خورشید غایب
نویسنده: ثقه المحدثین میرزا حسین نوری
مترجم - تلخیص: رضا استادی
فهرست کتاب
پیشگفتار..................9
باب اول: ولادت با سعادت امام زمان (علیه السلام)..................11
کلام علامه طباطبایی در این که حکیمه دو نفرند..................13
باب دوم: اسماء والقاب وکنیه های «مقصود اسم هایی است که اول آن ابو می باشد» آن حضرت (علیه السلام)..................15
باب سوم: شمایل وبعضی از خصایص حضرت مهدی (علیه السلام)..................32
ذکر جمله ای از خصایص حضرت مهدی (علیه السلام)..................33
باب چهارم: گفتار دانشمندان سنی درباره آن جناب..................48
باب پنجم: در اثبات این که مهدی موعود، همان حجه بن الحسن العسکری (علیه السلام) است..................57
باب ششم: برخی از معجزات صادره از آن بزرگوار..................71
باب هفتم: برخی از تکالیف مردم نسبت به امام ولی عصر (علیه السلام)..................81
باب هشتم: در ذکر پاره ای از زمان ها واوقات مخصوص به امام عصر (عجل الله تعالی فرج الشریف) وتکلیف رعایا در آنها نسبت به آن جناب..................103
باب نهم: در ذکر اعمال وآداب مخصوص، جهت ملاقات آن حضرت (علیه السلام)..................121
باب دهم: استغاثه به حضرت (علیه السلام)..................131
باب یازدهم: کسانی که در زمان غیبت کبری خدمت آن جناب رسیده اند..................137
باب دوازدهم: در جمع بین حکایات وقصه های گذشته وبین روایتی که در تکذیب مدعی مشاهده آن جناب (علیه السلام)، در غیبت کبری رسیده است..................199
پیشگفتار
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله أجمعین واللعن علی أعدائهم الی یوم الدین.
نجم الثاقب یکی از معروف ترین کتابهایی است که درباره حضرت امام عصر (عجل الله تعالی فرج الشریف) در سال 1303 ه. ق تالیف شده است.
مؤلف این کتاب، مرحوم حاج میرزا حسین نوری - مشهور به محدث نوری، صاحب مستدرک الوسائل - متوفای 1321 ه. ق می باشد.
این جانب - رضا استادی - به این منظور که عموم علاقه مندان به حضرت ولی عصر، امام زمان (عجل الله تعالی فرج الشریف) بتواند از این کتاب بهره مند شوند، آن را تلخیص وبرخی از باب های آن را مقدم وموخر، وبه صورتی که ملاحضه می کنید تنظیم کرده ام؛ امید است که مانند خود نجم الثاقب، همواره مورد استفاده باشد.
مطالب این مختصر به این ترتیب:
باب اول: ولادت با سعادت امام زمان (علیه السلام)
باب دوم: اسامی ولقب ها وکنیه های آن حضرت؛ (40 نام، یاد داشت شده است).
باب سوم: برخی خصوصیات آن حضرت؛ (30 خصوصیت ذکر شده است).
باب چهارم: گفتار دانشمندان اهل تسنن درباره آن حضرت؛ (سخن 10 نفر یاد شده است).
باب پنجم: اثبات این که مهدی همان حجه بن الحسن (علیه السلام) است؛ (10 روایت از اهل تسنن، و10 روایت از شیعه).
باب ششم: برخی از معجزات آن حضرت؛ (10 معجزه ذکر شده است).
باب هفتم: برخی از وظایف مردم نسبت به آن حضرت؛ (8 وظیفه یاد شده است).
باب هشتم: اختصاص برخی از زمان ها به آن حضرت؛ (8 مورد ذکر شده است).
باب نهم: برخی از اعمالی که ممکن است جهت ملاقات آن حضرت مؤثر باشد.
باب دهم: استغاثه به آن حضرت.
باب یازدهم: داستان های کسانی که در زمان غیبت کبری خدمت آن حضرت رسیده اند؛ (25 داستان).
باب دوازدهم: 6 پاسخ به اشکالی که به خاطر یک روایت، مطرح شده است.
باب اول: ولادت با سعادت امام زمان (علیه السلام)
در کتاب ارشاد شیخ مفید مذکور است که: ولادت آن حضرت، در شب نیمه شعبان 255 بود.
شیخ کلینی در کافی وکراجکی در کنز الفواید وشهید اول در دروس وشیخ ابراهیم کفعمی در جنه جنه نام دیگر مصباح کفعمی، ونیز نام مختصر مصباح کفعمی است. وجماعتی دیگر، با آنچه شیخ مفید گفته است، موافقت کرده اند وبه روایتی شب جمعه، نیمی از ماه شعبان گذشته، سال 255 از مادر متولد شده است.
شیخ جلیل، ابو محمد فضل بن شاذان که بعد از ولادت حضرت حجت (علیه السلام) وپیش از وفات حضرت عسکری (علیه السلام) وفات کرده، در کتاب غیبت خود گفته: حدیث کرد مرا محمد بن علی بن حمزه بن الحسین بن عبید الله بن عباس بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) گفت: شنیدم از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) که می گفت: متولد شد ولی خدا وحجت خدا بر بندگان وخلیفه من بعد از من، ختنه کرده، در شب نیمه شعبان سال دویست وپنجاه وپنج، نزد طلوع فجر.
اول کسی که او را شست رضوان خازن بهشت بود با جمعی از ملائکه مقربین که او را به آب کوثر
وسلسبیل شستند، بعد از آن، شست او را عمه من حکیمه خاتون دختر امام جواد (علیه السلام.
سپس از محمد بن علی که راوی این حدیث است، پرسیدند از مادر صاحب الامر (علیه السلام)؛ گفت: مادرش ملیکه بود که او را بعضی از روزها سوسن ودر بعضی از ایام ریحانه می گفتند وصیقل ونرجس نیز از نام های او بود.
از این خبر، وجه اختلاف در اسم آن بزرگوار معلوم می شود واین که به هر پنج اسم نامیده می شد.
روایت است که حکیمه گفت: کسی را فرستاد نزد من ابو محمد (امام حسن عسکری) (علیه السلام)، سال 255 در نیمه شعبان وفرمود: ای عمه! امشب را نزد من باش! زیرا این شب، شب نیمه شعبان است وبه درستی که زود است متولد شود در امشب، مولودی که کریم است بر خداوند - عزّ وجلّ - وحجت اوست بر خلق او؛ کسی است که خدا زنده می کند به زمین بعد از مردنش.
پس گفتم: از کی ای آقا من؟.
فرمود: از نرجس.
وبه روایت شیخ طوسی، هنگامی که حضرت متولد شد استعاذه نمود از شیطان رجیم وفرمود:
بسم الله الرحمن الرحیم ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین ونمکن لهم فی الارض ونری فرعون وهامان وجنودهما منهم ما کانوا یحذرون سوره قصص: آیات 5 و6 .
پس صلوات فرستاده بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیرالمؤمنین (علیه السلام) وبر هر یک از ائمه (علیه السلام) تا رساند به پدر بزرگوار خود.
به روایت مسعودی، حکیمه خاتون گفت: چون بعد از چهل روز شد، داخل شدم در خانه امام حسن (علیه السلام)، پس دیدم مولای خود را که راه می رود در خانه.
ندیدم رخساری نیکوتر از رخسار آن جناب ونه لغتی فصیح تر از لغت او! پس حضرت امام حسن (علیه السلام) به من فرمود: این مولود بر خداوند، ارجمند است.
گفتم: ای سید من! از عمر او چهل روز گذشته ومن می بینم در امر او آنچه می بینم.
فرمود: عمه! آیا نمی دانی که ما معاشر اوصیاء (رسول خدا) نشو (ونمو) می کنیم در روز بعد، مقداری که نشو (ونمو) می کند ما در یک هفته، نشو (ونمو) می کنیم در هفته، آنقدر که نشو (ونمو) می کند غیر ما در یک سال؟!.
کلام علامه طباطبایی در این که حکیمه دو نفرند
علامه طباطبایی سید بحر العلوم، در کتاب رجال خود فرموده که: حکیمه، دختر امام ابی جعفر ثانی (علیه السلام) (حضرت جواد) است وبه نام عمه پدرش، حکیمه - دختر ابی الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) - است واوست که حاضر شد در ولادت حضرت حجت (علیه السلام) چنان که حاضر شد عمه اش حکیمه، ولادت ابی جعفر محمد بن علی جواد (علیه السلام) را.
وحکیمه است در هر دو موضع واما حلیمه - با لام - پس آن تصحیف (وغلط) عوام است.
علامه مجلسی، در مزار بحار گفته که: در قبه شریفه - یعنی قبه امام عسکری (علیه السلام) - قبری است که منسوب است به نجیبه کریمه عالمه فاضله تقیه رضیه، حکیمه دختر حضرت جواد (علیه السلام).
نمی دانم چرا علما، در کتب مزار، متعرض زیارت او نشدند، با ظهور فضل وجلالت او واختصاص او به ائمه (علیه السلام).
ومحل اسرار ایشان بود ومادر قائم (علیه السلام) در نزد او بود ودر ولادت آن حضرت، حاضر بود وگاه گاه آن حضرت را در زمان ابی محمد عسکری (علیه السلام) می دید.
واو از سفرای امام بود بعد از وفات آن جناب.
پس سزاوار است زیارت کردن او به آنچه جاری نماید خداوند بر زبان از آنچه مناسب فضل وشان او است.
شیخ صدوق در کمال الدین روایت کرده از محمد بن عثمان عمری که فرمود: چون متولد شد مهدی (علیه السلام) نوری ساطع شد از بالای سر آن جناب تا به اطراف آسمان، آن گاه به رو در افتاد به جهت سجده برای پروردگار خود، آن گاه سر بلند نمود وفرمود: شهد الله انه لا اله الا هو والملائکه واو لو العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم ان الدین عند الله الاسلام سوره آل عمران: آیه 18 و19..
نیز از حسن بن منذر روایت کرده که گفت: روزی حمزه بن ابی الفتح، به نزد من آمد وبه من گفت: بشارت باد تو را که دیشب متولد شد در دار یعنی خانه امامت که در آن زمان چنین تعبیر می کردند.، مولودی از برای ابی محمد عسکری (علیه السلام) وامر فرمود به پنهان نمودن او واین که سیصد گوسفند برایش عقیقه کنند.
باب دوم: اسماء والقاب وکنیه های «مقصود اسم هایی است که اول آن ابو می باشد» آن حضرت (علیه السلام)
1. احمد؛ شیخ صدوق در کمال الدین روایت کرده از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرمود: بیرون می آید مردی از فرزندان من در آخر الزمان... تا آن که فرمود: برای او دو اسم است؛ اسمی مخفی واسمی ظاهر؛ اما اسمی که مفی است، احمد است....
2. ابولقاسم؛ در اخبار متعدده، به سندهای معتبره، از خاصه وعامه روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرموده: مهدی از فرزندان من است، اسم او اسم من وکنیه او کنیه من است.
3. ابو عبد الله؛ گنجی شافعی در کتاب بیان، در احوال صاحب الزمان (علیه السلام) روایت کرده از حذیفه، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود: اگر نماند از دنیا مگر یک روز، هر آینه می انگیزاند خداوند، مردی که اسم او اسم من است وخلق او خلق من، کنیه او ابو عبد الله است.
روایت شده که از برای آن جناب است کنیه یازده امام از پدران وعموی او حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام).
یکی از کتاب های مناقب قدیمه (که اول آن چنین است: خبر داد ما را احمد بن محمد بن سمط، در اواسط سال 335 گفت: قرائت کردم این کتاب را بر ابی الحسن علی بن ابراهیم انباری در اواسط ماه ربیع الاخر.
گفت: خبر داد گفت: خبر داد مرا ابو العلا احمد بن یوسف بن موید انباری در سال 326 الخ، ومشتمل است بر اجمالی از احوال همه ائمه (علیهم السلام) و، کنون مؤلف آن معلوم نشده) نیز این روایت را نقل کرده.
4و5. ابوالحسن وابو تراب؛ بنابر خبر (مذکور) از کنیه های امام زمان (علیه السلام) این دو کینه خواهد بود که هر دو کنیه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؛ اگر چه در دومی، جای اشکال است مگر آن که مراد از ابو تراب، صاحب خاک ومربی زمین باشد؛ چنانکه یکی از وجود قرار دادن این کینه برای آن حضرت است، بیایید در تفسیر آیه شریفه واشرفت الارض بنور ربها... سوره زمر: آیه 69. که فرمودند: رب زمین، امام زمین است واین که به نور حضرت مهدی (علیه السلام) مردم مستغنی شوند از نور آفتاب وماه.
6. ابوصالح؛ در ذخیره الالباب در ذریعه 10/ 14 ذخیره الالباب تالیف میرزا محمد اخباری، معرفی شده است. ذکر کرده که از کنیه های آن جناب، ابوصالح است واین کنیه معروفه آن حضرت است در میان عرب های شهری وبیابان نشین، وپیوسته در توسلات واستغاثات خود، آن جناب را به این اسم می خوانند وشعرا وادبا در قصاید ومدایح خود ذکر می کنند، واز بعضی قصص معلوم می شود که در سابق، شایع بوده ودر آینده، ماخذی برای این که ذکر خواهد شد، ان شاء الله.
7. بقیه الله؛ در ذخیره گفته که این نام آن جناب است.
در کتاب غیبت فضل بن شاذان روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که در ضمن احوال قائم (علیه السلام) فرمود: پس چون خروج کرد، پشت می دهد به کعبه وجمع می شوند 313 مرد واول چیزی که تکلم می فرماید، این آیه است: بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین... سوره هود: آیه 86..
آن گاه می فرماید: منم بقیه الله وحجت او وخلیفه او بر شما، پس سلام نمی کند بر او سلام کننده ای مگر آن که می گوید: اسلام علیک یا بقیه الله فی ارضه.
8. بقیه الانبیا؛ واین با چند لقب دیگر در خبری مذکور است که حافظ برسی در مشارق الانوار روایت کرده از حکیمه خاتون، به نحوی که عالم جلیل، سید حسین مجتهد کرکی، - سبط محقق ثانی - در کتاب دفع المناوات تالیف سید حسین مجتهد، متوفای 1001 ه. ق. از او نقل کرده است.
9. حجه وحجه الله؛ در عیون وکمال الدین شیخ صدوق وغیبت شیخ طوسی وکفایه الاثر علی بن محمد خزاز، روایت شده از ابی هاشم جعفری که گفت: شنیدم امام علی النقی (علیه السلام) می فرماید: جانشین بعد از من، پسر من، حسن است.
پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشین بعد از جانشین من؟
گفتم: از چه جهت؟ فدای تو شوم!
فرمود: به جهت این که شخص او را نمی بینید وحلال نیست برای شما بردن نام او.
گفت: پس چگونه او را یاد کنیم؟
فرمود: بگویید حجه آل محمد (علیه السلام).
واز این القاب شایع آن جناب است که در بسیاری از ادعیه واخبار، به همین لقب مذکور شده اند وبیشتر محدثان، آن را ذکر نموده اند وبا آن که در این لقب، سایر ائمه (علیه السلام) شریکند وهمه حجتند از جانب خداوند بر خلق، لکن چنان اختصاص به آن جناب دارد که در اخبار، هر جا بی قرینه هم ذکر شود، مراد آن حضرت است.
بعضی گفتند: لقب آن جناب حجه الله است به معنی غلبه یا سلطنت خدا بر خلایق؛ زیرا این هر دو، به واسطه آن حضرت، به ظهور خواهد رسید.
ونقش انگشتر آن جناب انا حجه الله است وبه روایتی انا حجه الله وخالصته.
10. حق؛ در مناتب تدیمه وهدایه ، حق از القاب آن حضرت دانسته شده است.
ودر زیارت آن جناب است: اسلام علی الحق الجدید.
11. خاتم الاوصیاء؛ از القاب شایع اوست وآن حضرت، خود را به همین لقب شناساند؛ چنانکه اغلب محدثان روایت کرده اند از ابی نصر طریف - خادم حضرت عسکری (علیه السلام) - که گفت: خدمت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) رسیدم، پس به من فرمود: ... منم خاتم الاوصیاء؛ به سبب من، رفع می کند خداوند، بلا را از اهل من وشیعیان من که برپا می دارند دین خدا را.
12. خاتم الائمه (علیه السلام)؛ در جنات الخلود از القاب آن جناب شمرده شده.
13. خلف وخلف صالح؛ در هدایه ومناقبت قدیمه از القاب شمرده شده وبه این لقب، مکرر به زبان ائمه ((علیهم السلام)) مذکور شده.
در تاریخ ابن خشاب مذکور است که کنیه آن حضرت ابوالقاسم است واو دو اسم دارد؛ خلف ومحمد وظاهر می شود در آخر الزمان.
بر سر آن جناب، ابری است که سایه می افکند بر او در برابر آفتاب وسیر می کند با او هر جا که برود وندا می کند وبه آواز فصیح که: هذا هو المهدی؛ این است همان مهدی؛ یعنی آن مهدی موعود که همه منتظر او بودند.
نیز روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که: خلقت صالح، از فرزندان من است اوست مهدی؛ اسم او محمد، کنیه او ابوالقاسم خروج می کند ودر آخر الزمان.
ومراد از خلف، جانشین است وآن حضرت، خلف جمیع انبیا واوصیای گذشته است وجمیع علوم وصفات وحالات وخصایص آنها را دارد ومواریث الهیه - که از آنها به یکدیگر می رسد - همه آنها در آن حضرت ودر نزد او جمع است.
14. خلیفه الله؛ در کشف الغمه روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود: خروج می کند مهدی (علیه السلام) وبر سر او ابری است ودر آن منادی ای است که ندا می کند: این مهدی خلیفه الله است؛ او را پیروی کنید.
15. داعی؛ در هدایه از القاب او شمرده شده ودر زیارت مأثوره آن جناب است: السلام علیک یا داعی الله.
وآن جناب، دعوت کننده است از جانب خداوند، مردم را برای
خداوند به سوی خداوند وانجام این دعوت را به آنجا رساند که نگذارد در دنیا، دینی مگر دین جد بزرگوار خود وبه وجود او ظاهر شود صدق وعده خدای صادق الوعد؛ ... لیظهره علی الدین... سوره توبه: آیه 33..
در تفسیر علی بن ابراهیم روایت است در آیه شریفه یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم... سوره توبه: آیه 32. که خداوند، تمام می کند نور خود را به قائم آل محمد (علیهم السلام).
16. صاحب؛ از القاب معروف آن جناب است وعلمای رجال به آن تصریح کرده اند.
17. صاحب الزمان؛ از القاب مشهور آن حضرت است ومراد از آن فرمان فرما وحکم ران زمان، از جانب خداوند است.
18. صاحب الدار؛ علمای رجال تصریح کرده اند که از القاب خاص آن حضرت است ودر ضمن حکایات مربوط به آن حضرت ذکر شده است که فرمود: انا صاحب الدار.
19. صاحب الناحیه؛ اطلاق آن در اخبار بر آن جناب، بسیار است ولیکن علمای رجال فرمودند که بر حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) بلکه بر امام علی النقی (علیه السلام) نیز اطلاق می شود.
20. صاحب العصر؛ این لقب، در شهرت ومعروفیت، مثل صاحب الزمان است.
21. صالح؛ صاحب تاریخ عالم آرا وعالم جلیل، مقدس اردبیلی در حدیقه الشیعه این لقب را از القاب آن جناب شمرده اند.
22. صاحب الامر؛ در ذخیره وغیر آن از القاب آن جناب شمرده شده وآن، از القاب شایع متداول است.
23. عین وعین الله؛ نیز در آن کتاب است، ومقصود از عین عین الله است، چنانکه در زیارت آن جناب است واطلاق آن، بر همه ائمه (علیهم السلام) شایع است.
24. غایب؛ از القاب شایع آن جناب است در اخبار.
25. قائم؛ واین از القاب خاص مشهور متداول آن حضرت است ودر ذخیره گفته: که این، اسم آن جناب است در زبور (حضرت داود (علیه السلام).
قائم بر پا شونده در فرمان حق تعالی؛ زیرا آن حضرت، پیوسته در شب وروز، مهیای فرمان الهی است که به اشاره، ظهور نماید.
شیخ مفید (رحمه الله علیه) در ارشاد روایت کرده از امام رضا (علیه السلام) که فرمود: چون حضرت قائم (علیه السلام) برخیزد، مردم را به اسلام تازه بخواند.
تا آن که فرمود: او را قائم نامیدند برای آن که قیام به حق خواهد نمود.
صدوق در کمال الدین روایت کرده از صقر بن دلف که گفت: شنیدم از امام محمد تقی (علیه السلام) که فرمود:
امام بعد از من، علی فرزند من است.
امر او، امر من وگفته او گفته من وطاعت من است، وامامت بعد از او، در فرزند او، حسن است، وامر حسن، مانند امر پدر اوست، وفرموده او، فرموده پدر او وطاعت او، اطاعت پدر اوست.
پس حضرت ساکت شد؛ من عرض کردم: یابن رسول الله! کیست امام بعد از حسن؟ حضرت گریست، گریستن شدیدی؛ آن گاه فرمود: امام بعد از حسن، پسر اوست؛ قائم به حق ومنتظر است.
عرض کردم: یا بن رسول الله! چرا او را قائم نامیدند؟
فرمود: برای آن که او به اقامت (قیام) خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذکر او ومرتد شدن اکثر آنها که قائل به امامت آن حضرت بودند.
نیز روایت کرده است از ابو حمزه ثمالی که گفت: سوال کردم از حضرت امام باقر (علیه السلام) که: یا بن رسول الله! آیا همه شما قائم به حق نیستید؟
فرمود: همه قائم به حقیم.
گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را قائم نامیدند؟
فرمود: چون جدم، حضرت امام حسین (علیه السلام) شهید شد، ملائکه در درگاه الهی صدا به گریه وناله بلند کردند وگفتند: ای خداوند وسید ما! آیا غافل می شوی واز قتل برگزیده خود وفرزند پیغمبر پسندیده خود وبهترین خلق خود؟
پس حق تعالی وحی کرد که به سوی ایشان که ای ملائکه من! قرار گیرید! قسم به عزت وجلال خود که انتقام خواهم کشید از ایشان، هر چند بعد از زمان ها باشد.
پس حق تعالی حجاب ها را برداشت ونور امامان از فرزندان حسین به ایشان نشان داد وملائکه به آن شاد شدند؛ پس یکی از آن نه نور را دیده که در میان آنها ایستاده، به نماز مشغول بود؛ حق تعالی فرمود: به این ایستاده (قائم) از ایشان، انتقام خواهد کشید.
26. محمد؛ اسم اصلی ونام اولی آن حضرت است؛ چنانکه در اخبار متواتره خاصه وعامه است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مهدی هم نام من است.
در خبر لوح که مستفیض، بلکه متراتر معنوی است وجابر برای حضرت باقر (علیه السلام) نقل کرده که آن لوح را در نزد صدیقه طاهره علیها السلام دید وآن را خدای عزّ وجلّ برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه کرده بود ودر آنجا اسامی اوصیای آن حضرت ثبت بود، به روایت شیخ صدوق در کمال الدین وعیون الاخبار اسامی حضرت مهدی (علیه السلام) به این نحو ثبت شده بود: ابولقاسم محمد وفرزند حسن، حجه الله القائم است، مادر او کنیزی می باشد که اسم او نرجس (علیها السلام) است.
وبه روایت شیخ طوسی در امالی: محمد خروج می کند در آخر الزمان، بر سر او ابر سپیدی است که بر آن سایه می افکند.
ندا می کند به زبان فصیح که می شنوند آن را ثقلین (جن وانس)، که اوست مهدی از آل محمد (علیهم السلام) پر کند زمین را از عدل، چنانکه پر شده از جور.
مخفی نماند که مقتضای اخبار کثیره معتبر قریب به متواتر معنوی این است که ذکر این اسم مبارک در مجالس ومحافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت حرام است حرام است واین حکم از خصایص آن حضرت ومسلم در نزد قدمای امامیه از فقها ومتکلمین ومحدثین می باشد.
حتی آن که سیخ اقدام ابو محمد حسن بن موسی نوبختی - از علمای زمان غیبت صغری - در کتاب فرق ومقالات در ذکر فرقه دوازدهم شیعه، بعد از وفات امام حسن عسکری (علیه السلام)فرمود که ایشان را نقل می کند تا آن که می فرماید: ولا یحوز ذکر اسمه ولا السئوال عن مکانه....
از این کلام در این مقام، معلوم می شود که این حکم، از خصایص مذهب امامیه است.
واز احدی از ایشان خلافی نقل نشده تا زمان خواجه نصر الدین طوسی که آن مرحوم، قائل به جواز شدند.
27. منتقم؛ در هدایه ودر مناقب قدیمه از القاب آن حضرت شمرده شده در خطبه غدیریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است در اوصاف آن جناب: الا انه المنتقم من الضالمین.
در خبر طولانی مشهور جارود بن منذر است وبه روایت ابن عیاش در مقتضب که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: در آن شب که مرا به آسمان بردند، خداوند وحی نمود به من که سوال کنم از رسولانی که پیش از من معبوث شدند.
پس گفتم: بر چه مبعوث شدید؟ گفتند: بر نبوت تو وولایت علی بن ابی طالب وائمه علیها السلام که از شما خواهند بود.
آن گاه وحی نمود به من که: ملتفت شو از طرف راست عرش! پس ملتفت شدم ودیدم علی وحسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمد بن علی وجعفر بن محمد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمد بن علی وعلی بن محمد وحسین بن علی ومهدی (علیهم السلام) را که در پایابی در حدیث ضحضاح است که گویا به معنی آب نما باشد. از نور، نماز می کردند.
پروردگار تبارک وتعالی به من فرمود: اینها حجت منند برای اولیای من واین - یعنی مهدی (علیهم السلام) - منتقم است از اعدای من.
در کمال الدین روایت شده است که آن حضرت، در سن سه سالگی به احمد بن اسحاق فرمود: انا بقیه الله فی ارضه والمنتقم من اعدائه.
28. مهدی؛ که اشهر اسماء والقاب آن حضرت است در نزد جمیع فرقه های اسلامیه.
شیخ طوسی در غیبت خود روایت کرده از ابی سعید خراسانی که او سؤال نمود از امام صادق (علیه السلام)که: چرا نامیده شده آن جناب به مهدی؟ فرمود: زیرا که او هدایت می کند مردم را به سوی هر امر مخفی.
شیخ مفید در ارشاد روایت کرده از آن جناب که فرمود: قائم (علیه السلام)را مهدی نامیدند به آن دلیل که هدایت می نماید مردم را به سوی امری که از او گم شده اند.
ودر این اخبار، اشکالی است؛ زیرا که آنچه فرمودند، با معنی هادی مناسبت دارد که به معنی راهنماست، نه با مهدی که به معنی هدایت یافته به راه راست است.
وبه ضم میم هم نیست؛ زیرا مهدی یعنی هدیه دهنده وتوضیح جواب از این اشکال، در لقب هادی خواهد آمد.
ان شاء الله.
29. عبدالله؛ از اسامی مبارکه آن حضرت است، چنان که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده که فرمود: اسم مهدی (علیه السلام)، احمد وعبدالله خاست.
30. مومل؛ شیخ کلینی وشیخ طوسی روایت کردند: حضرت امام عسکری (علیه السلام) در آن وقت که حجت (علیه السلام) متولد شد، فرمود: ظالمان گمان کردند که مرا می کشند تا این که قطع کنند این نسل را؛ پس چگونه دیدند قدرت خداوند را؟ ونامید او را مومل.
وظاهر آن است که به فتح میم دوم باشد؛ یعنی آن که خلایق، آرزوی او را دارند ودر دعای ندبه اشاره به این مضمون شده: بنفسی انت من امنیه شائق یتمنی من مومن ومومنه ذکرا فحنا.
31. منتظر؛ در کمال الدین روایت شده است از امام محمد تقی (علیه السلام) پسر اوست؛ قائم به حق که منتظر است.
را وی پرسید: چرا او را منتظر نام کرده اند؟
فرمود: برای آن که برای اوست غایب شدنی که بسیار خواهد بود روزهای آن وبه طول خواهد کشید مدت آن؛ پس از انتظار خواهد کشید ظهور او را مخلصان وامکار خواهد کرد او را شک کنندگان....
32. ماء معین؛ یعنی آب ظاهر جاری بر روی زمین.
در کمال الدین شیخ صدوق وغیبت شیخ طوسی روایت شده از حضرت باقر (علیه السلام) که در ذیل آیه شریفه قل ارایتم ان اصبح ما وکم غورا فمن یاتیکم بماء معین سوره ملک: آیه 30. که ترجمه اش: خبر دهید که اگر آب شما فرو رفت در زمین، پس کیست که بیاورد برای شما آب روان؟ فرمود: این آیه نازل شده در قائم (علیه السلام) خداوند می فرماید: اگر امام شما غایب شد از شما که نمی دانید او در کجاست، پس کیست که بیاورد برای شما امام ظاهری که بیاورد برای شما اخبار آسمان وزمین وحلال خداوند - عزّ وجلّ - وحرام او را؟
آن گاه فرمود: والله نیامده تاویل این آیه ولابد خواهد آمد تاویل آن.
قریب به آن مضمون، چند خبر دیگر در آنجا ودر غیبت نعمانی وتاویل الایات شیخ شرف الدین هست.
ووجه مشابهت آن جناب به آب که سبب حیات هر چیزی است ظاهر است؛ بلکه آن حیاتی که به سبب آن وجود مبارک آمده ومی آید، به چنین مرتبه، اعلی واتم وادوم از حیاتی است که آب آورد؛ بلکه حیات خود آب، از آن جناب است.
در کمال الدین روایت شده از امام باقر (علیه السلام) که در آیه شریفه اعلموا ان الله یحیی الارض بعد موتها... سوره حدید: آیه 17. که ترجمه اش این است: بدانید که خدای تعالی زنده می کند زمین را بعد از مردنش.
فرمود: خداوند، زنده می کند به سبب قائم (علیه السلام) زمین را بعد از مردنش به سبب کفر اهلش.
وکافر، مرده است.
وبه روایت شیخ طوسی در آیه مذکوره: خداوند اصلاح می کند زمین را به قائم آل محمد (علیه السلام) بعد از مردن؛ یعنی بعد از جور اهلش.
مخفی نماند که در ایام ظهور، مردم از این سرچشمه فیض زبانی به آسانی اسفاضه کنند وبهره برند، مانند تشنه ای که در کنار نهر جاری گوارایی باشد که جز اغتراف (برداشتن آب با دست) حالت منتظره نداشته باشد؛ لهذا از آن جناب، تعبیر فرمودند به ماء معین.
در ایام غیبت که لطف خاص وحق، از خلق به علت بدی کردارشان برداشته شده، باید با رنج وتعب وعجز ولابه وتضرع وانابه از آن جناب فیضی به دست آورد وخیری گرفت وعملی آموخت؛ مانند تشنه ای که بخواهد از چاه عمیق، تنها به آلات واسبابی که باید به زحمت به دست آورد، آبی کشد وآتشی فرو نشاند؛ لهذا تعبیر فرمودند از آن حضرت به بئر معطله ومقام را گنجایش شرح زیاده از این نیست.
33. مبدا الایات؛ چنانکه در هدایه است، یعنی ظاهر کننده آیات (نشانه ها) خداوند یا محل بروز وظهور آیات الهیه؛ زیرا از آن روز که بساط خلافت در زمین گسترده شد وانبیا ورسل، به آیات بینات
ومعجزات با هرات، برای هدایت خلق، بر آن بساط پا نهادند ومامور ارشاد واعلای کلمه حق وازهاق باطل شدند، برای احدی، خدای تعالی چنین تکریم واعزاز نفر مود وبا احدی آن مقدار آیات نفرستاد که برای مهدی خود (علیه السلام) فرستاده وروانه خواهد کرد.
34. مضطر؛ در تفسیر علی بن ابراهیم روایت شده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: آیه شریفه امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السوء ویجعلکم خلفاء الارض... سوره نمل: آیه 62. نازل شده در حق قائم (علیه السلام)؛ اوست والله مضطر؛ هر گاه دو رکعت نماز بخواند در مقام - یعنی مقام ابراهیم (علیه السلام) وخدا را بخواند، پس اجابت می کند او را وبر طرف می کند سوء را ومی گرداند او را خلیفه زمین.
در تاویل الایات شیخ شرف الدین روایت شده است از امام باقر (علیه السلام) که فرموده: آیه مذکور نازل شده در حق قائم (علیه السلام) چون خروج کند عمامه بر سر نهد ودر مقام ابراهیم نماز کند وبه سوی پروردگار خود تضرع نماید.
پس هرگز رایتی (علم وپرچمی) از او بر نگردد؛ یعنی به هر جا فرستند، فتح کند.
ونیز از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: درستی که قائم (علیه السلام) چون خروج کند، داخل مسجد الحرام شود، رو به کعبه نماید وپشت به مقام ابراهیم (علیه السلام)، آن گاه دو رکعت نماز به جای آرد، آن گاه برخیزد وبگوید: ای مردم! من همانند ترین
مردمم به آدم.
من همانند ترین مردمم به ابراهیم.
من همانند ترین مردمم به اسماعیل.
ای مردم! من همانند ترین هستم به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آن گاه دست های خود را به آسمان بلند کند، سپس دعا نماید وتضرع کند، تا این که به رو در افتد واین است قول خدای عزّ وجلّ: امن یجیب المضطر....
35. نور آل محمد (علیه السلام)، چنانچه در خبری است از حضرت صادق (علیه السلام) ودر ذخیره از اسامی آن جناب شمرده شده که در قرآن مذکور است.
ودر چند خبر مذکور است در آیه شریفه والله متم نوره سوره صف: آیه 8. یعنی به ولایت قائم (علیه السلام) وبه ظهور آن جناب.
ودر آیه واشرقت الارض بنور ربها سوره زمر: آیه 69. که مراد، روشن شدن زمین است به نور آن جناب.
ودر یکی از زیارات جامعه، در اوصاف آن حضرت است: نور الانوار الذی تشرق به الارض عما قلیل.
36. وجه ووجه الله؛ در هدایت هدایه از القاب آن حضرت شمرده شده ومقصود از وجه، وجه الله است ودر زیارت آن جناب است: السلام علی وجه الله المتقلب بین اظهر عباده.
37. ولی الله مکرر در اخبار به این لقب مذکور شده؛ خصوص در زبان راویان، ودر روایتی است که خداوند در شب معراج فرموده که: او - یعنی قائم (علیه السلام) - ولی من است به راستی.
38. وارث؛ در مناقب قدیمه وهدایه از القاب آن حضرت شمرده شده ودر خطبه غدیریه است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: الا انه وارث کل علم والمحیط به.
وواضح است که آن جناب، وارث علوم وکمالات ومقامات وآیات بینات جمیع انبیا واوصیا وآباء طاهرین خود (علیه السلام) است.
راوی پرسید: میراث رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیست؟
فرمود: شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وزره وعمامه آن جناب وعصای او واسلحه آن حضرت وزین اسب او.
39. هادی؛ ودر اخبار وادعیه وزیارات، به این لقب، مکرر مذکور است.
وخدای تعالی کسی را هادی وهدایت کننده همه جهانیان نکند وبه سوی ایشان نفرستد مگر بعد از آن که خود او به حقیقت، هدایت یافته باشد وجمیع راه های حق وحقیقت برای او مفتوح شده وبه مقاصد رسیده ومستعد هدایت کردن شده باشد. پس آن را که خدای تعالی هادی قرار داد وبه این لقب، او را سر افراز نمود، باید مهدی باشد که تواند از جانب حضرت مقدسش، در مقام هدایت خلق بر آید وهر کسی را به راهی که داند وتواند، به مقصد خویش - حسب استعدادش - رساند وبه این ملاحظه، جایز نیست تفسیر هر یک از هادی ومهدی به دیگری، چنانکه در لقب مهدی گذشت که از جانب امام صادق (علیه السلام) پرسیدند از معنی مهدی؛ فرمود: آن که هدایت نماید مردم را....
یعنی آن مهدی که خدای تعالی او را مهدی نامیده، آن کسی است که مقام هدایت یافتنش به جایی رسیده که تواند از جانب اقدسش در مقام هدایت کردن بر آید.
40. یعسوب الدین؛ در غیبت شیخ طوسی روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که امیر المومنین (علیه السلام) می فرمود: پیوسته مردم در نقصانند تا آن که گفته نمی شود الله؛ یعنی نام خدای تعالی برده نمی شود. پس هرگاه چنین شد ثابت می ماند یعسوب دین، با اتباعش... (که گفته شده که
مقصود از یعسوب الدین - در اینجا - حضرت مهدی (علیه السلام) است)
مخفی نماند که بیشتر این اسامی والقاب وکینه ها که ذکر شد، از جانی مقدس حضرت باری تعالی وانیبا واوصیا (علیه السلام) است وقرار دادن خدای تعالی وخلفایش اسمی را برای کسی، نه مثل نام گذاردن متعارف مردم است که در آن، رعایت وملاحظه معنی آن اسم ووجود وعدم آن، در آن شخص نکنند وگاهی شود که برای مولودی پست رتبه وفطرت ومذموم الخلقه وخصلت، اسامی شریفه گذارند ولکن خدای تعالی واولیایش تا معنی اسم در شخص نباشد، آن اسم را برای او نگذارند.
واز اینجا معلوم می شود که کثرت اسامی والقاب الهی رسول خدا وصدیقه کبری وائمه هدی (علیه السلام)، کاشف است از کثرت صفات ومقامات عالیه؛ زیرا هر یک، دلالت بر خلق وصفتی وفضل ومقامی کند، بلکه بعضی بر همه آنها دلالت کند واز آنها باید به آن مقامات - به آنقدر که لفظ را گنجایش، وفهم را راه باشد - پی برد.
باب سوم: شمایل وبعضی از خصایص حضرت مهدی (علیه السلام)
مخفی نماند که شمایل آن حضرت، در اخبار متفرقه، به عبارات مختلفه ومتقاریه، از طریق خاصه وعامه مذکور است.
شیخ صدوق در کمال الدین روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مهدی (علیه السلام) شبیه ترین مردم است به من؛ در خلق وخلق.
وبه روایتی فرمود: شمایل او شمایل من است.
وروایت شده در کفایه الاثر که آن جناب فرمود: پدر ومادرم، فدای هم نام من وشبیه من وشبیه موسی بن عمران!.
در غیبت فضل بن شاذان به سند معتبر، از آن جناب روایت شده است که فرمود: نهم از امامان که از صلب حسینند، قائم اهل بیت من ومهدی وامت من است وشبیه ترین مردمان است به من؛ در شمایل وافعال واقوال.
در غیبت نعمانی روایت شده از یکی از راویان که گفت: قائم - مهدی (علیه السلام) - از نسل علی (علیه السلام) است، شبیه ترین مردم است به عیسی بن مریم در خلق وخلق وسیما وهیات....
عامه نیز روایت کرده اند: آن جناب شبیه ترین خلق است به عیسی (علیه السلام).
ذکر جمله ای از خصایص حضرت مهدی (علیه السلام)
اول: امتیاز نور آن جناب (علیه السلام) بین انوار (علیهم السلام) که ممتازند از انوار انبیاء ومرسلین وملائکه مقربین.
در غیبت شیخ جلیل، فضل بن شاذان آمده است به دو سند، از عبدالله بن عباس، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود چون مرا عروج به معارج سماوات دادند، به سدره المنتهی رسیدم، خطاب از حضرت رب الارباب رسید که: یا محمد!
گفتم: لبیک! لبیک! ای پروردگار من!
فرمود: ما هیچ پیغمبری به دنیا واهل دنیا نفرستادیم که منقضی شود ایام حیات ونبوت او، الا آن که بر پای داشت به امر دعوت وبه جای خود وبرای هدایت امت پس از خود، وصی خود را به جهت نگهبانی شریعت.
وما قرار دادیم علی بن ابی طالب (علیهما السلام) را خلیفه تو امام امت تو، پس حسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمد بن علی وجعفر بن محمد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمد بن علی وعلی بن محمد وحسن بن علی وحجه الحسن (علیهم السلام).
ای محمد! سر بالا کن!
چون سر بالا کردم، انوار علی وحسن وحسین ونه تن از فرزندان حسین (علیهم السلام) را دیدم در میان ایشان می درخشید که گویا ستاره ای درخشنده است.
وخدای تعالی فرمود: اینها خلیفه ها وحجت های منند در زمین وخلیفه ها واوصیای تو نیز بعد از تو.
خوشا به حال کسی که دوست دارد ایشان را ووای بر کسی که دشمن دارد ایشان را!.
در مقتضب خبری دیگر روایت کرده از حضرت باقر (علیه السلام) در ذکر ائمه (علیهم السلام) در شب معراج دیدن انوار ایشان تا آن که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: دیدم علی را و... و... وو حسن بن علی والحجه القائم (علیهم السلام) را که گویا (قائم) ستاره درخشانی بود در میان ایشان.
گفتم: ای پروردگار من! اینها کیستند؟
فرمود: اینها ائمه اند (علیهم السلام) واین قائم (علیه السلام)؛ حلال می کند حلال مرا وحرام می کند حرام مرا وانتقام می کشد از دشمنان من.
ای محمد! او را دوست دار ودوست دار کسی را که او را دوست دارد.
دوم: شرافت نسب؛ زیرا آن جناب داراست شرافت نسب همه پدران طاهرین خود (علیهم السلام) را که نسبت ایشان را، اشرف انساب است، واختصلص دارد به رسیدن نسبش از طرف مادر، به جناب شمعون صفا - وصی حضرت عیسی (علیه السلام) - پس داخل شود در آن، سلسله بسیاری از انبیا واوصیا (علیهم السلام) که شمعون به آنها رسد.
سوم: بردن آن حضرت را در روز ولادت، به سراپرده عرش وخطاب خداوند تبارک وتعالی به او که: مرحبا به تو ای بنده من برای نصرت دین من واظهار امر من وهدایت عباد من! قسم خوردم به درستی که من به تو بگیرم وبه تو بدهم وبه تو بیامرزم وبه تو عذاب کنم....
چهارم: بیت الحمد؛ می گویند؛ در آن چراغی است که روشن است از آن روزی که متولد شده وتا آن روز که با شمشیر خروج کند خاموش نمی شود.
پنجم: جمع میان کنیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) واسم مبارک آن حضرت.
واین جمع، برای دیگران روا نیست ودر مناقب روایت است که فرمود: اسم مرا بگذارید وکنیه مرا نگذارید.
ششم: حرمت بردن نام آن جناب، چنانکه در باب القاب در ذیل نام بیست وششم گذشت.
هفتم: ختم وصایت پیامبر اسلام در روی زمین، به آن جناب.
هشتم: غیبت از روز ولادت وسپرده شدن به روح القدس، وتربیت شدن در عالم نور وفضای قدس که هیچ جزئی از اجزای آن، به لوث قذارت وکثافت ومعاصی بنی آدم وشیاطین، ملوث نشده است.
نهم: معاشرت ومصاحبت نداشتن با کفار ومنافقین وفساق، ونداشتن خوف وتقیه ومدارات با آنها، ودوری از ایشان.
از روز ولادت تا کنون، دست ظالمی به دامانش نریسده وبا کافر ومنافقی مصاحبت ننموده واز منازلشان کناره گرفته واز حقی به جهت خوف یا مدارات دست نکشیده؛ بالجمله از غبار کردار ورفتار اغیار، بر آینه وجود حق نمای آن بزرگوار، گردی ننشسته واز خارستان اجتناب، خاری به دامان جلالش نخلیده وذلک فضل الله یوتیه من یشاء.سوره مائده: آیه 54 - سوره جدید: آیه 21 - سوره جمعه: آیه 4.
دهم: نبودن بیعت احدی از جابران بر گردنش، چنان که در اعلام الوری روایت شده از حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) که فرمود: نیست از ما احدی مگر آن که واقع می شود در گردن او بیعتی از برای طاغیه زمان او، مگر قائمی که نماز می خواند روح الله - عیسی بن مریم (علیه السلام) - پشت سر او.
یازدهم: داشتن علامتی در پشت، مثل علامت پشت مبارک رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که آن را ختم نبوت گویند، وشاید در آن جناب، اشاره به ختم وصایت باشد.
دوازدهم: اختصاص دادن خداوند آن جناب را در کتاب های آسمانی. سماویه واخبار معراج از سایر اوصیا (علیه السلام)، به ذکر او به لقب، بلکه به القاب متعدد.
سیزدهم: ظهور آیات غریبه وعلامات سماویه وارضیه برای ظهور موفور السرور آن حضرت که برای تولد وظهور هیچ (امام و) حجتی نشده.
در کافی روایت شده از حضرت صادق (علیه السلام) که آیات در آیه شریفه سنریهم آیاتنا فی الافاق وفی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق...سوره فصلت: آیه 53. را تفسیر فرمود به آیات وعلامات قبل از ظهور آن حضرت وتبین حق را به خروج قائم (علیه السلام)...
چهاردهم: ندای آسمانی به اسم آن جناب (علیه السلام)، مقارن ظهور آن حضرت. چنان که علی بن ابراهیم در تفسیر آیه شریفه واستمع یوم یناد المناد من مکن قریب.سوره ق: آیه 41 از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: منادی ندا می کند به اسم قائم واسم پدرش (علیه السلام).
ودر تفسیر یوم یسمعون الصیحه بالحق ذلک یوم الخروج سوره ق: آیه 42. که ترجمه اش این است: روزی که می شنوند فریاد را، به راستی این است روز خروج، فرمود: صیحه قائم (علیه السلام) است.
وبر این مضمون، اخبار بسیار، بلکه متجاوز از حد تواتر است ودر بعضی از آنها ندای آسمانی را از علائم حتمی ظهور آن حضرت شمرده اند.
پانزدهم: سایه انداختن ابری سفید، پیوسته بر سر مبارک آن حضرت وندا کردن منادی در آن ابر، به نحوی که می شنوند آن را ثقلین که: اوست مهدی آل محمد (علیه السلام) پر می کند زمین را از عدل، چنانکه پر شده از جور.
واین در خبر لوح است به روایت شیخ طوسی.
شانزدهم: تصرف نکردن طول روزگار وگردش لیل ونهار وسیر فلک دوار، در بنیه ومزاج واعضا وقوا وصورت وهیات آن حضرت که با این طول عمر - که تاکنون (زمان تالیف کتاب نجم الثاقب)تاریخ تالیف نجم الثقاب، سال 1303 هجری قمری می باشد. هزار وچهل وهشت سال از عمر شریفیش گذشته وخدای داند که تا ظهور، به کجای از سن رسد - چون ظاهر شود در صورت مرد سی یا چهل ساله باشد ومانند انبیای طویل الاعمار گذشته وغیر ایشان نباشد که یکی، هدف تیر پیری خود ... وهذا شیخاً... سوره هود: آیه 72 باشد ودیگری به نوحه گری انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیباً سوره مریم: آیه 4. از ضعق پیروی خویش بنالد.
شیخ صدوق روایت کرده از ابوصلت هروی که گفت: پرسیدم از حضرت رضا (علیه السلام) که: چیست علامت قائم شما چون خروج نماید؟
فرمود: علامتش آن است که در سن پیر باشد، وبه صورت، جوان؛ تا به مرتبه ای که نظر کننده به آن حضرت، گمان برد که در سن چهل سالگی
است یا کمتر از چهل سالگی. ودیگر از نشان های آن حضرت این است که به گذشتن شب ها وروزها بر آن حضرت، پیروی بر آن جناب، راه نیاید تا زمانی که اجل آن سرور، در رسد.
در احتجاج طبرسی روایت شده از امام حسن (علیه السلام) که در ضمن حالات آن جناب فرمود: که طولانی می کند خداوند عمر آن حضرت را، آن گاه ظاهر می کند او را به قدرت خود در صورت جوان چهل ساله، واین برای آنکه بدانند که خداوند بر همه چیز قادر است (می باشد).
هفدهم: بیرون کردن زمین، گنج ها وذخیره ها را که در آن پنهان وسپرده شده. در کمال الدین است که خداوند، در شب معراج به پیغمر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: از برای او - حضرت قائم (علیه السلام) - ظاهر می کنم گنج ها وذخیره ها را به مشیت خود.
در ارشاد شیخ مفید است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: چون قائم (علیه السلام) خروج کند، ظاهر می کند زمین، گنج های خود را تا می بینند مردم، آن گنج ها را بر زمین.
در غیبت نعمانی است که امام باقر (علیه السلام) فرمود: هرگاه که برخیزد قائم اهل بیت (علیه السلام) تقسیم می کند بالسویه - تا این که فرمود: - وجمع می شود در نزد او اموال دنیا از شکم زمین واز ظاهر آن.
هجدهم: زیاد شدن باران وگیاه ودرختان ومیوه ها وسایر نعم ارضیه؛ به نحوی که مغایرت پیدا کند حالت زمین در آن وقت، با حالت آن در اوقات دیگر، ومحقق شود قول خدای تعالی: یوم تبدیل الارض غیر الارض سوره ابراهیم: آیه 48
نعمانی روایت کرده از یکی از روایان که مهدی (علیه السلام)، چنین کند.
ومراد، تبدیل صورت زمین است در زمان آن حضرت، به صورتی دیگر، به جهت کثرت عدل وباران واشجار وگیاه وسایر برکات.
نوزدهم: تکمیل عقول مردم به برکت وجود آن حضرت وگذاشتن دست مبارک، بر سر ایشان، ورفتن کینه وحسد از دلهایشان وکثرت علوم وحکمت ایشان، چنان که در کتاب زراد است که گفت: گفتم به امام صادق (علیه السلام): می ترسم که از مومنین نباشم.
فرمود: برای چه؟
گفتم: برای آن که نمی یابیم در میان خود، کسی را که بوده باشد برادر او در نزد او برگزیده تر ومحبوب تر از درهم ودینار، ومی یابیم در هم ودینار را محبوب تر در نزد خود از برادری که جمع نموده میان ما واو موالات امیرالمومنین (علیه السلام).
فرمود: نه چنین است. شماها مومنید ولکن کامل نخواهید کرد ایمان خود را تا این که خروج کند قائم (علیه السلام)؛ پس در ان زمان، جمع می نماید خداوند تبارک وتعالی عقول شما را.
در خرایج راوندی وکمال الدین صدوق روایت است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: هرگاه خروج کرد قائم ما (علیه السلام)، می گذارد دست خود را بر سر بندگان، پس جمع می نماید به سبب آن، عقل های ایشان را وکامل می گردد به ان، خردهای ایشان.
بیستم: قوت خارج از عادت، در دیدگان وگوش های آن حضرت واصحاب او.
چنانکه در کافی وخرایج روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: به درستی که قائم ما هرگاه خروج کند، قوت می دهد خداوند در گوش ها وچشم ها شیعیان ما تا این که می شود میان ایشان وقائم (علیه السلام)، به قدر چهار فرسخ، پس با ایشان تکلم می کند وایشان می شنوند ونظر می کنند به سوی آن جناب.
شیخ جلیل، فضل بن شاذان، در کتاب غیبت خود روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمودند: به درستی که مومن، در زمان قائم (علیه السلام) در مشرق است، ومی بیند برادر خود را که در مغرب است وهمچنین، آن که در مغرب است، می بیند برادر خود را که در مشرق است.
بیست ویکم: دادن قوت چهل مرد به هر یک از اعوان وانصار آن حضرت. چنانکه در کافی است از عبدالملک بن اعین که گفت: برخاستم در نزد ابی جعفر (علیه السلام)، تکیه کردم بر دستم، پس گریستم وگفتم: آرزو داشتم که من درک نمایم این امر را - یعنی سلطنت ظاهر ائمه (علیه السلام) - را ودر من قوتی باشد.
پس فرمود: آیا راضی نیستند که دشمنان شما بکشند بعضی، بعضی را وشما در خانه های خود آسوده باشید؟ اگر امر چنان شد، یعنی فرج عظیم آمد، داده می شود به هر مردی از شما، قوت چهل مرد وگردانده می شود دلهای شما مانند پاره آهن (یعنی در محکم بودن) اگر خواستید به آن قوت، کوه را برکنید، خواهید توانست وشمایید قوام زمین وخزان آن.
ودر کمال الدین صدوق روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: نگفت جناب لوط به قوم خود لو ان لی بکم قوه او آوی الی رکن
شدید سوره هود: آیه 80.
مگر در قیاس وآرزوی فوت قائم (علیه السلام)، وذکر نکرد مگر شدت اصحاب او را که داده می شود به یک مرد از ایشان، قوت چهل مرد.
واین مضمون را شیخ صدوق در خصال از حضرت سجاد (علیه السلام) وشیخ مفید در اختصاص وابن قولویه در کامل الزیاره وفضل بن شاذان در غیبت خود، از امام صادق (علیه السلام) وو عیاشی در تفسیر خود روایت کردند.
ودر کمال الدین است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: آن جناب، دست خود را بر سر بندگان خدا بگذارد؛ پس نماند مؤمنی مگر آن که دلش محکم تر از پاره آهن شود، وبدهد به او قوت چهل مرد را.
بیست دوم: برداشته شدن فقیه وخوف از کفار ومشرکان ومنافقان، ومیسر شدن بندگی خدا تعالی وسلوک در امور دنیا ودین، حسب قوانین آسمانیه، بدون حاجت به دست برداشتن از پاره ای از آنها از بیم مخالفان وارتکاب اعمال ناشایسته؛ چنان که خدای تعالی وعده فرمود در کلام خود: وعد الله الذین امنو منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم ولیبد لنهم من بعد خوفهم لمنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا... سوره نور: آیه 55.؛
وعده داده خدای تعالی آنان را که ایمان آوردند از شما وکارهای شایسته کردند که البته خلیفه گرداند ایشان را چنان که خلیفه گردانید آنان را که پیش از ایشان بودند والبته متمکن خواهد کرد برای ایشان، دین ایشان را که پسندید برایشان، والبته تبدیل خواهد کرد ترس ایشان را به ایمنی، که بپرستند مرا وشریک قرار ندهند برای من چیزی را.
شیخ طبرسی در مجمع البیان فرمود که: روایت از اهل بیت (علیه السلام) این است که آیه، در حق مهدی (علیه السلام) است.
وروایت کرده عیاشی که حضرت سجاد (علیه السلام) این آیه را تلاوت کرد، آن گاه فرمود که: ایشان والله شیعیان ما اهل بیت اند.
این کار، یعنی این سه احسان بزرگ، استخلاف وتمکین دین وتبدیل خوف به امن، منظور است.
به ایشان می شود بر دست مردی از ما، واو مهدی این امت است.
بیست سوم: فرا گرفتن سلطنت آن حضرت، تمام روی زمین را، از مشرق تا مغرب، بر وبحر، معموره وخراب وکوه ودشت؛ نماند جایی که حکمش جاری وامرش نافذ نشود واخبار در این معنی متواتر است.
شیخ صدوق در علل وعیون وکمال الدین روایت کرده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در خبر طولانی که فرمود: در شب معراج نظر کردم به ساق عرش پس دیدم دوازده نور را؛ در هر نوری سطر سبزی بود که بر آن، اسم وصیی از اوصیای من بود؛ اول ایشان علی بن ابی طالب (علیه السلام) وآخر ایشان مهدی امت من.
گفتم: ای پروردگار من! اینها اوصیای منند پس از من؟
پس خطاب رسید که: ای محمد! اینها اولیا واوصیا وحجت های منند بعد از تو بر خلق، وایشان اوصیای تو هستند وخلفای تو وبهترین خلق من بعد از تو.
قسم به عزت وجلال خود که البته ظاهر کنم به ایشان، دین خود را وبلند کنم از ایشان، کلمه خود را وپاک کنم به آخر ایشان، زمین خود را از
دشمنان خود والبته مالک گردانم او را مشرق های زمین ومغرب های آن را والبته مسخر کنم برای او بادها را والبته همواره کنم برای او ابرهای سخت را والبته بالا برم او را در اسباب - یعنی راه های آسمان - والبته یاری کنم او را به لشکر خود وقوت دهم او را به ملائکه خود؛ تا بالا گیرد دعوت من، وجمع شوند خلایق بر توحید من.
آن گاه سلطنت او را دوام دهم وروزگار سلطنت را میان اولیای خود، تا روز قیامت، به نوبت گذارم.
بیست وچهارم: پر شدن تمام روی زمین از عدل وداد؛ چنانکه در کمتر خبری - الهی یا نبوی، خاصی یا عامی - ذکری از حضرت مهدی (علیه السلام) شده که این بشارت واین منقبت برای آن جناب، مذکور نباشد در آن.
در عیون شیخ صدوق روایت است از امام رضا (علیه السلام) که فرمود: چون آن حضرت خروج کند، روشن شود زمین به نور پروردگار خود وگذاشته شود میزان عدل ومیان مردم؛ پس ظلم نمی کند احدی، احدی را.
در ارشاد شیخ مفید روایت از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: هر گاه قائم (علیه السلام) خروج کرد، حکم می کند به عدل ومرتفع می شود در ایام او جور، وایمن می شود به وراه ها، بیرون می آورد زمین، برکات خود را، وبر می گردد هر حقی به سوی اهل آن حق، وباقی نمی ماند اهل دینی مگر آن که اظهار اسلام کند واعتراف کند به ایمان.
در کمال الدین است که ریان بن الصلت عرض کرد به امام رضا (علیه السلام) که: تو صاحب این امری؟
فرمود: من صاحب این امر هستم ولکن نیستم آن کسی که پر می کند زمین را از عدل، چنان که پر شده از جور.
بیست وپنجم: حکم فرمودن در میان مردم به علم امامت خود ونخواستن بینه وشاهد از احدی.
در بصائر الدرجات صفار روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: هرگز دنیا به آخر نخواهد رسید مگر این که خروج کند مردی از ما اهل بیت که حکم کند به حکم داوود وآل داوود؛ نخواهد از مردم، بینه.
به روایت دیگر فرمود: عطا خواهد کرد به هر نفسی (کسی) حکم او را.
نیز روایت کرده از آن جناب که فرمود: هرگاه قائم آل محمد (علیه السلام) خروج کرد، حکم می کند به حکم داوود وسلیمان؛ نمی خواهد از مردم شاهدی.
در دعوات سید فضل الله راوندی روایت است از حضرت عسکری (علیه السلام) که در جواب آن کسی که پرسید: چون قائم (علیه السلام) برخاست، به چه حکم می کند؟، نوشت: پس هر گاه خروج کرد، حکم می کند میان مردم به علم خود، مثل حکم داوود ونمی خواهد از مردم، بینه.
بیست وششم: اطاعت حیوانات، از انصار ویاران آن حضرت.
بیست وهفتم: امتیاز دادن خداوند تبارک وتعالی، آن حضرت را در شب معراج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) - بهد از نمایاندن اشباح نوانیه ائمه ((علیهم السلام)) به آن حضرت، از امیر المؤمنین (علیه السلام) تا حجت عصر (علیه السلام) - به این که فرمود به روایت ابن عباس: این قائم (علیه السلام)، حلال می کند حلال مرا وحرام می کند حرام مرا وانتقام می کشد - ای محمد! - از اعدای من.
ای محمد دوست دار او را ودوست دار کسی را که دوست می دارد او را.
بیست وهشتم: نزول حضرت روح الله - عیسی بن مریم (علیهما السلام) - از آسمان، برای یاری حضرت مهدی (علیه السلام) ونماز کردن پشت سر آن جناب.
در کمال الدین روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود: قسم به آن که مرا به راستی به پیغمبری فرستاد که اگر نماند از دنیا مگر یک روز، طولانی می کند خدا آن روز را تا خروج کند در آن روز، فرزندم مهدی، وفرود آید روح الله - عیسی بن مریم (علیهما السلام) - ونماز کند پشت سر او.
در اعلام الوری از شیخ طبرسی روایت شده از حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) که فرمود: نیست از ما احدی مگر آن که واقع می شود در گردن او بیعت از طاغیه زمان او، مگر قائمی که نماز می کند روح الله - عیسی (علیه السلام) - پشت سر او.
در غیبت شیخ طوسی روایت شده از آن جناب (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرموده به فاطمه (علیهما السلام) که: ای فرزند من! داده شده به ما اهل بیت، هفت چیز که داده نشده به احدی پیش از ما:
1 - پیغمبر ما بهترین پیغمبران است وآن پدر تو است.
2 - وصی ما بهترین اوصیاست وآن شوهر تو است.
3 - وشهید ما بهترین شهید است وآن عم پدر تو - حمزه - است.
4. از ماست کسی که برای او دو بال سبز است که پرواز می کند به آن، در بهشت.
5 و6 - از ماست دو سبط این امت وآن دو پسر تو، حسن وحسینند.
7 - از ماست - قسم به خداوندی که نیست خدایی جز او! - مهدی این امت؛ آن که نماز می کند پشت سر او، عیسی بن مریم.
آن گاه دست مبارک بر کتف حسین (علیه السلام) گذاشت وسه مرتبه فرمود: از این است.
بیست ونهم: قتل دجال لعین که از عذابهای الهی است برای اهل قبله.
سی ام: انقطاع سلطنت جابران ودولت ظالمان در دنیا، به وجود او.
ومکرر حضرت صادق (علیه السلام) به این بیت مترنم بودند:
لکل اناس دوله یر قبونها - ودولتنا فی آخر الدهر یظهر
ودر غیبت نعمانی روایت شده از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: دولت ما آخر دولت هاست ونمی ماند اهل بیتی که برای ایشان دولتی است مگر آن که سلطنت خواهند کرد پیش از ما؛ تا این که آن گاه که بینند سیره وسلوک ما را، نگویند که هر گاه ما سلطنت می کردیم، سلوک می نمودیم مثل سلوک این جماعت، واین است قول خدای عزّ وجلّ: والعاقبه للمتقین سوره اعراف: آیه 128.
در غیبت فضل بن شاذان همین خبر را به سند صحیح از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده است.
پوشیده نماند که آنچه ذکر کردیم، در نجم الثاقب، 46 امتیاز نقل شده که در اینجا به 30 تای از آنها اکتفا شد.
نمونه است از خصایص وتشریفات الهیه مهدویه که معلوم می شود اندکی از مقامات علیه آن حضرت وبزرگی سلطنت آن جناب که کسی ندیده ونشنیده ونخواهد دید، ورفع می شود استغراب عجیب وغریب به نظر رسیدن.
بعضی آنچه وارد شده در حق آن حضرت.
شیخ نعمانی در غیبت خود روایت کرده که: کسی پرسید از حضرت صادق (علیه السلام) که: آیا قائم (علیه السلام) متولد شده؟ فرمود: نه! اگر من او را درک کنم، هر آینه خدمت می کنم او را، در ایام حیات خود.
وآن جناب، بعد از نماز ظهر، دعا می کردند برای حضرت قائم (علیه السلام).
پس راوی عرض کرد که: برای خود دعا کردی
فرمود: دعا دعا کردم برای نور آل محمد (علیهم السلام) وسابق ایشان وانتقام کشنده از اعدای ایشان.
باب چهارم: گفتار دانشمندان سنی درباره آن جناب
مخفی نماند که اختلافی نیست در میان فرقه های معروفه مسلمین، در این که: حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر دادند به آمدن شخصی در آخر الزمان که او را مهدی (علیه السلام) می گویند، وهم نام است با آن حضرت، ودین آن حضرت را رواج دهد وپر کند تمام زمین را از عدل وداد.
طایفه محقه وفرقه ناجیه، شیعه امامیه اثنا عشریه - ایدهم الله تعالی - به حسب نصوص متواتره از حضرت رسول وامیر المؤمنین علیهما، حضرت خلف صالح، حجه بن الحسن العسگری (علیهما السلام) را مهدی موعود وقائم منتظر وامام غایب می دانند واز همه امامان قبلی، تصریح به اسم ووصف وشمایل وغیبت آن جناب رسیده، وپیش از ولادت آن حضرت، در کتب معتبره ایشان ثبت شده است که بعضی از آن کتاب ها تا حال، موجود است وبه نحوی که اخبار نمودند ووصف کردند، اشخاص فراونی آن حضرت را دیدند واسم ونسب واوصاف، مطابق شد آنچه فرمودند.
وبا موافقت کردند در ایم مذهب واعتقاد، جماعتی از اهل سنت که مناسب است ذکر اسامی ایشان با اشاره به علو مقام آنها در نزد آن جماعت، تا اهل تسنن - از گفتار علما ومحدثان خود، آگاهی پیدا کنند وتصور نکنند اعتقاد به مهدی، مختص به شیعیان است.
قبلا یاد آمری می کنیم که علماء اهل تسنن، کتاب های بسیاری درباره حضرت مهدی (علیه السلام) تألیف کردهاند؛ مانند:
مناقب المهدی وصفه المهدی از حافظ ابو نعیم اصفهانی.
بیان در اخبار صاحب الزمان (علیه السلام) از محمد بن یوسف بن محمد شافعی گنجی.
عقد الدرر فی اخبار الامام المنتظر از یوسف بن یحیی السلمی.
اخبار المهدی از سید علی همدانی.
کشف المخفی فی مناقبت المهدی (علیه السلام)؛ اگر چه مولف آن شیعه است ولکن تمام اخبار آن - که 110 حدیث است - ماخوذ از کتب اهل سنت است.
ملاحم ابوالحسن، احمد بن جعفر بن محمد بن عبدالله المنادی معروف به ابن المنادی.
کتاب سعد الدین حموینی خلیفه: نجم الدین.
برهان در اخبار صاحب الزمان (علیه السلام) از ملا علی متقی، صاحب کنز العمال.
اخبار المهدی (علیه السلام) از عباد بن یعقوب رواجنی.
عروف الوردی فی اخبار المهدی (علیه السلام) از عبدالرحمن سیوطی و....
اینک گفتار برخی از دانشمندان سنی:
اول: ابوسالم کمال الدین محمد قریشی نصیبی
وی در کتاب مطالب السوول در باب دوازدهم، به اعتقاد جازم واصرار بلیغ، اثبات این مطلب را نموده وپاره ای از شبهات منکرین را ذکر ورد نموده وبا بیان وعبارت موقفه، آن جناب را مدح نموده ونسخه آن کتاب، شایع ودر تهران ونیز در هند چاپ شده.
دوم: ابو عبدالله محمد بن یوسف گنجی شافعی
او کتابی مستقل بر بیست چهار باب نوشته واخبار مسنده از کتب معتبره نقل کرده وبه نحو اتم، مذهب امامیه را اثبات، وشبهات اصحاب خود را رد نموده.
ودر کشف الظنون گفته: کتاب بیان در اخبار صاحب الزمان (علیه السلام) از شیخ ابی عبد الله محمد بن یوسف گنجی است که وفات کرده در سال 658 ونیز گفته: کفایه الطالب در مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) از شیخ حافظ ابی عبدالله محمد بن یوسف شافعی است ودر معرفی فصول المهمه نیز از او به امام حافظ تعبیر کرده.
ودر اصطلاح اهل حدیث علمای اهل سنت، حافظ کسی را گویند که علم او به صد هزار حدیث از روی متن وسند محیط باشد.
سوم: شمس الدین ابو المظفر یوسف بغدادی حنفی
عالم فقیه واعظ، شمس الدین ابو المظفر یوسف بن علی بن عبدالله بغدادی حنفی، سبط عالم واعظ، ابی الفرج عبد الرحمن الجوزی است که شرح حالش در تاریخ ابن خلکان، مراه الجنان یافعی وکشف الظنون وغیره مسطور است.
چهارم: شیخ نور الدین، علی بن محمد بن صباغ مالکی مکی
او در کتاب الفصول المهمه فی معرفه الائمه (علیهم السلام) شرحی وافی در احوال آن حضرت آورده وامامت ومهدویت حجه بن الحسن العسگری (علیهما السلام) را به نحو امامیه اثبات نموده، با رد شبهات واهیه عامه.
واو از اعیان علمای عامه است ودر ضمن احوال حضرت عسگری (علیه السلام) گفته: ابو محمد، حسن، از خود فرزند پسری که حجت قائم
منتظر (علیه السلام) است به جای گذاشت برای دولت حقه، ولد او را مخفی نمود وامر او را ستر کرد به جهت صعویت امر وخوف سلطان وطلب کردن او (سلطان) شیعه را وحبس نمودن وگرفتن ایشان را.
پنجم: شیخ ادیب ابو محمد عبدالله بن احمد بن احمد بن الخشاب
وی در کتاب تاریخ موالید ووفات اهل بیت (علیهم السلام) بعد از ذکر امام حسن عسگری (علیه السلام) گفته:
ذکر خلف صالح: خبر داد مرا صدقه بن موسی، گفت: خبر داد مرا پدرم از رضا (علیه السلام) که فرمود: خلف صالح از فرزندان ابی محمد، حسن بن علی است واوست صاحب الزمان واوست مهدی (علیه السلام).
وخبر داد مرا جراح بن سفیان گفت: خبر داد مرا ابوالقاسم، طاهرین هارون بن موسی العلوی از پدرش هارون از پدرش موسی، گفت که: فرمود سید من، جعفر بن محمد (علیهما السلام) که: خلف صالح از فرزندان من است واوست مهدی؛ اسم او محمد است، کنیه او ابوالقاسم؛ خروج می کند در آخر الزمان؛ نام مادر او صیقل است.
وابوبکر دارع برای من نقل کرد که در روایت دیگر، مادر او حکیمه (ملیکه) است ودر روایت سوم، او را نرجس می گویند وبعضی گفته اند که او را سوسن می گویند وخدای داناتر است به این، وکینه او ابوالقاسم است واو صاحب دو اسم است: خلف ومحمد؛ ظاهر می شود در آخر الزمان؛ ابری او را سایه می افکند از آفتاب، می رود با او به هر جا که برود، ندا می کند به آواز فصیح که: این مهدی است.
خبر داد مرا محمد بن موسی طوسی، گفت: خبر داد مرا ابوالسکین از بعضی از اصحاب تاریخ که: مادر منتظر (علیه السلام) را حکیمه (ملیکه) می گویند.
خبر داد مرا محمد بن موسی طوسی، گفت: خبر داد مرا عبدالله بن محمد از هیثم بن عدی، گفت که می گویند: کنیه خلف صالح، ابوالقاسم است واو صاحب دو اسم است.
ابن خلکان در تاریخ خود گفته، ابو محمد عبدالله بن احمد بن احمد - معروف به ابن خشاب بغدادی - عالم مشهور در ادب ونحو وتفسیر وحدیث ونسب وفرایض وحساب وحفظ قرآن به قراء ات بسیار بود (بود)، واو مملو بود از علوم، وبرای او ید طولایی بود در آنها وخط او در نهایت خوبی بود.
وبعد از ذکر پاره ای از مولفات او گفته که مولد او سال 492 بود ودر سال 567 وفات کرد.
وسیوطی در طبقات النحاه، ثناء بلیغی از او کرده است.
ششم: محیی الدین عربی (ابن عربی)
محی الدین العربی الاندلسی در باب 366 از کتاب فتوحات خود مطابق آنچه شعرانی در یواقیت نقل کرده، گفته: بدانید که ناچار است از خروج مهدی، ولکن خروج نمی کند تا آن که پر شود زمین از جور وظلم؛ پس پر کند آن را از عدل وداد واگر باقی نماند از ئنیا مگر یک روز، طولانی می کند خداوند آن روز را تا این که والی شود این خلیفه؛ او از عترت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) واز عترت فاطمه (علیهما السلام) است.
جد او حسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) ووالد او حسن عسگری (علیه السلام)، پسر امام علی النقی؛ پس امام محمد تقی، پسر امام علی رضا، پسر امام موسی کاظم، پسر امام حسین، پسر امام علی بن ابی طالب (علیهم السلام) است.
مطابق است اسم او با اسم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ بیعت می کند او را مسلمانان ما بین رکن ومقام ابراهیم؛ شبیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است در خلق وپایین تر از اوست در خلق؛ زیرا که نمی شود احدی مانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در اخلاق او، وخدای تعالی می فرماید: انک لعلی خلق عظیم.
تقسیم می کند مال را بالسویه، وبه عدالت رفتار می کند در رعیت؛ می آید در نزد او مرد، پس می گوید: ای مهدی عطا کن به من! ودر پیش روی او مال است، پس عطا می کند به او، آن قدر که تواند او را بر دارد.
خروج می کند در وقت سستی دین.
باز می دارد خداوند به او، مردم را از مناهی ومعاصی، پیش (بیش) از آنچه نگاه داشته به قرآن...
هفتم: شیخ عبد الوهاب (الشعرانی)
شیخ عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی، عارف مشهور وصاحب تصانیف متعدده، در کتاب یواقیت وجواهر در عقاید اکابر، در مبحث شصت وششم گفته که: جمیع علامات قیامت که شارع به آن خبر داده، حق است ولابد است که واقع شود همه آنها پیش از برخاستن قیامت؛ مثل خروج مهدی (علیه السلام)؛ آن گاه دجال؛ آن گاه عیسی... تا این که اگر نماند مگر یک از دنیا، واقع می شود همه اینها.
هشتم: نور الدین عبدالرحمن جامی
نور الدین عبد الرحمن جامی، معروف به ملا جامی که نسبش منتهی می شود به محمد بن حسن شیبانی، تلمیذ ابو حنیفه، در کتاب شواهد النبوه - که عالم مشهور، قاضی حسین بن محمد بن حسن دیار بکری مالکی، در اول کتاب تاریخ خمیس در احوال انفس نفیس آن را از کتب
معتبره شمردن - آن جناب را امام دوازدهم شمرده وشرح غرایب ولادت آن حضرت را مطابق اخبار امامیه نقل نمودن با بخشی از اخباری که بر خلافت ومهدویت آن جناب تصریح می کند.
نهم: شیخ عبد الحق دهلوی
شیخ عبد الحق دهلوی، صاحب تصانیف معتبره شایعه در میان اهل سنت در فن رجال وحدیث وغیره است، وی در رساله مناقب واحوال ائمه اطهار (علیهم السلام) گفته که: ابو محمد حسن عسگری وولد او محمد معلوم است نزد خواص اصحاب وثقات اهلش، وروایت کرده اند که حکیمه (علیهما السلام) - بنت ابی جعفر محمد جواد (علیه السلام) -
که عمه ابو محمد حسن عسگری، آمد ورفت می کردم؛ روزی نزد وی آمدم، مولود را ندیدم؛ پرسیدم: ای مولا من! آن سید منتظر ما چه شد؟ فرمود که: او را سپردیم به آن کسی که مادر موسی (علیه السلام) پسر خود را به وی سپرده بود.
عبد الحق مذکور، از معتبران اهل سنت است وپیوسته علمای هندوستان از کتب احادیث ورجال او استشهاد کنند واعتماد نمایند وشرح حال او در سبحه المرجان فی آثار هندوستان موجود است ودر آنجا گفته که: تصانیف او به صد مجلد رسیده ودر سال 1058 وفات کرده.
دهم: سید جمال الدین حسین محدث
سید جمال الدین حسین محدث، مولف کتاب روضه الاحباب می باشد که از کتب متداوله معروفه در نزد اهل سنت است وقاضی حسین دیار بکری در اول تاریخ خمیس آن را از کتب معتمده شمرده ودر استقصاء نقل کرده که ملا علی قادری در مرقاه شرح مشکاه وعبدالحق دهلوی در مدارج النبوه وشرح رجال مشکاه وشاه ولی الله دهلوی والد شاه صاحب عبدالعزیز معروف، در ازاله الخفاء از آن کتاب، مکرر نقل کنند وبه آن، استدلال واحتجاج نمایند.
در آن کتاب مرقوم داشته که: کلام در بیان امام دوازدهم، موتمن، محمد بن الحسن: تولد همایون آن در درج ولایت وجوهر معدن هدایت، به قول اکثر راویان، در نیمه شعبان سال 255 در سامره اتفاق افتاد.... ومادر آن عالی گهر، ام ولدام ولد به کنیزی گفته می شود که از مولایش فرزند دار شود. بوده ومسماه به صیقل یا سوسن و- گفته شده - نرجس و- گفته شده - حکیمه (ملیکه) وآن امام ذوالاحترام، در کنیه ونام با حضرت خیر خیر الانام - علیه وآله الصلاه والسلام - موافقت دارد، ومهدی منتظر والخلف الصالح وصاحب الزمان، از القاب اوست.
در وقت رحلت پدر بزرگوار خود، حضرت واهب العطایا آن شکوفه گلزار را مانند یحیی وزکریا (علیه السلام) در حالت طفولیت حکم کرامت فرمود ودر وقت صبا (وکودکی) به مرتبه بلند امامت رسانید.
وبعد از ذکر کلماتی چند در اختلاف در حق آن جناب وبعضی روایات صریحه در آن که مهدی موعود، همان حجه بن الحسن العسکری (علیه السلام) است گفته: راقم حروف گوید که چون سخن بدینجا رسید؛ ولله در من قال:
بیا ای امام هدایت شعار - که بگذشت غم از حد انتظار
ز روی همایون بیفکن نقاب - عیان ساز رخسار چون آفات
برون آی از منزل اختفا - نمایان کن آثار مهر ووفا
واین کلمات صریح است در این که مانند امامیه، معتقد به وجود آن حضرت وغیبت واختفای آن جناب، ومنتظر ومترقب ظهور آن حضرت است.در نجم الثاقب گفتار 20 نفر از دانشمندان اهل تسنن نقل شده ودر اینجا به 10 تای آنها اکتفا شد.
باب پنجم: در اثبات این که مهدی موعود، همان حجه بن الحسن العسکری (علیه السلام) است
در اثبات این که مهدی موعود، همان حجه بن الحسن العسکری (علیه السلام) است، به اتفاق همه مسلمین، به روایت اهل تسنن وشیعه، از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیرالمومنین (علیه السلام) وبعضی از امامان (علیه السلام):
روایت اهل تسنن:
اول: عالم حافظ، منتخب الدین محمد بن مسلم بن ابی الفوارس رازی در کتاب اربعین خود روایت کرده به اسناد خود از احمد بن ابی رافع بصری، (که) گفت:
خبر داد مرا پدرم واو خادم امام ابی الحسن، علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بود، از آن جناب که فرمود: خبر داد مرا پدرم، عبد صالح موسی بن جعفر (علیه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، جعفر صادق (علیه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم باقر علم انبیا، محمد بن علی (علیه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، سیدالعابدین علی بن الحسین (علیه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، سیدالشهداء حسین بن علی (علیه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، سیدالاوصیاء علی بن ابی طالب (علیه السلام) که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمود: کسی که دوست
دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را وخداوند به نظر رحمت، به او اقبال کند اعراض نکند از او، پی موالات کند با علی (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را وخداوند از او خشنود باشد، موالات کند با پسر تو، حسن (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند با پسر تو، حسین (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را وحال آن که گناهانش از او کناره کرده واز آنها پاک شده باشد، پس موالات کند با علی بن الحسین (علیه السلام) واو چنان است که خدای فرموده: سیماهم فی وجوههم من اثر السجود سوره فتح: آیه 29.
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را وحال آن که چشمش خرسند باشد، پس موالات کند با محمد بن علی (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را در حالی که کتاب اعمال او را به دست راستش دهند، پس موالات کند با جعفر بن محمد (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را پاک وپاکیزه شده، پس موالات کند با موسی بن جعفر (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را در حالی که خندان است، پس موالات کند با علی بن موسی الرضا (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را در حالی که درجات او را بلند کرده وسیئات او را مبدل به حسنات نموده اند، پس موالات کند با پسر او، محمد بن علی (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را، پس خداوند (در مورد او) به آسانی محاسبه نماید ومداقه نکند، وداخل کند او را در بهشتی که فراخی او به فراخی آسمانها وزمین است که مهیا شده برای پرهیزکاران، پس موالات کند با پسر او، علی بن محمد (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را وحال آن که در زمره فائزین باشد، پس موالات کند با پسر او حسن عسکری (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند عزّ وجلّ را در حالی که ایمان او کامل واسلامش نیکو شده باشد، پس موالات کند با پسر او، منتظر،م ح م د، صاحب الزمان، مهدی (علیه السلام).
پس اینانند چراغ های تاریکی شب جهالت وائمه هدی واعلام تقی.
هرکسی که دوست داشته باشد ایشان را وموالات کند با ایشان، من برای او بهشت را برای خدای تعالی ضامنم.
دوم: ملک العماء، شهاب الدین بن عمر دولت آبادی در هدایه السعداء روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: بعد از حسین بن علی (علیهما السلام) از پسران او، نه امام است که آخر ایشان قائم (علیه السلام) است.
سوم: ونیز در آنجا روایت کرده از جابر بن عبدالله انصاری که گفت:
داخل شدم بر فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ودر پیش او لوح هایی بود، ودر آن، نام های امامان از فرزندان او بود.
پس شمردم یازده اسم را که آخر ایشان قائم (علیه السلام) بود.
چهارم: علم عارف مشهور نزد اهل سنت، ملا عبدالرحمن جامی در کتاب شواهد النبوه روایت کرده از بعضی که گفته: بر ابو محمد زکی (یعنی حضرت امام حسن عسگری علیه السلام)
در آمدم وگفتم که: یابن رسول الله! خلیفه وامام بعد از تو که خواهد بود؟
به داخل خانه رفت، پس بیرون آمد کودکی بر دوش گرفته، گویا که ماه شب چهاردهم بود، در سن سه سالگی؛ پس فرمود: ای فلان! اگر نه پیش خدای تعالی گرامی بودی، این فرزند خود را به تو نمی نمایاندم.
نام این، نام رسول وکنیه او، کنیه وی است؛ هو الذی یملا الارض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا.
پنجم: ونیز در آنجا روایت کرده از دیگری که گفت: روزی بر ابو محمد (یعنی امام عسگری) در آمدم، بر دست راست وی خانه ای دیدم پرده به آن فرو گذاشته؛ گفتم: یا سیدی! بعد از این، صاحب این امر که خواهد بود؟
فرمود: آن پرده را بردار!
برداشتم؛ کودکی بیرون آمد در کمال طهارت وپاکیزگی؛ بر رخساره راست وی، خالی، وگیسوان گذاشته؛ آمد بر کنار ابو محمد نشست.
ابو محمد فرمود که: این است صاحب شما بعد از این....
ششم: نور الدین علی بن محمد مکی مالکی، مشهور به ابن صباغ در الفصول المهمه روایت کرده از محمد بن علی بن بلال که گفت: بیرون آمد ابی محمد حسن بن علی عسگری (علیهما السلام) پیش از وفاتش به دو سال، وخبر داد ما را به خلف (جانشین) بعد از خود.
آن گاه بیرون آمد به سوی من، پیش از وفاتش به سه روز، خبر کرد مرا به این که خلف او، پسر اوست بعد از او.
هفتم: سید جمال الدین عطاء الله بن سید غیاث الدین فضل الله بن سید عبد الرحمن محدث معروف در کتاب روضه الاحباب - بعد از ذکر اختلاف در آن جناب، وتطبیق اخبار وصحاح ومسانید کتب اهل سنت در حق مهدی (علیه السلام) بر آن که امامیه گویند - روایت کرده از جابر بن یزید جعفی که گفت: شنیدم از جابر بن عبدالله انصاری که می گفت: چون ایزد تعالی نازل گردانید بر پیغمبر خود این آیه را: یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامر منکم سوره نساء: آیه 59.
گفتم: یا رسول الله! می شناسیم ما خدا ورسول او را، پس کیستند صاحبان امر که خدای تعالی اطاعت ایشان را به اطاعت تو قرین ساخته است؟
پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ایشان خلفای منند بعد از من؛ اول ایشان علی بن ابی طالب است، آن گاه حسین، آن گاه علی بن الحسین، آن گاه محمد بن علی - معروق در تورات به باقر، وزود است که درک می کنی او را؛ ای جابر! هر گاه ملاقات کردی او را، از من سلام برسان! - آن گاه جعفر بن محمد، آن گاه موسی بن جعفر، آن گاه علی بن موسی، آن گاه محمد بن علی، آن گاه علی بن محمد، آن گاه حسن بن علی، آن گاه حجه الله در زمین او، وبقیه الله در میان بندگانش، محمد بن حسن بن علی (علیهما السلام).
این کسی است که فتح می کند خداوند عزّ وجلّ بر دست او مشارق زمین ومغارب آن را، واین کسی است که غیبت می کند از شیعه واولیای خود، غیبتی که ثابت نمی ماند در آن، در قول به امامت او، مگر آن که خدای تعالی دل او را برای ایمان آزموده.
جابر گوید: گفتم: یا رسول الله! آیا شیعه در غیبت امام، انتفلع یابند؟
فرمود: آری! قسم به آن که مبعوث فرموده مرا به پیغمبری، که ایشان استضائه کنند به نور او ومنتفع شوند به ولایت او، مثل انتفاع مردم به آفتاب، هر چند که بر او را پنهان کرده باشد.
ای جابر! این از اسرار مکنونه الهی است؛ پس پنهان دار آن را مگر از کسی که اهل آن باشد.
هشتم: حافظ بخاری حنفی، محمد بن محمد، معروف به خواجه پارسا، در کتاب فصل الخطاب بعد از ذکر روایت ولادت حضرت مهدی (علیه السلام) از حکیمه خاتون، گفته که حکیمه گفت: من آمدم نزد ابی محمد الحسن العسکری ودیدم مولود را در پیش روی او در جامه زردی، وبر او بود از بهاء ونور آنقدر که قلبم را گرفت وگفتم: ای سید من! ایا در نزد تو علمی هست در این مولود، پس القاء فرمایی آن را به ما؟
فرمود: ای عمه! این منتظر است؛ این کسی است که بشارت دادند ما را به او.
حکیمه گفت: به زمین افتادم برای خداوند که سجده کنم برای شکر این نعمت.
گفت: آن گاه من تردد می کردم نزد ابی محمد الحسن العسگری وآن مولود را نمی دیدم؛ روزی به آن جناب گفتم: ای مولای من! چه کردی با سید ما ومنتظر ما؟
فرمود: سپردم او را به آن کسی که سپرد به او مادر موسی، پسر خود را.
نهم: موفق بن احمد خوارزمی، در قالب مناقب خود روایت کرده از
سلمان محمدی که گفت: داخل شدم به (محضر) رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که دیدم حسین (علیه السلام) بر زانوی آن جناب بود واو دو چشمانش را می بوسید ودهنش را می بوید ومی فرمود: تو سیدی پدر سیدی، پدر ساداتی؛ تو امامی، پسر امامی، پدر ائمه ای؛ تو حجتی، پسر حجتی برادر حجتی، پدر نه حجتی، که از صلب تو هستند که نهم ایشان، قائم ایشان است.
دهم: ابن شهر آشوب، در مناقب از طریق اهل سنت روایت کرده از عبدالله بن مسعود که گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: ائمه بعد از من، دوازده تن هستند؛ نه تن ایشان، از صلب حسین (علیه السلام) است که نهم ایشان مهدی است در نجم الثاقب سی روایت نقل شده ودر اینجا به ده تای از آنها اکتفا شد.
روایات شیعه امامیه از رسول خدا وائمه اطهار (علیهم السلام) بر امامت مهدی (علیه السلام)
واما روایات امامیه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه (علیهم السلام) بر این که مهدی موعود، امام دوازدهم، حجه بن الحسن العسگری (علیهما السلام) است، زیاده از آن است که بتوان احصاء کرد وذکر تمام موجود، موجب تطویل است، وبحمد الله در بسیاری از کتب احادیث عربیه وفارسیه موجود است؛ خصوص مجلد نهم (چاپ سنگی) بحار وترجمه آن از عالم فاضل، آقا رضا بن ملا نصیر بن ملا عبدالله بن العالم الجلیل ملا محمد تقی مجلسی رحمته الله علیه ومجلد سیزدهم (چاپ سنگی) بحار وترجمه آن، ولکن در اینجا به ذکر چند حدیث، قناعت می کنیم:
اول: سلیم بن قیس هلالی، از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کتاب خود روایت کرده که از خود آن جناب، شنید که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: در بیان اولی الامر که: تو یا علی! اول ایشانی...
آن گاه شمردند تا امام حسن العسگری (علیه السلام) پس فرمود: آن گاه پسر او حجت قائم اوصیای من، وخلفای من ومنتقم از اعدای من که پر می کند زمین را از عدل وداد، چنانکه پر شده از جور وظلم.
دوم: فضل بن شاذان نیشابوری روایت کرده از سهل بن زیاد از عبدالعظیم بن عبدالله حسنی که گفت: داخل شدم بر سید خود، علی بن محمد - یعنی امام علی نقی (علیه السلام) -؛ چون نظر حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا به تو ای ابوالقاسم! حقا که تو دوست مایی.
گفتم: یابن رسول الله! اراده دارم که به تو عرض کنم معالم دین خود را اگر پسندیده تو باشد، بر آن ثابت باشم تا آن که ملاقات کنم با خدای خود.
آن حضرت فرمود که: بیاور آنچه داری یا اباالقاسم!
گفتم که: می گویم: خدای تبارک وتعالی یکی است واو را مثل ومانند نیست، وخارج از دو حد است که آن حد ابطال وحد تشبیه است، واو سبحانه وتعالی جسم نیست، وصورت نیست، عرض نیست، وجوهر نیست؛ بلکه او جل جلاله، جسم دهنده جسم ها وصورت بخشنده صورت ها وآفریننده اعراض وجوهر هاست، وپروردگار هر چیزی ومالک وجاعل ومحدث آن چیز است؛
می گویم که محمد، بنده ورسول اوست وخاتم پیامبران است وبعد از او، تا روز قیامت، پیغمبری نیست؛
ومی گوییم که شریعت او، ختم کننده شریعت است وبعد از آن شریعت، تا روز قیامت، شریعتی نیست؛
ومی گویم که امام وخلیفه وولی امر بعد از او، امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، وبعد از او، فرزند او حسن، وبعد از او، حسین، پس علی بن الحسین، پس محمد بن علی، پس جعفر بن محمد، پس موسی بن جعفر، پس علی بن موسی، پس محمد بن علی (علیه السلام)، پس تو ای مولای من!
امام (علیه السلام) فرمود: بعد از من، امام وخلیفه وولی امر، فرزند من حسن است؛ پس مردمان را عقیده چگونه است درباره جانشین بعد از او؟
گفتم: بر چه وجه است آن، ای مولای من؟!
فرمود: از آن جهت که نبینند شخص او را وحلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا خروج کند وپر گرداند زمین را از عدل وداد، آن چنان که پر شده باشد از جور وظلم.
عبدالعظیم (علیه السلام) گفت: پس گفتم: اقرار کردم - یعنی به امامت حضرت امام حسن وخلف او (یعنی امام زمان) نیز قائل شدم - ومی گویم که دوست این امامان، دوست خداست ودشمن ایشان، دشمن خداست وطاعت ایشان - یعنی فرمان برداری نمودن از ایشان - طاعت وفرمان برداری خداست ومعصیت ایشان - یعنی نافرمانی نمودن ایشان - معصیت ونافرمانی خداست؛
می گویم که معراج حق است، وپرسش در قبر حق است، وبهشت حق است، ودوزخ حق است، وصراط حق است، ومیزان حق است، وقیامت حق وآینده است، وشکی در آن نیست وخدای تعالی خواهد برانگیخت هر کسی را که در قبرهاست؛
ومی گویم که فرائض واجبه، بعد از ولایت ودوستی خدا ورسول وائمه، نماز است وزکات وروزه وحج وجهاد وامر به معروف ونهی از منکر.
امام (علیه السلام) فرمود: ای ابوالقاسم! به خدا قسم که این اعتقاد که تو داری وعرض کردی، دین خداست؛ آن دینی که پسندیده است آن را از برای بندگان خود؛ ثابت باش بر آن که خدای تعالی ثابت بدارد تو را به قول ثابت در دنیا ودر آخرت.
سوم: ونیز روایت کرده از محمد بن عبدالجبار که گفت: گفتم به خواجه ومولای خود، حسن به علی (علیه السلام) که: ای فرزند رسول خدا! فدای تو گرداند مرا خداوند! دوست می دارم که بدانم اسم امام وحجت خدا بر بندگان خدا، بعد از تو کیست؟
آن حضرت فرمود: امام وحجت بعد از من، پسر من است که هم نام وهم کنیه رسول خداست وآخرین خلفای اوست.
گفتم: کیست او؟ یعنی آن امام که پسر توست، از که بوجود خواهد آمد؟
فرمود: از دختر پسر قیصر پادشاه روم. بدان وآگاه باش که زود باشد که متولد گردد، پس غایب شود از مردمان غایب شدنی دراز؛ بعد از آن ظاهر شود وبکشد دجال را وپر کند زمین را از عدل وداد، همچنان که پر شده باشد از جور وظلم. وحلال نیست احدی را که پیش از خروج او، او را به نام وکنیه ذکر کند.
وفرمود: صلوات خدا بر او باد!.
چهارم: ونیز روایت کرده از احمد بن اسحاق بن عبدالله الاشعری که گفت: شنیدم از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) که می گفت: حمد
وسپاس آن خداوندی را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا به من نمود (نشان داد) خلف را که بعد از من است وشبیه ترین مردمان است به حضرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از روی خلق وخلق.
محافظت خواهد نمود خداوند تعالی او را در زمان غایب بودنش، وبعد از آن، او را ظاهر خواهد گردانید؛ پس پر خواهد کرد زمین را از عدل وداد، همچنان که پر شده باشد از ظلم وجور.
پنجم: ونیز روایت کرده از محمد بن علی بن حمزه بن الحسین بن عبیدالله بن العباس بن علی بن ابی طالب که گفت: شنیدم از امام حسن عسکری (علیه السلام) که می گفت: متولد شد ولی، خدا وحجت خدا بر بندگان خدا وخلیفه بعد از من، در شب نیمه شعبان سال 255 در طلوع فجر.
اول کسی که او را شست، رضوان، خازن بهشت بود با جمعی از ملائکه مقربین که او را به آب کوثر سلسبیل شستند. بعد از آن شست او را عمه من حکیمه خاتون، دختر امام محمد بن علی رضا (علیه السلام) (یعنی دختر امام جواد (علیه السلام)).
از محمد بن علی - که راوی این حدیث است - پرسیدند از مادر صاحب الامر (علیه السلام)؛ گفت: مادرش ملیکه بود که در بعضی از روزها، او را سوسن، ودر بعضی از ایام، ریحانه می گفتند، وصیقل ونرجس نیز از نام های او بود.
ششم: در کفایه المهتدی در احوال مهدی (علیه السلام) نقل کرده از کتاب غیبت حسن بن حمزه علوی طبری که فرمود: شیخ ابوعلی محمد بن همام در کتاب نوادر الانوار خود گفته که: خبر داد ما را محمد بن عثمان
بن سعد زیات گفت: شنیدم پدرم می گفت که از حضرت ابو محمد - یعنی امام حسن عسکری (علیه السلام) - پرسیدند از معنی حدیثی که روایت کردند از پدران گرامی آن حضرت که ایشان فرمودند: خالی نمی ماند زمین از حجتی که خدای را باشد بر خلق، تا روز قیامت؛ هرکس بمیرد وامام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است مردن جاهلیت؛ آن حضرت فرمود که: این حق است، همچنان که روز حق است؛ یعنی چنان که روز ظاهر وروشن است؛ این حدیث نیز، مبین ومبرهن است.
پس گفتند: ای فرزند رسول خدا! کیست حجت وامام بعد از تو؟
فرمود: فرزند من، امام وحجت است بعد از من؛ هرکس بمیرد واو را نشناخته باشد؛ مرده است مردن جاهلیت؛ یعنی حکم آنها را دارد که زمان اسلام را در نیافته وکافر مرده اند.
آگاه باش که او را غایب شدنی خواهد بود که حیران خواهند شد در آن، جاهلان، وهلاک خواهند شد در آن، مبطلان، ودروغ خواهند گفت در آن، وقت گذران (یعنی کسانی که وقت خاصی برای ظهور آن حضرت تعیین می کنند).
بعد از آن، خروج خواهد نمود؛ گویا نظر می کنم به علم هایی (پرچم هایی) که می درخشد وحرکت می کند در بالای سر او در نجف کوفه.
شیخ ابو علی مذکور، از اعیان علمای ماست، واین کتاب، معروف به کتاب انوار است، واز آن غالب محدثین نقل می کنند، وشهید اول مکرر از آن در مجموعه های خود نقل می کند ومحمد بن عثمان وپدرش از وکلای معروف امام زمانند.
هفتم: علی بن حسین مسعودی در اثبات الوصیه روایت کرده از سعید بن عبدالله، از هارون بن مسلم، از مسعده، به اسناد خود از حضرت کاظم (علیه السلام) که فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): خداوند عزّ وجلّ، برگزید از روزها، روز جمعه را، واز شب ها، شب قدر را، واز ماه ها، ماه رمضان را، وبرگزید مرا از رسولان، وبرگزید پس از من، علی را، وبرگزید پس از علی، حسن وحسین را، وبرگزید پس از ایشان، نه تن را که نهمین ایشان، قائم ایشان است، واو ظاهر وباطن ایشان است.
هشتم: ونیز روایت کرده از حمیری به اسناد خود، از ابن ابی عمیر، از سعید بن غزوان، از ابی بصیر، از ابی جعفر باقر (علیه السلام) که فرمود: از ما، بعد از حسین نه تن هستند که نهم ایشان، قائم ایشان است، واو افضل ایشان است.
نهم: ونیز روایت کره از حمیری، از امیه بن علی قیسی، از هیثم تمیمی که گفت: فرمود ابو عبدالله (علیه السلام): هرگاه پی در پی شد سه اسم محمد وعلی وحسن (امام نهم ودهم ویازدهم، نامشان به ترتیب، محمد وعلی وحسن است) چهارم ایشان قائم ایشان است.
دهم: ونیز روایت کرده به سند مذکور، از یکی از روایان، از جابر جعفی، از حضرت باقر (علیه السلام)، از جابر بن عبدالله انصاری که گفت: داخل شدم روزی بر (محضر) حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که در جلو او لوحی بود که روشنایی آن، دیده ها را خیره می کرد؛ در آن سه اسم بود در ظاهر آن، ودر باطن آن سه، ودر یک طرف آن سه اسم ودر طرف دیگر، سه اسم که دیده می شد از ظاهر او، آنچه در باطن او بود، ودیده می شد از باطن او، آنچه در ظاهر او بود؛ پس شمردم نام ها را دیدم دوازده است. گفتم: کیستند اینها؟
فرمود: این نام های اوصیاست از فرزندان من که آخر ایشان قائم است.
جابر گفت: پس دیدم در آن، محمد را در سه موضع، وعلی را در سه موضع؛ یعنی علی بن ابی طالب وعلی بن الحسین وعلی بن موسی الرضا، ومحمد بن علی الباقر ومحمد بن علی الجواد ومحمد بن الحسن امام زمان (علیه السلام).در نجم الثاقب 40 روایت نقل شده که در اینجا به 10 تای از آنها اکتفا شد.
باب ششم: برخی از معجزات صادره از آن بزرگوار
امامت آن حضرت، به معجزات باهرات وخوارق عادات - که از آن جناب صادر شده در ایام غیبت صغری ورفت وآمد خواص ونواب، نزد آن حضرت - ثابت می شود وبه آن، ثابت شود حیات ومهدویت آن جناب؛ زیرا در میان مسلمین، کسی نباشد که آن جناب را در زمانی، امام داند وغیر او را مهدی موعود داند.
ومعجزات آن حضرت بسیار است واکابر دانشمندان معروف به صلاح وصدوق وفضل، در نزد خاصه وعامه، آنها را نقل کرده اند.
شیخ جلیل، فضل بن شاذان در غیبت خود روایت کرده از احمد بن محمد بن ابی نصر، از حماد بن عیسی، از عبدالله بن ابی یعفور که گفت: حضرت ابو عبدالله جعفر بن محمد (علیه السلام) فرمود: هیچ معجزه ای از معجزات پیغمبران واوصیای ایشان نیست، مگر آن که ظاهر خواهد گردانید خدای تعالی مانند آن را به دست قائم ما، به جهت اتمام حجت بر اعداء.
اول: در کفایه المهتدی نقل کرده از شیخ ابو عبدالله، محمد بن هبه الله طرابلسی، در کتاب فرج کبیرفرج کبیر در غیبت، تالیف محمد بن هبه الله طرابلسی (شاگرد شیخ طوسی)؛ ذریعه: 16 / 156. که روایت نمود به سند خود از
ابی الادیان - که یکی از چاکران حضرت عسکری (علیه السلام) بود - که او گفت: به خدمت آن حضرت شتافتم، آن جناب را بیمار وناتوان یافتم. آن جناب نامه ای چند نوشته، به من داد وفرمود: این نامه ها را به مدائن رسان وبه فلان وفلان از دوستان ما بسپار وبدان که بعد از پانزده روز دیگر، به این بلده خواهی رسید وآواز نوحه از خانه من خواهی شنید ومرا در غسلگاه خواهی دید.
ابوالادیان می گوید که گفتم: ای مولای من! چون این واقعه عظیم روی دهد، حجت خدا وراهنمای ما چه کس خواهد بود؟
فرمود: آن کسی که جواب نامه های مرا از او طلب نماید.
گفتم: زیاده از این هم اگر نشانی مقرر فرمایی، چه شود؟
فرمود: آن کسی که بر من نماز گزارد، او حجت خدا وراهنما وامام وقائم به امر است بعد از من.
پس نشانی بیشتری از آن سرور، طلب نمودم؛ فرمود: آن کسی که خبر دهد به آنچه در همیان (کیسه پول) است.
پس، هیبت آن حضرت مرا مانع آمد که بپرسم که: چه همیان وکدام همیان وچه چیز است در همیان؟.
پس، از سامره بیرون آمدم ونامه ها را به مداین رسانیدم وجواب آن مکاتیب را گرفتم وبازگشتم، وروز پانزدهم بود که داخل سامراء شدم، بر وجهی که آن حضرت، به معجزه از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنیدم ونعش او را در غسلگاه دیدم وبرادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت دیدم که مردمان دور او جمع شده بودند وبه او تسلیت می گفتند.
با خود گفتم: اگر امام بعد از امام حسن، او باشد، پس از امر امامت، باطل خواهد شد؛ زیرا می دانستم که نبیذ (شراب) می آشامد وطنبور می زند وقمار می بازد.
پس، او را تسلیت گفتم وهیچ چیز از من نپرسید وجواب نامه ها نطلبید. بعد از آن، خادمی بیرون آمد وبه جعفر گفت: ای خواجه من! برادر تو را کفن کردند؛ برخیز وبر او نماز گزار!
برخاست وبه آن خانه در آمد وشیعیان، گریان به آن منزل در آمدند؛ در آن حال، امام (علیه السلام) را کفن کرده بودند وبر روی نعش گذاشته بودند؛ جعفر پیش رفت که نماز بگزارد؛ چون قصد آن کرد که تکبیر بگوید، دیدم کودکی پیدا شد، گندم گون ومجعد موی، ردای او را کشید وفرمود: ای عمو! من به نماز کردن بر پدر خود از تو سزاوارترم!
جعفر، متغیر اللون به کنار رفت، وآن برگزیده، بر پدر بزرگوار نماز گزارد واو را در پهلوی مرقد پدر بزرگوارش، امام علی نقی (علیه السلام) دفن نمود.
بعد از آن، به من خطاب فرمود: جواب های نامه ها را بیاور!
جواب های نامه ها را دادم به او وبا خود گفتم: این دو نشان! ونشان همیان ماند.
نشسته بودیم که چند تن از قم رسیدند واز حال امام پرسیدند ودانستد که آن حضرت رحلت نموده؛ گفتند: جانشین او کیست؟ جعفر را نشان دادند؛ پس بر او سلام کردند وتسلیت گفتند وگفتند: نامه ها داریم ومالی است با ما که گفته اند به آن حضرت برسانیم؛ چه باید کنیم؟
جعفر گفت: به خادمان من بسپارید!
گفتند: به ما بگوی که نامه را چه کسان نوشته اند ومال چقدر است؟
جعفر، خشمناک برخاست وجامه های خود را تکانید وگفت: می خواهند که از غیب خبر دهم!
آن جماعت، حیران شده بودند، که خادمی بیرون آمد وگفت: ای اهل قم! ویک یک را نام برد که با شما نامه فلان وفلان است وهمیانی است که در آن هزار دینار است واز آن جمله، ده دینار مطلاست.
پس نامه را با آن همیان به آن خادم دادند وگفتند: بی شبهه، آن کسی که او را فرستاده، او امام است.
دوم: روایت کرده از محمد بن یحیی فارسی، از شخصی که آزاد کرده خدیجه، دختر حضرت جواد (علیه السلام) بود، او گفت: قومی از سادات از اهل مدینه قائل بودند به حق یعنی امامت امامان شیعه، پس می رسید به ایشان، هدایای ابی محمد عسگری در وقت معینی؛ پس چون حضرت وفات کرد، برگشتند گروهی از ایشان، از اعتقاد به خلف - یعنی امام زمان (عجل الله تعالی فرج الشریف) -؛ پس وارد شد آن هدایا بر آن کسانی که ثابت مانده بودند بر اعتقاد به آن جناب بعد از پدر بزرگوارش (علیهما السلام) وقطع شد از باقی، ودیگر بر ایشان برنگشت.
سوم: ونیز روایت کرده از ابی الحسن، احمد بن عثمان عمری، از برادرش، ابی جعفر، محمد بن عثمان که گفت: مردی از اهل سوداکذا وشاید سودا باشد - که اطراف کوفه است - مال بسیاری حمل می کرد از برای صاحب الزمان (علیه السلام)؛ پس حضرت رد نمود مال را بر او وبه او گفت: حق پسر عموهای خود را از آن بیرون کن! وآن چهارصد درهم است.
در دست او مزرعه ای بود از فرزندان عومیش، پس بعضی از منافع آن را به آنها داد وبعضی را نگاه داشت؛ وقتی نظر کرد در حساب مال دید که آنچه از پسر عموهایش با اوست، چهارصد درهم است؛ چنانکه حضرت فرموده بود.
ونیز روایت کرده از ابی الحسن عمری که گفت: حمل نمود مردی از قائلین به حق یعنی امامت امامان شیعه، مالی را به سوی صاحب الزمان (علیه السلام)، مفصلاظاهرا به معنی جدا جدا است.
با نامه های قومی از مؤمنین، ومیان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود، واز غیر ایشان، ده اشرفی برده بود به اسم زنی که مؤمنه نبود؛ پس جمیع مال را قبول فرمود، ونوشت در هر فاصله ای، رسید مال آن شخص را وآن ده اشرفی را برگرداند بر آن زن، ودر زیر اسم او نوشت: انما یتقبل الله من المتقین سوره مائده: آیه 27..
چهارم: ونیز روایت کرده از عبدالله سفیانی که گفت: مالی از جانب مرزبانی به آن حضرت (علیه السلام) رساندم که در آن بود دست بند طلایی؛ پس همه را قبول فرمود ودست بند را رد کرد وامر فرمود به شکستن آن.
پس آمدم به نزد مرزبانی وبه او گفتم آنچه را به آن را از او بیرون آوردیم وفرستادیم نزد آن حضرت؛ پس قبول فرمود.
پنجم: ونیز روایت کرده از علی بن سنان موصلی، از پدرش که گفت: چون حضرت ابو محمد (علیه السلام) وفات کرد، جماعتی از قم وبلاد جبل، با اموالی که معمولا می آوردند، وارد شدند.
ایشان را خبری از فوت آن
حضرت نبود؛ پس چون رسید به سامراء وسوال کردند از آن جناب، به آنها گفتند که وفات؛ گفتند: پس از او کیست؟
گفتند: جعفر، برادرش.
پس از او سوال کردند؛ (وسراغ جعفر را گرفتند) گفتند: برای سیر وتنزه بیرون رفته ودر زورقی (قایقی) نشسته در دجله، شرب خمر می کند وبا او سرایندگانند.
آن قوم با یکدیگر مشورت کردند وگفتند: این صفت امام نیست.
بعضی از ایشان گفتند: برویم واین اموال را برگردانیم به صاحبانشان.
ابوالعباس محمد بن احمد بن جعفر حمیری قمی گفت: تامل کنید تا جعفر برگردد ودر امر او تفحص کنیم.
چون برگشت، داخل شدند بر او سلام کردند وگفتند: ای سید ما! ما از اهل قوم هستیم، در ما جماعتی از شیعه وغیر شیعه اند وما حمل می کردیم برای سید خود، ابو محمد عسگری اموالی.
گفت: کجاست آن مال ها؟
گفتند: با ماست.
گفت: تحویل نمایید آن را به نزد من!
گفتند: برای این اموال، جسری (پلی) است که راه به آن است.
گفتند: آن چیست؟
گفتند.... ما هر وقت مال ها را می آوریم، سید ما می فرمود که همه مال فلان مقدار است؛ از فلان، این مقدار، واز نزد فلان، آن قدر، تا آن که تمام نام های مردن را می برد ومی فرمود که بر نقش مهر کیسه ها چیست.
جعفر گفت: دروغ می گویید! وبر برادرم می بندید چیزی را که نمی کرد؛ این علم غیب است.
پس آن قوم سخن جعفر را شنیدند، بعضی به بعضی نگاه کردند.
پس گفت: این مال را بردارید به نزد من آرید!
گفتند، ما قومی هستیم که ما را اجاره کردند.
ما آن را از سید خود حسن (علیه السلام) دیده بودیم؛ اگر تو امامی، آن مال ها را برای ما وصف کن، وگرنه به صاحبانش بر می گردانیم، هر چه می خواهند در آن مال ها بکنند! جعفر رفت نزد خلیفه - واو در سامراء بود - واز ایشان شکایت کرد؛ چون در نزد خلیفه حاضر شدند، خلیفه به ایشان گفت: این اموال را بدهید به جعفر!
گفتند: اصلح الله الخلیفه! ما اجبیر ووکیل صاحبان این اموال هستیم، وما را امر کردند که تسلیم نکنیم آنها را مگر به علامت ودلالتی که عادت، بر همین جاری شده بود با ابی محمد (علیه السلام).
خلیفه گفت: چه بود آن دلالتی که با ابی محمد (علیه السلام) بود؟
آنها گفتند: وصف می کرد برای ما اشرفی ها را وصاحبان آن را واموال را ومقدار آن را؛ وصف می کرد، مال ها را به او تسلیم می کردیم، وچند مرتبه بر او وارد شدیم، واین بود علامت ما بر او، وحال وفات کرده، پس اگر این مرد، صاحب این امر است، پس به پا دارد برای ما آنچه را به پا می داشت برای ما برادر او، وگرنه مال را بر می گردانیم به صاحبانش که آن را فرستادند به توسط ما.
جعفر گفت: یا امیرالمؤمنین! اینها قومی دروغ گویند وبر برادرم دروغ می بندند، واین، علم غیب است.
خلیفه گفت: آن قوم، رسولانند؛ وما علی الرسول الا البلاغ؛
جعفر، مبهوت شد وجوابی نیافت، وآن جماعت گفتند: امیرالمؤمنین بر ما احسان کند وفرمان دهد به کسی که به ما را بدرقه کند تا از این بلد بیرون رویم.
پس به شخصی امر کرد ایشان را بیرون کرد؛ چون از بلد بیرون رفتند، پسری به نزد ایشان آمد که نیکوترین مردم بود در صورت، پس ایشان را صدا کرد که: ای فلان! وای فلان، پسر فلان! اجابت کنید مولای خود را!
پس به او گفتند: تو مولای مایی؟! گفت: معانهج البلاغه الله! من بنده مولای شمایم؛ بروید به نزد آن جناب!
گفتند: با او رفتیم تا آن که داخل شد به خانه مولای ما، امام حسن (علیه السلام) پس دیدیم فرزند او قائم را، بر سریری نشسته، که گویا پاره ماه است، وبر بدن مبارکش جامه سبزی بود؛ سلام کردیم بر آن جناب، وسلام ما را جواب داد.
آن گاه فرمود: همه مال، فلان قدر است ومال فلان، چنین است، وپیوسته وصف می کرد تا آن که جمیع مال را وصف کرد، ووصف کرد جامه های ما را، وسواری ما را، وآنچه با ما بود از چهار پایان.
پس افتادیم به سجده برای خدای تعالی، وزمین را در پیش روی از بوسیدیم؛ آن گاه سؤال کردیم از هر چه می خواستیم واو جواب داد.
اموال را حمل کردیم به سوی آن جناب، وما را امر فرمود که دیگر چیزی به سوی سامراء حمل نکنیم تا برای ما شخصی را در بغداد
منصوب فرماید که اموال را به نزد او حمل کنیم، واز نزد او، توقیعات بیرون بیاید.
گفتند: پس، از نزد آن جناب مراجعت کردیم وعطا فرمود به ابو العباس، محمد بن جعفر حمیری قمی، مقداری از حنوط وکفن، وبه او فرمود: خداوند، بزرگ نماید اجر تو را در نفس تو.
راوی گفت: چون ابو العباس به عقبه همدان رسید، تب کرد ووفات نمود.
وبعد از آن، اموال حمل می شد به بغداد، نزد کسانی که حضرت منصوب کرده بود، وبیرون می آمد از نزد ایشان، توقیعات.
ششم: در کتاب عیون المعجزات نیز روایت کرده از محمد بن جعفر که گفت: بیرون رفت یکی از برادران ما به عزم عسگر - یعنی سامراء - برای امری از امور، گفت: پس وارد عسگر شدم ومن ایستاده بودم در حال نماز نمازی که دیدم مردی آمد وکیسه ای مهر کرده در پیش روی من گذاشت ومن نماز می خواندم.
چون از نماز فارغ شدم ومهر آن کیسه را شکستم، دیدم در آن رقعه ای است که شرح شده در آن، آنچه من برای آن بیرون آمده بودم، پس از عسگر مراجعت کردم.
هفتم: ونیز روایت کرده از محمد بن احمد که گفت: شکایت کردم از یکی از همسایگان خود که متأذی بودم از او، واز شر او ایمن نبودم؛ توقیع مبارک صادر شد که: به زودی کفایت امر او، از خواهد شد؛ پس، خدای تعالی منت گذاشت بر من به مردن او در روز دوم.
هشتم: ونیز روایت کرده از ابی محمد ثمالی، گفت: نوشتم برای دو. مقصد، وخواستم که بنویسم در مقصد سوم خود، پس در نفس خود
گفتم: شاید آن جناب (علیه السلام) این را کراهت داشته باشد؛ پس توقیع شریف رسید در آن دو مقصد وآن مقصد سوم، که در نفس خود پنهان کردم وآن را ننوشته بودم.
نهم: ونیز روایت کرده که: توقیعی رسید درباره احمد بن عبدا لعزیز که او مرتد شده، ومتبین شد ارتداد او بعد از اصول توقیع، به یازده روز.
دهم: ونیز روایت کرده از علی بن محمد صمیری، که نوشت ودرخواست کفنی کرد؛ آن حضرت نوشت به او که: تو محتاج می شوی به آن، در سال هشتاد (ظاهرا یعنی دویست وهشتاد)، واما دو جامه برای او فرستاد؛ پس وفات کرد در سال هشتاد در نجم الثاقب 40 معجزه نقل شده است ودر اینجا به 10 تای از آنها بسنده شد.
باب هفتم: برخی از تکالیف مردم نسبت به امام ولی عصر (علیه السلام)
اول: مهموم بودن برای آن جناب (علیه السلام) در ایام غیبت ومفارقت.
ودر عیون از جناب امام رضا (علیه السلام) روایت است که در ضمن خبری متعلق به آن جناب فرمود: چه بسیار مؤمنه وچه بسیار مومنی که متاسف وحیران ومحزونند در وقت فقدان ماء معین، یعنی حضرت حجت (علیه السلام).
در فقرات شریفه دعای ندبه معروفه که در عید غدیر وقربان وفطر وروز جمعه وشب آن باید خواند، اشاره شده به این مطلب که حاصل مضمون بعضی از آن فقرات، این است:
کاش می دانستم که تو در کجا اقامت نمودی؟ وکدام زمین وخاک، تو را (در) برگرفته؟ آیا به رضوی جای داری یا ذی طوی؟ گران است بر من که خلق را ببینم وتو دیده نشوی، ونشنوم از تو، نه آوازی ونه رازی.
گران است بر من، که احاطه کند به تو بلا، نه به من، ونرسد به تو از من، نه ناله ای ونه شکایتی.
جانم فدای تو؛ غایبی که از ما کناره نداری!
جانم فدای تو؛ دور شده ای که از ما دوری نگرفتی!
جانم فدای تو؛ که آرزوی هر مشتاق وآرزومندی از مرد وزن که تو را یاد آورند وناله کنند!
گران است بر من، که من بر تو بگیریم وخلق، از تو دست کشیده باشند.
گران است بر من، آن که جاری شود بر تو آنچه جاری شده، نه بر ایشان.
آیا معینی هست که طولانی کنم با او گریه وناله را؟
آیا جزع کننده ای هست که من او را بر جزعش یاری کنم هر گاه که خلوتی شد؟
آیا به چشمی خاشاکی رفته (کنایه از بسیاری گریه است)؟ که چشم من او را بر آن حالت مساعدت کند؟ آیا به سوی تو راهی هست - ای پسر احمد! - که به حضور جنابت مشرف شوند؟
آیا متصل می شود روز ما به فردای او که محظوظ شویم وبهره بریم؟
کی وارد می شویم بر چشمه سارهای سیراب کننده که سیراب شویم؟
کی سیراب می شویم از آب گوارای تو؛ که تشنگی به طول انجامید؟
کی صبح وشام، به خدمتت خواهیم رسید؟
کی تو ما را می بینی وما تو را، وحال آن که لوای ظفر ونصرت برافراشته شده (باشد)؟.
تا آخر دعا، که نمونه ای است از درد دل آن که جمی از چشمه محبت آن جناب نوشیده، وسزاوار است او را که به امثال این کلمات، درد دلی کرده وبر آتش هجرانش، کفی از آب شور (یعنی اشک در چشم) بپاشد.
دوم: از تکالیف قلبیه، انتظار فرج آل محمد (علیه السلام) در هر آن، وانتظار ظهور دولت قاهره وسلطنت ظاهره مهدی آل محمد (علیه السلام)، وپر شدن زمین
از عدل وداد وغالب شدن دین اسلام بر جمیع ادیان (می باشد) که خدای تعالی به نبی اکرم ود خبر داده ووعده فرمود؛ بلکه بشارت آن را به جمیع پیغمبران وامت ها داده که: روزی خواهد آمد که جز خدای تعالی کسی را پرستش نکنند، وچیزی از دین نماند که از بیم احدی، در پرده ستر وحجاب بماند، وبلا وشدت، از حق پرستان برود؛ چنان که در زیارت مهدی آل محمد (علیه السلام) است که:
اسلام علی المهدی الذی وعد الله به الامم ان یجمع به الکم ویلم به الشعت ویملا به الارض عدلا وقسطا وینجز به وعد المومنین.
ترجمه: سلام بر مهدی! آن که (خدا) وعده داد به او جمیع امت ها را که جمع کند به وجود او کلمه ها را - یعنی اختلاف را از میان ببرد ودین یکی شود - وگرد آورد به او پراکندگی ها را، وپر کند به او زمین را از عدل وداد وانفانهج البلاغه فرماید به سبب او، وعده فرجی که به مومنین داده.
شیخ نعمانی در کتاب غیبت روایت کرده از علاء بن سیابه از ابی عبدالله، جعفر بن محمد (علیهما السلام) که فرمود: کسی که بمیرد از شما ومنتظر باشد این امر را مانند کسی است که در خیمه ای باشد که از آن حضرت قائم (علیه السلام) است.
ونیز روایت نموده از ابو بصیر از آن جناب که فرمود: آیا خبر ندهم شما را به چیزی که قبول نمی کند خداوند عملی را از بندگان، مگر به آن؟ گفتم: بلی! پس فرمود: شهاده ان لا اله الا الله وان محمدا عبده ورسوله، واقرار به آنچه خداوند امر فرموده ودوستی ما، وبیزاری از دشمنان ما، وانقیاد وتسلیم امامان معصوم بودن، وورع، اجتهاد، وآرامی، وانتظار کشیدن برای قائم (علیه السلام).
آن گاه فرمود: به درستی که برای ما دولتی است که خداوند آن را می آورد هر وقتی که خواست.
ا: گاه فرمود: هر کسی که خوش دارد که از اصحاب قائم (علیه السلام) باشد، پس انتظار کشد، وعمل کند با ورع ومحاسن اخلاق در حالی که انتظار دارد.
پس اگر بمیرد وقائم (علیه السلام) پس از او خروج کند، هست برای او از اجر، مثل اگر کسی که آن جناب را درک کرده؛ پس کوشش کنید وانتظار کشید هنیئا هنیئا برای شما ای عصابه مرحومه (یعنی ای گروهی که مشمول رحمت خدا هستید).
وشیخ صدوق در کمال الدین روایت کرده از آن جناب که فرمود: از دین ائمه است ورع وعفت وصلاح وانتظار داشتن فرج آل محمد (علیهم السلام).
ونیز از جناب رضا (علیه السلام) روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: افضل اعمال امت من، انتظار فرج است از خداوند عزّ وجلّ.
نیز روایت کرده از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرمود: منتظر امر ما، مانند کسی است که در خون خود غلطیده باشد در راه خداوند.
شیخ طبرسی در احتجاج روایت کرده که توقیعی از حضرت صاحب الامر (علیه السلام) بیرون آمد، به دست محمد بن عثمان، ودر آخر آن مذکور است که: دعا بسیاری کنید برای تعجیل فرج؛ به درستی که فرج شما در آن است.
وشیخ برقی در محاسن از آن جناب روایت کرده که به مردی از اصحاب فرمود که: هر که از شما بمیرد با دوستی اهل بیت وانتظار کشیدن فرج، مثل کسی است که در خیمه جناب قائم (علیه السلام) باشد.
ودر روایت دیگر: بلکه مثل کسی است که با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد.
ودر روایت دیگر: مانند کسی است که در پیش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شهید گردد.
ونیز از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هر که انتظار برد ظهور حجت دوازدهمی را، مانند کسی که شمشیر خود را برهنه کرده ودر پیش روی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، دفع دشمنان آن حضرت می کند.
وبرقی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: افضل عبادت مؤمن، انتظار کشیدن فرج حق است.
سوم: از تکالیف، دعا کردن است برای حفظ وجود مبارک امام عصر (علیه السلام) از شرور شیاطین انس وجن، وطلب تعجیل نصرت وظفر وغلبه بر کفار وملحدین ومنافقین برای آن جناب؛ واین، نوعی است از اظهار بندگی، ورضای به آنچه خدای تعالی وعده فرموده که چنین گوهر گران بهایی را - که در خزانه قدرت ورحمت خود پرورده، وبر چهره آن حجاب عظمت وجلالت کشیده - در روزی که خود مصلحت داند، ظاهر ودنیا را از پرتو شعاع آن روشن نماید.
وبا چنان وعده منجر حتمی، در دعای ما برای آن حضرت، جز ادای رسم بندگی واظهار شوق، وزیادتی محبت وثواب ورضا به موهبت کبرای خداوندی، اثری ظاهری نباشد؛ اگر چه بسیار تحریص وتاکید فرمودند در دعای برای آن حضرت (علیه السلام) در غالب اوقات.
سید جلیل، علی بن طاووس، در فصل هشتم از کتاب فلان السائل بعد از ذکرتر غیب در دعای برای اخوان، فرمود که: هر گاه این همه فضل
دعاست برای برادران تو، پس چگونه خواهد بود فضل دعا کردن برای سلطان تو؛ که او سبب وجود توست؛ وتو اعتقادی داری که اگر نبود آن جناب، نمی آفرید خداوند تو را ونه احدی از مکلفین را، در زمان او وزمان تو؛ واین که لطف وجود او (علیه السلام)، سبب است از برای هر چه که تو وغیر تو در آنید؛ وسبب است از برای هر خیر که می رسید به آن.
پس حذر کن وباز حذر کن از این که مقدم بداری نفس خود را، یا احدی از خلایق را در ولا ودعا، بر آن جناب (علیه السلام)، وحاضر کن قلب وزبان خود را در دعای از برای این سلطان عظیم الشان!
وحذر کن از این که اعتقاد کنی که من این کلام را گفتم برای این که جناب به دعای تو محتاج است؛ هیهات! که اگر این را معتقد شوی، پس تو مریضی در اعتقاد ودوستی خود.
بلکه این را گفتم برای آن چیزی که تو را شناساندم از حق عظیم آن جناب بر، تو، واحسان بزرگ او بر تو، وبه جهت این که هر گاه دعا کردی برای او پیش از دعا کردن برای نفس خود - برای آن که عزیز است نزد تو - نزدیک تر خواهد بود آن که خداوند جل جلاله، ابواب اجابت را در پیش روی تو باز نماید؛ زیرا تویی که ابواب قبول دعا را به سبب گناهان، به روی خود بستی.
پس هر گاه دعا کردی برای این مولا خاص، در نزد مالک احیاء واموات، امید است به جهت آن وجود مقدس، خداوند، ابواب اجابت را باز نماید؛ پس تو در دعا کردن برای نفسی خود وبرای آن که دعا می کنی برای او، داخل شوی در زمره اهل فضل او، وفرا می گیرد رحمت خداوند جل جلاله تو را، وکرم وعنایت او به تو؛ زیرا که چنگ زدی در دعا به حبل او.
ذکر چند دعا در رابطه با امام عصر (عجل الله تعالی فرج الشریف)
سید رضی الدین علی بن طاووس رحمه الله علیه در کتاب فلاح السائل بعد از کلام سابق فرموده: از جمله روایات، روایتی است که ذکر کرده آن را جماعتی از اصحاب ما؛ وما اختیار نمودیم خبری را که ذکر کرده آن را ابن ابی قره در کتاب خود به اسناد خود از صالحین (علیهم السلام) که فرمود: مکرر بخوان در شب بیست وسوم از ماه رمضان، در حالت ایستاده ونشسته، وبر هر حالتی که باشی، ودر تمام آن ماه، وهر قسم که ممکن شود تو را، وهر زمان دیگر؛ می گویی بعد از تمجید کردن خدای تعالی وصلوات بر پیغمبر وآل او (علیهم السلام):
اللهم کن لولیک القائم بامرک، الحجه بن الحسن المهدی علیه وعلی ابائه افضل الصلاه والسلام فی هذه الساعه وفی کل ساعه وولیا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا ومویدا حتی تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فیها طولا وعرضا وتجعله وذریته من الائمه الواثین الهم انصر وانتصر به واجعل النصر منک علی یده واجعل النصر له والفتح علی وجهه ولا توجه الامر الی غیره اللهم اظهر به دینک وسنه نبیک حتی لا یستخفی بشیء من الحق مخافه احد من الخلق اللهم انی ارغب الیک فی دوله کریمه تعز بها الاسلام واهله وتذل بها النفاق واهله وتجعلنا فیها من الدعا الی طاعتک والقاده الی سبیلک واتنا فی الدنیا حسنه وفی الاخره حسنه وقنا عذاب النار واجمع لنا خیر الدارین واقض عنا جمیع ما تحب فیها واجعل لنا فی ذلک الخیره برحمتک ومنک فی عافیه امین رب العالمین وزدنا من فضلک ویدک الملا فان کل معط ینقص من ملکه وعطاوک یزید فی ملکک بحار الانوار: ج 97، ص 349..
وثقه الاسلام، در کافی روایت نموده از محمد بن عیسی، به اسناد خود از بعضی از صالحین (علیهم السلام) که فرمود: می گویی بعد از تحمید خداوند تبارک وتعالی وصلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم):
کن لولیک فلان بن فلان فی هذه الساعه وفی کل ساعه ولیا وحافظا وناصرا ودلیلا وقائدا وعینا حتی تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فیها طویلا کافی: ج 103، ح 37.
چهارم: صدقه دادن است - به آنچه مسیر شود، در هز وقت - برای حفظ وجود مبارک امام عصر (علیه السلام) وما این مطلب را در کتاب کلمه طیبه توضیح دادیم به این که: هر صدقه (ای) که انسان می دهد به هر کس، برای هر فایده وغرضی که در نظر گرفته، یا برای نفس خود است، یا برای محبوب عزیزی که در نزد او گرامی است ومتوقف است - به حسب ظاهر - اصلاح بسیاری از امور معاش ومعاد او به وجود سلامتی او؛ چون معلم ناصح، پدر ومادر، فرزند، عیان، اخوان وامثال ایشان؛ مثلا در حالت مرض یا سفر کردن یکی از ایشان، صدقه می دهد به جهت صحت وسلامتی او.
وخیر آن - بالاخره - بر می گردد به خود او؛ زیرا صحت عالم، سبب سلامتی دین اوست، وسلامتی فرزند، باعث قلت یا بر طرف شدن زحمت وکلفت وبقای نام نیک او واستمرار طلب مغفرت برای اوست وهکذا.
وچون به برهان عقل ونقل ووجدان، هیچ نفسی عزیزتر وگرامی تر نیست ونباید باشد از وجود مقدس امام عصر (علیه السلام)؛ بلکه باید محبوب تر از نفس خویش باشد؛ که اگر چنین نباشد، در ایمان، ضعف ونقصان، ودر اعتقاد، خلل وسستی است؛ چنان که به اسانید معتبره، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت است که فرمود: ایمان نیاورده احدی از شما، تا این که بوده باشم من واهل بیت من، محبوب تر نزد او از جان وفرزند وتمام مردم.
وچگونه چنین نباشد وحال آن که وجود وحیات ودین وعقل وصحت وعافیت وسایر نعم ظاهریه وباطنیه تمام موجودات، از پرتو آن وجود مقدس واوصیای اوست؛ وچون ناموس عصر، ومدار دهر، ومنیر آفتاب وماه، وسبب آرامی زمین وسیر افلاک در این اعصار، حضرت حجت بن الحسن (علیهما السلام) است، وجامه صحت وعافیت، اندازه قامت موزون آن نفس مقدس، وشایسته قد معتدل آن ذات اقدس است، پس بر تمامی خود پرستان که تمامی اهتمامشان در حفظ وحراست وسلامتی نفس خویش است، چه رسد به آنان که جز آن وجود مقدس، کسی را لایق هستی وسزاوار عافیت وتن درستی ندانند، لازم ومتحتم است که مقصود اولی وغرض اهم ایشان، از چنگ زدن به دامان هر وسیله وسببی که برای بقا صحت واستجلاب عافیت وقضای حاجت ودفع بلیات مقرر شده - چون دعا وتضرع وتصدق وتوسل - سلامتی حفظ آن وجود مقدس باشد.
پنجم: حج کردن وحج دادن به نیابت امام عصر (علیه السلام)، چنان که در میان شیعیان مرسوم بود در قدیم، وآن جناب، تقریر فرمودند.
چنان که قطب راوندی در کتاب خرایج روایت کرده که: ابو محمد
دعلجی، دو پسر داشت که یکی از آن دو، صالح بود - واو را ابو الحسن می گفتند واو مردگان را غسل می داد - وپسر دیگر او مرتکب محرمات می شد.
مردی از شیعیان، زری به ابو محمد مذکور داد که به نیابت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) حج کند - چنان که عادت شیعیان در آن وقت چنین بود - وابو محمد، قدری از آن زر را به آن پسر فاسد داد واو را با خود برد که برای حضرت حج کند.
وقتی که از حج برگشت، نقل کرد که: در موقف - یعنی عرفات - جوان گندم گون نیکو هیاتی را دیدم که مشغول تضرع وابتهال ودعا بود، وچون من نزدیک او رسیدم، به سوی من التفات نمود وفرمود: ای شیخ! آیا حیا نمی کنی؟ من گفتم: ای سید من! از چه چیزی حیا کنم؟
فرمود: به تو حجه می دهند از برای آن کسی که می دانی وتو آن را به فاسقی می دهی که خمر می آشامد، نزدیک است که این چشم ضایع شد.
ششم: برخاستن از برای تعظیم شنیدن اسم مبارک آن حضرت، خصوص اگر به اسم مبارک قائم (علیه السلام) باشد؛ چنانکه سیره تمام اصناف امامیه - کثر هم الله تعالی - بر آن مستقر شده در جمیع بلاد، از عرب وعجم وترک وهند ودیلم، واین خود کاشف باشد از وجود ماخذ واصلی برای این عمل؛ اگر چه تاکنون به نظر نرسیده، ولکن از چند نفر از علما واهل اطلاع، مسموع شد که ایشان خبری در این باب دیدند.
بعضی از علما نقل کرده که این مطلب را سوال کردند از عالم متبحر جلیل، سید عبدالله،
سبط محدث جزایری، وآن مرحوم در بعضی از تصانیف خود جواب دادند که خبری دیدند که مضمون آن این است: روزی در مجلس حضرت صادق (علیه السلام) اسم مبارک آن جناب برده شد، پس حضرت به حجت تعظیم واحترام آن، برخاست.
در اهل سنت، این عادت مرسوم است برای مبارک حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم).
سید احمد مفتی شافعی مکی معاصر، در سیره خود گفته: جاری شد عادت بر این که مردم چون می شوند ذکر وصف حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را بر می خیزند به جهت تعظیم آن حضرت، واین برخاستن مستحسن است؛ چون در آن برخاستن، تعظیم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است، وبه جا آورده اند این کار را بسیاری از علمای امت که به ایشان باید اقتدا نمود.
حلبی، از علمای اهل سنت در سیره گفته که: بعضی حکایت کرده اند از امام سبکی شافعی (که) جمع شد در نزد او بسیاری از علمای عصر او پس خوانده قصیده خوانی کلام صرصری را در مدح آن جناب (صلی الله علیه وآله وسلم):
قلیل لمدح المصطفی الخط بالذهب - علی ورق من خط احسن من کتب
وان تنهض الاشراف عند سماعه - قیاما صفوفا او جثیا علی الرکب
پس در این حال، برخاست امام سبکی وجمیع کسانی که در مجلس بودند؛ پس وجد عظیمی در آن مجلس شد.
هفتم: از تکالیف در ظلمات ایام غیبت، تضرع ومسالت از خداوند تبارک وتعالی، به جهت حفظ ایمان ودین از تطرق راه یابی.
شبهات شیاطین وزنادقه مسلمین، که زندقه کفر خود را به لباسی از کلمات حقه
پوشانیده اند چون دانه ای که صیاد در زیر دام پنهان کند، وپیوسته به آن، ضعفا را صید واباطیل خود را به وسیله آن چند کلمه حقه، در قلوب داخل کنند.
چنانکه برای اهل دیانت مشکل ومشتبه نمودند که راست شده وعده ای که صادقین (علیهم السلام) دادند، چنان که نعمانی در غیبت خود، از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: به درستی که از برای صاحب این امر، غیبتی است، که متمسک در آن غیبت به دین خود، مانند کسی است که به دست خود، خار درخت خاردار را بتراشد تا همواره شود.
واز این جهت، امر فرمودند به خوندن برخی از دعاها؛
شیخ نعمانی در غیبت وکلینی در کافی به اسانید متعدده روایت کردند از زراره که گفت: شنیدم که ابو عبدالله (علیه السلام) می فرماید: به درستی که از برای قائم (علیه السلام) غیبتی است پیش از آن که خروج کند.
پس گفتم: از برای چه؟
گفت: می ترسد؛ واشاره فرمود با دست خود به شکم مبارک.
آن گاه فرمود: ای زراره! واوست منتظر واوست کسی که شک می شود در ولادتش؛ پس بعضی از مردم می گویند که پدرش مرد وجانشینی نگذاشت، وبعضی از ایشان می گویند که حمل بود، وبعضی از ایشان می گویند که او غائب است، وبعضی می گویند که متولد شد پیش از وفات پدرش به دو سال؛ واوست منتظر؛ غیر این که خداوند خواسته که امتحان کند قلوب شیعه را؛ پس در این زمان، به شک می افتد مبطلون.
زراره گفت: پس گفتم تن فدای تو شدم! اگر درک کردم آن زمان را کدام عمل را بکنم؟
فرمود: ای زراره! اگر درک کردی آن زمان را پس بخوان این دعا را:
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک، لم اعرف نبیک؛
اللهم عرفنی رسولک، فانک ان لم تعرفنی رسولک، لم اعرف حجتک؛
اللهم عرفنی حجتک، فانک ان لم تعرفنی حجتک، ضللت عن دینی اصول کافی: ج 1، ص 337..
دعای غریق
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین روایت کرده از عبدالله بن سنان که گفت: فرمود ابو عبدالله (علیه السلام): زود است می رسد به شم شبهه؛ پس می مانید بدون نشانه وراهنما وپیشوای هدایت کننده، ونجات نمی یابد در آن شبهه، مگر کسی که بخواند دعای غریق را.
گفتم: چگونه است دعای غریق؟
فرمود: می گویی: یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب! ثبت قلبی علی دینک.
پس گفتم: یا مقلب القلوب والابصار! ثبت قلبی علی دینک.
پس فرمود: به درستی که خداوند عزّ وجلّ مقلب قلوب وابصار است، ولکن بگو چنان که من می گویم!؛ یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک.
هشتم: از تکالیف عامه رعایای حضرت صاحب الامر (علیه السلام)، استمداد واستعانت واستکفاء واستغاثت به آن جناب است در هنگام شداید واهوال وبلایا وامراض ورو آوردن شبهات وفتنه از اطراف وجوانب واقارب واجانب وندیدن راه چاری، وخواستن از جنابش حل شبهه، ورفع کربه ودفع بلیه، ونشان دادن راه به مقصود را، به آن نحوی که خود
صلاح داند وتواند به آن متوسل مستغیث برساند، حسب قدرت الهیه وعلوم لدنیه ربانیه ای که داراست، وبر حال هر کس در هر جا، دانا، وبر اجابت مسؤولش توانا، بلکه پیوسته فضلش به هر کس به اندازه قابلیت واستعداد ومراعات صلاح نظام عباد وبلاد، رسیده ومی رسد، واز نظر در اموری رعایانی خود - از مطیع وعاصی وعالم وجاهل وشریف ودنی وقوی وضعیف - غفلت نکرده ونمی کند.
وخود آن جناب، در توقیعی که برای شیخ مفید فرستادند، نوشتند که: پس به تحقیق که علم ما ما محیط است به خبرهای شما، وغایب نمی شود از علم ما هیچ چیز از اخبار شما وبلایی که به شما می رسد.
وشیخ جلیل، علی بن حسین مسعودی در کتاب الثبات الوصیه روایت کرده از حضرت ابی محمد، ایام حسن عسگری (علیه السلام) که آن جناب فرمود: چون حضرت صاحب (علیه السلام) متولد شد خداوند تبارک وتعالی دو ملک را فرستاد؛ پس برداشتند آن جناب را وبردند تا سرداق عرش، تا این که ایستاد در حضور خداوند تبارک وتعالی؛ پس خداوند فرمود به او: مرحبا! به تو عطا می کنم، وبه تو می آمرزم، وبه تو عذاب می کنم.
وشیخ طوسی رحمه الله علیه در کتاب غیبت روایت کرده به سند معتبر، از ابوالقاسم، حسین بن روح، نایب سوم امام زمان که گفت: اختلاف کردند اصحاب ما در تفویض وغیر آن؛ پس رفتم نزد ابی طاهر بن بلال، در ایام استقامتش - یعنی پیش از آن که بعضی مذاهب باطله اختیار کند - پس آن اختلاف را به او فهماندم؛ گفت: مرا مهلت بده؛ پس او را مهلت دادم چند روز؛ آن گاه مراجعت کردم به نزد او، بیرون آورد حدیثی به اسناد خود، از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود:
هر گاه اراده نمود خدای تعالی امری را، عرضه می دارد آن را بر رسول خود (صلی الله علیه وآله وسلم) آن گاه بر امیرالمؤمنین ویکایک ائمه (علیهم السلام) تا آن که منتهی بشود به سوی صاحب الزمان (علیه السلام)، آن گاه بیرون می آید به سوی دنیا.
وچون اراده نمودند ملائکه که بالا بردند عملی را به سوی خداوند عزّ وجلّ، عرض می شود بر صاحب الزمان (علیه السلام) آن گاه بر هر یک از امامان، تا این که عرض می شود بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن گاه عرض می شود بر خداوند عزّ وجلّ.
پس هر چه فرود می آید از جانب خداوند، بر دست ایشان است،. آنچه بالا می رود به سوی خداوند عزّ وجلّ، بر دست ایشان است، وبی نیاز نیستند از خداوند عزّ وجلّ، به قدر به هم زدن چشمی.
وسید حسین مفتی کرکی، سبط محقق ثانی، در کتاب دفع المناوات از کتاب براهین نقل کرده که او روایت نموده از ابی حمزه، از حضرت کاظم (علیه السلام) که گفت: شنیدم آن جناب می فرماید: نیست ملکی که خداوند او را به زمین بفرستد به جهت هر امری، مگر آن که ابتدا می کند به امام (علیه السلام)؛ پس معروض می دارد آن را بر آن جناب، وبه درستی که محل رفت وآمد ملائکه از جانب خداوند تبارک وتعالی، صاحب این امر است.
ودر حدیث ابوالوفای شیرازی آمده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود به او: چون درمانده وگرفتاری شدی، پس استغاثه کن به حجت (علیه السلام) که او تو را در می یابد واو فریادرس پناه است از برای هر کس که به او استغاثه کند.
وشیخ کشی در رجال وشیخ صفار در بصایر روایت کرده اند از رمیله که گفت: تب شدیدی کردم در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام)، پس در نفس خود، خفتی یافتم در روز جمعه وگفتم: نمی دانم چیزی را بهتر از آن که
آبی بر خود بریزم - یعنی غسل کنم - ونماز کنم در عقب امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس چنین کردم، آن گاه به مسجد.
چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) بالای بر آمد، آن تب به من برگشت.
وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) مراجعت نمود وداخل قصر (خانه) شد، داخل شدم با آن جناب وفرمود: ای رمیله! (چه شده بود که) دیدم تو را که بعضی از اعضای تو درهم می شد؟
پس نقل کردم برای آن جناب، حالت خود را که در آن بودم، وآنچه مرا واداشت در رغبت بر نماز عقب آن جناب.
پس فرمود: ای رمیله! نیست مؤمنی که مریض شود، مگر آن که مریض می شویم ما به جهت مرض او، ومحزون نمی شود، مگر آن که محزون می شویم به جهت حزن او؛ ودعا نمی کند، آن که آمین می گوییم برای او؛ وساکت نمی شود، مگر آن که دعا می کنیم برای او.
پس گفتم به آن جناب: یا امیرالمؤمنین! فدای تو شوم! این لطف ومرحمت، برای کسانی است که با جناب تواند در این قصر (خانه)؛ خبر ده مرا از حال کسانی که در اطراف زمینند!
فرمود: ای رمیله! غایب نیست یا نمی شود از ما مؤمنی در مشرق زمین ومغرب آن.
ونیز شیخ صدوق وصفار وشیخ مفید ودیگران، به سندهای بسیار روایت کرده اند از جناب باقر وصادق (علیهما السلام) که فرمودند: به درستی که خداوند نمی گذارد زمین را، مگر آن که در آن عالمی باشد که می داند زیاده ونقصان را در زمین؛ پس اگر مومنین زیاد کردند چیزی را، بر می گرداند
ایشان را (وبه روایتی: می اندازد آن) واگر کم کردند، تمام می کند برای ایشان؛ واگر چنین نبود، مختلط (ومشتبه) می شد بر مسلمین، امور ایشان (وبه روایتی: حق از باطل شناخته نمی شد).
در تحفه الزائر مجلسی ومفاتیح النجاه سبزواری است که: هر که را حاجتی باشد، آنچه مذکور می شود، بنویسید در رقعه ای، ودر یکی از قبور ائمه (علیهم السلام) بیندازد، یا ببندد ومهر کند وخاک پاک را گل سازد وآن را در میان آن گذارد ودر نهری یا چاهی عمیق یا غدیر آبی اندازد، که به حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) می رسد واو - بنفسه - متولی برآوردن حاجت می شود.
رقعه حاجت
بسم الله الرحمن الرحیم
کتب یا مولای صلوات الله علیک مستغیثا، وشکوت ما نزل بی مستجیرا با الله عزّ وجلّ، ثم بک من امر قد دهمنی، واشغل قلبی واطال فکری، وسلبتی بعض لبی، وغیر خطیر نعمه الله عندی، اسلمنی عند تخیل وروده الخلیل، ومتبرا منی عند ترائی اقباله الی الحمیم، وعجزت عن دفاعه حیلتی، وخاننی فی تحمله صبری وقوتی، فلجات فیه الیک وتو کلت فی المساله لله جل ثناوه علیه وعلیک فی دفاعه عنی علما بمکانک من الله رب العالمین، ولی التدبیر، ومالک الامور، واثقا بک فی المسارعه فی الشفاعه الیه جبل ثناوه فی امری متیقنا لا جابته تبارک وتعالی ایاک با عطائی سولی، وانت یا مولای جدیر بتحقیق ظنی وتصدیق املی فیک امر کذا کذا (وبه جای کذا کذا حاجت خود را بنویسید) فیما لا طاقه لی بحمله، ولا صبر لی بحمله، ولا صبر لی علیه وان کنت مستحقاله ولا ضعافه بقبیح افعالی وتفریطی فی الواجبات التی لله عزّ وجلّ فاغثنی یا
مولای صلوات الله علیک عند اللهف، قدم المساله لله عزّ وجلّ فی امری قبل حلول التلف وشماته الاعداء فبک بسطت النعمه علی واسل الله جل جلاله لی نصرا عزیزا من الخاوف کلها فی کل حال، انه جل ثناوه لما یشاء فعال، وهو حسبی ونعم الوکیل والمال.
آن گاه بر بالای آن نهر یا غدیر برآید واعتماد بر یکی از وکلای حضرت نماید: یا عثمان بن سعید العمری، یا ولد او محمد بن عثمان، یا حسین بن روح یا علی بن محمد السمری، ویکی از این جماعت را ندا کند وبگوید:
یا فلان بن فلان، سلام علیک اشهد ان وفاتک فی سبیل الله، وانک حی عند الله مرزوق، وقد خاطبتک فی حیاتک التی لک عندالله عزّ وجلّ، وهذه رقعتی وحاجتی الی مولانا (علیه السلام) فسلمها الیه، فانت الثقه الامین بحر الانوار: ج 102، صاحب الزمان 234. پس نوشته را در چاه یا نهر اندازد که حاجت او برآورده می شود.
واسطه بودن نواب اربعه، در ایام غیبت صغری وکبری
واز این خبر شریف، چنین مستفاد می شود که آن چهار شخص معظم، چنان که در غیبت صغری واسطه بودند میان رعایا وآن جناب در عرض حوایج ورقاع وگرفتن جواب وابلاغ توقعیات، در غیبت کبری نیز در رکاب همایون آن جناب هستند وبه این منصب بزرگ، مفتخر وسرافرازند.
پس معلوم شود که خوان احسان وجودم وکرم وفضل ونعم امام زمان (علیه السلام) در قطری از اقطار ارض، برای هر پریشان درمانده وگم گشته
وامانده ومتحیر نادان وسر گشته حیران، گسترده است، وباب آن باز، وشارعش عام؛ با صدق اضطرار وحاجت، وعزم با صفای طویت واخلاص سریرت؛ اگر نادان است، شربت عملش بخشند، واگر گم شده است، به راهش رسانند، واگر مریض است، لباس عافیتش پوشند.
سید بن طاووس رحمه الله علیه در کشف المحجه فرموده در ضمن وصایای به فرزندش محمد که: چون خبر ولادت تو به من رسید، ومن در مشهد حسین (علیه السلام) بودم؛ برخاستم در حضور خداوند جل جلاله در مقام ذل وانکسار، وشکر برای آنچه مرا تشریف نمودند از ولادت تو - از سرور ونیکی ها - وگرداندم تو را به امر خداوند جل وجلاله، بنده مولای ما مهدی (علیه السلام) وتو را معلق کردم بر او؛ وچه بسیار شده که محتاج شدیم در وقت نزول حادثه ای که برای تو شد به سوی آن جناب، ودیدم آن جناب را در چندین مقامات در خواب، که خود، متولی شد قضای حوایج تو را با انعام بزرگی در حق من ودر حق تو که نمی رسد وصف کردن آن؛ پس بوده باش در موالات آن جناب، ووفا کردن از برای او وتعلق خاطر او، به قدر مراد خداوند جل جلاله ومراد رسول ومراد پدران او ومراد آن جناب (علیه السلام) از تو.
ومناسب است که ختم کنیم این مقام را به ذکر یکی از توسلات مأثوره مجربه:
شیخ ابو عبدالله، سلمان بن حسن صهرشتی، تلمیذ شیخ طوسی رحمه الله علیه در قبس المصباح - چنان که در بحار نقل کرده - ذکر نموده که شنیدم از شیخ ابو عبدالله، حسین بن حسن بن بابویه رحمه الله علیه - در ری، سال 440 - که روایت می کرد از عم خود، ابی جعفر، محمد بن علی بن بابویه رحمه الله علیه؛ گفت: خبر داد
مرا بعضی از مشایخ قمیین که وارد شد بر من اندوه سختی، وطاقتم سست وضعیف شد وآسان نبود در نفسم که آن را افشا کنم برای احدی از اهل واخوان خودم؛
پس خوابیدم در حالتی که چنین مغموم بودم؛ پس دیدم مردی را که خوش رو وبا جامه نیکو وبوی خوش بود، که گمان کردم او را بعضی از مشایخ قمیین که در نزد ایشان قرائت می کردم (درس می خواندم)؛ پس در نفس خود گفتم: تا کی رنج ومشقت کشم از هم وغم خود، وافشا نکنم آن را از برای او احدی از برادران خود؟ واین شیخی است از مشایخ علما؛ این را برای او ذکر می کنم؛ پس شاید بیابم در نزد او فرجی.
پس او ابتدا کرد به من وفرمود: مراجعه کن در آنچه به آن گرفتار شدی ، به سوی خداوند تبارک وتعالی، استعانت بجوی به صاحب الزمان (علیه السلام)، واو را برای خود مفزع بگیر؛ زیرا که او نیکو معینی است.
واوست عصمت اولیاء مؤمنین خود.
آن گاه دست راست مرا گرفت وگفت: او را زیارت کن وسلام کن بر او، وتقاضا کن از او که شفاعت کند برای تو در نزد خداوند عزّ وجلّ در حاجت تو!
پس گفتم به او: تعلیم کن به من که چگونه بگویم! پس به تحقیق، همی که در او هستم، از خاطر من برد هر زیارت ودعا را.
پس آهی سرد برکشید وگفت: لا حول ولا قوه الا بالله وبه دست خود، سینه مرا مسح کرد وگفت: خدا کافی توست وبر تو باکی نیست؛ تطهیر کن ودو رکعت نماز به جای آور آن گاه بایست در حالتی که رو به قبله باشی در زیر آسمان بگو:
سلام الله الکامل التام الشامل العام وصلواته الدائمه وبر کاته القائمه التامه علی حجه الله وولیه فی ارضه وبلاده وخلیفته علی خلقه وعباده سلاله النبوه وبقیه العتره والصفوه صاحب الزمان ومظهر الایمان وملقن احکام القرآن ومطهر الارض وناشر العدل فی الطول والعرض والحجه القائم المهدی والامام المنتظر المرضی المرتضی وابن الائمه الطاهرین الوصی ابن الاوصیاء المرضین الهادی المعصوم بن الهداه المعصومین.
السلام علیک یا امام المسلمین والمومنین! اسلام علیک یا وارث علم النبیین ومستودع حکمه الوصیین! السلام علیک یا عصمه الدین! السلام علیک یا معز المومنین المستضعفین! السلام علیک یا مذل الکافرین المتکبرین الظالمین! السلام علیک یا مولای صاحب الزمان! السلام علیک یابن رسول الله! السلام علیک یابن امیرالمؤمنین! السلام علیک یابن فاطمه الزهراء سیده نسا العالمین! السلام علیک یابن الائمه الحجج المعصومین والامام علی الخلق اجمعین! السلام علیک یا مولای سلام مخلص لک فی الولایه! اشهد انک الامام المهدی قولا وفعلا؛ وانک الذی تملا الارض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما وجورا؛ فعجل الله فرجک وسهل مخرجک وقرب زمانک وکثر انصارک واعوانک وانجز لک ما وعدک وهو اصدق القائلین؛ ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین؛ یا مولای! یا صاحب الزمان! بابن رسول الله! حاجتی کذا کذا، فاشع لی فی نجاحها؛ فقد توجهت الیک بحاجتی، لعملی لن لک عند الله شفاعه مقبوله ومقاما محمودا فبحق من اختصکم بامره وارتضاکم لسره وبالشان الذی لکم عند الله بینکم وبینه سل الله تعالی فی نجح طلبتی واجابه دعوتی وکشف کربتی وبه جای لفظ کذا کذا، حاجت خود را ذکر کن وبخواه آنچه می خواهی!.
گفت: پس بیدار شدم در حالتی که یقین داشتم به فرج، واز شب مقداری مانده بود که وسعتی داشت، پس مبادرت کردم ونوشتم آنچه را به من آموخته بود - از خوف آن که آن را فراموش کنم - آن گاه تطهیر کردم وبه زیر آسمان در آمدم ودو رکعت نماز کردم؛ در رکعت اول، بعد از حمد - چنان که برای من تعیین نمود - انا فتحنا لک فتحا مبینا را خواندم، ودر دوم، بعد از حمد، اذا جاء نصر الله والفتح را؛ پس چون سلام گفتم، برخاستم - در حالتی که رو به قبله بودم - وزیارت کردم؛ آن گاه حاجت خود را خواستم واستغاثه کردم به مولای خود، صاحب الزمان (علیه السلام)؛ آن گاه سجده شکر کردم؛ طول دادم در آن دعا را، تا آن که ترسیدم فوت شدن نماز شب را.
آن گاه برخاستم ونماز مقرری خود را خواندم ومشغول شدم به تعقیب بعد از نماز صبح، ونشستم در محراب خود ودعا می کردم... قسم به خدا که آفتاب طلوع نکرد، تا آن که فرج من از آنچه در آن بودم رسیده، وعود نکرد به من مثل آن، در بقیه عمر من، وندانست احدی از مزدم که چه بود آن امری که مرا درهم انداخت، تا امروز؛ ومنت مر خدای راست؛ وله الحمد کثیرا.
سید بن طاووس رحمه الله علیه این زیارت را در مصباح با اختلاف جزیی وبدون تعیین سوره، وشیخ کفعمی در بلد الامین با سوره نقل کرده، وپیش از نماز وزیارت، غسلی نیز ذکر کرده است این زیارت با کمی تفاوت، در مفاتیح الجنان محدث قمی رحمه الله علیه نقل شده است..
عدد آنها هشت است؛
اول: شب قدر، بلکه هر سه شب مردد؛ یعنی شب 19 و21 و23 ماه رمضان؛
دوم: روز جمعه؛
سوم: روز عاشورا؛
چهارم: از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن، در هر روز؛
پنجم: عصر دوشنبه ها؛
ششم: عصر پنجشنبه؛
هفتم: شب وروز نیمه شعبان؛
هشتم: روز نوروز.
اول: شب قدر، که شب بروز وظهور قدر ومنزلت ومیمنت وسلطنت وعظمت وجلالت امام عصر (علیه السلام) است؛ در تفسیر علی بن ابراهیم به چند سند معتبر از حضرت باقر وصادق وکاظم (علیهم السلام) روایت کرده که در
تفسیر آیه مبارکه فیها یفرق کل امر حکیم سوره دخان: آیه 4.فرمودند که: خداوند تقدیر می کند هر امری را از حق وباطل وآنچه می شود در این سال.
واز برای خداوند است در آن بداء ومشیت، که پیش اندازد آن چه را بخواهد ومی دهد آن را به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ومی دهد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) ومی دهد آن را امیرالمؤمنین به ائمه (علیهم السلام)، تا این که می رسد به صاحب الزمان (علیه السلام) وشرط می کند در آن، بداء ومشیت وتقدیم وتاخیر را.
ونیز روایت کرده که: خداوند تقدیر می کند در شب قدر، آجال وارزاق را وهر امری که حادث می شود، از موت وحیات، یا ارزانی وگرانی، یا خیر یا شر... نازل می شود ملائکه وروح القدس بر امام زمان (علیه السلام) ومی دهند به او آنچه را که نوشتند از این امور.
ونیز روایت کرده که جناب باقر (علیه السلام) فرمود: مخفی نمی شود بر ما شب قدر، زیرا که ملائکه طواف می کنند به ما در آن شب.
وشیخ صفار در بصائر الدرجات روایت کرده از داوود بن فرقد که گفت: سؤال نمودم از او - یعنی صادق (علیه السلام) - از قول خداوند عزّ وجلّ: (انا انزلنا فی لیله القدر وما ادریک ما لیله القدر) سوره قدر: آیات 1 و2.؛
فرمود: نازل می شود در آنچه می شود در این سال، از موت یا ولادت.
گفتم به او: به سوی که نازل می شود؟
فرمود: به سوی که شاید باشد؟ الی من عسی ان یکون به درستی که مردم، این شب را در نماز ودعا ومسالت اند وصاحب این امر، در شغلی است؛ نازل می شود ملائکه به سوی او به جهت امور سال، از غروب آفتاب تا طلوع.
ونیز روایت کرده از عبدالله بن سنان که گفت: سوال کردم از آن جناب، از نصف شعبان؛
پس فرمود: در نزد من، از آن چیزی نیست، ولکن هر گاه شب نوزدهم از ماه رمضان شد، تقسیم می شود در آن، ارزاق، ونوشته می شود در آن، آجال، بیرون می آید در آن، برات ومنشور حاج، وخداوند نظر لطف می فرماید به سوی بندگان خود؛ پس می آمرزد ایشان را، مگر شارب خمر.
پس هر گاه شب بیست وسوم شد، جدا می شود در آن، هر امر محکمی؛ آن گاه به پایان می رسد وامضا کرده می شود.
گفتم: به کی می رسد؟
فرمود: به سوی صاحب شما؛ یعنی امام شما.
در خبر حارث بن مغیره بصری فرمود: نوشته می شود در آن شب قدر، قافله حاج، وآنچه می شود در آن سال، از طاعتی یا معصیتی یا مردنی یا حیاتی...، آن گاه می افکند آن را به سوی صاحب الارض (علیه السلام).
حارت بن مغیره سوال کرد که: صاحب ارض کیست؟
فرمود: صاحب شما.
وعلامه مجلسی رحمه الله علیه در زاد المعاد فرمود: از بعضی احادیث، ظاهر می شود که هر سه شب، قدرند ودر شب اول، تقدیر امور می شود ودر
شب دوم، به کثرت دعا وعبادت، ممکن است بعضی تغییر بیابد ودر شب سوم، حتم می شود وتغییر نمی یابد یا بسیار کم تغییر می یابد؛ بلا تشبیه، مانند حکم پادشاهان که اول تعلیقه می شود وتغییرش آسان است، بعد از آن ثبت دفاتر می شود وتغییرش دشوارتر است، اما به مهر آنان که مزین نگردیده، باز ممکن است تغییر بیابد، وچون به مهر آنان رسید، به منزله حتم است وتغییرش در نهایت سختی است.
ونیز در مقام ذکر مرغبات عبادت در شب قدر فرموده: چون حضرت صاحب الامر (علیه السلام) در تمام این شب، با ملائکه مقربین محشور است، وفوج فوج به خدمت او می آید وبر او سلام می کند وتقدیرات که برای او وسایر خلق شده است وبر او عرض می کنند، سزاوار نیست در چنین شبی، تاسی به امام خود نکنند وبه غفلت به سر آورند.
ونیز از فوائد عبادت آن شب شمرده که: چون تقدیرات جمیع امور - از عمر ومال وفرزند وصحت وتوفیق اعمال خیر وسایر امور - در این شب می شود، اصلاح تمام احوال سال، در دیوان اشقیا نوشته (شده) باشد، ودر این شب، تغییر یابد واز زمره سعادتمندان نوشته شود؛ چنان که این مضمون، در اکثر دعاها واحادیث معتبره وارد شده است.
بنابر آنچه در گذشته ذکر شد - که دعا برای آن جناب را باید وقدم داشت بر دعای برای نفس خود، ودر این شب مشغول است به آن امر عظیم الهی که در اخبار گذشته وغیر آن اشاره شد به آن - بهترین دعاها طلب نصرت واعانت وحفظ الهی است برای آن جناب؛ چنان که گذشت
که در شب بیست سوم، در جمیع حالات - چه در رکوع، چه در سجود وچه نشسته یا ایستاده بلکه در سایر اوقات - باید خواند آن دعا را که مضمونش پس از حمد خداوند وصلوات بر رسول وآلش (علیهم السلام)، این بود که:
بار خدایا! در این ساعت وهر ساعتی، ولی وحافظ وقائد وناصر وراهنما ومعین حجه بن الحسن المهدی (علیه السلام) باش.
پس از آن، توسل واستغاثه به آن جناب، وطلب اعانت وشفاعت در انجام آنچه می خواهد وباید به دست مبارک او جاری شود وبه نظر انور او بگذرد، وتضرع وانابه، که نظر لطف ورافت خود را از بر ندارد وبه وسیله ای خود را به نیکی در نزد آن جناب وذکور نماید که او آنچه سزاوار بزرگی است، در این شب - که زمام امور به دست قدرت الهیه اوست - به او رفتار نماید.
دوم: روز جمعه که از چند جهت اختصاص وتعلق دارد به امام عصر (علیه السلام)؛
یکی آن که ولادت با سعادت آن جناب در آن بوده؛ چنانکه در باب اول ذکر شد؛
ودیگر آن که ظهور موفور السرور آن حضرت در آن روز خواهد بود، وترقب وانتظار فرج، در آن روز، بیشتر از روزهای دیگر است؛ چنانکه در برخی از اخبار، تصریح به آن شده، ودر زیارت مختصه به آن جناب در روز جمعه است که:
یا مولای! یا صاحب الزمان! صلوات الله وعلی آل بیتک! هذا یوم الجمعه وهم یومک المتوقع فیه ظهورک والفرج فیه للمومنین علی یدیک....
یعنی: ای آقا من ! ای صاحب الزمان، که درود خداوند بر تو وآل بیت تو باد! این روز جمعه است وآن روز تو است که انتظار کشیده می شود در آن، ظهور تو وفرج مومنین بر دست جناب تو.
ومن - ای آقای من! - در آن میهمان تو هستم وپناه آورده به تو، وتویی آقای من، کریم واز اولاد کریمان، وماموری به پناه دادن؛ پس مرا مهمانی کن وپناه ده!....
سید بن طاووس رحمه الله علیه در جمال الاسبوع از حضرت کاظم (علیه السلام) روایت کرده که فرمود به محمد بن سنان در روز جمعه که: آیا خواندی در این روز، واجب از دعا را؟
پرسیدم کدام است؟
فرمود، بگو: السلام علیک ایها الیوم الجدید المبارک (المتبارک خ) الذی جعله الله عیدا لاولیانه المطهرین من الدنس الخارجین من البلوی المکرورین مع اولیانه المصفین من العکر الباذلین انفسهم فی محبه اولیا الرحمن تسلیما... بحار الانوار: ج 89، ص 331.
یعنی: سلام بر تو باد ای روز تازه مبارکی که گردانده او را خداوند عید از برای دوستان خود که پاک شدگانند از قذرات وبیرون شدگانند از فتنه، ورجعت کنندگانند با اولیای او (علیهم السلام) وتصفیه شدگانند از درد وکثافات عقاید واعمال قبیحه، وبذل کنندگان جان های خود را در محبت اولیای خداوند.
علامه مجلسی رحمه الله علیه در بحار نقل کرده از کتابی قدیم، از تالیفات قدمای علمای ما که: چون نماز صبح را خواندی در روز جمعه، ابتدا کن
به این شهادت، آن گاه به صلوات بر محمد وآل او (علیهم السلام) وآن دعایی است طولانی، وبعضی از فقرات آن این است:
اللهم کن لولیک فی خلقک ولیا وحافظا وقائدا وناصرا حتی تسکنه ارضک طوعا وتمتعه منه طولا وتجعله وذریته فیها والائمه الوارثین واجمع له شمله واکمل له امره واصلح له رعیته وثبت رکنه وافرغ الصبر منک علیه حتی ینتقم...؛ اللهم اکفه هول عدوه وانسهم ذکره وارد من اراده وکد من کاده وامکر بمن مکره به واجعل دائره السوء علیهم؛ اللهم فض جمعهم وفل حدهم وارعب قلوبهم وزلزل لقداهم واصدع شعبهم وشتت امرهم فانهم اضاعوا الصلوات واتبعوا الشهوات وعملوا السیات واجتنبوا الحسنات فخدهم بالمثلات وارهم الحسرات انک علی کل شی قدیر بحار الانوار: ج 89، ص 340..
زیارت امام عصر (علیه السلام) در روز جمعه
وسید جلیل، علی بن طاووس در جمال الاسبوع این زیارت را برای حضرت حجت (علیه السلام) در روز جمعه نقل فرموده:
السلام علیک یا حجه الله فی ارضه! السلام علیک یا عین الله فی خلقه! السلام علیک یا نور الله الذی یهتدی به المهتدون ویفرج به عن المومنین! السلام علیک ایها المهذب الخائف! السلام علیک ایها الوالی الناصح! السلام علیک یا سفینه النجاه! السلام علیک یا عین الحیاه! السلام علیک صلی الله علیک وعلی آل بیتک الطیبین الطاهرین! السلام علیک عجل الله لک ما وعدک من النصر وظهور الامر! السلام علیک یا مولای انا مولاک عارف باولیک واخریک اتقرب الی الله تعالی بک وبال بیتک وانتظر ظهورک وظهور الحق
علی یدیک واسال الله ان یصلی علی محمد وآل محمد وان یجعلنی من المنتظرین لک والتابعین والناصرین لک علی اعدائک والمستشهدین بین یدیک فی جمله اولیائک؛ یا مولای! یا صاحب الزمان! صلوات الله علیک وعلی آل بیتک! هذا یوم الجمعه وهو یومک المتوقع فیه ظهورک والفرج قیه للمومنین علی یدیک وقتل الکافرین بسیفک وانا - یا مولای! - قیه ضیفک وجارک وانت - یا مولای - کریم من اولاد الکرام ومامور بالضیافته والاجاره فاضعفی واجزنی، صلوات الله علیک وعلی اهل بیتک اطاهرین!.
وسید بن طاووس رحمه الله علیه بعد از نقل این زیارت می فرماید: ومن این شعر را می خوانم بعد از این زیارت:
نزیلک حیث ما اتجهت رکابی - وضیفک حیث کنت من البلاد
یعنی به هر جا که شترم متوجه شد ومرا ببرد وفرود آورد، من به در خانه احسان ونعمت تو فرود آمده ام ومیهمان خوان جود وکرم جناب توام در هر شهر ودهکده که باشم این زیارت در مفاتیح الجنان محدث قمی نقل شده است..
ونیز مستحب است دعای ندبه معروفه - که متعلق است به آن حضرت، ودر حقیقت، مضامین آن، سوزنده دلها، وشکافنده جگرها، وریزنده خون، از دیدگان آنان است که اندکی از شربت محبت آن جناب نوشیده، وتلخی زهر فراق او به کامشان رسیده باشد - در روز جمعه خوانده شود، بلکه در شب آن نیز؛ چنانکه در یکی از مزارات قدیمه که مؤلف آن، معاصر سیخ طبرسی - صاحب احتجاج - است، روایت شده است.
بهترین اعمال در روز جمعه
ونیز فرمودند که بهترین اعمال در روز جمعه، گفتن: اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم است، صد مرتبه بعد از نماز عصر روز جمعه، ودر بسیاری از ادعیه روز جمعه، طلب نصرت وتعجیل فرج وظهور شده است.
در اول دعای تعقیب ظهر روز جمعه است که: بار خدایا! جان مرا که وقف شده است بر تو وحبس شده است، برای فرمان تو، بخر از من به بهشت، با معصومی از عترت پیغمبر خود محزون مخزون. است به جهت مظلومی او، ونسبت داده شده به ولایت به ولایت. او که پر نمایی به او، زمین را از عدل، چنانکه پر شده از ظلم وجور.
سوم: روز عاشورا که روز سرافراز شدن حضرت حجت (علیه السلام) است از جانب خداوند عزّ وجلّ به لقب قائم؛ چنانکه شیخ جعفر بن محمد بن قولویه (رحمه الله علیه) در کامل الزیاره روایت کرده از محمد بن حمران که گفت: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: چون شد از امر حسین بن علی (علیه السلام) آنچه شد، ناله وفریاد کردند ملائکه به سوی خداوند عزّ وجلّ وگفتند: ای پروردگار ما! چنین می کنند با حسین، برگزیده وپسر پیغمبر تو.
فرمود: پس، واداشت خداوند برای ایشان، ظل قائم (علیه السلام) را. وفرمود: به این، انتقام می کشم برای حسین (علیه السلام) از آنها که بر او ظلم کردند.
شیخ صدوق (رحمه الله علیه) در علل الشرایع روایت کرده از ابو حمزه ثمالی که گفت: گفتم به حضرت باقر (علیه السلام): یا بن رسول الله! آیا همه شما قائم به حق نیستند؟
فرمود: بلی!
گفتم: پس چرا قائم (علیه السلام) را قائم می گویند؟
فرمود: چون جدم حسین (علیه السلام) کشته شد، ناله کردند ملائکه به سوی خدای تعالی وگریه وزاری نمودند وگفتند: الهنا وسیدنا! آیا اعراض خواهی فرمود از کسی که بکشد برگزیده تو وپسر برگزیده ومختار از خلق تو را؟
پس خداوند وحی فرستاد به سوی ایشان که: قرار گیرید ای ملائکه من! قسم به عزت وجلال خود که البته انتقام می کشم از ایشان، هر چند بعد از زمانی باشد.
ان گاه خدای تعالی ظاهر نمود ائمه از فرزندان حسین (علیه السلام) را برای ملائکه؛ پس ملائکه به این مسرور شدند؛ پس ناگاه دیدند که یکی از ایشان ایستاده ونماز می کند؛ پس خدای عزّ وجلّ فرمود: به این ایستاده انتقام می کشم از ایشان.
ونیز (عاشورا) روز خروج وظهور ان حضرت است؛ چنانکه شیخ مفید (رحمه الله علیه) در ارشاد روایت کرده از ابی بصیر که گفت: فرمود حضرت صادق (علیه السلام): منادی ندا می کند به اسم حضرت قائم (علیه السلام) در شب بیست وسوم - یعنی از ماه رمضان - وخروج می کند در روز عاشورا، وآن، روزی است که کشته شد در آن روز، حسین بن علی (علیهما السلام).
ودر تفسیر علی بن ابراهیم روایت است که فرمود: آیه اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا وان الله علی نصرهم لقدیر سوره حج: آیه 39. نازل شده در شان
قائم (علیه السلام) به درستی که آن حضرت، خروج نماید ومطالبه می کند خون حسین (علیه السلام) را.
در غیبت فضل بن شاذان روایت شده که شعار اصحاب آن حضرت این است: یا لثارات الحسین.
ودر یکی از زیارات جامعه در سلام بر آن حضرت مذکور است:
السلام علی الامام العالم الغائب عن الابصار والحاضر فی الامصار والغائب عن العیون والحاضر فی الافکار بقیه الاخیار، وارث ذی الفقار الذی یظهر فی بیت الله الحرام ذی الاستار وینادی بشعار یا لثارت الحسین انا الطالب بالاوتار، انا قاصم کل جبار القاعم المنتظر ابن الحسن علیه وآله افضل السلام بحارالانوار: ج 102، ص 193..
ودر زیارت عاشورا مکرر خواسته شده که خداوند روزی فرماید طلب خون سیدالشهدا (علیه السلام) را با امام ظاهر ناطق، مهدی منصور از آل محمد (علیهم السلام)، ومکرر ائمه واصحاب ایشان در نثر ونظم، خود را تسلی می دادند از آن مصیبت عظیمه ورزیه جلیله به ظهور قائم آل محمد (علیهم السلام) پس روز عاشورا که هم روز ظهور آن جناب است وهم مقصد اعظم برداشتن کرب واندوه است که آن روز آورده، اختصاصی تمام به آن جناب دارد وباید اهتمام نمود در آن - بعد از ادای مراسم تعزیت وتاسی به آن حضرت در گریه وزاری - در لعن ونفرین وطلب هلاک اعدای آل محمد (علیهم السلام) وطلب نصرت ومظفر وتعجیل برای آن جناب؛ چنان که در اعمال آداب وآن روز اشاره شده است.
چنان که در یکی از اعمال جلیله آن روز - که مشتمل است بر هزار لعن بر قاتل سیدالشهدا (علیه السلام) - از فقرات دعایی که باید در قنوت خواند این است:
اللهم ان سبلک ضائعه واحکامک معطله واهل نبیک فی الارض هائمه کالوحش السائمه. اللهم اعل الحق واستنقذ الخلق وامنن علینا بالنجاه واهدنا للایمان وعجل فرجنا بالقائم (علیه السلام) واجعله لناردءا واجعلنا رفدا... اللهم اعل کلمتهم وافلج حجتهم وثبت قلوبهم وقلوب شیعتهم علی موالاتهم وانصرهم واعنهم وصبرهم علی الاذی فی جنبک واجعل لهم ایاما مشهوره وایاما معلومه کما ضمنت لاولیائک فی کتابک المنزل فانک قلت: وعد الله الذین امنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم ولیبد لنهم من بعد خوفهم امنا بحارالانوار: ج 101، ص 311..
چهارم: از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن از هر روز، مخصوص اوست بنابر تقسیمی که علما کرده اند هر روز را از طلوع فجر تا غروب آفتاب به دوازده بخش به نحوی که حسب فصول، فرقی نکند، وهر قسمی منسوب به امامی است (وساعت آخرین از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن، مختص امام زمان (علیه السلام) است).
پنجم: عصر دوشنبه.
ششم: عصر روز پنج شنبه، که در آن دو وقت، اعمال عباد عرض می شود بر امام عصر (علیه السلام)، چنان که در عصر هر امامی بر آن امام، عوض می شد، ودر زمان حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بر آن جناب، واخبار در این باب بسیار است ودر غالب آن، تصریح به عصر نشده ولکن در بعضی دیگر
اشاره شده است.
شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه شریفه وقل اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمومنون سوره توبه: آیه 105. گفته: اصحاب ما روایت کردند که اعمال امت عرض می شود بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در هر دوشنبه وپنج شنبه، پس می شناسند آنها را، وایشانند مقصود از قول خداوند: والمومنون.
واز غرایب آن که، شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خود ج 6، صاحب الزمان 109 چاپ اسلامیه. فرموده که: در اخبار آمده که اعمال امت را در هر شب دوشنبه وپنج شنبه به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کنند وبر ائمه (علیهم السلام) ومراد به مومنان، امامان معصوم باشند.
ودر امالی شیخ طوسی وبصایر صفار روایت است از داوود رقی که گفت: نشسته بودم در نزد حضرت صادق (علیه السلام) که ناگاه - ابتدا از پیش خود - فرمود: ای داوود! به تحقیق که عرض شد بر من اعمال شما، روز پنج شنبه؛ دیدم در آنچه عرض شد بر من از عمل تو، صله تو فلان پسر عمومیت را؛ پس این، مرا مسرور کرد؛ به درستی که می دانم که صله تو، زودتر عمر او را فانی واجل او را قطع می کند.
داوود گفت: مرا پسر عمی بود خبیث ومعاند؛ رسید به من بدی حال او وعیالش؛ پس، پیش از بیرون آمدن به سمت مکه، براتی نوشتم برای مخارج او، چون به مدینه رسیدم، حضرت صادق (علیه السلام) مرا به این خبر داد.
ونیز در بصائر الدرجات صفار روایت است از آن جناب که فرمود: اعمال، عرض می شود روز پنج شنبه به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه (علیهم السلام).
ودر خبر دیگر فرمود: اعمال عباد عرض می شود بر پیغمبر شما هر
شامگاه روز پنج شنبه؛ پس حیا کند یکی از شماها که عرض شود بر پیغمبر او، عمل قبیح.
ونیز از یونس روایت کرده که گفت: شنیدم از حضرت امام رضا (علیه السلام) که ذکر ایام می فرمودند، چون ذکر فرمود پنج شنبه را، پس فرمود که: آن روزی است که عرض می شود اعمال بر خداوند ورسولش وائمه (علیهم السلام).
ونیز از عبدالله بن ابان روایت کرده که گفت: گفتم جناب رضا (علیه السلام) ومیان من وآن جناب چیزی بود که: بخوان خدا را بر من وبرای موالیان خود؛ پس فرمود: والله! که اعمال شما عرض می شود بر من در هر پنج شنبه.
سید جلیل، علی بن طاووس در رساله محاسبه النفس می گوید: من دیدم وروایت کردم در روایات متفقه از ثقات، که روز دوشنبه وروز پنج شنبه عرض می شود اعمال در آن دو، بر خداوند عزّ وجلّ، وروایت شده از اهل بیت (علیهم السلام) که در روز دوشنبه وپنج شنبه عرض می شود اعمال بر خداوند جل جلاله وبر رسول او وبر ائمه (علیهم السلام).
آن گاه از جد خود، شیخ طوسی (رحمة الله علیه) نقل کرده که در تفسیر تبیان خود فرمود: روایت شده که اعمال عرض می شود بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در هر دوشنبه وپنج شنبه، پس عالم می شود به آن، وهمچنین عرض می شود بر ائمه (علیهم السلام)، پس می شناسند آن را.
وپس از نقل جمله ای از اخبار بر این مضمون، از طریق اهل سنت نقل کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: عرض می شود اعمال امت، من در هر هفته، دو مرتبه؛ روز دوشنبه وروز پنج شنبه؛ پس می آمرزد هر یک از
بندگان خود را، مگر بنده ای که میان او وبرادرش عدواتی باشد؛ پس می فرماید؛ بگذارید این دو را.
ونیز روایت کرده که: آن حضرت، روز دوشنبه وپنج شنبه را روزه می گرفتند، پس سبب آن را کسی از آن جناب پرسید؛ پس فرمود: اعمال بالا می رود در هر دوشنبه وپنج شنبه ودوست دارم که عمل من بالا رود در حالتی که من صائم باشم.
پس سید فرمود: سزاوار است که انسان در هر دوشنبه وپنج شنبه محافظت کند به هر طریقی در طلب توفیق، ومبادا که در این دو روز، خود را در استظهار در طاعت، مهمل بگذارد.
ودر کشف المحجه به فرزندش وصیت کرده که: عرض کن حاجت خود را بر حضرت مهدی (علیه السلام) در هر روز دوشنبه وهر روز پنج شنبه از هر هفته به آن جناب، بعد از سلام بر او - به زیارت سلام الله الکامل التام (که در باب هفتم گذشت).
وبگو: یا ایها العزیز مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل وتصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین تا آخر کلمات شریفه که چون منقول نبود واختصاص داشت به سادات، نقل نکردیم.
وبالجمله: آخرین این دو روز که به مقتضای اخبار مستفیضه، روز عرض اعمال است - بنا به روایت شیخ طوسی در غیبت، اولا بر حضرت حجت (صلی الله علیه وآله وسلم)، آنگاه بر خدای تعالی - وهم به حسب تقسیم ساعات روز، مختص است به آن جناب، ونیز وقت تبدیل ملائکه حفظه است - که
موکلین روز، بالا روند وموکلین شب، فرود آیند - باید نهایت مراقبت ومواظبت نمود در اصلاح اعمال وتدارکات آنچه فوت شده، ورفع شواغل وموانع از توجه وتضرع وانابه، وبرخاستن از مجالس اهل غفلت، وتوسل به امام عصر (علیه السلام) وخواستن از آن جناب، شفاعت در اصطلاح صحایف اعمال وتبدیل سیئات آن به حسنات وتمام کردن حسنات او به فاضل حسنات خود، حسب دعای مشهور از آن جناب که برای شیعیان خود کرده بود واز خداوند خواستند که چنین کند.
ونیز در شب وروز دوشنبه وپنج شنبه سعی کند در کردن علمی خالص، که شاید به برکت آن، از مفاسد باقی در گذرند.
هفتم:
شب وروز نیمه شعبان، که ولادت با سعادت آن جناب (علیه السلام) در آن بوده واین نعمت عظیمه را خداوند، در آن به بندگانش عطا فرموده. کافی است در مقام بیان تعظیم واحترام این وقت شریف، آنچه لسان اهل البیت (علیه السلام)، عالم ربانی، سید علی بن طاووس (رحمه الله) در اقبال گفته که: بدان! مولای ما مهدی (علیه السلام) کسی است که اطباق کردند اهل صدق از کسانی که اعتماد بر ایشان هست، به این که پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بشارت داده امت را به ولادت آن جناب، وبزرگی انتفاع مسلمین، به ریاست او ودولت او...
هشتم:
روز نوروز که روز ظهور امام عصر (علیه السلام) است.
ولکن مخفی نماند که بودن روز خروج امام زمان (علیه السلام)، روز جمعه ونوروز وعاشورا، نه به نحوی است که در سال های بسیاری که توافق نکنند، منتظر فرج نتوان شد؛ زیرا غیر ظهور وخروج حضرت حجة بن الحسن بن علی المهدی (علیه السلام) - که حال (یعنی زمان تالیف کتاب
نجم الثاقب) از عمر شریفش، هزار وچهل وچند سال می گذرد - که خواهد شد وتبدیل وخلفی در او نخواهد شد، مابقی آنچه رسیده، از نشانه ها علامات پیش از ظهور ومقارن آن، همه قابل تغییر وتبدیل وتقدیم وتاخیر وتاویل به چیز دیگر - که از اهل بیت عصمت (علیه السلام) رسیده باشد - هست؛ حتی آنها که در شمار علائم حتمی ذکر شده؛ چه ظاهراً مراد از حتیم بودن در آن اخبار، نه آن است که هیچ قابل تغییر نباشد، بلکه مراد والله یعلم - مرتبه ای است از تاکید در آن، که منافاتی با تغییر در مرحله (ای) از انحای وجود آن نداشته باشد.
تنبیه
بر ارباب بصیرت معلوم است که چنانکه زمان های مذکوره را اختصاص است به حضرت حجت (علیه السلام) - که لازم دارد توجه واستغاثه وعمل به مراسم عبودیت، آن جناب را زیاده از سایر اوقات - بعضی از امکنه نیز هست که به ملاحظه پاره ای از اخبار عامه وخاصه - احتمال قریب دارد، بودن آن جناب را در آن جا در وقتی مخصوص؛ پس سزاوار است حاضر شدن در آن مکان، هر چند نبیند یا نشناسد آن جناب را؛ چه اقامه آن جناب در مکانی، اسباب نزول رحمت وبرکات والطاف خاصه الهیه است، وشاید به برکت مجاورت، وبودن با آن معدن خیر وبرکت، لطف عام ورحمت، شامل حال او شود، هر چند مستحق نباشد؛ چنان که در بودن یا کسانی که مورد غضب ولعنت خداوندی اند، خوف شمول لعن، ودور شدن از رحمت الهیه است اگر لعن بر آنان وارد شود.
شیخ صدوق در کمال الدین فرموده: روایت است در اخبار صحیح
از ائمه ما (علیه السلام) که هر کس ببیند رسول خدا یا یکی از ائمه (علیه السلام) را که داخل شده در شهری یا قریه ای در خواب خود، پس به درستی که آن، امان است برای اهل آن شهر یا قریه از آنچه می ترسیدند وحذر می کردند، ورسیدن است به آنچه آرزو داشتند وامید رسیدن آن را داشتند.
وشیخ کلینی وشیخ طوسی روایت کردند از محمد بن مسلم که گفت:
گذشت به من حضرت باقر یا حضرت صادق (علیهما السلام) ومن نشسته بودم در نزد قاضی در مدینه.
فردا رفتم خدمت آن جناب؛ فرمود به من: چه مجلسی بود که دیروز تو را در آن دیدم؟
گفتم: فدای تو شوم! به درستی که این قاضی مرا اکرام می کند؛ پس بسا می شود که در نزد او می نشینم.
فرمود: چه چیزی تو را ایمن داشته از این که لعنتی فرود آید، پس فرو گیرد اهل مجلس را؟!.
وشاهد این دو مطلب در اخبار بسیار است وغرض، تنبیه بر غنیمت دانستن حضور در آن امکنه است از جمله آنهاست:
عرفات در موسوم حج، وسایر بقاع شریفه در اوقات شریفه که در شرع، ترغیب وتاکید شده در حضور آن جا در آن اوقات، ومکان تشبیع ونماز بر جنازه مومن.
که در روایت، (وعده حضور امام عصر بر سر جنازه مؤمنین داده شده).
باب نهم: در ذکر اعمال وآداب مخصوص، جهت ملاقات آن حضرت (علیه السلام)
آدابی که به برکت آنها می توان حضرت را زیارت کرد:
در ذکر اعمال وآدابی که شاید بتوان به برکت آنها به سعادت ملاقات حضرت حجت (علیه السلام) رسید؛ شناسد یا نشناسد؛ در خواب یا بیداری، وبردن بهره وفیضی از آن حضرت؛ هر چند که نباشد مگر زیادتی نور یقین ومعرفت وجدانی به آن وجود معظم، که از اهم مقاصد است.
از حکایت باب یازدهم معلوم می شود که رسیدن به این مقصود، وبلوغ این مرام، در غیبت کبری ممکن ومیسور (است)، بلکه مکشوف می شود که می توان به وسیله علم وعمل تقوای تام معرفت وتضرع وانبات تهذیب نفس از هر غل وغش وریبه وشک وشبهه وصفات مذمومه، قابل تلقی اسرار، ودخول در سلک خاصان وخواص، شد واز کلمات علمای اعلام، در باب یازدهم، شواهدی ذکر می شود.
مقصود در این جا، نه بیان دست آوردن راه آن است؛ که زیاده بر ادای تمام فرایض وسنن وآداب، وترک تمام محرمات ومکروهات ومبغوضات، به نحوی که از او خواسته اند، سایر مقدمات آن، مستور
ومخفی (است) جز بر اهلش مکشوف ومبین ندارند؛ بلکه غرض، به دست آوردن راهی است که شاید به وسیله آن، در عمر خویش، نوبتی به این نعمت برسد؛ هر چند در خواب باشد.
مخفی نماند که از تامل در قصص وحکایاتی که در باب یازدهم یاد می گردد، معلوم می شود که مداومت بر عمل نیک وعبادتی مشروعه وکوشش در انابه وتضرع، در مدت چهل روز، به جهت این مقصد، از اسباب قربیه ووسیله های عظیمه است؛ چنان که رفتن چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله، یا چهل شب جمعه در کوفه، با اشتغال به عبادت، از عمل های متداوله معروفه است که بسیار از علما وصلحا دعوای تجربه کرده اند.
ونیز زیارت سید الشهدا (علیه السلام)، در چهل شب جمعه وامثال آن.
وظاهرا مستندی مخصوص در دست ایشان نباشد - نه برای عدد مذکور ونه برای عمل - جز آنچه از کتاب سنت ظاهر می شود؛ که مدوامت بر دعا در چهل روز، در اجابت وقبول، موثر است.
در کافی روایت است که محمد بن مسلم گفت: گفتم به جناب باقر، یا صادق (علیهما السلام) که: ما می بینیم مرد که برای اوست عبادت وکوشش وخشوع، ولکن قائل نیست به حق - یعنی به امامت ائمه (علیهم السلام) - پس آیا او را هیچ منفعت می دهد؟
فرمود: ای محمد! به درستی که مثل کسانی که به امامت ائمه قائل نیستند وعبادت می کنند.
مثل اهل بیتی بود که در بنی اسرائیل بودند، که هیچ کدام از ایشان، چهل شب کوشش نمی کرد، مگر آن که چون دعا
می کرد، به اجابت می رسید.
مردی از ایشان، چهل شب سعی وکوشش کرد، آن گاه دعا کرد، پس به نزد عیسی بن مریم (علیهما السلام) آمد وشکایت کرد نزد آنه جناب، از آن حالی که به آن مبتلا شده، وتقاضا کرد که برای او دعا کند، پس عیسی تطهیر کرد ودو رکعت نماز به جای آورد؛ آن گاه خدای عزّ وجلّ را خواند.
پس خداوند وحی فرستاد به سوی او که: ای عیسی! به درستی که بنده من به نزد من آمد به غیر آن در که باید از آن در درآید؛ به درستی که او ما را دعا کرد ودر دلش شکی بود از تو، پس اگر ما را دعا کند تا آن که گردنش قطع شود وانگشتانش بر یزد، اجابت نمی کنم او را.
پس عیسی ملتفت او شد وفرمود: دعا می کنی خداوند را وحال آن که در دلت شکی است از پیغمبر او.
پس گفت: ای روح الله وکلمه او! این چنین بود والله آنچه گفت؛ پس دعا کن خدا را که این را از من زایل کند.
پس عیسی دعا کرد وخداوند توبه او را قبول فرمود وپذیرفت از او.
وچون اجمالا معلوم شد ماخذ عمل معهود علما وصلحا واخیار در مواظب چهل شب وروز چهارشنبه یا جمعه، در کوفه یا سهله یا کربلا، به جهت این مقصد عظیم، ونبودن خصوصیتی در هیچ یک از آنها، ظاهر می شود که هر کس باید به حسب مقام وحالت ومکان وزمان وقدرت خود، نظر کند به دقت وتامل، یا از دانای بصیری جویا شود که از اعمال حسنه شرعیه وآداب سنن احمدیه، کدام یک نسبت به او اولی وارجع است که بدان مواظبت کند؛ زیرا ممکن است عملی از گفتنی ها یا کردنی ها
نسبت به کسی مرجوع، ونسبت به دیگری راجح باشد؛ وبر فرض رجحان، تفاوت مراتب ودرجات اعمال، بسیار است.
پس ممکن است که از کسی بذل وانفاق مال در محلش مطلوب باشد، واز دیگری تعلیم، واز دیگری نماز، واز دیگری روزه، واز دیگری زیارت، وهکذا، ولکن در همه آنها رعایت باید نمود شروط مشترکه را، چون ادای فرایض واجتناب محرمات وطهارت مؤکول ومشروب وملبوس وحلیت آنها، زیاده از آنچه به ظاهر می توان کرد، تخلیص نیت وغیر اینها که مقام بیان آنها نیست.
دعاهایی که به واسطه خواندن آن می توان حضرت حجت (علیه السلام) را در خواب یا بیداری دید.
واما اعمال مخصوصه برای حاجت مذکوره؛ چه آن که مختص به امام زمان (علیه السلام) باشد، یا به مشارکت سایر ائمه، بلکه انبیا (علیهم السلام)؛ پس چند چیز از آنها مذکور می شود:
اول: سید جلیل، ابن باقی در اختیار مصباح روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: هر کس بخواند بعد از هر نماز فریضه این دعا را، پس به درستی که او خواهد دید امام م ح م د بن الحسن (علیه السلام) را در بیداری یا در خواب:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم بلغ مولانا صاحب الزمان اینما کان وحیثما کان من مشارق الارض ومغاربها سهلها وجبلها عنی وعن والدی وعن والدی واخوانی التحیه والسلام عدد خلق الله، وزنه عرش الله وما احصاه کتابه واحاط به علمه.
اللهم انی اجدد له فی صبیحه هذا الیوم وما عشت فیه من ایام حیاتی عهدا وعقدا وبیعه له فی عنقی لا احول عنها ولا ازول ابدا.
اللهم اجعلنی من انصاره واعوانه والذایین عنه والممتثلین لا وامره ونواهیه فی ایامه. المستشهدین بین یدیه.
اللهم فان حال بینی وبینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتما مقضیا فاخر جنی من قبری موتزرا کفی شاهرا سیفی مجردا قناتی ملیبا دعوه الداعی فی اللحاضر والبادی.
اللهم ارنی الطلعه الرشید والغره الحمید واکحل بصری بنظره منی الیه وعجل فرجه وسهل مخربه.
اللهم اشدد ازره وقو ظهره وطول عوره واعمر اللهم به بلادک واحی به عبادک فانک قلت وقولک الحق ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس فاظهر اللهم لنا ولیک وابن بنت نبیک المسمی باسم رسولک صلواتک علیه وآله حتی لا یظفر بشیء من الباطل الا مزقه ویحق الله الحق بکلماته ویحققه.
اللهم اکشفت هذه الغمه عن هذه الامه بظهوره انهم یرونه بعیدا ونزیه قریبا وصلی الله علی محمد وآله بحار الانوار: ج 86 ص 61. .
دوم: شیخ ابراهیم کفعمی در النه الواقیه فرموده که: دیدم در بعضی از کتب اصحاب خود که هر کس اراده کرده دیدن یکی از انبیا وائمه (علیهم السلام) را با سایر مردم یا فرزندان خود را در خواب، پس بخواند سوره شمس، قدر، کافرون، توحید، ومعوذتین یعنی سوره ناسو وفلق.، آن گاه بخواند سوره توحید را
صد مرتبه، وصلوات بفرستد بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صد مرتبه وبخواند بر طرف راست؛ پس به درستی که خواهد دید آن را که قصد کرده - ان شاء الله تعالی - وسخن خواهد گفت با آنها با آنچه می خواهد از سوال وجواب.
ودیدم در نسخه دیگر، همین را بعینه، جز آن که گفت: به جا می آورد این را هفت شب، بعد از دعایی که اولش این است: اللهم انت الحی الذی....
مخفی نماند که این دعا را سید علی بن طاووس روایت کرده در کتاب فلان السائل به اسناد خود از بعضی از ائمه (علیهم السلام) که فرمود: هر گاه اراده کردی که ببینی میت خود را، پس بخواب با طهارت، وبخواب بر طرف راست خود، وبخوان تسبیح فاطمه زهرا (علیهما السلام) را وبگو: اللهم انت الحی....
شیخ طوسی در مصباح خود فرموده: کسی اراده کرده دیدن میتی را در خواب خود، پس بگوید در وقت خواب:
اللهم انت الحی الذی لا یوصف والایمان منه منک بدات الاشیاء والیک تعود فما اقبل منها کنت ملجا ومنجا وما ادبر منها لم یکن له ملجا ولا منجا منک الا الیک واسئلک بلا اله الا انت واسئلک بسم الله ارحمن الرحیم وبحق حبیبک محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) سید النبین وبحق علی خیر الوصیین وبحق فاطمه سید نساء العالمین وبحق الحسن والحسین الذین جعلتها سیدی شباب اهل الجنه اجمعین ان تصلی علی محمد وآله واهل بیته وان ترینی میتی فی الحال التی هو فیها بحار الانوار: ج 53، ص 329.
ومو مقتضای عموم اول خبر، این دعا را برای میت، حتی انبیا وائمه (علیهم السلام) - چه زنده وچه متوقی - می شود خواند.
باید آن کسی که عمل به این نسخه می کند، تبدیل کند آخر دعا را به آنچه مناسب مقام امام زنده وپیغمبر زنده است! بلکه ظاهر آن است که اگر برای نبی یا امام - چه زنده چه متوفی - باشد، باید تغییر دهد.
وموید این مطلب آن که در کتاب تسهیل الدواء بعد از ذکر دعای مذکور، گفته که: ذکر کرده بعضی از مشایخ ما (رحمة الله علیه) که هر کس اراده کرده که ببیند یکی از انبیا یا ائمه هدی (علیهم السلام) را، پس بخواند دعای مذکور را تا آن جا که ان تصلی علی محمد وآل محمد، آن گاه بگوید: ان ترینی فلانا یعنی در این نقل به جای میتی، فلانا گفته شده که مخصوص به میت نباشد.یعنی نام آن را که خواسته، ببرد وبخواند بعد از آن، سوره شمس، لیل، قدر، کافرون، توحید ومعوذتین را، آن گاه صد مرتبه سوره توحید را بخواند، پس، هر که را اراده کرده، خواهد دید وسوال می کنی از او، آنچه را قصد کرده، وجواب خواهد داد او را - ان شاء الله تعالی -.
سوم: شیخ مفید (رحمة الله علیه) در کتاب اختصاص روایت کرده از یکی از راویان، از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) که گفت: شنیدم از آن حضرت که می فرماید: هر کسی را برای او حاجتی است به سوی خداوند تبارک وتعالی، واراده کرده که مرا ببینید ومقام ومرتبه خود را بداند، پس غسل نماید سر شب ومناجات کند به ما (یعنی - والله العالم - که با خدای تعالی مناجات کند به توسط ما، به این که قسم دهد او را به حق ما ومتوسل شود به حضرت او به وسیله ما، که ما را به او بنماید ومقام او را در نزد ما به او
نشان دهد) پس به درستی که خواهد دید ما را ومی آمرزد او را خداوند به سبب ما، وپوشیده نمی شود بر او موضع ومحل او (یعنی مقام او).
ویعنی گفته اند: مراد از مناجات کردن به ما، این (است) که دیدن ما را از هم خود قرار دهد ودیدن ومحبت ما را ذکر نفس خود گرداند که خواهد دید ایشان را.
واین غسل مذکور در این خبر، به جهت حاجت مذکوره، یکی از اغسال مستحبه است که فقها - رضوان الله علیهم - ذکر فرمودند؛ چنانکه علامه طباطبایی، بحر العلوم (رحمة الله علیه) در منظومه خود می فرماید در ضمن غایات غسل:
ووریه الامام فی المنام - لدرک ما یقصد من مرام
وظاهر، بلکه مقطوع این است که نظر سید بحر العلوم، به همین خبر باشد؛ چنانکه صاحب مواهب مواهب، شرح سید منظومه سید بحر العلوم است.، وغیره تصریح کردند.
ومناسب است ذکر یک عمل مختصر برای دیدن علی (علیه السلام) را در خواب؛ سید علی بن طاووس در فلاح السائل روایت کرده که از برای دیدن امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب، این دعا را در وقت خوابیدن بخواند:
اللهم انی اسئلک یا من لطفه خفی یا من له لطف خفی، خ وایادیه باسطه لا تنقضی اسئلک بلطفک الخفی الذی ما لطفت به لعبد الا کفی ان ترینی مولای علی بن ابی طالب (علیه السلام) فی منامی بحار الانوار: ج 53، صاحب الزمان 330..
اعمالی که با انجام آن می توان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دید
اول: در تفسیر برهان ومصباح کفعی از کتاب خواص القران منقول است که روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که: هر کس مداومت کند خواندن سوره مزمل را، می بیند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را وسوال می کند از آن جناب، آنچه می خواهد، وخداوند عطا می فرماید به او، آنچه خواسته از خیر.
دوم: کفعمی روایت کرده که: هر کس سوره قدر را در وقت زوال، صد مرتبه بخواند، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را خواب می بیند.
سوم: محدث جلیل، سید هبه الله بن ابی محمد موسوی، معاصر علامه حلی، در مجلد اول کتاب مجموع الرائق روایت کرده که: هر کس مدوامت کند تلاوت سوره جن را، می بینید پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را وسوال می کند از او، آنچه می خواهد.
چهارم: نیز در آنجا روایت شده که: هر کس سوره کافرون را در نصف شب جمعه بخواند، آن حضرت را خواهد دید.
پنجم: خواندن دعای مجیر با طهارت، هفت مرتبه وقت خواب، بعد از گرفتن هفت روز، روزه.
ششم: خواندن دعای معروف به صحیفه که روایت شده است در مهج الدعوات وغیره، با طهارت، پنج مرتبه؛ هر دو را شیخ کفعمی نقل فرموده.
هفتم: ونیز کفعمی از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که: هر کس بخواند سوره قدر را بعد از نماز ظهر وپیش از ظهر، بیست ویک مرتبه، نمی میرد تا این که ببیند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را.
هشتم: ونیز از خواص القرآن نقل کرده که: هر کس بخواند در شب جمعه، بعد از ادای نماز شب، سوره کوثر را هزار مرتبه وصلوات بفرستد بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هزار مرتبه، می بیند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب خود.
نهم: در بعضی از مجموعه های معتبره دیدم که: هر کس اراده کرده که ببیند سید انبیا (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب، پس دو رکعت نماز بخواند بعد از نماز عشاء به هر سوره که خواسته، آن گاه بخواند این دعا را صد مرتبه:
بسم الله الرحمن الرحیم
یا نور النور یا مدبر الامور بلغ منی روح محمد وارواح آل محمد تحیه وسلاما.
وادعیه ونماز واوراد، برای این قسم حاجت بسیار است؛ ما بیشتر آنها را در فصل اول از مجلد ثانی از کتاب دارالسلام استقضا نمودیم.
باب دهم: استغاثه به حضرت (علیه السلام)
سید فضل الله راوندی در کتاب دعوات وعلامه مجلسی در بحار از کتاب مجموع الدعوات تلعکبری سید علی خان در کلم الطیب از قبس المصباح روایت کرده اند از ابوالوفای شیرازی که گفت: من اسیر بودم در حبس الیاس، با ضیق حال؛ پس چنین معلوم شد بر من که او قصد قتل من کرده؛ پس شکایت کردم به سوی خداوند تبارک وتعالی، وشفیع قرار دادم مولای خود، ابی محمد، علی محمد علی بن الحسن، زین العابدین (علیه السلام) را؛ پس خواب مرا ربود.
وبه روایت قبس: - پس موکلین به من گفتند که: ثصدی بدی به تو کرده پس من مضطرب شدم بنا کردم به مناجات کردن با خداوند به توسل پیغمبر وائمه (علیهم السلام) وچون شب جمعه شد وفارغ شدم از نماز، خوابیدم..
در خواب دیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) (را) که آن جناب می فرماید که: متوسل نشو به من ونه به دختر من ونه به دو پسر من از برای چیزی از متاع دنیا، بلکه از برای آخرت وآنچه را آرزو داری از فضل خدای تعالی.
واما برادرم، ابوالحسن (علیه السلام) پس او انتقام می کشد از کسی که ظلم کرده تو را.
پس گفتم: یا رسول الله! آیا نبود که فاطمه (علیهما السلام) را ظلم کردند، پس صبر
کرد، ومیراث تو را غصب کردند، صبر نمود؛ پس چگونه انتقام می کشد از کسی که مرا ظلم نموده؟
پس حضرت نظر کردم به من از روی تعجب وفرمود: آن عهدی بود که به او کرده بودم وامری بود که به او، امر نمود بودم وجایز نبود برای او مگر به پاداشتن آن، وبه تحقیق که ادا کرد حق را.
والان، پس وای بر کسی که معترض شود موالی او را.
اما علی بن الحسین (علیهما السلام)، پس، از برای نجات از سلاطین واز شرور شیاطین.
واما محمد بن علی وجعفر بن محمد (علیهم السلام)، پس، از برای آخرت و- به روایتی - آنچه خواهی از طاعت خداوند ورضوان او.
واما موسی بن جعفر (علیهما السلام)، پس بخواه به او عافیت.
واما علی بن موسی (علیهما السلام)، از برای نجات و- به روایتی بطلب از او سلامتی را در سفرها در بحر وبر.
واما محمد بن علی (علیهما السلام)، بطلب به سبب ائ نزول رزق را از خدای تعالی.
واما علی بن محمد (علیهما السلام)، از برای قضای نوافل ونیکی اخوان وآنچه بخواهی از طاعت خداوند عزّ وجلّ.
واما حسن بن علی (علیهما السلام)، از برای آخرت.
واما حجت (علیه السلام)، پس هر گاه رسید شمشیر به محل ذبح تو - وحضرت اشاره فرمود به دست خود به سوی حلق - پس استغاثه بکن به او! به درستی که در می یابد تو را واو فریاد رس است وپناه است از برای هر کس که استغاثه کند؛ بگو: یا مولای یا صاحب الزمان! انا مستغیب بک.
وبه روایت دیگر فرمود: اما صاحب الزمان (علیه السلام)، پس هر گاه رسید کارد به اینجا - واشاره فرمود به دست خود به سوی حلقش - پس از او اعانت بخواه! پس به درستی که او تو را اعانت خواهد کرد؛ پس بگو: یا صاحب الزمان اغثنی! یا صاحب الزمان ادرکنی!.
وبه روایت اول: پس من در خواب گفتم: یا مولای یا صاحب الزمان انا مستغیث بک.
وبه روایت دیگر: پس فریاد کردم در خواب خود: یا صاحب الزمان اغثنی! یا صاحب الزمان ادرکنی!.
وبه روایت قبس المصباح صهرشتی: پس فریاد کردم در خواب: یا مولای یا صاحب الزمان ادرکنی! فقد بلغ مجهودی.
وبه روایت اول: پس در این حال، دیدم شخصی را که فرود آمد از آسمان ودر زیر پای او اسبی است ودر دست او حربه ای است از نور؛ پس گفتم: ای مولای من! دفع کن از من، شر آن که مرا اذیت می کند.
پس فرمود: کار تو را انجام دادم.
چون صبح کردم، الیاس مرا خواست وگفت: به کی استغاثه کردی؟!
گفتم: به آن که او فریادرس در ماندگان است.
دعای توسل به امام زمان (علیه السلام)
در بحار از مجمع الدعوات دعایی طولانی نقل کرده از برای توسل به هر یک از ائمه (علیهم السلام) برای مطلب مذکوره به همان ترتیب، ودر قبس المصباح نیز دعایی مختصر به همان طریق نقل کرده ودعای توسل به امام عصر (علیه السلام).
در دومی این است:
اللهم انی اسلک بحق ولیک وحجتک صاحب الزمان الا اعنتنی به علی جمیع اموری وکفیتنی به موونه کل موذ وطاع وباغ واعنتنی به فقد بلغ مجهودی وکفیتنی کل عدو وهم وغم ودین، وولدی وجمیع اهلی واخوانی ومن یعنینی امره وخاصتی، امین رب العالمین بحار الانوار: ج 94، ص 35..
ظاهر آن است که مراد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) از آن کلام (یعنی جمله هر گاه رسید کارد به اینجا)، نه اختصاص توسل به امام عصر (علیه السلام) است در آنجا که به چنگ دشمن افتد که قصد کشتن او نموده، بلکه آن کنایه است از به نهایت رسیدن شدت امور ومنقطع شدن اسباب وقطع امید از مخلوق ونماندن جای صبر وشکیبایی؛ چه از بلای دینی باشد یا دنیوی واز شر دشمن انسی باشد یا جنی؛ چنان که از دعای مزبور نیز معلوم می شود.
وچنان که تکلیف مضطر وامانده وبیچاره درمانده، استغاثه به آن جناب است، اغاثه وفریا درسی درماندگان، از مناصب الهیه آن جناب خواهد بود.
واگر به جهت کثرت اضطراب واضطرار، متمکن نشود درمانده مضطر از استغاثه به آن جناب به آن زبان مقال ودعای مأثور، کفایت می کند او را برای قابلیت اغاثه آن جناب، سوال به لسان حال واستعداد، با داشتن مقام تولا واقرار به ولایت وامامت ونحصر دانستن وساطت فیض الهی در آن وجود مقدس.
واز جمله شواهد بر این مطلب آن که از القاب خاص آن حضرت است غوث که در زیارت معتبره وارد شده ومعنی آن فریادرس است
وبه حقیقت معنی این لقب الهی که مجرد اسم نیست، محقق نشود تا آن که صاحب آن، دارای قوه سامعه ای باشد که هر کس در هر جا به هر زبان در مقام استغاثه برآید، بشنود، بلکه دارای عملی باشد که به حالات درماندگان احاطه داشته باشد که بی استغاثه وتوسل، از حالشان آگاه باشد؛ چنان که در فرمانی که برای شیخ مفید نوشتند، به این مقام تصریح فرمودند، ودارای قدرت وتوانایی باشند که اگر صلاح دانست، درمانده مستغیث به لسان حال با مقال را نجات دهد واز گرداب بلا در آورد، واین مقام را شایستگی ندارد جز کسی که دارای مقام امامت باشد.
نیز موید این مقال است آنچه در میان جمیع عرب های شهری وبیابانی شهرت دارد از تعبیر کردن از آن ذات مقدس به ابوصالح ودر توسلات واستغاثات وندبه ها وشکایت ها جز به این اسم، آن حضرت را نخوانند وشعرای معروفین، مکرر در قصاید، مدایح ومراثی وندبه ها به همین کنیه، آن جناب را ذکر می کنند وماخذی در اخبار خاصه برای آن به نظر نرسیده جز خبری که احمد بن خالد برقی روایت کرده در کتاب محاسن از ابو بصیر از جناب صادق (علیه السلام) که فرمود:
هر گاه گم شدی در راه، پس ندا کن، یا بگو: یا صالح، یا اباصالح ارشد ونا الی الطریق رحمکم الله در محاسن برقی: ارشدانا.... رحمکما الله ودر نسخه چاپی نجم الثاقب: ارشدنا.... رحمکم الله است وشاید ارشدنا.... رحمک الله باشد..
عبید بن حسن زرندی که راوی خبر است از علی بن ابی حمزه، گفت:
پس رسید به ما این بلا، پس امر نمودیم بعضی از کسانی که با ما بودند این
که دور شود وندا کند؛ پس دور شد وندا کرد.
آن گاه آمد نزد ما؛ پس خبر داد ما را که او شنید آواز خفیفی را که گوید: راه طرف راست، یا گفت: سمت چپ؛ پس یافتم راه را چنانکه گفته بود.
وتردید در یا صالح یا اباصالح ونیز تردید در سمت راست یا چپ از راوی خبر است که سهو کرده؛ چنانکه سید علی بن طاووس در کتاب امان الاخطار بعد از نقل خبر از محاسن، به این مطلب تصریح فرموده.
وشیخ برقی در کتاب مذکور، از پدر خود - محمد بن خالد برقی - نقل کرده که او در سفری با جمعی، از راه کج شدند.
گفت: پس ما این کار را کردیم، پس راه را به ما نشان دادند.
رفیق ما - یعنی آن که کناره کرد وآن دعا را خواند - شنید صدای نازکی را که می گوید:
راه طرف راست است؛ پس مرا خبر داد وبه آن جماعت خبر نکرد؛ پس گفتم: طرف راست را بگیرید! پس شروع کردیم به رفتن به طرف راست.
وشاید که چنین فهمیدند یا به دست آوردن که: صالح یا اباصالح اسم یا کنیه امام عصر (علیه السلام) است؛ چنان که بعضی حکایات معلوم می شود که این مطلب، میان شیعه، معهود بود.
پس معلوم شد که راهنمای در بیابان، ودستگیر گوشدگان که به عنوان اباصالح خوانده می شود، همان غوث اعظم، ولی عصر، صاحب الزمان (علیه السلام) است.
باب یازدهم: کسانی که در زمان غیبت کبری خدمت آن جناب رسیده اند
حکایت اول: داستان مسجد جمکران
شیخ فاضل، حسن بن محمد بن حسن قمی - معاصر شیخ صدوق - در تاریخ قم از کتاب مونس الحزین فی معرفه الحق والیقین از مصنفات شیخ صدوق نقل کرده که سبب بنای مسجد جمکران وعمارت آن این بوده است که شیخ عنیف صالح، حسن بن مثله جمکرانی (رحمة الله علیه) می گوید که: من شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان سال 293 در خانه خود خفته بودم که ناگاه جماعتی مردم به در خانه من آمدند، نصفی از شب گذشته؛ مرا بیدار کردند وگفتند: بر خیز طلب امام مهدی، صاحب الزمان (علیه السلام) را اجابت کن که تو را می خواند!
حسن گفت: من برخاستم وآماده شدم.
گفتم: بگذارید تا پیراهنم بپوشم.
آواز آمد که: هو ما کان قمیصک؛ پیراهن به بر مکن که از تو نیست! دست فرا کردم وشلوار خود را برگرفتم.
او از آمد که: لیس ذلک منک، فخذ سراویلک!؛ آن شلوار که برگرفتی از تو نیست؛ آن شلوار که از آن تو است برگیر!.
آن را انداختم واز خود برگرفتم ودر پوشیدم وطلب کلید در خانه کردم؛ آواز آمد که: الباب مفتوح.
چون به در خانه آمدم، جماعتی از بزرگان را دیدم؛ سلام کردم؛ جواب دادند وترحیب کردند (یعنی مرحبا گفتند) مرا بیاورند تا بدان جایگاه که اکنون مسجد است.
چون خوب نگاه کردم، تختی دیدم نهاده وفرش نیکو بر آن تخت گسترده وبالش های نیکو نهاده وجوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر چهار بالش کرده، پیری پیش او نشسته وکتابی در دست گرفته ومی خواند، وفزون از شصت مرد بر این زمین، بر گرد او نماز می کنند؛ بعضی جامعه های سفید، وبعضی جامه های سبز داشتند وآن پیر، حضرت خضر بود.
پس آن پیر مرا نشاند وحضرت امام (علیه السلام) مرا به نام خود خواند وگفت برو وحسن بن مسلم را بگو که تو چند سال است که عمارت این زمین می کنی ومی کاری وما خراب می کنیم، وپنج سال است که زراعت می کنی وامسال دیگر باره باز گرفتگی وعمارتش می کنی؛ رخصت نیست که تو در این زمین، دیگر بار زراعت کنی؛ باید هر انتفاع (در آمد) که از این زمین بر گرفته ای، رد کنی ؛ تا بدین موضع، مسجد بنا کنند.
وبگو این حسن بن مسلم را که این زمین شریفی است وحق تعالی این زمین را از زمین های دیگر، برگزیده است وشریف کرده وتو با زمین خود گرفتی؛ ودو پسر جوان عزّ وجلّ از تو باز ستد وتو تنیه نشدی؛ واگر نه چنین کنی، آزار وی به تو رسد، آنچه تو آگاه نباشی.
حسن بن مثله گفت: یا سیدی ومولای! مرا در این، نشانی باید؛ که جماعت، سخن بی نشان وحجت نشنوند وقول مرا تصدیق نکنند.
گفت: انا سنعلم هناک...؛ ما اینجا علامت بکنیم تا تصدیق قول تو باشد؛ تو برو وپیام مرا برسان!
به نزدیک سید ابوالحسن رو وبگو تا برخیزد وبیاید وآن مرد را حاضر کند وانتفاع چند ساله که گرفته است، از او طلب کند وبستاند وبه دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند وباقی وجوه آن را بیاورند وصرف عمارت مسجد بکنند.
مردم را بگو تا رغبت بکنند بدین موضع وعزیز دارند وچهار رکعت نماز اینجا بگزارند؛
دو رکعت تحیت مسجد؛ در هر رکعتی یک بار الحمد وهفت بار قل هو الله احد وتسبیح رکوع وسجود، هفت بار بگویند؛
ودو رکعت نماز امام صاحب الزمان (علیه السلام) بگزارند به این نحو: چون فاتحه خواند، به اباک نعبد وایاک نستعین رسد وصد بار بگوید وبعد از آن، فاتحه را تا آخر بخواند، ودر رکعت دوم نیز به همین طریق بگزارد وتسبیح در رکوع وسجود، هفت بار بگوید وچون نماز تمام کرده باشد، لا اله الا الله وتسبیح فاطمه زهرا (علیهما السلام) بگوید چون از تسبیح فارغ شود، سر به سجده نهد وصدر بار صلوات بر پیغمبر وآلش (علیهم السلام) بفرستد.
فمن صلیتها فکانما صلی فی البیت العتیق؛ هر که این دو رکعت نماز بگزارد، همچنین باشد که دو رکعت نماز در کعبه گزاره باشد.
حسن به مثله جمکرانی گفت: من چون این سخن را بشنیدم، با خود گفتم که: گویا این موضع است که تو می پنداری، انما هذا المسجد للامام صاحب الزمان؛ واشارت بدان جوان کردم که در چهار بالش نشسته بود پس، آن جوان به من اشارت کرد که: برو!، من بیامدم؛ چون پاره ای راه بیامدم؛ دیگر باز خواندند وگفتند: بزی در گله جعفر کاشانی چوپان است؛ باید آن بز را بخری؛ اگر مردم ده بها نهند، بخر، واگر نه، تو از خاصه خود بدهی وآن بز را بیاوری وبدین موضع فردا شب بکشی! آن گاه روز هجدهم ماه مبارک رمضان، گوشت آن بز را بر بیماران وکسی که مرضی سخت داشته باشد، انفاق کنی وحق تعالی همه را شفا دهد، وبز ابلق است وموهای بسیار دارد وهفت علامت دارد؛ سه بر جانبی وچهار بر جانبی.
رفتم، مرا دیگر باره بازگردانید وگفت: هفتاد روز یا هفت روز ما اینجاییم.
(اگر بر هفت روز حمل کنی، دلیل کند بر شب قدر که بیست وسیم است واگر بر هفتاد حمل کنی، شب بیست پنجم ذی القعده بود وروز بزرگوار است).
پس حسن بن مثله گفت: بیامدم تا خانه، وهمه شب در آن اندیشه بودم تا صبح شد.
نماز بگزارم ونزدیک علی المنذر آمدم وآن احوال با وی بگفتم؛ او با من بیامد.
رفتم بدان جایگاه که مرا برده بودند.
پس گفت: با الله! نشان وعلامتی که امام (علیه السلام) مرا گفت، یکی این است که زنجیرها ومیخ ها اینجا ظاهر است.
پس به نزدیک سید ابولحسن الرضا شدیم، چون به در خانه وی رسیدیم، خدم وحشم وی را دیدم که مرا گفتند: از سحرگاه، سید ابولحسن در انتظار توست، تو از جمکرانی؟
گفتم بلی!
من در حال به درون رفتم وسلام کردم؛ جواب نیکو داد واعزاز کرد، مرا به تمکین نشاند وپیش از آن که من حدیث کنم، مرا گفت: ای حسن مثله! من خوفته بودم در خواب، شخصی مرا گفت: حسن بن مثله نام، مردی از جمکران پیش تو آید بامداد، باید آنچه گوید سخن او را تصدیق کنی وبر قول او اعتماد کنی که سخن او سخن ماست؛ باید که قول او را بازنگردانی! از خواب بیدار شدم؛ تا این ساعت، منتظر تو بودم.
حسن ین مثله، احوال را به شرح، با وی بگفت؛ در حال بفرمود تا اسب ها را زین بر نهادند وبیرون آوردند وسوار شدند.
چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر چوپان، گله بر کنار راه داشت؛ حسن بن مثله در میان گله رفت، وآن بز، از پیش همه گوسفندان می آمد، پیش حسن بن مثله دوید، وآن بز را گرفت که به وی دهد، وبز را بیاورد.
جعفر چوپان سوگند یاد کرد که من هر گز این بز را ندیده ام ودر گله من نبوده است، الا امروز که می بینم، وهر چند که می خواهم این بز را بگیرم، میسر نمی شود.
پس بز را همچنان که سید فرموده بود، در آن جایگاه آوردند وبکشتند وسید ابوالحسن الرضا بدین موضع آمدند وحسن بن مسلم را حاضر کردند وانتفاع (در آمدها) از او گرفتند ووجوه رهق را بیاوردند ومسجد جمکران را چوپ بپوشانیدن وسید ابوالحسن الرضا زنجیرها ومیخ ها
را به قم برد ودر خانه خود گذاشت.
همه بیماران می رفتند وخود را در زنجیر می مالیدند؛ خدای تعالی شفای عاجل می داد وخوب می شدند.
ابوالحسن محمد بن حیدر گوید که: به استفاضه شنیدم که: سید ابوالحسن الرضا مدفون است ودر موسیان به شهر قم، وبعد از او فرزندی از وی را بیمار نازل شد ووی در خانه شد وسر صندوق را برداشتند زنجیرها ومیخ ها را نیافتند.
مولف می گوید: در نسخه فارسی تاریخ قم ودر نسخه عربی که عالم جلیل، آقا محمد علی کرمانشاهی، مختصر این قصه را در حواشی رجال میر مصطفی، در باب حسن از آن نقل کرده، تاریخ قصه را در نود وسه - یعنی نود سه بعد از دویست - نقل کرده است.
واما ما دو رکعت نماز منسوب به آن حضرت (علیه السلام) از نمازهای معروفه است، وجماعتی از علما آن را روایت کرده اند؛
اول: شیخ طبرسی - ثاحب تفسیر - در کتاب کنوز النجاح روایت کرده از یکی از خدمه ابی عبدالله حسین بن محمد بزوفری واو گفته است که: بیرون آمده از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) که هر کس را بسوی حق تعالی حاجتی باشد، پس باید که بعد از نصف شب جمعه، غسل کند وبه جای نماز خود رود ودو رکعت نماز گزارد ودر رکعت اول بخواند سوره حمد را، وچون به ایاک نعبد وایاک نستعین برسد، صد مرتبه آن را مکرر کند وبعد از آن که صد مرتبه بخواند ورکوع ودو سجده بجا آورد وسبحان ربی العظیم وبحمده را هفت مرتبه در رکوع بگوید وسبحان ربی الاعلی وبحمده را در هر یک از دو سجده، هفت مرتبه بگوید، از آن رکعت دوم را مانند رکعت اول به جا آورد وبعد از تمام
شدن نماز، این دعا را بخواند، پس به درستی که حق تعالی البته حاجت او را بر آورد هر گونه حاجتی که باشد، مگر آن که حاجت او در قطع کردن صله رحم باشد.
ودعا این است:
اللهم ان اطعتک فالحمده للک وان عصیتک فالحجه لک منک الروح ومنک الفرج سبحان من انعم وشکر سبحان من قدر وغفر.
اللهم ان کنت عصیتک فانی قد اطعتک فی احب الاشیا الیک وهو الایمان بدک لم اتخذ لک ولدا ولم ادع لک شریکا منا منک به علی لا منا منی به علیک وقد عصیتک یا الهی علی غیر وجه المکابره والخروج عن عبودیتک ولا الجحود لربوبیتک ولکن اطعت هوای وازلنی الشیطان فلک الحجه علی والبیان فان تعذبنی فبذنوبی غیر ظالم لی وان تغفز لی وترحمنی فانک جواد کریم.
بعد از آن تا نفس او وفا کند، یا کریم یا کریم را مکرر بگوید بعد از آن بگوید:
یا امنا من کلی شیء وکل شیء منک خائف حذر اسئلک بامنک من کل شیء وخوف کل شیء منک ان تصلی علی محمد وآل محمد وان تعطینی امانا لنفسی واهلی وولدی وسائر ما انعمت به علی حتی لا اخاف ولا احذر من شیء ابدا انک علی کل شیء قدیر وحسبنا الله ونعم الوکیل یا کافی ابراهیم نمرود ویا کافی موسی فرعون اسئلک ان تصلی علی محمد وآل محمد وان تکفینی شر فلان بن فلان.
وبه جای فلان بن فلان نام شخص را که از ضرر او می ترسد ونام پدر او را بگوید واز حق تعلی طلب کند که ضرر او را رفع نماید وکفایت کند پس، به درستی که حق تعالی، البته کفایت ضرر او را خواهد کرد - ان شاء الله تعالی -.
بعد از آن، به سجده رود وحاجت خود را درخواست نماید وتضرع وزارری کند به سوی حق تعالی؛ به درستی که نیست مرد مؤمنی ونه زن
مومنه ای که این نماز را بگزارد وآن دعا را از روی اخلاص بخواند مگر آن که گشوده می شود بر او، درهای آسمان برای برآمدن حاجت او، ودعای او مستجاب می گردد در همان وقت ودر همان شب؛ هر گونه که حاجتی که باشد، واین به سبب فضل وانعام حق تعالی بر ما وبر مردمان است.
دوم: سید عظیم القدر، سید فضل الله راوندی در کتاب دعوات در ضمن نمازهای معصومین (علیهم السلام) می گوید: نماز مهدی (علیه السلام) دو رکعت است: در هر رکعتی حمد یک مرتبه وصد مرتبه ایاک نعبد وایاک نستعین وصد مرتبه صلوات بر پیغمبر وآل او (علیهم السلام) بعد از نماز.
(علیهما السلام).: سید جلیل، علی بن طاووس در کتاب جمال الاسبوع همین نماز رابه نحو نسبت به آن حضرت داده ولکن ذکر صد صلوات بعد از او نقل کرده وفرمود این دعا را در عقب نماز بخواند:
اللهم عظم البلاء وبرح الخفاء وانکشف الغطاء وضاقت الارض ومنعت در برخی نسخه ها به جای معت، بما وسعت می باشد السماء والیک یا رب المشتکی وعلیک المعول فی الشده والرخاء اللهم صل علی محمد وآل محمد الذین امرتنا بطاعتهم وعجل اللهم فرجهم بقائمهم واظهر اعزاز یا محمد یا علی یا علی یا محمد اکفیانی فانکما کافیای یا محمد یا علی یا علی یا محمد انصرانی فانکما ناصرای یا محمد یا علی یا علی یا محمد احفظانی فانکما ناصرای یا محمد یا علی یا علی یا محمد احفضانی فانکما حافظای یا مولا یا صاحب الزمان سه مرتبه الغوث سه مرتبه ادرکنی سه مرتبه الامان سه مرتبه.
مسجد شریف جمکران در یک فرسخی قم تقریبا، از سمت دروازه کاشان واقع است.
حکایت دوم: اسماعیل بن عیسی بن حسن هرقلی
عالم فاضل، علی بن عیسی اربلی در کشف الغمه می فرماید: خبر داد مرا جماعتی از ثقات برادران من، که در بلاد حله، شخصی بود که او را اسماعیل بن عیسی بن حسن هر قلی می گفتند؛ از اهل قریه ای بود که آن را هرقل می گویند؛ وفات کرد در زمان من، ومن او را ندیدم...
بیرون آمد در وقت جوانی از ران چپ او چیزی که آن را توثه می گویند، به مقدار قبضه (کف دست) آدمی ودر هر فصل بهار می ترکید واز آن خون چرک می رفت.
این درد، او را از همه شغلی باز می داشت.
به شهر حله آمد وبه خدمت رضی الدین علی بن طاووس رفت واز این درد شکایت نمود.
سید، جراحان حله را حاضر نمود؛ آن را دیدند وهمه گفتند: این توثه بر بالای رگ اکحل، برآمده است وعلاج آن نیست الا به بریدن، واگر این را ببریم، شاید رگ اکحل بریده شود، وآن رگ هرگاه بریده شد، اسماعیل زنده نمی ماند، ودر این بریدن چون، خطر عظیم است، مرتکب آن نمی شویم.
سید بن اسماعیل گفت: من به بغداد می روم؛ باش تا تو را به همراه ببرم وبه اطبا وجراحان بغداد بنمایم؛ آگاهی ایشان بیشتر باشد وعلاجی توانند کرد.
به بغدا آمد واطبا را طلبید؛ آنان نیز جمعیا همان تشخیص کردند وهمان عذر گفتند واسماعیل دلگیر شد؛ سید به او گفت: حق تعالی نماز تو را با وجود این نجسات که به آن آلوده ای، قبول می کند، وصبر کردن در این درد، بی اجر نیست.
اسماعیل گفت: پس چون چنین است، به زیارت سامره می روم واستغاثه به ائمه هدی (علیهم السلام) می برم.و متوجه سامره شد.
صاحب کشف الغمه می گوید: از پسرش شنیدم که می گفت: از پدرم شنیدم که گفت: چون به آن مشهد منور رسیدم وزیارت امامین همامین، امام علی نقی وامام حسن عسگری (علیهما السلام) کردم وبه سردابه رفتم وشب در آنجا به حق تعالی بسیار نالیدم وبه صاحب الامر (علیه السلام) استغاثه بردم، وصبح به طرف دجله رفتم وجامه ام را شستم وغسل زیارت کردم وابرقی (آفتابه ای) که داشتم، پر آب کردم ومتوجه مشهد مقصود حرم امام علی وامام حسن عسگری (علیهما السلام) است که در شهر سامراء عراق می باشد.شدم که یک بار دیگر زیارت کنم.
به قلعه نارسیده، چهار سوار دیدم که می آیند وچون در حوالی مشهد جمعی از شرفاء (سادات) خانه داشتند، گمان کردم که از ایشان باشند، چون به من رسیدند، دیدم که دو جوان، شمشیر بسته اند، یکی از ایشان خطش دمیده بود (نوجوان بود) ویکی، پیری بود پاکیزه وضع، که نیزه ای در دست داشت، ودیگری شمشیری حمایل کرده وفرجی (یک نوع لباس) بر بالای آن پوشیده وتحت الحنک بسته ونیزه به دست گرفته؛ پس آن پیر، در دست راست قرار گرفت وبن نیزه را بر زمین گذاشت، وآن جوان دو طرف چپ ایستادند، وصاحب فرجی در میان راه مانده، بر من سلام کردند وجواب سلام دادم.
فرجی پوش گفت: فردا روانه می شوی؟
گفتم: بلی.
گفت: پیش آی تا ببینم چه چیزی تو را در آزاد دارد؟
مرا به خاطر رسید که اهل بادیه (یعنی بیابان نشین ها) احتزاری از نجسات نمی کنند وتو غسل کرده ای ورخت را آب کشیده ای وجامه ات هنوزتر است؛ اگر دستش به تو نرسد، بهتر باشد.
در این فکر بودم که خم شد ومرا به طرف خود کشید ودست بر آن جراحت نهاده فشرده؛ چنان که به درد آمد وراست شده بر زمین قرار گرفت.
مقارن آن حال، آن شیخ گفت: افلحت یا اسماعیل!
من گفتم: افلحتم، ودر تعجب افتادم که نام مرا چه می داند.
باز همان شیخ که با من گفت خلاص شدی ورستگار یافتی، گفت: امام است امام.
من دویدم ران ورکابش را بوسیدم؛ امام (علیه السلام) راهی شد ومن در رکابش می رفتم وجزع می کردم؛ به من گفت: برگرد!
من گفتم: هرگز از تو جدا نمی شوم.
باز فرمود که: برگرد که مصلحت تو در برگشتن است!
ومن همان حرف را اعاده کردم.
پس آن شیخ گفت: ای اسماعیل! شرم نداری که امام دوباره فرمود برگرد وخلاف قول او عمل می کنی؟!
این حرف در من اثر کرد؛ پس ایستادم.
چون قدمی چند دور شدند، باز به من ملتفت شد وفرمود که: چون به بغداد رسی، مستنصر تو را خواهد طلبید وبه تو عطایی خواهد کرد؛ از او قبول مکن وبه فرزندم رضی (الدین بن طاووس) بگو که چیزی در باب تو، به علی بن عوض بنویسد که من به او سفارش می کنم هر چه تو خواهی، بدهد.
من همان جا ایستاده بودم تا از نظر من غایب شدند ومن تاسف بسیار خوردم؛ ساعتی همانجا نشستم، وبعد از آن به مشهد برگشتم.
اهل مشهد چون مرا دیدند، گفتند: حالت متغیر است، آزاری داری؟
گفتم: نه.
گفتند: با کسی جنگ ونزاعی کرده ای؟
گفتم: نه، اما بگوید که این سواران را که از اینجا گذشتند، دیدید؟
گفتند: ایشان از شرفاء باشند.
گفتم: نبودند، بلکه یکی از ایشان امام بود.
پرسیدند که: آن شیخ،ء یا صاحب فرجی؟
گفتم: صاحب فرجی.
گفتند: زخمت را به او نمودی؟
گفتم: بلی آن را فشرد ودرد کرد.
پس ران مرا باز کردند اثری از آن جراحت نبود، ومن خود هم از دهشت به شک افتادم وران دیگر را گشودم؛ اثری ندیدم، ودر اینجا خلق بر من هجوم کردند وپیراهن مرا پاره پاره کردند، واگر اهل مشهد مرا خلاص نمی کردند، در زیر وپا رفته بودم.
وفریاد وفغان، به مردی که ناظر بین النهرین بود، رسید وآمد؛ ماجرا شنید ورفت که واقعه را بنویسید، ومن شب در آنجا ماندم.
صبح، جمعی مرا مشایعت نمودند، ودو کس همراه کردند وبرگشتند وصبح دیگر بر در شهر بغداد رسیدم (دیدم) که خلق بسیار بر سر پل جمع شده اند وهر کس که می رسد، از او اسم ونسبتش را می پرسند.
چون ما
رسیدیم ونام مرا شنیدند، بر سر من هجوم کردند؛ رختی را که ثانیا پوشیده بودم، پاره پاره کردند ونزدیک بود روح از تن من مفارقت کند که سید رضی الدین به جمعی رسیدند ومردم را از من دور کردند وناظر بین النهرین نوشته بود صورت حال را وبه بغداد فرستاده واو را ایشان را خبر کرده بود.
سید فرمود که: ای مردی که می گویند شفا یافته تویی که این غوغا در این شهر انداخته ای؟
گفتم: بلی!
از اسب به زیر آمده، ران مرا باز کرد، وچون زخم را دیده بود واز آن اثری ندیده، ساعتی غش کرد وبی هوش شد، وچون به خود آمد گفت:
وزیر مرا طلبیده وگفته که از مشهد، این طور نوشته آمد، ومی گویند آن شخص به تو مربوط است؛ زود خبر او را به من برسان! ومرا با خود نزد آن وزیر که قمی بود، برد.
گفت که: این مرد، برای من ودوست ترین اصحاب من است.
وزیر گفت: قصه را به جهت من نقل کن! از اول تا آخر، آنچه بر من گذشته بود نقل نمودم؛ وزیر فی الحال کسانی به طلب اطبار وجراحان فرستاد.
چون حاضر شدند، فرمود: شما زخم این مرد را دیده اید؟
گفتند: بلی!
پرسیدند که: دوای آن چیست؟
همه گفتند: علاج آن منحصر در بریدن است، واگر ببرند، مشکل که زنده بماند.
پرسیدند: بر تقدیری که نمیرد، تا چند گاه آن زخم به هم آید؟
گفتند: اقلا دو ماه آن جراحت باقی خواهد بود؛ بعد از آن شاید مندمل شود، ولیکن در جای آن گودی سفید خواهد ماند که از آنجا موی نروید.
باز پرسید که: شما چند روز شد که او را دیده اید؟
گفتند: امروز دهم است.
پس وزیر ایشان را پیش طلبیده، ران مرا برهنه کرد؛ ایشان دیدند که با ران دیگر، اصلا تفاوتی ندارد واثری به هیچ وجه از آن زخم نیست؛ در این وقت، یکی از اطبا که از نصاری بود، صحیه زده، گفت: والله هذا من عمل المسیح؛ یعنی به خدا قسم که این شفا یافتن نیست مگر از معجزات مسیح، یعنی عیسی بن مریم (علیهما السلام).
وزیر گفت: چون عمل هیچ یک از شما نیست، من می دانم عمل کیست.
واین خبر به خلیفه رسید؛ وزیر را طلبید؛ وزیر مرا با خود به خدمت خلیفه برد، ومستنصر مرا امر فرمود که کیسه ای را که در آن، هزار دینار بود، حاضر کرد، ومستنضر به من گفت: این مبلغ را نفقه خود کن!
من گفتم: حبه ای را از این، قبول نمی توانم کرد.
گفت: از کی می ترسی؟
گفتم: از آن که این عمل اوست؛ زیرا که او امر فرمود که از ابوجعفر چیزی قبول مکن! پس خلیفه مکدر شد وبگریست.
صاحب کشف الغمه می گوید که: از اتفاقات حسنه این که، روزی من این حکایت را از برای جمعی نقل می کردم، چون تمام شد، دانستم که
یکی از آن جمع، شمس الدین محمد، پسر اسماعیل است ومن او را نمی شناختم؛ از این اتفاق، تعجب نمودم وگفتم: تو ران پدر را در وقت زخم دیده بودی؟
گفت: در آن وقت کوچک بودم، ولی در حال صحبت دیده بودم، ومو از آنجا برآمده بود واثری از آن زخم نبود، وپدرم هر سال یکبار به بغداد می آمد وبه سامره می رفت ومدت ها در آنجا به سر می برد ومی گریست وتاسف می خورد؛ به آرزوی آن که مرتبه ای دیگر آن حضرت را ببیند، در آنجا می گشت، ویک بار دیگر، آن توفیق نصیب او نشد، وآنچه من می دانم، چهل بار دیگر به زیارت سامره شتافت وشرف آن زیارت را دریافت ودر حسرت دیدن صاحب الامر (علیه السلام) از دنیا رفت.
مولف گوید که: شیخ حر عاملی در کتاب امل الامل می فرماید:
شیخ محمد بن اسماعیل الهرقی، فاضل عالم واز شاگردان علامه بود ومن کتاب مختلف علامه حلی به خط او دیدم، وظاهر می شود از آن نسخه را در آن زمان مولفش نوشته ونزد او یا پسرش - یعنی فخر المحققین - خوانده است....
حکایت سوم: داستان بردار میرزا محمد حسن نایینی
میرزا نائینی، از علمای بزرگ، ومراجع تقلید شیعه در سده چهاردهم است در سال تالیف نجم الثاقب 26 ساله در سال وقوع آن داستان هشت ساله بوده است..
که بسیار مشابهت دارد با حکایت گذشته، وآن چنان است که خبر داد ما را جناب عالم فضال صالح، میرزا محمد حسین نایینی اصفهانی، فرزند ارجمند جناب عالم عامل ومهذب کامل، میرزا عبدالرحیم نایینی، ملقب
به شیخ الاسلام که: مرا برادری است از پدر ومادر، نامش میرزا محمد سعید که مشغول تحصیل علوم دینیه است؛ تقریبا در سال 1285 دردی در پایش ظاهر شد وپشت قدم او ورم کرد به نحوی که آن را (کج) کرد واز راه رفت عاجز شد.
میرزا احمد طبیب، پسر حاج میرزا عبدالوهاب نایینی را برای او آوردند؛ معالجه کرد؛ کجی پشت پا بر طرف شد وورم رفت وماده متفرق شد.
چند روزی نگذشته که ماده ای گویا مقصود دمل است. در بین زانو وساق ظاهر شد وپس از چند روز دیگر، ماده دیگر، در همان پا، در ران پیدا شد وماده ای در میان کتف، تا آن که هر یک از آنها زخم شد ودردی شدید داشت؛ معالجه کردند؛ منفجر شد واز آنها چر؟ می آمد.
قریب یک سال یا زیاده، مشغول معالجه این زخم ها بود، به انواع معالجات، وهیچ یک از آنها ملتئم نشد، بلکه هر روز بر جراحت افزوده می شد، ودر این مدت طولانی، قادر نبود بر گذاشتن پا بر زمین، واو را از جانبی به جانبی به دوش می کشیدند.
واز جهت طول مرض، مزاجش ضعیف شد واز کثرت خون وچرک که از آن زخم ها بیرون رفته بود، از او جز پوست واستخوان، چیزی باقی نمانده بود، وکار بر پدرمان سخت شد، وبه هر نوع معالجه که اقدام می نمود، جز زیادی جراحت وضعف حال وقوا ومزاج، اثری نداشت، وکار آن زخمها بدانجا رسید که آن دو، که یکی در مابین زانو وساق، ودیگری در ران همان پا بود، اگر دست بر روی یکی از آنها می گذاشتند چرک وخون از دیگری جاری می شد.
ودر آن ایام، وبای شدیدی در نایین ظاهر شده بود وما از خوف وبا در قریه ای از قرای آن، پناه برده بودیم؛ پس مطلع شدیم که جراح حاذقی که او را آقا یوسف می گفتند، در قریه نزدیک قریه ما منزل دارد.
پس پدرم کسی نزد او فرستاد وبرای معالجه حاضر کرد، وچون عمویم مریضی را برای او عرضه داشت، ساعتی ساکت شد تا آن که پدرم از نزد او بیرون رفت ومن در نزد او ماندم با یکی از خالوهای خالو: برادر مادر؛ دایی. من که او را حاجی میرزا عبدالوهاب می گویند؛ مدتی با او نجوا کرد ومن از آن کلمات دانستم که با او خبر یاس می دهد واز من مخفی می کند که مبادا به مادرم بگویم ومضطرب شود وبه جزع افتد.
پس پدرم برگشت.
آن جراح گفت که: من فلان مبلغ می گیرم، آن گاه شروع می کنم در معالجه.
وغرض او از این سخن این بود که امتناع پدرم از دادن آن مبلغ پیش از معالجه، وسیله باشد برای او، از برای رفتن، پیش از اقدام به معالجه.
پس پدرم از دادن آنچه خواست پیش از معالجه امتناع نمود پس او فرصت را غنیمت شمرد وقریه خود مراجعت نمود وپدر ومادرم دانستند که عمل جراح به جهت یاس وعجز او بود، از معالجه با وجود آن حذاقت واستادی که داشت، واز او مایوس شدند.
ومرا خالوی دیگر لود در غایب تقوا وصلاح، که او را میرزا ابوطالب می گفتند - ودر شهر، شهوتی داشت که رقعه ای استغاثه به سوی امام عصر حضرت حجت (علیه السلام) که او می نویسد برای مردم، سریع الاجابه (است) وزود تاثیر می کند ومردم در شداید وبلاها، بسیار به او مراجعه می کردند.
پس، مادرم از او خواهش کرد که برای شفای فرزندش رقعه استغاثه بنویسد، در روز جمعه نوشت، ومادرم آن را گرفت وبرادرم را برداشت وبه نزد چاهی رفت که نزدیک قریه ما بود؛ پس برادرم آنم رقعه ای را در چاه انداخت، واو معلق بود در بالای چاه در دست مادرم، ودر این حال برای او وپدرم، رقعی پیدا شد؛ پس هر دو سخت بگریستند واین در ساعت آخر روز جمعه بود.
پس چند روزی نگذشت که من در خواب دیدم که سه سوار بر اسب، به هیات وشمائلی که در داستان اسماعیل هر قلی وارد شده، از صحرا به خانه ما می آیند؛ در آن حال، واقعه اسماعیل به خاطرم آمد ودر آن روزها بر آن واقف شده بودم وتفصیل آن در نظر بود.
پس ملتفت شدم که آن سوار مقدم، حضرت حجت (علیه السلام) است، واین که آن جناب، برای شفای برادر مریض من آمده، وبرادر مریض، در فراش خود، در فضای خانه، بر پشت، خوابیده تا تکیه داده، چنانکه در غالب ایام چنین بود.
پس حضرت حجت (علیه السلام) نزدیک آمدند ودر دست مبارک نیزه داشت؛
پس آن نیزه را در موضعی از بدن او گذاشت وگویا در کتف او بود؛ به او فرمود: بر خیز که خالویت از سفر آمده!
وچنین فهمیدم در آن حال که مراد آن جناب از این کلام، بشارت است به آمدن خالوی دیگرم نامش حاجی میرزا علی اکبر (است) که به سفر تجارت رفته بود وسفرش طول کشیده بود وما بر او به جهت طول سفر وانقلاب روزگار - از قحط وغلای شدید - خائف بودیم.
چون حضرت نیزه را بر کتف او گذاشت وآن سخن را فرمود، برادرم از جای خواب خود برخاست وبه شتاب به سوی در خانه رفت به جهت استقبال خالوی مذکور.
پس، از خواب بیدار شدم؛ دیدم فجر طلوع (کرده) وهوا روشن شده؛ کسی به جهت نماز صبح، از خواب بر نخاسته؛ پس از جای برخاستم وبه سرعت پیش از آن که جامعه بر تن کنم، نزد برادرم رفتم؛ او را از خواب بیدار کردم وگفتم به او که: حضرت حجت (علیه السلام) تو را شفا داده؛ برخیز!
ودست او را گرفتم وبه پا داشتم.
پس، مادرم از خواب برخاست بر من صیحه زد که چرا او را بیدار کردم؛ چون به جهت شدت درد، غالب شب بیدار بود واندکی خواب در آن حال غنیمت بود؛ گفتم: حضرت حجت (علیه السلام) او را شفا داده.
چون او را به پا داشتم، شروع کرد به راه رفتن در فضای حجره وحال آن که در آن شب چنان بود که قدرت نداشت بر گذاشتن قدمش بر زمین، وقریب یک سال یا یازده چنین بر او گذشته بود واز مکانی به مکانی او را حمل می کردند.
پس، این حکایت در آن قریه منتشر شد وهمه خویشان وآشنایان که بودند، جمع شدند که او را ببینند، زیرا به عقل باور نداشتند، ومن خواب را نقل می کردم وبسیار فرحاک بودم از این که من مباردت کردم به بشارت شفا در حالی که او در خواب بود، وچرک وخون در آن روز منقطع وزخم ها ملتئم شد.
پس از گذشتن هفته وچند روز بعد از آن، خالو با غنیمت وسلامت
وارد شد ودر این تاریخ 1303 است، تمام اشخاصی که نام ایشان در این حکایت برده شد، در حیاتند جز مادرم وجراح مذکور که داعی حق را لبیک گفتند.
والحمد لله.
رقعه استغاثه به حضرت (علیه السلام)
مولف گوید که: رقعه ای استغاثه به سوی حضرت حجت (علیه السلام) به چند روایت شده ودر کتب ادعیه متداوله موجود است، ولکن نسخه ای به نظر رسیده که در آن کتب نیست؛ بلکه در مزار بحار الانوار وکتاب دعای بحار که جمع آنهاست نیز ذکر نشده.
چون نسخه آن کمیاب است، لهذا نقل آن در اینجا لازم دیدم.
فاضیل متبحر بن محمد الطیب، از علمای دولت صفویه، در کتاب انیس العابدین نقل کرده است:
بسم الله الرحمن الرحیم توسلت الیک یا ابالقاسم محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب النبا العظیم والصراط المستقیم وعصمه اللاجین بامک سیده نساء العالمین وبابائک الطاهرین وبامهاتک الطاهرت بیاسین والقرآن الحکیم والجبروت العظیم وحقیقه الایمان ونور النور وکتاب مسطور ان تکون سفیری الی الله تعالی فی الحاجه لفلان او هلاک فلان بن فلان.
واین را در گل پاکی بگذارد ودر آب جاری یا چاهی بینداز! در آن حال بگو: یا سعید بن عثمان ویا عثمان بن سعید اوصلا قصتی الی صاحب الزمان (علیه السلام).
نسخه چنین بود ولکن به ملاحضه روایات وطریقه بعضی از رقاع، باید
چنین باشد:یا عثمان بن سعید ویا محمد بن عثمان!... والله العالم روایت دیگر از رقعه قبلا در باب هفتم یاد شده..
حکایت چهارم: از سید بن طاووس از علما بزرگ سده هفتم..
سید ابن معظم طاووس - طالب ثراه - در کتاب فرج المهموم فی معرفه نهج الحلال والحرام من النجوم فرمود: به تحقیق که درک کردم در زمان خود جماعتی را که ذکر می کردند که ایشان، مشاهده نمود مهدی (علیه السلام) را، ودر ایشان بود کسانی که حامل شده بودند از جانب آن حضرت رقعه ها وعریضه ها را که عرض شده بود بر آن جناب، واز این جمله است که صدق آن را دانستم، وآن چنان است که خبر داد مرا کسی را که اذن نداده است که نام او را ببرم؛ پس ذکر نمود که: او را از خدای تعالی خواسته بود که بر او تفضل نماید به مشاهده نمودن حضرت مهدی (علیه السلام) را.
پس در خواب دید که او مشاهده خواهد نمود آن جناب را در وقتی که او را اشاره نمودند به آن وقت.
گفت: چون آن وقت رسید، او در مشهد مطهر مولای ما، موسی بن جعفر (علیهما السلام) بود؛ پس شنید آوازی را که شناخته بود آن را پیش از آن وقت، واو مشغول بود به زیارت مولای ما، حضرت جواد (علیه السلام)؛ پس سائل مذکور، خود را نگاه داشت از مزاحمت کردن آن جناب، وداخل شد در حرم منور، وایستاد در نزد پاهای ضریح مقدس مولای ما، حضرت کاظم (علیه السلام).
پس بیرون آمد آن که معتقد بود که اوست مهدی (علیه السلام)، وبا او بود رفیقی، واین شخص مشاهده نمود آن جناب را، وبا او به جهت وجوب تادب در حضور مقدس آن جناب، تکلم نکرد.
حکایت پنجم: داستان شیخ وزام
ونیز سید ابن طاووس در آن کتاب فرموده که از آن جمله است خبری که حدیث کرد مرا به آن، ابوالعباس بن میمون واسطی، در حالی که ما به سمت سامره می رفتیم.
گفت: چون متوجه شد ورام بن ابی فراس (رحمة الله علیه) از شهر حله - به جهت تالم وملاتی که پیدا کرده بود از مغازی - واقامت نمود در مشهد مقدس، در مقابر قریش (کاظمین)، دو ماه الا هفت روز، گفت: پس متوجه شدم من از شهر واسط بسوی سامرا وهوا به شدت سرد بود؛ پس مجتمع شدیم با شیخ ورام در مشهد کاظمی وعزم خود را در زیارت سامراء برای او بیان کردم.
گفت: می خواهم با تو رقعه بفرستم که آن را بر دکمه لباس خود ببندی یا در زیر پیراهن خود؛ پس آن را در جامعه خود بستم.
فرمود: چون رسیدی به قبه شریفه - یعنی قبه سرداب مقدس - وداخل شدی در آنجا در اول شب وکسی در نزد تو باقی نماند وآخر کسی بودی که خواستی بیرون بیایی، پس رقعه را در قبه بگذار؛ چون وقتی صبح بروی به آنجا ورقعه را در آنجا نبینی، به احدی چیزی مگو!
گفت: پس من آنچه را به من امر فرمود، کردم.
پس صبح رفتم ورقعه را نیافتم وبرگشتم به سوی اهل خود، وشیخ پیش از من، به میل خود برگشته بود به سوی اهل خود؛ یعنی به حله مراجعت نمود؛ پس در موسوم زیارت آمدم وشیخ را در منزلش در حله ملاقات کردم.
فرمود به من: این حاجت برآورده شد.
ابوالعباس گفت: این حدیث را به احدی قبل تو نگفتم؛ از وقت وفات شیخ ورام تا حال که قریب سی ساله است.
مولف گوید: شیخ ورام مذکور، از زهاد علما وادعیان فقهاست واز اولاد مالک اشتر است ومصنف کتاب تنبیه الخواطر که معروف است به مجموعه ورام، واو جد مادری ابن طاووس است.
حکایت ششم: داستان علامه حلی از فقهای شیعه سده هشتم..
سید شهید، قاضی نورالله شوشتری در مجالس المومنین در ضمن احوالات آیت الله علامه حلی گفته که:
از جمله مراتب عالیه که جناب علامه به آن، امتیاز داد، آن است که میان اهل ایمان، اشتهار یافته که یکی از علمای اهل سنت که در بعضی فنون علمی، استاد جناب علامه بود، کتابی در رد مذهب شیعه امامیه نوشته بود ودر مجالس، آن را با مردم می خواند واضلال ایشان می نمود، واز بیم آن کسی از علمای شیعه رد آن نماید، آن را به کسی نمی داد که بنویسد، وجناب علامه همیشه چاره می اندیشید که آن را به دست آرد، تا رد آن نماید.
لاجرم علاقه استاد وشاگردی را وسیله درخواست عاریت کتاب مذکور کرد، وچون آن شخص نخواست که یکبار دست رد بر سینه او نهد، گفت: سوگند یاد کرده ام که این کتاب را زیاده از یک شب پیش کسی نگذارم.
جناب علامه نیز آن را قدر را غنیمت دانسته، کتاب را برگت وبه خانه برد که در آن شب از آن کتاب به قدر امکان، نقل نماید.
چون به نوشتن آن اشتغال نمود ونصفی از شب بگذشت، خواب بر او غلبه نمود؛ حضرت صاحب الامر (علیه السلام) پیدا شد وبه علامه گفت که: کتاب را به من واگذار وتو خواب کن!
چون شیخ از خواب بیدار شد، رونویسی آن نسخه، از کرامات صاحب الامر (علیه السلام) تمام شده بود.
مولف گوید: این حکایت را در کشکول فاضل المعی، علی بن ابراهیم مازندرانی - معاصر علامه مجلسی (رحمة الله علیه) - به نحو دیگر دیدم، وآن چنان است که نقل کرده آن جناب، کتابی از بعضی از افاضل خواست که نسخه ای از آن رونویسی کند؛ او ابا کرد از دادن وآن کتب بزرگی بود.
تا آن که اتفاق افتاد که به او داد، به شرط آن که یک شب بیشتر، نزد او نماند، واستنساخ آن کتاب نمی شد مگر در یک سال یا بیشتر.
پس علامه آن را به منزل آورد وشروع کرد به نوشتن آن در آن شب؛ پس چند صفحه نوشت وملالت پیدا کرد؛ پس دیدی مردی از در داخل شد به صفت اهل حجاز وسلام کرد ونشست واز علامه درخواست کرد که وی بنویسد ومشغول نوشتن شد.
چون بانگ خروس صبح آمد، کتاب بالتمام به اتمام رسیده بود.
وبعضی گفتند که: چون شیخ خسته شد، خوابید، چون بیدار شد، کتاب را نوشته دید؛ والله اعلم.
حکایت هفتم: نقل از سید بن طاووس
وسید بن طاووس در کتاب فرج المهوم می فرماید: واز این جمله، است، حکایتی که دانسته ام آن را از کسی که محقق شده در نزد من حدیث او وتصدیق کرده ام او را؛ گفت: نوشتم به سوی مولای خود
مهدی (علیه السلام) مکتوبی که متضمن بود چند امر مهم را، وتقاضا کردم که جواب دهد از آنها به قلم شریف خود، وبرداشتم مکتوب را با خود به سوی سرداب شریف در سر من رای (سامراء).
پس مکتوب را در سرداب گذاشتم؛ آن گاه خوف کردم بر او؛ پس برداشتم آن را با خود، وآن در شب جمعه بود وتنها، در یکی از حجره های صحن مقدس ماندم.
چون نزدیک نصف شب شد، خادمی با شتاب داخل شد، گفت: بده به من مکتوب را! (یا گفت: می گویند بده مکتوب را - واین شک از راوی است -) پس نشستم برای تطهیر نماز وطول دادم؛ چون بیرون آمدم، نه خادمی دیدم ومخدومی.
حکایت هشتم: شنیدن سید بن طاووس، صدای حضرت را
ونیز آن سید جلیل القدر (رحمة الله علیه) در اواخر کتاب مهج الدعوات فرموده است که: بودم من در سامراء، پس شنیدم در سحر، دعای حضرت قائم (علیه السلام) را وحفظ کردم از آن جناب، دعا را... وبود این قصه در شب چهارشنبه، سیزدهم ذی قعده سال 638.
در محلقات کتاب انیس العابدین مذکور است که نقل شده از ابن طاووس (رحمة الله علیه) که او شنید در سحر، در سرداب مقدس صاحب الامر (علیه السلام) که آن جناب می فرمود:
اللهم ان شیعتنا خلقت من شعاع انوار نا وبقیه طینتنا وقد فعلوا ذنوبا کثیره اتکالا علی حبنا ولایتنا فان کانت ذنوبهم بینک وبینهم فاصفح عنهم فقد رضینا وما کان منها فیها بینهم فاصلح بینهم وقاص بها عن خمسنا وادخلهم الجنه وزحزحهم عن النار ولا تجمع بینهم وبین اعدائنا فی سخطک بحار الانوار: جلد 53، ص 302..
حکایت نهم: زیارت امیرالمؤمنین توسط امام عصر (علیهما السلام)
ونیز سید بن طاووس (رحمة الله علیه) در کتاب جمال الاسبوع روایت کرده از شخصی که او مشاهده نمود حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را که زیارت می کرد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به این زیارت واین مشاهده در بیداری بود نه در خواب، در روز یک شنبه که آن روز، روز امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
السلام علی الشجره النبویه والدوحه الهاشمیه المضیئه المثمره بالنبوه (المونقه / خ) بالامامه السلام علیک وعلی ضجعیک آدم ونوح السلام علیک وعلی اهل بیتک الطیبین الطاهرین السلام علیک وعلی الملائکه المحدقین بک والحافین بقبرک یا امیر المومنین! هذا یوم الاحد وهو یومک وباسمک وانا ضیفک فیه وجارک فاضفنی یا مولای واجزنی فانک کریم تحب الضیافه ومامور بالاجابه فافعل ما رغبت الیک فیه وورجوته منک بمنزلتک وآل بیتک عند الله ومنزلته عندکم وبحق ابن عمک رسول الله صلی الله علیه وعلیکم اجمعین این زیارت در مفاتیح الجنان ذکر شده است..
حکایت دهم: از شیخ ابراهیم کفعمی، از علمای سده نهم
شیخ صالح، شیخ ابراهیم کفعمی در کتاب بلد الامین گفته: مروی است از حضرت مهدی (علیه السلام): هر کس بنویسد این دعا را در ظرف تازه با تربت حسین (علیه السلام) وبشوید وبخورد آن را، شفا می یابد از مرض خود.
بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله دواء والحمد لله شفا ولا اله الا الله کفا وهو الشافی شفاء وهو الکافیء اذهب الباس برب الناس شفاء لا یغادره سقم وصلی الله علی محمد وآله النجباه.
ودیدم به خط سید زین الدین علی بن الحسین حسینی که این دعا را آموخت به مردی که مجاور بود در حائر - یعنی کربلا، علی مشرفه السلام - از مهدی (علیه السلام) در خواب خود، وبه مرضی مبتلا بود، پس شکایت کرد به سوی قائم (علیه السلام)؛ پس امر فرمود به نوشتن این دعا وشستن آن وخوردنش؛ پس کرد آنچه را فرموده بود وفی الحال از آن مرض آفیت یافت.
والحمد الله.
حکایت یازدهم: نقل از ریاض العلماء
عالم فاضل، میرزا عبدالله اصفهانی - معروف به افندی - در جلد پنجم کتاب ریاض العلماء وحیاض الفضلاء در احوالات شیخ ابن جواد نعمانی گفته که: او از کسانی است که دیده است قائم (علیه السلام) را وروایت نموده از آن جناب.
دیدم منقول از خط شیخ زین الدین علی بن حسن بن محمد خازن حائری شهید، که به درستی تحقیق که دیده است ابن ابی (کذا) الجواد نعمانی، مولای ما - مهدی (علیه السلام) - را، پس عرض کرد به او: ای مولای من! برای تو مقامی مقصود مکان هایی است در آن دو شهر، مانند مسجد جمکران در قم ایران.است در شهر نعمانیه عراق مقامی است در شهر حله؛ پس کدام وقت تشریف دارید در هر یک از آنها؟
فرمود به او که: در شب سه شنبه وروز سه شنبه در نعمانیه می باشم وروز جمعه وشب جمعه در حله می باشم.
ولکن اهل حله به آداب ورفتار نمی کنند در مقام من، ونیست مردی که داخل شود در مقام من به ادب وسلام کند بر من وائمه (علیهم السلام)، وصلوات فرستد وسلام کند بر من وبر ایشان دوازده مرتبه، آن گاه دو رکعت نماز به جای آورد با دو سوره، وبا
خدای تعالی مناجات کند در آن دو رکعت، مگر آن که خدای تعالی عطا فرماید به او آنچه را که می خواهد.
پس گفتم: ای مولای من تعلیم فرما به من این مناجات را!
فرمود: اللهم قد اخذ التادیب منی حتی مسنی الضر وانت ارحم الراحمین وان کان ما اقترفته من الذنوب استحق به اضعاف ما ادبتنی به وانت حلیم ذو اناه تعفو عن حتی یسبق عفوک ورحمتک عذابک.
وسه مرتبه این دعا را بر من تکرار فرمود تا آن که فهمیدم - یعنی حفظ نمودم - آن را.
مولف می گوید: نعمانیه بلدی است، ما بین واسط وبغداد، وظاهرا از اهل آن بلد باشد شیخ جلیل، ابو عبدالله، محمد بن محمد ابراهیم بن جعفر کاتب شهر به نعمانی، معروف به ابی ابی زینب، شاگرد شیخ کلینی وصاحب تفسیر مختصر که در انواع آیات است وکتاب غیبت از کتب مشروحه مفصله معتبره است؛ چنانکه شیخ مفید در ارشاد اشاره فرموده است.
اماکن مخصوص ومعروف به مقام آن حضرت (علیه السلام)
مخفی نماند که در جمله ای از اماکن، محل مخصوصی است معروف به مقام آن جناب؛ مثل وادی السلام نجف ومسجد سهله در کوفه ومقامی که در حله وخارج قم وغیر آن هست.
ظاهر آن است که کسی در آن مکان ها به زیارت امام زمان مشرف، یا از آن جناب معجزه ای در آنجا ظاهر شده؛ واز این جهت، آن اماکن شریفه متبرکه، محل انس وتردد ملائکه وقلت شیاطین است واین خود یکی از اسباب قریبه اجابت دعا وقبول عبادت است.
ودر بعضی از اخبار رسیده که: خداوند را مکان هایی است که دوست می دارد عبادت کرده شود در آنجا ووجود امثال این امکان - چون مساجد ومشاهد ائمه (علیهم السلام) ومقابر امام زادگان وصلحا وابرار - دز اطراف بلاد، از الطاف غیبیه الهیه است برای بندگان درمانده ومضطر ومریض ومقروض ومظلوم وهراسان ومحتاج ونظایر ایشان که به آنجا پناه برند وتضرع نمایند وبه وسیله صاحب مقام آن، از خداوند دوای درد خود را بخواهند وشفا طلبد ودفع شر اشرار کنند.
بسیار شده که با مرض رفتند وبا عافیت برگشتند، ومظلوم رفتند ومغبوط برگشتند، وبا حال پریشان رفتند وآسوده خاطر مراجعت نمودند والبته در آداب واحترام آنجا بکوشند، خیر در آنجا بیشتر بینند.
حکایت داوزدهم: به نقل از سید حیدر کاظمینی
سید حیدر کاظمی (رحمة الله علیه) خبر داد شفاها وکتبا که: در زمانی که مجاور بود. در نجف اشرف به جهت تحصیل علوم دینه - واین در حد سال 1275 ق بود - می شنیدم از جماعتی از اهل علم وغیر ایشان از اهل دیانت که ذکر می کردند مردی را که شغلش فروختن سبزیجات وغیره بود که او دیده است مولای ما، امام منتظر (علیه السلام) را.
پس جویا شدم که شخص او را بشناسم؛ پس شناختم او را ویافتم که مرد صالح متدینی است، وخویش داشتم که با او در مکان خلوتی مجتمع شوم که از او مستفسر شوم کیفیت ملاقات ودیدنش، حجت (علیه السلام) را.
پس مقامات دوستی با او را پیش گرفتم؛ بسیاری از اوقات که به او می رسیدم سلام می کردم واز سبزیجات وامثال آن که می فروخت
می خریدم؛ تا آن که میانم من واو رسته دوستی پیدا شد؛ همه اینها به جهت شنیدن آن خبر شریف بود از او؛ تا آن که اتفاق افتاد برای من که رفتم به مسجد سهله در شب چهارشنبه، به جهت نماز معروف به نماز استجاره استجاره طلب پناه کردن وپناه بردن..
چون به در مسجد رسیدم، شخص مذکور را دیدم که در اینجا ایستاده؛ پس فرصت کردم واز او خواهش کردم که امشب را نزد من بیتوته کند؛ پس با من بود تا آن گاه که فارغ شدیم از اعمال موظفه در آن مسجد شریفه، ورفتیم به مسجد کوفه.
چون به آن مسجد رسیدیم وپاره ای از اعمال آن را به جا آوردیم ودر منزل مستقر شدیم، سئال کردم او را از خبر معهود، وخواهش نمود که قصه خود را به تفضیل بیان کند.
پس گفت: من بسیار شنیدم از اهل معرفت ودیانت که هر کس ملازمت عمل استجاره داشته باشد در مسجد سهله، در چهل شب چهارشنبه، پی در پی، به نیت دیدن امام منتظر (علیه السلام) موفق می شود به رویت آن جناب، واین که این مطلب، مکرر واقع شده؛ پس شایق شدم به کردن این کار قصد کردم ملازمت عمل استجاره را در هر شب چهارشنبه، ومرا مانع نبود از کردن این کار، شدت گرما وسرما وباران وغیر آن؛ تا این که قریب یک سال گذشت بر من ومن ملازم بودم عمل استجاره را وبیتوته می کردم در مسجد کوفه تا این که عصر سه شنبه ای بیرون آمدم از نجف اشرف، پیاده - به عادتی که داشتم - وموسوم زمستان بود وابرها متراکم هوا تاریک تاریک وکم کم باران می آمد.
پس متوجه مسجد شدم ومطمئن بودم آمدن مردم را به آنجا حسب عادت مستمره، تا این که رسیدم به مسجد، هنگامی که آفتاب غروب کرده بود وتاریکی سخت عالم را فرا گرفته بود با رعد وبرق زیاد؛ پس خوف بر من مستولی شد واز تنهایی،ترس مرا گرفت؛ زیرا که در مسجد احدی را ندیدم؛ حتی خادم مقرری که در شب های چهارشنبه به آنجا می آمد، آن شب نبود.
پس بسیار متوحش شدم، وبا خود گفتم: سزاوار این است که نماز مغرب را بجای آورم وعمل استجاره را به تعجیل بکنم وبروم به مسجد کوفه؛ پس خود را به این ساکن کردم.
پس برخاستم ونماز خواندم، آن گاه عمل استجاره را کردم از نماز ودعا (وآن را حفظ داشتم) ودر بین نماز استجاره، ملتفت مقام شریف شد. که معروف است به مقام صاحب الزمان (علیه السلام)، پس دیدم در آنجا روشنایی کامل وشنیدم از آن مکان، قرائت نماز گزاری؛ پس مطمئن شدم ودلم مسرور، وکمال اطمینان پیدا کردم وگمان کردم در آن مکان شریف، بعضی از زوار هستند که من مطلع نشدم به ایشان هنگامی که داخل مسجد شدم؛ پس عمل استجاره را با اطمینان خاطر، نمام کردم.
آن گاه متوجه مقام شریف شدم وداخل شدم در آنجا؛ پس روشنایی عظیمی در آنجا دیدم وچشم به چراغی وشمعی نیفتاد ولکن غافل بودم از تفکر در این مطلب (که به شمع وچراغ چگونه روشن است) ودیدم در آنجا سید جلیلی به هیات اهل علم، ایستاده، نماز می کند؛ پس دلم مایل شد به سوی او وگمان کردم او یکی از زوار غریب است؛ زیرا که چون در او تامل کردم، فی الجمله دانستم که او را از اهالی نجف اشرف نیست.
پس
شروع کردم در خواندن زیارت امام عصر (علیه السلام) که از وظایف مقرره آن مقام آن است، ونماز زیارت کردم.
چون فارغ شدم، اراده کردم که از او خواهش کنم که برویم به مسجد کوفه، پس بزرگی وهیبت او مرا مانع شد، ومن نظر کردم به خارج مقام؛ پس دیدم شدت تاریکی او را وشنیدم صدای رعد وباران را؛ پس به روی مبارک خود، ملتفت من شد ومهربانی وتبسم به من فرمود: می خواهی که برویم به مسجد کوفه؟
گفتم: آری ای سید من! عادت ما اهل نجف چنین است که چون مشرف شدیم به عمل این مسجد، می رویم به مسجد کوفه.
پس با آن جناب بیرون رفتیم ومن به وجودش مسرور، وبه حسن صحبتش خرسند بودم؛ پس راه می رفتیم در روشنایی وهوای نیک وزمین خشک که چیزی به پا نمی چسبد، ومن غافل بودم از حال باران وتاریکی که می دیدم آن را، تا رسیدیم به مسجد.
آن جناب - روحی فداه - با من بود ومن در غایت سرور امنیت بودم به جهت مصاحبت آن جناب؛ نه در تاریکی داشتم نه در باران.
پس در بیرون مسجد را زدم وآن بسته بود؛ پس خادم گفت: کیست در را می کوبد؟
پس گفتم: در را باز کن!
گفت: از کجا آمدی در این تاریکی وشدت باران؟!
گفتم: از مسجد سهله.
چون خادم در را باز کرد، ملتفت شدم به سوی آن سید جلیل؛ پس او را ندیدم ودنیا را دیدم در نهایت تاریکی، و. به شدت باران وبر ما می بارد؛
پس مشغول شدم به فریاد کردن که: یا سیدنا ومولانا! بفرماید که در باز شد وبرگشتم به پشت سر خود فریاد می کردم؛ اثری اصلا از آن جناب ندیدم ودر آن زمان اندک، سرما وباران وهوا مرا اذیت کرد.
پس داخل مسجد شدم واز حال غفلت بیدار شدم؛ چنانکه گویا در خواب بودم، ومشغول شدم به ملامت کردن نفس بر غفلتش از آن نشانه ها ومعجزات ظاهره که دیده بودم، ومتذکر شدم آن کرامات را؛ از روشنایی عظیم در مقام شریف، با آن که چراغی در آنجا ندیدم واگر بیست چراغ هم در آنجا بود، آن قدر روشن نمی کرد، ونامیدن آن سید جلیل، مرا به اسمم، با آن که او را نمی شناختم وندیده بودم، وبه خاطر آوردم که چون در مقام، نظر به فضای مسجد می کردم، تاریکی زیادی می دیدم وصدای رعد وباران می شنیدم وچون بیرون آمدم از مقام، به مصاحبت آن جناب (علیه السلام)، راه می رفتیم در روشنایی، به نحوی که زیر پای خود را می دیدم وزمین خشک بود وهوا ملایم طبع، تا رسیدم به مسجد، واز آن وقت که مفارقت فرمود، تاریکی هوا وسردی باران دیدم، وغیر این ها از آنچه سبب شد که قطع کردم بر این که آن جناب، همان است که من این عمل استجاره را برای مشاهده جمالش می کردم، وگرما وسرما را در راه جنابش متحمل می شدم وذلک فضل الله یوتیه من یشا سوره جمعه: آیه 4..
حکایت سیزدهم: از علی بن یونس عاملی
شیخ عظیم الشان، زین الدین علی بن یونس عالمل بیاضی در کتاب الصراط مستقیم الی مستحق التقدیم فرموده که: من با جماعتی که
زیاده از چهل نفر مرد بودند، بیرون رفتیم به قصد زیارت قاسم بن موسی الکاظم (علیه السلام) ورسیدم به آنجا که میان ما ومزار شریف او به قدر میلی (دو کلیومتر) بود؛ پس سواری را دیدم که پیدا شد؛ گمان کردیم که او اراده گرفتن اموال ما دارد؛ پس پنهان کردیم آنچه را که بر آن می ترسیدیم.
چون رسیدیم، آثاری اسبش را دیدم واو را ندیدم؛ پس نظر کردیم... احدی را ندیدم؛ تعجب کردیم از این مخفی شدن با مسطح بودن زمین وحضور آفتاب؛ پس ممتنع نیست که او امام عصر (علیه السلام) باشد.
قاسم مذکور، در هشت فرسخی شهر حله مدفون است، وپیوسته علما واخیار به زیارت او می روند، وحدیثی در میان مردم معروف است قریب به این مضمون که جناب رضا (علیه السلام) فرمود: هر کس قادر نیست به زیارت من، پس زیارت کند برادرم قاسم را! واین خبر را ندیدم ولکن در اصول کافی خبری است که دلالت می کند بر عظمت شان وبزرگی مقام او.
حکایت چهاردهم: نقل از میرزا محمد تقی الماسی
عالم فاضل متقی، میرزا محمد تقی بن میرزا کاظم بن میرزا عزیز الله بن ملا محمد تقی مجلسی (رحمة الله علیه) - نواده دختری علامه مجلسی که ملقب است به الماسی - در رساله بهجه الاولیاء فرمود (چنانکه شاگرد آن مرحوم، فاضل بصیر، سید محمد باقر بن سید محمد شریف حسینی اصفهانی در کتاب نور العیون از او نقل کرده) بعضی برای من نقل کردند که مرد صالحی از اهل بغداد که در سال 1136 هجری هنوز زنده بود، گفته که: روانه سفری بودیم ودر آن سفر بر کشتی سوار بر روی آب حرکت می نمودیم؛ اتفاقا کشتی ما شکست وآنچه در آن بود، غرق گشت ومن به تخته پاره ای چسبیده بودم؛ در موج دریا حرکت می نمودم تا بعد از مدتی
بر ساحل جزیره خود را دیدم.
در اطراف جزیره گردش نمودم وبعد از نا امیدی از زندگی به صحرایی رسیدم؛ در برابر خود کوهی دیدم؛ چون نزدیک آن رسیدم، دیدم که اطراف کوه، دریا ویک طرفش صحرا است، بوی عطر میوه ها به مشامم رسید؛ باعث انبساط وزیادتی شوقم گردید.
از کوه بالا رفتم؛ از آنجا رو به قله کوه آوردم ودر برابرم باغی در نهایت سبزی وخرمی وطراوت ونضارت ومعموری دیدم؛ رفتم تا داخل باغ گردیدم که اشجار میوه بسیاری در آنجا روییده بود، وعمارت بسیار عالی - مشتمل بر بیوتات وغرفه های بسیار - در وسط آن، بناه شده؛ پس من قدری از آن میوه ها خوردم ودر بعضی از آن غرفه ها پنهان می شدم وتفرج آن باغ را می کردم.
بعد از زمانی که دیدم که چند سوار، از دامن کوه صحرا پیدا شدند وداخل باغ گردیدند ویکی مقدم بر دیگران، در نهایت مهابت وجلال می رفت.
پس پیاده شدند واسب های خود را سر دادند، وبزرگ ایشان، در صدر مجلسی قرار گرفت ودیگران نیز در خدمتش در کمال ادب نشستند وبعد از زمانی سفره کشیدند وچاشت حاضر کردند؛ پس آن بزرگ به ایشان فرمود که: میهمانی در فلان غرفه داریم واو را برای چاشت طلب باید نمود.
پس به طلب من آمدند؛ من ترسیدم وگفتم: مرا معاف دارید!
چون عرض کردند، فرمود: چاشت او را همان جا ببرید تا تناول نماید!
وچون از چاشت خوردن فارغ شدیم، مرا طلبید وگزارش احوال مرا پرسید، وچون قصه مرا شنید فرمود: می خواهی به اهل خود برگردی؟
گفتم: بلی!
پس یکی از آن جماعت را فرمود که: این مرد را به اهل خودش برسان!
پس با آن شخص بیرون آمدیم؛ چون اندکی راهی رفتیم، گفت: نظر کن!
این است حصار بغداد؛ وچون نظر کردم، حصار بغداد را دیدم وآن مرد را دیگر ندیدم؛ در آن وقت ملتفت گردیدم ودانستم به خدمت مولای خود رسیده ام.
از بی طالعی خود، از شرفی چنین، محروم گردیدم، وبا کمال حسرت وندامت داخل شهر وخانه خود شدم.
مؤلف گوید: شرح احوال میرزا محمد تقی الماسی مذکور را در رساله فیض قدسی در احوال مجلسی (رحمة الله علیه) بیان کردیم.
وفاضل مذکور، یعنی سید محمد باقر، در چند ورق، قبل از نقل این حکایت گفته که او فاضل عالم باورع دینداری بود که در زهد از دنیا وکثرت عبادت وبکاء گوی سبقت از همگان می ربوده.
در فقه حدیث، مرجه طلبه اهل زمان خود بوده واین حقیر، بسیاری از احادیث ورجال در نزد آن حمید الخصال گذرانیده وقدری از فروع فقه وغیره از آن بزرگوار بوده.
در سال 1159 به جوار رحمت الهی واصل گردیده.
انتهی.
او را الماسی به جهت آن می گویند که پدرش میرزا کاظم، متمول وبا ثروت بود والماسی هدیه کرد به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ودر جای دو انگشت نصب کرد که قیمت آن پنج هزار تومان بود، واز این جهت به الماسی معروف شد.
حکایت پانزدهم: نیز به نقل از میرزا محمد تقی الماسی
ونیز سید محمد باقر مذکور، در کتاب نور العیون روایت کرده از جناب میرزا محمد تقی الماسی که در رساله بهجه الاولیا فرموده که:
خبر داد مرا مرد موثق صالحی از اهل علم از سادات شولستان، از مرد موثقی که گفت:
اتفاق افتاده در این سال ها که جماعتی از اهل بحرین عازم شدند بر مهمانی کردند جمعی از مومنین به نوبت.
پس مهمانی کردند تا آن که رسید نوبت به یکی از ایشان که در نزد او چیزی نبود، پس به جهت آن مغموم شد وحزن واندوهش زیاد شد.
اتفاق افتاد که او شبی بیرون رفت به صحرا؛ دید شخصی را که به او رسید و. گفت: برو نزد فلان تاجر وبگو: محمد بن الحسن (علیهما السلام) می گوید:
بده به من دوازده اشرفی که نذر کرده بودی آن را برای ما! پس بگیر آن را اشرفی ها را از او وخرج کن آن را در مهمانی خود!
پس آن مرد رفت به نزد آن تاجر وآن رسالت را از جانب آن شخص به او رساند؛ پس آن تاجر به او گفت: گفت این را به تو، محمد بن الحسن (علیهما السلام) به نفس خود؟
پس بحرینی گفت: آری.
پس تاجر گفت: شناختی او را؟
گفت: نه.
گفت که: او صاحب الزمان (علیه السلام) بود، واین اشرفی ها را نذر کرده بودم برای آن جناب.
پس آن بحرینی را اکرام کرد وآن مبلغ را به او داد واز او التماس دعا کرد وخواهش نمود از او که چون آن جناب، نذر مرا قبول کرد، نصفی از آن اشرفی ها را به من دهی، ومن عوض آن را به تو بدهم؛ پس بحرینی آمد وآن مبلغ را خرج کرد در آن مصرف، وآن شخص موثق به من گفت که: من این حکایت را از بحرینی به دو واسطه شنیدم.
حکایت شانزدهم: نقل از بحار الانوار
ودر بحار ذکر فرموده که: جماعتی از اهل نجف مرا خبر دادند که مردی از اهل کاشان در نجف اشرف آمد وعازم حج بیت الله بود.
در نجف، مریض شد به مرض شدید، تا آن که پاهای او خشک شده بود وقدرت، بر رفتن نداشت ورفقای او، او را نجف، در نزد یکی از صلحاء گذاشته بودند که آن صالح، حجره ای در صحن مقدس داشت.
آن مرد صالح، هر روز در را بر روی او می بست وبیرون می رفت به صحرا برای تماشا واز برای بر چیدن درها در بیابان نجف، سنگ ریزه های است که به آنها در می گویند وگاهی نگین انگشتر می کنند..
در یکی از آن روزها آن مریض به آن مرد صالح گفت که: دلم تنگ شده واز این مکان متوحش شدم؛ مرا امروز با خود ببر بیرون ودر جایی بینداز؛
آن گاه به هر جانب که خواهی برو!
پس گفت که: آن مرد راضی شد؛ مرا با خود بیرون برد ودر بیرون نجف: مقامی بود که آن را مقام حضرت قائم (علیه السلام) می گفتند؛ مرا در آنجا نشانید وجامه خود را در آنجا در حوضی که بود، شست وبر بالای درختی در آنجا بود، انداخت وبه صحرا رفت ومن تنها در آن مکان ماندم؛ فکر می کردم که آخر امر من به کجا منتهی می شود؟
ناگاه جوان خوش روی گندم گونی را دیدم که داخل آن صحن شده وبر من سلام کرد وبه حجره ای که در آن مقام بود، رفت؛ در نزد محراب آن، چند رکعت نماز با خضوع وخشوع به جای آورد که من هرگز نماز به آن خوبی ندیده بودم؛ چون از نماز فارغ شد، به نزد من آمد واز احوال من سوال نمود.
به او گفتم که: من به بلایی مبتلا شدم که سینه من از آن تنگ شده وخدا مرا از آن عافیت نمی دهد تا آن که سالم گردم، ومرا از دنیا نمی برد تا آن که خلاص گردم.
آن مرد به من فرمود که: محزون مباش! زود است که حق تعالی هر دو را به تو عطا کند.
از آن مکان گذشت وچون بیرون رفت، من دیدم که آن جامه از بالای درخت به زمین افتاد؛ من از جای برخاستم وآن جامه را گرفتم وشستم وبر درخت انداخت ؛ بعد از آن با خود فکر کردم وگفتم که: نمی توانستم که از جای برخیزم، اکنون چگونه چنین شدم که برخاستم وراه رفتم؟!
وچون در خود نظر کردم، هیچ گونه درد ومرضی در خویش ندیدم؛
دانستم که آن مرد، حضرت قائم (علیه السلام) بود که حق تعالی به برکت آن بزرگوار واعجاز او، مرا عافیت بخشیده است.
از صحن آن مقام بیرون رفتم ودر صحرا نظر کردم؛ کسی را ندیدم؛
بسیار نادم وپشیمان گردیدم که چرا من آن حضرت را نشناختم؟ صاحب حجره رفیق من آمد واز حال من سوال کرد ومتحیر گردید.
من او را خبر دادم به آنچه گذشت؛ او نیز بسیار متحسر شد که ملاقات آن بزرگوار، او را میسر نشد.
با او به حجره رفت وسالم بود تا آن که صاحبان ورفیقان او آمدند وچند روز با ایشان بود، آن گاه مریض شد ومرد ودر صحن مقدس دفن شد وصحت آن دو چیز که حضرت قائم (علیه السلام) به او خبر داد، ظاهر شد، که یکی عافیت بود ودیگری مردن.
حکایت هفدهم: شیعیان بحرین
ونیز در بحار الانوار فرموده که: جماعتی از ثقات ذکر کردند که مدتی ولایت بحرین، تحت حکم فرنگ بود، وفرنگیان، مردی از مسلمانان را والی بحرین کردند که شاید به سبب حکومت مسلمانی، آن ولایت معمورتر شود به حال آن بلاد اصلح باشد، وآن حاکم از ناصبیان بود وزیری داشت که در عدوات با اهل بیت پیامبر (علیهم السلام)، از آن حاکم، شدیدتر بودند وپیوسته اظهار عداوت ودشمنی نسبت به اهل بحرین می نمود، به سبب دوستی که اهل آن شهر، نسبت به اهل بیت رسالت (علیهم السلام) داشتند.
آن وزیر لعین، پیوسته برای کشتن وضرر رسانیدن اهل آن بلاد، حیله ها ومکرها می کرد.
در یکی از روزها، وزیر خبیث، داخل شد بر حاکم واناری در دست داشت وبه حاکم داد وحاکم چون نظر کرد در آن انار، دید که بر آن انار نوشته: لا اله الا الله محمد رسول الله وابوبکر وعمر وعثمان وعلی خلفا رسول الله، چون حاکم نظر کرد، دید که آن نوشته، از اصل انار است ومصنوعی نیست.
پس متعجب شد وبه وزیر گفت که: این علامتی است ظاهر ودلیلی قوی بر ابطال مذهب شیعه؛ چه چیزی است رای تو در باب اهل بحرین؟
وزیر لعین گفت: اینها جماعتی اند متعصب، انکار دلیل وبراهین می نمایند وسزاوار است از برای تو که ایشان را حاضر نمایی واین انار را به ایشان بنمایی.
پس هر گاه قبول کنند واز مذهب خود برگردند، از برای تو است ثواب جزیل، واگر از برگشتن ابا نمایند وبر گمراهی خود باقی بمانند، ایشان را مخیر نما میان یکی از سه چیز؛ یا جزیه بدهند با ذلت، یا جوابی از این دلیل بیاورند وحال آن که راه جواب وفراری ندارد، یا آن که مردان ایشان را بکشی وزنان واولاد ایشان را اسیر نمایی واموال ایشان را به غنیمت برداری.
حاکم، رای آن خبیث را تحسین نمود وبه پی علما وافاضل واخیار ایشان فرستاد؛ ایشان را حاضر کرد؛ انار را به ایشان نشان داد وبه ایشان خبر داد که: اگر جواب شافی در این باب نیاورید، مردان شما را می کوشم وزنان وفرزندان شما را اسیر می کنم ومال شما را به غنیمت بر می دارم، یا آن که باید به ذلت، مانند کفار، جزیه بدهید.
چون ایشان این امور را شنیدند، متحیر گردید وقادر بر جواب نبود وروهای ایشان متغیر گردید وبدن ایشان بلرزید.
پس بزرگان ایشان گفتند که: ای امیر! سه روز ما را مهلت ده، شاید جوابی بیاوریم که تو از آن راضی باشی، واگر نیاوردیم، با ما بکن آنچه خواهی!
پس تا سه روز، ایشان را مهلت داد، وایشان با خوف وتحیر از نزد او بیرون رفتند ودر مجلسی جمع شدند وبا هم مشورت کردند تا آن که
ایشان بر آن متفق شدند که از صلحای بحرین وزهاد ایشان، ده نفر را اختیار نمایند؛ پس چنین کردند.
آن گاه از میان ده نفر، سه نفر را اختیار کردند؛ پس یکی از آن سه نفر را گفتند که: تو امشب بیرون رو به سوی صحرا وخدا را عبادت کن واستغاثه کن به امام زمان، حضرت صاحب الامر (علیه السلام) که او امام زمان ماست وحجت خداوند عالم است بر ما؛ شاید که به تو خبر دهد راه چاره بیرون رفتن از این بلیه عظیمه را.
آن مرد بیرون رفت ودر تمام شب، خدا را از روی خضوع عبادت کرد وگریه وتضرع کرد خدا را خواند استغاثه به حضرت صاحب الامر (علیه السلام) نمود تا صبح؛ چیزی ندید وبه نزد ایشان آمد وایشان را خبر داد.
ودر شب دوم، یکی دیگر را فرستادند؛ او مثل رفیق اول، دعا وتضرع نمود وچیزی ندید؛ پس اضطراب وجزع ایشان زیاده شد.
پس سومی را حاضر کردند واو مرد پرهیزکار بود واسم او محمد بن عیسی بود واو در شب سوم، با سر وپای برهنه به صحرا رفت - وآن شبی بود بسیار تاریک - وبه دعا وگریه مشغول شد ومتوسل به حق گردید که آن بلیه را از مومنان بردارد، وبه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) استغاثه نمود، وچون آخر شب شد، شنید که مردی به او خطاب می نماید که: ای محمد بن عیسی! چرا تو را به این حال می بینیم؟ وچرا بیرون آمدی به سوی این بیابان؟
او گفت که: ای مرد! مرا بگذار که من از برای امر عظیمی بیرون آمده ام وآن را ذکر نمی کنم مگر از برای امام خود، وشکایت نمی کنم آن را مگر به سوی کسی که قادر باشد بر کشف آن.
گفت: ای محمد بن عیسی! منم صاحب الامر! ذکر کن حاجت خود را!
محمد بن عیسی گفت: اگر تویی صاحب الامر (علیه السلام)، قصه مرا می دانی واحتیاج به گفتن من نداری.
فرمود: بلی راست می گویی.
بیرون آمده ای از برای بلیه ای که در خصوص آن انار بر شما وارد شده است وآن تو عید وتخویفی که حاکم بر شما کرده است.
محمد بن عیسی گفت: چون این کلام معجز نظام را شنید، متوجه آن جانب شدم که آن صدا می آمد، وعرض کردم: بلی ای مولای من! تو می دانی که چه چیزی به ما رسیده است وتو امام ما وملاذ وپناه ما (هستی) وقادر بر کشف آن بلا از ما.
پس آن جناب فرمود: ای محمد بن عیسی! به درستی که وزیر - لعنه الله علیه - در خانه او درختی است از انار.
وقتی که آن درخت بار گرفت، او از گل به شکل اناری ساخت ودو نصف کرد ومیان نصف هر یک از آنها، بعضی از آن کتاب را نوشت.
انار هنوز کوچک بود بر روی درخت؛ آن انار را در میان آن قالب گل گذاشت وآن را بست؛ چون در میان آن قالب، بزرگ شد، اثری از آن نوشته در آن ماند وچنین شد.
پس صبح به نزد حاکم روید، به او بگو که: من جواب این بلیه را با خود آوردم، ولکن ظاهر نمی کنم مگر در خانه وزیر.
پس وقتی که داخل خانه وزیر شوید، به جانب راست خود در هنگام دخول، غرفه ای خواهی دید؛ پس به حاکم بگو که: جواب نمی گویم مگر در آن غرفه؛ زود است که وزیر ممانعت می کند از دخول در آن غرفه، وتو
مبالغه بکن تا آن که به آن غرفه بالا روی، ونگذار که وزیر، تنها داخل غرفه گردد زودتر از تو، وتو اول داخل غرفه شو!
پس در آن غرفه، طاقچه ای خواهی دید که کیسه سفیدی در آن هست، وآن کیسه را بگیر که در آن، قالب گلی است که آن ملعون، آن حیله را در آن کرده است؛ پس در حضور حاکم، آن انار را در آن قالب بگذار تا آن که حیله او معلوم گردد.
ای محمد بن عیسی! علامت دیگر آن است که به حاکم بگو که: معجزه دیگر ما آن است که آن انار را چون بشکند، به غیر از دود وخاکستر، چیز دیگر در آن نخواهید یافت، وبگو اگر راستی این سخن را می خواهید بدانید، وبه وزیر امر کنید که در حضور مردم، آن انار را بشکند، وچون بشکند، آن خاکستر ودود، بر صورت وریش وزیر خواهد رسید.
چون محمد بن عیسی این سخنان اعجاز نشان را از آن امام علی شان، وحجت خداوند عالمیان شنید، بسیار شاد گردید ودر مقابل آن جناب، زمین را بوسید وبا شادی وسرور به سوی اهل خود برگشت، وچون صبح شد، به نزد حاکم رفتند ومحمد بن عیسی کرد آنچه را که امام (علیه السلام) به او امر فرموده بود، وظاهر گردید آن معجزاتی که آن جناب به آنها خبر داده بود.
پس حاکم متوجه محمد بن عیسی گردید وگفت: این امور را کی به تو خبر داده بود؟
گفت: امام زمان وحجت خدا بر ما.
والی گفت: کیست امام شما؟
پس او را از ائمه (علیهم السلام) هر یک از بعد از دیگری خبر داد تا آن که به حضرت صاحب الامر (علیه السلام) رسید.
حاکم گفت: دست دراز کن که من بیعت کنم بر این مذهب! ومن گواهی می دهم که نیست خدایی مگر خداوند یگانه وگواهی می دهم که محمد بنده ورسول خدا اوست وگواهی می دهم که خلیفه بعد از آن حضرت، بلافصل، حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ پس به هر یک از امامان بعد از دیگری تا آخری ایشان اقرار نمود وایمان او نیکو شد وامر به قتل وزیر نمود واز اهل بحرین عذر خواهی کرد.
واین قصه نزد اهل بحرین معروف است وقبر محمد بن عیسی نزد ایشان معروف است ومردم او را زیارت می کنند.
حکایت هیجدهم: نقل از شیخ حر عاملی
محدث جلیل، شیخ حر عاملی، در کتاب اثبات الهداه بالنصوص والمعجزات فرموده که: به تحقیق خبر دادند که مرا جماعتی از ثقات اصحاب ما که ایشان دیدند صاحب الامر (علیه السلام) را در بیداری، ومشاهده نمودند از آن جناب معجزاتی متعدده، وخبر داد ایشان را به خبرهای غیبی، ودعا کرد از برای ایشان دعاهایی که مستجاب شده بود، ونجات داد ایشان را از خطرهای مهالک.
فرمود که: ما نشسته بودیم در بلاد خودمان (جبل عامل) در قریه مشغری در روز عید، وما جماعتی بودیم از طلاب علم وصلحا؛ پس من گفتم به ایشان که: کاش می دانستم که در عید آینده، کدام یک از این جماعت زنده است وکدام مرده!
پس مردی که نام او شیخ محمد وشریک ما بود در درس، گفت: من می دانم که در عید دیگر زنده ام، وعید دیگر تا بیست وشش سال.
وظاهر شد از او که جازم است در این دعوی ومزاح نمی کند.
پس گفتم به او که: تو علم غیب می دانی؟
گفت: نه! ولکن من دیدم مهدی (علیه السلام) را در خواب ومن مریض بودم به مرضی سختی ومی ترسیدم که بمیرم در حالی که نیست برای من عمل صالحی که ملاقات نمایم خداوند را به آن عمل؛ پس به من فرمود که: مترس! زیرا که خداوند شفا می دهد تو را از این مرض ونمی میری در این مرض، بلکه زندگانی خواهی کرد بیست شش سال، آن گاه عطا فرمود به من، جامی که در دستش بود؛ پس نوشیدم از آن، ومرض از من کنار کرد وشفا حاصل شد، ومن می دانم که این کار شیطان نیست.
پس چون من شنیدم سختی آن مرد را، تاریخ آن را نوشتم - وآن در سال 1049 بود - ومدتی بر آن گذشت ومن منتقل شدم به سوی مشهد مقدس سال 1072؛ پس چون سال آخر شد، در دلم افتاد که مدت گذشت؛ پس رجوع کردم به آن تاریخ وحساب کردم؛ دیدم که گذشت از آن زمان، بیست وشش سال؛ پس گفتم سزاوار است که آن مرد، مرده باشد؛ پس نگذشت مدت یک ماه یا دو ماه که مکتوبی از برادرم رسید - واو در آن بلاد بود - وخبر داد مرا که آن مرد وفات کرد.
حکایت نوزدهم: از شیخ حر عاملی
ونیز شیخ جلیل مذکور، در همان کتاب فرموده که: من در زمان کودکی که ده سال داشتم، به مرض سختی مبتلا شدم وبه نحوی که اهل واقارب من، جمع شدند وگریه می کردند ومهیا شدند برای عزاداری، ویقین کردند که من خواهم مرد در آن شب.
پس دیدم پیغمبر ودوازده امام (علیهم السلام) را ومن در میان خواب وبیداری بودم؛ پس سلام کردم بر ایشان
وبا یکایک مصافحه کردم، ومیان من وحضرت صادق (علیه السلام) سختی گذشت که در خاطرم نماند، جز آن که آن جناب در حق من دعا کرد؛ پس سلام کردم بر صاحب (علیه السلام) وبا آن جناب مصافحه کردم وگریستم وگفتم: ای مولای من! می ترسم که بمیرم در این مرض ومقصد خود را از علم وعمل بدست نیاورم.
پس فرمود: نترس! زیرا که نخواهی مرد در این مرض، بلکه خداوند تبارک وتعالی تو را شفا می دهد وعمر خواهی کرد عمر طولانی.
آن گاه قدحی به دست من داد که در دست مبارکش بود؛ پس آشامیدم از آن، ودر حال عافیت یافتم ومرض - بالکلیه - از من زایل شد ونشستم واهل واقاربم تعجب کردند وایشان را خبر نکردم به آنچه دیده بودم، مگر بعد از چند روز.
حکایت بیستم: مقدس اردبیلی
سید نعمت الله جزایری در الانوار النعمانیه فرموده که: خبر داد مکرا موثق ترین اساتید من در علم وعمل که: از برای ملا احمد اردبیلی، شاگردی بود از اهل تفرش که نام او میر علام بود؛ در نهایت فضل وورع بود، واو نقل کرد: مرا حجره ای بود در مدرسه ای که محیط است به قبه شریفه.
پس یک شب از مطالعه خود فارغ شدم - وبسیاری از شب گذشته بود - بیرون آمدم از حجره ونظر می کردم در اطراف، وآن شب سخت تاریک بود؛ مردی را دیدم که رو به حرم کرده، می آید؛ گفتم: شاید این دزد است آمده که چیزی از قندیل ها را بدزدد.
پس، از حجره خود به زیر آمد ورفتم به نزدیکی او واو مرا نمی دید.
رفت به نزدیکی در حرم مطهر وایستاد؛ دیدم قفل را که افتاد وباز شد
برای او؛ در دوم وسوم به همین ترتیب، ومشرف شد بر قبر شریف؛ سلام کرد واز جانب قبر مطهر جواب شنید.
پس شناختم صدای او را که سخن گفت با امام (علیه السلام) در مساله علمیه؛ آن گاه بیرون رفت از نجف ومتوجه شد به سوی مسجد کوفه؛ پس من از عقب او رفتم واو مرا نمی دید.
چون رسید به دروازه نجف، صبح روشن شده بود؛ خود را بر او ظاهر کردم وگفتم: من بودم با تو از اول تا آخر؛ مرا آگاه کن که شخص اولی، کی بود که در قبه شریفه با او سخن می گفتی، وشخص دوم، کی بود که با او سخن می گفتی در کوفه؟؛ پس عهده ها از من گرفت که خبر ندهم به سر او، تا آن که وفات کند.
پس به من فرمود: ای فرزند من! بر من بعضی از مسایل، مشتبه می شود؛ پس بسا هست بیرون می روم در شب، نزد قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) ودر آن مساله، با آن جناب، تکلم می کنم وجواب می شنوم، ودر این شب مرا به سوی صاحب الزمان (علیه السلام) حواله فرمود وفرمود که: فرزندم مهدی امشب در مسجد کوفه است؛ پس برو به نزد او واین مساله را از او سوال کن! واین شخص مهدی (علیه السلام) بود.
مؤلف گوید که: فاضل نحریر، میرزا عبدالله اصفهانی در ریاض العلماء ذکر کرده که سید میر علام، عالم فاضل جلیل معروف است، ومثل اسم خود علامه بود واز افاضل شاگردان ملا احمد اردبیلی بود واز
برای او فواید وافادات وتعلیقاتی است بر کتب در اصناف علوم.
چون سوال کردند از ملا احمد در هنگام وفات او که بعد از وفات او به کدام یک از شاگردان او رجوع کنند واخذ علوم نمایند، فرمود: اما در شرعیات، پس به میر علام ودر عقلیات، به میر فیض الله.
وشیخ ابو علی در حاشیه رجال خود از استاد خود وحید بهبهانی نقل کرده که میر علام مذکور، جد سید سند، سید میرزا است که از اجلاء ساکنین نجف اشرف بود واز جمله علمایی که در قضیه طاعون - که در واقع شده بود در بغداد وحوالی آن، در سال 1186 - وفات کردند.
علامه مجلسی در بحار فرموده که: جماعتی مرا خبر دادند از سید فاضل، میر علام که او گفت:...؛ با مختصر اختلافی، وآخر آن در بحار چنین است که:
من در عقب او بودم تا آن که در مسجد حنانه مرا سرفه گرفت، به نحوی که نتوانستم آن را از خود دفع کنم وچون سرفه مرا شنید، به سوی من التفات نموده، مرا شناخت وگفت: تو میر علامی؟؛ گفتم بلی! گفت: در اینجا چه می کنی؟ گفتم: من با تو بودم در وقتی که داخل روضه مقدسه شدی تا حال، وتو را قسم می دهم به حق صاحب قبر، که مرا بر آنچه در این شب بر تو جاری شده، خبر دهی، از اول تا آخر.
گفت: خبر می دهم به شرطی که مادام حیات من، به احدی خبر ندهی.
وچون از من عهد گرفت، من در بعضی از مسایل فکر می کردم وآن مساله بر من مشکل شده بود؛ پس در دل من افتاد که نزد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بروم وآن مساله را از او سوال کنم، وچون به نزد در
رسیدم، در به غیر کلید، گشوده شد؛ چنانکه دیدی، واز حق تعالی سوال کردم که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مرا جواب گوید؛ پس از قبر صدایی ظاهر شد که: به مسجد کوفه برو واز حضرت قائم (علیه السلام) در آنجا سوال کن؛ زیرا که او امام زمان تو است.
حکایت بیست ویکم: از ملا محمد تقی مجلسی
آن مرحوم در جلد چهارم شرح من لایحضره الفقیه در ضمن وتوکل بن عمیر - که راوی صحیفه کامله سجادیه است - ذکر نموده، وآن این است که فرمود:
من در اوایل بلوغ، طالب بودم مرضات خداوندی را وساعی بودم در طلب رضای او ومرا از ذکر جنابش قرار نبود، تا آن که دیدم در میان بیداری وخواب صاحب الزمان (علیه السلام) ایستاده در مسجد جامع قدیم که در اصفهان است، نزدیک به در طنابی که الان مدرس من است؛ پس سلام کردم بر آن جناب وقصد کردم که پای مبارکش را ببوسم؛ پس نگذاشت مرا وگرفت مرا، پس بوسیدم دست مبارکش را وپرسیدم از آن جناب، مسایلی را که مشکل شده بر من، که یکی از آنها این بود که من وسوسه داشتم در نماز خود، ومی گفتم که آنها نیست به نحوی که از من خواسته اند، ومن مشغول بودم به قضا، ومیسر نبود برای من نماز شب، وسوال کردم از شیخ خود، شیخ بهایی از حکم آن؛ پس گفت: به جای آور یک نماز ظهر وعصر ومغرب به قصد نماز شب! ومن چنین می کردم؛ پس سوال کردم از حجت (علیه السلام) که: من نماز شب بخوانم؟
فرمود: نماز شب کن وبجای نیاز مانند آن نماز مصنوعی که می کردی!
وغیر اینها، از مسایلی که در خاطرم نمانده.
آن گاه گفتم: ای مولای من! میسر نمی شود برای من که برسم به خدمت جناب تو در هر وقتی؛ پس عطا کن به من کتابی که همیشه عمل کنم بر آن!
پس فرمود که: من عطا کردم به جهت تو کتابی به مولا محمد تاج ومن در خواب او را شناختم.
پس فرمود: برو وبگیر آن کتاب را از او!
پس بیرون رفتم از در مسجدی که مقابل روی آن جناب بود، به سمت دار بطیخ که محله ای است از اصفهان.
پس چون رسیدم به آن شخص ومرا دید، گفت: تو را صاحب الامر (علیه السلام) فرستاده نزد من؟
گفتم: آری! پس بیرون آورد از بغل خود، کتاب کهنه ای؛ چون باز کردم آن را وظاهر شد بر من که آن کتاب دعاست، پس بوسیدم آن را وبر چشم خود گذاشتم وبرگشتم از نزد او ومتوجه شدم به سوی صاحب (علیه السلام)؛ که بیدار شدم وآن کتاب با من نبود.
پس شروع کردم در تضرع وگریه وناله به جهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر؛ پس چون فارغ شد از نماز وتعقیب، در دلم چنین افتاده بود که مولانا محمد، همان شیخ بهایی است، ونامیدن حضرت او را به تاج، به جهت اشتهار اوست در میان علما؛ پس چون رفتم به مدرس او - که در جوار مسجد جامع بود - دیدم او را که مشغول است به مقابله صحیفه کامله، وخواننده، سید صالح امیر ذوالفقار گلپایگانی بود.
پس ساعتی نشستم تا فارغ شد از آن کار، وظاهر آن بود که کلام ایشان در سند صحیفه بود، لکن به جهت غمی که بر من مستولی بود، نفهمیدم
او وسخن ایشان را، ومن گریه می کردم؛ پس رفتم نزد شیخ وخواب خود را به او گفتم وگریه می کردم به جهت فوت کتاب؛ پس شیخ گفت:
بشارت باد تو را به علوم الهیه ومعارف یقینیه وتمام آنچه همیشه می خواستی! وبیشتر صحبت من با شیخ، در تصوف (یعنی عرفان مورد قبول ائمه اطهار (علیهم السلام)) بود ومایل بود به آن؛ پس قلبم ساکن نشد ورفتم با گریه وتفکر، تا در دلم افتاد که بروم به آن سمتی که در خواب به آنجا رفتم.
پس چون رسیدم به محله دار بطیخ، دیدم مرد صالحی را که اسمش آقا حسن بود وملقب به تاج؛ پس چون رسیدم به او، سلام کردم بر او؛ گفت: یا فلان! کتب وقفیه ای در نزد من است که هر طلبه که از آن می گیرد، به شروط وقف، عمل نمی کند وتو عمل می کنی به آن، بیا ونظر کن به این کتب وهر چه را که محتاجی به آن، بگیر!
پس با او رفتم به کتابخانه او؛ پس اول کتابی که به من داد، کتابی بود که در خواب دیده بودم (یعنی کتاب دعا که همان صحیفه سجادیه بود)؛ پس شروع کردم در گریه وناله وگفتم: مرا کفایت می کند.
ودر خاطر ندارم که خواب را برای گفتم یا نه، وآمدم در نزد شیخ وشروع کردم در مقابله با نسخه او که جد پدرم نوشته بود از نسخه شهید وشهید نسخه خود را نوشته بود از نسخه عمیدالروساء وابن سکونت، ومقابله کرده بود با نسخه ابن ادریس، بدون واسطه یا به یک واسطه، ونسخه ای که حضرت صاحب الامر (علیه السلام) به من عطا فرمود، از خط شهید نوشته شده بود ونهایت موافقت داشته با آن نسخه.
مؤلف می گوید که: علامه مجلسی (رحمة الله علیه) در بحار صورت اجازه مختصری از پدر خود، از برای صحیفه کامله ذکر نمود ودر آنجا گفته که: من راویت می کنم صحیفه کامله را که ملقب به زبور آل محمد، انجیل اهل بیت (علیهم السلام)، ودعای کامل به اسانید بسیار وطریقه های مختلف است.
یکی از آنها آن است که من روایت می کنم آن را به نحو مناوله از مولای ما، صاحب الزمان وخلیفه رحمان (علیه السلام) در خوابی طولانی...
حکایت بیست دوم: از میرزا محمد استر آبادی وشیخ محمد، نوه شهید ثانی
علامه مجلسی در بحار فرموده که: جماعتی مرا خبر داد از سید سند فاضل، میرزا محمد استر آبادی که گفت: شبی در حوالی بیت الله الحرام مشغول طواف بودم، ناگاه جوانی نیک رو را دیدم که مشغول طواف بود؛ چون نزدیک من رسید، یک طاقه گل سرخ را به من داد - وآن وقت، موسوم گل نبود - ومن آن گل را گرفتم وبوییدم وگفتم: این از کجاست ای سید من؟!
فرمود: از ... به جای سه نقطه، کلماتی است که معنای آن روشن نیست. برای من آوردند؛ آن گاه از نظر من غایب شد ومن او را ندیدم.
مؤلف گوید که: شیخ اجل اکمل، شیخ علی، عالم ربانی، شهید ثانی (رحمة الله علیه) در کتاب الدر المثنور) در ضمن احوال والد خود - شیخ محمد، صاحب شرح استبصار وغیره، که مجاور مکه معظمه بود در حیات وممات - نقل کرده که خبر داد مرا زوجه او - دختر سید محمد بن ابی الحسن (رحمة الله علیه)
ومادر اولاد او - که: چون آن مرحوم که وفات کرد، می شنیدند در نزد او تلاوت قرآن را در طول آن شب، واز چیزهایی که مشهور است این که او طواف می کرد، پس مردی آمد وعطا نمود به او گلی از گل های زمستان که نه در آن بلاد بود ونه آن زمان، موسوم آن بود؛ پس به او گفت: این را از کجا آوردی؟؛ گفت: از این... به جای سه نقطه کلمه ای است که معنای آن روشن نیست.؛ آن گاه اراده کرد او را ببیند، پس او را ندید.
مخفی نماند که سید جلیل، میرزا محمد استر آبادی سابق الذکر، صاحب کتب رجالیه معروفه وآیات الاحکام، مجاور مکه معظمه بود واستاد شیخ محمد مذکور است ومکرر شیخ محمد در شرح استبصار با احترام، اسم او را می برد وهر دو جلیل القدرند ودارای مقام عالیه، ومی شود که این قصه برای هر دو روی داده باشد.
ودر پشت شرح استبصار که نزد حقیر است وملک مولفش بود ودر چند جا خط آن مرحوم را دارد ونیز خط فرزندش، شیخ علی را دارد، چنین نوشته: منتقل شده مصنف این کتاب - واو شیخ سعید حمید، شیخ محمد بن شهید ثانی است - از دار غرور، به سوی دار سرور، شب دوشنبه، دهم ذیقعده الحرام سنه 1030 از هجرت سید المرسلین (صلی الله علیه وآله وسلم) به تحقیق که من شنیدم از او پیش از انتقال او به چند روز، اندکی مشافهه که او می گفت برای من که: به درستی که من انتقال خواهم کرد در این ایام؛ شاید که خداوند مرا اعانت نماید بر آن، وچنین شنید از او، غیر من این را، واین در مکه مشرفه بود واو را در قبرستان معلی، نزدیک مزار خدیجه کبری (علیهما السلام) دفن کردیم.
حکایت بیست وسوم: از سید علی خان موسوی
سید فاضل، سید علی خان، فرزند عالم جلیل، سید خلف بن سید عبدالمطلب موسوی مشعشعی حویزی، در کتاب خیر المقال در ضمن حکایت آن که در غیبت، امام عصر (علیه السلام) را دیدند گفتند که: از آن جمله است حکایتی که خبر داد من را به آن: مردی از اهل ایمان، از کسانی که من وثوق دارم به آنها که: او حج کرده با جماعتی از راه احساء در قافله کمی.
پس چون مراجعت کردند، مردی با ایشان بود که گاهی پیاده می رفت وگاهی سوار می شد؛ پس اتفاق افتاد که در یکی از منازل، سیر آن قافله بیشتر از سایر منازل شد واز برای آن مرد، سواری میسر نشد.
پس فرمود آمدند برای خواب اندکی استراحت؛ آن گاه از آنجا کوچ کردند.
آن مرد از شدت تعجب ورنجی که بر او رسیده بود، بیدار نشد؛ آن جماعت نیز در تفحص او بر نیامدند وآن مرد در خواب ماند تا آن که حرارت آفتاب او را بیدار کرد؛ چون بیدار شد، کسی را ندید؛ پس پیاده به راه افتاد ویقین داشت به هلاکت خود.
پس استغاثه نمود به حضرت مهدی (علیه السلام) پس در آن حال بود که دید مردی را که در هیات بیابان است وسوار است بر نافله ای؛ پس فرمود: ای فلان! تو از فلان واماندی؟
گفت: آیا دوست داری که تو را برسانم به رفقای تو؟
گفتم: این - والله مطلوب من است وسوای آن چیزی نیست.
فرمود: پس نزدیک من بیا! خود را خوابانید ومرا در ردیف خود
سوار کرد وبه راه افتاد؛ پس نرفتیم چند گامی مگر رسیدیم به قافله؛ چون نزدیک آن آنها شدیم، گفت: اینها رفقای تواند؛ آن گاه مرا گذاشت ورفت.
حکایت بیست وچهارم: از سید بحر العلوم
خبر داد ما را عالم کامل وزاهد عامل وعرف بصیر، برادر ایمانی وصدیق روحانی، آقا علی رضا - خلف عالم جلیل، حاجی ملا محمد نایینی وهمشیره زاده فخر العلمکا، الزاهدین، حاجی محمد ابراهیم کلباسی (رحمة الله علیه)، که در صفات نفسانیه وکمالات انسانیه از خوف محبت وصبر ورضا وشوق واعراض از دنیا بی نظیر بود - گفت: خبر داد ما را عالم جلیل، آخوند ملا زین العابدین سلماسی: روزی نشسته بود. در مجلس درس آیت الله سید سند وعالم مسدد، فخر الشیعه، علامه طباطبایی بحر العلوم (رحمة الله علیه) در نجف اشرف، که داخل شد بر او، عالم محقق، جناب میرزا ابوالقاسم قمی - صاحب قوانین - در آن سالی که از ایران مراجعت کرده بود به جهت زیارت ائمه عراق وطواف بیت الله الحرام.
پس متفرق شدند کسانی که در مجلس بودند وبه جهت استفاده حاضر شده بودند - وایشان زیاده از صد نفر بودند - ومن ماندم با سه نفر از خاصان اصحاب او که در اعلی درجه صلاح وسداد وورع واجتهاد بودند.
پس محقق، متوجه سید شد وگفت: شما فایز شدید ودریافت نمودید مرتبه ولادت روحانیه وجسمانیه وقرب مکان ظاهری وباطنی را.
پس چیزی به ما تصدق نمایید از آن نعمت های غیر متناهیه که بدست آوردید!
پس سید بدون تامل فرمود که: من شب گذشته یا دو شب قبل (وتردید از راوی است) در مسجد کوفه رفته بودم برای ادای نافله شب، با عزم به رجوع در اول صبح به نجف اشرف که مباحثه ومذاکره تعطیل نشود، پس
چون از مسجد بیرون آمدم، در دلم شوقی افتاد برای رفتن به مسجد سهله؛ پس خیال خود را از آن منصوف کردم از ترس نرسیدن به نجف پیش از صبح، وفوت شدن مباحثه در آن روز، ولکن شوق، پیوسته زیاد می شد وقلب، میل می کرد.
پس در آن حال که متردد بودم، ناگاه بادی وزید وغباری برخاست ومرا به آن طرف حرکت داد؛ اندکی نگذشت که مرا بر در مسجد سهله انداخت؛ پس داخل مسجد شدم؛ دیدم که خالی است از زوار ومترددین جز شخصی جلیل که مشغول است به مناجات با قاضی الحاجات به کلماتی که در قلب را منقلب، وچشم را گریان می کند.
حالتم متغیر ودلم از جا کنده شد وزانوهایم لرزان واشکم جاری شد از شنیدن آن کلمات که هرگز به گوشم نرسیده بود وچشمم ندیده از آنچه به من رسیده بود از ادعیه مأثوره، ودانستم که مناجات کننده، انشای می کند آن کلمات را، نه آن که از محفوظات خود می خواند.
پس در مکان خود ایستادم وگوش به آن کلمات فرا داشتم واز آنها متلذذ بودم تا آن که از مناجات فارغ شد.
پس ملتفت شد به من وبه زبان فارسی نمود: مهدی بیا! چند گامی پیش رفتم وایستادم.
امر فرمود که پیش روم؛ اندکی رفتم وتوقف نمودم؛ باز امر فرمود به پسش رفتم وفرمود: ادب در امتثال است؛ پیش رفتم تا به آنجا که دست آن جناب به من ودست من به آن جناب می رسید.
چون کلام سید (رحمة الله علیه) به اینجا رسید، یک دفعه از این رشته سخن، دست کشید واعراض نمود وشروع کرد در جواب دادن محقق مذکور سوالی که قبل از این از جناب سید کرده بود.
حکایت بیست وپنجم: از سید مهدی قزوینی
از آن مرحوم (رحمة الله علیه) شنیدم که فرمود: بیرون آمدم روز چهاردهم ماه شعبان از شهر حله، به قصد زیارت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) در شب نیمه آن.
پس چون رسیدیم به شط هندیه (وآن شعبه ای است از نهر فرات که از زیر مسیب نام محلی است.جدا می شود وبه کوفه می رود وقصبه طویرج که در راه حله به طرف کربلا واقع شده، بر کنار این شط است) عبور کردیم به جانب غربی آن ودیدیم زواری که از حله واطراف آن رفته بودند وزواری که از نجف اشرف وحوای آن وارد شده بودند، جمعیا محصورند وراهی نیست برای ایشان به سوی کربلا؛ زیرا که دزدها در راه فرود آمده بودند وراه مترددین را از عبور ومرور قطع کردند ونمی گذاشتند احدی از کربلا بیرون آید ونه کسی به آنجا داخل شود، مگر این که او را غارت می کردند.
فرمود: من نزد عربی فرود آمدم ونماز ظهر وعصر را به جای آوردم ونشستم؛ منتظر بودم که چه خواهد شد وضع این زوار، وآسمان ابر داشت وباران کم کم می آمد...
پس مرا به حالت ایشان، رقتی سخت گرفت وانکسار عظیمی برایم حاصل شد؛ پس متوجه شدم به سوی خداوند تبارک وتعالی به دعا وتوسل به پیغمبر وآل او (علیهم السلام) وطلب کردم از او اغاثه زوار را از آن بلا که به آن مبتلا شدند.
پس در این حال بودیم که دیدیم سواری را که می آید بر اسب نیکویی - مانند آهو که مثل آن ندیده بودم - ودر دست او نیزه درازی است واو
آستین ها را بالا زده، اسب را می دوانید؛ تا آن که ایستاد در نزد خانه ای که من در آنجا بودم.
پس سلام کرد وما جواب سلام او را دادیم؛ آن گاه فرمود: یا مولانا - واسم مرا برد - فرستاد مرا کسی که سلام می فرستد بر تو.... (واسم دو نفر را برد) ومی گویند که زوار بیایند که ما طرد کردیم دزدها را از راه وما با لشکر خود، در پشته سلمانیه، بر سر جاده، منتظر زواریم.
پس به او گفتم: تو با ما هستی تا پشته سلمانیه؟
گفت: آری.
ساعت را از بغل بیرون آوردم؛ دیدم دو ساعت ونیمی تقریبا به روز مانده؛ پس گفتم اسب مرا حاضر کردند؛ آن عرب بیابانی که ما در منزلش بودیم، به من چسبید وگفت: ای مولای من! جان خود واین زوار را در خطر می اندازد! امشب را در نزد ما باشید تا اوضاع روشن شود.
پس به او گفتم: چاره نیست از سوار شدن به جهت ادراک زیارت مخصوصه.
پس چون زوار دیدند که ما سوار شدیم، پیاده وسوار در عقب ما حرکت کردند.
پس به راه افتادیم وآن سوار مذکور در جلوی ما بود - مانند شیر بیشه - وما در پشت سر او می رفتیم تا رسیدیم به پشته سلمانیه؛ پس سوار بر آنجا بالا رفت وما نیز او را متابعت کردیم؛ آن گاه پایین رفت وما رفتیم تا بالای پشته؛ پس نظر کردیم؛ از آن سوار اثری ندیدیم، گویا به آسمان بالا رفت، یا به زمین فرو رفت، ونه ریس لشکری را دیدیم ونه لشکری؛ پس
گفتم به کسانی که با من بودند: آیا شک دارید که او صاحب الامر (علیه السلام) بوده؟
گفتند: نه والله!
ومن در آن وقتی که آن جناب در پیش روی ما می رفت، تامل زیادی کردم در او که گویا وقتی پیش از این، او را دیده ام؛ لکن به خاطرم نیامد که او را دیده ام، پس چون از ما جدا شد، متذکر شدم همان شخصی (است) که در حله به منزل من آمده بود و...
بعضی از کرامات ومقامات سید مهدی قزوینی:
مولف می گوید: این کرامات ومقامات از سید مرحوم بعید نبود؛ زیرا دارا شد از فضایل ومناقب، مقداری که جمع نشد در غیر او از اعلمای ابرار.
اول: آن که آن مرحوم بعد از آن که هجرت کردند از نجف اشرف به حله مستقر شدند در آنجا، شروع نمودند در هدایت مردم واظهار حق وازهاق باطل، وبه برکت دعوت آن جناب، از داخل حله وخارج آن، زیاده از صد هزار نفر از اعراب، شیعه مخلص اثنا عشری شدند، وشفاها به حقیر فرمودند: چون به حله رفتیم، دیدیم شیعیان آنجا از علائم امامیه وشعار شیعه، جز بردن اموات خود به نجف اشرف، چیزی ندارند، واز سایر احکام وآثار، عاری وبری؛ حتی از تبری از اعداء الله.
وبه سبب هدایت او، همه از صلحا وابرار شدند، واین فضیلت بزرگی است که از خصایص اوست.
دوم: کمالات نفسانیه که در آن جناب بود؛ از صبر وتقوا ورضا وتحمل مشقت عبادت وسکون نفس ودوام اشتغال به ذکر خدای تعالی.
هرگز در خانه خود، از اهل واولاد وخدمتگزاران، چیزی از حوایج
نمی طلبید، واجابت دعوت می کرد ودر لیمه ها ومیهمانی ها حاضر می شد، لکن به همراه کتبی بر می داشت ودر گوشه مجلس، مشغول تألیف خود بود واز صحبت های مجلس، ایشان را خبری نبود، مگر آن که مساله پرسند واو جواب گوید.
ورسم آن مرحوم در ماه مبارک رمضان چنین بود که نماز مغرب را با جماعت در مسجد می خواند، آن گاه نافله مقرری مغرب را - که در ماه رمضان از هزار رکعت در تمام ماه حسب قسمت، به آن شب می رسد - می خواند وبه خانه می آمد وافطار می کرد وبر می گشت به مسجد، به همان نحو نماز عشاء را می خواند وبه خانه می آمد ومردم جمع می شدند؛ اول، قادری حسن الصوتی با لحن قرآنی، آیاتی از قرآن که تعلق داشت به وعظ وزجر وتهدید وتخویف می خواند؛ وبه نحوی که قلوب قاسیه را نرم، وچشم های خشک شده را تر می کرد.
آن گاه دیگری به همان طور، خطبه ای از نهج البلاغه می خواند.
آن گاه سومی قرائت می کرد مصائب ابی عبدالله (علیه السلام) را.
آن گاه یکی از صلحا مشغول خواندن ادعیه ماه مبارک می شد ودیگران متابعت می کردند تا وقت خوردن سحر.
پس هر یک به منزل خود می رفت.
وبالجمله در مراقب ومواظبت اوقات وتمام نوافل وسنن قرائت - با آن که بسیار پیر بود - آیت وحجتی بود در عصر خود.
ودر سفر حج - رفت وبرگشت - با آن مرحوم بودم ودر مسجد غدیر
معلوم می شود تا سال 1300 ق، مسجد غدیر در جحفه بوده، ومتاسفانه بعد خواب کرده اند.
بسیار مناسب، بلکه لازم است این مسجد که می تواند داستان غدیر خم وامامت امیرمومنان را زنده نگهدارد، بازسازی سود ودر صورت عدم امکان، لااقل تابلویی آنجا نصب شود که آن محل را از فراموشی حفظ کند وزائرین ایرانی وشیعیان به زیارت غدیر ومحل آن مسجد بروند.
وجحفه با ایشان نماز خواندیم ودر مراجعت، دوازدهم ربیع الاول سال 1300، تقریبا پنج فرسخ مانده به سماوه، داعی حق را لبیک گفت ودر نجف اشرف، در جنب مرقد عموی مکرم خود مدفون شد وبر قبرش قبه عالیه بنا کردند.
ودر حین وفاتش در حضور جمع کثیری از موالف ومخالف ظاهر شد از قوت ایمان وطمأنینه واز اقبال وصدق یقین آن مرحوم مقامی که همه متعجب شدند وکرامت باهره ای که بر همه معلوم شد.
سوم: تصانیف رایقه بسیاری در فقه واصول وتوحید وامامت وکلام غیر اینها که یکی از آنها، کتابی است در اثبات بودن شیعه، فرقه ناجیه که از کتب نفیسه است؛ طوبی له وحسن مآب در نجم الثقاب 100 حکایت نقل شده بود که در اینجا به 25 تای آن بسند شد..
شیخ صدوق (رحمة الله علیه) در کمال الدین وشیخ طبرسی (رحمة الله علیه) در احتجاج روایت کرده اند که: بیرون آمد توقیع به سوی ابی الحسن سمری که:
ای علی بن محمد سمری! بشنو! خداوند اجر برادران تو را در تو بزرگ گرداند، پس به درستی که تو فوت خواهی شد، از حال تا شش روز؛ پس جمع کن امر خود را ووصیت مکن به احدی که قائم مقام تو باشد بعد از وفات تو؛ پس به تحقیق که واقع شد غیبت تامه؛ پس ظهوری نیست مگر بعد از اذن خدای تعالی، واین بعد از طول زمان وقساوت قلوب وپر شدن زمین است از جور.
وزود است که می آید مدعی شود مشاهده را پیش از خروج سفیانی وصحیفه خروج سفیانی وصیحه وصدای آسمانی از علامت های ظهور امام عصر (علیه السلام) است.، پس او کذاب ومفتری است؛ ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
ونیز در چند خبر دیگر اشاره به این مطلب فرموده اند.
وجواب از این خبر به چند وجه است:
جواب اول آن که: این خبر که سندش ضعیف است وغیر آن، خبر واحد است که جز ضمن وگمان از آن حاصل نشود وموجب جزم ویقین نباشد؛ پس قابلیت ندارد که معارضه کند با وجدان قطعی، که از مجموع قصص وحکایات - که تعدادی از آنها در باب یازدهم نقل شده - پیدا می شود؛ هر چند از هر یک از آنها پیدا نشود؛ بلکه برخی از آن حکایات دارا بود کرامات وخارق عاداتی را که ممکن نباشد صدور آنها از غیر آن جناب (علیه السلام).
پس چگونه رواست اعراض از آنها به جهت وجود خبر ضعیفی که ناقل آن که شیخ طوسی است، به آن در همان کتاب عمل نکرده؛ پس چه رسد به غیر او.
وعلمای اعلام - از قدیم تا حال - امثال آن حکایت را قبول دارند ودر کتب ضبط فرموده اند وبه آن استدلال کرده اند واز یکدیگر گرفته اند واز هر کس اطمینان به صدق کلام او را داشته اند، تصدیق کرده اند.
جواب دوم آن که: شاید مراد از این خبر، تکذیب کسانی باشد که مدعی مشاهده اند با ادعای نیابت ورساندن اخبار از جانب آن جناب (علیه السلام) به سوی شیعه؛ چنان که سفرای خاص آن حضرت در غیبت صغری داشتند.
واین جواب، از علامه مجلسی در کتاب بحار است.
جواب سوم آن که: زین الدین علی بن فاضل، به سید شمس الدین عرض کرد که: ای سید من! ما روایت کردیم احادیثی از مشایخ خود، از صاحب الامر (علیه السلام) که آن حضرت فرمود: هر که در غیبت کبری گوید که مرا دیده، به تحقیق که دروغ گفته، پس چگونه در میان شما کسی است که می گوید من آن حضرت را دیده ام؟
سید شمس الدین گفت: راست می گویی؛ آن حضرت این سخن را فرمود در آن زمان، به سبب بسیاری از دشمنان، از اهل بیت خود وغیر ایشان از فراعنه زمان از خلفای بنی عباس؛ حتی آن که شیعیان در آن زمان، یکدیگر را منع می کردند از ذکر کردن احوال آن جناب، واکنون زمان طول کشیده ودشمنان از او مایوس گردیدند.
جواب چهارم آن که: علامه طباطبایی بحر العلوم (رحمة الله علیه) در کتاب رجال خود در شرح شیخ مفید، بعد از توقیعات مشهوره، به این عبارت فرمود که: اشکال می شود در مورد این توقیع ها به سبب وقوع آنها در غیبت کبری وجهالت آن شخص که این توقیعات را رسانده ودعوی کردن او، مشاهده را بعد از غیبت صغری.
وممکن است دفع این اشکال به این که مشاهده که ممنوع شده، این است که مشاهده کند امام (علیه السلام) را ودر حالی که مشاهده می کند آن جناب را بداند که اوست حجت (علیه السلام)، وبرای ما معلوم نشده که آورنده توقیع ها، دعوی این مطلب را کرده باشند.
ونیز علامه بحر العلوم در کتاب فواید خود، در مساله اجتماع فرموده:
وبسا می شود که برای بعضی از علمای ابرار، علم به قول امام (علیه السلام) بعینه حاصل شود بر وجهی که منافی نباشد با امتناع رویت امام زمان (علیه السلام) در مدت غیبت.
پس متمکن نمی شود از تصریح نسبت آن قول به امام (علیه السلام)؛ پس اظهار می کند آن قول را به عنوان اجماع، تا جمع کرده باشد میان اظهار حق ونهی از افشای مثل این سر.
وشاید مراد ایشان از این کلام، وجه آینده باشد.
جواب پنجم آن که: باز علامه بحر العلوم، در رجال، بعد از کلام سابق فرموده که: وگاهی هست که منع شود امتناع مشاهده در شان خواص - هر چند دلالت دارد بر آن ظاهر اخبار - به سبب دلالت عقل ودلالت بعضب از آثار.
شاید مراد از آثار، همان حکایات سابقه است که از جمله آنها است حکایت خمد ایشان.
یا خبری است که نقل شده از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرمود:
صاحب الامر ظاهر می شود ونیست در گردن او از برای احدی بیعتی ونه عهدی ونه عقدی ونه ذمه ای؛ پنهان می شود از خلق تا وقت ظهورش.
راوی عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! دیده نمی شود پیش از ظهورش؟
فرمود: بلکه دیده می شود وقت ولادتش وظاهر می شود براهین ودلایل، ومی بیند او را چشم های عارفین به فضل او که شاکرین کاملین هستند؛ بشارت می دهند به وجود او به کسانی که شک دارند در او.
شیخ طوسی وشیخ صدوق وابی جعفر، محمد بن جریر طبری به سندهای معتبره روایت کرده اند قصه علی بن ابراهیم بن مهزیار را وکیفیت رفتن او را از اهواز به کوفه واز آنجا به مدینه واز آنجا به مکه وتفحص کردن او، از حال امام عصر (علیه السلام) ورسیدن او را در حال طواف، خدمت جوانی که او را برد به همراه خود ودر نزدیک طایف در مرغزاری که رشک بهشت برین بود، به خدمت امام (علیه السلام) رسید.
وبه روایت طبری، چون به خدمت آن جوانی که یکی از خواص، بلکه از نزدیکان خاص امام زمان (علیه السلام) بود، رسید، آن جوان به او گفت: چه می خواهی ای ابوالحسن؟!
گفت: امام محجوب از عالم را.
گفت: آن جناب محجوب نیست از شماها، ولکن محجوب کرده آن جناب را از شما بدی کردارهای شما....
در این کلام، اشاره است به این که اگر کسی را عمل بدی نباشد وکردار وگفتار خود را از قذارت معاصی وآنچه منافی سیره اصحاب آن جناب است، پاک وپاکیزه کرده باشد، برای او حجابی نیست از رسیدن خدمت آن جناب.
وعلمای اعلام ومهره اخبار وعلم کلام، تصریح فرموده اند بر امکان رؤیت در غیبت کبری.
وسید مرتضی در تنزیه الانبیا در جواب آن کسی که گفته: هر گاه امام غایب باشد به نحوی که نرسد به خدمت او احدی از خلق، ومنتفع نشود به او، پس چه فرق است میان وجود او وعدم او؟
فرموده: اول چیزی که در جواب او می گوییم، این که: ما قطع نداریم کخ نمی رسد خدمت او احدی، وملاقات نمی کند او را بشری، واین امری است که معلوم نشده، وراهی نیست به سوی یقین کردن به آن....
ونیز در جواب آن که گفته: هر گاه علت در پنهان شدن امام، خوف اوست از ظالمین، وتقیه او از معاندین، پس این علت، زایل است در حق موالیان وشیعیان او؛ پس واجب است که ظاهر شود از برای بعضی از اولیای خود، واین امری است که نمی شود یقین کرد به نبودن آن وامتناع آن؛ هر کسی از حال خود خبر دارد؛ راهی نیست برای او به سوی فهمیدن حال غیر خود.
ودر کتاب مقنع در اوایل نجم الثاقب فرموده اند: کتاب مقنع درباره غیبت امام زمان است از سید مرتضی که برای وزیر مغربی نوشته است. که رساله مختصری است در غیبت، قریب به این مضمون را فرموده اند.
شیخ طوسی در کتاب غیبت در جواب سوال مذکور می فرمود: او آنچه سزاوار است که جواب داده شود از این سوالی که آن را از مخالف نقل کردیم، این که می گوییم: ما که عمل نداریم بر پنهان بودن آن جناب از جمیع اولیای خود، بلکه جایز است ظاهر شود از برای اکثر ایشان.
ونمی داند هیچ انسانی مگر حال خود را؛ پس اگر ظاهر شد برای او، پس شباهت او رفع شده، واگر ظاهر نشد برای او، پس می داند که آن جناب ظاهر نشده برای او، به جهت امری که راجع است به او؛ یعنی برای معانی است که در اوست؛ هر چند نمی داند آن مانع را، وبه جهت تقصیری است که از طرف اوست....
وسید رضی الدین، علی بن طاووس، در چند جا، از کتاب کشف المحجه به کنایه وتصریح، دعوای این مقام را - یعنی خدمت امام زمان (علیه السلام) رسیدن را - کرده؛ در یک جا فرموده: بدان ای فرزند من محمد! که غیبت مولای ما مهدی (علیه السلام) که متحیر نمود مخالف وبعضی از موافقین را، از جمله دلیل هاست بر ثبوت امامت آن جناب وامامت آباء طاهرین او (علیهم السلام)؛ زیرا که تو هرگاه واقف شدی بر کتب شیعه وغیر شیعه - مثل کتاب غیبت ابن بابویه وکتاب غیبت نعمانی ومثل کتب شفا وجلا ومثل کتاب حافظ ابی نعیم در اخبار مهدی وصفات او وحقیقت بیرون آمدن او
وثبوت او، وکتاب هایی که اشاره کردم به آنه در کتاب طرایف - می باید آنها یا بیشتر آنها را که متضمن است این مطلب را که او غایب خواهد شد غیبت طولانی؛ تا این که بر می گردد از امامت او بعضی از کسانی که قابل بودند به آن؛ پس اگر غیبت نکند این غیبت را، طعنی خواهد بود در امامت پدران آن جناب وخودش.
پس غیبت، حجت شد برای ایشان وبرای آن حضرت بر مخالفین او، در اثبات امامتش وصحت غیبتش؛ با آن که آن جناب (علیه السلام) حاضر است با خدای تعالی بر نحو یقین، وجز این نیست که غایب شده از آن که ملاقات نکرده او را از خلق، به جهت عدم متابعت از آن حضرت، وعدم متابعت پروردگار عالمیان.
ودر جای دیگر فرموده است که: اگر ادراک کردم موافقت توفیق تو را از برای کشف نمودن اسرار برای تو، می شناسانم تو را از خبر مهدی (علیه السلام) چیزی را که مشتبه نشود، ومستغنی شوی به این، از دلیل های عقلیه واز روایات.
به درستی که آن جناب (علیه السلام) زنده وموجود است بر نحو تحقیق، معذور است از کشف امر خود، تا آن که اذن دهد او را تدبیر خداوند رحیم شفیق؛ چنان که جاری شده بود بر این، عادت بسیاری از انبیاء واوصیا؛ پس بدان این را به نحو یقین، وبگردان این را عقیده ودین خود؛ به درستی که پدر تو، شناخته آن جناب را واضح وروشن تر از شناختن نور خورشید آسمان.
وراه باز است به سوی امام، برای کسی که خداوند - جل جلاله - عنایت خود را به او اراده نموده.
شیخ محقق جلیل، شیخ اسدالله شوشتری کاظمینی، در کتاب کشف القناع در ضمن اقسام اجماع، غیر از اجماع مصطلح ومعروف، می فرماید: سوم از آنها این که حاصل شود برای یکی از سفرای امام غایب (علیه السلام) علم به قول امام، به جهت نقل کردن مثل او برای او در نهانی، یا به سبب توقیع ومکاتبه، یا به شنیدن از خود آن جناب، شفاها بروجهی که منافی نباشد با امتناع رویت در زمان غیبت، یا حاصل شود آن علم از برای بعضی از حاملان اسرار ایشان وممکن نباشد او را تصریح کردن بر آنچه او بر آن مطلع شده است.
جواب ششم آن که: آنچه مخفی ومستور است بر انام، مکان ومستقر آن جناب (علیه السلام) است؛ پس راهی نیست به سوی آن از برای احدی ونمی رسد به آنجا بشری، ونمی داند آن را کسی حتی خاصان وموالیان وفرزندان آن جناب.
پس منافات ندارد ملاقات ومشاهده آن جناب در اماکن ومقامات - که ذکر شد پاره ای از آنها - وظهور آن حضرت در نزد مضطر مستغیث ملتجی شده به آن جناب، که اجابت ملهوف، واغاثه مضطر، یکی از مناصب آن جناب است.
وموید این احتمال، خبری است که روایت شده در کافی از اسحاق بن عمار که گفت: فرمود ابو عبدالله (علیه السلام) که: از برای قائم (علیه السلام) دو غیبت است؛ یکی از آنها کوتاه است... ودیگری طولانی، که در دومی نمی داند مکان آن جناب را مگر خواص از موالیانش.
وشیخ نعمانی از اسحاق بن عمار روایت کرده که گفت: شنیدم که
ابو عبدالله، جعفر بن محمد (علیهما السلام) می فرماید: از برای قائم (علیه السلام) دو غیبت است؛ یکی از آنها طولانی است ودیگری کوتاه است؛ در یکی از عالم است به مکان او در آن غیبت، خاصه از شیعیان او، ودر دیگری عالم نیست به مکان او خاصه موالیان او در دین او.
مخفی نماند که این خبر اسحاق، همان خبر اسحاق مروی در کافی است، ودر بعضی نسخ چنان است که ذکر کردیم، ودر بعضی، مطابق نسخه کافی است، وبه هر دو نسخه خبر، جوابی است از اصل مقصود؛ چه بنابر خبر کافی دلالت دارد بر آن که خاصان از موالیانش در غیبت کبری، عالمند به مستقر ومکان آن جناب، پس موید جواب پنجم باشد، وبنا بر بعض نسخ نعمانی، مراد آن خواهد بود که خاصان، در آن وقت، عالم نیستند به محل اقامه آن حضرت؛ پس نفی نمی کند مشاهده ورؤیت را در اماکن دیگر؛ والله تعالی هو العالم.