زمینه سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی (علیه السلام)
از دیدگاه روایات
نویسنده: سید اسد الله هاشمی شهیدی
فهرست مطالب
مقدمه چاپ دوم
مقدمه چاپ اول
بخش اول: علائم ظهور
علائم ظهور ونظریه دانشمندان شیعه
علامات ظهور بر شش قسم است
علامات خاصه
شرح چگونگی قیام حضرت ولی عصر
علائم عامه
فهرست علائم عامه
علامات حتمیه وتعداد آنها
1 - خروج سفیانی
سفیانی اول
نگرانی رسول خدا از آینده امت
مشخصات جغرافیائی منطقه زوراء در روایات
کلمه زوراء در لغت
نتیجه بحث
یاد آوری
مشکل شناخت سفیانی اول
واینک چند نکته
نتیجه بررسی وتطبیق
یک توضیح از یک نویسنده
سفیانی دوم
روایات مربوط به سفیانی دوم
2 - فرو رفتن لشکریان سفیانی در سرزمین بیداء
3 - کشته شدن نفس زکیه
شهادت ممتاز ودلخراش نفس زکیه
شهادت دو سید دیگر در حجاز
نفس زکیه چیست؟
روایات مربوط به نفس زکیه
شهادت سید حسنی
شهادت سیدی در مدینه
4 - صیحه وندای آسمانی
5 - ظاهر شدن کف دستی در آسمان
6 - گرفتن خورشید وماه در ماه رمضان
7 - علاماتی که در ماه رجب ظاهر می شود
8 - اختلاف بنی عباس وانقراض دولتشان
یک تذکر لازم
یک نکته
نکته دیگر
9 - خروج دجال
10 - خروج سید حسنی
بخش دوم: چند نکته اساسی
نکته ی اول: عناوین ایرانیان در حدیث وتاریخ
1 - فرس
2 - عجم
واژه عجم در لغت عرب
واژه عجم در قرآن کریم
نتیجه تحقیقات گذشته
عجم در خدمت دین
کشته شدن هفتاد هزار نفر در گمرک بصره
3 - موالی
موالی در لغت عرب
معنای کلمه مولی
موالی در اصطلاح قرآن کریم
یک نکته
داستان زید بن حارثه
علت نامگذاری ایرانیان به موالی
تصمیم عمر درباره اسرای ایرانی
محبت امیر مؤمنان نسبت به موالی
علت تقسیم مسلمین به عرب وموالی
سیاست تبعیض نژادی
گواه زنده
شکایت از تبعیض
یک مقایسه
پرخاش شدید اشعث به امیر مؤمنان
پیشگویی علی از آینده ایرانیان
کلمه حمراء در لغت
موالی در منطق اهل بیت
نکته ی دوم: خروج پرچم های سیاه
سنت پرچمداری در گذشته وحال
گواهی تاریخ وحدیث
نشانه استقلال تشیع
تذکر
دو توضیح از دو نویسنده
نکته ی سوم: مشرق کجاست وخراسان کدام سرزمین است
هدف روایات از مشرق وخراسان ایران است
وحدت جهت مشرق با خراسان
جغرافیای تاریخی ایران
موقعیت جغرافیایی خراسان
خراسان از دیدگاه امیر مؤمنان
خراسانی عنوان سه نفر است
نخستین خراسانی
ابو مسلم در اخبار وآثار
حدیث اول
حدیث دوم
حدیث سوم
گواهی تاریخ
دومین خراسانی
سومین خراسانی
قیام زمینه سازان دولت مهدی از مشرق آغاز می شود
دانشمندان اسلام وپرچم های سیاه
پرچم های سیاه در منابع مهم حدیث
حدیث اول
حدیث دوم
حدیث سوم
حدیث چهارم
حدیث پنجم
حدیث ششم
حدیث هفتم
وقوع حوادث فوق العاده در عراق
سقوط رژیم سلطنتی در عراق
ویژگی حادثه
انقراض دولت شاهنشاهی در ایران
جغرافیای تاریخی عراق
رویدادهای دیگر عراق
آیا زوراء نام بغداد است؟
گفتار علامه مجلسی پیرامون زوراء
سخن مؤلف درباره زوراء
گفتار علامه دهخدا درباره زوراء
تعبیرهای شبهه انداز
حل مشکل زوراء
اشعار مرحوم فرهاد میرزا درباره دار الزوراء
روایات امیر مؤمنان درباره مشرق
حدیث اول: خبر مسعدة بن صدقه درباره فتنه مشرق
روایت اصبغ بن نباته وپاره ای از علائم قبل از ظهور
نکته هایی از روایت اصبغ بن نباته
ویژگیهای خطبه در رابطه با حوادث ایران
تعطیل شدن مساجد
کشف هیکل
چند خبر غیبی ویک خبر ناگوار
پیرامون مسجد براثا
گفتار یاقوت حموی درباره مسجد براثا
گفتار ناظم الاسلام کرمانی درباره مسجد براثا
آثار زیانبخش تخریب مسجد براثا
نتیجه
پرچم های سه گانه
قتل سریع ومرگ فوری
کشته شدن نفس زکیه در نجف
کشته شدن نفس زکیه در مکه وپسر عمویش در مدینه
کشته شدن انسانهای بیگناه
معنای اسقع در لغت
جنگ با ابزارهای پیشرفته
حدیث دوم: خطبه لؤلؤه امیر المؤمنین
نقل خطبه لؤلؤه به روایت سید بن طاووس
قبه حمراء چیست؟
ستاره دنباله دار
یک نکته
حدیث سوم: خطبه افتخاریه وعلامات ده گانه ظهور
فتنه غبراء چیست وقلاده سرخ کدام است؟
علامات ده گانه ظهور
حدیث چهارم: درباره بنی امیه وبنی عباس وستاره دنباله دار
توضیحی کوتاه پیرامون خطبه وستاره دنباله دار
حدیث پنجم: خطبه حضرت سلمان وعلائم ظهور وفتنه مشرق
بلای بزرگ
اسارت زنان
فتنه شرق
هوچی گریهای سرویسهای خبری
حدیث ششم: خروج پرچم های سیاه از مشرق
حدیث هفتم: آغاز وانجام قیام مردم ایران
حدیث هشتم: یکی از نشانه های نزدیک به ظهور
تذکر
خراسان منطقه قیام زمینه سازان
بخش سوم: درباره ی نهضت سید حسنی وخراسانی
سید حسنی کیست وخراسانی کدام است
منشأ این عقیده از کجاست؟
نکته شایان توجه
آیا سید حسنی اهل خراسان است؟
آیا حسنی وخراسانی عنوان دو نفر است
سید انقلابگر حسینی است نه حسنی
چند پرسش
پاسخ
آخرین سخن
پس چرا حسنی؟
یک مثال روشن
اشتباه از کجاست؟
سرگردانی نویسندگان
اقوال دانشمندان
چند نکته مهم
خروج سید حسنی از دیدگاه روایات
1 - خروج سید حسنی از طبرستان
2 - حدیث: یلحقه الحسنی فی اثنی عشر الفا
3 - حدیث: أنا بن الحسن وأنا المهدی
4 - حدیث: کأنی بالحسنی والحسینی وقد قاداها
معنای حدیث
نتیجه بحث
5 - حدیث مفضل از امام صادق
حدیث مفضل به روایت حسن بن سلیمان
معنای فتی در لغت
معنای فتی در قرآن
معنای فتی در حدیث
نتیجه
آل به چه کسانی اطلاق می شود؟
مضطر بی چاره کیست؟
ضریح، کدام ضریح است؟
مقصود از طالقان کدام طالقان است؟
شعیب بن صالح کیست؟
دو نکته مهم
نکته ی اول
نکته ی دوم
چه کسی صاحب اصلی انقلاب است؟
یک نکته ی بسیار مهم
آیا سید حسنی خود شخصا می جنگد؟
در آستانه ظهور
قم پایگاه انقلاب
بخش چهارم: رهبری نهضت
رهبر نهضت کیست؟
مشخصات رهبر نهضت
موقعیت سیاسی، اجتماعی
روزگار فرمانروایی
نگرانی ابرقدرتها
نظریات دانشمندان
حدود جغرافیایی منطقه قیام
موقعیت جغرافیایی عراق
ما وراء النهر
نظریه علامه مجلسی درباره موالی
یک سؤال
اکرم العرب فرسانا یعنی چه؟
معنای اجودهم سلاحا چیست؟
قم وموقعیت جغرافیایی
قم از دیدگاه روایات
قم در نظر رسول خدا
قم در نظر امیر المؤمنین
قم از دیدگاه امام صادق
تذکر
نتیجه ی بحث
نام رهبر نهضت در اخبار
یک سؤال
یک سؤال دیگر
یک نکته ی جالب
یک تذکر
سخنان امیر مؤمنان با عمرو بن سعد أشهلی
نمونه ای از علائم قیام حضرت قائم
پیدایش دو گروه مختلف قبل از ظهور
تذکر
یک نکته ی مهم
رهبر نهضت سید حسینی است
حدیث معراج به روایتی دیگر
حدیث یخرج رجل قبل المهدی
نتیجه
قیام هاشمی خراسانی ونقش او در دوران ظهور
حدیث اول
حدیث دوم
حدیث سوم
ظاهر شدن سید خراسانی وشعیب بن صالح
ایرانیان وفتح بیت المقدس
1 - سرنوشت یهودیان مغرور
2 - اخراج یهود از سرزمینهای اسلامی
3 - صهیونیسم وتشکیل دولتی به نام اسرائیل
حدیث چهارم
حدیث پنجم
حدیث ششم
حدیث هفتم
روایات صریح تر
دو روایت جامع وجالب
توضیح علامه مجلسی
توضیح مرحوم کاظمی
جزیره بنی کاوان
معنای قوچ در حدیث
معنای خروف چیست؟
معنای حدیث اول
چکیده ی حدیث اول
انقلاب ایران واعلان جنگ
قیام سیدی دیگر
دو مطلب مهم
نکاتی از روایت دوم
تذکر
دو روایت دیگر
توضیح درباره دو حدیث پیشین
نتیجه بحث
بخش پنجم: عوامل پیروزی
عوامل پیروزی ایرانیان بر سپاه سفیانی
1 - شایستگی رهبر
2 - لیاقت فرمانده
شعیب بن صالح
روایات مربوط به شعیب
ثمرة نقل روایات
تصور صحیح
یک نمونه روشن
خلاصه مطلب
3 - نیروی مردمی
خصوصیات ارتش وسپاه زمینه سازان
1 - نامهایشان کنیه، ونسبشان شهرهایشان است
2 - مردمی گمنامند
سخنی از ابن ابی الحدید
3 - رنگ پرچمهایشان سیاه
4 - در شجاعت نظیر ندارند
5 - خدا شناس واقعی هستند
6 - فرمانروایشان سید است
7 - آرزوی شهادت دارند
نتیجه ی بررسیها
خاتمه
سخن آخر
مقدمه چاپ دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
ستایش از آن خداوندی است که کارساز است وبنده نواز، وپروردگار عالمیان، ومالک روز جزا.
ودرود بیکران بر اشرف کائنات پیامبر رحمت حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبد الله (صلی الله علیه وآله) واهل بیت پاک وپاکیزه ی او (علیهم السلام)، که پیشوایان امت وراهنمایان بشریت اند. وبه ویژه بر امید مستضعفان، جان تابناک جهان، بنیانگذار حاکمیت قرآن، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که رمز بقای هستی است، درود فراوان باد.
پیش از آنکه درباره ی کتاب حاضر سخنی بگویم بر خود لازم می بینم این نکته را خاطر نشان سازم که شرایط خاصی دست به دست هم داد وخاطره ای از طفولیت- که از اهل منبر می شنیدم که پیش از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) سیدی از دودمان پاک رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از تبار اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) در ایران قیام خواهد کرد- مرا بر آن داشت تا درباره ی این موضوع به کاوش وتحقیق پرداخته، در این زمینه کتابی فراهم آورم که این امر به تألیف کتاب (زمینه سازان انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام)) منتهی گردید.
اکنون که با منت ویاری خداوند متعال چاپ اول کتاب به اتمام رسیده ونسخه های آن نایاب گردیده وبرای بار دوم آماده چاپ وانتشار می گردد با شکرگزاری به درگاه ایزد منان، چاپ جدید کتاب را به همه ی تشنگان دانش، وشیفتگان فضیلت، وجویندگان راه حق وحقیقت، وهمه ی منتظران مؤمن وکسانی که امروز با تمام وجود به معنویات روی می آورند، تقدیم می نمایم.
ویاد آور می شوم که در آستانه ی چاپ دوم، با تجدید نظر در کتاب، مواردی را که نیاز به تبیین داشت، توضیح بیشتری دادم که امیدوارم مورد پذیرش پژوهشگران ودین باوران، ومنتظران با ایمان قرار گرفته وبه همان اندازه که انتظار می رود مفید افتد.
واینک سخنی چند درباره ی کتاب:
خواننده ی گرامی! پیش از مطالعه ی کتاب حاضر ومرور در آن لازم است نکات چندی را که در اینجا می آوریم با دقت بخوانید ومطالب آنرا به ذهن بسپارید تا درباره ی مباحثی که در آینده پیرامون نهضت اسلامی ایرانیان پیش از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) به رهبری ابر مردی از دودمان پاک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خواهیم داشت دچار تزلزل وتشویش خاطر نگردید.
1- کتاب حاضر که پیرامون برخی از علائم ظهور، بویژه نهضت اسلامی ایرانیان نگارش یافته، حوادثی را که طبق پیش بینی های أئمه ی معصومین (علیهم السلام) در طول سالهای قبل از ظهور، در ایران اسلامی به وقوع می پیوندد برای شما شرح می دهد.
2- این کتاب، از این جهت که شامل روایات مربوط به (زمینه سازان) پیش از ظهور ونقش رهبری سیدی بزرگ وانقلابی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) در ایران است، اطلاعات کمیابی از ویژگیهای ملت مسلمان وانقلابی ایران را به دست می دهد، وخواننده پس از مطالعه می تواند اطمینان حاصل کند که از چگونگی قیام دینی ایرانیان، ونحوه ی نهضت آن بزرگ سید انقلابی به وسیله ی روایات وارده وشواهد وقرائن موجود در متن کتاب، به حد کافی اطلاعات لازم را کسب نموده است.
3- از آنجا که محور اصلی بحث در کتاب حاضر پیرامون قیام سیدی از نوادگان اهل بیت (علیهم السلام) از سرزمین مقدس ایران اسلامی بوده ودر ذهن بسیاری از خوانندگان - حتی شخص مؤلف - چنین بوده است که آن سید بزرگوار (سید حسنی) است، از اینرو با اینکه نگارنده ثابت کرده است که مطابق برخی از اخبار ونظریات دانشمندان اسلامی سید نامبرده (سید حسنی) است با این حال، هرگز خروج سید حسنی را نیز انکار نکرده است. بلکه با تذکرات ویاد آوریهای مکرر ونقل روایات متعدد وفراوان که - از شیعه وسنی- در متن کتاب آورده، به اثبات رسانده است که سه انقلابی ایرانی قبل از ظهور در پهنه ی سیاست ایران ظاهر می شوند که هر سه نفر آنها (سید) می باشند.
4- با توجه به اینکه طبق روایات وارده سه انقلابی ایرانی پیش از ظهور در ایران قیام خواهند نمود که هر سه نفر آنها سید می باشند ودر روایات نیز از ظهور به عناوین مختلفی چون، سید حسنی، سید حسینی وسید خراسانی سخن به میان آمده است وحمل همه ی آن روایات بر قیام یک نفر نیز بعید، می نماید، از اینرو ما پیوسته از نخستین فریادگر انقلابی که ساقط کننده ی رژیم شاهنشاهی در ایران است به عنوان: سید حسینی، یاد خواهیم کرد تا از آن دو سید انقلابی دیگر باز شناخته شود، چه آنکه طبق بعضی از روایات- چنانکه در متن کتاب خواهد آمد- نخستین قیام کننده، دعوت حق را لبیک گفته واز این جهان رحلت می کند، وآن دو سید دیگر با هر اسم وعنوان که خوانده شوند خواه به عنوان حسنی، وخواه به عنوان خراسانی- در حدود یک ماه بعد از ظهور، با حضرت مهدی (علیه السلام) بیعت می نمایند ودر صف یاران آن حضرت قرار می گیرند.
5- خوانندگان گرامی باید توجه داشته باشند که گاهی ممکن است یک موضوع یا مطلب برای بسیاری از محققان ومورخان ونویسندگان وپژوهشگران مبهم ونا مشخص بوده وسابقه ی ذهنی آنها چیز دیگری باشد ولی بعدها گذشت زمان ووقوع حادثه ای آنرا برای همگان قابل فهم نموده ودیوار همه ی حدسیاتی که در ذهن محققان وکاوشگران وجود داشته وقرنها با آن زندگی کرده وبدان خو گرفته اند ویا درباره ی آن به کاوش وتحقیق پرداخته اند، یکباره در هم فرو ریزد.
6- مطالب این کتاب تا حدی فشرده ولی جامع است، زیرا درباره ی هر یک از موضوعات مورد بحث به طریق استدلال وارد می شود وبا استناد به روایات، ونقل گفتار دانشمندان، وذکر برخی از جریانات تاریخی نتیجه ی روشنی به دست می دهد.
7 - بعضی مواقع که حدیثی نیاز به توضیح داشته است گاهی عنان قلم نگارنده را به راهی برده، که ناچار شده است جهت روشن تر شدن مطلب، همان حدیث را بصورت مفصل تر از منبع دیگر نقل کند، گرچه این کار به نظر بعضی خسته کننده وملال آور است، ولی به نظر مؤلف این کار ضرورت داشته است. زیرا در أحادیث مفصل نکات دقیقی وجود دارد که آن نکات در أحادیث مختصر، دیده نمی شود.
8- به همه ی خوانندگان محترم توصیه می کنیم: اگر فرصت خواندن تمام مطالب کتاب را ندارند، لا اقل مقدمه ی چاپ اول ودوم کتاب را مطالعه نمایند تا اگر در موقع خواندن کتاب، یا مطالعه ی قسمتهایی از فرازهای حساس آن، به موضوع مشکلی برخورد نمودند به آسانی بتوانند آنرا، حل کنند.
در خاتمه صمیمانه ترین سپاس های خود را به درگاه خدای تعالی عرضه می دارم واز ذات اقدس احدیتش خواهانم که در ظهور مبارک پیشوا ومولایمان حضرت بقیة الله (ارواحنا له الفداء) تعجیل فرماید وبر ما منت گذارد، وبقیه عمرمان را تفضلا در روزگار مسعود دولت حقه به عهد مبارک آن حضرت قرار دهد.
به امید روزی که آن بزرگ رهبر آسمانی، آخرین حجت خدا، موعود همه ی امتها وملتها ظهور فرموده وجهانیان را در سایه ی حکومت واحد جهانی از عدالت وآزادی الهی خود سیراب فرماید.
انشاء الله
مؤلف
مقدمه چاپ اول
بسم الله الرحمن الرحیم
محور اصلی بحث در این مجموعه، بررسی قیام مقدس (سید حسنی) ونهضت اسلامی مردم مسلمان ایران زمین است، به رهبری آن سید بزرگوار پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از دیدگاه روایات اسلامی واخبار وارده ی از معصومین (علیهم السلام).
موضوع قیام مقدس سید حسنی، ونهضت خداپسندانه ی او، که مطابق بسیاری از روایات وارده ی از اهل بیت (علیهم السلام) اندکی پیش از ظهور قائم منتظر (ارواحنا له الفداء) انجام خواهد گرفت، گرچه یکی از علائم حتمیه ظهور موفور السرور مهدی موعود (علیه السلام) است، وبزرگان ما نیز از دانشمندان واندیشمندان که از زمان ائمه ی معصومین (علیهم السلام) تا به امروز پیرامون مسئله ی مهدویت در اسلام کتابهای گرانبهائی را به رشته تحریر در آورده اند، برای نهضت پرجوش وخروش سید حسنی، اهمیت خاصی قائل شده اند، ولی با وجود این، یکی از مسائل پیچیده ی مربوط به علائم حتمی ظهور است که تا کنون، همچنان در هاله ای از ابهام باقی مانده، وهیچیک از تحلیل گران وپژوهشگرانی که به دنبال شناخت نسب واقعی آن بزرگوار بوده اند، نتوانسته اند آن چنانکه باید، وی را شناسانده وبه مردم معرفی نمایند.
در اینجا لازم است این نکته را توضیح دهیم که ما زحمات طاقت فرسای دانشمندان وتلاشهای پی گیر آنان را در مورد شناخت (سید حسنی) ارج می نهیم اما باید بگوئیم: با همه ی تلاشهائی که در مورد شناخت سید حسنی به عمل آمده است، علت عدم شناخت وشناسائی کامل وی، اختلافات وتعارضاتی است که در مدارک ومآخذ اولیه ی مربوط به این مسئله وجود دارد.
وبه همین جهت عده ی زیادی از محققان وصاحب نظران در تشخیص حقیقت این موضوع: که آیا این سید بزرگ وانقلابی حسنی است یا حسینی؟ وآیا معروف ومشهور به خراسانی است یا از اهل خراسان؟ دچار سردرگمی وسرگردانی گردیده، وهریک از آنان اظهار نظرهای مختلف واحیانا متضادی را ابزار داشته اند. که به برخی از آنها اشاره می کنیم.
1- گروهی از صاحب نظران شیعه چنین اظهار عقیده می کنند: این سید بزرگوار که پیش از ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف - خواهد آمد واز سرزمین ایران اسلامی قیام خواهد کرد سید حسنی است(1).
2- برخی دیگر می گویند که این سید عالی مقام، همان سیدی است که در روایات به عنوان خراسانی از او یاد شده واو همان کسی است که قیامش متصل به قیام حضرت مهدی (علیه السلام) است. واو همان خراسانی وبدون تردید سید حسینی است(2).
3- برخی از متأخرین چنین عقیده دارند که این سید بزرگوار حسنی نیست، بلکه سیدی حسینی است، واو کسی است که رژیم شاهنشاهی را در ایران ساقط خواهد نمود(3).
4- گروه دیگری هم، از اهل سنت از صاحب نظران وپژوهشگران که روایات مربوط به (خراسانی) را از قرنها قبل، مورد تحقیق وبررسی قرار داده اند، اظهار عقیده کرده اند که آن سید بزرگ وبا شخصیتی که از طرف خراسان خروج خواهد کرد وپیشاپیش ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد آمد سید حسینی است(4).
والبته روایاتی هم در این زمینه از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) وجود دارد که ما آنها را در جای خود ذکر خواهیم نمود.
به هر حال: ما در این کتاب که موضوع اصلی بحث آن، همان نضهت مقدس حسنی می باشد، به تجزیه وتحلیل روایات مربوط به (حسنی) پرداخته واظهار نظرهای برخی از دانشمندان اسلامی را که در قرون گذشته وصد سال اخیر پیرامون نهضت هاشمی خراسانی ابراز داشته اند، در موارد متعددی آورده، وبه روشنی ثابت کرده ایم که از دیدگاه روایات اسلامی آن سید بزرگواری که از سرزمین خراسان قیام می کند وبه حسب روایات وارده، زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد شد، سیدی حسینی است. واو همان هاشمی خراسانی است.
در این باره در بخشهای دوم وسوم وچهارم وپنجم، وبه خصوص در بخش چهارم، به تفصیل سخن گفته ایم، وامیدواریم آنچه را با بیان ناقص وخامه ی ناتوان خود، به مقدار فکر واندازه ی فهم قاصر خویش به رشته ی تحریر در آورده ایم گامی بسوی حقیقت باشد.
ناگفته نماند که چون موضوع اساسی بحث در این کتاب، درباره ی خروج حسنی است که یکی از علائم حتمیه ی ظهور مسرت انگیز قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) می باشد، از این رو برای تحقیق کامل در موضوع مورد بحث، در پنج بخش مختلف وجداگانه گفتگو نموده وکلیه ی مدارک ومآخذ مربوط به روایات، وهمچنین نام شهرهایی که در روایات ذکر گردیده با آدرس دقیق وکامل، در پاورقی آورده ایم تا هر کس که مایل باشد حدیث مورد بحث را خود شخصا ببیند، به کتب مورد نظر مراجعه نماید.
ضمنا تذکر این نکته نیز ضروری است که نویسنده ی این سطور به دلیل محدود بودن منابع تحقیق در زمینه ی موضوع مورد بحث، وکمی بضاعت علمی، مدتی دراز وطولانی از دست یازیدن به چنین کاری خطیر وپر مسئولیت مردد بود وحتی، یکی دو سه بار نیز از انجام این مهم منصرف گردید، تا اینکه سرانجام با اصرار برخی از دوستان به این امر مهم پرداخت.
واینک، چون این مسأله قبلا بدین صورت مورد تحقیق وکاوش قرار نگرفته است، نویسنده از همه ی صاحب نظرانی که احیانا ممکن است مطالبی را بر خلاف آنچه تا حال فکر می کرده اند در این کتاب ببینند، استمداد می جوید که اگر با مطلبی که در واقع، خلاف واقع است برخورد نمودند، با پیشنهادات، وانتقادات سازنده ی خود بر او منت گذارند تا نظر صائب آنان برای رفع نواقص کتاب در چاپ های بعدی مورد استفاده قرار گیرد.
در پایان این مقدمه، یاد آور می شویم که چون در روایات فراوانی که از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) رسیده است از قیام دینی ایرانیان، تمجید فراوانی به عمل آمده وبه خصوص در حدیثی که از پیغمبر گرامی (صلی الله علیه وآله) درباره ی حرکت انقلابی مردم مسلمان ایران زمین روایت شده آن حضرت، ایرانیان را زمینه ساز دولت جهانی مهدی (علیه السلام) معرفی فرموده است، از این رو شایسته دیدم نام این کتاب را (زمینه سازان انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام)) بگذارم.
به امید روزی که بنیانگذار حکومت عدل (الله)، پرچم پر افتخار (لا اله الا الله محمد رسول الله، علی ولی الله) را در سراسر پهنه ی گیتی به اهتزاز درآورد، وما (ایرانیان) راست قامتان جاودانه ی تاریخ باشیم.
به امید آن روز
حوزه ی علمیه ی قم - سید اسد الله هاشمی شهیدی
3 شعبان المعظم 1405 برابر 4 اردیبهشت ماه 1364
علائم ظهور ونظریه دانشمندان شیعه
مسئله علائم ظهور حضرت صاحب الامر- عجل الله تعالی فرجه الشریف - وحوادث وپیشامدهائی که در طول مدت غیبت، وپیش از ظهور مبارک آن حجت مطلق الهی (ارواحنا له الفداء) واقع خواهد شد، از جمله مباحث مهم دینی ومسائل بسیار حساس مذهبی است که از قرون گذشته تاکنون پیوسته مورد توجه عمیق دانشمندان بزرگ اسلام بوده وهست، وبزرگان ما از عصر معصومین (علیهم السلام) تا به امروز پیرامون آن از جهات مختلفی بحث کرده وکتابهای فراوانی نوشته اند ودرباره ی وقوع آن حوادث وپیشامدها مانند بلاهای عمومی، گرفتاری مسلمانان در دوران غیبت ونقش ستمکاران در صحنه ی سیاست وزندگی بشر- نظریات گوناگونی ابراز داشته اند.
در میان دانشمندان بزرگ اسلام، گروهی از محدثین عالی مقام مانند- (ثقة الاسلام کلینی) و(شیخ صدوق) و(شیخ مفید) و(شیخ طوسی) (رضوان الله تعالی علیهم) چون بیشتر نظر جمع آوری اخبار وحفظ آثار اهل بیت (علیهم السلام) را داشته اند، تمامی مسائل مربوط به دوران غیبت حضرت ولی عصر (علیه السلام) را یکجا نوشته وهمه ی آنها را، حتی حوادث ووقایعی را که باید عادتا در طول مدت غیبت واقع شود، همگی جزء (علائم ظهور) به حساب آورده اند.
ولی عده ای از دانشمندان وصاحب نظران متأخر که بیشتر نظر تحقیق وبررسی روایات را داشته واحادیث مربوط به دوران غیبت، وعلائم ظهور حضرت ولی عصر (علیه السلام) را مورد ارزیابی قرار داده اند چنین اظهار عقیده کرده اند که: حوادث وپیشامدهای مربوط به دوران غیبت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) که در بسیاری از احادیث از آنها سخن رفته است، همگی آنها جزء (علائم ظهور) نیست، وبلکه بیشتر آنها رویدادها ووقایعی است که عادتا باید در طول مدت غیبت آن بزرگوار واقع شود.
و بدین لحاظ این عده در صدد تقسیم جمله ی (علائم) برآمده ومجموع حوادث ووقایع مربوط به دوران غیبت را به چند قسمت تقسیم نموده اند وعقیده دارند که مجموع علامات ظهور بر شش قسم است.
از آن جمله: شیخ علی اصغر بروجردی است. وی در کتاب (نور الانوار) که از جمله ی کتابهای بسیار نفیس وگرانبهائی است که در یکصد سال اخیر، با تحقیق وبررسی روایات بطور دقیق در شرح حال حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) وموضوع (رجعت آل محمد (صلی الله علیه وآله)) نوشته شده است چنین می گوید:
علامات ظهور بر شش قسم است
قسم اول: علائم حتمیه که البته خواه ناخواه باید واقع شود مانند (خروج دجال) و(سفیانی) و(صیحه ی آسمانی) واین هر (سه) علاماتی است که مقارن با ظهور خواهد بود.
قسم دوم: علائم معلقه وشرطیه که این علائم، منوط ومشروط ومعلق است به اراده ومشیت خداوند عالم، که اگر اراده ی خدا به آن تعلق گرفته باشد واقع می شود واگر خدا نخواهد واقع نخواهد شد وچه بسا می شود که به جهت حکمت ومصلحت ومقتضیات وموانعی که خداوند عالمیان می داند واقع نشود، ویا بر اثر طاعات ودعاهای مردم رفع گردد ویا تغییر داده شود.
قسم سوم: علاماتی است که قبلا ودر زمانهای گذشته تاکنون واقع شده وزمان آنها گذشته است، وآنها را علامات واقعه می گویند.
قسم چهارم: علاماتی است که تا هنوز واقع نشده وامید می رود که (بعدها) واقع شود، واینها را علامات غیر واقعه می گویند.
قسم پنجم: علاماتی است خاصه، که این علامات، خاص ومختص به وجود پربرکت خود حضرت صاحب الامر (علیه السلام) است وکسی در این علامات با آن حضرت شریک نیست، وحضرتش به این وسیله می داند که خداوند او را اذن واجازه ی ظهور داده است، زیرا علم ظهور حضرت را به جز خدا کسی نمی داند.
وقسم ششم - علاماتی است عامه، که این علامات از برای عامه ی عوام وخاصه ی خواص ظاهر خواهد شد ودانستن آن اختصاص به حضرت ندارد. بلکه برای همه وعامه ی مردم است وهر کس از عوام وخواص، آنها را (کم وبیش در طول مدت عمر خود اگر چه خیلی کوتاه) خواهد دید.
علامات خاصه
اما علامات خاصه، که مربوط، ومختص به خود حضرت است وکسی با آن حضرت در این علامات، شریک نیست (دو چیز) است:
یکی پرچم وعلم آن حضرت است که پوشه ی آن بسته وخود به خود باز می شود، به پا می ایستد وعرض می کند:
(یا ولی الله اقتل أعداء الله)
ای ولی خدا دشمنان خدا را نابود کن.
ودیگری شمشیر آن جناب است که در (غلاف) می باشد وچون خداوند بخواهد ظهور حضرتش را به وی اعلام فرماید، فرمان می دهد که شمشیر به خودی خود از (غلاف) بیرون آمده وبه زبان فصیح وآشکار عرض کند:
(اخرج یا ولی الله)
ای ولی خدا از پشت پرده ی غیبت بیرون بیا وقیام کن(5).
شرح چگونگی قیام حضرت ولی عصر
مرحوم شیخ صدوق (رحمه الله) مشروح جریان قیام وعلامات خاصه ی حضرت را به سند خود از حضرت امام محمد تقی جواد الائمه (علیه السلام) واو از آباء طاهرین خود از پیغمبر گرامی چنین نقل کرده است:
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در بیان اوصاف حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه به (ابی ابن کعب) فرمود:
به راستی که خداوند عز وجل، در صلب امام حسن عسکری (علیه السلام) نطفه ای ترکیب نموده است پاک وپاکیزه وطیب وطاهر، که هر مؤمنی که خداوند از او در خصوص دوستی وولایت اهل بیت (علیهم السلام) پیمان گرفته باشد، از او راضی وخشنود است، وهر منکری که از او دوری جوید به او کافر باشد.
او امامی است پاک، وپاکیزه، ستوده خصال وهدایت کننده که به عدالت حکم می کند ومردم را به عدل ودادگری فرمان می دهد ودر گفتارش خدای تعالی را تصدیق می کند وخداوند هم گفتار او را تصدیق می نماید، وچون علائم ظهور ودلائل خروج، برای او ظاهر گردد از (تهامه) یعنی: از سرزمین حجاز، خروج خواهد نمود.
برای او در (طالقان) گنج هائی ذخیره است که نه از طلاست ونه از نقره، بلکه گروهی هستند از سواران شجاع ونیرومند که به ساز وبرگ کامل جنگی مجهزند، ومردانی هستند (نشانه دار) با اسم ورسم، معروف ومشهور ونام آور(6) که خداوند آنها را از شهرهای دور دست به شماره ی اصحاب (بدر) سیصد وسیزده تن به دور او جمع کند.
وبا او نامه ای است مهر شده که در آن نامه شماره ی اصحاب ویارانش، ونام ونسبشان ونام شهرهایشان، وشغل وکارشان وکنیه وصفاتشان وتمام خصوصیاتشان ثبت وضبط ونوشته شده است. آنان در هنگام جنگ ونبرد ومردانه به دشمن حمله می برند وبه پیش می تازند ودر فرمانبرداریش سخت وکوشا وجدی هستند.
(ابی بن کعب) عرضه داشت: یا رسول الله! دلائل وعلامات ظهورش چیست؟ فرمود: یکی اینکه: پرچم وعلمی دارد که چون وقت ظهورش فرا رسد خود به خود باز می شود وخدای تعالی آن را به سخن می آورد وعرض می کند:
(یا ولی الله اقتل أعداء الله)
ای ولی خدا از پشت پرده به در آی ودشمنان خدا را به قتل برسان.
واو دو پرچم، ودو نشانه دارد. (وله رایتان وعلامتان)(7).
ودوم اینکه: شمشیری دارد که در غلاف است وچون هنگام ظهور حضرتش فرا رسد شمشیر او از غلاف بیرون می آید وخداوند آن را به سخن می آورد وصدا می زند: (اخرج یا ولی الله فلا یحل لک أن تقعد عن أعداء الله)
ای ولی خدا، از پشت پرده ی غیبت بیرون بیا وقیام کن که دیگر جای درنگ نیست وبرای تو روا نیست که از دشمنان خدا دست برداری!!!
پس آن حضرت قیام می نماید ودشمنان خدا را در هر کجا که بیابد به قتل می رساند وحدود خداوند را جاری می سازد وبه حکم خداوند حکم می فرماید، واو خارج می شود در حالی که (جبرئیل) در طرف راستش و(میکائیل) در طرف چپش و(شعیب وصالح)(8) جلودار وپیشرو لشکریان او باشند. وزود باش آنچه را که به شما گفتم، مردم آن را به زبان آورند، هر چند بعد از زمانهای طولانی باشد (وأفوض أمری الی الله عز وجل ولو بعد حین).
ای (ابی) خوشا بحال کسی که او را دیدار کند وزمانش را درک نماید، وخوشا به حال کسی که او را دوست بدارد وبه او عقیده داشته باشد، خداوند آنها را از هلاکت نجات دهد به وسیله اقرار به او وبه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وجمیع امامان معصوم (علیهم السلام)؛ بهشت را به رویشان بگشاید، وحکایت آنان در زمین مانند معصوم (علیهم السلام)؛ بهشت را به رویشان بگشاید، وحکایت آنان در زمین مانند حکایت (مشک) است که بویش پراکنده شود وهرگز تغییر نیابد، ومثل آنان در آسمان مانند ماه نورانی است که هرگز خاموش نشود وتیره نگردد.
ابی گفت یا رسول الله! خدای تعالی حال این امامان معصوم (علیهم السلام) را چگونه بیان فرموده است؟
فرمود: به راستی که خداوند عالم بر من دوازده مهر ودوازده صحیفه نازل فرموده که نام وصفت هر امامی بر مهر وصحیفه اش می باشد(9).
در کتاب (نور الانوار) فارسی نوشته شیخ علی اصغر بروجردی در قسمت نور هشتم در بیان علامات ظهور، در مورد پرچم آن حضرت چنین آورده است:
با آن حضرت سه علم می باشد که بر پوشه ی علم اول نوشته شده است
﴿الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا﴾(10).
امروز دین شما را کامل نمودم ونعمت خود را برای شما تمام کردم واز برای شما راضی شدم که اسلام دینتان باشد.
وبر پوشه ی علم دوم نوشته شده است:
(یوفون بالنذر ویخافون یوما کان شره مستطیرا)(11).
آنها به نذر وپیمان خود وفا می کنند واز روزی که شدت وسختی آن همه ی اهل محشر را فرا می گیرد ترس وواهمه دارند.
وبر پوشه ی علم سوم نوشته شده است:
(لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله وخلیفته، والحسن والحسین والتسعة من ولد الحسین أوصیائه).
معبودی جز خالق یکتا نیست ومحمد (صلی الله علیه وآله) فرستاده ی خدا است وعلی (علیه السلام) ولی خدا وجانشین پیامبر است، وامام حسن وامام حسین (علیهما السلام) ونه تن دیگر از فرزندان امام حسین (علیه السلام) اوصیاء او می باشند(12).
علائم عامه
واما علائم عامه که بیشتر آنها جنبه ی کلی وعمومی دارد، وبرای عامه ی مردم ظاهر خواهد شد، وهر کسی از عوام وخواص در طول دوران زندگی خود، برخی از آنها را خواهد دید، بسیار زیاد است که در اینجا فقط تعدادی از آنها را برای آشنایی بیشتر خوانندگان محترم با انواع علائم نقل می کنیم.
فهرست علائم عامه
مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) در ذکر علامتهای زمان قیام حضرت مهدی (علیه السلام) در کتاب ارشاد چنین فرموده است:
بدان که: روایاتی که در ذکر نشانه های زمان ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) رسیده، وآن نشانه ها وعلامات وحوادث باید پیش از ظهور مبارک آن بزرگوار واقع شود فراوان است که از جمله ی آنها این علامت است:
1- خروج سفیانی.
2- کشته شدن سید حسنی.
3- اختلاف بنی عباس بر سر سلطنت دنیوی.
4- گرفتن خورشید در نیمه ی ماه مبارک رمضان.
5- گرفتن قرص ماه در آخر ماه مبارک بر خلاف عادت.
6- فرو رفتن زمین (بیداء) که سرزمینی است میان مکه ومدینه.
7- فرو رفتن یا جمعیتی در مشرق.
8- فرو رفتن یا جمعیتی در مغرب.
9- توقف خورشید از اول ظهر تا وسط عصر.
10- طلوع خورشید از مغرب.
11- کشته شدن نفس زکیه که سیدی است هاشمی در پشت کوفه، یعنی: نجف، با هفتاد نفر از صلحاء.
12- بریدن سر مردی هاشمی؛ یعنی: سید در میان رکن ومقام.
13- خراب شدن دیوار مسجد کوفه.
14- نمایان شدن پرچم های سیاه از طرف خراسان.
15- خروج یمانی، از طرف یمن.
16- ظهور مغربی، در مصر وحکومت بر شامات.
17- فرود آمدن ترکان در جزیره، که ظاهرا شرقی ها وغربی ها هستند، در جزیرة العرب.
18- ورود رومیان در رمله.
19- طلوع ستاره ی درخشانی در مشرق که مانند ماه بدرخشد وسپس دو طرف آن خم گردد بطوری که نزدیک باشد دو طرف آن به هم برسد. والبته این ستاره غیر از ستاره ی دنباله داری است که در بعضی از روایات به قیام شخصی در آخر الزمان پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) اشاره دارد.
20- پیدا شدن سرخی شدیدی در آسمان که در اطراف آن پراکنده شود.
21- پیدایش آتشی در طول مشرق که تا سه روز یا هفت روز در هوا بماند.
22- عرب ها استقلال پیدا کنند وکشورگشائی نمایند واز زیر بار ونفوذ دیگران بیرون روند.
23- اهل مصر فرمانروای خود را بکشند.
24- پرچم های قیس وعرب به کشور مصر وارد شود.
25- شام خراب شود وسه پرچم مختلف در آنجا پدیدار گردد.
26- پرچم های (کنده) در خراسان کوبیده شود.
27- سوارانی از طرف مغرب بیایند تا در کنار (حیره) حدود نجف، منزل گزینند وپرچم هایی سیاه از طرف مشرق بسوی آنها روی آورند.
28- شط فرات طغیان کند یا شکافته شود به حدی که آب در کوچه های کوفه داخل شود.
29- دوازده نفر از نژاد ابو طالب خروج نمایند که هر کدام از آنها دعوی امامت نمایند.
30- شصت نفر دروغگو ظاهر شوند که همگی به دروغ ادعای پیغمبری کنند.
31- مرد بزرگ وبا شخصیتی از پیروان بنی عباس را میان (جلولا) و(خانقین) بسوزانند.
32- پلی در بغداد در کنار محله ی (کرخ) ساخته شود.
33- باد سیاهی در اول روز در بغداد بلند شود، وزلزله ای در آنجا روی دهد به حدی که بسیاری از شهر فرو رفته وخراب گردد.
34- ترسی عمومی ومرگی سریع وهمگانی همه ی اهل عراق ومردم بغداد را فرا گیرد که قرار وآرام، یا راه فرار نداشته باشند.
35- نقصانی در مال وجان ومحصول مردم پیدا شود.
36- ملخی در فصل خود، وملخی بی موقع پیدا شود که زراعت وغلات را نابود کند، ومردم از آنچه که می کارند نفعی نبرند.
37- اختلاف ودو دستگی در میان دو صنف (عجم) پیدا شود بطوری که خونریزی بسیاری در بین آنان پدیدار گردد.
38- بردگان در برابر اربابان خود سرکشی کنند واز زیر فرمان آنها بیرون روند وآقایان خود را به قتل رسانند.
39- گروهی از بدعت گزاران به شکل میمون وخوک، مسخ گردند.
40- بندگان بر شهرهای اربابان خود غلبه پیدا کنند.
41- ندائی از آسمان بلند شود که همه ی مردم روی زمین هر کس به زبان خود آن را بشنوند.
42- صورت وسینه ای در چشمه ی خورشید، ودر روایت دیگری صورت وکف دستی در برابر خورشید ظاهر شود.
43- مردگانی زنده شوند واز قبرها بیرون بیایند، وبه دنیا بازگردند، وبا یکدیگر آشنا شوند، واز یکدیگر دید وبازدید نمایند.
44- این جریانات، که البته در تحقق وقوع آنها ترتیب شرط نیست، با بیست وچهار باران پی در پی پایان پذیرد، که زمین بوسیله ی آن باران ها زنده گردد، وبرکاتش آشکار شود، وپس از آن هر گونه آفت وبیماری از شیعیان حضرت مهدی (علیه السلام) ومعتقدین به حق دور گردد، وآنگاه بدانند که آن جناب در مکه ظهور نموده وبرای یاران آن حضرت بدان سو رهسپار شوند، چنانکه اخبار در این زمینه روایت شده است.
واین نشانه ها که گفته شد البته قسمتی از آنها حتمی، وقسمتی مشروط به شروطی است که اگر خدا بخواهد واقع نخواهد شد؛ وخداوند بدانچه واقع خواهد شد، دانا وآگاه است. وما این حوادث وعلائم را مطابق آنچه در کتب حدیث وروایات یافتیم، نقل نمودیم. واز خداوند یاری می جوئیم واز او توفیق می طلبیم(13).
آنچه تا اینجا آمد، شماری اندک از انبوه علامات ظهور حضرت ولی الله الاعظم امام عصر وناموس دهر (ارواحنا له الفداء) بود که فهرست وار بر شمردیم، تحقیقا شمارش همه ی علاماتی که از زبان گهربار ائمه ی معصومین (علیهم السلام) روایت شده ومحدثین عالی مقام شیعه آن علامات را در کتابهای ارزنده خود جمع آوری نموده اند بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.
علاقه مندانی که مایلند از علامات ظهور مهدی فاطمه (علیهما السلام) ویکتا بازمانده ی اختر فروزان آسمان نبوت وامامت بیش از آنچه که نقل شد؛ واقف گردند، می توانند به کتابهائی که با تفصیل بیشتری در این زمینه نگارش یافته است، مراجعه نمایند.
علامات حتمیه وتعداد آنها
در مورد علامات حتمیه وتعداد آنها، وحوادث ووقایعی که پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حتما واقع می شود، در روایات وکتب مربوطه به اختلاف سخن رفته است.
در برخی از روایات، تعداد علامات حتمیه (پنج) ودر برخی دیگر تا ده علامت نیز شمرده شده که بزرگان ما همه ی آنها را در کتابهای ارزنده ی خود در باب علامات حتمیه ذکر فرموده اند.
از آنجایی که بیشتر این علائم، رویدادهایی است که طبق أخبار وارده پس از قیام دینی ایرانیان به رهبری مردی از دودمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، جامه ی عمل خواهد پوشید، وبلکه تعداد قابل توجهی از آنها مانند: خروج سفیانی، جنگ ایران وعراق، کشته شدن (نفس زکیه)، نمایان شدن پرچم های سیاه از طرف خراسان، خراب شدن شهر بصره وامثال آن با خروج سید حسنی ویا نهضت هاشمی خراسانی بی ارتباط نیست؛ از این رو شایسته است ما نیز به پیروی از سلف صالح خود، که آن ده علامت را جزء علائم حتمی به حساب آورده اند، آنها را فهرست وار بر شمرده وپیرامون یکایک آنها به اختصار توضیح دهیم؛ تا در پیمودن راهی که در مورد یکی از علائم حتمی، به عنوان خروج (سید حسنی) در پیش داریم، به نتیجه ی مطلوب وروشنی دست یافته واز هر نوع حدس وگمان وگزافه گوئی در امان باشیم.
واینک علامات:
1 - خروج سفیانی
یکی از علائم حتمیه، که پیشوایان معصوم (علیهم السلام) به حتمی بودن آن تصریح فرموده اند، خروج مردی ناپاک بنام (سفیانی) از سرزمین شام است.
داستان خروج سفیانی از سرزمین شام یکی از حساس ترین ومهم ترین حوادث علائم ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است که پیرامون آن صدها حدیث وروایت از پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) وجانشینان معصوم آن حضرت (علیهم السلام) نقل شده است.
از برخی روایات، چنین استفاده می شود که: سفیانی، یکی نیست، بلکه متعدد است، ودر برخی از روایات هم تعبیرهای نسبتا صریحی به کار رفته که در وجود دو فرد را به عنوان: سفیانی، اثبات می کند، از این رو لازم است پیش از آنکه در موضوع خروج سفیانی اصلی گفتگو کنیم، چند نمونه از روایاتی را که در مورد خروج سفیانی اول رسیده است بازگو نمائیم.
سفیانی اول
در مورد خروج سفیانی اول که زمان پیدایش او، پیش از خروج سفیانی اصلی است، روایات چندی وجود دارد که نشان می دهد، به حسب ظاهر، میشل افلق مبتکر مبدأ اشتراکیت وبنیان گذار حزب منفور وکافر بعث در عراق، سفیانی اول است. واینک چند نمونه از این روایات:
1- در حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره ی سفیانی اول چنین آمده است:
سئل النبی (صلی الله علیه وآله) فی حجة الوداع متی الفرج لمهدیکم الحجة.
فقال (صلی الله علیه وآله): اذا قام الافلق.
قال: ومن الافلق؟
قال (صلی الله علیه وآله): هو الابقع،
قیل: ومن الابقع؟
قال (صلی الله علیه وآله): الابرص،
قیل: ومن الابرص؟
قال (صلی الله علیه وآله): الاصهب
قیل: من الاصهب؟
قال صلی علیه واله: الابلق،
قیل: من الابلق؟
قال صلی اله علیه واله: اتق السفیانی،
قیل: السفیانی، سفیانیان بایهما تنظر؟
قال (صلی الله علیه وآله): السفیانی الذی یاتی من الشام(14).
از پیغمبر گرامی (صلی الله علیه وآله) در حجة الوداع (آخرین سفری که آن حضرت به زیارت خانه ی خدا مشرف گردید) سؤال شد یا رسول الله فرج حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- مهدی موعود شما خانواده، کی خواهد رسید؟
حضرت در پاسخ فرمودند: زمانی که افلق قیام کند.
سائل پرسید، یا رسول الله افلق چه کسی است؟
فرمود: او کسی است که متصف به صفات متعددی است و(ابقع) است. (یعنی مردی سیاه وسفید است که از دو جنس مختلف،و نطفه ی مرد وزنی که نژاد مختلف دارند، وپدرش مردی سیاه چهره وگندم گون واز عرب ومادرش زنی سفید پوست واز نژاد غیر عرب است متولد شده واصالتا از مردم شام ومردی سرسپرده ونوکر اجنبی وازپست فطرت ترین مردم وصهیونیست ویهودی مسلک است)(15).
عرض شد: یا رسول الله ابقع چه کسی است؟
فرمود: ابرص وکسی است که دورنگ، یا بدنش دارای لکه های سفید، یا سفید رنگارنگ وپیس مانند است.
عرض شد: ابرص کیست؟
حضرت در جواب فرمود: اصهب (مردی سرخ وسیاه) است، (ویا کسی است که قسمت بالای موهایش سرخ وپایین آن سیاه رنگ باشد)(16).
عرض شد: یا رسول الله اصهب چه کسی است؟
حضرت فرمود: او ابلق یعنی دو رنگ ودو چهره وسفید وسیاه است.
عرض شد یا رسول الله ابلق چه کسی است؟
حضرت فرمود: از سفیانی پرهیز کن واز ظلم وستم او بر حذر باش!
عرض شد: یا رسول الله سفیانی دو تا است،شما در مورد افلق به کدامیک از این دو سفیانی نظر دارید؟
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در جواب فرمود: آن سفیانی که تنها از شام می آید.
این حدیث را صاحب کتاب (بیان الائمه) از کتابی به نام (کفایة المطالب) نقل نموده است ودرباره آن توضیحاتی داده ودر آخر چنین نتیجه گرفته است که مطابق حدیث مزبور سفیانی اول (میشل افلق) بنیان گذار حزب منفور وکافر بعث در عراق می باشد.
والبته ما هیچ گونه مسئولیتی را در قبال صحت وسقم روایت مذکوربه عهده نمی گیریم زیرا:
اولا: ما هر چه تفحص کردیم که منبع اصلی این روایت را پیدا کنیم متاسفانه در میان کتابهائی که شیعه وسنی درباره علائم ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- نوشته اند به کتابی به نام (کفایة المطالب) دست نیافتیم.
ثانیا: برای تحقیق کامل وشناخت (سفیانی اول) به اکثر مدارک معتبری که در دسترس بود مراجه نمودیم وبین عبارات کتابهائی که روایاتی را راجع به خروج ابقع واصهب وابرص، نقل کرده اند مقایسه کردیم، وتنها به این نتیجه رسیدیم که الفاظ مختلف وگوناگونی چون: ابقع واصهب وابرص که در حدیث کتاب (بیان الائمه) به رسول خدا صلی علیه واله نسبت داده شده وصفت برای کلمه (ابلق)(17) واقع شده است، در روایات دیگر از صفات سه فرد مختلفی به حساب آمده است که در سرزمین شام ومصر وعراق، ظاهر می شوند، وسبب بروز اختلافات ودرگیری ها می گردند وسرانجام بوسیله ی (سفیانی) (یعنی: سفیانی مشهور) از میان می روند!(18).
به هر حال: با اینکه حدیث یاد شده از نظر نگارنده- وهر پژوهشگر دیگری- مورد شک وتردید است، با اینهمه از آنجا که کلمه ی (ابقع) در حدیث مزبور صفت (افلق) واقع شده واین کلمه دارای معنای گسترده ای است که معانی سایر الفاظ حدیث- مانند اصهب وابرص، وابلق- را نیز در برمی گیرد، از این جهت برای اینکه معلوم شود مقصود از (ابقع) چه کسی است؟ مقداری درباره ی این کلمه توضیح می دهم شاید روزی فرا رسد که گذشت زمان حقیقت حدیث مزبور را به اثبات برساند.
معنای کلمه (ابقع) در لغت:
کلمه (ابقع) در اصل ریشه ی لغت به معنای هر چیز دو رنگ خصوصا سیاه وسفید است وسپس در مورد اشیاء پست واشخاص خبیث، وبرده ومملوک وکسانی که دارای سلسله ی نسبی پستی باشند، استعمال شده است.
کتاب (لغت نامه ی دهخدا) درباره ی این کلمه چنین می نویسد:
ابقع: پیسه، ابرص، سیاه وسفید،کلاغ پیسه،کلاغ سیاه وسفید، زاغ پیسه، زاغ دورنگ،اسب پیسه را نیز می گویند. هر مرغ که سیاه وسفید باشد وابلق، از مرغان وسگان، به منزله (ابلق)باشد از خیل(19).
در مورد استعمال این کلمه درباره انسان (ابلق) به کسی می گویند که از نظر نسبت دورگه باشد وهمچنین انسانی سیاه وسفید که از دو جنس مختلف باشد واز نطفه مرد وزنی است که، نژاد مختلف دارند، وبر کسی اطلاق می شود که پدرش مردی سیاه چهره گندم گون واز عرب ومادرش زنی سفیدپوست (ورومی) واز نژاد غیر عرب باشد.
کلمه ی (ابلق) یا از ماده ی (بقع) به معنای هر چیز دو رنگ وسیاه وسفید است، ویا از ماده ی (بقعان) به معنی برده ومملوک وزاییده ی دو نژاد مختلف است.
به هر حال: این کلمه گاهی به صورت مذمت استعمال می شود وگاهی به صورت بیان نمودن رنگ اشیاء.
آنجا که مراد مذمت فرد وسایر معانی مذکوره باشد لفظ (ابقع) به کار می رود ودر جایی که تنها معنای برده ومملوک، یا دو نژاد مختلف مراد باشد از لفظ (بقعان) استفاده می شود.
در این باره حدیثی از (ابو هریره) نقل شده است که گفته است: (یوشک ان یعمل علیکم بقعان اهل الشام) یعنی: نزدیک است که بردگان وبندگان اهل شام، یا کسانی که پدرشان عرب ومادرشان غیر عرب ورومی است بر شما فرمانروائی کنند.
این سخن ابو هریره ناظر به این است که:
در آینده کسانی که اختلاف نژاد دارند واز طرف پدر (عرب) واز مردم شام، واز طرف مادر غیر عرب ورومی یا به عبارت دیگر (کنیززادگان) می باشند، بر شما حکومت خواهند کرد.
مراد از (ابقع) مردی سیاه وسفید است که از دو جنس مختلف واز نطفه مرد وزنی که نژاد مختلف دارند ویکی سیاه چهره وگندم گون واز عرب، ودیگری سفید پوست واز نژاد غیر عرب است متولد شده، واصالتا شامی ومردی سر سپرده ونوکر اجنبی واز پست فطرت ترین مردمان ومسیحی مرام، یا صهیونیست ویهودی مسلک است(20).
بنابراین در صورتی که حدیث کتاب (بیان الائمه) واقعیت داشته واز صحت برخوردار باشد با (افلق) تطبیق می کند چرا که (افلق) نیز (شامی) وپدرش از اهل (سوریه) ومادرش (فرنگی) واز اهل فرانسه و(پاریس) است(21).
شاید بتوان گفت: که مقصود از ابقع واصهب وابرص وابلق، همان (افلق یهودی)باشد. والبته این احتمالی است که خیلی هم نابجا نیست.
توضیح مختصری پیرامون حدیث مزبور:
در حدیث یاد شده چنان که ملاحظه شد:
نخست رسول خدا صلی علیه واله به یکی از علائم فرج حضرت مهدی (علیه السلام) که پیدایش افلق صهیونیست در سرزمین شام است اشاره می فرماید، وسپس صفات متعددی را از قبیل -ابلق وابرص واصهب وابقع که همگی این صفات گویا از ویژگی های اوست برای او بر می شمارد. وآنگاه به راوی حدیث فرمان می دهد تا خود را از شر آن مرد ناپاک حفظ نماید، وبدین وسیله رسول خدا صلی علیه واله به مسلمانان نیز اعلام خطر می کند که از فتنه وفساد چنین بدعت گزار آشوب گری که جز فتنه انگیزی واشاعه ی فساد وفحشاء در بین مسلمانان هدف دیگری ندارد بر حذر باشند واز او وشر اتباع وپیروان کافر وشرورش اجتناب ورزند.
جالب توجه است که سائل گویا با روایات مربوط به سفیانی آشنا بوده، واز این رو پس از تحقیق وگفتگوی فراوان با رسول خدا صلی علیه واله از آن حضرت می پرسد که یا رسول الله سفیانی دو تا است وآنگونه که به ما رسیده است آنها دو نفرند، بنابراین نظر شما درباره ی سفیانی، کدامیک از آن دو نفر است وحضرت در پاسخ وی می فرماید: آن سفیانی که از شام تنها خواهد آمد، مقصود است.
یعنی: منظور از سفیانی (اول) آن شخصی است که زیر پرده کار می کند ومخفیانه با حکام بغداد سروکار دارد وپیوسته با دستیاران عراقی خود، وحزب منفوری که در عراق ساخته است در ارتباط است نه سفیانی دوم. زیرا سفیانی دوم، که نامش (عثمان) ونام پدرش (عنبسه) واز نسل ابو سفیان است، خروج او از علائم حتمیه، واندکی بیش از ظهور است که او تنها نیست ومخفیانه به عراق نمی رود بلکه با لشکری عظیم ومجهز که متشکل از صد وسی هزار نفر است برای تسخیر بغداد وگرفتن عراق، وقتل وخونریزی رهسپار آن مرز وبوم می شود، واو به مراتب از سفیانی اول ستم کارتر،ناپاکتر، بی حیاتر، ودر ظلم وآدم کشی جسورتر، شرورتر وبی باکتر است. وفریاد می زند انتقام، انتقام(22). خداوند همه مؤمنین ومسلمین را از شر هر دو ناپاک محافظت فرماید که: انه خیر ناصر ومعین.
2- در ضمن خطبه ی بسیار مفصلی که از امیر المؤمنین (علیه السلام) بنام خطبه ی (البیان) نقل شده، درباره ی اوضاع عمومی آخر الزمان وجریان خروج سفیانی اول، واشاره به اسم آن مرد ناپاک، وهم چنین بیان زشت کاریها وحوادث دردناکی که در زمان فرمانروائی وی بر عراق در طول دوران حکومت جائرانه اش به وسیله ی دستیاران کافر وحزب جنایت کار وناپاکش دراین کشور روی می دهد خطاب به مردم عراق چنین آمده است:
آگاه باشید که شما مردم در آن زمان، یعنی: آخر الزمان بر هفت طبقه تقسیم می شوید...
طبقه ی هفتم: کسانی هستند که اهل حیله ونیرنگ وجنگ، ومکر وخدعه وفتنه وپشت کردن به یکدیگر وبریدن از هم ودشمنی وعداوت یکدیگر را به دل گرفتن ومرتکب کارهای زشت گردیدن، وشهوت رانی نمودن وساز وآوازهای حرام، وکارهای دشوار وخراب کردن شهرها وخانه ها ومنهدم ساختن ساختمانها وکاخها می باشند. در این طبقه ی هفتم است که آن مرد ملعون (یعنی: سفیانی دوم) از بیابان میشوم (یعنی: از وادی یا بس از سرزمین شام) قیام می کند ودر این طبقه ی هفتم است که پرده های حیا دریده می شود ونوامیس مردم هتک می گردد وزنان بی حرمت می شوند وآن روزگار به همان حال است تا این که قائم ما اهل بیت: صلوات الله علیه ظاهر شود(23).
آنگاه درباره ی کسانی که بعد از حضرت امیر (علیه السلام)، تا زمان پیدایش سفیانی اول، بر مردم نگون بخت عراق حکومت خواهند نمود چنین فرمود:
(الا ان اول من یلی امرکم بنو امیه ثم تملک من بعدهم ملوک بنی العباس فکم فیهم من مقتول ومسلوب.
ثم انه (علیه السلام) قال: (های، های الا یاویل لکوفانکم هذه وما یحل فیها من السفیانی فی ذالک الزمان یاتی الیها من ناحیة هجر بخیل سباق،تقودها اسود ضراغمة ولیوث قشاعمة، اسمه (شین)اذا خرج الغلام الاشتر وعالم باسمه (وآل باسمه علی البصرة) فیاتی الی بصره وآل باسمة علی البصرة، فیقتل ساداتها ویسی حریمها) الی ان قال:
فیاویل لکوفانکم من نزوله بدارکم، یملک حریمکم ویذبح اطفالکم ویهتک نسائکم، عمره طویل وشره غزیر ورجاله ضراغمة وتکون له وقعة عظیمه الا وانها فتن یهلک فیها المنافقون والقاسطون والذین فسقوا فی دین الله تعالی وبلاده ولبسوا الباطل علی جادة عباده، فکانی بهم قد قتلوا اقواما تخاف الناس تخاف الناس اصواتهم وتخاف شرهم فکم من رجال مقتول وبطل مجدول یهابهم الناظر الیهم، قد تظهر الطامة الکبری فیلحقوا اولها آخرها)(24).
آگاه باشید نخستین کسانی که در آینده زمام امور شما را به دست خواهند گرفت وبر شما فرمانروائی خواهند کرد، بنی امیه هستند. سپس بعد از آنها پادشاهان بنی عباس به سلطنت می رسند وچه بسیار کسانی که در میان آنان کشته می شوند وغارت می گردند.
پس ازآن فرمود: های، های، ای وای، بر کوفه این شهر مسکونی شما وآنچه براو وارد می شود از جنایتکاری های سفیانی، در آن زمان، او از ناحیه هجر بسوی شهرتان می آید با ارتشی پیشرو وبا سپاه مجهزی که از پیش، آنها را آماده ساخته است ومردان نابکاری که بسان شیرهای درنده ولاشخورهای شکاری هستند، آنها را رهبری می کنند، در اسم او (شین) وجود دارد.
پس موقعی که آن مرد (اشتر) چشم دریده(25) یا آن کسی که پلک چشم او برگشته، یا آن مردی که رنگ چهره ی او گندم گون است ومن نام او را می دانم، خروج کند، به طرف (بصره) می آید وهدفش (آل باسمه) است. پس بزرگان آنجا را به قتل می رساند وزنانشان را اسیر می نماید.
پس وای برکوفه ی شما، از آن موقعی که آن مرد بی حیای بی آبرو به خانه های شما بیاید، وکشورتان را صاحب ومالک شود وبر شما فرمانروائی کند، بچه هایتان را می کشد وزنانتان را بی حرمت می کند.
عمر او دراز وشر او بسیار وهمکاران ودستیارانش بسان شیر ودرندگانی هستند که چنگ ودندان نشان می دهند وبرای او جنگی بزرگ وواقعه ی عظیمی است. آگاه باشید که در آن موقع، فتنه ها وآشوب هائی به وقوع خواهد پیوست، که منافقین وستمگران ستم پیشه ای که از حق برگشته اند، وکسانی که در دین خدای متعال فاسق شده اند وهم آنان که لباس باطل برتن کرده اند، هلاک ونابود می گردند. گوئی هم اکنون آنها را می بینم که گروهی را به قتل می رسانند وبه چوبه ی دار می سپارند که مردم از صداهای آنها وحشت می کنند واز شرارت وبدی آنها می ترسند ومی لرزند.
چه بسیار مردمانی که کشته می شوند، وچه قهرمانانی که به خاک هلاکت می افتند که هیبت آنها بیننده را فرو می گیرد واو را دچار شگفتی می سازد پس از آن بلائی بزرگ وجنگی ویران گر آشکار می گردد که آخر آنها به اول آنها ملحق می شوند وهمگی به هلاکت می رسند.
اگر مقداری در این سخنان مولای متقیان علی (علیه السلام) تامل کنیم به خوبی در می یابیم که امیر مؤمنان (علیه السلام) با صراحت تمام، گرچه با اشاره اعلام می کند که در آن زمان، میان سفیانی اول وزمامداران جائر بغداد رابطه ی قبلی وجود داشته واز پیش زمینه ی مالکیت عراق وفرمانروائی خود را بر این کشور مسلمان فراهم نموده واو کسی است که در نام او کلمه شین ودر کردارش شر وشرارت نهفته است. حضرت با این بیان رسا دیگر جای هیچ گونه شک وشبه ای را برای کسی باقی نگذاشته است.
3- مرحوم سید بن طاووس در کتاب (الملاحم والفتن) درباره سفیانی اول ودوم روایتی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) بدین صورت نقل کرده است:
امیر المؤمنین بر منبر کوفه خطبه ای ایراد نمود وپس از حمد خدا ودرود بر پیغمبر گرامی (صلی الله علیه وآله) فرمود: ای مردم هر چه می خواهید از من بپرسید، زیرا در این دهه آخر ماه مبارک رمضان من از میان شما می روم. سپس حوادث بعد از خود را ذکر نمود وشهادت امام حسین (علیه السلام) وزید بن علی (رضوان الله علیه) وسوزاندن جنازه ی او وبه باد دادن خاکسترش را بیان فرمود وگریه کرد. وآنگاه زوال بنی امیه وسلطنت بنی عباس را به مردم تذکر داد وسپس حوادث بعد از آن را به مردم خاطر نشان ساخت وچنین فرمود:
(اولها السفیانی وآخرها السفیانی،
فقیل له: وما السفیانی والسفیانی؟)
فقال (علیه السلام): السفیانی صاحب هجر والسفیانی صاحب الشام)
اول آن فتنه ها سفیانی وآخر آن نیز سفیانی خواهد بود.
از آن حضرت پرسیدند سفیانی اول کیست؟ وسفیانی دوم کدام است؟
فرمود: سفیانی اول صاحب هجر(26) وسفیانی دوم صاحب شام است.
آنگاه آن حضرت ذکر پادشاهان بنی عباس را از قول رسول الله تجدید کرد وسپس از شیعیان ودوستان خود یادی کرد واز آنها تمجید نمود وفرمود:
آنها در نزد مردم کافر ودر نزد خدا از خوبانند، پیش دروغگو ولی نزد خدا راستگویانند در نزد مردم پلید اما پیش خدا پاکیزگانند، در نزد مردم ملعون وپیش خدا نیکانند پیش مردم ظالم اما نزد خدا عادلند، آنان به وسیله ایمان رستگارند، اما منافقین زیان کارند واین شرح حال شیعه ی آن حضرت است(27).
4- مرحوم علامه ی مجلسی -اعلی الله مقامه - در کتاب (بحار الانوار) در مورد خروج دو فرد، به عنوان: سفیانی پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) روایتی را از امام باقر (علیه السلام) بدین صورت آورده است:
عن جابر الجعفی قال: سألت أبا جعفر (علیه السلام) عن السفیانی فقال: وانی لکم بالسفیانی حتی یخرج قبله السفیانی، یخرج بارض کوفان، ینبع کما ینبع الماء فیقتل وفدکم، فتوقعوا بعد ذلک السفیانی وخروج القائم(28).
از جابر جعفی روایت شده که وی گفت از حضرت امام باقر (علیه السلام) سؤال نمودم که سفیانی چه وقت خواهد آمد؟
حضرت در جواب فرمود: شما کجا سفیانی کجا! او به این زودی نخواهد آمد مگر اینکه پیش از او سفیانی دیگری پیدا شود که از سرزمین کوفه خروج نماید واو به طور ناگهانی همانگونه که چشمه آب از زمین می جوشد از سرزمین کوفه سر در آورد وجمعیت شما وسران شما وبزرگان شما (شیعه) را بکشد ویا شما را فوج فوج ودسته دسته به قتل برساند پس بعد از او منتظر سفیانی وآمدن قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) باشید.
این حدیث را مرحوم علامه ی مجلسی در کتاب بحار الانوار از غیبت نعمانی نقل نموده وبه دنبال آن فرموده است: از این حدیث معلوم می شود که سفیانی متعدد است. ولی در کتاب (غیبت نعمانی فعلی، وبحار طبع جدید، به جای کلمه ی سفیانی، شیصبانی ضبط شده، وآقای بهبودی مصحح کتاب بحار الانوار در پاورقی کتاب بحار الانوار با مراجعه به کتاب غیبت نعمانی واطمینانی که وی، از نسخه ای که در اختیار داشته گفته است که: در غیبت نعمانی، به جای کلمه ی (سفیانی) کلمه (شیصبانی) آمده وظاهرا کلمه ی شیصبانی صحیح تر است.
وسپس چنین استدلال آورده اند که: چون در نسخه ی علامه ی مجلسی (رضوان الله علیه) سفیانی، به جای شیصبانی نوشته شده بوده است از این رو مرحوم علامه مجلسی علیه الرحمه ناچار شده در توضیح کلمه ی سفیانی، بفرمایند: از این حدیث ظاهر می شود که سفیانی دو تا است. ما ضمن اینکه: زحمات طاقت فرسای جناب آقای بهبودی را در تصحیح وتحقیق کتاب بحار الانوار ارج می نهیم، واز خدمات ارزنده ی ایشان ورنجی که دراین راه متحمل شده اند تقدیر می نماییم، واز تلاشهای بی وقفه وشبانه روزی ایشان در راه خدمت به اسلام وجامعه ی اسلامی تشکر می کنیم، این نظریه ی ایشان رارد می کنیم زیرا:
اولا- روایات متعددی در دست داریم که تعدد سفیانی را اثبات می کند وهمان گونه که ملاحظه فرمودید هم پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) وهم امیر المؤمنین (علیه السلام) به تعدد سفیانی، اشاره واخبار فرموده اند.
ثانیا- اینکه: مصحح کتاب بحار الانوار توجه نفرموده اند که علامه مجلسی (رحمة الله علیه) با در دست داشتن نسخه های مختلفی که در اختیار وی بوده، همانگونه که خود آن مرحوم در جلد 35 بحار الانوار ص 88- فرموده اند، برخی از روایات را که از کتابهای کهنه وقدیمی، ونسخه های فرسوده روایت کرده اند، با روایات دیگری (از سایر کتابهائی که در اختیار داشته اند) مقابله نموده، وتصحیح فرموده اند.
وثالثا- اینکه: عین روایت مذکور را، صاحب کتاب (الکتاب المبین) در جلد دوم صفحه ی 133 دقیقا با ذکر کلمه ی سفیانی، همانگونه که مرحوم علامه مجلسی -رحمة الله علیه- در بحار، نقل نموده، روایت کرده است.
بنابراین: شکی نیست که توضیح علامه مجلسی در ذیل حدیث در (بحار) مبنی بر تعدد سفیانی درست تر وصحیح تر است.
به هر حال: اگر کلمه ی مورد نزاع آنچنان که علامه ی مجلسی -رحمة الله علیه- نوشته است (سفیانی) باشد، از این حدیث معلوم می شود که سفیانی دوتا است وسفیانی اول همان (افلق) می باشد.
واگر (شیصبانی) باشد دو احتمال می رود.
احتمال اول اینکه: مراد از (شیصبان) بنی عباس، باشند، چه آنکه در خطبه ی لولوء امیر المؤمنین (علیه السلام) که بعدا ذکر خواهیم نمود، تصریح شده به اینکه ملوک بنی شیصبان (بنی العباس) می باشد در این صورت اگر این احتمال درست باشد، حدیث مذکور به تجدید حکومت (بنی العباس) قبل از ظهور ونوسازی دولت ایشان در بغداد اشاره دارد(29).
واحتمال دوم، اینکه: مراد از (شیصبان) در حدیث مزبور، مرد متمرد متفرعن جبابر شیطان صفت وستمکار بی نظیری باشد که در شیطنت وجنایت وسرکشی وآدم کشی مانند بنی العباس باشد.
زیرا که (شیصبان) نام شیطان ونام قبیله ای از (جن) است وبه همین سبب هم هست که امیر المؤمنین (علیه السلام) در خطبه لولوه، بنی عباس را (بنی شیصبان) ملقب ساخته است(30).
علاوه بر همه ی اینها اگر در واقع کلمه (سفیانی) در حدیث درست نباشد وصحیح آن، همان شیصبانی باشد، قطعا مراد از چنین شخص ستم کاری که به طور ناگهانی از کوفه سر در می آورد وبا (شیعه) عداوت ودشمنی دارد، وبه قتل بزرگان (شیعه) فرمان می دهد، همکار، ودستیار سفیانی اول، واز مردم (عراق) است. چه آنکه از حدیث یاد شده وهمچنین از حدیث بعدی معلوم می شود که حکومت او در عراق است، وشخصا شیعیان ودوستان آل محمد (صلی الله علیه وآله) را می شناسد ولذا یکایک آنان را دستگیر نموده وایشان را به قتل می رساند.
5- مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) درکتاب (غیبت) در مورد رفتار ناهنجار سفیانی با شیعیان علی (علیه السلام) روایتی را از امام صادق (علیه السلام) بدین گونه نقل کرده است:
(عن ابی عبد الله قال: کانی بالسفیانی او بصاحب السفیانی قد طرح رحله فی رحبتکم بالکوفة، فنادی منادیه من جاء براس شیعه علی فله الف درهم، فیثب الجار علی جاره، ویقول: هذا منهم، فیضرب عنقه ویاخذ الف درهم. اما ان امارتکم یومئذ لا یکون الا لاولاد البغایا، وکانی انظر الی صاحب البرقع، قلت: ومن صاحب البرقع؟
فقال: رجل منکم یقول بقولکم یلبس البرقع فیحوشکم فیعرفکم ولا تعرفونه، فیغمز بکم رجلا رجلا اما انه لا یکون الا ابن بغی)(31).
حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: گویا من سفیانی یا رفیق سفیانی را می بینم که در شهر کوفه ی شما فرود آمده، ودر میدان گاه کوفه رحل اقامت افکنده، واز جانب او صدا میزنند هر کس سر یک نفر از شیعیان علی (علیه السلام) را بیاورد هزار درهم به او می دهم. پس کار به آنجا می رسد که همسایه، همسایه ی خود را می گیرد، ومی گوید: این از شیعیان علی (علیه السلام) است، پس گردن او را می زند وهزار درهم را می گیرد. آگاه باشید، آنروز کسانی که بر شما حکومت می کنند زنازادگان وحرام زاده ها هستند، گویا من هم اکنون صاحب نقاب را می بینم راوی می گوید:
عرض کردم صاحب نقاب کیست؟
فرمود: او مردی از شماست که به ظاهر دعوی مسلمانی دارد وبه عقیده ی شما تظاهر می کند، خود را زیر ماسک دینداری ومسلمانی پنهان نموده است. شما را می شناسد وشما او را نمی شناسید، به خانه های شما می آید ودر اطراف شما گردش می کند ویکایک شما را به دام می اندازد وشما را با سعادت مبتلا می سازد وبه کشتن می دهد، آگاه باشید که او زنازاده است.
این روایت به حسب ظاهر به همان سفیانی اول نظر دارد ودر توضیح آن متن نوشته ی کتاب (نور الانوار) نوشته ی شیخ علی اصغر بروجردی را نقل خواهیم کرد.
در آن توضیح که برای اثبات مدعای خود بازگو می کنیم، خواهیم دید: که در خصوصیات بسیاری میان اعمال زشت وناستوده ی حکام (بعثی بغداد) وآنچه را که امام صادق (علیه السلام) برای کارگزاران حاکم بر عراق، بیان فرموده است، تناسب وتشابه فراوان وجود دارد، زیرا: همانگونه که توضیح دادیم سفیانی اول، کسی است که از مدتها قبل، پیش از آنکه نامش بر سر زبانها افتد، زمینه ی فرمانروائی خود را در عراق فراهم نموده وتمام همت خود را برای روی کار آوردن حزب کافر بعث، ومسلط ساختن اراذل واوباش بر سرنوشت مردم مسلمان عراق به کار گرفته است.
در اینجا لازم است یاد آور شویم که البته هرگز نمی توانیم بگوئیم که به طور قطع ومسلم آنچه امروز در عراق می گذرد صد در صد همان واقعیتی است که امام صادق (علیه السلام) بیان فرموده است، بلکه می خواهیم بگوییم میان فرمایش امام ششم که درباره ی سفیانی، یا رفیق سفیانی، فرموده است، ومیان حوادث تلخ وناگواری که امروز از قتل وحبس وشکنجه وتبعید وهتک نوامیس در عراق می گذرد تناسب وتشابه فراوان است. واما متن گفتار وتوضیح شیخ علی اصغر بروجردی در کتاب (نور الانوار) چنین است:
(پس سفیانی خبیث از شام متوجه کوفه می شود ودر آنجا نزول می نماید ومنادی او ندا می دهد که هر آن کسی که سر یک نفر شیعه علی بن ابی طالب (علیه السلام) را بیاورد هزار درهم بگیرد. پس مردم بی دین وبی باک وناپاک که نطفه شان خلل دارد به جهت طمع ذخایر دنیای دنیه واغراض باطله نفسانیه شهوانیه، وبه بغض وعداوت ودشمنی یکدیگر را به دست آن ملعون می دهند، حتی آنکه همسایه در حق همسایه بگوید که این از آنهاست، وگردن او را بزند وهزار درهم بگیرد. ودیگری باز بگوید این از آنهاست، وگردن او را بزند وهزار درهم بگیرد.
وهکذا صادق آل محمد (صلی الله علیه وآله) فرمود که غمازان (فتنه انگیزان) در آن زمان فرزندان زنا باشند، وامراء سفیانی اخبث همه ی حرام زاده ها باشند. واز صاحب برقع (نقابدار) به شیعیان ما آزارها برسد، وآن ملعون حرامزاده شخصی است که در میان ما شیعیان بوده وهمه ی ایشان را می شناخته است وخود را از ایشان به ایشان می نموده است.
ودر آن روز برقعی (نقابی) به روی خود می اندازد که مردم را بشناسد وکسی او را نشناسد (یعنی می گوید من مسلمانم) وآن ملعون در نزد سفیانی حرامزاده (ورفیق او) باشد ومردم را به گیر او دهد، وبکشد)(32).
6- مرحوم سید بن طاووس علیه الرحمه، در مورد سفیانی اول ودوم، روایتی از حضرت صادق آل محمد (صلی الله علیه وآله) بدین صورت نقل کرده است:
(عن محمد بن عبد الله، عن جعفر بن محمد (علیه السلام) انه قال: ان لنا بالبصرة وقعة عظیمة وقد قال: امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) وذکر ما جری حدیث علی بن محمد صاحب الزنج وغیره ثم قال:
ویعود دار الملک الی الزوراء تصیر الامور شوری. من غلب علی شیء فعله فعند ذلک خروج السفیانی فیرکب فی الارض تسعه اشهر یسومهم سوء العذاب فویل لمصر وویل للزوراء، وویل للکوفه، والویل لواسط کانی انظر الی واسط وما فیها مخبر بخیر، وعند ذلک خروج السفیانی ویقل الطعام ویقحط الناس. یقل المطر فلا ارض تنبت ولاسماء تنزل، ثم یخرج المهدی الهادی المهتدی، الذی یاخذ الرایة من ید عیسی بن مریم (علیهما السلام))(33).
محمد بن عبد الله از صادق آل محمد (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت فرمود: برای ما در شهر بصره مصیبت بزرگی خواهد بود، واین را امیر المؤمنین (علی بن ابی طالب (علیه السلام)) فرمود: وداستان خروج (علی بن محمد) صاحب زنج، ودیگران را یادآور شد وسپس فرمود:
بار دیگر پایتخت به (زوراء) (یعنی بغداد)، بر می گردد وکارها به وسیله ی (شوری) انجام خواهد گرفت وهر کسی که بر چیزی غالب شد آنرا عملی خواهد نمود. در آن موقع است که (سفیانی) یعنی: سفیانی اول: خروج می کند وبه مدت نه ماه کرسی ریاست را اشغال می نماید ومردم را به بدترین عذاب ها معذب خواهد کرد.
پس وای بر مصر و(زوراء) (یعنی بغداد)، وکوفه وشهر واسط، گوئی من هم اکنون به شهر واسط وجریانهائی که درآن روی می دهد نظر می کنم می بینم کسی که از خیر وخوبی خبری بیاورد در آنجا یافت نمی شود. در آن وقت است که سفیانی (یعنی: سفیانی دوم) خروج می کند، وطعام وغذا کمیاب می شود، ومردم دچار قحطی وگرسنگی می شوند، وباران کم می شود. نه در زمین گیاهی می روید ونه از آسمان بارانی می بارد وسپس آن مهدی موعود (که جهان در انتظار اوست) وپرچم را از دست عیسی بن مریم (علیه السلام) می گیرد، خروج خواهد نمود.
در اینجا لازم است برای پی بردن به فرمایش امام صادق (علیه السلام)، نخست حدیث دیگری را که از پیغمبر گرامی (صلی الله علیه وآله) در رابطه با تشکیل (شوری در زواء) روایت شده نقل کنیم وآن را توضیح دهیم، وسپس به تشریح حدیث امام صادق (علیه السلام) بپردازیم، تا به خوبی معلوم شود که منظور از دار الملک چیست؟زوراء کجاست؟ وتشکیل شوری در زوراء چه معنا دارد؟ واینک رسول خدا (صلی الله علیه وآله):
(الویل، الویل لامتی من الشوری الکبری والشوری الصغری، فسئل عنهما (عن تقسیمهما خ)
فقال: (صلی الله علیه وآله)، اما الشوری الکبری فتنعقد فی بلدتی بعد وفاتی لغصب خلافة اخی، وغصب حق ابنتی.
واما الشوری الصغری، فتنعقد فی الغیبة الکبری فی الزوراء لتغییر سنتی وتبدیل احکامی)(34).
پیغمبر گرامی (صلی الله علیه وآله) فرمود: ایوای وایوای بر امتم از شورای بزرگ وکوچک. از تقسیم این دو شوری از آن حضرت سؤال شد.
فرمود: اما شورای بزرگ در شهر من بعد از مرگ من ایجاد می شود، برای اینکه خلافت برادرم علی (علیه السلام) را غصب کنند، وحق دخترم زهرا (علیه السلام) را ببرند.
واما شورای کوچک، در زوراء (یعنی در بغداد) تشکیل می شود برای اینکه سنت مرا تغییر دهند واحکام دین وشریعتم را تبدیل نمایند.
نگرانی رسول خدا از آینده امت
از سراسر این حدیث نگرانی ونا راحتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ازآینده ی امت به خوبی آشکار است. نگرانی از این که نخست به وسیله شورائی بزرگ پس از رحلت آن حضرت، حکومت اسلامی را از دست اهل بیتش خارج خواهند ساخت وحق خاندانش را غصب خواهند نمود وسپس در آینده ی دورتری در سرزمینی بنام زوراء شورای دیگری برای تغییر سنت واحکام دینش تشکیل خواهند داد.
حال باید دید که این سرزمین که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ازآنجا بنام زوراء یاد فرموده است در کجا واقع شده، وشورائی که در آنجا منعقد می گردد، چگونه شورائی است.
برای کشف حقیقت این مطلب دو توضیح در اینجا ضروری است.
1- زوراء نام چه سرزمینی است؟
2- این شورای مشوم چگونه شورائی است؟
درباره ی مطلب اول:
با ملاحظه مضامین دو حدیث مزبور یعنی: هم حدیث رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وهم حدیث امام صادق (علیه السلام) که هم از نام زوراء وهم از تشکیل شوری در جائی به نام (زوراء) سخن رفته است، جای شک نیست که زوراء همان بغداد است زیرا:
اولا: از دیدگاه تاریخ ثابت ومسلم است که: دار الملک بغداد می باشد چه آنکه (عراق) در دوران امپراطوری اسلامی مرکز خلفای عباسی وشهر بغداد سالهای سال پایتخت، ودار الخلافه ی عباسیان بوده است.
وثانیا- اینکه: در تمام اخبار وروایات که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) وامیر المؤمنین (علیه السلام) ودیگر پیشوایان مذهبی رسیده است از بغداد به عنوان زوراء یاد شده وحتی در بعضی از روایات حدود جغرافیائی این منطقه نیز مشخص گردیده است.
مشخصات جغرافیائی منطقه زوراء در روایات
برای اطمینان خاطر بیشتر به گوشه ای از روایاتی که در رابطه با وقوع برخی از حوادث در (زوراء) دست یافته ایم وحدود جغرافیائی این منطقه را (خواه به عنوان بغداد وخواه به عنوان زوراء) به خوبی مشخص می کند وجای هیچ گونه بحث وگفتگو برای کسی باقی نمی گذارد اشاره می کنیم:
1- علی متقی هندی، که یکی از دانشمندان اهل سنت می باشد در کتاب معروف خود بنام (کنز العمال) از پیغمبر گرامی (صلی الله علیه وآله) روایت می کند که آن حضرت در حدیثی درباره ی شهری که در آینده تاریخ در مشرق زمین بنام بغداد ساخته خواهد شد، فرمود:
در آینده برای فرزندان عمویم (عباس) شهری از طرف مشرق بنا خواهد شد که بین دجله ودجیل وقطریل وصراط واقع شده است.
در آنجا بناهای محکم وسرافراشته ای را از چوب وگچ وآجر خواهند ساخت که آنها را طلاکاری خواهند نمود، نام این شهر (بغداد) است.در این شهر بدترین خلق خدا وستمگران امت من سکنی خواهند گزید.
آگاه باشید که هلاکت ونابودی این شهر به دست سفیانی صورت خواهد گرفت، به خدای بزرگ سوگند، گویا من هم اکنون آن شهر را می نگرم که: زیر ورو گردیده، واز سکنه خالی شده وبه ویرانه ای تبدیل گشته است(35).
2- امیر المؤمنین (علیه السلام) در حدیثی از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل می کند که آن حضرت درباره ی شهری بنام (زوراء) که در آینده مقر فرمانروائی (بنی العباس) خواهند بود، فرمود:
در آینده شهری بین دو رود فرات ودجله ساخته خواهد شد که محل فرمانروائی بنی عباس خواهد بود، وآن (زوراء) است.
در آنجا جنگی سخت وشکننده روی خواهد داد که زنان بسیاری به اسارت خواهند رفت ومردان فراوانی همچون گوسفند قربانی خواهند شد(36).
3- جلال الدین سیوطی در کتاب (الحاوی للفتاوی) از (حذیفه) روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره برخی از حوادث که پس از بناء بغداد در آنجا روی خواهد داد فرمود:
حادثه ی بزرگی در (زوراء) به وقوع خواهد پیوست!!!
عرض شد یا رسول الله! زوراء، کجاست؟
فرمود: شهری است در مشرق که در بین چند رودخانه واقع شده ومسکن بدترین خلق خدا وپناهگاه گروهی از جباران وستمگران امت من خواهد بود، ومردم آن به چهار نوع عذاب مبتلا خواهند شد.
1- با شمشیر درو خواهند شد.
2- شهرشان ویران خواهد گردید.
3- بلائی از آسمان بر آنها خواهند گشت.
4- از صورت انسانیت بیرون خواهند رفت(37).
4- علقة بن قیس، روایت می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) خطبه ی لؤلؤه را برای مردم ایراد نمود واز پادشاهان (بنی عباس) ومقر فرمانروائی آنان سخن گفت وفرمود:
شهری در بین دجله، ودجیل، وفرات ساخته می شود که آنرا (زوراء) می گویند، آنجا مقر فرمانروائی بنی عباس است(38).
5- علامه ی حلی (ره) از پدرش نقل می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) در خطبه ی زوراء فرموده است:
زوراء سرزمین وسیعی است که در آن بناهای محکم پایه گذاری می شود، وبنی عباس آنجا را مقر خلافت خود وجایگاه ثروتهای خویش قرار می دهند، زوراء برای بنی عباس خانه ی بازی ولهو است(39).
6- برسی، در کتاب (مشارق الانوار) نقل می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) در خطبه ی افتخاریه ی خود از پادشاهان بنی عباس سخن گفت وفرمود:
شهری در بین دجله، ودجیل، وفرات ساخته می شود که آن را (زوراء) می نامند، از آنجا طینت جباران بیرون می آید، کسی که در آنجا ساکن شود از رحمت خداوند به دور است، ودر آنجا 24 نفر (ویا 42 نفر) از بنی عباس پشت سر هم سلطنت خواهند کرد(40).
7- مرحوم محدث قمی علیه الرحمه، در کتاب (سفینة البحار) به نقل از: بحار علامه ی مجلسی (علیه الرحمه) می نویسد:
موقعی که امیر المؤمنین (علیه السلام) از جنگ (نهروان) (که شهرکی قدیمی در چهار فرسخی بغداد است مراجعت می فرمود از سرزمین (زوراء) گذشت، وبه همراهان خود فرمود: این سرزمین (زوراء) است، به حرکت خود ادامه دهید واز اینجا دور شوید، زیرا: خسف ونابودی بدین سرزمین، از میخ آهنینی که در میان (نخاله) (یا زمینی نرم) فرو برود، سریع تر خواهد بود(41).
در این مورد علاوه بر احادیث یاد شده حدیث دیگری نیز هست که در خصوص (زوراء) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده وگرچه امام (علیه السلام) از حدود جغرافیائی آن، سخنی به میان نیاورده است اما چون بیان گر این واقعیت است که زوراء همان (بغداد) است، لذا آن را هم برای مزید اطلاع خوانندگان، نقل می کنیم.
مرحوم صدوق علیه الرحمه در کتاب (خصال) از مسلم بن خالد از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که آن حضرت در ضمن حدیث مفصلی فرمود:
سیزده طایفه از امت جدم محمد (علیه السلام) می باشند که ما را دوست ندارند ومردم به دوستی با ما وادار نمی کنند، دشمن ما می باشند واز ما پیروی نمی کنند، ما را خوار می شمارند، ومردم را از ما دور می نمایند، اینان یقینا دشمنان واقعی ما هستند. آنگاه حضرت درباره ی یکایک آن طوائف توضیح داد تا اینکه فرمود:
از جمله آنها شهری هستند که نام آن (زوراء) است ودر آخر الزمان ساخته می شود. آنها بخون ما شفا می طلبند، وبه کینه توزی ودشمنی با ما تقرب می جویند، ودر دشمنی با ما هم داستانند. جنگ با ما را واجب، وکشتن ما را بر خود حتم ولازم می دانند(42).
اینها چند نمونه از احادیث مربوط به (زوراء) بود که علاوه بر بیان وقوع حوادثی که در آینده ی تاریخ در آنجا روی می دهد، حدود جغرافیائی این سرزمین را نیز به خوبی مشخص می کند وجای هیچ گونه چون وچرائی برای کسی نمی گذارد که (زوراء) همان بغداد است.
کلمه زوراء در لغت
از روایات که بگذریم در کتب لغت نیز از (بغداد) بعنوان (زوراء) یاد شده است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
درکتاب (مجمع البحرین) در ماده ی (زوراء) درباره ی (زوراء)(43). چنین آمده:
(والزوراء بالفتح والمد: بغداد)
زوراء بغداد است(44).
کتاب لسان العرب نیز درباره ی زوراء چنین می نویسد:
(ومدینة الزوراء: ببغداد فی الجانب الشرقی، سمیت زوراء لازورار قبلتها).
وشهر زوراء در بغداد است ودر سمت شرقی آن واقع شده، آن را زوراء نام نهاده اند بدین لحاظ که قبله ی آن تمایل دارد، (وبقول معروف قبله اش کج است)(45).
دوکتاب معروف ومشهور دیگر لغت نیز یعنی (المنجد) و(قاموس المحیط) در ماده ی (زور) درباره زوراء می نویسند:
زوراء نام بغداد است(46).
از آنچه تا بدینجا درباره ی زوراء گفته شد وما تنها به عنوان نمونه، یکی از هزار ومشتی از خروار، آوردیم به خوبی روشن می شود که بدون شک وشبه زوراء نام بغداد است وتردیدی نیست که مقصود از شورای کوچک که در زوراء تشکیل می شود تا احکام دین وشریعت سید المرسلین را تغییر دهند وتبدیل نمایند، شورائی است که در بغداد وآنهم به حمایت از کفر وسردمداران کفر جهانی در این سرزمین شوم ولعنت شده منعقد می گردد.
ولی متاسفانه در برخی از کتابهائی که به زبان فارسی نوشته شده، وگاهی هم احادیثی را در این کتابها به رشته تحریر در آورده اند، بدون اینکه کوچکترین تحقیق وکاوشی درباره حدیث ویا نام جائی که در آن حدیث آمده به عمل آورند، وبدون اینکه: اینگونه نویسندگان مقداری با خود بیاندیشند که ممکن است نوشته های آنان سبب اشتباه وگمراهی افراد زیادی شده ودست آویز محکمی برای مغرضان ومعاندان ومنافقان گردد به ضرس قاطع در هر جایی که کلمه ی زوراء دیده اند آنرا به تهران ترجمه نموده ودر کنار کلمه ی زوراء لفظ تهران نوشته اند در صورتی که اثبات این مطلب نیازمند تحقیق وبررسی است(47).
در هر صورت برای اینکه ماهیت (شورای زوراء) معلوم شود به حدیث امام صادق (علیه السلام) بر می گردیم ودرباره ی دومین سؤال که به عنوان: این شورای مشؤم چگونه شورائی است مطرح نمودیم، توضیحاتی می دهیم تا سر مطلب آشکارگردد.
درباره ی مطلب دوم:
درباره ی مطلب دوم که ما آن را در رابطه با حدیث امام صادق (علیه السلام) وتشکیل شوری در (بغداد) بطور خلاصه توضیح می دهیم، آنچه می توان گفت این است که:
نخست، امام (علیه السلام) به قضیه ای که بعدها در قرن سوم هجری در بصره اتفاق افتاد ودر آنجا انقلاب عظیمی روی داد و(صاحب زنج) یعنی: مردی که می گویند: سیدی بنام علی بن محمد بوده است، انقلاب کرد ودر ظرف چند سال تسلط خود، که گروهی از سیاهان را به وسیله وعده هائی که به آنها داده بود با خود همراه نمود، وبه کشتارهای وحشتناکی دست زد وهزاران مرد وزن را طعمه شمشیر ساخت اشاره می نماید.
سپس می فرماید:
(دار الملک) یعنی: پایتخت حکومت بعد از آن حادثه ی وحشتناک وحوادث دیگر وانقراض دولت های دیگری که بعد از آن جریان می آیند، مجددا به شهر بغداد برمی گردد یعنی: پس از آنکه بغداد مدتی از (دار الخلافه) بودن افتاد، بار دیگر پایتخت سلاطین، ومقر فرمانروایان جور، وپایگاه جباران وگردن کشان می شود، وآنگاه حضرت چنین توضیح می دهد که:
در این موقع که پایتخت حکومت به بغداد بازگشت، کارها به وسیله ی شوری انجام می شود وهر کس به هر کاری که دستش رسید آنرا انجام می دهد، یعنی: هر کس که حزبش بیشتر ویارانش زیادتر وپیروانش فراوان تر بود، بر دیگران مقدم می شود واو کرسی ریاست را اشغال می نماید.
چنانچه می دانیم این شورائی که حضرت از آن خبر داده است، همان مجلس نمایندگان است که امروز در سراسر دنیا ودر تمام کشورهای جهان کم وبیش وجود دارد وپس از تشکیل، افرادی را برای احراز مقام ریاست ودر دست گرفتن زمام قدرت واداره ی کشور انتخاب می کنند.
پس مطابق فرمایش حضرت در موقعی که این چنین مجلس شورائی در بغداد تشکیل شد پس از مدت زمانی، سفیانی اول برای احراز مقام ریاست در عراق وبغداد، کاندیدا می شود وبه ریاست می رسد، ودلیل این گفتار آن است که حضرت، دوبار نام سفیانی را ذکر فرموده است.
واز این که امام (علیه السلام) دوبار این نام را بیان فرموده است معلوم می شود که بار اول اشاره به خروج سفیانی اول وحکومت او در عراق وبار دوم اشاره به خروج سفیانی دوم است.
به هر حال: سفیانی اول چنان چه از ظاهر خبر وسیاق حدیث پیدا است، دو بار بر عراق حکومت می کند ومدت حکومت او در مرتبه ی اول نه ماه است ودر مرتبه دوم مدت حکومت او تعیین نشده است. وشاید مدت درازی طول بکشد وبعدا فرار کند ویا اینکه به هلاکت برسد.
اما بار دوم که به حکومت رسید این بار امام (علیه السلام) فرموده است:
(فویل لمصر، وویل للزواء، وویل للکوفة والویل لواسط)
پس در این مرتبه وای بر مردم مصر ووای بر مردم بغداد ووای بر مردم کوفه ووای بر واسط.
باید توجه داشت که کلمه ی (ویل) در لغت عرب، کلمه ای است که در مورد عذاب وهلاکت ونابودی استعمال می شود، وهر کس که در عذاب وهلاکت بیفتد گفته می شود وای بر او که بی چاره شد.
بنابراین بیان، از فرمایش حضرت که فرموده است: (وای بر مصر، ووای بر بغداد، وکوفه وواسط)، چنین استنباط می شود که چون در این مرتبه، سفیانی از طرف اربابان خود به حکومت رسید، دستوراتی کسب می کند وحوادث ناگواری در عراق وغیر عراق به وجود می آورد که پی آمدهای آن بسیار ناگوار است مانند- اهانت به علماء، هتک مؤمنین، وتبعید وشکنجه وزندان مردم بی گناه، تا جائی که اموال مردم را غارت می کند وزنانشان را مورد تجاوز قرار می دهد وفرزندانشان را می کشد واعراض ونوامیس شان رابر باد می دهد وزنان محجبه ومستوره وعفیفه را هتک حرمت می کند وکارهای زشت وناستوده را که عقل وشرع آن را محکوم می داند، مرتکب می شود و...
به هر حال: امام (علیه السلام) می فرماید: در این مرتبه دوم که به حکومت می رسد وای بر مصر وبغداد وکوفه وواسط.
واز این جمله چنین فهمیده می شود که حتی ظلم وبدی او به مردم مصر نیز خواهد رسید بدین صورت که رهبران مصر را هم با خود همراه می کند، واز اهل مصر ویا سربازان مصری در جنگی که به وجود می آورد استفاده می نماید وگروه زیادی را به کشتن می دهد وپس از آنکه مردم مصر متوجه شدند صدای آنها به فریاد بلند می شود....
واما اینکه حضرت فرموده است وای بر بغداد روشن است ونیازی به توضیح نیست که با اهل بغداد ومردم عراق چگونه رفتاری خواهد داشت.
واما این فرموده حضرت که: وای بر واسط گویا من هم اکنون به واسط، وجریان هائی که در آن روی می دهد نظر می کنم، شاید مراد از آن، باز هم همان قتل واعدام وتبعید وزندان وشکنجه وامثال آن باشد وشاید هم مراد از آن جنگی باشد که در همان نواحی اتفاق می افتد وبر اثر تمرد وروگردانی مردم از جنگ، گروهی را به دار می کشد واعدام می کند وشاید هم همه ی آنچه را که گفتیم مقصود باشد ولذاست که حضرت می فرماید: گویا من هم اکنون به واسط وجریانهای آن نظر می کنم وخبر دهنده ای که از آنجا خبر خیری بیاورد نمی یابم یعنی: هر اخباری که از آنجا می رسد همه اش شر است.
سپس حضرت می فرماید: بعد ازاین ظلم بی حد وستم وتجاوز (سفیانی دوم) خروج می کند، واین ستمکار ناپاک آن چنان ظلم وتعدی می کند ودست به قتل وخرابی وغارتگری می زند واخیار وابرار وسادات وعلماء را به قتل می رساند که مردم ظلم وستم سفیانی اول را فراموش می کنند وبه همین جهت است که حضرت می فرماید: در آن موقع مردم دچار قحطی وگرسنگی وکمی باران می شوند، نه زمینی هست که گیاهی را برویاند ونه آسمانی هست که بارانی فرو ریزد. البته ممکن است که کنایه از این باشد که: در آن هنگام بر اثر جنگ وکشتار وهرج ومرج، ترس ووحشت فوق العاده به همه ی مردم دست می دهد، که کار وکوشش از بین می رود، وکشاورزان ودامداری تعطیل می شود قحطی وگرسنگی که از پی آمدهای نا مطلوب جنگ است سراسر منطقه را فرا می گیرد. (والله اعلم)
در هر صورت خروج این سفیانی، یعنی: سفیانی دوم، از علائم حتمیه ی ظهور است که تمام مدت فرمانروائی این مرد ناپاک، وتجاوزات وکشتارهای بی رحمانه او بیشتر از نه ماه نخواهد بود. وپس از این، همچنان که امام (علیه السلام) فرموده است، حضرت حجت (علیه السلام) (که خداوند دیدگان ما را به جمال بی مثال حضرتش روشن فرماید) به خواست خداوند قهار، ظهور خواهد فرمود، انشاء الله.
نتیجه بحث
با نقل روایات یاد شده به این نتیجه می رسیم که احتمال وجود دو سفیانی بعید نیست، که نخستین سفیانی، همان گونه که در برخی از روایات به وجود حرف (شین) در نام او اشاره شده، همان (میشل عفلق) رئیس حزب بعث (عفلقی) عراق باشد. واگر نام او با صراحت در اخبار اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) نیامده است بخاطر پستی وحقارت او بوده است. والبته روش اهل بیت (علیهم السلام) پیوسته چنین است که معمولا کمتر کسی را به اسم یاد می کرده اند.
یاد آوری
در پایان بحث مربوط به سفیانی اول یادآوری این نکته لازم است که گرچه در بعضی از روایات به خروج دو فرد جنایت پیشه به عنوان (سفیانی) اشاره شده، ودر بعضی از آنها هم تعبیرهای نسبتا صریحی بکار رفته، وبرخی از دانشمندان هم این روایات را بر اشخاص پست وفرومایه ای چون: ابو طاهر- سلیمان بن حسن قرمطی و(میشل عفلق)(48) بنیانگذار حزب کافر بعث در عراق، تطبیق نموده اند، اما با این همه روایات مربوط به سفیانی اول کمی پیچیده ومبهم است زیرا:
از بعضی از این روایات که بصورت مختصر ویا مفصل وبه طور مطلق درباره ی سفیانی از ائمة معصومین (علیهم السلام) روایت شده چنین فهمیده می شود که سفیانی اول، کسی است که در نام او حرف (ش) وجود دارد واز ناحیه ای به نام (هجر) به سوی عراق خواهد آمد.
واز بعضی از روایات چنین استفاده می شود که سفیانی اول نخستین فرد از اصحاب فتنه هاست که از بلاد جزیره (یعنی: از بلاد بین النهرین وسر زمین موصل در شمال عراق) خروج خواهد نمود ونام او (اصهب بن قیس) است.
واز بعضی دیگر از روایات چنین فهمیده می شود که سفیانی اول دارای صفات متعددی از قبیل اصهب وابقع وابرص می باشد.
واز برخی از روایات دیگر چنین دانست می شود که صفات مختلفی چون: اصهب وابقع وابرص، از اوصاف سفیانی دوم است.
وبالاخره از برخی اخبار دیگر که در همین زمینه وارد شده مستفاد می گردد که الفاظ مختلفی چون: اصهب وابقع وابرص نه از صفات سفیانی اول است ونه از صفات سفیانی دوم، بلکه اصهب وابقع وابرص، سه فرد مختلفی هستند که در سرزمین شام ظاهر می شوند وبا سفیانی اصلی (یعنی سفیانی مشهور) کشمکش دارند وسفیانی با آنها می جنگد وهمه ی آنها را با یاران وپیروانشان تار ومار می سازد، وسپس خود را برای گرفتن عراق وتسخیر بغداد آماده می نماید.
اینک برای روشن شدن مطلب تکمیل بحث وجریان خروج اصهب وابقع وسفیانی، چند نمونه از این روایات را در اینجا می آوریم.
1- مرحوم علامه ی مجلسی: اعلی الله مقامه در کتاب بحار الانوار، در مورد جریان خروج اصهب وابقع وابرص وسفیانی، در روایت مختصری از امام باقر (علیه السلام) می نویسد:
(عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: یا برید! اتق جمع الاصهب.
قلت: وما الاصهب؟
قال: الابقع،
قلت، وما الابقع؟
قال: الابرص، واتق السفیانی، واتق الشریدین من ولد فلان یاتیان مکه، فیقسمان بها الاموال، یتشبهان بالقائم (علیه السلام): واتق الشذاد من آل محمد(49).
برید از حضرت ابو جعفر امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است که فرمود: ای برید! از پیوستن به جمعیت اصهب، یعنی (سرخ وسفید)، پرهیز کن.
عرض کردم: یا بن رسول الله، اصهب کیست؟
فرمود: او ابلق (یعنی: سیاه وسفید) است.
عرض کردم: ابلق کیست؟
فرمود: او ابرص است (یعنی: کسی که پیسی دارد، (یا در بدن او لکه های سفید است) وبلا فاصله فرمود: از سفیانی بپرهیز. وهم چنین از دو نفر آواره از اولاد فلان (که شاید مراد از بنی عباس باشند) که به مکه می آیند واموالی را در آنجا به مردم تقسیم می کنند وخودشان را شبیه به حضرت قائم (علیه السلام) می نمایند، نیز پرهیز کن. ونیز از عده کمی از سادات هم دوری گزین.
مرحوم مجلسی - علیه الرحمه - بعد از نقل این حدیث در توضیح جمله ی آخر آن که امام (علیه السلام) فرموده است (از عده کمی از سادات هم دوری گزین) می فرماید: مقصود حضرت از این عده ی کم، پیروان زید بن علی بن الحسین (علیهم السلام) است که عقیده ی ضعیفی داشتند، والبته در (سید) بودن آنها شک وتردیدی نیست.
2- مرحوم شیخ مفید، در کتاب (ارشاد) در روایتی از جابر جعفری واو از امام باقر (علیه السلام) درباره ی خروج اصهب وابقع وسفیانی، چنین آورده است:
امام باقر (علیه السلام) فرمود: ای جابر، بر زمین قرار بگیر ودست وپای خود را حرکت مده تااین نشانه ها که برای تو می گویم ببینی گر چه من گمان ندارم که تو به آن زمان برسی.
نشانه ها این است: اختلاف بنی عباس، آواز دهنده ای که از آسمان آواز دهد، فرو رفتن دهکده ای از دهات شام بنام (جابیه)، آمدن ترکان به جزیره وفرود آمدن رومیان به(رمله) واختلافات بسیار در آن هنگام در هر سرزمینی، تا اینکه شام خراب گردد وسبب خرابی شام اجتماع سه پرچم مختلف است که در آنجا پیدا شود پرچم اصهب، وابلق، وپرچم سفیانی(50).
3- در روایت دیگری که باز هم جابر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است متن حدیث را عینا مانند حدیث دوم که از امام باقر (علیه السلام) نقل شد آورده است، تا اینکه می گوید:
(واختلاف کثیر عند ذلک فی کل ارض حتی تخرب الشام، ویکون سبب ذلک اجتماع ثلاث رایات فیه: رایة الاصهب، ورایة الابقع، ورایة السفیانی)(51).
در آن هنگام در همه جا اختلافات بسیاری است تا اینکه شام ویران می شود، وسبب ویرانی آن سه پرچم مختلف در آن است که این سه پرچم عبارت است از: پرچم اصهب، پرچم ابقع وپرچم سفیانی.
مشکل شناخت سفیانی اول
از مجموع این سه حدیث چنین استفاده می شود که: اصهب، وابقع وابرص، سه فرد مختلف اند که محل خروج آنها سرزمین (شام) است، ولی درعین حال: اگر در این احادیث دقت کنیم، می بینیم که به هر حال، هم نام (سفیانی) وهم نام اصهب وابقع وابرص، در آنها دیده می شود، به علاوه، با آن که در نخستین حدیث که از امام باقر (علیه السلام) درباره ی آن هیچ گونه توضیحی داده نشده است.
بنابراین گرچه از مجموع روایاتی که درباره ی سفیانی نقل نمودیم می توان نتیجه گرفت که تردیدی در امکان وجود دو جنایت کار به عنوان (سفیانی) نیست ولی از آنجا که از یک سو در پاره ای از این روایات درباره خروج دو سفیانی، آشفتگی هائی وجود دارد که تطبیق الفاظی چون: اصهب وابقع وابرص را با (افلق) به عنوان سفیانی اول مشکل می سازد، وانسان را در حقیقت شناخت وی دچار تردید می نماید واز سوی دیگر، بیشتر حوادث رقت باری که قبل از ظهور مبارک حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- در سرزمین مصر وعراق شام وایران، در رابطه با خروج اصهب وابقع وسفیانی رخ می دهد، با نهضت (خراسانی) که سیدی هاشمی است ودر ایران قیام می کند ارتباط پیدا می کند از اینرو:
نگارنده خود را ناگریز می بیند، توضیحات فشرده ای را بصورت (چند تذکر) به اصل بحث بیافزاید، ودر ضمن آن، روایات دیگری را که در کتب معتبره ی حدیث شیعه وسنی نقل شده، دسته بندی کرده نمونه هایی را ارائه کند، تا بدینوسیله خوانندگان هم به آشفتگی هائی که در برخی از روایات راجع به خروج اصهب وابقع وسفیانی وجود دارد آگاه شوند، وهم نسبت به روایات مربوط به سفیانی اول، از سرگردانی وسردرگمی نجات یابند، وهم نگارنده را- که جز تحقیق وبررسی روایات مربوط به علائم ظهور هدف دیگری نداشته است در مورد نقل بعضی از روایات- معذور دارند.
واینک چند نکته
1- در مورد احادیثی که درباره سفیانی اول آوردیم گرچه از برخی از آنها استفاده می شود که سفیانی متعدد است ولی در عین حال باید توجه داشت که نویسنده هرگز ادعا نمی کند که حتما سفیانی دو تا است، وبه طور قطع ویقین وصددرصد (افلق یهودی) ویا کسی که در نام او کلمه (ش)است، همان سفیانی اول می باشد، بلکه این مطلب را به عنوان یک احتمال مطرح نموده ایم، تا شاید پژوهشگران ومحققان ونویسندگانی که درباره ی علائم ظهور مبارک حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) پژوهش وتحقیقاتی دارند در این باره به نتیجه قطعی برسند وآن را رسما تایید ویا نفی نمایند.
2- طرح این احتمال: برای این است که اولا- در حدیثی که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از کتاب (بیان الائمه) نقل نموده ایم از(افلق) نیز به عنوان سفیانی یاد گردیده، ثانیا: در ضمن خطبه ی مفصلی که بنام خطبه ی (البیان) در کتاب (الزام الناصب) از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل شده، بوجود حرف (ش) در نام او اشاره شده، وثالثا: چنانکه خوانندگان محترم ملاحظه نمودند در برخی از روایات، به خروج دو نفر جنایتکار بعنوان سفیانی قبل از ظهور تصریح گردیده است.
3- باید توجه داشت که: گرچه در خطبه ی (البیان) امیر المؤمنین (علیه السلام) به خروج سفیانی از ناحیه ای بنام (هجر) اشاره شده است اما: لفظ (هجر) لفظ عامی است که در کتب لغت وجغرافیا در معنا ومفهوم آن به اختلاف سخن رفته است، وچنانچه نام سرزمین مخصوصی باشد، باید بگوئیم آن سرزمین برای ما ناشناخته ومجهول است ونمی توانیم به طور دقیق وکامل از خصوصیت آن سرزمین به طور کامل اطلاع حاصل کنیم. زیرا:
لفظ مزبور بر اماکن متعددی اطلاق شده که دستیابی به محل مورد نظر را غیر ممکن ساخته است(52).
4- هدف ما از بازگو نمودن احادیث یاد شده، اثبات وجود دو جنایتکار به عنوان (سفیانی) است، خواه اولین سفیانی (افلق) یا شخص ظالم وستمکار دیگری به عنوان (شیصبانی) ویا هر جنایتکاری از حکام ستم پیشه بغداد باشد. به هر صورت هر که باشد، مرد خبیث وناپاکی است که در ایجاد شر وفساد وفتنه، وارتکاب جنایت وعداوت ودشمنی نسبت به دوستان وشیعیان آل محمد (صلی الله علیه وآله) کم نظیر است ومقر فرمانروائی او کشور عراق می باشد.
5- گرچه در حدیثی که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از کتاب (بیان الائمه) وهمچنین حدیثی که از امام باقر (علیه السلام) از کتاب (بحار الانوار) آوردیم، الفاظ مختلفی مانند: اصهب، ابقع، ابرص، به صورت ظاهر وبه طور مطلق برای سفیانی صفت آورده شده، ولی کلیه صفات مذکور متعلق به سفیانی نیست، زیرا از اخبار دیگر استفاده می شود، که هر یک از صفات نامبرده، اشاره به پیدایش یک نفر از اشخاص گمراه وفتنه انگیز ومزدور وریاست طلب است که هر کدام از آنها برای خود حزبی مستقل وجداگانه دارند.
6- باید توجه داشت که: گر چه در برخی از روایات به پیدایش سه نفر گمراه وفتنه انگیز به عنوان اصهب وابقع وسفیانی از سرزمین (شام) اشاره شده، ولی در پاره ی دیگری از روایات به خروج سفیانی از سرزمین شام، وابقع، از سرزمین مصر، واصهب از بلاد جزیره (یعنی: از سرزمین موصل در شمال عراق - که معمولا نام جزیره بر این سرزمین اطلاق می شود، وتکریب نیز از نقطه نظر جغرافیائی جزء همین سرزمین است - تصریح گردیده است.
7- از مجموع روایاتی که در خصوص خروج ابقع واصهب وسفیانی وارد شده، استقلال سفیانی ودشمنی او با ابقع واصهب، وهم چنین رابطه ی نزدیک اصهب با ابقع، (یعنی: اتحاد واتفاق کسی که از سرزمین جزیره خروج می کند با آن کسی که در مصر ظاهر می شود ودر برخی از روایات به عنوان (امیرالامراء) یعنی: دست نشانده ی فرمانروایان ستمکار جهان، از او تعبیر شده) به خوبی آشکار است، وچنین می نماید که زمان خروج این سه نفر در شام مقارن باشد با انقلاب خراسانی (که سیدی هاشمی است ودر ایران قیام می کند).
در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد که برای مزید اطلاع نمونه هائی را در اینجا می آوریم.
1- مرحوم حائری یزدی در (کتاب الزام الناصب) از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که در ضمن روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
سپس دشمنی واختلاف میان آراء امراء عرب وعجم واقع می شود آنها پیوسته با یکدیگر اختلاف دارند تا زمانی که کار به مردی از فرزندان ابوسفیان- یعنی سفیانی- می رسد. او از سرزمینی بنام (وادی یابس) از دمشق خروج می نماید وچون او خروج نمود حاکم (دمشق) از آنجا فرار می کند وقبائل عرب به دور سفیانی جمع می شوند. وربیعی وجرهمی واصهب واشخاص دیگری غیر از آنها از اهل فتنه وگمراهی نیز خروج می کنند، پس سفیانی بر همه ی کسانی که با او می جنگند پیروز می شود وچون قیام کننده ای در سرزمین خراسان قیام کرد سفیانی لشکریان خود را بسوی او متوجه می کند ولی بر او غلبه نمی یابند(53).
2- متقی هندی در کتاب (کنز العمال) در روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمود:
چون صاحبان پرچم های سیاه آشکار گشتند(54) دهی از روستاهای ارم یعنی (دمشق)، فرو خواهد رفت، وبخش غربی مسجد (دمشق) سقوط خواهد کرد، در این هنگام سه پرچم مختلف در شام ظاهر می شود، پرچم اصهب، پرچم ابقع، وپرچم سفیانی، پس سفیانی از شام، وابقع از مصر، خروج خواهند کرد وسفیانی بر همه ی کسانی که با او می جنگند پیروز خواهد شد(55).
3- مرحوم میر محمد صادق خاتون آبادی در کتاب (کشف الحق) از فضل بن شاذان نقل می کند که: (زراره بن اعین) در روایتی از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که فرموده:
استعیذوا بالله من شر السفیانی والدجال وغیرها من اصحاب الفتن، قیل له یا بن الرسول! اما الدجال فعرفناه، وقد بین من مضامین احادیثکم شانه، فمن السفیانی وغیره من اصحاب الفتن وما یصنعون؟ قال (علیه السلام) اول من یخرج منهم رجل یقال له اصهب بن قیس یخرج من بلاد الجزیره، له نکایة شدیدة فی الناس وجور عظیم.
ثم یخرج الجرهمی من بلاد الشام، ویخرج القحطانی من بلاد الیمن ولکل واحد من هولاء شوکة عظیمه فی ولایتهم ویغلب علی اهلها الظلم والفتنة منهم، فبیناهم اذ یخرج علیهم السمرقندی من خراسان مع الرایات السود.
والسفیانی من الوادی الیابس من اودیة الشام وهو من ولد عتبة بن ابی سفیان، وهذا الملعون یظهر الزهد قبل خروجه، ویتقشب یتقنع بخبز العشیر والمللح الجریش، ویبذل الاموال فیجلب بذالک قلوب الجهال والاراذل، ثم یدعی الخلافة فیبایعونه ویتبعهم العلماء الذین یکتمون الحق ویظهرون الباطل فیقولون انه خیر اهل الارض.
وقد یکون خروجه وخروج الیمانی من الیمن مع الرایات البیض فی یوم واحد وشهر واحد وسنة واحدة، فاول من یقاتل السفیانی القحطانی فینهزم ویرجع الی الیمن فیقتله الیمانی. ثم یفر الا صهب والجرهمی بعد محاربات کثیرة من السفیانی فیتبعهما ویقهر کل من ینازعه ویحاربه الا الیمانی، ثم یبعث السفیانی جیوشا الی الاطراف ویسخر کثیر من بلاد ویبالغ فی القتل والفساد ویذهب الی الروم لدفع الملک الخراسانی ویرجع منها منتصرا فی عنقه صلیب(56).
پناه ببرید به خدای تعالی از شر سفیانی ودجال وغیر این دو از اصحاب فتنه ها. به آن حضرت عرض شد یا بن رسول الله! اما دجال را شناخته ایم واز مضامین احادیث شما کارهای او را برای ما روشن شده است ولی بفرمائید: که سفیانی وغیر از او از اصحاب فتنه ها کیانند وچه کارهایی انجام می دهند؟!!
فرمود: نخستین کسی که از اصحاب فتنه ها خروج کرد مردی است که به او (اصهب بن قیس) گفته می شود، او از بلاد جزیره خروج می کند، بداندیشی او درباره ی مردم شدید وظلم وستم او بسیار واذیت وآزاری که از او به مردم خواهد رسید فراوان خواهد بود.
آنگاه جرهمی از بلاد شام، وقحطانی از بلاد یمن خروج خواهند کرد وهر کدام از آنها در فرمانروائی خود قدرت وشوکت وعظمتی دارند وبر مردم کشور خود ستمهای بسیار روا خواهند داشت. در این هنگام که آنان در کمال قدرت وعظمت فرمانروائی می کنند، ناگهان (سمرقندی) از جانب خراسان با پرچم های سیاه علیه آنها خروج می کند(57).
اما سفیانی از وادی یابس که جزء سرزمین شام است، خروج می کند واز نسل عتبه بن ابی سفیان می باشد واین مرد ناپاک پیش از آنکه خروج کند اظهار زهد وبی اعتنائی به دنیا می نماید. ولباس کهنه وخشن می پوشد وبه نان وجو نمک نرم نسائیده یا نیم کوفته قناعت می ورزد وبا بذل اموال، دلهای جهال واراذل واوباش را بخود متمایل می سازد وپس از آن دعوی خلافت یعنی: ادعای حکومت وفرمانروائی می نماید. وآن دسته از علماء ودانشمندان دین به دنیا فروخته نیز که حق را پنهان وباطل را ترویج می کنند تابع جهال واشخاص نادان می شوند وسر بر خط فرمان سفیانی می نهند ومی گویند: او بهترین مردم روی زمین است.
وچنین اتفاق خواهد افتاد که سفیانی در شام خروج کند با خروج یمانی که از یمن با پرچم های سفید خروج می نماید در یک روز ویک ماه یک سال خواهد بود. ونخستین کسی که با سفیانی خواهد جنگید مردی بنام (قحطانی) خواهد بود پس قحطانی شکست می خورد واز معرکه می گریزد وبه یمن مراجعت می نماید وبه دست یمانی کشته می شود. وسپس اصهب، وجرهمی بعد از جنگهای فراوان از ترس سفیانی پا به فرار می گذارند وسفیانی آنها را تعقیب می کند وشکستشان می دهد. وسفیانی همه مخالفین خود را مغلوب می سازد مگر (یمانی).
سپس سفیانی لشکریان خود را به اطراف می فرستد وبسیاری از شهرها! را مسخر خود می سازد ودر قتل وخونریزی مبالغه می نماید، وبرای آنکه ملک وپادشاهی را از خراسانی بگیرد (یا به عبارت دیگر نهضت خراسانی را به شکست بکشاند) بسوی (روم) می رود واز آنجا برمی گردد در حالی که نصرانی شده ودر گردن او صلیب است.
اینها چند نمونه از احادیث مربوط به حوادث قبل از ظهور است که در آنها به خروج (ابقع) از مصر، و(اصهب) از بلاد جزیره، و(سفیانی) از وادی یابس از سرزمین شام تصریح شده وبخوبی نشان می دهد که زمان خروج این سه نفر با نهضت خراسانی در ایران مقارن است. ولی در عین حال باید توجه داشت که تشخیص هویت افرادی چون: ابقع، واصهب، وابرص، وافلق وامثال آن، برای ما که در اوائل قرن پانزدهم زندگی می کنیم بسیار سخت ودشوار است وتنها چیزی که در این باره می توانیم بگوییم این است که: الفاظ نام برده اوصاف القابی بیش نیستند وبرای کسی اسم محسوب نمی شوند.
نتیجه بررسی وتطبیق
آنچه تا اینجا گفته شد خلاصه روایاتی بود که پیشوایان علم حدیث، آنها را درباره ی (سفیانی) وخروج اصهب وابقع وابرص روایت کرده اند. وگر چه برخی از نویسندگان -مانند صاحب کتاب (بیان الائمه)- روی قرائنی آنها رابا (افلق) به عنوان (سفیانی اول) تطبیق نموده اند، اما با اینهمه: روایات مزبور با همه ی طول وتفصیلی که دارد، بسیار پیچیده، آشفته، مضطرب، وابهام آمیز است- وجز تعداد کمی از آنها که در اول بحث مربوط به (سفیانی اول) آوردیم، آنگونه که شاید وباید نتیجه ی روشنی به دست نمی دهند.
بنابراین آنچه از مجموع این نوع روایات استفاده می شود این است که: مطابق اخبار وارده (سفیانی) دوتاست، اما اینکه: سفیانی اول کیست؟ ونام واقعی اوچیست؟ ونحوه ی پیدایش او چگونه است؟ واز کجا به عراق خواهد آمد؟ وچگونه بر سرنوشت مردم عراق مسلط خواهد شد وچند سال حکومت خواهد کرد؟ وچه کسانی او را یاری خواهند داد، همه ی اینها مطالبی است که به طور دقیق معلوم نیست.
ولی درعین این حقیقت را هم نباید از نظر دور داشت که اگر اصهب وابقع وابرص وسفیانی، اشخاص مختلفی باشند، ومحل خروج آنها سه سرزمین مختلف مصر وشام وعراق باشد، دور نیست که مقصود از (اصهب) همان سفیانی اول باشد. زیرا: برابر حدیثی که (زراره) از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است وماهم آن را با همه ی طول وتفصیل از کتاب (کشف الحق) نقل نمودیم- امام صادق (علیه السلام) تصریح فرموده است که خروج او- یعنی: اصهب- از سرزمین (جزیره) می باشد. وشکی نیست که طبق بسیاری از قرائن، مقصود از (بلاد جزیره) سرزمین موصل واطراف وحوالی آن در شمال عراق است زیرا طبق نوشته جغرافی نویسان: اعراب منطقه ی بین دو رود (دجله) و(فرات) را (بین النهرین) یا (الجزیره)(58) می گفتند که این نام، نام قبلی (عراق) بوده است، و(تکریت)(59) نیز از نقطه نظر جغرافیائی جزء همین سرزمین است که در اخبار وآثار هم به خروج مردی از این سرزمین اشاره شده است(60).
یک توضیح از یک نویسنده
برای روشن تر شدن اصل قضیه به توضیح مختصری که از (برزنجی شافعی) متوفای سال 1103 هجری قمری می آوریم، توجه فرمائید.
این دانشمند در کتاب معروف وتحقیقی خود بنام (الاشاعه) که پیرامون حوادث گذشته وآینده جهان، با بررسی روایات وحل مشکلات برخی از اخبار وارده ی مربوط به ظهور ولی عصر (ارواحنا له الفداء) به رشته تحریر درآورده است، در بخش سوم آن تحت عنوان: حوادث قبل از ظهور چنین اظهار می دارد:
از جمله حوادثی که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد بود، خروج سفیانی، وظهور ابقع واصهب واعرج کندی است. اما سفیانی، مطابق حدیثی که از امیر المؤمنین علی (کرم الله وجهه) روایت شده است از فرزندان خالد بن یزید بن ابی سفیان است واین یزید برادر معاویه بن ابی سفیان می باشد که در روز فتح (مکه) همراه پدر وبرادرش اسلام آورد، وسفیانی از نسل اوست، واو مردی بزرگ سر وآبله روست ودر چشم او لکه سفید است، واز نواحی شهر (دمشق) از سرزمین (وادی یابس) خروج می نماید.
آنگاه این دانشمند، پس از بیان اصل نسب سفیانی وشرح چگونگی خروج او از سرزمین شام چنین می نویسد:
پس سفیانی کسی است که از سرزمین شام ظاهر می شود، وابقع کسی است که در مصر آشکار می شود، واصهب کسی است که از سرزمین (جزیره) خروج می کند ومقصود از جزیره، (جزیرة العرب) یعنی، عراق است، آن جزیره ی ابن عمر، چه آنکه جزیره ی ابن عمر، خود داخل در جزیرة العرب وجزء سرزمین عراق است. واعرج کندی کسی است که از سرزمین مغرب، یعنی: از غرب ظاهر می شود وسرانجام سفیانی بر همه ی آنها غالب می گردد(61).
سپس مولف کتاب (الاشاعه) درباره کلمه ی (ابقع) و(اصهب) و(اعرج) چنین می گوید:
البته باید توجه داشت که الفاظی مانند ابقع واصهب واعرج، (ومنصور وحارث)(62) ومهدی (علیه السلام) همگی اوصاف والقابند، وبرای کسی اسم محسوب نمی شوند، واین را باید دانست(63).
سفیانی دوم
در مورد سفیانی دوم که مطابق بسیاری از روایات، نامش عثمان ونام پدرش (عنبسه) می باشد وخروج او از علائم حتمیه ی ظهور حضرت ولی عصر (ارواحنا فدا) است، روایات بی شماری از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) نقل شده است که ابتداء توضیح مختصری پیرامون زمان پیدایش جریان خروج ومدت حکومت وفرمانروائی او، خواهیم داد وسپس قسمتی از روایات را در اینجا بازگو خواهیم نمود.
بر اساس روایات فراوانی که از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) درباره ی سفیانی دوم رسیده است، خروج او درماه (رجب) وروز جمعه، ومحل خروجش از جائی بنام (وادی یابس) یعنی دره ی خشک یا بیابان بی آب وعلف از سرزمین شام است.
موقع خروج او بعد از فتنه وجنگ بزرگی است که در میان اهل مشرق ومغرب روی می دهد وظاهرا منظور از مشرق ومغرب که در حدیث آمده است، مشرق ومغرب همان حدودی است که سفیانی در آنجا ظاهر می شود، نه مشرق ومغرب عالم، زیرا در روایات بسیاری وارد شده که نخستین سرزمینی که از سرزمین مغرب خراب می شود، سرزمین شام است.
تمام دوران فرمانروائی او از ابتداء خروجش تا زمان کشته شدنش به دست حضرت قائم (علیه السلام) بیشتر از پانزده ماه نخواهد بود. در ابتداء خروجش به شام حمله می کند ومخالفین خود را شکست می دهد وپنج ایالت شام را (به نام های دمشق وحمص وفلسطین واردن وقنسرین ودر بعضی از نسخه ها یا روایات (فلزین)) متصرف می شود. تمام اهل شام بجز تعداد معدودی که شیعه وطرفدار حق اند مطیع وفرمانبردارش می شوند.
حدود تعدی وتجاوز او بعد از شامات، عراق وحجاز بخصوص مدینه ی منوره می باشد، تا یکی دو ماه آسیب او به اهل حق نمی رسد زیرا گرفتار جنگهای داخلی وسرکوبی احزاب مخالف است، اما پس از آن هیچ هم وغمی ندارد مگر مبارزه با اهل دین ودشمنی او بیشتر با شیعه واهل حق وآل محمد (صلی الله علیه وآله) است.
چون داخله ی خود را آرام نمود، دو لشکر مهم ومجهز را با پرچم هائی سرخ وبه روایتی سبز تنظیم می نماید یکی برای گرفتن عراق ودیگری برای تسخیر حجاز.
اما لشکری به عراق می فرستد صد وسی هزار نفر است وآنان تا می توانند در عراق قتل وکشتار وخونریزی وغارت گری وبی حیائی می نمایند وسپس به طرف نجف اشرف وکوفه می روند وهفتاد هزار دختر باکره را به اسارت می گیرند ولی پیش از آنکه به آنها دست درازی کنند سیاه یمانی وخراسانی مانند دو اسب مسابقه فرا می رسند واسیران را از آنها پس می گیرند وآن چنان آنها را تار ومار می کنند حتی یک نفر هم برای خبرگزاری نمی تواند از دست ایشان فرار کند.
واما لشکری که به سوی مدینه می فرستد (دروازه هزار نفر است) چون به مدینه رسیدند مدت سه شبانه روز مدینه منوره را تاراج وغارت می نمایند وفساد وخرابی وخونریزی بی حد مرتکب می شوند وبعد از خرابی وقتل وغارت متوجه مکه ی معظمه می گردند، وچون به بیابان (بیداء) (که سرزمینی است مابین مکه ومدینه) رسیدند با تمام وسائل واسباب واسلحه خود به زمین فرو می روند، مگر دو نفر بنام بشیر ونذیر، که بشیر به مکه می رود وحضرت قائم (علیه السلام) را به هلاکت لشکریان سفیانی بشارت می دهد ونذیر که بطرف شام می رود وجریان هلاکت لشکریان را به سفیانی خبر می دهد.
این فشرده اخباری است که در مورد خروج سفیانی دوم وفتنه وفساد وخونریزی بی حد وحساب آن ناپاک از پیشوایان گرامی اسلام نقل گردیده است والبته اخبار درباره ی او به حدی است که اگر یکجا گردآوری شود، خود کتابی قطور خواهد بود ودر اینجا تنها به خلاصه ای از رفتار ناهنجار، وخط مشی غیرانسانی او در طول دوران فرمانروائیش اشاره شد.
روایات مربوط به سفیانی دوم
اکنون برای شناخت سفیانی دوم وپی بردن به خباثت ذاتی وناپاک بودن وی، به احادیثی که از پیشوایان بزرگوار اسلام رسیده است توجه فرمائید:
1- در حدیثی که (حذیفة بن الیمان) درباره ی خروج سفیانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت نموده، چنین آمده است که رسول خدا از فتنه وآشوبی که میان مردم مشرق ومغرب پدید می آید سخن به میان آورد وآن فتنه را متذکر گردید، وآنگاه فرمود: در اثنائی که اهل مشرق ومغرب بهم در افتاده وسرگرم کشمکش ودرگیری هستند بناگاه سفیانی از وادی یابس، بر آنها خروج می کند وبر آنان حمله می برد تا اینکه وارد (دمشق) می شود آنگاه دو لشکر فراهم نموده یکی از آنها را بطرف مشرق می فرستد ودیگری بسوی مدینه گسیل می دارد.
چون قسمتی از لشکریان او به سرزمین بابل (یعنی عراق) از شهری که جزء سرزمین لعنت شده است - یعنی بغداد- می رسند بیش از سه هزار نفر را به قتل می رسانند ومتجاوز از صد زن را مورد تجاوز قرار می دهند، وسیصد نفر از بزرگان بنی عباس را می کشند(64). ولشکر سفیانی را تعقیب می کنند تا به آنها می رسند وتمام آنها را به قتل می رسانند، واسیران وآنچه را که به غارت برده اند، از آنان باز پس می گیرند.
اما لشکر دوم سفیانی به مدینه رفته ومدت سه شبانه روز دست به تاراج وغارت می زنند وآنگاه متوجه مکه می گردند وچون به سرزمین (بیداء) که جائی است ما بین مکه ومدینه رسیدند، خداوند جبرئیل را می فرستد ومی فرماید برو وآنها را نابود کن، جبرئیل هم می آید وبا پای خود ضربتی به زمین می زند وخداوند به وسیله ی آن ضربت آنها را به زمین فرو می برد، وکسی از آنها باقی نمی ماند مگر دو نفر ازقبیله (جهینه)(65). واین است آن وحشتی که خدای تعالی در قرآن کریم فرموده است: (ولو تری اذ فزعوا فلا فوت واخذوا من مکان قریب)(66).
2- در حدیث دیگری که از مولای متقیان امیر مؤمنان علیه افضل التحیه والسلام درباره ی نام ونسب سفیانی، وارد شده چنین آمده است:
فرزند (هند) جگر خوار از جائی بنام (وادی یابس) یعنی، بیایان خشک وبی آب وعلف، خروج کند. او مردی است میانه قامت، وبا صورت خشن، بدشکل وبد قیافه ودارای سری بزرگ وآبله روست. چون او را ببینی گمان می کنی (اعور) است (یعنی یک چشم)، ویا یک چشم او چنان ریز وتنگ ونابیناست که انسان خیال می کند یک چشم است) نامش عثمان ونام پدرش عنبسه واز نسل ابو سفیان است. او می آید تا به ارض- ذات قرار ومعین- یعنی سرزمین هموار وپر آب می رسد وبر منبر قرار می گیرد. یعنی کرسی ریاست را اشغال می کند(67).
درباره ی سرزمین (هموار وپر آب) بعضی گفته اند که مقصود از آن (دمشق) می باشد، اما بعضی از احادیث وارد شده که سرزمین هموار نجف وکوفه، ومراد از (معین) یعنی پر آب، فرات است(68).
ولی ظاهرا دمشق صحیح تر است، زیرا مطابق بسیاری از روایات وارده (دمشق) محل اصلی فرمانروائی سفیانی است که آن را با یک کودتا اشغال می کند وسپس به تسخیر جاهای دیگر می پردازد وبعید هم نیست که مقصود از سرزمین هموار وپر آب، نجف اشرف باشد، زیرا همانطوری که در حدیث رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفته شد، حدود تعدی وتجاوز سفیانی بعد از شامات، عراق می باشد، ومخصوصا با بغض وعداوت وکینه ای که با دوستان اهل بیت (علیهم السلام) دارد، تمام همت او کشتن شیعه، وقتل وغارت وخونریزی در نجف اشرف است.
3- در یکی از خطبه های منسوب به امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی رفتار زشت وناستوده ی سفیانی وجنایات وحشتناکی که مرتکب می شود چنین آمده است:
(سفیانی) بخاطر بغض وکینه وعداوتی که با آل محمد (صلی الله علیه وآله) دارد، هر کسی را بیابد که نام او محمد وعلی وحسن وحسین وجعفر وموسی وفاطمه وزینب ومریم وخدیجه وسکینه ورقیه باشد به قتل می رساند، تا جائی که حتی گماشتگان خود را به شهرها می فرستد وبچه های کوچک واطفال خردسال را پیش او جمع می کنند واو دستور می دهد تا روغن زیتون به جوش آورند وآن بچه های کوچک به او می گویند: اگر پدران ما به تو مخالفت ورزیدند گناه ما چیست؟ واو اعتنا نمی کند وهر کسی که آن نامها را داشته باشد می جوشاند، سپس بطرف کوفه حرکت می کند ودر میان شهر، همچون چهار پایان به گردش می پردازد وهمانگونه که با اطفال رفتار نمود. با دیگران هم بهمان نحو رفتار می نماید، وهر کس که نام او حسن ویا حسین وامثال آن باشد بر دروازه به دار می آویزد(69)... خطبه طولانی است.
4- در ذیل حدیثی که (جابر) از امام باقر (علیه السلام) درباره ی سفیانی نقل نموده چنین آمده است:
(فاول ارض تخرب ارض الشام، یختلفون عند ذلک علی ثلاث رایات: رایة الاصهب، ورایه الابقع، ورایه السفیانی، فیلتقی السفیانی بالابقع فیقتتلون ویقتله السفیانی ومن معه ویقتل الاصهب، ثم لایکون له همه الا الاقبال نحو العراق، ویمر جیشه بقرقیسا، فیقتتلون بها، فیقتل من الجبارین ماه الف، ویبعث السفیانی جیشا الی الکوفه، وعدتهم سبعون الفا، فیصیبون من اهل الکوفه قتلا وصلبا وسبیا)(70).
نخستین سرزمینی که- از غرب- خراب می شود، سرزمین شام است. در آنجا سه پرچم مختلف با هم کشمکش خواهند داشت، پرچم اصهب، پرچم ابقع، وپرچم سفیانی. پس سفیانی با ابقع درگیر می شود واو با تمام یارانش می کشد وسپس اصهب را با پیروان می کشد، آنگاه هدفی ندارد جز اینکه به عراق برود- وبه همین سبب رهسپار عراق می گردد- ودر مسیر راه سپاهیانش به قرقیسا می رسند ودر آنجا جنگی سخت به راه می اندازد که صد هزار نفر از ستمگران در آن کشته می شوند، بعد از آن، سپاهی بسوی کوفه گسیل می دارد که تعدادشان هفتاد هزار نفر می باشد، وآنها مردم کوفه را می کشند وبه دار می زنند واسیر می گیرند.
5- در حدیث دیگری که محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) در وصف سفیانی نقل نموده چنین آمده است:
(السفیانی: احمر، اشقر، ارزق، لم یعبد الله قط، ولم یر مکه ولا المدینه قط، یقول: یا رب ثاری والنار، یا رب ثاری والنار)(71).
سفیانی چهره ای گلگون، چشمانی کبود، وموهائی زرد دارد، هرگز خدا را نپرستیده، وهرگز مکه ومدینه را ندیده است، پی در پی بانک می زند خدایا! وانگهی اول انتقام وانگهی آتش.
6- در حدیثی که (عمر بن یزید) از امام صادق (علیه السلام) در وصف سفیانی روایت نموده چنین آمده است:
(انک لو رایت السفیانی اخبث الناس، اشقر، احمر، ارزق، یقول: یا رب یا رب یا رب ثم للنار، ولقد بلغ من خبثه انه یدفن ام ولد له وهی حیه، مخافه ان تدل علیه)(72).
اگر سفیانی را ببینی او را پلیدترین مردمان می یابی، که چهره ای گلگون- سرخ وسفید، چشمانی کبود، وموهائی زرد دارد، پیوسته می گوید: خدایا! خدایا! انتقام وانگهی آتش. یعنی: آتش می پذیرم وسازش نمی پذیرم- او به اندازه ای خبیث است که همسر ومادر بچه هایش را زنده به گور می کند تا مخفیگاهش را به کسی نگوید!
درباره ی سفیانی وجنایات بی نظیری که در طول دوران حکومتش در شام وعراق ومدینه مرتکب می شود، روایات بسیار زیادی وارد شده که ما به ملاحظه اختصار از همه ی آنها صرف نظر نموده وبه همین مقدار اکتفا می کنیم. وخوانندگان عزیز را به کتابهائی مفصل، از قبیل (بحار الانوار) واکمال الدین صدوق، وغیبت شیخ طوسی، غیبت نعمانی وامثال آن ارجاع می دهیم.
2 - فرو رفتن لشکریان سفیانی در سرزمین بیداء
یکی دیگر از علائم حتمیه فرو رفتن لشکریان سفیانی در سرزمین (بیداء) است
چنانکه عمر بن حنظله، در حدیثی از امام صادق آل محمد (صلی الله علیه وآله) چنین روایت کرده است:
پیش از قیام حضرت قائم (علیه السلام) پنج نشانه از حتمیات است. خروج یمانی وسفیانی وندای آسمانی وکشته شدن نفس زکیه وفرو رفتن سرزمین بیداء(73).
3 - کشته شدن نفس زکیه
از جمله علائم حتمیه، کشته شدن نفس زکیه است یعنی: سیدی پاکدل که در مکه ی معظمه، بین رکن ومقام، بدون جرم وگناه به شهادت می رسد.
از حضرت اباجعفر امام محمد باقر (علیه السلام) روایت شده که آن حضرت فرمود:
(یکی از علامات، کشته شدن مردیست از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در میان رکن ومقام ونام او محمد بن الحسن (نفس زکیه) است.
ودر خبری است که فاصله ی میان کشته شدن او وظهور فرج بیشتر از پانزده روز نخواهد بود. ودر حدیثی آمده است که فاصله ی بین کشته شدن نفس زکیه، وخروج حضرت قائم (علیه السلام) پنج روز خواهد بود. ودر حدیث دیگری وارد شده که این نفس زکیه از اصحاب حضرت مهدی (علیه السلام) است که آن حضرت او را پیش از ظهور خود نزد مردم مکه می فرستد تا بشارت ظهور حضرتش را به مردم بدهد وچون او اظهار ظهور حضرت را می نماید، اهل مکه بر او یورش می برند واو را به قتل می رسانند.
از بررسی مجموع روایات وارده ی از معصومین (علیهم السلام) که در زمینه ی خروج (نفس زکیه) وکشته شدن او رسیده است، چنین استفاده می شود که (نفس زکیه) سیدی است (حسنی) واز برخی دیگر مستفاد می شود که او سیدی حسینی است، اما آنچه بیشتر به نظر صحیح می آید این است که: نفس زکیه سیدی حسینی ومردی با تقوی وپر فضیلت واز اهل علم وعمل وصاحب نفوذ وبا شخصیت است.
به هر حال: اگر این نفس زکیه حسنی باشد، غیر از آن سید حسنی ونفس زکیه ای است که در پشت کوفه یعنی نجف اشرف به شهادت می رسد(74) وباز غیر از آن حسنی است که در مکه کشته می شود، وهمچنین غیر از آن (سید حسنی) معروف ومشهوری است که در برخی از روایات بعنوان حسنی ودر برخی دیگر به عنوان حسینی معرفی گردیده واز خراسان قیام می کند وایران را متصرف می شود ومردم ایران را از ظلم وبیداد ستم شاهی وشر قدر قدرتان وشهنشاهان نجات می دهد وفرمانروای مطلق ایرانیان می گردد، بلکه این حسنی چنانکه توضیح خواهیم داد، آن سیدی است که اولا نامش محمد بن الحسن است (نه اینکه حسنی باشد) ودیگر اینکه شهادت، وکشته شدن او، بر دیگر شهادتها وکشته شدنها امتیاز دارد.
شهادت ممتاز ودلخراش نفس زکیه
در مورد شهادت این سید مظلوم، آنچه از روایات استفاده می شود این است که: وی در میان ملت خود، مقام ومنزلت والائی دارد: وشخصیتی است که در هنگام خروج سفیانی به مدینه می رود ودر آنجا مسلمانان را به اتحاد وترقی اسلام ووحدت ویکپارچگی دعوت می کند وچون لشکریان سفیانی به مدینه رسیدند، او از مدینه بسوی مکه رهسپار می شود ودر آنجا ندای وحدت سر می دهد وصدای خود را به مردم دنیا می رساند، ومظلومیت وحقانیت آل محمد (صلی الله علیه وآله) را به جهانیان اعلام می نماید.
بر اثر همین تلاش پی گیر واظهار حق، پس از مدت کمی بعد از انجام مراسم حج، در بیست وپنجم ماه ذیحجه، در برابر خانه ی خدا وحرم امن او، در روز روشن در جلو چشمان حیرت زده ی برخی از مردم مکه بطرزی فجیع کشته می شود وسر او را می برند، وتا آن موقع هیچکس، وهیچ فردی در کنار خانه ی خدا به این صورت کشته نشده ونخواهد شد. واینجاست که این علامت از دیگر علامت ها جدا وممتاز شده است.
شهادت دو سید دیگر در حجاز
از جمله ی حوادث دردناکی که در حجاز روی می دهد. این است که اندکی پیش از ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) (سه سید) در آنجا یه شهادت می رسند.
اول سیدی است که در مدینه بوسیله ی یک عراقی وپیروان سفیانی کشته می شود واو پسر عموی نفس زکیه می باشد، ودومی همان نفس زکیه است، که در بیست وپنجم ماه ذیحجه به شهادت می رسد وپانزده روز بعد که روز عاشوراء ودهم محرم است، حضرت قائم (علیه السلام) قیام می کند وسومی سیدی است حسنی که البته او در روایت بنام خود ونام پدر، معرفی نشده است.
نفس زکیه چیست؟
در مورد شخصیت ونسب (نفس زکیه) که قبلا گفتیم (حسینی) است ونه (حسنی) در روایتی که خواهیم آورد حسینی بودن وی مشخص می شود واما اینکه چرا او را نفس زکیه گفته اند، اگر چه علت آن بر ما روشن نیست، ولی ظاهرا به سبب علم وتقوی وپرهیزکاری وخداجوئی اوست وچون در راه خدا وخدمت به خلق وروشن ساختن حق وحقیقت کشته می شود، از این رو ائمه معصومین (علیهم السلام) او را به نفس زکیه ملقب ساخته اند.
روایات مربوط به نفس زکیه
اینک به روایاتی که در مورد نفس زکیه وپسر عموی وی وسید حسنی از زبان دربار ائمه معصومین (علیهم السلام) نقل شده است، توجه کنید.
1- در ضمن حدیثی که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره ی نفس زکیه نقل شده چنین آمده است:
(ان المهدی (علیه السلام) لا یخرج حتی تقتل النفس الزکیه، فاذا قتلت النفس الزکیه، غضب علیهم من فی السماء ومن فی الارض، فاتی الناس المهدی (علیه السلام) فزفوه کما تزف العروس الی زوجها لیله عرسها)!(75).
حضرت مهدی (علیه السلام) قیام نخواهد کرد تا زمانی که نفس زکیه کشته شود. چون نفس زکیه کشته شد، آنچه در آسمانها وزمین است بر آن مردم یعنی (بنی امیه) خشم خواهد گرفت، ومهدی (علیه السلام) ظهور خواهد نمود، ومردم فوج فوج ودسته دسته با پای خود همانگونه که در شب عروسی، عروس را با خوشحالی به خانه ی داماد می برند، به سرعت به طرف او رو می آورند.
2- در روایتی که از امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیده چنین است:
(الا اخبرکم بآخر ملک بنی فلان؟ قیل: بلی، قال: قتل نفس حرام، فی یوم حرام، فی بلد حرام، عن قوم قریش، والذی فلق الحبه وبرا النسمه مالهم من ملک بعده غیر خمسه عشر لیله)!(76).
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: آیا شما را از پایان حکومت بنی فلان خبر ندهم؟ عرض کردند چرا یا امیر المؤمنین. فرمود: کشتن نفس محترمی که ریختن خون او حرام است- یعنی نفس زکیه- در روز محترم، در شهر محترم از طایفه ای از قریش. قسم به پروردگاری که دانه را شکافت وبشر را آفرید، پس از کشتن او به جز پانزده شب حکومت نخواهند کرد.
3- در ضمن روایت مفصلی که (جابر جعفی) از امام باقر (علیه السلام) درباره ی اوضاع عمومی آخر الزمان نقل کرده چنین آمده است:
(... ما اشکل علیکم، فلم یشکل علیکم عهد نبی الله (صلی الله علیه وآله) ورایته وسلاحه، والنفس والزکیه من ولد الحسین (علیه السلام))(77).
ای جابر، اگر دیدن وشنیدن نشانه هائی که برای تو بر شمردم بر مردم دشوار باشد، پیمان پیامبر خدا وپرچم واسلحه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وشهادت نفس زکیه که از فرزندان حسین (علیه السلام) است، همه دشواریها را برطرف می کند، ودیگر مشکلی برای آنان نخواهد بود.
در این حدیث امام باقر (علیه السلام) نفس زکیه را از اولاد امام حسین (علیه السلام) دانسته وشهادت او را یکی از نشانه های بارز ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- قرار داده است، والبته ذکر نفس زکیه در اینجا بخاطر همان ممتاز بودن شهادت، وکشته شدن او به طور خاص است که وی را از دیگر علامتها جدا وممتاز ساخته است.
4- در روایت دیگری از امام باقر (علیه السلام) تعدادی از علامات را برشمرده، وضمن شهادت نفس زکیه چنین یاد فرموده است:
(وقتل غلام من آل محمد (صلی الله علیه وآله) بین الرکن والمقام، اسمه محمد ابن الحسن النفس الزکیه)(78).
واز جمله ی علامات کشته شدن مردی از دودمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است بین رکن ومقام که نام محمد بن الحسن وموصوف به نفس زکیه می باشد.
5- در مورد چگونگی کشته شدن نفس زکیه در ضمن روایتی که از امام باقر (علیه السلام) نقل شده چنین آمده است:
حضرت قائم (علیه السلام) به یاران خود می فرماید: ای قوم اهل مکه مرا نمی خواهند ولی من برای اینک با ایشان اتمام حجت کنم کسی را به سوی آنها می فرستم تا آنچه شایسته است که شخصی مانند من با آنان اتمام حجت کند که به ایشان بگوید.
آنگاه مردی از یاران خود را می طلبد وبه او می فرماید: برو نزد اهل مکه وبه آنها بگو ای اهل مکه من فرستاده ی فلانی هستم، واو به شما می گوید:
ما اهل بیت رحمت ومعدن رسالت وخلافت هستیم واز ذریه محمد (صلی الله علیه وآله) وسلاله ی پیغمبرانیم ما مظلوم واقع شدیم ومردم به ما ستم نمودند وما را آواره ساختند واز هنگام رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) تا امروز حق ما غصب شده است. اکنون ما از شما چشم یاری داریم واز شما یاری می طلبیم، پس ما را یاری کنید.
وقتی که آن جوانمرد به این سخن تکلم نمود، بر او هجوم می آورند واو را ما بین رکن ومقام به شکلی خاص سر می برند واوست نفس زکیه(79).
حدیث مفصل است وتتمه دارد.
شهادت سید حسنی
اما نحوه ی کشته شدن سید حسنی مطابق روایتی از امام صادق (علیه السلام) چنین است:
یعقوب سراج می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم فرج شیعیان شما چه وقت خواهد رسید؟
فرمود: موقعی که میان فرزندان عباس اختلاف افتد وپایه های سلطنت آنها سست گردد، ودر سلطنت آنان طمع نداشت وطمع بندد، وعرب زنجیرهای اسارت خود را پاره کند واز زیر بار سلطه ی سلاطین بیرون رود، وهر صاحب قدرتی خود را آشکار سازد، وآن (شامی) (که مقصود سفیانی مشهود است) ظاهر شود و(یمانی) پیدا شود و(حسنی) جنبش کند، وصاحب الامر (علیه السلام) آنچه را که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به او ارث رسیده بر دارد وبه مکه رود.
عرض کرد: آنچه از رسول خدا (علیه السلام) به او ارث رسیده چیست؟
فرمود: شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وزره، وعمامه وبرد، وچوبدستی، وپرچم، وسلاح، وزین مخصوص اوست. آنها را بر می دارد وبه مکه می آید، پس شمشیر را از غلاف بیرون می کشد وزره را می پوشد، وپرچم را باز می کند وعمامه را بر سر می گذارد وچوبدستی را به دست می گیرد واز خداوند برای ظهور خویش اجازه می طلبد.
این جریان را وقتی یکی از نزدیکان حضرت با خبر شد نزد حسنی می رود واو را مطلع می سازد، پس حسنی پیش دستی کرده قیام می کند واهل مکه بر او یورش می برند واو را می کشند وسرش را برای شامی (یعنی: سفیانی) می فرستند. در این وقت است که صاحب الامر (علیه السلام) ظاهر می شود، ومردم با او بیعت می کنند واز او پیروی می نمایند(80).
چنانچه ملاحظه می کنید این جریان با جریان پیشین (یعنی: کشته شدن نفس زکیه) تفاوت دارد ونمی توان گفت این جریان یکی است بلکه اگر مقداری تامل کنیم بخوبی متوجه خواهیم شد، که اول نفس زکیه کشته می شود وسپس (حسنی) به شهادت می رسد وبعد از این حسنی هم قیام حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- فاصله زیادی نیست. وچنانچه از ظاهر این حدیث استفاده می شود کشتن این حسنی در بین رکن ومقام نیست بلکه چون او قیام می کند بخاطر قیامش کشته می شود ولذا امکان دارد که در خیابان وبازار کشته شود، نه در کنار خانه ی خدا.
شهادت سیدی در مدینه
واما جریان شهادت سومین سیدی که به حسب برخی از روایات، در مدینه منوره به وقوع می پیوندد، واو پسر عموی نفس زکیه می باشد، وشهادتش نیز از جمله علائم متصل به ظهور است، آن چنان که امام صادق (علیه السلام) فرموده چنین است:
زراره گفت: شنیدیم که امام صادق (علیه السلام) می فرمود:
امام قائم (علیه السلام) را پیش از آنکه قیام کند، غیبتی است.
عرض کردم: چرا؟
فرمود برای اینکه می ترسد وبا دست خود به شکمش اشاره نمود- یعنی او را می کشند- سپس فرمود: ای زراره اوست کسی که مردم در انتظارش بسر می برند واوست همان کس که در ولادتش تردید خواهند نمود وبعضی خواهند گفت پدرش مرد در حالی که جانشین وفرزندی نداشت، وبعضی خواهند گفت در شکم مادر بود، وبرخی خواهند گفت دو سال یا چند سال پیش از وفات پدرش به دنیا آمده است واوست که در انتظارش هستند ولی خداوند دوست دارد که دلهای شیعه را آزمایش کند ودر زمان غیبت اوست ای زراره، که باطل گرایان به تردید می افتند.
زراره می گوید: عرض کردم: فدایت شوم اگر من به آن دوران رسیدم چکار کنم؟
فرمود: ای زراره هر گاه به آن دوران رسیدی این دعا را بخوان:
(اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک، الله من عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی).
خدایا خودت را به ما بشناسان، زیرا اگر تو خودت را به ما نشناسانی من رسولت را نخواهم شناخت، خدایا پیغمبرت را به من بشناسان، زیرا اگر پیغمبرت را به من نشناساندی، من حجت تو را نخواهم شناخت. خدایا حجت خودت را به من بشناسان، زیرا اگر حجتت را به من نشناسانی من از دینم دور، وگمراه می شوم.
سپس فرمود: ای زراره بناچار باید جوانی در مدینه کشته شود،
عرض کردم: فدایت شوم این که در مدینه کشته می شود همان نیست که سپاهیان سفیانی وی را می کشند؟
فرمود: نه ولی او را بنی فلان (یعنی بنی العباس ودر نسخه ای، سپاه (آل بنی فلان)) می کشند. یکی از آنها می آید تا به مدینه داخل می شود ومردم نمی دانند به چه علت وانگیزه ومنظوری به مدینه آمده است، پس آن سید را می گیرند ومی کشند همین که او را از روی ستم وتعدی به قتل رسانیدند دیگر خدا مهلتشان نمی دهد ودر این هنگام است که امید فرج می رود وباید منتظر بود(81).
به حسب ظاهر این سیدی که در مدینه کشته می شود، مطابق خبری که از سطیح کاهن در کتاب (بحار) ج 51 ص 163 نقل شده- اگر آن خبر اعتباری داشته باشد- وی پسر عموی نفس زکیه است، چه انکه در آن خبر می گوید:
(وذلک اذا قتل المظلوم بیثرب، وابن عمه فی الحرام) یعنی: ظهور صاحب الامر (علیه السلام) زمانی صورت خواهد گرفت که آن سید مظلوم در مدینه کشته شود وپسر عمویش در مکه وحرم امن خدا به قتل برسد(82).
والبته لازم هم نیست که این سید، پسر عموی حقیقی (نفس زکیه) باشد، زیرا بطوری که می دانیم همه سادات چه حسنی وچه حسینی بنی عم اند، واز این ممکن است منظور سطیح از ابن عمه سید بودن این فرد باشد.
به هر حال، به حسب روایتی که امام صادق (علیه السلام) نقل گردید این سید به دست یک عراقی بی ریشه که از دین بیگانه است واز ایمان بهره ای ندارد، وبه مدینه آمده وسید را تعقیب می کند، ودر هر جا ودر هر کوی وبرزن او را زیر نظر دارد، به شهادت می رسد. ودور نیست که شهادتش پیش از شهادت (نفس زکیه) (وسید دیگری که در مکه کشته می شود) واقع شود.
4 - صیحه وندای آسمانی
از جمله علائم حتمیه: که باید پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) واقع شود، وائمه معصومین (علیهم السلام) به حتمی بودن آن تصریح فرموده اند، صیحه وندای آسمانی است.
در این زمینه روایات بسیاری از پیشوایان گرامی اسلام رسیده سا که ما به جهت اختصار تنها به ذکر سه حدیث اکتفا می کنیم.
1- (عن شر حبیل قال: قال ابو جعفر (علیه السلام) وقد سالته عن القائم فقال: (انه لا یکون حتی ینادی مناد من السماء یسمع اهل المشرق والمغرب حتی تسمعه الفتاه فی خدرها)(83).
راوی گفت: از امام باقر (علیه السلام) درباره ی حضرت قائم (علیه السلام) سؤال نمودم، فرمود: این کار نخواهد شد تا آنگاه که آوازه ای از آسمان آواز دهد، چنانکه اهل مشرق ومغرب وحتی دوشیزگان در پس پرده آن را بشنوند.
2- (عن ابی عبد الله (علیه السلام) انه قال: قلنا له: السفیانی من المحتوم؟
فقال: نعم، وقتل النفس الزکیه من المحتوم، والقائم من المحتوم، وخسف البیداء من المحتوم، وکف تطلع من السماء من المحتوم؟
والنداء من السماء من المحتوم فقلت: وای شیء یکون النداء؟
فقال: مناد ینادی باسم القائم واسم ابیه (علیهم السلام))(84).
راوی گفت: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردیم: سفیانی حتمی است؟
فرمود: آری وکشته شدن نفس زکیه حتمی است، وقائم (علیه السلام) از حتمیات است. وفرو رفتن سرزمین بیداء ولشکریان سفیانی حتمی است، وظاهر شدن کف دستی از آسمان حتمی است، وندا از آسمان حتمی است.
عرض کردم: ندا چه خواهند بود؟
فرمود: ندا دهنده ای که به نام حضرت قائم (علیه السلام) ونام پدرش را ندا خواهد داد.
3- عبد الله بن نسیان گفت: در محضر ابی عبد الله (امام صادق (علیه السلام)) بودم که شنیدم مردی از (همدان) به آن حضرت عرض می کند، این مردم عامه (یعنی اهل تسنن) ما را سرزنش می کنند وبه ما می گویند شما چنین می پندارید که آواز دهنده ای از آسمان بنام حضرت صاحب الامر (علیه السلام) خواهد داد، آن حضرت که تکیه داده بود، خشمگین شد، برخاست ونشست، سپس فرمود: این سخن را از من نقل نکنید ولی از پدرم نقل کنید وهیچ اشکالی برای شما نخواهد داشت. من گواهی می دهم که از پدرم شنیدم که می فرمود:
به خدا قسم که این مطلب در کتاب خدا (قرآن کریم) کاملا روشن است، آنجا که می فرماید: ﴿ان نشا ننزل علیهم من السماء آیه فظلت اعناقهم لها خاضعین﴾(85).
اگر ما بخواهیم نشانه ای از آسمان برای آنان فرو فرستیم که در برابر آن خاضع شوند،آن روز در روی کره زمین کسی نخواهد ماند مگر آنکه در مقابل آن نشانه گردن کج خواخد کرد.
همه ی مردم روی زمین چون بشنوند که صدائی از آسمان بلند است ومی گوید:
(توجه کنید که حق در علی ابن ابی طالب (علیه السلام) وشیعیان اوست) ایمان آورند.
فرمود: وچون فردا شود شیطان به هوا رود تا آنجا که از دیدگان زمینیان پنهان شود سپس آواز دهد: توجه کنید که حق در عثمان بن عفان وشیعیان اوست زیرا او مظلوم کشته شد، وخونش را مطالبه کنید.
فرمود: خداوند در آن هنگام مردمان با ایمان را که گرفتار حق ثابت قدم اند بر حق، ثابت نگه می دارد، وگفتار ثابت بر حق، همان ندای نخستین است، ولی آنانکه در دلهایشان بیماری هست به شک می افتند، وبیماری دل، به خدا قسم کینه ودشمنی ماست که در آن هنگام از ما دوری می جویند، وما را ناسزا می گویند ومی گویند: این آوازه دهنده نخستین سحری بود از سحرهای این خاندان.
سپس امام صادق (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود:
﴿ان یروا آیة یعرضوا ویقولوا سحر مستمر﴾(86).
اگر نشانه ای را به بینند رو گردان شده ومی گویند که سحر سابقه داری است)(87).
5 - ظاهر شدن کف دستی در آسمان
از جمله ی علائم حتمیه، ظاهر شدن کف دستی در آسمان است. در روایتی که درباره ی صیحه وندای آسمانی از امام صادق (علیه السلام) نقل گردیده آن حضرت فرمود:
... وکف دستی که از آسمان ظاهر شود، از حتمیات است.
ودر روایت دیگری که ((ابو بصیر) در تاویل آیه ی شریفه ی ﴿ان نشا ننزل علیهم من السماء آیه فظلت اعناقهم لها خاضعین﴾(88) یعنی: اگر ما بخواهیم نشانه ای از آسمان برایشان بفرستیم که گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد) از امام باقر (علیه السلام) نقل نموده است که آن حضرت فرمود:
بزودی خداوند این نشانه را برای آنها می فرستد.
ابو بصیر گوید: عرض کردم: برای چه کسانی؟
فرمود: برای بنی امیه وپیروانشان.
عرض کردم، نشانه چیست؟
فرمود: توقف خورشید از موقع ظهر تا وقت عصر وبیرون آمدن سینه وصورت مردی که حسب ونسبش معروف باشد در چشمه ی خورشید واینها در زمان سفیانی است ودر آن هنگام موقع نابودی سفیانی وقوم اوست(89).
6 - گرفتن خورشید وماه در ماه رمضان
از جمله ی علائم حتمیه گرفتن خورشید وگرفتن ماه است در ماه مبارک رمضان.
(ثعلبه ی ازدی) می گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود:
پیش از ظهور حضرت قائم (علیه السلام) دو نشانه خواهد بود که از زمان هبوط حضرت آدم تا آن روز سابقه نداشته است، یکی گرفتن خورشید در نیمه ی ماه مبارک رمضان، ودیگری گرفتن ماه در آخر آن است.
ثعلبه، می گوید: عرض کردم یا بن رسول الله! خورشید در آخر ماه می گیرد وماه، در نیمه ی آن.
فرمود: من به آنچه می گویم داناترم، این دو نشانه از نشانه هائی است که از زمان هبوط حضرت آدم تا آنروز چنان اتفاقی نیفتاده است(90).
7 - علاماتی که در ماه رجب ظاهر می شود
از جمله علائم حتمیه آیات وعلامات ونشانه هائی است که در ماه رجب ظاهر می شود. مرحوم شیخ طوسی، در (کتاب غیبت) خود از حسن بن محبوب از امام هشتم (حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام)) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
بناچار فتنه وآشوب عظیمی روی خواهد داد که حتی اشخاص زیرک وکسانی که از خواص ما شیعیان می باشند نیز در دام آن گرفتار خواهند شد، واین در موقعی است که شیعیان ما سومین امام از اولاد مرا از دست بدهند. (یعنی پس از شهادت امام عسگری (علیه السلام) وزمان غیبت حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه-)، اهل آسمان وزمین بر وی گریه می کنند وچه بسیار افراد مؤمن وخداشناسی که هنگام از دست رفتن (ماء معین) یعنی آب صاف وزلال (که مراد از آن حضرت قائم (علیه السلام) است) متاسف ودلسوخته ومحزون می گردند. گویا من هم اکنون آنها را می بینم در آن موقعی که آنان را صدا می زنند بسیار خوشحال ومسرورند وآن صدا که از دور شنیده می شود چنان واضح است که گویا از نزدیک شنیده می شود، وآن صدا برای اهل ایمان رحمت، وبرای کافران مایه رنج وعذاب است.
راوی گفت: عرض کردم: آن صدا چیست؟
فرمود: در ماه رجب سه صدا از آسمان شنیده می شود، صدای اول این است: (الا لعنة الله علی الظالمین) یعنی: آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران است. صدای دوم: می گوید: (ازفت الازفة یا معشر المؤمنین) ای مردم با ایمان، رسید آنچه باید برسد، وصدای سوم اینکه سیمائی را در برابر چشمه ی خورشید می بینند که می گوید: (هذا امیر المؤمنین (علیه السلام) قد کر فی هلاک الظالین). یعنی: این امیر المؤمنین (علیه السلام) است که برای هلاک ظالمان ونابودی ستمکاران آمده است.
ودر روایت (حمیری) آمده: در صدای سوم شخصی از نزدیک خورشید دیده می شود که می گوید: خداوند فلانی را فرستاد، سخنانش را بشنوید واز او پیروی کنید.
وهر دو راوی گفته اند: در این موقع گشایش مردم، وآن کسانی که مرده اند ودوست می داشتند کاش زنده بودند تا جنین روزی را می دیدند، فرا می رسد، وخداوند دلها وسینه های مردم با ایمان را شفا می بخشد(91).
8 - اختلاف بنی عباس وانقراض دولتشان
از جمله علائم حتمی که در اخبار فراوانی از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) روایت شده است، مسئله اختلاف (بنی عباس) واز بین رفتن خلافت، وانقراض دولت آنهاست.
این موضوع چنان شایان دقت ودرخور اهمیت است که پیوسته مورد توجه ائمه اطهار (علیهم السلام) بوده وهمیشه آنرا به پیروان مؤمن وواقعی خود گوشزد فرموده اند تا جائی که حتی پیدایش وظهور دولت حق وقیام حضرت مهدی (علیه السلام) را به انقراض سلطنت آنان مربوط دانسته اند.
از مجموع روایاتی که درباره ی انقراض خلافت بنی عباس وهمچنین انقراض آخرین دولت نوسازی شده ی آنان، قبل از ظهور به دست ما رسیده، چنین استفاده می شود که ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- پس از سرنگونی آخرین دولت آنان است که بدست توانای (سومین خراسانی) که سیدی از دودمان پاک خاندان رسالت وولایت است، واز ایران قیام می کند(92) صورت خواهد گرفت.
در این باره روایات زیادی وجود دارد که به چند نمونه اشاره می کنیم:
1- مرحوم علامه مجلسی علیه الرحمه، در بحار الانوار به نقل از کتاب (العدد القویه) تالیف رضی الدین حلی چنین می نویسد:
از سلمان فارسی رضی الله عنه روایت شده است که وی گفت:
به خدمت حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) شرفیاب شدم در حالی که آن حضرت خود تنها در خانه بود عرض کردم: یا امیر المؤمنین! حضرت قائم (علیه السلام) که از نسل شماست کی ظهور می کند؟ حضرت آه عمیقی کشید وسپس فرمود: (قائم) قیام نمی کند مگر هنگامی که بچه ها به ریاست برسند وحقوق الهی پایمال شود، وقرآن را با غنا (آهنگ موسیقی) بخوانند.
(فاذا قتلت ملوک بنی عباس اولی العمی والالتباس، اصحاب الرمی عن الاقواس، بوجوه کالتراس، وخرجت البصرة، هناک یقوم القائم من ولد الحسین (علیه السلام))
هنگامی که پادشاهان بنی عباس که مردمانی کور دل ونیرنگ باز می باشند با تیرهائی که از کمان می گذرد بوسیله ی اشخاصی که صورتهای پهنی مانند (سپر) دارند به قتل رسیدند، وشهر بصره خراب گردید، ودر آن قائم (علیه السلام) که از اولاد امام حسین (علیه السلام) است قیام می کند(93).
در این روایت چنانکه ملاحظه می فرمائید به دو علامت از علامت های (ظهور) اشاره شده است. یکی انقراض خلافت بنی عباس، ودیگری خراب شدن شهر بصره، اما روایات دیگری در دست است که نشان می دهد سلطنت بنی عباس پس از انقراض نخستین، بار دیگر تجدید می شود وسپس همزمان با ظهور حضرت ولی عصر (ارواحناه له الفداء) یا اندکی پیش از آن منقرض می گردد وآنگاه حضرت ظهور می فرمایند.
برای تایید این مطلب به نمونه هائی دیگر توجه فرمائید.
2- در کتاب (غیبت نعمانی) از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
هنگامی که در میان (بنو فلان) (منظور بنی عباس است) اختلاف افتاد، به انتظار فرج باشید، وفرج شما نخواهد رسید مگر آنکه (بنو فلان) اختلاف پیدا کنند: همین که آنها اختلاف نمودند به انتظار صیحه ای که در ماه مبارک رمضان شنیده می شود، وخروج حضرت (قائم (علیه السلام)) باشید که خداوند هر آنچه را که بخواهد انجام می دهد و(قائم (علیه السلام)) هرگز قیام نمی کند وشما آنچه را که دوست می دارید نمی بینید مگر آنکه فلان طایفه (یعنی بنی عباس) در میانشان اختلاف پیدا شود، وچون چنین شد مردم درباره آنان به طمع بیفتد واختلاف کلمه روی دهد- یعنی یکپارچگی آنان از بین برود وحکومتشان از هم بپاشد وسفیانی خروج کند(94).
3- ابو بصیر از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
حضرت قائم (علیه السلام) در سالهای فرد- نه، یک، سه، پنج، قیام خواهد کرد وفرمود: هنگامی که بنو امیه اختلاف کردند وحکومتشان از دست رفت (بنی عباس) به حکومت خواهند رسید، وآنان همواره در بهار حکومت وطراوت زندگی خواهند بود تا آنکه دچار اختلاف شوند، همین که به اختلاف افتادند، حکومتشان از دست خواهد رفت. ومردم مشرق ومغرب نیز به اختلاف دچار خواهند شد.
آری، اهل قبله نیز گرفتار اختلاف می شوند، ومردم از شدت ترس، به ناراحتی وسخنی خواهند افتاد، وپیوسته به همین حال (ترس ونگرانی) هستند تا آنگاه که آواز دهنده ای از آسمان آواز دهد، پس همین که آواز داد کوچ کنید، کوچ کنید، که بخدا قسم گویا او را (یعنی حضرت قائم (علیه السلام)) را می بینم که در میان رکن ومقام ایستاده واز مردم به امر نو، وکتاب نو وحکومت آسمانی نو، بیعت می گیرد.
(اما انه لا یرد له رایه حتی یموت) آگاه باشید وبدانید که هر پرچمی که به هر سوئی می فرستند تا پایان عمر او باز گردانده نمی شود ویا اینکه تا پایان عمر حضرتش هیچ پرچمی علیه او برافراشته نمی گردد(95).
4- همچنین امام باقر (علیه السلام) در روایتی فرمود:
بنی فلان (یعنی بنی عباس)، ناچار باید به سلطنت برسند، وهمین که به سلطنت وحکومت رسیدند، وسپس اختلاف نمودند، حکومتشان از یکپارچگی خواهد افتاد وکارشان پراکنده خواهد شد تا آنکه (خراسانی) و(سفیانی) بر آنان خروج کنند، این از (مشرق) وآن دیگری از (مغرب) همچون دو اسب میدان مسابقه بسوی کوفه پیشتازی کنند، واین از مشرق، وآن از مغرب، تا آنکه نابودی (بنی فلان) بدست آن دو انجام پذیرد، آن چنان که حتی یک نفر از آنان را باقی نگذارند(96).
5- ابن ابی یعفور، گفت: امام صادق (علیه السلام) به من فرمود:
نابودی فلان کس (نام یکی از بنی عباس) را به دست داشته باش وبا انگشتان دستت بشمار، وخروج سفیانی، وکشته شدن یک نفر- ظاهرا منظور نفس زکیه است- ولشکری که به زمین فرو می رود، وصدا.
عرض کردم: صدا چیست؟ آیا همان آواز دهنده ای است که آواز می دهد؟
فرمود: آری وصاحب الامر (علیه السلام) با همان صدا شاخته می شود وسپس فرمود: همه ی فرج در نابودی فلانی (از بنی عباس) است(97).
6- محمد بن صامت می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم:
هیچ نشانه ای در پیشاپیش این امر (یعنی ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام)) نیست؟
فرمود: چرا عرض کردم: آن نشانه چیست؟
فرمود: نابودی عباسی، (یعنی یک نفر از بنی عباس) (ودر بعضی از نسخه ها نابودی بنی العباس است) وخروج سفیانی، وکشته شدن نفس زکیه، وفرو رفتن زمین در بیداء، وصدائی از آسمان.
عرض کردم: فدایت شوم می ترسم که این کار به طول بیانجامد؟
فرمود: نه، آن مانند رشته منظمی به دنبال هم خواهند آمد(98).
7- مرحوم سید بن طاووس علیه الرحمه، در کتاب (الملاحم والفتن) حدیثی را از امام صادق (علیه السلام) در مورد انقراض سلطنت بنی عباس بدین گونه آورده است:
(وردی عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) انه سئل عن ظهور قائم اهل البیت (علیهم السلام) فتنهد وبکی ثم قال: یا لها من طامة، اذا حکمت فی الدوله الخصیان، والنسوان والسودان، واحدث الاماره الشبان والصبیان، وخرب جامع الکوفه من العمران وانعقد الجسران، فذلک الوقت زوال ملک بنی عمی العباس، وظهر قائمنا اهل البیت (علیهم السلام))(99).
وروایت شده که از صادق آل محمد (صلی الله علیه وآله) راجع به ظهور قائم اهل بیت (علیهم السلام) پرسیدند، آن حضرت آه سردی کشید وگریه کرد وسپس فرمود: تا آن وقت چه مصائب بزرگی خواهد بود. وقتی که (افراد اخته) (یعنی: مردانی که بیضه ی آنها را کشیده اند) و(زنها) و(سیاهان) به حکومت رسیدند، وجوانها وبچه ها امارت وفرمانروائی کردند، وجامع کوفه (یعنی: مسجد کوفه) از آبادی خراب شد، وآن دو جسر (یعنی: پلهای روی شط کوفه) ساخته شد، ودر آن موقع سلطنت بنی عباس دچار زوال ونابودی می شود وحکومتشان از بین می رود وقائم ما اهل بیت (علیهم السلام) ظهور خواهند نمود.
در این حدیث شریف امام صادق (علیه السلام) چهار علامت از علائم ظهور حضرت قائم (علیه السلام) را بیان فرموده است که مختصرا توضیح می دهیم:
1- امام (علیه السلام) فرموده است: (اذا حکمت فی الدولة الخصیان) یعنی: از جمله علائم ظهور، حکومت (اخته ها) است (یعنی کسانی که مردی ندارند) وظاهرا منظور حضرت از این جمله کنایه از عدم شخصیت آنان است وگوئی امام (علیه السلام) می خواهد بفرماید در موقعی که اشخاص بی صلاحیت ونوکر صفت که از خود هیچ گونه رای وتدبیر وشخصیتی ندارند، وپیوسته تابع این وآن غلام حلقه به گوش دیگران هستند، به حکومت رسیدند، در آن موقع باید منتظر فرج بود.
2- امام (علیه السلام) فرموده است: (واحدث الاماره الشبان والصبیان) یعنی: زمانی که جوانها وبچه ها دولت را قبضه کردند، این نیز یکی از علائم ظهور است. ومعنای سخن حضرت این است که وقتی جوانها وبچه ها که رای وتدبیری ندارند وغالبا تابع احساسات وهوا وهوس خود می باشند وتجربه ای در زندگی ندارند به ریاست رسیدند ودولتها را در اختیار خود گرفتند باید منتظر فرج بود. زیرا: تا آن موقع چنین چیزی نبوده است وبه حکومت رسیدن بچه ها وجوانها چیز تازه ای است.
3- امام (علیه السلام) فرموده است (وخرب جامع الکوفه من العمران) یعنی: هرگاه دیدید که مسجد کوفه از آبادی افتاد، بدانید که این یکی از جمله ی علائم است والبته واضح است که خرابی مسجد به نداشتن نمازگزار وتهی شدن از نماز وعبادت است. ومسجد زمانی از آبادی می افتد که نمازگزاری نداشته باشد ووقتی که مردمی نبودند که به مسجد بروند ونماز بخوانند وعبادت کنند قهرا مسجد از آبادی می افتد.
4- حضرت فرموده است (وانعقدت الجسران) یعنی: وتا زمانی که در کوفه (دو پل ساخته شود) باید منتظر ماند، ودر نسخه ی دیگری بجای (جسران) که معنای ساخته شدن (دو پل) بر روی شط فرات است کلمه ی (جیران) وارده شده است ودر این صورت معنای سخن حضرت چنین می شود که: زمانی که مسجد کوفه همسایه پیدا کرد واطراف آن آباد شد، وخانه ها وساختمانها بنیان گردید، پس در آن موقع حکومت بنی عباس دچار زوال ونابودی می گردد وقائم ما اهل بیت (علیهم السلام) ظهور می نماید وبحمد الله همه ی اینها تاکنون واقع شده وامید است که خداوند عالمیان به ما دوستان اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) ومنتظران فرج، نظر لطفی فرموده وچشمان رمد دیده وهجران کشیده ی ما به نور جمال بی مثال آن نور الهی، بنیان گذار حکومت واحد جهانی، روشن ومنور فرماید.
یک تذکر لازم
آنچه را بازگو نمودیم شماری اندک از روایات بسیار است که درباره ی انقراض خلافت بنی عباس، ونوسازی حکومت آنان پس از انقراض، روایت شده است وامثال اینگونه روایات، در بخشهای آینده نیز به مناسبت هر بحث خواهد آمد واگر همگی آنها را با دقت مورد مطاله قرار گیرد، بخوبی روشن خواهد شد که نوسازی حکومت بنی عباس، پس از انقراض خلافت، یک واقعیت انکار ناپذیر است که تردیدی در آن وجود ندارد.
ولی: در پاورقی کتاب (غیبت نعمانی) چاپ مکتبه الصدوق 159 باب 14 ذیل حدیث 18 که ما آن را از امام باقر (علیه السلام) نقل نمودیم وبه تحقیق دانشمند محترم جناب آقای (علی اکبر غفاری) وفقه الله تعالی وایده لمرضاته انجام پذیرفته، وایشان چنین می نویسد:
(اینگونه اخبار در مقام بیان وقایع وحوادثی است که در طول زمان غیبت روی می دهد، نه آنکه مخصوص آخر الزمان ونزدیک به ظهور حضرت قائم (علیه السلام) باشد وچون تالیف کتاب (غیبت نعمانی) در اواسط خلافت بنی عباس بوده وانقراض دولت بنی عباسیان در قرن هفتم بدست خراسانی (یعنی: دومین خراسانی که هلاکوخان مغول باشد) انجام شده، واز این رو همگی این اخبار جزء اخباری است که از وقایع آینده خبر داده است واز معجزات امامان بشمار می آید(100).
گوئی محقق کتاب غیبت نعمانی چون دیده است که نام (خراسانی) و(سفیانی) هر دو با هم در روایت ذکر شده است، از این رو تصور فرموده اند که باید مقصود از این خراسانی، همان هلاکوخان مغول باشد. چه آنکه زمان خروج سفیانی، که از علائم حتمیه ظهور است با زمان پیدایش (هلاکو) با هم سازگار نیست، وبدین لحاظ فرموده اند که: این گونه اخبار در مقام بیان رویدادهائی است که در طول زمان غیبت واقع می شود!! در صورتی که چنین نیست. زیرا:
اولا- در روایاتی که از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) نقل شده است به هیچ وجه، نه از هلاکوخان مغول به خراسانی تعبیر شده ونه اسم او در روایات آمده است، بلکه آنچه در بیانات ائمه ی طاهرین (علیهم السلام) درباره ی هلاکوخان مغول آمده است این است که فرموده اند: (انما یجیء فساد أمرهم من حیث بدء صلاحهم) یعنی: تباهی کار اینان از همانجائی که سلطنشان آغاز شده خواهد بود یعنی از طرف خراسان، ویا اینکه فرموده اند: (یخرج من حیث بدء ملکهم) یعنی او از همانجائی که سلطنت بنی عباس روبراه شده می آید. وامثال اینگونه تعابیر(101).
ثانیا- بر فرض اینکه از هلاکوخان مغول در روایات به خراسانی تعبیر شده باشد، اما مطابق روایات بی شماری که درباره ی خراسانی رسیده است خراسانی عنوان سه نفر است که عبارت باشند از: 1- ابو مسلم خراسانی 2- هلاکوخان مغول 3- سومین خراسانی که آخرین خراسانی است واو سیدی است از دودمان اهل بیت عصمت وطهارت است که هم با بنی عباس وهم با سفیانی می جنگد(102).
وثالثا- روایات بی شماری از شیعه وسنی در کتب حدیث وجود دارد که تحلیل گران ومحققان اسلامی همگی در تحلیل وتجزیه ی آنها گفته اند که مقصود از این روایات، روایات سیدی است هاشمی که وی از خراسان (یعنی: ایران) قیام می کند وبا سفیانی می جنگد واو زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) است(103).
بنابراین در بی پایه بودن مطالب پاورقی کتاب غیبت النعمانی تردید وجود ندارد.
یک نکته
در خاتمه ی این بحث: (یعنی انقراض سلطنت بنی عباس) تذکر این نکته نیز ضروری است که نگارنده درباره ی این قسمت از حدیث امام صادق (علیه السلام) که مرحوم سید بن طاووس -علیه الرحمه- نقل کرده است (وانعقدت الجسران) (یعنی: ودو پل برروی شط فرات ساخته شود) متحیر وسرگردان است، زیرا این جمله در کتابهائی که حدیث مذکور را نقل کرده اند بصورت مختلفی نقل شده است.
در کتاب (الملاحم والفتن) تالیف مرحوم سید بن طاووس -رحمه الله علیه- همانگونه که ملاحظه فرمودید پس از ذکر سه علامتی که به دنبال نقل حدیث توضیح دادیم (وانعقدت الجسران) که معنای آن ساخته شدن دو پل می باشد آمده است.
در کتاب (الزام الناصب) ج 2 ص 125 طبع نجف، که این حدیث را از کتاب (صراط المستقیم) نقل نموده بجای (انعقدت الجسران، انعقدت الجیران) که معنای آن آباد شدن اطراف مسجد کوفه، وساخته شدن خانه ها وعمارتها وساختمانها باشد نوشته شده است.
ودر کتاب (صراط المستقیم ج 2 ص 258(که حدیث را از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده است بجای انعقدت الجیران که در الزام الناصب آمده است انعقدت الجیران، که معنای آن از دست دادن همسایه باشد آورده است.
روی این حساب قهرا معناهایی که بدست می آید، گوناگون ومختلف است واگر عبارت کتاب صراط المستقیم از همه ی عبارتها صحیح تر باشد معنای عجیبی بدست می آید که شایان توجه است وآن معنا به قرینه ی خراب شدن مسجد کوفه از آبادی ونداشتن نمازگزار، عبارت از این خواهد بود که:
موقعی که حکومت وفرمانروائی بدست جوانها وبچه ها رسید وعراق همسایه خود (ایران) را از دست داد وبین این دو کشور جنگ واختلاف در گرفت، آن وقت، هنگام ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است.
این معنا چندان بدون مناسبت هم نیست زیرا چنان که می دانیم وهمه ی نویسندگان وپژوهشگران آثار اهل بیت (علیهم السلام) نیز واقف اند، یکی از اهداف اساسی سید حسنی(104) که در ایران قیام می کند، ورود به خاک عراق وشکست لشکریان سفیانی وتسخیر کوفه یا عراق وورود لشکریان او به کوفه می باشد.
در هر صورت، نگارنده ی این سطور درباره ی احداث دو پل که به روی شط کوفه ساخته شود تردید دارد، وآنچه مسلم است ودر آن تردید راه ندارد، احداث یک پل می باشد، زیرا در خطبه ی بسیار مفصلی که اصبغ بن نباته، درباره ی اوضاع عمومی آخر الزمان، از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل نموده، چنین آمده است که حضرت فرمود:
(سفیانی) لشکری را که متشکل از صد وسی هزار نفر است بسوی کوفه اعزام می کند ودر (روحاء، وفاروق) (که نام دو محل در نزدیکی های نجف اشرف است) فرود می آیند، وشصت هزار نفر آنها به سوی کوفه حرکت می کنند، ودر محلی که قبر حضرت هود (علیه السلام) است در نخیله، (نزدیک نجف اشرف) فرود می آیند ودر روز عیدی به مردم حمله می کنند، وفرمانروای مردم در آن روز (جبار عنید) وستمگر معاند وکینه توزی است که از بس شیاد وفریبکار است به او کاهن ساحر گفته می شود.
آنگاه امیری از (زوراء) یعنی: از بغداد، با پنج هزار نفر از عیاران ودروغ پردازان وفتنه انگیزان به قصد جنگ با آنها حرکت می کنند، وبه روی (جسر کوفه) یعنی: پل روی شط، هفتاد هزار نفر (از طرفین) به قتل می رسند به طوری که (فرات) از خونشان رنگین، واز اجسادشان که در آب افتاده است متعفن می گردد ومردم به واسطه ی خونهای کشته ها وتعفن اجساد تا سه روز از استعمال آب (فرات ویا رفت وآمد بر روی پل) خودداری می کنند(105).
در خطبه ای که از حضرت سلمان (رضوان الله علیه) نقل شده (ودر ضمن روایات مربوط به مشرق آنرا نقل خواهیم نمود) چنین آمده است که حضرت سلمان (رضوان الله علیه) پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، خطبه ای ایراد نمود وخطاب به مردم چنین فرمود:
(ویوشک ان یبنی جسرها ویبنی جنبیها)
ونزدیک است که: (جسر کوفه) بنا شود ودر دو طرف شط کوفه، خانه ها وساختمانها وعمارتها فراوان گردد(106).
بنابراین، احداث: دو پل، به روی شط محل تردید است. واما ساخته شدن (یک پل) مسلم وتردید ناپذیر است. وهر چند که احتمال احداث پل دیگری نیز بر روی شط کوفه بعید نیست، اما قدر مسلم این است که: ساخته شدن یک پل هم یکی از علائم نزدیک به ظهور است ودر آن جای هیچ شک وشبهه ای نیست.
نکته دیگر
نکته ی دیگر که در اینجا در رابطه با انقراض سلطنت بنی عباس باید تذکر دهیم این است که:
دربعضی از روایات وارد شده که بنی عباس به حرف (ع) افتتاح، وبه حرف (ع) هم ختم می شوند. یعنی: نخستین کسی که از بنی عباس به خلافت می رسد نامش (عبد الله) وآخرین کسی هم که حکومت بنی عباس بدو ختم می شود، نامش (عبد الله) خواهد بود.
در این رابطه مرحوم سید بن طاووس علیه الرحمه، در کتاب (الملاحم والفتن) در روایتی از کعب الاحبار، چنین می نویسد:
(عن کعب، قال: اذا ملک رجل من بنی العباس یقال له عبد الله وهو ذو العین الاخر منهم، بها افتتحوا وبها یختمون، فهو مفتاح البلاء، وسیف الفتاء(107).
موقعی که مردی از بنی عباس به حکومت رسید که به او (عبد الله) می گویند، واو آخرین نفر آنهاست که اولین حرف اسم او (ع) است زیرا: بنی عباس، به حرف (ع) افتتاح وبه حرف (ع) هم ختم می شوند، او کلید بلا وشمیر هلاکت است.
یعنی: او کشته می شود، وبا کشته شدن وی بلاها وگرفتاریها آغاز می شود.
به موجب این روایت، با توجه به توضیحاتی که پیرامون حدیث امام صادق (علیه السلام) راجع به (جسر کوفه) آوردیم، همچنین روایاتی که ساخته شدن جسر کوفه را یکی از علائم نزدیک به ظهور دانسته، ودر اکثر آنها به ساخته شدن یک (پل) به روی شط کوفه تصریح شده است(108)، چنین به نظر می رسد که منظور از زوال فرمانروائی بنی عباس در حدیث امام صادق (علیه السلام)، زوال سلطنت بنی عباس است نه زوال خلافت.
زیرا: اگر منظور از زوال فرمانروائی بنی عباس، زوال خلافت آنها باشد، که این امر مدتی است واقع شده وسالیان درازی است که دوران خلافت آنها سپری گشته است. وچه آنکه اولین خلیفه ی عباسی (عبد الله سفاح) وآخرین آنها (عبد الله مستعصم) بود که طومار زندگی او بوسیله ی (هلاکوخان مغول) در سال 656 هجری در هم پیچیده شد.
وبا مرگ او بساط خلافت بنی عباس نیز برچیده شد وبا این که چندین قرن از وقوع این ماجرا گذشته است هنوز که هنوز است ولی مطلق خداوند (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در پشت پرده ی غیبت می باشد، واز ظهور مبارک حضرتش خبری نیست.
بنابراین، طبق توضیحات مزبور، اگر نویسنده اشتباه نکرده باشد، شاید بتوان گفت: مراد از آخرین نفر بنی عباس که اولین حرف اسم او حرف (ع) است، ومدت فرمانروائی او در عراق تا بناء (جسر کوفه) در عراق، بیشتر نخواهد بود، مردی بنام (عبد الله) ویا (عبدالاله) باشد که وی در دوران حکومت رژیم سلطنتی در عراق در زمان ملک فیصل دوم (پادشاه جوان عراق)، ولیعهد این کشور بود، ودر کودتائی که به کارگردانی (عبد الکریم قاسم) علیه رژیم سلطنتی، درسال 1958 میلادی صورت گرفت، او وهمه ی خاندان سلطنتی عراق به قتل رسیدند(109).
9 - خروج دجال
از جمله ی علائم حتمیه، وفتنه های بزرگ، خروج (دجال) است. درباره ی خروج دجال، واینکه دجال کیست، ومحل خروج دجال او کجاست وچه کارهائی انجام می دهد وبه دست چه کسی کشته می شود ومحل کشته شدن او چه سرزمینی است، روایات بسیاری رسیده است که چون بیشتر آنها از اهل سنت روایت شده، ودر بسیاری از آنها هم آثار جعل وساختگی آشکار است، وبا موضوع بحث هم خیلی ارتباط ندارد، از این رو از نقل آنها صرف نظر می کنیم.
کسانی که مایل اند شرح حال (دجال) را بدانند وبه حرکات سحرانگیز ونغمه های ناموزون او واقف وآگاه شوند، می توانند به کتابهائی مفصلی که درباره ی علائم ظهور، نگارش یافته است مراجعه فرمایند.
10 - خروج سید حسنی
از جمله ی علائم حتمیه ی قریب به ظهور خروج سید حسنی از طرف قزوین وطالقان ودیلم است. واین علامت، علامتی است که هم حتمی الوقوع وهم حتمی العلامه می باشد وجون ما در بخش سوم کتاب، بخصوص در این باره به تفصیل سخن خواهیم گفت، از این رو بحث درباره ی سید حسنی را به بخش سوم ارجاع می دهیم.
این علامات ده گانه بطوری که گفته شده از علامات حتمی است ولی در عین حال باید توجه داشت که وقوع آنها نیز منوط به مصلحت خداوند است، وچه بسا ممکن است برخی از آنها نیز محقق نشود.
بخش دوم: چند نکته اساسی
از آنجا که در بخش وسیعی از خبرهای غیبی، وپیشگوئیهای پیشوایان مذهبی راجع به علائم ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) وقیام پر شور ومسرت انگیز حجت منتظر الهی (ارواحنا وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) روایات بسیار زیادی در مورد (انقلاب اسلامی ایرانیان) وجانفشانیهای حماسه آفرین آن مردم خداجوی باایمان، که زمینه ساز حکومت جهانی مهدی موعود (علیه السلام) می باشند، از پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) وجانشینان معصوم آن حضرت نقل شده، ودر قسمت مهمی از این روایات لفظ (مشرق) ودر پاره ای کلمه ی (خراسان) دیده می شود، از این رو لازم است پیش از آنکه روایات مربوط به این بخش را مورد بررسی قرار داده ودرباره ی آنها گفتگو کنیم، توجه علاقندان به ظهور ومنتظران فرج اهل بیت (علیهم السلام)، را به چند نکته ی اساسی، که برای فهم روایات مربوطه ضروری بنظر می رسد جلب نمائیم:
1- باید ببینیم در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وصدر اسلام وهمچنین دوران خلفاء (سه گانه) وزمان حکومت جائرانه ی (بنی امیه) و(بنی عباس) چه کلمات والفاظی در مورد ایرانیان بکار می رفته، ومسلمانان اولیه با چه اسم وعنوان از آنها یاد می کرده اند؟
2- باید بدانیم منظور ومقصود روایات از: (پرچم های سیاه) که در پیشگوئیهای پیشوایان آمده است چیست؟ واین پرچم های سیاهی که از مشرق، ویا خراسان، نمایان می شود وصاحبان آن پرچمها با مردی از فرزندان ابو سفیان می جنگند وسرانجام زمام امور خود را بدست حضرت مهدی (علیه السلام) می سپارند، مربوط بکدام کشور مقتدر ودولت توانائی از دولتهای اسلامی است؟
3- مشرق کجا؟ وخراسان چه سرزمینی است؟
اینک برای روشن شدن مطلب به توضیحاتی که در ضمن چند نکته ی مفصل می آوریم توجه فرمائید.
نکته ی اول: عناوین ایرانیان در حدیث وتاریخ
چنانکه بر ارباب فضل ودانش وصاحبان درک وبینش واهل علم واطلاع پوشیده ومخفی نیست وهمه ی پژوهشگران وارباب تحقیق می دانند، در روزگار گذشته وتاریخ صدر اسلام، استعمال کلمه ی (ایران) وایرانی در نزد مسلمانان آنروز مرسوم ومتداول نبوده، وبلکه بر عکس امروز، که (ایرانیان) در سراسر جهان بعنوان ایرانی، شناخته ومعرفی می شوند، ودر آن روزگار (اعراب) ومسلمانان اولیه از ایرانیان، با عناوین مختلفی چون (فرس، عجم، موالی، خراسانی) والفاظ دیگری نظیر این کلمات یاد می کرده اند، واین مطلب، حقیقت مسلم وانکار ناپذیری است که برای هیچکس قابل تردید نیست.
بهمین دلیل در احادیث وارده ی از معصومین (علیه السلام)، وکتب فقه، وتاریخ ولغت وسایر کتابها نیز از (ایرانیان) بعنوان ایرانی سخنی به میان نیامده واز آنها بگونه ای دیگر یاد شده است.
بنابراین اگر بخواهیم که آیا در مورد (ایرانیان) از پیامبر بزرگوار اسلام، وجانشینان معصوم آن حضرت، حدیث وروایتی نقل شده است یا خیر، باید به عناوین یاد شده از قبیل فرس، عجم، موالی ونظایر اینها مراجعه کنیم تا واقعیت مطلب آشکار گردد. واینک یکایک آنها را بررسی می کنیم.
1 - فرس
یکی از عناوین بارز ایرانیان که از دوران رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) وتاریخ صدر اسلام تاکنون در نزد مسلمانان شهرت بسزایی داشته واز مهمترین، ومعروفترین عناوین آنروز مردم ایران به شمار می رفته است، نام (فارس) می باشد.
برای اثبات این مطلب از منابع موثق حدیث شواهد زیادی در دست داریم که به چند نمونه ی اشاره می کنیم.
1- مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه ی شریفه ی: (یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم ویحبونه اذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین)؛ (ای کسانی که ایمان آورده اید هر کس از شما از دین خود برگردد خداوند در آینده جمعیتی را می آورد که آنها را دوست دارد وآنها نیز متقابلا خدا را دوست دارند، ودر برابر مونان خاضع ومتواضع، ودر برابر کافران نیرومندند)(110). چنین روایت کرده است:
هنگامی که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره ی این آیه سؤال کردند، حضرت دست مبارک خود را بر شانه ی سلمان زد وفرمود: این ویاران او وهموطنان او هستند، سپس فرمود:
(لو کان الدین معلقا بالثریا لتناوله رجال من ابناء فارس)؛ اگر دین ودر روایت دیگری اگر علم به ستاره ی پروین بسته باشد ودر آسمانها قرار گیرد مردانی از فرزندان فارس آنرا در اختیار خواهند گرفت(111).
2- در روایت دیگری که مفسرین ذیل آیه شریفه ی (وان تتولوا یستبدل قوما غیرکم)؛ (واگر شما ای جمعیت عرب به دین وایمان پشت کنید، خداوند مردم دیگری را بجای از شما بدل خواهد گرفت)(112). نقل کرده اند، چنین آمده است:
گروهی از یاران رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفتند: یا رسول الله این مردمی که خداوند آنان را در کتاب خود یاد کرده است چه کسانی هستند؟!
حضرت دست مبارکش را به پای سلمان که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نشسته بود، زد وفرمود: این قبیله اش وهموطنانش هستند سپس فرمود:
قسم بپروردگاری که جان من در قبضه ی قدرت اوست (لو کان الایمان منوطا بالثریا لتناوله رجال من فارس)(113). اگر (ایمان) به ستاره ی پروین آویخته باشد، مردانی از مردم (فارس) آن را در اختیار خواهند گرفت.
3- در روایت کوتاه دیگری که درباره ی ایرانیان از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) نقل شده چنین آمده است:
(قال النبی (صلی الله علیه وآله) فی (فارس) ضربتوموهم علی تنزیله ولا تنقضی الدنیا حتی یضربوکم علی تاویله)(114).
ییغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره ی مردم فارس فرمود: همچنانکه شما (عربها) بخاطر حمایت از دین ونزول آنان را با شمشیر خواهید زد، دنیا منقضی نمی شود، وبآخر نمی رسد، مگر اینکه همین ایرانیان بخاطر تازه شدن اسلام وحمایت از قرآن، وپیاده شدن دستورات آسمانی این کتاب الهی، شما را با شمشیر خواهند زد وبا شما خواهند جنگید.
4- در نامه ای که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) در دوران بعثت خود به خسرو پرویز- پادشاه ایران- برای پذیرش اسلام نوشته، وآن را به وسیله ی مردی بنام (عبد الله بن حذافه) برای وی ارسال فرموده، چنین آمده است:
(... من محمد رسول الله الی کسری عظیم فارس، سلام علی من اتبع الهدی وآمن بالله ورسوله وشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له وان محمدا عبده ورسوله. وادعوک بداعیه الله عز وجل، فانی انا رسول الله الی الناس کافه لانذر من کان حیا ویحق القول علی الکافرین، فاسلم تسلم، فان ابیت فان اثم المجوس علیک)
(نامه ای است از محمد رسول خدا بسوی کسری برزگ زمامدار مردم فارس. سلام خدا بر کسی که از هدایت راهنمایان پیروی نماید وبه خدا وفرستاده ی او ایمان بیاورد وبه یکتائی خداوند واینکه شریکی ندارد واینکه محمد (صلی الله علیه وآله) بنده ی خدا وفرستاده ی اوست گواهی دهد.
من تو را بسوی خداوند تبارک وتعالی دعوت می نمایم که فرستاده ی خداوند بسوی تمام مردم می باشم تا کسانی که روانی پاک ودلی زنده دارند انذار کنم وحجت وبیان خداوند بر کافران ثابت گردد. اسلام بیاور تا سالم بمانی. اگر از پذیرفتن اسلام امتناع ورزی، گناه همه ملت به گردن تو خواهد بود)(115).
در این نامه همانگونه که ملاحظه می شود پیامبر بزرگوار اسلام از پادشاه ایران به عنوان (بزرگ زمامدار مردم فارس) یاد فرموده است.
5- در حدیثی که در رابطه با پیشگوئیهای رسول گرامی (صلی الله علیه وآله) پیرامون آینده ی ایرانیان آن بزرگوار نقل شده وآن حضرت به مسلمانان مژده داده اند که مردم ایران دین اسلام را خواهند پذیرفت وپس از پذیرفتن اسلام وفادارترین مردم نسبت به اسلام خواهند بود ودر راه گسترش آن بیش از هر ملت دیگر اخلاص وصمیمیت نشان خواهند داد، چنین آمده است:
(اعظم الناس نصیبا فی الاسلام اهل فارس)(116).
بهره ونصیب مردم فارس در دین اسلام از همه ی ملتهای دیگر بیشتر وبزرگتر است).
6- در حدیث مختصر دیگری که در همین رابطه از آن برزگوار نقل شده ونشان می دهد که ایرانیان از اسلام بهره بیشتری خواهند گرفت وهیچ ملتی به اندازه ی آنها از منبع روشنی بخش وحی پرتو نخواهند گرفت، چنین آمده است:
(اسعد العجم بالاسلام اهل فارس)(117).
(سعادتمندترین عجمها نسبت به اسلام اهل فارس هستند).
در حدیث دیگر که درباره ی دینداری ایرانیان، وایمان واعتقاد راسخ آنان نسبت به دین حنیف اسلام از زبان گهربار آن حضرت بازگو شده چنین آمده است:
پیامبر بزرگوار به یکی از یاران نزدیک خود بنام (ابو ایوب) که گویا روی تعصب عربیت، یکی از ایرانیان را به خاطر اینکه زبانش فارسی بود سرزنش می کرد فرمود:
(یا ابا ایوب لا تعیره بالفارسیه فلو ان الدین معلق بالثریا لنالته ابناء فارس)(118).
-ای ابوایوب! او را به خاطر اینکه زبانش فارسی است سرزنش مکن، چه آنکه اگر دین به ستاره ی (پروین) بسته باشند، فرزندان (فارس) ومردم ایران به آن دست خواهند یافت.
در این روایات چنانکه خوانندگان گرامی ملاحظه نمودند، پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله)، ایرانیان را به عنوان (فارسیان) ومردم فارسی زبان یاد نموده، وبه علاوه، با بیان آن جمله ی معروف وتاریخی خود(119) درباره ی ایرانیان که تا ابدیت همچون ستاره ای روشن وتابنده بر تارک بشریت وتاریخ انسانیت نور افشانی می کند (ونه تنها موجب فخر ومباهات ایرانیان که مایه سرافرازی همه ی مسلمانان وملتهای محروم ومستضعف جهان در تمام طول تاریخ وهمه ی قرون واعصار است) از آینده درخشان ملتی که نه تنها زمان بعثت رسول اسلام بلکه تا سالها پس از رحلت نبی گرامی از آئین توحید ویکتاپرستی وبرنامه های نجات بخش (قرآن)، ودستورات جامع وجاوید محمدی (صلی الله علیه وآله) خبری نداشتند، از تلاشهای پی گیر ومداومشان کوششهای بی دریغ وپرثمرشان در پیشبرد دین مبین اسلام، وهمچنین جانبازیها وفداکاریها واز خود گذشتیهای ایثارگرانه ی آنان در راه به ثمر رساندن اهداف آسمانی قرآن، پیشگوئی نموده است.
بنابراین یکی از عناوین بارز ایرانیان در زمان رسول اکرم کلمه ی (فرس) بوده است. وتردیدی وجود ندارد که اگر در حدیثی، کلمه ی فرس ویا فارس دیده شود، مقصود ایرانیان می باشند.
2 - عجم
کلمه ی (عجم) نیز مانند کلمه ی (فرس) یکی دیگر از عناوین ایرانیان در تاریخ اسلام است. وتمام محدثان ومولفان ومورخان اسلامی این کلمه را چه در زمان گذشته وچه امروز در مورد (ایراینان) بکار برده، واز آنان بنام (عجم) یاد کرده اند، واز این رو لازم است مقداری درباره ی آن توضیح دهیم.
ولی پیش از آنکه درباره ی این کلمه بحث وگفتگو کنیم وآنرا از نظر لغت عرب ومعنای واقعی آن، مورد بررسی قرار دهیم، باید این نکته را خاطر نشان سازیم که هدف ما از بحث وبررسی در پیرامون کلمه ی (عجم) ذکر فضائل عجم ومدیحه سرائی آنان، واثبات برتری ایشان بر سایر اقوام ودیگر ملل جهان نیست، ونیز نمی خواهیم میزان عشق وعلاقه این دسته از مردم را نسبت به خاندان عصمت وطهارت، ومقدار فداکاریها واز خودگذشتیها وخدمات کم نظیر آنان را نسبت بعالم اسلام وپیشوایان واقعی مذهبی بازگو کنیم. بلکه هدف ما از مطرح ساختن کلمه ی (عجم) در اینجا تحقیق در پیرامون این کلمه است وآن هم بدین لحاظ است که ریشه ی اصلی واساسی، ومعنای واقعی این کلمه را در لغت عرب پیدا نموده، وروشن سازیم که مقصود روایات اسلامی از گروه خاصی بنام عجم، که در بیانات ائمه ی معصومین (علیهم السلام) از آنها تعریف شده، ومورد تمجید وستایش قرار گرفته اند، (این گروه خاص) ایرانیان هستند.
بنابراین برای پرهیز از اطاله ی سخن ودوری جستن از قید وبندهای اضافی وشرح خصوصیات روحی واخلاقی (ایرانیان) به توضیح مختصری پیرامون کلمه ی (عجم) اکتفا نموده وپس از اندکی شرح وتفسیر این کلمه به حدیثی چند که از طرز استعمال آن خصوص ایرانیان استفاده می شود ومقصود ما به روشنی بیان می نماید، اشاره می کنیم.
واژه عجم در لغت عرب
کلمه ی (عجم) کلمه ای است عربی وبمعنای سخن مبهم ونامفهوم است ومقصود از آن کسی است که غیر عرب باشد، واعراب این کلمه را در مورد افراد غیر عرب بکار می برند.
در (لسان العرب) (کتاب لغت) در ماده ی (عجم) می نویسد:
(عجم) خلاف العرب)
عجم، به کسی گفته می شود که عرب نباشد ومنظور عرب، از کلمه ی (عجم) کسانی هستند که عرب زبان نباشند.
بنابراین کلمه ی (عجم) کلمه ای است که تمامی اقوام وملل مختلف جهان را که غیر عرب باشند در بر می گیرد، وهمه ی دنیای غیر عرب را شامل می شود وبا این حساب کلیه ی مردم جهان از هر قوم ونژادی که باشند از ترک وکرد وفارس وبلوچ وهندی وچینی واروپائی وآفریقائی وتمامی نژادهای دیگر، همه وهمه (عجم) محسوب می شوند.
ولی با دقت وتتبع بیشتر در ریشه ی این لغت بخوبی روشن می شود که گرچه اکثر اهل لغت کلماتی چون عجم- عجمه، اعجام، اعاجم، واعجمی را به معنای ابهام در سخن ونارسائی در بیان وسخن نا مفهوم ونا آشنا معنا کرده وکلمه ی عجم را به طور مطلق در معانی یاد شده به کار برده ودر کلیه ی افراد غیر عرب استعمال نموده اند، اما در عین حال از خلال سخنان خود آنها معلوم می شود که لفظ عجم غیر از معنای اصلی وواقعی آن که مطلق افراد غیر عرب باشند، از نظر استعمال، معنا ومفهوم دیگری دارد که با معنای اصلی آن به طور کامل موافقت نمی کند.
چنانکه این معنا بر صاحب (مجمع البحرین) وکتاب (المنجد فی اللغة) پوشیده ومستور نمانده وهر دوی آنها، آن را تصریح کرده اند.
عبارت مجمع البحرین چنین است:
(العجمی: منسوب الی العجم، بفتحتین، وهم الفرس وان افصح بالعجمیة)(120).
(عجمی منسوب به عجم است وآنان (مردم فارس) می باشند اگر چه در لغت خود فصیح بوده ولکنت زبان نداشته باشند)
وعبارت (المنجد) در این باره چنین است:
(العجم: خلاف العرب، سموا بذلک لتعقید السنتهم، الفرس، بلاد الفرس)(121).
(عجم به کسی گفته می شود که عرب زبان نباشد، عجم را بدین سبب عجم گفته اند که لغت وزبانشان در نظر عرب مبهم، وپیچیده ونا مفهوم است وعجم، مردم فارسی زبان وسرزمین مردم ایران است.
هر چند معنای اصلی کلمه (عجم)، لکنت در زبان وغیر فصیح بودن است اما در عین حال این کلمه نزد اعراب، از عناوین ایرانیان است که گرچه عرب، آن را برای غیر عرب، از عرب، انتخاب نموده ولی مشخصا آن را در مورد (ایرانیان) بکار برده است.
بنابراین کلمه ی (عجم) نیز مانند کلمه (فرس) در لغت عرب یکی از عناوین مشهور ایرانیان است.
واژه عجم در قرآن کریم
واژه وکلمه ی عجم در قرآن کریم با لفظ اعجمی(122) آمده است، ولی مفهومی که این لغت در قرآن شریف دارد با مفهومی که در اصطلاح عرب از همین کلمه ی اعجمی، کلمه ی عجمیت را گرفته وآنرا در مورد ایرانیان بکار برده ومی برند، تفاوت بسیار دارد.
زیرا: کلمه ی اعجمی در اصطلاح قرآن مجید بمعنی غیرفصیح ولکنت در زبان است وبه کسی گفته می شود که نقصی در بیان او باشد، مثلا قرآن کریم می فرماید:
﴿ولو جعلناه قرآنا اعجمیا لقالوا لو لا فصلت آیاته اعجمی وعربی﴾(123).
اگر قرآن را غیر فصیح نازل می کردیم والفاظ ومعنایش نمی شد می گفتند: چرا آیاتش مفصل وروشن نشده است، آیا می شود قرآن اعجمی یعنی: غیر فصیح بوده وپیغمبر عربی وفصیح باشد(124).
در آیه ی دیگری که قرآن کریم موضوع اتهام مخالفین را به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مطرح ساخته، در مقام رد گفتار نابخردانه ی کفار ومشرکین چنین آمده است:
﴿ولقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر، لسان الذی یلحدون الیه اعجمی وهذا لسان عربی مبین﴾(125).
ما میدانیم که کفار می گویند این قرآن را بشری به او تعلیم می دهد (اینان توجه ندارند) که زبان یا لغت آنکس که تعلیم قرآن را به او نسبت می دهند غیر فصیح وغیر عربی است ولی این قرآن زبان فصیح وعربی آشکار است.
در اینجا مفسرین عالی مقام اسلام ودر ذیل این آیه شریفه مطالبی را آورده اند ذکر آنها بی مناسبت نیست.
در تفسیر برهان ضمن حدیثی از تفسیر عیاشی از امام صادق (علیه السلام) نقل نموده که آن زبان ابی فکیهه بنی حضرمی است، وی اعجمی اللسان بود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پیروی نموده وایمان آورده واز اهل کتاب بود، قریش گفتند بخدا (قسم) محمد (صلی الله علیه وآله) را او تعلیم می دهد.
در (تفسیر مجمع) اسم آن شخص بقول ابن عباس، بلعام است، او غلام رومی بود ودر مکه بر دین نصرانیت می زیست وبقول مجاهد وقتاده، غلامی رومی بود از بنی الحضرمی که نامش (یعیش) ویا عایش بود وبقولی دو غلام بودند بنامهای یسار وخیر، وبنظر ضحاک او سلمان فارسی (رضوان الله علیه) بوده است.
در تفسیر (المیزان) قول ضحاک را از تفسیر در المنثور نقل کرده وفرموده است: این قول با مکی بودن آیات سازگار نیست، وچون سلمان فارسی، در مدینه خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شرفیاب شده است(126).
در هر حال آیه بخوبی روشن است واحتیاج به تفسیر ندارد واز خود آیه بوضوح معلوم می شود که فردی غیر عرب، در مکه بوده است که کفار می گفتند قرآن را او به پیغمبر تعلیم می دهد واگر چنین نبود وفردی غیر عرب در مکه زندگی نمی کرد، قرآن از قول کفار نمی فرمود که آنها می گفتند قرآن را بشری به او تعلیم می دهد.
در هر صورت از نظر قرآن کریم: افراد غیر عرب وهمچنین کسانی که نارسائی در زبان دارند ودر بیان آنان نقصی وجود دارد، اعجمی نامیده میشوند خواه عرب باشند یا خواه غیر عرب. حال چرا وچگونه کلمه ی عجم فقط در مورد ایرانیان بکار رفته واعراب به افراد ایرانی ومردم فارسی زبان عجم یا اعاجم گفته اند این خود رمزی دارد که شاید در خلال روایات آینده بر خواننده روشن شود.
نتیجه تحقیقات گذشته
با اینکه کلمه ی (عجم) لفظی است عام وتمام افراد غیر عرب را شامل می شود، با اینهمه از مجموع قرائنی که از کتب لغت وتفسیر وحدیث وتاریخ وفقه وسایر کتابها استفاده می شود (بخصوص با اندکی دقت وملاحظه در تعصبات عربی وتبعیضات نژادی که از ناحیه ی برخی زمامداران، میان عرب وغیر عرب صورت می گرفته است)، مقصود روایات از (عجم) خصوص ایرانیان است. البته نه به طور مطلق، بلکه با ملاحظه ی قرینه ای که دلالت بر مقصود داشته باشد.
اینک به روایاتی چند که درباره ی عجم وارد شده ومقصود ایرانیان می باشند، توجه فرمائید:
1- در (سفینة البحار) ماده ی عجم می نویسد: عبد الله بن عمر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: در عالم رویا گوسفندان سیاهی را دیدم که گروه انبوهی گوسفند سفید داخل آنها شدند.
مردم از آن حضرت پرسیدند یا رسول الله این خواب را شما چگونه تعبیر فرموده اید؟
فرمود: تعبیر این خواب من این است که: عجم، هم در دین شما داخل خواهد شد، وهم در خون ونسب شما شریک خواهد شد، یعنی: هم بدین شما ایمان خواهد آورد، وهم با شما ازدواج خواهد کرد وخونش با خون شما مخلوط خواهند شد.
مردم با تعجب پرسیدند یا رسول الله عجم دین اسلام را خواهد پذیرفت ودر خون ما با ما شریک خواهند شد؟! فرمود: آری.
(لو کان الایمان متعلقا بالثریا لناله رجال من العجم)
(اگر ایمان را به ستاره ی پروین آویخته باشند مردمانی از عجم بدان دست خواهند یافت)(127).
موید این روایت که منظور از عجم خصوص ایرانیان است همان روایاتی است که قبلا درباره ی فارس یادآور شدیم ودیگر تکرار نمی کنیم.
2- در صحیح ترمذی ج 5 باب الفضل العجم می نویسد:
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) سوره ی جمعه را وقت نزول، بر اصحاب می خواند تا رسید به این آیه شریفه: ﴿وآخرین منهم لما یلحقوا بهم﴾(128)؛ ودیگرانی که هنوز به ایشان ملحق نشده اند) مردی گفت یا رسول الله اینها چه کسانی هستند که تا هنوز بما ملحق نشده اند؟ حضرت به او جواب نداد، وراوی گوید: سلمان در میان ما بود حضرت دست مبارک خویش را بر سلمان نهاد وفرمود:
(والذی نفسی بیده لو کان الایمان بالثریا لتناوله رجال من هولاء): (به خدائی که جان من در دست قدرت اوست اگر ایمان در میان ستاره ی پروین ودر آسمانها باشد، مردانی از این گروه بدان دست خواهند یافت)(129).
3- در تفسیر مجمع البیان ذیل آیه شریفه ی ﴿وآخرین منهم لما یلحقوا بهم﴾(130). از امام باقر (علیه السلام) نقل نموده است که فرمود:
(هم الاعاجم ومن لا یتکلم بلغه العرب).
(آنها عجمها وکسانی هستند که به لغت وزبان عرب تکلم نمی کنند)(131).
4- در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، در ذیل آیه شریفه ی ﴿ولو نزلناه علی بعض الاعجمین فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین﴾(132) اگر قرآن را بر فردی عجم فرو می فرستادیم (اینان) یعنی: عربها، هرگز ایمان نمی آورند. از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: آری اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب بدان ایمان نمی آورد، ولی بر عرب نازل گشت وعجم ایمان آورد واین فضیلت عجم است(133).
5- مرحوم شیخ مفید اعلی الله مقامه، در کتاب اختصاص می نویسد:
بما چنین رسیده است که روزی از روزها سلمان فارسی رضی الله عنه وارد مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گردید، واصحاب ویاران پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از او تجلیل کردند ومقدمش گرامی شمردند وبه خاطر بزرگواری ومحترم بودنش، وریش سقیدش ومکان ومنزلتی که در نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) داشت او را در صدر مجلس نشانیدند.
طولی نکشید که (عمر بن خطاب) وارد شد، ودر میان اصحاب، سلمان فارسی را دید که در صدر مجلس نشسته است. نگاهی به سلمان انداخت وگفت: این مرد (عجمی) که در صدر مجلس نشسته است دیگر چه کسی است(134)؟!
این سخن به گوش پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) رسید، حضرت به منبر رفت وخطبه خواند وفرمود:
به درستی که مردم از زمان آدم ابو البشر (علیه السلام) تاکنون مانند دانه های شانه بهم پیوسته ومرتبط ویکسانند، وهیچ عربی بر هیچ عجمی وهیچ سرخ پوستی بر هیچ سیاه پوستی فضیلت وبرتری ندارد مگر بوسیله تقوی، سلمان دریائی است که به آخر نمی رسد، سلمان گنجی است که تمام نمی شود وفانی نمی گردد، سلمان از ما اهل بیت است(135).
- به هر حال در روایات اسلامی اخبار واحادیث بسیاری راجع به ایمان عجم وفضائل عجم واستقبال آنان از دین مبین اسلام آمده است که البته برخی از آنها نص در ایرانیان است وبرخی دیگر شامل غیر ایرانیان هم می شود اما بیشتر آنها صریح در ایرانیان است، واز این قبیل روایات در کتابهای اهل سنت هم دیده می شود که ما را مجال ذکر همه ی آنها در این مجموعه ومختصر نیست وهدف ما در بازگو نمودن این گونه احادیث تنها بدین منظور است که روشن سازیم بیشتر اخباری که در روایات اسلامی درباره ی عجم وارد شده معمولا مقصود روایات از عجم، ایرانیان بوده است واگر بر دیگران هم کلمه ی عجم اطلاق شده بنحو عموم بوده اما از ایرانیان (بطور خاص) یاد شده است. چنانکه در برخی از همین روایاتی که در این مبحث متذکر شدیم این معنا به خوبی روشن وآشکار است ونیازی به تفسیر وتحلیل ندارد.
عجم در خدمت دین
از روایاتی که درباره ی فضل ودینداری عجم از پیشوایان معصوم (علیها السلام) رسیده است بگذریم، در مورد حوادث مربوط به آخر الزمان نیز روایاتی از زبان ائمه ی طاهرین (علیهم صلوات الله) بازگو شده است که ممکن است آنها را با حرکت اسلامی وانقلاب عظیم ایرانیان ومبارزه ی آنها با اعراب در پیشاپیش ظهور حضرت ولی عصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) تطبیق نمود. واینک قسمتی از این روایات را بری اطلاع خوانندگان عزیز در اینجا نقل می کنیم.
1- مرحوم سید بن طاووس -علیه الرحمه- در کتاب (الملاحم والفتن) پیرامون مبارزه ی عجم با عرب در حدیث مختصری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چنین می نویسد:
(قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) لتامرن بالمعروف ولتنهن عن المنکر (او لیبعثن الله علیکم العجم، فلیضربن رقابکم ولیاکلن فیئکم ولیکونن اسدا لا یفرون)
(امر به معروف ونهی از منکر کنید وگرنه خداوند عجم را بر شما مسلط خواهند نمود که گردن شما را بزنند وغنائم شما را بخورند، وچون شیری پر جرات (در مقابل شما بایستند) وهرگز از معرکه نگریزند)(136).
2- در روایت دیگری نیز در همین زمینه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چنین روایت شده است که آن حضرت فرمود:
(نزدیک است که عجم در میان شما فراوان گردد وخدا آنها را چون شیری پر جرات کند که فرار نکنند ودر صحنه ی نبرد با شما پیکار کنند وغنیمت شما را بخورند)(137).
3- ابونضره، روایت کرده است که ما نزد صحابی معروف وجلیل القدر جابر بن عبد الله انصاری بودیم که گفت: روزی خواهد آمد که پول وطعامی به اهل عراق نرسد، گفتیم از چه ناحیه؟ گفت از ناحیه عجم، زیرا آنها جلوگیری می کنند. سپس گفت: روزی بیاید که پول وطعامی به اهل شام نرسد، پرسیدیم از چه ناحیه؟ گفت: از ناحیه روم، زیرا: رومیان جلوگیری می کنند، آنگاه مدتی ساکت شد وسپس به گفتار خود ادامه داد وگفت: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: در آخر الزمان میان من خلیفه ای (یعنی: حضرت صاحب الامر (علیه السلام)) خواهند بود که چندان مال بمردم بخشش کند که از حساب شماره بیرون باشد)(138).
4- از کتاب (مشیخه) تالیف: حسن بن محبوب روایت شده است که علی (علیه السلام) خطبه ای ایراد نمود ودر آخر آن خطبه جنین فرمود:
(وقد عهد الی رسول الله (صلی الله علیه وآله) وقال لی: یا علی لتقاتلن الفئه الباغیه، والفئه الناکثه، والفئه المارقه، اما والله یا معشر العرب لتملان ایدیکم من الاعاجم، ولتتخذن منهم الاعبد، وامهات الاولاد، وضرائب النکاح، حتی اذا امتلات ایدیکم منه، عطفوا علیکم عطف الضراغم، التی لا تبقی ولا تذر، فضربوا اعناقکم واکلو ما افاء الله علیکم وورثوکم ارضکم عقارکم، ولکن لن یکون ذلک منهم الا عند تغیر من دینکم وفساد من انفسکم، واستخاف بحق ائمتکم، وتهاون بالعلماء من اهل بیت نبیکم، فذوقوا بما کسبت ایدیکم وما الله بظلام للبعید)(139).
(رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از من عهد وپیمان گرفت وبمن فرمود: یا علی! تو در آینده با گروه (باغی) (معاویه ویارانش) وبا گروه پیمان شکن (اصحاب جمل) وبا گروه خوارج (نهروان) نبرد خواهی کرد.
سپس فرمود: ای جمعیت عرب آگاه باشید وبدانید که قوم عجم (یعنی: ایرانیان) در آینده در میان شما فراوان خواهند شد وشما از آنها برده واسیر خواهید گرفت وبا ایشان روابط ازدواج وزناشوئی برقرار خواهید نمود واز آنها صاحب فرزند واولاد خواهید شد، تا جائی که وقتی در میان شما فراوان شدند ناگهان به شما برگردند، وچون شیران پر دل مردانه حمله افکنند، به گونه ای هیچ چیز را باقی نگذارند.
پس بدانید که عجمها در آینده گردنتان را خواهند زد وغنائمی را که خداوند به شما ارزانی داشت است خواهند خورد، وزمینها وباغستانهای شما را مالک خواهند گشت ولکن... این پیشامد صورت نخواهد گرفت مگر آن موقعی که شما دینتان را تغییر دهید، وفساد وتباهی از وجود شما سرچشمه بگیرد وشما پیشوایان را سبک بشمارید، وبه آنان استخفاف به ورزید ودانشمندان از اهل بیت پیغمبر را خوار وذلیل بدانید. پس (در آن موقع) بچشید آنچه را که خودتان سبب آن گردیده اید که خدا هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد.
5- در ضمن خطبه ی مفصلی که بنام (البیان) در کتاب (الزام الناصب) پیرامون جنگ عرب با ایرانیان از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل شده، چنین آمده است:
(الا یا ویل بغداد من الری من موت وقتل وخوف یشمل اهل العراق اذا حل فیما بینهم السیف، فیقتل ما شاء الله، وعلامة ذلک اذا ضعف سلطان الروم وتسلطت العرب، ودبت الناس الی الفتن کدبیت النمل، فعند ذلک تخرج العجم علی العرب ویملکون البصرة)(140).
هان! ای وای بر بغداد از (ری) یعنی: از مردم ایران، از مرگ وکشتار وترسی که شامل اهل بغداد می شود زمانی که در میان آنها شمشیر گذارده شود. (یعنی: بین دو کشور جنگ واقع شود) پس آنچه خدا بخواهد کشته خواهند شد، وعلامت آن این است که سلطه وقدرت سلطان (روم) (که ظاهرا منظور از آن مسیحیت ویا یهود است) تضعیف گردد، وعرب بر عجم مسلط شود، ومردم همچون مورچگانی که به این سو وآن سو می روند بر اثر فتنه ها به جنبش در آیند، ویا دچار فتنه وآشوب گردند، پس در آن هنگام مردم (عجم) بر علیه عرب، قیام می کنند وبصره را مالک می شوند.
تذکر:
در اینجا بد نیست این نکته را متذکر شویم که روایاتی که در مورد بصره از ائمه معصومین (علیهم السلام) نقل شده، بسیار مختلف وفراوان است وبیشتر آنها در مقام بیان حوادث ورویدادهائی است که در طول تاریخ در بصره روی می دهد نه اینکه همه آنها جزء علائم نزدیک به ظهور باشد. واینک برای اینکه این مطلب به خوبی روشن شود اندکی در این باره توضیح می دهیم.
در بعضی از روایات همانگونه که خوانندگان گرامی ملاحظه نمودند وارد شده است که: هنگامی که سلطه وقدرت دولت روم تضعیف شود (عجم) بر علیه (عرب) قیام می کند وبصره را به تصرف خود در می آورد(141).
در روایت دیگری آمده است که: بصره خراب می شود وخراب شدن آنهم به وسیله ی سیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) صورت خواهد گرفت(142). وبعضی گفته اند که این حادثه واقع شده واز حوادث گذشته محسوب می شود. چه آنکه در سال 255 هجری، سیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بنام علی بن محمد معروف به (صاحب زنج) قیام کرد وبصره را ویران نمود، وجریان قیام او در تواریخ مسطور است(143).
البته احتمال هم می رود که منظور از آن سید، سید دیگری غیر از صاحب زنج باشد. زیرا: اولا- بعضی از کسانی که شرح حال صاحب زنج را نوشته اند در صحت نسب او اظهار تردید نموده اند، وثانیا- چنانچه در بعضی از روایات علائم ظهور آمده است خراب شدن بصره به سقوط مصر، وقیام سیدی که پیش از ظهور در ایران ظاهر می شود مرتبط گردیده است(144).
در خبر دیگری است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: شهر بصره (خسف) می شود. یعنی به زمین فرو خواهد رفت(145).
ودر نقل دیگری است که امیر المؤمنین (علیه السلام) ضمن خطبه ای به مردم بصره فرمود:
(به خدای بزرگ سوگند که شهر شما (غرق) خواهد شد، وگوئی من هم اکنون مسجد آنرا می بینم که مانند سینه ی کشتی در آب فرو رفته وجز مسجد جامع وکنگره های آن که در زیر آب نمایان است چیزی از آن باقی نخواهد ماند(146).
با ملاحظه ی این روایات ممکن است کسی تصور کند که همه ی آنها جزء علامات ظهور است، ولی باید توجه داشت که طبق مدارک معتبر تاریخی شهر بصره، هم در گذشته خراب شده، وهم غرق گردیده است.
بنابراین قدر مشترک بین این روایات این است که شهر بصره در طول تاریخ، هم به دست عجم خواهد افتاد، وهم خراب خواهد شد وهم غرق خواهد گردید وتوضیح آن اینکه:
خراب شدن شهر بصره در طی قرون واعصار چند مرتبه اتفاق خواهد افتاد وخراب شدن آنهم به وسایل مختلفی صورت خواهد گرفت، یکی به سبب جنگها وتهاجم نیروها برای تسخیر این شهر سوق الجیشی است که این امر بارها واقع شده وممکن است بعدها هم واقع شود، ودیگری به سبب (خسف) و(غرق شدن) است.
اما غرق؛ از بعضی از اخبار چنین استفاده می شود که (بصره) دو بار غرق خواهد شد، یکی قبل از ظهور ودیگری بعد از ظهور. اما قبل از ظهور که ظاهرا جزء علائم ظهور است بطوری که از منابع تاریخی فهمیده می شود، در زمانهای گذشته واقع شده است.
در این زمینه (ابن ابی الحدید معتزلی) در شرح خطبه ی سیزدهم نهج البلاغه می نویسد:
بصره دو بار غرق گردیده است، یک بار در ایام (القادر بالله) متوفای سال 422 هجری که بیست وششمین خلفای عباسی بود. وبار دیگر در ایام (القائم بامر الله) متوفای سال 467 که تمام بصره در زیر آب رفت ونابود گردید، وچیزی از آن نمایان نبود (مگر کنگره های مسجد جامع، وگروه زیادی نابود شدند وهمه ی خانه ها از میان رفت، ومصداق فرمایش امیر المؤمنین (علیه السلام) شد که در واقع این باره خبر داده بود)(147).
واما غرق شدن بصره بعد از ظهور، در زمان خود حضرت صاحب الامر (علیه السلام) واقع خواهد شد زیرا:
در حدیث مفصلی که مرحوم سید بن طاووس ازابن عباس روایت نموده چنین آمده است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود:
(بعد از خسف بصره طوفان آبی خواهد بود که هر کس از (خسف) نجات یافته باشد از (غرق) نجات نخواهد یافت)(148).
ظاهر این خبر این است: که این طوفان آب که بعد از (خسف) خواهد بود، همان غرقی است که بعد از ظهور انجام خواهدگرفت.
وشاید بتوان گفت: آن دسته از اخبار که درباره ی غرق شدن بصره رسیده است اشاره به همین معنا باشد، چنانکه در حدیثی از امیر مؤمنان (علیه السلام) روایت شده که به اهل بصره فرمود:
(وان لکم یا أهل البصرة وما حولکم من القری من الماء لیوما عظیما بلائه وانی لأعرف موضع منفجره من قریتکم هذه).
(برای شما أهل بصره ومردم آبادیهائی که در اطراف شما قرار دارند روزگار بسیار سختی از طغیان آب در پیش خواهد بود که بلای آن بسیار بزرگ است ومن از محل انفجار آن چشمه آب در این شهر به خوبی آگاهم)(149).
واما خسف: آنچه از ظاهر اخبار فهمیده می شود این است که: از علامات سالهای قبل از ظهور است زیرا:
اولا- در ضمن حدیث مفصلی که ابن عباس از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل نموده آمده است که آنحضرت فرمود: خسف بصره هنگام هلاک مصر خواهد بود(150).
ثانیا- در حدیثی که منذر جوزی از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده چنین آمده است که آن حضرت فرمود: مردم پیش از قیام حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه) بواسطه ی معصیتهائی که از آنها سر می زند بوسیله ی چند چیز زجر می کشند...
وآنگاه حضرت یکایک آنها را برشمرد تا اینکه فرمود: (وخسفی که در بصره واقع شود، وخونهایی که در آن شهر به زمین بریزد وخانه های آن خراب گردد ومردمش نابود گردند)(151).
واینک برای این که خوانندگان عزیز از حوادث تلخ وناگواری که از ابتدای خلقت جهان تا هنگام ظهور، در شهر بصره اتفاق می افتد تصویر روشنی داشته باشند، خطبه ی مفصلی را که امیر مؤمنان (علیه السلام) بعد از پایان جنگ جمل در مذمت بصره واهل آن برای مردم ایراد نموده وبه صورت پراکنده در کتابها ذکر گردیده ومرحوم علامه ی مجلسی همه ی آن را یکجا در بحار الانوار آورده است نقل می کنیم:
مرحوم شیخ کمال الدین ابن میثم بحرانی از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت پس از پایان جنگ (جمل) وفتح (بصره) امر فرمود تا منادی در بین مردم ندا کند از فردا به مدت سه روز برای اقامه ی نماز در مسجد جامع حاضر شوند وهر کس از این فرمان سرپیچی کند عذرش پذیرفته نمی شود مگر آنکه حجت ودلیل روشنی داشته باشد، کسی حق ندارد برای نیامدن به مسجد برای خود عذری بیاورد.
چون روز موعود فرا رسید، مردم در مسجد جامع گرد آمدند وبه امامت حضرت نماز خواندند. پس از پایان نماز حضرت ایستاد وبه دیوار قبله ی مسجد تکیه داد وبرای مردم خطبه خواند، وبعد از حمد وثنای الهی ودرود بر پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) واستغفار برای مؤمنین، خطاب به مردم بصره چنین فرمود:
(یا أهل البصرة، یا أهل المؤتفکة وائتفکت بأهلها ثلاثا وعلی الله تمام الرابعة. یا أهل الداء العضال، کنتم جند المرأة وأتباع البهیمة، رغا فأجبتم، وعقر فهربتم. أخلاقکم دقاق، وعهدکم شقاق ودینکم نفاق وماؤکم زعاق المقیم بین أظهرکم مرتهن بذنبه، والشاخص عنکم متدارک برحمة ربه.
کأنی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة، قد بعث الله علیها العذاب من فوقها ومن تحتها وغرق من فی ضمنها.
وفی روایة: وأیم الله، لتغرقن بلدتکم حتی کأنی أنظر الی مسجدها کجؤجؤ سفینة، أو نعامة جاثمة.
وفی روایة: کجؤجؤ طیر فی لجة بحر.
وفی روایة أخری: بلادکم أنتن بلاد الله تربة، أقربها من الماء وأبعدها من السماء، وبها تسعة أعشار الشر، ألمحتبس فیها بذنبه، والخارج منها بعفو الله. کأنی أنظر الی قریتکم هذه وقد طبقها الماء حتی لایری منها الا شرف المسجد کأنه جؤجؤ طیر فی لجة بحر.
وفی مثل ذلک:
(أرضکم قریبة من الماء، بعیدة من السماء، خفت عقولکم وسفهت حلومکم، فأنتم غرض لنابل، وأکلة لآکل، وفریسة لصائل).
(ای أهل بصره! ای أهل شهری که سه بار به عذاب الهی دچار گردیده وبر خداوند است که برای چهارمین بار عذاب را بر آن نازل فرماید. ای مردمی که صاحب درد بی درمان هستید! شما لشکریان زنی بودید که به دنبال شتری به راه افتادید، همینکه صدا کرد به صدای او بر انگیخته شدید وچون پی گردید- کشته شد- فرار کردید. اخلاق شما پست، پیمانتان ناپایدار، دینتان نفاق ودو روئی، وآب سرزمینتان شور وبی مزه است. کسی که در میان شما زندگی کند به گناه آلوده می شود وکسی که از میان شما برود به رحمت پروردگار خواهید رسید. گوئی هم اکنون مسجد شما را می بینم که مانند سینه ی کشتی وسط آب قرار گرفته، وخداوند عالم عذاب را از آسمان وزمین بر این شهر نازل نموده وهمه ی ساکنان آن در آب غرق گردیده اند.
- ودر روایت دیگری است که فرمود: (به خدای بزرگ سوگند! که این شهر شما غرق خواهد شد تا جائی که گوئی من هم اکنون مسجدش را می نگرم که همچون سینه ی کشتی ویا سینه ی مرغی در وسط آب قرار گرفته است.
ودر نقل دیگری است که فرمود: (همانند سینه ی پرنده ای است در میانه ی دریا).
ودر یک روایت دیگر است که فرمود:
(سرزمین شما در میان سرزمینهای خدا از نظر خاک بدترین سرزمین هاست، از همه جا به آب نزدیک تر، ولی نسبت به همه جا از آسمان ورحمت خدا دورتر است. نه قسمت از ده قسمت شر در این سرزمین متمرکز است. هر کس در این شهر گرفتار شود بر اثر آلودگی به گناه وهر کس از آن بیرون رود مشمول عفو ورحمت خدا خواهد بود. گویا هم اکنون این شهر را می بینم که تمام اطراف آنرا آب فراگرفته وتنها مناره های مسجد آن مانند سینه ی پرنده ای در میانه ی امواج خروشان دریا دیده می شود).
ومانند همین روایت در یک نقل دیگر آمده است که فرمود:
(زمین شما به آن نزدیک ولی از آسمان به دور است عقلهای شما ضعیف واندیشه هایتان سفیهانه است. بواسطه ی کج اندیشی ونادانی پیوسته مورد نشانه ی هر تیرانداز ولقمه ی هر شکم پرست وشکار هر شکارچی قرار دارید).
چون سخن حضرت به اینجا رسید (احنف بن قیس) از جا بلند شد وعرضه داشت: یا امیر المؤمنین! آنچه را که در مورد غرق شدن بصره فرمودید چه وقت واقع می شود؟ فرمود: ای ابا بحر تو آن زمان را درک نمی کنی زیرا: بین تو وآن زمان قرنها فاصله خواهد بود ولکن حاضران به غائبان برسانند تا برادران خود را مطلع سازند که هر گاه دیدند کپرکومه های بصره که از چوب وبرگ درختان خرما ساخته شده، به خانه ها تبدیل شده ونیزارهای آن جای خود را به قصرها وکاخهای سرافراشته داده است فرار کنند واز آنجا بگریزند، زیرا در آن روز دیگر بصره ای نخواهد بود.
کشته شدن هفتاد هزار نفر در گمرک بصره
سپس حضرت به سمت راست خود نگاهی انداخت وبه برخی از اصحاب خود فرمود: میان شما و(ابله)(152) چقدر مسافت است؟
منذر بن جارود عرضه داشت: پدر ومادرم فدای شما باد، چهار فرسخ فاصله است.
حضرت فرمود: راست گفتی. قسم به پرودگاری که محمد (صلی الله علیه وآله) وآل پاکش را برای هدایت مردم براستی برانگیخت واو را به پیامبری گرامی داشت وحضرتش را به رسالت ممتاز نمود، از آن حضرت شنیدم همچنانکه شما از من می شنوید که آن حضرت فرمود:
(یا علی! هل علمت أن بین التی تسمی البصرة وتسمی الابلة أربعة فراسخ وسیکون فی التی تسمی الأبلة موضع أصحاب العشور یقتل فی ذلک الموضع من امتی سبعون ألفا، شهیدهم یومئذ بمنزلة شهداء بدر.
فقال له المنذر: یا امیر المؤمنین! ومن یقتلهم فداک أبی وامی؟
قال: یقتلهم اخوان الجن وهم جیل من الناس کأنهم الشیاطین: سود ألوانهم، منتنة أریاحهم، شدید کلبهم، قلیل سلبهم، طوبی لمن قتلهم وطوبی لمن قتلوه. ینفر لجهادهم فی ذلک الزمن قوم هم أذلة عند المتکبرین من أهل ذلک الزمان مجهولون فی الأرض معروفون فی السماء، تبکی السماء علیهم وسکانها والأرض وسکانها، ثم هملت عیناه بالبکاء)
(ای علی! آیا میدانی بین آن سرزمین که نامش بصره است وبین آن جائی که نامش (ابله) می باشد چهار فرسخ است ودر آینده زمانی فرا خواهد رسید که در (ابله) که محل اصحاب عشور- مرکز گمرک - است تعداد هفتاد هزار نفر از امت من کشته شوند که شهیدان ایشان در آن روزگار بمنزله ی شهدای بدر خواهند بود.
منذر بن جارود عرضه داشت: یا امیر المؤمنین پدر ومادرم به فدایت چه کسی آنها را می کشد؟
فرمود: برادران جن آنها را می کشند وآنها گروهی از مردمند که گوئی همانند شیاطین می باشند. صورتهایشان سیاه بوهایشان متعفن، اذیت وآزارشان بسیار وغنائمی که به دست می آورند بسیار ناچیز واندک است، خوشا بحال کسانی که این شیطان صفتها را بکشند وخوشا بحال کسانی که به دست آنها کشته شوند. گروهی برای جهاد با آنها در آن زمان حرکت می کنند که در نزد متکبران خوار وذلیل: ودر روی زمین مجهول وناشناخته وقدر ومنزلتی ندارند ولی در آسمانها مشهورند أهل آسمان وزمین بر آنها گریه می کنند.
سپس اشک از دیدگان مبارکش سرازیر گردید. آنگاه در دنباله ی سخنان خود فرمود: (ویحک یا بصرة، ویلک یا بصرة)
(خوشا به حالت ای بصره! وبدا به حالت ای بصره!)
منذر به جارود عرض کرد: یا امیر المؤمنین! معنای (ویح) چیست؟ ومعنای (ویل) کدام است؟ واز ناحیه ی (غرق) به مردم بصره چه خواهد رسید؟ فرمود: ای منذر! (ویح) باب رحمت است و(ویل) باب عذاب است. ای منذر! مردم بصره حوادث بسیار سختی در پیش خواهند داشت که یکی پس از دیگری به وقوع خواهد پیوست.
یک حادثه ی آن این است که: برخی بر برخی مسلط شوند واز همدیگر بکشند. حادثه ی دیگرش این است که: فتنه ای به وجود آید که در اثر آن شهر ایشان خراب، منازلشان ویران، واموالشان نصیب دیگران گردد، ومردانشان کشته شوند، وزنانشان اسیر وبی سر وسامان وقربانی گردند. ای وای که داستان آن زنان چه اندازه عجیب وبهت آور است.
حادثه ی دیگر آن، فتنه ی (دجال بزرگ یک چشم است) که به بصره می آید وچشم راست او (ممسوح)، شکاف وحدقه ای ندارد وچشم دیگرش همانند پاره ی خون، چون دانه ی انگوری که بر روی آب قرار گرفته باشد برآمدگی دارد وگروهی از مردم بصره به تعداد کسانی که در (ابله) کشته شده وبه فیض شهادت رسیدند، از او پیروی نمایند، وکتابهای مقدس (انجیل) به گردن خود بیاویزند وگروهی کشته شوند وگروهی هم فرار کنند. وحوادث دیگر عبارت است از: زمین لرزه، باریدن سنگ ومانند آن - یا نزول بلا از آسمان - فرو رفتن به زمین- یا خراب شدن عمارتها وساختمانها- مسخ شدن، قحطی وگرسنگی شدید که برای فرد فرد مردم بصره ظاهر شود، وسپس مرگ سرخ خواهد بود- ومرگ سرخ - همان (غرق) است.
ای منذر! بصره به جز نام فعلی آن در کتب پیشینیان سه نام دارد، خریبه، مدمر-یا تدمر- وموتفکه که به معنای زیرو رو شده می باشد.
ای منذر! قسم به پروردگاری که دانه را شکافت وانسانها را آفرید، اگر بخواهم، می توانم شما را از هر قطعه قطعه زمینی که چه وقت خراب می شود، وچه وقت آباد می گردد تا روز قیامت، خبر دهم)(153).
با توجه به روایات یاد شده وملاحظه ی خطبه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) ومطالعه ی حوادثی که درباره ی بصره نقل شد، این نتیجه به دست می آید که: بیشتر روایاتی که در مورد (بصره) از پیشوایان معصوم (علیهما السلام) نقل شده، روایاتی است که غالب آنها از وقایع آینده وحوادثی که در طول تاریخ در بصره روی می دهد خبر داده واز معجزات أئمه ی معصومین (علیهما السلام) محسوب می شود، نه اینکه همه ی آنها جزء علائم نزدیک به ظهور باشد.
ولی با این همه: این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که در بخشی از روایات خصوصا در روایاتی که از حرکت انقلابی ایرانیان پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- به رهبری سیدی جلیل القدر از دودمان أهل بیت (علیهم السلام) پیشگوئی شده است، پیشوایان معصوم (علیهما السلام) خراب شدن شهر بصره را یکی از علائم بسیار نزدیک به ظهور دانسته اند وبخصوص در چندین روایت، به این موضوع تصریح فرموده اند(154).
3 - موالی
یکی از عناوین (ایرانیان) ومسلمانان غیر عرب، که در اخبار واحادیث اسلامی وهمچنین تاریخ اسلام آمده ومسلمانان صدر اسلام آنرا در مورد غیر عرب زبان وبخصوص (ایرانیان) بکار برده اند کلمه ی (موالی) است.
چون این کلمه در لغت وزبان عرب معانی متعدد ومختلفی دارد وضمنا در معانی متضاد ومتفاوتی بکار رفته است، ناچاریم آنرا ریشه یابی کرده ومعنای اصلی وواقعی آنرا بدست آوریم، وسپس علت نامگذاری مسلمانان غیر عرب وایرانیان را که به عنوان (موالی) شهرت یافته اند، بررسی کنیم.
موالی در لغت عرب
کلمه ی (موالی) در لغت عرب جمع (مولی) است ومولی، کلمه ای است که در تاریخ اسلام بمعنی (آزاد شده) بکار می رفته وبه غلامان وبرده هائی که آزاد می شدند موالی می گفتند.
در ضمن به کسانی هم که با قبیله ای از قبائل عرب، پیمان دوستی می بستند ومخصوصا افراد غیر عرب که با عربها پیمان وابستگی را منعقد می ساختند تا از حمایت آنها برخوردار باشند، نیز (مولی) گفته می شده است، همچنانکه به افراد آزاد کننده ی برده، هم مولی می گفتند.
ومولوی هم درباره ی مولی بمعنی آزاد کننده، شعری دارد که می گوید:
کیست مولی آنکه آزادت کند * * * بند رقیت ز پایت برکند
معنای کلمه مولی
در کتاب لغت (لسان العرب) در ماده ی (ولی) می نویسد:
مولی معنای متعددی دارد وبر افراد زیادی اطلاق می شود که از جمله آنها: مولی بمعنی خداوند، ومولی بمعنی مالک عبد، ومولی بمعنی تابع وپیرو، ومولی بمعنی دوست ومولی بمعنی یاور ومولی بمعنی آزاد کننده ی برده ومولی بمعنی انسان آزاد شده ی از قید بردگی وبندگی می باشد. وسپس اضافه می کند که بیشتر این معانی در حدیث هم آمده است.
کلمه ی مولی وموالی هر دو در قرآن مجید آمده وریشه قرآنی دارد، ودر بیشتر معانی یاد شده بکار رفته است. که جهت روشن شدن معنای کلمه ی مولی. به برخی از آیات قرآن اشاره می کنیم.
آنجا که مولی بمعنی خداوند بکار رفته چنین آمده است:
﴿فاعلموا أن الله مولاکم نعم المولی ونعم النصیر﴾(155).
بدانید خداوند سرپرست وتدبیر کننده ی امور شماست، بهترین مدیر وبهترین یار است.
ودر آنجا که مولی بمعنی (آقا) بکار رفته، چنین است:
(أحدهما أبکم لا یقدر علی شیء وهو کل علی مولاه)(156).
یکی از آن دو، لال مادرزاد است، وهیچ کاری از او بر نمی آید واو سربار آقای خود می باشد.
همچنین آیه ی چهاردهم سوره ی تحریم(157) که در قرآن شریف آمده، ودر تفسیر آن وارد شده است که مقصود از آن وجود مقدس مولی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، وآیات دیگری نیز که در این زمینه وارد شده، ومؤید آن فرموده ی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است که درباره ی علی (علیه السلام) فرمود: (من کنت مولاه فهذا علی مولاه).
ودر جائی که مولی بمعنی دوست بکار رفته، آمده است:
﴿یوم لا یغنی مولی عن مولی﴾(158).
روزی که هیچ دوستی از هیچ دوستی نمی تواند حمایت کند.
وآیات دیگری هم هست که با ملاحظه ی آیات قبل وبعد هر آیه وتفسیر آن معانی واقعی هر یک از آنها بدست می آید.
مفهوم اصلی کلمه ی (مولی) پیوند وقرابت ونزدیکی است ولذا در مورد دو چیز که در پهلوی یکدیگر ومتصل بهمدیگر بوده ودر مجاورت هم قرار گرفته باشند کلمه ی (ولا) یا (ولی) ویا کلمه ی مولی بکار برده می شود.
این کلمه غالبا در دو معنای مخالف یکدیگر استعمال می شود. مثلا همانطوری که قبلا اشاره شد، در بسیاری از موارد، هم به خداوند اطلاق شده وهم بمعنی آقا وسرور آمده است، وهم در مورد بندگان وبردگان وآزادشدگان استعمال شده است.
- به هر تقدیر یکی از معانی معروف ومشهور کلمه ی (موالی) آزادشدگان می باشد که این کلمه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در مورد بندگان آزاد شده بکار می رفته وبه کسانی که قبلا برده بوده اند، به آنها وفرزندانشان (مولی) می گفتند.
موالی در اصطلاح قرآن کریم
کلمه ی (موالی) در قرآن کریم در توصیف کسانی آمده است که پدرانشان مجهول وناشناخته بوده ان، چنانکه در سوره ی احزاب آیه ی 5 می فرماید:
(أدعوهم لابآئهم هو أقسط عند الله فان لم تعلموا آبائهم فاخوانکم فی الدین وموالیکم).
شما پسرخوانده ها را به پدران خودشان نسبت دهید وآنان را به نام پدران خودشان منسوب سازید که در نزد خدا به عدالت نزدیکتر است، وچنانچه پدرانشان را نشناسید آنها (پسرخوانده ها) برادران شما در دین، ودوستان ویاران وموالی شما هستند.
این آیه ی شریفه در بیان حکم پسرخوانده هاست که در جاهلیت چنین رسم بود که وقتی کسی در خانه ی شخصی تحت تربیت وسرپرستی او قرار می گرفت، او را فرزند همان شخص می دانستند. ولذا وقتی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) (زید بن حارثه) را که برده ای زیرک وزرنگ بود خریداری نمود وپس از مدتی او را آزاد ساخت، عربها (زید) را زید بن محمد نامیدند، تا زمانی که اسلام عزیز این حکم را ملغی نموده وفرمود:
هر کس پسر آن پدری است که از نطفه ی او بوجود آمده است ونمی شود کسی که بوسیله ی نسب افتخاری وقراردادی به دیگری منسوب گشته است پسر حقیقی او محسوب کرد ودر شمار فرزندان واقعی او بحساب آورد.
یک نکته
گرچه آیه ی شریفه ی (ادعوهم لابائهم) در بیان حکم پسرخوانده ها ودر مورد (زید بن حارثه) پسر خوانده ی رسول الله (صلی الله علیه وآله) است و(عبد الله بن عمر) می گوید: ما همیشه زید بن حارثه را زید بن محمد (صلی الله علیه وآله) می خواندیم تا اینکه این آیه نازل گردید، وکلمه ی موالی را در این آیه به کسانی اطلاق شده که مانند زید بن حارثه قبلا برده بوده وبعدا آزاد شده اند، اما از آنجا که کلمه ی موالی معانی متعددی دارد (ومسلمانان صدر اسلام این کلمه را در مورد مسلمانان غیر عرب بکار برده اند) نیازمند توضیح وتفسیر بیشتری است وتا اصل قضیه ی پسرخواندگی (زید) روشن نشود، مفهوم واقعی کلمه ی موالی بدست نمی آید، لذا ناچاریم موضوع پسرخواندگی زید بن حارثه را که در تفسیر آیه ی چهارم سوره ی احزاب آمده بطور کامل بیاوریم تا هم خواننده ی عزیز بموضوع پسرخواندگی (زید بن حارثه) واقف گردد، وهم زمینه ای برای درک معنای اصلی کلمه ی موالی فراهم گردد.
داستان زید بن حارثه
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی ذیل آیه ی شریفه ی ﴿وما جعل أدعیائکم أبنائکم﴾(159) (خداوند پسرخوانده گان شما را پسران حقیقی شما نگردانیده است) از امام صادق (علیه السلام) روایت نمودند که آنحضرت فرمود: سبب نزول آن چنین بوده است که وقتی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با حضرت خدیجه ازدواج فرمود، روزی بخاطر تجارت با اموال خدیجه بطرف بازار (عکاظ) رهسپار گردید و(زید بن حارثه) را که برده ای زیرک وزرنگ بود خریداری نمود.
این غلام، پس از بعثت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اسلام را اختیار کرد واز غلامان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گردید، وقتی که پدرش (حارثه) از موضوع پسرش باخبر گردید، وارد مکه شد که پسرش را با خودش ببرد، لذا نزد ابو طالب آمد وگفت: ای ابو طالب پسرم به اسارت به مکه آورده شده وشنیده ام که از غلامان برادرزاده ات قرار گرفته، از تو می خواهم که یا او را بمن بفروشی ویا او را آزاد کنی وبمن باز گردانی.
ابو طالب موضوع را به پیامبر گفت، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: من زید را آزاد کردم هر جائی که می خواهد می تواند برود.
حارثه وقتی فهمید که پسرش آزاد شده، دست پسر را گرفت که با خود ببرد. اما (زید) امتناع ورزید وگفت: با وجود اینکه پیامبر مرا آزاد کرده است، من از او جدا نخواهم شد.
پدرش از او خواست که بخاطر مراعات حسب ونسب فامیلی از بردگی قریش صرف نظر کند، (زید) گفت من برده نیستم، ودر عین حال از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نمی توانم جدا باشم.
پدر زید به خشم آمد وفریاد کرد وگفت: ای طایفه قریش شاهد باشید که من از پسرم زید بیزاری جسته واو را از فرزندی خود خلع نمودم.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در برابر خشم حارثه فرمود: ای طایفه قریش بدانید که از این پس زید پسر من است، من از او، واو از من ارث خواهد برد.
از آن به بعد زید، پسر محمد (صلی الله علیه وآله) خوانده شد. ورسول خدا (صلی الله علیه وآله) زید را بسیار دوست می داشت، وپس از هجرت به مدینه - دختر عمه خود (زینب) بنت جحش را به عقد او درآورد تا اینکه در یکی از جنگها زید شهید شد.
پس از شهادت زید، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) زینب را به عقد خود درآورد، منافقین گفتند: پیامبر ما را از ازدواج با پسرخوانده هایمان منع می کند ولی خودش زن پسر خویش را به عقد خود در می آورد در صورتی که این کار بر او حرام بوده است، آنگاه این آیه ی (وما جعل أدعیائکم أبنائکم) نازل گردید وخداوند فرمود: پسرخوانده در حکم پسر حقیقی وواقعی نخواهد بود(160).
نتیجه ای که از این جریان تاریخی ومفصل به دست می آید این است که: هر چند آیه ی شریفه در مورد (زید بن حارثه) پسرخوانده رسول الله (صلی الله علیه وآله) است که به نام زید بن محمد خوانده می شده واو سابقه ی بردگی داشته، ولی در عین حال می شود به کسانی هم که سابقه ی بردگی نداشته وپدرانشان مجهول وناشناخته باشند، موالی گفته شود، زیرا:
اولا: بخاطر معانی متعدد این کلمه.
ثانیا: که مسلمانان صدر اسلام هم از کسانی بوده اند که مانند زید بن حارثه سابقه ی بردگی داشته وهم از کسانی که سابقه ی بردگی نداشته. اما پدرانشان ناشناخته بوده اند.
وچون گروهی از مسلمانان غیر عرب تازه مسلمان، مانند (اعراب) وابستگی قبیله ای نداشته ودارای شجره ی نسبی معلوم ومنظمی همانند قبائل عرب نبوده اند از اینرو مسلمانان عرب نژاد، برای این که آنان را از جرگه ی (اعراب) خارج نموده وبرای خود امتیازی قائل شوند به همه ی آن گونه افراد (موالی) گفته اند وبا این عنوان آنان را از افراد غیر مسلمان جدا ساخته ومسلمان بودنشان را با لفظ (موالی) یعنی پیروان دین مبین اسلام مشخص نموده اند.
علت نامگذاری ایرانیان به موالی
ظاهرا علت اینکه (ایرانیان) نیز در تاریخ پرافتخار اسلام بنام موالی نامیده شده اند برای یکی از دو جهت بوده است یا بدین لحاظ بوده است که چون پس از رحلت رسول گرامی اسلام سیاست ناروای تبعیض نژادی وبرتری عرب بر عجم در جهان اسلام آغاز شد ومسلمانان غیر عرب، ناچار بودند برای فرار از آن تبعیضهای ناروا، خود را به یکی از قبائل عرب وابسته کنند ومولای آن قبیله به شمار روند، به آنان (مولی) گفته شده، ویا اینکه چون هنگام فتح سرزمین پهناور ایران، تعدادی از اعضاء خاندان سلطنتی این کشور به اسارت درآمدند وبه مدینه آورده شده ودر آنجا با عنایت ویژه ی مولای متقیان امیر مؤمنان علیه افضل التحیة والسلام آزاد شدند لقب (موالی) یافتند.
در هر صورت، ایرانیان نیز در تاریخ اسلام به عنوان موالی از آنها یاد شده است وبه حسب ظاهر دومین دلیلی که برای تسمیه ی ایرانیان در موالی آوردیم بهتر ودلچسب تر است، زیرا هنگامی که اسیران ایرانی وارد مدینه شدند، با پیشنهاد وکوشش امیر المؤمنین (علیه السلام) وعنایت خاصی که آن حضرت درباره ی آنان مبذول داشت، در همان نخستین روزهای ورود به مدینه از قید بندگی آزاد شدند، چنانکه مرحوم علامه مجلسی اعلی الله مقامه الشریف در کتاب نفیس (بحار الانوار) بروایتی از (طبری) (شیعی) شرح آزادی ایرانیان را چنین آورده است.
تصمیم عمر درباره اسرای ایرانی
چون اسیران فرس - یعنی: اسیران ایرانی - را به مدینه آوردند (عمر بن خطاب) می خواست زنان را به فروش برساند ومردان را بنده وبرده سازد (ودر نسخه ای، برده ی عرب سازد وفرمان دهد تا آنان، افراد علیل وناتوان وپیر وفرتوت را برای طواف دادن در اطراف کعبه به دوش بگیرند) امیر مؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است گرامی دارید کریمان هر قومی را، عمر گفت: من هم شنیدم که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرمود: اگر کریم قومی نزد شما آمد، او را گرامی دارید اگر چه مخالف باشد.
محبت امیر مؤمنان نسبت به موالی
سپس امیر مؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: اینان (یعنی: ایرانیان) مردمی هستند که با شما سرسازش دارند، وبه مسلمانی رغبت دارند، وبناچار نژادی از خود پدید آورند. ومن خدا را گواه می گیرم وشما را گواه می گیرم که هر چه از آنها سهم خود من است برای رضای خدا رها کردم، وهمه ی بنی هاشم هم از آن حضرت پیروی کردند وحق خودشان را به او بخشیدند، وآن حضرت فرمود: خدایا شاهد وگواه باش که آنچه را که اینان بمن بخشیدند برای رضای تو آزاد کردم، ومهاجر وانصار هم گفتند: ما هم حق خودمان را بتو بخشیدیم ای برادر رسول خدا وآن حضرت فرمود: بار خدایا گواه باش که اینان حق خودشان را به من بخشیدند، ومن هم قبول کردم وخودت گواه باش که من همه ی آنها را در راه رضای تو آزاد کردم.
عمر گفت: چرا تصمیم مرا درباره ی عجمها در هم شکستی وبرای چه از نظر من درباره ی آنها روگردان شدی؟
وآن حضرت بار دیگر گفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را درباره ی گرامی داشتن کریمان بازگو کرد.
عمر گفت: ای ابو الحسن من هم آنچه را که از آن من بود وبتو بخشیده نشده بود برای خدا وبرای تو بخشیدم.
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: بار خدایا گواه باش بر آنچه گفتند وگواه باش که من همه را آزاد کردم. آنگاه درباره ی ازدواج، با اسیران فارس صحبت شد و(شهربانو) با دست خود به حضرت حسین بن علی (علیه السلام) اشاره نمود ودر میان جمعیت حسین (علیه السلام) را انتخاب واختیار کرد وامیر المؤمنین (علیه السلام) را وکیل خود قرار داد.
امیر مؤمنان (علیه السلام) به او فرمود: نامت چیست؟ جواب داد (شاه زنان) بنت کسری، امیر مؤمنان (علیه السلام) به او فرمود: تو شهربانوئی وخواهرت (مروارید) دختر کسری؟ او بزبان فارسی گفت آری. (ودر نسخه ای پس از آنکه علی (علیه السلام) به او فرمود نامت چیست، واو جواب داد شاه زنان علی (علیه السلام) با لهجه ی فارسی به او فرمود: نه، شاه زنان نیست مگر دختر محمد (صلی الله علیه وآله) واوست (سیدة النساء) وتو شهربانوئی. سپس خواهرش مروارید را نیز در امر ازدواج آزاد گذاشتند واو هم حسن بن علی (علیه السلام) را انتخاب نمود(161).
بطوری که از این روایت استفاده می شود ممکن است علت نامگذاری ایرانیان به (موالی) همین اسارت وآزادی باشد، که چون تعدادی از افراد سرشناس آنان، هنگام فتح کشورشان به اسارت در آمدند وبعدا آزاد شدند عربها به آنان عنوان (موالی) دادند.
وممکن است علت دیگری داشته باشد که تا بحال بر ما پوشیده ومستور مانده وما از حقیقت وواقعیت آن بی اطلاعیم، زیرا که اطلاق کلمه ی موالی بر (ایرانیان) تنها به تاریخ اسلام وبعد از زمان رحلت پیامبر عظیم الشأن مربوط نمی شود، بلکه (موالی) عنوانی بوده است که حتی شخص پیغمبر گرامی نیز مدتها پیش از مسلمان شدن ایرانیان وقبل از آنکه آنها بدین مبین اسلام بگروند برایشان انتخاب نموده واز آنان با عنوان (موالی) نام برده است.
انتخاب عنوان (موالی) برای ایرانیان که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از آئین توحید ویکتاپرستی اطلاع نداشتند بسی حیرت زا وشگفت انگیز است، والبته این خود، رازی نهانی وسری از اسرار الهی بشمار می رود که بر زبان مردی بس بزرگ، وپیغمبری راستین ورسولی آسمانی جاری شده واز آینده ی درخشان مردمی دیندار وخداپرست، وانسانهائی با ایمان واز خود گذشته خبر داده است.
علت تقسیم مسلمین به عرب وموالی
اینجا یک سؤال پیش می آید وآن این که: اگر لفظ (موالی) در زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در مورد (ایرانیان) استعمال می شده، پس چطور شده که استعمال این لفظ به سایر مسلمانان غیر عرب سرایت کرده و(عربها) این کلمه را در مورد کسانی که عرب زبان نبوده اند بکار برده وبه همه ی آنها موالی گفته اند؟!
در پاسخ این سؤال باید گفت: سبب استعمال کلمه ی موالی در مورد مسلمانان غیر عرب، از نظر اهل فن وارباب تحقیق، بسیار روشن است، وشاید تنها علتی که بتوان برای آن ذکر نمود، همان سیاست ناروای تبعیض نژادی وبرتری دادن عرب بر عجم وتفاوت میان عرب وغیر عرب دانست!!!
زیرا در دوران رسالت پیغمبر گرامی اسلام، مسلمانان بیش از عنوان مشهور (مهاجر) و(انصار) نداشتند. ولی پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ودرگذشت آن حضرت وروی کار آمدن خلفاء سه گانه، مخصوصا در دوران حکومت خلیفه ی دوم که دوران فتوحات اسلام آغاز گردید، ودین مبین اسلام در خارج عربستان وسرزمین حجاز پیشرفت نمود، وملتهای دیگر هم زیر پرچم توحید وشعار جاوید لا اله الا الله گرد آمدند، سیاست ناروای تبعیض نژادی در تمام شئون مختلف زندگی وزمینه های حقوقی واجتماعی در جهان اسلام پدیدار گشت. واین سیاست بطور جدی در طول سیاست چندین ساله ی خلیفه ی دوم بدستور شخص وی عملی گردید، ودو عنوان در زبان مسلمانان رایج شد که یکی (موالی) بود ودیگری (علج) یعنی: کفار عجم، وموالی که معنای وابستگان وآزاد شده ها را داشت عنوانی شد برای نو مسلمانان غیر عرب و(علج) که در لغت عرب بمعنی گورخر است، از باب اهانت وپستی، لقب کفار عجم گردید.
سیاست تبعیض نژادی
ظاهرا علت اینکه مسلمانان غیر عرب بعنوان (موالی) معنون گشته وبا این عنوان معروف شدند این بود که: چون (عمر) خلیفه ثانی، سیاست تبعیض نژادی را بطور اصولی پی ریزی نمود ودفتر حقوق را منظم کرد ونام تمامی قبائل وافراد عرب را که نسبت قبیلگی آنها معلوم ومنظم بود، یکایک ثبت وضبط نمود، نو مسلمانان غیر عرب که مانند اعراب شجره ی نسبی مشخصی نداشتند وپدران آنها از نظر عرب مجهول ونا شناخته بودند، در برابر عرب ناچار شدند برای اینکه از مزایای اسلامی وحقوق اجتماعی بهره مند گردند، خود را به یک قبیله ی عربی وابسته کنند تا در نتیجه، در درجه ی دوم مسلمانی قرار گرفته واحترام آنان ملحوظ بماند وبدینوسیله از حقوق اجتماعی اسلام بهره مند شوند. واین لفظ مولی که معنی آزادشده ویا (وابسته بودن) داشت دلیل بر این بود که آنان (مسلمانان غیر عرب) وزیردست عربند، وباید از طرف عرب، از حقوق اجتماعی وامور زندگانی بی نصیب نمانند!!!
گواه زنده
شاهد زنده وسند گویائی که گواه این حقیقت است ونشان می دهد که سیاست تبعیض نژادی وادامه ی این روش ناپسند تا چه اندازه در بین عربها معمول ورایج بوده است واعراب آنروز هیچگونه ارزش واعتباری برای نو مسلمانان غیر عرب قائل نبوده اند، وحتی کار بجائی کشیده شده که نو مسلمانان غیر عرب ناچار شوند برای احقاق حقوق حقه ی خود لب به شکایت باز کرده وبرای اعتراض، به سیاست تبعیض نژادی به حضور علی (علیه السلام) شرفیاب شوند، روایتی است که مرحوم کلینی قدس سره در کتاب (کافی) راجع به شکایت (موالی) از (اعراب) بدین صورت آورده است:
شکایت از تبعیض
روزی گروهی از موالی به حضور امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیدند واز سوء رفتار عرب شکایت کردند وگفتند: یا امیر المؤمنین رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هیچگونه تبعیض میان عرب وغیر عرب در تقسیم بیت المال یا در امر ازدواج قائل نبود، بیت المال را بطور مساوی تقسیم می کرد وسلمان فارسی، وبلال حبشی وصهیب رومی در عهد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با زنان عرب ازدواج کردند، ولی امروز عربها میان ما وخودشان تفاوت قائلند. علی (علیه السلام) رفت ودر این زمینه با عربها صحبت کرد، اما مؤثر واقع نشد، آنها فریاد کردند، غیرممکن است، غیرممکن است، نمی شود، نمی شود.
علی (علیه السلام) در حالی که از این جریان سخت خشمناک شده بود، میان موالی آمد وفرمود: با کمال تأسف ایشان حاضر نیستند با شما روش مساوات در پیش گیرند، ومانند یک مسلمان متساوی الحقوق با شما رفتار نمایند، من به شما سفارش می کنم که تجارت وبازرگانی را پیشه خود سازید وخداوند به شما برکت خواهد داد(162). بنابراین از مجموع مطالب گذشته وهمچنین جریان شکایت موالی وسوء رفتار اعراب نسبت به آنها، می توان بدست آورد که لا اقل یکی از علل نامگذاری مسلمانان غیر عرب وبخصوص ایرانیان، بعنوان موالی، همان سیاست ناروای تبعیض نژادی بوده است.
یک مقایسه
برخلاف شیوه ی زمامداری خلیفه ی دوم (عمر بن الخطاب) که از موالی وایرانیان خوشش نمی آمد واز آنها بشدت دوری می نمود، علی (علیه السلام) که پیوسته از این طرز رفتار وروش ناپسند وسیاست خشونت آمیز عربی در رنج وعذاب بسر می برد، پس از آنکه زمام امور حکومت اسلامی را بدست با کفایت خود گرفت، بی پروا موالی ونو مسلمانان عجم وافراد ایرانی نژاد را بخود نزدیک ساخت.
وهمچنانکه پیش از دوران زمامداریش به نژادهای دیگر نیز عنایت داشت، پس از آنکه مرکز حکومت اسلامی را بکوفه منتقل نمود با یک آینده نگری درست وصحیح، زمینه ی شرکت ایرانیان را در مکتب اسلام وقرآن فراهم نمود وچون هوش واستعداد واخلاص وایمان ایرانیان را در مسلمانی تشخیص داد، به آموزش وپرورش آنان همت گماشت وافرادی مانند (میثم تمار) خرما فروش عجم، که از اهل (هجر) وبحرین بود ویک فرد ایرانی بشمار می رفت از صاحبان سر واسرار خود ساخت واو را در کنار کمیل بن زیاد نخعی دوش بدوش یکدیگر بر سر یک میز آموزش داد وبه وی اسرار ولایت آموخت وبدین وسیله زمینه ی گسترش دین پاک اسلام وپرتو نور ولایت را در سرزمین ایران فراهم ساخت. ولذا درباره ی عنایتهای ویژه ی آن حضرت نسبت به ایرانیان در تاریخ آمده است که (مغیره ضبی) همیشه در مقایسه ی میان علی (علیه السلام) وخلیفه ثانی (عمر) می گفت: علی (علیه السلام) تمایلش نسبت به موالی (مسلمانان غیر عرب) بیشتر بود و(عمر) برعکس، از آنها خوشش نمی آمد وبه شدت از موالی دوری می نمود وبیش از هر کس دیگر از آنان گریزان بود(163).
پرخاش شدید اشعث به امیر مؤمنان
هرچند امیر مؤمنان علی (علیه السلام) در طول دوران حکومت چند ساله اش که بسیار کوتاه ولی پربار وپربرکت بود، به شدت به مبارزه با سیاست تبعیض نژادی برخواست، ودیوار انحصار طلبی ودوگانگی را ویران ساخت. اما متأسفانه این روش زشت وناپسند واعمال ضد انسانی وخلاف اسلامی، چنان در روح وخون وجان عرب ریشه دوانده بود، که وقتی دیدند علی (علیه السلام) برخلاف شیوه ی زمامداران گذشته، (مسلمانان غیر عرب) را بخود نزدیک ساخته وبه آنان توجه بیشتری دارد وبه تعلیم وتربیتشان پرداخته است، این معنا آن چنان بر اعیان واشراف وبزرگان عرب وخفاشان درمانده از دیدار نور ولایت، سخت وناگوار آمد تا جائی که (اشعث بن قیس کندی) سردار به اصطلاح نامی ومعروف عرب بدان حضرت خورده گرفت وپرخاش نمود واو را بر این عمل انسانی اسلامی اش سرزنش کرد، وبا لحن تند وزننده ای که حاکی از تعصب عربی بود، به حضرت علی (علیه السلام) که مشغول سخنرانی بود اعتراض کرد که (تو این سرخ رویان (یعنی موالی وایرانیان) را بر ما چیره ساخته ای) چنانچه مشروح این جریان در تاریخ وحدیث بدین صورت آمده است:
پیشگویی علی از آینده ایرانیان
(عباد بن عبد الله اسدی می گوید: من روز جمعه ای در مسجد نشسته بودم وعلی (علیه السلام) بر فراز منبری از آجر خطبه می خواند و(ابن صوحان) در پای منبرش نشسته بود. (اشعث) آمد وپا برگردن مردم می گذاشت ومی گذشت تا نزدیک آن حضرت رسید، وچون روبروی آن حضرت قرار گرفت، گفت: (یا امیر المؤمنین غلبتنا علیک هذه الحمراء)؛ ای امیر مؤمنان! این سرخ رویان (یعنی: ایرانیان) در نزدیکی به تو بر ما غلبه کرده اند وجلو روی شما بر ما (عربها) چیره شده اند ومقربان درگاه حضرتت گردیده اند وتو جلو آنها را نمی گیری!!!
آن حضرت از شنیدن این سخن خشمناک شد وپای خود را محکم به منبر کوبید، تا اینکه (ابن صوحان) گفت: ما را با این مرد (ابن اشعث) چکار آنگاه گفت: بطور مسلم امروز علی (علیه السلام) سخنی خواهد گفت که پرده از چهره ی عرب بردارد ونشان خواهد داد که عرب چکاره است. امروز علی (علیه السلام) سخنی خواهد گفت که آنچه نهانست آشکار شود وبرای همیشه در خاطره ها بماند.
آنگاه علی (علیه السلام) فرمود: چه کسی است که عذر مرا از این شکم گنده های بی فایده بخواهد، (یعنی مرا از شر اینگونه افراد خلاص کند) که خودشان در بستر نرم استراحت می کنند، ومانند حیوانات وچهارپایان درازگوش اینطرف وآن طرف ملق می زنند ویکی از آنها (بعنوان نمایندگی از دیگران) پیش می آید ودر حالی که بر روده های خود زیر ورو می شود (یعنی: بقول معروف از باد شکم سخن می گوید) ومردمی هم (یعنی موالی وایرانیان) آفتاب می خورند وروزهای گرم بخاطر خدا فعالیت می کنند واو (یعنی اشعث) به من فرمان می دهد که من آنها را (یعنی: موالی را) از خود برانم واز نزد خویشتن دورشان سازم تا از ستمکاران باشم!!!. سپس فرمود:
(أما والذی فلق الحبة وبرء النسمة لقد سمعت محمدا (صلی الله علیه وآله) یقول: لیضربنکم والله علی الدین عودا کما ضربتموهم علیه بدءا)
(قسم به پروردگاری که دانه را شکافت وگیاه را رویاند وانسان را آفرید، من خود از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) شنیدم که می فرمود: بخدا قسم همچنانکه شما در ابتداء کار، با ایرانیان بخاطر اسلام خواهید جنگید، بعد ایرانیان، بخاطر تازه شدن اسلام وحمایت از دین با شماها خواهند جنگید(164).
کلمه حمراء در لغت
در (لسان العرب) (کتاب لغت)در ماده ی (حمر) می نویسد:
(الحمراء العجم، لبیاضهم) یعنی (حمرا) که معنی آن سرخ رویان است (عجمها) هستند، برای آنکه سفید چهره اند، وبدین لحاظ که سرخی بر سفیدی چهره شان غلبه دارد بآنان سرخ چهره گفته اند وعرب، به مردم غیر عرب زبان که سفید چهره بودند، مانند رومیان وایرانیان وهمچنین کسانی که در رنگ چهره بآنان شباهت داشتند حمراء (یعنی: سرخ چهره) می گفتند.
صاحب لسان العرب در ادامه ی سخنان خود می گوید:
از همین قبیل است حدیث علی (علیه السلام) هنگامی که یکی از سرداران معروف عرب به او گفت (غلبتنا علیک هذه الحمراء) تو این سرخ رویان را بر ما چیره ساخته ای، وعلی (علیه السلام) در پاسخش فرمود: آری، اینان بخاطر حمایت از دین در آخر سر با شما خواهند جنگید همچنانکه شما در ابتداء کار با آنان جنگیدید ومراد او (یعنی اشعث) از حمراء یعنی (سرخ رویان) ایرانیان ورومیان بوده است.
صاحب لسان العرب در آخر سخنان خود می گوید: (وعرب موالی یعنی مسلمانان غیر عرب را حمراء یعنی سرخ چهره می نامیدند).
ودر (مجمع البحرین) کتاب لغت، در ماده ی حمر می نویسد:
(وفیه بعثت الی الأحمر والأسود، یرید به، الی العرب والعجم) ودر حدیث وارد شده که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: من بسوی سرخ وسیاه فرستاده شده ام، مقصود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از سرخ وسیاه، عرب وعجم است وعجم (یعنی غیر عرب) زیرا مردم غیر عرب بیشتر سرخ چهره وسفید چهره اند، ورنگ چهره ی عرب بیشتر گندمگون ومتمایل به سیاهی است.
ودر (غریب الحدیث) ج 3، ص 474، طبع مصر می گوید:
(وقوله الحمراء یعنی العجم والموالی) مراد از حمراء که عجم است یعنی مردم غیر عرب، ومنظور از موالی مسلمانان غیر عرب می باشد، آنان را حمراء گفته اند، زیرا رنگ چهره ی عرب بیشتر گندمگون ومتمایل به سیاهی است، وعجم بیشتر سفید چهره وسرخ چهره اند واین مانند گفتار مردم است که وقتی می خواهند از بنی آدم صحبت کنند می گویند: سرخشان وسیاهشان. مقصود از سرخشان هر کسی است که بیشتر سفید رو باشد، ومقصود از سیاهشان هر کسی است که رنگ چهره اش متمایل به سیاهی است.
بطوریکه خوانندگان عزیز در این روایت ملاحظه فرمودند، نه تنها امیر مؤمنان علی (علیه السلام) بر خلاف شیوه ی زمامداران گذشته، موالی وایرانیان را به خود نزدیک ساخته وبه تعلیم وتربیتشان پرداخته وعملا با سیاست تبعیض نژادی به شدت به مبارزه برخاسته وطرفداران تبعیض نژادی را به باد انتقاد واستهزاء گرفته است، بلکه علاوه بر همه ی آنها از آینده ی درخشان ایرانیان وفدارکاری وجانبازی آنان وتلاش پیگیر وجهاد مقدسشان در راه اعتلاء کلمه ی توحید وحمایت از قرآن وجنگ آنان با اعراب متعصب را نیز خبر داده است.
موالی در منطق اهل بیت
از مجموع جریاناتی که درباره ی سیاست ناروای تبعیض نژادی وتفاوت میان عرب وغیر عرب در دوران زمامداری خلفاء (ثلاثه) یادآور شدیم، وهم چنین با توجه به تداوم این سیاست در نظام دولتهای جبار وستمگر اموی وعباسی که عنوان (موالی) را دلیل بر پستی وزبونی مسلمانان غیر عرب می دانستند، ونیز با توجه به این حقیقت که پیشوایان معصوم (علیهم السلام) پیوسته با این طرز تفکر وروش ناپسند مخالفت نموده وهمواره متعرض شرح وتفسیر کلمه ی (موالی) گردیده وآن را از روی عدالت وجهان بینی تفسیر فرموده اند، چنین فهمیده می شود که مراد ومقصود اهل بیت (علیهم السلام) از کلمه ی (موالی) شیعیان وپیروان راستین مکتب وحی وبخصوص ایرانیان پاکدل وطرفداران خاندان رسالت بوده است.
دلیل این مدعا روایات چندی است که در زمینه ی تفسیر کلمه ی موالی از زبان دربار ائمه ی معصومین (علیهم السلام) وارد شده ودر هر فرصت مناسبی به توضیح وتشریح این کلمه پرداخته اند که به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم.
اینک چند نمونه:
1- در حدیثی از امام باقر (علیه السلام) که در زمینه ی معرفی شیعه روایت شده چنین آمده است:
(نحن العرب وشیعتنا منا وسائر الناس همج أو هبج)(165).
عرب ما هستیم، وشیعیان ما نیز از ما هستند وسایر مردم همچون علفهای بی ارزش می باشند.
2- در روایت دیگری که در تفسیر کلمه ی مولی از آن حضرت نقل شده چنین آمده است:
عن محمد بن مسلم، قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول: من ولد فی الاسلام فهو عربی ومن دخل فیه طوعا أفضل ممن دخل فیه کرها، والمولی، هو الذی یؤخذ أسیرا من أرضه ویسلم، فذلک المولی)(166).
محمد بن مسلم می گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: کسی که در اسلام متولد شده باشد، عربی است، وآنکس که با میل ورغبت آن را پذیرفته ودر آن وارد شود، از کسی که از روی ترس واجبار آن را بپذیرد بهتر است، و(مولی) آن کسی است که او را در سرزمینش به اسارت بگیرند ومسلمان شود، چنین کسی را (مولی) می گویند.
3- مرحوم شیخ صدوق علیه الرحمه، درباره ی معنای کلمه ی (مولی) روایتی را از امام صادق (علیه السلام) بدین صورت نقل نموده است:
مردی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: (ان الناس یقولون من لم یکن عربیا صلبا ومولی صریحا فهو سفلی)؛ مردم می گویند: هر کس عربی خالص یا مولای خالص نباشد (یعنی وابسته به یک عرب نباشد) او پست است.
امام (علیه السلام) فرمود: مولای خالص یعنی چه؟
آن مرد در پاسخ گفت: یعنی کسی که پدر ومادرش هر دو قبلا برده بود وبعدا آزاد شده اند.
امام (علیه السلام) فرمود چرا چنین می گویند؟ ومولای خالص چه مزیت وامتیازی دارد؟!!
مرد گفت: برای گفته ی رسول الله (صلی الله علیه وآله) که فرموده است: (مولی) وآزاد شده ی هر قومی از خود آنهاست (مولی القوم من أنفسهم) پس کسی صاحب فضیلت است که یا عربی خالص باشد، ویا مولای خالص باشد که ملحق به عربی است!!
امام صادق (علیه السلام) فرمود: سبحان الله: آیا بتو نرسیده است ویا نشنیده ای که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمود: منم مولای هر کس که مولی ندارد ومنم مولای هر مسلمانی از عرب وعجم. آیا کسی که پیغمبر ولی ومولای او باشد واو به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وابسته باشد از پیغمبر نیست؟ واز خود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) محسوب نمی شود؟ آنگاه حضرت فرمود: کدام شریفترند آیا آنکس که از پیغمبر وملحق به پیغمبر ووابسته ی به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است شریفتر است یا آن کس که وابسته به یک عرب جلف است که بر پشت پاشنه ی پای خود می شاشد؟ سپس فرمود: آنکه از روی میل ورغبت ودلخواه خود، مسلمان شد، بسی بهتر وشریفتر است از آنکه از روی ترس مسلمان شده است، این اعراب منافق، از روی ترس مسلمان شدند، ولی (موالی) یعنی: ایرانیان، با میل ورغبت وبدلخواه خود مسلمان شدند(167).
4- در روایتی که از امام موسی بن جعفر (علیه السلام) رسیده، چنین آمده است:
(الناس ثلاثة، عربی، ومولی، وعلج، فأما العرب فنحن، واما مولی، فمن والانا وأما العلج فمن تبرأ منا وناصبنا)(168).
مردم سه دسته اند، عرب، وموالی، وعلج، اما عرب ما هستیم، واما موالی دوستان وپیروان ما وشیعیان ما هستند واما (علج) کسانی هستند که از ما بیزارند وبا ما سخت در عداوتند.
5- مرحوم علامه مجلسی - اعلی الله مقامه- در کتاب نفیس (بحار الانوار) در باب نهم (باب اصناف الناس فی الایمان) پس از ذکر آیات وروایاتی چند که در بیان مدح موالی، وفضیلت عجم آورده است می فرماید:
(بیان: ألموالی المعتقون وأبنائهم ومن لحق بقبیلة ولیس منهم..).
(موالی آزادشدگان وفرزندان آنها وکسانی هستند که وابسته به یک قبیله ی عربی بوده واز آنها نباشند، وگویا مقصود ومنظور روایات از (موالی) (عجم) وایرانیانند. زیرا (ایرانیان) اعراب بر پدرانشان غالب آمدند وفاتح ایران شدند، وگویا اعراب با غالب آمدن بر ایرانیان آنان را آزاد ساخته اند، یا اینکه چون ایرانیان مسلمان شدند وایمان آوردند از این لحاظ به پیشوایان مذهبی خود وابسته شدند. وموالی عرب بشمار آمدند(169).
از مجموع روایاتی که تا بدینجا نقل نمودیم، همچنین از بیان امام صادق (علیه السلام) وتجزیه وتحلیلی که آن حضرت درباره ی (موالی) فرموده است، ونیز از بیانات مرحوم علامه ی مجلسی رحمه الله که در رابطه با همین موضوع آمده است، چنین به نظر می رسد: که چون بیشتر (مسلمانان غیر عرب) ایرانی بوده، وایرانیان بیش از دیگران به حقیقت وروح اسلام توجه داشته وپیوسته از طرفداران سر سخت خاندان وحی ورسالت بوده اند وهمواره از آن خانواده دفاع می نموده اند، از اینرو مراد از کلمه ی (موالی) در اصطلاحات أئمه ی معصومین (علیهم السلام) (ایرانیان) وشیعیان وپیروان راستین مکتب ولایت بوده است.
با تحقیقی که پیروان کلمه ی (مولی وموالی) بعمل آمد، جای شک باقی نمی ماند که در هرجا کلمه ی مولی یا موالی، در لسان ائمه ی معصومین (علیهم السلام) بکار رفته است مقصود آنان از این دو کلمه ایرانیان، وبخصوص شیعیانشان بوده است.
نکته ی دوم: خروج پرچم های سیاه
نکته ی بسیار مهمی که دانستن آن برای فهم ودرک بیشتر روایات در آینده لازم است، مربوط به خروج (پرچم های سیاه) وپدید آمدن آن پرچمها از سمت مشرق ویا از جانب خراسان می باشد.
از آنجا که حقیقت وماهیت این پرچمها برای بسیاری از افراد، ناشناخته ومجهول است وتشخیص انگیزه ی خروج، وپیدایش آنها برای تعداد زیادی از مردم مانند معمائی بغرنج، سخت ومشکل بنظر می رسد، لذا ناگزیریم، برای اینکه واقعیت آن پرچمها آشکار شود وبدانیم: که صاحبان این پرچم های سیاه (که در روایات فراوانی آمده است که پرچمهائی سیاه از مشرق نمایان می شود وبا مردی بنام سفیانی می جنگد وزمینه ی حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) را آماده می سازد) چه کسانی هستند، وچه می خواهند وچرا خروج می کنند ومقصودشان از این خروج ونهضت، وجنبش وحرکت وجنگ ونبرد وقتل وکشتار چیست، مختصری در این باره گفتگو کنیم تا این معما، حل گردیده وماهیت آن بر همگان روشن شود.
سنت پرچمداری در گذشته وحال
در دنیای متمدن وجهان پیشرفته ی امروز در میان همه ی دولتها وکشورهای کوچک وبزرگ، وممالک مستقل ونیمه مستقل جهان که به اصطلاح آزادی از دست رفته ی خود را بازیافته وبه استقلال نسبی وظاهری رسیده اند، رسم بر این است که: هر دولت وکشور در دنیا خواه وناخواه دارای شعار مخصوص وپرچم ویژه ای است که از بقیه ی دولتها وکشورها متمایز می گردد.
چنانکه می دانیم پرچم هر کشور در واقع رمز استقلال ونشان دهنده ی عظمت ومظهر نیرومندی آن کشور است، وگرچه بصورت ظاهر چند سانت ویا یکمتر پارچه ای بیش نیست، اما از آنجا که رمز استقلال کشور به شمار می رود، در نزد همگان محترم، واز جلوه وشکوه خاصی برخوردار است وچون نشانه ی استقلال ورمز آزادی محسوب می شود در نظر سربازان وافراد نظامی بقدری پر شکوه وجلال است که در پادگانهای نظامی در برابر آن رژه می روند واحیانا بدان سوگندمی خورند.
از اینها که بگذریم هر گاه کشور مورد هجوم دشمن قرار گرفت به هنگام جنگ سربازان مدافع آن را به دوش می کشند ودر برابر دشمن آن را به اهتزاز درمی آورند وبرای برافراشتن آن وجلوگیری از سرنگونی اش، فدارکاریها وجان فشانیها می کنند تا جائی که حتی برای حفظ ونگهداری اش تا سرحد مرگ پیش می روند وجان خود را نیز در این راه فدا می سازند، واین حقیقی است که همه ی ما امروز با چشم خود بالعیان آن را مشاهده می کنیم.
خلاصه ی مطلب آنکه: سنت پرچمداری، وداشتن پرچم وهمچنین برافراشتن پرچمها در موقع جنگ، وحفظ ونگاهداری آن، از جمله ی آداب ورسوم دیرین ملتها در طول تاریخ بشریت واز عادات همیشگی آنهاست وتنها مربوط به امروز نیست، بلکه سابقه ی تاریخی طولانی دارد.
در این باره ابن خلدون در کتاب معروف خود بنام (مقدمه ی ابن خلدون) می نویسد:
سنت پرچمداری از آغاز خلقت بشر تاکنون در جنگها معمول ومتداول بوده وشعار مخصوص جنگ بشمار می رفته وملتها همچنان آنها را در رزمگاهها ومیدانهای نبرد بکار می برده اند وحتی در دوران رسالت پیامبر گرامی اسلام نیز این سنت تداوم داشته وآن حضرت هم مانند دیگران در جنگهایی که داشته، به این سنت پای بند بوده است.
گواهی تاریخ وحدیث
مرحوم علامه مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب پرارج (بحار الانوار) درباره ی این مطلب که علی (علیه السلام) پرچمدار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بوده است می نویسد:
مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید، پرچمدار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چه کسی بود؟
جواب داد: علی ابی طالب (علیه السلام)(170).. ودر روایت دیگری از تاریخ طبری، وبلاذری. وصحیح مسلم وبخاری چنین نقل کرده است که: چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اراده فرمود برای جنگ (بدر) بیرون برود، هر گروهی از مسلمانان برای خود پرچمی را انتخاب نمودند، پرچم (حمزه) سرخ رنگ، وپرچم (بنی امیه) سبز رنگ، وپرچم علی بن ابی طالب (علیه السلام) (زردرنگ) وپرچم پیامبر (صلی الله علیه وآله) سفید رنگ بود(171).
ودر جنگ (خیبر) موقعی که آن حضرت فرمود: (لأعطین الرایة غدا رجلا یفتح الله علی یدیه، یحب الله ورسوله، ویحبه الله ورسوله)؛ (این پرچم را فردا بدست کسی خواهم داد که او خدا وپیغمبر خدا را دوست می دارد، وخدا وپیغمبرش هم او را دوست می دارند، واو برنمی گردد مگر اینکه فاتح وپیروز باشد) این پرچم را بدست علی (علیه السلام) داد(172).
از دیدگاه تاریخ وحدیث، مسلم است که بکار بردن پرچم وبرافراشته داشتن آن به هنگام جنگ ونبرد پیوسته در طول تاریخ چه پیش از ظهور اسلام وچه بعد از آن همچنان ادامه داشته است وحتی در تاریخ آمده است که در زمان امیر مؤمنان (علیه السلام) نیز در جنگ جمل وصفین، فرزند آن بزرگوار بنام (محمد بن حنفیه) پرچمدار وصاحب رایت آن حضرت بوده است(173).
در حادثه ی خونین کربلا، نیز سمت پرچمداری (حسین بن علی (علیه السلام)) به عهده ی برادر رشید وشجاع وفدارکارش (قمر بنی هاشم) حضرت ابو الفضل العباس (علیه السلام) بوده وپس از آن نیز حتی کسانی که برای برانداختن نظام ظالمانه (بنی امیه) وپی ریزی حکومت ستمگرانه ی (بنی العباس) قیام کردند، مانند- ابو مسلم خراسانی ویاران او که مردم را علیه بنی امیه شوراندند- هر چند که اهل حق نبودند- ولی بهر حال علامت ویژه ونشانه ی مخصوص داشتند که نشانه ی حرکتشان همان پرچم های سیاه بوده است.در هر صورت: در هر دوره وزمانی، هر دولت وکشوری که نغمه ی استقلال وآزادی را سر داده است وهر گونه قیام وانقلابی که در جهان بوقوع پیوسته است وهر گروهی که زمام امور چند روزه ی دنیای ناپایدار را بدست گرفته اند، خواه وناخواه دارای علامت ویژه ونشانه ی مشخصی که آنها را از سایر دولتها وکشورها متمایز سازد، بوده اند.
نشانه استقلال تشیع
با توجه به اینکه هر قوم وملتی در هر عصر وزمانی طبق سنت معمول دارای نشانه ی مخصوصی بوده است، اگر روایات را ملاحظه کنیم، می بینیم که رهبران دینی وپیشوایان مذهبی از حرکت گروهی خبر داده اند که دارای پرچم های سیاه می باشند واز آن، بعنوان (رایات سود) یاد شده است، این پرچم ها، همین پرچم های سیاه معمولی فعلی شیعیان است وهمین پرچمهاست که نشانه ی استقلال، ورمز آزادی ومظهر توان ونیرومندی این گروه مخلص وفداکار وحقیقت خواه است.و باز همین پرچمهاست که علاوه بر آنکه یکی از نشانه های بارز عزاداری شیعیان وعلامت غمگساری آنان بر شهدای گلگون کفن کربلا ونکوهش بر بنی امیه وهمه ی جنایتکاران وستم پیشگان در طول تاریخ بشریت بشمار می رود (ودر ایام عزاداری وسوگواری سرور شهیدان ورهبر آزادمردان جهان حضرت حسین بن علی (علیه السلام) در هر شهر وروستا، وبر سر هر کوی وبرزن، وسر در خانه ها، مساجد، حسینیه ها، تکایا، ودر گوشه وکنار خیابانها نصب می گردد وشیعیان راستین حسین (علیه السلام) بدینوسیله شدت حزن واندوه خود را با نصب آنها به جهانیان، اعلام می کنند) در روایات اسلامی، نموداری از حرکت انقلابی تشیع، وعلامت رویاروئیشان با کفر جهانی معرفی گردیده است.
البته این درست است که این پرچمها با این کیفیت، ویا رنگ خاص، در دوران رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ویا زمان برخی از أئمه ی معصومین (علیهم السلام) وجود نداشته است، ولی از آنجا که شخص رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) وجانشینان معصوم آنحضرت پیوسته با عالم غیب در ارتباط بوده وبر اثر وحی ونبوت واحراز مقام امامت وولایت از حقیقت وآینده جهان ترسیم روشنی داشته اند. لذا از آینده ی درخشان ملتی که شعار آنها (پرچم های سیاه) بوده وبرای احقاق حق وبرانداختن نظام ظلم وستم واحیاء مذهب خود در آینده قیام خواهند کرد، خبر داده ومسلمانان را از حرکت انقلابی چنین مردمی که پس از گذشت سالیان درازی پیدا خواهند شد، وزمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) خواهند بود، با اطلاع ساخته، وشعار مخصوص آنان را که همان (پرچم های سیاه) بوده است به جهانیان گوشزد فرموده اند.
به هر حال در این زمینه روایات فراوانی در کتب معتبره ی شیعه وسنی موجود است که برای نمونه تنها به ذکر 2 حدیث اکتفا نموده وتوضیح بیشتر را به موضوعی که تحت عنوان (قیام زمینه سازان دولت مهدی (علیه السلام) از مشرق آغاز می شود) ارجاع می دهیم واینک 2 حدیث؛
1- متقی هندی در کتاب (کنز العمال) درباره ی (صاحبان پرچمهای سیاه) که با لشکریان سفیانی مواجه می گردند وآنها را در جنگ، شکست می دهند، در ضمن یک خطبه ی مفصل وطولانی از امیر المؤمنین (علیه السلام) چنین آورده است:
(فیبعث علیه فتی من قبل المشرق یدعو الی أهل بیت النبی (صلی الله علیه وآله) هم أصحاب الرایات السود والمستضعفون، فیعزهم الله وینزل علیهم النصر، فلا یقاتلهم أحد الا هزموه)(174).
آنگاه جوانمرد آزاده ای که مردم را به سوی اهل بیت پیغمبر دعوت می کند، از طرف مشرق بر علیه سفیانی برانگیخته می شود، وآنان (یعنی: مردم مشرق زمین) صاحبان پرچم های سیاه، ومردم مستضعفی هستند که خداوند به آنها قدرت وعظمت ونیرو می بخشد، وآنان را پیروز می گرداند. هیچکس با آنها نمی جنگد مگر آنکه آنان او را شکست می دهند.
2- محمد بن ابراهیم نعمانی در کتاب (غیبت نعمانی) ومرحوم علامه مجلسی در کتاب (بحار الانوار) روایت کرده اند که: از کعب الاحبار، روایت شده است که در ضمن حدیثی نسبتا مفصل گفت:
حضرت قائم - عجل الله تعالی فرجه - از نسل علی (علیه السلام) است، برای او غیبتی است مانند غیبت یوسف، وبازگشتی است مانند بازگشت (عیسی بن مریم) عیله السلام وپس از آنکه مدتی غایب شده باشد ظاهر می شود، در وقتی که ستاره ی سرخ ویا ستاره ی دیگری طلوع کرده و(زوراء) که (شهر ری) است خراب شده و(مزوره) که بغداد است خسف ونگونسار گردیده وسفیانی خروج نموده، وجنگ میان فرزندان عباس (یعنی بنی العباس) وجوانان ارمنیه وآذربایجان درگرفته باشد وآن جنگی است که هزاران هزار کشته دارد وهر کسی دست بر قبضه ی شمشیر جواهرنشان (وآشکار) دارد، وجنگ بسیار بزرگی است که پرچم های سیاه در آن در اهتزاز است وآن جنگ، همان جنگی است که مرگ سرخ (یعنی کشتن وکشته شدن با وسایل مدرن جنگی) را به مردم بشارت می دهد، وبا طاعون خطرناک آمیخته است(175).
تذکر
باید توجه داشت: روایاتی که درباره ی خروج پرچم های سیاه از مشرق، ویا خراسان رسیده است، ومحدثان وراویان آثار اهل بیت (علیهم السلام) آنها را در کتابهای خود تحت عنوان (رایات سود) ویا (زمینه سازان حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام)) آورده اند، این پرچمها، غیر از پرچم های سیاه ابو مسلم خراسانی است. زیرا:
اولا- این پرچم ها، پرچمهایی است که نشانه ی استقلال وآزادی ومعرفی (شیعه) است.
ثانیا- در نزدیکیهای خروج حضرت مهدی (علیه السلام) وپیشاپیش ظهور مبارک آن حضرت نمایان می گردد.
وثالثا- صاحبان آن پرچمها، کسانی هستند که برای بپا داشتن حق واز بین بردن باطل ومحو آثار ظلم قیام می کنند، وبا قیام خود زمینه ی حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) را فراهم می آورند.
لذا بیشتر کسانی که روایات مربوط به پرچم های سیاه را نقل کرده اند، گفته اند که: این پرچم های سیاه، نه آن پرچم های ابو مسلم خراسانی است بلکه پرچمهایی است که برای وصول بحق ورسیدن به امام عصر -عجل الله تعالی فرجه- وملحق شدن به آن حضرت خواهد آمد.
دو توضیح از دو نویسنده
ابن کثیر دمشقی، متوفای سال 774 هجری در کتاب (نهایة البدایة والنهایة) پس از ذکر روایتی که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره ی خروج پرچم های سیاه از خراسان آورده است، چنین می نویسد:
این پرچم های سیاه، نه آن پرچم های سیاهی است که ابو مسلم خراسانی با آنها آمد ودولت بنی امیه را در سال 132 هجری، سرنگون ساخت، بلکه این پرچمها، پرچم های سیاه دیگری است که برای یاری دادن وکمک رساندن ومساعدت حضرت مهدی (علیه السلام) می آید. وخداوند کار آن حضرت را در یک شب اصلاح می نماید واو را بوسیله ی مردمی از اهل مشرق که وی را یاری می دهند ودولتش را برپا می دارند وارکانش را محکم می کنند، وپرچمهای شان سیاه است. تایید می فرماید(176).
مؤلف کتاب (الاشاعه لاشراط الساعه) برزنجی شافعی نیز پس از آنکه روایتی را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره ی خروج پرچم های سیاه نقل کرده است درباره ی ماهیت این پرچم ها وصاحبان آن چنین می نویسد:
تذکر: این پرچم های سیاه، غیر از پرچمهای سیاهی است که برای یاری دادن بنی العباس آمدند، وگرچه این هر دو پرچم از طرف مشرق واهل خراسان است وهر دو با بنی امیه می جنگند اما پرچم های سیاه دومی با پرچمهای بنی العباس فرق بسیار دارد، زیرا: صاحبان این پرچمها - کلاههایشان سیاه ولباسها وپیراهنهایشان - سفید است وآنها لباسهایشان سیاه بود، واین پرچمها کوچک است وآن پرچمها بزرگ بود، واین پرچمها رهبرشان سیدی هاشمی است که فرمانده سپاه او مردی بنام شعیب بن صالح تمیمی است وآن پرچمها آنها را (ابو مسلم) رهبری می کرد، وصاحبان این پرچمها با مردی از اولاد ابو سفیان - بنام سفیانی - می جنگند وصاحبان آن پرچمها با (بنی مروان) جنگیدند، ودر روایت (سعید بن مسیب) به همه ی اینها تصریح شده است)(177).
نکته ی سوم: مشرق کجاست وخراسان کدام سرزمین است؟
با توجه به اینکه (مشرق) سرزمین وسیع وپهناوری است که کلیه ی مناطق شرقی جهان، از کشورهای عربی خاورمیانه وحجاز گرفته تا (شامات) وعراق وایران وحتی برخی از کشورهای مجاور ایران را تا سرحد (چین) نیز شامل می شود، باید دید منظور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وأئمه ی معصومین (علیهم السلام) که فرموده اند (پرچم های سیاهی از مشرق زمین نمایان می شود وصاحبان آن پرچمها برای دولت حضرت مهدی (علیه السلام) زمینه سازی می کننند) این مشرق کجاست؟ وچه سرزمینی است؟ ودر کدامین نقطه از نقاط جهان واقع شده وچه کشورهائی را شامل می شود؟
آیا مقصود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وامامان معصوم (علیهم السلام) از لفظ (مشرق) همه ی کشورهای شرقی ومناطق خاورمیانه است یا اینکه منطقه ی خاص وسرزمین مشخصی را در نظر داشته اند؟ وآیا هدف پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) وجانشینان معصوم آن حضرت از کلمه ی (مشرق) و(خراسان) وپرچم های سیاهی که از آنجا آشکار می گردد ایران است، آیا دلیل قاطع وقانع کننده ای هم هست که این موضوع را تأیید کند یا خیر؟
هدف روایات از مشرق وخراسان ایران است
بدون تردید وبا صراحت کامل می توان اظهار اطمینان کرد که هدف روایات از لفظ مشرق وکلمه ی خراسان فقط وفقط کشور اسلامی ایران است، زیرا:
اولا- وقتی که روایات را مورد ارزیابی قرار می دهیم، می بینیم که هم نام مشرق در آنها دیده می شود وهم نام خراسان، وبعلاوه هر کدام از این روایات، یکدیگر را تفسیر می کند ونقاب از چهره ی مبهمات هم برمی دارند وهمان موضوعی را که روایات مربوط به مشرق بیان می کند همان را هم روایاتی که درباره ی (خراسان) آمده است، تایید می نماید.
وثانیا - روایات مربوط به زمینه سازان حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) منحصر به مشرق وخراسان نیست، بلکه همچنانکه در نکته ی اول، تذکر دادیم، مؤیداتی از قبیل کلمه ی فرس وعجم وموالی ونظائر اینها در روایات دیده می شود که قسمتهایی از آن روایات را بیان کردیم وتعدادی از آنها هم در آینده خواهد آمد.
حال، برای اینکه این ادعاء بدون دلیل نباشد، واطمینان پیدا کنیم که هدف روایات از لفظ مشرق وکلمه ی خراسان (هر دو لفظ) کشور ایران است، بذکر دو حدیث که درباره ی مشرق، وخراسان آمده است بسنده می کنیم وبه شرح آن دو حدیث می پردازیم تا حقیقت مطلب آشکار گردیده وشک وتردیدی برای کسی باقی نماند.
1- در پاره ای از روایات چنین آمده است:
(عن الزبیدی قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله):
یخرج ناس من المشرق فیوطئون للمهدی (علیه السلام) یعنی سلطانه)(178).
زیبدی از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: مردمی از مشرق زمین بپا می خیزند وقیام می کنند وبرای حضرت مهدی (علیه السلام) زمینه سازی می کنند، یعنی: زمینه ی قدرت ودولت وسلطنت آن حضرت را آماده ومهیا می سازند.
2- در حدیث دیگری چنین روایت شده است:
(عن ثوبان قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله):
اذ رأیتم الرایات السود قد أقبلت من (خراسان) فأتوها ولو حبوا علی الثلج فان فیها خلیفة الله المهدی)(179).
ثوبان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
هرگاه دیدید پرچم های سیاه از خراسان نمایان شد، بسوی آنان بشتابید وبه آنها ملحق شوید اگرچه افتان وخیزان، وبا دست وزانو ویا سرانگشتان پا بر روی یخ راه بروید، زیرا خلیفه ی خدا حضرت مهدی (علیه السلام) با آنها ودر میان آنهاست.
وحدت جهت مشرق با خراسان
در این دو روایت هم نام مشرق، وهم نام خراسان دیده می شود ورسول گرامی (صلی الله علیه وآله) با دو تعبیر مختلف، آنهم از یک جا ویک مکان ویک سرزمین، از قیام اسلامی گروهی در آخر الزمان پیش از انقلاب جهانی مهدی موعود -عجل الله تعالی فرجه- خبر داده است.
ممکن است در بدو امر تصور شود که (مشرق) و(خراسان) دو جای مختلف ودو سرزمین متفاوت است ولی با اندکی نظر وتأمل در سایر احادیث، این معنا بخوبی روشن می شود که هر دوی آنها یکی است وبین این دو کلمه تفاوتی وجود ندارد.
توضیح آن اینکه: (مشرق) بر وزن مسجد- اسم مکان است وهمانگونه که اهل لغت گفته اند: (مشرق) عبارت است از محل طلوع آفتاب، وآن طرفی که آفتاب از آنجا طلوع می کند(180).
بنابراین با توجه به اینکه علاوه بر لفظ مشرق کلمه ی خراسان نیز در احادیث فراوانی که در مورد زمینه سازان دولت مهدی (علیه السلام) آمده است وسرزمین خراسان، پیوسته جزء خاک ایران واز نقاط بسیار حساس ومرکزی این مرز وبوم بشمار می رفته، ودر طرف شرقی کشور پهناور ایران واقع شده، ودر زمانهای گذشته منطقه ای آباد وآزاد ووسیع، وسرزمین گسترده ای بوده، وشهرت فوق العاده وبسزائی داشته، وهمواره جزء مناطق مرکزی ایران بحساب می آمده، وخود ایران هم از بلاد شرق، وخاورمیانه ونسبت به عربستان وشامات وعراق، وبرخی دیگر از سرزمینهای عربی خاورمیانه در جانب شرقی این کشورها قرار گرفته، واضافه ی بر همه ی اینها شخص رسول اکرم (علیهما السلام) نیز در عربستان وحجاز زندگی می کرده است، معلوم می شود که مقصود روایات هم از کلمه ی (مشرق) وهم از کلمه ی (خراسان)، کشور ایران است.
زیرا چنانچه هدف اینگونه روایات از کلمه ی (مشرق) کلیه ی مناطق شرقی تا سرحد چین، مراد باشد در این صورت تصریح برخی از روایات که می گوید: حرکت پرچم های سیاه از خراسان خواهد بود، بی معنا وبی فایده است واگر هدف روایات، از کلمه ی (مشرق)، کشور اسلامی ایران باشد فقط در اینصورت با کلمه ی (خراسان) قابل جمع خواهد بود.
وباید گفت مراد از (خراسان) نیز کشور ایران بوده است نه استان خراسان فعلی (چنانکه برخی تصور کرده اند که مراد از خراسان همین خراسان وشهر مقدس مشهد است، وعقیده دارند که قیام سید حسنی باید از همین شهر مقدس باشد) ومی گویند که او حتما باید از همین سرزمین خراسان فعلی با پرچم های سیاه بیاید.
بنابراین، هر چند که ممکن است حرکت سپاه ولشکر واعزام ونیرو ومحل تجمع افراد وبه اهتزاز درآمدن پرچم های سیاه وهمچنین تعداد قابل توجهی از افراد سپاه وارتش ورؤساء کشور از همین منطقه ی خاص خراسان صورت پذیرد، ولی بطور مسلم، هدف روایات از ذکر نام (خراسان) عین خراسان فعلی وشهر مقدس مشهد نیست. وبگونه ای که در آینده، ثابت خواهیم نمود به حسب روایات، وتحقیق پژوهشگرانی که از مدتها پیش، به دنبال شناخت سید حسنی ویا هاشمی خراسانی بوده اند (قیام زمینه سازان دولت مهدی (علیه السلام)) از نفس خراسان نیست. وبهر حال حقیقت وواقعیت این مطلب در هنگام نقل روایات مربوطه بخواست خدا واضحتر وروشنتر خواهد گشت.
اینک برای شناخت موقعیت جغرافیایی خراسان، واینکه معلوم شود هدف روایات از (خراسان) کشور (ایران) است، لازم است نخست جغرافیای تاریخی ایران قدیم را مورد بررسی قرار داده وسپس به گفتار پژوهشگران وصاحب نظرانی که پیرامون منطقه ی جغرافیایی خراسان تحقیق کرده اند بپردازیم تا واقعیت گفته های پیشین بطور مستدل روشن شود.
جغرافیای تاریخی ایران
ایران، یکی از ممالک باستانی جهان است، نام ایران از کلمه ی (آریانا) ویا (آیریانا) که در (اوستا) کتاب مقدس زردتشتیان آمده، گرفته شده است، معنی کلمه ی (ایران) سرزمین آریاها- سرزمین نجیب زادگان است(181).
در وجه تسمیه ی ایران به این نام، گفته می شود: کلمه ی (ایران) در اصل، همان آریانا ویا آیریانا بوده است که بتدریج، وکم کم طی مرور زمان، تحریف شده وبلفظ ایران امروز درآمده است.
واما کلمه ی (پرشیا) که اروپائیها وبیشتر خارجیهای دیگر آنرا در مورد ایران بکار می برند، از لفظ قدیم یونانی (پرسیس) که بمعنی ایالت فارسی بوده ودر قدیم (پرسا) خوانده می شده، گرفته شده است.
اشتهار ایران با نام فعلی آن جنبه ی تازگی دارد واز نیم قرن اخیر یعنی: (در سال 1313 هجری شمسی برابر با سال (1935) میلادی) که دولت ایران آنروز از تمامی کشورهای جهان درخواست نمود که نام (ایران) را بجای کلمه ی (پرسا) ویا (پرشیا) بکار ببرند، این نام مرسوم وشناخته شده است(182). در شمال شرقی، ویا شرقی ترین نقطه ی ایران فعلی، منطقه ی وسیع وپر جمعیتی وجود دارد که در تمام دوران تاریخ اسلام، مورد توجه عمیق پیشوایان معصوم (علیهما السلام) ومحدثان ومؤلفان ومورخان وجهانگردان بوده است.
نام این منطقه ی پهناور در روزگار گذشته وتاریخ اسلام (خراسان) بوده وهم اکنون نیز بهمین نام شناخته می شود.
از مطالعه ی کتابهایی مانند فقه وحدیث وتاریخ وجغرافی وامثال آن که بنحوی با نام (خراسان) ارتباط پیدا می کند چنین استفاده می شود که این منطقه از عهد کهن، نام سرزمین وسیع پهناوری بوده است که معروف ومشهور بوده واز مناطق مهم وحساس ومرکزی ایران به شمار می رفته، ودر میان سایر شهرهای ایران شهرت بسزائی داشته است تا جائی که اعراب ومسلمانان صدر اسلام بخصوص عربهای حجاز وعراق، غالبا بموازات نام (فرس) و(عجم) و(موالی) ایرانیان را به این منطقه ی پرجمعیت منسوب نموده، واز آنان به عنوان (خراسانیان) ویا مردم خراسان یاد می کرده اند.
موقعیت جغرافیایی خراسان
در مورد موقعیت جغرافیایی (خراسان) وشهرت ومرکزیت این منطقه در روزگار گذشته، جهانگردان ومحدثان وجغرافی دانهای فراوانی در گذشته وحال از اخبار واحوال این منطقه سخن گفته اند، که ما در اینجا به نقل قسمتی از سخنان دو نویسنده، یکی از عصر حاضر، ودیگری از قرن ششم هجری بسنده می کنیم.
1- از نویسندگان عصر حاضر، آقای حبیب الله شاملوئی مؤلف کتاب (جغرافیای کامل جهان) درباره ی خراسان فعلی چنین می نویسد:
(استان خراسان، وسیعترین استانهای ایران است، واز جمله ی استانهایی است که با دو همسایه ایران (شوروی وافغانستان) هم مرز است. این استان از شمال به جمهوری ترکستان (شوروی) - از مشرق به جمهوری افغانستان- از جنوب به استانهای سیستان وبلوچستان وکرمان - واز مغرب به استانهای مازندران واصفهان وفرمانداری کل سمنان محدود است، وسیعترین شهرهای ایران یعنی (بیرجند) در این استان واقع است(183).
2- جهانگرد نامی قرن ششم (یاقوت حموی) در کتاب معروف خود بنام (معجم البلدان) درباره ی سرزمین خراسان چنین می نویسد:
(خراسان بلاد واسعة، أول حدودها مما یلی العراق از أذوار قصبة جوین، وآخر حدودها مما یلی الهند، وتشتمل علی أمهات من البلاد، منها- نیسابور، وهرات ومرو وهی کانت قصبتها، وبلخ، وطالقان، ونسا وآبیورد وسرخس، وما یتخلل ذلک من المدن التی دون نهر جیحون).
خراسان، سرزمین وسیع وپهناوری است که نخستین نقطه ی مرزی آن متصل به (عراق) است وآخرین نقطه ی مرزی آن تا حدود هندوستان می رسد، ودارای شهرهای عمده وبزرگی است که از آن جمله است: نیشابور وهرات ومرو واین سه، از شهرهای بزرگ خراسان محسوب می شود، وبلخ وطالقان ونسا وآبیورد، وسرخس وهمه آبادیها وشهرهائی که در فواصل میان شهرهای نامبرده قرار دارد تا برسد به نهر (جیحون) همه وهمه جزء سرزمین خراسان است.
صاحب کتاب (معجم البلدان) پس از آنکه حدود مرز وبوم (خراسان) را مطابق نظریه ی خود بیان می کند، گفتار (بلاذری) یکی دیگر از مورخین نامی متوفای سال 279 هجری را اینگونه بیان می دارد:
(وقال البلاذری: خراسان اربعة ارباع، فالربع الأول ایرانشهر، وهی نیسابور، وقهستان، والطبسان وهرات وبوشنج وباذغیس وطوس واسمها طبران.
والربع الثانی: مرو الشاهجان وسرخس ونسا وآبیورد ومروالروذ والطالقان وخوارزم وآمل وهما علی نهر جیحون.
والربع الثالث: وهو غربی النهر بینه وبین النهر ثمانیة فراسخ: ألفاریاب، وجوزجان، وطخارستان العلیا وخست وأندرابه والبامیان وبغلان والج وهی مدینة مزاحم بن بسطام ورستاق بیل، وبذخشان، وهو مدخل الناس الی تبت ومن أندرابه مدخل الناس الی کابل والترمذ وهو شرقی بلخ، والصغانیان، وطخارستان السفلی، وخلم وسمنجان.
والربع الرابع: ماوراء النهر: بخاری، والشاش، والطراربند، والصغد وهوکس، ونسف، والروبستان، وأشروسنه، وسنأم قلعة المقنع، وفرغانه وسمرقند.
بلاذری: گفته است که خراسان دارای چهار بخش است.
بخش اول: عبارتست از (ایران شهر) که مشتمل است بر شهرهائی چون نیشابور وکوهستان ودو طبس وهرات، وبوشنج، وباذغیس، وطوس که اسم آن طبران است.
بخش دوم: که عبارتست از مروشاهجان، وسرخس، ونسا، وآبیورد، ومرورود وطالقان وخوارزم وآمل که در بالای نهر جیحون واقع است.
بخش سوم: قسمتهای غربی نهر جیحون است که فاصله ی بین آن وبین نهر جیحون هشت فرسخ است وآنها عبارتند از: فاریاب، وجوزجان، وطخارستان بالا، وخست، واندرابه، وبامیان وباقلان والج، ورستاق بیل، وبدخشان.
وبخش چهارم: ما وراء النهر است که عبارتست از بخاری، وشاش، وطراربند، وصغد وهوکس ونسف وروبستان واشروسنه وسنام قلعه مقنع وفرغانه وسمرقند.
وآنگاه (یاقوت حموی) می گوید:
سخن صحیح درباره ی خراسان وحدود آن همانست که ما قبلا بیان نمودیم، زیرا اگر کسی شهرهای دیگری را غیر از آنچه ما گفتیم به خراسان نسبت دهد بخاطر آنست که آن شهرها جزء قلمرو حکومت خراسان، وتحت نفود، وحیطه ی تصرف والی وحکمران خراسان بوده، وآن شهرها زیر نظر او اداره می شده ونام (خراسان) همگی آن شهرها را در بر می گرفته است.
سپس می گوید:
از شریک بن عبد الله روایت شده که وی گفته است: خراسان جعبه ی تیرهای خداوندی است هرگاه بر ملتی غضبناک شود بوسیله ی (خراسانیان) آنها را سرکوب می کند وهم چنین می گوید: در حدیث دیگری وارد شده است (که هیچ پرچمی از خراسان برای نبرد بیرون نیامده است که برگشته باشد، نه در جاهلیت ونه در اسلام، مگر اینکه بهدف خود رسیده است).
سپس (یاقوت حموی) صاحب کتاب (معجم البلدان) بعد از مدح وتعریف مردم خراسان به دنبال سخنان خود چنین می گوید:
وقد طعن قوم فی أهل خراسان وزعموا أنهم بخلاء وهو بهت لهم، الی أن قال: ومن أین لغیرهم مثل محمد بن اسماعیل البخاری، ومسلم بن حجاج القشیری وأبی عیسی الترمذی وأبی حامد الغزالی والحاکم النیسابوری وغیرهم من أهل الحدیث والفقه).
گروهی ندانسته واز روی نادانی به عیبجویی مردم خراسان پرداخته ومی گویند آنها مردمانی پست وبخیل اند واین سخن بهتانی بزرگ به مردم خراسان است. در کجای عالم می توان یافت کسانی را که مانند مردم خراسان باشند وحال آنکه افرادی مانند (بخاری) و(قشیری) و(ترمذی) و(غزالی)(184) و(حاکم نیشابورری) دانشمندانی از اهل فقه وحدیث از میان آنها برخاسته اند).
نتیجه ای که از مجموع گفتار دو نویسنده بخصوص صاحب کتاب (معجم البلدان) بدست می آید این است که:
اولا: منطقه ی خراسان بگفته ی (یاقوت حموی) در زمان (بلاذری) متوفای سال 279 هجری بمراتب وسیعتر، بزرگتر، پهناورتر وپرجمعیت تر از زمان خود او بوده تا جائی که حتی بیشتر شهرهای افغانستان وشوروی، (مانند بلخ وبخارا وسمرقند وجوزجان وقزاقستان وازبکستان وتاجیکستان وترکمنستان شوروی) همه ی آنها جزء سرزمین خراسان بوده است، ولی تقسیمات کشوری واداری جدید، وزور وفشار وقلدری دولتهای قدرتمند وسهل انگاری زمامداران وقت باعث جدا شدن شهرهای نامبرده از ایران گردیده است.
ثانیا: خراسان با مرکز قدیم آن (طوس) از نظر تاریخی پیوسته جزء نقاط حساس ومرکزی ایران بحساب می آمده وحتی امروز نیز جزء خاک ایران است ودر تعریف وتقسیم بندی (یاقوت حموی) و(بلاذری) داخل، وبحال خود باقی است.
وثالثا: در روزگار گذشته (خراسان) چنان شهرت داشته که با لفظ (مشرق) برابر ومساوی بوده است تا جائی که (اعراب) ومسلمانان آن روز را بدین سرزمین پهناور نسبت داده وبه همه ی ایرانیان (خراسانیان) ویا مردم (خراسان) می گفته اند.
دلیل بر این مدعا، همان گفتار اخیر صاحب (معجم البلدان) است که: می گوید: (سخن صحیح درباره ی حدود ومرز وبوم خراسان همانست که ما گفتیم) اما در عین حال پس از تعریف وتمجید مردم خراسان بناگاه سخن خود را باز پس می گیرد ومی گوید: عده ای ندانسته به عیب جوئی مردم خراسان پرداخته ومی گویند آنها مردمانی پست اند واین سخت بهتان بزرگی به مردم خراسان است.
آنگاه بلافاصله عده ای از دانشمندان بزرگ اهل سنت را مانند (بخاری) وعده ای دیگر نام می برد وآنها را از اهل خراسان می داند ومی گوید: کجا می توانید مانند این دانشمندان از اهل فقه وحدیث پیدا کنید،! با آنکه بگفته ی (بلاذری) شهر (بخارا) از سرزمین ما وراء النهر است نه از سرزمین خراسان، با این وجود می بینید که (یاقوت حموی) باز بلاد ما وراء النهر را از سرزمین را از سرزمین خراسان دانسته و(بخاری) را از مردم خراسان معرفی می کند.
از اینجا فهمیده می شود که نسبت دادن دانشمندانی چون بخاری وترمذی وامثال آنان به مردم (خراسان) با آنکه بخاری از اهل بخارا واز سرزمین ما وراء النهر است، بلحاظ همان شهرت وموقعیت حساس سرزمین خراسان بوده است که اعراب ومسلمانان در هر دوره وزمانی آن را مساوی با شرق، ویا (مشرق) می دانسته اند، وگرنه هیچ دلیل دیگری در کار نبوده است.
بطور خلاصه: هم اکنون نیز استعمال لفظ (مشرق) و(خراسان) در مورد ایران در اصطلاح عرب حجاز وشام وعراق، شایع ورایج است، با این تفاوت که لفظ (خریسان) که مراد از آن همان خراسان است در زبان عرب حجاز وروستا نشینان عراق مصطلح است، ونام مشرق در زبان مردم شام رواج دارد.
در هر حال: مشرق وخراسان، دو نام مترادفی است که از قدیم الایام تاکنون علی رغم نامگذاری جدید کشور ایران، استعمال می شده وتاکنون هم، استعمال هر دو لفظ، یعنی: مشرق وخراسان، در زبان ساکنین حجاز ومردم عراق، رایج است واما غربیها، همانگونه که در وجه تسمیه ی ایران متذکر شدیم نام خراسان در نزد آنها آوازه وشهرتی ندارد بلکه آنها ایران را بنام (پارس) و(پرسا) یا (پرشیا) می شناسند. والبته علت آنهم دوری آنها از این منطقه می باشد، ولذا آنها مناطق شرقی دنیا را به سه بخش - خاورمیانه - خاوردور- خاورنزدیک- تقسیم نموده ومناطقی را که در طرف شرق آنها واقع شده ونسبت به کشورهای آنان نزدیکتر بوده است بنام خاور نزدیک ومناطقی را که نسبت به آنها بعد بیشتر داشته مانند، عربستان وشامات وعراق وایران بنام خاورمیانه ومناطقی را هم که نسبت به آنها خیلی دورتر بوده است بنام خاور دور، نامگذاری کرده اند.
دلیل دیگر:
مورد دیگری که باز هم می توان گفت: هر جا که در حدیث وتاریخ نام خراسان به میان آمده است مراد از آن، مطلق ایرانیان بوده اند، باز هم گفتار صاحب (معجم البلدان) درباره ی زمینه سازی انتقال دولت بنی امیه به بنی عباس است.
وی در این باره چنین می نویسد:
هنگامی که (محمد بن علی بن عبد الله بن عباس) می خواست دعوتگران خود را برای دعوت مردم به خلافت بنی عباس به سوی شهرها گسیل دارد، درباره ی مقاصد وتمایلاتی که در آن روز بر ولایات اسلام به پیروان خود چنین گفت:
اما مردم کوفه: وپیرامون آن همه شیعه ی علی (علیه السلام) ودوستدار او وفرزندان اویند، ومردم بصره واطراف آن همه شیعه ی عثمان وهمیشه خود را مظلوم می دانند وعقیده دارند که بهتر این است که بنده ی خدا مظلوم ومقتول باشد نه ظالم وقاتل، مردم جزیره یعنی: (موصل) در شمال عراق همه خارجی اند وعربهائی هستند که مانند عجمها زندگی می کنند ومسلمانانی هستند که خوی نصاری دارند، اهل شام جز معاویه وطاعت بنی امیه وپیروی آل مروان وبغض وکینه دیرین دیگر چیزی نمی شناسند، واما مکه ومدینه (ابوبکر) و(عمر) بر آنها غلبه یافته اند. پس بر شما باد به (خراسان) به آنجا رو کنید که مردم آنجا از نظر جمعیت فراوانتر واز نظر شجاعت ومردانگی دلیرتر وپایدارترند، سینه هایی سالم ودلهائی پاک دارند که هوسها بدان راه نیافته وهمگی آماده ی پذیرش دعوت هستند، آنان سپاهیانی نیرومندند که بدنهائی سالم وجسمهائی درشت ومهیب وبازوهایی ستبر وسرهائی بزرگ وپرشور دارند ودارای ریش وسبیلی انبوه می باشند.
صداهایشان هول انگیز وسخنان خشن وکلمات گویا ورسایشان از اجسام نیرومندشان سرچشمه می گیرد، گوئی چنان می بینیم که چراغ نوربخش جهان از خراسان روشن شده وطومار زندگی بنی امیه را درهم می پیچد، من به خراسان که مطلع نور جهان است خوش بینم.
صاحب کتاب (معجم البلدان) در قسمت دیگری از سخنان خود که درباره ی خراسان آورده است، عقیده ی محمد بن علی بن عبد الله بن عباس را از زبان یکی از دعوتگران آل عباس بنام (قحطبه بن شبیب) اینگونه بازگو می کند که قحطبه گفت:
محمد بن علی درباره ی دعوت مردم خراسان به من چنین گفت:
خداوند امتناع دارد از اینکه دوستان وپیروان ما جز اهل خراسان باشند وما (عباسیان) به پیروزی نمی رسیم مگر بوسیله ی اهل خراسان وآنان نیز به پیروزی دست نمی یابند مگر بوسیله ی ما عباسیان آگاه باش که از خراسان هفتاد هزار قهرمان وجنگجوی مشهور خارج می شود که دلهای آنان همچون پاره های آهن است.
از ویژگیها وخصوصیات این مردم آنستکه: نامهایشان کنیه است (مانند ابو الحسن، ابو علی، ابو ریحان) وشهرت ونسبشان به نام شهرهایشان است (مانند خراسانی شیرازی، گلپایگانی وامثال اینها) آنان دلیر مردانی هستند که پیوسته در جنگها فاتح وغالبند وسلطنت بنی امیه را درهم می پیچند وحکومت را چون عروس زینت داده وآرایش کرده در اختیار ما قرار می دهند(185).
بازهم شاهد دیگر:
در اینجا مناسب است بازهم شاهد دیگری ذکر کنیم که دلالت می کند که مقصود از هر دو لفظ (مشرق وخراسان) کشور اسلامی ایران است، وهر یک از این دو کلمه، مفسر ومبین کلمه ی دیگری است وآنگاه به نقل حدیثی از امیر مؤمنان (علیه السلام) که درباره ی حدود مرز وبوم سرزمین خراسان رسیده ومؤید گفتار ما درباره ی نام سرزمین خراسان است بپردازیم، تا بر خواننده ی گرامی معلوم شود آنچه را که نگارنده در تفسیر وتبین کلمه ی (خراسان) وموقعیت جغرافیائی این منطقه ی حساس آورده است، سخنی به گزاف نگفته است. علی اکبر دهخدا در کتاب (لغتنامه) پیرامون کلمه ی خراسان وتفسیر وتبیین آن، چنین می نویسد:
(خراسان: مشرق است که در مقابل مغرب باشد. در اساطیر قدیم ما نام شهرها را غالبا نام شخص سازنده ی آن می شمردند. ومستوفی آرد: خراسان، پسر عالم، وعالم پسر سام است، وعراق، پسر خراسان می باشد.
خراسان: در زبان قدیم فارسی به معنی خاور زمین، یعنی مشرق زمین است.
این اسم در اوائل قرون وسطی به طور کلی بر تمام ایالت اسلامی که در سمت خاور کویر لوت تا کوههای هند واقع بود اطلاق می گردید. وبه این ترتیب تمام بلاد ما وراء النهر را در شمال خاوری به استثنای سیستان وقهستان در جنوب شامل می شد.
حدود خارجی خراسان، در آسیای وسطی بیابان چین وپامیر، واز سمت هند، جبال هندوکش بود. ولی بعدها این حدود هم دقیقتر وهم کوچکتر گردید، تا آنجا که می توان گفت: خراسان که یکی از ایالات ایران در قرون وسطی بود از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آن طرف را شامل نمی شد، ولی همچنان تمام ارتفاعات ماوراء (هرات) که اکنون قسمت شمال باختری افغانستان است، دربرداشت. مع الوصف: بلادی که در منطقه ی علیای رود جیحون، یعنی: در ناحیه ی (پامیر) واقع بودند در نزد اعراب قرون وسطی جزء خراسان، یعنی: داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند.
ایالت خراسان در دوره ی اعراب، یعنی: در قرون وسطی، به چهار قسمت، یعنی چهار ربع تقسیم می گردید، وهر ربع به نام یکی از چهار شهر بزرگی که در زمانهای مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت محسوب می شد واقع گردیدند که این چهار شهر بزرگ عبارت بودند از: نیشابور، ومرو، وهرات، وبلخ.
پس از فتوحات اول اسلامی، کرسی ایالت خراسان، مرو وبلخ بود. ولی بعدها امراء سلسله ی طاهریان، مرکز فرمانروائی خود را به ناحیه ی باختر برده ونیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمتهای چهارگانه بود مرکز امارت خویش قرار دادند.
آنچه در فوق گذشت وضع خراسان به گذشته بوده است. واما پس از جنگ (هرات) به سال 1249 هجری قمری، خراسان به دو قسمت تجزیه شد. قسمتی که در مغرب (هریرود) واقع بود جزء ایران، وقسمت دیگری به افغانستان ضمیمه گردید.
ناگفته نماند که علاوه بر آنچه در بالا درباره ی خراسان گفته شد، در پاورقی کتاب لغتنامه نیز در همان صفحه، پس از آنکه می گوید: منظور از خراسان، مشرق است، این چند بیت شعر را نیز در تفسیر وتبیین کلمه ی خراسان آورده است.
خوشا جایا بر وبوم خراسان * * * در وباش وجهان را میخور آسان
زبان پهلوی هر کو شناسد * * * خراسان آن بود کز وی خور آمد
خور آسان را بود معنی خور آیان * * * کجا از وی خور آید، سوی ایران
آنگاه پس از نقل این اشعار، باز هم نوشته است:
(خراسان، تفسیره، المشرق).
یعنی: خراسان، به معنی مشرق زمین است(186).
خراسان از دیدگاه امیر مؤمنان
(سپهر) در جلد سوم کتاب (ناسخ التواریخ) مطالبی را درباره ی خراسان وبرخی از شهرهای تابع این منطقه از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است که چون حاوی مشخصات جغرافیای طبیعی این سرزمین کهن ومتضمن نام برخی از شهرها وشهرستانهای تابعه ی خراسان در زمان آن حضرت است، عین عبارت کتاب را برای آشنائی بیشتر خوانندگان در ذیل می آوریم.
وی درباره ی خراسان چنین می نویسد:
آنگاه که (ابو موسی اشعری) مملکت (فارس) را بگشاد، خبر به عمر ابن الخطاب داد واجازه خواست تا بجانب خراسان شود.
بالجمله چون نامه ابو موسی به عمر رسید در پاسخ نوشت که ای ابو موسی از آن فتحها که بدست مسلمان رفت خداوند را سپاس گفتم، لکن آهنگ خراسان مکن در هر شهری که بدست تو گشوده شد، حاکمی نصب کن وخود باز (به) بصره شو واندیشه ی خراسان از دل بیرون کن ما را با خراسان وخراسان را با ما چکار، کاش در میان ما وخراسان کوههای آهن ودریای آتش بودی ومانند سد یاجوج ومأجوج هزار سد حاجز وحایل آمدی.
علی (علیه السلام) فرمود: ای عمر این چه سخن است که می گویی!.
گفت: خراسان از ما دور است ومردم آن عهد شکن وخونریزند.
علی (علیه السلام) فرمود: ای عمر خراسان را اثرهای بزرگ است.
(هرات) شهری است از خراسان که ذوالقرنین اکبر بنا کرده وعزیز پیغمبر در آنجا نماز گذاشته، زمینی نیکو دارد وآبهای گوارا را بر آن گذرد بر هر دروازه ای از آن فرشته ای با شمشیر کشیده ایستاده وبلاها را دفع داده وآن شهر بغلبه گشود نشود مگر بدست قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله).
ودیگر (خوارزم) است وآن از ثغور اسلام بشمار می رود آن کس که در آنجا اقامت جوید آن پاداش یابد که مردی شمشیر گرفته در راه خدا جهاد می کند. خوشا بحال کسی که در خوارزم بپاید واز نمازگزاران باشد.
ودیگر شهر (بخارا) است که در آنجا مردانی آیند که از کثرت عبادت (ادیمی) را مانند که مالش داده باشند.
ودیگر (سمرقند) است، خداوند نیکی دهد اهل سمرقند را واین شهر در آخر زمان بدست ترکان (شرقیها وغربیها) پایمال شود.
ودیگر شهر (شاش) وشهر (فرغانه) خوشا بحال کسی که در آن اراضی چند رکعت نماز بپای برد ودیگر شهر (سحاب) است وثواب شهیدی آنرا بود که آنجا بمیرد ودیگر شهر (بلخ) است که یکبار خراب وچون بار دیگر خراب شود هرگز آباد نگردد. کاش میان ما وبلخ کوه قاف وجبل صاد میانجی بودی. ودیگر (طالقان) است که خدای را در آنجا خزانه هاست نه از سیم وزر بلکه از مردان دانشور که خداوند را چنانکه باید بشناسد، ودر آخر زمان ملازم خدمت قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) باشند.
اما در شهر هرات در آخر زمان ماران پرنده ببارد ومردم آن بلد را عرضه ی دمار وهلاک دارد، اما شهر (ترمذ) را بلای طاعون فرو گیرد ومردمش را نابود کند. اما مردم (دارا بجرد) در آخر زمان بدست دشمنی مقهور ومقتول شوند.
و(سرخس) را چنان زلزله عظیم در افتد که مردمش از فزع بمیرند.
ودر (سجستان) جماعتی باشند که قرائت قرآن کنند واحکام آن را بکار نبندند واز اسلام چنان بیرون روند که تیر از کمان، بر آن جماعت ریگ بارد، جمله را فرو پوشد.
واز (بوشنج) سی کس برآید که هر یک به سیرت وصفت دجالی باشد واگر همه ی مردم را بکشد غم ندارد.
ومردم نیشابور بدست رعد وبرق وصاعقه نابود گردند وآن شهر چنان ویران شود که هرگز آبادانی نبیند.
ودر گرگان مردم نیکو آیند وبه صلاح وتقوی کار کنند.
ودامغان را چون سواره وپیاده فراوان باشد به سختی معاش کنند تا آن گاه که قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) بیرون شود آن جماعت را روز فرج برسد.
و(طبرستان)(187) را مؤمن اندک وفاسق فراوان آید وایشان را از کوه ودریا منافع بسیار رسد.
اما در شهر (ری) مردم فتنه انگیز فراوان آیند، ودر آخر زمان (دیلمان) بر ایشان تاختن کنند وبر آن دروازه که بسوی جبل است چندان مردم مقتول شوند که شمار ایشان جز خدای نداند ودر آن دروازه هشت کس از بنی هاشم (سادات) نماز گذارند که هر یک دعوی دار خلافت وریاست باشند ومردی بزرگ که سمی پیغمبری بود (یعنی همنام با پیغمبری باشد) در شهر به دربندان (یعنی به محاصره) افتد واو را چهل روز حصار دهند ومحاصره کنند آنگاه مأخوذ دارند ومقتول سازند ودر آن ایام که کار داری بلاد به سفیان افتد (یعنی سفیانی مشهور) مردم (ری) را داهیه ی بزرگ رسد وبلای قحط وغلا وگرانی در میان ایشان بالا بگیرد.
چون امیر المؤمنین (علیه السلام) این کلمات را بپایان برد عمر گفت: یا ابا الحسن نخست مرا به فتح خراسان رغبت دادی وآنگاه اهل خراسان را از دل من دور افکندی.
علی (علیه السلام) فرمود: آنچه تو را از خراسان نگفتم افزون از آنست که گفتم واین خراسان نخست بتمامت در دست بنی امیه گشوده شود ودر پایان کار به تحت فرمان بنی هاشم آید(188).
با توصیفی که درباره ی حدود جغرافیایی منطقه خراسان شد وصراحتی که یاقوت حموی در این باره اظهار داشته وهم چنین مطالب ارزنده ای که امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره ی حدود وثغور این مرز وبوم بیان فرموده است. چنین فهمیده می شود که هدف روایات از ذکر نام خراسان، کشور ایران است، واگر ائمه ی معصومین (علیهم السلام) از قیام فرد یا افرادی از این منطقه ی خاص خبر داده اند منظورشان از ذکر نام خراسان فقط تعیین جهت وحدود منطقه ی جغرافیایی قیام ایرانیان بوده است وچون خواسته اند پیروان خود را از قیام گروهی از مسلمانان دیندار ومتعهد به اسلام با خبر سازند ومشخصات جغرافیایی آن منطقه را نسبت به سایر مناطق شرقی جهان بازگو نمایند تا از دیگر مناطق شرقی متمایز شود، لذا از مشهورترین ومعروفترین وحساسترین نقاط مرکزی ایران آن روز مانند خراسان که شهرت فوق العاده ای داشته است نام برده اند.
والبته این مطلب مسئله ای طبیعی است وما امروز نیز می بینیم که بیشتر کشورهای مشهور جهان غالبا بوسیله ی شهرهای بزرگ وپر جمعیت وبخصوص شهرهای مرکزی خود معرفی می شوند، واصولا مردم، هنگامی که می خواهند کشوری را به دیگری بشناسانند معمولا از معروفترین شهرهای بزرگ ویا پایتخت آن کشور نام می برند واین چیز تازه ای نیست.
خراسانی عنوان سه نفر است
پیشوایان مذهبی قیام زمینه سازان حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) را به سرزمین خراسان نسبت داده وبطور ضمنی از رهبر آن بنام خراسانی یاد نموده اند، بد نیست بدانیم کسانی که در اخبار وروایات اهل بیت (علیهم السلام) از آنان بعنوان خراسانی یاد شده است، سه نفر می باشند.
بدین معنا که عنوان نام خراسانی مربوط به سه نفر است، وآنها سه فرد مختلفی هستند که با اهدافی مختلف قیام می کنند، وقیام آنها در سه دوره مجزا وسه زمان مختلف با فاصله ی زمانی چندین سال یا چند قرن، انجام می شود وقیام هیچ یک از آن سه نفر ربطی به دیگری ندارد واین سه نفر به ترتیب عبارتند از:
1- ابو مسلم خراسانی:
2- هولاکو خان مغول:
3- سومین خراسانی (که زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) است).
اینک برای اینکه بدانیم قسمتی از روایاتی که درباره ی (مشرق) وخراسان رسیده است مربوط به ابو مسلم خراسانی وقسمتی مربوط به (هلاکو خان مغول) وتعداد قابل ملاحظه ای از آنها هم، در رابطه با قیام (سومین خراسانی) وآخرین نفر آنهاست، بطور مختصر وفشرده از دو نفر آنان بنام ابو مسلم وهلاکوخان مغول که روزگار آنها بسر آمده یاد می کنیم ودر پایان با شخصیت کم نظیر (سومین خراسانی) که سیدی پرشور وانقلابی است، وبگفته برخی (سید حسنی) وبه قول بعضی دیگر (سید حسینی) است آشناشده وبه معرفی عظمت وبزرگواری آن سید والا مقام می پردازیم.
نخستین خراسانی
یکی از کسانی که در روایات، موضوع قیام او از جانب مشرق وسرزمین خراسان مطرح شده وپیشوایان دین مبین اسلام در پیشگوئیهای خود از نام ونشانش ومقصد وهدف وماهیت قیام ونهضتش سخن گفته اند ودر روایات وحتی در کتب تاریخ بعنوان خراسانی شهرت پیدا کرده است (ابو مسلم) خراسانی سردار حماسه ساز ایرانی وبنیان گذار دولت جابرانه (بنی العباس) است.
آنچه از بررسی روایات وکتابهای پژوهشگران استفاده می شود این است که: نخستین خراسانی که در روایات فراوانی از قیام ونهضت او صحبت به میان آمده همان (ابو مسلم) خراسانی معروف بنیان گذار حکومت عباسیان ودرهم پیچاننده طومار زندگی دولت امویان است.
در کتاب (تاریخ الفخری) درباره ی آغاز ونسب وی چنین می نویسد:
بعضی گفته اند (ابو مسلم) انسانی آزاد واز فرزندان (بزرگمهر) بوده است. وی در اصفهان متولد شد ودر کوفه نشو ونما کرد، آنگاه به ابراهیم امام فرزند محمد بن علی بن عبد الله بن عباس پیوست، واسم خود را تغییر داد وبه ابو مسلم مکنی شد، سپس ابراهیم وی را تعلیم داده وتربیت نمود تا بدان مرتبه رسید که همه می دانیم.
بعضی دیگر گفته اند ابو مسلم برده ای بود که همچنان دست بدست می گشت تا بدست ابراهیم امام افتاد، چون ابراهیم، ابو مسلم را دید، عقل ورفتارش مورد توجه وی قرار گرفت واو را از صاحبش خرید وعلم وهنر بدو آموخت تا جائی که وی را نزد (شیعه) ودعوتگران خود در خراسان فرستاد وابو مسلم همچنان پیشرفت می کرد تا به مقامی بلند رسید(189).
ابو مسلم در اخبار وآثار
ما از این جهت که تاریخ نویسان ووقایع نگاران درباره ی نسب (ابو مسلم) اختلاف کرده اند کاری نداریم، زیرا گفتار ونظریه ی آنان درباره ی نسب او هر چه باشد، خواه درست یا نا درست، زیانی به مدعای ما نمی رساند وربطی با بحث ما ندارد، چه آنکه هدف ما اثبات این مطلب است که ابو مسلم از نظر حدیث وتاریخ نخستین خراسانی به حساب می آید.
واتفاقا این مطلب را همه ی پژوهشگران ومحققان وتحلیل گرانی که موضوع قیام ابو مسلم خراسانی را از زاویه فن تخصصی خود مورد مطالعه قرار داده اند پذیرفته اند، وهمگی اتفاق نظر دارند که وی ایرانی وبنیان گذار دولت (بنی عباس) بوده وآغاز نقطه ی قیام او نیز از منطقه ای بنام خراسان صورت گرفته است.
اما آنچه شایان دقت وحائز اهمیت است این است که تمام خصوصیات ومشخصات نهضت (ابو مسلم) حتی ذکر نام وعنوانش وموقعیت منطقه ی جغرافیایی قیامش در پیشگوییهای ائمه معصومین (علیهم السلام) روایت شده است.
حتی سالهای سال، پیش از آنکه محققان وتاریخ نویسان با نام ابو مسلم آشنا شوند وبازتاب قیام ریشه سوز وخانمان برانداز ابو مسلم را علیه خاندان بنی امیه به رشته تحریر در آورند، عین گفته های آنان در پیشگوئیهای پیشوایان آمده است.
در این زمینه روایات بسیار زیادی وجود دارد که برای اثبات مدعای خود فقط به چند نمونه اشاره می نمائیم.
حدیث اول:
سعید بن مسیب از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت نموده که آن حضرت فرمود:
پرچم های سیاهی از (مشرق) بسود بنی العباس خارج می شود وتا آن موقعی که خدا بخواهد خواهند ماند. پس از آن پرچم های سیاه دیگری که آن پرچم ها کوچک است وبا مردی از نسل ابو سفیانی (سفیانی مشهور) ویاران او می جنگند، از مشرق زمین قیام می کنند وسپس مطیع حضرت مهدی (علیه السلام) می شوند وزمام کار را به دست وی می سپرند(190).
در این روایت نه تنها پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از خلافت بنی عباس وظهور دولتی در آخر الزمان از بنی هاشم خبر می دهد بلکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در این حدیث با همه ی اختصارش، با صراحت تمام، هم از خلافت بنی عباس خبر داده، وهم از سرزمین مشرق (منطقه ی جغرافیایی بنیان گذار دولت عباسیان) گفتگو نموده، وهم از (پرچم های سیاه) که شعار ویژه ی ابو مسلم خراسانی وسیه جامگان خراسان بوده است نام برده، وهم در ضمن از نهضت گروه دیگری که در آخر الزمان قیام می کنند، وسالها پس از انقراض دولت بنی عباس روی کار می آیند وشعار ویژه ی آنان نیز پرچم های سیاه است پیشگوئی فرموده است.
البته با این تفاوت که فرموده است پرچم های گروه دوم که مطیع حضرت صاحب الامر (علیه السلام) می گردند بر خلاف پرچم های سیاه بنی العباس که دراز وطولانی ودر حدود چهارده ذراع بوده(191)، (سیاه وکوچک) است وصاحبان آنها با سفیانی می جنگند وسرانجام تسلیم حضرت صاحب الامر (علیه السلام) می گردند.
حدیث دوم:
مکحول، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت کرده که آن حضرت فرمود:
(من با بنی عباس چه کرده ام که امت مرا تعقیب نموده وپیرو خود می سازند، وبه آنها لباس سیاه می پوشانند، خداوند به آنها (بنی عباس) لباس آتشین بپوشاند(192).
در این روایت نیز رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) هم از حکومت فرزندان عباس خبر داده وهم از رواج رنگ سیاه پیشگویی نموده است.
حدیث سوم:
مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب پر ارج (بحار الانوار) در مورد نام ابو مسلم، روایتی را از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) بدین صورت نقل فرموده است:
(اعمش) از مردی از قبیله ی (همدان) چنین روایت کرده که ما در جنگ (صفین) با علی (علیه السلام) بودیم وشامیان طرف راست سپاهیان عراق را درهم شکستند وعراقیان پا به فرار گذاشتند، مالک اشتر بر عراقیان بانگ زد وفریاد برآورد تا آنها را بسوی معرکه ومیدان جنگ باز گرداند، در این میان امیر مؤمنان (علیه السلام) زمزمه ای آغاز نمود ودر حالی که روی سخنش با اهل شام بود فرمود: (یا ابامسلم خذهم) ای ابو مسلم آنان را بگیر، واین سخن را سه بار تکرار فرمود:
مالک اشتر عرضه داشت: یا امیر المؤمنین مگر ابو مسلم در میان سپاه شام نیست که شما این چنین می فرمائید؟! حضرت در پاسخ مالک فرمود: ای مالک منظور من از ابو مسلم آن مرد خولانی که تو گمان برده ای نیست، بلکه مقصود من از ابو مسلم آن مردی است که در آخر زمان از (مشرق) خروج می کند وخداوند بوسیله ی او اهل شام را به هلاکت می رساند وسلطنت بنی امیه را از دستشان خارج می سازد وزوال حکومت بنی امیه بدست اوست(193).
در این روایت امیر مؤمنان علی (علیه السلام) با صراحت تمام وبدون هیچگونه ابهامی نام ابو مسلم خراسانی را رسما به جهانیان اعلام داشته وبا یک جمله ی کوتاه (ای ابو مسلم آنان را بگیر) از قیام پر ماجرای ابو مسلم که یکی از دعوتگران با نفوذ وپیروان سرسخت بنی عباس بوده اشاره نموده است. دیگر جای هیچگونه شک وتردیدی باقی نمی ماند که نخستین خراسانی، همان ابو مسلم مشهور وسردار حماسه ساز سیه جامگان خراسان است.
وجالب توجه است که: همه ی مطالبی را که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وامیر مؤمنان (علیه السلام) وسایر امامان (علیهم السلام) در رابطه با قیام ابو مسلم بیان داشته اند در صفحه ی خارج بوقوع پیوسته واز نظر تاریخ نیز ثابت ومسلم گردیده است.
گواهی تاریخ
(مسعودی) که جهانگردی تیزبین ومؤرخی چیره دست است در کتاب معروف خود بنام (مروج الذهب) که از جمله ی منابع مهم تاریخی بشمار می رود، پس از آن که مقداری درباره ی نسب (ابو مسلم) بحث می کند چنین می گوید:
(ابو مسلم) در آغاز کار غلام ادریس بن ابراهیم عجلی بود، سپس کارش بالا گرفت وحوادث او را با محمد بن علی بن عبد الله بن عباس، وپس از او با ابراهیم بن محمد بن علی ملقب به امام مربوط ساخت، وابراهیم امام او را به خراسان فرستاد ودستور داد اهل دعوت از او اطاعت کنند وفرمانش را گردن نهند.
از آنجا قدرت یافت وکارش نیرو گرفت ورنگ سیاه را رواج داد ودستور داد که لباس وپرچم وعلم را به رنگ سیاه تبدیل نمایند، ونخستین کسی که از مردم خراسان در نیشابور لباس سیاه پوشید ورنگ سیاه را باب کرد مردی بنام (اسید بن عبد الله) بود وپس از آن سیاهپوشی در بیشتر شهرهای نواحی خراسان رواج یافت وکار ابو مسلم قوت گرفت(194).
دومین خراسانی
براساس برخی از روایات وارده ی از معصومین (علیهم السلام)، یکی از نشانه های بارز قیام قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله)، سقوط بنی عباس وانقراض دولت جابرانه ی این خانواده است که به دست (دومین خراسانی) انجام می شود. او که از ناحیه ی خراسان خروج می کند کسی جزء (هلاکوخان مغول) نوه ی چنگیزخان مغول نیست.
گرچه در روایاتی که در زمینه ی سقوط خلافت بنی عباس از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) رسیده است بطور صریح وآشکار نامی از (هلاکوخان مغول) بمیان نیامده است، اما: به هر حال ائمه ی طاهرین (علیهم السلام) با اشارات وکنایات وبیان صفات وخصوصیاتی که با هلاکوخان مغول، وفق می دهد به شیعیان ودوستان وپیروان حقیقی خود فهمانیده اند که برهم زننده ی دولت بنی عباس ودرهم پیچاننده ی طومار زندگی آخرین خلیفه ی عباسی همان هلاکوخان مغول است.
در این باره روایات نسبتا فراوانی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم.
1- اسحاق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت فرمود:
(لا ترون ما تحبون حتی یختلف بنو فلان فیما بینهم، فاذا اختلفوا طمع الناس وتفرقت الکلمة وخرج السفیانی)(195).
آنچه را که شما دوست دارید (که مراد قیام حضرت قائم (علیه السلام) است) نخواهید دید مگر موقعی که بنی فلان (یعنی بنی عباس) در بین خود اختلاف کنند. وچون آنان اختلاف کردند مردم به طمع می افتند وتفرقه ایجاد می شود وآن وقت است که سفیانی ظاهر می شود.
2- (عن مفضل بن یزید، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قلت له أیام عبد الله بن علی، قد اختلف هولاء فیما بینهم، فقال (علیه السلام): دع ذاک انما یجیء فساد أمرهم من حیث بدأ صلاحهم)(196).
مفضل بن مزید می گوید: در ایام شورش عبد الله بن علی، به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: یا بن رسول الله در میان اینها یعنی بنی عباس اختلاف افتاد (وطبق وعده ای که شما در مورد اختلاف بنی عباس داده اید باید منتظر آمدن دولت حق بود) حضرت فرمود: این سخن را واگذار وبه این زودیها انتظار نابودی آنها را نداشته باش، زیرا تباهی کار اینها وانقراض دولتشان از همانجائی خواهد بود که سلطنتشان آغاز شد.
برای فهمیدن این دو حدیث، نخست باید دید مقصود از: عبد الله بن علی کیست؟ ودوم این که منظور امام صادق (علیه السلام) که فرموده است؟ (انما یجیء فساد أمرهم من حیث بدأ صلاحهم) چیست؟
راجع به قسمت اول حدیث: بطوری که ابن اثیر در تاریخ (کامل) در حوادث سال 137 و138 در شرح حال (عبد الله بن علی) آورده است، ظاهرا مقصود از او عبد الله بن علی عموی (منصور) دوانیقی است، زیرا وی در استقرار خلافت بنی عباس وانقراض دولت بنی امیه بسیار مؤثر بوده وبا (بنی امیه) جنگهای سختی داشته است.
جریان اختلاف او با منصور بشرحی که ابن اثیر در تاریخ کامل ذکر نموده، چنین است:
(ابو العباس سفاح) نخستین خلیفه ی عباسی عبد الله بن علی را به حکومت شامات منصوب نمود واو پس از مرگ ابوالعباس زیر بار منصور دوانیقی نرفت، وبا او مخالفت ورزید وخود را خلیفه وجانشین ابوالعباس معرفی کرد ومردم شام را به بیعت با خویش دعوت نمود وگروه زیادی هم با او بیعت کردند تا اینکه در سال 137 هجری منصور دوانیقی ناچار شد ابو مسلم خراسانی را به دفع او بفرستد.
(ابو مسلم) با لشکر بسیار به دفع او روانه شد ودر (نصیبین) که محلی است در نزدیک موصل وبر سر راه شام قرار دارد، با هم روبرو شدند ومدت شش ماه جنگیدند وسرانجام لشکر (عبد الله بن علی) شکست خورد وخود او فرار کرد وبه (بصره) آمد ودر خانه برادرش (سلیمان بن علی) والی بصره مخفی شد تا این که پس از گذشت یکسال بالاخره با منصور بیعت کرد وخیال منصور از او راحت شد.و اما راجع به قمست دوم حدیث: که امام صادق (علیه السلام) فرموده است (انما یجیء فساد امرهم من حیث بدأ صلاحهم) یعنی انقراض دولت آنها از جائی خواهد بود که از همانجا سلطنت آنها آغاز شد، منظور حضرت از این جمله این است که: همانگونه که ظهور دولت (بنی العباس) وآغاز سلطنت آنها بدست مردی بود که از سمت مشرق زمین آمد (واو ابو مسلم خراسانی بود) همچنین انقراض آنها نیز بدست مرد نیرومندی خواهد بود که وی نیز از همان ناحیه خراسان خواهد آمد (واو هلاکوخان مغول نوه چنگیزخان مغول است).
البته باید توجه داشت: که این توضیح در صورتی درست است که مراد از انقراض، انقراض خلافت باشد نه انقراض سلطنت، زیرا فرق است میان انقراض خلافت وانقراض سلطنت، چه آن که در اخبار زیادی وارد شده که سلطنت (بنی عباس) پس از انقراض خلافت بار دیگر تجدید می شود وسلطنت آنها هم در عراق خواهد بود وانقراض آخرین فردی که بر کرسی ریاست ایشان تکیه خواهد زد چنانکه قبلا در بخش اول درباره ی اختلاف بنی عباس گفتیم بدست توانای سومین خراسانی که سیدی هاشمی واز سلاله ی پاک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وذریه ی طیبه ی علی وزهرا (علیهما السلام) است صورت خواهد گرفت.
به هر حال مطابق بسیاری از روایات (دومین خراسانی) همان هلاکوخان مغول است. برای اثبات این مطلب حدیث سوم را بخوانید.
3- مرحوم علامه ی حلی (رضوان الله تعالی علیه) از پدرش نقل می کند، علت این که اهل کوفه وکربلا ونجف در فتنه ی مغول قتل عام نشدند واز هجوم سربازان هلاکو به سرزمین عراق مصون ومحفوظ ماندند این بود که وقتی هلاکوخان مغول به خارج بغداد رسید وهنوز شهر را فتح نکرده بود، بیشتر اهل حله از ترس هلاکو وهجوم سربازان او خانه های خود را ترک نموده به (بطایح) گریختند وتعداد قلیلی در شهر باقی ماندند، از آن جمله: پدرم وسید بن طاووس، وفقیه ابن ابی العز.
این سه نفر تصمیم گرفتند به (هلاکو) نامه ای بنویسند وصریحا اطاعت خود را نسبت به او اعلام دارند، این تصمیم عملی شد ونامه ای نوشتند وبوسیله یک فرد غیر عرب برای (هلاکوخان) فرستادند، هلاکو پس از دریافت نامه فرمانی بنام آقایان صادر کرد وبوسیله دو نفر به نامهای (نکله) و(علاءالدین) فرستاد وبه آن دو نفر سفارش نمود که به آقایانی که نامه نوشته اند بگوئید اگر شما در گفتار خود راستگو هستید ونامه را از صمیم قلب وصفای باطن نوشته اید ودلهای شما با نوشته ی شما مطابقت دارد نزد ما بیائید.
فرستادگان هلاکو به (حله) آمدند وپیام هلاکو را به آقایان ابلاغ کردند، اما آقایان از ملاقات با هلاکو بیمناک بودند زیرا نمی دانستند پایان کار چه خواهد شد وهلاکو با آنان چگونه رفتاری خواهد داشت.
علامه می گوید: پدرم به فرستادگان هلاکو گفت: اگر من به تنهایی نزد هلاکو بیایم، کافی است. گفتند: آری. پدرم با آن دو نفر حرکت کرد ودر آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود وهنوز آخرین خلیفه ی عباسی یعنی: مستعصم را نکشته بودند.
وقتی پدرم به حضور هلاکو رسید هلاکو به وی گفت: شما چطور به مکاتبه با من اقدام نمودید وچگونه به ملاقات من آمدی پیش از آنکه بدانی کار من با خلیفه به کجا می کشد واز کجا اطمینان پیدا کردید که کار من وخلیفه به صلح نمی انجامد ومن او را رها نمی کنم.
پدرم در جواب گفت: علت این که ما به شما نامه نوشتیم ومن به حضور شما رسیدم، بر اساس روایتی است که از حضرت امیر مؤمنان علی (علیه السلام) به ما رسیده است وآن روایت این است:
قال فی خطبة الزوراء، وما أدراک ما الزوراء، أرض ذات أثل یشتد فیها البنیان وتکثر فیها السکان، ویکون فیها مخادم وخزان، یتخذها ولد العباس موطنا، ولزخرفهم مسکنا، تکون لهم دار لهو ولعب، یکون بها الجور الجائر والخوف المخیف، والأئمة الفجرة، والأمراء الفسقة، والوزراء الخونة، تخدمهم أبناء فارس والروم، لا یأتمرون بمعروف اذا عرفوه، ولا یتناهون عن منکر اذا نکروه، تکفی الرجال منهم بالرجال والنساء بالنساء، فعند ذلک الغم العمیم والبکاء الطویل والویل والعویل لأهل الزوراء من سطوات الترک، وهو قوم صغار الحدق، وجوههم کالمجان المطوقة، لباسهم الحدید، جردمرد، یقدمهم ملک یأتی من حیث بدأ ملکهم، جهوری الصوت، قوی الصولة عالی الهمة، لا یمر بمدینة الا فتحها ولا ترفع علیه رایة الا نکسها، ألویل، الویل لمن ناواه، فلا یزال کذلک حتی یظفر)(197).
علی (علیه السلام) در خطبه ی زوراء(198)، فرموده است: چه می دانی زوراء چیست! سرزمین وسیعی است که در آنجا بناهای محکم پایه گذرای می شود، مردم بسیاری در آن سکنی می گزینند، رؤساء وثروت اندوزان در آن اقامت می کنند، بنی عباس آنجا را مقر حکومت خود وپایگاه ثروتهای خویش قرار می دهند، زوراء برای (بنی عباس) خانه ی بازی ولهو ولعب است.
آنجا مرکز ستم ستمکاران وکانون ترسهای دهشت زاست، جای سران گنهکار وامراء فاسق وفرمانروایان خیانتکار وجنایت پیشه است. وجمعی از فرزندان فارس وروم آنان را خدمت می کنند.
در چنین محیط تیره وگناه آلود ودر آن شرائط ننگین وشرم آور، اندوه عمومی وگریه های طولانی وشرور وبدبختی دامنگیر مردم زوراء می شود، وگرفتار هجوم اجانب نیرومند می گردند، این اجانب ملتی هستند که حدقه چشم آنها کوچک وصورتهایشان مانند سپر طوق شده ولباسهایشان زره آهنین است. سیمای جوانی دارند وپیشاپیش آنها فرمانروائی است که از همانجائی که سلطنت فرزندان عباس شروع شده (یعنی از ناحیه ی مشرق وخراسان) می آید.
او صدائی بلند وسطوت وشوکتی نیرومند، وهمتی عالی دارد، به هیچ شهری نمی گذرد مگر آن که آن را فتح می کند، وهیچ پرچمی در برابرش افراشته نمی شود مگر آن که سرنگونش می سازد، بلا وعذاب بزرگ، برای کسی است که با او دشمنی کند وبه مخالفتش برخیزد، او پیوسته صاحب نیرو وقدرت است تا پیروزی نهائی نصیبش گردد.
آنگاه پدر علامه پس از قرائت خطبه به هلاکو گفت: علی (علیه السلام) در این خطبه اوصافی را ذکر فرموده است که ما تمامی آن اوصاف را در شما می یابیم وبه پیروزی شما امیدواریم، وبه همین جهت به شما نامه نوشتیم ومن حضور شما آمدم. (هلاکو) هم فکر واندیشه ی آقایان را به پاکی وحسن قبول تلقی کرد وفرمانی صادر نمود ودر آن فرمان مردم حله را مورد عنایت مخصوص قرار داد، وبدین سبب مردم حله وکوفه ونجف از هجوم سربازان هلاکو در امان ماندند.
بنابراین نتیجه ای که از مجموع مطالب گذشته بدست می آید (دومین خراسانی) هلاکوخان مغول نوه ی چنگیزخان مغول است. ودر این مطلب چه از نظر حدیث وچه از نظر تاریخ تردیدی وجود ندارد وما هنگامی که به تاریخ انقراض خلافت خلفاء بنی عباس نگاه می کنیم می بینیم تنها کسی که توانسته است حکومت جابرانه ی (بنی عباس) را به زوال ونابودی بکشاند وریشه ی ظلم وستم آنان را از بیخ وبن برکند، هلاکوخان مغول بوده است وگرنه پیش از او کسانی برای سرکوبی عباسیان ونظام طاغوتی آنان رفتند ولی شکست خورده برگشتند(199).
سومین خراسانی
واما سومین خراسانی که ائمه ی معصومین (علیهم السلام) در روایات بی شماری حرکت انقلابی او را از علائم نزدیک به ظهور ویکی از نشانه های بارز آشکار شدن حضرت مهدی (علیه السلام) دانسته وحتی در پاره ای از روایات به حتمی بودن قیام او تصریح فرموده اند، وبیشتر حوادث مربوط به شرق وآشوبهایی که در خاور میانه روی می دهد در ارتباط با خواسته ها ودعوت اسلامی اوست، وقیامش نیز متصل به قیام حضرت ولی عصر (علیه السلام) می باشد سیدی است بزرگوار عالی مقام، ارجمند، فرمانروا، واز سلاله ی پاک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وذریه ی طیبه ی علی وزهرا (علیهما السلام) که قیام مقدس ونهضت پر ثمرش، زمینه ساز حکومت عدل الهی وانقلاب جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) است(200).
قیام زمینه سازان دولت مهدی از مشرق آغاز می شود
اکنون که دانستیم که (مشرق) کجاست، وسرزمین خراسان کدام است، وخراسانی چه کسی است، وهدف روایات از (پرچم های سیاه) چیست، به اصل مطلب می پردازیم وروایاتی را که دانشمندان گرانقدر شیعه وبزرگان اهل سنت از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وائمه ی معصومین (علیهم السلام) واشخاص دیگر درباره ی حرکت وخروج (پرچم های سیاه) از (مشرق) ویا (خراسان) نقل کرده اند، بازگو می کنیم، تا برخی از اسرار ورموز نهضت مقدس ایرانیان، وانگیزه ی قیام دلاورانه ی آنان که به رهبری مردی دلسوز ودلباخته ی حق که از نوادگان پر شور وانقلابی اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) است برای همگان روشن شده وحق جویان وحقیقت خواهان نکته سنج بوسیله ی اخبار آل محمد (صلی الله علیه وآله) حقیقت را آنگونه که هست دریابند.
دانشمندان اسلام وپرچم های سیاه
یکی از مطالب مهمی که برای دانشمندان اسلامی از تاریخ صدر اسلام تاکنون مطرح بوده وهست ومحدثان وبزرگان اسلام از شیعه وسنی پیوسته آنرا در کتابهای خود یکی از اساسی ترین علائم ظهور حضرت ولی عصر (علیه السلام) دانسته اند، داستان حرکت (پرچم های سیاه) از مشرق وسرزمین خراسان است.
روایاتی که درباره ی حرکت (پرچم های سیاه) از مشرق ویا خراسان از پیغمبر گرامی (صلی الله علیه وآله) نقل شده، به قدری مهم وحائز اهمیت است که برای احدی از دانشمندان اسلام (چه شیعه وچه سنی) قابل تردید نیست. از این رو همگی آنها در صدور اینگونه روایات از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اتفاق نظر داشته واحادیث مربوط به (پرچم های سیاه) را در تمام منابع موثق حدیث وکتابهای خود نقل کرده اند.
ما که اکنون در صدد تحلیل وتفسیر اینگونه روایات برآمده ایم چون این روایات در کتب مختلف بصورتهای مختلفی نقل شده، وهر کدام از آنها حاوی نکات برجسته ای است، از این رو برخی از آنها را از چندین منبع موثق نقل کرده ایم که امید است مفید واقع شود.
پرچم های سیاه در منابع مهم حدیث
روایاتی که درباره ی: خروج پرچم های سیاه از مشرق، وحرکت آنها بسوی (عراق) برای مبارزه ی با دشمن، از ائمه ی معصومین (علیهم السلام)، رسیده ودر تمام منابع مهم، وکتب شیعه وسنی ثبت وضبط گردیده بسیار فراوان است که ما بلحاظ اختصار بعضی از آنها را نقل می کنیم:
حدیث اول:
در یک حدیث مفصل که در زمینه ی خروج (پرچم های سیاه) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) روایت شده چنین آمده است:
(عن عبد الله بن مسعود، قال: أتینا رسول الله (صلی الله علیه وآله) فخرج الینا مستبشرا، یعرف السرور فی وجهه، فما سألناه عن شییء الا أخبرنا به، ولا سکتنا الا ابتدأنا، حتی مرت فئة من بنی هاشم، فیهم الحسن والحسین، فلما رآهم، خبر بممرهم، (وفی نسخة بمسیرهم) وانهملت عیناه، فقلنا: یا رسول الله ما نزال نری فی وجهک شیئا نکرهه، (وفی نسخة تکرهه).
فقال: انا أهل البیت (وفی نسخة أهل بیت) اختار الله لنا الاخرة علی الدنیا وانه سیلقی أهل بیتی من بعدی تطریدا وتشریدا فی البلاد حتی ترفع (رایات سود من المشرق) فیسألون الحق فلا یعطونه ثم یسألونه فلا یعطونه (وفی نسخة ثم یسألون فلا یعطونه) فیقاتلون، فینصرون، فمن أدرکه منکم أو من أعقابکم فلیأت امام أهل بیتی، ولو حبوا علی الثلج، فانها رایات هدی یدفعونها الی رجل من أهل بیتی، یواطیء اسمه اسمی، واسم ابیه اسم أبی، فیملک الأرض فیملأها قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما)(201).
عبد الله بن مسعود گفت: حضور رسول الله (صلی الله علیه وآله) شرفیاب شدیم وآن حضرت در حالی که سرور وشادمانی از چهره ی مبارکش نمایان بود باروئی گشاده بسوی ما آمد واز ما استقبال نمود، در مدتی که در محضر آن حضرت بودیم، از هیچ موضوعی پرسش ننمودیم مگر آنکه حضرتش ما را به آن خبر داد، وسکوت ننمودیم مگر آنکه خود آن حضرت آغاز سخن فرمود، تا اینکه گروهی از بنی هاشم که حسن وحسین (علیهما السلام) نیز در میان آنها بودند از آنجا گذشتند، همینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آنان را دید از آنچه بر آنها خواهد گذشت خبر داد واز سرانجام کار ومسیرشان ما را باخبر ساخت، واشک از دیدگان حضرتش جاری شد، ما عرض کردیم: یا رسول الله ما همچنان در چهره ی شما گرفتگی می بینیم که دوست نداریم شما را بدینسان ببینیم.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: ما خاندانی هستیم که خداوند بجای این دنیا جهان آخرت را برای ما برگزیده است واین خاندانم پس از من در شهرها گرفتار آوارگیها وبی خانمانیها خواهند شد تا این که پرچم های سیاهی از طرف مشرق برافراشته شود که صاحبان آن پرچم ها حق را می طلبند ولی به آنها نمی دهند وخواسته هایشان را اجابت نمی کنند وتا دو بار یا سه بار حق را می طلبند اما باز هم به آنها نمی دهند، پس می جنگند وپیروز می شوند.
آنگاه فرمود: پس هر کس از شما یا از بازماندگان شما آن زمان را درک کند، باید بسوی امام اهل بیت من بشتابد هرچند افتان وخیزان بر روی برف یا یخ راه برود، زیرا آن پرچم ها، پرچمهایی است که بر طریق هدایت است وصاحبان آن پرچم ها، آن را بدست مردی از اهل بیت من می سپرند که نام او نام من ونام پدرش نام پدر من است(202) واو مالک زمین می گردد وآن را پر از عدل وداد می نماید، چنانکه پیش از آن پر از ظلم وستم شده بود.
این حدیث را (یوسف بن یحیای شافعی) در کتاب معروف خود بنام (عقد الدرر) نقل نموده وپس از آن در دنباله حدیث گفته است:
این حدیث را (حاکم) در کتاب مستدرک خود به همین صورت آورده است، سپس می افزاید: ابو نعیم اصفهانی، ابن ماجه قزوینی ونعیم بن حماد، همگی آنها این روایت را نقل نموده وبهمین مضمون آورده اند(203).
توضیح کوتاهی پیرامون حدیث:
این حدیث که از ابن مسعود نقل شده است از روایات بسیار معروف ومشهور است که در نزد بزرگان وپیشوایان علم حدیث ودر نزد اهل سنت به حدیث (رایات) معروف است ومتأسفانه با آنکه اکثر محدثان وراویان اخبار نبوی وحافظان حدیث آن را نقل، وروایت نموده اند، عبارات کتابهایی که آنرا ذکر کرده اند مختلف ومتفاوت است.
از اختلاف الفاظ وعبارات حدیث، چنین فهمیده می شود که این حدیث تا اندازه ای بازیچه ی دست برخی از راویان قرار گرفته ودر الفاظ وعبارات آن تصرف نموده وهمانگونه که دلخواه خودشان بوده است آن را نقل کرده اند، زیرا هنگام بررسی حدیث می بینیم که برخی از (راویان) مقدمه ی حدیث را حذف کرده وبرخی آن را مختصر کرده وقسمتهایی از آن را انداخته اند وبعضی هم بطور کامل آن را در کتابهای خود به صورتی که آنرا یافته اند روایت کرده اند ودر این میان تنها موردی که می توان گفت این حدیث از نظر متن از همه موارد کاملتر است، همین حدیثی است که صاحب کتاب (عقد الدرر) آن را از کتاب (مستدرک حاکم) آورده است.
متأسفانه این روایت هم از دست برد تغییر وجابجایی الفاظ، وتقدیم وتأخیر آن سالم نمانده واضطرابی در عبارات والفاظ آن دیده می شود ولی بهرحال حدیث کامل است واین تقدیم وتأخیر وتغییر وجابجائی الفاظ، مغیر معنای حدیث نیست.
شگفت آور اینجاست که: با اینکه بیشتر کسانی که این حدیث را نقل کرده اند وبلکه همه ی آنها به ابن مسعود نسبت داده اند جمله ی (اسم ابیه اسم ابی) یعنی: پدر او همنام پدر منست، در نقل آنان دیده نمی شود با وجود این (حاکم در مستدرک) این جمله را نقل نموده وآن را به ابن مسعود نسبت داده است در حالی که خود اهل سنت نیز برخی از آنان این جمله را قبول ندارند ومعتقدند که این جمله جزء حدیث نیست، ومعلوم نیست ایشان این جمله را چگونه واز کجا آورده است.
در هر صورت ما برای اینکه شما خواننده ی عزیز، هم به میزان اختلافی که در نقل الفاظ وعبارات حدیث دیده می شود واقف شوید، وهم تفسیر وتصویر روشنی از حرکت (پرچم های سیاه) وشناخت صاحبان آن پرچم ها داشته باشید، بار دیگر متن حدیث مذکور را از چند کتاب معتبر دیگر که از منابع مهم حدیث در نزد اهل سنت محسوب می شود نقل می کنیم ودر پایان، متن همان حدیث را از کتاب (الملاحم والفتن) مرحوم سید بن طاووس که یکی از مهمترین منابع موثق شیعه به شمار می رود در اینجا می آوریم تا میزان اختلاف نقل این روایت روشن شده وبر بصیرت وبینایی مان نسبت به حقانیت (پرچم های سیاه) افزوده شود.
واینک نقل روایت ابن مسعود از دیگر منابع معتبر:
الف: (شیخ سلیمان بلخی قندوزی) در کتاب معروف خود بنام (ینابیع المودة) حدیث رایات سود، یعنی: (پرچم های سیاه) را مرفوعا از ابن مسعود چنین آورده است:
(وعن أبن مسعود: انا أهل بیت اختار الله تعالی لنا الاخرة علی الدنیا، وأن أهل بیتی سیلقون بعدی اثرة وشدة وتطریدا فی البلاد حتی یأتی قوم من ههنا وأشار الی المشرق، أصحاب رایات سود، فیسألون حقهم فلا یعطونه، مرتین أو ثلاثا، فیقاتلون، فینصرون، فیعطون ماشاؤا، فلا یقبلونها حتی یدفعوها الی رجل من أهل بیتی، فیملأها عدلا بعد ما ملئت ظلما، فمن أدرک ذلک فلیأتهم ولو حبوا علی الثلج)(204).
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: ما خاندانی هستیم که خدای تعالی بجای این دنیا آخرت را برای ما برگزیده است، واین خاندان من در شهرها با رنجها وسختیها وآوارگیها مواجه خواهند شد تا اینکه گروهی از اینجا بیانند (وآنگاه با دست خود به مشرق اشاره نمود وفرمود: آنان صاحبان پرچم های سیاهند آنان حق خودشان را می خواهند ولی حقشان را به ایشان نمی دهند، وآنها تا دو بار یا سه بار حق خودشان را درخواست می کنند ولی آنرا بایشان نمی دهند، از اینرو به نبرد برمی خیزند ومی جنگند، وپیروز می شوند، آنگاه آنچه را که ایشان می خواستند به آنها ارزانی می دارند ولی آن (طایفه) دیگر نمی پذیرند تا اینکه آن پرچم ها را به مردی از اهل بیت من می سپرند واو زمین را از عدل پر می کند بعد از آنکه از ظلم پر شده باشد، پس کسی که آن روزگار را درک کند، باید بسوی آنها بشتابد اگر چه با دست وزانو بر روی برف ویا یخ راه برود.
ب: (ابن ماجه ی قزوینی) در کتاب معروف خود موسوم به (سنن ابن ماجه) حدیث مذکور را با مقدمه ی کوتاهی از (ابن مسعود) اینگونه نقل کرده است:
(عن عبد الله قال: بینما نحن عند رسول الله (صلی الله علیه وآله) اذ أقبل فتیة من بنی هاشم فلما رآهم النبی (صلی الله علیه وآله) اغرورقت عیناه وتغیر لونه،
قال: فقلت: ما نزال نری فی وجهک شیئا نکرهه فقال: انا اهل بیت اختار الله لنا الاخرة علی الدنیا، وان أهل بیتی سیلقون بعدی بلاء وتشریدا وتطریدا، حتی یأتی قوم من قبل المشرق، معهم رایات سود، فیسألون الخیر فلا یعطونه، فیقاتلون، فینصرون، فیعطون ما سألوا، فلا یقبلونها حتی یدفعوها الی رجل من أهل بیتی، فیملؤوها قسطا کما ملؤوها جورا، فمن أدرک ذلک منکم فلیأتهم ولو حبوا علی الثلج)(205).
عبد الله بن مسعود گفت: هنگامی که ما در نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله) بودیم، بناگاه گروهی از جوانان بنی هاشم پیدا شدند، چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آنان را دید، دیدگان آن حضرت اشک آلود شد واشک در چشمانش حلقه زد، ورنگ چهره مبارکش تغییر کرد.
عبد الله گوید: من گفتم یا رسول الله ما همچنان در چهره ی شما چیزی را می بینیم که دوست نداریم شما بدینسان باشید،
فرمود: ما خاندانی هستیم که خدا بجای این دنیا آخرت را برای ما برگزیده است وخاندان من پس از من گرفتار بلاها وآوارگیها وبی خانمانیها خواهند شد تا آنکه طایفه ای از (طرف مشرق) پیدا شوند که پرچم های سیاه با خود همراه دارند. آنان درخواست خیر ونیکی می نمایند ولی آن را به آنها نمی دهند از این رو می جنگند وپیروز می شوند، وآنگاه آنچه را که آنان می خواستند به آنان داده می شود، ولی آن طایفه دیگر نمی پذیرند تا آنکه آن پرچم ها (ویا امارت وحکومت) را به مردی از خاندان من می سپرند، وآنان زمین را از عدل وداد پر می کنند، چنانکه قبلا از جور وستم پر شده بود. پس هر کس از شما آن روزگار را دریابد، باید بسوی آنان بشتابد هر چند افتان وخیزان بر روی برف باشد.
ج: (ابن حجر هیثمی مکی) در کتاب (صواعق المحرقه) همین حدیث را از ابن مسعود نقل کرده ومانند ابن ماجه، مقدمه ی حدیث را ذکر نموده است با این تفاوت که بجای (فتیة من بنی هاشم) یعنی جوانانی از بنی هاشم (فئة من بنی هاشم یعنی: گروهی از بنی هاشم) را آورده ودر آخر آن جمله ی (فان فیها خلیفة الله المهدی) یعنی: خلیفه خدا حضرت مهدی (علیه السلام) در میان آنهاست، را به آن افزوده است.
از لحاظ ابن حجر معلوم می شود که این حدیث، همان حدیث کتاب (ینابیع الموده) می باشد واین دو کتاب، یعنی: ینابیع الموده، وصواعق المحرقه، عبارت حدیث را از (سنن ابن ماجه) گرفته اند، چنانکه خود ابن حجر به این معنا تصریح می کند ومی گوید: (اخرجه ابن ماجه) ولی متأسفانه در کتاب سننن ابن ماجه که در دسترس است جمله ی فان فیها خلیفة الله المهدی، وجود ندارد ومعلوم نیست که چرا این قسمت از حدیث افتاده وچه کسی آنرا حذف کرده است(206).
د: (مرحوم سید بن طاووس- علیه الرحمه-) در کتاب (الملاحم والفتن) حدیث ابن مسعود را این چنین روایت کرده است:
(عن عبد الله قال: بینما نحن جلوس عند رسول الله (صلی الله علیه وآله) اذ مر فتیة من قریش فتغیر لونه، فقلنا، یا رسول الله، انا لا نزال نری فی وجهک شیئا نکرهه فقال: انا أهل بیت اختار الله لنا الاخرة علی الدنیا وان أهل بیتی هؤلاء سیصیبهم بعدی بلاء وتطرید وتشرید، حتی یخرج قوم من ها هنا وأومأ بیده نحو المشرق معهم رایات سود، یسألون الحق فلا یعطونه، ویسألون فلا یعطون، فیقاتلون ویصبرون، فیعطون ما سألوا فلا یقبلونه، حتی یدفعوها الی رجل من أهل بیتی، یملأها قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا، فمن أدرکهم فلیأتهم ولو حبوا علی الثلج)(207).
از عبد الله بن مسعود روایت شده است که وی گفت: در این میان که ما نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نشسته بودیم ناگاه چند نفر از جوانان قریش از آنجا گذشتند، با دیدن آنها رنگ از صورت پیغمبر پرید وچهره اش تغییر کرد، ما گفتیم یا رسول الله ما پیوسته شما را نگران وگرفته می بینیم که دوست نداریم شما بدین گونه باشید، فرمود: ما خاندانی هستیم که خدا برای ما بجای این دنیا آخرت را انتخاب فرموده است واین خاندان من (همین ها که از اینجا گذشتند) بزودی بعد از من به بلاها دچار خواهند شد وگرفتار آوارگی ودربدری وبی خانمانی خواهند گردید تا این که گروهی (از این) طرف قیام کنند، وبا دست مبارک خود بسوی مشرق اشاره نموده وفرمود: آنان پرچم های سیاه دارند، و(حق) را مطالبه می کنند ولی به آنها نمی دهند، دوباره درخواست حق می کنند آن را به آنها نمی دهند، پس می جنگند وصبر وشکیبایی را پیشه خود می سازند، آنگاه آنچه را که می خواستند به ایشان می دهند اما این بار، دیگر آنها نمی پذیرند تا آنکه آن پرچم ها (ویا حکومت) را به مردی از اهل بیت من می سپرند واو زمین را از عدل وداد پر می کند چنانکه از ظلم وجور پر شده بود، پس هر کس که آنان را درک کند باید خود را به آنان برساند واگرچه با دست وزانو بر روی برف ویا یخ راه برود.
نتیجه ی نقلهای مختلف:
از مجموع نقلهای مختلفی که در مورد حدیث (عبد الله بن مسعود) از چندین منبع موثق آوردیم، با همه ی اختلافاتی که در الفاظ وعبارات آن دیده می شود نکات مثبت وجالبی بدست می آید که در ذیل مختصرا به آنها اشاره می کنیم:
نکته اول: این که، برافراشته شدن پرچم های سیاه از سوی مشرق که در فرمایش پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آمده است یکی از علائم بسیار نزدیک ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) است که در بسیاری از روایات از سایر ائمه معصومین (علیهم السلام) نیز به آن تصریح شده، وامامان معصوم (علیهم السلام) صاحبان آنها را از یاران حضرت ولی عصر، (ارواحنا له الفداء) معرفی فرموده اند.
نکته ی دوم اینکه: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است: (کسانی که از مشرق قیام می کنند دارای پرچم های سیاه ویا صاحب پرچم های سیاهند) واین سخن حضرت این را می رساند که کسانی که از طرف مشرق قیام می کنند (شیعه) هستند ونشانه ی آنها پرچم های سیاه است واین خود در واقع اشاره به حرکت انقلابی تشیع پیش از ظهور حضرت ولی عصر (علیه السلام) است، چه آنکه در میان تمام پرچم های جهان تنها پرچمی که سیاهرنگ وسمبل آزادی ومظهر استقلال یک گروه خاص به شمار می رود ودر تمام مراسم سوگواری بعنوان علامت ماتم وشعار رسمی عزاداری برافراشته می شود همان پرچم سیاهرنگ شیعیان است.
نکته ی سوم اینکه: پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است: (آنها حق را مطالبه می کنند ویا اینکه حق خودشان را می خواهند) واینهم نکته ی دقیق وعمیقی است، زیرا: آنچه از این جمله فهمیده می شود این است که: آنچه را که این طایفه می خواهند ویا آنرا مطالبه می کنند برای جلب منفعت مادی، ویا بدست آوردن اسم ورسم نیست، بلکه برای پیشبرد احکام دین وزنده ساختن ساختن شریعت (سید المرسلین) ویا احقاق حقوق ملت مسلمان کشورشان است.
نکته ی چهارم اینکه: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده است: وقتی که حق ویا حقشان را به آنها ندادند آنها می جنگند وپیروز می شوند وآنگاه حقشان را به آنان ارزانی می دارند ولی دیگر آن طایفه نمی پذیرند واین هم نکته عجیب وپرمعنایی است که نیاز به دقت دارد.
زیرا: اگر کسی بخواهد درباره ی این جمله بیندیشد وکنه مطلب را بدست بیاورد به سری از اسرار نهفته پی می برد که شایان دقت است چه آنکه از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چنین استفاده می شود که گویا در گرماگرم جنگ وپیدایش نخستین طلیعه پیروزی وغالب شدن بر دشمن کسانی می خواهند به نفع دشمنانشان چیزی را بر آنها تحمیل کنند وفریبشان بدهند وآنان را اغفال نمایند ولی آنان از بس هشیار وبیدارند اغفال نمی شوند وزیر بار نمی روند وفریب نمی خورند ومکاران وحیله گران را مأیوس می کنند، چرا که آنان مؤمنند (والمؤمن لا یلدغ من جحر مرتین) انسان مؤمن از یک سوراخ گزنده دوبار گزیده نمی شود، ولذاست که آرام نمی گیرند ومی جنگند وتا موقعی که دشمن را به شکست قطعی نکشانند وپیروزی واقعی بدست نیاورند لحظه ای از پای نمی نشینند.
نکته ی پنجم اینکه: نبی گرامی اسلام فرموده است (آنان این پرچم ها را بدست مردی از اهل بیت من می سپرند) واین نکته به این مطلب اشاره دارد که اینان زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) خواهند بود وقیام وانقلابشان تا انقلاب جهانی موعود (علیه السلام) ادامه خواهد داشت.
نکته ی ششم اینکه: حضرت فرموده است: (هر کسی که آن زمان را درک کند باید بسوی آنان بشتابد وخود را به ایشان برساند ودر صف آنها قرار گیرد) واین فرمایش حضرت دلیل بر آن است که: صاحبان این پرچمها اهل حقند وبرای حق می جنگند وجز احیاء حق واز بین بردن باطل ومحو آثار ظلم، هدف دیگری ندارند واز این جهت است که فرستاده ی خدا به همه ی مسلمانان فرمان داده است که خودشان را به آن طایفه برسانند ودر صف آنان قرار گیرند وآنها را در کام قیام ونهضتشان یاری دهند. اینها نکاتی است که از حدیث (ابن مسعود) استفاده می شود ولی (لا یعقلها الا من امتحن الله قلبه بالایمان).
حدیث دوم:
نعیم بن حماد در کتاب (فتن) حدیثی را در مورد خروج پرچم های سیاه از مشرق از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چنین آورده است:
(عن الزهری قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) تقبل الرایات السود من المشرق، تقودهم رجال کالبخت المجللة أصحاب شعور، أنسابهم القری وأسماءهم الکنی یفتحون مدینة دمشق، ترفع عنهم الرحمة ثلاث ساعات(208).
زهری روایت کرده است که پیغمبر گرامی اسلام فرمود: پرچم های سیاه از مشرق زمین فرامی رسند ومردانی قوی ونیرومند وریش دار که نسبهایشان شهریشان وکنیه نامهایشان است(209) این پرچمها را رهبری نموده وبه جلو می رانند. آنان شهر (دمشق) را می گشایند وبه مدت سه ساعت شفقت ورحمت از دلهایشان برداشته می شود.
آنچه در این حدیث شریف آمده همه وهمه صفات وخصوصیات ایرانیان است، زیرا بطوریکه می دانیم این ایرانیانند که به شهرهای خود منتسب می گردند وهنگامی که می خواهند نام کسی را ببرند او را به شهرش نسبت می دهند ومی گویند: تهرانی، قمی، خراسانی، شیرازی، گلپایگانی وامثال اینها واین ایرانیانند که از شدت عشق وعلاقه ای که به خاندان رسالت ووابستگان آنها دارند، فرزندان خود را به نامهائی چون ابو طالب، ابو الحسن، ابو علی، ابوالفضل ونظائر اینها نامگذاری می کنند، واین ایرانیانند که یکی از ویژگیهای دیرین آنان، صفت نیک ریش داشتن است.
اما اینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است (بمدت سه ساعت شفقت ورحمت از دلهایشان برداشته می شود، نویسنده این سطور، نمی داند به چه منظوری است آیا بخاطر غوطه ورشدن در جنگ واز پای درآوردن دشمن وبیرون راندن آنها از شهرهایشان است که بحکم وظیفه ی اسلامی وجهاد در راه خدا ودفاع از نوامیس مسلمین واحقاق حقوق حقه خود. اینگونه دلاورانه می جنگند واز کشتن ونابود ساختن باکی ندارند، یا اینکه به جهت صدور فرمان از مقامات بالاتر است، ویا اینکه در موقع ظهور وهنگام فتح دمشق است که بفرماندهی ولایت امر، یعنی حضرت صاحب الزمان - عجل الله تعالی فرجه - این دستور صادر می شود!!!
واما اینکه حضرت فرموده است (صاحبان پرچم های سیاه شهر دمشق را فتح می کنند) این در چه وقت، وکی وچه زمانی وچگونه خواهد بود بخواست خداوند اگر زنده ماندیم خواهیم دید: که چگونه فتح شهر دمشق با فرماندهی ولی خدا حضرت صاحب الامر (علیه السلام) وکمک ایرانیان ودیگر نیروهای رزمنده ی عظیم اسلام (پس از آنکه این شهر بدست سفیانی واتباع ویارانش سقوط کرده واو آنجا را مقر سلطنت وپایگاه حکومت ظالمانه ی خویش قرار داده است) صورت خواهد گرفت(210).
حدیث سوم:
مرحوم سید بن طاووس، در کتاب (الملاحم والفتن) درباره ی خروج پرچم های سیاه، حدیثی را از ابو هریره چنین آورده است:
ابو هریره گفت: من درخانه ی (ابن عباس) بودم که گفت: درها را ببندید، بعد از آن پرسید آیا غیر از خود ما شخص بیگانه ای در اینجا هست؟ گفتند نه، ابو هریره می گوید: من در یک گوشه ای از جمعیت بودم ابن عباس گفت: (اذا رأیتم الرایات السود من قبل المشرق فأکرموا الفرس) هرگاه دیدید پرچم های سیاه از جانب شرق نمایان شد (مردم فارس) یعنی: ایرانیان را اکرام کنید، زیرا دولت ما در میان آنهاست.
ابو هریره می گوید: من به ابن عباس گفتم: آیا می خواهی آنچه را که من از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیده ام برای تو بازگو کنم؟ گفت: تو هم که اینجا بودی؟ گفتم آری، گفت: بگو، گفتم من از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیدم که می فرمود: (وقتی که پرچم های سیاه خارج شدند اول آنها فتنه ووسط آنها ضلالت وگمراهی وآخر آنها کفر خواهد بود)(211).
مولف: این حدیث چنانکه خواننده ی عزیز ملاحظه می کند دارای دو جنبه است، یکی مدح ودیگری ذم، ابن عباس از خروج (صاحبان) پرچم های سیاه که از مشرق قیام می کنند ستایش می کند، واز حرکت آنها تمجید می نماید، وآنان را زمینه ساز دولت اهل بیت (علیهم السلام) وحکومت حضرت مهدی (علیه السلام) می داند، ودر مقابل او به عکس، ابو هریره از حرکت ایرانیان مذمت می نماید، وبا نقل روایتی از پیغمبر گرامی اسلام آنان را کافر وگمراه معرفی می کند وبدین وسیله شنونده وخواننده ی حدیث را دچار شک وتردید ودودلی می سازد واز اینرو این حدیث سؤال برانگیز است وچون به دنبال حدیث ابن عباس در رابطه با (خروج پرچم های سیاه) نقل شده مقداری نیاز به توضیح دارد.
زیرا ممکن است کسی که این حدیث را می خواند با خود فکر کند واز خود سؤال نماید اگر صاحبان پرچم های سیاه (یعنی: ایرانیان) اهل حقند وبرای حق قیام می کنند وهدفی جز احیاء حق ومیراندن باطل ومحو آثار ظلم وستم ندارند وآنها بگفته ی (ابن عباس) زمینه ساز دولت جهانی حضرت مهدی می باشند، پس چگونه است که بگفته ی ابو هریره، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آنان را کافر خوانده وگمراه دانسته است؟!!!
واقع مطلب این است که: با توجه به اینکه حال ابو هریره بر همگان روشن است (واو در نقل روایت وجعل حدیث حتی در نزد اهل سنت هم متهم به دروغگوئی ودروغ پردازی است) با این همه نباید از حق گذشت زیرا اگر ما همه ی احادیث مربوط به پرچم های سیاه را مورد ارزیابی دقیق قرار دهیم خواهیم دید که: در عین حال، هم گفته ی ابو هریره راست ودرست است، وهم گفتار ابن عباس زیرا حدیث ابو هریره به نخستین پرچم های سیاهی که از مشرق خارج شد وزمینه ساز دولت (عباسیان) بود (واین دولت به کمک ابو مسلم خراسانی وتلاش پیگیر وکوشش بی دریغ او روی کار آمد) نظر دارد، وحدیث ابن عباس، به خروج دومین پرچم های سیاه که زمینه ساز دولت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) می باشند اشاره دارد والبته مسلمست که (أهل البیت أدری بما فیه) صاحب خانه بهتر از هر شخص دیگری می داند که اندر خانه چیست، چه داند آنکه اشتر می چراند.
حال برای اینکه صدق گفتار ما بر خواننده ی عزیز معلوم شود، احادیث دیگری را که در رابطه ی با همین موضوع از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت شده است در اینجا می آوریم تا حقیقت آنچه را که تا اینجا گفته ایم بیش از پیش روشن شود.
حدیث چهارم:
مرحوم سید بن طاووس، در حدیث جامع دیگری که در رابطه با خروج پرچم های سیاه از سعید بن مسیب از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل کرده است، ماجرای دومین حرکت ایرانیان وتوصیف پرچم های آنان را اینگونه بازگو نموده است:
(عن سعید بن المسیب قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) تخرج من المشرق رایات سود لبنی العباس، ثم یمکثون ما شاء الله، ثم تخرج رایات سود صغار، تقاتل رجل من ولد أبی سفیان وأصحابه، من قبل المشرق، ویؤدون الطاعة للمهدی (علیه السلام))(212).
سعید بن مسیب از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: پرچم های سیاهی از مشرق بسود (بنی العباس) خارج می شوند وتا آن موقعی که خدا بخواهد خواهد ماند، سپس بعد از آن پرچم های سیاه دیگری نیز که آن پرچمها هم سیاه است ولی کوچک است (وبا پرچم های بنی العباس فرق دارد) قیام می کنند وبا مردی از فرزندان ابو سفیان (یعنی: سفیانی معروف) ویاران او می جنگند، وقیامشان نیز از مشرق زمین است. وسرانجام تسلیم حضرت مهدی (علیه السلام) می شوند وزمام کار (وحکومت) خود را بدست آن حضرت می سپارند.
همانگونه که در حدیث پیشین اشاره نمودیم، این حدیث: به دو نوع پرچم اشاره دارد یکی پرچم های سیاه رنگی که بسود بنی العباس بوده است ودیگر پرچم های سیاهرنگ کوچکی که پس از انقراض دولت بنی العباس پیدا می شوند وزمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) خواهند بود. البته با این تفاوت که پرچم های سیاهرنگ بنی العباس دراز وطولانی بوده وپرچم های دوم سیاهرنگ وکوچک است.
در این باره مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب (بحار الانوار) ج 42 ص 61 به نقل از (تاریخ طبری) در وصف پرچم های بنی العباس چنین آورده است:
وقتی (ابراهیم امام) پرچم نصرت را بدست ابو مسلم خراسانی داد، سفید رنگ وطول آن 14 ذرع یعنی در حدود 7 متر بود وبر روی آن با مرکب نوشته شده بود (اذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا وأن الله علی نصرهم لقدیر)(213)؛ به جنگجویان اسلام رخصت جنگ داده شد، زیرا آنان از دشمن ستم کشیدند، وخداوند بر یاری نمودن آنان توانا است.
ابو مسلم به غلام خود دستور داد تا آن را به رنگ سیاه تبدیل کند، زیرا موقعی که لباس سیاه پوشید گفت: این لباس دارای هیبت وابهتی است ولذا رنگ سیاه را برای مخالفت با (بنی امیه) واینکه در نظر بیننده با هیبت جلوه کند انتخاب نمود، ومی گفتند که رنگ سیاه علامت حزن واندوه وغمگساری بر آل محمد (صلی الله علیه وآله) وشهدای گلگون کفن کربلا وزید بن علی بن الحسین ویحیی بن زید است.
بنابراین، ظاهرا علت اینکه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در توصیف پرچم های دوم فرموده است (ثم تخرج رایات سود صغار) سپس پرچم های سیاه دیگری که آن پرچمها کوچک است خروج می کنند، همین بوده است که چون آن حضرت خواسته اند برای صاحبان پرچم های دوم امتیازی قائل شوند، از اینرو برای پرچم های آنان کلمه ی (صغار) (یعنی پرچم های کوچک) صفت آورده اند.
واز اینجا بخوبی می توان دریافت که مراد ومقصود (ابن عباس) نیز از پرچم های سیاه در حدیث پیشین، همان پرچم سیاه رنگ (شیعیان) بوده است ولذا هم، از پرچم های سیاه نامبرده، وهم به احترام کردن وگرامی داشتن (ایرانیان) دستور داده است.
روی این بیان، همانطوری که گفتیم: روایت ابو هریره که در دنباله ی حدیث ابن عباس در مورد خروج پرچم های سیاه آمده است، بدون تردید به همان پرچمهای زمینه سازان دولت عباسیان مربوط می شود وبه خروج دومین پرچم های سیاه هیچگونه ربطی ندارد.
علاوه بر همه ی اینها: صرف نظر از حدیث (ابن عباس) روایات دیگری در دست داریم که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بطور اختصار ماهیت قیام صاحبان پرچم های سیاه دوم وهدف آنان را بخوبی روشن نموده وهدف آنان را برای همگان مشخص ساخته اند چنانکه در حدیث پنجمی که خواهیم آورد، خواهید دید: که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) علت وهدف وانگیزه ی قیام صاحبان پرچم های سیاه دوم را گرچه با یک جمله ی کوتاه ولی با یک عالم معنا، بیان فرموده است که نیازی به این همه پریشان گوئیهای ما ندارد.
حدیث پنجم:
ابن ماجه ی قزوینی در کتاب (سنن) جلد دوم (باب خروج المهدی) (علیه السلام) درباره ماهیت قیام (ایرانیان) حدیثی را بدین صورت از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل کرده است:
(عن عبد الله الحارث بن جزء الزبیدی، قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) یخرج ناس من المشرق فیوطئون للمهدی) یعنی سلطانه(214).
عبد الله حارث جزء زبیدی، از پیغمبر گرامی روایت کرده است که آن حضرت فرمود: مردمی از مشرق زمین قیام می کنند وبرای حضرت مهدی (علیه السلام) زمینه سازی می کنند، یعنی زمینه ی حکومت وسلطنت آن حضرت را فراهم می آورند.
حدیث ششم:
جلال الدین سیوطی، در کتاب (الحاوی للفتاوی) جریان خروج پرچم های سیاه را از طرف مشرق از قول ثوبان: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) این چنین آورده است:
(عن ثوبان قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) تجیء الرایات السود من قبل المشرق، کأن قلوبهم زبر الحدید، فمن سمع بهم فلیأتهم فلیبایعهم ولو حبوا علی الثلج)(215).
ثوبان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: پرچم های سیاهی از طرف مشرق زمین می آید که گوئی دلهای صاحبان آن پرچم ها پاره های آهن است. پس هر کس که آوازه ی قیام وحرکت آنان بگوش او رسید باید به نزد آنها برود وحتما با آنها بیعت کند، هر چند با دست وزانو وسرانگشتان پا بر روی برف ویا یخ راه برود.
حدیث هفتم:
مرحوم محدث بحرانی، در کتاب (غایة المرام) حدیث (پرچم های سیاه) را از کتاب (البیان) تألیف کنجی شافعی از قول ثوبان: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اینگونه بازگو نموده است:
(عن ثوبان قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) یقتل عند کنزکم ثلاثة کلهم ابن خلیفة ثم لا یصیر الی واحد منهم، ثم تطلع الرایات السود من قبل المشرق فیقتلونهم قتلا لم یقتله قوم ثم ذکر شیئا لا أحتفظه، ثم قال، قال النبی (صلی الله علیه وآله) فاذا رأیتم أمیرهم فبایعوه ولو حبوا علی الثلج فانه خلیفة الله المهدی)(216).
ثوبان از پیغمبر گرامی اسلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: سه تن که هر سه فرزند خلیفه باشند در دوران زمامداری شما بر سر ریاست دنیوی کشته می شوند سپس زمام کار به هیچ یک از آنان بر نمی گردد، آنگاه (پرچم های سیاه) از جانب مشرق زمین نمایان می شود (واهل فتنه) را آن چنان می کشند که تا آن زمان هیچ قومی را بدان سان نکشته باشند. سپس رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) چیزی را فرمود که من آن را به یاد نمی آورم، بعد از آن فرمود: هر گاه شما (امیر) وفرمانروای پرچم های سیاه را دیدید با او بیعت کنید وفرمانش را گردن نهید اگر چه با دست وزانو وسرانگشتان پا بر روی برف ویخ راه بروید زیرا او خلیفه ی خدا مهدی (علیه السلام) است.
این حدیث نیز مانند حدیث نخستین، عبارات والفاظ آن در کتابها بصورت مختلفی نقل شده واین اختلاف الفاظ در منابع موثقی که در دست داریم بوضوح دیده می شود.
واز آنجایی که اختلاف الفاظ موجب اختلاف معانی، در برداشت مفهوم ومعنای حدیث می شود، از اینرو برای اینکه جانب امانت را رعایت کرده باشیم به برخی از موارد اختلاف که در بعضی از کلمات این حدیث روی داده است اشاره می کنیم، ولی قبلا باید توجه داشته باشیم که غالب اختلافاتی که در الفاظ این حدیث روی داده است چندان زیانی بمدعای ما نمی رساند زیرا هدف ما این است که بگوئیم مراد از کلمه ی مشرق در احادیث یاد شده (ایران) ومنظور از پرچم های سیاه، پرچم سیاهرنگ شیعیان است.
به هر حال اختلافاتی که در برخی از الفاظ حدیث یاد شده روی داده واین اختلاف در بیشتر منابع موثق حدیث ودر متن عربی آن آمده است در کلمه ی (کنزکم) که معنای فارسی آن گنج شماست روی داده است.
در مقدمه ی ابن خلدون، بجای جمله ی (عند کنزکم) که معنای آن، در نزد گنج شماست عبارت (عند کبرکم) که معنای آن در دوران بزرگی شماست، نوشته شده است.
در نسخه ی (البیان) تألیف گنجی شافعی بجای کلمه ی (کنزکم) کلمه ی (کربکم) که معنای آن در دوران گرفتاری شماست، ذکر شده است، ودر بیشتر نسخه ها همان عبارت (عند کنزکم) آمده است وظاهرا بنظر شارحین حدیث همین کلمه ی (کنزکم) درست وصحیح است زیرا غالبا به توضیج کلمه ی (کنز) پرداخته وآن را شرح ومعنا کرده اند.
ابن کثیر دمشقی، مکنا به ابو الفداء متوفای 774 هجری در کتاب (النهایه) یا (الفتن والملاحم) ج 1 ص 42 همین کلمه ی (کنزکم) را اختیار کرده ودر توضیح آن گفته است: ظاهرا منظور حدیث از این (کنز) کنز کعبه می باشد(217)، وابو الحسن، محمد بن عبد الهادی حنفی ساکن مدینه در سال 1138 در شرح حدیث مذکور در حاشیه ی (سنن ابن ماجه) جلد دوم ص 369 گفته است: قوله عند (کنزکم) ای ملککم، یعنی: مراد از این گنج در اینجا کرسی ریاست است ومعنایش این است که: در دوران حکومت وسلطنت شما، سه نفر بر سر ریاست کشته می شوند.
ولی در پاورقی ترجمه ی مقدمه ی ابن خلدون از کتاب (براهین الامامه) بجای کلمه ی کنزکم در نزد (کرت شما) که عربی آن (عند کرتکم) باشد نسخه بدل آورده است، وبه نظر نویسنده ی این سطور، همین کلمه ی عند کرتکم از همه ی نسخه بدلهای دیگر درستتر وصحیح تر است.
زیرا مقصود حدیث این است که: در آخر الزمان سه شخص بزرگ، ویا سه شاهزاده ویا سه فرد معروف ومشهور کشته می شوند وکشته شدن آنها هم بر سر ریاست دنیوی است وپس از کشته شدن آنها (اگرچه بعد از مدت زمانی باشد) پرچم های سیاه پیدا می شوند واهل فتنه را می کشند وآن چنان می جنگند که تا آن زمان هیچکس مانند آنها نجنگیده باشد.
وبنابراین اگر این نظریه، وهمان کلمه ی (کرت) که مراد از آن آخر الزمان است درست باشد ومراد از (گنج) هم در حدیث مذکور سلطنت وریاست باشد، در این صورت در معنا ومفهوم حدیث مزبور سه احتمال می رود.
احتمال اول این که: سه نفر بر سر کسب قدرت واحراز مقام ریاست، وبرای بدست آوردن تاج وتخت سلطنت در (عربستان) اختلاف ودرگیری پیدا کنند وبه زد وخورد بپردازند وهر سه نفر کشته شوند وآخر الزمان فرا رسد وحضرت مهدی (علیه السلام) ظهور کند ودر نتیجه سلطنت وریاست به هیچیک از آنها برنگردد والبته این احتمال، احتمال ضعیفی است وچندان اعتباری ندارد.
احتمال دوم این که: سه شخصیت بزرگ انقلابی از سادات وبنی هاشم، در اوائل ظهور، برای احقاق حق، وروشن ساختن افکار عمومی مردم دنیا، وبیدار کردن مسلمانان از خواب غفلت، وشوراندن آنها علیه استعمارگران واستثمارکنندگان به مکه بروند ودر آنجا قیام کنند، ومردم دنیا را بطرف خود دعوت کنند ولی پیش از آن که به هدف خود برسند بدست دژخیمان وجلادان حکومت وقت در آنجا به درجه رفیع شهادت نائل آیند.
ودر این صورت اگر این احتمال درست باشد، حدیث مذکور ممکن است اشاره به شهادت نفس زکیه ودو سید دیگری که در مکه ومدینه به شهادت می رسند داشته باشد. والبته این احتمال هم چندان مناسبتی با خروج پرچم های سیاه ندارد، چه آنکه خروج پرچم های سیاه، مدتها پیش از شهادت نفس زکیه وکشته شدن آن دو سید دیگر واقع می شود.
واحتمال سوم اینکه: این حدیث به حوادث مرگباری که از قتل وکشتار وخونریزی در سالهای پیش از ظهور، در سرزمین (عراق) روی می دهد نظر داشته واشاره بکشته شدن برخی از سران، وبزرگان وفرمانروایان این کشور، وروی کار آمدن سفیانی اول ودوم، وجنگ ایران وعراق باشد.
زیرا چنانکه در بسیاری از اخبار وارده ی از معصومین (علیهم السلام) آمده است، یکی از هدفهای اصلی واساسی صاحبان (پرچم های سیاه) که زمینه ساز حکومت جهانی مهدی موعود (علیه السلام) می باشند بیرون راندن دشمن از سرزمین خود وورود به خاک عراق وتار مار کردن لشکریان سفیانی است.
والبته این احتمال به نظر نگارنده از دو احتمال پیشین بهتر ودلچسب تر وقویتر است زیرا:
اولا- خود حدیث گویای حقیقت است که هدف اساسی صاحبان (پرچم های سیاه) کشتن اهل فتنه وقطع ریشه فساد واز میان برداشتن اهل باطل وبرقراری آرامش وامنیت در منطقه است.
وثانیا- چنانکه در روایات بعدی خواهیم آورد، پرچم های سیاه هم چنان به جنگ خود بر علیه دشمن ادامه می دهند وبه خاک عراق وارد می شوند وپیوسته به پیش می تازند تا زمانی که در کنار دجله وفرات وکوفه فرود می آیند واین مناطق حساس وسوق الجیشی را از دست حکام خودکامه عراق خارج ساخته وبه تصرف خود در می آورند.
وثالثا- شواهد وقرائن ودلائل زیادی از روایات در دست است که نشان می دهد در اوائل ظهور وسالهای پیش از قیام مهدی منتظر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- حوادث ناگوار وناخوش آیندی در سرزمین (عراق) وبخصوص در بغداد اتفاق می افتد که منجر به کشته شدن برخی از بزرگان بنی العباس، وانقراض رژیم سلطنتی در عراق وروی کار آمدن گروهی خارج از دین مانند سفیانی اول، ودوم وکشتار مردم بی دفاع وزندان وتبعید وشکنجه وغارت اموال وهتک اعراض وبی حرمتی نوامیس مردم در این کشور، می گردد.
ورابعا- تمامی اخبار مربوط به (پرچم های سیاه) (که زمینه ساز حکومت جهانی مهدی موعود (علیه السلام) می باشند) از جنگی بزرگ ودامنه دار وطولانی، وآشوبی آرام ناشدنی که سراسر منطقه ی خاورمیانه وعراق وایران را فرا خواهد گرفت حکایت می کند که این خود نشان دهنده این واقعیت است که پس از نابودی رژیم سلطنتی در عراق وحاکمیت مطلق اجانب بر این سرزمین، وهم چنین انقراض دولت شاهنشاهی در ایران باید منتظر فرج وظهور حضرت قائم - عجل الله تعالی فرجه - واستقرار نظام عدالت در سرتاسر جهان هستی، بود.
وقوع حوادث فوق العاده در عراق
اینک برای آنکه خواننده ی عزیز به واقعیت گفته های فوق واقف وآگاه شده ونسبت به آنها اطمینان بیشتری پیدا کند، به برخی از روایاتی که در این زمینه رسیده است اشاره می نمائیم.
1- گروهی از مفسرین، در تفاسیر زیادی مانند - تفسیر طبری، تفسیر قرطبی، تفسیر ابن کثیر، تفسیر روح البیان، تفسیر ابوالفتوح، تفسیر درالمنثور، تفسیر گازر، وتفسیر خلاصة المنهج، در تفسیر این آیه ی شریفه (حم عسق) آیه ی اول ودوم سوره (شوری) جریان عجیبی را در رابطه با حوادث فوق العاده ای که در عراق وبغداد اتفاق می افتد نقل کرده اند، که خلاصه ی آن چنین است.
ابن کثیر در تفسیر خود می نویسد: ابن جریر طبری در اینجا درباره ی این آیه شریفه ی (حمعسق) داستانی عجیب وحکایتی غریب وحدیث ناشناخته ای را روایت کرده وسند آن را به (ارطاة بن منذر) رسانیده است که (ارطاة) گفت:
مردی نزد ابن عباس آمده ودر حالیکه (حذیفة بن الیمان) یکی از صحابه ی معروف رسول خدا (صلی الله علیه وآله) حاضر بود به او گفت: مرا از قول خدای تعالی (حمعسق) آگاه کن، ابن عباس مدتی سر به زیر افکند واز او روی برگرداند وجوابش نداد. سپس آن مرد گفتار خود را تکرار کرد وابن عباس از سخن او خوشش نیامد وروبرگرداند ودر جوابش چیزی نگفت، برای سومین بار آن مرد سخن خود را تکرار کرد وسؤال نمود وابن عباس از جواب دادن امتناع ورزید.
(حذیفه) که حاضر بود به آن مرد گفت: من تو را از تفسیر این آیه آگاه می کنم، دانستم چرا ابن عباس از این سؤال خوشش نیامد واز جواب دادن امتناع ورزید، این آیه، درباره ی مردی از خاندان (ابن عباس) که نامش (عبد الاله) ویا عبد الله است نازل شده است، او بر کنار نهری از نهرهای مشرق فرود می آید (ودر آنجا به حکومت می رسد) بر لب آن رودخانه ودر دو طرف آن (نهر) شهری بنام بغداد ساخته می شود بگونه ای که (رودخانه) در میان هر دو شهر واقع می شود.
چون خدای تعالی اراده کند تا ملک وسلطنت ایشان را زایل نموده ودولتشان را از دستشان بگیرد ومدت حکومت آنان نیز سپری گردد، شبانه بر اهل یکی از این دو شهر که در کنار رودخانه ساخته شده آتشی بفرستد که همه ی اهل آن را بسوزاند وآن قسمت سوخته شده چون شب ظلماتی سیاه وتیره گردد بطوری که هیچ اثری از آن باقی نمانده وگوئی اصلا در آنجا ساختمانی وجود نداشته است.
فردای آن روز چون ساکنان آن شهر دیگر به تماشی آنجا بیایند تعجب می کنند که چگونه شهر آنها از این بلای ناگهانی محفوظ مانده ونجات یافته است (ودر نسخه ی دیگری است که) اظهار شگفتی می نمایند که چگونه اینجا مقلوب وواژگون گردیده است.
و(عبد الاله) جز همان روز، زنده نخواهد ماند (وکشته می شود) تا اینکه در آن شهر (یعنی: بغداد) تمامی جباران وستمگران وگردنکشان از (بنی العباس) جمع شوند (ودر نتیجه) خداوند آن شهر را با همه ی جباران وگردنکشان وستمکارانی که در آن گرد آمده اند به زمین فرو ببرد وهمه ی ایشان را نیست ونابود کند. (فذلک قوله تعالی حمعسق).
واین است معنای قول خدای تعالی که فرموده است (حمعسق) یعنی: تقدیری است از تقدیرات خداوند، وآزمایش وقضائی است از سوی وی در خرابی این هر دو شهر(218).
2- مرحوم سید بن طاووس، در کتاب (الملاحم والفتن) حدیثی را در مورد زوال فرمانروائی خاندان (عباس) از حذیفه، اینگونه نقل کرده است:
(عبیدة بن عمیر) گفت: در مجلسی که علی (علیه السلام) وعمر وابن مسعود وابن عباس وعده ای از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله) حضور داشتند، راجع به تفسیر (حمعسق) سؤال شد، حذیفه گفت: (ع) عذاب است و(س) اشاره به سالی از سالهای قطحی وخشک سالی وگرسنگی است، و(ق) قومی وگروهی هستند در آخر الزمان.
(فقال له (عمر) ممن هم؟! قال: من ولد العباس فی مدینة یقال لها الزوراء، یقتل فیها مقتلة عظیمة، وعلیهم تقوم الساعة)
عمر پرسید آنها چه کسانی هستند؟ حذیفه گفت: آنها از (بنی عباس اند) در شهری که آنرا (زوراء) یعنی - بغداد- می نامند- در آنجا کشتاری بزرگ واقع می شود وقیامت بر آنها (یعنی: بر بنی عباس) قیام می کند.
ابن عباس گفت: اینطور نیست که تو می گوئی بلکه (ق) خسف (وبر زمین فرو رفتن وویران شدن) است، عمر به حذیفه گفت: تو خوب تفسیر کردی وابن عباس خوب معنا کرد. این قول برای عده ای ناگوار شد تا اینکه عمر وعده ای از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آنرا پس گرفتند(219).
تردیدی نیست که هر دو تفسیر صحیح است، زیرا، آنچه از روایات درباره ی بغداد وارد شده این است که: شهر بغداد هم بر اثر جنگ وکشت وکشتار خراب می شود وهم بر اثر خسف، ویران می گردد. برای تأیید این مطلب روایت سوم را بخوانید.
3- جریر بن عبد الله بجلی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت کرده که شنیدم آن حضرت فرمود:
(تبنی مدینة بین دجلة، ودجیل، وقطربل والصراة، یجتمع فیها جبابرة الأرض، تجبی الیها الخزائن یخسف بها- وفی روایة بأهلها- فلهی أسرع ذهابا فی الأرض من الوتد الجید فی الأرض الرخوة)(220).
(شهری ساخته می شود بین دجله، ودجیل، وقطربل، وصراة که جباران وستمگران اهل زمین در آن جمع می شوند، واموال فراوانی بسوی آن سرازیر می گردد، وآن شهر به زمین فرو می رود- ودر روایت دیگری است که آن شهر با همه ی اهلش از جباران وستمگران به زمین فرو خواهد رفت - نابودی آن در روی زمین از میخ بسیار محکمی که در زمین نرمی فرو برود زودتر صورت خواهد گرفت).این شهر که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از نابودی آن خبر داده است شهر (بغداد) است ودرباره ی ویرانی آن روایات زیادی از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) رسیده است که ما تعدادی از آنها را در بخش اول کتاب ذکر نمودیم(221).
واما دجله، نام (نهر بغداد) ودجیل نام شاخه ای از دجله ی بغداد است که مقداری بالاتر از بغداد، بین تکریت وبغداد مقابل قادسیه وپائین تر از (سامرا) قرار دارد، وپس از آنکه سرزمینهای بسیاری را آبیاری می کند در نتیجه زیادی آن به دجله می ریزد، وقطربل، نام دهکده ای است که بین بغداد و(عکبری) واقع شده، وبنا به گفته ی یاقوت حموی صاحب (معجم البلدان) پیوسته جایگاه مردمان مست ومخمور وافراد ولگرد است، و(صراة) نیز نام نهری است که در یک فرسخی بغداد قرار دارد وبه رود (دجله) می ریزد.
سقوط رژیم سلطنتی در عراق
همانگونه که در حدیث هفتم توضیح دادیم، اگر در مجموع مطالبی که در مورد احتمال سوم راجع به جمله ی: (یقتل عند کنزکم ثلاثة کلهم ابن خلیفة)؛ در آخر الزمان سه نفر که هر سه فرزند خلیفه باشند کشته می شوند وپس از آن پرچم های سیاه از طرف مشرق نمایان می شود) آوردیم، کمی دقت کنید، این مطلب بخوبی روشن می شود که: طبق شواهد وقرائن مذکور، مراد از: (یقتل عند کنزکم ثلاثة) کشته شدن سران وبزرگان وزمامداران کشور عراق در دوران رژیم سلطنتی در این کشور است.
زیرا: اگر ما بخواهیم بین دو روایتی که از (حذیفه) در تفسیر (حمعسق) نقل نمودیم، وبین حادثه ای که در سال 1958 میلادی در عراق اتفاق افتاد وبه سقوط رژیم سلطنتی (وبرقراری نظام جمهوری، وکشته شدن کسانی که زمام امور کشور عراق را بدست داشتند، مانند (فیصل) و(عبد الاله) و(نور السعید)) منجر گردید، مقایسه ی کوتاهی بعمل آوریم، به این نتیجه می رسیم که: ظاهرا مقصود از (عبد الاله) وفرزندان عباس، ویا خاندان ابن عباس همین زمامداران کشور عراق می باشند.
زیرا: در نخستین روایتی که در تفسیر آیه ی شریفه ی (حمعسق) از حذیفه آوردیم، چنین آمده بود که: این آیه ی شریفه درباره ی مردی از خاندان (ابن عباس) که نامش (عبد الاله) ویا عبد الله است نازل شده است.
ودر روایت دوم چنین آمده بود که: وقتی (عمر) پرسید آنها چه کسانی هستند؟حذیفه، جواب داد آنها از بنی عباس اند، ودر شهری که آنرا (زوراء)(222) یعنی: بغداد، می نامند، کشته می شوند. ودر روایت سوم آمده بود که: شهری ساخته می شود، بین دجله، ودجیل، وقطربل، وصراة، که ستمگران اهل زمین در آنجا جمع می شوند، وخداوند همه ی آنها را نابود خواهد کرد.
بنابراین هیچ بعید نیست که: مقصود از آن سه نفری که در آخر الزمان کشته می شوند، زمامداران آن روز کشور عراق، که یکی از آنها نیز عبد الاله است، بوده باشد.
ویژگی حادثه
اینجا لازم است این نکته را یاد آور شویم که البته ما ادعا نمی کنیم که بطور قطع ومسلم آنچه در آن روز در عراق اتفاق افتاده است همان واقعیتی است که (حذیفه) در تفسیر آیه ی شریفه ی (حمعسق) بیان کرده است. بلکه هدف ما این است که بگوئیم: میان گفتار حذیفه، وحادثه ای که در سال 1958 میلادی در عراق اتفاق افتاد ورژیم سلطنتی این کشور را در کام خود فرو برد، تناسب بسیار عجیبی وجود دارد که با حادثه ی مذکور منطبق می گردد.
والبته باید توجه داشت که روایت حذیفه، چه بر (عبدالاله) وخاندان سلطنتی عراق منطبق بشود وچه منطبق نشود، زیانی به مدعای ما وشواهد وقرائنی که آوردیم نمی رساند. زیرا: مقصود آن است که بگوئیم: مدتی قبل از ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) سه شاهزاده، یا سه شخص بزرگ، که هر سه بزرگ زاده واز فرزندان خلفاء هستند، در عراق کشته می شوند، واین خود یکی از نمونه های بازر علائم نزدیک به ظهور است که پس از وقوع این حادثه در عراق، باید منتظر (قیام خراسانی) وخروج سفیانی، وحرکت ونهضت صاحبان پرچم های سیاه از طرف مشرق ویا از سرزمین خراسان بود.
آنچه تا اینجا گفته شد مربوط به عراق وبغداد بود واما راجع به ایران:
انقراض دولت شاهنشاهی در ایران
از بررسی مجموع روایات، وهمه ی شواهد وقرائن، ووعده های صریحی که خاندان عصمت وطهارت در مورد علائم ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه - به شیعیانشان داده اند، چنین استفاده می شود که قبل از ظهور آن یکتا بازمانده ی حجج الهی، (رژیم شاهنشاهی ایران) نیز، چون رژیم سلطنتی عراق سقوط خواهد کرد.
البته با این تفاوت که سقوط رژیم سلطنتی عراق به وسیله ی ایادی استعمار ومزدوران آنها به انگیزه ی چپاول بیشتر، وتسلط بر مردم مسلمان عراق انجام خواهد شد، ولی سقوط رژیم شاهنشاهی ایران برای (طلب حق) وبرپایی حکومت اسلامی، به وسیله ی قیام مردم مسلمان ایران که از دوستان وشیعیان اهل بیت (علیهم السلام) و(صاحبان پرچم های سیاهند) به رهبری سیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) صورت خواهد گرفت.
دلیل این گفتار: روایات فراوانی است که از شیعه وسنی درباره ی خروج (پرچم های سیاه) از (مشرق) ویا (خراسان) به رهبری (سیدی هاشمی) که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) در ایران قیام خواهد نمود از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) نقل شده است.
وهر چند که در مورد خروج این سید بزرگوار، اختلافات فراوانی در روایت رخ داده است تا جائی که بعضی او را (حسنی)، وبعضی وی را (حسینی) می دانند، وحتی بعضی ها هم در نوشته های خود نام او را (حسن) وبعضی نامش را نام پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) - یعنی: محمد- وبعضی دیگر نام او را نام پیغمبری از پیغمبران بزرگ الهی دانسته اند، اما به هر حال در همه ی منابع موثق حدیث به خروج مردی (هاشمی) پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از شرق، ویا خراسان تصریح گردیده است(223).
در این زمینه علاوه بر روایاتی که تا به اینجا درباره ی زمینه سازان انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام) آوردیم، وهمچنین روایات معتبر ومستقل ومتواتری که خواهیم آورد شواهد وقرائن رزیادی در نوشته ها وآثار برخی از نویسندگان وپژوهشگران آثار اهل بیت (علیهم السلام) به چشم می خورد که برای اطلاع خوانندگان برخی از آنها را در اینجا می آوریم.
1- نویسنده ی کتاب (یوم الخلاص) درباره ی بعضی از علائم نزدیک به ظهور، در این باره که موقع ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) فرا نخواهد رسید مگر اینکه شخصی در ایران به مقام سلطنت برسد که به او (شاهنشاه) بگویند، در حدیث مختصری از کتاب (صحیح مسلم) نقل کرده است که پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمود:
(لا تقوم الساعة حتی یملک الناس رجل من الموالی، یقال له: جهجاه)(224).
(زمان ظهور - حضرت مهدی (علیه السلام) - فرا نخواهد رسید جز هنگامی که مردی موالی - ایرانیان -، مردم را تحت سلطه ی خود درآورد که به او شاهنشاه گفته می شود).
این دانشمند محترم پس از آنکه حدیث مزبور را نقل می کند در توضیح کلمه ی (موالی) ولفظ (جهجهاه) که در متن عربی حدیث آمده است چنین می نویسد:
مقصود از کلمه ی (موالی) در حدیث یاد شده، مسلمانان غیر عرب است، وبدون تردید منظور پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از مسلمانان غیر عرب، به دلیل کلمه ی (جهجاه) که در حقیقت به معنی (شاهنشاه) است ایرانیان می باشند، وچنین کسی بنام محمدرضا شاه پهلوی، به عنوان (شاهنشاه) زمام امور ملت مسلمان ایران را به دست گرفت، وبه پیروی از پدرش -رضاخان-، ایران اسلامی را به یک کشور اروپائی تبدیل کرد، وتا آنجا پیش رفت که اراده داشت همه ی احکام شریعت را نیست ونابود کند.
این نویسنده ی گرانقدر سپس در دنباله ی توضیح مذکور چنین می نویسد:
من این حدیث شریف را که به بعضی از علائم نزدیک به ظهور اشاره داشت بدین علت در اینجا نقل نمودم که این (شاهنشاه اعظم) از سلطنت معزول گردید، وبه دنبال عزل این پادشاه، دیر یا زود انقلاب (خراسانی)(225) به وقوع خواهد پیوست(226).
2- مؤلف کتاب (لمعان الأنوار) مرحوم شیخ ابو الحسن مرندی - رحمة الله علیه- مطلبی را در رابطه با علائم قریب به ظهور از یکی از دانشمندان مشهور اسلامی قرن ششم هجری قمری نقل کرده است که چون بیانگر همه ی واقعیات موجود عصر ما، وجریان انقلاب، وفرار شاه وبازگشت پیروزمندانه ی رهبری انقلاب از تبعید، وحرکت انقلابی تشیع، ووحدت ویکپارچگی ملت مسلمان ایران، وانقراض رژیم ستمشاهی است آنرا برای خوانندگان گرامی نقل می کنیم.
عین عبارت عربی متن کتاب چنین است:
(... واما الایران فیدوم اختلالها بسنتین وساقطها یعود ولا یستریح بالقعود تتحد أرکانها فیکون مستقلا ان شاء الله - الی أن قال - قم یاسین، واخطب یا لام، واحکم یا میم واجمع المسلمین قد مضت الملوک الجبابرة، جاء الحق وزهق الباطل).
(... واما ایران اوضاعش مختل می شود واین وضع تا دو سال ادامه می یابد، وساقط کننده ی رژیم - از تبعید- برمی گردد وآرام نمی نشیند، پایه های حکومت ایران محکم واستوار می گردد، وایران به خواست خدا کشور مستقلی خواهد بود- تا اینکه می گوید: - ای سفیانی بپا خیز، وای جبرئیل! منادی آسمانی بانگ برآور، وای (مهدی) زمام امور حکومت را به دست گیر ومسلمانان جهان را گردآوری نما که پادشاهان ستمگر رفتند وحق آمد وباطل از میان رفت)(227).
در این گفتار مطلب مبهمی نیست که نیاز به شرح وتوضیح داشته باشد جز اینکه در جمله آخر، نام (سفیانی) ونام جبرئیل (علیه السلام) ونام حضرت مهدی -عجل الله تعالی فرجه - با رمز وکنایه بیان شده است که بر اهل فن پوشیده نیست وکسانی که با اخبار واحادیث اهل بیت (علیهم السلام) سر وکار دارند این رموز را بخوبی تشخیص می دهند.
شاید برخی از ناباوران اینگونه خبرهای غیبی را خرافه بپندارند ولی هر تعبیری که از آن بشود خبر مذکور یک خبر غیبی ویک معجزه ی علمی است که گوینده اش متجاوز از 700 سال قبل، وپیش از وقوع حادثه از آن خبر داده است وگویا بازگو کننده ی این خبر که به زمان معصومین (علیهم السلام) از ما نزدیکتر بوده است منابعی در دست داشته که سخنانش از آن منابع - که از منبع وحی بوده - سرچشمه گرفته است، وجای هیچگونه تعجب هم نیست.
زیرا: پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در یکی از سخنان خود می فرماید:
(لا یخرج المهدی حتی لا یبقی قیل ولا ابن قیل الا هلک)
(مهدی (علیه السلام) ظاهر نمی شود جز هنگامی که هیچ شاه وشاهزاده ای در روی زمین نماند جز اینکه هلاک شوند)(228).
وامیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید:
(ان من السنین سنوات جوادع، تجدع فیها عطارفة وهراقلة).
(سالهای خشکی، تنگی، هرج ومرج پیش می آید که در آن سالها کار پادشاهان یکسره می شود)(229). وامام صادق (علیه السلام) در ضمن حدیثی می فرماید:
(یذهب ملک السنین ویصیر ملک الشهور والأیام)
(زمامداری چند ساله از بین می رود وزمامداری چند ماهه وچند روزه معمول می گردد)(230).
آری خواننده ی گرامی! این سالها مدت مدیدی است که شروع شده وتاجهای سلاطین بکی پس از دیگری سقوط می کند ورژیمهای سلطنتی نابود می شود ونمونه ی بارز آن سقوط رژیم سلطنتی در عراق واز بین رفتن رژیم 2500 ساله ی شاهنشاهی در ایران وبرخی کشورهای دیگر جهان است. وزمانی فرا خواهد رسید که دیگر نام ونشانی از سلاطین وپادشاهان در جهان باقی نماند.
آری نشانه ها یکی بعد از دیگری ظاهر می شود، برخی از آنها در زمان ما تحقق یافته وبرخی هم قبلا در زمان پدران واجداد ما تحقق یافته است، برخی از آنها قطعی وتردید ناپذیر است وبرخی دیگر مشروط به شروطی است. برخی از آنها به طور تفصیل بیان گردیده وبرخی به نحو اجمال، ودر هر حال تردیدی نیست که این نشانه ها را همگان می بینند ولی ویژگیهایش را تشخیص نمی دهند، چنانکه ما امروز برخی از آنها را می بینیم ولی در آنها دقت وتأمل نمی کنیم.
اینک به اصل مطلب باز می گردیم وبه نقل شواهد دیگری می پردازیم.
3- (شاه نعمت الله ولی) متوفای سال 834 هجری در اشعار مفصلی که درباره ی علائم ظهور امام زمان (علیه السلام) سروده است، ودر آن اشعار نام بسیاری از سلاطین ایران وحتی مدت سلطنت آنان را نیز تعیین کرده است، در این باره که قبل از ظهور حضرت صاحب الامر (روحی وارواح العالمین له الفداء) (رژیم شاهنشاهی ایران) منقرض خواهد گردید، وسیدی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) زمام امور مردم مسلمان ایران را بدست خواهد گرفت، وکسانی که با او همکاری خواهند نمود، همه اهل علم وروحانی خواهند بود، در کمال صراحت سخن گفته است که ما برای اثبات مدعای خود به نقل قسمتی از اشعار او که محل شاهد است وبطور صریح وآشکار دلالت بر مقصود می کند بسنده می کنیم.
وی در آن اشعار چنین می گوید:
قدرت کردگار می بینم * * * حالت روزگار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم * * * بلکه از کردگار من بینم
از شهنشاه ناصرالدین را * * * شیونی بیمدار می بینم
بعد از آن شه مظفرالدین را * * * تو بدان برقرار می بینم
از الف تا بدال می گویم * * * شهیش را مدار می بینم(231)
چون گذشت از سریر دولت او * * * تو ببین من دوبار می بینم(232)
بعد از این، شه چو رفت از پایان * * * سیدی تا جدار می بینم(233)
نایب مهدی آشکار شود * * * بلکه من آشکار می بینم
بندگان جناب حضرت او * * * سر بسر تاجدار می بینم(234)
با توجه به اینکه: وفات شاه نعمت الله ولی، بفرموده ی مرحوم حاج شیخ آغا بزرگ طهرانی تغمده الله برحمته در کتاب (الذریعه) در سال 834 هجری بوده است، واز آن روز تاکنون مدت 588 سال می گذرد در حالی که هنوز از وجود ناصر الدین شاه ومظفر الدین شاه واحمد شاه ورضا خان وپسرش، اثر وآثاری نبوده است این اشعار بسیار حائز اهمیت است واز اینکه وی حتی نام پادشاهان ایران ومدت سلطنت آنان را نیز تعیین کرده است معلوم می شود که وی مدارک ومآخذی از اخبار وآثار اهل بیت (علیهم السلام) در اختیار داشته است که متأسفانه این مدارک بدست ما نرسیده است(235).
4- ناظم الاسلام کرمانی در کتاب (علائم الظهور) که در سال 1329 هجری قمری، یعنی: حدود 78 سال پیش به چاپ رسیده است، ضمن علائم چندی که برای ظهور مبارک حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف - برشمرده است، مطالبی را در صفحه ی 114 تحت عنوان: (سلاطین عجم) نقل کرده است که چون بیانگر وقوع شگفت انگیزترین حادثه ی تاریخ دوره ی معاصر ایران، وواژگونی تاج وتخت سلطنت در این کشور، وپناه بردن شاه ایران به دولتهای کفر وکشورهای غربی، ونهضت اسلامی مردم ایران، وپیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن سال 1357 شمسی است، لذا آنرا برای مزید استحضار خوانندگان گرامی در اینجا نقل می کنیم.
وی در کتاب (علائم الظهور) صفحه ی 114 ضمن برشمردن برخی از علائم درباره ی (سلاطین عجم) چنین می نویسد:
(دیگر از علائم، خارج شدن سلطان عجم است از ایران).
(دیگر خارج شدن سلاطین عجم است از شأن، ووقار وزی خود).
(دیگر پناه بردن سلطان اسلام است به کفار).
(دیگر عزل پادشاه اسلام است از سلطنت).
(ودر (مجمع النورین) گفته است: از جمله ی، علائم عزل پادشاه اسلام است، ونصب آن اولا، وعزل آن ثانیا، ونصب آن ثالثا)(236).
هر چند علائمی که ناظم الاسلام کرمانی در مورد (عزل) وخارج شدن بعضی از سلاطین ایران از این کشور، وپناهنده شدن آنها به دولتهای کفر ذکر کرده است، کمی پیچیده ومبهم است، وبخوبی معلوم نمی شود که منظور از این پادشاهان که از ایران خارج می شوند ویا از سلطنت معزول می گردند چه کسانی هستند؟ ولی با توجه به قرائنی که ذکر نمودیم، وقرائنی که در مجموعه ی خود علائم مذکور وبعضی از احادیث دیده می شود، بالاخره این معنا بخوبی روشن می شود که اگر پادشاهی در ایران از سلطنت معزول گردید واز ایران خارج شد وبه دولتهای کفر پناه برد، بی تردید خروج چنین پادشاهی از ایران از جمله ی علائم مزبور، محسوب می شود.
ضمنا ناگفته نماند که از بعضی قرائنی که ذکر نمودیم چنین استفاده می شود که: آخرین پادشاهی که در ایران از سلطنت معزول گردید وبه دنبال آن سیدی از نوادگان اهل بیت (علیهم السلام) زمام امور اداره ی کشور را به دست گرفت، این علامت، از علائم قریب بظهور است(237).
5- نوستر آداموس، مشهورترین غیبگوی تاریخ که انقلاب کبیر فرانسه ظهور ناپلئون وهیتلر وسرنوشت آنها وبسیاری از وقایع مهم تاریخ عصر ما را در حدود 400 سال قبل پیش بینی کرده است، به طور استثناء چند پیشگوئی در رابطه با حوادث ایران وعراق دارد که چون مربوط به وقایع این دوران است آن را نیز به عنوان شاهد در اینجا می آوریم.
(انقلاب، جنگ وگرسنگی ایران را فرا می گیرد، تعصب وهیجان مذهبی شاه را به زانو درمی آورد، وپایان کار او در فرانسه آغاز می شود که یک مرد روحانی به آنجا هجرت کرده است).
(شاه به علت ناچیز شمردن دشمن مقاومت نمی کند، وبعد بکار بردن اسلحه را زیان بخش می داند زیرا به فکر پسرش می باشد وسرانجام ایران به دست روحانیون می افتد)(238).
در کتاب (پیشگوئیهای نوستر آداموس) ترجمه وپژوهش پوران فرخ زاد، پیشگوئی مذکور با این عبارات آمده است:
(باران، خشک سالی وجنگ در پرشیا(239) متوقف نخواهد شد از زیادی اعتماد، به خود سالار خیانت خواهد شد کنش هائی که در فرانسه آغاز شده است در همانجا، پایان خواهد گرفت پیمانی پنهانی، برای نابودی یک نفر بسته می شود).
پدر، در آرزوی تأثیرگذاری بر پسر خود، با نجابت تمام، آن کنشی را مرتکب خواهد شد که زمانی مغ ها در (پرشیا) انجام می دادند)(240).
سپس در تفسیر قسمت اول پیشگوئی چنین آمده است:
(این یکی از دو بیتیهای شگفت انگیز نوستر آداموس است که به گونه ای حیرت آور در مورد شاه ایران صدق می کند. شاهی که از سوی مخالفانش در فرانسه، سرنگون شد).
جالب توجه آنکه: نوستر آداموس در ضمن پیشگوئی های خود که برای کل جهان پیش بینی کرده است در یک پیشگوئی دیگر حتی از ظهور (رضا خان) ووقوع جنگ در ایران نیز خبر داده است که چون تحقق یافته واز وقایع دوران گذشته به حساب می آید ما عین آن پیشگوئی وتفسیر آن را از کتاب (نوستر آداموس) نوشته ی م- ب ادوارد، ترجمه ی آقای عنایت الله شکیباپور جهت استحضار خوانندگان در این جا می آوریم.
عین عبارت آداموس در رابطه با ظهور رضا خان چنین است:
(آن قوی هیکلی که از کشور جنگل به ایران می رود، با دو قیچی باز خرابی ها را اصلاح وبه کشور ساتراب می رساند. اما آن شاهزاده خانمی که با گرگ ازدواج کرده بعد به خواستگاری او می رود، مرد قوی را ناتوان در ریگهای سوزان می خواباند).
در تفسیر این پیشگوئی چنین آمده است:
(این پیشگوئی را نوستر آداموس به طور استثناء راجع به ایران - پیش بینی- کرده وظهور رضا شاه... را با آن ترتیبی که دیده ایم خبر می دهد.
مرد قوی هیکل عبارت از مردی با اراده است که از کشور جنگل یعنی: کشوری که مستور از جنگل است می آید، واین محل را می توان (به) مازندران تعبیر کرد.
در مصرع دوم: با دو قیچی باز، بطوری که قبلا گفتیم: اشارات نوستر آداموس روی اعداد رومی است.
دو قیچی باز، دو عدد (-) یعنی: 10 را نشان می دهد، یعنی: در مدت 20 سال خرابیها را اصلاح وآنرا به قدرت کشور ساتراب، یعنی: - (کشورهای مقتدر قدیم) می رساند.
در مصرع سوم: اما آن شاهزاده خانم که با گرگ ازدواج کرده بود، یعنی: دولت انگلستان که با دولت روسیه ی شوروی اتحاد کرده بود، به خواستگاری او می رود، یعنی: برای دیدار او می رود. وچنانکه دیدیم در جنگ بین المللی دوم سربازان روس وانگلیس از شمال وجنوب به خاک ایران تجاوز کردند.
وبالاخره در مصرع سوم سرانجام کار او را بیان کرده می گوید:
آن مرد قوی هیکل را در ریگهای سوزان- یعنی: در کشورهای گرمسیر که می توان آنرا به (جزیره ی موریس) وژهانسبورک تعبیر کرده، می خواباند).
در رابطه با وقوع جنگ در ایران نیز چنین می گوید:
(اما از خاک ساتراب بوی زننده ای شنیده می شود. خرابیهای زیاد را آن بوی بد باعث می شود خرابیها با خون وآتش از آسمان می بارد، در روزی که عددش مانند گردش پنجم است).
در تفسیر این پیشگوئی نیز چنین آمده است:
در اینجا نیز خبر انجام کار کشور ایران را داده ومی گوید که: خاک ساتراب یعنی (کشور) ایران (نیز) به واسطه ی بوی زننده که بدون شک موضوع نفت اوست رو به خرابی رفته، خونریزی وجنگها وپیکارهای زیاد آن کشور را فرسوده می سازد، ودر یک تاریخ معین (که) (عددش با گردش پنجم است)، از گرفتاریها نجات پیدا می کند.
وبه نظر ما مقصود نوستر آداموس از ذکر عدد گردش پنجم، گردش سیارات منظومه ی شمسی است که سیاره ی پنجم یعنی: مشتری، در 12 سال حرکت انتقالی خود را طی می کند شاید بعد از این مدت گرفتاریهای داخلی پایان یابد، وروی هم رفته چون این قسمت از پیشگوئی تاریک ومبهم است نمی توان از محاسبه ی (دقیق) آن به نتیجه مثبتی رسید)(241).
نکته ی شگفت آور اینکه: در ضمن پیشگوئیهای نوستر آداموس که در یک پیشگوئی دیگر راجع به عراق آمده است به نقش مردی گمنام وبی اصل ونسب که از سرزمین عراق برمی خیزد ودنیا را به وحشت می افکند نیز اشاره شده است.
عین عبارت آداموس در رابطه با عراق چنین است:
(آن مرد که بی توان، نادل پسند وگمنام است، وارد شده، وبر (مسوپوتامیا)(242) خودسالارانه حکومت خواهد راند. تمامی دوستان به دست زن زانیه ساخته می شوند. دیدگاه آن سرزمین وحشت آلوده وسیاه است)(243).
در اینجا لازم است این نکته را یاد آور شویم که در روایات اسلامی نیز به خروج مردی گمنام، بی اصل ونسب وزنازاده که از سرزمین عراق برمی خیزد اشاره شده است(244).
آنچه تا اینجا گفته شد فشرده ی بعضی اخبار وشواهد وقرائنی بود که آنها را در رابطه با وقوع حوادث فوق العاده در عراق وایران آوردیم.
واینک برای اینکه شما خواننده ی عزیز حقیقت گفته های ما را بخصوص درباره ی سقوط رژیم سلطنتی در عراق به روشنی دریابید، مطلبی را که در رابطه با جغرافیای تاریخی عراق می آوریم وقسمتی را از کتاب (جغرافیای کامل جهان) نقل نموده وقسمت دیگری را با اتکاء به برخی از روایات وشنیدنیهای خود بر آن افزوده ایم به دقت بخوانید تا صدق آنچه گفته شد بیش از پیش برایتان آشکار گردد.
جغرافیای تاریخی عراق
سرزمین عراق از نخستین مراکز ایجاد تمدن بشری است وبه این سبب پیوسته مورد اختلاف بین ممالک بزرگ جهان بوده است واز جمله عراق، قرنها جزء ایران بود.در دوران امپراطوری اسلامی، عراق مرکز خلفای عباسی بود و(بغداد) پایتخت عباسیان محسوب می شد، سپس عراق به تصرف امپراطوری (عثمانی) درآمد.
بعد از شکست عثمانی در پایان جنگ بین الملل اول سرزمین عراق زیر نظر دولت انگلستان قرار گرفت ودر سال 1933 میلادی مستقل شد، وبا سلطنت امیر فیصل، رژیم سلطنتی در آن کشور برقرار شد.
رژیم سلطنتی عراق در زمان ملک فیصل دوم در روز 14 ژونیه 1958 میلادی به جمهوری مبدل گشت، ویکی از گردانندگان کودتا علیه رژیم سلطنتی، بنام عبدالکریم قاسم (که سمت ریاست وفرماندهی قسمتی از لشکر عراق را به عهده داشت وتوسط عبد الاله برای جنگ با سوریه با ارتشی منظم ومجهز اعزام شده بود برگشت، وعلیه دولت کودتا کرد وپس از اجرای نقشه ی کودتا) به ریاست جمهوری رسید.
وی که مردی بی دین بود واز آئین ومذهب بهره ای نداشت سرمنشأ همه ی بدبختیها وگرفتاری ها وکشتارهای فجیع بود، وبا روی کار آمدن خود به همه ی احزاب سیاسی وبخصوص کمونیستها در عراق اجازه فعالیت داد وبه اصطلاح همه نوع آزادی به ارمغان آورد وموجبات اختلاف وتفرقه ودو دستگی را در بین مسلمانان فراهم نمود وسبب شورش اکراد در شمال عراق، وکشمکشها ودرگیریهای لفظی با کویت، ودامن زدن به آتش فتنه وفساد واختلافات وجنگ روانی با (ایران) گردید.
پس از او (عبد السلام عارف) دوست ورفیق کودتاگرش که از نظر مذهب اهل تسنن به اصطلاح مردی دیندار ومتعصب، وفردی ناصبی واز دشمنان سرسخت اهل بیت (علیهم السلام) بود، بر علیه وی بپا خواست وبا یک کودتا رژیم فاسد ودیکتاتوری وی را که می گفت (انا اقوی من الحدید) من از آهن سخت تر ومحکمترم، سرنگون ساخت وخود به ریاست جمهوری رسید وی نسبت به مقام شامخ ولایت آن چنان متعصب وکینه توز بود، تا جائیکه وقتی به بصره آمد وبرای مردم سخنرانی کرد، در سخنرانی خود خطاب به مردم بصره گفت: ای مردم بصره علی (علیه السلام) به شما گفت: (یا اشباه الرجال ولا رجال) وانا اقول: (انتم الرجال) یعنی: ای کسانی که به مردان شباهت دارید ولی مرد نیستید، من به شما می گویم: شما مرد هستید!!
آری: پس از این سخنرانی تاریخی طولی نکشید واز بصره بیرون نیامد که بر اثر این جسارت آشکار، در اثر سانحه ی هوائی، در هنگام پرواز هواپیمای حامل وی ویارانش در هوا آتش گرفت واو در میان شعله های آتش در این دنیا قبل از آتش آخرت سوخت وخاکستر گردید، ومردم مسلمان بصره درباره اش گفتند: (صعد لحم نزل فحم) یعنی: گوشت بالا رفت وذغال پایین آمد!!
پس از (عبد السلام عارف) برادرش، عبد الرحمن عارف روی کار آمد، وبعد از او (ژنرال) احمد حسن البکر با یک کودتا بریاست جمهوری رسید وعبد الرحمان عارف از عراق تبعید شد.
در حال حاضر: که سال 1422 هجری قمری است، طاغوت اشرار، سکرتیر حزب بعث افلقی، منادی اشتراکیت، آتش افروز جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران، وسردار قادسیه ی خیالی مدت چندین سال است که با زور سرنیزه وفشار وقلدری وکمک بی دریغ اجانب، با برنامه های از پیش تعیین شده، ونقشه های استعماری، بر جان ومال وناموس مردم مسلمان عراق حکومت می کند تا روزی که اجل او نیز بسر آمده وپرونده ی ننگین ونامبارکش همراه با دستیاران اوباش وپلیدش چون دیگر همکاران قبلی دوزخیش، بسته ومختوم گردد.
رویدادهای دیگر عراق
در اینجا بی مناسبت نیست به این نکته اشاره کنیم که حوادث رقت بار ووحشتناکی که مطابق بسیاری از روایات در سرزمین فلاکت بار عراق ما قبل از ظهور روی می دهد وبسیاری از آنها در صفحات کتابهای پیشینیان ودر خلال روایات وارده از اهل بیت (علیهم السلام) منعکس شده است تنها به حوادث مرگباری که در چند صفحه ی قبل ذکر نمودیم اختصاص ندارد، بلکه اینگونه حوادث وپیشامدها پیوسته قبل از ظهور در عراق وبغداد تکرار می شود وهر چند مدتی یکبار فتنه وآشوبی بپا می شود وگروهی بر سر کار می آیند وعده ای بکام مرگ می افتند، وهمه ی اینها حاکی از تسلط بیگانگان وچشمداشت اجانب بر مال ومنال مردم مسلمان این سرزمین است.
واینک به چند نمونه از احادیث فراوانی که در زمینه ی بروز برخی از حوادث ناخوش آیند در عراق از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) رسیده است اشاره می کنیم.
1- مرحوم سید بن طاووس علیه الرحمه در کتاب (الملاحم والفتن) حدیثی را در مورد فتنه وآشوبهائی که سراسر سرزمین عراق را فرامی گیرد، بدین صورت از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل کرده است:
(قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) لتأتینکم بعدی أربع فتن، الأولی یستحل فیها الدماء، والثانیة یستحل فیها الدماء والأموال، والثالثة یستحل فیها الدماء والأموال والفروج والرابعة صماء عمیاء مطبقة، تمور مور السفینة فی البحر، حتی لا یجد أحد من الناس ملجأ، تطیر بالشام وتغشی العراق، وتخبط الجزیرة یدها ورجلها، یعرک الأنام فیها البلاء عرک الأدیم، لا یستطیع من الناس یقول فیها مه... مه لا ترفعونها من ناحیة الا انفتقت من ناحیة أخری)(245).
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: بعد از من چهار فتنه به شما روی می آورد، در فتنه اول ریختن خونها حلال می شود، در فتنه دوم ریختن خونها وغصب اموال حلال می شود، در فتنه سوم، ریختن خونها وغصب اموال وناموس مردم حلال می شود، وفتنه ی چهارم فتنه ای است شدید وتاریک که مانند حرکت کشتی در دریا حرکت می کند وهمه جا را می پوشاند بطوری که هیچکس از مردم از شر آن ملجأ وپناهی نخواهند داشت، از سرزمین (شام) آغاز می شود وعراق را فرامی گیرد و(جزیره)(246) را با دست وپای خود می کوبد. در آن فتنه مردم همانند پوستی که دباغی شده باشد دچار بلا می شوند ودر آن موقع احدی از مردم قدرت ندارد که (به فتنه انگیزها) بگوید: بس است، از هر ناحیه ای که آن فتنه را رفع کنند از ناحیه ی دیگری سر بیرون می آورد.
2- ابن ابی الحدید معتزلی در شرح (نهج البلاغه) در مورد ویرانی عراق، پس از بناء بغداد ورفت وآمد خارجیان در آنجا وروی کار آمدن گروهی اراذل واوباش، در خطبه ای از امیر المؤمنین (علیه السلام) چنین آمده است که: علی (علیه السلام) پس از انجام جنگ نهروان خطبه ای خواند وبرخی از فتنه وآشوبهای آخر الزمان را گوشزد نمود وخطاب بمردم (عراق) چنین فرمود:
هرگاه ناجنسان با شما آمیخته شدند و(انباط) یعنی: گروهی صحرا نشین که در صحرای عراق سکونت داشتند بر شما مردم مستولی وچیره شدند ویران شدن عراق نزدیک می گردد وآن در وقتی است که در عراق شهری بنام بغداد که دارای بناهای محکم وباغها وجویها است بنا شود.
پس هرگاه در آن شهر اجناس گران شود وکاخها سرافراشته گردد وتبهکاران وفاسقان در آن حکمرانی کنند واندوه وبلا سخت شود ومردمان پست وآشوب طلب بخود ببالند فرو رفتن آن بیابان نزدیک گردد وگریختن وآواره شدن خوش باشد، ولی پیش از آواره گشتن مردم سختیهائی پدید آید که کودکان از آنها پیر، پیران هلاک وزبان آوران گنک وخردمندان حیران شوند ومردم، کیفر کردار خود را بواسطه ی شمشیرهای از نیام کشیده به زوی ببینند در حالی که پیش از آن زندگی، در خوشی بودند وبا رفاه وراحتی زندگی می کردند. پس آن زمان چه مصیبتی است، چه بلای سختی که چیزی را فروگذار نمی کند، چه گریه های طولانی چه مصیبتها وچه ناله ها وچه فریادهای سخت که پدیدار خواهد گشت ودر آن حوادث کار خدا واقع خواهد شد وآن شدنی است.
پس ای فرزند نکو بانوی برگزیده از کنیزان (ای مهدی موعود) تا کی در انتظار تو باشند، مژده بادت به یاری نزدیک از پروردگار مهربان.
آگاه باشید: پس وای بر متکبران، هنگام درو کردن، دروگران، وکشته شدن فاسقان، که خداوند صاحب عرش با عظمت را عاصی شده واز فرمان او سر برتافته اند. ای پدر ومادرم به فدای گروهی اندک(247) که نام آنان در زمین مجهول وظهورشان در آن زمان نزدیک است.
اگر می خواستم شما را به آنچه می آید ومی شود، از حوادث روزگار ومصیبتهای زمان وبلاها ودشواریهائی که در هر ساعتی واقع می شود خبر می دادم ولکن آنرا به محرم رازی می گویم ومی سپرم که رازدان باشد، چون بر شما بیمناکم وشما را در نظر دارم ومی دانم آنچه هست وبلائی که همگان را فرامی گیرد در پیش است.
این بلای عمومی در وقتی است که بدکاران از فرمان حق سرپیچی کنند وفرومایگان گمراه اطاعت شوند، آنگاه است که هنگام مرگ وهلاکت است وآنگاه است که هنگام برگشت کارتان وگسستن اصلتان وپراکندگی الفت وجمع شماست. وآن در وقتی است که گناه در میان شما ظاهر شود وکردار زشت وناروا در میان اجتماع گسترش یابد وآنگاه است که شمشیر زدن در میدان کارزار بر اهل ایمان آسان تر از تحصیل یک درهم حلال است.
آنگاه است که زندگی جز به معصیت خداوند میسر نمی شود آن وقت است که مست می شوید بدون باده نوشیدن وسوگند می خورید بدون آنکه نیازی بدان داشته باشید وستم می کنید بدون اینکه بهره ای ببرید ودروغ می گوئید بدون اینکه ناچار باشید؛ آنگاه است که به کردار زشت وناروا خوش وخندان می شوید ودر انجام گناه از هم پیشی می گیرید وگفتارتان بهتان وسخنانتان دروغ وناسزا وکردارتان فریبندگی است.
(فعند ذلک لا تأمنون البیات، فیاله من بیات ما أشد ظلمته ومن صائح ما أفظع صوته، ذلک بیات لا ینمی صاحبه، فعند ذلک تقتلون، وبأنواع البلاء تضربون وبالسیف تحصدون والی النار تصیرون ویعضکم البلاء کما یعض الغارب القتب).
آری: در آن وقت است که تأمین جانی ندارید که شب را به راحتی وآسودگی بیاسائید، چه شبهایی چه شبیخون سیاهی وچه نعره کشنده ای که نعره اش بس ناهنجار است آن شبیخونی است که صاحبش کارش سامان نگیرد. پس آنگاه است که کشتار می شوید وبه بلاهای گوناگون گرفتار می گردید، وبا شمشیر درو می شوید وبسوی آتش می روید وبلاها همچون جل وپالانی که پشت ستور را می گزد شماها را خواهد گزید.
ای شگفتا! وسراسر شگفتی در بین ماه جمادی ورجب، از فراهم آمدن پراکنده ها ودرو شدن روئیده ها، وفریادهائی پس از فریادها. سپس فرمود: قضای الهی گذشته، قضای الهی گذشته (وآنچه باید بشود واقع خواهد شد وراه گریزی نخواهد بود)(248).
اگر در این جمله از فرمایش حضرت دقت کنید که درباره ی بغداد فرموده است: (آن وقت است که تأمین جانی ندارید، چه شبهای سیاهی وچه نعره کشنده ای که نعره اش ناهنجار است)، بسیاری از چیزها برایتان روشن خواهد شد.
3- مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب (بحار الانوار) درباره ی برخی از حوادث ناگواری که قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) در عراق وبخصوص در کوفه وحوالی آن روی می دهد، در حدیثی از ابو حمزه ی ثمالی از امام باقر (علیه السلام) چنین روایت کرده است:
ابو حمزه گوید: از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
هرگاه از اختلافات داخلی شام با خبر شدید از شام باید گریخت وبه جای دیگر رفت، زیرا در آنجا کشت وکشتار وفتنه وآشوب خواهد بود. عرض کردم: به کدام شهر فرار کنیم؟ فرمود: به مکه، زیرا مکه در آن روز بهترین جایی است که مردم از هر سو به آن پناهنده می شوند. عرض کردم: کوفه به نظرتان چطور است؟ فرمود: کوفه؟! مردم در کوفه چه چیزها خواهند دید، در آنجا مردان بسیاری کشته می شوند مگر کسی که اهل شام باشد، ولی وای بر کسانی که در اطراف کوفه باشند که چقدر اذیت وآزار به آنها خواهد رسید. مردان وزنان بسیاری اسیر می شوند، وآسوده ترین مردم کسانی هستند که در آن موقع بتوانند از رود فرات عبور کنند ویا اصلا در آنجا نباشند.
(قلت: فما تری فی سکان سوادها؟
فقال بیده یعنی لا،
ثم قال: الخروج منها خیر من المقام فیها،
قلت: کم یکون ذلک؟
قال: ساعة واحدة من نهار
قلت: ما حال من یؤخذ منهم؟
قال: لیس علیهم بأس، أما انهم سینقذهم أقوام مالهم عند أهل الکوفة قدر، أما لا یجوزون بهم الکوفة).
عرض کردم: ساکنین سواد کوفه را چگونه می بینید؟
با دست مبارک خود اشاره فرمود که خطری به آنها نمی رسد،
سپس فرمود: بیرون رفتن از آنجا بهتر از ماندن در آنجاست.
عرض کردم: این واقعه چه مقدار طول می کشد؟
فرمود: در یک ساعت از روز- مقداری از زمان -
عرض کردم: کسانی که گرفتار می شوند چه حالی دارند؟
فرمود: بر آنها باکی نیست، زیرا به زودی گروهی که در نزد اهل کوفه ارزشی ندارند آنها را نجات می دهند، آگاه باش که آنها را به جای دیگر نمی برند)(249).
مقصود از این (گروه) که در نزد اهل کوفه ارزشی ندارند، شیعیان ایرانی، وسپاهیان جناب سید خراسانی است که آنان را دنبال می نمایند وتمامی آنها را تار ومار ونابود می سازند.
آری سپاه از جان گذشته ی سید خراسانی فرامی رسد وضربتی حساس وسرنوشت ساز بر سپاه مهاجم سفیانی وارد می آورند وهمه ی اسیران وغنائم جنگی را از دست آنها می گیرند وآنان را آزاد می کنند. اینها همان کسانی هستند که در اصطلاح امروز به نام پا برهنه های شیعیان نامیده می شوند واینها همانهائی هستند که اشراف کوفه برای آنها هیچ ارج وقیمتی قائل نیستند ولی آنان ضربت نهائی را بر پیکر سپاه جنایت پیشه ی سفیانی در کوفه وارد می آورند.
4- مرحوم سید بن طاووس در کتاب (الملاحم والفتن) در مورد برخی از علامات ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) روایتی را از حضرت زین العابدین (علیه السلام) بدین بصورت نقل کرده است:
(وروی أن مولانا زین العابدین علی بن الحسین (علیهما السلام) وقف علی نجف الکوفة یوم وروده جامع الکوفة بعد ما صلی فیه وقال: هی هی یا نجف، ثم بکی وقال یا لها من طامة، فسئل عن ذلک فقال: اذا ملأ نجفکم السیل والمطر وظهرت النار بالحجاز فی الأحجار والمدر وملکت بغداد الترک والتتر، فتوقعوا ظهور القائم المنتظر)(250).
روایت شده است که مولای ما زین العابدین حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) روزی که وارد مسجد جامع کوفه شد پس از آنکه در آنجا نماز خواند، در پشت کوفه ایستاد وفرمود: آری همین است، همین است ای نجف. سپس گریه کرد وفرمود: چه بلا ومصیبت بزرگی که به نجف رو خواهد کرد!! سؤال کردند چه بلائی به نجف رو می کند؟! فرمود: موقعی که نجف را سیل وباران پر کند ودر حجاز آتشی ظاهر شود که سنگ وکلوخها را بسوزاند وقوم (تاتار) وترک، بغداد را مالک شوند منتظر ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) باشید.
در این حدیث شریف چنانکه ملاحظه می شود به چهار علامت از علامتهای ظهور حضرت قائم (علیه السلام) اشاره شده است:
1- بلای بزرگی که دامنگیر اهل نجف می شود.
2- سیل وبارانی که نجف را فراگیرد.
3- آتشی که دچار سنگ وکلوخ سرزمین حجاز گردد.
4- قومی از (تتار) ویا ترک که (بغداد) را مالک شوند.
ولی ظاهرا مقصود از سیل که در حدیث آمده است، آب وباران نیست زیرا چنانکه در احادیث بعدی خواهد آمد، این سیل به عذابی خانمانسوز وجنگی ویرانگر تفسیر شده است.
واما (تتار) بطوریکه در (فرهنگ عمید) می نویسد: نامی است که سابقا در مغرب به قوم (مغول) اطلاق می شده ونام برخی از طوایف ساکن روسیه ی (شوروی) می باشند. وبنابراین، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل واما ترک که در بعضی از نسخه ها آمده است ظاهرا منظور از آن (شرقیها وغربیها هستند).
5- در کتاب (غیبت نعمانی) در حدیثی از (جابر) از امام محمد باقر (علیه السلام) درباره ی برخی از علائم ظهور، چنین آورده است:
ابوجعفر امام باقر (علیه السلام) فرمود: این سوره را چگونه می خوانید؟
عرض کردم کدام سوره؟ فرمود: (سئل سائل بعذاب واقع) سپس فرمود: (سئل سائل بعذاب واقع) یعنی: پرسش کننده ای از عذابی که واقع خواهد شد پرسید نیست، بلکه (سال سیل) است وآن، سیلان وفوران آتشی است که در (ثویه) (نام جایی است در کوفه ویا حوالی آن) می افتد واز آنجا به (کناسه ی)(251) بنی اسد راه می یابد وسپس به محله یا قبیله (ثقیف) می رسد وهیچ جایگاه ستمی بر آل محمد (صلی الله علیه وآله) را باقی نمی گذارد مگر آنکه آن را می سوزاند(252).
در این حدیث، مثل اینکه امام باقر (علیه السلام) از راوی حدیث پرسیده است که آیا مضمون آیه واقع شده است یا آنکه بعدا واقع خواهد شد وسپس خود حضرت فرموده اند که یکی از مصادیق آیه در آینده واقع خواهد شد.
چنانکه در تفسیر قمی است که از امام باقر (علیه السلام) از معنای این آیه سؤال شد وحضرت فرمود: آتشی از مغرب سر می کشد وفرشته ای آن را از پشت می راند، تا از سمت خانه ی (بنی سعد بن همام) به مسجدشان می رسد وخانه ای از بنی امیه بجای نمی گذارد مگر آنکه همه را با اهلش می سوزاند وخانه ای که در آن ستمی به آل محمد (صلی الله علیه وآله) شده باشد نمی گذارد مگر آنکه آن را می سوزاند واین همان مهدی (علیه السلام) است(253). مقصود آن است که: از علامتها ونمونه های کار مهدی (علیه السلام) آن است که همانطور که آنان زید بن علی بن الحسین ویارانش را در (ثویه) یا (کناسه ی ثقیف) کشتند، باید انتقام پس بدهند وهر خانه ای که خونی از آل محمد (صلی الله علیه وآله) در آن ریخته شده باشد باید سوزانیده شود.
از این دو حدیث استفاه می شود که در موقع ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) بسیاری از خانه های کوفه ونجف را دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) ساکن شده وتعداد زیادی از خانه هائی که متعلق به دوستان وشیعیان آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده ودر اثر ظلم وستم وتعدی وتجاوز وتبعید وکشتار، آواره ودر بدر شده اند به دست دشمنان دین وانسانیت افتاده است.
6- مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب (بحار الانوار) از غیبت نعمانی از صالح بن سهل از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت: در معنای آیه شریفه (سأل سائل بعذاب واقع)(254) فرمود: تأویل این آیه در آینده است. وآن عذابی است که در (ثویه) واقع می شود- یعنی- آتشی که کناسه ی بنی اسد سر می کشد واز قبیله ثقیف نیز می گذرد وهیچ جایگاه ستمی بر آل محمد (صلی الله علیه وآله) نمی ماند مگر آنکه آنرا می سوزاند، واین آتش، پیش از قیام قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) خواهد بود(255).
7- مرحوم سید بن طاووس در کتاب (فلاح السائل) در حدیثی از حضرت امام جعفرصادق (علیه السلام) درباره ی برخی از علائم ظهور حضرت مهدی- عجل الله تعالی فرجه- چنین روایت کرده است:
(عباد بن محمد مداینی گفت: بر حضرت ابی عبد الله (امام جعفر صادق (علیه السلام)) در مدینه وارد شدم واین در وقتی بود که حضرت از نماز واجب ظهور خود فارغ شده بود ودستهای خود را بسوی آسمان بالا برده ومی فرمود: ای شنونده ی تمام صداها، ای گردآورنده، ای خدائی که هر صاحب روحی را بعد از مرگ زنده می کنی، ای برانگیزاننده... تا آخر دعا: که فرمود: پروردگارا بحقی که تو بر بهترین بندگان از آفریدگانت داری وبحق آن کسانی که حق ایشان را بر خود لازم وواجب دانسته ای از تو می خواهم که بر محمد (صلی الله علیه وآله) واهل بیتش رحمت فرستی ودر همین ساعت بر من منت گذاری ومرا از آتش سوزان جهنم برهانی وحاجت ولیت وپسر پیغمبرت آن شخصیتی که با اجازه ی تو (مردم را) بسوی تو می خواند، روا سازی. پروردگارا او را بوسیله ی نصرتت تأیید فرما وبنده ی خودت را یاری فرما ویارانش را قوت وشوکت عنایت بفرما وآنان را شکیبا گردان (وافتح لهم من لدنک سلطانا نصیرا وعجل فرجه وأمکنه أعدائک وأعداء رسولک یا أرحم الراحمین).
راوی گفت عرض کردم یا بن رسول الله آیا برای خودتان دعا نمی کردید؟! فرمود: برای نور آل محمد (صلی الله علیه وآله) وآخرینشان وکسی که بعدا خواهد آمد، وآن انتقام گیرنده ای که بفرمان خدا از دشمنان آل محمد (صلی الله علیه وآله) انتقام می گیرد، دعا می کردم.
عرض کردم: یا بن رسول الله خدا مرا به فدایت گرداند در چه زمانی خواهد آمد فرمود: هرگاه کسی که صاحب فرمان وآفرینش هستی است بخواهد، او می آید عرض کردم: آیا برای ظهور وقیام حضرتش علامت ونشانه ای هست؟ فرمود: آری، علامات زیادی است. عرض کردم: مثلا مانند چی؟ فرمود. خروج پرچمی از مشرق وخروج پرچمی از مغرب وفتنه ای که اهل بغداد را فرا گیرد، ومردی از فرزندان عمویم جناب (زید بن علی الحسین (علیهما السلام)) در سرزمین (یمن) قیام کند وپرده ی خانه ی کعبه بغارت برود(256).
در این حدیث شریف چنانکه ملاحظه می فرمائید امام صادق (علیه السلام) به پنج علامت از علامتهای ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) که از نشانه های بسیار نزدیک ظهور مبارک آن حضرت است خبر داده است.
اول- اینکه حضرت به خروج پرچمی که از مشرق زمین که از طرف شرق پیدا می شود خبر داده است حال، آیا این پرچم مربوط به قیام ایرانیان وحرکت انقلابی تشیع در ایران است یا جای دیگر وکشوری دیگر از کشورهای شرقی هیچکدام از آنها معلوم نیست.
دوم- اینکه حضرت به خروج پرچمی از (مغرب) که از طرف غرب پیدا می شود خبر داده است، حال آیا این پرچم مربوط به آمریکا ویا پرچم دولت دیگری از دولتهای غربی است، باز هم معلوم نیست.
این دو پرچم به کجا می روند وبسوی چه کشوری رو می آورند ودر چه سرزمینی رحل اقامت می افکنند وچه مقصودی دارند باز هم مشخص نیست ولی بقرینه ی (وفتنة تظل أهل الزوراء) که حضرت فرموده است: وفتنه ای که بر اهل بغداد سایه افکند، معلوم می شود که برخورد این دو پرچم (که یکی از شرق ودیگری از غرب نمایان می شود) در بغداد است، وحکام خودکامه بغداد، وسردمداران کفر جهانی در بغداد پیوسته با یکدیگر در ارتباط، وحاکمان این سرزمین لعنت شده، آتش افروز جنگ می باشند وغربیها مؤید وپشتیبان حاکمان زور در (زوراء) یعنی: بغداد هستند وآنان را بر ادامه ی جنگ تحریص وترغیب می نمایند ومال وسلاح ووسائل جنگی مدرن در اختیارشان قرار می دهند وبه همین لحاظ است که حضرت بلافاصله پس از ذکر خروج پرچمی از شرق وپرچمی از غرب فرموده است (وفتنة تظل اهل الزوراء) واین فتنه (زوراء) علامت سوم است(257).
چهارم - اینکه حضرت فرموده است (ومردی از فرزندان عمویم (زید) در سرزمین (یمن) قیام کند، وظاهرا مراد از او همان (یمانی) مشهور باشد که ملقب به منصور است). زیرا بطوری که از برخی روایات استفاده می شود او از (یمن) قیام می کند وبه حجاز می آید وبا ارتش حجاز می جنگد که این هم علامت چهارم است. وپوشش خانه ی کعبه را به غارت می برد، همان پرده ای که خانه ی کعبه را می پوشاند ودر هر سالی یکبار در ایام حج آنرا تعویض می کنند، واین هم پنجمین علامت است.
8- در حدیث بسیار مفصلی که (مفضل بن عمر) درباره ی وقایع آخر الزمان وزمان قیام حضرت مهدی (علیه السلام) ومطالب دیگری از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است درباره ی (بغداد) وحاکمان زور در (زوراء) وفسق وفجور وسرکشی آن فرمانروایان ستمکار، وعلت ویرانی وخرابی این سرزمین شوم، چنین آمده است:
(مفضل گفت: حضور امام ششم عرض کردم: ای آقای من در آن وقت (دار الفاسقین) چگونه است وچه وضعی دارد؟ فرمود: مشمول لعنت وخشم وغضب خداوند است، فتنه ها وآشوبها آنرا ویران می سازد وبکلی متروکش می نماید
(فالویل لها ولمن بها کل الویل من الرایات الصفر، ورایات المغرب، ومن یجلب الجزیرة ومن الرایات اللتی تسیر الیها من کل قریب أو بعید).
ای وای بر بغداد وبر مردمی که در آنجا سکنی می گزینند از پرچمهای زرد وپرچم هایی که از مغرب می آیند وآن کسی که جزیره (عراق) را به آشوب می کشد واز پرچمهایی که از دور ونزدیک به آنجا رو می آورد که تمام بدبختیها وگرفتاریها وویرانیها بوسیله ی آنهاست.
به خدای بزرگ سوگند که هر گونه عذاب وبلائی که بر امتهای متمرد وسرکش گذشته از اول خلقت تا پایان روزگار رسیده است بر بغداد فرود می آید.
عذابهائی به بغداد خواهد رسید که هیچ چشمی آنرا ندیده وهیچ گوشی آنرا نشنیده است وطوفان شمشیر آنها را درو خواهد نمود، پس وای بر کسی که در آنجا سکنی گزیند زیرا کسی که در آنجا باقی بماند بخاطر شقاوتمندی اوست وکسی که از آنجا خارج شود، واز بغداد بیرون رود، در پرتو رحمت خداوند بسر خواهد برد.
به خدا قسم که کار بغداد، در دنیا به جائی رسد که بگویند زندگی حقیقی دنیا همین است ودنیایی غیر از آن نیست وخانه ها وکاخهای آن بهشت است ودختران آن (در زیبائی) مثل حور العین است وجوانان آن مثل جوانان بهشت است وچنین پندارند که خداوند رزق وروزی بندگانش را تنها به بغداد ارزانی داشته است.
وروزی برسد که فرمانروایانی دروغگو وافترا پرداز که به خدا ورسول خدا دروغ می بندند وبه غیر کتاب خدا فرمان می دهند در آن ظاهر شوند، وهمچنین شهادت دروغ وشرابخواری وزناکاری وخوردن مال حرام وخونریزی چنان در بغداد شایع شود وروز بروز گسترش یابد تا جائی که فجایع تمام دنیا بپای آن نرسد. سپس خداوند همین بغداد را بوسیله ی آن فتنه ها وآشوبها وهمان پرچمها چنان ویران کند که وقتی رهگذری از آنجا بگذرد بگوید: آری (زوراء) (بغداد) در اینجا بوده است(258).
آیا زوراء نام بغداد است؟
آنچه از این حدیث استفاده می شود این است که: (زوراء) نام (بغداد) است، ولی از برخی اخبار دیگر چنین فهمیده می شود که (زوراء) نام (ری) یعنی: تهران است، زیرا:
مرحوم کلینی در (روضه ی کافی) از معاویة بن وهب روایت کرده است که یک وقتی امام صادق (علیه السلام) به شعر (ابن عقبه) مثل آورد که گفته است:
وتنحر بالزوراء منهم لدی الضحی * * * ثمانون ألفا مثل ما ینحر البدن
ودر هنگام ظهر در (زوراء) هشتاد هزار تن از آنها چون شتر قربانی می شوند ودر روایت دیگری بجای کلمه (البدن) (البزل) (که به معنای شتر قوی است) آمده است.
(ثم قال لی: تعرف الزوراء؟
قال: قلت جعلت فداک یقولون انها بغداد
قال: لا ثم قال (علیه السلام) دخلت الری؟
قلت: نعم
قال أتیت سوق الدواب؟
قلت نعم،
قال: رأیت الجبل الأسود عن یمین الطریق؟ تلک الزوراء، یقتل فیها ثمانون ألفا، منهم ثمانون رجلا من ولد فلان کلهم یصلح للخلافة
قلت: ومن یقتلهم جعلت فداک؟
قال: یقتلهم أولاد العجم).
سپس به من فرمود: زوراء را می شناسی؟ می گوید: من عرض کردم: فدایت شوم! می گویند: زوراء همان بغداد است، فرمود: نه، سپس فرمود: آیا به (ری) رفته ای عرض کردم: آری، فرمود: آن کوه سیاه را که در طرف راست جاده قرار دارد دیده ای؟ همان زوراء است که هشتاد هزار نفر از ایشان که هشتاد نفرشان از فرزندان فلان هستند وهمگی آنها شایسته ی خلافت می باشند در آنجا کشته می شوند، عرض کردم: من به فدایت گردم چه کسی آنها را می کشد؟
فرمود: (یقتلهم اولاد العجم): فرزندان عجم آنان را می کشند(259).
هم چنین در کتاب (مجمع البحرین) در ماده ی (زور) حدیث مذکور را به همین صورت نقل کرده وگفته است:
(والزوراء فی شعر ابن عقبه -هو جبل بالری، یقتل منهم، ثمانون ألفا من ولد فلان کلهم یصلح للخلافة یقتلهم أولاد العجم - کذا مروی عن الصادق (علیه السلام) وربما کان ذلک فی دولة القائم (علیه السلام)).
(زوراء) در شعر ابن عقبه، نام کوه (ری) است که در آن هشتاد هزار نفر از فرزندان فلان که همگی شایستگی خلافت ورهبری دارند، کشته می شوند (واولاد عجم) آنها را می کشند این چنین از امام صادق (علیه السلام) روایت شده وشاید این جریان در زمان حضرت قائم (علیه السلام) اتفاق بیفتد.
وهمچنین در کتاب (غیبت نعمانی) در روایتی از کعب الاحبار نقل کرده است که:
حضرت قائم (علیه السلام) از نسل علی (علیه السلام) است وغیبتی مانند غیبت یوسف ورجعتی مانند رجعت عیسی بن مریم دارد.
(ثم یظهر بعد غیبته مع طلوع النجم الأحمر وخراب الزوراء وهی الری، وخسف المزورة، وهی بغداد، وخروج السفیانی، وحرب ولد العباس مع فتیان أرمینیة وآذربایجان).
سپس بعد از آنکه مدتی غایب شده باشد ظاهر می شود در وقتی که ستاره ی سرخ طلوع کرده وزوراء، که شهر ری می باشد ویران شده ومزوره که بغداد است فرو رفته، وسفیانی خروج نموده، ومیان فرزندان عباس، وجوانان ارمنیه وآذربایجان، جنگ درگرفته باشد)(260).
از این احادیث، فهمیده می شود که: زوراء نام (ری) ومراد (تهران) امروز است، ولی بر اساس روایت دیگری که از مرحوم علامه مجلسی اعلی الله مقامه درباره ی نام تهران از امام صادق (علیه السلام) نقل شده وهم تحقیقی که آن مرحوم در کتاب (مرآت العقول) پیرامون کلمه ی زوراء بعمل آورده است بطور قطع می توان گفت: که زوراء نام بغداد است نه نام تهران.
گفتار علامه مجلسی پیرامون زوراء
مرحوم علامه مجلسی (رضوان الله علیه) در این باره که زوراء نام بغداد است چنین می نویسد:
ممکن است زوراء در حدیث، نام جائی در ری یعنی نام منطقه ای در تهران باشد وممکن است نام بغداد جدید باشد وامام (علیه السلام) بغداد قدیم را نفی فرموده باشد. واما اینکه فرموده است زوراء بغداد نیست، شاید در آنجا منطقه ای وجود داشته که نامش (ری) بوده است، واین جریان کشته شدن هشتاد هزار نفر، اشاره به آن جنگی باشد که در زمان مأمون عباسی در بغداد اتفاق افتاد وگروه زیادی از بنی العباس در آن جنگ کشته شدند.
واما اگر زوراء نام منطقه ای در تهران باشد، پس ممکن است این حدیث اشاره به حادثه ای باشد که در زمان قیام حضرت قائم (علیه السلام) یا در نزدیکیهای ظهور آن حضرت روی خواهد داد، والبته دور نیست، که ابن عقبه: این جریان را از معصوم (علیه السلام) قبلا شنیده وبعد آنرا بصورت شعر در آورده باشد(261).
سخن مؤلف درباره زوراء
چنانکه سابقا در بخش اول کتاب پیرامون (زوراء) وتشکیل شوری در آن اشاره کردیم بیشتر روایات وبلکه اکثر قریب به اتفاق آنها صراحت دارند که زوراء نام بغداد است ولی همچنانکه ملاحظه نمودید از حدیث (معاویة بن وهب) وهم چنین روایت کعب الاخبار، که از (غیبت نعمانی) نقل نمودیم چنین استفاده می شود که (زوراء) نام تهران است.
از آنجائی که دو حدیث مزبور با سایر احادیثی که درباره ی زوراء رسیده (ودر آنها تصریح شده که زوراء نام بغداد است وحتی در برخی از آن روایات حدود جغرافیائی منطقه ی زوراء نیز مشخص گردیده) بصورت ظاهر منافات را می رساند، از این جهت ما برای اینکه اطمینان پیدا کنیم که آیا زوراء نام بغداد است یا تهران، به کتابهایی مانند -اقرب الموارد- لسان العرب، قاموس المحیط، المنجد، مجمع البحرین، مراصد، ومعجم البلدان که در اختیار داشتیم مراجعه نمودیم ولی در هیچیک از این کتابها به مطلبی که دلالت داشته باشد که زوراء نام تهران باشد برخورد ننمودیم. بلکه بر عکس در همه ی کتابهای نامبرده تصریح شده بود که: (مدینة الزوراء) همان (بغداد) است، وبا اینکه از جاهای دیگری نیز با نام زوراء سخن رفته بود در عین حال به هیچ وجه به اینکه (ری)، ویا (تهران) را هم (زوراء) می گویند کوچکترین اشاره ای نشده بود.
اینک برای اینکه این مطلب به خوبی روشن شود آنچه را که (علامه ی دهخدا) پیرامون کلمه ی (زوراء) در کتاب لغتنامه آورده است به عنوان شاهد در اینجا می آوریم.
گفتار علامه دهخدا درباره زوراء
مرحوم علامه ی دهخدا، دانشمند، محقق، ونویسنده، در کتاب لغتنامه، به نقل از چندین کتاب معتبر لغت وجغرافی که نام آنها را نیز در کتاب خود آورده است درباره ی (زوراء) چنین می نویسد:
(زوراء، بغداد را گویند. بعضی گویند: زوراء، بغداد است. لأن ابوابها الداخله جعلت مزورة عن الخارجة. زوراء، شهر بغداد است. زوراء، نام بغداد است، از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری، یعنی: انحرافی است. شهر زوراء، به بغداد، در جانب شرقی وبه علت کج بودن قبله ی آن، این نام را بدو داده اند. زوراء موضعی است به مدینه نزدیک مسجد ونام بازاری است در مدینه، وخانه ای است عثمان بن عفان را. زوراء نام چند زمین است)(262).
در این مورد، دو شاهد دیگر نیز در دست داریم که علاوه بر دلائل گذشته ثابت می کند که (زوراء) همان بغداد است. یکی از آنها اشعار مفصلی است که مرحوم علی بن یونس عاملی بیاضی، متوفای سال 877 هجری قمری در مورد میلاد، وتاریخ وشهادت، ومحل دفن یکایک ائمه ی معصومین (علیهم السلام) نقل نموده است ودیگری اشعار منسوب به شیخ بهاء الدین عاملی، متوفای سال 1031 هجری قمری است که در مدح ومنقبت حضرت موسی بن جعفر (صلوات الله علیهما وعلی آبائهما الطاهرین) سروده است.
اشعاری که مرحوم علامه ی بیاضی درباره ی محل ولادت وتاریخ شهادت ومحل دفن دو امام معصوم حضرت موسی بن جعفر وامام جواد (علیهم السلام) نقل نموده چنین است:
ومولد الکاظم بالأبواء * * * ثامن وعشرین علی استواء
ومائة من قبلها هجریة * * * ثالث ثلاثین بها المنیة
وقبره بجانب (الزوراء) * * * من أرض بغداد بلا مراء
ومولد الجواد بعد المائة * * * لخامس التسعین فی الروایة
میلاده بأفضل البقاع * * * مدینة الرسول خیر داع
والقبض عشرین ومائتین * * * والقبر فی (الزوراء) بغیر مین(263)
واشعاری که مرحوم شیخ بهاء -علیه الرحمه- در مدح ومنقبت دو امام معصوم حضرت موسی بن جعفر وامام محمد جواد (صلوات الله علیهما وعلی آبائهما الطاهرین) سروده، وخطاب به کسی که اراده سفر به بغداد دارد نموده چنین است:
ألا یا قاصد (الزوراء) عرج * * * علی الغربی من تلک المغانی
ونعلیک اخلعن واسجد خضوعا * * * اذا لاحت لدیک القبتان
فتحتهما لعمرک نار موسی * * * ونور محمد متقارنان(264)
از این اشعار به خوبی معلوم می شود که بدون شک (زوراء) نام بغداد است وبیشتر از این هم نیاز به دلیل ندارد.
تعبیرهای شبهه انداز
با صرف نظر از اینکه: در هیچیک از کتب لغت وجغرافی که مورد مراجعه مؤلف بوده از (ری) بعنوان (زوراء) نامی برده نشده است، نکته ی حائز اهمیتی در حدیث معاویه بن وهب جلب نظر می کند که توجه به آن لازم است وآن نکته این است که: با اینکه امام صادق (علیه السلام) به راوی حدیث فرموده است آیا به (ری) رفته ای؟ آیا آن کوه سیاه را که در سمت راست جاده قرار دارد دیده ای؟ (آن کوه سیاه، همان زوراء است) با این همه در این حدیث دو تعبیر وجود دارد که شبهه انداز است.
تعبیر اول اینکه: حضرت فرموده است در کوه زوراء، یعنی همان کوه سیاهی که در حوالی ری قرار دارد، هشتاد هزار نفر کشته می شوند که هشتاد نفر آنها از: (اولاد فلان) می باشند، واین تعبیر، یعنی: اولاد فلان، تعبیری است که معمولا ائمه ی معصومین (علیهم السلام) درباره ی (بنی العباس) بکار می برده اند، ودر این باره شواهدی بسیاری از روایات در دست است که برای نمونه خواننده ی گرامی می تواند به بخش اول کتاب به قسمتی از روایاتی که ما درباره ی اختلاف بنی عباس وانقراض دولت آنها آورده ایم مراجعه نماید.
وتعبیر دوم اینکه: حضرت فرموده است: (یقتلهم اولاد العجم) یعنی: این هشتاد هزار نفر که کشته می شوند ودر میان آنها هشتاد نفر از فرزندان فلان می باشد، (اولاد عجم) آنها را می کشند، ولفظ عجم گرچه در لغت عرب لفظ عامی است که شامل ایرانی وغیر ایرانی می شود ولی بقرینه ی لفظ (ری) وزوراء معلوم می شود که کشنده ی این هشتاد هزار نفر، ایرانیان می باشند.
علی هذا، با توجه به دو تعبیری که امام صادق (علیه السلام) در مورد (ری) و(زوراء) در حدیث معاویه بن وهب بکار برده اند چنین استنباط می شود که: اگر همانطوری که مرحوم علامه مجلسی علیه الرحمه فرموده است، حادثه ی مزبور از وقایع گذشته وو جنگ مأمون عباسی با مخالفین خود در بغداد نباشد، دور نیست که این جریان، اشاره به جنگ عراق علیه ایران بوده، واین عده از سربازان وفرماندهان بلند پایه ی ارتش عراق، بر اثر تجاوز عراق به ایران بدست توانای رزمندگان ایرانی در خاک ایران کشته شوند.
بنابراین نتیجه ای که از مجموع گفتار فوق بدست می آید این است که:
گرچه احتمال می رود که زوراء نام شهر ری، یعنی: نام تهران باشد ولی احتمال بغداد هم دارد، والبته احتمال اینکه نام بغداد باشد صد در صد واحتمال اینکه نام ری باشد یک درصد است زیرا:
اولا- همانگونه که اشاره کردیم اکثر قریب به اتفاق روایات صراحت دارند که (مدینة الزوراء) همان بغداد است؟
وثانیا؛- روایت دیگری در رابطه با نام تهران در دست است که مشکل را حل می کند وتنافی بین دو حدیث مذکور وسایر احادیث را از بین می برد واز آن فهمیده می شود که نام تهران (دار الزوراء) است نه زوراء تنها.
حل مشکل زوراء
اما روایتی که مشکل را حل می کند واختلاف را از میان بر می دارد واز آن فهمیده می شود که مقصود از (دار الفاسقین) وزوراء در حدیث مفضل همان بغداد وتهران (دار الزوراء) است به حسب روایتی که مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه از مفضل بن عمر نقل کرده چنین است:
قال المفضل، قال لی جعفر بن محمد (علیه السلام) یا مفضل! أتدری أینما وقعت دار الزوراء
قلت: الله وحجته أعلم،
فقال: اعلم یا مفضل ان فی حوالی الری جبل أسود تبنی فی ذیله بلدة تسمی بالطهران، وهی (دار الزوراء) التی تکون قصورها کقصور الجنة ونسوانها کحور العین، واعلم یا مفضل، انهن یتلبسن بلباس الکفار ویتزین بزی الجبابرة ویرکبن السروج ولا یتمکن لأزواجهن ولا تفی مکاسب الأزواج لهن فیطلبن الطلاق منهم فیکتفی الرجال بالرجال والنساء بالنساء وتشبه الرجال بالنساء والنساء بالرجال، فانک ان ترد حفظ دینک فلا تسکن فی هذه البلدة ولا تتخذها مسکنا لأنها محل الفتنة وفر منها الی قلل الجبال ومن الجحر الی الجحر کالثعلب بأشباله(265).
مفضل گفت: که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به من فرمود: ای مفضل آیا میدانی که دار الزوراء، در کجا واقع شده است؟ من عرض کردم: خدا وحجت او بهتر می دانند، فرمود: ای مفضل بدان، که در حوالی ری کوه سیاهی است که در پایین آن کوه شهری بنا می شود که آن را (تهران) می نامند، وآن (دار الزوراء) است، وآن شهری است که ساختمانها وکاخهایشان مانند قصرهای بهشت است وزنانش (در زیبائی) مانند حور العین اند آن زنها لباس کفار در بر می کنند وبا پوشش کفار خود را می آرایند وبر (زین) سوار می شوند وبرای شوهرانشان تمکین نمی کنند. ودستمزد کار وکاسبی ودرآمد شوهرانشان (در خرج وبرجی که دارند) کفاف آنها را نمی دهد وبدین لحاظ از شوهران خود درخواست طلاق می کنند (وبزور از آنها طلاق می گیرند) ومردان از مردان ارضا می شوند وزنان از زنان، ومردان خود را شبیه زنان می سازند وزنان شبیه مردان، واگر می خواهی دین خود را محفوظ نگه داری، آنجا را برای محل سکونت انتخاب نکن زیرا که آنجا محل فتنه است وهمچون روباهی که برای حفظ ونگهداری فرزندان خود پیوسته از این سوراخ به آن سوراخ می رود به قله کوهها گریزان باش.
مطابق مضمون این حدیث که تهران (دار الزوراء) است، ادیب دانشمند، مرحوم (فرهاد میرزا) متوفای سال 1305 هجری قمری، که از مفاخر مردان سیاسی وفضلای تاریخ دوره ناصری است اشعاری درباره ی تهران سروده است که چون مناسب مقام است آن را در اینجا نقل می کنیم:
اشعار مرحوم فرهاد میرزا درباره دار الزوراء:
دار لأهل التقی سجن ونیران * * * وجنة لسواهم وهی طهران
صارت مقرا لسلطان الزمان بها * * * لولاه ما حل فیها الانس والجان
وبلدة قبة الاسلام تحسبها * * * کأنهم مسخوا والکل نسوان
نسائهم هتکت ستر العفاف وقد * * * ضاقت لکثرتها الأسواق والخان
وما اکتفین بأزواج عقدن لهم * * * کأنه ما نهی عن ذاک قرآن
أهل المدارس فیها کلهم عدلوا * * * عن السداد وهم فی ذاک صنفان
صنف محصلهم أفکار فلسفة * * * صنف لأخذ لغات الکفر عطشان
أفعالهم شهدت فی صدق قائلها * * * لها من الآی والأخبار برهان(266)
خانه ای است که برای اهل تقوی زندان وآتش است.
ولی برای غیر اهل تقوی بهشت است وآن تهران است.
مقر سلطان زمان گشته است واگر دار السلطنه نبود انس وجنی به آن وارد نمی شد. وشهری است که خیال می کنی قبة الاسلام است، حال آنکه از اسلام در آن خبری نیست.
مردهایشان خود را شبیه زنها کرده اند که گمان می بری مسخ گردیده وزن شده اند.
زنهایشان حجاب عفت را دریده، واز فراوانی آنها بازار وکاروانسراها تنگ شده است.
آنها به شوهران خود که برای آنان عقد بسته شده اند اکتفا نمی کنند.
مثل اینکه اصلا قرآن آنها را از عمل زشت باز نداشته است.
اهل مدارس جدید در این شهر همگی از راه راست منحرف گردیده وبه دو دسته تقسیم شده اند.
یک دسته از آنها افکار فلسفه را تحصیل می کنند، ودسته ی دیگر برای فراگیری لغت وزبان کفر تشنه اند.
شاهد صادق گوینده ی این اشعار کارهای ایشان است، وشاهد دیگر آیات واخباری است که به ما رسیده است.
در اینجا این نکته را نیز اضافه می کنیم که در کتاب (معجم البلدان) در ماده ی زوراء چنین آمده است که (زوراء) شهری است که آنرا ابی جعفر منصور (منصور دوانیقی) بنا نهاد وآن در قسمت غربی (بغداد) است، واز این گفتار چنین برمی آید که زوراء نام بغداد قدیم است.
وخطبه ی لؤلؤه امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز که آن حضرت آن را در وصف بغداد وپادشاهان بنی عباس وبرخی از علائم ظهور، ایراد نموده وما تمام آن خطبه را در (حدیث دوم) ضمن روایات امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره ی مشرق آورده ایم صراحت کامل دارد بر اینکه (زورا) نام بغداد است.
والبته روایات دیگری هم وجود دارد که ما به لحاظ اختصار از آنها صرف نظر می کنیم، وبنابراین جای شک نیست که (دار الفاسقین) و(زوراء) همان بغداد، وتهران (دار الزوراء) می باشد.
واما حدیثی که صاحب (غیبت نعمانی) از کعب الاحبار روایت نموده ودر آن آمده است که: (حضرت قائم (علیه السلام)) وقتی ظاهر می شود که ستاره ی سرخ، ویا ستاره ی دیگری، طلوع نموده وزوراء که شهر (ری) است ویران شده، و(مزوره) که بغداد است خسف شده باشد)، ظاهرش این است که: تفسیر زوراء به شهر ری ومزوره به بغداد، از خود مؤلف غیبت نعمانی است ولی چون در متن حدیث گنجانده شده، از این لحاظ چنین وانمود شده است که این تفسیر از معصوم (علیه السلام) است.
به هر حال: آنچه از روایات صریح وروشن وقطعی متواتر وهم چنین نوشته های محققان وپژوهشگران وجغرافی دانان، وآثار بزرگان شیعه استفاده می شود این است که: زوراء نام بغداد است.
وآنچه از روایت کعب الاحبار ومعاویة بن وهب استفاده می شود این است که: زوراء، نام شهر ری ونام تهران است.
وآنچه از مجموع روایات استفاده می شود این است که: ممکن است (زوراء) هم نام بغداد باشد وهم نام تهران.
وآنچه از روایت (مفضل) واشعار مرحوم فرهاد میرزا استفاده می شود این است که: تهران (دار الزوراء) است.
ودر هر صورت اختیار وانتخاب این دو نام، مربوط به فهم ودرک خواننده از احادیث است. ولذا ما از آن همه روایات صریح، قطعی وروشن، وگفته های مورخان ومحققان وپژوهشگران وجغرافی دانان وآثار بزرگان می گذریم، وقضاوت را به خود خواننده واگذار می نمائیم. چه آنکه همه ی گفتنیها را گفتیم را وآنچه را که باید نوشت، نوشتیم، تا وجدانهای پاک وعقلهای سالم چه قضاوت کنند.
اینک به اصل بحث باز می گردیم وحوادث مربوط به عراق را از نظر روایات دنبال می کنیم.
9- مرحوم شیخ مفید، در کتاب (ارشاد) در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) چنین روایت کرده است که، منذر جوزی گفت از حضرت صادق (علیه السلام) شنیدم که آن حضرت می فرمود:
مردم پیش از قیام (قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله)) به سبب معصیتهایی که از آنان سر می زند بوسیله ی چند چیز زجر می کشند، بوسیله ی آتشی که در آسمان ظاهر شود، وسرخی مخصوصی که صفحه ی آسمان را فراگیرد، وخسفی که در بغداد روی دهد، وخسفی که در شهر بصره واقع شود، وخونهائی که در آن شهر بر زمین بریزد، وخانه های آن خراب گردد، ومردمش نابود گردند، وترس وخوفی که سراسر عراق ومردم آن سامان را فراگیرد بطوری که هیچ گونه قرار وآرام نداشته باشند(267).
10- در روایت دیگری که مرحوم سید بن طاووس در کتاب (فلاح السائل) در زمینه ی بعضی از علائم نزدیک به ظهور حضرت صاحب الامر- عجل الله تعالی فرجه - از حضرت موسی بن جعفر (علیهم السلام) روایت نموده چنین آمده است:
یحیی بن فضل نوفلی گفت: بر حضرت (ابو الحسن امام موسی بن جعفر (علیه السلام)) در بغداد وارد شدم واین در موقعی بود که حضرت تازه از خواندن نماز عصر فارغ شده ودستهای مبارک را به طرف آسمان بالا برده بود وشنیدم که حضرتش در دعای خود می فرمو د: (أنت الله لا اله الا أنت، الاول والاخر والظاهر والباطن) تا آخر دعا که فرمود: بار خدایا از تو می خواهم که بر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وآلش رحمت فرستی ودر ظهور وفرج آن منتقمی که برای تو از دشمنانت انتقام می گیرد تعجیل فرمائی وآنچه را که به او وعده فرموده ای به آن جامه ی عمل بپوشانی یا ذا الجلال والاکرام. عرض کردم یا بن رسول الله برای چه کسانی دعا می فرمودید؟ فرمود: برای آن مهدی موعودی که از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است (وجهان در انتظار اوست) دعا می کردم. آنگاه پاره ای از اوصاف وخصوصیات روحی او را برشمرد وشمایل نیک آن حضرت را از زردی رنگ چهره وشب زنده داری ورکوع وسجودش بیان فرمود. سپس من عرض کردم یا بن رسول الله زمان قیام حضرتش چه وقت خواهد بود؟ فرمود:
(اذا رأیت العساکر بالأنبار علی شاطیء الفرات والصراة، ودجلة، وهدم قنطرة الکوفة، واحراق بعض بیوتات الکوفة. فاذا رأیت ذلک فان الله یفعل ما یشاء لا غالب لأمر الله ولا معقب لحکمه)(268).
هرگاه لشکریان فراوانی را در شهر (انبار) در کنار شط فرات و(صراة) و(دجله) مشاهده کردی، ودیدی که (جسر) وپل روی شط کوفه منهدم گردید، وبرخی از خانه های اهل کوفه سوخت در آن موقع زمان خروج حضرت قائم (علیه السلام) فرا رسیده است، پس زمانی که این علامتها را دیدی آنچه را که خدا بخواهد انجام خواهد داد وفرمان خداوند مغلوب شدنی وتأخیرپذیر نیست. (لا غالب لامر الله ولا معقب لحکمه).
توضیح:
عساکر، در لغت عرب جمع (عسکر) وبه معنای سپاه ولشکر است وبه گروهی اطلاق می شود که هم سواره وهم پیاده باشند، وروی این بیان، چون کلمه ی عساکر جمع است، شامل سپاه وارتش وهر نوع جنگجوی رزمنده ولشکر وسپاهی که آمادگی رزمی داشته باشند، می شود.
و(انبار) شهری است که در کنار فرات در سمت غربی (بغداد) واقع شده وفاصله ی بین این شهر تا بغداد ده فرسخ است. شهر انبار، سابقا جزء خاک ایران واز جمله شهرهای مرزی بوده وایرانیان زمان قدیم به آن (فیروز شاپور) می گفتند، اما امروز جزء خاک عراق، ودر قلب این کشور قرار گرفته ویکی از استانهای عراق محسوب می شود.
نام قبلی شهر انبار (رمادی) بوده است که در این سالهای اخیر آنرا به همان نام قدیمیش انبار نامیده اند وامام (علیه السلام) هم از این شهر به همان نام انبار ونام فعلی آن یاد فرموده است که این خود یکی از نمونه های بارز معجزات وکرامات اولیاء خداست.
بطور خلاصه، شهر (انبار) در واقع همان شهری است که در نزدیکیهای آن جریان جنگ (قرقیسیا) بین ارتش عراق ولشکریان سفیانی که از (سوریه) بطرف عراق می آیند واقع می شود ودر آن جنگ صد هزار نفر از دو طرف کشته می شوند.
در این زمینه در ضمن یک حدیث مفصلی از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: (سفیانی پس از آنکه دو رقیب خود را بنام ابقع واصهب، شکست داد وآنها را با پیروانشان تار ومار کرد هیچ همتی ندارد مگر آن که بسوی عراق برود، او برای گرفتن (عراق) لشکریان خود را از جائی بنام (قرقیسیا)(269). عبور می دهد ودر آنجا با ارتش عراق می جنگند ودر این جنگ صد هزار نفر از جباران بقتل می رسند)(270).
بنابراین دور نیست که مقصود از لشکریانی که در شهر انبار اجتماع می کنند لشکریان سفیانی، وارتش عراق باشد.
واما دجله وفرات نام دو رود معروف عراق است که: دجله (بطول 2352 کیلومتر) وفرات (بطول 2436 کیلومتر) است وهر دو از ترکیه سرچشمه می گیرند وسپس وارد عراق می شوند ودر جنوب بغداد در 185 کیلومتری ساحل (خلیج فارس) بهم می پیوندند ومنطقه ای بنام (القرنه) شطالعرب، (یعنی: اروند رود) را تشکیل می دهند.
گرچه نام دجله در حدیث آمده است ودجله از بالاتر از موصل، تا بصره امتداد دارد، اما به قرینه ی شهر انبار مسلما مقصود ومنظور حدیث از اجتماع عساکر در انبار، همان لشکر سفیانی است.
وبنابراین ممکن است لشکریان سفیانی بسوی شهر انبار حرکت کرده واز آنجا بطرف رود دجله واز آنجا بسوی بغداد یورش برند.
واما (صراة) دو معنا دارد، یکی از معانی آن بطوریکه قبلا هم گفتیم نام نهری در یک فرسخی (بغداد) است که پس از آبیاری نمودن باغستانهای بسیاری در نتیجه زیادی آب آن به دجله می ریزد که ظاهرا منظور حدیث از صراة، نام این نهر نیست.
ومعنای دیگر آن عبارت از آب راکدی است که مدتی در یک جا بماند ومدت آن طولانی شود بطوری که بوی آن تغییر کند که در اصطلاح عرف امروز به آن (مرداب) ویا (باتلاق) می گویند، که ظاهرا منظور از صراة همین باطلاقها ومردابها است.
وخلاصه ی مطلب درباره ی این باطلاقها این است که: در جنوب شرقی عراق باطلاق بزرگی بنام (هورالهامار) ودر شمال این باطلاق، دو باتلاق دیگر یکی بنام (هورسانیا) ودیگری بنام (هوردالماج) وجود دارد که می توان گفت: منظور از صراة، در حدیث مذکور همین باتلاقهای جنوبی شرقی عراق است.
وظاهرا منظور از عساکری که در این قسمت از خاک عراق اجتماع می کنند، عساکر سید حسنی ولشکریان هاشمی خراسانی مشهور است چه آنکه، بطوریکه در آینده به تفصیل در این باره سخن خواهیم گفت، هدف لشکریان سید حسنی ویا خراسانی ورود به خاک عراق وتعقیب دشمن ودور ساختن لشکریان سفیانی، از کشور وبیرون راندن آنها از شهرهایشان است، والبته در این زمینه روایاتی وجود دارد که در جای خود خواهد آمد.
به هر حال: آنچه از ظاهر حدیث مذکور فهمیده می شود این است که: تمام جریانات وعلائمی که در حدیث مزبور آمده است همگی در رابطه با حوادث سخت وخورد کننده ای است که در عراق روی می دهد وبیش از این هم نیازی به توضیح نیست(271).
11- مرحوم علامه مجلسی -رحمه الله- در کتاب (بحار الانوار) از کتاب (قرب الاسناد) حدیثی را در باب (امتحان شیعیان در زمان غیبت) از احمد بن ابی نصر بزنطی از حضرت ثامن الحج امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) چنین آورده است که: بزنطی گفت: از حضرت ابو الحسن علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) درباره ی مسئله ای در موضوع خواب سؤال نمودم، حضرت از جواب دادن خودداری نمود وپرسشم را پاسخ نداد، سپس فرمود: اگر ما آنچه را که شما می خواهید به شما بدهیم ویا به شما بگوئیم برایتان خوب نیست وبه شما زیان می رسد.
آنگاه امام (علیه السلام) درباره ی حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالی فرجه- به سخن پرداخت وفرمود:
(وأنتم بالعراق ترون أعمال هولاء الفراعنة وما أمهل لهم، فعلیکم بتقوی الله ولاتغرنکم الدنیا، ولاتغتروا بمن أمهل له فکأن الأمر قد وصل الیکم)(272).
در حالیکه شما در عراق اعمال (زشت وکردار ناپسند) این فرعون ها وستمکاران، ومهلتی که خداوند به آنها داده است (از نزدیک) می بینید، پس باید تقوی را پیشه خود سازید وبه جانب خدا رو آورید ودنیا شما را فریب ندهد، وهمچنین فریب وضع کسانی که خداوند به آنها مهلت داده است (تا حجت خحود را بر آنها تمام کند وآنان نیز توجه خود را بطور کلی از خدا قطع کرده اند) نخورید، که چنان می بینم که حقیقت بشما رسیده، (وحضرت صاحب الامر - عجل الله تعالی فرجه-) ظهور فرموده است).
نتیجه بحث:
با توجه به نمونه های یاد شده وبررسی روایاتی که از رسول گرامی اسلام درباره ی مشرق وحرکت پرچم های سیاه وقیام زمینه سازان حکومت جهانی مهدی (علیهم السلام) تا اینجا آوردیم، جای هیچگونه شک وتردید برای هیچ انسان عاقل، وصاحب فکر واندیشه سالم باقی نمی ماند که مراد از (یقتل عند کنزکم) یا (یقتل عند کرتکم) حوادث مربوط به عراق، ومراد از مشرق سرزمین اسلامی ایران، ومقصود از جنبش پرچم های سیاه حرکت انقلابی تشیع، در سرزمین مقدس ایران اسلامی است.
روایات امیر مؤمنان درباره مشرق
اینک به نقل روایات دیگری در همین رابطه می پردازیم واین فصل را با نقل احادیثی چند که از مولای متقیان امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره ی مشرق رسیده است دنبال می کنیم.
حدیث اول: خبر مسعدة بن صدقه درباره فتنه مشرق
مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب (بحار الانوار) از تفسیر (عیاشی) از (مسعدة بن صدقه) از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی فتنه وآشوبی که پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) در شرق پیدا می شود واوضاع تمام جهان را تغییر می دهد، حدیثی را بدین صورت آورده است:
(قال امیر المؤمنین (علیه السلام) فی خطبة: یا أیها الناس سلونی قبل أن تفقدونی، فان بین جوانحی علما جما، فسلونی قبل أن تبقر برجلها فتنة شرقیة، تطأ فی حطامها، ملعون ناعقها، ومولاها، وقائدها، وسائقها، والمتحرز فیها، فکم عندها من رافعة ذیلها یدعو بویلها، دخله أو حولها لا مأوی یکنها ولا أحد یرحمها، فاذا استدار الفلک، قلتم مات أو هلک وبأی واد سلک فعندها توقعوا الفرج، وهو تأویل هذه الایة: (ثم رددنا لکم الکرة علیهم وأمددناکم بأموال وبنین وجعلناکم أکثر نفیرا).
والذی فلق الحبة، وبرء النسمة لیعیش اذ ذاک ملوک ناعمین ولا یخرج الرجل منهم من الدنیا حتی یولد لصلبه ألف ذکر آمنین من کل بدعة وآفة والتنزیل، عاملین بکتاب الله وسنة رسوله قد اضمحلت علیهم الافات والشبهات)(273).
امیر المؤمنین (علیه السلام) در یکی از خطبه هایش فرمود: ای مردم پیش از آنکه من از میان شما بروم هر چه می خواهید از من بپرسید، زیرا در گنجینه ی سینه ی من علوم بسیاری نهفته است، پس آنچه می خواهید از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید.
ای مردم: پیش از آنکه فتنه ای دامنه دار که هر انسان بردباری در آن سرگردان می ماند از شرق پدید آید وآتشی در دنیا روشن شود وشراره ی آن بالا گیرد از من بپرسید. بدانید که پدید آورنده ی آن فتنه وسرپرست، ومرشد وراهنمای آن، واداره کنندگان آن، که همگی ملعون ومشمول غضب خدا هستند وحتی آنهائی که از این فتنه دوری می گزینند همگی در آتش آن بسوزند.
در آن موقع چه بسیار است بالا رونده ای که دامن خود را بالا زده وبال خود را می گشاید ومی گوید، وای بر جائی که این فتنه در آنجا داخل شود ویا در اطراف آن قرار گیرد، نه پناهگاهی می یابند که بدان پناهنده شوند ونه هم کسی هست که بفریادشان برسد وبه ایشان ترحم کند. چون مدتی بدین منوال گذشت شما می گویید او (یعنی: امام زمان) مرده یا کشته شده است، واگر هست پس کجاست وبکدام بیابان رفته است. در آن موقع منتظر فرج باشید. قسم به خداوندی که دانه را شکافت وآدمیان را آفرید در آن عصر، (یعنی: زمان حضرت قائم (علیه السلام)) فرمانروایان در ناز ونعمت ورفاه وشوکت بسر می برند تا جائی که مردی از دنیا نمی رود مگر اینکه هزار فرزند ذکور داشته باشد که از هر بدعت وآفت وبلائی در امان باشند، وهمگی به کتاب خدا (قرآن) وسنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) عمل کنند، وهمه ی آفتها وتردیدها از میان برود وتمام ناراحتیها وگرفتاریها برطرف گردد.
این خطبه: که مسعدة بن صدقه از امیر مؤمنان (علیه السلام) روایت کرده است تا آنجا که این حقیر با اطلاعات ناقص خود نسخه های بسیاری از آن را در کتابها دیده ام الفاظ وعبارات آن در اکثر کتابها بصورت مختلفی نقل شده است.
در تفسیر (نور الثقلین) ج 3 ص 139 حدیث 82 که این خطبه را از تفسیر عیاشی نقل نموده بجای جمله ی (قبل أن تبقر) که در (بحار) آورده ومعنای آن (فتنه وسیع ودامنه داری است که هر انسان بردبار وشکیبایی در آن حیران می ماند) جمله ی (قبل آن تشعر) که معنای آن (پای خود را بردارد) می باشد آمده وبجای کلمه ی (دخله) که معنای آن (وای بر جائی که این فتنه داخل شود) می باشد کلمه ی (دجله) که منظور از آن رود دجله است آورده است، که در این صورت معنا چنین می شود:
از من بپرسید پیش از آنکه فتنه ای از شرق پای خود را بردارد که مدیر ومدبری ندارد، وآن از دجله ویا اطراف آن یعنی از بغداد آغاز می شود وتمام کسانی که آن فتنه را آغاز کرده اند وجنگ ناخواسته ای را شروع نموده اند، در نتیجه در آتش خود می سوزاند، وسرانجام دود آن فتنه به چشم خودشان می رود- وهمگی کسانی که در آن شرکت می کنند، و(رهبر) آن فتنه را یاری می دهند، وآتش این فتنه را دامن می زنند واو را در ادامه ی فتنه راهنمایی می کنند، وسیل کمکهای مادی ومعنوی خود را بسوی بغداد سرازیر می نمایند، وخلاصه همه ی کسانی که به نحوی در این فتنه دست دارند همگی از هستی ساقط می شوند واز میان می روند وجز اندوه وحسرت وپشیمانی برای آنان حاصلی ندارد(274).
اما در نسخه ی (بحار) ج 51 ص 57 حدیث 48 که بازهم این خطبه را از تفسیر عیاشی نقل کرده است همانطور که ملاحظه فرمودید (قبل أن تبقر) دارد که معنایش چنین می شود: (از من بپرسید پیش از آنکه فتنه ای از شرق پدید آید که هر انسان شکیبایی از کثرت وسعت وشدت سختی آن حیران وسرگردان بماند).
مرحوم مجلسی - علیه الرحمه- پس از آنکه برخی از جملات آن را توضیح داده ومعنا کرده است، فرموده است: (باقی این خبر دست خورده بود ومن همانگونه که او را یافتم رها ساختم، وبهر حال گویا نسخه ای که در دست ایشان بوده است اینگونه بوده است).
اما در تفسیر (برهان) ج 2 ص 408 حدیث 8، بجای (قبل ان تبقر قبل ان تشغر) وبجای کلمه ی دخله دخلة (یعنی: کسی که در آن فتنه داخل شود) را نسخه بدل آورده است.
واما ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه، جلد ششم صفحه ی 136 که این خطبه را بطور خلاصه از مدائنی نقل کرده چنین آورده است:
(وروی المدائنی قال: خطب علی (علیه السلام)، فذکر الملاحم، فقال: سلونی قبل أن تفقدونی، أما والله لتشغرن الفتنة الصماء برجلها، وتطأ فی خطامها، یالها من فتنة، شبت نارها بالحطب الجزل، مقبلة من شرق الأرض، رافعة ذیلها داعیة ویلها بدجله أو حولها، ذاک اذا استدار الفلک، وقلتم مات أو هلک بأی واد سلک فقال قوم تحت منبره لله أبوه! ما أفصحه کاذبا!).
(مدائنی) روایت کرده است که علی (علیه السلام) خطبه ای خواند وبرخی از فتنه وآشوبهای آخر الزمان را یاد آور شد وفرمود: از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید. آگاه باشید به خدای بزرگ سوگند یاد می کنم که در آینده فتنه ای بسیار سخت وطاقت فرسا برپا شود که همچون شتری مست که مهار خود را میگسلد، زمام خود را پاره کرده ویا شراره ی آن بالا گیرد وزمام کار را از دست اهلش بیرون برد. ای وای که چه فتنه ای بزرگ (وآشوبی جهانگیر) است که چون آتش فتنه روشن شود بسان شعله ای که در میان انبوه هیمه های خشک می افتند لحظه بلحظه شعله ورتر وآتش آن بیشتر وسوزنده تر می گردد. این فتنه از مشرق زمین ظاهر می شود ودامن خود را بالا می برد ومردمی را بهلاکت ونابودی می کشاند وگروهی را بکام مرگ می فرستد ومحل فرود آمدن آن دجله ی بغداد ویا اطراف آن خواهد بود.
واین در موقعی است که چرخ گردون به گردش خود ادامه دهد وگردش آسمان طولانی شود ومدت مدیدی از زمان غیبت حضرت صاحب الامر - عجل الله تعالی فرجه - بگذرد وشما می گوئید (مهدی موعود) مرده یا هلاک شده است واگر هست پس به کدام بیابان رفته است).
کوتاه سخن اینکه: این خطبه، در کتابهائی که فعلا در دسترس ما قرار دارد بصورت مختلفی نقل شده ونسخه های آن متفاوت است وچنانکه تذکر دادیم در بعضی از نسخه ها بجای کلمه ی (دجله) کلمه ی (دخلة) ودر برخی از نسخه ها بجای کلمه ی (دخله) (ذحله) (یعنی: قربانی فتنه) آمده است. ودر برخی از نسخه ها کلمه ی (لرحله) که معنای آن (کوچ کردن است) دیده می شود، ودر بعضی از نسخه ها هم کلمه ی دجله وجود دارد، که البته این کلمه، با عبارات خطبه سازگارتر به نظر می رسد، ودر هر صورت این کلمه هر چه باشد چه در آن تصرفی شده باشد وچه اشتباه رخ داده باشد بفرموده علامه ی مجلسی -علیه الرحمه- مقصود، واضح وروشن است.
زیرا در خطبه ی دیگری که (اصبغ بن نباته) درباره ی اوضاع عمومی آخر الزمان وخروج سفیانی وظاهر شدن پرچمهائی از شرق به رهبری مردی از خاندان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) یعنی: سیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بطور مفصل، از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است، واقعیت وحقیقت این فتنه روشن می شود.
واز جملات وعبارات آن خطبه به خوبی آشکار است که این (فتنه) از بغداد آغاز می شود وجنگی بسیار سخت وشکننده ودامنه دار ووسیع براه می افتد وکسانی را چه بخواهند وچه نخواهند در کام خود فرو می برد وافراد بیگناهی را طعمه ی خود می سازد، وکسانی هم در برابر آن می ایستند وسرسختانه مقاومت می کنند وسرانجام بخواست خداوند آتش افروزان وفتنه جویان وجنگ طلبان را تعقیب نموده وتا اعماق خاک عراق به پیش می تازند ودشمن را شکست می دهند وآنان را از خاک کشورشان بیرون می کنند.
واینک به خطبه ای که اصبغ بن نباته در همین رابطه از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است توجه فرمائید.
روایت اصبغ بن نباته وپاره ای از علائم قبل از ظهور
مرحوم علامه مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب (بحار الانوار) خطبه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) را از قول (اصبغ بن نباته) از کتاب (سرور اهل الایمان) اینگونه آورده است:
اصبغ بن نباته گفت شنیدم که امیر المؤمنین (علیه السلام) به مردم می فرمود:
(سلونی قبل أن تفقدونی لأنی بطرق السماء أعلم من العلماء وبطرق الأرض أعلم من العالم)
ای مردم پیش از آنکه مرا از دست بدهید هر چه می خواهید از من بپرسید، زیرا که من از همه ی دانشمندان به راههای آسمان داناتر، واز تمام مردم روی زمین به راههای (زمین) آشناترم.
من سرور دینم، من آقای مؤمنینم من پیشوای پرهیزکارانم، من پاداش دهنده ی مردم در روز بازپسینم، من تقسیم کننده ی آتش دوزخ وکلید دار بهشت وصاحب حوض کوثر وترازوی قیامت وصاحب اعراف می باشم هر امامی از ما خانواده به اوضاع تمام اهل ولایت خود آشنا می باشد چنانکه خدای تعالی در این آیه می فرماید: (انما انت منذر ولکل قوم هاد)(275)؛ تو فقط ترساننده ای وبرای هر قومی راهنمائی است).
ای مردم پیش از آنکه مرا از دست بدهید از من بپرسید، زیرا که در گنجینه ی سینه ی من علوم فراوانی است.
(فسلونی قبل أن تشغر برجلها فتنة شرقیة وتطأ فی خطامها بعد موتها وحیاتها وتشب نار بالحطب الجزل من غربی الأرض رافعة ذیلها تدعوا یا ویلها لرحله ومثلها، فاذا استدار الفلک قلتم مات أو هلک بأی واد سلک فیومئذ تأویل هذه الایة (ثم رددنا لکم الکرة علیهم وأمددناکم بأموال وبنین وجعلناکم أکثر نفیرا)(276).
از من بپرسید پیش از آنکه فتنه وآشوبی از جانب مشرق بر پا شود که افسار گسیخته باشد وهنگام اشتغال نائره ی آن بالا بگیرد بطوری که زمام کار را از دست اهلش بیرون برد وبعد که خاموش شد ومردمی را در کام خود فرو برد ونابود گرداند، دوباره زنده شود وشراه ی آن بالا گیرد ومانند شعله ی آتش سوزنده ای که در انبوه هیمه های خشک افتد از مغرب زمین دامن خود را بالا زده وبگوید: ای وای بر کسانی که طعمه ی من می شوند. (ویا ای وای بر جائی که این آتش داخل شود) ویا ای وای بر آن محلی که این فتنه به آنجا کوچ کند، ویا ای وای بر آن موقعی که مانند آن تلافی کنند ویا ای وای بر دجله(277).
پس چون گردش آسمان طولانی شد (یعنی مدتی بدین منوال گذشت) شما خواهید گفت: (آن مهدی موعود) مرده یا هلاک شده است واگر هست پس به کدام بیابان رفته است. آنروز است که تأویل این آیه ی کریمه مصداق پیدا می کند.
(ثم رددنا لکم الکرة علیهم وأمددنا بأموال وبنین وجعلناکم أکثر نفیرا)؛ سپس ما شما را بر آنها غالب میگردانیم واموال وفرزندانتان را افزون خواهیم نمود ونفرات شما را بیشتر (از دشمن) قرار خواهیم داد(278).
سپس فرمود: برای ظهور مبارک آن حضرت نشانه ها وعلاماتی است.
(أولهن احصار الکوفة بالرصد والخندق، وتخریق الزوایا (الروایا) فی سکک الکوفة، وتعطیل المساجد أربعین لیلة، وکشف الهیکل، وخفق رایات حول المسجد الأکبر تهتز، القاتل والمقتول فی النار، وقتل سریع وموت ذریع، وقتل النفس الزکیة بظهر الکوفة فی سبعین، والمذبوح بین الرکن والمقام، وقتل الأسقع (الأسبغ) (الأصلع) صبرا فی بیعة الأصنام.
نخستین آن علامتها به حصار درآوردن (کوفه) (یعنی: (عراق)) است بوسیله ی دیده بانان ونگهبانان وکندن خندق وکشیدن کانالها وگودالهای عریض وطویل ویا زاویه ها وحفره های مثلثی شکل در راه های ورودی کوفه یعنی: عراق، وتعطیل مساجد بمدت چهل شبانه روز، وکشف هیکل، وبرافراشته شدن پرچمهائی در اطراف مسجد بزرگ کوفه، وقاتل ومقتولی که هر دو در آتش دست وپا می زنند، وقتل سریع ومرگ فوری وکشته شدن (نفس زکیه) با هفتاد نفر در بیرون کوفه، وشخصی که (در مکه ی معظمه) در بین رکن ومقام، سر او را می برند، وکشته شدن (اسقع) یعنی: انسانهای بیگناه(279) وخروج سفیانی، با پرچمی سرخ رنگ که سر کرده ی آنها مردی از قبیله (کلب) است.
وآنگاه پس از شرح جریان خروج سفیانی ولشکرکشی او بسوی مکه، ومدینه، وعراق فرمود:
(وتقبل رایات من شرقی الأرض غیر معلمة، لیست بقطن ولا کتان ولا حریر، مختوم فی رأس القناة بخاتم السید الأکبر یسوقها رجل من آل محمد (صلی الله علیه وآله) تظهر بالمشرق، وتوجد ریحها بالمغرب کالمسک الأذفر، یسیر الرعب أمامها بشهر، حتی ینزلوا الکوفة طالبین بدماء آبائهم)
(فبینما هم علی ذلک اذ أقبلت خیل الیمانی والخراسانی یستبقان کأنهما فرسی رهان، شعث غبر جرد أصلاب نواطی وأقداح اذا نظرت أحدهم برجله باطنه، فیقول لا خیر فی مجلسنا بعد یومنا هذا، اللهم فانا التائبون، وهم الأبدال الذین وصفهم الله فی کتابه العزیز (ان الله یحب التوابین ویحب المتطهرین) ونظرائهم من آل محمد (صلی الله علیه وآله)(280).
پرچمهائی از مشرق زمین (بسوی عراق) رو می آورند که علامت ندارند(281) جنس این پرچمها نه از پنبه است ونه کتان ونه از حریر (بلکه جنس آن پرچمها چیز دیگری است) بر روی پوشه ی آنها نوشته شده است. واین نوشته، نقش نگین پیغمبر (صلی الله علیه وآله) (لا اله الا الله محمد رسول الله است)(282).
قائد ورهبر وفرمانروایشان مردی از خاندان پیغمبر است (یعنی: سیدی از دودمان رسول الله (صلی الله علیه وآله)) می باشد، این پرچمها در مشرق زمین پدید می آید وبوی آن مانند مشکی معطر (که در فضا پراکنده شود) بمغرب زمین می رسد (یعنی سراسر دنیا از قیام آنها با خبر می شوند) ترس ورعب به اندازه ی مسیر یکماه در پیشاپیش آنان، یا پیش از آمدنشان همه جا در دلها قرار می گیرد، پیوسته به پیش می تازند تا آنکه در کوفه فرود می آیند وآنجا را پایگاه خود قرار می دهند، آنان خونهای پدران خود را مطالبه می کنند.
پس در این میان که لشکریان سفیانی، در کوفه مشغول قتل وغارت هستند ناگهان لشکریان (یمانی) وخراسانی مانند دو اسبی که مسابقه می دهند از راه می رسند، وآن دو لشکر عبارآلود، پراکنده ومو پریشان، جوانانی هستند از اصلاب خالص در عرق تشیع که هیچگونه غل وغشی در وجودشان راه ندارد، اسلحه های خود را به دوش افکنده وبرای ورود به کوفه آن چنان مسابقه می دهند که هرگاه به کف پای هر کدام از آنان نظر بیفکنی می بینی که مانند تیر تراشیده خود را برای کشتن ونابودی دشمن، سخت آماده ومهیا کرده اند.
می گویند: بعد از این خیر وفایده ای در نشستن نیست، ماندن ما (در خانه) دیگر سودی ندارد، وهم می گویند: بار خدایا ما توبه کنندگانیم بسوی تو، وایشانند آن (ابدال)(283) ومردمان بی نظیری که از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند. وخداوند در کتاب عزیز آسمانی خود در وصف ایشان فرموده است (ان الله یحب التوابین ویحب المتطهرین)(284) یعنی: خداوند توبه کنندگان وکسانی که خود را پاک وپاکیزه کرده اند، دوست می دارد.
در خطبه ی مفصل دیگری که مرحوم (علامه مجلسی (ره) در کتاب (بحار الانوار) آنرا بنام خطبه ی (مخزون) از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است، قسمت آخر خطبه ای که از اصبغ بن نباته نقل نمودیم با مختصر اختلافی چنین آمده است:
وتقبل رایات من شرقی الأرض لیست بقطن ولا کتان ولا حریر، مختمة فی رؤس القنا بخاتم السید الأکبر، یسوقها رجل من آل محمد (صلی الله علیه وآله) یوم تطیر بالمشرق یوجد ریحها بالمغرب، کالمسک الأذفر، یسیر الرعب أمامها شهرا. ویخلف أبناء سعد الشقاء بالکوفة طالبین بدماء آبائهم، وهم أبناء الفسقة حتی یهجم علیهم خیل الحسین (علیه السلام) یستبقان کأنهما فرسا رهان، شعث غبر، أصحاب بواکی وقوارح اذ یضرب أحدهم برجله باکیة، یقول لا خیر فی مجلس بعد یومنا هذا، أللهم فأنا التائبون الخاشعون الراکعون الساجدون، فهم الأبدال الذین وصفهم الله عز وجل: (ان الله یحب التوابین ویحب المتطهرین) والمطهرون نظرائهم من آل محمد (صلی الله علیه وآله)(285).
وپرچمهائی از مشرق پدیدار می گردد که جنس آن پرچمها از پنبه وکتان وحریر نیست بر روی پوشه آن پرچمها نقش نگین پیغمبر (صلی الله علیه وآله) (لا اله الا الله، محمد رسول الله) نوشته شده است وسید از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) این پرچمها را رهبری می کند.
روزی که این پرچمها در مشرق زمین به اهتزاز در آید بوی آن مانند (مشکی) که بویش در فضا پراکنده شود بمغرب می رسد (یعنی خیلی زود وسریع خبر پیروزی آنان در جهان منتشر می گردد) وباندازه ی مسیر یکماه، رعب ووحشت، در پیشاپیش آنها حرکت می کند.
مردمان سعاتمندی، که خونهای پدران خود را مطالبه می کنند، شقاوتمندانی را که از فرزندان فاسقان می باشند بسوی کوفه و(عراق) تعقیب می نمایند، تا روزی که سپاهی بنام (لشکر امام حسین (علیه السلام)) بر آنها هجوم برند. آنها یاران درد وبلا، وصاحبان اشک وآه، واصحاب گریه وناله اند که پیوسته غمگین ومحزونند (یعنی: شیعه هستند) وبا عزمی راسخ گامهائی استوار، پراکنده وغبارآلود بسان دو اسب مسابقه برای ورود به کوفه، مسابقه می دهند، واز یکدیگر پیشی می گیرند، وچنان با هیبت وپرصلابتند که زمین زیر گامهایشان وپاهای مرکبهایشان می لرزد.
می گویند: بعد از این خیری برای ما در زندگی دنیا نیست، بار خدایا ما بسوی تو روآوردیم واز تو اطاعت می کنیم وتنها برای تو رکوع وسجود می نمائیم. وآنان همان ابدال ومردم کم نظیری هستند که خدای عز وجل آنها را توصیف نموده که: (ان الله یحب التوابین ویحب المتطهرین): (خداوند توبه کنندگان وکسانی که خود را پاکیزه کرده اند دوست می دارد)(286). ومطهرین، یعنی: پاکان وپاکیزگان، نظیر آنها فقط در آل محمد (صلی الله علیه وآله) یافت می شود.
نکته هایی از روایت اصبغ بن نباته
این خطبه که درباره ی فتنه ی مشرق وبرخی از علائم ظهور حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالی فرجه - از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل شده، واصبغ بن نباته آن را روایت کرده است وما هم نسخه های مختلفی را از این خطبه نقل نمودیم، خطبه ی بسیار دقیق وپرمعنایی است که امیر المؤمنین (علیه السلام) کلماتی سخت وپیچیده وجملاتی عجیب در آن بکار برده است که فهم بسیاری از جملات آن به کتاب لغت واحاطه ی کامل به دستور زبان عربی وادبیات عرب نیاز دارد، ودر آن نکات جالب وارزنده ای نهفته است که نیاز به توضیح دارد، واز اینرو ما آنچه را که با فهم قاصر خود از این خطبه درک کرده ایم، برای پی بردن بمعانی پرمغز آن خطبه ی طولانی توضیح می دهیم.
الف: در این خطبه علی (علیه السلام) به مردم فرموده است: پیش از آن که فتنه ای از شرق پای خود را بر دارد هر چه می خواهید از من سؤال کنید؟! واین تعبیر که حضرت در مورد این فتنه، کلمه ی (تشغر) بکار برده است تعبیر عجیبی است! زیرا کلمه ی (شغر) در لغت عرب بمعنی پا بالابردن است ودر مورد سگ که موقع ادرار پای خود را بالا می برد، می گویند: (شغر الکلب)، والبته مسلم است اینکه آن حضرت این کلمه را در مورد آن فتنه بکار برده است دلیلی دارد.
دلیل بکار بردن این کلمه، یا بدین لحاظ است که آن فتنه مدیر ومدبری ندارد، وشخص خودخواه وجاه طلب ومقام دوست وخونریز وفاسد وخودکامه ودیوانه صفتی بخاطر ترفیع مقام وجاه طلبیش چنین فتنه وآشوبی بپا می کند، ویا بخاطر این است که: آن فتنه جنگ وخونریزی وخراب شدن خانه ها وویرانی وبی خانمانی وآوارگی وفساد بی حد، وهتک نوامیس به دنبال دارد.
ب: از این تعبیر که حضرت فرموده است: (پیش از آن که فتنه ای از شرق، پای خود را بلند کند از من بپرسید) چنین فهمیده می شود که قسمتهائی از حدیث تفسیر عیاشی، همانطوریکه مرحوم مجلسی -علیه الرحمه- در توضیح آن فرموده است، در آن دست برده شده ویا افتاده است، ویا اینکه راوی حدیث قسمتهایی از آن را فراموش کرده است.
زیرا آنچه از روایت (اصبغ بن نباته) استفاده می شود این است که: ابتدا در (مشرق) فتنه وآشوبی بپا می شود ومردمانی را قربانی خود می سازد، وپس از آنکه خاموش شد، دوباره اوج می گیرد وچون اوج گرفت شعله آتشی از غرب زبانه می کشد ومردمی را به نابودی می کشاند.
شاهد این مدعا فرمایش حضرت است که فرموده است (وتطأ فی خطامها بعد موتها وحیاتها) یعنی هم در ابتدا آن فتنه، وهم بعد از خاموش شدنش در مرتبه ی اول، مردمی در کام مرگ فرو می روند.
واین جمله این را می رساند که در ابتدا فتنه ی بزرگی در مشرق روی می دهد وپس از آنکه آن فتنه خاموش شد بار دیگر از مشرق، از همان سرزمین شرق که فتنه در آن پیدا شده است، آشوبی بپا می شود که این بار، مانند بار اول نیست. زیرا حضرت بلافاصله می فرماید: (وتشب نار بالحطب الجزل من غربی الأرض) یعنی: پس از آن، شعله ی آتشی با هیمه های خشک از مغرب زمین برافروخته می شود، واین کنایه از جنگ بزرگ خانمانسوز وویرانگر دیگری است که بوسیله ی هواپیماها وبمبهای آتش زا انجام می شود.
ولذا حضرت می فرماید (رافعة ذیلها، داعیة ویلها)، یا اینکه می فرماید: (رافعة ذیلها تدعوایا ویلها لرحله ومثلها) یعنی در آن موقع می بینی که چقدر هواپیماها بالا می روند وبالها را می گشایند وبمبهای آتش زا را بر سر مردم فرو می ریزند ای وای بر دجله واطراف آن هنگامی که جنایتهایشان را بدون جواب نگذارند وبدانها پاسخ دهند.
ودر چنین موقعیتی است که حضرت می فرماید: (فاذا استدار الفلک، قلتم مات، اوهلک، وبای واد سلک) یعنی: چون مدت زمانی بدین منوال گذشت خواهید گفت: (مهدی موعود) مرده، یا هلاک شده واگر هست پس بکدام بیابان رفته است.
ج: مطلب دیگری که در این خطبه جلب نظر می کند این است که: امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده است برای ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) نشانه ها وعلاماتی است که نخستین آن علامتها حصار کشیدن دور کوفه وگماشتن دیده بانان ونگهبانان وکندن خندقها وکشیدن کانالها وگودالهای عریض وطویل در راه های ورودی به کوفه است، واین مطلب شایان توجه ودر خور دقت وامعان نظر است.
زیرا: علی (علیه السلام) بطور ضمنی بلکه با صراحت، از جنگ بسیار بزرگ ووسیع ودامنه داری خبر می دهد که گویا آتش افروز جنگ پیش از بوجود آوردن آن، برای جلوگیری از حملات سخت دشمن وهجوم طرف مقابل وورود سربازان ولشکریان اجنبی به خاک کشورش وهم چنین برای تقویت روحیه ی سربازان خود وتفوق وبرتری آنان، با تاکتیکهای نظامی وروشهای معمول جنگی ونقشه های بسیار ماهرانه وشیطانی، متوسل می شود تا از این راه بتواند از حملات طرف مقابل، وکسانی که بمقابله برمی خیزند جلوگیری بعمل آورد.
وما هنگامی که راه وروش زندگی پیشینیان وشیوه های جنگی آنان را مورد مطالعه قرار می دهیم، می بینیم: که آنان در هنگام جنگ ونبرد برای پیشبرد اهداف جنگی وکشورگشائی، روشهای خاصی بکار می برده اند که از جمله ی آنها کندن خندق وحفر کانال وزدن گودالهای عریض وطویل بوده است.
ابن خلدون در کتاب معروف خود بنام (مقدمه ابن خلدون) در این باره می نویسد:
از شیوه های ملتهای باستان در پیکارها، کندن خندقها بوده است که از بیم آسیب وشبیخون دشمن وهجوم شبانه ی به لشکرگاه، در پیرامون لشکریان خود خندقهائی حفر می کرده اند، زیرا بیم وهراس لشکریان در تیرگی وسیاهی شب دو چندان می شود وآنها می توانند بدین وسیله از تاریکی شب استفاده کنند، وپا به فرار گذارند.
از این رو هنگامی که به سرزمینی فرود می آمدند، در آنجا خیمه وخرگاه می زدند ودر پیرامون لشگرگاه خود خندقهایی می زدند بطوریکه دائره وار تمام گرداگرد لشکرگاه را فراگیرد وبه منزله ی دژی باشد که دشمن را از شبیخون باز دارد ونتواند با لشکریان درآمیزد ومایه شکست وخواری آنها گردد(287).
با این توضیح، معلوم می شود که در گرما گرم نخستین فتنه، کشور عراق خود را برای جنگی سخت ونبردی سهمگین، آن هم به خیال فتح وپیروزی وگرفتن شهرهای مرزی وتصرف سرزمینهای حاصلخیز ایران آماده می سازد. وبرای اینکه (ایرانیان) نتوانند آنها را شکست دهند وبناکامی بکشانند، برای حفظ وحراست مرز وبوم خود از شیوه های جنگهای باستانی استفاده کرده وبه حفر خندق وزدن کانال مبادرت می ورزند.
دلیل این مدعا آن است که: اگر عبارت عربی حدیث (تخریق الزوایا) باشد کلمه ی (خرق) بمعنی شکافتن زمین وحفر کردن و(زوایا) جمع (زاویه) بمعنای حفره های مثلثی شکل است، واگر عبارت عربی حدیث (تخریق الروایا) با (راء) بدون نقطه باشد روایا جمع راویه بمعنی ظرف آب است ومجازا به کانالهائی که برای همین منظور ساخته می شود اطلاق می گردد واگر عبارت عربی حدیث: (تحریق الرایات) ویا تخریق الروایا باشد که در بعضی از نسخه ها آمده است ومعنی آن سوزاندن پرچمها، یا پاره کردن مشکلهای آب است) مقصود روشن است ونیازی به توضیح ندارد.
ولی بنظر نویسنده (سوزاندن علمها، وپاره کردن مشکلهای آب) به هیچ وجه نمی تواند درست باشد. زیرا وقوع اینگونه حوادث در جنگ چندان اهمیتی ندارد که از جمله ی علائم ظهور حضرت مهدی -عجل الله تعالی فرجه- قلمداد شود.
ویژگیهای خطبه در رابطه با حوادث ایران
آنچه در خطبه ی مذکور بیش از هر چیز جلب نظر می کند حرکت پرچمهای بی نام ونشان از طرف مشرق ورهبری آن پرچمها به وسیله ی سیدی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) بسوی عراق است، که چون نشانه های یاد شده به حوادث ایران قبل از ظهور مربوط می شود ناگزیریم آنها را توضیح دهیم.
1- واژه ی (مشرق) در لسان احادیث به همه ی کشورهائی که در قسمت شرقی- خاوری- حجاز واقع شده، گفته می شود، وظاهرا مقصود از مشرق در حدیث مذکور چنانکه در بخش اول کتاب در نکته ی سوم بطور مفصل توضیح دادیم با قرائنی که در آنجا ذکر نمودیم وهمچنین با قرائنی که در خود خطبه دیده می شود، کشور اسلامی ایران است.
2- مقصود از نمایان شدن، ویا روی آوردن پرچم های بی نام ونشان به طرف کوفه گرد آمدن نیروهای فراوان وتجمع افراد در زیر آن پرچمها است.
3- مقصود از این جمله که حضرت فرموده است (پرچمهایشان علامت خاصی ندارد) رنگارنگ بودن آن پرچمهاست که رنگهای مختلف ومتفاوتی دارند.
4- مقصود از این جمله که حضرت فرموده است (پرچم هایشان از پنبه وکتان وابریشم نیست)، این است که: جنس آن پرچمها از نوع اجناس یاد شده نمی باشد بلکه جنس آنها چیز دیگری است.
5- مقصود از این جمله که حضرت فرموده است (مختوم فی رأس القناة) این است که بر روی پوشه ی آن پرچمها نوشته شده است واین معنا از مفهوم کلمه ی (رایات) که جمع (رایة) وبه معنای پرچم وعلم است وهمچنین از مفهوم کلمه ی (مختوم) که به معنای مهرشده می باشد، استفاده می شود.
6- مقصود از کلمه ی (خاتم) انگشتر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است، که طبق منابع معتبر حدیثی وتاریخی بر روی نگین آن جمله ی (لا اله الا الله، محمد رسول الله) نقش گردیده وآن حضرت از آن انگشتر بجای مهر وامضاء استفاده می نموده اند.
در این زمینه نویسنده ی کتاب (قاموس قرآن) چنین می نویسد:
نا گفته نماند: انگشتر را از آن جهت (خاتم) گفته اند که نامه را با آن ختم ومهر می کرده اند چنانکه در کتاب (نهایه) درباره ی خاتم سلطان گفته است که سلطان برای ختم نامه احتیاج به (خاتم) دارد.
وجرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلام جلد 1 صفحه ی 22 ذیل کلمه ی خاتم گوید: همینکه پیغمبر اسلام در صدد نامه نوشتن به شاهنشاه ایران وامپراطور روم برآمد به حضرتش یادآور شدند که اگر نامه بدون مهر باشد ایرانیان آن را نمی پذیرند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هم مهری از نقره تهیه فرمود که روی آن جمله ی (محمد رسول الله) نقش شده بود(288).
7- مقصود از (سید اکبر) در خطبه ی مذکور، شخص رسول الله (صلی الله علیه وآله) است. زیرا در حدیثی که مفضل از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است آن حضرت (سید اکبر) را شخص پیغمبر (صلی الله علیه وآله) و(صدیق اکبر) را امیر المؤمنان (علیه السلام) معرفی فرموده است(289).
از توضیحات مختصری که در رابطه با خطبه ی مزبور یاد آور شدیم این نتایج به دست می آید:
الف: در آستانه ظهور مبارک حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالی فرجه - پرچم های زیادی که نشانه ی وحدت ویکپارچگی ملت مسلمان ایران وتصمیم قاطع ورزم بی امان آنها علیه خصم ودشمن زبون وسپاهیان سفیانی است در مشرق زمین پیدا می شود.
ب: این پرچمها که از هر سو وجای جای سرزمین مقدس ایران بوسیله ی مردم مسلمان وفداکار واز جان گذشته ی ایران برای شکست نهایی دشمن به اهتزاز در می آید علامت خاص ورنگ مخصوص ندارد بلکه رنگارنگ واز همه رنگ است.
ج: جنس این پرچم ها - همانگونه که در متن خطبه آمده است- از پنبه وکتان وابریشم نیست وبر روی پوشه ی آن پرچمها نوشته شده واین نوشته نقش نگین انگشتر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) (لا اله الا الله، محمد رسول الله) است.
د: رهبری این پرچمها را سیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) واز تبار اهل بیت (علیهم السلام) به عهده دارد که البته به نام وی اشاره ای نشده است.ه: با پیدایش این پرچم ها در ایران دشمنان قسم خورده اسلام به وحشت می افتند. و: حاملین این پرچمها بسوی کوفه (عراق) به پیش می روند وخونهای پدران خود را که در جنگ از دست داده اند مطالبه می کنند.
واما مقصود از سیدی که این پرچمها را به طرف عراق رهبری می کند یا منظور از او سید حسنی معروف، یا جناب سید هاشمی خراسانی، ویا سید حسینی است که در این رابطه در بخشهای آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت ودر اینجا در شرح ویژگیهای خطبه به همین مقدار بسنده می کنیم چه آنکه اصول فقرات آن معلوم وبرای هر خواننده ای واضح وروشن است.
در اینجا این نکته را یاد آور می شویم اینکه ما عبارت (مختمة فی رؤوس القنا بخاتم السید الاکبر) در متن عربی حدیث را، به اینصورت ترجمه نمودیم: که بر روی پوشه ی پرچم های آنان نقش نگین پیغمبر (لا اله الا الله محمد رسول الله) نوشته شده، بر اساس روایت بسیار مفصلی است که خلاصه اش چنین است:
امام صادق (علیه السلام) فرمود: چون جریان کار امیر المؤمنین (علیه السلام) ومعاویه علیه الهاویه به پادشاه روم رسید از معاویه وعلی (علیه السلام) در خواست نمود تا هر یک، داناترین شخص خاندان خود را بسوی او بفرستند تا از آنها پرسشهایی بعمل آورد.
علی (علیه السلام) امام حسن مجتبی (علیه السلام) ومعاویه یزید را فرستاد پادشاه یزید را احضار کرد ونقش صورتهایی که در خزینه داشت به او نشان داد ودرباره ی این صورتها از او پرسشهایی نمود، یزید درمانده نتوانست هیچگونه جوابی را ارائه دهد، سپس حسن (علیه السلام) را خواست ونخستین صورتی که به او نشان داد به شکل ماه بود، حضرت فرمود: این صفت آدم ابو البشر است ودر آخر سر نقش صورتی را به حضرت نشان داد که نورانی بود وچون حضرت آن را دید گریست.
پادشاه سبب گریه اش را پرسید فرمود: این صفت جدم پیغمبر است که محاسنی انبوه وسینه ای گشاده وگردنی بلند داشت واز دار دنیا رفت وچیزی از خود باقی نگذاشت مگر انگشتری که در دست راستش می کرد وبر روی آن نوشته شده بود لا اله الا الله محمد رسول الله(290).
ضمنا نا گفته نماند که: در ضمن روایت دیگری نیز که مرحوم شیخ صدوق علیه الرحمه در کتاب (امالی) از حسین بن خالد صیرفی از امام هشتم حضرت علی موسی الرضا (علیهم السلام) نقل نموده، وآن حضرت درباره ی نقش خاتم حضرت آدم (علیه السلام) وبرخی از پیامبران بزرگ خدا مانند: حضرت نوح (علیه السلام) وحضرت ابراهیم (علیه السلام) وحضرت موسی (علیه السلام) وحضرت عیسی (علیه السلام) وپیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) وهمچنین نقش خاتم امیر مؤمنان (علیه السلام) وبرخی از امامان معصوم (علیهم السلام) با حسین بن خالد به گفتگو پرداخته چنین آمده است که: حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمود: ونقش خاتم حضرت ختمی مرتبت محمد (صلی الله علیه وآله): (لا اله الا الله محمد رسول الله) بود(291).
تعطیل شدن مساجد
از جمله نشانه هائی که در خطبه ی مذکور خاطر نشان شده است تعطیل شدن مسجدها بمدت چهل شب، ویا چهل شبانه روز است، وظاهرا این تعطیلی مسجدها نیز در عراق واینکار یا بر اثر شدت جنگ وحملات ایرانیان بداخل خاک عراق وهجوم به شهرهای عمده ومرکزی آن کشور است ویا بر اثر فشار مردم به دولت وقت، وهرج ومرج که در عراق واقع می شود، حکام درمانده ی بغداد برای جلوگیری از اغتشاش وتظاهرات مردم وفشاری که بر آنها وارد می شود مانند هر دولت درمانده ی دیگری برای نجات خود حکومت نظامی، اعلام می نمایند تا بدین وسیله جلو رفت وآمد مردم را بگیرند، وبدین لحاظ مساجد به تعطیلی کشیده می شود.
کشف هیکل
از جمله ی علائمی که در خطبه ی مزبور آمده است (کشف هیکل) می باشد. و(هیکل) بنابر آنچه در کتاب لغت از آن سخن به میان آمده است معانی متعددی دارد که از آن جمله است: (هیکل) بمعنای ساختمان رفیع وبلند، ودرخت بزرگ وبلند، وانسان، یا حیوان درشت وتنومند، وصورت وتنه پیکر شخص، ومجسمه، وهمچنین جائی در کنیسه که در آن تصویر حضرت مریم وعیسی (علیه السلام) باشد.
با توجه به معانی متعددی که در مورد کلمه (هیکل) بکار رفته است، چون بیشتر علائمی که در خطبه ی حضرت ذکر گردیده در کوفه می باشد، دور نیست که مراد از: کشف هیکل (بطوریکه که در روایت دیگری خواهیم آورد) برداشتن خشتهای طلا، وعریان ساختن گنبد مطهر امیر المؤمنین (علیه السلام) وباز کردن حرم مطهر، وغارت کردن اشیاء نفیس موجود در آن (در زمان سفیانی اول ویا سفیانی دوم) وتخریب مرقد مطهر وچپاول اموال واشیاء پربهای خزینه حضرت می باشد.
چه آنکه در خزانه ی حرم مطهر مولای متقیان امیر مؤمنان (علیه السلام) بطوریکه نقل می کنند، اشیاء نفیس وگرانبها از: در ولؤلؤ وجواهرات، ویاقوت سرخ، وزبرجد سبز، وهم چنین اشیاء نفیس دیگر از قبیل اینکه می گویند: منقلی تمام طلا که آتش آن از یاقوت سرخ است ودر کنار آن مرغی با جوجه اش از طلا وتمثالهائی از جواهرات، وچیزهائی دیگر از یاقوت والماس ونظائر آن (از هدایائی که مردم مسلمان بعنوان تحفه وهدیه به نجف برده ودر آنجا گذارده اند) موجود است که تاکنون هیچ چشمی آن را ندیده وهیچ گوشی وصف آنها را نشنیده است.
چند خبر غیبی ویک خبر ناگوار
اینک به حدیث مفصلی که درباره ی برخی از علائم ظهور واشاره به تخریب مرقد مطهر امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیده است توجه فرمائید:
مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب بحار الانوار از محدث مشهور محمد بن مشهدی از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده است که گفت:
انس بن مالک، خادم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) برای من نقل کرد که وقتی امیر المؤمنین (علیه السلام) از جنگ نهروان مراجعت نمود در (براثا) (که محلی بین بغداد وکاظمین بوده است) نزول اجلال فرمود، در آنجا راهبی بنام (حباب) در غاری منزل داشت، همین که راهب سر وصدای لشکر را شنید از غار بیرون آمد ولشکریان حضرت را که دید مضطرب گشت، با شتاب از کوه بزیر آمد وپرسید این کیست ورئیس این لشکر چه کسی است؟ گفتند این امیر المؤمنین (علیه السلام) است که از جنگ با اهل نهروان برگشته است.
حباب از میان لشکریان گذشت تا به خدمت امیر المؤمنین (علیه السلام) رسید، وگفت: السلام علیک یا امیر المؤمنین حقا حقا! حضرت فرمود: از کجا دانستی که من به حقیقت امیر مؤمنانم؟ حباب گفت: اینرا دانشمندان وعلمای ما بما اطلاع داده اند. حضرت فرمود: ای حباب، حباب گفت: شما از کجا دانستید که نام من حباب است؟ حضرت فرمود: حبیبم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) این را به من خبر داده است. حباب گفت: دست خود را دراز کنید تا من با شما بیعت کنم (وانا اشهد ان لا اله الا الله وان محمدا (صلی الله علیه وآله) رسول الله وانک علی بن ابی طالب وصیه): (من به حقیقت گواهی می دهم که جز خدای یگانه خدائی نیست ومحمد (صلی الله علیه وآله) فرستاده ی اوست، وتو علی بن ابی طالب وصی وجانشین او هستی).
حضرت پرسید حباب در کجا زندگی می کنی؟ جواب داد در غاری که در این بلندی است منزل دارم، حضرت فرمود: از امروز به بعد در آنجا سکونت مکن، در اینجا مسجدی بنا کن وآن را به نام سازنده اش نامگذاری نما، پس مردی به نام (براثا) آن را ساخت وآن مسجد به نام او معروف گشت.
آنگاه فرمود: ای حباب از کجا آب می نوشی؟ عرض کرد: یا امیر المؤمنین! در اینجا از دجله آب می نوشم، فرمود: چرا در همین جا چشمه یا چاهی حفر نمی کنی؟ عرض کرد: یا امیر المؤمنین هر وقت چاهی حفر کردیم آبش شور بود. حضرت فرمود: در همین جا چاه حفر کن، وقتی حفر کردند سنگ بزرگی در آن پیدا شد که نتوانستند آن را بیرون بیاورند، خود امیر المؤمنین (علیه السلام) آن سنگ را در آورد وچون سنگ از جا کنده شد چشمه ی آب شیرین وگوارائی از زیر آن جوشید، آنگاه حضرت به حباب فرمود: بعد از این باید آب آشامیدنی تو از این چشمه باشد.
سپس فرمود: ای حباب، به زودی در جنب مسجد تو شهری بنا می شود (بغداد) که ستمگران بسیار فراوانی در آن باشند و(مردمش) بلای بزرگی در پیش خواهند داشت. تا جائی که در هر شب جمعه هفتاد هزار عمل منافی عفت وزنا مرتکب گردند، وقتی ظلم وبلای آنها زیاد شد، راه این مسجد را می بندند، کسی این مسجد را خراب نمی کند مگراینکه کافر باشد، سپس آنرا دوباره تجدید بنا می کنند، وآنگاه در مرتبه ی آخر وقتی که مسجد را خراب کردند سه سال مردم را از رفتن به حج منع می کنند، وزراعتهای آنها می سوزد.
وخداوند مردی از اهل (سفح)(292) (ویا بعبارت روشنتر: مرد سفاک وبی باک وخونریزی) را بر آنها مسلط می کند، واو به هیچ شهری وارد نمی شود مگر آنکه آن را خراب می کند ومردم آن را می کشد، سپس بار دیگر باز هم بسوی آنها برمی گردد. آنگاه مردم آن تا سه سال به قحط وغلا مبتلا می شوند، وسختی ورنج زیادی به آنها می رسد، وباز آن مرد سفاک وخونریز به جانب آنها برمی گردد سپس وارد بصره می شود وهر خانه که بیابد ویران می سازد وساکنین آن را به قتل می رساند ومردمش را نابود می کند، واین در موقعی است که خربه، (که نام جائی است در بصره) آباد ومسجد جامعی در آن بنا شده باشد در آن موقع هنگام نابودی (بصره) فرا می رسد.
آنگاه به شهری که (حجاج بن یوسف) آن را بنا کرده وآنرا (واسط) می گویند، وارد می شود، وبا آنجا نیز همانگونه که با بصره ومردم آن رفتار کرد، رفتار می نماید، سپس متوجه بغداد می گردد وبدون اینکه (به حسب ظاهر) با مردم آن کاری داشته باشد وارد آنجا می شود سپس مردم آنجا بکوفه پناه می برند ومردم کوفه در آن موقع هنوز از وی دچار ترس وهراس نشده اند (یعنی: کوفه تا آن وقت نسبت بجاهای دیگر امن ترست).
ودر نسخه ی دیگری است (مردم برای حفظ جان خود به سرعت به طرف کوفه می روند تا خود را از مهلکه نجات دهند، زیرا هیچ شهری مانند کوفه (که ظاهرا مراد از آن نجف اشرف است) امنیت ندارد.
(ثم یخرج هو والذی أدخله بغداد نحو قبری لینبشه، فیتلقا هما السفیانی فیهزمهما ثم یقتلهما ویوجه جیشا نحو الکوفة)
بعد از آن، آن مرد سفاک، وکسی که او را با خود به بغداد آورده است به جانب قبر من روانه می شوند تا آن را نبش کنند که در آن وقت با سفیانی روبرو می شوند، وسفیانی با آنها می جنگد وشکستشان می دهد وسپس همه ی آنها را می کشد ولشکری به کوفه می فرستد ومردی از اهل کوفه بیرون می آید ومردم را پناه می دهد وهر کس به او پناه برد، نجات می یابد.
آنگاه لشکریان سفیانی وارد کوفه می شوند ومردم آنجا را هر کس که ببینند می کشند وکسی را باقی نمی گذارند، وتا جائی قتل عام می کنند که حتی یک نفر از آنها از کنار (در) بزرگی که روی زمین افتاده است می گذرد وآنرا می بیند وبه آن اعتنا نمی کند، ولی بچه کوچکی را که می بیند خود را به او می رساند واو را می کشد.
ای حباب! آگاه باش که در آن موقع کارهای بزرگی به وقوع می پیوندد که باید منتظر آنها بود، هیهات، هیهات که آشوبها همچون پاره های شب ظلمانی روی می دهد. ای حباب آنچه را به تو گفتم به خاطر بسپار(293).
پیرامون مسجد براثا
مرحوم سید بن طاووس -علیه الرحمه - درحدیثی از (عبد الله فرزند عمر) در مورد خراب شدن مسجد (براثا) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنین می نویسد:
منافقین در شبی مسجدی را در مدینه خراب کردند واین عمل برای اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بسیار گران وناگوار آمد.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: این قدر نا راحت نباشید، زیرا این مسجد تعمیر خواهد شد ولی موقعی که مسجد (براثا) خراب شد حج باطل می شود (یعنی مردم از رفتن به حج منع می شوند) پرسیدند یا رسول الله مسجد براثا در کجاست؟ فرمود: در زمین عراق در طرف غربی بغداد واقع شده، ودر آن مسجد هفتاد نبی ووصی نماز خوانده وآخرین آنها این مرد است وبه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) اشاره فرمود.
سپس مرحوم سید بن طاووس در مورد خراب شدن این مسجد چنین می نویسد:
(سلیلی) گوید: من خودم دیدم که (حنبلیها) یعنی: (پیروان احمد حنبل که فرقه ای از اهل سنت می باشند) این مسجد را خراب کردند، ودر مسجد قبرهایی حفر کردند ومرده های مردم را به زور از صاحبانشان باز می گرفتند، وبا این که ایشان قبوری ساخته وآماده کرده بودند با این حال آنها را در آنجا دفن می کردند تا اینکه از صورت مسجد بودن بیرون رود وآنجا را قبرستان کنند ومسجد تعطیل گردد، حتی اینکه در آنجا درخت خرمائی بود آن را قطع کردند وتنه ی آن را آتش زدند و(تیرهای) سقف مسجد را نیز سوزاندند.
واین در سال 312 هجری بود ودر همانسال حج تعطیل شد وسلیمان بن حسن (قرمطی) خروج کرده وراه حجاج بیت الله را بست، وآنها را به قتل رسانید وحج را تعطیل نمود وبرفی در بغداد آمد که درختان خرمای آنها از شدت سرما سوخت و(خشک شد) واو هم به هلاکت رسید.
آنگاه سید بن طاووس چنین می نویسد: که ناقد مولای من به من خبر داد که عمرو، قاضی بغداد به وی گفته است: من در قریه ی (صرصر) که سه فرسخی بغداد است صد هزار درخت خرما داشتم که همگی سوخت وخشک شد.
سپس این چنین می نویسد: که (سلیلی) گوید: چه شأنی از این نیکوتر وچه امری از این پیشگوئی واضح تر است(294).
گفتار یاقوت حموی درباره مسجد براثا
یاقوت حموی، متوفای سال 626 هجری در کتاب (معجم البلدان) پیرامون (براثا) چنین می نویسد:
(براثا) با ثاء سه نقطه والف، محله ای بوده است در یک طرف بغداد که در قبله ی (محله ی کرخ) وجنوبی باب محول، واقع شده وتنها یک مسجد داشته است که شیعیان در آن نماز می خوانده اند وفعلا خراب شده است، وهمچنین آن محله نیز اثری از آن باقی نمانده است. اما مسجد براثا را من خودم قسمتی از دیوارهای خراب شده ی آن را که باقی مانده بود دیدم وآنهم در زمان ما خراب گردید.
سپس (یاقوت حموی) در دنباله ی سخنان خود درباره ی مسجد براثا چنین می نویسد:
این مسجد در سال 329 هجری دوباره ساخته شد وساختمان آن به اتمام رسید ونماز جمعه در آن خوانده شد، این مسجد قبلا مسجدی بود که گروهی از شیعیان در آن اجتماع می کردند وبه (صحابه) ناسزا می گفتند و(راضی بالله) (خلیفه ی عباسی) آن را خراب کرد وهر کس که در آن مسجد یافت دستگیر نموده واو را به زندان انداخت ومسجد را با خاک یکسان نمود (شیعیان) جریان خراب کردن مسجد را به امیر الامراء بغداد اطلاع دادند واو فرمان داد تا مسجد را دوباره بسازند وآن را توسعه دهند ودر جلو آن اسم (الراضی بالله) نوشت (تا بدین وسیله خلیفه، از خراب کردن آن صرف نظر کند) وپیوسته تا مدتها وبعد از سال 450 هجری در آن اقامه ی نماز شد وسپس به حال خود واگذاشته شد، وبراثا پیش از بنای بغداد دهکده ای بود که می گفتند علی (علیه السلام) در موقع جنگ با خوارج نهروان، از آن دهکده عبور کرده ودر همین جا که بعدها (مسجد براثا) بنا شد نماز خوانده است(295).
گفتار ناظم الاسلام کرمانی درباره مسجد براثا
ناظم الاسلام کرمانی نیز در کتاب (علائم ظهور) که در سال 1329 هجری به طبع رسیده است، پس از آنکه جریان گفتگوی (راهب) را با امیر المؤمنان (علیه السلام) خیلی فشرده ومختصر نقل نموده چنین اظهار داشته است:
(در وقتی که حضرت این خبر را داد هنوز بغداد بنا نشده بود چه آنکه بغداد در زمان (بنی عباسی) بنا گردید. ودر چند سال پیش از این که خط آهن را از بغداد به کاظمین کشیدند به امر والی بغداد، مهندس فرنگی برای تسویه ی راه آهن، مسجد براثا را خراب کرد ودر همان نزدیکی مسجدی رابه همان اسم براثا بنا نمودند(296).
آثار زیانبخش تخریب مسجد براثا
آنچه از حدیث امیر المؤمنین (علیه السلام) وگفتگوی آن حضرت با راهب استفاده می شود این است که: پس از خراب شدن (مسجد براثا) در دفعه ی آخر، مردی سفاک وبی باک وناپاک وخونریز که دست نشانده ی اجانب است بر عراق مسلط می شود. او جنایتکاری بی نظیر است تا جائیکه حتی خود را برای خراب کردن قبر امیر المؤمنین (علیه السلام) ونبش قبر مطهر آن حضرت آماده می کند، وبه طرف کوفه ونجف می رود تا قبر مطهر را نبش کند ولی در نجف با لشکریان (سفیانی) برخورد می کند ودر نتیجه در برابر او شکست می خورد، واو ویارانش همگی به قتل می رسند.
درباره ی این مرد ناپاک وجنایتکاران حرفه ای دیگری که با او همراز وهمکار وهمدست هستند. وظاهرا او همان (سفیانی اول) ودست نشاندگان وی از (بنی العباس) وحکام جنایت پیشه ی بغداد می باشند، روایات بسیاری رسیده است که ما در اینجا برای مزید اصطلاح خوانندگان گرامی به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم.
1- در کتاب (الزام الناصب) در ضمن خطبه ی بسیار مفصلی از امیر المؤمنین (علیه السلام) بنام خطبه ی (البیان) چنین آمده است:
(ای وای بر کوفه ومسجد آن، ای وای بر صاحبان حقایق، ای وای بر ناتوانان شیعه در سختیها وگرفتاریها، وکجا می توانند فرار کنند یا قرار گیرند ودر امنیت باشند وقت ظاهر شدن آن مرد بی دین وسخت تا زنده در دشمنی وعداوت (که بنا بر احتمال مرجوحی ظهور او در سال هزار وسیصد ونود هجری واقع می شود)(297).
او کسی است که در خلقتش کجی می باشد وترشرو وزشت سیرت است (یا آنکه لبهای او آویزان وبدنما، ودندانهایش نمایان است) وجور وستم می نماید، با لشکری که از بسیاری عدد آنها شماره ی آنان ممکن نیست واز راهی که در پیش گرفته اند برنمی گردند، وشماره ی آنان باز گردانده نمی شود (یعنی کشته می شوند) واسیرانشان یاری کرده نمی شود (یعنی رؤساء در فکر آزاد ساختن کسانی که در جنگ به اسارت می روند نیستند) وفیل وکرکدن با آنها است(298) وپشتها را گرانبار می نمایند واهل سرحدات را (یعنی مردم مرزنشین را) می ترسانند وآنها را به وحشت می اندازند ودر روی زمین می گردند، ویا اینکه در دریا شناوری نموده، ودر روی هوا سیر می کنند واموال مردم را غارت می نمایند(299).
2- در همان کتاب (الزام الناصب) در ضمن همان خطبه ی مذکور چنین آمده است:
آگاه باشید، به درستی که زود باشد در (زوراء) یعنی: در بغداد، مردی کارساز ودلیر از غیرمسلمانان از (بنی فنطورا)(300) فرود آید، با اشرار وکفار وچه اشرار وکفاری که رحم وعطوفت از دلهای آنان رخت بربسته ودرازی آرزوهایشان آنان را به رنج ومشقت می اندازد تا به آنچه می خواهند برسند.
پس اهل (ابله) یعنی اهل بصره را می کشند وکسانی را که از ایشان در پشته ها وتپه های بلند متواری شده اند اسیر می کنند وجوانها را به قتل می رسانند وزنها را زنده نگه می دارند ودر جستجوی تعدادی از بنی هاشم (یعنی سادات) برمی آیند، ودر نسخه دیگر ودر جستجوی بنی شداد وبنی هاشم برمی آیند تا آنها را همانند غنائم جنگی با خود همراه برند، وفتنه ی آنها اسلام را ضعیف وآتش آنها شام را می سوزاند(301).
نتیجه
از آنچه تا به اینجا گفته شد این نتیجه بدست می آید که:
بنابراین، ممکن است مقصود از: (کشف هیکل)، سرقت اموال خزینه حرم مطهر، وتخریب مرقد پاک مولای متقیان (صلوات الله وسلامه علیه) باشد.
والبته، احتمال هم دارد که (کشف هیکل) در جای دیگر غیر از نجف اشرف، (مانند کشف معبد بزرگ حضرت سلیمان در بیت المقدس) باشد. چه آنکه در آن معبد نیز اشیاء نفیس وگرانبها وشگفت آوری بوده است. وشگفتیهای آن معبد بطوری که نقل کرده اند فراوان است از آن جمله، گفته اند: این معبد ساختمان بسیار زیبا ومجلل وبا شکوهی بوده است که در زمان حضرت سلیمان به دستور وی بر روی 360 پایه، به عدد ایام سال ساخته شده، وپایه های آن از سنگهای مرمر گران قیمت وکمیاب که در آن نقش ونگارهای عجیبی بکار رفته وعقلها را مات ومبهوت وحیران وبیننده را دچار شگفتی می نمود، بنا گردیده وزمین آن از بلور وشیشه ی شفاف سفید که از زیر آن نهر آب جریان داشت ودر آن انواع ماهیها وحیوانات دریائی افکنده بودند ساخته شده بود.
بسیاری از مفسران تصریح کرده اند که حضرت سلیمان دستور داده بود پیش از آنکه (بلقیس) (ملکه ی سبأ) به سرزمین شام برسد، چنین قصر وبارگاه پر زرق وبرقی بسازند، وهدفش از اینکار نمایش قدرت برای تسلیم ساختن او بود.
وچون (ملکه ی سبأ) وارد پایتخت سلیمان شد واو را به طرف قصر جدید البناء راهنمائی کردند وبه او گفته شد که داخل قصر شو، ملکه که آن منظره را دید گمان کرد که نهر آب است (فلما رأته حسبته لجة وکشفت عن ساقیها) لذا ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا به خیال خود از آب بگذرد اما سلیمان به او گفت: که حیاط قصر از بلور صاف وشیشه ی شفاف ساخته شده است این آب نیست که بخواهی پا را برهنه کنی واز آن بگذری (قال انه صرح ممرد من قواریر))(302).
بنابراین، احتمال دارد که مقصود از (کشف هیکل) کشف این ساختمان عجیب وغریب در بیت المقدس باشد چه آنکه امروزها بطوری که می گویند (اسرائیل) برای دستیابی به آثار باستانی دست به حفاریهایی زده است(303).
پرچم های سه گانه
از جمله ی علامتهایی که در خطبه ی مذکور آمده است برافراشته شدن سه نوع پرچم در اطراف مسجد بزرگ است وظاهرا مقصود از این مسجد بزرگ همان مسجد جامع کوفه می باشد والبته به درستی معلوم نیست که صاحبان این پرچم ها کیانند پس ممکن است در آنجا پرچم های مختلفی که به افراد ویا گروههای مختلفی تعلق دارد به اهتزاز درآید واحتمال هم دارد که مراد از مسجد بزرگ (بیت المقدس) ومنظور از این سه پرچم به قرینه اینکه حضرت فرموده است: القاتل والمقتول فی النار، پرچم ابقع، واصهب، وپرچم سفیانی باشد.
ودر بعضی از نسخه ها آمده است که (وخفق رایات ثلاث حول المسجد الاکبر یشبهن بالهدی (یشبهن بالمهدی) یعنی: از جمله ی علائم به اهتزاز درآمدن پرچم های سه گانه ای است در اطراف مسجد بزرگ که شبیه به هدایت، ویا شبیه به مهدی (علیه السلام) هستند، اما صاحب هدایت نیستند.
واز این جمله چنین ظاهر می شود که صاحبان این پرچمها تنها ادعاء مسلمانی دارند ودر ادعاء خود دروغ می گویند ودر حقیقت کارهائی که انجام می دهند بر اساس حق وحقیقت نیست. واینکه می گویند ما مسلمانیم وبا یهود دشمنیم تنها صرف ادعاست وجنگ آنها با یهود هم فقط روی حساب عصبیت وملیت است واز اسلام خبری ندارند ولذاست که حضرت می فرماید این پرچمها شبیه به هدایتند اما اهل هدایت نیستند.
قتل سریع ومرگ فوری
دیگر از جمله ی علائم که در خطبه ی حضرت آمده است کشته شدن با گلوله وموشک وپرتاب بمبهای آتشزا ووسائل مدرن جنگی است که در یک لحظه، صدها وبلکه هزاران نفر به خاک وخون کشیده می شوند.
کشته شدن نفس زکیه در نجف
از جمله ی علائمی که در خطبه ی مورد بحث ذکر شده است کشته شدن (نفس زکیه) یعنی: انسانی پاکدل، با هفتاد نفر از مردان پاک وصالح در پشت کوفه یعنی: در نجف اشرف است، چه آنکه در بیشتر اخبار پشت کوفه به نجف اشرف تعبیر شده است.
واین نفس زکیه، گرچه معلوم نیست که چه کسی است ولی از ظاهر خبری که درباره ی او نقل شده معلوم می شود که او سیدی بزرگوار واز اهل علم وفضل واز افراد مشهور ومعروف است وبه همین لحاظ هم مخصوصا امیر المؤمنین (علیه السلام) به کشته شدن او اشاره فرمود وقتل وی را از جمله ی علائم قلمداد نموده است.
وشاید هفتاد نفری که با وی به شهادت می رسند همگی از اهل علم واشخاص دانشور ومردان مؤمن ومتدین وخداجوی باشند. واین نفس زکیه چنانچه قبلا هم در بخش اول تحت عنوان علائم حتمیه (نفس زکیه) تذکر داده ایم غیر از نفس زکیه ای است که نامش (محمد بن الحسن) است وپیش از ظهور ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه- با فاصله ی پانزده روز در بین رکن ومقام به شهادت می رسد.
زیرا نفس زکیه ای که در مکه به شهادت می رسد، شهادت وی از علائم نزدیک به ظهور است وشهادت نفس زکیه ای که در نجف اشرف واقع می شود مدتی پیش از زمان ظهور حضرت است، واز برخی از اخبار چنین استفاده می شود که قتل نفس زکیه ای که در نجف اشرف انجام می شود وهفتاد نفر از مردان پاک نیز همراه او کشته می شوند بوسیله ی (سفیانی اول) صورت می پذیرد.
والبته امکان هم دارد که بوسیله ی سفیانی دوم انجام شود واو یکی از افراد سرشناس را دستگیر کند واو را با هفتاد نفر از اهل علم، همگی یکجا به قتل برساند، ولی به حسب ظاهر آنچه از بیشتر اخبار فهمیده می شود شهادت نفس زکیه با هفتاد نفر از صلحاء در نجف اشرف از کارهای زشت وناستوده ی سفیانی اول است.
کشته شدن نفس زکیه در مکه وپسر عمویش در مدینه
از جمله ی علائمی که باز هم در خطبه ی مورد بحث به آن اشاره شده است، بریده شدن سر مردی از بنی هاشم در بین رکن ومقام است، واین مرد هاشمی، چنانچه قبلا هم گفتیم سید جلیل القدری است که سر او را در بین رکن ومقام در خانه خدا (بشکل خاصی) می برند، واو پسر عموی آن سیدی است که در مدینه به شهادت می رسد.
در مورد کشته شدن این سید، که در مدینه ی منوره صورت می پذیرد در روایتی که از امیر مؤمنان (علیه السلام) رسیده، چنین آمده است:
سفیانی می نویسد، برای آن کسی که در کوفه است بعد از آن که کوفه را کوبیده باشد، به او فرمان می دهد که به طرف حجاز برود، پس او به طرف مدینه حرکت می کند وشمشیر کشیده چهار صد نفر از قریش وانصار را می کشد وشکمها را دریده وبچه ها را به قتل می رساند ویک برادر وخواهر را که نام آنها (محمد وفاطمه) است می کشد وکشته ی آنها را بر در مسجد مدینه به دار می زند(304).
از این حدیث وحدیث بعدی که در همین زمینه از امام صادق (علیه السلام) روایت شده چنین فهمیده می شود که علاوه بر این خواهر وبرادر، یک سید دیگر نیز در مدینه کشته می شود. زیرا در روایتی که از آن حضرت نقل شده چنین آمده است که فرمود:
ناچار باید در مدینه سیدی از آل محمد (صلی الله علیه وآله) کشته شود، از آن حضرت پرسیدند یا بن رسول الله آیا این (سید) همان نیست که لشکریان سفیانی او را به قتل می رسانند؟! فرمود: نه، ولکن لشکریان (بنی فلان) یعنی: اتباع بنی عباس، آنهائی که در عراق حکومت می کنند وی را می کشند یکی از آنها می آید ووارد مدینه می شود ومردم نمی دانند به چه منظوری به مدینه آمده است پس آن سید را می گیرند واو را به قتل می رسانند وزمانی که او را از روی ظلم وستم، وتجاوز ودشمنی کشتند دیگر خداوند به آنها مهلت نمی دهد وپس از این ماجرا متوقع فرج، وظهور حضرت مهدی (علیه السلام) باشید(305).
از این حدیث استفاده می شود که این سید مظلوم به دست عراقیها کشته می شود.
والبته ناگفته نماند که از برخی اخبار چنین استفاده می شود که دو سید در مکه ودو سید در مدینه کشته می شوند اما دو سیدی که در مکه کشته می شوند یکی همان (نفس زکیه) است- که پیشتر گفتیم سید حسینی است- ودیگری سیدی است که اهل مکه بر او یورش می برند واو را می کشند وسرش را به شام می فرستند واو سید حسنی است(306).
واما آن دو سید دیگر که در مدینه، کشته می شوند، یکی برادر نفس زکیه ودیگری پسر عموی اوست(307).
کشته شدن انسانهای بیگناه
از جمله ی علائمی که در خطبه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) به روایت (اصبغ) در مورد علائم ظهور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه ذکر گردیده است، کشته شدن انسانهای بیگناه وبی دفاعی است که با وجود دور بودن از میدان جنگ، بدون جرم وگناه وبی آنکه بتوانند از خود حرکت ومقاومتی نشان دهند وخویشتن را در برابر حمله ی ناجوانمردانه وغافلگیرانه دشمن آماده نمایند به قتل می رسند.
این علامت از علامتهای بسیار عجیب وشگفت آوری است که شایان توجه ودرخور دقت است، زیرا امیر المؤمنین (علیه السلام) با اتکاء به علم ودانش خدادادی با یک جمله ی کوتاه وپر مغز (وقتل الاسقع صبرا فی بیعة الاصنام) به وقوع چنین حادثه ی دردآوری در آینده اشاره نموده وبا ذکر همان یک جمله ی کوتاه ولی بسیار پر مغز وپر معنی هم علت بروز جنگ، وهم انگیزه ی کشته شدن انسانهای بیگناه را بیان فرموده است.
اما متأسفانه پیشینیان ما وکسانی که خطبه ی حضرت را به زبان فارسی برگردانده وترجمه نموده اند از حقیقت معنای عجیبی که در جمله ی مذکور به کار رفته است غفلت ورزیده وبا یک ترجمه ی تحت اللفظی وسطحی از این علامت بسیار مهم، گذشته اند.
اینک، برای اینکه معنای واقعی جمله مزبور به دست آمده وتصویر روشنی از فرمایش درر بار مولای متقیان امیر مؤمنان (علیه السلام) داشته باشیم به اندازه ی فهم ودرک خود آن را توضیح می دهیم تا شگفتیهای سخن امیر المؤمنین (علیه السلام) وبیانات گرانقدر وپر بهای حضرتش بر همگان روشن شود.
معنای اسقع در لغت
در کتاب (لسان العرب) در مورد معنای کلمه ی (اسقع) چنین می نویسد: (الاسقع، المتباعد من الاعداء والحسدة) یعنی: اسقع کسی است که از دشمنان واشخاص حسود وکینه توز به دور بوده ویا از آنها دوری گزیند.
سپس چنین می نویسد: (وعرب هر جائی که کلمه ی (ص) پیش از کلمه (ق) وهم چنین هر جا که کلمه ی (س) پیش از کلمه ی (ق) در لفظی ذکر شود، آن لفظ را دو جور استعمال می کند، ولذا برخی با (سین) وبرخی با (صاد) آن کلمه را استعمال می نماید. یعنی کلمه ی (اسقع) دو جور خوانده می شود هم با (سین) خوانده می شود (اسقع) وهم با صاد خوانده می شود (اصقع).
آنگاه در مورد معنای (اصقع) در ماده (صقع) چنین می نویسد:
(صقعه، یصقعه، صقعا ضربه ببسط کغه) یعنی او را با کف دست سیلی زد. وسپس چنین می گوید:
الصقع ضرب الشیء الیابس المصمت بمثله کالحجر ونحوه وقیل الضرب علی کل شیء یابس.
صقع، زدن چیز خشک پر ومحکمی است بمانند آن، مثل زدن سنگ به سنگ وامثال آن، وگفته شده است (صقع) زدن با هر چیز خشکی است(308).
وابن اثیر در کتاب (النهایة فی غریب الحدیث والاثر) در معنای کلمه ی (سقع) با (سین) چنین می نویسد:
(سقع) فی حدیث الأشج الأموی (انه قال لعمرو بن العاص فی کلام جری بینه وبین عمرو: انک سقعت الحاجب، وأوضعت الراکب) السقع والصقع: الضرب بباطن الکف: أی انک جبهته بالقول، وواجهته بالمکروه حتی أدی عنک وأسرع ویرید بالایضاع - وهو ضرب من السیر - انک أذعت ذکر هذا الخبر حتی سارت به الرکبان)(309).
در حدیث (اشج اموی) آمده است که وی در مورد سخنی که بین او و(عمرو عاص) رد وبدل شد به (عمروعاص) گفت: تو مانع را کنار زدی وآنچه داشتی بیرون ریختی وسوار هم آورد ومبارزت را فراری دادی.
آنگاه ابن اثیر پس از ذکر این جمله چنین می گوید: سقع وصقع با کلمه ی (س) و(ص) به معنای زدن با کف دست است، وسپس وی جمله ی مذکور را اینگونه معنا می کند یعنی تو با گفتار خود با او روبرو شدی، وبا چیزی که آن را خوش نداشت سخت به مقابله پرداختی تا اینکه او دست از سرت برداشت وبه سرعت از میدان بدر رفت، وبدین وسیله او را از میدان به در کردی ومقصود او از (ایضاع) (فراری دادن) که نوعی از رفتن با شتاب است، این است که: تو این جریان را آنچنان بر ملا کردی تا جایی که سواره را وادار نمودی بدین وسیله مرکب خود را بحرکت درآورده وفرار نماید).
خلاصه ی سخن آن که، معنای جمله ی مذکور این است که: تو در میدان نبرد، سخت به مقابله پرداختی تا این که رقیبت را از میدان به درکردی وبا اینگونه مقابله کردن جان خود را نجات دادی واو دست از سرت برداشت.
توضیح:
جمله ی عربی (انک سقعت الحاجب واوضعت الراکب) در حدیث اشج اموی، سرزنش عمرو بن عاص است. چه آن که عمروعاص در جنگ (صفین) زمانی که در میدان نبرد با امیر المؤمنین (علیه السلام) مواجه گشت علی (علیه السلام) نیزه ای حواله ی او کرد که بر اثر آن از روی مرکب درغلطید وچون مرگ را در یک قدمی خود مشاهده کرد پاهای خود را بالا برد وعورتش نمودار شد وامیر المؤمنین (علیه السلام) با دیدن این منظره زشت، روی خود را از برگرداند واز کشتن وی صرف نظر کرد(310).
اکنون که معنای کلمه ی (اسقع) روشن شد به خوبی می توان فهمید که مقصود از جمله ی (قتل الاسقع صبرا فی بیعة الاصنام)، کشتن انسانهای بیگناه وبی دفاع با وسائل وابزار مدرن جنگی مانند توپ، خمپاره، بمب، موشک وهواپیماهای بمب افکن وامثال آنهاست که همچون صاعقه بر سر مردم فرود می آیند واز دور ونزدیک وبالا وپایین بر سر مردم بمب فرو می ریزند وبدون اینکه آنها بتوانند از خود حرکت ومقاومتی نشان دهند خانه هایشان را بر سرشان خراب می کنند.
جالب توجه این که حضرت با همین یک جمله به عجز وناتوانی دشمن وپستی وفرومایگی او اشاره نموده وعدم توانائی او را در برابر جنگجویان مبارز گوشزد فرموده وبه علاوه علت بروز جنگ وانگیزه ی کشتار مردمان بی دفاع را نیز بیان فرموده وبه مسلمانان خاطرنشان ساخته است که چون دشمن تاب وتوان مقابله ندارد واز رویارویی با مدافعین عاجز وناتوان است، دست به چنین کار احمقانه ای می زند تا مگر بدین وسیله (با کشتار مردمان بیگناه) رقیب نیرومند خود را از پای درآورده واو را از میدان بیرون کند.
وجالبتر این که: حضرت فرموده است، این جنگ وکشتار به خاطر صلح وسازش با کفر وشکست طرف مقابل ووادار نمودن او به تسلیم در برابر دنیای کفر است. چه آنکه حضرت فرموده است (فی بیعة الاصنام) یعنی این کشتارهای بی رحمانه وناجوانمردانه که درباره ی مردمان دور از میدان نبرد انجام می شود، تنها به خاطر این است که: آن مردم را در برابر کفار وادار به تسلیم نمایند وآنها از خواسته های مشروع خود چشم پوشی کنند.
به هر حال آنگونه که از خطبه ی امیر مؤمنان (علیه السلام) استفاده می شود همانگونه که توضیح دادیم کشتن افراد بیگناه ومردمان دور از میدان جنگ بوسیله ی بمبها وخمپاره ها وموشکهائی که از راه دور پرتاب می شود وصدها وهزاران نفر، از زن ومرد وکودک وپیر وجوان را به خاک وخون می کشد وخرابیها وویرانیها وآوارگیها وبی خانمانیها را به دنبال می آورد، از جمله ی علائم ظهور حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه - می باشد.
جنگ با ابزارهای پیشرفته
اینک برای اینکه خواننده ی عزیز اطمینان بیشتری پیدا کند که جنگهای قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) با ابزارهای جنگی مدرن واقع می شود، حدیثی را که در همین زمینه، از پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وآله) روایت شده است متذکر می گردیم.
متقی هندی در کتاب (کنز العمال) در روایتی از حذیفه الیمان، آورده است که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمود:
(لتقصدنکم نار هی الیوم خامدة، فی واد یقال له برهوت: تغشی الناس فیها عذاب ألیم، تأکل الأنفس والأموال، تدور الدنیا کلها فی ثمانیة أیام، تطیر طیر الریح والسحاب، حرها باللیل أشد من حرها بالنهار، ولها ما بین السماء والأرض دوی کدوی الرعد القاصف، هی من رؤس الخلایق أدنی من العرش، قیل یا رسول الله أسلیمة هی یؤمئذ علی المؤمنین والمؤمنات؟ قال: وأین المؤمنون والمؤمنات، هم شر من الحمر، یتسافدون کما تتسافد البهائم ولیس فیهم رجل یقول: مه مه)(311).
پیغمبر گرامی اسلام فرمود: در آینده آتشی بسوی شما روی خواهد آورد که الان خاموش است از سرزمینی که آن را (برهوت) می نامند، در آن آتش عذاب دردناکی است که هم جانها وهم اموال مردم را پایمال می کند، تمام دنیا را در ظرف هشت روز دور می زند، ومانند پرواز ابر وباد به آسمان پرواز می کند. گرمی او در شب بیشتر از گرمی آن در روز است برای آن غرشی است در بین آسمان وزمین مانند غرش رعد کوبنده، وآن به سر مردم نزدیکتر است از عرش، به آن حضرت عرض شد: یا رسول الله آیا در آن روز مؤمنین ومؤمنات از آن آتش در امانند؟ فرمود: مؤمنین ومؤمنات در آن روز کجا هستند! مردمان آن روز از حیوانات وحشی شرورترند، مانند بهائم دور هم جمع می شوند ومانند جهیدن بهائم بر یکدیگر، بر روی همدیگر می جهند ویک مرد در میان آنها پیدا نمی شود که بگوید بس است، بس است، این کارها را ترک کنید.
در روایت دیگری که ظاهرا در همین زمینه از حضرت جواد الائمه (علیه السلام) نقل شده چنین آمده است:
(کأنی بجرائد شتی، تدعی بأسماء شتی، لا أری لهم رشدا ولا لدینهم صیانة. کلما مالوا الی جانب انهدم من الجانب الاخر یعارضهم رجل طبری)(312).
(گروههای مسلح بسیار زیادی را گوئی هم اکنون با چشم خود می بینم که با نامهای مختلفی نامیده می شوند برای آنها رشد عقلانی وسلامت ایمانی نمی بینم، هر گاه متوجه یک جانب کار خود شوند، جانب دیگر آن خراب می شود، مردی (طبری) با آنها به مقابله برمی خیزد).
کلمه ی (جرائد) که در متن عربی حدیث آمده جمع جریده، وبه گروه سواری اطلاق می شود که در میان آنها افراد پیاده نباشد.
بنابراین، ظاهرا مقصود از جرائد که با نامهای مختلفی خوانده می شوند، کنایه از وسائط نقلیه وابزار وآلات جنگی است که در آخر زمان مورد استفاده ارتش ونیروهای مسلح قرار می گیرد. زیرا این وسائط نقلیه جنگی است که امروز به نامهای مختلفی چون: تانک، زرهپوش، خودرو، نفربر وامثال آن نامیده می شود.
واینکه حضرت فرموده است برای آنها رشد عقلانی وسلامت ایمانی نمی بینم، این جمله کنایه از فاسق بودن وعدم تدین آنهاست که همگی مردمانی شرور فاسد وگمراهند، وبه دین وآئین اعتقاد ندارند.
واما اینکه فرموده است (هرگاه به طرفی متمایل شدند آن طرف دیگر ساقط می شود) به حسب ظاهر معنایش این است که: این گروههای مسلح از خود اختیاری ندارند، از هر طرف که صدائی بلند شد به طرف آن می روند، وهر کسی که روی کار آمد با او همراه می شوند واز اینرو همینکه به یک طرف متمایل شدند وبسوی حزب یا گروهی روی آوردند، آن طرف دیگر ساقط می شود.
واما این که فرموده است که: (مردی طبری با آنها به مقابله برمی خیزد) ظاهرش این است که از اهل ایران است. زیرا: کلمه ی (طبری) احتمالا منسوب به طبرستان ومقصود از آن، گیلان ومازندران وسرزمین (دیلم) است که ممکن است منظور از او سید حسنی ویا سیدهاشمی خراسانی باشد، وخدا داناتر است.
حدیث دوم: خطبه لؤلؤه امیر المؤمنین
مرحوم علی بن محمد خراز قمی در کتاب (کفایة الاثر) از علقمة بن قیس روایت کرده است که وی گفت: امیر المؤمنین (علیه السلام) در مسجد کوفه بالای منبر برای ما خطبه ی (لؤلؤه) را ایراد نمود واز جمله، در آخر آن خطبه چنین فرمود:
آگاه باشید که بزودی من از میان شما می روم وبه عالم غیب رهسپار می گردم شما بعد از من منتظر فتنه ی امویان وسلطنتی مانند سلطنت پادشاهان ایران، وهمچنین از بین بردن چیزی که خداوند آنرا زنده نموده، وزنده کردن چیزی که خداوند آن را از میان برد (یعنی بدعت وبدبینی)، باشید.
پس در گوشه ی خانه های خود قرار گیرید (واگر می توانید) آتش درخت (غضا) را لای دندان بگذارید(313) وخدا را بسیار یاد کنید که اگر بدانید، یاد خدا از همه چیز بزرگتر است.
آنگاه فرمود: شهری در بین دجله ودجیل وفرات، ساخته می شود که آن را (زوراء) می گویند. پس هرگاه آن شهر را دیدید که با گچ وآجر ساخته شد وبا طلا ونقره ولاجورد ومرمر ورخام ودرهائی از چوب عاج وآبنوس وخیمه ها وقبه ها وپرده ها (یا پناهگاهها) تزیین گردید، وانواع درختان ساج وعرعر وصنوبر (وسایر درختان) سر به فلک کشیده در هر طرف آن دیده ها را خیره ساخت، وبه انواع قصرها وکاخهای گوناگون استحکام یافت وبیست وچهار نفر از پادشاهان (بنی شیصبان)(314) که عبارت باشند از:
سفاح، مقلاص، جموح، خدوع، مظفر، مؤنث، نظار، کبش، مهتور، عثار، مصطلم، مستصعب، علام، رهبانی، خلیع، سیار، مترف، کدید، اکتب، مسرف، اکلب، وسیم، وصیلام وعینوق، یکی پس از دیگری در آنجا سلطنت کردند(315)، وسپس (قبه خاکی رنگ در بیابان سرخ بنا گردید، آنگاه پشت سر آن قائم بحق همچون ماه نورانی بین ستارگان درخشان در میان سرزمینهای عالم وقاره های بزرگ جهان نقاب از چهره ی خود برمی دارد).
(ألا وان لخروجه علامات عشرة، أولها طلوع الکوکب ذی الذنب، ویقارب من الحادی ویقع فیه هرج ومرج وشغب، وتلک علامات الخصب. ومن العلامة الی العلامة عجب فاذا انقضت العلامات العشرة اذ ذاک یظهر القمر الأزهر وتمت کلمة الاخلاص لله علی التوحید).
آگاه باشید که برای آمدن آن حضرت ده علامت است، نخستین آن علامتها طلوع ستاره ی دنباله دار است که به ستاره ی حادی نزدیک می شود. ودر آن موقع هرج ومرج وشرارت روی می دهد، واینها نشانه های گشایش ونزدیکی فرج است واز هر علامتی تا پیدایش علامت دیگر شگفتیهایی است. وقتی علامات ده گانه تمام شد در آن وقت ماه تابان ظاهر می گردد وکلمه ی اخلاص (لا اله الا الله) که دلیل بر توحید ویگانگی خداست کامل می شود(316).
نقل خطبه لؤلؤه به روایت سید بن طاووس
مرحوم سید بن طاووس علیه الرحمه در کتاب (الملاحم والفتن) قسمت آخر خطبه ی لؤلؤه را که بعد از نام پادشاهان بنی عباس ذکر فرموده است، بصورت دیگری نقل نموده که چون الفاظ آن با خبر (علقمة بن قیس) اندکی تفاوت دارد، آن را برای مزید اطلاع خوانندگان نقل می کنیم وسپس به توضیح برخی از مطالب آن می پردازیم.
وی خطبه ی لؤلؤه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) را از قول (سلیلی) اینگونه روایت کرده است که سلیلی گوید: پانزده روز پیش از آنکه امیر المؤمنین (علیه السلام) از بصره خارج شود خطبه ای خواند ودر آن خطبه بعد از آنکه پادشاهان (بنی عباس) را اسم برد چنین فرمود:
(وثمة (وتمت) الفتنة الغبراء والقلادة الحمراء وفی عنقها قائم الحق، ثم یسفر عن وجه بین، أصبحت الاقالیم کالقمر المضیء بین الکواکب الدری. ألا وان لخروجه علامات عشر، فأولهن طلوع الکوکب المذنب ویقارب من المجاری وأی قرب، ویتبع به هرج وشغب، فتلک أول علامات المغیب ومن العلامة الی العلامة عجب انقضت العلامات العشر، فیها القمر الأزهر، وتمت کلمة الاخلاص بالله رب العالمین)(317).
((سپس بعد از خلافت بنی عباس) در آن هنگام که فتنه ی تیره وغبارآلود وگردن بند قرمز (که کنایه از جنگ وفتنه ی عمومی است) تمام شد پس از آن قائم به حق در گردن آن - یعنی: در آخر آن است- سپس به طور آشکار او پرده از روی خود برمی دارد وظاهر می شود. بعد از آن هفت اقلیم (یعنی: سرزمینها وقارهای جهان) چون ماه نورانی بین ستارگان درخشان خواهند شد آگاه باشید که برای آمدن آن حضرت ده علامت است. اول آن علامتها طلوع ستاره ی دنباله دار است که از مجاری نزدیک می شود چه نزدیک شدنی، وبعد از آن فتنه وآشوبهایی بپا می شود وجنگ وشرارت روی می دهد. واینها اول علامات (ظهور) آن غایب شونده است، واز هر علامتی، تا وقوع علامت دیگر عجائبی روی خواهد داد.
پس موقعی که علامت ده گانه بپایان رسید در بین انقضاء آن علائم، ماه تابان خواهد درخشید، وکلمه ی اخلاص (یعنی: کلمه ی لا اله الا الله) که دلیل بر توحید ویگانگی خداوند عالم است کامل خواهد شد).
قبه حمراء چیست؟
در اینجا لازم است پیش از آنکه درباره ی (قبه ی حمرا) ویا قبه ی خاکی رنگ- که در متن عربی خطبه ی مذکور آمده است- سخنی بگوئیم، نخست نظریه یکی از دانشمندان را که در این راه باره ابراز داشته است بازگو نمائیم وسپس به تحقیق وبررسی جمله ی مزبور بپردازیم تا معلوم شود که منظور امیر مؤمنان (علیه السلام) از بنا شدن (قبه ی خاکی رنگ در بیان سرخ) چه می باشد؟
مرحوم ناظم الاسلام کرمانی در کتاب (علائم الظهور) صفحه ی 127 که در سال 1329 هجری به چاپ رسیده طی علائمی که در آن کتاب تحت عنوان (قبه ی حمراء) آورده است چنین می نویسد:
یکی از علامات، بنا شدن قبه ی حمراء است، وظاهرا مراد از حمراء قبه ی طلای هر یک از مشاهد مشرفه ائمه ی طاهرین (علیهم السلام) در عراق است در کتاب کفایه از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت بعد از ذکر جمله ای از علائم ظهور حضرت حجت - عجل الله تعالی فرجه- وآمدن پادشاهان بنی شیصبان، که سلاطین وخلفاء عباسی باشند از بنای عالیه ای در بغداد خبر داد وفرمود: که قبه ی خاکستری رنگ در بیابان بنا می شود سرخ رنگ، ودر عقب آن (قائم به حق) در میان اقالیم، مانند ماه درخشنده در میان ستارگان (فروزان) نقاب غیبت را از روی خود برمی دارد.
واحتمال قریب دارد که مراد به این قبه، همان قبه ی مبارکه ی (عسکریین) که در بیابان واقع شده است باشد، زیرا که (سر من رأی) یعنی: سامراء، اطراف آن تا چند فرسخی آن بیابان وخالی از آبادی است، وسابقا، این قبه ی عسکریین از کاشی بود، ومانند خاک وخاکستر بی رنگ بنظر می آمد ودر زمان ناصرالدین شاه قاجار، آن قبه کاشی را طلا-کاری- کردند.
مؤلف گوید: گرچه احتمالی که ناظم الاسلام کرمانی در مورد (قبه ی حمراء) داده است احتمال خوبی است ولی این احتمال از چند جهت مردود، وقابل اشکال است، زیرا:
اولا: مشکلی که بر سر راه این احتمال وجود دارد این است که: الفاظ وعبارات خطبه ی لؤلؤه ی حضرت امیر (علیه السلام) در کتابهایی که نقل شده است بصورت مختلفی نقل گردیده واز آن معانی متفاوتی به دست می آید.
وثانیا: اصل خطبه که در کتاب (کفایه) آمده است به قدری نسخه بدل دارد که برای یک انسان متتبع وپژوهشگر بسیار مشکل است که بتواند صحیح آن را از ناصحیح ودرست را از نا درست تشخیص دهد.
از باب مثال: در کتاب کفایة الاثر در عبارت متن عربی خطبه ی آن چنین نوشته شده است (وتعمل القبة الغبراء ذات الغلات الحمراء) ودر پاورقی آن بجای (غلاة) کلمه ی (فلات) آورده است.
در (بحار الانوار) ج 36 ص 354 وهم چنین جلد 52 ص 268 که مرحوم مجلسی - علیه الرحمه - آن را از همان کتاب (کفایه) نقل نموده عبارت عربی خطبه را اینگونه آورده است: (وتعمل القبة الغبراء ذات الفلات الحمراء). ودر مقابل، مرحوم سید بن طاووس در کتاب (الملاحم والفتن) آنگونه که ملاحظه نمودید (وثمة (وتمت) الفتنة الغبراء والقلادة الحمراء) نوشته شده است که معنای این عبارت، با عبارت کتاب کفایة الاثر وهم چنین عبارت بحار الانوار کاملا متفاوت است.
ولی در عین حال: اگر بخواهیم لا اقل یکی از دو عبارت خطبه را که در بحار وکفایه والملاحم والفتن سید بن طاووس آمده است بپذیریم، وجز این هم چاره ای نیست که حداقل باید یکی از آن دو عبارت را پذیرفت باز هم این دو عبارت کاملا با هم تفاوت دارد.
زیرا: بگفته ی صاحب کتاب (مهدی منتظر) اگر عبارت اول صحیح باشد، مراد (از قبه ی غبراء) قبه ای است که باید در بغداد باشد نه در سامراء، ودر این صورت بنا بگفته ی نویسنده ی کتاب (مهدی منتظر) این قبه در چند سال پیش در بغداد ساخته شد، وآن مقبره ی فیصل اول پادشاه عراق است که آنرا در زمین سرخ رنگی ساختند ورنگش خاکی وخاکستری است(318).
واگر عبارت دوم، یعنی: عبارت سید بن طاووس درست باشد، پس آن اشاره به فتنه ی آخر وجنگ جهانی است.
بنابراین بسیار بعید بنظر می رسد که احتمال ناظم الاسلام کرمانی درست باشد، زیرا با صرف نظر از مطالب یاد شده، بطوری که از سیاق عبارت خطبه پیداست وبر اشخاص محقق ومتتبع نیز مخفی نیست امیر المؤمنین (علیه السلام) در اواخر خطبه به ذکر علائم نزدیک بظهور پرداخته است نه علامات عامه، وروی این حساب به نظر نگارنده همان عبارت مرحوم سید بن طاووس علیه الرحمه، که نوشته است (وثمة الفتنة الغبراء) یعنی: پس از آن فتنه ی تیره وغبارآلود که کنایه از جنگ وآشوب وفتنه جهانگیر است، از همه ی عبارتهای دیگر بهتر وصحیحتر است. نهایت چیزی که ممکن است گفته شود این است که: مرحوم مجلسی علیه الرحمه، عبارت خطبه را (وتعمل القبة الغبراء) نوشته اند جوابش این است که:
مرحوم علامه مجلسی (رضوان الله علیه) هدفش از ذکر خطبه تنها بخاطر ذکر علامات ومحفوظ ماندن آن بوده است ولذا با اینکه عادت ایشان این بوده است که معمولا بعد از نقل هر حدیث ویا روایت به توضیح وتشریح آن می پرداخته اند، در عین حال در مورد قبه ی غبراء وبیابان سرخ هیچگونه اظهار نظری نفرموده وپیرامون آن هیچ توضیحی نداده اند.
از اینجا فهمیده می شود که نظر آن مرحوم در مورد این جمله این بوده است که این مطلب، بعدها محقق می شود، واز اینرو چیزی نفرموده اند.
ستاره دنباله دار
در مورد ستاره ی دنباله دار که در این خطبه جزء نخستین علامتهای ظهور به حساب آمده ودر خطبه های دیگری که از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل شده طی سایر علائم ذکر گردیده است آن چنانکه از خود عبارت، وسیاق خطبه، وهم چنین از نسخه بدلهای متعددی که در مورد نزدیک شدن این ستاره به ستاره ی (حادی) ویا (حاوی خ) ویا (جدی خ) ویا (مجاری خ) آمده است، چنین فهمیده می شود که مراد از آن ستاره، ستاره ی دنباله داری که مردم باید آن را در آسمان مشاهده کنند نیست. بلکه این ستاره چنانکه از خطبه ی دیگر حضرت: (که ما به همین زودی آن را نقل خواهیم نمود) استفاده می شود این است که: طلوع ستاره ی دنباله دار کنایه از قیام شخص، وظهور انسانی پیش از قیام حضرت قائم (علیه السلام) است.
زیرا اولا- ستارگان دنباله دار که در گذشته طلوع کرده اند فراوان بوده ومعلوم نیست که مراد از این ستاره ی دنباله دار به چه کیفیت است وآیا از علائم (قیام) ویا از علائم (فرج) است.
وثانیا- در برخی از روایاتی که از ائمه صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین رسیده، چنین آمده است که: (وطلوع الکوکب المذنب یفزع العرب) یعنی: وطلوع ستاره ی دنباله دار (عرب را به وحشت می اندازد) ومعلوم است که طلوع ستاره به تنهائی چیزی نیست که باعث وحشت واضطراب عرب گردد بلکه مسلم است که این وحشت براثر جنگ وآشوب وپی آمدهای آن است.
پس معلوم می شود که طلوع ستاره ی دنباله دار، اشاره به همان قیام سید هاشمی خراسانی ویا سید حسنی معروف، ودنباله ی او کنایه از کثرت سپاه وانبوه لشکریان اوست، و(ماه تابان) وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن العسکری (صلوات الله وسلامه علیه وعلی آبائه الطاهرین) می باشد.
یک نکته
نکته ای که در اینجا در رابطه با (علامات ده گانه) باید تذکر داد این است که: گرچه امیر المؤمنین (علیه السلام) در خطبه ی لؤلؤه به پیدایش ده علامت از علامات ظهور، خبر داده است اما در این خطبه بیش از یک علامت (که عبارت از طلوع ستاره ی دنباله دار وپی آمدهای آن باشد) ذکر نفرموده، ولی در خطبه های دیگری که در زمینه ی علامات مذکوره از آن حضرت نقل شده همگی علامات ده گانه ذکر شده است، که البته ما به لحاظ نکات ارزنده، واشارات وکنایاتی که در مورد علائم ظهور، وذکر علامات ده گانه در آنها آمده است برخی از آن خطبه ها را در اینجا می آوریم، باشد که نسبت به شناخت علامات ظهور ولی خدا، آن منتقم حقیقی، ودادگستر جهان (مهدی موعود-عجل الله تعالی فرجه-) بینش وبصیرت بیشتری پیدا کنیم.
حدیث سوم: خطبه افتخاریه وعلامات ده گانه ظهور
حافظ رجب (بررسی) در کتاب (مشارق) از اصبغ بن نباته خطبه ی نسبتا مفصلی را به نام (خطبه ی افتخاریه) از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است که چون خطبه طولانی است ما فقط قسمتی از اول، وقمستی هم از آخر آن خطبه را که مربوط به علامات ظهور است در اینجا نقل می کنیم.
عن الأصبغ بن نباته، قال: خطبنا امیر المؤمنین (علیه السلام) فقال فی خطبة: أنا أخو رسول الله ووارث علمه ومعدن حکمته وصاحب سره، وما أنزل الله حرفا فی کتاب من کتبه الا وقد سار الی، وزاد لی علم ما کان وما یکون الی یوم القیامة (الی أن قال) ألا وان للباطل جولة وللحق دولة. وأنی ظاعن عن قریب فارتقبوا الفتنة الأمویة والدولة الکسرویة، ثم تقبل دولة بنی العباس بالفرح والبأس (بالفزع والیأس) وتبنی مدینة یقال لها (زوراء) بین دجلة والفرات، ملعون من سکنها، منها یخرج طینة الجبارین، تعلی فیها القصور وتسبل الستور، ویتعاملون بالمکر والفجور فیتداولها بنو العباس 42 ملکا علی عدد سنی الملک ثم الفتنة الغبراء والقلادة الحمراء، فی عقبها (عنقه) قائم الحق، یسفر عن وجهه بین أجنحة الأقالیم کالقمر المضیء بین الکواکب، ألا وان لخروجه علامات عشرة أولها تحریف الرایات فی أزقة الکوفة وتعطیل المساجد، وانقطاع الحاج، وخسف وقذف بخراسان، وطلوع الکوکب المذنب، واقتران النجوم، وهرج ومرج وقتل ونهب، فتلک علامات عشرة ومن العلامة الی العلامة عجب، فاذا تمت العلامات قام قائمنا قائم الحق)(319).
(اصبغ بن نباته) گفت: امیر المؤمنین (علیه السلام) برای ما خطبه ای ایراد نموده، ودر آن خطبه چنین فرمود:
من برادر پیامبر ووارث علم ودانش، ومعدن حکمت وصاحب راز رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می باشم، وخداوند عالم هیچ حرفی از حروف کتابهای آسمانی خود را نازل نفرموده است جز این که آنها به من رسیده ودانشم را نسبت به حوادث گذشته وآینده ی جهان تا روز قیامت افزون فرموده است. (تا اینکه فرمود) ای مردم آگاه باشید وبدانید که برای باطل (در هر دوره ای) جولانی وحرکتی است، وبرای (حق) دولتی خواهد بود. من به همین زودی از میان شما می روم وبه عالم غیب رهسپار می گردم پس شما بعد از من منتظر فتنه امویان وسلطنت کسروی باشید(320).
سپس فرمود: آنگاه دولت بنی العباس با قدرت وخوشحالی (ودر نسخه ای هراس ونومیدی) نمایان می شود وشهری که به آن زوراء می گویند، یعنی- بغداد - بین دجله وفرات ساخته می شود، کسی که (بدون عذر شرعی) در آن شهر سکنا گزیند مشمول خشم وغضب خداوند است (ملعون من سکنها).
از آنجا طینت جباران، وآب وگل آنان بیرون می آید (یعنی ستمکاران در آن شهر فراوان می گردند) وکاخهای بلند وعالی می سازند، وآنجا محل رفت وآمد مردمان می گردد، وبا مکر ونیرنگ، وفسق وفجور با مردم رفتار می کنند، و42 نفر از سلاطین بنی العباس در آنجا سلطنت خواهند کرد، سپس فتنه ی تیره وتار، وگردن بند سرخ که در گردن، ویا پشت سر آن است، فرا خواهد رسید. وآنگاه پشت سر آن قائم بحق، در بین بالهای زمین مانند ماه نورانی در میان ستارگان درخشان پرده از روی غیبت خود خواهد برداشت.
آگاه باشید که برای آمدن آن حضرت (ده علامت است) نخستین آن علامتها (تحریف پرچمها) ودر روایتی دیگر (تحریق رایات) (یعنی: سوزاندن علمها) در کوچه های کوفه، وتعطیل مساجد، وجلوگیری از حج وزیارت بیت الله، وخسفی در زمین خراسان، ووقوع قذفی در همان سرزمین خراسان، وطلوع ستاره ی دنباله دار ونزدیک شدن ستاره ها به یکدیگر وهرج ومرج در دنیا، وقتل وغارت اموال می باشد، وآنگاه که این علائم ده گانه تمام شد قائم ما اهل بیت، قائم بحق قیام خواهد نمود.
فتنه غبراء چیست وقلاده سرخ کدام است؟
ما قبلا در موارد مختلفی در این کتاب به مناسبت هر موضوعی درباره ی برخی از علائم بخصوص علائم ده گانه که در برخی از خطبه ها غیر از خطبه ی فعلی، آمده است به اندازه ی لازم توضیح داده، ودر اینجا نیز برای اینکه مطلب روشنتر شود، بار دیگر (علائم ده گانه) را به نحو اختصار توضیح می دهیم ولی پیش از توضیح علائم ده گانه -لازم است بدانیم: که مقصود از فتنه ی غبراء وقلاده ی سرخ چیست؟ آیا مقصود از این دو جمله: هر دو یکی است که بگوئیم: مراد از آن جنگ جهانی است، یا اینکه این دو جمله دو مطلب است، تا اینکه بگوئیم (فتنه ی غبراء) مربوط به دوران بنی العباس و(قلاده ی سرخ) کنایه از جنگ، ویا جنگ عالمگیر است.
در هر صورت به نظر نگارنده (فتنه ی غبراء) و(قلاده ی سرخ) دو مطلب است وهر یک از این دو، به حوادث قبل از ظهور در طی سالهای متمادی اشاره دارد. اینک به توضیحی که در این زمینه می آوریم توجه فرمائید.
به حسب ظاهر آنچه از عبارت (ثم الفتنة الغبراء والقلادة الحمراء) فهمیده می شود این است که: کلمه ی (ثم) از نظر ادبی برای ترتیب وتراخی است ولذا چون بعد از ذکر ملوک بنی العباس کلمه ی (ثم) در عبارت عربی بکار رفته است چنین می نماید که (فتنه ی غبراء) یعنی: جنگ تیره وتار، اشاره به همان فتنه ی هلاکو، وحمله ی او به بغداد، وقلع وقمع بنی العباس وبرانداختن نظام خلافت جابرانه ی آنان است. چه آنکه در برخی از خطبه هایی که از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی بغداد نقل شده چنین آمده است که آن حضرت فرمود:
(اذا جائت العصابة اللتی لا خلاق لها لتخربن والله یا أم الظلمة ومسکن الجبابرة وأم البلایا، یا ویلک یا بغداد ولدارک العامرة اللتی لها أجنحة الطواویس، تماثین کما تماث الملح، یأتو بنو قنطوره ومقدمهم جهوری الصوت، لهم وجوه کالمجان المطوقة وخراطیم کخراطیم الفیلة لم یتصل ببلدة الافتحها ولا برایة الا نکسها)(321).
هر گاه آن طایفه ای که از دین بهره ای ندارند آمدند، ای پناهگاه والیان ستمگر، وای جایگاه ستمکاران، وای سرمنشأ همه ی فتنه ها وبدبختیها، ویران وخراب خواهی گشت، ای وای بر تو ای بغداد وبر آن خانه های معمور وآبادت که همچون طاووسهای زیبا وقشنگ، بال برآورده است مانند نمکی که در آب حل می شود نابود خواهی شد واز بین خواهی رفت. (بنو قنطوراء) می آیند وپیشاپیش آنان، فرمانروائی است که صدائی بلند دارد، وآنان (یعنی بنو قنطوراء وطایفه ی ترک) کسانی هستند که صورتهایشان همچون سپر طوق شده پهن، ودماغهایشان مانند خرطوم فیل دراز وکشیده است آن فرمانروا به هیچ شهری نمی رسد مگر آنکه آن را می گشاید وبه هیچ پرچمی نمی گذرد جز آنکه سرنگونش می سازد.
پس تردیدی نیست که مراد از (بنی قتطوره) طایفه ی ترک ولشکر چنگیزاند زیرا کلیه ی این صفات همانطوریکه قبلا هم در حدیث دیگری در مورد (هلاکو خان) گفتیم منطبق با ایشان است چه آنکه آنها بلند آواز ودارای صورتی پهن ودماغی دراز بوده اند، وبه هر شهری که می رسیدند آن را فتح می نمودند واهلش را می کشتند وهر لشکری که با آنها روبرو می شد منهدم می ساختند و(ری) وبغداد را خراب کردند وویران نمودند، وآن چنان قتل وغارتگری کردند تا جائی که (دائرة المعارف بستانی) می نویسد: در هجوم هلاکو ولشکریانش به شهر بغداد متجاوز از دو میلیون نفر در این حادثه خونین کشته شدند واموال زیادی به غارت رفت وخانه های فراوانی طعمه ی حریق گردید.
بنابراین جای شک باقی نمی ماند که مراد از: (فتنه ی غبراء) فتنه هلاکو خان مغول، وهجوم به بغداد ومستأصل ساختن (بنی العباس) وقتل آخرین خلیفه، ونابودی وزراء ویاران وپیروان خلیفه ی عباسی است.
واما (قلاده ی حمراء) ویا گردن بند سرخ، احتمال دارد که همان فتنه ی هلاکو باشد، واحتمال هم می رود که اشاره به جنگ دیگری غیر از فتنه ی هلاکو باشد. ولی بقرینه ی واو عاطفه وظهور حضرت بقیة الله -عجل الله تعالی فرجه - که بعد از (قلاده ی حمراء) آمده است قویا احتمال می رود که مراد از آن جنگ جهانی، ویا جنگ دیگری در رابطه با عراق باشد که سرانجام به ویرانی بغداد منجر شود، چه آنکه در اخبار زیادی بخرابی بغداد در آخر الزمان، تصریح شده است.
علامات ده گانه ظهور
همانگونه که ملاحظه فرمودید در خطبه ی افتخاریه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) برای ظهور حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) ده علامت ذکر شده است، که ما به ترتیب یکایک آنها را برای اطلاع خواننده ی عزیز مختصرا توضیح می دهیم.
علامت اول: درباره ی علامت اول، یا نخستین علائم ظهور حضرت بقیة الله - عجل الله تعالی فرجه - در روایات به اختلاف سخن رفته است.
در برخی از روایات نخستین علامت، تخریق زوایا (یعنی: حفر کانالهای عریض وطویل در راه های ورودی بکوفه) ذکر شده، ودر برخی از روایات نخستین علامت، طلوع ستاره دنباله دار ذکر گردیده، ودر برخی از روایات هم، چنانکه در اینجا (یعنی: در خطبه ی افتخاریه) ملاحظه نمودید (تحریف رایات) یعنی: مبدل کردن پرچمها وتعویض آن در کوچه های کوفه آمده است، وظاهرا علت این اختلاف کثرت نقل حدیث ویا عدم دقت نساخ، در ضبط آن بوده است.
به هر حال گرچه نسخه های کتابها مختلف است، اما در عین حال هدف مشخص است، زیرا: برداشتی که از کل حدیث بدست می آید این است که: یکی از علامات ظهور وقوع حوادث ناخوش آیند در عراق، وقتل وکشتار مردم این سرزمین، وحکومت کردن مشتی اراذل واوباش بر جان ومال وناموس مردم این سامان است. ودر هر صورت اگر عبارت عربی حدیث (تحریف الرایات) صحیح باشد مقصود از آن، کنایه از تغییر قوانین متقنه ی اسلام، وظهور کفر، وتسلط اجانب بر سرنوشت مردم عراق، ونابسامانیهای اخلاقی واجتماعی ومفاسد بیش از حد واندازه در این سرزمین اسلامی است چه آنکه (تحریف) بمعنی تعویض وجابجا کردن است (راغب اصفهانی) در (مفردات)در معنای کلمه ی تحریف، در ماده ی (حرف) چنین می نویسد: (تحریف الشیء) برگرداندن شکل وحالت چیزی است، مثل؛ تحریف القلم - یعنی تراشیدن قلم وتغییر شکل دادن آن، ونیز می گوید: تحریف کلام، به یک طرف بردن آن است.
علی هذا- اگر عبارت عربی حدیث درست باشد وکسانی که کتابها را در زمان پیش از ظهور چاپ رونویسی می کرده اند اشتباه نکرده باشند، منظور از (تحریف رایات) کنایه از ظهور کفر است، ولی همانطوری که گفتیم مشکل این است که: نسخه ها مختلف است ودر بعضی از روایات دیگر (تحریق رایات) یعنی سوزاندن پرچمها در کوچه های کوفه آمده است، وبنابراین اگر عبارت دوم درست باشد، کنایه از زد وخورد وتظاهرات واجتماع احزاب مختلف، یا وقومع جنگ بین دو طایفه ودو حزب، ویا اشاره به لشکرکشی (سید حسنی) به عراق وشعله ور شدن آتش جنگ وبرخورد لشکریان سید حسنی با سفیانی در کوچه های کوفه می باشد.
علامت دوم: تعطیل شدن مسجدها است که قبلا در این باره توضیح داده ایم ودیگر بار تکرار نمی کنیم.
علامت سوم: جلوگیری از حج، وممانعت از زیارت بیت الله الحرام است که به جهت عدم امنیت واختلاف دولتها ونا امن بودن راهها کسی به حج نخواهد رفت ودر حدیثی که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره ی برخی از علائم ظهور ونا امنی راه ها روایت شده چنین آمده است که آن حضرت فرمود:
(مهدی این امت از ماست واز علامات قیام آن حضرت این است که: هر گاه دنیا هرج ومرج شود وفتنه ها پشت سر یکدیگر ظاهر گردد وراهها قطع ونا امن شود وبرخی بر برخی یورش برند، نه کبیر بر صغیر ترحم کند ونه صغیر از کبیر توقیر نماید، در آن هنگام خداوند مهدی ما را که ازنهمین صلب حسین (علیه السلام) است برمیانگیزاند تا دژهای گمراهی وضلالت ودلهای مهر شده وبیمار را بگشاید، او در آخر الزمان قیام می کند همچنانکه من در اول زمان قیام نمودم، پس زمین را پر از عدل وداد می کند چنانکه پر از ظلم وجور شده بود(322).
علامت چهارم: خسف زمین خراسان است، وخسف بمعنی، نگونسار شدن وواژگون گردیدن، وفرو رفتن وفرو بردن زمین است اهل خود را، قرآن مجید درباره ی (قارون) می فرماید: (فخسفنا به وبداره الارض)(323).
ما قارون وخانه اش را به زمین فرو بردیم.
والبته در تصور معنای فرو رفتن به زمین که قارون بدان دچار شده وکفار نیز بدان تهدید شده اند بسیار طبیعی وآسان است، زمین به دستور خدا زلزله می کند ودر اثر آن دهان می گشاید وهرچه را که خدا بخواهد در خود فرو می برد.
در مورد خسف زمین خراسان نیز چنین است، ممکن است زمین لرزه شود وزمین گروهی را در خود فرو برد، والبته تاکنون چندین مرتبه زلزله های عظیم وبزرگی روی داده وزمین ده ها وصدها هزار نفر را در خود فرو برده است. ولی ظاهرا منظور از خراسان چنانکه قبلا هم گفته ایم (ایران) ومقصود از خسف، خراب شدن برخی از شهرهای ایران است نه نفس خراسان، وزمین لرزه هم امکان دارد در هر شهری اتفاق بیفتد واختصاص به خراسان ندارد، واین امر خداوند است هرگاه بخواهد که مردمی را متوجه نموده واز غفلت بیرون بیاورد آنها را با چنین وسائل امتحان می کند ومتوجهشان می سازد.
علامت پنجم: وقوع (قذف) در سرزمین خراسان است وهمانطوریکه بارها تذکر داده ایم وقبلا هم درباره ی خراسان به تفصیل سخن گفته ایم مقصود از خراسان، نفس خراسان نیست مراد از آن مملکت ایران است واما (قذف) چنانکه بر ارباب فضل ودانش واهل نظر پوشیده نیست به معنی: انداختن چیزی ورها کردن آن است.
در قرآن کریم در سرگذشت حضرت موسی علی نبینا وآله و(علیه السلام) می خوانیم که خداوند به مادر موسی وحی نمود (أن أقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم)(324) (موسی را در تابوت (صندوق) بگذار وآنرا به دریا بینداز).
ومعلوم است که مراد از این انداختن، انداختن معمولی نیست، زیرا در آیات قرآن محلی یافت نمی شود که مراد از (قذف) یعنی: (انداختن) انداختن معمولی باشد، وهمچنین در آیات قرآن نمی توان موردی پیدا کرد که مراد از انداختن، انداختن غیر محسوس باشد بلکه در هر موردی که کلمه ی (قذف) به کار رفته به معنی انداختن محسوس به کار رفته است چه انداختن ظاهری ومادی وچه معنوی بوده باشد.
بنابراین تردیدی نیست که وقوع (قذف) در سرزمین خراسان یعنی ایران، قذف معمولی نیست بلکه مراد از آن پرتاب کردن ورها کردن چیزی است که هم شامل قذف است وهم مشمول خسف، وروی این بیان دور نیست که وقوع قذف کنایه از پرتاب موشکها وخراب شدن برخی از شهرها وپریشان شدن مردم آن شهرها ومتفرق شدن آنان ومهاجرت به شهرهای دیگر باشد.
علامت ششم: طلوع ستاره ی دنباله دار است، که قبلا درباره ی این علامت صحبت کرده ایم وحدیث مفضلی هم، دراین باره از امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیده است که بزودی آن را ذکر خواهیم نمود.
علامت هفتم: نزدیک شدن ستاره ها به یکدیگر است که تشخیص وشناخت این علامت مربوط به منجمین وستاره شناسان است واز علم نجوم معلوم می شود.
علامت هشتم: هرج ومرج در دنیاست، که هرکس هر کسی شود وهر کس هر کاری که دلش خواست انجام دهد ودادخواه وفریاد رسی نباشد، مرحوم سید طاووس در کتاب (الملاحم والفتن) در حدیثی از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: قبل از قیامت (صغری) یعنی: (پیش از ظهور حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه -) هرج است، گفتند یا رسول الله هرج چیست؟ فرمود: کشتن، گفتند یا رسول الله یعنی بیشتر از زمان فعلی ما کشته می شوند؟ فرمود: منظور نه این است که شما را کفار می کشند، بلکه کار بجائی می رسد که انسان همسایه وبرادر وپسر عموی خود را می کشد!! پرسیدند یا رسول الله آیا عقل ندارند؟ فرمود: عقل مردم در آن زمان (بر اثر هواهای نفسانی) گرفته می شود، وبجای عقلاء افرادی می نشینند که گمان می کنند کسی هستند وشخصیتی دارند!)(325).
علامت نهم: قتل وکشتار وخونریزی بسیار است، که مردم دنیا با خیالات فاسد وطمع بستن به دنیای مادی دو روزه ورسیدن به قدرت ویا به واسطه ی پیدایش بدعتها واحزاب، واختلاف مذاهب ودرگیری احزاب ودشمنی با همدیگر واحداث فتنه ها وجنگها یکدیگر را به قتل می رسانند.
علامت دهم: (نهب) وغارت اموال است، که برخی از مردم بر برخی دیگر یورش برند وبا زور وقلدری اموال یکدیگر را غارت نمایند، ویا دولتهای جور به جان یکدیگر بیفتند وبرای تأمین مصالح کشور خود مردم را غارت کنند واز سخن حضرت که فرموده است (وقتل ونهب) چنین استفاده می شود که قتل وکشتار بوسیله ی شعله ور شدن آتش جنگ، وغارت اموال به سبب همان تأمین مخارج جنگ است که دولتها ناچار می شوند برای اینکه عقب نیفتند ودر جنگ شکست نخورند مالیاتی را بر دوش ملتها می گذارند واز این طریق بودجه ی هنگفتی را به خاطر هزینه های جنگی وضع می نمایند، واموال مردم را به غارت می رود.
آری: سپس وقتی که این علائم ده گانه تمام شد، آنگاه قائم بحق، قیام می کند ودشمنان خدا را بقتل می رساند وزمین را به خواست خدا پر از عدل وداد می نماید (انشاء الله تعالی وجعلنا من أنصاره وأعوانه)
حدیث چهارم: درباره بنی امیه وبنی عباس وستاره دنباله دار
مرحوم (کلینی)- رضوان الله تعالی علیه- در کتاب (روضه کافی) در حدیثی از مسعدة بن صدقه، از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: امیر المؤمنین (علیه السلام) در مدینه برای مردم خطبه ای خواند وپس از حمد وثنای الهی ودرود بر پیغمبر وآلش، چنین فرمود:
اما بعد براستی که خدای تعالی پشت هیچ جباری وزورگوئی را از سرکشان وستمگران روزگار نشکسته است مگر اینکه مدتها به وی مهلت داده است (تا با او اتمام حجت کند وستمگر دست از عملش بردارد وتوبه نماید) واستخوان شکسته ی هیچ ملتی را بهم پیوند نداده (یعنی آنها را متحد ومتفق نساخته است) مگر بعد از فشار وسختی وبلا، وای مردم شما پیش از این به گرفتاریها مبتلا بودید وبعد از این نیز مصائب ومشکلاتی خواهید داشت.
این را بدانید که نه هر صاحب دلی عاقل است ونه هر صاحب گوشی گوش شنوا دارد ونه هر نگاه کننده ای که به چشم نگاه کند، بیناست. ای بندگان خدا در آنچه برای شما حائز اهمیت است خوب تأمل کنید ورغبت نشان بدهید، سپس به میدانهای (تاخت وتاز) کسانی که به شیوه ی پیروان فرعون رفتند وغرق در ناز ونعمت بودند وباغها وچشمه ها وکشتزارها ومقام ارجمندی داشتند ودر بهترین جاها می زیستند وخداوند آنها را به حال خود واگذاشت، بنگرید وببینید که خداوند چگونه بعد از آن عیش ونوشها وامر ونهی هایی که داشتند کارشان را پایان داد وبه چه سرنوشتی مبتلا شدند.
عاقبت نیک در بهشت از آن کسی است که شکیبا باشد وهر کس از شما که شکیبا باشد سرانجامش بهشت است وبه خداوند سوگند که در آن جاویدانند وسرانجام کارها به دست خداست.
ای شگفتا! وچرا در شگفت نباشم از اشتباهات وخطاکاریهای این فرقه ها ودستجاتی که در دین ومسلک خود این همه با هم اختلاف دارند وبا دلیلهای نادرستی که هر کدام بر مذهب باطل خود می تراشند نه از دستور پیغمبری پیروی می کنند ونه به رفتار وصی وجانشین پیغمبری عمل می نمایند ونه ایمان به غیب وروز جزا می آورند ونه هم از عیب جوئی مردم چشم پوشی می کنند.
کار خوب در نظرشان همان است که خود آن را نیک وخوب می شناسند وکار زشت در نظرشان همان است که خود آن را زشت می شمارند وهر کدام از آنها برای خود امام ورهبری است، وبه اعتماد هوای نفس وخیالات فاسده وتوسل بزور وقدرتهای فانی پیوسته به راه های کج ومنحرف می روند وبه مردم ستم می کنند، وآن را می گیرند که به نظر خودشان وسیله ی محکم وپابرجائی است وجز خطا چیزی بسرمایه زندگی نمی افزایند.
هرگز به خدا نزدیک نمی شوند وبیش از اندازه از درگاه الهی دور می گردند، یک عده از آنها به دسته ای دل می بندند وجمعی از آنها جمعی دیگر را تصدیق می کنند، وهمه ی اینها به خاطر ترس ووحشتی است که از قوانین یادگاری رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وپیروی از سفارش پیامبر درباره ی ائمه طاهرین (علیهم السلام)، وتنفر وبی اعتنایی نسبت به امانتهای الهی واخبار رسیده ی از آفریننده آسمانها وزمین دارند.
آنها مردمی حسرت مند می باشند وپناهگاه امور شبهه ناک واهل تیرگیها وگمراهی وتردیدند. والبته کسی که خداوند او را به خودش ودلخواهش واگذاشت در نزد کسی که از وضع او اطلاعی ندارد تأمین دارد، اینان چقدر شباهت دارند به چهارپایانی که مهترشان غائب شده واز سر آنها رفته باشد.
دریغا! از کارهایی که شیعیان من بزودی پس از این دوستی موقتی که امروز با هم نسبت به یکدیگر انجام می دهند، چگونه بعضی از آنها موجبات بدبختی دیگری را فراهم می آورند وبرخی، برخی دیگر را بقتل می رسانند. فرداست که آنها از اصل وریشه جدا گشته وپراکنده می گردند (وبعد از من از دور امامان به حق دور می شوند) وبه شاخه دست می زنند (وبسوی آنها که از حقیقت اسلام بدورند می روند) واز غیر اهلش انتظار پیروزی بر دشمن دارند، هر دسته ای از آنها به شاخه ای می چسبد (وبه حزبی رو می آورد) وبه هر سو که آن شاخه متمایل شود آنان نیز به همان سو متمایل می شوند.
با اینکه خداوند- که ستایش خاص اوست- بزودی اینان را برای بدترین روز ذلت بنی امیه گرد خواهد آورد هم چنانکه باد پائیزی لکه های ابر را گرد می آورد. خدا میان آنها الفت برقرار خواهد نمود وآنها را نسبت به هم یکدل خواهد ساخت وسپس مانند توده های ابر متراکم وانبوه آنان را بهم پیوند خواهد داد. وپس از آن درهای آزادی به رویشان خواهد گشود که چون سیلی بنیان کن از جایگاه انقلاب خویش بیرون آیند وچون سیل باغهای یمن (سیل عرم) که خدا موشی را برای ویرانی سد آنها فرستاد (وآن موش آن سد را سوراخ کرده وآبها بصورت سیلی بنیان برانداز سرازیر شده ودر برابرش هیچ تپه ای برجای نمانده وراه آن سیل را هیچ کوه محکمی برنگرداند) آنها نیز همچنان سیل آسا در روی زمین به حرکت درآیند.
وخداوند آنها را در شکم دره ها وجاهای مناسب پراکنده سازد وسپس آنها را بمانند چشمه سارهائی بر روی زمین روان گرداند تا بدین وسیله حقوق از دست رفته ی قومی را از قوم دیگر بگیرد وگروهی را در دیار گروهی ساکن گرداند تا بنی امیه (که آل محمد (صلی الله علیه وآله) را از خانه وکاشانه خود در بدر نمودند) خود نیز آواره وسرگردان شوند ودیگر نتوانند آنچه را که غصب نموده وبه زور گرفته بودند (یعنی حق آل محمد (صلی الله علیه وآله) را) غصب وپایمال کنند.
خداوند بوسیله ی ایشان (یعنی: شیعیان) پایه محکمی را (که مقصود همان حکومت بنی امیه است) ویران کند وبوسیله ی آنها بنیانها وساختمانهای سنگی وکاخهائی را که در شام بنا کردند منهدم سازد وکوه ودشت سرزمین شام ووسط مسجد دمشق را از مخالفین بنی امیه پر ومملو سازد. سوگند به خدائی که دانه را شکافت وانسان را آفرید آنچه گفتم حتما واقع خواهد شد، وگویا من هم اکنون صدای شیهه اسبان وسر وصدای درهم وبرهم مردان جنگی ورزم آورانشان را می شنوم.
به خداوندی خدا سوگند، آنچه در دست بنی امیه است از زر وسیم وقدرت، بعد از آن شکوه وجلال وفرمانروایی در شهرها- مانند دنبه ی چربی که بر روی آتش آب می شود- آب خواهد شد. هر کس از آنها بمیرد گمراه مرده وکار هر کس از آنها که باقی بماند با خداست، وهر کس که توبه کند وبسوی خدا باز گردد خداوند توبه پذیر است. وامید است که خداوند شیعیان مرا پس از پراکندگی برای بدترین روز گرفتاری اینان گردآورد وبرای کسی نیست که چیزی را برای خدا اختیار کند بلکه تمام اختیارات وتدبیر همه ی امور بسته به اراده ومشیت باری تعالی است.
ای مردم کسانی که به ناحق منصب امامت را بخود می بندند وشایسته آن نیستند فراوانند، اگر شما بواسطه ی تلخی حق از آن روی برنتابید وخود را خوار نکنید ودر توهین باطل وپست کردن آن سستی نورزید آنها که در شجاعت بپایه ی شما نمی رسند بر شما دلیر نمی شوند وقدرتمندان بر شما مسلط نمی گردند وپیروی حق را ترک نمی کنند ودر صدد پایمال کردن اطاعت حق ودور کردن آن از اهلش نخواهند بود.
ولی افسوس! افسوس که (دوباره) مانند بنی اسرائیل عهد موسی (علیه السلام) در کار خود حیران وسرگردان می شوید! به جان خودم سوگند یاد می کنم که تحیر شما پس از من به مراتب چند برابر سرگردانی بنی اسرائیل خواهد بود (زیرا بنی اسرائیل چهل سال در بیابان (تیه) حیران وسرگردان بودند، ولی شما مسلمانان بعد از غصب حق آل محمد (صلی الله علیه وآله) وظلم وستمی که نسبت به اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) روا داشتید تا ظهور مهدی موعود در امر دین خود حیران خواهید ماند).
باز هم به جان خودم سوگند یاد می کنم که چون مدت حکومت بنی امیه به پایان برسانید باز هم شما به دولت باطل دیگری (چون بنی عباس) که بعد از آنها خواهد آمد ومردم را به گمراهی دعوت خواهد نمود می پیوندید وبه دور آنها اجتماع می کنید وباطل را زنده می سازید وحق را پشت سر می اندازید واز نزدیکی جنگجویان (با افتخار) (بدر) (یعنی خود حضرت) می برید وبه دورترین فرزندان جنگ کنندگان با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) (یعنی فرزندان عباس بن عبد المطلب که در جنگ بدر در زمره ی لشکر مشرکین به جنگ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمده بود) پیوند می کنید.
(ولعمری أن لو ذاب ما فی أیدیهم لدنا التمحیص للجزاء وقرب الوعد وانقضت المدة وبدا لکم النجم ذو الذنب من قبل المشرق ولاح لکم القمر المنیر) این را بدانید به جان خودم سوگند که چون حشمت آنها (یعنی بنی العباس) نیز به پایان رسید ودولت وقدرتشان از میان رفت امتحان برای پاداش نزدیک می شود، ووعده ی حق (یعنی وعده ی خروج آل محمد (صلی الله علیه وآله) وقیام قائم منتظر عجل الله تعالی فرجه نزدیک می گردد)، ودوران ظلم وستم وحکومت اهل باطل، سپری می شود وستاره ی دنباله دار از سمت مشرق برای شما ظاهر می گردد وماه تابان برای شما طلوع می نماید پس چون این علائم پدیدار شد بسوی خدا باز گردید وتوبه کنید.
(واعلموا أنکم ان اتبعتم طالع المشرق، سلک بکم مناهج الرسول (صلی الله علیه وآله) فتداویتم من العمی والصمم والبکم، وکفیتم مؤنة الطلب والتعسف ونبذتم الثقل الفادح عن الأعناق) وبدانید که اگر شما از طلوع کننده ی مشرق پیروی کنید او شما را به راههای روشن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رهبری خواهد کرد. وشما را از کوری وکری وگنگی نجات خواهد داد، ودر نتیجه رنج آنچه را که طلب می کردید وخود را به زحمت می انداختید آسوده خواهد نمود وبار سنگین وکمرشکن (اطاعت زورمندان وزمامداران ستم پیشه) را از روی دوش خویش خواهید برداشت.
وخداوند کسی را از رحمت خود دور نمی سازد مگر آنکه از پذیرش حق سر باز زند، وظلم را پیشه خود سازد وزور بگوید وآنچه را که حق آن را ندارد (از دیگران) به ناحق بستاند (وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)(326).
توضیحی کوتاه پیرامون خطبه وستاره دنباله دار
خواننده ی عزیز! در این خطبه ی مفصل آن چنانکه ملاحظه نمودید امیر المؤمنین (علیه السلام) به مقدار کافی از اتمام حجت خداوند با ستمکاران وعبرت گیری از گذشتگان وخطاکاران، وغاصبین حقوق اهل بیت (علیهم السلام) وسفارشات رسول الله (صلی الله علیه وآله) واختلافات شیعه وانقلاب آنها علیه بنی امیه، وانقراض سلطنت آنان، وهم چنین از غیبت صاحب غیبت (یعنی حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه-) وعلامات ظهور آن حضرت وستاره ی دنباله داری که از شرق طلوع می نماید از همه ی آنها سخن گفته وبر همه ی اهل عناد ولجاج حجت را تمام نموده وبرای کسی که جویای حق ویافتن راه حقیقت باشد همین مقدار از سخنان درربار مولای متقیان (علیه السلام) او را کفایت می کند.
واگر انسانی با فکر واندیشه ی سالم وبه دور از هواهای نفسانی وخواهشهای دل وآرزوهای دراز، در این حدیث دقت کند ومقداری تأمل نماید نیازی به تصریح وتوضیح نیست، چه آنکه امیر المؤمنین (علیه السلام) پس از بیان انقراض بنی العباسی با صراحت کامل به یکی از علائم مهم ظهور حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء که طلوع ستاره ای دنباله دار، وکنایه از ظهور شخصی در آخر الزمان وپیش از ظهور مبارک ومنتقم حقیقی است اشاره نموده وپیدایش شخصیت کم نظیری را که زمینه ساز حکومت عدالت پرور حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) است به مردم گوشزد فرموده است.
وبرای هر انسان واندیشمندی واضح وروشن است که این (ستاره ی دنباله داری) که امیر المؤمنین (علیه السلام) به ظهور آن خبر داده وفرموده است (اگر شما از طلوع کننده ی مشرق پیروی کنید، او بار سنگین وکمرشکن اطاعت زورمداران ستم پیشه را از روی دوش شما برمی دارد) این ستاره، آن ستاره ی دنباله داری که در آسمان طلوع می کند نخواهد بود، وگرچه آن ستاره ی دنباله دار نیز از علائم قریب به ظهور است ودرباره ی آن روایات فراوانی رسیده است، ولی پر واضح است که ستاره ای که مردم را به راه حق رهبری می نماید وآنان را از جهل وبی خردی نجات می دهد وچشمها را بینا وگوشها را شنوا وزبانهای گنگ وبسته را باز می کند، ستاره ی فروزان علم ودانش واختر تابناک تقوی وفضیلت وزداینده جهل وبی خبری است وچنان می نماید که او عالمی بزرگوار ورهبری دراک وپرمایه است وچگونه می توان پذیرفت که یک ستاره که یک جسم نورانی جامدی بیش نیست بتواند مردم بی خرد وجاهل را از کوری وکری وگنگی نجات بخشد.
بنابراین تردیدی نیست که (طلوع ستاره ی دنباله دار از مشرق) اشاره به همان قیام پرشور (سید حسنی) ویا نهضت پر طنطراق (هاشمی خراسانی) است. جز این تفسیر وتأویل دیگری ندارد.
حدیث پنجم: خطبه حضرت سلمان وعلائم ظهور وفتنه مشرق
مرحوم علامه ی مجلسی در (بحار) ومرحوم شیخ علی حائری یزدی در کتاب (الزام الناصب) از (احتجاج طبرسی) نقل کرده اند که حضرت سلمان فارسی پس از سه روز بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) برای مردم خطبه ای خواند ودر آن خطبه خطاب به مردم چنین گفت:
ستایش خدای را که مرا بعد از آنکه حق را انکار می نمودم به دین خود هدایت فرمود، چه آنکه من آتش کفر را شعله ور می ساختم وآن را بالا می بردم واز آن بهره ای داشتم تا اینکه خدای عز وجل محبت (تهامه) (یعنی سرزمین مکه) را به دلم انداخت.
پس در حالی که گرسنه وتشنه بودم وقومم مرا طرد کرده ودستم خالی بودم ومرکبی نداشتم که بر آن سوار شوم ومالی در دستم نبود که مرا توانائی بخشد بیرون آمدم وحالم آنگونه بود که بود تا به حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شرفیاب شدم وآنچه را که می دانستم شناختم وعلائمی که درباره ی رسول خدا اطلاع داشتم دیدم. پس خداوند بوسیله ی او مرا از آتش نجات داد ودر دنیا به آن معرفتی که بوسیله ی آن به دین مبین اسلام داخل شدم رسیدم.
آگاه باشید ای مردم، حدیث مرا بشنوید وسپس در آن تعقل کنید، به من علم ودانش فراوانی داده شده واگر همه ی آنچه را که می دانم به شما اطلاع دهم گروهی خواهند گفت او دیوانه است وگروه دیگری خواهند گفت خدایا کشنده ی سلمان را بیامرز، آگاه باشید که برای شما مرگ ومیرها ومقدراتی است که به دنبال آن بلاهائی خواهد بود (تا اینکه گفت:)
آگاه باشید که در سرزمین (تهامه) یعنی: حجاز ومکه دو گروه به هم می رسند که هر دو گروه کافرند، آگاه باشید که برای قبیله ی (کلب) (لشکریان سفیانی) فرو رفتنی است در زمین واگر چیزی نبود (وموانعی ایجاب نمی کرد) من محل به خاک افتادن آنها را به شما نشان می دادم ولی بدانید که آن سرزمین (بیداء) است، وپس از آن، کسی را که باید بشناسید خواهد آمد.
آگاه باشید که من کار خود را ظاهر نمودم وگفتنیها را گفتم وبه پروردگار ایمان آوردم وبه پیامبرم تسلیم شدم وبه مولای خود وولای مهر مسلمانی پیروی نمودم ای پدر ومادرم به قربان تو ای کشته شده ی کوفان! ای آه وسوز دلم برای بچه های کوچک واطفال صغیرت، وای پدرم به قربان صاحب سفره ای که زنان بسیار اختیار کرد (حسن بن علی (علیهم السلام)) (تا اینکه گفت:)
ای مردم ناخنهایتان را از روی دشمنانتان برندارید (وپیوسته با آن بستیزید) ودوستانتان را کنار نگذارید که شیطان بر شما چیره می شود.
به خدای بزرگ سوگند! که بزودی به بلائی دچار خواهید گشت که نتوانید آن را با دستهایتان تغییر دهید مگر اینکه بوسیله ی ابروهایتان به آن اشاره کنید.
(والله لتبتلن ببلاء لا تغیرونه بأیدیکم الا اشارة بحواجبکم، ثلاثة خذوها بها فیها وارجو رابعها وموافوها) سه تای آن را با آنچه در آن است بگیرید وچهارمش را نیز انتظار بکشید، وپس از آن امید دیدن او را داشته باشید. که برافروزنده ی پرچم ستم، علم ستمگری را برافروزد وشکم زنهای آبستن وبچه دار را پاره کند وکودکان خردسال را بر روی نیزه ها بردارد ومردان را در دیگها بجوشاند(327).
آگاه باشید که من از شهادت نفس زکیه وریخته شدن خون او که در میان رکن ومقام وبسان گوسفند سرش را می برند خبر می دهم. ای وای (بر اسیران زنان کوفه) که آنها را به (ثویه) در حوالی نجف به اسارت می برند ودر شب هنگام آزاد می گردند.
ووعده ی میان شما (وخروج سفیانی وکشته شدن نفس زکیه) فتنه ای است که از شرق پیدا می شود (ومیعاد ما بینکم وبین ذلک فتنة شرقیة وجاء هاتف یستغیث من قبل المغرب فلا تغیثوه لا أغاثه الله، وملحمة بین الناس الی أن یصیر ما ذبح علی شبیه المقتول بظهر الکوفة وهی کوفان ویوشک أن یبنی جسرها ویبنی جنبیها) وهاتفی از طرف مغرب فریاد می کشد ومردم را به یاری می طلبد، شما او را یاری نکنید واجابتش ننمائید (که خدا او را یاری ننماید) وجنگ وکشتار بزرگی است میان مردم تا آنکه کشته ها همانند کشته شده ای که در پشت کوفه - یعنی در نجف اشرف- به قتل رسید باشد، باشد وآن کوفان است. ونزدیک است که جسر کوفه، (یعنی: پل روی شط) ساخته شود ودو طرف آن ساختمان گردد تا این که زمانی فرا رسد که مؤمنی در هیچ جای عالم نباشد مگر اینکه در آنجا باشد وبسوی آن رهسپار شود. آری این فتنه، فتنه ای است تقدیر شده که هیچکس نمی تواند آن را خاموش کند ویا از آن جلوگیری نماید وخانه ای از خانه های عرب پیدا نمی شود مگر اینکه این فتنه در آن داخل می شود(328).
بلای بزرگ
مقصود حضرت سلمان از بلای بزرگ واینکه فرموده است (به خدا قسم به بلای بزرگی دچار خواهید گشت که نتوانید آن را با دستهای خود تغییر دهید مگر آنکه بوسیله ی ابروهایتان بدان اشاره کنید)، این است که: زمانی فرا خواهد رسید که در آن زمان پادشاهانی جبار وستم پیشه وفرمانروایانی ظالم وستمکار که از دین وایمان بهره ای ندارند بر شما حکومت خواهند نمود وچنان ظلم وفساد وتعدی نمایند که هر کس با آنها مبارزه کند ویا درباره ی ظلم وتعدی ایشان سخنی بگوید بلا فاصله او را دستگیر نموده وبه چوبه اعدام سپارند وهیچ کس قدرت ندارد که امر به معروف ونهی از منکر کند ویا اظهار مظلومیت نماید واگر بخواهد سخنی بگوید باید بوسیله ی اشاره با ابروهای خود مقصودش را به دیگری بفهماند واین بلا تا سه سال ادامه دارد وممکن است تا چهار سال وبیشتر هم طول بکشد تا اینکه به خروج سفیانی دوم منتهی گردد.
واحتمال هم دارد که مقصود از جمله ی: (سه تای آن را بگیرید وانتظار چهارمش را نیز داشته باشید) سه نفر باشد، یعنی: پس از پیدایش سه نفر که در سرزمینهای مختلفی مانند- شام، عراق وایران- به حکومت رسیدند واین سه نفر، که عبارت از: سفیانی اول، ودوم و(خراسانی) که سید هاشمی است با یکدیگر به زد وخورد پرداختند وجنگ وکشتار وخونریزی بین آنها تا سه سال وبلکه چهار سال وبالاتر بطول انجامید، آنگاه شما منتظر (فریادرسی که به این جنگ وکشتارها وفتنه وآشوبها خاتمه دهد) باشید.
اسارت زنان
واما اینکه فرموده است: (ای وای بر اسیری زنهای کوفه) مقصود از آن، زنها ودخترانی هستند که به دست لشکریان سفیانی دوم در نجف وکوفه اسیر می شوند، وآنها را بر وسائط نقلیه سوار می کنند وبه محلی بنام (ثویه) (که نام جائی در نزدیکیهای نجف اشرف است ودر آنجا قبر کمیل بن زیاد نخعی، یکی از اصحاب خاص امیر المؤمنین (علیه السلام) قرار دارد ونام فعلی آن حی الحسین است) می برند، وپس از جرم وجنایت وآدمکشی، وقتی که می خواهند آنها را با اموال سرقت شده وبه غارت رفته به عنوان غنائم جنگی حرکت دهند وبا خود همراه ببرند، بدون اینکه کوچکترین بی احترامی بدانها بشود ناگهان لشکریان خراسانی ویا سپاهیان سید حسنی، از ایران فرا می رسند وخود را به لشکریان سفیانی می رسانند وشبانه تمامی آنها را می کشند وحتی یکنفر از آنها را زنده نمی گذارند وزنان را آزاد، واموال غارت شده را از آنان شده را از آنان باز پس می گیرند، ولذاست که سلمان می گوید المستفدون ویا المستقذون عشیة.
فتنه شرق
واما اینکه گفته است: (وعده ی بین شما وخروج سفیانی وقتل نفس زکیه، فتنه ای است که از شرق پیدا می شود) ظاهرش این است که: این فتنه همان فتنه ای است که امیر المؤمنین (علیه السلام) بدان خبر داده وفرمود: (پیش از آنکه فتنه ای از شرق پیدا شود وهمه چیز را زیر دست وپای خود لگدکوب کند از من بپرسید).
واین فتنه همانگونه که قبلا هم گفتیم وروایاتی را نیز از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره ی خروج پرچم های سیاه از مشرق، نقل نمودیم وبعد از این نیز روایاتی در همین زمینه درباره ی مشرق وخراسان خواهیم آورد، مربوط به قیام دینی ایرانیان ونهضت گروهی از مردم متعهد این کشور است که حق را مطالبه می کنند ولی آن را به آنها نمی دهند ولذا بپا می خیزند ومی جنگند ودر نتیجه باخواست خدا پیروز می شوند واین فتنه همانگونه که در اخبار آمده است آزمایشی است از سوی خداوند وتقدیری است از جانب باری تعالی که بدین وسیله مردم مؤمن وغیر مؤمن آزمایش می شوند وزمینه ی حکومت جهانی حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء نیز فراهم می گردد، وتا نزدیکیهای ظهور مبارک آن حضرت ویا تا آن موقعی که خدا بخواهد ادامه دارد.
هوچی گریهای سرویسهای خبری
واما اینکه گفته است: (هاتفی از طرف مغرب فریاد برمی آورد) بدون تردید این فریاد، فریادهای رادیوهای بیگانه، وداد وبیدادهای سرویسهای خبری غرب، وهوچی گریهای غربیها پیرامون جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ویاری خواستن از جهانیان برای متسأصل ساختن ایران، ویا تحمیل صلح وسازش است وبه همین لحاظ است که سلمان می گوید: آن منادی را یاری نکنید که خدا یاریش نکند. واین بعلت آن است که کافرند ونباید دعوتشان را اجابت نمود.
حدیث ششم: خروج پرچم های سیاه از مشرق
مرحوم سید بن طاووس علیه الرحمه در مورد خروج پرچمهای سیاه از مشرق، حدیثی را از امام حسن مجتبی (علیه السلام) بدین صورت نقل کرده است:
(وعن الحسن (علیه السلام) ان رسول الله (صلی الله علیه وآله) ذکر بلاء یلقاه أهل بیته حتی یبعث الله رایة من المشرق سوداء من نصرها نصره الله ومن خذلها خذله الله حتی یأتو رجلا اسمه کاسمی، فیولوه أمرهم فیؤیده الله وینصره)(329).
حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) روایت کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بلائی را که دچار اهل بیتش خواهد گردید متذکر شد، واین روایت را از قول پیغمبر بازگو نمود که آن حضرت فرمود: تا اینکه خداوند پرچم سیاهی را از مشرق برمیانگیزاند که هر کس آن پرچم را یاری کند خدا او را یاری خواهد نمود وهر کس که یاری آن پرچم را ترک کند خدا هم یاری خود را از او ترک خواهد نمود وآنها (یعنی صاحبان پرچمهای سیاه) می آیند تا به نزد مردی که نام او نام من است (یعنی حضرت صاحب الامر (علیه السلام)) واو را سرپرست خود می سازند وزمام کار خود را به دست وی می سپرند وخدا هم او را تأیید می کند ویاری می نماید.
ما این حدیث را از چندین منبع موثق حدیث در گذشته با الفاظ وعبارات مختلف ومتشابهی از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل نموده ودرباره ی آنها توضیح داده ایم ودر اینجا دیگر مطلب گذشته را تکرار نمی کنیم وفقط به این نکته اشاره می کنیم که بدون تردید مراد، از این پرچمی که خداوند آن را از جانب مشرق برانگیخته می سازد، وصاحبان آن پرچم هم به نزد مردی می روند که نام او نام پغمبر است وخداوند او را تأیید می کند ویاریش می نماید، این پرچم، همان پرچم سیاهرنگ شیعیان وشعار دولت زمینه سازان حکومت مهدی (علیه السلام) است، وآن مرد هم که نامش نام پیغمبر است حضرت حجة بن الحسن العسکری (م ح م د) ولی مطلق خداوند حضرت صاحب العصر والزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد. واین پرچم است که هر کس آن را یاری کند خدا او را یاری خواهد کرد وهر کس یاریش را ترک گوید خدا هم او را دچار ذلت وخواری خواهد نمود.
حدیث هفتم: آغاز وانجام قیام مردم ایران
محمد بن ابراهیم نعمانی در کتاب (غیبت نعمانی) در مورد خروج کسانی که از مشرق قیام می کنند وخواستار حقند ولی حق را به آنها نمی دهند وآنها می جنگند تا اینکه پیروز می شوند وسپس زمان امور خود را به دست حضرت صاحب الامر (علیه السلام) می سپارند، در روایتی از ابی خالد کابلی از حضرت ابو جعفر امام محمد باقر (علیه السلام) چنین نقل کرده است که آن حضرت فرمود:
(کأنی بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه، ثم یطلبونه فلا یعطونه، فاذا رأوا ذلک وضعوا سیوفهم علی عواتقهم فیعطون ما سألوه فلا یقبلونه حتی یقوموا، ولا یدفعونها الا الی صاحبکم، قتلاهم شهداء أما انی لو أدرکت ذلک لاستبقیت نفسی لصاحب هذا الأمر)(330).
گوئی هم اکنون من گروهی را با چشم خود می بینم که از مشرق (خاور) قیام کرده اند وخواستار حقند ولی آن را به آنها نمی دهند، سپس باز حقشان را می طلبند ولی به آنان داده نمی شود وچون چنان دیدند اسلحه های خود را بر می گیرند وبر گردنهایشان می گذارند، این وقت آنچه را که می خواستند به آنها داده می شود ولی آن طایفه دیگر نمی پذیرند تا اینکه قیام می کنند وکارشان رونق می گیرد، وآنان آن را به کسی نخواهند داد مگر به صاحب شما (یعنی: حضرت صاحب الامر (علیه السلام)) وکشته شدگانشان شهیدند. آگاه باش که اگر من آن روز را درک می نمودم خود را برای صاحب این امر (یعنی حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه-) نگه می داشتم.
این روایت با همه ی اختصارش از هیچ چیز فروگذار ننموده وتمامی آنچه را که در روایات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پیرامون خروج پرچم های سیاه، ومطالبه ی حق وقیام کردن وجنگیدن وزمینه سازی حکومت جهانی مهدی (علیه السلام) آمده است همگی، در خود جمع نموده وجای هیچگونه شک وشبهه ای برای کسی که طالب حق وجویای یقین باشد باقی نگذاشته است وتمام درهای شک وتردید را بسته است وامام (علیه السلام) حقانیت قیام این گروه وزمینه ساز بودن حکومت آنان را برای برپایی حکومت عدل (الله) در کمال صراحت بیان فرموده، وبطور ضمنی به راوی خبر نیز فهمانده است که انقلاب کنندگان وزمینه سازان حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) شیعه هستند وچون قیامشان برای حق ویاری دین وزنده ساختن احکام شریعت سید المرسلین است، لذا کشته شدگان آنها نیز شهیدند.
ناظم الاسلام کرمانی، در کتاب (علائم الظهور) صفحه ی 97 پس از آنکه حدیث مزبور را از ابی خالد کابلی نقل کرده وبا کمال صراحت لفظ (مشرق) را به (ایران) ترجمه نموده است به دنبال آن چنین می گوید:
(در این خبر لفظ مشرق را به (ایران) ترجمه نمودم بعلت آنکه امام (علیه السلام) می فرماید آنچه از این گروه کشته می شوند، شهید شده اند واین جمله قرینه، وبلکه صریح است به آنکه مراد از (مشرق) آن مشرقی است که شیعیانش در آنجا می باشند وهمچنین اطلاق لفظ (مشرق) در اخبار بر مشرق فرات بسیار شده است).
حدیث هشتم: یکی از نشانه های نزدیک به ظهور
در توقیع شریفی که در سال 410 هجری از ناحیه ی مقدسه به افتخار (شیخ مفید)
صادر شده وبا خط شریف حضرت صاحب الامر (علیه السلام) شرف تحریر یافته، ودر آن توقیع حضرت حجة بن الحسن العسکری (صلوات الله وسلامه علیهما) به برخی از علامت قیام خویش اشاره فرمود وعلاماتی را که نشانه ی نزدیکی فرج وظهور مبارک حضرتش می باشد به مرحوم شیخ مفید خصوصا وبه شیعیان عموما خاطر نشان فرموده ومرحوم طبرسی آن را در کتاب (احتجاج) نقل نموده چنین آمده است:
(بسم الله الرحمن الرحیم) اما بعد؛ سلام بر تو ای مخلص در دین، که در ولایت ودوستی ما خانواده مخصوص به یقین گشته ای... ما اگرچه بر طبق آنچه خداوند برای ما وشیعیانمان مصلحت دانسته تا زمانی که دولت دنیا در دست تبهکاران است در سرزمین دور دستی سکنا گزیده ایم که جایمان از جایگاه ستمگران به دور است ولی با این حال از احوال شما آگاهیم وهرگز چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست، ومی دانیم که چه گرفتاری وپریشانی به شما (شیعیان) رسیده است.
از آن وقتی که بسیاری از شماها به کارهائی دست زدند که پیشینیان صالح شما از آن روگردان بودند، وپیمانی را که خداوند از آنها گرفته بود پشت سر انداختند، گوئی از آن بی خبر بودند، ما شما را رها نکرده ویاد شما را از خاطر نبرده ایم وگرنه آن چنان سختی ها به شما روی می آورد که دشمنان، شما را مستأصل ساخته واز ریشه وبن برمی کندند.
فاتقوا الله جل جلاله، وظاهرونا علی انتیاشکم من فتنة قد أنافت علیکم، یهلک، فیها من حم أجله، ویحیی عنها من أدرک أمله، وهی أمارة لأزوف حرکتنا، ومباثتکم بأمرنا ونهینا، (والله متم نوره ولو کره المشرکون).
از خدا بترسید، وتقوی را پیشه خود سازید وما را در پیدایش فتنه ای که در پیش است ومدتی به درازا خواهید کشید وکسی که اجلش نزدیک شده در آن فتنه بهلاکت خواهد رسید وآن کس که عمرش به پایان نرسیده است نجات خواهد یافت، یاری دهید، آن فتنه نشانه ی نزدیکی قیام ما واظهار نمودن شما امر ونهی ما را برای همدیگر است وخداوند نور خود را به پایان خواهد رساند اگر چه مشرکان را خوش نیاید.
پس شما، از روشن شدن آتش جاهلیت، آتشی که گروهی اموی مسلک آن را روشن می کنند، تا بدین وسیله (فرقه ی مهدیه) (یعنی: شیعیان ومعتقدین به امام زمان (علیه السلام)) را بترسانند، به تقیه متمسک شوید. ومن ضمانت می کنم نجات کسی را که در آن فتنه خواهان منزلتی نباشد ودر طعن آن به راه پسندیده گام نهد وراهی را که موجب رضای خداست بپیماید.
اذا حلت جمادی الأولی من سنتکم هذه، فاعتبروا بما یحدث فیه، واستیقظوا من رقدتکم لما یکون فی الذی یلیه ستظهر لکم من السماء آیة جلیة، ومن الأرض مثلها بالسویة، ویحدث فی أرض المشرق ما یحزن ویقلق، ویغلب من بعد علی العراق طوائف عن الاسلام مراق، تضیق بسوء فعالهم علی أهله الأرزاق، ثم تنفرج الغمة من بعد ببوار طاغوت من الأشرار،: ثم یسر بهلاکه المتقون الأخیار.
چون ماه جمادی الاولی از این سال (یعنی سالی که فتنه ها وحوادث در آن روی می دهد) فرا رسد بدانچه در آن ماه اتفاق می افتد پند گیریدو برای آنچه پس از آن می آید (خود را آماده نموده) واز خواب غفلت بیدار شوید.
بزودی از آسمان برای شما نشانه ی آشکاری ظاهر می شود ومانند آن نشانه ای از زمین نیز بطور مساوی برایتان نمودار می گردد. ودر مشرق زمین، جریان ناگوار وحزن آوری که موجب قلق واضطراب مردم باشد اتفاق می افتد ومردمی که از اسلام هیچگونه بهره ای ندارند بر سر مردم عراق مسلط می گردند، که بوسیله ی کردار ناپسند آنها امرار معیشت وروزی بر مردم عراق تنگ می شود، وپس از این جریان با نابود شدن مرد سرکشی از اشرار اندوه بر طرف می گردد واز نابودی او مردمان با تقوی ونیکان خوشنود می شوند(331).
خواننده ی عزیز! در این توقیع شریف آنچنانکه ملاحظه فرمودید، همه ی گفتنیها گفته شده ونشانه هائی که دال بر نزدیک قیام حضرت است به وضوح گوشزد گردیده است، ولی متأسفانه برخی از نویسندگان که در گذشته این توقیع شریف را ترجمه کرده اند، بدون توجه به این نکته ی مهم: که حضرت فرموده است (وهی امارة لازوف حرکتنا) یعنی: وآن فتنه نشانه ی نزدیکی قیام ما است بگونه ای آن را ترجمه نموده اند که گوئی همه ی حوادث مذکوره ی در توقیع، مربوط به زمان (شیخ مفید) است.
در حالی که حضرت تمام جریاناتی که پیش از ظهور مبارکش در عراق روی خواهد داد، وهم چنین حوادث دردناک وناگواری که برای دوستان وشیعیانش در ایران اتفاق خواهد افتاد که قلب مبارک حضرتش را جریحه دار خواهد نمود، در کمال صراحت پیشگوئی فرموده وبا لطف وعنایت پروردگار، پرده از روی چهره ی زشت، ونازیبای حکام خود فروخته ی عراق، که از اسلام ومسلمانی بهره ای ندارند، به روشنی برداشته وسرکرده ی آن گروه شرارت پیشه را به عنوان طاغوت اشرار معرفی نموده ودر نتیجه هلاکت ونابودی او را به نیکان وتقواپیشگان بشارت داده است.
تذکر
دراینجا بار دیگر این نکته را متذکر می شویم، که برخی از نویسندگان بدون توجه به نکات ظریف ولطیف ومثبتی که در توقیع حضرت صاحب الامر (علیه السلام) که به افتخار شیخ مفید شرف صدور یافته آمده است، کلیه ی علائم در توقیع را بر حوادث گذشته حمل نموده، وهمه ی آنها را جزء حوادثی که واقع شده به حساب آورده اند.
در حالی که هیچ نشانه ای بر وقوع چنین حوادث شکننده ای در زمان مرحوم شیخ مفید -علیه الرحمه- در تاریخ ثبت نشده وهیچگونه گزارشی در این زمینه به ما نرسیده است وخود آنها هم بطور ضمنی اعتراف دارند که دلیل قاطعی که بیانگر وقوع چنین حوادث سهمگینی باشد در دست ندارند.
بعلاوه اشارات وکنایات وجملاتی در توقیع شریف دیده می شود که دال بر عظمت وگستردگی حوادث مذکوره ی در توقیع است ونشان می دهد که جملگی آن حوادث از علائم ظهور است که ما برای مزید اطلاع به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1- در این توقیع، حضرت فرموده است: (شما شیعیان، در پیدایش فتنه ای که در پیش است ومدتی به درازا خواهد کشید ودر آن فتنه کسی که اجلش رسیده باشد بکام مرگ خواهد افتاد وآن کس که عمرش تمام نشده نجات خواهد یافت، تقوی را پیشه ی خود سازید وما را یاری دهید). که این جملات پر محتوی، حاکی از یک فتنه ی بزرگ وخاموش نشدنی وجنگی طاقت فرسا وطولانی است.
2- حضرت فرموده است: (آن فتنه، نشانه ی نزدیکی حرکت ماست که بدون تردید حرکت در اینجا به معنای قیام وظهور است، چه آنکه بلا فاصله حضرت به دنبال این جمله فرموده است: (والله متم نوره ولو کره المشرکون)؛ خداوند نور خود را به پایان خواهد رساند، وذکر این جمله، اشاره به ظهور مبارک آن حضرت است.
3- حضرت فرموده است: (از روشن شدن آتش جاهلیت که آنرا گروهی اموی مسلک روشن می کنند وبدان دامن می زنند، به تقیه متمسک، شوید، ویا خویشتن را محفوظ نگهدارید) که این خود نشانه ی درگیری واختلاف عرب وعجم است که در روایات دیگری نیز بدان تصریح شده است(332).
4- حضرت فرموده است: (آنها می خواهند با روشن ساختن آتش (جنگ) گروه راه یافته، (یعنی: شیعیان، ویا معتقدین به امام زمان (علیه السلام) را بترسانند)، که این خود نیز یکی از علائم ظهور است. چه آنکه مطابق اخبار زیادی که در منابع روائی شیعه وسنی آمده است، خروج خراسانی از ایران همان وحمله ی دشمنان دین وانسانیت به ایران، وزدن شهرهای ایران وکشتن بیگناهان همان(333).
5- حضرت فرموده است: (در آن سال از ماه جمادی الاولی که حوادث در آن واقع می شود، نشانه ی روشنی از آسمان، وهم چنین نشانه ی بارزی به طور مساوی از زمین برای شما آشکار می شود) که نشانی از وقوع چنین نشانه هائی در زمان شیخ مفید- رحمة الله علیه، در تاریخ دیده نمی شود.
6- حضرت فرموده است: (در سرزمین مشرق، یعنی: در ایران ویا تمام خاورمیانه، جریان ناگواری که موجب اضطراب ونا راحتی مردم باشد روی می دهد) که دلیل قانع کننده ای بر وقوع چنین جریانی در زمان شیخ مفید در دست نیست.
7- حضرت فرموده است: (بعد از این جریان، طوائفی که از دین وایمان بهره ای ندارند بر سر مردم عراق مسلط می شوند) که می توان گفت: مقصود از این گروههای خارج از دین، پیدایش احزاب مختلف، وروی کار آمدن آنها ووقوع کودتاهای پی در پی در عراق، وهجوم لشکریان سفیانی بدین سرزمین است.
بنابراین با توضیحاتی که درباره ی توقیع شریف یاد آور شدیم می توان گفت: آنچه را که برخی از نویسندگان در توضیح علائم یاد شده ی در توقیع مبارک آورده اند، صرف احتمالاتی بیش نیست. واین احتمالات هم نمی تواند بیانگر اثبات مدعای آنان ونشان دهنده ی واقعیت وحقیقت باشد.
در پایان این بحث لازم است این نکته را خاطر نشان سازیم که روایات مربوط به (مشرق) وحرکت پرچمهای سیاه، تنها به روایاتی که ما از باب نمونه ذکر نمودیم منحصر نمی شود، بلکه این روایات به قدری زیاد وفراوان است که اگر کسی بخواهد همه ی آنها را در یکجا گردآوری کند خود کتابی قطور ومفصل خواهد شد.
والبته ما در اینجا در صدد جمع آوری احادیث مربوط به (مشرق) وهم چنین جرح وتعدیل آنها واینکه روایت درست است یا آن، واین صحیح است یا دیگری، نیستیم. ونمی خواهیم پیرامون یکایک آن روایات اظهار نکنیم، بلکه هدف ما از نقل اینگونه روایات تنها بدین لحاظ است که بفهمانیم در هر جا در روایات ائمه معصومین (علیهم السلام) از: (خروج پرچمهای سیاه از مشرق) سخن رفته است معمولا وبلکه واقعا نظر روایات از (مشرق) به ایران اسلامی معطوف بوده است، چنانکه در حدیث (سوم) که درباره ی مشرق وپرچم های سیاه ملاحظه گردید، به ایرانی بودن صاحبان پرچمهای سیاه تصریح شده بود.
خراسان منطقه قیام زمینه سازان
اینک برای اینکه معلوم شود هدف روایات از (مشرق) در واقع ایران اسلامی بوده است چند نمونه از احادیثی را که در رابطه با حرکت پرچمهای سیاه از خراسان از ائمه معصومین (علیهم السلام) روایت شده وحدود جغرافیایی منطقه ی قیام زمینه سازان را به نحو شایسته ای از میان کلیه ی مناطق شرقی جهان مشخص ساخته است در اینجا می آوریم تا صدق سخنان گذشته ما بر خواننده گرامی روشن شود. واینک نمونه ای چند از روایاتی که درباره ی خروج پرچمهای سیاه از (خراسان) رسیده است.
1- مرحوم سید بن طاووس - علیه الرحمه- در کتاب (الملاحم والفتن) در مورد خروج پرچمهای سیاه از (خراسان) حدیثی را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بدین صورت آورده است:
(عن ثوبان قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) اذا رأیتم الرایات السود خرجت من قبل خراسان فأتوها ولو حبوا علی الثلج، فان فیها خلیفة الله المهدی)(334).
ثوبان روایات کرده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: هر گاه دیدید که پرچمهای سیاه از طرف خراسان (یعنی: از ایران برای نبرد) خارج شد، پس شما بسوی آنها بشتابید اگرچه با دست وزانو (مانند کودکان خردسال) بر روی برف راه بروید زیرا خلیفه خدا مهدی (علیه السلام) در میان آنها ویا با آنهاست.
صاحب کتاب (عقد الدرر) یوسف بن یحیای شافعی، پس از آنکه این حدیث را از رسول گرامی اسلام نقل نموده ومدارک ومآخذ آنرا ذکر کرده است در معنای این جمله، از حدیث پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که فرموده است (زیرا خلیفه ی خدا مهدی در میان آنهاست) چنین می گوید: ممکن است معنای این جمله این باشد که صاحبان آن پرچمها قدرت وسلطه ای به دست می آورند وزمینه ی حکومت وسلطنت حضرت مهدی (علیه السلام) را فراهم می آورند.
2- جلال الدین سیوطی، در کتاب (الحاوی للفتاوی) در مورد خروج پرچمهایی سیاه از خراسان واهداف صاحبان پرچمها در روایتی از (ابو هریره) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چنین آورده است:
(عن أبی هریرة قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) تخرج من خراسان رایات سود فلا یردها شیء حتی تنصب بایلیاء)(335).
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده: پرچمهای سیاهی از خراسان (برای نبرد) بیرون می آید که هیچ چیز نمی تواند جلو آنها را بگیرد تا اینکه در (بیت المقدس) نصب می شود(336).
آنگاه (سیوطی) درباره ی این پرچمها چنین می گوید:
ابن کثیر درباره ی این پرچمها نه آن پرچمهای سیاهی است که (ابو مسلم خراسانی) با آنها آمد ودولت بنی امیه را سرنگون ساخت بلکه این پرچمهای سیاه، پرچمهای سیاه دیگری است که برای یاری دادن وملحق شدن به مهدی (علیه السلام) می آیند وقیامشان به قیام حضرت مهدی (علیه السلام) متصل است.3- نویسنده ی کتاب (غیبت نعمانی) درباره ی خروج پرچمهای سیاه از خراسان حدیثی را از امیر المؤمنین (علیه السلام) بدین صورت نقل کرده است:
(عن أبی جعفر محمد بن علی (علیهما السلام) قال: سئل امیر المؤمنین (علیه السلام) عن قوله تعالی (فاختلف الأحزاب من بینهم) فقال: انتظروا الفرج من ثلاث فقیل یا امیر المؤمنین ما هن؟ فقال اختلاف أهل الشام بینهم، والرایات السود من خراسان، والفزعة فی شهر رمضان)(337).
امام باقر (علیه السلام) فرمود که: از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی این آیه ی شریفه: (فاختلف الاحزاب من بینهم)(338) سؤال شده، حضرت فرمود: با دیدن سه علامت منتظر فرج باشید. یا امیر المؤمنین (علیه السلام) آن سه علامت چیست؟ فرمود یکی اختلافی است که در میان شامیان، یعنی: اهل شام، پیدا می شود، ودیگری آمدن پرچمهای سیاه از خراسان است، وسومی وحشتی است که در ماه مبارک رمضان پدیدار می گردد.
عرض شد یا امیر المؤمنین! وحشت در ماه رمضان چیست؟ فرمود: مگر نشنیده اید گفتار خدای تعالی را که در قرآن کریم می فرماید (وان نشأ ننزل علیهم من السماء آیة فضلت أعناقهم لها خاضعین)(339)؛ اگر بخواهیم نشانه ای از آسمان برای آنها می فرستیم که گردنهایشان در برابر آن کج شده وخاضع گردند.
نشانه، آن صدائی است که از آسمان شنیده می شود بطوری که دختران پشت پرده را از خانه بیرون می کشد وخفتگان را بیدار می کند واشخاص بیدار را هراسناک می گرداند.
4- متقی هندی در کتاب (کنز العمال) درباره ی موضوع مورد بحث حدیثی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) بدین صورت آورده است:
ابی الطفیل، از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت به او فرمود: ای (عامر) هرگاه شنیدی که پرچمهای سیاه از خراسان نمایان شد، وتو در میان صندوقی قرار داشتی که درب آن را بسته وقفل کرده باشند، آن قفل وصندوق را بشکن تا در زیر آن پرچمها (به کمک صاحبان پرچمهای سیاه بشتابی وبه مبارزه ی با دشمنان برخیزی) واگر نتوانستی خود را به آنها برسانی باید آن چنان تلاش وکوشش کنی تا جائی که بتوانی خود را به آنها رسانده ودر زیر آن پرچمها مبارزه کنی تا وقتی که در راه خدا به افتخار شهادت نائل آئی(340).
5- در روایتی که جابر، از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت نموده چنین آمده است:
(عن جابر عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: تنزل الرایات السود التی تخرج من خراسان الکوفة فاذا ظهر المهدی (علیه السلام) بمکة بعثت الیه بالبیعة)(341).
جابر می گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: پرچمهای سیاهی که از خراسان خروج خواهند کرد به کوفه وارد خواهند شد وچون مهدی (علیه السلام) در مکه ظاهر گردید، آنان بیعت خود را برای آن حضرت خواهند فرستاد.
6- در ضمن روایت دیگری که درباره ی خراب شدن (شام) وخروج سفیانی وهجوم لشکریان او به عراق، از آن بزرگوار نقل شده چنین آمده است:
(فبیناهم کذلک اذ اقبلت رایات من خراسان، تطوی المنازل طیا حثیثا ومعهم نفر من أصحاب القائم)(342).
در این میان که لشکریان سفیانی درکوفه مشغول قتل وغارت هستند پرچمهای زیادی (که متشکل از چند لشکر است) از خراسان حرکت کرده، به سرعت منازل میان راه را طی می کنند وچند نفر از یاران حضرت (قائم) (علیه السلام) نیز با آنها است.
7- در ضمن حدیث مفصلی که درباره ی اوضاع عمومی قبل از ظهور وبعد از آن، از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت شده چنین آمده است:
(ویظهر السفیانی ومن معه حتی لا یکون له همة الا آل محمد (صلی الله علیه وآله) وشیعتهم، فیبعث بعثا الی الکوفة، فیصاب باناس من شیعة آل محمد (صلی الله علیه وآله) بالکوفة قتلا وصلبا، ویقبل رایة من خراسان حتی ینزل ساحل الدجلة)(343).
سفیانی وپیروانش آشکار می گردند وهیچ قصد وهمتی جز کشتن وآزار اولاد پیغمبر وشیعیان آنها را ندارند. او لشکری را به طرف کوفه می فرستد وعده ای از شیعیان آل محمد (صلی الله علیه وآله) را در آنجا می کشند وگروهی را هم به دار می زنند ولشکری نیز از خراسان حرکت کرده می آید تا اینکه در ساحل دجله فرود می آیند.
8- در یک حدیث دیگر که باز هم از امام محمد باقر (علیه السلام) درباره ی حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه- روایت شده چنین آمده است:
جابر می گوید: امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود: حضرت مهدی (سلام الله علیه) در موقع عشا در مکه مکرمه ظاهر می شود، وپرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وپیراهن وشمشیر آن حضرت با او خواهد بود، وهم چنین علامات ونور وبیانی به همراه خواهد داشت.
پس چون نماز عشا را بجای آورد با صدای بلند فریاد می زند (ای مردم) من خدا را به یاد شما می آورم وآن موقعی را که در مقابل او قرار می گیرید خاطر نشانتان می سازم، خدای تعالی حجت را بر شما تمام نموده وانبیاء وکتب آسمانی را فرستاده وبه شما فرمان داده است تا چیزی را برای او شریک قرار ندهید واطاعت او وفرمان پیغمبرش را محافظت کنید. وآنچه را که قرآن مجید احیاء کرده وزنده ساخته احیا کنید وآنچه را که قرآن کریم از بین برده از بین ببرید و(طریق) هدایت را یاری کنید، وبرای تقوی وپرهیزکاری معین ومددکار باشید، زیرا که فانی شدن دنیا نزدیک است ومن شما را بسوی خدا ورسول خدا (صلی الله علیه وآله) دعوت می کنم تا به کتاب خدا عمل کنید وباطل را از میان برده ونابود کنید وسنت وشریعت را احیا نمائید.
پس با سیصد وسیزده نفر به تعداد (اصحاب بدر) بدون اینکه با یکدیگر وعده ای داشته باشند (بدون قرار قبلی) مانند لکه های ابر پائیزی که در یکجا جمع می شوند، بدور هم گرد می آیند، آنان پارسایان شب وشیران روزند وحضرت مهدی (علیه السلام) در میان آنها ظاهر می شود.
(پس خداوند (بوسیله ی او) سرزمین حجاز را می گشاید وکسانی را که از بنی هاشم در زندان بسر می برند آزاد می کند وپرچمهای سیاه در کوفه وارد می شوند وصاحب پرچم های سیاه (که ظاهرا همان سید خراسانی معروف است) بیعت خود را برای آن حضرت می فرستد، ومهدی (علیه السلام) لشکریان خود را به اطراف می فرستد وظلم وستم واهل آن را از بین می برد، وکار او روبراه وشهرها در اختیار او قرار می گیرد وخداوند قسطنطنیه را به دست با کفایت او فتح می کند)(344).
آنچه تا اینجا گفته شد، گوشه هائی از احادیث مربوط به مشرق وخراسان بود که ما آنها را بعنوان نمونه، واینکه هدف از مشرق وخراسان (ایران) است در رابطه با نهضت اسلامی ایرانیان پیش از ظهور آوردیم واز این قبیل روایات در کتب شیعه وسنی فراوان یافت می شود وآنچه را که ما تا اینجا آوردیم تنها، قسمتی از آن روایات است، والبته نگفته ها در این مورد بسیار است واگر ما می خواستیم همه ی آنچه را که در این باره از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) وصحابه وتابعین روایت شده است در این مجموعه ی مختصر نقل کنیم از اصل مطالب باز می ماندیم، ولذا به همین مقدار اکتفا نمودیم وامیدواریم که با نقل روایات یاد شده توانسته باشیم منطقه ی قیام زمینه سازان دولت جهانی حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) را به دوستداران عدالت ومنتظران فرج اهل بیت (علیهم السلام) شناسانده باشیم.
بخش سوم: درباره ی نهضت سید حسنی وخراسانی
سید حسنی کیست وخراسانی کدام است
آنچه در میان مسلمانان وبویژه مسلمانان شیعه ی اثناعشری (دوازده امامی) در مورد قیام دینی ویا بعبارت دیگر انقلاب اسلامی ایرانیان قبل از ظهور، برهبری سیدی جلیل القدر (سید حسنی) در اذهان بیشتر مردم از عوام گرفته تا خواص به مرور زمان شهرت پیدا کرده این است که:
از نظر اخبار اسلامی چنانکه در پیشگوئیهای پیشوایان مذهبی آمده است ناچار باید در آخر الزمان، پیش از ظهور مسرت انگیز حضرت ولی عصر (عج) یکی از نواده های امام حسن مجتبی (علیه السلام) بنام (سید حسنی) از جائی بنام خراسان، پیدا شود وبا پرچم هایی سیاه که نشانه ی نهضت اسلامی اوست قیام کند، وبا کشور همسایه ی ایران (یعنی: عراق) به مبارزه برخیزد وپیوسته به این مبارزه ادامه دهد وپی در پی ستمگران متجاوز را به قتل برساند وهمواره در این مبارزه فاتح وغالب وپیروز شود تا جائی که سپاهیان توانمند ونیرومندش به خاک عراق قدم نهاده وسرانجام به کوفه برسند وآنجا را محل اقامت وپایگاه نظامی خویش قرار دهند.
وچون در کوفه استقرار یافتند، همچنان منتظر بمانند تا زمانی که دوازدهمین امام معصوم شیعیان حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) در مکه ی معظمه ظاهر شده وآنان از کوفه بیعت خود را برای حضرت بفرستند ومراتب تسلیم وفرمانبرداری خود را نسبت به وی اعلام دارند. وبالاخره پس از آنکه حضرتش از مکه ی مکرمه متوجه سرزمین عراق گردید. ودر کوفه نزول اجلال فرمود، سید حسنی با همه ی یاران وپیروان ولشکریانش تلسیم حضرت گردند وزمام کار وحکومت اسلامی خویش را که تا آنروز در ایران انقلابی بدست داشته اند بکف با کفایت آن حجت مطلق الهی بسپارند.
آنچه تا اینجا گفته شد خلاصه وفشرده ی آن چیزی است که هم در روایات وهم در السنه وافواه مردم (از عوام وخواص) راجع به قیام دلاورانه ی سید حسنی شهرت فراوان دارد وشیعیان نیز سخت بدان پای بندند، ومعتقدند که نهضت چنین شخصیت ممتاز ومبارزی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در ایران اسلامی یکی از نشانه های بارز آخر الزمان، ومقدمه ی رهائی بشریت از چنگال ظلم وستم ستمگران ومژده ظهور مبارک حضرت ولی عصر (علیه السلام) است.
منشأ این عقیده از کجاست؟
حال باید دید منشأ پیدایش چنین عقیده ای در میان مسلمانان وبویژه (شیعیان) از کجاست؟ وچرا آنان به نهضت فردی بنام سید حسنی پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) معتقد گردیده وانقلاب مقدس او را مقدمه ی انقلاب جهانی حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) دانسته اند؟!
حقیقت مطلب آنستکه: منشأ پیدایش این عقیده در میان مسلمانان، وبخصوص شیعیان، روایات مختلفی است که در دو بخش جداگانه پیرامون نهضت دینی ایرانیان قبل از ظهور مبارک حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) در کتب حدیث دیده می شود.
یکی روایات فراوانی است که از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) وجانشینان معصوم آن حضرت درباره ی خروج مردی هاشمی با پرچم های سیاه از مشرق ویا خراسان روایت شده ودیگری روایات چندی است که در مورد قیام سیدی جلیل القدر در آخر زمان بعنوان سید حسنی از طرف قزوین ودیلم وطالقان از برخی از معصومین (علیهم السلام) نقل گردیده است.
از آنجا که از طرفی از مجموع این روایات دو مطلب استفاده می شود، یکی خروج مردی هاشمی، ودیگری خروج سید حسنی، واز طرفی هم بین مردم وگروهی از پژوهشگران ونویسندگان وصاحب نظران چنین شایع است که هاشمی خراسانی، همان سید حسنی است که محل خروج او خراسان ونشانه ی نهضت اسلامی او پرچم های سیاه است، از اینرو ما در اینجا برای اینکه معلوم شود که سید حسنی کیست وخراسانی کدامست؟ وآیا سید حسنی همان هاشمی خراسانی است یا اینکه خراسانی سید دیگری غیر از سید حسنی می باشد؟ نخست درباره ی سید حسنی ونهضت خدا پسندانه ی آن سید انقلابی بحث می کنیم، وسپس در فصلی جداگانه، (در بخش چهارم) نهضت هاشمی خراسانی را مورد بررسی قرار می دهیم. واینک مطالبی راجع به (سید حسنی) تقدیمتان می داریم.
نکته شایان توجه
در اینجا تذکر این مطلب لازم است که خاطر نشان سازیم، گرچه انقلاب اسلامی (ایرانیان) ونهضت مقدس (سید حسنی) مطابق اخبار وارده ی از اهل بیت (علیهم السلام) یکی از نشانه های بارز ظهور مبارک حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه واز علائم قریبه ی به ظهور است، ولی نکته ی بسیار مهم وشایان توجهی که در اینجا در رابطه با نهضت حسنی قابل ذکر ویادآوری است ونباید از آن غفلت نمود، وبر هر فرد محقق وپژوهشگری لازم است بدان توجه نماید این است که:
روایاتی که درباره ی نهضت (ایرانیان) ورهبری سید حسنی، از پیامبر عظیم الشأن اسلام وجانشینان معصوم آن حضرت، ویا از برخی از (صحابه) و(تابعین) رسیده است بصورت ظاهر مختلف ومتفاوت است. زیرا:
اولا - قسمتی از این روایات (همانگونه که در بخش دوم کتاب، تحت عنوان قیام زمینه سازان، سخن گفتیم) مربوط به خروج (پرچم های سیاه) از مشرق، وقسمتی هم مربوط به خروج (پرچمهای سیاه) از طرف خراسان است.
وثانیا- کلیه ی اخبار مربوط به نهضت ایرانیان، با اینکه همگی آنها از رهبری فردی عظیم وانقلابگر خبر می دهد که او (سید) و(هاشمی) واز دودمان پاک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وذریه ی طیبه ی علی وزهرا (علیها السلام) است، واز مجموع آنها چنین استفاده می شود که وی طرفدار حق ومبارزه کننده ی با (عراق) وهزیمت دهنده ی لشکریان سفیانی وتسلیم شونده به امام زمان (علیه السلام) در کوفه می باشد، وهم اوست که در اخبار وروایات اهل بیت (علیهم السلام) به عنوان (حسنی) از او یاد شده وبا همین اسم وعنوان در میان مسلمانان شهرت پیدا کرده است، با وجود این همه ی روایاتی که درباره ی او رسیده است بحسب ظاهر، متحد، ومتفق، ویکسان، ویکنواخت نیستند، زیرا: از یکسو، در تعداد قابل توجهی از روایات که از طرق شیعه وسنی روایت شده وو ائمه ی معصومین (علیهم السلام) از حرکت انقلابی مردی بزرگ از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از طرف مشرق سخن گفته اند، گاهی از او بعنوان خراسانی، وگاهی بعنوان هاشمی، وگاهی بعنوان حسنی، وگاهی بعنوان حسینی، وگاهی بعنوان سیدموسوی، وگاهی بعنوان مردی از دودمان پیغمبر، وزمانی هم بعنوان شعیب بن صالح از او یاد فرموده اند.
واز سوی دیگر، با اینکه در حدیث مفصلی که (مفضل) از امام صادق (علیه السلام) درباره ی خروج سید حسنی نقل نموده وامام (علیه السلام) نخستین محل حرکت انقلابی این سید بزرگوار را از جانب قزوین وطالقان ودیلم دانسته است با اینحال: در پاره ی دیگری از روایات نام (ری) وگیلان، وهمدان وبلاد جبل (یعنی: مناطق کوهستانی ایران) مانند: قم وقزوین وکرمانشاه وهمدان، به چشم می خورد که ذکر اسامی این شهرها، خود نشانه ی قیام چند نفر دیگر در دوران زمامداری (سید حسنی) از شهرهای مختلف ایران است.
بنابراین، با اینهمه اختلاف تعابیری که بصورت ظاهر در رابطه با قیام دینی (ایرانیان) وخروج پرچم های سیاه از مشرق یا خراسان، ونهضت پر ارج (سید حسنی) ویا (خراسانی) دیده می شود، اگر ما بخواهیم همه ی آن روایات را آنگونه که هست بپذیریم وبرای هر یک از شهرهای نامبرده که نام آنها در اخبار اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) آمده است یک رهبر مستقل وانقلابی فرض کنیم وبرای فلان شهر وفلان شهرستان یک رهبر عظیم جداگانه وانقلابگر بحساب بیاوریم، در این صورت باید بقول معروف کلاهمان پس معرکه باشد ودر نتیجه منتظر باشیم که هر قطعه ای از خاک ایران بدست یک حکومت مستقل وجداگانه باشد. در صورتی که چنین نیست، ومسلما انقلابگر در اصل، بیش از یکنفر نیست وآنهم بنابر آنچه از مجموع روایات فهمیده می شود، او یک شخصیت بزرگ سیاسی علمی مذهبی است که تمام نقاط (ایران) زیر نفوذ وسیطره ی اوست وهمه ی مردم ایران (جز تعداد کمی از مخالفین) در جنگ وصلح ورفاه وسختی یار ومددکارش می باشند.
آیا سید حسنی اهل خراسان است؟
در مورد این سؤال که آیا سید حسنی از اهل خراسان است ویا مشهور به خراسانی است بطور جزم از اخبار معلوم نمی شود، ولی اگر آنگونه که ما در بخش چهارم پیرامون نهضت خراسانی سخن گفته ایم نظریه ی برخی از دانشمندان وهمچنین روایاتی که به قیام سیدی حسینی از طرف مشرق اشاره می کند بپذیریم، وقائل شویم که مقصود از روایات از مشرق وخراسان کشور اسلامی ایران وآن سید انقلابی هم همان (حسنی) معهود است ولی بین حسنی وحسینی در نسخه های کتابهای موجود اشتباه رخ داده است، بطور قطع می توان گفت: نسبت دادن وی به خراسانی صحیح است. زیرا در صدر اسلام نسبت دادن به خراسان، به مشرق زمین زیاد اطلاق می شده است.
آیا حسنی وخراسانی عنوان دو نفر است
از آنجائی که در موارد بسیاری در پیشگوئیهای پیشوایان درباره ی قیام دینی ایرانیان، هم به نهضت سید حسنی، وهم قیام شخصیت دیگری بنام (خراسانی) اشاره شده وگروهی چنین عقیده دارند که سید حسنی همان خراسانی واز اهل خراسان وقیام او نیز از سرزمین خراسان خواهد بود از اینرو شایسته است پیش از آنکه روایات مربوط به این دو شخصیت را مورد بررسی قرار دهیم ببینیم آیا واقعا سید حسنی همان خراسانی معروف واز اهل خراسان ومحل قیام او همان شهر مشهد مقدس است یا اینکه خراسانی شخصیت دیگری غیر از (سید حسنی) می باشد.
در توضیح مطالب یاد شده آنچه می توان گفت این است که:
واقع مطلب، آنگونه که از برخی استفاده می شود، حسنی وخراسانی عنوان دو نفر است وحسنی غیر از خراسانی، وخراسانی غیر از سید حسنی است.
زیرا: چنانکه در بخش چهارم درباره ی (قیام خراسانی) وهویت او از نظر روایات ودیدگاه دانشمندان سخن خواهیم گفت، آن سید بزرگوار شخصیت ارزنده ای است که مطابق اخبار اهل بیت (علیهم السلام)، وتحلیل تحلیل گران روایات معصومین (علیهم السلام)،آباء واجداد گرامش در ایام فتوحات اسلام، یا بر اثر زور وفشار بیش از حد (امویان) و(عباسیان) نسبت به (علویان) به ایران مهاجرت نموده، ودر سرزمین خراسان رحل اقامت افکنده، وسپس به کشورهای همجوار مانند هند وچین مسافرت نموده، وپس از مدت زمانی بار دیگر به ایران باز گشته، ویا اینکه اساسا از همان کشورها به ایران آمده اند، واو پس از اینکه در این سرزمین پهناور به حد رشد وکمال رسید، دلاورانه قیام می کند ومردم مسلمان ایران را از شر سلاطین جور نجات می دهد وزمینه را برای ظهور حضرت صاحب الامر (عجل الله فرجه) وحکومت جهانی آنحضرت فراهم می نماید، وپیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) مرگش فرا می رسد ودعوت حق را لبیک می گوید(345).
واما سید حسنی که مطابق اخبار وارده در میان ایرانیان صاحب مقامی بس رفیع است، با تمام یاران وسپاهیانش به محضر حضرت بقیة الله - عجل الله تعالی فرجه - می رسند وبا آنحضرت بیعت می نمایند وبعد از ظهور مقام والایی پیدا می کنند(346).
در اینجا تذکر یک نکته یک نکته ضروری است وآن اینکه: هر چند از مجموع روایاتی که مستقلا درباره ی خروج سید حسنی وقیام هاشمی خراسانی رسیده چنین استفاده می شود که حسنی وخراسانی دو سید انقلابی مستقل اند که قیام یکی از آنها پیش از دیگری صورت خواهد گرفت ودیگری بعد از مدتی پا به عرصه ی وجود خواهد گذاشت، ولی با توجه به روایات فراوانی که درباره ی نهضت ایرانیان وخروج پرچم های سیاه رسیده است، وأئمه ی معصومین (علیهم السلام) در بعضی از این روایات خروج این پرچم ها را از مشرق، ودر بعضی از خراسان، ودر برخی دیگر بالفظ: از طرف مشرق: ویا از ناحیه ی خراسان دانسته اند، چنین فهمیده می شود که اگر در واقع حسنی، وخراسانی دو نفر باشند قیام ایندو، در یک زمان است وبین قیام این دو نفر چندان فاصله ی زیادی از نظر تحدید زمان وجود ندارد.
والبته هیچ بعید نیست وهیچ مانعی هم ندارد که حسنی وخراسانی مطابق اخبار وارده عنوان دو نفر باشد وهر دو نفر پس از دوران انقلاب واندکی پیش از ظهور در یک زمان خاص در رأس کار واداره ی امور کشور قرار گیرند وبا همکاری وهمیاری ومعاونت یکدیگر کشور را به پیش ببرند، اما یکی برتر وبالاتر، ودیگری زیردست وتحت نظر شخص برتر باشد. که البته این برهه از حکومت (زمینه سازان) طبق روایات وارده، مرحله ی دوم یا آخرین مرحله ی حکومت آنان است که به (شعیب بن صالح) و(سید حسنی) یا (سید خراسانی) مربوط می شود.
تذکر دیگر:
باید توجه داشت آنچه را که تا اینجا در رابطه با عنوان حسنی وخراسانی آوردیم در صورتی درست است که بگوئیم: سید حسنی وخراسانی در واقع دو نفرند اما اگر بخواهیم با دیده ی تحقیق وکاوش بیشتر به روایات وارده ی از معصومین (علیهم السلام) درباره ی نهضت دینی ایرانیان بنگریم وهمه ی آنها را در کنار هم قرار داده وبا دقت تجزیه وتحلیل نمائیم بزودی متوجه خواهیم شد که گرچه در بعضی از روایات هم به نهضت حسنی اشاره شده وهم درباره ی قیام خراسانی سخن بمیان آمده وچنین وا نمود شده است که حسنی وخراسانی عنوان دو نفر است، ولی: مطابق برخی از روایات غیر از روایاتی که از (مفضل بن عمر) از امام صادق (علیه السلام) بخصوص درباره ی حسنی رسیده است، نه سید صاحب اصلی دعوت حسنی است تا موسوم به حسنی باشد ونه هم قیام از نفس خراسان است تا اشکال وایرادی را ایجاد نماید.
بلکه آنچه از مجموع اخبار مربوط به (زمینه سازان دولت جهانی مهدی (علیه السلام)) استفاده می شود این است که: به فرض اگر حسنی وخراسانی عنوان دو نفر باشد، ایندو یار ومددکار یکدیگرند وقیام هر دو نفر از ایران است.
والبته این چیزی است که از بسیاری از روایات استفاده می شود، وگرچه تشخیص شناخت این دو سید انقلابی قدری سخت ودشوار است ولی بهر حال: بر هر انسان متتبع وخبیری که بخواهد روایات مربوط به نهضت ایرانیان را موشکافی کند این مطلب روشن وآشکار است ونیازی به این همه توضیح وتفسیر ندارد(347).
سید انقلابگر حسینی است نه حسنی
نکته ی مهم دیگری که در اینجا در رابطه با قیام مقدس سید حسنی باید مورد توجه قرار گیرد این است که:
هر چند در اخبار وروایات اسلامی از قیام دینی گروهی از مردم مسلمان ایران زمین که به رهبری سیدی پر تلاش وجهادگر وانسانی دلسوز ودلباخته ی حق که مردم آزاده ی ایران را برای نصرت دین حق دعوت می کند بعنوان حسنی ویا خراسانی گفتگو شده است (وما نیز بلحاظ اخبار وارده درصدد توجیه آنها برآمده واظهار داشتیم که اگر حسنی وخراسانی عنوان دو نفر باشد این دو یار ومددکار یکدیگرند) ولی در عین حال باید دانست که: سید صاحب اصلی دعوت آنچنانکه برخی گمان کرده اند که او حسنی است واز خراسان باید قیام کند ودر السنه وافواه مردم از عوام گرفته تا خواص با همین اسم وعنوان شهرت پیدا کرده است (حسنی) نیست، بلکه او سیدی حسینی است زیرا:
اولا: چنانکه قبلا هم تذکر دادیم، در بعضی از روایات به قیام مردی از دودمان حسین (علیه السلام) که از طرف مشرق خروج خواهد نمود تصریح شده است.
وثانیا: چنانکه در روایات مربوط به نهضت (حسنی) ملاحظه خواهید فرمود: در همان روایتی که موضوع قیام سید حسنی مطرح شده وبعنوان مدرک قرار گرفته وقیام کننده به نام (حسنی) معرفی گردیده است اختلافی در لفظ کلمه ی حسنی در نسخه های موجود روی داده است که از آن چنین فهمیده می شود که این سید عظیم انقلابی وجلیل القدر (سید حسنی) است واو با آن فهم وشناخت ودید خاصی که نسبت به اسلام دارد یکی از علماء بزرگ وفقهاء عالی مقام وروحانیون طراز اول ویکی از مراجع پر نفوذ وقدرتمند شیعه در زمان خود می باشد که بیشتر اتباع ویاران او در درجه ی اول سادات وروحانیون واهل علم می باشند.
علی هذا بطور جدی نمی توان گفت که قطعا آن سید انقلابی (حسنی) وقیام او از خراسان است.
در هر صورت، گرچه دربعضی از اخبار از نهضت فردی بنام حسنی سخن رفته است ونویسنده نیز منکر این مطلب نیست، چه آنکه ممکن است در میان ساداتی که در ایران در آستانه ی ظهور قیام می کنند شخصی بنام حسنی پیدا شود، ولی در هر حال نه نام او ونه محل خروج او هیچکدام بطور دقیق مشخص نیست. وهر چند که برخی عقیده دارند که قیام این سید بزرگوار از خراسان است اما: این عقیده با اصل روایت حسنی که امام صادق (علیه السلام) نخستین محل حرکت انقلابی او را از جانب قزوین وطالقان ودیلم دانسته است سازگار نیست زیرا آنچه از آن روایت فهمیده می شود این است که: قیام سید حسنی (اگر حسنی در روایت صحیح باشد) در ایران، از ناحیه ای است که آن ناحیه از نظر نقطه ی جغرافیایی ومنطقه ی اقلیمی قدیم، جزء سرزمین خراسان است.
بنابراین تنها چیزی که در مورد محل قیام سید حسنی می توان گفت این است که: هر چه هست، واین سید پرشور هر که هست قیام او در ایران است.
چند پرسش
در اینجا ممکن است کسی بپرسد: اگر واقعیت مطلب همانست که شما گفتید، ودر واقع سید حسنی وخراسانی که موضوع قیام هر دو، در اخبار اهل بیت (علیهم السلام) مطرح شده یکی است، پس چرا ائمه ی معصومین (علیهم السلام) گاهی انقلاب را به حسنی، وزمان دیگری به حسینی ویا خراسانی نسبت داده اند؟!
واگر قیام کننده در واقع یک نفر بیشتر نیست وآن هم (سیدی حسینی) است، نه حسنی، پس چرا در روایاتی که در زمینه ی قیام این شخصیت بزرگ انقلابی رسیده است این همه اختلاف دیده می شود؟! وچرا در روایات فراوانی که درباره ی (زمینه سازان حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) از ائمه ی معصومین (علیهم السلام)، روایت شده گاهی از مشرق وگاهی از خراسان، سخن به میان آمده است؟! وباز چرا وقتی که امامان معصوم (علیهم السلام) از حدود جغرافیایی منطقه ی قیام (سید حسنی) سخن گفته اند، وحدود منطقه ی قیام او را از جانب قزوین وطالقان ودیلم دانسته اند، از شهرهای متعدد وفراوان دیگری مانند: قم، قزوین، همدان، ری، گیلان، دیلم، طالقان وبلاد جبل، سخن گفته اند؟ آیا ذکر نام این شهرهای مختلف بخصوص علت وانگیزه ی خاصی داشته است؟!!
پاسخ
جواب این پرسشها بخواست خدا در آینده روشن خواهد شد ولی در اینجا برای اینکه خواننده ی عزیز را حیران وسرگردان نگذاریم، وآنان را بلا جواب رها نکنیم مختصرا عرض می کنیم: ممکن است علت اینکه ائمه ی طاهرین (علیهم السلام) گاهی از شخص قیام کننده بعنوان (حسنی) وگاهی بعنوان (خراسانی) سخن گفته اند، این باشد که:
اولا - چون پیشوایان مذهبی اسلام خواسته اند در پیشگوئیهای خود راجع به علائم ظهور حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بمردم مسلمان جهان بفهمانند که یکی از علائم حتمیه ی قریب بظهور، قیام دینی مردم مسلمان ایران به رهبری (سیدی) از دودمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است وقیام او نیز از سوی مشرق از منطقه ی خراسان است از اینرو، گاهی از آن سید بعنوان (حسنی) ویا حسینی، وگاهی هم بعنوان خراسانی یاد کرده اند تا بدینوسیله، هم سید بودن وی را بمردم بفهمانند، وهم محل قیام او را برای مردم مسلمان جهان مشخص فرمایند.
وثانیا- اینکه: ممکن است خراسانی، اشاره به رهبر اصلی نهضت، وحسینی، اشاره به قیام سید دیگری باشد. زیرا چنانکه در بخش چهارم در این باره بتفصیل سخن خواهیم گفت: پس از پیروزی انقلاب سادات دیگری نیز به ریاست خواهند رسید وصاحب اصلی انقلاب را یاری خواهند داد.
وثالثا - اینکه: اگر گاهی از قیام کننده بعنوان حسنی، وزمانی بعنوان خراسانی، یاد کرده اند ممکن است برای این بوده است که: نخواسته اند تمام خصوصیات یک انسان آزادی خواه آزاد منشی را که ذخیره ی الهی وزمینه ساز حکومت عدالت گستر مهدی موعود (علیه السلام) بوده است: برای همگان آشکار وهویدا ساخته وتمام مشخصات وی را یکجا بازگو نموده، وعلنا او را به همه ی جهانیان معرفی نمایند.
ورابعا- اینکه، ممکن است با این بیان، که گاهی از (قیام دولت زمینه سازان) از سرزمینی بنام (مشرق) وگاهی هم از سرزمینی بنام (خراسان) سخن گفته اند، هدفشان این بوده است که قیام زمینه سازان از سرزمین شرق واز سرزمین شرق هم ناحیه ای بنام (خراسان) از سرزمین ایران است. ولی در عین حال بیش از این نمی توان شخصیت آن قیام کننده را با صراحت کامل، وبطور واضح وآشکار، آنگونه که همه مردم او را بشناسند، در اختیار همگان قرار داد، تا بدینوسیله توانسته باشند وجود پربرکت آن سید انقلابی را از زیان وضرر دشمنان، مصون نگهداشته، وجان او را از خطرات احتمالی دشمن که در هر زمان ومکانی پیدا می شود حفظ نموده ودر نتیجه، مورد سوء قصد واقع نشود.
وخامسا- از طرفی این امکان وجود دارد که علت اینکه، امامان معصوم (علیهم السلام) در هر دوره وزمانی نام یکی از شهرهای معروف ومشهور ایران را ذکر نموده اند وبخصوص از برخی از شهرهای مرکز ومهم (ایران) که بنحوی با خراسان پرآوازه آنروز ارتباط پیدا می کرده است نام برده اند، هدفشان این بوده است که خواسته اند در نتیجه بدوستان وپیروانشان بفهمانند که بهرحال: نهضت چنین شخصیت بزرگواری که (سید) و(هاشمی) و(حسنی) ویا (حسینی) است، از کشور ایران اسلامی است، وکسانی هم که دعوتش را اجابت می کنند، وبه ندای روح بخش ودلنوازش در وقت نخستین فریاد (واسلاماه) او پاسخ مثبت می دهند، ودر جواب استغاثه اش (لبیک) می گویند، واو را در تمام دوران قیام وانقلاب وپس از آن، هنگام جنگ ونبرد یاری می نمایند، از همه ی شهرها وبخشها وروستاهای این مرز وبوم خواهند بود، نه از یک شهر بخصوص که کسانی خیال کنند وچنین پندارند که قیام او از شهر خراسان - ومشهد مقدس- است وتنها کسانی که یاریش می نمایند اهل خرسان می باشند.
واما اینکه أئمه ی معصومین (علیهم السلام)، محل قیام او را از جانب قزوین وطالقان ودیلم دانسته اند، بسیار مشخص، وواضح وآشکار است که با این بیان، خواسته اند به مسلمانان دنیا اعلام کنند که نخستین نقطه ی آغاز قیام چنین دلیر مرد آزاده ای در اطراف (قزوین) و(طالقان) وسرزمین (دیلم) (یعنی: مناطق کوهستانی ایران: از قزوین تا گیلان که از مناطق حساس ومرکزی این کشور، وبرحسب تقسیمات اقلیمی قدیم، جزء سرزمین (خراسان) است)، خواهد بود.
وروی این بیان ائمه ی معصومین (علیهم السلام) حتی منطقه ی قیام آن (سید) انقلابی را نیز بطور سربسته مشخص فرموده وجای هیچگونه شک وتردید برای احدی باقی نگذارنده اند.
خوشا بحال کسانی که ندای دلنواز، وفریاد استغاثه ی آن (سید) بزگوار را برای نصرت دین وسرکوبی متجاوزین، بشنوند، وبه سخنان جذاب ودلربایش که جان ودل را صفا وجلا می بخشد گوش فرا دهند، وعاشقانه به کوی او روی آورند واز جان ودل یاریش نمایند ودر برابر زورگویان ومستکبران بپا خیزند ودشمنان خدا وانسانیت را از کشور عزیز، ومیهن اسلامی خویش، با ذلت وخواری بیرون کنند وسعادت دنیا وآخرت را نصیب خود سازند.
آخرین سخن
واما سخن آخر، وآخرین سخن (پیرامون نهضت سید حسنی) بنظر قاصر نویسنده ی این سطور، آن سیدی که صاحب اصلی دعوت ومالک واقعی ایران است، وفریاد وا اسلامای او از سرزمین ایران اسلامی از نواحی (قزوین) و(طالقان) و(دیلم) بلند می شود، ومردم را به شورش وانقلاب علیه ظلم وبیدادگری فرا می خواند در مرحله ی اول فقط وفقط یک (سید) است. وآنهم چنانکه بعدا درباره ی محل خروج او، ویاران صدیق وراستینش از نظر روایات بحث وگفتگو خواهیم کرد ودر زمینه ی نهضت وقیام پرآوازه اش توضیح بیشتری خواهیم داد (سیدحسینی) است که بیشتر دستیاران وهمکاران او در رده ی بالا (روحانی) واز اهل علم ودانش وافراد پاکدل وبا تقوی وبا فضیلت هستند.
واین (سید) شخصیت کم نظیری است که مطابق آنچه از اخبار وروایات، استفاده می شود فقیه، عالم، دانشمند، سیاستمدار، زبان آور، مجاهد، مقاوم، ومجسمه ی تقوی وفضیلت است وانسانی پرکار وپرتلاش، وجهادگری خستگی ناپذیر است که در همان نخستین روزهای رشد وکمال با دیدن ظلم وستم قرار وآرام ندارد، واو بنده ی مطیع وفرمانبرداری است که از هیچ چیز وهیچ کسی نمی ترسد ونمی هراسد.
ولذا در موقعی که می بیند مردم در زیر شکنجه های طاقت فرسای اجانب وفشار وتعدی آنان دست وپا می زنند، در برابر توطئه های توطئه گران وتجاوز بیگانگان به حریم کشور اسلامی ایران، بپا می خیزد، وفریاد برمی آورد ودر راه اعتلاء کلمه ی حق، وپیشبرد اهداف عالیه ی اسلامی تلاش می کند، وبرای از بین بردن باطل ومحو آثار ظلم وستم، از ملامت هیچ ملامت کننده وسرزنش هیچ سرزنشگری واهمه ندارد، ویکتنه با دست خالی، وتنهای تنها قیام می کند وبر خدا توکل می نماید تا روزی که به پیروزی می رسد.
واما سید حسنی - اگر حسنی در روایت صحیح باشد- سید دیگری است که بحث درباره ی او به تفصیل در آینده ی نزدیک خواهد آمد.
پس چرا حسنی؟
اما اینکه برخی تصور کرده اند که آن سید انقلابی که قبل از ظهور خواهد آمد (سیدی حسنی) واز اولاد امام حسن مجتبی (علیه السلام) می باشد برای آن است که:
ناقلان حدیث وراویان اخبار اهل بیت (علیهم السلام) ویا کسانی که مأمور استنساخ ونوشتن کتابهای خطی، پیش از اختراع چاپ، بوده اند، هنگام نقل، ویا استنساخ حدیث (سهوا بدون اینکه تعمدی در تحریف ونقل آن، ومنحرف ساختن افکار عمومی داشته باشند) دچار اشتباه گردیده، واشتباها حسنی را بجای (حسینی) نقل وثبت کرده اند، وبدینوسیله چنین وانمود شده است که سید انقلابی قیام کننده ی پیش از ظهور (حسنی) است. ودلیل این گفتار، همان اختلاف نسخه هایی است که امروز در دسترس ما قرار دارد.
زیرا در برخی از آنها عبارات حدیث مربوط به (حسنی) چنانکه ملاحظه خواهید فرمود: لفظ (حسنی) ودر برخی دیگر کلمه ی (حسینی) وحتی در برخی نیز بجای حسنی وحسینی، کلمه ی حسن، وحسین (علیهما السلام) دیده می شود.
واما اگر آنها اشتباه نکرده باشند می توان گفت: چون خط قدیم خط کوفی بوده است، ودر خط (کوفی) حسنی، وحسینی، مشابه یکدیگر است، ودر آنزمان هم ماشین چاپی وجود نداشته، وچاپخانه ای در کار نبوده وکتاب نیز بدینصورتی که امروز رواج دارد در نزد همگان مرسوم ومتداول نبوده است، از اینرو اشتباها در نسخه ها (حسنی) بجای (حسینی) نوشته شده، وکسانی هم بدون اینکه در این باره کاوش کنند وتحقیقی بعمل آورند، به پیدایش (سید حسنی) از ناحیه ی خراسان، معتقد گردیده وآنرا در کتابهای خود نوشته اند، وگویندگان ومبلغان مذهبی هم همانگونه که حدیث را در کتابها دیده اند، بدون اینکه درباره ی کیفیت انقلاب آن (سید) وچگونگی نسب واقعی وی فکر، وتحقیق نمایند آنرا برای مردم بازگو کرده اند.
مضافا به اینکه اینگونه اشتباهات در کتابها، حتی در زمان ما که وسائل چاپ وماشینهای مدرن ومجهز چاپی در دست است، بسیار زیاد وفراوان در کتب موجود، دیده می شود که در اینجا بیک نمونه ی آن اشاره می کنیم.
یک مثال روشن
از باب مثال: مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه، در کتاب نفیس وپرارج (بحار الانوار) ج 51 ص 70-68: از کتاب (اکمال الدین) صدوق، در حدیث معراج پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از ابن عباس، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جزء حوادث وعلائمی که خداوند عالم به پیغمبرش خبر داده است، حدیث نسبتا مفصلی را روایت کرده است که در آخر آن چنین آمده است: و(وخروج رجل من ولد الحسین بن علی (علیه السلام)) یعنی از جمله ی علائم ظهور وقیام قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قیام وانقلاب مردی از فرزند زادگان حسین بن علی (علیه السلام) پیش از ظهور آن حضرت است.
در خود کتاب (اکمال الدین) صدوق، نیز (طبع کتابفروشی اسلامیه، سال 1369 هجری - قمری) ج 1 ص 361 تا 363، که مرحوم علامه ی مجلسی (علیه الرحمه) روایت ابن عباس را از آن کتاب نقل کرده است عین همین جمله ی (رجل من ولد الحسین (علیه السلام)) وجود دارد، ولی در ج 52 (بحار الانوار) صفحه ی 278-276، که مرحوم علامه، این روایت را بار دیگر از کتاب (المحتضر) تألیف شیخ حسن بن سلیمان (حلی) شاگرد (شهید اول) از علماء قرن نهم هجری نقل نموده است با اینکه خود حسن بن سلیمان هم، این روایت را از صاحب کتاب (معراج) شیخ صالح (ابی محمد الحسین) واو نیز حدیث را بسند خود از مرحوم صدوق، از ابن عباس روایت نموده، با این حال، قسمت اخیر روایت را این چنین آورده است:
(وخروج ولد من ولد الحسن بن علی (علیه السلام)) یعنی: از جمله ی علائم قیام (حضرت قائم (علیه السلام)) قیام وانقلاب مردی از فرزند زادگان ونواده های امام حسین مجتبی (علیه السلام) است.
در اینجا شما خواننده ی عزیز، ملاحظه می کنید که نخست بجای کلمه ی (رجل) لفظ (ولد) وبجای (حسین بن علی) حسن بن علی (علیه السلام) آمده است، در صورتی که حدیث ابن عباس در هر دو کتاب، یعنی: هم کتاب (کمال الدین) وهم کتاب (المحتضر) که نسخه های اصل روایت معراج به شمار میروند یکی است وسلسله ی سند حدیث، به ابن عباس منتهی می شود، وبا اینکه عبارات ومطالب حدیث بتمامه چه از نظر متن وچه از نظر سند، هم در بحار، وهم در کتاب (المحتضر) وهم در (اکمال الدین صدوق)، همه وهمه یکی است با وجود این، می بینید که بجای کلمه ی (حسینی) لفظ (حسنی) ذکر گردیده است.
اشتباه از کجاست؟
بدون شک میتوان اظهار اطمینان نمود که این اشتباه، یا از ناحیه ی نسخه برداران قبلی صورت گرفته، ویا اینکه از ناحیه ی چاپ کتابها، این اشتباه روی داده است وشأن مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه، وهم چنین (شاگرد شهید) اجل واعظم از آنست که دچار چنین اشتباه بزرگی گردند. والبته حقیر به چاپهای دیگر (بحار الانوار) مانند چاپ (کمپانی) و(امین الضرب) مراجعه نکرده ام ونمی دانم آیا در آن چاپها هم مانند این اشتباه وجود دارد یا خیر.
به هر حال: با مطالعه ی دقیق درکتب حدیث، وتعمق بیشتر درباره ی خروج (سید حسنی) برای هر انسان تیزبین ودور اندیش وژرف نگر وکنجکاو، بخوبی روشن می شود که بطور قطع ویقین، آن شخصیت عظیم وانقلابگر وبی باک ونترس وشجاع وجسور ومتهور که هیچگونه بیم وهراس به دل راه نمی دهد، ودر برابر همه ی زورمداران وقدرتمندان عالم می ایستد، ودر برابر سختیها وناملایمات روزگار، خم به ابرو نمی آورد، وآوازه ی انقلاب اسلامی خویش را با فریادهای (وا اسلاماه) بگوش جهانیان می رساند. وبا دگرگون ساختن اوضاع واحوال جهان، توجه محرومان ومستضعفان سراسر عالم را به ایران، وانقلاب اسلامی خویش جلب می نماید وزمینه ی حکومت جهانی مهدی موعود (علیه السلام) را فراهم می آورد، شخصیت کم نظیری است که (سید) (عالم) بزرگوار، مطاع، وفرمانروای علی الاطلاق مردم مسلمان (ایران) است.
واو کسی است که حرکت انقلابی او از بلاد شرق و(ایران) ودعوت انقلاب اسلامی او در میان ایرانیان پاکدل ودیندار ومتعهد به اسلام، واز ناحیه ی مشخصی بنام (دیلم) وقزوین وطالقان (که از نواحی قدیم خراسان وجزء سرزمین (دیالمه) است) صورت خواهد گرفت ولی (حسنی) بودن وی چه از نظر اخبار وچه از دیدگاه دانشمندان، مورد شک وتردید وبلکه در برخی از اخبار به (حسینی) بودن وی تصریح شده است.
سرگردانی نویسندگان
در اینجا خالی از مناسبت نیست به این نکته اشاره کنیم که بسیاری از محدثان ومؤلفان ونویسندگان وپژوهشگران نیز درباره (حسنی) بودن آن (سیدی) که از شرق قیام می کند تردید دارند، وندانسته اند که آیا واقعا او (حسنی) است یا حسینی)؟ ودلیل این گفتار، اظهار نظرهای مختلف وگوناگونی است که ابراز داشته اند.
در این زمینه منابع ومآخذ مستقل وفراوانی در دست است که نشان می دهد بیشتر کسانی که روایات مربوط به (سید حسنی) را در کتابهای خود آورده اند، متوجه نشده اند، که در واقع قیام کننده ی اصلی از سرزمین شرق چه کسی است. آیا در واقع او همان (سید حسنی) است؟ یا اینکه خراسانی است؟ ویا اینکه: فی الواقع (خراسانی) همان سید حسنی است! وبهر صورت نویسندگان ومحققان، در این باره دچار سردرگردانی شده اند!!
مثلا برخی از دانشمندان مانند- صاحب کتاب (نور الانوار) ومرحوم سید اسماعیل طبرسی نوری در کتاب (کفایة الموحدین) وناظم الاسلام کرمانی در کتاب (علائم الظهور) گاهی چنین اظهار می دارند که این (سید) ظاهرا از اولاد امام حسن مجتبی (علیه السلام) است، وگاهی می گویند: شاید نام او (حسن) باشد وگاهی می گویند، ممکن است ملقب به حسنی باشد!!
وبرخی دیگر از نویسندگان: مانند صاحب کتاب (مهدی منتظر) وهمچنین صاحب کتاب (یوم الخلاص) عقیده دارند که این (سید) حسنی، نیست، وبلکه (حسینی) است(348) وحتی مؤلف (یوم الخلاص) با تمام صراحت اظهار عقیده می کند که این سید انقلابی، همان خراسانی وبدون شک وشبهه (حسینی) است.
وهمین تعبیرات مختلف از سوی مؤلفان ومحققان، بیانگر این واقعیت است که (حسنی) بودن ویا (حسینی) بودن آن سید انقلابی تا هنوز در هاله ای از ابهام باقی مانده، ونشانگر سرگیجه وسرگردانی عده ی زیادی از دانشمندان ومحققان وپژوهشگران است، وگرنه، اینکه برخی می گویند: او حسنی است، وبرخی می گویند، شاید نامش حسن باشد، وعده ای می گویند وی خراسانی وحسنی، ویا حسینی است، معنا ندارد. وبهر حال عقیم ماندن تلاش پژوهشگران برای شناخت وشناسائی نسب واقعی (سید) نتیجه ی همان اختلاف روایات، ونسخه های کتابهای مختلف است وسبب اینکه ما این ابراز نظرها را در اینجا مطرح نمودیم برای این است که: اظهار نظرهائی که از طرف برخی از نویسندگان ابراز شده صد در صد حتمی وقطعی نیست وچنانکه در مبحث بعدی پیرامون (اقوال داشمندان) ملاحظه خواهید فرمود، خواهید دید که: خود آنها هم بطور ضمنی معترف هستند واقرار دارند که نظریه ی آنان جنبه ی حقیقت وواقعیت ندارد.
اقوال دانشمندان
اکنون برای روشن شدن واقعیت مطلب، راجع به قیام بی نظیر این سید بزرگ انقلابی، وآشنائی هر چه بیشتر، با شخصیت ممتاز وناشناخته ی وی (خواه بعنوان حسنی وخواه بعنوان حسینی) که آغاز انقلاب وحرکت اسلامی او از بلاد شرق وایران، واز یک منطقه ی جغرافیائی خاص، بنام (خراسان) شروع می شود ودعوت اسلامی او در میان ایرانیان دیندار، وشیعیان محروم این منطقه ی عظیم، وطرفداران سرسخت خاندان رسالت است، وقیام پرارج ونهضت پرثمرش، مستضعفان وستمدیدگان را امیدوار، واستکبارپیشگان وزراندوزان ومالپرستان وجاه طلبان مادی را مأیوس وجهانیان را دچار حیرت وشگفتی می سازد، وانقلاب پرآوازه اش پشت استکبار جهانی را می لرزاند، ودنیایی را دگرگون می کند، وانقلاب اسلامی وی تا ظهور ولی مطلق الهی وانقلاب جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) ادامه خواهد داشت، نخست گفتار برخی از دانشمندان گذشته را که درباره ی شخصیت وهدف وی اظهار نظر نموده اند می آوریم، وسپس عین روایاتی را که از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) درباره او روایت شده است نقل می کنیم، وتا جائی که مجال بحث وگفتگو باشد وفرصت اجازه دهد، به توضیح وتشریح آنها می پردازیم، تا اینکه با نیروی لا یزال الهی وکمک اخبار واحادیث آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نظر صحیح درباره ی آن سید پرشور وانقلابی که خواه ناخواه از دودمان پاک نبی گرامی، واز نوادگان اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) است، روشن شود.
واینک اقوال دانشمندان:
1- در کتاب (نور الانوار) تألیف: شیخ علی اصغر بروجردی که در سال 1301 هجری در زمان (ناصر الدین شاه قاجار) بچاپ رسیده است، پیرامون نهضت (سید حسنی) چنین می نویسد:
(از جمله ی علامات، که حتمیه ی قریب به ظهور است، خروج (سید حسنی) است، واو، جوان خوشروئی خواهد بود که از طرف (دیلم) و(قزوین) خروج خواهد نمود، وبه آواز فصیح بلند، فریاد خواهد کرد که ((ای مردم) بفریاد برسید آل محمد بیچاره را که از شما یاری می طلبد).
مؤلف کتاب (نور الانوار) پس از آنکه قسمتی از حدیث مفصل (مفضل)(349) را که از امام صادق (علیه السلام) درباره ی خروج (سید حسنی) رسیده است نقل می کند، در توضیح آن حدیث چنین می گوید:
(واین جوان یعنی: سید حسنی، یا از اولاد امام حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، یا آنکه (حسن) نام دارد یا ملقب به (حسنی) خواهد بود. ادعای نیابت و(بابیت) حضرت مهدی (علیه السلام) را نمی کند، بلکه (او) شیعه ی اثنا عشریه است، ومردم را به بدی وباطل دعوت نخواهد نمود، ولکن به بزرگی ومطاعیت وریاست خواهد رسید، وگفتار وکردار او موافق با شریعت حضرت خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد، ولکن در آن زمان کفر، عالم را فروگرفته باشد ومردم از دست آنها به تنگ آمده باشند که آنجوان حسنی فریاد برآورد که بفریاد برسید مضطر بی چاره را در آن وقت جمعی از مؤمنین که مستعد باشند او را اعانت (ویاری) نمایند، واو کم کم به کفار غلبه جوید واز ایشان بکشد وقوت بگیرد تا آنکه جمعیت او بسیار شوند.
ودور نیست که به طریقه ی سلاطین عادله حرکت نماید تا آنکه با جمعی کثیر وجمی غفیر وارد کوفه گردد، واین در وقتی است که (کوفه) آباد شده باشد، ومحل سکنای بزرگان باشد، ودر لشکر او طوایف مختلفه باشد، که از آن جمله باشند (طایفه ی زیدیه) که قائل به امامت (زید بن علی بن الحسین، یا زید بن حسن بن علی ابی طالب (علیه السلام)) باشند و(زیدیه) از عسکر (ولشکر) او، از اطاعت وانقیاد حضرت (قائم (علیه السلام)) سرباز زنند، وآن طایفه از اعراب خواهند بود، نه از اعجمیین (یعنی: نه از عجمها، وایرانیان) وخصوصیات دیگری هم دارد که انشاء الله (در هنگام نهضت وی ظاهر خواهد شد)(350).
2- مرحوم سید اسماعیل طبرسی نوری، در کتاب (کفایة الموحدین) درباره ی خروج (سید حسنی) با نقل حدیث (مفضل بن عمرو) وتوضیحاتی که از خود، بر آن افزوده است، چنین می نویسد:
(ششم: از علامات حتمیه ی، خروج (سید حسنی) است. وآن جوان خوش صورتی است که از طرف (دیلم) و(قزوین) خروج نماید وبه آواز بلند فریاد کند که بفریاد برسید آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را که از شما یاری می طلبد واین سید حسنی ظاهرا از اولاد امام حسن مجتبی (علیه السلام) باشد واو دعوی بر باطل ننماید ودعوت برنفس خود نکند، بلکه از شیعیان خلص ائمه ی اثناعشر وتابع دین حق ودعوی نیابت ومهدویت نخواهد نمود ولکن مطاع وبزرگ ورئیس خواهد بود.
ودر گفتار وکردار موافق است با شریعت مطهره حضرت خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله وسلم) ودر زمان خروج او چون کفر وظلم عالم را فرو گرفته باشد ومردم از دست ظالمان وفاسقان در اذیت وآزار باشند وجمعی از مؤمنین نیز مستعد باشند از برای دفع ظلم ظالمین در آنحال (سید حسنی) استغاثه نماید از برای نصرت دین آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پس مردم او را اعانت نمایند خصوصا گنجهای (طالقان) وظاهرا مراد از این (طالقان) طالقان (دیلم) باشد نه طالقان شام این گنجها از طلا ونقره نباشد، بلکه مردان شجاع قویدل ومسلح ومکمل که بر اسبهای اشهب (که کنایه از وسائط نقلیه ومرکبهای سواری است) سوار باشند ودر اطراف او جمع گردند وجمعیت او زیاد شوند، وبنحو سلطان عادل در میان ایشان حکم وسلوک نماید، وکم کم بر اهل ظلم وطغیان غلبه نماید (واز مکان وجای خود تا کوفه) زمین را از لوث وجود ظالمان وکافران پاک گرداند، وچون با اصحاب خود وارد کوفه شود به او خبر می دهند که حضرت حجة الله مهدی آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ظهور نموده است واز مدینه بکوفه تشریف آورده است، پس (سید حسنی) با اصحاب خود بخدمت آن حضرت مشرف می شوند، واز آن حضرت مطالبه دلایل امامت ومواریث انبیاء می نماید.
حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: بخدا قسم که آن جوان خود، آن حضرت را می شناسد ومی داند که او بر حق است ولکن مقصودش این است که حقیقت او را بر مردم واصحاب خود ظاهر نماید. پس آن حضرت دلایل امامت ومواریث انبیاء را از برای او ظاهر نماید در آن وقت (سید حسنی) واصحابش بیعت خواهند نمود مگر عده ی قلیلی از اصحاب او که چهار هزار نفر از (زیدیه) باشند که مصحفها و(قرآن) در گردن ایشان حمایل است، وآنچه مشاهده نمودند از دلایل ومعجزات آنرا حمل بر سحر مینمایند، ومی گویند، این سخنان بزرگی است وهمه ی اینها سحر است که بما نموده ونشانداده اند، پس حضرت حجت (علیه السلام) آنچه ایشان را موعظه ونصیحت نماید، وآنچه اظهار (اعجاز) نماید، در ایشان اثر نخواهد نمود. وحضرت تا سه روز ایشان را مهلت می دهد وچون موعظه ی آن حضرت وآنچه حق است قبول ننمایند، حضرت امر فرماید که گردنهای ایشان را بزنند، وحال ایشان بسیار شبیه است بحال خوارج نهروان که در لشکر حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) ودر جنگ (صفین) بودند(351).
3- ناظم الاسلام کرمانی، در کتاب (علائم الظهور) در مقاله ی پنجم، که تحت عنوان (علائم الظهور) آورده است در مورد خروج (سید حسنی) چنین می نویسد:
از علائم حتمیه، خروج (سید حسنی) است. وآن جوان خوش صورتی است که از طرف (طالقان) و(دیلم) و(قزوین) خروج کند، ویا او آن سیدی است از اولاد حضرت امام حسن (علیه السلام) ویا نام او (حسن) باشد، ویا ملقب به (حسنی) است. دعوی امامت، ونیابت وبابیت نکند، ومردم را بخود دعوت ننماید بلکه مردم را به اتحاد وترقی اسلام دعوت کند عادل نباشد اما مثل سلطان عادل حکم کند، مردم از اطراف دور او را بگیرند. این شخص، از قزوین تا کوفه را امن ومنظم کند وزمین ایران را از لوث ظلمه پاک کند وآن جوانی است که سن او کمتر از چهل سال باشد، وخوش صورت وپاک عقیدت باشد(352).
سپس ناظم الاسلام کرمانی، در دنباله ی سخنان خود پیرامون (نهضت سید حسنی) چنین می گوید: (در باب خروج سید حسنی) عبارات کتب مختلف است ومؤلف، فقط (در این مورد) بنقل از کتاب (کفایة الموحدین) اکتفا می نماید. وآنگاه وی جریان نهضت (سید حسنی) را مطابق آنچه که ما از مرحوم طبرسی نقل نمودیم از اول تا به آخر از همان کتاب کفایة الموحدین نقل کرده، وسپس در جای دیگر از همان کتاب چنین می نویسد:
خروج سید حسنی وقتی است که در (ایران) پادشاه مقتدر نباشد. وپس از غلبه ی کفر وظلم وقتل ونهب، خروج سید حسنی است از طالقان ودیلم، چنانچه سابقا ذکر شد. واز اخبار استفاده می شود که این (سید) دعوت بخود نکند اما مثل پادشاه رفتار کند واین در وقتی است که ایران پادشاهی نداشته باشد وجمهوری گردد ویا هرج ومرج گردد. یا ملوک الطوایف شود(353).
وآنگاه این دانشمند در آخر کتابش پیرامون نهضت سید حسنی چنین می گوید:
(در کتاب (دار الاسلام) نقل کرده است از کتاب (منتخب البصائر) حدیث (مفضل) را ودر باب خروج (سید حسنی) عوض حسنی، حسینی ذکر کرده است. پس قدر متیقن این است که: سیدی از اولاد فاطمه (علیهما السلام) از طالقان ودیلم خروج کند وبه طرف (قزوین) آید، (وایران) را از شر کفار نجات دهد واسلام را قوت دهد، اهل ایران را از شر سلطنت وضررهای سلاطین وظلمه آسوده کند خواه حسنی باشد خواه حسینی واین در وقتی است که امر بر مسلمانان سخت شود از طرف کفار وظلمه، ومردم یکی یکی، دوتا دوتا، دور سید حسنی (ویا حسینی) را گرفته وکم کم او آشکار وقوت گیرد، تا آنکه (در نتیجه) بطرف (نجف) حرکت کند وهمه جا با فتح وپیروزی باشد.
در کتاب (نور الانوار، فارسی) گوید: این سید، یا از اولاد امام حسن بن علی ابی طالب (علیه السلام) است، یا آنکه حسن نام دارد ویا ملقب به (حسنی) خواهد بود، وادعای نیابت و(بابیت) حضرت مهدی (علیه السلام) را نمی کند ومردم را به بدی وباطل دعوت نخواهد نمود ولکن به بزرگی ومطاعیت خواهد رسید. سابقا ذکر کردیم شخصی است خوش صورت که سن او کمتر از چهل سال باشد.
خوشا بحال اهالی طالقان که او را یاری کنند واز اخبار مستفاد می گردد که اشخاص (مختلف العقیده) در زیر لواء او جمع شوند وعاقبت عقاید آنان خوب شود جز چهار هزار نفر بقول صاحب (کفایة الموحدین) وچهل هزار نفر بقول صاحب (نور الانوار) و(بحار)، وشاید این مخالفین از اهل (ری) باشند که در برخی از اخبار آمده است که با امام (زمان) (علیه السلام) مخالفت وجدال خواهند نمود. اگرچه در اخبار تصریح شده است که از (زیدیه) باشند، ومؤلف، دوستان دوستان واولاد خود را وصیت می کند: همینکه دیدند (سیدی) حسن نام، از طرف (طالقان) و(الموت) یعنی: قزوین، ظاهر شد که صبیح المنظر وسنش کمتر از چهل سال باشد، ومدعی سلطنت وامری نباشد، بشتابید بسوی او، ودر زیر لوای او گرد آئید تا آنکه بتوسط آن لواء، برسند بحضور امام موعود چه آنکه راحت وامنیت وظفر وفتح، ودنیا وآخرت با آن لواء (یعنی پرچم آن سید) است و(العاقبة للمتقین) وپرهیز کنند از خیالات واوهام که این شخص (العیاذ بالله) سید نیست، یا زاهد وعابد نیست ویا ضعیف وبی معین است(354).
چند نکته مهم
خواننده ی عزیز: بعد از مطالعه نمونه هائی از (اقوال دانشمندان) لازم است بررسی کوتاهی در اطراف گفتار، واظهار نظر آنان درباره ی (سید حسنی) داشته باشیم، ولی پیش از آنکه درباره ی ابراز نظرها وتوضیحات آنها اظهار نظر کنیم، باید توجه داشته باشیم که دانشمندان مزبور، با ترجمه ی سطحی حدیث مربوط به سید حسنی، همگی آنها بدون توجه بمعنای کلمه ی (فتی) که در متن عربی حدیث آمده است، برگردان فارسی آن را بمعنی: (جوان) ترجمه نموده وگفته اند (سید حسنی جوانی است خوش صورت وزیبا روی که از طرف طالقان ودیلم وقزوین خروج کند) در صورتی که کلمه (فتی) در لغت عرب هر چند که بمعنای جوان نیز آمده است ولی در تمام موارد استعمال، بمعنای (جوان) نیست، واین کلمه نیز مانند سایر الفاظ عرب معنای وسیعی دارد وما انشاء الله درباره ی این کلمه (یعنی: فتی) در ذیل حدیث مربوط به حسنی تحت عنوان روایات پس از نقل اصل حدیث توضیح خواهیم داد که (فتی) بمعنی جوانمرد است نه بمعنای جوان، زیرا اگر کلمه ی (فتی) در حدیث مورد نظر تنها بمعنای جوان بود دیگر صفت (خوش صورت) که به دنبال آن آمده است لازم نداشت. وبهر حال بحث درباره آن در جای خود خواهد آمد واینک نکته ها:
الف: نکته ی اول اینکه: باید توجه داشت که مؤلف کتاب (نور الانوار) وصاحب کتاب (کفایة الموحدین) ونویسنده کتاب (علائم الظهور) که درباره ی سید حسنی، اظهار نظر نموده وگفته اند: او دعوی امامت ونیابت و(بابیت) ودعوی بر باطل ننماید علتش آنستکه: چون مؤلفین کتابهای نامبرده در زمانی می زیسته اند که در اوج رواج مذهب فرقه ی باطله (بابیت) و(بهائیت) بوده است، از اینرو برای آنکه قیام (سید حسنی) را یک قیام الهی معرفی نموده وبمردم بفهمانند که قیام آن سید انقلابی، علیه ظلم وبیدادگری وبرانداختن نظام طاغوتی در ایران اسلامی است، وقیام او زمینه ساز قیام حضرت مهدی (علیه السلام) است، لذا فرموده اند: که وی ادعای نیابت وبابیت نخواهد نمود، وبا این بیان، نهضت خداپسندانه سید حسنی را از نهضت مدعیان دروغین که بخاطر ریاست چند روزه ی دنیای فانی، ایمان نداشته ی خود را بباد فنا می دهند ومدعی امامت ونیابت وبابیت می شوند جدا ساخته اند.
ب: نکته ی دوم اینکه نویسنده ی کتاب (علائم الظهور) ناظم الاسلام کرمانی درباره ی (سید حسنی) اظهار عقیده نموده وگفته است: (عادل نباشد اما مثل سلطان عادل حکم کند) این معنا از عبارت متن عربی حدیث، که مفضل بن عمر، آنرا از امام صادق (علیه السلام) درباره ی خروج (سید حسنی) نقل کرده است، فهمیده نمی شود بلکه برخلاف گفته ی ایشان، آنچه از آن حدیث مستفاد می گردد، سراپا مدح وتعریف وتوصیف وتمجید است. وچنانچه ملاحظه خواهید فرمود از آن حدیث بوی کمترین بی عدالتی استشمام نمی شود، ونویسنده ی این سطور: بسیار متعجب است که (ناظم الاسلام کرمانی) این بی عدالتی را چگونه واز کجای حدیث بدست آورده است.
ج: نکته ی سوم: اینکه (ناظم الاسلام کرمانی) در قسمت اخیر سخنان خود درباره ی (سید حسنی) به دوستان واولاد خود سفارش کرده است: همینکه دیدند (حسن) نامی از طرف طالقان وقزوین ظاهر شد که صبیح المنظر وسنش از چهل سال کمتر بود، بسوی وی بشتابند تا در زیر (لواء) وپرچم او بحضور امام زمان (علیه السلام) برسند، اولا: باید توجه داشت که گرچه قیام کننده سید است ولی نامش (حسن) نیست، وآنچه حدیث می گوید (حسنی) است نه اینکه نامش حسن باشد، وثانیا: اینکه وی سفارش کرده است که دوستان واولادش از آن (سید) پیروی کنند در حقیقت معنایش این است که: او سخن اول خود را گفته است (عادل نباشد اما مثل سلطان عادل حکم کند) باز پس گرفته است.
د: نکته ی دیگری که در رابطه با توضیحات (ناظم الاسلام) پیرامون سن مبارک (سید حسنی) باید بدان توجه داشت این است که: وی گفته است: (وآن جوانی است که سن او کمتر از چهل سال باشد) البته این درست است که ممکن است از نخستین روزی که (سید) شروع به فعالیت می کند، ومردم را از خواب غفلت بیدار می نماید وکم کم جوانان وسالخوردگان را علیه طاغوتیان زمان می شوراند، در نخستین روزهای کمال وسنین جوانی باشد، ولی این مطلب از نص صریح حدیث فهمیده نمی شود بلکه آنچه از مفهوم این کلمه گفته اند: از چهل سال ببالاست نه کمتر از چهل وبهر حال تعیین سن مبارک (سید) اجتهادی پیش نیست هر چند که کلمه ی (فتی) در لغت بمعنای جوان هم آمده، ودر برخی از روایات نیز درباره ی (خراسانی) آمده است که (جوانی از خراسان خواهد آمد ودر پیشاپیش او شعیب بن صالح است).
زیرا اولا- سیاق عبارت خود حدیث (سید حسنی) گواهی می دهد که مقصود از (فتی) در این حدیث، جوان بودن نیست، بلکه (جوانمرد) بودن است.
وثانیا- اینکه: این روایت (که جوانی از خراسان خواهد آمد) صریح در حسنی نیست، وبعلاوه احتمال می رود که مقصود از آن سید جوان، سید دیگری باشد که البته بحث درباره ی او در جای خود خواهد آمد.
ه- آخرین نکته ای که در رابطه با قسمت اخیر سخنان (ناظم الاسلام) باید توضیح دهیم این است که: وی در کتاب (علائم الظهور) در ص 179 گفته است: (در کتاب (دار السلام) نقل کرده است از کتاب (منتخب البصائر) حدیث مفضل را ودر باب خروج سید حسنی: عوض حسنی، حسینی ذکر کرده است)
در مورد این مطلب باید گفت حقیقت این است که: هر کس در این باره هر گونه اظهار نظری بنماید، حق دارد وهرگز نباید کسی او را مذمت نماید، زیرا همانگونه که ما قبلا توضیح دادیم ومفصلا درباره ی سید حسنی، وسرگردانی نویسندگان بحث وگفتگو نمودیم، علت اینگونه ابراز نظرها، همان اختلاف نسخه ها وعبارات گوناگون کتابهاست.
به هر حال، ما برای اینکه اطمینان خاطر بیشتری پیدا کنیم: به هر دو کتاب (یعنی: هم به کتاب (دار السلام) وهم به کتاب (منتخب البصائر)) مراجعه نمودیم، ولی متأسفانه در آن دو کتاب چنان مطلبی را، بدان صورت که (ناظم الاسلام) در کمال صراحت نقل کرده بود نیافتیم، بلکه پس از تحقیق وبررسی هر دو کتاب، به این نتیجه رسیدیم که: چون مرحوم (عراقی) صاحب کتاب (دار السلام) پس از نقل حدیث (مفضل) جریان خروج سید حسنی را بنقل از بحار علامه مجلسی از کتاب (منتخب البصائر) حسن بن سلیمان حلی آورده است، وبه دنبال آن گفته است که حسن بن سلیمان در حدیث مفضل، پس از ذکر اولین کلمه ی (حسنی) در تمام موارد دیگر حدیث، بجای کلمه ی حسنی، لفظ حسین (علیه السلام) را نقل نموده است، از اینرو ناظم الاسلام کرمانی چنین نتیجه گرفته است که پس باید آن سید انقلابی، حسینی باشد.
البته باید توجه داشت که گرچه نتیجه ی بررسی برخی از روایات مربوط به (حسنی) همین است وما نیز با این نتیجه گیری ناظم الاسلام کرمانی، در حسینی بودن آن سید انقلابی وانقلابگر اصلی که صاحب واقعی انقلاب، وفرمانروای مطلق ایرانیان است، موافقیم (وحسنی بودن ویا حسینی بودن هم برای ما مطرح نیست چه آنکه هر دو آن امام نور واحدند، (والحسن والحسین امامان قاما أو قعدا) وفرزندان آن دو بزرگوار وفرزندان فرزندانشان نیز که برای احقاق حق واماته باطل قیام می کنند برای هیچکس از مردمی که طرفدار حقند، تفاوتی ندارند) ولی حدیث کتاب (منتخب البصائر) بر حسینی بودن آن سید انقلابی دلالت نمی کند، بلکه تمامی آن حدیث در رابطه با حرکت دشمن شکن (سید حسنی) است مگر آنکه، همانگونه که سابقا گفتیم قائل شویم که این اشتباه از ناحیه ی نسخه برداران حدیث، صورت گرفته است.
به هر حال در مورد برخی از احادیث مربوط به (سید حسنی) اختلافاتی در لفظ حسنی وحسینی، در کتابهای موجود فعلی روی داده است که ما هم اکنون قسمتی از آنها را برای اطلاع خوانندگان عزیز در اینجا می آوریم، وبه تجزیه وتحلیل آنها می پردازیم باشد که در نتیجه ی نقل آن روایات (سید حسنی) را شناخته وبا آن سید بزرگ انقلابی آشنا شده واز راهنمائیهای داهیانه، ورهبریهای خردمندانه وخدا پسندانه اش در صورتی که لایق باشیم، بهره مند گردیم. واز خداوند یاری می جوئیم که توفیق شناخت، وتشخیص راه حق از باطل وشناسائی سید حسنی وخراسانی را به ما مرحمت فرماید.
خروج سید حسنی از دیدگاه روایات
اکنون برای روشن شدن مطلب روایاتی که درباره ی خروج سید حسنی وارد شده از نظر خوانندگان گرامی می گذرانیم.
به نظر ما روایاتی که از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) به خصوص درباره ی سید حسنی وارد شده ودر اعتقاد به پیدایش سیدی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) قبل از ظهور به عنوان حسنی نقش اساس داشته از این قرار است:
1- داستان خروج سید حسنی از طبرستان ومازندران.
2- حدیث: یلحقه الحسنی فی اثنی عشر ألفا.
3- حدیث: أنا بن الحسن وأنا المهدی.
4- حدیث: کأنی بالحسنی والحسینی وقد قاداها.
5- حدیث: مفضل، از امام صادق (علیه السلام).
اینک به بررسی روایات می پردازیم وپیرامون برخی از آنها توضیحاتی می دهیم وضمنا این نکته را نیز یادآور می شویم که آنچه را که در اینجا در توضیح این روایات می آوریم صرفا جنبه ی تحقیق دارد ومنظور ما از این بحث این نیست که در اینجا نتیجه بگیریم وبگوئیم قطعا آن سید انقلابی که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) خروج خواهد نمود (سید حسینی) است، بلکه منظور این است که بدانیم آیا این روایات دلالت می کند که آن سید بزرگ انقلابی سید حسنی است یا دلالت نمی کند.
حال این شما خواننده ی عزیز واین هم روایات مربوطه.
1 - خروج سید حسنی از طبرستان
مرحوم علامه مجلسی- اعلی الله مقامه- در کتاب (بحار الانوار) در خطبه ی کوتاهی که پیرامون برخی از حوادث قبل از ظهور از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است جریان نهضت سید حسنی را بدینگونه آورده است:
(یخرج الحسنی صاحب طبرستان مع جم کثیر مع خیله ورجله حتی یأتی نیسابور فیفتحها ویقسم أبوابها، ثم یأتی اصبهان، ثم الی قم، فیقع بینه وبین أهل قم وقعه عظیمة یقتل فیها خلق کثیر، فیهزم أهل قم، فینهب الحسنی أموالهم، ویسبی ذراریهم ونسائهم ویخرب دورهم، فیفزع أهل قم الی جبل یقال لها: وراردهار، فیقیم الحسنی ببلدهم أربعین یوما، ویقتل منهم عشرین رجلا، ویصلب منهم رجلین، ثم یرحل عنهم)(355).
خروج می کند (حسنی) صاحب طبرستان(356) با گروه زیادی از سواره وپیاده تا اینکه (نیشابور)(357) را فتح می کند ودروازه های آنرا قسمت می نماید. پس به اصفهان می آید وسپس متوجه قم می شود وبین او وأهل قم جنگ بزرگی رخ می دهد که گروه زیادی کشته می شوند، پس أهل قم شکست می خورند وآنگاه حسنی اموال ایشان را غارت می کند وزنان وفرزندانشان را اسیر می نماید وخانه هایشان را ویران می سازد، پس أهل قم به کوهی که آنرا (واراردهار) می گویند پناهنده می شوند وحسنی مدت چهل روز در شهرشان می ماند وبیست نفر از آنها را می کشد ودو تن را به دار می آویزد وآنگاه از آنجا کوچ می کند).
مؤلف گوید: این خطبه که مرحوم علامه مجلسی -علیه الرحمه- آنرا در رابطه با خروج حسنی از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است گرچه صریح در حسنی است وبعضی از صاحب نظران هم با استناد وتمسک به آن بدون توجه به روایات دیگر اصرار می ورزند که بگویند مطابق خطبه ی مزبور سیدی که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) در ایران قیام خواهد نمود حتما (سید حسنی) است، اما از جهاتی خطبه ی مذکور خالی از اشکال نیست.
1- اینکه: به طور کلی سند ندارد.
2- اینکه: با سایر أحادیث مربوط به حسنی منافات دارد.
3- اینکه: بسیار پیچیده وابهام آمیز است وبه طور صریح وروشن دلالت بر مقصود نمی کند.
4- اینکه: چیزی در خصوصیات او که چگونه واز کجا وچه شهری وبرای چه قیام می کند ذکر نشده است. وحال آنکه در حدیث (مفضل بن عمر)(358) که وی آن را درباره ی خروج سید حسنی پیش از ظهور در ایران، از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است، تقریبا به تمام خصوصیات وی تصریح شده وامام صادق (علیه السلام) محل خروج او را از مناطق مهم ومرکزی ایران، از طرف قزوین وطالقان ودیلم، وانگیزه ی قیام او را نیز دفاع از حریم مقدس اسلام دانسته است.
البته ما از این جهت که خطبه ی مزبور سند دارد یا ندارد، معارض دارد یا ندارد، صحیح است، یا صحیح نیست، کاری نداریم، ولی اگر بخواهیم این خطبه را جزء روایات مربوط به حسنی به حساب بیاوریم، شاید بتوان گفت: تنها حدیثی که در میان احادیث مربوط به (حسنی) از همه ی احادیث دیگر پیچیده تر، ابهام آمیزتر، وسؤال برانگیزتر است همین خطبه است. چه آنکه تاکنون احدی از دانشمندان نتوانسته است راجع به این خطبه راه حل صحیحی ارائه دهد وپاسخ اطمینان بخش وقانع کننده ای را عرضه کند.
به هر حال، ما شخصا در مورد خطبه ی مزبور نظر خاصی نداریم وتنها برای اینکه خوانندگان گرامی را در جریان عدم دلالت خطبه ی مذکور بر قیام سید حسنی مورد بحث قرار دهیم، متن نوشته ی برخی از پژوهشگران واقع بین را که به نظر ما در این باره حق مطلب را ادا کرده اند در اینجا می آوریم وقضاوت را به خود خواننده واگذار می نمائیم.
مرحوم حاج شیخ جواد خراسانی صاحب کتاب (مهدی منتظر) در گفتاری که تحت عنوان (خروج سید حسنی) در کتاب خود آورده است در این باره چنین می نویسد:
(از جمله ی رایات شرقی رایت سید حسنی است ولی آنچه در السنه وافوه مردم معروف است که سید حسنی صاحب رایت خراسانی است برای او سندی ندیدم.
مگر همان حدیثی که کتاب (الملاحم والفتن) از کتاب نعیم بن حماد از حضرت امام باقر (علیه السلام) درباره ی (شعیب بن صالح) نقل کرده که فرموده است: (جوانی از بنی هاشم از خراسان خواهد آمد ودر جلو او شعیب بن صالح است)(359).
این حدیث یعنی: حدیث امام باقر (علیه السلام) به علاوه ی اینکه صریح در حسنی نیست چندان اعتباری هم به سند او نیست. واز طرفی هم چون کتاب در نزد عموم متداول نبوده است بسیار بعید است که مستند او باشد. به علاوه احتمال می رود که همان (حسینی) باشد که قبلا ذکر شد)(360).
وی سپس بعد از ذکر چند حدیث درباره ی (سید حسنی) در مورد خطبه ی امیر مؤمنان (علیه السلام) در بصره چنین می نویسد:
(واما خطبه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) در بصره که فرمود: (خروج می کند حسنی صاحب طبرستان..). ظاهرش آن است که مراد از او دولت علویه ای است که در طبرستان -مازندران- تشکیل داده شد. زیرا سه نفر آنان حسنی بودند وآنان صاحب داعیه بودند وبه خود دعوت می کردند، ساحت این حسنی- یعنی: سیدی که پیش از ظهور خواهد آمد- با فضل وکمالش از این اعمال بری می باشد.
بالجمله از اخبار به طور جزم نام حسنی ومحل خروج او معلوم نمی شود وآنقدر که معلوم است آنست که خروج او از ایران است واتباع او هم از دیالمه اند، وچنان ظاهر می شود که بیشتر سادات باشند)(361).
2 - حدیث: یلحقه الحسنی فی اثنی عشر الفا
مرحوم سید بن طاووس -علیه الرحمه- در کتاب (الملاحم والفتن) در ضمن خطبه مفصلی که پیرامون خروج حضرت مهدی (علیه السلام) وتعداد یاران آن حضرت واسامی آنها، از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است جریان نهضت سید حسنی، وبیعت نمودن وی با حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را بدینصورت آورده است:
(ویسیر بالجیوش حتی یترک وادی الفتن ویلحقه الحسنی فی اثنی عشر ألفا فیقول له أنا أحق بهذا الأمر منک فیقول له هات علامات دالة، فیومی الی الطیر فیسقط علی کتفه ویغرس القضیب الذی بیده فیحضر ویعشوشب فیسلم الیه الحسنی الجیش ویکون الحسنی علی مقدمته)(362) (سپس حضرت مهدی (علیه السلام) (بعد از قیام مکه وبیرون آمدن از حجاز بطرف عراق) با لشکرهای خود حرکت می کند تا اینکه (وادی فتنه ها) را پشت سر می گذارد(363) آنگاه (سید حسنی) با دوازده هزار نفر به آن حضرت ملحق می شوند وآن بزرگوار به (حسنی) می فرماید: من از تو به این امر (یعنی امامت وریاست بر مردم) سزاوارترم، حسنی، در جواب می گوید: دلیل وبرهان تو چیست علامات ونشانه هایی که دال بر ادعاء تو باشد برای ما بیاور. پس آن حضرت به پرنده (ای که در هواست) اشاره می فرماید، پرنده بر کتف مبارکش فرود می آید، وعصای خود را در زمین می نشاند وآن عصا سبز می شود، یکنوع سبز شدنی که شاخ وبرگ برمی آورد، آنگاه حسنی لشکر خود را تسلیم حضرت می نماید، وحسنی پرچمدار، وفرمانده لشکریان آن حضرت خواهد بود).
3 - حدیث: أنا بن الحسن وأنا المهدی
یوسف بن یحیی شافعی، از دانشمندان قرن هفتم هجری نیز در ضمن حدیث مفصلی که درباره ی قیام حضرت (قائم (علیه السلام)) وجریان بیعت واجتماع اصحاب آن حضرت در مکه، وقضیه ی خروج سفیانی وحرکت آن حضرت از مکه ی معظمه، از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است، داستان بیعت (سید حسنی) را با حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه - اینگونه بازگو نموده است:
(وتسیر الجیوش حتی تصیر بوادی القری فی هدوء ورفق، ویلحقه هناک ابن عمه الحسنی، فی اثنی عشر ألف فارس، فیقول: یا بن عم، أنا أحق بهذا الجیش منک، أنا ابن الحسن، وأنا المهدی.
فیقول المهدی (علیه السلام): بل أنا المهدی. فیقول الحسنی: هل لک من آیة فنبایعک؟ فیومئ المهدی (علیه السلام)، الی الطیر، فتسقط علی یده ویغرس قضیا فی بقعة من الأرض، فیخضر ویورق. فیقول له الحسنی: یا بن عم هی لک. ویسلم الیه جیشه ویکون علی مقدمته، واسمه علی اسمه(364).
ولشکریان حضرت مهدی (علیه السلام) حرکت می کنند وشبانه بی سر وصدا به آرامی راه می روند تا اینکه به (وادی القری)(365) می رسند. در آنجا پسرعمویش (سید حسنی) با دوازده هزار سوار به آن حضرت می رسد وعرضه می دارد ای پسرعمو من از تو به این لشکریان شایسته ترم، من فرزند امام حسن (علیه السلام) ومن مهدی (هدایتگر) هستم. آنگاه حضرت مهدی (علیه السلام) در جواب او می فرماید: نه، بلکه مهدی منم، سپس (سید حسنی) عرضه می دارد اگر تو مهدی هستی آیا حجت ونشانه ای داری که با تو بیعت کنیم؟ حضرت مهدی (علیه السلام) به پرنده(ای که در حال پرواز است) اشاره می کند، وپرنده بر روی دست حضرت می نشیند، وآنگاه عصائی را در زمین فرو می برد، وعصا سبز می شود وبرگ برمی آورد. پس سید حسنی می گوید ای پسر عمو تو از من شایسته تری ولشکریان خود را به آن حضرت تسلیم می کند، وخود در جلو آنها قرار می گیرد، وپرچمدار حضرت وپیشرو لشکریان آن حضرت خواهد بود. ونامش نیز با نام حضرت مطابق است.
از جمله ی اخیر این روایت چنین فهمیده می شود که نام سید حسنی (محمد) است واو یک انسان جنگجوی شجاعی است که خود در میدانهای جنگ حاضر است. ولذا در موقعیکه حضرت از مکه عازم عراق است به استقبال حضرت می رود وپس از ملاقات وگفتگو وتسلیم لشکریان، حضرت هم او را پرچمدار وفرمانده سپاهیان خویش قرار می دهد، ومطابق این روایت نظریات همه ی کسانی که گفته اند: شاید منظور از (حسنی) این است که نام وی (حسن) باشد نقش برآب است زیرا این حدیث استفاده می شود که جناب سید حسنی (محمد) نامیده می شود.
توجه: در مورد حدیثی که درباره ی (سید حسنی) از کتاب (عقد الدرر) از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل نمودیم اشکالی وجود دارد که گمان نمی رود بر احدی از اشخاص تیزبین مخفی بماند، وآن اشکال این است که: اگر مقصود از این حسنی که در روایت کتاب (عقد الدرر) تقریبا بنام او تصریح شده است رهبر اصلی نهضت وهدایت کننده ی پرچم های سیاه بسوی کوفه وعراق باشد که او شخصا در بحبوحه ی جنگ ولشکرکشی بسوی عراق، وهمچنین بعد از شکست لشکریان سفیانی در عراق، بطرف حجاز نمی رود تا در بین راه مدینه وشام با حضرت بیعت نماید ودر آنجا از حضرت مطالبه ی دلیل واعجاز کند وبعد از بیعت پرچمدار حضرت گردد.
بلکه او چنانکه در روایات شیعه آمده است از کوفه بیعت خود را برای حضرت می فرستد وپس از آنکه ولی خدا حضرت حجة بن الحسن العسکری - ارواحنا وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء- بکوفه نزول اجلال فرمود، طی یک مراسم ویژه با حضرت بیعت می نماید.
واگر مقصود از این حسنی که مطابق روایت کتاب عقد الدرر، نام وی (محمد) است سید دیگری باشد که سمت فرماندهی سپاه وارتش ورهبری پرچم های سیاه را در میدان جنگ بعهده دارد، که او نیز مطابق برخی از روایات از کوفه به حجاز نمی رود، وبلکه در بیت المقدس با حضرت ملاقات خواهد نمود.
بنابراین اگر ما بخواهیم روایت کتاب (عقد الدرر) را همانگونه که هست بپذیریم باید برای رفع اشکال مذکور جواب مناسبی پیدا کنیم.
بنظر نگارنده، با توجه به روایات فراوانی که در گذشته (در بخش دوم کتاب) درباره ی خروج پرچم های سیاه از مشرق وخراسان، از نظر خوانندگان گرامی گذشت، وهمچنین روایاتی که درباره ی خروج سید حسنی در صفحات آینده خواهیم آورد، چون مطابق این روایات نمی توان گفت: این سید حسنی که در راه شام ومدینه با حضرت بیعت می نماید با آن سید حسنی که از کوفه بیعت خود را برای حضرت می فرستد یکی است، از اینرو جواب مناسبی که از اشکال مذکور می توان داد این است که:
اگر ما قائل شویم وبگوئیم: که رهبر اصلی نهضت وهدایت کننده ی پرچم های سیاه سید دیگری غیر از این سید حسنی مورد بحث است چنانکه در بعضی روایات آمده است که: پرچمهایی از مشرق زمین آشکار می گردد ومردی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) یعنی: سیدی از بازماندگان آل محمد (صلی الله علیه وآله) آن پرچمها را رهبری می کند(366) پس از این حدیث معلوم می شود که این سید حسنی که نامش محمد است غیر از آن سید انقلابی مشرقی است واین سید حسنی بعد از آن سید ظاهر می شود وبطرف حجاز می رود ودر بین راه مدینه وشام با حضرت ملاقات می کند واز او مطالبه ی دلیل می نماید وچون حقیقت برای او آشکار شد تسلیم حضرت می گردد.
واما اگر بگوئیم: که مقصود از این حسنی در واقع همان سیدی است که پرچمها را از شرق بسوی کوفه وعراق رهبری کرده است، پس معنای ملاقات چنین کسی با حضرت مهدی (علیه السلام) با آنکه وی را ندیده آنست که:
آن سید حسنی، ویا نماینده ی او در کوفه، یک گروه دوازده هزار نفری را بفرماندهی یکنفر از اشخاص قوی وشجاع ونیرومند که سید وحسنی ونامش (محمد) است برای یاری دادن وکمک رساندن به آنحضرت به استقبال وی می فرستد، واو را وکیل ونماینده ی خود قرار می دهد وبه او سفارش می نماید که اول حضرت را آزمایش کند واز او دلیل ومعجزه بخواهد وبصورت ظاهر در پیش روی افراد سپاه ولشکر درباره ی خلافت وامامت باوی به نزاع برخیزد وبالاخره پس از آنکه از امام معجزه وکرامت دید وبرای او ثابت شد که وی حضرت مهدی (علیه السلام) است خود او ویارانش با حضرت بیعت نمایند، واو نیز مطابق دستور عمل می کند وامام (علیه السلام) هم پس از انجام مراسم بیعت وی را فرمانده سپاه وپرچمدار خود قرار می دهد.
در اینصورت وقتی که آن سید با تمام پیروان خود با آن حضرت بیعت نمود، میتوان گفت: سید حسنی بیعت خود را از کوفه برای حضرت فرستاده است. والبته عرفا هم مانعی ندارد که گفته شود، (سید حسنی) با حضرت بیعت نموده است. زیرا اینگونه بیعت نظیر این است که بگویند: فلان کشور بوسیله ی فلان پادشاه فتح گردید، در صورتی که مسلم است خود پادشاه کاره ای نبوده وفتح، بوسیله ی سربازان ولشکریان وفرماندهان ارتش به دستور او صورت گرفته است.
این چیزی است که نویسنده ی این سور از حدیث کتاب عقد الدرر درک نموده وبرخی از نویسندگان وپژوهشگران نیز در کتابهای خود به آن اشاره نموده اند(367). والبته دور هم نیست که حسنی لقب مجازی آن سید باشد وخدا داناتر است.
ضمنا نا گفته نماند که مرحوم حائری یزدی در کتاب (الزام الناصب) ضمن خطبه ی بسیار مفصلی که بنام خطبه ی (البیان)، در شرح وقایع آخر الزمان از حضرت امیر المؤمنان علی (علیه السلام) نقل کرده است، جریان بیعت سید حسنی با حضرت مهدی (علیه السلام) را به گونه ای آورده است که نظریه ی مؤلف را در مورد روایت کتاب عقد الدرر وروایت مرحوم سید بن طاووس -علیه الرحمه - تأیید می کند.
زیرا معنای آخرین عبارت خطبه ی (البیان)، در مورد سید حسنی، با معنای عبارت دو حدیث مذکور متفاوت است واز آن چنین فهمیده می شود که گویا کلمه ای از متن حدیث ساقط شده واین جمله که سید حسنی با حضرت مهدی (علیه السلام) همنام است مربوط به سید حسنی نیست بلکه مربوط به فرمانده سپاه سید حسنی می باشد.
اینک برای اینکه این مطلب به خوبی روشن شود آن قسمت از عبارت خطبه را که مربوط به سید حسنی است عینا از همان کتاب الزام الناصب نقل می کنیم.
مؤلف کتاب نامبرده در دنباله ی خطبه (البیان) راجع به ملاقات وبیعت سید حسنی با حضرت مهدی (علیه السلام) چنین می نویسد:
(فیقول الحسنی، الأمر لک، فیسلم وتسلم جنوده، ویکون علی مقدمته رجل اسمه کاسمه)(368).
سپس سید حسنی - بعد از مشاهده ی معجزه از آنحضرت- عرضه می دارد: تو از من شایسته تری وامر امامت با شماست. پس او تسلیم می شود وسپاهیانش هم تسلیم می گردند، وفرمانده سپاهیان او مردی خواهد بود که با حضرت مهدی (علیه السلام) همنام است.
اگر اندکی در جمله ی آخر این حدیث دقت کنید به خوبی درمی یابید که جمله ی آخر، مربوط به سید حسنی نیست، بلکه مربوط به یک شخصیت جنگجوی مبارزی است که سمت فرماندهی وفرمانروائی سپاهیان حسنی را به عهده دارد.
بنابراین با توجه به این مطلب که اکثر روایات صراحت دارند که بیعت سید حسنی در کوفه انجام خواهد گرفت، اگر ما بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، باید بگوئیم: آنکس که در بین راه مدینه وشام با حضرت مهدی (علیه السلام) ملاقات وبیعت می نماید وپس از بیعت فرمانده سپاه آنحضرت می گردد شخص سید حسنی نیست بکله او فرمانده سپاه سید حسنی است که در روایات به عنوان (شعیب بن صالح) معرفی شده است.
4 - حدیث: کأنی بالحسنی والحسینی وقد قاداها
مرحوم شیخ طوسی -رضوان الله علیه- در کتاب (غیبت) حدیثی را از (عمرو بن ثابت) از حضرت ابی جعفر (امام باقر (علیه السلام)) در مورد بیعت نمودن (سید حسنی) با حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه - در کوفه بدینصورت نقل کرده است:
یدخل المهدی الکوفة، وبها ثلاث رایات قد اضطربت بینها، فتصفو له فیدخل حتی یأتی المنبر ویخطب، ولا یدری الناس ما یقول من البکاء، وهو قول رسول الله (صلی الله علیه وآله) کأنی بالحسنی والحسینی، وقد قاداها، فیسلمها الی الحسینی فیبایعونه)!
عمرو بن ثابث، از پدرش، از حضرت ابی جعفر امام محمد باقر (علیه السلام) در ضمن یک حدیث طولانی از آنحضرت روایت کرده است که فرمود: پس حضرت مهدی (علیه السلام) وارد کوفه می شود، در حالی که در آنجا سه پرچم در اهتزاز است ودر برابر حضرت تسلیم می گردند، وچون کوفه برای آن حضرت صاف گردید وپرچمها در برابرش تسلیم شدند، آن حضرت داخل کوفه می شود وبه مسجد تشریف می برد وبالای منبر می رود وبرای مردم خطبه می خواند وبقدری مردم از دیدن، واستماع سخنان حضرت گریه می کنند که نمی دانند آن جناب چه می گوید. آنگاه امام باقر (علیه السلام) فرمود: (وهو قول رسول الله (صلی الله علیه وآله): کأنی بالحسنی والحسینی. وقد قاداها فیسلمها الی الحسینی فیبایعونه). واین است معنای فرمایش پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که فرمود: گویا من هم اکنون (سید حسنی) و(حسینی) را می بینم که پرچمها را رهبری می کنند وهر دو صاحب پرچمند، وسید حسنی پرچمها را به سید (حسینی) یعنی حضرت مهدی (علیه السلام)، تسلیم می کند، وجمعیت حسنی وحسینی هر دو، با حضرت بیعت می کنند(369).
این حدیث در کمال صراحت به رهبری دو نفر سید، که یکی (سید حسنی) ودیگری (سید حسینی) باشد اشاره می کند، وبخوبی از آن فهمیده می شود که آن شخصیتی که بهمراه سپاهیان ولشکریان از ایران به کوفه می رود ودر آنجا منتظر می ماند تا حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) بعراق وکوفه تشریف بیاورد وگویا ضمنا از طرف (سید حسینی) نیابت دارد وپس از ورود حضرت، خود او ولشکریانش وتعداد دیگری از سپاهیان ایران زمین که در کوفه هستند واز پیروان سید حسینی می باشند به متابعت از او با حضرت بیعت می نمایند، همان (سید حسنی) مشهور است.
ولی صاحب کتاب صراط المستقیم که حدیث مذکور را بطور خلاصه از غیبت شیخ طوسی نقل کرده است این حدیث را بگونه ای دیگر آورده است که معنای آن در مورد (سید حسنی) با معنای حدیثی که مرحوم شیخ در کتاب (غیبت) آورده است کاملا متفاوت است.
وی در کتاب (صراط المستقیم) حدیث مذکور را به نقل از غیبت شیخ طوسی -علیه الرحمه- چنین بازگو می کند.
(یدخل المهدی (علیه السلام) الکوفة، فیخطب، وهو قول النبی (صلی الله علیه وآله) (کأنی بالحسنی، وقد قادها، فیسلمها الحسینی، فیبایعوه)(370).
حضرت مهدی (علیه السلام) وارد کوفه می شود، وخطبه می خواند واین است معنای فرمایش پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که فرمود: گویا من هم اکنون (سید حسنی) را می بینم در حالی که پرچمها را رهبری می کند، و(سید حسینی) آنها را تحویل می دهد وجملگی با حضرت مهدی (علیه السلام) بیعت می نمایند.
معنای حدیث
این حدیث که درباره ی سید حسنی، از امام باقر (علیه السلام) روایت شده، وصاحب کتاب (صراط المستقیم) آنرا بطور خلاصه نقل کرده است با آنکه بگفته ی خود مؤلف، همان حدیث غیبت شیخ طوسی علیه الرحمه می باشد، با این حال آن گونه که ملاحظه نمودید هم از نظر عبارت وهم از نظر معنا با نقل مرحوم (طوسی) فرق بسیار دارد. زیرا آنچه از عبارت حدیث (شیخ) استفاده می شود دو مطلب است.
مطلب اول آنکه: رهبری پرچمها در طول دوران جنگ به عهده ی سید حسنی، وحسینی، (یعنی: حضرت مهدی (علیه السلام)) است، وپس از آنکه هر دو بکوفه رسیدند حسنی پرچمها را به حضرت مهدی (علیه السلام) تسلیم می کند.
ومطلب دوم آنکه: حسنی وحسینی، دو نفر (سید) هستند که این دو با کمک ومساعدت یکدیگر پرچمها را از شرق وایران، رهبری می کنند وپس از آنکه سپاهیان ایران برهبری سید حسنی وارد کوفه گردید وحضرت مهدی (علیه السلام) نیز بکوفه رسید حسنی پرچم ها را تسلیم می کند وخود ویارانش با سایر کسانی که از پیروان سید حسینی هستند با آن حضرت بیعت می نمایند، ودلیل این مطلب آنستکه: ضمیر متصل (ه) در (یبایعونه) به جمعیت سید حسنی وسید حسینی مربوط می شود.
علیهذا: آنچه از حدیث کتاب (غیبت) استفاده می شود این است که: گوئی هدایت کننده ی پرچمها دو نفر سید است بنام (حسنی) و(حسینی) ورهبر اصلی نهضت (سید حسینی) است، ولی تسلیم کننده ی پرچمها (سید حسنی) می باشد. وبرعکس، آنچه از نقل (صراط المستقیم) فهمیده می شود این است که: رهبر واقعی نهضت وهدایت کننده ی پرچمها همان (سید حسنی) وآنکس که پرچمها را بامام زمان (علیه السلام) تحویل می دهد وبا آنحضرت بیعت می نماید وسپاهیان ولشکریان هم به پیروی از او تسلیم حضرت می شوند (سید حسینی) است.
نتیجه بحث
بنابراین آنچه از مفهوم این دو نقل متفاوت در مورد (سید حسنی) ویا رهبری اصلی نهضت بدست می آید مختلف ومتفاوت است، ومعلوم نیست که رهبر اصلی نهضت کیست وآنکه بکوفه می رود کدام است. وباز معلوم نیست که آیا (حسنی) خود شخصیت جداگانه ومستقلی است یا اینکه تحت فرمان (سید حسینی) می باشد وهمچنین معلوم نیست اگر واقعا (حسنی) و(حسینی) دو نفر سید هستند که از شرق وایران پرچمها را رهبری می کنند کدامیک از آنها بکوفه می رود وبا حضرت بیعت می نماید وکدامیک عازم شام وبیت المقدس می شود.
بهر حال، روی این بیان وتحقیقی که درباره ی نقل (صراط المستقیم) وکتاب غیبت شیخ طوسی- علیه الرحمه - بعمل آمد در مورد اثبات وجود (سید حسنی) نتیجه ی مطلوب بدست نمی آید.
باز هم تأیید:
اینک، باز هم برای اینکه به میزان اختلافی که در مورد کلمه ی (حسنی) در نسخه های مختلف کتابها روی داده است پی ببرید، حدیث دیگری را که مستقیما در رابطه با خروج سید حسنی از امام صادق (علیه السلام) رسیده است وآنحضرت ضمن یک مصاحبه طولانی وسؤال وجوابی مفصل با یکی از یاران خاص خود بنام (مفضل) مشروحا پیرامون نهضت (سید حسنی) سخن گفته است در اینجا می آوریم تا شاید بدینوسیله مشکل نهضت سید حسنی، حل گشته وبه نتیجه ی مطلوبی دست یابیم.
5 - حدیث مفضل از امام صادق
مرحوم علامه مجلسی- رضوان الله علیه- در کتاب (بحار الانوار) ضمن حدیثی مفصل وطولانی، از (مفضل بن عمر) از حضرت امام جعفرصادق (علیه السلام)، جریان خروج سید حسنی، وشرح قتل وکشتار عجیبی که بفرمان وی، برای بیرون راندن لشکریان سفیانی وپاک نمودن سرزمین مقدس ایران از لوث وجود ظلمه وستمگران انجام می شود، چنین آورده است:
(ثم یخرج الحسنی الفتی الصبیح الذی نحو الدیلم! یصیح بصوت له فصیح یا آل أحمد أجیبوا الملهوف، والمنادی من حول الضریح، فتجیبه کنوز الله بالطالقان، کنوز وای کنوز لیست من فضة ولا ذهب، بل هی رجال کزبر الحدید، علی البراذین الشهب، بأیدیهم الحراب، ولم یزل یقتل الظلمة حتی یرد الکوفة وقد صفا أکثر الأرض فیجعلها له معقلا. فیتصل به وبأصحابه خبر المهدی (علیه السلام)، ویقولون: یابن رسول الله من هذا الذی قد نزل بساحتنا، فیقول: أخرجوا بنا الیه حتی ننظر من هو؟ وما یرید؟ وهو والله یعلم انه المهدی، وانه لیعرفه، ولم یرد بذلک الأمر الا لیعرف أصحابه من هو؟)(371).
آنگاه (سید حسنی) آن جوانمرد زیبا روی (خوش سیما وخوش قیافه) که از طرف سرزمین دیلم، یعنی: از قزوین تا گیلان، پیدا می شود، قیام می کند وبه آواز بلند وصدای رسا که همه ی مردم بشنوند فریاد برمی آورد که ای آل احمد (ای سادات وای علمای مسلمانان) محزون، ومضطر بی چاره ای را که از شما یاری می طلبد اجابت کنید: واین منادی وفریاد برآورنده در اطراف ضریح فریاد خواهد کرد.
پس گنجهای خدا از طالقان او را اجابت خواهند نمود، آنها گنجهائی هستند وچه گنجهائی!!! این گنجها از نقره وطلا نیست!! بلکه دلیر مردانی هستند که مانند پاره های آهنند، بر مرکبهای جنگی بسیار سخت تیره رنگ (سفید متمایل به سیاهی یا زرد متمایل به سیاه) سوار، وهمه مکمل ومسلح اسلحه ها در دست دارند وپی در پی ستمگران را میکشند تا آنکه وارد کوفه می شوند، وبیشتر روی زمین، یعنی: سرزمین ایران را از وجود ظلمه پاک خواهد نمود، تا آنکه (کوفه) را محل اقامت وپایگاه نظامی خویش قرار خواهد داد.
پس چون کوفه را محل اقامت خود قرار داد، خبر ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) به او می رسد: در این وقت اصحابش به او عرضه می دارند یابن رسول الله این چه کسی است که در قلمرو ما فرود آمده است؟ سید حسنی، در جواب اصحاب خود می گوید: بیائید با هم برویم وببینیم که این مرد کیست وچه می خواهد. بخدا قسم که خود او می داند که او مهدی آل محمد (صلی الله علیه وآله) است وبخوبی او را می شناسد ولی مقصودش از این حرف آن است که حقیقت آن حضرت را بر اصحاب خود آشکار ساخته وحضرتش را به پیروان خود بشناساند که او چه کسی است.
آنگاه امام صادق (علیه السلام) فرمود: پس سید حسنی بیرون می آید وبه آن حضرت می گوید: اگر تو راست می گوئی که مهدی آل محمد (صلی الله علیه وآله) هستی پس عصای جدت پیغمبر، انگشتر، وبرد، وزره او که موسوم به (فاضل) است، وعمامه مبارکش که آنرا (سحاب) می نامیدند، واسبش که (یربوع) نام داشت، وشترش که آنرا (عضباء) می گفتند، وقاطرش که نام او (دلدل) بود، وحمارش که آنرا (یعفور) می نامیدند، واسب اصیلش که بنام (براق) بود وهم چنین (مصحف) و(قرآنی) که امیر المؤمنین (علیه السلام) آنرا جمع آوری کرده بود، کجاست؟
پس حضرت مهدی (علیه السلام) همه ی آنها را می آورد وبه سید حسنی نشان می دهد وآنگاه عصای پیغبر را میگیرد وبه سنگ سختی می زند و(عصا) ناگهان مانند درخت سبز می شود، وشاخه وساقه می آورد، ومقصود سید حسنی از این درخواست آنست که بزرگواری مهدی (علیه السلام) را به اصحاب خود نشان دهد تا حاضر شوند با آن حضرت بیعت نمایند.
سپس سید حسنی وقتی که آن کرامت وبزرگواری را از مهدی (علیه السلام) دیده می گوید: الله اکبر، یابن رسول الله دست مبارکتان را بدهید تا با شما بیعت کنیم، پس مهدی (علیه السلام) دست خود را دراز کرده ونخست سید حسنی، وسپس سایر لشکریانی که با حسنی هستند با حضرت، بیعت می کنند مگر چهل هزار نفر که قرآنهائی با خود دارند وبه (زیدیه) معروفند که این عده از بیعت نمودن با حضرت خودداری می ورزند ومی گویند: این کار جز یک سحر بزرگ چیز دیگری نیست.
وبا این حرف دو لشکر بجان هم می افتند، وحضرت مهدی (علیه السلام) بطرف طایفه منحرفه (زیدیه) می آید وآنها را موعظه ونصحیت می نماید وایشان را دعوت به آرامش وپذیرش حق می نماید وتا سه روز به آنها مهلت می دهد ولی موعظه ونصیحت آن حضرت در آنها اثر نمی کند وبر سرکشی وکفر خود می افزایند، وحضرت مهدی (علیه السلام) هم به ناچار فرمان قتل همه را صادر می کند وهمگی آنها کشته می شوند.
(وآنگاه حضرت به اصحاب خود می فرماید: قرآنهای آنها را برندارید وبگذارید تا باعث حسرت آنها گردد، همانگونه که آنرا تبدیل کردند وتغییر دادند ومطابق آنچه در آن بود عمل نکردند)(372).
مرحوم سید نعمة الله جزائری -علیه الرحمه- متوفای سال 1112 هجری، معاصر علامه ی مجلسی - رحمة الله علیه- حدیث (مفضل) را بصورت مفصل تری نقل کرده است که چون حاوی نکاتی جالب وبرجسته، ودارای مطالب بیشتری است لهذا قسمتی از متن عربی حدیث را که بسیار حساس، ومربوط به سید حسنی وحرکت او بسوی کوفه وقتل وکشتار متجاوزین است در اینجا می آوریم، وترجمه ی باقی حدیث را به دنبال آن تا آخر حدیث نقل می نمائیم.
این مرد دانشمند در کتاب (الانوار النعمانیه) حدیث مفضل را درباره ی خروج سید حسنی از امام صادق (علیه السلام) چنین آورده است:
(ثم یخرج الفتی الصبیح وهو الحسنی من نحو الدیلم وقزوین، فیصیح بصوت له فصیح یا آل محمد أجیبوا الملهوف، فتجیبه کنوز الطالقان، ولا کنوز من ذهب ولا من فضة بل هی رجال کزبر الحدید، لکأنی أنظر الیهم علی البرازین الشهب بأیدیهم الحراب یتعاوون شوقا الی الحرب کما تتعاو الذئاب، أمیرهم رجل من بنی تمیم، یقال له شعیب بن صالح، فیقبل الحسنی فیهم ووجهه کدائرة القمر فیأتی علی الظلمة ویقتلهم حتی یرد الکوفة، وقد جمع بها أکثر أهل الأرض). سپس آن جوانمرد خوشرو (نیکو منظر وخوش سیما) قیام می کند، واو حسنی است قیام او از جانب دیلم وقزوین است، به آواز بلند وصدای رسا که همه ی مردم بشنوند فریاد برمی آورد، ای آل محمد غمگین محزون ومضطر بی چاره ای را که از شما یاری می طلبد، اجابت کنید، پس گنجهای طالقان او را اجابت می نمایند، این گنجها از طلا ونقره نیست بلکه دلیر مردانی هستند که مانند پاره های آهنند.
گویا من هم اکنون آنها را می نگرم که بر وسائط نقلیه ی جنگی بسیار سخت وقوی(373) سوارند وهمه مکمل ومسلح، اسلحه ها وابزار جنگی خود در دست دارند (ودر وقت حمله) همچنانکه گرگها فریاد بر می آورند، از شدت شوق، واشتیاق به جنگ، فریاد می زنند، وفرمانروای آنان مردی از بنی تمیم است که به او (شعیب بن صالح) می گویند.
و(حسنی) در میان ایشان (بدشمن) رومی آورد مانند دائره ی قمر (قرص ماه) پس آثار ظلم را دنبال، وستمگران (متجاوز) را تعقیب می نماید وآنها را بقتل می رساند، وبه پیش می رود تا اینکه وارد کوفه می شود، واین در وقتی است که بیشتر اهل زمین در آنجا جمع شده باشند.
آنگاه خبر ظهور مهدی (علیه السلام) به (سید حسنی) ویارانش می رسد عرضه می دارند یا بن رسول الله این کیست؟ که به قلمرو ما فرود آمده است، حسنی می گوید: بیائید با هم برویم وبه بینیم او کیست، وچه می خواهد، وبخدا قسم که خود او می داند که او حضرت مهدی (علیه السلام) است وبخوبی او را می شناسد.
پس حسنی به راه می افتد ودر حالی که چهار هزار نفر که قرآنها در گردن وعباهای پشمینه بر دوش دارند وشمشیرها واسلحه های خود را حمایل کرده ودر پیشاپیش او حرکت می کنند، می رود تا اینکه نزدیک لشکریان مهدی (علیه السلام) می رسد ومی گوید: از این مرد بپرسید که او چه کسی است؟ وچه مطلبی دارد؟ آنگاه یکی از یاران او بطرف لشکریان مهدی (علیه السلام) می رود ومی گوید: ای لشکریانی که مابین ما حائل شده اید خداوند شما را زنده نگهدارد شما چه کسانی هستید؟ وبزرگ شما کیست؟ وچه می خواهید؟ آنگاه یاران مهدی (علیه السلام) می گویند این مرد مهدی آل محمد (صلی الله علیه وآله) است وما یاوران او از جن وانس وملائکه هستیم.
سپس سید حسنی می گوید: پس بین من وامیر خود خلوت کنید، وما را تنها بگذارید. آنگاه مهدی (علیه السلام) بسوی او بیرون می آید ودو نفری در میان دو لشکر می ایستند وحسنی، عرضه می دارد: اگر تو مهدی آل محمد (صلی الله علیه وآله) هستی پس عصای جدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وانگشتر، و(برد) وزره وعمامه ی او (سحاب) واسب او، وشترش (غضباء) وقاطرش (دلدل) وحمارش (یعفور) ونجیبش (براق) وتاج آن حضرت وهمچنین قرآنی که امیر المؤمنین (علیه السلام) بدون تغییر وتبدیل آنرا جمع آوری نموده بود کجاست؟ پس مهدی (علیه السلام) تمام آن اشیاء را حاضر نموده وهمه ی آنها را به سید حسنی نشان می دهد.
سپس امام صادق (علیه السلام) فرمود: وحضرت مهدی (علیه السلام) (خورجینی) بیرون می آورد که تمام مواریث انبیاء (حتی عصای آدم ونوح، وترکه ی هود وصالح، ومجمع ابراهیم، وصاع یوسف وکیل وترازوی شعیب، وعصا وتابوت موسی (که در آن ماترک وباقیمانده ی آنچه را که آل موسی هارون داشتند وملائکه آنرا برمی داشتند وزره داوود، وعصا وتاج وانگشتر سلیمان، ورحل عیسی (علیه السلام) ومیراث تمام پیامبران) در آن خورجین خواهد بود.
آنگاه مهدی (علیه السلام) عصا را می گیرد وآنرا بر بالای سنگ سختی نصب می کند وآن عصا فورا درخت بزرگی می شود بطوریکه بر تمام لشکریان حاضر سایه می افکند، در آنوقت سید حسنی می گوید: الله اکبر، یابن رسول الله دست خود را دراز کنید تا با شما بیعت کنم، پس سید حسنی، وتمام لشکریان او با آن حضرت بیعت می نمایند، مگر چهار هزار نفر که قرآنهائی در گردن دارند وعباهای پشمینه پوشیده اند ومعروف به (زیدیه) می باشند، که این عده از بیعت با حضرت امتناع می ورزند، ومی گویند: این کار جز یک سحر بزرگ چیز دیگری نیست، وبا این حرف دو لشکر بجان هم می افتند، وحضرت مهدی (علیه السلام) بطرف گروه منحرف (زیدیه) می رود وآنها را موعظه ونصیحت می نماید وتا سه روز به ایشان مهلت می دهد، ولی موعظه ونصیحت آن حضرت در آنها اثر نمی کند، وآنان بر دوری وطغیان وسرکشی خود می افزایند. وحضرت مهدی (علیه السلام) هم بناچار، فرمان قتل همگی آنها را صادر می کند. آنگاه امام صادق (علیه السلام) فرمود: گویا من هم اکنون به آنها نظر می افکنم که گوئی همگی کشته شده ودر خون خود غلطیده اند، وقرآنها نیز بخون آنها آغشته شده است، پس یکی از اصحاب آن حضرت می آید تا قرآنها را بردارد ولی حضرت مهدی (علیه السلام) به او می فرماید: این قرآنها را بحال خود واگذارید، وبگذارید تا موجب حسرت آنها باشد، همچنانکه آنرا تبدیل کردند، وتغییر دادند، وتحریفش نمودند وبه آنچه از احکام خدا در آن بود، عمل نکردند(374).
حدیث مفضل به روایت حسن بن سلیمان
واینک بار دیگر حدیث (مفضل) از کتاب (منتخب االبصائر) تألیف شیخ فاضل، حسن بن سلیمان حلی، شاگرد شهید اول، از علماء قرن نهم هجری که مرحوم علامه ی مجلسی علیه الرحمه، نیز قسمتی از حدیث مذکور را از آن کتاب نقل کرده است در اینجا می آوریم، تا علت اظهار نظرهای مختلفی که پیرامون وجود سید حسنی، ابراز شده وهمیچنین اختلافاتی که در مورد کلمه ی (حسنی) روی داده است بر خوانندگان محترم روشن شود.
این دانشمند محترم حدیث (مفضل) را از حضرت صادق (علیه السلام) در کتاب (مختصر البصائر الدرجات) چنین آورده است:
(خبر داد به من برادر رشید وصالح، محمد بن ابراهیم بن محسن عطار آبادی به اینکه این حدیثی را که ذکر خواهیم نمود بخط پدرش ابراهیم بن محسن (آن مرد صالح) را یافته است وآنگاه او خط پدرش را به من نشان داد ومنهم نسخه ای از روی آن خط نوشتم، وصورت آن حدیث چنان است:
(حسین بن حمدان از محمد بن اسماعیل وعلی بن عبد الله حسنی، از ابی شعیب محمد بن نصیر، از عمر بن فرات، از محمد بن مفضل، از (مفضل بن عمر) روایت کرده است که مفضل گفت: حضور امام صادق (علیه السلام) عرض کردم. آیا برای مهدی منتظر (علیه السلام) که مردم در آروزیش هستند وقتی هست؟ که مردم آنرا بدانند؟
وآنگاه این دانشمند بزرگوار آن حدیث مفصلی را که درباره ی مسائل مختلفی از (مفضل) از حضرت صادق (علیه السلام) رسیده است نقل می کند تا به اینجا که درباره حسنی می نویسد:
(قال المفضل: ثم یکون ماذا یا سیدی؟ فقال: ثم یخرج الفتی الحسنی یصیح من نحو الدیلم، فیصیح بصوت له، یا آل محمد أجیبو الملهوف، والمنادی من حول الضریح، فتجیبه کنوز الله بالطالقان کنوز لا من ذهب ولا من فضة بل رجال کزبر الحدید.
لکأنی أنظر الیهم علی البرازین الشهب بأیدیهم الحراب یتعاوون شوقا الی الحرب کما تتعاو الذئاب، أمیرهم رجل من بنی تمیم، یقال له شعیب بن صالح، فیقبل الحسین (علیه السلام) فیهم وجهه کدائرة القمر، یروع الناس جمالا فیبقی علی أثر الظلمة فیأخذ سیفه الصغیر والکبیر والوضیع والعظیم، ثم یسیر بتلک الرایات کلها حتی یرد الکوفة وقد جمع بها أکثر أهلها فیجعلها له معقلا، ثم یتصل به خبر المهدی (علیه السلام) فیقولون له یابن رسول الله، من هذا الذی نزل بساحتنا فیقول الحسین (علیه السلام) أخرجوا بنا الیه حتی تنظروا من هو وما یرید وهو یعلم والله انه المهدی (علیه السلام) وانه لیعرفه)(375).
مفضل گفت ای آقای من، دیگر چه می شود، فرمود: سپس (سید حسنی) آن جوانمرد خوبروی نیکو منظری که از طرف (دیلم) فریاد برمی آورد، قیام می نماید وبا صدائی که دارد فریاد برمی آورد: ای آل محمد غمگین محزون، ومتأسف دردمند را اجابت کنید، ونداکننده از اطراف ضریح فریاد می کند، پس گنجهای خدا در طالقان دعوت او را اجابت می کنند، آنها گنجهائی هستند که نه از طلا است ونه از نفره بلکه مردانی هستند مانند پاره های آهن!!
گویا من هم اکنون آنها را می نگرم که بر مرکبهای بسیار سخت وقوی سوارند وابزار جنگی خود در دست دارند واز شدت شوق وعلاقه ای که به جنگ دارند همچون گرگهائی که در هنگام حمله فریاد برمی آورند، آنها نیز فریاد می زنند، فرمانروای آنان مردی از بنی تمیم است که به او (شعیب بن صالح) می گویند.
پس (حسین (علیه السلام)) (دقت کنید) ظاهر می شود وباروئی که مانند دائره ی قمر (وقرص ماه) است در میان آنها رومی آورد، ومردم از هیبت وجمال او تعجب می کنند ویا از دیدن چهره ی جذاب وملکوتی وی دچار ترس ووحشت می شوند واو آثار ظلم وستم را دنبال، وستمکاران را تعقیب می نماید، وشمشیر برنده اش کوچک وبزرگ وپست وشریف را می گیرد.
سپس او با تمام آن پرچمها، یعنی لشکریان، سیر می کند وحرکت می نماید تا اینکه وارد کوفه می شود واین در وقتی است که بیشتر اهل کوفه (که شاید منظور مردم عراق باشند) در آنجا جمع شده باشند، واو کوفه را محل استقرار خود قرار خواهد داد.
آنگاه خبر ظهور مهدی (علیه السلام) به او می رسد عرضه می دارند ای فرزند رسول خدا این چه کسی است که در قلمرو ما فرود آمده است؟! (حسین (علیه السلام)) (دقت کنید) می فرماید: بیائید با هم بروید تا ببینید که او چه کسی است وچه می خواهد واو می داند بخدا قسم که او حضرت مهدی (علیه السلام) است وبخوبی او را می شناسد.
سپس این دانشمند محترم بقیه ی حدیث را مانند (بحار) و(انوار النعمانیه) با تفصیل نقل نموده ودر هر جائی که نام حسنی بوده است (بجز همان بار اول که نام حسنی را آورده است) در تمام موارد بجای حسنی (حسین (علیه السلام)) را نوشته است.
والبته این، از سه حال خارج نیست یا اینکه این اشتباه از کاتب، ونسخه نویس اولی بوده ویا اینکه ایشان اشتباها حدیث را همانگونه که ملاحظه فرمودید بجای (حسنی) حسین (علیه السلام) را نوشته است ویا اینکه در واقع اصلا ثم یخرج الحسینی بوده است.
در هر صورت مرحوم (عراقی) در کتاب (دار السلام) درباره ی نوشته ی حسن بن سلیمان چنین می نویسد:
مرحوم مجلسی (قدس سره) بعد از آنکه در بحار، این حدیث را از مؤلفات بعضی اصحاب از حسین بن همدان به سند مذکور ذکر نموده، فرموده است که شیخ حسن بن سلیمان در کتاب منتخب البصائر، حدیث مفضل را بدین صورت آورده است که: (خبر داد بمن محمد بن محسن... وسپس حدیث مفضل را ذکر نموده تا: گویا: جوانان طالقان را می بینم تا آخر فقره ی خروج حسنی) ودر جمیع این فقره در عوض لفظ حسنی (حسین (علیه السلام)) ذکر نموده است. واز این طرز نقل چنان مستفاد می شود که آن شخص قیام کننده (حسین (علیه السلام)) است وتعبیر به (حسنی) در این روایت از کاتب بوده است، ومؤید این روایت است (در صورتی که مقصود، حسین (علیه السلام) باشد) بعض اخباری که در باب (رجعت) ذکر می شود(376).
ضمنا ناگفته نماند که همین توضیح مرحوم عراقی سبب گردیده است که ناظم الاسلام کرمانی در کتاب علائم الظهور خود بگوید: (عبارات کتب درباره ی سید حسنی مختلف است) ودر نتیجه در آخر کتاب چنین نتیجه بگیرد که آن سید انقلابی قیام کننده بگفته ی کتاب (دار السلام) بنقل از منتخب البصائر، (حسینی) است.
در اینجا به تناسب بحث، این نکته را نیز اضافه می کنیم که در مورد حدیث (غیبت) شیخ طوسی هم، که از امام باقر (علیه السلام) آورده است (کأنی بالحسنی، والحسینی، وقد قاداها فیسلمها الی الحسینی) مرحوم کاظمی نیز در بشارة الاسلام بجای حسنی وحسینی، حسن وحسین، آورده واینگونه نوشته است (کأنی بالحسن والحسین وقد قاداها فیسلمها الی الحسین (علیه السلام))(377).
واین خود بیانگر این واقعیت است که اصالتا درباره ی احادیث مربوط به (حسنی) هرچه باشد خواه حسنی، وخواه حسینی، اشتباهی در کتابهای موجود فعلی رخ داده است.
خواننده ی عزیز! این بود خلاصه وفشرده ی آن روایاتی که درباره ی (سید حسنی) رسیده است، واین روایات نیز چنانکه ملاحظه فرمودید (حسنی) بودن آن سید انقلابی را اثبات نمی کند وبلکه آنگونه که در موارد مختلف توضیح دادیم بر اعتقاد به (حسینی) بودن وی می افزاید والبته روایات دیگری هم هست که نیاز به تحقیق وبررسی بیشتری دارد وما به همین مقدار اکتفا می کنیم.
اینک پس از نقل روایات مختلفی که درباره ی خروج (سید حسنی) آوردیم، خوبست تحقیقات مختصری پیرامون برخی از لغات، وکلماتی که در حدیث (مفضل) در مورد نهضت خداپسندانه سید حسنی آمده است انجام دهیم تا شاید بدینوسیله راهی برای شناخت واقعی، وانگیزه اساسی حرکت ونهضت ثمر بخش وی پیدا کنیم.
معنای فتی در لغت
در کتاب (مفردات راغب) پیرامون معنی کلمه ی (فتی) چنین می نویسد:
(فتی) در لغت بمعنی تازه جوان است، در موارد استعمال این کلمه درباره ی دختر نیز (فتات) می گویند، وبطور کنایه به غلام وکنیز (یعنی: برده) نیز گفته می شود.
در کتاب (لسان العرب) در بحث مفصلی که پیرامون کلمه ی (فتی) وتوضیح وتشریح این کلمه، ومعانی مختلف آن آورده است چنین می نویسد:
(قتیبی) گفته است (فتی) بمعنای جوان وتازه سن نیست، بلکه بمعنای انسان کامل وعاقل وشخص نیرومند وقوی وبا شخصیت وخوش فکر ونیک اندیش است(378).
معنای فتی در قرآن
با مراجعه به آیات مبارکات قرآن کریم، وملاحظه ی معنی (فتی) در این کتاب آسمانی، نیز همان معناهائی که در کتب لغت آمده است بدست می آید، بعلاوه اینکه در موارد متعددی کلمه ی (فتی) در قرآن کریم، به اشخاص (حر) وآزاد نیز اطلاق شده است ودر این باره به ده ها آیه می توان استشهاد نمود که ما از میان همه ی آنها تنها دو آیه را بعنوان مثال می آوریم:
1- قرآن کریم، در مورد بت شکنی حضرت ابراهیم (علی نبینا وآله و(علیه السلام)) چنین می فرماید: (قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم) انبیاء: 60 یعنی: گفتند آزاد مردی را شنیده ایم ابراهیم نام که خدایان ما را به بدی یاد می کرد.
2- درباره ی همسفر (موسی) که طبق گفته ی مفسرین (یوشع بن نون) بوده است چنین می فرماید: (واذ قال موسی لفتیه لا أبرح) کهف 60 یعنی: وموسی به خدمتکار خود گفت من از اینجا نمی روم، در صورتی که خدمتگذار موسی، یوشع بن نون بوده است. وعلت اینکه قرآن مجید، از او بعنوان (فتی) یاد نموده این بوده است که وی، خدمتگذاری حضرت موسی (علیه السلام) را پذیرا شده واز وی پیروی می کرده است تا از او علم ودانش بیاموزد(379).
جمع کلمه ی (فتی) (فتیان) و(فتیه) است مانند (وقال لفتیانه اجعلوا بضاعتهم فی رحالهم) یوسف 62، یعنی: یوسف به غلامانش گفت سرمایه ی آنها را در بارهایشان بگذارید. ومانند (انهم فتیة آمنوا بربهم وزدناهم هدی) کهف: 3، یعنی: وآنها جوانمردانی بودند که بپرودرگارشان ایمان آورده وما بر هدایتشان افزودیم(380).
تردیدی نیست که در این آیات، که بعنوان نمونه آوردیم معنای جوانمردی احساس می شود، در عین حال که برخی از آنها بطور کنایه در مورد خدمتکار استعمال شده است.
معنای فتی در حدیث
در مورد معنای (فتی) از کتب وآیات مبارکات قرآن که بگذریم، در اخبار واحادیث اهل بیت (علیهم السلام) نیز بمعنای جوانمرد وآزادمرد، وافراد مؤمن، وانسانهای خداشناس استعمال شده است که برای نمونه به دو حدیث اشاره می کنیم:
1- مرحوم صدوق - علیه الرحمه- در کتاب (معانی الاخبار) در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره ی کلمه ی (فتی) چنین می نویسد:
(یک نفر (اعرابی) نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمد وپیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در حالی که یک عباء رنگین (زبیا) پوشیده بود بطرف او بیرون آمد اعرابی با دیدن چنین پوشش زیبایی که بنظر او مخصوص جوانان بحساب می آمد، عرضه داشت: (یا محمد لقد خرجت الی، کأنک فتی) یعنی: ای محمد (صلی الله علیه وآله) شما در حالی بطرف من آمدید که گوئی یک انسان جوان تازه سن (وجوانمرد) هستید؟! فرمود: (نعم یا أعرابی أنا الفتی، ابن الفتی، اخ الفتی) بله، اعرابی، من خودم جوانمرد آزاده ام، پسر جوانمرد آزاده ام، وبرادر جوانمرد آزاده ام.
عرضه داشت: یا محمد! اما اینکه خودتان (فتی) یعنی. جوانمرد وآزاده اید درست وصحیح است اما چگونه فرزند فتی وبرادر (فتی) هستید؟! فرمود: آیا نشنیده ای قول خدای تعالی را که می فرماید (قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم) انبیاء: 60، یعنی گفتند آزادمردی را شنیده ایم ابراهیم نام که خدایان ما را ببدی یاد می کرد؟) من فرزند ابراهیم (علیه السلام) هستم، وابراهیم جوانمرد بود، واما اینکه گفتم من برادر جوانمردم، برای این است که: در روز (جنگ احد) منادی از آسمان ندا در دارد (لا سیف الا ذو الفقار، ولا فتی الا علی) شمشیری نیست جز ذوالفقار، وجوانمردی نیست جز علی، پس علی برادر منست ومن برادر علی (علیه السلام) هستم(381).
2- در حدیث دیگری نیز که از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده است، آن حضرت کلمه ی (فتی) را به (مؤمن) تفسیر فرموده است.
محدث بحرانی، ذیل این آیه ی شریفه: (أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا) کهف: 9، چنین می نویسد:
(سلیمان بن جعفر همدانی (نهدی خ) گفت: امام صادق (علیه السلام) بمن فرمود: ای سلیمان (فتی) چه کسی است؟ عرضه داشتم: قربانت گردم، کلمه ی (فتی) در نزد ما بمعنی جوان است، حضرت بمن فرمود: آیا ندانسته ای که تمامی اصحاب کهف، پیر بودند ولی خداوند آنها را بوسیله ی ایمانشان (فتیه) (جوانمردان) نامیده است. ای سلیمان: کسی که بخدا ایمان بیاورد، ومتقی وپرهیزکار باشد جوانمرد است)(382).
نتیجه
بنابراین با تحقیقات مختصری که در پیرامون معنی کلمه ی (فتی) بعمل آوردیم نتیجه ای که از مجموع معانی یاد شده، از لغت وحدیث، و(قرآن) بدست می آید این است که: کلمه ی (فتی) که در حدیث (مفضل) در مورد (سید حسنی) بکار رفته است بمعنای جوانمرد است نه بمعنای جوان، علی هذا کسانی که ترجمه ی لفظ (فتی) را در حدیث مذکور بمعنی جوان آورده اند، توجه نفرموده اند که ذکر کلمه ی (فتی) در حدیث مذکور از باب (لا فتی الا علی) است ودر اینجا معنای مناسبش همان جوانمرد آزاده است.
آل به چه کسانی اطلاق می شود؟
حال که دانستیم (فتی) بمعنای جوانمرد وآزاده است باید ببینیم کلمه ی (آل) در لغت عرب به چه کسانی اطلاق می شود؟
در مفردات راغب درباره ی کلمه ی (آل) چنین می نویسد:
آل، مقلوب از (اهل) است، ومصغر آن (اهیل) می باشد، وفقط در اشراف وبزرگان بکار می رود، مثل -آل الله - در اشخاص ناشناس وزمان ومکان بکار نمی رود.
در قرآن کریم نیز کلمه ی (آل) در مورد اشراف بکار رفته است، چنانکه می خوانیم:
آل موسی، آل هارون، آل ابراهیم، آل یعقوب، آل لوط و...
کلمه ی (آل) در قرآن کریم در موارد متعددی استعمال شده است در خصوص غرق شدن (فرعون) ولشکریانش چنین آمده است (وأغرقنا آل فرعون وأنتم تنظرون) بقره: 50، در اینجا چنانکه ملاحظه می کنید از لشکریان فرعون به آل فرعون تعبیر شده است. لشکریان فرعون چون (پیرو) وهم عقیده او بودند از این جهت خانواده واهل او حساب شده اند واین همان معنایی است که در لغت درباره ی اهل آمده است(383).
در لسان العرب، نیز درباره کلمه ی (آل) چنین می نویسد:
والال: آل النبی (صلی الله علیه وآله)، یعنی: کلمه ی (آل) به آل پیغمبر (صلی الله علیه وآله) گفته می شود. وهم چنین می نویسد: مردم درباره ی کلمه ی (آل) اختلاف کرده اند گروهی گفته اند: آل پیغمبر کسی است که از آن حضرت پیروی کند خواه از خویشاوندان او باشد یا نباشد، وآل پیغمبر خویشان نزدیک پیغمبرند، خواه از آن حضرت پیروی کنند یا نکنند وباز می گوید: برخی گفته اند: آل محمد (صلی الله علیه وآله) اهل دین محمد (صلی الله علیه وآله) است ودر آخر سر می گوید: وآل الرجل، ایضا، أتباعه. یعنی آل هر کس پیروان او، وملت او هستند(384).
علی هذا، روی این بیان، جمله ی (یا آل احمد) ویا اینکه (یا آل محمد (صلی الله علیه وآله)) که در حدیث (مفضل) درباره ی سید حسنی آمده است، جمله ای است که سید حسنی، در موقع قیام، وهنگام نخستین روزهای نهضت، پس از گذشت سالها، بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آنرا بکار می برد، وبنابراین از همان نخستین روزی که (سید) قیام می کند وعلیه ظلم وستم بپا می خیزد واز مردم برای نصرت دین خدا یاری می طلبد، همه ی مردم، ومسلمانان جهان را مورد خطاب قرار می دهد وفریاد برمی آورد که ای سادات، ای علماء ای مردم دنیا، ای مسلمانان، ای بزرگان دین، بفریاد برسید که اسلام از دست رفت!!!
این، آن چیزی است که از جمله ی (یا آل محمد) استفاده می شود، واگر نه مقصود از آل: (در اینجا پس از گذشت سالها از رحلت رسول گرامی وعدم وجود اهل بیت آن حضرت) سادات وعلماء وبزرگان ومسلمانان باشند، چه معنای دیگری برای جمله ی (یا آل محمد) می تواند پیدا کرد.
مضطر بی چاره کیست؟
به حسب ظاهر آنچه از صدور، وذیل حدیث استفاده می شود، وخود سیاق عبارت حدیث گواهی می دهد، تمامی مطالب حدیث در رابطه با خروج سید حسنی است واز اینرو آن مضطر بی چاره ای که از مردم یاری می طلبد تا به نصرت دین خدا برخیزند خود سید حسنی است، واینکه برخی گفته اند: اجابت کنید دعوت آنکس را که از غیبتش متأسف بودید و(ملهوف) یعنی غمگین محزون را امام زمان صلوات الله وسلامه علیه دانسته اند، با جریان اصل نهضت سازگار نیست. زیرا تمام آن جریانات ووقایع وحوادث، ورویدادهای دردناکی که بر ضد اسلام انجام می شود وباعث تأسف وتألم وناراحتی (سید حسنی) می گردد ودر نتیجه به قیام او برای برانداختن نظام ظلم طاغوتی منجر می شود همگی در ایران است.
وبرای همین است که (سید) نشستن، وساکت بودن، ومهر سکوت بر لب زدن را جایز نمی شمرد، وبا فریاد بلند ورسا که همه ی جهانیان بشنوند فریاد برمی آورد، وهمه ی مسلمانان را بیاری می طلبد، وبخصو از بزرگان وعلماء می خواهد تا برای نجات اسلام فکری کنند(385).
ضریح، کدام ضریح است؟
در جمله ی عربی متن حدیث که آمده است (والمنادی من حول الضریح) نکته دقیقی است که نیاز بفکر واندیشه دارد، وگرچه بطور دقیق نمی توان این ضریح را مشخص کرد، ولی با توجه به منطقه ی معینی که امام (علیه السلام) تعیین فرموده، وخروج سید حسنی را از ناحیه ای بنام قزوین وطالقان دانسته است چنین فهمیده می شود که آن ضریح نیز، باید در همین منطقه نامبرده باشد.
برخی از دانشمندان مانند، ناظم الاسلام کرمانی در این باره چنین ابراز عقیده کرده است که شاید مراد از ضریح (حرم مطهر حضرت عبد العظیم باشد) وی در این باره با اتکاء به حدیث مفضل، چنین می نویسد:
(از پاره ای از اخبار استفاده می شود در هنگامی که (حسنی) از طرف دیلم خروج کند ویاری طلبد از اطراف ضریح، او را جواب دهند، یا آنکه از اطراف ضریح مردم را به او دعوت کنند. شاید مراد از ضریح (حرم مطهر حضرت عبد العظیم باشد) که از فتنه وسختی، جمعی از مؤمنین، از کثرت ظلم، به آن مکان مقدس پناه برند، ودر آن وقت صدای (سید حسنی) از طرف طالقان، وقزوین، ودیلم بلند شود که بفریاد برسید (ملهوف) را ویاری کنید آل محمد (صلی الله علیه وآله) را).
مؤلف: گرچه این اظهار نظر تا اندازه ای قابل قبول است، ولی آنچه حدیث می گوید: غیر از آن چیزی است که ناظم الاسلام کرمانی گفته است، چه آنکه جمله ی عربی حدیث که می گوید: (والمنادی من حول الضریح) در رابطه با فریاد انقلابی خود سید حسنی است، نه اینکه مردم را به او دعوت کنند ویا (مردم) از اطراف ضریح او را جواب دهند.
زیرا حدیث می گوید: (منادی) یعنی: (فریاد برآورنده) در اطراف ضریح فریاد خواهد کرد، واین منادی، وفریاد برآورنده بدون تردید خود همان سید است.اما اینکه این دانشمند، گفته است: (شاید مراد حرم حضرت عبد العظیم باشد) ضرورتی ندارد که این حرم، حرم حضرت عبد العظیم باشد، شاید جای دیگر وحرمی دیگر باشد وشاید هم مقصود: (حرم حضرت معصومه علیهاسلام) در شهر مقدس (قم) باشد که پیغمبر گرامی اسلام درباره اش فرموده است:
(شبی که مرا به آسمانها بردند نظرم بر بقعه ای از زمین جبل افتاد که سرخ رنگ، وزمین آن از زعفران نیکوتر وبوی آن از مشک خوشبوتر بود، پرسیدم جبرئیل: این چه سرزمینی است؟ جوابداد این سرزمین شیعیان تو وشیعیان پسر عمت علی بن ابی طالب (علیه السلام) وصورت شهریست که آنرا (قم) می نامند)(386).
وامیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده است:
(چون فتنه، وهرج ومرج ظاهر شود (وآشوب همه ی شهرها را فراگیرد) در آنوقت سالمترین شهرها، شهر مقدس (قم) است و(قم) شهری است که از آن یاوران کسی که بهترین مردم است (یعنی حضرت مهدی (علیه السلام) از لحاظ پدر ومادر وجد، وجده، وعمو وعمه از آن شهر بیرون می آیند وآن، جائی است که جبرئیل در آن جا فرود آمده است)(387).
وامام صادق (علیه السلام) فرموده است:
(هرگاه به شما (شیعیان) رنج وبلائی رسید، وفشارها وسختیها از هر سو بسوی شما روی آورد، پس بر شما باد که به شهر مقدس (قم) روی آورید، چه آنکه (قم) مأوای فاطمیان، وجایگاه آسایش ومحل راحتی مؤمنان است(388).
ویکبار که در محضر حضرتش از فتنه های بنی عباس وظلم وستم آنان سخن بمیان آمد، کسانی که در حضور آن حضرت بودند عرضه داشتند یا بن رسول الله جانهای ما فدای تو باد! وقتی چنین روزگاری فرا رسید گریزگاه کجاست؟ فرمود: از عراق به کوفه وحوالی آن، وبه (قم) واطراف آن(389).
وزمانی دیگر که گروهی از اصحاب ویاران حضرتش در محضرش نشسته بودند ناگهان، این آیه شریفه را تلاوت فرمود (فاذا جاء وعد اولیهما بعثنا علیکم عبادا لنا أولی بأس شدید فجاسوا خلال الدیار وکان وعدا مفعولا)؛ هنگامی که نخستین وعده فرا رسد، مردانی پیکارگر را بر شما (یهود) می فرستیم تا سخت شما را در هم بکوبند وحتی برای بدست آوردن مجرمان خانه ها را جستجو کنند واین وعده ای است قطعی)(390).
عرض کردند قربانت گردیم یا بن رسول الله: این بندگان کیانند؟ وچه طایفه ای هستند؟ حضرت تا سه بار فرمود: (هم والله أهل قم) (هم والله أهل قم) (هم والله أهل قم) بخدا قسم آنها اهل قم هستند، بخدا قسم آنها اهل قم هستند، بخدا قسم آنها اهل قم هستند(391).
وامام موسی بن جعفر (علیه السلام) در حدیثی که از آن حضرت روایت شده فرموده است:
(رجل من أهل قم، یدعو الناس الی الحق، یجتمع معه قوم کزبر الحدید، لا تزلهم الریاح العواصف، ولا یملون من الحرب، ولا یجبنون وعلی الله یتوکلون، والعاقبة للمتقین)(392).
مردی از سرزمین قم قیام می کند، ومردم را بسوی (حق) دعوت می نماید، گروهی در اطراف او جمع می شوند که مانند پاره های آهنند، بادهای تند وشدید وسهمگین آنها را دچار لغزش نمی سازد، از جنگ ونبرد خسته نمی شوند وترسی بخود راه نمی دهند، فقط بر خدا توکل می کنند، وپیروزی نهائی از آن تقوی پیشگان است.
بنابراین با توضیحاتی که داده شد می توان گفت: آن ضریحی که امام صادق (علیه السلام) از آن سخن گفته وفرموده است: منادی در اطراف ضریح ندا خواهد کرد، آن ضریح، همان ضریح مقدس، ومرقد پاک ومطهر حضرت معصومه (علیها السلام) است والبته دور هم نیست که همان احتمال ناظم الاسلام کرمانی در رابطه با خروج سید حسنی مطابق با واقع باشد.
مقصود از طالقان کدام طالقان است؟
واما (طالقان) که در حدیث مفضل آمده است دعوت سید حسنی را گنجینه های خدا در طالقان اجابت می نمایند، باید توجه داشت که این نام، نام دو منطقه می باشد. یکی طالقانی است که در سرزمین خراسان بین مرو رود وبلخ قرار گرفته، ودیگری طالقانی است که در میان قزوین وابهر واقع شده است.
وظاهرا مقصود از این (طالقان) که در حدیث مربوط به سید حسنی آمده است، طالقان قزوین است نه طالقان خراسان.
در این زمینه مرحوم علامه ی فقید، قاضی سید نور الله شوشتری شهید سال 1019 هجری قمری در کتاب (مجالس المؤمنین) چنین می نویسد:
صاحب کتاب (معجم البلدان) یاقوت حموی در کتاب خود گفته است که (طالقان) نام دو بلده می باشد؛ یکی طالقانی است که در خراسان است، ودیگری طالقانی است که در بین قزوین وابهر واقع شده وآن چند دهکده است که نام طالقان بر آنها اطلاق می شود، وصاحب بن عباد مشهور، وپدر او عباد بن العباس بن عباد ابو الحسن طالقانی از اکابر آنجاست.
سپس آن مرحوم به سخن خود چنین ادامه می دهد:
ومخفی نماند که اهالی ولایت طالقان قزوین، همیشه از محبان شاه ولایت بوده اند واز أئمه ی اهل بیت (علیهم السلام) در فضیلت این طالقان واهالی آنجا احادیث بسیاری وارد شده، ودر بیان احوال صاحب الزمان (علیه السلام) از کتاب (کشف الغمه) مسطور است که:
(روی ابن أعثم الکوفی، فی کتاب الفتوح عن امیر المؤمنین (علیه السلام) أنه قال: ویحا للطالقان، فان لله تعالی بها کنوزا لیست من ذهب ولا فضة ولکن بها رجال مؤمنون عرفوا الله حق معرفته، وهم أنصار المهدی (علیه السلام) فی آخر الزمان)
(ابن اعثم کوفی در کتاب (فتوح) از امیر مؤمنان (علیه السلام) روایت کرده است که فرمود: خوشا به حال طالقان.
در طالقان برای خدای تعالی گنجهائی است که از سیم وزر نیست. ولکن مردان مؤمن ودانشوری هستند که خدا را آنگونه که باید بشناسند شناخته اند، وآنان یاوران حضرت مهدی (علیه السلام) در آخر الزمان می باشند)(393).
شعیب بن صالح کیست؟
هر چند که در بخش پنجم کتاب بطور شایسته ومفصل درباره ی (شعیب بن صالح) ونقش مدیریت او در اداره ی جنگ ولشکرکشی بسوی عراق، وشکست لشکریان سفیانی بدست توانای وی بحث وگفتگو خواهیم نمود، ولی در عین حال در اینجا نیز برای اینکه خوانندگان عزیز به هویت این انسان انقلابی پی برده وبا شخصیت وعظمت وی تا اندازه ای آشنائی پیدا کنند، به شرح حال مختصری از حالات او در زمان جنگ تا هنگام پیروزی اشاره می کنیم.
آنگونه که از حدیث مفضل بن عمر، بنا به نقل کتاب مختصر بصائر الدرجات وبسیاری از احادیث دیگر استفاده می شود (شعیب بن صالح) سیدی هاشمی است که در دوران نهضت (سید حسنی) فرمانده سپاه، وپرچمدار، وپیشرو لشکریان، وهدایت کننده ی پرچم های سیاه بسوی عراق است، واو یک انسان مجاهد مبارز، وشخصیت رشید ودلاوری است که بر اثر رشادتها وپایمردیها ومقاومتهای کم نظیرش در جنگ، وشکست لشکریان سفیانی، پس از پیروزی وبیعت نمودن با امام زمان (علیه السلام) فرمانده سپاه، ویا پرچمدار حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد بود.
واو دلیر مرد آزاده ای است که از خراسان، یعنی: از ایران پیدا می شود ودر موقع جنگ سپاهیان را رهبری می کند وبا لشکریان سفیانی می جنگد وآنها را شکست می دهد، وزنانی که در کوفه ونجف به اسارت لشکریان سفیانی درآمده اند آزاد می سازد، وسپس حضور حضرت مهدی (علیه السلام) شرفیاب می شود وتسلیم حضرت می گردد، وبه خاطر ایمان وفداکاریها وشجاعتهای بی نظیرش در صف فرماندهان رده ی بالا در سپاه حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- قرار می گیرد.
دو نکته مهم
در اینجا بی مناسبت نیست به این نکته اشاره می کنیم که در مورد خروج سید حسنی ورابطه او با (شعیب بن صالح) وبرخی از حوادث که در دوران سید حسنی بوجود می آید ومنجر به جنگ ولشکرکشی به عراق می گردد وسرانجام، جریان کار به نفع سید حسنی وشکست نیروهای متجاوز سفیانی وبیعت سید حسنی در کوفه با حضرت مهدی (علیه السلام) خاتمه می یابد، دو نکته جلب نظر می کند که بسیار حائز اهمیت وتوضیح آن برای فهم روایات مربوط به سید حسنی به ویژه حدیث (مفضل) کاملا ضروری است.
نکته ی اول:
نکته ی اول این است که: این مطلب به ذهن هر صاحب نظری می آید که راستی چرا وبه چه علت سید حسنی بعد از قیام وبه دست گرفتن قدرت در ایران، به طرف کوفه می رود وپی در پی گروهی را که در حدیث (مفضل) به عنوان ظلمه از آنها یاد شده است به قتل می رساند؟!
آیا مقصود او از این کشت وکشتار، کشورگشائی ونمایش قدرت وتسخیر آب وخاک دیگران وبهم زدن اسم وآوازه وکسب شهرت در جهان است؟!
واگر مقصود او این نیست - که واقع مطلب هم همین است - پس چرا در همه ی روایات اسلامی که از قیام دلاورانه ی مردم مسلمان ایران به رهبری این سید والا مقام سخن رفته است در همه جا از قتل وکشتار نیز سخن به میان آمده است؟!!!
به نظر قاصر نویسنده ی این سطور، آنچه در اینجا در پاسخ پرسشهای فوق به طور خلاصه می توان گفت این است که: واقع مطلب گرچه بسیاری از قضایای مربوط به سید حسنی بخصوص مسأله ی کشتار ستمگران که در حدیث (مفضل) آمده است برای ما به درستی روشن ومعلوم نیست ولی پس از تأمل کامل در جمیع روایات مربوطه واز مجموع قرائن چنین فهمیده می شود که:
عمده ترین مسأله ای که باعث این کشتار می شود- در هر زمانی که چنین حادثه ای روی دهد-، وسید حسنی هر کسی که باشد، ودر هر زمانی که قیام کند، واز هر منطقه ای که ندای وحدت وترقی خواهی واستقلال سر دهد، چون طبق حدیث مفضل، فریاد وا اسلامای این سید بزرگوار از ایران بلند می شود همان موضوع قیام وفریاد اسلام خواهی وی، وتجاوز لشکریان سفیانی به عراق وکشت وکشتار شیعه وپیروان اهل بیت (علیهم السلام) در عراق، وهمچنین تجاوز به ایران، ودفاع سرسختانه ی ایرانیان در برابر تهاجم تجاوزکارانه ی نیروهای سفیانی وعقب راندن آنها از سرزمین اسلامی ایران وعراق به رهبری سید حسنی است.
واز همین جهت است که امام صادق (علیه السلام) می فرماید: او پیوسته ستمگران را می کشد تا به کوفه برسد.
بنابراین بر اساس توضیح یاد شده، هدف (سید حسنی) از تعقیب دشمن وکشتار ظلمه وورود به کوفه، نه کشورگشائی وقدرت طلبی است ونه هم کسب اسم وآوازه وشهرت است، بلکه هدف واقعی او دفع تجاوز وسرکوبی متجاوز، واز بین بردن ریشه ی فساد وعامل اصلی تشنج وایجاد آرامش وامنیت در منطقه می باشد.
نکته ی دوم:
نکته ی دوم این است که: گرچه همانگونه که خوانندگان گرامی ملاحظه نمودند روایات مربوط به سید حسنی تا حدی پیچیده وابهام آمیز است، وبا آنهمه اهتمامی که از طرف دانشمندان برای شناخت نسب واقعی آن بزرگوار به عمل آمده هرگز نتیجه ی روشنی به دست نمی آید ولی با این همه اگر حدیث (مفضل) را به عنوان جامع ترین وکامل ترین وصحیح ترین حدیثی که درباره ی قیام سید حسنی وارد شده بپذیریم، وهمانگونه که در آن حدیث آمده است (شعیب بن صالح) را هم مقدمه لشکر وفرمانده سپاه سید حسنی بدانیم، همه ی روایات یاد شده با همه ی اختلافاتی که در آنها رخ داده است قابل توجیه است.
زیرا: طبق روایات وارده یعنی تمام روایاتی که در مورد خروج پرچم های سیاه از طرف مشرق وخراسان ودر مورد خروج سید حسنی وشعیب بن صالح رسیده است، این شعیب بن صالح است که سپاه سفیانی را شکست می دهد واین شعیب بن صالح است که به کوفه می رود واین شعیب بن صالح است که به بیت المقدس می رسد واین شعیب بن صالح است که پرچمدار حضرت مهدی (علیه السلام) است، واین شعیب بن صالح است که مطابق برخی از روایات بین رکن ومقام با حضرت بیعت می نماید، واین شعیب بن صالح است که ماهها در محضر حضرت بقیة الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- با دشمنان می جنگد، واین شعیب بن صالح است که مطابق برخی از روایات با حضرت مهدی (علیه السلام) همنام است.
پس با پذیرش مقام فرماندهی (شعیب بن صالح) ونمایندگی او از طرف سید حسنی -اگر حسنی در روایت صحیح باشد- همه ی اختلافاتی که در روایات مربوط به حسنی وجود دارد از میان برداشته می شود، وجای هیچ گونه شک وتردید برای احدی باقی نمی ماند که به هر صورت آن سیدی که از طرف مشرق ویا خراسان ویا از ناحیه ی قزوین وطالقان ودیلم در قلب ایران قیام می کند ودر کوفه با حضرت بقیة الله - عجل الله تعالی فرجه الشریف- بیعت می نماید، ویا از کوفه بیعت خود را برای آن حضرت می فرستد هر کس که باشد خواه به عنوان حسنی، خواه به عنوان حسینی وخواه به عنوان خراسانی، قیام او یکی از علامات بسیار نزدیک به ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- می باشد.
زیرا: اگر در واقع آن سید انقلابی (حسنی) باشد که در اخبار اهل بیت (علیهم السلام) ولو بصورت تردید- به خروج مردی از اولاد امام حسن (علیه السلام) قبل از ظهور اشاره شده، ومطابق حدیث (مفضل) که ما آن را از چندین منبع موثق حدیث نقل نمودیم (شعیب بن صالح) به عنوان امیر لشکر یا فرمانده سپاه وی معرفی گردیده است.
واگر در واقع آن سید انقلابی (حسینی) باشد که باز هم در بعضی از اخبار به خروج مردی از اولاد امام حسین (علیه السلام) تصریح گردیده که بصورت ظاهر وآنچه از روایات استفاده می شود مقصود از او همان جناب هاشمی خراسانی مشهور است وروایاتی که درباره ی خروج او از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) وبرخی از صحابه وتابعین رسیده است افزون از شماره، وباز هم از (شعیب بن صالح) به عنوان مقدمه ی لشکر وامیر سپاه سخن رفته است.
وتعجب آور اینکه: همانگونه که در اول بحث، درباره ی حسنی وخراسانی به تفصیل سخن گفتیم، اگر ما بخواهیم سید حسنی وخراسانی را دو نفر سید مستقل بدانیم که پیش از ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) در ایران قیام می کنند وزمام امور کشور را به دست می گیرند، باز هم طبق روایات وارده (شعیب بن صالح) امیر لشکر وفرمانده سپاه هر دو نفر محسوب می شود، مگر اینکه قائل شویم که حسنی وخراسانی، یا حسینی وخراسانی، ویا سید هاشمی، همه ی اینها عنوانی است برای سید حسنی که البته بسیار بعید است.
زیرا: آنچه از مجموع روایات وارده استفاده می شود این است که نخست انقلابی در ایران رخ می دهد وسپس در اوائل ظهور سید حسنی -یا حسینی- به اختلاف روایات، پرچم هدایت را به اهتزاز درمی آورد وبا اهل فتنه می جنگد وبه عراق می رود وسپاه تجاوزگر سفیانی را از پای درمی آورد.
به طور خلاصه، همانگونه که توضیح دادیم با پذیرش مقام فرماندهی (شعیب بن صالح) همه ی اختلافاتی که در روایات مربوط به (حسنی) به چشم می خورد، به آسانی حل می شود، وگره مشکل موجودی که راجع به شناخت (سید حسنی) برای بسیاری از محققان ومؤلفان وپژوهشگران بصورت یک معمای لا ینحل وپیچیده در آمده است، گشوده می گردد.
وهر چند که حسنی بودن یا حسینی بودن آن سید انقلابی باز هم در پشت پرده ی ابهام باقی می ماند ولی به هر حال: این مطلب به خوبی روشن می شود که بالاخره، (سید حسنی) ویا جناب سید خراسانی، غیر از هاشمی خراسانی صاحب اصلی انقلاب است که از او حسنی واین حسینی است. واو در اوائل ظهور با سفیانی درگیر می شود واین پیش از ظهور دست به انقلاب می زند ودر میان همه ی ناباوریها رژیم چند هزار ساله ی پادشاهی را سرنگون می سازد.
وباز این نکته نیز روشن می شود که ظاهرا، اکثر دانشمندان بر اثر اختلافات وتعارضات وتشابه روایات به یکدیگر، روایات مربوط به این دو شخصیت را به هم خلط نموده وهمه را بر قیام یک سید انقلابی قبل از ظهور حمل نموده اند، در صورتی که بسیاری از روایات نشانگر این واقعیت است که آنچه موجب بروز برخی از حوادث، بخصوص مسأله ی جنگ ودرگیری بین دو کشور همسایه عراق وایران می گردد، تنها یک عامل دارد وآنهم قیام دلاورانه ی ملت قهرمان ایران به رهبری سیدی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) وتجاوز عراق به حریم یک کشور انقلابی در حال انقلاب است.
اینک برای دست یابی به نتیجه ی قطعی، بحث را با مطالب دیگری در همین رابطه دنبال می کنیم.
چه کسی صاحب اصلی انقلاب است؟
پاسخ قطعی این پرسش با روایاتی که متذکر شدیم بسیار سخت ومشکل است وفقط ممکن است همان اظهار نظر (ناظم الاسلامی کرمانی) گامی بسوی حقیقت بوده وروزنه ی امیدی به روی خواننده بگشاید.
آنجا که می گوید: پس قدر متقین این است که:
سیدی از اولاد فاطمه (علیها السلام) از طالقان ودیلم خروج کند وایران را از شر کفار نجات دهد، واسلام را قوت دهد اهل ایران را از شر سلطنت وضررهای سلاطین وظلمه آسوده کند خواه حسنی باشد خواه حسینی.
شاید این نظریه برای کسانی که تشنه ی حقند ومی خواهند واقعا آن سید بزرگ وانقلابی را بشناسند تا از او پیروی کنند، ودر زیر لواء او قرار گیرند تا به حضور حضرت ولی عصر- ارواحنا له الفداء- برسند ودین خود را حفظ نموده به سعادت دنیا وعقبی نائل آیند راهگشای خوبی باشد.
ولی در عین حال باید توجه داشت که هیچ گونه ضرورتی هم ندارد که (حسنی) لقب واقعی وحقیقی آن (سید) باشد بلکه ممکن است این لقب، لقب مجازی آن بزرگوار باشد وأئمه ی طاهرین (علیها السلام) بخاطر مصالح وحکمتهائی که خود می دانسته اند وبر ما پوشیده مانده است، با ذکر چنین لقب وعنوانی، از او یاد کرده باشند، چه آنکه در روایات فراوانی وارد شده است که وقتی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در بستر بیماری افتاده بود دخترش (فاطمه) (علیها السلام) به عیادت آن حضرت آمد، واشک ریخت، ورسول خدا (صلی الله علیه وآله) ضمن سخنانی که به وی فرمود: (در حالی که به حسن وحسین (علیهم السلام) اشاره می نمود) فرمود: مهدی این امت از نسل این دو (امام) است (ان منهما مهدی هذه الامة)(394).
یعنی: حضرت مهدی (علیه السلام) هم از نسل امام حسن (علیه السلام) وهم از نسل امام حسین (علیه السلام) است وهمانگونه که آن حضرت از نسل امام حسین (علیه السلام) می باشد از نسل امام حسن (علیه السلام) نیز هست. واین فرموده رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بدین لحاظ است که چون (فاطمه) دختر امام حسن مجتبی (علیه السلام) مادر امام باقر (علیه السلام) است(395) از اینرو امام باقر (علیه السلام) وتمام اوصیاء وائمه بعد از امام باقر (علیه السلام) همگی آنها هم حسنی، وهم حسینی می باشند وهمچنین ذریه ی آن بزرگواران نیز از امام باقر (علیه السلام) به بعد، هم حسنی هستند وهم حسینی، وبه همین لحاظ است که درباره ی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گفته می شود: الحسنی الحسینی.
وعلی هذا هیچ مانعی ندارد که ائمه ی معصومین (علیهم السلام) بخاطر جهاتی که خود می دانسته اند یکی دو سه بار از این سید بزرگوار بعنوان (حسنی) یاد کرده باشند.
یک نکته ی بسیار مهم:
اینجا لازم است این نکته را ناگفته نگذاریم که گرچه نظریه ی مرحوم ناظم الاسلام کرمانی واستنباط او از روایات مربوط به خروج سید حسنی، نظریه واستنباط بسیار خوب وجالبی است که عصر کنونی ما به واقعیت آن گواهی می دهد وآنچه را که وی در مورد سقوط رژیم ستم شاهی پیش بینی نموده به حقیقت پیوسته است ولی در عین حال آن مرحوم توجه ننموده است که با این نظریه باز هم مشکل شناخت سید حسنی حل نمی شود، بلکه همچنان در هاله ای از ابهام باقی می ماند.
زیرا آنچه از مجموع روایات استفاده می شود این است که: قبل از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) سه انقلابی ایرانی به عناوین مختلفی چون: سید حسینی، سید حسنی، وهاشمی خراسانی در پهنه ی سیاست ایران ظاهر می شوند که هر سه نفر آنها هاشمی وقرشی خواهند بود.
اما سید حسینی بر اساس برخی از روایات وشواهد وقرائن، نخستین فریادگر انقلابی وصاحب اصلی انقلاب است که پرچم هدایت را به دوش گرفته، دلاورانه قیام می کند ورژیم سلطنتی را سرنگون می سازد، ومردم ایران را از شر سلاطین جور وظلمه نجات می دهد. وگرچه در روایاتی که به دست ما رسیده هویتش دقیقا مشخص نشده است ولی از بررسی مجموع روایات وارده معلوم می شود که او شخصیت ممتاز وبزرگواری است که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) وامامان معصوم (علیهم السلام) از وی ستایش نموده ودر بعضی از روایات او را به عنوان خراسانی یا قیام کننده ی در خراسان، یا سیدی از اولاد حسین (علیه السلام) معرفی فرموده اند(396).
اما سید حسنی طبق روایات وارده- اگر حسنی در روایات صحیح باشد- سید پرشور وبزرگواری است که پس از دوران انقلاب - هر چند پس از مدتی طولانی - زمام امور مردم ایران را به دست می گیرد وپرچم هدایت را از شرق ایران به اهتزاز درمی آورد، واندکی پیش از ظهور بسوی عراق می رود وسرانجام در کوفه با همه ی یاران وهمراهان وسپاهیانش حضرت مهدی (علیه السلام) بیعت می نماید وطبق روایات وارده از یاران خاص حضرت بقیة الله - روحی فداه- می گردد.
واما سید هاشمی خراسانی ممکن است فرمانروای بزرگ ایرانیان، ویا رهبری سیاسی در کنار وی، ویا، همان شعیب بن صالح فرمانده سپاه سید حسنی باشد.
بنابراین، هر چند که نظریه ی مرحوم ناظم الاسلام در رابطه با سقوط رژیم سلطنتی در ایران حقیقتی است که در زمان ما به وقوع پیوسته است ولی ظاهرا در مورد خروج سید حسنی امر برایشان مشتبه شده است. زیرا وی تصور کرده است که با خروج سیدی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) وسقوط رژیم ستم شاهی در ایران مسأله ی ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) به طور حتم واقع خواهد شد در حالی که 22 سال از جریان انقلاب گذشته، ورژیم سلطنتی ساقط شده، وصاحب اصلی انقلاب دعوت حق را لبیک گفته، وهنوز هم ظهور واقع نشده است.
آیا سید حسنی خود شخصا می جنگد؟
در پاسخ این سؤال باید گفت: لزومی ندارد که شخص سید حسنی در میدانهای جنگ حاضر باشد بلکه نظارت ورهبری او کافی است، زیرا همانگونه که قبلا اشاره نمودیم ممکن است کسانی از سادات وبنی هاشم دور وبر او جمع شوند وهمگی با زبان وبیان وعمل، ورهبری سپاه وارتش ولشکر به کمک یکدیگر برخیزند ودر نتیجه ریشه باطل را از بیخ وبن برکنند، وبا ظهور مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) یک حکومت واحد جهانی بر اساس عدالت وآزادی حقیقی بنیان گذارند، واین نویدی است که خداوند در قرآن کریم، وپیغمبرش در ضمن سخنان گرانقدر خود به مسلمانان وعده فرموده است، چه آنکه در روایتی که از (حذیفه وجابر) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل شده، چنین آمده است:
جابر انصاری گفت: که روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در بین اصحاب خود نشسته بود که جبرئیل بر آن که حضرت نازل شد وعرضه داشت یا رسول الله حق تعالی تو را سلام می رساند وتو را به جهت اسلام، به سلام ودرود مخصوص اختصاص می دهد، فرمود: جبرئیل اسلام چیست؟ جواب داد پنج نهر است که عبارتند از: سیحون، جیحون، دجله، فرات ورود نیل مصر، واین پنج نهر برای تو واهل بیت تو وشیعیانت مقرر شده اند. وحق تعالی می فرماید: به عزت وجلال خودم سوگند هر کس که یک قطره از این پنج نهر بیاشامد، باید با رضایت تو باشد وروزی که خلایق برای حساب قیام می کنند من کسی را داخل بهشت نخواهم کرد مگر اینکه تو از او راضی باشی واو را حلال کنی. در این موقع چهره رسول خدا (صلی الله علیه وآله) باز شد وفرمود: برادرم جبرئیل! من بر این نعمت خدا را شکر می کنم.
جبرئیل عرضه داشت یا رسول الله: من ترا به حضرت قائم (علیه السلام) که از فرزندان شماست بشارت می دهم، او ظهور نخواهد کرد تا اینکه این نهرهای پنجگانه را کفار مالک شوند، ودر آن وقت که کفار این پنج نهر را مالک شدند خداوند اهل بیت تو را بر اهل ضلال (وکفر) یاری خواهد نمود وپس از آن دیگر، هیچ پرچم دیگری تا روز قیامت از پرچم های کفر، بر علیه آنها برافراشته نخواهد شد.
آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بخاطر شکر این نعمت، برای خدا سجده کرد ومسلمانان را از این مژده، بشارت داد وفرمود: (اسلام) در ابتداء امر غریب بود وبعد از این هم غریب خواهد شد، از آن حضرت توضیح خواستند؟ فرمود: پنج نهری که خداوند برای من واهل بیت من قرار داده از این قرار است. سیحون، جیحون، دو نهر فرات (یعنی: دجله وفرات) ورود نیل، موقعیکه کفار این پنج نهر را متصرف شدند اسلام شرق وغرب عالم را مالک خواهد شد ودر آن وقت خداوند اهل بیت مرا بر اهل کفر وضلالت نصرت می دهد، وتا قیام قیامت دیگر پرچمی بر ضد آنها برافراشته نخواهد شد(397).
در آستانه ظهور
البته باید توجه داشت که گرچه در این حدیث به بیشتر از یک علامت (که عبارت از مالک شدن کفار پنج نهر باشد) اشاره نشده، ولی مسلمست که این علامت در آستانه ظهور وهنگام قیام حضرت ولی عصر (علیه السلام) است، چه آنکه مراد از: (اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله)) در حدیث مذکور یا حضرت حجت (علیه السلام) است، یا تمام سادات، ویا هم حضرت حجت (علیه السلام) وهم همه ی سادات بنی هاشم، ولی بحسب ظاهر مراد از اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) همگی ساداتی هستند که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) قیام می نمایند.
زیرا چنانکه ملاحظه فرمودید: جبرئیل به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بشارت داد که حضرت قائم (علیه السلام) از فرزندان شماست، وفرمود: او ظهور نخواهد نمود تا اینکه کفار نهرهای پنجگانه را مالک شوند ودر آنوقت که کفار این پنج نهر را مالک شدند خداوند اهل بیت تو را بر اهل کفر وضلال پیروز خواهد نمود(398).
وخود پیغمبر اکرم نیز وقتی که مسلمانان را به این خبر مژده داد، فرمود: موقعی که کفار این پنج نهر را متصرف شدند اسلام شرق وغرب عالم را خواهد گرفت ودر آن وقت خداوند اهل بیت مرا بر اهل کفر وضلال غلبه خواهد داد، واگر مقصود تنها قیام حضرت قائم (علیه السلام) بود حضرت نمی فرمود اهل بیت مرا پیروز خواهد نمود بلکه جمله دیگری می فرمود، که از آن تنها قیام حضرت مهدی (علیه السلام) فهمیده شود.
بنابراین، از حدیث مزبور بخوبی استفاده می شود که: پس از آنکه کفار بوسیله ی ایادی مرموز، ودست نشاندگان مزدور خود در کشورهای اسلامی، پنج نهر مذکور را مالک شدند، سادات وبزرگان بنی هاشم از نوادگان اهل بیت (علیهم السلام) که در اوائل ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) قیام می کنند، فتح وپیروزی در انتظارشان است وآنان با تلاش وکوشش مداوم خود، ویاری مردم مسلمان به پیروزی می رسند ودشمن در برابر آنها شکست می خورد، وپس از آنکه به پیروزی نهایی رسیدند با ظهور حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) دیگر هیچ پرچمی از پرچم های کفر تا روز قیامت علیه آنها برافراشته نمی شود.
واین بشارت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دلیل بر این است که: کسانی مانند (سید حسینی، ویا سید حسنی، ویا هاشمی خراسانی) وسادات دیگری که پیش از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) در ایران اسلامی قیام می کنند وزمام امور مملکت خویش را بدست می گیرند، گرچه دشمنان بسیار وفراوانی دارند، ولی در عین حال، طبق فرموده ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بکوری چشم دشمنان ومنافقان ومعاندان به خواست خدا پیروز می شوند وبه اهداف عالیه ای که زمینه سازی حکومت عدل (الله) وگسترش حق وعدالت است نائل می گردند، وبا یاری خداوند ونصرت او کفار را شکست می دهند، ودشمنان خدا را بخاک مذلت می نشانند وپوزه ی ستمگران ومتجاوزان وگردنکشان را بزمین می مالند، ودولت وحکومت از آن آنان خواهد بود، واین دولت وحکومت، تا آمدن حجت مطلق الهی (ارواحنا له الفداء) همچنان ادامه خواهد داشت وبالاخره حکومتشان به حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) متصل خواهد گردید. انشاء الله.
قم پایگاه انقلاب
با توجه به مجموع روایاتی که در رابطه با خروج سید حسنی متذکر شدیم، همچنین با توجه به شواهد وقرائن بسیاری که در بخش دوم تحت عنوان (انقراض دولت شاهنشاهی در ایران) آوردیم: وباز با توجه به اینکه کشور اسلامی ایران تنها کشوری است که مهد خاندان رسالت است واز دیر زمان مذهب حقه ی اهل بیت (علیهم السلام) را به عنوان مذهب رسمی کشور پذیرفته است به این نتیجه می رسیم که از دیدگاه روایات اسلامی در تلقی نگارنده:
قبل از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) انقلاب عظیمی در خاورمیانه به وجود می آید که این انقلاب با قیام سیدی بزرگوار از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) از شهر مقدس (قم) آغاز می شود وبا وحدت ویکپارچگی ملت مسلمان ایران وحرکت انقلابی جامعه ی اسلامی رژیم شاهنشاهی در این کشور سقوط می کند، وانقلاب اسلامی ایران پیروز می گردد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، استکبار جهانی برای دفاع از موضع ضد انسانی خود به مقابله با انقلاب برمی خیزد، رژیم خون آشام عراق وحکام خود فروخته ی بغداد را به جنگ وستیز با انقلاب وادار می نماید. جنگ ونبرد برای مدتی طولانی به درازا می کشد، استکبار جهانی راه به جائی نمی برد، ولی پایه های حکومت اسلامی در ایران محکم واستوار می گردد وانقلاب اسلامی ایران تا انقلاب جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) ادامه می یابد وبه طور طبیعی زمینه ی ظهور آن حضرت را فراهم می آورد.
آنچه گفته شد حقایقی است که با احادیث فراوانی تأیید می شود، وتصور نگارنده نیز بر این است که شهر مقدس (قم) تا ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف - پایگاه اصلی انقلاب، وانقلاب اسلامی ایران تا انقلاب جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) ادامه خواهد داشت، وبه همین سبب ائمه ی معصومین (علیهم السلام) به طور خصوصی از شهر مذهبی قم نام برده اند، وچون با الهام الهی می دانسته اند که یک روز ایران مرکز (تشیع) می شود وقم پایگاه علم ودانش ومعدن فقه وفقاهت وحامل رجال دین ومراجع تقلید شیعه وراویان أخبار اهل بیت، وجانشینان حضرت حجت (علیه السلام) خواهد بود، از اینرو آنرا به عنوان پایگاه انقلاب فرهنگی اسلام در نزدیکیهای ظهور حضرت قائم (علیه السلام) معرفی فرموده اند.و اینک برای تأیید مطلب به چند حدیث در این زمینه توجه فرمائید:
1- در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که یکبار که آن حضرت درباره ی شهر مقدس قم سخن می گفت در این رابطه فرمود:
(ان الله احتج بالکوفة علی سائر البلاد وبالمؤمنین من أهلها علی غیرهم من أهل البلاد، واحتج ببلدة قم علی سائر البلاد، وبالمؤمنین من أهلها علی سائر أهل المشرق والمغرب من الجن والانس. ولم یدع الله قم وأهلها مستضعفین. بل وفقهم وأیدهم... ان الدین وأهله بقم ذلیل، ولولا ذلک لأسرع الناس الیها فخربت قم وخرب أهلها فلم تکن حجة علی سائر البلاد. واذا کان ذلک لم تستقر السماء والأرض ولم ینظروا. وسیأتی زمان تکون بلدة قم وأهلها حجة علی الخلایق، وذلک فی زمن غیبة قائمنا الی ظهوره. ولولا ذلک لساخت الأرض بأهلها).
(خدای تبارک وتعالی به وسیله ی کوفه بر همه ی شهرها احتجاج نموده وبا مؤمنین از أهل آن بر سایر شهرها. وبه وسیله ی (قم) بر همه شهرهای جهان وبا مؤمنین از أهل آن، بر همه ی مردم شرق وغرب از جن وانس.
خداوند هرگز قم وأهل قم را به خواری وزبونی ترک ننموده است بلکه پیوسته آنها را توفیق می دهد وتأیید می نماید. ولی همواره دین وأهل دین در قم - در أنظار دشمنان- خوار هستند. واگر چنین نمی شد مردمان بسوی آن هجوم می بردند وآنجا را ویران می ساختند ودیگر حجتی بر دیگر شهرها باقی نمی ماند. ودر این صورت آسمان وزمین بر جای خود ثابت واستوار نمی ماند وبه ساکنان زمین مهلت داده نمی شد.
زمانی فرا خواهد رسید که قم وأهل قم بر همه ی مردم روی زمین حجت باشد. وآن در زمان غیبت قائم ما تا هنگام ظهور اوست. واگر قم نبود زمین ساکنانش را در کام خود فرو می برد)(399).
در این حدیث شریف چنانکه ملاحظه می شود امام صادق (علیه السلام) شهر مقدس قم را به عنوان پایگاه انقلاب فرهنگی اسلام در نزدیکیهای ظهور حضرت مهدی -ارواحنا له الفداء- معرفی فرموده وشهر مذهبی قم وأهل آن را از مؤمنین که عبارت از رجال دین ومراجع تقلید باشند بر تمام مردم جهان حجت دانسته است.
2- در حدیث دیگری که از آن بزرگوار نقل شده چنین آمده است که در همین رابطه فرمود:
(ستخلو الکوفة من المؤمنین ویأرز العلم عنها کما تأرز الحیة فی جحرها، ثم یظهر العلم ببلدة یقال لها قم، وتصیر معدنا للعلم والفضل...
وذلک عند قرب ظهور قائمنا... فیجعل الله قم وأهله قائمین مقام الحجة... فیتم حجة الله علی الخلق حتی لا یبقی أحد علی الأرض لم یبلغه الدین والعلم، ثم یظهر القائم (علیه السلام))
(کوفه از مؤمنان خالی می شود. وعلم از آن برچیده می شود، آنچنانکه مار در لانه خود درهم می پیچد. آنگاه در شهری به نام (قم) ظاهر می شود، وآنجا معدن علم وفضل می گردد، وآن در نزدیکیهای ظهور قائم ما است. وخداوند قم وأهل آنرا قائم مقام حجت (علیه السلام) قرار می دهد، وحجت خود را بر مردم جهان به اتمام می رساند تا اینکه در روی کره زمین کسی نمی ماند که علم ودین به او نرسیده باشد، وسپس حضرت قائم (علیه السلام) ظاهر می گردد)(400).
در آغاز این حدیث امام صادق (علیه السلام) از یک حادثه ی تاریخی خبر می دهد که نجف اشرف مرکزیت خود را در رابطه با علوم اسلامی از دست می دهد واین مرکزیت به شهر مذهبی قم منتقل می گردد واین شهر مقدس مرکز علم ودانش خواهد گردید وجانشینان حضرت حجت (علیه السلام) در آنجا اقامت خواهند داشت که هم اکنون پس از گذشت 1200 سال، این پیشگوئی امام تحقق یافته وحوزه ی علمیه ی نجف اشرف که از هزار سال پیش تاکنون پایگاه علمی شیعه ومجمع علماء ودانشمندان ومراجع بزرگ تقلید بوده تقریبا بصورت تعطیل درآمده است.
سپس امام (علیه السلام) پیشبینی می کند که شهر مقدس قم در آینده تاریخ بصورت یک پایگاه فرهنگی قوی ونیرومند اسلامی در می آید که مرکز علم ودانش ومعدن فقه وفقاهت می گردد تا جائی که همه ی مردم روی زمین را از نظر فرهنگ اسلامی تغذیه می نماید. واین یکی از معجزات بارز احادیث اسلامی است زیرا:
(خواننده گرامی به خوبی آگاه است که حوزه ی علمیه قم در سال 1340 هجری قمری برابر با - سال -1301 شمسی به دست توانای حضرت آیة الله حاج شیخ عبد الکریم حائری - علیه الرحمة والرضوان - تأسیس شد، وپیش از آن مرکز علوم دینی نبود ومراجع تقلید در آنجا سکونت نداشتند، وامام صادق (علیه السلام) بیش از 1200 سال، پیش از تأسیس حوزه ی علمیه ی قم از سکونت مراجع عالیقدر شیعه در آن خبر داده است)(401).
ونکته ی جالبتر ومهمتر آنکه ششمین پیشوای معصوم شیعه توضیح می دهد که این حادثه- یعنی: پایگاه علمی شدن شهر قم- در نزدیکیهای ظهور قائم آل محمد - صلوات الله وسلامه علیهم أجمعین- محقق می شود وخداوند قم وأهل آنرا قائم مقام حضرت حجت (علیه السلام) قرار می دهد.
تصور ما بر این است که این فرمایش امام معصوم (علیهم السلام) در حق کسانی است که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) با معرفت وشناخت حق، پرچم حق را برافراشته نگه می دارند وبا تلاشی خستگی ناپذیر جهانیان را بسوی اسلام وقرآن دعوت می نمایند، وآنگاه که لازم باشد قیام می کنند، وفریاد بر می آورند، وچون مسأله ی ظهور واقع شود با میل ورغبت تمام به حمایت از اسلام وامام برمی خیزند ودست از یاری او برنمی دارند، ودر صف یاران خاص آن حضرت قرار می گیرند. ودلیل این اعتقاد روایت دیگری است که از امام ششم نقل شده که یکبار در مورد قم فرمود:
(انما سمی قم -هکذا- لأن أهله یجتمعون مع قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله)، ویقومون معه، ویستقیمون علیه وینصرونه).
(قم به این جهت (قم) نامیده شد که أهل آن در محضر قائم آل محمد -صلوات الله علیه- گرد می آیند وبا او قیام می کنند وبه امامت او اعتراف دارند واز یاری او دست بر نمی دارند)(402).
آری آنچنانکه پیشوایان معصوم (علیهم السلام) فرموده اند (قم) مرکز علم ودانش ومعدن فقه وفقاهت است. پایگاه حاملان دین وراویان اخبار آل محمد (صلی الله علیه وآله) ومحل استقرار حامیان مذهب اهل بیت (علیهم السلام) ومجمع مؤمنان است.
ابن شهریر نور وشکوفان مهبط جبرئیل امین، جایگاه دوستان وپیروان امیر المؤمنین (علیه السلام) وقائم مقام حضرت حجت -عجل الله تعالی فرجه الشریف- است که با مقدم هشتمین امام معصوم (علیه السلام) متبرک شده وبا مرقد پاک ومطهر خواهر گرامش فاطمه ی معصومه (علیها السلام) زیارتگاه عموم شیعیان جهان گردیده، وبا وجود یاران بهتر مردمان یعنی: وجود مقدس حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) از سوی پیشوایان دین، به عنوان کانون قیام وانقلاب معرفی شده است.
آری قم مرکز علم ودانش، پایگاه قیام وانقلاب است، وپیامبر گرامی اسلام وجانشینان معصوم آنحضرت در روزگاری از این شهر با عظمت وپایگاه علمی شدن آن خبر داده اند که شهر قم بصورت شهرکی از شهرهای آتش پرست ایران بوده است وامروز بعد از گذشت چهارده قرن همه ی آنچه را که پیشوایان معصوم (علیهم السلام) درباره ی قم فرموده اند تحقق یافته است.
امروز که حوزه علمیه ی نجف اشرف آن پایگاه هزار ساله جهان تشیع به ضعف گرائیده بزرگترین دانشگاه علوم اسلامی آل محمد (صلی الله علیه وآله) در حوزه ی علمیه ی قم مستقر گردیده ومورد توجه عموم جهانیان قرار گرفته است.
امروز بر کسی پوشیده نیست که انقلاب بزرگ ایران از حوزه ی علمیه ی قم رهبری گردید، وگفتار هفتمین پیشوای معصوم شیعه حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) مبنی بر قیام ونهضت مردی از (اهل قم)، وبا قیام بی سابقه ی ابرمردی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) از شهر مقدس قم، تحقق یافت، وملت مسلمان وانقلابی ایران با بیانات رسا وشیوا وفریادهای پیاپی آن دلیرمرد آزاده ی تاریخ به پاخاستند وقدرت افسانه ای شاه را در هم شکستند واو را وادار به فرار نمودند وتاج وتخت چند هزار ساله پادشاهی را واژگون ساختند.
آری خواننده ی گرامی با توجه به آنچه گذشت جای هیچ گونه شک وتردید برای احدی باقی نمی ماند که نخستین فریادگر انقلابی که ساقط کننده ی رژیم ستمشاهی در ایران وصاحب اصلی انقلاب است سیدی از اولاد امام حسین (علیه السلام) است که در بعضی از روایات اسلامی از او نیز به (خراسانی) تعبیر شده است.
واما سید حسنی - اگر در روایات مذکوره حسنی درست باشد- سید دیگری خواهد بود که با تداوم انقلاب اسلامی، وپیش از خروج سفیانی، زمام امور مردم مسلمان ایران را به دست می گیرد وقیام خود را بر اساس نهضتهای پیشین استوار می سازد وزمینه را برای ظهور آخرین حجت خدا فراهم می نماید ودر هنگامه ی ظهور در برابر سفیانی به پا می خیزد وستمگران متجاوز را به قتل می رساند وپیروزمندانه وارد کوفه می شود وپیروان سفیانی را تار ومار می سازد وبا حضرت مهدی (علیه السلام) بیعت می نماید واز یاران خاص حضرت بقیة الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- می گردد.
رهبر نهضت کیست؟
ما قبلا در بخشهای پیشین این کتاب مطالبی را که بطور مستقیم ویا غیر مستقیم که با هدف اصلی مان که همانا ارزیابی روایت مربوط به قیام (ایرانیان) وانقلاب اسلامی آنان در سرزمین شرق وایران اسلامی بود برای خوانندگان عزیز بازگو نمودیم ودر طی چند بخش حوادث ووقایعی را که مشخصات قیام وانقلاب سرنوشت ساز مردم مسلمان ایران را نشان می داد از چندین مدرک معتبر ومنبع موثق حدیث استخراج نموده ودر دسترس خوانندگان محترم قرار دادیم.
اینک موقع آن رسیده است که موقعیت خانوادگی وسلسله ی نسبی وهویت سیاسی واجتماعی (رهبر) وقائد بزرگ این نهضت عظیم وکم نظیر را مورد مطالعه وبررسی قرار داده وبه شرح وبسط اخبار واحادیث مربوط به وی، وچگونگی ماجرای قیام وانقلاب آن ودیعه ی الهی بپردازیم، تا بدینوسیله از طریق پیشگوئیهای پیشوایان دین مبین اسلام هدایت کننده ی این انقلاب پرثمر را شناخته وبا شخصیت واقعی وقدرت سیاسی وخصوصیات روحی وفکری واخلاقی، وحدود جغرافیایی منطقه ی قیام وهمچنین نام ونسب آن مرد عظیم انقلابی آشنا شده وراه تشخیص حقیقت، واصالت ماهیت قیام (ایرانیان) از نظر اهل بیت (علیهم السلام)، برایمان سهلتر وآسان تر گردد.
نخستین مطلبی که در اینجا برای شناخت واقعی (رهبر نهضت) وماهیت قیام مردم مسلمان ایران ونقش رهبری نهضت در دوران قیام وپس از آن لازم است بدانیم، این است که:
اولا- باید بدانیم رهبر این نهضت کیست؟ وهدفش از انقلاب چیست؟ وحدود جغرافیایی منطقه ی قیام او در ایران کدام نقطه وسرزمین است؟
وثانیا: باید ببینیم آیا در اخبار وروایاتی که از پیغمبر گرامی اسلام وخاندان پاک ومطهر آن حضرت روایت شده است، از نام ونشان چنین شخصیت گرانقدر وپرمایه ای که بتواند مردم مسلمان ایران را علیه ظلم وستم شورانده وآنها را بر ضد هیئت حاکمه ی وقت به عصیان ونافرمانی علیه بیدادگریها وستمهای اجتماعی وادار ساخته وبسوی یک انقلا همه جانبه ی اسلامی سوق دهد، وتا آخر، نهضت اسلامی مردم محروم ومستضعف این نقطه حساس جهان را بثمر برساند سخنی بمیان آمده است یا خیر؟
مشخصات رهبر نهضت
در مورد اینکه رهبر این نهضت کیست؟ وهدفش از انقلاب چیست؟ ودر زمان نهضت او چه تحولات ودگرگونیهایی در عالم بوجود خواهد آمد؟ آنچه در اینجا بطور خلاصه وسربسته می توان گفت این است که:
مطابق اخبار وروایاتی که از منابع اصیل اسلامی درباره ی او وقیام بی سابقه اش در کتب حدیث آمده است، چنین فهمیده می شود که او (سیدی) هاشمی، حسینی و(موسوی) (واز نسل سرور آزادگان وسالار شهیدان حضرت حسین بن علی (علیهما السلام) وهمنان با یکی از پیغمبران بزرگ الهی)، وحدود جغرافیایی منطقه ی قیام شورانگیز وی (سرزمین جبل) ومنطقه ی وسیع خراسان ودر نهایت کشور اسلامی ایران است.
اما اینکه هدف این شخصیت بزرگوار از انقلاب چیست؟ وچه مقصدی دارد، از مجموع روایاتی که در بخشهای پیشین متذکر شدیم (وهمچنین که در آینده ی نزدیک، در همین بخش مورد بحث خواهیم آورد) بخوبی معلوم می شود که هدف اصلی وانگیزه ی اساسی قیام این دلیرمرد آزاده که از نسل امامان معصوم (علیهم السلام) است، بخاطر حفظ دین، وکیان وشرف مسلمین، واعتلاء کلمه ی حق، وترویج اسلام، واز بین بردن برنامه های طاغوتی، وخشکانیدن ریشه ی ظلم وستم، واستقرار حکومت اسلامی، وحاکمیت (الله) وزمینه سازی برای ظهور وبرپائی حکومت جهانی مهدی (علیه السلام) است. این چیزی است که تمام روایات وارده ی معصومین (علیهم السلام) بدان گواهی می دهند.
واما این که، آیا نام ونشان وی در أخبار وأحادیث اهل بیت (علیهم السلام) آمده است یا خیر؟ حقیقت مطلب آن است که:
همانگونه که در موارد مختلف وبخصوص در بخش سوم کتاب ملاحظه گردید، در کلیه منابع اصیل اسلامی وتمام اخباری که درباره ی (زمینه سازان انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام)) آمده است، علی رغم کتمان حقایق وتحریف برخی از روایات، بوسیله ی مزدوران درباری بنی امیه وبنی العباس، خواه ناخواه بطور رمز وکنایه وایماء واشاره یا شهرت ولقب، به عظمت چشمگیر قیام انسان جوانمرد وآزاده ای که قبل از ظهور مسرت انگیز حضرت (بقیة الله الاعظم) ارواحنا لتراب مقدمه الفداء در مشرق زمین انجام خواهد گرفت وآوازه ی قیام بی نظیرش در سرتاسر جهان طنین افکن خواهد شد، وچهره ی جذاب وملکوتیش همچون ستاره ی درخشانی بر تارک تاریخ بشریت وجهان انسانیت در آسمان ایران زمین خواهد درخشید، ووجود ذیجود وپربرکتش باعث تغییر وتحولی عظیم، در این قسمت از مهمترین نقطه ی حساس خاورمیانه (یعنی: ایران اسلامی) خواهد گردید، وبا فریادهای وا اسلامایش جهانی را متزلزل خواهد ساخت، وتاج وتخت شهنشاهان جمجاه وطاغوتیان ستم پیشه را بباد فنا خواهد داد، با تعبیرات مختلف وگوناگونی مانند: (خروج مردی از فرزندان امام حسین (علیه السلام)) یا (مردی از اهل بیت حضرت مهدی (علیه السلام)) یا (مردی از اهل بیت (علیهم السلام)) ویا (قیام کننده ی از سرزمین خراسان) وامثال اینها اشاره شده است.
موقعیت سیاسی، اجتماعی
در اینجا لازم است پیش از بررسی روایات مربوط به این رادمرد بزرگ انقلابی، برای درک موقعیت سیاسی وشخصیت جهانی او، وهمچنین اقدام جسورانه ی وی علیه پرچمداران کفر والحاد وپاسداران استعمار واستبداد وسردمداران کفر جهانی یادآور شویم که از بسیاری از روایات (چه روایاتی که در بخشهای پیشین کتاب آوردیم وچه روایاتی که در طی همین بخش نقل خواهیم نمود) چنین استفاده می شود که:
این سید بزرگوار، یک شخصیت فوق العاده وممتاز وانسان مجاهد پرتوانی است که علی رغم همه ی رنجها وفشارها وناکامیها وسختیهای جانکاه وتوانفرسا در سایه ی خودسازی وتهذیب نفس ومتکی بودن به (الله) از نظر قوت قلب ونیروی اراده ذاتا انسانی است شجاع ونیرومند وکارآزموده وورزیده بگونه ای که در میان تمام مردان قدرتمند جهان گوی سبقت را از همگان ربوده، واز نظر فکر واندیشه نیز دارای ذوقی خاص واستعدادی خدادادی است که می تواند با قدرت فکر واندیشه ی خلاق خود با منطق گیرا وبیانات جذاب وگفتارهای دلربای خویش به کمک معتقدات مذهبی، ومبانی دینی جمع کثیری از معتقدین بحق وطالبان حقیقت را علیه ظلم وستم بحرکت درآورده، وتعداد بی شماری از مردم مسلمان ایران را برای درهم کوبیدن دشمن به جنبش همه جانبه وادار ساخته وتوجه مسلمانان جهان را نیز بسوی خویش جلب نماید.
واینک برخی از روایاتی را که به (سید) بودن چنین انسان فداکاری اشاره می کند در اینجا می آوریم:
1- (اصبغ بن نباته) خطبه ی بسیار مفصلی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره ی علائم ظهور وحرکت پرچمهایی از مشرق در پیشاپیش ظهور مهدی (علیه السلام) نقل کرده است که در ضمن آن چنین آمده است:
(پرچمهای زیادی از مشرق زمین (یعنی: ایران) (بسوی عراق) رومی آورند که علامت ورنگ مخصوصی ندارند واین پرچمها نه از پنبه است ونه از کتان ونه از حریر، بر روی پوشه ی آنها نوشته شده است (لا اله الا الله، محمد (صلی الله علیه وآله) رسول الله).
قائد ورهبر وفرمانروایشان مردی است از خاندان پیغمبر (صلی الله علیه وآله) (یعنی: سیدی است از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)) این پرچمها در مشرق زمین پیدا می شود وبوی آن مانند مشکی معطر به مغرب زمین می رسد، ترس ورعب به اندازه ی مسیر یک ماه راه، در پیشاپیش آنها همه جا در دلها قرار می گیرد، وفرزندان سعادتمندان، شقاوت پیشگان را که از تبار فاسقان باشند بسوی کوفه- یا عراق- تعقیب می نمایند، وآنان خونهای پدران خود را مطالبه می کنند)(403).
نگارنده گوید: همانگونه که ملاحظه می شود این حدیث به رهبری سیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) قبل از ظهور اشاره دارد وچنانکه مقصود از او سید حسنی - نخستین فریادگر انقلابی باشد پس، از این حدیث معلوم می شود که او غیر از حسنی خراسانی است وپیش از سید خراسانی ظاهر می شود واگر غیر از او مراد باشد پس قابل انطباق است هم بر سید حسنی وهم بر مردی که از اولاد جعفر که بعدا ذکر می شود.
2- جابر بن عبد الله انصاری، در ضمن بیاناتی که امیر المؤمنین (علیه السلام) در یکی از خطبه هایش بنام خطبه ی (تطنجیه) ایراد می نمود از آن حضرت پرسید، یا امیر المؤمنین! آیا ما بر حق هستیم؟ فرمود: آری، شما (شیعیان) بر حق هستید، وبا حق خواهید بود، ودر راه حق قدم برمی دارید.
وسپس لختی از علائم ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را برشمرد تا اینکه فرمود:
(اذا أنار النار بأرض نصیبین، وظهرت رایة العثمانیة بوادی سوداء، واضطربت البصرة، وغلب بعضهم بعضا، وصبا کل قوم الی قوم، واختلفت المقالات، وتحرکت عساکر خراسان، وتبع شعیب بن صالح التمیمی من بطن الطالقان، وبویع لسعید الموسوی بخوزستان، وعقدت الرایة لعمالیق کردان، وتغلبت العرب علی بلاد الأرمن والسقلاب، وأذعن هرقل بقسطنطنیة لبطارقة سفیان، فتوقعوا ظهور مکلم موسی من الشجرة علی الطور، فیظهر هذا ظاهر مکشوف ومعاین موصوف)(404).
(زمانی که آتشی در زمین (نصیبین)(405) روشن شد وپرچم عثمانی(406) در بیا بن سوداء -سیاه- ظاهر گردید، وشهر بصره مضطرب گشت، وبرخی از آنان بر بعض دیگر غلبه پیدا نمود، وهر گروهی بسوی گروهی متمایل گردید، وگفتارهای مردمان دچار اختلاف شد ولشکریان خراسان به حرکت درآمدند وشعیب بن صالح تمیمی از مرکز طالقان به آنها پیوست، ومردم خوزستان با یک سید موسوی(407) بیعت نمودند، وپرچمی برای استقلال کردها منعقد وفراهم شد، وعربها بر سرزمین ارمنی ها وسیکلوبها(408) غالب شدند، وهرقل- آسیای صغیر- در برابر فرماندهان سفیانی تسلیم گردد، آنگاه منتظر ظهور آخرین حجت خدا- حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف- باشید که به طور علنی ظاهر وآشکار خواهد گردید).
در این حدیث شریف چنانکه ملاحظه می شود علاوه بر آنکه از حرکت وجنبش لشکریان خراسان وبیعت مردم خوزستان با یک سید موسوی قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) سخن رفته است به علائم ونشانه های دیگری نیز اشاره شده که هم اکنون مقدمات وقوع برخی از نشانه های پیش بینی شده در زمان ما آغاز شده ودر فواصل مختلف چه در مناطق کردنشین وچه در جاهای دیگر در حال تحقق یافتن است وما در انتظار وقوع برخی از این حوادث به سر می بریم که در سراسر جهان به وقوع پیوندد.
3- ابو بصیر، یکی از یاران نزدیک امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
(ألله أجل وأکرم وأعظم من أن یترک الأرض بلا امام عادل.
قال: قلت له: جعلت فداک! فأخبرنی بما أستریح الیه،
قال: یا أبا محمد لیس یری امة محمد (صلی الله علیه وآله) فرجا أبدا مادام لولد بنی فلان ملک حتی ینقرض ملکهم، فاذا انقرض ملکهم أتاح الله لامة محمد (صلی الله علیه وآله) برجل منا أهل البیت، یشیر بالتقی ویعمل بالهدی، ولا یأخذ فی حکمه الرشا.
والله انی لأعرفه باسمه واسم أبیه، ثم یأتینا الغلیظ القصرة، ذو الخال والشامتین، القائد العادل، الحافظ لما استودع، یملأها عدلا وقسطا کما ملأها الفجار جورا وظلما)(409).
(ای ابو بصیر! خداوند عالم بزرگتر ومکرم تر وبا عظمت تر از آنست که زمین را بدون امامی عادل بگذارد. ابو بصیر می گوید: من عرض کردم یا بن رسول الله قربانت گردم! چیزی بما اطلاع دهید که موجب آرامش خاطر ما باشد، ویکسره راحت شویم، فرمود: ای ابا محمد! مادامیکه بنی عباس بر اریکه ی قدرت وسلطنت تکیه زده اند امت محمد (صلی الله علیه وآله) فرج وراحتی ندارند ولی وقتی که دولت آنها منقرض گردید (پس از انقراض خلافت یا سلطنت آنان گرچه مدت زمانی بگذرد) خداوند مردی از دودمان ما خاندان پیغمبر (که سید وهاشمی است) واو را برای امت محمد (صلی الله علیه وآله) ذخیره نموده وآماده ساخته است ظاهر می سازد. واو کسی است که مردم را به تقوی وپرهیزکاری سفارش می کند؛ وبهدایت رفتار می نماید، ودر فرمانی که صادر می کند رشوه نمی گیرد، بخدا قسم که من بخوبی او را می شناسم ونام او ونام پدرش را می دانم آنگاه پس از آمدن وی، مرد قدرتمندی که دارای دو خال سیاهست می آید، واو قائم عادل، وحافظ امانت الهی است، او زمین را پر از عدل وداد می کند، چنانکه فاجران آنرا پر از ظلم وستم کرده باشند).
در اینجا نگارنده لزومی نمی بیند که حدیث مزبور را توضیح دهد، زیرا همه ی فرازهای حدیث واضح وروشن است ونیازی به توضیح وتفسیر ندارد. چه آنکه امام صادق (علیه السلام) نخست به آمدن ابرمردی از دودمان اهل بیت (علیهما السلام) تصریح می نماید وویژگیهایش را توضیح می دهد ودر کمال صراحت می فرماید که خداوند پیش از ظهور یکتا بازمانده ی حجج الهی، سیدی از تبار آن خانواده را ظاهر می سازد، وسپس بعد از آمدن او -هر چند مدت درازی طول بکشد- حضرت قائم (علیه السلام) ظهور می فرماید.
به هر حال تفصیل بیشتر این مطلب را در آینده تحت عنوان (رهبر نهضت حسینی است) به عرض خوانندگان گرامی خواهیم رساند.
آنچه تا اینجا گفته شد نمونه ای چند از روایاتی است که درباره ی (سیادت) وهاشمی بودن آن مرد بزرگ، (که بفرموده ی امام صادق (علیه السلام) ذخیره ی الهی محسوب می شود) از زبان گهربار ائمه معصومین (علیهما السلام) روایت شده است، اما روایاتی که بحث نهضت را در برداشته باشد بسیار فراوان است که البته قسمتی از آنها در بخشهای پیشین کتاب مورد بحث وگفتگو قرار گرفته، وقسمتی از آنها را نیز در ضمن همین بخش ذکر خواهیم نمود.
روزگار فرمانروایی
گرچه در احادیث جالب وگویائی که در آینده ی نزدیک خواهیم آورد، دلائل محکم وشواهد روشنی بر تحقق یک انقلاب وسیع وگسترده در (ایران) به چشم می خورد که از قیام شخصی خاص (که یکی از دودمان خاندان رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) است) حکایت می کند، واو طبق روایات وارده، شخصیت بسیار ممتاز ومبارزی است که با افکاری باز وسینه ای گشاده، وبینشی وسیع، وهمتی والا برای حفظ دست آوردهای قانون آسمانی قرآن، وپیاده کردن احکام نجات بخش وسعادت آفرین اسلام دست بکار می گردد ودر این میان نیازی به توضیح وتفسیر چگونگی قیام دلاورانه ی او به بیابات ناقص وگفتارهای نارسای ما احساس نمی شود، اما در عین حال، باید توجه داشت که بیشتر روایاتی که در زمینه ی خروج وظهور وآشکار شدن چنین شخصیت والائی از ائمه ی طاهرین (سلام الله علیهم اجمعین) رسیده است، مربوط به دوران پس از انقلاب وروزگار فرمانروایی او بعد از پیروزی انقلاب است. واز آغاز کار وابتداء قیام وی کمتر سخن بمیان آمده است.
ولی بهر حال: آنچه از مجموع روایات وارده درباره ی نهضت کم نظیر او استفاده می شود این است که: او در آغاز کار با جدیتی تمام وتوصیف ناشدنی به نشر دعوت اسلامی خود می پردازد وایرانیان را بیاری دین خدا وآئین توحید ویکتاپرستی وطرفداری از اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) فرامی خواند وپس از آنکه با کمک وهمیاری مسلمانان ایران به پیروزی رسید وزمام امور حکومت اسلامی را در این خطه ی پهناور بدست گرفت، شعائر دینی ورسومات مذهبی را رعایت خواهد کرد، ومردم را به تقوی وپرهیزکاری وترس از خدا سفارش خواهد نمود، ودر طول دوران زمامداری خود به عمران وآبادی کشور خواهد پرداخت، ودر (ایران) با سیاستی آمیخته با دین ومذهب فرمانروائی خواهد کرد ودولت او از قدرتمندترین ونیرومندترین دولتهای بزرگ جهان خواهد گردید.
مؤلف کتاب (تباشیر المحرورین) در این باره می نویسد: (از برخی از روایات وارده ی معصومین (علیهما السلام) چنین استفاده می شود که چند سالی پیش از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) مذهب حقه ی جعفری آن چنان قوت می گیرد وتقویت می گردد تا جائیکه در سراسر عالم ودربین تمام کشورها ودول دنیا مشهور می شود وچنان شهرت وآوازه ای به هم می رساند، که همه ی مردم دنیا متوجه می شوند تنها مذهبی که حق است (مذهب جعفری) است وسایر مذاهب دنیا تماما باطل است وبدینوسیله حجت بر همه مردم تمام می شود(410).
نگرانی ابرقدرتها
از بررسی روایات متعدد وگوناگونی که در زمینه ی خروج آن شخصیت بزرگ سیاسی انقلابی (که سیدی دور اندیش وژرف نگر، واز دودمان رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) است) وارد شده وما نیز قسمت عمده ی این روایات را در بخش دوم وسوم کتاب یادآور شدیم چنین فهمیده می شود که دعوت اسلامی آن سید بزرگوار مخصوصا پس از دوران انقلاب عمومی وهمگانی است واز آنجائی که این دعوت همگانی است واختصاص به ایران ندارد، از اینرو برای بسیاری از کشورهای کوچک وبزرگ جهان واز آن جمله کشورهای عربی مجاور وبخصوص دو ابرقدرت شرق وغرب (که منافع مادی خود را با دعوت به اسلام در خطر می بینند) بسیار ناگوار وناخوش آیند است واز این جهت همه ی آنها دچار ترس ووحشت ونگرانی واضطراب می گردند.
توضیح این مطلب چنان است که: چون انقلاب اسلامی ایران به رهبری سیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به پیروزی رسید وشهرت وآوازه ی انقلاب او بطور چشمگیری در سراسر دنیا طنین افکند وکار اسلام ومسلمانی بالا گرفت (واو هم دامنه ی دعوت اسلامی خویش را بوسیله ی سرویسهای خبری گسترش داد ومسلمانان جهان را به اتحاد واتفاق وترقی اسلام ومحو آثار ظلم وسلطه گری دعوت نمود وهمان چیزی را که در ابتداء دعوت اسلامی خود از ایرانیان می خواست از سایر مسلمانان نیز خواستار شد وآنانرا به قیام وانقلاب، علیه حکام ظالم وفرمانروایان نالایق ودست نشانده ی اجانب فراخواند) ستمدیدگان ومحرومان وبی نوایان جهان بر اثر گفتارهای شیوا وسخنان پرشور وانقلابی وی، مجذوب حرکات انقلابی او می گردند واز هر سو بطرف انقلاب اسلامی او رو می آورند ونسبت به ایران وانقلاب، توجه خاص ودلبستگی مخصوصی از خود نشان می دهند وهمین توجه ودل بستگی مسلمانان در سراسر عالم، مایه ی ترس ووحشت ودلهره ونگرانی دولتهای بزرگ شرق وغرب می گردد وقدرتهای استکباری جهان نیز بخاطر اینکه به خیال خام خود از صدور انقلاب ونفوذ اسلام واندیشه های انقلابی آن مرد خدا جلوگیری کنند ونگذارند بکشورهای دیگر واحیانا ممالک هم جوار وبخصوص کشورهای عربی وغربی سرایت کند، در صدد راه علاج برمی آیند تا بدان وسیله بتوانند از صدور انقلاب اسلامی ایران بجاهای دیگر ممانعت بعمل آورند.
وچون جلوگیری از انقلاب، برای آنها تقریبا از طریق عادی ممکن نیست بدین لحاظ سران کفر واستکبار، به کمک ایادی مرموز خود در داخل وخارج وهمکاری وهمیاری دولتکهای دست نشانده ی خویش (که آنها نیز همچون سایر هم پالکیهای کافر خود، پایه های کاخ ستم وتاج وتخت لرزان خود را در معرض خطر وسقوط حتمی وقطعی می بینند) برای حفظ موقعیت سیاسی، ونگهداری حکومت استبدادی خویش، جهت درهم کوبیدن انقلاب اسلامی دست بکار می گردند ودر حالی که هنوز مردم مسلمان ایران از رنج گرفتاریها ونابسامانیهای ناشی از انقلاب دمی نیاسوده اند دشمنیها آغاز می شود، وهمزمان با کینه توزیها ودشمنیها وتهدیدها وعربده جوئیهای شرق وغرب، کشورهای عربی منطقه نیز با آنها هم آواز گشته وبا همکاری وهمیاری یکدیگر، به انواع حیله ها ونیرنگها وتبلیغات سوء، علیه انقلاب اسلامی متوسل می شوند.
وچون دیدند که حربه ی تبلیغات وافتراها ودروغها وتهمتها بتنهائی کارگر نیست یکی از دولتهای استعماری مجاور را به جنگ ومحاربه ی با (ایران) تشویق وترغیب می نمایند وبا کمکهای مادی ومعنوی خود وی را یاری میدهند، تا شاید بدینوسیله این حکومت جوان ونوپای اسلامی را از پای درآورده واز ریشه بخشکانند.
ولی در مقابل این همه توطئه ها ودسیسه چینیها وهیاهوها وهوچی گریها، رهبری انقلاب نیز که در برابر زورگویان وستم پیشگان وقدرت طلبان قد علم کرده است خم به ابرو نمی آورد ودر مقابل آنان برمی خیزد وسرانجام با همدلی وهمیاری ایرانیان پاکدل، که وی را در کار قیام، وتأسیس دولت اسلامیش یاری داده اند، تصمیم می گیرد که هر مانع ورادعی را که سد راه پیشرفت انقلاب اسلامی وی می گردد از پیش پای خود بردارد ولذا هیچگونه ترس وبیمی بدل راه نمی دهد وبا قامتی بلند وافراشته، چون کوهی استوار مردانه مقاومت می کند، وسرسختانه می جنگد وبدین سان دشمنان اسلام وانقلاب را مأیوس، وآنان را از دستیابی به اهداف شومشان باز می دارد.
مقصود روایات از هاشمی وخراسانی:
با یک مطالعه دقیق واندیشمندانه در مجموع روایاتی که درباره ی قیام دینی (ایرانیان) ورهبری آن سید بزرگوار از این نهضت کم نظیر وخداپسندانه رسیده است معلوم می شود که این شخصیت برجسته ی انقلابی در واقع غیر از (سید خراسانی) معروف ومشهوری است که عده ای او را (حسنی) لقب داده وخروج او را از خراسان دانسته اند!!! وگروهی هم با اتکاء به برخی از روایات وی را (حسینی) می دانند.
واینک برای اینکه با شخصیت واقعی واهداف عالیه ی این رادمرد بزرگ، آشنایی بیشتر پیدا کنیم وبه روشنی دریابیم که مدتی قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)، سید بزرگواری از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) در ایران حکومت می کند ودرگیر جنگی نابرابر می شود وپس از او سید خراسانی ظاهر می گردد، نخست گفتار برخی از صاحب نظران را که تا اندازه ای می تواند روشنگر این واقعیت باشد در اینجا می آوریم، وسپس عین روایاتی را که از ناحیه ی پیشوایان دینی درباره ی این مرد عارف ووارسته وسید خراسانی از طریق (شیعه) و(سنی) رسیده است نقل می نمائیم، وبه شرح وبسط یکایک آنها می پردازیم تا حقیقت آنچه را که تا بحال متذکر گردیده ایم بخوبی روشن شده وهویت وشخصیت این دو ذخیره ی بزرگ الهی برای همگان آشکار گردد.
نظریات دانشمندان
1- مؤلف کتاب (البدء والتاریخ) در مورد حوادث مربوط بعلائم الظهور، در موضوعی که تحت عنوان (سیدی که با پرچمهای سیاه از خراسان خروج خواهد نمود) آورده است چنین می نویسد:
(الهاشمی الذی یخرج من خراسان مع الرایات السود عن ثوبان عن رسول الله (صلی الله علیه وآله) أنه قال: اذا رأیتم الرایات السود من قبل خراسان فاستقبلوها مشیا علی أقدامکم لأن فیها خلیفة الله المهدی. وفی هذا أخبار کثیرة هذا أحسنها وأولاها، ان صحت الروایه، وقد روی فیه عن ابن العباس بن عبد المطلب أنه قال: اذا أقبلت الرایات السود من المشرق، توطؤن للمهدی (علیه السلام) سلطانه).
ثوبان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت نموده که آن حضرت فرمود: هرگاه دیدید که پرچمهای سیاه از طرف خراسان نمایان شد پس با پای پیاده از آنها استقبال کنید، زیرا خلیفه ی خدا مهدی (علیه السلام) با آنهاست. ودر این باره از (ابن عباس بن عبد المطلب) نیز روایت شده که گفته است: هرگاه پرچمهای سیاه از سوی مشرق، پدیدار شد آنگاه است که شما باید برای حضرت مهدی (علیه السلام) سلطنتش را زمینه سازی کنید (ودر نسخه ی دیگری است که صاحبان آن پرچمها برای حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) زمینه سازی می کنند).
سپس مؤلف کتاب نامبرده در توضیح روایات مزبور چنین می نویسد:
(ومردم در تأویل این اخبار اختلاف کرده اند، گروهی گفته اند که این پرچمها با خروج (ابو مسلم خراسانی) انجام پذیرفته است، زیرا او اولین کسی بود که پرچمهای سیاه را برافراشت ولباسهایش را سیاه کرد، واز خراسان خروج نمود، پس او سلطنت را برای بنی هاشم زمینه سازی کرده است.
این دسته از مردم برای توجیه عقیده خود گفته اند: اینکه ما می گوئیم ابو مسلم، برای بنی هاشم سلطنتشان را زمینه سازی کرده است، مانند آنست که گفته می شود (عمر) سواد را (یعنی: عراق را) فتح نموده، وامیر، دست دزد را قطع کرده است. در صورتیکه نه خود عمر شخصا عراق را فتح کرده ونه شخص امیر دست دزد را بریده است، پس به آنان کار غیرشان نسبت داده می شود، در صورتی که اینکار بدستور آنان صورت گرفته باشد.
وگروه دیگری گفته اند که: این (سید) هنوز نیامده است. ونخستین محل برانگیختگی او از سوی چین است، از ناحیه ای که به آن (ختن)(411) گفته می شود، در آنجا گروهی از فرزندان فاطمه (علیها السلام)، از نسل حسین بن علی (علیه السلام) زندگی می کنند.
واین عده گفته اند: فرمانده سپاه آن سید، مرد کوسه ای از طایفه ی بنی تمیم است که به او (شعیب بن صالح) گفته می شود ومحل ولادت او (طالقان) است ودرباره ی او حکایات، وداستانهای عجیب وغریبی از کشتن وبه اسارت درآوردن دشمن نقل می کنند، وخدا به حقیقت آن داناتر است والله اعلم(412).
2- نویسنده ی کتاب (خرید العجائب) (زین الدین عمر) متوفای سال 749 هجری نیز ضمن حوادث مربوط به آینده جهان، در موضوعی که تحت عنوان (مرد هاشمی که با پرچمهای سیاه از خراسان خروج خواهد نمود) آورده است، عین عبارت کتاب (البدء والتاریخ) را با حذف قسمتی از توضیحات آن واندکی تغییر عبارت، چنین می نویسد:
(ثوبان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: هرگاه پرچمهای سیاه را از سوی خراسان مشاهده کردید، پس با پاهای پیاده از آنها استقبال کنید، زیرا خلیفه خدا مهدی (علیه السلام) با آنهاست. ودراین باره (عباس بن عبد المطلب) روایت کرده است: (هنگامی که پرچمهای سیاه از سوی مشرق پدیدار شد، اصحاب آن پرچمها سلطنت را برای حضرت مهدی (علیه السلام) زمینه سازی می کنند).
وگروهی گفته اند که این پرچمهای سیاه با خروج ابو مسلم خراسانی انجام شده است، زیرا او نخستین کسی بود که پرچمهای سیاه را برافراشت، ولباسهایش را سیاه کرد واز خراسان خروج نمود، پس او برای بنی هاشم سلطنت را زمینه سازی کرده است.
وعده ی دیگری گفته اند: بلکه این پرچمهای سیاه بعدها خواهد آمد، ودر آن موقع نخستین حادثه ای که بوقوع خواهد پیوست، فرمانروائی است از (چین) از منطقه ای که به آن (ختن) می گویند، قیام می کند، چه آنکه در آنجا طایفه ای از فرزندان فاطمه (علیها السلام) از نسل حسین بن علی (علیه السلام) وجود دارند.
واین عده، می گویند: در پیشاپیش سپاه آن (فرمانروا) مردی کوسه که به او (شعیب بن صالح) می گویند واز طایفه ی بنی تمیم است قرار دارد که محل ولادت او در (طالقان) است ودرباره ی او حکایات بسیار واخبار شگفت انگیزی از کشتن واسیر گرفتن (در هنگام جنگ) نقل می کنند که بهت آور است والبته خدا داناتر است. (والله اعلم)(413).
3- برزنجی شافعی، مؤلف کتاب (الاشاعه) متوفای سال 1103 هجری، پس از آنکه حدیثی را که درباره ی خروج مردی از سرزمین خراسان آورده است، در توضیح آن چنین می نویسد:
(شاید این مرد که از سرزمین خراسان قیام می کند، همان سیدی باشد که درباره ی او توضیح می دهیم، وشاید هم سیدی دیگر غیر از او باشد.
سپس این دانشمند چنین می نویسد:
(اهل خراسان (ومردم ایران) با لشکریان سفیانی می جنگند ودر بین آنها چندین باز زد وخورد واقع می شود ودر همانحال، حوادثی در (تونس) و(دولاب ری) (که دهکده ای در نزدیکی تهران است) وحادثه ای در سرزمین زرنیخ، (یا زرنج، یا زریح) که در (مصر ویا عراق ویا افغانستان است) روی می دهد، وچون جنگ مدتی بدرازا کشید (اهل خراسان، یعنی مردم ایران، بامردی از بنی هاشم، (یعنی سیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که در دست راست، ویا کتف راست او (باختلاف نسخه ها یا روایات) علامت، ویا (خالی) دیده می شود، بیعت می نمایند، واو را رئیس خود قرار می دهند وخداوند هم کار او را سهل وآسان می کند).
واین سید (مطابق عقیده ی اهل سنت، برادر حضرت مهدی (علیه السلام)(414) ویا) پسرعموی آن حضرت است، واو در آنروز در آخر (مشرق) سکونت دارد. پس او با کمک ویاری مردم خراسان وطالقان قیام می کند وبا او پرچمهای سیاه وکوچکی است والبته این پرچمهای سیاه غیر از پرچمهای بنی العباس است، وفرمانده سپاه آن سید مردی از (بنی تمیم) خواهد بود که قدی متوسط ومحاسنی کم دارد، وکوسه است ونامش (آنگونه که در اخبار آمده) شعیب بن صالح می باشد.
چون خبر خروج شعیب بن صالح به آن (سید) رسید، از او استقبال می کند، واو را رئیس وفرمانده سپاه ولشکریان خود قرار می دهد. و(شعیب) کسی است که اگر با کوههای سخت ومحکم روبرو شود آنها را در هم می کوبد، وزمینه ی حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) را فراهم می آورد.
ودر این باره از پیغمبر گرامی اسلام روایت شده است که فرمود:
(هرگاه شنیدید که پرچمهای سیاه از خراسان نمایان شد خود را به آنها برسانید، اگر چه با دست وزانو بر روی برف ویا یخ راه بروید).
ودر روایت دیگری است که: خلیفه ی خدا مهدی (علیه السلام) با آنهاست.
وامیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرموده است: (اگر در میان صندوقی بودی که سر آن صندوق را بسته ودرب آنرا قفل زده باشند آنرا بشکن، وخود را به آنها برسان)(415).
4- نویسنده ی کتاب (تباشیر المحرورین) نیز دراین باره چنین می نویسد:
سفیانی در (دمشق) سکنا نماید ولشکری بفتح خراسان بفرستد واز (ما وراء النهر) منصور نامی که لقب او حارث باشد(416) ونصرت آل محمد (صلی الله علیه وآله) نماید ظاهر گردد واهل خراسان بر سر او جمعیت نموده محاربات عظیمه فیما بین ایشان ولشکر سفیانی در (تونس) و(دولاب) وتخوم زرنیخ واقع شود.
چون قتال ایشان به طول انجامد با (سیدی هاشمی) که ابن عم مهدی (علیه السلام) است ودر کف دست راست خود (خالی) دارد بیعت نمایند، ولشکر خراسانی وطالقانی با خود علمهای سیاه کوچک دارند، ومقدمه ی لشکر ایشان، یعنی: فرمانده سپاه آنان، مرد چهار شانه زرد رنگ تنک ریش (کوسه) که اسم او شعیب بن صالح تمیمی است با پنج هزار نفر که کوههای بلند را از هم می پاشد قیام می کند وامر سلطنت مهدی (علیه السلام) را ممهد وآماده می سازد ورسول خدا (صلی الله علیه وآله) در مدح او گفته که چون بشنوید که علمهای سیاه از خراسان رو کرده است پس بروید بسوی آنها هر چند که بر سینه وبالای برف باشد. وامیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده است که اگر من در صندوقی مقفل می بودم هر آینه آن قفل وصندوق را می شکستم وبه آن رایات ملحق می گردیدم(417).
نویسنده ی مزبور در جای دیگر از همان کتاب چنین می نویسد: پس آن سید حسنی با (رایات سود) یعنی: پرچمهای سیاه، مدت هشت ماه وبه روایتی هیجده ماه وبه روایتی هفتاد ودو ماه که مدت شش سال است به قتل وغارت وگوش وبینی بریدن مشغول شود وشمشیر او به غلاف نرود تا به حدی که مردم می گویند: معاذالله که این شخص از اولاد فاطمه باشد واگر او فاطمی بود هر آینه به ما رحم می کرد. مجملا بر بنی امیه وبنی عباس ولشکر سفیانی غالب می گردد، وولایت ایشان را فتح می نماید وبغیر از بکش بکش شعاری ندارد(418).
5- دانشمند محقق آقای شیخ نجم الدین عسکری در کتاب (المهدی الموعود المنتظر) پس از آنکه روایاتی را درباره ی مردی هاشمی آورده است که از اهل بیت مهدی موعود (علیه السلام) است وپیشاپیش قیام حضرتش خواهد آمد، چنین می نویسد:
از برخی روایات که در کتاب (عقد الدرر) آمده است چنین ظاهر می شود که آن سیدی که قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد آمد واز اهل بیت خود آن حضرت خواهد بود، او برادر حضرت مهدی (علیه السلام) است.
واز برخی روایات استفاده می شود که آن مرد هاشمی از فرزندان امام حسین (علیه السلام)، یعنی سیدی حسینی است ولکن اسم او معین نشده است ودر بعضی روایات آمده است که او مردی از بنی هاشم است که در دست راست خود (خالی) دارد وتمام احادیث می گویند که قیام او از مشرق است ودر بعضی از احادیث نیز وارد شده که این مرد هاشمی از خراسان قیام می کند(419).
نا گفته نماند که برخی از نویسندگان بدون توجه به اینکه روایات فراوانی هم درباره ی سید حسینی وهم هاشمی خراسانی رسیده است کلیه ی روایات مربوط به این دو شخصیت را بهم خلط نموده وهمه را حمل بر قیام یک نفر نموده اند، در صورتی که بیشتر احادیث، وهمچنین نظر دانشمندانی که درباره ی سید حسینی وهاشمی خراسانی ابراز عقیده کرده اند. واظهار نظر آنان نیز، خود چکیده ی روایات اهل بیت (علیهم السلام) است بخوبی گواهی می دهند که سید حسینی غیر از هاشمی خراسانی است وآنچه از مجموع روایات فهمیده می شود این است که: نخست، مردی از دودمان اهل بیت از فرزندان امام حسین (علیه السلام) از مشرق ویا خراسان قیام می کند، وپس از آن بعد از تجاوز سفیانی اول با وجود سید حسینی مردم ایران با سید هاشمی خراسانی که در دست راست خود (خال) ویا علامتی دارد بیعت می نمایند.
در هر صورت درباره ی نسب این سید هاشمی نیز که بعد از تجاوز سفیانی اول به ایران بر مسند قدرت قرار می گیرد در روایات به اختلاف سخن رفته است.
از برخی روایات چنین استفاده می شود که او سید حسنی است واز برخی دیگر چنین مستفاد می گردد که او سیدی حسینی است ودر هر حال از تمام روایات فهمیده می شود که او مردی از بنی هاشم واز ذریه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می باشد که در دست راست او علامتی وجود دارد ودر سنین جوانی است.
مؤلف گوید: تردیدی نیست که بحسب روایات وارده این سید هر که باشد خواه حسنی ویا حسینی، غیر از قیام کننده ی اصلی ومالک علی الاطلاق ایران است، وما در این باره هم در بخش سوم وهم در همین بخش مورد بحث درباره ی این دو سید بزرگ انقلابی، بمقدار لازم توضیح داده، وبویژه در بخش مورد بحث روایات مربوط به این دو بزرگوار را آورده ایم.
آنچه تا اینجا گفته شد قسمتی از نظریات برخی از دانشمندان اسلامی بود که ما برای هموار شدن راهی که در پیش داریم در اینجا نقل نمودیم، ولی همانگونه که ملاحظه نمودید، گرچه این اظهار نظرها تا حدودی راه را برای شناخت هاشمی خراسانی که سیدی از دودمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است هموار می کند، اما در عین حال: سخنان آنان نیز مقداری گنگ ومبهم است ونتیجه روشنی آنگونه که باید بدست نمی دهد وبهر حال، این موضوع، در ضمن روایاتی که در آینده خواهیم آورد، بخواست خدا بنحو شایسته ای روشن خواهد شد.
حدود جغرافیایی منطقه قیام
چنانچه قبلا تذکر دادیم، بطور قطع ومسلم آنچه از مجموع روایات وارده، درباره ی (نهضت زمینه سازان انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام)) استفاده می شود این است که: حدود جغرافیایی منطقه ی قیام این مردم خداجوی باایمان، ونهضت رهبر لایق وشایسته ی آنان سرزمین (مشرق) وکشور اسلامی ایران است.
ولی از آنجائی که (مشرق) سرزمین وسیع وپهناوری است که همه ی مناطق شرقی وکشورهای عربی خاورمیانه از جمله: (حجاز) وبرخی از کشورهای غیرمسلمان را نیز شامل می شود، واز این لحاظ ائمه ی معصومین (علیهما السلام) هم، در هر دوره وزمانی به شرح وتوضیح این منطقه ی حساس جهان پرداخته وپیوسته با بیانات مختلف وگوناگونی این منطقه را محدود ومحدودتر ساخته تا آنرا به سرزمین خراسان، ودر نتیجه کشور اسلامی (ایران) منحصر نموده اند، لذا ما هم ناچاریم در بیان توضیح این مطلب، بار دیگر یادآور شویم که مقصود روایات از مشرق وخراسان (ایران) است واز اینرو لازم است. خواننده ی عزیز به این نکته ی اساسی توجه داشته وآنرا به ذهن خود بسپارد که معمولا در هر جائی که در احادیث اهل بیت (علیهما السلام) راجع به قیام زمینه سازان دولت مهدی (علیه السلام) از مشرق، ویا خراسان، سخن رفته است مقصود از آن، کشور اسلامی ایران است.اینک برای شناخت حدود جغرافیایی منطقه ی قیام (زمینه سازان)، ویا سایر خصوصیات ومشخصات آنان، بروایات واحادیثی که بطور کلی در مورد زمینه سازان ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از متون منابع مهم، ومدارک معتبر حدیث بدست آمده است توجه فرمائید.
1- یوسف بن یحیایی شافعی، در کتاب معروف خود بنام (عقد الدرر) درباره ی حدود جغرافیایی منطقه قیام آزاد مردی که زمینه ساز انقلاب جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) است حدیثی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) واو از پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) بدینصورت نقل نموده است:
(قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) یخرج رجل من وراء النهر، یقال له: الحارث بن حراث، وعلی مقدمته رجل یقال له: منصور، یوطئ، أو یمکن لال محمد (صلی الله علیه وآله) کما مکنت قریش لرسول الله (صلی الله علیه وآله) وجب علی کل مؤمن نصرته أو قال: اجابته)(420).
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: مردی از (ما وراء النهر) (از سرزمین خراسان) قیام خواهد کرد که به او (حارث) گفته می شود فرمانده سپاه وپیشرو لشکریان او مردی است که به وی (منصور) می گویند او حکومت وسلطنت را برای آل محمد (صلی الله علیه وآله) آماده ومهیا می کند ویا قدرت وسلطه ای برای ایشان فراهم می آورد، همچنانکه مؤمنین قریش برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) زمینه ی حکومت او را فراهم نمودند، بر هر فرد مسلمان با ایمانی واجب است وی را یاری دهد،
یا اینکه فرمود: واجب است دعوت او را اجابت نماید.
توضیح:
برای درک معنای واقعی وفهم کامل این حدیث که بصورت رمز وکنایه، بخروج مردی که زمینه ساز حکومت جهانی امام زمان (علیه السلام) است اشاره شده، توضیح این چند کلمه لازم است.
1- وراء نهر: چه منطقه ای است؟
2- حارث: به چه کسی گفته می شود؟
3- مقصود از (منصور) کیست؟
در بیان توضیح (وراء النهر) باید به جغرافیای طبیعی کشور (عراق) وموقعیت جغرافیایی این کشور مراجعه نمود تا مقصود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از این کلمه، برای خواننده بروشنی معلوم شود.
موقعیت جغرافیایی عراق
(کشور جمهوری عراق، واقع در نیمکره ی شرقی، نیمکره شمالی، جزء ممالک خاورمیانه، وخاورمیانه عربی در مغرب آسیاست).
(عراق) سرزمینی است با سه منطقه مشخص: نواحی شمالی، وشمال شرقی آن کوهستانی است، نواحی غربی آن خشک وبی آب وعلف است وبنام (بادیة الشام) معروف است ونواحی شرقی وجنوب شرقی آن جلگه ای ومسطح وهموار است وبیشتر جمعیت آن در همین دو ناحیه (یعنی نواحی شرقی وجنوب شرقی وتا حدودی هم در نواحی شمالی زندگی می کنند، منطقه ی کوهستانی آن کردنشین است که دجله بطول (2532) کیلومتر وفرات بطول (2436) کیلومتر است که هر دو از ترکیه سرچشمه می گیرند، وسپس وارد عراق می شوند ودر جنوب (بغداد) بهم می پیوندند و(شط العرب) یعنی: اروند رود را تشکیل می دهند. که آنهم به خلیج فارس می ریزد.
منطقه ی بین دو رود فرات، ودجله را (بین النهرین) یا (الجزیره) می گویند، واین نام، نام قبلی عراق بوده است. رود (دجله) از وسط بغداد پایتخت عراق می گذرد، ودو رود معروف عراق یعنی: دجله وفرات، در 185 کیلومتری ساحل خلیج فارس در جنوب شهر بغداد بهم می پیوندند، واز منطقه ای بنام (القرنه) در نزدیکی شهر بزرگ وبندری (بصره) شط العرب یعنی: اروند رود را تشکیل می دهند(421).
از آنجائیکه دو رود معروف عراق بنام دجله وفرات، در جنوب این کشور یکی می شوند، واروند رود را تشکیل می دهند، واین رود حد فاصل میان عراق وایران است بدین لحاظ در دوران اسلام، کلیه ی مناطقی که در سمت شرق عراق ودر پشت اروند رود قرار گرفته است آنرا بلاد (ما وراء نهرین) ویا (ما وراء نهر) نامیده اند.
البته این توضیح در صورتی درست است که مقصود از (وراء نهر) مناطق شرقی نهر دجله وفرات باشد والبته باید توجه داشت که در اخبار زیادی اطلاق لفظ مشرق، بر مشرق فرات بسیار شده است.
ما وراء النهر
اما اگر مقصود حدیث از (وراء النهر) (ما وراء النهر) باشد، باز هم آنچه را که درباره ی موقعیت جغرافیایی عراق متذکر شدیم نسبت به (ما وراء النهر) نیز صادق است زیرا: ما وراء النهر، در لسان اخبار وروایات وتاریخ عبارت از: سرزمین خراسان ومناطق اطراف ودور وبر آنست. که در نتیجه باز هم منظور ومقصود روایت از این سرزمین همان حدود جغرافیایی منطقه ی خراسان وسرزمین فارس، وبالاخره مراد از آن کشور همسایه ی عراق، یعنی: سرزمین ایران است واین مطلب از نظر مشخصات جغرافیایی، وتقسیمات اقلیمی قدیم که پیشینیان، کلیه ی خشکیهای عالم را به هفت قسمت تقسیم نموده وهر قسمت را بنام (اقلیم) نام نهاده اند، ثابت ومسلست.
یاقوت حموی، در کتاب معروف خود بنام (معجم البلدان) درباره (ما وراء النهر) چنین می نویسد:
مقصود از: ما وراء النهر، عبارت از آن مناطقی است که در پشت نهر (جیحون) قرار گرفته وآن در سرزمین خراسان واقع شده است.
سپس وی در توضیح کلمه ی (ما وراء النهر) چنین می نویسد:
مناطقی که در سمت شرقی رود (جیحون) قرار گرفته، بلاد (هیاطله) نام دارد که در دوران اسلام آنرا (ما وراء النهر) نامیده اند، ومناطقی که در طرف غربی این رودخانه واقع شده سرزمین خراسان وولایت خوارزم است. که البته (خوارزم) جزء خراسان نیست بلکه خود یک منطقه ی جداگانه ای است(422).
مؤلف کتاب (مجمع البحرین) نیز در ماده ی (جوح) درباره ی رود (جیحون) چنین می نویسد:
(رود جیحون، بنابر آنچه گفته شده، رودخانه ای است که در پشت (خراسان) قرار دارد. این رودخانه از قسمت شرقی (بلخ) از منطقه ای از نواحی بلاد ترک، سرچشمه می گیرد وبسوی غرب رهسپار می شود، واز سرزمین خراسان عبور می کند، وسپس از سرزمین (خوارزم) خارج شده واز آنجا می گذرد تا اینکه در نتیجه، بدریاچه ی خوارزم بنام (آرال) می ریزد)(423).
نتیجه ای که از این توضیحات در مورد کلمه ی (وراء نهر) بدست می آید این است که: بهر حال: مقصود از این کلمه هر چه باشد: حدود جغرافیائی منطقه ی قیام آن دلیرمرد آزاده، وانسان پرتلاش وجهادگری که زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) است، خواه ناخواه از پشت نهر دجله از سمت شرق، یعنی: بلاد فارس، وسرزمین (ما وراء النهر) است که در هر صورت مقصود از آن، سرزمین خراسان ودر نهایت کشور اسلامی ایران است.
ضمنا باید توجه داشت: اینکه ما گفتیم مقصود از (ما وراء النهر) خراسان، ودر نتیجه منظور از آن کشور اسلامی ایران است، بدین لحاظ است که: گرچه در بسیاری از روایات نام خراسان به چشم می خورد اما در عین حال: چنانکه قبلا هم بطور مفصل در این باره سخن گفته ایم مقصود از روایات از ذکر نام خراسان خود خراسان معهود فعلی نیست، بلکه هدف از کلمه ی (خراسان) کشور ایران است.
وچنانکه در حدیث بعدی وسایر احادیث دیگری که بعدا خواهد آمد، ملاحظه خواهید فرمود، بخوبی متوجه خواهید شد که مراد روایات از خراسان نفس خراسان مشهور نیست، وبالاخره تصدیق خواهید شد که مراد مآلا در برخی از روایات تقریبا به این مطلب تصریح شده که قیام قیام کننده از خود خراسان، یعنی: همان شهر مقدس معهود نخواهد بود.
در هر صورت چنانچه شما خواننده ی عزیز با ما همراهی کنید ومطالب این بخش را با دقت مورد مطالعه قرار دهید بروشنی خواهید دریافت که فریادگر انقلابی ویکه تاز میدان نبرد ودرهم شکننده ی لشکریان سفیانی در واقع همان (سید حسنی) معروفی است که قیام او از طرف قزوین وطالقان ودیلم است، وهرگز قیام او از خراسان وشهر مشهد مقدس نیست واین چیزی است که روایات آینده بدان گواهی خواهند داد.
اما حارث:
حارث: در لغت عرب به کسی گفته می شود که زمین را آباد کند وآن را برای زراعت وکشاورزی آماده ومهیا سازد.
راغب اصفهانی در کتاب (مفردات) در شرح، ومعنای کلمه ی (حرث) که لفظ (حارث) از آن گرفته شده است چنین می گوید:
(حرث) بمعنای پاشاندن بذر در زمین، وآباد کردن آن برای کشت وزرع است. وی پس از آنکه آیه ای از قرآن را بعنوان مثال وشاهد ذکر می کند، چنین می گوید: از معنی (حرث) آباد کردن وساختن نیز که در نتیجه ی زراعت حاصل می شود تصور شده است.
سپس وی به سخنان خود چنین ادامه می دهد: در روایت آمده است (أصدق الأسماء الحارث) یعنی با حقیقت ترین نامها که دروغ در آن راه ندارد نام زراع وکشاورز است.
ونیز می گوید: روایت شده (احرث فی دنیاک لاخرتک) یعنی: در دنیا برای آخرتت زراعت کن، آنگاه این دانشمند چنین نتیجه گیری می کند که: (بنابراین از تصور معنی آباد کردن در مورد معنی کلمه ی (حرث) انجام عمل نیک، وکار شایسته در دنیا برای آخرت تصور دیگری است که آن تصور، تشویق نمودن ووادار ساختن، برای عمران وآبادی زمین در اثر زراعت است)(424).
روی این بیان، نتیجه ای که از معنای کلمه ی (حرث) و(حارث) بدست می آید این است که: کلمه ی (حارث) در حدیث سابق الذکر، در حقیقت اسم نیست وبیشتر از هر چیز جنبه ی وصفی دارد ولقبی بیشتر محسوب نمی شود.
واز اینجا فهمیده می شود که اطلاق لفظ وکلمه ی (حارث) در حدیث مذکور بر شخص نامعین وناشناخته ای که از پشت رود دجله، واز طرف شرق، قیام می نماید، در حقیقت کنایه از وجود یک شخص زحمتکش، وانسان جهادگر، ومرد خدمتگذار وارسته ای است که علاوه بر تحمل رنجها وسختیها ومشقتها وناراحتیهای فراوان در دوران زندگی؛ وصرف عمر گرانمایه ی خود در راه جهاد در راه خدا وعمران وآبادی کشور در طول دوران زمامداری، زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) نیز خواهد بود.
واما منصور:
این اسم هم مانند لفظ (حارث) بر نام شخص معینی که نام وی (منصور) باشد دلالت نمی کند، بلکه تنها چیزی که از این لفظ فهمیده می شود این است که: کلمه ی (منصور) یعنی: انسان پیروز، صفتی از اوصاف شخصی را بیان می کند که او معمولا در جنگها فاتح وغالب وپیروز است.
واین صفت پیروزی در جنگ، بطوری که از بسیاری روایات فهمیده می شود، غالبا مربوط به شخصی بنام (شعیب بن صالح) است که وی فرمانده سپاه، وسردار لشکریان پیروزمند (سید حسنی) می باشد، که البته (شعیب بن صالح) ظاهرا نام رمزی این دلیرمرد صحنه ی پیکار است، وکسی هم بحسب ظاهر او را نمی شناسد واو فرد گمنامی است که پس از ظهور مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء شناخت خواهد شد همچنانکه وجود ذیجود (سید حسنی) برای خیلی از مردم ناشناخته خواهد ماند تا زمانی که همه چیز آفتابی گردد وحق از باطل شناخته شود.
در هر حال به حسب ظاهر والعلم عند الله (منصور) لقب شعیب بن صالح است وشعیب هم، بنابر آنچه از برخی روایات استفاده می شود سیدی هاشمی است که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) فرماندهی سپاه (سید حسنی) را بعهده دارد، ویا اینکه از فرماندهان رده ی بالای لشکر وسپاه در طول دوران جنگ است وبعد از ظهور پرچمدار حضرت، وفرمانده لشکریان آن جناب (رزقنا الله رؤیة جماله الشریف) خواهد بود.
از آنچه تا بدینجا درباره ی لفظ (حارث) وکلمه ی (منصور) گفته شد می توان چنین نتیجه گیری کرد که: این دو اسم، یعنی: حارث ومنصور، در حدیث یاد شده کنایه از او شخصیت بزرگ سیاسی انقلابی ودو انسان شجاع ومتهور است که یکی از آنها همان (سید حسنی خراسانی) ودیگری فرمانده سپاهیان پیروزمند ودشمن شکن او، یعنی: شعیب بن صالح است.
2- در حدیثی که از پیامبر عظیم الشأن اسلام درباره ی فتنه وآشوبهای آخر الزمان رسیده، ودر کتب حدیث ثبت گردیده است چنین آمده است:
(من حدیث أبی الحسن الربعی المالکی یسند الی رسول الله (صلی الله علیه وآله) قال: اذا وقعت الملاحم، بعث الله رجلا من الموالی، أکرم العرب فرسانا وأجودهم سلاحا یؤید الله بهم الدین، فان قتل الخلیفة فی العراق، الرجل المربوع القامه، کث اللحیة، أشقر الشعر، براق الثنایا، فویل لأهل العراق من أتباعه المراق، ثم یخرج المهدی منا أهل البیت، یملأ الأرض عدلا کما ملئت ظلما وجورا)(425).
(پیغمبر گرامی اسلام فرمود: زمانی که جنگهای سخت وخونینی (که در آن کشته های فراوان باشد) در گرفت، خداوند مردی از (ایرانیان) را خواهد برانگیخت که از نظر اصل ونسب گرامی ترین عرب، واز نظر سلاح (ابزار وآلات جنگی واسلحه ی لشکریان) از همه ی (اعراب) برتر وبهتر ونیکوتر است وخداوند بوسیله ی (موالی) یعنی: ایرانیان، دین را تأیید خواهد نمود.
پس در آن هنگام که حکمران عراق، یعنی: فرمانروای این کشور، در آن سرزمین، آن مرد متوسطالقامه (ومیان قدی) را که دارای ریش ومحاسنی انبوه، وموئی سرخ وسفید، (ویا سرخ متمایل به زردی ودندانهائی سفید وبراق است به قتل رسانید، وای بر اهل عراق (ومردمی که در این کشور زندگی می کنند) از ظلم وستم بی حدی که از پیروان بی دین، واتباع از خدا بی خبر آن حاکم ظالم بر آنها خواهد رفت، آنگاه پس از آن، مهدی ما اهل بیت آشکار خواهد شد وسراسر روی زمین را همچنانکه پر از ظلم وجور شده، از عدل وداد پر خواهد کرد).
کلمه ی ملاحم در متن عربی حدیث، جمع (ملحمه) ودر لغت عرب عبارت از جنگ بسیار سخت وخونینی است که در آن کشتار زیاد واقع شود وکلمه ی (موالی) جمع (مولی) است. وچنانکه قبلا هم درباره ی این کلمه بطور مفصل صحبت کرده ایم کلمه ای است که در لغت عرب معانی متعددی دارد تا آنجا که مرحوم علامه امینی- علیه الرحمه- در کتاب پرارج الغدیر برای کلمه ی (مولی) 27 معنی ذکر فرموده است(426).
وابن اثیر در کتاب (النهایه) فی غریب الحدیث والاثر، درباره ی کلمه ی (مولی) چنین می نویسد: (وقد تکرر ذکر المولی فی الحدیث وهو اسم یقع علی جماعة کثیرة) یعنی ذکر کلمه ی (مولی) در حدیث مکرر آمده است واین کلمه اسمی است که بر جماعت بسیاری اطلاق می شود.
سپس ابن اثیر در دنباله سخن خود چنین می گوید: (واین کلمه ی (مولی) معانی گوناگونی دارد که از جمله ی آنها: (مولی) بمعنی خداوند، ومالک، وآقا، وآزاد کننده ی برده، ویاور، ومحب، وتابع وهمسایه، وپسر عمو، وهم پیمان، وداماد، وعبد، وهمچنین بمعنی بنده، وبرده ای که از قید بندگی آزاد شده، می باشد وبیشتر این معانی در حدیث آمده است. واز اینرو باید برای پی بردن به معنای واقعی کلمه ی (مولی) در هر حدیث معنای مناسب آنرا پیدا نمود)(427).
نظریه علامه مجلسی درباره موالی
مرحوم علامه مجلسی -اعلی الله مقامه- نیز در کتاب ارزنده ی (بحار) در بیان توضیح کلمه ی (موالی) پس از ایراد آیات وروایاتی چند، چنین می فرماید: (الموالی: المتقون ومن لحق بقبیلة ولیس منهم): یعنی موالی، آزادشدگان وفرزندان آنها هستند، ونیز به کسی که بیک قبیله وطایفه ی عربی ملحق گردد ولی از آنها نباشد (موالی) گفته می شود.
سپس علامه مجلسی در زمینه ی معنای (موالی) چنین توضیح می دهد: گویا مقصود روایات از (موالی) (عجم) و(ایرانیانند) زیرا که مردم (فرس) یعنی: ایرانیان، (اعراب) بر پدرانشان غلبه کردند وفاتح ایران شدند، وگوئی اعراب با غلبه کردن بر ایرانیان، آنان را آزاد ساخته، ویا اینکه: چون ایرانیان، مسلمان شدند وایمان آوردند از این لحاظ به پیشوایان دینی ومذهبی خود که عرب بودند. وابسته شدند واز اینرو موالی عرب بشمار آمدند(428).
مؤلف گوید: باید توجه داشت که گرچه هر دو معنایی که برای کلمه ی (موالی) شده است از نظر اهل فن صحیح است ولی بحسب ظاهر معنای دوم بهتر ومناسب تر است.
در هر حال با توضیحاتی که داده شد، تردیدی نیست که مقصود از کلمه ی (موالی) در حدیث رسول خدا (صلی الله علیه وآله) (ایرانیان ومسلمانان غیر عرب) می باشند. ولی برخی از نویسندگان کلمه ی (موالی) را در حدیث مزبور بمعنی (همسایه) گرفته ومعتقدند که تفسیر برخی از نویسندگان از کلمه ی موالی، به مسلمانان غیر عرب صحیح نیست، زیرا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با امثال چنین کلماتی که حساسیت برانگیز بود، واز آن بوی تعصب استشمام می شد، مبارزه می نمود.
البته باید دانست که گرچه سخن این نویسنده، سخن خوبی است وکلمه ی (موالی) را هم بمعنی (همسایه) گرفتن معنای نسبتا مناسبی در حدیث فوق الذکر است وغرض آن نویسنده نیز همان ایرانی بودن کلمه ی (موالی) است، آما بعقیده ی نویسندگان این سطور، اینکه کلمه ی موالی در حدیث مذکور بمعنای (همسایه) باشد سخن درستی نیست، زیرا:
اولا- تا آن موقعی که حدیث یاد شده از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) صادر شده است (ایرانیان) هنوز مسلمان نشده بودند تا ذکر کلمه ی (موالی) در گفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در ذائقه ی برخی از مسلمانان تلخ گردد.
ثانیا- این حدیث، از آینده ی ملتی که بعدها مسلمان خواهند شد خبر می دهد، چنانکه در تفسیر آیه کریمه ی (وآخرین منهم لما یلحقوا بهم)(429) (یعنی: ودیگرانی که هنوز به ایشان ملحق نشده اند از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که آن حضرت فرمود: (وهم الاعاجم ومن لا یتکلم بلغة العرب(430) (یعنی: آنها (عجمها) وکسانی هستند که به زبان عرب تکلم نمی کنند، ودر تفسیر آن از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پرسش نمودند، سلمان در کنار آن حضرت بود، دست مبارک خود را بر سلمان نهاد وفرمود: مردانی از این گروه خواهند بود(431).
ثالثا- کلمه ی مولی - چنانکه سابقا هم، در بخش دوم کتاب بطور مفصل درباره ی آن بحث نمودیم تنها بمعنی (مسلمانان غیر عرب) نیست تا اینکه گفته شود تفسیر کلمه ی مولی، به مسلمانان غیر عرب، درست نیست.
رابعا- دلیل اینکه منظور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از کلمه ی (مولی) در واقع همان معنای مسلمانان غیر عرب است با خود حدیث همراه است، زیرا: پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) پس از ذکر کلمه ی (موالی) بلا فاصله، با عبارت (اکرم العرب) یعنی: آن شخصی که برانگیخته می شود گرامی ترین عرب است، به معرفی شخص قیام کننده پرداخته ومقام ومنزلت او را بالا برده ووابستگی او را به ارجمندترین قبائل عرب وخاندان بنی هاشم اعلام فرموده وبدینوسیله (سید) بودن او رابمسلمانان گوشزد نموده است.
بنابراین نتیجه ای که از جمله ی (اکرم العرب) بدست می آید این است که: آن شخصیت گرانقدری که در وقت آشوب، وفتنه های تیره وتار، وجنگهای سخت برانگیخته می شود، وسواران جنگی فراوانی دارد اصالتا عرب، وسیدی هاشمی است که اجداد بزرگوارش در ازمنه ی قدیم در دوران فتوحات اسلام واز چند قرن قبل به ایران مهاجرت نموده ودر این کشور ساکن گردیده اند، واو از این سرزمین اسلامی ودر میان مردم مسلمان ایران بپا می خیزد وقیام می کند وفریاد وا اسلاماه سر می دهد، واعراب متعصب ونژادپرستی را که دم از برتری نژاد عربی وتعصب قومیت وملیت میزنند واسلام ومسلمانی را رها ساخته وبسوی کفار ومشرکین روی آورده اند وبه دروغ ادعاء مسلمانی دارند وبه جنگ با وی برمی خیزند، آنانرا سرکوب می نماید.
یک سوال:
در اینجا ممکن است خواننده ی عزیز سؤال کند؟ اگر قیام چنین شخصیت والائی در میان ایرانیان است واو ایرانی است که عرب نخواهد بود، پس چگونه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است او از گرامی ترین خاندان عرب خواهد بود؟!
جواب این سؤال بسیار روشن است، زیرا همانطوری که گفتیم پیامبر عالیقدر اسلام در معرفی شخصیت خانوادگی او فرموده است (خداوند مردی از ایرانیان را برانگیخته می سازد که گرامی ترین عرب خواهد بود) وتردیدی نیست که بنی هاشم از سادات قریش واز بزرگان عرب وگرامی ترین عرب بوده اند واز اینرو پر واضح است که آن چنان انسان والائی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از قیام شگفت انگیز او در میان ایرانیان خبر می دهد واو را از گرامی ترین خاندان عرب معرفی می نماید، سید وهاشمی واز بستگان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است ودر (سید) بودن او هیچ شک وشبهه ای وجود ندارد.
اکرم العرب فرسانا یعنی چه؟
درباره ی معنای این جمله، آنچه می توان گفت این است که: این جمله در واقع اشاره به کثرت سپاه وانبوه لشکر، وزیاد بودن نیروی انسانی است واز آن چنین فهمیده می شود که تعداد سربازان وسپاهیان ولشکریان آن مرد هاشمی، بیشتر از سربازان کشورهای عرب مجاور ویا بیشتر از ارتش تمام کشورهای عربی است.
معنای اجودهم سلاحا چیست؟
در مورد معنای این جمله که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده است (واجودهم سلاحا) (یعنی: اسلحه ی سربازان آن مرد هاشمی بهتر از اسلحه ی سربازان کشورهای عربی است) علی الظاهر این جمله، اشاره به صفت صبر واستقامت وایثارگری لشکریان کفرستیز اسلام در میدان جنگ است.
وشاید هم اشاره به شعارهای کوبنده (الله اکبر ویا لا اله الا الله) در هنگام حمله، وهجوم به سپاه دشمن باشد چنانکه در روایت مربوط به (سید حسنی) آمده است که لشکریان او در وقت جنگ فریاد برمی آورند ومانند گرگها صدا می کنند ومسلمست که این فریاد، فریادهای بیهوده وبیفایده نیست، وقطعا فریادی است که لرزه بر اندام دشمن می اندازد. وچنین فریادی طبیعتا باید از شعارهای اسلامی باشد.
واما قسمت دوم حدیث: که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده است: (چون فرمانروای عراق، آن مرد میان قامتی را که دارای ریشی انبوه وموئی سرخ ودندانهائی سفید وبراق است بقتل رسانید پس وای بر مردم عراق) از این جمله دو مطلب استفاده می شود که شایان توجه است.
در مورد مطلب اول میتوان گفت: که مقصود از آن (مرد میان قامت) که کشته می شود، این مرد همان نفس زکیه ای است که در برخی از اخبار به شهادت او در نجف اشرف اشاره شده(432) وهمراه او یا مدتی پس از آن هفتاد نفر دیگر از صلحاء ونیکان نیز بشهادت می رسند.
ودر مورد مطلب دوم که حضرت فرموده است: پس وای بر مردم عراق، می توان اظهار عقیده کرد که این مطلب مربوط به جنگ ایران وعراق واعمال زور وفشار از طرف حکام بغداد بر مردم این کشور برای ادامه ی جنگ است، اضافه بر اینکه مطلب دیگری نیز از این حدیث استفاده می شود، وآن این است که: شهادت نفس زکیه در عراق، با انقلاب اسلامی ایران، واختلاف عراق وایران هم بی ارتباط نیست.
دلیل بر این مطلب همان جملات اول حدیث است که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده است: (خداوند بوسیله ایرانیان دین را تأیید خواهد نمود).
3- در حدیث نسبتا جامع ومفصلی که درباره ی صفات وخصوصیات تسلیم کننده ی پرچم فتح وپیروزی (ویا بیعت) به امام زمان (علیه السلام) از پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) روایت شده چنین آمده است: (ابان بن عثمان، از حضرت ابو عبد الله جعفر بن محمد (علیهما السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
(روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در بقیع بود، که علی (علیه السلام) آمد واز رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جویا شد، عرض کردند در بقیع است، علی (علیه السلام) نزد آن حضرت آمد وسلامش کرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: بنشین، واو را در سمت راست خود نشانید، سپس جعفر بن ابی طالب) آمد واز رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جویا شد به او گفته شد که پیغمبر در بقیع است. او بنزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمد وسلامش کرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) او را در سمت چپ خود نشانید، سپس عباس (عموی پیغمبر) آمد واز رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جویا شد به او نیز گفته شد که در بقیع است. او نیز نزد آن حضرت آمد وسلامش کرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) او را در پیش روی خود نشانید.
سپس پیامبر (صلی الله علیه وآله) رو به علی (علیه السلام) نموده وفرمود: آیا مژده ات ندهم؟ آیا خبرت ندهم عرض کرد: چرا یا رسول الله: فرمود: جبرئیل اندکی پیش نزد من بود ومرا خبر داد، آن قائمی که در آخر زمان خروج می کند وزمین را پر از عدل می نماید همانطور که از ظلم وستم پر شده باشد، از نسل تو واز فرزندان حسین (علیه السلام) است. علی (علیه السلام) عرض کرد یا رسول الله هیچ خیری از جانب خدا بما نرسیده است مگر آنکه بدست شما بوده است.
سپس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رو به جعفر بن ابی طالب نموده وفرمود:
یا جعفر ألا أبشرک، ألا أخبرک؟ آیا مژده ات ندهم؟ آیا خبرت ندهم؟ عرض کرد چرا یا رسول الله! فرمود: جبرئیل اندکی پیش نزد من بود وبمن خبر داد (ان الذی یدفعها الی القائم هو من ذریتک، أتدری من هو قال لا، قال: ذاک الذی وجهه کالدینار وأسنانه کالمنشار، وسیفه کحریق النار، یدخل الجبل ذلیلا ویخرج منه عزیزا یکتنفه جبرئیل ومیکائیل).: (آن کسی که آنرا (یعنی: پرچم را) به قائم می سپارد او از نسل تو است. آیا میدانی او کیست؟ عرض کرد: نه، فرمود: او همان کسی است که صورتش همچون دینار (گرد) ومتلالاء است (ودر نسخه دیگر صورتش مانند قرص ماه دایره مانند، ونورانی است) ودندانهایش همانند اره، وشمشیرش همچون شعله ی آتش است. با خواری در (سرزمین) (جبل) داخل می شود، وبا عزت وسربلندی از آنجا بیرون می آید، جبرئیل ومیکائیل او را در میان می گیرند.
سپس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به عباس متوجه گردید وفرمود: ای عمو آنچه را که جبرئیل بمن خبر داد تو را خبر ندهم؟ عرض کرد چرا رسول الله، حضرت فرمود: جبرئیل بمن گفت، وای بر نسل تو از فرزندان عباس، پس عباس عرض کرد یا رسول الله! آیا از زنان خود دوری نجویم؟ حضرت به او فرمود: خداوند از آنچه شدنی است فارغ شده است)(433).
توضیح:
برای درک صحیح معنای برخی از جملات حدیث مذکور لازم است توضیح کوتاهی بدهیم:
1- در مورد تشبیه صورت تسلیم کننده ی پرچم پیروزی به حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده است (وجهه کالدینار) (صورت ا ومانند دینار، سرخ ومتلالاء است) باید گفت: این تشبیه چند علت دارد:
یا اینکه این تشبیه بلحاظ گرد بودن صورت طرف است، یا بخاطر زردی وقرمزی رنگ آنست، ویا اینکه مقصود هر دوی آنهاست. ولی ظاهرا منظور از این تشبیه، گردی صورت ونورانیت آنست، زیرا همانگونه که در حدیث امام صادق (علیه السلام) درباره ی (سید حسنی) نقل نمودیم، در آن حدیث امام (علیه السلام) فرموده است، او جوانمرد خوش صورت وخوش قیافه ای است که از طرف قزوین وطالقان ودیلم خروج می کند وبنابراین علی الظاهر وجه تشبیه صورت بدینار با توجه به اینکه دینار، سکه ی طلا می باشد، همان زیبائی وطراوت رنگ چهره و(گرد) بودن صورت است.
2- در مورد تشبیه دندانها به (اره) بنظر قاصر نویسنده ی این سطور، این تشبیه چندان مناسبتی ندارد، زیرا آنچه با (اره) مناسبت دارد (زبان) است مثل اینکه گفته می شود فلانی زبانش مانند (اره) ویا شمشیر برنده است واگر معنی جمله ی مذکور، همانگونه که گفتیم درست باشد ممکن است، در موقع نوشتن جمله ی عربی حدیث (اسنانه کالمنشار) که معنای آن (ودندانهایش مانند اره است) با جمله ی (لسانه کالمنشار) اشتباه شده وسهوا (اسنانه) به جای (لسانه) نوشته شده باشد.
به هر حال اگر این توضیح درست باشد، وجه تشبیه (زبان) به (اره) کنایه از فصاحت وبلاغت ونفوذ کلام وتأثیر سخن است واین همان چیزی است که امام صادق (علیه السلام) درباره ی (حسنی) فرموده است: (وینادی بصوت له فصیح) یعنی: سید حسنی، با صدائی رسا وبلند فریاد برمی آورد واز مردم استمداد می طلبد تا دین خدا را یاری کنند.
اما اگر خود همان کلمه، یعنی: (واسنانه) درست باشد امکان دارد، اشاره به فاصله ی بین دندانها وجدا بودن آنها از یکدیگر باشد چنانکه در روایت مفصلی که از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی علامات قیام حضرت قائم (علیه السلام) رسیده است وآن حضرت، صفات وخصوصیات مردی را که همنام با پیغمبری است وسمت ریاست وفرمانروایی ملت مسلمان ایران را بعهده دارد، بیان می نماید، از جمله می فرماید: بیخ دندانهای او از هم فاصله دارد.
3- درباره ی این مطلب که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) به جعفر بن ابی طالب فرموده است:
(ان الذی یدفعها الی القائم، هو من ذریتک) یعنی: آنکس که پرچم را به حضرت قائم (علیه السلام) خواهد سپرد او از (ذریه) ونسل تو می باشد) چنین فهمیده می شود که: آن شخصیتی که (در ایران) قیام می کند، وزمام امور حکومت اسلامی را بدست می گیرد ودر نتیجه پس از پیروزی در جنگ پرچم را بدست حضرت قائم (علیه السلام) می سپارد، او مردی از اولاد جعفر بن ابی طالب است، در صورتی که چنین نیست وآنچه که شهرت دارد ومعروف است ودر اخبار زیادی نیز بدان تصریح شده این است که:
آن کس که در ایران بحکومت می رسد وفرمانروای مطلق ایرانیان می گردد ولشکریان سفیانی را شکست می دهد وسرانجام در کوفه با حضرت مهدی (علیه السلام) بیعت می نماید یا بیعت خود را از کوفه برای آن حضرت می فرستد سید حسنی خراسانی است.بنابراین اگر ما بخواهیم این روایت را همانگونه که هست بپذیریم ناچار باید بگوئیم که: چنین شخصیتی، یا اینکه در پیشبرد اهداف انقلاب وتداوم آن با (سید حسنی) همگام وهمراه وهمرزم است ویا اینکه او در واقع، همان سید حسنی معروف است واینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به (جعفر) فرموده است: او مردی از نسل تو می باشد منظورش این بوده است که (سید حسنی) از ناحیه ی نسبت مادری به جعفر بن ابی طالب (علیه السلام) نیز منتسب می گردد ودور هم نیست که چنین باشد.
4- واما جمله ی آخر حدیث که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده است:
(یدخل الجبل ذلیلا ویخرج منه عزیزا) یعنی او با ذلت وخواری در (جبل) (ویا سرزمین جبل) داخل می شود، واز آنجا با عزت وعظمت بیرون می آید: این جمله شایان دقت، ونیازمند بحث وبررسی دقیق است، زیرا لفظ (جبل) در اصطلاح حدیث، وهم چنین نزد علماء جغرافی، به منطقه ی خاصی در ایران اطلاق شده که مآلا یا مقصود از آن ایران، ومناطق کوهستانی این سرزمین، مانند قزوین وهمدان وکرمانشاه وقم وامثال آنهاست، ویا در حقیقت مقصود از جبل، همان شهر مذهبی ومقدس (قم) می باشد، ودر این زمینه شواهدی از تاریخ وحدیث در دست است که ذیلا به آنها اشاره می کنیم.
قم وموقعیت جغرافیایی
در اینجا لازم است قبل از آنکه درباره ی موقعیت جغرافیایی شهرستان مذهبی (قم) گفتگو کنیم، بدانیم: که قم از جمله ی (بلاد جبل): ومنظور از جبل، آن رشته از کوههائی است که از: حدود (الوند) تا (دماوند) یعنی: از همدان تا حدود قزوین وتهران کشیده شده وشهرهایی که در پیچاپیچ این کوهها واقع شده، آنها را (بلاد جبل) ویا (عراق عجم) می گویند، واینک موقعیت جغرافیایی قم از دیدگاه تاریخ:
در کتاب (تاریخ قم) نوشته ی دانشمند فقید: محمد حسین ناصر الشریعه، که خود مؤلف آن را در سال 1324 شمسی منتشر نموده است پیرامون موقعیت جغرافیایی (قم) از دیدگاه تاریخ قدیم، چنین می نویسد:
(قم) از بلاد جبل است واز جمله ی شهرهای عراق عجم، محسوب می شود، وداخل در اقلیم چهارم است، و(جبل) یا (جبال) بنا بر تفصیلی که در کتاب (مرآت البلدان) آمده است، عبارت است از عراق عجم حالیه، مطابق شرحی که علماء جغرافی قدیم از قبیل (استراین) یونانی وغیره نوشته اند، واین مملکت را موسوم به (مدی) یعنی: (جبال) کرده اند.
اما اقوال علماء جغرافی (عرب) در باب (مدی) (یعنی: جبال) به موجب ترجمه ی کتاب (ابن حوقل) که یکی از علماء بزرگ جغرافی دان عرب است بقرار ذیل می باشد.
(جبال) مشتمل است بر، ماه کوفه، ماه بصره، ومضافات وتوابعی که متصل است به این دو منطقه:
بنابراین، حد شرقی اقلیم (جبال) تا بیا بن خراسان، وفارس وسمت شرقی خوزستان است، وحد غربی آن آذربیجان، وناحیه ی شمالی بلاد (دیلم) و(قزوین) و(ری) می باشد و(ری) وقزوین وابهر وزنجان، از (جبال) منفرد شده وبه دیلم(434)، پیوسته است، زیرا که بلاد یاد شده، محفوف به کوههای (دیلم) می باشد ووضع قوسی (شکل) دارد وحد جنوبی (جبل) (عراق عجم) وبعض از خوزستان است.
جبل، دارای شهرهای مشهوری است، ومعظم آنها، همدان ودینور، واصفهان وشهر مقدس (قم) می باشد، وشهرهای کوچکتر از قبیل: کاشان، ونهاوند، ولرستان وکرج وبرج، وامثال اینهاست(435).
ضمنا نا گفته نماند که جهان گرد نامی (یاقوت حموی) متوفای سال 626 هجری، نیز در کتاب (معجم البلدان) پیرامون حدود کلمه ی (جبال) چنین می نویسد:
(والجبال: جمع جبل: اسم علم للبلاد المعروفة الیوم باصطلاح العجم بالعراق وهی ما بین اصبهان الی زنجان وقزوین وهمدان والدینور وقرمیسین والری، وما بین ذلک من البلاد الجلیله والکور العظیمة)(436).
کلمه ی جبال جمع جبل است، وجبل یا جبال نام سرزمین مشهور، وشهرهای معروفی است که در اصطلاح ایرانیان امروز به (عراق عجم) شهرت یافته است. ومنظور از آن، شهرهایی است که عبارتند از: اصفهان وزنجان وقزوین وهمدان ودینور وکرمانشاه و(ری) یعنی: تهران، وغیر از آنها از شهرهای کوچک وبزرگی که در فواصل میان آنها واقع است.
آنچه تا اینجا گفته شد مربوط به حدود، وشهرهای (جبل) از دیدگاه تاریخ است، واگر خواننده ی عزیز، تمام روایاتی را که درباره ی رهبر نهضت اسلامی ایرانیان، وفرمانروای دولت زمینه سازان حکومت جهانی مهدی (علیه السلام) وارد شده، وبه گفته ی برخی، این راد مرد بزرگ انقلابی (سید حسنی) وبه قول: نویسنده ی این سطور (سید حسینی) است، به دقت مورد مطالعه قرار دهد، به خوبی متوجه خواهد شد که نام اکثر قریب به اتفاق شهرهای نامبرده مانند- قم، وقزوین، وهمدان، ونهاوند، ودینور، وخراسان، وگیلان، وفارس، وخوزستان در احادیث مربوطه آمده است.
واین خود دلیل گویایی است که سید حسنی یا (حسینی) بر تمام مناطق مذکوره، وتمام نقاط ایران حکومت می کند، ولشکریان وسپاهیان توانمند وکفر ستیز او از همه ی شهرها وروستاها وآبادیهای کوچک وبزرگ این مرز وبوم خواهند بود ویاران او اختصاص به مردم خراسان تنها ندارد.
به هر حال: از مجموع آنچه تا بدین جا در رابطه ی با آنها با حدود، ونام شهرهای (جبل) از دو کتاب (معجم البلدان) و(تاریخ قم) آوردیم چنین استفاده می شود که اگر نام جبل یا جبال، در حدیثی دیده شود، مقصود از آن، سرزمین ایران اسلامی وبه خصوص مناطق نام برده از مناطق مهم ومرکزی وکوهستانی در قلب ایران است.
قم از دیدگاه روایات
اما آنچه در اخبار وروایات اهل بیت (علیهم السلام) درباره ی (قم) وموقعیت آن روایت شده است، احادیث بسیار فراوانی است که ما تنها برای نمونه بذکر چند حدیث بسنده می کنیم، وخاطر نشان می سازیم که ذکر چند حدیث در اینجا نه برای این است که فضیلت شهر قم ومردم آن را از زبان پیشوایان دین بازگو کنیم، بلکه برای آن است که بدانیم: (قم) از نظر روایات هم از جمله ی شهرهای (بلاد جبل) واز مناطق حساس وپراهمیتی است که پیوسته مورد توجه ائمه ی اطهار -سلام علیهم اجمعین- بوده وآن بزرگواران نسبت به این شهر مقدس توجه خاصی داشته واز دیدگاه آنان این شهر مقدس از آن چنان موقعیت ویژه ای برخوردار بوده است که همواره در هر فرصت مناسب از آینده درخشانی که در انتظار آن بوده است گفتگو نموده وآن را پس از کوفه ونجف، از مراکز مهم علمی شیعه، ودانشگاه علوم اسلامی، وپایگاه شیعیان ومأوای دوستان خود، ومحل تجمع انصار ویاوران قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) معرفی نموده اند.
اینک به قسمتی از این روایات که شهر مقدس (قم) را از جمله ی شهرهای (جبل) ویا بلاد جبل معرفی می کند وضمنا گوشه هائی از فضایل بی شمار مردم این سرزمین را نیز بازگو می نماید توجه فرمائید:
قم در نظر رسول خدا
در کتاب (تاریخ قم) که ما عین عبارت را از آن کتاب نقل می کنیم ومرحوم علامه ی مجلسی -علیه الرحمه- نیز روایات مربوط به (قم) را در جلد 60 (بحار الانوار) از آن کتاب نقل فرموده است، در حدیثی که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره ی شهر مقدس (قم) روایت شده چنین آورده است:
(امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: که حدیث کرد مرا پدرم محمد باقر واو از پدرش زین العابدین واو از جدش (صلی الله علیه وآله) که او فرمود در آن شب که مرا از این کلبه ی غبری بر آن گنبد خضرا آوردند (یعنی: مرا به آسمانها بردند) نظر صائب من بر بقعه ای افتاد (به زمین جبل) که بغایت سبز وخرم وزمین او از زعفران نیکوتر وبوی او از مشک خوشتر (بود) پس در این میان ناگاه بدان موضع پیری را دیدم که به زانو در آمده وتکیه بر سر هر دو زانوی خود کرده وبرنسی، چه بر سر نهاده، یعنی: کلاهی بارانی پوشیده پس جبرئیل (علیه السلام) را گفتم حبیبی این چه بقعه است ومأوا ومنزل کدام قوم است؟
جبرئیل (علیه السلام) فرمود یا رسول الله این بقعه را (قم) گویند، ودر این بقعه، شیعه ی وصی تو وپسرعم تو علی بن ابی طالب (علیه السلام) باشند.
پس گفتم ای جبرئیل این پیری که در اینجا به زانو درآمده است چه کس است؟
گفت: این علیه اللعنه ابلیس است. گفتم از ایشان چه می خواهد؟ گفت: می خواهد که این طایفه را (یعنی شیعیان را) از وصی تو امیر المؤمنین (علیه السلام) برگرداند وایشان را با فسق وفجور خواند، پس گفتم ای جبرئیل مرا به نزدیک او بر، جبرئیل (علیه السلام) مرا به نزدیک او برد به کمتر از درفشیدن برقی، وگفتم او را که ای ملعون برخیز وبا طایفه مرجئه ملحده مشارکت کن در زنان ومالهای ایشان، که اهل قم شیعه ی من وشیعه ی وصی وپسر عموی من علی بن ابی طالب اند (علیه الصلاة والسلام)(437).
قم در نظر امیر المؤمنین
در کتاب (بلدان) روایت کرده است که (ابو موسی اشعری) از امیر المؤمنین (علیه السلام) پرسید، چون فتنه ها ظاهر شود ودر دنیا هرج ومرج واقع شود وجنگ وآشوب همه جا را فرا گرفته، سالمترین شهرها وبهترین جاها کجاست؟ امام (علیه السلام) فرمود: بهترین مکانها وسالم ترین شهرها در آن زمان: زمین جبل است
سپس فرمود: چون (خراسان) یعنی: ایران، بهم برآید (یعنی دچار فتنه وآشوب وانقلاب گردد) ومیان اهل گرگان وطبرستان یعنی: (مازندران) جنگ وکارزار واقع شود، وسجستان خراب گردد سالمترین شهرها قصبه ی (قم) خواهد بود.
(قم) شهری است که انصار ویاوران کسی که بهترین مردم است (یعنی: حضرت ولی عصر -ارواحنا له الفداء-) از نظر پدر ومادر، وجد وجده، وعمو وعمه، از آن شهر بیرون می آید، وآن ناحیه را (زهرا) می گویند.
وآن زمینی است که جبرئیل در آن جا فرود آمده است وآن سرزمینی است که از آن آبی بیرون می آید که هر کس از آن بیاشامد از درد ورنج خلاصی می یابد، وآن گلی که حضرت عیسی (علیه السلام) از آن صورت شب پره ساخت ودر آن دمید وبه قدرت خدای تعالی زنده شد وپرید، چنانچه خدای تعالی در این آیه ی مبارکه در قرآن مجید از آن حکایت می کند که: (ویعلمه الکتاب والحکمة والتوراة والانجیل ورسولا الی بنی اسرائیل أنی قد جئتکم بآیة من ربکم أنی أخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فأنفخ فیه فیکون طیرا باذن الله) (آل عمران: 49، 48) (وبه او کتاب ودانش وتورات وانجیل می آموزد، و(او را به عنوان) رسول وفرستاده بسوی بن اسرائیل قرار داده که به آنها بگوید، من نشانه ای از طرف پروردگار شما برایتان آورده ام، من از گل چیزی به شکل پرنده می سازم سپس در آن می دمم وبه فرمان خدا پرنده ای می گردد) بدین آب وگل ساخته است وامام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) از آن چشمه غسل خواهد نمود واز آن مقام (کبش) یعنی: قوچ حضرت ابراهیم (علیه السلام) وانگشتر سلیمان بیرون آمده است(438).
در این حدیث بطوری که خواننده ی گرامی ملاحظه می کند نخست امیر مؤمنان (علیه السلام) بهترین جا وسالمترین مناطق روی زمین را در وقت هرج ومرج ووقوع فتنه وآشوب، سرزمین ایران اسلامی می داند واز این سرزمین به نام (زمین جبل) یاد می نماید ودر ضمن شهر مقدس (قم) را جزء بلاد جبل معرفی می نماید وسپس در عین حالی که (بلاد جبل) وسرزمین ایران را از نظر آرامش وامنیت، سالم ترین اماکن روی زمین می داند هشدار می دهد که ایران نیز در بعضی از مواقع بخصوص در موقعی که دچار انقلاب واضطراب ودستخوش دگرگونیها گردید از جنگ وآشوب وفتنه در امان نخواهد ماند وبخش عظیمی از مناطق حساس این کشور نیز مورد تهاجم وحمله ی دشمنان قرار خواهد گرفت.
ولذاست که می فرماید: (چون خراسان به هم برآمد ومیان اهل گرگان وطبرستان جنگ وکارزار واقع شد وسجستان خراب گردید) در آن موقع سالم ترین جاها شهر مذهبی قم خواهد بود.
معنی این سخن حضرت آن است که: چون ایران را فتنه وآشوب وجنگ فرا گرفت وچنین وچنان شد... در آن وقت وزمان است که بهترین وسالم ترین مواضع زمین جبل، برای کسی که می خواهد در امواج خروشان فتنه وآشوب گرفتار نشود واز خطرات وحوادث وپیشامدهای ناگوار خود را محفوظ نگهدارد ودر کام طوفانهای سهمگین فرو نرود، شهر مقدس ومذهبی قم بهترین وسالم ترین امکنه ی امن وامان است.
قم از دیدگاه امام صادق
مرحوم علامه ی مجلسی -اعلی الله مقامه- در کتاب بحار الانوار از کتاب (تاریخ قم) حدیثی را درباره ی این شهر مقدس از امام صادق (علیه السلام) بدین صورت آورده است:
(عن عبد الله بن سنان، سئل أبو عبد الله (علیه السلام): أین بلاد الجبل فانا قد روینا أنه اذ رد الیکم الأمر یخسف ببعضها- فقال: ان فیها موضعا یقال له (بحر) ویسمی بقم، وهو معدن شیعتنا فأما الری فویل له من جناحیه، وان الأمن فیه من جهة قم وأهله قیل: وما جناحاه؟ قال (علیه السلام): أحدهما بغداد والاخر خراسان، فانه تلتقی فیه سیوف الخراسانیین وسیوف البغدادیین، فیعجل الله عقوبتهم ویهلکهم فیأوی أهل الری الی قم فیؤویهم أهله ثم ینتقلون منه الی موضع یقال له (أردستان)(439).
(عبد الله بن سنان گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند یا بن رسول الله! سرزمین جبل کجاست؟ که ما در بعضی از روایات خوانده وشنیده ایم: زمانی که فرمان خداوند (یعنی: خلافت وولایت به شما باز می گردد) برخی از شهرهای جبل را ویران می کنند؟
امام (علیه السلام) فرمود: در سرزمین جبل، موضعی است که به آن (بحر) می گویند ودر آنجا شهری است که آن را قم می نامند، وآنجا معدن شیعیان ماست. واما (ری) پس وای بر (ری) از هر دو بال وطرف آن، چه امن وسلامتی آن به سبب قم واهل قم است، عرضه داشتند یا بن رسول الله دو جناح، ودو طرف (ری) کدامند؟ فرمود:
یکی بغداد است ودیگری خراسان - محققا شمشیرهای (بغدادیان) وشمشیرهای (خراسانیان) (یعنی: مردم ایران) در (ری) یعنی تهران، به یکدیگر خواهد رسید، وحق تعالی در عقوبت ایشان، یعنی (بغدادیان) تعجیل خواهد فرمود وآنها را هلاک خواهد نمود پس اهل ری بدین لحاظ به (قم) پناه می برند ومردم قم آنها را پناه می دهند وآنگاه از قم بجای دیگری که آن را اردستان می گویند منتقل می گردند).
توضیح:
خواننده ی عزیز! همانگونه که ملاحظه نمودید امام صادق (علیه السلام) شهر مقدس (قم) را از (بلاد جبل) می داند وبطور ضمنی آن را از جمله ی سالم ترین ومحفوظترین شهرهای (بلاد جبل) یعنی: ایران، معرفی می نماید، وتلویحا در جواب پرسش سؤال کنندگان وقوع خسف، یعنی خراب شدن برخی از شهرهای (جبل) را تأیید می نماید.
وبه طور ضمنی، با طرح این سؤال که آیا شما از (جبال) می پرسید یا از (بحر) یعنی: از قم، سؤال می کنید، به حاضرین می فهماند، که اگر منظور شما از این سؤال (بلاد جبل) است، که البته همانگونه که در روایات خوانده وشنیده اید درست است، وبرخی از شهرهای جبل، (که ظاهرا مراد از آن، همان مناطق مرکزی وکوهستانی ویا برخی از شهرهای ایران است) خسف خواهد شد واما اگر منظورتان از: (جبل) یا (جبال) (بحر) وشهر مقدس قم باشد، این شهر مقدس، مصون ومحفوظ است، وآنجا خسف نخواهد شد.
سپس حضرت علت خسف شدن برخی از شهرهای جبل را جنگ عراق علیه ایران می داند وآن را اینگونه توضیح می دهد که: (فأما الری فویل له من جناحیه) یعنی: واما (ری) که مقصود از آن تهران است، پس وای بر (ری) از هر دو بال ودو طرف آن.
وچون از آن حضرت می پرسند که دو بال، ودو طرف (ری) کدامست، حضرت می فرماید دو طرف (ری) یکی بغداد است، ودیگری خراسان، وآنگاه می فرماید: به تحقیق که شمشیرهای (خراسانیان) یعنی: مردم ایران، وشمشیرهای بغدادیان یعنی: حکام خود فروخته بغداد، در (ری) به یکدیگر می رسد، وخداوند در عذاب وعقوبت (بغدادیان) تعجیل می فرماید وآنها را هلاک می گرداند.
مؤلف گوید: از ظاهر عبارت این جمله که حضرت فرموده است (وای بر (ری) از هر دو بال، ودو طرف آن) چنین فهمیده می شود که فتنه ها وآشوبها وجنگهائی که در ایران پیدا می شود شامل شهر (ری) نیز می شود وآشوبهائی شهر تهران را فرا می گیرد.
وظاهرا علت اینکه، امام صادق (علیه السلام) به خصوص از: (ری) یعنی: تهران نام برده است این است که:
چون تهران پایتخت ومرکز ایران محسوب می شود ومحل اقامت، ومقر فرماندهی، وپایگاه زمامداران وقت به حساب می آید از اینرو تمامی فتنه ها وحوادث ناگوار، ووقایع ناشی از جنگ متوجه (تهران) می گردد، وگوئی این تهران است که گاهی با بغداد می جنگد وزمانی فتنه جویان وخرابکاران وشورشیان ومنافقان را در داخل کشور سرکوب می نماید.
نکته دیگری نیز که از جمله ی مذکور استفاده می شود (والبته خداوند به حقیقت آن داناتر وآگاه تر است) این است که:
ظاهرا ذکر نام خراسان در اینجا اشاره به حرکت انقلابی همان سید هاشمی حسینی ویا سید حسنی خراسانی، وذکر نام (بغداد) نیز اشاره به ماجراجوئیهای حکام خود کامه ی بغداد وجنگ ویرانگر وخانمانسوزی است که از طرف آن جباران خیره سر وزمامداران فتنه جو بر این مرد خدا تحمیل می شود وبه همین سبب است که بعضی از شهرهای (جبل) خسف، ونگونسار وتخریب وویران می گردد ولذاست که حضرت می فرماید: به تحقیق شمشیرهای خراسانیان وبغدادیان در (ری) به یکدیگر می رسد.
در هر صورت ذکر نام (ری) واینکه حضرت فرموده است شمشیرهای (خراسانیان) و(بغدادیان) در (ری) به یکدیگر می رسد، یا اینکه مقصود امام (علیه السلام) از کلمه ی (ری) همان (تهران) است چنانکه از ظاهر عبارت پیداست ویا اینکه مقصود از (ری) ایران است چنانکه در بعضی از اخبار است که لشکریان سفیانی به بیشتر سرزمینهای ایران، از زمین فارس وسرزمین خراسان می رسند.
واحتمال هم دارد که مراد ومقصود امام (علیه السلام) ورود لشکریان سفیانی به خاک ایران باشد. چه آنکه در بعضی از روایات چنین آمده است که: (ویصعد جیش العراق الی بلاد الجبل) یعنی ارتش عراق بسوی بلاد جبل حرکت می کند، ودر روایات دیگری است که: سفیانی، لشکریان خود را به اطراف ایران گسیل می دارد تا بدین وسیله از انقلاب اسلامی ایران، ونهضت خراسانی جلوگیری کند، وآنها می آیند تا به بلاد (استخر) یعنی: برخی از شهرهای فارس می رسند وبین آنان وایرانیان جنگ بزرگی واقع می شود وگروه زیادی از آنان به دست توانای لشکریان پیروز، وسپاهیان ظفرمند خراسانی کشته می شوند وتار ومار می گردند، وعده ای هم سرشکسته ودماغ سوخته وشکست خورده، فرار را بر قرار ترجیح می دهند وپا به فرار می گذارند ودر نتیجه (ایرانیان) آنان را از ایران بیرون می رانند.
بنابراین با توضیحاتی که در پیرامون حدیث امام صادق (علیه السلام) درباره ی (قم) وتهران متذکر شدیم، دور نیست که: علت پناهنده شدن اهل ری، به شهر مقدس قم همان جنگ عراق علیه ایران بوده ومردم تهران بر اثر صدماتی که از ناحیه ی جنگ، به شهر تهران وارد می شود به شهر مذهبی (قم) پناهنده شوند وامکان هم دارد که مراد از پناهنده شدن، پناه بردن به علماء که نگهبانان اصلی شریعت هستند باشد. وخدا داناتر است.
تذکر:
در اینجا لازم است پیش از آنکه از مجموع روایات مربوط به قم نتیجه گیری کنیم توجه خوانندگان گرامی را به این نکته جلب نمائیم که: روایاتی که درباره شهر مقدس قم از ائمه ی معصومین: رسیده است بسیار فراوان، واز مجموع آنها دو مطلب استفاده می شود که شایان ذکر است مطلب اول این که: شهر مذهبی قم در زمان غیبت حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف-، محل امن وامان وجایگاه راحتی مؤمنان وپایگاه علماء شیعه، ومرکز تبلیغات اسلامی وتا حدودی از شر دشمنان وستمگران وجنایتکاران مصون ومحفوظ است.
ومطلب دوم این که: شهر مقدس قم نیز مانند سایر شهرهای (بلاد جبل) در بعضی از مواقع در دوران پیش از ظهور بخصوص در دوران قیام سید حسنی - ویا سید حسینی - دچار اضطراب ونا امنی خواهد گردید.
در مورد مطلب اول، از روایاتی که متذکر شدیم، وهمچنین روایات مختلفی که در ضمن بحثهای متنوع وگوناگون در این کتاب آورده ایم مصونیت نسبی این شهر مقدس معلوم می شود.
واما در مورد مطلب دوم، روایات چندی در کتب حدیث دیده می شود که برای استحضار خوانندگان محترم به ذکر سه حدیث که در این باره وارد شده بسنده می کنیم.
1- در حدیثی که از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) درباره ی شهر مقدس وارد شده چنین آمده است:
(قم عش آل محمد (صلی الله علیه وآله) ومأوی شیعتهم ولکن سیهلک جماعة من شبابهم بمعصیة آبائهم والاستخفاف والسخریة بکبرائهم ومشایخهم ومع ذلک یدفع الله عنهم شر الاعادی وکل سوء)(440).
قم، آشیانه ی آل محمد (صلی الله علیه وآله) وجایگاه شیعیان ایشان است، ولکن گروهی از جوانانشان بر اثر معصیت پدرانشان وبه واسطه ی سبک شمردن ومسخره نمودن ایشان نسبت به پیرمردان وبزرگانشان به هلاکت خواهند رسید، وبا این حال باز هم خداوند شر دشمنان وهر بدی را از آنها دفع خواهد نمود.
2- در حدیث دیگری که در همین زمینه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده، چنین آمده است که آن حضرت فرموده:
(تربة قم مقدسة، وأهلها منا ونحن منهم، لا یریدهم جبار بسوء الا عجلت عقوبته ما لم یخونوا اخوانهم فاذا فعلوا ذلک سلط الله علیهم جبابرة سوء، أما انهم أنصار قائمنا ودعاة حقنا، ثم رفع رأسه الی السماء وقال: اللهم اعصمهم من کل فتنة ونجهم من کل هلکة)(441).
(خاک قم مقدس است واهل قم از ما وما از ایشان هستیم هیچ ستمگر گردن کشی راجع به قم قصد بدی ننماید جز آنکه در کیفر او تعجیل شود، واین در صورتی است که آنها به برادران دینی خود خیانت نکنند که اگر خیانت کردند خداوند هم جباران وگردنکشان سوء- وبدترین ستمگران- را بر آنها مسلط گرداند. آگاه باشید که آنها یاوران قائم ما ورعایت کنندگان حق ما ودعوتگران مردم بسوی حق ما هستند سپس سر بسوی آسمان نمود وفرمود: خدایا آنها را از هر فتنه وبلائی محفوظ نگهدار، وایشان را از هر مهلکه ای نجات ده).
3- در حدیثی که دهمین پیشوای شیعه حضرت امام هادی (علیه السلام) از آباء گرام خود از امیر مؤمنان (علیه السلام) راجع به جریان شب معراج در رابطه با شهر مقدس قم از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل نموده چنین آمده است که آن حضرت فرمود:
(لما أسری بی الی السماء الرابعة نظرت الی قبة من لؤلؤ لها أربعة أرکان وأربعة أبواب کلها من استبرق أخضر قلت: یا جبرئیل ما هذه القبة التی لم أر فی السماء الرابعة أحسن منها؟ فقال: حبیبی محمد! هذه صورة مدینة یقال لها قم، یجتمع فیها عباد الله المؤمنون ینتظرون محمد (صلی الله علیه وآله) وشفاعته للقیامة والحساب، یجری علیهم الغم والهم والأخزان والمکاره قال: فسألت علی بن محمد العسکری (علیه السلام) متی ینتظرون الفرج؟ قال: اذا ظهر الماء علی وجه الأرض)(442).
(چون در شب معراج به آسمان چهارم رسیدم نظر کردم به قبه ای که از لؤلؤ بود وچهار رکن وچهار در داشت که همه ی آنها از استبرق سبز بودند به جبرئیل گفتم: این چه قبه ای است که نیکوتر از آن در آسمان چهارم ندیدم؟ گفت: ای حبیب من محمد! این صورت شهری است که به آن (قم) گفته می شد که در آن بندگان مؤمن خدا گرد می آیند وامیدوار به محمد (صلی الله علیه وآله) وشفاعت او در قیامت وروز حساب هستند بر آنها هم وغم واندوه ورنجها وسختی ها وناراحتی ها وارد شود راوی گفت: از امام دهم (علیه السلام) پرسیدم: چه وقت انتظار فرج خواهند داشت؟ فرمود: هر گاه آب بر روی زمین- قم- ظاهر شود).
با توجه به روایات یاد شده معلوم می شود که امنیت شهر مقدس قم یک امنیت نسبی، ومصونیت آن هم مشروط به شروطی است که اگر آن شروط از میان برود ومردم با ارتکاب اعمال خلاف شرع واخلاق سرنوشت خود را تغییر دهند امنیت نیز از این شهر مقدس برداشته می شود.
واما در مورد ظاهر شدن آب بر روی زمین قم که در پایان حدیث سوم آمده است، هر چند بسیاری از محققان ومؤلفان وپژوهشگران آثار اهل بیت (علیهم السلام) در این باره اظهار نظرهای مختلف ومتفاوتی ابراز داشته اند، ولی به نظر ما دور نیست که منظور از (ظاهر شدن آب در روی زمین قم) همین سد فعلی قم سد پانزده خرداد باشد(443).
زیرا: ظاهر شدن آب بر روی زمین بدین صورت که به شکل دریاچه ای نمایان شود که آب در روی زمین ظاهر باشد تا کنون سابقه نداشته است.
نتیجه ی بحث:
با تحقیق مختصری که در مورد موقعیت جغرافیایی (قم) ومصونیت نسبی این شهر مقدس از گزند حوادث، به عمل آوردیم، نتیجه ای که از این تحقیق بدست می آید این است که: شهر مقدس قم چه از نظر تاریخ وچه از نظر حدیث ودیدگاه امامان معصوم (علیهم السلام)، از زمره ی بلاد جبل است. وروی این حساب دور نیست که مراد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حدیث سابق الذکر که به جعفر بن ابی طالب فرموده است (آن کس که پرچم را به دست حضرت قائم (علیه السلام) می سپارد او از نسل تو است واو با ذلت وخواری در زمین جبل، داخل می شود وبا عزت وسربلندی از آنجا بیرون می آید) مقصود حضرت از زمین جبل (شهر مقدس قم) باشد چه آنکه حضرت فرموده است (ویخرج منه عزیزا) وکلمه ی خروج در لغت عرب به معنای ظهور وآشکار شدن وقیام کردن است علی هذا می توان گفت: که نخستین محل خروج واولین نقطه ی منطقه ی نهضت (سید حسنی) که از آنجا قیام خواهد کرد، شهر مقدس قم خواهد بود. وگرچه در بسیاری از روایات نام شهرهای مختلفی از قبیل قم وقزوین وطالقان وری وهممدان وخراسان وامثال آنها به چشم می خورد. اما تردیدی نیست که بنابر بعضی از روایات مصرحه، نقطه ی مرکزی قیام ومحور اساسی نهضت شورانگیز سید حسنی از طرف قزوین وطالقان ودیلم است که البته همگی مناطق مذکوره از بلاد جبل، وجزء (عراق عجم) محسوب می شوند.
وبطوری که ملاحظه فرمودید رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز فرموده است (یدخل الجبل ذلیلا ویخرج منه عزیزا) یعنی از اول که به سرزمین جبل وارد می شود به طور ذلت وناشناس ومجهول القدر است وبعدا با عزت وسربلندی از آنجا قیام خواهد نمود.
واز این عبارت چنین استفاده می شود که حتی اگر ما نپذیریم که قیام چنین شخصیت بزرگواری از شهر مقدس (قم) باشد، باز هم بالاخره می توان گفت که: بهر حال قیام چنین شخصیت آزاده ای از مناطق حساس ومهم ومرکزی ایران مانند- قم وقزوین وهمدان وری وطالقان- وامثال آنها از سرزمین (جبل) خواهد بود.
وجالب اینکه: امام صادق (علیه السلام) نیز که درباره ی حدود جغرافیایی منطقه ی قیام (سید حسنی) با مفضل بن عمر، سخن گفته است در یک جمله ی کوتاه با عبارت (ثم یخرج الحسنی الفتی الصبیح، من نحو الدیلم وقزوین) به همه ی مناطق نامبرده از زمین جبل، اشاره فرموده است.
بنابراین از آنچه تا بدینجا گفتیم بخوبی روشن می شود که این تصور: که برخی عقیده دارند خروج سید حسنی از خراسان صورت خواهد گرفت تصوری سطحی وبی ریشه است هر چند که: مطابق تحقیقاتی که مؤلف درباره ی آن سید انقلابی بعمل آورده است، وی اصالتا خراسانی واز مردم سرزمین خراسان است.
نام رهبر نهضت در اخبار
در مورد اینکه نام رهبر دولت زمینه سازان کیست، آنچه مسلم وتردید ناپذیر است این است که: نامش نام پیغمبری است ولی این نام نام کدامیک از پیغمبران الهی است، دلیل قاطعی بر اثبات آن در دست نداریم وفقط اشارات وکنایاتی در برخی از احادیث وارد شده که ما به تناسب مشخصات حدود جغرافیایی منطقه ی قیام، قسمتی از آنها را در ذیل می آوریم.
1- مرحوم شیخ طوسی -علیه الرحمه- در کتاب (الغیبه) درباره ی قیام آزاد مردی که از سرزمین ایران قیام می کند ونامش نام پیغمبری است حدیثی را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بدین صورت نقل کرده است:
(وروی عن النبی (صلی الله علیه وآله) قال: یخرج بقزوین رجل اسمه اسم نبی یسرع الناس الی طاعته المشرک والمؤمن، یملأ الجبال خوفا)(444).
(از پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) روایت شده که آن حضرت فرمود: مردی از قزوین قیام خواهد کرد که نام او نام یکی از پیغمبران است، مشرک ومؤمن بسوی او می شتابند وطاعتش را گردن می نهند، او کوهها را پر از خوف ووحشت می کند)
حقیقت این است که در این حدیث با همه ی اختصارش برای کسی که طالب حق وجویای یقین باشد دلائل محکم وشواهد روشنی وجود دارد که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با طرزی خاص به معرفی رهبر دولت زمینه سازان ونام ونشان آن شخصیت برجسته پرداخته وحتی منطقه ی قیام او را نیز به مسلمانان نشان داده است، زیرا:
اولا- پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با جمله ی (اسمه اسم نبی) یعنی: نام او نام پیغمبری است نخست بصورت رمز وکنایه به معرفی نام وی اقدام نموده وبدین وسیله جان او را از خطرات احتمالی مصون ومحفوظ نگهداشته است.
وثانیا- با اشاره به نام جائی به نام (قزوین) که در شمار یکی از بزرگترین ومعروفترین شهرهای معروف ایران وجزء (بلاد جبل) بوده است جهت منطقه ی جغرافیایی قیام چنین شخصیت سرشناسی را نیز تعیین فرموده است.
یک سؤال:
با این توضیح ممکن است خواننده ی گرامی سؤال کند که پیغمبران الهی بسیارند، آیا هدف پیغمبر اسلام از این جمله که فرموده است (نام او، نام یکی از پیغمبران است) این پیغمبر، کدامیک از پیغمبران الهی است؟!
جواب این سؤال بسیار روشن است، زیرا معلوم است که هدف پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نام یکی از پیغمبران بزرگ وانبیاء اولوا العزم، وپیغمبری است که معمولا اکثریت مردم، با نام ونشان او آشنایی داشته ویا لا اقل بیشتر مسلمانان نام وی را شنیده باشند.
روی این بیان تردیدی نیست که چنین پیغمبری که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به نام او اشاره نموده است، یکی از پیغمبران بزرگ وسرشناس واولوا العزم بوده است وبطوری که می دانیم انبیاء اولوا العزم پنج نفرند که اکثر مردم، یا دست کم اکثر قریب به اتفاق مسلمانان نام آنها را شنیده وبه حقانیت دین وآئینشان پی برده اند واین پنج نفر به ترتیب عبارتند از:
1- نوح نبی الله.
2- ابراهیم خلیل الله.
3- موسی کلیم الله.
4- عیسی روح الله.
5- محمد (صلی الله علیه وآله) حبیب الله.
والبته مسلم است که منظور رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) از جمله ی (نام او نام یکی از پیغمبران است) خود آن حضرت نبوده، بلکه مقصودش شخص دیگری از انبیاء سرشناس بوده است، زیرا: اگر منظور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از این جمله، خود آن حضرت بود می فرمود: نام او نام من، ویا اینکه نام او همنام من است، واز آنجائی که چنین نفرموده معلوم می شود که مقصود حضرتش نام پیغمبری دیگر از پیغمبران مشهور وسرشناس بوده است.
پس با این دلیل روشن وآشکار که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده است، نام قیام کننده ای که از سرزمین (قزوین) قیام می نماید: نام یکی از پیغمبران بزرگ الهی است، جای هیچگونه شک، برای کسی باقی نمی ماند که آن شخصیتی که از نواحی قزوین وطالقان ودیلم، خروج می کند، وهمنام یا یکی از پیغمبران بزرگوار وسرشناس است، وبا قیام پرآوازه ی خود کوهها را پر از خوف ووحشت خواهد نمود همان او رهبر نهضت دینی ایرانیان، وقائد دولت زمینه سازان حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد بود.
یک سؤال دیگر:
در اینجا سؤال دیگری پیش می آید وآن این است که:
پس بنابراین به موجب این روایت قیام چنین شخصیت والائی باید از همان شهر (قزوین) صورت بگیرد نه از جائی دیگر! جواب این سؤال همان است که ما قبلا در بخشهای گذشته بطور مکرر یادآور شده وگفته ایم که: منظور پیشوایان مذهبی از کلماتی چون، مشرق، وخراسان، بلاد جبل وامثال اینها فقط وفقط تعیین جهت جغرافیایی منطقه ی قیام بوده است، وگرنه به حسب ظاهر منظور دیگری در کار نبوده است، دلیل این گفتار این است که: در عین حالی که اکثر روایات، خروج سید هاشمی خراسانی ویا سید حسنی را از ناحیه ی (شرق) ویا (خراسان) دانسته است باز هم نام جاهای مختلفی مانند: قم، قزوین، همدان، ری، گیلان، دیلم، وامثال آن در احادیث فراوانی آمده است که همگی آنها بیانگر یک واقعیت است، وآن هم اشاره به قیام دینی ونهضت اسلامی ایرانیان قبل از ظهور است.
وتازه از این مطلب که بگذریم، اولا- خود قزوین تافته ی جدا بافته ای از خاک ایران و(بلاد جبل) نیست. وثانیا- جزء سرزمین (دیالمه) است، ودیلم چنانچه قبلا هم گفتیم: قسمتهای کوهستانی سرزمین ایران است که از نواحی قزوین رو به سمت شمال تا منطقه ی گیلان را شامل می شود وتمامی مناطقی را که در دامنه ی سلسله جبال، وکوههای پر پیچ وخم این ناحیه واقع شده در بر می گیرد.
یک نکته ی جالب:
نکته ی جالب توجه اینکه: اگر ما بخواهیم همانگونه که درباره ی موقعیت جغرافیائی شهرستان مذهبی (قم) توضیح دادیم حدود جغرافیایی منطقه ی (بلاد جبل) را نیز از زبان جغرافی دانهای قدیم وعصر حاضر بازگو کنیم، خواهیم دید که در هر کجا که از حدود بلاد جبل ونام شهرهای این منطقه سخن به میان آمده است از قزوین وسرزمین دیلم نیز سخن رفته است.
وجالبتر اینکه: عین گفته های جغرافی دانها دقیقا در روایات اسلامی مورد تأیید قرار گرفته وحتی شخص رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) نیز شهر قزوین را جزء سرزمین دیلم قلمداد فرموده است.
در این زمینه در حدیثی از آن بزرگوار نقل شده که فرموده:
(رحم الله اخوانی بقزوین، ثلاثا قالوا: یا رسول الله! وما قزوین؟ قال: قزوین أرض من أرض الدیلم، هی الیوم فی ید الدیلم، وستفتح علی أمتی وتکون رباطا لطوائف من أمتی)(445).
(خداوند برادران مرا در قزوین رحمت کند- واین سخن را سه بار تکرار فرمود- عرضه داشتند: یا رسول الله قزوین چیست؟ فرمود: قزوین زمینی است از سرزمین دیلم که امروز در دست دیلمیان است ولکن در آینده به دست امت من گشوده می شود وآنجا پایگاه ارتباط برای گروههایی از امتم خواهد بود).
از این حدیث استفاده می شود که کشور اسلامی ایران قبل از ظهور پایگاه ایجاد ارتباط برای گروههایی از نیروهای رزمنده ی اسلامی ومخالفین سفیانی خواهد بود. وشیعیان از برخی نقاط جهان با ایرانیان متحد خواهند گردید وتمام پرچمهایی که از نقاط مختلفه ی شرق به اهتزاز در خواهد آمد همه وهمه با هم یکدست ویکصدا خواهند گردید ومحل اجتماع همه ی آنها کشور اسلامی ایران خواهد بود.
وشاید بتوان گفت: اینکه در بعضی از روایات آمده است که: (خروج سفیانی ویمانی وخراسانی در یکسال ویکماه ویکروز خواهد بود)(446)، ودر روایت مربوط به سید حسنی آمده است که در میان لشکریان حسنی گروهی از زیدیه باشند)(447) ودر روایت دیگری آمده است که (در این میان که سپاهیان سفیانی در کوفه مشغول کشت وکشتار ظالمانه ی خود هستند سپاهیان یمانی وخراسانی مانند دو اسب مسابقه می دهند وهمه ی آنها را نابود می سازند وحتی گزارشگری را از آنها باقی نمی گذارند)(448) دلیل قاطعی بر اثبات این مدعا باشد.
به هر حال با توجه به این مسأله که (قزوین) از سوئی طبق عقیده ی جغرافی دانها جزء (بلاد جبل) واز سوئی طبق حدیث رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) جزء قلمرو سرزمین (دیلم) می باشد، واز طرف دیگر، در اکثر روایاتی که موضوع قیام دینی ایرانیان قبل از ظهور مطرح شده از غالب شهرهای مهم ومعروفی که در طول سلسله جبال منطقه ی نامبرده قرار گرفته سخن رفته است. چنین به نظر می رسد که: هدف رسول اسلام (صلی الله علیه وآله) از ذکر نام قزوین واینکه فرموده است،: (مردی از قزوین قیام خواهد کرد که نامش نام پیغمبری است)، اشاره به همان نام رهبر (زمینه سازان)، وتعیین جهت جغرافیایی منطقه ی قیام آن ابرمرد آزاده در آینده تاریخ از سرزمین ایران اسلامی بوده است.
زیرا: قزوین، علاوه بر موقعیت خاص جغرافیایی ومشخصات اقلیمی از دیرباز در شمار یکی از مهمترین ونامدارترین شهرهای مرکزی ایران به حساب می آمده، که بخصوص در اوائل اسلام رونقی به سزا داشته واز اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده است.
وبسیار جالب است که امام صادق (علیه السلام) نیز در روایت مفصلی که پیرامون خروج سید حسنی با (مفضل بن عمر) سخن گفته است- وما هم آن روایت را با همه ی طول وتفصیل از چندین منبع معتبر در بخش سوم نقل نمودیم- حدود جغرافیایی منطقه ی نهضت مقدس سید حسنی را در ایران، همین منطقه ی نامبرده، یعنی: نواحی (قزوین) و(طالقان) و(دیلم) معرفی نموده، وبا یک جمله ی کوتاه با عبارت: (ثم یخرج الحسنی الفتی الصبیح الذی یخرج من نحو الدیلم وقزوین)، به همه ی مناطق نامبرده اشاره فرموده است.
خلاصه مطلب آنکه، با این شرح وبسط مفصلی که در مورد (قزوین) بعمل آوردیم اگر کسی بخواهد انکار کند وبگوید: قزوین وطالقان ودیلم وگیلان جزء خاک ایران محسوب نمی شود بلکه خود یک ناحیه ی مستقل وجداگانه ای است نهایت بی خردی است.
یک تذکر:
در اینجا لازم است متذکر شویم که نویسنده کتاب (مهدی منتظر) نیز، پس از آنکه روایاتی را درباره ی نهضت (سید حسنی) آورده، واحادیث مربوط به (سید حسنی) و(خراسانی) را مورد ارزیابی قرار داده است در پایان سخنش چنین می گوید:
(پس از این حدیث) یعنی: (حدیث مربوط به سید حسنی) ظاهر می شود که او از همان نواحی (دیلم) است، زیرا که دعوت او در میان (دیالمه) است. اما از چه شهری واز کجا معلوم نیست، بنابراین ممکن است، این حدیث از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که فرمود: مردی از قزوین خروج می کند که اسم او اسم پیغمبری باشد، اشاره به او، یعنی: اشاره به نام سید حسنی باشد(449).
2- مرحوم علامه ی مجلسی -علیه الرحمه-، در کتاب (بحار الانوار) به نقل از کتاب (غیبت نعمانی) درباره ی پاره ای از علائم قیام حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- حدیثی را از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است که چون متضمن حوادثی عجیب، وشگفت آور، وپیروزی ایرانیان وشکست دشمن در جنگ با آنها است ودر ضمن به رهبری مردی از ایرانیان که همنام با پیغمبری است اشاره دارد همه ی آن حدیث را برای مزید اطلاع خوانندگان نقل می کنیم.
سخنان امیر مؤمنان با عمرو بن سعد أشهلی
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) قیام نمی کند تا اینکه چشم دنیا از حدقه بیرون آید (یعنی اوضاعش پریشان گشته وآشوب وفتنه همه جا را فرا گیرد) وسرخی مخصوصی در آسمان پدیدار گردد، وآن اشکهای حاملان عرش است که بر مردم روی زمین می گریند.
وقائم (علیه السلام) قیام نمی کند تا اینکه در بین مردم جمعیتی پیدا شوند که از دین بهره ای ندارند، آنها کسانی هستند که مردم را به جنگ با فرزندم دعوت می کنند وگروهی هستند پست فطرت که از دین ومواهب الهی بی نصیبند بر اشرار مسلطند وبرای جباران فتنه انگیزند وبرای حکمرانان مرگ آفرین اینان در سواد کوفه (یعنی: در عراق) آشکار می گردند.
(یقدمهم رجل أسود اللون والقلب رث الدین، لا خلاق له، مهجن زنیم، عتل تداولته أیدی العواهر من الأمهات، من شر نسل لا سقاها الله المطر فی سنة اظهار غیبة المتغیب من ولدی صاحب الرایة الحمراء والعلم الأخضر).
سرکرده ی آنها مردی است سیاه چهره وسیاه دل، بی دین، بی اصل ونسب، پست فطرت، از نظر حق افتاده وستمگری بی نظیر وجفاکار وبدخوی که در دامن مادرانی بدکار ونابکار وزناکار بزرگ شده واز بدترین نسلها پدید آمده، خداوند باران رحمتش را از ایشان باز دارد. در سال غیبت کبرای فرزند غایبم ظاهر شود(450). صاحب پرچم سرخ وعلم سبز است.
وه! که عجب روزی است برای نومیدان آن روز میان دو شهر (انبار) و(هیت)(451) آن روز، روز مصیبت بزرگ برای (اکراد) ومردم پست نهادی است که به هلاکت می رسند. روز ویرانی کاخ فرعونها، وجایگاه ستمگران وپناهگاه فرمانروایان ظالم است روزی است که مادر شهرها وهم ردیف شهر عاد (یا شهر ننگ) که سر منشأ همه ی بدبختیها ومفاسد است ویران می شود، وای عمر بن سعد به پروردگار علی سوگند که آن شهر بغداد است.
ای لعنت خدا بر گنه کاران بنی امیه وبنی عباس، آن مردمان خیانت پیشه ای که پاکان از فرزندان مرا می کشند وحق مرا درباره ی آنها ملاحظه نمی کنند ودر کارهایی که نسبت به حریم من روا می دارند از خدا نمی ترسند. همانا روزی در انتظار بنی عباس است بسیار سخت وطاقت فرسا که در آن روز همچون زن باردار به وقت زائیدن فریاد برآورند وناله سر دهند.
وای، بر پیروان فرزندان عباس از جنگی که در فاصله ی (نهاوند) و(دینور) روی می دهد وآن جنگ، جنگ فقراء وتهیدستان شیعه علی است که به پیش آهنگی مردی از (همدان) که نام او نام پیغمبری است صورت خواهد گرفت.
او دارای اندامی معتدل، واخلاقی نیکو، ورنگی با طراوت، است که صدای ترس آوری دارد (فی صوته ضجاج) ودر بعضی از نسخه ها است که: له فی صوته ضحک یعنی: در وقت سخن گفتن بر لب تبسم دارد، ومژگانهایش دراز ویا انبوه وگردنش بلند یا پهن، ومیان دندانهای پیشینش از هم باز وجداست هنگامی که بر مرکب سوار شود مانند ماه شب چهاردهی است که در تاریکی بدرخشد، ودر نسخه ی دیگری است که مانند شب چهاردهی است که از زیر ابر درآمده باشد.
لشکریان او بهترین جمعیتهایی هستند که با دلی پاک، به دین خدا پناه برده وبه خدا گرویده وبه آن دین، به خدا تقرب جسته اند، آن دلاوران قهرمانانی از عرب هستند که در آن روز با کراهت به جنگ می پیوندند(452) وخود را به آن جنگ سخت وشکننده می رسانند وبا دشمنان می جنگند وشکست وگریز، برای دشمنان آنهاست که جز درماندگی وبدبختی راهی ندارند وآن روز برای دشمن روز مصیبت وبیچارگی است(453).
این حدیث شریف که نمونه ای از اخبار غیبیه ی امیر مؤمنان (علیه السلام) است بیانگر وقوع برخی از حوادث ناگوار در طول سالهای نزدیک به ظهور حضرت ولی عصر -ارواحنا له الفداء- ونشانگر تجدید دولت بنی العباس، قبل از قیام حضرت مهدی (علیه السلام) در (بغداد) است.
نمونه ای از علائم قیام حضرت قائم
در این حدیث، امیر المؤمنین (علیه السلام) به نمونه ای از علائم قیام حضرت قائم (علیه السلام) که عبارت از پیدایش دو گروه متفاوت در دو سرزمین مختلف که یکی عراق، ودیگری ایران می باشد، اشاره فرموده است که اگر هوشمند اهل دلی پیدا شود وآنچه را که آن حضرت درباره ی این دو گروه متخاصم بیان فرموده مورد مطالعه قرار دهد، وبه دقت در فرمایشات درربار حضرت تأمل کند نیازی به توضیح ندارد. اما در عین حال برای اینکه خواننده ی عزیز به کنه گفتار امیر المؤمنین (علیه السلام) پی برده وبه واقعیت پیشگوئیهای آن حضرت در مورد یکی از علائم قریب قیام (قائم حق) واقف وآگاه گردد، ما نیز به نوبه ی خود به طور خلاصه، به برخی از نکات برجسته ی حدیث مزبور اشاره می کنیم، وسایر مندرجات آن را همانگونه که هست به دست افکار خواننده ی محترم می سپاریم وقضاوت را به خود او واگذار نموده ومی گذریم.
پیدایش دو گروه مختلف قبل از ظهور
همانگونه که در ابتدا حدیث ملاحظه فرمودید، نخست مولای متقیان امیر مؤمنان (علیه السلام) به برخی از علائم قیام حضرت مهدی (علیه السلام) اشاره نموده وسپس به پیدایش دو گروه مختلف، در دو سرزمین جداگانه که از نظر فکر واندیشه با هم تباین کلی دارند خبر داده است.
گروه اول، کسانی هستند که در (سواد کوفه) یعنی: در عراق پیدا می شوند وسرکرده ی آنها مردی سیاه چهره وسیاه دل وبی دین وناپاک است که در دامن مادرانی بدکار وزناکار بزرگ شده واز بدترین نسلهاست ومردم را به جنگ یکی از فرزندان امیر المؤمنین (علیه السلام) (که البته نام او در حدیث مذکور با صراحت ذکر نشده) دعوت می کند واو با اتباع ویاران وپیروان خود، وحزب ودار ودسته اش (چنانکه حدیث می گوید) برای جباران زمین فتنه انگیزند وآلت دست بیگانگان ودست نشانده ی اجانب می باشند که تمام فتنه ها وآشوبها وجنگ وخونریزیها وفشارهائی که از طرف بیگانگان بر امت مسلمان تحمیل می شود به وسیله ی این گروه انجام می پذیرد.
وگروه دوم: کسانی هستند که در ایران پیدا می شوند، واینان مردمانی مؤمن متدین وخداپرستند که به دین ومذهب پناه برده واجبارا به جنگ کشیده می شوند وبزرگشان هم مردی است که: (نام او نام پیغمبری) است واین جمعیت به تعبیر امیر المؤمنین (علیه السلام) فقراء وتهیدستان شیعه ی علی (علیه السلام) می باشند که با عزمی راسخ، ودلی سرشار از عشق وعلاقه ی به (الله) ولی با کراهت وعدم تمایل به جنگ با اعتماد به نفس وقلبی مملو از ایمان مردانه می جنگند ودر این جنگ پیروز می شوند، ورسوائی وشکست از آن دشمنان آنهاست.با این توضیح، با توجه به اینکه حضرت امیر (علیه السلام) در ابتداء حدیث، پیدایش این دو گروه را از علائم قیام (قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله)) دانسته است جای شک نیست که کسی با خود خیال کند وبگوید: این حدیث، واینگونه وقایع وحوادث، مربوط به دوران حکومت جائرانه ی (بنی العباس) وانقراض سلطنت آنهاست، چه آنکه: اولا- حوادث گذشته، ورویدادهایی که در زمان خلافت بنی العباس ودوران انقراض خلافت آنان روی داده است مطابق روایات وارده ی از معصومین (علیهم السلام) از علائم ظهور است نه از علائم قیام وحال آنکه در این حدیث می بینیم: امیر المؤمنین (علیهم السلام) فرموده است: (قائم (علیه السلام) قیام نمی کند تا اینکه چشم دنیا شکافته شده واوضاعش پریشان وآشفته گردد، وگروهی که از دین وایمان بهره ای ندارند در سرزمین (عراق) پیدا شوند).
وثانیا- از این مطلب که بگذریم (چنانکه در بخش اول کتاب گفتیم) در بسیاری از اخبار اهل بیت (علیهم السلام) که در مورد قیام حضرت مهدی (علیه السلام) آمده است روایاتی وجود دارد که دولت بنی العباس پس از انقراض، بار دیگر تجدید می شود وآنها بوسیله ی (هاشمی خراسانی) و(سفیانی) نیست ونابود می گردند. واینک برای اثبات این مطلب به سه حدیث که در این زمینه آمده است اشاره می کنیم.
1- جابر گوید: حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود: در پایان حکومت بنی عباس خود را حفظ کنید (ویا متوقع فرج باشید) زیرا بنی عباس شیعیان ما را خواهند گزید، در پایان حکومت آنها علامتهائی هست که از شعله های آتش گدازنده تر است(454).
2- علی بن ابی حمزه گوید: در فاصله ی بین مکه ومدینه، رفیق راه موسی بن جعفر (علیه السلام) بودم، روزی که به من فرمود: ای علی بن حمزه! اگر همه آسمانها وزمین بر بنی عباس خروج کنند، زمین از خون همه ی آنها سیراب می شود، تا اینکه (سفیانی) خروج کند من به حضرتش عرض کردم: آقای من کار سفیانی از حتمیات است؟ فرمود: آری، سپس اندکی سر بزیر افکند وآنگاه سر برداشت وفرمود: حکومت بنی عباس (همه اش) حیله ونیرنگ است. آنچنان از میان می رود تا آنجا که می گویند چیزی از آن باقی نمانده است، وسپس نوسازی می شود تا آنجا گفته می شود چیزی بر آن نگذشته است(455).
3- حسن بن جهم می گوید: به حضرت امام رضا (علیه السلام)، عرض کردم خداوند حال شما را به صلاح گردان د، آنان می گویند: ((یعنی مخالفین) سفیانی در حالی قیام می کند که بساط سلطنت بنی عباس برچیده شده باشد حضرت فرمود: آنها دروغ می گویند (سفیانی) در حالی قیام می کند که هنوز سلطنت (بنی عباس) پابرجاست)(456).
تذکر:
ظاهرا مقصود از (بنی عباس) در اینگونه احادیث حکومتهای جور ودولتهای جابر وستمکاری است که در (عراق) وبغداد حکومت می کنند وبر جان ومال ونوامیس مردم مسلمان عراق تسلط دارند واحتمال هم می رود چنانکه سابقا گفتیم سفیانی متعدد باشد ویا آنکه در واقع مقصود حدیث از نوسازی حکومت بنی العباس، همان تجدید دولت آنها در عراق وبغداد بوده، وبا خروج سفیانی وحمله ی به بغداد وهجوم خراسانی به (عراق) این طایفه، نابود گردند.
یک نکته ی مهم:
در اینجا نکته ای درباره ی نام فرمانروای (ایرانیان) به نظر می رسد که تذکر آن لازم است وآن نکته این است که: عبارت متن عربی حدیث در کتاب (بحار الانوار) تألیف مرحوم علامه ی مجلسی (ره) در جلد 52 صفحه ی 227-226 طبع جدید، که در سال 1398 هجری قمری بچاپ رسیده چنین است (یقدمهم رجل من همدان، اسمه (علی) اسم النبی (صلی الله علیه وآله)).
یعنی: بزرگشان مردی است از (همدان) همنام با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که در این صورت مفهوم این جمله، این می شود که: نام فرمانروای (ایرانیان) که رهبری جنگ را به عهده دارد وسپاهیان را از (ایران) علیه دشمن، هدایت می کند، نامش، نام پیغمبر اسلام است در صورتی که چنین نیست.
زیرا: آنچه از بیشتر روایات وارده، درباره ی رهبر نهضت وقائد عظیم انقلابی این کشور مستفاد می شود این است که: نام او نام پیغمبری است. وگویا مصحح کتاب (بحار الانوار) چون در این روایت به کلمه ی (النبی) برخورد نموده اند، گمان کرده اند که مراد از جمله ی (اسمه علی اسم النبی) یعنی: نام او همنام با پیغمبر است، مقصود، نام پیغمبر اسلام است، ولذا در کنار کلمه ی (النبی) یک کلمه ی (ص) گذارده اند. در حالی که شواهدی در دست است که نشان می دهند در نسخه های چاپی قدیم کتاب (بحار) گویا کلمه ی (ص) وجود نداشته است. دلیل این گفتار آن است که: درکتاب (بشارة الاسلام) تألیف مرحوم کاظمی که در حدود 69 سال پیش نوشته شده وحدیث مذکور را بتمامه، از کتاب (بحار الانوار) نقل نموده، تنها به ذکر جمله ی (اسمه علی اسم النبی) اکتفا نموده ودر کنار کلمه ی (النبی) کلمه ی (ص) که منظور از آن (صلی الله علیه وآله) باشد، وجود ندارد(457).
مؤید دیگر:
ضمنا ناگفته نماند که عین حدیث سابق الذکر را، دانشمند محترم جناب ثقه ی المحدثین، آقای شیخ ذبیح الله محلاتی در کتاب (اخبار غیبیه) یا (کشف المغیبات) که در سال 1335 هجری شمسی به چاپ رسیده است در صفحه ی 254 از کتاب (بحار الانوار) بطور خلاصه نقل نموده وعبارت عربی حدیث را درباره ی فرمانروای، (ایرانیان) اینگونه به فارسی ترجمه نموده است.
(بزرگشان مردی است از اهل همدان، مستوی الخلقه خوش خلق، رنگش تر وتازه، مژگانش بسیار، گردنش پهن، مویش کم، بیخ دندانش از هم جدا، چون سوار شود به بدری ماند که از زیر ابر دیده شود، (نامش نام پیغمبری است) منعوت وموصوف، لشکرش جمعی باشند بهترین جماعات در تصدیق دین خدا وخضوع وخشوع، بر دشمنان ظفر یابند وآنها را هلاک نمایند)(458).
بنابراین اگر ما بخواهیم فاصله ی زمانی بین این ترجمه وچاپ جدید (بحار الانوار) را بدقت ارزیابی کنیم، درست در حدود 21 سال فاصله خواهد بود واز اینجا فهمیده می شود که در چاپهای قدیم وقبلی (بحار الانوار) که با دقت وبررسی علامه ی مجلسی -علیه الرحمه- وغور ونکته سنجیهای وی در اخبار وآثار اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) وبا در دست داشتن نسخه های کتابهای متعدد وگوناگون صورت گرفته است، در کنار کلمه ی (النبی) (صلی الله علیه وآله) وجود نداشته است.
وبهمین لحاظ هم بوده است که صاحب کتاب (اخبار غیبیه) همانگونه که ملاحظه فرمودید: اسمه (علی) اسم النبی را که در نسخه ی قدیم بحار بوده است بعنوان (نامش، نام پیغمبری است) ترجمه نموده اند.
اما افراد دیگری که حدیث مورد بحث را به مناسبتی در کتابهای خود آورده ویا احیانا برخی از کتب حدیث را ترجمه کرده اند، از این نکته ی بسیار دقیق ومهم، غفلت ورزیده وبدون توجه (البته بدون اینکه کوچکترین مسامحه وقصوری در ترجمه ی حدیث روا داشته باشند) جمله ی، اسمه علی اسم النبی را اینگونه ترجمه کرده اند که نام وی، نام پیغمبر است.
وظاهرا علت اینگونه ترجمه ها، اختلاف الفاظ روایات در کتابها بوده است. ولذا برخی از نویسندگان جمله ی عربی (اسمه علی اسم النبی) را به این صورت ترجمه کرده اند که: (بزرگشان مردی است از اهل همدان، اسم وی با اسم پیغمبر (صلی الله علیه وآله)) وخیلی سهل وآسان بدون اینکه تحقیقی در این باره انجام دهند از این مطلب مهم وپر اهمیت گذشته اند.
ولی بهرحال، ظاهرا حقیقت همان است که ما گفتیم وجمله ی (اسمه علی اسم النبی) در نسخه های پیشین (بحار) بدون ذکر کلمه ی (ص) بوده است، واز اینرو به نظر قاصر نویسنده ی این سطور، ترجمه دانشمند محترم آقای محلاتی است از هر جهت قابل تقدیر واز همه ترجمه های دیگر بهتر وصحیح تر وعمیقتر است زیرا:
اولا- همانگونه که قبلا اشاره کردیم، روایت ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) دلالت دارد که سید بزرگواری پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)، حکومت می کند ومردم را متوجه تقوا وپرهیزکاری می نماید.
وثانیا- جمله ی: اسمه علی اسم النبی، ظاهرا اشاره به نام همان سید است. ولذاست که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده است: لشکرش بهترین جمعیتهایی هستند که بدین خدا متدین گشته وبه آن تقرب جسته اند.
وثالثا- اینکه: هیچ مانعی ندارد که سید مزبور، اصالتا از موقعی که آباء واجداد گرامش به ایران آمده اند از همدان وپرورش یافته ی آن محیط بوده ویا اینکه ارتش وسپاه ولشکر را از همان منطقه تجهیز کرده وانقلابیون را از همان غرب کشور برای جنگ با دشمن اعزام کند.
وجالب اینکه: آنچه در حدیث آمده است، یقدمهم رجل من همدان است یعنی: آن کس که جنگجویان متدین وتهیدستان شیعه ی علی (علیه السلام) را در جنگ رهبری می نماید از این منطقه آنها را به جنگ با دشمن گسیل می دارد نه اینکه اهل همدان باشد وبطوری که ملاحظه فرمودید کلمه ی (اهل) در روایت نیامده است بلکه آنچه در روایت ذکر شده عبارت (رجل من همدان) است. واین عبارت ابهام دارد. ومعلوم نیست که آیا او اهل همدان است یا اینکه جنگ وسپاهیان را از انجا هدایت می کند.
ولی از جمله ی دیگر حدیث، که حضرت فرموده است: (وای بر پیروان فرزندان عباس از جنگی که در فاصله ی بین نهاوند ودینور، روی می دهد) چنین استفاده می شود که سرکوبی نهائی دشمن از منطقه ی غرب کشور صورت خواهد گرفت. والبته خداوند داناتر وآگاه تر است.
بهر صورت، نتیجه ای که از مجموع گفتار گذشته به دست می آید این است که: آن کس که در این جنگ پیروز وغالب، وبرنده وفاتح است، ودشمنان ایران ومتجاوزان به کشور را نیست ونابود می کند وآنان را بروز سیاه می نشاند، هر کس که باشد مطابق تحقیقاتی که به عمل آمد نامش نام پیغمبری است. ومردی است بسیار شجاع، نیرومند با ایمان، ثابت قدم جلیل القدر، رفیع المنزله وسابقه دار که در بین مردم شهرت ومحبوبیت فراوان دارد، وهمه ی اینها نکات مثبتی است که ازکلمه ی (یقدمهم) یعنی: آنها را رهبری می کند استفاده می شود.
چه آنکه کلمه ی (قدم) که (یقدم) فعل مضارع از آن مشتق شده است گاهی به معنی (سابقه) است چنانکه گفته می شود (لفلان قدم فی الاسلام، او قدم فی الحرب) یعنی فلان کس در اسلام یا در جنگ سابقه دارد.
وگاهی بمعنی مقام ومنزلت است، چنانکه در آیه ی شریفه: ﴿وبشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم﴾(459) یعنی: وبشارت ده کسانی را که ایمان آورده اند که در نزد پروردگار خود منزلتی صادقانه دارند، همین معنا مراد است. ومقصود از (قدم صدق) مقام ارجمند واقعی، وپاداش حقیقی است.
وگاهی هم به معنای (پیشوا) ورهبر است. چنانکه در روایات متعددی که در تفاسیر شیعه وسنی در ذیل آیه ی شریفه ی (وبشر الذین آمنوا) وارده شده، وقدم صدق را به شخص پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) ویا ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام) تفسیر نموده، ومؤید همین معنا است(460).
کوتاه سخن آنکه، اگر ما بخواهیم واقعیات را بپذیریم، ودر صدد بهانه جوئی واشکال تراشی نباشیم، وبا حقایق مسلم، عناد ولجاجت نداشته باشیم وبه دنبال تضعیف این روایت یا رد آن حدیث نباشیم وراه را بر خود نبندیم، مسلم است که جمله ی (اسمه علی اسم النبی) در حدیث فوق الذکر اشاره به نام یک شخصیت بزرگ سیاسی اجتماعی ودینی است که او رهبری تهیدستان شیعه ی علی (علیه السلام) را به عهده دارد ودر نتیجه، دشمن را به شکست می کشاند وجز خواری وسرشکستگی چیزی برای آنان باقی نمی گذارد.
البته ناگفته نماند که جمله ی: (اسمه علی اسم النبی) که در متن عربی حدیث آمده، ومعنای آن این است که: (نامش نام پیغمبری است، ویا اینکه: نامش همنام با پیامبر (صلی الله علیه وآله) است)، اندکی ابهام دارد.
پس اگر عبارت اول درست باشد، ظاهرش آن است که آن جمله به نام ونشان (سید حسینی) نخستین رهبر زمینه ساز، اشاره دارد. واگر عبارت دوم صحیح باشد معنایش آن است که جمله ی مزبور، به نام (سید حسنی) یعنی همان سید حسنی معروف، ویا نام واقعی فرمانده سپاه او که (شعیب بن صالح) خوانده می شود، اشاره دارد. زیرا چنانکه از بعضی روایات استفاده می شود نام (سید حسنی) ویا نام فرمانده سپاه او (محمد) می باشد. والعلم عند الله.
رهبر نهضت سید حسینی است
ما قبلا وعده دادیم که از نظر اخبار واحادیث اسلامی ثابت خواهیم کرد که رهبر نهضت ایرانیان وقائد دولت زمینه سازان حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) (سید حسینی) واز اولاد سرور آزادگان جهان حضرت حسین بن علی (علیهما السلام) است.
اینک موقع آن رسیده است که به وعده خود وفا نموده وروایاتی که درباره ی (حسینی) بودن آن سید بزرگوار وانقلابی کم نظیر رسیده است متذکر گردیم، تا صدق سخنان گذشته ما بر خواننده عزیز معلوم شده وبه روشنی دریابیم که نخستین قیام کننده ای که در روایات آمده است از سرزمین شرق وخراسان: یعنی از ایران، برمی خیزد وبا قیام اسلامی خود جهان را متزلزل ودنیا را دچار ترس ووحشت، وسیاستمداران عالم را در حیرت وسردرگمی فرو می برد در حقیقت (سید حسینی) واز ذریه ی سالار شهیدان حضرت حسین بن علی (علیهما السلام) است وما در این باره سخنی بگزاف نگفته ایم.
اکنون برای تحقیق این مطلب به نقل، وبررسی آن روایات می پردازیم.
1- مرحوم علامه ی مجلسی (ره) در کتاب نفیس (بحار الانوار) در یک حدیث طولانی (یعنی: حدیث معراج) که ما قسمتی از آن را در اینجا می آوریم، از ابن عباس واو از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایتی را بدین صورت آورده است:
(پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: خداوند عالم جزء حوادثی وعلائمی که درباره ی ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) در شب معراج به من اعلام نموده این بود که فرمود:
یا محمد! از جمله ی عطاهائی که بتو مرحمت فرموده ایم آن است که: یازده مهدی وامام را که از دودمان تو واز نسل فاطمه (علیها السلام) دختر تو می باشند بیرون می آوریم وآخر آنها کسی است که (عیسی بن مریم) (علیه السلام) پشت سر او نماز می گزارد، او زمین را پر از عدل وداد می کند چنانکه پر از ظلم وستم شده باشد. من بوسیله ی او مردم را از سراشیبی سقوط نجات می دهم وبه شاهراه هدایت راهنمایی می کنم وکوران وبیماران را شفا خواهم داد.
عرض کردم: الهی اینها که فرمودی در چه وقت ظاهر می شود؟
خطاب رسید یا محمد! این در وقتی است که علم ودانش از میان مردم برداشته شود وجهل ونادانی آشکار گردد وقاریان قرآن بسیار وعلم وعمل اندک، وقتل وکشتار فراوان، وفقهای هدایت پیشه کم، وفقهای ضلالت کیش وخیانتکار زیاد وشعرا فراوان گردند، وامت تو قبرستانهای خود را مسجد کنند وقرآنها را زینت داده وطلا کاری ورنگ آمیزی کنند، ومساجد را نقاشی نمایند وظلم وفساد بسیار شود وکارهای زشت وناپسند آشکار گردد وامت تو را به ارتکاب کارهای ناپسند وناستوده دستور دهند وآنان را از انجام کارهای خوب ونیک باز دارند وفرمانروایان کافر، وسران آنها بی دین وزناکار، وفاجر، ودستیاران آنها ستمگر، وصاحب نظران ومشاوران آنها فاسق باشند.
یا محمد! در آن موقع سه خسف (یعنی فرورفتگی) در زمین روی خواهد داد یکی در سمت (مشرق) ویکی در سمت (مغرب) ویکی در (جزیرةالعرب) وشهر بصره به دست شخصی از دودمان تو که اتباع ویاران او (زنجی باشند) خراب وویران گردد.
(وخروج رجل من ولد الحسین بن علی (علیهما السلام)) واز جمله ی آن علائم این است که: (مردی از اولاد امام حسین (علیه السلام) (یعنی: سید حسینی) پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) قیام وانقلاب خواهد نمود)(461).
در این حدیث شریف بطوری که ملاحظه می فرمائید، خداوند عالم با تمام صراحت به قیام مردی از دودمان حسین بن علی (علیهما السلام) خبر داده ونهضت وانقلاب او را از جمله ی علائم ظهور وقیام قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) ونشانه ی نزدیکی انقلاب جهانی حضرت ولی عصر -ارواحنا له الفداء- دانسته وجای شک وتردید برای طالبان حق باقی نگذارده است.
با این توضیح واصل روایت، همه چیز روشن وآشکار است ولی در عین حال، ممکن است خواننده ی عزیز به ما اشکال کند وبگوید: کسانی که در طول غیبت امام زمان (علیه السلام) از نسل امام حسین (علیه السلام) قیام کرده اند فراوانند، ومعلوم نیست که منظور از این حدیث از قیام مردی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) کدامیک از سادات (حسینی) بوده است.
البته جواب این پرسش بسیار واضح وآشکار است ونیازی به توضیح ندارد، زیرا بطوری که ملاحظه نمودید خبر دهنده خدا، ومستمع وشنونده رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می باشد وپر واضح است که وقتی خداوند عالم از نهضت کسی خبر می دهد او یک شخص عادی نیست وقیامش را نیز خرد وکوچک نباید شمرد، وهم چنین مسلم است که چنین قیام وانقلابی با سایر قیامهائی که در گذشته روی داده ویا در گوشه وکنار جهان اتفاق می افتد امتیاز وتفاوت بسیار دارد، چه آنکه هر انسان عاقلی بخوبی درک می کند که آن قیام وانقلابی که خدا ورسولش از آن خبر می دهند قهرا باید نظیر قیام پیامبران ومردان بزرگ الهی بوده، وآن چنان عظیم ووسیع وبزرگ باشد که همه ی جهان هستی را فرا گرفته ووضع دنیا مادی واوضاع عالم را دگرگون ساخته وهمه ی جهانیان را از خواب غفلت وخرگوشی بیدار نماید.
در هر صورت تردیدی نیست که وجود وماهیت چنین انقلابی غیر از سایر انقلابها است ودر یک محدوده ی خاص محصور نمی شود بلکه انقلابی عظیم، وپرآوازه، پر سر وصدا وجهانگیر است واین چیزی است که عقل واندیشه ی هر انسان عاقلی بدان گواهی می دهد ونیاز به استدلال ندارد.
حدیث معراج به روایتی دیگر
در کتاب (نور الانوار) فارسی که در سال 1301 هجری در زمان ناصر الدین شاه قاجار به چاپ رسیده است، حدیث معراج رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را اینگونه آورده است:
یا محمد! در آن وقت سه خسف می شود یکی در سمت مشرق، ویکی در طرف مغرب، ویکی در جزیرةالعرب (ومراد از او فرو رفتن زمین با اهل او به زمین است، یا فرو بردن زمین اهل خود را به زمین می باشد) وخراب شدن بصره است به دست یکی از ذریه تو که اتباع او (زنجی) باشند (وخروج مردی است از اولاد حسین بن علی (علیهما السلام) که بیرون می آید وادعاها می کند که موجب فتنه ی عالم خواهد بود)(462).
بطوری که ملاحظه می فرمائید: قسمت آخر این حدیث: با اینکه همان حدیث ابن عباس است، با حدیثی که مرحوم علامه ی مجلسی -اعلی الله مقامه- در کتاب (بحار) آورده متفاوت است. واز این حدیث یعنی: حدیث کتاب (نور الانوار) چنین برمی آید که: صاحب کتاب نور الانوار، مآخذ ومدارکی در دست داشته است که آن مدارک ومآخذ در اختیار علامه ی مجلسی - علیه الرحمه - نبوده است زیرا در حدیث کتاب (بحار) تنها به خروج مردی که از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است اشاره شده در حالی که در کتاب (نور الانوار) علاوه بر (حسینی) بودن آن سید انقلابی به خواسته ها وعلت قیام آن سید نیز فی الجمله اشاره شده است.
2- یوسف بن یحیای شافعی در کتاب (عقد الدرر) در موضوع (زمینه سازان حکومت جهانی مهدی (علیه السلام)) حدیثی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) بدین صورت نقل کرده است:
(عن علی (علیه السلام) قال: یخرج رجل قبل المهدی (علیه السلام) من أهل بیته بالمشرق (وفی نسخة بأهل المشرق) یحمل السیف علی عاتقه ثمانیة أشهر- وقیل ثمانیة عشر شهرا- یقتل ویمثل ویتوجه الی بیت المقدس فلا یبلغه (أحد) حتی یموت)(463).
علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) مردی از خاندان آن حضرت در مشرق زمین (ودر نسخه ای با کمک مردم مشرق) قیام می کند ومدت هشت ماه- وگفته شده هیجده ماه - شمشیر را به روی دوش می گذارد، وگروهی را می کشد واز گروهی انتقام می گیرد، وسپس متوجه بیت المقدس می شود وتا بمیرد هیچکس به مقام ومرتبه ی او نمی رسد.
آنچه از این حدیث استفاده می شود این است که: آن شخصی که از طرف مشرق زمین قیام می کند وقیام او پیشاپیش ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است سید وهاشمی واز خاندان خود آن حضرت (یعنی: سیدی حسینی است) والبته نا گفته پیداست وتردیدی نیست که حجت قائم -عجل الله تعالی فرجه- از نسل امام حسین (علیه السلام) واز ذریه ی پاک آن حضرت است، وبنابراین کسی هم که از خاندان خود آن حضرت باشد منسوب به حسین بن علی (علیهما السلام) ودر نتیجه: (سید حسینی) خواهد بود. تحقیقی پیرامون حدیث:
این حدیث را علی متقی هندی هم در کتاب (البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان) در باب چهارم حدیث چهارم، چاپ تهران صفحه ی 103 ذکر نموده وبجای هشت ماه - هیجده ماه- نوشته ودر آخر آن چنین آورده است (فلا یبلغه حتی یموت) یعنی: سپس متوجه بیت المقدس می شود وپیش از آنکه به آنجا برسد می میرد، ودر این میان کلمه ی (احد) که تمامیت معنای حدیث، بآن بستگی دارد، در نقل ایشان دیده نمی شود، در صورتی که اگر کلمه ی (احد) در حدیث وجود داشته باشد معنای آن، همان چیزی است که ما در ترجمه ی خود راجع به حدیث مذکور آوردیم.
از علی متقی هندی که بگذریم، جلال الدین سیوطی نیز که این حدیث را در کتاب (الحاوی للفتاوی)(464) از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است، باز هم کلمه ی (احد) در نقل ایشان هم وجود ندارد.
در کتاب (بشارة الاسلام) هم که مرحوم کاظمی روایت مذکور را از (ابن حجر) نقل کرده است باز هم کلمه ی (احد) در روایت دیده نمی شود(465).
وعجیب این است که: با اینکه همه ی این نقلها به (حسینی) بودن آن سید انقلابی دلالت می کند، هیچیک از نویسندگان این کتابها هیچگونه توضیحی پیرامون حدیث مذکور نداده اند در حالی که بدون تردید برای همه ی آنها مشخص بوده است که این سید حسینی، همان سیدی است که از مشرق قیام می کند.
بهر حال: نبودن کلمه ی (احد) در متن حدیث مزبور که با نبودن آن تغییر عمده ای در معنای حدیث حاصل می شود از سه حال، خارج نیست.
یا اینکه کلمه ی (احد) سهوا از قلم علی متقی هندی وجلال الدین سیوطی، وابن حجر افتاده است، ویا اینکه نسخه هایی که این آقایان حدیث مذکور را از روی آن نقل کرده اند به همین صورت بوده است، ویا اینکه خدای نخواسته اعمال غرض نموده ومرض بر آنها مستولی شده وکلمه ی (احد) را متعمدا از متن حدیث ساقط کرده اند، وخدا به حقیقت حال داناتر است.
در هر صورت، مرحوم سید بن طاووس -علیه الرحمه- که این حدیث را در قسمت اول کتابش، بنام (الملاحم والفتن) در باب 132 بصورت مفصل تری آورده است پس از نقل اصل حدیث، چنین می گوید: من این حدیث را اینگونه یافتم ولی به نظر من صحیح نیست.
حدیث یخرج رجل قبل المهدی
در اینجا لازم است نخست حدیث دیگری را که در رابطه با حدیث مورد بحث است بیاوریم وسپس آن حدیث مورد نظر را نقل کنیم، تا با مقایسه ی این دو حدیث نتیجه مطلوب حاصل می گردد.
در مورد حدیثی که در ارتباط با حدیث مورد بحث می باشد، مرحوم سید طاووس - علیه الرحمه- روایتی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) بدین صورت نقل کرده است.
(زر بن حبیش می گوید: از علی (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: خداوند فتنه ها را بوسیله ی مردی از ما خانواده فرو می نشاند، که او آنها را (یعنی: مردم آن زمان را) خوار وذلیل می نماید، او جز شمشیر چیزی به آنها نمی دهد، ومدت هشت ماه شمشیر خود را بدوش گذارده (از آنها) می کشد، تا اینکه کار بجائی می رسد که مردم می گویند: بخدا قسم این مرد از فرزندان فاطمه (علیها السلام) نیست، اگر او از فرزندان فاطمه (علیها السلام) بود بما رحم می کرد، او کار (بنی عباس) و(بنی امیه) را ساخته وآنها را خلاص می کند)(466).
این حدیث شریف گرچه با حضرت مهدی (علیه السلام) قابل انطباق است ولی بطوری که ملاحظه خواهید نمود برخی از پژوهشگران وصاحب نظران، مانند مؤلف کتاب (الاشاعه) وبرخی دیگر معتقدند که این حدیث درباره ی خروج آن مرد هاشمی ای است که پیش از ظهور حضرت ولی عصر (علیه السلام) قیام می کند، وپیوسته در جنگ ونبرد است تا زمانی که حضور حضرت مهدی (علیه السلام) شرفیاب شده وتسلیم حضرت گردد.
واما در مورد حدیث مورد بحث: مرحوم سید بن طاووس آن را بدین گونه آورده است:
(هیثم بن عبد الرحمان می گوید: آن کسی که از علی (علیه السلام) شنیده بود برای من نقل کرد که: موقعی که سفیانی لشکری بسوی حضرت مهدی (علیه السلام) فرستاد وزمین (بیداء) آنها را در خود فرو برد واین خبر به اهل شام رسید به فرمانروای خود می گویند: مهدی (علیه السلام) ظاهر شده وخروج کرده وتو باید با او بیعت کنی واز او اطاعت نمائی وگرنه تو را می کشیم، فرمانروای شام بیعت خود را برای آن حضرت می فرستد، بعد از آن مهدی (علیه السلام) سیر می کند تا داخل بیت المقدس می شود وخزینه ها در اختیار آن حضرت قرار می گیرد وعرب وعجم، واهل (حرب) (که شاید مقصود طایفه ی بنی امیه، ویا فتنه جویان وجنگ افروزان باشند) وروم (که ظاهرا مقصود از آن یهود می باشد) وغیر از آنها بدون جنگ وخونریزی مطیع آن حضرت می شوند، تا اینکه در (قسطنطنیه) ونواحی آن مسجدهایی بنا می کند.
وپیش از ظهور حضرت مردی از اهل بیت او با همیاری وکمک مردم مشرق خروج نموده ومدت هشت ماه شمشیر را بر دوش گرفته وعده ای را می کشد واز برخی دیگر انتقام می گیرد، ومتوجه بیت المقدس می شود وقبل از اینکه به بیت المقدس برسد می میرد)(467).
سید بن طاووس -علیه الرحمه- پس از نقل این حدیث می گوید: من این حدیث را اینگونه یافتم ولی بنظر من صحیح نیست.
مؤلف گوید: از اظهار نظر مرحوم سید طاووس چنین فهمیده می شود که هم قسمت اول حدیث، وهم قسمت آخر آن، در نظر ایشان مورد شک وتردید است وواقع مطلب هم همان است که ایشان فرموده اند:
چه آنکه نگارنده نیز تا مدتها در این اندیشه بود که اگر مقصود این حدیث، از: (قیام کننده ای که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) قیام می کند) همان سیدی باشد که بعنوان (سید حسنی) شهرت پیدا کرده ومشهور شده است، که او مطابق بسیاری از روایات وبلکه صریح برخی از روایات است که تسلیم کننده ی پرچم فتح وپیروزی وحکومت اسلامی به امام زمان (علیه السلام) است. پس چگونه این حدیث می گوید: او متوجه بیت المقدس می شود ولی به آن نمی رسد. پیوسته در این اندیشه بودم تا اینکه هنگام بررسی احادیث مربوط به زمینه سازان دولت مهدی (علیه السلام) دیدم آقای دکتر- (عبد الفتاح محمد الحلو) محقق کتاب (عقد الدرر) در پاورقی متعلق به حدیث مذکور، در آن کتاب نوشته است (فی، ب: زیادة: احد).
یعنی: هنگام مقابله ی کتاب (عقد الدرر) با نسخه های خطی آن در وقت تصحیح کتاب دیدم که در نسخه ی خطی (ب) کلمه ی (احد) زیادی آمده است. وگویا ایشان چنین پنداشته است که چون این کلمه در نسخه های خطی دیگری وجود ندارد پس این کلمه زائد است. در حالی که چنین نیست واین کلمه قطعا جزء حدیث است.
وعجیب است که: این محقق دانشمند، کلمه ی (احد) را در حدیث مزبور زیادی دانسته در حالی که خود ایشان در مقدمه ی کتاب (عقد الدرر) با تعبیری که در مورد مقابله ی این کتاب با سایر نسخه های خطی آن بکار برده است می گوید: (نسخه ی (ب) بهترین ونیکوترین نسخه های خطی است که مورد استفاده وبهره برداری قرار گرفته است)(468).
به هر حال، به نظر نگارنده اگر عبارت آخر حدیث مذکور (فلا یبلغه احد حتی یموت) یعنی: (تا بمیرد هیچکس به مقام ومرتبه ی او نمی رسد) درست باشد، منظور از آن سید همان سید حسنی مشهور است که بعد از ظهور با امام (علیه السلام) در کوفه بیت می نماید.
واگر عبارت (فلا یبلغه حتی یموت) یعنی: (قبل از آنکه به بیت المقدس برسد می میرد) درست باشد، ظاهرا- والله أعلم- منظور از او صاحب اصلی انقلاب وقیام کننده ی در خراسان یعنی همان سید حسینی مورد بحث است.
اما حدیث (زر بن حبیش) از امیر مؤمنان (علیه السلام) که در آن آمده است: (- آن مرد هاشمی - کار بنی امیه وبنی عباس را ساخته وآنها را خلاص می کند) اگر منظور از او شخص حضرت قائم (علیه السلام) نباشد، بدون تردید می توان گفت که مقصود همان سید حسنی خراسانی است.
واما اینکه مرحوم سید بن طاووس -علیه الرحمه- پس از نقل حدیث مزبور فرموده است: من این حدیث را اینگونه یافتم ولی به نظر من صحیح نیست این هم یک مطلب حقی است که تردیدی در آن وجود ندارد، زیرا همانگونه که توضیح دادیم، آنچه مرحوم سید از سایر أخبار دیگر فهمیده، این بوده است که سید حسنی ویا هاشمی خراسانی طبق اخبار وارده تسلیم کننده پرچم فتح وپیروزی به امام زمان (علیه السلام) است، پس چگونه است که این حدیث می گوید: او می میرد وبه مهدی نمی رسد، از اینرو فرموده است که من این حدیث را اینگونه یافتم وبه نظر من صحیح نیست.
3- باز هم، یوسف بن یحیای شافعی در موضوع (زمینه سازان حکومت جهانی مهدی) روایتی را از عبد الله بن عمرو (که ظاهرا عبد الله عمروعاص است) بدین صورت نقل کرده است:
(عن عبد الله بن عمرو قال: (یخرج رجل من ولد الحسین (علیه السلام) من قبل المشرق، ولو استقبلته الجبال هدمها واتخذ فیها طرقا)
(از عبد الله بن عمرو، روایت شده که: مردی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) از جانب مشرق قیام می کند، که اگر کوهها با او روبرو شوند، آنها را خراب کرده ودر میان آنها برای خود راه درست می کند).
از این حدیث نیز مانند حدیث سابق استفاده می شود که قیام کننده ی از مشرق (سید) واز نسل امام حسین (علیه السلام) وبالاخره سید حسینی است.
بنابراین، نتیجه ای که از سه حدیث مذکور وهم چنین احادیثی که قبلا در این زمینه آورده ایم، بدست می آید این است که:
آن قیام کننده ی شرق، وآن مرد عظیم انقلابی، وآن شخصیت کم نظیری که برای آزادی قدس عزیز متوجه بیت المقدس می شود وبه آن نمی رسد، وآن انسان مجاهد نستوهی که اگر با کوهها روبرو شود آنها را خراب می کند ودر میان آنها برای خود راه وجاده درست می کند وآن سیدی که پیش از ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- ظاهر می شود وزمینه ی حکومت جهانی آن منتظر موعود را فراهم می آورد (سید حسینی) واز نوادگان سالار شهیدان وسرور آزادمردان جهان حضرت حسین بن علی (علیهما السلام) است.
واز ظاهر عبارات سه حدیث مذکور، وبخصوص ظاهر عبارت اخیر کتاب (نور الانوار) که می گوید: از جمله ی علائم ظهور: (خروج مردی است از اولاد امام حسین (علیه السلام) که بیرون می آید وادعاها می کند که موجب فتنه عالم خواهد بود). چنین استفاده می شود که: این سید حسینی همان نخستین رهبر انقلابی ایرانیان است که زبانزد خاص وعام است وهمه ی مردم مسلمان جهان کم وبیش با نام او آشنایی دارند، زیرا:
اولا - کلیه ی صفات وخصوصیاتی که در تمام روایات بحث آمده است با او منطبق می شود، واوست که در ایران قیام می کند ومردانه دامن همت می بندد، وبه انقلابی بس عظیم وبزرگ دست می زند، ومردم را بسوی حق دعوت می نماید، وبا سپاهیان متجاوز عراق می جنگد وآنها را از ایران بیرون می افکند وهم اوست که انقلاب بی مانندش بازتاب گسترده ای در سرتاسر جهان هستی وزندگی مادی انسانها پیدا می کند، وهمواره در جهت خلاف دولتهای استعمارگر شرق وغرب قدم برمی دارد وکلیه ی مسلمانان جهان را بسوی حق، وبکار بستن تعلیمات اسلامی وفرامین نجات بخش آسمانی قرآن کریم وآئین محمدی (صلی الله علیه وآله) فرامی خواند، ودامهای خطرناکی را که استعمارگران برای به اسارت کشیدن ملتها ودولتهای مسلمان منطقه وکشورهای عربی خاورمیانه گسترده اند، به آنان گوشزد می نماید، وبار کارشکنیها ومخالفتهای مخالفین، وسرسپردگان دولتهای کشورهای عربی واستعماری از داخل وخارج مواجه می گردد.
وثانیا- هموست، که چون انقلاب اسلامی وی در ایران به پیروزی رسید وبرنامه های اصلاحی خود را در داخل کشور آغاز نمود وبه این اقدام شجاعانه وفداکارانه ودر عین حال ضد استعماری دست یازید، وتلاش پیگیر خود را برای تجدید هماهنگی ویکپارچگی مسلمانان واتفاق واتحاد آنان آغاز نمود، آن چنان قلدرها وقدرت طلبها وزورگوها را به هیجان می آورد وناراحت می کند که استعمارگران واستعمار زدگان واستثمار کنندگان واستحمار شوندگان عموما با کمال گستاخی وبی شرمی بخیال خام خود برای سقوط رژیم اسلامی وی وبرگرداندن وضع سابق، به هر دری می زنند وبهر وسیله ای متوسل می شوند وهر حیله ونیرنگی را بکار می بندند تا آنجا که کار را به جنگ وخونریزی وآدم کشی وویرانگری می کشانند وجنگی ناخواسته وخانمانسوز را بر او تحمیل می نمایند.
نتیجه:
با توجه به تمام مطالبی که تا اینجا در رابطه با رهبری نهضت، وحدود جغرافیائی منطقه ی قیام، ونظریات دانشمندان درباره ی (هاشمی خراسانی) وهم چنین نقش اعتقادی ومذهبی وتبلیغی شهر مقدس قم در آستانه ی ظهور آوردیم، این معنا به خوبی روشن می شود که حرکت انقلابی ایرانیان برای زمینه سازی حکومت جهانی مهدی (علیه السلام) بسان یک حرکت زنجیره ای است که در مرحله ی اول، توسط سید بزرگواری از دودمان اهل بیت (علیهم السلام)، ودر آخرین مرحله به وسیله ی سید دیگری به عنوان (هاشمی خراسانی) ویا (سید حسنی) صورت خواهد گرفت که وی آخرین شخصیتی است که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) در ایران حکومت کرده ویا معاصر با آخرین فردی است که در آن زمان، فرمانروای ایرانیان خواهد بود.
بنابراین، سید خراسانی شخصیتی است که اندکی پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) به عنوان رهبر سیاسی در بین ایرانیان ظاهر خواهد شد واز جمله ی یاران صدیق وفداکار حضرتش خواهد بود وزمینه ی ظهور وحکومت آن حضرت را فراهم خواهد آورد ودر نهضت ظهور مقدسش شرکت خواهد جست وپرچم حکومت اسلامی خویش را به دست توانای حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد سپرد.
واینک برای اینکه با ویژگیها وخصوصیات نهضت این سید بزرگوار ونقش رهبری او در دوران ظهور آشنا شویم، پس از توضیح کوتاهی که در مورد نخستین مرحله ی قیام زمینه سازان خواهیم آورد، به برخی از روایاتی که درباره ی خروج او از مشرق وسرزمین خراسان رسیده است، اشاره می کنیم.
قیام هاشمی خراسانی ونقش او در دوران ظهور
بر اساس روایات بسیار زیادی که در منابع معتبر شیعه وسنی در مورد ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) آمده است، تردیدی نیست که انقلاب وحرکت ظهور آن بزرگوار بعد از فراهم شدن مقدمات وآمادگیهای منطقه ای وجهانی از مکه ی معظمه آغاز می شود.
وطبق بیان روایات، در سطح جهانی، نبردی سخت بین رومیان (یعنی: غربیها) وبین ترکان ویا هواداران آنها که ظاهرا روسها باشد به وجود می آید که سرانجام به جنگ جهانی منجر می گردد.
اما در سطح منطقه، دو حکومت هوادار آن حضرت در سرزمین ایران ویمن تشکیل خواهد شد که یاران ایرانی حضرتش - صاحبان پرچمهای سیاه - مدتی قبل از ظهور، حکومت اسلامی خویش را بنیاد نهاده ودرگیر جنگی طولانی می شوند که سرانجام- طبق بعضی از روایات ونظریه ی برخی از دانشمندان - در آن پیروز می گردند(469).
وآنگاه بعد از مدتی که زمان آن در روایات مشخص نشده است، اندکی پیش از ظهور آن بزرگوار، در بین ایرانیان دو شخصیت انقلابی با عنوان: سید خراسانی، رهبر سیاسی، وشعیب بن صالح، فرماندهی نظامی او، ظاهر شده وایرانیان تحت رهبری این دو تن، نقش مهمی را در حرکت ظهور آن حضرت ایفاء خواهند نمود.
بنابراین، براساس روایات وارده، حکومت زمینه سازان ایرانی به دو مرحله ی مشخص تقسیم می شود: مرحله ی اول، آغاز نضهت آنان به وسیله ی مردی از شهر مقدس (قم) خواهد بود که قیام بی سابقه ی وی سرآغاز امر ظهور مهدی (علیه السلام) است، چه آنکه روایات شریفه گویای این مطلب است که (آغاز نهضت آن حضرت از ناحیه ی مشرق زمین است)(470).
همچنین از برخی روایات وشواهد وقرائن موجود در منابع شیعه وسنی، چنین استفاده می شود که مدتی قبل از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) وپیش از خروج خراسانی، مردی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام)، در ایران قیام می کند وپرچم هدایت را از سرزمین شرق وخراسان به اهتزاز درمی آورد ورژیم 2500 ساله ی پادشاهی را سرنگون می سازد، وایران را از شر ابرقدرتها نجات می دهد، وحکومتی بر اساس آرمانهای اسلامی تشکیل می دهد، وبه طور طبیعی زمینه ی حکومت واحد جهانی اسلام وظهور حضرت مهدی (علیه السلام) را فراهم می آورد ودر دوران حکومت چند ساله ی خویش درگیر جنگی نابرابر می شود....
وگرچه روایاتی که در مورد حرکت انقلابی این سید بزرگوار در کتب روائی شیعه وسنی وارد شده، تا اندازه ای محدود ومختصر، ومتأسفانه عبارات والفاظ برخی از آنها که از منابع اهل سنت نقل شده است، مضطرب، ومشوش واشتباه برانگیز است که بر خروج سه انقلابی ایرانی که پیش از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) در صحنه ی سیاست ایران ظاهر می شوند، دلالت می کند، ولی با این همه از مجموع آنها خروج سیدی بزرگوار از نوادگان اهل بیت (علیهم السلام) که پیشاپیش ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) در ایران قیام خواهد نمود وقیام او یکی از نشانه های بارز ظهور خواهد بود، به خوبی استفاده می شود.
به هرحال، جریان خروج، وقیام پر جوش وخروش این سید بزرگ انقلابی که به تفصیل بعد از نقل حدیث هفتم در همین بحث در آینده ی نزدیک خواهد آمد، چنین است که:
وی بر اثر مشاهده ی ظلم وستم فرمانروایان ظالم وخلافکاریهایی که بر خلاف مصالح مسلمین در ایران انجام می شود به انقلابی عظیم ووسیع وگسترده وهمه جانبه دست می زند وسرانجام بر اثر مقاومت واستقامتی که از خود نشان می دهد، با کمک ومساعدت جمعی از مردم مؤمن ومتدین ایران به پیروزی می رسد وزمام امور کشور را به دست می گیرد.
وچون هدفی عالی دارد ومقصدش ترویج دین وترقی اسلام است ابرقدرتها وطاغوت صفتها وجبارمسلکان از پیروزی وانقلاب اسلامی وی احساس خطر می کنند واز چهار گوشه ی جهان همه ی تبلیغات تبلیغ چیان استعمار علیه وی متمرکز می گردد.
ولی وقتی که دیدند تبلیغات سوء آنان همه نقش برآب می شود، حکام خود فروخته ی بغداد را به جنگ با او وادار می کنند تا مگر بدین وسیله بتوانند از انقلاب اسلامی وی جلوگیری نمایند، واو نیز مردانه وارد میدان می شود ومی جنگد ومبارزه می کند تا اینکه سرانجام پس از چند سال جنگ ومبارزه ودفاع از حریم کشور اسلامی خویش، دعوت حق را لبیک می گوید واز دنیا می رود(471).
آنچه تا بدینجا گفته شد، خلاصه ای بود از مرحله ی اول حکومت زمینه سازان در ایران، طبق برداشتی که از مجموع روایات وشواهد وقرائن در این باره می توان داشت(472).
واما مرحله ی دوم، ظاهر شدن دو شخصیت موعود به عنوان سید خراسانی، رهبر سیاسی، وشعیب بن صالح فرمانده نظامی اوست که در بسیاری از روایات از این دو شخصیت با همین اسم وعنوان یاد شده است.
روایات، بیانگر این است که ظاهر شدن خراسانی وشعیب در اثنای جنگ ایرانیان به وقوع می پیوندد، به گونه ای که آنها در اثر طولانی شدن جنگ، سید خراسانی را به عنوان سرپرستی امور اجتماعی وسیاسی خود برمی گزینند، وزمانی که وی رهبری ایرانیان را پذیرفت، با ایجاد وحدت کلمه در صفوف نیروهای مسلح، سردار رشید خود (شعیب بن صالح) را به عنوان فرماندهی کل نیروهای مسلح، تعیین می کند.
آنچه از مجموع روایات استفاده می شود این است که: این دو شخصیت از یاران فداکار حضرت مهدی (علیه السلام) بوده ومقارن ظهور مبارک آن حضرت از ایران ظاهر می شوند ودر نهضت ظهور حضرتش شرکت می جویند ولشکریان متجاوز سفیانی را شکست می دهند وبرای آزادی قدس رهسپار بیت المقدس می شوند.
نکته ی قابل توجه اینکه: در تعدادی از روایات، زمان آخرین مرحله ی زمینه سازی ایرانیان که متصل به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است از هنگام خروج شعیب بن صالح تا زمان ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)، مدت هفتاد ودو ماه تعیین گردیده است.
اما آنچه مشکل به نظر می رسد شناخت مراحل دیگر حکومت زمینه سازان در فاصله ی بین آغاز حکومت آنان به وسیله ی مردی از اهل قم وبین خروج سید خراسانی وشعیب بن صالح است، که این، در حقیقت بخشی نا معلوم از سلسله روایات مربوط به زمینه سازان است. هر چند در برخی از روایات مانند روایت امام باقر (علیه السلام)، اشاره هایی در این زمینه وجود دارد که این فاصله از عمر معمولی یک انسان فراتر نمی رود(473).
به هر حال آنچه از روایات اهل بیت (علیهم السلام) در این باره در منابع ومآخذ شیعه وسنی نقل شده روایات فراوانی است که ما برخی از آنها را در گذشته در موارد متعددی در متن کتاب تقدیم خوانندگان گرامی نمودیم وبرخی از آنها را در اینجا به عنوان نمونه می آوریم، ودر حد امکان به اندازه ی فهم قاصر خود مطالب مبهم آن را توضیح می دهیم، ومسئولیت آنرا به عهده ی راویان وناقلان اخبار می گذاریم، وباز هم تکرار می کنیم که روایاتی که ما در اینجامی آوریم، تنها به یک شخصیت انقلابی معین مربوط نمی شود، بلکه بین سه انقلابی ایرانی مشترک است که هویت یکایک آنها به طور دقیق مشخص نیست وانشاء الله در مباحث آینده ویژگیهای آنان بر همگان روشن خواهد شد.
واکنون با در نظر گرفتن مطالب گذشته، برای اینکه تصویر روشنی از آغاز وانجام قیام زمینه سازان ونقش صاحبان پرچمهای سیاه در دوران ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)، داشته باشیم، به برخی از روایات وارده ی در این موضوع که بطور عموم بر نهضت زمینه سازان ظهور، از سرزمین ایران دلالت دارد، اشاره می کنیم:
ولی پیش از آنکه روایات مربوطه را متذکر گردیم باید توجه داشته باشیم، برای اینکه بتوانیم سخنان پیشوایان معصوم (علیهم السلام) را بطور صحیح درک کنیم لازم است خود را دقیقا قبل از وقوع جریان انقلاب، فرض نموده وقدم به قدم پا به پای سخنان معصومین (علیهم السلام) پیش برویم، ودر نظر داشته باشیم که بیشتر روایاتی که در این باره آمده است بطور سربسته ومختصر، وبرخی هم نوعی صراحت در آنها دیده می شود واینک روایات:
حدیث اول:
در یک حدیث کوتاه ومختصری که درباره ی انقلاب اسلامی (ایرانیان) ورهبر دینی آنان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل شده روایتی بدین صورت آمده است:
(بعث رسول الله (صلی الله علیه وآله) الی عمه العباس والی علی بن أبی طالب (علیه السلام) فأتیاه فی منزل ام سلمه فقال فیما قال: فاذا غیرت سنتی یخرج ناصرهم من أرض یقال لها (خراسان) برایات سود، فلا یلقاهم أحد الا هزموه وغلبوا علی ما فی أیدیهم حتی تقرب رایاتهم بیت المقدس)(474).
پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) کسی را به دنبال عمویش (عباس) وپسرعمویش (علی بن ابی طالب (علیه السلام)) فرستاد، وآنها را خواست. واین دو نفر در منزل ام سلمه به دیدار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمدند. وپیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با آنها گفتگو نمود ودر ضمن سخنانش در حالی که روی سخنش با آن دو نفر بود چنین فرمود:
زمانی که سنت مرا تغییر دادند، یار ویاور این خانواده از سرزمینی که آنرا (خراسان) می نامند با (پرچم های سیاه) قیام خواهد کرد هیچکس در موقع جنگ ونبرد با آنان روبرو نمی شود مگر آنکه آنها او را شکست می دهند، وبر آنچه در دست دشمنانشان قرار دارد (از سلاح وغنائم جنگی ویا حکومت وسلطنت) چیره وغالب می شوند، تا جائی که سرانجام (پرچمهای آنان) یعنی: لشکریان وسپاهیانشان به بیت المقدس نزدیک می شوند).
این حدیث شریف که از پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) نقل شده در حقیقت شرح حال قیام، وبیان اجمالی نهضت گروهی از مردم مؤمن ومتدین وانقلابی ایران زمین، به رهبری مردم مصمم وشکست ناپذیر است که هر کدام از جمله های پر محتوای آن درخور دقت وامعان نظر وبیانگر یک واقعیت تاریخی از رویدادهای سهمگین آینده پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در طول تاریخ وجهان اسلام است که در پیرامون هر یک از آن رویدادهائی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است از دیگر امامان معصوم (علیه السلام) نیز ده ها وصدها حدیث وروایت نقل شده واز مجموع آن نکات بسیار دقیق ومثبتی بدست می آید که ما باندازه ی فهم قاصر واطلاع ناقص خود آنها را توضیح می دهیم.
نکته ی اول اینکه: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در این حدیث فرموده است: (چون سنت مرا تغییر دادند یار ویاور این خانواده از سرزمینی که آن را خراسان می نامند با پرچمهای سیاه قیام خواهد کرد).
آنچه از این جمله استفاده می شود این است که: نخست پس از گذشت سالها از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) ومسلمان شدن ایرانیان، در سرزمین خراسان یعنی ایران، طاغوتیان زمان وزور مداران جهان در یک زمان خاص ودوران بخصوصی، می کوشند تا با سفسطه بازی ودسیسه چینی ومغلطه کاری، ویا با زور وفشار وقلدری به کمک ایادی مرموز ودست نشاندگان مزدور خود در (ایران) قوانین آسمانی قرآن کریم وبرنامه های جاوید وجامع اسلام عزیز را تغییر دهند.
وچون آنان خود را برای تغییر دادن فرامین الهی وسنت پا بر جای محمدی (صلی الله علیه وآله) در این نقطه حساس جهان آماده می کنند ودست بکار می گردند در همان موقع ویا اندکی پس از آن، مردی وارسته ودلسوز وروشن ضمیر، وانسانی مؤمن وبیدار وآگاه وشجاع (که البته در این حدیث بنام ونشان او اشاره ای نشده وبطور سربسته از نهضت او پیشگوئی شده است) از همین سرزمین خراسان، یعنی: از ایران، بپا می خیزد وقیام می کند ودر برابر توطئه گران قد علم می نماید، وفریاد برمی آورد وبا فریاد خود مردم مسلمان ایران وجهان را بیاری دین خدا فرا می خواند، ودر نتیجه کسانی هم دعوتش را اجابت می نمایند ودور او جمع می شوند که شعارهای مخصوص وویژه ای دارند وشعارهایشان هم پرچم های سیاه است(475).
وبالاخره بطور دسته جمعی، برهبری همان مرد دلسوز ووارسته قیام می کنند وپس از مدت زمانی در اثر مقاومت واستقامت وپایداری ومبارزه پی گیر به پیروزی می رسند وسرانجام زمام امور مملکت، وسرنوشت کشور اسلامی خود را به دست می گیرند.
نکته ی دوم این که: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است: (هیچکس در موقع جنگ ونبرد با آنان روبرو نمی شود، جز اینکه شکست می خورد وایرانیان بر آنچه که در دست دشمنانشان قرار دارد غالب می شوند)
آنچه از این جمله فهمیده می شود این است که: چون مردم مسلمان ایران، برهبری همان مرد دلسوز انقلابی به پیروزی رسیدند وزمام امور کشور اسلامی خود را بدست گرفتند طولی نمی کشد که از طرف دشمنان دین وانسانیت جنگی بزرگ وناخواسته بر آنها تحمیل می شود ولی آنان در برابر آن جنگ خانمانسوز وویرانگر نیز مانند زمان پیش از پیروزی مقاومت می کنند واز خود صبر وبردباری نشان می دهند ودر مقابل دشمنان خود سر تعظیم وبندگی فرود نمی آورند وزیر با ذلت نمی روند وسرسختانه می ایستند ومردانه می جنگند ومبارزه می کنند، تا اینکه سرانجام دشمن خوار وزبون وآتش افروز جنگ را به شکست وناکامی می کشانند وبر اموال وغنائم، وساز وبرگ جنگی آنها مسلط می شوند ودشمن را مأیوس وناامید می سازند.
ونکته ی سوم این که: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است: (پرچمهای سیاه به بیت المقدس نزدیک می شوند). واین جمله: نشانگر این واقعیت است که: ایرانیان پس از پیروزی در جنگ به منظور رهایی (قدس) وآزاد ساختن بیت المقدس وسرزمینهای غصب شده ی اسلامی (فلسطین) برای سرکوبی دولت غاصب، وغیرقانونی اسرائیل تجاوزگر، راهی بیت المقدس می شوند تا اینکه خود را بدانجا رسانیده وسرزمینهای غصب شده ی اسلامی را از چنگال دیو ستم وغول استعمار (یعنی دولت تجاوزگر اسرائیل) بیرون آرند. وهمانگونه که مسئله ی جنگ وشکست دشمن، در رأس کار وبرنامه ی انقلابی آنهاست آزادی (قدس) وفتح بیت المقدس نیز یکی از اهداف بزرگ سیاسی آنان می باشد(476).
حدیث دوم:
علی متقی هندی، در کتاب (کنز العمال) درباره ی برخی از حوادثی که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) روی خواهد داد، خطبه ی بسیار مفصلی را از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است که در ضمن آن چنین آمده است:
(ویح لفراخ فراخ آل محمد (صلی الله علیه وآله) من خلیفة جبار عتریف مترف مستخف بخلفی وخلف الخلف، وبالله لقد علمت تأویل الرسالات، وانجاز العدات، وتمام الکلمات، ولیکونن من یخلفنی فی أهل بیتی رجل یأمر الله، قوی یحکم بحکم الله، وذلک بعد زمان مکلح مفضح یشتد فیه البلاء وینقطع فیه الرجاء، ویقبل فیه الرشاء فعند ذلک یبعث الله رجلا من شاطی دجله لأمر حزبه، یحمله الحقد علی سفک الدماء، قد کان فی ستر وغطاء فیقتل قوما وهو علیهم غضبان شدید الحقد حران، فی سنة بخت النصر، یسومهم خسفا ویسقیهم کأسا مصیره سوط عذاب وسیف دمار)(477).
وای بر فرزندان خاندان آل محمد (صلی الله علیه وآله) از پادشاه جبار فریبکار ستمکار اسرافکاری که بر بازماندگان فرزندان من وفرزندان فرزندانم استخفاف می ورزد ودرباره ی آنها ظلم وستم روا می دارد.
بخدای بزرگ سوگند من به آینده ی جهان آگاهم وبه آنچه در آن اتفاق خواهد افتاد اطلاع کامل دارم. (آگاه باشید) بعد از من از میان خاندان من مردی خواهد برخاست که بفرمان خدا دستور دهد وبحکم خداوند حکم نماید واو مرد قوی ونیرومندی است که به دستور خدا عمل می نماید وبعد از زمان بسیار سختی قیام خواهد کرد که مردم از دست ستمکاران در فشار وناراحتی بوده وزشتیها ورسوائیها از هر سو دامنگیرشان گردیده وبلاها وشدائد بدانها روی آورده وامیدها ناامید گشته ورشوه خواری رواج داشته باشد.
در آن هنگام که او برخاست مردی از کنار دجله (بغداد) بدستور حزبش برانگیخته می شود که قبلا در پشت پرده قرار داشته، وگمنام بوده وکسی او را نمی شناخته است، ودشمنی وکینه توزی او را به کشتار وخونریزی (بیگناهان) وادار می سازد، آن مرد خون آشام بکشتار مردمی دست می زند که بر آنها خشمناک وغضبناک وکینه توزی وی نسبت به آنها بسیار شدید است، چه آنکه آنها خواسته ی او را اجابت نمی کنند ودر برابرش تسلیم نمی شوند، واو طبق روش (بخت النصر) شهرهایشان را بر سرشان خراب می کند وجام تلخی به ایشان می چشاند، وسرانجام کار او نیز عذابی دردناک وپایان عمل ناروایش شمشیر هلاکت است.
در این حدیث شریف که قسمتی از یک خطبه ی مفصل می باشد، علی (علیه السلام) با بیانی رسا وشیوا هر چند با اشاره، از قیام مرد آزاده ای که از دودمان پاک علوی است، وپیش از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد آمد، وهم چنین از پیدایش مرد ناپاک وجنایتکاری که در بغداد به فرمان حزبی کافر از جایگاه جباران وستمگران روزگار سر بیرون خواهد نمود، وبیگناهان را به قتل خواهد رسانید وجنایت ووحشیگری را به اوج خود خواهد رسانید، وشهرها را خراب وویران خواهد ساخت، به مقدار کافی سخن گفته وبر اهل عناد وانکار حجت را تمام فرموده است، واگر انسان عاقلی در این اشاره تأمل کند نیازی به توضیح وتصریح نیست چه آنکه: العاقل یکفیه الاشاره.
حدیث سوم:
در ضمن روایاتی که درباره ی قیام سید خراسانی وهدفهای عالی آن مرد بزرگ از پیامبر عالیقدر اسلام روایت شده، روایتی بدینگونه آمده است:
(عن عمرو بن مرة الجهنی قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) لتخرجن من خراسان رایة سوداء، حتی تربط خیولها بهذا الزیتون التی بین بیت لاها وحرستا، قال عمرو قلنا: ما نری بین هاتین زیتونة. قال: (صلی الله علیه وآله) سینصب بینها زیتونة حتی ینزلها تلک الرایة، فتربط خیولها بها)(478).
از عمرو بن مره جهنی، روایت شده که وی گفت: پیغمبر گرامی اسلامی (صلی الله علیه وآله) فرمود: بطور قطع ومسلم پرچم سیاهی، از خراسان خارج خواهد شد تا اینکه وسائط نقلیه (یا مالهای سواری خود را به این درخت زیتونی که جای آن بین زمین بایر شام یا بیت لاها وبین قریه ی (حرستا)(479) است ببندند. عمرو گفت: ما عرض کردیم: یا رسول الله ما درخت زیتونی را در آنجا نمی بینیم؟ فرمود: تا آن موقعی که افراد آن پرچم به آنجا بیایند، آن درخت خواهد روئید).
این حدیث را (نعیم بن حماد) در کتاب (فتن) خود نقل نموده وبه دنبال آن گفته است أبو عبد الله آدم گفته است، این حدیث را عبدالرحمن بن سلمان روایت کرده وگفته است که: اهل دومین پرچم سیاه که بر پرچمهای سیاه اولی خروج می کنند وسائط نقلیه ویا مرکبهای سواری خود را در کنار آن درخت متوقف می سازند.
مؤلف گوید: بدون تردید مراد از این (پرچم) همان پرچم سید خراسانی مشهور است وبنا بگفته ی (نعیم بن حماد) چنانچه این حدیث درست باشد، وجزء وقایع گذشته به حساب نیاید، ومراد از آن (پرچمهای سیاه) هم اهل دومین پرچمهای سیاه باشند، همانگونه که در حدیث پیشین گفتیم (ایرانیان) پس از انقلاب اسلامی وسرکوبی متجاوزین عراقی، وشکست لشکریان سفیانی در کوفه به سرزمین شام نیز قدم خواهند گذاشت وهمانطوری که یکی از هدفهای اصلی آنان در جنگ برای شکست دشمن، ورود بخاک عراق است، بنا با مصالحی که ایجاب می کند یا به جهت ضرورتهای جنگی ویا به خاطر حوادث وپیشامدهائی که برای آنان رخ می دهد به طرف شام نیز خواهند رفت.
واین حرکت بسوی شام نیز ظاهرا بخاطر همان آزادی قدس وفتح بیت المقدس، ویا مبارزه با سفیانی دوم است، وبهر حال جریان حرکت آنان بسوی شام در روایات زیادی آمده است.
ظاهر شدن سید خراسانی وشعیب بن صالح
همانگونه که قبلا (در بخش سوم) در بحث مربوط به سید حسنی اشاره کردیم از بررسی مجموع -روایات بخصوص روایات نسبتا صریحی که در آخر همین بحث خواهیم آورد- معلوم می شود که جناب سید خراسانی غیر از سید حسینی صاحب اصلی انقلاب است وآنگونه که از ظواهر بعضی از اخبار استفاده می شود ظاهرا منظور از او همان سید حسنی معروف است که در روایات اهل سنت به (خراسانی) مشهور گردیده است.
روایاتی که درباره ی خروج او در کتب شیعه وسنی وارد شده فراوان است وگرچه به حتمی بودن خروج او در روایات اشاره ای نشده ولی روایاتی که درباره ی خروج او از شیعه وسنی نقل شده به اندازه ای است که حتی از خروج (یمانی) که از علامات حتمیه است بیشتر وزیادتر است.
واینک به قسمتی از روایات که در این زمینه آمده است توجه فرمائید.
1- صاحب کتاب (عقد الدرر) در حدیثی از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل کرده است که فرمود:
(تخرج من المشرق رایات سود، تقاتل رجلا من ولد أبی سفیان ویؤدون الطاعة للمهدی)(480).
(پرچمهای سیاهی از مشرق زمین به اهتزاز درمی آید که با مردی از اولاد ابو سفیان می جنگد وصاحبان آن پرچمها زمینه ی فرمانبرداری از مهدی (علیه السلام) را فراهم می آورند).
2- در ضمن حدیثی از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل شده است که در وصف لشکریان یمانی وخراسانی فرمود:
(فبینما هم علی ذلک اذ أقبلت خیل الیمانی والخراسانی یستبقان کأنهما فرسا رهان)(481).
(در آن هنگام که لشکریان سفیانی در کوفه مشغول کشت وکشتار ظالمانه ی خود هستند، دو لشکر آزادی بخش یمانی وخراسانی، همانند دو اسب مسابقه وارد می شوند، وبر لشکر سفیانی می تازند وپیروز می گردند)
3- در ضمن حدیث دیگری از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) نقل شده که در وصف سپاه خراسانی فرمود:
(فتخرج رایة هدی من الکوفة، فتلحق ذلک الجیش، فیقتلونهم لا یفلت منهم مخبر، ویستنقذون ما فی أیدیهم من السبی والغنائم)(482).
(در آن هنگام یک پرچم هدایت از کوفه خارج می شود وآن سپاه را دنبال می کنند، وهمه ی آنها را نابود می سازند وحتی گزارشگری را از آنها باقی نمی گذارند وآنچه در دست آنهاست غنیمت می گیرند واسیران را نجات می دهند).
مقصود از پرچم هدایت در این حدیث پرچم جناب سید خراسانی، ومنظور از سپاه، سپاه تجاوزگر سفیانی است که سپاهیان جناب سید خراسانی آنان را دنبال می کنند ونابودشان می سازند.
4- در ضمن حدیث دیگری از امام باقر (علیه السلام) آمده است که در رابطه با خروج خراسانی فرمود:
(خروج السفیانی والیمانی والخراسانی فی سنة واحدة، وفی شهر واحد، وفی یوم واحد، ونظام کنظام الخرز یتبع بعضه بعضا، فیکون البأس من کل وجه، ویل لمن ناواهم)(483).
(سفیانی ویمانی وخراسانی در یکسال ویکماه ویکروز خروج می کنند. خروج آنها چون دانه های گردن بند به دنبال یکدیگر خواهد بود. به هر سو که بنگری ترس ووحشت واضطراب خواهد بود. وای به حال کسی که با آنها درافتد)
5- در ضمن یک حدیث دیگر از امام صادق (علیه السلام) آمده است که در رابطه با خروج خراسانی فرمود:
(خروج الثلاثة: الخراسانی والسفیانی والیمانی فی سنة واحدة، فی شهر واحد، فی یوم واحد)(484).
(سه پرچم در یک سال، یک ماه ویک روز خروج می کنند.
1- خراسانی، 2- سفیانی، 3- یمانی)
6- در یک حدیث دیگر که مرحوم سید بن طاووس آن را در رابطه با لشکرکشی سفیانی به مدینه وقتل وکشتار مردم مدینه بخصوص بنی هاشم از ابوقبیل نقل کرده، چنین آمده است:
(سفیانی لشکری را بسوی مدینه گسیل می دارد وفرمان می دهد تا هر کسی را که از بنی هاشم در آنجا بیابند حتی زنان آبستن را به قتل برسانند واین فرمان به علت آن است که: آن مرد (هاشمی) که از طرف مشرق قیام کرده است بر اصحاب او خروج می نماید وهمه ی آنها را نابود می سازد.
پس سفیانی می گوید: این بلائی که دامن گیر اصحاب من گردید وهمه ی آنها کشته شدند، صورت نگرفته است مگر اینکه از جانب (نبی هاشم) بوده است. پس فرمان می دهد که همه ی آنها را به قتل برسانند، ولشکر سفیانی چنان مردم مدینه را می کشند تا جائی که احدی از مردم در مدینه شناخته نمی شود، ومردم گروه گروه به طرف کوهها وبیابانها وشهر مکه فراری می شوند وحتی زنها نیز از مدینه فرار می کنند.
ولشکریان سفیانی چند روزی در میان آنها شمشیر می کشند وبعد از آن دست از جنایت وخونریزی برمی دارند، ودر بین مردم کسی ظاهر نمی شود مگر آنکه خائف وترسان است تا اینکه حضرت مهدی (علیه السلام) در مکه ظاهر شود وچون آن حضرت در مکه ظهور فرمود، باقی مانده ی بنی هاشم در مکه به دور آن حضرت گرد خواهند آمد)(485).
مقصود از آن مرد هاشمی در حدیث مذکور جناب سید خراسانی است که شعیب بن صالح پرچمدار آن است.
زیرا: مطابق روایات وارده (شعیب بن صالح) قبل از ظهور فرمانده سپاه حسنی مشهور است که با سپاه سفیانی نبردی سخت انجام می دهد وهمه ی آنها را در کوفه تار ومار می سازد وپس از شکست لشکریان سفیانی از طریق عراق بسوی بیت المقدس عزیمت می کند وچون محضر مبارک حضرت بقیة الله -ارواحنا له فداه - شرفیاب گردید با آن حضرت بیعت می نماید واز فرماندهان لشکری آن حضرت می شود.
روایاتی که درباره ی این سرباز فداکار واز جان گذشته از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) رسیده بسیار زیاد وفراوان است که گرچه ما قسمتی از آنها را در موارد متعددی آورده ایم ولی در اینجا نیز برای آشنایی با شخصیت این انسان شجاع وکم نظیر به برخی از آنها اشاره می کنیم.
1- در ضمن حدیثی از امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره ی خروج جناب سید خراسانی وفرمانده سپاه او شعیب بن صالح، چنین آمده است:
(تخرج رایات سود تقاتل السفیانی فیهم شاب من بنی هاشم... وعلی مقدمته رجل من بنی تمیم، یدعی شعیب بن صالح)(486).
(پرچمهای سیاهی به اهتزاز درمی آید که با سفیانی به نبرد برمی خیزند ودر میان آنها جوانی از بنی هاشم هست که پرچمدار او مردی از بنی تمیم است که شعیب بن صالح نامیده می شود)
2- در حدیث دیگری که از عمار یاسر در رابطه با معرفی شعیب بن صالح وارد شده، چنین آمده است:
(اذا بلغ السفیانی الکوفة، وقتل أعوان آل محمد، خرج المهدی، علی لوائه شعیب بن صالح..)(487).
(هنگامی که سپاه سفیانی وارد کوفه شوند ودوستان آل محمد (صلی الله علیه وآله) را بکشند حضرت مهدی (علیه السلام) خروج می کند وشعیب بن صالح پرچمدار او می باشد).
3- در یک حدیث دیگر که در توصیف شعیب بن صالح وشجاعت بی نظیر او در میدان نبرد از سفیانی کلبی نقل شده چنین آمده است:
(غلام حدث السن، خفیف اللحیة أصفر، لو قاتل الجبال لهدها، حتی ینزل ایلیا)(488).
(جوانی است نورس-تازه سن- زرد چهره، کوسه -کم ریش- اگر با کوهها درگیر شود آنها را از بن برمی کند. او همچنان به پیش می تازد تا اینکه وارد سرزمین قدس می شود).
نگارنده گوید: بر اساس این حدیث (شعیب بن صالح) بر هر نیروی مخالفی چیره می گردد وسپاهیان سفیانی را شکست می دهد واز طریق عراق وسوریه رهسپار بیت المقدس می شود وفلسطین را به تصرف خود در می آورد ودر شهر (ایلیا) از شهرهای فلسطین فرود می آید، وپرچم اسلام را بر فراز سرزمین مقدس فلسطین به اهتزاز در می آورد، چه آنکه (بیت المقدس) از جهت اینکه حرم الهی است (ایلیا) نامیده می شود که (ایل) به معنای خداست(489).
به هر حال روایاتی که در مورد خروج سید خراسانی از طرف مشرق ویا از سوی خراسان وارد شده فراوان است وما به همین مقدار بسنده می کنیم: وخوانندگان گرامی را به مجموع روایاتی که در فصول گذشته در این کتاب آورده ایم ارجاع می دهیم. وبه طور خلاصه یادآور می شویم که برخی از پژوهشگران وصاحب نظران مانند مؤلف کتاب (الاشاعه) وبرخی دیگر از دانشمندان که روایات مربوط به علائم ظهور را در کتابهای گرانبهای خود نقل کرده اند، معتقدند که امثال اینگونه احادیث درباره ی خروج آن سیدی است که اندکی پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از مشرق ویا از سرزمین خراسان قیام می کند.
زیرا: طبق روایات وارده اوست که قیامش متصل به ظهور است، واوست که شعیب بن صالح فرمانده سپاهش می باشد، واوست که در دوران زمامداری خود با سپاه سفیانی درگیر می شود، واوست که با بنی عباس وبنی امیه می جنگد، واوست که پیوسته درحال جنگ ونبرد است تا زمانی که حضور حضرت مهدی (علیه السلام) شرفیاب شده وبا آن حضرت بیعت کند وتسلیم گردد(490).
ایرانیان وفتح بیت المقدس
اینک برای آنکه خوانندگان گرامی هم به سرنوشت شوم وذلت باری که طبق وعده ی الهی در انتظار قوم یهود وغده ی سرطانی اسرائیل غاصب است واقف شوند، وهم علت حرکت ایرانیان را به طرف سرزمین شام وبیت المقدس -که در بعضی از اخبار با صراحت، ودر بعضی با کنایه آمده است- به خوبی دریابند، به برخی از روایاتی که در زمینه ی طغیان وسرکشی قوم یهود، وهلاکت ونابودی آنها در (بیت المقدس) وارد شده، اشاره می کنیم.
1 - سرنوشت یهودیان مغرور
ابن کثیر دمشقی در کتاب (نهایة، البدایة والنهایة) درباره ی درگیری مسلمانان با یهود واینکه این درگیری هر روز شدید وشدیدتر خواهد شد تا جائی که به پیروزی مسلمین ونابودی یهود منجر شود، در حدیثی از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل کرده است که فرمود:
(لا تقوم الساعة حتی یقاتل المسلمون الیهود، فیقتلهم المسلمون حتی یختبیء الیهودی من وراء الحجر والشجر، فیقول الحجر والشجر: یا مسلم یا عبد الله! هذا الیهودی من خلفی، فتعال فاقتله، الا الغرقد، فانه شجر الیهود)!(491).
(قیامت بر پا نمی شود مگر آنکه مسلمانان با یهود به مبارزه برخیزند وآنها را بکشند تا جائی که حتی یکنفر یهودی در پشت سنگ یا درختی پنهان شود وآن سنگ یا درخت -به قدرت خدای تعالی به زبان آمده- بگوید: ای مسلمان، ای بنده ی خدا، این که خود را در اینجا پنهان کرده یهودی است، بیا او را بکش، مگر درخت غرقد -که درخت یهود است- واز معرفی یهودی خودداری می کند).
2 - اخراج یهود از سرزمینهای اسلامی
مرحوم علامه ی مجلسی -اعلی الله مقامه- در کتاب (بحار الانوار) در باب رجعت، در این باره که یهود ونصاری از سرزمینهای اسلامی اخراج خواهند شد در حدیثی از امیر مؤمنان (علیه السلام) چنین نقل کرده است:
(عن عبایة الأسدی قال: سمعت أمیر المؤمنین (علیه السلام) وهو متکیء وأنا قائم علیه: لأبنین بمصر منبرا منیرا، ولأنقضن دمشق حجرا حجرا، ولأخرجن الیهود والنصاری من کل کور العرب، ولأسوقن العرب بعصای هذه، قال: قلت له: یا امیر المؤمنین! کأنک تحیی بعد ما تموت؟ فقال: هیهات یا عبایة، ذهبت فی غیر مذهب، یفعله رجل منی)(492).
(عبایه ی اسدی گفت: از امیر المؤمنین (علیه السلام) شنیدم در حالی که تکیه داده بود ومن بالای سر آن حضرت ایستاده بودم فرمود: من در آینده در مصر منبری روشنی بخش بنیان خواهم نهاد، وساختمانهای سنگی دمشق را ویران خواهم نمود، ویهود ونصاری را از سرزمینهای عرب بیرون خواهم راند، وعرب را با این عصای خود-به طرف حق- سوق خواهم داد!!
عبایه گوید: من عرض کردم: یا امیر المؤمنین! گوئی شما خبر می دهید که بعد از مردن بار دیگر زنده می شوید؟ واین کارها را انجام می دهید؟! فرمود: هیهات! ای عبایه تو به راهی دیگر رفتی -مقصود من از این سخنان آنگونه که تو خیال کردی نیست- آنچه را که به تو گفتم مردی که از دودمان من است انجام خواهد داد).
از جمله ی آخر این حدیث که حضرت فرموده است: (این کارها را مردی از دودمان من انجام خواهد داد)، دو مطلب استفاده می شود که شایان توجه است:
اول اینکه: مقصود از این مرد، یکی از سادات حسنی یا حسینی که قبل از ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) قیام می کند، باشد.
ودوم اینکه: مقصود از او شخص امام منتظر (علیه السلام) باشند.
در صورتی که مقصود از این مرد، یکی از سادات حسنی یا حسینی باشد، پس ممکن است این حدیث اشاره به قیام همان سید حسنی خراسانی بوده وقیام او منجر به قیام مردم مصر وبرپائی حکومت اسلامی ودخالت غربیها در امور داخلی این کشور گردیده، وسرانجام بر اثر مداخله ی دولتهای غربی در شئون امت اسلامی، تمام مسلمانان جهان از سراسر دنیا قیام کنند وبه طور دسته جمعی یهود ونصاری را از تمام سرزمینهای اسلامی وبه خصوص از فلسطین وبیت المقدس بیرون برانند، ونفوذ (یهود) وصهیونیست را که عامل سرسپرده ی استعمار است بطور کلی از منطقه ی عربی خاورمیانه قطع کنند.
واما اگر مقصود ازاو شخص امام قائم وحجت منتظر (علیه السلام) باشد، پس امکان دارد که همه ی کارهای مزبور به وسیله ی وجود مقدس آن حضرت بعد از ظهور انجام شود، وآن حضرت با قیام مقدس خود کشور استعمارزده ی مصر را به یک کشور صد در صد اسلامی تبدیل نماید، ویهود ونصاری را از سرزمینهای اسلامی بیرون براند، وعرب را با تازیانه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) که از مواریث ائمه (علیهم السلام) می باشد وبه دست مبارک آن حضرت می رسد تأدیب نماید، وآنها را به پذیرش حق وادار سازد.
3 - صهیونیسم وتشکیل دولتی به نام اسرائیل
نویسنده ی کتاب (عقائد الامامیه) در مورد قیام یهود در خاورمیانه وتشکیل دولتی به نام (اسرائیل) در سرزمین فلسطین، وبالأخره متلاشی شدن حکومت آنان، با شرکت اعراب ومسلمین به کمک یکدیگر، وبه ویژه ارتش نیرومندی که از طریق عراق برای سرکوبی یهود عازم فلسطین می شود وبر روی پرچمهایشان آیه ی شریفه ی: (وأعدوا لهم ما استطعتم من قوة)(493) نقش گردیده است در حدیث بسیار جامع وجالبی از امیر مؤمنان (علیه السلام) چنین نقل کرده است:
(قال امیر المؤمنین (علیه السلام): وستأتی الیهود من الغرب لانشاء دولتهم بفلسطین. قال الناس: یا اباالحسن! أنی تکون العرب؟ أجاب (علیه السلام): أنذاک تکون مفککة القوی، مفککة العری، غیر متکاتفة وغیر مترادفة.
ثم سئل (علیه السلام): أیطول هذا البلاء؟ قال: لا، حتی اذا أطلقت العرب أعنتها ورجعت الیها عوازم أحلامها، عندئذ یفتح علی یدهم فلسطین، وتخرج العرب ظافرة وموحدة، وستأتی النجدة من العراق، کتب علی رایاتها القوة، وتشترک العرب والاسلام کافة لتخلص فلسطین، معرکة وای معرکة فی جل البحر تخوض الناس فی الدماء ویمشی الجریح علی القتیل.
ثم قال (علیه السلام): وستفعل العرب ثلاثا، وفی الرابعة، یعلم الله ما فی نفوسهم من الثبات والایمان، فیرفرف علی رؤسهم النصر. ثم قال: وأیم الله یذبحون ذبح النعاج حتی لا یبقی یهودی فی فلسطین)(494).
(امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود: یهود برای تشکیل دولت خود در فلسطین از غرب -به منطقه ی عربی خاورمیانه- خواهند آمد. عرضه داشتند: یا ابا الحسن پس عربها در آن موقع کجا خواهند بود؟! فرمود: در آن زمان عربها نیروهایشان از هم پاشیده وارتباط آنها از هم گسیخته، ومتحد وهماهنگ نیستند.
از آن حضرت سؤال شد آیا این بلا وگرفتاری طولانی خواهد بود؟ فرمود: نه، تا زمانی که عربها زمام امور خودشان را از نفوذ دیگران رها ساخته وتصمیمهای جدی آنان دوباره تجدید شود آنگاه سرزمین فلسطین به دست آنها فتح خواهد شد، وعربها پیروز ومتحد خواهند گردید ونیروهای کمکی از -طریق- سرزمین عراق به آنان خواهد رسید که بر روی پرچمهایشان نوشته شده: (القوة)(495).
وعربها وسایر مسلمانان همگی مشترکا برای نجات فلسطین قیام خواهند کرد - وبا یهودیان خواهند جنگید- وچه جنگ بسیار سختی که در وقت مقابله ی با یکدیگر در بخش عظیمی از دریا روی خواهد داد که در اثر آن مردمان در خون شناور شده وافراد مجروح بر روی اجساد کشته ها عبور کنند.
آنگاه فرمود: وعربها سه بار با یهود می جنگند، ودر مرحله ی چهارم که خداوند ثبات قدم وایمان وصداقت آنها را دانست همای پیروزی بر سرشان سایه می افکند(496). بعد از آن فرمود: به خدای بزرگ سوگند که یهودیان مانند گوسفند کشته می شوند تا جائی که حتی یکنفر یهودی هم در فلسطین باقی نخواهد ماند).
نگارنده گوید: با توجه به این جمله که امیر المؤمنان (علیه السلام) فرموده است: (وتشترک العرب والاسلام کافة لتخلص فلسطین): (اسلام وعرب مشترکا برای نجات فلسطین قیام خواهند کرد)، مراد از (اسلام) مسلمانان غیر عرب وایرانیان می باشند که در هنگامه ی ظهور به قیادت سید حسنی خراسانی وفرماندهی شعیب بن صالح از طریق عراق وسوریه برای نجات فلسطین بسوی قدس عزیز عزیمت خواهند نمود.
بنابراین بر اساس روایات یاد شده به حسب ظاهر - والله أعلم - شکست کامل دولت غیرقانونی اسرائیل وسقوط رژیم اشغالگر قدس، با نهضت جناب سید خراسانی مربوط، وفتح بیت المقدس با فراهم آمدن زمینه ی ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) وحرکت آن حضرت بسوی قدس عزیز صورت خواهد گرفت انشاء الله.
اینک برای آنکه بهتر بتوانیم جناب سید خراسانی را بشناسیم به نقل روایات دیگری که درباره ی خروج این مرد مقاوم وخستگی ناپذیر از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) رسیده است می پردازیم.
حدیث چهارم:
محمد بن ابراهیم نعمانی، در کتاب نفیس وارزنده ی خود به نام (غیبت نعمانی) از أبو صادق از رواتی ثقه، از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایتی را در موضوع حرکت (خراسانی) بدین صورت نقل کرده است:
(ملک بنی العباس یسر لا عسر فیه، لو اجتمع علیهم الترک والدیلم والسند والهند والبربر والطیلسان لن یزیلوه، ولا یزالون فی غضارة من ملکهم حتی یشذ عنهم موالیهم وأصحاب دولتهم، ویسلط الله علیهم (علجا) یخرج من حیث بدأ ملکهم، لا یمر بمدینة الافتحها، ولا ترفع له رایة الا هدمها، ولا نعمة الا أزالها الویل لمن ناواه فلا یزال کذلک حتی یظفر ویدفع بظفره الی رجل من عترتی یقول بالحق ویعمل به)(497).
سلطنت بنی عباس به سهولت وآسانی بدست می آید ودشواری در کار ایشان نیست (ودر نسخه ی دیگر ویا روایت دیگری است که سلطنت بنی عباس سراسر رنج وزحمت است وآسایش وراحتی در آن وجود ندارد) واگر ترک ودیلم وسند وهند وبربر ومردم (طیلسان)(498) دور هم جمع شوند وبخواهند حکومت آنان را سرنگون سازند نمی توانند.
آنان پیوسته در ناز ونعمت ورفاه وخوشی بسر می برند تا اینکه کارمندان دولتی وپیروان خودشان از آنها جدا گشته ویا کناره گیری کنند وخداوند مردی (علج) (یعنی: انسانی کارساز وقوی ونیرومند وبا تدبیر وبا سیاست) را بر آنها مسلط خواهد نمود که از همانجائی که سلطنت آنها آغاز گردید (یعنی: از طرف خراسان) آشکار گردد. واو (یعنی: خراسانی) به هیچ شهری نمی گذرد مگر آنکه آن را می گشاید وهیچ پرچمی بر ضد او افراشته نمی شود مگر آنکه سرنگونش می سازد، وهیچ نعمتی باقی نمی ماند مگر آنکه نابودش می کند، وهیچ نغمه وصدائی در برابر او بلند نمی شود مگر آنکه خاموشش می نماید. وای بحال کسی که با او، دشمنی کند وبه مبارزه برخیزد، او پیوسته صاحب نیرو وقدرت است تا به پیروزی نهائی برسد، پس از پیروزی زمام امور کشور خود را به دست مردی از خاندان من که حقگو وعامل به حق است (یعنی: حضرت صاحب الامر (علیه السلام)) می سپارد.
صاحب (غیبت نعمانی) پس از آنکه این حدیث شریف را در کتابش آورده است به شرح معنای (علج) پرداخته ومی گوید: ابوعلی گفته است ارباب لغت می گویند که: (علج) دارای چند معنا است که از آن جمله است: علج، به معنای کافر، وعلج به معنای کسی که کمبود در خلقتش باشد، وعلج، به معنای آدم پست فطرت، وعلج به معنای انسان زیرک وسختگیر.
وی سپس می افزاید: که امیر المؤمنین (علیه السلام) به دو نفر عرب که در محضرش بودند فرمود: (انکما تعالجان عن دینکما) شما برای رهائی از دینتان به علاج پرداخته وسختگیری می کنید.
مؤلف گوید: این حدیث، که از مولای متقیان امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره ی خراسانی، ودر هم کوبنده ی سلطنت (بنی عباس) در عراق، روایت شده است، ابتداء آن به حسب ظاهر با (هلاکوخان مغول) قابل انطباق است، ولی آخر آن، با مضامین اول حدیث منافات دارد واز اینرو شایان دقت است وباید برخی از نکات آن که جنبه ی ابهام دارد توضیح داده شود. واینک نکته ها:
نکته ی اول: این که: امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده است:
(چنانچه ترک ودیلم وسند وهند وبربر... بخواهند حکومت بنی العباس را از دستشان بگیرند نمی توانند) واین سخن مولی بسیار دقیق ودر خور توجه است، زیرا:
اگر منظور از حکومت (بنی العباس) (خلافت) وانقراض خلافت آنان باشد، این مطلب از دیدگاه تاریخ ثابت ومسلم است که هر یک از سلاطین ایران از صفاریان، وسامانیان، وآل بویه، ودیالمه، وغزنویان، وسلجوقیان، وخوارزمشاهیان، که قصد برهم زدن حکومت (بنی العباس) را داشتند وحرکت کردند وبرای تسخیر بغداد رفتند نتوانستند حکومت آنها را از دستشان بگیرند، بلکه همگی آنها شکست خورده وناکام برگشتند وهیچیک از آنها به مقصود خود نرسیدند ونتوانستند به آرزوی خود جامه ی عمل بپوشند، تا اینکه نوبت به هلاکوخان مغول رسید، واو به فرمان برادرش (منکوقاآن) نوه ی چنگیزخان مغول به صوابدید مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی، وزیر محقق ودانشمند، وعالم بزرگوار وپرافتخار شیعه برای تسخیر بغداد ونابودی حکومت بنی عباس مأموریت یافت، وسرانجام وی بغداد را فتح کرد و(عبد الله مستعصم) آخرین خلیفه ی عباسی را با ذلت وخواری به قتل رسانید وطومار حکومت وخلافت چندین ساله ی عباسیان را در هم پیچید وبه حیات ننگین آنان خاتمه داد(499).
واگر منظور از انقراض، سلطنت جدید، وحکومت نوسازی شده ی بنی عباس باشد (چنانکه در اخبار زیادی آمده است که پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) بار دیگر حکومت بنی عباس نوسازی می شود وما هم در بخش اول ودوم کتاب کم وبیش به آن اشاره کردیم) که البته از ظاهر حدیث مذکور همین معنا استفاده می شود، حدیث مزبور با خراسانی مورد بحث قابل تطبیق است.
نکته ی دوم این که: امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده است: (تا اینکه کارمندان دولتی وپیروان خودشان از آنها جدا گردند) واین نکته نیز شایان دقت است زیرا: باز هم این فرموده ی امیر المؤمنین (علیه السلام) هم، بر نخستین انقراض دولت بنی العباس تطبیق می شود وهم بر آخرین دولت آنها چه آنکه: نخستین انقراض بوسیله ی (مؤید الدین علقمی قمی) ومکاتبه ی پنهانی او با (تتار) یعنی: مغول صورت گرفت، وانقراض آخرین دولتشان نیز چنانکه در روایات بسیاری آمده است با اختلاف وپراکندگی نیروها وکناره گیری فرمانروایان وهجوم لشکریان خراسانی مورد بحث بداخل خاک عراق صورت خواهد گرفت.
نکته ی سوم: اینکه حضرت فرموده است: (خداوند، مردی علج، یعنی: انسانی کارساز را بر آنان مسلط خواهد نمود که از همانجائی که سلطنت بنی عباس روبراه شده، یعنی: از طرف خراسان می آید) وکلمه ی (علج) کلمه ای است که نیاز به بحث وبررسی وتحقیق دقیق، ومراجعه ی به کتابهای لغت وتوجه به معنای واقعی ولغوی آن دارد، وبدون درک معنای واقعی آن، معنای حقیقی کلمه ی (علج) در حدیث بدست نمی آید، زیرا:
همانگونه که صاحب (غیبت نعمانی) گفته است، این کلمه دارای چندین معناست وارباب لغت برای کلمه ی (علج) معانی متعددی ذکر کرده اند که از آن جمله است: علج، به معنی کافر، وعلج به معنی انسان خشمگین، وعلج به معنی انسان بدخلق، وعلج، به معنی مرد سطبر ونیرومند، وعلج به معنی کفار عجم، وعلج به معنی انسان پست، وعلج به معنی انسان چالاک وچابک وزیرک.
بنابراین به روشنی معلوم نیست که مراد امیر المؤمنین (علیه السلام) از معنای کلمه ی (علج) در حدیث مذکور کدامیک از معانی یاد شده می باشد، وروی این حساب معنای حدیث تا اندازه ای پیچیده وگنگ ومبهم است، ومعلوم نیست که آیا معنای (علج) در اینجا به معنی مردی از کفار عجم است تا اینکه گفته شود او، (هلاکوخان مغول) است،و معلوم نیست که آیا معنای (علج) مرد کارساز وبا تدبیر وبا سیاست است تا اینکه گفته شود وی سومین خراسانی وآخرین نفر آنها وخراسانی مورد بحث است. در هر حال سخن، سخن علی (علیه السلام) است، وسخن او پس از سخن خداوند برترین سخنهاست.
در اینجا در پایان این نکته، لازم است یادآور شویم که علت اینکه صاحب کتاب (غیبت نعمانی) هم به معانی کلمه ی (علج) پرداخته از این جهت بوده است که چون ایشان دیده اند در آخر حدیث آمده است (لا یزال کذلک حتی یظفر ویدفع بظفره الی رجل من عترتی یقول بالحق ویعمل به) یعنی: او پیوسته در حال جنگ ونبرد، وصاحب نیرو وقدرت است تا پیروزی نهایی نصیبش گردد، وپیروزی خود را بدست مردی از خاندان من بسپارد که او حقگو وعامل به حق است) واین معنا با فردی چون (هلاکوخان مغول) سازگار نبوده است از اینرو ایشان کلمه ی (علج) را معنا کرده تا بدین وسیله مشخص کند که این حدیث در رابطه با خروج آخرین خراسانی است واوست که با پیروزیش زمام امور حکومت اسلامی خود را بدست توانای حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف می سپارد، واو یک شخصیت بزرگ سیاسی دینی مذهبی است که ربطی با هلاکوخان مغول ندارد.
ضمنا ناگفته نماند که ابن اثیر جزری نیز در کتاب (النهایه فی غریب الحدیث والاثر) در مورد معنای کلمه ی (علج) گفته است: (العلج، هو الرجل القوی الضخم) یعنی: علج، در لغت به معنی مرد بسیار پرقدرت ونیرومند است، واین معنایی که ابن اثیر برای کلمه ی (علج) آورده است همان معنایی است که ما در ترجمه ی فارسی عبارت حدیث به عنوان (انسان کارساز ونیرومند) معنا کردیم، وبنابراین نیاز به شرح وبسط معنای (علج) وجود ندارد واستشهاد صاحب کتاب (غیبت نعمانی) نیز به روایت امیر مؤمنان (علیه السلام) که وی آن را در مورد آن دو نفر آورده است تقریبا بی مورد وچندان مناسبتی ندارد. نکته چهارم اینکه: حضرت فرموده است (آن مرد (علج) از همانجایی خواهد آمد که از آنجا سلطنت بنی عباس آغاز شده) واین مطلب نیز، هم بر هلاکوخان مغول تطبیق می شود وهم بر خراسانی مورد بحث، زیرا بطوری که می دانیم خروج مغول، وحرکت آنها بسوی بغداد از ناحیه شرق وسمت خراسان صورت گرفته است ونهضت (سومین خراسانی) نیز که زمینه ساز دولت مهدی (علیه السلام) است از همین ناحیه آغاز خواهد شد.
وپنجمین نکته اینکه: حضرت فرموده است: (او پیوسته در حال جنگ ونبرد است تا به پیروزی نهایی برسد وزمام امور حکومت خود را بدست مردی از خاندان من بسپارد) واین نکته، نکته ی بسیار حساس ودقیق وپرمعنایی است که با فردی چون (هلاکوخان مغول) سازگار نیست. زیرا چنانکه می دانیم: اولا- سالیان درازی است که دوران پر هیاهوی هلاکوخان مغول، سردار بی باک ترک سپری گشته وتا هنوز که هنوز است نه از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) اثری ونه از قیام بهجت انگیز آن حضرت خبری بدست آمده است. وثانیا- اینکه: هلاکوخان مغول، چنین لیاقت وشایستگی وبرازندگی نداشته است تا اینکه پرچمدار امام زمان (علیه السلام) وزمینه ساز حکومت جهانی آن حضرت باشد.
بنابراین گرچه ابتداء حدیث با هلاکوخان مغول قابل انطباق است، ولی آخر آن با این احتمال منافات دارد، ونه تنها آخر حدیث با اول آن منافات دارد بلکه، آنچه از آن فهمیده می شود این است که: آن شخصیت مبارزی که زمام امور حکومت خود را به دست حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف می سپارد، از نخستین روزی که در ایران به قدرت می رسد تا زمانی که تسلیم حضرت مهدی (علیه السلام) می گردد، پیوسته در گیرودار جنگ ونبرد، وگرفتار فتنه وآشوب تیره وتار داخلی وجنگهای ممتد ومتعدد وطولانی است واز این لحاظ است که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید: (لا یزال کذلک حتی یظفر) او پیوسته چنین است تا پیروزی نهائی نصیبش گردد.
والبته بعید هم نیست که قسمت اول حدیث مربوط به هلاکوخان مغول بوده وقسمت آخر آن در ارتباط با (سومین خراسانی) که سیدی هاشمی است، باشد. وراوی حدیث عباراتی را از وسط ساقط نموده ویا مطالبی از آن را فراموش کرده باشد، ویا اینکه قسمتهائی از حدیث در هنگام استنساخ، از قلم نویسندگان، ونسخه برداران حدیث، افتاده باشد.
ودر هر حال دور هم نیست که تمامی حدیث در ارتباط با نهضت مقدس همین خراسانی مورد بحث بوده، وربطی به ماجرای قیام (هلاکو) نداشته باشد، زیرا همانگونه که سابقا اشاره نمودیم، بطوریکه از بسیاری از اخبار استفاده می شود، حکومت (بنی العباس) پس از انقراض نخستین، بار دیگر تجدید می شود، وگرچه افرادشان شناخته نمی شود وکسی آنها را به نام ونشان، به عنوان فرزندان (عباس) نمی شناسد، ولی حکومت آنها تا آمدن امام زمان (علیه السلام) همچنان ادامه دارد.
وبطوری که از برخی روایات برمی آید (همانگونه که در بخش اول در مورد سفیانی اول، تذکر دادیم) حکومتشان هم در عراق خواهد بود، وآن قیام کننده ای که از سرزمین شرق وخراسان قیام می کند، هم، با آنان یعنی: هم با بنی العباس، وهم با سفیانی، که از نسل ابو سفیان است می جنگد وبخواست خدا ویاری او هر دو را شکست می دهد، وما قبلا در این باره توضیح داده ایم ودیگر بار مسائل مربوط به بنی العباس را در اینجا تکرار نمی کنیم.
حدیث پنجم:
یوسف بن یحیای شافعی، در کتاب (عقد الدرر) پیرامون حرکت نابخردانه ی سفیانی، که ظاهرا مقصود همان سفیانی مشهور است روایتی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) بدین صورت آورده است:
(عن أبی رومان عن علی (علیه السلام) قال: یلتقی السفیانی، ذا الرایات السود، فیهم، شاب من بنی هاشم، فی کفه الیسری خال، وعلی مقدمته رجل من بنی تمیم یقال له شعیب بن صالح، بباب اصطخر، فتکون بینهم ملحمة عظیمة، وتظهر الرایات السود، وتهرب خیل السفیانی، فعند ذلک یتمنی الناس المهدی (علیه السلام) ویطلبونه)(500).
ابی رومان از: علی (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: سفیانی، با صاحب پرچمهای سیاه (که رهبر انقلابی شیعیان در ایران است) در جائی بنام (باب استخر) روبرو می گردد، در میان آنان، (یعنی: ایرانیان) جوانی از بنی هاشم (سید) دیده می شود که در دست چپ او (خال) ونشانه ای قرار دارد(501)، فرمانده سپاه آن سید، مردی از بنی تمیم است که به او شعیب بن صالح می گویند، در میان آنان، یعنی: سفیانی وهاشمی، جنگی بزرگ روی می دهد، وصاحبان پرچمهای سیاه (یعنی: شیعیان) پیروز می شوند، وسپاه سفیانی شکست خورده پا به فرار می گذارند در هنگام است که مردم آرزوی مهدی (علیه السلام) می کنند وبه جستجوی او می پردازند.
حدیث ششم:
در کتاب (البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان) روایتی را از حضرت ابی جعفر محمد باقر (علیه السلام) درباره خروج سفیانی وقیام خراسانی نقل کرده است، که گرچه عبارات والفاظ آن مضطرب ومعنای آن تا حدی نارسا وبالاخره دستخوش تغییر وتحول گردیده ودر بیشتر عبارات آن تصرف شده است، ولی چون نشان دهنده ی وحشت (سفیانی) از قیام خراسانی است همه ی آن روایت را نقل می کنیم تا خواننده ی عزیز به موقعیت قیام خراسانی پی برده وحقایق ناشناخته ای را که تاکنون برای او مجهول مانده است روشن شود.
(عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: بعث السفیانی جنوده فی الافاق بعد دخوله الکوفة وبغداد، فیبلغه فزعة من وراء النهر من أرض خراسان علیهم رجل من بنی أمیه فیکون لهم وقعة بتونس، ووقعة بدولاب الری ووقعة بتخوم زرنیخ، فعند ذلک تقبل الرایات السود من خراسان، علی جمیع الناس شاب من بنی هاشم بکتفه الیمنی خال، سهل الله أمره وطریقه، ثم تکون لهم وقعة بتخوم خراسان ویسیر الهاشمی فی طریق الری (وفی بعض النسخ فی طریق سوی) فیبرح رجل من بنی تمیم من الموالی یقال له: شعیب بن صالح الی اصطخر الی الأموی فیلتقی هو (والمهدی) والهاشمی ببیضاء اصطخر، فیکون بینهما ملحمة عظیمة حتی تطأ الخیل الدماء الی أرساغها، ثم یأتیه جنود من سجستان عظیمة علیهم رجل من بنی عدی، فیظهر الله أنصاره وجنوده، ثم تکون وقعة بالمدائن بعد وقعة الری، وفی عاقر قوفا وقعة صلمیة یخبر عنها کل ناج منها، ثم یکون بعده ذبح عظیم ببابل، ووقعة فی أرض من أرض نصیبین، ثم یخرج علی الأحوص قوم من سوادهم وهم العصب عامتهم من الکوفة والبصرة حتی یستنقذوا ما فی یدیه من سبی کوفان)(502).
حضرت ابی جعفر امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود: سفیانی، بعد از آنکه بکوفه وبغداد وارد می شود ترس ووحشتی او را از بلاد (ما وراء النهر) از سرزمین خراسان (یعنی: از نهضت خراسانی) فرا می گیرد، واو لشکریان خود را به اطراف می فرستد سرکرده ی آنها مردی از (بنی امیه) می باشد.
در آن هنگام کشتاری در (تونس) وجنگی در (دولاب ری) وجنگی در سرزمین (زرنیخ) روی خواهد داد وآن هنگام است که پرچمهای سیاه از (خراسان) یعنی: از ایران، روی خواهد آورد. وپیشاپیش آنان، یعنی: ایرانیان، جوانی از بنی هاشم قرار خواهد داشت که در کتف راست او (خال) ویا علامتی است، وخداوند کارش را سهل وآسان خواهد نمود.
سپس جنگی در سرزمین خراسان در مرز، به وقوع می پیوند، وآن مرد هاشمی در سر راه خود به سوی (ری) حرکت می کند، (ودر نسخه ی دیگری است که هاشمی به روشی برابر، که شاید کنایه از مقابله ی با سفیانی باشد، حرکت می کند)، آنگاه مردی از (موالی) از بنی تمیم که او را (شعیب بن صالح) می نامند به طرف (اصطخر)(503) به جنگ با اموی می رود، واموی وهاشمی در (بیضاء(504) اصطخر) با هم روبرو می گردند ودر میان آن دو نفر، جنگ بزرگ وخونینی روی می دهد به گونه ای که خون در روی زمین تا ساق پای اسبان می رسد.
سپس سپاهی از (سیستان) که سرکرده ی آنها مردی از طایفه ی بنی عدی است به کمک (هاشمی) می آید، وخداوند انصار ولشکریان (هاشمی) را پیروز می گرداند، بعد از آن پس از واقعه ی (ری) جنگی در مدائن(505) واقع می شود ودر (عاقرقوفا)(506) (که نام قریه ای در نزدیکی بغداد در قدیم بوده است) حادثه ی سخت وخورد کننده ای رخ می دهد که هر کس از آن حادثه جان سالم بدر ببرد از آن خبر خواهد داد. سپس کشتاری هولناک در سرزمین (بابل)(507) (در عراق) وجنگی در سرزمین (نصیبین)(508) بوقوع خواهد پیوست، آنگاه گروهی از مردم از (اعراب) وبادیه نشینان ویا عشایر وساکنین اطراف کوفه، ویا مردم عوام که بیشتر آنها از کوفه وبصره هستند، بر (احوص)(509) خروج می کنند واسیران را نجات می دهند(510).
مؤلف: گرچه همانگونه که در ابتداء نقل حدیث مذکور متذکر شدیم بسیاری از مطالب آن برای ما گنگ ونامفهوم است ولی خواه ناخواه تا این اندازه برای هر خواننده قابل درک هست که لااقل حدیث مزبور با قیام خراسانی وشکست سفیانی ونهضت گروهی از مردم عراق علیه شخصی لجوج وخونریز ارتباط دارد. والبته خداوند به حقیقت حال دانا وبه آنچه واقع خواهد شد آگاه است.
حدیث هفتم:
جلال الدین سیوطی، در کتاب (الحاوی للفتاوی) حدیثی را درباره ی خروج خراسانی هجوم لشکریان سفیانی به سرزمین ایران ومحاربه ی با (ایرانیان) نقل کرده است، که هر چند از امام معصوم (علیه السلام) روایت نشده؛ وقسمت آخر آن نیز با روایات شیعه مطابقت ندارد، وما نیز برای نادرست بودن قسمت اخیر آن حدیث، تحلیلی را که یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت در رابطه با حرکت انقلابی آن مرد هاشمی خراسانی وپیروزی او در جنگها در کتاب خود آورده است نقل خواهیم نمود، اما در عین حال چون آن حدیث، روشنگر بسیاری از حوادث مربوط به خروج خراسانی، وجریانات ناشی از حرکت انقلابی خراسانی در سرزمین ایران اسلامی است، عینا تمام آن را برای مزید اطلاع خوانندگان، در اینجا می آوریم، وآن حدیث این است:
(عن ضمرة بن حبیب ومشایخهم قالوا: یبعث السفیانی خیله وجنوده، فیبلغ عامة المشرق من أرض خراسان وأرض فارس، فیثور بهم أهل المشرق فیقاتلونهم ویکون بینهم وقعات فی غیر موضع، فاذا طال علیهم قتالهم ایاه بایعوا رجلا من بنی هاشم وهو یومئذ فی آخر المشرق فیخرج بأهل خراسان علی مقدمته رجل من بنی تمیم مولی لهم یقال له شعیب بن صالح، أصفر، قلیل اللحیة یخرج الیه فی خمسة آلاف فاذا بلغه خروجه شایعه فیصیره علی مقدمته.
لو استقبل بهم الجبال الرواسی لهدمها، فیلتقی هو وخیل السفیانی فیهزمهم ویقتل منهم مقتلة عظیمة فلا یزال یخرجهم من بلدة الی بلدة حتی یهزمهم الی العراق ثم تکون الغلبة للسفیانی، ویهرب الهاشمی ویخرج شعیب بن صالح مختفیا الی بیت المقدس، یوطیء للمهدی منزله، اذا بلغه خروجه الی الشام.
قال الولید: بلغنی أن هذه الهاشمی أخو المهدی لأبیه- وقال بعضهم: هو ابن عمه- وقال بعضهم: انه لا یموت ولکنه بعد الهزیمة یخرج الی مکة فاذا ظهر المهدی خرج)(511).
(سفیانی) سپاه وسربازان خود را به اطراف می فرستد وآنها به تمام سرزمینهای مشرق، یعنی: ایران از سرزمین خراسان گرفته تا (فارس)، یعنی: شیراز واطراف آن، می رسند، ومردم ایران سخت با آنها می جنگند ودر میان آنها چندین بار جنگ واقع می شود.
پس چون جنگ مدتی طولانی شد (ایرانیان) با مردی از بنی هاشم یعنی: (سید) بیعت می کنند واو را بریاست برمی گزینند، واو در آن موقع در آخر مشرق قرار دارد (یا محل سکونت او در انتهای مشرق است) سپس آن مرد هاشمی با کمک ومساعدت اهل خراسان (ومردم ایران) قیام می کند، فرمانده سپاه او مردی از بنی تمیم واز وابستگان آنهاست که به او شعیب بن صالح گفته می شود. رنگ چهره اش زرد، وریش وی اندک یا به عبارت برخی احادیث (کوسه) می باشد او با پنج هزار نفر قیام می کند وبسوی هاشمی می آید چون خبر خروج او به هاشمی رسید او را بر مقدمه سپاه خود قرار می دهد، وشعیب کسی است که اگر کوهها با وی روبرو شوند آنها را از جا برمی کند.
پس او با سپاه سفیانی با یکدیگر برخورد می کنند واو آنها را شکست می دهد وگروه زیادی از متجاوزین ولشکریان سفیانی را به هلاکت می رساند وپیوسته آنها را شهر به شهر بیرون می کند وتا عراق آنها را تعقیب می نماید وشکستشان می دهد. سپس سفیانی غالب می شود وهاشمی فرار می کند، وشعیب بن صالح مخفیانه به بیت المقدس می رود، وچون خبر خروج مهدی (علیه السلام) به او رسید که به طرف (شام) می آید، خانه ای را برای آن حضرت آماده می سازد.
وولید گفته است: به من چنین رسیده است که (مطابق عقیده ی اهل سنت) این مرد هاشمی برادر پدری حضرت مهدی است(512) وعده ای گفته اند که او پسر عموی حضرت مهدی (علیه السلام) است. وگروهی گفته اند او نمی میرد ولکن بعد از شکست به مکه می رود وچون مهدی (علیه السلام) قیام کرد ظاهر می شود.
خواننده ی عزیز! همانگونه که قبلا تذکر دادیم، هر چند که قسمتهای اول حدیث هفتم بسیاری از نقطه های تاریک وابهام آمیز قیام (هاشمی خراسانی) را روشن می کند ولی قسمتهای آخر آن، با احادیث شیعه موافقت ندارد، زیرا:
اولا- راویان حدیث مذکور که گویا نتوانسته اند هاشمی خراسانی را آنگونه که شاید وباید بشناسند، به برخی از خیالات واوهام - مثل او برادر پدری حضرت صاحب (علیه السلام) است، ویا او پسر عموی امام زمان است-، ویا او نمی میرد وامثال این پریشان گوئی ها پناه برده اند، در حالی که روایات شیعه، با اشاره وکنایه، به خروج چنین انسان مبارزی به عنوان (حسنی) ویا (حسینی) ویا (هاشمی) ویا مردی از آل محمد (صلی الله علیه وآله) خبر داده است.
وثانیا- گویا طرفداران (بنی امیه) که نتوانسته اند شاهد پیروزی وغلبه مردی هاشمی بر لشکریان سفیانی باشند، چند جمله ای به آخر حدیث مذکور افزوده وگفته اند: سرانجام (هاشمی) در جنگ شکست می خورد وفرار می کند وبه مکه می رود، وبعد از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) آشکار می گردد. در حالی که حتی روایات خود اهل سنت نیز بیشتر آنها بر پیروزی هاشمی خراسانی دلالت می کند.
اینک برای اینکه شما خواننده ی عزیز، به پیروزی هاشمی خراسانی در جنگ با سفیانی اطمینان بیشتری پیدا کنید، وبدانید اینگونه خیال بافیها تراوش مغز برخی از متعصبین وپیروان حزب شجره ی ملعونه است پای تحلیل یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت که بعنوان یادآوری وتذکر، درباره ی برخی از روایات وارده، در شأن (هاشمی خراسانی) در کتاب خود آورده است می نشینیم تا ببینیم وی در این باره چگونه قضاوت می کند.
برزنجی شافعی، مؤلف کتاب (الاشاعه) متوفای سال 1103 هجری پس از ذکر روایاتی چند که درباره ی (سفیانی) و(هاشمی) آورده است چنین می نویسد:
(وهاشمی (خراسانی) با پرچمهای سیاه می آید در حالی که مدت هشت ماه شمشیر خود را بر دوش گذارده است. ودر روایت دیگری است که مدت هیجده ماه می جنگد ومی کشد وانتقام می گیرد، تا جائی که مردم می گویند: معاذالله که این مرد از فرزندان فاطمه (علیها السلام) باشد اگر او (سید) وفاطمی بود به ما رحم می کرد خداوند او را بر بنی عباس وبنی امیه مسلط می سازد، واو آنان را آواره ودر بدر می کند، ودر ضمن جنگی در سرزمین (نصیبین)(513) وجنگی هم در (حران)(514) خواهند داشت، وشعار آنها: امت، امت، ودر روایت دیگری، بکش، بکش، است ومعنای هر دو شعار یکی است، آنها می آیند تا اینکه زمام امور خود را به دست حضرت مهدی (علیه السلام) می سپارند.
آنگاه این مرد دانشمند در دنباله ی سخنان خود درباره ی روایات مختلفی که در زمینه ی خروج هاشمی خراسانی رسیده است چنین می گوید:
تذکر:
در بعضی از روایات که پیرامون قیام هاشمی خراسانی روایت شده چنین آمده است که وی مدت هشت ماه شمشیر خود را بر دوش گذارده ومی جنگد ودر برخی از روایات 18 ماه ذکر گردیده است، ودر روایتی 72 ماه که 6 سال کامل باشد نقل شده، ودر بعضی از روایات آمده است که وی تا زمانی که در بیت المقدس به حضور حضرت مهدی (علیه السلام) برسد می جنگد.
ودر روایت دیگر آمده است او به مهدی نمی رسد!!! ودر یک روایت دیگر است که سپاهیان هاشمی، با لشکریان سفیانی با هم روبرو می شوند ودر میان دو لشکر، جنگ بزرگی واقع می شود، ولشکریان سفیانی شکست می خورند، وسرانجام: سفیانی غالب می شود!!! وهاشمی فرار می کند!!! وشعیب بن صالح، مخفیانه به (بیت المقدس) می رود وبرای ورود حضرت مهدی (علیه السلام) زمینه سازی می کند.
سپس وی راه حل اختلاف این روایات را اینگونه ارائه می دهد که:
طریق جمع بین این روایات مختلف بدینگونه است که بگوئیم، اینکه: برخی از روایات مدت جنگیدن آن مرد هاشمی را 72 ماه دانسته است بدین لحاظ است که مدت 72 ماه اشاره به تمام دوران جنگ از حین شروع تا پایان جنگ بوده وهمه ی مدت جنگ 6 سال طول بکشد، ودلیل بر این گفتار این است که: در بعضی از روایات آمده است که پیغمبر گرامی اسلام فرموده:
(ما خاندانی هستیم که خدا برای ما بجای این دنیا جهان آخرت را برگزیده است، وخاندان من پس از من گرفتار بلاها وآوارگیها وبی خانمانیها خواهند شد تا آنکه طایفه ای از طرف مشرق پیدا شوند که با آنها (پرچمهای سیاه است) وآنها درخواست خیر ونیکی می نمایند ولی آن را به آنها نمی دهند، وآنان می جنگند وپیروز می شوند وآنگاه آنچه را که می خواستند به آنان می دهند ولی آن طایفه دیگر نمی پذیرند تا آنکه آن پرچم را به دست مردی از خاندان من می سپرند).
واما اینکه در بعضی از روایات 18 ماه آمده است، این مدت نسبت به زمان بعد از جنگ با سفیانی وشکست لشکریان او، وهمکاری (شعیب بن صالح) با (هاشمی) است ومدت 8 ماه که در برخی از روایات آمده است، نسبت به زمان ورود او به کوفه وفرستادن بیعت از کوفه برای حضرت مهدی (علیه السلام) است، والبته این جمع بین روایات جمع خوبی است.
اما طریق جمع بین روایات دیگر این است که بگوئیم: آن روایتی که می گوید: او می میرد (اگر روایت صحیح باشد) مردن مربوط به سفیانی باشد نه هاشمی، ومعنای آن در این هنگام چنین می شود که: (هاشمی، مهدی (علیه السلام) را دیدار نخواهد کرد مگر اینکه سفیانی بمیرد) یا اینکه بگوئیم: روایت مربوط به همان هاشمی باشد وهدایت کننده ی پرچمها (شعیب بن صالح) بوده ونسبت رهبری پرچمها به هاشمی به طور مجاز بوده باشد(515)، ویا اینکه بگوئیم: (هاشمی) پرچمها را رهبری کرده وبه منزل مقصود می رساند و(شام) را می گشاید واندکی پیش از آنکه به مهدی (علیه السلام) برسد می میرد.
علاوه بر همه ی اینها باید توجه داشت: روایاتی که می گوید، هاشمی پرچمها را رهبری کرده وبه مهدی می رسد بیشتر ومشهورتر است وهم چنین روایات غلبه وپیروزی هاشمی بر سفیانی، بیشتر از روایات شکست وهزیمت است.
بهرحال اگر بخواهیم بین همه ی روایات جمع کنیم وبگوئیم در واقع همه ی آنها درست است باید بگوئیم: (امکان دارد هاشمی در بعضی از جنگها شکست بخورد، ولی بعد از شکست، دوباره پیروز می شود، وسرانجام پیروزی از آن اوست. والبته خدا داناتر است)(516).
آنچه تا اینجا در رابطه با موضوع (قیام خراسانی) آوردیم، تعداد بسیار کمی از انبوه روایاتی است که تنها بر اساس شواهد، وقرائن موجود در آنها: در اثبات وانطباق با (سومین خراسانی) که سیدی هاشمی واز نسل امامان معصوم (علیهم السلام) است بطور فشرده ومختصر نقل نمودیم. وگرنه شماره ی روایاتی که درباره (خراسانی) ومجاهدتهای بی نظیر او، وهمچنین در ارتباط، با شهامت وشجاعت واز خودگذشتگی یاران فداکار وی، از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین رسیده است بیش از آن است که بتوان همه ی آنها را در یک کتاب مختصر گردآوری نمود چه آنکه خوانندگان محترم، خود بخوبی واقفند که توضیح وتفسیر هر یک از روایات وارده، نیازمند فرصت بیشتری است که از عهده ی این مجموعه مختصر خارج است.
روایات صریح تر
اینک شایسته است پس از نقل روایات یاد شده دامن سخن را از اشارات وکنایات فراچیده وروایات دیگری را که صراحت بیشتری در معرفی (خراسانی) مورد بحث دارد در اینجا بیاوریم وشرح وتفصیل قیام اعجاب انگیز نخستین رهبر (زمینه سازان) وآوازه ی نهضت جهانگیرش را که با کمک ومساعدت ایرانیان پاکدل انجام می شود، ودر میان همه ی ناباوری ها رژیم ستمشاهی را در ایران ساقط می کند، بار دیگر به روایات اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) واگذار نمائیم تا شاید روزی فرا رسد که راز آنهمه جار وجنجالها وسر وصداها وهوچی گریها که در سراسر دنیا علیه (ایرانیان) وانقلاب اسلامی آنان به راه افتاده است بر همگان روشن شود.
دو روایت جامع وجالب
مرحوم حائری یزدی، در کتاب (الزام الناصب) پیرامون خصومت (اعراب) با (ایرانیان) وبخصوص اختلاف شدیدی که در دوران پیش از ظهور، بین عرب وایرانیان، پدیدار می گردد، روایتی را از امام صادق (علیه السلام) وآن حضرت از امیر مؤمنان (علیه السلام) بدین صورت آورده است:
(امیر المؤمنین (علیه السلام) در آخر حدیثی فرمود: سپس دشمنی واختلاف وروی گردانی از یکدیگر، میان آراء وافکار امراء عرب و(عجم) (یعنی: ایرانیان) واقع می شود وآنها پیوسته با هم جنگ ونزاع واختلاف وکشمکش دارند تا زمانی که کار به مردی از فرزندان (ابو سفیان) یعنی: سفیانی مشهور، منتهی گردد.
او از جائی به نام (وادی یابس) یعنی: بیا بن بی آب وعلف ویا دره ی خشک، خروج می نماید وبا خروج او حاکم (دمشق) از آنجا می گریزد، وقبائل عرب در اطراف او جمع می شوند و(ربیعی) و(جرهمی) و(اصهب) وغیر آنها از اهل شر وفتنه وگمراهی خروج می کنند، وسفیانی بر همه ی کسانی که با او می جنگند غالب می شود سپس فرمود:
(فاذا قام القائم بخراسان الذی أتی من الصین والملتان وجه السفیانی الجنود الیه، فلم یغلبوا علیه، ثم یقوم منا قائم بجیلان، یعینه المشرقی فی دفع شیعة عثمان ویجیبه الآبر والدیلم ویجدون منه النوال والنعم وترفع لولدی النود والرایات ویفرقها فی الأقطار والحرمات ویأتی الی البصرة ویخربها ویعمر الکوفة ویوربها فیعزم السفیانی علی قتاله ویهم مع عساکره باستیصاله، فاذا جهزت الألوف وصفت الصفوف قتل الکبش الخروف فیموت الثائر ویقوم الآخر..).
چون قیام کننده ای در سرزمین خراسان یعنی: ایران قیام کرد همان قیام کننده ای که از چین وملتان(517) آمده است ناگهان، سفیانی برای در هم کوبیدن انقلابش، لشکریان خود را بسوی وی گسیل می دارد، ولی بر او غلبه پیدا نمی کند، سپس - بعد از چندی - قیام کننده ی دیگری از ما خانواده از اهل گیلان قیام می کند(518) وآن (مشرقی)(519) او را در دفع شیعه ی عثمان(520)، یاری می دهد ومردم آبر، ودیلم(521) او را اجابت می کنند، واز او نوال ونعمت می یابند وبرای فرزندم(522) پرچمها وعلماها برداشته می شود، واو آنها را در اطراف واکناف پراکنده می کند وبسوی بصره می آید وآن را خراب وویران می سازد وکوفه را آباد می نماید. پس سفیانی، خود را برای مبارزه ی با او آماده می کند، ومصمم می گردد تا با تمام قدرت وتوان ونیرویی که دارد با کمک لشریان خود او را مستأصل ساخته وبکلی نیست ونابود گرداند.
آنگاه حضرت فرمود: پس در آن هنگام که هزاران نفر برای جنگ ومبارزه تجهیز شدند وخود را برای مقابله ی با یکدیگر آماده نمودند وصفاه برای نبرد با همدیگر آراسته گردید (قوچ بزرگ) (بره) را به قتل می رساند، وانقلابگر می میرد وآنگاه شخص دیگری قیام می کند.
سپس (یمانی) از (یمن) حرکت کرده برای جنگ با سفیانی، می رود و(نصرانی) را می کشد، وچون آن مرد کافر وپسر فاجرش نابود گردید وپادشاه درستکار از دنیا رفت ونایب راه خود را در پیش گرفت (دجال) بیرون می آید ودر فریبکاری واغواء نمودن وگمراهی مردم مبالغه می کند، سپس (امیرالامراء) یعنی فرمانروای فرمانروایان، وقاتل کافران، آن سلطانی که مردم در آرزویش بسر می بردند، وعقلها در غیبت او حیران وسرگردان مانده بود ظاهر می گردد، واو نهمین از فرزندان تو است ای حسین که در میان دور کن (کعبه وحطیم) ظهور می کند، وبر جن وانس پیروز می گردد، واز افراد پست (یا از اشخاص نزدیک به خود ویا بنابر برخی از نسخه ها وروایات از ریخته شدن دو خون، که یکی قتل امام حسین (علیه السلام) ودیگری کشته شدن (نفس زکیه) باشد) نمی گذرد، وهمه را مجازات می کند. خوشا به حال مردمان مؤمنی که زمان او را درک کنند، وبه آن زمان برسند وآن روزگار را ببینند ویارانش را ملاقات نماید(523).
گر چه این حدیث نیز مانند سایر احادیث گذشته بسیاری از مسائل مربوط به (خراسانی) را روشن می کند وحوادث مربوط به زمان وی را از اختلاف ونزاع، وکشمکش اعراب وایرانیان به روشنی در اختیار همگان قرار می دهد ولی از آنجائی که قسمت آخر حدیث مزبور مقداری مبهم وپچیده وبرای خواننده نارسا به نظر می رسد ودانستن آن نیاز به دقت، واحاطه ی بر احادیث فراوانی دارد، از اینرو ناگزیریم برای روشن تر شدن اصل جریان، وقضیه ی نهضت خراسانی، روایت دیگری را که در رابطه با حدیث مذکور باشد بیاوریم، وسپس آن را توضیح دهیم، تا حقیقت این حادثه ی عجیب وغریب وناشناخته بهتر از پیشتر آشکار گردد. واینک متن حدیث به صورت دیگر:
مؤلف کتاب (غیبت نعمانی) در حدیث مشابهی با حدیث قبلی، جریان خروج خراسانی را در یک روایت مفصل از امیر المؤمنین (علیه السلام) بدین صورت آورده است:
(عن أبی عبد الله جعفر بن محمد (علیه السلام) ان امیر المؤمنین (علیه السلام) حدث عن أشیاء تکون بعده الی قیام القائم فقال السحین (علیه السلام): یا امیر المؤمنین متی یطهرالله الأرض من الظالمین فقال امیر المؤمنین (علیه السلام): لا یطهرالله الأرض من الظالمین حتی یسفک الدم الحرام - ثم ذکر أمر بنی أمیة وبنی العباس فی حدیث طویل، ثم قال:
اذا قام القائم بخراسان وغلب علی أرض کوفان وملتان وجاز جزیرة بنی کاوان وقام منا قائم بجیلان، وأجابته الآبر والدیلمان وظهرت لولدی رایات الترک متفرقات فی الأقطار والجنبات (والحرمات) وکانوا بین هناة وهناة، اذا خربت البصرة وقام أمیر الأمراء بمصر - فحکی حکایة طویلة- ثم قال:
اذا جهزت الألوف، وصفت الصفوف، وقتل الکبش الخروف هناک یقوم الاخر، ویثور الثائر، ویهلک الکافر، ثم یقوم القائم المأمول والامام المجهول، له الشرف والفضل وهو من ولدک یا حسین لا ابن مثله، یظهر بنی الرکنین، فی دریسین بالیین، یظهر علی الثقلین، ولا یترک فی الأرض دمین، طوبی لمن أدرک زمانه، ولحق أوانه، وشهد أیامه(524).
(حضرت ابی عبد الله (جعفر بن محمد (علیهما السلام))، روایت نموده است که: امیر المؤمنین (علیه السلام) از پاره ای از چیزهایی که پس از آن حضرت تا قیام قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) روی خواهد داد سخن گفت: پس در آن میان (حسین (علیه السلام)) عرض کرد: یا امیر المؤمنین! چه وقت خداوند روی زمین را از وجود ستمکاران پاک خواهد نمود؟ امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: خداوند روی زمین را از لوث وجود ستمکاران پاک نخواهد کرد مگر بعد از آنکه خون محترمی که ریختن آن حرام است ریخته شود!!
سپس جریان کار بنی امیه وبنی عباس را ضمن حدیث مفصلی بیان کرد وآنگاه فرمود: همینکه قیام کننده ای در سرزمین خراسان قیام کرد وبر سرزمین کوفان وملتان مسلط شد واز (جزیره ی بنی کاوان) گذشت ویا جزیره بنی کاوان را به تصرف خود درآورد، وسپس (سیدی) از دودمان ما از اهل گیلان قیام کرد (وزمام کار مردم را به دست گرفت) ومردم (آبر) و(دیلم) او را اجابت کردند، وبرای فرزندم پرچمهای ترک که در اطراف واکناف واعتاب مقدسه پراکنده اند ظاهر گردید، وآنان در میان این گیر ودارها وجنگ ونزاعها بودند، وهنگامی که شهر بصره خراب گردید وامیرامیران در سرزمین مصر قیام نمود.
سپس آن حضرت داستان درازی نقل کرد: وآنگاه فرمود: سپس هنگامی که هزاران نفر برای جنگ آماده شوند، وصفها برای مقابله با یکدیگر آراسته گردد (وقوچ نر) (بچه قوچ) جاهل را به قتل رساند در آن موقع شخص دیگری بپا می خیزد (وانتقام گیرنده انتقام می گیرد ویا فتنه انگیز، فتنه انگیزی می کند) وکافر به هلاکت می رسد.
سپس آن قائمی که مردم در انتظار وآرزوی او به سر می برند وامام غایب وناپیدایی که دارای شرف وفضیلت وبزرگواری است قیام می نماید واو از فرزندان توست ای حسین پسری مانند او نیست وکجا نظیر او را می توان پیدا کرد در میان دو رکن (کعبه وحطیم) وبا جمعیت اندک ودر دو جامه ی کهنه ظاهر می شود وبر جن وانس پیروز می گردد وحتی یک نفر از افراد فرومایه (ویا زمینی را بدون کشت) باقی نمی گذارد. خوشا بحال کسی که زمانش را درک کند وبه آن روزگار برسد ودر آن روزها حاضر وزنده باشد ویارانش را ببیند)(525).
خواننده ی گرامی! در اینجا لازم است پیش از آنکه درباره ی دو حدیث یاد شده توضیح دهیم، نخست توضیحاتی را که برخی از بزرگان پیرامون دو حدیث مذکور آورده اند نقل کنیم وسپس ببینیم که مقصود از قیام کننده ی خراسان، در دو حدیث فوق الذکر کیست وجریان انقلاب او چگونه است.
توضیح علامه مجلسی
مرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه پس از نقل حدیث مزبور از کتاب (غیبت نعمانی) در توضیح آن چنین می نویسد:
(بیان) شخصی که از خراسان قیام می کند (هلاکوخان ویا چنگیزخان مغول) است و(جزیره ی بنی کاوان) چنانکه فیروز آبادی در (قاموس) گفته است در دریای بصره می باشد، وشخصی که در (گیلان) قیام می کند شاه اسماعیل صفوی است و(آبر) قریه ای نزدیک (استرآباد) (گرگان) است.
وشاید منظور از: (قوچ بزرگ) شاه عباس اول باشد که پسر خود صفی میرزا را به قتل رسانید، ودور نیست که: قیام دیگری برای انتقام گرفتن از خون وی، شاه صفی، پسر صفی میرزا باشد که برخی از اولاد شاه عباس را کشت، وبرخی را نابینا کرد. وآمدن قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) لزومی ندارد که بلا فاصله بعد از این علائم باشد والبته امکان هم دارد که نزدیک باشد بعلاوه، این روایت مختصری از یک کلام طولانی است که ممکن است وقایعی از روایت ساقط شده وافتاده باشد(526).
گرچه مرحوم علامه مجلسی رضوان الله علیه در جلد 51 بحار الانوار ص 130 پس از نقل خطبه ی مفصلی از امیر المؤمنین (علیه السلام) که در آن خطبه از پیدایش ستاره ی دنباله داری سخن رفته است که کنایه از قیام شخصی در ایران قبل از ظهور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد (وما هم گفتیم که ظاهرا آن ستاره ی دنباله دار همان سید حسنی معروف است) با یک اشاره ی کوتاهی توضیح خود را درباره ی شاه اسماعیل صفوی باز پس گرفته وفرموده است: اینکه: این ستاره ی دنباله دار اشاره به شاه اسماعیل صفوی باشد بعید است، ولی در هر صورت: این فرمایش علامه ی مجلسی (ره) چه برای برخی قابل قبول باشد وچه نباشد خواه ناخواه قطعی ومسلم است که نه مقصود از قیام کننده ی خراسان، (هلاکوخان) ویا چنگیزخان مغول است. ونه هم مقصود از (قوچ بزرگ) شاه عباس است، ونه هم شخصی که در (گیلان) قیام می کند شاه اسماعیل صفوی است، وبزرگترین دلیل آن، همان انقراض دولت صفویه وعدم ظهور حضرت است ولذاست که مرحوم شیخ محمود (عراقی) شاگرد مرحوم شیخ مرتضی انصاری علیه الرحمه، در کتاب (دار السلام) ص 354 بعد از آنکه حدیث مذکور را با توضیح مرحوم مجلسی (علیه الرحمه) نقل می کند، چنین می نویسد:
مؤلف گوید: مرحوم علامه ی مجلسی، پادشاه باداد را که از گیلان برخیزد حمل بر شاه اسماعیل صفوی کرده، و(بره نر) را که کشته شود حمل بر شاه عباس کرده وخونخواه را حمل بر سلطان صفی، پسر شاه عباس نموده است، ولی همه ی اینها در وقتی درست است که این علامات را از علائم قریبه ی به ظهور ندانیم، واگر نه با آخرت حدیث امام (علیه السلام) فرموده است: بعد از آن، قائمی که خلایق در انتظار ظهور او به سر می برند قیام می کند، موافقت ندارد.
توضیح مرحوم کاظمی
مرحوم سید مصطفی کاظمی، متوفای حدود سال 1236 هجری قمری، یعنی: در حدود 69 سال پیش در کتاب (بشارة الاسلام) بعد از آنکه حدیث مورد بحث را از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده، در توضیح آن چنین نوشته است:
(بیان) مراد ومقصود از خون حرامی که ریختن آن حرام است (محمد بن الحسن) (نفس زکیه) است، وقیام کننده ی در خراسان، مردی است که مردم را بسوی مهدی (علیه السلام) دعوت می کند، سپس در مورد کلمه ی (ملتان) که در حدیث مزبور آمده است، چنین اظهار می دارد که این کلمه، (ملتان) بکسر میم وفتح لام است وبه حسب ظاهر مراد از آن ملت اسلام وملت کفر می باشد.
سپس درباره ی مطالب دیگر حدیث چنین می نویسد:
(جزیره بنی کاوان) جزیره ای در اطراف بصره است واهل (آبر) گروهی هستند در نزدیک (استرآباد) ومقصود از: (دیلم) قزوین، واماکن مجاور آن است و(حرمات) اعتاب مقدسه می باشد، ومعنای اینکه: (آنها در این گیرو دارها باشند) این جمله، کنایه از جنگهای بزرگ وحوادث فراوان است(527).
توضیح:
همانگونه که مرحوم کاظمی علیه الرحمه، درباره ی ریخته شدن خون حرام توضیح داده است مقصود از ریختن خون حرام (نفس زکیه) می باشد، چه آنکه شهادت آن سید بزرگوار چنانکه سابقا هم در این باره سخن گفته ایم ومفصلا توضیح داده ایم، از علائم حتمی ظهور موفور السرور حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد، وقیام کننده ی در خراسان سیدی حسینی است که بعدا در دنباله ی بحث، به تفصیل درباره ی او سخن خواهیم گفت: واما قیام سید دیگری که از اهل گیلان باشد ظاهرا او همان سید حسنی است که مردم پس از چندی، بعد از زمان انقلاب، باوی دست بیعت می دهند، وبا او همفکر وهمگام وهمصدا می گردند واو نیز سیدی هاشمی وحسینی است که مطابق بسیاری از روایات، در دست راست ویا کتف راست او علامت ونشانه ای است که فرمانده سپاه او هم مردی ناشناخته ومجهول القدر بنام (شعیب بن صالح) است.
اما مقصود از: (آبر) و(دیلم) به حسب ظاهر، -والله اعلم-، همه ی مردم ایران است واما اینکه در برخی از کتابها در حدیث مورد بحث، کرمان، بجای (کوفان) نوشته شده است ظاهرا اشتباه است و(کرمان) نیست بلکه همانگونه که مرحوم علامه ی مجلسی (ره) حدیث را نقل کرده است (کوفان) است. زیرا: آنچه با جزیره ی بنی کاوان تناسب دارد لفظ (کوفه) می باشد چه آنکه مطابق اخبار وارده، ایرانیان بر اثر جنگ تحمیلی برای قطع حملات دشمن به داخل ایران، با زور وفشار وجنگ ومبارزه وارد خاک عراق می شوند ودر نتیجه، برای سرکوبی سپاه سفیانی به هنگام ظهور بسوی کوفه می روند.
واما اینکه، در برخی از نسخه ها در مورد قیام خراسانی وتسلط او بر سرزمین کوفه نوشته اند (وغلب علی ارض کوفان والملتان) و(ملتان) را به ضم میم خوانده اند، ظاهرا درست نیست زیرا: این کلمه، قاعدتا همانگونه که مرحوم کاظمی در (بشارة الاسلام) به آن اشاره نموده باید (ملتان) یعنی: دو ملت، که مقصود از آن، ملت عراق، وملت ایران باشد. چه آنکه به حسب ظاهر- والعلم عند الله- آنچه با تصرف جزیره ی بنی کاوان مناسبت دارد مسلط شدن بر عراق، وزیر نفوذ درآمدن مردم عراق است. واز اینرو اگر (ملتان) که به معنی دو ملت عراق وایران است خوانده شود، معنای حدیث مقرون به صحت بیشتری است.
جزیره بنی کاوان
اما در مورد جزیره ی (بنی کاوان) وموقعیت جغرافیایی آن، بنابر آنچه (یاقوت حموی) در کتاب (معجم البلدان) پیرامون این جزیره نوشته است چنین است:
(جزیره کاوان) به این جزیره، جزیره ی بنی کاوان نیز گفته می شود واین جزیره، همان جزیره ی (لافث) است که جزء دریای فارس، ودر بین (عمان) و(بحرین) واقع شده است، این جزیره، در زمان عمر بن الخطاب، هنگامی که سپاهیان اسلام برای جنگ با فارس می رفتند، بدست عثمان بن ابی العاص ثقفی گشوده شد وبه خاطر جزایر دریا، آباد ودارای سکنه بود، ودهکده ها ومزارع فراوانی داشت، ولی امروز (یعنی: در زمان یاقوت حموی) این جزیره خراب، وخالی از سکنه می باشد(528).
معنای قوچ در حدیث
واما کلمه ی (کبش) که در متن حدیث آمده است ومعنای آن در زبان فارسی (قوچ بزرگ) می باشد کنایه از عالمی بزرگوار ومجتهدی مسلم است که سمت راهنمایی ورهبری وفرمانروایی مردم را بعهده دارد چه آنکه (قوچ) در میان گوسفندان دلیل راه، ومرشد وراهنما، وهدایت کننده ی آنها بسوی مسیر ومقصد است ودر موقع احساس خطر با اشارت مخصوص بخود، گوسفندان را از خطری که متوجه آنها می شود آگاه می سازد.
ودر خطبه امام زین العابدین (علیه السلام) در شام نیز، از جمله ی صفاتی که برای مولای متقیان امیر مؤمنان (علیه السلام) آورده است فرموده است (لیث الحجاز وکبش العراق)(529) وتردیدی نیست که تشبیه به (کبش) در اینجا یعنی در خطبه ی حضرت زین العابدین (علیه السلام) آنهم در وصف امام از زبان امام، کنایه از مرشد وراهنما ودلیل قوم است. وگرنه معنای دیگری برای کلمه ی (کبش) یعنی: قوچ، متصور نیست.
در کتاب (لسان العرب) نیز درباره ی معنای کلمه ی (کبش) می نویسد: (کبش القوم، رئیسهم وسیدهم. یعنی: کلمه ی (کبش) اگر در واقع بر انسان اطلاق شود به معنای رئیس وآقای هر گروه است وباز می گوید: (کبش) یعنی: قوچ، در میان هر ملت حامی آن ملت است.
معنای خروف چیست؟
واما (خروف) آنچه درباره ی معنی آن در کتب لغت آمده است این است که: این کلمه به معنی (بره نر) می باشد و(خروف) به آن بره نری گفته می شود که بتازگی علفخوار شده ومغرور است، وپیوسته به این طرف وآن طرف می پرد، وخوب وبد را تشخیص نمی دهد ونصیحت پذیر نیست ودر حقیقت جاهل است.
در کتاب (لسان العرب در این زمینه در ماده ی (خرف) چنین می نویسد:
در حدیث حضرت مسیح (علیه السلام) آمده است که بیاران خود فرمود: (انما أبعثکم کالکباش تلتقطون خرفا بنی اسرائیل) یعنی: شما را همچون قوچهای بزرگ ارسال می دارم تا اشخاص مغرور ونادان بنی اسرائیل را آگاه کنید، سپس صاحب کتاب (لسان العرب) در توضیح این جمله چنین می نویسد: مقصود حضرت مسیح از: (کباش) یعنی: (قوچهای بزرگ) علماء بزرگ ومقصود از: (خرفان) یعنی: (بره های نر) جهال ونادانان بنی اسرائیل بوده است.
بنابراین روی این بیان وتوضیحاتی که درباره ی (کبش) و(خروف) آوردیم جای هیچگونه شک وتردیدی باقی نمی ماند که مقصود از: (قوچ) در حدیث مورد بحث شخصیت کم نظیری است که وی از علماء ومراجع بزرگ، ومقصود از (خروف) شخص جاهل نادان مغروری است که نصیحت پذیر نیست وبا آن عالم بزرگ به ستیز برمی خیزد ودر نهایت بر اثر زشتکاریها وجهالت ونادانی، نتیجه ی اعمال ناروا وکردار ناپسند خود را می بیند وکشته می شود.
وشاید هم بتوان گفت: همانگونه که مرحوم کاظمی علیه الرحمه عبارت عربی (قتل الکبش الخروف) را از نظر ادبی توضیح داده است، کلمه ی (کبش) مفعول، وکلمه ی (خروف) فاعل (قتل) باشد.
واگر این توضیح درست باشد معنای عبارت کاملا برعکس می شود وچنین معنا می دهد که: (هرگاه بره، قوچ را به قتل رسانید) آنگاه زمین از وجود ستمگران پاک می شود.
به هر حال اگر توضیح مزبور مقرون به صحت باشد، احتمالا منظور از (خروف) سفیانی، ومنظور از (قوچ) سید هاشمی باشد، واو سیدی است قرشی، هاشمی، وحسنی که اندکی پیش از قتل نفس زکیه در مکه، وهمزمان با روزگاری که سپاه سفیانی در عراق است، وهمزمان با ورود سپاه خراسانی از طریق قصرشیرین وخانقین به عراق، در نزدیکی ظهور، به شهادت می رسد، چنانکه در ضمن حدیثی از امیر مؤمنان (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
(وقتل النفس الزکیة بظهر الکوفة فی سبعین من الصالحین)(530).
مردی پاک وشایسته با هفتاد نفر از بندگان شایسته ی خدا در پشت کوفه کشته می شود.
به طور خلاصه، درباره ی جمله ی: (قتل الکبش الخروف) احتمالات زیادی وجود دارد که ذکر همه ی آنها سخن به درازا خواهد کشید، وما به همین مقدار بسنده می کنیم وحدیث را به حال خود وا می گذاریم تا گذشت زمان آن را تفسیر کند.
واما منظور از (دو خون) که درحدیث مورد بحث آمده است، ظاهرا منظور از آن یکی خون حضرت سید الشهداء (علیه السلام) ودیگری خون نخستین شهید آل محمد (صلی الله علیه وآله) یعنی محسن حضرت فاطمه (علیها السلام) است. زیرا بر اساس روایات فراوانی که در تفسیرهای عیاشی وقمی وبرهان نقل شده نخستین دادگاهی که در دولت حقه تشکیل می شود برای بررسی خون بناحق ریخته شده ی حسین بن علی (علیهم السلام) ومحسن حضرت زهرا (علیها السلام) است(531).
معنای حدیث اول:
اینک برای اینکه معنای دو حدیث یاد شده را، بروشنی دریابیم نخست جملات حدیث اول را در چند جمله خلاصه نموده وبه توضیح وتفسیر آنها می پردازیم وسپس به معنای حدیث دوم اشاره می کنیم.
چکیده ی حدیث اول:
مجموع فرمایشات امیر مؤمنان (علیه السلام) در حدیث اول در این چند جمله خلاصه می شود:
1- همینکه قیام کننده ای در سرزمین خراسان، یعنی: (ایران) قیام کرد، سفیانی از طرف عراق به او اعلام جنگ می دهد ولشکریان خود را برای مقابله ی با او به ایران می فرستد ولی بر او غلبه نمی یابد.
2- مدتی پس از انقلاب سید دیگری با وجود خراسانی، بریاست می رسد ومردم ایران با وی بیعت می کنند وفرمانش را گردن می نهند.
3- ساداتی که در ایران حکومت می کنند برای مقابله با سفیانی شهر (بصره) را خراب می نمایند.
4- سرانجام در نزدیکیهای ظهور به هنگام ظاهر شدن سید حسنی وشعیب بن صالح در جنگ پیروز می شوند وپرچم فتح وپیروزی را در سراسر عراق، ویا اماکن تحت تصرف خود در آن کشور به اهتزاز در می آورند.
5- خراسانی، صاحب اصلی انقلاب، که از علماء بزرگ است، بر اثر ادامه دادن به جنگ باعث می شود که بهر صورت سفیانی اول، ویا آتش افروز اصلی جنگ کشته شود ویا فرار کند ویا در هر حال از غصه بمیرد.
انقلاب ایران واعلان جنگ
درباره ی جنگ اول: آنچه از جمله ی اول استفاده می شود وبلکه صراحت دارد این است که: از جمله ی علائم ظهور، که پیش از خروج سفیانی دوم در جهان واقع خواهد شد قیام کننده ای در سرزمین خراسان، یعنی: در ایران، انقلاب خواهد کرد.
واین قیام کننده که در سرزمین ایران دست به انقلاب می زند (سیدی) (هاشمی) و(حسینی) است که این سید بزرگوار، مانند سادات دیگری که موطن اصلی اجلاد بزرگوارشان (مدینه طیبه) ویا (بحرین) و(عراق) بوده، وبر اثر ظلم وستم امویان وعباسیان که در تاریخ حکومت سیاه آنان نسبت به دودمان خاندان علوی انجام شده واز شهر ودیار اصلی خود آواره گشته وبه دیگر شهرها واماکن دور دست پناه برده اند، آباء واجداد بزرگوار وی نیز در اطراف واکناف عالم پراکنده شده وبسوی (چین وملتان) رفته واز آنجا به کشور اسلامی ایران مهاجرت کرده اند.
واین شخصیت بزرگوار، گرچه (ایرانی) واز اهل ایران وخود او وبرخی از پدران واجداد بزرگواری وی نیز در این آب وخاک رشد ونمو یافته اند اما نخستین جایی که نیاکان وی پس از جلای وطن از مدینه، ویا بحرین وعراق، از آنجا به ایران مهاجرت کرده اند، از سوی (چین وملتان)(532) بوده است.
واین مطلب یکی از اسرار علوم اهل بیت (علیهم السلام) است که از زبان گهربار مولای متقیان (علیه السلام) بازگو شده وعلی (علیه السلام) با آمدن چنین شخصیت والائی از فرزندان خود وحسین (علیهم السلام) در ایران، از سرزمینهای دور دست که هیچکس از حقیقت مطلب با اطلاع نبوده خبر داده است. والبته این یک حقیقت است وجای هیچگونه تردیدی نیست که هیچکدام از ساداتی که هم اکنون در ایران زندگی می کنند، اصالتا از اهل ایران نبوده اند، زیرا بطوریکه می دانیم تمامی سادات هاشمی، پدران ونیاکان آنها از مدینه طیبه ویا بحرین، بجاهای دیگر رفته اند.
در هر حال آنچه درباره این شخصیت بزرگوار در جمله ی اول حدیث اول آمده است همان چیزی است که اگر خواننده ی عزیز به خاطر داشته باشد ما آن را تحت عنوان نظریات دانشمندانه، پیرامون (سیدی که با پرچمهای سیاه از خراسان خروج خواهد نمود) آوردیم.
بطور خلاصه مقصود این است که: مطابق فرمایش امیر المؤمنین (علیه السلام) که به فرزندش امام حسین (علیه السلام) فرموده است (سیدی حسینی) در سرزمین خراسان وکشور ایران قیام می کند، وچون این سید بزرگوار در ایران انقلاب نمود، وبه پیروزی رسید وزمام امور کشور اسلامی ایران را بدست گرفت دشمنان قرآن، ومخالفان اسلام، ومشرکان اعراب، وهمه ی کینه توزان بی شخصیت به وی حسد می ورزند واز روی بغض وعداوت وکینه ای که نسبت به سادات اهل بیت (علیهم السلام) دارند، حکام خودکامه ی بغداد را وادار می کنند تا با جنگ ونزاع وویرانگری از نهضت وانقلاب او جلوگیری کنند.
ولذا ناگهان سفیانی برای در هم کوبیدن نهضتش لشکریان خود را بسوی ایران می فرستد وآنها به شهرهای ایران حمله می کنند وچون لشکریان سفیانی برای گرفتن ایران به کشور حمله کردند وبین لشکریان سفیانی وسپاهیان آن سید انقلابی جنگ وخونریزی بسیاری روی داد، امام (علیه السلام) می فرماید لشکریان سفیانی بر سید حسینی انقلابگر غلبه نمی یابند یعنی لشکریان سفیانی که ظاهرا مقصود همان سفیانی اول است، نمی توانند بر سپاه از جان گذشته سید حسینی پیروز شوند بلکه ارتش کفرپیشه عراق شکست می خورد وتعداد زیادی از آنها رهسپار جهنم می شوند.
قیام سیدی دیگر
درباره ی جمله ی دوم تا آخر جمله های بعد که امام (علیه السلام) فرموده است (سپس قیام کننده ی دیگری از ما خانواده از اهل گیلان قیام می کند) می توان گفت: آنچه از این جمله فهمیده می شود این است که:
بعد از جریان انقلاب اندکی پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) سید دیگری از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) به ریاست می رسد وزمام امور مردم ایران را به دست می گیرد، وشاید بتوان گفت که این سید همان سید حسنی معروف ویا جناب سید خراسانی است که در نفس روایت مزبور به قیام او اشاره شده وشاید هم سید دیگری غیر از او باشد، وبعد از او سیدگیلانی - که همان حسنی باشد - ظاهر شود.
به هر حال آنچه از جمله ی دوم حدیث استفاده می شود این است که: چون جنگ مدتی به درازا کشید، سید دیگری که در واقع از اهل گیلان ویا از توابع این استان است به ریاست می رسد، ومردم ایران با او بیعت می نمایند واو را رئیس وفرمانروای خود قرار می دهند، واو نیز سیدی حسینی است(533).
چه آنکه حضرت می فرماید: (ثم یقوم منا قائم بجیلان) واز این عبارت بخوبی معلوم می شود که سید اول هم (حسینی است، وچون روی سخن حضرت با (حسین) (علیه السلام) است چنین فهمیده می شود که بهر حال هر دو سید (حسینی) هستند.
وآنگاه که دومین سید، بر مسند قدرت قرار گرفت ومردم ایران دست بیعت بوی دادند واو را رئیس وفرمانروای خود گردانیدند، این سید، (که ظاهرا همان سیدی است که در دست راست، ویا کتف راست او علامت ونشانه ای وجود دارد) با شخص دیگری که او نیز ظاهرا سیدی هاشمی باشد، دست بدست هم می دهند ومتحد می گردند ودر هنگام ظهور در برابر سفیانی معروف قیام می کنند وتمام مردم ایران نیز با آنها هم صدا می شوند وپرچمها برای یاری دادن آنها برافراشته می شود واز جمله کارهایی که برای مقابله ی با سفیانی انجام می دهند این است که: شهر بصره را خراب می کنند.
دو مطلب مهم
در آخر عبارت حدیث اول که در متن عربی حدیث درباره ی قیام کننده ای که در سرزمین خراسان قیام می کند آوردیم، دو جمله وجود دارد که حائز اهمیت وتوضیح آن لازم است. وآن دو جمله این است که امام (علیه السلام) فرموده است (ویموت الثائر، ویقوم الآخر. یعنی: انقلابگر می میرد ودیگری قیام می کند).
آنچه از این دو جمله فهمیده می شود، به حسب ظاهر (والله اعلم) معنایش این است که: بعد از گذشت مدت زمانی پس از جنگ عراق علیه ایران، سید حسینی انقلابگر که صاحب اصلی انقلاب است می میرد، وپس از او شخص دیگری زمام امور مردم ایران را به دست می گیرد. دلیل این مطلب آن است که: در دنباله ی حدیث آمده است: (پس وقتی که پادشاه درستکار (یعنی: زمامدار واقع بین) رحلت نمود و(نایب) راه خود را در پیش گرفت، دجال ظاهر می شود ودر گمراه کردن مردم مبالغه می نماید.
بنابراین، ممکن است نهضت (سید حسنی) وخروج فرمانده سپاه او (شعیب بن صالح) پس از پایان زمامداری (نایب) واقع شود. چه آنکه در ابتداء حدیث مزبور آمده است: (ثم یقوم منا قائم بجیلان، یعینه المشرقی فی دفع شیعة عثمان) یعنی: سپس قیام کننده ی دیگری از ما خانواده قیام می کند وآن مشرقی (شعیب بن صالح)، او را در دفع پیروان سفیانی یاری می دهد. واز صدر وذیل حدیث چنین استفاده می شود که وی سیدی قرشی، هاشمی، حسینی، وبالاخره سیدی علوی النسب خواهد بود(534).
نکاتی از روایت دوم
در روایت دومی که از کتاب (غیبت نعمانی) نقل نمودیم ومطالب آخر آن تا اندازه ای روشنتر از روایت اول می باشد، نکاتی وجود دارد که برای مزید اطلاع نخست متن عربی قسمت آخر آن را می آوریم وسپس یکایک آنها را حسب فهم قاصر خود توضیح می دهیم.
در جملات آخر حدیث دوم پس از کشته شدن (خروف) یعنی: بره نر، چنین آمده است:
(هناک یقوم الآخر، ویثور الثائر، ویهلک الکافر)
یعنی: آن وقت است که دیگری بپا می خیزد، وانقلابگر دست به انقلاب می زند وکافر به هلاکت می رسد.
در این قسمت از حدیث چنانکه ملاحظه می کنید از سه نفر سخن رفته است واز آن چند مطلب استفاده می شود که گرچه تشخیص آن بسیار مشکل است ولی با غور ودقت در هر دو حدیث مطالبی به دست می آید که تا اندازه ای برخی از جریانات را روشن می کند.
آنچه از جمله ی اول فهمیده می شود این است که: می توان از مجموع جریانات چنین نتیجه گیری کرد که مقصود از قیام شخص دیگر سفیانی دوم باشد.
واما جمله ی دوم که امام (علیه السلام) فرموده است: (ویثور الثائر انقلابگر انقلاب می کند - یا فتنه انگیز، فتنه انگیزی می نماید ویا خون خواه برای خوانخواهی وانتقام برمی خیزد) ممکن است اشاره به نهضتها وخیزشها وانقلابها وتشنجات قبل از ظهور باشد.
واما جمله ی سوم که حضرت فرموده است (وکافر به هلاکت می رسد) به حسب ظاهر- والله اعلم- ممکن است مقصود از این شخص کافر سفیانی اول یعنی: همان افلق باشد که بر اثر شکست دستیارانش در جنگ وناکام ماندن مأموریتش به هلاکت برسد واز غصه بمیرد.
این چیزی است که نویسنده ی این سطور با فهم قاصر خود از دو روایت مزبور درک می کند والبته خداوند به حقیقت امر داناتر است.
تذکر
در اینجا تذکر این نکته ضروری است که: گرچه قسمتهای اول دو حدیثی که از دو کتاب معتبر (الزام الناصب) و(غیبت النعمانی) نقل نمودیم تا اندازه ای واضح وروشن است ونیاز چندانی به توضیح وتفسیر ندارد وهر خواننده بدون فکر وتأمل معنای آن را بخوبی درک می کند، ولی قسمتهای آخر دو حدیث مزبور، بخصوص این جمله که امام (علیه السلام) فرموده است: (اذا جهزت الألوف، وصفت الصفوف، وقتل الکبش الخروف، هناک یقوم الآخر، ویثور الثائر، ویهلک الکافر..).یعنی: (هنگامی که صفها به هم فشرده شد، وهزاران جنگجو بسوی جنگ اعزام شدند، وقوچ بره را کشت، ودیگری برای خونخواهی قیام کرد وانتقامش را گرفت، وکافر به هلاکت رسید)، غیر معلوم المراد، وتوجیه وتفسیر روشنی از آن در دست نیست.
وهر چند که شخصیت گرانمایه ای چون مرحوم علامه ی مجلسی - اعلی الله مقامه- پس از نقل حدیث از کتاب (غیبت نعمانی) در این باره توضیحاتی داده اند، وما نیز با مراجعه به منابع مورد اعتماد، ودقت در سایر احادیث، واتکاء به قرائنی که در خود حدیث است بعضی از مطالب دو حدیث یاد شده را به اندازه ی فهم قاصر خویش توضیح دادیم، اما با این همه: توضیحات مزبور نمی تواند روشنگر همه ی واقعیات در دو حدیث مذکور باشد.
زیرا: اکثر دانشمندان اسلامی که دو حدیث یاد شده را در کتابهای خود آورده اند به جهت روشن نبودن برخی از حوادث که امیر مؤمنان (علیه السلام) آنها را در رابطه با علائم ظهور، ونهضت خراسانی وهجوم لشکریان سفیانی به سرزمین ایران اسلامی پیشگوئی فرموده اند، از توضیح وتحلیل همه ی مطالبی که در دوحدیث مزبور آمده است خودداری نموده، وتنها به نقل اصل حدیث اکتفا کرده اند.
علی هذا، نگارنده نیز خود را ناگزیر می بیند از این که این نکته را یادآور شده، وتأکید نماید که: آنچه را که وی در توضیح بعضی از جملات دو حدیث مذکور آورده است، یک نظریه واستنباط شخصی است که تنها جنبه ی احتمال دارد، وممکن است این احتمال مطابق با واقع باشد، وممکن است برخلاف تصور نگارنده عاری از حقیقت باشد واین نکته ای است که لازم است خوانندگان گرامی بدان توجه داشته باشند.
دو روایت دیگر
1- صاحب کتاب (مجمع النورین) درباره ی برخی از حوادث قبل از ظهور، در حدیثی از عبد الله بشار برادر رضاعی حضرت سید الشهداء (علیه السلام) روایت کرده است که وی گفت: حضرت حسین بن علی (علیهم السلام) در ضمن یک حدیث طولانی چنین فرمود:
(اختلاف الصنفین من العجم فی لفظ کلمة، ویسفک فیهم دماء کثیرة، ویقتل منهم الوف الوف الوف وخروج الشروسی من بلاد الأرمینیة الی آذربایجان یسمی بالتبریز، یرید وراء الری، الجبل الأحمر المتلاحم بالجبل الأسود، لزیق جبال الطالقان فتکون بین الشروسی وبین المروزی وقعة صیلمانیة، یشیب منه الصغیر ویهرم منه الکبیر فتوقعوا خروجه الی الزوراء، وهی البغداد هی أرض میشومة، هی أرض ملعونة ویبعث جیشه الی الزوراء مأة وثلاثون الفا الی الزوراء، ویقتل علی جسرها الی مدة ثلاثة أیام سبعون الف نفس، ویفتض اثنی عشر ألف بکر، وتری ماء الدجلة محمرا من الدم ومن نتن الأجساد)(535).
دو دسته از مردم (عجم) درباره ی لفظ کلمه ای (که ظاهرا کلمه ی عدل باشد) دچار اختلاف می گردند ودر میان آنان خونریزی بسیار می شود وهزاران هزار نفر کشته می شوند(536).
آنگاه فرمود: وشروسی از بلاد (ارمنیه) به سمت آذربایجان که آن را (تبریز) می نامند به قصد کوه سرخ پشت شهر (ری) که متصل به کوه سیاه، وچسبیده به کوهستان (طالقان) است قیام می کند ومیان (شروسی) ومروزی(537) جنگ بسیار سختی روی می دهد که کودکان را پیر وبزرگسالان را فرسوده می کند.
سپس فرمود: پس در آن موقع منتظر خروج او، (یعنی: آمدن سفیانی) باشید که به سوی (زوراء) خروج خواهد نمود، و(زوراء) (بغداد) است وآن سرزمین شوم، وزمینی لعن شده می باشد، لشکری را که متشکل از صد وسی هزار نفر است برای تسخیر (بغداد) می فرستد وتا سه روز بر روی جسر بغداد، (یعنی: پل نهر دجله) می جنگند وهفتاد هزار نفر از طرفین بر روی جسر کشته می شوند بطوری که آب دجله، از خون رنگین واز اجساد متعفن می گردد، ودوازده هزار دختر را (از اهالی بغداد) بی عفت می نمایند.
2- در حدیث مشابه دیگری که در داستان تشرف علی بن مهزیار به حضور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) نقل شده وحضرت در پاسخ این سؤال علی بن مهزیار که ظهور حضرتش کی وچه وقت خواهد بود، علاماتی را برای هنگام قیام خود ذکر فرموده، ومرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه مشروح این تشرف را در کتاب پرارج (بحار الانوار) بازگو نموده: چنین آمده است:
علی بن مهزیار گفت: وقتی به حضور امام (علیه السلام) شرفیاب شدم حضرت به من فرمود: (یا بن مهزیار کیف خلفت اخوانک بالعراق؟ قلت: فی ضنک عیش وهناة، قد تواترت علیهم سیوف بنی الشیصبان، فقال: قاتلهم الله أنی یؤفکون. کأنی بالقوم وقد قتلوا فی دیارهم وأخذهم أمر ربهم لیلا أو نهارا. فقلت متی یکون ذلک یا بن رسول الله؟ فقال: اذا حیل بینکم وبین سبیل الکعبة بأقوام لا خلاق لهم والله ورسوله منهم براء، وظهرت الحمرة فی السماء ثلاثا فیها اعمدة کأعمدة اللجین تتلالا نورا.
ویخرج الشروسی من أرمنیة وآذربیجان، یرید وراء الری الجبل الأسود، المتلاحم بالجبل الأحمر، لزیق جبال طالقان، فتکون بینه وبین المروزی وقعة صیلمانیة، یشیب فیها الصغیر ویهرم منها الکبیر ویظهر القتیل بینهما.
فعندها توقعوا خروجه الی الزوراء، فلا یلبث بها حتی یوافی ماهان ثم یوافی واسط العراق فیقیم بها سنة أو دونها ثم یخرج الی کوفان، فتکون بینهم وقعة من النجف الی الحیرة الی الغری وقعة شدیدة تذهل منها العقول فعندها یکون بوار الفئتین وعلی الله حصاد الباقین، ثم تلا (بسم الله الرحمن الرحیم أتیها أمرنا لیلا أو نهارا فجعلناها حصیدا کأن لم تغن بالأمس)(538) فقلت: سیدی یا بن رسول الله ما الأمر؟ قال: نحن أمر الله عز وجل وجنوده، قلت: سیدی یا بن رسول الله: حان الوقت؟ قال: واقتربت الساعة وانشق القمر)(539).
ای پسر مهزیار! برادران دینی خود را در عراق به چه حالی گذاشتی؟ عرض کردم: آنها را در حال بدبختی وگرفتاری وسختی ومضیقه زندگی در حالی که شمشیرهای فرزندان (بنی شیصبان) (یعنی: بنی عباس) مرتب بر سرشان فرود می آمد گذاشتم. فرمود: خدا آنها را بکشد (قاتلهم الله أنی یؤفکون)(540) گویا من هم اکنون آنها را به چشم خود می بینم که در خانه های خود کشته شده وبه غضب الهی دچار گشته وامر خداوند در شب ویا روز آنها را فرا گرفته است.
عرض کردم: یا بن رسول الله! این معنا کی وچه وقت خواهد بود؟ فرمود: هنگامی که مردمی بد سیرت که از دین وایمان بهره ای ندارند وخدا ورسول خدا (صلی الله علیه وآله) از آنها بیزارند راه خانه خدا را بر شما ببندند واز زیارت بیت الله جلوگیری کنند، وسرخی در آسمان پدید آید، وعمودهایی از نور که در میان آن خطهای سفیدی مانند نقره سفید ودرخشنده باشد وتا سه شب پیدا شود. وشروسی، از ارمنستان وآذربایجان، به قصد کوه سیاه پشت شهر ری که متصل به کوه سرخ وچسبیده به کوههای طالقان است خروج کند، ومیان شروسی ومروزی، جنگ بسیار سختی واقع شود که کودکان را پیر واشخاص بزرگ را فرسوده کند واز دو طرف جمعی کشته شوند وکشته ها در میان آن دو زیاد شود.
سپس فرمود: در آن موقع منتظر او باشید که به طرف (زوراء) (یعنی: بسوی بغداد) خروج نماید، ودر آنجا درنگ ننموده به (ماهان)(541) می رود، سپس رهسپار (واسط)(542) عراق می گردد ویک سال یا کمتر در آنجا می ماند وآنگاه بسوی کوفه می رود.
ومیان آنها جنگ بسیار سخت وشدیدی از نجف تا حیره(543)، واز آنجا تا (غری)(544) واقع می شود که عقلها را مبهوت وحیران می کند، وآنگاه هر دو طرف، به هلاکت می رسند وخداوند باقی مانده ی آنها را نیز درو خواهد کرد.
سپس حضرت این آیه ی شریفه را قرائت فرمود: (بسم الله الرحمن الرحیم اتاها امرنا لیلا او نهارا فجعلناها حصیدا کان لم تغن بالامس)(545) یعنی: امر ما در شب ویا روز به آن دهکده رسید، وسپس طوری آن را ازمیان بردیم که گوئی دیروز نبوده است، علی بن مهزیار: می گوید: عرض کردم: سرور من مقصود از: (امر خدا) در این آیه چیست؟ فرمود: امر خدای عز وجل ولشکر او ما هستیم.
عرض کردم: یا بن رسول الله آیا وقت آمدن شما (در آن وقت) نزدیک است؟ فرمود: (اقتربت الساعة وانشق القمر)(546) یعنی: قیامت نزدیک شد وماه شکافت. (یعنی: در آن وقت هنگام ظهور نزدیک شده است).
به حسب ظاهر آنچه از کلمه ی (شروسی) فهمیده می شود این است که: این کلمه (یعنی: شروسی) از ماده ی (شرس) وبه معنای شراست وشرارت وشر در شر است واشاره به پیدایش شخصی شرور وظالم وجنایتکار وریاست طلب است که گویا از طرف ارمنیه ویا (ارومیه) به سمت آذربایجان وتبریز به قصد گرفتن ایران وعراق حرکت می کند واز آن سمت، کم کم جنگ را شروع می کند، ولی در این کار موفق نمی شود.
توضیح درباره دو حدیث پیشین
در مورد دو حدیثی که پیش از این درباره ی خروج (شروسی) ورویاروئی او با (مروزی) ونبردهای سهمگین آن دو تن در سرزمین ایران وعراق آوردیم، گرچه عبارات ومطالب آن تا اندازه ای ابهام دارد ولی این ابهام با روایت دیگری که از (کعب الاحبار) درباره ی پرچمهای سیاه وجنگ فرزندان عباس با جوانان ارمنیه وآذربایجان رسیده است برطرف می گردد زیرا، در آن روایت که از کعب الاحبار، در مورد حضرت قائم (علیه السلام) وعلامات ظهور آن حضرت نقل شده چنین آمده است که وی گفت:
(حضرت قائم (علیه السلام) از نسل علی (علیه السلام) است وبرای او غیبتی است مانند غیبت یوسف، وبازگشتی است مانند بازگشت (عیسی بن مریم (علیه السلام)) وپس از آنکه مدتی غایب شده باشد، ظاهر می شود، در وقتی که ستاره ی سرخ (ودر نسخه ی دیگری، ستاره ی دیگری) طلوع کرده و(زوراء) که (شهر (ری))(547) است ویران شده و(مزوره) که بغداد است فرو رفته وخسف گردیده باشد، وسفیانی خروج نموده (ومیان فرزندان عباس وجوانان ارمنیه وآذربایجان جنگ در گرفته باشد). وآن جنگی است که هزاران هزار کشته دارد وهر کس دست بر قبضه ی شمشیر جواهر نشان دارد (وپرچمهای سیاه در آن جنگ در اهتزاز است) وآن جنگی است که با مرگ سرخ وطاعون خطرناک آمیخته است(548).
بر این اساس با توضیحی که یادآور شدیم وهم چنین با توجه به اینکه حضرت ولی عصر (روحی وارواح العالمین له الفداء) خروج شروسی وجنگ او را با (مروزی) از علائم قریبه ی ظهور موفورالسرور خود دانسته اند، نتیجه ای که از این دو روایت، وهمچنین دو روایت قبلی بدست می آید این است که: به حسب ظاهر -والله اعلم- مراد از: (مروزی) همان سید هاشمی خراسانی ومقصود از (شروسی) شخص جنایتکاری است که در آفریدن شر وفتنه نظیر ندارد وبرای اینکه نهضت سید خراسانی را به شکست بکشاند واز اهداف عالیه ی او که زمینه سازی برای ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است، جلوگیری نماید، برای تسخیر ایران به این کشور حمله می کند.
نتیجه بحث
از مجموع روایاتی که تا بدین جا درباره ی قیام خراسانی آوردیم نتایج بسیار جالبی بدست می آید که به آنها اشاره می کنیم.
1- پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه- ابرمردی از بازماندگان دودمان اهل بیت (علیهم السلام) از مشرق زمین در صحنه ی سیاسی ایران ظاهر می شود که مردم ایران را بسوی یک انقلاب عظیم وگسترده وجهانگیر رهبری می نماید واین در وقتی است که رژیم حاکم بر ایران بخواهد سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وبرنامه های جامع وجاوید دین مبین اسلام را در این سرزمین تغییر دهد.
2- این رهبر عظیم وانقلابی شخصیت گرانقدری است که برابر اخبار وارده از نسل حسین بن علی (علیهما السلام) واز اهل بیت خود حضرت مهدی (علیه السلام) است ونامش نام یکی از پیغمبران بزرگ الهی است.
3- چنانکه در اخبار آمده است، اجداد بزرگوار وی مانند سایر ساداتی که بر اثر ظلم وستم امویان وعباسیان در سراسر جهان پراکنده شده ودچار تبعید ودر بدری وآوارگی گردیده اند، در دوران فتوحات اسلام به ایران مهاجرت نموده ومدتها در سرزمین پهناور خراسان آن روز سکونت داشته وگویا به لحاظ تبلیغ اسلام ویا علت دیگری که بر ما پوشیده است به طرف سرزمین (هندوستان) ویا (هند وچین) رفته وبار دیگر از آنجا به وطن مألوف خود (کشور ایران) مهاجرت کرده اند.
4- در هنگام قیام، مردم مؤمن ومتدین وانقلابی ایران که (شیعه) هستند، وصاحب پرچمهای سیاهند واین پرچمهای سیاه شعار رسمی ونشانه ی استقلال ورمز پیوند ناگسستنی آنها با خاندان اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) است، آن شخصیت شایسته را که از دودمان خاندان رسالت است در کار قیام وانقلاب یاری می دهند وبه لیاقت وحقانیت وشایستگی رهبر خود ایمان کامل دارند.
5- حدود جغرافیایی منطقه ی قیام این ابرمرد آزاده تاریخ در جهان، سرزمین شرق، واز شرق سرزمین خراسان، واز سرزمین خراسان منطقه ی (بلاد جبل) است که این منطقه از نقطه نظر جغرافیایی ومنطقه اقلیمی قدیم در دوران رسالت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وزمان ائمه معصومین (علیهم السلام) چنانکه در کتب تاریخ وجغرافی قدیم آمده است، عبارت از:
قم، قزوین، ری، همدان، کاشان واصفهان بوده است.
6- با پیروزی این انقلاب برای نخستین بار بعد از چهارده قرن پایگاهی در جهان بوجود می آید که به صورتی گسترده وجهانی از اسلام اصیل وانقلابی دفاع می کند، ومذهب حقه جعفری آن چنان قوت می گیرد واسم وآوازه پیدا می کند تا بدانجا که نام شیعه بر سر زبانها می افتد وبه گوش کلیه ی مردم محروم ومستضعف جهان می رسد بگونه ای که کسی در روی کره ی زمین باقی نمی ماند که متوجه نشود کدام مکتب (حق) وچه راهی باطل است.
7- پس از پیروزی انقلاب ابرقدرتها واستکبار جهانی شرق وغرب جدا احساس خطر می کنند تا بدانجا که برای خاموش کردن شعله ی انقلاب با اینکه هنوز در نخستین گامهای پیروزی است دست بدامان نوکران ومتحدانشان در منطقه می شوند وبه کمک همدیگر حکام تیره روز بغداد وسردمداران حزب بعث افلقی عراق رابه جنگ با انقلاب وامیدارند، ولی با لطف ویاری خدا سرشان به سنگ می خورد ودر نتیجه همگی سرافکنده وشرمسار می گردند.
8- این اسطوره ی مقاومت از نخستین روز انقلاب تا استقلال کامل کشور از سلطه ی اجانب با مخالفین خود چه در داخل وچه در خارج پیوسته در حال جنگ ونبرد است تا زمانی که پایه های حکومت اسلامی او محکم واستوار گردد.
9- این انقلاب به طور طبیعی زمینه ساز انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام) وحکومت جهانی اسلام است. چه آنکه طبق روایات وارده انقلاب همچنان ادامه دارد، وپیروزی قطعی ونهائی با تداوم انقلاب ورهبری سید خراسانی ویا سید حسنی وهمکاری شعیب بن صالح در نزدیکیهای ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) اتفاق خواهد افتاد بگونه ای که ایرانیان بیعت خود را از کوفه برای حضرت خواهند فرستاد وبرابر بعضی از اخبار در فتح دمشق وبیت المقدس نیز به کمک حضرت خواهند شتافت.
آری: اینها که گفته شد یک نظریه، واستنباط شخصی نیست بلکه نتایج مجموعه ای از اخبار اهل بیت (علیهم السلام) است که درباره ی قیام خراسانی که سیدی هاشمی است روایت شده است وشما خواننده ی گرامی می توانید همه ی اینها را در بخشهای مختلف این کتاب از اول تا به آخر، وبه خصوص در همین بخش چهارم بخوانید. وآن شخصیت بزرگ انقلابی را به وسیله ی روایات اهل بیت (علیهم السلام) بطور طبیعی بشناسید.
عوامل پیروزی ایرانیان بر سپاه سفیانی
آنچه تا اینجا در بخشهای چهارگانه ی گذشته آوردیم درباره ی ماهیت قیام، وشناسائی (سید حسنی) و(هاشمی خراسانی) بود. واینک لازم است در این بخش، عوامل پیروزی ایرانیان را بر لشکریان متجاوز عراق وسفیانی از دیدگاه روایات مورد بررسی قرار دهیم، والبته باید توجه داشته باشیم که عوامل پیروزی فراوان است وما در اینجا تنها به بعضی از آنها اشاره می کنیم.
1- شایستگی رهبر
2- لیاقت فرمانده
3- نیروهای مردمی
1 - شایستگی رهبر
نخستین عامل پیروزی وموفقیت ایرانیان در نهضت وجنگ، شایستگی رهبر ونقش مدیریت او در طول دوران قیام وایام جنگ است. زیرا: شکی نیست که تنها کسی که می تواند افکار عمومی ملت را روشن ساخته ومردم را با راهنمائیهای دلسوزانه وبیانات منطقی خویش بسوی ترقی وتکامل سوق داده وآنان را به وظایف اسلامی وانسانی خود آشنا نموده وتوده ی مردم را از خطاها ولغزشها وخطراتی که در پیش دارند نجات بخشد، وجود رهبری دانا وآگاه وبیدار وآشنا به مسائل روز است، واین چیزی است که بتصدیق روایات، (ایرانیان) در طول سالهای قبل از ظهور چه در دوران نهضت وقیام وچه در دوران جنگ ونبرد از این نعمت خدادادی برخوردارند، وما نیز در خلال بخشهای پیشین کتاب در این باره به مناسبت موضوع هر بحثی به مقدار لازم سخن گفته ایم ودر اینجا دیگر تکرار نمی کنیم.
2 - لیاقت فرمانده
دومین عامل مهم پیروزی ایرانیان در جنگ، وجود فردی لایق وشجاع وبا شخصیت درمیان فرماندهان رده ی بالای ارتش وسپاه است که بخصوص در اخبار وروایات به وجود چنین انسان لایق وفرماندهی توانا ونیرومند بعنوان (شعیب بن صالح) اشاره شده واز شجاعتها وفداکاریها واز خودگذشتگیهای وی سخنها رفته است.
ما در اینجا برای اینکه خوانندگان محترم به شخصیت فوق العاده ی چنین انسان مبارزی از دیدگاه روایات اسلامی پی برده وبه موقعیت سیاسی نظامی، وطرحهای جنگی وی در صحنه های نبرد آگاهی بیشتری پیدا کنند، نخست به معرفی کوتاهی پیرامون شخصیت وعظمت این انسان انقلابی ونسب خانوادگی وی می پردازیم وسپس روایاتی را که از ناحیه ی پیشوایان دینی درباره ی او رسیده است نقل می کنیم تا معلوم شود که (شعیب بن صالح) کیست، ونقش او در دوره ی زمامداری سید حسنی ویا زمان نهضت خراسانی چیست.
شعیب بن صالح
آنچه از مجموع روایاتی که درباره ی (شعیب بن صالح) رسیده است استفاده می شود این است که: به حسب ظاهر، شعیب بن صالح هر کس که باشد، نام رمزی فرمانده سپاه وسردار لشکر، وپرچمدار سید حسنی، ویا سرکرده ی لشکریان توانمند (هاشمی خراسانی) در جنگ ولشکرکشی به عراق، وعامل بسیار مؤثری در بیرون راندن دشمن متجاوز از سرزمین ایران اسلامی وشکست لشکریان سفیانی است.
واو چنانکه از بعضی از اخبار وارده درباره ی وی استفاده می شود، مردی شجاع ودلیر ومتهور وجنگجو وبا ایمان، وسیاستمداری کاردیده، واز شیعیان مخلص وفداکار، وعلاوه بر همه ی اینها (سید) و(هاشمی) است.
وبسیار جالب وشگفت انگیز است که اگر بخواهیم، سید حسنی وخراسانی را (که قبلا درباره ی این دو شخصیت بزرگ بطور مفصل صحبت کرده ایم) دو فرد ممتاز، ودو شخصیت جداگانه بحساب بیاوریم، نام (شعیب بن صالح) در اخباری که درباره ی این دو تن وارد شده است در کنار نام هر دو نفر، یعنی: هم در کنار نام (سید حسنی) وهم در کنار نام (خراسانی) به چشم می خورد.
واین مطلب یکی از نکات بسیار دقیق وباریکی است که بخوبی گفته های پیشین ما را که گفتیم: سید حسنی همان خراسانی، وخراسانی همان سید حسنی است، واگر دو نفر باشند یکی برتر وبالاتر ودیگری زیردست اوست بروشنی اثبات می کند.
به هر حال: آنچه از مجموع اخبار وروایات وارده درباره ی وی فهمیده می شود این است که: شعیب بن صالح شخصیت ممتاز وبرجسته ای است که سمت فرماندهی سپاه وفرمانروائی لشکریان سید حسنی ویا هاشمی خراسانی را بعهده دارد. اما چرا نام اصلی وحقیقی او در اخبار اهل بیت (علیهم السلام) نیامده است این خود سری دارد که حقیقت آن بر ما پوشیده است.
وشاید بتوان گفت: همانطوری که ائمه معصومین (علیهم السلام) بنا به مصالحی که خود آنرا تشخیص می داده اند حتی در بسیاری از موارد نام اصلی رهبر نهضت را هم از دیگران مستور داشته وفقط به بیان صفتی از اوصاف او در معرفی وی اکتفا نموده اند تا از خطرات سوء مصون ومحفوظ بماند، از افشاء نام چنین انسان مبارزی نیز خودداری فرموده اند تا اینکه از گزند حوادث مصون مانده ومورد سوء قصد قرار نگیرد. والبته این چیزی است که ما با فکر ناقص واندیشه ی نارسای خویش آنرا درک می کنیم، وخداوند به حقیقت حال آگاه ودانا است.
روایات مربوط به شعیب
اکنون برای اینکه بدانیم: شعیب بن صالح کیست؟ ونقش او در انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام) چیست؟ ووظیفه ی او در طول دوران قیام ایرانیان، وزمان جنگ چه می باشد، وآنگونه که روایات وی را معرفی کرده اند بشناسیم، به روایتی که در زمینه ی قیام پرشور او علیه ظلم وتجاوز، وسرکوبی دشمنان دین وانسانیت رسیده است می پردازیم.
وپیش از آنکه روایات مربوط به این شخصیت بزرگ انقلابی را بیاوریم متذکر می شویم که ما هرگز ادعا نمی کنیم که می توانیم خوانندگان گرامی را در معرفی شخصیت کم نظیری که در روایات اسلامی تقریبا بطور سربسته از قیام حیرت انگیز او سخن رفته است وتا اندازه ای ماهیت قیام وکیفیت حرکت انقلابی او مجهول وناشناخته است رهبری کنیم، وتمام جزئیات قیام وحوادث مربوط به زمان او وهمچنین اوضاع واحوال صحنه های جنگ ونبردهای پی در پی وشکننده اش را در اختیارشان قرار دهیم.
بلکه سعی خواهیم کرد تا حدی پرده های ابهام را کنار زده وخوانندگان محترم را با حقایقی که از لابلای کتب حدیث واخبار در مورد این شخصیت ناشناخته بدست آمده آشنا سازیم.
واینک این شما خواننده ی عزیز واین هم روایات.
1- در حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که در مورد خروج مرد مبارز وشکست ناپذیری از طرف (مشرق) بنام آزاد مرد تمیمی روایت شده چنین آمده است:
فرزند عمر، روایت کرده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در میان چند تن از مهاجر وانصار بود وعلی بن ابی طالب (علیه السلام) در طرف چپ، وعباس (عموی آن حضرت) در طرف راست وی بودند که ناگهان (عباس) ومردی از انصار به مشاجره ونکوهش یکدیگر پرداختند وآن مردی که از انصار بود با عباس درشتخوئی کرد، آنگاه پیامبر (صلی الله علیه وآله) دست عباس ودست علی (علیه السلام) را در دست مبارک خود گرفت وفرمود: در آینده از پشت این (عباس) کسی بیرون خواهد آمد که زمین را پر از جور وستم خواهد کرد، واز پشت این (علی (علیه السلام)) کسی بیرون خواهد آمد که زمین را پر از عدل وداد خواهد نمود.
آنگاه فرمود: پس هر گاه شما آن روزگار را دریابید بر شماست که به آن جوانمرد تمیمی که از سوی مشرق زمین، یعنی: از طرف (خراسان وایران) می آید روی آورید، چه او صاحب پرچم، وعلمدار حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد بود(549).
2- معاذ بن جبل می گوید: در این میان که من وابو عبیده وسلمان فارسی نشسته بودیم ومنتظر آمدن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودیم، ناگاه دیدیم که آن حضرت نزدیک ظهر با چهره ای گرفته ورنگ متغیر بر ما وارد شد وفرمود: در اینجا کیست؟ آیا ابوعبیده ومعاذ وسلمان نیستند؟ گفتیم: چرا یا رسول الله! آنگاه آن حضرت فتنه ها را یادآور شد وسپس فرمود:
این فتنه ها در شهر (زوراء) (یعنی: بغداد) بپا می شود وچه بسا مردان وزنانی که کشته می شوند واموالی که بغارت می رود وزنانی که هتک حرمت می شوند، خدا رحمت کند آن کسی را که در آن روزگار زنان (بنی هاشم) را پناه دهد چه آنکه آنها حرم من هستند.
آنگاه آن فتنه به کوفه ونجف می رسد وجوانانی از منطقه ی خودشان (یعنی: از همسایگان نزدیکشان) بر آنها خروج می کنند که فرمانروای آنها مردی است که به او شعیب بن صالح می گویند واو با آنها می جنگد واهل کوفه را محاصره می کند.
بعد از آن فتنه به مدینه منتهی می شود ومردانی کشته می شوند وشکم زنانی از بنی هاشم را می شکافند. موقعیکه این بلا بوجود آمد بر شما (مسلمانان) لازم است که به کوهها وجاهای امن پناهنده شوید، واین فتنه به اندازه ی حمل زنی (یعنی: نه ماه که مدت حکومت سفیانی دوم است) ادامه خواهد داشت. سپس آن جوانمرد تمیمی که شعیب بن صالح نام دارد وخدا شهرهای شعیب را آباد کند وباران رحمتش را بر سرزمینهای او نازل فرماید با پرچمهای سیاه مهدوی با نصرت ویاری خداوند ودعوت حقه می آید، تا اینکه در بین رکن ومقام با مهدی (علیه السلام) بیعت می نماید(550).
3- أبی رومان از علی (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: موقعی که (صاحبان) پرچمهای سیاهی که شعیب بن صالح در میان آنهاست لشکریان سفیانی را شکست دادند مردم آرزوی ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) می کنند وبه جستجوی او می پردازند واین در موقعی است که مردم به سبب بلاهای طولانی که دیده اند از خروج حضرت مهدی (علیه السلام) مأیوس شده باشند. پس آن حضرت از مکه معظمه قیام می کند ودو رکعت نماز می خواند وچون از نماز فارغ شد خطاب به مردم می گوید: ای مردم بلائی که به امت پیغمبر وبویژه اهل بیت آن حضرت رسید بسیار طولانی شده، ای مردم ما (اهلبیت) مقهور ومظلوم واقع شده ایم(551).
4- در روایتی از محمد بن الحنفیه، درباره ی (شعیب بن صالح) چنین آمده است: (عن محمد بن الحنفیة قال: تخرج رایة سوداء لبنی العباس، ثم تخرج من خراسان اخری سوداء، قلانسهم سود وثیابهم بیض، علی مقدمتهم رجل یقال له شعیب بن صالح من تمیم یهزمون أصحاب السفیانی، حتی تنزل بیت المقدس، یوطئ، للمهدی سلطانه، یمد الیه ثلثمأة من الشام یکون بین خروجه وبین أن یسلم الأمر الی المهدی (علیه السلام) اثنان وسبعون شهرا)(552).
از محمد بن الحنفیه روایت شده که گفت: پرچم سیاهی از خراسان بسود بنی العباس خارج می شود، پس از آن، پرچمهای سیاه دیگری از خراسان خروج می کنند، که کلاه (صاحبان) آنها سیاه، ولباسهایشان (پیراهنهایشان) سفید خواهد بود. سردار سپاه، ویا فرمانروای آنها مردی است که به او شعیب بن صالح می گویند، او از طایفه ی بنی تمیم است، ولشکریان سفیانی را شکست می دهد تا اینکه وارد بیت المقدس می شود وسلطنت را برای حضرت مهدی (علیه السلام) آماده می نماید. سیصد نفر از اهل شام به کمک او خواهند برخاست، بین خروج او وبین اینکه تسلیم حضرت مهدی (علیه السلام) می شود وزمام کار خود را بدست آنحضرت می سپارد، هفتاد ودو ماه (یعنی: شش سال کامل) فاصله خواهد بود.
از سخنان محمد بن حنفیه، چند مطلب استفاده می شود:
الف: گروه دومی، که پس از خروج اولین پرچمهای سیاه (یعنی: خروج ابو مسلم خراسانی) از خراسان قیام می کنند، وپرچمهای آنان نیز سیاه است، کسانی هستند که: کلاههایشان سیاه، وپیراهنهایشان سفید است، واین علامت از خصوصیات سادات وبخصوص روحانیت است واز آن چنین فهمیده می شود، که بیشتر کسانی که در رأس کار واداره ی امور کشور قرار دارند (سید) وهاشمی، از اهل علم می باشند. چه آنکه روایت می گوید: (قلانسهم سود وثیابهم بیض) یعنی: کلاههایشان سیاه ولباسها وپیراهنهایشان سفید است. وتردیدی نیست که (قلانس) در لغت عرب جمع (قلنسوه) و(قلنسوه) پوششی است که مانند (عرقچین) وامثال آن بر بالای سر قرار می گیرد، وبه عمامه نیز اطلاق می شود، واینگونه پوششها در روزگاری که ما زندگی می کنیم معمولا مختص به سادات، وبخصوص روحانیت وکسانی که از اهل علمند اختصاص دارد زیرا: این سادات وبویژه، روحانیون واهل علم هستند که عمامه ی سیاه بر سر ولباس سفید بر تن دارند واین نکته ی دقیقی است که در روایت به آن اشاره شده است(553).
ب - این گروه، آنگاه که کشورشان مورد تاخت وتاز دشمن، وهجوم اجانب قرار گرفت سردار سپاه وسردار لشکر وفرمانروای ایشان مردی است که به او شعیب بن صالح می گویند، واو با سفیانی می جنگد ولشکریان وی را شکست می دهد.
ج - قیام آنان وهدفشان از قیام یک هدف اصلاحی وسیع وگسترده ای است که از روح اسلام الهام می گیرد واساس آنرا حمایت ودفاع از اسلام تشکیل می دهد وبه همین جهت پس از شکست لشکریان سفیانی برای آزادی قدس راهی بیت المقدس می شوند.د: آنها زمینه ساز دولت جهانی مهدی (علیه السلام) می باشند، وچنانچه کسی بتواند (شعیب بن صالح) را واقعا بشناسد، (که البته ظاهرا تا ظهور حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه- شناخته نمی شود) می تواند بداند که از زمان روی کار آمدن شعیب، تا زمان ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) بیش از شش سال کامل فاصله نخواهد بود.
5- یوسف بن یحیای شافعی از امام حسن مجتبی (علیه السلام) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: مرد میان قامت گندمگونی که از (وابستگان) بنی تمیم است، وکوسه می باشد، وشعیب بن صالح نام دارد با چهار هزار نفر که پیراهنهایشان سفید وپرچمهایشان سیاه است از شهر (ری) یعنی: از تهران خروج می کند، واو سردار سپاه وپرچمدار حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد بود، هیچکس (در جنگ) با او روبرو نمی شود مگر اینکه وی او را شکست خواهد داد(554).
تذکر: در متن عربی حدیث: در معرفی شعیب بن صالح (مولی لبنی تمیم) آمده است که ما آنرا به (وابستگان) ترجمه نمودیم وچون قبلا در بخش دوم کتاب درباره ی کلمه ی (مولی) به تفصیل سخن گفته ایم لذا در اینجا توضیح نمی دهیم.
واما کلمه ی (کوسج) ویا کوسه، که در حدیث آمده است، بر خلاف آنچه ما تا بحال شنیده ودانسته ایم که به اشخاص بی ریش، ویا کم ریش گفته می شود، آنگونه که در کتب لغت درباره ی معنی این کلمه آمده است (کوسه) به کسی گفته می شود که بیشتر محاسن، وانبوهی ریشش بر چانه اش باشد نه بر دو طرف صورت(555).
در اینجا بی مناسبت نیست به این نکته نیز اشاره کنیم که روایاتی که درباره ی خروج شعیب بن صالح وارد شده بصورت ظاهر مختلف ومتفاوت ودرباره ی محل خروج او از جاهای مختلفی سخن رفته است که ذیلا به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
1- در بعضی از روایات که درباره ی محل خروج او وارد شده چنین آمده است:
(یکون خروج شعیب بن صالح من سمرقند)
(شعیب بن صالح از سمرقند خروج می کند)(556).
2- در روایت دیگری که درباره ی خروج او وسفیانی وبرخی دیگر از شورشی ها واصحاب فتنه ها وارد شده چنین آمده است:
(فبیناهم کذلک اذ یخرج علیهم السمرقندی من خراسان مع الرایات السود)(557).
(در این میان که آنها درگیر جنگ ونبرد هستند، به ناگاه سمرقندی با پرچمهای سیاه از خراسان علیه آنها خروج می کند).
3- ودر یک روایت دیگر آمده است که:
(یخرج بالری رجل ربعة اسمر، مولی لبنی تمیم، کوسج، یقال له: شعیب بن صالح...)(558).
(مردی گندمگون، چهار شانه، وکوسه که از بنی تمیم است وشعیب بن صالح نامیده می شود از شهر ری خروج می کند).
بر اساس روایات یاد شده محل خروج شعیب بن صالح مناطق مختلفی تعیین شده است که بطور دقیق معلوم نمی شود از کدامیک از مناطق نامبرده خروج می کند.
بنابراین ممکن است بین این روایات مختلف چنین جمع کنیم که: محتمل است نخستین محل خروج شعیب بن صالح از سمرقند باشد وبرای یاری دادن سید حسنی خراسانی به ایران بیاید وچون به شهر ری رسید یاران فراوانی به او ملحق شوند، وهمانگونه که در بعضی از روایات آمده است جناب سید خراسانی نیز او را فرمانده سپاه خود قرار دهد(559) واو وسایر نیروهای رزمنده ی ایرانی که از سپاهیان سید خراسانی هستند در کنار یکدیگر برای مبارزه ی با سفیانی بسوی عراق عزیمت نمایند.
وشاید هم بتوان گفت: همانطوری که در بعضی از تواریخ آمده است (شعیب) متولد طالقان باشد(560) واز سمرقند خروج کند ویا بالعکس اصالتا از اهل سمرقند ومتولد آنجا باشد واز شهر ری خروج کند. وعلی هذا شهر ری را نیز می توان محل خروج او به شمار آورد.
به هر حال تفصیل بیشتر این مطلب در احادیث بعدی خواهد آمد.
6- جابر، از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: جوانی از بنی هاشم، (یعنی: سید) که در دست راست او (خال) یعنی: علامت ونشانه ای است با پرچمهای سیاه از خراسان خروج خواهد نمود، وپیشاپیش او مردی بنام شعیب بن صالح است که با لشکریان سفیانی می جنگد وآنها را شکست می دهد(561).
7- بزنطی از حضرت امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمود: پیش از این امر (یعنی: آمدن قائم (علیه السلام) وظهور دولت حق) سفیانی، ویمانی ومروانی، وشعیب بن صالح خواهد بود(562).
ثمرة نقل روایات
از مجموع روایاتی که تا بدینجا درباره ی شعیب بن صالح، آوردیم دو مطلب استفاده می شود. یکی اینکه: شعیب بن صالح خود صاحب دعوت وفرمانروای مطلق وهاشمی، یعنی سید است ودیگر اینکه (شعیب) سردار سپه وسرکرده ی لشکر، وفرمانده سپاه است، ولی آنچه بیش از هر چیز در این روایات جلب نظر می کند این است که: (شعیب بن صالح) مردی هاشمی وسید، وفرمانروای سپاه آن کسی است که با سفیانی می جنگد ولشکریانش را منهزم می سازد.
حال، برای اینکه نسبت به شعیب بن صالح معرفت بیشتری پیدا می کنیم گفتار یکی از دانشمندان را که در این باره توضیح داده است می آوریم.
دانشمند محترم آقای شیخ نجم الدین عسکری در کتاب تحقیقی خود، بنام (المهدی الموعود المنتظر عند علماء اهل السنه والامامیه) درباره شعیب بن صالح چنین می نویسد:
(بر شما خوانندگان گرامی مخفی نماند که: روایاتی که در کتابهای علماء اهل سنت ذکر شده ودر آنها از شرح حال شعیب بن صالح سخن به میان آمده است، معانی آن روایات مختلف است).
از برخی از آن روایات چنین استفاده می شود که شعیب بن صالح، سیدی است (هاشمی) که پیش از ظهور حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه- خواهد آمد واز برخی دیگر چنین فهمیده می شود که شعیب بن صالح، فرمانده سپاه آن سیدی است که قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) قیام خواهد نمود. واینک عین آن روایاتی که ما به آنها دست یافته ایم نقل می کنیم:
در کتاب (کنز العمال) ج هفتم، صفحه ی 260 حدیثی از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی شعیب بن صالح بدین صورت نقل کرده است:
(پرچمهای سیاهی در برابر سفیانی، قیام می کنند، در میان آنان جوانی از بنی هاشم (سید) قرار دارد که در دست چپ او خالی دیده می شود وفرمانده سپاه او مردی از بنی هاشم است که به او شعیب بن صالح می گویند وی لشکریان سفیانی را شکست می دهد).
مرحوم سید بن طاووس در کتاب (الملاحم والفتن) درباره ی شعیب بن صالح حدیثی را بدینصورت آورده است: از ویژگیهای جوان پیروزمندی که از بنی هاشم است این است که: دست او (خال)(563) یا نشانه وعلامتی وجود دارد، ودر پیشاپیش او شعیب بن صالح است(564).
در همان کتاب (الملاحم والفتن) از جابر، از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: جوانی از بنی هاشم (سید) که در دست راست او (خالی) قرار خواهد داشت قیام خواهد کرد واو با پرچمهای سیاه از خراسان خواهد آمد وپیشاپیش وی شعیب بن صالح است واو، یعنی: شعیب، با لشکریان سفیانی خواهد جنگید وآنها را شکست خواهد داد(565).
ودر حدیث دیگری می گوید: شعیب مقدمه ی خروج مهدی (علیه السلام) است وباز در همان کتاب (الملاحم والفتن) روایتی را از امام حسن مجتبی (علیه السلام) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: مردی میان قامت سرخ چهره (احمر) ویا گندمگونی (اسمر) که مولای بنی تمیم است وکوسه می باشد وشعیب بن صالح نام دارد با چهار هزار نفر که پیراهنهایشان سفید وپرچمهایشان سیاه است از شهر (ری) خروج خواهد نمود. واو مقدمه ی خروج مهدی (علیه السلام) است با هیچکس (در جنگ) روبرو نمی شود مگر آنکه او را می کشد، ویا فراری می دهد(566).
صاحب کتاب (المهدی الموعود المنتظر) پس از آنکه این روایات را نقل می کند چنین می گوید:
واین حدیث آخری را، یوسف بن یحیای شافعی در کتاب (عقد الدرر) روایت نموده، ومرحوم سید بن طاووس در (الملاحم والفتن) آن را نقل کرده، وجلال الدین سیوطی نیز در کتاب (العرف الوردی فی اخبار المهدی) در جلد دوم صفحه ی 67 آن را آورده است وعبارات والفاظ همه ی آنها نزدیک به هم است.
آنگاه این مرد دانشمند از مجموع احادیث مزبور چنین نتیجه گیری نموده ومی گوید: در دو حدیث، از این احادیثی که درباره ی (شعیب) نقل گردید می گوید: شعیب، فرمانده سپاه مهدی (علیه السلام) است وظاهرا این دو حدیث به صحت نزدیکتر است.
زیرا: در حدیثی از عمار یاسر روایت شده چنین آمده است که عمار گفت: (المهدی علی لوائه شعیب بن صالح) یعنی: شعیب بن صالح پرچمدار حضرت مهدی (علیه السلام) است(567).
سپس دانشمند مزبور در آخرین توضیح خود چنین می گوید: وجمع بین این روایات ممکن است به اینکه بگوئیم: شعیب بن صالح اولا قبل از ظهور مهدی (علیه السلام) مقدمه ی خروج آن حضرت است، وسپس بعد از آنکه حضرت به امر خدا ظاهر گردید پرچمدار، وفرمانده لشکریان آن حضرت باشد(568).
تصور صحیح
تصور صحیح درباره ی شعیب بن صالح، همانگونه که دانشمند محترم آقای عسکری در توضیح خود آورده اند این است که: به حسب بسیاری از روایات (شعیب) صاحب اصلی دعوت وانقلاب نیست بلکه او یک انسان متهور شجاع ودلاوری است که در هنگام جنگ ونبرد ومقابله ی با دشمن سخت حمله می کند ومردانه می جنگد وبرای رضای خدا قدم برمی دارد. واو یک فرد غیرمعروفی است که کمتر کسی به او توجه دارد ودلیل این گفتار: روایاتی بی شماری است که قسمتی از آنها در بخشهای گذشته تقدیم خوانندگان محترم گردیده وقسمتی هم در اینجا برای مزید اطلاع تقدیم می کنیم:
1- مرحوم علامه ی مجلسی (رضوان الله علیه) در کتاب (بحار الانوار) از (غیبت نعمانی) از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی برخی از علائم ظهور که در ضمن آن به پاره ای از ویژگیهای ارتش وسپاه (هاشمی خراسانی) اشاره شده، حدیثی را بدین صورت نقل کرده است:
(وقال (علیه السلام)، ولابد من رحی تطحن، فاذا قامت علی قطبها وثبتت علی ساقها، بعث الله علیها عبدا عسفا، خاملا أصله، یکون النصر معه، أصحابه الطویلة شعورهم، أصحاب السبال، سود ثیابهم أصحاب رایات سود، ویل لمن ناواهم، یقتلونهم هرجا.
والله لکأنی أنظر الیهم والی أفعالهم، وما یلقی الفجار منهم، والأعراب الجفاة، یسلطهم الله علیهم بلا رحمة، فیقتلونهم هرجا علی مدینتهم بشاطئ الفرات، البریة والبحریة، جزاء بما عملوا وما ربک بظلام للعبید)(569).
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: ناچار باید آسیائی بگردش درآید(570)، وهمین که کاملا بگردش افتاد وپا برجا شد خداوند بنده ی خدمتگذار فرمانبرداری را که در راه خدا بسیار سخت گیر وگمنام است(571) برمی انگیزاند که پیروزی با اوست.
یارانش کسانی هستند که موی بلند دارند وصاحب ریش وسبیل هستند، لباسهایشان سیاه، وصاحبان پرچمهای سیاهند، وای بحال کسی که با آنها به دشمنی برخیزد که بی ملاحظه آنان را می کشند.
به خدای بزرگ سوگند که گوئی من هم اکنون آنها را می نگرم وکارهای آنها وآنچه را که بدکاران وعربهای ستمگر وجفاجو از دست آنان می بینند در پیش چشم من است. خداوند آنان را بدون اینکه برایشان رحمی آورند بر آنان مسلط می سازد، ودر شهرهای ساحلی وبیابانی، ایشان را به جزای آنچه که کرده اند بی محابا می کشند واز دم شمشیر می گذرانند وآنان را به کیفر اعمالشان می رسانند (وما ربک بظلام للعبید) وپروردگار تو به بندگانش ستم روا نمی دارد(572).
2- متقی هندی، در کتاب (البرهان) در باب هفتم حدیثی را درباره ی هاشمی خراسانی وشعیب بن صالح، از امیر المؤمنین (علیه السلام) بدین صورت نقل کرده است.
(عن علی بن ابی طالب (علیه السلام) قال: اذا خرجت خیل السفیانی الی الکوفة، بعث فی طلب أهل خراسان، ویخرج أهل خراسان فی طلب المهدی، فیلتقی هو والهاشمی برایات سود علی مقدمته شعیب بن صالح، فیلتقی هو والسفیانی بباب اصطخر فتکون ملحمة عظیمة فتظهر الرایات السود، وتهرب خیل السفیانی، فعند ذلک یتمنی الناس المهدی ویطلبونه)(573).
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: چون لشکریان سفیانی بسوی کوفه، (ودر نسخه ای از کوفه) خارج شدند، سفیانی آنها را بسوی مردم خراسان گسیل می دارد ومردم خراسان قیام می کنند وبه جستجوی مهدی (علیه السلام) می پردازند.
پس سفیانی، وآن مرد هاشمی که صاحب پرچمهای سیاه است وفرمانده سپاه او مردی بنام (شعیب بن صالح) می باشد، بهم دیگر می رسند، وسپس سفیانی با شعیب بن صالح در باب اصطخر(574) با هم روبرو می گردند، وجنگ بسیار بزرگی در بین آن دو نفر واقع می شود و(صاحب) پرچمهای سیاه پیروز می گردد ولشکریان سفیانی رو به هزیمت گزارده فرار می کنند واز معرکه می گریزند. در آن هنگام مردم آرزوی مهدی (علیه السلام) می نمایند وبه جستجوی او می پردازند.
این حدیث گرچه بسیار مختصر نقل گردیده است اما در عین حال پرده از روی بسیاری از مبهمات احادیث دیگر، برمی دارد وبه خوبی نشان می دهد که صاحب اصلی دعوت ونهضت (شعیب بن صالح) نیست، وبلکه مشخص می سازد که رهبر اصلی ایرانیان در هنگام ظهور سیدی از دودمان رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) است که شعیب بن صالح در هنگامه ی جنگ سمت فرماندهی سپاه، وسرکردگی لشکریان آن سید را عهددار است.
یک نمونه روشن
مؤید گفتار فوق، حدیث بسیار مفصلی است که (مفضل بن عمر) آن را از امام صادق (علیه السلام) روایت نموده ودر آن حدیث بطور صریح وروشن، شعیب بن صالح امیر لشکر، وفرمانده سپاه سید حسنی معرفی گردیده است.
واینک این شما خواننده ی عزیز، واین هم حدیث مفضل.
(قال المفضل، ثم یکون ماذا یا سیدی: فقال: ثم یخرج الحسنی الفتی الصبیح الذی من نحو الدیلم فیصیح بصوت له فصیح یا آل أحمد أجیبوا الملهوف والمنادی من حول الضریح، فتجیبه کنوز الله بالطالقان، کنوز لا من ذهب ولا من فضة، بل رجال کزبر الحدید، لکأنی أنظر الیهم علی البرازین الشهب بأیدیهم الحراب یتعاوون شوقا الی الحرب، کما تتعاو الذئاب، أمیرهم رجل من تمیم یقال له: شعیب بن صالح)(575).
مفضل عرضه داشت ای آقای من دیگر چه می شود؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود:
آنگاه (سید حسنی) آن جوانمرد خوبروی نیکو منظر، که از طرف (دیلم) فریاد برمی آورد قیام می کند وبا صدای بلند فریاد برمی آورد که ای (آل محمد) غمگین محزون ومتأسف دردمند را اجابت کنید. ومنادی یعنی: فریادگر از اطراف ضریح فریاد خواهد کرد، پس گنجهای خدا در طالقان دعوت او را اجابت خواهند نمود، وآنها گنجهائی هستند که نه از طلاست ونه نقره بلکه دلیرمردانی هستند مانند پاره های آهن گویا من هم اکنون آنها را می نگرم که بر مرکبهای تیره رنگ بسیار سخت ومحکم سوارند وابزار وآلات جنگی خود در دست دارند، واز شدت شوق، وعلاقه ای که به جنگ دارند همچون گرگهائی که در وقت حمله فریاد برمی آورند، آنها نیز فریاد می زنند، فرمانروای آنان مردی از بنی تمیم است که به او شعیب بن صالح می گویند.
بنابراین با ملاحظه ی این روایت وروایات دیگری که در موارد مختلف درباره ی (شعیب بن صالح) آوردیم نتیجه ای که از مجموع آنها بدست می آید این است که:
نه قیام کننده از خراسان فعلی معهود است، ونه شعیب بن صالح صاحب اصلی دعوت ونهضت است. بلکه همانطوری که گفتیم از مجموع روایات وارده چنین فهمیده می شود که قیام کننده، همان سید معروف ملقب به حسنی است که البته او هم (چنانکه در سابق ثابت نمودیم) حسنی نیست، وبلکه (حسینی) است وشعیب بن صالح سردار لشکر، وفرمانده سپاه اوست. واین نام ظاهرا عنوانی است که ائمه ی معصومین (علیهم السلام) برای فرمانده لشکریان سید حسنی ویا هاشمی خراسانی انتخاب فرموده اند. حال، چرا امامان معصوم (علیهم السلام) او را بدین صورت معرفی فرموده اند معلوم نیست.
خلاصه مطلب
آنچه از مجموع روایات مربوط به شعیب بن صالح استفاده می شود این است که: (شعیب) شخصیتی است انقلابی، خون گرم، مرد جنگ ونبرد، واز طرفداران سرسخت نهضت وعلاقه مندان پر وپا قرص سید حسنی که در هنگام جنگ وآشوب امیر لشکر وفرمانده سپاه حسنی است ودر پیشبرد اهداف عالیه ی نهضت اسلامی وپیروزی در جنگ وبیرون راندن متجاوزان از کشور، سهم بسزائی دارد، وپس از پیروزی در جنگ وورود ایرانیان بکوفه زمانی که به حضور حضرت مهدی (علیه السلام) مشرف می شود حضرت هم او را امیر لشکر وپرچمدار خود معرفی می فرماید.
یک مؤید:
مؤید گفتار فوق روایتی است که از امام باقر (علیه السلام) درباره ی خروج پرچمهای سیاه از خراسان نقل شده که آن حضرت فرموده است:
(تنزل الرایات السود التی تخرج من خراسان الکوفة، فاذا ظهر المهدی (علیه السلام) بمکة، بعثت الیه بالبیعة).
پرچمهای سیاهی که از خراسان خارج می شوند بکوفه وارد خواهند شد وچون حضرت مهدی (علیه السلام) در مکه ظاهر شد، آنها بیعت خود را از کوفه برای آن حضرت خواهند فرستاد.
بنابراین بر اساس این روایت ممکن است (سید حسنی) ویا (هاشمی خراسانی) بیعت خود را بتوسط همان شعیب بن صالح با عده ای از کوفه برای آن حضرت بفرستند وچون او بحضور حضرت شرفیاب شود حضرت هم او را پرچمدار، وامیر لشکر خود قرار دهد.
یک سؤال:
در اینجا ممکن است خواننده ی عزیز بپرسد، اگر مطلب اینگونه است پس چرا از رهبر اصلی کمتر سخن به میان آمده ودر بیشتر روایات از (شعیب بن صالح) گفتگو شده است؟!!
جواب این سؤال این است که: آنچه موجب شده تا بیشتر نام شعیب بن صالح در روایات برده شود، همان فداکاریها واز خود گذشتگیها وشجاعتهای کم نظیر او در طول دوران جنگ ومقاومتهای سرسختانه وی در برابر سفیانی وشکست مفتضحانه ی آن مردمان از خدا بی خبر بدست توانای این دلیر مرد فرزانه است که سبب شهرت ومعروفیت وی در روایات گردیده است وگرنه دلیل دیگری ندارد، والبته خداوند به حقیقت حال داناتر است.
2 - نیروی مردمی
سومین عامل پیروزی ایرانیان در جنگ پس از ایمان به هدف وشایستگی رهبر ولیاقت فرماندهی شجاع وشکست ناپذیر چون (شعیب بن صالح) وجود نیروهای مردمی وگروههای جنگجوی فداکار وایثارگر وشهادت طلب است. زیرا: چنانکه می دانیم بین نیروهای مردمی شهادت طلب با نیروهای مهاجم وتسخیری که با زور فشار وسرنیزه واجبار برای تسخیر کشوری اعزام می شوند فرق بسیار است.
چه آنکه نیروی مردمی شهادت طلب ارتش از جان گذشته ای است که تا سرحد جانبازی وشهادت وکشته شدن پیش می رود وپیکار می کند، وارتش مهاجم، هنگام فشار وسختی در برابر حملات خورده کننده ی نیروهای شهادت طلب که از مال وجان وناموس خود وکشور خویش سرسختانه دفاع می کنند تاب مقاومت ندارد وزود تسلیم می شود.
از این مطلب که بگذریم بدیهی است: نیروئی که هسته ی مرکزی آن زیر نفوذ رهبری دینی وشایسته وانقلابی وآگاه تشکیل شده باشد بطور داوطلب تشکیل یافته، واین جمعیت فشرده ومشتاق که از اکثریت قریب به اتفاق مردم تشکیل گردیده است با گریه ی شوق رهسپار جبهه های جنگ می گردند وکوچکترین تزلزل وترس وواهمه ای بدل راه نمی دهند. چه آنکه این چنین نیروئی برای رسیدن به هدف، کشته شدن در راه رضای خدا ودفاع از دین را برای خود فوزی عظیم می دانند.
خصوصیات ارتش وسپاه زمینه سازان
اکنون که دانستیم یکی از بزرگترین عوامل پیروزی ایرانیان بر سپاه سفیانی پس از ایمان به هدف، وشایستگی رهبر، ولیاقت فرمانده ووجود نیروهای مردمی است، بطور خلاصه به چند نمونه از روایاتی که درباره ی اوصاف وخصوصیات ارتش وسپاه (دولت زمینه سازان) از ائمه ی معصومین (علیهم السلام) رسیده است اشاره می کنیم.
1 - نامهایشان کنیه، ونسبشان شهرهایشان است
زهری از قول پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل می کند که آن حضرت فرمود:
(تقبل الرایات السود من المشرق، تقودهم رجال کالبخت المجلله أصحاب شعور، أنسابهم القری، وأسمائهم الکنی، یفتحون مدینة دمشق، ترفع عنهم الرحمة ثلاث ساعات)(576).
پرچمهای سیاهی از مشرق زمین نمایان می شوند، مردانی قوی ونیرومند آنها را رهبری می کنند، آنان مردمانی هستند که (بر صورت خود) موی دارند، شهرت آنها شهرهایشان (مانند، قمی، تهرانی، خراسانی، اصفهانی، شیرازی) ونامهایشان اسمهائی از قبیل کنیه (مانند ابو القاسم، ابو الحسن، ابو الفضل، وابو طالب) است.
شهر دمشق را می گشایند وبه مقدار سه ساعت شفقت ورحمت از دلهایشان برداشته می شود.
2 - مردمی گمنامند
مرحوم سید رضی علیه الرحمه در (نهج البلاغه) ضمن خطبه ای از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است که آن حضرت درباره ی برخی از فتنه های آخر الزمان فرمود:
(فتن کقطع اللیل المظلم، لا تقوم لها قائمة ولا ترد له رایة، تأتیکم مزمومة مرحولة یحفزها قائدها، ویجهدها راکبها، أهلها قوم شدید کلبهم، قلیل سلبهم یجاهدهم فی الله قوم أذلة عند المتکبرین، فی الأرض مجهولون، وفی السماء معروفون، فویل لک یا بصرة عند ذلک من جیش من نقم الله لا رهج له ولا حس، وسیبتلی أهلک بالموت الأحمر، والجوع الأغبر)(577).
در آینده فتنه هائی همانند پاره های شب تاریک ظاهر خواهد شد که برای جلوگیری از آن کسی قیام نخواهد کرد(578). وهیچ پرچم (وسپاهی) که فتنه انگیزان آنها را برای فتنه آماده کرده اند برگردانیده نخواهد شد. آن فتنه ها مانند شتری که مهار گردیده وجل وپالان بر آن گذاشته، وسوار بر آن، بیش از حد طاقتش آن را می دواند، بسوی شما رو می آورد.
فتنه انگیزان گروهی هستند که اذیت وآزارشان بیشتر است تا غارت نمودنشان(579) گروهی با آنان جهاد خواهند کرد ودر راه رضای خدا به مبارزه آنها خواهند برخاست که در نزد گردنکشان خوار وذلیل ودر روی زمین مجهول وناشناخته وقدر منزلتشان معلوم نیست ولی در آسمان مشهورند(580).
پس هنگام پیدایش آن فتنه ها وای بر تو ای بصره از سپاهی که بر اثر خشم وغضب خداوند پیدا می شود وگرد وغبار وصدائی ندارد. در آن هنگام زود باشد که ساکنینت بمرگ سرخ، یعنی: کشته شدن، وگرسنگی غبار آلوده مبتلی گردند.
از این جمله که حضرت فرموده است (هنگام پیدایش آن فتنه ها وای بر تو ای بصره) بخوبی معلوم می شود که تمامی آن فتنه ها در عراق ومربوط به آن است.
سخنی از ابن ابی الحدید:
ابن ابی الحدید معتزلی در (شرح نهج البلاغه) در شرح این جمله که حضرت فرموده است: (گروهی با آنان جهاد خواهند کرد که در روی زمین مجهول ودر آسمان معروفند) می نویسد:
اینکه امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده است: (آنها در روی زمین مجهولند بدین لحاظ است که این گروه ناشناخته پیش از پیدایش این جهاد، گمنام بوده اند واین سخن حضرت، انذاری به پیدایش جنگ بزرگ وخونینی است که در آخر الزمان بوقوع خواهد پیوست)(581).
3 - رنگ پرچمهایشان سیاه
عبد الله بن مسعود از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) روایت می کند که در ضمن حدیثی فرمود:
خاندان من، پس از من با رنجها وسختیها مواجه خواهند شد ودر شهرها آواره خواهند گردید تا اینکه گروهی از اینجا بیایند وبا دست خود به مشرق اشاره نمود وفرمود: آنان (صاحبان پرچمهای سیاهند) وحق خود را مطالبه می کنند ولی حقشان را به ایشان نمی دهند، تا دو بار یا سه بار اتمام حجت می کنند ولی آن را به ایشان نمی دهند، از این رو به نبرد برمی خیزند ومی جنگند وپیروز می شوند الخ(582).
ودر این باره، محمد بن الحنفیه نیز از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت ضمن خطبه ی مفصلی، درباره کسانی که از مشرق قیام خواهند کرد وبا حزبی که در بغداد (دجله) بوجود می آید خواهند جنگید فرمود: آنان صاحبان پرچمهای سیاه ومردم مستضعفی هستند که خداوند به آنها عظمت ونیرو می بخشد وآنان را پیروز می گرداند(583).
4 - در شجاعت نظیر ندارند
ثوبان از قول رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بازگو می کند که آن حضرت فرمود: پرچمهای سیاه از طرف مشرق ظاهر می شود وآن چنان با اهل فتنه می جنگند ومبارزه می کنند وآنها را می کشند که تا آن موقع هیچ گروهی بدانسان نجنگیده باشد وهیچ قومی را بدانسان نکشته باشند(584).
5 - خدا شناس واقعی هستند
متقی هندی از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است که فرمود: خوشا بحال (طالقان) در طالقان گنجهایی است که از طلا ونقره نیست، ولکن در آنجا مردان دانشوری هستند که خدا را آنگونه که باید بشناسند شناخته اند وآنان یاوران حضرت مهدی (علیه السلام) در آخر الزمان می باشند(585).
6 - فرمانروایشان سید است
اصبغ بن نباته از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است که آن حضرت در ضمن خطبه ی مفصلی راجع به علائم آخر الزمان فرمود:
(پرچمهایی از مشرق زمین (به سوی عراق) رو می آورند که علامت ندارند، جنس این پرچمها از پنبه وکتان وحریر نیست بر روی پوشه ی آنها نوشته شده است (لا اله الا الله، محمد رسول الله)(586) وسیدی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) این پرچمها را رهبری می کند. پیوسته به پیش می تازند تا اینکه به کوفه می رسند، آنها خونهای پدران خود را مطالبه می کنند(587).
7 - آرزوی شهادت دارند
از ویژگیهای این شیفتگان حق وعدالت، وعاشقان آزادی وعزت نفس که زیر بار ذلت نمی روند وبا مقاومتی افتخارآفرین در خون خود می غلطند وسرانجام در راه هدف مقدس خویش به پیروزی می رسند این است که: آنان ادعای شهادت دارند وآرزو می کنند که در راه رضای خدا کشته شده وبه فیض بزرگ شهادت نائل شوند. واینک اوصاف دقیق این مردم خداجوی با ایمان را که جزء یاوران صدیق امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشند، (وپیش از ظهور مبارک حضرتش بپا می خیزند، وبرای برپائی حکومت جهانی آن حضرت زمینه سازی می کنند، ودر برابر دشمنان سرسختانه به نبرد سرنوشت ساز خود ادامه می دهند، وشبانه روز در جبهه های جنگ در انتظار رسیدن به هدف بسوی مقصد حرکت می کنند وبه تعبیر امام صادق (علیه السلام) (پارسایان شب وشیران روزند) از بیان درربار امام صادق (علیه السلام) بشنوید.
فضیل بن یسار می گوید: امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود:
برای او یعنی برای امام زمان (علیه السلام) گنجی در طالقان(588) هست که از طلا ونقره نیست، وپرچمی است که از روزی که آن را پیچیده اند برافراشته نشده است(589) در آنجا مردانی هستند که دلهای آنان مانند پاره های آهن است. شکی در ایمان به خدا در آن دلها راه نیافته ودر طریق ایمان به خدا از سنگ سخت محکم تر است اگر آنها را وادارند که کوهها را از جای برکنند آنها کوهها را از جای برکنده واز میان برمی دارند.
لشکر آنها قصد هیچ شهری نمی کنند جز اینکه آن را خراب می نمایند (دقت کنید) وتو گوئی بر مرکبهای جنگی خود همچون بازهای شکاری هستند. وخود را برای تبرک به زین مرکب امام می سایند. آنها در جنگ امام را پروانه وار در میان گرفته وبا جان خود از وی دفاع می کنند وهر کاری که داشته باشد برایش انجام می دهند. آنها راد مردانی هستند که شبها نمی خوابند، زمزمه ی آنها در حال عبادت همچون زمزمه ی زنبوران عسل است، شبها بعبادت مشغولند، وبر مرکبهای جنگی خود شب را به صبح می آورند.
رهبان باللیل، ولیوث بالنهار، هم أطوع له من الأمة لسیدها کالمصابیح، کأن قلوبهم القنادیل، وهم من خشیة الله مشفقون، یدعون بالشهادة، ویتمنون أن یقتلوا فی سبیل الله، شعارهم یا لثارات الحسین اذا ساروا یسیر الرعب أمامهم مسیرة شهر یمشون الی المولی ارسالا، بهم ینصر الله الحق.
(آنان پارسایان شب، وشیران روزند، ودر اطاعت وفرمانبرداری امام خویش، بیش از کنیزی که نسبت به آقای خود فرمانبردار است پافشاری دارند. آنها مانند چراغهای درخشنده اند، دلهای آنان همچون قندیلها روشن وتابنده است از خوف وخشیت خداوند واهمه دارند دعا می کنند که خداوند شهادت را نصیبشان گرداند. وآرزو می کنند که در راه خدا کشته شوند. شعارشان (یا لثارات الحسین) ای خونخواهان حسین است. همینکه به حرکت درآمدند رعب ووحشت آنها پیشاپیش به اندازه ی مسیر یکماه در دلهای دشمنانشان جای می گیرد. بدین گونه بسوی کعبه مقصود به پیش می روند. وخداوند هم بوسیله ی آنها (این پیشگامان بسوی حق وحقیقت) امام به حق را پیروز می گرداند)(590).
نتیجه بررسیها
از مجموع روایات وبررسیهائی که در ضمن پنج بخش در این کتاب به عمل آمده این نتایج بدست می آید.
1- پیش از ظهور مبارک حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مردی در سرزمین مشرق، از ایران اسلامی دست به انقلاب می زند وعلیه بیدادگران قیام می کند که: سید، وهاشمی، وقرشی، واز دودمان خاندان اهل بیت عصمت وطهارت واز نسل سید الشهداء (حسین بن علی (علیهما السلام)) وهمنام با یکی از پیغمبران بزرگ الهی است.
این مرد وارسته، شخصیت گرانقدری است که بدون هیچگونه ترس وواهمه در محیط رعب ووحشت واستبداد فریاد وااسلاماه سر می دهد ومردم را به طرف حق دعوت می کند ودر روزگاری که دستگاههای دولتی وقت محیط اسلامی ایران را با تبلیغات زهرآگین خود علیه اسلام مسموم کرده اند بیاری اسلام می شتابند وبا فریادهای پی در پی وسخنان دلنواز خود ابرهای تیره ی تبلیغات مسموم را کنار می زند وسرانجام بر اثر مقاومت وپایمردی، چهره ی زشت وکریه بیدادگران زمان خود را به مردم معرفی می کند وبر همه ی آنها پیروز می شود.
2- این سید بزرگوار، به منظور اینکه مسلمانان در بند وآزادی خواهان ستم کشیده را از چنگال استبداد سیاه رهانیده واز تغییر قوانین الهی وسنت رسول الله جلوگیری به عمل آورد، در کمال قدرت وشهامت مردانه وارد میدان می شود ومنطقش این است که: ای مسلمانان بفریاد اسلام برسید (یا آل احمد اجیبو الملهوف)(591).
3-او مرد مبارز شکست ناپذیری است که از جنگ ومبارزه ی با دشمن واهمه ندارد بلکه برعکس، جهاد در راه خدا را دوست می دارد ولذا با قامتی افراشته واستوار قد علم می کند ودر برابر ابرقدرتها مردانه می ایستد وهمه ی دشمنان اسلام را به وحشت می اندازد.
4- سردمداران کفر جهانی برای در هم کوبیدن انقلابش حکام خود فروخته ی بغداد را که در رأس آنان (افلق یهودی) قرار دارد، به جنگ با او وادار می کنند، وحزب بعث افلقی عراق، تمام قوای ارتشی ونظامی ونیروهای به اصطلاح ملی همه را یکجا برای مقابله ی با آن سید بزرگوار اعزام می دارد ولی پس از مدتی شکست می خورد(592).
5- متجاوزان پس از شکستهای پی در پی ورانده شدن از خاک ایران با کمک کفر جهانی وایادی استعمار ودست نشاندگان آنها در منطقه، پیشنهاد صلح وسازش می دهند، ولی دیگر مردم ایران نمی پذیرند وزیر بار ذلت نمی روند(593).
6- مدتی پس از انقلاب که زمان آن در روایات مشخص نشده است سید دیگری که در دست راست او (خال) ویا در کتف راستش، علامتی دیده می شود بریاست می رسد وزمام قدرت را در کشور به دست می گیرد که فرمانده سپاه او به حسب ظاهر وآنچه از اخبار استفاده می شود سیدی بعنوان (شعیب بن صالح است) که البته به حسب روایات گمنام است وشناخته نمی شود، وشعیب کسی است که شکست قطعی لشکریان سفیانی به دست اوست(594).
7- در وقت جنگ علاوه بر قوای ارتشی ونظامی وانتظامی وسپاه، تمام مردم ایران نیز (بجز تعداد معدودی مخالف) این سادات را حمایت می کنند، وبطور دسته جمعی دشمن را شکست می دهند، وسپاهیان پیوسته به پیش می روند تا به کوفه برسند ودر آنجا نیز با لشکریان (سفیانی) می جنگند وآنها را تار ومار می سازند، وزنان ودخترانی که در نجف اشرف به اسارت لشکریان سفیانی درآمده اند نجات می دهند، وپس از شش سال جنگ ومبارزه (که در برخی از روایات به این مدت تصریح شده) کوفه را محل استقرار وپایگاه نظامی نیروهای مسلح خویش قرار می دهند ودر انتظار فرج می مانند تا مهدی (علیه السلام) ظاهر شده وبا او بیعت کنند.
8- مدتی پس از ورود به کوفه وماندن در آنجا خبر مسرت بخش ظهور مبارک حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف به آنها می رسد وآنها از همان کوفه بیعت خود را برای حضرت مهدی (علیه السلام) می فرستند، ومراتب تسلیم وفرمانبرداری خویش را نسبت به آن حضرت اعلام می دارند.
9- در وقت تشریف فرمائی حضرت حجة بن الحسن العسکری صلوات الله وسلامه علیه وعلی آبائه الطاهرین بطرف سرزمین شام، در فتح بیت المقدس با سایر نیروهای رزمنده ی اسلام، به کمک حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) می شتابند ودر زمره ی یاران صدیق وجان نثاران حضرتش در زیر لواء پیروزش با دشمن سرسخت اسلام (یهود) پیکار می کنند وبیت المقدس را از زیر تلسط یهود وچنگال خونین (کشور غیر قانونی اسرائیل غاصب) بیرون می آورند.
10- پس از ورود حضرت به عراق، وتشریف فرمائی آن جناب به شهر تاریخی کوفه، ونخستین سخنرانی که اشک شوق در چشمان حاضرین می دود وبه صورتها وگونه ها جریان می یابد ودلها از دیدن چهره ی نورانی وتابنده ی آن حضرت به طپش افتاده وضربان قلبها چندین برابر گردیده واز کثرت جمعیت وهمهمه ی مردم، کسی نمی داند که آن حضرت چه می گوید، سید حسنی ویا سید حسینی که ظاهرا همان سید خراسانی موعود روایات است با تمام اتباع ویاران وسربازان وارتشیان وسپاهیان وفرماندهان با حضرت بیعت می کنند، وبعد از آن سراسر دنیا از لوث وجود کافران ومنافقان وستمکاران، بوسیله ی قیام شورانگیز حجت خداوند پاک خواهد شد، ومردم مؤمن وخدا شناسان واقعی تا پایان روزگار در رفاه وآسایش وامنیت بسر خواهند برد(595).
این بود خلاصه ای از اخبار وروایات اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) در رابطه با قیام دینی وحرکت اسلامی ایرانیان (یعنی: زمینه سازان دولت جهانی مهدی (علیه السلام)) که ما با همه ی کمی بضاعت علمی در حد توان خویش، فشرده ای از آنها را در این مجموعه گردآوری نمودیم.
والبته آنچه را که تا بدین جا آوردیم قطره ای از قطرات دریای بیکران علوم اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) است که ما آن را از میان هزاران حدیث وروایت (پیرامون نهضت دینی ایرانیان ودولت زمینه سازان حکومت جهانی مهدی (علیه السلام)) بیرون کشیده ودر اختیار شما خوانندگان گرامی قرار دادیم وامیدواریم با این خدمت ناچیز، توانسته باشیم گامی هر چند کوچک بسوی کشف حقیقت برداشته باشیم.
خاتمه
اکنون که مسئولیت خویش را به پایان برده وبه آنچه می خواستیم رسیدیم بی تناسب نیست به مناسبت پایان کتاب وبحثی که درباره ی (زمینه سازان انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام)) به عمل آوردیم، نظر خوانندگان گرامی را به جریان اجتماع اصحاب حضرت قائم (علیه السلام) ومراسم بیعت با آن بزرگوار در کنار خانه خدا در مکه معظمه جلب نمائیم.
مرحوم سید بن طاووس (رحمه الله)، مشروح این جریان را در کتاب (الملاحم والفتن) از بیان (امیر المؤمنین (علیه السلام)) اینگونه بازگو کرده است:
(اصبغ بن نباته، می گوید: امیر المؤمنین (علیه السلام)، خطبه ای خواند واز خروج حضرت مهدی (علیه السلام) ویاران او نام برد، ابوخالد حلبی یا کابلی عرضه داشت یا امیر المؤمنین! اوصاف مهدی (علیه السلام) را برای ما بیان فرما؟ آن حضرت فرمود: مهدی (علیه السلام) از نظر خلقت، واخلاق، ونیکوئی شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است.
آیا می خواهید شما را از یاران او ونامهای ایشان آگاه نمایم؟ عرضه داشتیم آری یا امیر المؤمنین. فرمود: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیدم که می فرمود: اول آنها از بصره، وآخر آنها از (یمامه) خواهد بود.
آنگاه آن حضرت عدد اصحاب قائم (علیه السلام) را برشمرد ومردم هم می نوشتند. تا اینکه فرمود: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آنها را برای من شماره فرمود: تا اینکه مطابق عدد اصحاب (بدر) 313 نفر شدند.
وسپس فرمود: خداوند آنها را از مشرق ومغرب زمین به یک چشم بهم زدن نزد خانه ی کعبه جمع می کند وهنگامی که بر اهل مکه وارد می شوند مردم مکه می بینند گروهی به دور (خانه ی) کعبه اجتماع کرده اند که تاریکی وظلمت از میان آنها رخت بربسته وصبح امید آنها طلوع کرده ویکدیگر را صدا می زنند ومی گویند: موعد نجات فرا رسید ومردم به آنها نگاه می کنند وفرمانروایانشان غرق در تفکرند.
آنگاه امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: گوئی من هم اکنون آنها را می نگرم، که قد وقامت آنها یکی، زی ولباس آنها یکی، وصورت وشکل همه ی آنها یکی است ومثل اینکه چیزی را گم کرده باشند وبه دنبال آن می گردند درباره ی آن متحیر ومتفکرند. تا اینکه ناگهان آن مردی که خلقا وخلقا وجمالا که شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است از پشت پرده ی کعبه بیرون می آید ونزد آنها می رود وآنها به او می گویند:
آیا تو همان مهدی موعود هستی؟ واو می گوید: آری: من همان مهدی موعود می باشم. آنگاه آن حضرت به آنها می فرماید: درباره ی چهل خصلت با من بیعت کنید وراجع به ده خصلت با من شرط نمائید.
احنف پرسید: مولای من آن خصلتها کدامند؟ علی (علیه السلام) فرمود: آنها با آن حضرت بیعت می کنند که: دزدی نکنند، زنا نکنند، کسی را (بناحق) نکشند، هتک حرمت محترمی را ننمایند، به مسلمانی فحش ندهند، بمنزل کسی هجوم نبرند، وکسی را بغیر حق نزنند، خود را به وسیله ی (طلا) زینت نکنند، لباس خز نپوشند لباس حریر در بر نکنند، نعلین های (صراره) نپوشند، مسجدی را خراب نکنند، راه بر کسی نبندند، در حق یتیمی ظلم روا ندارند، راهی را خوفناک نسازند، مکر وحیله ننمایند، مال یتیم را نخورند، هم جنس بازی نکنند، شراب نخورند، امانت را خیانت نکنند، خلف وعده ننمایند، گندم وجو را احتکار نکنند، کسی را که به آنها پناه می برد بقتل نرسانند، شکست خورده ی (در جنگ) را تعقیب ننمایند، خونی را (بنا حق) نریزند، بکشتن شخصی که در جنگ مجروج شده اقدام ننمایند، لباس زبر وخشن بپوشند، خاک را متکاری خود قرار دهند، نان جو بخورند، به چیز کم راضی باشند، برای خدا آنطور که شاید وباید جهاد نمایند، بوی خوش ببویند، واز نجاست دوری کنند(596).
وآن حضرت هم با آنها شرط می کنند که: معاشر وملازمی برای خود انتخاب نکنند، هر وقت آنها راه بروند وهر جا آنها بخواهند او هم با آنها برود، به چیز کم قانع باشد، زمین را بیاری خدا پر از عدل وداد نماید آنطور که پر از ظلم وجور شده باشد، خدا را آنگونه که شاید وباید عبادت کند(597).
آنگاه با لشکریان وسپاهیان حرکت می کند تا اینکه (وادی فتنه ها) را پشت سر می گذارد، (ویا تا اینکه وادی فتنه ها متروک شوند) وسپس (حسنی) با دوازده هزار نفر به آن حضرت ملحق می شود وآن بزرگوار به (حسنی) می گوید: من از تو به این امر سزاوارترم، وحسنی از او مطالبه ی دلیل وبرهان می نماید، پس آن حضرت به پرنده اشاره می کند، وپرنده بر کتف مبارکش فرود می آید، وسپس عصائی که در دست دارد بر زمین می زند وعصا سبز می شود بگونه ای که شاخه وساقه وبرگ برمی آورد، آنگاه (حسنی) لشکر را تسلیم حضرت می نماید وخود در جلو لشکر قرار می گیرد. ویا اینکه خروج حسنی مقدمه خروج مهدی (علیه السلام) خواهد بود(598).
تفصیل قیام به روایت دیگر:
در حدیث دیگری که ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده مشروح جریان قیام حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) واجتماع یاران آن حضرت در مکه بدین صورت آمده است:
(مسعده می گوید: ابو بصیر از صادق آل محمد (علیه السلام) پرسید آیا همانطور که (امیر المؤمنین (علیه السلام)) شماره ی اصحاب قائم (علیه السلام) را می دانست، جا ومکان آنها را هم می دانست؟ فرمود: آری، به خدا قسم اسم آنها واسم پدران آنها و(نام) جا ومکانشان را یکی یکی می دانست.
ابو بصیر، عرضه داشت: قربانت گردم هر چه را علی (علیه السلام) می دانست امام حسن (علیه السلام) هم می دانست، وآنچه را که امام حسن (علیه السلام) می دانست امام حسین (علیه السلام) هم می دانست، هر چه را امام حسین (علیه السلام) می دانست شما هم می دانید، پس مرا از تعداد اصحاب حضرت قائم (علیه السلام) ومکان یاران آن حضرت مطلع فرمائید.
امام (علیه السلام) فرمود: روز جمعه بعد از نماز نزد من بیا. ابو بصیر گفت: روز جمعه حضور حضرت شرفیاب شدم فرمود: نویسنده ومنشی تو کجاست؟ عرض کردم او کاری داشت ومن خوش نداشتم که وقت حاجت خود را به تأخیر اندازم. آنگاه آن حضرت به شخصی فرمود: بنویس(599): بسم الله الرحمن الرحیم
این خلاصه ی آن چیزی است که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) به علی بن ابی طالب (علیه السلام) املاء فرموده ونام ونشان اصحاب حضرت قائم (علیه السلام) که هنوز در دنیا نیامده اند برای آن حضرت بیان فرموده است.
اصحاب حضرت قائم (علیه السلام)، در آن سالی که در آن امر خدا ظاهر می شود وصدائی از آسمان شنیده خواهد شد، همگی در یک شب در مکه اجتماع خواهند کرد، وهمگی آنها از نجباء، وفقهاء، وحکام، (وفرمانروایان مردم) خواهند بود.
آنها سیصد وسیزده نفرند که خدا همه ی آنها را در یک شب جمعه در مکه ی معظمه جمع خواهد نمود، ویک شب را در بیت الله الحرام به صبح خواهند آورد واحدی از آنها تخلف نخواهد کرد. آنگاه فردا صبح که می شود در کوچه های مکه پراکنده می شوند وبه دنبال خانه وپیدا کردن منزل می گردند که در آن سکنا نمایند. واهل مکه آنها را نمی شناسند، زیرا در آن موقع کاروانی از شهرها برای حج یا تجارت نزد آنها سابقه ندارد.
پس عده ای از اهل مکه به یکدیگر می گویند: این گروه غریبی که ما امروز آنها را در مکه می بینیم تاکنون ندیده ایم، اینها که اهل یک شهر نیستند، از یک قبیله هم نیستند، اینها که اهل وعیال ومرکب سواری هم ندارند؟!!
در این میان که آنها با یکدیگر مشغول گفتگو هستند ناگهان مردی از (بنی مخزوم) می آید، (وسخن آنها را قطع می کند) ومی گوید: من دیشب خواب عجیبی دیده ام که خیلی از آن خائف وترسانم، آن جمعیت می گویند: بیا با هم نزد (فلان ثقفی) برویم، وتو خوابت را برای او بگو:
پس نزد آن مرد (ثقفی) می روند وآن مرد (مخزومی) خواب خود را بدینگونه نقل می کند که: شب گذشته در عالم خواب دیدم که قطعه ی ابری از آسمان فرود آمد تا اینکه بر خانه ی کعبه فرو نشست، بعد از آن دیدم که در میان آن ابر ملخهایی که دارای بالهای سبزی بودند قرار داشت، سپس دیدم که آن ملخها بطرف یمین وشمال (یعنی: راست وچپ) به پرواز درآمدند، به هیچ شهری نمی رسیدند مگر آنکه آن را آتش می زدند وبا هیچ بنایی مصادف نمی شدند مگر آنکه آن را ویران می ساختند!!!
آنگاه آن مرد (ثقفی) می گوید: تعبیر این خواب این است که: در شب گذشته لشکری از لشکرهای خدا بر شما وارد شده که شما قدرت مقاومت با آنها را ندارید. می گویند: آری، به خدا قسم ما امروز چیز عجیبی دیدیم وآنگاه جریان آن جمعیت را برای آن مرد ثقفی نقل می کنند، وسپس از نزد او بیرون می روند تا بر آن جمعیت یورش برند ولی خداوند دلهای آنها را پر از خوف ورعب می نمایند وبا یکدیگر مشورت می کنند ومی گویند: درباره ی این گروه (اندک) عجله نکنید زیرا که اینها تاکنون عمل ناپسندی انجام نداده اند، واسلحه ای به روی شما نکشیده اند وعمل خلافی را مرتکب نشده اند، وشاید هم در میان اینها مردی از قبیله ی شما وجود داشته باشد، اگر عمل برخلافی از این گروه صادر شد آنگاه شما می توانید آنها را از شهرتان بیرون کنید.
ولی آنها مردمانی عبادت کارند وسیمای مردمان نیکو دارند ومشغول انجام عبادت واعمال حج هستند وآنها در خانه ای هستند که هر کس در آن خانه داخل شود مأمون است مگر وقتی که در آن حادثه ای را ایجاد نماید واینها حادثه ای را ایجاد نکرده وآشوبی بپا نکرده اند تا جنگ با آنها واجب شود.
مرد مخزومی که سرپرست آن مردم است می گوید: من مطمئن نیستم که پشت سر این جمعیت قوه ونیرویی نباشد واگر آن نیروئی که پشت سر اینها قرار دارد، واو اصل وریشه است بیاید حقیقت امر این عده روشن خواهد شد، وکار آنها بزرگ خواهد شد، پس قبل از آنکه اصل جریان کار اینها معلوم شود آنها را شماره کنید تا ببینید که این گروه کوچک با این جمعیت کم در این شهر قدرت وعزتشان زیاد است وآنها بیهوده به اینجا نیامده اند و(قطعا) کاری خواهند داشت. ومن گمان ندارم که تعبیر خواب رفیق شما جز حق چیز دیگری باشد.
پس بعضی از اهل مکه به یکدیگر می گویند: بر فرض اینکه به اندازه ی همینها جمعیت بیاید شما نباید ترس وواهمه داشته باشید واز آنها بترسید، زیرا که این گروه اسلحه ندارند وسنگر وپناهگاهی ندارند که به آن پناهنده شوند. اگر لشکر وسپاهی به طرف شما آمد آنگاه شما می توانید در مقابل آنها قیام کنید وآنها در مقابل شما چون شربت آبی خواهند بود که شخص تشنه بیاشامد.
پیوسته در اینگونه گفتگوها خواهند بود تا شب فرا رسد وخواب بر آنها مستولی گردد، پس متفرق می شوند وبعد از رفتن دیگر اجتماع نخواهند نمود. (چه آنکه فردای آن روز) قائم (علیه السلام) قیام می کند. واصحاب حضرت (قائم) (علیه السلام) مانند فرزندان یک پدر ومادر که صبح پراکنده می شوند(واز منزل بیرون می روند) وشب هنگام اجتماع می نمایند با یکدیگر ملاقات می کنند.
ابو بصیر: عرضه داشت: فدایت شوم! غیر از این عده در روی زمین مؤمنی نخواهد بود؟ فرمود: چرا، ولی این عده ای که قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) در میان آنها می آید از نجباء وفقهاء، وحکام وقضاتی هستند که ظاهر وباطنشان یکی است وهیچ حکمی بر آنها مشکل نمی شود.
سخن آخر
خواننده ی گرامی! در پایان کتاب لازم است به این چند نکته توجه فرمائید:
الف: هر چند کتاب حاضر بر اساس روایات اسلامی به نقل از شیعه وسنی درباره ی (زمینه سازان انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام)) نگارش یافته ودر حقیقت مجموعه ای از روایات ونظریات دانشمندان اسلامی است که ما آنها را گردآوری نموده ودر اختیار همگان قرار داده ایم، اما در عین حال: هرگز ادعا نمی کنیم که همه ی آنچه را که در این کتاب آورده ایم صد در صد همان است که ما گفته ونوشته ایم واین است وجز این نیست. چه آنکه ممکن است کسان دیگری از همین روایات وهمین نظریات دانشمندان چیز دیگری استفاده کنند ومطالب دیگری را استنباط نمایند.ب: مطابق روایات بی شماری که در متون منابع اصیل اسلامی مندرج است، کسانی که از سرزمین شرق، ویا از (خراسان) اندکی پیش از ظهور حضرت ولی عصر-عجل الله تعالی فرجه- قیام می کنند چه آنها را ایرانی بدانیم وچه از مردم خراسان، خواه وناخواه برابر اخباره وارده ی از معصومین (علیهم السلام) زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) می باشند، وقیام وانقلابشان تا انقلاب امام قائم (علیه السلام) وبرپائی حکومت جهانی اسلام همچنان ادامه خواهد داشت.
ج: کلیه ی روایاتی که از طرق شیعه وسنی درباره ی برخی از علائم نزدیک به ظهور رسیده است به روشنی گواه می دهند که نخستین مرحله ی قیام مردم مشرق، برای زمینه سازی حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) به رهبری ابرمردی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) که شخصیت فوق العاده وچهره ی محبوبی در بین ایرانیان است انجام می شود، حال این رادمرد بزرگ انقلابی (حسنی) باشد یا (حسینی) در (سید) بودن وی از نظر اخبار معصومین (علیهم السلام) شک وتردید نیست.د: با در نظر گرفتن مجموع احادیثی که در این کتاب آورده ایم وکلیه ی قرائن موجود از اوضاع آشفته ی جهان امروز که طبق روش طبیعی وجود یک رهبر الهی ومصلح حقیقی را ایجاب می کند، وهیچ انقلابی در جهان بدون زمینه مناسب امکان پذیر نیست چه آنکه: (أبی الله أن یجری الأمور الا بأسبابها)، بدون تردید، انقلاب اسلامی ایران - آن هم به رهبری مردی بزرگ از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) از شرق، که سیدی هاشمی وحسینی واز نسل فاطمه وعلی (علیهما السلام) واز سلاله ی پاک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ونامش نام پیغمبری است، ودر برخی از روایات نیز به قیام چنین انسان آزاده ای از ایران اسلامی تصریح شده - زمینه ساز حکومت جهانی اسلام در آینده ی تاریخ است.
ه: گرچه مطابق اخبار وارده، قیام دینی ملت مسلمان ایران به رهبری بزرگ مردی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) (بعنوان سید حسینی) یکی از اساسی ترین نشانه های ظهور مبارک ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه - واز علائم قریبه ی به ظهور است اما بهرحال، ظهور مبارک آن حضرت کی، وچه وقت، ودر چه زمانی اتفاق خواهد افتاد، واز زمان قیام ایرانیان تا وقت ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) چه اندازه طول خواهد کشید وچه حوادثی به وجود خواهد آمد همه ی اینها منوط به حکمت ومصلحت خداوند است.
خداوندا! اینک که بسیاری از نشانه های ظهور ولیت آشکار گردیده وبا پیروزی انقلاب اسلامی ایران نور امیدی در دلهای محرومان ومستضعفان جهان روشن شده وچشمهای توده های مردم محروم از سراسر جهان از هر سو، به ایران اسلامی متوجه گشته، دیدگان رمیده وهجران کشیده ی ما را که با دلی خونبار از طول انتظار به راه آن کعبه ی مقصود یعنی: (مهدی فاطمه (علیهما السلام)) دوخته شده، به جمال دلارای حضرتش روشن ومنور بفرما.
خداوندا! با لطف وعنایت خاص خودت چشم ما را بینا، وگوش ما را شنوا، واندیشه ی ما را صائب وکارساز فرما تا بر هوسهای سرکش نفس أماره پیروز گردیم، واگر در اشتباهیم در پرتو چراغ روشنی بخش عقل واندیشه به فرا راه سعادت هدایت یابیم.
خداوندا! آتشهائی که دشمنان انسانیت خصوصا ودشمنان اسلام عموما در سراسر جهان وکشورهای اسلامی برافروخته اند، در پرتو مجاهدتهای بی امان امت اسلامی که در همه جا بفرمان تو عاشقانه می رزمند، وحماسه ها می آفرینند تا به کعبه ی مقصود برسند، با ظهور ولیت نور آل محمد (صلی الله علیه وآله) آن انتقام گیرنده ای که بفرمان تو از دشمنان آل محمد (صلی الله علیه وآله) انتقام خواهد گرفت، خاموش بگردان.
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا وغیبة ولینا وکثرة عدونا وقلة عددنا وشدة الفتن بنا وتظاهر الزمان علینا اللهم برحمتک فرج عنا علی ذلک بفتح منک تعجله ونصر تعزه وسلطان حق تظهره.
پاورقی:
-----------------
(1) نور الانوار، نور هشتم، علامات ظهور، علامت چهل وهشتم چاپ سال 1301 هجری وکفایة الموحدین ج 3 ص 403 در علامات حتمیه، علامت ششم، وبشارة الاسلام ص 11.
(2) یوم الخلاص در موضوع خراسانی. چاپ اول ص 463 وچاپ چهارم ص 638 تا آخر موضوع.
(3) علائم الظهور کرمانی، ص 179 چاپ سال 1329 هجری.
(4) البدء والتاریخ ج 2 ص 175،174- سال 1899 میلادی وخریدة العجائب وفریدة الغرائب، ص 197 چاپ قاهره سال 1309 هجری.
(5) نور الانوار، نور هشتم، در بیان علامات ظهور، چاپ سال 1301 هجری قمری، که شماره گذاری نشده وشماره ی صفحه ندارد.
(6) عبارت متن عربی چنین است (وله بالطالقان کنوز لا ذهب ولا فضة الا خیول مطهمة ورجال مسومة). در ترجمه ی این عبارت از نهایة ابن اثیر، ماده (طهم وسوم) استفاده شده است.
(7) در نسخه اصل، وهمچنین بحار عبارت حدیث چنین است (و له رایتان وعلامتان) یعنی: او دو پرچم ودو نشانه دارد، ولی ظاهرا این جمله درست نباشد وصحیح آن (وهما آیتان وعلامتان) است. یعنی: این دو چیز، دو نشانه، ودو علامت است، که یکی خود به خود باز شدن پرچم باشد ودیگری سخن گفتن آن.
(8) ظاهرا (شعیب وصالح) درست نباشد وصحیح آن شعیب بن صالح است زیرا چنانکه در آینده خواهیم گفت: مطابق برخی از روایات (شعیب بن صالح) نام رمزی فرمانده سپاه سید حسنی است که پس از ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) سردار لشکر وپرچمدار آن حضرت خواهد بود.
(9) اکمال الدین صدوق ج 1 ص 384،383 چاپ اسلامیه، سال 1396 قمری.
(10) سوره ی مائده آیه ی 5.
(11) سوره ی دهر آیه ی 7.
(12) (نور الانوار) نور هشتم.
(13) ارشاد مفید ص 358-356- چاپ بیروت.
(14) بیان الائمه ج 1 ص 450.
(15) در مورد معنای کلمه (ابقع) که در ترجمه آوردیم از کتاب (لسان العرب) ماده (بقع) ج 7 ص 17 - استفاده شده است.
(16) ناگفته نماند که این صفت معمولا مربوط به (یهود) است.
(17) همان.
(18) در این باره توضیح مفصلی داریم که در پایان همین بحث خواهد آمد.
(19) لغت نامه ی دهخدا ماده ی (ابقع).
(20) (لسان العرب) ماده ی (بقع) ج 8 ص 17.
(21) به راستی که چه خوب، جالب وزیبا گفته است مرحوم شهید سید حسن شیرازی (ره) آنجا که در اشعار نغز وحکیمانه اش در مورد افلق می گوید:
وابوه جاء لسور یا مستعمرا * * * والام پاریسیة عجماء
(22) بحث درباره ی خروج سفیانی دوم وموقع پیدایش او وجنایات وزشتکاریهای وی، به دنبال خواهد آمد.
(23) الزام الناصب ج 2 ص 187 طبع - نجف.
(24) الزام الناصب ج 2 ص 188،187.
(25) ظاهرا مقصود از اشتر در این جا همان چشم دریدگی وبی حیائی است واین شخص یکی از یاران بسیار نزدیک افلق است که در بی حیائی نظیر ندارد.
(26) در (اقرب الموارد) می نویسد: هجر شهری است نزدیک مدینه، وجمیع زمین بحرین را هجر می گویند. ودر لسان العرب می گوید: هجر شهر معروفی است در بحرین.
(27) الملاحم والفتن ص 136 باب 59 طبع منشورات الرضی.
(28) بحار الانوار ح 52 ص 250 والکتاب المبین ج 2 ص 133 وغیبت نعمانی ص 302 حدیث 8 طبع صدوق.
(29) درباره تجدید حکومت بنی العباس قبل از ظهور در آینده ی نزدیک سخن خواهیم گفت.
(30) برای دانستن این موضوع به بیان مرحوم مجلسی - رحمة الله علیه- در جلد 36 بحار ص 356 مراجعه فرمائید.
(31) غیبت طوسی ص 273 ط- نجف، وبحار الانوار ج 52 ص 215.
(32) نور الانوار- در علامت ظهور- علامت چهل ویکم.
(33) الملاحم والفتن ص 144 باب 54 طبع منشورات الرضی.
(34) بیان الائمة ج 1 ص 295 وکتاب یاتی علی الناس زمان، ص 403 به نقل از مناقب العتره ابن فهد حلی.
(35) کنز العمال ج 11 ص 162.
(36) کنز العمال ج 11 ص 260.
(37) الحاوی للفتاری ج 2 ص 81 والبرهان ص 127.
(38) بحار الانوار ج 36 ص 354.
(39) سفینة البحار ج 1 ص 568-567 ماده ی (زور).
(40) مشارق انوار الیقین ص 165.
(41) سفینة البحار 1 ص 567.
(42) سفینة البحار ج 1 ص 567 ماده (زور).
(43) قبلا باید دانست که در همین کتاب (مجمع البحرین) حدیثی را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده وگفته است. که (زوراء) نام کوه (ری) یعنی نام (تهران) است. که البته ما درآینده ضمن نقل حوادث مربوط به عراق به تفصیل در این باره سخن خواهیم گفت.
(44) مجمع البحرین ماده زور ج 3 ص 320.
(45) لسان العرب، ماده زور ج 4 ص 338.
(46) المنجد وقاموس ماده ی (زور).
(47) درباره ی اینکه زوراء نام بغداد است نه نام تهران در آینده نیز سخن خواهیم گفت وگره این مشکل را خواهیم گشود. انشاء الله.
(48) به کتاب (الملاحم والفتن) ص 137 و(بیان الائمة) ج 1 ص 450 مراجعه فرمائید.
(49) بحار الانوار، ج 52 ص 269 حدیث 160.
(50) ارشاد مفید 359 ومترجم آن ج 2 ص 348 حدیث 6.
(51) بحار الانوار ج 52 ص 269 حدیث 159.
(52) برای اطلاع بیشتر به کتاب القاموس المحیط مجمع البحرین، معجم البلدان ج 5 ص 393 ومخصوصا لغت نامه ی دهخدا ماده (هجر) مراجعه فرمائید.
(53) متن کامل این حدیث در بخش چهارم در موضوع (قیام هاشمی خراسانی) تحت عنوان (روایات صریح تر) ذکر گردیده است.
(54) درباره ی (صاحبان پرچم های سیاه) در بخش دوم تحت عنوان (قیام زمینه سازان دولت مهدی (علیه السلام) از مشرق آغاز می شود) به طور مفصل گفتگو شده است به آنجا رجوع شود.
(55) کنز العمال ج 11 ص 284، حدیث مذکور به صورتی بسیار مفصل از امام باقر (علیه السلام) نیز روایت شده، برای اطلاع بیشتر به کتاب غیبت نعمانی باب 14 ص 280-279 طبع صدوق مراجعه فرمائید.
(56) کشف الحق یا اربعین خاتون آبادی ص 153، ط- چاپخانه محمدی اصفهان سال 1373. ومنتخب الاثر جمله ی آخر ص 455 وغیبت طوسی ص 278 وبحار ج 52 ص 377 با عبارتی دیگر.
(57) ظاهرا مقصود از (سمرقندی) همان شعیب بن صالح تمیمی است که فرمانده سپاه سید هاشمی خراسانی است وما در بخش چهارم درباره ی این سید بزرگ انقلابی به تفصیل سخن گفته ایم.
(58) برای اطلاع بیشتر به کتاب لغت نامه ی دهخدا، ماده ی جزیره، بین النهرین، وعراق عرب مراجعه فرمائید.
(59) (تکریت) شهری است در عراق در کنار دجله، در شمال سامرا، میان موصل وبغداد که به بغداد نزدیک تر است وتا بغداد سی فرسنگ فاصله دارد. در عهد عباسی به سبب قلعه اش شهرت داشت. در گذشته زادگاه صلاح الدین ایوبی جلاد، ودر حال، زادگاه قادسیه است.
(60) بحار الانوار 52 ص 213 حدیث 65 وغیبت شیخ طوسی ص 270 وبشاره الاسلام ص 86.
(61) جزیره- که آنرا (جزیره اقور) هم می گویند در بین دو رود دجله وفرات واقع شده است. جزیره، در همسایگی شام، ومشتمل بر (دیار مضر) و(دیاربکر) است وچون در بین دو رود دجله وفرات واقع شده لذا آن را جزیره نامیده اند. از شهرهای معروف جزیره، حران، رها، رقه، راس العین، تصیبین، سنجار، خابور، ماردین، آمد، میافارقین، موصل است. (مراصد).
(62) درباره ی منصور وحارث، در آینده به طور مشروح سخن خواهیم گفت.
(63) الاشاعه ص 92 چاپ مصر چاپ اول.
(64) از این جمله معلوم می شود که در آن موقع حکومت عراق را به دست بنی العباس است گر چه ما آنها را بنام ونشان نمی شناسیم وسلسله ی نسبی حکام جائر بغداد را که نسبشان به (عباس بن عبد المطلب) می رسد وبر عراق فرمانروائی می کنند نمی دانیم.
سپس مانند سیل خروشان بسوی کوفه سرازیر می گردند، واطراف وحوالی آنجا را ویران می سازند وسپس از آنجا بیرون رفته ومتوجه شام می شوند که لشکری با پرچم هدایت از کوفه بیرون می آید ظاهرا منظور از این لشکر هدایت، همان سپاهیان سید حسنی است چه آنکه آنها هستند که در آن موقع بخاک عراق وارد شده وکوفه را محل استقرار خود قرار داده اند.
(65) بحار الانوار ج 52 ص 187 - 186.
(66) (وای کاش می دیدی هنگامی را که (کافران) وحشت زده اند (آنجا که راه) گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند (سوره ی سباء آیه ی 51).
(67) بحار الانوار ج 52 ص 205 وبشارة السلام ص 46 ط موسسه آل البیت.
(68) بشارة الاسلام ص 46.
(69) بشارة الاسلام ص 219 والزام الناصب ج 2 ص 199.
(70) بحار الانوار ج 110 51 ح 105 وغیبت نعمانی ص 279-280 باب 14 ح 67.
(71) بحار الانوار ج 52 ص 254 ح 146 وغیبت نعمانی ص 306 باب 18 ح.
(72) بحار الانوار ج 51 ص 205 ح 37 واکمال الدین ج 2 ص 365.
(73) بحار الانوار، ج 52 ص 204 حدیث 34.
(74) در مورد نفس زکیه ای که در نجف اشرف به شهادت می رسد در آینده سخن خواهیم گفت.
(75) الحاوی للفتاری ج 2 ص 65 والملاحم والفتن ص 139 باب 63.
(76) بحار الانوار ج 52 ص 234 وبشارة الاسلام ص 48.
(77) بحار الانوار ج 52 ص 224-223.
(78) بشارة الاسلام ص 100.
(79) بحار الانوار ج 52 ص 307 حدیث 81.
(80) روضه کافی ص 225-224- حدیث 285 وغیبت نعمانی ص 270 ط - صدوق باب 14 حدیث 42 و43 وبشارة الاسلام ص 138 و139.
(81) کافی ج 1 ص 337 وبحار ج 52 ص 147 ومنتخب الاثر ص 501 وغیبت نعمانی ط صدوق ص 166 حدیث 6.
(82) الزام الناصب ج 2 ص 170.
(83) غیبت النعمانی ص 257 ط صدوق حدیث 14 و15.
(84) غیبت نعمانی ص 257 ط صدوق حدیث 14 و15.
(85) سوره ی شعراء آیه ی 4.
(86) سوره ی قمر آیه ی 2.
(87) غیبت نعمانی ص 260 ط صدوق باب 14 حدیث 19.
(88) سوره ی شعراء آیه ی 4.
(89) ارشاد مفید ص 359 ط بیروت.
(90) ارشاد مفید، ص 359.
(91) غیبت شیخ طوسی ص 268 ط- نجف.
(92) برای برای آشنائی با این شخصیت بزرگ انقلابی به بخش سوم تا پنجم مراجعه فرمائید.
(93) (بحار الانوار) ج 52 ص 275 حدیث 168.
(94) غیبت النعمانی ص 255.
(95) غیبت نعمانی ص 262 باب 14 حدیث 22 ط صدوق.
(96) غیبت النعمانی، ص 259 حدیث 18- طبع صدوق.
(97) غیبت النعمانی ص 157 حدیث 16 - طبع صدوق.
(98) غیبت نعمانی ص 262 حدیث 21.
(99) الملاحم والفتن 198 - طبع منشورات الرضی وطبع نجف ص 164.
(100) غیبت نعمانی ص 359 (پاورقی).
(101) توضیح بیشتر در بخش دوم کتاب تحت عنوان (دومین خراسانی) خواهد آمد.
(102) ما در بخش دوم کتاب، تحت عنوان روایات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره ی پرچم های سیاه در این باره صحبت کرده ایم وروایاتی را نیز نشان می دهد دولت بنی عباس تجدید می شود متذکر گردیده ایم. به آنجا رجوع شود.
(103) برای اطلاع بیشتر به بخش چهارم که به همین موضوع اختصاص دارد، رجوع فرمائید.
(104) درباره ی قیام سید حسنی، در بخش سوم به تفصیل گفتگو شده به آنجا مراجعه فرمائید.
(105) بحار الانوار -ج 52 ص 274،272 - حدیث 167.
(106) الزام الناصب ج 2، ص 154، چاپ نجف وبحار الانوار ج 22 ص 389.
(107) الملاحم والفتن، باب 40 ص 37 طبع منشورات الرضی.
(108) به کتاب بحار الانوار ج 52 ص 274 الزام الناصب ج 2 ص 154 وفلاح السائل چاپ اول ص 200 مراجعه فرمائید.
(109) مشروح این جریان در بخش دوم، تحت عنوان: وقوع حوادث فوق العاده در عراق، بیان شده است.
(110) سوره ی مائده آیه 54.
(111) تفسیر مجمع الیبان ج 3، ص 208، نور الثقلین ج 1، ص 642 وابونعیم در (حلیه) ج 6، ص 64 حدیث را با عبارت (لو کان العلم منوطا بالثریا لتناوله رجال من ابناء فارس) نقل کرده است.
(112) سوره محمد (ص) آیه ی 38.
(113) نور الثقلین ج 5، ص 46 وبحار الانوار ج 67، ص 168.
(114) بحار الانوار ج 67، ص 174 وقرب الاسناد ص 52.
(115) بحار الانوار ج 20، ص 389 وتاریخ بغداد ج 1، ص 132 وسیره ی حلبی واعیان الشیعه، وکامل التواریخ با مختصری اختلاف.
(116) کنز العمال ج 12، ص 90، ح 34126.
(117) کنز العمال ج 12، ص 90، ح 34125.
(118) کنز العمال، ج 12، ص 92، ح 34133.
(119) مقصود؛ جمله ی (لا تنقضی الدنیا حتی یضربوکم علی تاویله) در حدیث سوم می باشد.
(120) المنجد ماده عجم.
(121) المنجد ماده عجم.
(122) اعجمی وعجمه واعجام در اصل لغت به معنای ابهام وعدم فصاحت ولکنت در زبان است واعجمی بکسی گفته می شود که در بیان او نارسائی باشد، خواه عرب باشد یا غیر عرب وچون عربها از بیان افراد غیر عرب اطلاعات ناقصی داشته اند، از این لحاظ دیگران را عجم خوانده اند.
(123) سوره فصلت آیه ی 44.
(124) راغب در مفردات می گوید (الاعجم من کان فی لسانه عجمه عربیا کان او غیر عربی) یعنی: اعجم، به معنای غیر فصیح است واعجم کسی است که در زبان او لکنت باشد خواه عرب باشد ویا غیر عرب.
(125) سوره ی نحل آیه ی 103.
(126) اقتباس از قاموس قرآن ج 4، ص 298-297.
(127) سفینة البحار ماده ی عجم ج 2، ص 165.
(128) سوره ی جمعه: آیه 3.
(129) قاموس قرآن، ج 4، ص 298.
(130) سوره ی جمعه: آیه ی 3.
(131) مجمع البیان ج 9، ص 284.
(132) سوره شعراء: آیه 199،198.
(133) بحار الانوار ج 67، ص 174.
(134) عبارت عربی متن چنین است. (من هذا العجمی المتصدر فیما بین العرب).
(135) اختصاص مفید، ص 341.
(136) الملاحم والفتن ص 38، باب 46.
(137) الملاحم والفتن ص 15، باب 56 طبع منشورات الرضی.
(138) بحار الانوار ج 51، ص 92 وکشف الغمه ج 2، ص 482، چاپ تبریز وبشارة الاسلام ص 292.
(139) الملاحم والفتن ص 183، ط منشورات الرضی، وص 151، ط- نجف سال 1382.
(140) الزام الناصب، ج 2 ص 191-190.
(141) الزام الناصب، ج 2، ص 191-190.
(142) بحار الانوار ج 51، ص 70 وکمال الدین با ترجمه ی فارسی ج 363،1.
(143) شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید ج 8، ص 126-125.
(144) الملاحم والفتن باب 39، ص 125-124 والزام الناصب ج 16 2 وغیبت النعمانی طبع صدوق 275، باب 14، ج 55.
(145) الملاحم والفتن باب 39، ص 125.
(146) نهج البلاغه ی فیض، ص 64-63، خطبه ی 13.
(147) شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید ج 1، ص 253 وشرح ابن میثم بحرانی.
(148) الملاحم والفتن، باب 39، ص 125-124.
(149) منهاج البراعه ج 3، ص 202، شرح نهج البلاغه ی بحرانی ج 1، ص 293 وبحار الانوار ج 32 ص 257.
(150) الملاحم والفتن، باب 39، ص 125.
(151) ارشاد مفید، ص 361، طبع بیروت.
(152) در کتاب (معجم البلدان) می نویسد: ابله، به ضم الف وباء وتشدید وفتح لام، شهری است بر کنار دجله در زاویه ی خلیج که به بصره داخل می شود وپیش از بصره بنا شده وآنرا (ابله البصره) نیز می گویند. ودهخدا در کتاب لغتنامه می نویسد: شهری است از عراق وآب از گرد وی بر آید، وبر مغرب دجله است.
(153) نهج البلاغه ی فیض ص 65-63 خطبه 13 و14، شرح نهج البلاغه ی ابن أبی الحدید ج 1، ص 267-251، شرح نهج البلاغه ابن میثم ج 1، ص 394-289- منهاج البراعه ج 3، ص 202-197، بحار الانوار ج 32، ص 258-253 وکتب دیگر.
(154) برای اطلاع بیشتر به کتاب الزام الناصب ج 2، ص 161-160 وغیبت نعمانی ص 275، طبع صدوق، باب 14 حدیث 55، وارشاد مفید ص 361، طبع بیروت وترجمه ی فارسی آن ج 2، ص 253، حدیث 23 مراجعه فرمائید.
(155) سوره ی انفال آیه ی 4.
(156) سوره ی نحل آیه ی 76.
(157) ﴿فان الله هو مولاه وجبریل وصالح المؤمنین﴾ - سوره ی تحریم آیه ی 4.
(158) سوره ی دخان، آیه ی 41.
(159) سوره احزاب، آیه 4.
(160) تفسیر قمی ط نجف ج 2، ص 172، سال 1387.
(161) بحار الانوار، ج 46، ص 16-15، ودلائل الامامه طبری - ط- نجف ص 82، 81 البته روایت طولانی است ومطالب دیگری هم دارد که برای اختصار از ذکر آن صرف نظر نمودیم.
(162) کافی ج 5، ص 318، وبحار الانوار ج 42، ص 160.
(163) الغارات ج 2، ص 499.
(164) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 19، ص 124، ط -مصر، والغارات ج 2، ص 498، چاپ انتشارات انجمن آثار ملی، وکامل مبرد ج 2، ص 53، ط مصر سال 1339، وغریب الحدیث ج 3، ص 474.
(165) بحار الانوار ج 67، ص 176، ص 179.
(166) بحار الانوار، ج 67، ص 176 وص 179.
(167) بحار الانوار ج 67، ص 169-168 ومعانی الاخبار ص 385 حدیث 78.
(168) بحار الانوار ج 67، ص 180.
(169) بحار الانوار ج 67، ص 174.
(170) بحار الانوار ج 42، ص 60.
(171) همان مدرک وهمان صفحه.
(172) بحار الانوار ج 42، ص 60.
(173) مجالس المؤمنین ج 1، ص 275، ط- اسلامیه، سال 1354 شمسی.
(174) کنز العمال ج 14، ص 597.
(175) غیبت نعمانی ص 147-145، ط - صدوق: باب 10، حدیث 4.
(176) نهایه، البدایه والنهایه ج 2، ص 42 ط - ریاض.
(177) (الاشاعه) ص 114، طبع مصر.
(178) عقد الدرر، ص 125 وسنن ابن ماجه، ج 2، حدیث 4088.
(179) الحاوی للفتاوی ج 2، ص 63 والملاحم والفتن ص 53، عقد الدرر ص 126-125 وکنز العمال ج 14، ص 261.
(180) مفردات راغب، ولسان العرب، ماده (شرق) وفرهنگ عمید.
(181) جغرافیای کامل جهان ص 161، چاپ سال 1361- انتشارات بنیاد.
(182) برای اطلاع بیشتر به (تاریخ ایران قدیم) تألیف حسین پیرنیا (مشیر الدوله سابق) چاپ سال 1310 وجغرافیای مفصل ایران ج 1، ص 42، 41 تألیف دکتر ربیع ربیعی چاپ سال 1361 مراجعه فرمائید.
(183) جغرافیای کامل جهان ص 123.
(184) معجم البلدان ج 2، ص 353 ماده (خراسان) ط - بیروت.
(185) معجم البلدان ج 2، ص 353، ماده (خراسان) ط- بیروت.
(186) لغتنامه ی دهخدا، ماده ی (خراسان) به نقل از: برهان قاطع، فرهنگ جهانگیری، تاریخ گزیده، سرزمینهای خلافت شرقی، معجم البلدان ومفاتیح العلوم خوارزمی.
(187) مراد از طبرستان مازندران است.
(188) ناسخ التواریخ، تاریخ خلفاء ج 3 ص 37، 35 طبع کتابفروشی اسلامیه.
(189) تاریخ فخری، ترجمه ی محمد وحید گلپایگانی ص 186، 185.
(190) عقد الدرر ص 26 والملاحم والفتن ص 55 باب 102.
(191) بحار الانوار ج 42 ص 61.
(192) الملاحم والفتن ج 1 باب 31 ص 34 طبع منشورات الرضی.
(193) بحار الانوار ج 41 ص 31- بطوری که از این روایت استفاده می شود از سخن امیر مؤمنان (علیه السلام) معلوم می شود که در سپاه شام مردی بنام ابو مسلم بوده که مالک اشتر خیال کرده منظور از ابو مسلم همان مرد شامی است، ولذا از حضرت پرسش نموده، مگر ابو مسلم در میان سپاه شام نیست؟ وحضرت در جواب او فرموده است مقصود من آن مردی که تو گمان می بری نیست.
(194) مروج الذهب ج 3 ص 238 ط- بیروت، دار الاندلس.
(195) روضه کافی ص 209 و212- حدیث 254 و257.
(196) همان.
(197) سفینة البحار ج 1 ص 568 ماده (زور)؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 496 وکشف الیقین، ص 101 ط قم.
(198) زوراء، نام بغداد است وما قبلا در این باره توضیح داده ایم ودر آینده نیز بمناسبت بحثی که در پیش خواهیم داشت در این باره گفتگو خواهیم نمود.
(199) برای اطلاع بیشتر به کتابهایی مانند- حبیب السیر- تاریخ فخری وهم چنین، دائرة المعارف بستانی، ودیگر کتابها مراجعه فرمائید.
(200) مفصل این جریان در بخش چهارم تحت عنوان: (قیام هاشمی خراسانی) ذکر گردیده است. برای اطلاع کامل به آنجا مراجعه فرمائید.
(201) عقد الدرر، ص 124-122.
(202) این جمله: موافق عقیده اهل سنت است که عقیده دارند نام پدر حضرت حجت (علیه السلام) عبد الله است ولی بعقیده شیعه این درست نیست، زیرا چنانکه می دانیم حضرتش فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است واگر ثابت شود که این جمله جزء حدیث است که نیست زیرا خود اهل سنت هم عده ای قبول ندارند که این جمله جزء حدیث باشد، اما از آنجائی که در متن عربی (اسم ابیه اسم ابی) آمده بعید نیست که تصحیف (ابنی) باشد که مراد امام حسن مجتبی (علیه السلام) است.
(203) عقد الدرر ص 125-124.
(204) ینابیع الموده ج 2 ص 18 ط- اسلامبول - چاپ اول.
(205) سنن ابن ماجه ج 2 ص 1366 حدیث 4082 طبع دار احیاء التراث العربی.
(206) به کتاب صواعق المحرقه، ص 164 ط- قاهره چاپ سال 1965-1385 سطر هفتم مراجعه فرمایید.
(207) الملاحم والفتن ص 161- باب 14 ط - منشورات الرضی.
(208) فتن نعیم بن حماد خطی لوحه 85.
(209) معنای این جمله که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود است (انسابهم القری واسمائهم الکنی) این است: یعنی چون بخواهند از کسی یاد کنند او را به شهرش نسبت می دهند ومی گویند: تهرانی وقمی وامثال اینها وکنیه نامهایشان است یعنی اسمهائی نظیر ابو طالب، ابوالحسن، ابوالفضل ونظائر اینها دارند واین اسمها در نزد عرب معمول نیست بلکه عرب آنرا کنیه می نامند وکسی که دارای پسری باشد مانند طالب وحسن او را ابو طالب وابوالحسن می گویند.
(210) در این رابطه در آینده با تفصیل بیشتری سخن خواهیم گفت.
(211) الملاحم والفتن ج 1 ص 33 باب 30 وکنز العمال ج 14 ص 89 حدیث 38019 قسمت اول حدیث.
(212) الملاحم والفتن ص 55 باب 102 ط- منشورات الرضی، والحاوی للفتاوی ج 2 ص 96 والبرهان فی علامات مهدی آخرالزمان ص 150-149 حدیث 11 باب 2.
(213) سوره ی حج: آیه ی 39.
(214) سنن ابن ماجه ج 2 ص 1368 حدیث 4088 وعقد الدرر ص 125 والحاوی للفتاوی ج 2 ص 60.
(215) الحاوی للفتاوی ج 2 ص 133.
(216) غایة المرام بحرانی ص 701.
(217) نهایة، البدایة والنهایة ج 1 ص 42.
(218) تفسیر ابن کثیر، وتفسیر طبری، وتفسیر ابو الفتح رازی، وتفسیر خلاصة المنهج، وتفسیر درالمنثور در تفسیر سوره ی (شوری) وتفسیر قرطبی ج 16 ص 2 وکنز العمال ج 11 ص 219 وتفسیر گازر ج 9 ص 11.
(219) الملاحم والفتن ج 1 ص 51 باب 90.
(220) تفسیر قرطبی ج 16 ص 2 وتفسیر گارز ج 9 ص 12 وکنز العمال ج 14 ص 279.
(221) به بخش اول تحت عنوان (مشخصات جغرافیائی منطقه ی زوراء در روایات مراجعه فرمائید.
(222) برای اینکه معلوم شود (زوراء) کجاست، به (مشخصات جغرافیایی منطقه ی (زوراء) مراجعه فرمائید.
(223) در این زمینه در بحثهای آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت.
(224) یوم الخلاص صفحه ی 634، چاپ بیروت، چاپ چهارم وصحیح مسلم ج 8 ص 148 طبع بیروت وکنز العمال ج 14 ص 212 و213 و248 ونهایة ابن اثیر ج 1 ص 319 ولسان العرب ج 13 ص 417 ماده ی جهجه، وروزگار رهائی - ترجمه ی یوم الخلاص - ج 2 ص 1027.
(225) مقصود از (خراسانی) چنانکه بارها تذکر داده ایم سیدی هاشمی از دودمان رسول الله (صلی الله علیه وآله) واز نسل پاک ومطهر (صلی الله علیه وآله) علی وفاطمه (علیها السلام) است که طبق روایات وارده، اندکی پیش از ظهور حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه - در ایران قیام می کند.
(226) یوم الخلاص، طبع بیروت، چاپ چهارم، صفحه ی 634.
(227) لمعان الانوار، جلد خامس نور الانوار، ص 110 چاپ ذیحجه سال 1339 هجری قمری.
(228) الحاوی للفتاوی ج 2 ص 150 والملاحم والفتن ص 59 باب 113.
(229) یوم الخلاص، صفحه ی 560، ط بیروت، چاپ چهارم.
(230) بحار الانوار ج 52 ص 210 حدیث 54.
(231) ظاهرا منظور (احمد شاه) است.
(232) بحسب ظاهر، مقصود این است که بعد از (احمد شاه) دو نفر بیشتر سلطنت نخواهند کرد.
(233) معنای این بیت شعر این است که: شاه می رود وبعد از آن حکومت ایران به دست سیدی از تبار اهل بیت (علیهم السلام) اداره می شود، ودر بعضی از نسخه ها آمده است:
بعد از این شاهی از میان برود سیدی تاجدار می بینم
(234) از این بیت شعر استفاده می شود که یاران آن (سید) همه دارای عمامه وروحانی واهل علم می باشند.
(235) اشعار شاه نعمت الله ولی، در (دیوان شاه نعمت الله) ودر کتاب علائم الظهور کرمانی از صفحه ی 86 تا صفحه 94 بتفضیل ذکر شده است.
(236) علائم الظهور کرمانی، ص 114 چاپ سال 1329 هجری قمری.
(237) به کتاب یوم الخلاص، ص 643 چاپ چهارم، واشعار شاه نعمت الله مراجعه فرمائید.
(238) مجله ی خواندنیها سال شماره ی به نقل از کتاب (نوستر آداموس) نوشته ی ژان شارل دوفن برون، صفحات 340 و341، سنتری اول رباعی 70، وسنتری دهم رباعی 21.
(239) (پرشیا) نام قدیم ایران است که از لفظ قدیم یونانی (پرسیس) که به معنی ایالت فارسی بوده گرفته شده است. در مآخذ تاریخی وجغرافیایی قدیم، ایرانشهر به معنی مملکت ایران به کار رفته است ودر مغرب زمین از قرون وسطی به نامهائی از قبیل: پرس - به لهجه ی فرانسوی -پرشا- به لهجه ی انگلیسی - مقتبس از لفظ پرسیس که نام یونانی قسمتی از ایران - کما بیش مطابق با فارس بوده، خوانده می شده، ودر سال 1935 میلادی طبق تقاضای دولت ایران به جای پرس، پرشا- پرشیا- وغیره کلمه ی ایران پذیرفته شده است برای اطلاع بیشتر به کتاب تاریخ ایران قدیم تألیف حسین پیرنیا، جغرافیای کامل جهان ص 161، جغرافیای مفصل ایران ج 1 ص 41 ولغتنامه ی دهخدا کلمه ی (ایران) مراجعه فرمائید.
(240) پیشگوئیهای نوستر آداموس صفحه ی 82 و825 رباعی 70 از سانتوری اول ورباعی 21 از سانتوری دهم.
(241) نوستر آداموس از آینده ی جهان خبر می دهد، ترجمه ی عنایت الله شکیباپور صفحات 54 و55.
(242) کلمه ی (مسوپوتامیا) که در این پیشگوئی به کار رفته است معنای منطقه ی بین دو رود را می دهد که عبارت از (بین النهرین) باشد، واین نام، نام قدیمی کشور عراق است. اول بار بعد از زمان اسکندر مقدونی بنام (مسوپوتامیا) خوانده شد. در تورات بنام فدان ارام (سفر پیدایش 20، 25) خوانده شده، قسمت شمالی آنرا اعراب (الجزیره) می نامند. به لغتنامه ی دهخدا ماده ی بین النهرین مراجعه فرمائید.
(243) پیشگوئی های نوستر آداموس، ترجمه ی وپژوهش پوران فرخ زاد ص 682 رباعی 170 از سانتوری هشتم.
(244) به کتاب غیبت نعمانی ص 147 باب 10 ح 5 ط صدوق وبحار الانوار ج 52 ص 227-226 مراجعه فرمائید.
(245) الملاحم والفتن ج 1 ص 22، 21 باب 6 طبع منشورات الرضی.
(246) جزیره، نام قدیم عراق است. وچنانچه قبلا گفتیم: منطقه ی بین دو رود دجله وفرات را جزیره می نامیده اند، ومقصود از جزیره در حدیث مزبور یا جزیرة (اقور) است ویا تمام عراق ومناطق بین دو رود دجله وفرات ویا منظور از آن جزیرة العرب می باشد.
(247) ظاهرا مقصود از این گروه اندک، یاران امام زمان (علیه السلام) همان سیصد وسیزده نفر معروف است.
(248) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6 ص 134 خطبه 70 واول خطبه اما بعد یا اهل عراق است.
(249) بحار الانوار ج 52 ص 271 حدیث 864.
(250) الملاحم والفتن ص 198، 197 والصراط المستقیم ج 2 ص 259 قسمت آخر.
(251) کناسه - جائی است که در آن زباله می ریزند وباصطلاح معروف زباله دان است وآن نام محله ای است که در کوفه که یوسف بن عمرو ثقفی که از طرف هشام بن عبدالملک والی عراق بود زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) را در اینجا بدار زد وداستانش مشهور است. برای اطلاع بیشتر به کتاب (مقانل الطالبیین) ویا ترجمه آن بنام سرگذشت کشته شدگان فرزندان ابو طالب مراجعه فرمائید.
(252) غیبت نعمانی، ص 274، باب 14، حدیث 49، ط صدوق.
(253) تفسیر قمی ج 2 ص 385 ط - نجف.
(254) سوره ی معارج، آیه ی 1.
(255) بحار الانوار ج 52 ص 243 حدیث 115 وغیبت نعمانی ص 272 باب 14 حدیث 48.
(256) فلاح السائل ص 170 چاپ اول.
(257) در این زمینه در آینده ی نزدیک ضمن روایات مربوط به مشرق با تفصیل بیشتری سخن خواهیم گفت.
(258) بحار الانوار، ج 53 ص 15، 14.
(259) روضه ی کافی: ص 177 حدیث 198.
(260) غیبت نعمانی ص 145 و147.
(261) نقل از پاورقی روضه ی کافی ص 177.
(262) لغت نامه ی دهخدا، ماده ی (زوراء).
(263) الصراة المستقیم، ج 2 ص 217-215.
(264) منتهی الآمال، حالات موسی بن جعفر (علیهم السلام).
(265) مجمع النورین: ص 297 چاپ محرم 1328 هجری ومنتخب التواریخ ص، 875 چاپ اسلامیه سال 1347 چاپ سوم وعلائم الظهور کرمانی ص 239 سال 1329.
(266) لمعان الأنوار ص 112 چاپ سال 1338 هجری قمری.
(267) ارشاد مفید ص 361 ومترجم آن ج 2 ص 353 حدیث 23.
(268) فلاح السائل، چاپ اول ص 200.
(269) قرقیسیا شهرکی در شمال (سوریه) در (الجزیره) می باشد که در محل اتصال دو رود فرات وخابور واقع است. (لغتنامه ی دهخدا وقاموس الاعلام ترکی).
(270) بحار الانوار، ج 52 ص 238-237.
(271) توضیحاتی که در مورد فرات ودجله وباتلاقها وصراة آوردیم از دو کتاب معجم البلدان وجغرافیای کامل جهان در صفحه 208 است.
(272) بحار الانوار، ج 52، ص 110.
(273) بحار الانوار، ج 51 ص 57 حدیث 48.
(274) قسمتی از توضیح مذکور، در ذیل حدیث، مزبور در بیان علامه مجلسی- علیه الرحمه- نیز آمده است. به کتاب بحار الانوار ج 51 ص 57 تحت عنوان (توضیح) مراجعه فرمائید.
(275) سوره رعد، آیه 7.
(276) سوره اسراء، آیه 6.
(277) برای اینکه جانب امانت را رعایت کرده باشیم تا جائی که ممکن بود اکثر عبارات مختلفی را که در رابطه با خطبه ی مزبور در کتابها بود یکجا در متن خطبه گنجاندیم تا مورد استفاده ی زیادتری قرار گیرد.
(278) سوره ی اسراء- بنی اسرائیل - آیه ی 6.
(279) درباره ی کلمه (اسقع) واینکه مقصود از آن انسانهای بیگناه است در آینده ی نزدیک بطور شایسته توضیح خواهیم داد.
(280) بحار الانوار، ج 52، ص 272 تا 275 حدیث 167 وبشارة الاسلام ص 59، 57.
(281) ظاهرا مقصود از این جمله که حضرت فرموده است: (پرچم هایشان علامت ندارد) این است که: این پرچمها علامت خاص ورنگ مخصوصی ندارند.
(282) توضیح این مطلب در دنباله همین بحث خواهد آمد.
(283) ابدال به گروهی از بندگان شایسته ی خدا می گویند که هرگز روی زمین از آنها خالی نباشد. چون یکی از آنها از دنیا برود خداوند یکی دیگر را به جای او بگمارد وبه همین جهت به آنها ابدال گفته می شود. (مجمع البحرین ج 5، ص 319 وتاج العروس ج 7، ص 223).
(284) سوره ی بقره، آیه ی 222.
(285) بحار الانوار، ج 53، ص 84، 83 وبشارة الاسلام ص 69، 67.
(286) سوره ی بقره، آیه ی 222.
(287) به مقدمه ی ابن خلدون مراجعه فرمائید.
(288) قاموس قرآن ج 2 ص 226 چاپ آخوندی.
(289) به کتاب بحار الانوار ج 53 ص 16 مراجعه فرمائید.
(290) برای اطلاع بیشتر به بحار الانوار ج 10 ص 134 تا 136 مراجعه فرمائید.
(291) به کتاب امالی صدوق مجلس 70 حدیث 5 مراجعه فرمائید.
(292) نام محلی از عراق عرب است (مراصد).
(293) بحار الانوار، ج 52 ص 219-217 حدیث 80.
(294) الملاحم والفتن ص 131، 130 باب 48 طبع منشورات الرضی.
(295) معجم البلدان ج 1 ص 362 براثا.
(296) علائم الظهور کرمانی ص 128.
(297) این قسمت از دنباله حدیث را آیت الله زاده مرعشی در ترجمه (الزام الناصب ج 3 ص 222 آورده است و، العهدة علیه).
(298) فیل وکرگدن بقرینه ی عبارات بعدی اشاره به وسائل پیشرفته ومدرن جنگی است.
(299) الزام الناصب ج 2 ص 225 طبع نجف.
(300) در قاموس المحیط درماده (قنطر) می نویسد: وبنی فنطورا ملت ترک وسودان، وفنطورا، کنیز ابراهیم بوده است که ملت ترک ازنسل او بوجود آمده اند. ودر هر صورت ظاهرا مقصود از بنی فنطورا، شرقیها وغربیها می باشند.
(301) الزام الناصب ج 2 ص 221 و239 با مختصری اختلاف.
(302) سوره ی نمل: آیه ی 44.
(303) یوم الخلاص: ص 417، 416 چاپ چهارم- بیروت.
(304) الملاحم والفتن ص 56 باب 107 ط- منشورات الرضی.
(305) غیبت نعمانی ص 166 ط- صدوق ومنتخب الاثر ص 501.
(306) بشارة الاسلام ص 139، روضة کافی ص 225 ح 66 وبحار الانوار ج 52 ص 30.
(307) بحار الانوار، ج 52، ص 208-207 ح 45 وغیبت شیخ طوسی، ص 279.
(308) لسان العرب ج 8 - ماده سقع وصقع.
(309) النهایة فی غریب الحدیث والاثر ج 2 ص 379 ماده، (سقع).
(310) وقعة صفین ص 424 وناسخ التواریخ ج 3 ص 13 طبع جدید حالات حضرت امیر (علیه السلام).
(311) کنز العمال ج 14 ص 345 حدیث 38886، منتقم حقیقی ص 357 بنقل از کتاب (الیواقیت) ص 137 که در سال 905 بعد از هجرت نوشته شده.
(312) فجایع الدهور مرحوم مرندی ص 144 ونوائب الدهور ج 3 ص 328 به نقل از کتاب دلائل براهین الفرقان.
(313) این جمله کنایه از حفظ زبان از خطر است.
(314) شیصبان از اسامی شیطان است ومراد از آن بنی عباس می باشد.
(315) باید توجه داشت که اسامی نامبرده اشاره به صفات هر یک از خلفاء بنی العباسی است وبرای تطبیق این صفات با هر یک از آنها نیاز به احاطه ی کامل تاریخ دارد ومرحوم علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در بحار الانوار ج 41 ص 323 مفصلا این مطلب را حلاجی فرموده است. به آنجا رجوع شود.
(316) کفایة الاثر ص 213 الی 219 طبع قم 1401 هجری- وبحار الانوار ج 52 ص 267 حدیث 155 وج 36 ص 254 حدیث 255 وج 41 ص 318.
(317) الملاحم والفتن باب 58 ص 136 منشورات الرضی.
(318) مهدی منتظر ص 117.
(319) مشارق انوارالیقین ص 165، 164 وبشارةالاسلام ص 73.
(320) منظور از (دولت کسرویه) که در متن عربی خطبه آمده، سلطنتی مانند سلطنت پادشاهان ایران است که عرب به پادشاهان ایران (کسری) می گفتند، ودر آنجا مقصود معاویه وخلفای بعد از او می باشند که خلافت اسلامی را بصورت سلطنت پادشاهان ایرانی در آوردند.
(321) نور الانوار، نور هشتم در بیان علامت ظهور، علامت چهل ونهم.
(322) بحار الانوار ج 52 ص 267، 266 ومنتخب الاثر ص 85 وبشارة الاسلام ص 24 والحاوی للفتاوی ج 2 ص 137 با عبارتی دیگر.
(323) سوره ی قصص، آیه ی 81.
(324) سوره ی طه، آیه 39.
(325) الملاحم والفتن ص 157، 156 باب 3- طبع منشورات الرضی.
(326) روضه کافی ص 66، 63 حدیث 22.
(327) این جملات اشاره به خروج سفیانی است.
(328) بحار الانوار ج 22 ص 387 والزام الناصب ج 2 ص 154، 152.
(329) الملاحم والفتن ص 54 باب 100 طبع منشورات الرضی وعقد الدرر ص 130.
(330) غیبت نعمانی، ص 273 حدیث 50 وبحار الانوار ح 52 ص 243 حدیث 116.
(331) احتجاج طبرسی ج 2 ص 324-322.
(332) تفصیل این مطلب در (بخش چهارم) خواهد آمد.
(333) قسمتی از روایات مربوط به این موضوع در سابق گذشت، وقسمتی هم در آینده خواهیم آورد.
(334) الملاحم والفتن ص 53 باب 94 عقد الدرر ص 126، 125 والحاوی للفتاوی ج 2 ص 63 وکنز العمال ج 14 ص 361.
(335) الحاوی للفتاوی ج 2 ص 60 وکنز العمال ج 14 ص 261.
(336) درباره ی این حدیث در آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت.
(337) غیبت نعمانی ص 251 طبع صدوق.
(338) سوره ی مریم آیه ی 27.
(339) سوره ی شعراء، آیه ی 4.
(340) کنز العمال ج 11 ص 278 حدیث 31514.
(341) الملاحم والفتن ج 1 ص 55 باب 104.
(342) بحار الانوار ج 52 ص 238.
(343) بحار الانوار ج 52 ص 222.
(344) الملاحم والفتن ج 1 ص 64 باب 129 والحاوی للفتاوی ج 2 ص 72، 71.
(345) به کتاب الزام الناصب، ج 2، ص 161-160، الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 142 و146، الملاحم والفتن، ص 66-65 باب 132، عقد الدرر، ص 129، بشارة الاسلام، ص 184 والبرهان متقی هندی، باب 4، حدیث 4، ص 103 مراجعه فرمائید.
(346) به کتاب بحار الانوار، ج 3، ص 15 و16 وانوار النعمانیه، ج 2، ص 87 و88 ومختصر بصائر الدرجات، ص 188 وعقد الدرر، ص 97 والملاحم والفتن، ص 149 وروایاتی که در همین بخش آورده ایم مراجعه فرمائید.
(347) تفصیل این جریان در بخض چهارم خواهد آمد.
(348) مهدی منتظر، ص 163، 162، طبع صدوق، سال 1384 هجری قمری، تحت عنوان: (خروج سید حسنی) ویوم الخلاص- ص 643 چاپ چهارم: سال 1402 هجری 1983 میلادی.
(349) متن عربی این حدیث، وترجمه ی آن را به دنبال (اقوال دانشمندان بطور مفصل نقل خواهیم نمود).
(350) نور الانوار، نور هشتم، در بیان علامات ظهور، علامت چهل وهشتم.
(351) کفایة الموحدین 4 جلدی، ج 3، ص 403، در علامات حتمیه.
(352) علائم الظهور کرمانی، ص 108 تا 110.
(353) علائم الظهور کرمانی، ص 113.
(354) علائم الظهور کرمانی، ص 179 تا 181.
(355) بحار الانوار، ج 60، ص 215، حدیث 36 وچاپ بیروت، ج 57، همان صحفه.
(356) مراد از طبرستان (مازندران) است.
(357) نیشابور یکی از شهرهای معروف خراسان است.
(358) حدیث (مفضل) در آخر روایات مربوط به حسنی خواهد آمد.
(359) درباره ی (شعیب بن صالح) در آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت.
(360) مهدی منتظر، صفحه ی 165-162 با اندکی تغییر عبارت.
(361) مهدی منتظر صفحه ی 165-164.
(362) الملاحم والفتن، ص 146، طبع منشورات الرضی، باب 79.
(363) نا گفته نماند که در بعضی از نسخه ها بجای (حتی یترک، حتی ینزل) آمده است. واگر این عبارت درست باشد، معلوم می شود که منظور از (وادی فتنه ها) سرزمین کوفه می باشد، زیرا: مطابق اکثر روایات بیعت سید حسنی با حضرت مهدی (علیه السلام) در کوفه انجام خواهد گرفت.
(364) عقد الدرر، ص 97.
(365) وادی القری زمینی است بین مدینه وشام که دارای دهکده های فراوانی است واز توابع مدینه می باشد.
(366) بحار الانوار، ج 52، ص 274 وج 53، ص 83 وبشارة الاسلام، ص 59، وص 69.
(367) برای اطلاع بیشتر به کتاب (الاشاعه)، ص 97 طبع مصر چاپ اول وکتاب مهدی منتظر، ص 165 -162 مراجعه فرمائید.
(368) الزام الناصب، ج 2، ص 205 دو سطر آخر.
(369) غیبت شیخ طوسی، ص 281، طبع نجف وبحار الانوار، ج 52، ص 331.
(370) الصراط المستقیم، ج 2، ص 264، فصل 14.
(371) بحار الانوار، ج 53، ص 16-15.
(372) بحار الانوار، ج 53، ص 16-15.
(373) عین تعبیر حدیث است به کتب لغت مانند نهایه ابن اثیر ولسان العرب ماده (شهب) رجوع شود.
(374) الانوار النعمانیه، ج 2، ص 88، 87.
(375) مختصر بصائر الدرجات، ص 188 و189.
(376) دار السلام عراقی، ص 410، انتشارات کتابفروشی اسلامیه 1352 شمسی.
(377) بشارة الاسلام، ص 237، 236.
(378) لسان العرب، ماده (فتی) و(جزل).
(379) مجمع البحرین، ماده (فتی) ج 1، ص 325.
(380) قاموس قرآن، ج 5، ص 151.
(381) معانی الاخبار، ص 118.
(382) تفسیر البرهان، ج 2، ص 456.
(383) اقتباس از (قاموس قرآن)، ج 1، ص 143.
(384) لسان العرب، ماده (آل).
(385) در این زمینه در آینده توضیح بیشتری خواهیم داد.
(386) علل الشرایع، ج 2، ص 572، وبحار الانوار، ج 60 ص 207 وتاریخ قم، ص 92 و97.
(387) بحار الانوار، ج 60، ص 217 وتاریخ قم، ص 90.
(388) بحار الانوار، ج 60، ص 215 وتاریخ قم، ص 98.
(389) بحار الانوار، ج 60، ص 215 وتاریخ قم، ص 99.
(390) سوره ی اسراء، آیه ی 5.
(391) بحار الانوار، ج 60، ص 216، حدیث 40 وتاریخ قم، ص 100.
(392) بحار الانوار، ج 60، ص 216 وسقیفه البحار، ج 2، ص 446.
(393) مجالس المؤمنین جلد 1 صفحه ی 96.
(394) بحار الانوار ج 51 ص 78 بشارة الاسلام ص 280 و281 والمهدی الموعود المنتظر ج 1 ص 131 الی 137.
(395) بحار الانوار ج 46 ص 212 ومنتهی الامال ج 2 حالات امام باقر (علیه السلام).
(396) برای اطلاع بیشتر به بخش چهارم مراجعه فرمائید.
(397) الملاحم والفتن ص 197 بطور مفصل، وصراط المستقیم ج 2 ص 258 بطور خلاصه والکتاب المبین ج 2 ص 129.
(398) نا گفته نماند که رودهای یاد شده هم اکنون در دست کفار است وغربی ها بر آنها سیطره دارند. اما رودهای سیحون وجیحون که در روسیه قرار دارند، وهر دو از کوههای (تیان شان) سرچشمه می گیرند وپس از سیراب کردن ترکمنستان وازبکستان در جمهوری قزاقستان به دریاچه ی (آرال) می ریزند، رسما در دست کفار است وامروز سیحون را (سیرداریا) وجیحون را (آموداریا) می نامند. واما دجله وفرات ورود نیل نیز در تصرف دست نشاندگان کفار است که بر احدی مخفی نیست.
(399) بحار الانوار جلد 60 ص 213 ودر چاپ بیروت جلد 57 همان صفحه.
(400) بحار الانوار ج 60 ص 213 وچاپ بیروت ج 57 همان صفحه.
(401) روزگار رهائی ج 1 ص 358.
(402) بحار الانوار جلد 60 ص 216 ومنتخب الاثر ص 485.
(403) بشارة الاسلام ص 69 وبحار الانوار ج 53 ص 83.
(404) بشارة الاسلام ص 74 -73، مشارق الأنوار ص 168 والزام الناصب ج 2 ص 247.
(405) از شهرهای تجارتی در جنوب ترکیه است که بین دجله وفرات واقع شده.
(406) مقصود از عثمانی همان سفیانی مشهور است.
(407) در برخی از نسخه ها به جای سید موسوی، سعید الموسوی ودر برخی سعید السوسی نوشته شده که مسلما اشتباه، وبه تناسب شعیب بن صالح سید موسوی است، زیرا چنانکه در بخش سوم کتاب درباره ی سید حسنی گفتیم (شعیب) امیر پرچمهای سیاه است واز اینرو قهرا (سید موسوی) با سعید الموسوی، ویا سعید السوسی اشتباه شده است.
(408) سیکلوب یا صقلوب به صقالبه ی شمال وجنوب گفته می شود، صقالبه ی شمال، شامل روسها وپولونی ها- لهستان- می باشد وصقالبه ی جنوب شامل یوگسلاوی وبلغارستان است. (لغتنامه ی دهخدا ماده صقلاب واسلاو).
(409) اقبال الأعمال ص 600-599 وبحار الانوار جلد 52 ص 269.
(410) تباشیر المحرورین ص 112-111 چاپ سال 1331 هجری.
(411) در فرهنگ عمید می نویسد: ختن، نام قدیم قسمتی از ترکستان شرقی یا ترکستان چین است که آهوی مشک آن معروف بوده است.
(412) البدء والتاریخ، ج 2، ص 176، 174 این کتاب در سال 355 هجری نوشته شده ودر سال 1899 میلادی در پاریس به طبع رسیده است.
(413) خریدة العجائب وفریدة الغرائب، ص 197.
(414) بر اهل اطلاع پوشیده نیست که حضرت مهدی (علیه السلام) تنها پسر امام حسن عسکری (علیه السلام) است وآن حضرت دارای برادری نبوده است.
(415) (الاشاعه) ص 95 چاپ مصر.
(416) بر خواننده ی عزیز مخفی نماند که مطابق روایات وارده (حارث) لقب منصور نیست، بلکه حارث ومنصور چنانکه در آینده ی نزدیک درباره ی آنها گفتگو خواهیم کرد لقب دو شخصیت بزرگ انقلابی است که یکی از آن دو، همان سید حسنی، ودیگری فرمانده سپاه او می باشد.
(417) تباشیر المحرورین ص 70-69 چاپ کربلاء سال 1331 هجری قمری.
(418) تباشیر المحرورین ص 74 چاپ کربلاء.
(419) المهدی الموعود المنتظر ج 2، ص 257 بیروت.
(420) عقد الدرر ص 130.
(421) جغرافیای کامل جهان، ص 208-207، چاپ سال 1361 شمسی چاپ چهارم.
(422) معجم البلدان، ج 5 ص 45، ط بیروت، ماده (ما وراء النهر).
(423) مجمع البحرین ج 2، ص 348 ط نجف، ماده (جوح).
(424) مفردات راغب، ماده (حرث).
(425) بشارة الاسلام، ص 29.
(426) الغدیر ج 1، ص 362.
(427) النهایه فی غریب الحدیث والاثر ج 5، ص 228 ماده ی (ولی).
(428) بحار الانوار، ج 67، ص 174.
(429) سوره ی جمعه، آیه 3.
(430) مجمع البیان، ج 10-9، ص 284 وتفسیر صافی ج 5، ص 172.
(431) صحیح ترمذی، ج 5، باب فضل العجم.
(432) نا گفته نماند که تمام خصوصیاتی را که رسول اکرم -(صلی الله علیه وآله)- در حدیث یاد شده در مورد شخصی که در عراق کشته می شود بیان فرموده است با مرحوم شهید: آیة الله سید محمد باقر صدر (رضوان الله تعالی علیه) منطبق می شود والبته خداوند به حقیقت امر داناتر است والعلم عند الله.
(433) غیبت نعمانی ص 248-247.
(434) منظور از (دیلم) گیلان است.
(435) تاریخ قم باب اول، فصل اول ص 1.
(436) معجم البلدان ج 2 ص 99 ومراصد الاطلاع (ماده) (جبال).
(437) تاریخ قم، تألیف حسن بن محمد ترجمه حسن بن علی قمی فصل هشتم ص 93-92 وبحار الانوار ج 60 ص 207 وعلل الشرایع ج 2 ص 572.
(438) بحار الانوار ج 60 ص 217 وتاریخ قم ص 90.
(439) بحار الانوار، ج 60 ص 212 حدیث 20 وتاریخ قم ص 94.
(440) بحار الانوار ج 60 ص 294 وتاریخ قم ص 98.
(441) بحار الانوار، ج 60 ص 218 ح 49 وچاپ بیروت ج 57 همان صفحه وتاریخ قم ص 93.
(442) بحار الانوار ج 18 ص 311 ح 21، اختصاص شیخ مفید ص 102-101 وتاریخ قم ص 96.
(443) فرمان احداث سد پانزده خرداد در سال 1366 هجری شمسی از سوی رهبیر کبیر انقلاب وبنیانگذار جمهوری اسلامی (حضرت امام خمینی -رضوان الله تعالی علیه-) صادر ودر تاریخ پانزده اسفند ماه 1373 شمسی افتتاح، وهم اکنون مراحل تکمیلی آن در شرف اتمام است.
(444) غیبت شیخ طوسی ص 270 ط- نجف وبحار الانوار ج 52 ص 213.
(445) کنز العمال ج 12 ص 294 ح 35094 درباره ی قزوین واینکه این شهر تاریخی کهن از دیدگاه روایات اسلامی جزء سرزمین دیالمه می باشد روایات چندی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شده که خوانندگان گرامی می توانند به کتاب کنز العمال ج 12 ص 292 الی 298 ط- بیروت مراجعه فرمایند.
(446) بحار الانوار ج 52 ص 232 وبشارة الاسلام ص 93.
(447) الانوار النعمانیه جلد 2 ص 88-87.
(448) بحار الانوار ج 52 ص 186 و274.
(449) مهدی منتظر ص 164 طبع صدوق، سال 1384 هجری.
(450) خواننده ی عزیز عبارت متن عربی حدیث (لا سقاها الله المطر فی سنة اظهار غیبة المتغیب من ولدی بود) که ما آنگونه که ملاحظه نمودید ترجمه کردیم وشما می توانید هرگونه که مایل بودید عبارت را ترجمه کنید ولی باید توجه داشته باشید که این علامات از علائم قیام است نه از علائم ظهور.
(451) انبار وهیت، از شهرهای عراق است که سابقا از شهرهای معروف ایران بوده ودر نزدیکیهای بغداد واقع شده است.
(452) از این عبارت بخوبی معلوم می شد که: (جنگ) جنگی تحمیلی است.
(453) بحار الانوار ج 52 ص 227-226 وغیبت نعمانی ص 147 باب 10 حدیث 5 ط- صدوق.
(454) اعلام الوری ص 456 چاپ اسلامیه، طبع سوم.
(455) غیبت نعمانی ص 302.
(456) غیبت نعمانی، ص 303 ح 11.
(457) برای اطمینان بیشتر به کتاب (بشارة الاسلام) ص 38 طبع مؤسسه اهل بیت مراجعه فرمائید.
(458) اخبار غیبیه یا کشف المغیبات ص 254 چاپ سال 1335 هجری شمسی.
(459) آیه ی 2- سوره ی یونس.
(460) برای اطلاع بیشتر دراین مورد به کتب لغت مانند- مجمع البحرین لسان العرب نهایة ابن اثیر، ماده ی (قدم) برهان ج 2 ص 177 وتفسیر فزطبی ج 8 ص 306 طبع مصر مراجعه فرمائید.
(461) بحار الانوار ج 51 ص 70 و(اکمال الدین صدوق) ج 1 ص 363.
(462) نور الانوار، نور هشتم، علامت چهلم، متأسفانه این کتاب شماره ی صفحه ندارد.
(463) عقد الدرر ص 129.
(464) الحاوی للفتاوی ج 2 ص 70.
(465) بشارة الاسلام ص 184.
(466) الملاحم والفتن ج 1 ص 66 باب 134.
(467) الملاحم والفتن ج 1 ص 66، 65 باب 132.
(468) عقد الدرر ص 127 طبع مصر ومقدمه ی کتاب عقد الدرر.
(469) تجزیه وتحلیل این مطلب را در روایات آینده، ذیل حدیث هفتم بخوانید.
(470) به بخش دوم کتاب، تحت عنوان: (قیام زمینه سازان دولت مهدی (علیه السلام) از مشرق آغاز می شود) مراجعه فرمائید.
(471) در حدیثی آمده است که: (پیش از ظهور مهدی (علیه السلام) مردی از خاندان او از مشرق زمین قیام می کند... ومتوجه بیت المقدس می شود وپیش از آنکه به آنجا برسد می میرد!) (عقد الدرر، ص 129).
(472) جهت آگاهی بیشتر به بخش دوم در موضوع قیام زمینه سازان، تحت عنوان: (انقراض دولت شاهنشاهی در ایران) مراجعه فرمائید.
(473) در ضمن حدیثی از امام باقر (علیه السلام) آمده است که فرمود: (...اگر من آن زمان را درک می کردم خود را برای صاحب این امر نگه می داشتم). آنچه از این فرمایش امام باقر (علیه السلام) فهمیده می شود این است که: فاصله ی بین خروج اهل مشرق وظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از عمر معمولی یک انسان بیشتر نخواهد بود. والعلم عند الله. (غیبت نعمانی، ص 273، ح 50، باب - وبحار الانوار، ج 52، ص 243، ح 116).
(474) ابراز الوهم المکنون، ص 570 چاپ دمشق سال 1347 هجری حدیث 59.
(475) چنانچه قبلا هم گفته ایم (پرچم های سیاه) در روایات جزء شعائر (شیعه) ونشانه ی حرکت انقلابی تشیع در ایران اسلامی است.
(476) هر یک از نکاتی که ما با خامه ناتوان خود آن را توضیح دادیم، خود به تنهائی حدیث وروایتی جداگانه دارد که درباره هر یک از آنها بطور مجمل، ویا مشروح از ائمه معصومین (علیهم السلام) روایت شده وما نیز در فرصتهای مناسب تا جائی که ممکن بوده است به برخی از آنها اشاره نموده ودر آینده نیز برخی از آنها را نقل خواهیم نمود.
(477) کنز العمال ج 14 ص 594، 593 حدیث 39679.
(478) فتن نعیم بن حماد، خطی، لوحه ی 85 والملاحم والفتن ص 54 باب 101 با اندکی اختلاف.
(479) (حرستا) ده بزرگ آبادی است که در وسط باغستانهای شام در (دمشق) واقع شده، وبین آن ودمشق، بیشتر از یکفرسخ است وبر سر راه (حمص) قرار دارد به کتاب (معجم البلدان) ج 2 ص 241 طبع بیروت، ماده (حرستا) مراجعه فرمائید.
(480) عقد الدرر صفحه ی 126، والملاحم والفتن ص 55 باب 102.
(481) بحار الانوار ج 52 ص 274.
(482) بحار الانوار، ج 52 ص 186.
(483) بحار الانوار ج 52 ص 232 وبشارة الاسلام ص 93.
(484) بحار الانوار، ج 52 ص 210.
(485) الملاحم والفتن ص 57 باب 108 وعقد الدرر ص 56 باب 4.
(486) البرهان متقی ص 151 ح 22.
(487) البرهان متقی ص 152 ح 23.
(488) الملاحم والفتن ص 54-53 باب 98 والبرهان ص 152.
(489) به همین مناسبت کلمه ی (ایل) در عبرانی پسوند بسیاری از اسامی واقع می شود مانند (اسرائیل) معادل (عبد الله) در عربی.
(490) برای اطلاع بیشتر به کتابهایی مانند (عقد الدرر) از صفحه ی 124 تا صفحه ی 131 وکتاب البرهان متقی وکتاب الحاوی للفتاوی وسایر کتب حدیث، وبویژه روایاتی که ما در همین کتاب (زمینه سازان) آورده ایم مراجعه فرمائید.
(491) نهایة ابن کثیر ج 1 ص 143.
(492) بحار الانوار، ج 53 ص 60 ومعانی الاخبار ص 387.
(493) سوره ی انفال، آیه ی 60.
(494) عقائد اللامامیه ج 1 ص 270.
(495) ظاهرا این کلمه اشاره به همان آیه ی شریفه ی: (واعدوا لهم ما استطعتم من قوة) آیه ی 60 انفال می باشد.
(496) شایان ذکر است که از زمان اعلان موجودیت اسرائیل تاکنون، سه بار، جنگهای خونینی بین اعراب واسرائیل، در سالهای 67،1948 و73 میلادی واقع شده که بدین ترتیب تا مرحله چهارم، فقط باید صبر کنیم تا مسلمانان غیر عرب با عربها متحد شوند ویهودیان را تار ومار سازند.
(497) غیبت نعمانی ص 249 طبع صدوق، باب 14 حدیث 4.
(498) طیلسان، سرزمینی پهناور ودارای شهرهای فراوان واز نواحی دیلم وخزر است (معجم البلدان).
(499) تتمه ی المنتهی ص 492، 490 وتاریخ حبیب السیر وسایر تواریخ.
(500) عقد الدرر ص 127 والحاوی للفتاوی ج 2 ص 69.
(501) در بیشتر نسخه ها (دست راست) نوشته شده وگویا در این حدیث نسخه بردار حدیث اشتباها دست چپ را بجای دست راست نوشته است.
(502) البرهان ص 121-120- حدیث 25 چاپ خیام قم 1399 ه والحاوی للفتاوی ج 2 ص 69.
(503) (اصطخر) از قدیمی ترین ومشهورترین شهرهای فارس بوده ودر برخی از اخبار است که حضرت سلیمان از طبریه، یعنی از سرزمین شام وفلسطین، به آنجا می آمده است، ودر آنجا مسجدی است که معروف به مسجد سلیمان است. وبین اصطخر تا شیراز دوازده فرسخ است.
(504) (بیضاء) نام شهر بزرگی در ناحیه ی اصطخر بوده که تا شیراز هشت فرسخ فاصله داشته است.
(505) مدائن از شهرهای بزرگ وقدیمی ایران است که در نزدیکی بغداد قرار دارد، وایوان کسرا از آثار باستانی این شهر قدیمی تا هنوز باقی است.
(506) (عاقرقوفا) ظاهرا همان (عقرقوف) است که به گفته ی صاحب (معجم البلدان) قریه ای از نواحی (دجیل) وتا بغداد، چهار فرسخ فاصله داشته است.
(507) بابل -اسم ناحیه ای در عراق است که کوفه وحله جزء آن ناحیه است.
(508) (نصیبین) نام شهری در کنار فرات بوده که آنرا نصیبین روم می نامیده اند.
(509) (احوص) در لغت به کسی گفته می شود که چشم تنگ باشد وشاید این کلمه، اشاره به شخصی لجوج ویکدنده باشد.
(510) در مورد معنای کلمه ی (عصب) که در متن عربی حدیث آمده است دو معنا متصور است که قابل دقت می باشد، یکی اینکه مراد، قیام گروهی از معممین واهل علم باشد، ودیگر اینکه گروهی قیام کنند، وخواستار توقف وقطع جنگ باشند. به کتب لغت، مانند (لسان العر) ماده ی (عصب) مراجعه فرمائید.
(511) الحاوی للفتاوی ج 2 ص 70 وعقد الدرر ص 128.
(512) بر خواننده ی عزیز مخفی نماند که حضرت مهدی (علیه السلام) تنها فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است وآن حضرت طبق مدارک معتبر تاریخی از شیعه وسنی برادر پدری نداشته است.
(513) نصیبین، اگر بصورت جمع وکسر باء خوانده شود شهری آباد واقع در جاده ی موصل به شام بوده واگر به صورت تثنیه وفتح باء خوانده شود، دهکده ای از حلب واقع در (سوریه) وهم چنین شهری در کنار شط فرات بوده است که آن را نصیبین روم می گفتند (مراصد).
(514) حران شهر بزرگی در جاده ی موصل به شام وروم بوده است (معجم البلدان).
(515) نگارنده گوید: ظاهرا آن روایتی که می گوید: (هاشمی) می میرد وبه مهدی (علیه السلام) نمی رسد، مربوط به سید هاشمی حسینی صاحب اصلی انقلاب است زیرا در چند روایت به این معنا اشاره شده وما در این باره، هم در ضمن حدیث: (یخرج رجل قبل المهدی (علیه السلام)) به این موضع اشاره کردیم وهم در روایات آینده در این باره توضیح خواهیم داد.
(516) الاشاعه، ص 99، 98.
(517) در کتاب (معجم البلدان) می نویسد: ملتان، بلد فی بلاد الهند علی سمت غزنه، یعنی: ملتان شهری است که در سرزمین هندوستان در نزدیکی (غزنه) واقع شده.
(518) یعنی: زمام امور کشور را به دست می گیرد یا اینکه بریاست می رسد.
(519) ظاهرا مقصود از مشرقی شعیب بن صالح است که طبق بعضی از روایات از سالها پیش به ایران مهاجرت نموده ودر ایران رشد ونمو یافته وطبق برخی منابع معتبر محل ولادت او (طالقان) است.
(520) منظور از شیعه ی عثمان پیروان سفیانی است.
(521) ابر شهر نام قدیمی نیشابور است، ودیلم در قسمت شمالی قزوین است، ودر اصل، نامی است که به قسمت کوهستانی گیلان بین قسمت دریای خزر وقزوین اطلاق می شده است. نقل از لغتنامه ی دهخدا.
(522) ظاهرا مراد از (فرزندم) که حضرت فرموده است، حضرت بقیة الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- می باشد. خدا داناتر است.
(523) الزام الناصب ج 2 ص 161، 160.
(524) غیبت نعمانی ص 275 طبع صدوق، باب 14 - حدیث 55.
(525) غیبت نعمانی ص 275، 274 طبع صدوق.
(526) بحار الانوار ج 52 ص 237-236.
(527) بشارة الاسلام ص 49.
(528) معجم البلدان ج 2 ص 139 (جزیره کاوان).
(529) بحار الانوار ج 45 ص 139.
(530) بحار الانوار ج 52 ص 220 و2373 وج 53 ص 82 وبشارة الاسلام ص 58 و175.
(531) تفسیر عیاشی ج 2 ص 290 ح 67، تفسیر برهان ج 2 ص 419، کامل الزیارات ص 334 باب 108 حدیث 11.
(532) ملتان، از شهرهای مهم ومعروف کشور پاکستان است که در گذشته هم این شهر، وهم خود (پاکستان) جزء شبه قاره ی (هندوستان) بوده است. کشور پاکستان بعد از جنگ بین المللی دوم بوسیله (محمد علی جناح) از رجال مسلمان شبه قاره ی هند، از هندوستان جدا ومستقل گردید، ودر کنار جمهوری هندوستان جمهوری اسلامی پاکستان بوجود آمد. (جغرافیای کامل جهان).
(533) برای اطلاع بیشتر به توضیح برزنجی شافعی که در همین بخش چهارم تحت عنوان (نظریات دانشمندان) آورده ایم مراجعه فرمائید.
(534) چنانکه پیش از این هم اشاره کردیم آنچه از مجموع روایات استفاده می شود این است که سید هاشمی وسید خراسانی پرچم هدایت را از شرق ایران به اهتزاز در می آورند اما سید هاشمی حسینی می میرد وبه مهدی (علیه السلام) نمی رسد ولی جناب سید خراسانی با همه ی سپاهیانش با حضرت مهدی (علیه السلام) بیعت می نمایند.
(535) مجمع النورین ص 297 چاپ محرم سال 1327 وبشارة الاسلام ص 85.
(536) ظاهرا این جریان مربوط به حوادث گذشته وتاریخ مشروطیت ایران است زیرا: در حدیثی که مرحوم (مرندی) در کتاب (مجمع النورین) صفحه ی 371 آن را از امام صادق (علیه السلام) روایت نموده، ومرحوم حائری یزدی نیز در کتاب (الزام الناصب) جلد دوم صفحه ی 161، طبع نجف آن را نقل کرده است چنین آمده است که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: در میان دو صنف از مردم (عجم) اختلافی در لفظ کلمه ی (عدل) پیدا می شود وهزاران هزار نفر کشته می شوند و(شیخ طبرسی) (که ظاهرا مقصود، از او مرحوم شیخ فضل الله نوری طبرسی طاب ثراه است) با آنها مخالفت می ورزد واو را به دار می زنند ومی کشند.
(537) (مرو) یکی از شهرهای تاریخی ایران قدیم وسابقا جزء خراسان بوده است ودر زبان عربی هنگامی که می خواهند کسی را به این شهر نسبت دهند (مروزی) می گویند این شهر فعلا جزء ترکمنستان شوروی است وظاهرا مقصود از (مروزی) جناب سید خراسانی است.
(538) سوره یونس: آیه ی 25.
(539) بحار الانوار ج 52 ص 46-42 واکمال الدین صدوق ج 2 ص 144 (مترجم).
(540) سوره ی توبه: آیه ی 30.
(541) (ماهان) دینور ونهاوند، ونام شهری نزدیک کرمان است ومرحوم علامه ی مجلسی، ذیل حدیث مذکور، (ماهان) را همان نهاوند ودینور دانسته است در مراصد، ومعجم البلدان هر دو کتاب ماهان را نهاوند ودینور گفته اند.
(542) واسط - نام شهری است که (حجاج) آن را بنا نموده ومیان کوفه وبصره واقع شده وفاصله ی بین آن تا هر یک از کوفه وبصره 50 فرسخ است (معجم البلدان).
(543) حیره -نام شهری بوده است که به مقدار (سه میل) یعنی حدود یک فرسخ از کوفه فاصله داشته ودر جاهلیت مسکن پادشاهان عرب وپایتخت (نعمان بن منذر) بوده است.
(544) غری، نام سرزمین اطراف کوفه است.
(545) سوره ی یونس: آیه ی 25.
(546) سوره ی قمر: آیه ی 1.
(547) ما قبلا درباره ی اینکه (زوراء) نام بغداد است مفصلا توضیح داده ایم.
(548) غیبت نعمانی ص 147، 145 باب 10- حدیث 4 طبع صدوق.
(549) مقدمه ی ابن خلدون، طبع بیروت، چاپ چهارم- ص 322.
(550) الملاحم والفتن، ج 2، ص 137، باب 60.
(551) الملاحم والفتن، ج 1، ص 64-63، باب 128.
(552) الملاحم والفتن، ص 52، باب 92، ط- منشورات الرضی وعقد الدرر، ص 126.
(553) جهت اطلاع بیشتر به کتاب لسان العرب، ج 6، ص 181، ماده ی (قلس) وتوضیح جالبی که ابن کثیر در کتاب نهایه در این زمینه بعد از ذکر روایتی درباره ی خروج پرچمهای سیاه از خراسان در فصل مربوط به حضرت مهدی (علیه السلام) آورده است مراجعه فرمائید.
(554) عقد الدرر ص 131-130، البرهان متقی، ص 151، حدیث 18، والملاحم والفتن، ص 53، باب 95.
(555) المنجد، کتاب لغت، ماده ی (کوس).
(556) بحار الانوار، ج 52 ص 213 وبشارة الاسلام ص 86.
(557) کشف الحق یا اربعین خاتون آبادی ص 169 ح 28.
(558) عقد الدرر 131-130، الملاحم والفتن ص 51، البرهان متقی ص 151 والحاوی للفتاوی ج 2 ص 139.
(559) به البرهان متقی ص 121 حدیث 26 وعقد الدرر ص 128 والحاوی للفتاوی ج 2 ص 70 وبخش چهارم همین کتاب تحت عنوان: قیام هاشمی خراسانی، حدیث هفتم، مراجعه فرمائید.
(560) البدء والتاریخ جلد 2 ص 175.
(561) الملاحم والفتن ص 52 باب 97 طبع منشورات الرضی.
(562) غیبت نعمانی ص 253 طبع صدوق.
(563) نا گفته نماند که کلمه ی (خال) در لغت عرب معانی متعددی دارد، واز جمله: (خال) بمعنای سمت فرماندهی داشتن است. به کتاب (معجم الوسیط) در لغت مراجعه فرمائید.
(564) الملاحم والفتن، ص 53 باب 97.
(565) الملاحم والفتن، ص 53 باب 97.
(566) الملاحم والفتن، ص 53 باب 95.
(567) الملاحم والفتن ص 53 باب 96.
(568) المهدی الموعود المنتظر ج 2 ص 177.
(569) بحار الانوار، ج 52 ص 233، 232 وغیبت نعمانی، ص 257. 256.
(570) مقصود از: آسیائی که بگردش در خواهد آمد، وقوع جنگ است.
(571) در عبارت عربی متن (عبدا عسفا) آمده بود که ما آنرا به بنده ی خدمتگذار وفرمانبردار ترجمه نمودیم، به کتابهای لغت مراجعه فرمائید، در هر صورت مراد از این بنده سختگیر غیرمشهور، بحسب ظاهر، همان شعیب بن صالح است که کسی او را نمی شناسد ویا به او توجهی ندارد ویا اینکه در بین مردم معروف نیست.
(572) از این حدیث به خوبی استفاده می شود که جنایت پیشگان عراقی در دریا وخشکی به دست سپاهیان ایرانی به سزای اعمال خود خواهند رسید.
(573) البرهان فی علامات آخر الزمان ص 152 حدیث 26 باب 7.
(574) اصطخر معرب (استخر) است، وآن پایتخت داریوش کبیر وخشایار شاه واردشیر اول در حوالی پرسپولیس - تخت جمشید- است، که اسکندر مقدونی آنرا آتش زد خرابه ی آن که یک قسمتش معروف به تخت جمشید است در حوالی مرودشت در استان فارس نزدیک شیراز باقی است. گفته می شود: معبد آناهیتا در شهر استخر بوده ولذا پادشاهان ساسانی آنجا را گرامی می داشتند. (لغتنامه دهخدا).
(575) منتخب بصائر الدرجات ص 189، 188 ط - نجف سال 1370 هجری وبحار الانوار ج 53 ص 35 والانوار النعمانیه ج 2 ص 87 و88.
(576) فتن نعیم بن حماد خطی، وکنز العمال ج 11 ص 161.
(577) نهج البلاغه فیض الاسلام ص 301 وشرح ابن ابی الحدید ج 7 ص 102 خطبه ی 101.
(578) یعنی: کسی توانائی خاموش کردن آن فتنه ها را ندارد.
(579) یعنی: منظورشان از ایجاد فتنه بیشتر نابود کردن اشخاص است نه به دست آوردن غنیمت.
(580) در آسمان مشهورند یعنی: مردمان خداپرست واز جان گذشته ومقرب درگاه الهی هستند که خودپرستان وستمگران وگردنکشان وقدرت طلبان به چشم حقارت به آنان می نگرند واینان برای رضای خدا وخوشنودی او با فتنه جویان وآشوبگران مبارزه می کنند.
(581) شرح نهج البلاغه حدیدی ج 7 ص 104.
(582) ینابیع الموده ج 2 ص 18 ط- اسلامبول چاپ اول.
(583) کنز العمال ج 14 ص 592 وص 597.
(584) عقد الدرر ص 126.
(585) البرهان فی علامت مهدی آخر الزمان ص 150 حدیث 14.
(586) در این زمینه قبلا به تفصیل سخن گفته ایم.
(587) بحار الانوار، ج 52 ص 274 وج 53 ص 83.
(588) نا گفته نماند که این گنج، همان گنجی است که امام صادق (علیه السلام) درباره ی خروج سید حسنی به (مفضل بن عمر) فرمود: چون سید حسنی قیام کرد، گنجینه های طالقان دعوتش را اجابت می کنند.
(589) مقصود از این پرچم، همان پرچم شیعیان است که پس از خلافت امیر المؤمنین (علیه السلام) وچند صباحی هم در دوران امام حسن مجتبی (علیه السلام) دیگر برافراشته نشده است واین فرمایش امام (علیه السلام) اشاره به حرکت انقلابی تشیع قبل از ظهور وبالا رفتن پرچم شیعیان در ایران وجهانگیر شدن آوازه وشهرت مذهب شیعه می باشد.
(590) بحار الانوار، ج 52 ص 308، 307.
(591) به بخش سوم بروایات مربوط به سید حسنی مراجعه فرمائید.
(592) به بخش چهارم، در موضوع قیام خراسانی قسمت روایات مراجعه فرمائید.
(593) به بخش دوم، قسمت روایات مربوط به مشرق وپرچمهای سیاه: از نخستین حدیث ببعد مراجعه فرمائید.
(594) به بخش چهارم، در موضوع قیام خراسانی حدیث پنجم وششم مراجعه فرمائید.
(595) خواننده ی عزیز برای پی بردن به نتیجه ی بررسیهایی که در اینجا بطور فشرده بیان گردیده است، لازم است تمام مطالب کتاب را از اول به آخر بخوانید وبخواندن یک بخش ودو بخش قناعت نکنید، چه آنکه نتایج حاصله، نتیجه ی بررسیهای مجموع بخشهای پنجگانه کتاب است واز اینرو طبیعی است که با خواندن یک، یا دو بخش، نتیجه ی مطلوب بدست نخواهد آمد.
(596) نا گفته نماند که (شش خصلت) از خصلتهای (چهلگانه) در حدیث نیامده، وگویا از قلم افتاده است.
(597) باید توجه داشت که از شرائط ده گانه، چند شرط دیگر ذکر نشده است.
(598) الملاحم والفتن ص 145 تا 150 باب 79 طبع بیروت، ومنشورات الرضی.
(599) به کتاب (الملاحم والفتن) از: ص 201 تا 205 مراجعه فرمائید.