پیرامون معرفت امام - سلسله مباحث امامت و مهدویت ٨

پیرامون معرفت امام

نویسنده: آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

فهرست

پیشگفتار..................7
فصل اول: امامت عامّه..................9
نیاز جامعه به مرکز ومدیر..................15
شکل مدیریت..................16
نظامات دیگر..................22
بررسی شکل مدیریت در محیط اسلامی..................30
شناخت مفهوم امامت..................51
شرایط واوصاف امام..................58
برنامه نصب وتعیین امام..................62
وجوب اطاعت امام..................66
وجوب معرفت امام..................70
راه های شناخت امام..................77
فصل دوم: امامت خاصّه..................87
کتابنامه..................97

پیشگفتار

بدون شک معرفت امام زمان وولی عصر ورهبر امّت برحسب دلایل محکم عقلی وروایات معتبر، یکی از مهمترین مسائل اسلامی است که در تمام ادوار واعصار مورد توجّه بوده وبُعد سیاسی آن در نظام حکومتی اسلام نقش تعیین کننده دارد.
معرفت امام، امان از ضلالت وگمراهی وموجب تقرّب به خداوند متعال وترقّی وکمال نفس است، وبدون معرفت امام وولی امر هیچ طاعت وعبادتی مقبول نیست(1).

-----------------

(1) روایات در این معنا بسیار ومتواتر است، از جمله از حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «أَفْضَلُ الْبِقَاعِ مَا بَینَ الرُّکنِ وَالْمَقَامِ، وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً عُمِّرَ مَا عُمِّرَ نُوحٌ فِی قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَاماً یصُومُ النَّهَارَ وَیقُومُ اللَّیلَ فِی ذَلِک الْمَوْضِعِ (المکان) ثُمَّ لَقِی اللهَ بِغَیرِ وِلَایتِنَا، لَمْ ینْفَعْهُ ذَلِک شَیئاً؛ اگر شخصی به قدر آنچه نوح در قوم خود عمر کرد (نهصدوپنجاه سال) عمر نماید وروزها را روزه بگیرد وشب ها را در بین رکن ومقام به نماز وعبادت بایستد وخدا را ملاقات کند بدون ولایت ما، این اعمال چیزی را به او نفع نخواهد داد». برقی، المحاسن، ج1، ص91؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص 245؛ طوسی، الامالی، ص132؛ مغربی، شرح الاخبار، ج3، ص497 - 480؛ حرعاملی، وسائل الشیعه ، ج1، ص122.
وازجمله حدیثی است که خوارزمی در المناقب (ص67 – 68) وابن حجر عسقلانی در لسان المیزان (ج5، ص219) وعلّامه حلّی در منهاج الکرامه (ص88 – 89)، در ششمین دلیلی که بر وجوب پیروی از مذهب امامیه آورده است، از حضرت رسول(ص) روایت کرده است که فرمود: «یا علی! اگر بنده ای بندگی خدا را بنماید مثل آنچه نوح در قومش بود وبرای او مثل کوه اُحد طلا باشد ودر راه خدا انفاق نماید، وعمرش طولانی شود تا هزار حج پیاده به جا آورد وسپس بین صفا ومروه مظلوم کشته شود، اگر ولایت تو را نداشته باشد، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد وداخل آن نخواهد شد».
از این گونه روایات بسیار است که در اینجا در مقام نقل آنها وشرح وتفسیر مضامین آنها به نحوی که استبعاد نواصب ودشمنان اهل بیت(ع) وکسانی که کمتر با این احادیث آشنایی دارند، مرتفع شود، نیستیم. اجمالاً از این روایات، اهمّیت امر ولایت در اسلام معلوم می شود واگر کسی بخواهد به فیض مطالعه این روایات نایل شود، می تواند هفتادو یک روایت از آنها را در کتاب امامت بحارالانوار (جلد 27) مطالعه نماید.
اینجا مناسب است برای روشن شدن قلوب دوستان وشیعیان اهل بیت(ع) ابیاتی را از استاد الکل خواجه نصیر طوسی(ره) که مضمون این روایات است یادآور شویم:

لَوْ أَنَّ عَبْداً أَتَی بِالصَّالِحَاتِ غَداً * * * وَوَدَّ کلَّ نَبِی مُرْسَلٍ وَوَلِی
وَصَامَ مَا صَامَ صَوَّامٌ بِلَا ملَلٍ * * * وَقَامَ مَا قَامَ قَوَّامٌ بِلَا کسَل
وَحَجَّ کمْ حَجَّةٍ لِلهِ وَاجِبَة * * * وَطَافَ بِالْبَیتِ طَاف غَیر مُنْتَحَل
وَعَاشَ فِی النَّاسِ آلَافاً مُؤَلَّفَة * * * عَارَ مِنَ الذَّنْبِ مَعْصُوماً مِنَ الزَّلَل
مَا کانَ فِی الْحَشْرِ یوْمِ الْبَعْثِ مُنْتَفَعاً * * * إِلَّا بِحُبِّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی

اگر بنده ای همه کارهای نیک وهر پیامبر مرسل وولی خدا را دوست بدارد وبدون احساس ملال وافسردگی روزه بسیار داشته باشد وبدون کسالت وبی حالی مشغول عبادت بسیار شود وچندین حج واجب برای خدا به جا آورد ودور خانه خدا طواف کند بدون اینکه احساس ضعف وخستگی کند ودر میان مردم هزاران سال زندگی کند درحالی که از گناه به دور بوده واز لغزش خود را نگه دارد روز رستاخیز سودی نخواهد برد به جز با محبت ودوستی امیرمؤمنان علی (علیه السلام).
برای مطالعه تمام این ابیات به روضات الجنات، خوانساری (ج6، ص283) مراجعه شود. ر.ک: محدّث قمی، الکنی والالقاب، ج2، ص 141.

(٧)

در هیچ عصر وزمانی، زمین از وجود حجّت؛ یعنی پیغمبر یا امام خالی نخواهد ماند، وهیچ کس وارد بهشت نخواهد شد مگر آنکه امامان را بشناسد وامامان نیز او را بشناسند.
با توجّه به این اهمّیت وبا اعتراف به اینکه از معرفت کامل امام عاجزیم، به امید آنکه این نوشتار در بعضی نواحی وابعاد معرفت امام موجب افزایش بینش ومزید بصیرت گردد، مطلب معرفت امام را چنان که بزرگان وعلما مطرح فرموده اند، تحت دو عنوان امامت عامّه وامامت خاصّه بررسی می نماییم.

(٨)

همان گونه که در باب نبوّت، در بحث نبوّت عامّه، پرسش می شود که چرا به وجود سفیر وواسطه بین خدا وخلق که به آن نبی ورسول وپیغمبر می گوییم، نیازمندیم؟ وپیغمبر باید واجد چه اوصافی باشد؟ واز چه راهی باید پیغمبر را شناخت؟ در باب امامت عامّه نیز این سؤالات مطرح می شود که جامعه چرا نیازمند به وجود حجّت وامام است؟ ومفهوم امامت چیست؟ وامام باید چه اوصافی داشته باشد وچرا باید امام را شناخت؟
بدیهی است در این گونه پرسش های عامّ که در باب نبوّت وامامت مطرح می شود، معرفت شخص پیغمبر وامام مورد نظر نیست؛ زیرا تا به این پرسش های عامّ پاسخ داده نشود، پرسش از شخص امام قابل طرح نیست، لذا پس از دریافت پاسخ به پرسش هایی که در مبحث نبوّت عامّه وامامت عامّه است، بر اساس آن بحث نبوّت خاصّه وامامت خاصّه جلو می آید وپرسش از شخص پیغمبر وامام عنوان می شود.
عمده مطلب ومواردی که در بحث امامت عامّه مورد پرسش وسؤال قرار می گیرد، چنین است:

(١)

1 - نیاز جامعه به مرکز رهبری واجرایی ونگهبان مصالح عموم.
2 - شناخت ومفهوم امامت.
3 - شرایط واوصاف امام.
4 - برنامه نصب وتعیین امام.
5 - وجوب اطاعت امام.
6 - وجوب معرفت امام.
7 - راه های شناخت امام.
بدیهی است که در باب امامت، مسائل بسیاری مورد سؤال قرار می گیرد که با مراجعه به آیات قرآن مجید واحادیث (کتاب های حجّت جوامع حدیث) وکلمات ونظرات علمای بزرگ به همه آن سؤالات پاسخ داده می شود وعلّت اینکه این چند پرسش را به خصوص در اینجا مطرح می کنیم، این است که عمده اختلاف نظر واختلاف مذاهب در باب امامت، بر سر پاسخ به این پرسش ها است ووقتی به این پرسش ها پاسخ داده شد، راه دریافت جواب سؤالات دیگر معلوم خواهد گردید.
پاسخ به برخی از این پرسش های هفت گانه از جهت وضوحی که دارند وبه علّت عدم تعارض با سیاست اهل ریاست - مثل مسئله نیاز جامعه به مدیر ورهبر، ولزوم گزینش امام ووجوب معرفت ووجوب اطاعت امام - به بررسی وکاوش زیاد نیاز ندارد؛ ولی برخی دیگر به واسطة اینکه مربوط به بُعد سیاسی امامت است، بررسی در آن گسترش

(١)

یافته ومورد بحث ونظر واختیار آرا ومذاهب متعارض شده است. مثل بحث شناخت مفهوم امامت وبحث برنامه گزینش امام، و بحث اوصاف وشرایط امام وراه های شناخت ومعرفت امام.
این بحث ها به این ملاحظات است که مطالب مطرح شده مورد توجّه افکار وآرای بزرگ ترین شخصیت های علوم معقول وکلام قرار گرفته، وبزرگانی؛ مانند خواجه نصیرالدین طوسی که اندیشه توانایش دشوارترین مسائل فلسفی وریاضی را حل کرده ومعضلات وپیچیدگی های آنها را برطرف نموده وباید مثل او را عقل مجسّم وتبلور فلسفه وحکمت نظری دانست که مسائل امامت را در کتاب های متعدّد بررسی وشناسایی نموده وپیرامون آن تحقیق واظهار نظر کرده است، ومثل شیخ الرئیس ابوعلی سینا که شهرتش در فلسفه ومعقول وطب جهان گیر می باشد در کتاب شفا، مذهب شیعه را در گزینش امام تصویب وتأیید نموده است(2).
ونیز علاّمه حلّی که از نوابغ بزرگ فکر بشری است(3) ودر امامت

-----------------

(2) ابن سینا، الشفاء (الالهیات)، ج2، ص451 – 452.
(3) مرحوم دانشمند معاصر شعرانی در توصیف وبیان عظمت مقام علمی علّامه حلّی، کلامی لطیف دارد ومی گوید: به راستی باید گفت: پس از ائمّه معصومین (علیه السلام) در شیعه عالمی به بزرگی او نیامده؛ بلکه در میان اهل سنّت نیز مانند او نمی شناسیم. فخر رازی بااینکه در احاطه به علوم ضرب المثل وکم نظیر بوده وچنان که گفته اند:

گر کسی از علم با تمکین بدی * * * فخر رازی رازدار این بدی

امّا وقتی علّامه حلّی را با او قیاس کنیم، وسعت علم او بسیار از فخر رازی بیشتر است، با این مزیت که علّامه به دقّت حقایق هر علم را یافته وامّا فخر رازی الفاظ واصطلاحات را حفظ کرده ودر معنا مردّد مانده وتشکیک کرده است. علّامه را در فقه باید با سید مرتضی وشیخ طوسی قیاس کرده ودر حکمت با خواجه نصیرالدین طوسی ودر ریاضی همتای ابوریحان بیرونی شمرد، ودر تحقیق عقلی وتنبّه، قرین ارسطو ودر هر فنّ، قرین بزرگ ترین مرد آن فنّ. پس بی شبهه بزرگ ترین علمای اسلام از سنّی وشیعه است، گرچه در فقه تبرّز داشت، امّا استادی او در هیچ فن کمتر از فقه نبود، ویکی از افتخارات عرب وشرف امّت اسلام است.

(١)

آثار متعدّد وپرمحتوایش همواره مورد استفاده بوده وهست، در کتاب الفین در مسئله لزوم نصب امام از جانب خداوند متعال، یک هزار دلیل اقامه کرده است که به حق باید گفت: علاّمه حلّی از معجزات مکتب اهل بیت(ع) می باشد.
اینک بحث امامت عامّه را تحت عنوان های هفت گانه ای که به آن اشاره شد، به طور مختصر بررسی می نماییم واز خداوند متعال توفیق ویاری می طلبیم.

(١)

1 - نیاز جامعه به مرکز ومدیر
بشر همیشه به این مسئله شناخت داشته است که جامعه وحتّی عائله چند نفری اگر بخواهند با داشتن حقوق متقابل وتبادل دسترنج ها، وهمکاری های سالم وسازنده وروابط متعادل وآسایش بخش زندگی کرده واز نظم وترتیب وامنیت ورفاه لازم برخوردار باشند، به دو چیز نیاز دارند:
1 - قانون جامع وبرنامه های کافی.
2 - مدیریت وزمامداری ومرکز تصمیم گیری واجرایی مورد اعتماد.
بدیهی است که بدون مدیریت صالح وقاطع ونظام اداری، رفاه وامنیت ومقاصد اساسی دنیا وآخرت انسان حاصل نمی شود. بشر، هم طعم تلخ بی نظمی را چشیده است وهم اثر موافق ومساعد نظم وترتیب را دیده است، لذا مدیریتی را که حافظ نظم ومجری عدالت ونگهبان مصالح وپاسدار حقوق عموم باشد، لازم می داند واز آن استقبال می نماید.

(١)

مدینه فاضله وقتی تشکیل می شود که افراد جامعه مانند اعضا وقوای انسان واحد که تحت اداره ومدیریت عقل قرار دارند ووحدتشان با یک نیروی مرکزی که هر عضو وقوّه ای را به کار مناسب مأمور می سازد تحت مدیریت مطمئن وعاقل وعادل اداره شود که جریان امور را بر سیر منطقی ومتناسب قرار دهد وبین اعضا همکاری ایجاد کند، بدون اینکه خودش را بر سایرین تحمیل نماید یا آنها را در مسیر غیرمناسب وخارج از صلاحیتشان وارد کند. واضح است هرچه این نقشه بیشتر عملی شود وهرچه مدیریت از آگاهی لازم وبیشتر برخوردار باشد، اغراض صحیح انسانی بیشتر تأمین می گردد، ومشابهت نظام سیاست واداره وتشریع به نظام تکوین بیشتر می شود.
شکل مدیریت
ظاهراً در اصل لزوم مدیریت، اختلاف قابل توجّهی وجود ندارد وتقریباً مورد اتّفاق همگان است. آنچه مورد اختلاف ومحلّ نظر ونزاع بوده وهست، شکل مدیریت است، واینکه چگونه وبه چه شکل وبرنامه، اغراض ومقاصدی که بشر از مدیریت دارد، تأمین می گردد. بدیهی است که در این نقطه حسّاسیت واهمّیت مسئله مدیریت واختلاف آرا وبرنامه ها ظاهر می شود واغراض سیاسی وجاه طلبی نیز نقش مهمّی را ایفا می نمایند وبرحسب مبانی وجهان بینی های مختلف، نظرات مختلف اظهار می شود، که مجال شرح وبسط وتفصیل شکل ها وصورت هایی که تاکنون عرضه شده یا

(١)

در خارج وجود پیدا کرده در این رساله نیست، وبه طور فشرده واختصار می گوییم: در اینجا در دو محیط ودو جوّ می توان سخن گفت:
نخست: در محیط کسانی که یا اصلاً به مبدأ وعالم غیب اعتقاد ندارند ودر تاریکی های الحاد متحیر وسرگردان هستند واگر خیلی ترقّی فکری وعلمی داشته باشند، بیش از حدّی که در قرآن آمده است، نیست:
(یعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ)(4)؛
«(اکثر مردم) به امور ظاهری زندگی دنیا آگاهند واز عالم آخرت به کلّی بی خبرند».
ویا اگر به مبدأ وعالم غیب وحتّی رسالات آسمانی معتقدند، مسائل دنیا وخصوص این گونه امور را به آن مرتبط نمی دانند وبشر را در این امور مستقلّ وبه خود واگذار می شمارند وبه اصطلاح، روحانیت را از سیاست، ودین را از دنیا جدا می دانند. وخلاصه به هیچ گونه ترتیب والزام دینی در این امور معتقد نمی باشند.
دوّم: در محیط اسلامی که همه چیز وهمه راه وروش ها با جهان بینی اسلامی بررسی می شود واسلام را از هر کمبود وکوتاهی

(١)

ونقص منزّه می داند وسیاست وحکومت را از اسلام جدا نمی سازد واسلام را فراگیر همه مسائل زندگی بشر می شناسد، در چنین جوّی باید نظام حکومت را از کتاب وسنّت وتعالیم اهل بیت پیغمبر (ص) که عِدل قرآنند وتمسّک به آنها امان از ضلالت است، گرفت.
بنابراین ما برحسب هریک از این دو جوّ، بررسی را جداگانه آغاز می کنیم واول شکل مدیریت را در محیط های الحادی وآن محیط های ایمانی که دین را از دنیا، وسیاست را از دیانت وروحانیت جدا می دانند، بررسی کرده وبا صاحبان این افکار به مباحثه می نشینیم.
در محیط الحادی می گوییم: ایدئولوژی ومبانی عقیدتی وفکری ما که به اصطلاح زیربنا است با شما فرق جوهری وبنیادی دارد. می گوییم: انسان خودش مالک خودش ومالک جانداران واشیای دیگر هرچه باشند، نمی باشد وخدا مالک همه وصاحب اختیار همه است وبر همه چیز وهمه امور ولایت دارد ومدیریت حقیقی با اوست که خالق وآفریننده وروزی دهنده وعالم به همه مصالح ومفاسد است وحکیم وخبیر ولطیف ومنعم ومحسن ورحمان ورحیم ودارای تمام صفات کمالیه واسماء الحسنی است.
از این جهت ولایت هر شخص، حتّی بر خودش وهر مداخله وتصرّف در امور دیگران بدون اینکه به اذن خدا واز جانب او وانفاذ اوامر وتشریعات او وعمل از جانب او وبرای اطاعت وفرمان بری او باشد، اعتبار نداشته وبه هیچ وجه قابل توجیه نیست.

(١)

به آنانکه به عالم غیب ورسالات آسمانی نیز معتقدند، ولی دین را از سیاست جدا می دانند می گوییم: رسالات آسمانی که برای اصلاح بشر وتکمیل اوست، باید کامل باشد ونمی توان در رسالات آسمانی نقصی فرض نمود، واگر در رسالات آسمانی، صلاح امور دنیای بشر منظور نشده باشد، خلاف مبانی عقیدتی اسلامی است. اسلام دین عبادت وسیاست ونظام فکر وعمل واجتماع واداره همه شئون است، پس با هریک از این دو طرز تفکر مخالفت داریم:
با تفکر نخست، مخالفت ما، مخالفت موحّد با مشرک ومؤمن با ملحد واختلاف دو جهان بینی متضاد است.
وبا تفکر دوّم، اختلاف در شناخت ایدئولوژی وجهان بینی واحد است که وقتی شناخت کامل شد وایدئولوژی وجهان بینی خود را کامل کنیم، اختلاف مرتفع می شود.
جهان بینی اسلامی وخداشناسی وابعاد ایمان به توحید اگر درک شود، خودبه خود بطلان این گونه نظام ها که منفک از توحید وحاکمیت خداست، ظاهر می شود.
بنابراین وبا صرف نظر از این اختلاف بنیادی وعقیدتی، شایان توجّه است این رژیم هایی که تعهّد دینی در آنها نیست، به هر شکل وعنوان که باشند، دیکتاتوری وسلطنت مطلقه یا دموکراسی وبه اصطلاح حکومت مردم بر مردم یا استبداد پرولتاریا وحزبی وهر صورت دیگر، قابل اعتماد نمی باشد وحتّی رژیم دموکراسی علاوه بر

(١)

اینکه انتخاباتش - چنان که در نظام های دموکراسی دیده می شود - در محیط آزاد ودور از شهوات واغراض پلید واستضعاف گرانه انجام نمی شود وفواحش وروسپی ها ورقّاصه ها وتبلیغات شهوت انگیز در پیروزی نامزدها نقش مؤثر دارند، چنان که سرمایه داران وصاحبان کارخانه ها نیز انتخابات را در اختیار می گیرند ودر واقع، مبارزات انتخاباتی مبارزه بین سرمایه داران معینی است که بر بازرگانی وکارخانه ها وبانک ها وامور اقتصادی سلطه دارند.
علاوه بر این معایب که هر نظام به اصطلاح دموکراسی به آن آلوده است، این نظام در متن وهویتش هم در حدّی استبدادی است وبر آن کسانی که این نظام را نمی پذیرند، تحمیل است. مثلاً هرکسی ملزم است در کالیفرنیا قوانین آمریکا را رعایت نماید وحقّ تخلّف پذیری برای او اعتبار نمی شود؛ امّا این الزام بر پایه چه منشأ واساسی است؟ وچرا باید اکثریت به معنای عامّ؛ یعنی اکثریتی که نظام اقلّیت واکثریت را پذیرفته است، اقلّیتی که این نظام را صحیح نمی داند را ملزم به تسلیم سازد؟
جز یک سلسله سخنانی که به حفظ منافع وشهوات اکثریت مربوط می شود، پاسخ ندارند.
در این نظام ها، حقّ مفهوم ثابتی ندارد وهمان است که اکثریت آن را حقّ بداند وآن را بر اقلّیت تحمیل می کند، هرچند اقلّیت معتقد باشد که مفهوم حقّ ثابت وغیر قابل تغییر است. اقلّیت در این نظام ها در

(٢)

تخلّفاتش از قانون، مجرم واقعی ومتخلّف حقیقی که در عرف اخلاق وفطرت انسان محکوم باشد، نیست وحتّی به نظر اکثریت هم، نمی توان فرد متخلف را - چنان که در نظامات دینی قابل نکوهش است - نکوهش کرد؛ بلکه حکم به کیفر ونکوهش، یک امر قراردادی است که اکثریت به ملاحظه مصالح خودش، خود را متعهّد می داند که به آن عمل کند وبه اقلّیت هم که آن را خلاف مصلحت خودش وبلکه اکثریت می داند، تحمیل می کند وخلاصه این نظام نیز بر اساس اینکه حقّ با زور است، هرچند زور اکثریت باشد، ارتباط پیدا می کند.
اشکال دیگر کلّ این نظام هایی که بر اساس ایدئولوژی های مثبت وایمانی(5) نباشد، این است که پشتوانه معنوی که موجب تعهّد نفسی

-----------------

(5) مبانی عقیدتی وایدئولوژی بر دو نوع می باشد: مبانی مثبت وایمانی، ومبانی منفی وسلبی؛ وبه عبارت دیگر: ایدئولوژی معنوی وایدئولوژی مادّی.
در ایدئولوژی های مادّی سلبی، همه چیز عین عالم مادّی است وماورای آن چیزی نیست وهرچه هست مظاهر مادّه وتغییرات وتبادلاتی است که در آن ظاهر می شود. در این گونه ایدئولوژی، جز نفی وسلب مفهومی ندارد؛ زیرا جهان مادّه ومظاهر مختلف وتغییراتی که در آن ظاهر می شود، قابل انکار نیست ووجود عالم مادّی در مقابل قائلین به عالم غیب، ایدئولوژی نیست؛ بلکه ایدئولوژی یک فرد مادّی این است که هرچه هست همین مادّه است وماورای آن چیز دیگری نیست، وهمین است که مادّی نمی تواند آن را اثبات کند ونمی تواند به عنوان ایدئولوژی آن را عرضه بدارد. وجود جهانی مادّی گرا ثابت است وکسی را در آن حرفی نیست ودر نفی واثبات آن اختلافی نمی باشد که قائل به وجود آن، آن را ایدئولوژی خود بداند.
آنچه مورد اختلاف است انحصار عالم وجود وهستی به عالم مادّه ونفی عالم غیب است که مادّی گرا بر آن اصرار دارد وموحّد وخداپرست آن را ردّ می کند وبه عالم غیب نیز معتقد است.
بنابراین اوّلاً: ایدئولوژی مادّی که انکار عالم غیب باشد، قابل اثبات نیست تا بتوان آن را زیربنا قرار داد وبر اساس آن نظام وقانون پیشنهاد کرد. ثانیاً: نفی وسلب چون چیزی نیست، برفرض اثبات هم، زیربنا نمی شود، واگر بگویند: زیربنا عقیده به انحصار وجود به عالم مادّی است، می گوییم: این عقیده در انسان هیچ گونه تعهّدی نمی آورد وبرای خود عالم مادّی به این تفسیر احترامی نمی توان ثابت کرد تا چه رسد برای عقیده به آن.

(٢)

وپیش خود شود، ندارند. لذا می بینیم در همین کشورها، با یک کودتای نظامی وضع عوض می شود وهیچ کس هم نمی گوید که این نظام غیر قابل تغییر بود وحال که نظام جدید مستقر شده آن نظام همچنان اعتبار دارد وباید مطاع ومُتبَع باشد، به عکس نظام های دینی مثل نظام امامت، ملاحظه می کنید با اینکه چهارده قرن بر آن گذشته است وجز در عصر شخص رسول خدا (ص) وپنج سال حکومت امام علی(علیه السلام) وشش ماه حکومت امام حسن(علیه السلام) استقرار نیافت، همچنان باقی است وهیچ وقت معتقدان به این نظام تسلیم نظامات دیگر نشده، ونظام امامت را ساقط ومنقرض شده ندانستند؛ بلکه بر این عقیده استوار ماندند ودر همین حکومت ها هم در عین اینکه تحت سلطه زور ودیکتاتوری حکام جور بودند از نظام امامت پیروی می کردند، ودر دوره غیبت کبری هم به علمای عامل ومجتهدین عادل در امور خود مراجعه می نمودند.
نظامات دیگر
آنچه گفته شد، پیرامون نظامات به اصطلاح دموکراسی است که تقریباً بیشتر نظامات کنونی جهان مدّعی آن هستند؛ امّا نظامات دیگر

(٢)

مثل نظامات کمونیستی وتک حزبی معایب ومفاسدشان بیش از اینهاست.
در این نظامات، دیکتاتوری وبی اعتنایی به حقوق بشر وکرامت وحرّیت انسان به گونه بی سابقه ای جریان دارد وعدّه ای که گاه شمار آنها به ده درصد دیگران نمی رسد، مالک الرّقاب ومطلق العنان هستند وبه اسم حزب وترقّی، بدترین تجاوزات را به حقوق دیگران معمول می دارند، واگر در آنجا اکثریت، اقلّیت را ملزم به قبول تصمیمات خود می کنند، در اینجا اقلّیت زورمند وسلطه گر وخون خوار بر اکثریت تحمیل شده وخود را قیم ومالک وصاحب اختیار اکثریت قرار داده است.
وخلاصه دنیا در بین سلطه جویان این نظام ها، بدترین حالات را می گذراند ودسترنج زحمتکشان وکشاورزان وکارگران، صرف تقویت تسلیحات پاسداری از این حکومت های فاسد می شود وهزینه هایی که اگر به مصرف نیازمندی های بشر می رسید، امروز صدها میلیون انسان با رنج ودرد گرسنگی وبیماری های گوناگون وکمبودها وفشارهای طاقت فرسای تأمین معاش ابتدایی دست به گریبان نبودند.
به نظر می رسد که سخن گفتن از معایب ومفاسد این نظام ها ومکتب ها توضیح واضح باشد، واگر رسانه های گروهی ومطبوعات در اختیار انسان ها وافکار سالم بود، احدی به این نظام ها گرایش پیدا

(٢)

نمی کرد وفریب زمامداران آنها را که هر روز در نقطه ای از جهان، مثل فلسطین، افغانستان، لهستان، اریتره ونقاط دیگر به وحشی ترین جنایات دست می زنند، نمی خورد(6).
فقط در اینجا آنچه باید توضیح داده شود، درباره آن دسته نظامات سوسیالیستی ودموکراسی است که می خواهند با حفظ دین وبه قول خودشان عدم تعرّض به عقاید مذهبی واحترام از نظامات عبادی واخلاقی وآزادی تبلیغ دین ورفتن به معابد، موجودیت داشته باشند ودین را در معابد وپرداختن به اخلاق فردی وعبادات، منحصر ومحبوس سازند. ونزدیک به یک قرن است که استعمارگران کوشش

-----------------

(6) اگر انسان شرافت مندی بخواهد علیه این نظام ها ادّعانامه صادر کند، باید کتاب ها بنویسد وسرانجام بگوید: صد آفرین به عالم حیوانات درنده وشهوت ران!!
همین امروز (دهم رمضان 1402ق) رادیو بی بی سی اطّلاع داد که عدّه ای از نمایندگان کنگره آمریکا به اعتیاد وآمیزش با جوان هایی که به عنوان نامه رسان وشغل های دیگر در ارتباط بوده اند، متّهم شده اند. این نمایندگان بزرگ ترین مجمع سیاسی جهان که در تعیین سیاست های جهان ونظام فرهنگی واجتماعی واقتصادی آمریکا مؤثرند وجریان های استعمار آمریکا وجنایات آن را رهبری می نمایند وبه قدرت تکنیک وصنعت افتخار می کنند، این جوان ها را فریب داده وبه وعده ترفیع مقام ورتبه در منجلاب فساد وارد می نمایند. از این گونه خبرها از غرب وشرق متمدّن ومترقّی بسیار شنیده ومی شنویم. آلبرت ماشه رهبر کمونیست های فرانسه سال ها است که با زن قانونی فرد دیگری زندگی می کند واز آن زن دو فرزند هم دارد.
نظام های کنونی، نظام هایی است که امثال ریگان وبرژنف ومیتران وتاچر از آنها سر در می آورند وجنایات فلسطین ولبنان وافغانستان ونقاط دیگر را برای توسعه طلبی واستثمار انسان هایی که قیمت یک فردشان در انسانیت از تمام استعمارگران آمریکا وکمونیست های روسیه بیشتر است، مرتکب می شوند وهمه این جنایات را تجدّد وترقّی گفته وبه اسم صلح وهمزیستی مرتکب می شوند.

(٢)

می کنند آن را به مسلمانان نیز بقبولانند وآنان را که از این نظرها وآرای ضدّاسلامی طرف داری می کنند، روشنفکر ومتعهّد ومتجدّد ومترقّی می خوانند.
اگر مقصود این است که سوسیالیسم ودموکراسی وحاکمیت ملّی، با دین معارضه ای ندارند وهر دو می توانند پا به پای یکدیگر به پیش بروند؛ زیرا قلمرو سیادت ومداخله آنها با هم ارتباط ندارند؛ قلمرو نظام هرگونه که باشد، حکومت وسیاست، بازار وخیابان، اداره وکارخانه، قضاوت وقانون واین گونه امور است، وقلمرو دین، کلیسا ومعبد واخلاق ونوع پروری وکارهای بشردوستانه ونیایش وپرستش است.
پاسخ می دهیم: این برحسب تفسیر نادرستی است که شما از دین می نمایید واین عین تخطّی وتجاوز به قلمرو دین است. این تفسیر اگر با آنچه مسیحیان به آن معتقدند وآن را تعلیمات مسیح می دانند، مطابق باشد، با رسالات آسمانی ازجمله رسالت مسیح وخصوصاً با رسالت اسلام که جهانی است وبیشتر احکام وتعلیمات آن مربوط به اموری است که شما آن را از قلمرو دین خارج می شمارید مخالف است وهر مسلمانی با قاطعیت آن را ردّ می کند.
اسلام هرگز اجازه نمی دهد که در کوچک ترین احکام وبرنامه هایش، تحریف وتغییری داده شود وحتّی حکم مستحب ومکروه آن را، واجب یا حرام ومباحش را مکروه یا مستحب بگویند.

(٢)

«حَلَالُ مُحَمَّدٍ (ص) حَلَالٌ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ»(7).
واگر مقصود این است که در قوانین واحکام ونظامات مالی وقضایی وکلیه امور، قانون اسلام جاری باشد وفقط در انتخاب حکومت، نظام اکثریت را بیاورند و به روش دموکراسی وحاکمیت ملّی وحکومت مردم بر مردم بروند، این نظر را بپذیرند که اسلام در امر رژیم ونظام اداره ساکت است ودرعین حال که اطاعت از اولی الأمر به صریح قرآن واجب است(8)، در طرز تعیین ولی امر وروش مدیریت جامعه پیشنهاد ودستوری ندارد.
چنان که اخیراً هم بعضی به اصطلاح روشنفکران اهل سنّت، نظر به اینکه نتوانسته اند جریان خلافت را در صدر اسلام، بر پایه یک برنامه معین قرار دهند واز سوی دیگر نیز، نمی خواسته یا مصلحت ندیده اند آن جریان ها را که موجب خانه نشینی امام منصوص گردید، غیر شرعی اعلام کنند، همین نظر را اظهار نموده که در امر زمامداری دستور وبرنامه شرعی وجود ندارد ومردم، خود باید این مشکل را در هر عصر به هر شکلی که صلاح دیدند، علاج نمایند که طبعاً یکی از این شکل ها هم نظام اکثریت می باشد.
وشگفت انگیز این است که بعضی شیعه زاده های به اصطلاح روشنفکر نیز چون دیده اند نصوص بسیاری را، که بر خلافت وامامت امیرالمؤمنین(ع) وتعیین آن حضرت به جانشینی پیغمبر (ص) دلالت

-----------------

(7) صفار، بصائرالدرجات، ص168؛ کلینی، الکافی، ج1، ص58؛ مجلسی، بحارالانوار، ج86؛ ص148.
(8) نساء، 59.

(٢)

دارد ونظام شورایی وحکومت مردم بر مردم را در اسلام بی موضوع می سازد، نمی توانند انکار کنند، طرح دیگری ریخته ونظر دیگری اظهار نموده اند که هم غرب زده ها وشیفتگان نظام شورایی واکثریت ودموکراتیک را راضی کنند، وهم در محیط شیعه، اگر بتوانند معتقدان به نظام امامت را اغفال نمایند.
از سخنان این افراد استفاده می شود که اذعان دارند به اینکه گزینش های متعدّد پیغمبر اسلام (ص) وتعیین های رسمی واعلام های مکرّر آن حضرت که در کمال صراحت، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را به امارت مؤمنین وامامت وولایت منصوب داشته است، جهت معرّفی است ونصب وتعیین نیست واصلاً رژیم امامت یک رژیم موقّت است ومقدّمه نظام شورایی است وبرای اینکه بچّه های آشنا به اصطلاحات غرب وشرق گفتارش را بپذیرند، امامت را به رژیم های انقلابی سفارش شده در کنفرانس «باندونک» تشبیه کرده، چون جامعه هنوز آمادگی آن را نیافته است که کارش به خودش واگذار شود، رهبر آن انقلاب، یک نفر را که از همه بیشتر آگاه به انقلاب واهداف آن باشد وبتواند مردم را در مسیر انقلاب رهبری کند، به مردم معرّفی می نماید(9).
این مضمون دو نظر روشنفکرانه در محیط سنّی وتشیع است؛ امّا پاسخ به این دو نظر:

-----------------

(9) منظور انقلاب های قبل از دهه پنجاه وسوسیالیستی ویا به ظاهر دموکراسی بوده است.

(٢)

پاسخ به نظر اوّل: این است که مهمل گذاردن چنین امر مهمّی که در امور دنیا وبلکه آخرت مردم - امری به اهمّیت آن کم پیدا می شود - خلاف لطف واوصاف کمالیه خدا وربوبی پروردگار است وعلاوه، اقرار به نقص دین است که به صریح آیه: (الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ)(10) کامل گردیده است.
وچگونه می شود که معرفت امام بااین همه تأکید واجب شده واطاعت امام نیز برحسب آیه: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُو أَطِیعُوا اللّٰهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ)(11) واجب شده باشد؛ امّا امامی که باید شناخته شود، معرّفی نشده باشد؛ وولی امری که اطاعت از آن واجب است، معلوم نشده باشد. این نظر - چنان که قبلاً به آن اشاره کرده وبعد هم اشاره می نماییم - کاملاً غیرمنطقی است وقابل قبول نیست.
وامّا پاسخ به نظر دوّم: این است که اوّلاً: اصولاً نظام دموکراسی وحکومت مردم بر مردم با شرایع ابراهیمی وتوحیدی خصوصاً اسلام که ابعاد گوناگون توحید را شرح وبسط داده ودعوت توحیدی اش خالص ودور از شائبه های شرک در اختیار بشریت قرار دارد، منافات دارد وقبول این گونه رژیم ها با قبول سایر نظامات اسلام، مثل تلفیق بین شرک وتوحید است. بین حکومت خدا بر مردم وحکومت مردم بر مردم همان فاصله است که بین حکومت خدا بر مردم وحکومت شاه بر مردم است:

-----------------

(10) مائده، 3. «امروز دین شما را کامل کردم».
(11) نساء، 59. «و ای کسانی که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خداوند را واطاعت کنید پیامبر خدا واولواالامر (اوصیای پیامبر) را».

(٢)

(اَللّٰهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ یخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَالَّذِینَ کفَرُواْ أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِک أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ)(12)؛
«خدا ولیّ وسرپرست اهل ایمان است، آنان را از تاریکی های جهان بیرون آرد وبه عالم نور برد، وآنانکه راه کفر ورزیدند، اولیای آنها طاغوت ها هستند که آنها را از عالم نور بیرون آورده وبه تاریکی های گمراهی افکنند».
نظام اسلام، حکومت خدا واحکام الهی است وولایت ها هم باید از جانب او و به اذن وتشریع او باشد.
ثانیاً: نظام امامت نظام موقّت نیست، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:
«اَللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلهِ بِحُجَّةٍ»(13)؛
«هیچ عصر وزمانی زمین خالی از وجود حجّت وامام نخواهد بود».
ثالثاً: آیاتی مثل: (قَالَ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً(14) (و) (یا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ)(15) و(إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاماً)(16) صراحت دارند بر اینکه امامت معرّفی ساده نیست؛ بلکه جعل وانتصاب الهی است.

-----------------

(12) بقره، 257.
(13) نهج البلاغه، حکمت 147 (ج4، ص37)؛ صدوق، کمال الدین، ص294؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص170.
(14) بقره، 30. «من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد».
(15) ص، 26. «ای داوود ما تو را خلیفه (ونماینده خود) در زمین قرار دادیم».
(16) بقره، 124. «من تو را امام وپیشوای مردم قرار دادم».

(٢)

رابعاً: این همه نصوص وروایات که در مورد امامت ائمّه (علیهم السلام) رسیده است، به صراحت دلالت بر انتصاب آنها به امامت دارد وهرگز به این صورت که «آنچه از سوی خدا وپیغمبر انجام می شود، معرّفی است؛ امّا تعیین وگزینش باید از جانب مردم باشد» قابل توجیه نیست؛ زیرا سؤال می شود: اگر مردم، دیگری را به زمامداری برگزیدند، آیا وجوب اطاعت خواهد داشت یا نه؟ وآیا شخص معرّفی شده بدون گزینش مردم به خصوص با گزینش دیگری، وجوب اطاعت دارد یا نه؟ وآیا خود شخص معرّفی شده، باید از برگزیده مردم اطاعت کند یا نه؟
اینها سؤالاتی است که پاسخ صحیح آن، ردّ این نظریه به اصطلاح روشنفکرانه است.
بررسی شکل مدیریت در محیط اسلامی
در محیط اسلامی چنان که گفته شد - در شناخت شکل مدیریت که فردی یا جمعی است وبه انتخاب مردم یا انتصاب الهی است - باید به کتاب وسنّت وتعلیمات وراهنمایی های اهل بیت(ع) که عدل قرآنند، مراجعه نمود. در این محیط همه معتقدند که در اسلام، در بیان هر تعلیم وارشادی که با سعادت واقعی بشر ارتباط داشته باشد، کوتاهی نشده وهر تشریعی که مورد نیاز بشر باشد، انجام شده است.
با این بینش اسلامی وبا مراجعه به تاریخ اسلام وآیات قرآن واحادیث شریفه، غیر از نظام امامت، مشروعیت هیچ یک از نظام هایی که در طول چهارده قرن بر مسلمین حکومت یافته اند، به دلایل زیر قابل اثبات نیست:

(٣)

1 - آنان که در طرف مقابل نظام امامت قرار دارند، از معرّفی نظام واحدی به عنوان نظام اسلام عاجزند وبا توجیهاتی که هرگز قابل قبول نیست، مانند کسانی که خود را در مقابل قضایای واقع شده می بینند، نظامات گوناگون را که برخی از آنها در فساد کم نظیر ونمونه بوده اند، شرعی شمرده یا حدّاقل اطاعت از آنها را یک تکلیف شرعی اعلام می کنند.
این عجز وناتوانی آنها از معرّفی نظام واحد به دو جهت است:
یکی اینکه با مراجعه به کتاب وسنّت برای نظامات دیگر غیر از نظام امامت، نمی توان مستند صحیح وقانع کننده ای پیدا کرد وحتّی خود برقرار کنندگان این نظامات نیز چنین ادّعایی نکردند وبه عنوان اینکه نظامی را که برقرار کرده اند، نظام شرعی واسلامی است وشکل ونوع آن از سوی شرع معین شده است آن نظامات را مطرح نساختند.
ودیگر از این جهت است که پس از رسول خدا (ص)، در اثر انحراف سیاست اسلام از مسیر امامت، حکومت شکل های مختلف گرفت وروش وروند واحدی نیافت تا بتوان شرعی بودن آن را به گونه ای توجیه نمود؛ بلکه در اثر صورت های گوناگونی که حکومت به خود گرفت ودر هر صورت بر مسلمین تحمیل می شد وجز پیروان امامت کسی آن را ردّ نمی کرد، کاملاً این موضوع - که اسلام نظام حکومتی ندارد - برای مردم قابل قبول شد، یا ناچار شدند از ترس شمشیر، قفل خاموشی بر دهن بزنند واز این موضوع چیزی نگویند تا گرفتاری ها

(٣)

ومحرومیت ها وفشارها وزندان ها وشکنجه هایی را که شیعه دیدند، نبینند.
2 - چنان که می دانیم به دنبال یک سلسله بست وبندهای سیاسی، حزبی مرکب از عدّه ای که از عصر پیغمبر (ص) وخصوصاً در سال های آخر حیات آن حضرت برای تسلّط بر مسلمین ودر اختیار گرفتن حکومت همکاری داشتند، شکل گرفت که حتّی در مقام قتل پیغمبر (ص) برآمدند وپس از رحلت آن حضرت جریان سقیفه بنی ساعده(17) را پیش آوردند واشخاصی که آن اجتماع را اداره می کردند، مطلبی را که عنوان نمی کردند، استدلال به سنّت پیغمبر (ص) وارشادات واعلان های رسمی آن حضرت بود. چون همه این را می دانستند که اگر آن مسائل مطرح شود وحکومت بر آن اساس مستقر گردد، نه برای آن اجتماع موضوعی باقی می ماند ونه برای ریاست خودشان؛ زیرا آن کس را که پیغمبر (ص) منصوب ومعلوم کرده بود، در سقیفه شرکت نداشت واینها هم که شرکت داشتند منصوب نبودند، لذا این جاه طلبان وشیفتگان حکومت، آن تأکیدات وتوصیه ها وابلاغات علنی ورسمی پیغمبر (ص) را نادیده گرفتند ودر سقیفه، بدون اینکه قبلاً نوع نظامی را که باید حاکم شود، مشخص نمایند، با تبانی ها وسازش های سیاسی،

-----------------

(17) راجع به جریان عجیب سقیفه، به کتاب السقیفه علّامه کبیر مرحوم شیخ محمّدرضا مظفر (رحمه الله) مراجعه شود.

(٣)

سعد بن عباده را که رقیب مهمّشان در آن اجتماع بود، کنار زدند(18) وبا ابوبکر بیعت کردند وسؤالات بسیاری ازجمله پرسش های زیر در این جریان بی جواب ماند:
اوّلاً: چرا این عدّه استبداد ورزیدند وبدون اینکه دیگران، به خصوص بنی هاشم وشخصیتی مثل امام علی(علیه السلام) را به آن اجتماع دعوت کنند واز نظرشان آگاه شوند، پیش دستی نمودند؟! آیا غیر از این بود که اگر علی(علیه السلام) در آن اجتماع حضور می یافت، امکان آنکه گروهک های سیاسی به مقاصد خود نرسند، افزایش می یافت؟!
ثانیاً: چرا بعد از مشورت های صوری، نتیجه را به سایر مسلمین در مسجد وجلسه علنی اطّلاع ندادند تا همگان رأی ونظر بدهند؟!
ثالثاً: تعیین ابوبکر به خلافت بر چه اساسی بود؟ آیا بر اساس اجماع اهل سقیفه یا اکثریت آنها بود؟! یا بر اساس اجماع عموم اهل حلّ وعقد ازجمله بنی هاشم یا اکثریت اهل حلّ وعقد؟! یا بر اساس اجماع همه یا اکثریت مسلمین بود؟ اگر بر اساس اجماع اهل سقیفه یا اهل حلّ وعقد یا اجماع مسلمین بود که هیچ یک از این اجماع ها حدّاقل تا مدّتی حاصل نشد. بنابراین در این مدّت ابوبکر بر چه اساسی مداخله در امور جامعه می کرد؟! وچرا برای او به زور واکراه وتهدید، از اشخاص مطالبه بیعت می کردند؟! وحتّی تهدید می کردند که بنی هاشم را در خانه حضرت زهرا (علیها السلام) به آتش خواهند سوخت(19)؟!

-----------------

(18) ر.ک: ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج1، ص21 - 28. وبعد هم او را کشتند وقتلش را به اجنّه نسبت دادند.
(19) ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج1، ص30؛ مجلسی، بحار الانوار، ج28، ص356؛ امینی، الغدیر، ج5، ص372.

(٣)

واگر اکثریت بوده، این اکثریت از کجا اعتبار شرعی پیدا کرد؟! وبه فرض اینکه در سقیفه، اکثریت با ابوبکر بیعت کرده باشند – با اینکه جریان معلوم نیست - چرا بیعت آن اکثریت که در برابر مسلمین اقلّیت بودند، اساس کار شد ودیگران مجبور شدند با او بیعت کنند وسخن از دیگران گفتن ممنوع گردید؟!
به اتّفاق اهل سنّت، حضرت سیدة نساء العالمین، صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س) از حکومت ابوبکر ناراضی بود وبا حکومت او مخالفت داشت(20).
وحتّی نقل می کنند: تا زمانی که حضرت زهرا(س) زنده بود، احدی از بنی هاشم ووابستگان به آنها با ابوبکر بیعت نکردند(21).
این موضوع خود دلیلی بر عدم مشروعیت حکومت وجواز مخالف با آن است ودیگر راه هرگونه توجیه شرعی برای حکومت ابوبکر بسته می شود؛ وبه فرض اینکه محملی برای آن بتراشند، موضع حضرت فاطمه(س) وتصویب علی(علیه السلام) از آن موضع وتبعیت بنی هاشم از آن دلیل بر این است که شرعی ندانستن حکومتی مثل حکومت ابوبکر جایز است وهر کس هم به تبعیت از حضرت زهرا(س) آن را شرعی نداند، به خطا نرفته است.
همان طور که عالم معروف شیخ حسن بناء، رهبر اخوان المسلمین، در عذر شیعه بر ردّ خلافت ابوبکر گفته است که:

-----------------

(20) صدوق، علل الشرائع، ج1، ص186 – 187؛ صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، ج12، ص371؛ مجلسی، بحارالانوار، ج29، ص157 – 159؛ ج43، ص203 – 204؛ شیخ الاسلامی، مسند فاطمة الزهراء (علیها السلام)، ص463 – 469 (باب 40).
(21) صنعانی، المصنف، ج5، ص473؛ ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج1، ص30 – 32؛ طبری، تاریخ، ج2، ص448.

(٣)

کانَتْ هذِهِ عَقِیدَة فاطِمَةَ(22)؛
این عقیده، عقیده فاطمه است.
ودر برابر آن، هیچ مسلمان معتقد به خدا ورسول، جز تسلیم وعدم اعتراض وتصویب چاره ای نخواهد داشت.
بالاخره از میان این بست وبندها وتبانی های سیاسی که علیه بنی هاشم وبرای جلوگیری از اجرای برنامه ای که پیغمبر (ص) مقرّر کرده بود، انجام شد، ابوبکر بر کرسی حکومت نشست وپیراهن خلافت وحکومت را در بر نمود وچنان که گفتیم، معلوم نشد بر چه اساسی حکومت او بر مردم تحمیل شد، بعدها که به تدریج اعتراضات به مشروعیت حکومت او، افکار را به خود مشغول ساخت، جیره خواران سیاست هایی که ناچار بودند آن سنگ اساس وبنا را محکم سازند، به دستور اربابان خود برای پیدا کردن دلیل بر مشروعیت آن به دست وپا افتادند وبه اجماع وحدیث: «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی خَطَأٍ»(23) متشبّث شدند وگفتند: امّت بر خطا اجماع نمی کنند وخلافت ابوبکر به اجتماع امّت محقّق شد. درصورتی که:

-----------------

(22) مرحوم استاد آیت الله سید محمّدتقی خوانساری+ که در قدس وتقوا وغیرت اسلامی وفداکاری در راه دین ودفاع از حریم اسلام کم نظیر بود، نقل می فرمود: در سفر حج بیت الله الحرام با شیخ حسن بناء در مدینه طیبه یا مکه معظّمه (تردید از این جانب است) مجالس متعدّدی دیدار وبحث داشتم وبالأخره در مسجد مدینه یا مسجدالحرام (باز هم تردید از حقیر است) شیخ حسن بناء سخنرانی کرد ودر آن از شیعه دفاع نمود تا به عقیده آنها در موضوع خلافت وابوبکر رسید گفت: کانَتْ هَذِهِ عَقِیدَة فَاطِمَةَ. مقصودش این بوده که این عقیده شیعه بر غصب خلافت، عقیده ای نیست که کسی بتواند آنها را بر آن مؤاخذه کند؛ زیرا عقیده فاطمه زهرا (علیها السلام) است.
(23) غزالی، المستصفی، ص138، 157؛ فخر رازی، المحصول، ج4، ص92، 97؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص123.

(٣)

اوّلاً: صحّت صدور این حدیث ثابت نیست.
ثانیاً: به فرض صدور، عدم اجتماع امّت بر خطا به واسطه وجود معصوم در بین آنهاست، وبا مخالفت یک فرد که محتمل باشد همان امام معصوم است، اجماع اعتبار ندارد.
ثالثاً: اینکه می گویند: اجماع امّت حجّت است، آیا مقصود این است که در موضوعات اگر اجماع نمودند بر خطا نخواهند رفت، یا اینکه اجماع در عرض وحی وتشریع الهی مشروع است؟!
گمان نمی کنم قائلین به حجّیت اجماع، چنین اعتباری را برای اجماع قائل باشند که برگشت به این کند که امّت به وسیله اجماع می توانند وضع قانون نمایند. در اینجا نهایت امر این است که گفته شود: اجماع امّت کاشف از نصّ وتشریع است.
رابعاً: این چگونه اجماعی بود که بر حسب روایات عامّه، فاطمه زهرا(س) سیده بانوان اهل بهشت در آن وارد نبود وبا آن مخالف بود، وبنی هاشم وجمعی دیگر نیز حدّاقل تا فاطمه(س) از دنیا رحلت نکرده بود، در آن نبودند وشخص علی(علیه السلام) تا پایان دوران حیاتش از آن شکایت می کرد ودر خطبه شقشقیه، آن را محکوم وبه باد انتقاد می گرفت(24).
چنان فرض می کنیم که حکومت، به اجماع امّت تحقق یافت وخلافت ابوبکر را با این تاریکی ها واین همه پرسش ها پشت سر می گذاریم وبا تاریخ پیش می رویم تا به مرض موت ابوبکر می رسیم.

-----------------

(24) نهج البلاغه، خطبه3 (ج1، ص30 - 38)؛ صدوق، معانی الاخبار، ص361 - 362؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص282 - 288.

(٣)

در اینجا تاریخ می گوید: ابوبکر در بیماری اش، درحالی که گاهی از هوش می رفت، در این اندیشه افتاد که امّت را در امر حکومت بعد از خود سرگردان نگذارد وخودش یک نفر را معین کند که بعد از او اختلافی پیش نیاید؛ یعنی کاری را که به گفته این سیاست بازان، پیغمبر (ص) انجام نداد، ابوبکر برای رعایت مصلحت امّت انجام داد وکاغذ وقلم ونویسنده خواست تا وصیت خود را بنویسد وتسجیل کند ودر اینجا عمر وحزبش که در بیماری پیغمبر (ص) - وقتی قلم وکاغذ طلبید تا برای امّت چیزی را بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نگردند - مانع شدند وزبان را به آن بی ادبی وجسارت فراموش نشدنی نسبت به رسول خدا (ص) باز کرد(25)، که خدا در حقّش فرمود:
(وَمَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَی)(26).
وهیچ ایرادی نگرفتند و«حَسْبُنَا کتَابُ اللهِ» نگفتند؟! وابوبکر را که گاهی بی هوش می شد وگاهی به هوش می آمد وطبعاً چنین بیماری هذیان می گوید وسخنش معتبر نیست، از وصیت مانع نشدند ونگفتند: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیهْجُر؟!»
باری عثمان برای نوشتن وصیت ابوبکر آماده شد وشروع به نوشتن کرد. وقتی به نام شخصی که منصوب می شود رسید، ابوبکر از هوش رفت، عثمان از پیش خود نام عمر را نوشت. پس از آنکه به

-----------------

(25) بخاری، صحیح، ج5، ص127 – 128؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج5، ص76 ودیگر مصادر شیعه واهل سنّت.
(26) نجم، 3 - 4. «هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید. آنچه می گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست».

(٣)

هوش آمد (که به گمان من هرگز به هوش نیامد ومرد) از عثمان پرسید، عثمان گفت: عمر را نوشتم. ابوبکر هم تصویب کرد(27).
وبه این صورت - یا بگوییم: - با این نقشه ودسیسه، حکومت وولایتعهدی عمر بدون هیچ گفتگو ومراجعه به اجماع، به خلق الله تحمیل شد واین صورت دوّمی بود که طی این مدّت کوتاه رژیم را دگرگون کرد ونظام را عوض نمود.
در این مورد هم پرسش هایی ازجمله سؤالات زیر بدون پاسخ می باشد:
1 - اگر حکومت شرعی به اجماع امّت است؛ چرا ابوبکر از آن عدول کرد وروش ولایتعهدی را تجدید نمود وامّت را از حقّ انتخاب محروم کرد؟!
2 - این تعیین جانشین شرعاً چه اعتباری دارد؟!
3 - اگر به گفته اینها، پیغمبر (ص) کسی را به خلافت وجانشینی خودش منصوب ومعین نکرد، چرا ابوبکر به پیغمبر اکرم (ص) تأسّی نکرد؟! وچرا خود را در رعایت مصلحت امّت وجلوگیری از وقوع اختلاف دلسوزتر وبلکه مدبّرتر از پیغمبر (ص) جلوه داد؟!
4 - چرا عمر در وصیت ابوبکر که در حال شدّت بیماری وزوال هوش ودرک بود، ایراد نکرد و«حَسْبُنَا کتَابُ اللهِ» نگفت؟! وابوبکر را به هذیان گویی متّهم نساخت؟!
5 - چرا عثمان پیش از اینکه ابوبکر نام عمر را ببرد، از پیش خود

-----------------

(27) ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج1، ص37؛ طبری، تاریخ، ج2، ص617 - 619؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص425 - 427.

(٣)

اسم او را نوشت؟ آیا جز برای این بود که اگر ابوبکر به هوش نیامد ومرد، نوشته را به عنوان وصیت ابوبکر ارائه دهد وعمر را به مردم تحمیل نماید؟ وآیا این بهترین دلیل بر این نیست که این افراد در مسائل سیاسی وریاست، پای بند حقیقت وامانت ومعیارهای شرعی نبودند؟
باری اینجا پرده به این صورت عوض شد ونظام به ادّعای شورایی یا اجماعی یا اکثریت یا هیچ کدام، به نظام ولیعهدی تغییر شکل داد ومشروعیت آن بر هیچ پایه ای اثبات نشد ومردم را با سلطه ای که حزب حاکم داشت، در برابر پیشامد واقع شده قرار دادند وبا سوابقی که از روی کار آمدن ابوبکر بود که حتّی به حریم شخصیتی مثل علی(علیه السلام) تجاوز کردند، ویگانه فرزند پیغمبر (ص) را باآن همه عظمت مقام به آن وضع دلخراش آزردند؛ در این موقع که قدرت گروه حاکم بر مردم به مراتب بیشتر بود وموضع سیاسی حزب حقّ وپیروان اسلام راستین به واسطة شهادت حضرت زهرا(س) سخت ضعیف شده بود، کسی جرئت اعتراض وپرسش وسؤال نداشت، ویا سؤال واعتراض را بی نتیجه می دانستند وسوء جریان به وضوحی که داشت، وا گذاشته شد واین پرده دوّم به نمایش گذاشته شد.
تا موقعی که عمر از «ابولؤلؤ» ضربت خورد(28)، استضعاف گران که بر وضع سیاسی وجریان امور مستولی بودند، پرده دیگری را به نمایش گذاردند ونظام ورژیم دیگر عرضه شد.

-----------------

(28) طبری، تاریخ، ج3، ص264.

(٣)

در این موقعیت هم معلوم بود که اگر عمر بدون مداخله در وضع آینده بمیرد، گروه او از صحنه سیاست وحکومت کنار خواهند رفت وزمامداری علی(علیه السلام) یک امر حتمی ومسلّم بود که به طور قطع، اگر سلطه گرانی که حاضر نبودند به هیچ وجه دست از ریاست بردارند، دست به این بازی جدید نزده بودند، تاریخ اسلام این چنین که اکنون هست، نبود؛ نه جنگ جمل ونه جنگ صفین ونه جنگ نهروان، ونه انقلاب وشورش علیه عثمان، ونه سلطه بنی امیه واقع می شد واین جریان فتنه ساز وصیت عمر، پس از انحراف اصل حکومت وروی کار آمدن ابوبکر، سرآغاز حوادث خونین وخطرناکی شد که در جهان اسلام روی داد.
حتّی سید قطب اظهار تأسف می کند به اینکه: از بدبختی مسلمان ها بود که پس از کشته شدن عمر باز هم علی(علیه السلام) کنار ماند وعثمان روی کار آمد(29)؛ امّا نمی گوید: این بدبختی را چه کسی برای مسلمان ها فراهم کرد؟!
عمر وقتی احساس کرد که روزش به سر آمده وباید از حکومت وریاست مفارقت نماید، شخصاً یا با مشورت با همفکران خود (چون افکار را برای قبول تعیین هرکسی که غیر از علی(علیه السلام) باشد، آماده نمی دید) طرح سوّمی را پیشنهاد نمود وحکومت را به شورای شش نفری واگذار کرد وبرنامه کار را آن چنان معین نمود که علی(علیه السلام) در آن انتخاب نشود(30).

-----------------

(29) سید قطب، العدالة الاجتماعیة فی الاسلام، ص154.
(30) طبری، تاریخ، ج3، ص292 – 294؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج3، ص65؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص185 – 188.
 

(٤)

در اینجا نیز، پرسش های فراوان ازجمله پرسش های زیر بی جواب می باشد:
1 - عمر با چه اختیار شرعی، این شورا را ترتیب داد ومسلمانان را از اینکه خودشان در امور خود، به خصوص پس از مرگ او نظر دهند، ممنوع کرد؟!
2 - باز هم سؤال می شود: اگر پیغمبر (ص) بدون تعیین جانشین رحلت کرد وامّت را به حال خود گذاشت، چرا عمر وابوبکر به آن حضرت تأسّی نکردند؟!
3 - اعتبار اکثریت این شورای شش نفری چه وجه شرعی داشت؟!
4 - چرا اگر در این شورا سه نفر به یک نفر رأی دادند وسه نفر به شخص دیگر، رأی آن سه نفری که عبدالرحمن بن عوف خویشاوند نزدیک عثمان در آنها باشد، معتبر گردید؟! واین چه وجه شرعی داشت؟!
5 - چرا مثل عباس عموی پیغمبر (ص) وفرزندش عبدالله بن عباس در این شورا منظور نشدند؟!
6 - چرا دو سید جوانان اهل بهشت، حسنین‘ با آن عظمت ومقام در این شورا شرکت داده نشدند؟!
7 - جریان امور نشان می دهد که این سیاست مداران جاه طلب، علاوه بر آنکه نظام الهی امامت را کنار گذاردند، برای مردم وامّت نیز حقّی واختیاری قائل نبودند ودر آنچه که با سیاست شخصی حکومتی

(٤)

آنها مخالف داشت، در کمال استبداد واستعلا عمل می کردند وتابع نظام جنگل بودند ولذا هرکدام در مسئله مهمّی مثل رهبری ومدیریت جامعه، رویه ای غیر از دیگری داشت؟!
8 - پس از این سؤالات، چرا عبدالرحمن بن عوف در مقام بیعت با علی (علیه السلام) یا عثمان، بدعت دیگری آورد ومتابعت از «سیره شیخین» را نیز شرط بیعت خود کرد؟! در نتیجه علی(علیه السلام) که مَردِ حقّ بود وبه تحریف اسلام تن در نمی داد، آن شرط را ردّ کرد وعثمان پذیرفت. ودر اینجا کسی نگفت: «حَسْبُنَا کتَابُ اللهِ» کتاب خدا ما را بس است وسیره شیخین چیست؟!
آیا این نیرنگ عبدالرّحمن غیر از یک عوام فریبی مزوّرانه نبود که چون می خواست علی (علیه السلام) را کنار بگذارد وعثمان را بیاورد ومی دانست که علی (علیه السلام) هرگز به شرط متابعت از شیخین که خلاف «مَا أَنْزَلَ اللهُ» است، راضی نمی شود. این پیشنهاد را ضمیمه کرد وردّ آن را از جانب علی (علیه السلام) وقبول آن را از جانب عثمان بهانه کرده وبا عثمان بیعت نمود.
وچنان که همه مسلمین دیدند، عثمان نه به کتاب خدا ونه به سنّت رسول خدا (ص) عمل کرد، ونه به سیره شیخین. خودش هم می دانست که عبدالرّحمن این شرط را برای عوام فریبی اضافه کرده وگرنه خود عبدالرّحمن هم مثل عثمان وعمّال خیانت کارش که حتّی با حال مستی به جماعت مسلمانان امامت می کردند واسلام را مسخره می نمودند وبا

(٤)

بیت المال مسلمین وحقوق ضعفای آن چگونه برخورد کردند که مسلمانان راستین، برانداختن آن نظام شوم ظلم وفساد را واجب وتکلیف شرعی خود دیدند وفرصت اینکه پرده چهارمی را به نمایش بگذارند، به آنها ندادند وهمان طور که در هنگام مرگ ابوبکر وعمر هم پیش بینی می شد، مردم بالطّبع به سوی علی(علیه السلام) رفتند وآن چنان در بیعت با آن حضرت فشار آورده وبه یکدیگر سبقت می جستند، که فرمود:
«حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَشُقَّ عِطْفَای»(31)؛
«به طوری که از ازدحام ایشان، حسن وحسین زیر دست وپا رفتند ودو طرف جامه وردای من پاره شد».
آری بیست وپنج سال دوری از رهبری آگاه وعادل وعالم والهی، بیست وپنج سال استیلا واستعلای گروهی جاهل ونادان وبی اطّلاع از معارف وحقایق اسلام، سال ها تسلّط بنی امیه وظلم وستم عمّال عثمان، مردم را به ستوه آورده بود ودر انتظار چنین روزی بودند که حکومت در کف با کفایت مردی الهی قرار گیرد که از او باسابقه تر در اسلام وهمگام وهمکارتر با پیامبر اسلام (ص) وشناسنده تر به ارشادات وتوجیهات وتعلیمات اسلام نبود؛ لذا شور وهیجان وابراز احساسات فوق العاده شد وهمه به آینده امیدوار شدند وطلیعه تاریخی را که متناسب دعوت اسلام باشد، به چشم می دیدند.

-----------------

(31) نهج البلاغه، خطبه 3 (ج1، ص36)؛ مفید الارشاد، ج1، ص289؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص49.

(٤)

امّا متأسّفانه همان ها که در اثر انتخاب در شورای شش نفری در مقابل علی(علیه السلام) گذارده شدند، به طمع سیاست افتادند وهمان جاه طلبان وهمان هایی که پول های زرد وسفید بیت المال، ایمانشان را بر باد داده بود وهمان هایی که کینه هایی را - با پیغمبر (ص) از بدر واحد واحزاب وسایر غزوات ومواقف داشتند - در دل نگاه داشته ودر این مدّت بیست وپنج سال با رژیم هایی که مسلّط بودند، همکاری داشتند وپیمان هایی که با روی کار آمدن علی (علیه السلام)، امتیازات بیجا واستفاده های کلان ومقاماتی را که داشتند، در خطر می دیدند ومی دانستند که وضع به کلّی دگرگون می شود وانقلاب اسلام از نو ادامه می یابد، سخت به هراس افتادند وبه مخالفت با امام حقّ وخلیفه حقیقی پیغمبر (ص) وحکومت اسلامی برخاستند وبا بنی امیه وکلّیه کسانی که به واسطة سوء رفتار وخیانت وفساد نمی توانستند در نظام اسلامی جایی داشته باشند، متّحد شدند وجنگ جمل وصفین ونهروان را برپا کردند وعلی(علیه السلام) را گرفتار نابسامانی های داخلی ودرگیری با آشوب ها وفتنه ها نمودند.
هرچند در همان مدّت کوتاه زمامداری علی(علیه السلام) چهره دل آرا وآفتاب عالم تاب اسلام که در زیر پرده های جهالت ها وتعصّب ها ونفاق های منافقین وجاه پرستی ها پنهان شده بود، آشکار شد؛ امّا دریغا که در اثر آن دسیسه ها وتحریکات وجهالت، بسیاری به حقایق امور وسیر اوضاع وعللی که - در اینجا مجال بیانش نیست - پس از شهادت

(٤)

امام علی(علیه السلام) امکان عادّی تعقیب اقدامات وبرنامه های آن حضرت نبود وبه زودی با تسلّط معاویه، خورشید جهان آرای اسلام در پشت ابرهای حیله ومکر وشیطنت معاویه قرار گرفت، دوره ای تاریک وظلمانی، امّا ممتدّ وطولانی آغاز شد که شرح مظالم زمامداران وفسادها وخیانت های آنها را در تواریخ باید مطالعه کرد.
خلفایی به اصطلاح روی کار آمدند که قرآن را به تیر می زدند(32) وکنیز خود را با حال جنابت برای امامت بر جماعت به مسجد می فرستادند(33).
کدام باانصاف است که بتواند این نوع حکومت ها را اسلامی بداند؟! کدام غیرتمند است که حکومت ولید وعبدالملک وسایر طاغوت های بنی امیه را شرعی بخواند؟! کدام شرافتمند است که حکومت هارون ومنصور وخلفای عثمانی وسلاطین ستمکار این چهارده قرن را واجب الاطاعه بداند؟!
ما متأسّفیم که آنان این حکومت ها را در طول تاریخ، اسلامی می دانند وامروز هم به کاخ ها وآثار ستمگرانه ومراکز عیاشی وفساد وفحشای آنها افتخار می کنند، اسلام را نشناخته اند ورسالت اسلام را در برانداختن این گونه نظام ها درک نکرده اند.
ما متأسّفیم اینان پس از چهارده قرن هنوز هم نتوانسته اند نظامی را به عنوان نظام اسلامی معرّفی کنند، وپا به پای اوضاع وجریان ها حرکت کرده اند وبه جای اینکه معرّف نظام اسلام باشند، توجیه گر نظام هایی که مسلّط می شده ومی شوند هستند؛ یعنی اوّل نظام وسلطه

-----------------

(32) مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص216؛ سید مرتضی، امالی، ج1، ص90؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج12، ص281.
(33) بلاذری، انساب الاشراف، ج9، ص160؛ دیاربکری، تاریخ الخمیس، ج2، ص320.

(٤)

برقرار می شود بعد زمان توجیه وتصویب این جیره خواران باز می گردد واکنون وضع به جایی رسیده که جهان اسلام تجزیه کامل یافته، با رژیم های مختلف غیراسلامی که یا زیر سلطه شرق ملحد وضد شرف انسانیت ویا سلطه غرب جنایت کار استثمارگر قرار دارند.
حدود پنجاه حکومت ضعیف ومعارض یکدیگر را بر جهان اسلام تحمیل کرده اند، وکسی نیست بپرسد پس امّت واحده وحکومت واحده اسلامی کجاست؟ وکدام یک از این حکومت ها شرعی وواجب الاطاعه است؟ واین وضع مسخره ای که این سران وابسته به شرق وغرب وبه اصطلاح مترقّی ومرتجع، در جهان اسلام پدید آورده اند، چه اصالت وچه هویتی غیر از دشمنی با اسلام وضربه زدن به احکام اسلام وشرافت مسلمین دارند؟!
باتوجّه به مطالبی که گفته شد، هرچند در نهایت اختصار بود لیکن معلوم می شود که شکل مدیریت واداره جامعه به صورت هایی که در جوامع مسلمین جلو آمد وحکومت هایی مثل بنی امیه وبنی عباس وآل عثمان وسلسله های دیگر را توجیه می نمود، اسلامی وشرعی نیست وبین آنها واسلام رابطه ضدّیت از رابطه هماهنگی بیشتر است، چنان که معلوم شد، نظامات کنونی دنیا نیز که بر اساس به اصطلاح نگرش علمی وجدایی سیاست از دین است وبعضی مسلمانان جاهل ومقلّد بیگانه آنها را مترقّی می گویند، در واقع آنها مخالف اسلام هستند ومسلمان نباید آنها را بپذیرد.

(٤)

واین نکته نیز معلوم شد که شخصیت اسلامی یک جامعه وقتی کامل می شود که در همه چیز راهنمایش اسلام باشد واگر جامعه در سیاست واداره وامور جمعی وکشوری اسلامی نباشد، هرچند در اخلاقیات وعبادات ومعاشرت ها وامور تعاونی وهمکاری های اجتماعی ونکاح وطلاق ومراسم اموات واین گونه امور، از دستورات اسلام پیروی نمایند، مادامی که کل جامعه به واسطة نظام اسلامی وحکومت شرعی حرکت اسلامی نداشته باشد، آن جامعه شخصیت اسلامی ندارد، هرچند افراد جامعه هریک جداگانه به واسطة التزام به احکام اسلام، شخصیت اسلامی خود را حفظ نمایند.
بنا بر تمام مطالب گذشته، به این حقیقت می رسیم که یگانه نظام الهی که باید همه در آن نظام باشند، برحسب قرآن واحادیث شریفه وآزمایش وتجربه وهدایت عقل، نظام امامت است که تحت رعایت وعنایت خاصّه الهی ومددهای متواتر ومتوالی غیبی است، چنان که در قرآن می فرماید:
(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَوٰةِ وَإِیتَاءَ الزَّکوٰةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ)(34)؛
«وآنان را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند، وهر کار نیکو، به خصوص اقامه نماز وادای زکات را به آنها وحی کردیم وآنها هم به عبادت ما پرداختند».

-----------------

(34) انبیاء، 73.

(٤)

نظام های دیگر؛ چه نظام هایی که در گذشته بوده وچه نظام های کنونی کمونیستی وشرقی یا سرمایه داری وغربی هیچ کدام برآورنده خواسته های حقیقی انسان نیستند، سیر او را به سوی خدای متعال تضمین نمی نمایند وبا استضعاف واستعلا واستکبارستیزگی معارضه ندارند، که نمونه آنها همان استکبار ددمنشانه شرق وغرب وروش آمریکا است که اگر انسان بخواهد مفاسد این نظامات را برشمارد مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
دوران بردگی، دوران بی اعتنایی به حقوق بشر، دوران حرمسراها، دوران خریدوفروش زن ها، دوران کشورگشایی ها وتسخیرکردن ویا خراب کردن این شهر وآن شهر وقتل عام نمودن، دوران عیاشی ها وهرزگی ها وبی رحمی ها، همه وهمه در این رژیم ها به صورت نو وبه قول خودشان مترقّی، متبلور است.
واقعاً انسان نمی تواند توحّش دنیاپرستان کنونی که آسایش وامنیت را از بشر سلب کرده اند، وهزارها میلیون دسترنج ضعفا را در خرج تسلیحات گذارده اند، شرح دهد.
به عکس، نظام امامت تبلور عدل الهی وحکومت حقّ در جهان است؛ نمونه اکمل آن زندگی ساده ومتواضع پیغمبر (ص) است؛ چنان که علی(علیه السلام) در نهج البلاغه گوشه ای از آن را شرح می دهد، وبه همه مسئولین امور وصاحبان مقامات اخطار می کند.
نظامات دیگر حتّی اگر - در صورت وعنوان هم - حکومت مردم بر

(٤)

مردم باشد، علاوه بر آنکه حصول نمی یابد، اصولاً اطمینان بخش نیستند. جهان بینی مادّی هرگز آسایش بخش نیست وآرامش قلب نمی دهد؛ بلکه به عکس تزلزل را بیشتر وبیشتر می نماید وانسان را در خوف ووحشت زوال آنچه دارد واحتمال خطراتی که او را تهدید می نماید غرق می سازد.
نظام امامت بر پایه جهان بینی اسلامی وحکومت الهی است، وبر این پایه خود را به طور معقول توجیه می کند ودیگران را هم ملزم به قبول آن می داند.
این نظام به همه می گوید: همه بنده خدا هستیم وباید تابع فرمان ونظام او باشیم وحکم او را اطاعت کنیم واصولاً حکومت در این نظام هدف نیست؛ بلکه وسیله است وتحمّل مسئولیت بسیار سنگین که هیچ کس به عنوان اینکه آن را وسیله امرار معاش یا اشغال مقام یا تبلیغ به نفع خود وتحویل گرفتن حمد وثنا ومدح وتملّق سازد، نباید دنبال آن برود. تکلیفی بزرگ است که هرکس به آن مکلّف شد، باید به تکلیف شرعی خود عمل کند وامانتی بس گران بهاست که به دست هرکسی سپرده شود، باید در حفظ ونگهداری آن، تمام قدرت خود را صرف نماید؛ آنها که به مقام وامارت وحکومت به نظر استقلالی نگاه می نمایند وبا آن برتری می جویند، حتماً شایستگی آن مقام را ندارند:
(تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوّاً فِی

(٤)

الْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)(35)؛
«ما این خانه آخرت (بهشت ابدی) را برای آنانکه در زمین اراده علوّ وفساد وسرکشی ندارند مخصوص می گردانیم وحسن عاقبت خاصّ پرهیزکاران است».
اینک سخن را در مسئله شناخت نیاز جامعه به مدیر ومرکز وشکل مدیریت وشناخت آن در نظام اسلام در اینجا پایان می دهیم ودر ادامة بحث امامت به تحلیل وبررسی امر دوّم – شناخت مفهوم امامت - می پردازیم.

-----------------

(35) قصص، 83.

(٥)

2 - شناخت مفهوم امامت
در بحث گذشته وبررسی نیاز جامعه به مدیریت ونظام اسلامی آن به این نتیجه رسیدیم: یگانه نظامی که مشروعیت دارد وبه هیچ زمان ومکانی اختصاص ندارد، نظام امامت است که مثل کلّ اسلام که دین جهانی وابدی است، نظام جهانی وجاودانی اسلام است.
در این بحث، مقصود شناخت مفهوم امامت است که چون پیرامون مفهوم لغوی واصطلاحی آن در رساله ای جداگانه ودرضمن رساله های دیگر، بر اساس آنچه از آیات قرآن واحادیث استفاده می شود، توضیح داده ایم، در اینجا فقط به مفهوم اصطلاحی آن، که علمای علم کلام واعتقادات فرموده اند، اکتفا می کنیم.
یکی از تعریفاتی که دانشمندان وصاحب نظران ومحقّقان علم کلام(36) از امامت فرموده اند، این است که: «امامت، ریاست عامّه بر امور دین ودنیای مردم است به نیابت از پیغمبر (ص)»(37).

-----------------

(36) مفید، النکت الاعتقادیه، ص39؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص222؛ استرآبادی، البراهین القاطعه، ج3، ص205.
(37) علّامه حلّی در باب الحادی عشر (بحث امامت) می فرماید: اَلْإِمَامَةُ رِئَاسَةٌ عَامَّةٌ فِی اُمُورِ الدِّینِ وَالدُّنْیا لِشَخْصٍ مِنَ الْأَشْخَاصِ نِیابَةً عَنِ النَّبِی (ص39). وفاضل مقداد در اللوامع الالهیه بحث امامت (ص 319) فرموده است: رِئَاسَةٌ عَامَةٌ فِی الدِّینِ وَالدُّنْیا لِشَخْصٍ إِنْسَانِی خِلَافَةً عَنِ النَّبِی.
البته این دو تعریف - خصوصاً تعریف دوم - ممکن است بنا به مذهب عامّه نیز قابل توجیه باشد که بگویند: در خلافت شرط نیست شخصی که خلیفه شده است از جانب کسی که خلیفه او شده است برگزیده شده باشد؛ بلکه خلافت جانشینی است وهمین قدر که شخصی به جای دیگری بنشیند، خلیفه وجانشین او خواهد بود. بنابراین بگویند: در خلافت از نبیّ لازم نیست که خود پیغمبر کسی را جانشین خود قرار دهد؛ بلکه دیگران هم اگر کسی را به جانشینی او منصوب کردند یا شخصی به قهر وغلبه به جای او نشست جانشین وخلیفه او خواهد بود.
اگر عامّه (اهل سنّت) چنین بگویند، جوابش این است که: این یک معنای خلاف ظاهری است که عرف پسند نیست. در نیابت وخلافت صریح لفظ است وبه فرض اینکه لغت خلیفه ونایب هم بر کسی که به جای غیر وبه نیابت غیر، متصدّی کار او شده باشد؛ ولی از جانب او خلیفه ونایب نشده باشد، اطلاق شود. امامت وریاست عامّه بر امور دین ودنیای مردم منصبی است الهی وباید صاحب آن از سوی خدا منصوب وبرگزیده شود واز این تعریف که به واسطة نبیّ ونصّ او می باشد، با واقعیت وحقیقت امر امامت مطابق است ومثل دو تعریف دیگر، تعریف به اعمّ نمی باشد، هرچند به نظر ما در آن دو تعریف نیز همین واقعیت مراد است وعرفاً ولغتاً تعریف به اعمّ نیست.

(٥)

این تعریف، اگرچه به دلالت مطابقی شامل تمام ابعاد امامت نمی شود واز شناساندن سایر ابعاد متعالی آن، غیر از ریاست بر امور دین ودنیای جامعه، به خصوص بنا بر دلالت مطابقی وتضمّنی قاصر است؛ امّا به این جهت، به آنچه که مسئله امامت را مسئله ای بحث انگیز وسیاسی ومورد ردّ وقبول قرار داده وموجب شده است که سیاستمداران وزمامداران غاصب با آن در ستیز باشند وآن را نفی نمایند، یا آن را قبول کرده واز آن سوء استفاده نمایند، مفهوم همین تعریف است.

(٥)

لذا شیعیان که امامت را به نصّ پیغمبر (ص) می دانند، این تعریف را گرچه گویای تمام شئون ائمّه اثنی عشر(ع) وولایت وامامت آنها (که در احادیث صحیح شرح داده شده) نمی باشد؛ امّا می پذیرند؛ زیرا نظر وعقیده آنها را در یکی از نقاط مهمّ وعمده امامت، که ریاست وزعامت بر امور دین ودنیای مردم است ومتبادر از آیات واخبار ولایت است، روشن می سازد.
در اینجا تمام مطلب در این است که امامت وولایت به نصّ ونصب پیغمبر (ص) از جانب خدا صورت می پذیرد وبا ولایت مطلقه - که روح مذهب شیعه است - ارتباط دارد وعقیده به آن، عقیده توحید وتنزّه خدا را از شریک داشتن در تمام شئون الوهیت وربوبیت کامل می گرداند، یا اینکه بدون نصّ پیغمبر وانشای ولایت از جانب خدا، مردم می توانند خود، صاحب این ریاست عامّه وولایت بر امور دین ودنیا را تعیین کنند؛ که لازم این حرف اگر شرک ونفی ولایت خدا بر این امر نباشد لااقلّ مداخله در شأنی از شئون مطلقه الهیه بدون اذن او می باشد واین تعریف با قید «به واسطة نبی» که همان نصّ ونصب نبی را می رساند، بیان کننده مذهب شیعه در امامت است، چنان که بدون مثل این قید واکتفا به «ریاست عامّه بر امور دین ودنیا» بیان مذهب دیگران است؛ لذا در مقام تعریف امامت ائمّه اثنی عشر(ع) این تعریف کافی است ونقطه نظر شیعه را در جهتی که عمده اختلاف بین فریقین به آن منتهی می شود ودر کمال عقیده به توحید دخالت دارد، روشن می نماید وغرض از تعریف هم همین است.

(٥)

با این حال، ناگفته نماند: در تعریف امامت، اگر بخواهیم آن را به معنای وسیعی که شامل امامت انبیا هم می شود، تعریف کنیم، باید قید «به واسطة نبی» به جمله ای که مناسب برای معنا باشد، اصلاح شود؛ زیرا امام همان طور که امکان دارد غیر پیغمبر باشد مثل ائمّه طاهرین(ع) که مقام پیغمبری نداشتند ممکن است پیغمبر باشد، چنان که در قرآن حضرت ابراهیم(علیه السلام)(38) وجمعی دیگر از پیامبران امام خوانده شده اند وظاهر این است که اعطای مقام امامت به پیغمبر بلند پایه ای مثل حضرت خلیل الرّحمان (علیه السلام) پس از نبوّت ورسیدن او به مقام خِلّت بوده است، وچنان که در مورد حضرت داوود (علیه السلام) می فرماید:
(یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ)(39)؛
«ای داوود همانا ما تو را در زمین مقام خلافت دادیم، پس در بین مردم به حقّ حکم کن».
که ظاهر آن انشا است نه اِخبار.
از سوی دیگر، ممکن است شخصی پیغمبر باشد واین ریاست را نداشته باشد، مثل بعضی از انبیای بنی اسرائیل. بنابراین قید «به واسطة پیغمبر» لزومی ندارد هرچند در مورد امامت غیر انبیا - چنان که خواهم گفت - به تنصیص ومعرّفی نبی می باشد وامام نیز تابع شرع نبی است وپیغمبری که امام تابع اوست، صاحب مقام امامت نیز می باشد.

-----------------

(38) بقره، 124.
(39) ص، 26.

(٥)

امّا معنا «به واسطة نبی» این نیست که امامت وولایت امام، جعل ونصب مستقلّ از جانب خداوند ندارد؛ بلکه برحسب آیات واحادیث، امامت امام مثل امامت نبی مستقلّاً از جانب خدا محوّل می باشد، همان طور که ولایت پدر وجدّ پدری نیز جعل وانشای مستقلّ دارد واز جانب خداست، با این تفاوت که امامت پیغمبر به خودش وحی می شود؛ امّا امامت امام به پیغمبر وحی می شود وپیغمبر مأمور به ابلاغ است چنان که از آیاتی مثل آیات ذیل استفاده می شود:
(یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک...)(40)؛
«ای پیغمبر، آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن...».
و(الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ...)(41)؛
«امروز دین شما را برایتان کامل کردیم...».
و(إِنَّما وَلِیکمُ اللّٰهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا...)(42)؛
«همانا ولی امر شما تنها خدا ورسولش وکسانی که ایمان آورده اند می باشند...».
بنا بر آنچه گفته شد، امامت در این معنای اعم، ریاست کلّیه بر امور دین ودنیای مردم است به انشای الهی واعتبار شرعی که به پیغمبر وحی می شود وبرحسب آیات وروایات، پیغمبر وامام در انتخاب خلیفه وجانشین وامام بعد از خود مستقلّ نیستند واختیار ندارند، چنان که در تفسیر:

-----------------

(40) مائده، 67.
(41) مائده، 3.
(42) مائده، 55.

(٥)

(سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ)(43)؛
«تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد».
روایتی است در کتاب های شیعه وسنّی که: وقتی مراسم نصب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ولایت وخلافت در غدیر خم برگزار شد، حارث بن نعمان فهری خدمت پیغمبر (ص) عرض کرد: به ما امر کردی که شهادت به وحدانیت خدا ورسالت تو بدهیم، شنیدیم واطاعت کردیم، امر کردی که نماز بخوانیم اطاعت کردیم، به واجبات وفرایض امر کردی اطاعت کردیم. به اینها اکتفا نکردی تا پسرعمویت را برگزیدی وبر ما ترجیح دادی! آیا این را از جانب خودت می گویی یا از جانب خدا؟
حضرت رسول خدا (ص) فرمود:
«وَاللهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ! أَنَّهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ»؛
«سوگند به خدایی که غیر از او نیست، آنچه گفتم وانجام دادم به امر خدا بود».
حارث برگشت ومی گفت:
«اَللَّهُمَّ إِنْ کانَ مَا یقُولُ مُحَمَّدٌ حَقّاً فَأَمْطِرْ عَلَینَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»؛
«خدایا اگر آنچه محمد می گوید حقّ است، بر ما از آسمان سنگ ببار یا عذاب دردناکی را بر ما بفرست».

-----------------

(43) معارج، 1.

(٥)

برحسب روایت، در همان زمان سنگی از آسمان بر سرش آمد وهلاک شد(44).
از مجموع آنچه در تعریف امامت بیان شد، مفهوم امامت به حسب اصطلاح وبه حسب معنای اعمّ آن، که شامل امامت انبیا است، شناخته شد ودانسته شد؛ نقطه مهمّ وحساسی که از جهت کبری وصغری وکلّی ومصداق مورد نظر ومعرکه آرا واختلاف انظار بوده است، همان مفهوم اصطلاحی آن است ولذا با شناخت این مفهوم در مسئله امامت، مهمترین موضوع مورد بحث ونقطه امتیاز فرقه محقّه امامیه از طوایف دیگر مسلمین معلوم می شود، وخلاصه آن این است که:
مدیریت اسلامی وامامت وریاست بر کلّیه امور دین ودنیای مردم به اصطفا وانتصاب خداست که به وسیلة پیغمبر ونصّ او اعلام وابلاغ می شود وروش های دیگر در مدیریت ونظام واداره به شکل هایی که در بین مسلمین پس از رحلت پیغمبر (ص) جلو آمد وبه شکل های گوناگونی که در جهان معاصر وجود دارد، شرعی نمی باشد.

-----------------

(44) ثعلبی، الکشف والبیان، ج10، ص35؛ حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج2، ص381 - 382؛ طبرسی، مجمع البیان، ج10، ص530؛ ابوالفتوح رازی، روض الجنان، ج19، ص 402 - 403؛ فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج2، ص299 - 300.

(٥)

3 - شرایط واوصاف امام
شکی نیست که در عهده داری هر پست ومقام وسپردن هر کار به دیگری قابلیت وصلاحیت مناسب آن لازم است، وحدّاقل در ارجاع هر عمل به هرکس سه شرط باید رعایت شود:
نخست اینکه: آن کس در آن کار عالم وآگاه باشد.
دوّم اینکه: مورد وثوق واعتماد باشد که کار را به درستی انجام می دهد وخیانت نمی نماید.
سوّم اینکه: قوّت ونیروی انجام آن کار را داشته باشد، چنان که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت شده است:
«إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیهِ وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللهِ»(45)؛
«ای مردم سزاوارتر به امر خلافت تواناترین مردم است بر آن وداناترین آنان است در آن، به امر واحکام خداوند».
به تقدیم میم بر هاء؛ «أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللهِ» ویا به تقدیم میم بر لام «أَعْمَلُهُمْ بِأَمْرِ اللهِ»، به هرحال باید هم اعلم وهم اعمل وهم اقوی باشد.

-----------------

(45) نهج البلاغه، خطبه173 (ج2، ص86)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج34، ص249.

(٥)

البته رعایت مراتب علم وامانت وقدرت بر انجام عمل به حسب کار ومقامی که واگذار می شود، متفاوت بوده ویکسان نمی باشد، مثلاً در امور غیرمهمّ به مجرد وثوق واعتماد واطّلاع وآشنایی متعارف اکتفا می شود، ودر امور مهمتر عدالت وکفایت کامل علمی وعملی را شرط می نمایند وفطرت بشر هم با همین موافق است وهمه آن را عملاً قبول دارند ودر نظام ها کم وبیش پذیرفته شده است. لذا در مقام به کار گماردن افراد در سوابق وگذشته های آنها نیز تحقیق می نمایند، مبادا سابقه سوئی داشته باشند که هم اعتماد به آنها را ضعیف می نماید، وهم زمینه پذیرش وقبول آنها را در جامعه از بین می برد.
در امری مثل امر امامت که رهبری در کلّ امور دین ودنیای جامعه است، شرایط باید متکامل تر وصلاحیت باید از هر جهت حاصل باشد. امام که به طور مطلق واجب الاطاعه است، باید معصوم باشد وچنان باشد که دواعی الهی از همه سو در همه چیز عامل حرکت او باشد.
همچنین امام که رهبر کلّ وحجّت بر کلّ است، باید اعلم وافضل از همه باشد واز آنچه موجب منافرت طبع انسانی وحقارت شخص در نفوس سالمه باشد، وخلاصه از جمیع سوابق سوء ومعایب ونواقص خَلقی وخُلقی منزّه باشد.
این حکم بدیهی وفطری است که معلّم از متعلّم واستاد از شاگرد وراهنما از ره جو ومقتدا از مقتدی ومربّی از مربّی (تربیت شونده) اعلم واکمل باشد ونباید غیرافضل مطاع افضل وعالم مطیع جاهل باشد، چنان که در قرآن می فرماید:

(٥)

(أَفَمَنْ یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لَا یهِدِّی إِلَّا أَنْ یهْدَی فَمَا لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ)(46)؛
«آیا آن که خلق را به راه حقّ رهبری می کند، سزاوارتر به پیروی است یا آنکه نمی کند مگر آنکه خود هدایت شود؟! شما مشرکان را چه شده وچگونه چنین قضاوت باطل برای بت ها می کنید».
وهمچنین می فرماید:
(وَمَا یسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصِیرُ... * وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ)(47)؛
«هرگز کور وبینا مساوی نیست... وسایه وآفتاب یکسان نیست».
(قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ)(48)؛
«بگو (ای پیامبر) آیا آنان که می دانند با آنان که نمی دانند یکسانند؟».
وهمان طور که پیش از این به آن اشاره کردیم، از آیاتی مثل:
(إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً(49))
و(إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاماً(50))
و(لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ(51))
کاملاً استفاده می شود که:

-----------------

(46) یونس، 35.
(47) فاطر، 19 - 21.
(48) زمر، 9.
(49) ص، 26.
(50) بقره، 124.
(51) بقره، 124.

(٦)

اوّلاً: از لحاظ اینکه امامت به جعل خداست، وخداوند عالم به تمام احوال وسوابق بندگان است وکارهایش مطابق حکمت ولطف است، شخصی را به امامت منصوب می نماید که صلاحیتش از همه جهات وملاحظات مشخص ومحرز باشد.
وثانیاً: چون عهد خداست، به ظالم وستمگر داده نخواهد شد هرچند بالفعل ظالم نباشد؛ زیرا از حکمت خدای حکیم ولطف او دور است که عهد خود را به کسی عطا کند که روزگاری پرستش بت وعبادت شیطان کرده ودر تاریکی جهل ودوری از حقّ به سر برده باشد.

(٦)

4 - برنامه نصب وتعیین امام
از مطالب گذشته معلوم شد که برحسب دلایل عقلی ونقلی، نصب وتعیین امام حقّ الهی است که دیگران حتّی شخص رسول خدا (ص) را در آن مداخله اساسی نیست، وفرق جوهری نظام امامت با سایر نظام ها در همین است که این نظام، نظامی است الهی، وبه تعیین ونصب از جانب خدا می باشد، وعهد خداست وعقلاً ونقلاً باید از سوی خدا باشد.
امّا عقل: برای اینکه مسئلة امامت از اهمّ مسائل مربوط به کمال بشر است، وخداوندی که نسبت به بندگان خود این همه لطف وعنایت فرموده است، چگونه آنها را در چنین امر مهمّی یاری نمی فرماید وبه خود وامی گذارد، بااینکه مفاسد بزرگی بر ترک آن مترتّب است.
اوصاف کامله واسماءالحسنای الهی مثل رب العالمین ولطیف ومنعم وحکیم وعلیم ورحمان ورحیم ومفضل ورؤوف ومحسن همه دلالت دارند بر اینکه این عنایت از جانب حقّ تعالی انجام شده است ومفهوم این اسمای حسنی وصفات علیا مطلق است ومحصور

(٦)

در جهات تکوینی نیست وحصر آن در جهات تکوینی یا تشریعی غیر امامت با عقیده به ثبوت تمام تکوینی نیست وحصر آن در جهات تکوینی یا تشریعی غیر امامت با عقیده به ثبوت تمام صفات کمالیه وجمالیه ذاتیه وفعلیه برای خدا منافات دارد.
وهمان طور که «بعث رسل» و«انزال کتب» برحسب حکمت الهیه واجب است، «نصب امام وتعیین او» نیز لازم است.
ازجمله ادلّه این است که برحسب آنچه گذشت ودلایل دیگر که در کتاب های کلام ذکر شده است، امام باید معصوم ودر سایر صفات کمال، سرآمد واکمل از تمام افراد بشر باشد وبر این جهات به خصوص عصمت که از امور نهانی وپنهانی است، غیر از خدا وکسانی که با عالم غیب ارتباط دارند کسی آگاه نیست؛ لذا باید نصب امام از جانب خدا باشد.
وامّا نقل: از آیات قرآن واحادیث شریفه استفاده می شود که نصب امام از شئون الهی می باشد وازجمله آیاتی که دلالت بر هدایت الهی وعمومیت وکمال آن دارند وبه طلب هدایت از خدا واستمرار وعدم انقطاع آن در تمام ازمنه ارشاد وتأکید می نمایند، استفاده می شود که: صفت «هادویت» الهی اقتضا دارد که بندگانش را به سوی امام، آن الگوی کامل وجلوه اسم «الهادی» و«الولی» و«الحاکم» هدایت فرماید.
بدیهی است صفت «هادویت تکوینیه وتشریعیه الهی»، مثل تمام صفات ذاتیه وفعلیه الهی در نهایت کمال است ودر آنها هیچ گونه

(٦)

نقصی فرض نمی شود ودر مبدأ فیاض علی الاطلاق هیچ گونه بخل وامساک فیض نیست؛ بنابراین کمال فیاضیت وهادویت او اقتضا دارد که هم بندگانش را به سوی امام هدایت کند وهم به وسیلة امام آنها را مسئول هدایت های دیگر فرماید، چنان که قبلاً هم اشاره شد.
نابغه عالم علوم معقول ومنقول، علّامه حلّی(ره) در کتاب الفین هزار دلیل بر لزوم نصب امام بر خدا واینکه شأنی از شئون الوهیت است، بیان فرموده است که اهل نظر ومطالعه می توانند برای اینکه از استحکام مذهب تشیع ونظام امامت آگاه شوند، مستقیماً به آن کتاب که مکرّر طبع شده وبه کتاب های دیگر مثل شافی سید عظیم الشأن مفخر علمای اسلام سید مرتضی وبه کتاب تلخیص الشافی(52) مراجعه نمایند.
واز جمله مباحثات ظریفی که در این موضوع واقع شده، مباحثه معروفی است که بین هشام بن حکم(53) وعمرو بن عبید بصری(54) واقع شد. در این مباحثه هشام با بیانی رسا وپرسش هایی لطیف، عالم صغیر یعنی وجود انسان واعضای او را مورد سؤال وبررسی قرار داد وپس

-----------------

(52) ر.ک: طوسی، تخلیص الشافی.
(53) از اصحاب معروف حضرت امام صادق وحضرت امام کاظم(ع) بوده است که وفاتش برحسب نقل بعضی در سال 199 هجری اتّفاق افتاده وشرح حالش در کتاب های رجال مفصلاً ذکر شده است.
(54) از علمای مشهور اهل سنّت است که به سال 144 هجری درگذشته است. شرح حالش را در کتاب های رجال وتراجم مثل تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی (ج8، ص62 – 65) والجرح والتعدیل رازی (ج6، ص246 – 247) ووفیات الاعیان (ج3، ص460 – 463) ابن خلکان ببینید.

(٦)

از پرسش از فایده چشم وگوش ودست، از مرکز تعقّل وفرماندهی بدن سؤال کرد.
عمرو بن عبید گفت: قلب؛ یعنی خداوند متعال عقل را مرکز ورئیس وصاحب اختیار ومدیر ومدبّر وجود انسان قرار داده که تمام حرکات وفعّالیت ها وکارهای اعضا به امر وفرمان او وتحت اداره اوست وبر همه سلطنت وحکومت دارد.
هشام گفت: درصورتی که خدا برای این بدن کوچک تو رئیس ومدبّر وصاحب اختیار قرار داده است که امور آنها مختلّ نشود وتحت انتظام باشد، چگونه برای این عالم کبیر، رئیس ومدیر ومدبّری قرار نداده وامور آنها را مهمل گذارده است.
عمرو بن عبید از این بیانات لطیف ودقیق وشکل مباحثه که عقل سلیم هرکس به آن حکم می کند، دانست که این منطق، منطق محکم تشیع وشاگردان مکتب امام جعفر صادق(علیه السلام) است. طرف بحث خود را که هشام بود شناخت، واز او احترام لازم به عمل آورد(55).

-----------------

(55) متن این بحث شیرین ومنطقی را در کتاب علل الشرائع (صدوق، ج1، ص193 – 195)، ملاحظه فرمایید. این مباحثه را هشام در محضر امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل کرد وجمعی از علمای بزرگ اصحاب آن حضرت مثل حمران بن اعین ومؤمن الطاق وهشام بن سالم نیز حضور داشتند، ومخفی نماند احتجاجات ائمّه(ع) واصحاب وشاگردان آن بزرگواران وعلمای عالی قدر مانند شیخ مفید پیرامون امامت بسیار است. علاقه مندان می توانند این احتجاجات را در بحارالانوار وسایر کتاب های مربوط به این موضوع مطالعه نمایند. ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص169 – 171؛ صدوق، کمال الدین، ص207 – 209؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص125 - 128.

(٦)

5 - وجوب اطاعت امام
در وجوب اطاعت امام وولی امر اختلافی بین مسلمین نیست وعقلاً وشرعاً وجوب آن ثابت است.
امّا از لحاظ عقل: همان طور که عقل «لا مرکزی» را تقبیح می نماید وبه لزوم زعامت ورهبری ومدیر حکم می نماید وبسیاری از امور مستحسن مثل امنیت وعدالت ونظم را متوقّف بر وجود زعیم ومسئول تأمین آنها می داند، اطاعت از مدیر وولی امر را نیز واجب می داند. والّا اگر اطاعت از او لازم نباشد، نقض غرض می شود ونتایج وفوایدی که از وجود مرکز وولایت امور منظور است، حاصل نخواهد شد وهمان طور که مدیریت ووجود رهبری، مقدّمه تأمین وتحقّق اموری است که عقل وعقلا به ضرورت آنها حکم می نمایند، اطاعت از اولی الامر نیز مقدّمه تمام این مقاصد عالیه است؛ لذا عقلاً هیچ شکی در وجوب این اطاعت نیست وعقلا کسی را که از اطاعت مدیر ومدبّر صالح سر باز زند وتخلّف نماید، توبیخ وسرزنش می نمایند وعمل او را غیرعقلایی می دانند.

(٦)

امّا از لحاظ شرع:
اوّلاً: مسلّم است که بسیاری از مقاصد شرعی واهداف اسلامی بدون اطاعت از ولی امر محقّق نخواهد شد واز باب مقدّمه واجب وبه اصطلاح «ما لا یتمّ الواجب إلّا به» واجب است، هرچند این وجوب عقلی باشد؛ امّا چون ذی المقدّمه شرعی است وشرع در وجوب عقلی مقدّمه آن دخالت دارد؛ یعنی بدون وجوب شرعی ذی المقدّمه، عقل حکم به وجوب مقدّمه آن نخواهد نمود.
وثانیاً: دلیل واضح وصریح ومحکم، آیه شریفه ذیل می باشد:
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ)(56)؛
«ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا ورسول وصاحبان امر از ایشان را اطاعت نمایید».
این آیه به صراحت، امر به اطاعت اولی الامر می نماید واطاعت اولی الامر را مقرون به اطاعت رسول خدا (ص) نموده است که از همین اقتران وعدم تکرار کلمه «اطیعوا» نسبت به اولی الامر معلوم می شود که اطاعت اولی الامر مثل اطاعت رسول خدا (ص) به طور مطلق واجب است. ولذا از جهت اینکه امر به اطاعت اولی الامر مطلق است استفاده می شود که مراد از این اولی الامر، معصومین؛ یعنی ائمّه اثنی عشر(ع)

-----------------

(56) نساء، 59.

(٦)

می باشند، چنان که در روایات نیز وارد شده است که هنگام نزول این آیه کریمه، جابر خدمت رسول خدا (ص) عرض کرد:
قَدْ عَرَفْنَا اللهَ وَرَسُولَهُ، فَمَنْ اُولُوا الْأَمْرِ الَّذِینَ قَرَنَ اللهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِک؛
شناختیم خدا را وفرستاده او را، پس کیستند اولی الامری که خداوند اطاعتشان را به اطاعت تو قرین کرده است؟.
حضرت در پاسخ فرمود:
«هُمْ خُلَفَائِی یَا جَابِرُ وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی؛ أَوَّلُهُمْ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ، ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَینُ، ثُمَّ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی الْمَعْرُوفُ فِی التَّوْراةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِکهُ یا جَابِرُ! فَإِذَا لَقَیتَهُ فَاقْرَأْهُ عَنِّی السَّلَامَ»؛
«ایشان جانشینان من وامامان مسلمین بعد از من هستند؛ اوّل ایشان علی بن ابی طالب وپس از او حسن وپس از او حسین وپس از او علی بن حسین وسپس محمّد بن علی که در تورات به باقر معروف است وزود باشد که تو او را درک کنی، پس وقتی او را ملاقات کردی از من به او سلام برسان».
پس از آن، رسول خدا (ص) نام سایر ائمّه را از امام جعفر صادق(علیه السلام) تا حضرت مهدی(علیه السلام) بیان کرده، سپس از غیبت ومسائل دیگر مربوط به حضرت صاحب العصر(علیه السلام) به جابر خبر داد(57).

-----------------

(57) صدوق، کمال الدین، ص253؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص242؛ مجلسی، بحار الانوار، ج36، ص250.

(٦)

بنابراین مراد از اولی الامر، ائمّه اثنی عشر(ع) می باشند که اطاعتشان به طور مطلق بر همه واجب است وتفسیر اولوا الامر در این آیه بر غیر ایشان (حتّی فقها) تفسیر به رأی بوده ومورد تهدید می باشد، که:
«مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِالرَّأْی فَلْیتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»(58).
بدیهی است که اطاعت غیرمعصوم به طور مطلق و مقرون به اطاعت پیغمبر (ص) واجب نخواهد بود؛ زیرا امکان معصیت وخطا واشتباه در غیرمعصوم قابل دفع نیست ولذا حتّی اطاعت فقها در مواردی که ولایتشان ثابت است، اگرچه واجب است؛ ولی درصورتی که معصیت خدا باشد، حرام است به حکم:
«لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیةِ الْخَالِقِ»(59)؛
«اطاعت وپیروی مخلوق سزاوار نیست در جایی که نافرمانی خدا در آن باشد».
وخلاصه سخن اینکه: اطاعت امام واجب بوده وهیچ گونه قید وشرطی (چون امام معصوم است) ندارد.

-----------------

(58) ابن ابی جمهور احسائی عوالی اللئالی، ج4، ص104؛ طباطبائی، المیزان، ج5، ص274.
(59) نهج البلاغه، حکمت 165 (ج4، ص41)؛ مغربی، شرح الاخبار، ج1، ص146؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص420.

(٦)

6 - وجوب معرفت امام
با توجّه به نقشی که امامت در حفظ نظام وکمال بشر وسیر او به سوی خدا واجرای احکام خدا دارد، وبا توجّه به اینکه اطاعت امر امام شرعاً وعقلاً واجب است، در وجوب معرفت امام نیز برحسب حکم عقل وشرع جای هیچ گونه تردید وشبهه ای نیست؛ زیرا هم مقدّمه اطاعت است که واجب است، وبدون وجوب آن، اطاعت ونصب امام بیهوده خواهد شد، وهم برحسب آنچه از بعضی روایات استفاده می شود، به خصوص نیز واجب است، وچنان که در آمده، دخول در بهشت دائر مدار شناخت امامان وورود در آتش نیز دائر مدار انکار آنهاست:
«وَلَا یدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ، وَلَا یدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْکرَهُمْ وَأَنْکرُوهُ»(60)؛
«داخل بهشت نمی شود کسی مگر اینکه آنها (ائمّه اطهار(ع))

-----------------

(60) نهج البلاغه، خطبه 152 (ج2، ص40 – 41).

(٧)

را بشناسد وآنها نیز او را بشناسند وداخل آتش نمی شود مگر کسی که منکر آنها باشد وآنها نیز او را از آن خویش ندانند».
وچنان در این امر تأکید شده است که برحسب خبر معروف از رسول خدا (ص): «هرکس بمیرد وامام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است به مردن جاهلیت»(61).
ودر حدیثی که فخر رازی از آن حضرت روایت کرده، می فرماید: «هرکس بمیرد وامام زمان خود را نشناسد پس باید بمیرد؛ اگر خواهد یهودی واگر خواهد نصرانی»(62).
بلکه از بعضی روایات استفاده می شود که: معرفت خدا به طور صحیح وکامل بدون معرفت امام حاصل نخواهد شد.
چنان که: از حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) سؤال شد:
فَمَا مَعْرِفَةُ اللهِ؛
پس چیست معرفت خدا؟.
حضرت فرمود:
«مَعْرِفَةُ أَهْلِ کلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یجِبُ عَلَیهِمْ طَاعَتُهُ»(63)؛
«معرفت اهل هر زمان، معرفت امام ایشان است که اطاعت او بر ایشان واجب است».
شیخ صدوق در شرح وتفسیر این جمله می فرماید: اهل هر زمانی بدانند که خدا آن کسی است که آنها را در هر زمان بدون امام

-----------------

(61) کلینی، الکافی، ج1، ص376 - 377؛ صدوق، کمال الدین، ص409؛ خرازی قمی، کفایة الاثر، ص296؛ ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص495؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص212؛ ج2، ص18؛ محدّث نوری، کشف الاستار، ص78 – 79.
(62) فخر رازی، المسائل الخمسون فی اصول الدین، ص71، مسأله47.
(63) صدوق، علل الشرائع، ج1، ص9؛ مجلسی، بحارالانوار، ج5، ص312.

(٧)

معصوم نخواهد گذارد، پس کسی که خدایی را پرستش نماید که بر خلق به وسیلة نصب امام معصوم اقامه حجّت ننماید، پس عبادت وپرستش غیر خدای عزّوجلّ را نموده است(64).
وعلّامه مجلسی می فرماید: شاید تفسیر «معرفت خدا» به «معرفت امام» برای بیان این نکته باشد که: معرفت خدا حاصل نمی شود مگر از جهت امام، ویا برای بیان اینکه انتفاع از معرفت خدا مشروط است به معرفت امام(علیه السلام)(65).
به نظر این حقیر ممکن است از این جهت باشد که معرفت امام مبتنی است بر معرفت خدا به ولایت وحاکمیت بر کلّ عباد، وامامت وولایت او نیز ظهوری از ولایت مطلقه وکلّیه الهیه ومبتنی بر آن می باشد ومعرفت امام به این ارتباط وابتنای معرفت الهی واقرار به حاکمیت وربوبیت کامله ورحمانیت ورحیمیت وهدایت خدای تعالی است، وبدون این ارتباط، معرفت امام حاصل نمی شود. این معرفت، اثبات صفات جلالیه وجمالیه خدا ونفی شریک برای خدا در ولایت وحاکمیت است.
شاید توضیح حدیث شریف مذکور این باشد که: خدا را به اوصاف کمالیه وبه شناخت صحیح باید ازطریق امام شناخت، چنان که در روایت است:

-----------------

(64) صدوق، علل الشرائع، ج1، ص9.
(65) مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص83، 93. این بیان را به طور وافی از کراجکی نیز نقل فرموده است. ر.ک: کراجکی، کنزالفوائد، ص151 - 152.

(٧)

«لَوْلَا اللهُ مَا عُرِفْنَا، وَلَوْلَا نَحْنُ مَا عُرِفَ اللهُ»(66)؛
«اگر دلالت ها وعنایت ها وهدایت های الهی نبود ما شناخته نمی شدیم واگر ما نبودیم خدا شناخته نمی شد».
یعنی: چنان که حقّ معرفت اوست، به اسمای حسنی وصفات کمالیه شناخته نمی شد.
البته بدیهی است این معرفت فوق معرفت فطری است که برای هرکس به حسب فطرت حاصل است ومفهوم بیان فوق آن است که: تمام آسمان وزمین وآنچه در آنهاست، دلایل وجود حقّ وآیات او هستند، امام نیز در هر عصر وزمان، علاوه بر آنکه تکویناً از جهات متعدّد آیت ونشانه است؛ بلکه چنان که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت شده است:
«مَا لِلهِ عَزَّ وَجَلَّ آیةٌ هِی أَکبَرُ مِنِّی، وَلَا لِلهِ مِنْ نَبَأٍ أَعْظَمُ مِنِّی»(67)؛
«برای خداوند عزّوجلّ نشانه وخبری بزرگ تر از من نیست».
تشریعاً نیز اکبر آیات واسمای الهی است ودر محیط اختیار وهدایت ارادی، معرفت خدا بدون شناسایی او واستفاضه از انوار علوم وراهنمایی های او کامل نخواهد شد وشرح وتفسیر الهیات ومعارف فطری را باید از امام فرا گرفت.
وممکن است معنای این گونه احادیث این باشد که چون یکی از

-----------------

(66) صدوق، التوحید، ص290؛ مجلسی، بحارالانوار، ج3، ص273.
(67) ابوحمزه ثمالی، تفسیر، ص74؛ کلینی، الکافی، ج1، ص207؛ ر.ک: فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج5، ص273؛ ج7، ص379؛ حویزی، نور الثقلین، ج5، ص491.

(٧)

اسباب کمال معرفت، اطاعت الله است، هرچه شخص عارف در میدان اطاعت سیر وحرکت کند وعبادت واطاعتش بیشتر شود، عرفانش زیادتر می گردد ومددهای غیبی بیشتر به او می رسد، چنان که معرفت هم هرچه زیادتر شود، شوق ورغبت به عبادت واطاعت الهی در انسان زیادتر می شود، تا حدّی که همه دواعی غیرالهی در انسان بی اثر می گردد.
از این جهت، چون اطاعت وعبادت خدا وچگونگی آن بدون دریافت برنامه ودستورالعمل آن از امام واطاعت از او حاصل نمی شود این مرتبه از معرفت کامل که در کمال هم مراتب دارد بدون معرفت امام محقّق نخواهد شد؛ بلکه هرکسی به حسب فقر ونیازی که دارد، گمان می کند زبان آن را دارد ومی تواند با او سخن بگوید وحاجت بخواهد وهمین طور هم هست، همه با او مرتبط می شوند وبین بنده وخدا، هر وقت بخواهد او را بخواند، مانع وحجابی نیست وخدا ناله همه را می شنود.
اگر راهنمایی های امامان(ع) ودعاها وسیره آنها در مقام عمل در اختیار ما نبود، دعا در مرتبه ای بسیار نازل واز درخواست حاجت های مادّی تجاوز نمی کرد وحتّی نیایش ها با شئون ربوبی مناسب نبود، وخلاف ادب وحاکی از نقص معرفت بود؛ لذا در این موضوع دلالت های ائمّه(ع) ودعاهایی که از ایشان رسیده است، به قدری دستگیری از بشر نموده است که بسا یک جمله از آن دعاها به قدری

(٧)

نورانیت می بخشد وافق بینش انسان را وسیع می سازد وبه قدری انسان را از لذایذ معنوی بهره مند می کند که آفتاب جهان تاب، دید ظاهری او را آن چنان وسیع نمی سازد، وتمام لذایذ مادّی را نمی توان با لذّتی که از خواندن ویا شنیدن یک جمله از آن دعاها حاصل می شود، برابر گرفت که اگر خارج از حدود این رساله نمی شد، برخی از این دعاها را که پروازهای بلند به روح انسان می دهد واو را در بلندترین قلّه های مقام انسانیت می نشاند، در اینجا یادآور می شدیم تا معلوم شود که این همه سفارش راجع به معرفت امام بی جهت نیست.
وسوّمین توضیح وتوجیهی که برای این احادیث می نماییم این است که عمده فایده معرفت خدا واثر آن در اعمال انسان ظاهر می شود واز میزان الزام او به اطاعت الهی وتسلیم وفرمان بری او از دستورات خدا ظاهر می شود، ومظهر کامل آن، اطاعت از خلیفة الله است که توقف بر معرفت او دارد وخود معرفت او نیز اطاعت خداست.
سیر عرفانی انسان به اطاعت کامل از اوامر ونواهی الهی، وتسلیم خالص در برابر فرمان او منتهی می شود، چنان که عبد خود را نبیند ومانند حضرت ابراهیم(علیه السلام) اگر مأمور به ذبح فرزند شد، بی چون وچرا فرمان پذیر گردد ومانند اسماعیل ذبیح(علیه السلام) که وقتی پدرش فرمان الهی را در ذبح او به وی ابلاغ کرد، بدون پرسش وبدون تأمّل گفت:

(٧)

(یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ)(68)؛
«ای پدر آنچه را مأمور شده ای انجام ده».
این سیر عرفانی از طریق معرفت امام واطاعت او به مقصد می رسد وانسان از گمراهی های گوناگون مصون می شود.
خداوند متعال ما را به معرفت اولیای خود وبه معرفت امام زمان وولی عصر، حضرت حجّة بن الحسن المهدی(علیه السلام) که باب معرفت خداست ملهم وراهنمایی فرماید واز معرفت خودش به معرفت پیغمبر واز معرفت پیغمبر به معرفت امام وسپس، از معرفت امام به معرفت پیغمبر واز معرفت پیغمبر به معرفت خدا برساند.

-----------------

(68) صافات، 102.

(٧)

7 - راه های شناخت امام
به نظر می رسد هر حقیقت وواقعیتی - خواه وجود غیبی خارجی داشته باشد یا از امور عقلیه باشد - از راه های شناخت مناسب خود مانند: حسّ وتجربه، فطرت وعقل، خواب ووحی قابل شناخت می باشد. بدیهی است این نظر به این معنا نیست که بگوییم: همه اشیا وحقایق از این راه شناخته شده اند؛ بلکه مقصود این است که معرفت هریک از اشیا وحقایق از یک یا بیشتر از این راه ها امکان دارد، مثلاً از راه وحی هر چیزی که خدا اراده شناساندن آن را به وسیله وحی فرموده باشد، شناخته می شود.
در معرفت امام هم از راه هایی که در اختیار بشر است، شناخت او امکان دارد، وعمده راه هایی که مورد استفاده قرار گرفته واز آن امام شناخته می شود، سه راه است:
اوّل: نصّ است؛ تعیین وتصریح واعلام پیغمبر که مفادش خبردادن از جعل ونصب الهی یا جعل ونصب امام به امر الهی است، که فرق آن با اوّل این است که در اوّل جعل ونصب بدون واسطه انجام شده

(٧)

وفعل الهی وبدون واسطه است؛ ولی نصّ پیغمبر مثل خبردادن از آن است ودر دوّم فعل الهی به واسطة پیغمبر است که به امر الهی انجام می شود واستناد آن به خدا نیز مثل بسیاری از افعال ملائکه به خدا صحیح است؛ چون به امر خدا انجام می دهند، ومترتّب ومتفرّع بر آن مطلب، نصّ هر امام بر امامت امام بعد از خودش است.
اعتبار ودلالت نصّ بر امامت، یک امر بسیار منطقی وعرفی وخردپسند است که با توجّه به بحث های گذشته که گفتیم، حاکمیت مخصوص الله است وصاحب اختیار حقیقی، همه وهر چیز وهر شأنی از شئون خلق است، کاملاً واضح می شود؛ زیرا تصرّف هرکس در آنچه مربوط به اوست وتعیین هرگونه قرار وبرنامه راجع به آن معتبر است واین امر نظیر اعتبار اقرارهای مردم نسبت به نفس یا مال خودشان می باشد که به غیر از طریق خودشان شناخته نمی شود وکسی در آن حقّ، چون وچرا گفتن نمی تواند بکند.
بنابراین در اعتبار بر این راه جای هیچ گونه خدشه وتردیدی نیست، هرچند در «منصوصٌ علیه»؛ کسی که نصّ بر او شده باشد، اختلاف انظار پیش بیاید.
دوّم: از راه های معرفت امام معجزه است، که ظهور آن به دست کسی که مدّعی امامت باشد، دلیل بر صدق ادّعای اوست. یا به بیان بعضی

(٧)

از بزرگان، دلیل بر نصّ ونصب او از جانب خداست(69)؛ زیرا در این مسئله دو نظر است: یکی اینکه: معجزه مستقلّاً دلیل بر امامت است ودیگری اینکه: دلیل اصلی، نصب ونصّ پیغمبر یا امام سابق است، ومعجزه دلیل بر نصب است که اگر نصّ مفقود باشد ومعجزه باشد معجزه دلالت دارد بر اینکه نصّ بر صاحب معجزه بوده است وبه دست ما نرسیده است.
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه السلام): لِأَی عِلَّةٍ أَعْطَی اللهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْبِیائَهُ وَرُسُلَهُ وَأَعْطَاکمُ الْمُعْجِزَةَ؟ فَقَالَ:
«لِیکونَ دَلِیلاً عَلَی صِدْقِ مَنْ أَتَی بِهِ، وَالْمُعْجِزَةُ عَلَامةٌ لِلهِ لَا یعْطِیهَا إِلَّا أَنْبِیائَهُ وَرُسُلَهُ وَحُجَجَهُ لِیعْرِفَ بِهِ صِدْقَ الصَّادِقِ مِنْ کذْبِ الْکاذِبِ»(70)؛
ابوبصیر می گوید: به حضرت صادق(علیه السلام) عرض کردم: به چه علّتی خداوند متعال به پیغمبران وفرستادگانش وبه شما معجزه عطا کرد؟ فرمود: «برای اینکه دلیل باشد بر راستگویی کسی که آن را آورده است ومعجزه علامتی است (نشانی است) از برای خدا، عطا نمی فرماید آن را مگر به انبیا ورسولان وحجّت های خودش تا به وسیله آن راستی راست گو از دروغ دروغ گو شناخته شود».

-----------------

(69) بعضی اصطلاحاً معجزه را بر خرق عادتی که از پیغمبر در مقام تحدّی وهنگامی که قوم، طلب آیت وعلامت بر راستی وصدق مدعی پیغمبری بخواهند، اطلاق می نمایند وبه خوارق عاداتی که از پیغمبر پیش از مبعوث شدن به دعوت صادر شود، هرچند دلیل بر نبوّت او شمرده می شود، «ارهاص وارهاصات» می گویند وخوارق عادات صادر از ائمّه(ع) را معجزه اطلاق می نمایند، وخوارق عادات صادر از دیگران را «کرامت» می گویند.
(70) صدوق، علل الشرائع، ج1، ص122؛ بحرانی، مدینة معاجز الائمة الاثنی عشر(ع)، ج1، ص42.

(٧)

سوّم: از راه های شناخت امام، اخلاق وکردار وروش ورفتار ووضع زندگی وصادرات علمی است، برای آنانکه اهلیت تشخیص را داشته باشند وبتوانند از اخلاق واقبال ومعاشر وسلوک وگفتار وسخنرانی ها وبرخوردهای گوناگون، صاحب این مقام را بشناسند، مثلاً در اثر مطالعه دقیق وعمیق در زندگی مولای متّقیان وسرور اولیا، حضرت علی(علیه السلام) وخطبه های آن حضرت در معارف والهیات وعدالت وزهد وشجاعت وفداکاری در راه حقّ وسایر ابعاد شخصیت بزرگ ووسیع آن حضرت، اهل بینش وآگاهی ودانش، امامت او را بر همه اصحاب وهمه مسلمین تصدیق می نمایند، همچنین در زندگی سایر امامان(ع) این معنا کاملاً حاصل است.
وشاید همین باشد معنای حدیث شریفی که از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود:
«اِعْرِفُوا اللهَ بِاللهِ وَالرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَأُولِی الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»(71).
در معنای این حدیث شریف چند احتمال است که به طور اجمال به آنها اشاره می شود:
اوّل اینکه: خدا را بشناسید به خدایی وصفات جلال وجمال وشئون او؛ یعنی او را چنان که هست وبه صفات ثبوتیه وسلبیه ای که

-----------------

(71) کلینی، الکافی، ج1، ص85؛ صدوق، التوحید، ص286؛ فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج1، ص464؛ مجلسی، بحارالانوار، ج3، ص270؛ ج25، ص141؛ ج108، ص351.

(٨)

دارا است بشناسید (یعنی باید چنین معرفتی تحصیل نمود) وپیغمبر را نیز به شأن رسالت ومقام پیغمبری بشناسید که رسول خدا وفرستاده خداست ورابط بین خالق ومخلوق وواسطه بین خدا وبندگان اوست. واولی الامر را به اینکه امر به معروف می نمایند وبه عدل واحسان عمل می کنند بشناسید که اگر از خدا وپیغمبر واولی الامر از شما سؤال شد پاسخ دهید که خدا، خدایی وصاحب اختیاری وپادشاهی ومالکیت همه را دارد وهمه به او نیازمند، واو از همه بی نیاز وجامع جمیع صفات کمال ومنزّه از تمام نواقص است وپیغمبر (حضرت محمّد بن عبدالله (ص)) از سوی خدا رسالت دارد وآورنده پیام ورساننده وحی خداست. ودوازده امام واولی الامر، بزرگوارانی هستند که امر به معروف وعدل واحسان می نمایند.
بنا بر این احتمال، بر اهل فنّ وتفطّن، علّت اینکه «رسول» به لفظ مفرد و«اولی الامر» به لفظ جمع آورده شده ولطف عبارت حدیث معلوم می شود.
احتمال دوّم این است که: خدا را به خودش وبه ذات خودش بشناسید که او روشن تر ومعروف تر از هر چیز است، چنان که از منصور بن حازم نقل شده است که گفت:
«إِنَّ اللهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَأَعَزُّ وَأَکرَمُ مِنْ أَنْ یعْرَفَ بِخَلْقِهِ؛ بَلِ الْعِبَادُ یعْرَفُونَ بِاللهِ»(72)؛

-----------------

(72) کلینی، الکافی، ج1، ص86؛ صدوق، التوحید، ص285؛ جزائری، نورالبراهین، ج2، ص112.

(٨)

«همانا خداوند متعال بزرگوارتر وعزیزتر وگرامی تر از آن است که با مخلوقاتش شناخته شود؛ بلکه بندگانش به وسیلة او شناخته می شوند».
وچنان که در دعای عرفه، حضرت سیدالشهدا امام حسین(علیه السلام) به درگاه خداوند عرضه می دارد:
«أَیکونُ لِغَیرِک مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَک حَتَّی یکونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَک مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیک وَمَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیک؟!»(73)؛
«آیا چیز دیگری می تواند ظاهرتر از خود تو باشد تا او وسیله ظاهرنمودن تو گردد، کی پنهان هستی تا نیازمند برهان باشی که بر تو دلالت کند وکی دوری تا به وسیلة آثار به تو برسند؟!».

به نور شمع کی خورشید تابان * * * کند پیدا کسی اندر بیابان
برم من از مؤثر پی به آثار * * * به ظاهر گرچه برعکس است این کار
ظهور جمله اشیا به نور است * * * چگونه نور از آنها در ظهور است
اگر برهان لمّی جلوه گر شد * * * نباید بهر إنّی خون جگر شد

-----------------

(73) ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج1، ص349؛ مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص226؛ محدّث قمی، مفاتیح الجنان، ص477 (دعای عرفه امام حسین (علیه السلام).

(٨)

تصوّر را در اینجا چون گذر نیست * * * به جز لفظ إنّی ولمّی دیگر چیست(74)

وپیامبر را به رسالتش؛ یعنی چگونگی دعوت وشریعتش بشناسید واولی الامر را به امر به معروف وعدل واحسان بشناسید؛ یعنی از عمل وسیره ورفتار وکردارشان بشناسید.
احتمال سوّم این است که: خدا را بشناسید به خدا؛ یعنی به کارها وافعال او وبه آیات او که در آفاق وانفس است؛ چون اگرچه فعل وآنچه از آن حاصل می شود، غیر فاعل است؛ امّا چون فعل فاعل وآفریننده آیت اوست، از این جهت وقتی خدا را به افعال وآثارش بشناسیم، به خدا شناخته ایم وبه چیز دیگر نشناخته ایم؛ چون چیز دیگری غیر از آثار خدا وآیات او امکان وجود ندارد. پیغمبر را بشناسید به رسالتش؛ یعنی کارهای پیامبرانه واعمال وروشش را در انجام وظیفه رسالت ملاحظه کنید. واولواالامر را نیز به کارهایشان در واداشتن مردم به کارهای نیک وعدالت واحسانشان بشناسید.
وفرق بین احتمال اوّل ودو احتمال دیگر این است که: احتمال اوّل راجع به این است که خدا وپیغمبر واولواالامر را به چه اوصاف وشئونی باید شناخت وچگونه باید معرفت تحصیل کرد؟ امّا احتمال دوّم وسوّم مبنی بر این است که خدا وپیغمبر وامام را به همان شئون واوصافی که دارند از چه راهی باید شناخت.

-----------------

(74) از گنج دانش مرحوم پدرم آیت الله آقای آخوند ملا محمّدجواد صافی(ره).

(٨)

بنابراین اگر مفاد حدیث شریف این باشد که اولی الامر را باید دارا وواجد این صفات شناخت، وجود این صفات به طور مطلق وکامل در شخصی با ادّعای مقام امامت دلیل بر صدق ادّعای او می باشد.
بنابراین، باید توجّه داشت که راه برای عموم همان نصّ ومعجزه است وچنان که بعضی - مثل مرحوم آیت الله پدرم - فرموده اند، راه سوّم راه خواصّ واشخاص بسیار آگاه ومتوجّه به جوانب واطراف امور ومتفطّن است وچون احاطه کامل بر اخلاق وکردار اشخاص امکان پذیر نیست، ونظرها در حکایت اخلاق ورفتار از مقام معنوی اشخاص مختلف است، لذا آنچه باید به آن به خصوص در مقام احتجاج بیشتر اعتماد کرد، همان نصّ ومعجزه است.
علاوه براین، راه سوّم، الزام بر تبعیت فوری وتعبّدی ندارد؛ زیرا ممکن است اشخاص در قبول نکردن ایمان عذر بیاورند که باید بررسی کنیم ومجالست ومباشرت بنماییم تا ایمان بیاوریم، برخلاف نصّ ومعجزه که به مجرّد اینکه محقّق شد، ایمان به صحّت آن واجب می شود.
علاوه برآن، معجزه دلیل بر صدق مدّعی نبوّت است، چنان که آیات متعدّدی دلالت دارد، مثل این آیه:
(لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ)(75)؛
«همانا ما فرستادگانمان را با دلیل وبرهان فرستادیم».

-----------------

(75) حدید، 25.

(٨)

وبر نصّ وبشارت پیغمبران سلف بر نبوّت حضرت رسول اکرم(ص) نیز آیاتی دلالت دارند، مانند:
(اَلَّذِی یجِدُونَهُ مَکتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ)(76)؛
«پیغمبری که اسم او را در تورات وانجیلی که نزد آنهاست نوشته می یابند».
ومانند:
(وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ)(77)؛
«مژده می دهم شما را به پیامبری که بعد از من می آید واسمش احمد است».
که از قول حضرت عیسی(علیه السلام) حکایت فرموده است.
ومانند:
(اَلَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْکتَابَ یعْرِفُونَهُ کمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ)(78)؛
«کسانی که به آنها کتاب دادیم (یهود ونصاری)، محمّد را می شناسند بدان گونه که فرزندان خود را می شناسند».
وامّا در مورد اخلاق کریمه ورفتار وکردار سالم ومعتدل، آیه ای در نظر ندارم که به صراحت از آن استفاده شود، در این راه اگرچه نصّ ومعجزه نباشد؛ امّا راه شناخت می باشد ومانند نصّ ومعجزه می توان به آن احتجاج نمود.

-----------------

(76) اعراف، 157.
(77) صف، 6.
(78) بقره، 146.

(٨)

چون از این راه هم برای افراد خاصّی یقین حاصل می شود، مثل کسانی که معاشرت تامّ با مدعی نبوّت داشته یا مطالعات وسیع وعمیق در تاریخ او کرده باشند؛ چنان که حضرت خدیجه (علیها السلام) در مقام استدلال به صحّت وحقّانیت نبوّت حضرت خاتم الانبیاء(ص) به آن استدلال فرمود(79) وشکی در صدق گفتار پیغمبر(ص) نکرد؛ البته سوابق ودلایل دیگر نیزخدیجه(علیها السلام) را که به انتظار روزی بود که شوهر عالی قدرش مبعوث به رسالت گردد راهنمایی می نمود وهریک کافی بود. بااین حال، این استدلال از آن بانوی آگاه دل وروشن بین در ردّ بعضی احتمالات نقل شده است وبه هرحال دلیل برای همه، همان نصّ ومعجزه است، واخلاق وصفات حمیده وافضل واکمل وبرتربودن از دیگران، از شرایط نبی وامام است وفقدان آن، دلیل بر عدم نبوّت وعدم امامت است.

-----------------

(79) ر.ک: ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص435 – 437؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج8، ص100.

(٨)

پس از بررسی مسئله نیاز جامعه به امام وشرایط واوصاف امام ولزوم تعیین آن از جانب خدا ومباحث کلّی دیگر که به مجموع آن بحث امامت عامّه می گویند وبه طور اجمال به مباحث آن اشاره کردیم، امامت خاصّه مطرح می شود.
پس از اینکه ثابت شد تعیین ونصب امام برحسب حکمت ولطف بر خدا لازم است وهیچ عصر وزمانی خالی از وجود امام نمی باشد ومعرفت وشناسایی امام واطاعت افراد واو را الگو قراردادن بر همه واجب است، پس بر همه لازم است صاحب وقت وولی زمان وامام عصر خود را که خدا او را منصوب کرده ونصب او به نصّ پیغمبر(ص) یا امام قبل ثابت شده است، بشناسند.
در اینجا می گوییم: فرقه محقّه وطایفه حقّه اثنی عشریه معتقدند که: در این امّت بعد از پیغمبر اکرم حضرت محمّد بن عبدالله(ص) دوازده نفر؛ به ترتیب از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا امام دوازدهم حضرت مهدی حجّة بن الحسن(ع) امام وولی وقت وصاحب الزمان وخلیفه ووصی رسول خدا(ص) می باشند.
ودلایل وبراهین بر امامت آن بزرگواران بسیار است که علاوه بر آنچه که در بحث امامت عامّه به آن اشاره شد، به تعدادی ادلّه اشاره می کنیم:

(٨)

1 - با توجّه به اینکه ثابت شد امامت منصبی است الهی وولایت از جانب خدا ومقام خلیفة اللّهی است وبه نصب وتعیین خدا ونصّ پیغمبر(ص) صورت پذیر است وحتماً این نصب که با هدایت الهیه وربّانیت ورحمانیت ورحیمیت وحکمت وعلم وسایر صفات جمالیه او ارتباط دارد، از سوی خدا انجام شده است؛ می گوییم: به اتّفاق مسلمین بر غیر از این دوازده نفر (ائمّه اثنی عشر(ع)) تنصیص وتعیینی نرسیده است ولذا این دوازده نفر از جانب خدا منصوب می باشند؛ چون اگر آنها نیز منصوب نباشند، امّت بدون امام وزمین بدون حجّت باقی خواهد ماند وعلاوه براین، قطع فیض ونقض غرض ونقص هدایت وربّانیت ورحمانیت الهی خواهد بود وچون این امور همه فاسد وباطل است، پس منصوب بودن آن بزرگواران وامامتشان حقّ وثابت است.
2 - چنان که در امامت عامّه ثابت شده است، امام باید معصوم باشد، با توجّه به اینکه برای غیر از این دوازده نفر سوای رسول خدا(ص) وحضرت زهرا(علیها السلام)، برای احدی ادّعای مقام عصمت نشده است وبه اتّفاق مسلمین، غیر از این دوازده نفر، همه افرادی که زمامداری یافتند یا مدّعی آن بودند، معصوم نبودند، امامت در تمام اعصار بعد از رسول خدا(ص) در این دوازده نفر انحصار وامتداد خواهد داشت.
3 - برحسب احادیث ثقلین(80) واحادیث امان(81) وروایات دیگر، هیچ گاه زمین از وجود شخصی از اهل بیت پیغمبر که عِدل قرآن باشد، خالی نخواهد ماند ودر طول چهارده قرن واندی که بر اسلام گذشته،

-----------------

(80) کوفی، مناقب الامام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج2، ص112 - 114؛ مغربی، شرح الاخبار، ج1، ص99 - 100؛ ج2، ص478،481؛ مفید، الارشاد، ج1، ص233.
(81) نعمانی، الغیبه، ص139 - 140؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص48؛ طبری امامی، دلائل الامامه، ص436؛ همو، نوادرالمعجزات، ص196.

(٩)

مسلمین کسی را، غیر از این دوازده نفر، عدل قرآن نشمرده اند، وعدم افتراق از قرآن را در حقّ کسی نگفته وکسی را غیر از این دوازده نفر به این صفت نشناخته اند؛ بنابراین، این شأن در این دوازده نفر امتداد دارد.
4 - برحسب روایات معتبر وصحیح ومتواتر شیعه واهل سنّت، رسول اکرم (ص) مکرّر تنصیص به امامت ائمّه(ع) اثنی عشر(ع) فرمود(82) وعلاوه برآن، هر امامی بر امام بعد از خود وبلکه بر امامان بعد از خود تنصیص وتصریح فرموده(83)، تا نوبت رسید به امام یازدهم حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) که او نیز امامت فرزند عزیزش حضرت مهدی بقیة الله(علیه السلام) را مانند پدران بزرگوارش تسجیل وتنصیص فرمود(84) که در واقع حضرت صاحب الامر از سوی پیغمبر خدا (ص) ویازده امامی که بعد از رسول خدا (ص) امامتشان ثابت است، به امامت معرّفی شده اند، ولذا طبعاً نصّ بر امامت آن حضرت از نصّ بر امامت سایر ائمّه(ع) بیشتر است وهمه نصوصی که در اعلام امامت ائمّه قبل از آن حضرت است، حتّی نصوص غدیر وثقلین به طور مستقیم ویا غیرمستقیم نصّ بر امامت حضرت مهدی(علیه السلام) می باشد وجالب این است که علاوه بر نصوص اسلامی بر امامت ائمّه اثنی عشر(ع) در کتب عهد عتیق وجدید نیز بر امامت این بزرگواران از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا حضرت ولی الله مهدی منتظر(علیه السلام) در موارد متعدّد به صراحت واشاره تنصیص شده است(85).

-----------------

(82) صدوق، کمال الدین، ص253؛ حسینی استرآبادی، تأویل الآیات، ج1، ص135.
(83) ر.ک: مفید، الارشاد.
(84) مفید، الارشاد، ج2، ص348؛ طبرسی، اعلام الوری، ج2، ص252؛ اربلی، کشف الغمه، ج3، ص246.
(85) در این موضوع به کتاب هایی مثل انیس الاعلام (فخرالاسلام، ج7، ص383 – 410) وسیف الامه نراقی واصالت مهدویت، تألیف نگارنده (ص29 – 30) وبه طور مستقیم به خود کتب عهد عتیق وجدید رجوع شود.

(٩)

5 - چنان که گفته شد، یکی از راه های شناخت امام، معجزه است وبر این اساس، معجزات بسیار وبی شماری از ائمّه طاهرین(ع) صادر شده وصدور آنها برحسب روایات متواتر قطعی ومسلّم است، که همگی از دلایل قطعی امامت آن بزرگواران است.
هر کس به کتاب های حدیث وتاریخ مراجعه نماید، این موضوع بر او مثل آفتاب روشن می شود، بسیاری از معجزات امیرالمؤمنین(علیه السلام) وخبرهای آن حضرت از غیب ووقایع آینده ومعجزات سایر ائمّه(ع) در کتاب های اهل سنّت نیز ثبت وضبط است وقابل هیچ گونه تردید نمی باشند وامامت امام عصر(علیه السلام) ازطریق معجزه نیز ثابت است، هم معجزاتی در عهد پدر بزرگوارش وهم معجزاتی که در زمان غیبت صغری وسپس معجزاتی که در عصر غیبت کبری از آن حضرت صادر شده است بسیار است، وصدها مورد آن را در کتاب های معتبر می توان احصا کرد، علاوه بر آنچه خودمان در دوره عمرمان دیده یا شنیده ایم.
بدیهی است برای شناخت امری مثل معجزه راهی جز خبر افراد موثّق ومورد اعتماد وتواتر ویا مشاهده ودیدن نیست که در مورد معجزات ائمّه(ع) وشخص حضرت مهدی(علیه السلام) این دوره کاملاً وبه طور باورآور وشناخت بخش موجود است، هم به وسیلة نقل دیگران در طول چهارده قرن وهم به وسیلة مشاهدات عینی خودمان به معجزاتی که در اثر توسّلات به حضرت مهدی وسایر ائمّه(ع) از آن بزرگواران وحتّی از امام زادگان صادر شده است که ما به آنها علم ویقین داریم، وهرکس هم در این راه وارد شود وبررسی نماید ومعجزات

(٩)

هریک از ائمّه مثل حضرت امام رضا(علیه السلام) را که در عصر ما صادر شده است، مطالعه نماید، برای او شبهه وشکی در امامت همه آن عزیزان مقرّب درگاه الهی باقی نخواهد ماند.
6 - در راه های معرفت امام گفتیم: یکی از راه های معرفت امام برجستگی وفوق العاده بودن او در اخلاق کریمه وصفات عالیه است که متخصّصان در حکمت عملی واستادان تربیت ومربیان بزرگ اخلاق وآگاهان به ملکات فاضله وکمالات نفس آن را درک می کنند وجهات مربوط به تعادل اخلاق وانحرافاتی که از جهت افراط یا تفریط پیدا می شود را متوجّه می شوند وتشخیص می دهند که صاحب این روش ورفتار، انسانی است الهی وبشری است ملکوتی که در اوج مقام انسانیت وفضایل آدمیت قرار گرفته است وگاه بعضی انسان ها در این فضیلت به حدّی اوج دارند که وضع اخلاق آنها با مقایسه به دیگران خارق عادت است.
از مطالعه وبررسی سیره وسلوک ومعاشرت واخلاق وحالات ائمّه(ع) ومواضع ومواقفی که برحسب مناسبات مختلف با دوستان ودشمنان ومسلمانان وکفّار داشتند، به خوبی روشن می شود که هریک از آنان تجسّم دعوت قرآن ورسالت اسلام ونمایش اکمل تکامل انسان وعالی ترین نمونه تفوّق وتعالی بشر به کلّ مخلوقات بودند.
در زهد وتقوا وگذشت، پاکی وپاک دامنی وخلوص نیت، عبادت واطاعت از خدا، دلسوزی برای جامعه وازخودگذشتگی وفداکاری برای اسلام، شجاعت وامانت وصداقت، علم وحلم، بردباری وشکیبایی، خویشتن داری واستقامت وپایداری، حبّ فی الله وبغض

(٩)

فی الله، حمایت از حقّ وعدل وایثار، قناعت وتواضع، رضا وتسلیم وتوکل وتفویض، سرآمد تمام بشر وسرمشق تمام فضایل می باشند.
کتاب های بزرگ در شرح اخلاق وسجایای ملکوتی وفضایل آنها کافی نیست وهرچه گفته اند ونوشته اند، اندکی از بسیار ویکی از بی شمار است.

این شرح بی نهایت کز وصف یار گفتند * * * حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد

وبه گفته شاعر عارف دیگر:

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست * * * که تر کنند سر انگشت وصفحه بشمارند

بلندی مقام معرفت وتقرّب آنها به خداوند را از روش تضرّعشان به درگاه خدا ومناجات هایشان ونیایش وستایش آنها واز مضامین دعاهایشان وآنچه از خدا می خواستند وحاجت هایی که از او می طلبیدند، می توان شناخت.
دشمنانشان وسیاست مداران جبّار وستمکاری که وجود آن بزرگواران وآن همه مظاهر پاکی وخیرخواهی وهم نوایی وهم صدایی با مستضعفان را برای حکومت وسلطه واستکبار خود خطر می دیدند، نیز به فضل آنها وعلمشان وکمال اخلاقشان اعتراف می نمودند.
راست ترین مدایح واشعار، اشعار ومدایحی است که امثال فرزدق، دعبل، کمیت وسید حمیری در آن دوران های فشار واختناق در مدح

(٩)

آن بزرگواران سروده اند، هیچ کس نتوانست به فرزدق بگوید: قصیده میمیه تو در مدح امام زین العابدین(علیه السلام) مبالغه است، حتّی بنی امیه، اگرچه او را زندانی کردند(86)؛ امّا نتوانستند مضامین اشعار شیوا ورسای او را انکار کنند.
در این باب می توانید به صدها وهزارها کتاب از شیعه واهل سنّت، به خصوص کتاب های اهل سنّت که در مناقب اهل بیت وائمّه اثنی عشر(ع) نوشته اند، مراجعه نمایید؛ مانند کتاب کفایة الطالب گنجی شافعی وکتاب مطالب السؤول محمّد بن طلحه شافعی، وکتاب الفصول المهمه ابن صباغ مالکی، ومناقب ابن مغازلی شافعی، وتذکرة الخواص سبط ابن جوزی، والاتحاف شبراوی، وروضة الاحباب خواجه محمّد پارسا، ونور الابصار شبلنجی، وکتاب اهل البیت توفیق ابوعلم، والصواعق المحرقه ابن حجر هیتمی وکتاب های دیگر.
در اینجا سخن را با گفتاری که شبراوی شافعی شیخ اسبق الازهر نقل کرده است، پایان می دهیم:
«إِنَّ آلَ الْبَیتِ حَازُوا الْفَضَائِلَ کلَّهَا عِلْماً وَحِلْماً وَفَصَاحَةً وصَبَاحَةً وَذُکاءً وَبَدِیهَةً وَجُوداً وَشَجَاعَةً، فَعُلُومُهُمْ لا تَتَوَقَّفُ عَلَی تَکرَارِ دَرْسٍ، وَلَا یزِیدُ یوْمَهُمْ فِیهَا عَلَی مَا کانَ بِالْأَمْسِ؛ بَلْ هِی مَوَاهِبُ مِنْ مَوْلَاهُمْ، مَنْ أَنْکرَهَا وَأَرَادَ سَتْرَهَا، کانَ کمَنْ أَرَادَ سَتْرَ وَجْهِ الشَّمْسِ، فَمَا سَأَلَهُمْ فِی الْعُلُومِ مُسْتَفِیدٌ وَوَقَفُوا وَلَا جَرَی مَعَهُمْ فِی مِضْمَارِ الْفَضْلِ قَوْمٌ إِلَّا عَجَزُوا وَتَخَلَّفُوا، وَکمْ عَاینُوا فِی الْجِلَادِ وَالْجِدَالِ أُمُوراً فَتُلْقُوهَا بِالصَّبْرِ الْجَمِیلِ وَمَا اسْتَکانُوا وَمَا ضَعُفُوا، تَقِرُّ الشَّقَاشِقُ إِذَا هَدَرَتْ

-----------------

(86) فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص200 – 201؛ مفید، الاختصاص، ص191 – 193؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص306 – 308؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج9، ص126 – 128.

(٩)

شَقَاشِقُهُمْ وَتَصْغَی الْأَسْمَاعَ إِذَا قَالَ قَائِلُهُمْ وَنَطَقَ نَاطِقُهُمْ سَجَایا خَصَّهُمْ بِهَا خَالِقُهُمْ»(87).
مضمون گفتار این است: اهل بیت همه فضایل را از علم وحلم وجود وذکاوت وشجاعت وفصاحت وصباحت وبدیهه گویی را دارا شدند، علوم ایشان درسی وتحصیلی نیست، وامروزشان بر علوم دیروزشان نمی افزاید؛ بلکه این علوم موهبت هایی از خدایشان است هرکس انکار علوم آنها را بنماید، مانند کسی است که بخواهد آفتاب را بپوشاند، هرگز کسی که در مقام استفاده علمی بود از آنها پرسشی نکرد که آنان در جواب بمانند وعاجز شوند، هیچ قوم وگروهی با ایشان در میدان مسابقه فضل شرکت نکرد مگر آنکه ناتوان شد وعقب ماند، وچه بسیار چابکی ها وگستاخی ها وحملات وجدال هایی که دیدند وبا صبر جمیل با آن برخورد نمودند وبیچاره وضعیف نگشتند، هر زمان که خروش وغرّش آنها برآید، همه خروش ها وغرّش ها آرام گیرد ووقتی گوینده ناطقشان زبان به درّفشانی باز کند وسخنرانی نماید، همه گوش ها به اصغا درآیند وهمگان به آن گوش فرا دهند؛ سجایا وخصوصیت هایی است که خدا ایشان را به آنها مخصوص گردانیده است.

پیش رویت دیگران صورت بر دیوارند * * * نه چنان صورت وسنّی که تو داری دارند
تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارند * * * تا تو را یار گرفتم همه یار اغیارند

وَآخِرُ دَعْوَانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

-----------------

(87) شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ص58 - 59.

(٩)