نظام امامت و رهبری - سلسله مباحث امامت و مهدویت ٦

نظام امامت و رهبری

سلسله مباحث امامت و مهدویت 6
امامت حضرت بقیة الله ونقش سازنده ی عقیده به امامت آن حضرت (علیه السلام)

نویسنده: آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

فهرست

آغاز
پیشگفتار
شانزده پرسش پیرامون امامت حضرت بقیة الله (عجل الله فرجه)
1- چرا کاوش برای شناختن امام واجب است؟
2- امامت چه مفهومی دارد وچگونه شرح وتفسیر می شود؟
امامت بر حسب اصطلاح
3- نظام امامت، با توحید خداوند متعال چه رابطه ای دارد؟
امامت ورهبری
4- چه نیازی به رهبری ونظام امامت وولایت است؟
5- نظام امامت چگونه نظامی است؟
حکومت سلطنتی
حکومت انتخابی
معایب دموکراسی
6- فرق امامت با رژیم انتصابی انقلابی که در کنفرانس باندونگ نیز سفارش شده چیست؟
7- چه مانعی دارد برای حکومت اسلامی دو دوره معتقد باشیم
مسئله اکثریت
شوراها
حاکمیت ملی
8- امام انسان مافوق است یا مافوق انسان است؟
9- آیا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به فرمان خدا کسی را به مقام ولایت ورهبری نظام وامامت وخلافت بعد از خودش تعیین فرمود؟
10- پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر حسب مأموریت الهی چه کسی وچند نفر را به امامت منصوب فرمود؟
11- آیا غیر از امام علی (علیه السلام) نام ونسب سایر ائمه اثناعشر (علیه السلام) اعلام ومعرفی شده اند؟
12- آیا منحصر بودن عدد به دوازده نفر، مؤید این نیست که نظام امامت دوره اش محدود ومقدمه انتقال به دوره دیگر است؟
13- این ترتیبی که در امامت این دوازده نفر است برای بعضی این گمان را بر می انگیزد که نظام امامت هم یک نظام وراثتی وخانوادگی است و...
14- چنان که می دانیم نظام امامت بعد از رحلت حضرت رسول اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) جز در مدت پنج سال زمامداری حضرت امام علی (علیه السلام) وشش ماه زمامداری...
15- آیا امام مهدی(عج) از ائمه اثناعشر است که حضرت رسول معظم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) امت را به امامتشان مژده داده است؟
16- دلایلی که بر وجود امامت حضرت صاحب الزمان مهدی منتظر(عج) اقامه شده چند قسم می باشد؟
تعلیقات
تعلیقه (1)
تعلیقه (2)
تعلیقه (3)
تعلیقه (4)
کتاب نامه

آغاز
بسم الله الرحمن الرحیم

اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِی یؤْمِنُ الْخآئِفِینَ وَینَجِّی الصّالِحِینَ وَیرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَیضَعُ الْمُسْتَکبِرِینَ. وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی سَیدِ خَلْقِهِ وَأَشْرَفِ رُسُلِهِ؛ أَبِی الْقاسِمِ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرِینَ؛ لا سِیما بَقِیةِ اللهِ وَحُجَّتِهِ عَلَی النّاسِ أَجْمَعِینَ.
قال الله تعالی:
﴿وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یحْذَرُونَ﴾(1).

پیشگفتار
بسم الله الرحمن الرحیم

شناختن ودانستن مفهوم ومعنای صحیح دعوت واصطلاحات هر مکتبی، در قبول یا رد آن دخالت تمام دارد، وبسا که همان تعریف صحیح وشناساندن درست در توجیه وواداشتن به باور وایمان به آن کفایت کند وآنان را که ذهنی صاف وروشن وپاک از تعصب ولجاجت داشته باشند، از خواستن دلیل دیگر بی نیاز نماید.
مفاهیم واصطلاحات وتعریفات دعوت اسلام، که در قرآن مجید واحادیث شریفه وارد شده است، این ویژگی را دارند. اسلام، توحید، نبوّت، عدل، امامت، معاد وسایر الفاظ واصطلاحات اسلامی در قرآن مجید واحادیث، چنان تعریف وتفسیر می شوند که خودبه خود باورآفرین است؛ لذا بسیاری در آغاز طلوع خورشید درخشان اسلام تا حال، به مجرد شنیدن دعوت اسلام آن را پذیرفتند. به عکس تفسیرهای مغرضانه یا نادرست وناآگاهانه موجب تحریف وقلب حقایق وایجاد شبهه وناباوری می شود وبرای اینکه اصطلاحات ودعوت اسلامی از توجیهات ناروا وتفسیرهای غلط مصون بماند وکسی در مقام شناخت دعوت اسلام واصول وفروع آن، به گمراهی وضلالت نیفتد، برحسب احادیث مأثور ثقلین واحادیث معتبر دیگر، قرآن مجید واهل بیت(علیهم السلام) حجت وراهنمای امّت می باشند، در تعریف اسلام وارکان دعوت آن، باید به قرآن مجید وسنّت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) واحادیث شریفه اهل بیت(علیهم السلام) رجوع شود تا از انحراف وگمراهی مصون بمانیم.
تعریفات وارشادات وشرح وبیان هایی که از این منبع باشد، صحیح وصددرصد اسلامی واصیل است.
یکی از این اصطلاحات والفاظ اسلامی، «امام» و«امامت» است که در قرآن مجید واحادیث وکتاب هایی که در علوم مختلف اسلامی نوشته شده، بسیار دیده می شود(2). فرقه ناجیه(3) ومحقّه شیعه اثنی عشریه را «امامیه» می گویند؛ برای اینکه معتقد به وجود امام در هر عصر وزمان می باشند.
البته کم وبیش همه این عقیده را درک می کنند؛ امّا از آنجایی که آشنایی بیشتر با این عقیده سازنده ومفهوم امام وامامت ودانستن رابطه این عقیده با عمل وبا نظام سیاسی وتابعیت از آن، کمال لزوم را دارد، ونظر به اینکه برخلاف گمان برخی ناآگاهان، این مسئله واصل اسلامی تنها یک مسئله عقیدتی نیست وبه عمل ونظامی که مسلمان باید تابعیت آن را داشته باشد، ارتباط دارد، وبالاخره علاوه بر اعتقاد به امامت اشخاص وافراد معین، عقیده به نظام مستمرّ الهی است که بهترین وبرترین نظام است، در این مقاله دررابطه با امامت حضرت بقیةالله، مهدی موعود، حجة بن الحسن العسکری(علیهما السلام) ونقش سازنده عقیده به امامت آن حضرت، به طور فشرده توضیحات ومطالبی به صورت چند پرسش وپاسخ در اختیار علاقه مندان گذاشته خواهد شد، واضافه می شود که رسمیت یافتن حکومت شرعی ونظام اسلامی به اجرای احکام سیاسی وعدالت اسلام به تعهد وقبول پذیرش مردم از نظام امامت ارتباط دارد؛ لذا نشناختن امامت وامام زمان ونبودن در این نظام الهی مساوی است با بودن در نظام جاهلیت ورژیم های غیراسلامی، چنان که در حدیث شریف نبوی معروف است:
«مَنْ ماتَ وَلَمْ یعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهِلِیةً»(4)؛
«هرکس بمیرد درحالی که امام زمان خویش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است».

شانزده پرسش پیرامون امامت حضرت بقیة الله (علیه السلام)

1- چرا کاوش برای شناختن امام واجب است؟
پاسخ: کاوش برای شناختن امام به این جهت واجب است که حداقل این احتمال را دارد که وی شخصیتی باشد که اطاعت او به حکم خدا بر ما واجب وبر امور ولایت داشته باشد، ومفسر قرآن ومبین احکام ورهبر دین ودنیای مردم باشد.
با این احتمال، عقل ما را موظف می نماید که پیرامون آن به کاوش بپردازیم واو را شناسایی نماییم واگر در این وظیفه مسامحه کنیم وچنین شخصیتی وجود داشته باشد واو را نشناخته باشیم، معذور نخواهیم بود والزام عقلی ووجدانی داریم که دنبال این احتمال را بگیریم تا به نفی یا اثبات آن برسیم.
این بیان در لزوم شناختن پیغمبر وبلکه لزوم کاوش از وجود خدا نیز جاری است. هیچ کس معذور نیست که در برابر این گونه مسائل بی تفاوت باشد وباید برای هریک از این پرسش ها پاسخ داشته باشد.
صاحب وآفریننده این جهان کیست؟ آیا زندگی وحیات وبه طورکلی عالم هستی، پوچ وپوک ولغو وباطل وناامیدکننده است، یا بامحتوا وبرحقّ وامیدبخش ودر مسیر بقا وکمال است؟ خدای تعالی بندگان را با نیازی که به هدایت دارند، چگونه هدایت کرده است؟ آیا به همان هدایت های عقلی وفطری اکتفا کرده، یا علاوه برآن، به واسطه افرادی به نام انبیا وپیامبران، آنها را به برنامه های اعتقادی واخلاقی وعملی هدایت فرموده وحجت را بر مردم تمام کرده ولطفش را کامل نموده است؟ آیا برای رهبری بعد از پیغمبر، کسی را معین کرده است؟ واگر معین کرده است، شخص تعیین شده کیست؟ اگر هم کسی بشر را متوجّه به این گونه پرسش ها ننماید، خودبه خود این سؤالات برایش پیش می آید.
علاوه براین، در مورد شناخت امام، قرآن واحادیث(5) نیز دلالت وصراحت دارند، مثل آیه:
﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنکمْ﴾(6)؛
«ای کسانی که ایمان آورده اید، خدای را اطاعت کنید ورسول وصاحبان امر از خویش را فرمان برید».
روشن است طبق این آیه، اطاعت ولی امر واجب است وآن، بدون شناخت او امکان پذیر نیست؛ ازاین جهت شناختن امام واجب است. بنابراین هیچ کس در ترک معرفت امام وتحقیق وکاوش از این موضوع معذور نمی باشد.
امامت چه مفهومی دارد وچگونه شرح وتفسیر می شود؟
پاسخ: امام وامامت، برحسب لغت مشتق از «اُم»؛ به معنای هر چیز است که چیزهای دیگر به آن ضمیمه ونسبت داده می شوند، ویا از او پیدا می شوند، یا الهام می گیرند(7)، واطلاق امّت هم بر گروه وجماعتی که در یک امر اشتراک فکری واعتقادی یا سیاسی یا مکانی یا زمانی یا زبانی دارند وبه هم ضمیمه شده اند، ظاهراً از همین جهت است، وترجمه وتفسیر امام به پیشوا وقائد ورهبر، همه به این ملاحظه است.
پس امام وامت وامامت، در معنا به هم نزدیک ووابسته اند. هرکجا که امّت هست، امام وامامت نیز هست وامت بی امام معنا ندارد، چنان که مردمی که در یک شهر ویک مکان مسکن دارند، یا اهل یک زمان ویک زبان باشند، درصورتی که از جهت سیاست واجتماع ودین یکسان نباشند، ظاهراً اطلاق امّت بر آن مجاز است؛ چون اطلاق «امام» بر زمان ومکان قابل توجیه نیست وبالاخره اطلاق امّت بر مردمی که پیشوا وامام ورهبر واحد داشته باشند، با معنای اصل موافق تر است وحقیقت است. لذا اطلاق امام بر پیغمبر وامام واطلاق امّت بر پیروان پیغمبر وامام حقیقت است(8).
امّا اطلاق امّت بر مردم فارس وروم وهند یا اصناف پرندگان وجانداران دیگر، یا پیروان تورات وانجیل، اگر مجاز نباشد، مثل اطلاق امّت بر پیروان پیغمبر وامام، ظاهر در معنای حقیقی نیست.
بنابراین، امّت به گروهی گفته می شود که به واسطه پیروی از امام واحد، همه هم قطار وبه امام خود انتساب داشته ومقتدی باشند؛ وامام کسی است که این گروه به او منضم ومنتسب ورهبر وپیشوا ومقتدای آنها باشد.
این هم ناگفته نماند، چنان که اشاره شد، برحسب لغت؛ «امام» بر هرکس که جماعتی به او انضمام وانتساب دارند - خواه امام حقّ وعدل باشد یا امام باطل وجور - اطلاق می شود؛ امّا وقتی به طورمطلق گفته شود، ظاهر در امام حقّ است؛ یعنی آن امام حقّ مقصود است.
این توضیحات برحسب لغت ومفهوم ومعنای لغوی امام وامامت وامت است که بااین حال باید گفت: به تحقیق وبررسی ومراجعه به کتاب های لغت وخصوصاً تأمّل بیشتر در آیات قرآن مجید ونهج البلاغه ودیگر احادیث نیاز دارد.
امامت برحسب اصطلاح
وقتی امامت به طور اطلاق وبی قید گفته می شود، پیشوایی وسرپرستی ووجود الگویی ونمونه برتر وعالی تر ونمایش یک مکتب است. به عبارت دیگر: مقصود از امامت در اصطلاح وهنگامی که بدون قرینه ای ذکر شود، در لسان قرآن ونهج البلاغه وسایر احادیث وروایات؛ منصب ومقامی است که خدای تعالی به افرادی از خواص بندگان شایسته خود، که انسان مافوقند، عطا می کند ودارندگان آن منصب، کارگزاران خدا ونگهبان امر وشرع خدا، وگواهان بر خلق خدا ودست پروردگان خدا ودر قیامت، مدافع پیروان خود وشفعای آنها می باشند. وارد بهشت نشود مگر کسی که آنها را بشناسد وآنها نیز او را بشناسند، ووارد آتش نشود مگر کسی که آنها را انکار کند وآنها او را انکار نمایند.
کتاب خدا وسنّت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فقط توسط آنان شرح وتفسیر می شود. هرکس تند رفته باشد، باید به سوی آنها باز گردد وآنان که کند می روند، باید خود را به امام برسانند.
امامان مانند نجوم آسمانند؛ هر زمان یکی از آنان از دنیا برود، دیگری قائم مقام او می شود(9). اگر سخن بگویند حقّ وراست می گویند واگر سکوت کنند، کسی بر آنان پیشی نمی گیرد(10). درهای حکم وحکمت های خدا در اختیار امام است.
امام حیات علم ومرگ جهل است، بردباری اش از دانایی اش آگاهی می دهد وظاهرش از باطنش. امام از حقّ وقرآن جدا نمی شود وقرآن وحق نیز از امام جدا نمی شوند(11).
امامان ارکان اسلام وپناهگاه مردم می باشند وحقّ به واسطه آنها به نصاب ومعیار خود قرار می گیرد. آنان راسخان در علم هستند، خدا آنان را برگزیده وبلند گردانیده است(12). هرکس به امام تمسک جوید ودر کشتی ولایت وایمان به او بنشیند، نجات می یابد(13).
آیات کریمه قرآن در شأن آنها نازل شده وگنج های علم خدا به آنها عطا شده(14) وزمین از وجود امام خالی نخواهد ماند. امام یا ظاهر وآشکار است، یا غایب وپنهان از انظار(15).
امام رهبر سیاسی وفکری وخلیفه خدا وحاکم وولی امر است؛ یعنی همه این مقامات از شئون اوست(16). او از جانب خدا ولی امر وحاکم وخلیفه است واولویت به اموال ونفوس مردم دارد وبر اداره امور وکارها واحقاق حقوق ودفع ورفع ظلم واجرای احکام وسیاسات وبرقرارکردن عدالت در بین مردم وحفظ نظام وتأمین امنیت وآسایش خلق وعمران زمین وفراهم ساختن وسایل ترقّی وتعالی برای همگان، ولایت دارد. امر، امر او وفرمان، فرمان اوست(17).
علمای کلام، «امامت» را تعریف فرموده اند که: ریاست بر کلّیه امور دین ودنیای مردم است به واسطه پیغمبر(18). نواحی شخصیت امام متعدد است وبه اعتبار این نواحی، امام لقب خاص دارد. مثلاً یکی از القاب امام، خلیفةالله است؛ وقتی ازسوی خدا در نظر گرفته می شود، وقتی ولی الله خوانده می شود، بیشتر نظر به وسعت وگسترش اختیارات وتوسعه منطقه نفوذ امر او واولویتش بر اموال وانفس وجهات دیگر است. وقتی او را وصی می گویند، جنبه اختصاص او به پیغمبر وانتخاب او برای امور مربوط به پیغمبر وامام سابق ومحرمیت او به اسرار ومأموریت های خاص وپاسداری از امانات مهمّ الهی در نظر گرفته می شود.
نظام امامت، با «توحید» خداوند متعال چه رابطه ای دارد؟
پاسخ: مسئله امامت از مسائل مهمی است که علاوه برآنکه خود اصل است، با سایر عقاید اسلامی مرتبط است ومخصوصاً از اصل توحید که مصدر اصول دیگر است، مایه واصالت می گیرد. عقیده توحید در ابعاد واقسام متعددی که دارد، خودبه خود عقیده به نظام الهی امامت را - طبق برداشتی که شیعه از آن دارد - فرا می گیرد، ومیزان ومعیار در تشخیص هر عقیده اسلامی، این است که به منبع صاف وزلال عقیده توحید اتصال داشته باشد.
از باب مثال: عقیده «نبوّت ووحی»، بر اساس همین عقیده به توحید وعلم وحکمت وقدرت خداوند متعال استوار است.
وضع وتقنین قوانین، وتشریع شرایع واحکام وبالاخره تکلیف والزام مردم به انجام یا ترک هر کار، فقط سزاوار خداوند متعال است که مالک همه وحاکم بر همه است وبه مصالح ومفاسد وظاهر وباطن وتمام اسرار وجود این انسان (موجودی که بر خودش هنوز ناشناخته مانده) عالم وآگاه است؛ وبالاخره نبوّت ازجهت اصل ومصدرش، وحی خدای یگانه وارتباط با غیب جهان وصاحب ومالک حقیقی وخالق عالم است؛ وازجهت محتوا، تشریعات واوامر ونواهی وطرح های تربیتی الهی برای ترقّی وکمال بشر است؛ واز جهت وظیفه وتکلیف، شخص نبی از جانب خدا مأمور وعهده دار ابلاغ آن به بندگان خداست. قوانین مختلف ونظام های گوناگون، علاوه براینکه از منبع های غیراصیل وغیرصالح وحاکی از استعلا وطغیان است، درجهت تفرقه وجدایی وتعدد مناطق نفوذ وموجب استبداد واستضعاف وسایر مفاسد نظام های مشرکانه وجاهلی نیز می باشد.
امامت ورهبری
امامت ورهبری نیز در ابعاد متعددش، شعاع وشعبه عقیده توحید است وباید چنان که عالم تکوین دارای نظام واحد وقوانین واحد است، نظام تشریع وقوانین واداره امور مردم نیز طبق آن واحد باشد وچنان که در آنجا غیر خدای یگانه واراده وتقدیر او مداخله ندارد، در محیط اختیار بشر نیز غیر برنامه های تشریعی الهی، برنامه دیگری مطرح نشود واحدی خودسرانه ومستبدّانه حقّ مداخله در امور مردم، وامرونهی حکومت بر آنها را نداشته باشد.
تمام حکومت ها ومداخلات وولایت ها وتصرفات جزئی وکلی بشر باید به اذن خدا باشد تا همه در مسیر واحد، به سوی هدف واحد، به حرکت کمالی خود ادامه دهند.
غیر از نظام خدا، همه نظام ها طاغوتی وغیر از نظام امامت، همه شرک وطاغوت پرستی واستعباد وبی احترامی به حقوق انسان وحکمرانی بشر بر بشر واستعلا واستکبار است که نمونه آن، رژیم پلید دوهزار وپانصد ساله شاهنشاهی ایران ورژیم های سوسیالیستی ودموکراسی موجود شرق وغرب است که از همه اعمال وبرنامه ها وبرخوردها وجنگ ها وحتی صلح هایشان، شرک واستضعاف وسلطه جویی ونفی حاکمیت وولایت خدا آشکار است، در هریک از این نظام ها به شکلی وبه اسمی ظلم وطغیان وسرکشی بشر خودنمایی می کند وتا این نظام ها بر جهان مسلط باشند وتا در جهان نظام مستمر امامت - که یگانه نظام الهی است - استقرار نیابد، این رژیم ها واین نظام های مشرکانه اگرچه اسم وهدفشان را عوض کنند، تحمیل بر بشر وموجب شدت فشار وتضادّهای اقتصادی وسیاسی وبحران های مختلف وتبعیضات گوناگون خواهند شد.
هم اکنون این حکومت های غیرشرعی برای ارعاب ملل ضعیف وحفظ نفوذ ظالمانه خود در کشورهای دیگر، در هر دقیقه ای یک میلیون دلار(19) صرف مخارج سلطه گری خود می نمایند. نمونه این رژیم ها در دنیای ما، آمریکا وروسیه می باشند که هدف های ضدّانسانی وتجاوزشان به حقوق بشر مثل آفتاب روشن است.
این مظالم آمریکا در ایران، فلسطین وکشورهای دیگر مسلمان نشین وغیر مسلمان نشین است، که روی ستمگران بزرگ تاریخ را سفید کرده است. نمونه مظالم روسیه، تجاوز آشکارش به کشور ضعیفی مثل افغانستان است که شب وروز ارتش روس به مردم آنجا - که گناهی غیر از مسلمانی ودفاع از آب وخاک خود ندارند - یورش می برد واز زمین وهوا، مردم را قتل عام وروستاها را ویران وسکنه آنها را آواره می سازد.
واقعاً دنیای شرک، دنیای مسخره ومفتضحی است. دشمنان آزادی وحقوق بشر، مثل کارتر وبرژنف، همه تجاوزات وخیانت ها را به اسم حمایت از حقوق بشر انجام می دهند. انور سادات وببرک کارمل وکاسترو، رژیم های خود را - که وابسته به آمریکا وشوروی هستند - غیرمتعهد وغیروابسته می خوانند.
«تیتو» بیش از ربع قرن، خود را بر یک کشوری تحمیل کرد وآنچه توانست به مسلمان های یوگسلاوی ظلم وستم نمود وحتی آنها را از انتخاب اسم های اسلامی برای فرزندانشان ممنوع کرد، همین امروز که مشغول نوشتن این نوشتارم، رادیو خبر مرگش را داد، برژنف وکارتر هرکدام بر اساس توسعه طلبی به دروغ از مرگش اظهار تأسف می نمایند.
این نظام ها همه جاهلی است ورهبران این نظام ها به هر شکل وهر اسم باشند، مستکبر ومشرک مآب می باشند. نابسامانی های دنیای کنونی، به واسطه این رژیم های ضدّخدایی ورهبران جاه طلب وریاست دوست، از حدّ شرح وبیان خارج است. انقلاب اسلامی تا سرنگونی تمام این نظام ها ادامه دارد. حکومت ونظام صحیح، واحد ومتکی به خدا وبه قانون خداست که نشانی ها وعلاماتش در قرآن مجید واحادیث معتبر مذکور است وحضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیرالمؤمنین علی (علیه السلام) عملاً آن را نشان دادند.
این حکومت، سلطنت وپادشاهی وسلطه فردی بر فرد یا افراد دیگر وخودکامگی وفرمانروایی نیست این حکومت امامت ومقتدا واسوه بودن، وخلافت از جانب خدا وکار برای خدا وبرای رضای او کردن است، که برحسب آیاتی مثل:
﴿إِنِّی جاعِلُک لِلنّاسِ إِماماً﴾(20)؛
«من تو را برای مردم امام قرار می دهم».
و﴿إِنّا جَعَلْناک خَلِیفَةً فِی الاَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النّاسِ بِالْحَقِّ﴾(21)؛
«ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حقّ حکم کن».
ونیز آیه:
﴿وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا ﴾(22)؛
«واز ایشان امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند».
شأن وموضع ومقامی است که از جانب خدا به بندگان برگزیده اش اعطا شده است ودر تمام اعصار ادامه داشته وخواهد داشت(23).
وبه این ملاحظه است که در نظام امامت، وقتی از جانب ولی امر، خواه شخص امام یا کسانی که از جانب او منصوب ومعین شده اند ویا هریک از فقها که در عصر غیبت نیابت عامّه دارند، امری صادر گردد، باید اطاعت شود ومخالفت آن، در حکم ردّ حکم خدا وشرک به خدا می باشد.
لذا در بعضی تفاسیر از آیه شریفه:
﴿فَمَن کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا یشْرِک بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾(24)؛
«پس کسی که به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود وهرگز در پرستش خدا، احدی را با او شریک نگرداند».
تفسیری شده است که از آن استفاده می شود: شرک نورزیدن به خدا این است که در کنار نظام امامت که نظامی الهی است، نظامات دیگر وزمامداری دیگران را نپذیرد وبرای امامان، که رهبران این نظام بوده واز جانب خدا ولایت بر امور دارند، شریک قرار ندهد.
چه نیازی به رهبری ونظام امامت وولایت است؟
پاسخ: امّا اصل نیاز جامعه به رهبری ومدیریت، یک امر بدیهی است، چون هیچ جامعه ای بدون رهبر، هیچ کاروانی بدون کاروان سالار وهیچ لشکری بدون فرمانده، بقا ودوام نخواهد یافت. نظام همه امور، در گرو وجود مدیریت صحیح است، لذا هر جمعیتی وقتی بخواهند تشکیل شوند، در بین خود رئیس ورهبری را انتخاب می نمایند. واین مسئله عملاً مورد اتفاق همه ملل بوده وهست، اگرچه در نوع وشکل آن وفردی یا گروهی بودن آن، تفاوت ها ونظرات مختلف دارند.
وامّا خصوص نظام امامت وولایت، پس نیاز به آن برای آن است که نظامات دیگر، هیچ یک مقاصدی را که بشر از یک نظام سالم وعدل انتظار دارد، برآورده نمی کنند ودر هیچ یک از آنها، اصل حکومت اصلح وافضل، واصل نفی استضعاف وعدم تجاوز به حقوق دیگران، مراعات نمی شود. نظاماتی که در طرف افراط وتفریط قرار دارند یا فقط جنبه حیوانی بشر را ملاحظه می نمایند وحکومت وسازمان های آن، مانند یک مؤسسه دامداری مدرن، برآورنده نیازهای حیوانی بشر می باشند که اگر راست بگویند وبه این مقدار تعهد خود عمل کنند (با اینکه عمل نمی کنند) در برابر کار وزحمت وفرمان بری انسان ها در کارخانه وسازمان های کشاورزی، خوراک وپوشاک وقرارگاهی به آنها می دهند، یا چنان او را آزاد می سازند که به اسم آزادی، هر عمل ضدّشرف وانسانیت را مرتکب شود وبرای ثروت اندوزی از هر جنایت وخیانت روی نگرداند. این حکومت ها دنیا را سرگردان وبشر را از زندگی ناامید ودر امواج نگرانی ها وخطرات وناآرامی غرق ساخته است که محصول آن تمدن منهای انسانیت کنونی است.
امروزه با این تحولات بزرگی که پس از گذشت چهارده قرن از ظهور اسلام در دنیا واقع شده ومکتب های سیاسی واجتماعی گوناگون که عرضه شده، نواقص ومعایب این نظام ها بیشتر ظاهر شده ومعلوم گردیده است که اینها دردهای واقعی بشر را درمان نخواهند کرد ویگانه وسیله رفع این ناآرامی ها ودلهره ها وتبعیضات، رفتن به پناه نظام الهی است. بنابراین حاجت به این نظام هر روز محسوس تر می شود وناکامی ها وبی عدالتی ها با این نظام در حدی که ممکن است پایان می پذیرد.
یقیناً بشر پس از اینکه از این نظامات مأیوس شده وهمه را آزمایش کرد، به سوی نظام امامت روی خواهد آورد، نظامی که نمونه آن، حکومت متواضع علی وروش علی، وزندگی حقّ پرستانه علی وعدالت وتقوای علی، سربازی علی، صراحت لهجه وشجاعت علی، کار وکوشش علی، پایداری وفداکاری علی (علیه السلام) است.
نظامی که شرط رهبری آن، عصمت وصلاحیتی است که هرکس از جانب خدا وپیغمبر، به رهبری آن منصوب شد، واجد این صلاحیت است وبدون معرفی خدا وپیغمبر، کشف وتشخیص آن با وسایل دیگر قابل اعتماد نبوده؛ بلکه اکثراً خلاف واقع می شود.
نظام امامت چگونه نظامی است؟ نظام سلطنتی موروثی است یا نظام اریستوکراسی، یا نظام مونارشی یا اُلیگارشی وبالاخره انتصابی است یا انتخابی؟
پاسخ: این نظام، چنان که از پاسخ به پرسش های قبل معلوم شد، هیچ یک از این نظام ها نیست وویژگی هایی که دارد، در هیچ یک از این نظام ها دیده نمی شود. اساس این نظام، چنان که تذکر دادیم، این واقعیت وحقیقت است که مالک همه وحاکم وسلطان بر همه وصاحب اختیار واقعی وحقیقی همه، در همه چیز خداست؛ حکومت مختص اوست وقانون وشریعت وبرنامه دولت وحکومت، همه از جانب او باید تعیین شود. هیچ کس بدون اذن او حقّ حکومت ندارد وحتی در منطقه وجود خودش نیز در حدود اذن او اختیار وحق مداخله دارد.
این نظام سلطه یافتن وسلطه داشتن وزیاده جویی وتوسعه طلبی وجاه طلبی وتأمین منافع یک فرد یا حزب یا یک ملّت؛ وتصرف بازارهای دیگران نیست، فقط فایده وغرض وفلسفه ای که در این نظام از حکومت منظور است، اقامه دین، اجرای برنامه های اسلام وعدالت وامر به معروف ونهی از منکر وترقّی ورشد فکری وتهذیب وتربیت نفوس وتکمیل افراد در معارف وعلم وعمل وعمران زمین وتأمین رفاه وآسایش تمام بندگان خدا ومتّحدکردن مردم است که قرآن در این زمینه می فرماید:
﴿اَلَّذِینَ إِنْ مَکنَّاهُمْ فِی الأرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکرِ﴾(25)؛
«آنان که اگر در زمین تمکنشان بخشیم، نماز برپای دارند وزکات دهند وامر به معروف کنند ونهی از منکر نمایند».
برنامه این نظام شرعی والهی وماهیت وحقیقتش با آن حکومت ها فرق بسیار دارد، حقیقتش خلافةالله(26) وبرنامه اش احکام الله است.
حکومت سلطنتی
حکومت استبدادی وسلطنتی موروثی همان است که فردی با کودتا یا جنگ وخون ریزی بر ملّت ومنطقه ای مسلط می شود وخود را حاکم بر آن ملّت می خواند وبرای خود این حقّ را قائل می شود که فرزندش را بعد از خود حکومت بدهد تا چیزی را که خودش نداشت، از او به ارث ببرد.
در اینجا هیچ معیاری جز هوای نفس پادشاه در بین نیست وچیزی که در آن ملاحظه نمی شود، مصلحت عموم است. این یک انتصابی است از جانب کسی که خودش مقامی را که از آن انتصاب می کند، غصب کرده است وآنچه را خود ندارد، به دیگری می سپارد، انتصابی است که به آن، امثال هلاکو وهرمز ومحمّدرضا پهلوی وپادشاهان خون خوار وجلاد وعیاش وهرزه ومیگسار وبی شرف روی کار می آیند. اینان برای اینکه مغلطه کاری کنند، حکومت را یک موهبت الهی شمردند وخود را «ظلّ الله» خواندند؛ امّا کسی به آنها نگفت، یا اگر گفت زندانی یا کشته شد، کسی به آنها نگفت که حکومت موهبت الهی است وبه کسانی که لیاقت وشایستگی آن را داشته باشند، اعطا می کند. وچنان که قرآن مجید می فرماید:
﴿لا ینالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾(27)؛
«عهد من به ظالمان نرسد».
ستمکاران به موهبت الهی نمی رسند. کسی به آنها نگفت که آنچه شما مدعی آن می باشید وامثال «بوسوئه ها» برای «لویی»های فرانسه ودیگران برای دیگران گفتند وخواستند سلطنت این خودکامگان را توجیه نمایند واز تنفر طبعی مردم از حکومت سلاطین بکاهند، موهبت الهی نیست.
وپاسخ به این پرسش نمی شود که: چرا افرادی با نداشتن ارزش های انسانی وعدم برتری اخلاقی وفضیلت علمی، باید بر مردم مسلط باشند که مطلق العنان هرچه اراده می کنند، انجام دهند وامرونهی وفرمانشان نافذ باشد ومسئول کسی نباشند وکارشان قاعده وقانونی نداشته باشد وهیچ محکمه ای نتواند آنها را محاکمه کند ومافوق محکمه ودادگاه باشند؟ چرا آنها سزاوارتر به حکومت از دیگران هستند؟ وچرا مردم در برابر آنها ودر برابر مجسمه وعکس وتمثالشان تعظیم وکرنش کنند وبه حال رکوع وبلکه سجود به خاک بیفتند وآنها را بپرستند، تاحدی که خاقانی بگوید:

این است همان ایوان، کز نقش رخ مردم * * * خاک درِ او بودی، دیوار نگارستان

وخواجوی کرمانی بگوید:

نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای * * * تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد

وچرا وچرا؟
لذا در پاسخ این چراها، این نظر را اظهار کردند، وآنچه را که نمی تواند به خدا نسبت پیدا کند، به خدا نسبت دادند، وبه خدا افترا زدند وگفتند: سلطنت ودیعه الهی است که به امثال ضحّاک وچنگیز وهلاکو ومعاویه ویزید ودیگر خون آشامان تاریخ اعطا می کند. دیگر فکر نکردند این افرادی که در طول تاریخ ملل حکومت یافتند وجنایت های بزرگ وقتل عام شهرها وکشورگشایی ها واستعباد وغارت ملل مغلوب را افتخار خود شمردند واز رحم وانصاف بی بهره بودند، چگونه مشمول موهبت الهی می شدند واین چه موهبتی است که این آثار شوم را دارد؟! اگر طاعون ووبا وسرطان موهبت باشد، باز هم این حکومت ها موهبت نیست.
قرآن مجید در یک جمله کوتاه چه رسا وجامع فرموده است:
﴿إِنِّی جاعِلُک لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾(28)
این حکومت ها با نظام امامت ودر دو قطب مخالف ومتضاد قرار دارند. مظاهر حکومت های سلطنتی پایتخت هایی مثل مداین واصطخر ودمشق وبغداد وغرناطه وقاهره وآکره وروم واسلامبول وپاریس وپکن وتوکیو ولندن تا تهران واصفهان، وکاخ هایی مانند کاخ اکبرشاه وکاخ های تیسفون واهرام مصر وصدها بناهای تکبرانگیز دیگر است. مظاهر نظام امامت، مدینه متواضع محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) وزندگی ساده وبی پیرایش وبی تجمل او، وکوفه علی (علیه السلام) وخانه محقری که حتی از اثاث وفرش عادی خالی بود، می باشد(29).
در جنگ بدر که مسلمانان به تعداد نفرات مرکب نداشتند، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز مانند سربازان که به نوبت سوار وپیاده می شدند در نوبت خود پیاده می رفت وهرچه اصرار وخواهش می کردند که سوار باشد، نمی پذیرفت(30). علی (علیه السلام) خودش با دست خویش کفشش را وصله می زد(31) ولباس وصله دار می پوشید واز تشریفات ملوکانه نه فقط بیزار بود، که سخت در هراس بود. داستان دهقانان انبار با آن حضرت را که در نهج البلاغه نیز مرقوم است، بخوانید تا به حقیقت نظام امامت وبرنامه های آن تا حدی آشنا شوید(32).
این نظام به خدا نسبت دارد وباید به خدا نسبت داده شود، هم موهبت الهی وهم امانت الهی است، رجال الهی فقط شایسته آن می باشند که این امانت به آنها سپرده شود.
این حکومت مانند نبوّت ورسالت است که با زور سرنیزه وفشار واختناق وانتخاب مردم به دست نمی آید. آنکه سلاطین ورؤسای حکومت های مختلف دارند، نه موهبت الهی است ونه امانت اوست، محال است که موهبت های الهی از قماش این سلطنت ها وسلطه ها وصدرها ومدیرکل ها باشد.
اینها اعتبار ابلیسی ودام های شیطانی است که در برابر هر حقی باطلی می سازد ومردم را از حقّ منحرف می کند. نباید حقّ را به باطل قیاس کرد وانتصاب خدایی را به انتصاب شیطانی اشتباه نمود، وهر دو را چون انتصاب است، بدون توجّه به مصدر انتصاب همانند گرفت. چنان که سایر نظامات شرعی را نیز نمی توان به این علّت که در برابر آنها باطلی ساخته اند، کنار گذاشت؛ مثلاً چون عبادت خدا وعبادت بت هر دو عبادت است، عبادت خدا را ترک کنیم، یا چون به مالکیت غیرشرعی مالکیت می گویند، یا چون به ازدواج های غیرشرعی ازدواج می گویند، اصل مالکیت وازدواج مورد ایراد واقع می شود.
حکومت انتخابی
حکومت انتخابی نیز به گونه دیگر، مفاسد ومعایبش کمتر از رژیم های استبدادی وپادشاهی نیست. این رژیم بر اساس پذیرش اعتبار اکثریت آرا از سوی همه، نظامی است که مانع از استبداد فردی شمرده شده است وبه اصطلاح، حکومت مردم بر مردم است ومبنایش اصالت خود انسان وجدابودن سیاست از روحانیت ودین از دنیاست، در مقابل نظام اسلام وامامت که مبنایش اصالت حکومت «الله» وجدانبودن روحانیت از سیاست ودین از دنیا وقانون از وحی خداست. اساس این نظام این است که: «دین» قانون عقیده، سیاست، حکومت ونظام، اخلاق، اقتصاد وبرنامه های روح وجسم وفرد واجتماع است.
بنابراین نظام دموکراسی وانتخابی، به آن معنای مطلقی که در غرب دارد وبه قوة مقننه وقضائیه ومجریه تقسیم می شود وهیچ شرطی ندارد، ازنظر اسلام قابل قبول نیست.
البته پس از آنکه مسئله خلافت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به آن شکل در سقیفه بنی ساعده، از مسیر تعیین شدة الهی خارج شد وخواستند به آن صورت مشروع بدهند، مدعی شدند که بر اساس اجماع امت انجام گرفت واجماع امّت حجت ومعتبر است، ادعایی که نه واقعیت داشت ونه با این نظام دموکراسی واکثریت مطابقت دارد.
اجماع اگر اعتبار داشته باشد، اجماع تمام امّت یا اهل حلّ و عقد است ودر حصول آن شرط است که همه اجماع داشته ومتفق باشند واین غیر از اکثریت است که نظام دموکراسی بر آن متّکی است. به علاوه در موضوع خلافت ابو بکر اجماعی حاصل نشد، مضافاً بر اینکه خود او هم این نظام را عملاً رد کرد وبه نظام انتصابی بشری که مجوز شرعی نداشت، رو آورد وعمر را ولیعهد وجانشین خود ساخت(33). بعد از او هم، عمر شورای شش نفری را تشکیل داد واز زمان حکومت معاویه به بعد، رسماً نظام پادشاهی وسلطنتی برقرار شد.
بنابراین دموکراسی باتوجّه به ماهیت ومعایب آن، اصالت اسلامی ندارد واگر در بعضی کلمات دیده می شود که بر شورا یا بیعت استدلال شده، با ملاحظه بیانات دیگر که در آنها به صراحت این مبدأ رد شده است، به طور مماشات وجدل وبرای اقناع واثبات حقانیت، حتی طبق رأی وعقیده طرف است والّا در اسلام غیر از نظام امامت، نظام دیگری مطرح نیست که امتداد زمامداری وولایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است وهمان گونه که در حیات پیغمبر غیر از زمامداری آن حضرت، نظام دیگری قابل طرح نبود، بعد از پیغمبر نیز همان نظام وهمان ولایت ادامه می یابد.
معایب دموکراسی
اوّل این است که: چون بر مبنای اصالت رأی خود انسان وعدم تعهّد دینی وعدم اعتماد به رهنمودهای الهی است، پشتوانه وجدانی وعقیدتی ندارد وچنان نیست که رأی دهندگان وجداناً خود را مسئول بدانند که فرد لایق تر وشایسته تر را انتخاب کنند وتحت تأثیر اغراض شخصی وعوامل مختلف قرار نگیرند وجاه طلبی وعلاقه به شخصی یا به بُرد یک حزب وباخت حزب دیگر، در نامزد شدن نامزدها دخالت نداشته باشد، یا نمایندگان در اظهاررأی فقط به حقّ وعدالت نظر داشته باشند.
هرگز چنین نیست! چیزی که در این مجالس کمتر مطرح است، حقّ وعدالت است وبهترین نمونه، سازمان ملل است که بااینکه در سطح عالی تر است، اکثر یا همة نمایندگان در رأی دادن، ملاحظات خصوصی وجبهه بندی های سیاسی را می نمایند. اگر پیشنهادی را «وتو» می کنند، اگر سخنرانی وداد وفریاد می نمایند، وبرای حقوق ملّت های ضعیف دلسوزی می کنند، غیر از بازی های سیاسی چیز دیگر نیست.
مثلاً روسیه؛ اگر از فلسطینی ها به ظاهر پشتیبانی می نماید، یا از جنبش های به اصطلاح آزادی بخش حمایت می کند، غرضش نه آزادی فلسطین ونه رهایی ملّت های مستضعف است؛ بلکه برای این است که آمریکا را بکوبد ونفوذ خود را گسترش دهد. اگر اسرائیل جزء اقمار روس بود، حکومت روسیه همین عمل آمریکا را با مردم فلسطین می کرد. همچنین آمریکا اگر تجاوز نظامی روسیه به افغانستان را محکوم می کند وسروصدا راه می اندازد وخروج فوری نظامیان روسیه را از افغانستان می خواهد، نه به خاطر ملّت ستم دیده افغانستان ومظالمی است که نظام حاکم روسیه در آنجا مرتکب می شود؛ بلکه برای این است که منافع خودش را در خطر می بیند والّا خودش هرکجا لازم باشد، به همین عمل روسیه؛ بلکه بدتر از آن دست می زند.
غرض این است که: از این سازمان های بین المللی معلوم می شود: وقتی نظامی پشتوانه ایمانی وعقیدتی نداشته باشد، بازیچه دست مفسدین ومتجاوزین می شود.
دوم از معایب دموکراسی این است که: رأی اکثریت، خواه حزبی باشد یا غیرحزبی، همیشه موافق مصلحت نیست؛ بلکه غالباً رأی اقلّیت ها اگر وابسته نباشند، به صواب نزدیک تر است، خصوصاً اگر از جهت کیفیت بیشتر مورد اعتماد باشند. مثل اینکه در یک مسئله سیاسی یا حقوقی، متخصصان سیاست وحقوق با اینکه در اقلّیت می باشند، رأیشان مخالف اکثریت باشد.
سومین ایراد بر این رژیم این است که: اگر اکثریت مثلاً هشتاد درصد رأی به نظام اکثریت وبه اصطلاح حکومت مردم بر مردم دادند وبیست درصد مخالف بودند، چه مجوزی برای تحمیل رأی هشتاد درصد بر بیست درصد دیگر خواهد بود؛ وبه فرض که صد در صد افراد جامعه ای نظام اکثریت وهر نظام دیگر را پذیرفتند، چرا افرادی که بعد به سن بلوغ می رسند، درصورتی که در اقلّیت باشند، محکوم به قبول آن نظام باشند؟
این خود استبداد واستضعافی است که اگرچه مفاسد استبداد مطلق را ندارد؛ ولی جز به عنوان دفع افسد به فاسد نمی توان آن را پذیرفت، بااینکه دفع افسد به فاسد، در صورتی منطقی وعقلایی است که چاره منحصربه فرد باشد، درصورتی که باوجود نظام کامل شرعی والهی، هیچ گونه ناچاری در قبول این استبداد واستضعاف نیست.
چهارم این است که: در نظام اکثریت، مسئله اکثریت حقیقی وآرای اکثریت افراد مطرح نیست وبه هیچ وجه اعتماد واطمینان به حصول این جهت فراهم نخواهد شد؛ زیرا در نظام اکثریت، که مثلاً نود درصد یک جمعیت ده میلیونی به آن رأی داده باشند، اگر حزبی هم باشد وتک حزبی هم نباشد ودو حزب یا بیشتر داشته باشند وبه اکثریت نسبی یا مطلق، یکی از احزاب در انتخابات پیروز شوند، این پیروزی در صورت اکثریت نسبی، مربوط به اکثریت جامعه نیست، ودر صورت اکثریت مطلق هم با توجّه به اینکه در اصل نظام، آرای موافق به صددرصد نرسیده باشد، در بعضی موارد اکثریت حاصل نمی شود.
در نظام تک حزبی نیز همین اشکالات هست ودر آرای مجالس وکنگره ها وشوراها نیز این اشکالات بیشتر است. گاه می شود یک رأی در کل وبا احتساب آرای رأی دهندگان به هر نماینده ای که کاملاً در اقلّیت است، به صورت اکثریت قانونیت پیدا می کند وحاصل این است که: در این نظام اکثریت وشورایی وبه اصطلاح دموکراسی نیز، رأی اکثریت واقعی غالباً به دست نمی آید.
واگر فرض شود: رأی اکثریت به مصلحت نزدیک تر است (بااینکه همیشه چنین نیست)، در این نظام رأی اکثریت واقعی ملاک اعتبار نیست والّا باید آرای نمایندگان در اندازه اعتبار، به کثرت وقلت انتخاب کنندگان آنها مربوط باشد. بنابراین در اکثریتی که می گویند وحکومت مردم بر مردمی که از آن دم می زنند، مسئله اکثریت واقعی معیار نیست، چنان که رسیدن به مصلحت واقعی وحکومت اصلح نیز موردنظر نیست؛ بلکه معیار، یک اکثریت قراردادی واعتباری است که به عذر ضرورت آنهایی را که آن حکومت ونظام را می پذیرند، قبول می نمایند، بااینکه معلوم ویقین است که در بسیاری از موارد؛ بلکه اکثر موارد مخالف اکثریت می شود وبه این ترتیب از نظام ورأی اکثریت به نظام ورأی اقلّیت می روند.
پنجم این است که: اگر انتخابات آزاد باشد، ودولت هیچ گونه مداخله ای در انتخابات ننماید، از اعمال نفوذهای دیگر ومداخله سایر متنفّذین، مثل صاحبان کارخانجات ونویسندگان حتی خوانندگان ونوازندگان وبلکه در بعضی کشورها از فواحش نیز مصونیت نخواهد داشت وبالاخره دموکراسی وانتخاب، به هر شکل که باشد، اطمینان بخش نیست؛ بلکه چنان که می بینیم تقلب وتزویر وتبلیغ واغفال انتخاب کنندگان در آن رایج است که ماجرای «واتر گیت»، یکی از نمونه های بارز آن است. حتی طبق بعضی روزنامه ها، برای انتخاب «نیکسون» رئیس جمهور اسبق آمریکا، از نفوذ فواحش در مشتریانشان نیز استفاده شده بود.
سایر کشورها نیز وضعی مشابه آمریکا یا بدتر از آن دارند.
چندی پیش بود که هیئت حاکمه انگلستان به کثیف ترین آلودگی های شهوانی که موجب فاش شدن اسرار سیاسی ورسوایی حکومت شد، متهم گردید. تا حدی که پیشنهاد شد برای هیئت حاکمه که دست بردار از فحشا نیستند، فواحش وفاحشه خانه های خصوصی تهیه کنند تا تحت کنترل باشند، واسرار سیاسی در معرض دستبرد فواحش جاسوس قرار نگیرد.
این گونه است وضع انتخابات دموکراسی، در به اصطلاح دموکراسی ترین ملّت ها واین است شرافت وفضیلت کسانی که در انتخابات آزاد آنجاها انتخاب می شوند که بیش از این نیاز به بیان نیست.
روزبه روز ماهیت این نظام ها ورژیم ها ومکتب های غیرالهی وناتوانی آنها از نجات دادن بشر از نابسامانی ها بیشتر می شود، وشرق وغرب با مکتب های مادی والحادی وسیاست های ضدبشری بهتر شناخته می شوند وبشریت به سوی گم گشته خود روی می آورد وانتظار یک انقلاب بزرگ جهانی واسلامی را می کشد که او را از این سلطه های فرعونی واز این رژیم های به اسم دموکراسی یا انقلابی وسوسیالیستی نجات بخشد.

منشور سازمان ملل حرف است * * * چون نیستش حقیقت ومبنایی
آوازه عدالت وآزادی * * * اسم است وهیچ نیست مسمایی

فرق امامت با رژیم انتصابی انقلابی که در کنفرانس باندونگ نیز سفارش شده چیست؟
پاسخ: انقلاب های بزرگ که برای متحوّل ودگرگون کردن یک وضع سیاسی واجتماعی واقتصادی وفرهنگی به وجود می آید، باید به یک نظام غیراستبدادی منتهی شود که حتی رهبران انقلاب هم نتوانند در شکل انقلاب، استبداد دیگری را بر مردم تحمیل نمایند.
از سوی دیگر در بعضی موارد دیده می شود جامعه ای که انقلاب کرده، استعداد انتقال فوری به حکومت دموکراسی را ندارد، یا به واسطه اینکه رشد جامعه در این حدّ نیست، یا برای اینکه اعمال نفوذهای خارجی مانع می شود که انتخابات آزاد انجام بگیرد، در نتیجه مشاهده می شود که اگر بخواهند فوراً انقلاب را به حکومت مردمی تبدیل وبه قول خودشان به مردم منتقل کنند، اصل هدفشان از انقلاب، مثل استقلال سیاسی یا فرهنگی از بین می رود ووابستگی واستبداد سابق به صورت دموکراسی ادامه می یابد. لذا این انقلابیون آمدند واین طرح را دادند که برای ادامه انقلاب وآماده شدن یک ملّت برای حکومت دموکراسی کامل، رهبر انقلاب یک فردی را که آشنایی کامل به انقلاب داشته باشد وبتواند انقلاب را در مسیر خود راهنمایی کند ودر این دوره انتقال جامعه را آماده سازد، به ملّت معرفی نماید تا او را به رهبری انتخاب کنند.
حال این نظر تاچه حدّ صحیح است وآیا با این توضیحات، این رژیم انتقالی از دیکتاتوری خارج می شود یا نه؟ وآیا درصورتی که انتخاب شخص معرفی شده الزامی باشد، این حرف که یک نسل جامعه از حقّ خود محروم شوند وبه حکومتی که نمی خواهند تن در دهند، برای اینکه نسل آینده حکومت دموکراسی داشته باشند، چگونه توجیه می شود؟ واگر الزامی نباشد، این دوره انتقال نخواهد بود وخطر اینکه مردم تحت نفوذ عواملی، دیگری را که ناآشنا به انقلاب است، انتخاب نمایند وبه تبع آن، انقلاب از مسیر خود منحرف شود، دفع نخواهد شد. فعلاً در مقام برشمردن نواقص ومعایب این نظر نیستیم، اجمالاً می خواهیم این مطلب را بگوییم: آن انقلاب هایی که در کنفرانس باندونگ مطرح شده، انقلاب های رهایی بخش به منظور باز پس گرفتن اختیارات غیرمشروع از زمامداران مستبد وبرقرارکردن حکومت ملّی وبه اصطلاح دموکراسی است که در ملّت های عقب مانده واستعمارزده آسیا وآفریقا وآمریکای لاتین واقع شده ومی شود.
امّا در انقلاب اسلامی که تداوم دارد وهمیشه بوده است، آن چیزی که محرّک والهام بخش انقلابیون اسلام خواه است، همان ایمان به حکومت «الله» ورهنمودهای سیاسی قرآن وسیره حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) است که خواست واقعی توده های مسلمان بازگشت حکومت «الله» ونظام اسلام است.
پس این انقلاب با معیارهای اسلامی که دارد، هدفش برقراری نظام شرعی والهی خواهد بود. این انقلاب که با الهام مستضعفان از آیاتی مثل آیه:
﴿وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ﴾(34)؛
«واراده داریم بر آنان که در زمین به استضعاف کشیده شدند منّت نهیم».
ونیز آیه:
﴿وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کانُوا یحْذَرُونَ﴾(35).
وصدها آیات حرکت بخش وانقلاب آفرین به وجود می آید، هدفش مشخص وعالی تر وسازنده تر از انقلاب های عادی است.
نظام امامت، نظام انقلابی تداوم انقلاب اسلام وامتداد رسالت اسلام است، وبرای انتقال قدرت ومقدّمه انتقال به رژیم دیگر نیست؛ زیرا چنان که گفتیم، نظام امامت، نظام اوّل وآخر وهمیشه جاودان است، چنان که حکومت «الله» بر کلّ عالم هستی وبر اجزای آن، حکومت دائم وغیرقابل زوال است.
نظام مختص به ملل عقب مانده نیست، نظام همه جوامع ورهبر همه انسان هاست. ملل عقب مانده را به جلو می راند وملل پیشرو را رهبری می نماید وبه آنها محتوای انسانی وشرافتمندانه می دهد. دنیا هرچه جلو می رود، با نظام امامت ووحدت حکومت وقانون واحد روی موافق بیشتر نشان می دهد، چنان که به آن اشاره کردیم وتا حال آزمایش شده وپس از این هم آزمایش خواهد شد.
دموکراسی حکومت ایده آل وتمام انسانی ونمونه وموافق با اندیشه های متعالی بشر وحتی چنان که می گویند، حکومت مردم بر مردم نیست وآنچه دیده می شود، انحطاط های گوناگونِ حکومت ها، ملّت را تهدید می کند وجهان را به سوی جنگ وکشتار ومحو مدنیت پیش می برد ونشان می دهد که این نوع حکومت ها انسانی نیست تا حکومت «الله» را که در نظام امامت تجلّی می کند، مقدّمه آن بدانیم.
رژیم رهبری انقلابی که مقدمه دموکراسی خوانده می شود، خود اصالت وموضوعیت ندارد؛ امّا نظام امامت، که هر انقلابی در صورتی ناجح وپیروز خواهد شد که به آن برسد، مقدمه نیست واز آغاز بوده وتا پایان خواهد بود.
نظامی که رهبری محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) را دارد، هرگز مقدمه نظامی که زمامداران معلوم الحال کشورهای به اصطلاح متمدّن وپیشرفته شرقی وغربی، رهبری آن را دارند، نخواهد بود، تا کسی آن را به رژیم های انقلابی معاصر آفریقا یا جاهای دیگر قیاس کند. لذا فردی مثل «روسو» می گوید: دنیای کنونی به رهبری مانند محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) نیازمند است؛ زیرا فقط چنان رهبر الهی وچنان نظامی که رهبران آن مانند محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) باشد، می تواند کشتی متلاطم وطوفانی شده بشریت را از امواج فتنه ها وطوفان های گوناگون نجات دهد.
چه مانعی دارد برای حکومت اسلامی دو دوره معتقد باشیم، دوره نخست: حکومت انقلابی ونظام امامت، ودوره دوم: دموکراسی وشورایی، چنان که بسا باشد بتوانیم این دو دوره ای بودن را از آیات واحادیث استفاده کنیم؟
پاسخ: اوّلاً، لازمه گفتار این است که: نظام دوره نخست که مطمئن تر ورهبرانش از دیگران فاضل تر وکامل تر وبه صفات امامت وپیشوایی آراسته اند، جای خود را به نظام دوره بعد که هیچ تضمینی برای صلاحیت رهبران وشایسته تر بودن آنها از دیگران وجود ندارد، بدهد وبنابراین بشریت از عصر حکومت افضل (دوره نخست) به عصر حکومت غیرافضل (دوره دوم) منتقل خواهد شد وبه جای ترقّی، تنزل خواهد کرد ودر معرض آن قرار گیرد فردی که از جهت فهم وشعور وبینش ولیاقت وکفایت از دیگران کمتر باشد، بر همه وبر کسانی که از او فهمیده تر وکافی تر وداناتر باشند، حکومت ورهبری یابد، واین چیزی است که اسلام آن را نمی پذیرد وعقل سالم نیز آن را رد می کند.
ثانیاً، گفته می شود: اگر غرض از رژیم رهبری انقلابی، رسیدن به رژیم دموکراسی از قماش همین دموکراسی ملّت های به اصطلاح پیشرفته باشد که رهبرش کنِدی ها وجرالد فوردها، وبانوی اولش ژاکلین کنِدی واوناسیس وهمسر فورد باشد، نیازی به رهبری انبیا وراهنمایی آنها وسیستم حکومت وزمامدارای نیست، همان گونه که در آنجاها این گونه رژیم ها بدون رهبری انبیا برقرار شده ودر جاهای دیگر هم استقرار آن امکان پذیر است وسیر در عالم حیوانیت محض، رهبری وراهنمایی انسانی ومعلّم شدیدالقوی الهی لازم ندارد، ونیازی به حکومت انقلابی دینی نیست ولزومی ندارد که این رژیم رهبری انقلابی پیشنهادی کنفرانس باندونگ از جانب خدا باشد؛ واگر غرض، استقرار رژیم سالم ومطمئن وهدایت کننده وانسانی از جهت وسیله وشرط ونتیجه باشد، جز در سایه رهبری معرفی شده از جانب خدا وبرقراری رژیم مستمرّ امامت امکان پذیر نیست.
ثالثاً، آیات وروایات ودلایلی که رژیم، امامت را تثبیت وتوجیه می نمایند، همه دلالت بر یک دوره ای بودن این رژیم وعدم انقراض آن دارند؛ مانند حدیث ثقلین(36) وسخن صریح امام علی (علیه السلام):
«اَللّهُمَّ بَلی لا تَخْلُو الأَرْضُ مِنْ قآئِم للّهِ بِحُجَّة إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَإِمّا خآئِفاً مَغْمُوراً»(37)؛
«بارخدایا! آری! زمین از کسی که حجت را از سوی خدا برپای دارد، خالی نمی ماند؛ ظاهر ومشهور باشد، یا خائف وپنهان».
وروایات بسیار دیگر، که طبق این احادیث وادله دیگر، زمین وجامعه بشری خالی از این نظام ووجود رهبر آن نخواهد ماند؛ بلکه در احادیث است: اگر در روی زمین باقی نماند مگر دو نفر، یکی از آنها از جانب خدا بر دیگری حجّت وامام خواهد بود(38).
رابعاً، ادلّه شور ومشاوره که عمده اش آیه ذیل است:
﴿وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ﴾(39)؛
«وبا آنان در امر مشاوره کن».
ونیز آیه:
﴿وَأَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ﴾(40)؛
«وکارهایشان را با مشورت یکدیگر انجام دهند».
قابل تقیید به پس از دوران امامت نیست. به عبارت علمی: عموم مکانی وزمانی بودن آن، تمام زمان ها ومکان ها را شامل است وبه مناسبت حکم وموضوع، نمی توان آن را به زمان خاصّ وعصر خاصّی اختصاص داد، یا عصر وزمانی را از آن خارج ساخت.
امّا آیه: ﴿وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ﴾ که خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است، به هیچ وجه قابل این تقیید نیست؛ بلکه به ملاحظه آنکه خود آن حضرت، ولی امر ورهبر نظام امامت بوده، مورد مشورت در موضوعات دیگر می باشد که یا به منظور گرم کردن نفوس وجذب قلوب است واینکه توهم استبداد به رأی از نظامی که در آن استبداد نیست، دفع شود؛ ویا برای تربیت وتقویت رشد سیاسی دیگران است، برای آماده شدن آنها جهت مداخله در امور وانجام مأموریت های مهمی که به آنها ارجاع می شود؛ ویا از باب اینکه در بسیاری از خطاب های قرآن مجید غرض شخص مخاطب، یعنی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست؛ بلکه مقصود توجّه دادن سایر حکام ومتصدّیان امور است، طبق برنامه عرفی «إِیاک أَعْنِی وَاسْمَعِی یا جارَهُ»(41) تا در مسائلی که مبهم است یا انجام کار بدون مشورت مورد تهمت واعتراض است ومراجعه به مشورت، موجب روشن شدن اطراف موضوع یا دفع تهمت می گردد، مشورت نمایند.
وآیه ﴿وَأَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ﴾ نیز به ملاحظه اینکه مدح مؤمنین است، قابل تقیید نیست. هم به ملاحظه حکم وموضوع که چنین صفت نیکی قابل انفکاک از مؤمنین نیست، وهم به این جهت که شامل مؤمنین عصر نزول آیه است، شکی نیست. درحالی که برای آنها چنین اختیاری نبوده که در امر رهبری در عصر پیغمبر دخالت کنند. پس آیه از اوّل شامل مسئله امامت ونظام رهبری امّت نبوده است؛ بلکه در کنار این نظام، وبا آن ومکمل اجرای آن است.
به هرحال این تصرف که نظام امامت را یک دوره بدانیم ودلایل آن را بااینکه قابل تقیید نیست، مقید به آن دوره بنماییم، وادلّه شورا ومشورت را به دوره بعد مقید سازیم، یک تصرف دل بخواهی ومداخله غیرقابل توجیه وبی مدرک در دلایل شرعی بوده وباطل است.
واگر گفته شود: اساساً آیات شورا دلالت بر چیزی دارد که از آن به حاکمیت ملّی تعبیر می شود وبنابرآن، مردم مختارند هر نوع حکومت وهرکسی را که بخواهند، با اکثریت به رهبری انتخاب نمایند.
جواب داده می شود: چنان که بیان کردیم، تعیین نوع نظام ورهبر امّت مورد مشورت قرار نمی گیرد؛ چون مسئله ای است که از جانب خدا معین شده است، چنان که سایر اصول واحکام اسلام نیز در مشورت گذارده نمی شود وآنچه که مورد مشورت قرار می گیرد، موارد اجرای برنامه های اسلامی ورساندن رسالت اسلام وتکالیف کفایی واتّخاذ تصمیمات انتظامی، دفاعی، عمرانی، اجتماعی، سیاسی، تربیتی، اقتصادی و... است که اگرچه موازین ومعیارهای کلّی آن معلوم است، در چگونگی پیاده کردن آن به شور ومشورت نیاز می افتد، وچنان نیست که کارگزاران وحکام وعمّال نظام امامت، با احتمال وجود رأی ها وپیشنهادهای بهتر در بین امّت، بتوانند خودسرانه ومستبدانه تصمیم بگیرند.
مسئله اکثریت
امّا مسئله رأی اکثریت نیز به نحوی که در زمان ما مطرح است واصولاً ملاک ومعیار در اصل حکومت وتمام برنامه ها وقوانین است؛ علاوه بر معایب بسیاری که دارد، شرعی نیست واین گونه اکثریت که در همه جا ملاک ومعتبر باشد، برحسب آیات متعدد قرآن بی اعتبار است.
اسلام برتری جویی وگردنکشی واستبداد به رأی وخودسری را به شدّت رد می کند وحکومت بر این اساس را باطل می داند، اگرچه مورد قبول اکثریت باشد؛ ولذا بسیاری از مراسم وتشریفاتی که در نظام های دموکراسی برای رؤسای حکومت داده اند، بااینکه اکثریت؛ بلکه همه آن را قبول دارند، ازنظر اسلام مردود است؛ چون نظام اسلام، نظام:
﴿تَعالوْا إِلی کلِمَةٍ سَوآءٍ بَینَنا وَبَینَکمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَلا نُشْرِک بِهِ شَیئاً﴾(42)؛
«به سوی کلمه ای بیایید که میان ما وشما یکسان است که جز خدای را نپرستیم وبرای او شریکی قرار ندهیم».
ونظام:
«هَوِّنْ عَلَیک فَإِنِّی لَسْتُ بِمَلِک إِنَّما أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ (مِن قُرَیش) تَأْکلُ الْقَدِیدَ»(43)؛
«بر خود آسان گیر (راحت باش) که من پادشاه نیستم جز این نیست که من فرزند زنی (از قریش) هستم که گوشت خشک می خورد».
ونظام:
﴿إِنَّ أَکرَمَکمْ عِندَ اللهِ أَتْقیکمْ﴾(44)؛
«همانا گرامی ترین شما در پیشگاه خداوند پرهیزکارترین شما می باشد».
شوراها
امّا شوراها، به گونه ای که در برابر رهبر نظام، حقّ اخذ تصمیم داشته باشند، یا اکثریتشان معتبر باشد ورهبر ملزم به اجرای نظر آنها باشد، اگرچه خلاف آن بر او روشن باشد، در اسلام نیست. در مورد تخلف حکومت از برنامه های حکومتی ونظامی ووظایف اسلامی خود، هیچ کس نباید از او اطاعت کند، که:
«لا طَاعَةَ لِمَخْلُوق فِی مَعْصِیةِ الْخالِقِ»(45)؛
«برای هیچ مخلوقی در معصیت خالق، اطاعت وفرمان برداری از مخلوق دیگر نیست».
وهمه حقّ اعتراض دارند وباید اعتراض کنند وامر به معروف ونهی از منکر نمایند وهمه اطاعت ها وفرمان بری ها در تمام ارگان ها وسازمان ها باید بر اساس اطاعت از خدا واجرای قوانین الهی باشد، واطاعت شخص از شخص مطرح نیست. شور ومشاوره برای امر به معروف ونهی از منکر، وتضمین اجرای احکام وعدالت هم، برای روشن شدن اطراف یک موضوع ومصلحت شناسی اسلامی است.
مثلاً برای تعیین یک فرمانده یا یک فرماندار، مقامی که باید او را تعیین کند، می تواند از زیردستان او ودیگران نظر بخواهد وآنان نیز می توانند آن مقام را در جریان امور بگذارند واطلاعاتی به او بدهند؛ امّا این در اسلام سابقه ندارد که بدون اذن کسی که حقّ تصمیم گیری دارد، دیگران وکارمندان، فرمانده ورئیس خود را انتخاب کنند ویا پیشنهادهای دیگر بدهند.
حقّ اظهارنظر ونصیحت برای هرکسی هست؛ امّا پس از تصمیم گیری، کسی که شرعاً حقّ تصمیم دارد، همه باید از او اطاعت نمایند چنان که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابن عباس فرمود:
«لَک أَنْ تُشِیرَ عَلَی وَأَری فَإِنْ عَصَیتُک فَأَطِعْنِی»(46)؛
«بر توست که مرا راهنمایی کنی ومن مصلحت واندیشه خود را در آن می نگرم، پس هرگاه تو را پیروی نکردم تو مرا پیروی کن».
حاصل این است که: مسئله شوراها باید به گونه ای مطرح شود که همه در مسیر اجرای احکام اسلام وامر به معروف وتثبیت از حکومت «الله» ونظام امامت قرار داشته باشند، نه اینکه شوراها وسیله ردّ احکام خدا والزامات بی مورد وتحمیل رأی اکثریت بر اقلیت، فقط به اعتبار اکثریت شود، یا اینکه در داخل سازمان ها موجب جبهه گیری ها واختلافات شود.
بیشتر این گرایش هایی که اکنون بر رژیم های سوسیالیستی یا دموکراسی غربی هست، ازاین جهت است که در اثر تبلیغات سوء وبی اطلاعی مردم در مبانی اسلام وکارسازی برنامه های آن، طبقات محروم ومستضعف در نظام های طاغوتی، برقرارشدن آن رژیم ها را موجب نجات خود از محرومیت گمان می کنند، لذا در سازمان بخشی به دستگاه های مختلف، مایلند آن نظام ها پیاده شود.
امّا اگر این قشر محروم که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، از نظام اسلام آگاهی داشتند ومی دانستند که اگر این نظام صحیح ودقیق پیاده شود، هیچ نیازی به آن نظام ها وشوراهای آن، چنان که گروه های چپ گرا یا راست گرا عرضه می دارند، نیست وکارگر وکشاورز وزحمت کش وهمه طبقات، در صلح وصفا وشرافت وهمبستگی، در رفاه وبرادری زندگی کرده واز عدل اسلام برخوردار می شوند، همه به سوی این نظام روی می آورند.
چنان که کارگران مسلمان وکشاورزان مسلمان ما که الحمدلله آگاهانه عمل می کنند، به این نکات توجّه دارند ولذا می خواهند همه چیز وهمه کارها طبق نظام اسلام واحکام حقوقی که اسلام برای کارگر وکشاورز وکارمند وزحمت کش ومرد وزن قرار داده، مرتب ومنظم شود. بدیهی است در این مقاصد، شوراهای اسلامی نقش مؤثر وحساس وسازنده خواهند داشت وهمکاری همگان را در پیشرفت امور فراهم خواهند کرد.
حاکمیت ملّی
امّا مسئله حاکمیت ملّی، اگر مقصود این باشد که غیر از خدا هیچ ملّتی به عنوان یک ملّت برتر یا پیشرفته تر وهیچ نظام وابرقدرتی بر ملّت دیگر حاکمیت ندارد، بدیهی است که این یک اصل انسانی واسلامی است؛ هرچند در این دنیای به اصطلاح متمدن، بااینکه همه از احترام به حاکمیت ملّت ها، گوش ها را پر کرده اند، اصل حاکمیت ملّی مورد اعتنا نیست وابرقدرت های شرق وغرب دست ستم وتجاوزشان، همیشه به سوی ملّت های ضعیف دراز است. به هر صورت این حاکمیت اسلام است ونقض آن، نقض قانون خدا ونقض کرامت وحقوق انسان، وسوءاستفاده از قدرت است. در قرآن مجید با شدیدترین تهدید، این گردنکشی ها وبرتری جویی ها - چه فردی وچه جمعی باشد - محکوم شده است.
واگر حاکمیت ملّی به این معنا باشد که هر ملّت وهر جمعیت حقّ دارد هر نوع نظام وقانون را برای خود انتخاب نماید، چنان که هر فردی می تواند نسبت به مال وجان خود وهرچه به او تعلق دارد، هر عملی را انجام دهد، این نیز اصالت ندارد واسلامی نیست، وفرد وملّت هیچ کدام این حاکمیت مطلق را ندارند؛ علاوه برآنکه این قانون وحاکمیت عملی نیست؛ زیرا حدود آن مشخص نیست. جامعه وملّت بر اهل یک زبان، یک نژاد، یک منطقه، یک شهر ویک روستا هم اطلاق می شود، درحالی که در هیچ کجای دنیا، چنین حقّ حاکمیت را قائل نیستند وبه عنوان تجزیه طلبی آن را می کوبند.
واگر از حاکمیت ملّی، مقصود این باشد که مردم در حدود اختیارات شرعی وقوانین امر به معروف ونهی از منکر ووجوب اعانت مظلوم واین گونه برنامه ها، می توانند وحق دارند امور را تحت نظر داشته باشند وتذکر بدهند وبخواهند که به قوانین عمل شود وحق دارند؛ بلکه بر آنها واجب است که تسلیم خودسری های زمامداران ومتصدیان امور نشوند ودستورات خلاف قانون خارج از حدود وظایف آنها را اطاعت ننمایند، این حاکمیت برای ملّت مسلمان وبرای هر فرد انسانی در نظام اسلام ثابت است، ودر اعمال آن، تشکیل شورا وهم پیمان شدن وهمکاری در حدودی که اعمال این حاکمیت به آن محتاج است، لازم است وبقا وترقّی وسعادت وآزادی وحفظ حقوق هر جامعه ای بسته به اعمال این حاکمیت است.
امام انسان مافوق است یا مافوق انسان است؟ وبه عبارت دیگر دارای عالی ترین مرتبه کمال انسانیت است یا دارای مقام مافوق انسانیت می باشد؟
پاسخ: چنان که برحسب آیه:
﴿قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یوحی إِلَی﴾(47)؛
«(ای رسول ما به مردم) بگو: همانا من بشری مانند شما هستم که به من وحی می رسد».
وآیات دیگر، پیغمبر بشری است که به او وحی می شود ومعجزه وخصایص دیگر دارد، امام نیز بشر است.
برخی گمان می کنند که: اگر قبول کنند بر پیغمبر یا امام، علم غیب(48) وعلوم لدنّی دیگر ومعجزه وکرامت ومقامات وخصایص عطا شده وآنان واجد کمالاتی بوده اند که دیگران به آن کمالات نرسیده اند وارواح وطینت وجوهر وجودشان را صاحب کمالات ومورد عنایات بیشتر بدانند، با انسانیت آنها منافی است؛ زیرا این کمالات در مافوق انسان قابل قبول است، نه در انسان وانسان مافوق.
ولی این گمان صحیح نیست، ومنشأ آن، جهل به کمالات انسان ومراتب انسانیت است. لذا بسا شخص ناآگاه فضیلتی را در کسی می بیند وچون در انسان های متعارف یا آدم هایی که در محیط خود دیده، آن چنان فضیلت وکمال وشخصیت ندیده وحدود کمالات انسان را هم بیشتر از آن تصور نمی کرده، او را مافوق انسان می شمارد؛ مثلاً عیسی بن مریم(علیهما السلام) که بدون پدر وبه طور خارق العاده متولد شده، انسان است وانسان مافوق؛ ولی آدم جاهل او را مافوق انسان گمان می کند وپسر خدا می شمارد.
همچنین اختصاص بعضی انسان ها به وحی وعلوم لدنّی ومعجزات وکرامات وکمالات وملکات عالی انسانی، مثل رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه طاهرین(علیهم السلام) موجب غلوّ بعضی در حقّ آنها شده که گمان می کنند این مراتب ومقامات، خارج از مرز انسانیت است؛ ولی اگر مقام انسانیت را بشناسند وامکان وسیعی را که انسان در ترقی وتعالی مادّی ومعنوی وتقرب به درگاه الهی دارد، می شناختند، اندیشه غلوّ در آنها پیدا نمی شد وبه جای این اندیشه ها سعی می کردند که خودشان نیز در این آسمان آزادِ انسانیت به پرواز درآیند وبه حدیث شریف مروی از حضرت امام صادق (علیه السلام) که در توصیف انسان می فرماید:
«الصُّورَةُ الاِنْسانِیةُ هِی أَکبَرُ حُجَّةِ اللهِ عَلی خَلْقِهِ وَهِی الْکتابُ الَّذِی کتَبَهُ اللهُ بِیدِهِ»(49).
«صورت انسانی بزرگ ترین حجت خداوند است بر مخلوقاتش واین (صورت انسانی) کتابی است که خداوند با دست خودش نوشته است»، توجّه نمایند.
از سوی دیگر، بعضی برعکس برای اینکه این مقامات را مافوق انسان تصور می نمایند وانبیا واولیا را بشر می دانند واز بیم اینکه مبادا قبول این درجات برای آنها غلو باشد، حقایق مسلّم را انکار کرده ودر فضایل وخصایصی که به موجب تواریخ واحادیث معتبر وادعیه وزیارات ائمه(علیهم السلام) ثابت است، اظهار شک وتردید می نمایند.
انصاف این است که این دو گروه هر دو در اشتباه افتاده واز جهل به مقامات انسانیت، که از آن جمله مقام امامت وولایت وخلیفةاللهی است، در دو طرف افراط وتفریط واقع شده اند.
گفته نشود: اختصاص برخی افراد، به بعضی کمالات ومقامات وعلوم لدنی وتصرف در عالم تکوین بر اساس چه معیاری است وچرا برخی مشرف به این مقامات شده وبعضی از آن محروم هستند؟
زیرا گفته می شود:
اوّلاً: این مسئله مربوط به قضاوقدر الهی است که بشر نمی تواند به طور همه جانبه وفراگیر از آن مطّلع شود ووقتی فعلی به خدا نسبت داده شود، جای چون وچرا نیست:
﴿لا یسْئَلُ عَمّا یفْعَلُ وَهُمْ یسْئَلُونَ﴾(50)؛
«او (خدا) هرچه می کند بازخواست نشود؛ ولی خلق از کردارشان بازخواست می شوند».
ما ایمان به قضاوقدر واندازه داریم، همان طور که قرآن می فرماید:
﴿ما تَری فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفاوُت﴾(51)؛
«در نظم خلقت خدای رحمان، هیچ بی نظمی ونقصان نخواهی یافت».
ولی از مقدار وتفصیلات وجزئیات این امور آگاهی نداریم که مثلاً چرا بهره اش از هوش وفهم این مقدار است وآن دیگری بیشتر است؟ چرا این، چنین است وآن، چنان؟ چرا این نبات میوه اش تلخ است وآن شیرین؟ چرا وچرا؟ از این گونه سؤال ها میلیون ها ومیلیاردها هست که اگرچه به طورکلّی از همه می توان پاسخ داد؛ امّا بالخصوص به بیشتر آنها نمی توان جواب داد، مگر اینکه انسان به تمام علوم وعلل ومعلولات آگاهی داشته باشد.
اجمالاً نمی شود گفت ونباید گفت: چرا کوه دریا نشده یا دریا صحرا نشده، یا این بدین سان خلق نشده وآن بدان سان، که هرچیزی را اگر خدا چیزی دیگر می آفرید، چیز دیگر بود وآن چیز نبود، واگر همه را یک چیز آفریده بود یا به یک شکل ویک نوع خلق کرده بود، همه را نیافریده بود وعالم بدون این فرق ها و«این نه آنی»ها، ناقص بود واین کمالات واین نظام به وجود نمی آمد.
ثانیاً: خدای تعالی در جواب این ایرادها که از جهل به اوضاع عوالم وشرایط ومقتضیات وغرور آدمی (به اندک مایه ای که در فهم وعلم پیدا می کند، سرچشمه می گیرد)، می فرماید:
﴿اللهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾(52).
بیانگر این است که محل این عنایات وسزاوار به این الطاف، این افراد هستند وخدا خود داناست که رسالت خود را چگونه ودر کجا وبه چه کسی بسپارد، هرچند ما ندانیم چگونه آنها محل این افاضات شده اند.
ثالثاً: ممکن است در مسیری که برای هر موجودی بین مبدأ ومنتهی هست، اوضاع وشرایط فقط برای افراد خاصی مناسب شود که استعداد قبول این مواهب را داشته باشند. مناسبات بسیار، از وراثت وپاکی وپاک دامنی آبا واجداد واسباب وموجبات اختیاری وقهری، باعث می شود یک فرد ظرفیت قبول افاضات بیشتر را داشته باشد که چون بخل در مبدأ فیاض نیست، به او افاضه می شود، مثل اینکه علل واسباب طوری جور می شود که یک درخت بیشتر میوه بدهد.
درعین حال این مسائل، اتفاقی محض نیست؛ بلکه عالم طبیعت وجهان مادّیت وتأثیروتأثّر این اقتضا را دارد واین عالم با این تأثیروتأثّرها به اراده خدا، این چنین منظم می شود که یکی پیغمبر ویکی امام، یکی مقتدی ودیگری مقتدا، یک عضو چشم، یک عضو ابرو ودیگری زبان ودیگری مغز می شود. هرطور که باشد، اعضا وجوارح دیگر، حتی چشم وزبان وگوش، باید به فرمان مغز ودر واقع به فرمان روح وعقل باشند. هرچند ماده ای که چشم ومغز از آن ساخته شده، در اصل یکی باشد وما نفهمیم یا گمان کنیم که بدون هیچ امتیاز وعلّتی، مغز وچشم از یک نوع سلول آفریده شده باشند؛ امّا احتمال می رود که در نظام اسباب ومسبباتی که به اراده خدا در این عالم برقرار است، این سلول باید مغز شود وآن، زبان یا پوست گردد.
همین طور افراد نیز چنین هستند، یک فرد قابلیت آن را دارد که امام باشد واز هنگام ولادت، قابلیت قبول فیوضات غیبی را دارد ویک فرد این اقتضا وقابلیت را ندارد که نمی شود پیغمبر وامام بشود. چنان که کور نمی تواند اشیا را ببیند؛ ولی درعین حال همه در مسیر حرکت به سوی نهایت کمالی که دارند، مختارند ومی توانند به آن برسند، چنان که همان پیغمبر وامام می توانند مرتکب مخالفت خدا شوند؛ ولی نمی شوند وچنان که افراد عادی می توانند بعضی حرکات را در انظار مردم بنمایند؛ ولی یک حالی در آنها هست که آن حرکات را در ملأعام ودر خیابان انجام نمی دهند، اگرچه در معرض گناه وترک سیر وکمال قرارگرفتن مردم عادی بیشتر باشد که به حسب عادت، مبتلا به معصیت شود؛ ولی دسته اوّل هم مسئولیت بیشتر وسنگین تر دارند و«حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیئاتُ الْمُقَرَّبِینَ» کار آنها را دشوارتر کرده است، لذا از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت است که فرمود:
«شَیبَتْنِی هُودُ وَأَخَواتُها الحآقَّةُ وَالْواقِعَةُ وَعَمَّ یتَسآءَلُونَ وَهَلْ أَتیک حَدِیثُ الْغاشِیةِ»(53)؛
«مرا سوره هود وسوره هایی نظیر آن مانند: الحاقّه، واقعه، عمّ یتساءلون وهل اتیک حدیث الغاشیه پیر ساخت».
وبه هرحال این ایرادها وارد نیست که کسی بگوید: امام وپیغمبر اشرف از دیگران نیستند؛ چون از کودکی مورد عنایاتی بوده اند که دیگران مشمول آن نبوده اند؛ یا اینکه بگوید: سلب این مقامات وعنایات از آنها، اثر کوشش وتلاش خودشان را در کمالاتی که کسب کرده اند بیشتر نشان می دهد؛ زیرا واقعیات وعینیات، اموری نیستند که به طرح وترجیح ما از آنچه واقع شده تغییر نمایند، به هرحال در میدان عرض وجود وپرسش وفرمان بری خدا، اختیار وغرایز مختلف از آنها سلب نمی شود وآنان هم مثل دیگران مکلف وبلکه تکلیفشان دشوارتر ومسئولیت هاشان به مراتب بزرگ تر است.
رابعاً: چنان که اشاره شد، بحث در این مسائل بی نتیجه است واز این تجاوز نمی کند که بگوییم: ما بالفطره شرافت وکامل تر بودن نبات را بر جماد وحیوان را بر نبات وانسان را بر حیوان وعالم را بر جاهل می دانیم، چنان که کامل تر بودن یک فرد نابغه را بر دیگران می دانیم. این حرف بی معناست که کسی بگوید: نبات، خود نبات نشده وجماد نمی توانسته است نبات شود، پس این چه شرافت وفضیلتی است که نبات بر جماد وانسان کامل وخوش فکر بر انسان کوتاه فکر دارد؛ زیرا جوابش این است که: می توانی همین شرافتی را که درک می کنی، انکار کن وبگو: حیوان از انسان اشرف است، وشخص کم حافظه از آدمی که در حافظه نابغه است، افضل است.
زیبایی وکمال این عالم به همین اوضاع است. ما نباید کمیت اندیشه را در این پرسش ها به کار اندازیم وخود را با عدم صلاحیت، معترض معرفی کنیم. باید زیبایی مجموع این عالم را با این اجزا ونقش هریک را بررسی نماییم. باید از این مخلوقات متنوع استفاده کنیم، در این مسائل هم همین روش را باید داشته باشیم.
قابل انکار نیست وجود افراد ممتازی که صلاحیت تلقی وحی وفوق العادگی های حیرت انگیز داشته که حتی در کودکی در گهواره سخن گفته وحکمت یافته وبه مقام نبوّت وامامت رسیده اند(54). از وجود این افراد نخبه وکانون نورانیت آنها واز هدایت ونعمت رهبری آنها باید استفاده کنیم. از کارشان، از گفتارشان، از روش آنها سرمشق بگیریم وبه صلاحیت واختصاص آنها به رهبری واختصاص رهبری به آنها معتقد باشیم وبه فضیلتشان بر دیگران معترف باشیم. چنان که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در شأن آل محمّد (علیهم السلام) فرمود:
«هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَعِمَادُ الْیقِینِ، إِلَیهِمْ یفِیءُ الْغالِی وَبِهِمْ یلْحَقُ التّالِی وَلَهُمْ خَصآئِصُ حَقِّ الْوِلاَیةِ وَفِیهِمْ الْوَصِیةُ وَالْوِراثَةُ»(55)؛
«آنها اساس وپایه دین وستون ایمان ویقین هستند، دورافتادگان از راه حقّ به آنان رجوع کرده وواماندگان به ایشان ملحق می شوند وخصایص امامت در آنان جمع وحق ایشان است وبس ودرباره آنان وصیت وارث بردن ثابت است».
ودرضمن یکی از نامه هایی که برای معاویه فرستاده، مرقوم فرموده است:
«فَإِنَّا صَنائِعُ رَبِّنَا وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»(56)؛
«ما تربیت یافتگان پروردگارمان هستیم ومردم بعد از آن تربیت یافتة ما هستند».
خامساً: ممکن است تمام یا بعضی از این عطیات وافاضات به مناسبت عوالم قبل از این عالم وپذیرش هایی باشد که در آن عوالم غیب وارواح، از فرمان خدا وقبول این موهبت ها وامانات الهی داشته اند، چنان که در حدیث است که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) سؤال شد:
«بِأَی شَیء سَبَقت الْأَنْبِیآءَ وَأَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَخاتِمَهُمْ؟ فَقالَ: إِنِّی کنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّی، وَأَوَّلَ مَنْ أَجابَ حَیثُ أَخَذَ اللهُ مِیثاقَ النَّبِیینَ، «وَأَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قالوا بلی» فَکنْتُ أَنَا أَوَّلُ نَبِی قالَ بَلی فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرارِ بِاللهِ عَزَّوَجَلَّ»(57)؛
«بعضی از مردم قریش به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کردند: به چه سبب رتبه شما از پیامبران دیگر پیش افتاده درصورتی که در آخر وپایان آنها مبعوث گشتی؟ فرمود: من نخستین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آوردم ونخستین کسی بودم که پاسخ گفتم، زمانی که خدا از پیغمبران پیمان گرفت وآنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نیستم؟ در آنجا من نخستین پیغمبری بودم که گفت: بلی! پس در اقرار به خدای عزّوجلّ بر آنها پیشی گرفتم».
آیا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به فرمان خدا کسی را به مقام ولایت ورهبری نظام وامامت وخلافت بعد از خودش تعیین فرمود؟
پاسخ: تمام این چند پرسش وپاسخی که به آنها داده شده، بر اساس نصب وتعیین پیغمبر است، که با آن نظام امامت به امّت اعلام شده است. بدیهی است علاوه بر دلایل بسیاری که در لزوم این نصب وتعیین است که مثل علاّمه حلّی، آن دلایل را در «الالفین» به دو هزار دلیل رسانده است(58)، کمال دین اسلام وتمام بودن آن اقتضا دارد که چنین نقص بزرگ وحساسی در آن نباشد وممکن نیست دینی که تمام مسائل موردنیاز بشر، حتی امور بسیار جزئی را شامل است واز بیان آن کوتاهی نکرده است، در چنین مسئله مهمی که کمال دخالت را در جلورفتن وگسترش وتداوم انقلاب اسلام دارد، سکوت کرده وبا بی اعتنایی از آن بگذرد.
لذا به شهادت تواریخ معتبر واحادیث متواتر، از آغاز بعثت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این موضوع مطرح شد ومکرر پیغمبر فرمان خدا را در این مورد به مردم رسانید وخلافت ووصایت وولایت علی (علیه السلام) را درضمن بیانات مکرر ودر مناسبت های بسیار ابلاغ کرد، وبالاخره هم در حجةالوداع برای اینکه مطلب کاملاً مستحکم بماند وکسی نتواند بگوید: «پیغمبر در پایان عمرش بر این امر تأکید نداشت وگرنه مناسب بود ابلاغ واعلان های سابق را تأیید ودر محضر خاص وعام ومجلس رسمی آن را تجدید فرماید»، برای این وبرای جهات دیگر که عمده نزول آیه:
﴿یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یعْصِمُک مِنَ النّاسِ﴾(59)؛
«ای رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن واگر چنین نکنی رسالت او را تبلیغ نکرده ای، وخداوند تو را از مردم محفوظ می دارد».
وامتثال فرمان بسیار بسیار مؤکدی است که در این آیه است، در غدیر خم در حضور جماعتی که برحسب بعضی تواریخ از نود هزار نفر کمتر نبودند، فرمان خدا را ابلاغ وعلی (علیه السلام) را به خلافت بلافصل خود برگزید، چنان که امامت سایر امامان را نیز اعلام فرمود، ودر مرض موت هم برحسب معتبرترین راویان اهل سنّت، مثل «صحیح بخاری» در موارد متعدد در مقام برآمد که آن را در این مواقع مناسب نیز کتباً وبه صورت یک وصیت تاریخی به امّت ابلاغ کند که با مخالفت عمر وگروه او وبی ادبی وجسارتشان به مقام والای نبوّت روبه رو شد وبالاخره به جای اینکه در این موقع این فرمان شکوهمند وپرمحتوا را بپذیرند، واز اینکه پیغمبر آخرین وصیت خود را کتباً بفرماید استقبال کنند، مانع شدند وپیامبر خدا را آزرده خاطر ساختند.
این بود که برحسب روایات اهل سنّت، ابن عباس که او را حِبر امّت می نامیدند، هروقت به یاد آن روز می افتاد، به شدّت می گریست ومی گفت: مصیبت، تمام مصیبت، آن روز بود که نگذاشتند پیغمبر وصیت نماید(60).
یکی از مسائلی که پیرامون آن بحث وبررسی بسیار شده وحق در آن ظاهر وآشکار است، همین مسئله است که بر شمردن کتاب هایی که در این موضوع از قرن های اوّل تا حال نوشته شده، کار دشواری است، کتاب هایی که برخی از آنها از ده جلد وبیست جلد وسی جلد هم متجاوز است.
پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برحسب مأموریت الهی چه کسی وچند نفر را به امامت منصوب فرمود؟
پاسخ: با علم به اینکه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) وصی وخلیفه وامام وولی امر بعد از خود را معین فرموده است تا تحت رهبری او، انقلاب ورسالت اسلام امتداد یابد، وباتوجّه به اینکه برای احدی دعوای تعیین ونصب الهی به خلافت غیر از امیرالمؤمنین وسایر ائمّه عترت واهل بیت رسالت(علیهم السلام) نشده است، ثابت می شود که خلیفه وجانشین ورهبر انقلاب اسلام ومعلم اوّل واول معلم واستاد یگانه این مکتب بعد از حضرت رسول اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم)، علی (علیه السلام) وپس از آن سایر ائمه(علیهم السلام) می باشند.
آیات کثیره قرآن مجید که بر ولایت وفضایل علی (علیه السلام) تفسیر شده واحادیث ونصوص متواتر مثل حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث امان، احادیث سفینه ویوم الدار وصدها وبلکه هزارها حدیث معتبر دیگر، بر این مطلب صراحت دارند، که هرکس بخواهد در حدودی بر کثرت این احادیث واستحکام ارکان نظام امامت - چنان که شیعه معتقد است - مطّلع شود، می تواند به کتاب هایی مثل دوره عبقات الانوار، الغدیر، دلائل الصدق، إحقاق الحقّ وبحارالانوار مراجعه نماید.
وامّا اینکه چند نفر به امامت منصوب ومعرفی شده اند، علاوه برآنکه در طی همان احادیث بسیاری که در ارتباط با خلافت وامامت علی (علیه السلام) وارد است، این موضوع، یعنی عدد ائمه(علیهم السلام) مطرح ومنصوص است، بالخصوص روایات بسیار از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر عدد آنها دلالت دارد که برای اینکه کثرت احادیث از طریق اهل سنّت معلوم شود، کافی است بگوییم تنها در مسند احمد(61) سی وچهار حدیث از جابر بن سمره ودر صحیح مسلم(62) هشت حدیث روایت شده است که با کمال صراحت دلالت دارند بر اینکه عدد ائمه وخلفای پیغمبر(علیهما السلام) دوازده نفر است(63).
بنابراین، شخص مؤمن به پیغمبر (علیهما السلام) نمی تواند عدد ائمه وخلفا را بیشتر یا کمتر از آن بگوید واینجاست که برادران اهل سنّت اگر منصفانه بیندیشند، راهی جز قبول مذهب شیعه که موافق این احادیث است، واین احادیث جز بر آن قابل انطباق نیست، نخواهند یافت.
آیا غیر از علی (علیه السلام)، نام ونسب سایر ائمّه اثناعشر(علیهم السلام) اعلام ومعرفی شده اند؟
پاسخ: همه به اسم وشخص معرفی شده اند، هم در روایات واحادیثی که نام ونشانی های همه را فرموده اند، وهم در روایاتی که بالخصوص به امامت بعضی از آنها مثل امام حسن وامام حسین(علیهما السلام) تصریح شده است وهم به وسیله تعریف وتنصیص امام قبل بر امام بعد، به طوری که این روایات بسیار، باتوجّه به روایاتی که دلالت بر عدد ائمه(علیهم السلام) دارد، جای هیچ گونه شک وتردیدی را در اینکه این دوازده نفر منصوص وتعیین شده اند، باقی نمی گذارد وهیچ کس برای آن احادیث که فقط دلالت بر عدد دارد، تفسیر وتوجیه صحیحی غیر از این احادیثی که آنها را به شخص واسم می شناسانند، نخواهد یافت.
لذا جمعی از علمای معروف اهل سنّت نیز امامت این دوازده نفر را قبول کرده وبه آن معترف شده اند؛ چون دیده اند نه می توانند این احادیث را رد کنند؛ زیرا رد آنها ردّ قول پیغمبر است، ونه می توانند به غیر از ائمه اثناعشر(علیهم السلام) که شیعه به امامت آنها معتقدند، به افراد دیگر تطبیق وتفسیر نمایند.
برای نمونه: به یک حدیث از احادیثی که یکی از حفّاظ وعلمای نامدار از اهل سنّت در اربعین خود، از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده ومتضمّن نام تمام ائمه اثناعشر(علیهم السلام) از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) تا حضرت مهدی (علیه السلام) است، اشاره می شود. علاقه مندان می توانند متن حدیث را در نسخه خطی معتبر این کتاب که موجود است ودر کتاب هایی که از آن نقل کرده اند، مثل کشف الاستار محدث نوری ومنتخب الاثر(64) تألیف نویسنده این رساله ومقدّمه مقتضب الاثر جوهری به قلم این جانب رجوع فرمایند.
روایت کننده این حدیث، علاّمه وحافظ اهل سنّت، ابوالفتح محمّد بن احمد بن ابی الفوارس (متولد شوال 338 ومتوفای ذی القعده 412) می باشد. وی به حفظ وامانت مشهور وبه صلاح توصیف وتوثیق شده ودر طلب حدیث مسافرت ها کرده ونزد شیوخ بسیار تلمّذ نموده وشاگردان بسیار داشته وکتاب ها وآثار متعدد از خود به یادگار گذارده ودر «جامع رصافه» مجلس درس واملای حدیث داشته است(65)؛ واز جمله کتاب های او، کتاب اربعینی است در فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در مقدّمه آن در تأیید عقیده شافعی که مراد از «اربعین حدیث» در حدیث مشهور: «مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِی أَرْبَعِینَ حَدِیثاً»(66) چهل حدیث در فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، خواب عجیبی از احمد بن حنبل (امام حنابله)، نقل کرده است.
این شخصیت نامدار (حافظ ابن ابی الفوارس) چهارمین حدیثی را که در این کتاب اربعین، با سند از شیوخ خود روایت کرده است، حدیثی است که متضمّن اسامی ائمّه اثناعشر از علی (علیه السلام) تا حضرت مهدی (علیه السلام) است(67).
بعضی دیگر از اهل سنّت نیز مثل قندوزی(68) وخوارزمی(69) روایات دیگر دررابطه با همین موضوع روایت کرده اند.
آیا منحصر بودن عدد به دوازده نفر، مؤید این نیست که نظام امامت دوره اش محدود ومقدمه انتقال به دوره دیگر است؟
پاسخ: شاید برای بعضی این گمان پیش بیاید که به ملاحظه محدودبودن امامت به رهبری دوازده نفر، معلوم می شود که مانند نبوّت مدت آن محدود است؛ امّا حکومت چون محدود به زمان وافراد معین نیست، نامحدود است. لذا باید پس از نظام امامت، نظام دیگری برقرار شود وآن غیر از رژیم شورایی وانتخاباتی نخواهد بود؛ ولی این سخن کاملی نیست؛ زیرا اگر امامت در طی چند نسل منقرض شده ومدت امامت این دوازده نفر پایان یافته بود وجامعه بشری بدون امام باقی مانده بود، این سخن جا داشت که باید نظام دیگری حاکم شود؛ امّا نظام امامت به طوررسمی جز در عصر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ودر مدت خلافت رسمی امیرالمؤمنین وامام حسن مجتبی(علیهما السلام) استقرار نیافت وآن هم چنان که از نظر زمانی محدود بود، از جهت مکانی نیز محدود بود ووضع وشرایط چنان اقتضا کرد که مداخله در امور عامه برای ائمه(علیهم السلام) امکان پذیر نشد وآنان در اجرای وظایف وتکالیفی که داشتند، نقش فعال ومؤثر دیگری را انجام دادند ومعنویت وحقیقت اسلام را حفظ کردند تا به عصر غیبت ودورانی که تا هر زمان وهرچه امتداد یابد، در آن نظام امامت ادامه خواهد یافت، منتهی شد.
بنابراین رهبری این دوازده نفر، متضمن محدودیت نظام امامت نیست واوضاعی که پیش آمد تا منتهی به عصر غیبت شد، محدودنبودن این نظام را تأیید وتثبیت کرد. همچنین با علم خدا به پیشامدها وحوادث آینده وامتحاناتی که جلو می آید وکلاس هایی که جامعه بشری تا ظهور کامل عدل الهی وحکومت نهایی وجهانی حضرت مهدی (علیه السلام) باید ببیند وتعیین برنامه غیبت وخبر پیغمبر وائمّه(علیهم السلام) از آن، این تعیین وانحصار در دوازده نفر هرگز دلیل موقّت بودن این نظام نیست؛ بلکه شاهد استمرار آن است وکاملاً موقّت نبودن آن قابل درک وتوجیه است، وبرنامه ای پیش آمد که منتهی به عصر غیبت شد، این ایراد را که: «با نامحدود بودن نظام امامت، محدودبودن آن در چند نسل چگونه قابل توجیه است» رد کرد ومعلوم شد خدا ورسول با علم به آینده وجریانی که پیش می آید، برنامه امامت را داده اند ومی دانسته اند که با همین برنامه، انقطاع وفترتی در نظام امامت پیدا نخواهد شد.
این ترتیبی که در امامت این دوازده نفر است، برای بعضی این گمان را بر می انگیزد که نظام امامت هم یک نظام وراثتی وخانوادگی است ومعیار این است که فلانی، پسر فلانی ونوه فلانی است؛ بنابراین داشتن یک نَسَب این چنینی برای رهبری نظام وزمامدارای کافی است؛ درصورتی که این شکل نظام قابل توجیه نیست؟
پاسخ: کتابی به نام الصفوة را به جناب زید شهید نسبت می دهند که در آن کتاب، این مسئله اصطفای اهل بیت واختصاص آنها به بعضی شئون وخصایص مطرح شده واین مسئله را که ازنظر ایشان وهمچنین عموم کسانی که معتقد به نظام امامت می باشند، کمال اهمّیت را دارد، در پرتو دقت وتعمق در آیات قرآن مجید، بسیار دقیق وکافی اثبات فرموده است. کسانی که بخواهند پیرامون این موضوع ورفع استبعاداتی که در آن شده است، اطّلاع وبررسی بیشتر بنمایند، می توانند به این کتاب مراجعه نمایند.
اجمالاً اصل اصطفا وبرگزیدن وتفضیل الهی، در مورد بعضی اشخاص وخاندان ها وقبایل قابل انکار نیست ودر قرآن مجید واحادیث نیز به آن تصریح شده است. مثل آیه:
﴿إِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِیمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ * ذُرِّیةً بَعْضُها مِنْ بَعْض﴾(70)
در مورد مریم(س) می فرماید:
﴿إِنَّ اللهَ اصْطَفیک وَطَهَّرَک وَاصْطَفیک عَلی نِسآءِ الْعالَمِینَ﴾(71)
ودر مورد ابراهیم (علیه السلام) می فرماید:
﴿رَحْمَتُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَیکمْ أَهْلَ الْبَیتِ﴾(72)
ودر مورد بنی اسرائیل می فرماید:
﴿وَأَنِّی فَضَّلْتُکمْ عَلَی الْعالَمِینَ﴾(73)
ودرباره موسی (علیه السلام) می فرماید:
﴿إِنِّی اصْطَفَیتُک عَلَی النّاسِ بِرِسالاتِی وَبِکلامِی﴾(74)
ودر مورد آن بندگان برگزیده ای که به علم کتاب مشرف به عنایت می شوند، می فرماید:
﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتابَ الَّذِینَ اصْطَفَینا مِنْ عِبادِنا﴾(75)
ودر مورد تفضیل برخی پیامبران بر برخی دیگر می فرماید:
﴿تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْض﴾(76)
ونیز می فرماید:
﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیینَ عَلی بَعْض﴾(77)
برحسب تفاسیر در مورد آنان که به اهل بیت حسد می ورزیدند، می فرماید:
﴿أَمْ یحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتیهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ﴾(78)
ودر مورد وجود مبارک خاتم انبیا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید:
﴿وَعَلَّمَک ما لَمْ تَکن تَعْلَمُ وَکانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیک عَظِیماً﴾(79)
ودر مورد عترت طاهره واهل بیت آن حضرت(علیهم السلام) می فرماید:
﴿إِنَّما یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً﴾(80)
این گونه آیات که اصطفا وبرگزیدگی بعضی از بندگان بر بعضی دیگر از آنها استفاده می شود، بیش از اینهاست. احادیث شریفه در این باب وهمچنین متون زیارات معتبر، مثل زیارت جامعه که شرح این برگزیدگی هاست، قابل تأویل وتوجیه نیست. ودر نهج البلاغه نیز، در موارد بسیاری (مثل خطبه های 1، 33، 89، 106، 149، 173، 196 و211) به این حقیقت تصریح وتثبیت شده است؛ وخلاصه علاوه بر آیات قرآن مجید، روایات متواتر نیز برای اثبات این موضوع کافیست.
بعضی که می خواهند خود را روشنفکر جلوه بدهند، مانند آنان که انبیا را رجال ژنی ونابغه می شمارند ووحی خدا را بر آنها به گونه ای تفسیر می نمایند که مساوی با انکار آن می شوند، این مسائل را با دید مادی وعدم تسلیم به قضاوقدر وحکمت الهی بررسی می کنند، وعجز خود را از درک اسرار افعال خداوندی، دلیل بر عدم حکمت گرفته ومغرورانه اظهارنظر می نمایند که نفی بعضی مواهب ومقامات از اهل بیت(علیهم السلام)، موضع های خاص وبزرگ آنان را در امور فردی واجتماعی وسیاسی وغیره محکم تر وارزش کارها واقدامات وخودداری آنها را از گناه بیشتر می سازد ومناسب تر می دانند که این بزرگواران را با افراد عادی از جهت میزان درک وشعور، برابر بگویند وعنایات خدا را بر آنها که یک امر واقع شده است، قبول ننمایند وبالاخره مدد غیبی واعانت ورعایت مستقیم الهی را که از انبیا ونصرت دین آنها شده ورشته آن تا امروز وتا روز قیامت امتداد یافته است، منکر شوند ویا به حساب نیاورند، تا بچه های غرب زده آنها را روشنفکر بخوانند؛ ولی این حقایق قابل تردید نیست ومسائل دینی قابل تفکیک از یکدیگر نمی باشد وآیات قرآن در کلِ محتوا ومفادی که دارند، باید مورد قبول مسلمان باشد.
بنابراین مسئله امامت ائمه (علیهم السلام) یکی پس از دیگری، به اصطفا واختیار الهی است وبا وراثت عادی از زمین تا آسمان فرق دارد وهرگز در گزینش امام، اینکه امام دوم برای این، امام است که پسر امام اوّل است، یا امام چهارم برای اینکه پسر امام سوم است، معیار نیست وصرف اینکه اهل بیت متوالیاً به این مقام امامت اختصاص یافته اند، دلیل بر این معیار نیست، چنان که پیامبران ابراهیمی که همه از نسل وبیت ابراهیم خلیل بوده اند، نبوّت واختصاص یافتنشان به این مقام به اینکه آنها از نسل ابراهیم هستند، توجیه وخلاصه نمی شود، بااینکه در قرآن مجید می فرماید:
﴿وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَیعْقُوبَ﴾(81)
وپس از آنکه نام پانزده نفر از انبیای ابراهیمی را می برد، می فرماید:
﴿وَمِنْ آبآئِهِمْ وَذُرِّیاتِهِمْ وَإِخْوانِهِمْ وَاجْتَبَیناهُمْ وَهَدَیناهُمْ إِلی صِراط مُسْتَقِیم﴾(82)
این اجتبا وگزینش، اجتبا وگزینش الهی وبر معیارهای اصیل واقعی ومعنوی است، اگر بر آن ارث ومیراث هم اطلاق شود، نه ارث ومیراث یک وارث عادی از پدر ومادر وبرادر است؛ چون این ارث ومیراث به علّت ارتباط جسمی ومادّی بین وارث ومورّث است؛ امّا وارث بودن امام، امام دیگر را به علّت ارتباط معنوی وروحی وعلایق فکری ومشترکات غیرمادی است.
لذا در زیارت معروف وارث وزیارت هایی که هریک از ائمه(علیهم السلام) به خطاب «یا وارث آدم» یا «یا وارث ابراهیم» وسایر انبیا زیارت می شوند، بر اساس وراثت ولادت جسمانی آنها از پیغمبران گذشته نیست؛ زیرا در میان آنها کسانی نام برده می شوند که در سلسله نسب این بزرگواران نیستند، مثل حضرت موسی کلیم الله وحضرت عیسی روح الله، مع ذلک ائمه(علیهم السلام) را وارث آنها می شماریم؛ چون این بزرگواران وارث دعوت وعلم وهدایت وامامت آنها هستند، ووراثت امامت وهدایت در اینجا به این معانی است، نه اینکه چون امام یازدهم پسر امام دهم است وامام دهم هم غیر از او پسری نداشت، او به امامت رسید.
تاریخ ائمه (علیهم السلام) وسیره وسلوک وعلومی که از ایشان به مردم رسید، نشان داد که این وراثت آنها از پیغمبران، ووراثت هر امام از امام دیگر، به حقّ بوده وبرای انبیا در این امّت، وارثانی چون علی (علیه السلام) وسایر ائمه(علیهم السلام) نمی توان نشان داد.
آیا مثل علی (علیه السلام) با آن همه فداکاری وحق پرستی وعلم وزهد وعبادت وایمان، چه کسی را می توان معرفی کرد؟
آیا نظیر حضرت امام حسن (علیه السلام) وآن گذشت تاریخی وقبول یک موضع به ظاهر مقهور برای حفظ اسلام وآن همه حلم وبردباری وسیادت وآقایی در بین امّت، چه کسی را نشان داده اند؟
آیا در جهاد وقیام برای خدا وابطال باطل واستقامت در راه حقّ وفداکاری وپاسداری از دین، چه کسی را مانند امام حسین (علیه السلام) در قبول مصائب جانکاه وداغ جوانان وبرادران ویاران واسارت اهل بیت(علیهم السلام) وگذشت از جان نفیس خود، نشان می دهند؟
وآیا وآیا وآیا...
بالاخره این تاریخ بود که نشان داد واین حتی دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) بودند که تصدیق کردند آنان به حقّ دارای مقامات بزرگ ورهبری امّت بودند. حتی اشخاصی مانند «ابن خلدون» در برابر آنها وعظمت مقام مثل امام جعفر صادق (علیه السلام) وعلم او به مغیبات، خاضعانه اعتراف می نماید(83).
بی جهت نبود که شعرای آزاده وزنده دلی مانند «فرزدق» در موقعی که مدح این خاندان بزرگ ترین وبلکه یگانه جرم سیاسی بود، قصیده ای سرایید که تا تاریخ اسلام باقی است، این قصیده زنده وجاودان ونمونه بهترین اثر ادبی وحماسی وایمانی واعتقادی است. امام زین العابدین (علیه السلام) وهمه اهل بیت(علیهم السلام) را مدح می نماید، به طوری که نه فقط احدی نتوانست به آن مدح ایراد بگیرد واین را ناحقّ گویی بشمارد؛ بلکه از آن زمان تا حال همه آن را نمونه شعور زنده شاعر وشجاعت ادبی او وترجمانی از فضایل اهل بیت(علیهم السلام) وبیان مقامات ومناصب الهی آنها دانستند، وحتی خلیفه مستبد اموی هم جز زندانی ساختن فرزدق، نتوانست عکس العمل دیگری نشان دهد.
خواننده عزیز! در این بحث مطالب واسرار زیاد قابل طرح است که اگر دنبال شود، سخن به درازا خواهد کشید. ما در نوشته های دیگر نیز پیرامون این موضوع به گونه دیگر توضیحاتی داده ایم که امید است به نشر آنها موفّق شویم.
چنان که می دانیم نظام امامت بعد از رحلت حضرت رسول اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) جز در مدت پنج سال زمامداری حضرت علی وشش ماه زمامداری امام حسن مجتبی(علیهما السلام) استقرار نیافت، بنابراین آیا این نظام تا ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) وانقلاب جهانی آن حضرت تعطیل واز تصرف در امور ممنوع خواهد ماند ودر این فاصله ممتد چگونه نظامی شرعی واسلامی خواهد بود؟
پاسخ: امامت دارای ابعاد مختلف وشئون متعدد است که از آن جمله زمامداری واداره امور وقیام به برقراری عدل وقسط وحفظ امنیت است. در سایر ابعاد تاحدی که با این بُعد سیاسی امامت ارتباط نداشته یا کمتر ارتباط داشته است.
شکی نیست که رهبران نظام امامت وظایفی را که به عهده داشته اند، انجام داده اند ودر بُعد سیاسی نظام امامت هم، اگرچه مخالفت سیاست مداران غاصب با اصل نظام وجلوه ابعاد متعدّد آن از بیم این بعد سیاسی بوده وهست، مع ذلک این مخالفت ها وممانعت ها موجب بروز فترت وفاصله در این نظام نگردید واز اصالت واعتبار واقعی وشرعی آن چیزی کم نکرد.
اصولاً استقرار نظام مکتبی به دو گونه ودر دو بعد صورت می گیرد: یکی به تبعیت وپیروی اختیاری گروندگان به آن نظام، که می توان گفت اصل استقرار نظام است؛ وسپس به قدرت اجرایی ونیروی نظامی ومادّی وتشکیلات رسمی.
بدیهی است به صورت دوم، حکومت وولایت شرعی فقط در عصر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از هجرت آن حضرت به مدینه طیبه، ودر دوره زمامداری امیرالمؤمنین وامام حسن مجتبی(علیهما السلام) استقرار یافت؛ امّا به شکل اوّل همیشه تا زمان ما وتا عصر ظهور استقرار خواهد داشت. هرکس این نظام را می شناسد ومؤمن به این نظام است، خود را تابع آن می داند واز رهبر این نظام اطاعت می نماید.
این نظام همیشه با نظام های غیرشرعی درگیر بوده وپیروان آن، نظام های غیرشرعی را رد می کردند وموظف بودند در داخل، خود به حسب دستور امامان، امور خود را با این نظام تطبیق بدهند.
شهرهایی مثل «قم» در عصر پادشاهان بنی عباس، اگرچه به ظاهر تحت رژیم غیرشرعی آنان بودند، در باطن بیش از آنچه تحت نفوذ رژیم بغداد باشند، تابع نظام امامت بودند. این ائمه بودند که پیروان خود ومؤمنین به نظام امامت را مأمور کرده بودند که در اختلافات ومرافعاتی که برایشان پیش می آید، به علما وحاملان علوم اهل بیت(علیهم السلام) رجوع نمایند وبه قضاوت آنها تسلیم باشند.
یگانه جمعیتی که در اسلام رژیم حکام جور ونظام های دمشق وبغداد وجاهای دیگر را نپذیرفت، وهمواره این رژیم ها از آنها در هراس بودند، شیعه وپیروان نظام امامت بودند، اینها بودند که حکومت هایی که بر این اساس نبودند، حکومت ظلمه می دانستند.
این نظام همیشه دوام داشته وهیچ گاه منقطع نمی شود. مرحوم «سید محمّد مجاهد» وسایر علما به عنوان رهبری این نظام (از جانب امام عصر (علیه السلام)) فرمان جهاد با روس را صادر نمودند وخود شخصاً در آن شرکت کردند. مرحوم «حاج میرزا مسیح تهرانی» در واقعه شورش علیه نفوذ روسیه در ایران، وقتل «گری بایدوف» سفیر مقتدر ومطلق العنان روسیه، موضعش اتکا به این نظام بود. در مسئله تحریم تنباکو که حکم قاطع «الیوم استعمال تنباکو در حکم محاربه با امام زمان (علیه السلام) است» دماغ حکومت جبار انگلیس را به خاک مالید، نمونه ای از قدرت نظام امامت بود و«آیت الله میرزای شیرازی» از موضع نیابت عامّه حضرت ولی عصر (علیه السلام) این حکم تاریخی را صادر کرد. در انقلاب مشروطه، قیام علما علیه استبداد شاه که از عصر ناصرالدین شاه شروع شد، همه به استناد استمرار نظام امامت ونیابت عامة فقها بود.
مجاهدات شخصیتی مثل «سید شرف الدین» با استعمار فرانسه در سوریه ولبنان وانقلاب مرحوم «آقا میرزا تقی شیرازی» علیه استعمار انگلیس در عراق، که به یک جهاد تمام عیار با انگلیس شکل گرفت، وموضع گیری های «کاشف الغطا» بر ضد سیاست استعماری انگلیس و«سید محمّد سعید حبوبی» و«آیت الله حکیم» علیه نظام مزدور عبدالسلام، وصدها حرکات کوچک وبزرگ دیگر، وبالاخره انقلاب اسلامی ایران به رهبری علما وفقها ومراجع بزرگ، علی الخصوص امام خمینی+، همه وجود این نظام وبقا ونفوذ آن را نشان می دهد وگواه این است که این نظام هیچ گاه منقطع نشده است، هرچند پیروان آن از حیث کمّیت وکیفیت، به اختلاف اعصار وشدت سیاست های طاغوت ها وبعضی علل دیگر، یکسان نبوده اند. چنان که در عصر اوّل بعد از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)، قلّت عدد آنها به نهایت رسید ودر یک حساب، به سلمان وابوذر ومقداد، ودر حساب وسیع تر به عمار محدود شد. بالاخره جز گروهی از صحابه، وبعضی مثل مالک بن نویره که حتی به تهمت ارتداد کشته شد وهمسرش مورد بی شرمانه ترین تجاوزها قرار گرفت(84)، افراد بیشتری باقی نماندند ویا اگر بودند، جرئت اظهار نداشتند. امّا به تدریج ومرور زمان گرایش مردم به این نظام زیاد شد وهرچه جلو آمدند، به سرّ برقراری این نظام، واینکه این امّت به این نظام ورهبری این دوازده نفر ارجاع شده اند، بیشتر پی بردند.
پس هیچ موجبی برای منقرض شدن این نظام پیش نیامده وهیچ کس نخواهد توانست آن را منقرض سازد. چنان که دیدیم بیش از نیم قرن رضاخان پهلوی، عامل انگلیس، وپسرش - نوکر سرسپرده آمریکا - برای از بین بردن نفوذ معنوی این نظام وحکومت آن تلاش کردند وچه جنایات هولناکی را که مرتکب شدند وحتی محمّدرضا پهلوی در کتاب هایی که به او نسبت می دادند، به این افتخار می کرد که پدرم این کار را کرد؛ یعنی این نظام وحکومت را که مردم کم وبیش به آن نظر داشته وحلال وحرام را از آنها می گرفتند، از میان برداشت وحتی یکی از نوکران خودفروخته اش در کرج، طی یک سخنرانی افتخار می کرد که: دیگر زمان اجازه نمی دهد که یک نفر سید در سامرّا با سیاست دولت مخالفت کند وبا یک فتوا وحکم، اوضاع را آن چنان عوض نماید. امّا علی رغم این تلاش های استعمارگران ونوکران آنها که قریب یک قرن است علیه این نظام به شدّت ادامه دارد، در این انقلاب اسلامی با چنین جلوه تابناک ودرخشانی ظاهر شد که الحمدلله به صورت رسمی نیز امور را قبضه ونظام اسلامی را اعلام کرد.
اگر بقایای آن رژیم وآن مزدوران انگلیس وآمریکا ودست پروردگان فرهنگ استعماری وپیروان مکتب مارکس ولنین، وسرسپردگان به روسیه وچپ گرایان آمریکایی بگذارند ودست از تحریکات وتبلیغات سوء وکارشکنی بردارند واز پشت به اسلام وانقلاب خنجر نزنند، این انقلاب که کارسازی اسلام ونظام سیاسی آن را نشان داد، امیدواریم مطلع حرکات وجنبش های بزرگ برای بازگشت به اسلام در تمام جهان اسلام شود.
«وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ»
خلاصه اینکه: این نظام از عصر خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا حال باقیست، ودر این عصر که عصر غیبت است، در ولایت فقها وعلمای عادل تبلور دارد واین نظامی است که حدّومرز ندارد ودر هرکجا وهر نقطه از جهان، تحت هر رژیم وحکومت، یک نفر مسلمان باشد، باید از این نظام تبعیت داشته باشد وتابعیت واقعی او تابعیت از این نظام باشد. این نظام است که رمز وحدت سیاسی تمام شیعه در سراسر عالم است(85).
آیا مهدی (علیه السلام) از ائمه اثناعشر است که حضرت رسول معظم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) امّت را به امامتشان مژده داده است؟
پاسخ: در این مورد اختلافی بین شیعه واهل سنّت به نظر نمی رسد وهمه بر این اتفاق دارند که حضرت مهدی (علیه السلام) امام دوازدهم از ائمه اثناعشر(علیهم السلام) است، وبه طورمتواتر ثابت است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از امامت وخلافتشان خبر داده است، ولذا «ابوداوود سجستانی» که صاحب یکی از «صحاح ستّه»(86) واز مشاهیر محدّثین اهل سنّت به شمار می رود، یکی از کتاب های سنن خود را به «مهدی» اختصاص داده وآن را «کتاب المهدی» نامیده است، در این کتاب، اولین احادیثی را که روایت می کند، حدیث ائمّه اثناعشر می باشد(87).
بنابراین، این موضوع که حضرت مهدی (علیه السلام) امام دوازدهم است، مثل اصل ظهور مهدی (علیه السلام) مسلّم ومورد اتفاق مسلمین است.
دلایلی که بر وجود امامت حضرت صاحب الزمان مهدی منتظر (علیه السلام) اقامه شده، چند قسم می باشد؟
پاسخ: دلایل خردپسند که با آن اثبات چنین موضوعی معقول ومنطقی است، بر وجود وامامت آن قطب زمان وولی دوران (علیه السلام) بسیار است وصدها وبلکه هزارها کتاب ورساله پیرامون این موضوع ومسائلی که با آن ارتباط دارد، تألیف شده است.
احادیث متواتر وملاقات ها وتشرّف های شخصیت های مشهور وافراد عادی وتوقیعات ونامه ها ومعجزات وخوارق عادات همه آن را اثبات می نمایند.
امامت وغیبت وطول عمر وظهور حضرت مهدی (علیه السلام) وجهانی شدن دین اسلام وتشکیل حکومت واحد جهانی حقّ وعدل، به وسیله آن حضرت، از خبرهای غیبی مشهور ومعروفی است که در کتاب های تفسیر وحدیث وتاریخ ورجال ولغت وغیره روایت شده است. صحابه مشهور وتابعین معروف ومحدثین بزرگ واصحاب مَسانید وجوامع وسنن، این احادیث را روایت کرده اند(88). وبیش از یک صد آیه از آیات قرآن مجید به ظهور آن حضرت ودر ارتباط با آن تفسیر وتأویل شده است.
صدق خبرهای غیبی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) واهل بیت آن حضرت، به مرور زمان ثابت تر شد وگذشت زمان ایمان وباور ما را به این خبرهای غیبی استوارتر می سازد. بیایید این کتاب های غیبت را که پیرامون انقلاب آخرالزمان ورهبر آن حضرت مهدی (علیه السلام) از عصر پدر آن حضرت تا حال نوشته شده بخوانید، ببینید صدها شخص که خبر بسیاری از آنها منفرداً هم یقین آور است، از وجود آن حضرت وتشرف خود با دیگران به سعادت لقای آن امام بزرگوار، در عصر پدر بزرگوارش ودر عصر غیبت صغری وعصر غیبت کبری (عصر کنونی) خبر داده اند. حال در صورتی که در اثبات یک موضوع، مثل ولادت فلان ووجود فلان وموضوعات دیگر، به خبر یک نفر موثّق اکتفا نموده، اطمینان حاصل می شود، به طریق اولی به خبر جمع بسیاری از مشاهیر وموثّقین، یقین حاصل خواهد شد.
آیا خبر افرادی مثل سید بحرالعلوم ها ومقدّس اردبیلی ها را می توان رد کرد؟ آیا می شود آنها را که از مکروهات محترز ومجتنب بوده ودر زهد وتقوا کم نظیر بوده اند، تکذیب کرد ودروغ گو خواند؟
آیا تشرّف ها ودیدارهایی که در همین عصر خودمان برای بعضی اتفاق افتاده ومشتمل بر معجزه وکرامتی بوده است، کافی نیست؟
آیا توسّلات بسیار به آن حضرت که آثار عجیب داشته، ما را به آن حضرت راهنمایی نمی نماید؟ هیچ راهی برای تردید وشک در وجود وامامت آن حضرت بااین همه تشرف ها ومعجزات نیست. فقط غیبت طولانی وطول عمر ایشان موجب شده که بااین همه نشانی ها وشواهد گوناگون، بعضی اهل زیغ واهوا وانحرافات در شک وتردید افتند، یا خود را به شک وتردید بزنند.
امّا آیا طولانی شدن غیبت وطول عمر آن حضرت می تواند به کسی اجازه وجرئت دهد که این همه احادیث وتواریخ ونقل های متواتر را تکذیب کند ودر قدرت مطلقه خدا شک نماید؟ یا به صرف اینکه برای ما شرف تشرف به لقای ایشان فراهم نشده، یا اگر شده ایشان را نشناخته باشیم، می توانیم دیگران را که به این سعادت نایل شده اند، تکذیب کنیم؟
آیا فضانوردانی که به ماه رفته واز آنجا وضع ماه را گزارش دادند، قولشان معتبر است؛ ولی قول این همه موثّق مورد اعتماد نیست؟
وانگهی! مگر ما به هرچه باور داریم، غیبت آن شیء مانع از باور آن است؟ مگر آنان که به نیروی جاذبه معتقدند، آن را دیده اند؟ شرط ایمان به وجود یک شیء، این نیست که آن شیء دیدنی باشد، یا به یکی دیگر از حواس پنج گانه محسوس شود، یا اگر محسوس است ما آن را دیده وحس کرده باشیم، ویا اگر محسوس ما شده باشد، او را شناسایی کرده باشیم. مگر غیر از این است که بیشتر چیزهایی که ما وجود آنها را در گذشته وحال باور کرده ایم، محسوس خودمان نشده است؟
به یک نظر، همه اصل های اعتقادی ما غیب است، وما به آنها ایمان داریم وایمان ما معقول ومنطقی است. مسلمانان عموماً به وجود وحیات عیسی وخضر والیاس حتی دجّال معتقدند، بااینکه اکثر آنها را ندیده وبه طور محقّق جز در مورد خضر روایت آنها ثابت نشده است. چنان که عموماً مردم تاریخ را رد نمی کنند وبه بسیاری از شخصیت های تاریخی وحوادث تاریخی یقین دارند، بااینکه فعلاً همه غیب است.
همچنین مسلمانان به وجود موجودات ذره بینی پیش از آنکه به وسیله میکروسکوپ دیده شوند، معتقد بودند. چون اهل بیت پیغمبر(علیهم السلام) از وجود آن قبیل موجودات خبر داده بودند. پیش از اختراع تلویزیون، بازهم بر حسب احادیث که از امکان وقوع دیدار از فاصله های دور، از مشرق تا مغرب وامکان تسخیر فضا وماه وکرات دیگر خبر می داد، ایمان داشتند، وبه استبعادات یا اشکالات به اصطلاح علمی(89) ومقلدان آنها؛ یعنی گرفتاران ضعف ایمان، به قدرت وتوانایی خدا ومغروران به اصطلاحات وتوهمات اعتنا نمی کردند که چگونه تسخیر فضا وکرات امکان پذیر خواهد شد ومثلاً خرق والتیام (که در نظرشان محال بود) پیش می آید. یا چگونه دیدن یک جسم از فاصله بسیار دور باوجود موانعی مثل کوه ها وکروی بودن زمین قابل قبول است.
اکنون هم شخص مؤمن به خدا ورسول به مسائل ووقایع بسیاری که در آینده واقع خواهد شد، مثل تکویر شمس وانفطار سماء وانتثار نجوم وخروج دابة الارض واشراط وعلایم ساعت که از آن جمله، ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است ودر قرآن مجید یا احادیث وروایات آمده است، اعتقاد دارند؛ چون هیچ گونه برهان قطعی بر عدم امکان وقوع این امور نیست، فقط باید دلایل این پیش گویی وخبر از آینده وحال را بررسی نمود واگر محکم وعقلانی بود، پذیرفت.
از جهت دیگر می گوییم: خبرهای غیبی وپیش گویی های قرآن مجید وپیغمبر اکرم وائمه(علیهم السلام)، یک مسئله ثابت وواضح وحقیقت انکارناپذیر است وتاریخ چنان آن را ثابت می نماید که حوادثی مثل غزوه احد وبدر وهجرت وبیعتِ عقبه ورضوان را ثابت می نماید. مسلمانان به خبرهای غیبی قرآن مجید وپیغمبر ایمان داشتند، بااینکه غیب بود وهنوز خارج وآینده، مطابق بودن آن خبرها را با واقعیات وعینیات آینده آشکار نکرده بود؛ امّا به تدریج وبا مرور زمان، وقایعی که روی می داد، صحّت این خبرها وارتباط خبردهنده را با عالَم غیب تأیید وبر قوّت ایمان مؤمنین می افزود.
بسیاری از این خبرهای غیبی به جز آنچه در قرآن مجید است، درضمن یک یا چند حدیث بیشتر بیان نشده وغالباً در حدّ استفاضه نیست، مع ذلک مسلمانان به آنها ایمان داشته ودارند؛ امّا در موضوع «مهدی» ووجود وامامت وظهور آن حضرت واینکه جهان را پر از عدل وداد خواهد نمود چنان که از ظلم وجور پرشده باشد، نه فقط یک خبر ودو وسه وده وبیست وصد خبر؛ بلکه صدها حدیث معتبر داریم که علاوه بر اعتبار فی نفسه موجب مَزید قوّت واعتبار یکدیگر وشرح وبیان وتفسیر یکدیگر می باشند.
شواهد ومؤیدات تاریخی وصددرصد معتبر این دلیل، بسیار است که برای طولانی نشدن کلام از بیان تعدادی از آن معذوریم(90). واجمالاً علی التحقیق در کمتر موضوعی از مسائل اعتقادی مانند این موضوع، زمینه ایمان ویقین وباور واستناد به احادیث وتواریخ ومؤیدات وشواهد فراهم است.
بنابراین به اختصار، ادلّه وجود آن حضرت وامامت ایشان را در چند دلیل خلاصه می کنیم:
1 - خبر شخص امام حسن عسکری (علیه السلام) وخواصِ آن حضرت، واعلامیه های ایشان به بعضی از نقاط شیعه نشین مثل قم(91).
2 - تشرف صدها نفر به زیارت حضرت مهدی (عجل الله فرجه) در عصر پدر بزرگوارش وعصر غیبت صغری وعصر غیبت کبری (عصر حاضر)(92).
3 - صدور معجزات وکرامات بسیار از آن حضرت در اثر توسّلات، یا ضمن تشرّف افراد وبه گونه های دیگر(93).
4 - اخبار متواتر وبشارت های حضرت رسول (علیهما السلام) وائمه (علیهم السلام) درضمن صدها حدیث معتبر که در کتاب هایی که قبل از ولادت آن حضرت وقبل از غیبت صغری تألیف شده، ضبط وروایت شده است(94).
5 - وبالاخره نقل تواریخ معتمد وکتاب های انساب، تا آنجا که بعضی از علمای عامه تشرّف به زیارت آن حضرت را ادّعا کرده ودر اظهار اشتیاق به سعادت دیدار وظهور آن رهبر عدالت گستر اشعاری سروده وبعضی از خلفای بنی عباس چون الناصر لدین الله که از دانشمندان این سلسله واهل حدیث وروایت بوده است، چنان در ایمان به آن حضرت محکم بوده است که «سرداب غیبت» به امر او تعمیر شده وکتیبه در سرداب، که از آثار عتیقه ونفیسه بوده وهم اکنون نیز باقی ومنصوب است، شاهد این عقیده اوست.
علاوه براین دلایل، ادله دیگری نیز بر امامت آن حضرت اقامه شده است که به همین مقدار اکتفا می کنیم وعلاقه مندان را به کتاب های بزرگ؛ مانند کمال الدین صدوق، الغیبة نعمانی، الغیبة شیخ طوسی، النجم الثاقب وکشف الاستار محدث نوری ومنتخب الاثر تألیف نگارنده وکتاب های دیگر ارجاع می دهیم.
واز خداوند متعال تعجیل در فرج وظهور امر آن حضرت ونجات جهان را از این نگرانی ها واضطراب ها وتوطئه ها وجنایت های شرق وغرب ورژیم ها ومکتب های منحرف مسئلت می نماییم.
«اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَزَینِ الْأَرْضَ بِطُولِ بَقآئِهِ وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَمُقَوِّیةِ سُلْطانِهِ وَصَلِّ عَلَیهِ وَعَلی آبآئِهِ الطّاهِرِینَ، إِنَّک عَلی کلِّ شَیء قَدِیرٌ».

تعلیقات

تعلیقه 1
به عقیده «عقاد» و«مونتگمری وات» کلماتی مثل قوم وشعب وفئه وغیر اینها در معرفی جامعه اسلامی نارسا می باشند وقالب آن، یا بهترین تعبیر از آن، همان «امّت» است که در قرآن مجید آمده است که به شهادت «عقاد ومونتگمری وات»، یگانه واژه ای است که مرادف آن در لغت عرب ودر لغات دیگر یافت نمی شود، چنان که به نظر «مونتگمری وات» فکر امّت یک فکر تازه وبی سابقه ومختصّ به اسلام است.
ونیز «مونتگمری وات» در وصف وتعریف اجتماع اسلام می گوید: اجتماع انسانی ازنظر اسلام، اجتماعی نیست که متشکل از دو طبقه زبردست وزیردست وبرخوردار ومحروم باشد؛ بلکه امّتی است که به امام واحد وامامت واحد هدایت می شود که قبله آن خیر وتقواست وهمه در آن متساوی هستند. هیچ صاحب ثروت وسطوت ونیرویی نمی تواند از آنچه دارد، سوءاستفاده کند وبه وسیله آن، خود را بر دیگران برگزیند(95).
تعلیقه 2
در بیان این مطلب که: «تعیین امام وخلیفه برای هر عصر وزمان فقط از جانب خدا بجا وصحیح است ونمی شود در یک زمان، مردم مشمول این عنایت الهی بشوند ودر زمان دیگر از آن محروم شوند؛ باتوجّه به اینکه امامت وخلافت، لطف وعنایتی است که در هر زمان وبه طور استمرار مورد نیاز جامعه است ورحمانیت وربانیت خداوند متعال همیشه ودر هر عصر وزمان مقتضی آن است».
می گوییم: از این آیات استفاده می شود که این لطف وعنایت در بعضی اعصار واقع شده است. بنابراین با عموم احتیاج به آن در تمام اعصار می فهمیم که به طور مستمر ادامه داشته وانقطاع پذیر نخواهد بود.
تعلیقه 3
هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به سوی شام می رفتند، دهقانان انبار آن حضرت را دیدند، از مرکب های خود پیاده شدند وپیشاپیش آن حضرت شتابان شدند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: این خوی وعادتی (برنامه ای) است از ما که فرماندهان خود را به آن تعظیم می کنیم. امام فرمود: به خدا سوگند! فرماندهان شما از این برنامه منفعت نمی برند وشما در دنیا بر خود زحمت می نهید ودر آخرت به آن شقاوت می یابید وچه زیان دارد مشقت وزحمتی که بعد از آن عقاب باشد وچه سودبخش است راحتی وگشایشی که با آن امان از آتش باشد(96).
یعنی انجام این تکلّفات وبرنامه های تملّق آمیز، هم زحمت وتکلّف است وهم موجب عقاب خداست؛ چون همان طور که فرماندهان نباید از مردم تملّق وتوقّع انجام این برنامه را داشته باشند واگر اراده علوّ وبرتری داشته باشند ومقام خود را وسیله تحمیل خود بر مردم قرار دهند، از ثواب خدا محروم ومستحق آتش خواهند شد، افراد هم نباید با عملیات تملق آمیز وبرنامه های غرورانگیز، باد در بینی آنها انداخته وآنها را به ترفّع واستضعاف دیگران تشویق وراه تکبر را برای آنها هموار کنند واز آن سو در ترک این تکلّفات وبرنامه ها، راحتی وآزادی وبرابری است وموجب امن از آتش هم می باشد.
تعلیقه 4
فلاسفه بزرگ مشّائیان واشراقیان؛ مانند ابن سینا در الشفاء، نظام امامت ورهبری را طبق مذهب شیعه تأیید نموده(97) ومثل شیخ شهاب الدین سهروردی، خالی نماندن عالم را از وجود امام، چنان که مضمون احادیث وموافق با استمرار فیض وقواعد عقلی دیگر است، به صراحت پذیرفته است.
از او در حکمت اشراق نقل شده که می گوید: «لا یخْلُو الْعالَمُ عَنْهُ» یعنی عالم خالی از امام وخلیفه نخواهد ماند. او آن کسی است که ارباب مکاشفه ومشاهده، او را قطب می گویند وریاست وزمامداری واختیار دین ودنیا با اوست، اگرچه در نهایت خمول وبرکناری از دخالت در امور باشد واگر سیاست بندگان به دست او باشد، روزگار نورانی خواهد بود واگر زمان از مدبر ومدیر الهی خالی بماند (یعنی دست تصرف واداره او در امور باز نباشد) تاریکی ها غالب خواهد بود(98).
ودر جای دیگری از این کتاب گفته است:
«بَلِ الْعالَمُ ما خَلَاَ قَطُّ عَنِ الْحِکمَةِ وَعَنْ شَخْص قآئِم بِها وَهُوَ خَلِیفَةُ اللهِ فِی أَرْضِهِ وَهکذا یکونُ ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْأَرْضُ»(99)؛
«عالم هیچ وقت از حکمت واز وجود شخصی که قیام به حکمت کند، خالی نیست وآن شخص خلیفه خداوند در زمین است واین وضع ادامه دارد تا آسمان ها وزمین برقرار است».

کتاب نامه

قرآن کریم.
نهج البلاغه، الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام)، الشریف الرضی، تحقیق وشرح محمد عبده، بیروت، دارالمعرفة، 1412ق.
الاختصاص، مفید، محمد بن محمد (م. 413ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1414ق.
الاربعین فی فضائل الامام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ابن ابی الفوارس، محمد بن احمد (م. 1412ق.)، مخطوط.
الامالی، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، قم، مؤسسة البعثة، 1417ق.
الامامة والسیاسه، ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم (م. 276ق.)، تحقیق علی شیری، قم، الشریف الرضی، 1413ق.
الباب الحادی عشر، علامه حلی، حسن بن یوسف (م. 726ق.)، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، 1365ش.
بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار(علیهم السلام)، مجلسی، محمدباقر (م. 1111ق.)، تحقیق محمدباقر بهبودی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق.
بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، صفار، محمد بن حسن (م. 290ق.)، تحقیق میرزا محسن کوچه باغی، تهران، موسسة الاعلمی، 1404ق.
تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (م. 808ق.)، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1391ق.
تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، احمد بن علی (م. 463ق.)، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417ق.
تاریخ الامم والملوک، طبری، محمد بن جریر (م. 310ق.)، تحقیق گروهی از دانشمندان، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1403ق.
تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (م. 292ق.)، بیروت، دارصادر.
تحف العقول عن آل الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم)، ابن شعبه حرانی، حسن بن علی (م. قرن4)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1404ق.
تفسیرالصافی، فیض کاشانی، محسن بن مرتضی (م. 1091ق.)، تحقیق حسین اعلمی، تهران، مکتبة الصدر، 1416ق.
الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، محمد بن علی (م. 560ق)، تحقیق نبیل رضا علوان، قم، انتشارات انصاریان، 1412ق.
خصائص الائمه(علیهم السلام)، سید رضی، محمد بن حسین (م. 406ق.)، تحقیق محمدهادی امینی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1406ق.
دلائل الامامه، طبری امامی، محمد بن جریر (م. قرن 5)، قم، مؤسسة البعثة، 1413ق.
سفینةالبحار ومدینةالحکم والآثار، محدث قمی، عباس (م. 1359ق.)، تهران، دارالاسوة، 1416ق.
سنن ابن ماجه، ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید (م. 275ق.)، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دارالفکر.
سنن ابی داوود، ابوداوود سجستانی، سلیمان بن اشعث (م. 275ق.)، تحقیق سعید محمد لجام، بیروت، دارالفکر، 1410ق.
شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار(علیهم السلام)، مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی (م. 363ق.)، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، قم، نشر اسلامی، 1414ق.
شرح المقاصد فی علم الکلام، تفتازانی، سعدالدین مسعود بن عمر (م. 793ق.)، تحقیق عبدالرحمن عمیرة، قم، الشریف الرضی، 1409ق.
الشفاء (الالهیات)، ابن سینا، حسین بن عبدالله (م. 428ق.)، تحقیق سعید زاید ودیگران، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق.
صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، مسلم بن حجاج (م. 261ق.)، بیروت، دارالفکر.
صحیح البخاری، بخاری، محمد بن اسماعیل (م. 256ق.)، بیروت، دارالفکر، 1401ق.
الطبقات الکبری، ابن سعد، محمد بن سعد (م. 230ق.)، بیروت، دارصادر.
عدةالداعی ونجاح الساعی، ابن فهد حلی، احمد بن محمد (م. 841ق.)، تحقیق احمد موحدی قمی، قم، مکتبة وجدانی.
علل الشرایع، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، تحقیق سید محمدصادق بحرالعلوم، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1385ق.
العلل الواردة فی الاحادیث النبویة، دارقطنی، علی بن عمر(م. 385ق.)، الریاض، دار طیبة، 1405ق.
العین، فراهیدی، خلیل بن احمد (م. 175ق.)، تحقیق مهدی مخزومی، ابراهیم سامرائی، قم، مؤسسة دارالهجرة، 1410ق.
الغیبة، نعمانی، محمد بن ابراهیم (م. 360ق.)، تحقیق فارس حسون کریم، قم، انتشارات انوارالهدی، 1422ق.
الفصول المهمة فی اصول الائمه، حرعاملی، محمد بن حسن (م. 1104ق)، تحقیق محمد بن محمدحسن قائینی، قم، مؤسسه معارف سلامی امام رضا (علیه السلام)، 1418ق.
الفصول المهمة فی معرفةالائمه(علیهم السلام)، ابن صباغ مالکی، علی بن محمد (م. 855ق.)، تحقیق سامی غریری، قم، انتشارات دارالحدیث، 1422ق.
الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب (م. 329ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1363ش.
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری، علی بن محمد (م. 630ق.)، بیروت، دارصادر، 1386ق.
کشف الاستار، محدث نوری، میرزا حسین (م. 1320ق.)، مخطوط.
کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر(علیهم السلام)، خزاز قمی، علی بن محمد (م. 400ق.)، تحقیق سید عبداللطیف حسینی کوه کمری، قم، انتشارات بیدار، 1401ق.
کمال الدین وتمام النعمه، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1405ق.
مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، طبرسی، فضل بن حسن (م. 548ق.)، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372ش.
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، هیثمی، علی بن ابی بکر (م. 807ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408ق.
مجموعه مصنفات شیخ اشراق، سهروردی، شهاب الدین یحیی بن حبش (م. 587ق.)، تحقیق سید حسین نصر، نجفقلی حبیبی، تهران، مؤسسه مطالعات وتحقیقات فرهنگی، 1375ش.
المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله (م. 405ق.)، تحقیق یوسف مرعشلی، بیروت، دارالمعرفه.
مسند ابی یعلی الموصلی، ابویعلی موصلی، اسماعیل بن محمد(م. 307ق.) تحقیق حسین سلیم اسد، دارالمأمون للتراث.
مسند احمد بن حنبل، احمد بن حنبل، شیبانی (م. 241ق.)، بیروت، دارصادر.
مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، حسین بن محمد (م. 502ق.)، نشر الکتاب، 1404ق.
مقتل الحسین (علیه السلام)، خوارزمی، موفق بن احمد، (م. 568ق.)، تحقیق محمد سماوی، قم، مکتبة المفید.
مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، محمد بن علی (م. 588ق.)، تحقیق گروهی از اساتید نجف اشرف، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1376ق.
مناقب الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)، کوفی، محمد بن سلیمان (م. قرن 3)، تحقیق محمدباقر محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، 1412ق.
منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر (علیه السلام)، صافی گلپایگانی، لطف الله، قم، مرکز نشر وتوزیع الآثار العلمیة فی مکتب سماحة آیةالله الصافی الگلپایگانی، 1430ق.
الوافی، فیض کاشانی، محسن بن مرتضی (م. 1091ق.)، تحقیق سید ضیاءالدین حسینی، اصفهان، کتابخانة امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، 1406ق.
ینابیع المعاجز واصول الدلائل، بحرانی، سید هاشم حسینی (م. 1107ق.)، قم، المطبعة العلمیه.
ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی، سلیمان بن ابراهیم (م. 1294ق.)، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، دارالاسوة، 1416ق.


 

 

 

 

 

 

 

 

پاورقی:

-----------------

(1) قصص، 5 - 6. «ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم وآنان را پیشوایان ووارثان روی زمین قرار دهیم؛ وحکومتشان را در زمین پابرجا سازیم وبه فرعون وهامان ولشکریانش، آ‌نچه را از آنها ( بنی‌اسرائیل) بیم داشتند نشان دهیم».
(2) در قرآن مجید کلمه «امامت» نیست، امّا «امام» به صورت مفرد وجمع آن «ائمه» در دوازده مورد آمده است.
(3) در مورد فرقه ناجیه که در حدیث مشهور آمده است شیعه اثنی عشری می باشند، به رساله حول حدیث الافتراق تألیف نگارنده وکتاب های دیگر رجوع شود.
(4) صدوق، کمال الدین، ص409؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص18؛ مجلسی، بحارالانوار، ج8، ص368.
(5) ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص180 – 185 (باب معرفة الامام والردّ الیه).
(6) نساء، 59.
(7) فراهیدی، العین، ج8، ص426؛ راغب اصفهانی، مفردات، ص22.
(8) رجوع شود به تعلیقه 1.
(9) نعمانی، الغیبه، ص157 - 158.
(10) نهج البلاغه، خطبه 154 (ج2، ص44).
(11) کوفی، مناقب الامام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج1، ص422 - 423، 493؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص260.
(12) حرعاملی، الفصول المهمه، ج1، ص387، 594؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص199؛ ج89، ص92.
(13) کوفی، مناقب الامام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج1، ص296؛ ج2، ص146؛ مغربی، شرح الاخبار، ج2، ص503.
(14) صفار، بصائرالدرجات، ص124 - 125؛ کلینی، الکافی، ج1، ص192، 296؛ ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص522؛ بحرانی، ینابیع المعاجز، ص24.
(15) نهج البلاغه، حکمت 147 (ج4، ص37)؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص170 - 171.
(16) کلینی، الکافی، ج1، ص200؛ صدوق، الامالی، ص775.
(17) آنچه در اینجا از اوصاف امام نوشته شد، اقتباس از قرآن مجید واخبار معتبر ونهج البلاغه است.
(18) علامه حلی، الباب الحادی عشر، ص10؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص234.
(19) بنا به نقل از سالنامه 1978 میلادی انستیتوی بین المللی «پژوهش برای صلح» در استکهلم سوئد.
(20) بقره، 124.
(21) ص، 26.
(22) سجده، 24.
(23) رجوع شود به تعلیقه 2.
(24) کهف، 110.
(25) حج، 41.
(26) کلینی، الکافی، ج1، ص200؛ صدوق، الامالی، ص775؛ فیض کاشانی، الوافی، ج3، ص481.
(27) بقره، 124.
(28) بقره، 124. «من تو را امام وپیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من نیز پیشوایانی قرار ده. خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد».
(29) از سوید بن غفله روایت شده است که گفت: بعد از اینکه مسند خلافت به ظاهر نیز به وجود علی (علیه السلام) زینت یافت وبیعت با آن حضرت انجام گرفت، حضور او شرفیاب شدم. روی حصیر کوچکی نشسته بود ودر خانه چیز دیگری (از اشیا واثاث ولوازم) نبود. عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! بیت المال در دست توست ودر خانه تو، چیزی که خانه به آن نیاز دارد نمی بینم؟ فرمود: پسر غفله! خردمند در خانه ای که از آن منتقل خواهد شد، اطاقی برای خود فراهم نمی کند. ما را خانه امنی است که بهترین کالاهایمان را به سوی آن فرستاده ایم وخودمان نیز، پس از اندک زمانی به آنجا می رویم. ابن فهد حلی، عدة الداعی، ص109؛ مجلسی، بحارالانوار، ج67، ص321؛ محدث قمی، سفینة البحار، ج3، ص539.
(30) ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص21؛ احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص411 - 418؛ ابویعلی موصلی، مسند، ج9، ص243؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج6، ص68.
(31) نهج البلاغه، خطبه 33 (ج1، ص80).
(32) نهج البلاغه، حکمت 37 (ج4، ص10 - 11)؛ رجوع شود به تعلیقه 3.
(33) ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسة، ج1، ص35؛ در اینجا با اینکه او بیمار بود، کسی مانع از وصیت او نشد و«حسبنا کتاب الله» نگفت؛ بلکه پیش از آنکه بگوید، چون بی هوش بود، عثمان از پیش خود اسم عمر را نوشت ومن نمی دانم ابوبکر به هوش آمد یا نه. آنها می گویند به هوش آمد، عثمان گفت: من عمر را نوشتم او هم تصدیق کرد. طبری، تاریخ، ج2، ص617 - 619؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص425.
(34) قصص، 5.
(35) قصص، 6. «وبه فرعون وهامان ولشکریانشان آنچه را که از آن اندیشناک وترسان بودند، نشان دهیم».
(36) صدوق، الامالی، ص500، 616؛ همو، کمال الدین، ص234 - 240؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص426؛ خزاز قمی، کفایة الاثر، ص163 ودیگر منابع معتبر شیعه واهل سنت.
(37) نهج البلاغه، حکمت 147 (ج4، ص37)؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص170 – 171.
(38) صفار، بصائر الدرجات، ص508؛ کلینی، الکافی، ج1، ص179؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص52؛ رجوع شود به تعلیقه 4.
(39) آل عمران، 159.
(40) شوری، 38.
(41) معادل این مثل در فارسی عبارت: «در به تو می گویم، دیوار تو بشنو» است.
(42) آل عمران، 64.
(43) حدیث معروف نبوی، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص23؛ ابن ماجه قزوینی، سنن، ج2، ص1101؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص466؛ ج3، ص48؛ دارقطنی، العلل، ج6، ص194 – 195؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص20.
(44) حجرات، 13.
(45) نهج البلاغه، حکمت 165 (ج4، ص41)؛ سید رضی، خصائص الأئمه، ص109.
(46) نهج البلاغه، حکمت 321 (ج4، ص76)؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ج1، ص360؛ مجلسی، بحارالانوار، ج34، ص283.
(47) کهف، 110.
(48) در موضوع علم غیب، به کتاب فروغ ولایت نوشته نگارنده وکتاب های دیگر مراجعه شود.
(49) فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج1، ص92.
(50) انبیاء، 23.
(51) ملک، 3.
(52) انعام، 124. «خداوند آگاه تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد».
(53) طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص239.
(54) آل عمران، 46؛ مریم، 29 - 33.
(55) نهج البلاغه، خطبه2 (ج1، ص30)؛ طبری امامی، دلائل الامامه، ص21.
(56) نهج البلاغه، نامه28 (ج3، ص32)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص58.
(57) کلینی، الکافی، ج1، ص441؛ ج2، ص10؛ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص124؛ مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص353.
(58) ر.ک: علامه حلی، الالفین.
(59) مائده، 67.
(60) بخاری، صحیح، ج5، ص137 - 138؛ ج7، ص9؛ ج8، ص161.
(61) احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص85 - 108 (حدیث جابر بن سمره).
(62) مسلم نیشابوری، صحیح، ج6، ص3 - 4.
(63) بعضی از علمای اهل سنّت پیرامون این احادیث به خصوص کتاب نوشته اند، مثل محمّد معین سندی که کتابی دارد به نام: مواهب سیدالبشر فی حدیث الائمة الاثنی عشر.
(64) صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج1، ص204.
(65) ترجمه این دانشمند در تاریخ بغداد مذکور است. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج1، ص369 - 370.
(66) مفید، الاختصاص، ص61.
(67) ابن ابی الفوارس، الاربعین، ح4؛ محدث نوری، کشف الاستار، ص27 - 29.
(68) قندوزی، ینابیع الموده، ج3، ص289 - 295 (باب77، فی تحقیق حدیث «بعدی اثناعشر خلیفه»).
(69) خوارزمی، مقتل الحسین (علیه السلام)، ج1، ص94.
(70) آل عمران، 33 - 34. «همانا خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را برای جهانیان برگزید».
(71) آل عمران، 42. «به درستی که خداوند، تو (مریم) را برگزید وپاک گردانید وبر تمام زنان جهان برگزید».
(72) هود، 73. «رحمت خدا وبرکاتش بر شما خانواده است».
(73) بقره، 122. «وشما را بر جهانیان برتری بخشیدیم».
(74) اعراف، 144. «ای موسی، من تو را با رسالت های خویش وبا سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم».
(75) فاطر، 32؛ «سپس این کتاب را به کسانی از بندگانمان که برگزیدیم به میراث دادیم». چنان که یعقوبی در تاریخ خود نقل می کند: منصور دوانیقی بااینکه سیاست حکومتش، کوبیدن شیعیان وانکار فضایل اهل بیت (علیهم السلام) بود، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) را مصداق این آیه می دانست، یعقوبی، تاریخ، ج2، ص383.
(76) بقره، 253. «بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم».
(77) اسراء، 55. «وهرآینه بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم».
(78) نساء، 54. «یا اینکه نسبت به مردم (پیامبر وخاندانش) وآنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند».
(79) نساء، 113. «وآنچه را نمی دانستی به تو آموخت وفضل خدا بر تو (همواره) بسیار بوده است».
(80) احزاب، 33؛ «خداوند فقط می خواهد از شما خاندان پیامبر، پلیدی وگناه را دور کرده وکاملا شما را پاک سازد». راجع به اینکه اراده در این آیه تکوینی است وبه فرض آنکه تشریعی باشد، نیز دلیل بر عصمت وطهارت اهل بیت (علیهم السلام) است، این جانب را تحقیق وبیانی است که در کلمات دیگر به آن برنخورده ام، این بیان که علمی ودقیق است، تمام شبهه های معاندین را باطل می سازد. ر.ک: صافی گلپایگانی، ولایت تکوینی وولایت تشریعی.
(81) انعام، 84. «واسحاق ویعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم».
(82) انعام، 87. «واز پدرانشان وفرزندانشان وبرادرانشان (افرادی را برتری دادیم) وبرگزیدیم وبه راه راست هدایت نمودیم».
(83) ابن خلدون، تاریخ «مقدمه»، ج1، ص334.
(84) طبری، تاریخ، ج2، ص3؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص357 - 359.
(85) پیرامون این بحث وبحث های مناسب آن، به کتاب های پاسخ به ده پرسش وعقیدة نجات بخش نگارش نویسنده مراجعه شود.
(86) صحاح شش گانه عبارتند از: صحیح بخاری، صحیح مسلم، صحیح نسائی، صحیح ابی داوود، صحیح ابن ماجه، وصحیح ترمذی که به این چهارتای اخیر «سنن» هم می گویند.
(87) ابو داوود سجستانی، سنن، ج2، ص309 - 311.
(88) برای اطّلاع مختصر از کتاب هایی که در این موضوع نوشته شده ونام صحابه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وعلمای محدثینی که این احادیث را روایت کرده اند، رجوع شود به نوید امن وامان تألیف نگارنده ومقدمه کتاب شریف النجم الثاقب.
(89) متأسفانه برخی از علمای هیئت وطبیعت در گذشته وحال گرفتار این خطا بوده اند که فرضیه ها وحدس های غیرقطعی را مسلّم گرفته وبر اساس آن فرض ها وحدس ها، که اسم عِلم به آنها داده وبلکه علم را به آنها منحصر شمرده اند، حقایق مهم را که از حیطه آن فرضیه ها خارج یا منافی با آنها بود، رد کرده اند، امّا قرآن در آیه 76 سوره یوسف، می فرماید: ﴿وَفَوْقَ کلِّ ذِی عِلْم عَلِیمٌ﴾؛ «وبرتر از هر صاحب علمی، عالمی است».
(90) به کتاب نوید امن وامان وپرتوی از عظمت حسین (علیه السلام) نوشته نگارنده رجوع شود.
(91) صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج2، ص402 - 403.
(92) صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج2، ص430 - 483، 547 - 562.
(93) صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج2، ص367 - 562.
(94) صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج2، ص367 - 562.
(95) مراجعه شود به ما یقال عن الاسلام، محمود عباس عقاد والاسلام والجماعة المتحدة والقیادة الاسلامیة فی الفلسفة والتشریع.
(96) نهج البلاغه، حکمت 37 (ج4، ص10 - 11).
(97) ابن سینا، الشفاء (الالهیات)، ج2، ص451 - 452.
(98) سهروردی، مجموعه مصنفات، ج2، ص12.
(99) سهروردی، مجموعه مصنفات، ج2، ص11.