امام مهدی (علیه السلام) امتحان الهی

امام مهدی (علیه السلام) امتحان الهی

نویسنده: محمد حسین صفا خواه
انتشارات: کتابچی

فهرست

اهداء..................2
سخن ناشر..................4
طلیعه..................7
امام مهدی امتحان الهی..................9
احادیث درباره ابتلاء وبلاء..................21

اهداء

پیشگاه آن منتظر منتظر، که دیده مردم در انتظار آن مردم دیده به دلست به امید روزی این انتظار به سر رسد.
انهم یرونه بعیدا ونراه قریبا اللهم عجل فرجه.
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه انتم الصراط الاقوم وشهداء دار الفناء وشفعاء دار البقاء والبار المبتلی به الناس من اتاکم ومن لم یاتکم هلک یا الی الله تدعون وعلیه تدلون.

(٢)

سلام بر شما کی اهل بیت نبوت شما سلام پاینده حقید، وگواهانی.... وشفیعان که آخرت.... وبابی که تمامی مردمان بدان آزموده می شوند هر که نزد شما آمد نجات یافت وهر که از شما دوری گیرند به هلاکت رسید بندگان سلا به سوی خدا می خوانید وبسوی حضرتش رهنمون می شوید.

امام هادی (علیه السلام) - زیارت جامعه کبیره

(٣)

سخن ناشر
بسم الله الرحمن الرحیم

امام حسن عسکری صلوات الله علیه، در ضمن حدیثی در شان فرزند برومند خود حضرت مهدی منتظر (عجل الله تعالی فرجه) فرمود: والله لیغیبن غیبه لا ینجو فیها من الهلکه الا من ثبته الله (عزَّ و جلَّ) علی القول بامامته ووفقه فیها للدعاء بتعجیل فرجه (کمال الدین صدوق، ج 2 ص 384، باب.) 38 به خدا سوگند، (حضرت مهدی (علیه السلام)) حتما وقطعا غیبتی می گزیند که در این غیبت، هیچ کس از هلاکت نجات نمی یابد، مگر آن کس که خدای (عزَّ و جلَّ)، او را بر قول به امامت ایشان (حضرت مهدی (علیه السلام)) ثابت بدارد، وبه دعای بر تعجیل فرج حضرتش موفق بدارد.
ابوالصلت هروی می گوید: از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: رحم الله عبدا احیی امرنا خدا رحمت آورد بر بنده ای که امر ما را احیاء کند. گفتم: چگونه امر شما احیاء می شود؟ فرمود: علوم ما را فراگیرد، وبه مردم بیاموزد، زیرا که مردم اگر زیبایی های کلام ما را بدانند، از ما پیروی می کنند(1). معرفت به امام زمان صلوات الله علیه، وظیفه فرد فرد شیعیان ودوستداران آن

-----------------

(1) بحار الانوار، ج 2، ص 30، حدیث 13

(٤)

بزرگوار است. اگر این معرفت نباشد، زندگی انسان زندگی در حیرت است ومرگ او، مرگ جاهلی. در زمان غیبت، یاد حضرت بقیه الله ارواحنا فداه، انتظار او، ایمان به او، ویقین به ظهور حضرتش، بالاترین تکلیف الهی است که خدای تعالی برای شیعه معین ساخته است. مقدمه همه این وظایف، معرفت به آن امام همام است که این نعمت وموهبت الهی، هر چه بیشتر نصیب انسان گردد، نورانیت او بیشتر می شود.
انتشارات کتابچی نیز با استعانت از حضرت باری تعالی عز اسمه وبه یاد حجت معبود، امام موعود (عجل الله تعالی فرجه)، کتبی را که از احادیث نورانی خاندان نور (علیهم السلام) اقتباس شده، به منتظران حضرتش تقدیم می دارد. خوانندگان گرامی را به دقت در این سطور وکلمات نورانی فرا می خوانیم، وامیدواریم این دقت وتعمق، مقدمه ایمان گسترده تر وعمل خالص تر گردد، وخدای تعالی با تعجیل در فرج حضرتش بر عموم منتظران منت نهد. امیدواریم تلاش تمامی دست اندرکاران چاپ ونشر این کتاب مورد قبول حضرت حجت صلوات الله وسلام علیه وعجل الله تعالی فرجه الشریف واقع شده ومشمول دعای خیر حضرتش قرار گیرند.

آمین یا رب العالمین
سید علی کتابچی

(٥)

طلیعه

بلاء وابتلاء در نظام تشریع الهی چیست؟
چرا خداوند بندگان مقرب خود را به بلاء مبتلا می سازد؟
درباره ی پاسخ این سئوالات اندیشمندان سخنها گفته وکتابها نوشته اند. لیکن از آنجا که ایشان بر پندار خود تکیه کرده واوهام خو د را، واقعیت پنداشته ومجاز را حقیقت انگاشته؛ وبر این اساس، مقدمات ذهنی خود را نظمی بخشیده وآنها را به رشته ی تحریر درآورده ومراجعه ی به صاحبان طریقت حقیقی وحاملان شریعت را بر خود سبک انگاشته اند، بر خطا رفته واندیشه های

(٧)

ناصواب خود را بر پیکره ی اذهان مردم تزریق نموده اند وبر وهم خود، هم خود وهم مردمان را از سیراب شدن از سرچشمه های نور محروم نموده اند.
باری، برای توضیح وتبیین این موضوع، به سراغ گلواژه های نور می رویم که از ستارگان پرفروغ آسمان ولایت تراوش نموده، وبرای رساندن مقصود، از سیراب شدگان سرچشمه ی غنی وحی، مدد می گیریم.
امید است که این نوشتار، مقبول موعود انبیاء، وسلاله پاکان پاک نهاد، امام عصر روحی وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء واقع گردد.

والسلام علی عباد الله الصالحین

میلاد مسعود خاتم الوصیین وخاتم الائمه امام مهدی (علیه السلام)
تهران - محمد حسین صفاخواه
دی ماه 1375- شعبان المعظم 1417

(٨)

امام مهدی امتحان الهی

اول - محمد الحمیری عن أبیه، عن ابن یزید، عن حماد بن عیسی عن ابراهیم بن عمر الیمانی، عن رجل، عن أبی جعفر (علیه السلام) أنه قال: لتمحصن یا معشر الشیعة شیعة آل محمد کمخیض الکحل فی العین لأن صاحب الکحل یعلم متی یقع فی العین، ولا یعلم متی یذهب، فیصبح أحدکم وهو یری أنه علی شریعة من أمرنا فیمسی وقد خرج منها، ویمسی وهو علی شریعة من أمرنا فیصبح وقد خرج منها.
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
ای شیعیان آل محمد - صلی الله علیه وآله -! یقینا ناخالص های شما از شما جدا خواهند شد. همچون سرمه در چشم

(٩)

که سرمه کش می داند چه زمان سرمه در چشم می رود، اما نمی داند کی از چشمم می رود. ناخالص های شما هم صبح می کنند در حالی که بر امیری از ولایت ما گام بر می دارند. وغروب می کنند، در حالی که از آن بیرون رفته اند. و(بالعکس) شامگاهان در مسیری از ولایت مایند وصبح می کنند در حالی که از آن خارج شده اند(2).
دوم - عبد الواحد بن عبدالله، عن محمد بن جعفر، عن ابن أبی الخطاب عن محمد بن سنان، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام) أنه سمعه یقول: لا تزالون منتظرون حتی تکونوا کالمعز المهزولة التی لا یبالی الجازر أین یضع یده منها، لیس لکم شرف تشرفونه، ولا سند تسندون الیه امورکم.

-----------------

(2) بحار الانوار 101:52:ح 2.

(١٠)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
شما (شیعیان) آنقدر انتظار خواهید کشید تا همچون بزی که در حال جان دادن باشد بشوید، برای قصاب فرق نمی کند که کجای بز مریض ونحیف را بگیرد! برای شما هیچ کدام مقامی نخواهد ماند که از آن بالا روید ویا تکیه گاهی که در کارهای خود به او تکیه کنید(3)!
سوم - عن علی، عن أبیه، عن محمد بن الفضل، عن أبیه، عن منصور قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام): یا منصور! ان هذا الأمر لا یأتیکم الا بعد ایاس لا والله حتی تمیزوا، لا والله حتی تمحصوا، لا والله حتی یشقی من یشقی، ویسعد من یسعد.
امام صادق (علیه السلام) خطاب به منصور صیقل:
ای منصور! امر فرج اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه سخت مأیوس شوید. بلکه - قسم به خدا - که تا خوب

-----------------

(3) بحار الانوار 110:25 ح 15.

(١١)

وبد شما از یکدیگر جدا شوید نه، بلکه به خدا قسم، تا اینکه همگی شما امتحان شوید، نه بلکه به خدا قسم تا آنگاه، که شقی شود آنکه شقی است وسعید گردد آنکه سعید است(4).
چهارم - الغضائری، عن الزوفری، عن أحمد بن ادریس، عن ابن قتیبه، عن ابن شاذان، عن ابن ابی نجران، عن محمد بن منصور عن ابیه قال: کنا عند ابی عبد الله جماعة نتحدث فالتفت الینا فقال: فی أی شیء أنتم؟ أیهات أیهات لا والله لا یکون ما تمدون الیه أعینکم حتی تغربلوا، لا والله لا یکون ما تمدون الیه أعینکم حتی تمیزوا، لا والله لا یکون ما تمدون الیه أعینکم الا بعد ایاس، لا والله لا یکون ما تمدون الیه أعینکم حتی یشقی من شقی، ویسعد من سعد.

-----------------

(4) بحار الانوار 111:52:ح 20.

(١٢)

منصور صیقل گوید:
گروهی بودیم نزد امام صادق (علیه السلام) نشسته وحدیث می گفتیم امام رو به ما کرد وفرمود:
در چه موضوعی با یکدیگر بحث می کردید؟ نه، نه به خدا قسم آنچه که چشمهایتان را به سویش دوخته اید (کنایه از انتظار فرج آل محمد است) اتفاق نمی افتد تا آنکه همگی شما غربال شوید، نه به خدا قسم آنچه که دیده را به سویش دوخته اید واقع نمی شود، تا آنگاه که خوب وبد شما از یکدیگر جدا شوید.
نه، به خدا قسم آنچه انتظارش را می کشید جز بعد از نومیدی واقع نشود،
نه، به خدا قسم آنچه به انتظار آن چشم دوخته اید اتفاق نیفتد تا بدبخت، بدبخت شود وخوشبخت به سعادت برسد(5).
پنجم - سعد بن عبد الله، عن الحسین بن عیسی العلوی، عن أبیه، عن جده، عن علی بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر قال:

-----------------

(5) بحار الانوار 112:52 ح 23.

(١٣)

اذا فقد الخامس من ولد السابع من الأئمة فالله الله فی أدیانکم لا یزیلنکم عنها أحد. یا بنی انه لابد لصاحب هذا الأمر من غیبة، حتی یرجع عن هذا الأمر من کان یقول به، انما هی محنة من الله امتحن الله بها خلقه.
امام کاظم (علیه السلام) فرمود:
وقتی که پنجمین فرزند از هفتمین امام، غایب شود پس بر شما باد بر شما باد به دین هایتان که احدی آن را از شما زایل نکند. فرزندانم حتما برای صاحب الامر غیبتی است تا هر کس قائل به امامت است از آن برگردد، به تحقیق که آن آزمایشی است از جانب خداوند که خلقش را به آن امتحان کند(6).
ششم - روی عن جابر الجعفی قال: قلت لأبی جعفر (علیه السلام): متی یکون فرجکم؟
فقال: هیهات لا یکون فرجنا حتی تغربلوا ثم تغربلوا ثم تغربلوا یقولها ثلاثا حتی یذهب الکدر ویبقی الصفو.

-----------------

(6) بحار الانوار 113:52 ح 26.

(١٤)

جابر: به امام باقر عرض کردم:
گشایش امر شما چه زمان واقع شود؟
فرمود: هیهات، هیهات، فرج وگشایش ما صورت نگیرد تا آنکه همه ی شما غربال شوید،همه غربال شوید، همه غربال شوید - سه بار فرمودند - تا ناصافی ها بروند وخالص ها باقی بمانند(7).
هفتم - علی بن أحمد، عن عبید الله بن موسی، عن موسی بن محمد، عن أحمد بن أبی أحمد، عن ابراهیم بن هلیل قال: قلت لأبی الحسن (علیه السلام):
جعلت فداک مات أبی علی هذا الأمر وقد بلغت من السنین ما قد تری، أموت ولا تخبرنی بشیء؟
فقال: یا أبا اسحاق أنت تعجل،
فقلت: ای والله أعجل ومالی لا أعجل وقد

-----------------

(7) بحار الانوار 113:52 ح 28.

(١٥)

بلغت من السن ما تری؟
فقال: أما والله یا با اسحاق ما یکون ذلک، حتی تمیزوا وتمحصوا، وحتی لا یبقی منکم الا الأقل ثم صعر کفه.
ابراهیم بن هلیل: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: فدایت شوم، پدرم بر این امر (امامت وفرج آل محمد) مرد ومن هم به این سن وسال کهولت رسیده ام که می بینی! (می ترسم) بمیرم وهیچ خبری به من ندهی؟
- امام (علیه السلام): ای ابا اسحاق عجله داری؟
- بله والله عجله دارم. چگونه تعجیل نکنم در حالی که به این سن وسال رسیده ام که می بینی؟!
- اماای ابا اسحاق به خدا قسم این امر اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه خوب وبد همگی شما از هم جدا شوید وهمگی امتحان شوید تا جز گروهی اندک از شما نماند، - آنگاه دستش را به سمت جمعیت کشاند وبالا برد -

(١٦)

[کنایه از آنکه این همه جمعیت، کم خواهند شد](8).
هشتم - علی بن أحمد، عن عبید الله بن موسی، عن محمد بن الحسین، عن صفوان بن یحیی قال: أبو الحسن الرضا (علیه السلام):
والله ما یکون ما تمدون أعینکم الیه حتی تمحصوا وتمیزوا، وحتی لا یبقی منکم الا الأندر فالأندر.
امام رضا (علیه السلام):
به خدا قسم، آنچه چشمهایتان را به آن دوخته اید واقع نمی شود مگر بعد از آزمایش وجدائی شما از یکدیگر، وتا آنچا که جز تعداد بسیار کمی از شما شیعیان باقی نماند(9).

-----------------

(8) بحار الانوار 113:52 ح 29.
(9) بحار الانوار 114:52 ح 30.

(١٧)

نهم - الکلینی عن علی بن ابراهیم، عن محمد بن عیسی، عن یونس عن سلیمان بن صالح رفعه الی أبی جعفر الباقر (علیه السلام) قال: قال لی:
ان حدیثکم هذا لتشمئز منه القلوب قلوب الرجال، فانبذوا الیهم نبذا فمن أقر به فزیدوه، ومن أنکره فذروه، انه لابد من أن تکون فتنة یسقط فیها کل بطانة وولیجة حتی یسقط فیها من یشق الشعرة بشعرتین حتی لا یبقی الا نحن وشیعتنا.
راوی گوید: امام باقر (علیه السلام) به من فرمود:
گفتار شما (شیعیان) دلهای مردم (نااهل) را ناخوش آید، احادیثی را بر آنها عرضه کنید اگر پذیرا بودند زیادترش کنید وهر کس منکر بود رهایش کنید زیرا که یقینا فتنه ای به سراغ شما خواهد آمد که هر دوست وهمراهی را از بین ببرد تا آنکه حتی اگر بر یک مو وارد شود آن را به دو مو تبدیل کند، در این فتنه جز ما

(١٨)

وشیعیان (خالص) ما باقی نخواهند ماند(10).
دهم - ابن عقدة، عن جعفر بن عبد الله المحمدی، عن التفلیسی، عن السمندی عن جعفر بن محمد، عن أبیه (علیه السلام) أنه قال: المؤمنون یبتلون ثم یمیزهم الله عنده، أن الله لم یؤمن المؤمنین من بلاء الدنیا ومرائرها، ولکنه آمنهم من العمی والشقا فی الآخرة، ثم قال: کان الحسین بن علی (علیه السلام) یضع قتلاه بعضهم علی بعض ثم یقول: قتلانا قتلی النبیین وآل النبیین.
امام محمد باقر (علیه السلام):
همه ی مؤمنان مورد ابتلا وآزمایش واقع شوند تا آنکه اهل ایمان جدا شوند، آری خداوند مؤمنین را از بلای دنیا وسختی های آن ایمن نکرده، او آنها را از کوری وشقاوت در آخرت در امان نگهداشته است.

-----------------

(10) بحار الانوار 1105:52 ح 36.

(١٩)

سپس فرمود: حضرت سید الشهداء بعضی کشتگان (عاشورا) را بر بعضی دیگر قرار داده وفرمود: کشتگان ما کشته شدگان پیامبران وخانواده ی پیامبرانند(11).

-----------------

(11) بحار الانوار 117:52 ح 39.

(٢٠)

احادیث درباره ابتلاء وبلاء

برای فهم بیشتر از معنای ابتلاء وبلاء، به احادیث دیگر نیز مراجعه می کنیم تا از اقیانوس مواج دست پروردگار وحی الهی بیشتر سیراب شویم:

(٢١)

اول - شیخ صدوق، از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند:
ما من قبض ولا بسط الا ولله فیه المن او الابتلاء(12).
مرحوم مجلسی در بیان حدیث می نویسد:
«شاید بتوان گفت که: قبض وبسط در رزق، به گشایش وتنگدستی است، در جان به شادی واندوه، در بدن به تندرستی وبیماری، در عمل به توفیق وعدم آن، در خلق به آراستی وآلودگی، در دعاء به اجابت وعدم آن، ودر احکام به رخصت در برخی از احکام، ونهی از برخی دیگر است»(13).
این حدیث، شاید بیان آیه ی شریفه باشد که فرمود:

-----------------

(12) بحار الانوار 216:5.
(13) بحار الانوار 217:5.

(٢٢)

الذی خلق الموت والحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا (ملک:2).
تمام عرصه ی زندگی، میدان بلاء وابتلاء است. حال، در این ابتلاء آنکه به وظیفه ی خود عمل می کند، توفیق الهی شامل حال او شده، وخدای منان را - به این فضل - بر او منتی است. وآنکه به سوء اختیار خود، در ابتلاء، کاری خداپسند نکند، خود پاسخگوی عمل خویش است.
«وما ربک بظلام للعبید».
وگرنه، دنیا - به تعبیر أمیر المؤمنین (علیه السلام) - «دار البلیه» است(14).
امام رضا (علیه السلام) ذیل آیه ی شریفه ی«لیبلوکم ایکم احسن عملا» فرمود:

-----------------

(14) نهج البلاغه، خطبه ی 1.

(٢٣)

«خدای (عزَّ و جلَّ)، آفریدگان خود را به تکلیف طاعت وعبادت خود می آزماید، نه بر سبیل امتحان وتجربه، زیرا که حضرت او همواره بر هر چیز دانا بوده است». (توحید:320)
همچنین در روایت مسند صدوق از امام صادق (علیه السلام) آمده است:
«ابتلاء دو گونه است: یکی بر خدای تعالی محال است ودیگری جایز. آنچه محال است، امتحان خداست تا بداند روزگار چه چیزی را در زندگی بنده اش پدید می آورد، واین بر خدا جایز نیست. واما آنچه جایز است، آنکه او را می آزماید تا در مسئله ی مورد ابتلاء صبر کند. آنگاه آنچه عطا به او می دهد، بر سبیل استحقاق باشد، واز سویی، بنده ای دیگر در کار این بنده بنگرد واز او پیروی کند...»(15).

-----------------

(15) خصال:204. در این مورد بنگرید: توحید الامامیة:271 - 270.

(٢٤)

دوم - در این خوان گسترده ی ابتلاء، نعمت های الهی، بیش از همه، نصیب پیامبران الهی واوصیای آنها - (علیه السلام) - شده، وسپس مؤمنان، به ترتیب درجه ی ایمان خود، از این نعمت ها بهره مندند. وطبعا«ابتلاء» در آنها بیشتر است.
سئل رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم): من اشد الناس بلاء فی الدنیا؟
فقال: النبیون، ثم الأماثل فالأماثل. ویبتلی المؤمن علی قدر ایمانه وحسن عمله. فمن صح ایمانه وحسن عمله اشتد بلاؤه. ومن سخف ایمانه وضعف عمله، قل بلاؤه(16).
سوم - طبیعی است که بعضی از امتحانات، ویژه ی انبیاء واوصیاء آنها - (علیهم السلام) - باشد.

-----------------

(16) بحار الانوار 142:77. ومضمون آن، به الفاظ دیگر، در: بحار الانوار 66:11 و188:81، 464:14، 69 و195.

(٢٥)

عن ابی الحسن موسی (علیه السلام) قال: ان الانبیاء واولاد الانبیاء واتباع الانبیاء خصوا بثلاث خصال: السقم فی الأبدان، وخوف السلطان، والفقر(17).
بسیاری از نعمت ها در بلاء است:
کم من منعم علیه بالبلاء(18).
ودر بلاء، فضیلت صبر به دست می آید.
فی البلاء تحاز فضیلة الصبر(19).
وخدای سبحان با پیوستگی بلاء، بنده اش را از خواب غفلت بیدار می کند.

-----------------

(17) بحار الانوار 59:11 و49:72.
(18) شرح غرر الحکم 552:4.
(19) شرح غرر 399:4.

(٢٦)

اذا رأیت الله سبحانه یتابع علیک البلاء فقد أیقظک(20).
واز این رو، اجر بزرگ، با بلای بزرگ همراه است.
ان عظیم الأجر مقارن عظیم البلاء. فاذا احب الله سبحانه قوما ابتلاهم(21).
خدایی که پیامبران خود را بسیار دوست دارد، بلاهای سخت (آزمایش های سنگین) برای آنها پدید می آورد.
این آزمایش، گاه به این است که یعقوب پیامبر را فرزندی یوسف نام بدهد، وخلعت الهی نبوت بر تن او بپوشاند، که شکر این نعمت، مایه ی ابتلای حضرت یعقوب باشد. وگاه به اینکه پدر پیر را به فراق فرزند جوانش که پیامبر است، بیازماید(22).

-----------------

(20) شرح غرر 132:3.
(21) شرح غرر 527:2.
(22) بنگرید: بحار الانوار 324 - 242:12.

(٢٧)

هذا من فضل ربی لیبلونی أأشکر أم اکفر. (نمل:40).
وگاهی با قضیه ای که برای او پیش می آید:
ولقد فتنا سلیمان والقینا علی کرسیه جسدا (ص:34).
- شاهدی صادق بر این کلام، بیان امام صادق (علیه السلام) است که یکی از حکمتهای شگرف ومهم، ابتلاء انبیاء به شدائد وسختیها، هدایت بندگان ورهنمون شدن مردم به سوی خداوند وشناخت پروردگارشان است.
امام صادق (علیه السلام) از پدرشان نقل فرمود:
«ان ایوب (علیه السلام) ابتلی من غیر ذنب وان الأنبیاء لا یذنبون، لأنهم معصومون، مطهرون، لا یذنبون ولا یزیغون ولا یرتکبون ذنبا، صغیرا ولا کبیرا... وهکذا یصنع الله (عزَّ و جلَّ) بجمیع من یتبلیه من انبیائه واولیائه المکرمین علیه. وانما اجتنبه

(٢٨)

الناس لفقره وضعفه فی ظاهر أمره لجهلهم. بما له عند ربه تعالی ذکره من التأئید والفرج.
وقد قال النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم):
«اعظم الناس بلاء الانبیاء، ثم الامثل فالأمثل».
وانما ابتلاه الله (عزَّ و جلَّ) بالبلاء العظیم الذی یهون معه علی جمیع الناس لئلا یدعوا له الربوبیة اذا شاهدوا ما أراد الله أن یوصله الیه من عطائم نعمه متی شاهدوه لیسئدلوا بذلک علی أن الثواب من الله تعالی ذکره علی ضربین: استحقاق واختصاص. ولئلا یحتقروا ضعیفا لضعفه، ولا فقیرا لفقره ولا مریضا لمرضه: ولیعلموا أنه یسقم من یشاء ویشفی من یشاء، متی شاء کیف شاء بأی سبب شاء، ویجعل ذلک عبرة لمن یشاء، شقاوة لمن یشاء، سعادة لمن یشاء، وهو فی جمیع ذلک عدل فی قضائه وحکیم فی

(٢٩)

افعاله، لا یفعل بعباده الا الأصلح لهم ولا قوة لهم الا به».
«همانا ایوب، بدون گناه مبتلا گردید. چرا که انبیاء گناه نمی کنند وایشان معصوم وپاکند.
ایشان نه گناه می کنند ونه از راه به بیراهه منحرف شده ونه مرتکب گناه کوچک وبزرگ می شوند.
... وخدای (عزَّ و جلَّ) همه ی انبیاء واولیائش را، اینگونه مبتلا می فرماید. ومردم که از ایوب کناره گرفتند فقط به خاطر ظاهر فقر وضعف او بود ونمی دانستند که او از جانب پروردگارش کمک واستعانتی دارد. وپیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
از میان مردم، بزرگترین بلاها بر انبیاء فرود آمده است. وبعد از ایشان، هر کس که به آنان شبیه تر وشبیه تر باشد.
وخدای (عزَّ و جلَّ)، ایوب - (علیه السلام) - را به آن بلای بزرگی که نزد مردمان خوار گردید، مبتلا فرمود؛ تا اینکه واسطه ی امور عظیم - ونعمتهای فراوانی - که از او مشاهده

(٣٠)

نموده بودند، او را خدای خود نپنداشتند - وبه خدای تعالی رو آورده واو را بپرستند -.
ودیگر آنکه باید دانسته شود آنچه که از جانب خدای تعالی به بندگان تفضل می گردد، بر دو گونه است یکی به صورت استحقاق ودیگری به صورت اختصاص وتفضل.
وباید بندگان بدانند که هیچ ناتوانی را به سبب ناتوانی او، ونه هیچ بینوایی را به سبب بینوایی او، وهیچ بیماری به خاطر بیماری اش، نباید کوچک شمرد.
وبدانند که خداوند، هر کس را که بخواهد، بیمار می کند وهر کس را که هر زمان وبه هر کیفیت وبه هر سببی که بخواهد شفا می بخشد. واین امور برای هر کس که بخواهد، باعث عبرت؛ وبرای هر کس بخواهد، سبب بد انجامی ویا سعادت او خواهد گردانید. واو در قضاوتش عادل؛ ودر کارهایش حکیم است وبرای بندگانش به جز آنچه که به صلاح حال ایشان نزدیکتر است، انجام ندهد. وبندگان نیز هیچ توانایی به جز آنچه

(٣١)

که از جانب اوست ندارند»(23).
چهارم - اینک در آستانه ی امیر کائنات - علیه افضل الصلوة والسلام - ایستاده ایم. امامی که اوج کمال خود را در عبودیت حق تعالی می بیند، خبردار می شود که در علم الهی گذشته است که باید امتحان شود:
قال الله تعالی: انه قد سبق فی علمی انه مبتلی ومبتلی به(24).
در این حال، عبودیت خود را در پیشگاه حق تعالی ابراز می دارد:
فقال علی (علیه السلام): انا عبد الله وفی قبضته(25).

-----------------

(23) خصال، صدوق 399:2:ح 108.
(24) بحار الانوار 372:18 ومضمون آن: بحار 374:18 و105:38.
(25) بحار 372:18.

(٣٢)

خدای سبحان نیز بر این عبودیت، مهر تأیید زده واو را به این خصلت می ستاید.
پیامبر می فرماید:
فقلت: یا رب انی قد بلوت خلقک، فلم أرفیهم من خلقک احدا اطوع لی من علی.
فقال (الله جل جلاله): ولی یا محمد.
فقلت: یا رب انی قد بلوت خلقک، فلم أر من خلقک احدا اشد حبا لی من علی بن ابی طالب.
فقال (الله جل جلاله): ولی یا محمد(26).
این ابتلاء، گاه در زمانی پیش می آید که حضرتش در بیان لطف وتفضل الهی نسبت به خود، می فرماید:
«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»
که پس از عروج به بالاترین مراحل یقین، وپس از آگاهی به درجات خود در قیامت - که در سوره ی هل اتی

-----------------

(26) بحار 373:18 و38 و104.

(٣٣)

به او خبر داده اند - باز هم شبهای خود را به ضجه زدن در پیشگاه باری تعالی وعرض خضوع وذلت - نه برای تعلیم مردم، که برای انجام وظیفه ی خود - می گذراند.
وگاه در زمانی پیش می آید که او را از مشکلاتی که برایش پیش می آید، آگاه می سازند. واو صبر پیشه می سازد. چنانچه امام باقر (علیه السلام) از جابر روایت می کند که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) خطبه ای در فضائل علی (علیه السلام) خواند وپس از آن، خدای تعالی جبریل را به عرض سلام فرستاد، وتوسط او به رسول امین فرمود:
«یا محمد! ان ابن عملک مبتلی ومبتلی به، یا محمد! قل فی کل اوقاتک: الحمد لله رب العالمین وسیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون»(27).
پنجم - در حدیث خواندیم که أمیر المؤمنین (علیه السلام)،

-----------------

(27) بحار الانوار 114:38.

(٣٤)

خود مورد ابتلاء است (مبتلی). ومردم نیز به وسیله ی او مورد ابتلاء قرار می گیرند (مبتلی به). چنانچه در کتاب مبین الهی، در مورد فرستادگان الهی خواندیم:
«فلنسئلن الذین ارسل الیهم ولنسئلن المرسلین».
در سطور گذشته، شواهدی از عنوان اول را خواندیم. اینک شواهدی از عنوان دوم را می خوانیم.
1- قال الله جل جلاله: انه قد سبق فی علمی انه مبتلی ومبتلی به. ولو لا علی لم یعرف اولیائی ولا اولیاء رسلی(28).
2- ذیل آیه «انما یبلوکم الله به ولیبینن لکم...»(29).

-----------------

(28) بحار 160:36 و292:37.
(29) نحل 91.

(٣٥)

انما یبلوکم الله به، یعنی به علی بن ابی طالب (علیه السلام) یختبرکم، ولیبینن لکم یوم القیامه ما کنتم فیه تختلفون(30).
آیات پس از این، در تفسیر علی بن ابراهیم قمی چنین تفسیر شده است:
ولو شاء الله لجعلکم امة واحدة قال: علی مذهب واحد وامر واحد.
ولکن یضل من یشاء - قال: یعذب بنقض العهد.
ویهدی من یشاء - قال: یثیب.
ولتسئلن عما کنتم تعلمون. ولا تتخذوا ایمانکم دخلا بینکم - قال: هو مثل لأمیر المؤمنین (علیه السلام).
فتزل قدم بعد ثبوتها - یعنی بعد مقالة النبی

-----------------

(30) بحار 81:36، وهمین مضمون در: بحار 149:36، از تفسیر عیاشی.

(٣٦)

(صلّی الله علیه وآله وسلم).
وتذوقوا السوء بما صددتم عن سبیل الله - یعنی عن علی (علیه السلام) ولکم عذاب عظیم(31).
3- در حدیث قدسی مفصل دارد، که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) از خدای تعالی درخواست می کند که تمام امت را بر ولایت علی (علیه السلام) گرد آورد. خدای تعالی ابا فرموده ومی فرماید:
یا محمد! انه المبتلی والمبتلی به، وانی جعلتکم محنة لخلقی، أمتحن بکم جمیع عبادی وخلقی فی سمائی وارضی وما فیهن، لأکمل الثواب لمن أطاعنی فیکم واحل عذابی ولعنتی علی من خالفنی فیکم وعصانی، وبکم أمیز الخبیث من الطیب.
یا محمد! وعزتی وجلالی، لولاک ما خلقت

-----------------

(31) تفسیر قمی 390 - 389:1، بحار الانوار 170:36.

(٣٧)

آدم، ولو لا علی ما خلقت الجنة، لأنی بکم أجزی العباد یوم المعاد بالثواب والعقاب. وبعلی وبالائمة من ولده، أنتقم من اعدائی فی دار الدنیا، ثم الی المصیر للعباد فی المعاد.
وأحکمکما فی جنتی وناری، فلا یدخل الجنة لکما عدو، ولا یدخل النار لما ولی، وبذلک أقسمت علی نفسی.
ای محمد! علی است آزمایش شده، ومردم به او آزمون می شوند. من شما (اهل بیت) را مایه ی امتحان آفریدگانم قرار دادم به سبب شما تمام بندگان ومخلوقات خود را - در آسمانم وزمینم وآنچه که در آنهاست - می آزمایم، تا برای هر کس که مرا درباره ی شما اطاعت کند، ثواب را کامل گردانم. ودر حق کسانی که مرا درباره ی شما مخالفت وعصیان کنند، عذاب ولعنت خود را روا دارم. وبه سبب شما، خبیث را از طیب امتیاز بخشم.
ای محمد! به عزت وجلال خودم سوگند، اگر نبودی،

(٣٨)

آدم را نمی آفریدم. واگر علی نبود، بهشت را خلق نمی کردم. زیرا من به سبب شما، بندگان را در روز معاد، به ثواب وعقاب جزا می دهم. وبه وسیله ی علی وامامان از فرزندانش، از دشمنانم در دنیا انتقام می گیرم، سپس سرانجام بندگان در روز قیامت به سوی من است. ومن شما - دو تن، پیامبر وعلی - را در مورد بهشت ودوزخم حاکم قرار می دهم. نه دشمن شما وارد بهشت می شود، ونه دوست شما وارد آتش. وبه این حکم، بر خودم قسم یاد کرده ام(32).
اگر بخواهیم نور پاره های یاد شده را توضیح دهیم، کلام به طول می انجامد. اما بر سبیل اشاره می گوییم که در همین فقرات، توضیح بسیاری از حقایق والای ولایت را می یابیم. از جمله:
- حکمت آزمایش علی (علیه السلام) در پیشگاه الهی.
- حکمت آزمایش مردم به سبب علی (علیه السلام).
- پیامبر، اول مخلوق خداست.

-----------------

(32) بحار الانوار 400 - 399:18.

(٣٩)

- امتحان شدن به ولایت، نه تنها برای انسانهای روی زمین، بلکه برای تمام آفریدگان در تمام عوالم مقدر شده است.
- لازمه ی این امتحان، شعور واختیار تمامی آفریدگان است.
- رجعت، از نوامیس آفرینش است.
- پیامبر وعلی - صلوات علیهما وآلهما - به حق، «قسیم الجنة والنار» هستند.
- واینانند: الباب المبتلی به الناس، من اتاهم نجی، ومن لم یأتهم هلک.
- واینانند سفینه ی نوح: من رکبها نجی، ومن رغب عنها هلک.
- واینانند باب حطه در میان امت.
- واینانند میزان حق وباطل، وعلم در میان تمام خلق (نه فقط انسانها) در تمام عوالم (نه تنها زمین).
- وحقایق دیگر، که این مقال را مجال دیگر باید.

(٤٠)

ششم - در این عنوان، توضیحی را به نقل از تعلیقات«علی والسنة» نقل می کنیم:
کلمه بلاء ومشتقات آن مانند ابتلاء ومبتلی، به معنای درگیری وگرفتاری است اما نه هرگونه درگیری، بلکه آن درگیری هایی که آزمایش خداوند را دنبال داشته باشد وهمراه با آزمایش باشد.
در فرهنگ اسلامی این کلمه در موارد زیادی استعمال شده است وبا درگیری های مختلفی خداوند متعال بندگان خود را آزموده است گاهی با داشتن نعمت خلق خود را می آزماید وبه خود نعمت کلمه بلاء را اطلاق می کند وگاهی با گرفتن نعمت امتحان می کند ونداشتن نعمت را بلاء می داند ومورد امتحان قرار می دهد. در قرآن مجید این آیه را می خوانیم:
«الذی خلق الموت والحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا»(33).

-----------------

(33) ملک 2.

(٤١)

خداوند مرگ وزندگی را آفریده است تا شما را بیازماید که کدام یک از شما عملی نیکوتر دارید.
ودر جای دیگر می فرماید:
«ولنبلونکم بشیء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات»(34).
ما شما را می آزماییم با اشیایی همچون ترس وگرسنگی وکمبود در اموال وجانها ومیوه ها.
پس آزمایش در شرائط مختلف، گوناگون است. در مواردی با کمبود ونقصان می آزماید ودر مواردی دارایی ها ومالکیت ها، اموال واولاد را عوامل امتحان دانسته ومی فرماید:
«انما اموالکم واولادکم فتنه»(35).
اموال واولاد شما فتنه وآزمایش می باشند.
حال ببینیم هدف این آزمایش چیست؟

-----------------

(34) بقره 155.
(35) انفال 28.

(٤٢)

با توجهی مختصر به موارد آزمایش در همین زندگی معمولی می بینیم که همیشه آزمایش برای گزینش وارتقاء دادن، کسب درجات عالیه در پیشگاه خداوند همراه با امتحانات دشوار است، خداوند ابراهیم را می آزماید واو را به مقام امامت می رساند ومی گوید:
«واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما» (بقره 124)
هر چه مقام انسانی بالاتر وواجدیت ودارایی او از کمالات الهی بیشتر باشد امتحانش مشکل تر وبر اساس آن امتحان، مقامش بالاتر است.
خداوند متعال أمیر المؤمنین علی - (علیه السلام) - را به امتحانات وبلاهایی گرفتار کرده ویا اختصاص داده که هیچ یک از اولیاء خود را بدانگونه نیازموده است. وخود آن حضرت را نیز امتحانی برای دیگران قرار داده است، امتحانی برای اولیاء وانبیاء.
کدام انسانی در شرایط دشواری که آن حضرت قرار

(٤٣)

گرفت واقع شده است، اسلام به دست تو زنده شود واستقرار یابد. جنگ ها را تو به پیروزی برسانی، خارها را تو از سر راه، برداری، گلستان را تو آبیاری کنی وسپس خارها سر راه تو را بگیرند وتو را خار سر راه خود قرار دهند وخود مسندنشینان کرسی خلافت اسلامی شوند واز تو بخواهند که باید التزام دهی که به سنت خارها رفتار کنی وبه خورشید بگویند تو می بایست شب ها وسیاهی ها را بستائی والا مسلمان نیستی واز جامعه بیرونت می کنیم ودر چنین شرایطی تکلیف خدایی آن باشد که صبر وبردباری را پیشه خود سازی وخلاصه آزمایشی به وسعت مقام علی - (علیه السلام) - نه بالاتر بگوییم آزمایشی به عظمت مقام بندگی وصبری بیست وپنج ساله، در حالی که استخوان در گلو وخار در چشم داشته باشی که این آزمایشی بود بس بزرگ وبلایی بود که خداوند برای هیچ یک از اولیاء خود پیش نیاورده بود.
او را بر کنار نعش زهرایش در آن شب تاریک وسیاه در آن لحظه غسل دادنش می بینیم که چگونه آهسته

(٤٤)

می گرید وبا قطرات اشک مدرک قبولیش را در این آزمون عظیم الهی خود امضاء می کند وبعد از قبولی آن را تقدیم حضور رسول خدا - (صلّی الله علیه وآله وسلم) - می نماید وبه هنگام دفن زهرایش می گوید:
«لقد استرجعت الودیعة»
واعلام می دارد که شرایط امتحان مرا یا رسول الله از دخترت فاطمه بپرس. واز آن طرف آنان که در آزمون علی - (علیه السلام) - قبول شدند بسیار اندک بوده واکثریت پذیرفته نشدند ومردود گشتند که:
«ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثه.»
وهمان سه یا هفت نفر بیشتر قبول نشدند که خدا هم فرموده بود:
«وقلیل من عبادی الشکور.» (سبأ 13)

(٤٥)

هفتم - ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی از بزرگان واعاظم عالم اسلام که افتخار خوشه چینی از خرمن عظیم معارف الهی را داشته ومدتی از عمر شریف خود را زیر سایه ی امام عصر روحی وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء به زعامت شیعه مشغول واز طرف حضرتش مقام نیابت خاص حضرتش را عهده دار بوده است در پاسخ به سؤال فردی که از او سؤال می کند که چرا خداوند، دشمن ولیش را بر ولیش مسلط می گرداند پاسخی دقیق ولطیف داده که گوشه ای از حکمت الهی را برای ما روشن می سازد. البته شایان ذکر است که خود ایشان همانطور که در ذیل خواهیم دید به این نکته اشاره می کنند که آنچه بیان می دارند از امام (علیه السلام) شنیده واز منبع پر فیض حضرتش برگرفته اند.
متن کامل این پرسش وپاسخ از علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در بحار الانوار جلد 44 باب ابتلاء ائمه (علیهم السلام) (باب 33) به نقل از کمال الدین وعلل الشرایع واحتجاج طبرسی آمده است.

(٤٦)

واینک متن حدیث شریف:
محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی گوید:
نزد شیخ ابی القاسم حسین بن روح قدس الله روحه، همراه گروهی از جمله علی بن عیسی قصری بودیم که، فردی برخاست وچنین گفت: می خواهم پرسشی از شما بنمایم.
حسین بن روح فرمود: بپرس.
سؤال کرد: از حسین بن علی (علیه السلام) برای من بگویید، آیا او ولی خداست؟
فرمود: آری.
سپس پرسید: آیا قاتل او دشمن خداست؟
فرمود: آری.
در ادامه آن مرد پرسید: چگونه جائز است، خداوند دشمن خود را بر ولیش مسلط فرماید.
حسین بن روح قدس الله روحه چنین فرمود:
آنچه که می گویم به خوبی دریاب، بدان که خداوند متعال، مردمان را به صورت آشکار، مورد خطاب قرار

(٤٧)

نمی دهد. وبا زبان با ایشان سخن نمی گوید. بلکه رسولی را از نوع وجنس خود ایشان، وبشری همانند ایشان، برای ایشان برمی انگیزد. که چنانچه پیامبرانی غیر از بشر ونوع آنان مبعوث می فرمود، همگی از آنان دور وپراکنده می شدند. واز ایشان هیچ سخنی را نمی پذیرفتند.
پس آن هنگام که برانگیخته شدند ونزد ایشان رفتند در حالی که از جنیس ایشان بوده ومانند ایشان غذا می خوردند ودر کوچه وبازار راه می رفتند، مردم به ایشان گفتند:
شما نیز مانند ما هستید. از شما چیزی را نمی پذیریم مگر آنکه برای ما آیه ونشانه ای بیاورید که ما از آوردن همانند آن ناتوان باشیم. در آن صورت پی می بریم که شما برخلاف ما، ویژگی وقدرت خاصی در اختیار دارید که ما از انجام آن ناتوانیم.
لذا خداوند برای پیامبران خود معجزاتی قرار داد که بشر قادر به انجام آنها نبود.

(٤٨)

بدینسان در زمان یکی از ایشان، بعد از انذار وبیم مردمان، طوفان وباران سیل آسا را فرود آورد که تمامی سرکشان وسرپیچی کنندگان از فرمان الهی در آن غرق شده وهلاک شدند.
وپیامبر دیگر را بر آتش افکنده وآتش بر او سرد وگوارا گردید.
وپیامبر دیگر شتر ماده ای از میان سنگ سخت، بیرون آورده که شیر از سنیه ی او جاری بود.
ودیگری که خداوند برای او دریا را شکافته واز سنگ، چشمه های جوشان آب را به در آورده وچوبدستی خشک او را به ماری تبدیل کرده که همه چیز را می بلعید.
وهمچنین فرستاده ای، کور مادرزاد ومبتلا به پیسی وبرص را شفا داده ومردگان را به اذن خدا زنده می فرمود. ومردم را از آنچه که می خوردند وآنچه که در خانه هایشان ذخیره می کردند، با خبر می ساخت.
ودیگری را با نشانه ای دیگر همراه نمود، قمر را برای

(٤٩)

او شکافته وچهارپایان مانند شتر وگرگ ومثل آن با او به سخن می پرداختند.
پس آن هنگام که پیامبران اینگونه معجزات را برای قوم خویش آوردند وامت ایشان از آوردن مشابه آن درماندند. از مقدرات حضرت جل وعلی از بابت لطف او بر بندگانش وحکمت حضرتش، آن بود که فرستادگان خود را هنگامی، همراه این معجزات، غالب وپیروز وهنگامی نیز مغلوب، در برهه ای از زمان مسلط ودر برهه ای دیگر ستمدیده ومقهور قرار می داد.
واگر خداوند، ایشان را در همه ی احوال وهمه ی شرایط پیروز وغالب می گرداند وآنان را مبتلا نمی فرمود وآنان را مورد آزمایش قرار نمی داد، مردم آنان را به جای خدای تعالی، خدایان خویش بر می گزیدند وهمچنین مزیت شکیبایی بر مصیبتها ومحنتها با علم وآگاهی ایشان شناخته نمی شد.
لکن خداند (عزَّ و جلَّ)، احوال ایشان را همانند احوال دیگر مردمان قرار داد، که در حال محنت

(٥٠)

وسختی وآزمایش، شکیبا ودر حال آسایش وراحتی وپیروزی بر دشمنان شاکر وسپاسگزار، ودر تمامی احوال وشرایط فروتن ومتواضع بوده وتکبر وتجبر داشته باشند. تا آن که بندگان بدانند، ایشان را نیز معبودی است که خالق ومدبر ایشان می باشد. وبدین وسیله مردم خداوند را پرستیده وعبادت نموده واز فرستادگانش فرمان برند. وبر کسانی که از حد ایشان تجاوز می نمایند وبرای ایشان مقام ربوبیت وخدایی قائلند ویا بر کسانی که دشمنی کرده وسرپیچی نموده وعصیان ورزیده وآنچه را که انبیاء ورسل وپیامبران آورده، کفران کرده اند، حجت خدا روشن وآشکار وتمام وثابت شده باشد. وبدین وسیله مردمان رستگار یا هلاک گردند.
محمد بن ابراهیم بن اسحاق گوید:
روز بعد، در حالی که با خود می گفتم: «آیا دیدی دیروز، حسین بن روح از پیش خود برای ما چه می گفت؟! نزد شیخ ابی القاسم بن حسین بن روح (قدس

(٥١)

الله روحه) بازگشتم.
شیخ بدون مقدمه به من فرمود:
ای محمد بن ابراهیم! آگر از آسمان به زیر افتم وپرندگان به سرعت مرا بربایند، ویا باد مرا به مکان دوردستی پرتاب کند؛ برای من دوست داشتنی تر وگواراتر است از این که، درباره ی دین خداوند تعالی از پیش خود، سخنی بگویم. بلکه آنچه را که گفتم از روی حقیقت بود، وتمامی آنها را از حضرت حجت صلوات الله علیه شنیده ام(36).
هشتم - حسن ختام این گفتار را، حدیثی از حضرت أمیر المؤمنین (علیه السلام) می آوریم، که ایشان، هفت مورد از آزمایش های خود را در حیات ظاهری حضرت رسول صلی الله علیه وآله، وهفت مورد را پس از شهادت حضرتش می داند.

(36) بحار الانوار، علامه مجلسی، 273:44 و274 ح 1؛ بنگرید به: احتجاج طبرسی:243 - علل الشرایع 230:1 باب 177، رقم 1 - کمال الدین 184:2.

(٥٢)

واینک متن ترجمه ی کامل این حدیث را عینا نقل می کنیم:
شیخ صدوق قدس سره به اسناد خود از محمد بن حنفیه از حضرت باقر (علیه السلام) روایت نموده است که:
پس از واقعه ی نهروان، روزی حضرت أمیر المؤمنین در مسجد کوفه (علیه السلام) تشریف داشتند، رأس الیهود وارد شد وعرضه داشت: می خواهم سؤالاتی از شما بپرسم که آنها را مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر فرد دیگری نداند.
آن حضرت فرمود: هر چه می خواهی بپرس.
عرضه داشت: ما در کتب خوانده ایم که چون خداوند پیغمبری را مبعوث فرماید به وی امر نماید که از اهل بیت خود کسی را اختیار نماید که بعد از او به امر امت قیام نماید، وخود به احکام وی عمل نماید، واین که خداوند اوصیاء را، هم در حال حیات انبیاء وهم بعد از وفات ایشان امتحان نماید، پس مرا خبر ده که چند مرتبه در حال حیات وچند مرتبه بعد از وفات انبیاء، خداوند

(٥٣)

اوصیاء را امتحان نماید؟ وآخر کار اوصیاء به کجا انجامد؟
حضرت أمیر المؤمنین (علیه السلام) او را قسم داده وفرمود: اگر ترا خبر دهم آیا قبول نمایی واسلام آوری؟
عرضه داشت: قبول نمایم واسلام آورم.
فرمود: همانا خداوند اوصیاء را در حال حیات انبیاء به هفت چیز، وپس از وفاتشان در هفت موضع امتحان نماید، تا صبر ومحنت ایشان معلوم گردد وعاقبت آنان ختم به سعادت شده وبه انبیاء ملحق گردند.
رأس الیهود عرضه داشت: درست فرمودید. اینک بفرمایید که خداوند شما را در حال حیات محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) وبعد از وفات او چند مرتبه امتحان نموده، وآخر کار شما چه خواهد بود؟
پس آن حضرت دست وی را گرفته وفرمود: برخیز تا از اینجا رویم وتو را به آنچه سئوال کردی خبر دهم. جمعی از اصحاب آن حضرت عرضه داشتند: یا أمیر المؤمنین ما را نیز خبر ده.

(٥٤)

فرمود: ترسم قلوب شما ظرفیت آن را نداشته باشد وتحمل آن ننمایید.
عرض کردند: برای چه؟
فرمود: برای اموری که از بسیاری از شما بروز نموده است.
پس مالک اشتر عرضه داشت: یا أمیر المؤمنین ما را خبر ده، به خدا قسم، ما می دانیم که در روی زمین وصی پیغمبر غیر از تو کسی نیست، وپیغمبر ما خاتم پیغمبران است، وطاعت تو مثل طاعت پیغمبر بر ما لازم وواجب است.
پس آن حضرت نشست وفرمود: ای برادر یهودی، خداوند مرا در حال حیات پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در هفت موضع امتحان نمود، ومطیع وفرمان بردارم یافت.
رأس الیهود عرضه داشت: آن مواضع را بیان فرمایید.
أمیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود:

(٥٥)

اما اول: آنها: این بود که چون خداوند رسول خود را مبعوث فرمود، بزرگ وکوچک فرزندان عبد المطلب را به وحدانیت خدا ورسالت خود دعوت نمود، وآنان امتناع ورزیده واز حضرتش دوری نمودند. سایر مردم نیز با حضرتش دشمنی نموده ومخالفت ورزیدند.
ومن به تنهایی در حالی که از حیث سن، کوچکترین اهل بیت خود بودم، دعوت آن حضرت را اجابت نموده، وبا یقین کامل در مقام اطاعت ومتابعت حضرتش برآمدم، وسه سال تمام در همه ی روی زمین کسی که نماز بخواند وآنچه را که آن حضرت آورده بود قبول نماید، غیر از من وخدیجه بنت خویلد احدی نبود.
پس روی به اصحاب خود نمود وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:

(٥٦)

اما دوم: ای برادر یهودی! همانا قریش همیشه در مقام قتل رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) بودند تا در آخر در دارالندوه اجتماع نمودند، در حالتی که شیطان هم به صورت اعور ثقیف حاضر شده بود، وبنابر آن گذاشتند که از هر قبیله از قریش یک نفر انتخاب نموده ودر وقت خواب بر حضرتش حمله نموده، ویک مرتبه شمشیرها را بر وی فرود آورده وبه قتلش رسانند؛ که همه در قتلش شریک باشند وخون حضرتش به هدر رود.
پس جبرئیل به آن حضرت خبر داد وامر به خروج از مکه اش نمود، وآن حضرت مرا خبر داده، وامر فرمود که در بستر او بخوابم، وجان خود فدایش نمایم، که حضرتش نجات یافته وبه سلامت بماند. ومن با کمال رضایت وخرسندی در مقام اطاعت برآمده، وبه جای حضرتش خوابیدم، واو خود تشریف برد. وقریش در حالی که یقین داشتند که آن حضرت را خواهند کشت، به خانه هجوم آوردند، ومن با شمشیر برهنه قیام نموده

(٥٧)

وآنان را از خود دور نمودم.
پس روی به اصحاب خود نموده فرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
اما سوم: ای برادر یهودی! همانا دو پسران ربیعه (عتبة وشیبه) وپسر عتبه (ولید) که از شجاعان قریش بودند در جنگ بدر مبارز طلبیدند، واحدی از قریش جرئت مبارزه ی با آنان را ننمود. ورسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم)، مرا ودو رفیق مرا (حمزة بن عبد المطلب وعبیدة بن حارث بن عبد المطلب) برانگیخت، در حالتی که من از حیث سن از اصحاب خود کوچکتر، وکم تجربه تر، به جنگ بودم.
پس خداوند به دست من، ولید وشبیه را کشت، غیر از شجاعان دیگری که از قریش به دست من کشته واسیر شدند، کسانی که به دست من کشته واسیر شدند، بیش از

(٥٨)

آنانی بودند که به دست باقی اصحاب کشته واسیر شدند وپسر عموی من (عبیدة بن حارث) در آن روز شهید شد. پس روی به اصحاب خود نموده فرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
اما چهارم: ای برادر یهودی! همانا اهل مکه وقریش با قبایل عرب متفق شده ودر مقام خون خواهی کشته شدگان خود در بدر برآمدند، ودر احد با ما روبرو شدند، ومثل یک مرد جنگی به ما حمله ور شدند، وجمعی از مسلمانان به درجه ی شهادت رسیدند وباقیمانده همه فرار کرده، وبه خانه های خود پناهنده شدند. در حالتی که می گفتند پیغمبر واصحاب او کشته شدند، ومن به تنهایی به رسول خدا مانده وحضرتش را نصرت می کردم. تا این که خداوند مشرکین را مخذول نموده وبه سوی مکه برگشتند. ومن در پیش روی رسول خدا هفتاد وچند

(٥٩)

زخم برداشته بودم، که از آنها است این واین؛ وردای خود را بر کنار نموده ودست مبارک به جای زخمها می کشید.
پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
اما پنجم: ای برادر یهودی؛ همانا قریش وتمام عرب متحد شده وپیمان بستند که از جنگ برنگردند؛ تا این که رسول خدا، وما طایفه ی عبد المطلب را به قتل رسانند، ومسلح ومکمل (به کل قوتشان) در کنار مدینه فرود آمدند، در حالتی که یقین داشتند که به مقصود خود خواهند رسید، وجبرئیل رسول خدا را آگاه نمود، وآن حضرت در اطراف خود خندقی کنده ومهیای جنگ شد، پس ما را محاصره نموده ورعد وبرقی برپا کرده بودند، ورسول خدا آنان را به حق، ورحم، سوگند داد، اعتنا

(٦٠)

نکرده وبر عناد وسرکشی خود افزودند. وفارس وجنگجو وشجاع عرب عمرو بن عبدود مثل شتر مست به هیجان آمده ورجز می خواند ومبارز می طلبید، واحدی جرئت مبارزه ی با او را نداشت، تا این که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) مرا برانگیخت وبه دست خود عمامه بر سرم بست وشمشیر خود را به من عنایت فرمود همین شمشیر حاضر ودست خود را به ذوالفقار زد، پس من در مقابل او حاضر شدم، در حالتی که زنان مدینه برای من از عمرو بن عبدود گریان بودند وخدای مرا بر او نصرت داد وبه دست من به قتلش رساند، در حالتی که عرب احدی را همانند او نمی دانست واین ضربت را بر من وارد آورد، وبه دست مبارک به فرق سر خود اشاره فرمود پس خداوند آنان را برای آنچه از من واقع شد، منهزم نمود وفرار را برقرار اختیار نمودند پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.

(٦١)

پس از آن فرمود:
اما ششم: ای برادر یهودی! همانا با رسول خدا وارد شهر اصحاب تو خیبر شدیم، در حالتی که مردانی از یهود وشجاعانی از قریش وغیر آنان سواره وپیاده مثل کوه، همه مکمل ومسلح - با همه ی قدرت وقوت در محکم ترین قلعه ها با ما روبرو شده ومبارز می طلبیدند، وهر کس با آنان روبرو می شد به قتلش می رساندند، تا این که چشم ها از ترس سرخ شده وبه حدقه فرو رفت، وهر کس به فکر جان خود بود، وبه من متوسل شده ومی گفتند یا ابا الحسن! به فریاد برس، تا این که رسول خدا مرا برانگیخت وبه جنگ آنان فرستاد، پس بر آنان حمله نموده وهر کس با من روبرو شد به قتلش رساندم، ومثل شیر ژیان بر آنان حمله ور شده تا این که همه فرار نموده وبه قلعه ی محکم خود پناه بردند، پس در قلعه را به دست خود از جای کنده وبه تنهایی وارد قلعه شده وهر یک از مردان آنان که در مقابل من آمده به قتلش رساندم، وزنان آنان را اسیر نمودم تا این که به تنهایی

(٦٢)

قلعه را فتح کردم، در حالتی که در آن قلعه محکم غیر از خداوند متعال احدی مددکار نداشتم، پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
اما هفتم: ای برادر یهودی! همانا رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) چون قصد فتح مکه نمود در مقام اتمام حجت برآمده ونامه ای نوشته وآنان را از عذاب خداوند ترسانیده ووعده ی عفو وبخشش داده وبه مغفرت پروردگار امیدوارشان نمود، ودر آخر نامه سوره ی برائة را مرقوم داشتند که بر آنان قرائت شود، وآن را بر تمام اصحاب عرضه داشت که به مکه برده وبر مشرکین قرائت نمایند، واحدی اقدام نکرده وزیر بار نرفت.
چون آن حضرت این بدید مردی از ایشان را! به حضور طلبیده وامر فرمود که این کار را انجام دهد، در این حال جبرئیل نازل شده وعرضه داشت: نمی رساند

(٦٣)

آن را مگر تو یا کسی که از تو بوده باشد، پس آن حضرت مرا امر فرموده که نامه ی حضرتش وسوره ی برائة را به مکه برده وبر اهل آن قرائت نمایم، پس من به سوی مکه روانه شدم در حالتی که هر یک از اهل مکه اگر قدرت داشتند، هر قطعه از بدن مرا بالای کوهی می گذاشتند اگر چه به قیمت جان ومال وفرزندشان تمام شود، ومن بی ترس وهراس رسالت آن حضرت را انجام داده ونامه وسوره ی برائة را بر آنان قرائت کردم، پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود: ای برادر یهودی، این مواردی بود که پروردگار در حال حیات رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) مرا به آنها امتحان فرمود، ومرا مطیع وفرمان بردار یافت که برای احدی غیر از من نبوده است.
پس اصحاب عرضه داشتند: یا أمیر المؤمنین راست فرمودی همانا خداند تو را به قرابت وبرادری رسول

(٦٤)

خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فضیلت داده است، ومقام ترا نسبت به آن حضرت مقام هارون از موسی قرار داده است، وآنچه را که بیان نمودی بیش از آن را برای تو ذخیره کرده است که برای احدی از مسلمانان نیست.
یا أمیر المؤمنین اینک آنچه را که خداوند بعد از رسول خود تو را به آن امتحان نموده وبر آن صبر کردی بیان فرما، واگر بخواهیم خود توانیم بیان نمود؛ زیرا که برای ما ظاهر وروشن است، لکن دوست داریم که از زبان درربار خود شما بشنویم.
پس آن حضرت فرمود: ای برادر یهودی، همانا خداوند (عزَّ و جلَّ) بعد از وفات رسول خود مرا در هفت موطن امتحان نمود، وبدون تزکیه ی نفس مرا صبور وبردبار یافت.
اما اول: آنهاای برادر یهودی، در اثر شدت علاقه وانسی که من با رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) از جهت دین ودنیا داشتم، در وفات آن حضرت چنان مصیبتی بر من وارد شد که اگر بر کوهها وارد می شد گمان

(٦٥)

ندارم که تحمل آن توانستن نمود.
ومردم در آن حال مختلف بودند، اما بنی عبد المطلب از شدت جزع وفزع خوددار ومالک خود نبودند؛ بلکه جزع وفزع وبزرگی مصیبت صبر وعقل آنان را ربوده بود، واما سایر مردم گروهی تسلیت داده وامر به صبر می کردند، وگروهی در گریه وزاری شریک بودند.
ومن خود را به صبر وبردباری وادار نمودم، وبه آنچه حضرتش امر فرموده بود از تجهیز وتکفین وصلوة ودفن آن حضرت، وجمع نمودن قرآن اشتغال ورزیدم، که نه اشک چشم ونه اندوه وبزرگی مصیبت هیچ یک مرا از انجام وظیفه بازنداشت؛ تا این که حق خدا ورسول را اداء نمودم، پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودی.

(٦٦)

پس از آن فرمود:
اما دوم: ای برادر یهودی، همانا رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) در حال حیات خود مرا بر تمام امت امارت داده واز تمام حاضرین بیعت گرفته وامر به اطاعت از من فرمود، وحاضرین را امر فرمود که به غائبین برسانند، ومن هرگز خیال نمی کردم که کسی در این امر با من در مقام نزاع ومعارضه برآید.
ودر مرض موت امر فرمود که لشکری که در تحت امارت اسامة به زید قرار داده بود به طرف مقصد حرکت نمایند، وهیچ یک از قبایل عرب، واوس، وخزرج، وسایر مردمانی که خوف نقض عهد ومخالفت با من در آنان بود، وهر یک از آنان که با من دشمنی داشتند که پدر یا برادر یا خویشان آنان را به قتل رسانده بودم، باقی نگذاشت مگر این که همه را در جیش اسامه قرار داد، وهم چنین مهاجرین وانصار وسایر مسلمانان ومؤلفة القلوب ومنافقین را همه را در آن جیش قرار داد؛ تا این که راه برای من صاف باشد، واز احدی

(٦٧)

چیزی برخلاف من صادر نگردد، تا جایی که آخر کلام آن حضرت راجع به امر امت این بود که؛ جیش اسامه را انفاذ دارید واحدی تخلف نورزد، ودر این کار بسیار تأکید فرمود، با همه ی اینها پس از آن حضرت ناگهان دیدم که گروهی در مقام مخالفت برآمده وبا عجله امیر خود را رها نموده واز جیش اسامه بازگشتند، وبه حل عقدی که رسول خدا نموده بود ونقض عهدی که خدا ورسول بر گردن آنان قرار داده بودند شتافتند، وآن را برای خود قرار دادند، وبدون این که احدی از اولاد عبد المطلب را شریک قرار دهند، یا به آنان مراجعه نمایند این کار را انجام دادند، در حالتی که من به امر غسل وکفن ودفن رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) مشغول بودم، که از اهم امور دین ودنیا بود.
ای برادر یهودی، این کار، با آن مصیبت بزرگ وفاجعه ی جانگداز بزرگترین مصیبتی بود که بر قلب من وارد آمد، پس بر همه ی این مصیبتها که هر یک پس از دیگری به سرعت به من روی آور شد صبر نمودم، پس

(٦٨)

روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
اما سوم: ای برادر یهودی، همانا آن کس که بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) قیام نموده ومتصدی امر شد در تمام ایام خلافت خود از من عذر می خواست وآنچه را که مرتکب شده بود به گردن دیگران می انداخت، واز من حلیت می طلبید، ومن با خود می گفتم: ایام او سپری شود، وبدون این که در اسلام که تازه عهد به جاهلیت است نزاعی واقع شود واختلافی پدید آید حقی که خدا برای من قرار داده است به من برگردد.
وگروهی از اصحاب محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) که نسبت به خدا ورسول وقرآن ودین پایدار بودند مکرر نزد من آمده ومرا به قیام برای اخذ حق خود دعوت نمودند، ودر نصرت ویاری من تا پای جان حاضر بودند، ومن می گفتم: باید صبر کرد شاید خداوند

(٦٩)

بدون نزاع وخو نریزی حق مرا به من برگرداند.
وهمانا بسیاری از مردم به شک افتادند، وکسانی در امر خلافت طمع کردند که اهلیت آن را نداشتند، وهر قومی گفتند: باید از ما امیری بوده باشد، واین نبود مگر برای این که غیر من متصدی امر خلافت شد، پس دیگران نیز در آن طمع نمودند.
با این حال چون وفات وی نزدیک شد کار را به رفیق خود واگذار نمود، وبا من همان معامله شد که روز اول نمودند، که آنچه خداوند برای من قرار داده بود از من ربودند.
پس گروهی از اصحاب محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) نزد من آمده ومثل روز اول به قیام برای اخذ حق خود ترغیب وتحریضم نمودند. ومن همان جواب اول را دادم که باید صبر کرد وکار را به خدا واگذار نمود.
واین کار برای ترس از این بود که گروهی که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) به نرمی وحسن اخلاق در جایی، وشدت وسختی در جای دیگر، وبا بذل مال

(٧٠)

در جایی وبا شمشیر در جای دیگر متحد ومتفقشان نموده فانی شده واز بین بروند، آن اتحاد واتفاقی که در حالتی به دست آمده بود، که وقتی که مردم در کمال خوشی وسیر وسیراب ودارای همه چیز بودند، خانه های ما آل محمد نه دری داشت ونه سقفی، ونه پرده ای مگر از جریده ی خرما وامثال آن، ودارای لباس وفراشی نبودیم به حدی که یک پارچه لباس! بیشتر از ما برای اداء نماز دست به دست نموده وبه نوبت می پوشیدند، وعموما شب وروز را به گرسنگی به سر می بردیم.
وبا این حال که وصف شد چه بساز از غنایم، سهمی به ما می رسید که خداوند برای ما قرار داده بود، ورسول خدا آن را بر صاحبان مال ونعمت ایثار می فرمود؛ که تألیف قلوب آنان نموده وبه سوی اسلام جلبشان نماید، ومن اولی واحقم که میان گروهی که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) به این نحو زیر پرچم اسلام جمعشان نموده تفرقه نیاندازم؛ زیرا که اگر من قیام نموده

(٧١)

وآنان را به یاری خود دعوت می نمودم، از دو حال خارج نبود؛ یا اجابتم می کردند در این حال چون در اقلیت بودند به قتل می رسیدند، یا اجابتم نکرده واز اطاعتم سرپیچی می کردند، در این حال کافر می شدند؛ زیرا که می دانستند که مقام ومنزلت من نسبت به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) مقام هارون است به موسی، پس به آنان می رسید آنچه به قوم موسی رسید.
پس دیدم که خشم خود فرو بردن، ونفس را در سینه حبس کردن، وصبر وبردباری نمودن، تا خدا فرج رساند، یا به آنچه مقدر است حکم فرماید برای من بهتر، وبرای گروهی که وصف کردم اصلح است، (و کان امر الله قدرا مقدورا).
وای برادر یهودی، اگر ترس از آنچه بیان کردم نبود، وقیام نموده وطلب حق خود کرده بودم هر آینه من اولی واحق بودم از آنان که آن را طلب نمودند؛ زیرا که همه می دانند که من از حیث عشیره از همه برتر، واز حیث حجة وبرهان از همه بالاتر بوده، ومناقب وسوابق من

(٧٢)

در اسلام از همه بیشتر، وقرابت من به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) از همه نزدیکتر بود، علاوه بر وصیت پیغمبر که برای احدی عذری باقی نگذاشته بود، وعلاوه بر بیعتی که از زمان آن حضرت به گردن آنان بود.
ورسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) وفات کرد در حالتی که مقام ولایت در دست آن حضرت ودر خانه ی آن حضرت بود نه در دست وخانه ی آنان که متصدی آن شدند، واهل بیت آن حضرت که آیه ی تطهیر در شأن ایشان نازل شده در تمام خصال وصفات اولی از دیگران بودند، پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
اما چهارم: ای برادر یهودی، همانا آن کس که پس از رفیق خود متصدی امر شد با من در کارها مشورت می کرد، ودر مشکلات به من مراجعه می نمود، وبه رأی

(٧٣)

من عمل می کرد، ومن واصحاب من گمان نداشتیم که بعد از وی کس دیگری در این امر طمع نماید، ومن امید داشتم که به زودی حق مرا به من خواهد برگرداند.
تا این که بدون سابقه مرضی مرگ او رسید، وبون اقدام قبلی امر را از من برگرداند، وگروهی را نام برد که من ششم آنان بودم، واصلا از قرابت وسوابق من نامی نبرد، با این که هیچ یک از آنان سابقه ی مرا نداشته وبا من برابر نبودند، پس امر را شوری قرار داد، ودستور داد که اگر به امر او عمل نکنند هر شش نفر را گردن بزنند، وای برادر یهودی صبر بر این امر برای من کافی بود.
پس من در مدتی که معین کرده بود حجت را بر آنان تمام کرده وسوابق خود وعهد رسول خدا را به یادشان آوردم؛ لکن حب ریاست وجاه ورکون به دنیا وادارشان نمود که به گذشتگان خود اقتدا نموده وآنچه برای آنان نبود به دست آورند، وچون با یک نفر از آنان در خلوت ملاقات می شد وعاقبت امر را به یادش می آوردم از من تقاضا می کرد که امر را بعد از خود برای

(٧٤)

او قرار دهم، وچون نزد من غیر از حق وعمل به قرآن ووصیت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) نیافته وبه آرزوی خود نرسیدند، ناچار مردی از آنان کار را از من برگرداند وبه پسر عفان که نه با وی ونه با دیگران مساوی بود، ونه دارای مناقبی بود که خداوند رسول خود واهل بیت او را به آنها گرامی داشته است، واگذار نمود.
وبه زودی از کردار خود پشیمان شده واظهار ندامت نموده وهر یک دیگری را ملامت می نمودند وطولی نکشید که او را تکفیر نموده واز وی تبری جستند، او هم نزد اصحاب رفته واز بیعت خود استقاله، واز کارهای خود توبه می نمود.
وای برادر یهودی، این کار از فظیع ترین کارهایی بود که نسبت به من واقع شد که وصف آن نتوان نمود، وجای آن داشت که بر آن صبر نتوان کرد، لکن چاره ای جز صبر کردن نبود، ومن بر تمام این امور صبر نموده وهمه ی این ناگواری ها را تحمل کردم.

(٧٥)

وباقی شش نفر از همان اوایل امر نزد من آمده اظهار ندامت کرده واز من تقاضا می کردند که ابن عفان را خلع نموده وبر علیه او قیام نمایم وحق خود را بازستانم، ووعده ی کمک هم می دادند.
وبه خدا قسم ای برادر یهودی، مرا از این کار منع نکرد مگر همانی که قبلا بیان نمودم، با این که می دانستم که اگر قیام نمایم وآنان را برای یاری خود دعوت به مرگ نمایم قبول می کردند، وخود من هم هرگز از مرگ هراس نداشته ام، وگذشتگان وحاضرین می دانند که مرگ در نزد من به منزله ی آب سرد خوشگواری است برای شخص عطشان در هوای بسیار گرم.
وهمانا من وعمویم حمزه وبرادرم جعفر وپسر عمم عبیده با خدا ورسول عهد وپیمانی داشتیم که به آن وفا نمودیم، وآنان بر من سبقت گرفتند، ومن برای آنچه خداوند مقدر فرموده است باقی مانده ام، واین آیه ی شریفه در شأن ما نازل شده است:

(٧٦)

«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر وما بدلوا تبدیلا» (سوره ی احزاب (33) آیه 23)
از مؤمنین مردانی هستند که راست گردانیدند آنچه را بر آن با خدا پیمان بسته بودند پس، از ایشان کسی است که به سر آورده مدتش را واز ایشان کسی است که انتظار می کشد، وتغییر ندادند تغییر دادنی) که مراد حمزه وجعفر وعبیده هستند که مدتشان به سر آمد وبه خدا قسم منم منتظر وتبدیل ندادم تبدیل دادنی.
ومن درباره ی پسر عفان ساکت نشسته ودر کار او دخالت نکردم؛ زیرا که او را امتحان نموده واخلاق او را می دانستم که هرگز از کارهای خود دست برندارد؛ تا این که اجانب واقارب بر قتل وخلع او اجتماع نمایند، پس صبر کرده ودرباره ی او حتی به کلمه ی لا ونعم نیز تلفظ نکردم.
پس از وی مردم بر من هجوم آورده (وبا من بیعت

(٧٧)

کردند) در حالتی که خدا می داند که من از این کار کراهت داشتم؛ زیرا که من به آنچه به آن عادت کرده بودند از تصرف در اموال مسلمانان، واستفاده کردن از قبل او (عثمان) وتکبر، وسرکشی در زمین، معرفت داشتم، ترک عادت هم بسیار سخت است.
وچون آنچه خواستند نزد من نیافتند بنای عذر تراشی را گذاشته وهر روز به بهانه ای متوسل می شدند، پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
واما پنجم: ای برادر یهودی، همانا آنان که با من بیعت کردند چون در پیش من به آنچه طمع داشتند دست نیافتند، آن زن (عایشه) را بر خلاف من برانگیخته وبر شتر سوارش نموده وبیابانها را پیمودند، وسگان حوئب بر وی پارس کردند (چنان که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) خبر داده بود) وهر ساعت علامت ندامت

(٧٨)

برای ایشان ظاهر می شد، تا این که به شهری وارد شدند که دستهای اهل آن کوتاه، وریشه های آنان دراز، وعقل های آنان کم، واندیشه های آنان علیل، ومجاور بیابان، ووارد بر ساحل دریا بودند، پس آن را تحریک نموده تا این که کورکورانه وبه غیر فهم وعلم، برخلاف ما قیام نموده وبه روی ما شمشیر کشیدند.
ومن در میان دو حالت متباین که هر دو برخلاف میل من بود گرفتار شده بودم؛ زیرا که با گروهی روبرو شده بودم که اگر از آنان دست بازمی داشتم تعقل نکرده واز کردار خود باز نمی ایستادند، واگر دست بازنداشته وبرخلاف آنان قیام می کردم در آنچه برخلاف میل من بود واز آن کراهت داشتم وارد می شدم، ناچار در مقام اتمام حجت برآمده وآن زن را به ر جوع به خانه ی خود دعوت نموده، وبا آنان که وی را آورده بود ند احتجاج ومناظره نموده وبه وفاء بیعت ونقض نکردن عهد الهی دعوتشان کردم، پس بعضی پشیمان شده وبازگشت نموند لکن بقیه بر جهل خود افزوده وبر ضلالت خود

(٧٩)

ادامه دادند، ناچار در مقام مبارزه برآمد وآتش جنگ شعله ور شد که عاقبت به ضرر آنان تمام شد، که گروهی به قتل رسیده وبقیه به هزیمت رفته وبه حسرت وندامت گرفتار شدند وخداوند مرا ظفر داد، وخود برای من بر آنان گواه است.
ومن در این کار ناچار بودم؛ زیرا که اگر خودداری نموده ودست از آن بازمی داشتم هر آینه آنان را بر غارت گری وخون ریزی، وحکومت دادن به زنان ناقص عقل وناقص حظ به عادت رومیان وملوک سبا، اعانت وکمک کرده بودم، پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین! چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
واما ششم: ای برادر یهودی همانا امر حکم قرار دادن وجنگ با معاویه است، پسر زن جگرخوار، آزاد شده پسر آزاد شده، معاند خدا ورسول ومؤمنین از روز اول بعثت

(٨٠)

تا روز فتح مکه، روزی که برای من بیعت گرفته شد، وبعد از آن هم در سه موطن از آنان بیعت گرفته شد، وپدر او اول کسی بود که به امارت مؤمنین بر من سلام کرد، وکسی بود که مرا ترغیب وتحریض می کرد که قیام نمایم وحق خود را از آنان که بر من تقدم جستند بگیرم.
وعجب تر از همه این که چون دید که پروردگار حق مرا به من برگرداند وآن را در محل خود قرار داد، وطمع او از این که چهارمین خلیفه گردد قطع شد، عاصی پسر عاص (عمرو بن العاص) را بر علیه من برانگیخت وبه وعده ی حکومت مصر به سوی خود کشانید، وحال این که حرام است بر او که بیش از حق خود درهمی از اموال مسلمین اخذ نماید، وبر زمام دار هم حرام است که درهمی بیش از حق او به وی بدهد، پس نکث عهد نموده وبر بلاد حمله ور شده ودست ظلم وتعدی گشوده وبه غارت گری پرداخت.
در این حال اعور ثقیف (مغیرة بن شعبه) نزد من آمده واشاره کرد که او را بر بلادی که در تصرف داشت

(٨١)

حکومتش دهم، وبا وی به مدارا رفتار نمایم تا این که امر به من مستقر گردد، واین کار برای دنیا - اگر در پیش خداوند عذری داشتم - کار خوبی بود، پس با کسی که خیرخواه مسلمانان ومورد اعتماد من بود مشورت کردم ورأی او با اندیشه ی من درباره ی پسر زن جگرخوار موافق بوده واز این که او را ولایت دهم ودست او را در امر مسلمانان داخل نمایم منع وتحذیرم نمود، وخداوند مرا نخواهد دید که گمراهان وستمکاران را عضد وپشتیبان قرار دهم.
پس رسولانی به سوی او فرستاده وحجت را بر وی تمام کردم، وچون دیدم که در هتک محارم الهی اصرار دارد با مشورت اصحاب محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) از اهل بدر وبیعت رضوان وغیر ایشان از صلحاء مسلمانان وتابعین، برای جلوگیری از جنایات او، قیام نموده وبا اصحاب خود به سوی او متوجه شدم، وباز هم نامه ها ارسال ورسولانی فرستاده وبه رجوع به حق دعوتش کردم واو در جواب بر من تحکم نموده

(٨٢)

وآرزوها وشروطی نمود که نه خدا راضی بود ونه رسول خدا ونه مسلمانان.
از آن جمله در بعضی از نامه های خود نوشته بود که: گروهی از ابرار ونیکان اصحاب محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) را به او تسلیم نمایم که به قتلشان رساند، که از آنان بود عمار بن یاسر وکجا است مثل عمار، به خدا قسم هیچ گاه در حضور رسول خدا پنج نفر حاضر نبودیم مگر این که ششم آنان عمار بود7 واگر چهار نفر بودند پنجم آنان عمار بود، ودر این کار خون عثمان را بهانه قرار داده بود، وحال این که به خدا قسم مردم را به قتل عثمان وادار نکرد مگر او وامثال او از اهل بیت او، اغصان شجره ی ملعونه ی در قرآن وچون به خواسته های خود دست نیافت، با گروهی حمار صفت که نه دارای عقل بودند ونه بصیرت، بر علیه من قیام نموده وبه جنگ با من برخاست، وامر را بر آن گروه مردم مشتبه کرده وبرخلاف واقع جلوه داد، واز دنیا به قدری به آنان داد که به طرف خود متمایلشان نموده ومتابعتش کردند.

(٨٣)

ناچار پس از اتمام حجت به مبارزه پرداخم، در حالتی که پرچم رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) که همیشه خداوند حزب شیطان را به آن مغلوب ومنکوب می کرد در دست ما بود، ودر دست او بود پرچم پدر خود که همیشه با رسول خدا با آن مبارزه ومقاتله می نمود.
وچون نصرت خدا را مشاهده کرد ومرگ را در پیش روی خود دید چاره ای غیر از فرار نیافت، ناجار بر اسب خود نشسته وپرچم ضلالت را به حرکت درآورده ومتحیر مانده بود که چه حیله وچاره ی بجوید.
در این حال به پسر عاص متوسل شده وبه وی پناه برد، وپسر عاصض به رفع مصاحف وبلند کردن قرآنها بر نیزه ها اشاره کرده وگفت: همانا پسر ابی طالب وحزب او اهل بصیرت ورحمت هستند، ودر اول امر ترا به کتاب خدا دعوت نمودند، اینک هم که آخر کار است ترا به آن اجابت نمایند، وچون چاره ای ندید از وی متابعت نموده وقرآنها را بالای علمها نموده وبه گمان خود به

(٨٤)

آنچه در آن است دعوت نمود.
پس قلوب باقی مانده اصحاب من به قرآنها متمایل شده وگمان کردند که پسر زن چگرخوار به آنچه دعوت می کند وفا خواهد کرد، ناچار به دعوت او گوش داده وهمه او را اجابت کردند، واین کار در حالی بود که اخیار ایشان پس از جد وجهد وجهاد با دشمنان خدا با کمال بصیرت به درجه ی شهادت رسیده بودند، ومن اعلام کردم که این کار مکر وخدعه ای است از پسر عاص که برای نجات او به کار برده است، وگرنه آنان اهل قرآن نیستند وبه وعده ی خود وفا نخواهند نمود، لکن حرف مرا قبول نکرده وامر مرا اطاعت ننمودند، تا کار به جایی رسید که به یکدیگر گفتند: اگر ما را اجابت نکند او را به عثمان ملحق می نماییم، ودست بسته تسلیم پسر هندش کنیم، وخدا داند که آنچه توانستم در مقام نصیحت برآمده ومطلب را برای آنان واضح وآشکار نمودم، حتی از آنان خواستم که به قدر دوشیدن شتری یا دویدن اسبی صبر وپایداری نمایند، وهیچ یک از آنان اجابت نکرد مگر این

(٨٥)

شیخ - وبه دست خود اشاره به مالک اشتر نمود - وگروهی از اهل بیت من، وبه خدا قسم که مرا مانع نشد از این که به جهاد ادامه دهم مگر ترس از این که این دو نفر کشته شوند - واشاره به حسن وحسین (علیه السلام) نمود - ونسل رسول خدا منقطع گردد، ومگر ترس از کشته شدن این دو نفر - واشاره به عبد الله بن جعفر ومحمد بن حنفیه نمود - ناچار تن در داده وبر آنچه اراده کرده بودند صبر نمودم، علاوه بر آنچه در علم خداوند (عزَّ و جلَّ) گذشته بود.
وچون شمشیر از آنان برگرفتیم به رأی خود حکم نموده، وقرآنها را به پشت انداختند، ومن هرگز احدی را حکم قرار نداده، وبه تحکیم آنان راضی نبودم؛ زیرا که خطایی بود واضح که شک وشبهه ای در آن راه نداشت، وچون امر را چنین دیدم خواستم مردی از اهل بیت خود را برای این کار معین نمایم که به فکر وعقل ودین او وثوق واعماد داشته باشم قبول نکردند، وهر کس را نام بردم وهر چه را خواستم پسر هند قبول نکرده

(٨٦)

ورد نمود؛ واین نبود مگر برای متابعت کردن اصحاب من از او، پس به خدای خود پناه برده واز آنان تبری جسته وکار را از روی ناچاری به خود آنان واگذار نمودم.
پس مردی را برای این کار اختیار کردند که پسر عاص با وی مکر وخدعه نموده واو را گول زد، که در شرق وغرب عالم ظاهر وآشکار شد، وگول خورده هم در مقام اظهار ندامت وپشیمانی برآمد، پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟
عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین، چنین است که فرمودید.
پس از آن فرمود:
اما هفتم: ای برادر یهودی، همانا رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) با من عهد کرده بود که در اواخر عمر خود با گروهی از اصحاب خود مقاتله نمایم، که روزها روزه دار وشبها به عبادت ایستاده، وتلاوت کتاب نمایند، ودر اثر مخالفت ومحاربه با من از دین خارج

(٨٧)

شوند چنان که تیر از کمان خارج شود، که از آنها است ذوالثدیه، وبه سبب مقاتله ی با آنان کار من به سعادت ختم شود، پس چون تعیین حکمین نمودند (و نتیجه ی آن را دیدند) از کرده ی خود پشیمان شده ویکدیگر را ملامت کردند، وبرای خود عذری نیافتند جز این که بگویند: لازم بود که امیر ما از ما پیروی ننموده وبه اندیشه ی خود عمل می کرد، وچون خطا کرده واز ما پیروی نمود کافر شد، وریختن خون او برای ما حلال است، پس اجتماع نموده واز شهر خارج شدند وبه صدای بلند«لا حکم الا الله» گویان شعار می دادند، وگروهی از آنان در نخیله وگروهی در حروراء اقامت نمودند. وگروهی از دجله گذشتند، وبه هیچ مسلمانی برنخوردند مگر این که به قتلش رساندند، ناچار به سوی دو گروه اول حرکت نموده وبه طاعت خدائوند دعوتشان نمودم، وچون امتناع نموده ونخواستند مگر شمشیر را، امر را به خداوند واگذار نموده تا همه را به قتل رسانده وهلاکشان نمود.

(٨٨)

پس از آن به گروه سوم نامه ها نوشته ورسولانی فرستاده وبه بازگشت به سوی حق دعوتشان نمودم، وبا این که آنان از افراد عمده ی اصحاب من واهل عبادت وزهد بودند امتناع ورزیده ونخواستند مگر آنچه را که آن دو گروه خواسته بودند، ناچار به دنبال آنان رفته واز دجله گذشتم، ومجددا رسولانی برای نصیحت وهدایت آنان فرستادم، وحجت را به وسیله ی این گروه هر یک پس از دیگری بر آنان تمام کردم، واشاره به سوی مالک اشتر، واحنف بن قیس، وسعید بن قیس، واشعث بن قیس کندی نمود، با این حال امتناع ورزیده ونخواستند مگر جنگ را، ناچار به آن اقدام نمودم تا این که خداوند همه را که چهار هزار نفر بودند کشت، پس ذوالثدیه را در حضور جمع حاضر از میان گذشتگان بیرون آوردم، که برای او پستانی بود مانند پستان زنان، پس روی به اصحاب خود نموده وفرمود: آیا چنین نیست؟

(٨٩)

عرضه داشتند: بلی یا أمیر المؤمنین چنین است که فرمودید.
پس فرمود: ای برادر یهودی، من به این امور امتحان شده وبه همه وفا نموده وبر همه صبر کردم، ویک امتحان دیگر باقی است که نزدیک است واقع شود، پس همه ی حاضرین به گریه در آمده وعرضه داشتند: یا أمیر المؤمنین آن را هم بیان فرمایید، فرمود: آن این است که ریش من از خون سرم خضاب خواهد شد، پس ناله ی مردم در مسجد جامع به ضجه وگریه بلند شد به حدی که خانه ی در کوفه نماند مگر این که اهل آن فزع کنان از خانه خارج شدند.
ورأس الیهود در همان ساعت به دست أمیر المؤمنین (علیه السلام) اسلام آورد، ودر کوفه ماند تا آن حضرت به درجه ی شهادت رسید، وابن ملجم گرفتار شد، پس رأس الیهود آمده تا در حضور امام حسن (علیه السلام) ایستاد وعرضه داشت: یا ابا محمد او را بکش که خدایش بکشد، من در کتبی که بر موسی (علیه السلام) نازل شده است

(٩٠)

دیده ام که جرم این ملعون در نزد خداوند از جرم پسر آدم که برادر خود را کشت، واز جرم قدار پی کننده ی ناقه ی صالح عظیم تر وبزرگتر است(37).

-----------------

(37) خصال صدوق 364:2، باب السبعه ح 58.

(٩١)