امام مهدی (علیه السلام) جلوه جمال الهی
نویسنده: محمد حسینی شیرازی 1305- 1380
مترجم: محمد محمدی اشتهاردی-1323
مشخصات نشر: قم - امام عصر(عجّل الله فرجه) - 1384
فهرست
پیشگفتار مترجم
مقدمه مؤلف
مباحث ولادت ونام مبارک آن حضرت
ولادت ونام مبارک آن حضرت
لقب های حضرت مهدی
سرگذشت ولادت آن حضرت
ملیکه در شهر سامرا
بشارت امام از نزدیک بودن ولادت مهدی موعود
درخشانترین نور
سخن گفتن امام مهدی
نشانه های پیشاپیش حقانیت امام
کنیز بودن مادر بعضی از امامان
آیا به زبان آوردن نام امام زمان حرام است؟
چهره حضرت مهدی
برتری امام وویژگیهای حکومت حضرت
دگرگونی حرکت افلاک
از ویژگی های دیگر آن حضرت
روابط محبت آمیز حیوانات
زنده شدن بعضی از مردگان
زمین وگنج هایش
نیروی جسمانی آن حضرت
نبودن ترس وتقیه
حاکمیت بر شرق وغرب
قضاوت آن حضرت
بشارت های ظهور حضرت مهدی
شمه ای از برکات ظهور حضرت مهدی
اخلاق وسیره رسول خدا در سیمای حضرت مهدی
روایات پیرامون حضرت مهدی (علیه السلام)
حدیث قدسی درباره حضرت مهدی
چند سخن از رسول خدا درباره حضرت مهدی
چند سخن از حضرت امام علی درباره مهدی
سخن حضرت زهرا در شأن مهدی
سخن امام حسن مجتبی درباره مهدی
سخن امام حسین درباره مهدی
سخن امام سجاد درباره حضرت مهدی
سخن حضرت امام باقر درباره امام مهدی
سخن حضرت امام صادق در شأن حضرت مهدی
سخن حضرت امام کاظم در شأن امام مهدی
سخن حضرت امام رضا در شأن حضرت مهدی
سخن حضرت امام جواد در شأن امام مهدی
سخن حضرت امام هادی در شأن امام مهدی
سخن امام حسن عسکری در شأن فرزندش مهدی
چند روایت از طریق اهل تسنن
کتاب های نوشته شده در شأن حضرت مهدی
جانشین امام حسن عسکری
ماجرای دیدار پسر مهزیار با حضرت مهدی
قطعی بودن وجود وظهور حضرت مهدی
راز طول عمر آن حضرت
نمونه هایی از دیدار با امام مهدی ومعجزات او
شرکت همیشگی جوان علوی در حج
اسب سوار وبر طرف شدن شک از فرماندار قـم
تولد شیخ صدوق وبرادرش به دعای امام زمان
امام زمان در کنار کعبه
ورشکستگی دژخیمان عباسی
کودک طبرزین به دست در برابر جلاد
نپذیرفتن خمس مال حرام وپذیرفتن جامه پیرزن
من محمد بن حسن هستم
سرگذشت غانم هندی
نصب حجرالاسود توسط حضرت مهدی
من قائم آل محمد هستم
دیداری خوش وپاسخ حضرت مهدی
آداب ووظائف ما در عصر غیبت
دعا برای فَرج امام مهدی
استقامت در راه ولایت وپاداش آن
اهمیت انتظار فرج
اندوه برای غیبت امام مهدی
گریه حضرت امام صادق بر غیبت امام مهدی
دعا برای امام مهدی
از آثار دعا
صدقه دادن برای حفظ امام مهدی
نیابت حج از جانب حضرت مهدی
برخاستن هنگام ذکر نام مبارک امام مهدی
تضرع وراز ونیاز برای حفظ ایمان
عریضه حاجت
نمونه هایی از نشانه های ظهور
گفتار دیگری از حضرت علی پیرامون علائم ظهور
آخرین سخن
سخن از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) سخن از نور درخشان وآفتاب تابان ارزش ها وکمالات است، سخن از حکومت عدل جهانی است، سخن از زمینه سازی وفراهم نمودن اسباب، وانتظار پویا وسازنده است. سخن از مبارزه با هرگونه ظلم وفساد، نبرد با طاغوت وطاغوتیان، وبستر سازی برای تحقق حاکمیت عدل وداد وصفا وپاکی ودوستی در جهان است، سخن از علم، تقوا، جهاد، احسان، تحوّل وتکامل است. سخن از گلستان معنویت وعرفان واخلاق عالی انسان است.
بنابراین، سخن از مهدی آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) سخن از امید، سخن از تفکّر وتعقّل، سخن از آزادی حقیقی وبرنامه ریزی، ونجات از مستکبران وزورمندان وزراندوزان، سخن از رفع فتنه در همه جهان، سخن از کفرزدایی وریشه کنی هرگونه بت پرستی، سخن از آبادی مادی ومعنوی در سراسر زمین، سخن از ایمان، معرفت وعمل صالح است. بنابراین، وجود او یک حقیقت انکار ناپذیر برای یک زندگی سعادت مندانه، وظهور تمدّن کامل اسلام ناب، وآشکار شدن ارزش های اسلامی، واحیای تفکّر متعالی همه پیامبران وامامان (علیهم السلام) واولیای خدا است.
پس، سخن از ولی عصر (عجّل الله فرجه) سخن روز است، چرا که مردم دنیا از ظلم وستم، از تبعیض وفساد، واز ناپاکی ها وپلیدی ها به ستوه آمده اند، ودر انتظار برآمدن حاکم عادل، ورهبر نورانی ودادگستر، ومصلح کل هستند.
این عقیده امیدبخش، انسان را به سوی خورشید پاکی ها سوق می دهد، وموجب تربیت وپرورش وسازندگی می گردد، ویکی از اهرم های محکم واستوار حرکت وتحول، پاک سازی وبِهْ سازی خواهد شد. چرا که با ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) یک نهضت جهانی وپر از صلح صفا وصمیمیت، در جهان پدیدار می شود، چنان که امام صادق (علیه السلام) فرمود:
«اِذا قامَ الْقائِمُ حَکَمَ بِالْعَدلِ، وارْتفَعَ فِی ایامِهِ الْجَوْرُ، واَمَنَتِ السُبُلُ، واَخرَجَتِ الاَرْضُ بَرَکاتِها، ورُدَّ کُلَّ حَقٍّ اِلی اَهْلِه(1)؛ هرگاه قائم (عجّل الله فرجه) قیام کند، حکومتش را بر اساس عدالت قرار دهد، ظلم وجور برچیده می شود، جاده ها وراه ها اَمن می گردد، زمین برکات خود را آشکار می سازد، وهر حقّی به صاحبش می رسد».
کتاب حاضر، با حجم کوچکی که دارد، بسیاری از مطالب پیرامون حضرت امام مهدی (عجّل الله فرجه) را بیان کرده وبا نظم خاص، وذکر نکات ظریف وپر معنا، بر اساس دلایل محکم واستوار، ما را با ویژگی های زندگی درخشان ولی الله اعظم حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ومطالبی دیگر در این راستا آشنا می کند(2).
کتابی سازنده وآموزنده، که نویسنده آن، مرجع عالی قدر ومجاهد، حضرت آیت الله العظمی سید محمد حسینی شیرازی (قدِّس سِرُّه) آن را به عربی نگاشته است، واز آن جا که ترجمه آن به فارسی، موجب گسترش واستفاده بیشتر از این کتاب ارزشمند خواهد شد، از این رو با پیشنهاد ناشر محترم، به آن اقدام گردید، خداوند روح پر فتوح مؤلّف معظّم را با ارواح پاک اجداد مطهرش، وبا شهدای کربلا محشور گرداند، وما را از منتظران ویاران امام عصر (عجّل الله فرجه) قرار داده ولطف عمیم آن حضرت را شامل حالمان کند. آمین.
حوزه علمیه قم - محمد محمدی اشتهاردی
آذر ماه 1380 ش، شوال 1422 ق
اَلْحَمْدُ لله رَبِّ الْعالَمینَ، والصَّلاهُ والسَّلام عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّیبینَ الطّاهِرِینَ.
آفتاب وجود امام مهدی (عجّل الله فرجه)
امام مهدی (عجّل الله فرجه) نور درخشان وحقیقت هستی است، که دارای مقام بسیار ارجمند در عالَم وجود است، وبه برکت وجود مبارکش همه مخلوقات، روزی می خورند(3).
افزون بر این، آن حضرت دارای مقام تشریعی است، یعنی حجّت خدا بر سراسر زمین است. همان گونه که خورشید دارای ویژگی های عظیم تکوینی وآفرینشی است، که اگر نباشد، زمین متلاشی ونابود می شود، هم چنین اگر امام مهدی (عجّل الله فرجه) نباشد، زمین دگرگون شده واهلش را در کام خود فرومی برد(4)، بلکه خورشید نیز متلاشی ونابود می گردد، زیرا در حدیث آمده: «وبِوُجوُدهِ ثَبَتِ الاَرْضُ والسَّماءُ؛ وبه وجود امام مهدی (عجّل الله فرجه) زمین وآسمان، بر پا واستوار است».
با این که وجود خورشید، مادی محض است، ولی وجود حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) هم مادی وهم معنوی است، بنابراین، وجود آن حضرت در عصر غیبتش لطف، ومایه حفظ وبقا است. ونیاز به او برای ادامه زندگی، ضروری وقطعی است.
بشریت در انتظار ظهور آن حضرت است، تا با قیام خود سراسر زمین را، همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد کند، وناگزیر چنین روزی فرا می رسد... وبا فرا رسیدن ظهورش، سراسرِ زمین، دگرگون می گردد، به طوری که زمین از شکل کنونی خارج وآثار فعلی آن بی اثر می شود، آن گاه آن زمین نه مانند این زمین است ونه مانند بهشت است، واز آن جا که ما طبق معمول جز اموری را که نظیر آن را دیده ایم، نمی شناسیم، از این رو چگونگی ظهور آن حضرت یا ویژگی های آن را، آن گونه که رخ می دهد، بر ما معلوم نیست؛ وچه بسا توان درک وشناخت همه جانبه آن را نداریم، چنان که بهشت با آن همه ویژگی هایش را نمی شناسیم، همان گونه که امامان (علیهم السلام) درباره بهشت فرمودند: «فِیها ما لا عَینٌ رَأَتْ، ولا اُذُنٌ سَمِعَتْ؛ در بهشت چیزهایی هست که نه چشم آنها را دیده، ونه گوش آنها را شنیده است»(5).
این کتاب، در عین اختصار مطالب فشرده ای را درباره حضرت امام مهدی (عجّل الله فرجه) آورده است که آن را به انگیزه اظهار ادب وخدمت به پیشگاه آن حضرت، نوشته ام، که چهاردهمین شماره از سلسله سیره چهارده معصوم (علیهم السلام) است، وبا دو کتابی که درباره خداشناسی ومعاد است شانزده کتاب خواهد شد. از درگاه خداوند بزرگ می خواهم که قبول فرماید، وتنها اوست که باید دست به درگاهش بلند کرد.
محمّد شیرازی - قم مقدسه - 1418 ه ق
مباحث ولادت ونام مبارک آن حضرت
ولادت ونام مبارک آن حضرت
حضرت مهدی روز پانزدهم ماه شعبان سال 255 ه. ق در شهر سامرا چشم به جهان گشود(6).
نام شریف وکنیه حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) همان نام وکنیه رسول خداست، که این مطلب در احادیث فراوانی آمده است(7).
محدّثان وعلما گفته اند: به زبان آوردن نام مبارک حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در عصر غیبت، جایز نیست، گرچه درستی این مطلب به اثبات نرسیده است، زیرا حوادث سیاسی عصر امام حسن عسکری (علیه السلام) ومقارن آن، اقتضا می کرد، که نام شریف حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ذکر نشود، از این رو که عبّاسیان وامثال آنها در صدد بودند نام آن حضرت فراموش شود یا به گونه ای آن حضرت را از بین ببرند با این پندار که، می توانند نور خدا را خاموش کنند، با این که خداوند می فرماید: «یرِیدُونَ اَنْ یطْفِئوُا نُورَ اللهِ باَفْواهِهِم، وَیأَبَی اللهُ اِلا اَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِروُنَ»(8) (آنها می خواهند نور خدا را با دهان های خود خاموش کنند، ولی خداوند جز این نمی خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند). ونظیر این آیه در سوره صف آیه هشتم نیز آمده است.
بنابراین، ظاهر این است که به زبان آوردن نام آن حضرت در این زمان جایز است، گرچه فلسفه حرمت به زبان آوردن نام آن حضرت در عصر عبّاسیان نیز، برای ما روشن نیست، زیرا کافران، منافقان وستمگران به تقدیر اِلاهی نمی توانستند به آن حضرت دست یابند، وشاید آنها هرکسی را که نام آن حضرت را داشت می کشتند، یا این که خداوند متعال اراده کرده که با رعایت علل واسباب اموری که موجب آسیب رسانی به آن حضرت می شود، او را حفظ نماید(9).
لقب های حضرت مهدی
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) لقب های بسیاری دارد از جمله آنها عبارت است از: صاحب، حجّت، منتظَر، خاتَم، مهدی (که این لقب آخر از مشهورترین لقب های اوست)(10) ونیز از القاب آن عبارت است از: خَلَف، ناطق، ثائر، مأمول، وتر، معتصم، منتقم، کرّار، صاحب الرجعه درخشان ودولت زهرا سلام الله علیها، قابض، باسط، وارث، سدره المنتهی، غایه القصوی، غایه الطالبین، فرج المؤمنین وکاشف الغطا.
سرگذشت ولادت آن حضرت
ر. ک، کمال الدین، ص 417 باب مربوط به نرجس خاتون؛ روضه الواعظین، ص 252؛ دلائل الامامه، ص 262 منتخب الانوار المضیئه، ص 53؛ غیبه الطوسی، ص 208.
بِشر بن سلیمان می گوید: کافورِ خادم، از طرف امام هادی (علیه السلام) علی بن محمد عسکری (علیه السلام)(11) نزد من آمد وگفت: امام هادی (علیه السلام) شما را خواسته، به حضور امام هادی (علیه السلام) شتافتم ودر محضرش نشستم، به من فرمود: «ای بشر، تو از فرزندان انصار هستی(12) دوستی شما انصار نسبت به ما همواره نسل به نسل بر قرار بوده وهست، وتو از افراد مورد اطمینان ما هستی، من تو را برای کسب افتخاری بر می گزینم، افتخاری که در پرتو آن بر سایر شیعیان مباهات وسبقت بگیری، وتو را به رازی آگاه می کنم، وبرای خریدن کنیزی می فرستم.
آن گاه امام هادی (علیه السلام) نامه ای پاکیزه وزیبایی به خط وزبان رومی نوشت، وپای آن را مهر کرد، سپس کیسه ای بیرون آورد که در آن دویست وبیست دینار بود، آن را به من داد وفرمود: این کیسه را بگیر وبه بغداد برو وقبل از ظهرِ فلان روز، بر سر پل فرات حاضر شو، وقتی که کشتی های حامل اسیران به ساحل رسید، وکنیزانی را در آن، می بینی که گروهی از مشتریان به نمایندگی از بنی عبّاس، واندکی از جوانان عرب، برای خریدن کنیز ها کنار آن اسیران جمع می شوند، در این هنگام از دور نگاه کن، برده فروشی به نام عمر بن یزید را که در تمام روز کنیزانی را در معرض فروش قرار می دهد می بینی، تا این که کنیزی را به مشتریان نشان دهد که دارای چنین صفاتی است، وآن کنیز دو لباس حریر، پوشیده است، واز این که مشتریانی او را تماشا کنند، یا دست به او بزنند، امتناع می ورزد، واز پشت پرده صدایی به زبان رومی می شنوی، بدان که این صدا از همان کنیز است ومی گوید: «وای که به حریم عفّتم بی احترامی شد وحفظ حجابم را رعایت نکردند».
در این هنگام یک نفر مشتری به پیش می آید ومی گوید: من این کنیز را به سیصد دینار می خرم، که حجاب وعفّتش مرا به او علاقه مند کرده است.
ولی آن کنیز به زبان عربی به او می گوید: اگر تو به شکل وقیافه سلیمان بن داوود (علیه السلام) درآیی، وصاحبِ پادشاهی او گردی، من به تو علاقه مند نمی شوم، ثروت خود را تباه نکن، وبه عنوان قیمت من نپرداز. در این هنگام آن برده فروش (عمر بن یزید) به آن کنیز می گوید: «من در مورد تو چه چاره اندیشی کنم که هیچ مشتری را نمی پسندی؟» کنیز در پاسخ او می گوید: چرا عجله می کنی، باید مشتری را برگزینم که موجب آرامِش قلبم شود، وبه وفاداری وامانت داری او اطمینان یابم.
در همین هنگام نزد عمر بن یزید برده فروش برو، وبه او بگو همراه من نامه هایی از جانب بعضی از بزرگان است که از روی ملاطفت به زبان وخط رومی نوشته شده، ودر این نامه از کرامت وسخاوت ووفاداری وبزرگواری خود سخن به میان آورده است، این نامه را به آن کنیز بده، تا پس از خواندن آن، در مورد اوصاف این مشتری بیندیشد، اگر به صاحب این نامه (امام حسن عسکری) علاقه مند وراضی شد، به بِشر بن سلیمان بگو من از جانب صاحب نامه وکیل هستم که آن کنیز را از تو برای او خریداری نمایم».
بِشر بن سلیمان می گوید: همه آنچه که امام هادی (علیه السلام) فرموده بود، رخ داد، ومن به همه سفارش هایی که سرورم امام هادی (علیه السلام) در مورد خریداری آن کنیز فرموده بود، بدون کم وزیاد انجام دادم، وقتی که نامه به دست آن کنیز رسید، گریه سختی کرد وبه عمر بن یزید گفت: «مرا به صاحب این نامه بفروش».
وسوگند غلیظ وتأکید آمیز یاد کرد که اگر مرا به صاحب این نامه نفروشی، خود را هلاک می کنم، من با عمر بن یزید در مورد قیمت آن کنیز، گفت وگوی بسیار کردم، تا این که به همان مبلغی که امام هادی (علیه السلام) به من سپرده بود راضی شد، کیسه دینارها را به او دادم، او آن را کامل یافت وگرفت وکنیز در حالی که خندان وشادمان بود، در اختیار من قرار گرفت، وهمراه او به حجره ای که در بغداد گرفته بودم رفتیم، هنوز در آن حجره مستقر نشده بودیم که آن کنیز نامه مولایم امام هادی (علیه السلام) را از جیبش درآورد، ومی بوسید وبر چشم ها وصورت وبدنش می کشید.
من از روی تعجّب به کنیز گفتم: «تو نامه را این گونه بر چشم وصورتت می کشی ومی بوسی، با این که صاحبش را هنوز نمی شناسی؟!».
او در پاسخ من فرمود: «ای بی چاره، تو به مقام فرزندان پیامبران معرفت پیدا نکرده ای، گوشَت را به من بسپار، ودلت را متوجه من کن تا شرح حالم را برای تو شرح دهم».
نام من «ملیکه» است، دختر یشوعا فرزند قیصر(13) هستم، ومادرم از فرزندان حواریون، منسوب به وصی حضرت عیسی (علیه السلام) یعنی، شمعون است، اینک تو را به حادثه عجیب وشگفت انگیزی خبر می دهم، بدان که:
جدّم قیصر می خواست مرا به عقد همسری برادرزاده اش درآورد، ومن در آن هنگام سیزده سال داشتم، قیصر، جمعی از نواده های حواریون، از کشیش ها وروحانیان بلند پایه مسیحیی را که سیصد مرد بودند به کاخ خود دعوت کرد، ونیز هفتصد نفر از شخصیت ها وصاحب منصب ها واُمرای ارتش وسرداران سپاه خود، وسران قبایل را که چهار هزار نفر بودند به کاخ خود فرا خواند، آن گاه دستور داد تختی باشکوه آوردند که آن را به انواع جواهرات تزیین کرده وآن تخت را بر روی چهل پایه نهاده بودند صلیب ها وبت های خود را بر بلندی ها نهادند، آن گاه برادرزاده قیصر به دستور قیصر بر بالای تخت رفت واستوار گشت.
در این هنگام کشیشان انجیل ها را گشوده تا بخوانند، ناگاه صلیب ها وبت ها از بالا به زمین واژگون شدند، وپایه های تخت فرو ریخت، وتخت بر زمین سرنگون گردید، وبرادرزاده قیصر به زمین افتاد وبی هوش شد، به گونه ای که کشیش ها رنگ پریده وپریشان ولرزه بر اندامشان افتاد. کشیش بزرگ به جدّم (قیصر) گفت: ما را از این کار(14) معاف بدار واین کار را نکن، چون این کار باعث پدیدار شدن ناخُجستگی می گردد، وهمین نشانه آن است که آیین مسیحیت به زودی نابود می شود. قیصر این حادثه را به فال بد گرفت، ودستور داد بار دیگر همان پایه های فرو ریخته را برپا نموده وتخت را بر روی آن پایه ها بگذارند وصلیب ها وبت ها را در جای خود قرار دهند، تا این بار، برادرِ آن برادرزاده نگون بخت را بیاوریم وبه همسری این خانم (ملیکه) درآوریم تا سعادت آن برادر، نحوست این برادرزاده تیره بخت را از بین ببرد.
این دستور قیصر انجام شد، وبرادرزاده جدید بر روی تخت قرار گرفت، همین که کشیشان انجیل ها را گشودند ومشغول خواندن شدند، باز پایه ها فرو ریخت صلیب وبت ها در هم ریختند وتخت وسرنشین آن سرنگون شد، وحاضران از وحشت متفرق گشتند، جدّم قیصر سخت غمگین شد، وبه حرم سرای خود بازگشت، وپرده ها را بیاویختند، شب شد، من در همین شب در عالم خواب دیدم؛ حضرت مسیح (علیه السلام) وشمعون وگروهی از حواریون(15) در کاخ جدم به گرد هم آمده اند، منبری از نور را که بر اثر بلندی سر به آسمان کشیده بود، آوردند ودر همان جا که قیصر، تخت خود را نهاده بود، بر زمین گذاشتند، ناگاه حضرت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) ودامادش علی (علیه السلام) همراه جمعی از فرزندانش وارد کاخ شدند. حضرت مسیح (علیه السلام) به پیش رفت ومحمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) را در آغوش گرفت واز او استقبال کرد. محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) به مسیح (علیه السلام) فرمود: «ای روح الله، من آمده ام تا از وصی تو شمعون این دختر ملیکه را برای پسرم(16) خواستگاری کنم».
حضرت مسیح (علیه السلام) به چهره شمعون نگاه کرد وبه او فرمود: «شرافت وشکوه به سراغ تو آمده است، اینک بین خاندان خود وخاندان محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) پیوند خویشاوندی بر قرار ساز».
شمعون جواب مثبت داد، وبه همراه حاضران، بر فراز همان منبر نور (رفتند، حضرت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) خطبه عقد را خواند ومرا به عقد ازدواج فرزندش، امام حسن عسکری (علیه السلام)، درآورد. حضرت مسیح (علیه السلام) وفرزندان محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) وحواریون همگی به آن گواهی دادند.
وقتی که از خواب بیدار شدم، ترسیدم که قصّه خوابم را برای پدر وجدّم بیان کنم. تا مبادا مرا به قتل برسانند. من هم چنان آن خواب را پنهان نمودم وبه کسی نگفتم، از آن وقت قلبم آکنده از علاقه وعشق به امام حسن عسکری گردید، به طوری که، بر اثر بی صبری وبی قراری، غذا نمی خوردم وآب نمی آشامیدم. از آن پس هر روز ضعیف ولاغر اندام می شدم ورنجور می گشتم، به طوری که به سختی بیمار گشتم، جدّم قیصر همه پزشک های شهرها را برای درمان من آورد، ولی از همه آنها ناامید شد، وخوب نشدم، تا این که جدّم به من گفت: «ای نور چشمم، آیا در دنیا هیچ آرزویی داری تا برآورده سازم؟» گفتم: همه درهای گشایش به رویم بسته است، اگر شکنجه وعذاب را از اسیران زندانی مسلمان که در زندان های تو هستند برداری، وزنجیر ها وغل ها آزادسازی، وبه آنها لطف کرده وآزادشان کنی، امید آن را دارم که حضرت مسیح (علیه السلام) ومادرش به من لطف بنمایند ومرا شفا بخشند.
جدّم قیصر، آرزوی مرا برآورد، وهمه زندانیان مسلمان را آزاد کرد، از آن پس روز به روز بهتر شدم، وکم کم غذا خوردم، خوشحال شدم، جدّم احترام شایان به اسیران نمود، ومن پس از چهارده شب در عالم خواب دیدم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سرور زنانِ جهان هستی، همراه حضرت مریم دختر عمران سلام الله علیها وهزار نفر از حوریان بهشت به دیدار من آمدند، مریم سلام الله علیها به من فرمود: «این خانم(17) سرور زنان جهانیان مادر شوهرت ابومحمّد است». من تا حضرت زهرا سلام الله علیها را شناختم به او در آویختم وگریه کردم، واز این که ابومحمّد (علیه السلام) به دیدار من نمی آید از او گله مند شدم. حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: تا در آیین مسیحیت باقی هستی پسرم ابومحمّد (علیه السلام)، امام حسن عسکری (علیه السلام)، به دیدارت نمی آید، اینک این خواهرم مریم سلام الله علیها است که همراهم می باشد، از دین خودت بیزاری بجوی، واگر علاقه به خشنودی خدا وحضرت مسیح (علیه السلام) ومریم سلام الله علیها ودیدار ابومحمّد را داری بگو: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الاّ اللهُ، واَنَّ اَبی مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ؛ گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، وپدرم محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسول خداست».
من این کلمات را گفتم، حضرت زهرا سلام الله علیها مرا به سینه اش چسبانید، ومرا دلداری داد وفرمود: «اکنون در انتظار دیدار ابومحمّد باش، ومن او را به نزد تو می فرستم».
از خواب بیدار شدم، وآن دو کلمه شهادتین را به زبان می آوردم ودر انتظار دیدار ابومحمّد (علیه السلام) به سر می بردم. وقتی که شب واپسین فرا رسید، با ابومحمّد (علیه السلام) در عالم خواب دیدار کردم، گویی به او عرض می کردم: «ای دوست من، به من بی مهری کردی پس از آن که در راه محبت وفراق تو جانم در خطر افتاد.» فرمود: علت عدم دیدار من، چیزی جز این نبود که تو در دین نصاری بودی، وقتی که مسلمان شدی، اینک هر شب به دیدارت می آیم، تا خداوند آشکارا فاصله بین من وتو را بردارد.
از آن پس هر شب ابو محمّد (علیه السلام) در عالم خواب، به دیدارم می آمد، تا اکنون که نزد تو، ای بِشر، هستم.
بِشر می گوید: به ملیکه گفتم: چگونه اسیر شدی؟ با این که در قصر زندگی می کردی؟
ملیکه گفت: یکی از شب ها ابومحمّد (علیه السلام) در عالم خواب به ملاقات من آمد وبه من چنین خبر داد: «جدّت (قیصر) به زودی لشکری را برای جنگ با مسلمان در فلان روز روانه می سازد، وخود نیز به دنبال آنها حرکت می کند، آن موقع فرصت خوبی است که تو به صورت ناشناس به همراه آن کنیزان روانه شوی، واز فلان راه حرکت کن.» آن روز فرا رسید، ومن از فرصت استفاده کرده خود را به میان کنیزان رساندم وبه راه افتادم، تا این که پیشتازان مسلمان به ما رسیدند ما را اسیر کردند، وآن گاه برای فروش به این سرزمین آوردند که خود شاهد هستی، وتا این ساعت هیچ کس جز تو کسی نمی داند که من دختر قیصر پادشاه روم هستم، واین را خودم به تو اطلاع دادم، پیرمردی که من به عنوان سهمیه غنیمت جنگی، کنیز او شدم، از من پرسید: نامت چیست؟ نامم را به او نگفتم، در جواب گفتم: نامم نرجس است. گفت: این نام، نام کنیزان است.
بِشر بن سلیمان پرسید: شگفت انگیز است که تو از اهالی روم هستی ولی زبان عربی را می دانی؟! ملیکه سلام الله علیها فرمود: از آنجا که جدّم علاقه بسیاری به من داشت، ومی خواست به مراتب ادب برسم، واز آداب ورسوم آگاه شوم، بانویی را که زبان عربی ورومی می دانست، استخدام کرد که هر صبح وشام نزد من می آمد، وزبان عربی را به من می آموخت، تا این که، زبان عربی را به خوبی یاد گرفتم.
ملیکه در شهر سامرا
بشر بن سلیمان می گوید: من ملیکه را به شهر سامرا به محضر امام هادی (علیه السلام) بردم، امام هادی (علیه السلام) پس از خیر مقدم، به ملیکه فرمود: «خداوند متعال چگونه عزّت اسلام وذلّت نصرانیت، وشرافت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) وخاندانش را به تو نشان داد»؟
ملکیه عرض کرد: «چگونه این موضوع را برای شما ای پسر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم)، تعریف کنم، با این که تو از من به همه امور آگاه تر هستی؟».
امام هادی (علیه السلام) به او فرمود: دوست دارم مقدم تو را گرامی بدارم، کدام را دوست داری، ده هزار دینار به تو بدهم، ویا این که تو را به شرافت وافتخار ابدی مژده دهم؟ ملیکه گفت: بشارت ابدی می خواهم.
امام هادی (علیه السلام) فرمود: تو را بشارت می دهم به فرزندی که غرب وشرق جهان را مالک می شود، وسراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد کند، ملیکه گفت: پدر این فرزند کیست؟
امام هادی (علیه السلام) فرمود: پدر فرزند همان کسی است که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) در فلان شب ودر فلان ماه ودر فلان سال رومی، تو را برای او خواستگاری کرد.
ملیکه عرض کرد: منظور، مسیح (علیه السلام) ووصی او است؟
امام هادی (علیه السلام) جواب داد: بلکه، حضرت عیسی (علیه السلام) ووصی او تو را به عقد ازدواج او درآوردند.
ملیکه گفت: منظور، فرزندت ابو محمّد (امام حسن عسکری (علیه السلام)) است؟
امام هادی (علیه السلام) فرمود: آیا ابو محمّد (علیه السلام) را می شناسی؟
ملیکه گفت: آیا از آن هنگام که به دست سرور زنان عالم حضرت زهرا سلام الله علیها، اسلام را پذیرفتم تاکنون، شبی شده که ابومحمّد (علیه السلام) با من دیدار نکرده باشد؟
در این هنگام امام هادی (علیه السلام) به کافور خادم فرمود: به خواهرم حکیمه بگو به این جا بیاید، کافور پیام امام هادی (علیه السلام) را به حکیمه سلام الله علیها رسانید، حکیمه سلام الله علیها به محضر برادر آمد، امام هادی (علیه السلام) به او فرمود: آن کنیز همین است که از او یاد می کردم.
حکیمه سلام الله علیها ملیکه را در آغوش گرفت ومدت طولانی او را در آغوشش نگه داشت، بسیار از آمدن او خوشحال گردید، آن گاه امام هادی (علیه السلام) به حکیمه فرمود: ای دختر رسول خدا، این ملیکه را به خانه خود ببر، وواجبات وسنّت های اسلام را به او بیاموز، چرا که او همسر ابومحمّد ومادر قائم (عجّل الله فرجه) است. «فَانَّها زَوْجهُ اَبی مُحمّدٍ، واُمَّ القائمِ»(18).
بشارت امام از نزدیک بودن ولادت مهدی موعود (19)
حضرت حکیمه(20) می گوید: کنیزی به نام نرجس در خانه من بود، روزی برادرزاده ام امام حسن عسکری (علیه السلام) به دیدار من آمد، وبه پیش شتافت وبا چشم پُر به نرجس سلام الله علیها نگاه کرد، به آن حضرت عرض کردم: «ای آقای من، گویی خواهان نرجس سلام الله علیها هستی، تا او را به خدمت شما بفرستم؟».
امام حسن (علیه السلام): نه ای عمّه، ولی در مورد این خانم شگفت زده شده ام.
حکیمه: چرا از او شگفت زده شده ای؟
امام حسن: به زودی از این خانم فرزند بزرگواری که در پیشگاه خداوند، ارجمند است، متولّد می شود.که خداوند به وسیله او سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد کند.
حکیمه: ای آقای من، او را به خدمت شما می فرستم.
امام حسن: در این مورد از پدرم اجازه بگیر، اگر اجازه داد چنین کن.
حکیمه گوید: لباسم را پوشیدم وبه خانه امام هادی (علیه السلام) رفتم وسلام کردم ودر محضرش نشستم، هنوز سخنی نگفته بودم به من فرمود: «ای حکیمه، نرجس را نزد پسرم ابومحمّد بفرست».
حکیمه: ای آقای من، به همین منظور، برای طلب اجازه به محضر شما آمده بودم.
امام هادی (علیه السلام): ای مبارکه(21) خداوند متعال دوست دارد که تو را در پاداش این پیوند شریک سازد، خیر وبهره ای از این وصلت، نصیبت شما فرماید.
حکیمه: درخانه امام هادی (علیه السلام) چندان نماندم، برخاستم وبه خانه ام بازگشتم، نرجس را زینت نمودم وزفاف امام حسن (علیه السلام) با نرجس را در خانه ام برقرار ساختم، آن حضرت چند روز در خانه ما بود، سپس عازم خانه پدرش امام هادی (علیه السلام) گردید، من حضرت نرجس را همراه آن حضرت به خانه امام هادی (علیه السلام) فرستادم.
پس از مدتی امام هادی (علیه السلام) از دنیا رفت، وامام حسن عسکری (علیه السلام) جانشین پدر شد، من گاه وبی گاه به زیارتش می رفتم، همان گونه که به زیارت پدرش امام هادی (علیه السلام) می رفتم، روزی حضرت نرجس سلام الله علیها نزد من آمد وخم شد تا کفش مرا از پایم بیرون آورد، وبه من فرمود: «ای سرور من، کفشت را به من بده».
به او عرض کردم: بلکه تو سرور من وخانم من هستی، سوگند به خدا، پایم را به سوی تو دراز نمی کنم که کفشم را از پایم بیرون بیاوری، ونمی گذارم تو برای من خدمت کنی، بلکه من تو را خدمت می کنم ومنّت تو را به دیده می نهم.
حکیمه گوید: در این هنگام امام حسن عسکری (علیه السلام) سخن مرا شنید، به من فرمود: «ای عمه، خداوند بهترین پاداش را به تو بدهد».
به محضر امام حسن (علیه السلام) رفتم وتا غروب در محضرش نشستم، در این هنگام، حضرت نرجس را صدا زده وگفتم: لباس هایم را بیاور تا بیرون روم.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: نه، ای عمّه جان، امشب در خانه ما بمان، زیرا همین امشب به زودی نوزادی که در پیشگاه خدا، بزرگوار وارجمند است، وسراسر زمین را پس از مرگ زمین، زنده می سازد، چشم به این جهان می گشاید.
حکیمه: ای آقای من، این فرزند از کدام مادری متوّلد می شود؟ ومن هیچ گونه اثر حمل را از نرجس نمی بینم.
امام حسن: این فرزند را فقط نرجس سلام الله علیها، به دنیا می آورد.
حکیمه: من در این وقت به سوی نرجس رفتم وپشت وشکم نرجس را ملاحظه کردم، هیچ گونه اثر حمل وبارداری مشاهده نکردم. به محضر امام حسن (علیه السلام) بازگشتم وعرض کردم: اثری از حمل در نرجس سلام الله علیها نمی بینم.
امام حسن (علیه السلام) لبخندی زد وآن گاه به من فرمود: هنگامی که وقت فجر فرا رسید، آن حمل برای تو آشکار می گردد، زیرا مَثَل نرجس سلام الله علیها همانند مَثَل مادر موسی (علیه السلام) است،که اثر حمل موسی (علیه السلام) در مادرش ظاهر نشد، وهیچ کس تا هنگام ولادتش، به آن اطلاع نیافت، زیرا به دستور فرعون شکم های زنان حامله را برای یافتن موسی (علیه السلام) می شکافتند، ماجرای این فرزند نیز همانند ماجرای موسی (علیه السلام) است.
حکیمه گوید: به حضور نرجس رفتم، وگفتار امام حسن (علیه السلام) را برای او بازگو کردم، فرمود: چیزی واثری از حمل دیده نمی شود.
آن شب را در خانه امام حسن (علیه السلام) ماندم، ودر محضر امام شام خوردم، وسپس در کنار حضرت نرجس سلام الله علیها خوابیدم، وهر ساعت مراقب او بودم، او خوابیده بود، حیرت زده بودم وهرچه زمان می گذشت به حیرتم افزوده می شد، در آن شب، بسیار به نماز ومناجات ودعا پرداختم، وقتی که در نماز شب به نماز وِترْ رسیدم، نرجس سلام الله علیها از خواب برخاست، ووضو گرفت ومشغول نماز شب شد، به فضا نگاه کردم دیدم فجر اوّل طلوع کرده است، در قلبم شکی راه یافت، که نزدیک اذان صبح شده ولی از نرجس سلام الله علیها در مورد ولادت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) خبری نیست.
ناگاه امام حسن (علیه السلام) در حجره صدا زد: «ای عمّه، شتاب نکن، که حادثه ولادت، نزدیک شده است».
در این هنگام نرجس سلام الله علیها را مضطرب دیدم، او را در برگرفتم وبه سینه ام چسباندم، ونام اِلاهی را بر او خواندم، امام حسن (علیه السلام) صدا زد: «سوره قدر را بر او بخوان.» متوجّه حضرت نرجس سلام الله علیها شدم وسوره «انّا اَنْزَلْناهُ فی لَیلَهِ الْقَدْرِ...» را بر او خواندم، وبه نرجس سلام الله علیها عرض کردم: حالت چگونه است؟ فرمود: «امری که مولا وسرورم تو را به آن خبر داده، آشکار شد»، به نرجس سلام الله علیها نزدیک شدم وبا توجه کامل مشغول خواندن سوره قدر که امام سفارش کرده بود شدم، شنیدم جنین هم در رحم نرجس سلام الله علیها همین سوره را همراه من تلاوت می کند، وبه من سلام کرد. من از آنچه شنیدم، هراسناک شدم.
امام حسن (علیه السلام) صدا زد: «از امر خداوند متعال تعجّب نکن، خداوند متعال، در کودکی حکمت را برای ما گویا کرد، وما را وقتی بزرگ شدیم حجّت خود در زمین قرار داد».
هنوز سخن امام حسن (علیه السلام) تمام نشده بود که نرجس سلام الله علیها از برابر چشمانم پنهان شد، او را ندیدم، گویی بین من واو پرده ای آویزان گردید. فریاد کنان به محضر امام حسن (علیه السلام) رفتم، به من فرمود: «ای عمّه، باز گرد، که به زودی نرجس سلام الله علیها را در مکان خود می یابی.» بازگشتم، دیدم پرده ای که بین من واو حایل شده بود، برداشته شده است، ناگاه نرجس سلام الله علیها را دیدم، ونوری که چشمانم را خیره می کرد، در او مشاهده کردم، ناگهان کودکی را در کنار نرجس سلام الله علیها دیدم که به سجده افتاده وزانوانش را بر زمین نهاده، ودو انگشت سبّابه اش را به سوی آسمان بلند نموده وچنین می گوید:
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَه، واَنَّ جَدّی مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، واَنَّ اَبی اَمیرُ الْمُؤمِنینَ...».
گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، او همتا ندارد، وجدّم محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسول خداست، وپدرم امیرمومنان است؛ سپس نام همه امامان (علیهم السلام) را یک به یک به زبان آورد وبه امامت آنها گواهی داد. وقتی به خودش رسید گفت:
«اَللّهُمَّ اَنْجِزْ لی وَعْدی، واَتْمِمْ لی اَمْری، وثَبِّتْ وَطْاتَی، وامْلأ الأرضَ بی عَدْلً وقِسْطاً؛
خداوندا، وعده نصرتی را که به من داده ای به آن وفا کن، وامر خلافت وامامت مرا تمام کن، وتسلّط بر زمین وانتقام از دشمنانم را برای من ثابت واستوار گردان، وسراسر زمین را، به وسیله من پر از عدل وداد کن».
درخشانترین نور
در روایت دیگر از قول یکی از بانوان حرم امام حسن (علیه السلام) چنین آمده است: وقتی که امام عصر (عجّل الله فرجه) متولد شد نوری درخشان از او به سوی افق آسمان بالا رفت به گونه ای که صفحه آسمان را روشن ساخت، در میان آن نور پرندگان سفیدی را دیدم که از آسمان به سوی زمین می آمدند، وبال های خود را بر سر وصورت واعضای حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) می مالیدند وبه سوی آسمان باز می گشتند.
امام حسن (علیه السلام) در حالی که خنده بر لب داشت فرمود: «این پرندگان، فرشتگانی هستند که برای تبرّک جویی به وجود این مولود فرود آمدند ورفتند، واین فرشتگان هنگام ظهور آن حضرت، از یاران او خواهند بود»(22).
ودر حدیث دیگری آمده است که حکیمه سلام الله علیها می گوید: امام حسن (علیه السلام) مرا صدا زد وفرمود: «ای عمّه پسرم را نزد من بیاور»(23).
وقتی که روپوش را از بدن حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) برداشتم، او را ختنه کرده وناف بریده وپاک وپاکیزه یافتم، ودیدم بر بازوی راستش چنین نوشته شده بود: «جاءَ الحق وزَهقَ الباطلُ، انَّ الباطِلَ کانَ زهوقاً»(24) حق آمد وباطل نابود شد، به یقین باطل نابود شدنی است.
نوزاد را به محضر امام حسن (علیه السلام) آوردم، وقتی که نگاه نوزاد به پدر افتاد سلام کرد، امام حسن (علیه السلام) او را به بغل گرفت، زبانش را به دهان نوزاد نهاد، ودست مبارک بر پشت وگوش، وبندهای دست وپای نوزاد کشید، سپس خطاب به او فرمود: «ای پسرم، به قدرت خدا سخن بگو». حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) گفت:
اعوذُ بالله منَ الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم؛ ونُریدُ اَنْ نَمُنَّ علی الذینَ استُضْعِفُوا فی الارضِ ونَجْعَلَهم اَئمهً ونجعلهم الوارثینَ؛ ونُمکِّنَ لهُم فی الارضِ ونُری فرعون وهامانَ وجُنُودَ هما مِنْهُم مّا کانوا یحْذَرُونَ(25).
وخواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست شده بودند منّت نهیم وآنان را پیشوایان مردم گردانیم، وایشان را وارث زمین کنیم؛ ودر زمین قدرتشان دهیم واز طرفی به فرعون وهامان ولشکریانشان آنچه را که از جانب آن بیمناک بودند، بنمایانیم.
آن گاه آن نوزاد بر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی امیرمؤمنان وسایر امامان تا پدرش، با ذکر نام یکایک آنان درود فرستاد.
در آن جا پرندگانی دیده می شدند که در بالای سر آن حضرت جمع شدند، امام حسن (علیه السلام) یکی از آنان را صدا زد وفرمود: «این کودک را حمل کن وبا خود ببر، واز او محافظت کن، ودر هر چهل روز او را نزد ما بیاور»(26).
یکی از آن پرندگان نزدیک آمد، وآن نوزاد را در برگرفت وبا خود به سوی آسمان برد وسایر پرندگان نیز به دنبال او حرکت کردند.
حکیمه می گوید: شنیدم امام حسن (علیه السلام) فرمود: «تو را به همان کسی سپردم که مادر موسی؛ موسی را به او سپرد»(27).
در این هنگام نرجس سلام الله علیها گریه کرد، امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: آرام باش، که شیرخوردن این نوزاد بجز از سینه تو بر کس دیگر حرام است، به زودی به تو باز می گردد، همان گونه که موسی (علیه السلام) به مادرش باز گردانده شد، واین است سخن خداوند در قرآن: «فَرَددناهُ الی اُمِّهِ کَی تَقَرَّ عَینُها ولا تَحْزَنَ»(28) ما موسی را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش روشن شود، وغمگین نباشد.
حکیمه گوید: به امام حسن (علیه السلام) عرض کردم: «این پرنده چه کسی بود؟»
امام حسن (علیه السلام) در پاسخ فرمود: این پرنده، روح القُدُس است که از طرف خدا وکیل امامان شده تا آنها را توفیق دهد وبه وسیله او در راه آموزه های علم وتربیت ثابت قدم شوند.
حکیمه می گوید: پس از آن که چهل روز گذشت، آن کودک به امام حسن (علیه السلام) باز گردانده شد، امام حسن (علیه السلام) مرا طلبید، به محضرش رفتم، ناگاه چشمم به کودکی افتاد که در پیش روی امام حسن (علیه السلام) راه می رفت، عرض کردم «مولای من، این کودک دو ساله شده است».
امام حسن (علیه السلام) لبخندی زد وسپس فرمود: «رشد ونمو فرزندان پیامبران وامامان هرگاه امام باشند، با سایر مردم فرق دارد، کودکی از ما در یک ماه به اندازه یک سال کودکان دیگر، رشد می کند، وکودک ما در رحم مادرش سخن می گوید، وقرآن می خواند، وخداوند متعال را پرستش می کند، ودر هنگام شیر خوردن، فرشتگان از آنها اطاعت می کنند، هر صبح وشب بر او نازل می شوند(29).
حکیمه گوید: هر چهل روز یک بار این کودک را مشاهده می کردم، تا این که او را چند روز قبل از وفات امام حسن (علیه السلام) به صورت یک مرد کامل یافتم، به طوری که او را نشناختم، به امام حسن (علیه السلام) عرض کردم: «این آقا کیست که به من امر می کند در پیش رویش بنشینم؟».
فرمود: این پسر نرجس سلام الله علیها، وجانشین من است، من پس از مدّت اندکی از دنیا می روم، سخن این آقا را گوش دهید واز او اطاعت کنید. حکیمه می گوید: پس از چند روزی امام حسن (علیه السلام) از دنیا رفت، مردم از خانه او پراکنده شدند، سوگند به خدا من هر روز صبح وشام او را می دیدم، واز هر چه سؤال کنید، او به من خبر می دهد، ومن به شما خبر می دهم. به خدا سوگند من وقتی می خواهم از او سؤالی کنم، هنوز سؤال نکرده، جواب مرا می دهد(30).
سخن گفتن امام مهدی
حکیمه می گوید: سه روز از ولادت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) گذشت، مشتاق دیدارش شدم، به خانه امام حسن (علیه السلام) رفتم، تقاضای دیدار حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را کردم، امام حسن (علیه السلام) فرمود: کسی که از تو به او شایسته تر است، او را با خود برده است. به خانه بازگشتم وروز هفتم ولادت او، به محضر امام حسن (علیه السلام) رفتم، دیدم حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در گهواره قرار گرفته وچهره او هم چون ماه شب چهاردهم می درخشد. امام حسن (علیه السلام) به من فرمود: نزد پسرم بیا، نزدیک رفتم، امام حسن (علیه السلام) زبانش را در دهان مهدی (عجّل الله فرجه) نهاد، سپس به او فرمود: «ای پسرم، سخن بگو!» حضرت مهدی در گهواره گفت: «اشهَدُ اَنْ لا اله الاّ اللهُ» گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست.
سپس، صلوات ودرود بر محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) وامیرمؤمنان (علیه السلام) ویکایک امامان (ع) تا پدرش فرستاد، آنگاه چنین خواند: بسم الله الرحمن الرحیم «ونُریدُ اَنْ نَمُنَّ علی الذینَ استُضْعِفُوا فی الارضِ...»(31).
سپس، امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: «ای پسرم، آنچه را که خداوند، بر پیامبران در سؤالاتش نازل کرده بخوان».
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نخست صحف آدم (علیه السلام) را تلاوت کرد، که به زبان سریانی بود، سپس کتاب های ادریس (علیه السلام)، نوح (علیه السلام)، هود (علیه السلام)، صالح (علیه السلام)، صحف ابراهیم، تورات موسی، زبور داوود، انجیل عیسی (علیهم السلام)، وفرقان جدّم رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) را تلاوت نمود، سپس قصه های پیامبران ورسولان را بیان کرد(32).
آن گاه امام حسن (علیه السلام) فرمود: هنگامی که پروردگارم مهدی این اُمت را به من عطا فرمود، دو فرشته فرستاد، آنها فرزندم را با خود به سراپرده عرش اِلاهی بردند تا این که در پیشگاه خداوند متعال ایستادند، خداوند به مهدی (عجّل الله فرجه) فرمود: «مرحبا به تو ای بنده من، یاری دین وآشکار شدن فرمان من وهدایت بندگانم به وسیله تو است، به خودم سوگند یاد کرده ام که به وسیله تو بگیرم وببخشم، وبه وسیله تو بیامرزم، وبه وسیله تو مجرمان را، عذاب کنم، ای فرشتگان این کودک را با کمال ملاطفت، به نزد پدرش برگردانید، وبه او از جانب من بگویید: «این کودک رد ضمان وسایه پر مهر ودر پناه حفظ وحرمت من است تا آن هنگام که حق به وسیله او تحقق یابد وباطل نابود شود، وهمه دین به طور خالص برای من باشد»(33).
نشانه های پیشاپیش حقانیت امام
ناگفته نماند، که این حوادث شگفت انگیز در هنگام ماجرای ولادت حضرت ولی عصر (عجّل الله فرجه) با این ویژگی های فوق العاده وقبل از آن، بلکه بسیار بیشتر از اینها چنان که در بعضی از تواریخ وروایات آمده، همانند حوادث شگفت انگیز در مورد پیامبران وامامان (علیهم السلام) در سرآغاز ظهور آنها، از نشانه های پیشاپیش حقانیت پیامبری پیامبران، وامامتِ امامان است.
وجود حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نسبت به سایر امامان (علیهم السلام) دارای امتیازات مضاعفی است، از این رو، رخدادهای حیرت انگیز از هنگام ولادت او، بلکه قبل از آن، بیشتر از امامان دیگر است، چرا که آن حضرت خاتم اوصیایی است که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می کند.
بنابراین، همه این وقایع شگفت انگیز در رابطه با آن حضرت، عجیب وبر خلاف انتظار نخواهد بود، که از آن به اِرهاصات(34) تعبیر می شود، ودر کتاب حق الیقین روایات دیگری نیز در ارتباط با این حوادث شگفت انگیز نقل شده است:
یکی از این روایات، روایت محمد بن عثمان عمروی(35) است، که او گفت: هنگامی که حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) متولد شد، امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود به ابی عمرو پیام دهید نزد من بیاید، پیام امام را به او رساندند، او به محضر امام حسن (علیه السلام) آمد، امام به او فرمود: «ده هزار(36) رِطْل نان، وبه همین مقدار گوشت، خریداری کن، وبه حساب من بین مردم تقسیم کنید» وعلی بن هاشم می گوید: امام حسن (علیه السلام)، تعداد بسیار گوسفند را به عنوان عقیقه برای حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) قربانی نمود(37).
کنیز بودن مادر بعضی از امامان
مادران بعضی از امامان (علیهم السلام) از جمله حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) کنیز بود، در نتیجه آنها از فرزندان کنیز بودند، به رغم پندار بعضی، این موضوع هیچ گونه موجب کسر شأن امامان (علیهم السلام) نخواهد شد، چرا که در بینش اسلام ملاک برتری به تقواست، چنان که خداوند می فرماید: «اِنَّ اکرمَکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتقاکُمْ»(38) گرامی ترین شما در پیشگاه خداوند با تقواترین شما است؛ جد پیامبر ما یعنی، حضرت اسماعیل (علیه السلام) فرزند یک کنیز بود که هاجر نام داشت. زیرا، خداوند عمل وتقوا ومعرفت وایمان انسان را، چه از زن آزاده وچه از کنیز، معیار برتری می داند، ودر حدیث از امامان (علیهم السلام) آمده فرمودند: «ان اللهَ لا ینظُرُ الی صُورِکُمْ، ولکن ینظُرُ الی قلوبِکمْ»(39) خداوند متعال به صورت های شما نمی نگرد، بلکه به قلب های شما می نگرد.
نتیجه این که: اگر یک کنیز از نظر ایمان وعمل صالح باشد از زن آزاده برتر است، چنان که به همین دلیل یک عبد (برده وغلام) در پیشگاه خدا برتر از یک مرد آزاد است، این از یک سو، واز سوی دیگر اسلام وهمه ادیان آسمانی، طبقه بندی غیر شرعی را امضا نکرده است، چرا که در بینش اسلام وادیان آسمانی، عرب بر عجم، جز به تقوا برتری ندارد(40) وامام صادق (علیه السلام) فرمود: «انسانی که در نژاد با شرافت است با انسانی که از نژادی پست ودرسطح پایین است، با ملاک تقوا بر یکدیگر برتری می یابند، من اصل وریشه انسان ها را از خاک می دانم، آدم (علیه السلام) پدر همه انسان ها، وحوّا مادر همه بشر است، یک خدا همه را آفریده، وهمه مخلوقات، بندگان خدا هستند»(41).
بنابراین، کنیز بودن مادر بعضی از امامان (علیهم السلام) به هیچ وجه عیبی برای آنها نخواهد بود.
آیا به زبان آوردن نام امام زمان حرام است؟
در میان علما وفقها اختلاف است که آیا نام گذاری وبه زبان جاری کردن نام مبارک آن حضرت جایز است یا حرام؟ چنان که قبلاً اشاره شد. مشهور بین فقها در زمان های اخیر وعصر حاضر این است که جایز است، زیرا حرام بودن آن را به عللی که ذکر می شود به زمان غیبت صغرى(42) اختصاص داشت، تا این که در عصر شیخ بهایی(43) این موضوع به طور مشروح مطرح شد ومورد برسی قرار گرفت، وعلما کتاب های متعدّد در محور این مسئله تألیف کردند، مانند: کتاب شرعیه التسمیه، جواز تلفّظ به نام امام عصر (عجّل الله فرجه) تألیف محقق داماد(44) وکتاب تحریم التّسمیه، تألیف شیخ ماحوزی(45) ودر کتاب النّجم الثّاقب محدّث نوری، در این باره بحث مفصّلی به میان آمده است(46).
چهره حضرت مهدی
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) از نظر سیرت وصورت شبیه ترین انسان ها به رسول خداست، شیخ صدوق در کتاب کمال الدین روایت می کند که جابر بن عبدالله انصاری گفت:
رسول خدا فرمود: «المهدی مِنْ وُلدی، اِسمُهُ اسمی، وکنیتهُ، اَشبهُ الناس بی خَلقاً وخُلقاً....» مهدی (عجّل الله فرجه) از فرزندان من، همنام من وهم کنیه من است، او شبیه ترین انسان ها از نظر ظاهر وباطن به من است، برای او غیبتی حیرت انگیز رخ می دهد که امت هایی در ارتباط با آن حضرت گمراه می شوند، سپس همانند شهاب ثاقب آشکار می گردد، وسراسر زمین را پس از آن که پر از ظلم وجور می شود، پر از عدل وداد می کند»(47).
چنان که روایت شده، شکل وشمایل آن حضرت، همانند چهره رسول خداست، همان گونه که در کتاب بحار الانوار و... نقل شده است. محدّثین بر اساس این روایات گفته اند: چهر ه حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) سفید متمایل به سرخ است، پیشانی بلند، بینی باریک، گود چشم ودارای ابرو به هم پیوسته است. نور از چهره اش به گونه ای می درخشد که بر سیاهی موی محاسن وسرش چیره می گردد، فرق سرش وبین دو موی جمع شده که مانند الف در میان دو واو، است، گشاده دندان است، آخر موی سرش (چون گیسو) چیده شده، بین دو شانه اش پهن وسیاه چشم است، ساق پا وشکمش هم چون ساق پا وشکم جدش حضرت علی (علیه السلام) است، میان بالا است، بلکه میان قامت وچهار شانه است.
سر مبارکش مدوّر، گونه هایش نرم، وبرگونه راستش خالی هم چون ریزه مشکی که بر صفحه نقره افتاده است، موی عنبر بوی بر سرش بود، دارای شکل وقیافه جذّابی است که هیچ چشمی معتدل تر از آن را ندیده است(48).
در روایت دیگر از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) نقل شده فرمود: «... خداوند در نسل حسین (علیه السلام) امامانی را قرار داده که آنها برای اجرای دستورهای من بر می خیزند، ووصیت مرا حفظ می کنند، نهمین آنها قائم اهل بیت من، واحیاگر امت من، است که در شمایل وشکل وقیافه وگفتار وکردار، شبیه ترین انسان ها به من است، پس از غیبت طولانی وحیرت گمراه کننده ظهور می کند، فرمان خدا ودین اِلاهی را آشکار می سازد، به نصرت خداوند وفرشتگان خدا، تأیید ویاری می شود، سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می نماید»(49).
برتری امام وویژگیهای حکومت حضرت
پوشیده نماند که مقام حضرت امام مهدی (عجّل الله فرجه) از امامان پیشین، از امام سجّاد (علیه السلام) تا پدر بزرگوارش، برتر است، چنان که، از احادیث استفاده می شود، در میان چهارده معصوم (علیهم السلام)، از نظر درجه برتری، نخست رسول خداست، سپس امیرمؤمنان وفاطمه زهرا سلام الله علیها وامام حسن وامام حسین (علیهما السلام) وپس از اینها حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وبعد از امام مهدی (عجّل الله فرجه) امامان دیگر از امام سجّاد (علیه السلام) تا امام حسن عسکری (علیه السلام) می باشند(50).
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) دارای شرافت نَسَبی، در رابطه با پدران پاکش می باشد، واز ناحیه مادر نیز، چنان که گفته شد، به شمعون الصّفا وصی حضرت عیسی (علیه السلام) می رسد، در نتیجه، سلسله نسبش به بسیاری از پیامبران واوصیا، که یکی از آنها حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) است منتهی می گردد.
نکته دیگر در برتری مقام حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) همان بس، که در روز ولادتش به وسیله فرشتگان به آسمان ها برده شد(51).
ودر حدیث دیگر از امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل شده که: خداوند متعال حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را با این سخنش برتری بخشید: «مرحباً بِکَ عبیدی بکَ نُصرهُ دینی، واظهارُ اَمرِی، ومهدی عبادی، آلیتُ انِّی بِکَ آخذٌ، وبِکَ اُعّطِی وبِکَ اغفر وبِکَ اُعَذِّبُ(52)؛ مرحبا به تو ای بنده من، یاری دین وآشکار شدن فرمان من، وهدایت شدن بندگانم به وسیله تو انجام می شود، سوگند به خودم یاد کرده ام که به وسیله تو بگیرم، ببخشم، وبه وسیله تو بیامرزم وبه وسیله تو گنه کاران را، عذاب نمایم». چنان که قبلاً ذکر شد.
واین که حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) آخرین اوصیای اِلاهی وحجت هاست(53) وبعد از او وصّی به این معنای خاص نخواهد بود(54)، واو متعهد به بیعت، با هیچ یک از جبّاران نخواهد بود ودست ظلمِ هیچ ستمکار وکافر ومنافقی به او نمی رسد، چنان که به بعضی از اجدادش به خاطر مصلحت اِلهی نرسید.
در حدیث آمده: هنگامی که امام حسن مجتبی (علیه السلام) با معاویه صلح کرد، عده ای از مردم نزد آن حضرت آمده واو را در مورد بیعت با معاویه سرزنش کردند، امام حسن (علیه السلام) به آنها فرمود: «وای بر شما، شما نمی دانید که من چه کار مفیدی، انجام داده ام، سوگند به خدا، آنچه انجام داده ام برای شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن می تابد وغروب می کند، آیا نمی دانید که من امام شما هستم که اطاعتم بر شما واجب است، وبه تصریح رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) یکی از دو آقای اهل بهشتم، آیا نمی دانید که همه ما بر عهده اش بیعت با طاغوت زمانش رخ می دهد مگر قائم ما (عجّل الله فرجه) که حضرت عیسی روح الله، فرزند مریم سلام الله علیها پشت سر او نماز می خواند، خداوند متعال، محل تولدش، وشخص او را پنهان می سازد، تا هیچ کس از جبّاران بیعت او را نطلبد. این قائم (عجّل الله فرجه) نهمین نفر از فرزندان برادرم حسین (علیه السلام)، وفرزند بهترین کنیزان خواهد بود، خداوند عمرش را طولانی می کند، تا به قدرتش او را آشکار سازد، به چهره جوانی که کمتر از چهل سال دارد، تا همه بدانند که خداوند بر همه چیز توانا است»(55).
از امتیازات حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) این است که: پس از ظهور، حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) روح وکلمه خدا(56) در نماز جماعت به او اقتدا می کند، امام صادق (علیه السلام) از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که فرمود: «... من ذرّیتی المهدی، اذا خَرَجَ نَزَلَ عیسی بنِ مریمَ لِنُصرَتهِ، فقدَّمَهَ وَصلّی خلفه(57)؛ از نسل من حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است، که وقتی قیام کند، عیسی بن مریم از آسمان به زمین برای یاری او فرود آید، وآن حضرت را پیشاپیش صفوف قرار می دهد، ودر نماز به او اقتدا می کند».
واز محمّد حنفیه نقل شده که گفت: «ما خاندان، دارای شش امتیاز هستیم که هیچ کس از پیشینیان وآیندگان دارای آن نیست، محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) سرور رسولان، علی (علیه السلام) سرور اوصیا، ومهدی این اُمت، که عیسی بن مریم در نماز به او اقتدا می کند، از ماست»(58).
ودر کتاب عیون اخبار الرّضا (علیه السلام)، از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده فرمود: «اذا خرج المهدی مِن ولدی نزل عیسی بن مریم فصلی خلفه(59)؛ هرگاه فرزندم مهدی (عجّل الله فرجه) از نسل من ظاهر شود، عیسی (علیه السلام) از آسمان فرود آید ودر پشت سر او نماز می خواند».
امتیاز دیگر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) این است که: هنگام ظهورش ندای عظیمی از آسمان شنیده می شود، چنان که روایات بسیار به این موضوع اشاره نموده اند، از جمله: از علی بن ابراهیم روایت شده که در تفسیر این آیه «واستمِعْ یوْمَ ینادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَریبٍ»(60) وگوش فرا ده ومنتظر چیزی باش که منادی از مکانی نزدیک ندا می دهد، فرمود: «منادی حق به نام قائم (عجّل الله فرجه) ونام پدرش ندا کند»(61).
در روایت دیگر از امام باقر (علیه السلام) نقل شده فرمود: «منادی حق از آسمان به نام قائم (عجّل الله فرجه) ندا کند، همه انسان ها در مغرب ومشرق، صدای آن حضرت را می شنوند، از هراس آن صدا، هر کسی که در خواب است بیدار می گردد، وهرکس که ایستاده می نشیند، وهرکس که نشسته است می ایستد، آن گاه خداوند آنها را که، از این ندا عبرت گرفتند وجواب مثبت دادند، مشمول رحمتش قرار دهد، صدای اول، صدای جبرئیل روح الأمین است که در ماه رمضان شب جمعه شب 23 این ماه است». چنان که این مطلب در کتاب غیبه النّعمانی(62) نیز نقل شده، واحادیث بسیار به آن دلالت دارند.
دگرگونی حرکت افلاک
هنگام ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) سرعت افلاک (ستارگان وزمین) کُند وکاهش می یابد در روایتی که از امام باقر (علیه السلام) نقل شده، آن حضرت فرمود: «هنگامی که قائم (عجّل الله فرجه) قیام کند به سوی کوفه حرکت می کند، ودر کوفه هفت سال که طول هر سال آن معادل ده سال از سال های شماست (در مجموع هفتاد سال) سکونت نماید، سپس آنچه را که خدا بخواهد انجام می دهد».
راوی گوید: به آن حضرت عرض کردم: فدایت گردم: «چگونه بر طول سال ها افزوده می شود؟» در پاسخ فرمود: «خداوند متعال به فلک (ستاره) فرمان می دهد که توقّف کند واز سرعت خود بکاهد، ودر نتیجه روزها وسال ها طولانی گردد».
او می گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: مردم می گویند: «اگر فلک وستاره ای در مسیر دائمی خود دگرگون شود، تباه ونابسامان می شود».
امام باقر (علیه السلام) فرمود: این گفتار از سخنان منکران خدا است، ولی مسلمانان چنین سخنی نمی گویند، وطبق اعتقادات خود نمی توانند چنین حرفی بزنند، زیرا خداوند ماه را (در ماجرای شقّ القمر) برای پیامبرش دو نصف کرد(63) وقبل از آن، خورشید، که غروب کرده بود، را برای یوشع بن نون وصی موسی، برگردانید، واز طول روز قیامت خبر داد «کَاَلْفِ سَنَهٍ مِمّا تعُدُّونَ»(64) می باشد.
ومطابق بعضی از روایات، در عصر عدالت ودادگری، سرعت سیر فلک طولانی می شود، با این که در عصر ظلم وجور از سرعت سیر آن کاسته می شود، وما این حدیث را در احکام آداب وسنن نقل کرده ایم(65).
از ویژگی های دیگر آن حضرت
وقتی که حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ظهور می کند، مصحف امیرمؤمنان علی (علیه السلام) را که آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا آن را تدوین کرده ومشتمل بر تفسیر وتأویل قرآن است.
ویژگی دیگر این که همواره ابر بر بالای سر آن حضرت سایه می افکند، واز میان آن ابر، منادی حق، با زبان فصیح وشیوا ندا می کند، به گونه ای که همه جن وانس آن ندا را می شنوند، منادی در آن ندا می گوید: «این مهدی آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) است، سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می کند»(66).
این ندا غیر از آن ندای آسمانی است که قبلاً به آن اشاره شد.
ویژگی دیگر این که: فرشتگان وجن وانس در لشکر آن حضرت برای یاری او حاضر می شوند، چنان که در مورد حضرت سلیمان پیامبر (علیه السلام) چنین بود(67).
ویژگی دیگر این که حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) هنگام ظهور به شکل سی یا چهل ساله ظاهر می شود، وایام طولانی روزگار، چهره او را دگرگون نمی سازد(68).
در روایت دیگر آمده: اباصلت هِرَوی می گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم؛ «نشانه های قائم شما هنگام خروج چیست؟» در پاسخ فرمود: نشانه اش این است که از نظر سن وسال پیر است، ولی چهره جوان دارد، به طوری که هر کس او را ببیند، گمان می کند که او چهل سال یا کمتر دارد، ونیز از نشان های او این است که با گذشت روزگار، پیر نمی شود تا آن هنگام که اجلش فرا رسد(69).
روابط محبت آمیز حیوانات
از ویژگی های حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) این است که: همان گونه که حیوانات نسبت به همدیگر ترس وهراس ندارند، از انسان ها نیز، ترس وهراس نخواهند داشت، وبین آنها اُلفت ورابطه مهرانگیز برقرار است، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در یکی از سخنانشان فرمودند: «هنگامی که حضرت قائم (عجّل الله فرجه) قیام کند، آسمان باران خود را فرو می فرستد، وزمین گیاهانش را می رویاند، وهرگونه کینه وعداوت از دل های بندگان نسبت به همدیگر برطرف می شود، بین درّندگان وحیوانات اهلی صلح برقرار می شود، به گونه ای که یک زن از عراق تا شام جز به سبزه زار قدم نمی نهد، وحال آن که زیورآلاتی با خود دارد در اَمان است، ودر مسیر راه از گزند درندگان هیچ ترس وهراس ونگرانی به خود راه نمی دهد»(70).
به عنوان مثال: در آن زمان زمین، نمونه کوچکی از بهشت می شود، چنان که قرآن در توصیف بهشت می فرماید: «ونَزَعنا ما فِی صُدُورهِمْ مِنْ غِلً»(71) وآنچه در سینه از کینه وحسد دارند ریشه کن می کنیم؛ تا همه در صفا وصمیمیت با هم زندگی کنند.
زنده شدن بعضی از مردگان
از ویژگی های حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) این است که: بعضی از مردگان زنده می شوند، ودر رکاب او حضور پیدا می کنند، چنان که روایت شده، امام صادق (علیه السلام) به یکی از شاگردانش به نام مفضّل فرمود: «از پشت کوفه (نجف) بیست وهفت نفر با حضرت قائم (عجّل الله فرجه) ظهور می کنند، که پانزده نفر از آنها از قوم موسی (علیه السلام) هستند، که به راه حق هدایت شده، وبه آن توجّه دارند، هفت نفر آنها اصحاب کهف می باشند، وبقیه عبارت اند از: یوشع بن نون، سلمان، ابودُجانه انصاری، مقداد ومالک اشتر، این افراد در پیشگاه امام زمان (عجّل الله فرجه) به عنوان یاران وفرمانروایان، در خدمت آن حضرت خواهند بود»(72).
زمین وگنج هایش
در عصر حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) زمین، گنج ها وذخایر پنهان خود را که جداً بسیار است، آشکار می سازد. باران های بسیار وپیاپی می بارد، میوه ها وسایر نعمت ها، فراوان می شود، به گونه ای که حالت زمین نسبت به قبل، به طور کلی در همه ابعاد دگرگون می شود، چنان که طبق بعضی از روایاتی که در تفسیر این آیه آمده: «یومَ تُبَدَّلُ الارضُ غَیرَ الاَرضِ»(73) در آن روز این زمین به زمین دیگر مبدل می شود، به همین مطلب تفسیر شده است.
نیروی جسمانی آن حضرت
هنگامی که حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ظهور کند، دست مرحمتش را بر سر مردم می نهد، در پرتو آن، هرگونه کینه وحسادت از میان مردم نابود می شود، ودانش ها فراوان می گردد، به طوری که براساس پاره ای از احادیث، آنچه تا کنون از دانش ها برای بشر، کشف وآشکار شده، تنها دو حرف (دو بخش) از علوم است، ولی در عصر ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بیست وپنج حرف به اضافه دو حرف دیگر که قبلاً آشکار شده، آشکار می گردد.
امام باقر (علیه السلام) از جدّش امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت بر فراز منبر فرمود: «یخرجُ رَجلٌ منْ ولدی فی آخِرِ الزمان... اذا هزَّ رایتهُ اضاءَ لها ما بَینَ المشرق والمغربِ، ووَضعَ یدَهُ علی رؤوس العبادِ، فلا یبقی مؤمنٌ الا صار قلبهُ اشدُّ من زبر الحدید(74)؛ مردی از فرزندانم در آخر الزمان خارج می شود، وقتی که پرچمش به اهتزاز درآید وحکومتش پا برجا شود، بین مشرق ومغرب را روشن ونورانی سازد، وآن حضرت دستش را بر سر بندگان می نهد، در آن وقت هیچ مؤمنی نیست مگر این که قلبش محکم تر از پاره آهن می گردد». وامام باقر (علیه السلام) وامام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اذا قام قائمنا، وضعَ یدَهُ علی رؤوس العباد، فَجَمَعَ بها عقُو لَهُم، وکمّلت بها احلامَهم(75)؛ هنگامی که قائم ما قیام کند، دستش را بر سر بندگان می نهد، در پرتو آن خرد های آنها را به کمک هم گرفته، واندیشه های شان را کامل می سازد».
ویژگی دیگر این که: نیروی فوق العاده ای در چشم ها وگوش های اصحاب حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به گونه ای پدیدار می شود، که در فاصله چهار فرسخی وبیشتر، امام مهدی (عجّل الله فرجه) را می بینند، وصدایش را می شنوند وعمر یاران آن حضرت آن چنان طولانی شود که امام صادق (علیه السلام) فرموده: «ویعمر الرّجُلُ فی ملکهِ حتی یولَدُ الفُ وَلدٍ ذکرٍ، لا یولَدُ فیهم اُنثی(76)؛ مردم در عصر حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) عمر های طولانی می کنند، تا آن جا که دارای هزار پسر شوند، که در میان آنها هیچ دختر متولد نشود».
ظاهر این عبارت این است که تنها در میان این هزار نفر، یک دختر وجود ندارد، وگرنه روشن است که تولد دختر برای حفظ نظام جامعه تا قیامت استمرار دارد.
از دیگر ویژگی های حکومت آن حضرت این که: در آن عصر، بلاها، آفت ها وضعف وسستی از یاران وحامیانش برطرف می شود، در این مورد امام سجاد می فرماید: «هنگامی که قائم ما قیام کند، خداوند هرگونه بلا وآفت را از شیعیان، برطرف سازد، ودل های آنها را همانند پاره آهن محکم نماید، ونیروی هر یک از آنها به اندازه نیروی چهل نفر می شود. وآنها در آن عصر، فرمانداران وسرداران زمین خواهند شد»(77).
نظیر این مطلب نیز در بیان دیگر امام صادق (علیه السلام) آمده است(78).
در آن وقت، حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) پرچم رسول خدا را به اهتزاز درآورد(79)، وزره آن حضرت را بپوشد، وخداوند ابری را در اختیارش می گذارد، که دارای رعد وبرق است، امام مهدی (عجّل الله فرجه) بر روی آن می نشیند، آن گاه آن ابر آن حضرت را به راه های آسمان های هفت گانه می برد، همچنین این موهبت در اختیار بعضی از اصحاب آن حضرت نیز قرار می گیرد»(80).
آیا منظور از اَرَضین (زمین ها) در این حدیث، همین طبقه زمین وقاره های آن است، ویا منظور تفسیری است که امام رضا (علیه السلام) (درمورد دیگر) در معنای زمین ها نموده است؟ دو احتمال دارد.
نبودن ترس وتقیه
در عصر حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نه ترسی هست ونه تقیه، چرا که آن حضرت شؤون زندگی مردم را آن چنان منظم وسامان می دهد که مسئله خوف از سلطان ظالم یا ترس وتقیه از دشمن منکر، وخون خوار، وجود ندارد. خداوند در این مورد می فرماید:
(وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنوا وعَمِلوُا الصالحات لیستخلفنَّهُمْ فی الاَرضْ کما استخلَفَ الذینَ من قبلِهِم، ولیمکنَنَّ لَهُمْ دینهم الذی ارتضی لَهُم ولَیبَدِّلَنَّهُم مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ امناً یعبُدُونَنی لا یشرکونَ بی شیئاً)(81).
خداوند به کسانی از شما را که ایمان آورده وکارهای شایسته انجام داده اند، وعده می دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها، خلافت روی زمین را بخشید، ودین وآیینی را که برای آنان پسندید، پا بر جا وریشه دار خواهد ساخت، وترسشان را به آرامش وامنیت مبدّل می کند، آن چنان، که تنها مرا می پسندند، وچیزی را شریک من نخواهند ساخت.
حاکمیت بر شرق وغرب
یکی دیگر از ویژگی های حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) این است که: آن حضرت بر همه جهان از شرق وغرب، خشکی ودریا،کوه ودشت،تسلط می یابد، چنان که امام هادی (علیه السلام) در مژده خود به حضرت نرجس سلام الله علیها فرمود: «مژده باد به تو، به فرزندی که بر همه دنیا از شرق وغرب حاکم ومالک می شود»(82).
طبق حدیث دیگر، رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «به زودی خداوند متعال سُنّتش را در وجود فرزند قائم (عجّل الله فرجه) جاری می سازد، ودست حکومت او را بر شرق وغرب جهان می گستراند، به طوری که هیچ راه وجایی از دشت وکوه که ذوالقرنین(83) به آنها دست یافت، باقی نمی ماند، مگر این که بر آنها دست می یابد، وخداوند گنج ها ومواد زمین برای او از درون زمین خارج می سازد، وبا ترسی که بر دل های دشمنان می افکند، او را یاری می کند، پس سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می کند»(84).
قضاوت آن حضرت
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بین مردم با علم امامت، بدون نیاز به حضور شاهد یا بینه (دو گواه عادل) وامثال آن، داوری می کند، همان گونه که حضرت داوود (علیه السلام) وحضرت سلیمان، طبق آنچه را که، روایات متعدد بیانگر آن است، طبق عِلم خود، قضاوت می کردند، در کتاب کمال الدین از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که در ضمن گفتاری فرمود: «هذا المهدی یقضِی داوُدَ وسلیمانَ (علیه السلام) ولا یریدُ علیهِ بَینه؛ این مهدی (عجّل الله فرجه) مانند: قضاوت حضرت داوود وحضرت سلیمان (علیهما السلام) قضاوت می کند، وبرای قضاوت خود بینه نمی طلبد»(85).
ودر حدیث دیگر فرمود:
«... تا این که خداوند متعال، قائم از خاندان رسالت را می فرستد، ودر مورد آن دو نفر (حاکم بعد از رسول خدا) به حکم خداوند متعال، داوری می کند، ودر این مورد، بینه نمی طلبد»(86).
بشارت های ظهور حضرت مهدی
از پدیده های جالب حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) این که: شمشیر ها واسلحه های دیگر از آسمان برای یارانش آورده می شود، حیوانات مطیع یاران وحامیان او می گردند.
امام باقر (علیه السلام) در این مورد می فرماید: «گویی اصحاب قائم (عجّل الله فرجه) را می نگرم که بین مشرق ومغرب را دراختیار خود گرفته اند، وهمه چیز، حتی درّندگان زمین وپرندگان هوا از آنها اطاعت می کنند، ودر هر چیز، حتی رضایت آنها را می طلبند، تا آن جا که زمین بر زمین دیگر جلوه گری (ومباهات) می کند ومی گوید: امروز مردی از اصحاب قائم (عجّل الله فرجه) از روی من عبور کرده است»(87).
دو نهر از آب وشیر، در پشت کوفه (نجف اشرف) مقر حکومتش از سنگی که به پیامبر خدا موسی (علیه السلام) نسبت دارد، آشکار می شوند، چنان که این دو نهر از این سنگ، در عصر حضرت موسی (علیه السلام) در بیابان تیه آشکار شد.
روایت شده، امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هنگامی که قائم (عجّل الله فرجه) در مکه قیام کند، ومی خواهد به سوی کوفه روانه شود، منادی حق ندا می کند: «آگاه باشید هیچ کس غذا ونوشیدنی با خود بر ندارد» در این هنگام آن سنگ منسوب به موسی (علیه السلام) همراه امام مهدی (عجّل الله فرجه) حمل می شود، همان سنگی که از آن سنگ (با زدن عصا توسط موسی) دوازده چشمه جاری شد(88).
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در مسیر راه مکه به کوفه، به هر منزل که می رسد، آن سنگ را نصب می کند، از آن، چشمه های مختلف می جوشد، هر کس که گرسنه باشد، با نوشیدن آن سیر می شود، وهرکس تشنه باشد با آشامیدن آن، سیراب می شود، وهمان توشه همراهان حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است تا به نجف اشرف در پشت کوفه می رسند، وقتی که به آن سرزمین رسیدند آب وشیر به طور دائم از آن به جریان می افتد، هر گرسنه وتشنه از آن شیر وآب، سیراب می شوند»(89).
پدیده جالب دیگری این که: پیامبر خدا عیسی بن مریم سلام الله علیها از آسمان، برای یاری حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به زمین فرود آید، ودر رکاب آن حضرت، با دشمنان می جنگد، ودر نماز، به آن حضرت اقتدا می کند، نخستین کسی که با آن حضرت بیعت می کند، جبرئیل (علیه السلام) است.
در روایتی از اَبان بن تغلب نقل شده که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «نخستین شخصی که با امام قائم (عجّل الله فرجه) بیعت می کند، جبرئیل است، سپس جبرئیل با صدای بلند اعلام می کند به طوری که همه خلایق صدایش را می شنوند ومی گوید: «أتی امر الله فلا تَستعجلوهُ»(90) فرمان خدا فرار رسیده است، برای آن شتاب نکنید».
ودر عصر حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) دجّال (که یک طاغوت گردنکش خوش ظاهر، از دشمنان آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) است)(91) واکنون وجود دارد، به فرمان حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) کشته می شود. از بعضی از احادیث فهمیده می شود که دجّال نه از جن است ونه انسان ونه فرشته، واو از عصر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) تا زمان ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) زنده است(92).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «خداوند متعال چهارده هزار سال قبل از آفرینش موجودات، چهارده نور آفرید، واین انوار نخستین روح های ما بودند» شخصی از آن حضرت پرسید: آن چهارده نفر کیانند؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: آنها عبارت اند از: محمد، علی، فاطمه، حسن وحسین وامامان از فرزندان حسین (علیه السلام) که آخرین آنها حضرت قائم (عجّل الله فرجه) است، که پس از غیبت، قیام می کند، ودجّال را می کشد، وسراسر زمین را از هر ظلم وجور، پاک می نماید»(93).
ونیز روایت شده، هنگامی که حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) رحلت کند، در نماز بر جنازه اش، هفت تکبیر گفته شود، واین از ویژگی های امیرمؤمنان علی (علیه السلام) بود.
وبا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) دولت جباران وستمگران نابود می گردد، خدایا، در فرجش شتاب فرما، وراه خروجش را آسان گردان، وما را از یاران وحامیانش قرار بده.
شمه ای از برکات ظهور حضرت مهدی
با ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) خداوند در سراسر زمین آن گونه که دوست دارد، عبادت می شود، وبه یاری اِلاهی، سراسر زمین همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد می شود، ودین در سراسر جهان گسترده می شود چنان که خداوند می فرماید: «لِیظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِهِ»(94) تا اسلام را بر سایر آیین ها غالب گرداند».
ودر زیارتنامه امام مهدی (عجّل الله فرجه) چنین می خوانیم: «السلام علی المهدی الاُمم، وجامعِ الکلمَ، السلام عَلی المهدِی الذی وَعَد الله بهِ الاممَ اَنْ یجْمعَ به الکلمَ ویلمَّ بهِ الشعثَ، ویملأ الارضَ عَدلاً وقِسطاً، ویمکَّنَ لَهُ، وُینجِزَ بِهِ وَعْدَ المُؤمنین؛ سلام بر مهدی، که نجات بخش انسان هاست، وعقاید مختلف را در محور او گردآوری ویکپارچه نموده است، سلام بر مهدی ای که خداوند به امت ها وعده داده است که به وسیله او همه را در صف واحد با اعتقادات موزون به گِرد هم آورد، وبه وسیله او پراکندگی ها را سامان بخشد، وسراسر زمین را پر از عدل وداد کند، وامکانات را در اختیارش نهد، وبه وسیله او به وعده هایی که به مؤمنان داده شده وفا کند»(95).
اخلاق وسیره رسول خدا در سیمای حضرت مهدی
اخلاق وسیره زندگی امام مهدی (عجّل الله فرجه) هنگام ظهور، همانند اخلاق جدّش رسول خداست، اما آنچه بعضی می پندارند که باظهور آن حضرت، خون های بسیار ریخته می شود وامثال آن، مطالبی است که دلیلی بر آن نداریم.
از جابر بن یزید جُعفی نقل شده که جابر بن عبدالله انصاری گفت، رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «المهدی من وُلدی، اسمُهُ اِسمی، وکنیتُهُ کُنیتی، اَشبَهُ الناسِ بی خلقاً وخُلقاً، تکون بِهِ غیبهٌ وخیرهٌ...» مهدی (عجّل الله فرجه) از فرزندان من می باشد، هم نام وهم کنیه من واز نظر جمال وکمال شبیه ترین انسان ها به من است، او دارای غیبتی طولانی است که همین موجب حیرت وسرگردانی مردم می گردد»(96).
ودر حدیث دیگر آمده است، ابوبصیر گوید: امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) نقل کرد که فرمود: «مهدی (عجّل الله فرجه) از من است، وشبیه ترین انسان ها در صورت وسیرت به من می باشد»(97).
حدیث دیگر در همین باب در کتاب آمده: وقال ابوجعفر (علیه السلام): «فی صاحب هذا الأمر سُنه من موسی (علیه السلام) وسُنه من عیسی (علیه السلام) وسنه من یوسف (علیه السلام) وسُنه من محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم)... وأما من محمد فالقیام بسیرته وتبیین آثاره»(98).
در حدیث امام باقر (علیه السلام) در شأن حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) آمده: «صاحب الامر (عجّل الله فرجه) دارای سنت هایی از پیامبران است، سنتی از موسی (علیه السلام)، وسنتی از عیسی (ع)، وسنتی از یوسف (ع)، وسنتی از محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم)... دارد، اما آن سنتی که از محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) دارد، این است که در مسیر ونور هدایت او، گام بر می دارد، ورفتار خود را همانند سیره وشیوه او، هماهنگ می سازد»(99).
وامام باقر (علیه السلام) فرمود: «علم به کتاب خدا وسنت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در قلب مهدی (عجّل الله فرجه) آن گونه روییده می شود(100) که زراعت به بهترین شکل خود در زمین روییده می شود» واحادیث دیگر.
روایات پیرامون حضرت مهدی (علیه السلام)
احادیث قدسی وروایاتی که از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) وامامان معصوم (علیهم السلام) درباره حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وویژگی های آن حضرت به ما رسیده، بسیار است، در این جا نظر شما را به بخشی از این روایات، از کتاب ارزشمند کمال الدین، شیخ صدوق، جلب می کنیم:
حدیث قدسی درباره حضرت مهدی
در روایت آمده، رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: در شب معراج، خداوند به من خطاب کرد وچنین فرمود: «وبه تو عطا کردم این را که از نسل او (علی) یازده هدایت شده، آشکار کنم که همه آنها از نسل تو از ناحیه حضرت زهرا سلام الله علیها هستند، که آخرین آنها مردی است، که حضرت عیسی بن مریم سلام الله علیها پشت سر او نماز می خواند، او سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می کند، من به وسیله او مردم را از هلاکت نجات بخشم، به وسیله او آنها را از گمراهی به سوی هدایت آورم، به وسیله او نابینا را بینا، وبیمار را شفا دهم».
به خداوند عرض کردم: «ای خدای من، وای سرور ومولای من، این موهبت در چه زمانی رخ می دهد؟»
خداوند به من وحی کرد: «این موضوع در عصری واقع می شود که علم (حقیقتی) نابود، وجهل آشکار گردد، قاریان قرآن زیاد، ولی عمل به آن اندک شود، کشت وکشتار زیاد شود، فقیهان هدایت کننده کم، وفقهای گمراه کننده وخائن زیاد شوند وبه تعداد شاعران افزوده شود، وامت تو، قبرهای خود را مسجد خود قرار دهند، قرآن ها را زینت نمایند، ومسجد ها آرایش شود، وجور وفساد بسیار ومنکرات آشکار، وامت تو امر، به منکر ونهی از معروف نمایند، ومردان، در امور جنسی به مردها اکتفا نموده، وزن ها به زن ها بسنده نمایند، سلاطین کافر، ودوستان وطرفداران شان فاسق ویاران شان ستمگر شوند، وصاحبان اندیشه وفکر آنها، راه فسق وانحراف را اختیار کنند»(101).
ودر حدیث دیگر از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) نقل شده که فرمود: «خداوند متعال در شب معراج به من چنین خطاب کرد؛ سرت را بلندکن، سرم را به سوی آسمان بلند کردم، ناگاه نورهای وجود علی، فاطمه، حسن، حسین، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی ومحمد بن حسن را دیدم؛ در میان آنها حضرت قائم (ایستاده) بود، چهره اش مانند ستاره درخشان می درخشید.» به خداوند عرض کردم: پروردگارا این ها کیستند؟
خداوند فرمود: «این ها امامان (علیهم السلام) هستند، واین شخصی که در میان آنها قائم است، کسی است که حلال مرا در (سراسر جهان) حلال، وحرام مرا حرام می کند، من به وسیله او از دشمنانم انتقام می گیرم، وجود او مایه آرامِش دوستان من است، او دو بت لات وعُزّی را تر وتازه از قبر خارج می کند، وآنها را می سوزاند، که فتنه آن دو در آن روز (عصر خود) از فتنه گوساله وسامری (عصر حضرت موسی) شدیدتر است»(102).
چند سخن از رسول خدا درباره حضرت مهدی
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «علی از من است، ومن از علی هستم، علی همسر دخترم، پدرِ نوه هایم حسن وحسین است. آگاه باشید، خداوند متعال، من وآنها را حجت های خود بر بندگانش قرار داده واز نسل حسین (علیه السلام) امامانی قرار داده که آنها برای اجرای فرمان من قیام می کنند، ووصیت مرا حفظ می نمایند، نهمین آنها قائم خاندان من است، که مهدی امت من است، وشبیه ترین انسان ها در شکل وقیافه وگفتار وکردار به من می باشد، بعد از غیبت طولانی، ظهور می کند، که در این مدت مردم در حیرت گمراه کننده به سر می برند، آن حضرت، پس از ظهور، فرمان خدا را اعلان می کند، ودین خدا را آشکار سازد، از ناحیه خداوند وفرشتگانش یاری وتأیید می شود، پس سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد نماید»(103).
نیز رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمود: «امامان بعد از من دوازده نفرند، نخستین آنها تو هستی، وآخرین آنها قائم (عجّل الله فرجه) است، که خداوند به وسیله او سراسر جهان از مشرق تا مغرب را فتح می کند»(104).
نیز آن حضرت فرمود: «مهدی (عجّل الله فرجه) از فرزندان من، هم نام وهم کنیه من است، واز نظر صورت وسیرت، شبیه ترین انسان ها به من می باشد، سپس همانند شهاب ثاقب می آید، وسراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می نماید»(105).
نیز پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مهدی (عجّل الله فرجه) از فرزندان من است، دارای غیبت طولانی وحیرت آور است که امت ها،بر اثر ناآشنایی با او، گمراه می شوند، او ذخیره پیامبران (یعنی امور معنوی وکتاب های آسمانی آنها) را می آورد، پس سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می نماید»(106).
چند سخن از حضرت امام علی درباره مهدی
در حدیثی از اصبعْ بن نُباته نقل شده گفت: «به محضر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) رفتم: دیدم در فکر فرو رفته، وچشم بر زمین دوخته است». عرض کردم: «آیا به زمین علاقه یافته ای؟» فرمود: «من هرگز حتی یک روز علاقه به زمین ودنیا نیافته ام، ولی در مورد آن مولود که فرزند دهمین پسرم در فکر فرو رفته بودم، او مهدی (عجّل الله فرجه) است که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد می کند، او دارای غیبت حیران کننده ای است که اقوام بسیاری درباره آن غیبت گمراه می شوند، واقوام بسیاری هدایت می گردند»(107).
نیز روایت شده: هر گاه در محضر علی (علیه السلام) نام حضرت قائم (عجّل الله فرجه) برده می شد، آن حضرت می فرمود: «مهدی (عجّل الله فرجه) غایب می گردد» تا آن جا که انسان جاهل می گوید: خداوند مردم را نیازمند آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) ننموده است»(108).
نیز امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «برای قائم از ما، غیبت طولانی است، گویی شیعیان را می نگرم که در عصر غیبت او همانند گوسفند های بی چوپان، سرگردانِ بیابان ها هستند، وبه دنبال چوپان می گردند، ولی او را نمی یابند. مگر آن کسی که در دینش ثابت واستوار است، وطولانی شدن غیبت، قلب او را سخت وتیره نکرده است، چنین کسی با من در درجه من در روز قیامت خواهد بود».
سپس فرمود: «وقتی که قائم (عجّل الله فرجه) ما قیام کند، هیچ کسی (از جبّاران وطاغوتیان) در عهده او بیعتی ندارند (وتسلیم هیچ کسی نمی شوند) از این رو ولادتش مخفی، وخودش پنهان است»(109).
سخن حضرت زهرا در شأن مهدی
جابر بن عبدالله انصاری (یکی از اصحاب معروف وخوب رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم)) می گوید: «به محضر حضرت زهرا سلام الله علیها شرفیاب شدم، در حضورش لوحی(110) را دیدم که نام های امامان از فرزندانش در آن نوشته شده بود، آن نام ها را شمردم دوازده نفر بودند، وآخری آنها قائم (عجّل الله فرجه) بود، سه نفر از آنها محمد، وچهار نفر از آنها علِی نام بودند»(111).
عبدالله بن عباس گوید: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «من سرور پیامبران، وعلی بن ابی طالب (علیه السلام) سرور اوصیا است، واوصیای من بعد از من دوازده نفرند، اوّلین آنها علی بن ابی طالب (علیه السلام) وآخرین آنها قائم (عجّل الله فرجه) می باشد»(112).
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: روز ولادت امام حسین (علیه السلام) به حضور سرورم حضرت زهرا سلام الله علیها رفتم تا به او تبریک بگویم، ناگاه در دستش لوحی درخشان وسفید دیدم، نوشته آن را خواندم، ودر آن چنین نوشته شده بود: «ابوالقاسم محمّد بن عبدالله مصطفی، مادرش آمنه دختر وهب؛ ابوالحسن علی بن ابی طالب مرتضی،مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبدمناف؛ ابو محمّد بن علی نیکوکار، حسن مجتبی؛ ابو عبدالله حسین بن علی پاک سرشت، مادر این دو، فاطمه دختر محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم)؛ ابومحمّد علی بن حسین عادل، مادرش شهربانو، دختر یزدگرد شاهنشاه؛ ابوجعفر محمّد بن علی باقر، مادرش ام عبدالله دختر حسن بن علی؛ ابوعبدالله جعفر بن محمّد صادق، مادرش ام فَروَه دختر قاسم بن محمّد بن ابوبکر؛ ابوابراهیم موسی بن جعفر موثّق، مادرش حمیده؛ ابوالحسن علی الرّضا، مادرش نجمه؛ ابوجعفر محمّد بن علی پاکیزه، مادرش خیزران؛ ابوالحسن علی بن محمّد امین، مادرش سوسن؛ ابومحمد حسن بن علی ارجمند، مادرش سَمانه با کنیه ام الحسن؛ ابوالقاسم محمد بن حسن، حجّت خدا در روی زمین است، قائم (عجّل الله فرجه)، مادرش نرجس (درودهای خدا بر همه آنها باد)»(113).
وفی حدیث آخر عن جابر ابن عبدالله الأنصاری قال: «دخلت علی فاطمه وبین یدیها لوح فیه اسماءِ الأوصیأ فعددت اثنی عشر اسماً آخرهم القائم، ثلاثه منهم محمد، واربعه منهم علی صلوات الله علیهم اجمعین»(114).
سخن امام حسن مجتبی درباره مهدی
امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ضمن گفتاری فرمود: «آیا نمی دانید که هیچ یک از امامان از ما نیست مگر این که بیعت با طاغوت عصرش (به اجبار) بر عهده اش قرار گیرد، مگر قائم (عجّل الله فرجه) که حضرت عیسی (روح الله) بن مریم در نماز به او اقتدا می کند، خداوند متعال ولادت او را پنهان داشته، ووجود مبارکش را مخفی نموده، تا هیچ کس بر او برای بیعت گرفتن، دست نیابد، این شخص نهمین فرزند برادرم حسین (علیه السلام) است، پسر سرور کنیزان (نرجس سلام الله علیها) می باشد، خداوند در غیبتش، عمرش را طولانی کند، سپس او را به قدرتش به صورت جوان کمتر از چهل سال آشکار سازد، این برای آن است که همه بدانند خداوند بر هر چیزی توانا است»(115).
سخن امام حسین درباره مهدی
امام حسین (علیه السلام) فرمود: «نهمین فرزندم دارای سنتی از یوسف، وسنتی از موسی بن عمران است، او قائم خاندان ما است، خداوند متعال کار او را در یک شب، سامان می بخشد»(116).
نیز آن حضرت فرمود: «از ما دوازده نفر مهدی (هدایت شده) است، نخستین آنها امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) وآخرین آنها، نهمین نفر، از فرزندان من است که امام وقائم به حق می باشد، خداوند به وسیله او زمین را بعد از مرگش زنده می کند، وبه وسیله او دین حق را آشکار می سازد وبر همه آیین ها چیره وپیروز می نماید، اگرچه مشرکان نمی پسندند، او دارای غیبتی است که بر اثر طولانی بودنش، عدّه ای مرتد می شوند، وعدّه ای دیگر ثابت قدم می مانند، ومورد آزار قرار می گیرند، به آنها به حالت مسخره، می گویند: «اگر راست می گویید، این وعده کی محقق می شود؟» آن کس که در طول غیبتش صبر واستقامت کند، ودر این راه، آزار ها ورنج ها وتکذیب ها را تحمّل نماید، پاداشش، همانند مجاهدی است که در رکاب رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) با شمشیر با دشمنان می جنگد»(117).
سخن امام سجاد درباره حضرت مهدی
سعید بن جُبیر می گوید: از امام زین العابدین (علیه السلام) شنیدم فرمود: «در وجود قائم (عجّل الله فرجه)، سنتی از نوح (علیه السلام) هست که آن طول عمر آن حضرت می باشد»(118).
نیز فرمود: قائم از ما، ولادتش بر مردم مخفی است، به طوری که می گویند: «هنوز متولد نشده است. ووقتی که خروج کرد، هیچ یک از جباران برای بیعت گرفتن به او دست نیابد»(119).
نیز فرمود: «برای قائم ما دو غیبت است، غیبت صغرا وغیبت کبرا، یکی از این غیبت ها طولانی تر از دیگری است، غیبت اولی شش روز یا شش ماه یا شش سال(120) است، اما دیگری، مدتش طولانی است، تا وقتی که بیشتر معتقدان به او متزلزل شده واز عقیده خود منصرف شوند، آن کس در این راه ثابت قدم می ماند که یقین قوی، وشناخت صحیح داشته باشد، ودر انجام آنچه که ما مقرّر کرده ایم، در خود احساس رنج نمی کند، وتسلیم ما خاندان است»(121).
سخن حضرت امام باقر درباره امام مهدی
محمّد بن مسلم می گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: قائم ما، به وسیله رُعب ووحشتی که خداوند بر دل دشمنانش می افکند، آن حضرت را یاری می کند، به یاری اِلاهی تأیید شود، زمین زیر پایش می پیچد (طی الارض دارد)، گنج ها برای او آشکار می گردد، حکومت او به سراسر مشرق ومغرب می رسد، خداوند متعال به وسیله او دینش را آشکار کرده، وبر همه ادیان پیروز می کند، اگرچه مشرکان از آن اکراه داشته باشند، در سراسر زمین جای ویرانی باقی نمی نماند، همه را آباد می نماید، روح خدا، عیسی بن مریم از آسمان فرود آید، ودر نماز به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) اقتدا می نماید.
محمّد بن مسلم می افزاید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: «ای پسر رسول خدا، قائم شما در چه وقت ظاهر شده وقیام می کند؟».
امام باقر (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «آن هنگام که مردان به زنان وزنان به مردان شبیه شوند، ومردان به مردان، وزنان به زنان اکتفا کنند، زن ها بر اسب ها سوار گردند، وگواهی گواهان زور وظلم، پذیرفته شود، ولی گواهی گواهان عادل رد گردد، ومردم گناهان بزرگی مانند: خون ریزی، زنا ورباخواری را سبک بشمرند...»(122).
ابوایوب مخزومی می گوید: امام باقر (علیه السلام) در ضمن گفتار در شأن سیره دوازده امام وقتی که به ذکر آخرین نفر از آنها رسید،
فرمود: «امام دوازدهم کسی است که پس از ظهور او، حضرت عیسی (علیه السلام) پشت سر او نماز بخواند، بر تو باد، به اطاعت از سنت وروش او، وقرآن کریم»(123).
سخن حضرت امام صادق در شأن حضرت مهدی
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «آگاه باشید، سوگند به خدا قطعاً مهدی شما، از شما غایب می گردد، تا این که افراد نادان می گویند: «از برای خدا نیازی به آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) نیست» سپس همانند شهاب ثاقب می آید، وسراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می کند»(124).
سید بن محمّد حِمْیری در ضمن حدیث طولانی می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «ای پسر رسول خدا، روایاتی از پدران شما در مورد عصر غیبت، وصحت وقوع آن، به ما رسیده است، به من خبر بده در مورد کدام یک از شما واقع می شود؟».
امام صادق (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «غیبت در مورد ششمین فرزند از نسل من، قرار می گیرد وآن دوازدهمین امام هدایت است که بعد از رسول خدا هستند، که نخستین آنها امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است، وآخرین آنها قائم به حق است، که ذخیره خدا در زمین وصاحب الزّمان است، به خدا سوگند اگر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در عصر غیبت خود، به اندازه عمر نوح پیامبر که در میان قومش زیست، باقی بماند از دنیا نمی رود تا ظهور کند، وسراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد کند»(125).
ابو بصیر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم فرمود: «سنت های پیامبران در رابطه با غیبت هایی که داشته اند، در مورد قائم ما از اهل بیت (علیهم السلام) مو به مو رخ می دهد».
ابو بصیر می گوید: از آن حضرت پرسیدم: «ای پسر رسول خدا، قائم از شما اهل بیت کیست؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ای ابوبصیر، او پنجمین نفر از نسل فرزندم موسی وپسر برترین کنیزان است، غیبت طولانی می کند، به طوری که باطل گرایان درباره او به شک وشبهه می افتند، سپس خداوند متعال او را آشکار می سازد، آن گاه خداوند سراسر مشرق ومغرب زمین را برای او فتح می نماید، وروح خدا عیسی بن مریم (علیهما السلام) از آسمان فرود آید، ودر نماز به او اقتدا نماید، در آن عصر سراسر زمین در پرتو نور پروردگارش، درخشان می گردد، ودر سراسر زمین مکانی برای غیر خداوند باقی نمی ماند، جز این که خدا در آن زمین عبادت شود، وهمه دین برای خدا می گردد، ودین باطلی باقی نمی ماند. هرچند مشرکان نپسندند»(126).
سخن حضرت امام کاظم در شأن امام مهدی
علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: «هنگامی که پنجمین نفر از فرزندان عباسی(127) از دنیا رفت، خدا را، خدا را، در مورد مراقبت از دینتان، مبادا کسی شما را از دین منحرف سازد، بدان که برای حضرت صاحب الامر غیبتی وجود دارد که بر اثر طولانی بودنش، بعضی از معتقدان به او، از دین اعراض می کنند، این غیبت حادثه سختی از طرف خداوند است که خدا به وسیله آن مردم را امتحان کند، اگر پدران واجداد شما دینی را صحیح تر از آن می یافتند، از آن پیروی می کردند».
پرسیدم: «ای سرور من، پنجمین نفر از فرزندان عباسی کیست؟ فرمود: عقل های شما توان فهمیدن آن را ندارد، واندیشه های شما کوچک تر از درک آن است، ولی اگر زنده بمانید، به زودی آن را درک خواهید کرد»(128).
یونس بن عبدالرحمن می گوید: به محضر امام کاظم (علیه السلام) شرفیاب شدم، به او عرض کردم: «ای پسر رسول خدا، آیا قائم به حق، تو هستی؟». در پاسخ فرمود: «من قائم به حق هستم، ولی آن قائمی که سراسر زمین را از لوث وجود دشمنان پاک می سازد، وآن را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می کند، پنجمین فرزند از نسل من است، غیبت طولانی دارد، به طوری که بعضی از معتقدان به او، مرتد می شوند وبعضی به امامت ما راضی هستند، وما نیز به شیعه بودن آنها راضی هستیم، خوشا به حال آنها، خوشا به حال آنها، به خدا سوگند آنها در قیامت با ما ودر درجات ما هستند»(129).
سخن حضرت امام رضا در شأن حضرت مهدی
دِعْبل بن علی خُزاعی گوید: قصیده ای برای مولایم حضرت رضا (علیه السلام) سرودم، که با این شعر آغاز می شد:
مدارسُ آیاتٍ خَلَتْ مِن تلاوةٍ * * * ومنزلُ وحی مقفرُ العَرَصاتِ
مدرسه های آیات قرآنی از تلاوت خالی مانده، وخانه های وحی اِلاهی، عرصه اش از سکوت افراد، خالی شده است. وقتی که به این دو شعر رسیدم:
خُرُوجُ امامٍ لا محالَهَ خارجٌ(130) * * * یقُومُ عَلَی اسم اللهِ والبَرَکاتِ
یُمَیزُ فینا کُلّ حَقٍّ وباطلٍ * * * ویجزی عَلَی النَّعماءِ والنَّقمات
ناگزیر، خروج وقیام امام تحقق یابد، واو با نام خدا وبا برکات او قیام می کند، وبرای ما هرگونه حق وباطل را معرفی کرده وجدا سازد، وبه خوبی ها وزشتی ها جزا وپاداش می دهد».
امام رضا (علیه السلام) گریه کرد وسپس، سرش را به طرف من بلند نموده وبه من فرمود: ای خزاعی، روح القدس این سخنان را بر زبانت جاری ساخته است. آیا می دانی این امام قیام کننده کیست؟
عرض کردم: «نه، ای مولای من، جز این که شنیده ام امامی از شما خروج وقیام کند، وسراسر زمین را از لوث فساد پاک سازد، وآن را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد نماید»(131).
امام رضا (علیه السلام) فرمود: «ای دِعْبِلْ، امام بعد از من پسرم محمّد (علیه السلام)، وبعد از او پسرش علی (علیه السلام)، وبعد از علی (علیه السلام) پسرش حسن (علیه السلام)، وبعد از او پسرش، حجت قائم (عجّل الله فرجه) است، که در زمان غیبتش مردم در انتظار ظهور او هستند، هنگامی که ظهور کرد، همه از او اطاعت کنند، اگر از دنیا جز، یک روز باقی نماند، خداوند متعال آن روز را طولانی کند تا آن امام ظاهر شود، وزمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد نماید».
ریان بن صَلْت می گوید: از حضرت رضا (علیه السلام) پرسیدم: «آیا صاحب این امر (قائم) تو هستی؟» در پاسخ فرمود: «صاحب این امر هستم، ولی آن امامی نیستم که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد کند، چگونه من همان امام باشم، با این که ضعفِ بدنم را، مشاهده می کنی؟ قائم (عجّل الله فرجه) آن کسی است که وقتی خروج کند، سن وسال پیران دارد، ولی چهره اش جوان است، پیکر نیرومند دارد، به طوری که اگر دستش را به بزرگترین درخت روی زمین دراز کند، می تواند آن را از ریشه بیرون آورد، واگر در میان کوه ها فریاد بزند، کوه ها به لرزه درمی آیند وسنگ هایش به سختی کوبیده شوند، عصای موسی (علیه السلام) وانگشتر سلیمان (علیه السلام) در دست اوست، این امام، چهارمین پسر از نسل من است، خداوند با پوشش خود تا آن زمان که بخواهد او را در پشت پرده غیبت نگه می دارد، سپس آشکار شده، وسراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد کند»(132).
سخن حضرت امام جواد در شأن امام مهدی
حضرت عبدالعظیم حسنی گوید: «به محضر مولایم امام جواد (علیه السلام) رفتم، قصد داشتم در مورد حضرت قائم (عجّل الله فرجه) از او سؤال کنم که آیا از ماست یا از غیر ما؟».
آن حضرت ابتدا به سخن کرده وفرمود: «ای ابوالقاسم، قائم (عجّل الله فرجه) از ماست، واو مهدی است که واجب است مردم در غیبتش انتظار او را بکشند، وهنگام ظهور از او اطاعت نمایند، او سومین فرزند از نسل من است، سوگند به خداوندی که محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) را به پیامبری مبعوث کرد، وما را به مقام امامت، اختصاص داد، اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند آن روز را طولانی کند، تا مهدی (عجّل الله فرجه) ظاهر شود وسراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد نماید، وخداوند متعال در یک شب، کار وقیام او را سامان بخشد، چنان که قیام هم سُخَنَش موسی (علیه السلام) را سامان بخشید، در آن هنگام که موسی (علیه السلام) در بیابان به طرف آتش رفت تا اندکی از آن برای گرم کردن خانواده اش بیاورد، وقتی بازگشت، به عنوان پیامبر ورسول خدا بازگشت».
آن گاه امام جواد (علیه السلام) فرمود: «اَفضل اَعمالِ شیعتنا اِنتظارُ الفَرَجِ؛ برترین اعمال شیعیان ما، انتظار فرج امام مهدی (عجّل الله فرجه) است»(133).
صقر بن ابی دُلف می گوید: از امام جواد (علیه السلام) شنیدم فرمود: «امام بعد از من، پسرم علی (علیه السلام) است، امر او امر من، وسخن او سخن من، واطاعت او اطاعت من است، امام بعد از او پسرش حسن (علیه السلام) است، امر او امر پدرش، وسخن او سخن پدرش، واطاعت او اطاعت از پدرش می باشد. سپس، سکوت نمود.» عرض کردم: «ای فرزند رسول خدا، امام بعد از امام حسن (علیه السلام) کیست؟».
امام جواد (علیه السلام) گریه سختی کرد، وآن گاه فرمود: «بعد از حسن (علیه السلام) فرزندش قائم به حق ومورد انتظار است».
عرض کردم: ای پسر رسول خدا، چرا او به قائم نامیده شده است؟ فرمود: «زیرا پس از آن که ذکر ویادش از زبان ها می افتد، وبیشتر معتقدان به امامتش مرتد می شوند، قیام می کند».
عرض کردم: چرا به او منتظر می گویند؟ فرمود: «زیرا، او دارای غیبتی طولانی است، افراد مخلص همواره در انتظار خروجش به سر می برند، واشخاص شَکّاک او را انکار کنند، ومنکران، یاد او را به مسخره می گیرند، وتعیین کنندگان وقت خروجش، دروغ می گویند، شتاب زدگان برای خروج او، به هلاکت می رسند. ودر میان اینها مسلمانان راستین نجات می یابند»(134).
سخن حضرت امام هادی در شأن امام مهدی
ابوهاشم جعفر می گوید از امام هادی (علیه السلام) شنیدم فرمود: «جانشین من بعد از من، پسرم حسن (علیه السلام) است، حال شما چگونه است در مورد جانشین بعد از او؟».
عرض کردم: برای چه، خدا مرا فدایت کند؟ فرمود: «زیرا شما شخص او را نمی بینید، وتلفظ به نام او برای شما حرام است»(135).
عرض کردم: چگونه او را یاد کنیم؟ فرمود: بگویید «حجّت از آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم)»(136).
سخن امام حسن عسکری در شأن فرزندش مهدی
احمد بن اسحاق(137) می گوید: «به محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) رسیدم با این قصد که از جانشین بعد از او بپرسم، آن حضرت قبل از سؤال من گفت: ای احمدبن اسحاق، خداوند متعال از آن زمان که آدم (علیه السلام) را آفریده تا روز قیامت زمین را خالی از حجّت قرار نداده است، که خداوند به وسیله او بلا را، از اهل زمین دفع می کند، وبه وسیله او باران را نازل می کند، وبه وسیله او برکات زمین را خارج می سازد.
احمد بن إسحاق می گوید: به امام حسن (علیه السلام) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم)، امام وخلیفه بعد از تو کیست؟ امام حسن (علیه السلام) با سرعت برخاست ووارد خانه شد، سپس بیرون آمد، وبر شانه اش کودکی بود که صورتش هم چون ماه شب چهارده می درخشید، حدود سه سال داشت، امام حسن (علیه السلام) به من فرمود: ای احمد بن اسحاق، اگر در پیشگاه خداوند متعال، کرامت نداشتی، ودر محضر حجّت های خدا، دارای احترام نبودی، این پسرم را به تو نشان نمی دادم، این پسر هم نام وهم کنیه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) است، همان کسی است که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد می کند. (تا آخر حدیث که مشروح آن بعداً ذکر می شود)(138).
روایات در این مورد بسیار است ودر کتاب های کمال الدین شیخ صدوق (ره) وغیبه الطوسی، وغیبه النّعمانی وبحار الانوار ذکر شده اند.
چند روایت از طریق اهل تسنن
محدّثین وعلمای اهل تسنّن روایات بسیاری درباره حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نقل کرده اند که نظر شما را به ذکر چند روایت از آنها جلب می کنیم:
1. مسلم در صحیح خود از جابر نقل می کند که گفت: از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم فرمود: «همواره اُمت من تا روز قیامت به خاطر آشکار شدن حق، با دشمنان می جنگند، عیسی بن مریم (علیهما السلام) از آسمان به زمین می آید، رییس مسلمانان به عیسی (علیه السلام) می گوید: بیا به پیش تا برای ما نماز را اقامه کرده وبه تو اقتدا کنیم، عیسی (علیه السلام) می فرماید: «نه، بعضی از شما به خاطر کرامت اِلاهی به این امت (اسلام) امیر بعضی دیگر هستید»(139).
2. بخاری، مسلم واحمد در صحاح خود، از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده اند که فرمود: «حال شما چگونه است، آن هنگام که عیسی پسر مریم (علیه السلام) در میان شما آید، ولی امام شما، از میان خود شما باشد»(140).
3. عبدالله بن مسعود طبق روایت ابوداوود، نقل می کند که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند خداوند آن روز را طولانی می کند، تا این که خداوند مردی از من، یا از اهل بیت من، را برانگیزد، هم نام من است، سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد نماید»(141).
ودر روایت دیگر آمده: آن حضرت فرمود: «دنیا به پایان نرسد تا آن هنگام که مردی از خاندان من که هم نام من است بر عرب حکومت کند»(142).
4. ابو هُریره نقل می کند که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند آن روز را طولانی کند، تا مردی از خاندان من که هم نام من است، ظهور نماید»(143).
5. امیرمؤمنان از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که آن حضرت فرمود: «اگر از روزگار جز یک روز باقی نماند، خداوند مردی از خاندانم را برانگیزد، سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد نماید»(144).
6. نیز در سنن ابی داوود از امّ سلمه نقل شده که گفت: از رسول خدا شنیدم فرمود: «اَلْمهدی مِنْ عِتْرَتی مِنْ وُلْدِها فاطِمَهَ»(145).
7. نیز در سنن ابن ماجه از سعید بن مسیب نقل شده گفت: در حضور اُمِّ سَلَمه (یکی از همسران رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم)) بودم سخن از مهدی (عجّل الله فرجه) به میان آوردم، ام سلمه گفت: از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم فرمود: «المهدی مِنْ وُلْدِ فاطمَهَ»(146).
8. نیز ابی داوود روایت کرده که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «مهدی از من است، بلند پیشانی وباریک بینی است، سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد می کند، وهفت سال حکومت می نماید»(147).
9. ترمذی در روایت دیگری از ابوسعید خِدری نقل می کند که گفت: «ما ترس آن پیدا کردیم که بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فتنه ای رخ دهد، از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) پرسیدیم چه باید کرد؟ فرمود: «انَّ فی اُمَّتی الْمهدِی»(148) در میان امت من، مهدی (عجّل الله فرجه) وجود دارد. (که رفع فتنه کند).
10. نیز ترمذی در سنن خود به سندش از عبدالله نقل می کند گفت: روزی در محضر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) بودیم، ناگاه گروهی جوانان بنی هاشم به آن جا آمدند، وقتی که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آنها را دید، منقلب شد ودر چشمانش اشک حلقه زد، ورنگش پرید، از آن حضرت پرسیدم: «چهره شما نشان می دهد که از چیزی اکراه داری».
فرمود: «ما خاندانی هستیم که خداوند آخرت را برای ما برگزیده است، واهل بیت من به زودی بعد از من با بلایی روبرو می شوند که موجب فرار ودوری وگریز خواهد شد، تا آن که قومی از جانب مشرق که در همراهشان پرچم های سیاه هست می آیند، ومطالبه (حکومت) خیر می کنند، امّا به آن نمی رسند، با مخالفان می جنگند، از طرف مردم یاری می شوند، ودر نتیجه به آرمان وخواسته خود نایل می شوند، ولی آن (حکومت) را خودشان نمی پذیرند، بلکه آن را در اختیار مردی از اهل بیت من قرار می دهند، آن مرد (حضرت مهدی) سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می کند، هر کسی از شما عصر چنین مردی را درک کرد، گرچه با حرکت سینه خیز بر روی برف باشد، خود را به او برساند»(149).
11. نیز ترمذی در حدیث دیگر از ابوسعید خدری روایت می کند که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «در میان امت من، مهدی (عجّل الله فرجه) خواهد آمد، دست کم هفت، وبیشتر نُه سال حکومت می کند، در آن عصر، امت من آن چنان از فراوانی نعمت ها برخوردار می شود که هرگز نظیرش را ندیده است، زمین خوردنی ها ونعمت هایش را آشکار می سازد، واز آنها چیزی کم نکند، ودر آن عصر،مال وثروت همچون چیزی است که زیر دست وپا افتاده باشد، شخصی بر می خیزد ومی گوید: «ای مهدی (عجّل الله فرجه)، از اموال به من بده» حضرت مهدی می فرماید: «بگیر»(150).
12. نیز در حدیث دیگر از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «المَهدی مِنّا اَهلَ البیتِ، یصلِحُهُ اللهُ فی لیلَه» مهدی (عجّل الله فرجه) از خاندان ما است، خداوند در یک شب کارش را سامان می بخشد»(151).
13. ابن ماجه مطابق حدیث دیگر، از ثوبان نقل می کند که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «وقتی که او (مهدی) را دیدید، گرچه با حرکت سینه خیز بر روی برف باشد، نزدش بروید وبا او بیعت کنید، زیرا او مهدی خلیفه خدا است»(152).
14. حدیث از سعید بن المسیب قال: کنا عند أم سلمه فتذاکرنا المهدی، فقاهت سمعت رسول الله (ص) یقول: «المهدی مِن ولد فاطمه»(153).
15. نیز ترمذی در حدیث دیگر از انس بن مالک نقل می کند که گفت: از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم فرمود: «ما فرزندان عبدالمطلب، سروران اهل بهشت هستیم؛ من وحمزه، وعلی وجعفر وحسن وحسین ومهدی»(154).
16. در کتاب مستدرک الصحیحین به سند خود از ابوسعید خِدری نقل می کند که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «روز قیامت بر پا نمی شود، تا سراسر زمین پر از ظلم وجور وتجاوز گردد، سپس شخصی از خاندان من خروج می کند که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وتجاوز شده، پر از داد وعدل می کند»(155).
ابو نعیم اصفهانی نیز در کتاب حُلیه الاولیاء نظیر این حدیث را با اندکی تفاوت در الفاظ نقل کرده است(156).
17. ودر کتاب کنز العُمّال روایت شده که حضرت علی (علیه السلام) از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) پرسید: «آیا مهدی از ما آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) است، یا از غیر ما، است؟».
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ فرمود: «بلکه از ماست، خداوند (اسلام ودین) را به وسیله او کامل وختم می کند، چنان که آن را به وسیله ما آغاز نمود»(157).
18. نعیم بن حماد وطبرانی وابو نعیم وخطیب، ونیز هیثمی در کتاب مجمع الزواید از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کنند که به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) عرض کردم: «ای رسول خدا، آیا مهدی (عجّل الله فرجه) از ماست یا از غیر ما».
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ فرمود: «بلکه از ماست، خداوند به وسیله ما دین را کامل وختم می نماید، همان گونه که به وسیله ما آغاز کرد، ومردم به وسیله ما از شرک وبت پرستی نجات می یابند، ودل های آنها به وسیله ما الفت می یابد»(158). این حدیث را طبرانی در کتاب اَلاوسط روایت نموده است(159).
کتاب های نوشته شده در شأن حضرت مهدی
کتاب های بسیار درباره حضرت امام مهدی (عجّل الله فرجه) از آغاز غیبت آن حضرت، تاکنون تألیف شده است، یکی از علمای معاصر کتابی در صد جلد درباره آن حضرت نگاشته است، وآنچه را از احادیث اهل تسنّن وشیعه درباره آن حضرت رسیده، در آن کتاب جمع آوری کرده است، از درگاه خداوند می خواهم که توفیق چاپ این موسوعه را به بعضی از اهل خیر عنایت فرماید. ویکی از علمای اهل سنت نیز کتابی در ردّ ونفی وجود حضرت مهدی به نام لامهدی ینتظر بعد الرسول سید البشر، نوشته است ویکی از علمای حجاز کتابی در ردّ این کتاب به رشته تحریر درآورده است.
بسیاری از دانشمندان اهل تسنّن نیز، درباره حضرت کتاب ها نوشته اند، وروایاتی که از رسول گرامی اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلم) درباره حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) آمده، نقل کرده اند، از جمله فقیه آنها به نام کُنجی شافعی (حافظ ابو عبدالله محمد بن یوسف بن محمد کُنجی شافعی، متوفّای سال 658 ه. ق) کتابی به نام «البیان فی اخبار صاحب الزّمان» تألیف کرده است.
افزون بر آنچه که در کتاب های صحاح(160)
اهل تسنّن، از باب هایی در خصوص حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) عنوان شده، نقل شده است(161) که بعضی از آن روایات را قبلاً ذکر کردیم.
ابونعیم اصفهانی (متوفّای 402 یا 403 ه. ق) که از محدّثان مشهور اهل تسنّن است، کتابی درباره حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به نام الاربعین تألیف نموده است(162) این کتاب محتوی چهل حدیث از کتاب های صحاح ومسندهای اهل تسنن است، وبیانگر اوصاف واحوال ونام وکنیه مبارک حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است، یکی از آن احادیث؛ روایتی است که از علی بن هلال واو از پدرش نقل کرده که گفت:
«در آن هنگام که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) در بستر مرگ بود، به محضرش رفتم، دیدم فاطمه سلام الله علیها در کنار سر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) نشسته، به یک باره دیدم با صدای بلند گریه کرد، رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) سرش را به سوی او بلند نمود وفرمود: «ای محبوبه من، فاطمه سلام الله علیها چرا گریه می کنی؟» فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: «ترس آن دارم که بعد از رحلت تو، دین را تباه کنند»، واز مسیر حق خود، منحرف نمایند رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«ای محبوبه دلم، آیا نمی دانی که خداوند متعال، بر زمین توجّه خاصّی کرد، پدرت را از آن برگزید، واو را مبعوث به رسالت کرد، سپس توجّه خاص دیگری به زمین نمود وشوهر تو علی (علیه السلام) را برگزید، وبه من وحی کرد که تو را همسر او قرار دهم، ای فاطمه، ما از خاندانی هستیم که خداوند متعال به ما هفت خصلت عطا فرموده است که به هیچ کس قبل از ما عطا نکرده است وبعد از ما هم به کسی عطا نخواهد کرد.
1. من خاتم پیامبران، وگرامی ترین آنها در پیشگاه خداوند، ومحبوب ترین مخلوقات خدا هستم، وپدر تو می باشم.
2. ووصی من بهترین اوصیا ومحبوب ترین آنها در پیشگاه خداست، واو شوهر تو است.
3. وشهید ما بهترین شهیدان ومحبوب ترین آنها در پیشگاه خداست واو حمزه بن عبدالمطلب عموی پدرت وعموی شوهر توست.
4. واز ما است (جعفر) آن کسی که دارای دو بال وپر شود، ودر بهشت همراه فرشتگان به هرجا که بخواهد پرواز نماید، او پسر عموی پدرت، وبرادر شوهرت است.
5و 6. واز ما است دو پسرت حسن وحسین که دو آقای جوانان بهشتند، به خداوندی سوگند که مرا به حق مبعوث کرد، مقام پدر آنها، علی (علیه السلام) ارجمندترین از آنهاست.
7. ای فاطمه، به خداوندی سوگند که مرا به حق برانگیخت، مهدی این امّت از نسل آنهاست(163) در آن هنگام که سراسر جهان، هرج ومرج(164) شود، وفتنه ها وآشوب ها بروز کند، وراه ها بسته شود، وعده ای همدیگر را غارت کنند، بزرگ به کوچک رحم نکند، وکوچک به بزرگ احترام نگذارد، در این زمان خداوند از نسل این دو نفر «حسن وحسین (علیه السلام)» مردی را ظاهر کند، که دژهای گمراهی را فتح نماید، ودل های پوشیده به گناه وجهل را بگشاید، دین را در آخرالزّمان، استوار وبرپا سازد، چنان که من آن را در آغاز، استوار وبر پاساختم، وسراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم شده پر از عدالت نماید.
ای فاطمه، مرا محزون نکن، وگریه منما، چرا که خداوند متعال به تو مهربان تر ودل سوزتر از من است، به خاطر آن مقامی که در نزد من داری، وجایگاهی که در قلبم گرفته ای، خداوند تو را همسر کسی قرار داده که مقامش از همه بالاتر ومنصبش گرامی تر، واز همه به مردم مهربان تر وعادل تر وبیناتر به قضاوت است، من از درگاه خداوند متعال تفاضا کرده ام که تو، ای فاطمه، نخستین فرد از اهل بیت من باشی که به من بپیوندی.
حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فاطمه سلام الله علیها بعد از او، هفتاد وپنج روز عمر کرد تا این که به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) پیوست(165).
جانشین امام حسن عسکری
علاّمه مجلسی، در حق ّالیقین از شیخ صدوق روایت می کند که او به سند صحیح از احمد بن اسحاق(166) نقل می کند که گفت: به حضور امام حسن عسکری (علیه السلام) شرفیاب شدم با این قصد که از جانشین آن بزرگوار بعد از رحلتش بپرسم، آن حضرت قبل از سؤال من، فرمود: «ای احمد بن اسحاق، خداوند متعال از عصر حضرت آدم (علیه السلام) تاکنون، واکنون تا روز قیامت، زمین را از حجّتش خالی نمی گذارد، خداوند به وسیله او بلا را از اهل زمین برطرف می نماید، وبه وسیله او باران را فرو می فرستد، وبرکت های زمین را آشکار می سازد».
پرسیدم: «ای فرزند رسول خدا، امام وخلیفه بعد از شما کیست»؟
آن حضرت شتابان برخاست، ووارد اتاقی شد، سپس بیرون آمد، دیدم کودکی را که صورتش مانند ماه شب چهارده می درخشید وحدود سه سال داشت بر شانه خود نهاده، به من فرمود: «ای احمد بن اسحاق، اگر در پیشگاه خدا وحجت های او مقام ارجمندی نداشتی، پسرم را به تو نشان نمی دادم، این پسر هم نام وهم کُنیه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) است، همان کسی است که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد می کند. ای احمد بن اسحاق، مَثَل این پسر در این اُمّت، مانند مَثَل خضر (علیه السلام) وذوالقرنین است، به خدا سوگند به گونه ای غایب می شود که همه به راه هلاکت می افتند، جز شخصی که خداوند عقیده به امامت او را در آن شخص ثابت واستوار کرده، واو را برای دعا در مورد تعجیل در فرج آن حضرت، توفیق داده است».
احمد بن اسحاق می گوید: به امام حسن عسکری (علیه السلام) عرض کردم «ای مولای من، آیا نشانه ای که قلب مرا در مورد جانشینی این کودک مطمئن وآرام سازد هست»!
ناگاه آن کودک با زبان عربی شیوا فرمود: «انا بقیهُ اللهِ فی اَرْضهِ، والمنتقمُ مِنْ اعدائهِ، فلا تَطلُبْ اَثَراً بَعْدَ عینٍ یا احمَدَ بنَ اسحاقَ؛ من آخرین حجت خدا در زمین، وانتقام گیرنده از دشمنان خدا هستم، ای احمد بن اسحاق، بعد از دیدن خود مهدی دیگر در جستجوی نشانه نباش».
احمد بن اسحاق می گوید: بسیار شادان از محضر امام حسن (علیه السلام) بیرون آمدم، فردای آن روز به حضور امام حسن (علیه السلام) رفتم وعرض کردم: «ای پسر رسول خدا، از این که با نشان دادن جانشینت بر من منّت نهادی، بسیار خوشحال شدم، این که فرمودی مَثَل او مَثَل خضر وذوالقرنین است، کدام سنّت او همانند این دو نفر می باشد»؟
امام حسن (علیه السلام) فرمود: «او در طولانی شدن غیبتش، به این دو نفر شباهت دارد».
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، آیا غیبت او طولانی می گردد؟
فرمود: به پروردگارم سوگند آری، به گونه ای که بسیاری از معتقدان به او از اعتقاد به او منصرف می شوند، جز کسی که خداوند متعال پیمانش را نسبت به ولایت ما، از او گرفته، وایمان را در قلب او برقرار ساخته، واو را به روح قدسی تأیید فرموده، ای احمد بن اسحاق، این امری از امرهای خدا، ورازی از رازهای اِلاهی، وغیبی از غیب های پروردگار است، آنچه را گفتم فراگیر، واز شاکران وسپاس گزاران باش، تا در فردای قیامت در ملکوت اعلی با ما باشی»(167).
ودر حدیث دیگر از عمرو اهوازی نقل شده که گفت: «امام حسن عسکری (علیه السلام) پسرش را به من نشان داد وفرمود: این پسر بعد از من صاحب شما است»(168). ومطابق روایت دیگر، از محمد بن عثمان عَمْری(169) ودیگران نقل شده است: «امام حسن عسکری (علیه السلام) پسرش را به ما که چهل نفر در خانه اش بودیم، نشان داد وفرمود:
«هذا رِمامُکُم من بَعدی، وخلیفتی علیکم، فاتبعوُهُ واطیعُوهُ، ولا تَتَفرّقُوا فتهلکوا فی ادیانکُمْ، اما اِنکُم لا ترونَهُ بَعْدَ یومکُم هذا؛ این پسر، امام شما بعد از من است، وخلیفه من بر شماست، از او پیروی واطاعت کنید، پراکنده نشوید، تا در مورد دین خود به هلاکت بیفتید، آگاه باشید، شما دیگر او را از فردا نمی بینید».
حاضران گفتند: از محضر امام حسن (علیه السلام) بیرون رفتیم، چند روزی نگذشت که امام حسن (علیه السلام) از دنیا رفت(170).
ماجرای دیدار پسر مهزیار با حضرت مهدی
علاّمه مجلسی، در کتاب حق الیقین از شیخ صدوق وشیخ طوسی وشیخ طبرسی وبه سند صحیح از محمد بن ابراهیم بن مهزیار، یا علی بن ابراهیم مهزیار اهوازی(171)، روایت کرده اند که گفت: بیست حج انجام دادم، ودر همه آنها قصد کردم که به محضر امام زمان حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) برسم، ولی به این توفیق وسعادت دست نیافتم، تا این که یک شب در بسترم خوابیده بودم گوینده ای را دیدم به من گفت: «ای علی بن ابراهیم، به تو اجازه داده شد که امسال به حج بیایی»(172).
از خواب بیدار شدم، بسیار خوشحال بودم، به نماز ایستادم، هم چنان نماز می خواندم تا سپیده سحر دمید، نماز صبح را خواندم، سپس از خانه بیرون رفتم تا از کاروان های حج، پرس وجو کنم، کاروانی را دیدم که آماده حرکت است، با اولین کاروان به سوی مکّه حرکت کردم تا به کوفه رسیدیم(173) در آنجا از اسب پیاده شدم ووسائل سفر را به افراد مورد اطمینان سپردم، سپس به جستجوی فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) پرداختم، ولی هر چه جویا شدم وجستجو کردم او را نیافتم، از کوفه با نخستین کاروان به سوی مدینه حرکت کردم، وقتی به مدینه رسیدم، بی درنگ وسائل سفر را به افراد مورد اطمینان سپردم ودر آنجا نیز به جستجو ادامه دادم، هیچ خبر واثری از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نیافتم. هم چنان در جستجو وآرزوی دیدار بودم، تا این که کاروان به سوی مکه حرکت کرد، با همراهان به سوی مکه روانه شدیم، در آنجا نیز اثاثیه خود را به دوستان سپردم، وبه جستجو پرداختم، ومکرر از آل امام حسن عسکری (علیه السلام) جویا می شدم، ولی خبر واثری از آنها نمی یافتم در میان امید وناامیدی، در فکر فرو رفته بودم وخودم را سرزنش می کردم که لابد لیاقت دیدار نداری.
تا این که شبی تصمیم گرفتم برای طواف کعبه بروم، منتظر ماندم تا خلوت شد، آن گاه به طواف کعبه پرداختم، واز درگاه خداوند می خواستم که مرا به آرزویم، دیدار حضرت حجّت، برساند. در این میان ناگاه یک جوان خوش سیما وخوشبو را دیدم که دو لباس احرام پوشیده، یکی را به کمر بسته، ودیگری را بر دوش افکنده وطرف دیگر ردا را به دوش دیگر برگردانده است. او به من متوجه شد وگفت: تو کیستی؟ گفتم: من از اهالی اهواز هستم. گفت: آیا ابن خصیب اهوازی را می شناسی! گفتم: آری، خدا رحمتش کند از دنیا رفت.
گفت: خدا او را رحمت کند، که روزها روزه می گرفت وشب ها در مقام بندگی به عبادت می پرداخت(174)، وقرآن تلاوت می کرد واز دوستان ما بود. سپس گفت: «آیا در اهواز، علی بن ابراهیم مهزیار را می شناسی»؟
گفتم: خودم هستم. گفت: خوش آمدی ای ابوالحسن، آیا صریحان را می شناسی؟ گفتم: آری؛ گفت: آنها کیستند؟
گفتم: محمد وموسی هستند.
گفت: آن نشانه ای را که بین تو وامام حسن عسکری (علیه السلام) بود چه کردی؟
گفتم: نزد من است.
گفت: نشانم دهید. آن را که انگشتری زیبا بود ودر نگینش نام محمد وعلی نوشته شده بود، از جیبم درآوردم به آن جوان نشان دادم. وقتی که آن را دید سخت گریه کرد وناله سر داد، در حالی که می گفت: «خدا تو را رحمت کند ای ابامحمد، تو امام عادل، فرزند امامان (علیهم السلام)، وپدر امام بودی، خداوند تو را در فردوس اعلای بهشت همنشین پدرانت نمود».
سپس فرمود: ای ابوالحسن، (پسر مهزیار) به خانه ات برو، وخود را مهیا کن، وقتی که یک سوم از شب گذشت ودو سوم از شب باقی ماند نزد ما بیا، که به خواست خداوند به آرزویت خواهی رسید.
ابن مهزیار می گوید: به اقامت گاه خود رفتم، ودر این اندیشه بودم، وکارهایم را انجام دادم، وآماده شدم، وپس از گذشت یک سوم از شب، سوار بر اسب شده وبه سوی شعب (که به آن جوان وعده ملاقات داده بودم) رهسپار شدم، وقتی به آنجا رسیدم، همان جوان را دیدم، به من خوش آمد گفت، آن گاه فرمود: «ای ابوالحسن، خوشا به حال تو، آقا اجازه ملاقات به تو داد، سواره حرکت کرد، ومن نیز به دنبالش سواره حرکت کردم، تا این که مرا به منا وعرفات برد، واز آنجا گذشتیم، وبه پایین گردنه کوه طائف رسیدیم در این هنگام به من فرمود: ای ابوالحسن، پیاده شو، وآماده نماز شب باش، او پیاده شد، من نیز پیاده شدم، مشغول نماز شدیم، پس از نماز، به من فرمود: نماز صبح را بخوان، ولی طول نده، من نماز صبح را به گونه ای مختصر بجا آوردم، او پس از نماز، به سجده رفت وصورت بر خاک مالید وسپس، سوار مرکب شد، به من نیز گفت سوار شو، سوار شدم. وبه راه خود ادامه دادیم، تا این که او به بالای عقبه کوه رفت ومن نیز همراهش بودم، در آنجا به من گفت: «نظر کن آیا چیزی می بینی؟».
خوب نگاه کردم بقعه سبز وخرّمی را دیدم، که گیاه بسیار داشت، گفتم: «ای آقای من، بقعه سبز وپرگیاه می نگرم» گفت: آیا در بالای آن چیزی مشاهده می کنی؟ خوب نگریستم، ریگ بسیاری بر بالای خیمه ای از مو دیدم، که نور تابانی از آن می درخشید، او به من گفت: آیا چیزی می بینی؟
گفتم: آری چنین وچنان می بینم.
فرمود: ای پسر مهزیار، خوشحال باش وچشمت روشن باشد، که آرزوی هر آرزومندی در همین جا (اشاره به آن خیمه کرد) می باشد.
سپس، آن جوان به من فرمود: با من به سوی آن خیمه برویم، با هم حرکت کردیم، وقتی که به پایین آن تل ریک رسیدیم فرمود: در این جا پیاده شو، این جاست که هر مشکلی آسان می گردد، او پیاده شد، من نیز پیاده شدم، تا این که به من گفت: «ای پسر مهزیار، مهار شتر را رها کن، گفتم: شتر را به چه کسی بسپارم، کسی در این جا نیست؟ گفت: این جا جایی است که جز ولی خدا کسی در آن رفت وآمد نمی کند.
مهار شتر را رها کردم وهمراه آن جوان به سوی آن خیمه حرکت کردیم، وقتی نزدیک آن خیمه رسیدیم، او به من گفت: همین جا بایست تا من بروم وبرای تو اجازه ورود بگیرم، او رفت وطولی نکشید که نزد من آمد وگفت: «خوشا به حال تو، به آرزویت رسیدی».
ابن مهزیار گوید: در این هنگام به محضر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) شرفیاب شدیم، او بر روی فرش نمد که در روی آن پوست چرمی سرخ قرار داشت، نشسته بود، وبر بالشی از پوست تکیه داده بود، به او سلام کردم، جواب سلامم را داد، دیدم چهره اش مثل ماه می درخشد، چنان زیباست که هیچ گونه نقص وناموزونی در چهره او دیده نمی شود، نه بلند قد ونه کوتاه قد، قامتی کشیده داشت، گشاده پیشانی با ابروان کشیده وبه هم پیوسته، دارای چشمان سیاه ودرشت وبا بینی باریک وگونه های هموار داشت، در گونه راستش خالی بود، آن خال چنان زیبا بود، که با دیدن چهره رعنای او شگفت زده ومبهوت شدم، به من فرمود:
«ای پسر مهزیار، برادرانت را در عراق چگونه وداع کردی، حال آنها چگونه است؟» گفتم: آنها سخت در تنگنا ومشکلات وفشارهای بنی الشّیطان (بنی عباس) هستند.
فرمود: «خدا بنی عباس را بکشد، به کجا می روند؟ گویی آنها را می نگرم که در خانه های خود کشته می شوند، فرمان غضب اِلاهی شب وروز آنها را فرا می گیرد، آنگاه شما مالک وحاکم آنها می شوید، همان گونه که آنها مالک شما شدند، آنها در آن وقت ذلیل شما خواهند شد».
سپس، فرمود: «پدرم صلوات خدا بر او، از من عهد گرفته که ساکن مکانی نشوم مگر آن که مخفی ترین ودورترین مکان ها باشد، تا اسرار من فاش نشود، ومحل سکونتم از گزند نیرنگ های گمراهان، ومتمرّدان منحرف، محفوظ بماند. بدان که پدرم فرمود: «ای پسرم، خداوند متعال، اهل بلا ومردم خداپرست ودین دار را بدون حجّت نمی گذارد، حجّتی که آنها به وسیله او، درجات کمال را بپیمایند، وامامی که به او اقتدا کرده واز سنت وروش او پیروی نمایند، ای پسرم، امید آن دارم که تو همان حجّت وامامی باشی که خداوند تو را برای گسترش حق، نابودی باطل، وبالا بردن دین، وخاموش نمودن آتش گمراهی برگزیده باشد.
ای پسرم، برتو باد که در جاهای پنهان زمین، در دورترین نقاط زندگی کنی، زیرا هر ولی از اولیای خداوند متعال، دارای دشمنان بی رحم، ومخالفان متجاوز است، ولی این امور تو را به وحشت نیندازد. بدان که دل های اهل طاعت واخلاص، چونان پرندگانی که به آشیان هایشان عشق می ورزند به تو متوجّه وعشق می ورزند. ایشان گروهی هستند که، گرچه در دست دشمن ذلیل وخوار شده اند، ولی در پیشگاه خدا عزیز وارجمند می باشند، آنها اهل زهد وقناعتند وبه دامان ولای اهل بیت (علیهم السلام) چنگ زده اند، دین حق را از منبع خود استخراج کرده ودر پرتو آن با دشمنان جهاد می کنند، در پرتو صبر وتحمّل وفداکاری در دنیا، تا در خانه آخرت با اقتدار عزّتمند وباشکوه نایل شوند. خداوند آنان را به این ویژگی ها توفیق داده، تا دارای کرامت عظیم وسرانجامی نیک باشند، ای پسرم، در حوادث امور خود صبر را پیشه خود ساز، تا خداوند متعال اسباب کار را برای تو فراهم سازد، وارکان دولتت را استوار نماید، وبه خواست خدا، پس از عقب راندن ذلّت ها ورنج ها وفشارها، به عزّت واقتدار برسی، وامور تو سامان یابد.
ای پسرم، گویی تو را می نگرم که مشمول نصرت وتأییدات اِلاهی شده ای، ودوران آن همه فشار ودشواری ومشکلات سپری گشته است، گویی پرچم های زرد وعَلَم های سفید را در بین حطیم وزمزم(175) می نگرم که بر بالای سر تو به اهتزاز درآید، ومردم گروه گروه در کنار حجر الاسود نزد تو برای بیعت بیایند، آنهایی که پاک طینت هستند، وروح وروان پاکیزه ودل های ملکوتی وصاف وزدوده شده از هرگونه پلیدی ونفاق دارند، دارای دل های آماده ونرم برای پذیرش دین، وپر صلابت وقاطع برای سرکوبی دشمنان ونابودی فتنه های گمراهان هستند، در آن وقت بوستان های دین آراسته شود، ودین حق ودین داران آشکار گردند؛ وسپیده حق بدرخشد، وتاریکی های باطل برطرف شود، وخداوند به وسیله تو طغیان را درهم بشکند، ونشانه های ارجمند ایمان را بازگرداند، همه مشکلات به رفاه سلامتی تبدیل شود، ودوستی وصمیمت، جای کینه وعدوات را بگیرد، به گونه ای که کودکان در میان گهواره، دوست دارند اگر بتوانند به سوی تو پرواز کنند، حیوانات وحشی، اگر راهی برای پیوستن به تو داشته باشند، به وسیله تو اطراف دنیا را به گلستانی از شادی وصفا مبدّل سازند، وبه وسیله تو شاخه های عزّت نشاط وشادی، پخش شوند، پایه های حق در قرارگاه های خود استوار گردند، وهمه آنان که دین ستیز هستند، به لانه های خود بخزند، ابرهای پیروزی از هر سو، بر تو سایه می افکنند، هر دشمنی منکوب وهر دوستی پیروز می گردد، در این وقت در سراسر زمین جبّار متجاوز، ویا منکر تحقیر کننده، ویا دشمن پر کینه، ومعاند پر عداوت باقی نماند. پس کسی که به خدا توکل کند، خداوند او را کافی است، خداوند او را به هدفش می رساند، چرا که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است».
سپس، پدرم فرمود: «باید همه اینها وگفت گوی من با شما در این مجلس را پنهان بداری، وآن را جز برای اهل صدق وبرادران راستین در دین، فاش نسازی».
علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید: مدتی در محضر آقا حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) برای کسب عقائد واحکام وحکمت هایی که به قلب ها نشاط می بخشد، ومزرعه قلب ها را پربار وپر طروات می نماید ماندم، سپس از محضرش اجازه گرفتم که به وطنم (اهواز) بازگردم، ومن پس از بیان مطالبی، خداحافظی کردم، آن حضرت هنگام وداع، مرا مشمول دعای خود که مایه سعادت دنیا وآخرت، وذخیره ماندگار برای عاقبتم بود، قرار داد.
وقتی که آماده بازگشت شدم، صبح برای خداحافظی مجدّد تجدید عهد وبیعت، به محضر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) رسیدم، مبلغی که بیش از پنجاه هزار درهم بود به محضرش دادم وعرض کردم با قبول آن به من تفضل فرماید وافتخار دهید، آن حضرت لبخند می زد، وفرمود: «از این پول در مورد مصرف زندگی خود بهره بگیر، زیرا در این جاده ای که حرکت می کنی طولانی ودشوار است، وبرای رسیدن به وطن، آن را مصرف کن». سپس برای من دعای بسیار کرد، آن گاه به سوی وطنم رهسپار شدم(176).
قطعی بودن وجود وظهور حضرت مهدی
وجود وظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) از امور روشنی است که انکار آن به هیچ وجه امکان ندارد، زیرا دلایل نقلی وعقلی وحسّی وامثال آن بر وجود وظهور آن حضرت، بسیار، وخلل ناپذیر است.
بنابراین، قطعی بودن وجود وظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) مانند قطعی بودن ولایت وامامت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب وخلافت بلافصل او بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم)، ومانند قطعی بودن وجود ذات پاک خداوند سبحان است، اشکال تراشی در مورد خلافت امام علی (علیه السلام) بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) مانند اشکال تراشی درباره وجود خداست، وهم چنین اشکال در وجود وظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) همانند اشکال در وجود خدا می باشد.
در حدیثی نقل شده که امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود: «گویی شما را می نگرم که بعد از من در مورد جانشینم اختلاف می کنید، بدانید آن کس که اعتقاد واقرار به امامت امامان بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) دارد، ولی منکر فرزندم است، مانند کسی است که اعتقاد واقرار به همه پیامبران ورسولان دارد، ولی پیامبری حضرت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) را انکار نماید، وکسی که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) را انکار کند مانند کسی است که همه پیامبران را انکار نماید، زیرا اطاعت آخرین نفر ما مانند اطاعت کردن اولین ماست، وانکار نمودن آخرین نفر ما، مانند انکار کردن اولین نفر ماست. آگاه باشید که فرزندم دارای غیبتی است که مردم درباره او به شک وتردید می افتند، مگر آن کسانی که خداوند قلب آنها را در راه راست استوار نموده است»(177).
راز طول عمر آن حضرت
طول عمر شریف حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) با اراده وقدرت خداوند متعال است، با توجه به این که: «اَنَّ اللهَ عَلی کلِ شَئٍ قَدیرٌ»(178) خداوند بر هر چیزی توانا است؛ افزون بر این که طولانی شدن عمر، از نظر علمی امکان دارد، ودر تاریخ افرادی دیده می شوند که هزاران سال عمر کرده اند، واشخاصی وجود داشتند که عمرشان به هزاران، بلکه بیشتر رسیده است، ودر مورد طول عمر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، صادقِ امین، رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم)، بلکه امامان راستین وامین به آن خبر داده اند. چنان که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) وامامان با ذکر اسم ومشخّصات حسبی ونسبی، وغیبت وطول آن خبر داده اند حتی فرموده اند، بعضی در این مورد شک وتردید می کنند، چنان که قبلاً ذکر شد.
علاوه بر این، ما پیامبری به نام نوح (علیه السلام) داریم که 2500 سال عمر کرد، وطبق صریح قرآن، او در میان قوم خود 950 سال، پیامبری نمود(179).
وطبق بعضی از روایات؛ «حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) سنّتی از نوح (علیه السلام) دارد، وآن طول عمر است»(180).
شاهد دیگر این که اصحاب کهف سیصد ونُه سال در میان کهف درنگ کردند (زنده ودر خواب بودند) چنان که قرآن نیز به این مطلب اشاره کرده است(181).
در حدیث آمده: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود؛ «پدر انسان ها آدم (علیه السلام) 930 سال، نوح 2450 سال، ابراهیم (علیه السلام) 175 سال، اسماعیل 120 سال، اسحاق بن ابراهیم 180 سال، وسلیمان بن داوود 712 سال عمر کردند»(182).
طبق روایت دیگر، امام صادق (علیه السلام) فرمود: «حضرت نوح (علیه السلام) 2500 سال عمر کرد»(183).
ودر حدیث دیگر؛ داستان پادشاهی ذکر شده که هزار سال سلطنت کرد، وهزار شهر ساخت وبا هزار دوشیزه آمیزش نمود، سرانجام خاک گور، بستر وسنگ گور، بالش او گردید، کرم ها ومارها همسایه او شدند، ووجود او مایه عبرت کسانی شد که او را دیده بودند، تا فریب دنیا را نخورند»(184).
نتیجه این که طول عمر وبقای طولانی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) محال نیست به دلیل این که حضرت عیسی (علیه السلام) وخضر (علیه السلام) والیاس (علیه السلام) از اولیای اِلاهی، هنوز باقی وزنده هستند، وهم چنین دجّال وابلیس از دشمنان خداوند باقی وزنده ا ند، وزنده ماندن آنها در قرآن وسنّت ثابت شده است، وهم چنین طول عمر وزنده ماندن حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در روایت بسیار آمده است.
نمونه هایی از دیدار با امام مهدی ومعجزات او
ناگفته نماند که معجزاتی که در ارتباط با امام مهدی (عجّل الله فرجه) نقل وشنیده ودیده شده بسیار است، هم چنین افرادی که آن حضرت را در عصر غیبت صغرا(185) وغیبت کبرا(186) تاکنون دیده اند... بیشتر از آن است که به شمارش بیاید. به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب می کنم:
شرکت همیشگی جوان علوی در حج
یکی از شیعیان در مداین می زیست، با یکی از دوستانش برای انجام مراسم حج به مکّه رفتند، در مکه ومِنا وعرفات در همه جا با هم بودند، برای انجام بخشی از مراسم حج به عرفات رفتند، در آن جا ضمن انجام عبادات خود، جوان خوش سیمایی را در حال احرام دیدند، که نشانه های مسافر بودن او از چهره اش دیده می شد، در این میان فقیری آمد، وتقاضای کمک کرد، آنها چیزی به او ندادند، فقیر نزد آن جوان رفت وتقاضای کمک کرد، آن جوان چیزی از زمین برداشت، وبه آن فقیر داد، وآن فقیر برای او دعای بسیار کرد.
سپس، آن جوان از نزد آنها رفت وپنهان شد، آن دو نفر می گویند: نزد آن فقیر رفتیم وگفتیم عجبا آن جوان، چه چیزی به تو داد؟ فقیر ریگ طلای دندانه دار به ما نشان داده که وزن آن قریب بیست مثقال بود، آنها دریافتند که آن جوان، حضرت ولی عصر (عجّل الله فرجه) باشد، به جستجوی او پرداختند، ولی او را نیافتند، از جمعیتی که آن جوان در میان آنها بود، سراغ او را گرفتند، آنها گفتند درباره این جوان، اطلاعی جز این نداریم که: «از سادات علوی است، وهر سال به حرم می آید، ودر مراسم حج شرکت می کند»(187).
اسب سوار وبر طرف شدن شک از فرماندار قم
قطب راوندی از ابوالحسن مسترق روایت می کند که گفت: روزی در مجلس ناصرالدّوله، حسن بن عبدالله بن حمدان، بودم در آن جا سخن از ناحیه مقدّسه وغیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) به میان آوردیم، ومن آن را به مسخره گرفتم، زیرا به آن اعتقاد نداشتم، تا روزی در مجلس عمویم به نام حسین، حاضر شدم (یا او در مجلس ما حاضر شد) باز سخن از ناحیه مقدّسه به میان آمد، ومن آن را به باد خرافات گرفته ومسخره کردم، عمویم حسین واقعه ای را نقل کرد، که شک وتردیدم در مورد ناحیه مقدّسه برطرف شد، وآن واقعه چنین بود:
عمویم به من گفت: «پسرم، من نیز در این مورد با تو هم عقیده بودم وآن را به مسخره می گرفتم، تا آن که فرمانداری قم را به من سپردند، در آن هنگام که خلیفه وقت هر کس را به عنوان حاکم به قم می فرستاد، اهل قم با او مخالفت می کردند، وبا او می جنگیدند واو را از قم بیرون می کردند خلیفه لشکری را تحت اختیار من گذاشت وهمراه آن لشکر از بغداد عازم قم شدم، در مسیر راه وقتی که به منطقه طرز رسیدیم، در آن جا برای شکار به بیابان رفتم، شکاری از جلوی روی من در رفت، آن را دنبال کردم تا به نهری رسیدم، در میان آن نهر هم چنان به دنبال شکار حرکت می کردم، هرچه می رفتم وسعت آن نهر بیشتر می شد، در آن جا تک وتنها ناگاه سواری را دیدم که سوار بر اسب شهبا بود، وعمامه سبزی بر سرداشت، سر وصورتش را پوشیده وتنها چشمانش پیدا بود، وکفش ساقه دار سرخ در پا داشت، ناگاه بدون مقدمه به من گفت:
ای حسین، مرا به عنوان امیر صدا نزد وبا کُنیه (که کلمه احترام است) خطاب ننمود.
گفتم: از من چه می خواهی؟
گفت: چرا مسئله ناحیه مقدسه را به مسخره می گیری؟ وخمس مالت را به اصحاب (نوّاب) من نمی پردازی؟
من با این که شخص با وقار وشجاع بودم واز چیزی نمی ترسیدم، از صدای او لرزه بر اندامم افتاد وترسیدم، وعرض کردم «ای آقای من، آنچه امر فرمودی انجام می دهم».
آن اسب سوار به من گفت: «وقتی که به سوی قم حرکت می کنی، بدون جنگ وجدال وارد آن خواهی شد، در آن جا کسب وتجارت می کنی، در موقع خود، خمس اموالت را به مستحقّش برسان».
گفتم: به چشم، با کمال میل اطاعت می کنم.
اسب سوار گفت: اینک با رشد وصلاح برو. سپس، عنان اسب را گردانید واز آنجا رفت، ندانستم کجا رفت، هرچه در طرف راست وچپ به جستجوی او شتافتم، او را نیافتم وبه طور کلی مخفی وناپیدا شد. ترس وهراس من بیشتر گردید، وبه سوی لشکر خود بازگشتم، این حادثه را فراموش نموده وبه کسی نگفتم.
وقتی که به قم رسیدم، پیش خود تصوّر می کردم که برای جنگ با مردم قم می روم، ولی جمعی از اهل قم نزد من آمدند وگفتند: «ما با کسی می جنگیدیم که از نظر مذهب با ما مخالف بود، ولی چون تو با ما موافق هستی با تو جنگ نداریم، اینک وارد شهر شو، وهرگونه که می خواهی، شهر قم را تدبیر واداره کن».
من مدتی در قم ماندم، در این مدت اموال فراوانی، بیش از آنچه توقع داشتم کسب کردم، امرای خلیفه در مورد اقامت طولانی من در قم وافزایش ثروتم، به من حسادت ورزیدند، واز من در نزد خلیفه بدگویی نمودند، وخلیفه مرا از فرمانداری قم عزل کرد، ومن به بغداد بازگشتم، ابتدا به خانه خلیفه رفتم وبه او سلام کردم، سپس به خانه ام رفتم، عدّه ای به دیدن من آمدند، از جمله محمد بن عثمان عَمْری(188) به دیدار من آمد، واز همه مردم حاضر گذشت، وجلو آمد وبر مسند من نشست وبر پشتی من تکیه نمود، از این کار او بسیار خشمگین شدم، مردم می آمدند ومی رفتند، واو هم چنان نشسته بود، ولحظه به لحظه بر خشم من افزوده می شد، وقتی که مجلس خلوت شد، محمد بن عثمان به من نزدیک شد وگفت: «بین من وتو، رازی وجود دارد وآن را بشنو.» گفتم: بگو. گفت: صاحب اسب شهبا(189) ونهر، فرمود: «ما به وعده ای که داده بودیم وفا کردیم». (که تو با آرامِش وارد قم می شوی، ودر آن جا با کسب وکار، اموال بسیار تحصیل می کنی وکسی به خاطر انتسابت به ما مزاحم تو نمی شود).
ناگاه ماجرای آن اسب سوار به یادم آمد، از ترس وهراس،لرزه بر اندامم افتاد، گفتم: چشم، اطاعت می شود. برخاستم ودست محمد بن عثمان را گرفتم واو را داخل خانه بردم، ودر خزانه ها را گشودم، وخمس اموالم را حساب کرده وبه او دادم، حتّی یک مورد را که فراموش کرده بودم، او تذکّر داد، وخمس آن را نیز پرداختم، او برخاست وخداحافظی کرد ورفت. بعد از این واقعه، دیگر در مورد ناحیه مقدّسه امام عصر (عجّل الله فرجه) شک نکردم.
ابوالحسن مسترق می گوید: وقتی که من این واقعه را از عمویم حسین، شنیدم، شک وتردید من نسبت به ناحیه مقدّسه وغیبت امام عصر (عجّل الله فرجه) به طور کلّی برطرف گردید(190).
تولد شیخ صدوق وبرادرش به دعای امام زمان
شیخ طوسی از علی بن بابویه قمی(191) نقل کردند که گفت: عریضه ای به محضر امام زمان (عجّل الله فرجه) نوشتم وبه وسیله حسین بن روح(192) فرستادم، در آن عریضه از امام مهدی (عجّل الله فرجه) خواسته بودم تا دعا کند که خداوند به او فرزندی عنایت کند (با توجه به این که تا آن وقت فرزند نداشت).
امام زمان (عجّل الله فرجه) چنین جواب داد: «به زودی خداوند دو فرزند صالح به او خواهد داد»(193) طولی نکشید که دعای امام زمان (عجّل الله فرجه) مستجاب شد واو از کنیزی دارای دو پسر شد، نام یکی از آنها را محمد، ونام دیگری را حسین گذاشت، محمّد(194) دارای تألیفات بسیاری است که، یکی از آنها کتاب مَن لا یحضرهُ الفقیه(195) که کتاب معتبر ومهم از کتاب های اربعه شیعه است.
برادرش حسین، دارای نسل پر برکت است، واز نسل او محدّثان وعلمای بزرگی برخاسته اند. محمد (شیخ صدوق) افتخار می کرد که بر اثر دعای امام زمان (عجّل الله فرجه) متولّد شده است. اساتیدش، او را از این لحاظ می ستودند، ومی گفتند: «سزاوار است کسی که به دعای حضرت حجّت (عجّل الله فرجه) متولّد شده، این چنین دارای موقعیت علمی وتوفیقات عالی گردد».
امام زمان در کنار کعبه
شیخ طوسی به سند خود از عبدالله بن جعفر حِمْیری نقل می کند که او گفت: از محمد بن عثمان پرسیدم: «آیا صاحب الامر (عجّل الله فرجه) را دیده ای؟» در پاسخ فرمود: آری، آخرین دیدارم با آن حضرت در کنار کعبه بود که چنین دعا می کرد:
«اللهم انجزلی ما وعدتنی؛ خدایا، آنچه را که به من وعده داده ای به آن وفا کن».
ودیدم آن حضرت را، پرده کعبه را در مستجار(196) گرفته وعرض می کند: «اللهم انتقم لی من اعدائک(197)؛ خدایا، برای من از دشمنانت انتقام بگیر».
ورشکستگی دژخیمان عباسی
شیخ طوسی به سند خود از رَشیق(198) نقل می کند که گفت: معتضد عباسی به ما که سه نفر بودیم فرمان داد، تا هر کدام بر اسبی سوار شده، واسب دیگری را به همراه خود یدک بکشیم، وسبکبار باشیم، به سامرّا برویم، نشانی منزل امام حسن عسکری (علیه السلام) را برای ما داد وگفت: «وقتی به در خانه امام حسن (علیه السلام) رسیدید غلام سیاهی را در آن جا می بینید، بی خبر وارد خانه شوید، هر کس را که در آن خانه دیدید بکشید، وسرش برای من بیاورید».
ما به شهر سامرّا رفتیم، وخود را به در خانه امام حسن عسکری (علیه السلام) رساندیم، همان گونه که معتضد عباسی گفته بود، غلام سیاهی را در دالان خانه دیدیم که به بافتن بند زیرجامه مشغول بود، از او پرسیدیم: «صاحب این خانه کیست، واکنون چه کسی در خانه است»؟
غلام در جواب گفت: صاحب خانه (حضرت مهدی عج) در خانه است، سوگند به خدا آن غلام اعتنایی به ما نکرد، وتوجه ننمود. بی خبر وارد خانه شدیم، ناگاه خانه نفیسی را دیدیم، پرده ای بر درِ آن خانه آویخته بود که هرگز بهتر از آن را ندیده بودیم، گویا تازه دوخته بودند، ودستی به آن نخورده بود، در خانه هیچ کس نبود، آن پرده را کنار زدیم، اتاق بزرگی را دیدیم که گویا دریایی در آن بود، ودر انتهای خانه، حصیری افتاده بود، فهمیدیم که آن حصیر، روی آب قرار دارد، وبر روی آن حصیر، شخصی را که خوش اندام وزیبا چهره بود مشاهده کردیم که نماز می خواند، او به ما ووسایل ما اعتنا نکرد.
یکی از همراهان ما، احمد بن عبدالله به جلو رفت وپا در خانه گذاشت، تا کنار آن نمازگزار برود، در میان آب غرق شد، ودر آب دست وپا می زد، سخت در اضطراب بود، که دستش را گرفتم ونجاتش دادم. وقتی که او را از آب بیرون کشیدم، افتاد وبی هوش شد، پس از ساعتی به هوش آمد، این بار رفیق دوم من خود را به آب زد، او نیز مانند احمد، در اضطراب سختی قرار گرفت وفروماند، من حیرت زده ماندم، به صاحب خانه (حضرت مهدی عج) عرض کردم: از درگاه خدا، وشما معذرت می خواهم، به خدا سوگند نمی دانستم که موضوع چیست؟ وما برای دستگیری چه کسی مأمور شده ایم؟ من در پیشگاه خدا توبه می کنم. آن حضرت اعتنایی به گفتار ما نکرد وبه نماز خود ادامه داد، وما درمانده بیرون آمدیم وبه سوی بغداد نزد معتضد عباسی باز گشتیم.
معتضد در انتظار ما بود، وبه درباریان سفارش کرده بود که هر وقت ما رسیدیم، به ما اجازه ورود بدهند. شبانه به خانه معتضد عبّاسی رسیدیم، او ما را نزد خود برد واز ما پرسید: «ماجرا به کجا کشید؟» وما همه ماجرا را برای او شرح دادیم. معتضد گفت: وای بر شما، آیا قبل از من کسی را دیده اید، وداستان خود را به او گفته اید، گفتیم: نه. گفت: «من زنازاده باشم اگر شما این خبر را برای کسی نقل کردید وشما را نکشم». ودر این مورد سوگند های غلیظ خورد که اگر این راز را فاش کنید گردن شما را می زنم، ما هم جرأت نکردیم تا این حادثه عجیب را به کسی بگوییم، تا معتضد از دنیا رفت، آن گاه راز را فاش نمودیم(199).
در کتاب الصّراط المستقیم(200) نقل شده: هنگامی که امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفت، معتضد عبّاسی سه نفر را مأمور کرد تا سرزده وارد خانه امام حسن (علیه السلام) شوند، وهر کس را در آنجا دیدند گردن بزنند، وسرش را برای معتضد بیاورند. آن سه نفر می گویند: به خانه امام حسن (علیه السلام) حرکت کردیم، وارد خانه شدیم، سردابی را در آنجا دیدیم، که در آن آب بود ومردی بر روی حصیری که بر روی آب گسترده بود نماز می خواند، او به ما اعتنا نکرد، احمد بن عبدالله (یکی از همراهان) پیش دستی کرد، وبرای دستگیری آن نماز گزار، خود را به آب زد، ولی در آب فرو رفت ونزدیک بود غرق شود، او را نجات دادیم، دومین نفر نیز، خود را به آب زد، او نیز در حال غرق شدن بود که نجاتش دادیم، سرانجام این سه مأمور نزد معتضد عباسی بازگشتند وواقعه را به او خبر دادند، واو از آنها خواست که موضوع را کتمان کرده وفاش نسازند(201).
کودک طبرزین به دست در برابر جلاد
محدّث بزرگ، شیخ کُلینی از علی بن قیس وآن هم از یکی از نگهبانان خلیفه در عراق نقل می کند که گفت: به تازگی در سامرّا، سیما یا نسیم(202)، دیدم، او دربِ خانه امام حسن عسکری (علیه السلام) را شکست ووارد خانه شد، شخصی (حضرت مهدی عج) از خانه بیرون آمد، در دستش طبرزین بود، جلو سیما را گرفت وگفت: «در خانه من چه می کنی»؟
سیما گفت: «جعفر (کذّاب) معتقد است که پدرت از دنیا رفت؛ واز او پسری؛ باقی نمانده است. اینک که تو می گویی این جا خانه من است، من باز می گردم.» آن گاه از خانه خارج شد.
علی بن قیس می گوید: به در خانه امام حسن عسکری (علیه السلام) رفتم، یکی از خدمتکاران بیرون آمد، از او پرسیدم: «این آقازاده طبرزین به دست چه کسی بود»؟ خدمتکار گفت: چه کسی این موضوع را به تو خبر داده است؟ گفتم: یکی از نگهبانان. خدمتکار گفت: «به راستی چیزی از مردم پنهان نمی ماند؟»(203).
نپذیرفتن خمس مال حرام وپذیرفتن جامه پیرزن
شیخ صدوق احمد بن اسحاق، که یکی از نمایندگان امام حسن عسکری (علیه السلام) در قم بود نقل می کنند: احمد بن اسحاق گفت: همراه یکی از افراد مورد اطمینان از اصحاب به نام سعد بن عبدالله برای پرسیدن چند سؤال، به سامرّاء به محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) رفتیم، وپس از طلب اجازه، اجازه داده شد وشرفیاب شدیم، همیانی همراه احمد بن اسحاق بود که صد وشصت کیسه دینار ودرهم بود، وهر کیسه ای را صاحبش مهر نموده بود، واحمد آن را در میان عبا پنهان کرده بود.
سعد بن عبدالله می گوید: در سامرا وارد خانه حضرت شدیم وسلام کردیم، جواب سلام گرم وپرمهری به ما داد، واشاره کرد که بنشینید، نشستیم، امام حسن (علیه السلام) را دیدیم که چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشید، وبر روی ران راستش کودکی نشسته بود که چهره اش مانند ستاره مشتری، نورانی بود. ودر سرش دو کاکل بود، ودر کنار امام حسن (علیه السلام) یک عدد انار طلایی منقوش به نگین های زیبا وجالب ودرخشان وجود داشت، که بعضی از سران اهل بصره آن را به عنوان هدیه فرستاده بودند. در دست امام حسن (علیه السلام) قلمی بود وقتی که می خواست چیزی با آن قلم بنویسد، آن کودک دست پدر را می گرفت ومانع می شد، امام آن انار طلایی را به گوشه ای می غلطانید، آن کودک به سوی آن می رفت، در همین هنگام امام حسن (علیه السلام) آنچه می خواست در کاغذی می نوشت.
وقتی که نوشتنش به پایان رسید، احمد بن اسحاق همیان را که در زیر عبایش بود، بیرون آورد ودر پیش روی امام حسن (علیه السلام) نهاد.
امام حسن (علیه السلام) به آن کودک توجّه کرد وفرمود: «پسرم، اینها هدیه های شیعیان ودوستان تو است، بگشا وآنها را بپذیر».
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) (همان کودک) به پدر عرض کرد: «ای مولای من، آیا رواست که دست پاکم را به این هدیه های ناپاک، واموال پلید مخلوط به حرام دراز کنم؟»
در این هنگام امام حسن (علیه السلام) به احمد بن اسحاق فرمود: «آنچه در میان همیان است، بیرون بیاور، تا (حضرت مهدی) حرامش را از حلالش جدا سازد».
احمد بن اسحاق نخستین کیسه را از میان همیان بیرون آورد، آن کودک فرمود: «صاحب این کیسه فلان کس است ودر فلان محلّه قم سکونت دارد، 62 دینار در این کیسه است که 45 دینار آن از ملکی است که از پدرش به ارث برده، وآن را به این مبلغ فروخته است، و14 دینار آن، بهای هفت قواره پارچه است، وسه دینار آن هم کرایه مغازه است».
امام حسن (علیه السلام) فرمود: ای فرزند راست گفتی، اینک بگو در میان این 62 دینار کدام یک حرام است؟
کودک فرمود: در میان این 62 سکّه دینار، یک سکه است که در ری در فلان تاریخ درست شده، آن تاریخ در آن، نقش شده بود، ولی اینک نصف آن تاریخ، در یک روی آن پاک شده است. وباز در میان این دینارها، یک دینار مقراض شده ناقص است که وزن آن یک چهارم دینار است، وهمین دو دینار در این کیسه حرام است، وعلتش این است که صاحب آن دو دینار در فلان سال وفلان ماه، به مقدار یک مَن ویک چهارم من، پشم ریسیده شده در نزد بافنده ای که همسایه اش بود، به امانت گذاشته بود، دزد آن را ربود، وبافنده به صاحب پشم گفت: دزد آن را ربوده است، صاحب پشم سخن او را قبول نکرد، وبه جای آن یک مَن ونیم پشم باریکتر از آنچه دزد برده بود، از بافنده گرفت، وبا آن جامه ای بافت، وآن جامه را به این دو دینار (که یکی نصف تاریخش پاک شده ودیگری ناقص است) فروخت.
وقتی که احمد بن اسحاق در آن کیسه را گشود، همان دو دینار در وسط دینارها بیرون آمد، وآنها همان گونه بودند که حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) خبر داده بود.
سپس، احمد بن اسحاق دومین کیسه را از همیان بیرون آورد، کودک گفت: صاحب این کیسه فلان کس است که در فلان محلّه قم می نشیند، حاوی پنجاه دینار است که برای ما روانیست دست به آن دراز کنیم.
احمد بن اسحاق عرض کرد: چرا؟
کودک فرمود: زیرا، دینارهای این کیسه، قیمت گندمی است که در این گندم، صاحب این کیسه وبرزگرهایش شرکت داشتند، وصاحب این کیسه حق خود را با پیمانه به طور کامل برداشت، ولی حق برزگرهایش را با پیمانه ناقص پرداخت.
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود: راست گفتی ای پسرم، سپس امام حسن (علیه السلام) به احمد بن اسحاق، فرمود: همه این کیسه ها را بردار وبه صاحبانش برسان، ویا وصیت کن تا به صاحبانش برسانند، که ما به هیچ چیز از اینها نیاز نداریم چون مخلوط به حرام است، تنها آن جامه پیرزن را نزد ما بیاورید که حلال است.
احمد بن اسحاق می گوید: این جامه را پیرزنی فرستاده بود، وآن را در خورجین خود نهاده بودم، ولی به طور کلّی فراموش نموده بودم.
سعد بن عبدالله در ادامه سخن می گوید: وقتی که احمد بن اسحاق برای آوردن آن جامه، از آن جا رفت، امام حسن (علیه السلام) رو به من کرد وفرمود: «چه باعث شد که به این جا آمده ای»؟
عرض کردم: احمد بن اسحاق در من علاقه وشوق ایجاد کرد، تا به محضر شما برای دیدن مولایمان بیایم.
فرمود: مسائلی که قصد داری از آن سؤال کنی بپرس. گفتم: آماده هستم.
فرمود: از نور چشمم، (اشاره به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه))، بپرس.
در این هنگام سعد بن عبدالله مسائل مختلفی پرسید، وحضرت مهدی (عجّل الله فرجه) پاسخ همه را داد، حتّی سعد بعضی از سؤال ها را فراموش کرده بود، حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) از روی اِعجاز یادآوری می کرد، وجواب می داد. به این ترتیب به همه سؤالات پاسخ فرمود... تا آخر روایت، که طولانی است...(204).
من محمد بن حسن هستم
شیخ طوسی به سند خود از احمد بن علی رازی واز ابی ذر احمد بن ابی سوره واو از محمّد بن حسن عبدالله تمیمی که از زیدی مذهبان بود نقل می کند که گفت: این حکایت را از جماعتی شنیدم که از پدرم نقل می کردند، من شبی عازم حائر حسینی (کربلا) شدم، وقتی به آنجا رسیدم، جوان زیبایی را دیدم به نماز ایستاده، پس از نماز با حرم وداع کرد، من نیز وداع کرده همراه آن جوان به مشرعه(205) رفتیم، در آنجا آن جوان به من گفت: «ای اباسوره، قصد کجا داری»؟
گفتم: عازم کوفه هستم؛ گفت: با چه کسی؛ گفتم: با مردم. گفت: آیا نمی خواهی با ما همراه باشی؟ گفتم: با همراهانم؟
گفت: آیا راضی نیستی کسی همراه ما نباشد؟
با آن جوان در آن شب حرکت کردیم، به زودی به قبرستان مسجد سهله (نزدیک کوفه) رسیدیم. آن جوان در آن جا منزل خود را (گویا مسجد سهله بود) نشان داد وفرمود: «این جا منزل تو است، اگر میل داری بفرما». سپس به من فرمود: «نزد علی بن یحیی، ابن رازی برو، وبه او بگو تا مالی را که از ما در پیشش هست به تو بدهد».
گفتم: او مال را به من نمی دهد.
آن جوان فرمود: به او بگو با این نشانه که آن مال فلان مبلغ دینار، وفلان مبلغ درهم است، ودر فلان مکان قرار دارد، وفلان روپوش بر روی آن انداخته شده.
عرض کردم: تو کیستی؟ فرمود: من محمد بن حسن (حضرت مهدی عج) هستم.
عرض کردم: اگر او آن پول را نداد، ونشانه های مرا نپذیرفت ودلیل دیگر خواست چه بگویم؟
فرمود: من پشت سر تو می آیم.
اَباسوره می گوید: نزد ابن رازی رفتم، وپیام حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را به او رساندم، او از دادن پول امتناع ورزید. من نشانه های آن حضرت، واین که در آخر فرمود: «من پشت سر تو هستم» را به ابن رازی گفتم، در این وقت ابن رازی قانع شد وگفت: «بعد از ذکر این نشانه ها، دیگر عذری برای ندادن پول باقی نمی ماند وآن مبلغ پول را به من عطا کرد(206).
سرگذشت غانم هندی
یکی از شخصیت های بزرگ هندوستان.
شیخ کلینی وشیخ صدوق ودیگران با سندهای معتبر خود از ابوسعید غانم هندی چنین روایت کنند که گفت:
در کشمیرِ هند، دوستانی داشتم که حدود چهل نفر بودند وهمه از رجال کشوری، واز درباریان شاه هندوستان بودند، وهمه آنها کتاب های آسمانی: تورات، انجیل، زبور وصحف ابراهیم (علیه السلام) را مطالعه می نمودند، من وآنها مبلّغ دین (مطابق ادیان گذشته) بودیم، وبین مردم قضاوت می کردیم، ودرباره حلال وحرام فتوا می دادیم، حتّی خود شاه، ومردم در این امور به ما مراجعه می کردند.
روزی، بین ما سخن از پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلم) به میان آمد، به این نتیجه رسیدیم که نام پیامبر اسلام در کتاب های آسمانی هست، ولی ما از وضع او بی اطّلاع هستیم(207) لازم است به جستجوی او بپردازیم، واطلاعاتی در این مورد کسب کنیم، همه دوستان به اتّفاق، رأی دادند که من این مسئله مهم را پی گیری کنم.
غانم هندی می گوید: از کشمیر بیرون آمدم، پول بسیار برداشتم، دوازده ماه به سیر سیاحت وجستجو پرداختم، تا نزدیک کابُل(208) رسیدم، عده ای از ترک های آن سامان سر راه مرا گرفتند، وپول هایم را ربودند، ومرا آن چنان کتک زدند، که چند جای بدنم زخمی شد، سپس مرا به شهر کابل بردند، وقتی که شاه کابل از ماجرای من باخبر شد، مرا به شهر بلخ فرستاد وگزارش کار مرا بدین گونه به فرمانروای بلخ به نام داوود بن عباس دادند،که: «این شخص به نام ابوسعید غانم هندی، برای جستجوی دین وپیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلم) از هند بیرون آمده، وزبان فارسی را آموخته، وبا فقها وعلما، مناظره وبحث ها کرده است».
داود بن عباس مرا به مجلس خود احضار کرد، ودانشمندان را جمع کرد تا با من مباحثه کنند.
من به آنها گفتم: «من به انگیزه جستجوی پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلم) از وطن خود بیرون آمده ام، پیامبری که نامش را در کتاب های آسمانی پیامبران دیده ام».
دانشمندان: او کیست وچه نام دارد؟
غانم هندی: او محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) نام دارد.
دانشمندان: او پیامبر ماست که تو در جستجوی او هستی.
آن گاه غانم هندی شرایع واحکام دین پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلم) را از آنها پرسید، وآنها او را به احکام وشرایع اسلام آگاه کردند.
در این هنگام غانم هندی به آن دانشمندان گفت: «من می دانم که محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) پیغمبر خداست، ولی نمی دانم که آیا او همین فردی است که شما او را معرّفی می کنید یا نه؟ از شما تقاضا دارم محل او را به من نشان دهید، تا نزدش بروم واز نشانه ها ودلیل هایی که می دانم از او بپرسم، اگر همان شخص بود که به مقصود رسیده ام، وبه او ایمان می آورم.
دانشمندان: او وفات کرده است؛ غانم هندی: جانشین ووصی او کیست؟ دانشمندان: جانشین ووصی او ابوبکر است؛ غانم هندی: نام ابوبکر چیست؟؛ دانشمندان: نام او عبدالله بن عثمان است، واو را به قبیله قریش نسبت می دهند؛ غانم هندی: سلسله نَسَب پیغمبر خود، محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) را برایم بگویید. دانشمندان: در مورد نَسَب پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلم) شرح دادند؛ غانم هندی: این شخص (پیامبر) آن نیست که من در جستجویش هستم، زیرا جانشین پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلم) برادر دینی او، وپسر عموی نسبی او، وشوهر دختر او، وپدر فرزندان (نوادگان) اوست، وآن پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را در سراسر زمین، نسلی جز از فرزندان جانشینش نمی باشد.
در این هنگام دانشمندان حاضر(209) بر سر غانم هندی فریاد کشیدند، وبه فرمانروای بلخ گفتند: «ای امیر، این شخص (غانم) از شرک بیرون آمده وبه سوی کفر رفته، وریختن خونش حلال است».
غانم هندی: ای مردم، من دارای دینی هستم که به آن اعتقاد دارم، وتا دین محکم تر از آن را نیابم از آن دست نمی کشم، من اوصاف این مرد (پیامبر اسلام) را در کتاب هایی که بر پیامبران پیشین نازل شده خوانده ودیده ام، از کشور هند با آن همه مقام ارجمندی که در آن جا داشتم، فقط به خاطر یافتن دین حق، بیرون آمده ام، وچون درباره پیامبری که شما برایم ذکر نمودید، به جستجو پرداختم، دیدم او همان پیامبری است که نامش (با مشخصات جانشینش) در کتاب های آسمانی آمده، ولی با آنچه شما پیرامون اوصاف او ذکر می کنید، هماهنگ نیست، از من دست بردارید.
در این وقت امیر بلخ به دنبال مردی به نام حسین بن اِشْکِیب فرستاد، او حاضر شد، امیر به او گفت: «با این مرد هندی مباحثه کن».
حسین بن اِشکیب به امیر بلخ گفت: خدا کار تو را سامان بخشد، در این مجلس، دانشمندان وفقهای بزرگ که از من داناتر وبیناتر هستند، تشریف دارند، من در برابر آنها چه بگویم؟
امیر بلخ: آنچه می گویم بپذیر، وبا این مرد (ابو سعید) در خلوت مباحثه کن وبا او مهربان باش.
غانم هندی می گوید: با حسین بن اِشْکیب به گفت وگو پرداختیم، سرانجام او به من گفت: آن کسی که تو در جستجوی او هستی همان پیامبری است که این دانشمندان او را به تو معرّفی کرده اند، ولی جانشین او، آن گونه که اینها گفتند نیست، بلکه وصی وجانشین او علی بن ابی طالب بن عبد المطلّب، شوهر فاطمه سلام الله علیها دختر محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) وپدر حسن وحسین (علیهما السلام) نوادگان محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) هستند.
غانم هندی: اَللهُ اکبر! همین است آن کسی که من در جستجوی او هستم.
غانم می گوید: نزد امیر بلخ رفتم وگفتم: «ای امیر، آنچه در جستجویش بودم یافتم ومن گواهی می دهم که: معبودی جز خدای یکتا نیست، ومحمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسول او است».
امیر بلخ، با من خوش رفتاری کرد، وبه من احسان نمود، وبه حسین بن اِشْکیب گفت: «همدم نیکی برای غانم هندی باش».
من از آن پس نزد حسین رفتم وبا او همدم شدم، واو احکام اسلام را به من آموخت، به او گفتم: ما در کتاب های آسمانی پیامبران پیشین خوانده ایم که محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) آخرین پیامبر است، وبعد از او پیامبری نخواهد آمد، ومقام رهبری بعد از او مخصوص وصی ووارث وجانشین اوست، سپس مخصوص وصی او، پس از وصی دیگر... وهمواره فرمان خدا در نسل آنها جریان دارد، تا دنیا به پایان برسد؛ بنابراین، وصی محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) کیست؟
حسین بن اِکشیب: او حسن (علیه السلام) وبعد از او حسین (علیه السلام) فرزندان محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) هستند، وهم چنان ادامه یافت تا اکنون وصی آنها صاحب الزّمان (عجّل الله فرجه) است.
محمّد بن محمّد بن عامری راوی این ماجرا، می گوید:
ابو سعید غانم هندی که در جستجوی صاحب الزّمان (عجّل الله فرجه) بود، به قم سفر کرد، ودر سال 264 ه.ق همراه ما (شیعیان) بود، وبا آنها به بغداد مسافرت کرد، یکی از دوستانش از اهل سِنْد که پیرو کیش سابق غانم هندی بود نیز همراه غانم حرکت کرد.
عامری گوید: غانم هندی به من گفت: «من از اخلاق دوستم خوشم نیامد، از او جدا شدم تا به قریه عباسیه رفتم، در آن جا پس از نماز، همچنان درباره آن کسی که در جستجویش بودم می اندیشیدم، ناگاه شخصی نزد من آمد، ونام هندی مرا به زبان آورد وگفت: آیا تو فلان (ابو سعید غانم) هستی؟».
گفتم: آری.
گفت: آقایت (صاحب الزّمان) تو را دعوت کرده است، دعوتش را اجابت کن.
من همراه او به راه افتادم، او همواره مرا از این کوچه به آن کوچه، (در قریه عباسیه در نهرالْمَلِک) می برد، تا به خانه وباغی رسیدیم، که دیدم حضرت صاحب الزّمان (عجّل الله فرجه) در آن جا نشسته است، وبه زبان هندی به من خوش آمد گفت، فرمود: حالت چطور است؟ حال فلانی وفلانی که از آنها جدا شدی چگونه است؟، تا نام چهل نفر از دوستان هندی مرا، شمرد، وجویای حال هر یک یک آنها شد، وسپس به زبان هندی همه سرگذشت های مرا به من خبر داد، آن گاه فرمود: «می خواستی با اهل قم برای انجام حج به مکّه بروی»؟
عرض کردم: آری ای مولای من،فرمود: امسال با آنها به حج نرو ومراجعت کن، وسال آینده به حج برو، آن گاه کیسه پولی که در برابرش بود نزد من نهاد وفرمود: «این پول ها را خرج کن، ودر بغداد نزد فلانی نامش را برد، نرو، وبه او چیزی نگو».
عامری می گوید: سپس ابوسعید غانم هندی به قم آمد، وپس از آن قاصدها آمدند وبه ما خبر دادند که رفقای ما (در سفر حج) از عقبه برگشتند، وراز این که امام مهدی (عجّل الله فرجه) به غانم فرموده بود امسال به حج نرو، کشف شد که راه بسته است. آن گاه غانم به خراسان رفت، سال آینده از آن جا به حج رهسپار شد. او در خراسان هدیه ای برای ما فرستاد، ومدتی در خراسان بود، وسرانجام در آن جا وفات کرد، خدایش او را بیامرزد(210).
نصب حجر الاسود توسط حضرت مهدی
قطب راوندی از جعفر بن محمد قولویه(211) نقل می کند که گفت: وقتی که قرامطه(212) کعبه را خراب کردند وحجرالاسود را به کوفه آوردند ودر مسجد کوفه نصب نمودند. من در سال 337 ه. ق به بغداد رفتم، وتصمیم داشتم برای انجام مراسم حج، به مکّه بروم، همان سالی بود که قرامطه می خواستند حجرالاسود را، که بیست سال قبل، کعبه را ویران وحجرالاسود را به مسجد کوفه برده ودر مسجد کوفه نصب کرده بودند به مکّه باز گردانند، ودر کعبه نصب کنند واین زمان، اوایل غیبت کبرا بود(213).
در این جریان بزرگترین چیزی که فکر مرا مشغول کرده بود، این بود که چه کسی حجرالاسود را نصب خواهد کرد، زیرا مطابق احادیث می دانستم که هرگاه حجرالاسود از جای خود منتقل شود، حجّت خدا آن را در جای خود نصب می کند، چنان که (در عصر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) کعبه بر اثر سیل ویران شد وپس از بازسازی، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) حجرالاسود را در جایش نصب نمود ودر عصر حَجّاج بن یوسف ثقفی وآسیب رسانی کعبه به دستور او، پس از بازسازی، امام سجّاد (علیه السلام) حجرالاسود را در جای خود نصب نمود، وثابت ماند.
[بر همین اساس می خواستم به این وسیله دستم به حجّت خدا حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) که نصب کننده حجرالاسود در جای خود هست برسد، واو را زیارت کنم، واز این فرصت طلایی استفاده نمایم].
متأسفانه، این مسئله زمانی پیش آمد که من چنان بیمار شدم که از جان خود ترسیدم، وفکر کردم این بیماری مرا خواهد کشت بنابراین، نمی توانم به مکّه سفر کنم وبه هدف خود برسم، از این رو شخصی را که معروف به ابن هشام بود به نیابت گرفتم، تا او به نیابت از من به مکّه رود ومراسم حج را به جا آورد، نامه ای به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نوشتم، ودر آن نامه خواستم که آن حضرت بفرماید که آیا امسال من بر اثر این بیماری می میرم؟ یا نه؟ چند سال عمر می کنم؟ همه فکرم این بود که این نامه به دست آن کسی که حجرالاسود را نصب می کند، برسد، وجواب آن را بدهد، نامه را به نایبم ابن هشام دادم، وهدفم را برای او بیان کردم، وتأکید نمودم که نامه را به نصب کننده حجرالاسود برساند، وجوابش را از او بگیرد.
ابن هشام می گوید: به سوی مکّه حرکت کردم وبه مکّه رسیدم، مبلغی پول به خدمتکاران کعبه دادم، تا هنگام نصب حجرالاسود، مرا یاری کنند، وکسی جلو مرا نگیرد تا بتوانم خود را نزدیک نصب کننده حجرالاسود برسانم. وقت نصب حجرالاسود فرا رسید، خدمتکاران مرا فراگرفتند ویاری کردند، در میان ازدحام جمعیت، جلو رفتم، دیدم هر کسی جلو می آمد وحجرالاسود را نصب می کرد، امّا حجرالاسود در جای خود قرار نمی گرفت ومی لرزید ومی افتاد، تا این که جوانی زیبا چهره وگندم گون را دیدم به پیش آمد وحجرالاسود را گرفت ودر جای خود نصب کرد، حجرالاسود آن چنان محکم در جای خود قرار گرفت که گویی همیشه در آن جا بوده است، آن گاه آن جوان از میان جمعیت رفت. خروش وصدا از مردم بلند شد، ودسته، دسته از مسجدالحرام بیرون می آمدند، من عقب آن جوان به سرعت روانه شدم، بین مردم را می شکافتم واز راست وچپ دور می کردم ومی دویدم به طوری که مردم گمان می کردند دیوانه شده ام، چشمم را از آن جوان برنمی داشتم، تا مبادا از من غایب شود، تا این که از میان مردم بیرون رفتم، آن جوان با کمال آهستگی می رفت، ومن با سرعت حرکت می کردم، ولی هرچه می دویدم به او نمی رسیدم، تا این که آن جوان به جایی رسید که غیر از من واو کسی در آن جا نبود، آن گاه به من توجه کرد وفرمود: «آن نامه را که همراه داری به من بده». نامه را به دستش دادم، آن را باز نکرد، وفرمود: «به او (جعفر بن محمّد بن قولویه) بگو از این بیماری، ترسی بر تو نیست، وسلامتی خود را باز می یابی، وسرانجامِ عمر تو، بعد از سی سال است.
وقتی که این سخن معجز نشانش را شنیدم وآن شکوه را در او دیدم، به سختی ترسیدم به طوری که نمی توانستم راه بروم، در آن هنگام آن حضرت از آن جا رفت وناپدید شد.
ابن هشام، پیام حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را به جعفر بن محمّد بن قولویه رسانید، واو اطمینان یافت که در آن سال نمی میرد، وبر یقینش به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) افزوده شد.
وقتی که سال 367، یعنی سی سال بعد از خبر غیبت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) فرا رسید، جعفر بن محمد قولویه، بیمار وبستری شد، او وصیت کرد، وکفن وحنوط وضروریات سفر آخرت را فراهم نمود، وبا افراد خداحافظی می کرد، مردم به او گفتند، بیماری تو آنقدر سخت نیست، عجله نکن ونگران نباش، در جواب می گفت: «مولایم حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) فرموده همین امسال می میرم...».
او همان سال با همان بیماری، از دنیا رفت وبه لقاء الله پیوست(214).
من قائم آل محمد هستم
شیخ صدوق (ره) از احمد بن فارس ادیب(215) نقل می کند که گفت: در شهر همدان عدّه ای معروف به بنی راشد سکونت دارند، وهمه آنها شیعه دوازده امامی هستند، پرسیدم: علّت چیست که آنها در میان مردم همدان شیعه شده اند؟ پیرمردی از آنها که آثار صلاح ووقار ونیکی در چهره اش آشکار بود، به من گفت: علّت تشیع ما این است که جدّ ما که خاندان ما منسوب به او است برای حج به مکّه رفت گفت: وقتی که از مکّه بازگشتم وچند منزل را در بیابان پیمودم، اشتیاق پیدا کردم که پیاده شوم، وپیاده راه بروم، راه طولانی ای را پیمودم، به طوری که خسته ودرمانده شدم وباخود گفتم: «اندکی می خوابم تا رفع خستگی شود، هنگامی که قافله آمد، بر می خیزم وهمراه قافله حرکت می کنم، ولی بیدار نشدم، مگر آن وقتی که گرمی تابش خورشید را در بدنم، احساس کردم، وآخرین قافله رفته بود، هیچ کس را در بیابان ندیدم، وحشت زده وهراسان شدم، راه را گم کردم، واثری از راه را نیافتم، توکل به خدا کردم وبا خود گفتم به پیمودن راه ادامه می دهم، هرگونه که خدا مرا ببرد می روم، راه درازی را پیمودم ناگاه سرزمین سبز وشادابی را دیدم که گویی تازه باران بر آن باریده بود از خاک آن بوی بسیار خوشی به مشام می رسید، در میان آن قصرِ زیبایی دیدم که مانند صفحه شمشیر، برق می زد گفتم: «ای کاش، می دانستم این قصر چیست، واز آنِ کیست؟ که تاکنون نه چنین قصری دیده ام، ونه توصیف چنین قصری را شنیده ام، به طرف آن قصر حرکت کردم، نزدیک آن، دو غلام سفیدرو دیدم، سلام کردم، با بهترین وجه جواب سلام مرا دادند، به من گفتند بنشین که خداوند سعادت تو را خواسته است، در آن جا نشستم، یکی از آنها وارد قصر شد، پس از اندکی بیرون آمد وبه من گفت: «برخیز وداخل شو»
برخاستم ووارد قصر شدم، دیدم ساختمانی بسیار باشکوه وبی نظیر است، غلام پیش رفت وپرده ای را که بر در اتاق آویزان بود، کنار زد وبه من گفت داخل شو، داخل شدم، دیدم جوانی در میان اتاق نشسته، وبالای سرش شمشیری به سقف آویزان است وبه قدری بلند است که نزدیک است سر شمشیر به سر او برسد، آن جوان همانند ماه درخشان در تاریکی می درخشید، سلام کردم، جواب سلام مرا با لطیف ترین تعبیر داد، آن گاه فرمود: «آیا می دانی من کیستم؟» گفتم: نه، به خدا سوگند. فرمود: «من قائم آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) هستم، من با همین شمشیر در آخرالزّمان قیام می کنم.» در وقت گفتن این جمله اشاره به آن شمشیر کرد، وآن گاه فرمود: «پس سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد نمایم، من در برابر شکوه عظیم او لرزه بر اندامم افتاد وبا صورت به زمین افتادم، وپیشانی بر خاک مالیدم. فرمود: «چنین نکن، برخیز، تو فلان کس که از اهالی شهر کوهستان که به همدان معروف است هستی».
عرض کردم: «راست گفتی ای سید ومولای من».
فرمود: آیا دوست داری، نزد خانواده ات برگردی؟
گفتم: آری ای سرور من، دوست دارم نزد آنها روم، وماجرای این کرامتی را که خداوند به من عنایت فرموده است، برای آنها بازگو کنم، وبه آنها مژده بدهم.
در این هنگام، اشاره به غلامش کرد، غلام دستم را گرفت، وکیسه پولی به من داد وبیرون آمدم، واو همراه من چند قدم آمد، ناگاه سایه ها ودرخت ها ومناره مسجدی را دیدم، او به من فرمود: این جا را می شناسی؟
گفتم: «در نزدیکی شهر ما، شهری به نام استاباد (اسدآباد) است، واین جا شبیه آن شهر است».
فرمود: این همان اسد آباد است، برو.
در این هنگام هر سو نگاه کردم، دیگر آن بزرگوار را ندیدم، وارد اسدآباد شدم، در آن کیسه چهل یا پنجاه دینار بود، از آن جا به همدان رفتم، اهل خانه خود را به دور خود جمع نمودم، وآنچه از کرامت ورفع مشکلات واحسانی که خداوند به وسیله حضرت ولی عصر (عجّل الله فرجه) به من عطا فرموده بود، برای آنها گفتم، وبه آنها مژده دادم، وتا وقتی که از آن دینارها چیزی باقی مانده بود، همواره در برکت وآسایش وسعادت، زندگی می کردیم(216).
دیداری خوش وپاسخ حضرت مهدی
مسعودی وشیخ طوسی ودیگران روایت کرده اند: ابونعیم محمّد بن احمد انصاری گفت: گروهی از مفوّضه ومقصّره(217) شخصی به نام کامل بن ابراهیم مدنی را به نمایندگی از خود به محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) فرستادند، تا درباره امامت ومسائل اعتقادی، با امام حسن (علیه السلام) مناظره کنند.
کامل بن ابراهیم می گوید: من پیش خودم گفتم: نزد ابو محمّد (امام حسن ع) می روم واز او می پرسم: «من معتقدم که وارد بهشت نمی شود، مگر کسی معرفت او مثل معرفت من باشد، ومعتقد به اعتقاد من باشد.» به طرف خانه امام حسن (علیه السلام) حرکت کردم، وقتی که وارد خانه آن حضرت شدم، دیدم آن حضرت لباس سفید ونرم پوشیده است، با خودم گفتم: «ولی وحجّت خدا لباس های نرم می پوشد، ولی به ما امر می کند که با مردم (فقیر) هماهنگی وبرادری داشته باشید، وما را از پوشیدن آن گونه لباس هایی که پوشیده نهی می فرماید؟!»
ناگاه آن حضرت لبخندی زد ودر حالی که آستینش را بالا می زد، فرمود: ای کامل، نگاه کن، دیدم لباس زبر سیاهی در زیر لباس روئین پوشیده است، فرمود: «این لباس سفید روئین برای شماست، واین لباس زبر خشن برای خداست». شرمنده شدم ودر کنار دری که پرده ای بر آن آویزان بود نشستم، ناگاه بادی وزید وآن پرده را بالا زد، ناگاه نوجوانی را دیدم که چهره اش مانند ماه درخشنده بود، حدود چهار سال یا مانند آن را داشت. آن نوجوان به من فرمود: «ای کامل بن ابراهیم»، از این خطاب، لرزه بر اندامم افتاد وهراسناک شدم، ناخودآگاه گویی الهام به من شد، جواب دادم لَبَّیک یا سَیدی؛ بلی قربان ای سید وآقای من». فرمود: آمده ای از ولی خدا وحجّت وباب اِلاهی بپرسی؛ آیا وارد بهشت می شود جز آن کسی که معرفتی مثل معرفت تو دارد، ویا اعتقاد به عقیده تو دارد؟
گفتم: آری، به خدا سوگند برای همین سؤال آمده ام.
آن نوجوان فرمود: اگر به این صورت باشد، داخل شدگان به بهشت اندک خواهند بود، به خدا سوگند حتماً وارد بهشت می شوند قومی که به آنها حقیه می گویند.
کامل می گوید: عرض کردم: حقیه چه کسانی هستند؟
فرمود: حقیه کسانی هستند که از نشانه های محبت آنها به حضرت علی، صلوات خدا بر او، این که به حق او سوگند یاد می کنند، ولی حق وکمالش را، آن گونه که هست، نمی شناسند.
سپس، آن نوجوان ساعتی سکوت کرد، آن گاه فرمود: «آمده ای از عقیده مفّوِضه (که معتقدند خداوند همه چیز را به امامان تفویض نموده) سؤال کنی، آنها دروغ می گویند، وعقیده آنها باطل است، بلکه دل های ما ظرف های مشیت وخواست اِلاهی است، هر گونه که خدا بخواهد، ما نیز همان را می خواهیم، این است سخن خدا در قرآن: «وما تَشائُونَ اِلا اَنْ یشاءَ الله»(218) وشما هیچ چیز را نمی خواهید مگر این که خدا بخواهد. سپس، پرده آویخته شد، من دیگر قدرت رد کردن پرده را نداشتم، امام حسن (علیه السلام) در حالی که خنده بر لب داشت به من نگاه کرد وفرمود: «ای کامل بن ابراهیم، اینک برای چه نشسته ای؟ با این که حجّت بعد از من، به سؤال تو جواب داد».
کامل می گوید: آن گاه برخاستم واز خانه امام حسن (علیه السلام) خارج شدم، وپس از این ملاقات، دیگر آن حضرت را ندیدم.
ابونعیم می گوید: با کامل بن ابراهیم دیدار نمودم واز ماجرا سؤال کردم، او داستان فوق را برای من بازگو نمود(219).
وقصه های بسیار دیگری، در این مورد وافزون بر اینها که من خودم اشخاص بسیاری را دیده ام که با امام مهدی (عجّل الله فرجه) ملاقات کرده اند، وقصه های بی شمار از افراد مختف وبسیار، در این باره شنیده ام.
آداب ووظائف ما در عصر غیبت
ما در عصر غیبت، تکالیف ووظایفی داریم که عمل به آن، ارتباط ما را با امام مهدی (عجّل الله فرجه) مستحکم می کند، آن گاه می توانیم از وجود نوارنی آن حضرت که در پس پرده غیبت قرار گرفته، بیشترین بهره را ببریم، نظر شما را به بخش مهمی از این وظایف سازنده جلب می کنیم:
دعا برای فَرج امام مهدی
یکی از وظایف ما در عصر غیبت امام مهدی (عجّل الله فرجه) دعا کردن برای فرج شریف آن حضرت، وفَرَج آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) است(220) در توقیع (دست خط با امضای) حضرت صاحب الأمر (عجّل الله فرجه) که با وساطت محمد بن عثمان صادر شده، چنین آمده: «واَکثرو الدعاءَ بِتَعجیل الّفَرَج، فانَّ ذلکَ فرَجُکُمْ(221)؛ در تعجیل فرج امام مهدی (عجّل الله فرجه) بسیار دعا کنید، چرا که همین دعا فَرَج شماست».
استقامت در راه ولایت وپاداش آن
از مهم ترین وظایف، ثبات واستواری در ولایت ودوستی امامان (علیهم السلام) است، در روایت آمده امام سجّاد (علیه السلام) فرمود: «من ثَبَت علی مُوالاتِنا فی غَیبَهِ قائمنا اَعطاهُ اللهُ اَجْرَ اَلْفَ شهیدٍ مِثْلَ شُهداءِ بَدْرٍ واحدٍ(222)؛ کسی که در عصر غیبت قائم ما (عجّل الله فرجه) در مسیر ولایت ودوستی ما، ثابت قدم واستوار باشد، خداوند پاداش هزار شهید همانند شهدای بدر واُحُد را به او عطا فرماید».
اهمیت انتظار فرج
از مهم ترین تکلیف ها ووظایف، انتظار فرج است، زیرا انتظار فرج از بزرگترین عبادات می باشد(223).
با توجه به این که معنای انتظار فرج، تنها انتظار وامید قلبی نیست، گرچه انتظار قلبی شاخه ای از انتظار فرج است، ولی به معنای عمل به خاطر ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نیز می باشد، تا خداوند در ظهورش تعجیل فرماید. همان گونه که انتظار نسبت به کشاورز، آن است که زمین وسایر شؤون مربوط به زراعت را آماده سازد، وهمان گونه که کسی که در انتظار مهمان است، بر او است که مقدمات کار را فراهم نماید، خود را برای پذیرایی از مهمان مهیا کند، همین طور انتظار فرج به عمل وتهیه مقدمات بستگی دارد.
بنابراین، بر ما لازم است که در عصر غیبت امام عصر (عجّل الله فرجه) خود وجامعه خود را با عمل های شایسته، وامر به معروف ونهی از منکر آماده سازیم، ودر انتظار دولت عدالت گستر او باشیم.
انتظار به این معنا در روایات اسلامی مورد تأکید قرار گرفته است، در حدیث آمده، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ احبَّ الاَعمالِ الی اللهِ عَزَّ وَجَلَّ انتظارُ الّفَرَج(224)؛ محبوب ترین کارها در پیشگاه خداوند متعال، انتظار فرج است».
وامام صادق (علیه السلام) فرمود: «اَفْضَلُ اَعمالِ شِیعتنا اِنتِظارُ الْفَرَجِ(225)؛ بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است».
وحضرت امام رضا (علیه السلام) در وصف امامان (علیهم السلام) وشیعیانشان فرمود: «اِنَّ دینهُمُ الوَرَعُ والعفَّهُ والاِجتهادُ... والصَّلاحُ وانتظارُ الفَرَجِ بِالصَّبرِ(226)؛ دین آنها تقوا، عفّت، تلاش وکوشش... واصلاح وانتظار فرج در پرتو صبر واستقامت است».
امیر مؤمنان علی (علیه السلام) روایت می کند که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اَفْضَلُ العِبادَهِ اِنتِظارُ الْفَرَجِ(227)؛ برترین عبادت ها، انتظار فرج است».
امام رضا (علیه السلام) فرمود: پدرانم از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) نقل کردند که فرمود: «اَفضلُ الأعمالِ اِنتظارُ الْفَرَجِ مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ(228)؛ بهترین اعمال امّت من انتظار فرج از سوی خداوند متعال است».
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «اَلمنتَظرُ لاَمرِنا کالمُتَشَحَّط بِدَمهِ فی سبیل الله(229)؛ پاداش انتظار کِشنده امر ما، مانند پاداش کسی است که به خون خود در راه خدا، غوطه ور شود».
از این احادیث چنین استفاده می شود که انتظار فرج با دشواری های بسیار روبرور می شود، از این رو که امر به معروف ونهی از منکر می کند در عصری که معروف، در میان مردم، منکر، ومنکر معروف گشته است، در این صورت مانند کسی است که در خون خود در راه خدا، غلتیده است. اما شخص بی تفاوت ورفاه طلبی که به واجبات خود عمل نمی کند وهیچ گونه احساس مسئولیت نمی کند، آیا چنین کسی در خون خود می غلتد؟!
ودر روایتی آمده؛ امام صادق (علیه السلام) به یکی از شاگردانش فرمود: مَن ماتَ منتَظِراً لهذا الاَمر کان کَمَن هُوَ القائمِ فی فسطاطِهِ؛ کسی که در حال انتظار فرج ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) بمیرد، مانند کسی است که در محضر قائم (عجّل الله فرجه) در خیمه آن حضرت است». سپس فرمود: «لا، بَلْ کانَ کالضّاربِ بَینَ یدَی رَسولِ اللهِ بالسّیفِ(230)؛ نه، بلکه، پاداش او همانند پاداش کسی است که با شمشیر در رکاب رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) با دشمنان می جنگد».
اندوه برای غیبت امام مهدی
از روایات، چنان که قبلاً ذکر شد، استفاده می شود که پس از ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) زمین ومحیط، آن چنان دگرگون می شود، که دیگر آن زمین ومحیط سابق نخواهد بود(231) معنای این حدیث این است که زمین (محیط ها وجامعه ها) درعصر ظهور، غیر آن زمینی است که ما امروز در آن هستیم، ومردم آن عصر در اخلاق وصفات ومانند آن غیر از مردم این عصر هستند که امروزه هستند، آن عصر مانند بهشت نیست، بلکه بین دنیای فعلی وبهشت موعود است، چنان که قبلاً اشاره شد، لازمه چنین تغییر وموقعیت، برای منتظران این است که خود را آماده ظهور سازند؛ بنابراین، انسان به خاطر غیبت حضرت امام مهدی (عجّل الله فرجه) غمگین ومحزون خواهد بود، از این رو که می بیند دین در جامعه تضعیف شده، ومعتقدین به دین، در امور دین ضعیف وسست هستند، ودر برابر حوادث تلخ وناگواری ها، بی تفاوت می باشند. چنان که در بخشی از دعای ندبه این مطلب منعکس شده است، آن جا که می خوانیم:
عزیزٌ علی اَنْ اَرَی الخلقَ ولا تُری، ولا اَسمْمَعُ لَکَ حَسیساً ولا نَجوی، عَزیزٌ عَلَی اَن تحیطَ بِکَ دُونی البَلْوی، ولا ینالَکَ مِنّی ضَجیجٌ ولا شَکوی، بِنَفسی اَنتَ مِنْ مغیب لم یخْلُ مِنّا، بِنَفسی اَنتَ من نازحٍ ما نَزَحَ عَنّا، بنفسی اَنتَ، اُمنیهُ شائقٍ یتَمنّی، مِنْ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَهٍ ذََکراً فَحَنّا بنفسی اَنتَ مِن عَقیدِ عِزٍّ لا یسامی [تا آنجا که می خوانیم]: اِلی مَتی احارُفیکَ یا مَولای، والی مَتی واَی خِطابٍ اَصِفُ فیکَ واَی نجوی، عزیز عَلَی اَن اُجابَ دونَکَ واُناغی، عزیزٌ علی ان ابکیکَ ویخذُلَکَ الوَری، عَزیزٌ عَلَی اَنْ یجری عَلَیکَ دُونَهُم ماجری، هل من مُعینٍ فَاُطیلَ مَعَهُ العویلَ والْبُکاءَ، هَل مِن جزُوعٍ فَاُساعِدَ جَزَعَهُ إذا خلا، هَلّ قَذیت عینٌ فساعَدَتْها عَینی عَلَی القذی، هل اِلیکَ یاَبنَ اَحمَدَ سَبیلٌ فتُلقی، هل یتَّصل یومُنا مِنْکَ بعدَهٍ فنحظی، متی نَرِدُ مَناهِلَکَ الرَّویه فنروی، متی ننتَقِعُ من عذب مائکَ فقدْ طالَ الصدی، متی نُغادیکَ ونُراوِحُکَ فَتُقِرَّ عَیناً، متی تَرانا ونَراک وقد نَشَرْتَ لِواءَ النَّصرِ تُری، اَتَرانا نَحُفُّ بِکَ وانتَ تَؤُمُّ الملأ، وقَد مَلَئتَ الارضً عًدلاً واَذقْتَ اَعدائَکَ هواناً وعِقاباً، واَبَرْتَ العُتاهَ وحَجَدَهَ الحقِّ وقَطَعْتَ دابِرَ المُتکبرینَ، واجتثثتَ، اُصُولَ الظّالمین ونَحْنُ نَقُولُ الحمدُلله رَبٍّ العالمین(232).
بر من بسیار سخت است که خلق را ببینم ولی تو را نبینم، واز تو صدا ورازی نشنوم، بر من بسیار سخت است بلا تنها تو را در برگیرد ومرا، رها سازد، واز جانب من، ناله وضجّه وشکایتی به تو نرسد.
جانم به فدایت، تو همان حقیقت پنهانی هستی که از میان ما بیرون نیستی، جانم به قربانت، که تو از نظرم دوری، اما از ما ابداً جدا نیستی. جانم به فدایت، که، تو منظور وآرمان هر مشتاق هستی که آرزویت کنند، از مؤمنان ومؤمنات که به یاد تو ناله از دل سردهند. جانم به فدایت، که تو دارای عزت ومقام ارجمندی هستی که نظیر نداری...
تا چه زمانی سرگردان تو باشم ای مولای من، وتا کی، وچگونه با چه زبانی، تو را توصیف کنم؟ وچگونه راز دل گویم؟ بسیار بر من سخت است که از غیر تو پاسخ بشنوم، وسرگرم گردم. بسیار بر من سخت است که بر تو بگریم، ودیگران تو را واگذارند، بسیار بر من سخت است که دردها تو را در برگیرند وبه تو دیگران را رها سازد، آیا کمک کننده ای هست که با او گریه کنم وفریاد وناله را سر دهم؟ آیا جزع کننده ای هست وقتی که خلوت کند؟ از بی تابیش یاری بگیرم آیا چشمی هرگز مبتلا به خار شده است که چشم من با او شریک درد بر خار گردد؟ آیا به سوی تو ای پسر احمد، راهی هست که ملاقات شوی؟ آیا امروزِ ما، فردایی خواهد داشت که کامیاب گردیم؟ در کجا بر نهرهای جاریت وارد شویم، تا سیراب گردیم؟ کجا از آب گوارای تو بهره مند گردیم؟ که عطش ما طولانی شده است، تا چه وقت صبح وعصر را در فراقت به سرآوریم؟ به امید آن که چشممان روشن شود. کی وکجا ما را ببینی وما هم تو را ببینیم؟ آن هنگام که پرچم پیروزی به اهتزاز درآمده دیده شود؟ آیا می شود که ما اطراف تو را گرفته باشیم وتو بر مردم امامت کنی، وزمین را از عدالت پرسازی، ودشمنانت را از خواری وعقوبت بچشانی، ومنکران حق را ریشه کن کنی؛ متکبّران وپیروان آنها را نابود کنی واساس ستمگران را واژگون سازی، وما بگوییم، حمد وسپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است.
وقتی که انسان این گونه از فراق حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) اندوهگین ومحزون باشد، ودر انتظار فرجش به سر برد، مقداری از حق عظیم وواجب آن حضرت را ادا نموده است.
گریه حضرت امام صادق بر غیبت امام مهدی
از سَدیر صیرفی روایت شده که گفت: من ومفضّل وابوبصیر واَبان بن تغلب به محضر مولایمان امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدیم، دیدیم آن حضرت لباس مویین خشن وساده پوشیده وروی خاک نشسته، وهمچون شخص سوگوار وعزیز از دست داده، با حالتی سوزان وجگر سوز گریه می کند، به طوری که اندوه جانکاه از چهره اش دیده می شد، وصورتش دگرگون شده بود، واشک از اطراف چشمانش می ریخت، ودر این حال می گفت:
«ای آقای من، غیبت تو خواب را از من ربوده، بستر را برایم تنگ ساخته، روح وروانم را بی تاب وپر تنش نموده است؛ ای آقای من، غیبت تو مصیبت مرا، به فاجعه دردناکی تبدیل کرده، واین مصایب به مصیبت های گذشته یکی پس از دیگری، پیوسته که موجب هلاکت ونابودی من شده است، هر اشکی که از چشمانم می ریزد، وهر ناله ای که از سینه ام بر می خیزد، در مورد مصایب پی در پی گذشته، وبلاهای سابق انباشته شده، آن چنان زیاد وطاقت فرسا است که به دیدگانم آسیب می رسانند، وهر وقت که این اشک ها را می نگرم واین صدای ناله سینه ام را به خاطر مصیبت های جان سوز گذشته می شنوم، به یقین می نگرم که مصایب آینده بسی بزرگ تر وجانکاه تر از مصایب گذشته است. وسختی های آن، کمر شکن تر است، چرا که با خشم واندوه تو آمیخته شده است».
سَدیر می گوید: از وحشت وناراحتی، عقل از سرِ ما پرید، وبر اثر جزع وبی تابی، قلب های ما پاره پاره شد، به خاطر آن حالت امام صادق (علیه السلام) که بسیار هولناک وتکان دهنده ودردآلود بود، گمان بردیم که آن حضرت دچار حادثه بسیار تلخ وکوبنده، ناگوار وطاقت فرسا شده است، عرض کردیم: «ای فرزند بهترین مخلوقات، خداوند چشمانت را نگریاند، برای کدام حادثه آن قدرگریه کرده ای که اشک چشمانت تمام شده، وباران، اشک از دیدگانت جاری گشته است؟ وچه موضوعی این گونه شما را سوگمند وگریان وپریشان نموده است»؟
آتش بُغض امام آن چنان ترکید وشعله ور شد وناله ای سوزناک سرداد وسفره دلش گشوده شد، وترس وهراسش سخت گردید ودر این حال فرمود: «وای بر شما، بامداد امروز به کتاب جفر نگاه کردم، واین کتابی است که علم به مرگ ها، بلاها، مصیبت ها وعلم آنچه گذشته وآینده تا روز قیامت خواهد آمد؛ در آن نوشته شده است، که خداوند محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) وامامان بعد از او را، به این کتاب، اختصاص داده است. من در این کتاب تأمّل کردم، ولادت قائم ما (عجّل الله فرجه) وغیبت او، وطولانی شدن غیبتش وگرفتاری های مؤمنان در عصر غیبت، وپدیدار شدن شک وتردید در قلب های آنان بر اثر طولانی شدن غیبت، ومرتد شدن بسیاری از دین، وخروج آنها از اسلام، وبی تعهد شدن آنها به ولایت را مشاهده کردم، آن گونه که خداوند می فرماید:
«وَکُلَّ اِنْسانٍ الزَمناهُ طائرَهُ فِی عُنُقِهِ»(233)؛ وهر انسانی، اعمالش را بر گردنش آویخته ایم.
منظور از این طائر، ولایت ماست، وقتی که این همه ناگواری ها در ارتباط با غیبت قائم (عجّل الله فرجه) را، در کتاب جفر مشاهده کردم، بی اختیار منقلب شده وقلبم سوخت واندوه ها مرا فراگرفت(234).
دعا برای امام مهدی
از وظایف عصر غیبت امام مهدی (عجّل الله فرجه) دعا کردن برای او است، دعا برای این که خداوند آن حضرت را از شرّ شیطان های جن وانس حفظ کند، ودر فرجش تعجیل فرماید، واو را بر کافران وملحدان وامثال آنها پیروز ویاری نماید، چنان که دستور به چنین دعاهایی در روایات به ما رسیده است. چرا که این گونه دعاها نوعی اظهار محبّت وشوق سرشار به آن حضرت است، روایت شده یونس بن عبدالرّحمن گفت، حضرت رضا (علیه السلام) در مورد حضرت قائم (عجّل الله فرجه) امر می کرد که این دعا را که در مصباح المتهجد طوسی ذکر شده است، بخوانند: «اَللّهُمَّ ادْفَعَ عَنْ وَلِیکَ وخَلیفَتِکَ وحُجَّتِکَ...»(235).
ودر روایت دیگر به این دعا دستور داده شده است:
اَللّهم کُنْ لِوَلیکَ الحُجَّهَ بنِ الحَسَنِ العَسْکَری المهدِی صَلَواتُکَ عَلَیه وعَلی آبائهِ فِی هذهِ السّاعَهِ وفِی کُلِّ ساعهٍ وَلیاً وحافِظاً وقائداً وناصِراً ودَلیلاً وعَیناً حَتّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوعاً، وتُمَتِّعَهُ فِیها طَوِیلاً
خدایا، تو خود حافظ ونگه دار ولیت، حجّه بن الحسن العسکری مهدی (عجّل الله فرجه) باش، ودرودهای تو بر او وبر پدران واجدادش باد، در این ساعت ودر هر ساعت، سرپرست، نگهبان، پیشوا، یاور، راهنما ودیده بان او باش، تا او را در زمین خود به میل واشتیاق مردم بنشانی، واو را به مدّت طولانی بهره دهی(236).
از آثار دعا
ناگفته نماند که این دعاها بی اثر نیست، وباعث افزایش ولایت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وحفظ آن حضرت می شود، وخداوند متعال، پیشوا ویاور او می گردد. هرگاه گفته شود: اگر ولایت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) مقدّر شده وخدا از هر جهت حافظ او است، بنابراین دعای ما چه اثری دارد؟ واگر مقدّر نشده، باز از دعا کاری ساخته نیست؟
به طور مختصر باید گفت: جواب این شبهه همانند شبهه در مورد صلوات بر محمّد وآل اوست، که گفته شود اگر صلوات خدا بر آنها مقدّر شده، دعای ما چه فایده دارد؟ واگر مقدّر نشده، دعای ما کارساز نخواهد بود؟ ومثال های بسیار دیگری از این قبیل، که ما به بعضی از جواب های این شبهه در کتاب خود الدعا والزیاره(237) اشاره کرده ایم.
[یکی از پاسخ ها این که: دعا برای آن حضرت، پیوند ما را با او محکم تر می سازد، واظهار ارادت ما را نسبت به او، برقرار می نماید، وانگهی دعای ما برای او، موجب آمادگی روحی ما برای یاری او، وزمینه سازی برای ظهور، واستحکام بخشیدن به روحیه آرمان طلبی وطاغوت ستیزی ما خواهد شد].
صدقه دادن برای حفظ امام مهدی
بعضی از علما گفته اند: «صدقه دادن برای سلامتی حضرت مهدی مستحب است.» ولی نگارنده طی بررسی کوتاهی روایت صریحی در این مورد نیافتم، اما می توان گفت: که عمومیت روایاتی که صدقه را موجب حفظ از بلا می داند، شامل این مورد نیز خواهد شد، چنان که علاّمه مجلسی در بحار الانوار، وعلمای دیگر در کتاب های خود ذکر کرده اند.
نیابت حج از جانب حضرت مهدی
هم چنین انجام حج به نیابت از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) استحباب دارد، چنان که قطب راوندی در کتاب الخرائج گوید:
ابو محمد دِعْلَجی، از اصحاب وشیعیان مورد اطمینان بود، احادیث را می شنید وروایت می کرد، او دو پسر داشت، یکی از آنها انسان سالم وسر به راه با اعتقاد در راه راست حرکت می کرد، ولی دیگری در مسیر باطل بوده، وبه فساد وگناه آلوده بود. شخصی مبلغی پول به ابو محمد دِعْلَجی داد تا به نیابت از امام مهدی (عجّل الله فرجه) حج به جا آورد، او آن مبلغ را پذیرفت، واز آن پول مقداری به پسر فاسق داد، وسپس، به مکّه مشرّف شد وحج نیابتی را انجام داد، پس از بازگشت، به دیدارکنندگان گفت: «در مراسم حج، در سرزمین عرفات ایستاده بودم، ناگاه در نزدیک خود جوانی خوش سیما وگندمگون را دیدم که از دو طرف سر، موی سرش آویزان بود، وبا حالی گریان با کمال خضوع به راز ونیاز با خدا مشغول بود. وقتی که حرکت مردم، از سرزمین عرفات نزدیک شد، آن جوان به من توجه کرد وفرمود: «ای شیخ، آیا حیا نمی کنی»؟
عرض کردم: ای آقای من، از چه چیز حیا نمی کنم؟
فرمود: به تو مبلغی برای حج به نیابت از کسی که می دانی می دهند، وتو مقداری از آن پول را به یک نفر فاسق شراب خوار می دهی؟ ترس آن است که به زودی این چشم تو اشاره به یکی از چشمانم کرد کور گردد. ومن تاکنون در این مورد نگران وهراسناک هستم.
نقل شده چهل روز از این ماجرا نگذشت که در یکی از چشمانش (همان چشمی که امام اشاره کرده بود) زخمی پیدا شد، وآن زخم موجب نابینایی همان چشمش گردید(238).
برخاستن هنگام ذکر نام مبارک امام مهدی
یکی از وظایف مستحبی دیگر این است که وقتی نام مبارک حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را می شنویم، به احترام او از جا بر خیزیم وبایستیم، شاعر معروف شیعه دِعْبِل خُزاعی وقتی که قصیده تائیه خود را در محضر حضرت امام رضا (علیه السلام) خواند، تا به این شعر رسید:
«خُرُوجُ اِمامٍ لا مَحالَهَ واقِعٌ * * * یقُومُ عَلَی اسمِ اللهِ بِالْبَرَکاتِ
ناگزیر خروج وقیام امام مهدی (عجّل الله فرجه) تحقّق می یابد، واو به نام خدا، همراه برکت های اِلاهی قیام می کند».
حضرت رضا (علیه السلام) برخاست وروی دو پایش ایستاد، وسرش را به زیر افکند، سپس دست راستش را بر سرش نهاد وگفت: «اللهم عَجِّل فَرَجَهُ ومَخْرَجَهُ، وانصُرنا بِهِ نَصْراً عَزیزاً(239)؛ خدایا، در فرج خروج حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) شتاب فرما، وما را به وسیله او به پیروزی شکست ناپذیر وپرشکوه، یاری فرما».
این مطلب بیانگر آن است که با شنیدن هر یک از نام های امام مهدی (عجّل الله فرجه)، برخاستن وایستادن مستحب است، واین استحباب، اختصاص به واژه «قائم» ندارد.
ولی عبدالله سبط محدّث جزائری ذکر کرده که، روایتی را به این مضمون دیده است که «روزی نام قائم (عجّل الله فرجه) در محضر امام صادق (علیه السلام) ذکر شد، آن حضرت به احترام وتجلیل از این اسم برخاست وایستاد»(240).
تضرع وراز ونیاز برای حفظ ایمان
یکی دیگر از وظایف ما در عصر غیبت این است که همواره با خضوع وخشوع به سوی خدا رو آوریم وبا تضرع وزاری از درگاه اِلاهی بخواهیم تا ایمان ما، وایمان مسلمانان ومؤمنان را از نفوذ وراهیابی شیطان ها وانحراف ها در مورد اعتقاد پاک به امامت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) حفظ کند، وبا خواندن دعاهایی که در این مورد وارد شده، به ایمان خود بیفزاییم.
شیخ کلینی از زُراره روایت کرده که گفت: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود: «حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در ایام کودکی قبل از قیام خود، غایب می گردد» پرسیدم: چرا؟ فرمود: ترس از دشمنان دارد. آن گاه اشاره به شکم خود کرد (یعنی دشمنان اگر به او دست یابند شکم او را می درند واو را می کشند).
سپس فرمود: «ای زُراره، او همان مُنْتَظَر است، او کسی است که در مورد ولادت او، ایجاد شک وتردید می شود، بعضی می گویند: پدرش بدون فرزند از دنیا رفت، وبعضی می گویند او قبل از وفات پدر، در رحم مادرش بود وهنوز به دنیا نیامده بود،و بعضی می گویند: او دو سال قبل از وفات پدر، متولد شد، واو است مُنتَظَر (انتظار کشیده شده) ولی خداوند می خواهد شیعیان را در این مورد امتحان کند. ای زُراره، در این جاست که باطل گرایان در وادی شک وتردید قرار می گیرند.
زُراره می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: وقتی که این زمان را درک کردم، چه کاری انجام دهم؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: وقتی که این زمان را درک کردی این دعا را بخوان:
اللهُمَّ عَرِّفنی نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینی؛(241).
خدایا، خودت را به من بشناسان، زیرا اگر تو خود را به من نشناسانی، رسول تو را نخواهم شناخت. خدایا، رسولت را به من بشناسان، زیرا اگر رسولت را به من نشناسانی، حجّت تو را نخواهم شناخت، خدایا، حُجّتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی از دین خود گمراه خواهم شد». این دعا، طولانی است ودنباله دارد، ودر کتاب مفاتیح الجنان باب غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) ذکر شده است.
ودر روایت دیگر آمده است: عبدالله بن سنان گوید امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ستیبکم شبهه فتبقون بلاعَلَم یری، ولا اِمامِ هدی(242)؛ به زودی شبهه ای در شما راه یابد، وشما بدون پرچمی که دیده شود، وبدون امامی که راهنما باشد، قرار می گیرید، در این موقعیت هیچ کس، جز آن کس که دعای غریق می خواند، نجات نیابد».
پرسیدم: دعای غریق چیست؟ وچگونه است؟ فرمود؛ چنین است:
«یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ، یا مُقَلِّبُ، الْقُلُوبِ والاَبْصارِ، ثَبِّتْ قَلْبِی عَلی دینکَ؛ ای خدا، وای رحمان ورحیم وای گرداننده دل ها وچشم ها، قلب مرا در راه دینت استوار گردان».
عرض کردم: «یا مُقلِّبَ القُلُوبِ والاَبْصارِ ثبَّت قَلْبِی عَلی دِینِکَ؛ ای گرداننده دل ها وچشم ها، قلب مرا در راه دینت ثابت واستوار ساز».
امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند متعال هم دگرگون کننده دل ها، وهم دگرگون کننده چشم هاست، ولی همان را بگو که من می گویم: «یا مُقلِّبُ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلبِی عَلی دِینکَ»(243).
شیخ صدوق (ره) در کتاب کمال الدین نیز این گونه نقل می کند(244)، واین مطلب دلالت دارد که انسان نباید بر دعاهایی را که از طرف امامان (ع) نقل شده، چیزی کم وزیاد کند.
عریضه حاجت
یکی از وظایف ما در عصر غیبت این است که انسان عریضه ای حاوی حاجات ونیازهای خود را به پیشگاه امام مهدی (عجّل الله فرجه) بنویسد(245) ما این مطلب را در قسمت آخر کتاب الدّعا والزیاره(246) متذکر شده ایم، ووظایف دیگر این که در روایات اسلامی نقل شده، از جمله نماز ابی الحسن ضرّاب که این نماز در کتاب های دعا وزیارت ها، ذکر شده است(247).
نمونه هایی از نشانه های ظهور
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در ضمن خطبه ای(248) اشاره به برخی از نشانه های ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نموده وچنین فرمود:
«هرگاه ناقوس ها نواخته شود، ومردم را یأس ونا امیدی فرا گیرد. وگاومیشان [وشک بارگان در رأس امور قرار گیرند] سخن بگویند شگفتی های بسیار عجیب رخ دهد، آتش عظیم در شهر نصیبین(249) زبانه می کشد، پرچم عثمانی در وادی سود(250) آشکار می شود، وآشوب در شهر بصره رخ دهد، به طوری که گروه ها به جان هم بیفتند، بعضی، بر بعضی دیگر غالب گردند، وهرج ومرج شدید پدید آید؛ وهِرْقِلْ (قیصر روم) در قسطنتنیه (استانبول) در برابر سفیانی تسلیم گردد، وسلطنت قسطنتنیه در اختیار سفیانی قرار گیرد، در این زمان در انتظار ظهور آن کسی باشید که از درختی که بر کوه طور بود، با موسی (علیه السلام) سخن گفت».
گفتار دیگری از حضرت علی پیرامون علائم ظهور
از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در بخشی از گفتارش نقل شده ودر آن از قیام حضرت قائم (عجّل الله فرجه) خبر می دهد ومی فرماید: «وقتی که مردم نماز را ضایع کنند، امانت داری را تباه سازند، دروغ را حلال بشمارند، ربا بخورند، رشوه بگیرند، دین را به دنیا بفروشند، کارها را به دست احمق ها بسپرند، قطع رحم کنند، از هوس ها پیروی کنند، خون ریزی را مباح بدانند، حلم به عنوان ضعف تلقّی شود، ظلم یک نوع افتخار به حساب آید، امیران، فاسق شوند، وزیران ستمگر گردند، عارفان خائن، قاریان گنه کار شوند، گواهان زور، ودروغ وفجور وتهمت وگناه وطغیان رواج یابد.
ونیز ظاهر قرآن ها زینت داده شود، مسجدها تزیین، مناره ها طولانی، به اشرار احترام گذاشته شود، صف ها پر ازدحام، ولی هدف ها خواسته های گوناگون، پیمان ها شکسته، وعده شده ها نزدیک، زن ها از روی حرص بر دنیا، با شوهرانشان در تجارت شریک شوند، صدای فاسقان بلند شود، وشنیده گردد.
در آن وقت رییس مردم پست ترین آنها باشد، واز آدم شرور به خاطر ترس از آنها، احترام شود، دروغگو تصدیق گردد، خائن به عنوان امین تلقّی شود، زنان ترانه خوانی با آلات لهو وغنا به صحنه آیند، وآیندگان امت، پیشینیان را لعنت کنند، زنان بر اسب ها سوار شوند، وزنان به مردان، ومردان به زنان شباهت پیدا کنند، وشاهدی بی آن که از او تقاضای گواهی شود، گواهی دهد، وشاهد دیگری به قضاوتی که حق بودنش را نشناخته شهادت دهد، وفهم درک، منهای دین شود، وکارهای مادی ودنیوی بر کارهای آخرت، ترجیح داده شود، پوست گوسفند را بر دل های گرگ بپوشانند (گرگ ها در لباس میش درآیند)، دل ها پلیدتر از مُردار متعفّن وتلخ تر از حنظل شوند، در چنین وضعی بشتاب بشتاب، سپس عجله کن، عجله کن که از آن محیط خارج گردی ودین خود را حفظ کنی در این زمان بهترین مکان برای سکونت بیت المقدس خواهد بود وزمانی بر مردم می رسد که آرزو کنند در آن سرزمین ساکن شوند»(251).
ابن عباس می گوید: در حجّه الوداع (آخرین حج پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم)) همراه پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) مراسم حج را به جا آوردیم، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) حلقه در کعبه را گرفت، سپس رو به ما کرد وفرمود: آیا می خواهید شما را به نشانه های قیامت خبر دهم؟
سلمان که در آن روز، نزدیک ترین افراد به آن حضرت بود، عرض کرد: آری ای رسول خدا.
پیامبر: از علامت های بر پا شدن قیامت؛ تباه کردن، نماز، پیروی از هوی های نفسانی،میل به رأی های باطل، احترام ثروتمندان (به خاطر ثروتشان) وفروختن دین به دنیاست، در این اوضاع، دل مؤمن در درونش ذوب می شود، همانند نمک که در آب ذوب می گردد. چرا که منکرات وزشتی ها را می نگرد، ولی قدرت تغییر آن را ندارد.
سلمان: ای رسول خدا، آیا چنین کارهایی خواهد شد؟
پیامبر: سوگند به خداوندی که جانم در دست اوست. آری. ای سلمان، در آن زمان امیران ستمگر، وزیران فاسق، عارفان ظالم وامین های خیانت کار روی کار آیند.
سلمان: ای رسول خدا، آیا چنین کارهایی خواهد شد؟
پیامبر: آری سوگند به کسی که جانم در دست اوست. ای سلمان، در آن زمان، منکر در قالب معروف، ومعروف به جای منکر خواهد شد، خائن امین می شود، وامین خیانت می کند، دروغگو تصدیق می شود، وراستگو تکذیب می گردد.
سلمان: ای رسول خدا، آیا چنین کارهایی خواهد شد؟
پیامبر: ای سلمان، سوگند به خداوندی که جانم در دست اوست. آری. ای سلمان، در آن روز زنان بر مسند ریاست می نشینند، وکنیزان مشاور می شوند، کودکان بر فراز منبرها می روند، دروغ به عنوان هنر وزیرکی، وزکات دادن به عنوان خسارت تلقی می شود، اموالی که در جنگ مسلمانان با کافران به دست آمده به عنوان غنیمت شخصی تصرّف می گردد، انسان به پدر ومادرش جفا وبی مهری می کند، واز رفیقش بیزاری می جوید، وستاره دنباله دار طلوع می کند.
سلمان: ای رسول خدا، آیا چنین کارهایی می شود؟
پیامبر: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، در آن زمان، زن در تجارت با شوهرش شرکت می کند، وباران در تابستان می آید، وجوانمردان از بین می روند، فقیر تحقیر می گردد. در این وقت بازارها نزدیک هم شوند، ودر آن جا، یکی گوید: من چیزی نفروختم، دیگری گوید: نفعی نداشت، وکسی را جز سرزنش کننده وگله کننده از خدا نمی بینی.
سلمان: ای رسول خدا، آیا این کارها می شود؟
پیامبر: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، در آن زمان کسانی حاکم مردم شوند، که اگر مردم سخن بگویند، حاکمان آنها را می کشند، واگر سکوت کنند، حق آنها را پایمال نمایند، وبیت المال آنها را چپاول کنند، حریم حرمت آنها را بشکنند، خون های آنها را بریزند، وترس ووحشت در دل های آنها ایجاد کنند، آن گاه مردم را جز هراسان، نگران ووحشت زده نمی بینی.
سلمان: ای رسول خدا، آیا چنین کاری خواهد شد؟
پیامبر: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، در آن زمان چیزی از مشرق، وچیزی از مغرب آورده شود، وآن چیز را با رنگ های گوناگون بیارایند، پس وای بر ضعفای امت من از آنها، ووای بر آنها از خداوند، آنها که به صغیر رحم نمی کنند، وبه کبیر احترام نمی گذارند، ونسبت به بدکاران گذشت ندارند، صورتشان مانند انسان است، ولی دل هایشان مانند دل های شیطان هاست.
سلمان: ای رسول خدا، آیا چنین کارهایی تحقّق می یابد؟
پیامبر: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، در آن عصر مردان (از نظر غریزه جنسی) به مردان، وزنان به زنان اکتفا کنند، مردان بر جوانان غیرت (تعصب) می ورزند، چنان که بر دختران، در خانه خاندانش غیرت ورزیده شود. مردان خود را شبیه زنان، وزنان خود را شبیه مردان در می آورند، زنان بر اسب ها سوار گردند، لعنت خدا از امت من بر این زنان باد.
سلمان: آیا چنین کارها رخ می دهد؟
پیامبر: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، در آن زمان مسجد ها را مانند معبد یهود ونصاری، تزیین وطلاکاری نمایند، قرآن ها را تذهیب وزیورگون کنند، مناره های مسجدها را طولانی سازند، صفوفشان در ظاهر بسیار، ولی دلهایشان نسبت به هم دیگر پر کینه است، وچندگونگی از زبان هایشان شنیده می شود.
سلمان: ای رسول خدا، آیا این کارها رخ می دهد؟
پیامبر: سوگند به آن کسی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، در آن زمان مردان اُمت من، خود را به زیورها آرایش کنند، لباس حریر وابریشم بپوشند، واز پوست پلنگ لباس زیرین وزره یا فرش برای خود درست نمایند.
سلمان: ای رسول خدا، آیا این کارها خواهد شد؟
پیامبر: سوگند به خداوندی که جانم در دست اوست. آری. ای سلمان، در آن زمان ربا آشکار شود، وخرید وفروش عَینه(252) رواج یابد نیز رشوه خواری رایج شود، ودنیا بالا رود ودین در زیر پا قرار گیرد.
سلمان: ای رسول خدا؛ آیا این کارها رخ می دهد؟
پیامبر: سوگند به خداوندی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، در آن عصر، طلاق فراوان شود، وحدود اِلاهی جاری نمی گردد، هرگز به خدا ضرر نمی رسانید (بلکه با این کارها به خود ضرر می زنند).
سلمان: ای رسول خدا، آیا به راستی این کارها رخ می دهد؟
پیامبر: سوگند به خداوندی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، کنیزکان با وسایل لهو وغنا، ترانه خوانی کرده وبه ساز وآواز بپردازند، وبدترین افراد امت من بر آنها حکومت وریاست نمایند.
سلمان: ای رسول خدا، به راستی این کارها رخ می دهد؟
پیامبر: سوگند به آن خدایی که جانم در دست او است، آری. ای سلمان، در آن عصر ثروتمندان امت من برای نزهت (وپاک نمایی) حج به جا آورند، وافراد متوسط برای تجارت، وفقیران برای ریا وخودنمایی به حج می روند.
در آن عصر عده ای قرآن را برای غیر خدا بیاموزند، وآن را وسیله خوانندگی قرار دهند، وگروه هایی پیدا شوند که علم دین را برای غیر خدا بیاموزند، وفرزندان زنا زیاد شود، وقرآن را با آواز لهوی بخوانند، وبرای دنیا در روی هم دیگر بایستند.
سلمان: ای رسول خدا، آیا چنین کاری رخ می دهد؟
پیامبر: سوگند به خداوندی که جانم در دست اوست، آری. ای سلمان، این کارها در وقتی که حریم حرمت ها دریده می شود، وگناهان تحصیل گردد، بَدان بر نیکان تسلّط یابند، دروغ رواج یابد، لجاجت آشکار شود، فقر واحتیاج رایج شود، مردم به لباس خود افتخار کنند، وباران در غیر فصلش ببارد، آلات نوازندگی ولغو را نیکو بشمارند، امر به معروف ونهی از منکر را زشت بدانند، به گونه ای که مؤمن در آن زمان ذلیل تر از کنیز گردد، ملامت وسرزنش در میان قاریان وعابدان فاش شود، واینها در ملکوت اعلی به عنوان افراد پلید وناپاک خوانده شوند.
سلمان: ای رسول خدا، آیا این کارها خواهد شد؟
پیامبر: سوگند به آن کسی که جانم در دست او است آری... (تا آخر حدیث...)(253).
آخرین سخن
آخرین وکوتاه سخن این که: امروز اوضاع جهان به گونه ای شده که غیرت دینی وتعصّب مذهبی از دل ها رخت برکنده، آن طوری که اگر از ناحیه کافری، ضرر وآسیب مهمی به دین برسد، هیچ یک از ما آن گونه ناراحت وبرانگیخته نمی شویم که در برابر ضرر مالی جزئی که از ناحیه مسلمانی به ما وارد شود ناراحت وبرانگیخته می شویم، وبرای افراد ما اهمیت ندارد که اگر همه مردم گروه گروه از دین خارج شوند.
این است وضع نابسامان جامعه، به درگاه اِلاهی است هر شکایتی، وبر او است اعتماد در سختی وسستی.
از درگاه خداوند متعال مسئلت داریم که ما را برای انتظار فرج شریف امام مهدی (عجّل الله فرجه) موفّق بدارد، وهم چنین توفیق عمل به واجبات، مانند امر به معروف ونهی از منکر را به ما عنایت فرماید، خداوند شنوا واجابت کننده دعاهاست.
این آخرین مطلبی بود که می خواستیم در این کتاب بیاوریم، خداوند در فرج امامان (علیهم السلام) سرعت بخشد، وفرج ما وفرج تمام دنیا را وابسته به فرج آنها قرار دهد.
درود خداوند بر محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلم) ودودمان پاک او باد.
اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلیکَ فی دَولَهٍ کریمهٍ تُعِزُّبِها الاِسلامَ واَهْلَهُ، وتُذِلُّ بِهَا النِّفاق واَهلَهُ، وتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاهِ اِلی طاعَتِکَ والْقادهِ اِلی سَبیلِکَ، وتَرْزُقُنا بِها کَرامَهَ الدُّنیا والآخِرَهِ(254).
خدایا، ما اشتیاق به سوی تو داریم در مورد برقراری دولت ارجمندی که به وسیله آن، به اسلام ومسلمانان، عزّت بخشی، وبه وسیله آن، نفاق ومنافقان را ذلیل وخوار نمایی، وما را از دعوت کنندگان مردم به سوی اطاعت تو، ورهبران به سوی دینت قرار دهی، وبه وسیله این دولت ارجمند، کرامت وشرافت دنیا وآخرت را نصیب ما فرمایی».
قم - سید محمّد حسینی شیرازی
پاورقی:
-----------------
(1) بحار الانوار، ج52، ص 338.
(2) این کتاب به نام الامام المهدی (عجّل الله فرجه) به قطع رقعی، به زبان عربی در 142 صفحه، از طرف المؤسسه المجتبی للتحقیق والنشر، واقع در بیروت، چاپ ومنتشر شده است که از چندین نام پیشنهادی ویراستار نام «جلوه جمال الاهی» بر آن انتخاب شد. (ناشر).
(3) اشاره به حدیث شریف «وَبِیمْنِهِ رُزِقَ اْلوَری، وبِوُجودِهِ ثَبَتِ الاَرْضُ والسَّماءُ» است.
(4) اشاره به حدیث «لَولا الحُجّه لَساخَتِ الاَرْضُ بِاَهْلِها».
(5) امالی شیخ صدوق، مجلس 38، ص 213، حدیث1؛ روضه الواعظین، ص 315.
(6) کمال الدین شیخ صدوق، ص 430 باب ماروی فی میلاد القائم صاحب الزمان (عجّل الله فرجه) حدیث 4؛ ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 339؛ باب ذکر الأمام القائم (عجّل الله فرجه) اعلام الوری علاّمه طبرسی، ص 418؛ الفصل الثانی فی ذکر مولده واسم ابیه (علیه السلام) غیبه طّوسی، ص 234، منتخب الانوار المضیئه، ص 50. فصل 5.
(7) این احادیث در این کتاب ها نقل شده است: کمال الدین شیخ صدوق، ص 286- 287 و297 وباب ما اخبر به النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم) من وقوع الغیبه بالقائم (عجّل الله فرجه) وص 411 باب فیمن انکر القائم، الفصول المختاره: ص 297؛ مناقب آل ابی طالب، ج2، ص 227؛ کشف الغمّه، ج2، ص 521؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 188؛ اعلام الوری، ص 424 و425؛ غیبه طوسی، ص 271؛ العدد القویه، ص 70 نبذه من احوال الأمام الحجه (عجّل الله فرجه) کفایه الاثر، ص 66، منتخب الانوار المضیئه، ص27.
(8) سوره توبه، آیه 32.
(9) در بحث های آینده زیر عنوان «آیا تلفظ به نام او حرام است؟» سخن خواهیم گفت.
(10) ر. ک. به دلائل الامامه طبری شیعی، ص 271. «و من القابه ایضاً: الخلف، الناطق، الثائر، المأمول، الوتر، المعتصم، المنتقم، الکرار، صاحب الرجعه، البیضاء والدوله الزهراء، القبابض، الباسط، الوارث سدره المنتهی، الغایه القصوی، غایه الطالبین، فرج المؤمنین، کاسف الغطاء، و...».
(11) نام گذاری امام هادی (علیه السلام) (وهم چنین فرزندش امام حسن) به عسکری، از این رو است که خلیفه ستمگر وقت، آن حضرت را از مدینه به سامرّا برد، ودر آنجا در لشکرگاه خود تحت نظر محصور نمود، تا از آنجا خارج نشود، وعسکر به معنی لشکر است.
(12) بشر بن سلیمان برده فروش، از نوادگان ابو ایوب انصاری بود (مترجم).
(13) امپراطور روم.
(14) ازدواج برادرزاده ات با نوه ات.
(15) یاران خاص حضرت عیسی که می گویند دوازده نفر بودند (ویراستار).
(16) اشاره به امام حسن عسکری، پسر این صاحب نامه.
(17) اشاره به حضرت زهرا سلام الله علیها.
(18) غیبه الطوسی، ص 208-215.
(19) ن. ک، کمال الدین، ص 426-428 باب ما ورد فی میلاد القائم، روضه الواعظین، ص 258.
(20) خواهر امام هادی (علیه السلام).
(21) معمولاً به بانوانی که شریف وپر برکتند در عرب مرسوم ومعمول است چنین بانوانی را با این لقب (مبارکه) خطاب می کنند، (ویراستار).
(22) کمال الدین شیخ صدوق، باب 42، ص 431. باب ما روی فی میلاد القائم (عجّل الله فرجه) حدیث7.
(23) غیبه الطوسی، ص 239، بحار الانوار، ج 51، ص 26 باب 37 ح 1.
(24) سوره اسراء، آیه 81.
(25) سوره قصص، آیه 5 و6.
(26) بحار الانوار، ج 53، ص 327.
(27) بحار الأنوار: ج 51 ص 14، ب 1، ح 14.
(28) سوره قصص، آیه 13.
(29) بحار، ج 51، ص 14، ب 1، ح 14.
(30) بحار، ج 51، ص14، ب1، ح 14.
(31) سوره قصص، آیه 5.
(32) بحار الانوار، ج 51، ص 27، ب1،ح 37.
(33) همان، ص 27و ج42، ص 166، ب24.
(34) ارهاصات، یعنی نشانه هایی که برای حقانیت امامت از قبل اتفاق افتاده باشد. (ویراستار).
(35) دومین نایب خاص امام زمان عج.
(36) معادل 3276 کیلوست.
(37) بحارالانوار، ج 51، ص5 باب1 ح9.
(38) سوره حجرات، آیه 13.
(39) بحار الانوار، ج 74، ص 90.
(40) بحار الانوار، ج 73، ص 350.
(41) بحار الانوار، ج 10، ص 170.
(42) غیبت صغرا از سال 260 هجری تا سال 329 حدود 70 سال بود که نُواب خاص چهارگانه امام عصر (عجّل الله فرجه) در این زمان، به تناوب، واسطه بین آن حضرت وشیعیان بودند.
(43) محمّد بن حسین عاملی متوفای سال 1030 ه ق.
(44) سید محمد باقر حسینی گرگانی معروف به محقق داماد، متوفای سال 1040 ه ق از فلاسفه بزرگ، ومحققین فقها ومراجع عصر صفویه بود. (مترجم).
(45) سلیمان بن عبدالله ماحوزی بحرانی، از علمای محقق ومتبحر، صاحب تألیفات بسیار، متوفای 1121 ه.ق که در «دونج» یکی از روستاهای ماحوز در مقبره میثم بن معلی به خاک سپرده شد (فوائد الرّضویه محدث قمی، ص 205). مترجم.
(46) مؤلف معظم قُدّس سره در موسوعه الفقه، ج 93، کتاب المحرمات، ص 198 می نویسد: «ظاهر این است که تلفظ به نام مبارک امام عصر (عجّل الله فرجه) حرام نیست، گرچه بعضی از فقها به دلیل بعضی از روایات آن را حرام می دانند، مانند: روایت صحیح ابی رئاب از امام صادق (علیه السلام) (وسائل الشیعه، ج 12، ص 486، حدیث4 باب 33) وروایت صحیح دیگر در همین کتاب (ص 486، حدیث 6) وچند روایت دیگر. ولی ظاهر این روایت بیان گر حرمت در موارد تقیه است، چنان که بعضی از روایات به این مطلب دلالت دارد، ودر روایت حسن عمری آمده: «توقیعی از ناحیه مقدسه امام زمان (عجّل الله فرجه) با خطی که می شناختم صادر شد که آن حضرت نوشته بود: «کسی که نام مرا در حضور مردم ببرد، لعنت خدا بر او باد» (وسائل الشیعه، ج12، ص 486، حدیث 13 باب 33) به هر حال قول به حرمت مشکل است، واحتیاط در ترک نام بردن آن حضرت است».
(47) کمال الدین، ص 286. باب ما اخبر النبی (علیه السلام) من وقوع الغیبه بالقائم (عجّل الله فرجه).
(48) غیبه الطوسی، ص 266.
(49) کمال الدین، ص 257، باب 24، حدیث 2. باب ماروی عن النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم) فی النص علی القائم (عجّل الله فرجه) وانه الثانی عشر من الأئمه (علیهم السلام).
(50) در این باره به دو کتاب «من فقه الزهرا سلام الله علیها»، ج1، مقدمه، وافضل اُسوهٌ للنّساء» مراجعه کنید.
(51) کمال الدین، ص 428.
(52) بحار الانوار، ج 51، ص 27، حدیث 37، وج 52، ص 166. باب 24.
(53) کمال الدین، ص 441، غیبه الطوسی، ص 246و 273. الصراط المستقیم، ج2 ص 210 ب 11، مصباح الکفعمه، ص 497 زیاره المهدی (عجّل الله فرجه)، مصباح المتهجد: ص 328، الخرائج: ص 458.
(54) همان مدرک، ص 44 وباب 303 و316.
(55) کمال الدین، ص 316، باب 29 باب ما اخبر به الحسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) من وقوع الغیبه بالقائم (عجّل الله فرجه).
(56) همان مدرک، ص 77، 250، 280، 284، 330، 331، 345 و527.
(57) امالی شیخ صدوق، ص 219، مجلس 39، حدیث 4.
(58) خصال شیخ صدوق، ص 320.
(59) عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 202.
(60) سوره ق، آیه 41.
(61) تفسیر القمّی، ج2، ص 327.
(62) غیبه النعمانی، ص 253 و254.
(63) «... وانْشَقَّ الْقَمَرُ» سوره قمر، آیه1.
(64) سوره حج، آیه 47، وارشاد مفید، ج 2، ص 385؛ کشف الغمه، ج2 ص 466 باب: ذکر علامات قیام القائم (عجّل الله فرجه)، وروضه الواعظین: ص 264، وکشف الغمه ج 1، ص 424 و526 وج2 ص 474 و484 و507 و521 و534، والصراط المستقیم، ج 2 ص 114 و116 و132 و144 و220، والخرائج والجرائح:ص 1135 و1137، وتأویل الأیات الظاهره: ص 53، روضه الواعظین: ص 272 والأحتجاج: ص 289، وارشاد القلوب: ص298، واعلام الوری ص391 و427 و463، والعمده: ص430 ح 901، وغیبه الطوسی، 191، وغیبه النعمانی: 57 و74، وجامع الاخبار: ص8، والفضائل: ص142، وکشف الیقین: ص 328، وکتاب سُلیم بن قیس: ص 152 و154، وکفایه الأثر: ص 79 و98، ومنتخب الانوار المضیئه: ص 22 و88.
(65) موسوعه الفقه، ج 94 - 97.
(66) بشاره المصطفی، ص 184؛ تأویل الآیات، ص212.
(67) الأنوار المضیئه: ص 69، وکمال الدین، ص 672 باب فی نوادر الکتاب: ح 22.
(68) کمال الدین، ص 316؛ باب 29، کشف الغمه: ج2 ص 521، الصراط المستقیم: ج 2 ص 128، الاحتجاج: ص 289 اعلام الوری: ص 427، کفایه الأثر: ص 422.
(69) کمال الدین، ص 652 باب ما روی فی علامات القائم، ح 12، والخرائج، ص 1170.
(70) خصال، ص 626، علم امیرمؤمنان (علیه السلام) اصحابه فی مجلس واحداربعمائه باب ما یصلح للمسلم فی دینه ودنیاه، وتحف العقول، ص 115 آدابه (علیه السلام) لأصحابه وهی اربعمائه باب للدین والدنیا.
(71) سوره اعراف، آیه 43 وسوره حجر، آیه 47.
(72) ارشاد شیخ مفید، ص 386 عن ابی عبدالله؛ اعلام الوری، ص 464؛ الصّراط المستقیم، ج2، ص 454؛ بحارالانوار، ج 53، ص90و 91.
(73) سوره ابراهیم، آیه 48.
(74) کمال الدین شیخ صدوق، ص 653، حدیث 17.
(75) کمال الدین، ص 675 ح31 باب فی نوادر الکتاب.
(76) ارشاد شیخ مفید؛ بحار الانوار، ج 52، ص 330. باب 27 ح 52 وص 337 ح77 روایت متن قسمتی از متن حدیثی است که در بحارالانوار با این عبارت نقل شده است عن ابی عبدالله: «ان قائمنا إذا قام اشرقت الارض بنور ربها واستغنی العباد مِن ضوء الشمش، ویعمر الرجل فی ملکه حتی یولد له ألف ذکر لایولد فیهم اثنی، ویبنی فی ظهر الکوفه مسجداً له ألف باب، ویتصل بیوت الکوفه بنهر کربلاء وبالحیره حتی یخرج الرجل یوم الجمعه علی بغله سوقاًء یرید الجمعه فلایدرکها».
(77) خصال شیخ صدوق، ص 541؛ ابواب الأربعین فمافوقه ح 14کمال الدین، ص 673 حدیث 27؛ مشکاه الانوار، ص 79، غیبه النعمانی: ص310.
(78) اختصاص شیخ مفید، ص 8 وانظر ایضاً الخرائج والجرائح: ص839؛ اعلام الوری، ص465؛ دلائل الامامه، ص243.
(79) کمال الدین شیخ صدوق، ص 672، باب فی نوادر الکتاب، حدیث 23.
(80) کمال الدین: ص 672، باب فی نوادر الکتاب، حدیث 24.
(81) سوره نور، آیه 55.
(82) کمال الدین، ص 423، باب ما روی فی نرجس سلام الله علیها.
(83) در این که ذوالقرنین کیست اختلاف است، ولی آنچه مسلّم است یک حاکم قدر قدرتی بوده است که به بخش عظیمی از دنیای آن زمان حکومت می کرد ولذا در کشور گشایی ضرب المَثَلْ شده است. وآنچه مشهور است دو نفر در تاریخ به این نام خوانده شده اند، دومی به ذوالقرنین ثانی مشهور است که در تاریخ بیشتر به اسکندر رومی اطلاق می شود وامّا درباره ذوالقرنین اوّل که در قرآن در سوره کهف آیه 83 از این شخص نامی هم به میان آمده است احتمالات زیادی داده اند که حضرت علامه طباطبایی قُدّس سرّه در ذیل همین آیه در جلد سیزدهم المیزان به طور مفصل بحث کرده است واحتمال این که ذوالقرنین همان کوروش کبیر باشد را، تقویت کرده است. (ویراستار).
(84) کمال الدین، ص 394، حدیث 4 باب ماروی من حدیث ذی القرنین.
(85) کمال الدین، ص 671، باب فی نوادر کتاب حدیث 19.
(86) همان مدرک، حدیث 21. نظیر این روایت، در ارشاد شیخ مفید (ترجمه شده) ج2، ص 361 آمده است.
(87) همان مدرک، ص 673 باب فی نوادر دارالکتاب، حدیث 26.
(88) چنان که این مطلب در آیه 160 اعراف آمده است. _ (مترجم) کمال الدین، ص 671، ح17.
(89) کمال الدین، ص 671 باب فی نوادر الکتاب ح 17.
(90) سوره نحل، آیه 1؛ کمال الدین، ص 671، حدیث 18.
(91) در این باره به کمال الدین، ص 527، باب 47 باب حدیث الدال وما یتصل به من امرالقائم مراجعه شود.
(92) کمال الدین، ص672، حدیث 24.
(93) کمال الدین، ص 335 و336، حدیث 7. باب 33 باب ماروی عن الصادق (علیه السلام) من النص عن القائم (عجّل الله فرجه) وذکر غیبه وأنه الثانی عشر من الأئمه (علیهم السلام).
(94) سوره توبه، آیه 33؛ سوره فتح آیه 28؛ سوره صف، آیه 9.
(95) بحار الانوار، ج 99، ص 101. باب7 ج2.
(96) کمال الدین: ص 286، حدیث 1 باب ما اخبر به النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم) من وقوع الغیبه بالقائم (عجّل الله فرجه).
(97) کمال الدین، ص287، حدیث4.
(98) همان مدرک، ص329، حدیث11. ومطابق بعضی از روایات؛ حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) سنتی از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) دارد که شمشیراست، یعنی با شمشیر در راه دفاع از حق بر می خیزد، وجنگ هایش جنبه دفاعی دارند، وجز اندکی را نمی کشد، که چنین جنگ هایی قبل از اسلام وبعد از آن، بی نظیر است.
(99) کمال الدین، ص 351، حدیث 45. باب 33.
(100) همان مدرک، ص 653، حدیث 18.
(101) کمال الدین، ص 239، باب 23، حدیث 1.
(102) همان، ص 240، باب 23، حدیث 2.
(103) کمال الدین: ص 245، باب 24 ح 2.
(104) همان، ص 267 268، باب 24، حدیث 35.
(105) کمال الدین، ص 271، باب 25، حدیث 1.
(106) همان، ص 272، باب 25، حدیث 5.
(107) کمال الدین، ص 274، باب 26، حدیث 1.
(108) همان، ص 285، باب 26، حدیث 9.
(109) همان، ص 286 و287، باب 26، حدیث 14.
(110) صفحه نوشته شده ای.
(111) کمال الدین، ص 256، باب 24 حدیث 13.
(112) همان، ص 266، باب 24، حدیث 29.
(113) همان، ص 289، باب 27، حدیث 1، حدیث لوح به صورت مفصل تر، دراصول کافی، ج1، ص 527 و528 آمده است. (مترجم).
(114) کمال الدین، ص 294، باب 27 حدیث 4.
(115) کمال الدین، ص 297، باب 29، حدیث2.
(116) همان، ص 297، باب 30، حدیث 1.
(117) کمال الدین، ص 298، باب 30، حدیث3.
(118) همان، ص 302، باب 31، حدیث 4.
(119) همان، حدیث 6.
(120) علامه مجلسی (ره) در شرح این سخن می نویسد: «شاید شش روز و...، اشاره به حالات مختلف حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در عصر غیبتش باشد، در شش روز اول، هیچ کس از ولادت او، جز بستگان واصحاب بسیار خاص، با خبر نشدند، وبعد از شش ماه، عده ای از خواص با خبر می گردند، وپس از شش سال، هنگام وفات پدرش امام حسن عسکری (علیه السلام)، امر او برای بسیاری از مردم آشکار می شود. ویا اشاره به این است که پس از امامتش، تا شش روز کسی به آن مطلع نمی شود، سپس بعد از شش ماه، شهرت می یابد، وبعد از شش سال، امر سفیران او (نواب چهارگانه خاص او) آشکار وگسترش می یابد. (منه رحمه الله).
(121) کمال الدین، ص 303، باب 31، حدیث 8.
(122) کمال الدین: ص 310 باب 32 حدیث 16.
(123) کمال الدین، ص 310 311، باب 32، حدیث 17.
(124) همان مدرک، ص 321، باب 33، حدیث 22.
(125) همان، حدیث 23.
(126) کمال الدین، ص 324، باب 33، حدیث 31.
(127) یعنی خلیفه پنجم، هارون الرشید عباسی.
(128) کمال الدین، ص 336 337، باب34، حدیث1.
(129) کمال الدین، ص 338، باب 34، حدیث 5.
(130) در بعضی از روایات، واژه «واقعٌ» به جای «خارجٌ» ذکر شده است.
(131) کمال الدین، ص 347، باب 35، حدیث 6.
(132) کمال الدین: ص 350 351 باب 35 حدیث 7.
(133) کمال الدین، ص 351، باب 36، حدیث 1.
(134) کمال الدین: ص352 353 باب 36 ح3.
(135) همان، ص 355، باب 37، حدیث4.
(136) در مورد حرمت وجواز نام بردنِ نام آن حضرت مطالبی واحادیثی در صفحات گذشته ذکر شد ودر نهایت حضرت آیه الله العظمی شیرازی فتوا به حرمت نداده اند واین حدیث را به نوعی تأویل کردند. وقطعاً این حدیث هم از جمله احادیث صحیح السند است ولی، صِرفاً در زمان تقیه واختصاص به همان زمان خاص دارد که حاکمان زور وزر وتزویر در پی جان آن حضرت بودند، لذا ائمه بزرگوار دستور دادند که دوستان نامی از او نبرند تا آن بزرگ در دام آنها نیفتد. وچنین شد. (ویراستار).
(137) وکیل امام حسن عسکری (علیه السلام) در قم، که مرقدش درشهر سرپل ذهاب است. (مترجم).
(138) کمال الدین، ص 357، باب 38، حدیث 1.
(139) صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب نزول عیسی... حدیث 225. وصحیح مسلم کتاب الأماره باب قوله لاتزال طائفه من امتی ظاهرین علی الحق حدیث 3547. ومسند احمد، باقی مسند الکثیرین، مسند جابربن عبدالله، حدیث 14193، مسند احمد. مسند جابر بن عبدالله حدیث 14595.
(140) صحیح بخاری، کتاب احادیث الانبیاء نزول عیسی، حدیث 3193، صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب نزول عیسی بن مریم سلام الله علیها حاکماً بشریعه نبینا محمّد، حدیث 222و کتاب الأیمان باب نزول عیسی 224؛ مسند احمد، مسند ابو هریره، حدیث 7355 ومسند احمد باقی مسند الکثیرین باقی المسند السابق حدیث 8077.
(141) سنن ابی داوود، کتاب المهدی، حدیث 3735.
(142) همان، در بعضی از روایات به جای واژه «لا تذهب الدّنیا»، «لا تنقضی الدّنیا» آمده است (همان، حدیث 3734).
(143) سنن ترمذی، کتاب الفتن، باب ما جاء فی المهدی حدیث 2157.
(144) سنن ابی داود: کتاب المهدی حدیث 3734.
(145) سنن ابن ماجه، کتاب الفتن، باب خروج المهدی، حدیث 3735.
(146) همان، حدیث 4076.
(147) سنن ابی داوود، کتاب المهدی، حدیث 3736.
(148) سنن ترمذی، کتاب الفتن عن رسول الله، باب ماجاءَ فی المهدی، حدیث 2158.
(149) سنن الترمذی، حدیث 4072 (مطابق عدد گذاری جهانی).
(150) همان مدرک، حدیث 4073.
(151) همان، حدیث 4075.
(152) سنن ترمذی، حدیث 4074.
(153) سنن ترمذی: حدیث 4076.
(154) همان، حدیث 4077.
(155) مستدرک الصّحیحین، ج 4، ص 557.
(156) حلیه الاولیاء، ج 3، ص 101.
(157) کنز العمّال، ج 14، ص 598، حدیث 39682.
(158) مجمع الزوائد، ج7، ص 316 317.
(159) المعجم الاوسط طبرانی، ج 1، ص 136، حدیث 157.
(160) کتاب های صحاح اهل سنت عبارت اند از: صحیح بخاری؛ صحیح مسلم؛ سُنن ابی داوود؛ سُنن (جامع) ترمذی؛ سنن ابن ماجه وسنن نسایی که در بین اهل حدیث به «صحاح سته» مشهور است وعده ای از محدثین کتاب الموطاء ابن مالک والتاج الجامع للأصول فی احادیث الرسول، شیخ منصور علی بن عبدالرحمان را هم جز صحاح اهل سنت شمرده اند، گرچه قول اقواء همان صحاح سته است (ویراستار).
(161) ابو داوود در سنن خود، کتابی به عنوان «کتاب المهدی» قرار داده، همان گونه که ترمذی در سنن خود تحت عنوان «کتاب الفتن عن رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم)» بابی به نام «باب ما جاء فی المهدی» قرار داده است، وهمین طور ابن ماجه در سنن خود در کتاب الفتن، بابی تحت عنوان «باب خروج المهدی» تنظیم نموده است.
(162) الکنی والالقاب محدّث قمی، ج 1، ص 165.
(163) حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) از ناحیه پدران از نسل امام حسین (علیه السلام) است، ونظر به این که مادر امام باقر (علیه السلام) به نام فاطمه، دختر امام حسن (علیه السلام) بود، امام مهدی (عجّل الله فرجه) از این ناحیه، از نسل امام حسن (علیه السلام) نیز می باشد (مترجم).
(164) ضبط صحیح این دو کلمه «هَرَجْ ومَرَجْ» است ولی بر اثر کثرت استعمال «هَرْج ومَرجْ» خوانده می شود. (ویراستار).
(165) کشف الغمه، ج2، ص 498 باب ذکر علامات قیام القائم (عجّل الله فرجه) ومده أیام ظهوره، وشرح سیرته وطریقته وطرف مما یظهر فی دولته؛ منتخب الانوار المضیئه فی اثبات ذلک من جهه العامه، فصل 4، ص 45؛ کفایه الآثر، ص62، باب ما جاء عن جابر بن عبدالله الأنصاری عن رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) فی النصوص علی الأئمه الأثنی عشر.
(166) وکیل امام حسن عسکری در قم.
(167) کمال الدّین، ص 384و 385؛ و370 باب ما روی عن ابی محمد الحسن العسکری من وقوع الغیبه بابنه القائم وانه الثانی عشر من الأئمه، حدیث1. اعلام الوری، ص 439، فصل سومع فی ذکر النصوص علیه من جهه ابیه الحسن بن علی خاصه ومنتخب الأنوار المضیئه: ص 143 الفصل العاشر فی ذکرمن شاهد فی ذکر من شاهده من شیعته وحظی برؤیته.
(168) اعلام الوری، ص 441، فصل سوم.
(169) وی نخستین نایب خاص حضرت امام مهدی (عجّل الله فرجه) است.
(170) اعلام الوری، فصل سوم، ص 442.
(171) ر.ک به کمال الدین: ص 465 حدیث 22 باب 43 ذکر من شاهد القائم (عجّل الله فرجه) ووراه وکلمه، و(دلائل الأمامه): ص 296 باب معرفه من شاهد صاحب الزمان (عجّل الله فرجه) فی حال الغیبه وعرفه.
(172) محدّث قمی (ره) می نویسند: آن گونیده گفت: «ای فرزند مهزیار! امسال به حج بیا که به خدمت امام زمان (عجّل الله فرجه) می رسی». (منتهی الآمال، ج 2، ص 296).
(173) در آن وقت مسیر حج از اهواز، به سوی کوفه واز آنجا به سوی مکه بود.
(174) مرحبا بر قومی که داد بندگی را داده اند روزها با روزه ها، شب ها در مقام بندگی ایستاده اند.
(175) هر دو در کنار کعبه قرار دارند، زمزم آن چاه مشهور است وحظیم هم زاویه کعبه را گویند.
(176) اقتباس از حق الیقین مجلسی، ودلائل الامامه طبری شیعی، ص 296، ومنتهی الامال محدث قمی، ج 2، ص 296 298.
(177) اعلام الوری، فصل سوم، ص 442.
(178) سوره بقره، آیه 106.
(179) «ولقد ارسلنا نوحاً الی قومهِ فلبث فیهم الفَ سنَهٍ اِلا خمسین عاماً فاَخذ هم الطوفان وهم ظالمونَ»؛ وما نوح (علیه السلام) را به سوی قومش فرستادیم، واو در میان آنان هزار سال _ جز پنجاه سال درنگ کرد، سرانجام طوفان آنان را فرا گرفت، در حالی که ظالم بودند. سوره عنکبوت آیه14.
(180) کمال الدّین، ص 321و 322و 530و 576؛ کشف الغمّه، ج2، ص522 والصراط المستقیم: ج2 ص238، والخرائج والجرائح: ص 936، و965؛ اعلام الوری، ص 427.
(181) سوره کهف، آیه 25.
(182) کمال الدین، ص 524، باب 46، حدیث 3.
(183) کمال الدین، ص 523، باب 46 حدیث1.
(184) همان، ص 525، حدیث 6 باب 46.
(185) از سال 260 تا 329 ه. ق.
(186) از سال 329 تا روز ظهورش.
(187) اصول کافی، ج 1، ص 332، حدیث 15.
(188) دومین نایب خاص امام زمان متوفای 305هجری قمری.
(189) شهبا مونث اشهب به معنای خاکستری رنگ است اسب شهبا یک نوع اسبی است که به رنگ خاکستری مایل به سفید است؛ شعر:
نوروز برقع از رخ زیبا برافکند * * * بر گستوان به دلدل شهبا بر افکند
(ویراستار).
(190) کشف الغمه، ج 2، ص 502، باب 25.
(191) پدر شیخ صدوق، متوفای سال 329 ه. ق که مرقدش در قم است.
(192) سومین نایب خاص امام زمان، متوفای 326 هجری قمری.
(193) «سیرزِقُهُ ولدین صالحین».
(194) معروف به شیخ صدوق، وفات یافته 381 هجری قمری.
(195) نام درست وکامل کتاب «فقیه من لا یحضره الفقیه» است، به کار بردن نام این کتاب بدون کلمه فقیه اشتباه است. (ویراستار).
(196) پناهگاه، قسمتی از دیوار خانه کعبه که مقابل در خانه است نزدیک رکن یمانی.
(197) غیبه الطوسی، ص 251.
(198) یکی از نظامیان خشن دربار معتضد شانزدهمین خلیفه عباسی.
(199) غیبه الطوسی، ص 249.
(200) تألیف محقق داماد.
(201) الصّراط المستقیم، ج 2، ص210، حدیث 5.
(202) از جلاّدان رژیم عباسی بودند.
(203) غیبه الطوسی: 267 عن الکلینی، وفیه عن (نسیم) بدل (سیماء).
(204) کمال الدین، باب 43، ص 457.
(205) محل برداشتن آب از رود فرات.
(206) غیبه الطوسی، ص 270.
(207) این ماجرا در سال های آغاز غیبت صغرا، حدود سال 263 و264 ه. ق، رخ داده است (مترجم).
(208) مرکز فعلی افغانستان.
(209) که همه از اهل تسنّن بودند.
(210) الصّراط المستقیم، ج 2، ص236؛ کمال الدین، ص496، اصول کافی، ج 1، ص 515 518 (باب مولد الصّاحب (عجّل الله فرجه) حدیث 3).
(211) ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی قولویه قمی (ره) از علما ومحدّثین برجسته قرن چهارم، صاحب تألیفات بسیار، از جمله کتاب کامل الزّیارات است، وی استاد شیخ مفید (متوفّای 413 ه. ق) واز رؤسای علمای شیعه بود، او در سال 368 یا: 367 ه. ق رحلت کرد ودر کاظمین پایین پای امام موسی بن جعفر (علیه السلام) دفن گردید. (مترجم).
(212) قرامطه فرقه ای از اسماعیلیه اند، که در سال 310 ه. ق در مراسم حج، به مکّه یورش بردند وبه قتل وغارت پرداختند، حجرالاسود را از جای خود کَنْده وبا خود بردند وبیست سال نزد خود نگه داشتند، وبسیاری از مسلمانان وآل ابی طالب را کشتند، حضرت علی (علیه السلام) در یکی از خطبه های خود از جنایات آنها خبر داده است، از جمله فرمود: «گویا حجر الاسود را می نگرم که در این جا (مسجد کوفه) نصب می شود، وای بر آنها (قرامطه) چرا که فضیلت حجرالاسود ذاتی نیست، بلکه به این است که در جای خود قرار گیرد». (بحار الانوار، ج 40، ص 191) مترجم.
(213) غیبت کبرا از 329 شروع شد.
(214) کشف الغمّه، ج2، ص502، باب 25؛ الصراط المستقیم، ج2، ص213، الحادی عشر صاحب الزمان وحدیث 14.
(215) احمد بن فارس بن زکریا قزوینی رازی، نحوی لغوی در بسیاری از علوم به ویژه لغت شناسی سرآمد علمای عصر خود بود، او از علمای شیعه، دارای تألیفات بسیار بود، بدیع الزمان همدانی، علم ودانش را از محضر او آموخت، افرادی مثل خطیب تبریزی، شیخ صدوق وصاحب بن عباد، از او نقل روایت می کنند، در سال 395 (یا 390) ه. ق در شهر رَی از دنیا رفت (الکنی والالقاب، ج 1، ص 374).
(216) کمال الدین، ص 453، باب ذکر من شاهد القائم، حدیث 20 محدّث خبیر مرحوم شیخ عباس قمی (ره) پس از نقل این ماجرا، می نویسد: شنیده ام که قبر این پیرمرد سعادتمند که به محضر آقا امام عصر (عجّل الله فرجه) رسید، در اسد آباد (شهر کوهستانی نزدیک به همدان) قرار دارد. (انوار البهیه، ص 559 - 561) مترجم.
(217) دو فرقه از شیعیان منحرف، که عقائد انحرافی داشتند، وشیعه دوازده امامی نبودند.
(218) سوره انسان، آیه 30، وتکویر، آیه 29.
(219) غیبه الطوسی، ص 246؛ منتخب الانوار المضیئه، ص 139.
(220) منظور از فَرَج؛ گشایش، ورفع همه موانع برای ظهور آن حضرت، وتحقّق حکومت جهانی ودادگستر آن حضرت است، که در پرتو آن، همه آرمان های پیامبران واوصیاء تحقق می یابد، وجهان از هر جهت، سرشار از نور وصفا می گردد. (مترجم).
(221) کمال الدین، ص 485؛ کشف الغمّه، ج2، ص 531 فصل سوم، الخرائج والجرائح، ص 1113؛ اعلام الوری، ص 452.
(222) کشف الغمّه، ج 2، ص 522.
(223) چنان که روایت شده؛ رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اَفْضَلُ اَعمالِ اُمَّتی اِنتِظارُ الْفَرَجِ؛ بهترین اعمال امت من انتظار فرج است».
(224) خصال شیخ صدوق، ص 616؛ بحار، ج 52، ص 123.
(225) کمال الدین، ص 377.
(226) عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص55، حدیث 20.
(227) کمال الدین، ص 287، حدیث 6.
(228) همان، ص644.
(229) کمال الدین، ص 645.
(230) همان، ص 338، حدیث 11؛ المحاسن البرقی، ص 174، حدیث 51.
(231) غیبه النّعمانی، ص 146، در این کتاب آمده: «ومن نسلِ علی (علیه السلام) القائمُ المهدی الَّذِی یبَدِّل الاَرّضَ غیر الارْضِ».
(232) اقبال سید بن طاووس، ص 298؛ مفاتیح الجنان، دعای ندبه این دعا را محدّث خبیر، محمد بن المشمهدی (از علمای قرن ششم) در کتاب خود «المزار الکبیر»، ص 190-194 نقل کرده وآن دعا را برای امام زمان (علیه السلام) معرفی نموده است (بحار الانوار، ج 102، ص 104).
(233) سوره اسراء، آیه 13.
(234) کمال الدین، ص 354، بحار الانوار، ج 51، ص 219.
(235) مصباح الکفعمی، ص 406، فصل 44؛ مفاتیح الجنان، ص 895 بخش آخر دعای افتتاح: که در شب های ماه رمضان خوانده می شود نیز گویای همین مطلب است.
(236) البلد الامین، ص 145 و203 و359؛ اقبال سید بن طاووس، ص 85؛ مصباح کفعمی، ص 146، و586، وص 630؛ فلاح السّائُل، ص 46.
(237) این کتاب ده جلد خطی است، وهنوز به چاپ نرسیده است.
(238) الخرائج والجرائح، ص 481 و482؛ فرج المهموم، ص 256.
(239) مشکاه الانوار.
(240) مترجم گوید: روایت شده: در خراسان در محضر امام رضا (علیه السلام) سخن از قائم (عجّل الله فرجه) به میان آمد، آن حضرت هر دو دستش را بر سر مبارکش نهاد وگفت:
«اللهُمَّ عَجَّل فَرَجَهُ وسَهِّل مَخْرَجَهُ؛ خدایا، در فرجش تعجیل فرما، وظهور وقیامش را آسان گردان، ونیز نقل شده: وقتی که دِعْبِل خُزاعی قصیده معروف خود را در محضر امام رضا (علیه السلام) خواند، حضرت رضا (علیه السلام) برخاست، وایستاد، ودستش را از روی تواضع بر سر نهاد، وبرای فرج امام مهدی (عجّل الله فرجه) دعا کرد (منتخب الاثر، چاپ جدید، ص 641 و640).
(241) جمال الاسبوع، ص 520؛ غیبه الطوسی، ص 33.
(242) این حدیث را مترجم محترم تحت اللفظی ترجمه کرده است وبا آن نوع ترجمه درست هم هست ولی در این عبارت «بلا عَلَم یری ولا اِمامِ هدی» منظور آن نیست که ترجمه شده، چون ضرب المثل است واگر ضرب المثل تحت اللفظی ترجمه شود پیام اصلی خود را از دست می دهد، لذا باید این گونه ترجمه شود که: به زودی شبهه ای شما را فرا می گیرد که نه نشانی ونه اِمامی از شما باقی نمی ماند، البته منظور این نیست که امام شما از بین می رود. نه، بلکه بود ونبودش یکی می شود وآن قدرت ظهور وبروز نخواهد داشت. این جا «عَلَم یری» را نباید پرچم ترجمه کرد، بلکه موجودیت وهویت یک شیء را می گویند، که حدیث حضرت امام هم اشاره به همین مطلب است. که تقریباً معادل این ضرب المثل در فارسی این است «که: نه از تاک، نشان می ماند ونه از تاک نشان» ویراستار.
(243) اعلام الوری، ص 432؛ منتخب الانوار المضیئه، ص 80، فصل 6.
(244) کمال الدین، ص 351، حدیث 49.
(245) شیوه نوشتن عریضه به امام زمان (عجّل الله فرجه) در کتاب منتهی الاآمال، ج 2، ص 334 نقل شده، که آن را در کاغذی می نویسند، سپس به آب جاری یا به آب چاه عمیق ویا به قبر یکی از امامان (علیهم السلام) می اندازند وبه خواست خدا به دست امام مهدی (عجّل الله فرجه) می رسد. (مترجم).
(246) الدعا والزیاره، ص 1053، تا آخر کتاب.
(247) مصباح المتهجّد، ص 406.
(248) این خطبه به نام خطبه تطنجیه، بسیار مشروح (حدود یازده صفحه وزیری) است ودر کتاب الزام النّاصب، علامه یزدی (متوفای 1333 ه ق) ج2، ص 242، تا 252 ذکر شده، ومحتوای آن پیرامون علائم ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) است. (مترجم).
(249) یکی از شهرهای قدیمی ترکیه است که در مرز شرقی سوریه واقع شده است. واز مراکز علمی وپزشکی قدیم بوده است. (ویراستار).
(250) به احتمال قوی این وادی «سود» است که همان کشور عِراق فعلی باشد، که حروف نگار در متن عربی (سود) نوشته است، وعلت این که در قدیم به عِراق وادی سواد می گفتند این است که این کشور را سراسر نخلستان فرا گرفته بود واز دور یا از بالا که نگاهی به منطقه می افتاد به سیاهی می زد. (ویراستار).
(251) کمال الدین، ص 525، باب 47، حدیث1؛ الخرائج والجرائح، ص 133؛ منتخب الانوار المضیئه، ص 86.
(252) منظور از عینه این است که برای حیله وگریز از ربا، کالایی را به قیمت معین می فروشند، سپس همان کالا را به کمتر از آن قیمت از مشتری بخرند، ومعامله اول بستگی به معامله دوم دارد.
(253) تفسیر القمی، ج 2، ص303، سوره محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) با توجه به سند حدیث چه قدر مسائل امروز جامعه مسلمانان با فرمایش رسول خدا تطبیق می کند وچه کسانی در انزوای سکوت جان دل خود را به خاطر حق جوی وحق گویی فرسوده کردند، باید گفت: ای رسول خدا، اُمت تو وحاکمان اسلامی چقدر از تو دورند، دورند به همان فاصله زمانی، هزار وچهار صد سال، ما به اندازه آن ستون حنانه هم در فراق تو نمی نالیم استون حنانه از هجر رسول ناله می زد همچو ارباب عقول، کو ناله ها، کو فریادها، (ویراستار).
(254) فرازی از دعای افتتاح؛ اقبال سید بن طاووس، ص 51؛ مصباح کفعمی، ص 581، بلد الامین، ص 195.