مهدی منتظر (عجل الله فرجه)

مهدی منتظر (عجل الله فرجه)

تألیف: دانشمند فرزانه آیت الله حاج شیخ محمد جواد خراسانی (قدس سره)
تحقیق وتعلیق: سید جواد میرشفیعی خوانساری

فهرست موضوعات

سخن ناشر
شرحی کوتاه از حیات علمی مؤلف
نسب
تحصیلات
زهد وساده زیستی
علاقه مندی به اهل بیت (علیهم السلام)
نگارشها
نگاهی کلی به آثار
ویژگی های چاپ حاضر
پیشگفتار: سخنی پیرامون کتاب وتوصیه به چند امر
نمونه ای از اخبار اهل سنت وعدم دقت ناقلین
منابع نگارش کتاب
مقدمه
بخش اول: خصوصیات شخصی وعلائم مشخصه امام زمان (علیه السلام)
خصوصیات شخصی وعلائم مشخصه
علامات امامت
علائم تشریفی وتکریمی قائمیت
نوع اول: آثار ومواریث انبیاء
نشانه هایی که از جدش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد
نوع دوم: علائم تشریفی خاصه آن حضرت در هنگام قیام
بخش دوم: در خصوصیات غیبت وزمان آن
در خصوصیات غیبت وزمان غیبت
دوران غیبت صغری
نواب چهارگانه
دوران غیبت کبری
شبهات واشکالات بر وجود آن حضرت وغیبت او
اشکالات راجع به غیبت ووجود آن حضرت
واما جواب از مخالفین با ما در مذهب
پس اهل سنت در مقابل این اخبار چه می کنند وعقیده ایشان چیست؟
اعتراف منصفین به امامت مهدی نه باقی ائمه (علیهم السلام)
وجه سوم از جواب اجمالی
جواب تفصیلی از اشکالات: اشکال اول
اشکال دوم
علت اول: امتحان
علت دوم: تمییز وتمحیص - جدا شدن وخالص شدن
علت سوم: برای احدی در گردن او بیعتی نباشد
علت چهارم: مشابهت به انبیاء در سنت
علت پنجم: کراهت مجاورت ظالمین
علت ششم وهفتم: خوف وتقیه ونبودن ناصر
علت هشتم: تنبیه وتأدیب بر تقصیر در وظیفه
علت نهم: ایجاد شوق وقدردانی از نعمت امام
علت دهم: امهال
جواب اشکال سوم:
جواب اشکال چهارم:
واما فوائد خاصه که اختصاص به شیعیان دارد
آیا امام را در عصر غیبت می شود دید با اینکه در حدیث نفی شده؟
راه توسل چیست؟
عقیده های بی اصل عوامانه
توقیع این است
جواب از اشکال پنجم
جواب از اشکال ششم
جواب از اشکال هفتم
جواب از اشکال هشتم
جواب از اشکال نهم
جمله احوال آن حضرت در زمان غیبت
مکان آن حضرت
ندیم ومصاحب او
اعمال وافعال او
مدت غیبت ووقت ظهور او
نتیجه
نوع اول: ذکر حوادث ووقایعی که در دوران غیبت رخ می دهد
رفع خلط واشتباه
مطلب دیگر
راجع به دین وسستی مردم در دین
رأی وبدعت وتغییر حلال وحرام
حق وباطل - ارشاد وهدایت
امر به معروف ونهی از منکر
وضع مردم در طاعت خدا وخوف وخشیت
غفلت از خدا وآخرت ومیل به دنیا وهوی وضعف ایمان
حال مؤمن صالح وبنده مطیع خدا
فرائض وتکالیف شرعیه
وضع وحال مساجد ومعابد
حال قرآن در نزد مردم
وضع قُرّاء وعباد
وضع علم وروحانیت
وضع علمای سوء ورفتارشان ورفتار اهل منبر
وضع معیشت وکسب
وضع حکومت وهیئت حاکمه: سلطان وروش آن
امراء ووزراء وعمال
روش اولیاء امور وطرز رسیدن به حکومت
حکومت نااهلان وتسلط اشرار
حکومت زنان وکودکان وخواجگان
دستگاه قضاوت وشهود وترک حدود
رواج فساق وفجار ومنافقین واشرار وجاهلیت وجهال
حال غنی وفقیر
فسادهای عموم جامعه
1 – فسادهای دینی
ظهور فواحش ومنکرات شراب وقمار
زنا
لواط ومساحقه
غنا وموسیقی ورقص
تهور وتجری در معاصی وهتک محارم
دروغ وشهادت دروغ وقسم دروغ وغیبت وبهتان
2 – فسادهای اجتماعی
ظلم وجور وتعدی عمومی وهرج ومرج
قتل وخونریزی
تفرقه واختلاف واتحاد بر ضد دین واجتماع
ترک خیرات وبی اهتمامی به ضعفاء وبه امور جامعه
3 – فسادهای تربیتی
زندگانی وحدود زن ومردی وبزرگی وکوچکی، شهوت پرستی وشکم پرستی
بی حیایی وبی ادبی پیر وجوان، کوچک وبزرگ، زن ومرد
بی عفتی وبی غیرتی شوهران، بی عفتی پسران ودختران وبی غیرتی پدران
4 – فسادهای اخلاقی
ارحام وپدر ومادر
همسایه
دو رویی ودو زبانی، خوش ظاهری وبد باطنی
بد زبانی وبد خویی وبد کرداری وکینه ولجاجت
خیانت وبی امانتی
وفاداری وپیمان داری
مدح زبانی وتملق
حلم وانصاف
نمامی وسخن چینی
کبر، حسد، حرص، بخل، دنائت ولئامت
آثار ونتایج اعمال وخصلتهای گذشته وکلیاتی در این باب
فتنه وبلاهایی که اختصاص به شیعه دارد
تمحیص وتمییز
ثابت بر ایمان صحیح کم است
اسبابهای گمراهی وخروج از دین
نوع دوم: وقایع مخصوصه
1 - خرابی مسجد براثا وقطع حج
2 - منع طعام ودرهم از عراق
3 - زندیق قزوین
4 - مردی از اهل قم دعوت کند مردم را
5 - ظاهر شدن آب بر روی زمین در شهر قم
6 - قم مرکز علم شود
7 - ظهور آتش در حجاز وآب در نجف
8 - خراب شدن بصره
9 - مسلط شدن کفار بر پنج نهر
10 - اختلاف دو صنف از عجم در کلمه عدل
11 - دعوی نبوت وامامت
12 - شهادت دوازده نفر بر رؤیت آن حضرت
13 - قبه غبراء
14 - واز جمله اموری که راجع است به بنی العباس است
15- حادثه بین مکه ومدینه
16- خرابی دیوار مسجد کوفه
17- کشته شدن هشتاد هزار از بنی العباس در ری
18- خروج شروسی از ارمنیه وآذربایجان
19- ذکر سه حادثه‌ی مبهم ومجمل: الف - ستاره دنباله دار
ب - طلوع خورشید از مغرب
ج - تشکیل امیر الأمراء در مصر
بخش سوم: در علائم ظهور
علائم ظهور
مطلب اول
مطلب دوم
نتیجه‌ی دو مطلب
فوائد ظهور علامات
تقسیم علامات
فصل اول: در علائم قریبه قبل از ظهور
1 - شدت فتنه وفساد واختلاف وظلم وجور
2 - بنای قصر عتیق وبنای عمارتها در اطراف مسجد کوفه
3 - بنای جسر کوفه
4 - خندق برای کوفه وکشف هیکل وتعطیل مساجد چهل روز
5 - بغداد بار دیگر پایتخت شود با تشکیل دار الشوری
6 - جسر بغداد وکشته شدن بسیاری بر وی
7 - ظهور آتشی در ثویه کوفه تا کناسه بنی اسد
8 - جفا وتعدی های بنی هاشم
9 - ظهور یأس ونومیدی
10 - سالهای فریبنده
11 - نوع مردم شریر باشند
12- شدت اختلاف در شیعه وتبری از یکدیگر
13- سالهای پر اختلاف وسرعت زوال حکومت ها
حوادثی که بیشتر علامت نزدیکی است
14- خوف وجوع ونقص ثمرات
15- سه سال خشکی وکمی باران
16- اختلاف وخوف وتزلزل واضطراب مردم در اثر آن
17- هرج ومرج
18- طاعون ابیض واحمر
19- ظهور جذام وبواسیر ومرگ فجأة
20- دوازده رأیت مشتبه بلند شود
21- فرار کردن یازده نفر از مؤمنین وپناهنده شدن به روم
فصل دوم: وقایع وعلامات یکی دو سال قبل از ظهور
1- ملخ سرخ در دو موقع
2- فساد خرما بر درخت
3- جنگ وقتلی که منقطع نشود
4- شروع به جنگ از صفر تا صفر
5- صورت ودستی در ماه پیدا شود در ماه رجب
6- خسوف ماه در شب چهاردهم رجب وظاهر شدن مردی در زیر آسمان
7- ظهور سرخی در آسمان
8- باد سرخ
9- ظهور آتشی در آسمان
علامات سال ظهور
1 - جاری شدن فرات در شهر کوفه
2- زلزله وزلزله بزرگ در شام
3- ظهور خسوف وقذف یعنی سنگباران شدن
4- خسفی در مشرق وخسفی در مغرب وخسفی در جزیرة العرب
5- خسف جابیه وقریه دیگر از قرای دمشق
6- خسف یا خرابی در مسجد جامع دمشق
7- خسفی در بلاد جبل
8- خسفی در بغداد
9- خسفی در بصره وخرابی آن وخونریزی بسیار
10- خسف مناره بصره
11- خسف بیداء
12- خسف وزلزله وقذف در مصر
13- ظهور مسخ
14- بیست وچهار باران
15- فتنه ها وجنگ ها در شرق وغرب
فتنه های سال ظهور: اختلاف شام
1 و2- اختلاف دو رایت در شام: حسنی واموی
3 - خروج مغربی یعنی رأیت قیس وحمله به مصر وسپس حمله به شام
4 و5- رایت بنی العباس ومروانی
6 و7- ترک وروم
8- خروج عوف سلمی از کریت
9- خروج شخصی از اولاد شیخ
10- خروج مردی ضعیف از موالی به مدافعه سفیانی
11 و12- خروج ربیعی وجرهمی وغیرهم
13- خروج سفیانی
14- خروج سپاهی از کوفه به شام
15- خروج شیصبانی از کوفه
یمانی وخراسانی وسفیانی
16- رایت یمانی
17- رایت خراسانی
18- یکی از سجستان یعنی سیستان
19- رایاتی از مشرق یا دورترین بلاد مشرق شیلا
20- شعیب بن صالح از سمرقند
تذکر به دو مطلب
حاصل کلام در رایت خراسانی
21- خروج سید حسنی
22- خروج گیلانی واحتمال انطباق او بر حسنی
23- خروج مردی از اولاد جعفر از بلاد جبل
24- جنگ گرگان وطبرستان
25- رایت آذربایجان
26- خروج سفیانی
27- خروج دجال یا صائد بن الصائد
حوادث وعلاماتی که در اوان ظهور یا مقارن آن رخ می دهد
1- نداهای آسمانی از جمله سه ندا در ماه رجب
2- دو ندای آسمانی از جبرئیل در شب وروز بیست وسوم ماه رمضان ودو ندای شیطان از زمین در مقابل او
3- دو ندای دیگر در ماه رمضان در وقت فجر وغروب خورشید
4- ندای دیگر ندای حضرت صاحب الامر در ذیحجه
5- ندای جبرئیل در ذیحجه
6- ندای دیگر در عاشورا به امارت آن حضرت بعد از قتل نفس زکیه
7- ندای دیگر: امر به خروج به سوی مکه برای نصرت او
8- ندای دیگر: یا متمم ندای قبلی
9- ندایی غیر آسمانی از ناحیه دمشق
10- کسوف وخسوف خورشید وماه در ماه رمضان
11- توقف خورشید از وقت زوال تا عصر وظاهر شدن صورت وسینه مردی در برابر چشمه‌ی خورشید
12- دیگر از آیات سماویه ظهور کفی در آسمان
13- از علامات حتمیه قتل نفس زکیه است در ذیحجه وذکر قتل حسنی
14- دو نامه به برائت ازعلی در کوفه وبصره خوانده شود
بخش چهارم: در کیفیت ظهور
فصل اول: در کیفیت ظهور ومراسم آن وآنچه در اوان قیام وبعد آن خواهد کرد ومقدار ملک ودولت او
سال ظهور وماه وروز آن
مقدمات ودلائل رخصت خداوند به ظهور
شرح ظهور او تا هنگام قیام برای بیعت اول
فصل دوم: مقدمات قیام وخروج
سرخیل ملائکه جبرئیل ومیکائیل واسرافیل
نصرت ملائکه
نصرت جن
خضر وعیسی بن مریم
برگشتن اصحاب کهف وجمعی مخصوص از پیشینیان واز این امت
خروج دابة الارض
برگشت جمع کثیری از مؤمنین برای نصرت
اصحاب وانصار آن حضرت از مردم زمان
تصریح ائمه (علیهم السلام) به سیصد وسیزده تن وده هزار
کیفیت اجتماع ایشان در مکه
بیشتر ایشان جوانند وبر شمشیرهاشان نوشته است
صفات اصحاب قائم (علیه السلام) چه سیصد وسیزده تن وچه غیر از ایشان در قوت وعزم
خضوع وطاعت وبندگی ایشان با سایر صفات
بلاد وقبائل یاران آن حضرت
خدمتگذاری جمعی از زنان
انصار او از نصاری: اول کس از اهل نجران
فصل سوم: در کیفیت قیام وخروج تا کشتن سفیانی
قیام برای بیعت ناگهانی
کیفیت خروج وآمدن به مسجد برای خروج وبیعت دوم در روز عاشورا
عملی که با اهل مکه می کند
خروج از مکه وعزیمت به مدینه
ملخص حادثه عجیبه در مدینه
حرکت از مدینه به سمت کوفه ونجف
ورود به نجف وملاقات با سید حسنی
مبارزه با لشکر سفیانی وشکست ایشان
شرح رایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وآمادگی آن حضرت برای جنگ
حرکت به سوی سهله ومسجد آن
حرکت به کوفه ومسجد کوفه وعملیات آن حضرت در کوفه
خروج از کوفه به شام برای جنگ با سفیانی
جنگ با روم واسترداد بنی امیه
فتح قسطنطنیه
فتح سائر ممالک وبلاد
ذکر مصر وبصره وحروراء وطائفه ثقیف
تمام مدت جنگ آن حضرت
قتل ابلیس
خروج کنندگان بر وی واحتجاج کنندگان بعد از آرامش
فصل چهارم: حدود ملک ومدت دولت او، غرض از قیام ونهضت او، سیره ورفتار او، معامله او با فرق مشرکین وکافرین، ظهور خیرات وبرکات در عهد او واحوال شیعیان در زمان او
حدود ملک وسلطنت آن حضرت
مدت دولت او وعمر او
مأموریت آن حضرت به شمشیر وجهاد
غرض عامه از وضع این احادیث چیست؟
اخباری که از ائمه (علیهم السلام) رسیده در قیام او به شمشیر
غرض از قیام ونهضت آن حضرت
تجدید دعوت به اسلام وقرآن وتجدید آن دو وآوردن امر جدید
نتیجه
در همه جا دین اسلام را بپا کند وهیچ دینی جز اسلام باقی نگذارد، هر سنتی را احیاء وهر بدعتی را زائل سازد، حلال وحرام را دائر کند
معامله آن حضرت با فرق مخالفین
فصل پنجم: سیره وروش ورفتار آن حضرت وعملیات وی در ایام دولت خود
سیره او در خوراک وپوشاک ورنج یاران او در ابتدا
تنبیه بر دو مطلب
مطلب دوم: دفع یک توهم
دارالملک آن حضرت ومسکن او ومساکن اصحاب او
راجع به کوفه که پایتخت ودارالملک است
نوع دیگر از سیره آن حضرت رفتار او است با مساجد ومعابد وکعبه ومسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
مسجد کوفه ومساجدی که بنا می کند یا خراب می کند در کوفه
مناره ومقصوره ها وکنگره ودیوارهای بلند مسجدها
نوع دیگر: حدهایی که جاری می کند وانتقامی که می کشد حتی از مردگان
نوع دیگر: احکامی که سنت کند وجاری سازد
حکم جزیه از یهود ونصاری
قطایع ملوک واراضی انفال وارض سواد وحکم آنچه در دست شیعه است واز جمله‌ی احکام او
نوع دیگر از اختصاصات او: قضاوت او به علم خود
نوع دیگر از سیره او: تعالیم وتربیت های علمی وایمانی واخلاقی
واز جمله بسط علم ونشر حکمت وتکمیل عقل واخلاق است
نوع دیگر از سیره او سیاست وتدابیر او است در نظم ونظام ملک ودولت
واز جمله محو خرابی آثار ظالمین
واز جمله آلات واسلحه او
واز جمله شهریه وعطایای او
واز جمله انتظامات او نسبت به جاده ها وراهها
واز جمله احداثات واستخراجات اوست
نوع دیگر: سیره او در فضل واحسان بر رعیت
ظهور خیرات وبرکات ارضی وسماوی وانسی وحیوانی به برکت آن حضرت واحوال شیعیان وی
بخش پنجم: در وظایف وتکالیف ایام غیبت وظهور
فصل اول: در وظایف وتکالیف ایام غیبت وظهور
امر به صبر واستقامت صابر وثابت
فضل انتظار فرج وفضل اعمال در زمان غیبت
فضیلت مردن به حال استقامت وانتظار
دعا برای حفظ ایمان ودرخواست تعجیل فرج
دعا وتمنی بر درک زمان آن حضرت واینکه از اصحاب او باشد وتهیه سلاح برای یاری
تقیه وسکوت واعتزال ولزوم بیت یعنی خانه نشینی
سکون از قیام ونهضت ولو به داعی اقامه وتشکیل دولت حق
پیروی از فتنه ها ورایات
فصل دوم: تکلیف در زمان حضور

سخن ناشر

السلام علی الحق الجدید والعالم الذی علمه لا یبید، السلام علی محیی المومنین ومبیر الکافرین، السلام علی مهدی الامم وجامع الکلم... السلام علی حجة المعبود وکلمة المحمود... السلام علی ربیع الأنام وفطرة الأیام... السلام علی بقیة الله فی بلاده وحجته علی عباده... السلام علی المهدی...(1).
آفریدگار بزرگ نه تنها بشریت که سر تا سر جهان هستی را با جهت گیری به سوی روشنی وکمال وتعالی آفریده است، ودر این راه نه تنها همه‌ی قوای درونی وفطرت موجودات، که حتی بازتابهای بیرونی هستی وقوانین حاکم بر روابط متعاکس آنها را نیز بر این اساس استوار ساخته واین است راز آنکه واژه‌ی نغز «حق» را در جای جای سرای تدوین پس از جهان تکوین در جریان می یابیم.
شاید برای وصول ودستیابی به هدف استوار الهی از آفرینش هستی وموجودات آن، از سرآغاز تکوین گرفته تا پایان سرای تدوین که به دست توانای خاتم اوصیای الهی حضرت مهدی صاحب العصر والزمان (علیه السلام) تحقق خواهد یافت؛ اندیشه وتدبر در این واژه‌ی محوری رساترین وسیله وتاثیر گذارترین باشت که هست، واژه ای که در همه جای معارف الهی وعلوم اجتماعی در برابر چشمان تیز بین اندیشوران ایستاده وهرگز کنار نمی رود.
می بینیم خداوند متعال در کتاب هستی بخشش: قرآن کریم، خویشتن را به وصف زیبای «حق» می ستاید:
«فتعالی الله الملک الحق لا اله الا هو رب العرش الکریم»(2).
پس برتری مر خداوند، پادشاه حق راست، نیست خدایی جز او، پروردگار عرش گرامی.
ومی فرماید: «ذلک بأن الله هو الحق وأن ما یدعون من دونه هو الباطل»(3).
«این بدان جهت است که خداوند همان حق است وهر آنچه جز او می خوانند باطل است».
ومی بینیم در جای دیگری از همان کتاب بزرگ حکمت، از حق به عنوان معیار ومحور آفرینش یاد می شود:
«ما خلق الله السموات والارض وما بینهما الا بالحق»(4).
«نیافریده است خداوند آسمانها وزمین وآنچه در میان آنها هست را جز بر اساس ومحور حق».
وباز می بینیم خداوند متعال، خود در قرآن کریم، همان کتاب بزرگ، وبلکه هر آنچه از سوی او فرستاده شود را «حق» می نامد:
«والذی اوحینا الیک من الکتاب هو الحق»(5).
«وآنچه ما بر تو فرو فرستادیم همان حق است».
«وان الذین اوتوا الکتاب لیعلمون أنه الحق من ربهم»(6).
«آنانی که کتاب به آنها داده شد هر آینه می دانند که آن حق است واز سوی پروردگار».
وباز در مواردی دیگر دین استوار وآیین پایدار خود را حق می نامد:
«... انا سمعنا کتابا انزل من بعد موسی مصدقا لما بین یدیه یهدی الی الحق والی صراط مستقیم»(7).
«ما کتابی را شنیده ایم که پس از موسی نازل گشته، پیشینیان خویش را تصدیق دارد، (آن کتاب) به حق رهنمون می گردد وبه صراطی مستقیم».
«وما لنا لا نومن بالله وما جاءنا من الحق»(8).
«وما را چه شده که ایمان نمی آوریم به خداوند وآنچه از حق که به سوی ما آمده است؟».
«یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق»(9).
«آن روز خداوند دین آنها را که همان حق است، به کمال ظهور وبروز خواهد رساند».
ودر همان کتاب آسمانی می بینیم خداوند وعده های خویش را(10)، ملک وسیطره‌ی بر جهان هستی را(11)، وعرصه‌ی قیامت را(12)، وحتی دوزخ ونار را(13)، عین حق برشمرده است، واین همه مصادیق واژه‌ی زیبای «حق» در قرآن کریم است، که در روایات معصومین وکلمات گهربار اولیای وحی (علیهم السلام) نیز مصادیق بسیار دیگری دارد که از جمله بر حضرت مولای غریب ومظلوم صاحب العصر والزمان (علیه السلام) اطلاق گردیده است.
وگذشته از همه‌ی اینها فهم ودرک حق وحقیقت وحدود وریشه ها ومنتهای آن در علوم گوناگونی از کلام وفلسفه گرفته تا حقوق وفقه واصول؛ محوری ترین بخش معارف مرتبط به علوم الهی وانسانی واجتماعی را تشکیل می دهد.
راستی این چه واژه شگفت انگیزی است که همه‌ی زیبایی ها وشکوفه های باغ هستی وحتی هستی بخش وآفریدگار آن را دلالت دارد، وبار نشانگری آنها را بر دوش می کشد؟
چگونه است که هر کجا مظاهر کمال وجلال الهی جلوه گراند؛ همانجا از واژه‌ی «حق» نشان می بینیم وحتی شخصیت های برتری در این عالم را حق، قول حق وهمطراز حق نامیده اند؟
آنچه با دقت در جای جای معارف الهی به نظر می رسد آن است که: ذات قدوس حق تعالی جهان هستی را بر اساس قوانین ویژه‌ی تکاملی استوار ساخته است، وآفریدگان را درک وشعوری عطا فرموده تا با طی مسیر مستقیم هدایت راه او را در پیش گیرند وبه رضوان او دست یابند، والبته در این میانه راهنمایان وپیشوایان بسیاری را در روزگاران گوناگون تعیین فرموده تا آموزه های او را به مردم برسانند، اینها همه روشن است، اما نکته‌ی مهمی که اینجا در حکمت بالغه‌ی الهی خودنمایی می کند؛ جریان داشتن روح وجان او در جهان هستی است، واین روح الهی است که محور اساسی جهان هستی ومدار نور وتشعشعات انوار تابناک خداوندی بر عالمین است.
روحی که جلوه گرانی ویژه را می طلبد که توان همراه داشتن آن عظمت بی نظیر را داشته وبتوانند سایه ای از جلال وعظمت الهی در عالم تکوین وتدوین باشند، آن اندازه به او نزدیک باشند که حق مطلق معرفی شوند، کلمه‌ی «حق» و«کلمة الله» باشند، چنانکه عیسی (علیه السلام) نیز اینگونه معرفی گردید(14)، ویا همراه همیشگی وبیگانگان با او شناسانده شوند که حضرت مولا امیر المومنین علی مرتضی (علیه السلام) این گونه معرفی گردیده ومی بینیم امام عصر حضرت مهدی منتظر (علیه السلام) نیز در موارد فراوانی از روایات وسخنان پیامبر ومعصومین (علیهم السلام) عین حق نامیده شده که او نه تنها مظهر تمام وکمال جلوه های جمال وجلال الهی، که بر پای دارنده‌ی همه‌ی زیبایی ها وخوبی ها وکمالات در دار نکبت وبلای دنیاست، او بر پای دارنده‌ی روشنایی ونور در ظلمتکده‌ی بزرگی است که تجاوزگران ورهپویان شیطان بساط جلوه های الهی اش را برچیده اند، او استوار کننده‌ی دادگری وانصاف ومروت در بیدادگاهی به گستردگی جهان است که ستمکاران وغارتگران سایه‌ی بیداد، تباهی ونامردی بر آن گسترده اند، اوست که راه مستقیم خداوند را از میانه‌ی کژراهه های انحراف وپستی وپلیدی جدا ساخته وبه آرزومندان رهیابی به حضرت دوست می شناساند، اوست که همه‌ی گنجینه های معنوی خداوند را بر دست راست وهمه خزائن مادی ذات اقدس اله را بر دست چپ گرفته است وبالاخره اوست که:
«یهدی الی الحق والی صراط مستقیم»(15).
«همگان را به سوی حق وحقیقت وبه سوی راه مستقیم هدایت رهنمون می گردد».
اوست که: «یملأ الأرض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما وجورا».
«زمین را از دادگری وعدالت سرشار کند، پس از آنکه سرشار از ستمگری وبیداد شده باشد».
وروزگار اوست که این نوید بزرگ الهی قرآن را بر روی زمین محقق سازد:
«الملک یومئد الحق للرحمن وکان یوما علی الکافرین عسیرا»(16).
«آن روز است که سیطره وملک حق است وبرای خداوند، وآن روز است که بر کافران بسی دشوار خواهد بود».
به امید آن روز.
شرحی کوتاه از حیات علمی مؤلف

نسب
آیت الله حاج شیخ محمد جواد خراسانی (رحمه الله) در سال 1331 ه-.ق در شهر مقدس مشهد در خانواده‌ی علم وفقاهت دیده به جهان گشود. جد وی مرحوم حاج شیخ حسین از علمای بزرگ حوزه‌ی مشهد بوده وهمانند پدر بزرگش (جد اعلا) مرحوم شیخ محمد صادق، در آستان مقدس امام رضا (علیه السلام) موقعیت والایی داشته است وبه همین خاطر، از طرف آستانه به (فاضل) ملقب شده وبه حاجی فاضل محولاتی مشهور می شود واز آن پس این لقب در میان فرزندانش باقی می ماند.
حاجی فاضل از مدرسان بنام ادبیات وسطوح در حوزه‌ی مشهد بوده ومرحوم آیة الله آخوند خراسانی، ادبیات را نزد ایشان خوانده است.
پدر مولف، مرحوم حاجی شیخ محسن، معروف به حاجی فاضل نیز، از علمای بزرگ خراسان واز شاگردان خوب مرحوم آخوند خراسانی، سید محمد کاظم یزدی وشریعت اصفهانی بوده وهمچون آقا ضیاء عراقی وآقا سید ابوالحسن اصفهانی درس استاد خود، مرحوم آخوند خراسانی را تقریر می کرده است.
تحصیلات
در کودکی به همراه پدر ومادر به بخش محولات از توابع تربت حیدریه که موطن ییلاقی اجدادش بوده می رود. تقاضای اهالی واصرار آنان موجب ماندگاری والد ایشان در آن دیار می شود. مولف، مقدمات را در همان جا، در محضر مرحوم والد، فرامی گیرد وبرای ادامه‌ی تحصیل مدت کوتاهی به شهرستان کاشمر وسپس راهی حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد مقدس می شود. در مدرسه‌ی سعدیه واقع در پایین پای حضرت (هم اکنون جز صحن آزادی است) که تولیت آن با عموی ایشان بوده است؛ سکنی می گزیند ومشغول تحصیل می شود.
تلاش بسیار او در امر تحصیل، او را از دیگر شاگردان مدرسه ممتاز می سازد ودر ردیف مدرسان خوب حوزه قرار می دهد. پس از مدتی تحصیل وتدریس، خود را نیازمند حوزه ای بزرگتر، مانند حوزه‌ی قم که آن زمان با ورود آیت الله حائری (رحمه الله) رونق گرفته بود ویا حوزه‌ی نجف می بیند وسرانجام پس از مدتی تردید، نجف را برمی گزیند وبرای کسب فیض به آن دیار مقدس می رود.
در حوزه‌ی نجف، از محضر آیات عظام واستادان بزرگی همچون: آقا ضیاء عراقی، اصطهباناتی، سید محمود شاهرودی، سید ابوالحسن اصفهانی وسید حسین اصفهانی (داماد آقا سید ابو الحسن، معروف به آیت الله داماد) بهره می برد. با پشت کاری کم مانند در مدت کمتر از پنج سال، به مقام عالی اجتهاد دست می یابد، به گونه ای که خود را بی نیاز از حضور در درس استادان بزرگوار خویش می بیند، به تحقیق وتدریس روی می آورد وبا تلاشی مضاعف، این عرصه را می پیماید ودر ردیف فضلای بنام حوزه‌ی نجف قرار می گیرد.
از طرف مرحوم آیت الله قمی که آن زمان در حوزه‌ی کربلا بوده وبه ساماندهی واصلاح آن مشغول بوده؛ برای تدریس دعوت می شود وبه حوزه‌ی کربلا می رود. طولی نمی کشد که مرحوم آیت الله اصفهانی، مرحوم آیت الله داماد را به کربلا می فرستد تا ایشان را متقاعد کند که حوزه‌ی نجف بیشتر به وجود ایشان نیازمند است وباید به نجف برگردد، بالاخره ایشان هم می پذیرند ودو مرتبه به نجف برمی گردند.
در نجف مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی از ایشان دعوت می کند در مجلسی که روزهای پنج شنبه در منزل ایشان برگزار می شود منبر بروند، با این که در نجف منبر رفتن جزء برنامه ایشان نبوده است، ولی به خاطر نسبتی که با مرحوم آقا بزرگ داشته (داماد خاله‌ی مادری) تقاضای ایشان را می پذیرد ومورد توجه فضلا وعلمائی که پای منبر ایشان جمع بودند، قرار می گیرد.
وخلاصه پس از هفت سال اقامت در نجف برای دیدار پدر ومادر ووابستگان به همراه خانواده وبه قصد بازگشتن به نجف، به ایران می آید. در این بین ویزا وشناسنامه اش گم می شود. پس از دیدار برای بازگشت به نجف، به تهران می آید تا شاید بتواند وسیله‌ی بازگشت خود را فراهم سازد. پس از مدتی تلاش، از این که بتواند برگردد، ناامید می شود. سرانجام به تقاضای شماری از متدینان تهران وبا تعهد به این که زمینه‌ی کار تحقیق وتالیف را برایش فراهم سازند، در تهران رحل اقامت می افکند وتا آخر عمر (ربیع المولود 1397 ه-ق) در راه تحقیق وتالیف وتبلیغ، به تلاش می پردازد. رحمت ورضوان خدا بر او باد.
زهد وساده زیستی
با این که در خانواده‌ی کم وبیش مرفهی رشد کرده بود، ولی از همان ابتدای تحصیل سعی کرد از هر چیز که او را از مسیر تحصیل باز دارد وبا عزت نفس وقناعت طبع ناسازگار باشد، خود را دور سازد. از این روی وقتی به نجف اشرف آمد علی رغم داشتن پیشینه‌ی علمی خانوادگی وپیوند دوستانه‌ی پدر با مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی که زمینه‌ی دسترسی به زندگی آرام وخوب را برایش مقدور می ساخت، ولی عزت نفس وروح ساده زیستی که با آن انس گرفته بود؛ مانع از آن می شد که بخواهد خود را به بیت ها ودستگاه حضرات آقایان، نزدیک کند. از این می کرد وگاه می شد که نان خالی هم نداشت. خود او در شرح زندگیش می نویسد:
«پس از ازدواج ومسئولیت تکفل زن وفرزند، ناگزیر شدم در کنار تدریس در حوزه‌ی نجف به کار وکسب نیز بپردازم. اشتغال من موجب این شده بود که عده ای به مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی اعتراض کنند که چرا فردی مانند فلانی، با این سابقه‌ی علمی وفضل، باید برای امرار معاش مجبور باشد کار کند. در نتیجه، یک روز آیت الله داماد به سراغم آمد ومرا به شدت از این کار منع نمود وفرمود: این کار شما موجب وهن آقا سید ابوالحسن است».
این روحیه‌ی ساده زیستی وعزت نفس، چنان او را ساخته بود که حتی در زمان استقرار در تهران، برخورداری از شهرت علمی، داشتن مریدان فراوان ودر اختیار داشتن وجوهات بسیار؛ ذره ای در زندگی ساده‌ی خود تغییر پدید نیاورد.
در شرح زندگی خود می نویسد:
«آن زمان، نجف که جای خود دارد، الان که سی وسه سال است در تهران هستم، هیچ گاه برای خانه ام شیرینی جات مثل پشمک وزولبیا وبستنی وچیزهایی مانند آن نگرفته ام. هیچ وقت حلیم یا چلو کباب وامثالها نگرفته ام...»
علاقه مندی به اهل بیت
یکی از نکته های برجسته در زندگی معنوی ایشان، توجه فوق العاده به مستحبات ودر میان مستحبات به زیارت وتوسل به اهل بیت (علیهم السلام) است.
در مدتی که در نجف اشرف بود، جدای از زیارت هر روزه وپیاده رفتن شبهای چهارشنبه به مسجد سهله ومسجد کوفه، هفده بار از نجف به کربلا پیاده برای زیارت مشرف شده است ویک بار هم از کربلا به نجف، وقتی هم که به ایران آمده ودر تهران مستقر شده بود چند بار پیاده به همراه شماری از رفقا از تهران به مشهد مقدس، برای امام رضا (علیه السلام) مشرف می شود.
احیای فرهنگ شیعه وشعائر مذهبی از دیگر ویژگی های این فقیه اهل بیت (علیهم السلام) است، بخش زیادی از نگارش ها وپژوهش های وی به احیاء ومعرفی درست فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) اختصاص یافته است.
عشق وعلاقه‌ی او به اهل بیت (علیهم السلام) به حدی است که نخستین اثر خویش را به سروده هایی در مراثی اهل بیت (علیهم السلام) به نام کتاب «بینه‌ی رحمت» اختصاص می دهد ونه تنها نوحه می سراید که خود نیز بر فراز منبر نوحه می خواند که نوحه خوانی های وذکر مصیبت های او، از نقاط پر جاذبه‌ی منبرهای او بوده است.
او در شرح زندگانیش به عنوان یک خاطره‌ی خوش از ایام تحصیل در نجف می نویسد:
«سال اول بود که به نجف رفته بود. در نجف در ولادت های ائمه (علیهم السلام) آن چنان که در ایران بخصوص در مشهد مقدس مرسوم بود، جشن نمی گرفتند. فقط در عید غدیر آن هم خیلی مختصر، در کربلا همین هم نبود. از این جهت، متاثر بودم تا این که شب ولادت فاطمه‌ی زهرا (علیها السلام) بود، به همراه یکی از شاگردانم در مدرسه مختصری گرفتیم، من چند تا شعر خواندم، مورد استقبال واقع شد. در 13 رجب، مفصل تر وهمین طور، تا کار به جایی رسید که از مدارس دیگر هم برای اجرای مراسمشان ما را دعوت می کردند که به لطف الهی وتوجه امیرالمومنین (علیه السلام) توفیق دیگری نیز نصیبم شد. من با این که طبع شعر داشتم، ولی تا آن زمانها نتوانسته بودم جز چند بیت معدود، چیزی بسرایم، برپایی این موالید، موجب شد طبع شعر من به جوشش درآید که به برکت آن توانسته ام تا کنون هزاران بیت شعر عربی وفارسی بسرایم. وخلاصه، تا زمانی که آنجا بودم این مراسمها به بازار هم کشیده شده بود وچند سال پس از استقرارم در ایران که برای زیارت مشرف شده بودم، دیدم در همه جا مراسم، خیلی باشکوه گرفته می شود».
نگارشها
تحقیق ونگارش همواره بخش زیادی از حیات علمی او را پر کده بود. وقتی که آخرین نگارش او به پایان رسید، چشم از جهان فروبست. به هنگام نوشتن کتاب «الامامة عند الشیعة» که با سبکی نوین به موضوع امامت از نگاه قرآن می پردازد؛ به مریضی سختی دچار می شود. تنها آرزویش از خداوند این است که او را تا پایان این کتاب مهلت دهد که همان نیز شد وخداوند دعای بنده اش را مستجاب کرد وپس از آن که تصحیح آخرین فرم کتاب به پایان رسید، چند ساعت بعد به رحمت خدا رفت(17).
ثمره‌ی این همه کوشش وتلاش، چهل وشش اثر چاپ شده ونشده، در موضوعات گوناگون اسلامی شده که از این قرارند:
قرآن وتفسیر
1- «تفسیر موضوعی قرآن» که مدت زیادی بدان اشتغال داشت، ولی متاسفانه موانعی پیش آمد که ادامه نیافت وهمچنان ناتمام ماند.
2- «کشف الآیات» به ترتیب لغات وحروف قرآن به همراه قسمتی از قبل وبعد آیه که بی نیاز کننده از رجوع باشد.
3- «کشف اللغات» تفسیر لغات قرآن به خود قرآن (ناتمام)
4- «کشف المطالب قرآن» که در حقیقت فهرست همان تفسیر موضوعی است که مستقلا نیز اثر نفیسی است.
5- «کشف مطالب الآیات» که بیان کننده‌ی مطالب وبرداشت ها از هر آیه است.
تاریخ وحدیث
1- «ظواهر الآثار» در بردارنده‌ی شصت باب از احادیث در اخلاق وآداب.
2- «نخبة القصار» کلمات قصار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیرالمومنین (علیه السلام) در اخلاق وآداب.
3- «ترجمه‌ی حدیث اهلیلجه».
4- «مقتل الحسین (علیه السلام) بر اساس منابع قدیمی به صورت بسیار جالب وبدیع.
5- «تاریخچه‌ی احوال پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به طریق جدول.
6- «اربعینیات».
7- «خلاصه‌ی وقایع وعلامات ظهور» به شکل بدیع همراه با جدول.
اصول فقه
1- «تقریرات اصول» کامل.
2- «رساله ای در بحث از عدم وجوب تقلید اعلم».
3- «رساله ای در طلب واراده ودفع شبهه‌ی جبر».
4- «منظومه‌ی عربی در اصول بیش از دو هزار بیت».
فقه
1- «رساله ای در نماز مسافر».
2- «حاشیه ای مبسوط بر مکاسب محرمه‌ی شیخ انصاری (رحمه الله)».
3- «رساله ای در احکام خلل وشکوک».
4- «رساله ای در نکاح».
5- «رساله ای در طلاق».
6- «رساله ای در خمس».
7- «حواشی بر کتاب طهارت شیخ وکتاب طهارت آقا ضیاء».
8- «رساله ای در ارث».
رجال
1- «منظومه‌ی عربی در رجال» موافق خلاصه‌ی علامه.
2- «فهرست رجال خلاصه‌ی علامه».
ادبیات
1- «تلخیص الصرف».
2- «تکملة الصرف».
3- «تلخیص النحو».
شعر
1- «منظومه‌ی عربی در اصول ورجال».
2- «شرح دیوان امیرالمومنین (علیه السلام) به شعر فارسی.
3- «بینه‌ی رحمت» در مراثی قتیل امت، فارسی».
4- «دیوان عربی در مدایح ومراثی اهل بیت (علیهم السلام)».
5- «دیوان فارسی در تظلم به ولی عصر (علیه السلام)».
6- «دیوان فارسی در پندیات واخلاقیات».
7- «دیوان فارسی در رد مسلک عشق وعرفان وتصوف».
8- «دیوان فارسی در معارضه ومقابله با غزلهای حافظ».
9- «خرافات المبدعین».
10- «دیوان روشن باز در رد گلشن راز».
11- «حجت قوی در ابطال مثنوی».
کلام
1- «معارف الأئمة (علیهم السلام) در اثبات توحید ومعاد از طریق استدلال های عقلی به کار رفته در روایات.
2- «الامامة عند الشیعة الامامیة» در اثبات امامت از طریق عقل وقرآن بر اساس حدود 1350 آیه از قرآن.
3- «البدعة والتحرف» رد بر آیین تصوف(18).
4- «رضوان اکبر اله» در نقض خرابات وخانقاه.
5- «مهدی منتظر» کتابی که اکنون پیش روی شماست. که با روشی کاملا بدیع وجامع نگاشته شده وتا کنون نه نوبت به چاپ رسیده است واینک پس از تحقیقات در منابع کتاب وویرایش جدید برای دهمین بار به علاقه مندان حضرتش تقدیم می گردد.
نگاهی کلی به آثار
با نگاهی کلی به مجموعه‌ی این آثار، چند ویژگی را می توان در نوع آنها ملاحظه کرد که قابل توجه است:
1- تنوع: ارائه اثر در عرصه های مختلف از شعر وادبیات گرفته تا فقه واصول وتفسیر وکلام، از ویژگی های آثار ایشان است.
2- توجه به نیاز جامعه: با این که برای ایشان تالیف آثاری در فقه واصول به زبان عربی وعرضه به جامعه‌ی علمی وحوزه های دینی بسیار آسان بود، ولی چون آن را مطابق با نیاز جامعه‌ی خویش نمی بیند؛ نه تنها دست به چنین نگارش هایی نمی زند که حتی از چاپ همان تقریرات فقه واصول خود که خوب ومنظم هم نوشته بود، خودداری می کند وبه کارهایی همت می گمارد که به تشخیص خود نیاز جامعه‌ی آن روز اوست، هر چند که به سرودن شعر در مراثی ومدایح ائمه (علیهم السلام) برای مبارزه با اشعار سخیفی باشد که در مراثی ائمه (علیهم السلام) خوانده می شود.
3- توجه به فهم عموم: بخشی مهمی از آثار ایشان به زبان فارسی ومخاطب آن عامه مردم است. در این آثار در عین برخورداری از اتقان واستدلال سعی می شود به گونه ای نگاشته شود که برای عموم مردم قابل فهم باشد. نکته ای است که در مقدمه‌ی کتاب های فارسی خود نوعا آن را یادآور شده است، از جمله در همین کتاب «مهدی منتظر» می نویسد:
«با این که مطالبی که برای موضوع آماده کرده بودم، بیش از اینها بود، ولی نظر به مفید نبودن آن برای عموم، بنا را بر اختصار گذاشتم، ومستندات را هم به کنار گذاشتم تا همگان بتوانند از آن بهره گیرند».
ویژگی های چاپ حاضر
همانگونه که در شرح آثار مولف اشاره شد، کتاب حاضر در سنوات گذشته به کرات به شیوه‌ی سنتی ومقبول زمان خود چاپ شده است. اکنون با توجه به پیشرفت علوم به ویژه در صنعت چاپ بر آن شدیم نسخه‌ی جدید این کتاب را با شکلی جدید به زیور طبع بیاراییم. که به نکاتی چند اشاره می شود:
تصحیح ورعایت علائم ویرایشی
یکی از اموری که در کتابت، نقش تعیین کننده ای برای تسهیل فهم خواننده دارد استفاده از علائم ویرایشی است، که در چاپ جدید این کتاب مورد توجه قرار گرفته ودر کنار تصحیح، این نکته هم اعمال شده است.
استخراج سند کلیه آیات وروایات
از آنجا که وجود روایات صحیح وغیر صحیح قطعی است لذا، برای این که برداشت محققین گرامی وقاریان کتاب از هر گونه شک وشبهه ای در زمینه‌ی سند روایات مبرا باشد، مدارک کلیه‌ی آیات وروایات از منابع موثق استخراج شده است.
تهیه فهرست های ضروری
با توجه به نقشی که وجود فهرست های گوناگون در سرعت بخشیدن به امر تحقیق ومطالعه دارد، ومراجعین به کتاب را از صرف زمانی طولانی جهت یافتن یک حدیث یا آیه برحذر می کند؛ به همین جهت فهرست های مورد لزوم در چاپ جدید آمده است.
حروفچینی کامپیوتری با رسم الخط وصفحه آرایی زیبا ومناسب
نوع، اندازه وسیاق رسم الخط، وهمچنین شیوه‌ی صفحه آرایی در فهم بهتر مطالب کتاب نقش موثری دارد که در این چاپ، این نکته نیز با استفاده از جدیدترین تکنولوژی کامپیوتری مورد توجه قرار گرفته است.
در پایان ضرورت دارد از زحمات بی شائبه برادر گرامی ومحقق ارجمند جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای سید جواد میر شفیعی خوانساری که زحمت تحقیق وتعلیق کتاب را بر دوش گرفته وبحمد الله بصورت متین وجامعی آن را به پایان رسانده اند، ونیز از همکاری صمیمانه سرور ارجمند جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ جعفر خراسانی محولاتی فرزند گرانقدر مولف محترم که این بنیاد علمی وفرهنگی را از الطاف خویش بهره مند ساخته وبه علاوه اطلاعات جامع ومناسبی از زندگی مولف محترم در اختیارمان گذارده ودر عرضه‌ی مجدد وکامل این کتاب ارزشمند، ما را یاری کرده اند سپسگزاری می نمائیم، خداوند بر توفیقات ایشان واین بنیاد در جلب رضایت حق تعالی وخدمت به حضرت مولا امام عصر (علیه السلام) ومعارف دین بیفزاید وما را مشمول دعای خیر آن امام نور وهدایت قرار دهد.

والسلام

بنیاد پژوهشهای علمی فرهنگی نور الاصفیاء
علی لسان الدین رستگار جویباری

پیشگفتار: سخنی پیرامون کتاب وتوصیه به چند امر

1- مدت تقریبا یکسال رنج برده شده تا این کتاب به این صورت که مشاهده می کنید درآمده با اینکه مدارک موجود وقبلا مطالعه شده بلکه بسیاری از آنها مکرر مراجعه گردیده وبه خصوصیات همه آشنا وبا اطلاع، وبا این وصف می بایستی که حداکثر در یک ماه یک چنین کتاب را تالیف کرده باشم، ولی علت درازی مدت این شد که بنایم بر صرف الجمع وصرف تبویب مانند دیگران نبود تا به سرعت انجام گیرد.
بلکه بنابر استفاده مطالعه کننده وفهمیدن مقصود از هر حدیث وپی بردن به خصوصیات هر مطلب وبه دست آوردن مطالب به سهولت وشناختن وقت وزمان هر یک بود، لا جرم محتاج به دقت زیاد وتحقیق بیش در شرح هر مطلب ودر تعیین وقت آن با رعایت حسن ترتیب ولطف تبویب وملاحت تلخیص گردید.
مطالعه کنندگانی که انس ذهن به کتب دیگر که در این موضوع نوشته شده دارند خواهند دانست که چه دقت عجیب وچه ابتکار بدیعی به کار برده شده.
2- حتی المقدور جدیت در سادگی عبارات شده تا در خور فهم همه کس ومورد استفاده عموم قرار گیرند، ولی این را هم نباید فراموش کرد که کتاب را نباید تنها اختصاص داد به طبقه‌ی دون مایه وکم سواد به خصوص کتابی که مشتمل بر مطالب علمی ونکات دقیق عقلی یا ذوقی است.
زیرا که نویسنده هر چه بخواهد آنها را تنزل دهد باز هم برای کسانی که آشنا به آنها نیستند خالی از ابهام نخواهد بود، پس در سادگی کتاب ورعایت استفاده‌ی عمومی همان بس که در مطالبی که جنبه‌ی عمومی دارد رعایت آن شود.
لهذا متمنی است که با سوادان ضعیف، هر کجای کتاب را که نفهمیدند عیب نکنند وبه اهلش مراجعه کنند تا برای ایشان تشریح کنند.
اگر چه با سبک وروشی که امروز مشاهده می شود در نوشتن مجله ها ومقاله ها واعلامیه ها که پر است از عبارت پردازی واستعمال الفاظ ولغات غیر مانوسه وابهام جملات در رسانیدن مقصود با اینکه در اینها بیش از هر چیز فهم عموم را منظور می کنند ومع ذلک مورد اعتراض واقع نمی شوند وتا حدی هم قابل استفاده همه است، بسیار دور می نماید که کسی بیش از آنچه رعایت سادگی شده توقع نماید یا بر اسلوب این کتاب در سادگی وروانی عیب گیری کند.
3- این کتاب را در حکم مجله وروزنامه واعلامیه ومقاله قرار ندهید، به این معنی که به مطالعه‌ی یک بار اکتفا نکنید، بلکه مکرر در مکرر مطالعه کنید تا هم مطالبش را ضبط کنید وهم به خصوصیاتش کاملا آشنا شوید، تا در مواقع لزوم وحاجت زودتر مقصود را پیدا کنید وهم از احادیث عبرت آمیزش در اثر تکرر عبرت بگیرید وهم بر رد شبهه ها وشبهه کنندگان کاملا قدرت پیدا کنید.
4- این کتاب ملخصی است از کتاب دیگر این حقیر به نام (ارشاد الطالب الی الحجة الغائب) آن کتاب مبسوط تر از این ودر هر حدیث اشاره به مدرک وشماره‌ی صفحه شده ولی به دو نظر او را آماده برای طبع نکردم، بکله او را تلخیص کرده وملخص آن را به طبع رسانیدم:
یکی: از نظر اقتصادی هم برای خود این حقیر وهم برای خریدار، زیرا که هر چه کتاب ضخیم تر باشد مصارف طبعش بیشتر وقهرا برای خریدار هم گران تر خواهد بود ودر نتیجه مستلزم محرومیت بسیاری است.
دوم: از جهت این که بیشتر نظر به اشخاصی است که اهل علم ومطالعه کتب نیستند وهر چه ملخص ومختصرتر باشد بهتر در خور حوصله‌ی آنان هست وبیشتر رغبت به مطالعه‌ی آن می کنند وبه همین دو نظر در هر حدیث ذکر کتاب وشماره‌ی صفحه نشد، زیرا که مستلزم تکرار بسیار وقطوری کتاب است.
به علاوه ذکر مدرک وصفحه نه برای عموم مورد لزوم است، زیرا که غالبا اهل نظر ومراجعه نیستند وبر فرض که بعضی هم استعداد مراجعه داشته باشند در پی آن نیستند وچندان هم بدان نمی کوشند، ونه برای خواص چندان مورد حاجت است مگر در بعض اوقات لهذا چندان فائده‌ی مهمی در تکثیر سواد نیست وهر کس طالب مدرک باشد یا باین حقیر مراجعه کند ویا به بحار الانوار وچند کتابی که بالخصوص نام برده شده.
5- در تالیف این کتاب به کتب بسیاری مراجعه شده چنانکه ذکر خواهد شد، ولی آنچه از آنها در جلد سیزدهم بحار ذکر شده به همان اقتصار شده یعنی اسم کتاب برده نشده تا حواله به همان بحار باشد وآنچه در بحار ذکر نشده نام کتاب برده شد واین چند موضعی بیش نیست.
6- اگر چه به کتب اهل سنت نیز مراجعه شده ولی آنچه در این کتاب نقل شده همه روایات شیعه است واز کتب عامه نقل نشده مگر اندکی، آن هم از جهت موافقت با روایات شیعه، زیرا که اعتمادی به روایات عامه نیست مگر اینکه از باب احتجاج نقل شود، آن هم که در این کتاب منظور نیست.
چه اینکه منظور در این کتاب رهنمائی معتقدین ومنتظرین است نه اثبات واحتجاج بر مخالفین ومنکرین، وآن خود بابی است مبسوط ومحتاج به کتابی است مستقل.
غرض از وضع این کتاب آن است که برای اهل ایمان دفترچه ای باشد که در خصوص مشخصات وعلامات ووقایع وتکالیف بدان مراجعه کنند وبه خصوصیت هر یک به فوری مستحضر شوند، اگر چه ضمنا مشتمل بر اثبات واحتجاج ورد شبهات نیز هست.
اهل سنت اگر چه در اصل موضوع مهدی (علیه السلام) وظهور او موافق هستند وبه نحو تواتر اخباری نقل کرده اند(19) اما در خصوصیات وی اخبارشان پر است از ضد ونقیض، وبه نظر این حقیر اکثر آنها موضوع است ودر وضع آنها خالی از غرض رانی نیست، چنانکه در فصل ماموریت آن حضرت به شمشیر اشاره به جهات غرض رانی آنها نموده ام، لهذا اعتمادی به روایات ایشان به خصوص در باب علامات وسیره‌ی آن حضرت نیست.
پس فائده ای در نقل آنها جز تکثیر سواد نیست وبرای محض اطلاع بر کیفیت ظهور یا علامات وغیره اخبار شیعه کافی ووافیست واز جهت حجت واعتماد برای خصوص شیعه مافوق آن نیست.
نمونه ای از اخبار اهل سنت وعدم دقت ناقلین
خبری که امسال منتشر کردند که در نیمه‌ی ماه رمضان صیحه‌ی آسمانی خواهد بود، با کیفیت مخصوص وآدابی مخصوص برای شنیدن آن ندا که هر کس چنان نکند هلاک خواهد شد، این خبر در «ملاحم وفتن» سید بن طاوس است که در او عین سه کتاب را از علماء عامه نقل کرده، پس اصل خبر از اهل سنت است ومخالف با روایات شیعه است، زیرا که او صیحه آسمانی را در نیمه ماه رمضان تعیین کرده وروایات شیعه در بیست وسوم ماه رمضان است وآن هم نه به خصوصیتی که کسی از آن صیحه هلاک شود یا اینکه در اطاق ها بروند ودرها وپنجره ها ومنافذ را ببندند وسر در زیر لحاف کنند، همه‌ی اینها موضوع ومعجول است(20).
در ماه شعبان امسال این خبر منتشر شد وبسیاری به نزد من آمدند وگفتند: چنین حدیثی نشر شده، صحت دارد یا نه؟ گفتم مجعول است، صیحه‌ی آسمانی مقدماتی دارد که پیش از آن ظاهر خواهد شد ومخالف با اخبار شیعه است.
چنان عده ای از سادگان را به وحشت واضطراب انداخته بودند، تا اینکه یک شب در منبر عنوان کردم وتکذیب کردم.
واما عدم دقت ناقلین از این جهت است که در این خبر با این که موضوع است، چنین است که صیحه‌ی آسمانی در نیمه ماه رمضان در وقتی خواهد بود که ماه رمضان اول او جمعه باشد ونیمه‌ی او جمعه باشد، نه اینکه هر سال که ماه رمضان اولش جمعه واقع شود صیحه واقع خواهد شد.
این بیچاره حساب نکرده که چه بسیار سالها اول ماه جمعه بوده وقهرا نیمه هم جمعه بوده، فقط برخورده به این که امسال ماه رمضان اولش جمعه ونیمه اش جمعه است وگمان کرده ایم امر تازه ای است که امسال اتفاق افتاده واز خبر هم چنین فهمیده که هر وقت ماه رمضان جمعه باشد صیحه واقع خواهد شد، این از مفاسد قلت تامل است.
آری این خبر از دو جهت در تعیین روز مخالف با اخبار شیعه است:
یکی: از جهت اینکه در اخبار ما بیست وسوم جمعه تعیین شده.
دوم: از جهت این که نیمه را جمعه فرض کرده ودر اخبار ما بیست وسوم تعیین شده واگر بیست وسوم جمعه باشد اول ماه ونیمه ماه پنجشنبه خواهد بود نه جمعه.
اینکه در تذکر اول گفته شد که در این کتاب اعمال دقت وتحقیق شده، نه صرف جمع وباب بندی، از جهت رفع اشتباه در این گونه امور وامثال اینهاست، که به مطالعه خواهید دانست.
7- فوائد مطالعه این کتاب وامثال آن بسیار است، به خصوص در این زمان که اسباب حیرت وضلالت بسیار ووفور فسق وفجور وکثرت داعیه داران وشبهه کنندگان وبالاخره از هر سو وهر طرف اسباب خروج از دین وتزلزل در ایمان وعقیده آماده ومهیاست.
ولی خواننده‌ی این کتاب چون بصیرت وبینائی پیدا کند قهرا اشتیاق او زیاده گردد واز معصیت وطغیان خودداری کند وهر صدائی را از هر ناحیه دنباله وپیروی نکند وهر گونه شک وتزلزل را از خود زائل کند ودر انتظار، با ایمان راسخ امیدوار باشد ودر وقت ظهور علامات با بصیرت باشد وبر وی تلبیس نشود وبه تکلیف ووظیفه آشنا باشد واو را تحیر دست ندهد.
حضرت رضا (علیه السلام) به بعضی از این فوائد اشاره فرموده [است]. در غیبت نعمانی فرمود: هر گاه بمیرد پسر من علی (یعنی امام علی النقی (علیه السلام)) بعد او چراغی ظاهر خواهد شد سپس مخفی خواهد شد (یعنی امام عسکری (علیه السلام))، پس وای بر شک کننده (یعنی بعد از او) تا این که فرمود: چه حیرتی بزرگتر از این حیرت است که خلق زیادی وجمع بسیاری را از این امر (یعنی ولایت) بیرون کند ونماند بر وی از کسانی که در آن بودند، مگر اندکی واین از جهت شک مردم وضعف یقین وکمی ثبات ایشان است به علاوه‌ی سختی ودشواری آنچه مبتلا می شوند به او مخلصین صابرین وثابتین وآنان که در علم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) رسوخ دادند وآنان که این احادیث را از ایشان روایت کرده اند وبه مرادشان دانا گشته واشارات ایشان را در معانی ومقاصد خود فهمیده اند وآنان که خداوند بر ایشان نعمت کرده به ثبات وایشان را گرامی داشته به یقین والحمد لله رب العالمین(21).
ودر فصل ندای آسمانی چند حدیث ذکر شده دال است بر اینکه: کسانی ثابت خواهند ماند در برابر ندای شیطان وشک بر ایشان عارض نخواهد شد که این احادیث را قبل از وقوع حادثه شندیده ودانسته باشند، پس دانستن واطلاع پیدا کردن بسیار مفید است. والله الهادی والموفق لکل خیر.
منابع نگارش کتاب
بحار الانوار، علامه مجلسی رحمه اله مجلدات: 23،20،17،15،14،13،11،9،8،7،3.
«روضة الواعظین».
«عمدة ابن بطریق» رحمه الله.
«جامع الأخبار» (معروف).
«کنز الفوائد» کراجکی رحمه الله.
«اختصاص» شیخ مفید رحمه الله.
«حدیقة الشیعه» اردبیلی رحمه الله.
«اثبات الهداة» شیخ حر عاملی رحمه الله.
«ایقاظ» شیخ حر عاملی رحمه الله.
«غایة المرام» سید هاشم بحرانی رحمه الله.
«المحجة فیمن رأی الحجة» بحرانی رحمه الله.
«تبصرة الولی» بحرانی رحمه الله.
«ارشاد» شیخ مفید رحمه الله.
«الزام الناصب».
«غیبت» نعمانی رحمه الله.
«ملاحم وفتن» سید بن طاوس رحمه الله.
«اعلام الوری» طبرسی رحمه الله.
«ینابیع المودة».
«روضه‌ی کافی» کلینی رحمه الله.
«البیان» محمد بن یوسف گنجی.
«تحف العقول».
«مطالب السول» کمال الدین محمد بن طلحة رحمه الله.
«کشف الغمة» اربلی رحمه الله.
«تذکرة» سبط ابن الجوزی.
در این کتاب بنابر شعر نیست والا اشعار این حقیر در شان ولی عصر (علیه السلام) وظهورش، عربی وفارسی به هزار بیت یا بیشتر می رسد(22) ولی این چند بیت بر سبیل توصیه ذکر می شود:

ای شیعه‌ی پاک پاک خو باش * * * بر شرع عمل کن ونکو باش
از سیره‌ی مردم زمانه * * * تقلید مکن، مگو دو رو باش
یا شیعه مشو برون رو از کیش * * * یا اینکه به شیعه آبرو باش
در صدر هزار وسیصد وبیش * * * گفتند که آگه از عدو باش
کردند خبر ز وضع امروز * * * از پیش که با خبر ازو باش
حجت به از این همه احادیث * * * آخر به خود آی وراه پو باش
تا حال اگر رهت خطا بود * * * بیدا شو وپی رفو باش
طولی نکشد عوض شود وضع * * * آماده‌ی وضع پیش رو باش
یا غائب رفته باز گردد * * * پس بر حذر از عقاب او باش
یا مرگ رسد به ناگهانی * * * دائم به عذاب رو برو باش
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله وسلام علی عباده الذین اصطفی محمد وآله الطاهرین وسلام علی المرسلین والحمد لله رب العالمین ولعنة الله علی من خافهم وعاندهم أجمعین الی یوم الدین.
وبعد: مورد توجه ونظر در این تالیف مختصر، خصوص اشخاصی است که به امام غائب منتظر حضرت حجت بن الحسن صاحب العصر والأمر والزمان (علیه السلام) ایمان دارند وبر حسب وعده خدا ورسول وائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) انتظار ظهور پر نور او را می کشند ودر اثبات وجود او وغیبت او وحتمی بودن ظهور او مانند حجت بودن قرآن بی نیاز از دلیل وبرهانند وهمواره طالب آنند که چیزی از علائم ظهور او را بشنوند یا بدانند ویا چیزی از آن را به مرحله ظهور ببینند تا دلشاد شوند ودر انتظار فرج امیدوار باشند.
واز این جهت در این مختصر جنبه‌ی استفاده عموم در نظر گرفته شده وغرض از وضع این رساله تذکر عموم است، به خصوص آنان که اهل نظر وفحص در کتب نیستند وبه همین لحاظ دو چیز جدا رعایت شده ومورد اهتمام گردیده:
اول: در اصل مطالب:
اولا: استقصاء وتتبع کامل شده در مظان وغیر مظان از کتب معتبره که در فهرست مدارک ذکر شده - به طوری که چیزی فرو گذار نشده - تا آنکس که طالب حجت است، حجت بر وی تمام شود وآن که طالب عبرت است عبرت گیرد وآنکه طالب وظیفه است از وظیفه آگاه شود وآن که طالب مژده وروشنی دل است روشندل شود.
ثانیا: دقت نظر به خرج داده شده در شرح مراد وتحقیق مقصود تا آن که هر چیز را به جای خود بشناسند وهر مطلبی را در مورد خود بدانند واز شر مغلطه کاری وشبهه کاری ایمن باشند.
دوم: در وضع مطالب وبیان آن:
اولا: به طوری که مشاهده می شود در ترتیب ابواب وفصول وتنسیق مطالب طرز بدیعی ابتکار شده، هر جا که ترتیب در کار بوده ترتیب رعایت شده وهر چه با هم متناسب بوده در یک جا ردیف شده تا جا وموضع هر یک معلوم واز خلط واشتباه ایمن باشد.
ثانیا: مراعات تلخیص شده مانند رساله عملیه که اقتصار بر اصل حکم می شود ولی نه به طوری که صرفا بیان نظر واستنباط شده باشد، بلکه عین مضامین اخبار به طوری که از ترجمه خارج نگشته درج گردیده، نهایت از ذکر سند وجملات غیر مربوطه به مورد وذکر روایات مکرره وشرح لغات وکیفیت استظهار خودداری شده رعایة للاختصار، طالبین آن را به کتاب «ارشاد الطالب» این حقیر رهنمائی می کنم. ثالثا: با رعایت اختصار، سادگی وروشنی عبارات به طوری که در خور فهم هر کس باشد نیز رعایت شده، همه اینها از جهت این است که استفاده عموم بیشتر ومطالب سهل تر به دست آید وزودتر مقصود پیدا شود وبیشتر مورد رغبت گردد ومطالب بهتر وزودتر ضبط شود ومطالعه ومراجعه آسان تر باشد، تا انتفاعات وبهره داری بیشتر شود والله خیر موفق ومعین.
مطالب کتاب وفوائد عامه‌ی آن
فوائد وانتفاعات این کتاب بسیار است، اما آنچه از همه مهم تر واهتمام به آن بیشتر ومنظور اصلی که داعی بر وضع این کتاب گشته دو امر است:
یکی: استقامت وحفظ ایمان وعقیدت در مقابل مدعیان بابیت ومهدویت وتشکیکات وتلبیسات ایشان که گول آنان را نخورد وفریفته سخنان ایشان نشود وفریب استدلالات بی اصل ایشان یا با اصل ولیکن به وجهی از تحریف یا به وجهی از تغییر یا به وجهی از تدلیس در نقل بعضی دون بعض نخورد.
بلکه هر عامی با اطلاع باشد که امام غائب ومنتظری را که شیعه‌ی اثنی عشری قائل است وظهور او را انتظار دارد، کسی است که خودش با این اوصاف وخصوصیات، وسیره ورفتارش وعمل هائی که انجام می دهد با این خصوصیات، به طوری که همه با هم دخیل وهمه با هم حجت ودلیل است.
البته چنین امر مهمی که می توان گفت: از بدء خلقت تا کنون مانند او اتفاق نیفتاده ومشیت حق در امر دعوت وهدایت بدین گونه که بر همه ادیان غالب ودر روی زمین دینی به جز دین نماند تا کنون تعلق نگرفته، پس مهم تر از وی در همه مهمات تکوین وتشریع نیست، باید که ظهور او توام با خصوصیات فوق العاده ای باشد وباید که نشانه های او ونشانه های ظهور او بسیار وبی شمار باشد تا جای شبه برای احدی نباشد.
از این جهت است که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«ان ادعی مدعی فسئلوه عن تلک العظائم التی یجب فیها مثلها»
«اگر مدعی ادعا کند از او مطالبه کنید آن امور عظیمه ای را که مانند آن در چنین امر واجب ولازم است»(23).
ونیز فرمود: «امر ما در هنگام ظهورش از خورشید روشن تر است»(24).
پس باید آن قدر از علامات وخصوصیات باشد که حجت بر همه روشن وتمام گردد.
دوم: استقامت عملی وقبلی در برابر حوادث ووقایع گوناگون که در هر عصر وزمان وبه خصوص هر چه زمان نزدیکتر به ظهور شود رخ می دهد، پس قلب او مضطرب نشود واز وقوع حادثه وحشت نکند وتزلزل در ایمان وخلوص او راه نیابد ودر عمل از هر فتنه پرهیز کند واز هر زشت وشنیع اجتناب کند واز اهلش دوری کند وبا آنها همراهی نکند.
بدیهی است که بین دانا ونادان در استقامت وثبات بسیار فرق است وچون بداند که در هزار وسیصد وبیش [سال پیش از] این وقایع پیش بینی شده وبه آنها اخبار شده برای آگاهانیدن وبرحذر ساختن وی، قهرا تاثیر عجیب در استقامت قلبی وعملی او خواهد کرد.
چون منظور اصلی از وضع این کتاب استفاده عموم بود ومنظور مهم از استفاده عمومی این دو امر بود: (استقامت در حفظ ایمان وعقیدت واستقامت قلبی وعملی)، ناچار مطالب کتاب به نحوی تنظیم شد که همه آن بر محور این دو امر گردش می کند وهر بابی از آن دخیل در حصول این نتیجه است وآن چه زائد بر این مقدار است که کتب مصنفه در این موضوع متعرض گشته اند، موکول ومحول به همان کتب گردید.
لهذا مطالب این کتاب به نحو تلخیص در پنج بخش مقصور شد:
بخش اول: در خصوصیات شخص امام منتظر (علیه السلام) وعلامات مشخصه او.
بخش دوم: در خصوصیات غیبت او وعلت ومدت غیبت واحوال آن حضرت در زمان غیبت وآن چه واقع می شود از حوادث ووقایع در دوران غیبت.
بخش سوم: در علامات ظهور آن حضرت.
بخش چهارم: در کیفیت ظهور ومراسم آن وآنچه در اوان ظهور خواهد کرد ومقدار ملک ودولت او وآنچه در ایام دولت خواهد کرد.
بخش پنجم: در وظیفه وتکلیف در پیش از ظهور وبعد از ظهور.

بخش اول: خصوصیات شخصی وعلائم مشخصه امام زمان (علیه السلام)

خصوصیات شخصی وعلائم مشخصه
همه اینها مرتبا ومترادفا به نحو جدول شرح داده می شود.
اسم مبارک آن حضرت: محمد. واین نامی است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) برای او گذارده، فرموده: اسم او اسم من است وکنیه‌ی او کنیه‌ی من است.
کنیه: کنیه‌ی مسلم آن حضرت ابولقاسم وابوصالح نیز معروف است.
لقب: القاب آن حضرت بسیار است، از جمله: مهدی، منصور، قائم بأمر الله، حجة الله، ولی الله، صاحب الأمر، صاحب الزمان، المنتقم، بقیة الله.
پدر وسلسله آباء: الحسن العسکری بن علی الهادی بن محمد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین الشهید بن علی بن أبی طالب أمیر المومنین (علیهم السلام).
مادر: نرجس دختر یشوعا نواده قیصر روم ولقب او ملیکه است از آن جهت که شاهزاده بوده، وبه سوسن وصیقل وحکیمه نیز ملقب شده.
سال تولد: بنابر مشهور سال 256 (ه-ق) موافق عدد کلمه نور وبه قولی سال 255.
محل تولد: شهر سامراء در منزل ملکی پدری که الآن صحن وحرم عسکریین (علیهما السلام) است.
ساعت وروز تولد وقابله: در سحر نیمه‌ی شعبان شب جمعه(25)، قابله اش: عمه‌ی پدرش حکیمه خاتون.
خصوصیات حمل وولادت: حمل او مخفی بود تا هنگام ولادت، مانند حمل موسی بن عمران، یعنی به طوری بود که تا ساعت تولد هیچ کس اثر حمل در نرجس نمی دید، حتی قابله های متخصصی که معتمد گماشته بود که هر گاه در خانواده امام عسکری (علیه السلام) اثر حمل ببینند فورا اطلاع دهند.
چنانکه فرعون قابله های بسیار بر زنان بنی اسرائیل گماشته بود واین از جهت خوفی که بنی العباس از دوازدهمی داشتند مطابق اخباری که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیرالمومنین وحضرت باقر وحضرت صادق (علیهم السلام) شنیده بودند(26) مانند خوفی که فرعون از موسی (علیه السلام) داشته بر حسب اخبار منجمین، چنان مخفی بود که تا آخرین لحظه‌ی ولادت حکیمه خاتون اثر حمل در نرجس مشاهده نکرد که گفت: نزدیک بود مرا شک عارض شود که ناگاه صدای برادر زاده ام بلند شد:
«عمه شک مکن، بخوان سوره انا انزلناه را».
حکیمه خاتون گفت:
«شروع کردم به خواندن سوره، ناگاه دیدم از میان رحم با من هم آواز شد، چون سوره تمام شد متولد گردید ودر هنگام تولد نوری از وی ساطع گردید که چشمهای مرا خیره کرد.
ناگاه او را دیدم که به سجده افتاده وشهادتین وشهادت بر وصایت پدران خود بر زبان جاری کرد وچون به خودش رسید، گفت:
«اللهم انجزلی وعدی واتمم لی امری وثبت وطاتی واملأبی الارض قسطا وعدلا»
بار خدایا وعده‌ی مرا سریع ومسلم گردان وامر مرا تمام ساز وقدم مرا ثابت بدار وزمین را بواسطه من پر از عدل وداد گردان».
بقیه خصوصیات موکول است به کتب مبسوطه.
دوران تربیت: تا سال دویست وشصت که پنج سال یا چهار سال وکسری از سن شریفش گذشته بود در کفالت پدر بزرگوارش بود وبه روح القدس سپرده شده بود ودر این مدت مخفی از همه می زیست، مگر بعضی از خواص که از ولادتش مطلع گشته واو را در ایام کودکی مشاهده کردند.
ابتدای امامت: از سال دویست وشصت که پدر بزرگوارش به زهر معتمد عباسی شهید شد امامت به او منتقل گردید.
سن مبارک آن حضرت: تا کنون که از هجرت هزار وسیصد وهشتاد وسه سال قمری می گذرد، هزار وصد وبیست وهفت سال از عمر شریفش می رود.
اما هنگامی که ظاهر شود به سیمای جوانی ظاهر خواهد شد، در سن سی یا چهل نمایش خواهد داد ومرور زمان هیچ در وی تاثیر نکرده تا معلوم شود قدرت خدا، وهم در این امر امتحانی باشد برای خلق که به همین علت گروهی از وی برگردند(27).
قامت: جوان چهار شانه کشیده قامت، نه بلند بالا ونه کوتاه به زمین چسبیده(28).
صورت: خوشرو ودرخسنده به طوری که نور روی او بر سیاهی موی ریش وسر غالب است.
خد وخال: دو گونه‌ی او روان بدون برآمدگی وبرگونه‌ی راستش خال سیاهی است.
پیشانی: گشاده پیشانی، صاف وروشن.
ابرو: ابرو گشاده وباریک وکشیده ونزدیک به هم اما نپیوسته.
چشم ومژه: چشمانش سیاه ودرشت وفرو رفته وپلکها درخشنده، شاید فرورفتگی چشمها در اثر عبادت وبیداری شب وگریه بسیار باشد.
بینی: بینی کشیده وبالا آمده ومختصر برآمدگی در وسط دارد.
دندان: دندانهایش به خصوص دندانهای جلو گشاده وبه هم پیوسته.
رنگ چهره: سفید درخشنده، سرخ گون خالص وسیر در سرخی.
رنگ سائر بدن: گندم گون وسبزه مایل به سفیدی نه سیاهی.
مو ورنگ مو: رنگ موی ریش وسر سیاه، اما نور صورت غالب بر سیاهی موی او است. در کودکی موهای سرش درخشنده وسیاه ومجعد اما نه زیاد درهم پیچیده وتا نرمی گوش از دو طرف آویزان وبر روی دوش ریخته واز وسط دارای فرق بود.
سر مبارک: سر مبارکش گرد ومدور وعلامت ریختگی مو یا موهای ریز در بعضی از مواضع سر پیداست.
سر شانه وما بین دو شانه: استخوان سر شانه نرم وبزرگ وسر دوش پایین افتاده وما بین دو شانه پهن.
علامتی در پشت شانه: ما بین دو شانه آن حضرت از طرف چپ خالی است بر خلاف رنگ بدن، ودر زیر دو شانه برگی است مانند برگ یاس.
علامتی در پشت: در پشت مبارک دو خال است یکی به رنگ بدن ودیگری شبیه به خال پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)(29).
بازو: بر بازوی راستش این دو آیه نوشته شده:
(جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا - وتمت کلمة ربک صدقا وعدلا لا مبدل لکلماته وهو السمیع العلیم)(30).
کف: کف دست آن حضرت پهن وبزرگ.
سینه واز سینه تا ناف: سینه پهن وفراخ واز گودال گلو تا ناف مانند خطی از مو کشیده شده.
شکم: شکم برآمده وبزرگ.
ران: دو ران او پهن وپر گوشت وبر ران راست خالی است بر خلاف رنگ بدن.
زانو: دو زانو رو به جلو آمده از بزرگی.
قوت: قوه‌ی او چنان باشد که اگر اراده کند بزرگترین درخت را از جا بکند واگر در میان کوهها صیحه بزند سنگهای کوهها از جا کنده شود واز هم بپاشد روحی فداه.
علامات امامت
نوع دیگر از نشانه های آن حضرت علامات امامت است، به طور کلی هر کس امام باشد باید دارای این خصوصیات باشد که نشانه وعلامت امامت او است، این علامات در اخبار متعدده ذکر شده که هر حدیثی متعرض قسمتی از آن گشته واکثر آن اخبار در مجلد هفتم بحار الانوار باب جامع در صفات امام وشرائط او ص 200 مسطور است.
حدیثی که از همه بیشتر ذکر علامات کرده حدیثی است که از حضرت رضا (علیه السلام) روایت شده که مشتمل بر سی علامت است در «من لا یحضره الفقیه» و«معانی الاخبار» و«خصال» و«عیون اخبار الرضا (علیه السلام)» و«احتجاج» طبرسی ومجلد هفتم «بحار» ودر «اثبات الهداة» ج 7 از همه نقل کرده مجموع علامات به طور تلخیص از آن حدیث وغیر او نقل می شود:
1- متولد می شود پاک وپاکیزه.
2- ختنه شده.
3- چون از شکم مادر به زمین آید بر دو کف خود قرار گیرد وصدا به شهادتین بلند کند.
4- محتلم نشود.
5- چشم او بخوابد ودل او بیدار باشد.
6- او را سایه نباشد(31).
7- از پشت سر ببیند چنانچه از پیش رو می بیند.
8- او را خمیازه ودهن دره نباشد.
9- بول وغائط او دیده نشود، زمین او را ببلعد.
10- بوی(32) بول وغائط او از مشک خوشبوتر باشد - یعنی در حال قضای حاجت اگر چه عینش دیده نمی شود -.
11- از همه مردم عامل تر باشد.
12- از همه حلیم تر.
13- از همه عابدتر.
14- از همه حاکم تر یعنی حکمش از همه بهتر باشد.
15- از همه پرهیزگارتر باشد.
16- از همه شجاع تر.
17- از همه سخی تر.
18- از همه عامل تر به کتاب خدا باشد.
19- از همه تواضعش برای خدا بیشتر باشد.
20- از همه عالم تر باشد به آن چه امر می کند.
21- از همه ترک کننده تر باشد از آن چه نهی می کند.
22- مهربان تر است به مردم از خود ایشان.
23- دارای معجزه باشد.
24- محدث باشد تا هنگامی که از دنیا برود، یعنی ملائکه با وی حدیث گویند.
25- مستجاب الدعوه باشد حتی اینکه اگر بر سنگی دعا کند دو نیم گردد.
26- سلاح وشمشیر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی ذوالفقار نزد او باشد.
27- زره پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر تن او راست آید وچون دیگری بپوشد خواه بلند وخواه کوتاه قدر یک وجب زیاد آید.
28- مصحف فاطمه (علیها السلام) نزد او باشد.
29- جامعه نزد او باشد وآن صحیفه ای است که طولش هفتاد ذراع است ودر وی آنچه بنی آدم محتاج است مضبوط است.
30- جفر اکبر اصغر نزد او است، یکی پوست قوچ ودیگری پوست بز است که همه‌ی علوم در این دو هست حتی دیه خراشی که در صورت وبدن واقع شود، حتی خراش تمام پوست ونصف پوست وثلث پوست.
31- نزد او صحیفه ای است که در وی اسامی شیعیان او تا روز قیامت ثبت است.
علائم تشریفی وتکریمی قائمیت
نوع دیگر از علائم آن حضرت ونشانه هائی که معرف شخصیت آن حضرت است اموری است که جنبه تشریفی وتکریمی برای او دارد از جهت خصوصیت قائمیت او، یعنی چون او قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است وبه امر خدا قیام می کند، پس از جهت سمت قائمیت به خصوصیات فوق العاده ای مکرم ومشرف گردیده، از این جهت این امور را به علائم تشریفیه قائمیت نامیدم ومنافاتی ندارد که ائمه دیگر واجد بعضی یا جمیع این امور باشند ومع ذلک در اخبار به طور اختصاص به آن حضرت توصیف شده زیرا که مقصود از اختصاص مامور بودن به اظهار ونمایاندن به مردم است ویا جاری شدن بر دست او وظاهر شدن برای اوست.
واین علائم تکریمی بر دو نوع است: نوعی از آن عبارت است از آثار انبیاء ومواریث ایشان، قسمتی آثار انبیاء سابق وقسمتی آثار پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) وهمچنین از امیر المومنین (علیه السلام)، ونوع دیگر کراماتی است که خاصه‌ی خود آن حضرت است که برای او ظاهر می شود ویا از او ظاهر می شود.
نوع اول: آثار ومواریث انبیاء
تابوت آدم: آن حضرت او را از دریاچه طبریه بیرون خواهد آورد به طوری که نه پوسیده ونه متغیر گشته.
عصای موسی (علیه السلام): او را نیز از دریاچه طبریه ودر روایتی از غار انطاکیه بیرون آورد وبا آن عصا چنان کند که موسی (علیه السلام) با فرعون کرد.
حجر موسی (علیه السلام): سنگی است به اندازه‌ی بار یک شتر، آن حضرت او را از مکه که حرکت کند به همراه خود خواهد داشت وتا کوفه به هر جا رسد بر او بزند، چشمه ای از آب ظاهر شود، اصحاب او بنوشند، هر کس تشنه باشد سیراب وهر که گرسنه باشد سیر گردد.
تورات وانجیل وسایر کتب سماویه: حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: او را مهدی می نامند، از آن جهت که راهنمائی خواهد کرد به توراة وانجیل وکتب سماویه، آنها را از غاری در انطاکیه بیرون خواهد آورد وبین اهل توراة به توراة واهل انجیل به انجیل واهل زبور به زبور حکم خواهد کرد.
الواح موسی (علیه السلام): آن را از دره ای در راه یمن از زیر سنگ بزرگی بیرون خواهد آورد.
پیراهن یوسف: پیراهنی است که جیرئیل در تن ابراهیم (علیه السلام) کرد هنگامی که او را در آتش افکندند، سپس او را بازوبند ساخت وبه بازوی اسحق بست واسحق به یعقوب ویعقوب به یوسف(33).
خاتم سلیمان: این انگشتر نیز با اوست.
- علامت آن که همان پیراهن است، آن است که: آتش در وی نگیرد، هم چنین علامت عصای موسی آنکه اژدها شود وهمچنین انگشتر سلیمان علامتش آن است که چون در انگشت کند جن وطیور بر دور او جمع شوند -.
نشانه هایی که از جدش پیغمبر وامیرالمؤمنین دارد
1- بیرقی که جبرئیل (علیه السلام) در روز بدر آورد.
2- پیراهنی که در روز احد پوشیده بود وعلامت خون هنوز در وی هست.
3- عمامه‌ی سحاب.
4- زره پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وچنان بر تن او راست آید که بر تن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، یعنی کمی از ساق بیرون باشد وبر تن ائمه دیگر بدانسان نبود.
5- انگشتر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم).
6- عصای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم).
7- اسب یربوع.
8- اسب نجیب عربی: براق.
9- ناقه عضباء.
10- استر دلدل.
11- الاغ یعفور.
12- ذوالفقار.
13- مصحف امیر المومنین (علیه السلام) یعنی قرآنی که جمع آوری فرموده.
14- عهدنامه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که چون مردم را بسیار بکشد بعضی از اصحاب بگوید که این عهدی است از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یا به سبب دیگر وآن چیست؟ پس آن حضرت عهدنامه را بیرون آورد.
نوع دوم: علائم تشریفی خاصه آن حضرت در هنگام قیام
ماه وخورشید در فرمان او باشد: مانند سلیمان ماه وخورشید را بخواند واجابت او کنند.
باد وابرهای شدید در تسخیر او باشد: خداوند ابرهای رام را در اختیار ذوالقرنین گذارد وابرهای سخت رعد وبرق دار را برای قائم (علیه السلام) ذخیره فرمود. ودر کیفیت ظهور خواهد آمد، که اصحاب او برابر سوار شوند.
ابر بر وی سایه افکند: چون از مکه خارج شود در سایه ابر حرکت کند وبه زمین فصیح که جن وانس بشنوند ندائی از ابر برآید که این است مهدی آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم).
به نام او از آسمان ندا شود: پیش از قیام ودر وقت قیام وبیعت گرفتن به نام او از آسمان ندا خواهد شد. ذکر نداهای متعدد در تشریفات ظهور خواهد شد.
به رعب نصرت شود: به هر طرف حرکت کند ومتوجه شود پیشاپیش او به اندازه یک ماه راه رعب حرکت کند از طرف راست وچپ وجلو.
شمشیرها برای جنگ نازل شود: شمشیرها از آسمان به عدد اصحاب او نازل شود وبر هر شمشیر نام صاحب او وخصوصیات او نوشته باشد.
ملائکه وجبرئیل ومیکائیل واسرافیل: در تشریفات ظهور خواهد آمد که ملائکه به نصرت او نازل شوند وجبرئیل ومیکائیل واسرافیل همراه او باشند واو را مدد کنند.
نزول عیسی بن مریم: نیز خواهد آمد که عیسی بن مریم به مدد او نازل شود وپشت سر او نماز بگزارد.
اصحاب کهف ورجعت عده ای از گذشتگان به دنیا: ونیز خواهد آمد که اصحاب کهف وعده ای از قوم موسی وعده ای از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المومنین (علیه السلام) وعده ای از ارواح مومنین به نصرت حاضر شوند.
طی الارض: او را طی الارض باشد، زمین در زیر پای او پیچیده شود.
همه جای دنیا را ببیند، بلندیهای زمین برای او پست وزمین برای او به منزله‌ی کف دستش باشد.
هر مشکل برای او آسان باشد، هر سخت ودشوار برای او رام گردد.
نور او از خورشید بی نیاز کند، زمین را به نور خود روشن کند به طوری که بندگان به نور او از نور آفتاب مستغنی گردند.
دوست ودشمن را می شناسد، دوست ودشمن، صالح وطالح را می شناسد وآنچه هر کس پنهان کرده می داند.
کور مادرزاد ومریض را شفا بخشد، در شب معراج خداوند به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود به او اعمی را بینا کنم ومریض را شفا بخشم.

بخش دوم: در خصوصیات غیبت وزمان آن

در خصوصیات غیبت وزمان غیبت
در زمان پدر بزرگوارش اگرچه از مردم مخفی بود اما از بعضی خواص اصحاب مخفی نبود ولی بعد از پدر بزرگوارش به طور کلی از همه مخفی گشت وابتدای غیبت از همان وقت شروع شد لیکن چنانچه نزد شیعه معروف است آن است که آن حضرت را دو غیبت است یکی را غیبت صغری یعنی کوچک تر ودیگری غیبت کبری یعنی بزرگتر گویند وبه همین دو غیبت در اخبار پیش از تولدش اشاره شده چنانچه از حضرت زین العابدین (علیه السلام) است که فرمود قائم ما را دو غیبت است یکی از آن دو درازتر از دیگریست.
دوران غیبت صغری
پس از انتقال امامت به آن حضرت وخواندن نماز بر جنازه‌ی پدر بزرگوارش در اثر تعقیب کردن محمد عباسی برای دستگیر کردن وی غیبت فرمود حتی بر خواص هم رسما ظاهر نمی شد اما نائب خاص برای خود انتخاب فرمود تا مرجع شیعیان باشد حوائج وسؤالات خود را به وسیله‌ی او به آن حضرت برسانند ودریافت جواب کنند.
وخود گاه گاه مخفیانه بر نائب خاص ظاهر می شد ودستورات خاصه می داد وسؤالات دوستان را توقیع می فرمود وبسیاری از اوقات بر نائب هم ظاهر نمی شد وکتبا یا به وجه دیگر به روی القاء می فرمود تا اینکه بر همین منوال چار نائب هر یک پس از دیگری تعیین فرمود وبعد از آن غیبت صغری مبدل به غیبت کبری گردید وامر مراجعه‌ی شیعه محول به عموم فقهای جامع الشرائط شد واز این جهت آن چهار نائب را نائب خاص گفتند زیرا که نیابت ایشان به طور خصوصی یعنی به نصب خاص وتعیین خاص آن حضرت بود، وفقهای عظام را نائب عام گفتند زیرا که نیابت ایشان را به طور کلی امضاء فرموده چنانچه در توقیع اسحق بن یعقوب که بر دست نائب دوم فرمود:
وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة شیعتنا (حدیثنا خ ل) فانهم حجتی علیکم وانا حجة الله.
اما حادثه ها واموری که بر شما رخ می دهد در آنها مراجعه کنید براویان احادیث ما زیرا که ایشان حجت منند بر شما ومن حجت خدایم وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
وأما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهاه مطیعا لأمر موالاه فللعو ام ان یقلدوه.
هر کس از فقهاء نفس خود را از معاصی ومحرمات نگهداری کند ودین خود را حفظ نماید ومخالف هوای خود وفرمانبر مولای خود باشد پس برای عوام رواست که او را تقلید کنند(34).
غیبت صغری بر غیبت کبری دو امتیاز دارد یکی آنکه مدت او کوتاه که مجموعا هفتاد سال تقریبا می شود ومدت این دراز وهنوز غیر معلوم است دوم آنکه در دوران غیبت صغری چون نائب خاص وجود داشت مراجعه‌ی مردم به خود امام (علیه السلام) تا حدی سهل بود زیرا که اگر از فیض مشاهده‌ی حضوری محروم بودند از فیض مراجعه‌ی کتبی به وسیله‌ی نائب خاص محروم نبودند، حوائج وسوالات خود را از خود امام (علیه السلام) شخصا می توانستند استعلام کنند واین فیض نیز در غیبت کبری برداشته شد یعنی از هر دو فیض محروم گشتند پس این غیبت از دو جهت کبری وبزرگتر است هم از جهت طول مدت وهم از جهت دو محرومیت(35).
نواب چهارگانه
نائب اول
ابوعمرو عثمان بن سعید العمری الاسدی برای سه امام نیابت کرده حضرت امام علی النقی (علیه السلام) وحضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) وحضرت حجت (علیه السلام). نیابت او برای حضرت حجت (علیه السلام) از سال 260 تا سال 280 بود.
نائب دوم
پسر او محمد بن عثمان العمری بعد از وفات پدرش به نیابت حضرت انتخاب شد از سال 280 تا سال 305، واو نیز از حضرت عسکری (علیه السلام) نیابت کرده.
نائب سوم
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی پس از وفات محمد بن عثمان به نیابت منصوب از سال 305 تا سال 326.
نائب چهارم
ابوالحسن علی بن محمد سمری از سال 326 بعد از وفات حسین بن روح به نیابت تعیین شد تا سال 329 که در نیمه‌ی شعبان وفات کرد(36).
دوران غیبت کبری
شش روز پیش از وفات سمری توقیع شریف بر دستش جاری شد حاکی از آن بود که وفات تو نزدیک شده دیگر به کسی وصیت مکن وکسی را به نیابت تعیین مکن که غیبت تامه واقع گردید وظهور نخواهد بود مگر بعد از مدت طولانی وقساوت دلها وپر شدن زمین از جور وهر کس ادعای مشاهده کند (یعنی ظهور رسمی که بعد از آن غیبتی نیست) پیش از سفیانی وصیحه‌ی آسمانی، او دروغ گو وافتراء زننده است.
شبهات واشکالات بر وجود آن حضرت وغیبت او
اگرچه طرح این امور از وضع این رساله که بنایش بر اختصار است خارج است اما چون این سوالات مهمترین اسباب اغواء وفریب وبزرگترین حربه وآلت فریبندگان وشبهه کنندگانست وغرض اصلی از این نگارش تثبیت قلوب مومنین است بر ایمان ونگهداری از تزلزل واضطراب در برابر وساوس شیطان یا دسائس بیگانگان ناگزیرم که به همه‌ی اشکالات بنحو اختصار اشاره کنم وجوابی که در خور فهم عموم به طوری که شبهه واشکال به کلی مرتفع ومعدوم گردد بدهم وتأیید اثربخش ونتیجه بخشی را از خداوند مسئلت می نمایم زیرا که:
یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا وفی الاخرة.
خدا ثابت ونگه می دارد کسانی را که ایمان آورده اند بر قول ثابت هم در دنیا وهم در آخرت.
اشکالات راجع به غیبت ووجود آن حضرت
مجموع اشکالاتی که راجع به غیبت ووجود آن حضرت کرده ومی کنند این است
1) اصلا چه دلیلی بر وجود امام غائب است، امامی را که بدینگونه توصیف می کنید که نه کسی او را می بیند ونه کسی از احوال او مطلع است چه دلیلی بر وجود اوست؟
2) علت وسبب غیبت چیست؟ اگر موجود است چه باعث شده که باید غائب باشد وچرا از همان اول که ابتدای ولادت یا ابتدای امامت او بود غیبت اختیار کرده شما می گوئید علت تقیة وخوف بر جانست در اینجا سه اشکال دیگر می زاید! یکی اینکه چرا ظاهر وساکت وصامت نباشد تا مدتی که بنا بر قیام است تا هم خوف ظاهر نمی کند تا هم تشویق شوند وهم از او استفاده کنند، از خواص ودوستان که تقیه ای نیست. سوم اینکه اگر علت غیبت تقیه است این خوف وتقیه همیشه هست بلکه قوی واسلحه‌ی دولتا در تزاید است وهرچه بماند حال تقیه در اشتداد خواهد بود.
3) حکمت غیبت چیست اگر از طرف خداست خداوند کار بی حکمت نمی کند زیرا که کار بی حکمت لغو است بلکه غیبت خلاف حکمت است زیرا که مستلزم اهمال خلق است یعنی مهمل گذاری وخداوند خلق خود را هرگز مهمل نمی گذارد مسلم امام (علیه السلام) موجود باشد وظاهر نشود که به وظائف امامت رفتار کند خصوصا با این همه طول مدت جز اهمال خلق چیزی دیگر نیست.
4) همان اشکال به وجهی دیگر چه فائده در وجود غائب، وجود شخص غائبی که هیچ انتفاعات وجودی بروی بار نباشد مساوی با عدم اوست یعنی چه باشد وچه نباشد یکسانست پس اعتقاد به چنین امام غائبی چه اثری دارد.
5) اشکال دیگر متولد از همین اشکال چرا در همان وقتی که بنای ظهور وقیام است متولد نشود بودن بی فائده با این همه طول زمان چه اثری دارد.
6) چرا غیبت این همه طولانی باید باشد اگر قیام وظهوری در کار است پس تا کی این انتظار است.
7) چگونه با این همه طول مدت زنده است.
8) هر چیزی مدتی دارد مدت غیبت او چقدر خواهد بود وظهور او چه وقت است.
9) علاماتی که می گفتید ظاهر می شود پس چرا ظاهر نشد.
10) آخر او در کجا است وچه می کند وچگونه به سر می برد؟ این جمله ده اشکال واشکال دوم منحل به سه اشکال پس این دوازده اشکال وشبهه است؟ اخیرا در این ایام اشکال دیگر نیز بر عوام القاء می کنند وآن این است که جنگهای امروز با اسلحه‌ی جدید است واسلحه‌ی او اسلحه‌ی قدیم چگونه با آن اسلحه می تواند با این دولتها بجنگد آن هم همه را مغلوب کند؟
این اشکالات اگر صرفا از مردمی که خود را خارج از اسلام می دانند می شد چندان جای شگفت نبود ولی عجب این است که مخالفین مذهب ما که خود را مسلمان می گمارند هم این اشکالات را می کنند بلکه در حقیقت از ماست که بر ماست ایشان ابتداء این اشکمالات را نموده وراه پا برای دیگران بازکرده اند آری آنان با ما در اول کار یعنی در امام اول وهمچنین در ائمه‌ی بعد چه حسن موافقت به خرج داده اند وچه رفتارهای نیکی با آنها کرده اند که در آخر کار وامام آخر از ایشان انتظار داشته باشیم، خیر خیر، جز نقض کردن مانند نقض بیعت غدیر وجز جعل حدیث کردن وجز معارضه وتأویل وتحریف چیز دیگر از آنان انتظار نداریم.
به هر حال اشکالاتی است شده چه از ایشان وچه از غیر ایشان وچه عجب باشد وچه نباشد وچه انتظار داشته باشیم وچه نداشته باشیم باید جواب از آنها داد وامتناع از جواب هم نداریم تا اسباب شبهه در قلوب مؤمنین نگردد. اما مقصود این است که کیفیت جواب فرق می کند مخالفین اسلام را به نحوی باید جواب داد وآنان که خود را مسلمان می دانند به نحو دیگر.
اما جواب غیر مسلمان یک کلمه بیش نیست وآن این است که این اشکالات شما بحث فرعی است وبحث فرعی با کسی اصلش را منکر است لغو وبی مور اس تهر اهل دین ومذهبی معتقداتی دارند بعضی از آنها اصل است وبعضی فرع با هر کسی اول باید در اصولش بحث کرد اگر اصولش ثابت ومسلم شد جای بحث در فروع نیست فروع قهرا ثابت ومسلم خواهد شد پس غیر مسلمان باید با ما بحث در اصل اسلام کند تا مرتبه به مرتبه سلسله‌ی مراتب را طی کند تا برسد به اینکه چرا امام باید غائب باشد زیرا که این اعتقاد بستگی به نص واخبار دارد پس جنبه‌ی فرعیت دارد(37) تا اصلش مسلم نشود چگونه می توان فرعش را مسلم نمود مثلا اگر ما به او بگوئیم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یا امام جعفر صادق (علیه السلام) این چنین فرموده او که هنوز پیغمبر یا امام جعفر صادق (علیه السلام) را نشناخته وقبول ندارد این جواب چه تأثیری در وی خواهد کرد.
واما جواب از مخالفین با ما در مذهب
دو جواب است یکی اجمالی ویکی تفصیلی جواب اجمالی از سه وجه:
وجه اول: مانند جوابی که به غیر مسلمان می دهیم وآن این است که مسئله غیبت وخصوصیات او اگر از فروعات مذهب است پس اگر شما را با ما بحثی است بایددر اصل مذهب بحث کنید وگرنه این اشکالات بیجا وبی مورد است.
وجه دوم: اینکه اصلا این مسئله از فروعات اسلام است نه تنها از فروعات مذهب شیعه پس اگر اصل او در اسلام ثابت شد. اولا جای چون وچرا نیست زیرا که اشکالات گذشته بعضی به معارضه با مشیت خدا وحکمت خدا برگشت می کند وبعضی با قدرت خدا واز شخص مسلمان این معارضه بعید وغیر مناسب با عقائد اسلامیست. وثانیا: مسئله مشترک خواهد بود پس اشکالات شما اگر بجا باشد مشرک الورود خواهد بود پس شما هم ملزم به جواب خواهید بود(38).
میزان اینکه مسئله اسلامی است پس مشترک مابین همه‌ی مذاهب است یا اختصاص به یک مذهب تنها دار این است، اگر آن قضیه وحکم را همه نقل کرده اند مشترک مابین همه است واگر تنها یک مذهب یا دو مذهب یا بیشتر نقل کرده اند مختص بناقل وی است واما اینکه قضیه غیبت وظهور حضرت مهدی (علیه السلام) مشترک اسلام است واصلش در اسلام ثابت است اثباتش را محول به کتب خود شما می نمائیم وشما را به کتب خود حواله می دهیم مراجعه کنید تا ببیند چه اخبار زیادی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واز صحابه مانند جابر وحذیفة وعبدالله بن مسعود وعبدالله بن عباس وعبدالله بن عمر وعبدالله بن عمرو بن العاص وابو سعید خدری وابو امامه باهلی وانس بن مالک وابوهریره وغیرهم نقل کرده اند درباره‌ی خصوصیات مهدی (علیه السلام) از شمائل او ونسب او وکیفیت ظهور او ونماز خواندن عیسی بن مریم پشت سر او وهمواره پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وهمچنین صحابه مردم را مژده می دادند به ظهور او. وشما را حواله می دهیم به منصفین شما مانند کمال الدین محمد بن طلحة در کتاب مطالب السئول در مناقب آل رسول وسبط. ابن الجوزی در کتاب تذکرة الائمة وشیخ سلیمان حنفی نقش بندی در کتاب ینابیع المودة وغیرهم که چگونه به تمام خصوصیات مهدی (علیه السلام) مانند شیعه اعتراف نموده اند حتی جواب از اشکالات را هم تا حدی داده اد وچگونه اخبار بسیار نقل کرده اند بلکه بعضی بخصوص در این باره کتاب نوشته اند مانند محمد بن یوسف گنجی که کتابی نوشته بنام کتاب البیان فی أخبار صاحب الزمان وحافظ أبو نعیم چهل حدیث نقل کرده ودر ینابیع المودة اعتراف بسیاری از بزرگان علمای أهل سنت را ذکر کرده وشعرهائی که در این باره گفته اند درج ساخته وکتابهای بعضی را که نوشته اند یا مقداری از کتاب را که در خصوص آن حضرت است عین آن را نقل کرده وسید ابن طاوس سه کتاب از ایشان را عین آن را در کتاب ملاحم وفتن خود نقل کرده یکی کتاب الفتن تألیف نعیم بن حماد خزاعی دوم کتاب الفتن تألیف ابی صالح سلیمی، سوم کتاب الفتن تألیف أبی یحیی زکریا بن یحیی، آیا با این وصف جای تعجب نیست که این همه بنویسند ونقل کنند باز چنان اشکالاتی کنند که شأن مسلمان نیست بلکه وظیفه او تسلیم است در مقابل گفته خدا ورسول.
اما لیس هذا اول قارورة کسرت فی الاسلام.
این اولین شیشه نیست که در اسلام شکسته شده، همان غرض ومرضی را که نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) ویک یک از ائمه طاهرین اعمال کردند نسبت به آخر ایشان نیز دارند واعمال می کنند شما را به خدا این عمل را به چه می توان حمل کرد جز بر غرض ومرض وعناد ولجاج.
اعمال کردند نسبت به آخر ایشان نیز دارند واعمال می کنند، شما را به خدا این عمل را به چه می توان حمل کرد جز بر غرض ومرض وعناد ولجاج؟!
پس اهل سنت در مقابل این اخبار چه می کنند وعقیده ایشان چیست؟
اهل سنت منکر این اخبار نیستند زیرا که هم در کتب معتبره ایشان ضبط شده وهم از کثرت به حدی است که قابل انکار نیست وهیچ کس منکر ظهور مهدی (علیه السلام) وقیام او در آخر الزمان وغلبه او بر ادیان وتسل او بر روی زمین نیست، الا اینکه ایشان سه دسته شده اند:
یک دسته از ایشان که منصفند چنانچه ذکر شد موافق با شیعه اند در جمیع خصوصیات.
دسته دیگر که معظم ایشانند چون امر ولادت آن حضرت بر ایشان مخفی شده معتقدند که او از نسل علی وفاطمه واز ذریه حسین (علیه السلام) است، اما هنوز متولد نشده ودر همان اوان نزدیک به قیام متولد خواهد شد ودر باقی امور مطابق دسته اول تا آنجا که اخبار خودشان حاکی است از خصوصیات وکیفیات ظهور وعلائم قائلند.
دسته سوم بعضی قلیل قائلند که مراد از مهدی (علیه السلام) همان عیسی بن مریم است که نازل خواهد شد وخصوصیات را بر وی منطبق می کنند وقول این طائفه نزد همه مردود است وشاید قائل به آن الآن وجود نداشته باشد واین قول مخالف نص پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است به اتفاق روایات شیعه وسنی که فرمود: عیسی بن مریم پشت سر مهدی (علیه السلام) نماز می گزارد(39).
اشکالاتی که بر غیبت شده از این دو دسته اخیر است که یا قائلند به این که مهدی (علیه السلام) همان عیسی (علیه السلام) است ویا این که هنوز متولد نشده وبعدا متولد خواهد شد و: فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را یا رأسا منکرند که برای آن حضرت فرزندی بوده، چون خود ندیده اند واز کسی مانند خود نشنیده اند ویا می گویند اگر بوده تا کنون مرده وهلاک شده، نظر به آن اشکالات موهوم وموهونی که در نظرشان قوی آمده.
اعتراف منصفین به امامت مهدی نه باقی ائمه
چگونه آن منصفین قائل به امامت مهدی (علیه السلام) شده اند نه باقی ائمه (علیهم السلام)؟
اما اعتراف به امامت او نظر به اخباری است که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده اند که مهدی امام شما است، مهدی امیر شما است، عیسی به او اقتداء می کند، مخالفت او را نکنید، من اول این امتم وعیسی آخر او است ومهدی در وسط. وهلاک نمی شود امتی که من اول او باشم ومهدی (علیه السلام) در وسط وعیسی در آخر(40).
واما اعتراف نکردن به امامت ائمه‌ی سابق: نظر به همان شبهات وتشکیکاتی است که همه می دانیم ونظر به همان حدیث های جعلی است که اولیاءشان برای ایشان جعل ووضع کرده اند والا منکر فضائل ومناقب هیچ یک از ائمه نیستند وهیچ کس طعن ومذمتی از ایشان نکرده، بلکه جز مدح وثنا از ایشان ندارند.
شاید کسی بگوید بالاخره این اشخاص که معترف به امامت مهدی (علیه السلام) وظهور او وتسلط او شده اند باید به طریقه شیعه درآیند ولو از جهت خوف بر جان، زیرا که ایشان از مخالفینند؟
جواب این است که آنچه مانع ایشان می شود از قبول طریقه شیعه دو چیز است یکی غرور به صحت عقائد خود واعمال خود چنانکه منصور دوانیقی روزی حدیث کرد که ناچار است از این که به نام مردی از آل ابوطالب از آسمان ندا شود سپس گفت: هر گاه چنین چیزی واقع شود ما اول کسی هستیم که اجابت او کنیم او از بنی اعمام ماست(41).
آنان نیز خود را مخالف با او نمی بینند، بلکه عقیده‌ی صحیح همان را می دانند که خود دارند واو را هم بر عقیده خود می دانند.
دوم خبر مجعولی است که در هر باب بالاخره بی جعل نیستند وآن این است که مهدی چون ظهور کند ومردم او را ببینند همه به او ایمان آورند وبدون جنگ دنیا برای او آماده شود وهیچ خونی نخواهد ریخت وهمه را عفو کند. با آن همه اخبار که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واز امیر المومنین (علیه السلام) وصحابه نقل کرده اند به این خبر جعلی در مقابل اتکاء می کنند پس ترسی بر خود ندارند.
وجه سوم از جواب اجمالی
این ایرادها حاکی است از انکار ونفی ایراد کننده، زیرا که خصم نافی ومنکر در هر قضیه ای گاهی بالصراحه نفی وانکار می کند وگاهی انکار ونفی خود را به صورت ایراد واشکال درمی آورد برای عاجز کردن طرف خود، بنابراین می گوئیم نفی هر قضیه ای یا نفی امکانی است یا نفی ثبوتی - این تقسیم ما در اینجا موافق ذوق عموم وفهم عمومی است نه بر طبق مصطلح، بر حسب اصطلاح اولی را نفی ثبوتی ودوم را نفی اثباتی گویند -. یعنی هر کس هر چیز را نفی می کند یا باید نفی امکانی کند یعنی بگوید: این امر ممتنع است، محال است، ممکن نیست. یا نفی ثبوتی کند به این نحو که بگوید ممکن است اما ثابت نشده.
ما از حضرات ایراد کنندگان که ایرادشان حاکی است از نفیشان، سوال می کنیم: شما می خواهید بگوئید که غیبت امام با خصوصیاتی که شیعه معتقد است، امری است محال وغیر ممکن؟ یا می گوئید امر ممکنی است اما ثابت نشده؟
اگر در ثبوتش سخن دارید یا شما شخص با اطلاع هستید ویا بی اطلاع؟ اگر بی اطلاع هستید پس مراجعه کنید به آن چه گفته شده تا برای شما ثابت شود واگر با اطلاع هستید پس این تشکیکات در مقابل نص وجهی ندارد وانکارش مستلزم تکذیب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وصحابه ومصنفین ورواة احادیث وتکذیب امر متفق علیه بین شیعه وسنی وامر متواتر قطعی است.
واگر می گوئید محال است! پس با این نصوص واتفاق چه می کنید؟ پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر محال نمی گوید وهمچنین صحابه ورواة ومصنفین امر محال را تصدیق نمی کنند ونمی نویسند وروایت نمی کنند.
در این ملجأ [ناچار] می شوید به دو چیز:
یکی: آنکه ثابت کنید که چگونه محال است؟
دوم: اینکه گفته‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را توجیه صحیح کنید که چگونه امر محال گفته، وگر نه رسما تکذیب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهد بود.
از ظاهر اشکالات پیداست که شما ادعای محالیت می کنید، می خواهید بگوئید که این امر محال است، پس باید اقامه دلیل کنید ودلیل شما همان گفته ها است که به صورت اشکال بر معتقدین درآورده اید وتوجیه شما همان بود که گفته های پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وصحابه را حمل کنید بر این که در وقت خود متولد خواهد شد.
ما می گوئیم نه ادعای محالیت صحیح است ونه آن توجیه، اما توجیه: پس اولا بر خلاف تصریحات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است: یکی تصریح به این که او را غیبت خواهد بود(42)، دیگر تصریح به این که او فرزند امام حسن عسکری است (علیه السلام)(43) وامام عسکری (علیه السلام) هم فوت کرده وجز همانکه شیعه به غیبت او معتقدند فرزند دیگری نداشته، پس چه وقت از او متولد خواهد شد؟
اخباری که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اسم یک یک از ائمه را ذکر کرده(44) در کتب ایشان به روایات خودشان بسیار است ولذا معترف به فضلشان هستند، نهایت به امامتشان اعتراف ندارند.
وثانیا نصی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ندارید بر این که او در آن وقت متولد خواهد شد. فقط صرف حمل وتاویل است وداعی شما بر این حمل نیست مگر همان شبهات که در دل شما خلجان کرده وبر معتقدین اشکال می کنید، پس عمده سخن شما همان دعوی محالیت است که ناشی از آن شبهات شده وشما را بر آن توجیه داعی گشته نه انکار نص ونه نفی احادیث واخبار.
اگر شما منصف باشید وبی غرضانه قضاوت کنید خواهید دانست که نه این اشکالات شما اشکال است ونه مستلزم محال، بلکه همه مبنی بر حدس وظن وتخمین است نه بر علم ویقین، به صرف اینکه او را ندیده اید یا تولد او را از کسی مثل خود نشندیده اید یا جای او را نمی دانید ووضع زندگی او را نفهمیده اید منکر وجود او می شوید؟!
آیا این انکار عقلائی است، یا متکی بر علم ویقین است؟ یا به صرف این که مدت غیبت یا وقت ظهور او را ندانستید ویا فوائد وانتفاعات او را با اینکه غائب است احساس نکردید، منکر اصل غیبت وفوائد او می گردید؛ آیا این انکار عقلائیست یا به صرف اینکه مدت طول کشیده وظاهر نشده ووجه عدم ظهورش را نفهمیدید یا اینکه عمر به این درازی بر خلاف عادت است انکار عقلائی می شود وامر محالی خواهد شد؟ یا به صرف اینکه علت غیبت او را نفهمیدید، یا حکمت آن را از نظر مشیت حق نفهمیدید، غیبت بی علت وبی حکمت وبی فائده ولغو خواهد شد، یا لازمه‌ی او اهمال ویا امکان مبدل به محال خواهد گشت؟
حاشا وکلا، این اشکالات شما که به صورت اشکال ودر معنی دلیل شما است بر ادعای محال، نه در حد خود امور یقینی است ومستند به یقین ونه چنان عقلی است که غیر قابل خلاف باشد تا اثبات محالیت وعدم امکان کند، پس چگونه بضرس قاطع حکم می کنید که غیبت محال است واراده‌ی خداوند به محال تعلق نمی گیرد؟
پس این دلائل شما محصلی ندارد به جز صرف استعباد، والبته صرف استبعاد یا ندانستن وجه وحکمت وفائده، موجب نمی شود انکار نص یا تاویل نص را.
این حدیث شریف قبل از غیبت وقبل از حدوث این اشکالات، جوابی اجمالی نیز از آنها داده وپیش بینی فرموده، عبد الله بن فضل هاشمی گفت: از حضرت صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: برای صاحب این امر غیبتی است که ناچار است از آن ودر زمان غیبت او در شک وریب خواهد افتاد هر کس اهل باطل باشد.
گفتم: فدای تو شوم چرا باید چنین غیبتی کند؟
فرمود: از جهت امری که به ما رخصت داده نشده کشف او برای شما.
گفتم: پس وجه حکمت در غیبت او چیست؟
فرمود: وجه حکمت در غیبت او وجه حکمت در غیبت کسانی است که پیش از او بوده اند از حجج خدای تعالی، وجه حکمت در غیبت او کشف نمی شود مگر بعد از ظهور او، چنانچه کشف نشد برای موسی (علیه السلام) وجه حکمت در آنچه خضر (علیه السلام) انجام داد از سوراخ کردن کشتی وکشتن آن پسر وساختن دیوار مگر هنگام مفارقت.
ای پسر فضل این امری است از امر خدا وسری است از سر خدا وغیبی است از غیبت خدا وهرگاه ما دانستیم که خداوند عز وجل حکیم است، تصدیق می کنیم به اینکه افعال او همه از روی حکمت است اگر چه وجه او برای ما مکشوف نباشد(45).
جواب تفصیلی از اشکالات: اشکال اول
گفتید: چه دلیل است بر وجود امام غائب؟
جواب اول: دو دلیل: یکی عمومی ویکی خصوصی.
دلیل عمومی: اینکه پیش از ولادت او، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المومنین وائمه هداة (علیهم السلام) پیش بینی کردند وگفتند: که او غیبت خواهد کرد وغیبت او طولانی خواهد بود وثقات ومعتمدین که طالب ودر صدد تحقیق وجستجو بودند از تولدش آگاه شدند وساعت وروز تولدش را ضبط کردند واو را دیدند ومیان شیعه که پایبند به گفتار پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه (علیهم السلام) بودند، شایع شد.
به علاوه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) معرفی فرموده بود وآن حضرت وفات فرمود، پس باید متولد شده باشد، پس گفته های پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المومنین وائمه (علیهم السلام) دلیل است بر اینکه او موجود است والا آن گفته ها دروغ خواهد شد.
دلیل خصوصی: این دلیل اختصاص دارد به معتقدین وی یعنی تنها برای معتقدین این امر ظاهر است وآن عبارت است از آثار وجودیه آن حضرت که برای پیروانش ومنتظرینش ظاهر است از مشاهده‌ی او وتوسلات به او وداد رسی های او که در فوائد آن حضرت در زمان غیبت ذکر خواهیم کرد واین آثار وجودیه دال است بر وجود او.
اشکال دوم:
گفتید: علت وسبب غیبت چیست وچرا از ابتدای ولادت یا امامت غائب باشد واگر علت غیبت تقیه وخوف است، سه اشکال دیگر میزاید؟
جواب: اولا: علت اصلی همان اراده ومشیت حق تعالی است که پیش از وجود او برای او چنین پیش دید پیش بینی کرده همچنانکه برای هر پیغمبر وهر وصی پیغمبری طوری مخصوص در ولادتش ودر دوران زندگیش ودر روش ورفتارش قرار داده. ابراهیم به نحوی وموسی به نحوی وعیسی به نحوی وپیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم)، به نحوی، البته هر کدام به نحوی که حکمت اقتضاء کرده، پس سوال از علت اراده خدا بیجا وبی مورد است.
«یفعل الله ما یشاء ولا یفعل ما یشاء غیره - (لا یسئل عما یفعل وهم یسئلون)» (46).
خدا آنچه بخواهد می کند وآنچه غیر او بخواهد نمی کند، (او سوال نمی شود از آنچه می کند ومردم سوال می شوند)».
واگر راه سوال در اینگونه امور باز باشد سوال را حد وحصری نخواهد بود، مانند آنکه چرا پیغمبران یکصد وبیست وچهار هزار باشند؟ چرا عمر فلان پیغمبر کم وعمر نوح آنقدر زیاد؟ چرا قرآن یک مرتبه نازل نشد؟ چرا با تفسیر نازل نشد تا محتاج به تفسیر واین همه اختلاف مفسرین نباشد؟ چرا خود پیغمبر جمع آوری نفرمود؟ وغیر ذلک که برای هر چیز می توان راه سوال از علت باز کرد.
بلی سوال از حکمت مانعی ندارد، اما جواب هم لازم ندارد، زیرا که وجه حکمت لازم نیست که بر همه معلوم باشد.
«وما کان الله لیطلعکم علی الغیب»(47).
«چنین نیست که خداوند شما را بر غیب مطلع سازد».
وثانیا علت وسبب ظاهری برای غیبت هست ومنحصر در تقیه وخوف نیست تا آن سه اشکال لازم آید. آری در طی اخبار یکی از علل را خوف شمرده اند، خصم مغرض همان را مستمسک کرده وبه خیال خود اشکال بزرگی به دست آورده، با اینکه بالفرض اگر علت منحصر به خوف هم باشد هیچ اشکال لازم نمی آید.
اینک علتهائی که در اخبار ذکر شده به تمامه ذکر می شود، اگر چه اینها هم اشاره، به بعضی از علل وحکمتهای او است وبنابر حدیثی که گذشت از حضرت صادق (علیه السلام)، وجه حکمت وعلت آن به طور کامل معلوم ومکشوف نمی شود مگر بعد از ظهور.
علت اول: امتحان
امتحان از علت های عامه است که در هر فعلی از افعال خدا وهر اراده ومشیتی وهر حکمی از احکام خدا جاری است. حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
ظهور او بعد از غیبتی طولانی خواهد بود:
(لیعلم الله من یطیعه بالغیب ویومن به)
تا اینکه معلوم کند که کی او را به غیب ونهانی اطاعت می کند وبه او ایمان می آورد؟(48).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«او منتظری است که مردم در ولادت او شک کنند، بعضی گویند: پدر او بی عقب از دنیا رفته وبعضی گویند: مرده واین همه از جهت آن است که خداوند دوست دارد که خلق خود را امتحان کند»(49).
حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود:
«ناچار است برای صاحب امر از غیبتی تا اینکه برگردند از او بعضی کسانی که قائل به او بوده اند واین امتحانی است که خداوند خلق خود را به آن امتحان می نماید»(50).
امتحان از دو وجه است:
یکی: از جهت خود امام (علیه السلام) که خلق با غیبت او، با او چگونه رفتار می کنند وبه او ایمان می آورند یا نه؟ نظیر اینکه انبیاء واوصیاء خود را به فقر مانند اکثر انبیاء یا به مرض مانند أیوب یا به کوری مانند یعقوب وشعیب یا به انواع بلاهای دیگر مبتلا نمود تا معلوم شود که مردم به شخص او چه رفتاری می کنند.
دوم: از جهت وظائف وتکالیف خود که در حال غیبت ولی چگونه انجام وظائف می کنند وآیا بر ایمان واعمال مانند حضورش ثابت هستند یا خیر؟
علت دوم: تمییز وتمحیص - جدا شدن وخالص شدن
مقصود جدا شدن پاک است از ناپاک ومومن از غیر مومن وخالص از منافق واهل دنیا از اهل خدا واین امری است که همواره مشیت حق در این بشر به وی تعلق گرفته، در قرآن فرموده:
(ولیمحص الله الذین آمنوا ویمحق الکافرین)(51).
«تا اینکه خداوند خالص کند کسانی را که ایمان آورده اند ونابود کند کافرین را».
ایضا همان سوره:
(ما کان الله لیذر المومنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب)(52).
«چنین نبوده که خداوند مومنین را به حال خود وبر همان حالی که هستند بگذارد، تا اینکه ناپاک را از پاک جدا کند».
البته معلوم است که جدا شدن وناپاک گشتن بی سبب ظاهری نشود، پس باید یک سببی در کار باشد که فتنه برای مردم شود تا به سبب او مردم پاک شوند واز هم جدا گردند.
یکی از اسباب آن: غیبت ولی است، چنانکه حضورش با مقهوریت ومغلوبیت نیز سبب دیگر است، مانند حضور ائمه پیش، حدیث بالا از موسی بن جعفر (علیه السلام) اشاره به تمحیص وتمییز داشت ودر فصل ابتلاءات شیعه احادیث زیادی ذکر خواهد شد. ان شاء الله.
علت سوم: برای احدی در گردن او بیعتی نباشد
مقصود بیعت ظاهری است والا بیعت واقعی برای امام است بر گردن همه وهیچکس را بیعتی بر امام نیست وقاعده در بیعت این است که بر شخص حاضر مجری ونافذ است نه بر شخص غائب ولهذا به هر خلیفه وسلطانی که بیعت شد بعد از تمامیت بیعت در مرکز خلافت وسلطنت باید بیعت او را به ولایات دیگر بفرستند، تا آنها یا به طیب نفس ورضایت ویا به الزام وکراهت بیعت کنند وهمچنین هرکس غائب یا در خارج مملکت باشد بیعت در حق او نافذ نیست مگر اینکه قانون جبری دیگر در کار باشد. مثل اینکه بیعت اکثر یا عده‌ی خاصی از رجال کشور در حق همه بالقهر والجبر نافذ باشد.
پس از این جهت خداوند او را غائب فرموده بلکه ولادت او را نیز مخفی فرموده تا او را به بیعت نکشند ومانند جدش امیر المومنین (علیه السلام) وعمش امام حسن (علیه السلام) وسائر اجدادش، الزام به بیعت نکنند.
زیرا که اگر ظاهر باشد یا از او ساکت خواهند بود واو هم ساکت، پس سکوتش بیعت است ویا بیعت بر وی عرضه خواهند داشت، پس یا ملزم به قبول خواهد شد ویا نفی خواهد کرد. در هر صورت اگر نقض کند یا قبول نکند او را یاغی وخارجی خواهند دانست وپیش از تمامیت کار ورسیدن وقت قیام با او محاربه خواهند کرد.
واما اگر غائب باشد معذور است وبیعت از او برداشته است، پس هر وقت قیام کند نه به حسب ظاهر ملزم به مسالمت خواهد بود ونه در نزد مردم مطعون به نقض عهد وبیعت ونه وصله‌ی خارجی به او خواهند زد.
حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود:
«هیچ یک از ما نیست مگر آنکه در گردن او بیعتی است برای طاغیه‌ی زمان خود، مگر آن قائمی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گزارد. خداوند عز وجل ولادت او را مخفی می کند وشخص او را غائب می کند تا برای احدی در گردن او بیعتی نباشد»(53).
ودر این باره از امیر المومنین (علیه السلام) وحضرت باقر (علیه السلام)(54) وصادق (علیه السلام)(55) وائمه دیگر(56) روایاتی است وخود آن حضرت نیز در توقیع شریف در جواب سوالات اسحق بن یعقوب فرمود:
اما علت غیبت اولا: خداوند فرموده: (یا ایها الذین آمنوا لا تسئلوا عن اشیاء ان تبدلکم تسوکم)(57).
ای کسانی که ایمان آورده اید پرسش نکنید از چیزهایی که اگر برای شما ظاهر شود بد حال کند شما را.
وثانیا: هیچ یک از پدران من نبودند مگر این که در گردن او بیعتی افتاد برای طاغیه زمان خود ومن هنگامی که بیرون آیم، بیرون خواهم آمد در حالی که برای احدی از طاغیان در گردن من بیعتی نباشد»(58).
از این جا وجه دیگر نیز می توان استنباط کرد وآن این است که چون غائب باشد، هیچکس بر گردن او حقی ندارد که به پاس آن حق اخلاقا باید از او رعایت کند واگر نکند مورد طعن قرار گیرد. چنانکه فرعون بر موسی (علیه السلام) منت می کرد:
(الم نربک فینا ولیدا ولبثت فینا مت عمرک سنین؟)(59).
آیا ما ترا در میان خود تربیت نکردیم از بچه گی وتو مقداری از عمر خود را در میان ما نگذرانیدی؟
وموسی (علیه السلام) در جواب فرمود:
(وتلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل)(60).
این نعمتی است که تو بر من منت می نهی به این که بنی اسرائیل را بنده‌ی خود ساخته ای.
حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود:
«اگر ترس آن نبود که خواهند گفت گویندگان که: محمد قوم خود را دعوت کرد وایشان او را خدمت ونصرت کردند وچون ظفر یافت وبه مقصود رسید ایشان را کشت، هر آینه بسیاری را گردن می زدم»(61).
پس چون غائب باشد ویکباره ظاهر شود این منت ها واین گفته ها نیست واو همه را پدیده‌ی حق واقعی ملاحظه می کند واز هیچکس حرمت داری نمی کند تا روی زمین را از پلیدها صاف گرداند. چه علت از این بهتر که رعایت شود درباره کسی که مامور است به قیام کلی ومبارزه با هر صنف وهر شخص!
علت چهارم: مشابهت به انبیاء در سنت
چون هجرت وغیبت در بسیاری از انبیاء پیش بوده مانند ادریس وصالح وموسی وابراهیم (علیهم السلام)، خداوند خواسته است که این سنت در او هم جاری باشد(62) وچه مانعی دارد.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: قائم ما را غیبتی خواهد بود که مدت آن طولانی باشد. حنان بن سدیر عرض کرد: چرا یابن رسول الله؟ فرمود:
خداوند عز وجل ابا فرموده جز آنکه در او سنت انبیاء را در غیبت هاشان جاری گرداند(63).
علت پنجم: کراهت مجاورت ظالمین
این معنا فی نفسه برای اولیاء خدا امری است مرغوب، وقتی که ببینند دعوتشان موثر نیست وجز ملامت ورنجش از اعمال ناشایسته‌ی خلق چیز دیگر نیست، طبعا متمایل به هجرت واعتزال وغیبت می شوند، به خصوص که اگر مامور به سکوت وترک دعوت هم باشند، مانند حضرت صاحب الامر که تا وقتش نرسد باید ساکت باشد.
نوح (علیه السلام) پس از آنکه دید دعوتش دیگر تاثیری ندارد گفت: (فافتح بینی وبینهم فتحا ونجنی ومن معی من المومنین) (64).
ابراهیم (علیه السلام) گفت: (واعتزلکم وما تدعون من دون الله وادعوا ربی عسی الا اکون بدعاء ربی شقیا)(65).
وگفت: (انی ذاهب الی ربی سیهدین)(66).
موسی (علیه السلام) گفت: (رب نجنی من القوم الظالمین)(67).
به لوط (علیه السلام) گفتند: اگر دست نکشی از گفتار خود، ترا از قریه بیرون خواهیم کرد.
لوط گفت: (لعملکم من القالین، رب نجنی واهلی مما یعملون)(68).
اصحاب کهف نیز به همین لحاظ انزجار از اعمال قبیحه وبت پرستی قوم خود، از شهر خود هجرت کرده تا اینکه در غاری جاگزین شدند(69).
پس این عزلت وهجرت امری است پسندیده ومرغوب وخداوند در شان آن حضرت این لطف را رعایت کرده واو را از میان این اجتماع پلید بیرون برده، به خصوص مدت هم طولانی وانزجارش قهرا دراز وزیاد است.
خود آن حضرت به علی بن مهزیار هنگام ملاقاتش فرمود:
«پدرم به من وصیت کرده که مجاورت نکنم قومی را که خداوند بر ایشان غضب کرده وایشان را لعن کرده وبرای ایشان در دنیا وآخرت عذاب دردناک خواهد بود»(70).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«خداوند هر گاه خوش ندارد برای ما مجاورت قومی را، ما را از میان ایشان برگیرد».
وایضا در حدیث دیگر فرمود: «هر گاه خداوند غضب کند بر خلق خود ما را دور می سازد از جوار ایشان»(71).
اگر کسی بگوید: خداوند چرا این هجران وغیبت را برای ائمه دیگر نخواسته واین لطف را درباره ایشان رعایت نفرموده؟ جواب داده می شود به دو وجه:
یکی: اینکه مدت انزجار ایشان کوتاه وبه این درازی نبود.
دوم: اینکه حضور ایشان تا حدی برای ارشاد وتبلیغ لازم بود که به اندازه حجت تبلیغ کنند وهم عذر برای مردم نباشد واهمال لازم نیاید وچون ایشان به مقدار حجت تبلیغات کردند، جای آن هست که درباره این امام، این لطف رعایت شود.
وبه عبارت دیگر خداوند درباره ائمه دیگر، لطف نوعی را رعایت فرمود از جهت اتمام حجت ودرباره این امام لطف شخصی، یعنی رفاهیت شخص او را منظور داشت.
علت ششم وهفتم: خوف وتقیه ونبودن ناصر
این دو جون به یکدیگر مرتبطند هر دو بار هم عنوان شد.
اما خوف: حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«ناچار است برای آن پسر از غیبت، گفته شد: چرا یا رسول الله؟ فرمود: می ترسد از کشتن»(72).
وبه همین مضمون در چند حدیث از حضرت باقر (علیه السلام)(73) وحضرت صادق (علیه السلام)(74) نقل شده.
واما نبودن عناصر: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«خداوند برای شما در حسین بن علی (علیه السلام) فرج قرار داده بود وچون او را یاری نکردند به تاخیر افتاد».
حضرت مجتبی (علیه السلام) می فرمود:
«اگر من ناصر می داشتم با معاویه صلح نمی کردم»(75).
وهمچنین ائمه دیگر هر کدام از نبودن ناصر شکایت داشتند. وکسانی که از تاریخ با اطلاعند می دانند، که در زمان امام حسن عسکری (علیه السلام) پراکندگی شیعه وضعف وانکسارشان بیش از حد بود ومخصوصا امام هادی (علیه السلام) وامام عسکری (علیه السلام) در سامره در شدت تقیه ودر حبس نظر بودند، پس با نبودن ناصر وحامی وخوف جان، هیچ راهی بهتر از غیبت واختفاء نیست.
موسی (علیه السلام) گفت: (ففررت منکم لما خفتکم)(76).
«من از شما فرار کردم، هنگامی که از شما ترسیدم».
اما اینکه گفتید: اگر علت خوف است چرا ساکت وصامت نباشد تا احتیاج به غیبت نباشد؟ مردود است به چهار وجه:
اول: اینکه علت، منحصر به خوف نیست، بلکه جهات دیگر نیز در کار است چنانکه گذشت وبه ملاحظه آن جهات ترجیح با غیبت است نه با سکوت.
دوم: اینکه مقصود این است که خوف باعث غیبت می شود چنانکه در موسی (علیه السلام) شد، وبه غیبت این خوف تامین می شود چنانکه شد، نه مقصود این است که راه دیگر برای تقیه وحفظ جان نیست!
این اشکال مانند این است که گفته شود: چرا موسی برای حفظ جان خود از شهر خود بلکه از ملک فرعون فرار کرد، می خواست در همانجا در خانه‌ی یکی از بنی اسرائیل مخفی شود.
این اشکال به هیچ وجه از کسی که خود صاحب بلیه نیست مورد ندارد. صاحب بلیه خود بهتر وظیفه‌ی خود را می داند، شاید در نظر او غیبت وفرار بر حضور وسکوت ترجیح دارد.
سوم: اینکه قضیه او بعینه مانند قضیه موسی (علیه السلام) است که اگر او ساکت وصامت بود، فرعون وفرعونیان از او دست برنمی داشتند، چون معلوم ومشخص شد یا مظنون گردید که آن کس که از او می ترسیدند وسالها از او وهم داشتند وآن که بر هم زننده ملک ودولت ایشان است همان موسی (علیه السلام) است، لهذا در تعقیب او می کوشیدند وبه هر حیله بود او را به دست می آوردند واو را می کشتند ویا لااقل اگر خداوند کشتن را از او دفع می کرد او را شکنجه وآزار بسیار می کردند.
وهمچنین درباره حضرت مهدی (علیه السلام) آن قدر اخبار از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه اطهار (علیهم السلام) وصحابه منتشر گشته بود که آنان که به خصوصیاتش جاهل بودند، ساعت به ساعت انتظار قائم آل محمد (عج) را داشتند واز هر یک ائمه (علیهم السلام) هم می پرسیدند که توئی قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)؟ می فرمود: نه.
به خصوص بنی العباس یعنی دولت وقت که کاملا به خصوصیات آگاه بودند، چنانکه از منصور نقل کردیم که گفت: ناچار است که به نام مردی از آل ابوطالب از آسمان ندا شود وچون او ظاهر شود، ما اول کسی باشیم که او را اجابت کنیم(77) وبرای اشتباه کاری بر عوام، نام پسر خود را مهدی گذارد ومی گفت: من او را مهدی نامیدم امیدوارم که مهدی آل محمد (عج) او باشد.
هارون روزی گفت: شما گمان می کنید پدر من مهدی است؟! خیر خیر.
پس او را به اسم وخصوصیات ونسبت می دانستند ومی دانستند که او بر هم زننده‌ی دولتها است وهمواره در انتظار بودند واز این جهت پیش بینی می کردند واز پیش به فکر افتاده ودر صدد بودند که علاج او کنند.
لذا حضرت امام علی النقی (علیه السلام) را از مدینه به سامره طلبید وتحت نظر خود قرار داده ومراقب احوال اولاد او بودند.
امام حسن عسکری (علیه السلام) را به نهایت مراقب او ومراقب زنان او بودند وچون در زمان حیاتش از فرزندش مطلع نشدند وقتی که از دنیا رفت گمان کردند بی فرزند بوده تسکین خاطر بر ایشان شد، بعدا که نام آن حضرت منتشر گشت در صدد تعقیب بر آمده، معتمد عباسی عده ای را برای دستگیری وی به خانه‌ی حضرت عسکری (علیه السلام) فرستاده، آن حضرت را در سرداب یافتند، اما سرداب را پر آب دیده وآن حضرت در گوشه ای بالای آب بر روی حصیری قرار گرفته، یکی از گماشتگان جرأت کرده پا گذاشت که به سوی آن حضرت رود پای او در آب فرو رفت وغرق گردیده نزدیک به هلاکت رسید، او را از آب کشیدند از آن حضرت عذر خواهی کردند.
واو همچنان به حال خود بود واعتنائی به ایشان نفرمود وسپس از ایشان غائب گشته، بالاخره نتوانستند او را دستگیر کنند(78) وبعد هر چه کوشش کردند وجاسوسان گذاشتند او را نیافتند ومکان او را نفهمیدند وچون فهمیدند که غائب گشته وکسی از وی خبری ندارد بالاخره از وی مایوس گشته ودست کشیدند.
- نه تنها بنی عباس در صدد قتل او بودند، بلکه ابو خالد به حضرت باقر (علیه السلام) عرض کرد: اسم قائم را بفرما تا او را بشناسم. فرمود:ای ابا خالد سوال کردی از امری که اگر بنی فاطمه بشناسند او را، حریصند که او را پاره پاره کنند(79).
اگر کسی بگوید: خداوند که او را برای قیام مقرر فرموده، این گفته چه معنی دارد که او را بتوانند بکشند؟
جواب این است: با اینکه خداوند او را برای این امر مقرر کرده، باز هم مانعی ندارد که اگر خود را بر دشمن ظاهر کند، بتوانند او را بکشند. چنانکه موسی (علیه السلام) اگر فرار نمی کرد، ممکن بود او را بکشند، خودش هم گفت:
«انی اخاف ان یقتلون»(80): می ترسم مرا بکشند.
وجهتش این است که اراده‌ی خداوند گاهی به نحوی است که از ولی خود حمایت کند اگر چه با تظاهر باشد.
چنانچه ابراهیم (علیه السلام) را از سوختن حفظ فرمود، وگاهی به نحوی است که حمایت از او مشروط است به عدم تظاهر، پس مانعی ندارد که اگر ظاهر می شد بتوانند او را بکشند.
چهارم: اینکه اگر او هم ساکت بود مردم او را ساکت نمی گذاشتند یا خود ساکت نمی نشستند، رفت وآمد با وی زیاد می کردند واین خود اسباب سوء ظن برای دولتیان می شد، بلکه چون او را ظاهر می دیدند واز طرفی هم وعده‌ی قیام به خود می دادند اسباب تجری ایشان می شد، بعضی را تهدید وبعضی را می زدند، زیرا که پشت گرمی به آن حضرت داشتند.
چنانچه آن اسرائیلی قبطی را می زد وموسی را به خود خواند، موسی (علیه السلام) مشتی به وی زده او را بکشت وهمان اسباب فرار موسی گردید(81).
بالاخره چون مردم ضعیف الایمان وضعیف التحمل وکم طاقتند، نتوانند مانند آن حضرت ساکت وصامت بنشینند، قهرا ایجاد فتنه فساد می کردند ودچار اذیت وآزار می شدند، پس غیبت آن حضرت بهتر از حضور با سکوت است، هم حفظ خود وهم حفظ شیعیان خود فرموده.
شما گفتید: چرا خود را بر دوستان ظاهر نمی کند؟ از دوستان که تقیه ای نیست!
جواب: اگر مقصود آن است که خود را بر بعضی خصوصی وگاه گاه ظاهر کند، از کجا می دانید که این چنین نیست؟ بلکه در احوال او در زمان غیبت خواهد آمد که چنین است.
واگر می گوئید که بر همه‌ی دوستان ظاهر کند یا بر جمعی به طوری که مجمعی داشته باشد وبا آنها همیشه رفت وآمد داشته باشد.
اولا: این رفتار از جهات دیگر خالی از فساد نخواهد بود چنانکه گفته شد.
ثانیا: علت، تنها تقیه وخوف از دشمن نیست، بلکه امتحان دوست نیز هست، چنانکه گفته شد ومی آید.
شما گفتید: اگر علت تقیه است هر چه بیشتر بماند تقیه بیشتر وشدیدتر خواهد بود، زیرا که قوا واسلحه‌ی دولتها قوی تر وشدیدتر است؟
جواب: اولا خوف وتقیه محدود است نه مطلق. تا آن وقتی است که رخصت ظهور نیافته ومامور به قیام نگردیده که حفظ وحمایت خداوند او را، مشروط به عدم ظهور اوست.
واما وقتی که امر به قیام شود آن وقت خوف وتقیه از او برداشته شده، در آن وقت حامی وحافظ او خداوند است. مانند اینکه چون مدت مهلت فرعون به سر رسید به موسی وهارون فرمود:
بروید به سوی فرعون.
وفرمود: (لا تخافا اننی معکما اسمع واری)(82).
نترسید من با شما هستیم، می بینم ومی شنوم.
وثانیا در وقتی که او ظهور کند هم مددهای غیبی با او خواهد بود از نصرت ملائکه وجن وهم انصار او بسیار وهم ابر وباد در فرمان او است واسلحه وقوای او شدیدتر از اسلحه وقوای دولتیان خواهد بود.
علت هشتم: تنبیه وتأدیب بر تقصیر در وظیفه
علت نهم: ایجاد شوق وقدردانی از نعمت امام
چون این دو علت نیز مرتبطند هر دو با هم عنوان شد.
بدیهی است که هر کوتاهی در خدمت وتقصیر در وظیفه تادیبی در عقب دارد وهر کفران نعمتی مستلزم حرمان است وبدیهی است که هر فراقی برانگیزنده‌ی اشتیاق است وهر فقدانی موجب قدردانی است وچون این امت از حضور امام های پیش قدردانی نکردند، بلکه کفران نعمت کرده ودر حمایت ونصرت ایشان کوتاهی کردند، چنانکه بر هر کس واضح وآشکار است؛ لهذا مستوجب عقوبت وتادیب گشتند. پس سلب نعمت از ایشان شد، مبتلا به فقدان وغیبت شدند واز فیض حضور مدتی محروم گشتند.
پس در این غیبت دو خاصیت است:
یکی تادیب ایشان بر تقصیر تا تنبیه شوند وبه خود آیند واز کرده پشیمان شوند. دوم قدردانی واشتیاق زیرا که هر چیز در وقت فقدانش قدرش معلوم می شود، وچون او را نبینند واز فیوضات محاضرة ومخاطبه با او ورفع حوائج به سوی او واستفاده های علمی ورفع اشکالات وشبهات از او بهره برداری از نعمت ولایت او محروم شوند که اگر ولایت ظاهری در دست او باشد چه بهره های عدل وداد از او برده خواهند شد وچه برکاتی به برکت وجود او وحکم فرمائی او ظاهر خواهد شد، قهرا مشتاق ظهور او خواهند شد، به خصوص که اگر به ضد این امور گرفتار وبه شکنجه‌ی اشرار در آزار باشند وفجایع وفجور فجار را به رای العین دیدار کنند وقدرت بر انکار نداشته باشند، پس ساعت به ساعت بر شوق ایشان افزوده گردد وچنان خود را آماده‌ی نصرت وخدمت او سازند که اگر بار دیگر ظفر به او یابند، خاک قدم او را بر دیده ورخسار بمالند.
واین معنا الآن بالحس والوجدان برای ما محسوس ومشهود است وما می بینیم تشنگان وصال او را، که اگر جمال او را در خواب ببینند ودر خواب به ایشان امری بفرماید، تا حد جان از خود گذشتگی دارند چه رسد به اینکه او را ظاهر ببینند ودر ظهور به حضور او نائل شوند.
وبه همین علت روز به روز انصار او زیادتر می شود وحامیان او داغ تر می شوند تا اینکه چون ظاهر شود سیصد وسیزده نفر پرواز کنان خود را به او برسانند وده هزار نفر از راه دور در مکه برگرد او جمع شوند وپروانه وار بر گرد او بگردند چنانکه به تفصیل خواهد آمد انشاء الله. جعلنا الله منهم وفی زمرتهم.
علت دهم: امهال
یعنی مهلت دادن که در جواب اشکال سوم ذکر می شود
جواب اشکال سوم:
گفتید: هر کاری که بی حکمت باشد لغو است. می گوئیم: آری چنین است. گفتید: خداوند کار لغو نمی کند. می گوئیم: آری چنین است.
گفتید: غیبت امام (علیه السلام) بی حکمت ولغو است، زیرا که مستلزم اهمال یعنی مهمل گذاری خلق است وخداوند خلق را مهمل نمی گذارد وامامی که غائب باشد وبه وظیفه‌ی امامت رفتار نکند جز اهمال خلق چیزی نیست.
جواب: اولا: علتهائی که گذشت همه‌ی آنها حکمت است پس لغو نیست. به علاوه فوائدی نیز در احوال آن حضرت در غیبت ذکر خواهد شد.
ثانیا: بر فرض که هیچ حکمتی نباشد امهال است یعنی معلت دادن نه اهمال. وامهال خود حکمتی است، زیرا که مقصود از حکمت در هر فعل، آن غرضی است که از آن فعل منظور می شود وداعی بر آن فعل می گردد وامهال نیز چنین است.
اما اینکه اهمال نیست! از این جهت که اهمال وقتی صادق است که حجت به قدر لزوم وحاجت نباشد وقضیه غیبت امام (علیه السلام) این چنین نیست، زیرا که کتاب وسنت واخبار ائمه‌ی اطهار (علیهم السلام) به قدر حاجت یعنی به اندازه ای که بلاتکلیف نباشند موجود است وآن قدر که لازم است، آن است که مردم را بر خدا حجتی نباشد.
(لئلا یکون للناس علی الله حجة)(83).
اگر کسی بگوید: پس اگر حجت به قدر لزوم موجود است با غیبت امام، دیگر چه احتیاجی به ظهور او است وچه فائده ای بر ظهور مترتب است؟
جواب: این است که ظهور او برای بیان حجت نیست، بلکه برای چند امر است:
یکی: برای تکمیل حقائق وشریعت وبیان آنچه فروگذار شده در اثر تقیه یا عدم مصلحت.
دوم: برای اینکه:
(لیظهره علی الدین کله)(84).
دین اسلام را بر همه دین ها غالب کند ودر سراسر روی زمین نشر دهد.
سوم: برای اینه بنیان ظلم وجور را بر کند ودولت های ظلم را معدوم سازد.
چهارم: بدعت ها وتحریفات واشتباهات وجهالت ها که در طول مدت قهرا رخ داده ومی دهد بردارد وفوائد دیگر که در محلش ذکر می شود.
واما اینکه امهال است وامهال خود حکمت است: از این جهت که یکی از حکمت های الهی امتحان است چنانکه گذشت وامتحان به انواعی است، یکی از انواع امتحان مهلت دادن است.
(ومهل الکافرین امهلهم رویدا)(85).
ومهلت گاهی فردی است وگاهی نوعی، مهلت فردی مهلت دادن هر شخصی است در کار خود وواگذاری او را به عمل خود.
مهلت نوعی آن است که نوع بشر را مدتی به خود واگذارد وامر ایشان را به قوانین کلیه ای که نهاده محول کند، این مدت «فترت» نامیده می شود.
دوره های فترت پیش از اسلام بوده از بعد از شیث تا ادریس فترت بود، یعنی پیغمبر مرسل ظاهری نبود واز ادریس تا نوح فترت بود واز نوح وهود تا صالح فترت بود واز صالح تا ابراهیم فترت بود واز یوسف تا موسی فترت بود واز عیسی تا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فترت بود(86)، پس چه مانعی دارد که با علت ها وحکمت های دیگر که ذکر شد حکمت خداوند اقتضاء کند که در این امت نیز فترت باشد؟
(سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا ولا تجد لسنتنا تحویلا)(87).
پس در زمان فترت ومدت مهلت، با بودن حجت از کتاب وسنت هیچگونه اهمالی نیست، بلکه حکم غیبت حکم مسافرت است. در مسافرت اگر تکلیف معلوم باشد چه اهمالی است؟ بلی انتفاعاتی که در حال حضور هست زائد بر اندازه‌ی حجت، بی شبهه بیش از آن است که در حال غیبت ومسافرت است، اما نه طوری که سلب آن انتفاعات موجب اهمال باشد یا موجب فتور وسستی در پیروانش باشد یا موجب ریب وشبهه در دل دوستانش شود.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
خداوند دانسته است که اولیاء او ریب وشک در وی نمی کنند واگر می دانست که ریب وشک در وی می کنند حجت خود را یک طرفة العینی از ایشان مفقود نمی کرد(88).
وچون پیش گذشت که علت سلب این انتفاعات تا حدی تقصیر وکوتاهی خود خلق است وجهات دیگر نیز با وی ضمیمه شده پس غیبت بر حضور رجحان یافته.
ثالثا: در جواب اشکال اهمال، خصم را بین دو امر مردد می کنیم، می گوئیم: اگر خصم از اهل سنت ورقیبان مذهب ما است، این اشکال بر او نیز وارد است، زیرا که این مقدار از فترت ومهلت با بودن این مقدار از حجت، اگر اهمال است! پس این اهمال بر عقیده‌ی او نیز هست بلکه بیشتر است، زیرا که او معتقد است که مهدی عیسی است، یا اینکه غیر او است ولیکن در وقت قیام متولد خواهد شد، پس بنا بر عقیده‌ی او بعد از پیغمبر یا لااقل بعد از خلیفه چهارم که امیر المومنین (علیه السلام) است، فترت ومهلت واقع شد پس مدت اهمال او بیشتر است.
واگر خصم خارج از اسلام است واهل کتاب است، اهمال وفترت او نیز بیشتر است، واگر طبیعی وبی دین است با او باید در اصل دین بحث کرد نه در فروع.
جواب اشکال چهارم:
گفتند: چه فائده است در وجود امام غائب واعتقاد به چنین امامی چه اثری دارد؟
جواب: اما اعتقاد به امام غائب متوقف بر وجود فائده نیست. اعتقاد به امام مدخلیت در ایمان دارد. پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»(89).
آنکه بمیرد وامام وقت خود را نشناسد به مردن جاهلیت مرده.
ودیگر: ایمان به غیب در نزد خداوند از امور مهمه است. خداوند فرموده: (الذین یومنون بالغیب)(90).
وتاثیر بزرگی در ایمان واخلاص دارد.
اعتقاد به ثواب وعقاب وبهشت ودوزخ وسوال قبر وآنچه راجع به معاد است، همه از ایمان به غیبت است ودر ثبات در استقامت واز حدود خارج نشدن وطغیان نکردن اثر عظیم دارد. به عینه همین آثار در اعتقاد به امام غائب است.
مسلم وقتی که بداند که امام او موجود است وبر اعمال او حاضر وناظر است، بسیار فرق دارد با آن وقتی که بداند امامی نیست، چنانکه ما حسا می بینیم کسانی که جدا معتقد به او هستند واو را ناظر بر خود می بینند مردمان ساکت وافتاده ومتواضع وخاضع بی آزار واز معاصی وطغیان برکنارند.
پس نفس اعتقاد بی اثر نیست ولو فرض شود که وجود او بی فائده است.
وایضا صرف دانستن اینکه موجود است مایه دلگرمی دلخوشی است در مقابل ابتلائات وحوادث، چنانکه قوم موسی (علیه السلام) بعد از علم به وجود او دلخوش ودلگرم بودند.
وایضا انتظار ظهور او مایه دلگرمی دیگر است وایضا مهیا برای تضرع وزاری ودعا بر تعجیل فرج او می شوند مانند قوم موسی (علیه السلام) وایضا در شدائد وگرفتاریها توسل به او می جویند.
وایضا چون او بعد از انتظار بسیار، ظاهر شود بیشتر مورد رغبت گردد وبهتر به او ایمان آوردند ودر نصرت او پایداری کنند.
ایضا چون سن او از همه بیشتر باشد وقدیمی تر باشد باز بیشتر سبب ایمان به او گردد وایمان به او عمومی تر شود وپیر وجوان همه ایمان به او آورند. وصرف اعتقاد با عدم فائدة وجودی چه بسا مطلوب حق باشد چنانکه به نص قرآن خداوند از پیغمبران سابق وامتهای ایشان، پیمان بر ایمان به پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) گرفت با اینکه برای ایشان در آن وقت آثار وجودیه ای نداشت.
واما فائدة در وجود او با غیبت، چنان نیست که شما از روی بی اطلاعی فرض کردید که بی فائدة محض باشد، بلکه فوائد او از نظر شیعه بسیار است. وجمله این فوائد بر دو نوع است:
نوعی عامه ونوعی خاصه، مخصوص شیعیان واین نیز بر دو نوع است: قسمتی برای نوع شیعیان وقسمی برای افرادی بخصوص.
واما فائده عمومی:
یکی: آنکه اگر وجود حجت خدا نباشد زمین استقرار ندارد.
«لو لا الحجة لساخت الارض باهلها»(91).
اگر حجت نباشد زمین اهلش را بخود فرو می برد.
دوم: اینکه امام از نظر شیعه دو جنبه دارد: جنبه‌ی ولایتی وجنبه‌ی امامتی. جنبه‌ی امامتی است که بستگی به حضور او دارد واما جنبه ولایتی که عبارت است از تصرفات در امور کونیه وباید همه مقدرات تکوینیه از نظر او بگذرد که:
(تنزل الملئکة والروح فیها باذن ربهم من کل امر، سلام هی حتی مطلع الفجر)(92).
اشاره به آن دارد، موقوف به حضور او در میان مردم نیست، بلکه هر کجا باشد برای او یکسان است وفائده او از این نظر عائد عموم می گردد، مانند رحمانیت حق که شامل مومن وکافر ودوست ودشمن می شود ووجهش این است که امام ولی خداست وشان ولی ومعنی او این است که خداوند، هر امری را که بخواهد در عالم جاری سازد از خیر وشر، عمومی یا شخصی، باید از مجرای ولی انجام گیرد وهر فیضی که به هر کس برسد باید از این دو باشد زیرا که باب الله ووجه الله است.
«بکم ینزل الغیث وبکم یمسک السماء أن تقع علی الأرض الا باذنه»(93).
واین نحو از بهره وانتفاع همان است که خود آن حضرت مثل خود را به خورشید زیر ابر زد ودر جواب سوال اسحق بن یعقوب چنین توقیع فرمود:
«واما وجه انتفاع از من در حال غیبت مانند انتفاع از خورشید است در زیر ابر، ومن امانم برای اهل زمین چنانچه ستارگان امانند برای اهل آسمان..».(94).
وبه همین مضمون از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) وحضرت صادق (علیه السلام) نیز روایت شده(95).
واما فوائد خاصه که اختصاص به شیعیان دارد
اما آن قسم نوعیش آن است که نوع شیعه مورد توجه آن حضرت است واز ایشان مخفیانه حمایت می کند ودفع شر أشرار وکید کفار وفجار می نماید، به طوری سری وغیر مستقیم که هیچکس متوجه نمی شود نقشه های ظالمان را بر هم می زند، تدبیرات خائنان را درهم می شکند.
چنانچه خود آن حضرت در توقیعی که برای شیخ مفید رحمه الله صادر فرمود، به این جهت اشاره فرموده:
ما اگر چه جایگزین شده ایم در مکانی که دور از مساکن ظالمین باشیم بر حسب آنچه خداوند برای ما وشیعیان ما صلاح در این دیده تا مادامی که دولت دنیا برای فاسقین باشد، لیکن مع الوصف علم ما به احوال شما احاطه دارد وچیزی از اخبار شما از ما مخفی نیست... ما اهمال نمی کنیم در مراعات شما ونه فراموش می کنیم یاد شما را واگر نه این بود بلاها وشدائد بر شما نازل می شد ودشمنان شما را درهم می شکستند.
نابود می کردند پس بپرهیزید خدای جل جلاله را وما را یاری وکمک کنید بر دستگیری خودتان(96).
(یعنی کاری نکنید که نزد خدا نتوانیم از شما دستگیری کنیم وشما را سزاوار آن ببینیم که به خود واگذاریم).
واما فوائد خصوصی که عائد بعضی از افراد به خصوص می شود یا با سبب است؛ یعنی در اثر توسل ویا بدون سبب بلکه عنایت خاصی است که از خود آن حضرت می شود از جهت مصالحی که منظور می کند وآنها اموری است:
اول: دستگیری از درماندگان. دوم: دادرسی بینوایان. سوم: رهنمائی راه گم کردگان. چهارم: نجات دادن غرق شدگان.
پنجم: شفا دادن مریضی به اذن خدا بر سبیل اعجاز. ششم: وسیله سازی بر ادای قرض. هفتم: رفع گرفتاری وعسرتها.
هشتم: نجات دادن از زندان. نهم: نجات دادن از دشمن واز مهالک وامثال ذلک. دهم: بشرف ملاقات او نائل شدن.
وآن اموری را گاهی بوسیله اعوان خود انجام می دهد وگاهی به دست خود. آنهم نوعا وغالبا به نحوی نهانی وگاه هم نحو عیانی که خود را ظاهر سازد در حین انجام این هم باز نوعا غالبا به نحو ناشناس به طوری که بعد می فهمند آن حضرت بوده وبسیار کم اتفاق افتد که او را بشناسند واین امور را ممکن است گاهی برای دشمن خود یا ظالم وستمگری نیز انجام دهد از جهت مصلحت، مثل اینکه اسباب هدایت او شود یا سبب تخفیف ظلم او شود بر دوستانش.
اما ملاقات آن حضرت در اثر توسل به نحو ناشناس بسیار است وبا شناسائی بسیار کم. وکم شنیده شده که آن حضرت خود را معرفی کند، اشخاصی که به خدمت آن حضرت رسیده اند بسیارند، به کتب مبسوطه مراجعه شود.
ومعلوم است که اشخاصی که به خدمت رسیده اند منحصر به همانها که یاد داشت کرده اند نیست، زیرا که هر کس به این فیض رسیده خود را معرفی نکرده وداعی بر اظهار نداشته یا اگر معرفی کرده وجمعی هم مطلع شده اند به نویسندگان نرسیده که نام او وقصه‌ی او را درج کنند.
آیا امام را در عصر غیبت می شود دید با اینکه در حدیث نفی شده؟
جواب: مقتضای غیبت وبنای غیبت بر این است که دیده نشود وگرنه غیبت نمی کرد، ولی نه اینکه باید دیده نشود یا ممکن نیست که دیه شود.
حدیثی که در نفی مشاهده است همان حدیث توقیع است که برای علی بن محمد سمری صادر شد ومفاد او چنانکه گذشت آن است که ظهور نخواهد بود مگر با صیحه‌ی آسمانی وخروج سفیانی، نه اینکه رویت نخواهد بود وفرمود: هر کس ادعای مشاهده کند قبل از این دو پس او کذاب است(97). یعنی ادعای این مشاهده کند یعنی مشاهده‌ی ظهور.
موید اینکه: حضرت صادق (علیه السلام) به مفضل فرمود:
«نمی بیند او را چشمی در وقت ظهور او، مگر اینکه همه چشمها او را خواهد دید، پس هر کس بگوید برای شما غیر این را تکذیب کنید او را»(98).
پس منافاتی ندارد با امکان رویت از جهت اقتضای مصلحت احیانا واتفاقا، به علاوه در مقابل او نیز دلیل قطعی است بر امکان رویت وآن تواتر اجمالی است که موجب قطعی ویقینی است از کثرت ادعای اشخاص صالح، به علاوه ادعای ایشان نیز به منزله حدیثی است وصلاح بسیاری از ایشان از حیث تقوی وورع ووثوق واطمینان کمتر از راویان احادیث نیست، پس اخبار ایشان نیز حدیثی است معارض با آن حدیث، پس اگر مفاد حدیث نفی رویت چنان نباشد که گفته شد، چاره نیست جز حمل بر آن معنی.
راه توسل چیست؟
جواب: اصل امکان تشرف به خدمت آن حضرت به نص خاصی ثابت نشده جز به همان تواتر اجمالی که از ادعای صالحین به دست آمده، چه رسد به اینکه راه معینی برای او باشد وآنچه در افواه گفته می شود از چله ها وختم ها واذکار یا در کتبی دیده می شود که اهلیت تالیف ندارند، همه اش تخرص به غیب وساختگی است، اصلی ندارد.
بلی آنچه می توان گفت در وسیله‌ی تشرف، وهمان هم عمده چیزی است که وسیله وصول اشخاصی است که این فیض نصیب آنان شده، جد وجهد است از آن جهت که «من جد وجد» هر کس جدیت کند می یابد، اما جدیت را در ضمن چه عملی باید کرد، یا چه عملی بهتر اسباب توفیق می شود، میزان معلومی ندارد، وهر کس در این باره چیزی بگوید به رأی خود گفته، مسئول خدا ورسول وامام زمان (علیه السلام) خواهد بود.
آری این خودسازی ها واین خود گوئی ها واین بی پروائی ها موجب چند توهم بیجا وعقیده‌ی بی اصل در عوام گشته وبسا هم لوازم ناپسندانه‌ی بدی ایجاد می کند، لهذا ناگزیرم که یک یک اینها را بررسی کنم.
عقیده های بی اصل عوامانه
اول: اینکه می گویند: هر کس شیعه پاک خالص باشد ومرد خدا واهل ورع وتقوی باشد به خدمت آن حضرت می رسد واگر نرسید پس در او چیزی است یا در ایمان وخلوص او شبهه ای است ودر این امر به قدری غلو دارند حتی این که می گویند: تو برو خود را صاف کن امام خودش به نزد تو می آید وحتی اینکه می گویند: مرد خدا وبنده‌ی صالح وجود ندارد والا باید خدمت امام (علیه السلام) برسد.
دوم: عده دیگر می گویند: آن کس که نائب امام (علیه السلام) یعنی مرجع تقلید است، باید خدمت امام برسد ومسلم رابطه سری هم با امم دارد واگر نباشد او مرجع حقیقی نیست.
سوم: معتقدند که اعمالی هست از قبیل ختوم وچله ها وغیره که هر کس آنها را عمل کند به خدمت برسد واز این رو در صدد وجستجو برمی آیند وبه هر کس می رسند می پرسند چه عملی باید کرد ویا چه عملی مجرب است یا مجرب تر است که اسباب توفیق تشرف می شود؟
وبعضی حسن ظن مخصوص به اشخاص سر به تو دارند. پس به هر سوراخی سر می کنند تا به قول خودشان اشخاص وارسته، درویش مسلک وصوفی مآب را پیدا می کنند وبا نهایت خشوع به ایشان می گویند: حضرت آقا یکی از آن ختم های مجرب یاعمل که در نظر مبارک بسیار قوی وآزموده است تمنا می کنم به چاکر مرحمت فرمائید تا خدمت امام (علیه السلام) برسم.
نوعا آن شخص هم یا مثل خودشان جاهل واز کسبه‌ی بازار است، ناچار به جهل خود یک چیزی می گوید از آنهائی که شنیده یا در کتاب شخص بی تحقیقی دیده ویا اینکه مرد شیادی است از جهل این بیچاره سوء استفاده می نماید ومدتها او را در سنگلاخ ریاضت وچله نشینی می افکند وعاقبت هم آن بدبخت به جائی نمی رسد.
چهارم: معتقدند که بزرگترین فضل ورتبه همین است که انسان به خدمت امام (علیه السلام) برسد وهر کس به خدمت رسید از همه کس برتر وبالاتر است، اگر چه جاهل باشد. پس اگر جاهل باشد که به خدمت امام (علیه السلام) رسیده باشد از هر عالمی بالاتر ومحترم تر است.
از این جهت اشخاصی را که در ایشان این گمان ببرند فوق العاده احترام می کنند ودر حضور او تادب شدید به خرج می دهند وفرمان او را با جان ودل می برند وبا اخلاص به او خدمت می کنند ورسیدگی های بی دریغ به او دادند.
ای کاش این عمل ها مخصوص کسی بود که راستی وبه طور یقین تشرف حاصل کرده بود تا لااقل هدر نرود، لکن متاسفانه در اصل موضوع هم بر یقین نیستند، بلکه چیزی از آن طرف نفهمیده وتحقیقی نکرده به مظنه وگمان خود یا تقلید مانند خود اتکاء می کنند بلکه نوعا دور وبر همان اشخاص تودار سر بتو می چرخند واز بس که حسن ظن دارند می گویند: این شخص نباید خدمت امام نرسیده باشد.
واز این رو شیادان بسیار شده اند ودکانشان داغ وزندگانیشان بسیار مرفه واگر طرف، جاهل بیچاره ای باشد وبی غرض وبی نظر هم باشد در اثر این احترامات زیاده بر حد، خود را می بازد، اگر در اول نظری نداشت واز خود ادعائی نداشت، بلکه مریدان درباره‌ی او خیال بیجا کرده بودند، بالاخره در آخر نظر پیدا می کند وصاحب ادعا می شود.
بلکه اگر در واقع هم خبری بوده وتشرفی هم حاصل کرده، باز این بالا بردن های مردم ایجاد کبر ونخوت وخودبینی وعجب در وی می کند، عاقبت خود را شخصی می گمارد وبا اهل علم وعلما مخالفت می کند ودکانی در مقابل باز می کند. نظیر ابلیس که واقعا به کشف رسید وچیزها هم دید وبی نظر هم بود، اما بالا بردن ملائکه او را سبب آن کبر وعجب شد که برای آدم سر فرود نیاورد.
اینها عقائذ عوامانه‌ی خود ساخته‌ی بی اصل وبی مدرک است، عوام بیچاره را متحیر وسرگردان می کند، راه پا برای شیادان باز می کند، وساده لوح را به طمع خام می افکند مدتی به جستجو وادار می کند، سپس مدیت این اعمال را از چله وختم می کند بعد هم به مقصود نمی رسد، در ایمانش سست می گردد ودر تشکیک می افتد، بلکه بسا می شود که مرتد شده ومنکر همه چیز می شود ومی گوید: حرفهای دیگرشان هم مثل این است. او کی می فهمد که عملی کرده بی اصل وبی مدرک پس به نتیجه نرسیده؟!
عزیز من بنای اصلی بر غیبت است نه بر رویت، اما دیدن ممکن است ولی به شرط اقتضای مصلحت وآن امرش به دست امام (علیه السلام) است نه به خواسته‌ی من وتو! خود را خسته مکن، پی این وآن مرو، درخواست ختم وچله مکن که هر چه بگویند بی اصل است واز خود گفته اند، کسانی که رسیده اند، به این ختم ها وچله ها نرسیده اند.
بلی بعضی از روی خلوص، عملی کرده اند ومدتی ادامه داده اند وبسیار جدیت کرده اند از روی رجا وامید، بدون این که نظر ختمی داشته باشند یا چله حساب کنند وچون به سادگی خود جدیت بسیار کرده اند، عاقبت برق لطف جستن کرده وشامل حال ایشان شده بعدا دیگران او را ختم کرده وچله قرار داده اند وبدیهی است که اگر به این صورت درآید، هرگز به مقصود نرسد، زیرا که به صورت بدعت درآمده.
او این عمل را مقیدا به این نظر می کند که این موثر است در مقصود، وچهل روز خصوصیتی دارد در مراد، با اینکه نصی بر وی نرسیده، عمل را بدون گفته شرع وخود سرانه کرده واعتقاد بی جا وبی اصلی داشته، این فرق دارد با آنکه همان عمل را به نحو رجا وامید وبدون اعتقاد مدخلیت عدد یا علیت عمل کرده، مانند اینکه یک نفری احیانا به مسجد سهله در شبهای چهارشنبه برای انجام عمل مخصوصی که در شب چهار شنبه رسیده رفته، به امید اینکه شاید به ملاقات مشرف شود. چند گاهی این رنج را به خود داده تا اینکه بالاخره نائل شده وچون او از این راه به مقصود رسیده، دیگران نیز به طمع افتاده اند.
کم کم او را به صورت چله درآورده اند، کم کم شهرت یافته که هر کس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود امام را خواهد دید، کم کم عمل مجرب خوانده شده، کم کم بعضی غیر محقق، تحقیق علمی برایش کرده که عدد چهل خصوصیتی دارد، موسی چهل روز میقاتش بود، خمیر آدم چهل روز مخمر بود ووو...
هر چه در دنیا چهل بوده جمع کرده، عوام بیچاره به خیالش واقعا تحقیق علمی کرده، غافل از اینکه صدها وهزارها [از این] چهل تاها چه ربطی دارد به موضوع که اگر این عمل چهل روز تکرار یابد به خدمت امام زمان خواهد رسید، آخر که این را گفته واز چه امامی رسیده؟!
آری بوسیله‌ی عمل ها وجدیت ها با صفای باطن ونیت پاک وعمل پاک می شود به خدمت امام (علیه السلام) رسید، به شرط اینکه به عمل مخصوصی اعتقاد خصوصیت نداشته باشد که این عمل مجرب است. زیرا که تجربه در این باب راه ندارد، هر کس اگر رسیده از راهی رسیده وعمل بخصوصی از شرع نرسیده وبشرط اینکه نظر علیت به وی نداشته باشد، یعنی عمل خود را علت بداند که تخلف در وی نخواهد بود؛ زیرا که عمل ها وجدیت ها مقتضی است، علت نیست تا بعدا مصلحت امام چه اقتضاء کند، بلکه باید صرفا به قصد رجا باشد.
وبه شرط اینکه اعمالش مطابق دستور شرع باشد، صلاح وتقوایش پسند باشد، نه مثل رفتن مسجد سهله که هر رجاله ای به راه می افتد، جمعیت انبوهی هر شب چهارشنبه میروند از کسانی که نماز یومیه خود را نمی دانند.
اگر بنا بود که امام (علیه السلام) برای هر کس ظاهر شود پس غیبت چه معنی ومفهومی خواهد داشت ودیگر غیبت از که خواهد بود؟ مگر بگوئی غیبت از کسانی است که به مسجد سهله نمی روند یا فلان چله ویا فلان ختم را نمی گیرند؟!!
وبه شرط اینکه پابند به چهل وعدد چهل یا هر عدد مخصوصی نباشد، بلکه این قدر از عمل دنبال کند تا به مقصود برسد وبه شرط اینه اهل عجب نباشد واو را عجب فرانگیرد وکبر بر یاران خود نفروشد.
آری با چنین شرائط ممکن است توفیق شاملش شود اما ملازمه ندارد. ممکن است هم به مقصود نرسد، هیچ ملازمه در کار نیست وهمچنین صلاح وتقوی وورع ومرد خدا بودن ملازمه ندارد که به خدمت امام (علیه السلام) برسد یا مرجع تقلید بودن ملازمه ندارد. چه بسیار از علمای بزرگ اهل زهد وورع به این فیض نائل نشدند.
شیخ مفید وشیخ صدوق با اینکه در زمان غیبت صغری بودند که امر تا حدی سهل تر بود، به زیارت نائل نشدند. اصحاب آن حضرت، سیصد وسیزده تن که شبهه در خلوص وایمان وعمل ایشان نمی رود، تا آن ساعت که در مکه جمع می شوند امام را ندیده وبه خدمتش نرسیده، پس چنین نیست که هر کس مرد خدا باشد باید به خدمتش برسد، پس غیبت یعنی چه؟ وهمچنین ملازمه نیست که هر کس به خدمت آن حضرت برسد افضل وبرتر از همه باشد حتی از مجتهد مسلم.
علی بن ابراهیم مهزیار یا اشخاصی که نظیر او هستند بهتر وبرتر از مانند شیخ صدوق وشیخ مفید وسید مرتضی وشیخ طوسی وشیخ کلینی نیستند که این توفیق شامل ایشان نشد وگرنه از خود به یادگار می گذاشتند، همچنانکه نام دیگران را ثبت وضبط کردند، تشرف خود را نیز یاد می کردند. بلکه این جدیت ها بیشتر از جهال است.
علماء از مقام علمی که دارند نظر به توقیع شریف که از آن حضرت بر دست حسین بن روح صادر شده از جدیت وطلب خودداری می کنند وبه وظائف علمیه خود می کوشند وامر را به نظر مبارک خود آن حضرت ومصلحت دید او موکول می کنند که اگر صلاح باشد از دیدارش دریغ نمی فرماید وگرنه جدیت کردن چه سود با اینکه از آن توقیع کراهت آن حضرت را از طلب وجدیت استظهار می کنند.
توقیع این است
احمد بن حسن بن ابی صالح خجندی مدتی در جستجو وطلب برآمد ودر شهرها گردش می کرد وجدیت واصرار داشت که به ملاقات آن حضرت مشرف شود، عاقبت نامه ای نوشت به آن حضرت بوسیله شیخ ابو القاسم حسین بن روح، مضمون نامه اینکه:
دل من شیفته‌ی جمال تو گشته وهمواره در فحص وطلب می کوشم، تمنا دارم جوابی مرحمت فرمائید که قلب من ساکن شود ودستوری در این باره فرمائید.
در جواب چنین توقیع فرمود:
«من بحث فقد طلب ومن طلب فقد ذل ومن ذل فقد أشاط ومن أشاط فقد أشرک»(99).
هر کس بحث کند به طلب افتد وهر کس طلب کند به ذلت افتد وهر کس به ذلت افتد به غضب دچار شود یا به مهلکه افتد وهر کس غضب کند پس شرک آورده(100).
چون این جواب آمد قلب او ساکن شد ودست از طلب کشید وبه وطن خود باز گشت.
جواب از اشکال پنجم
گفتید: چرا در همان وقتی که بنای قیام است متولد نشود؟ وجود پیش با این همه مدت بدون فائده چه اثری دارد؟
جواب: این اشکال نیز از جواب اشکال چهارم ظاهر شد، زیرا که این اشکال مبنی بر عدم فائده است ودر آنجا ظاهر شد که وجود او بی فائده نیست، به علاوه در ایمان به او ورعایت حق او ولو غیابا امتحان بزرگی است که منظور ومطلوب حق است، چنانکه ایمان به پیغمبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) پیش از وجودش، امتحانی بود ومنظور حق بود وبسیار فرق دارد در تاثیر نمودن در عمل وثبات واستقامت بین اینکه ولی موجود نباشد یا موجود باشد وغائب باشد، به خصوص این که او را ناظر بر خود وآگاه از عمل خود بداند.
جواب از اشکال ششم
گفتید: چرا غیبت این همه طولانی باشد، اگر ظهوری در کار است پس تا کی انتظار است؟
جواب: همچنانکه وجودش را علت وحکمتی است وغیبتش را علت وحکمتی است، همچنین طول مدت را نیز علت وحکمتی است وبالاخره هر چیزی رامدتی است: «لکل أجل کتاب» باید مدتش را طی کند.
چند علت برای طول غیبت از اخبار استفاده می شود:
علت اول: اینکه خداوند به مقتضای عدل وفضل وامتحان، دو دولت قرار داده:؛ برای حق دولتی وبرای باطل دولتی ودولت حق را در آخر قرار داده، اولیاء خدا در دولت باطل یا خائف ومقهورند ویا غائب ومستور وناچار است که هر یک از دو دولت استیفای کامل از دولت خود کند. دولت باطل که دولت ابلیس است انتهای او تا روز قیام آن حضرت است، چنانکه در قرآن است که ابلیس گفت:
(رب فانظرنی الی یوم یبعثون)
«پروردگارا مرا مهلت ده تا روز قیامت».
خداوند فرمود:
(انک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم)(101).
«تو از مهلت داده شدگانی تا روز میقات معلوم، - که روز قیامت قائم (علیه السلام) است -».
پس باید ابلیس استفاده‌ی کامل وبهره برداری تمام از دولت خود کند وچون به تاریخ برگردیم ونیک بررسی کنیم، اگر منصف باشیم خواهیم دید که دولت ابلیس در ازمنه‌ی گذشته اگر چه به طول انجامیده بهره برداری کامل نکرده، چندی است که در این ازمنه‌ی اخیر تازه می خواهد بهره برداری کند وبه طوری که مقصود او است تا حدی نائل شود، اگر ازمنه سابق را با این زمان اخیر مقایسه کنیم، خواهیم دید که هیچ وقت این گونه اسباب فسق وفجور ولهو ولعب وآزادی از همه جهت واسباب ظلم وتعدی وجور وهمه انواع قبائح فراهم وآماده نبوده پس باید غیبت آن قدر طول بکشد که شیطان تا حدی به آرزوی خود برسد.
علت دوم: اینکه هر صنفی به حکومت برسد تا از امتحان بیرون آیند.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«دولت ما آخر دولتها است، نماند اهل بیتی که خدا برای آنها حکومت ودولتی مقرر کرده مگر اینکه همه به دولت خود برسند، تا اینکه چون سیره‌ی ما را ببینند نگویند اگر ما مالک امر می بودیم نیز چنین رفتار می کردیم»(102).
ایضا آن حضرت فرمود:
«نخواهد بود این امر تا نماند هیچ صنفی از مردم مگر اینکه ولایت پیدا کنند بر مردم، تا اینکه کسی نگوید اگر ما ولایت می یافتیم عدالت می کردیم، سپس قائم قیام کند به حق وعدالت»(103).
علت سوم: بی وفائی وناپایداری در عهد وپیام ومتحد ویکدل نبودن یاران. خود آن حضرت در توقیعی که برای شیخ مفید رحمه الله صادر فرمود، فرموده است:
«اگر چنانچه شیعیان ما خداوند ایشان را به طاعت خود موفق کند، همه با هم مجتمع ویکدل بودند در وفای به عهد ما، فیض ملاقات ما بر ایشان به تاخیر نمی افتاد وهر آینه زودتر به سعادت دیدار ما نائل می شدند نظر به حق معرفت وصدق معرفتشان نسبت به ما، پس ما را از ایشان حبس نکرده جز آنچه به ما می رسد از اعمال ناشایسته ای که ما آنها را خوش نداریم از ایشان وانتظار آن را از ایشان نداریم»(104).
پس باید آن قدر طول بکشد که کسانی که بعد از تمییز وتمحیص باقی می مانند، مجدانه پایدار در عهد وفداکاری باشند در اثر طول انتظار وشدت اشتیاق با انزجار از واردات بسیار وقهرا این معنی به تدریج حاصل خواهد شد، چنانکه حال مردم این ازمنه با غیبت امام (علیه السلام) بسیار فرق دارد با مردمی که در عصر حضور بودند از جهت محبت ومعرفت وخلوص:
- از قضیه ملاقات علی بن ابراهیم مهزیار معلوم می شود نگرانی ودلگیری آن حضرت از اعمال دوستان خود واینکه اعمال بد ایشان نیز دخیل در غیبت وطول آن است، گفت: چون به خدمت رسیدم آن حضرت به من فرمود: ما انتظار ترا داشتیم شب وروز چرا دیر کردی؟
عرض کردم: کسی نبود که مرا به سوی شما رهنمائی کند، پس حضرت با انگشت به زمین می زد وفرمود:
نه چنین است ولکن شماها به زیادی اموال پرداختید وبر ضعفای مومنین تجبر به خرج دادید وقطع رحم کردید، پس چه عذری برای شما الان می باشد؟
گفتم: التوبه التوبه.
پس فرمود:ای پسر مهزیار، اگر نبود استغفار بعضی از شما برای بعضی، هر آینه هر کس بر زمین بود هلاک می شد به جز خواص شیعه، آنان که اقوالشان با افعالشن شبیه است -(105).
علت چهارم: اینکه خداوند در صلب کفار وفجار مومنینی قرار داده، چنانکه در صلب مومنین نیز کفار وفجاری قرار داده.
(یخرج الحی من المیت ویخرج المیت من الحی)(106).
وچون آن حضرت قیام به سیف می کند از فاجر وکافر چیزی نمی گذارد؛ پس باید آنقدر طول بکشد تا اینکه هر مومنی که در صلب کافر وفاجر است بیرون آید.
به حضرت صادق (علیه السلام) گفته شد:
چرا امیر المومنین (علیه السلام) با مخالفین خود در اول جنگ نکرد؟
فرمود: یک آیه در کتاب خدا مانع او شد.
گفت: کدام آیه؟
فرمود: (لو تزیلوا لعذبنا الذین کفروا منهم عذابا ألیما)(107).
«اگر هر هم زائل وجدا شوند یعنی مومن وکافر، هر آینه عذاب می کنیم اشخاصی را که کافرند از ایشان عذاب دردناکی».
گفت: چه مقصود است از زائل وجدا شدن؟
فرمود: ودیعه هائی است از مومنین در صلب جمعی از کافرین. وهمچنین قائم (علیه السلام) ظهور نخواهد کرد هرگز تا اینکه ودیعه های خدا بیرون آیند وچون بیرون آیند آنگاه ظاهر شود بر دشمنان خدا وآنان را بکشد(108).
علت پنجم: اینکه خداوند برای او اصحاب وانصاری مخصوص قرار داده با نام ونشان وحسب ونسب، که امیر المومنین (علیه السلام)(109) وحضرت صادق (علیه السلام)(110) ایشان را به اسم ونسب یاد کرده اند، پس باید آنها نیز به وجود آیند.
جواب از اشکال هفتم
گفتید: چگونه با این همه طول مدت زنده است؟
جواب: این معارضه با قدرت خداست، قدرت خدا که مانند قدرت بشری نیست. این اشکال را از کسانی جواب می گوئیم که قائل به خدا وقدرت وی هستند واما از کسانی که منکر خدایند نوبت بحث با ایشان به این جا نمی رسد. بنابراین می گوئیم:
اگر در قدرت خدا حرف دارید قدرت خداوند بر بیش از اینها تعلق گرفته ومی گیرد. اصحاب کهف را سیصد سال به خواب کرده وبعد زنده کرد. ابراهیم (علیه السلام) را در آتش افکندند ونسوخت. چوب خشک را بر دست موسی (علیه السلام) اژدها کرد. مرده هائی را زنده کرد. از میان کوه ماده شتر بیرون آورد. وغیر اینها که در قرآن ثابت شده.
واگر در خصوص طول حیات وتعلق قدرت خا به وی حرف دارید، آن هم که نوح دو هزار سال عمر کرد وعوج بن عناق را شما می گوئید فرزند دختر آدم بود ودر ایام طوفان زنده بود، پس سه هزار سال عمر کرده وحیات عیسی وخضر را هم قائلید با اینکه پیش از اسلام بوده اند وعمر خضر تا کنون بیش از سه هزار سال است. به حیات دجال نیز قائلید وچقدر احادیث درباره‌ی او نقل کرده اید با اینکه کافر خبیثی است، خداوند این همه طول مدت از او نگهداری نکند؛ بسیار عجیب است؟!!
واگر در تعلق اراده خدا به نصوص این غیبت حرف دارید، آنهم چه مانعی دارد؟ بعد از آنکه به أدله‌ی گذشته از حکمت حق وعلتهای غیبت ووجود نص از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) وثابت شدن تولد او، وجود او ثابت شد، چه محذوری است که اراده‌ی خداوند به چنین غیبت طولانی با آن حکمت ها وفوائد تعلق بگیرد؟ پس او را نگهداری کند واز وی پذیرائی کند. به علاوه اموری که راجع به آن حضرت است همه اش بر سبیل اعجاز است، تولدش بر سبیل اعجاز بود، زیرا که حملش مخفی بود وهیچکس نفهمید چنان که گذشت، ظهور وقیامش نیز بر سبیل اعجاز وخارق العاده است چنانکه بیاید وهمین جا نیز در جواب اشکال آخر اشاره می شود. پس چه مانعی دارد که غیبت وطول حیاتش نیز بر سبیل اعجاز وخارق عادت باشد؟

جواب از اشکال هشتم
گفتید: هر چیزی را مدتی است. مدت غیبت او چقدر ووقت ظهور او کی خواهد بود؟
جواب: البته هر جیز را مدتی است، وغیبت را هم مدتی است، اما تعیین آن ودانستن آن لازم نیست.
اگر معلوم شد که غیبت او به امر خداست ومعلوم شد که در غیبت حکمت ومصلحتی است، در مقدار مدت او نیز قطعا حکمت ومصلحت خواهد بود وهمچنانکه حکمت ومصلحت اقتضای اصل غیبت واختفای او کرده، همچنین حکمت ومصلحت دیگر نیز اقتضای اخفای مدت او ووقت ظهور او کرده، چنانکه مدت عمر دنیا ووقت ساعت قیامت معلوم نیست ودانستن آن هم ضروری نیست ومخفی بودن آن هم بی حکمت نیست.
تفصیل سخن در خفای مدت غیبت ووقت ظهور بعد از جواب اشکالات وبعد از بیان احوال آن حضرت در حال غیبت خواهد آمد.
جواب از اشکال هشتم
گفتید: علاماتی که می گفتید ظاهر می شود چرا ظاهر نشد؟

جواب: علاماتی که گفته اند هنوز ظاهر نشده، آنها که ظاهر شده علامات نیست، حوادث ووقائعی است که در طول غیبت حادث وواقع می شود، این اشتباه از آنجا شده که بعضی بی تحقیق هر چه وقایع وحوادث است همه را به اسم علامت نامیده اند وکتاب علائم الظهور نوشته اند، شرح علائم ووقایع وفرق بین آنها خواهد آمد در آخر این باب.
جواب اشکال دهم که در کجا است وچه می کند؟ در دنباله اجوبه داده می شود.
جواب اشکال اخیر که با اسلحه قدیمه چگونه می تواند با این اسلحه جدیده بجنگد؟ این است:
اولا: آنچه اعتقاد آن لازم است این است که او جنگ خواهد کرد وغالب خواهد شد، اما با اسلحه قدیمه یا جدیده نه دانست آن لازم ویا امر مهمی نیست ونه ندانستن آن به جائی ضرر می زند، او در وقت ظهورش به آنچه مامور باشد خواهد کرد.
اگر بنا باشد با اسلحه جدیده جنگ کند هم از طریق عادی امر ممکن است وهم از غیر عادی. اما از طریق عادی به این که بخرد ویا با مختصر اسلحه ای که اصحابش دارند بجنگد وهر چه کم کم پیش می رود وفاتح می گردد اسلحه‌ی دیگران را حیازت می کند. واما از طریق غیر عادی ممکن است: خداوند برای او اسلحه‌ی جدیده نیز نازل کند، دلیل قطعی ونصی بالخصوص بر نفی آن نداریم.
ثانیا: آنچه به ما رسیده ودر کیفیت قیام او قائلیم که تفصیلش ان شاء الله خواهد آمد این است که قیام آن حضرت به طریق غیر عادی وخارق عادت است وبر فرض که او را اسلحه‌ی جدیده نباشد آنقدر از قوای الهیه ومددهای غیبیه با او هست که مافوق این اسلحه جدیده است، باد وابر در اختیار او است، طی الارض می کند، مشرق ومغرب را می بیند، وبا اصحابش هر کجا هستند حرف می زند واو را می بینند، جبرئیل ومیکائیل واسرافیل وملائکه وجن او را نصرت می کنند، ماه وخورشید در تسخیر اوست، اگر خودش در میان کوه صیحه بزند کوه از هم می پاشد، با این قوا او را چه احتیاج به قوا واسلحه جدیده است.

جمله احوال آن حضرت در زمان غیبت

مکان آن حضرت
محل غیبت او ابتداء سرداب مقدس است که از آنجا غیبت فرمود، ولی چنانکه شیخ طوسی فرموده است: سرداب مقدس محل ابتداء غیبت بوده نه اینکه هم اکنون در آن سرداب بسر می برد، که عامه عمیاء ایراد کرده اند که چگونه می شود با این طول مدت در سرداب زندگی می کند واکل وشرب او از کجا است؟! ما هرگز چنین اعتقادی نداریم، این اعتقاد را به ما بسته اند وسپس ایراد کرده اند.
با این که بر فرض که چنین عقیده نیز داشته باشیم، باز هم مانعی ندارد. زیرا که ایشان معتقدند که دجال در مغاره یا در چاهی محبوس است ودست وپای او بسته است، مع ذلک خداوند او را کفایت می کند، پس چه مانعی دارد که ولی خود را هم در سرداب کفالت کند؟ به هر حال مکان آن حضرت در زمان غیبت صغری در مدینه بوده، در کوه رضوی. در ابتدا خواص از دوستان از مکان او مطلع بودند، سپس احدی بر وی اطلاع نیافت.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«قائم ما را دو غیبت است یکی کوتاه ودیگری دراز در اول خاصه‌ی شیعه‌ی او به مکان او عالمند ودر دوم خاصه‌ی موالیان او هم نمی دانند»(111).
ونیز روزی نظری به کوه رضوی افکند وفرمود:
«برای صاحب این امر در این کوه دو غیبت است، یکی درازتر از دیگری»(112).
پس معلوم می شود که در غیبت صغری وکبری هر دو مکان آن حضرت کوه رضوی است.
ودر حدیث دیگر از حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«نعم المنزل طیبة»
نیکو منزلی است طیبه یعنی مدینه(113).
واز جای دیگر نیز استفاده می شود که در اطراف مکه نیز منزل دارد، بالاخره در حوالی مکه ومدینه بسر می برد واز مواضع دیگر نیز استفاده می شود که او در هر کجا هست محل او هم مانند خود او از انظار مستور است واین هم بعدی ندارد که در کوههای مکه ومدینه منزل داشته باشد، اما کسی او را ومکان او را نبیند. چنانکه عامه می گویند: بهشت شداد از انظار مخفی است.
ندیم ومصاحب او
ندمای او یکی خضر است. حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«زود است که خداوند مانوس کند به او قائم ما را ووحشت وی را ببرد به ایمنی به او»(114).
دیگر ملائکه ومومنین جن چنانکه حضرت صادق (علیه السلام) به مفضل فرمود(115).
دیگر سی نفر از مومنین. چنانکه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«وما بثلثین من وحشة»
با سی نفر وحشتی نیست(116).
ولیکن معلوم نیست که این اختصاص به غیبت صغری داشته یا همیشه سی نفر با او هست.
اعمال وافعال او
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«در موسم حج هر ساله حج می کند، او مردم را می بیند ومردم او را نمی بینند»(117).
ونیز فرمود:
«در صاحب این امر شباهتی است به یوسف (علیه السلام) که او برادران را شناخت وایشان او را دیده ونشناختند تا هنگامی که خود را معرفی کرد، چه انکار می کنند این خلق ملعون که شبیه ومانند خوکها هستند اینکه خداوند چنان کند با حجت خود که با یوسف وبرادران او کرد؟ یا چه انکار می کنند این امت متحیر سرگردان که خداوند حجت خود را گاهی مستور کند از ایشان چنانکه یوسف را از یعقوب مستور کرد، با اینکه مسیر هیجده روز فاصله بیش نبود؟ وچه انکار می کنند این امت که خداوند به حجت خود چنان کند که با یوسف کرد؟ پس با ایشان در بازارهایشان رفت وآمد کند ودر مجالسشان بر فراش ایشان پا گذارد وایشان او را نشناسند تا هنگامی که خداوند اذن دهد که خود را معرفی کند، چنانکه یوسف چند روز با برادران خود چنین بود»(118).
پس از این حدیث استفاده می شود که غیبت آن حضرت نه چنان غیبتی است که به کلی از جامعه وخاصه‌ی از دوستان برکنار باشد واز احوال ایشان بی اطلاع باشد، بلکه او به ایشان سرکشی می مکند وبا ایشان احیانا معاشرت می کند، او ایشان را می شناسد وایشان او را نمی شناسند.
مدت غیبت ووقت ظهور او
آنچه معلوم ومسلم است آن است که حکمت حضرت سبحان به مقتضای امتحان از همه‌ی افراد انسان ومهلت دادن اهل عصیان وگوشمالی دادن اهل ایمان در اثر کوتاهی در طاعت وفرمان، اقتضاء کرده که مدتی حجت وولی خود را از مردم مخفی سازد. اما تا چقدر وچه اندازه؟ نه از مقتضای حکمت وامتحان معلوم است ونه از اخبار چیزی مفهوم است. بلکه وجدان سلیم چون به طبع خفا وغیبت نظر کند می فهمد که مخفی شدن وغیبت نمودن نوعی از سر وسیاست است وامور سری وسیاسی باید وجهش ومدتش معلوم نباشد والا سر نخواهد بود واز سیاست خارج خواهد شد.
ودر حدیث حضرت صادق (علیه السلام) به عبدالله بن فضل هاشمی که در جواب سوم اجمالی از شبهات گذشت، به این معنی تصریح فرموده:
«ای پسر فضل! این امری است از امر خدا وسریست از اسرار خدا وغیبی است از غیب خدا»(119).
بنابراین پس باید از همه کس مخفی باشد، نه کسی مقدار ومدت او را بداند ونه وقت ظهور را، زیرا که این دو با هم متلازمند. اگر مقدار مدت معلوم باشد وقت ظهور نیز معلوم است وهمچنین عکس واز این جهت در اخبار تاکیدات بلیغه شده است که احدی وقت آن را نیم داند جز خدا، حتی ائمه (علیهم السلام)، حتی خود امام عصر (علیه السلام) تا ساعت آخر قیام نمی داند واخبار بسیار وارد شده که هر کس وقتی معلوم کرد تکذیب کنید او را.
از امیر المومنین (علیه السلام) سوال کردند از وقت خروج دجال که مقارن ظهور آن حضرت است، فرمود:
«ولله ما المئول باعلم من السائل»
به خدا که مسئول داناتر از سائل نیست. ولکن برای او علامتی است(120).
ذکر آنها خواهد شد. خود آن حضرت در توقیع مبارک که برای اسحق بن یعقوب صادر فرمود، فرموده است:
واما ظهور فرج پس این امر تحقیقا به سوی خداست «وکذب الوقاتون» دروغ گفته اند آنان که وقت گذارند(121).
واین عبارت از ائمه (علیهم السلام) بسیار نقل شده.
از حضرت باقر (علیه السلام) پرسیدند: آیا برای این امر وقتی هست؟
سه مرتبه فرمود: «کذب الوقاتون»(122).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: ما اهل بیتی نیستیم که وقت گذاری کنیم با اینکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده: «کذب الوقاتون»(123).
ایضا مهزم اسدی به خدمت آن حضرت عرض کرد:
چه وقت است این امری که ما در انتظار او هستیم؟
فرمود: «کذب الوقاتون وهلک المستعجلون ونجی المسلمون والینا یصیرون»
دروغ گفتند وقت گذاران وهلاک شدند عجله کنندگان ونجات یافتند تسلیم شدگان ومسیر ایشان به سوی ما است(124).
وایضا فرمود: «کذب البموقتوم ما وقتنا فیما مضی ولا نوقت فی المستقبل»
دروغ گفتند وقت گذاران، ما نه از پیش وقت گذارده ایم ونه درآینده وقت خواهیم گذارد(125).
مآل این حدیث به همان حدیث است که فرمود: «ما اهل بیتی نیستیم که وقت بگذاریم». پس مقصود این است که نه کسانی که پیش از من بوده اند وقت گذاری کرده اند ونه کسانی که بعد از من بیایند وقت گذاری خواهند کرد. پس معنیش این است که هر کس به ما نسبت وقت دهد باور مکن چون از ما نیست، وبه همین معنا در حدیث دیگر تصریح فرموده، به محمد بن مسلم فرمود:
«هر کس برای تو وقتی معلوم کند از او هیبت مکن او را تکذیب کن، زیرا که برای احدی وقت نگفته ایم»(126).
وایضا آن حضرت فرمود: ما برای این امر وقت گذاری نمی کنیم(127).
وایضا فرمود:
«ما اهل بیتی نیستیم که وقت گذاری کنیم «ابی الله الا ان یخلف وقت الموقتین» خداوند ابا وامتناع فرموده جز اینکه خلف سازد وقت وقت گذاران را، یعنی بر خلاف آن کند»(128).
وایضا مفضل از آن حضرت پرسید:
«آیا برای مهدی آن مامور منتظر (علیه السلام) وقت موقتی هست که مردم او را بدانند؟.
فرمود: حاش لله اینکه ظهور او موقت به وقتی شود که شیعه ما او را بدانند.
گفت: چرا ای آقای من؟
فرمود: زیرا که او آن ساعتی است که خداوند در قرآن فرموده: از تو پرسش می کنند از ساعت، بگو علم آن نزد خداست(129).
پس آن حضرت چند آیه دیگر که علم ساعت را منحصر به حق می کند تلاوت فرمود. مفضل دوباره عرض کرد:
آیا پس هیچ وقتی برای او نمی شود گذارد؟
فرمود: ای مفضل! من وقتی برای او نمی گذارم وهیچ وقتی هم برای او گذارده نمی شود، به تحقیق که هر کس برای مهدی ما وقتی معلوم کند پس خود را در علم خدا شریک قرار داده وادعا کرده که بر سر خدا ظفر یافته(130).
وحضرت باقر (علیه السلام) در این آیه:
(هل ینظرون الا الساعة أن تأتیهم بغتة)(131).
«آیا انتظار می کشند ساعت را که ناگهان بیاید» ایشان را فرمود:
«این ساعت، ساعت قائم است که ناگهان خواهد آمد»(132).
وایضا حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از آباء خود از امیر المومنین (علیهم السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که شخصی به آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله چه وقت قائم خروج خواهد کرد؟
فرمود: مثل او مثل ساعت (قیامت) است که خدا فرموده: (لا یجلیها لوقتها الا هو ثقلت فی السموات والأرض لا تأتیکم الا بغتة)(133) آشکار نیم کند وپرده از وقت او برنمی دارد مگر او، یعنی خدا، قضیه‌ی او در آسمانها وزمین سنگین وگران است، نخواهد آمد شما را مگر ناگهان»(134).
وخواهد آمد، که خود آن حضرت تا ساعت آخر نمی داند تا اینکه شمشیر او به نطق آید واز غلاف بیرون آید وبگوید: ای ولی خدا قیام کن به اذن خدا.
نتیجه
غرض از این همه تطویل وذکر این همه احادیث که بسیاری از آن نقل نشد این است که شیعه‌ی صاف ساده لوح گول نخورد واز عجله وشتابی که از نهایت شوق دارد وبالفطره مایل است که هر چه زودتر وقتی به دست آرد که مایه‌ی دلخوشی او شود، گرفتار دروغگویان نشود ودر دام ایشان نیفتد وتصدیق احدی نکند که هر کس در این باره چیزی بگوید دروغ گفته، خواه مرد ظاهر الصلاح وارسته باشد وخواه نه وخواه اهل علم باشد وخواه نه وخواه منجم باشد وخواه مرتاض که نوعی از کهانت است وخواه صوفی باشد که مدعی کشف است وخواه جن گیر که مدعی تسخیر جن است وخواه مدعی جفر باشد یا مدعی علم اسرار ورموز.
خلاصه مدرک گفته اش واستنباط واستخراجش هر چه باشد ولو مستند به حدیثی که نسبت به ائمه یا امیر المومنین (علیهم السلام) داده شده باشد، همه اش دروغ است.
فرمودند: ما برای کسی وقت نگذارده ایم ونمی گذاریم وفرمودند: ما نمی دانیم، علم او مخصوص حق است. پس جائی که امام نداند منجم می داند یا مرتاضی که مسلمان نیست!؟ یا اگر اظهار اسلام هم می کند اهل نماز وروزه وسائر تکالیف شرعیه نیست، یا صوفی که به جز حیله وتزویر وتلبیس وتدلیس ندارد ودر حقیقت شاگرد ابلیس است می داند!؟
بحمد الله که هر چه بافته هائی که محیی الدینشان یا نعمة الله شان یا فلان علی شاه وفلان علی شاه دیگرشان بافته بودند پشم گردید.
ای شیعه‌ی ساده لوح صاف دل به این مرز گوئی ها وجفنگ گوئی ها فریفته مشو، که می ترسم از هول حلیم در دیگ افتی، چنانکه بسیاری که مرید ایشان شدند از همین هول حلیم بود.
سوال: امام چرا نباید بداند؟ دانستن امام که منافی با سیاست خدا وسر خدا نیست، در سیاست های دولتی بسیاری از امور را رجال سیاسی دولت با اطلاعند!
جواب: نمی دانم چه سیاستی در کار است، آن قدر می دانم که بعضی از امور منحصرا علم او مختص به ذات حق است واین قدر هم می دانم که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامام (علیه السلام) دروغ نمی گویند، نمی دانم خصوصا به آن نحوه از تأکید که ذکر شد یقین می دانم که نمی دانند وبر من لازم نیست که بدانم چرا باید ندانند؟ سر خدا وسیاست خداست، حکمت خدا اقتضاء کرده که این سر را ندانند وما را هم نمی رسد که بگوئیم چرا باید ندانند، چنانچه ایشان را هم نمی رسد که بگویند چرا ما باید ندانیم.
ولی به نحو احتمال می گویم شاید یک وجهش همین باشد که چون ما بدانیم که امام نمی داند؛ دیگر قطع امید کنیم نه از امام زیاد پرسش کنیم ونه دیگر پی این وآن برویم واعتماد به قول او کنیم، یا پی جفر وریاضت وکشف برویم ووقت خود را ضایع کنیم.
اما اگر می دانستیم که امام می داند ولی مأمور به گفتن نیست، حس کنجکاوی وحرص وطمع یا شوق موکد ما را وادار می کرد که از طریق دیگر به هر وجه هست به دست آریم، پس این یک فائده‌ی ندانستن امام (علیه السلام) است والعلم عند الله.
سوال: پس این حدیث چه معنی دارد که ابی حمزه به حضرت باقر (علیه السلام) عرض کرد: «امیر المومنین (علیه السلام) فرمود: تا هفتاد بلاست وبعد از هفتاد رخا (یعنی وسعت وگشایش) چگونه شد که هفتاد گذشت وما رخائی ندیدیم؟
فرمود: خداوند این امر را در هفتاد معین کرد وچون حسین بن علی شهید شد غضب خداوند بر اهل زمین شدید شد، پس او را به تاخیر انداخت تا صد وچهل وچون ما به شما حدیث کردیم، وشما فاش کردید وپرده‌ی ستر را کشف کردید خداوند او را به تاخیر انداخت ودیگر وقتی برای او نزد ما قرار نداده. (یمحو الله ما یشاء ویثبت وعنده ام الکتاب)(135).
خداوند آنچه را بخواهد محو می کند واثبات می کند ونزد او ام الکتاب است (دفتر بزرگ)». سپس ابو حمزه گفت:
این حدیث را به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم، فرمود: چنین است(136).
وایضا چه معنی دارد این حدیث که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: «کذب الوقاتون».
سپس فرمود:
«حضرت موسی (علیه السلام) چون به میقات رفت به قوم خود سی روز وعده گذاشت وچون خداوند بر وی ده روز افزود قوم گمراه شدند، پس ما هر گاه حدیثی به شما گفتیم سپس موافق افتاد بگوئید: «صدق الله» واگر بر خلاف آن شد باز هم بگوئید: «صدق الله» تا دو مرتبه اجر ببرید»(137).
جواب: اما حدیث اول که ذیلش تصریح دارد که دیگر وقتی برای او نزد ما قرار داده نشده واما صدرش بدان که ذکر فرج که در اخبار بسیار شده دو نوع است: یکی فرج کلی ودیگر فرج های جزئی، فرج کلی بستگی دارد به قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وبس، پیش از خلقت آدم او به نام قائم معروف بود وقیام کلی تنها به نام او وفرج کلی تنها بر دست او است، نه از او تغییر وتبدیل به دیگری پیدا می کند ونه اصل قیامش قابل بدا ومحو است.
ومراد از صدر حدیث اول فرج جزئی است که از وی تعبیر به رخاء شده پس مقصود حضرت از «این امر» که «در هفتاد قرار داد» همان رخا است، که خداوند اراده کرد که قدری وسعت وگشایش برای شیعیان قرار دهد یا سلطنت ظاهری در سید الشهداء (علیه السلام) قرار دهد، اما کشته شدن او وکوتاهی از نصرت او سبب شد که به تاخیر افتاد تا صد وچهل که عصر حضرت صادق (علیه السلام) است.
ودر حدیث دیگر حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«خداوند این امر را در من قرار داد پس به شما حدیث کردیم وشما فاش کردید».
پس مقصود فرج جزئی است والا معقول نیست که قیام کلی وفرج کلی را خداوند در غیر مهدی (علیه السلام) قرار داده باشد، چگونه می شود که مراد قیام کلی باشد با این که بیش از هزار روایت حضرت مهدی (علیه السلام) را به شخصه وبه خصوصیات برای این امر معرفی کرده؟! ودر فرجهای جزئی بسیار علائم گفته شده وبسیار اخبار به آنها شده، مانند اینکه فرج شما در هلاکت بنی العباس است مثلا، نه مقصود آن فرج کلی معهود است تا گفته شود: پس چرا نشد؟ بلکه مقصود نوعی از گشایش وفرج جزئی بوده وآن هم شد.
واما حدیث دوم: جواب این است که وقت واجل دو نوع است: یکی محتوم ودیگری غیر محتوم، آنکه غیر محتوم است قابل تغییر وتبدیل است واز این قبیل است فرجهای جزئی که به آنها اخبار می شود، مانند هفتاد سال وصد وچهل سال که در حدیث فوق از امیر المومنین (علیه السلام) است وآنکه محتوم است قابل تغییر وتبدیل نیست.
ومیقات موسی (علیه السلام) دو وقت داشته یکی غیر محتوم وآن سی روز است ودیگری محتوم وآن چهل روز است. خداوند وقت غیر محتوم را به موسی فرموده وموسی از وقت دیگر با اطلاع نبود، پس همان سی روز را بر سبیل جزم به قوم خود اخبار کرد وبعدا که تخلف کرد مورد ملامت قرار گرفت.
واز تمسک حضرت به قضیه‌ی حضرت موسی (علیه السلام) معلوم می شود برای حضرت مهدی (علیه السلام) نیز دو وقت است: یکی محتوم ودیگری غیر محتوم، یعنی یکی جزمی ویقینی ودیگر احتمالی وآن وقت محتوم را به تصریح اخبار گذشته نمی دانند واما وقت احتمالی غیر محتوم را می دانند اما نمی گویند، مبادا آنکه بر خلاف شود ووجهش هم بر مردم پوشیده بماند پس ایشان را رمی به کذب کنند.
از این جهت فرمود: اگر ما به شما اخباری کردیم راجع به فرج جزئی یا کلی وآن چنان نشد بگوئید «صدق الله» زیرا که ما از خدا اخبار کرده ایم وخدا هم دروغ نگفته، بلکه یا آن امر از امور محتومه نبوده وجهات دیگری سبب شده که نشده ویا آن وقت وقت حتمی نبوده پس به عللی تاخیر افتاده.

نوع اول: ذکر حوادث ووقایعی که در دوران غیبت رخ می دهد

بدان که حوادث ووقائعی از ابتدای غیبت تا هنگام ظهور رخ خواهد داد که از آنها پیش گوئی شده ولی اینها بر دو نوعند نوعی علامتند ونوعی نه، بلکه صرفا حوادثی است که در دوران غیبت ودر طول این مدت اتفاق می افتد، خواه صد صال پیش از ظهور باشد وخواه پانصد سال وخواه بیشتر یا کمتر، فقط مقصود این است که این امور بعد از غیبت اتفاق خواهد افتاد.
وآنها که علامتند بر دو نوعند: نوعی علامت قرب ظهور است، یعنی علامت آن است که ظهور نزدیک است وچند سالی بیش نخواهد بود ونوعی علامت ظهور است که در آن سال ظاهر می شود یا ظاهر شده، وبعضی از این امور حتمی است یعنی حتمی الوقوع که حتما واقع خواهد شد وبعضی غیر حتمی که محتمل است واقع نشود.
ونیز بدان که بعضی از آنها که اطلاق علامت بر وی شده حتمی العلامة است یعنی چون واقع شود مسلم نشانه‌ی قرب ظهور یا خود ظهور است وبعضی غیر حتمی العلامة یعنی با این که واقع شود لازم نیست که علامت قرب ظهور یا خود ظهور باشد، بلکه ممکن است که واقع شود ومع ذلک ظهور به تاخیر افتد، مانند اختلاف بنی العباس وانقراض دولت ایشان که اطلاق علامت بر وی شده واز علامات خوانده شده.
پس بین حتمی العلامة وحتمی الوقوع ملازمه نیست، ممکن است وقوع او حتمی باشد اما علامت بودنش حتمی نباشد، مانند همان اختلاف وانقراض بنی العباس. وممکن است وقوعش حتم نباشد اما اگر واقع شود علامت بودنش حتم باشد، مانند بعض از علامات سماوی وارضی غیر آن پنج علامت که ذکر خواهد شد وممکن است هر دو باشد: هم وقوعش حتمی وهم علامت بودنش حتمی باشد مانند آن پنج علامت خروج سفیانی وصیحه آسمانی وخروج خراسانی ویمانی وخسف بیداء وغیر ذلک.
رفع خلط واشتباه
متقدمین یعنی مولفین اول چون نظر تحقیق نداشتند بلکه بیشتر نظر جمع آوری داشته اند وآنچه واقع خواهد شد تا ساعت ظهور همه را یک جا نوشته، ملاحظه مقدم وموخر نکرده اند، بلکه همه را به اسم علامت نوشته اند حتی این که تحقیقی هم از فرج نکرده اند که دو فرج است: فرج جزئی وفرج کلی وبه صرف این که در حدیث مثلا ذکر شده که علامت فرج شما یا علامت فرج در فلان است یا فرجی نخواهد بود مگر در فلان یا بعد از فلان فرج خواهد بود؛ همه را حمل بر فرج کلی کرده وبه همین لحاظ او را در علامت ظهور ذکر کرده اند، با این که آنها علامات فرجهای جزئی بوده که واقع شده وگذشته.
آری نسبت به آن قدماء مانند صدوق ومفید وکلینی وشیخ طوسی که هنوز آن امور واقع نشده بود واحتمال این هم نمی دادند که این همه غیبت طولانی شود بعدی ندارد که همه را علامت فرج کلی بگمارند، دیگران هم که آمدند بر منوال ایشان نوشتند، بالاخره این خلط، سبب اشتباه متاخرین شد، تحقیق نکرده آن چه دیدند نوشتند وهمه را به نام علامات خواندند ونام کتاب را علائم الظهور نهادند، سپس مورد حمله واعتراض مخالفین قرار گرفتند که چرا علامات ظاهر شد واو ظاهر نشد؟ ناچار شدند که در جواب بگویند: اینها علامات حتمی نبوده، زیرا که در اخبار تصریح شده که بعضی از علامات حتمی است وبعضی حتمی نیست.
باز خود در حیص وبیص افتادند که بعضی از همانها را در اخبار از حتمیات شمرده، مانند همان اختلاف وانقراض بنی العباس ومع ذلک تخلف کرده، همه اینها از جهت این است که متوجه نشدند که وقایع غیر از علامات است. اگر چه به وجهی هم می توان آنها را علامت خواند وعلامت فرج جزئی غیر علامات فرج کلی است. وحتمیه دو نوع است: حتمی الوقوع وحتمی العلامه، اگر از اول تحقیق وتنقیح می شد نه اشتباه می شد ونه مورد اعتراض می گردید.
- مانعی ندارد که همه را هم به وجهی علامت بنامند، زیرا که در عین حال هر کدام به وجهی علامت است وبه وجهی علامت فرج است، اما کی وچه وقت محقق نیست وبه این لحاظ هر کدام فی الجمله علامیتی دارد.
در اخبار نسبت به بعضی اسم علامت به او اطلاق شده بلکه حتی خود غیبت امام (علیه السلام) هم علامت فرج خوانده شده، محمد بن زیاد گفت:
به امام علی النقی (علیه السلام) نوشتم سوال کردم از فرج حضرت، نوشت: هر گاه صاحب شما غیبت کند از دار ظالمین پس متوقع فرج باشید(138).
پس مانعی ندارد که اطلاق علامت یا علامت فرج شود، اما باید تحقیق کرده شود که فرج دو فرج است وعلامت دو نوع.
مطلب دیگر
این وقائعی که پیش گوئی شده است از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) بر دو نوع است: نوعی وقایع کلیه عامه است که جنبه نوعیت وعمومیت وکلیت دارد ونوعی وقایع خاصه است، مثلا اخبار به فلان امر یا فلان واقعه.
اما نوع اول: بسیاری از آنها به عباراتی ذکر شده که اختصاص به عصر غیبت ندارد، مانند اینکه زود است بعد از من یا در امت من چنین وچنان شو، یا زمانی بیاید که چنین وچنان شود، حتی کلمه «در آخر الزمان چنین وچنان شود».
زیرا که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابوذر فرمود:
قومی در آخر الزمان پیدا شوند که لباس پشمینه در تابستان وزمستان بپوشند ودر این فضلی برای خود بر دیگران ببینند، ملائکه آسمانها وزمین ایشان را لعنت می کنند(139).
اشاره به ظهور صوفیه است با اینکه ابوهاشم صوفی که موسس صوفیه است در زمان حضرت باقر (علیه السلام) ظاهر شد، پس مراد از آخر الزمان عهد خود آن حضرت است. خلاصه بسیاری از اینها به عباراتی است که اختصاص به زمان غیبت ندارد چه رسد به اینکه اختصاصش به زمان ما یا آخر همه‌ی ازمنه باشد، بلکه این اموری است که پیش گوئی شده وبه تدریج در ازمنه واقع می شود. بلی بعضی از آنها پیش از تولد وغیبت آن حضرت ظاهر شده ولی چون ادامه واستمرار دارد لهذا جزء وقایع دوران غیبت نیز حساب شد.
پس مراد به وقایع زمان غیبت اعم از آن است که حدوثش در عصر غیبت باشد یا پیش حادث شده وهمچنان باقی است وبیشتر نظر در ذکر همه‌ی این وقایع وحوادث با این که اینها علامت نیستند وجنبه‌ی علامتی ندارند تنبه وبیداری وعبرت وپندگیری مردم است، تا به تکلیف ووظیفه‌ی خود آشنا شوند واز این امور اجتناب واحتراز کنند.
این وقایع عبارت است از فسادهای دینی واخلاقی ومعاشرتی وکسبی، نوعی وصنفی که در جامعه پیدا می شود، بعضی از آنها که قسمت اکثر است عمومی است واختصاص به شیعه ندارد وبعضی وقائعی است که مخصوص شیعه است. لهذا آنها را دو قسمت کردم:
اما قسمت اول: که در شیعه وغیر شیعه است چون بسیار بود قسمت بندی شد وهر کدام در قسمت خود ذکر شد، تا به دست آوردن آن زودتر باشد وچون راجع به هر امری در یک جا جمع شود وپشت سر هم ردیف شود موثرتر در نفوس خواهد شد وبهتر در غرض مقصود نتیجه بخش خواهد بود.
هر جمله ای که در هر قسمتی ذکر می شود ترجمه‌ی جمله ای از حدیث است بدون کم وزیاد وتمام اینها از احادیث پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المومنین (علیه السلام) وحضرت باقر (علیه السلام) وحضرت صادق (علیه السلام) است واز این چهار بیرون نیست.
لهذا از جهت اختصار وترک تکرار- زیرا که بر این وجه مستلزم تکرار زیاد بود - اکتفاء به اصل جمله شد ودر هر جمله ذکر گوینده آن نشد وبه همین اندازه اکتفا کردم که اجمالا تذکر دهم که از آن چهار بزرگوار بیرون نیست.
در خاتمه متوجه این گفته‌ی حضرت صادق (علیه السلام) باشید، پس از آن که وقایع آتیه را فرمود؛ فرمود:
«چون امور را ببینی که نمایان شده پس همواره بر حذر باش واز خداوند عز وجل طلب نجات کن وبدان که مردم در سخط خدا می گذرانند ومشمول غضب خدایند ولکن ایشان را مهلت می دهد برای امری که به ایشان اراده دارد».
پس توجد وجهد کن که خداوند تو را بر خلاف آنچه ایشان هستند ببیند، پس اگر عذابی بر ایشان نازل شود وتو در میان ایشان باشی وترا هم فراگیرد تعجیل کرده ای به رحمت خدا واگر ترا نگیرد پس آنان مبتلا گشته وتو بیرون بوده ای از آنچه جرات بر خدا داشتند(140).
راجع به دین وسستی مردم در دین
از دین نماند مگر اسم او.
اسلام غریب شود چنانکه در اول غریب بود.
دین از مردم جا خالی کند چنانکه آب از ظرف خالی می شود هنگام وارونه کردن.
به دین استخفاف کنند.
خود را به اسلام بنامند اما دورترین مردم باشند از وی.
صبر کننده‌ی بر دین مانند کسی است که اخگر آتش در کف خود گرفته باشد.
آثار بزرگ وظواهر دین کهنه ومندرس گردد.
دین را به دنیا بفروشد.
دین پست شود ودنیا بلند گردد.
دین را ترک گفته وبه دنیا بچسبند، آخرت را ترک گفته وبه دنیا رکون کنند.
اگر دنیاشان سالم باشد هر چه از دین تلف شود پروا نکنند.
دینشان درهمشان وهمتشان شکمشان وقبله‌ی ایشان زنانشان باشد وبرای نان خم شوند وبرای درهم سجده کنند، حیران وسرگردان، نه نصاری ونه مسلمان.
رأی وبدعت وتغییر حلال وحرام
دین مردم به رای ایشان باشد، کتاب واحکام آن تعطیل شود.
احکام باطل شود واسلام رو به ضعف نهد.
بدعتها ظاهر شود.
بدعتها زیاد شود.
بدعت سنت شود وسنت بدعت.
در هر سال بدعت وشر حادث شود بیش از سال پیش.
حلال را حرام کنند.
حرام حلال شود وحلال حرام.
فتنه ها وبدعتها در دین چنان شایع شود که نوزادان بر وی نشو ونما کنند وکودکان بر وی بزرگ شوند وبزرگان بر وی پیر گردند، تا اینکه سنت شود وچنان مستحکم گردد که اگر چیزی از او تغییر داده شود؛ فریاد برآید که سنت تغییر داده شده.
حق وباطل - ارشاد وهدایت
از حق نماند مگر اسم او.
هیچ چیز مخفی تر از حق وظاهرتر از باطل نباشد.
هیچ فحشا وسنتی منکرتر وعقوبتش شدیدتر ورسواتر نباشد از هدایت در وقت گمراهی.
امر به معروف ونهی از منکر
منکرات را ظاهر سازند.
منکرات نمایان گردد ومردم امر به منکر کنند.
امر به معروف ترک شود.
از معروف نهی کنند.
منکر معروف ومعروف منکر شود.
امر به معروف ونهی از منکر را منکر شمارند.
نیکان فاجران را نهی از منکر نکنند.
پیرانشان امر به معروف ونهی از منکر نکنند.
در ترک امر به معروف ونهی از منکر ونشمردن او را از دین؛ همه با هم مساوی باشند.
نه در مردم ونه در هیچ بلدی چیزی منکرتر از معروف ومعروف تر از منکر نباشد.
امر کننده‌ی به معروف ذلیل باشد.
مومن قدرت بر انکار ونهی ندارد مگر به دل خود.
اگر کسی به حق تکلم کند یا امر به معروف ونهی از منکر کند، دیگری به سوی او برخیزد واو را نصیحت کند که این امر از تو برداشته است.
وضع مردم در طاعت خدا وخوف وخشیت
آمال دراز وعمل ها کم باشد.
در اعمال خود ریاکار باشند.
می گویند آنچه را نمی کنند.
کار مردم بر ریاء باشد که هیچ خدا را منظور نکنند وخوف هم در دل ایشان نباشد. خشوع برداشته شود تا اینکه یک نفر خاشع نبینی.
دل مردم را قساوت گرفته وچشمهاشان خشک باشد.
یاد خدا وصحبت خدا بر ایشان سنگین باشد.
مرده را می برند وهیچکس برای او فزع نمی کند.
آیات در آسمان ظاهر شود وهیچکس از آن فزع نکند.
در غیر طاعت خدا بسیار خرج کنند ودر طاعت خدا از کم دریغ دارند.
مال را در غیر طاعت خدا صرف کنند وکسی دستشان را نگیرد.
مالهای عظیم خرج شود در چیزهائیکه مورد غضب خداست.
لباس پشمینه در تابستان وزمستان بپوشند ودر این فضلی برای خود ببینند. از جهت ریا وخودنمائی ونظیر این پیرایه های دیگر که به خود می بندند که نشانه‌ی آن باشد که مردان خدایند.
آخر این امت اول ایشان را لعن کند. یا از جهت اختلاف مسلک وطریقه ویا از جهت اینکه مائل به دنیا شدند واولین سبب عقب افتادگی ایشان شده اند.
غفلت از خدا وآخرت ومیل به دنیا وهوی وضعف ایمان
پیروی هواهای خود کنند.
به هواها ومیلهای مردم رفتار کنند.
از آخرت غافل وبه دنیا مشغول گردند.
عمل دنیا را بر عمل آخرت مقدم دارند.
همتی ندارند جز دنیا وبر دنیا افتاده مقیم ومعتکف گشته، نهایت اعتماد بر وی دارند.
ایمان به نجوم آورند وتکذیب قدر کنند.
حال مؤمن صالح وبنده مطیع خدا
مومن غمگین وحقیر وذلیل باشد.
مومن ذلیل باشد، ومنافق عزیز.
مومن تحقیر شود وفاسق توقیر.
مومن ذلیل تر از کنیز باشد.
مومن مستضعف وفاسق با شرافت باشد.
مومن ضعیف وصغیر باشد.
صاحب مال از مومن عزیزتر باشد.
هر گونه خواری از مردم زمان به مومن برسد.
اشخاص صالح سبیل آویزان باشند(141).
اگر صالحی را ببینند او را رد کنند واگر نمامی را ببینند او را استقبال کنند. ساعت نخواهد شد تا اینکه مردم دشمن بدارند کسی را که اطاعت خدا کند ودوست بدارند کسی را که معصیت خدا کند.
مومن ساکت وصامت باشد وکلام او مقبول نشود.
اولیای خدا که در لباس کهنه وچهره های زرد از عبادت وبیداری شب هستند؛ اگر شخصی از ایشان تکلم کند وسخن حق بگوید به او بگویند: ساکت باش، تو قرین شیطانی وراس ضلالت هستی.
ای بوس ونکبت باد بر این امت که چه ها رسید از ایشان به کسانی که طاعت خدا کنند وچگونه مطرود خواهند شد وزده خواهند شد وتکذیب خواهند شد از جهت این که اطاعت خدا می کنند، پس ایشان را ذلیل کنند به سبب اطاعت خدا.
فرائض وتکالیف شرعیه
نماز را بمیرانند.
به نماز استخفاف شود.
به اوقات نماز استخفاف شود (در غیر وقت اداء شود).
نماز را برای ریاء ونشان دادن به مردم بگزارند.
نماز عشاء نخوانده بخوابند.
اذان ونماز با اجرت بپا شود.
مردم ترک جماعت ونماز جماعت کنند.
نمازگزار در روز یا شب نماز می گزارد اما نمازش مقبول نیست، زیرا که در همان حال که نماز می گزارد در نیت او این است که ظلم به مردم کند ودر همان حال در نفس خود فکر می کند که چگونه ظلم کند وچگونه حیله ومکر کند بر مسلمین.
زکات را قطع کنند.
زکات را غرامت شمرند (پول جرم).
مرد صاحب مال زیاد است، اما از زمانی که مالک شده زکات وحق خدا را نداده. حقوق رحمان ضایع شود.
فییء را که حق امام است غنیمت خود یا جزء بیت المال کنند.
حج وجهاد را برای غیر خدا کنند.
حج خانه‌ی خدا تعطیل شود.
اغنیاء برای تنزه وتفرج حج کنند واوساط برای تجارت وکسب وفقراء برای ریاء وگوشزد مردم.
وضع وحال مساجد ومعابد
مسجدها مانند کنیسه وکلیسا به طلا ونقره زینت شود.
مساجد مخروبه گردد (یعنی آنها که مورد توجه نیست).
مناره ها بلند شود.
اماکن بر مساجد تنگ گیرد ومساجد را در مضیقه افکند (یا از جهت اعمال وکردارشان ویا از جهت بلند کردن ساختمانها ویا غیر ذلک).
در مساجد آلات موسیقی بنوازند وکسی بر ایشان انکار نکند.
مسجدها را مجالس طعام وغذا قرار دهند.
مساجد معمور است واز هدایت خراب.
مسجدها معمور به اذان ودلها خالی از ایمان.
مساجدشان آباد (از نفوس یا از نقوش) ودلهاشان خراب از هدایت.
به سبب خصومت ها ودشمنی ها نماز از مسجدها برداشته شود.
صف ها وجمعیت ها بسیار وهواها مختلف.
صفها بسیار اما با دلهای پر از بغض وکینه بر یکدیگر وبا زبانهای مختلف. مساجد پر باشد از کسانی که خوف خدا ندارند، جمع می شوند در آنها برای غیبت وخوردن گوشت اهل حق ودر آنها توصیف شراب مسکر برای یکدیگر می کنند.
گاه باشد که امام جماعت به حال مستی وبی شعوری نماز بگزارد واز ترس او را در حال مستی اکرام کنند واو را به خود واگذارند وعقوبت نکنند وبعد هم برای او عذری می سازند.
در مساجد درآیند وحلقه حلقه بنشینند وذکر ایشان وصحبت ایشان دنیا وحب دنیا باشد، با ایشان مجالست مکنید که خداوند را به ایشان نیازی نیست.
مساجد معمور باشد از گمراهی وخراب باشد از هدایت، پس قاریان آن مساجد وآباد کنندگان آن مساجد (به حضور خود یا به تعمیر آنها) خائب وناامیدترین خلق خدایند، گمراهی از ایشان جاری می شود وبه سوی ایشان برمی گردد، حضور در چنین مساجد که حال اهلش این است ورفتن به چنین مساجد کفر به خداوند عظیم است، در صورتی که به گمراهی ایشان عارف وآگاه باشد.
پس مساجد آنان به سبب آن نحوه افعالشان وکردارشان از هدایت خراب واز گمراهی آباد است، سنت خدا را تبدیل واز حدود تجاوز کرده اند، دعوت به سوی هدایت می کنند، مال خدا را قسمت می کنند، کشته های خود را در این راه شهداء می خوانند، پس خدا را به افتراء وانکار دیندار شده اند، به جهل خود مستغنی از علم شده اند.
حال قرآن در نزد مردم
نماند از قرآن مگر رسم او.
قرآن مهجور ومتروک گردد.
از قرآن نشناسند مگر خط او وحروف او را.
به قرآن استخفاف کنند.
شنیدن قرآن بر مردم سنگین وشیندن باطل سبک وآسان باشد.
قرآن را نشناسند مگر به صدای نیک.
غنا وآوازه خوانی به قرآن کنند.
قرآن را مزامیر خود سازند (یعنی مانند تصنیف آلت غنای خود قرار دهند).
جمعی قرآن را برای غیر خدا بیاموزند وآن را مزمار خود کنند.
قرآن را زینت وزیور کنند (یعنی جلد وکاغذش را).
قرآن کهنه گردد ودر وی احداث کنند چیزی که در او نیست وبر وفق هواها توجیه وتاویل کنند.
هیچ جنسی وقماشی بائرتر از قرآن نباشد [اگر] که او را چنانکه حق است وسزاوار او است تلاوت کنند، وهیچ جنسی وقماشی پرفروش تر وپر بهاتر از قرآن نباشد اگر او را از مورد خود تحریف وبه غیر مورد تاویل کنند.
قرآن را حاملین او پشت سر افکنند وحفاظ او را فراموش کنند واز یاد ببرند، تا اینکه هواها ایشان را از راه خدا میل دهد وهمان را اعقاب از پدران به میراث بیاموزند وقرآن را به تحریف از روی دروغ وتکذیب عمل کنند.
پس قرآن را به بهای کمی فروشند ونسبت به او بی میل ورغبت گردند.
پس قرآن واهل او در آن زمان مطرود ورانده شده وبا هم دو رفیق همسفر در یک راه خواهند بود، هیچکس حرمت این دو را نمی کند.
ای خوشا بر این دو رفیق وزهی بر این دو صاحب، پس قرآن واهل قرآن در میان مردمان باشند، اما مردم با ایشان همراه نیستند واین از جهت آن است که هدایت با گمراهی هرگز موافقت نکند، اگر چه با هم در یک جا جمع شوند.
وارد می شود بر ایشان واردی وداخل می شود به مجلسشان داخلی برای این که حکمی از قرآن بشنود، هنوز در جای خود قرار نگرفته ومطمئن ننشسته که از دین خارج می شود، او را از دین پادشاهی به دین پادشاه دیگر، از حکومت شاهی به حکومت وولایت شاه دیگر واز طاعت شاهی به طاعت شاه دیگر واز عهد وپیمان شاهی به عهد وپیمان شاه دیگر منتقل سازند.
پس خداوند ایشان را به عذاب استدراج بگیرد از آن جائی که نمی دانند وگمان ندارند، زیرا که کید ومکر خداوند متین است. (مقصود آن است که مجالسشان اسمش قرآن وتفسیر قرآن است وباطنش دعوت به این وآن یا تاویل بر مقاصد وهواها است).
وضع قراء وعباد
عابدان جاهل وقاریان فاسق باشند.
قاریان عامل بروند.
عباد بر ریاء باشند.
قاریان بسیار وعمل کم باشد.
قاریان زیاد وفقهاء کم باشند.
قاریان میل به امرا کنند.
عبادت خدا را از جهت بلندی وبرتری جستن بر مردم به جا آرند.
عبادت نکنند خدا را مگر در ماه رمضان.
اگر مومن را در جماعت وعبادت خدا ببینند، پناه به خدا برند از وی.
قاریان وعباد در مابین خود یکدیگر را ملامت کنند. پس این جماعت در آسمانها پلید خوانده می شوند.
وضع علم وروحانیت
علم برداشته شود وجهل آشکار گردد.
علماء بمیرند وکم شوند.
دنیا را بالای سر وعلم را زیر پا نهند.
علم دین را برای غیر خدا بیاموزند.
علماء را نشناسند مگر به جامه‌ی نیک.
بر علماء قدح وملامت کنند.
عالم نزد مردم پست وفاسق مکرم باشد.
صاحبان آیات واحادیث را تحقیر کنند وکسی که ایشان را دوست دارد حقیر شمارند.
علماء را بکشند چنانکه دزدان را می کشند.
از علماء فرار کنند چنانکه گوسفند از مرگ فرار می کند، پس هر گاه چنین کنند خداوند ایشان را به سه چیز مبتلا کند:
اول: برکت را از اموال ایشان بر دارد.
دوم: سلطان جائر بر ایشان مسلط کند.
سوم: از دنیا بی ایمان بروند.
وضع علمای سوء ورفتارشان ورفتار اهل منبر
فقهای هدایت کم وفقهای ضلالت وخیانت بسیار.
فقیه، فقه را برای غیر دین فراگیرد ومطلوب او ریاست است.
فقهاشان فتوی دهند به آنچه بخواهند.
علماشان بر طمع وکمی ورع باشند.
علماء بر در خانه‌ی ستمگران رونده باشند.
علمای ایشان بدترین خلق خدایند.
فقهای ایشان بدترین فقهای زیر آسمانند. فتنه از ایشان برخیزد وبه ایشان برگردد. علماء وفقهاشان خیانتکار باشند. آگاه باش که ایشان فجار واشرار خلق خدایند. اتباع ایشان وکسانی را که نزد ایشان می روند واز ایشان فرامی گیرند وبا ایشان مجالست ومشاورت می کنند اشرار خلق خدایند، خداوند ایشان را به جهنم داخل کند در حالیکه کور وکر ولال باشند، هر گاه آتش فروکش کند بر شعله‌ی وی بیفزایند وهر گاه پوست بدنشان پخته وسوخته شود تازه کنند تا از عذاب بچشند.
علمائشان شرار خلق خدایند بر روی زمین، از آن جهت که میل به تصوف وفلسفه می کنند، قسم به خدا که این گونه از علما از اهل عدول وتحریف هستند (یعنی عدول وانحراف از دین)، در حب ودوستی مخالفین ما مبالغه می نمایند، شیعیان ودوستان ما را گمراه می کنند، اگر به منصبی برسند از رشوه گرفتن سیر نمی شوند واگر مخذول شوند ودستشان به جائی نرسد عبادت خدا را برپا کنند.
آگاه باشید که این گونه علماء قاطع طریق ودزدان راه مومنین اند ودعوت کنندگان به سوی راه ملحدین اند، پس هر کس درک کند ایشان را باید که از ایشان حذر کند ودین وایمان خود را از ایشان حفظ نماید.
در منابر امر به تقوی شود اما گوینده خود عمل نکند به آنچه می گوید. بر منبرها دروغ را طرفه وظرافت بشمارند.
وضع معیشت وکسب
از مال حرام اجتناب نکنند.
حرام را غنیمت شمرند.
مال ایتام را حلال شمرند.
آنکه مال ایتام می خودر مردم او را مرد صالح می گویند واز صلاح او صحبت می کنند.
طالب حلال مذمت وسرزنش شود وطالب حرام مدح وتعظیم شود.
کمتر چیزی که پیدا شود درهم حلال است.
ربا ومالهای شبهه ناک را حلال شمارند.
به رشوه وربا رفتار کنند.
به رباخواری رکون کنند.
ربا ظاهر گردد وهیچ ملامت بر آن نشود.
ربا را سهل شمارند.
تجارشان بر ربا کار کنند.
پولهای سحت فاش وآشکار شود وبر یکدیگر سبقت گیرند.
- سحت: از قبیل ربا ورشوه وقمار وقرعه کشی وکم فروشی وپول شراب ومسکرات وپول قضاوت وپول سگ وپول خوک وپول آوازه خوانی وزنهای رقاصه وآوازه خوان وپول زنا وقیادت وپول تار وطنبور وآلات غنا وپول میته ونجس فروشی وهر چه در شرع حرام است -.
مرد معیشت خود را از کم فروشی کند.
کم فروشی کنند واز وزن وکیل بدزدند.
عیب را در وقت خرید وفروش کتمان کنند.
تاجر در تجارت خود دروغ بگوید، زرگر در زرگری خود وهر صاحب صنعتی در صنعت خود دروغگو باشد، پس از این جهت وسیله های کسب کم شود وراه معیشت بر ایشان تنگ گردد.
با شریکان خود به خیانت رفتار کنند.
زنان به کار مشغول شوند وبا شوهران در کسب وتجارت شرکت کنند از جهت حرص بر دنیا.
تجار زیاد وربح وسود کم باشد.
بازار همه (در کسادی) یکسان وبه هم نزدیک باشد، در آن هنگام ببینی که آن بگوید چیزی نفروختم واین بگوید سودی نکردم، پس نبینی به جز مذمت کننده‌ی خدا.
وضع حکومت وهیئت حاکمه: سلطان وروش آن
وای بر این امت از پادشاهان جبار ستمگر که چگونه می کشند، می ترسانند کسانی را که اطاعت خدا کنند مگر آن کس که اطاعت ایشان کند. پس مومن پرهیزگار باشد مسالمت کنه به زبان واز ایشان فرار کند به دل.
امور به دست کسی افتد که اگر مردم حرف بزنند ایشان را بکشد واگر ساکت باشند حق ایشان را مباح خود شمرد، حقوق ایشان را برای خود جلوگیری کند وبرای خود جلب کند، حرمتشان را لگد کوب وخونشان را بریزد ودلهایشان را پر از خوف ورعب کند.
بر خود والی کنند وامر خود ودین خود را بر عهده‌ی کسی گذارند که در میان ایشان به مکر ومنکر ورشوه وقتل عمد کند، گویا ایشان امام وپیشوای قرآنند وقرآن امام وپیشوای ایشان نیست.
مالک دولت شود کسی که مالک آن نبوده واهلیت آن را ندارد لکعی از لکع ها (لئیم - احمق - عاری از منطق).
اهل باطل را عمال خود کنند وبر اهل حق مسلط کنند.
سلطان، مومن را ذلیل کند برای خاطر کافر.
سلطان احتکار طعام کند.
اموال ذوی القربی (از خمس وانفال واوقاف خاصه‌ی ایشان) قسمت شود به راههای باطل وصرف قمار وشراب شود.
خرابی بیشتر منظور شود از آبادی.
چیزی از مشرق وچیزی از مغرب بیاورند (از مرام ها وروش ایشان) وامت اسلامی را به آن آلوده کنند، ای وای به حال ضعیفان امت از ایشان وای وای بر ایشان از خدا.
حکم به جور کنند.
همه جا قانون جور حکومت کند.
امراء ووزراء وعمال
امراء زیاد باشند وامین ها کم.
امراء کافر، واولیائشان فاجر.
- امیر وامراء بر سلطان نیز گفته می شود -.
امیران خائن، کدخدایان فاسق، اعوان ویارانشان ظالم وصاحبان رأیشان فاسق.
امیران فاجر، وزیران ظالم، کدخدایان خائن.
امیران فاجر، وزیران دروغگو، وامینان خائن، واعوان ستمگر.
امور به دست امیران جائر، ووزیران فاسق، وکدخدایان ظالم، وامینهای خائن افتد.
زعیم وزمامدار مردم رذل تر ایشان باشد.
- زعیم نیز به سلطان گفته می شود -.
اشرار امت والی وزمامدار گردند، پس کار بر مردم تنگ شود وزراعت فاسد گردد، دولت های شیاطین دور
زند ودائر گردد وبر ضعیف ترین مساکین جستن کنند وهر پلنگ بر فریسه‌ی - شکار - خود جستن کند.
روش اولیاء امور وطرز رسیدن به حکومت
ریاست را برای متاع دنیا طلب کنند.
ریاست را بطلبند برای ظلم کردن وفخر بر یکدیگر.
والیان بر دادن حکم رشوه گیرند.
حکومت وولایت را در مازاد گذارند، هرکس بیشتر رشوه دهد یا عهده دار امر بیشتری شود به ریاست ومنصب رسد.
مردم حریص خواهند شد بر حکومت وامارت، پس هر کس که از او بدوشند حال او در امارت نیک خواهد بود وآن کس که از او بهره ای نباشد روزگارش بد باشد وبه امارت نرسد.
والیان مردان خائن را امین کنند از جهت طمعی که به وی دارند.
مکاران را مقرب سازند.
اولیاء امور اهل کفر را مقرب نزد خود سازند واهل خیر را از خود دور کنند.
نزدیکتر به والیان کسانی هستند که مدح خود را در بدگوئی وفحش دادن به ما (اهل بیت) می بینند وآن کس که ما را دوست می دارد سخن او را تزویر، وشهادت او را نمی پذیرند.
والیان میراث را به اهل فسق وجرات بر خدا می دهند، از ایشان چیزی می گیرند وایشان را به خود وامی گذارند که آن چیزی خواهند بکنند.
صاحب منصب که مردم از جهت منصب وتسلط او می ترسند، مرد شریف را ذلیل می کند وبه ذلت به او می نگرد وهمواره در پی قتل اوست.
حکومت نااهلان وتسلط اشرار
حکومت را به کسی دهند که مستحق آن نیست.
کسانی به حکومت رسند که ایمان راسخ ندارند وجزء کسانی هستند که باید با ایشان از باب تالیف قلوب معامله ومعاشرت کرد.
مردمان سفیه نادان را عمال واعوان دولت سازند.
سفهای قوم راعی ایشان باشند.
اولاد علوج اکابر باشند. (علوج: کافر وپست ولا ابالی وبی اطلاع از دین)
روبیضة در امور عامه مردم تکلم کنند. (یعنی کسانی که حق تکلم ندارند).
بر خود مقدم کنند کسانی را که افضل ایشان نیست.
اشراف ذلیل شوند وبی حسبان بلندی یابند.
اشرار بر اخیار مسلط شوند.
نیکان ایشان از اشرارشان می ترسند.
خداوند اشرار را بر ایشان مسلط کند که ایشان را به عذابهای بد شکنجه کنند.
پسرانشان را ذبح وزنانشان را به بی عفتی کشند، خوبانشان دعا کنند ومستجاب نگردد.
مرد خود را به بد زبانی مشهور کند تا از وی بپرهیزند وامری به وی واگذار کنند وبه مقامی برسد.
حکومت زنان وکودکان وخواجگان
کودکان به امارت رسند.
دولت کودکان ونوسالان در هر جائی ظاهر شود وظلم در همه‌ی بلاد جاری گردد.
زنان مسلط شوند وبه حکومت برسند.
سلطنت به مشورت زنان وکنیزان باشد.
تدبیر امور به دست خواجگان افتد.
زنان بر ملک ودولت غالب شوند وبر هر چیزی غالب شوند که هیچ امری نشود مگر به هوای ایشان.
رستگار نخواهند شد آنان که امر خود را به دست زن بسپارند.
دستگاه قضاوت وشهود وترک حدود
قضاوت بر خلاف امر خدا قضاوت کنند.
قاضیان قضاوت کنند به چیزی که نمی دانند.
قاضیان رشوه گیرند.
بیشتر ایشان شهادت دروغ وباطل دهند.
شهادت های دروغ قبول شود.
شهادت های عدل رد شود.
شهادت های معارض یکدیگر دهند.
حدود تعطیل شود وبه هواهای خود در آنها عمل شود.
هیچ حدی برای خدا جاری نشود.
رواج فساق وفجار ومنافقین واشرار وجاهلیت وجهال
فسق ظاهر وآشکار شود.
فاسق پسندیده وستایش شود وصاحب قوت وقدرت در چیزهائی که خداوند دوست ندارد گردد.
شخص را به فسق مدح می کنند واو را خوش می آید ومی خندد وبرگوینده رد نمی کند.
صداهای مردم فاسق به دعوت بلند شود واز ایشان شنیده شود وپذیرفته گردد.
فاجر را مرد با ظرافت شمرند.
از فاجر بپرهیزند از ترس شر او.
صداهای فجار بلند شود.
شر ظاهر شود وهیچ کس از وی منع نکند، بلکه برای صاحبش عذری بسازند.
از اشرار بپرهیزند از ترس زبانشان.
اشرار را اکرام کنند.
از اخیار غفلت کنند واشرار را بر خود مقدم کنند.
بادهای منافقین وزنده وپرباران وبادهای اهل دین ساکت وبی حرکت است. (یعنی دنیا به کام آنها است وباد به نفع آنها می وزد).
هر جاهلی نزد مردم، مرد دانای با اطلاع شمرده می شود وهر حیله گر مکار را مرد افتاده ودرویش خوانند.
بین شخص با خلوص واهل شک وریبه تمیز ندهند.
گرگ را از میش نشناسند.
شعراء زیاد شوند (مانند دوران جاهلیت) وقبرهای ایشان را مردم مساجد خود اتخاذ کنند. (صوفیه این عمل را کرده اند، قبور شعرای خود را خانقاه ساخته ومعبد خود قرار داده اند).
حال غنی وفقیر
مال وصاحب مال را بزرگ شمرند.
صاحبان مال وثروت را بزرگ شمرند.
مردم از اغنیاء تبعیت کنند، در مجالسشان نیز از ایشان تبعیت کنند.
اغنیاء توشه‌ی فقرا را بدزدند.
غنی بخل بورزد به آنچه در دست اوست.
فقیر آخرت خود را به دنیا بفروشد.
فقیر در بین مردم ذلیل وحقیر باشد.
فقیر مغبوض ومهجور، وغنی محبوب وبه کرامت مخصوص باشد.
هر صاحب درهم نزدشان صاحب رفعت باشد وآن که نادار است وضیع وپست به شمار است.
شخص معسر (نادار) حقیر شمرده شود وبه او تحقیر شود.
ای وای بر فقیر از آن جه بر او وارد شود از خسران وزیان وذلت وخواری، وزود باشد که فقیران دست آویز شوند وطلب کنند آنچه برای ایشان حلال نیست.
پس چون چنین کنند رو آورد بر ایشان فتنه هائی که نتوانند بر خود هموار کنند.
فسادهای عموم جامعه
تا این جا راجع به فساد اصناف وطبقات بود، اینک فسادهای عمومی که اختصاص به صنفی خاص ندارد تفصیل داده می شود، این فسادها چند نوع است:
فسادهای دینی - اجتماعی - تربیتی - اخلاقی.

1- فسادهای دینی

ظهور فواحش ومنکرات شراب وقمار
شراب را حلال شمرند.
قمار ظاهر شود.
شراب ومسکرات وچیزهای نشئه آورنده بخورند وبه آلات قمار بازی کنند.
به شرب مسکرات فخر کنند.
شراب را آشکار بنوشند وبفروشند.
شراب ومسکرات را علنی بخورند وبر وی جمع شوند کسانی که ترس از خدا ندارند.
اطباء شراب را برای مریضان توصیف وبه شراب تداوی واستشفاء کنند.
زنا
زنا شایع شود.
زنا را دوست دارند.
زنا را حلال شمرند.
زنا را سهل شمارند.
اولاد زنا بسیار شوند.
زنان مدح خود را در زنا ببینند.
زنان به مردان خود رشوه دهند تا ایشان را رخصت به مجامعت با مردم دهند.
با محارم خود جمع شوند وبه محارم اکتفاء کنند.
شبها پرده‌ی حیا برداشته شود واز هیچ جرات بر خدا حیا نکنند.
لواط ومساحقه
پسران بدهند آنچه زنان می دهند.
بر یکدیگر غیرت به خرج دهند بر پسران، چنانکه غیرت به خرج می دهند بر دخترانی که در خانه‌ی پدرانند.
مرد را سرزنش کنند که چرا با زنان جمع می شود وبا مردان دفع شهوت نمی کند.
بر یکدیگر غیرت به خرج دهند بر سر مردی که با او فجور کنند ودر این راه جان ومال خود را بذل کنند.
مردان خود را برای مردان فربه کنند وزنان برای زنان.
زنان به زنان اکتفاء کنند ومردان به مردان.
مرد از پس خود وزن از جلو خود معیشت کند.
زنان، زنان را برای خود یار ومعشوقه گیرند.
زن برای خود زن را جفت گیرد وخود را برای زن زفاف کند، چنانکه عروس را برای شوهر زفاف می کنند.
غنا وموسیقی ورقص
غنا وآوازه را دوست دارند.
رقص وطرب وغنا را حلال شمرند.
آلات ساز وآواز ظاهر شود.
تار وطنبور زنی را مستحسن شمارند ونیکو بیاموزند.
زنهای آوازه خوان ورقاصه آشکار شوند.
زنهای آوازه خوان وآلات آوازه برای خود اتخاذ کنند.
لهو وآلات لهو ظاهر شود، عابرین بر وی بگذرند واحدی احدی را منع نکند.
برای غنا وآوازه مالها خرج کنند.
آلات غنا وموسیقی در حرمین (مکه ومدینه) ظاهر شود.
تهور وتجری در معاصی وهتک محارم
محارم خدا هتک شود.
از هیچ چیز نمی گذرند وپروا ندارند.
پیروی شهوات نفس کنند.
عمل های جرم دار وجرم آور آشکارا وگناههای بزرگ آسان شود.
از هیچ منکری که می کنند دست نکشند.
مانند حیوانات در منظر مردم بر روی یکدیگر بجهند، واز ترس هیچ کس انکار نکند.
با حیوانات مجامعت کنند.
مرده را از قبر بیرون آورند وکفن او را بفروشند.
اگر یک روز بر وی بگذرد وگناه عظیم از وی صادر نشود محزون وغمگین باشد وآن یک روز را روز پستی از عمر خود بگمارد. - نعوذ بالله - در حرمین یعنی مکه ومدینه عمل کنند به آنچه خدا دوست ندارد وهیچکس منع ایشان نکند وبین ایشان واعمال قبیحه حائل نشود.
دروغ وشهادت دروغ وقسم دروغ وغیبت وبهتان
دروغ را حلال شمارند.
زبان راستگو کم ونایاب باشد.
دروغ زیاد شود.
هیچ چیز بیشتر از دروغ نباشد.
قسمهای دروغ به خدا بسیار شود.
فاسق دروغ بگوید ودروغ او را رد نکنند.
دروغگو را تصدیق وخائن را امین کنند.
دروغگو را تصدیق وراستگو را تکذیب کنند.
افسانه ها را حلال شمارند.
گفته های دروغ را نفیس شمارند وبر وی مسابقه گذارند وسبقت گیرند که زودتر به دست آرند واز دست یکدیگر بربایند.
راستگوترین مردم نزد مردم دروغگوی افتراء بند است.
شهادت های دروغ معمول گردد.
به میل وهواها شهادت دهند.
بدون شهادت خواستن شهادت دهند.
به ملاحظه‌ی نسبت وخصوصیت ورفاقت شهادت دهند. بدون این که حق را بشناسند.
دروغ حدیث ایشان وغیبت میوه ایشان باشد.
غیبت را ملاحت شمرند وغیبت کننده را ملیح.
بعضی، بعضی را مژده دهد به غیبتی که آورده یا به مجلس غیبت.
بهتان ومعصیت وطغیان علنی گردد.
(این امور بلکه کلیه فسادهای دینی وآنچه گذشت در فساد اجتماعی نیز تاثیر دارد).

2- فسادهای اجتماعی

ظلم وجور وتعدی عمومی وهرج ومرج
جور وفساد بیشتر شود.
هرج ومرج زیاد شود (به هم افتادن وهر کس هر چه تواند کند ودادگاه وپناهگاه نباشد).
بعضی بر بعضی جور کند.
به جور دیانت کنند.
بغی (تعدیات به ناحق) بر یکدیگر بسیار شود.
در تعدی به یکدیگر به حد افراط باشند.
جور همه‌ی بلاد را شامل شود.
گذشت نمی کنند از بد کننده وخلاف کننده.
بندگان وکنیزان را ستم کنند.
ظالم معظم وضعیف نابود وقوی مالک باشد.
مانند گرگهای ضرر رسان خونریز باشند.
هرکس گرگ باشد قوی باشد وگرنه گرگان او را بخورند.
مرد به نمازگاه می رود، چون برمی گردد جامه هایش بر تن او نیست.
قتل وخونریزی
خونریزی را سهل شمارند.
خونریزی زیاد شود.
آدم کشی بسیار شود.
بعضی، بعضی را از روی عداوت بکشند.
تفرقه واختلاف واتحاد بر ضد دین واجتماع
فتنه ها ظاهر شود.
بر فرقت اجتماع کنند وبر ضد اجتماع فرقه فرقه شوند.
اتحاد وپشتیبانی به یکدیگر می کنند، در غیر ذکر خدا صداها بلند شود.
روشها مختلف شود وفساد بسیار گردد، رشد وهدایت کم شود، پس در آن هنگام دلها سیاه شود وسلطان جائر بر ایشان حکومت کند.
چنان سرگرم تفرقه ومخالفت وعصیان وضلالت وطغیان باشند، تا اینکه بر وی توالد وتناسل کنند واولادها بزایند که به معصیت تربیت گشته وبه جور دیانت کنند.
افعالشان منکر ودلهاشان مختلف.
مردم با کسی هستند که غلبه با اوست.
درس باطل به یکدیگر بیاموزند.
در کارها تقلید از یکدیگر کنند وهمگی تقلید اهل شر کنند.
ترک خیرات وبی اهتمامی به ضعفاء وبه امور جامعه
از خیر بی میلی وبی رغبتی می کنند.
بر یکدیگر عطوفت ندارند، بلکه ادبار وپشت از یکدیگر می کنند.
شام می کنند در نشئه وصبح می کنند مست، هیچ در غم مردم وآنچه به او مبتلایند نیستند.
معروف (هدیه وقرض واحسان وصدقات خیریه) کم شود.
راه خیر منقطع گردد وکسی بر وی نرود وراه شر رهروانش بسیار باشد.
قدمهای خیر برداشته نشود مگر به وساطت وتوصیه‌ی اشخاص، رضای خدا وقصد خدا را منظور نکنند، بلکه نظر مردم را جلب کنند.
صدقه به مسکین داده نشود.
به محتاج چیزی دهند به جهت خنده‌ی بر او وبرای خدا بر وی ترحم نکنند.

3- فسادهای تربیتی

زندگانی وحدود زن ومردی وبزرگی وکوچکی، شهوت پرستی وشکم پرستی
همت مردم شکم وشهوتشان باشد، پروا ندارند از کجا بخورند وبا چه دفع شهوت کنند، دنیا هم در عین حال بر ایشان اقبال کند.
طعام های طیب ورنگارنگ بخورند.
همتشان الوان طعامها وآشامیدنی ها است.
مدح می کنند به صرف قول وزبان، این جماعت اشرار امت اند.
نخواهد ماند مگر منافق که دین خود را به رای خود وخدای خود را شکم خود قرار داده، هر چه اشتها کند از حلال وحرام امتناع از وی ندارند وبه زندگی دنیا خرسند وفرحناک اند.
هم صحبت ایشان زنان ایشانند وشرفشان درهم ودینارشان وهمتشان شکمشان، این جماعت اشرارند، فتنه با ایشان است واز ایشان فتنه برخیزد وبه ایشان بازگردد، جسدهاشان سیر نمی شود ودلهاشان خاضع نمی گردد.
خوراکشان تیهو ومرغان چاق ولباسشان خز یمانی وابریشم است.
خدای ایشان شکمشان وزنانشان قبله ایشان ودینشان درهم ودینار ایشان وشرفشان متاع وقماش ایشان است.
غذاهای خوب بخورند وجامه های قشنگ زینت شده بپوشند.
خدامشان اولاد فرس وروم باشد.
کلاههای مترکه ظاهر شود.
پس پرورش یابند به غذاهای خوب وشربتهای لذیذ وبوهای خوش وبناهای محکم زیبا وزینت خانه ها ومجلسهای مزین.
بر یکدیگر افتخار کنند به لباس وجاه.
کتاب خدا را بر غیر تاویلش تاویل کنند وبگویند (من حرم زینة الله) که حرام کرده زینت خدا را؟ بناها را محکم وزیبا بسازند.
قصرهای محمم وزیبا بسازند.
بر مرکبهای نیک وسریع سوار شوند وخود را زینت وآرایش کنند، مانند زن که برای شوهر خود زینت می کند.
زی وهیئت ایشان مانند زی وهیئت پادشاهان ستمگر باشد، این جماعت منافقین این امتند.
بی حیایی وبی ادبی پیر وجوان، کوچک وبزرگ، زن ومرد
زنان فاسد شوند.
جوانان فاسق شوند.
کودکان فاقد حیا وادب باشند.
جوانها تصنیف خواندن وآوازه وشرب خمر را حلال شمرند.
کودکان بی حیا وپیران فاجر وزنها سبک وشوخ وشنگ.
حیای کوچکان کم شود.
کوچک بر بزرگ جری شود وپست بر شریف.
کبیر بر صغیر رحم نکند وصغیر از کبیر توقیر نکند.
پرده‌ی حیا از زنان برداشته شود.
زنان بر زین سوار شوند. - یا مقصود سوار شدن است وشبه آن وجلوه دادن در بازارها است ویا کنایه است از حکومت یعنی بر زین حکومت سوار شوند-.
زنان مانند مردان برای خود مجالس (کنگره) اتخاذ کنند.
زنان خود را برای اهل کفر بذل کنند.
زنها زینت کرده وآرایش کرده از خانه بیرون آیند وسیر وگردش کنند وبه خارج شهر به تفرج روند.
همت زنان زینت دنیا باشد.
زنانشان دریده وکارگزار وپیش رو در هر چیز.
مردان خود را به جامه‌ی زنان زینت کنند.
مرد خود را چنان زینت کند مانند زن که برای شوهر خود زینت می کند.
مردان طلا بپوشند ولباس حریر وابریشم ودیبا وپوست پلنگ در تن کنند.
بی عفتی وبی غیرتی شوهران، بی عفتی پسران ودختران وبی غیرتی
مرد اطاعت زن خود کند.
مرد از زن خود قبیح می بیند، نه او را نهی می کند ونه قبیح را از او دور می کند.
بهترین خانواده در نظر مردم کسانی هستند که زنان خود را کمک ومساعدت کنند بر فسق ایشان.
مرد از کسب فجور زن خود می خورد ومی داند واقامه بر آن می کند.
زن شوهر را مقهور می کند بر چیزی که خلاف میل اوست، یعنی فجور وسپس از آن چه به دست آورده بر شوهر خود انفاق می کند.
آنچه زن برای شوهر می آورد از بهای فرج خود وبی عفتی های خود می گیرد، حتی این که اگر عرضا وطولا بدهد اهمیت نمی دهد وهر گونه بدی که درباره او گفته شود از کسی نمی پذیرد. این است آن دیوث که خداوند از او قبول نمی کند نه قولی ونه عملی ونه عدلی ونه از وی عذری می پذیرد، خوراک او حرام ومنکح او حرام، پس واجب است قتل او در شرع اسلام وواجب است رسوائی او در بین انام وورود او در آتش برافروخته است در روز قیامت.
مرد، زن وجاریه خود را (دختر وکنیز) به کرایه می دهد وبه طعام وشراب کم وپستی راضی می شود.
پدران خوشحالند به آن چه قبیح از اولاد خود می بینند، نه آن قبیح را از ایشان دور می کنند ونه ایشان را از آن نهی می کنند.
طلاق بسیار شود (این نتیجه آن فسادها است).

4- فسادهای اخلاقی

ارحام وپدر ومادر
قطع رحم ها کنند.
صله رحم را با منت کنند.
جفا واستخفاف به پدر ومادر ظاهر شود.
پدران ومادران را فحش دهند.
فحش به پدران ومادران را علنی کنند.
فحش وبدگوئی به پدر ومادر را شعار خود کنند.
مرد پدر خود را سب کند وبرادر خود را حسد برد.
پسر بر پدر افتراء زند وبر پدر ومادر نفرین کند وبه مرگشان خوشحال باشد. حال پدر ومادر نزد فرزند از هر کس بدتر باشد وخوشحال شود که کسی بر ایشان افتراء بندد.
فرزند بر پدر خشمناک باشد.
مرد اطاعت زن خود کند ونافرمانی وجفا به پدر ومادر، وکوشش در هلاکت برادر خود کند.
کوچکان بزرگان را تحقیر کنند.
به پدر ومادر جفا کنند وبه رفیقان نیکی.
همسایه
همسایه به همسایه جفا کند.
همسایه، همسایه را اکرام کند از ترس زبانش.
همسایه، همسایه را اذیت کند واو را مانعی نباشد وکسی او را منع نکند.
دو رویی ودو زبانی، خوش ظاهری وبد باطنی
باطن ها خبیث وظاهرها نیکو از جهت طمع در دنیا.
روها نیکو ودلها بدخو باشد، هر که ایشان را ببیند خوشش آید وهر که با ایشان معامله کند به او ظلم کنند.
جثه وهیکل آدمیزاد، اما دلها دلهای شیاطین.
روهای مردم روهای آدم ودلهاشان دلهای شیاطین.
دلهای ایشان از مردار گندیده تر، واز صبر زرد(142) تلخ تر.
در وقت سخن گفتن کلامشان از عسل شیرین تر ولی دلهاشان از حنظل تلخ تر.
مثل مردم، مثل گل خر زهره باشد که قشنگ وخوش رنگ است، اما طعمش تلخ است. سخن حکیمانه گویند، کلامشان پند وحکمت باشد، اما اعمالشان دردی است که دوا ندارد، گرگ هائی باشند که لباس میش بر تن کرده اند.
پوست میش بر دلهای گرگ خو بپوشند.
بد زبانی وبد خویی وبد کرداری وکینه ولجاجت
کلامشان فحش وعملشان وحشت انگیز وموجب تنفر است.
فعلشان خبیث ومردمی ستمکار باشند.
اگر با ایشان همراهی وموافقت کنی از تو به شک افتند، واگر حدیث کنی تکذیب تو کنند، واگر از ایشان دور شوی غیبت تو کنند، ملتجی شدن به ایشان فضیحت ورسوائی است وعذر خواهی از ایشان ذلت وخواری ودرخواست از ایشان فقر حاضر است.
لجاجت ظاهر شود.
مبتلا شوند در ما بین خود به کینه وجدال.
خیانت وبی امانتی
امانت را ضایع کنند.
خائن را امین کنند.
خائن را امین وامین را به خیانت نسبت دهند.
امانت ودرستی کم شود، خیانت بسیار گردد.
اول چیزی که برداشته شود از مردم امانت وخشوع است.
وفاداری وپیمان داری
وفا کم شود.
پیمان ها نقض شود.
آشنایان در وقت حاجت با یکدیگر ناشناسی کنند، بعضی از بعضی رو پنهان کنند. اخوت وبرادری در راه خدا کم شود.
کمتر چیزی که پیدا شود برادری است که بتوان به او وثوق پیدا کرد.
مدح زبانی وتملق
مدح وثنا زیاد شود.
مدح می کنند به صرف قول وزبان.
به وسیله‌ی مال از مردم طلب مدح کنند.
حلم وانصاف
مرد حلیم مکار شمرده شود ومکار حلیم.
حلم را ضعف شمرند وظلم را فخر دانند.
شخص با انصاف را ضعیف وکم خرد دانند.
نمامی وسخن چینی
سعی در نمامی ظاهر شود.
اگر نمامی ببینند از او استقبال کنند.
حرف کسی را امضاء نمی کنند، مگر اینکه نمام وسخن چین باشد.
بالا می برند قدر هر نمام وسخن چین دروغگو را، خداوند آنان را به زیر می افکند.
کبر، حسد، حرص، بخل، دنائت ولئامت
کبر وتکبر در دلها به حرکت آید ونفوذ کند مانند نفوذ زهر در بدن.
حرص از اندازه به در وحسد آشکار، از خود ظاهر کنند.
مردمان پست ولئیم بسیار ومردم شریف کم شوند.
غنی وثروتمند نمی ترسد مگر از فقر، حتی این که روز جمعه ما بین دو نماز سائل سوال می کند وکسی در کف او چیزی نمی گذارد(143).
آثار ونتایج اعمال وخصلتهای گذشته وکلیاتی در این باب
چند حدیث که بر وجه کلی اشاره دارد بر آثار آن فسادها ذکر می شود:
حدیث اول: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیث حجةالوداع فرمود:
«تا اینکه دیده نشود مگر سلطان جور کننده یا غنی ومالدار بخیل ویا عالم دنیا ومال خواه ویا فقیر دروغگو ویا پیر فاجر ویا کودک بی حیا وزن سبک شوخ وشنگ».
باز در همان حدیث فرمود:
«در آن موقع لعنت بر شما نازل شود وصولت وجنگ شما در ما بین خودتان دائر شود ودین در ما بین شما جز لفظی نماند بر زبانهای شما، پس هر گاه این خصلتها در شما ظاهر شد متوقع باشید باد سرخ یا مسخ یا سنگ باران را».
باز در همان حدیث فرمود:
«در آن موقع لعنت بر شما نازل شود وصولت وجنگ شما در ما بین خودتان دائر شود ودین در ما بین شما جز لفظی نماند بر زبانهای شما، پس هر گاه این خصلتها در شما ظاهر شد متوقع باشید باد سرخ یا مسخ یا سنگ باران را».
باز در آخر همان حدیث فرمود:
«هیچ روزی بر ایشان نمی گذرد مگر اینکه خداوند ایشان را ندا می کند: آیا به من ومهلت من مغرور شده اید یا بر من جرات پیدا کرده اید؟ آیا گمان کرده اید که شما را عبث آفریده ام وشما به سوی ما برگشت نخواهید کرد؟ قسم به عزت وجلال خود اگر نبودند کسانی که مرا به اخلاص بندگی می کنند، یک چشم بر هم زدن مهلت نمی دادم کسی را که معصیت من می کند واگر نبود ورع با ورعهای از بندگان من، از آسمان قطره ای نازل نمی کردم واز زمین یک برگ سبز نمی رویانیدم».
بعد از آن فرمود:
«واعجاز از مردمی که مالهای ایشان، ایشان را از خدا باز داشته! آمال ایشان دراز واعمال ایشان کوتاه وبا این وصف ایشان طمع مجاورت مولای خود را هم دارند، نخواهند به این امید رسید مگر به عمل وعمل تمام نمی شود مگر به عقل»(144).
حدیث دوم: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابن مسعود بعد از شرح اعمال مردم آخر الزمان فرمود:
«پس هر کس از اعقاب شما آن زمان را درک کند سلام بر آن مردم در مجامعشان نکند، جنازه‌ی ایشان را تشییع نکند، مریضشان را عیادت نکند، ایشان به سنت من تظاهر می کنند وآنچه شما دعوی می کنید دعوی می کنند، اما در افعال با شما مخالفت می کنند، پس بر غیر ملت شما می میرند، آنان از من نیستند ومن از آنان نیستم، پس نترسید از احدی غیر خدا».
تا اینکه فرمود:
«آنان ادعا می کنند که بر دین من وسنت من وطریقه‌ی من وشریعت من هستند، آنان از من بریء ومن از آنان بریء هستم، ای پسر مسعود! مجالست مکنید با ایشان در ملاء [عام]، وخرید وفروش مکنید با ایشان در بازارها وراهنمائی مکنید ایشان را به راهی وآب به ایشان مدهید»(145).
(این جمله را برای علماء وفقهای خیانت کار واتباع ایشان فرمود).
حدیث سوم: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«رستگار نخواهند شد آن جماعتی که امر خود را به دست زن بسپارند».
وفرمود:
«تا وقتی که امرای شما خوبان شما باشند واغنیای شما با گذشت وسخاوتمندان شما باشند وامر شما به مشورت در ما بین شما باشد، پس روی زمین بهتر است برای شما از شکم زمین وهر گاه امرای شما اشرار باشند واغنیاء شما بخیلان شما باشند وامور شما به دست زنان شما باشد، پس شکم زمین بهتر است برای شما از پشت زمین»(146).
حدیث چهارم: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«هر گاه خداوند غضب کند بر امتی وعذاب بر ایشان نازل نکند، به جای آن نرخهای ایشان گران شود وعمرهاشان کوتاه گردد وتجارتشان ربح نکند ومیوه هاشان نیکو نباشد ونهرهاشان کم آب باشد وباران از ایشان حبس شود واشرار ایشان بر ایشان مسلط شوند»(147).
حدیث پنجم: فرمود:
«هر گاه بعد از من زنا بسیار شو مرگ ناگهانی زیاد شود، وهر گاه کم عیاری وکم فروشی باب شود خداوند ایشان را به سالهای خشک وقحط مبتلا سازد، وهر گاه زکات را منع کنند زمین هم برکات خود را از زراعت ومیوه ومعادن منع کند، وهر گاه در حکم جور کنند تعون بر ظلم ودشمنی خواهد شد، وهر گاه عهد وپیمان را نقض کنند خداوند دشمن ایشان را بر ایشان مسلط سازد وهرگاه قطع رحمها کنند اموال به دست اشرار افتد، وهر گاه امر به معروف ونهی از منکر نکنند وپیروی اخیار از اهل بیت من نکنند مسلط خواهد کرد خداوند بر ایشان اشرار ایشان را، پس در آن هنگام دعا کنند خوبان ایشان ودعاهایشان مستجاب نگردد»(148).
حدیث ششم: از امیر المومنین (علیه السلام) پس از آنکه ذکر فجایع فرمود؛ سپس فرمود: پس به تحقیق که مردم دو نوعند: یکی نیکوکار پرهیزکار ودیگر شقی بدکردار وخانه دو خانه است سوم ندارد (بهشت وجهنم) وکتاب یکی است که فرونگذارده نه کوچک ونه بزرگ مگر اینکه ضبط کرده آن را، آگاه باشید که حب دنیا راس هر خطیئه وگناه است وباب هر بلیه ومجمع هر فتنه وداعی هر شک وریب است».
حدیث هفتم: جمله ای از خطبة البیان از امیر المومنین (علیه السلام) بعد از شرح بسیاری از فجایع فرمودند:
«ای وای از قلت معرفت شما وذلت فقیر شما وتکبر اغنیاء شما وکمی وقار شما (انا لله وانا الیه راجعون)(149) مصائب بر ایشان نازل می شود اما بزرگ نمی شمارند بلاها را، شیطان با بدنهای ایشان مخالطه کرده ودر بدنهای ایشان جا گرفته ودر خون ایشان داخل شده وبه دروغ گفتن وافتراء وتهمت، وسوسه می کند وبر ایشان تلقین می کند تا اینکه فتنه ها همه‌ی شهرها را فراگیرد ومومن مسکین دوست ما بگوید: من از مستضعفین هستم»(150).
حدیث هشتم: حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«بعد از خود سه چیز را بر امتم می ترسم، گمراهی بعد از معرفت وفتنه های گمراه کننده وشهوت شکم وفرج»(151).
حدیث نهم: امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«قوام دین (دنیا خ ل) به چهار چیز است: عالم ناطق که علم خود را استعمال کند، (هم خود عمل کند وهم به مردم بگوید)، مالداری که زیاد مال خود را بر اهل دین خدا بخل نکند، فقیری که آخرت خود را به دنیا نفروشد، جاهلی که از طلب علم استنکاف نکند، پس هر گاه عالم کتمان علم خود کند وغنی به مال خود بخل بورزد وفقیر آخرت خود را به دنیا بفروشد وجاهل از طلب علم تکبر نکند، دنیا به حالت قهقری برگردد (یعنی به پشت که دوره‌ی جاهلیت است) پس در آن هنگام مغرور نکند شما را مسجدهای زیاد وجسدهای مردمی که هواهای ایشان مختلف است».
گفته شد: یا امیر المومنین! زندگی در آن زمان چگونه است؟
فرمود:
«در ظاهر با ایشان معاشرت ودر باطن با ایشان مخالفت کنید»(152).
حدیث دهم: از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده است که فرمود:
«هر گاه پنج چیز شایع شود، پنج چیز در میان شما جاگزین شود، هر گاه زنا شایع شود زلزله ها ظاهر شود، وهر گاه زکات را ندهند حیوانات بمیرند وهر گاه حکام (سلطان خ ل) در قضاوت جور کنند آسمان باران خود را نگهدارد وهر گاه ربا فاش وشایع گردد خسف وفرو رفتن به زمین خواهد بود».
حدیث یازدهم: ایضا آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«هر گاه در امت من ده خصلت ظاهر شود خداوند ایشان را به ده چیز عقوبت کند.
گفته شد:
یا رسول الله! چیست آن ده خصلت؟
فرمود: هر گاه دعا کم کنند بلا نازل شود، وهر گاه صدقات (قرض وهدیه ووقف ومطلق قدمهای خیر وانفاقات خیریه) را ترک کنند مرضها زیاد شود وهر گاه زکات را منع کنند چارپایان بمیرند، وهر گاه سلطان جور کند منع باران شود، وهر گاه زنا در ایشان بسیار شود مرگ ناگهانی در ایشان زیاد شود، وهر گاه ربا زیاد شود زلزله ها زیاد شود، وهر گاه به خلاف آنچه خدا نازل فرموده حکم کنند دشمن ایشان بر ایشان مسلط شود، وهر گاه نقض عهد وپیمان کنند خداوند ایشان را مبتلا به قتل سازد، وهر گاه کم فروشی کنند خداوند ایشان را به سالهای خشک وقحط بگیرد».
سپس این آیه را تلاوت فرمود:
(ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت أیدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون)(153).
فساد در دریا وخشکی ظاهر شد به سبب آن چه دست مردم کسب کرده تا اینکه بچشاند ایشان را اثر بعضی از آنچه عمل کرده اند، تا شاید برگشت کنند(154).
حدیث دوازدهم: نیز از آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) است که فرمود:
«از جبرئیل پرسیدم: آیا بعد از من به زمین خواهی آمد؟
گفت:
بلی یا رسول الله بعد از شما ده مرتبه به زمین نازل خواهم شد وده گوهر از روی زمین خواهم برد.
فرمود: آن گوهرها چیست؟
عرض کرد:
اول دفعه که نازل شوم برکت را خواهم برد، در دفعه دوم رحمت را خواهم برد، در دفعه سوم حیا را از چشم زنان خواهم برد، دفعه چهارم حمیت وغیرت را از سر مردان خواهم برد، دفعه‌ی پنجم عدالت را از دل سلاطین خواهم برد، دفعه ششم صداقت وراستی را از دل رفیقان ودوستان خواهم برد، دفعه‌ی هفتم مروت را از دل اغنیاء خواهم برد، دفعه‌ی هشتم صبر را از فقراء خواهم برد، دفعه نهم حکمت را از دل حکیمان خواهم برد، دفعه دهم ایمان را از دل مومنین خواهم برد»(155).
(سبب بردن این امور یا طرح کردن مردم است که چون از خود طرح می کنند پس جبرئیل آنها را می برد ویا اعمالی می کنند، که سبب بردن آنها می گردد.)
حدیث سیزدهم: ایضا آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«زمانی بر مردن بیاید که سالم نماند برای صاحب دین دین او، مگر آن کس که فرار کند به دین خود از قریه ای به قریه ای واز کوهی به کوهی واز سوراخی به سوراخی، مانند روباهی که می ترسد.
گفتند: یا رسول الله چه وقت خواهد بود این؟
فرمود: وقتی که به معیشت وزندگی نرسید ونائل نشوید مگر با معصیت خدا، پس هر گاه آن زمان شود عزوبت (ترک ازدواج) حلال شود.
گفتند: یا رسول الله چگونه باشد این با اینکه تو ما را امر به تزویج کرده ای؟
فرمود: هر گاه آن زمان شود هلاکت مرد بر دست پدر ومادرش خواهد بود، پس اگر او را پدر ومادر نباشد هلاکت او بر دست زن وبچه‌ی او خواهد بود، پس اگر او را زن وبچه نباشد بر دست خویشاوندان وهمسایگان او خواهد بود.
گفتند: یا رسول الله چگونه چنین شود؟
فرمود: او را ملامت می کنند به تنگی معیشت، پس خود را به تکلف می اندازد ودست اندازی می کند در چیزهائی که فوق حد او است، تا اینکه او را در موارد هلاکت می افکنند»(156).
حدیث چهاردهم: از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) است که فرمود:
«زمانی بیاید بر امت من که علماء را نشناسند مگر به جامه‌ی نیک وقرآن را نشناسند مگر به صدای نیک، وعبادت نکنند خدا را مگر در ماه رمضان، پس هر گاه چنین کنند خداوند مسلط کند بر ایشان سلطانی را که نه علم دارد ونه حلم ونه رحم»(157).
وفرمود: در امت من خسف وقذف (فرورفتن به زمین وسنگ باران شدن) خواهد بود.
گفتنند: یا رسول الله به چه سبب؟.
فرمود: به سبب شرب خمر واتخاذ زنان آوازه خوان(158).
واز جمله‌ی آثار که مانند وقایع گذشته فهرست وار ذکر می شود این است:
فقر وفلاکت بسیار شود. باران در غیر وقت ببارد. باران زیاد وگیاه کم باشد. بارانهای تند سیل خیز ببارد. باران شدید باشد وابرهای خشم کننده به حرکت آید. مرگ مفاجاة بسیار شود(159). چارپایان مانند درندگان، بعضی، بعضی را فریسه‌ی خود کنند(160). کفار بر پنج نهر مسلط شوند: سیحون، جیحون، فرات، نیل، دجله(161).
کافر خوشحال باشد از اینکه مومن را در بلا وبیچارگی ببیند واز اینکه فساد را در روی زمین مشاهده می کند(162).
امتهای مخالفه، یکدیگر را بخوانند وبا یکدیگر اتحاد کنند وبر مسلمین حمله کنند، مانند حمله وهجوم آوردن جمعی از خورندگان بر یک کاسه.
فتنه وبلاهایی که اختصاص به شیعه دارد
وقایع نوعیه مختص به شیعه
آنچه به شیع اختصاص دارد زائد بر آنها که گذشت خلاصه اش تمحیص وتمییز است، یعنی پاک شدن واز هم جدا شد ن واینکه دینداری ونگهداری عقیده بسیار مشکل است در اثر چند امر:
1- از جهت اختلافاتی که در وجود آن حضرت وحیات او پیدا می شود.
2- در اثر طول غیبت که سبب یاس ونومیدی می شود.
3- از جهت اختلافاتی که در ما بین ایشان پیدا می شود در امور خاصه که به هم در افتند وبا هم معارضه ومبارزه کنند.
4- از جهت مدعیان باطل که فریبنده‌ی جاهل است وداعیان اغواء کننده، که گول زننده‌ی ساده‌ی غافل است.
5- از جهت بلاها وشکنجه ها که از ناحیه‌ی دشمنان ومخالفین می بینند.
6- از جهت دنیا خواهی وتقلید از اهل دنیا واز وضع زمانه.
وهمه‌ی اینها از جهت امتحان است که حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود:
«صاحب این امر را ناچار است از غیبتی تا اینکه برگردد از این امر کسی که قائل به او بود واین امتحانی است که خداوند خلق خود را به آن امتحان می کند»(163).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«درازی عمر او وامتحان خلق در زمان غیبت او مانند نوح (علیه السلام) است که هفت مرتبه مامور شد که هسته‌ی خرما بکارد واز میوه‌ی او بخورد، آنگاه عذاب بر قومش نازل شود وچون درخت می شد وبه میوه می رسید باز به تاخیر می افتاد ودر هر مرتبه که به تاخیر می افتاد جمعی از قوم او از او بر می گشتند ومی گفتند: اگر نوح پیغمبر بود وعده‌ی او خلف نمی شد وچون وعده به پایان رسید خداوند به نوح فرمود: اگر در همان اول عذاب می فرستادم آنها که در هر مرتبه مرتد شدند باقی مانده بودند، آن گاه آن خبث باطن وسوء سریره ونفاق قلبی خود را بعد از نجات، با مومنین ظاهر می ساختند وبا ایشان به خصومت ومحاربه برای ملک ودولت وریاست برمی خاستند وهمچنین مدت غیبت قائم ما به طول انجامد تا حق از غیر حق خالص گردد وایمان از دروغ صاف گردد، به سبب مرتد شدن آن کس که طینت او خبیث است از شیعیان، که خوف آن است که چون تمکن پیدا کنند ودولت یابند نفاق خود را ظاهر کنند»(164).
تمحیص وتمییز
حدیث فوق به علاوه امتحان ووجه امتحان، تمحیص وتمییز را نیز متعرض بود واز جمله اخباری که به این جهت اشاره دارد این است:
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«این امر نخواهد شد مگر بعد از مایوس شدن، نه به خدا قسم تا اینکه از هم جدا وممتاز شوید، نه به خدا قسم تا اینکه خالص شوید، نه به خدا قسم تا اینکه آن کس که شقی باشد شقی شود (یعنی شقاوتش ظاهر شود) وآنکه سعید باشد بماند»(165).
ونیز فرمود:
«چگونه خواهید بود آنگاه که نه امام رهنمائی شما را باشد ونه عملی، بعضی از بعضی بیزاری جوئید، پس در آن هنگام از یکدیگر ممتاز وجدا شوید وخالص گردید وغربال شوید»(166).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هیهات هیهات فرج ما نخواهد بود تا اینکه غربال شوید، باز هم غربال شوید، باز هم غربال شوید، تا اینکه هر چه کدر وتیره است برود وهر چه صاف است بماند»(167).
وامیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«مثل شما مثل کسی باشد که او را طعامی باشد (از گندم وبرنج وعدس وماش وغیره) پس او را پاک کند ودر انبار نهد، پس از چندی بر سر او آید سوس در وی افتاده باشد وبعضی از آن را فاسد کرده باشد، پس دوباره او را پاک کند وسوس زده اش را دور سازد ودر انبار نهد، چندی بگذرد بار در وی سوس افتد، پس باز او را پاک کند وهمچنین تا اینکه بماند مقداری که هر چه بماند دیگر سوس در وی نیفتد یا به او آفت نرساند، همچنین شماها از یکدیگر متمیز وجدا می شوید تا اینکه نماند مگر جمعیتی که دیگر هیچ فتنه ای به ایشان آسیب نرساند»(168).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«ای گروه شیعه البته تمحیص خواهید شد یعنی خالص خواهید شد مانند خالص شدن سرمه در چشم، زیرا که صاحب سرمه می فهمد وقتی را که سرمه در چشم او داخل می شود، اما نمی فهمد وقتی را که چشم از سرمه خالص می شود، همچنین یکی از شما صبح می کند در حالی که بر شریعت ما وامر ماست وشام می کند در حالی که از امر ما خارج شده یا شام می کند در حالی که بر شریعت ما وامر ماست وصبح می کند در حالیکه از شریعت ما خارج گشته وخود نمی فهمد»(169).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«به خدا قسم که شما شکسته می شوید همچنانکه شیشه شکسته می شود، بلکه شیشه پس از شکستن برگردانده می شود، پس برمی گردد مانند اول، اما شما شکسته خواهید شد مانند شکسته شدن سفال که برگردانده نمی شود، به خدا قسم که خالص خواهید شد، به خدا قسم که غربال خواهید شد چنانکه پوشال از گندم غربال می شود»(170).
ثابت بر ایمان صحیح کم است
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«نماند از شما مگر مانند سرمه در چشم یا نمک در طعام»(171).
وحضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«قسم به آن کس که مرا به حق مبعوث کرده برای بشارت که ثابتین بر قول به آن قائم (علیه السلام) در زمان غیبت او نایاب تر است از کبریت احمر»(172).
وحضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود:
«غیبت دوم او طولانی شود تا اینکه برگردد از این امر بیشتر قائلین به امامت او، پس ثابت نماند مگر کسی که یقین او قوی باشد ومعرفت او صحیح باشد ودر نفس خود چاره ای نبیند جز تسلیم حکم ما وامر ما اهل بیت»(173).
حضرت امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«ظهور برای بسط عدالت بعد از غیبت وحیرتی خواهد بود که ثابت نماند در
دوره‌ی حیرت بر دین خود مگر مخلصین که با روح یقین مباشر شده اند، کسانی که خداوند میثاق وپیمان ایشان را بولایت ما گرفته ودر دلهای ایشان ایمان نوشته وایشان را به وحی از خود موید فرموده»(174).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«چنان مضطرب شوند در عقیده مانند اضطراب کشتی در دم موجهای دریا، نجات نیابد مگر آن کس که خدا پیمان او را گرفته باشد ودر دل او ایمان نوشته واو را به وحی از خود مؤید فرموده باشد»(175).
ونیز فرمود:
«در کتاب جفر نظر کردم پس در غیبت او وطول غیبت وابتلای مومنین در زمان او تامل کردم، دیدم به سبب طول غیبت او در دلها شک وارد شود وبیشتری از دینشان مرتد شوند وربقه‌ی اسلام را از گردن خود خلع کنند»(176).
وحضرت جواد (علیه السلام) فرمود:
«اکثر قائلین به امامت او مرتد شوند واز او برگردند».
راوی عرض کرد: چرا؟
فرمود:
«از آن جهت که او را غیبت طولانی باشد، پس مخلصین انتظار او کشند واهل شک وریبه انکار او کنند، وجاحدین ذکر او وصحبت او را استهزاء کنند»(177).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«این امر نخواهد شد تا اینکه دو ثلث از مردم بروند.
ابوبصیر گفت: اگر دو ثلث از مردم بروند پس که باقی خواهد ماند؟
فرمود: شما راضی نیستید که از ثلث باقی باشید(178) (یعنی شما به رفتن دیگران چکار دارید؟ شما جدیت کنید که از ثلث باقی باشید)».
اسبابهای گمراهی وخروج از دین
یکی اختلاف در وجود آن حضرت است.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«در قائم شباهتی است به عیسی (علیه السلام) همچنانکه در او یهود ونصاری عقیده های خلاف پیدا کردند، همچنین درباره‌ی قائم نیز عقیده های خلاف پیدا خواهند کرد، پس بعضی منکر او شوند وبعضی گویند متولد نشده وبعضی گویند یازدهم عقیم بوده. وبعضی گویند امامت منحصر به دوازده نیست بلکه به سیزده وبیشتر نیز تجاوز کند وبعضی گویند روح قائم در هیکل غیر او نطق کند(179).
بعضی روح شخصی او را گویند مانند حلولیه از مدعیان مهدویت وبرخی دیگر روح نوعی او را مانند صوفیه چنانکه شاعرشان گفته:
«خواه از نسل عمر خواه از علیست» (مولوی)
دیگر: فتنه های مشتبهه‌ی گمراه کننده: حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«ناچار است از فتنه ای که ساقط شود در وی خواص وصاحبان سر حتی اینکه ساقط شود در وی آن کس که یک مو را دو مو می کند، تا اینکه باقی نماند مگر ما وشیعیان ما»(180).
دیگر: دعوت کنندگان وصاحبان رایت ومدعیان ولایت: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«دوازده رایت مشتبه ظاهر خواهد شد که معلوم نخواهد شد کدام از کدام، یعنی حق از باطل»(181).
وامیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«در آن وقت، قائم ما قیام کند وهفتاد نفر را که بر خدا ورسول دروغ می بندند پیش آورد وبکشد، آنگاه خداوند همه را بر یک امر جمع کند»(182).
(هر چه طول مدت بیشتر شود داعیان ومدعیان بیشتر گردد بعضی داعیان به مسلک وطریقند وبعضی داعیان به حزبیت وشعبیت).
دیگر اختلافات: این اختلافات یا ناشی از حزبیت است ویا ناشی از عقائد خاصه ویا از اختلاف نظر ورای ویا از تنازع در ریاست ودنیا.
امیر المومنین (علیه السلام) به مالک بن ضمره فرمود:
«چگونه خواهی بود وقتی که شیعه مختلف شوند وبه هم درافتند؟ سپس انگشتان را درهم آمیخت وچنگها را در هم زد (یعنی این طور درافتند).
مالک بن ضمره عرض کرد:
هیچ خبری در آن وقت نیست.
فرمود:
همه‌ی خیر در آن وقت است در آن، وقت قائم ما قیام کند»(183).
ونیز آن حضرت (علیه السلام) در حدیث دیگر فرمود:
«وا اسفا از افعال شیعیان ما بعد از قرب مودتشان امروز، چگونه بعد از من بعضی، بعضی را ذلیل خواهند کرد وبعضی، بعضی را خواهند کشت»(184).
ونیز آن حضرت (علیه السلام) فرمود:
«نخواهید دید آنچه را دوست می دارید تا اینکه بعضی از شما آب دهن بر روی بعضی دیگر اندازد وبعضی از شما بعض دیگر را کذاب بنامد»(185).
واز بنت الحسن (علیه السلام) ودر نسخه ای از حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود:
«نخواهد بود این امر که انتظار او را می کشید تا آنگاه که بعضی از بعضی تبری کند وبیزاری بجوید وبعضی آب دهن بر روی بعضی افکند وبعضی، بعضی را لعن کند وبعضی، بعضی را دروغگو بنامد وبعضی بر بعضی شهادت به کفر دهد.
راوی گفت: پس خیری در آن زمان نیست.
فرمود:
هر خیر باشد در آن زمان است که قائم قیام کند وهمه‌ی اینها را بردارد»(186).
دیگر: بلاها وشکنجه ها است: در حدیث لوح فاطمه که جابر به حضرت صادق (علیه السلام) ارائه داد چنین است:
«زود باشد که اولیاء او (یعنی دوازدهم) در عهد او ذلیل شوند وسرهای ایشان را مانند سرهای ترک ودیلم به هدیه ببرند، پس ایشان را بکشند وبسوزانند وهمواره خائف وترسان ولرزان باشند، زمین از خون ایشان رنگین شود، آه وناله در زنان ایشان برپا شود، ایشانند اولیاء من، به حقیقت به خاطر ایشان هر فتنه‌ی پوشیده وتار را برمی دارم وزلزله ها را دفع می سازم وهر سختی ومشقت را دور می کنم»(187).
واما فتنه های مالی ودنیائی وتقلید اهل زمانه وفسادها وفجایع هوی وشهوت،
شرح مبسوط آن در وقایع عمومی گذشت. پس با این وصف نگهداری دین مشکل است ولذا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود به ابی ذر:
«نگهداشتن دین مانند نگهداشتن اخگر آتش است در کف دست»(188).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«نگهدارنده‌ی دین خود مانند کسی باشد که درخت پر خار را به دست خود بتراشد وخارها را زائل کند»(189).
ولذا حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«خلق زیادی وجمع بسیاری از این امر بیرون روند از جهت شک مردم وضعف یقین وکیم ثبات ایشان به علاوه‌ی سختی ودشواری ابتلائی که مبتلا می شوند ونماند مگر اندکی قلیل از مخلصین صابرین وثابتین وآنان که در علم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) رسوخ دارند وآنان که این احادیث را از ایشان روایت نموده وبه مرادشان دانا گشته واشارات ایشان را در معانی ومقاصدشان فهمیده اند، آنان که خداوند بر ایشان نعمت کرده به ثبات وایشان را گرامی داشته به دین ویقین، الحمد لله رب العالمین»(190).
(ضمنا معلوم شد خاصیت دانستن ومطالعه‌ی این احادیث ووقایع وعلامات).

نوع دوم: وقایع مخصوصه

این وقایع عبارت است از حوادثی که از باب «ملاحم وفتن» واخبار به مغیبات به آنها اخبار شده یعنی: چنین فتنه ها وحادثه ها رخ خواهد داد ولی مانند وقایع عامه که نه جنبه‌ی علامتی دارد ونه تصریح به وقت حدوث آنها شده.
نهایت فرق این است که آنها جنبه‌ی عمومی ونوعی داشت واینها جنبه‌ی خصوصی واختصاصی دارد واز اینگونه وقایع یعنی واقعه های خاص بسیار است که هر یک از ائمه (علیهم السلام) به شطری از آن اخبار کرده اند وکتب مبسوطه ای که در شرح حال ائمه (علیهم السلام) نوشته شده برای هر یک در شمار معجزاتش بابی یا فصلی مخصوص در اخبار به مغیبات او باز کرده اند وجمع همه‌ی آنها به تنهایی کتاب بزرگی خواهد شد، الا اینکه قسمتی از اینها را نظیر آن وقایع عامه در باب علامات نوشته اند به همان نظر که آنها را نوشته اند واینها هم نوعا واقع شده وگذشته وبعضی هم مبهم ومحتمل الوجوه است.
پس چندان فائده ای در ذکر آنها نیست الا اینکه اطلاع وتذکر اجمالی لازم است، تا هم رفع اشتباه شود از کسانی که مراجعه به کتب دیگر کرده یا می کنند وهم دفع اعتراض شده باشد که چرا فلان واقعه یا علامت را ذکر نکرده ای.
1- خرابی مسجد براثا وقطع حج
امیر المومنین (علیه السلام) در هنگام برگشتن از جنگ نهروان در اراضی براثا که نزدیک بغداد والان متصل است به وی فرود آمد ودر آنجا راهبی بود به نام حباب، پس از مذاکراتی وکراماتی که از آن حضرت در آنجا ظاهر گردید به وی فرمود: در این محل مسجدی بنا کن واو را به نام کننده‌ی او بنام، سپس فرمود: او را خراب نمی کند مگر کافر وچون چنین کنند سه سال از حج ممنوع شوند وزراعت ایشان محترق شود(191).
واین امر واقع شده در عهد قرامطه، سید بن طاوس در «ملاحم وفتن» از سلیلی نقل کرده از ابن عمر گفت: منافقین مسجدی را در مدینه شبانه خراب کردند، پس اصحاب این امر را بزرگ شمردند.
پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«شما خرابی این مسجد را بزرگ شمردید با اینکه او تعمیر خواهد شد، ولی هرگاه مسجد براثا خراب شود حج تعطیل شود.
گفته شد: یا رسول الله مسجد براثا کجاست؟
فرمود: در طرف غربی بغداد از ارض عراق، هفتاد پیغمبر ووصی در وی نماز گزارده وآخرین کس که در وی نماز گزارد این مرد خواهد بود واشاره به امیر المومنین (علیه السلام) کرد».
سپس سلیلی گفته: من خود دیدم که حنبلی ها آن مسجد را خراب کردند وتیرهای سقف مسجد را سوختند ودر او درخت خرمائی بود او را قطع کردند، حتی اینکه در مسجد قبرهائی حفر کردند ومرده های مردم را از صاحبانش به زور می گرفتند، با اینکه برای ایشان قبور ساخته بودند ودر آنجا دفن می کردند، تا اینکه از صورت مسجدی بیرون رود وآنجا را قبرستان کنند. سپس گفته واین در سنه‌ی 312 بود ودر همان سال سلیمان بن حسن قرمطی خروج کرده وراه را بر حاجیان قطع کرد(192). وبه همین قطع حج به سبب قرامطه، حضرت صادق (علیه السلام) اشاره فرموده:
«حجوا قبل ان لا تحجوا» حج کنید پیش آنکه نتوانید حج کنید.
سپس با انگشت ابهام به طرف قبله اشاره وفرمود: در این سمت هفتاد هزار یا زیاده کشته شوند(193). علی بن حسن که یکی از رواة حدیث است گفت: شبیه به این مقدار در قافله کشته شد ودر حدیث دیگر به جمعی از اهل کوفه فرمود:
«حجوا قبل أن لا تحجوا قبل ان یمنع البر جانبه؛ حج کنید پیش از آنکه خشکی جانب خود را منع کند یعنی از طرف خشکی راه نداشته باشید وهمچنان شد زیرا از طرف دریا مانعی نبود».
- بعضی نسخه ها برجانیه را با یاء ضبط کرده واین قطعا تصحیف است با خصوصیاتی که ذکر شد راجع به خرابی مسجد براثا وقطع حج، چنانکه خود این حدیث نیز به هر دو اشاره دارد، به علاوه بر جانیة در لغت معنی مناسبی ندارد به جز اینکه در قاموس گفته، بر جان بروزن عثمان جنسی است از روم ودزدی است معروف وبر فرض صحت نسخه باید به معنی دوم گرفت که قرامطه را دزدهای راهزن فرض کرده واما به معنی اول مناسبتی با خرابی مسجد براثا ندارد.
پس بعضی که بر جانیه را بر بریطانیة حمل کرده اند وانتظار وقوع منع حج از طرف ایشان دارند تاویلی است خالی از تحقیق -.
وباز فرمود:
«حج کنید پیش از خرابی مسجدی در عراق که در ما بین نخلستان ونهرها واقع است (وآن همان مسجد براثا است)»(194).
واز جمله اعمال قرامطه که حضرت صادق (علیه السلام) نیز قبل از وقوعش به آن اشاره فرموده: خراب کردن خانه‌ی کعبه ونقل حجر الاسود را به مسجد کوفه است(195).
2- منع طعام ودرهم از عراق
جابربن عبد الله گفت: نزدیک است که اهل عراق طعام ودرهم به سوی آنها جبی نشود یعنی زکات وخراج که متعارف بود که به محل خلافت می بردند، قطع شود.
گفتند: از چه ناحیه؟ گفت: از ناحیه عجم، باز گفت: زود است که اهل شام کشیده نشود به سوی ایشان طعام ودینار، گفتند: از چه ناحیه؟ گفت: از ناحیه روم(196).
واین هر دو واقع شده:
اول: اشاره به ضعف خلفای عباسی وحدوث دولت وسلطنت در عجم وغلبه‌ی سلاطین عجم است که در اثر استیلاء وتسلط، باجی به خلفاء نمی دادند.
دوم: نیز اشاره به ضعف وانکسار یا انقراض ایشان است که سبب شد که دولت روم به خود استقلال تام پیدا کرد وخراج خود را قطع کرد.
3- زندیق قزوین
از محمد بن حنفیه پرسیدند: این چه وقت خواهد بود؟
گفت: کجاست وهنوز زمان فشار نداده وبرادران جفا به یکدیگر نکرده اند وسلطان ظلم نکرده وهنوز زندیق از قزوین حرکت نکرده که پرده های اهل او را بدرد وسینه های ایشان را تنگ کند وحصار وی را تغییر دهد وبهجت او را ببرد، هر کس از او فرار کند دریابد او را وهر که با وی محاربه کند بر وی ظفر یابد واو را بکشد وهر کس از او کناره گیرد محتاج شود وهر که متابعت وی کند کافر شود تا اینکه مردم دو دسته باشند: یکی گریه بر دین خود کند ویکی گریه بر دنیای خود(197).
این حدیث در او نوع اجمالی است، زیرا که به خصوصیت واوصاف تعیین نشده، به علاوه قابل انطباق بر بعضی از گذشتگان است واما حدیثی که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده که فرمود:
«مردی از قزوین خروج می کند که اسم او اسم پیغمبری باشد. مومن ومشرک به طاعت او سرعت می کنند کوهها را از رعب پر می کند»(198).
ظاهر او آن است که مراد غیر این زندیق است واحتمال می رود تطبیقش با آنکه از دیلم خروج کند، چنانکه خواهد آمد والله العالم.
4- مردی از اهل قم دعوت کند مردم را
از کتاب تاریخ قم از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود:
«مردی از اهل قم مردم را دعوت به حق خواهد کرد، جمعی با او جمع خواهند شد که در محکمی مانند پاره های آهن باشند که نه بادهای وزنده ایشان را بلغزاند ونه از جنگ ملول خواهند شد ونه در ایشان جبنی [ترسی] هست وبر خدا توکل می کنند وعاقبت برای متقین است»(199).
این حدیث نیز واضح المراد نیست نه از حیث وقت ونه از حیث دعوت، جز اینکه دعوت به حق می کند، ونه از حیث علامت، پس قابل انطباق بر بسیاری است واحتمال هم می رود که در اوان ظهور از قم هم مردی پیدا شود که دعوت به نصرت حضرت کند زیرا که وارد شده که اهل قم انصار ما هستند.
5- ظاهر شدن آب بر روی زمین در شهر قم
حضرت عسکری (علیه السلام) جریان شب معراج ونظر کردن آن حضرت را به زمین قم وپرسش از جبرئیل را ذکر فرمود، تا اینکه جبرئیل گفت: اینجا شهری بنا خواهد شد وبندگان مومن خدا در آن جمع شوند وامیدوار به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وشفاعت او در قیامت باشند، بر ایشان هم وغم وحزنها ومکاره وارد شود. راوی پرسید: پس چه وقت انتظار فرج خواهند داشت؟ فرمود:
«اذا ظهر الماء علی الأرض؛ هرگاه آب بر روی زمین ظاهر شود»(200).
علامه‌ی مجلسی فرموده: در این زمان هنوز آبی جاری نیست.
مولف گوید: در زمان ما بوسیله چاههای موتوری آب ظاهر وجاری شده، پس محتمل است که همین مراد باشد ومحتمل است به وجه دیگر طوری شود که آب جاری گردد.
6- قم مرکز علم شود
این قضیه مدتها است واقع شده که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«زود است کوفه از مومنین خالی شود وعلم از کوفه جمع شود، چنانکه مار خود را جمع می کند هنگامی که به سوراخ خود رود (سابق کوفه معدن مومنین ومعدن علم بود ومدتها است خراب شده واهلش متواری گشته ومخفی نماند که مقصود از کوفه نجف نیست) سپس علم در شهری که او را قم گویند ظاهر شود وآن جا معدن علم وفضل گردد، به طوری که مستضعف در دین در زمین پیدا نشود حتی مخدرات نیز دانا شوند «وذلک عند ظهور قائمنا» واین نزد ظهور قائم ما است»(201).
در حدیث دیگر فرمود:
«زود است بیاید زمانی که شهر قم واهل او حجت باشند بر سایر شهرها
«وذلک فی زمان غیبة قائمنا (علیه السلام) الی ظهوره» واین در زمان غیبت قائم ما است تا هنگام ظهور او»(202).
پس مراد از کلمه (عند ظهور قائمنا) در حدیث اول همان است که در حدیث دوم است، تعبیر به این عبارت در علامات با اینکه فاصله زیاد است بسیار شده.
7- ظهور آتش در حجاز وآب در نجف
این نیز واقع شده: اما ظهور آتش: ابن کثیر وغیره از وقایع سال 654 ظهور آتش عظیمی را در اطراف مدینه با شرح مبسوطی نوشته اند. واما آب در نجف اگر چه از تاریخ چیزی به دست نیامده الا اینکه از قرینه‌ی مقابله در خود حدیث معلوم می شود که واقع شده، حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه آتش در حجاز ظاهر شود ونجف را سیل وباران پر کند وبغداد را تاتار مالک شوند، پس منتظر قائم باشید»(203).
وامیر المومنین (علیه السلام) نیز فرمود:
«هر گاه آتش در حجاز شما واقع شود وآب در نجف شما جاری گردد، پس منتظر ظهور قائمتان باشید»(204).
ولی ذکری از تاتار نفرموده وهم کیفیت جاری شدن آب را بیان نفرموده، وچون در حدیث زین العابدین (علیه السلام) جاری شدن آب را در نجف پیش از ظهور تتار فرموده پس باید قبلا واقع شده باشد. والله العالم.
8- خراب شدن بصره
ذکر خرابی بصره در اخبار مکرر شده ودر بعضی از روایات خرابی شهر اشعری را از علامات شمرده، آن هم همان بصره است که به تاسیس ابوموسی اشعری بنا شد.
ولی آنچه استفاده می شود آن است که خرابی بصره به دفعات متعدد اتفاق افتد وخرابی او به انواعی است: یکی به سبب جنگ وتهاجم سپاهها واین بسیار اتفاق افتاده وبعد هم خواهد شد. ودیگر به سبب غرق یا خسف.
اما خسف پس آن از علامات سال قبل از ظهور است وذکر آن خواهد شد.
واما غرق پس از اخبار معلوم می شود که دو مرتبه غرق خواهد شد: یکی قبل از ظهور، ویکی بعد از ظهور، اما بعد از ظهور را در حوادث سال ظهور ذکر خواهیم کرد، واما قبل از ظهور که جزء علامات است.
پس در سفینة البحار از علی بن میثم شارح نهج البلاغه نقل کرده که فرموده: بر حسب نقلی که برای ما شده آن است که در زمان قادر بالله وقائم بالله عباسی، چنان غرق شد که مصداق فرموده‌ی امیر المومنین گردید وصدق فرمایشش که فرمود: چنان غرق شود که نماند جز مسجد او مانند، سینه‌ی کشتی ظاهر شد وبه جز مسجد او باقی نماند وهمه‌ی خانه ها خراب گردید(205).
9- مسلط شدن کفار بر پنج نهر
«الزم الناصب» از کتاب «الصراط المستقیم» از حذیفه از جابر از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«قائم (علیه السلام) ظاهر نخواهد شد تا اینکه کفار پنج نهر را مالک شوند، سیحون - جیحون - فرات - نیل - دجله، خداوند اهلبیت پیغمبر خود را یاری خواهد کرد بر همه گمراهان تا این که هیچ رایتی برای ایشان بلند نشود تا روز قیامت»(206).
10- اختلاف دو صنف از عجم در کلمه عدل
«الزم الناصب» از عبد الله بن بشار رضیع حسین (علیه السلام) که فرمود:
«واختلاف دو صنف از عجم در لفظ کلمه‌ی عدل هزارها کشته خواهند شد، وشیخ طبرسی به دار آویخته خواهد شد»(207).
(اشاره به مشروطه ودار زدن شیخ اجل، شیخ فضل الله نوری است).
11- دعوی نبوت وامامت
از عبد الله بن عمر گفت: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«ساعت قیام نکند تا اینکه مهدی خروج کند ومهدی خروج نکند تا اینکه شصت دروغگو پیدا شوند که همه بگویند من پیغمبرم»(208).
این خبر به علاوه‌ی اینکه راوی عبد الله بن عمر است سند هم عامی است ودر اخبار ما تایید نشده، پس چندان مورد اهمیت نیست. آری مدعیان نبوت بسیار آمده اند، جمعی از ایشان را از باب فکاهیات در «زهر الربیع»(209) نقل کرده وبعضی که سر وصدائی به راه انداختند در طی تواریخ از ایشان یاد شده وکسی در این جستجو وتفحص نبوده تا شماره را ضبط کند ولذا چندان فائده در نوشتن این حدیث نیست وهم چنین این حدیث از حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«خروج نمی کند قائم تا اینکه دوازده نفر از بنی هاشم به سوی خود دعوت کنند»(210).
این حدیث اگر چه عامی نیست الا اینکه در نتیجه مانند اول است، زیرا که کسی در مقام ضبط برنیامده تا معلوم شود که چند تا واقع شده تا چند تای دیگر را انتظار داشته باشیم، به علاوه حدیث دعوی امامت تنها نیست بلکه دعوت به نفس است، اعم از دعوی امامت یا سلطنت!
وبنابراین باید گفت: امام (علیه السلام) حداقل را فرموده والا کسانی که از بنی هاشم دعوت به نفس کرده اند بیش از دوازده نفر بوده اند، به خصوص که بنی هاشم فرموده که شامل جعفری وعقیلی هم می شود.
آری احتمال دیگر هم می رود که این حدیث در مورد اوان ظهور باشد وبعید هم نیست، پس مراد این باشد که در اوان قریب به ظهور دوازده نفر از بنی هاشم دعوت به خود کنند وتشکیل حزبی دهند چنانکه (فتنه بنی هاشم) که ذکرش خواهد آمد اشاره به این وجه دارد.
12- شهادت دوازده نفر بر رؤیت آن حضرت
از حضرت صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود:
«قائم قیام نکند تا اینکه دوازده نفر مرد بپاخیزند وهمه مجتمع الکلمه به قول واحد بگویند که او را دیده اند، پس مردم تکذیب ایشان کنند»(211).
این حدیث هم مجمل است، معلوم نیست که چه وقت باشد تا شهادت آنها به چه نحوه باشد، به دروغ باشد یا به راست ودر کجا باشد، پس چندان فائده ای در ذکر آن نیست.
13- قبه غبراء
امیر المومنین (علیه السلام) بعد از شرح بنای بغداد وذکر ملوک بنی العباس فرمود:
«وتعمل القبة الغبراء ذات الفلاة الحمراء وفی عقبها قائم الحق یسفر عن وجهه بین الأقالیم»
وبنا شود قبه‌ی خاکی رنگ صاحب بیابان ریگ سرخ ودر عقب او قائم حق پرده از روی خود بردارد در بین اقلیمها(212).
ولی در «ملاحم وفتن» سید بن طاوس(213) از سلیلی به این عبارت است:
در آن هنگام فتنه‌ی غبار آلوده وقلاده سرخ که کنایه از جنگ است وفتنه عمومی(214).
پس اگر عبارت اول صحیح باشد مراد قبه ای است که در بغداد بنا شود وآن در زمان ما واقع شد، مقبره فیصل اول را در زمین سرخ رنگی ساختند ورنگش خاکی وخاکستری است. واگر عبارت دوم صحیح باشد پس آن اشاره به فتنه‌ی آخر وجنگ عالمگیری است که ذکرش خواهد آمد. ان شاء الله.
14- واز جمله اموری است که راجع است به بنی العباس
از جمله وقایع گذشته راجع به بنی العباس یکی بیعت صبی ودیگر خلع وعرب عنان خود را. حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«اذا ظهرت بیعة الصبی قام کل صیصة بصیصیته»
هر گاه بیعت کودک ظاهر شود هر صاحب شاخی به شاخ خود قیام کند(215).
واز حضرت صادق (علیه السلام) پرسیده شد:
«چه وقت فرج شیعه شما خواهد بود؟
فرمود:
وقتی که اختلاف در بنی عباس افتد وسلطنت ایشان سست شود وطمع کند در ایشان کسی که قدرت طمع نداشت وعرب عنان خود را خلع کند (یعنی افسار گسیخته شوند) وهر صاحب شاخی شاخ خود را بلند کند»(216).
این امر واقع شده وگذشته. ولی روایت دیگری در بیعت صبی هست که او مربوط به این امر نیست بلکه او کنایه از حضرت قائم است.
از حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«صاحب این امر سن او از همه‌ی ما کوچکتر وشخص او از همه مخفی تر است». عرض شد: چه وقت وقت او خواهد بود؟
(یعنی وقتی که بدانیم که او متولد شده، چون شخص او باید مخفی باشد، پس علامت تولد او وعلامت انتهای امر به سوی او چه وقت است؟)
فرمود: هرگاه قافله خبر آورند به بیعت غلام (یعنی خبر آورند که شیعه به پسری بیعت کرده).
سپس فرمود: «پس در آن هنگام هر صاحب شاخی لوائی بلند کند»(217).
(یعنی در آن وقت میان شیعه اختلاف افتد واشخاصی سر بلند کنند مانند شلمغانی وحسین بن منصور حلاج وابن ابی غزاقر ودیگران که هر کس لواء دعوتی بلند کرد(218).
وروایات دیگری نیز هست که امور دولت به دست صبیان افتد، ولی او از وقایع عامه است که اختصاص به دوره‌ی بنی العباس ندارد.
15- حادثه بین مکه ومدینه
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«از علامات فرج (مراد فرج شیعه است، نه فرج اهل البیت) حادثه ای است که واقع شود بین حرمین یعنی مکه ومدینه».
بزنطی گفت: چه حادثه ای است؟
فرمود:
«مصیبتی است که بین حرمین ظاهر شود وفلان از اولاد فلان پانزده کبش بکشد»(219). (قوچ، ومراد سران بزرگ است، آن هم مربوط به بنی العباس است).
16- خرابی دیوار مسجد کوفه
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه دیوار مسجد کوفه خراب شد از طرف آخر مجاور خانه عبد الله بن مسعود، در آن وقت زوال ملک بنی العباس است»(220).
واز این قبیل بسیار است مانند اینکه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«علامت زوال ایشان آن است که خون حرامی از ما را در ماه حرام در شهر حرام بریزند»(221).
ممکن است این حدیث هم اشاره به همان باشد، حضرت صادق (علیه السلام) به زراره فرمود:
«ناچار است از کشته شدن پسری در مدینه. گفت: لشکر سفیانی او را می کشد؟ فرمود: نه ولیکن لشکر بنی فلان یکی از لشکر ایشان داخل مدینه شود وکسی نفهمد که برای چه آمده، پس آن پسر را بکشد بدون جرم، پس خدا ایشان را مهلت ندهد، در آن هنگام منتظر فرج باشید»(222).
یا فرمود:
«از بین نخواهند رفت تا اینکه مردم را در روز جمعه در نزد مسجد کوفه در معرض شمشیر قرار دهند، تا اینکه چهار هزار از باب الفیل تا بازار صابون فروشان کشته شوند»(223).
ویا اینکه فرمود:
«مردم در عرفات باشند ناگاه مردی که بر شتر سریع سوار باشد برسد ومردم را به مرگ خلیفه آگاه کند، در مردن او فرج آل محمد وفرج مردم همگی است»(224).
ظاهرش مرگ یکی از خلفای بنی العباس باشد وگرنه از مجملاتی است که فائده ای در آنها نیست، زیرا که خلیفه چه خلیفه ای باشد وکی باشد؟ باز هم نشانه ای است که فقط برای اهل عرفات مفید است نه دیگران ونظیر اینها است موت عبد الله، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«کیست که ضامن شود برای من موت عبد الله را تا ضامن شوم برای او قائن را؟»
سپس فرمود:
«هر گاه بمیرد عبد الله دیگر مردم بر کسی جمع نشوند واین امر منتهی نخواهد شد مگر به صاحب شما»(225).
ان شاء الله منطبق می شود بر مستعصم که عبد الله بود وپس از او دیگر بر کسی جمع نشوند ونام خلافت منقرض گردید.
اما صدر حدیث وذیلش شبهه انداز است که این از علائم قیام باشد، ولی مبنی بر این است که مردم بر کسی جمع باشند تا به موت او بر کسی جمع نشوند ومعلوم نیست که چنین اتحاد واجتماعی بار دیگر رخ دهد. والله العالم.
اما رفع شبهه از صدر وذیلش ممکن است به اینکه گفته شود مراد این است که قبل از موت عبد الله، مسلم قائم نیست وهر کس موت او را ضامن شود من از آن وقت ضامن قائم می شوم، اما نه اینکه بلافاصله هم باشد، چنانکه در اخبار دیگر نیز وارد شده که علامت قیام قائم زوال ملک بنی العباس است. به خصوص در آخر همین حدیث فرمود:
«امر منتهی نخواهد شد مگر به صاحب شما انشاء الله. ودیگر می رود دولتهای سال ومی گردد دولتهای ماه وروز»
ابوبصیر عرض کرد: طول می کشد؟
فرمود: کلا.
پس چگونه ضمانت بلافاصله است؟ پس معنی اینکه منتهی نمی شود این امر مگر به صاحب شما، امر اجتماع است، یعنی دیگر اجتماع بر کسی نخواهد شد مگر به آن حضرت، نه اینکه بعد از عبد الله دیگر کسی سلطنت نخواهد کرد.
17- کشته شدن هشتاد هزار از بنی العباس در ری
در روضه‌ی کافی است: حضرت صادق (علیه السلام) روزی به شعر ابولبید تمثل فرمود:

وتنحر بالزوراء منهم لدی الضحی * * * ثمانون ألفا مثل ما ینحر البدن

سپس به معاویة بن وهب فرمود: زوراء را می شناسی؟
عرض کرد: بغداد است.
فرمود: نه، آیا به ری رفته ای؟
عرض کرد: بلی.
فرمود: به بازار چارپایگان رفته ای؟
عرض کرد: بلی.
فرمود: کوه سیاهی است از طرف راست جاده، او را دیده ای؟
عرض کرد: بلی.
فرمود: همان کوه زوراء است، در آنجا هشتاد هزار از اولاد فلان که همه قابلیت خلافت دارند کشته خواهند شد.
گفت: که می کشد ایشان را؟
فرمود: اولاد عجم»(226). (عجم بر فرس وغیر فرس اطلاق می شود واین امر واقع شد در جنگ مغول ومحتمل است که همان کشتاری باشد که به خروج شروسی واقع شد).
18- خروج شروسی از ارمنیه وآذربایجان
علی بن مهزیار که به خدمت حضرت مهدی (علیه السلام) رسید، آن حضرت از وی احوال شیعیان را در عراق پرسید، عرض کرد:
«همه در تنگی زندگی می کنند وشمشیرهای بنی شیبان (بنی العباس) همواره بر سر ایشان است.
فرمود: خدا بکشد ایشان را».
سپس فرمود: «گویا می بینم این جماعت را که در دیار خود کشته شوند وامر خدا ایشان را در شب یا روز بگیرد».
عرض کرد: «یابن رسول الله چه وقت خواهد بود این امر؟»
فرمود: «وقتی که بین شما وبین کعبه حائل شود به جمعی که هیچ بهره ای ایشان را نسبت (یعنی قرامطه)، خدا ورسول از ایشان بری است وسرخی در آسمان پیدا شود که در میان سرخی عمودهایی باشد مانند عمودهایی از نقره که متلألأ، وبا نور باشد وسه شب پیدا شود (یعنی در وسط سرخی خطهای سفیدی درخشنده پیدا شود) وشروسی از ارمنیه وآذربایجان خارج شود وقصد ورای ری کند، آن کوهی را که مجاور با کوه سرخی است که متصل به کوههای طالقان است پس بین او وبین مروزی جنگ عظیمی رخ دهد که صغیر پیر وکبیر ساقط گردد وکشتار در میان ایشان زیاد شود، پس در آن وقت متوقع باشید خروج او را به بغداد، پس درنگ نکند تا اینکه به ماهان رسد پس حرکت کند، تا به واسط عراق برود، پس یک سال یا کمتر زیست کند، پس به سمت کوفه حرکت کند. پس بین ایشان از نجف تا حیره جنگ سختی باشد که عقول را مدهوش کند، در آن هنگام هلاکت ونابودی هر دو گروه است»(227).
ودر خبری که از کعب الاحبار منقول است گفت:
«وجنگ اولاد عباس با جوانان ارمنیه وآذربایجان»(228).
امیرالمومنین (علیه السلام) نیز به سرخی که در آن حدیث بود اشاره فرمود، در آن حدیثی که عمر بن سعد را مخاطب قرار داده، فرمود:
«قائم قیام نخواهد کرد تا اینکه چشم دنیا کور شود وسرخی در آسمان نمایان شود واین علامت گریه‌ی حاملین عرش است بر اهل دنیا»(229).
سپس بنی العباس وانقراض ایشان را ذکر فرمود، ودر «الزم الناصب» از کتاب عبد الله بن بشار رضیع حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) چنین گفته:
«وخروج شروسی از بلاد ارومیه به سمت آذربایجان که او را تبریز می نامند واز آنجا اراده کند ورای ری را (مانند حدیث ابن مهزیار تا: کبیر ساقط شود) سپس گفته: پس منتظر باشید خروج او را به زوراء وآن بغداد است وآن ارض شوم وملعون است، لشکری بالغ بر صد وسی هزار برای تسخیر بغداد بفرستد وتا سه روز بر جسر بغداد جنگ کند چنانکه هفتاد هزار از طرفین بر روی جسر کشته شود به طوری که آب دجله از خون رنگین واز اجسام متعفن گردد ودوازده هزار باکره را بکارت بردارند»(230).
بالجمله اینها اموری است که راجع به بنی العباس وانقراض ایشان است وغیر این نیز بسیار است که اخبار از احوال ایشان واختلاف ما بین ایشان وضعف وانکسارشان نموده، الا اینکه این چند امر شبهه انداز است لهذا به آنها اشارت شد.
بلی اگر بر وجه بعید احتمال داده شود که از امارت قیام است یا احتمال تجدد شبه این حوادث داده شود، پس از حوادث قریبه خواهد بود که بعدا ذکر می شود.
19- ذکر سه حادثه‌ی مبهم ومجمل: الف - ستاره دنباله دار

ستاره‌ی دنباله دار است که معلوم نیست به چه کیفیت است وآیا از علامات قیام است یا از علامات فرج از بنی عباس؟ وستاره‌ی دنباله دار هم بسیار بوده وواقع شده است از امیر المومنین (علیه السلام) روایت است که فرمود:
«برای خروج قائم (علیه السلام) ده علامت است: اول آن ستاره‌ی دنباله دار«وتقارب من الحادی» (الحاوی خ، المجاری خ) ومراد به طور تحقیق معلوم نیست.
سپس فرمود: «در ظهور این ستاره هرج ومرج خواهد شد»
وسپس فرمود:
«از علامت تا علامت دیگر فاصله هاست»(231).
پس ظاهر است که از علامات متصل به قیام نیست.
ودر «ملاحم وفتن» از امیر المومنین (علیه السلام) روایت فرمود:
«زمین بغداد دو مرتبه بلا دیده، مرتبه سوم را انتظار دارد».
گفتند: «مرتبه سوم چه وقت است؟»
فرمود: «وقتی که جسر آن بسته شود وستاره های دنباله دار ظاهر شود، در آن وقت بر جسر آن کتیبه هایی از لشکر کشته شوند»(232).
واین امر واقع شده است. چنانکه تواریخ متذکر است واحادیث پیش هم اشاره داشت.
ودر «روضه کافی» اشاره به ستاره دنباله دار شده است اما ظاهر او چنین می نماید که مراد ستاره نیست بلکه کنایه از شخص است.
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«موعد نزدیک شد ومدت منقضی گشت».
«وبدالکم النجم ذو الذنب من قبل المشرق ولاح لکم القمر المنیر»
وظاهر شد برای شما ستاره دنباله دار از طرف مشرق ودرخشید برای شما ماه نور دهنده.
سپس فرمود:
«وقتی که چنین شد برگشت به توبه کنید وبدانید که اگر شما پیروی طلوع کننده از مشرق کنید، شما را بر منهاج رسول رهبری کند»(233).
واین ظاهر است که مراد از ستاره همان خراسانی یا سید حسنی است که از مشرق است ودنباله‌ی او کنایه از کثرت سپاه او است وقمر منیر حضرت صادق (علیه السلام) است.
ب- طلوع خورشید از مغرب
آن چه در زبانها متعارف است همین است، واما آنچه در عبارت حدیث است «وطلوع الشمس من مغربها» یعنی طلوع خورشید از مغرب خود واین معنائی است مجمل ومراد معلوم نیست که چگونه از مغرب خود طلوع کند.
مناسب متعارف این است که گفته شود «وطلوع الشمس من المغرب» آن وقت ظاهر در این است که خورشید از مغرب طلوع کند، علی کل حال این عبارت از امیر المومنین (علیه السلام) نقل شده که بعد از ذکر دجال فرمود:
«سپس دابه الارض سر خود را بلند کند از بین خافقین به اذن خدا بعد از طلوع خورشید از مغرب خود»(234).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«خداوند آیاتی در آخر الزمان نشان خواهد داد: دابة الأرض ودجال ونزول عیسی بن مریم وطلوع خورشید از مغرب خود»(235).
اگر صرفا همین دو روایت بود می گفتم مراد از طلوع خورشید از مغرب خود حضرت مهدی است، ولی در حدیث دیگر از امیر المومنین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«پیش از ساعت، ده چیز است».
پس فرمود: «وخروج قائم وطلوع خورشید از مغرب خود»(236).
پس معلوم نیست که از علامات قیامت است یا از علامات قیام، وجه دیگر نیز برای طلوع خورشید از مغرب خواهد آمد.
ج - تشکیل امیر الأمراء در مصر
معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 16:3 ح 570، الزام الناصب: 128:2- ص 160، بحار: 236:52 ب 25 ح 104.
در عبارت امیر المومنین (علیه السلام) معلوم نیست که مراد انقضاء خلافت است از بغداد وتشکیل او در مصر چنانکه شد، یا اینکه بعد واقع خواهد شد وهمچنین ذبح کبش خروف در همان حدیث غیر معلوم المراد است.

بخش سوم: در علائم ظهور

علائم ظهور
این باب از ابواب عمده‌ی این کتاب واز امور مهمه ای است که داعی ومحرک این حقیر بر وضع وتالیف آن گردیده است، زیرا بسیار جای شبهه کاری وغلطاندازی است به خصوص که خلط هم در آنها شده است، چنانکه پیش از این گذشت واز این باب فریبندگان واغواکنندگان مجال واسعی برای گول زدن وفریب دادن پیدا کرده اند واز همین راه بسیاری از سادگان را می فریبند.
قبل از ورود در مقصود دو مطلب بر سبیل مقدمه ذکر می شود:
مطلب اول:
گذشته از طبیعیین که منکر خدایند وآن را بحثی است جداگانه، ماملیین دنیا از یهود ونصاری ومسلمان وهر کس که قائل به خدای واحد وخالق واحد است برای همه‌ی این عالم، چون نظر به وجدان ایمانی وفطرت عقلانی خود کنیم، این دو بالصراحة قضاوت می کنند که این جهان بشریت بر روی این کره‌ی خاک با این محیط افلاک، نباید بدین وضع کنونی که مشاهده می شود باشد ونباید همواره بر این روش وسیره بماند که از هر سری صدایی واز هر نایی نوایی وهر جزئی از زمین را جباری حیازت کرده، جان ومال وخون مردم را مباح خود می شمارد وفجایع عالمگیر شده، فسق وفجور وفواحش علنی وهتک اعراض وقتل نفوس شایع، جز منکرات در همه‌ی صفحات چیز دیگر مشاهده نمی شود.
از طرف دیگر چون نظر به نوع بشر می کنیم، می بینیم جز عده‌ی قلیل انگشت شمار همه حیاری وسکاری، برخی از باب جستجوی دین وحقیقت در چاه ویل افتاده که به هیچ وجه راه خلاصی ندارند وبرخی دیگر عنان را از خود گسیخته، تابع هوا وشهوات گشته به رای خود دینداری وبه هوای خود خداپرستی می کنند!
هرگز وجدان ایمانی وعقل سلیم ربانی نمی پذیرد که دنیا برای همیشه بر همین منوال آفریده باشد وجز همین روش چیزی دیگر از ایشان نخواهد.
بلکه این عقل ووجدان به مقتضای نظر در حکمت سبحان حکم می کند که باید خلقت غیر این باشد وغرض وغایت خلقت غیر این باشد وآن بندگی وستایش وپرستش است، چنانکه این آیه:
(وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون)(237).
نیز این حکم فطری واین نظر فکری را تایید می کند وهمچنین به مقتضای عدالت ذات احدیت حکم می کند که این هرج ومرج وفتنه وفساد وظلم وجور هم نباید دائمی وابدی باشد، بلکه باید روزی باشد که صفحه‌ی زمین از این لوثها پاک گردد، اگر چه به مقتضای امتحان ومهلت؛ چنانکه در پیش گذشت، چند روزی از وی چشم پوشی وهر کس به خود واگذاشته شود تا هر کس از قالب خود بیرون آید وهر چه در باطن او نهانست بیرون دهد.
موید این حکم نیز این آیه است:
(فاوحی الیهم ربهم لنهلکن الظالمین ولنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن خاف مقامی وخاف وعید)(238).
«پس خداوند به پیغمبران وحی فرمود: که هر آینه ستمکاران را هلاک خواهم ساخت البته، وهر آینه شما را در زمین سکونت خواهم داد بعد از ایشان، این برای کسی است که از مقام من واز وعده های من بترسد».
پس به مقتضای این حکم وجدان وعقل، هر کس که خود را از ملیین می شمارد چاره ای ندارد جز اینکه منتظر روزی باشد که غایت خلقت در سراسر بشریت ظاهر ودائر گردد وفرشته‌ی عدالت در همه جای زمین حکمفرما شود والا نقض غرض واهمال خلق لازم خواهد آمد.
یعنی اگر بنای خدا بر همین باشد اهمال خلق خواهد بود اهمال کلی، واین اهمال بیش از آن اهمالی است که در اشکال بر غیبت ایراد کرده اند، زیرا که او اهمال جزئی وتا چندگاهی است واین اهمال کلی ودائمی است.
واگر بنای خدا از اصل بر این نیست ونبوده، پس اینگونه واگذاری که هیچ روزی نباشد برای ظهور غایت خلقت ونشر عدالت، نفض غرض است واین هم محال است.
پس هر صاحب ملتی چون به وجدان ایمانی خود نظر کند ناچار است که منتظر یک چنین روزی باشد ولهذا یهود ونصاری منتظرند، نهایت آنان منتظر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند ومی گویند او هنوز ظاهر نشده وآن حضرت را به نام فارقلیط وفارقلیطا می خوانند ونصاری نیز منتظر نزول عیسی هستند که می گویند او هم با محمد نازل خواهد شد وهمچنین مخالفین مذهب ما از مسلمانان منتظر مهدی (علیه السلام) هستند، نهایت می گویند او بعد از این متولد خواهد شد(239)، غیر از صوفیه که آنان مهدویت را نوعی می دانند یعنی مهدویت را به شخص خاص قائم نمی دانند، بلکه هر کس قطب وقت باشد همان مهدی است، مهدی امری است نوعی، منحصر به یک فرد نیست بلکه عددش بی شمار است.

پس امام حی قائم آن ولیست * * * خواه از نسل عمر خواه از علیست

(مولوی)

آری بعض کمی که خود را هم شیعه می گمارند وهم صوفیه‌ی متشرعه، مهدی را همان فرد می دانند، اما قطب را جانشین وواسطه‌ی او می دانند(240).
این حکومت عقل ووجدان نظر به اصل ملیت وعقیده‌ی خداپرستی به نحو اشتراک بین همه‌ی ملیین.
وباز قضاوت دیگر به مقتضای وجدان اسلامیت ومسلمانی کنیم:
چون نظر به بعضی از آیات قرآنی می کنیم ودر وعده های آنها تامل می کنیم، می بینیم از ظهور اسلام تا کنون عملی نشده بلکه ضد آن عملی گشته وهمچنان رو به تزاید است، پس وجدان اسلامی ما قضاوت خواهد کرد که باید روزی باشد که این وعده ها یا این گفته ها صدق پیدا کند والا مستلزم کذب خدا ورسول است واین محال است وآن آیات این است:
(قال رب فانظرنی الی یوم یبعثون قال فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم)(241).
«ابلیس گفت: پروردگارا مرا مهلت ده تا روزی که برانگیخته خواهند شد.
فرمود: ترا مهلت دادم تا روز وقت معلوم».
پس باید روزی باشد که دولت ابلیس برچیده شود. در سوره «ص»(242) نیز مثل این آیه است.
(هو الذی أرسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون)(243).
«او آن خدائی است که رسول خود را فرستاد به هدایت ودین حق، تا اینکه ظاهر وغالب سازد او را بر همه‌ی دین ها، اگر چه مشرکین خوش ندارند».
نظیر این آیه در سوره‌ی فتح(244) ودر سوره صف(245) [نیز هست و] هنوز این وعده به مقام فعلیت نرسیده.
(ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون)(246).
«وهر آینه به تحقیق که نوشتیم در زبور بعد از ذکر زمین را به وراثت خواهند گرفت بندگان صالح من».
این وعده نیز عملی نشده.
(وعد الله الذین آمنوا وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم ولیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا)(247).
«خداوند وعده فرموده است کسانی را که ایمان آورده وعمل صالح کرده اند،
آنکه آنان را جانشین گرداند در زمین، چنانکه جانشین ساخته آنان را که پیش از ایشان بودند ودینی را که برای ایشان پسند فرموده بر ایشان متمکن سازد وخوف ایشان را مبدل به امن کند، تا عبادت کنند مرا وهیچگونه شرکی به من نیاورند».
وغیر این از آیات که یا خود تصریح ویا تلویح دارد ویا به ضمیمه روایات اشعارش به حد ظهور می رسد که مجموع آنها دویست وهفده آیه است که اشاره به خصوصیات قائم (علیه السلام) دارد، همه آنها را در تفسیر خود جمع آوری نموده ام وچون بنای این رساله بر اختصار است به همان آیات اکتفا شد.
اکنون ما اگر منصفانه به وجدان ایمانی واسلامی وعقل فطری خود مراجعه کنیم وسپس نظری به آن آیات افکنیم، از دل وجان تصدیق این فرموده‌ی حضرت صادق (علیه السلام) خواهیم کرد که در تفسیر این آیه فرمود:
(وتلک الأیام نداولها بین الناس)(248).
«این ایام است که ما آنها را دستگردان قرار داده ایم در ما بین مردم».
یعنی هر روز دولت دست یکی است. فرمود:
«همواره از هنگامی که خداوند آدم را آفریده؛ یک دولت برای خدا بود ویکی برای ابلیس، پس کجا شد دولت مستقل خدا؟ نیست مگر قائم واحد»(249).
مطلب دوم:
ما می بینیم که خداوند برای هر حادثه‌ی جزئی که در زمین اتفاق می افتد علامت ونشانه ای در آسمان قرار داده، از خسوف وکسوف واتصال واقتران کواکب وبادهای سیاه وسرخ وغیر ذلک که از این علامات حادثه را قبل از وقوعش استنباط می کنند واز این راه است که علم نجوم تاسیس شده وعده ای برای به دست آوردن حوادث آینده طالب این علم گشته ووقت خود را صرف آن نموده، اگر چه عاقبت به تمام آن نرسیده ونتوانند رسید مگر با وحی ملک علام، که آن هم اختصاص به پیغمبر یا امام دارد، ولهذا دروغ ایشان بیشتر از راست ایشان است واز این جهت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«المنجم کذاب»
چنان این علامات فلکیه با حوادث ارضیه نوع تصادفی دارند؛ که جمعی از بشر آنها را موثر در این حوادث دانسته وحوادث را نوعی از عملیات وافعال نجوم وکواکب شمرده، تا اینکه بعضی آنها را قدیم فرض کرده وگروهی به پرستش آنها قیام کردند وهمچنین خداوند علامات دیگر سماوی برای عقوبت وزجر اهل معاصی قرار داده که بعد از وقوع آن علامات رخ دهد وهمچنین بعضی از حوادث ارضی را علامت برای حوادث دیگر یا برای عقوبت وزجر از معاصی قرار داده، مانند زلزله وخسف وانفجار وخشکی دریاچه ها یا به آب آمدن بعضی از مواضع وغیر ذلک واین علامات ارضی وسماوی کوچک وبزرگ دارد نسبت به حوادث یا وقایع، هر چه حادثه مهمتر باشد علامت بزرگتر وعظیم تر نمایان خواهد شد.
نتیجه دو مطلب:
از مطلب اول چنین نتیجه گرفتیم که مسئله قیام قائم (علیه السلام) از مهمترین حوادث کونیه است واز مهمترین مقاصد حق ودخیل ترین اسباب در غایت خلقت است واو موعودی است که به همه‌ی انبیاء مژده داده شده ووعده داده شده واو کسی است که دولت حقه‌ی خدا را به پا خواهد کرد ودولت ابلیس وشیاطین انسی را مضمحل خواهد ساخت واو عملی را انجام خواهد داد که از بدو خلقت تا کنون نشده وآن این است که تمام زمین را به تصرف بندگان صالح خدا دهد وبنیان کفر وشرک را از صفحه‌ی زمین براندازد، به طوری که دیگر یک نفر غیر مومن موحد پیدا نشود. پس هیچ مهمی مهمتر از این نیست وباید چنین مهم واقع شود.
واز مطلب دوم چنین نتیجه گرفتیم که چون این قیام از مهمات حوادث است، پس باید برای او علاماتی ارضی وسماوی باشد وچون از مهمترین حوادث است، پس باید علامات مهمه‌ی بزرگی ظاهر شود وچون مهمتر از او نیست وتاکنون مانند او نبوده واصل دنیا برای خاطر این مهم برپاست، پس باید علامات سماوی وارضی او بسیار باشد، چنانچه علامات برای ولادت عیسی (علیه السلام) بیش وبرای ولادت وبعثت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیشتر بود.
نتیجه‌ی این نتیجه آن است که ساده گان گول وفریب نخورند، صرف کشته شدن فلان یا حبس شدن فلان یا خراب شدن فلان یا غرق شدن فلان یا جنگ فلان با فلان یا خشکسالی وتلف اموال یا کسادی بازار وورشکستگی تجار واشباه ذلک را علامت حساب نکنند وهر چیزی را نگویند این علامت است از عجله ای که دارند، ویا از بیتابی وبی تحملی در برابر فشار یا کشت وکشتار، بلکه این امر مهم را علامت های مهم بسیار هم در آسمان وهم در زمین باید نمودار گردد، تا امر بر همه روشن شود واخطار از طرف پروردگار واعلام خطر بر همه‌ی بشر مدلل ومسجل گردد.
فوائد ظهور علامات
اول: خود این علامات فی نفسه جنبه‌ی تشریفاتی دارد، خداوند به اینها تجلیلی از مقدم آن حضرت می نماید، چنانکه از مقدم خاتم الانبیاء به شبه اینها تجلیل نمود. پس ظهور این علامات دال است بر عظمت آن حضرت واهمیت مقاصد ومنویات او.
دوم: اعلام خطر واعلام جنگ است برای دشمنان، به وسیله‌ی این امور دشمنان خود را قبل از شروع به جنگ ارعاب وتهدید می کند، خوف ووحشت در دل ایشان می افکند وشاید همین امور هم از اسباب رعب است که در احادیث وارد شده که آن حضرت به رعب حرکت می کند، هم از جلو وهم از طرف راست وهم از طرف چپ او(250)، وچون از اول مرعوب شوند تجری ایشان کمتر است وهم در وی زجر است برای اهل معاصی، که ایشان را به این وسیله زجر می کند ووحشت در دل ایشان می افکند.
سوم: مژده وبشارت است برای منتظرین وطالبان وصال، تا هم تسکین خاطر کنند وهم آماده‌ی خدمت شوند، خوف ورعبی که از دشمنان داشتند از خود زائل وقوت قلبی حاصل کنند.
تقسیم علامات
خداوند به نوع این علامات در این آیه اشاره فرموده:
(سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق)(251).
«زود است بنمایانیم ایشان را آیات خود را در آفاق ودر نفوس ایشان، تا ظاهر شود برای ایشان که او حق است».
نوع آیات وعلامات دو نوع است:
آفاقی وآن دو نوع است: ارضی چون زلزله وخسف وغیره وسماوی چون خسوف وکسوف وغیره.
وانفسی که در نفسشان ظاهر می شود چون مسخ.
علائم ظهور را دو معنی می توان کرد:
یکی: علائمی که دال است بر اینکه ظهور خواهد شد، پس باید انتظار ظهور داشت. در حقیقت اینها علائم انتظار ظهور است وآنچه در اذهان عامه است از علائم ظهور همین معنا است واین نوع البته بر دو قسم است: قسمی علائم قرب ظهور است وقسمی علائم سال ظهور.
دوم: علائمی که دال است بر ظاهر شدن آن حضرت که دیگر انتظاری نیست واینها بر دو نوع است:
نوعی اعلام می کند به ظهور او، یعنی اینکه ظاهر شد، مانند صیحه های آسمانی در ابتدای ظهور.
نوعی اعلام به کیفیت ظهور می کند، واین نوع آنهائی است که بعد از ظهور نیستند وآن سال واقع می شود، از قبیل: خسف بیداء وغیره.
در حقیقت اینها علائم ظهور نیستند بلکه حوادث واقعه‌ی سالل ظهور است ومع ذلک در اخبار از اینها هم تعبیر به علامت شده واین به اعتبار اینکه اینها علامت این است که این ظهور، همان ظهور موعود است نه غیر او واینکه آن ظهوری که انتظار او برده می شود توام با این خصوصیت است، پس اینها نشانه های تعیین وامتیاز او است.
ولی این وجه بر مصنفین مخفی مانده، پس بسیاری از حوادث سال ظهور را در علائم ظهور ذکر کرده اند واین بر عوام شبهه انداز است، گمان می کنند اینها علائم قبل از ظهور است که باید پیش از ظهور انتظار آنها را داشت.
لهذا از جهت رفع اشتباه سه فصل قرار داده شد، دو فصل در علائم قبل از ظهور، یکی علائم قریبه که نشان از قرب ظهور می دهد ولی به نحو اجمالی که چند سالی بیش نیست، اگر چه بعضی نزدیکی را بیشتر نشان می دهد از بعضی ودیگر در علائم یک سال یا دو سال پیش از ظهور. فصل سوم در علائم سال ظهور که نشان می دهد که در آن سال ظاهر خواهد شد ویا اینکه محقق شد واما آنچه بعد از ظهور واقع می شود جزء علائم ذکر نشد، بلکه جزء حوادث سال ظهور محسوب گردید.

فصل اول: در علائم قریبه قبل از ظهور وآن 21 امر است

1- شدت فتنه وفساد واختلاف وظلم وجور
اجمالا به طور کلی می توان گفت: که از بزرگترین نشانه ها ومهمترین علامات قرب ونزدیکی، شدت همان فسادهائی است که در وقایع دوران غیبت گذشت، از فسادهای دینی واجتماعی ومملکتی وتربیتی واخلاقی، یعنی هر چه این امور شدت پیدا کند ظهور نزدیکتر شود، زیرا که او براندازنده‌ی همین امور است وقیام او برای برداشتن همین فسادها است وتا عالم پر از جور وفساد نشود که دیگر چاره پذیر نباشد وقابل اصلاح نباشد، قیامی نخواهد بود.
پس هر چه دامنه‌ی فساد وسعت پیدا کند وبی دینی زیادتر گردد وظلم وجور وتعدی وفواحش وفجایع عمومی تر شود وعالمگیر گردد، امیدواری بیشتر وبه فرج نزدیکتر خواهد بود.
پس مومنین اگر چه از دیدن این امور ومشاهده‌ی این احوال سخت دلگیرند، اما از جهت دیگر باید دلگیر نباشند که زودتر به آرزوی دیرینه نائل خواهند شد. ان شاء الله.
به این احادیث توجه کنید که پایه‌ی بلا وفتنه را تا چه حدی بالا برده اند، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«بلای این امت به نحوی باشد که پناهگاهی نباشد که به وی پناه برند»(252).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«چنان باشید که مانند بزهای ترسان که نه قدرت دفاع از خود دارند ونه پناهگاهی
دارند، به نحوی که قصاب دست بر هر کدام که خواهد می گذارد»(253).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«تا اینکه اکثر مردم بگویند: خدا را به آل محمد احتیاجی نیست»(254).
وهمچنین امیر المومنین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود:
«چنان زمین پر از جور وستم شود که نتواند کسی بگوید الله، مگر مخفیانه»(255).
(شاید این مختص بعضی اوقات یا بعضی امکنه باشد ویا مقصود این است که ظلم را ببیند وقدرت نداشته باشد که از ظلم ناله وداد کند والله بگوید واین اظهر است).
«ظهور نخواهد بود مگر بعد از طول مدت وقساوت دلها وپر شدن زمین از جور»(256).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«به طوری باشد که آرزو کننده در صبح وشام آرزوی مرگ کند از عظم [بزرگی] آنچه می بینند، از درافتادن مردم به یکدیگر وخوردن بعضی بعضی را»(257). (یعنی مستاصل ونابود کردن).
در کتاب «ملاحم وفتن» سید بن طاووس از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«زود است رو آورد بر شما فتنه‌ی کور وکر که عقول مردان در وی معوج شود، تا اینکه دور باشد که مرد عاقلی ببینی(258)، چنان عقول مردم برود که گویا مردم بهائم هستند وتا اینکه هیچ فردی از مردم پناهی از آن فتنه نیابد وهیچ فردی قدرت آن نداشته باشد که بگوید مه مه (چرا چرا، یا بس است بس است) فتنه از ناحیه ای بلند نشود مگر اینکه در ناحیه دیگر فرود آید(259)، هر کس خود را گمان کند که بر چیزی هست (یعنی هر کس خود را عاقل وبا ایمان وعقیده‌ی صحیح بگمارد) وحال اینکه بر چیزی نیست ودر آن هنگام تمنی مرگ می کند وبه قبرستان می آید، پس خود را مانند چارپایان بر قبر می اندازد وبه خاکی می غلطد وبه صاحب قبر می گوید: ای کاش من به جای تو می بودم(260) ومی گوید نجات یافتی، نجات یافتی، کاش من به جای تو می بودم، تا اینکه هیچ خانه ای نماند مگر اینکه فتنه داخل او شود وهیچ مسلمانی نماند مگر اینکه به او آسیبی زند، تا اینکه مردی از عترت من خروج کند»(261).
2- بنای قصر عتیق وبنای عمارتها در اطراف مسجد کوفه
حضرت صادق (علیه السلام) به مفضل فرمود:
«چون مهدی (علیه السلام) ظاهر شود، قصر عتیق (دار الاماره) وخانه های جبابره را که اطراف مسجد کوفه است خراب کند، ملعون است کسی که او را بنا کند»(262).
مخفی نیست که مدتها بود که دارد الأماره خراب واطراف مسجد مخروبه بود، این حقیر که مدت ده سال در نجف اشرف مشرف بودم جز مسجد کوفه بنائی نبود واز دیوار مسجد کوفه تا نجف بیابان وتا نزدیک شط نیز قسمتی بیابان بود وقسمتی باغستان متصل به قصبه ای که در اطراف شط به نام کوفه جدید معروف بود وهیچ اثری از آثار دارالاماره نبود ولی در سال 1381 که مشرف شدم دیدم خیابان از کوفه تا نجف کشیده شده واطراف مسجد خانه های بسیار وعمارتهای دولتی احداث شده ودر پشت مسجد دار الأماره را حفر کرده بودند، سردابهای او ظاهر بود، پس امید است انشاء الله این بناها از آثار قریبه باشد.
3- بنای جسر کوفه
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«سفیانی لشکری به سوی کوفه می فرستند، پس امیری از بغداد با پنج هزار به محاربه به او حرکت می کند وبر جسر کوفه جنگ واقع شود، تا اینکه هفتاد هزار از طرفین بر جسر کوفه کشته گردند، به طوری که از خون آنها آب فرات رنگین واز جسدهاشان که در آب افتد، آب متعفن شود که سه روز مردم از آب فرات خودداری کنند»(263).
این حقیر نیز در همان سال 1381 دیدم جسر آهنی ثابت پهنی کشیده بودند که پیش از آن نبود، بلکه جسر چوبی مختصری برای عبور بود واو را هم برای عبور کشتی ها وطراده ها قطع می کردند، چون آن جسر عظیم را مشاهده کردم تصدیق کردم که مراد این جسر است که گنجایش جنگ بر روی وی وکشته شدن هفتاد هزار را دارد، ودر «الزام الناصب» از حدیث سلمان گفت:
«ویوشک أن یبنی جسرها ویبنی جنبیها»
«نزدیک است که جسر کوفه بنا شود ودر دو طرف شط خانه ها ساخته شود»(264).
4- خندق برای کوفه وکشف هیکل وتعطیل مساجد چهل روز
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«علاماتی است: اول آنها حصاربندی کوفه است به خندق ورصد وخراب کردن زاویه ها است در کوچه های کوفه وتعطیل مسجدها چهل شبانه روز وکشف هیکل (مجسمه) وبه اهتزاز درآمدن سه بیرق در اطراف مسجد اکبر (مسجد کوفه)» (265).
اما خراب کردن زاویه ها را که من خود مشاهده کردم در اثر خیابانی که از کوفه تا نجف کشیده اند واقع شده.
واما کشف هیکل بعید نیست به همین زودی واقع شود زیرا که نزدیک مسجد میدانی ساخته اند وبعید نیست که چنانچه متعارف روز است که در هر میدانی مجسمه ای می سازند در آنجا نیز بسازند ومقصود از کشف او ظاهر ساختن او است بعد از اتمامش.
واما رصد پس شاید مراد، سیمهای خاردار باشد به طوری که متعارف روز است، پس مراد این باشد که اطراف کوفه را سیمهای خاردار بکشند، چنانکه الآن هم بعضی مواضع آن را کشیده اند.
واما خندق: پیش از این به فاصله یک کیلومتر از مسجد خندقی بود والآن تا حدودی که خیابان از وسط او عبور کرده پر کرده اند، پس شاید همان خندق را بار دیگر احیاء خواهند کرد یا خندق دیگر احداث خواهد شد.
ودر جنگ عمومی پیش که عراق در تصرف دولت عثمانی بود اطراف نجف را سیم بندی کرده بودند وچهل روز محاصره بوده ونمازها هم تعطیل بود، پس ممکن است همان باشد وممکن است غیر آن واقع شود.
واما سه بیرق: پس معلوم نیست که صاحبانش کیست، الا اینکه آن حضرت فرمود: «آن سه بیرق شبیهند به هدایت ولیکن قاتل ومقتول در آتش است»(266).
5- بغداد بار دیگر پایتخت شود با تشکیل دار الشوری
در «ملاحم وفتن» سید بن طاووس از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«وتعود دار الملک الی الزوراء وتصیر الامور شوری من غلب علی شیء فعله، فعند ذلک خروج السفیانی».
دار الملک به بغداد برگردد (واین اشاره به این است که مدتی از وی قطع خواهد شد
چنانکه شده بود) وامور به شوری موکول می شود. هر کس بر هر چه غالب شود انجام دهد، پس در آن وقت است خروج سفیانی»(267).
6- جسر بغداد وکشته شدن بسیاری بر وی
در «ملاحم وفتن» از امیر المومنین (علیه السلام) در علامت بلای سوم بغداد فرمود:
«اذا عقد الجسر بأرضها وطلعت النجوم ذات الذوانب من المشرق، هنالک یقتل علی جسرها کتائب»
هر گاه جسر در زمین بغداد بسته شود وستارگان دنباله دار از مشرق طلوع کند، در آن وقت کتیبه هائی از لشکر بر جسر او کشته شود»(268).
پس اگر مراد از عقد جسر، کشیدن جسر باشد امری است واقع شده وگذشته، چنانکه پیش گفته شد وگویا رضی الدین برادر علامه حلی همین معنا را فهمیده که در کتاب عدد گفته: «ومد الجسر ممایلی الکرخ» کشیدن جسر از ناحیه کرخ واو را در حساب گذشته ها وواقع شده ها ذکر کرده، ولی شیخ مفید در «ارشاد» به همان عقد تعبیر کرده وفرموده «عقد الجسر ممایلی الکرخ»(269).
واما اگر به معنی بنای جسر باشد، پس این امر به تازگی واقع شده در زمان ما جسر ثابت ومحکم ساخته اند. وشاید رضی الدین وامثال او که به معنی کشیدن معنی می کرده اند، نظر به این بوده که تصور نمی کرده اند که بشود جسر ثابتی بنا کنند.
7- ظهور آتشی در ثویه کوفه تا کناسه بنی اسد
حضرت صادق (علیه السلام) در این آیه: (سئل سائل بعذاب واقع)(270) فرمود:
«تأویل او خواهد آمد: عذابی است یعنی آتشی است که واقع خواهد شد در ثویه کوفه تا منتهی شود به کناسه بنی اسد، تا اینکه عبور کند به محله ثقیف، هیچ وتری را (آنکه برگردن او خونی است) برای آل محمد باقی نگذارد، مگر اینکه بسوزاند او را واین قبل از خروج قائم (علیه السلام) است»(271).
مولف گوید: ثویه موضعی بوده در کوفه معروف وهمچنین کناسه، ولی آن کوفه‌ی اصلی فعلا اثری از وی نمانده واین محلها هم معروف نیست، فقط منظور از ذکر این واقعه آن است که اگر آتشی در کوفه احیانا ظاهر شود؛ بدانند که این همان است که اخبار شده.
8- جفا وتعدی های بنی هاشم
حضرت صادق (علیه السلام) به أبان بن تغلب فرمود:
«هر گاه رایت حق ظاهر شود لعنت کند او را اهل شرق وغرب.
سپس فرمود: آیا می دانی برای چه؟
عرض کرد: نه.
فرمود: به جهت آنچه که مردم پیش از خروج از اهل بیت او می بینند».
ومثل این به منصور بن حازم فرمود(272).
پس از این حدیث ظاهر می شود که قبل از آن حضرت بنی هاشم جور وتعدیاتی خواهند داشت که مردم از ایشان به تنگ آمده باشند که چون رایت حق را هم ببینند بر آنان قیاس کنند. اما در کدام کشور؟ ظاهر این است که در همه جا است.
9- ظهور یأس ونومیدی
حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«قیام او در هنگام تغیر بلاد وضعیف شدن عباد ویأس از فرج خواهد بود»(273).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«خروج او در وقتی خواهد بود که مردم مأیوس وناامید باشند»(274).
10- سالهای فریبنده
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«بین یدی القائم سنین خداعة»
پیشاپیش قیام قائم سالهائی است فریبنده.
پس فرمود:
«در آن سالها راستگو تکذیب شود ودروغگو تصدیق وشخص مکار مقرب گردد ورویبضه (مردمان پست غیر قابل اعتناء) در امر مردم دخالت کنند وسخنرانی کنند»(275).
پس وجه فریبندگیش معلوم شد، یعنی اشخاص ضعیف الایمان چون چنین ببینند نتوانند تحمل واستقامت بورزند، یا اسباب تشکیک ایشان شود ویا فریب وضع زمان را خورند واز دروغگویان ومکاران وبی اعتباران تقلید وتبعیت کنند.
11- نوع مردم شریر باشند
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«ولا یکون الا علی رأس شرار الناس».
«ظهور نخواهد بود مگر بر سر مردمان شریر، پس هر چه شرارت مردم بش ومردم شریر بیشتر گردند به ظهور نزدیکتر خواهد بود»(276).
مردم شریر در هر دوره ای بوده ولهذا به هر کتابی که مراجعه می کنی می بینی صاحب آن کتاب از اهل زمان خود شکایت کرده، اما ایکاش آن اشخاص که از صدر اول تا حدود نیم قرن پیش بودند. در این زمان ما می بودند تا ببینند اشرار یعنی چه؟ وتا تصدیق کنند که تاکنون معنی حدیث مصداق پیدا نکرده بود، پناه می بریم به خدا از شر اهل این زمان که از هیچ چیز پروا ندارند وشرارت در همه طبقات ساری شده وآنهائی هم که اهل ایمان وظاهر الصلاح شمرده می شوند، چون موقعش برسد دست کمی از اشرار ندارند.
12- شدت اختلاف در شیعه وتبری از یکدیگر
در وقایع خاصه راجع به شیعه گذشت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) وحضرت مجتبی (علیه السلام) که فرمودند:
«وقتی که شیعه مختلف شوند وبه هم درافتند واز یکدیگر تبری کنند ویکدیگر را لعن کنند وآب دهن بر روی یکدیگر افکنند)
راوی گفت: هیچ خیری در آن زمان نیست.
فرمودند: همه‌ی خیر در آن زمان است که قائم قیام کند وهمه اینها را بردارد»(277).
امیرالمؤمنین (علیه السلام) علاوه کرده فرمود:
«پس هفتاد نفر را که بر خدا ورسول دروغ می گفتند پیش کشد وگردنشان را بزند، پس خداوند همه را بر یک امر جمع کند»(278).
از این معلوم می شود که وجه اختلاف وتبری همان دروغگویانی هستند که تشکیل حزب ومسلک ومرام داده ومردم را به خود جمع واز وحدت متفرق می سازند.
13- سالهای پر اختلاف وسرعت زوال حکومت ها
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«پس در آن زمان سالهای پر اختلاف رو خواهد کرد، حکومت به سرعت منقضی خواهد شد، بسا شود که اول روز شخصی به حکومت رسد وآخر روز او کشتن وپاره شدن باشد»(279).
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«پس در آن هنگام سال، ماه، گردد وماه هفته وهفته مانند روز وروز مانند ساعت»(280).
این دو حدیث در سابق هم گذشت ومقصود از حدیث امیر المومنین (علیه السلام) یا همان مضمون حدیث اول است ویا مراد این است که وضع قوانینن ونقض آنها وسرعت اجراء قوانین ومرامهای پر فساد به طوری است که چیزیکه باید در یک سال انجام گیرد، در یک ماه واقع شود وآن چه باید در یک ماه باشد در یک هفته وهمچنین روز وساعت.

حوادثی که بیشتر علامت نزدیکی است

14- خوف وجوع ونقص ثمرات
این آیه کریمه بدان اشاره فرموده:
(ولنبلونکم بشیء من الخوف والجوع ونقص من الأموال والأنفس والثمرات وبشر الصابرین)(281).
«هر آینه شما را مبتلا خواهیم ساخت البته به چیزی از خوف وگرسنگی ونقصان اموال ونفوس ومیوه ها ومژده بده صابرین را».
در روایات از حضرت باقر وصادق (علیه السلام) تفسیر شده خوف به سبب جنگ واختلاف دولتها وگرسنگی به سبب قحطی وکمی باران، ونقصان اموال به کسب وتجارات، ونقصان نفوس به کثرت کشتارها، ونقصان میوه ها به فساد آنها بر درختان وکمی ریع وبرکت در زراعتها(282).
اما روایات در تحدید وقت آن مختلف است، ولی آنچه از مجموع استفاده می شود آن است که این امر دو مرتبه تکرر یابد:
یکی: در اواخر دولت بنی العباس وآن گذشته وتواریخ از قحط در شام ومصر وعراق وقتل نفوس وکمی ثمرات به تفصیل حاکی است.
دیگر: در اوان نزدیک به ظهور، از اخباری که دال بر قسمت دوم است این است: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«در جلو قائم ناچار است که سالی باشد که مردم مبتلا به جوع وخوف شدید از قتل شوند ونقصان مال ونفوس وثمرات نیز ببینند».
وفرمود: «این در کتاب خداست (ولنبلونکم...)».
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«مژده بده صابرین را در آن هنگام به تعجیل خروج قائم (علیه السلام)»(283).
15- سه سال خشکی وکمی باران
در «الزام الناصب» از «دمعه‌ی الساکبة» از اسماء بنت یزید از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده که فرموده:
«پیش از دجال سه سال خواهد بود: سال اول ثلث باران خود را امساک خواهد کرد سال دوم دو ثلث وسال سوم تمام باران را امساک خواهد کرد. تا اینکه هیچ حیوانی از بهائم نماند مگر اینکه هلاک شود»(284).
این حدیث اگر چه از جهت اصل خشکی وقحطی موافق با تفسیر آیه‌ی پیش است؛ اما از جهت کیفیت وخصوصیت سه سال، وخشکی تا این حد، چون حدیث از موثقات نیست چندان اطمینانی به تحقیق این خصوصیت نیست، پس اگر موافق نشد مستند به ضعف راوی است نه کذب خبر، به علاوه این امور از حتمیات نیست.
16- اختلاف وخوف وتزلزل واضطراب مردم در اثر آن
پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«مهدی (علیه السلام) خروج خواهد کرد در هنگام اختلاف وتزلزل شدید ایشان»(285).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«قیام نکند مگر بر خوف شدید وزلازل (زلزله ها یا تزلزل واضطراب) وفتنه وبلائی که به مردم برسد واختلاف شدید در بین مردم پراکندگی در دینشان وتغیر احوالشان، تا اینکه آرزو کننده در صبح وشام آرزوی مرگ کند از بزرگی آنچه در مردم مشاهده می کند، از افتادن به جان یکدیگر وخوردن بعضی، بعضی را»(286).
17- هرج ومرج
پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«از علامات مهدی این است: هر گاه در دنیا هرج ومرج شود وفتنه ها پشت سر یکدیگر ظاهر شود وراهها قطع گردد وبعضی، بعضی را غارت کنند، پس نه کبیر رحم بر صغیر ونه صغیر از کبیر توقیر کند، در آن هنگام خداوند مهدی ما را برانگیزاند، نهمین از صلب حسین (علیه السلام) تا بگشاید حصارهای گمراهی ودلهای بسته شده را، او در آخر زمان قیام کند چنانکه من در اول زمان قیام کردم، پس پرکند زمین را از عدل. چنانکه پر شده است از جور»(287).
ودر «ملاحم وفتن» از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) [روایت] فرمود:
«در جلو ساعت، هرج است».
گفتند: یا رسول الله هرج چیست؟
فرمود: کشتن.
گفتند: یا رسول الله بیشتر از آنچه الآن کشته می شود؟
فرمود: نه این است که شما را کفار می کشند ولیکن مرد همسایه‌ی خود را می کشد وآن دیگر برادر خود را می کشد وپسر عموی خود را می کشد.
گفتند: یا رسول الله آیا عقلهای ما با ماست؟
فرمود: عقلها از مردم آن زمان گرفته می شود»(288).
18- طاعون ابیض واحمر
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«در جلو قائم (علیه السلام) مرگ سرخ ومرگ سفید خواهد بود»(289).
حضرت باقر (علیه السلام) به ابی بصیر فرمود:
«ناچار است که پیش از قائم دو طاعون باشد: طاعون سفید وطاعون سرخ.
عرض کرد: طاعون سفید وسرخ چیست؟
فرمود: طاعون سفید مرگ سریع است وطاعون سرخ شمشیر است»(290).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«پیشاپیش قائم دو مرگ است: مرگ سرخ ومرگ سفید، تا اینکه برود از هر هفت نفر پنج نفر، مرگ سرخ شمشیر ومرگ سفید طاعون است»(291).
(طاعون: وباء وهر مرض مهلک مسری است).
ممکن است این حدیث از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود:
«دو ثلث مردم بروند یا نه عشر مردم بروند»(292) از همین باب باشد ولی ظاهر چنان است که پیش نوشته شد که آن از جهت ارتداد وخروج از دین است.
19- ظهور جذام وبواسیر ومرگ فجأة
از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) از آباء خود از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«ظهور بواسیر ومرگ فجأة وجذام (خوره) از علامت نزدیکی ساعت است»(293).
علامه مجلسی رحمه الله این حدیث را در باب علائم ظهور نقل کرده واین از جهت آن است که ساعت اعم است از ساعت قیامت وساعت ظهور.
20- دوازده رأیت مشتبه بلند شود
حضرت صادق (علیه السلام) به مفضل فرمود:
«هر آینه دوازده رایت مشتبه بلند شود که معلوم نشود کدام از کدام است.
مفضل گریان شد. فرمود: چرا گریه می کنی؟
عرض کرد:
چگونه گریه نکنم با اینکه شما می فرمائید: دوازده رایت مشتبه بلند خواهد شد که هیچکدام از دیگری معلوم نشود؟
پس نظر به خورشید افکند که داخل صفه شده بود. فرمود: این خورشید را می بینی؟
عرض کرد: بلی.
فرمود: به خدا که امر ما از این خورشید ظاهرتر است»(294).
از ظاهر حدیث معلوم می شود که این دوازده رایت متصل است به زمان ظهور آن حضرت، ولی ابتدای ظهور آنها معلوم نیست، لذا در حوادث قریبه ذکر شد.
21- فرار کردن یازده نفر از مؤمنین وپناهنده شدن به روم
در کتاب «محجة» سید هاشم بحرانی از حضرت صادق (علیه السلام) در شماره‌ی اصحاب حضرت صاحب (علیه السلام) یازده نفر را ذکر فرمود: (ظاهر این است که از ایران هستند) که از اذیت سلطان واهالی خود به روم فرار کنند وبه سلطان روم پناهنده شوند واو آنها را پناه دهد ودر محلی از اراضی قسطنطنیه ایشان را جا دهد وآنها در آنجا بمانند تا هنگامی که ندای آن حضرت از کعبه بلند شود، پس نایاب شوند وخود را به او برسانند(295).
چون ابتداء فرار ایشان معلوم نیست، جزء حوادث قریبه ذکر شد.

فصل دوم: وقایع وعلامات یکی دو سال قبل از ظهور

1- ملخ سرخ در دو موقع
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«در جلو قیام قائم (علیه السلام) ظاهر خواهد شد ملخ سرخ به رنگ خون در دو وقت از سال، یکی در موقع ظهور ملخ ویکی در غیر وقت»(296).
2- فساد خرما بر درخت
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«پیشاپیش قائم (علیه السلام) خرما بر درخت فاسد می شود، پس شک نکنید در آن»(297).
3- جنگ وقتلی که منقطع نشود
بزنطی از حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«پیشاپیش این امر قتلی است بیوح.
گفت: بیوح چیست؟
فرمود: دائم که سستی ندارد»(298).
4- شروع به جنگ از صفر تا صفر
«الزم الناصب» از کتاب عبدالله بن بشار:
«هر گاه خداوند اراده کند که قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را ظاهر کند، ابتداء به جنگ شود از صفر تا صفر واین أوان خروج مهدی است»(299).
«ثبات الهداة» نیز از همان کتاب نقل کرده.
5- صورت ودستی در ماه پیدا شود در ماه رجب
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«سالی که صیحه‌ی آسمانی در او ظاهر شود پیش از آن آیتی خواهد بود در ماه رجب. داود بن سرحان گفت: آن آیت چیست؟
فرمود: صورتی پیدا خواهد شد در ماه ونزدیک به وی خواهد بود»(300).
ودر «غیبت نعمانی» فرمود:
«وجه یطلع فی القمر وید بارزة»
صورتی در ماه طلوع کند ودستی آشکار»(301).
6- خسوف ماه در شب چهاردهم رجب وظاهر شدن مردی در زیر آسمان
«اثبات الهداة» از ام سعید احمسیه، به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد:
«علامتی در دست من قرار ده برای خروج قائم. (علیه السلام)
حضرت فرمود:
ای ام سعید هر گاه ماه در شب چهاردهم ماه رجب خسوف شد واز زیر او مردی بیرون آمد، پس آن نزد خروج قائم (علیه السلام) است»(302).
ممکن است این علامت با علامت پیش هر دو یکی باشد ومحتمل است دو تا باشد، لهذا احتیاطا دو تا ذکر شد، دیگر اینکه ممکن است این دو علامت در سال پیش از ظهور باشد وممکن است در همان سال باشد، به اعتبار اینکه سال ظهور از وقت ظهور گرفته شود. پس باز هم در سال پیش از ظهور خواهد بود.
توضیح اینکه ابتداء ظهور یا آمادگی برای ظهور در ماه رمضان است وظهور تام که خود را بر همه آشکار کند در ماه ذیحجه است وقیام در روز عاشورا است.
پس هر چه در محرم وصفر تا ماه رمضان واقع شود صحیح است که گفته شود در سال ظهور بوده وهم صحیح است که گفته شود در سال پیش از ظهور است، بنابراین علامات دیگر که ذکر می شود نیز در آنها همین دو احتمال می رود.
7- ظهور سرخی در آسمان
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«پیش از قیام قائم (علیه السلام) مردم زجر خواهند شد بر معصیتهای خود به اموری (یعنی از جهت زجر مردم از معاصی، اموری ظاهر خواهد شد، یکی از آنها) سرخی که آسمان را بپوشاند»(303).
ودر علامات انقراض بنی العباس نیز ذکر سرخی در آسمان شد وآن غیر این است(304).
8- باد سرخ
حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از ذکر وقایع عامه که در پیش گذشت فرمود:
«چون آن وقایع ظاهر شود منتظر باشید باد سرخ یا سنگ باران ویا مسخ را»(305).
ودر «ملاحم وفتن» از ابن عباس [روایت کرده که] گفت:
«باد سرخی در زوراء (بغداد) خواهد وزید که مردم به فزع آیند، پس به نزد علمای خود روند برای پرسش حال، پس آنها را ببینند که مسخ شده اند خوک ومیمون، روهاشان وچشمهاشان کبود گشته»(306).
9- ظهور آتشی در آسمان
حضرت صادق (علیه السلام) در حدیثی که الآن در سرخی آسمان گذشت، فرمود:
«مردم زجر شوند از معصیتهای خود به آتشی که در آسمان ظاهر شود»(307).
ایضا حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه ببینید علامتی را در آسمان، آتش عظیمی از مشرق که چند شب طلوع کند، پس در آن هنگام فرج مردم خواهد بود واین پیشاپیش قائم خواهد بود، به قلیلی»(308).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه ببینید آتشی را از طرف مشرق شبیه هروی بزرگ سه روز یا هفت روز طالع شود، پس متوقع فرج آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) باشید ان شاء الله عز وجل، زیرا که خداوند عزیز وحکیم است»(309).
بیان: علامه مجلسی رحمه الله(310) در تشبیه به هروی فرموده: ممکن است تشبیه به جامه‌ی هروی باشد یعنی: هراتی، ولی این چندان مناسبتی ندارد.
در «اعلام الوری»(311) به جای هروی: مرد ضبط کرده وگفته: مانند مرد عظیم واین بی مناسبت نیست، زیرا که در قاموس گفته: مردی چوبی است که ملاحان کشتی را به آن می رانند واگر هم اصل نسخه هروی باشد پس ممکن است از هراوة باشد به معنی عصا یا از هراء که به معنی نهال خرما، یا از هراوة به معنی دو اسب تا با مرد هم تناسبی داشته باشد.
در «ملاحم وفتن» از کثیر بن مره‌ی حضرمی گفت: آیت حدث در رمضان گفته شد، آیت حدث چیست؟
گفت: عمودی است از آتش که از طرف مشرق طلوع کند، پس هر گاه او را ببینی طعام یک سال برای اهل خود مهیا کن(312).
ولی چون این خبر منتهی به امام یا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست، بلکه سندش هم به عامه منتهی می شود چندان اعتباری به وی نیست.
احتمال می رود که در یک سال از ظهور مسخ وقذف هم ظاهر شود.

علامات سال ظهور

چون مبدء سال محرم است واز محرم تا محرم دیگر یک سال محسوب می شود، پس تمام ما بین دو محرم که در این بین ظهور می کند سال ظهور خواهد بود یعنی سالی که در آن سال ظاهر می شود.
حوادثی که از این محرم تا محرم دیگر اتفاق می افتد، بعضی پیش از ظهور است، پس آنها علامت این است که پشت سر این حوادث ظاهر خواهد شد وبعضی مقارن ظهور تا قیام است واینها علامت این است که او ظاهر شده، سپس بدان که این حوادث که در آن سال واقع می شود چه پیش از ظهور وچه در وقت ظهور بعضی از آنها فتنه وجنگهائی است که واقع می شود ورایاتی است که بلند می شود وبعضی آیات سماوی وارضی است.
اما آنچه پیش از ظهور واقع می شود:
1- جاری شدن فرات در شهر کوفه
از حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:

«عام الفتح ینشق الفرات حتی یدخل ازقة الکوفة»
«در سال فتح فرات شکافته شود تا اینکه آب داخل کوچه های کوفه گردد»(313).
ودر «ارشاد» جز علاماتی که شمرده فرمود:
«وثبق فی الفرات یدخل الماء أزقة الکوفة»
ثبق به معنی زیادی آب وسرعت جریان است، یعنی هر گاه آب فرات چنان زیاد شود وطغیان کند که داخل کوچه های کوفه گردد»(314).
ودر «اثبات الهداة» از ابن عباس از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«اذا فتق ثبق فی الفرات فبلغ ازقة الکوفة فلیتهیأ شیعتنا للقاء القائم»
«هر گاه زیادی آب شکافی در فرات ایجاد کرد، پس آب به کوچه های کوفه برسد شیعیان ما آماده‌ی ملاقات قائم (علیه السلام) شوند»(315).
2- زلزله وزلزله بزرگ در شام
در آن سال زلزله بسیار باشد واز جمله زلزله‌ی بزرگی در شام، امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«زلزله ای در شام خواهد شد که در او صد هزار هلاک شوند، خداوند او را برای مومنین رحمت وبرای کافرین عذاب قرار خواهد داد، وقوع این حادثه بعد از ورود بیرقهای زرد مصر خواهد بود»(316).
- «ملاحم وفتن» روایت کرده آن را از ابن مسعود از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وهم گفته سال بسیار سردی باشد-(317).
3- ظهور خسوف وقذف یعنی سنگباران شدن
خسف یعنی فرورفتن به زمین در آن سال بسیار خواهد بود. حضرت باقر (علیه السلام) در این آیه: (قل هو القادر علی أن یبعث علیکم عذابا من فوقکم أو من تحت أرجلکم)(318).
«بگو او قادر است که بر شما بفرستد عذابی از بالای سر یا از پایتان».
فرمود: «عذاب از زیر پا خسف است.
سپس فرمود: این در اهل قبله است، یعنی این عذاب برای مسلمین است»(319).
ونیز در آیه ی: (واخذوا من مکان قریب)(320).
«گرفته خواهند شد از مکانی نزدیک».
فرمود: «یعنی از زیر قدمهایشان خسف خواهد شد»(321).
وحضرت صادق (علیه السلام) در این آیه:
(سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی أنفسهم)(322).
«زود است به آنها بنمایانیم آیات خود را در آفاق ودر نفس ایشان».
فرمود: «آن خسف ومسخ وقذف است(323)، یعنی سنگ باران شدن».
وحضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز فرمود:
«منتظر باشید باد سرخ یا مسخ یا سنگ باران شدن را»(324).
خسف به طور کلی در بسیاری از نقاط خواهد بود ولی بعضی از نقاط بالخصوص اسم بده شده، بسیاری از آنها پیش از ظهور وبعضی مقارن ظهور یا بعد از آن است. اما همه را یکجا ذکر می کنم زیرا که همه از وقایع همان سال است، به علاوه ذکر همه در یکجا اوفق وانسب است.
4- خسفی در مشرق وخسفی در مغرب وخسفی در جزیرة العرب
حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در حکایت شب معراج بعد از ذکر فتنه وفسادها فرمود:
«در آن هنگام سه خسف خواهد شد: خسفی در مشرق وخسفی در مغرب وخسفی در جزیرة العرب»(325).
واز امیر المومنین (علیه السلام) نیز از آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده که فرمود(326):
«پیش از ساعت ناچار است از ده چیز، از جمله این سه خسف را فرمود».
5- خسف جابیه وقریه دیگر از قرای دمشق
حضرت باقر (علیه السلام) به جابر فرمود:
«دست وپا حرکت مده تا علاماتی را که ذکر می کنم ببینی، از جمله خسف قریه ای است از قرای شام که او را جابیه نامند»(327).
وامیرالمومنین (علیه السلام) فرمود:
«وقتی که بیرقهای زرد با مادیونهای قرمز وارد شام شدند، منتظر خسفی باشید در قریه ای از قرای شام که او را حرستا گویند، سپس منتظر فرزند جگرخوار یعنی سفیانی باشید»(328).
اما در ضبط نام این قریه گویا دقت کامل نشده زیرا که نسخه ها مختلف است، بعضی خرساء، وبعضی خرشاء، وبعضی حرستا، وبعضی خرسنا، وبعضی مرمرسی ضبط کرده اند وچون این حقیر را از قرای شامات اطلاعی نیست نمی توانم بعضی را بر بعضی ترجیح دهم که کدام یک صحیح است، بلی در قاموس گفته: حرسی، بلدی است در باب دمشق.
6- خسف یا خرابی در مسجد جامع دمشق
عمار یاسر گفت: «وخسفی واقع شود در طرف غربی مسجد دمشق».
ونیز از عمار یاسر گفت: «دیوار مسجد دمشق خراب شود»(329).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود: «قسمتی از مسجد دمشق ساقط شود»(330).
7- خسفی در بلاد جبل
بلاد جبل: قم وقزوین وهمدان وکردستان وکرمانشاه است.
عبد الله بن سنان به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد:
«بلاد جبل کجاست که بر ما روایت شده که چون امر به شما برگردد، بعضی از آن خسف خواهد شد؟»
فرمود:
«در بلاد جبل موضعی است که به او بحر گویند وبه قم نامیده می شود او معدن شیعیان ماست»(331).
یعنی آن جا خسف نخواهد شد.
8- خسفی در بغداد
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«پیش از قیام قائم علیه اللام از جهت زجر مردم از معاصی آتشی در آسمان ظاهر خواهد شد وسرخی که آسمان را بپوشاند وخسفی در بصره»(332).
وحضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«بین دجله ودجیل شهری بنا خواهد شد که خزینه های زمین به سوی او کشیده شود، خسف به آن شهر خواهد شد»(333).
ودر «غیبت نعمانی» از «کعب الاحبار» گفته:
«وخسف مزوره واو بغداد است»(334).
ودر «ملاحم وفتن» ایضا از کعب الاحبار که گفت:
«سپس خسف وسنگ باران وزلزله ها خواهد بود در بغداد واو از همه زمین ها سریع تر است در خرابی»(335).
آنچه ظاهر می شود آن است که در بغداد خسفی خواهد شد، یعنی قسمتی از آن خسف خواهد شد نه اینکه همه‌ی بغداد خسف شود.
9- خسفی در بصره وخرابی آن وخونریزی بسیار
در حدیث پیش که در خسف بغداد ذکر شد، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«وخسفی در بصره وخونهائی که در وی ریخته شود وخانه ها خراب شود وفنائی که در اهلش افتد»(336).
در «ملاحم وفتن» از ابن عباس نقل کرده که گفت:
«خسف بصره نزد هلال مصر است (أهل السیف بفلان قطع منه)».
پس ظاهر آن است که هلال مصر سقوط مصر باشد، چنانکه خواهد آمد در خروج مغربی وحمله‌ی او به مصر.
وایضا از ابن عباس گفته:
«بعد از خسف در بصره طوفانی خواهد بود که هر کس از خسف نجات یافته از طوفان نجات نخواهد یافت»(337).
ظاهر این است که این طوفان که بعد از خسف است همان غرقی است که به امر خود حضرت صاحب (علیه السلام) انجام خواهد گرفت ونیز پوشیده نماند چنانکه در بغداد گفته شد، مراد خسف بعضی از بصره است نه تمام وی.
10- خسف مناره بصره
در «اثبات الهداة» از حضرت صادق (علیه السلام) خسف مناره‌ی بصره را در حدیثی نقل کرده(338).
11- خسف بیداء
بیداء وادی است چهار فرسخ دور از مدینه در طریق مکه ودنباله‌ی او دراز است ومقصود از خسف بیداء آن است که لشکر سفیانی پس از قتل وغارت در مدینه در تعقیب حضرت مهدی (علیه السلام) به مکه حرکت می کنند وچون به این وادی برسند در آنجا همه‌ی لشکر به جز دو نفر یا سه نفر خسف خواهند شد(339)، چنانکه تفصیلش خواهد آمد ان شاء الله.
ودر بسیاری از اخبار ذکر خسف بیداء شده ودر بسیاری جزء علائم خوانده شده، با اینکه این خسف در وقتی است که حضرت در مکه ظاهر شده، پس مقصود آن است که علامت قیام آن حضرت است، زیرا که قبل از قیام خواهد بود، یا مقصود علامت ظاهر بودن آن حضرت است، یعنی علامت آن است که او ظاهر شده ودیگر انتظار نباید کشید.
12- خسف وزلزله وقذف در مصر
در «ملاحم وفتن» از سلیلی از ابن عباس:
«در مصر سه خسف وشش زلزله وقذف از آسمان خواهد بود».
وگفت:
«علامت سفیانی نزد هلال (سقوط) مصر است»(340).
13- ظهور مسخ
از اموری که تقریبا حتمی الوقوع است ظهور مسخ است وآن این است که انسانی به صورت خوک یا میمون یا حیوان دیگر شود وممکن است که در سالهای پیش از سال ظهور تحقق یابد، اما بیشتر می نماید که در سال ظهور خواهد بود.
حضرت صادق (علیه السلام) در: (عذاب الخزی فی الحیوة الدنیا وفی الآخرة)(341).
که مضمون آیه‌ی سوره فصلت وآیات دیگر است. یعنی:
«به آنان عذاب ذلت ورسوایی خواهیم زد، در دین وآخرت» فرمود:
«ای ابا بصیر چه خزی سخت تر است از اینکه مرد در خانه خود وحجله‌ی خود باشد در میان برادران وعیال خود، ناگهان اهل او یقه ها پاره کنند وصیحه بزنند، پس مردم بگویند چه خبر است؟ گفته شود: فلان الآن مسخ شد».
عرض کرد: «آیا این پیش از قیام قائم خواهد بود یا بعد؟»
فرمود: «پیش خواهد بود»(342).
ونیز آن حضرت در تاویل این آیه:
(سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق)(343).
«زود است آیات خود را به ایشان بنمایانیم در آفاق ودر نفس ایشان، تا ظاهر شود که قائم (علیه السلام) حق است».
فرمود:
«آیتی که در نفس ایشان است مسخ است، پس خواهند دید قدرت خدا را»(344).
وحضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نیز در همین آیه فرمود:
«یعنی مسخ در اعداء حق»(345).
پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز اشاره به مسخ فرموده: هم در حدیثی که در باد سرخ ودر خسف گذشت وهم در حدیث دیگر فرمود:
«در امت من خسف ومسخ وسنگ باران خواهد بود.
گفتند: یا رسول الله اینها به سبب چیست؟
فرمود: به سبب اتخاذ ایشان آلات غنا وزنان آوازه خوان وآشامیدن شراب ومسکرات»(346).
در باد سرخ گذست از ابن عباس که علمای بغداد مسخ خواهند شد.
14- بیست وچهار باران
چون احتمال می رود که در جمادی بعد از ظهور باشد، لهذا در فصل برگشتن مردگان برای نصرت قائم (علیه السلام)(347) خواهد آمد.
وهمچنین سه ندا در رجب خواهد شد، احتمال می رود که در رجب پیش از ظهور باشد، اما احتمال قوی تر آن است که در رجب بعد از ظهور واز حوادث سال اول ظهور باشد، به هر جهت در جزء نداهای آسمانی ذکر می شود تا همه یک جا باشد وهمچنین کفی که از آسمان ظاهر شود این دو احتمال را دارد.
15- فتنه ها وجنگ ها در شرق وغرب
در آن سال فتنه وجنگ بسیار باشد، بعضی در همان سال شروع شود وبعضی از سال پیش ادامه دارد، حضرت صادق (علیه السلام) وحضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در آیه‌ی پیش:
(سنریهم آیاتنا فی الآفاق...) فرمود:
«یعنی فتنه ها در آفاق زمین»(348).
ونیز حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«آیات در آفاق انتقاض آفاق است»(349).
یعنی به هم خوردن ودر هم وبرهم شدن اوضاع، پس در این سال هرج ومرج وفتنه وآشوب شدت پیدا کند به طوری که همه را خوف شامل شود، چنانکه در خوف وجوع ذکر شد، جنگ وفتنه شرق وغرب را فرا گیرد. چنانکه حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«اهل شرق اختلاف کنند وبه هم درافتند وهمچنین اهل غرب، بلکه اهل قبله نیز، پس مردم در زحمت ومشقت شدید افتند از آنچه به ایشان می رسد از خوف، پس همچنان بر این حال خواهند بود تا اینکه ندای آسمانی بلند شود»(350).
ونیز فرمود:
«ای جابر در آن سال اختلاف بسیار است در هر زمین از ناحیه‌ی غرب(351) (یا عرب)».
بیش از همه در ناحیه‌ی عراق است. که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«اهل عراق را خوفی شامل شود که ایشان را قرار نباشد»(352).
امیر المومنین (علیه السلام) نیز به فتنه شرق وغرب اشاره فرموده، فرمود:
«ایها الناس از من بپرسید پیش از آنکه فتنه‌ی شرقیه پای خود را بلند کند ودر زیر پای خود لگد مال کند وفتنه‌ی غربیه نیز آتش خود را مشتعل سازد»(353).
ظاهر آن است که مراد از فتنه‌ی شرقیه بیرقهائی است که از مشرق از طرف خراسان ظاهر می شود ومراد از فتنه‌ی غربیه فتنه‌ی مصر وشام است. سلمان فارسی نیز به این اشاره کرده در خطبه خود بعد از ذکر نفس زکیه، فرمود:
«وعده ما بین شما ووقوع این حادثه (قتل نفس زکیه) فتنه ای است شرقیه وپس از آن شما را ندا خواهند کرد ندا کننده ای از مغرب (سفیانی)، پس جواب ندهید او را، خدا بداد او نرسد»(354).
وبالجمله در این سال فتنه وجنگ همه جائی است، الا اینکه از بعضی رایتها وخروج کنندگان بالخصوص اسم برده شده وبعضی از اینها بالخصوص تصریح به حتمی بودنش هم شده.
فتنه های سال ظهور: اختلاف شام

1 و2- اختلاف دو رایت در شام: حسنی واموی
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«دو نیزه با هم به جنگ افتند در شام، زلزله ای در شام واقع خواهد شد که صد هزار در آن زلزله هلاک شوند، رحمت خواهد بود برای مومنین وعذاب خواهد بود برای کافرین، پس از آن منتظر باشید صاحبان اسبان ابلق وبیرقهای زرد را که از طرف مغرب رو آورند»(355).
مقصود مغربی است، یعنی رایت قیس که ذکرش خواهد آمد.
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«اول زمینی که خراب می شود از ناحیه مغرب ارض شام است که در وی سه رایت اختلاف کنند، اصهب (مرد سرخ چهره وسفید رنگ) ابقع (ابلق یا سفید مایل به پیسی) ورایت سفیانی»(356).
ونظیر آن از حضرت صادق (علیه السلام) وعمار یاسر نیز نقل شده:
«این دو رایت با یکدیگر می جنگند تا اینکه مغربی بر ایشان ظفر می یابد، پس سفیانی بر ایشان خروج کند وهمه را مانند زراعت درو کند واصهب وابقع را بکشد»(357).
اما این دو رایت از چه طائفه هستند؟
سدیر از حضرت صادق (علیه السلام) پرسید:
«آیا پیش از سفیانی چیزی هست؟»
فرمود:
«بلی، پس به دست خود اشاره به شام کرده، فرمود: سه رایت خواهد بود: رایت حسنی ورایت اموی ورایت قیسی. پس سفیانی بر ایشان خروج کند وایشان را مانند زراعت درو کند، چنانکه هرگز مانندش را ندیده باشی»(358).
اما این حسنی غیر آن سید حسنی معهود است که ذکرش خواهد آمد، معلوم می شود که دو حزب، حزب حسنی وحزب اموی در شام با یکدیگر نزاع خواهند کرد وممکن است حدیث عمار اشاره به همین حسنی باشد که گفت: اهل مغرب به سوی مصر خروج کنند وآن علامت سفیانی است وپیش از آن خروج می کند کسی که دعوت کند به سوی آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)(359). (بعید نیست نام او عبد الله باشد).
حاصل مجموع اینکه اول دو رایت ابقع واصهب در شام با هم بجنگند، پس مغربی از مصر بر ایشان حمله کند وپس از آن سفیانی بر هر سه.
3- خروج مغربی یعنی رأیت قیس وحمله به مصر وسپس حمله به شام
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«قبل از قیام حرکت می کند جنگ قیس»(360).
وحضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه حرکت کند وبه اهتزاز درآید بیرقهای قیس در مصر»(361).
وحضرت صاحب (علیه السلام) به ابن مهزیار فرمود:
«هر گاه حرکت کند مغربی»(362).
امیر المومنین (علیه السلام) در حدیث فوق بعد از ذکر دو رایت فرمود:
«منتظر باشید صاحبان اسبان ابلق وبیرقهای زرد را که از طرف مغرب رو آورند تا وارد شام شوند»(363).
عمار یاسر گفت:
«وخروج می کنند اهل مغرب به سوی مصر، پس چون داخل مصر شوند آن علامت سفیانی است، سپس حرکت می کند صاحب مغرب، پس می کشد مردان واسیر می کند زنان را، بعد برمی گردد با قیس رو به جزیره»(364).
در «ملاحم وفتن»:
«هر گاه بیرقهای زرد داخل مصر شد وغلبه بر او کرد وبر منبر او نشست پس باید اهل شام برای خود نقبهائی در زمین بکنند، زیرا که بلای بزرگی است»(365).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هلاکت قیس در قرقیسا خواهد بود، به نحوی که داعیه ای برای او نخواهد ماند»(366).
وگذشت که هلاکت قیس واموی وحسنی به دست سفیانی است که مانند زراعت ایشان را درو خواهد کرد.
اما مشخصات قیس آن قدر معلوم است که با بیرقهای زرد ومادیونهای ابلق خواهد بود، اما طائفه‌ی ایشان ممکن است که مراد طائفه‌ی قیس باشد واما محل خروج آن قدر که معلوم است از ناحیه‌ی مغرب است، اما از کدام ارض مغرب معلوم نیست، ارض مصر هم از اراضی مغرب شمرده می شود ودر قاموس گفته: قیس عیلان پدر قبیله ای است که اسم او الیاس بن مضر است، بعد گفته وقیس بلده ای است در مصر که به نام فتح کننده‌ی او قیس بن الحارث نامیده شده وهم جزیره ای است در بحر عمان، معرب کیش است، بنابراین احتمال قوی می رود که اهل همان بلده‌ی قیس که مصر است باشند واز همانجا خروج کنند. والله العالم.
4 و5- رایت بنی العباس ومروانی
از چند خبر استفاده می شود که دولت بنی العباس تجدید خواهد شد، اگر چه بعضی از آنها قابل حمل است بر آن تجدیدی که در مصر صورت گرفت، اما بعضی دیگر غیر قابل حمل است. زیرا که انقراض ایشان را به دست خراسانی وسفیانی معین کرده، حسن بن ابراهیم به حضرت رضا (علیه السلام) عرض کرد:
«مردم حدیث می کنند که چون سفیانی خروج کند سلطنت بنی العباس رفته باشد.
فرمود:
دروغ می گویند سفیانی خروج کند وسلطنت ایشان برپا باشد»(367).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«خراسانی وسفیانی بر ایشان خروج کند این از مشرق وآن از مغرب مانند دو اسب مسابقه وبر یکدیگر به سوی کوفه سبقت گیرند این از آنجا وآن از آنجا، تا اینکه هلاکت ایشان بر دست آن دو شود، آگاه باشید که خراسانی وسفیانی احدی از ایشان را باقی نخواهند گذاشت»(368).
از این حدیث معلوم می شود که دولت ایشان در عراق خواهد بود.
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«علامت آخر ملک بنی فلان کشته شدن نفس حرام است در بلد حرام به دست قوی از قریش، قسم به آن کس که دانه را می شکافد وبنده را می آفریند که پس از آن ملکی برای ایشان نیست مگر پانزده شب»(369).
این حدیث دو احتمال دارد: ممکن است راجع باشد به انقراض دولت اول ایشان ومراد از کشته شدن نفس حرام همان باشد که در وقایع گذشته راجع به بنی العباس ذکر شد وممکن است راجع به دولت آخر ایشان باشد ومقصود از نفس حرام، نفس زکیه باشد که او را ما بین رکن ومقام می کشند در ماه ذیحجه.
بنابراین: پس انقراض دولت آخر ایشان در اواخر ذیحجه خواهد بود، واما انقراض اولشان بعد از عاشورا خواهد بود، زیرا که لشکر هلاکو روز عاشورا وارد بغداد شدند.
واما مروانی، حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«پیش از این امر سفیانی ومروانی وشعیب بن صالح خواهند بود»(370).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«بین اولاد عباس ومروانی جنگ خواهد بود در قرقیسا، که در آن پسر مویش سفید شود، خداوند نصرت را از ایشان بردارد وبه پرندگان آسمان ودرندگان زمین فرماید که سیر شوید از گوشت ستمکاران، سپس سفیانی خروج کند»(371).
قرقیسا بلده ای است در کنار فرات وآن یکی از مراکز جنگ است، جنگ ترک وروم ویمانی وخراسانی، وسفیانی نیز در آنجا خواهد بود واحتمال می رود که مروانی همان اموی باشد که ذکرش در دو رایت مختلف در شام گذشت.
6 و7- ترک وروم
اختلاف ترک وروم نیز در پیش از سفیانی است، حضرت باقر (علیه السلام) در ذکر سقوط مقداری از مسجد دمشق ودر حدیث دیگر بعد از خسف جابیه از قرای دمشق فرمود:
«ومارقه ای (یعنی خارج شده‌ی از دین) خروج می کند از ناحیه‌ی ترک، در عقب او هرج ومرج است وزود باشد که اخوان ترک رو آورند تا به جزیره فرود آیند (جزیره بصره ونواحی آن است) وزود باشد که مارقه‌ی روم رو آورند تا به رمله فرود آیند»(372).
(رمله بلده ای است از بلاد شام ومواضع دیگر نیز هست، از جمله رمله‌ی مصر نیز معروف است اما مراد رمله‌ی شام است).
عمار یاسر گفت:
«هر گاه ترک وروم بر شما لشکر برانگیزند وتجهیز جیش کنند وترک با روم مخالفت کنند وبه هم درافتند... ترک به جزیره وروم به فلسطین فرود آید، تا اینکه دو لشکر در قرقیسا بر لب نهر تلاقی کنند، ودر آنجا قتال عظیمی شود، تا اینکه گفت: سفیانی حائز شود آنچه را ایشان جمع کرده بودند»(373).
ظاهرا مراد از ترک ترکیه ومراد از روم روم مجاور با عراق ومصر است.
8- خروج عوف سلمی از کریت
حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود:
«پیش از سفیانی خروج مردی خواهد بود که او را عوف سلمی گویند (یعنی از بنی سلیم است) در ارض جزیره (بصره ونواحی آن) وماوی ومحل او در کریت است (از قرای عراق) وقتل او در دمشق خواهد بود، پس از آن شعیب بن صالح است وبعد از آن سفیانی»(374).
9- خروج شخصی از اولاد شیخ
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«سفیانی نمی باشد تا اینکه خروج کند خروج کننده ای از اولاد شیخ، پس حرکت می کند تا اینکه در داخل نجف کشته می شود، به خدا که گویا می بینم نیزه ها وشمشیرها ومتاع خود را تکیه داده اند بر دیواری از دیوارهای نجف در روز دوشنبه وشهید می شود در روز چهارشنبه»(375).
اما محل خروج او معلوم نیست از نجف یا کوفه یا توابع آن است یا محل دیگر.
10- خروج مردی ضعیف از موالی به مدافعه سفیانی
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«خروج می کند مردی از موالی که ضعیف است با پیروانش، پس کشته می شود در پشت کوفه، می کشد او را امیر لشکر سفیانی در ما بین حیره وکوفه»(376).
واز امیر المومنین (علیه السلام) جزء حوادث وعلامات که فرمود:
«وکشته شدن نفس زکیه در پشت کوفه با هفتاد نفر»(377).
ممکن است مراد همین شخص باشد ودر کتاب «ملاحم وفتن» از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«پس خروج می کند به سوی ایشان، یعنی لشکر سفیانی از مجلس خود مردی که او را صالح گویند، پس دائره بر اهل کوفه خواهد بود»(378).
ممکن است مراد همین شخص باشد.
11 و12- خروج ربیعی وجرهمی وغیرهم
در «الزم الناصب» از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«وخروج می کند ربیعی وجرهمی وغیر ایشان نیز از اهل فتنه وسفیانی بر همه غلبه می کند»(379).
13- خروج سفیانی
در حدیث معراج از ابن عباس از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جزو حوادث وعلائمی که خداوند فرمود:
«وخروج مردی از اولاد حسین وظهور دجال وظهور سفیانی»(380).
بیش از این چیزی در خصوصیات او نیست که از کجا خروج کند وچگونه باشد، فقط محض تذکر ذکر شد.
14- خروج سپاهی از کوفه به شام
امیر المومنین (علیه السلام) بعد از ذکر سفیانی ومبارزه‌ی او با امیر بغداد در جسر کوفه، فرمود:
«بعد خارج می شود از کوفه صد هزار ما بین مشرک ومنافق تا وارد دمشق شوند»(381).
از این هم بیش از این چیزی در دست نیست، ممکن است همان لشکر سفیانی باشد که برگشت به دمشق می کنند وممکن است عده‌ی دیگری باشد، اما مسلم یمانی وخراسانی نیست، زیرا که لشکر ایشان مابین مشرک ومنافق نیست.
15- خروج شیصبانی از کوفه
در «غیبت نعمانی» از جابر جعفی از حضرت باقر (علیه السلام) سوال کرد از سفیانی، فرمود:
«کجاست برای شما سفیانی تا اینکه پیش از او خروج کند شیصبانی، خروج خواهد کرد از ارض کوفه به جوشد چنانکه آب از چشمه می جوشد وجمع شما وسران شما را بکشد، پس بعد از آن متوقع باشید سفیانی وخروج قائم (علیه السلام) را»(382).
در «بحار» این حدیث را از «غیبت نعمانی» نقل کرده اما به جای شیصبانی گفته تا اینکه خروج کند کسی که بعد از او سفیانی است تا آخر وگویا نسخه‌ی ایشان این طور بوده.
به هر حال اگر شیصبان باشد از حدیث حضرت صاحب (علیه السلام) به علی بن ابراهیم مهزیار معلوم می شود که بنی شیصبان کنایه از بنی العباس است(383)، بلکه از خطبه لؤلؤه‌ی امیر المومنین (علیه السلام) تصریح است به اینکه ملوک بنی شیصبان، بنی العباس است(384).
بنابراین پس دو احتمال در حدیث می رود یکی آن که چون حدیث از حضرت باقر (علیه السلام) است واین خبر پیش از تاسیس دولت بنی العباس بوده پس ممکن است فرموده باشد هنوز بنی العباس ظاهر نشده اند، کو تا اینکه زمان سفیانی برسد.
وممکن است حدیث برای بعد از ظهور ایشان باشد، در این صورت احتمال می رود که مراد همان بنی العباس باشد، پس اشاره به تجدید دولتشان باشد واحتمال می رود که مراد متمرد ومتفرعن دیگری باشد که در شیطنت مانند ایشان است، زیرا که شیصبان نام شیطان ونام قبیله ای است از جن وبه همین لحاظ بنی العباس را به بنی شیصبان ملقب ساخته اند.
یمانی وخراسانی وسفیانی:
این سه رایت از رایات مهم است واز همه مهمتر وحزبشان از همه قویتر، افرادشان از همه بیشتر، سفیانی در میان رایات مغرب از همه عظیمتر وشدیدتر وخراسانی در میان رایات مشرق از همه قویتر ومهیبتر ویمانی در میان رایات جنوب واهل قبله با صولت تر ولهذا از این سه رایت از همه بیشتر یاد شده.
رایت یمانی وخراسانی، رایت هدایت وحق است ورایت سفیانی، رایت ضلالت وباطل است وآن دو با سفیانی خواهند جنگید وشکست سفیانی با این دو است مخصوصا یمانی وخروج این سه از علامات مهمه‌ی مسلمه است. ودر چند حدیث محتوم بودن یمانی وسفیانی ذکر شده.
اما خراسانی اگر چه چندان تصریح به محتومیتش نشده اما آنقدر اخبار بسیار است درباره‌ی او که از یمانی بیشتر است. حتی اینکه در اخبار عامه نیز بسیار ذکر رایت خراسانی شده، به هر حال حضرت باقر وصادق (علیه السلام) فرمودند:
«خروج این سه در یک روز ویک ماه ویک سال خواهد بود»(385).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«یمانی وسفیانی مانند دو اسب مسابقه است (چون در یک روز خروج می کنند وهر دو به جانب کوفه می شتابند)»(386).
وامیرالمومنین (علیه السلام) فرمود:
«یمانی وخراسانی مانند دو اسب مسابقه بر یکدیگر سبقت گیرند، تا در کوفه با لشکر سفیانی بتازند وبر وی ظفر یابند»(387).
اینک یک به یک به تفصیل ذکر می شود:
16- رایت یمانی
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هیچ رایتی با هدایت تر از رایت یمانی نیست»(388).
وحضرت باقر (علیه السلام) نیز نظیر این فرمود، وفرمود:
«زیرا که او دعوت می کند به سوی صاحب شما، پس هرگاه یمانی خروج کند حرام است بر هر مسلمانی بیع سلاح (یعنی باید سلاح را برای خود حفظ کند) وهرگاه یمانی خروج کند پس کوچ ونهضت کن به سوی او، زیرا که او رایت هدایت است وحلال نیست برای هیچ مسلمانی این که بر وی بپیچد (یعنی با او معارضه کند)، پس هر کس چنین کند پس او اهل آتش است زیرا که او دعوت می کند به سوی صراط مستقیم»(389).
- پوشیده نباشد که آنچه از حدیث استفاده می شود آن است که مخالفت ومعارضه با وی جائز نیست، اما صریح در وجوب نصرت ومتابعت نیست، بلی رخصت در متابعت را می رساند چنانکه درباره‌ی خراسانی خواهد آمد -.
حضرت صادق (علیه السلام) یمانی را شکننده‌ی چشم سفیانی معروفی فرمود واز حدیثش ظاهر می شود که محل خروجش صنعاء یمن است، فرمود:
«سفیانی کجا خواهد بود؟ وحال اینکه هنوز شکننده‌ی چشم او از صنعاء یمن خروج نکرده»(390).
در خبر سطیح اگر چه اعتباری به خبر او نیست، گفته: ملکی از صنعاء یمن خروج کند روی او سفید مانند پنبه، اسم او حسین است یا حسن، به خروج او عمر فتنه ها تمام شود، پس در آن وقت مبارکی زکی وهادی مهدی وسید علوی ظاهر گردد(391).
امیر المومنین (علیه السلام) در وصف لشکر او وخراسانی فرمود:
«در بین اینکه لشکر سفیانی در کوفه مشغول قتل وغارت هستند ناگهان سواران یمانی وخراسانی مانند دو اسب مسابقه بر یکدیگر سبقت گیرند ولشکر ایشان غبار آلوده وموپریشان جوانانی هستند از اصلاب خالص در عرق تشیع، هر گاه نظر کنی به باطن پای یکی از ایشان می بینی، مانند تیر تراشیده‌ی آماده برای پیکان وپر، می گوید دیگر بعد از امروز خیری برای ما در مجلس وزندگی نیست، بار خدایا ما توبه کنندگانیم به سوی تو، ایشانند آن ابدالی که خداوند وصف ایشان ونظیرهای ایشان را از آل محمد در کتاب عزیز خود کرده(392) (ان الله یحب التوابین ویحب المتطهرین)(393).
17- رایت خراسانی
آنچه وجه مشترک بود مابین او ویمانی از وقت خروج وموافقت با یکدیگر در مقصد ووصف لشکریانش در فصل یمانی گذشت واما آنچه مخصوص خراسانی است این است که:
اولا: بدان که از طرف مشرق یعنی بلاد شرقی ایران تا سر حد چین رایت های متعدد خواهد بود، رایت خراسانی یکی از آن رایت ها است ومهمتر از همه آنها است وبه این اعتبار از همه‌ی آنها به رایات شرقی تعبیر شده.
ثانیا: باید دانست که رایت خراسانی سه تا است، یعنی سه مرتبه قیام ونهضت برای او است واز هر سه در اخبار بسیاری یاد شده دو تای از آن گذشته:
یکی: بیرقهای سیاه ابومسلم از خراسان برای تشکیل دولت بنی العباس.
دوم: رایت مغول که از ناحیه‌ی خراسان آمد وعاقبت دولت بنی العباس را بر هم زد ولذا در بعضی اخبار است که رایات از قبل خراسالن دو رایت است، یکی به نفع بنی العباس ودیگری بر ضرر ایشان.
واما سوم: باقیمانده واو است که متصل به ظهور است ومبارزه کننده با سفیانی وبنی العباس هر دو هست. حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«رایتی است از خراسان رو آورد تا به ساحل دجله فرود آید»(394).
ایضا فرمود:
«بیرقهای سیاهی که از خراسان خروج می کند به کوفه نازل خواهند شد، پس چون مهدی ظاهر شود (در مکه) بیعت خود را به سوی آنها خواهد فرستاد»(395).
ودر فصل بنی العباس نیز از آن حضرت گذشت، که فرمود:
«هلاکت بنی العباس بر دست خراسانی وسفیانی خواهد بود، او از مشرق واو از مغرب واین دو احدی از ایشان را باقی نخواهند گذاشت»(396).
وایضا آن حضرت فرمود:
«در بین اینکه لشکر سفیانی در کوفه مشغول قتل وغارت باشد، بیرقهائی از طرف خراسان برسند که منزلها را به سرعت طی کنند وبا ایشان چند نفر از اصحاب قائم (علیه السلام) باشد»(397).
اما هویت صاحب وسردار این رایت ومحل خروج او، آنچه به نظر این حقیر می رسد آن است که چند رایت از نقاط مختلفه‌ی شرق قیام خواهد کرد ومجتمع آنها خراسان است وهمه با هم یکی خواهند شد واز خراسان قیام خواهند کرد.
18- یکی از سجستان یعنی سیستان
معروف بن خربوذ گفت:
«هر وقت بر حضرت باقر (علیه السلام) وارد می شدیم، می فرمود:
خراسان خراسان! سجستان - سجستان! گویا ما را مژده می داد»(398).
پس معلوم می شود که رایتی از سجستان بلند خواهد شد. ودر جلد 14 «بحار» از کتاب «تاریخ قم» حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«خراسان - خراسان، سجستان - سجستان، گویا می بینیم این دو را که سوار بر
«خراسان - خراسان، سجستان - سجستان، گویا می بینیم این دو را که سوار بر شتران شده وسرعت می کنند به سوی قم»(399).
اما به چه قصدی می روند معلوم نیست.
19- رایاتی از مشرق یا دورترین بلاد مشرق شیلا
حضرت باقر (علیه السلام) به ابی خالد کابلی فرمود:
«گویا می بینم قومی را که در مشرق خروج کرده اند، حق را مطالبه می کنند پس به ایشان داده نمی شود، باز مطالبه‌ی حق می کنند وبه ایشان داده نمی شود، پس چون چنین ببینند شمشیرهای خود را بر دوش خود گذارند، آنگاه آن چه می خواستند به ایشان داده شود وایشان قبول نکنند تا اینکه قیام کنند ونخواهند دولت را مگر به صاحب شما، کشته های ایشان شهدایند، آگاه باشید اگر من آن زمان را درک می کردم خود را برای صاحب این امر نگاه می داشتم»(400).
از این عبارت استفاده می شود که نصرت این رایت جائز است مانند رایت یمنی ولکن حفظ خود را برای امام (علیه السلام) بهتر است.
ودر «الزام الناصب» از «اربعین میرلوحی» از فضل بن شاذان از حضرت باقر (علیه السلام) مانند این روایت را نقل کرده، اما با تفصیلی بیشتر وچون مشابه با هم است ظاهرش این است که یک حدیث است ودر یک مورد است نهایت تفصیلش بیشتر است، فرمود:
«گویا می بینم قومی را که خروج کرده اند از دورترین بلاد مشرق از شهری که او را شیلا گویند، حق خود را از اهل چین طلب کنند وبه ایشان ندهند، باز طلب کنند وبه ایشان ندهند، پس چون چنین ببینند شمشیرهای خود را بر دوش نهمد، پس راضی توجه کنند وخراسان را از اهلش مطالبه کنند وبه ایشان ندهند، پس او را از اهلش بگیرند وآنان اراده دارند که ملک را ندهند مگر به صاحب شما»(401).
واز همان «اربعین میرلوحی» از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قیام کند، قیام کننده به خراسان همان کس که از چین وملتان آمده، سفیانی لشکری به سوی وی بفرستد پس غلبه بر وی نکند»(402).
در این حدیث تقریبا تصریح شده به اینکه قیام کننده از خود خراسان نیست.
20- شعیب بن صالح از سمرقند
حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود:
«بعد از خروج عوف سلمی در کریت، خروج شعیب بن صالح است از سمرقند»(403).
وحضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«پیش از این امر سفیانی ویمانی است ومروانی وشعیب بن صالح»(404).
این حدیث نیز ممکن است ناظر به همین شعیب بن صالح باشد از حسن بن جهم از ابی الحسن (علیه السلام) (موسی بن جعفر یا حضرت رضا (علیه السلام) زیرا که ابی الحسن کنیه‌ی هر دو است وحسن بن جهم از اصحاب هر دو است) پرسید از فرج؟
فرمود: «مختصر بگویم یا مفصل؟
گفت: مختصر.
فرمود: هر گاه حرکت کند بیرقهای قیس در مصر وبیرقهای کنده یا غیر کنده در خراسان»(405).
زیرا که کنده به کسر کاف نام طائفه ای است واین چندان مناسبت ندارد وطائفه ای به نام کنده فعلا معروفیت ندارد ولی کنده به ضم کاف نام شهری است در سمرقند وبه فتح کاف نام ناحیه ای است در خجند (خجند نام شهری است بر کنار شط سیحون واز آنجا تا سمرقند ده روز راه است که تقریبا هشتاد فرسخ می شود) وچنانکه در قیس گفتیم انسب آن است که نام شهر قیس باشد نه طائفه‌ی قیس، در کنده نیز أنسب این است که نام شهر کنده باشد نه طائفه کنده، بنابراین با شعیب بن صالح سمرقندی مناسبت دارد.
تذکر به دو مطلب
اول: اینکه در خبر دیگر از عمار یاسر نام شعیب بن صالح برده شده واو را علمدار حضرت صاحب (علیه السلام) یاد کرده(406) وهمچنین در «ملاحم وفتن» از سفیان کلبی(407) واین به ظاهر منافات را می رساند وحمل بر دو نفر هم بعید می نماید، ولی در «ملاحم وفتن» حدیثی نقل کرده که اتحاد را آسان می کند، از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«سپس رو می آورد شعیب بن صالح، خداوند بلاد شعیب را به رحمت خود سیراب گرداند، می آید با بیرقهای سیاه مهدیه با نصر خدا تا اینکه بیعت می کند وسپس علمدار او باشد»(408).
دم: اینکه از ظاهر حدیث حضرت زین العابدین وحضرت رضا (علیه السلام) معلوم می شود که شعیب بن صالح خود سردار وصاحب رایت است(409). ولی در کتاب «ملاحم وفتن» سه حدیث نقل کرده که از آنها ظاهر می شد که او علمدار ومقدمه‌ی آن لشکر است.
از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه رایات سیاهی که شعیب بن صالح در او باشد لشکر سفیانی را هزیمت دهد مردم آزاری مهدی کنند وبه جستجوی او برآیند»(410).
واز محمد بن الحنفیه گفت:
«رایت سیاهی برای بنی العباس از خراسان خارج می شود، سپس رایت دیگری نیز سیاه از خراسان خارج می شود که کلاههایشان سیاه ولباسهایشان سفید باشد، بر مقدمه‌ی ایشان مردی است که نامش شعیب بن صالح یا صالح بن شعیب واز بنی تمیم است هزیمت خواهند داد اصحاب سفیانی را، تا اینکه به بیت المقدس نازل شوند، او برای مهدی (علیه السلام) مهیا وآماده می کند سلطنت را»(411).
واز حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«جوانی از بنی هاشم که در کف راست او خالی است، از خراسان خواهد آمد ودر جلو او شعیب بن صالح است، با اصحاب سفیانی جنگ خواهد کرد وایشان را هزیمت خواهد داد»(412).
در این حدیث صاحب رایت را مردی از بنی هاشم معرفی کرده وآن دو حدیث دیگر از صاحب رایت ساکت است. وبعید نیست که مطابق این سه حدیث شعیب بن صالح سردار مقدمه باشد نه صاحب رایت، مویدش هم حدیثی است که قریبا از حضرت باقر (علیه السلام) گذشت که فرمود:
«چون مهدی در مکه ظاهر شود خراسانی بیعت خود را از کوفه خواهد فرستاد»(413).
پس ممکن است که بیعت خود را به توسط شعیب بن صالح با عده ای از کوفه بفرستد وچون به خدمت آن حضرت برسد او را علمدار خود کند واینکه ذکر صاحب رایت نشده وذکر شعیب بن صالح شده، از جهت شجاعت هائی است که از وی ظاهر می شود ودر آن رایت از همه نامی تر وشجاعتر است.
در «ملاحم وفتن» در وصفش از سفیان کلبی نقل کرده که گفت: بر لواء مهدی (علیه السلام) جوانی است تازه سن، زرد چهره، موی سرش کم، اگر با کوهها بجنگد آنها را نرم کند واز هم بپاشد(414).
حاصل کلام در رایت خراسانی
به طور قطع از اخبار استفاده نمی شود که رایتی بالخصوص از خراسان معهود فعلی قیام کند، بلکه آنچه استفاده می شود آن است که خراسان فعلی محلی استطراق رایات شرقی واجتماع آنها است واگر با آنها عده ای هم از خراسان ضمیمه شوند ممکن است، چنانکه از جاهای دیگر نیز ضمیمه خواهند شد.
21- خروج سید حسنی
از جمله رایات شرقی رایت سید حسنی است. ولی آنچه در افواه معروف است که سید حسنی صاحب رایت خراسانی است، برای او سندی ندیدم مگر همان حدیثی که در شعیب بن صالح از کتاب «ملاحم وفتن» از کتاب «نعیم بن حماد» از حضرت باقر (علیه السلام) نقل کرده فرمود:
«جوانی از بنی هاشم از خراسان بیاید ودر جلو او شعیب بن صالح باشد»(415).
این حدیث به علاوه اینکه صریح نیست در حسنی، چندان اعتباری هم به سند او نیست. واز طرفی هم چون کتاب متداول نزد عموم نبوده بسیار بعید است که مستند او باشد، به علاوه احتمال می رود که همان حسینی باشد که قبلا ذکر شد.
به هر حال ذکر حسنی وخروج او در اخبار شده واین حسنی غیر آن است که در مکه کشته می شود در وقت ظهور امام (علیه السلام) وسر او را بشام می فرستند وغیر آن حسنی است که در شام با اموی می جنگد وسفیانی بر هر دو غالب می شود، بلکه این آن حسنی است که خروج او از بلاد شرق است ودر کوفه با حضرت صاحب (علیه السلام) ملاقات وبیعت خواهد کرد.
آنچه درباره‌ی خروج او رسیده این است که حضرت صادق (علیه السلام) جزء علاماتی که ذکر فرموده فرمود:
«وظاهر شود سفیانی ویمانی وحرکت کند حسنی، آنگاه صاحب این امر خروج کند»(416).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«مهدی (علیه السلام) داخل کوفه می شود در حالیکه سه رایت در او در اضطرابند در ما بین خود، پس صاف می شود برای او (یعنی آن سه تسلیم او می شوند) پس می آید وبر منبر بالا می رود وخطبه می خواند واز شدت گریه مردم نمی فهمند که او چه می گوید، سپس فرمود:
این است فرموده‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود: گویا می بینم حسنی وحسینی را وهر دو صاحب رایتند، پس حسنی رایت را تسلیم می کند به حسینی (یعنی مهدی (علیه السلام))»(417).
مراد از سه رایت یکی همان حسنی است ودیگر خراسانی ویمانی ودر حدیث مفضل، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«بعد خروج می کند حسنی، آن جوانمرد خوشرو، آن که به جانب دیلم صیحه می زند (یعنی دیالمه دعوت می کند) به صدای فصیح می گوید:ای آل احمد اجابت کنید غمگین محزون وندا کننده‌ی از اطراف ضریح را (یعنی مهدی (علیه السلام) را که از مکه ندا کرده)، پس اجابت می کند او را گنج های طالقان (طالقانی که بین قزوین وابهر است به مناسبت دیالمه) چه گنج هائی که نه از نقره است ونه از طلا، بلکه مردانی هستند مانند پاره های آهن، بر اسبهای ابلق سوار وحربه ها در دست وهمواره ستمگران را می کشند تا وارد کوفه می شوند، در آن هنگام بیشتر از زمین صاف شده، پس کوفه را قرارگاه خود می نماید، پس خبر مهدی واصحاب او به او می رسد (بعد از ورود آن حضرت به کوفه) پس اصحاب او می گویند:
یابن رسول الله! کیست که به ساحت ما نازل شده؟
پس می گوید: بیرون شویم به سوی او تا ببینیم که او کیست»(418).
بقیه در کیفیت ظهور ذکر خواهد شد واز آخرش معلوم می شود که از علمای بزرگ خواهد بود.
پس از این حدیث ظاهر می شود که او از همان نواحی دیلم است، زیرا که دعوت او در دیالمه است اما از چه شهری واز کجا؟ معلوم نیست. بنابراین ممکن است این حدیث از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اشاره به او باشد، فرمود:
«خروج می کند مردی از قزوین که اسم او اسم پیغمبری باشد، سرعت می کنند به طاعت وی مردم از مومن ومشرک، پر می کند کوهها را از خوف»(419).
پس اگر مراد همان حسنی باشد پس خروج او از قزوین است والا پس از قزوین هم رایتی مستقل بلند خواهد شد.
وایضا این حدیث از امیر المومنین (علیه السلام) قابل انطباق است بر حسنی، فرمود:
«ورو می آورد رایاتی از شرق زمین غیر معلم است به علامت (یعنی پرچمهای علامت دار، ندارند) پرچمهای ایشان نه پنبه ای است ونه کتان ونه ابریشم، در سر نی های ایشان مهر شده به مهر سید اکبر (شاید مراد این است که نوشته شده محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)) سوق می دهد آن را مردی از آل محمد، چون در مشرق ظاهر شود بوی او در مغرب استشمام می شود مانند مشک، در پیشاپیش او رعب به قدر یک ماه راه، حرکت می کند می آید تا به کوفه نازل می شود، آنان مطالبه خونهای پدران خود می کنند پس در همان بین لشکر سواره‌ی یمانی وخراسانی، مانند دو اسب مسابقه به کوفه رو می آورند»(420).
اگر مراد از او، سید حسنی باشد پس از این حدیث معلوم می شود که او غیر خراسانی است وپیش از خراسانی به کوفه خواهد آمد واگر غیر او مراد باشد، پس قابل انطباق است هم بر گیلانی وهم بر مردی از اولاد جعفر، که بعدا ذکر می شود.
واما خطبه‌ی امیر المومنین (علیه السلام) در بصره فرمود:
«خروج می کند حسنی صاحب طبرستان با جمع بسیاری از سواره وپیاده، تا اینکه نیشابور را فتح می کند ودروازه های او را قسمت کند، پس به اصفهان آید وسپس به قم آید وبین او وبین اهل قم جنگ عظیمی واقع شود که خلق زیاد کشته شوند، پس اهل قم هزیمت کنند. آنگاه حسنی اموال ایشان را غارت کند وزنان واولاد ایشان را اسیر کند وخانه های ایشان را خراب کند، پس اهل قم به کوهی آن را وردهار گویند پناهنده شوند. پس حسنی چهل روز در شهر قم زیست کند وبیست تن از ایشان را بکشد ودو تن به دار آویزد واز آنجا کوچ کند»(421).
ظاهر است که مراد از او دولت علویه ای بود که در طبرستان تشکیل داده شد سه تن از آنان حسنی بودند، آنان صاحب داعیه بودند وبه خود دعوت می کردند، ساحت این حسنی با فضل وکمالش از این اعمال بری است.
بالجمله از اخبار به طور جزم نام حسنی ومحل خروج او معلوم نمی شود، آن قدریکه معلوم است آن است که از ایران است واتباع او هم از دیالمه اند وچنان ظاهر می شود که بیشتر سادات باشند.
22- خروج گیلانی واحتمال انطباق او بر حسنی
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«وقیام کند قائمی از ما در گیلان، پس اجابت کند او را ابر ودیلم(422). (ابر قریه ای است در استراباد)».
در «الزام الناصب» از «اربعین میرلوحی» مفصل تر ذکر کرده فرمود:
«قیام کند از ما قائمی در گیلان وآن مشرقی (که از چین وملتان آمده) کمک دهد او را در دفع شیعه عثمان (سفیانی) واجابت کند او را ابر ودیلم واز او نوال ونعمت بیابند. سپس فرمود:
می آید به بصره، پس او را خراب کند ومی آید به کوفه واو را تعمیر می کند. پس سفیانی عزیمت وهمت می کند بر قتال واستیصال او»(423).
از این که فرموده: قائمی از ما، معلوم می شود که علوی خواهد بود، پس احتمال می رود که همان حسنی باشد زیرا که اتباع او نیز از دیالمه است وگیلان وطبرستان نیز از دیلم محسوب می شوند.
23- خروج مردی از اولاد جعفر از بلاد جبل
بلاد جبل همدان وکرمانشاه ونهاوند وقم است. حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به جعفر فرمود: «ای جعفر آیا بشارت ندهم ترا؟»
عرض کرد: «چرا یا رسول الله»
فرمود: «آن کسی که رایت را خواهد داد به قائم (علیه السلام) او از ذریت توست. آیا می دانی که او کیست؟»
عرض کرد: «نه».
فرمود: «او آن کسی است که صورتش مانند دینار سرخ ومتلألأ است ودندانهایش مانند اره وشمشیر او مثل حریق آتش، داخل جبل می شود ذلیل وبیرون می آید عزیز (یعنی اول بذلت است وبعد اتباع او زیاد می شوند)، جبرئیل ومیکائیل اطراف او را گرفته اند»(424).
24- جنگ گرگان وطبرستان
از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه مضطرب شود خراسان وجنگ واقع شود بین اهل گرگان وطبرستان وخراب شود سجستان (سیستان) پس سالمترین مواضع در آن وقت قصبه‌ی قم است، قم شهری است که از وی بیرون خواهد آمد انصار بهترین مردم از حیث پدر ومادر وجد وجده وعم وعمه(425) (یعنی مهدی (علیه السلام))».
احتمال می رود که این جنگ به سبب همان گیلانی باشد وممکن است جنگی مستقل باشد واحتمال هم می رود که از وقایع گذشته باشد ولی چون جزم به وی نیست یادداشت شد.
25- رایت آذربایجان
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«پدرم فرمود: ناچار است برای ما از آذربایجان، هیچ جیز برابری وایستادگی با او نمی کند، پس هرگاه چنین شد شماها گلیم وپلاس خانه خود باشید (نه با او باشید ونه علیه او) «والبدوا ما البدنا»: ساکن باشید مادامی که ما ساکن هستیم.
«پس هر گاه متحرکی از ما حرکت کند بشتابید به سوی او اگر چه مانند طفل تازه به راه افتاده که خود را بر زمین می کشد».
وبه سند دیگر به جای «البدوا ما البدنا» این است: «والنداء بالبیداء» یعنی همچنان گلیم خانه باشید تا ندای خسف بیداء بلند شود(426).
بیش از همین یک حدیث درباره آذربایجان نیست، این هم حالش معلوم نیست که اشاره به حوادث وعلامات ظهور است یا اشاره به واقعه گذشته است. چنانکه در خروج شروسی از ارمنیه وآذربایجان ومبارزه با بنی العباس گذشت، واز اینکه فرموده است: ناچار است برای ما از آذربایجان وسپس فرمود: گلیم خانه های خود باشید، می رساند که قیام آنان به نفع ظاهری ایشان است نه اینکه واقعا برای ایشان قیام می کنند.
پس مقصود این است که ناچار است برای خلاصی ما از شر بنی العباس از آذربایجان، اما شماها نه او را معاضدت کنید ونه به وی معارضه کنید. بلی در حدیث که امیر المومنین (علیه السلام) ذکر گیلانی را فرموده پس از آن فرموده:
«وظاهر شود برای فرزند من رایات ترک، متفرق در اقطار وحرامات (اعتاب مقدسة)» (427).
پس شاید مراد ترک آذربایجان باشد از جهت تناسب، زیرا که ایشان شیعه‌ی دوازده امامی صاف وخالص ومتعصبند در عقیده، اما مشکل این است که نسخه ها مختلف است.
در «الزام الناصب» از «اربعین میرلوحی» چنین است:
«وترفع لولدی النود والرایات»(428).
باز هم نسخه مغشوش است، ممکن است نهود باشد به معنی مناهضه‌ی در جنگ ونود هم بی مناسبت با حرکت ونهضت نیست ومعنی جمله این است که بلند شود برای فرزند من جنبشها وبیرقها واین اختصاص به رایت خاصی ندارد بلکه نوع رایات شرقی وهمچنین یمانی نهضتشان برای این منظور است.
26- خروج سفیانی
از فتنه های بزرگ خروج سفیانی است وبلای او از همه شدیدتر واخبار درباره‌ی او از همه بیشتر ودر چند خبر او را از علائم حتمیه شمرده، هم به معنی حتمی الوقوع وهم حتمی العلامة وپیش گذشت که خروج او ویمانی وخراسانی در یک روز ویک ماه ویک سال خواهد بود.
وصف وتفصیل او در اخبار بسیار است ولی از باب اختصار واحتراز تکرار ملخص مضمون همه را نقل می کنم، آن چه ذکر می شود از امیر المومنین (علیه السلام) وحضرت باقر وحضرت صادق (علیهما السلام) است.
خروج او در ماه رجب بعد از خسف قریه ای از قراء دمشق وبعد از اختلاف دو رایت در شام که پیش گذشت خواهد بود، محل خروجش وادی یابس است از اراضی شام، یا به اعتبار خشکی آن زمین از گیاه او را یابس گویند ویا به اعتبار اینکه قبلا دریا بوده وخشک شده.
نام او عثمان پدرش عنبسة یا عیینة از اولاد عتبة بن ابی سفیان زاده‌ی هند جگر خوار خبیث ترین مردم است، هرگز عبادت خدا نکرده ومکه ومدینه را ندیده، خبائث او به حدی است که مادر بچه‌ی خود را زنده به گور می کند از ترس اینکه مبادا امر او را فاش کند، در هنگام خروجش صلیب طلا در گردن خواهد داشت (بشربن غالب گفت: از بلاد روم خواهد آمد به زی نصرانیت، در گردنش صلیب خواهد بود).
(معلوم می شود پشتیبانش روم است) او مردی است سفید مائل به سرخی، چهار شانه، مهیب صورت، بزرگ جمجمه، در صورت او اثر آبله ظاهر است، چون او را ببنی گمان می کنی که اعور است (یعنی یک چشم او چنان تنگ وریز یا نابینا است که چون او را ببینی ابتداء گمان می کنی یک چشم است).
تمام دوران او از ابتداء خروجش تا هنگام کشته شدنش 15 ماه خواهد بود. در اول خروجش حمله به شام کند وبا رایت اموی وحسنی وقیسی بجنگد تا اینکه شام را صاف کند ومرکز خود قرار دهد واین در مدت سه ماه خواهد بود، پس تسلط او بر شام یک سال خواهد بود، پس سه ماه از آن را به اطراف بپردازد تا آنکه پنج ولایت را متصرف شود، دمشق وحمص وفلسطین واردن وقنسرین وپس از آن نه ماه دیگر مالک خواهد بود. - به این تفصیل رفع اختلاف از اخبار می شود که در بعضی مدت ملک او را بعد از پنج ولایت نه ماه وبعضی حمل یک شتر یاد کرده است -.
اهل شام مطیع ومنقاد او شوند وبا او خروج کنند، به جزء طائفه ای که بر حق مقیم گشته اند، خداوند آنان را نگه می دارد از خروج با وی مگر عده ای که با وی به ظاهر خارج شوند نه به قصد متابعت وچون به حضرت مهدی (علیه السلام) رسند از لشکر او خارج وبه لشکر آن حضرت ملحق شوند.
تا یکی دو ماه آسیب او به اهل حق نمی رسد، گرفتار جنگهای داخلی وجنگ با احزاب است، اما پس از آن هیچ همتی ندارد به جز مبارزه با اهل دین ومعاندت او از همه بیشتر با آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وشیعه است، پس چون پنج ولایت را متصرف شود وداخله‌ی خود را امن کند دو لشکر جرار با رایتهای سرخ وبه روایتی سبز تنظیم کند. یکی برای گرفتن عراق ودیگر برای حجاز، اما لشکری که به عراق می فرستد صد وسی هزار است، چون به قرقیسا عبور کنند در آنجا جنگ بپا باشد.
پس با بنی العباس وترک وروم ومغربی بجنگند وبر همه فائق شوند تا اینکه صد هزار از جباران را بکشند، پس آن لشکر بیایند ودر روحاء وفاروق که موضعی است در دو راهی حجاز وعراق اردو زنند واز آنجا لشکری، هفتاد هزار یا شصت هزار برای بغداد وکوفه حرکت دهند، پس از ناحیه‌ی هجر متوجه عراق شوند وبه هر قریه وآبادی که رسند دست به قتل وغارت زنند تا به بصره آیند، بزرگان آن را بکشند وحریمشان را اسیر کنند پس رو به بغداد آورند، اما اهل او به شدت با ایشان مبارزه کنند وعاقبت آنان را برگردانند (حذیفه گفت: بیش از سه هزار نفر بکشند وبیش از صد زن را فضیحت کنند وسیصد پهلوان بزرگ را از بنی العباس بکشند).
سپس رو به کوفه آورند ودر نخیله موضع قبر هود فرود آیند ودر روز زینت (یعنی روز عید) بر اهل کوفه هجوم کنند. پس از اهل کوفه می کشند وبه دار می زنند واسیر می کنند، پس مردی از موالی اهل کوفه با عده‌ی ضعیفی بر ایشان خروج می کند، لشکر سفیانی او را با یارانش بین حیره وکوفه می کشند. پس رحل خود را در رحبه‌ی کوفه می افکنند ومنادی ندا می کند هر کس سر یک شیعه علی بیاورد هزار درهم برای او است، پس همسایه بر همسایه خود سعایت می کند ومی گوید این از ایشان است، پس گردن او را می زنند وهزار درهم می گیرد.
در آن روز مردی که صاحب برقع باشد (چفیه) از اولاد زنا است در میان شیعیان با ایشان مراوده دارد وهمه را می شناسد وشیعیان به حقیقت او آگاه نیستند او یک یک را معرفی خواهد کرد، امارت وحکومت در عراق در آن زمان در اولاد زنا باشد وامیر ایشان جبار عنیدی خواهد بود که او را (از شیطنت وطراری) کاهن ساحر گویند، با پنج هزار از کهنه‌ی خود (شیاطین) از بغداد برای دفع ومعارضه ایشان حرکت کند، تا اینکه بر جسر کوفه هفتاد هزار کشته شوند، به حدی که مردم سه روز از آب فرات خودداری کنند از بسیاری خون وگند وتعفن اجسام که در شط ریخته شود.
پس هفتاد هزار باکره از کوفه اسیر کنند اما از آنها کشف قناع نکنند ودستی به آنها نزنند وهمه آنها را در غری یعنی نجف جمع کنند، اما طولی نکشد بلکه آن روز شام نشود که سواران یمانی وخراسانی از دو طرف مانند دو اسب مسابقه برسند واسیران را بازستانند (حذیفه گفت: پس ایشان را تعقیب کنند وهمه را بکشند که یک نفر برای خبرگزاری از دست ایشان نگریزد).
واما لشکری که به سوی مکه ومدینه فرستد، دوازده هزار از سواران متوجه مکه شوند، امیر ایشان مردی است از بنی امیه که او را خزیمة گویند، چشم چپ او مطموس است (خشکیده وچسبیده به هم یا کور ونابیناست) بر چشم او طفره‌ی غلیظی است (یک پلک او به بالا جسته یا تخم چشمش بیرون جسته) مردان را مثله می کند، گوش وبینی ودست می برد، رایت او به هر جا حمله کند بر نمی گردد، می آید تا وارد مدینه شود (حذیفه گفت: سه روز وسه شب غارت کنند) در خانه ای که او را خانه ابوالحسن اموی گویند، امیرشان نازل شود، پس عده ای از زنان ومردان (آل محمد) را در آن خانه حبس کند.
(در «ملاحم وفتن»: شمشیر را در قریش می گذارد واز ایشان می کشد ودو خواهر وبرادر را که نامشان علی وفاطمه است می کشد وبر در مسجد به دار می زند) قبل از ورود ایشان مهدی (علیه السلام) ووزیرش منصور در مدینه باشند وچون لشکر ایشان وارد مدینه شود، آن حضرت با وزیرش به سمت مکه فرار کنند، پس آن لشکر به عقب ایشان به سوی مکه متوجه شوند، چون به بیابان سفید که او را بیداء گویند برسند، همه لشکر یک مرتبه خسف شوند، نماند از ایشان مگر دو برادر یا سه نفر برای خبرگزاری که صورتهاشان به پشت برمی گردد، پس یکی به مکه آید وبه امام (علیه السلام) خبر دهد در حالیکه صورت او برگشته باشد. بقیه‌ی شرح در کیفیت ظهور.
حدود تعدی وتجاوز سفیانی بعد از شامات، عراق است واز حجاز خصوص مدینه وچون بیشتر هم او کشتن شیعه است، لهذا فرمودند: در وقت خروج او در مدینه در عراق نمانید، فقط مردان از او رو پنهان کنند ویا از شط فرات عبور کنند، حتی در سواد کوفه وقراء آن نباشند واما زنان پس بر ایشان باکی نیست، اگر چه نبودنشان بهتر واز اسارت مختصر هم محفوظند واما مکه محل اجتماع است، در آنجا یاسی نیست واز موضع دیگر ایمن تر است(429).
واما جنگ حضرت صاحب یا سفیانی وکشتن آن حضرت، او را در کیفیت ظهور خواهد آمد.
27- خروج دجال یا صائد بن الصائد
از فتنه های ضاله مضله بزرگ فتنه دجال است. وذکر او وتحذیر مردم را از وی در اخبار بسیار است ودر احبار عامه بیشتر از او یاد شده تا اخبار خاصه، بلکه بسیاری از اخبار که در کتب خاصه است نقل از کتب عامه ویا سندش عامی است.
اما در اینکه دجال با صائد بن الصائد دو تاست یا یکی است، صائد اسم او ودجال لقب اوست. در ما بین عامه خلاف است واظهر این است که یکی است.
وهمچنین اخبار در محل خروجش مختلف است که سجستان است یا اصفهان یا از نواحی خراسان ووقت خروج او نیز معلوم نیست که پیش از ظهور است یا بعد، ولی مسلم است که در سال ظهور حضرت است، وهمچنین در کشنده‌ی او که عیسی است یا مهدی است؟
نیز اخبار مختلف است. اگر چه این اختلاف مهم نیست زیرا که اگر عیسی باشد باز هم صحیح است که گفته شود قاتل او مهدی است، چه آنکه نسبت قتل به امیر ومامور هر دو داده می شود.
به هر حال عامه در وصف او ودر ولادت او ووصف زندگانی فعلی او وملاقات بعضی او را تفصیلات وقضایا وحکایاتی نقل کرده اند وهمچنین در خروج او وعملیات او مبالغاتی رانده اند وچون اعتبار به سند آن اخبار وبه نقل آن حکایات نیست وچندان اهمیتی هم در نقل آنها نیست، کتاب را بذکر آنها مطول نمی کنم وفقط اختصار می شود به نقل اخبار خاصه.
امیر المومنین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«پیش از ساعت: ده چیز است»(430)، واز جمله دجال را شمار کرد.
حضرت باقر (علیه السلام) در این آیه:
(قل هو القادر علی أن یبعث علیکم عذابا من فوقکم)(431).
«بگو آن خدا قادر است که بر شما بفرستد عذابی از بالای سر شما یا زیر پای شما.
فرمود: مراد دجال است وصیحه‌ی آسمانی»(432).
حضرت صادق (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود:
«هر کس ما اهل بیت را دشمن داشته باشد خداوند او را یهودی محشور کند؟»
«هر کس ما اهل بیت را دشمن داشته باشد خداوند او را یهودی محشور کند؟»
گفته شد: «چگونه یا رسول الله؟»
فرمود: «اگر زمان دجال را درک کند به او ایمان آورد»(433).
ایضا آن حضرت به مفضل فرمود: بعد از ذکر عدد ائمه (علیهم السلام) «آخر ایشان قائم است که بعد از غیبتی قیام خواهد کرد، پس دجال را بکشد وزمین را از هر جور وظلم پاک سازد»(434).
مردی از اهل بلخ بر حضرت باقر (علیه السلام) وارد شد، حضرت به او فرمود:
«ای خراسانی! آیا می شناسی وادیی را چنین وچنان؟
گفت: بلی
فرمود: نمی شناسی دره وشکافی را در آن وادی به وصف چنین وچنان؟
گفت: بلی
فرمود: از آنجا دجال خروج خواهد کرد»(435).
از این حدیث معلوم می شود از نواحی خراسان است.
واز ابن عباس از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیث معراج خداوند جزء علامات فرمود:
«وخروج دجال از مشرق از سجستان»(436).
بنابراین ممکن است حدیث حضرت باقر (علیه السلام) که مکرر می فرمود:
«خراسان، خراسان، سجستان، سجستان»(437).
اشاره به این باشد. والله العالم.
امیر المومنین (علیه السلام) روزی خطبه ای اداء فرمود، پس سه مرتبه فرمود: «از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید».
پس صعصعه بن صوحان از جا برخاست وعرض کرد:
«یا امیر المومنین دجال چه وقت خروج خواهد کرد؟»
پس حضرت وقایعی را که قبل از خروج او وعلامت خروج اوست، بیان فرمود. بعد از آن اصبغ بن نباته به پا خواست، عرض کرد: «یا امیر المومنین دجال کیست؟»
فرمود:
«آگاه باشید که دجال صائد بن الصائد است، پس شقی کسی است که او را تصدیق کند وسعید کسی است که او را تکذیب کند، او از بلده ای خروج خواهد کرد که او را اصبهان گویند، از قریه ای که معروف است به یهودیه، چشم راست او ممسوح است (به هم چسبیده که هیچ حدقه ندارد) چشم دیگر او در پیشانی او است چنان روشنی می دهد مانند ستاره صبح. در چشم او گوشتی است که گویا مخلوط است به خون، در پیشانیش مابین دو چشمش نوشته است کافر، با اینکه امی است هر کتابی را می خواند، دریاها را می نوردد وخورشید با او سیر می کند در جلو او کوهی است از دود ودر پشت سر او کوه سفیدی است که مردم گمان می کنند که طعام است، او در قحطی سختی خروج خواهد کرد، در زیر پای او الاغی است سبزه یا تیره رنگ هر گام الاغ او یک میل راه را طی کند، زمین در زیر پای او پیچیده شود واز هر آبی که عبور کند واز هر آبی بگذرد آن چشمه تا قیامت خشک شود، به صدای بلند که همه‌ی اهل مشرق ومغرب بشنوند ندا کند:
بیائید به سوی من،ای اولیای من منم آن کس که خلق کرد سپس صورت بندی کرد، وتقدیر کرد سپس رهنمائی، انا ربکم الاعلی، دروغ گفته ومی گوید دشمن خدا، او یک چشم است وغذا می خورد ودر بازارها راه می رود، اما پروردگار شما عز وجل نه یک چشم است ونه غذا می خورد ونه راه می رود ونه از جائی به جائی انتقال دارد، بدانید وآگاه باشید که بیشتر اتباع او در آن روز اولاد زنا وصاحبان طیلسان سبزند (شنل)، خداوند عز وجل او را می کشد در شام بر عقبه‌ی افیق (عقبه: بلندی، کوه. افیق: بلده ای است ما بین حوران وغور نزدیک شام) در روز جمعه سه ساعت از روز گذشته بر دست کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گزارد»(438).
در اخبار عامه نیز محل کشتن او را دروازه لد که قریه ای است از قراء فلسطین معین کرده(439) وارض فلسطین ولد هم از بلاد شام است ولد هم با افیق نزدیک است، بالاخره دو حدیث با هم کمی متغایرند وهر دو محل کشتن را ارضی شام تعیین کرده اند، ولی در حدیث نوروز از معلی بن خنیس از حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«نوروز آن روزی است که قائم ما در آن روز ظاهر می شود وخداوند او را بر دجال ظفر خواهد داد، پس او را در کناسه کوفه به دار آویزد»(440).
لیکن حدیث نوروز چندان اعتباری به وی نیست زیرا که در کتب قدیمه وجود ندارد مگر بعضی از جملاتش در مصباح شیخ طوسی وفقط به آن تفصیل در کتاب ابن فهد مذکور است واثر وضع از بعضی فقراتش ظاهر است، اگر چه بعض دیگرش صحیح است وظن قوی می رود که چند جمله‌ی مختصری از وی اصل داشته وبقیه را بدان تفصیل به معلی نسبت داده اند، باز هم در کیفیت ظهور اشاره بدان خواهد شد.
حوادث وعلاماتی که در اوان ظهور یا مقارن آن رخ می دهد
بدان که از هنگامی که از محل غیبت خود خارج می شود ودر آبادی مسکن می کند، یعنی در مکه تا زمانی که قیام می کند وخروج می کند چند ماه است وهمه این مدت جز ظهور محسوب می شود، وتفصیل روش آن حضرت در کیفیت ظهور معلوم خواهد شد. انشاء الله.
پس ابتداء ظهور آن حضرت همان خروج او است از محل غیبت وسکنی گرفتن در مکه یا در ذی طوی که کوهی است متصل به مکه وآنچه مسلم است آن است که به نام آن حضرت در ماه رمضان از آسمان ندا خواهد شد، پس مسلم در آن وقت ظاهر شده واز محل غیبت بیرون آمده، اما آیا در همان وقت ندا خارج می شود، یا چند روز قبل از آن در ماه رمضان یا در ماه شعبان یا در ماه رجب مقارن خروج سفیانی؟
به طور تحقیق معلوم نیست وشاید از احادیثی که در مخفی بودن وقت ظهور گذشت که حتی خود آن حضرت هم، تا ساعت ظهور نمی داند، با ضمیمه‌ی اینکه ندا به نام آن حضرت در بیست وسوم ماه رمضان است می توان استفاده کرد که خروج آن حضرت قبل از صیحه‌ی آسمانی است در یک روز غیر معلوم وگرنه بعد از خروج سفیانی ظهور او حتمی است وندا به نام او در بیست وسوم رمضان هم حتمی ومعلوم است، پس وقت ظهور وساعت ظهور را خواهد دانست.
مقصود از این فهرست اجمالی این است که چون از ظهور تا قیام به طول می انجامد پس هر چه در این بین از حوادث واقع شود بر همه صحیح است اطلاق علامت ظهور.
1- نداهای آسمانی از جمله سه ندا در ماه رجب
نداهای آسمانی از بدو ظهور تا هنگام قیام بسیار است. از جمله سه ندا است در ماه رجب واز بعضی روایات استفاده می شود که در رجب پیش از قیام است، از امیر المومنین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«گویا می بینم مردم را که در مایوس ترین حال باشند، ناگاه ندا شوند به ندائی که شخص دور مانند نزدیک بشنود، رحمت خواهد بود برای مومنین وعذاب خواهد بود برای منافقین».
پس امیر المومنین (علیه السلام) عرض کرد: یا رسول الله آن ندا چیست؟
فرمود: سه صدا خواهد بود در ماه رجب:
صدای اول: (ألا لعنة الله علی الظالمین)(441).
صدای دوم: (ازفت الآزفة)(442). (نزدیک شد امر نزدیک، یا رسید آنچه باید برسد).
در سوم: بدنی آشکار ببینند در قرن خورشید (مقارن با وی) ندا کند:
«ألا ان الله قد بعث فلان بن فلان حتی ینسبه الی علی (علیه السلام)».
آگاه باشید خداوند برانگیخت فلان بن فلان را یعنی محمد بن الحسن بن علی بن تا نسب او را به علی می رساند».
سپس فرمود:
«در این ندا هلاک ظالمین است، پس در آن وقت فرج خواهد آمد وخداوند شفا خواهد داد سینه های مومنین را وخشم دلهای ایشان را خواهد برد»(443).
کاملا از این حدیث ظاهر است که در رجب اول است زیرا که فرمود: در مایوسترین حال واین در رجب پیش از قیام است، واما در رجب دوم که امام (علیه السلام) ظاهر است ودر کوفه خواهد بود با کثرت انصار از جن وانس وملائکه، دیگر چه مایوسی هست؟
ونیز فرمود: ندای سوم این است که خداوند برانگیخته فلان بن فلان را... ودر وقت ظهور او در میان خیل انصار آن هم شش ماه از خروجش گذشته مناسبتی ندارد. حضرت رضا (علیه السلام) نظیر این را به روایت حمیری فرمود: به اضافه در ندای سوم فرمود:
«خداوند برانگیخته است فلان را پس بشنوید از او، واطاعت کنید او را، پس در آن هنگام فرج برای مردم خواهد بود ومردگان دوست دارند که ایکاش زنده می بودند»(444).
ولی در روایت دیگر ندای سوم را این چنین آورده:
«بدان آشکاری را در چشمه خورشید خواهند دید که ندا کند که:
«هذا أمیر المومنین (علیه السلام) قد کر فی هلاک الظالمین»
این امیر المومنین است که برگشت کرده در هلاکت ظالمین»(445).
اگر اینچنین باشد مناسبت با رجب دوم خواهد بود که حضرت صاحب (علیه السلام) به دفع سفیانی قیام خواهد کرد وامیر المومنین (علیه السلام) نیز برای دفع شیطان ظاهر خواهد شد وممکن است این واقعه دو مرتبه رخ دهد. والله العالم.
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«چهار حادثه پیش از قیام قائم خواهد بود در ماه رجب، سه تای از آن گذشته ویکی باقی مانده».
گفتند: آنها کدام است؟
فرمود:
«یکی رجبی بود که صاحب خراسان خلع شد (مامون است ظاهرا)، دیگر رجبی بود که بر پسر زبیده خروج شد (یعنی امین) ودیگر رجبی است که محمد بن ابراهیم در کوفه خروج کرد (شیخ صدوق فرموده: مراد محمد بن ابراهیم معروف به ابن طباطبا است که در کوفه خروج کرد)»
گفتند: «پس رجب چهارم متصل به ظهور خواهد بود».
فرمود: «این چنین فرموده است حضرت باقر (علیه السلام)».
ممکن است مراد از حادثه چهارم در این حدیث همین ندای در رجب باشد وممکن است مراد خروج سفیانی باشد که در ماه رجب است واین اظهر است به قرینه‌ی خروج کنندگان دیگر(446).
2- دو ندای آسمانی از جبرئیل در شب وروز بیست وسوم ماه رمضان ودو ندای شیطان از زمین در مقابل او
ندای آسمانی از علائم حتمیه است به هر دو معنا یعنی هم حتمی العلامه وهم حتمی الوقوع، ودرباره این ندا اخبار از امیر المومنین (علیه السلام) وحضرت باقر (علیه السلام) وحضرت صادق (علیه السلام) بسیار است وبیشتر چیزی را که علامت قرار داده اند همین ندا است. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«پیش از قائم پنج علامت حتمی است: یمانی وسفیانی وصیحه وقتل نفس زکیه وخسف بیداء»(447). (ومقصود پیش از قیام قائم است نه پیش از ظهور).
در چند حدیث دیگر نیز تصریح به محتومیت او شده ودر چند روایت دیگر تصریح شده به این که ندا در ماه رمضان است ودر چند روایت نیز تصریح شده به این که در بیست وسوم ماه موافق با جمعه خواهد بود.
اما ندای اول: ندائی است که در شب خواهد بود، در شب بیست وسوم، جبرئیل چنان صیحه ای زند که همه عالم بشنوند وخوابیده ها بیدار شوند وهمه به فزع درآیند وبه این جهت این ندا را صیحة وفزعة نیز نامیده اند.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«قائم خروج نخواهد کرد تا اینکه به اسم او ندا شود از جوف آسمان در شب جمعه بیست وسوم ماه رمضان، پس بگوید آگاه باشید که فلان بن فلان (اسم او واسم پدر او)، قائم آل محمد است، پس بشنوید از وی واطاعت کنید او را، پس نماند چیزی از خلق خدا که دارای روح باشد مگر اینکه آن صیحه را بشنود، پس خوابیده را بیدار کند وسراسیمه به صحن خانه بیرون دود، وباکره را از حجله‌ی خود بیرون دواند، وایستاده نیز از خانه بیرون دود، از هیبت آن صیحه که می شنوند وآن صیحه‌ی جبرئیل است»(448).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«اهل مشرق ومغرب آن صدا را بشنوند»(449).
وبقیه نظیر آن حدیث. ودر چند حدیث دیگر نیز از آن دو بزرگوار واز امیر المومنین (علیه السلام) نظیر او آمده است، وحضرت صادق (علیه السلام) در حدیث دیگر فرمود:
«اهل هر زبانی آن ندا را به زبان خود بشنود»(450).
ودر حدیث دیگر فرمود:
«چون مردم صبح کنند از دهشت آن صدا چنان باشند که گویا مرغ بالای سر آنها است»(451).
واین سه آیه نیز از حضرت باقر (علیه السلام) تاویل به صیحه شده:
(قل هو القادر علی أن یبعث علیکم عذابا من فوقکم(452)، ولو تری اذ فزعوا فلا فوت)(453).
فرمود: «عذاب صیحه است وفزغ از صدای آسمانی است»(454).
(ان نشأ ننزل علیهم آیة من السماء فظلت أعناقهم لها خاضعین)(455).
فرمود:
«آیه‌ی صیحه است وچون آن صیحه واقع شود گردنهای دشمنان خدا خاضع شود»(456).
واین آیه‌ی اخیر از امیر المومنین (علیه السلام)(457) وحضرت صادق (علیه السلام)(458) نیز به صیحه‌ی آسمانی تاویل شده.
واما ندای دوم: حتمی است، اگر چه اخباری که در خصوص این ندا است تصریح ندارد که ندا کننده جبرئیل است بلکه همین اندازه که منادی از آسمان ندا خواهد کرد. اما در اخبار مطلقه که در اصل ندا است تصریح دارد به اینکه ندا کننده جبرئیل است.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«صدای جبرئیل از آسمان است وصدای ابلیس از زمین، پس پیروی کنید صدای اول را وبپرهیزید از اینکه به صدای دوم مفتون شوید»(459).
این ندای دوم در اول روز است در همان روز بیست وسوم، اما به نام امیرالمومنین (علیه السلام)، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«منادی ندا خواهد کرد از آسمان که فلان امیر است ومنادی ندا خواهد کرد: «ان علیا وشیعته هم الفائزون»؛
به تحقیق که علی وشیعه او رستگارند»(460).
در حدیث دیگر فرمود:
«در اول روز ندا می کند: «الا ان علیا وشیعته هم الفائزون»(461). ودر حدیث دیگر «ألا ان الحق فی علی وشیعته»
آگاه باشید حق در علی وشیعه اوست».
واما ندای آسمانی در مقابل ندای دوم جبرئیل، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: در آخر همان روز ندا می کند:
«ألا ان الحق فی عثمان وشیعته، ألا ان عثمان قتل مظلوما»(462).
ودر حدیث دیگر به این عبارت: «ألا ان عثمان وشیعته هم الفائزون»(463).
ودر حدیث دیگر به این عبارت:
«ألا ان الحق فی عثمان بن عفان فانه قتل مظلوما فاطلبوا بدمه»(464).
وچه بعدی دارد که هر دو باشد وبالجمله درباره‌ی ندای ابلیس در مقابل ندای دوم جبرئیل اخبار متعدد است واما در مقابل ندای اول در یک حدیث از حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«چون ندا به اسم صاحب الأمر شود ابلیس مردم را به حال خود نخواهد گذاشت، بلکه در آخر شب ندا خواهد کرد تا مردم را به شک اندازد»(465).
علامه‌ی مجلسی فرموده: «ظاهر این است در آخر روز باشد نه در آخر شب، چنانکه روایات دیگر در آخر روز است ودر بعضی نسخه ها آخر اللیل ندارد»(466).
مولف گوید: گویا نظر ایشان آن است که یک ندا از ابلیس بیش نیست واین بعدی ندارد چنانکه بعید هم نیست که دو ندا باشد، بلکه ظاهر اقتضاء می کند که ابلیس را هم دو ندا باشد در مقابل دو ندای جبرئیل، پس ممکن است شیطان در مقابل ندای اول جبرئیل که به اسم قائم ندا کرده او هم به اسم سفیانی ندا کند در آخر شب، چنانچه در حدیثی حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«ابلیس ندا می کند: «ألا ان الحق فی السفیانی وشیعته»(467).
گرچه در این جا فرموده در آخر روز، ولی ممکن است حمل بر اشتباه راوی کرد ودر حدیث دیگر فرمود:
«دو صیحه است یکی در اول شب ویکی در آخر شب دوم، یکی از آسمان است ویکی از ابلیس».
پس می شود گفت: آن حدیث هم که در آخر شب فرموده همان آخر شب دوم است.
خلاصه اینکه یا در مقابل ندای اول جبرئیل از شیطان هیچ ندائی نیست ویا در آخر همان شب ویا شب دوم به اسم سفیانی ندا خواهد کرد.
چون ندای شیطان بلند شود آنان که اهل باطل باشند به شک افتند ومع ذلک امر بر اهلش روشن است، چنانکه حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«امر ما هر گاه تحقق پیدا کند از این خورشید روشن تر است، منادی از آسمان ندا می کند که فلان امام است، ابلیس نیز ندا خواهد کرد، چنانکه بر ضد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در لیلة العقبة ندا کرد»(468).
آن شبی بود که پیغمبر در منی نزدیک عقبه از اهل مدینه برای خود بیعت گرفت، شیطان فریاد زد:ای جماعت قریش، محمد از اهل مدینه بیعت می گیرد.
واز حضرت صادق (علیه السلام) نیز مانند این روایت شده(469) ودر حدیثی راوی به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد: پس که راستگو را از دروغگو می شناسد؟
فرمود:
«آنان که این روایت را روایت می کنند پیش از آنکه واقع شود ومی گویند چنین امری واقع خواهد شد ومی دانند که ایشان بر حق وراستگویند»(470).
در حدیث دیگر فرمود:
«می شناسد صادق را از کاذب کسی که پیش از وقوعش شنیده است»(471).
در حدیث دیگر عبد الرحمن بن مسلمه بن آن حضرت عرض کرد:
«مردم ما را ملامت می کنند که شما می گوئید دو ندا خواهد بود (یکی از جبرئیل ویکی از شیطان) پس از کجا شناخته شود آنکه بر حق است از آنکه بر باطل است؟
فرمود: شما چه جواب می گوئید؟
گفت: هیچ
فرمود: بگوئید وقتی که چنین امر واقع شود تصدیق می کند آن که پیش از وقوعش به او ایمان داشته»(472).
ونیز به هشام بن سالم فرمود:
«بگوئید آن کس که ما را خبر داد پیش از وقوعش وتو منکر هستی او راستگو است»(473).
حاصل اینکه آنان که اطلاع قبلی دارند بر حسب روایات که به ایشان رسیده وبعد هم امر مطابق آن واقع می شود هیچ جای تردید برای ایشان باقی نمی ماند. واین است آنکه حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«امر ما در وقت تحققش از خورشید روشنتر است»(474).
یعنی: برای آنان که قبل از وقوع آگاه شده اند.
پس ضمنا فائده‌ی دانستن این روایات ونقل آنها هم معلوم شد.
وجه دیگر نیز برای رفع اشتباه می توان گفت: واو چنانکه از اخبار استفاده شده آن است که صدای اول جبرئیل فزع آورنده است وهم صدای آسمانی است وصدای ابلیس نه فزغ آورنده ومهیب است ونه از آسمان بلکه از زمین است وصدای آسمان امتیازش از صدای زمین واضح است.
3- دو ندای دیگر در ماه رمضان در وقت فجر وغروب خورشید
این ندا تصریح به حتمیت او نشده ومنادی نیز معلوم نیست وروزش نیز معلوم نیست وآنچه نزد این حقیر ظاهر است آن است که این ندا از علامات نیست ودر رمضان دوم که بعد از ظهور است خواهد بود هنگام جنگ با سفیانی ودجال.
از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«منادی ندا می کند در ماه رمضان از ناحیه مشرق در وقت فجر:
«یا أهل الهدی اجتمعوا»: ای اهل هدایت جمع شوید!
ومنادی ندا می کند از طرف مغرب بعد از غروب خورشید (بعد از غروب شفق به سند دیگر): «یا أهل الباطل اجتمعوا»: ای اهل باطل جمع شوید» وفردای آن روز خورشید رنگ به رنگ شود، پس زرد شود باز سیاه وتیره گردد وروز سوم خداوند بین حق وباطل جدا کند».
در سند دیگر فرمود:
«خداوند جدا کند بین حق وباطل به خروج دابة الارض»(475).
پس معلوم می شود که در رمضان دوم است، زیرا که خروج دابة الارض بعد از ظهور است حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«دنیا نخواهد رفت تا اینکه منادی از آسمان ندا کند: ای اهل حق جمع شوید، پس همه در یک محل جمع شوند، باز مرتبه‌ی دیگر ندا کند: ای اهل باطل جمع شوید، پس همه در یک محل جمع شوند».
ابان بن تغلب گفت: «آیا می توانند این گروه داخل در آن گروه شوند؟»
فرمود: «نه به خدا قسم واین گفته خداوند است که فرموده:
(ما کان الله لیذر المومنین علی ما أنتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب)(476).
چنین نبوده ونیست که خداوند واگذارد مومنین را بر آنچه شما هستید، تا اینکه خبیث را از طیب جدا کند»(477).
در حدیث دیگر به عجلان فرمود:
«روزها وشبها نخواهد گذشت، تا اینکه منادی ندا کند از آسمان:
«یا أهل الحق اعتزلوا ویا أهل الباطل اعتزلوا»
«ای اهل حق جدا شوید وای اهل باطل جدا شوید، پس این جماعت از آن جماعت منعزل وجدا شوند».
گفت: «بار دیگر مخلوط خواهند شد؟».
فرمود: «کلا، خداوند در قرآن فرموده: (ما کان الله لیذر...)»(478).
این دو حدیث مانند حدیث امیر المومنین (علیه السلام) است، ولی تصریح ندارد به اینکه در ماه رمضان است.
از جمله نداها، ندائی است که به نام امیر المومنین (علیه السلام) ومعرفی او به حسب ونسب در هنگام ظهور صورت وبدن خواهد بود وذکر آن در آیات سماوی دیگر بعد از نداهای آسمانی خواهد شد.
4- ندای دیگر ندای حضرت صاحب الامر در ذیحجه
آن حضرت به صدائی که همه‌ی عالم بشنوند از مکه خود را معرفی می کند ومردم را به سوی خود دعوت می کند(479). شرح آن در کیفیت ظهور خواهد آمد.
5- ندای جبرئیل در ذیحجه
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«اول کسی که با قائم بیعت می کند جبرئیل است در صورت مرغ سفیدی، آنگاه یک پای خود را بر بیت الله الحرام می گذارد وپای دیگر بر بیت المقدس وبه آواز رسا ندا می کند که همه خلائق بشنوند:
(أتی أمر الله فلا تستعجلوه)(480) آمده امر خداوند پس عجله مکنید آن را»(481).
ندای دیگر نیز در هنگام گرفتن بیعت برای آن حضرت می کند، حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«در مقابل او در مابین رکن ومقام ایستاده ومی گوید: «البیعة لله»(482).
6- ندای دیگر در عاشورا به امارت آن حضرت بعد از قتل نفس زکیه
عمار یاسر گفت:
«بعد از قتل نفس زکیه وبرادرش منادی از آسمان ندا کند: ایها الناس امیر شما فلان است وآن مهدی است که پر می کند زمین را از قسط وعدل بعد از آنکه از جور وظلم پر شده»(483).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«ندا می شود به اسم قائم (علیه السلام) واو در پشت مقام ابراهیم ایستاده است، پس او را می آورند وگفته می شود دیگر چه انتظاری داری به نام تو ندا شد، پس دست او را می گیرند وبا او بیعت می کنند(484).
معلوم می شود که این ندا قبل از بیعت است.
7- ندای دیگر: امر به خروج به سوی مکه برای نصرت او
حذیفه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«هر گاه هنگام خروج قائم (علیه السلام) شود (خروج غیر ظهور، است وقتی است که قیام به شمشیر می کند) منادی از آسمان ندا می کند: قطع شد وتمام شد مدت ستمگران، بهترین امت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) والی امر شد، پس ملحق شوید به مکه، پس خارج می شوند به سوی او نجباء از مصر وابدال از شام ومردان قوی دل از عراق که رهبان صفتند در شب وشیرانند در روز»(485).
ممکن است از عبارت (بهترین امت والی امر شد) استفاده شود که این ندا بعد از آن ندا وتمامیت بیعت است. والله العالم.
8- ندای دیگر: یا متمم ندای قبلی
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«مردم را مرگ وکشتن فرا گیرد تا این که به حرم (مکه) ملتجی شوند، پس منادی صادق از شدت قتال ندا کند: این همه قتل وقتال در چه چیز وبرای چیست؟ صاحب شما فلان است»(486).
ونیز فرمود:
«نخواهد بود این امری که چشم ها را به سوی او می کشید تا این که منادی از آسمان ندا کند: آگاه باشید که فلان صاحب امر است، پس بر چه چیز است این جنگها؟»(487).
پس این ندا یا منادی مستقلی است بعد از بیعت ویا جزء یکی از این دو ندای اخیر خواهد بود.
9- ندایی غیر آسمانی از ناحیه دمشق
از جمله علاماتی که ذکر شده این علامت است یعنی: علامت آن است که آن حضرت ظاهر شده. حضرت باقر (علیه السلام) به جابر جعفی فرمود:
«هیچ دست وپا حرکت مده تا علاماتی را که ذکر می کنم ببینی».
از جمله فرمود:
«ومنادی از آسمان ندا کند وصدائی بیاید شما را از ناحیه‌ی دمشق به فتح»(488).
عمار یاسر گفت:
«وقتی که ترک وروم به هم درافتند وجنگ بسیار شود در زمین ومنادی از حصار دمشق ندا کند: وای بر اهل زمین از شری که نزدیک شده»(489).
بیش از این در توضیح این ندا نرسیده ومعلوم نیست که مراد از فتح چیست وندا برای کیست؟ آیا برای عثمان بن عنبسه است یا بر ضد او است؟ ومقصود از شری که نزدیک شده شر او است یا شری است که از شمشیر قائم (علیه السلام) است؟ جای هیچ استظهار نیست.
10- کسوف وخسوف خورشید وماه در ماه رمضان
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«دو آیت پیش از قیام قائم (علیه السلام) خواهد بود که از زمان هبوط آدم به زمین چنین چیزی نبوده، کسوف خورشید در نیمه ماه رمضان وخسوف ماه در آخر او».
پس مردی عرض کرد:
«یابن رسول الله همواره کسوف خورشید در آخر ماه است وخسوف ماه در نیمه». فرمود:
«من داناترم به آنچه تو می گوئی ولیکن این دو آیتی است که از زمان هبوط آدم اتفاق نیفتاده»(490).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«علامت خروج مهدی کسوف خورشید است در ماه رمضان در سیزدهم وچهاردهم»(491).
در این حدیث ذکر کسوف تنها شده واما اینکه در سیزدهم وچهاردهم فرموده منافات با حدیث اول ندارد زیرا که مقصود از نیمه همان روز پانزدهم نیست، بلکه مراد ایام نیمه است چنانکه مراد از آخر ماه شب آخر بیست ونهم نیست. زیرا که در آن شب ماه وجود ندارد، بلکه مراد اواخر ماه است بیست وپنجم یا بیست وششم وبیست وهفتم مثلا، پس از این جهت جمع بین این دو روایت سهل است. ولی در حدیث دیگر از حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«دو آیت در جلو این امر واقع خواهد شد: خسوف ماه در پنجم وکسوف خورشید در نیمه»(492).
این حدیث از جهت کسوف با اول موافق است ولی از جهت خسوف موافق نیست، مگر اینکه احتمال سقط داده شود به اینکه عبارت بیست وپنجم بوده.
ودر حدیث دیگر حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«پیش از قیام قائم (علیه السلام) در پنجم ماه رمضان خورشید کسوف خواهد شد»(493).
در این حدیث ذکری از ماه نیست ولی از جهت کسوف مخالف با حدیث اول است، پس این دو حدیث را با دو حدیث اول نتوان جمع کرد مگر احتمال تعدد داده شود به اینکه دو خسوف ودو کسوف باشد: یکی خسوف ماه در شب پنجم وکسوف خورشید در روز پنجم ودیگر کسوف خورشید در نیمه وخسوف در آخر.
11- توقف خورشید از وقت زوال تا عصر وظاهر شدن صورت وسینه مردی در برابر چشمه‌ی خورشید
حضرت باقر (علیه السلام) در این آیه:
«ان نشأ ننزل علیهم آیة من السماء فظلت أعناقهم لها خاضعین)(494).
«اگر بخواهیم آیتی بر ایشان از آسمان نازل می کنیم تا گردنهای ایشان برای او خاضع شود».
فرمود:
«اما آیه، پس آن رکود شمس است (یعنی توقف او) از زوال تا وقت عصر وبیرون آمدن مردی وصورتی در چشمه‌ی خورشید، معرفی خواهد شد به حسب ونسب او واین در زمان سفیانی است ودر آن هنگام خواهد بود هلاکت ونابودی او»(495).
در حدیث دیگر نیز در همان آیه فرمود:
«گردن های بنی امیه خاضع خواهد شد برای او».
سپس فرمود:
«آن آیت علی بن ابیطالب است که در وقت زوال ظاهر شود در برابر همه‌ی مردم تا اینکه صورت او بارز وآشکار شود ومردم خواهند شناخت حسب ونسب او را»(496).
از این دو حدیث ظاهر نمی شود که این امر از علامات ظهور باشد، زیرا که تصریح نشده است که این امر پیش از قائم یا پیش از قیام او خواهد بود، بلی از ابن عباس روایت شده که گفته: «مهدی خروج نخواهد کرد تا اینکه با خورشید آیتی طالع شود»(497).
واین با ضعف اعتبارش ظاهر نیست که مراد از آیت چیست، بلی در سه ندای ماه رجب گذشت که در ندای سوم بدنی بارز شود در برابر چشمه خورشید وگفته شود این امیر المومنین (علیه السلام) است که برگشته است برای هلاکت ظالمین(498).
ودر آنجا احتمالی داده شد که این قضیه دو مرتبه در رجب تکرر پیدا کند یکی در رجب اول ودیگر در رجب دوم، پس اگر صورت وبدن در این دو حدیث همان باشد پس وقت او در رجب است وبر احتمال تعدد در دو رجب است، والا پس وقوع این آیت مناسب است با بعد از ظهور وخروج برای هلاکت سفیانی، چنانکه حدیث اول به وی اشارت داشت، پس می شود گفت: وقوع این آیت مصادف باشد با خروج دابة الارض، بنابراین بعید نیست که در رمضان دوم باشد در وقت ندای «یا اهل الحق اجتمعوا» چنانکه در ندای دیگر ماه رمضان گذشت.
حاصل کلام این است که ظاهر شدن صورت وبدن در برابر خورشید چهار احتمال دارد: یکی اینکه در رجب اول مصادف با ابتدای خروج سفیانی باشد. دوم این که در رجب دوم هنگام عزم حضرت بر قتال سفیانی باشد. سوم اینکه در ماه رمضان نزدیک زوال دولت منحوس او باشد. چهارم اینکه این آیت در هر سه وقت مکرر شود.
مخفی نماند با رکود شمس می توان برای حدیث طلوع شمس از مغرب که حضرت باقر (علیه السلام) او را در شمار امور حتمیه، از حتمیات شمرده معنی صحیح غیر مستبعدی کرد، اگر چه در آیات خداوند هیچ استبعادی نیست وآن این است که چون خورشید از وقت زوال تا هنگام عصر در وسط آسمان توقف کند، بعد یک مرتبه در طرف مغرب نمایان شود پس طلوع شمس از مغرب شده، نه اینکه خورشید به جای مشرق از مغرب طلوع کند. والله العالم.
12- دیگر از آیات سماویه ظهور کفی در آسمان
حضرت صادق (علیه السلام) جزء اموری که از حتمیات است، فرمود: «وکفی درآید از آسمان، از محتوم است»(499).
بیش از این در توضیح آن از حیث وقت وخصوصیت نرسیده وآنچه از حدیث ظاهر است آن است که در سال ظهور خواهد بود وآیا با همان ظهور صورت وبدن است یا جداگانه معلوم نیست، اگر چه ظاهر آن است که جداگانه باشد.
13- از علامات حتمیه قتل نفس زکیه است در ذیحجه وذکر قتل حسنی
این علامت از علامات قیام وخروج است نه از علامات ظهور، چه اینکه ظهور آن حضرت از قبل تحقق یافته. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«بین قیام قائم وکشته شدن نفس زکیه نخواهد بود مگر پانزده شب»(500).
چون قیام حضرت در روز عاشورا است چنانکه خواهد آمد، پس قتل نفس زکیه در بیست وپنجم ماه ذیحجه خواهد بود اگر ماه پر باشد واگر نه در بیست وچهارم ودر چند روایت از حضرت باقر وصادق (علیهما السلام) حتمی بودن او رسیده.
اما شخصیت او: حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«نفس زکیه از اولاد حسین است»(501).
ودر حدیث دیگر فرمود:
«نام او محمد بن الحسن است»(502).
واما اینکه او را نفس زکیه نامیده اند: اگر چه در وجهش حدیثی نیست اما معلوم است که از جهت علم وتقوی وورع است واما اینکه بعضی او را حسنی توهم کرده اند نظر به روایت کافی از قلت تدبر است، بلکه تحقیق این است که دو سید کشته گردند قبل از خروج قائم، یکی حسینی که به نفس زکیه معروف است وکشته شدن او از حتمیات است، ودیگر حسنی ولی او به نام ونام پدر معلوم نیست.
اما حسینی که مورد کلام است: کیفیت کشته شدن او این است که او را در مابین رکن ومقام ذبح خواهند کرد. چنانچه امیر المومنین (علیه السلام) وحضرت باقر (علیه السلام) فرمودند. ووجهش چنان است که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«حضرت قائم (علیه السلام) به اصحاب خود می گوید:
ای قوم، اهل مکه مرا نمی خواهند واینک من کسی را به سوی ایشان می فرستم تا بر ایشان اتمام حجت کنم، پس مردی از اصحاب خود را می طلبد وبه او می فرماید:
برو به سوی اهل مکه وبگو ای اهل مکه من رسولم از طرف فلان به سوی شما واو می گوید:
ما اهلبیت رحمت ومعدن رسالت وخلافت هستیم واز ذریه‌ی محمد وسلاله‌ی پیغمبرانیم، ما ظلم وستم شدیم ومقهور شدیم وحق ما از ما گرفته شد، از وقتی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رحلت فرمود تا امروز. پس اکنون ما شما را به یاری می طلبیم پس یاری کنید ما را، چون آن جوان به این سخن تکلم کند مردم بر وی جمع شوند واو را مابین رکن ومقام ذبح کنند واو است نفس زکیه»(503). (بقیه در کیفیت ظهور)
در روایت عمار گفت:
«کشته شدن نفس زکیه وبرادر او»(504).
واما کشته شدن حسنی به روایت کافی: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«روزی که حضرت قائم (علیه السلام) شمشیر را برهنه کند ودرع در تن کند وعمامه‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر سر نهد واز خداوند طلب رخصت کند برای خروج، پس بعضی از موالیان از حال مطلع شود واراده‌ی حضرت را به حسنی برساند، پس حسنی بیاید وآن حضرت او را از اراده‌ی خود آگاه کند پس حسنی مبادرت کند به خروج، پس اهل مکه بر وی حمله کنند واو را بکشند وسر او را به شام فرستند، پس در آن هنگام صاحب الأمر ظاهر شود ومردم با او بیعت کنند»(505).
این دو قضیه با هم مباینت تام دارند، پس نمی شود گفت: یکی است واختلاف کرد که حسنی است یا حسینی، واز تأمل دقیق ظاهر می شود که اول نفس زکیه کشته خواهد شد وبعد این حسنی وبعد از این حسنی فاصله زیاد نیست. وکشتن این حسنی هم در مابین رکن ومقام نیست، بلکه چون او مبادرت به خروج می کند.
پس ظاهر این است که در مکه در خیابان ها وبازار باشد.
14- دو نامه به برائت ازعلی در کوفه وبصره خوانده شود
«اثبات الهداة» از حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«قائم (علیه السلام) خروج نکند تا اینکه دو نامه خوانده شود به برائب از علی (علیه السلام) یکی در کوفه ویکی در بصره»(506).
مظنون این است که این علامت قیام وخروج است نه علامت ظهور ودیگر اینکه این دو نامه از طرف سفیانی خواهد بود وشاید قبل از او از دیگری باشد.

بخش چهارم: در کیفیت ظهور

فصل اول: در کیفیت ظهور ومراسم آن وآنچه در اوان قیام وبعد آن خواهد کرد ومقدار ملک ودولت او

سال ظهور وماه وروز آن
حضرت باقر وصادق (علیه السلام) فرمودند:
«در سال طاق خواهد بود (یک، سه، پنج، هفت، نه)»(507).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«سفیانی وقائم در یک سال خواهد بود»(508).
واما به طور مشخص تعیین سال نشده، بلکه نهی هم از تعیین شده وعلم آن موکول به خداست، چنانکه در مدت غیبت ووقت ظهور گذشت، پس هر کس هر چه پیش گوئی کند باطل وعاطل است.
واما ماه آن: در مقدمه‌ی نداهای آسمانی گفته شد: آنچه مسلم است آن است که آن حضرت در ماه رمضان در وقت ندا به اسم او، از محل غیبت خارج شده ودر مکه سکنی گرفته واما آیا پیش از آن خارج شده یا مقارن ندا وقریب به آن معلوم نیست، مگر آن که از سه ندای در ماه رجب استفاده شود که از آن وقت است. وهمچنین از حدیث کافی از حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه رجب شد پس رو بیاورید به سوی ما به نام خدا ویاری خدا واگر بخواهید تا شعبان تأخیر بیندازید ضرری ندارد واگر میل داشته باشید روزه در اهل وعیال خود بگیرید، شاید برای شما بهتر باشد وبیشتر سبب قوت شما باشد واز علامت کفایت می کند برای شما سفیانی»(509).
از این که فرموده است: «ماه رجب به سوی ما بیائید». معلوم می شود که امام (علیه السلام) ظاهر است واینکه تجویز فرموده تأخیر شعبان ورمضان، از جهت این است که غرض از حضور، نصرت است وقیام بعد از ذیحجه است. پس فائده نیست مگر صرف اجتماع، ولی باز هم مسلم نیست که امر به حرکت کردن در رجب از جهت ظهور باشد. بلکه ممکن است از جهت تسهیل وسرعت درآمدن باشد چنانکه در شوال وذیقعده نیز همین است، چه اینکه تا ذیحجه‌ی آن حضرت برای همه ظاهر نیست وقیام هم بعد از ذیحجه است، پس امر به حرکت دلیل نمی شود بر ظهور او.
واما روز قیام وخروج: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«قائم ما اهل بیت روز جمعه خروج خواهد کرد»(510).
ودر حدیث دیگر فرمود:
«قیام می کند در روز عاشورا»(511).
ودر حدیث دیگر فرمود:
«ندا می شود به اسم او در شب بیست وسوم (یعنی رمضان) وقیام می کند در روز عاشورا روزی که حسین بن علی (علیه السلام) کشته شد»(512).
لکن حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«قائم خروج خواهد کرد روز شنبه روز عاشورا همان روزی که حسین (علیه السلام) در آن کشته شد»(513).
مولف گوید: بر حسب حساب واستظهار از تواریخ نزد حقیر مسلم است که روز عاشورا جمعه بوده وروی حساب که بیست وسوم ماه رمضان جمعه باشد نیز عاشورا جمعه خواهد بود.
پس حدیث دوم از دو جهت مخالف با واقع است مگر اینکه سه ماه از این چهار ماه یعنی ماه رمضان وشوال وذیقعده وذیحجه سی پر باشد تا اینکه عاشورا در آن سال شنبه شود وروایت حمل شود بر اینکه مراد از شنبه عاشورای آن سال است نه عاشورای شهادت، ولی مع ذلک مخالف با واقع است ومخالف با حدیث حضرت صادق (علیه السلام)، پس بهترین حملش آن است که حمل بر اشتباه راوی شود که جمعه را به شنبه اشتباه کرده ویا اینکه گفته شود امام مطابق عرف راوی فرموده، چون معروف آن بوده که عاشورای شهادت شنبه بوده.
واما روایتی که از معلی بن خنیس نقل شده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرموده:
«نوروز آن روزی است که ظاهر می شود در وی قائم ما اهلبیت ووالیان امر وظهر می دهد او را خدا بر دجال، پس او را در کناسه‌ی کوفه به دار می آویزد»(514).
در فصل دجال گفته شد که اعتباری به این حدیث نیست نه از حیث سند ونه از حیث متن، ومخالف است با احادیث دیگر در محل کشتن دجال، به علاوه عجم را نوروز ثابتی نبوده قبل از اسلام بلکه تبدیل وتغییر در وی بسیار شده که محل شرحش این جا نیست واینکه اکنون ثابت است که اول حمل است بنا بر خواست سلطان الب ارسلان سلجوقی شد ولهذا او را نوروز سلطانی گویند.
به علاون نوروز هم روز ظهور باشد وهم روز ظفر یافتن بر دجال معنی ندارد، در یک سال دو نوروز نیست، مگر اینکه گفته شود ظهور تنها موافق با نوروز است وذکر دجال از باب شرح حال است، یا بالعکس قتل دجال در نوروز است وذکر ظهور از باب مقدمه حال است، دوم که معنی ندارد، اول هم از اتفاقات نادره است. زیرا که اخبار صحیحه دال است بر اینکه در عاشورا خواهد بود وبسیار به ندرت شود که نوروز عاشورا باشد آن هم جمعه، واگر گفته شود مقصود صرف ظهور بدون قیام است پس اگر ظهور در بیست وسوم ماه رمضان باشد، آن هم بسیار بعید الاتفاق است که نوروز در بیست وسوم آن هم جمعه، واگر ظهور پیش از آن در روز غیر معین باشد چندان لطفی ندارد تعیین وقت به وقت مجهول.
پس بهترین حمل حدیث معلی بر فرض صحت واعتبار این است که گفته شود: مراد این است که نوروز این نیست که اعاجم برای خود ساخته اند، یا نوروز ما اهل بیت این نیست، بلکه نورز ما آن روزی است که قائم ما ظاهر شد آن روزی است که دجال را بکشند وهمچنین در سائر فقرات، نه اینکه مراد این است که قائم ما در روز نوروز عجم ظاهر خواهد شد، آن هم نوروزی که اصل ثابت ندارد، آن هم این نوروز سلطانی که بعد ساخته شده.
مقدمات ودلائل رخصت خداوند به ظهور
سه چیز است: ظهور - قیام - خروج.
ظهور حرکت او است از محل غیبت، قیام آمدن او است برای گرفتن بیعت، خروج خارج شدن او است برای دعوت وانتقام، گاهی ظهور بر قیام وخروج نیز اطلاق می شود.
امیر المومنین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«مهدی از ما اهل بیت است، خداوند امر او را در یک شب اصلاح می کند»(515).
حضرت صادق (علیه السلام) در آیه: (فاذا نقر فی الناقور...)(516) فرمود:
«از ما است امامی که مستتر خواهد شد، پس هرگاه خداوند عز وجل اراده کند اظهار امر او را، در قلب او بیندازد پس ظاهر شود»(517).
واز امیر المومنین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«هر گاه وقت خروج او برسد او را شمشیری هست در غلاف، پس آن شمشیر او را ندا کند که برخیز ای ولی خدا وبکش دشمنان خدا را»(518).
حضرت جواد (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«خروج می کند از تهامه هنگامی که ظاهر شود برای او دلائل وعلامات».
ابی ابن کعب عرضه داشت:
«یا رسول الله دلائل وعلامات چیست؟»
فرمود: «علمی دارد که هرگاه وقت خروج او شود پرچم آن علم باز شود وخداوند آن را به نطق آورد، پس علم کند او را: که ای ولی خدا خروج کن وبکش دشمنان خدا را، واین خود دو آیت وعلامت است ودیگر او را شمشیری است در غلاف، که چون هنگام خروج او شود از غلاف بیرون آید وخداوند عز وجل آن را به نطق آورد، پس او را ندا کند که خروج کن ای ولی خدا، دیگر نشستن تو برای تو روا نیست، پس خروج کند ودشمنان خدا را در هر کجا بیابد بکشد وحدود خدا را اقامه کند وبه حکم خدا حکم کند»(519).
شرح ظهور او تا هنگام قیام برای بیعت اول
به طوری که در مقدمه‌ی نداهای آسمانی گذشت، ابتدای ظهور آن حضرت از همان وقت ندای آسمانی است در بیست وسوم ماه رمضان یا اندکی پیش از آن ویا در ماه رجب یعنی از محل غیبت خود که کوه رضوی است یا صابر در اطراف مدینه ویا غیر آن، به سوی مکه حرکت می کند. چنانکه در حدیث کافی حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«چون سفیانی ویمانی وحسنی خروج کنند، صاحب این امر با میراث پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وآن شمشیر وزره وبرد وعمامه وقضیب واسب (وبه روایتی رایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)) از مدینه به سوی مکه حرکت کند. پس بیاید ودر کوه ذی طوی که مجاور ومتصل به مکه است ساکن شود وتا هنگامی که اجازه‌ی خروج به او داده شود در مکه بماند وبا مردم به طورناشناس رفت وآمد کند وخود را به کسی معرفی نکند واظهار دعوت نکند تا اینکه یاران او کم کم بر اثر ندای آسمانی جمع شوند وچون ایام حج رسد، مردم برای حج از اطراف بیایند وعده ای از جهت فرار از سفیانی وغیر او، نیز به مکه هجوم آورند، در آن وقت قهرا اجتماع عظیمی در مکه خواهد شد، حضرت همچنان در میان مردم بر سنت موسی (علیه السلام) «خائفا یترقب» زیست کند تا در ماه ذیحجه کم کم به بعضی از خواص خود را معرفی کند، اصحاب ویاران او که بر اثر ندا آمده اند در جستجوی او باشند تا اینکه بعد از اعمال حج قبل از قیام به عقب جمعی از آنان بفرستد واز ایشان بیعت بگیرد»(520).
چنانکه در شرح ظهور خواهد آمد.

فصل دوم: مقدمات قیام وخروج

از جمله مقدمات، جمع شدن انصار او است از بلاد. وچون صحبت انصار او است ناگزیر باید شرح همه‌ی انصار را در ردیف هم آورد.
بدان که انصار او هم از ملائکه است وهم از جن وهم از انس، واز انسیان هم از مردگان است وهم از زنده ها.
سرخیل ملائکه جبرئیل ومیکائیل واسرافیل
حضرت جواد (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، فرمود:
«خروج می کند در حالتی که جبرئیل از طرف راست او باشد ومیکائیل از طرف چپ وزود باشد که یاد کنید آنچه را برای شما می گویم»(521).
(اشاره است به اینکه آنها دیده خواهند شد چنانکه از حضرت صادق (علیه السلام) خواهد آمد) وحضرت زین العابدین وحضرت باقر (علیهما السلام) نیز فرمودند:
«جبرئیل از طرف راست ومیکائیل از طرف چپ»(522).
وحضرت زین العابدین (علیه السلام) اضافه فرمود:
«واسرافیل در پیش رو»(523).
ولی در حدیث دیگر از حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«میکائیل در طرف راست واسرافیل در طرف چپ وجبرئیل در جلو»(524).
وشاید این در هنگام جنگ باشد.
نصرت ملائکه
طوائفی از ملائکه آن حضرت را نصرت خواهند کرد. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«عدد انصار او از ملائکه چهل وشش هزار خواهد بود»(525).
ولی آنچه به تخصیص ذکر شده قسمی ملائکه بدرند. امیر المومنین (علیه السلام) وحضرت مجتبی (علیه السلام) فرمودند:
«خداوند او را تأیید می کند به ملائکه»(526).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«آنان که در بدر بودند پنج هزار وسیصد وسیزده تن بودند، چهار هزار از مسومین (یعنی با علامت وعلامت آنها عمامه‌ی سفید با تحت الحنک بود) وهزار نفر از مردفین (یعنی آنان که ردیف هم به حالت صف بودند)»(527).
ودرباره سیصد وسیزده تن فرمود:
«یک ثلث ایشان بر اسبهای اشهب (سفید مخلوط به نقطه های سیاه) سوار خواهند بود وثلثی بر اسبهای ابلق وثلثی بر اسبهای قرمز»(528).
وشاید در ابتدای خروج با همین پنجهزار وجبرئیل ومیکائیل واسرافیل باشد، چون حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«گویا می بینم او را که از مکه به سوی کوفه حرکت کرده با پنج هزار ملائکه، جبرئیل از طرف راست او ومیکائیل از طرف چپ او ومومنین در جلو او ولشکر خود را در بلاد متفرق می کند»(529).
قسم دیگر، آنان که با نوح در کشتی بودند.
قسم دیگر آنان که با ابراهیم بودند هنگامی که او را در آتش انداختند.
وقسم دیگر آنان که با موسی بودند هنگامی که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت.
وقسم دیگر آنان که با عیسی بودند هنگامی که خداوند او را به آسمان بالا برد ومجموع آنها چهار هزار می شود وهمه‌ی اینها انتظار قائم را دارند.
وقسم دیگر چهار هزار ملک که روز عاشورا برای یاری حضرت سید الشهداء (علیه السلام) فرود آمدند واز آن حضرت رخصت قتال خواستند وبه ایشان رخصت نداد، پس بالا رفتند وفرود آمدند ورخصت خواستند، باز رخصت نداد وهمچنین بالا می رفتند وفرود می آمدند وآن حضرت رخصت نمی داد تا اینکه در همین حال کشته شد، پس آن ملائکه همچنان پریشان وغبار آلود نزد قبر آن حضرت گریان هستند تا اینکه قائم قیام کند، رئیس آنان ملکی است که نام او منصور است، پس زیارت نمی کند او را زیارت کننده ای مگر اینکه ایشان او را استقبال می کنند ووداع نمی کند آن حضرت را مگر اینکه او را مشایعت می کنند ومریض نمی شود زائری مگر اینکه عیادت او می کنند ونمی میرد زائری مگر اینکه بر وی نماز می گذارند وبرای او بعد از مردن استغفار می کنند، وهمه‌ی انان در زمین انتظار قیام قائم (علیه السلام) را دارند تا هنگام خروج او.
پس مجموع این چند قسم چنانکه حضرت صادق (علیه السلام) فرموده سیزده هزار وسیصد وسیزده تن می شود(530).
قسم دیگر ملائکه‌ی منزلین، چنانکه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود وآنان سه هزار نفرند.
قسم دیگر ملائکه کروبیین(531).
قسم دیگر ملائکه مقربین چنانکه آن حضرت نیز فرمودند، ولی عددی برای این دو نفرموده(532).
قسم دیگر ملائکه ای که هنگام تولد آن حضرت به زیارتش آمدند، یکی از کنیزان حضرت عسکری (علیه السلام) گفت: پرندگانی از آسمان مشاهده شد که می آمدند وبالهای خود را بر سر ورو وسائر بدن آن حضرت می مالیدند وپرواز می کردند، آن حالت را به امام عسکری (علیه السلام) گفتند: خندید وفرمود: ایشان ملائکه آسمان بودند فرود آمده که خود را متبرک سازند وایشان انصار او خواهند بود هنگامی که خروج کند(533).
نصرت جن
حضرت صادق (علیه السلام) به مفضل فرمود: «مومنین جن او را نصرت خواهند کرد».
عرض کرد: «آیا ملائکه وجن ظاهر می شوند برای مردم؟»
فرمود:
«بلی به خدا قسم با ایشان مخاطبه وتکلم می کنند مانند اینکه شخص با اهل وعیال وحواشی خود مخاطبه می نماید».
سپس فرمود:
«با او هر کجا برود می روند وعدد ایشان به عدد ملائکه چهل وشش هزار خواهد بود»(534).
خضر وعیسی بن مریم
اما خضر، چنانکه در احوال آن حضرت در زمان غیبت گذشت از همراهان او است که همیشه با او است(535)، واما عیسی بن مریم، پس شیعه وسنی نزول او را روایت کرده اند در اخبار زیادی ودر فصل دجال گذشت که آن حضرت را یاری خواهد کرد بر قتل دجال، در چند حدیث از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه (علیهم السلام) است که عیسی بن مریم پشت سر مهدی نماز خواهد گذارد.
اما نزول عیسی در ابتدای خروج نیست بلکه بعد از چند ماه است وآن هنگامی است که آن حضرت برای مقاتله با سفیانی به شام عزیمت فرموده باشد(536).
برگشتن اصحاب کهف وجمعی مخصوص از پیشینیان واز این امت
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم آل محمد قیام کند بیرون آورد از پشت کعبه (در روایتی از پشت کوفه واین اظهر است) بیست وهفت نفر را، پانزده نفر از قوم موسی که به حق هدایت می کردند وبه حق عدول می دادند مردم را وهفت نفر از اصحاب کهف ویوشع بن نون وصی موسی (علیه السلام) ومومن آل فرعون وسلمان فارسی وابودجانه‌ی انصاری ومالک اشتر»(537).
ودر حدیث دیگر به جای مومن آل فرعون، مقداد را گفته سپس فرمود:
«پس اینها در خدمت او خواهند بود واز انصار وحکام خواهند بود».
ظاهر این است که خصوصیت این اشخاص از این جهت است که آن حضرت خودش اینها را برمی گرداند والا کسانی که برمی گردند بسیارند، چنانکه ذکر خواهد شد، امیر المومنین (علیه السلام) نیز در خطبه‌ی خود اصحاب کهف را یادآوری فرموده وفرمود:
«ایشان با سگشان برگردند، از ایشان است مردی که او را ملیخا گویند ودیگری حملاها (کمسلمینا- خ -) واین دو شاهد خواهند بود برای قائم (علیه السلام) وامر وی را تسلیم کنند، پس قائم (علیه السلام) یکی از ایشان را به جنگ روم فرستد واو برگردد بدون حاجت، پس دیگری را بفرستد واو برگردد به فتح»(538).
خروج دابة الارض
خروج دابة الارض از محتوم است واز کسانی که آن حضرت را یاری کند دابة الارض است ومراد از وی امیر المومنین (علیه السلام) است، لکن وقت خروج او معلوم نیست وظاهرا در رجب دوم باشد وآن حضرت را با لشکرش بر قتل ابلیس ولشکرش کمک خواهد کرد، امیر المومنین (علیه السلام) بعد از ذکر دجال وکشتن او به دست عیسی بن مریم فرمود:
آگاه باشید که پس از آن طامه‌ی کبری است.
گفتند: طامه‌ی کبری چیست؟ (بلیه‌ی بزرگتر)
فرمود:
«خروج دابة الارض است از کوه صفا، با او خواهد بود خاتم سلیمان وعصای موسی، پس خاتم سلیمان را بر روی هر مومن می گذارد در او مهر می گیرد، هذامومن حقا وبر روی هر کافر می نهد پس نوشته می شود این کافر است حقا، تا اینکه مومن فریاد می کند: ای وای برای تو ای کافر وکافر فریاد می کند: خوشا به حال تو ای مومن، دوست داشتم که من امروز مانند تو بودم ورستگار می شدم آن گاه دابة الارض سر خود را بلند می کند پس هر کس که در مابین مشرق ومغرب است او را می بیند واین بعد از طلوع خورشید است از مغرب خود. (یا مراد طلوع خورشید ولایت است از غروبگاه خود، یعنی بعد از ظهور قائم (علیه السلام) خواهد بود ویا مراد بعد از رکود وتوقف خورشید است از وقت زوال تا عصر که پس از آن یک مرتبه از طرف مغرب نمایان می شود) پس در آن هنگام توبه برداشته خواهد شد»(539).
خروج دابة الارض از مقدمات رجعت است ودرباره‌ی او اخبار بسیار است وبرای تذکر همین اندازه کافی است.
برگشت جمع کثیری از مؤمنین برای نصرت
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم (علیه السلام) ظاهر شود وداخل کوفه شود خداوند برانگیزد برای او از پشت کوفه هفتاد هزار صدیق»(540).
در «اثبات الهداة» از کسانی که به خصوص اسم برده شده یکی مفضل است.
حضرت صادق (علیه السلام) به او فرمود:
«تو وچهل وچهار نفر با قائم خواهید بود»(541).
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«گویا می بینم عبد الله بن شریک عامری را که عمامه‌ی سیاه بر سر دارد ودو طرف عمامه اش بین دو شانه‌ی او آویزان واز دامنه‌ی کوه بالا می رود، در جلو روی قائم ما اهل البیت با چهار هزار که مکرر تکبیر می گویند»(542).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«ارواح مومنین به زیارت آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در جنان رضوی می روند وبا ایشان از طعام وشراب می خورند در مجالس ایشان وبا ایشان حدیث می کنند تا هنگامی که قائم ما اهلبیت قیام کند، پس چون قائم ما قیام کند خداوند ایشان را برانگیزاند، پس با آن حضرت همراه می شوند واو را لبیک می گویند دسته دسته»(543).
مفضل می گوید:
«روزی نزد آن حضرت ذکر قائم نمودیم ویاد کردیم کسانی را که به انتظار مردند، آن حضرت فرمود:
هرگاه قائم قیام کند به نزد مومن آیند در قبر او، پس به او گفته شود: ای فلان صاحب تو ظاهر شد، اکنون اگر می خواهی برخیز وبه او ملحق شود واگر می خواهی همچنین در کرامت حق باقی باش»(544).
ونیز فرمود:
«هر گاه اوان قیام قائم (علیه السلام) شود، بر مردم باران ببارد در جمادی الاخرة وده روز از رجب بارانی که مانند آن ندیده اند، پس خداوند برویاند به او گوشتهای مومنین وبدنهای ایشان را در قبرهایشان وگویا من نظر می کنم به سوی ایشان ومی بینم ایشان را که از طرف جهینه روآورده اند وموهای خود را از خاک می تکانند»(545).
امیر المومنین (علیه السلام) در این کلام خود که بسیار در آن تکرار می کرد: «العجب کل العجب بین جمادی ورجب». نیز اشاره به همین دارد که گفتند:
«یا امیر المومنین! چیست این عجبی که همواره تعجب می کنی از وی؟»
فرمود: «مادرت بر تو نوحه کند، کدام عجب عجیبتر است از مرده ها که بزنند هر دشمن خدا ورسول ودشمن اهل البیت او را؟!».
بار دیگر باز از وی سوال کردند، فرمود:
«آخر چه عجبی عجیبتر است از اینکه مرده هائی سرهای زنده ها را بزنند». گفت: «چه وقت خواهد بود یا امیر المومنین؟»
فرمود:
«قسم به آن کس که دانه را می شکافد وبنده را می آفریند، گویا نظر می کنم ومی بینم که در کوچه های کوفه رفت وآمد می کنند وشمشیرهای خود را ظاهر کرده بر روی دوشها، می زنند هر دشمن خدا ورسول ودشمن مومنین را»(546).
واز سعید بن جبیر گفت:
«سالی که مهدی در او قیام کند بیست وچهار باران خواهد بارید که اثر برکت آن ظاهر خواهد شد»(547).
ولی این حدیث مستند نیست وهم محتمل است که مراد همان باران رجب باشد.
اصحاب وانصار آن حضرت از مردم زمان
بدان که یاران آن حضرت بسیارند وعدد ایشان بی شمار است، از جمله یمانی ولشکرش وخراسانی وسپاهش وحسنی ویارانش وگیلانی واعوانش وجعفری وجمعیتش وسائر احزاب شیعه که در آن سال قیام خواهند کرد، یا آنان که به لشکر او بعد از خروج ملحق خواهند شد. ولی آنچه اهتمام به ذکر او است، آنان هستند که در هنگام بیعت یا در هنگام خروج با او هستند واصحاب خاص او شمرده می شوند.
بدان که خواص اصحاب او دو نوعند: قسمی خاص الخاص وآنها سیصد وسیزده نفرند به عدد اهل بدر وقسمی خاص وآنها ده هزار باشند.
فرق این دو از چند جهت است:
اول این دسته اول از طرف او حکام خواهند بود در اطراف زمین وبیرق دار خواهند بود در موقع خروج وجنگ ودسته دوم، نه.
دوم این که تا دسته اول در مکه جمع نشوند خود را ظاهر وآشکار نخواهد کرد وحاضر از برای بیعت عمومی در مسجد الحرام نخواهد شد، پس آشکار شدن وبیعت گرفتن موقوف به اجتماع ایشان است ودسته دوم نه. بلی دسته دوم تا جمع نشوند از مکه خارج نخواهد شد.
سوم اینکه دسته اول قبل از بیعت عمومی بیعت خصوصی با ایشان خواهد شد اگر چه با بعضی، ودر بیعت عمومی حضور خواهند داشت واول ایشان بیعت می کنند واطراف آن حضرت را دارند واز او دفاع می کنند واما دسته دوم در بیعت عمومی ویا بعد از آن جمع خواهند شد، این اشخاص چه دسته اول وچه دسته دوم اشخاص معینی هستند که به نام ونام پدران وقبیله ومحلشان در کتابی محفوظ ونزد آن حضرت وحضرات ائمه (علیهم السلام) مضبوط است، مانند اصحاب سید الشهداء (علیه السلام).
ضمنا معلوم شد که وجه خصوصیت ایشان از یاران دیگر چیست؟ وآن فقط این است که سیصد وسیزده تن باید باشند تا حضرت خود را آشکار کند بعد از ظهور وحاضر شود برای بیعت وآنها سران وعلمدارانند وده هزار باید باشند تا از مکه خارج شود وخروج کند وآنها نخبه های دوم هستند نه اینکه انصار منحصر به اینها باشد ونه اینکه وجود سیصد وسیزده تن مدخلیت در اصل ظهور آن حضرت دارد چنانکه در اذهان عوام است، بلکه اجتماع آنها مدخلیت در بروز وحضور او برای بیعت دارد.
ظهور آن حضرت موقوف به انقضاء اجل وسرآمد حکمت وتحقق شرائط وظهور علامات است، زیرا که غیبت را مدتی است وحجاب را مصلحتی وظهور را شرائطی.
آری، عوام وجود سیصد وسیزده تن را چنان مدخلیت می دهند حتی اینکه نفیا واثباتا موقوف بر وی می کنند واز این رو نفریعاتی دارند:
یکی اینکه این سیصد وسیزده تن افضل همه‌ی مردمی هستند که در هر عصری هستند، زیرا که ظهور امام (علیه السلام) بستگی به آنها دارد.
دوم اینکه سیصد وسیزده نفر مرد صالح در همه کره پیدا نمی شود والا ظهور می کرد.
سوم اینکه در هیچ عصری هم این مقدار صالح نبوده والا ظهور می کرد.
این اصل با همه‌ی تفریعات غلط واشتباه است، بلکه نه ظهور حضرت بستگی به این اشخاص دارد ونه روی زمین خالی از مردمان صالحی مانند ایشان به همان عدد یا بیش بوده یا هست، بلکه اگر صد هزار مانند ایشان در عصری باشد یا بهتر از ایشان، تا مدت تمام نشود وشرائط انجام نگیرد ظهور نخواهد بود.
بلی آنها اشخاصی هستند فوق العاده در همان عصر ظهور نه فوق العاده‌ی همه‌ی اعصار، وجود آنان چنان است که در عصر مقارن ظهور خواهد بود نه اینکه ظهور چنان باشد که موقوف به وجود ایشان باشد.
از اخبار می توان استفاده کرد که ایشان چنان نیستند که سرآمد همه اهل زمانها ودوران ها باشند. مفضل به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد:
«قربانت شوم مومنی که در روی زمین غیر ایشان نیست؟»
فرمود:
«چرا ولکن ایشان قوام ونجباء وقضاة وحکام وفقهاء در دین هستند».
وفرمود:
«عدد ایشان وشهرها ومحله هاشان در کتابی نوشته شده ومحفوظ است»(548).
وخواهد آمد که آن حضرت در کوفه نطقی خواهد کرد وآن سیصد وسیزده نفر از دور او پراکنده می شوند وایشان را شکی عارض می شود، باز دوباره برمی گردند، پس چنان نیستند که هیچکس مانند ایشان نباشد.
تصریح ائمه به سیصد وسیزده تن وده هزار
اخبار در این باره به خصوص درباره‌ی سیصد وسیزده تن بسیار است ولیکن به قدر حاجت اشاره می رود، حضرت جواد (علیه السلام) فرمود:
«جمع می شوند به نزد او اصحاب او به عدد اهل بدر سیصد وسیزده تن، واین است قول خداوند: (أینما تکونوا یأت بکم الله جمیعا ان الله علی کل شیء قدیر)(549).
«هر کجا باشید خداوند شما را جمیعا می آورد، زیرا که او بر هر چیز قادر است».
فرمود:
«هر گاه این عده از اهل زمین به نزد او جمع شوند امر خود را ظاهر کند، پس چون عقده تکمیل شود (یعنی عدد معهود) وآن ده هزار است خروج کند به اذن خداوند»(550).
وفرمود:
«برای قائم گنجهائی است نه از طلا ونه از نقره، اسبهائی است قوی هیکل ومردانی است با علامت، خداوند ایشان را از شهرهای دور جمع می کند به عدد اهل بدر سیصد وسیزده تن وبا آن حضرت صحیفه ای است مهر شده که در وی شماره‌ی اصحاب او با اسامیشان وشهرشان وطبایعشان وزی شان وکنیه ولقبشان مسطور است، مردانی هستند رنجکش وبا جدیت در طاعت او»(551).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه خارج شود پشت خود را به کعبه دهد وسیصد وسیزده تن جمع شوند واول چیزی که بگوید این است: (بقیة الله خیر لکم ان کنتم مومنین)(552).
پس بگوید: منم بقیة الله، پس هر گاه جمع شود به سوی او عقد واو ده هزار است خروج کند»(553).
مردی از اهل کوفه از حضرت صادق (علیه السلام) پرسید:
«چقدر با قائم خروج خواهند کرد؟ مردم می گویند به عدد اهل بدر است سیصد وسیزده تن.
فرمود: خروج نمی کند مگر در اولی قوة (صاحبان قوت) واولی قوة کمتر از ده هزار نیست»(554).
ونیز فرمود: «خروج نمی کند تا اینکه حلقه تمام شود.
ابوبصیر پرسید: حلقه چقدر است؟
فرموده: ده هزار»(555).
آیا ده هزار به علاوه‌ی سیصد وسیزده تن است یا با آنها ده هزار است؟ معلوم نیست. ولی ظاهر این است که به علاوه باشد ومخفی نماند که دوازده نفر از آن سیصد وسیزده تن نقبای آن حضرت اند به عدد نقبای بنی اسرائیل ویکی از آنها علمدار خواهد بود وخواهد آمد که علمدار شعیب بن صالح است.
کیفیت اجتماع ایشان در مکه
اما آن ده هزار، کیفیت مخصوصی برای ایشان ذکر نشده، بلکه همین اندازه که ایشان از راه های دور کم کم جمع می شوند، از هنگامی که ندای آسمانی را بشنوند تا هنگام خروج آن حضرت تکمیل خواهند شد. ممکن است این حدیث اشاره به ایشان باشد، عبد الله بن عجلان به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد که:
«چگونه بفهمیم خروج قائم (علیه السلام) را؟ فرمود: «صبح می کند یکی از شما ودر زیر سر او رقعه ای است که در وی نوشته: «طاعة معروفة»(556). (پس این اشخاص به مقتضای آن رقعه به راه میافتند).
واما سیصد وسیزده تن، پس اجتماع آنها در یک روز ویکشب خواهد بود.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه خداوند رخصت دهد امام (علیه السلام) را، خدا را بخواند به اسم عبرانی او، پس اصحاب او سیصد وسیزده تن به نزد او جمع شوند مانند پاره های ابر در فصل پائیز وایشان صاحب لوای (علم بزرگ) او هستند، بعضی از ایشان کسی است که در شب از رختخواب خود نایاب می شود پس صبح می کند در مکه وبعضی از ایشان در روز بر ابر سوار می شوند وقائم (علیه السلام) می شناسد هر یک را به اسم او واسم پدر او زی او».
مفضل عرض کرد: «قربانت شوم کدام یک دسته ایمانشان عظیم تر است؟».
فرمود: «آنکه بر ابر حرکت می کند در روز»(557).
حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود:
«آنها یکدیگر را نمی شناسند وبدون مواعده یکجا جمع می شوند»(558).
بیشتر ایشان جوانند وبر شمشیرهاشان نوشته است
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«در بین اینکه جوانان شیعه در بالای بامهای خود در خوابند، ناگهان به نزد صاحب خود در یک شب بدون مواعده حاضر می شوند، پس صبح می کنند در مکه»(559).
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«اصحاب مهدی (علیه السلام) جوانهایند، پیرو کامل در میان ایشان نیست مگر مانند سرمه در چشم یا نمک در توشه ونمک در توشه کمترین توشه است»(560).
ولی ظاهر این حدیث عام است اختصاص به سیصد وسیزده تن ندارد، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«بر شمشیر هر یک اسم او ونسب او نوشته است»(561).
ونیز فرمود:
«بر شمشیر هر یک کلمه ای است که هزار کلمه از وی گشوده می شود»(562).
شاید این شمشیرها شمشیرهائی است که برای قتال نازل می شود، چنانکه آن حضرت فرمود:
«هر گاه قائم قیام کند شمشیرهای قتال نازل شود، بر هر شمشیر اسم مرد واسم پدر او باشد»(563).
صفات اصحاب قائم چه سیصد وسیزده تن وچه غیر از ایشان در قوت وعزم
این صفات که ذکر می شود اختصاص به سیصد وسیزده تن ندارد، گر چه در ایشان قویتر وشدیدتر است وشاید در این حدیث که کلمه‌ی اصحاب دارد اختصاص به ایشان داشته باشد ولی باز هم جزمی نیست.
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«گویا اصحاب قائم (علیه السلام) را می بینم در حالتی که احاطه کرده اند ما بین مشرق ومغرب را، هیچ چیز نیست مگر اینکه مطیع ایشان است، حتی درندگان زمین ودرندگان پرنده، همه چیز طالب رضای ایشان است، حتی اینکه زمین بر زمین فخر می کند ومی گوید امروز مردی از اصحاب قائم (علیه السلام) از من عبور کرد»(564).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «لو أن لی بکم قوة أو آوی الی رکن شدید)(565).
«ای کاش برای من بر شما قوتی می بود یا به رکن محکمی می پیوستم این را نمی گفت جز اینکه قوت قائم (علیه السلام) را تمنی می کرد ویاد نمی کرد مگر اصحاب او را.
به تحقیق که به هر مردی از ایشان قوت چهل مرد داده می شود وقلب او سخت تر است از پاره‌ی آهن، اگر به کوههای آهنین گذر کنند آنها را پاره کنند، شمشیرهای خود را بازنگیرند تا اینکه خداوند عز وجل راضی شود»(566).
واما اخبار دیگر به نحو عموم است وبرای همه‌ی یاران آن حضرت است، حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم ما قیام کند خداوند از شیعیان آفت ومرض را ببرد ودلهای ایشان را مانند پاره های آهن سازد وبه هر مردی از ایشان قوت چهل مرد دهد وایشان حکام زمین وبلند رتبه ها خواهند بود»(567).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه امر ما واقع شود ومهدی ما بیاید هر مرد از شیعیان ما جری تر از شیر وسریعتر از نیزه خواهد بود، دشمن خود را به پای خود لگد کوب می کند وبه دست خود می زند واین در نزد نزول رحمت خدا وفرج او است بر بندگان»(568).
ونیز فرمود:
«هر کسی از صاحبان آفت ومرض قائم اهل بیت را درک کند صحت یابد وهر صاحب ضعفی قوی شود»(569).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«خداوند در دل دوستان ما رعب افکنده، پس چون قائم ما قیام کند ومهدی ما ظاهر شود مرد جری تر از شیر وسریعتر از نیزه خواهد بود».
حضرت باقر (علیه السلام) نیز نظیر او فرمود(570)، ونیز حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«شیعه‌ی ما در دولت قائم (علیه السلام) کوهان زمین وحکام وی خواهند بود، به هر مردی از ایشان قوت چهل مرد داده خواهد شد»(571).
ونیز فرمود:
«خداوند ترس را از دلهای شیعه‌ی ما ببرد ودر دل دشمنان ما جای دهد، پس یک نفر از شیعیان از نیزه سریعتر واز شیر جری تر خواهد بود، دشمن خود را به نیزه طعن کند وبه شمشیر بزند ویا پایمال کند»(572).
نیز فرمود:
«هر گاه قائم ما قیام کند خداوند شیعیان ما را در گوش وچشمشان مدد دهد، تا اینکه بین ایشان وبین قائم (علیه السلام) یک برید (چهار فرسخ) راه باشد، با او سخن بگویند وحرف او را بشنوند واو را ببینند در مکان خود»(573).
نیز فرمود:
«مومن در زمان قائم (علیه السلام) با اینکه در مشرق است برادر خود را که در مغرب است می بیند وهمچنین آنکه در مغرب است آن را که در مشرق است می بیند»(574).
عبد الملک بن اعین گفت:
«روزی در خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بودم چون خواستم برخیزم از ضعف تکیه بر دست خود کردم، پس مرا به گریه گرفت گفتم! من امیدوار بودم که این امر (قیام) را دریابم ومرا قوتی باشد».
فرمود:
«آیا شما راضی نیستید که دشمنان شما بعضی، بعضی را بکشند وشماها در خانه ها خود ایمن هستید، بدان که چون آن هنگام شود به هر مردی از شما قوت چهل مرد داده شود ودلهای شما مانند پاره های آهن محکم گردد، اگر بر کوهها بزنید کوهها را بشکافید وشماها قوام زمین وخزینه داران زمین خواهید بود»(575).
این اخبار چنانکه می بینی عام است برای همه یاران، بکله برای همه‌ی شیعیان حتی بعد از زمان جنگ.
«جعلنا الله ان شاء الله من شیعتهم ورزقنا ایام دولتهم ووفقنا لنصرتهم».
خضوع وطاعت وبندگی ایشان با سایر صفات
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«برای آن حضرت مردانی است که گویا دلهای ایشان پاره های آهن است، هیچگاه در آن دلها شکی در ذات خدا نیامده ومخلوط به شک نگشته، از سنگ محکم تر وسخت تر هستند، اگر بر کوهها حمله کنند کوهها را از بین ببرند، با رایات خود به هیچ شهری درنیاورند مگر اینکه او را خراب کنند، گویا بر اسب های ایشان عقاب سوار است پس خود را بر زین اسب امام (علیه السلام) می مالند وبه این عمل تبرک می جویند وبر گرد او احاطه می کنند وبر اطراف او می چرخند تا او را به جان خود در جنگ ها حفظ کنند وآنچه او اراده کند پیش دستی کنند وبه او وانگذارند، ومراد او را کفایت کنند.
در میان ایشان مردانی است که شب را نمی خوابند، ایشان را در نمازشان ناله وزمزمه است مانند آواز زنبور عسل درکندوی خود، شبها را بر روی پاهای خود به عبادت می گذرانند وصبح می کنند بر بالای اسبان، در شبها چون راهب هستند ودر روزها چون شیر، در مقام اطاعت وفرمانبری از امام (علیه السلام)، مطیع تر از کنیز برای آقای خود.
دلهای ایشان مانند چراغ، گویا آن دلها قندیلهائی است از روشنی ومع ذلک ایشان از خشیت خدا در بیم وترسند ودر دعا درخواست شهادت می کنند وتمنا می کنند که در راه خدا کشته شوند، شعار ایشان یا لثارات الحسین است (ای خونخواهان حسین) هر گاه به راه افتند رعب در جلو ایشان به قدر مسیر یک ماه حرکت کند، خداوند امام را به ایشان نصرت خواهد کرد»(576).
ونیز آن حضرت فرمود:
«گویا نظر می کنم به قائم واصحاب او در نجف، اصحاب او در برابر او چنان به حال خضوع وسکوتند که گویا مرغ بر سر ایشان نشسته، می بینم که زاد وتوشه هاشان تمام گشته وجامه هاشان کهنه شده، اثر سجود بر پیشانی هاشان ظاهر است، در روز چون شیرند ودر شب چون راهب، گویا دلهای ایشان پاره‌ی آهن است، به هر مردی از ایشان قوت چهل مرد داده می شود، هیچ فردی از ایشان نمی کشد مگر کافر یا منافق را، خداوند در کتاب خود ایشان را به توسم وصف کرده فرموده: (ان فی ذلک لایات للمتوسمین)(577).
یعنی ایشان اهل تفرس وصاحب فراستند، (پس به فراست خود مومن را از مشرک ومنافق می شناسند، پس نمی کشند مگر مشرکان منافق را)»(578).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«آن حضرت سیصد وسیزده تن را به آفاق زمین می فرستد ودست بر پشت وسینه های ایشان می کشد پس در هیچ قضاوتی عاجز نمی مانند»(579).
حضرت صاحب الامر (علیه السلام) به علی بن ابراهیم بن مهزیار فرمود:
«پدرم فرمود: گویا می بینم تو را که بیرقهای زرد وعلمهای سفید بر اطراف تو به حرکت آمده وپرچمها می وزد در مابین حطیم وزمزم وگویا می بینم که بیعت های پشت سر یکدیگر وصفای ولایت ودوستی بر تو منتظم گشته مانند منتظم شدن درها در رشته ها ومی بینم دست دادن کف ها را به تو برای بیعت در اطراف حجرالاسود، همه به ساحت تو ملتجی گشته، از جماعتی که خداوند ایشان را بیرون آورده وآفریده از طینت طاهره‌ی ولایت وتربت نفیسه، دلهای ایشان مقدس ومنزه گشته از چرک نفاق ومهذب شده از پلیدی شقاق (مخالفت ورزی) طبعهای ایشان برای دین نرم، وخوهای ایشان از دشمنی ورزیدن خشن، روهای ایشان برای قبول باز، فطرت ایشان برای فضل شکفته ودرخشنده، دیانت دارند به دین حق واهل حق، پس چون ارکان ایشان محکم شود وبنیان ایشان قوام پیدا کند، از هم شکافته وپاره شود طبقات امت ها به سبب اجتماع وتکاثر ایشان، هنگامی که بیعت وتبعیت کنند او را در سایه‌ی درخت عظیمی که شاخه های او بر اطراف دریاچه طبریه آویزان شده وسایه افکنده (در آنجاست که سفیانی کشته می شود) پس در آن وقت صبح حق تلألؤ کند وتاریکی باطل منجلی شود وخداوند طغیان را به سبب تو بشکند وخرد سازد ومعالم ایمان را برگرداند»(580).
بلاد وقبائل یاران آن حضرت
درباره‌ی سیصد وسیزده نفر در اخبار تعیین اسم واسم پدر ومحلشان شده، لکن گذشته از سند آنها چون مختلف نقل شده لهذا چندان فائده ای در ذکر آن نیست به علاوه منافی با اختصار است که وضع رساله بر آن است.
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«اصحاب قائم (علیه السلام) سیصد وسیزده تن خواهند بود از اولاد عجم»(581).
ولی در حدیث دیگر فرمود:
«بیعت می کنند با قائم بین رکن ومقام سیصد وسیزده تن به عدد اهل بدر، در میان ایشان است نجبا ونقبا از اهل مصر وابدال اهل شام واخیار از اهل عراق»(582).
جمع این دو حدیث به این است که اهل شام وعراق ومصر حمل شود بر آنان که از اولاد عجم در آنجا متوطن شده اند والا وجه دیگر ندارد جز حمل بر موافقت عامه.
واما راجع به سائر اعوان وانصار: حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«بپرهیز از عرب که برای ایشان خبر بدی خواهد بود، آگاه باش که از ایشان یک نفر با قائم خروج نخواهد کرد(583).
ونیز فرمود: وای بر طاغیان عرب از شری که نزدیک شده.
ابن ابی یعفور عرض کرد: آیا از عرب کسی با قائم (علیه السلام) هست؟
فرمود: چیز کمی.
عرض کرد:
بخدا قسم که از ایشان بسیارند کسانی که این امر را وصف می کنند (یعنی اظهار تشیع می کنند).
فرمود:
ناچار است که مردم تخلیص شوند وتمیز وجدا شوند وباید غربال شوند ودر غربال خلق زیادی بیرون خواهند شد»(584).
مقصود عربهای اصلی است وآن هم اهل حجاز.
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هیچ بلدی نیست مگر اینکه از او طایفه ای با قائم خروج خواهد کرد، مگر بصره که یک نفر از وی خروج نخواهد کرد»(585).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«چون اظهار دعوت کند، بیعت کند با او سیصد وسیزده تن وکمی از اهل مکه»(586).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«برای قائم (علیه السلام) گنجی است در طالقان که نه طلاست ونه نقره»(587).
واز امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«خوشا به طالقان، برای خداوند عز وجل در وی گنجهائی است که نه از طلاست ونه از نقره ولکن در وی مردانی هست اهل ایمان، خدا را شناخته اند حق معرفت، ایشان انصار مهدی خواهند بود در آخر الزمان»(588).
در باب حسنی گذشت که انصار او از طالقان هستند، پس شاید مراد همانها باشند وممکن است که بعلاوه‌ی آن نیز از سیصد وسیزده تن ویا از غیر ایشان باشند.
خدمتگذاری جمعی از زنان
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«پنجاه زن همراه آن عده یعنی سیصد وسیزده تن خواهد بود»(589).
ودر «اثبات الهداة» حضرت صادق (علیه السلام) به مفضل فرمود:
«با قائم (علیه السلام) سیزده تن خواهد بود».
عرض کرد: «آنها چه می کنند؟».
فرمود:
«مداوای مجروحین وپرستاری مریضان می کنند چنانکه با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند»(590).
انصار او از نصاری: اول کس از اهل نجران
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«خروج می کند مردی از اهل نجران، استجابت می کند امام (علیه السلام) را، واو اول نصرانی است که اجابت کند پس بیعه‌ی خود را خراب کند وصلیب خود را بشکند وبا موالیان وضعفای مردم خروج کند، پس حرکت کند تا در نخیله فرود آید با بیرقهای هدایت».
وبه سند دیگر خروج کند با موالیان وضعفای مردم، با اسبان وعلمهای هدایت(591).

فصل سوم: در کیفیت قیام وخروج تا کشتن سفیانی

این واقعه مانند یک واقعه‌ی تاریخی است ودر نقل واقعه‌ی تاریخی اتصال وارتباط نقل وپیوستگی مطالب به هم بی نهایت مرغوب وبر ذوق مطلوب ومطالعه کننده را دلچسب تر است، ولی چنان نیست که این واقعه من البداء الی الختم در یک حدیث باشد تا قطع رشته‌ی اتصال نشود، بلکه در اخبار بسیار وهر خبری یک جزء از واقعه را متعرض شده، پس اگر طریقه‌ی محدثین را در نقل بپیماییم نقل واقعه از لطافت خارج می شود، لهذا ملخص مجموع را در نظر گرفته به طوری که هم از عین ترجمه خارج نگشته وهم اتصال وارتباط وترتیب بین حوادث ووقایع رعایت شده تا اینکه مجموع بصورت یک نقل ویک حدیث دیده می شود.
بعد از خروج آن حضرت از محل غیبت خود در ماه رمضان یا قبل از آن، تا ماه ذیحجه در ذی طوی به انتظار یاران خود وانتظار رخصت حق بسر می برد تا اینکه اعمال حج را بجا می آورد، در شب قبل از خروج برای بیعت واظهار خود بر عموم خادمی که در نزد او است با بعضی از اصحاب آن حضرت ملاقات می کند وبه ایشان می گوید چند نفر در اینجا هستید؟
می گویند: مقدار چهل نفر. پس بگوید: چگونه خواهید بود اگر صاحب خود را ببینید؟ می گویند: بخدا قسم اگر ما را به کوهها ببرد ودر کوهها جا دهد ما با او خواهیم رفت.
پس شب آینده به نزد ایشان آید وبگوید ده نفر از بزرگسالان ونیکان خود را به من معرفی کنید. پس ده نفر تعیین کنند، ایشان را بردارد وبه نزد صاحب الامر (علیه السلام) ببرد، پس آن حضرت به آنها شب آینده را وعده دهد. (حضرت باقر (علیه السلام))(592).
قیام برای بیعت ناگهانی
چون مواعده تمام شود آن شب سیصد وسیزده تن را بخواند، قسمی از ایشان از رختخواب خود نایاب شوند وصبح در مکه باشند(593) وقسمی در وقت بیعت با ابر حاضر شوند (چون صبح شود اول طلوع آفتاب با چهل وپنج نفر از نه طائفه، از طائفه ای یکی واز طائفه ای دو تا واز طائفه ای سه تا واز قبیله ای چهار تا واز قبیله ای پنج تا واز طائفه ای شش تا واز قبیله ای هشت تا واز قبیله ای نه تا، روی آورد به سوی مسجد الحرام وهمچنین از قبائل جمع شوند)(594) پس چون به مسجد آید بر منبر بالا رود ومردم را به خود دعوت کند وایشان را به پیمان خدا وادای حق خود متذکر سازد وآنان را دعوت کند که به سیره‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتار کند وبه عمل او عمل کند واین آیه بخواند(595):
(فقررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما وجعلنی من المرسلین)(596).
پس خداوند جبرئیل را نازل کند، پس بر حطیم فرود آید وبگوید به چه چیز دعوت می کنی؟ آن حضرت تکرار کند، پس جبرئیل بگوید: من اول کسی هستم که با تو بیعت می کنم دست خود را دراز کن، پس دست خود را دراز کند، سفید ونورانی باشد مانند ید بیضای موسی(597) واین آیه تلاوت کند:
(ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق أیدیهم فمن نکث فانما ینکث علی نفسه)(598).
«کسانی که با تو ای پیغمبر بیعت می کنند این است وغیر این نیست که با خدا بیعت می کنند، دست خدا بالای دست ایشان است، پس هر کس بشکند بیعت را این است وغیر این نیست که بر ضرر خود شکسته».
پس جبرئیل دست او را ببوسد ودست خود را به دست او بمالد وسپس ملائکه وجن(599)، (صادق (علیه السلام)) پس از آن سیصد وسیزده تن با او بیعت کنند، آنان که در روز می آیند با ابرها در آن ساعت برسند(600) (باقر (علیه السلام)). ودر ندای جبرئیل گذشت که پس از آن جبرئیل یک پای خود را بر بیت الله الحرام گذارد وپای دیگر بر بیت المقدس وندا کند(601):
«أتی أمر الله فلا تستعجلوه»(602).
سپس در پیش روی آن حضرت در ما بین رکن ومقام بایستد وبگوید: البیعة لله (صادق (علیه السلام))(603).
وچون آفتاب بلند شود وصیحه‌ی آسمانی از چشمه‌ی خورشید به زبان عربی بلند شود که همه اهل آسمان وزمین بشنوند، ندا کند ای گروه خلائق این مهدی آل محمد است. سپس اسم او وکنیه‌ی او را ذکر کند ونسب او را به پدرش حسن امام یازدهم بگوید وپس از آن تا حسین بن علی (علیه السلام) یاد کند، پس بگوید بیعت کنید او را تا هدایت یابید، مخالفت مکنید امر او را که گمراه خواهید شد، پس ملائکه وجن ونقبا بگویند: «سمعنا واطعنا»: شنیدیم واطاعت کردیم.
وهیچ گوشی از خلائق نماند مگر اینکه بشنود این ندا را، پس خلائق از حضری وبدوی وبری وبحری رو آورند واز یکدیگر پرسش کنند وبه یکدیگر بگویند آنچه را شنیدند.
پس چون نزدیک غروب آفتاب شود فریاد کننده ای فریاد کند از طرف مغرب: ای گروه خلائق پروردگار شما ظاهر شد در وادی یابس در ارض فلسطین واو عثمان بن عنبسه‌ی اموی است، بیعت کنید او را تا هدایت یابید ومخالفت با او مکنید که گمراه خواهید شد، پس ملائکه وجن ونقبا بگویند:
«سمعنا وعصینا»: شنیدیم ونافرمانی کردیم».
پس آنکه اهل شک وریب ونفاق وکفر باشد به ندای اخیر گمراه شود.
چون بیعت تمام شود ومتفرق شوند مردم مکه به یکدیگر بگویند این مرد که بود در جانب کعبه واین خلق کیان بودند با او واین چه آیتی بود که در شب دیدیم ومثل او را تا کنون ندیده بودیم؟
پس بعضی به بعضی می گویند: این مرد همان کسی است که صاحب چند بز بود، پس به یکدیگر می گویند: خوب دقت کنید آیا می شناسید کسی را از اشخاصی که با او بودند؟
پس بگویند: نمی شناسیم جز چهار نفر از اهل مکه وچهار نفر از اهل مدینه وایشان فلان وفلان است (صادق (علیه السلام))(604).
(چون بیعت ناگهانی تمام شد بعد از آن اصحاب او با او رفت وآمد می کنند واو را تهییج می کنند بر قیام وخروج او واو همچنان منتظر امر ورخصت حق است وچون اصرار زیاد می کنند) به اصحاب خود می فرماید: اهل مکه مرا نمی خواهند ومن اکنون رسول به سوی ایشان می فرستم تا بر ایشان حجت تمام کنم بدانسان که از مثل من سزاوار است.
پس نفس زکیه را می طلبد واو را برای دعوت می فرستد، پس او می رود وپیغام را می رساند پس او را مابین رکن ومقام می کشند (چنانکه در فصل نفس زکیه گذشت) چون خبر قتل او به امام (علیه السلام) می رسد به اصحاب می فرماید: آیا من به شما نگفتم اهل مکه مرا نمی خواهند؟(605). (باقر (علیه السلام)).
(چنین معلوم می شود که پس از بیعت وقتل نفس زکیه سفری به سوی مدینه می کند برای زیارت، با وزیر خود منصور یا منتصر در آنجا مصادف می شود به آمدن لشکر سفیانی، پس برمی گردد به سوی مکه. لشکر سفیانی پس از قتل وغارت وخرابی مدینه متوجه گرفتن آن حضرت می شوند).
چون آن حضرت در برگشتن از مدینه به نزدیک مکه رسد در زیر درختی تیره رنگ برای آسایش بنشیند، پس جبرئیل در صورت مردی از طائفه‌ی کلب به نزد او آید وبگوید: ای بنده‌ی خدا در اینجا چه میکنی؟ پس بفرماید: انتظار دارم که شام شود ودر عقب عشا به طرف مکه خارج شوم، خوش ندارم که در این وقت گرما حرکت کنم.
پس جبرئیل خنده کند چون خنده کند، حضرت او را بشناسد، پس جبرئیل دست او را بگیرد وبا وی مصافحه کند وبر او سلام کند وبگوید: برخیز پس اسبی برای او بیاورد که او را براق گویند وبر او سوار شود تا اینکه به کوه رضوی آید، پس محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) بیایند وبرای او عهدنامه ای ومنشوری بنویسند که او را بر مردم بخواند سپس به طرف مکه خارج شود در آن موقع مردم در مکه مجتمع باشند(زین العابدین (علیه السلام))(606). (وچون به مکه آید به محل خود ذی طوی رود، پس در همان روز یا روز دیگر) شمشیر را از غلاف بکشد وزره در بر کند وبرد پیغمبر در تن وعمامه اش بر سر نهد وقضیب وی به دست گیرد واز خداوند طلب ظهور وخروج کند، پس بعضی متوجه شوند از حال او، وحسنی را آگاه کند، پس او به نزد امام (علیه السلام) آید واز وی استفسار کند وآن حضرت او را آگاه کند.
پس او قبل از خروج امام (علیه السلام) مبادرت به خروج کند پس اهل مکه او را بکشند وسر او را به شام فرستند وبعد از آن امام (علیه السلام) ظاهر شود وخروج کند (صادق (علیه السلام))(607).
(معلوم می شود که اهل مکه به سفیانی بیعت کرده اند وشاید این واقعه روز تاسوعا باشد وفردای همان روز امام (علیه السلام) خروج کند وشاید یکی دو روز قبل، بالاخره روز عاشورا روز قیام وخروج است).
کیفیت خروج وآمدن به مسجد برای خروج وبیعت دوم در روز عاشورا
از بلندی کوه ذی طوی با سیصد وسیزده تن سرازیر شود تا اینکه به مسجد آید (صادق (علیه السلام))(608).
پس مردی از یاران آن حضرت اول نطق کند وفریاد زند: ایها الناس این است آن که مطلوب شماست وآنکه شما می خواهید، دعوت می کند شما را به آنچه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت می کرد.
پس مردم از جا برمی خیزند پس آن حضرت خود سخن می گوید: ومی فرماید:
ایها الناس منم فلان پسر فلان، منم پسر پیغمبر خدا. دعوت می کنم شما را به آنچه پیغمبر خدا دعوت می کرد.
پس هجوم می آورند که او را بکشند پس سیصد وسیزده تن از او دفاع می کنند (زین العابدین (علیه السلام))(609) پس بیاید مابین رکن ومقام چهار رکعت نماز بگزارد(610) (باقر (علیه السلام)).
پس آنگاه به اسم او از آسمان ندا شود واو در پشت مقام باشد پس اصحاب او بگویند: دیگر چه انتظار داری به اسم تو ندا شد؟ پس دست او را بگیرند وبیاورند برای بیعت عمومی (صادق (علیه السلام))(611) پس بیاید تا به حجر الاسود تکیه کند واول چیزی که نطق کند این است:
(بقیة الله خیر لکم ان کنتم مومنین)(612) سپس بگوید: منم بقیة الله».
وبگوید:
«ایها الناس ما از خداوند نصرت می طلبیم واز هر کس اجابت کند ما را از مردم، بر کسانی که به ما ظلم کرده اند وحق ما را از ما ربوده اند، ما اهل بیت پیغمبر شمائیم وما اولی هستیم به خدا وبه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم).
ایها الناس هر کس با ما محاجه می کند در خدا پس من اولی هستم به خدا، وهر که با ما در آدم محاجه می کند پس من اولی هستم به آدم، وهر که در نوح محاجه کند من اولی هستم به نوح وهر که در ابراهیم محاجه کند من اولی هستم به ابراهیم وهر که محاجه کند به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) من اولی هستم به محمد وهر که محاجه کند در پیغمبران من اولی هستم به پیغمبران، آیا نیست که خداوند در محکم کتاب خود می گوید:
(ان الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهیم وآل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم)(613).
پس منم بقیه ای از آدم وذخیره ای از نوح وصفوه ای از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وهر که محاجه کند مرا نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پس من اولی هستم از همه‌ی مردم نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم). پس شما را به خدا سوگند می دهم که هر کس از حاضرین امروز کلام مرا بشنود به غائبین برساند واز شما مسئلت می کنم به حق خدا ورسول وبه حق من بر شما زیرا که مرا بر شما، حق قربای پیغمبر است که ما را یاری کنید وممانعت کنید از کسانی که بما ظلم کردند وما را از دیار خود وابناء خود مطرود کردند وبر ما بغی کردند وما را از حق خود دفع کردند واهل باطل بر ما غلبه کردند.
پس الله الله که ما را مخذول نکنید ووانگذارید، یاری کنید ما را خداوند شما را یاری کند، ما شهادت می دهیم امروز وهر مسلمانی؛ که به ما ظلم وستم شده وما مطرود وآواره شدیم وبر ما بغی شد وما را از دیار واهل واموال خود بیرون کردند ومقهور گشتیم، آگاه باشید که ما امروز یاری می طلبیم از خداوند واز هر مسلمانی»(614).
پس سیصد وسیزده تن به او بیعت کنند ودیگران تبعیت کنند واز اهل مکه هم کمی بیعت کنند وبیعت بر کتاب وسنت خواهد بود پس بیرقهای زرد وسفید در ما بین «حطیم» و«زمزم» باهتزاز درآید (باقر (علیه السلام)) (وجبرئیل چنانچه در باب ندا ذکر شد برای بیعت وسپس برای امارت ندا کند).
در «الزام الناصب» آورده: «چون قائم (علیه السلام) ظاهر شود، بایستد در مابین رکن ومقام وبه پنج ندا، ندا کند:
ندای اول: ألا یا اهل العالم انا الامام القائم.
ندای دوم: ألا یا اهل العالم انا الصمصام المنتقم،
ندای سوم: ألا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا،
ندای چهارم: ألا یا اهل العالم ان جدی الحسین طرحوه عریانا،
ندای پنجم: ألا یا اهل العالم ان جدی الحسین سحقوه عریانا.
ومعلوم نیست از کجا نقل کرده ودر چه وقت خواهد بود(615).
در همان اثناء که تکیه بر حجر الأسود داده ومشغول گرفتن بیعت است ناگهان بشیر وارد شود واو را مژرده دهد به فرورفتن لشکر سفیانی به زمین واو مردی باشد که صورت او بطرف پشت برگشته وپشت سرش به طرف سینه، پس آن حضرت بفرماید: قصه‌ی تو وبرادر تو چیست؟
پس بگوید: من وبرادرم در لشکر سفیانی بودیم، دنیا را خراب کردیم از دمشق تا بغداد، کوفه را خراب کردیم، مدینه را خراب کردیم، منبر پیغبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شکستیم، استرهای ما در مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سرگین انداخت واز آنجا خارج شدیم وعدد ما سیصد هزار بود (با مردم دیگر که به ایشان ملحق شدند) برای خرابی این خانه، پس چون به وادی بیداء رسیدیم، شب در آنجا نزول کردیم ناگاه صیحه زننده ای به ما صیحه زد وگفت: ای بیداء هلاک کن این قوم ستمگر را! پس زمین دهن باز کرد وهمه‌ی لشکر را بخود فرو برد، به خدا قسم که در روی زمین نماند حتی عقال شتر، غیر من وبرادرم (نام یکی وتر ودیگری وتیر) پس ناگاه ملکی آمد وبه صورت ما زد، پس صورت ما به پشت برگشت، به برادرم گفت:
ای نذیر (ترساننده) تو برو نزد سفیانی ملعون در دمشق واو را انذار کن به ظهور مهدی آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وبه او اخبار کن که لشکر او در بیداء هلاک شد وبه من گفت: ملحق شو به مکه برای بشارت مهدی واو را مژده ده به هلاکت ظالمین وبر دست او توبه کن، پس او توبه‌ی تو را قبول کند.
پس آن حضرت دست خود را به صورت او بکشد پس صورت او بحال اول برگردد وبا آن حضرت بیعت کند وجزء لشکر او شود (صادق (علیه السلام))(616).
چون دعوت وبیعت تمام شود آن حضرت بیاید ودر نزد مقام دو رکعت نماز بگزارد ودعا کند وخداوند او را اجابت کند واو را خلیفه قرار دهد در روی زمین. به خدا قسم که او است مضطر که خداوند فرموده(617):
(امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السوء)(618).
در «ملاحم وفتن» از جابر از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت چون از نماز عشاء فارغ شود به صدای بلند ندا کند: أیها الناس خدا را به یاد شما وشما را بیاد خدا می افکنم، یاد کنید مقام خود را فردا در مقابل پروردگار خود. خداوند حجت را بر شما موکد نموده وپیغمبران را برای شما برانگیخته وکتاب به سوی شما فرستاده شما، را امر می کند که شرک به وی نیاورید هیچ چیز، ومحافظت بر طاعت وی وطاعت رسول کنید وزنده کنید آنچه قرآن زنده کرد وبمیرانید آنچه را قرآن میرانده واینکه اعوان ویار باشید بر هدایت ووزیران باشید بر تقوی. پس به تحقیق که فنای دنیا وزوالش نزدیک گشته واعلام وداع می کند ومن شما را دعوت می کنم به سوی خدا ورسول وعمل به کتاب او ومیراندن باطل وزنده کردن سنت(619).
عملی که با اهل مکه می کند
چون مراسم بیعت تمام شود - ابتداء کند به بنی شیبه (خدمه وکلید دارهای کعبه) پس دست های ایشان را قطع کند برای اینکه ایشان دزدهای خانه‌ی خدایند(620) (حضرت رضا (علیه السلام)) دست وپایشان را قطع کند وایشان را در مکه بگرداند ومنادی ندا کند: اینهایند دزدان خانه‌ی خدا وبر کعبه بیاویزد وبر آنها رقعه ای بنویسد که اینهایند دزدان کعبه وبه ایشان امر کند که بگوئید: مائیم دزدان کعبه، سپس ایشان را در مکه بگردانند ومنادی ندا کند: اینهایند دزدان خانه‌ی خدا.
بعد از آن به قریش بپردازد پس نگیرد از ایشان جز به شمشیر وندهد جز به شمشیر (امام باقر (علیه السلام)(621) وصادق (علیه السلام)(622) (پس پانصد نفر از قریش را بپا دارد وگردن بزند، باز پانصد نفر دیگر را بپا دارد وگردن بزند. همچنین تا شش مرتبه(623) (صادق (علیه السلام))
خروج از مکه وعزیمت به مدینه
پس از تمامیت بیعت وعملیاتی که انجام دهد انتظاری ندارد جز اینکه عدد ده هزار تکمیل شود وچون عدد تکمیل شود حاکمی از طرف خود در مکه بگذارد وبا همان ده هزار وسیصد وسیزده تن ومختصری دیگر که به او گرویده اند از مکه حرکت کند ومیراث های پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را با خود بردارد(624) وچون اراده‌ی خروج کند منادی از طرف او ندا کند: کسی زاد وتوشه همراه خود برندارد! پس یاران او با خود بگویند: می خواهد ما وچارپایان ما را از گرسنگی وتشنگی بکشد، پس حجر موسی (علیه السلام) را با خود حمل کند، وهر کجا نزول کند چشمه ها از او ظاهر شود وهر گرسنه وتشنه که از او بخورد سیر وسیراب گردد، چارپایان ایشان نیز از او بخورند، این چنین کند تا وارد نجف شود وهمین زاد ایشان باشد تا نجف وچون به ظاهر کوفه رسند از او آب وشیر بیرون آید همیشه، هر که گرسنه باشد سیر شود وهر که تشنه باشد سیراب گردد(625).
وچون با این جمعیت کم از مکه حرکت کند این جمعیت در نظر مردم کمتر از سرمه در چشم جلوه کند، پس به حال او گریه کنند وهیچ با خود نمی اندیشند جز این که ایشان در چنگال دولتها وخروج کنندگان ربوده شوند ومع ذلک خداوند به همین جمعیت بلاد مشرق ومغرب را فتح کند(626).
چون قدری از مکه خارج شود تا برسد ببطن «مر» که موضعی است به فاصله‌ی یک مرحله از مکه خبر قتل عامل او به او برسد، پس به مکه برگردد وکشندگان عامل خود را بکشد، وزیاده بر آن کسی را نکشد(627) (باقر (علیه السلام)) وچون به مکه برگردد اهل مکه خضوع کنند وبگویند: ای مهدی آل محمد التوبه التوبه، پس ایشان را موعظه کند وبترساند وتحذیر کند، پس خلیفه ای بر ایشان بگذارد وبیرون رود دوباره او را بکشند.
پس انصار خود را از جن ونقباء امر کند که بروید وهمه را بکشید وباقی نگذارید مگر کسی را که ایمان دارد، پس اگر نبود که رحمت خدا وسعت دارد ومن هم یکی از آن رحمت ها هستم هر آینه من هم با شما برمی گشتم، زیرا که ایشان عذر را بین خود وخدا وبین من قطع کردند. پس آنها می آیند وبه خدا قسم که از صد یکی بلکه از هزار یکی سالم نمی گذارند(628) (صادق (علیه السلام)).
پس حرکت می کند ودر طی راه همچنان مردم را دعوت می کند به کتاب خدا وسنت رسول وولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام) وبرائت از دشمنان او تا چون به «بیداء» رسد اصحاب خود را نشان دهد موضعی را که لشکر سفیانی بر زمین فرو رفته اند(629).
چون به مدینه وارد شود چندی در آن مکث کند وقریش از وی رو پنهان کنند واین است قول امیر المومنین (علیه السلام) که می فرمود:
«به خدا قسم دوست دارند قریش در آن وقت که ای کاش دنیا به کام ایشان می شد اگر چه به قدر کشتن یک قربانی از زمان باشد در مقابل هر چه مالکند وهر چه خورشید بر او طلوع وغروب می کند. پس همچنان پنهانند تا اینکه حادثه ای احداث کند (بیرون آوردن لات وعزی را) وچون آن حادثه واقع شود قریش بگویند: بیائید تا بیرون شویم به سوی این طاغیه، به خدا که اگر او محمدی بود چنین عملی نمی کرد واگر علوی بود نمی کرد واگر فاطمی بود نمی کرد، پس بیرون می آیند وبا او مبارزه می کنند، پس مردان جنگی ایشان را می کشد وذریه‌ی ایشان را اسیر می کند(630) (باقر (علیه السلام))».
ملخص حادثه عجیبه در مدینه
چون به مدینه آید لات وعزی را در آورد، همچنان تر وتازه باشند به حالت روز اول، باز آن دو را در مکان خود بگذارد دو عقوبت ایشان را تا سه روز تاخیر اندازد، پس خبر در همه جا منتشر شود ومردم جمع شوند، پس ایشان را بیرون آورد ودر حضور مردم بر درخت خشکی بیاویزد در ساعت برگ وشاخه کند، پس کسانی که اهل شک وریبند از دوستداران آن دو بگویند این است به خدا قسم شرف حقیقی، راستی که ما به ولایت ومحبت این دو فائز ورستگار شدیم، وآن کس هم که تا آن وقت خود را مهدی (علیه السلام) مخفی می کرد ودر دل او از محبت آن دو چیزی بود از قضیه آگاه شود وخود را ظاهر کند وبرای شهود قضیه حاضر شود، پس چون واقعه‌ی درخت را ببینند مفتون آن دو شوند.
پس منادی از طرف آن حضرت ندا کند: هر کس دوستدار این دو است، از جمعیت جدا شود، پس مردم دو دسته شوند دوست داران در یک طرف وبیزاران از ایشان در یک طرف قرار گیرند، پس به دوستدارانشان امر کند از آنها بیزاری جوئید، ایشان بگویند: ما تا حال که چنین کرامت ومنزلت برای ایشان نزد خدا ندیده بودیم از ایشان بیزاری نجستیم، اکنون که این مشاهده کردیم بیزاری جوئیم؟! نه بلکه بخدا قسم بیزاری می جوئیم از تو واز کسی که به تو ایمان آورده وبه این دو ایمان ندارد واز کسی که این دو را از قبر بیرون آورده وبدار آویخته واین هتک را به ایشان روا داشته.
پس آن حضرت باد سیاهی را امر کند که بر ایشان بوزد پس آن مردم را مانند تنه‌ی درختهای بریده بر روی زمین افکند بعد امر فرماید: که آن دو را از درخت فرو آورند وایشان را زنده کند وظلم وتعدی هائی که کرده اند ومظالم بندگان را بر گردن ایشان بار کندو ایشان اقرار واعتراف کنند، پس دوباره ایشان را بر درخت بیاویزد وآتشی را امر کند که آن دو را با آن درخت بسوزاند وباد را امر فرماید خاکستر ایشان را به دریا افکند، فتنه‌ی آن دو شخص در آن روز سخت تر از فتنه‌ی سامری وگوساله خواهد بود(631) (صادق (علیه السلام)).
حرکت از مدینه به سمت کوفه ونجف
چون از اعمال مدینه فارغ شود از آن مقدار که خدا خواهد مکث کند، پس از آنجا قصد عراق کند - عاملی از طرف خود در مدینه بگذارد وچون آن حضرت بیرون رود نامه ای از سفیانی به اهل مدینه برسد که اگر او را نکشید مردان جنگی شما را بکشم وذریه‌ی شما را اسیر کنم، پس عامل آن حضرت را بکشند وچون به «شقره» رسد که موضعی است در نزدیکی «بیداء» خبر قتل عاملش به او برسد، پس برگردد وشمشیر در ایشان نهد وایشان را بکشد چنانکه کسی از ایشان نگذارد به نحوی که قتل حرة نزد او چیزی نیست.
پس دوباره عاملی در مدینه بگذارد وبه سوی نجف حرکت کند ودر بین راه همه جا مردم را به کتاب خدا وسنت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وولایت امیر المومنین (علیه السلام) وبیزاری از دشمنان او دعوت کند، تا چون به «ثعلبیه یا سویقه» رسد مردی از ذریه‌ی آباء او که در شجاعت وقوت بدنی وجسمی از همه برتر باشد به جز صاحب الأمر، بپاخیزد وبگوید: ای فلانی (مهدی (علیه السلام)) چه می کنی؟ به خدا قسم که تو با این رفتار مردم را از دور خود می پاشی ومتفرق می کنی مانند متفرق شدن چارپایان! آیا این عمل ها که می کنی به عهدی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است یا به چیز دیگر وآن چیست؟
پس آن کس از موالیان که متصدی گرفتن بیعت است می گوید: ساکت باش وگرنه گردنت را می زنم.
پس حضرت مهدی (علیه السلام) به آن شخص بفرماید: ساکت باش به خدا قسم که با من عهدی است از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سپس به یکی بفرماید: ای فلان، فلان صندوق را بیاور، پس صندوق را حاضر کند آن حضرت عهدنامه را بیرون آورد وبر وی بخواند، پس آن مرد علوی بگوید: قربانت شوم سر خود را بده تا ببوسم، پس سر خود را فرود آورد واو ببوسد وعرض کند: قربانت شوم بیعت مرا تجدید کن (این عمل از جهت اظهار حق است بر مردم نه از باب تشکیک).
سپس حرکت کند تا به زمین نجف برسد پس به اصحاب خود بفرماید: امشب در اینجا توقف کنید وبه عبادت بگذرانید وچون صبح شود بفرماید: از طریق نخیله حرکت کنید. در آن موقع کوفه را خندقی باشد.
جابر عرض کرد: کوفه را خندقی باشد؟! فرمود: بلی والله، (خندق الان موجود است)، پس از طریق نخیله برود تا به مسجد ابراهیم در نخیله فرود آید ودر آنجا دو رکعت نماز بگزارد، پس عده ای از کوفه از لشکر سفیانی وغیره به قصر دفع او بیرون آیند، پس به اصحاب خود بفرماید راه باز کنید برای ایشان سپس فرمان حمله دهد، پس اصحاب بر آنها حمله کنند، به خدا قسم که یک نفر از آنها برای خبرگزاری هم از خندق نگذرند وچون به نجف مشرف شود یعنی نزدیک شود، رایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را باز کند وچون باز شود ملائکه‌ی بدر بر دور او احاطه کنند(632) (باقر (علیه السلام)).
ایضا از حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: زیاده برده هزار از (بتریه) از کوفه با سلاح به سوی او خارج شوند وبه او بگویند: برگرد از همان راهی که آمده ای، ما را احتیاجی به بنی فاطمه نیست، پس شمشیر در میان آنها نهد تا اینکه از ایشان کسی نگذارند(633).
شاید اینها جزء همان عده باشند وشاید مستقل باشند (بتریه: صنفی از زیدیه هستند که هم قائل به امامت ابی بکر وعمر هستند وهم به علی (علیه السلام) ولی در عثمان توقف کرده اند).
ورود به نجف وملاقات با سید حسنی
در آن وقت سه رایت در کوفه مضطرب باشد پس صاف شود برای او(634) (باقر (علیه السلام))، (رایت شرقی وآن خراسانی وحسنی است ورایت یمانی واین سه به او خواهند پیوست، در آن وقت رایت سفیانی نیز خواهد بود وبا او می جنگد وچنان معلوم می شود که سفیانی چون از بغداد به کوفه آمده از طریق حله آمده، پس سمت شمالی کوفه وشمال جسر در تصرف لشکر سفیانی خواهد بود وسمت جنوب جسر تا نجف در تصرف خراسانی ویمانی وحسنی وآن حضرت است، چون آن حضرت به نجف آید ودر آن وقت) حسنی کوفه را قرارگاه خود کرده، پس خبر مهدی (علیه السلام) به او می رسد، اصحاب او به او می گویند: یابن رسول الله کیست این کس که بساحت ما نازل شده؟
پس می گوید: بیرون شویم به سوی او تا ببینیم کیست وچه می طلبد، به خدا قسم که او خود می داند که او مهدی است واو را می شناسد وغرضی ندارد از این سخن جز اینکه به اصحاب خود بشناساند او را، پس حسنی با سپاه خود به نزد او می آیند ومی گوید: اگر تو مهدی آل محمدی پس کجاست آثار جدت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عصا وانگشتر وبرد وزره وعمامه‌ی سحاب واسب ویربوع وناقه‌ی عضباء واستر ودلدل والاغ یعفور واسب نجیب وبراق ومصحف امیر المومنین (علیه السلام)؟ (شاید آن حیوانها را زنده می کند ویا همراه خود دارد، والله العالم).
پس آن حضرت همه را به او ارائه می دهد، پس حسنی عصا را به دست می گیرد واو را در سنگ سختی فرو می برد پس سبز می شود وبرگ می آورد وغرضی ندارد جز اینکه به اصحاب خود فضل مهدی (علیه السلام) را نشان دهد تا با او بیعت کنند، پس حسنی می گوید: الله اکبر یابن رسول الله دست خود را بده تا با تو بیعت کنم، پس او وسائر عسکر بیعت می کنند به جز چهل هزار اصحاب قرام که معروفند به زیدیه(635).
پس ایشان می گویند: این نیست مگر سحری بزرگ، پس دو عسگر به هم در می افتند، پس مهدی (علیه السلام) رو می کند به آن طائفه‌ی منحرف وایشان را موعظه می کند ودر ایشان نمی افزاید جز کفر وطغیان، پس امر می کند به قتل ایشان وهمه را می کشد، آن گاه آن حضرت می فرماید: قرآنها را از ایشان برندارید، بگذارید با ایشان تا برای ایشان حسرت باشد، چنانکه تبدیل وتحریف وتغییر دادند آن را وبه وی عمل نکردند (صادق (علیه السلام))(636).
در «ملاحم وفتن» از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«پس مهدی با لشکر خود حرکت کند تا اینکه بوادی فتنه ها برسد (کوفه) پس حسنی با دوازده هزار به او ملحق شود (معلوم می شود بقیه از لشکر او نیست) به آن حضرت بگوید: من سزاوارترم به این امر از تو، آنگاه مطالبه‌ی علامت ودلیل کند، پس آن حضرت اشاره به پرنده ای کند که در آسمان در پرواز است پس فرود آید وبر دست او بنشیند وقضیب خود را به زمین فرو برد، پس سبز شود وشاخه وبرگ آورد پس حسنی لشکر خود را تسلیم آن حضرت کند وخود در مقدمه لشکر او قرار گیرد»(637).
ممکن است بار دیگر حسنی نیز قضیب را بگیرد واز جهت امتحان ورفع اتهام سحر، خودش بر سنگ سختی زند چنانکه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: وهمچنین نسبت به حیوانات مذکور ممکن است آثاری نشان دهد تا معلوم شود از پیغمبر است.
مبارزه با لشکر سفیانی وشکست ایشان
پس لشکر سفیانی وجمعی از مردم به سوی او از کوفه خارج شوند در روز چهارشنبه، پس ایشان را دعوت کند وحق خود را بر ایشان بگوید واینکه او مظلوم ومقهور گشته سپس بگوید: هر که با من محاجه می کند در خدا، من اولی هستم به خدا (بقیه مانند آن چه در هنگام بیعت گرفتن در مکه گذشت) پس در جواب بگویند:
از همانجا که آمده ای برگرد ما را احتیاجی به تو نیست واخبار شما بما رسید وشما را امتحان کردیم، پس آن روز متفرق شوند بدون جنگ وچون روز جمعه شود دوباره برگردند ومردی از مسلمین کشته شود وبه حضرت خبر دهند، پس در آن وقت رایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را باز کند وملائکه‌ی بدر بر او ایشان حمله کنند وایشان را بکشند وهزیمت دهند تا خانه های کوفه ومنادی آن حضرت ندا کند: آگاه باشید هر کس فرار کرد او را تعقیب نکنید وهر کس مجروح شد او را نکشید، پس با ایشان آن معامله کند که امیر المومنین (علیه السلام) در جنگ جمل کرد(638) (صادق (علیه السلام)). - این حکم خاص است والا در سیره‌ی آن حضرت خواهد آمد که مجروح وفراری را هم می کشد -.
واز بعضی اخبار استفاده می شود که مبارزه در ما بین حیره وکوفه خواهد شد(639).
شرح رایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وآمادگی آن حضرت برای جنگ
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«گویا می بینم قائم را در نجف کوفه که زره پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را پوشیده وبر او تنگ آید، پس خود را حرکت دهد در وی پس بر او دور زند وراست آید، پس بر روی او جامه ای از استبرق بپوشد وبر اسب سیاه وتیره رنگی (به روایتی ابلق) سوار شود واو را کاکلی بلند وباریک باشد وهم او را نوری باشد، پس خود را تکان دهد، پس نماند اهل بلدی مگر اینکه از نور آن کاکل در او داخل شود، تا اینکه این آیتی برای او باشد.
پس آن حضرت خود را بر اسب تکان دهد، پس نماند اهل بلدی مگر این که او را با خود در بلد خود ببینند، پس رایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را باز کند وچون او را باز کند روشن شود از وی مابین مشرق ومغرب، عمود او از عرش است وپرچم او از نصر خداست، به هیچ چیز رو نکند مگر اینکه خداوند او را هلاک کند وچون او را حرکت دهد وبه اهتزاز درآورد نماند مومنی مگر اینکه دل او چون پاره‌ی آهن محکم شود وقوت چهل مرد به او داده شود، ونماند مومن مرده ای مگر اینکه فرح وخوشحالی از آن داخل قبر او شود واین از این جهت است که مومنین در قبرهای خود به زیارت یکدیگر می روند ویکدیگر را بشارت می دهند به قیام قائم (علیه السلام)، پس چون رایت باز کند ملائکه برای نصرت او فرود آیند»(640).
ثمالی به حضرت باقر (علیه السلام) عرض کرد: «رایت با او است یا برای او می آورند؟»
فرمود: «جبرئیل برای او می آورد»(641).
ونیز فرمود:
«رایت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را جبرئیل در روز بدر آورد، به خدا قسم که او نه پنبه است ونه کتان ونه ابریشم.
عبد الله بن سنان عرض کرد: پس از چیست؟
فرمود: برگ بهشت است، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را روز بدر باز کرد وبعد او را پیچید وبه دست علی داد، پس همواره در نزد علی بود تا روز جنگ بصره پس او را باز کرد وخداوند به او فتح داد، سپس او را پیچید واکنون او در نزد ماست احدی او را باز نمی کند تا اینکه قائم (علیه السلام) قیام کند وچون او قیام کند، او را باز کند، پس نماند در مشرق ومغرب احدی مگر اینکه او را ببیند ورعب از پیش وراست وچپ او مسیر یک ماه راه حرکت کند.
پس فرمود: او خروج می کند در حالتی که داغدیده وغضبناک است برای غضب خداوند بر این خلق وبر اوست پیراهن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که در روز احد پوشیده بود وعمامه‌ی سحاب وزره بلند او وشمشیر ذوالفقار، پس شمشیر را برهنه کند وبر دوش گذارد وهشت ماه درهم وبرهم بکشد»(642).
(آن حضرت را به جز این رایت رایتهای زرد وسفید هست) ودر روایتی از صدوق در رایت مهدی نوشته است: البیعة لله(643) ودر روایت دیگر: الرفعة لله(644).
ودر «اثبات الهداة» از فضل بن شاذان در رایت مهدی (علیه السلام) است: اسمعوا واطیعوا(645).
حرکت به سوی سهله ومسجد آن
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«گویا می بینم او را که از وادی السلام عبور کرده ورو به سهله می رود، بر اسبی که دست وپای او سفید است سوار است وکاکلی دارد که درخشنده است واو دعا می خواند ودر دعای خود می گوید:
«لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ایمانا وصدقا، لا اله الا الله تعبدا ورقا، اللهم معز کل مومن وحید ومذل کل جبار عنید، أنت کفی حین تعیینی المذاهب وتضیق علی الارض بما رحبت. اللهم خلقتنی وکنت غنیا عن خلقی ولو لا نصرک ایای لکنت من المغلوبین، یا منشر الرحمة من مواضعها ومخرج البرکات من معادنها ویا من خص نفسه بشموخ الرفعة فأولیاؤه بعزه یتعزرون، یا من رصعت له الملوک نیر(646) المذلة علی أعناقهم فهم من سطوته خائفون، أسئلک باسمک الذی فطرت به خلقک فکل لک مذعنون أسئلک أن تصلی علی محمد وآل محمد وأن تنجز لی أمری وتعجل لی الفرج وتکفینی وتعافینی وتقضی حوائجی الساعة الساعة اللیلة اللیلة انک علی کل شیء قدیر»(647).
حقیر گوید: این دعا بسیار مضامین عالیه ای دارد مناسب شدائد وگرفتاری است خصوصا از دشمن، پس اگر مومنین در هنگام شدائد به قسد رجا بخوانند به قصد ورود با یاد کردن انقلاب آن حضرت را در آن حالت وتضرع او را از سویدای دل که عبارات دعا کاشف از آن است؛ بعید نیست که سریع در اجابت باشد.
حرکت به کوفه ومسجد کوفه وعملیات آن حضرت در کوفه
چون کوفه برای او صاف شود داخل کوفه شود پس بیاید تا داخل مسجد شود وبر منبر بالا رود وخطبه بخواند، اما از گریه مردم نفهمند که چه می گوید وچون جمعه‌ی دیگر شود مردم بگویند: یابن رسول الله نماز در پشت سر تو مانند نماز در پشت سر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است واین مسجد گنجایش مردم را ندارد. پس بفرماید: من برای شما مکانی در نظر می گیرم، پس به طرف نجف آید وخطی بکشد ودر آنجا مسجدی بنا کنند که هزار در داشته باشد تا وسعت برای مردم داشته باشد(648) (حضرت باقر (علیه السلام)).
حضرت صادق (علیه السلام) نیز ذکر این مسجد را کرده ونیز آن حضرت از جمله وقایع فرمود: روزی حضرت مهدی (علیه السلام) بر منبر باشد وسیصد وسیزده تن بر گرد او، پس از قبای خود مکتوبی بیرون می آورد که مهر خورده به مهر طلا، عهد نامه ای است از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چون او را بر مردم می خواند مطالب او بر مردم گران می آید، پس از دور او متفرق می شوند به طوری که نمی ماند جز وزیر ویازده نقیب چنانچه با موسی بن عمران باقی ماندند، پس متفرق می شوند ودر اطراف زمین می گردند، پس دیگری نمی یابند جز او دوباره برمی گردند به سوی او. به خدا قسم که من آن کلامی را که می گوید وایشان از دور او می پاشند وکافر می شوند می دانم(649).
(کفر طاعت است واین تعجب ندارد، زیرا که مادون عصمت در هر حدی باشد لغزش برای او هست وتحمل سر خدا وامر خدا را ندارد).
در یکی از روزها به «رحبه ی» کوفه آید وپای خود را به موضعی بزند پس دوازده هزار زره وهمچنین شمشیر وخود که هر خودی دو رو داشته باشد بیرون آورد، پس دوازده هزار مرد از موالی عجم بطلبد وآن زره ها وخودها را بر ایشان بپوشاند وبگوید: هر کس را مانند خود با این لباس ندیدید بکشید(650) (حضرت صادق (علیه السلام)).
(شاید آنها را ماموریت خاصی دهد وبه موضع مخصوصی فرستد).
پس آن حضرت کوفه را دار الملک خود قرار دهد، ومسجد جامع آن مجلس حکم او است، ومسجد سهله محل بیت المال وغنائم مسلمین، وخلوتگاه او نجف اشرف(651) (حضرت صادق (علیه السلام)). غیر از این عملیاتی که آن حضرت خواهد کرد در کوفه وساختن چند مسجد در فصل رفتار وروش او خواهد آمد. ان شاء الله تعالی.
خروج از کوفه به شام برای جنگ با سفیانی
چون کوفه را امن کند ومنزلگاه خود سازد پس به شهرها وطوائف دیگر بپردازد، اول کسی را که به دفع او ومحاربه‌ی او قیام کند سفیانی است وابتدای حرکت آن حضرت به سوی او ظاهرا در ماه رجب باشد (ودر آن وقت مردگان نیز برای نصرت زنده شوند).
پس به اصحاب خود بفرماید: حرکت کنید تا به سوی این طاغیه برویم، چون خبر به سفیانی برسد با همه‌ی لشکر خود مجرد وآماده شود ودر رمله از آن حضرت استقبال کند وچون دو لشکر با هم تلاقی کنند، حضرت ایشان را دعوت کند به کتاب وسنت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، سپس بگوید: پسر عمم را به نزد من فرستید، پس سفیانی خود به نزد آن حضرت آید وآن حضرت با او تکلم کند، پس سفیانی تسلیم شود وبیعت کند.
چون به لشکر خود برگردد طائفه‌ی کلب که عشیره‌ی مادری اویند بپرسند: چه کردی؟ بگوید: تسلیم شدم وبیعت کردم.
پس بگویند: قبح الله رأیک قبیح گرداند خدا این رأی تو را، در بین اینکه خلیفه بودی ومتبوع تابع وپیرو شدی! به خدا که ما تو را بر این رأی تبعیت نمی کنیم هرگز! پس می گوید: اکنون چه کنم؟ می گویند: نقض کن وبا او رو در رو شود ونبرد کن، پس آماده‌ی مبارزه شوند. پس آن حضرت بفرماید: من آنچه وظیفه ام بود به تو رساندم اکنون حذر خود را بگیر که من با تو جنگ خواهم کرد وچون دو لشکر مقابل هم شوند، یا قبل از بیعت ویا بعد از نقض، جمعی از لشگر سفیانی به لشکر آن حضرت ملحق شوند وجمعی از لشکر آن حضرت که از اطراف با او همراه شده اند به لشکر سفیانی ملحق شوند وآن روز روز ابدال است، چنانکه امیر المومنین (علیه السلام) از یوم الا بدال یاد می کرد.
پس فرمان جنگ صادر شود وآن روز تا شب بجنگند وچون شب شود هر لشکر به محل خود برگردد، فردا صبح دوباره به مبارزه حاضر شوند، پس خداوند نصرت را به لشکر قائم (علیه السلام) دهد، لشکر سفیانی را تا به آخر بکشند، حتی اینکه اگر یک نفری در میان درختی یا در جوف سنگی پنهان شده باشد آن درخت وآن سنگ فریاد زند که در میان من کافری پنهان است، پس او را بیرون آورند وبکشند، پس درندگان وپرندگان از گوشت آنان سیر شوند، سفیانی را اسیر کرده بیاورند وآن حضرت او را به دست خود بر روی سنگی ذبح کند، (ودر روایتی کشتن او در بحیره‌ی طبریه خواهد بود)(652). وچون خبر منتشر شود جمعی از بنی امیه که در شام بودند پیش از ورود آن حضرت فرار کنند وبه روم پناهنده شوند، پس آن حضرت به شام آید وشام را متصرف شود(653). (حضرت باقر (علیه السلام))
جنگ با روم واسترداد بنی امیه
پس از خاتمه جنگ با سفیانی آن حضرت سه لواء ترتیب دهد: یکی را به قسطنطنیه فرستد ودیگری را به چین ودیگری به کوههای دیلم وهر سه را فتح کند(654). پس اولین لواء به طرف روم حرکت کند هم برای فتح آن وهم برای استرداد بنی امیه.
چون بنی امیه به روم فرار کنند از سلطان روم درخواست کنند که ایشان را اجازه‌ی دخول دهد واز ایشان حمایت کند. سلطان روم بگوید: به شما راه نمی دهم تا اینکه در دین من داخل شوید ونصرانیت اختیار کنید، به ما زن بدهید واز ما زن بگیرید وگوشت خوک بخورید وشراب بنوشید وصلیب در گردن کنید وزنار ببندید، پس شروط را قبول کنند وبه ایشان اجازه‌ی ورود دهد وچون آن حضرت لشکری به روم فرستد برای استرداد ایشان، بگویند: اهل ملاما را به ما تسلیم کنید!
آنان در جواب بگویند: به خدا که چنین کاری نخواهیم کرد اینان جماعتی هستند که در دین ما رغبت کرده واز دین شما بی میل گشته اند، پس آن لشکر بگویند: به خدا اگر مامور به قتال شما شویم با شما می جنگیم(655) (حضرت باقر (علیه السلام)).
(در اصحاب کهف گذشت از امیر المومنین (علیه السلام) که: اول یکی از آنها را می فرستد وبه مقصود نرسیده برمی گردد بعد از آن دیگری را می فرستد واز روایت دیگری چنان برمی آید که خود آن حضرت عزیمت می کند)(656).
حضرت باقر (علیه السلام) در این آیه:
(فلما احسوا باسنا اذا هم منها یرکضون، لا ترکضوا وارجعوا الی ما اترفتم فیه ومساکنکم لعلکم تسئلون، قالوا یا ویلنا انا کنا ظالمین، فما زالت تلک دعواهم حتی جعلنا هم حصیدا حامدین)(657).
«پس چون صولت ما را احساس کنند ناگاه ایشان بدوند وپا به فرار گذارند، فرار نکنید برگردید به سوی اندوخته ها که ذخیره کردید، برگردید به ثروتها ومساکن خود تا از شما سوال شود، آنگاه بگویند: ای وای بر ما که ستمکاران بودیم، پس همواره این کلمه سخن ایشان باشد، تا اینکه ما ایشان را مانند دروشده خاموش سازیم».
فرمود:
تاویل این آیه (یعنی مصداق) از هنگامی که نازل شده هنوز نیامده وچون قائم ما قیام کند تاویل او درباریه بنی امیه تحقق پیدا خواهد کرد که ایشان از ترس قائم (علیه السلام) به روم فرار کنند، پس ایشان را مطالبه کنند سپس با شمشیر ایشان را چون درو شده خاموش سازند.
ونیز آن حضرت فرمود: چون سلطان روم از مهدی (علیه السلام) آگاه شود امان وصلح بطلبد، آن حضرت بفرماید: امان وصلحی نیست تا اینکه کسانی را که از ما نزد شمایند به ما برگردانید واگر ایشان را ندهید شمشیر در میان شما خواهم گذاشت.
پس می گویند: این کتاب خداست بین ما وشما (اهل روم گویند یا بنی امیه) هر چه کتاب گوید به مقتضای آن رفتار کنید، پس بفرماید قبول دارم وراضیم وکتاب را بر ایشان قرائت کند، پس ببینند که در شرائط صلح وامان که به ایشان داده شده این است که هر مسلمانی که مرتد شود وبه ایشان ملحق شود باید به والی مسلمین برگردانند واگر از ایشان کسی رغبت در اسلام کند وهجرت کند او را برنگردانند.
چون این جمله را بر ایشان بخواند واین شرط لازم را ببینند، سلطان روم به یاران خود بگوید: چاره ای نیست، این جماعت حجت ودلیل بزرگی آوردند ودر قبال او نتوان مخالفت کرد، بدهید اهل ملت ایشان را به ایشان، پس بنی امیه را بیرون کنند وتسلیم آن حضرت نمایند پس مردان وزنان ایشان را بکشند (زیرا که همه مرتد شده اند) وصلیب هایشان را بر نیزه کنند.
سپس فرمود: به خدا قسم که می بینم اصحاب قائم (علیه السلام) را که دینار ودرهم ایشان را با جحفه (دلو یا شبه آن) تقسیم می کنند، سپس مردم روم هم اسلام آورند وآن حضرت برای ایشان مسجدی بنا کند ومردی از اصحاب خود را به جای خود در آنجا بگذارد وبرگردد(658).
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود: خداوند او را بر بنی امیه چیره گرداند تا اینکه ایشان را چون برگ خزان بر روی زمین افکنده واستخوان پوسیده سازد.
(ملعونین أینما ثقفوا اخذوا وقتلوا تقتیلا)(659).
«ملعونند ودر هر کجا بروند گرفته شوند وبه شدت کشته شوند»(660).
ونیز وارد شده که جمع دیگر ایشان را در اطراف زمین، امیر المومنین (علیه السلام) وحضرت سید الشهداء (علیه السلام) در رجعتشان خواهند کشت(661).
فتح قسطنطنیه
در فتح قسطنطنیه اخبار بسیار است واخبار عامه از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیش از خاصه است ودر کیفیت فتح او هم نقل ها کرده اند، اما آنچه در اخبار ماست این است:
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«لشکری به قسطنطنیه بفرستد چون به خلیج برسند چیزی بر کف پای خود بنویسند وبر آب عبور کنند، اهل قسطنطنیه چون چنان ببینند بگویند اینها که اصحاب او هستند بر آب راه می روند، پس خود او چگونه خواهد بود؟ پس دروازه‌ی شهر را بر ایشان باز کنند ولشکر آن حضرت داخل شوند وآن چه خواهند حکم فرمایند»(662).
فتح سائر ممالک وبلاد
نسبت به سائر ممالک وبلاد وطوائف چیزی مشروح نرسیده بلکه به نحو اجمال اشاره به چند تا شده، حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: «فتح می کند خداوند برای او روم وچین وترک ودیلم وسند وهند وکابلشاه وخزر را(663).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود: سیزده شهر وطائفه با قائم (علیه السلام) می جنگند، اهل مکه، مدینه، شام، بنی امیه، بصره، دمیسان (علامه‌ی مجلسی فرموده: دمیسان تصحیف دیسان است، قریه ای است در هرات)، اکراد، اعراب، طائفه‌ی ضبة، طائفه‌ی باهلة، طائفه‌ی ازد واهل ری»(664).
واما بقیه‌ی مردم وشهرها ظاهر این است که بدون جنگ تسلیم آن حضرت شوند، زیرا که آن حضرت چنانکه گذشت به رعب نصرت می شود، به علاوه صیت فتح وپیشروی او با کثرت خیل وجند او همه جا راقرع سمع می کند واین خود مزید بر رعب می شود، قهرا برای مبارزه وجنگ حاضر نمی شوند.
ذکر مصر وبصره وحروراء وطائفه ثقیف
چون از اعمال شام فارغ می شود به مصر رود وبر منبر او خطبه بخواند، پس زمین از عدل او شاد گردد پس به جانب کوفه برگردد ودر برگشتن عزم بصره کند وممکن است قبل از رفتن به شام به بصره رود، به هر حال از حدیث فوق معلوم شد که اهل بصره با او می جنگند وامیر المومنین (علیه السلام) فرمود: «پس به سوی بصره حرکت کند تا اینکه بر دریای او مشرف شود وبا اوست تابوت وعصای موسی (که آنها را از بحیره‌ی طبریه بیرون آورده، پس معلوم می شود که بعد از برگشتن از شام است) پس عزیمتی بر دریا بخواند، پس آب طغیان کند وبه بصره بریزد، تا اینکه بصره مانند دریائی گردد، نماند در او مگر مسجد او، مانند کشتی بر روی آب. باز به طرف حروراء حرکت کند واو را آتش زند وبسوزاند واز طرف باب بنی اسد برود تا اینکه در طائفه‌ی ثقیف که ایشان زراعت فرعون هستند (یا اهل فزعند) شعله ای افروزد»(665).
تمام مدت جنگ آن حضرت
از امیر المومنین (علیه السلام)(666) وحضرت سید الشهداء (علیه السلام)(667) فرمودند: شمشیر خود بر دوش می گذارد هشت ماه، واز حضرت باقر (علیه السلام) نیز در چند حدیث فرمود: «هشت ماه شمشیر بر دوش می گذارد ودرهم وبرهم می کشد وهمواره از دشمنان خدا می کشد تا اینکه خدا راضی شود.
ابوبصیر عرض کرد: چگونه می فهمد که خدا راضی است؟ فرمود: در دل او رحمت می افکند»(668).
قتل ابلیس
از جمله‌ی مقاتله‌ی او مقاتله با لشکر ابلیس وکشتن ابلیس است، اما وقت آن معلوم نیست. اسحق بن عمار از حضرت صادق (علیه السلام) پرسید: از وقت معلوم که خداوند ابلیس را در کتاب خود تا آن وقت مهلت داده؟
فرمود: هر گاه قائم (علیه السلام) قیام کند در مسجد کوفه خواهد بود، پس ابلیس به نزد او آید تا به زانو افتد وبگوید: ای وای از امروز، پس موی پیشانی او را بگیرد واو را گردن زند(669).
ودر حدیث دیگر آن حضرت فرمود: روز وقت معلوم که شود، امیر المومنین (علیه السلام) با اصحاب خود بر شیطان ولشکرش حمله کنند وجنگ گاه ایشان در «روحاء» باشد که زمینی است از اراضی فرات قریب به کوفه، جنگ عظیمی کنند که مانند آن رخ نداده، گویا می بینم لشکر امیر المومنین (علیه السلام) را که صد قدم به عقب برگشته اند حتی اینکه پای بعضی از ایشان در فرات رفته، ناگاه جبروت حق با ابرها وملائکه به همراهی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هبوط کنند ودر دست پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حربه ای باشد از نور، پس چون ابلیس به آن حضرت نگاه کند پشت کند وبه عقب برگردد. لشکر وی به او بگویند: کجا می روی؟ اینک ما ظفر یافته ایم!
پس بگوید: من می بینم آنچه شما نمی بینید، من می ترسم پروردگار عالمین را، پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او برسد ویک طعن به او در مابین دو شانه اش بزند که در آن طعنه هلاک او وهلاک اصحاب او خواهد بود(670). (این منافات ندارد که او را اسیر کرده به نزد قائم (علیه السلام) آورند).
خروج کنندگان بر وی واحتجاج کنندگان بعد از آرامش
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«چون فتنه ها آرام شود وآن حضرت از جهاد بیارامد، نگذرد مگر اندکی ناگهان مارقه ای از موالی (خروج کننده وخارج شونده‌ی از دین از پیوستگان) در رمیله‌ی دستکره (قریه ای است بین بغداد وواسط وقریه ای است در قرب شهر ابان وقریه ای است در خوزستان. قاموس) خروج کنند، عده‌ی ایشان بالغ بر ده هزار باشد، شعار ایشان یا عثمان یا عثمان باشد. پس آن حضرت مردی از موالیان را طلب کند وشمشیری به وی دهد واو را به سرکردگی به جنگ ایشان فرستد، پس ایشان را بکشند چنانکه احدی از ایشان نماند»(671).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«روزی حدیث کند شما را به حدیثی پس جمعی در رمیله‌ی دستکرده بر وی خروج کنند وبا وی مقاتله کنند، پس ایشان را بکشد واین آخرین خروج کننده خواهد بود»(672).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«در بین اینکه روزی حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) به بعضی احکام حکم کند وبه بعضی از سنتها تکلم کند، ناگهان خروج کننده ای از مسجد خارج شود وبر وی خروج کند، پس به اصحاب بفرماید: ایشان را بگیرند، پس در بازار خرما فروشان به ایشان ملحق شوند وایشان را اسیر کرده بیاورند، پس امر به ذبح ایشان کند واین آخرین خروج کننده باشد بر آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)(673) (یعنی در کوفه)».
ودر قضاوت آن حضرت خواهد آمد: کسانی که بر حکم او اعتراض کنند وانکار کنند وآنان را گردن زند، اما آنها خارجی محسوب نمی شوند.
مقدس اردبیلی در «حدیقة الشیعه» از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هفت کس از فرزند من، صاحب الأمر، معجزه خواهند خواست:
اول: معجزه‌ی الیاس از او بطلبد، پس آن حضرت، (ومن یتوکل علی الله فهو حسبه)(674) بگوید وبر روی آب از این طرف دجله به آن طرف دجله عبور کند که کفش او تر نشود.
آن مرد بگوید: که این شخص جادوگر است واین عمل جادوگری است. پس آن حضرت به آب امر فرماید: که او را بگیرد واو هفت روز در آب زنده باشد وفریاد کند که: این است جزای آن که انکار امام زمان کند.
دوم: مردی باشد از اصفهان از آن حضرت معجزه ابراهیم خلیل (علیه السلام) بخواهد، پس بفرماید تا آتش عظیمی برافروزند وآیه ی: (سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء والیه ترجعون)(675) بخواند ودر آتش رود، پس بر او برد وسلام گردد وبه سلامت از آتش بیرون آید وآن مرد بگوید که این سحر است، پس آن حضرت آتش را امر کند تا او را بگیرد واو همچنان در آتش بسوزد وبگوید: این است جزای آنکه منکر امام وقت شود.
سوم: شخصی از فارس، چون عصای موسی (علیه السلام) در دست آن حضرت ببیند معجزه‌ی موسی (علیه السلام) از وی بخواهد، پس این آیه تلاوت کند: (فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین)(676) وعصا را بیندازد پس عصا اژدها شود، آن مرد بگوید: این شخص ساحر است واین امر جادوگری است، پس به امر امام (علیه السلام) عصا او را فرو برد وسر وگردنش بیرون بماند وبگوید: این است جزای آنکه معجزه را جادوگری بنامد.
چهارم: مردی از اهل آذربایجان استخوانی به دست بگیرد واز آن حضرت معجزه عیسی (علیه السلام) طلب کند وبگوید: اگر تو امامی این استخوان ها را به دعای خود به سخن درآور، پس به دعای آن حضرت آن استخوان تکلم کند وبگوید: ای امام معصوم هزار سال است که من به عذاب گرفتارم وبه دعای تو امید نجات دارم، از خدا بخواه تا عذاب از من بردارد، آن مرد ایمان نیاورد، پس امر کند که او را بر دار کشند وهفت روز بر سر دار فریاد کند: این است جزای آن که معجزه ببیند وانکار کند.
پنجم مری از اهل عمان بگوید: آهن بر دست داود پغمبر نرم می شد، اگر بر دست تو نرم شد امام خواهی بود، چون امام (علیه السلام) به او بنماید آنچه خواسته، باز آن مرد بر انکار خود ثابت باشد، پس آن حضرت عمودی در گردن او بیفکند وبر گردنش بتابد واو همچنان بگردد در دنیا وبگوید: این است جزای آنکه امام صادق را تکذیب کند.
ششم: مردی از اتراک بگوید: کارد بر حلق اسماعیل (علیه السلام) کارگر نشد. ومن این را معجزه او می دانم، اگر با دست تو آن ظاهر شود به امامت تو اقرار کنم، امام (علیه السلام) کاردی را به وی دهد وبفرماید: پسر خود را ذبح کن، او به قوت تمام آن کارد را هفتاد بار بر گلوی پسر خود بکشد وکارگر نشود، پس از روی غضب آن کارد را بر زمین زند پس به فرمان خدا آن کارد برگردد وخود را به او برساند وحلقش را ببرد وبه دوزخش فرستد.
هفتم: یکی از اعراب از وی معجزه جدش را طلب کند، پس آن حضرت شیری را بطلبد واز وی شهادت بخواهد، شیر سر به زمین نهاده روی بر خاک بمالد وبه زبان فصیح شهادت به حقیقت وامامت او دهد، باز هم اعرابی اقرار به امامت نمی کند، پس آن شیر او را در آن لشکرگاه بدواند وفریاد زند: این است جزای آن که امامت صاحب الأمر را انکار کند، چنانکه همه ندای آن شیر را بشنوند وبعد از آن در آخر او را بخورد(677)

فصل چهارم: حدود ملک ومدت دولت او، غرض از قیام ونهضت او، سیره ورفتار او، معامله او با فرق مشرکین وکافرین، ظهور خیرات وبرکات در عهد او واحوال شیعیان در زمان او

حدود ملک وسلطنت آن حضرت
حدود ملک او همه‌ی روی زمین است از مشرق تا مغرب، واخبار در این باب بسیار است اشاره به بعضی کافی است. جابر انصاری از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«زود است که خداوند سنت ذوالقرنین را در قائم از اولاد من جاری سازد وبرساند او را به شرق وغرب زمین، تا اینکه نماند کوهی ودره ای وبیابانی که ذوالقرنین بر او قدم گذارده مگر اینکه او هم بر او قدم گذارد»(678).
امیر المومنین (علیه السلام) نیز مثل این فرمود(679). واز این معلوم می شود که آن حضرت همه‌ی روی زمین را سیر خواهد فرمود.
وحضرت زین العابدین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«بعد از من دوازده نفرند، اول ایشان توئی یا علی وآخر ایشان قائم (علیه السلام) است، آنکه خداوند برای او مشارق ومغارب زمین را فتح می کند»(680).
حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود:
«مالک می شود ما بین خافقین را (مشرق ومغرب)»(681).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«سلطنت او برسد به مابین خافقین وفرمود: خداوند فتح کند برای او مشرق ومغرب را»(682).
ونیز در این آیه:
(ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الأرض یرثها عبادی الصالحون)(683):
«ما در زبور نوشتیم بعد از ذکر اینکه زمین را ارث خواهند برد بندگان صالح من»
فرمود:
«همه‌ی کتابهای آسمانی ذکر است وبندگان صالح: قائم (علیه السلام) واصحاب اوست»(684).
ودر غرض او از قیام ومعامله‌ی او با مشرکین نیز این امر ظاهر است.
مدت دولت او وعمر او
در مدت دولتش اخبار مختلف است وگمان من این است که علت اختلاف، اختلاف اخبار عامه است وایشان را در این اختلاف اغراض بوده چنانکه در قیام او به شمشیر معلوم خواهد شد وچون دانستن مدت عمر چندان امر مهمی نبوده، لهذا ائمه (علیهم السلام) داعی بر تحقیق آن نداشتند وموافق اخبار مختلفه‌ی عامه نیز مختلف می گفتند، از این جهت به طور جزم در باب عمر آن حضرت ومدت سلطنت او چیزی نمی توان گفت، به علاوه که آخر زمان او یا زودتر ایام رجعت است، وچون آن حضرت وفات کند حضرت سید الشهداء (علیه السلام) او را دفن کند(685) وپس از آن طولی نکشد که رجعت کند با ائمه‌ی دیگر، پس از این جهت نیز چندان مهم نیست دانستن عمر آن حضرت.
حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود: چهل سال(686). حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: نوزده سال از روز قیام تا روز وفات(687). حضرت صادق (علیه السلام) نیز فرمود: نوزده سال وچند ماه(688).
ولی در روایت دیگر فرمود: هفت سال که هفتاد سال باشد به سالهای شما(689). در روایت دیگر فرمود: به قدر عمر ابراهیم خلیل صد وبیست سال(690).
در روایت دیگر حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: سیصد ونه سال به قدر مکث اصحاب کهف در غارشان(691).
ودر حدیث دیگر از آنحضرت این مدت را برای حسین (علیه السلام) بعد از قائم (علیه السلام) فرموده است(692).
واما اخبار عامه تا هفت سال ونه سال نیز گفته اند(693)، پس به نحو تحقیق حال معلوم نیست، ولی آنچه از همه بهتر است همان است که در حدیث مفضل حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: به اراده ومشیت خداست نمی داند کسی جز او(694).
پس معلوم می شود آن گفته های دیگر که ائمه گفته اند از جهت موافقت با افواه عامه است، زیرا که تحقیق وگفتگو از مدت عمر جا ندارد وسوال از وی هم بیجاست وجواب از او هم بنا نیست ولزومی ندارد.
مأموریت آن حضرت به شمشیر وجهاد
اگر هیچ خبری مخصوص نباشد بر ماموریت آن حضرت به شمشیر وخونریزی، محض تامل در غرض از این قیام ونهضت که در فصل بعد تفصیل داده می شود وتامل در فصل سابق که شیعه وسنی به تواتر نقل کرده اند از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که: ملک او از مشرق تا مغرب است، کافی است در اذعان به اینکه آن حضرت لامحاله مامور به شمشیر است.
زیرا که این دو امر بدون جنگ وخونریزی معقول نیست، هرگز معقول نیست که غرض خود را از قیام که احیای دین اسلام واقامه‌ی قوانین واحکام ونشر حلال وحرام واحیای سنت ورفع بدعت است در سراسر زمین جاری سازد با این مردم مختلف الاهواء والمذاهب والدین ومختلف العقائد والمسالک ومع ذلک همه طوعا ورغبة تسلیم شوند وهیچ خونی ریخته نشود، یا اینکه اگر به فرض محال این غرض هم نباشد بلکه صرفا غرض کشور گشائی وجهانگیری باشد باز هم معقول نیست که بر تمام جهان مسلط شود وهمه را در زیر پرچم درآورد از مشرق تا مغرب به طوری که همه‌ی دولت ها زائل شوند، نماند مگر دولت او ومع ذلک هیچ جنگی نشود وهیچ خونی ریخته نشود واین دولت ها با همه‌ی استعدادتشان وحرصشان بر ملک ودولت، یک باره تسلیم او شوند وهر یک دست از دولت وسلطنت خود بردارد.
مسلم هر صاحب عقل وشعوری اگر چنین سخن یا ادعائی بشنود به ضرورت وجدان وعقل تکذیب می کند واین امر را معقول نمی شمارد.
اما متاسفانه اهل سنت با اینکه در اصل موضوع موافقت کرده اند که قیام او برای اجرای دین است وملک او در سراسر زمین است، این امر نامعقول را معقول دانسته وبر طبق وی اخباری ساخته اند.
در خبری: چون مهدی ظاهر شود خونریزی نکند ومردم سلما به او ایمان آورند، ودر خبری: به قدر یک حجامت خونریزی نشود، ودر خبری: چون عیسی را ببینند که پشت سر او نماز گزارد طوعا به او ایمان آورند. ودر خبری: چون او به سیره‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتار می کند سیره‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مسالمت بود(695).
هر کس مختصر عقلی داشته باشد می فهمد که این اخبار ساختگی است وغرض هائی در کار بوده به علاوه اینکه این اخبار منقوض است به اخباری که در محاربه‌ی او با سفیانی ودجال وروم وقسطنطنیه نقل کرده اند.
مگر قائم (علیه السلام) چه خصوصیتی دارد که چون ظاهر شود همه‌ی مردم مختلف الاهواء والعقیدة به طور دلخواه به او بگروند یا همه دولت های حریص بر ملک که برای یک صدم از مانند مرامهای او که مخالف با مرام ایشان است، جنگها وخونریزی ها می کنند به او طوعا ورغبة تسلیم شوند، با اینکه با هیچ پیغمبری چنین نکرده اند؟! یا مگر نزول عیسی که آن هم یک مدعی دیگر است وکسی او را ندیده ونشناسد جز به دعوی، چه خصوصیتی بر خصوصیت مهدی (علیه السلام) خواهد افزود که او را نتوانند انکار کنند؟ مگر همین عیسی (علیه السلام) نبود که در زمان خود او را انکار کردند وعاقبت به خیال خود او را به دار زدند؟ یا مگر عیسی از پیغمبر اکرم برتر وبالاتر است آن حضرت که از هر دو برتر بود، چرا مردم برای او تسلیم نشدند؟
اگر بگویند: چون معجزه ها از مهدی (علیه السلام) وعیسی (علیه السلام) می بینند، از این جهت تسلیم می شوند، یا چون ندای آسمانی را بشنوند تسلیم خواهند شد؟ معجزه اختصاص به مهدی (علیه السلام) وعیسی ندارد، همه پیغمبران معجزه داشتند، خود عیسی نیز معجزه ها داشت، مگر صرف معجزه در هوا وهوش مردم ودر حب وجاه وریاست تاثیری دارد همچنانکه با هر پیغمبر معجزه دیدند وگفتند سحر است، باز نیز خواهند گفت.
مگر ندای آسمانی از معجزات دیگر بالاتر است؟ با اینکه در مقابل او ندای شیطانی نیز می شود که شبهه انداز است وجای مغلطه کاری باقی است، ندای آسمانی از دیدن اژدها ودهن باز کردن او برای فرعون وحمله کردن بر وی بالاتر نیست، مع ذلک ایمان نیاورد واز سلطنت دست نکشید.
واما سیره‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در اول امر به مسالمت بود وسپس مامور به قتال گردید تا هنگامی که با مسالمت رفتار می کرد کار او پیش نرفت واگر بر همان حال باقی بود جز عده ای معدود مهجور مطرود نداشت وچون مامور به جهاد گردید:
(وقاتلوهم حتی لا تکون فتنة ویکون الدین کله لله)(696). (یا ایها النبی جاهد الکفار والمنافقین واغلظ علیهم ومأواهم جهنم)(697) آنگاه مردم فوج به او گرویدند (اذا جاء نصر الله والفتح - ورأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا- فسبح بحمد ربک)(698).
آن لینتی که همواره مأمور به او بود مخصوص مومنین وگروندگان بود (واخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین)(699). (محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم)(700).
بلکه اگر شخص عاقل بدقت تامل کند خواهد دید که امر دعوت در حضرت مهدی (علیه السلام) به مراتب سخت تر ومشکل تر از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است، زیرا که آن حضرت دعوت بر تنزیل می کرد واو دعوت بر تاویل خواهد کرد، واز این جهت امر او مشکل تر است. چنانکه آن حضرت به امیر المومنین (علیه السلام) فرمود: یا علی امر تو مشکل تر است از من، من بر تنزیل قرآن شمشیر زدم وتو بر تاویل شمشیر خواهی زد(701). ولذا حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«قائم ما هر گاه قیام کند روبرو خواهد شد از جهال مردم آنچه را که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جهال جاهلیت روبرو نشد،
فضیل عرض کرد: چگونه چنین باشد؟
فرمود: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد مردم را در حالتی که عبادت سنگ وچوبهای تراشیده می کردند وقائم ما هر گاه قیام کند بیاید مردم را در حالی که همه کتاب خدا را بر او وعلیه او تاویل کنند، وبر او احتجاج کنند به کتاب(702).
ونیز فرمود: قائم (علیه السلام) در جنگ خواهد دید آنچه را که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ندید، زیرا که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد(703) تا آخر آن حدیث.
غرض عامه از وضع این احادیث چیست؟
ایشان را در این باره اغراضی است:
1- صرف مخالفت با احادیث ائمه چه در این باب وچه در ابواب دیگر یکی از غرضهای مهم ایشان است، همواره از حسد وعنادی که با ائمه (علیهم السلام) داشتند می کوشیدند تا هر خبری که از ایشان بشنوند یکی بر خلافش وضع کنند یا در او تحریف وتغییری دهند ویا حدیث دیگر مانند او نسبت به ائمه (علیهم السلام) دهند ودر این کار ایشان را سه نظر بود:
یکی: محض مخالفت وتشفی کینه باطنی بدین وسیله.
دوم: موهون ساختن ایشان را در انظار که بر خلاف گفته‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یا گفته خودشان گفته اند ویا مختلف حدیث کرده اند.
سوم: رم دادن ومتفرق ساختن شیعیان از اطراف ایشان به این جهت که ایشان احادیثشان مختلف است. پس به همین علت بعضی بد دل می شوند وبعضی تشکیک بر ایشان وارد می شود.
2- اینکه چون بر خلاف ایشان حدیث وضع کنند ایشان را مانند دیگران راوی وناقل حدیث معرفی می کنند وبدین وسیله از مقام امامت وبزرگی ایشان می کاهند.
3- اینکه بعضی از ایشان که خود را ائمه مردم می دانستند ناچارند در مقابل گفته های ائمه (علیهم السلام) گفته هائی داشته باشند تا امامت خود را ثابت کنند، زیرا که اگر موافق ایشان باشد در همه جهت فضیلتی برای ایشان نمی ماند.
4- اینکه چون خود را در مقابل ایشان امام می گمارند، بغض وحسدشان بیشتر وادار می کند ایشان را بر مخالفت، چنانکه از یکی از ائمه‌ی ایشان پرسیدند: در حال سجده چشم را باید باز کرد یا بر هم گذاشت؟ گفت: نمی دانم جعفر بن محمد چه گفته، شما یک چشم باز ویکی را بر هم گذارید از باب احتیاط، تا مخالفت او به عمل آمده باشد(704).
5- در خصوص مقام، چون می دانستند که مهدی (علیه السلام) از اهلبیت است ومی دیدند که ائمه (علیهم السلام) به آن حضرت مباهات می کنند ومردم را به شمشیر او مژده می دهند ووعده می دهند وتسلیت می دهند که او انتقام ما وشما را خواهد کشید از این مسلمین منافقین واین اخبار از ایشان نشر می شد مجبور می شدند که در مقابل احادیث وضع کنند بر خلاف که هم ایشان را تکذیب کنند وهم شنوندگان را تشکیک کنند.
6- چون آن اخبار از ائمه (علیهم السلام) نشر می شد، بسا سبب می شد که مردم بیشتر به طرف ائمه (علیهم السلام) روند، زیرا که قیام مهدی را به طور حتم نمی دانستند چه وقت خواهد بود در هر زمان احتمال می دادند که در همان وقت باشد وچون مهدی از اهل بیت است ودولت بالاخره به ایشان بر خواهد گشت، پس بسا می شد که این موجب رغبت بسیاری به سوی ایشان می شد تا از دولت ایشان استفاده کنند یا از شمشیر ایشان ایمن باشند. لهذا این اخبار را وضع می کردند که مهدی مهربان است ونظر او به همه یکسان است واو به قدر یک حجامت هم خون نخواهد ریخت، بدین وسیله دلگرمی به مردم می دادند وایشان را به مذهب واعمال خود مغرور می کردند.
7- چون وضع کنندگان به طور تحقیق نمی دانستند وقت قیام مهدی را این اخبار را وضع می کردند که اگر احتمال در آن اوان قیام کند طرفدار بسیار داشته باشند که مهدی را از ایشان دفع کنند.
8- چون قائم (علیه السلام) از اهل بیت بود بر حسب عنادی که با اهل بیت داشتند این اخبار را وضع کردند که در هر وقت که او قیام کند چه در زمان خودشان وچه بعد مخالف مهدی نیستی، مهدی خونریزی نمی کند، چنانکه در اخبار وارد شده که قریش وغیر قریش خواهند گفت: این محمدی نیست این علوی نیست این فاطمی نیست واگر بود این همه‌ی مردم را نمی کشت، اگر بود رحم در دل او بود! پس از جهت اینکه برای آن حضرت دشمن ومخالف بسیار کنند این اخبار را وضع کردند، ملاحظه کنید که مخالفین تا کجا پیش بینی کرده وتا چه اندازه غرض رانی کرده اند.
اخباری که از ائمه رسیده در قیام او به شمشیر
بشیر نبال به حضرت باقر (علیه السلام) عرض کرد: مردم می گویند چون مهدی (علیه السلام) قیام کند امور برای او مستقیم خواهد شد بدون جنگ وبه قدر یک حجامت هم خونی ریخته نخواهد شد، فرمود: کلا قسم به آنکس که جان من در دست او است اگر امور بدون جنگ برای کسی مستقیم می شد، برای پیغمبر می شد هنگامی که دندان رباعیه‌ی او را شکستند وصورت او را مجروح کردند، کلا قسم به آنکس که جان من در دست او است امور مستقیم نخواهد شد تا اینکه من وشما عرق وخونهای بسته را از پیشانی پاک سازیم.
در روایت دیگر او نیز به آن حضرت عرض کرد: مرجئه می گویند اگر مهدی (علیه السلام) ظاهر شود ما وشما در عدل مساوی هستیم ومی گویند: چون مهدی (علیه السلام) ظاهر شود امور برای او مستقیم شود، تا آخر مانند اول(705).
ونیز آن حضرت فرمود: «در قائم (علیه السلام) شباهتی است از چهار پیغمبر از یوسف وموسی وعیسی ومحمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، تا اینکه فرمود: واما شباهت از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم): هر گاه قیام کند سیر کند به سیره‌ی او، الا اینکه او بیان می کند وظاهر می کند آثار محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را ومی نهد شمشیر را هشت ماه ومی کشد در هم وبر هم تا اینکه خدا راضی شود»(706).
پس معلوم شد که در تمام سیره‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مشابه با او است جز در شمشیر که او از ابتدا مامور به شمشیر است، چنانچه در حدیث دیگر زراره عرض کرد: آیا قائم (علیه السلام) به سیره‌ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) سیر می کند؟ فرمود: «هیهات، هیهات ای زراره! او سیر نمی کند به سیره‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در امت خود به لینت ونرمی رفتار کرد تا اینکه تالیف قلوب مردم کند وقائم (علیه السلام) سیر می کند به قتل وکشتن، او به همین مامور شده در کتاب وصحیفه ای که با او است، او مامور است به قتل سیر کند واحدی را استتابه نکند (یعنی از او توبه نطلبد)، وای به حال کسی که با او درافتد»(707).
ونیز فرمود: «اگر مردم بدانند که قائم (علیه السلام) هنگامی که خروج می کند چه خواهد کرد، اکثری از ایشان دوست دارند که او را نبینند از آن جهت که مردم را می کشد. سپس فرمود: ابتدا نمی کند مگر به قریش، پس نمی گیرد از ایشان مگر با شمشیر ونمی دهد مگر با شمشیر تا اینکه بسیاری از مردم می گویند این از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست، اگر از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بود هر آینه رحم می کرد»(708).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «هر گاه قائم قیام کند نخواهد بود بین او وبین عرب وفرس جز شمشیر، نگیرد جز به شمشیر وندهد جز به شمشیر»(709). رفید به آن حضرت عرض کرد: قربانت شوم یابن رسول الله، آیا قائم (علیه السلام) به سیره‌ی امیر المومنین (علیه السلام) در اهل سواد (سواد عراق) رفتار خواهد کرد، که آن حضرت ایشان را عفو کرد؟
فرمودند: ای رفید، علی بن ابیطالب (علیه السلام) در اهل سواد به جفر ابیض رفتار کرد وقائم (علیه السلام) در عرب به جفر احمر رفتار خواهد کرد.
عرض کرد: جفر احمر چیست قربانت شوم؟ پس انگشت خود را بر حلق خود کشید وفرمود: این چنین است یعنی ذبح(710).
ونیز روزی در حضور آن حضرت ذکر قائم (علیه السلام) شد مفضل عرض کرد: امیدوارم که امر او به سهولت باشد، حضرت فرمود:
«نخواهد بود تا اینکه عرق وخون بسته را از پیشانی پاک کنیم(711).
ودر «اثبات الهداة» از آن حضرت فرمود:
هر گاه قائم (علیه السلام) قیام کند تقیه ساقط شود، شمشیر را برهنه کند ونگیرد از مردم وندهد مگر با شمشیر(712).
ونیز در این آیه:
(ولنذیقنهم من العذاب الأدنی دون العذاب الأکبر)(713).
فرمود: عذاب ادنی گرانی نرخ است وعذاب اکبر مهدی است با شمشیر(714).
غرض از قیام ونهضت آن حضرت
غرض از قیام آن حضرت به نحو اجمال این است: اقامه دین، واحیای سنت های مرده واز بین رفته سید المرسلین، واماته یعنی میراندن واز بین بردن بدعتهای حادثه از امراء وسلاطین، یا از فرقه های ضاله ومضلین ومشایخ کفر وزندقه به اسم دین، وتعلیم کتاب مبین وتفسیر آن از تنزیل وتاویل به نحوی که نازل شده، واقامه قسط وعدل در همه روی زمین، ورفع ظلم وجور از مسلمین، وکشتن مشرکین ومنافقین، وگرفتن زمین را از دست نااهلان وبه تصرف دادن به عباد الله الصالحین، وزائل کردن کفر وشرک ونفاق وستمگری، تا اینکه نماند در روی زمین مگر یک دین ویک آئین وآن دین ستوده‌ی ختم المرسلین وتوحید خالص رب العالمین، ونماند مگر یک فرقه وآن فرقه هادیه‌ی مهدیه‌ی اعنی شیعه‌ی اثنی عشریه لا شرقیة ولا غربیة یعنی لا صوفیة ولا شیخیة ولا کسرویة ولا مزدکیة.
پس مومنین را از تحت شکنجه‌ی تقیه واسارت ستمگران نجات دهد وزمین را از لوث همه‌ی مفسدین پاک سازد وهر فسق وفجور وبدعت وضلالت را براندازد، عبادت با حریت وآزادی را خالص از هر گونه ساختگی های بشر رواج دهد، وتمکن اجرای همه قوانین اسلام وحدود واحکام برقرار کند.
خلاصه‌ی همه‌ی اینها این است که اسلام را از سر گیرد ودعوت را تجدید کند ولباس نو بر اندام وی بپوشاند، زیرا که همه‌ی اینها آثار اسلام است که در اثر طول زمان وتصرف ایادی نااهلان یا جباران وستمگران محو گشته پس او دوباره زنده کند ورسوم او را تازه کند وحقیقت او را از پس پرده های اوهام ظاهر کند. قهرا او در نظر عوام بلکه خواص آلوده‌ی به اوهام وپرورش یافته در رسوم وعادات ایام اسلام جدید می نماید، لهذا در اخبار به جدید بودن آن اشارت رفته.
تجدید دعوت به اسلام وقرآن وتجدید آن دو وآوردن امر جدید
دو امر مهم بر عهده‌ی آن حضرت است:
یکی: این که تجدید دعوت کند به اسلام وقرآن یعنی: از نو مردم را دعوت کند به این دو.
دوم: اینکه احکام واموری جدید در مردم نشر دهد، این دو امر با یک مقدمه روشن می شود وآن این است که دو مطلب را باید تاویل وتدبر کرد:
اول: هر کس به صرافت طبع خود در وضع اسلام از بعد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا زمان ما تامل کند، فتنه ها ومصائبی که بر وی وارد شده را در نظر بگیرد، چه از ناحیه‌ی خلفاء وسلاطین وحکمفرمایانی که در راس قرار گرفته اند ومطابق هوا ومیل خود او را کم یا زیاد کرده وهر چه بر خلاف میلشان یا خلاف سیاستشان بود از حدود وغیره به دور افکندند وبه جای آن از خود قوانینی ساختند ودر بلاد اسلام مجرا داشتند ودر اثر طول زمان وپرورش مردم بر آن عادت مرضیه وسنت سنیه گردیده وچه از ناحیه‌ی مدعیان مذاهب وفرق وداعیه داران جاه ومقام برای امتیاز هر یک از رقیب خود بدعت ها بر هوای نفس خود احداث کردند وچه سنت ها که بر خلاف هوی بود از دین راندند که نفس اختلاف وفرقه واختلاف هر یک با دیگری در بسیاری از امور شهادت می دهد بر حدوث بسیاری از بدعت ها ومردن بسیاری از سنت ها، زیرا بالقطع والیقین اسلام یک دین ویک مذهب ویک آئین بیش نیست.
حدوث این همه مذاهب ومسالک با اختلافات کثیر در ما بین خود هیچ محمل صحیح ندارد جز انحراف از دین وتحریف آئین وقوانین. وچه از ناحیه‌ی عوام وجهال در اثر دوری از علم وتعلم که قهرا مستلزم جهالت واحداث رسوم وعادات شمرده وهمه از طفولیت بر همان رسوم عادت کرده وپرورش یافته، اگر چه بعد عالم شده یا امیر ویا وزیر گشته، چون همان رسوم از ابتدا در مغز او راسخ شده تصور خلاف وقبح یا تصور بدعت در وی نمی کند وچه از ناحیه‌ی فترت وطول زمان با نبودن سرپرست ونگهبان که این هم به تنهائی مستتبع احداثات وتغییرات زیاد است، در اثر تداول ایادی مختلف الذوق والطبع والسلیقه. وبالجمله هر یک از این امور سببی هست برای تغییر وتحریف دین.
پس با این چهار سبب قوی آیا دیگر از دین چیزی باقی می ماند؟ خیر خیر! به جز اسمی از وی باقی نیست، صورت اولیه اش مسخ، واحکامش نسخ، وپیمانش فسخ گردیده، آنچه در دست مردم است به جز رسوم جاهلیت وعوامانه یا قوانین سلاطین ویا بدعت های فرقه های منحرفه از دین ویا اموری که به نام ملیت وقومیت ووطنیت متداول گشته نیست.
این راجع به اصل اسلام وهمچنین است راجع به کتاب اسلام، قهرا با این اختلاف اهواء وتشتت آراء وتعدد اسباب انحراف، قرآن که اساسی ترین پایه‌ی اسلام است اساسش منهدم خواهد شد وعامل به او کم خواهد گشت ومسلم مطابق عقیده وهواها تحریف وتاویل خواهد شد تا به وسیله‌ی تحریف وتاویل، عقاید باطله وهواهای فاسده‌ی خود را به اسلام ودین بچسبانند ورسما وآشکارا خود را منحرف وخارج از دین معرفی نکنند، تا بتوانند بدین وسیله تنورهای خود را داغ نگه دارند وخیل مریدان را از خود پراکنده نسازند، زیرا که ناچارند از اینکه به هر وجهی که هست اسم اسلام را بر روی خود نگهدارند.
عاقل متدبر با ملاحظه اینهمه مذاهب ومسالک واختلاف هواها بدون احتیاج به توضیح خواهد فهمید که از قرآن چه باقی خواهد ماند، مسلم نخواهد ماند به جز رسمی. یعنی: همان خط او وحروف او که در اوراق مسطور است ولکن حقیقت اولیه اش مهجور، ودر عمل منفور است آنچه مقصود حقیقی است از تاویلات وتنزیلات اصلی وی در اثر جهالاتشان یا ضلالاتشان متروک وآنچه تحریف شده‌ی دست اهواء ومیول است در بین مردم جاری ومعمول.
دوم: هر کس کاملا با اطلاع باشد از وضع پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در تبلیغ احکام ودر کیفیت نزول قرآن واز حال مردم آن عصر در پذیرفتن احکام واستعدادشان در فهم معارف وحقائق ودقائق، می داند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) احکام وفرائض خدا را از قبیل نماز وروزه وزکات وحج وجهاد وغیره از جهت صعوبت تحمل آنها به تدریج بر مردم تبلیغ می کرد وهمچنین آیات وسور قرآن به تدریج نازل می شد وسنت های خود را نیز متدرجا انفاذ می داشت، از جهت ارفاق ورعایت حال مردم در ضعف ایمان وضعف تحمل واستقامت.
ونیز در بیان معارف وحقائق ودقائق معانی قرآن خودداری می کرد از جهت ضعف افهام از درک حقائق، زیرا که قریب العهد به جاهلیت بودند ومردمانی بودند که یک عمر در جهل وجاهلیت به سر برده، فهم آنها قاصر بود از ادارک دقائق ومعانی دقیقه ولذا می فرمود:
«نحن معاشر الأنبیاء امرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم»:
ما گروه پیغمبران مامور هستیم که با مردم به اندازه‌ی عقل وفهم ایشان تکلم کنیم»(715).
اجل هم به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن قدر مهلت نداد که در دامن تربیت علمی او تربیت شوند وسطح آنها اندکی بالا رود، به علاوه که در همان مدت کم هم دچار جنگها وفتنه ها بود که مجال تربیت علمی به مومنین نمی داد، لهذا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به اصل قرآن واصول فرائض وسنن اقتصار کرد وهم خود را مصروف همین داشت، از این جهت ناچار بود که بعد از خود وصی تعیین کند واوصیائی مقرر نماید که تکمیل آنها را بر عهده‌ی ایشان گذارد، تا آنچه او نگفته است وصی بگوید وآنچه او مجمل گذارده وصی شرح دهد وآنچه او کلی گفته، وصی شرائط ومستثنیات او را بیان کند وآنچه از معارف مکه در خور فهم وهضم مردم نبود وصی به تدریج بیان کند وشرح دهد، وآنچه از تاویل آیات مو تنزیل آیات باقی مانده وصی ابلاغ کند وتوضیح دهد، وشاید آیاتی هم باشد که گوشزد مردم نشده باشد آنها را نیز به عهده‌ی وصی گذارده.
ولذا امیر المومنین (علیه السلام) را امر فرمود: به جمع آوری قرآن(716) دون دیگران، چه آنکه آن حضرت از همه داناتر وآگاه تر بود به آیات قرآن ومعانی آن وتاویل وتنزیل آن، چنانکه خود آن حضرت در محاجه اش با قریش فرمود: هیچ آیه ای نیست مگر اینکه من می دانم که در شب نازل شده یا در روز، در حضر بوده یا در سفر، در کوه بوده ویا در بیابان، وهر گاه من در سفر بودم وآیه ای نازل می شد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به من می گفت وهمه‌ی تاویل وتنزیل را به من تعلیم می کرده(717).
پس چه بعدی دارد که همچنان که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) علی را به تاویل وتنزیل ومعانی قرآن اختصاص داده به بعضی آیات نیز اختصاص داده باشد. به هر حال این امور مذکوره به عهده وصی قرار داده شده.
اگر فهم وانصاف باشد از خود وصایت نیز می توان این معنی را اجمالا استظهار کرد، زیرا که به اتفاق شیعه وسنی امیر المومنین (علیه السلام) وصی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود وبه او وصی می گفتند: وابی بکر وعمر وعثمان را خلیفه می گفتند وهمه متفقند که آن حضرت علی (علیه السلام) را وصی خود کرده.
اکنون باید تحقیق کرد که علی (علیه السلام) در چه چیز وصی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده، آیا در اموال او بود؟ پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که مالی نداشت. به علاوه آنها گفتند: که پیغبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ما پیغمبران چیزی بعد از خود به وراثت نمی گذاریم، هر چه بعد از ما بماند او صدقه است در راه خدا، یا برای ایتام او بود(718)؟! آن حضرت که یتیم وکودکی نداشت! اگر برای صرف غسل دادن ونماز خواندن بر او است، این وصیتی است بر امری خاص از امر تجهیز خود وصرف وصیت اینکه فلان مرا غسل دهد یا فلان بر من نماز بخواند او را وصی نمی گویند.
پس وصایت امیر المومنین (علیه السلام) نیست مگر بر تدبیر امور مردم که خلافت است وتکمیل آنچه بر عهده‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده واجل به وی مهلت نداده یا گرفتاری ها فرصت نداده یا فهم های قاصر ضعیف استطاعت فهم آن یا تحمل آن را نداشته.
نتیجه
پس از حفظ دو امر مذکور با ضمیمه‌ی اینکه امیر المومنین (علیه السلام) نیز مانند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در اثر انحراف مردم واعراض ایشان از وی، تمکن از تبلیغ وشرح وبیان پیدا نکرد وآن چند سال هم که خلافت به او رسید همه اش مبتلا به جنگهای داخلی وتامین داخله بود، به علاوه تغییری نیز در حال مردم پیدا نشده نبود که استعداد فهم حقائق پیدا کنند، بلکه در اثر اشتغال به جنگهای روم وفرس وکشورگیری ودوری از منطقه‌ی علم واز طرفی منع اولیاء امور از مراجعه‌ی به معدن علم، بر جهالت وضلالت ها افزوده گردید، وهمچنین اوصیای آن حضرت هر کس پس از دیگری در عهد خود تمکن کامل از اظهار حقائق نداشتند وهر یک جز قلیلی که تا اندازه ای استعداد فهم شان قابل بود نداشتند. قهرا بسیاری از حقائق واموری که باید تبلیغ شود چه راجع به احکام وچه راجع به قرآن همچنان در عهده‌ی تعویق ماند تا آنگاه که وقتش برسد ومقتضی تمام شود وآن وقتی است که دولت حقه ظاهر شود وقدرت تامه به اهلش برگردد تا تمکن تام پیدا کند از نشر همه‌ی حقائق.
پس عمل آن حضرت در بیان وتبلیغ دو صورت پیدا خواهد کرد: از جهت احکام وحدود وسنت های متروکه وبدعت هائی که در مقابل آنها سنت شده، واز جهت تاویلات باطله‌ی مذاهب ومسالک، دعوت جدید وتازه به اسلام وقرآن خواهد بود، واز جهت اظهار آنچه گفته نشده وشنیده نشده واظهار حقائق وتاویلات وتنزیلات کتاب، اسلام جدید وکتاب جدید خواهد بود، ودر هر دو صورت در نظر مردم که بر خلاف عقائد وعادات وخلاف معارف خود می بینند، اسلام جدید وکتاب جدید وانمود می کند والا اسلام همان اسلام است وکتاب همان قرآن است ودعوت او به همان اسلام وقرآن است.
اکنون اخباری که در این باره رسیده است بیان می شود تا حقیقت حال معلوم شود:
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«اذا قام القائم دعا الناس الی الاسلام جدیدا وهداهم الی امر قد دثر وضل عنه الجمهور وانما سمی القائم مهدیا لأنه یهدی الی أمر مضلول عنه وسمی القائم لقیامه بالحق»(719).
پس این حدیث تصریح دارد به اینکه دعوت او به اسلام است ولیکن از نو دعوت می کند زیرا که بسیاری از امور از مردم پوشیده واز دست مردم گمشده در اثر بی مبالاتی یا تحریفات با بدعتهای اهل بدع، ونیز از آن حضرت سوال شد از سیره‌ی قائم (علیه السلام) فرمود:
«یصنع ما صنع رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یهدم ما کان قبله کما هدم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أمر الجاهلیة ویستانف الاسلام جدیدا».
واز حضرت باقر (علیه السلام)(720) نیز نظیر این فرمود: می کند آن نحوه که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کرد.
آنچه پیش از او است خراب می کند، چنانکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر جاهلیت را خراب کرد، واز سر می گیرد اسلام را از نو(721). یعنی: در اسلام اموری حادث شده مانند امور جاهلیت پس او آنها را خراب می کند ودوباره اسلام را از نو بر مردم تحمیل می کند. این حدیث اشاره دارد به بدعتها وتحریفات وتاویلات وآنچه از وی مهجور ومتروک گشته وتبدیل به قانون دیگر شده.
ابوبصیر به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد: مرا آگاه کن به گفته امیر المومنین (علیه السلام):
«ان الاسلام بدء غریبا وسیعود غریبا فطوبی للغرباء»:
اسلام ابتدا شد غریب وزود است که برگردد غریب شود، پس خوشا به حال غرباء».
فرمود: «اذا قام القائم استأنف دعاء جدیدا کما دعا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)»:
هر گاه قائم قیام کند از سر گیرد دعوت را، دعوت تازه واز نو چنانکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت کرد»(722).
ودر روایت دیگر از ابوبصیر، فرمود:
«یستأنف الداعی منا دعاء جدیدا کما دعا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)»:
دعوت کننده‌ی ما از سر می گیرد دعوت را دعوت تازه ونو چنان که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت کرد»(723).
غربت اسلام را در این دو حدیث چنان تفسیر فرمود: که از اسلام چیزی باقی نمی ماند، وجز اندکی بر اسلام به طوری که واقع او هست نیستند واز این جهت غریب است وجون قائم قیام کند آن اسلامی را که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت به او می کرد دعوت کند ودوباره از سر نو او را تازه کند.
این احادیث چنانکه می بینی دال است بر قسمت اول که بر عهده‌ی آن حضرت است یعنی: اسلام را دوباره تازه کند واحکام وسنتهای مرده‌ی او را زنده کند به طوری که از اول بوده، وتحریف وتغییر وتاویلاتی که در او ودر کتاب او کرده اند محو کند، وکتاب را به تاویلات وتنزیلات اصلی خود رایج ومنتشر سازد.
اخبار دیگر نیز هست که از آنها قسمت دوم هم استفاده می شود واینکه آن حضرت به علاوه‌ی این دعوت وتجدید اسلام، امر جدید وکتاب جدیدی نیز خواهد آورد اگر چه آن را هم می شود توجیه کرد به این که جدید بودن از جهت جدید وانمودن در انظار مردم است که بر خلاف آن خو گرفته وعادت کرده اند نه اینکه راستی جدید باشد، ولی داعی بر این توجیه نیست، زیرا چنانکه گفته شد آن حضرت بسیاری از حقایق وتاویلات خواهد آورد که مستور مانده، پس جدید خواهد بود وبسیاری از حدود را جاری خواهد کرد که جاری نشده وبسیاری احکامی خواهد آورد که معمول نشده چنانکه در روش آن حضرت به تفصیل خواهد آمد وقضاوتها خواهد کرد که نشده وشمشیر بر بسیاری خواهد کشید وخونشان را هدر خواهد کرد از منافقین وناصبی ها وفرقه های مخالف که تا کنون به مسالمت با ایشان رفتار می شده وتا کنون بنا به ظاهر اسلام مصون ومحقون الدم بوده اند اینها همه جدید است، وبا آن حضرت مصحف امیر المومنین (علیه السلام) یعنی: قرآنی که آن حضرت تنزیلا وتاویلا جمع آوری نموده وکتب دیگر از امیر المومنین نیز.
در «اثبات الهداة» عبد الملک بن اعین گفت: حضرت باقر (علیه السلام) به من ارائه داد بعضی از کتب امیرالمومنین (علیه السلام) را، سپس فرمود: این کتب را امیر المومنین (علیه السلام) برای چه نوشته؟! من گفتم: این امر خیلی واضح است. فرمود: بگو. گفتم: آن حضرت می دانست که قائم شما روزی قیام خواهد کرد پس خوش داشت که به اینها عمل کند(724).
ودیگر نزد آن حضرت است صحیفه‌ی فاطمه (علیها السلام) وجفر اکبر که به اینها عمل خواهد کرد(725)، واینها همه جدید است. پس داعی بر توجیه نیست.
حضرت باقر (علیه السلام) به ابی حمزه‌ی ثمالی فرمود:
«یقوم بأمر جدید وسنة جدیدة وقضاء جدید علی العرب شدید، لیس شأنه الا القتل ولا یستتیب أحدا ولا تأخذه فی الله لومة لائم»:
قیام خواهد کرد به امر تازه وسنت تازه وقضاوت تازه، بر عرب سخت خواهد بود: شان او نیست جز کشتن واز احدی توبه طلب نکند وملامت هیچ ملامت کننده ای او را در امر خدا نخواهد گرفت وباز نخواهد داشت»(726).
در بحث قضاوت وحکم آن حضرت نوعی از قضایای او خواهد آمد.
در حدیث دیگر آن حضرت فرمود:
«فو الله لکأنی انظر الیه بین الرکن والمقام یبایع الناس بأمر جدید وکتاب جدید وسلطان جدید من السماء اما انه لا یرد له رایة»(727).
(در روایت دیگر بعد از کتاب جدید: علی العرب شدید نیز هست)؛
به خدا قسم گویا می بینم او را، که در بین رکن ومقام از مردم بیعت می گیرد به امر تازه وکتاب تازه که بر عرب سخت است وسلطنی تازه از آسمان، آگاه باشید که هیچ رایتی از رایتهای او برنمی گردد»(728).
حضرت صادق (علیه السلام) نیز فرمود: هر گاه قیام کند:
«جاء بأمر جدید کما دعا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فی بدء الاسلام الی أمر جدید»
خواهد آمد به امر تازه چنانکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت کرد در ابتدای اسلام به امر تازه»(729).
در حدیث دیگر نیز به رفید فرمود:
«ثم یخرج المثال الجدید علی العرب شدید»
«سپس بیرون آورد مثال تازه ای را که بر عرب سخت باشد».
عرض کرد: «مثال جدید چیست؟»
فرمود: «ذبح است»(730).
در حدیث دیگری فرمود:
«ثم یخرج الیهم المثال المستأنف، أمر جدید علی العرب شدید»
سپس بیرون آورد به سوی ایشان مثال از سر گرفته شده‌ی تازه که بر عرب سخت است(731).
این احادیث تصریح دارد که امر جدید همان قتل است که بر عرب سخت است ونسبت به سنت جدیده وکتاب جدید چنان است که گفته شد، پس این اخبار چنانکه می بینی نه تصریح دارد ونه اشاره به اینکه کتاب او ناسخ قرآن باشد وسنت او ناسخ سنت باشد وکتاب تازه ودین تازه آورد، چنانکه فرقه‌ی ضاله مضله بابیه وبهائیه (لعنهم الله واهلکهم کما أهلک عادا وثمود) این اخبار را برای خود متمسک کرده اند، هیهات.
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«لا تذهب الدنیا حتی یبعث الله رجلا منا أهل البیت یعمل بکتاب الله»
دنیا نخواهد به آخر رسید تا اینکه خداوند برانگیزاند از ما اهلبیت مردی را که عمل به کتاب خدا کند»(732).
یعنی: بر خلاف اینکه مردم عمل به او نمی کنند نه اینکه کتاب دیگر بیاورد واین کتاب را به کلی نسخ کند. واز فصل بعد مطلب واضح تر می شود.
در همه جا دین اسلام را بپا کند وهیچ دینی جز اسلام باقی نگذارد، هر سنتی را احیاء وهر بدعتی را زائل سازد، حلال وحرام را دائر کند
در همه جا دین اسلام را بپا کند وهیچ دینی جز اسلام باقی نگذارد، هر سنتی را احیا کند وهر بدعتی را زائل سازد، حلال وحرام را دائر کند
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:

خداوند شرق وغرب زمین را برای او فتح کند ومی کشد مردم را تا اینکه باقی نماند مگر دین اسلام(733).
حضرت صادق (علیه السلام) در این آیه:
(وله اسلم من فی السموات والأرض طوعا وکرها والیه یرجعون)(734).
«برای خدا اسلام آورد آنکه در آسمانها است وآنکه در زمین است خواه از روی طوع ورغبت، خواه از روی کراهت وبه سوی او برگشت خواهید کرد».
فرمود:
هرگاه قائم (علیه السلام) قیام کند نخواهد ماند زمینی مگر اینکه ندا شود در او شهادت (لا اله اله الله محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم))(735).
حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نیز در همین آیه فرمود:
این آیه در شان قائم (علیه السلام) نازل شده هرگاه خروج کند بر یهود ونصاری وصابئین وزنادقه واهل رده (یعنی مرتدین) وکفار در شرق زمین وغرب او پس بر ایشان اسلام را عرضه کند، هر کس اسلام آورد از روی طوع ورغبت او را امر کند به نماز وروزه وزکات وبه آنچه مسلمان امر می شود وبر او واجب می شود وکسی که اسلام نیاورد گردن او را می زند تا اینکه نماند در همه‌ی شرق وغرب احدی مگر اینکه خدا را توحید کند.
ابن بکیر عرض کرد: قربانت شوم خلق بیش از این است (یعنی بیش از این است که یک نفر بر همه مسلط شود).
فرمود: خداوند هر گاه اراده کند امری را زیاد را کم وکم را زیاد می کند(736).
وحضرت باقر (علیه السلام) در این آیه:
(الذین ان مکناهم فی الأرض أقاموا الصلوة وآتوا الزکوة وامروا بالمعروف ونهو عن المنکر ولله عاقبة الامور)(737).
«کسانی که هر گاه تمکن بدهیم ایشان را در زمین اقامه‌ی نماز می کنند وزکات می دهند وامر به معروف ونهی از منکر می کنند وعاقبت امور برای خداست».
فرمود: این آیه برای آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است تا آخر ائمه (علیهم السلام) ومهدی (علیه السلام) واصحاب او را خداوند مالک ومتصرف مشارق ومغارب زمین کند ودین را ظاهر وغالب سازد، وبه او واصحاب او آن بدعت ها وباطل ها را می میراند همچنانکه سفیهان ونادانان حق را میرانده اند، تا اینکه دیده نشود که ظلم در کجاست، وامر به معروف ونهی از منکر کنند(738).
امیر المومنین (علیه السلام) در این آیه:
(هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون)(739).
«آن خدا کسی است که رسول خود را به هدایت ودین حق فرستاد تا اینکه او را غالب سازد بر همه‌ی ادیان اگر چه مشرکین کراهت دارند».
فرمود: نخواهد شد این تا اینکه باقی نماند یهودی ونه نصرانی ونه صاحب ملتی مگر اینکه داخل اسلام شود(740)، واز ائمه دیگر نیز در همین آیه رسیده.
حضرت سید الشهداء (علیه السلام) فرمود: خداوند به او زنده می کند زمین وظاهر وغالب می کند به او دین حق را بر همه ادیان(741).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: باقی نماند مگر اینکه اقرار آورد به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)(742).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: هر گاه قائم خروج کند باقی نماند مشرک به خدای عظیم ونه کافری مگر اینک که از خروج او کاره باشد، ونیز فرمود: هنوز تاویل این آیه نرسیده ونخواهد رسید تا اینکه قائم (علیه السلام) خروج کند. پس چون او خروج کند باقی نخواهد ماند کافری به خدای عظیم ونه مشرکی به امام، مگر اینکه از خروج او کاره باشد، حتی اینکه اگر کافری یا مشرکی در دل سنگی برود آن سنگ بگوید: ای مومن در جوف من کافری است مرا بشکن واو را بکش(743).
ودر حدیث دیگر نیز این بیان را به ابی بصیر فرمود ونیز به مفضل فرمود: ای مفضل اگر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر همه دین ها ظاهر وغالب شده بود نه مجوس مانده بود ونه یهودی ونه نصاری ونه صائبی ونه فرقه ونه خلاف ونه شک ونه شرک ونه عبده‌ی اصنام ونه عبده‌ی اوثان ونه لات ونه عزی ونه عبده‌ی شمس وقمر ونجوم ونه عبده‌ی آتش ونه عبده‌ی سنگ واین است وجز این نیست که قول خداوند: (لیظهره علی الدین کله) در این روز است واین مهدی (علیه السلام) ورجعت است، واین است قول دیگر خداوند:
(وقاتلوهم حتی لا تکون فتنة ویکون الدین کله لله)(744).
«مقاتله وجنگ کنید با ایشان تا اینکه هیچ فتنه ای نماند ودین تمام او برای خدا باشد»(745).
وحضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در همان آیه اول فرمود:
«ظاهر وغالب می گرداند بر همه‌ی ادیان در نزد قیام قائم (علیه السلام)»(746).
ودر حدیث حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«نگذارد هیچ بدعتی را مگر اینکه زائل کند ونه سنتی را، مگر اینکه اقامه کند وبپا بدارد»(747).
وحضرت صادق (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«در شب معراج سر بلند کردم انواری دیدم وحجة بن الحسن را در وسط ایشان ایستاده دیدم. گفتم: ای پروردگار اینان که باشند؟ فرمود: اینها ائمه هستند واین قائم است که حلال مرا حلال کند وحرام مرا حرام کند وبا او از دشمنان خود انتقام خواهم کشید، واو است که برای اولیاء من راحتی خواهد بود، واو است که شفا دهد دلهای پیروان ترا از ظالمین ومنکرین وکافرین»(748).
حضرت جواد (علیه السلام) نیز از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«چون وقت خروج او برسد شمشیر او از غلاف بیرون آید وندا کند: برخیز ای ولی خدا که دیگر حلال نیست برای تو نشستن از دشمنان خدا، پس خارج شود وبکشد دشمنان خدا را هر کجا بیابد وحدود خدا را اقامه کند وبه حکم خدا حکم کند»(749).
غیر این نیز اخباری هست وهمین اندازه کافی است.
معامله آن حضرت با فرق مخالفین
حال ملل کافره ومشرکه معلوم شد واما مخالفین با او در مذهب، پس به محو اجمال حال عرب واهل مکه ومدینه وبنی امیه وسیزده طائفه که با وی می جنگند معلوم شد واما آنان که به تخصیص بعد از آن اجمال نام برده شد:
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم قیام کند عرضه دارند بر وی ناصبی را، پس اگر اقرار به اسلام کند (اسلام خاص) وآن ولایت است فهو والا گردن او زده خواهد شد با اینکه اقرار به جزیه کند ومانند اهل ذمه جزیه دهد»(750).
ومثل این از حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«چنانکه اهل ذمه جزیه می دهند امروز».
واضافه فرمود:
«وهمیان بر کمر ایشان ببندد وایشان را از شهرها به قریه ها بیرون کند»(751).
ابوبصیر به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد:
«چگونه خواهد بود کسانی که نصب عداوت برای شما کرده اند؟».
فرمود:
«ای ابابصیر کسی که با ما مخالف باشد او را در دولت ما نصیبی نیست، خداوند در وقت قیام قائم ما خون ایشان را برای ما حلال کرده، اما امروز بر ما وشما حرام است کشتن ایشان پس ترا مغرور نکند احدی، هر گاه قیام کند قائم ما خداوند انتقام بکشد
برای پیغمبر خود وبرای ما»(752).
بشیر نبال از حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«وای بر این مرجئه فردا که قائم ما قیام کند به که ملتجی خواهند شد؟»
عرض کرد:
«آنها می گویند اگر چنین امری باشد ما وشما در عدل مساوی خواهیم بود».
فرمود:
«هر کس توبه کند خداوند بر وی ببخشد وهر که نفاق پنهان کند خداوند او را از رحمت خود دور کند وهر کس چیزی را (از معتقدات) اظهار کند خدا خون او را بریزد».
بعد فرمود:
«ایشان را ذبح می کند، قسم به آن کس که جانم در دست اوست چنانکه قصاب گوسفند را ذبح می کند وبه دست خود اشاره به حلق خود فرمود»(753).
ایضا از آن حضرت فرمود:
«مردم در هدنه هستند، ما با ایشان مناکحه می کنیم (زن می گیریم وزن می دهیم) وموارثه با ایشان می کنیم (ارث می دهیم وارث می بریم) واقامه‌ی حدود بر ایشان می کنیم وامانات به ایشان اداء می کنیم تا هنگامی که قائم (علیه السلام) قیام کند وچون او قیام کند مزایلت وجدائی بین ما وایشان خواهد بود»(754).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«اگر قائم ما قیام کند هر آینه ابتدا کند به دروغگویان شیعه، پس بکشد ایشان را»(755).
وپیش گذشت از حضرت باقر (علیه السلام) که: چون داخل کوفه شود بکشد در او هر منافق واهل ریب را وقصرهای او را خراب کند ومردان جنگی او را بکشد تا آنگاه که خدای عز وجل راضی شود(756).
وایضا آن حضرت فرمود: هر گاه قائم قیام کند انتقام کشد از بنی امیه واز تکذیب کنندگان وناصبیان، او واصحاب او.
وذکر ذراری قتله‌ی سید الشهداء (علیه السلام) نیز خواهد آمد.
سیره وروش ورفتار آن حضرت وعملیات وی در ایام دولت خود
واینها انواعی است: نوع اول روش ورفتار او در زندگی خود از خوراک وپوشاک ومحل سکونت.

فصل پنجم: سیره وروش ورفتار آن حضرت وعملیات وی در ایام دولت خود

سیره او در خوراک وپوشاک ورنج یاران او در ابتدا
روش او روش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المومنین (علیه السلام) است در زندگی، غذای خشن ولباس درشت واصحاب او نیز تا پیش از استقرار در رنج وزحمت خواهند بود. معلی بن خنیس به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد:
«اگر امر دست شما می بود هر آینه ما عیش وزندگی خوشی با شما می کردیم؟»
فرمود:
«به خدا قسم که اگر این امر به دست ما افتد نخواهد بود مگر خوراک خشن ولباس درشت»(757).
وبه مفضل فرمود:
«نخواهد بود مگر زندگی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وروش امیر المومنین (علیه السلام)»(758).
ونیز مفضل گفت:
«در طواف بودم پس آن حضرت به من نظری افکند وفرمود:
«چرا ترا مهموم ومغموم ورنگ پریده می بینم؟».
عرض کردم:
«فدای تو شوم، نظر می کنم به بنی العباس وآنچه در دست ایشان است از این ملک وسلطنت وجبروتیت، اگر این برای شما بود ما هم در او بهره ای داشتیم با شما!»
فرمود:
«ای مفضل اگر چنان باشد نخواهد بود جز اندیشه وتدبیر در شب وحرکت وگردش در روز وخوراک درشت ولباس خشن مانند امیر المومنین (علیه السلام) والا پس آتش است، اما چون اکنون از ما گرفته شده ما می خوریم ومی آشامیم، آیا هیچ دیده ای ظلم وستمی را خداوند نعمت قرار دهد مانند این (یعنی اگر ما از جهتی مظلوم شده ایم وحق ما غصب شده، اما از جهت دیگر راحت هستیم زیرا که تکلیف نداریم وبا عدم امارت وحکومت، بر ما تشدیدی نیست در امر زندگی)»(759).
ونیز ابوبصیر از آن حضرت روایت کرده که فرمود:
«چه عجله می کنند یا می کنید به خروج قائم (علیه السلام) به خدا قسم که لباس او نیست مگر درشت وطعام او نیست مگر (نان) جو وغذای خشن، ونیست جز شمشیر ومردن در زیر سایه‌ی شمشیر (یعنی برای شما)»(760).
ونیز یک نفر از اصحاب گفت:
«در خانه حضرت صادق (علیه السلام) بودم خانه پر بود از مردم وهر کس از آن حضرت سوالی می کرد، جواب می شنید، ناگاه مرا گریه گرفت واز گوشه‌ی خانه صدایم بلند شد».
فرمود:
«چرا گریه می کنی؟»
عرض کردم:
«فدای تو شوم چگونه گریه نکنم؟ آیا در این امت کسی مانند تو هست وبا این وصف؟ در بر روی تو بسته وپرده از ترس آویخته».
فرمود:
«گریه مکن ما اکنون بیشتر غذاهای طیب وخوب را می خوریم ولباس نرم می پوشیم واگر آنکه تو می گوئی وآرزو می نمائی بشود نخواهد بود مگر خوراک درشت ولباس خشن مانند امیر المومنین (علیه السلام) والا اگر غیر آن باشد، درآویختن با غل وزنجیرهای آتشین است»(761).
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«شما امروز آزادتر وآسوده خیال ترید از آن روز».
عمر بن خلاد عرض کرد: «چگونه؟»
فرمود:
«اگر قائم خروج کند نخواهد بود جز عرق ریختن وخون بسته افکندن، آن روز قرار مردم بر پشت زین است ولباس قائم نخواهد بود جز درشت وطعام او نخواهد بود جز خشن»(762).
تنبیه بر دو مطلب:
مطلب اول: از این اخبار واخبار دیگر نیز در غیر مقام استفاده می شود که: سیره پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیرالمومنین (علیه السلام) در دوران امارت وحکومتش نه تنها از دو جهت زهد اختیاری بوده بلکه از خداوند نیز بالخصوص موظف ومکلف به این روش بوده اند واز جهت اقتضای زمامداری وحکومت بر مسلمین است نه تنها اقتضای جنبه نبوت وامامت.
از «کافی»: امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«خداوند مرا برای خلق خود امام قرار داد وبر من فرض کرده است اینکه در نفس خود ودر طعام وشراب ولباس خود تقدیر کنم مانند ضعفاء مردم، تا اینکه فقیر به فقر من اقتدا کند وغنی را ثروتش به طغیان وادار نکند»(763).
در این فرض وتقدیر حکمت هائی است که دو تای از آن در این حدیث بیان شده واز اخبار دیگر نیز بقیه استفاده می شود:
از جمله مواسات با پست ترین افراد اصناف وطبقات در زندگی، تا زندگی ایشان بر ایشان ناگوار نباشد، دیگر اقتدای صالحین به امام خود، دیگر پست نمودن دنیا در نظر خلق وتنزل دادن سطح زندگی وبر داشتن قیود تا موجب راحتی خلق باشد، دیگر فرود آوردن مردم را از تکبر وتفاخر که اسبابش همان عیش خوش وزر وزیور وزینت در زندگی است، دیگر ایجاد فراغت بیشتر برای خلق ورغبت بیشتر به عبادت، زیرا که تکلفات در زندگی موجب رغبت بیشتر است به این دنیا وآن موجب صرف وقت بیشتر است برای آن تکلفات ودر طریق تحصیل آنها ولازمه‌ی آن عدم فراغت یا فراغت کم است برای عبادت وچون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یا امام (علیه السلام) در هنگام ریاست با همه اقتدار وسلطنت روش زندگیش آن باشد، مردم نیز بالطبع والفطرة بر آن روش خواهند بود الناس علی دین ملوکهم(764).
در نتیجه قهرا زد وخورد وسائر فسادها از دروغ وخیانت وسرقت وغش وغیره کم شود.
پس امام (علیه السلام) در زمان حکومت موظف است به این روش از زندگی، برای این حکمت ها وفوائد. زیرا که عمده‌ی وظیفه او تبلیغ وتربیت است واین روش از او بهترین تبلیغ واسباب تربیت است.
مطلب دوم: دفع یک توهم
چون ظاهر این اخبار اظهار خوشوقتی است به عیش خوش ورفاهیت در زندگی، ممکن است برای قاصری توهمی پیش آید که اولا: اگر چه امام در غیر زمان حکومتش مامور وموظف به زندگی پست وسخت نیست ولی در عین حال، اظهار خوشوقتی از عیش مرفه هم مناسب با مقام امامت نیست، وثانیا: چگونه عیش خوش را بر فرج کلی واعلای کلمه اسلام وتسلط دین ترجیح می دهد به طوری که از استعجال آن نهی می کند، با آن همه امر به انتظار فرج ودرخواست تعجیل فرج؟
ولی این توهم ناشی از قصور ادراک است، زیرا که غرض در این اخبار بیان حال خویش واخبار از رضایت باطنی خویش نیست، بلکه غرض تسلیت ودلداری غمخواران است، مطابق غمخواری ایشان.
توضیح این است که آن اشخاصی که استعجال می کردند وافسوس می خوردند واین اخبار متوجه به ایشان است چنانکه از مطاوی گفته هایشان پیداست، کسانی نبودند که صرفا افسوس ودلسوزی ایشان برای دین واز لحاظ استیلای حق وغلبه‌ی دین باشد، بلکه با همهی اینکه تا حدی اهل معرفت بودند باز هم به مادیات وجنبه‌ی ظاهری نظر داشتند، گاهی صرفا از جهت تنگی معیشت ائمه (علیهم السلام) افسوس می خوردند وگاه اگر چه رفاهیتی هم بود، اما بالمقایسه با عیش ونوش بنی العباس پست می نمود وگاه هم خوشی خود را منظور می کردند که اگر امور در دست ائمه (علیهم السلام) بود ما هم در پرتو ایشان عیش ونوشی داشتیم، مانند اتباع بنی العباس.
پس استعجال ایشان از این راه بود که کی باشد این شب تیره به سر آید وصبح فرج فرح بخش طلوع کند، ائمه ما بر مسانید وارائک سلطنت تکیه کنند، ایشان عیش ونوش خوشی داشته باشند، ما هم به طفیل ایشان خوش باشیم، چون آنان از این نظر اظهار افسوس ودلسوزی می کردند چنانکه از مطاوی کلماتشان پیداست!
جواب ایشان همان بود که داده اند. یعنی: شما که این همه شتاب دارید اگر از جهت عیش وخوشی ما است، آن منظور شما الآن برای ما حاصل است که امر دست ما نیست ومکلف موظف به صعوبت زندگی نیستیم واگر امر در دست ما باشد آن منظور شما حاصل نیست وآنسان که شما تصور کردید که ما در خوشی ورفاهیت باشیم، مانند بنی العباس نخواهد بود واگر خود را منظور می کنید که شما هم مانند اتباع بنی العباس در پرتو ما در عیش ونوش باشید آن را هم انتظار نداشته باشید، زیرا که تا مدتی که باید در جنگ وجدال باشید وبعد از آن هم ما آن چنان عیش نداریم که شما در پرتو ما بهره ببرید.
دارالملک آن حضرت ومسکن او ومساکن اصحاب او
پیش گذشت که دارالملک او کوفه است ومنزلش مسجد سهله.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«آگاه باشید که مسجد سهله منزل صاحب ما است هر گاه با اهل خود وارد شود»(765).
ونیز فرمود:
«گویا می بینم نزول قائم (علیه السلام) را با اهل وعیال خود در مسجد سهله».
ابوبصیر عرض کرد:
«فدای تو شوم آیا منزل او در مسجد سهله خواهد بود؟».
فرمود:
«بلی منزل ادریس وابراهیم خلیل (علیه السلام) در آن بده وهیچ پیغمبری را خداوند نفرستاده مگر اینکه در آن نماز گزارده ودر آن مسکن خضر (علیه السلام) است، اقامه کننده‌ی در آن مانند اقامه کننده‌ی در خیمه‌ی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است وهیچ مومن ومومنه ای نیست مگر اینه قلب او میل می کند به سوی آن وهیچ روز وشبی نیست مگر اینکه ملائکه در آن مسجد وارد می شوند، عبادت خدا در آن می کنند. ای ابا محمد اگر من در قرب شما بودم هیچ نمازی نمی گزاردم مگر در آن».
عرض کرد: «فدای تو شوم، قائم (علیه السلام) همواره در آنجا خواهد بود؟».
فرمود: «بلی».
عرض کرد: «پس کسانی که بعد از وی باشند (یعنی در رجعت)؟».
فرمود:
«هر کس بعد او باشد چنین خواهد بود تا انقضای خلق»(766).
روزی بعضی از اصحاب ذکر خانه های بنی العباس کرد، پس مردی گفت: خدا آنها را خراب کند یا اینکه به دست ما خراب شود. آن حضرت فرمود:
«چنین مگو که آنها مسکن های قائم (علیه السلام) واصحاب او خواهد بود، آیا نشنیده ای که خداوند فرمود: (وسکنتم فی مساکن الذین ظلوا أنفسهم)(767).
«سکنی گرفتید در مسکنهای آنان که به جان خود ستم کردند»(768).
وچنانکه از حال معلوم است وهمچنین از تمسک به آیه معلوم است، مقصود مساکن بنی العباس تنها نیست بلکه مطلق مسکن های ظالمین است وچون خواهد آمد که آن حضرت آثار ظالمین را محو می کند وهم گذشت که قصرهای ظالمین را در کوفه خراب می کند، پس مقصود از این حدیث منزلهای شخصی است که آثار باقیه‌ی تفرعنی ایشان نباشد وآنها را در هر کجا باشد به اصحاب خود تفویض خواهد کرد.
راجع به کوفه که پایتخت ودارالملک است
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه داخل کوفه شود هیچ مومنی نخواهد بود مگر اینکه در او خواهد بود»(769).
وفرمود: «سعادتمندترین مردم به آن حضرت؛ کسی است که در کوفه باشد»(770).
وامیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«متصل خواهد شد کوفه به حیره تا اینکه هر ذراعی از وی در مابین کوفه وحیره به دینارها فروخته شود»(771).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«متصل خواهد شد خانه های کوفه به نهر کربلا وبه حیره تا اینکه مرد روز جمعه بر قاطر سریع حرکت کند برای نماز جمعه وبه نماز نرسد»(772).
وفرمود: «هر کس در کوفه خانه ای دارد آن را نگهدارد»(773).
حضرت عسکری (علیه السلام) فرمود:
«به اندازه‌ی جای یک نفر در کوفه نزد من بهتر است از اینکه در مدینه یک خانه داشته باشم»(774).
نوع دیگر از سیره آن حضرت رفتار او است با مساجد ومعابد وکعبه ومسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«وقتی که قائم قیام کند مسجد الحرام را خراب کند وبرگرداند او را به اساس وپایه های خود، ومقام ابراهیم را به مکان اصلی اول خود تحویل دهد وهمچنین مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را برگرداند به اساس وپایه های خود»(775).
(چون در این دو مسجد اضافه کرده اند، اضافه ها را خراب می کند).
مفضل عرض کرد: «ای آقای من با خانه چه می کند؟ (یعنی کعبه)».
فرمود:
«خراب می کند وباقی نمی گذارد از او جز همان قواعد وپایه ها که خداوند فرموده».
(ان أول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا)(776).
در عهد آدم (علیه السلام) وآنچه را که ابراهیم واسماعیل بالا بردند واما آنچه بعد از آن دو بنا شده پیغمبری یا وصی پیغمبری بنا نکرده، سپس او را آن طور که خداوند بخواهد بنا خواهد کرد(777).
ونیز فرمود:
«مسجد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را درهم می شکند».
سپس فرمود:
«پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده: «عریش کعریش موسی؛ سایبانی باشد مانند سایبان موسی (علیه السلام)»(778).
بعد از این خواهد آمد که آن حضرت طواف واستلام حجر الاسود را برای صاحبان فریضه مقدم می دارد بر کسانی که مستحبی می کنند.
مسجد کوفه ومساجدی که بنا می کند یا خراب می کند در کوفه
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم ما قیام کند مسجد کوفه را درهم می شکند وقبله‌ی او را راست گرداند»(779).
ونیز فرمود:
«خانه های جبابره را که در اطراف وی است خراب کند»(780).
واز اصبغ بن نباته از امیر المومنین (علیه السلام) راجع به مسجد کوفه که در آن هنگام با گل وکوزه شکسته وظروف بنا شده بود، فرمود:
«وای بر آن کس که ترا خراب کند ووای بر آن کس که ترا با آجر پخته بنا کند که قبله‌ی نوح را تغییر خواهد داد، خوشا به آن کس که خراب کردن ترا با قائم اهلبیت من مشاهده کند، آنان اخیار امتند با ابرار عترت»(781).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«مسجد کوفه را خراب کند وبر بنیان اول بنا کند»(782).
واما مسجدهائی که بنا می کند در کوفه: امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«در حیره مسجدی بنا کند که او را پانصد در باشد وجانشین قائم (علیه السلام) در وی نماز گزارد، زیرا که مسجد کوفه تنگ خواهد شد بر ایشان ودر او (ظاهرا مسجد حیره است) دوازده امام عدل نماز خواهند گزارد (یعنی در رجعت)».
ونیز فرمود:
«در کوفه چهار مسجد بنا می شود(یعنی با خود مسجد کوفه) که کوچک تر همه آنها مسجد کوفه است، یکی همان مسجد حیره ودوتای دیگر در دو طرف کوفه وبه دست اشاره به طرف غربی ونهر بصریین فرمود که جنوب وشمال است»(783).
ودر پیش گذشت که مسجدی که در طرف غری یعنی نجف بنا می کند هزار در خواهد داشت(784).
در «اثبات الهداة»، [آمده است]: حضرت صادق (علیه السلام) چون به حیره رفت دو رکعت نماز کرد وچون سوار شد وبه جرف رسید (مواضعی که سیل گود کرده وخراب کرده) فرمود:
«این موضع قبر قائم (علیه السلام) است»(785).
مناره ومقصوره ها وکنگره ودیوارهای بلند مسجدها
ابوهاشم جعفری از حضرت عسکری (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم قیام کند مناره ومقصوره های مسجدها را خراب کند، من در نفس خود گفتم: برای چه چنین کند؟ پس آن حضرت رو به من کرده فرمود: معنای این، این است که اینها محدثه است، مبتدعه است، پیغمبری یا حجتی آنها را بنا نکرده»(786).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«چون به کوفه درآید امر کند به خرابی مسجدها وهمه را به یک کنگره وبا دیوار کوتاه بنا کند چنانکه بر عهد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود وخراب کند هر مسجدی را که بر طریق واقع است».
ونیز فرمود:
«هیچ مسجدی بر روی زمین باقی نگذارد که او را کنگره یا دیوار بلند باشد مگر اینکه خراب کند»(787).
ونیز از آن حضرت سوال شد از مسجدهائی که نقاشی وتصویر در آن شده، فرمود:
«من خوش ندارم ولیکن امروز برای شما ضرر ندارد واگر عدل قیام کند خواهید دید چگونه رفتار خواهد کرد»(788).
ونیز فرمود:
«اول چیزی که ابتدا کند قائم (علیه السلام) سقفهای مساجد است پس آنها را می شکند وامر می کند سایبانی ساخته شود مانند سایبان موسی (علیه السلام)»(789).
واز حضرت صادق (علیه السلام) سوال شد از مسجدهای مسقف یعنی (سقف دار) آیا نماز در آن کراهت دارد؟ فرمود:
«بلی، ولیکن امروز برای شما ضرر ندارد واگر روز عدل باشد خواهید دید که چگونه رفتار خواهد شد»(790).
نوع دیگر: حدهایی که جاری می کند وانتقامی که می کشد حتی از مردگان
از جمله قطع دست وپای بنی شیبه است چنانکه گذشت واز جمله کشتن پانصد نفر از قریش، باز پانصد نفر تا شش مرتبه چنانچه در رفتارش با اهل مکه گذشت واز جمله کشتن هر کس تشیع را قبول نکند - در احکامی که سنت می کند در محو آثار قبائل نیز حدیثی است که دال است بر کشتن هر کس قبول تشیع نکند- واز جمله قتل ذراری قتله‌ی سید الشهداء (علیه السلام).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: «قائم، قائم نامیده شده از آن جهت که چون جدم حسین (علیه السلام) کشته شد ملائکه به سوی خدا ضجه کردند به گریه وناله تا اینکه فرمود: پس خداوند برای ایشان انوار ائمه (علیهم السلام) را کشف کرد، پس یکی از ایشان قائم بود (ایستاده) ونماز می گزارد، پس خداوند فرمود: به این شخص ایستاده انتقام خواهم کشید از ایشان»(791).
ودر روایات بسیار است که آن حضرت از ذراری قتله‌ی سید الشهداء (علیه السلام) انتقام خواهد کشید زیرا که ایشان به کرده های پدران خود راضی واو را صحیح می دانند.
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم (علیه السلام) خروج کند ذراری قتله‌ی حسین (علیه السلام) را بکشد به سبب رضایت به افعال پدران خود»(792).
واز جمله حدودی که بر مردگان جاری کند زنده کردن لات وعزی وسوزانیدن ایشان است چنانکه گذشت واز جمله حمیراء است. حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«آگاه باشید اگر قائم ما قیام کند حمیراء برای او برگردانده خواهد شد تا اینکه او را تازیانه‌ی حد زند وتا اینکه برای فاطمه دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از او انتقام بگیرد».
عبد الرحیم قصیر عرض کرد: «فدای تو شوم تازیانه‌ی حد برای چه؟»
فرمود:
«برای افترائی که بر مادر ابراهیم فرزند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زد».
عرض کرد: «پس چرا حد او تا قائم (علیه السلام) به تاخیر افتاده؟».
فرمود: «برای اینکه خداوند محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را رحمت فرستاده وقائم (علیه السلام) را نقمت»(793).
واز جمله زنده کردن ارواح کفار وکسانی که مومنین را اذیت کرده اند:
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«ارواح کفار معذبند به انواع عذاب تا هنگامی که قائم (علیه السلام) قیام کند، پس خداوند ایشان را محشور کند وبه بدنها برگرداند، پس گردان ایشان را بزند سپس به آتش ابدی برگردند»(794).
ونیز فرمود:
«هر گاه قائم (علیه السلام) قیام کند خداوند برگرداند هر کس که اذیت مومنین کرده در زمان خود به همان صورتی که بوده اند تا از ایشان دادستانی ومواخذه حق کند»(795).
واز حدودی که بر زندگان جاری می کند کشتن پیر مرد زانی ومانع زکات وسنگسار کردن زانی محصن است، بدون بینه».
حضرت صادق وموسی بن جعفر (علیهما السلام) فرمودند:
«اگر قائم قیام کند سه حکم خواهد کرد که احدی پیش از او نکرده: بکشد پیر زناکار ومانع زکات را وارث دهد برادری را که در عالم ذر باهم برادر بوده اند (نه برادر صلبی)»(796).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«دو خون است که در اسلام حلال است از خداوند عز وجل ولیکن هیچکس در آن دو خون حکم نکند، تا این که برانگیزاند خدا قائم اهل بیت را پس او به حکم خدا در آن دو حکم کند وبینه نطلبد (یعنی: به علم خود عمل کند) زنا کننده‌ی محصن را سنگسار کند ومانع زکات را گردن زند»(797).
نوع دیگر: احکامی که سنت کند وجاری سازد
از جمله ارث دادن به برادری که در عالم ذر برادر بوده نه به برادر صلبی، چنانکه در بالا گذشت از حضرت صادق (علیه السلام) وموسی بن جعفر (علیه السلام). یعنی: اگر کسی بمیرد ووارثی به جز برادر نداشته باشد ارث او را به کسی خواهد داد که با او در عالم ذر برادر باشد خواه برادر صلبی او باشد یا نه، پس اگر برادر صلبی او باشد ولی در عالم ذر برادر او نبوده به او نخواهد داد وبه کسی خواهد داد که در آنجا با او برادر بوده(798).
واز جمله این که انتسابات فامیلی وقبائلی منسوخ شود واسم قبائل از بین برود وانتسابات به یکی از یاران قائم (علیه السلام) باشد.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«دنیا از بین نخواهد رفت تا اینکه اسمهای قبائل کهنه ومندرس شود وقبیله نسبت داده شود به یکی از شما. پس گفته شود آل فلان وتا اینکه مرد از شما برخیزد وحسب ونسب وقبیله‌ی خود را دعوت کند، پس اگر اجابت کنند فهو واگر نه گردن ایشان را بزند»(799).
واز جمله دشمن فراری از جنگ ومجروح را نیز می کشد بر خلاف سیره‌ی امیر المومنین (علیه السلام) در جنگ جمل وصفین، امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«برای من بود که بکشم فرار کننده را وکار مجروح را تمام کنم لیکن ترک کردم این را برای عاقبت که بعد از این با اصحاب من چنین کنند وبرای قائم (علیه السلام) نیز هست که فرار کننده را بکشد وکار مجروح را تمام کند»(800).
معلی بن خنیس به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد:
«آیا قائم (علیه السلام) به خلاف سیره‌ی امیر المومنین (علیه السلام) رفتار می کند؟
فرمود: بلی، این از جهت آن است که امیر المومنین (علیه السلام) با ایشان به منت رفتار کرد ودست از ایشان بازداشت زیرا که می دانست که بعد او بر شیعه‌ی او غالب خواهند شد (پس چنین کرد تا آنان نیز چنین کنند اما نکردند) وقائم (علیه السلام) چون قیام کند در ایشان به شمشیر واسارت رفتار خواهد کرد زیرا که می داند که دیگر شیعه‌ی او مغلوب نخواهد شد»(801).
در حدیث دیگر رفید به آن حضرت عرض کرد:
«قائم (علیه السلام) در اهل سواد (عراق) به چه رفتار خواهد کرد آیا به سیره‌ی امیر المومنین (علیه السلام) رفتار خواهد کرد؟
فرمود: نه امیر المومنین (علیه السلام) با ایشان به جفر ابیض رفتار کرده واو بازداشتن دست بود از ایشان، چون می دانست که بعد از او بر شیعه اش غالب خواهند شد وقائم (علیه السلام) با جفر سرخ با ایشان رفتار خواهد کرد واو ذبح است، چه اینکه او می داند که دیگر بر شیعه‌ی او غالب نخواهند شد»(802).
در جنگ با لشکر سفیانی در کوفه گذشت که آن حضرت به اصحاب خود می فرماید: «مجروحین را نکشید وفراری را تعقیب نکنید»(803)، پس معلوم می شود که حکم کشتن الزامی نیست بر آن حضرت، بلکه در ابتدای امر، به حکمت ومصلحتی اختیار با او است.
حکم جزیه از یهود ونصاری
واز جمله نگرفتن جزیه است از یهود ونصاری، لیکن اخبار در وی مختلف است. حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: قبول نمی کند صاحب این امر جزیه را آن سان که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قبول نمود واین است قول خدا: (وقاتلوهم حتی لا تکون فتنة ویکون الدین کله لله)(804):
«مقاتله کنید ایشان را تا دیگر هیچ فتنه ای نباشد ودین تمام او برای خدا باشد»(805).
ودر معامله‌ی آن حضرت با فرق مخالفین، حضرت باقر (علیه السلام) درباره‌ی ناصبی فرمود: «یا اقرار به ولایت کنند ویا جزیه دهند، چنانه اهل ذمه جزیه می دهند امروز»(806).
پس جزیه‌ی اهل ذمه را مقید کرد به آن روز، وهمچنین از اخباری که در معامله‌ی آن حضرت با فرق مشرکین ومخالفین اسلام ودر بیان غرض او از نهضت گذشت، قطع حاصل می شود که باید جزیه نباشد، زیرا که او مامور است که دینی جز دین اسلام باقی نگذارد واین منافات دارد با قبول جزیه، ولی حدیثی از حضرت صادق (علیه السلام) رسیده. ابی بصیر عرض کرد: چگونه خواهد بود نزد او اهل ذمه؟ فرمود:
«یسالمهم کما سالمهم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ویودون الجزیه عن ید وهم صاغرون»
مسالمت خواهد کرد با ایشان چنانکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با ایشان مسالمت کرد وجزیه با دست خود خواهند داد با حال ذلت وحقارت»(807).
پس باید گفت: حکم جزیه گرفتن مخصوص ابتدای امر است قبل از استقرار دولت وحکومت ویا اینکه این حکم تا زمان رجعت خواهد بود وآن هم متصل است به ظهور ویا اینکه تا پیش از رجعت حکم گرفتن بر آن حضرت اختیاری است، زیرا که در رجعت، دیگر مسلم است که جز دین اسلام دین دیگری نخواهد بود.
قطایع ملوک واراضی انفال وارض سواد
قطایع ملوک واراضی انفال وارض سواد وحکم آنچه در دست شیعه است واز جمله‌ی احکام او:
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم ما قیام کند قطایع مضمحل شود»(808).
(یعنی آنچه ملوک به تصرف ملوکانه زمین هائی را به اشخاص بخشیده اند یا با ایشان مقاطعه کرده اند) از بین برود وبه اصل خود برگردد، اگر از مباحات اصلیه است به اباحة برگردد واگر از انفال است به انفال برگردد.
انفال زمینهائی است که بدون جنگ وصلح تسلیم شده یا اهلش فرار کرده اند ویا معموره ای که مخروبه شود واهلش انجلا شوند ومعادن او ورودخانه ها واراضی موات، وهر چه به جنگ گرفته شده باشد مانند سواد کوفه واو از همه‌ی مسلمین است.
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«سواد را به اهلش برگرداند واصحاب وانصار او اهلش هستند»(809).
ونیز فرمود:
«در کتاب علی (علیه السلام) یافتیم که فرموده: چون قائم ما قیام کند زمین انفال را حیازت کند چنانکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حیازت نمود واز تصرف دیگران درآورد وایشان را بیرون کند مگر آنچه در دست شیعیان ما باشد، پس با ایشان مقاطعه کند وزمین را در دست ایشان بگذارد»(810).
ونیز فرمود:
«در کتاب علی (علیه السلام) یافتیم که هر کس احیای زمینی کند برای او است آنچه از او بخورد تا اینکه قائم (علیه السلام) از اهل بیت من خروج به شمشیر کند، پس همه را حیازت کند واز همه جلوگیر شود وهمه را بیرون کند مگر آنچه در دست شیعیان ما است»(811).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«امیر المومنین (علیه السلام) فرمود: هر کس زمینی را احیا کند پس آن زمین از آن او است ولیکن بر او است که در زمان هدنه خراج او را به امام (علیه السلام) بدهد وهر گاه قائم ما ظاهر شود پس نفس خود را مهیا سازد که از وی گرفته خواهد شد»(812).
ونیز فرمود: «هر حقی را به اهلش برگرداند»(813).
نوع دیگر از اختصاصات او: قضاوت او به علم خود
«دیگر از اختصاصات او»:
قضاوت او است که به علم خود قضاوت می کند
آن حضرت به مقتضای علم امامت ووحی قضاوت کند مانند داود وسلیمان، وبینه نطلبد وبه توسم صالح را از طالح می شناسد وبه مقتضای آن حکم می کند وبه کتب انبیاء سلف ما بین اهل آن حکم می کند وبه حکم های انبیاء نیز حکم می کند، پس این حکم ها بر شخصی گران آید ومخالفت کند پس گردن او را بزند، وچون این حکم ها بر باطن کند وگردن زند خوف او در همه‌ی دلها جا کند.
در چند حدیث از حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«قائم (علیه السلام) به حکم داود وآل داود وسلیمان حکم کند وبینه نطلبد»(814).
ونیز فرمود:
«چون در مکه ظاهر شود واصحاب او جمع شوند وبا او بیعت کنند پس از آن امر کند منادی ندا کند: این مهدی است که به قضای داود وسلیمان قضاوت می کند واز کسی بینه نمی طلبد»(815).
ونیز فرمود:
«هر گاه قیام کند حکم کند بین مردم به حکم داود وحکم محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) (یعنی به هر دو)، احتیاج به بینه ندارد، خداوند تعالی او را الهام می کند پس به علم خود حکم می کند وهر قومی را به آنچه پنهان کرده اند آگاه می کند وخبر می دهد، دوست خود را از دشمن خود به توسم می شناسد (یعنی به فراست از سیما درک می کند)»(816).
سپس فرمود: خداوند فرموده: (ان فی ذلک لآیات للمتوسمین)(817).
وامام علی الهادی (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قیام کند بین مردم به علم خود عمل کند وبینه نطلبد»(818).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«وحی می شود به سوی او این امر در شب وروز».
ابو الجارود عرض کرد: «وحی می شود به سوی او؟».
فرمود:
«ای اباالجارود این وحی نبوت نیست، لیکن به او وحی می شود چنانکه به مریم ومادر موسی (علیه السلام) وزنبور عسل وحی شد، ای اباالجارود قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) اکرم است نزد خدا از مریم ومادر موسی وزنبور»(819).
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه امور به صاحب این امر منتهی شود خداوند برای او هر پستی را بلند وهر بلندی را پست کند، تا اینکه دنیا در نزد او به منزله‌ی کف دست او باشد پس کدام یک از شما اگر در کف دست او موئی باشد او را نمی بیند»(820).
ونیز فرمود:
هر گاه قیام کند احدی از خلق خدا در پیش او نایستد مگر اینکه بشناسد او را که صالح است یا طالح(821)، آگاه باشید که در شان اوست: (ان فی ذلک لآیات للمتوسمین)(822).
ونیز در آیه ی: (یعرف المجرمون بسیماهم)(823) فرمود:
«چون قائم قیام کند خداوند او را علم سیما عطا کند، پس امر می کند بر کافر پس موهای پیشانی اش را می گیرند وبه پاهای ایشان می چسبند ومی کشانند ایشان را به سوی شمشیر وشمشیر در میان ایشان می نهد»(824).
وفرمود:
«در بین اینکه مردی بالای سر قائم (علیه السلام) ایستاده واو را امر می کند ونهی می کند ناگهان می گوید:بچرهانید او را. پس او را می گردانند به پیش روی او. پس امر می کند گردن او را بزنند، پس نمی ماند در مشرق ومغرب کسی مگر اینکه از وی می ترسد»(825).
ونیز حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«مهدی را مهدی نامیده اند از آن جهت که رهنمائی می کند به امر خفی حتی اینکه می فرستد پی مردی، که مردم هیچ گناهی برای او نمی بینند، پس او را می کشد تا اینکه دیگر هیچ کس در خانه‌ی خود حرفی نمی زند از ترس اینک مبادا دیوار بر او شهادت دهد»(826).
ونیز آن حضرت فرمود:
«قائم (علیه السلام) قضاوت می کند به قضاوت هایی که بعضی از اصحاب او از همان اشخاصی که در جلو او شمشیر زده اند منکر می شمارند آن را وبر وی انکار می کنند واو قضاوت آدم (علیه السلام) است، پس گردن ایشان را می زند باز در مرتبه‌ی دیگر قضاوت می کند به قضاوت هائی وآن را جمع دیگر از کسانی که در جلو او شمشیر زده اند منکر می شمارند واو قضاوت داود (علیه السلام) است، پس گردن ایشان را می زند.
بار سوم به قضایای دیگر قضاوت خواهد کرد وآن قضاوت ابراهیم (علیه السلام) است پس جمعی دیگر از کسانی که در جلو او شمشیر زده اند منکر می شمارند، پس گردن ایشان را نیز می زند.
بار چهارم به قضاوت های محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قضاوت می کند هیچ کس بر وی انکار نمی کند»(827).
در پیش گذشت که آن حضرت به قضای جدید قضاوت خواهد کرد واین نوعی از آن است که به علم خود وبه باطن اشخاص وبدون بینه قضاوت می کند.
ونیز آن حضرت فرمود:
«حکم می کند بین اهل تورات به تورات، وبین اهل انجیل به انجیل، وبین اهل زبور به زبور، وبین اهل قرآن به قرآن»(828).
نوع دیگر از سیره او: تعالیم وتربیت های علمی وایمانی واخلاقی
از جمله تعلیم قران: قرآن را بر آن وجه که نازل شده از تاویل وتنزیل به اصحاب خود تعلیم وآنان به مردم تعلیم کنند. امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«گویا نظر می کنم به شیعیان خود در مسجد کوفه در حالیکه خیمه ها زده اند ومردم را تعلیم قرآن می کنند بدانسان که نازل شده»(829).
ایضا اصبغ بن نباته از آن حضرت فرمود:
«گویا می بینم عجم را که خیمه هاشان در مسجد کوفه زده شده (پیش گذشت که یاران او از عجم است) مردم را تعلیم قرآن می کنند بدانسان که نازل شده»(830).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قیام کند خیمه ها بپا کنند برای کسانی که مردم را تعلیم قرآن کنند به آن وجه که خداوند جل جلاله نازل کرده، پس سخت تر ودشوارتر چیزی خواهد بود بر آن کس که امروز او را حفظ کرده باشد، زیرا که آن قرآن در تالیف مخاف است با این قرآن»(831).
(این ترتیب سور که در قرآن موجود است از عثمان است، قرآن امیر المومنین (علیه السلام) ترتیبش به ترتیب نزول است هر سوره ای که اول نازل شده اول ذکر شده وهمچنین به ترتیب).
واز جمله بسط علم ونشر حکمت وتکمیل عقل واخلاق است
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«ای کمیل هیچ علمی نیست مگر اینکه من افتتاح او کردم وقائم (علیه السلام) ختم آن می کند»(832).
ونیز فرمود:
«علم را در قلوب مومنین قذف می کند (می اندازد)، پس هیچ مومنی به برادر خود در هیچ علمی محتاج نیست پس در آن روز تاویل این آیه ظاهر می شود: (یغن الله کلا من سعته)(833) «بی نیاز می سازد خداوند هر کس را از سعت خود»(834).
وفرمود:
«در زمان او حکمت داده خواهید شد حتی اینکه زن در خانه خود به کتاب خدا وسنت رسول قضاوت می کند»(835).
ونیز فرمود:
«علم بیست وهفت حرف است، تمام آنچه پیغمبران آورده اند دو حرف است (یعنی بیش از این از جهت عدم استعداد مردم نگفته اند نه اینکه نداشته اند تا بیاورند) پس مردم تا امروز هنوز بیش از دو حرف نشناخته اند وچون قائم ما (علیه السلام) قیام کند بیست وپنج حرف دیگر را بیرون آورد، وآن دو حرف را به آنها ضمیمه کند تا اینکه تمام بیست وهفت حرف را نشر دهد»(836).
وحضرت صادق (علیه السلام) از پدر خود فرمود:
«هر گاه قائم قیام کند در هر اقلیمی از اقالیم زمین مردی را بفرستد وبگوید عهد تو در کف دست تو است، هر گاه بر تو وارد شود چیزی که نفهمی وندانی قضاوت او را به کف خود نظر کن وبه آن چه در وی است عمل کن»(837).
ودر پیش گذشت که چون اصحاب خود را به اطراف فرستد شانه وسینه های ایشان را دستی بکشد پس در هیچ حکمی وقضائی عاجز نمانند(838) ونیز گذشت که خداوند در گوش وچشم های شیعیان مدد می دهد(839).
واما عقل واخلاق:
حضرت باقر (علیه السلام) به روایت «اکمال» و«خرایج» فرمود:
«هر گاه قائم ما (علیه السلام) قیام کند دست خود را بر سر بندگان گذارد، پس به برکت آن عقل مردم جمع گردد وهوش ایشان کامل گردد».
ولی به روایت «خرائج» به جای هوش، اخلاق ایشان کامل گردد وبه روایت «کافی» مطابق «اکمال» ولی فرمود: خداوند دست خود را بر سر مردم گذارد(840)، ونیز آن حضرت فرمود: مرد می آید ودست در کیسه‌ی برادر خود می کند وبه قدر حاجت برمی گیرد واو را هیچ مانع نمی شود(841).
نوع دیگر از سیره او سیاست وتدابیر او است در نظم ونظام ملک ودولت
از جمله آنکه در هر اقلیمی یک نفر از اصحاب خود را می فرستد، چنانکه در فوق گذشت، واز جمله عدل وامنیت او است که در فصول پیش، از حضرت باقر (علیه السلام) گذشت که فرمود: تا اینکه مردم نبینند که ظلم در کجاست.
ودر فتح آن حضرت مصر را امیر المومنین (علیه السلام) فرمود: زمین از عدل او شاد گردد وآن قدر در خصوص عدل او از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه (علیهم السلام) به این عبارت که: پر می کند زمین را از عدل وقسط بعد از آن که پر شده باشد از جور وظلم روایت شده که حد وحصر ندارد(842) وبسیاری در ابواب متفرقه گذشت، حتی اینکه یکی از عمده غرضهای قیام او بسط عدل است در زمین ودر ظهور برکات هم خواهد آمد که آن هم به برکت عدل او است.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم (علیه السلام) قیام کند، حکم کند به عدل ودر ایام او جور مرتفع شود وراهها امن گردد»(843).
ونیز فرمود:
«به خدا قسم که عدالت او در درون خانه ها خواهد رفت مانند اینکه سرما وگرما داخل آن می شود»(844).
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«می نهد میزان عدل را در بین ما مردم پس احدی به احدی ظلم نکند»(845).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«چون قائم اهل بیت قیام کند تقسیم کند بالسویه وعدالت کند در رعیت، پس هر کس اطاعت او کند اطاعت خدا کرده وهر که معصیت او کند، معصیت خدا کرده»(846).
ونیز از آن حضرت سوال شد: «قائم (علیه السلام) به کدام سیره، سیر می کند؟».
فرمود: «به همان سیره ای که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سیر کرد».
گفت: «سیره پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چه بود؟».
فرمود: «باطل کرد آن چه را در جاهلیت بود واستقبال داد مردم را به عدل، همچنین قائم (علیه السلام) هر گاه قیام کند باطل کند آن چه را که در زمان هدنه واقع شده از چیزهائی که در دست مردم است واستقبال دهد ایشان را به عدل»(847).
درباره عدل وامنیت بیش از این در ظهور برکات در عهد آن حضرت خواهد آمد.
واز جمله محو خرابی آثار ظالمین
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«آثار ظالمین را در مکه ومدینه وعراق وسائر اقالیم خراب ونابود کند وقصر عتیق کوفه را خراب کند، ملعون است ملعون، کسی که او را بنا کند»(*).
در حوادث پیش از ظهور گفته شد که او را حفر کرده اند مثل اینکه در صدد بنای او هستند. مراجعه شود.
واز جمله آلات واسلحه او
پیش گذشت که باد وابرهای سخت با رعد وبرق در تسخیر او است وطی الارض می کند وهمه جا را می بیند وبا اصحاب خود هر کجا باشند تکلم می کند وصدای او چنان قوی است که اگر در کوه صیحه زند از هم بپاشد واو خود چنان قوی است که درختی که از او قوی تر نباشد، از جا بکند واصحاب او از شیر دلیرتر باشند وبر کف جای خود چیزی بنویسند وبر روی آب حرکت کنند، جن وملک در فرمان او است، خورشید وماه در اختیار او است ودر رعب پیشاپیش او حرکت می کند، مع ذلک چند حدیث ذکر می شود.
حضرت رضا (علیه السلام) از جدش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیث معراج، خداوند فرمود:
«پاک می گردانم زمین را به آخر ایشان از دشمنان خود واو را مالک شرق وغرب زمین می گردانم وبادها را مسخر وی می سازم وابرهای سخت را برای او رام کنم واو را به همه اسباب ترقی دهم وبه جند خود او را نصرت کنم، وبه ملائکه خود او را مدد کنم تا دعوت مرا علنی سازد وخلق را بر توحید من جمع کند وملک او را دائم سازم وایام دولت را در دست اولیاء خود به گردش اندازم تا روز قیامت»(848).
ونیز حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«در میان شما کسی خواهد بود که خداوند سنت ذوالقرنین را در او جاری سازد مانند او مشرق ومغرب را طی کند تا هر کجا که او قدم نهاده قدم گذارد وهمچنان که خداوند به او از هر گونه سببی داده، چنانکه فرموده: (وآتیناه من کل شیء سببا)(849) همچنین به او کرامت کند»(850).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«خداوند ذوالقرنین را مخیر گردانید بین دو نوع از ابر، پس او ابرهای رام را اختیار کرد وبرای صاحب شما ابرهای سخت ودشوار را که دارای رعد وبرق وصاعقه است ذخیره نموده، پس صاحب شما بر آنها سوار خواهد شد ودر اسباب، اسباب آسمانهای هفتگانه وزمین های هفت گانه بالا خواهد رفت وتمکن پیدا خواهد کرد»(851).
پیش گذشت که شمشیرها برای اصحاب او از آسمان نازل خواهد شد وهم گذشت که از رحبه‌ی کوفه دوازده هزار شمشیر وخود وزره بیرون خواهد آورد وگذشت که اگر دشمن او یا کافری در میان درختی یا سنگی پنهان شود آن درخت یا سنگ ندا کند: این دشمن خدا است در من پنهان شده، پس درخت وسنگ هم در فرمان او است وگذشت که بصره را به آب غرق کند، پس آب هم در تسخیر او است وگذشت که به شیر امر کند ومخالف خود را بخورد، پس حیوانات نیز در فرمان او است وگذشت که عصای موسی با او است ودر دست اژدها گردد، پس اینها همه اسلحه‌ی جنگی اوست. والحمد لله.
واز جمله شهریه وعطایای او
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«در سال، دو عطا به شما کند ودر ماه، دو مرتبه رزق ماهانه دهد».
ونیز فرمود:
«بین همه‌ی مردم در عطا مساوات قرار می دهد تا اینکه احدی محتاج زکات نباشد»(852).
ودر «اثبات الهداة» حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه دیدی که قائم به شخصی صد هزار دهد وبه دیگری یک درهم در سینه‌ی تو بزرگ نیاید زیرا که امر به او تفویض شده»(853).
(این در اموال شخصی او است یا در غنائم وانفال که به نظر خاص اوست، ویا اینکه مساوات تا آن اندازه است که محتاج به زکات نباشد چنانکه ظاهر حدیث اول است).
امیر المومنین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«مردی به نزد مهدی می آید ومالها روی هم ریخته مانند خرمن، پس می گوید: ای مهدی به من بده. پس می گوید: هر چه می خواهی برگیر»(854).
ودر ظهور برکات نیز ذکری از عطایای آن حضرت خواهد شد.
واز جمله انتظامات او نسبت به جاده ها وراهها
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«طریق اعظم (شاهراه وجاده بزرگ) را وسعت دهد شصت ذراع، وهر مسجدی که بر جاده باشد خراب کند، وهر در وروزنه که به جاده باشد سد کند، وهر بالکان که خارج باشد به جاده ای وناودان یا کنیفی که به کوچه ورهگذر بریزد ببندد»(855).
ودر «اثبات الهداة» از ابی الحسن (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قائم (علیه السلام) قیام کند بگوید: ای سوارگان از وسط جاده بروید وای پیادگان بر دو طرف جاده بروید»(856).
گویا بعضی از این امور را که دولتهای وقت ما عملی کرده اند در اثر مطالعه‌ی این اخبار بوده واز اینجا به دست آوردند والا وضع کوچه ها وخیابان ها واستطراق پیاده وسواره را از وسط جاده قبلا مشاهده کردیم، عقلشان به این دقائق نمی رسید.
ونیز در اخبار وارد شده که زنان از کنار جاده بروند ومردان از وسط که در راه با هم تصادف نکنند(857)، مسلم این را از عملی خواهد کرد ودر پیش گذشت که طواف واستلام حجر الاسود را برای صاحب فریضه مقدم می دارد بر آنکه مستحبی می گذارد(858).
واز جمله احداثات واستخراجات اوست
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«از پشت قبر حسین (علیه السلام) (یعنی از پشت کربلا) نهری از فرات حفر کند وبه نجف بکشد که آب او در نجف بریزد وپلها بر او بکشد وآسیاب ها در طی راه از او بگرداند، گویا می بینم پیر زال را که انبان گندم بر سر نهاده تا او را در کربلا آرد کند»(859).
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«در وسط مسجد کوفه چشمه ای است از روغن وچشمه ای است از شیر وچشمه ای است از آب که آشامیدنی است برای مومنین وچشمه ای از آب که پاک کننده‌ی مومنین است»(860).
در این حدیث تصریحی نیست که حضرت قائم (علیه السلام) آنها را ظاهر کند، ولی ارباب حدیث این حدیث را در باب قائم (علیه السلام) وسیره‌ی او نوشته اند پس شاید چنین فهمیده اند که آن حضرت ظاهر خواهد کرد این چشمه ها را وگذشت که از رحبه‌ی کوفه دوازده هزار شمشیر وخود وزره بیرون خواهد آورد، واز استخراجات او تابوت آدم وعصای موسی وخاتم سلیمان والواح وتورات موسی وسائر کتب سماویه است. بسیاری را از دریاچه‌ی طبریه استخراج خواهد نمود.
نوع دیگر: سیره او در فضل واحسان بر رعیت
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«پس به کوفه می آید وکوفه را در منزلگاه خود قرار می دهد، پس هیچ غلام مسلمانی را نگذارد مگر اینکه او را بخرد وآزاد کند وهیچ مقروض نگذارد مگر اینکه قرض او را ادا کند وهیچ مظلمه ای برای احدی نگذارد مگر اینکه مظلمه را برگرداند وهیچ غلامی از کسی در جنگ کشته نشود مگر اینکه دیه‌ی او را به اهلش بدهد وهیچ آزادی در رکاب او کشته نشود مگر اینکه قرض او را ادا کند وعیالات او را در عطا ملحق کند، تا اینکه زمین را پر از قسط وعدل کند چنانکه پر از ظلم وجور وتعدی گشته»(861).
مفضل به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد:
«کسی که از شیعیان شما مرده باشد وبر او دینی باشد از برادران خود یا از غیر ایشان چگونه خواهد بود؟».
فرمود:
«اول چیزی که مهدی (علیه السلام) ابتدا می کند این است که منادی از طرف او در همه‌ی عالم ندا می کند، هر کس از یکی از شیعیان ما طلبی دارد بیاید ومطالبه کند، پس همه را ادا می کند حتی اگر سیر، یا خردلی باشد چه رسد به اینکه قنطارهایی از طلا ونقره یا املاک باشد، پس همه را ادا می کند»(862).
ظهور خیرات وبرکات ارضی وسماوی وانسی وحیوانی به برکت آن حضرت واحوال شیعیان وی
همه‌ی برکات وهر گونه خیر در عهد آن حضرت ظاهر ودائر است وفهرست آن از آنچه در فصول گذشته وآنچه ذکر می شود این است:
زمین از لوث کفر وشرک وضلال وبدعت ونفاق پاک شود.
دین حقیقی واحکام آن در همه جا نشر داده شود. غیر از شیعه خاص نباشد.
عدالت وامنیت در همه جا گسترده شود.
علم ودانش ومعارف صحیح منتشر شود. همه‌ی مردم بر یک کلمه ویک ملت ویک آئین جمع شوند، معصیت خدا نشود.
دلها با هم موتلف شوند، کینه از دلها برود، شفقت ورافت برقرار شود تا حدی که از یکدیگر رهن نگیرند ودر معامله ربح وسود نگیرند.
آسمان باران های پر منفعت وبا برکت در وقت خود ببارد، ملخ طلا ببارد، برکات زمین ظاهر شود.
گنجها ومعادن ظاهر وگیاه ومیوه ها وافر تا اینکه محتاج به زکات پیدا نشود. عمرها دراز وزن واولاد بسیار بیابند.
پرنده را از هوا صید کنند، حیوانات به بنی آدم آزار نرسانند. درندگان به بهائم ضرر نرسانند ودر یک جا چرا کنند.
اینها همه اولا: به برکت شخص آن حضرت وتسلط او است بر ملک ودولت، زیرا که صرف برگشت سلطنت وحکومت ظاهری به مرکز خود وتسلط مقام امامت وولایت بر ظاهر ملک ودولت آثار عظیم وبرکات خطیری دارد.
وثانیا: به برکت بسط عدل حقیقی وعدالت حقه است که آن هم تاثیر عظیم در ظهور برکات دارد.
وثالثا به سبب ائتلاف قلوب وزوال کینه ونفاق وحصول صفا ویکرنگی ورافت وشفقت وعطوفت واخوت است که این نیز تاثیر بزرگی در رحمت حق دارد.
ورابعا: به سبب زوال طغیان وعصیان وکفر ونفاق وشقاق که وجود اینها موثر است در قطع رحمت وسلب نعمت.
(ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون)(863).
وچون این چهار به برکت شمشیر آن حضرت وتربیت او مجتمع شود همه‌ی خیرات وبرکات ظاهر ونازل شود.
حضرت صادق (علیه السلام) فضیلت صبر وانتظار فرج را بیان فرمود. عمار ساباطی گفت: «فدای تو شوم پس ما دیگر تمنا نمی کنیم که از اصحاب قائم (علیه السلام) باشیم در دوران ظهور حق، با اینکه اعمال ما در زمان امامت تو در طاعت تو افضل است از اعمال آنانه در زمان دولت حق باشند».
فرمود: «سبحان الله! آیا دوست ندارید که خداوند عز وجل حق وعدل را ظاهر وغالب کند در همه‌ی بلاد وحال عامه‌ی مردم نیک شود. وخداوند همه را بر یک کلمه جمع کند وبین دلهای مختلف ائتلاف اندازد وخداوند در هیچ زمینی معصیت نشود وحدود خدا در خلق اقامه شود وحق به اهلش برگردد، کمال حق را ظاهر کنند به طوری که هیچ چیز از حق به سبب ترس از هیچ مخلوقی مخفی نشود یا مخفی انجام داده نشود»(864).
ونیز آن حضرت فرمود:
«هر گاه قائم (علیه السلام) قیام کند حکم به عدل کند وجور در ایام او مرتفع گردد وراهها امن شود، زمین برکات خود را ظاهر کند وحق به اهلش برگردد»(865).
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«پس زمین بشاشت خود را به سبب عدل ظاهر کند وآسمان باران خود را ببارد ودرخت میوه‌ی خود را افزون دهد وزمین گیاه خود را برآورد وبرای اهل زمین خود را زیند کند، وحوش ایمن باشند تا اینکه در همه‌ی اطراف زمین مانند چارپایان چرا کنند.
زمین گنجهای خود را ظاهر کند، پس قائم (علیه السلام) به مردم بگوید: بخورید گوارا باشد شما را به سبب آنچه در ایام گذشته کردید از عملها پس مسلمانان اهل دین حقند»(866).
ونیز آن حضرت فرمود:
«خداوند به ما دفع می کند زمان فشار دهنده وگاز گیرنده را، وچون قائم (علیه السلام) قیام کند هر آینه آسمان باران خود را نازل کند وزمین گیاه خود را بیرون کند وکینه از دلهای بندگان برود. درندگان با بهائم صلح کنند تا اینکه زن از عراق تا شام برود قدم خود را نگذارد مگر بر گیاه، وزینت او بر بالای سرش باشد نه درنده ای کسی را آزار کند ونه او از درنده بترسد»(867).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«تا اینکه پیر زال ضعیف از مشرق حرکت کند واراده‌ی مغرب کند، نه کسی او را نهی کند ونه کسی او را تهییج کند وزمین بذر خود را بیرون دهد، وآسمان باران خود را فرو ریزد، ومردم خراج خود را بر دوش خود به سوی مهدی (علیه السلام) حمل کنند، وخداوند بر شیعه‌ی ما توسعه دهد چنان که اگر نه این بود که ایشان را سعادت شامل شده هر آینه از وسعت فراوانی ورفاهیت بغی وطغیان می کردند»(868).
ونیز فرمود:
«اموال دنیا برای قائم (علیه السلام) جمع شود از باطن زمین وظاهر وی، پس به مردم بگوید: بیائید به سوی آنچه به خاطر او قطع رحم ها کردید وخونهای حرام را ریختید ومرتکب چیزهائی که خداوند حرام کرده بود شدید، پس آنقدر عطا کند که احدی را پیش از او آنقدر عطا نبوده وزمین را پر کند از عدل وقسط ونور چنانچه پر شده بود از ظلم وجور وشر»(869).
ونیز فرمود:
«در عطا مساوات قرار می دهد بین مردم به طوری که دیگر محتاج به زکات نخواهند گردید، کسانی که صاحب زکاتند، زکات خود را به صاحبان حاجت از شیعه می دهند وایشان قبول نمی کنند، پس آنها را در صره (کیسه) می کنند وبر در خانه های ایشان دور می دهند، پس ایشان از خانه ها بیرون می آیند ومی گویند ما را حاجتی به زکات شما نیست»(870).
واز ابوسعید خدری گفت: از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که بر منبر می فرمود:
«مهدی از عترت من واز اهل بیت من است، در آخر الزمان خروج کند، پس آسمان باران خود را بفرستد وزمین بذر خود را بیرون دهد»(871).
ونیز آن حضرت فرمود:
«خداوند به برکت او محو می کند دروغ را ومی برد فشار دهنده وگاز گیرنده را، وبه سبب او ذلت را از گردنهای شما برمی دارد»(872).
ابن عباس گفت:
«تا اینکه گرگ ومیش وگاو وشیر وانسان ومار ایمن باشند از یکدیگر وتا اینکه موش هم به انبان صدمه نزند وسوراخ نکند وتا اینکه جزیه برداشته شود وصلیب شکسته شود وخوک کشته شود»(873).
حذیفه گفت:
«شنیدم از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود: خداوند جدا می کند اولیاء واصفیاء خود را تا اینکه زمین را پاک گرداند از منافقین وضالین وابناء ضالین تا اینکه پنجاه زن به یک مرد برسد، این بگوید: بنده‌ی خدا مرا بخر وآن بگوید: بنده‌ی خدا مرا جا وپناه ده»(874).
(چون مردان کشته می شوند زنان بسیار می شوند).
حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود:
«پس برانگیزاند خدا مردی را در آخر زمان ودر دوران فشار وشکنجه وگاز گرفتن روزگار، پس همه‌ی بلاد عرضا وطولا تسلیم وی شوند وبه دین او درآیند، تا اینکه نماند کافری مگر اینکه ایمان آورد ونه طالحی مگر اینکه صالح شود، ودر ملک او درندگان با هم صلح کنند وزمین گیاه خود را بیرون دهد وآسمان برکات خود را فرو فرستد وگنجها برای او ظاهر شود»(875).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«به یکدیگر صله کنید ونیکی کنید ورحم بر یکدیگر کنید، پس قسم به آن کس که دانه را می شکافد وبنده را می آفریند زمانی بر شما بیاید که یک نفر از شما برای درهم ودینار خود موردی نیابد (چون همه مستغنی باشند، کسی پیدا نشود که به او صله واحسان کنند)»(876).
ونیز به مفضل فرمود:
«زمین گنجهای خود را ظاهر کند چنانکه مردم گنجها را بر روی زمین ببینند، ومرد جستجو کند وکسی را نیابد که او را به مال خود صله کند واز زکات او بگیرد، ونیابد کسی را که از او قبول کند، ومردم مستغنی باشند به آنچه خداوند از فضل خود به آنها کرم فرموده»(877).
ونیز به مفضل فرمود:
«مهدی (علیه السلام) بعد از طی شرق وغرب به کوفه برگردد ودر کوفه از آسمان ملخ طلا ببارد همچنانکه برای ایوب در بنی اسرائیل بارید؛ گنجهای زمین را از طلا ونقره وجواهر ما بین اصحاب خود تقسیم کند»(878).
ونیز به مفضل فرمود:
«هر گاه قائم (علیه السلام) قیام کند زمین به نور پروردگار خود نورافشان شود ومردم مستغنی از نور خورشید شوند، ومرد در ایام ملک آن حضرت عمر دراز کند آنقدر که از او هزار پسر آید که دختر در میانشان نباشد (یعنی هزار پسر به غیر دختر)»(879).
ونیز به مفضل فرمود:
«هر گاه قائم قیام کند مومن پرنده را از هوا بخواند واو فرود آید، پس ذبح کند وبریان کرده بخورد»(880).
وحضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«خداوند گنجها ومعادن زمین را برای او ظاهر کند»(881).
در «اثبات الهداة» علی بن سالم از پدرش از حضرت صادق (علیه السلام) پرسید: از خبری که روایت می شود که هر کس وثوقش به رهن بیشتر باشد از برادر مومن خود، من از او بری هستم. فرمود:
«این وقتی است که حق ظاهر شود وقائم ما اهل بیت قیام کند».
گفت:
«پس خبری که روایت شده که ربح مومن بر مومن رباست، آن چیست؟».
فرمود:
«آن هم وقت ظهور حق وقیام قائم (علیه السلام) ماست واما امروز باکی نیست که به مومن بفروشد واز او ربح بگیرد»(882).
واما در خصوص احوال شیعه، پیش از این در فصل انصار ویاران او گذشت.

بخش پنجم : در وظایف وتکالیف ایام غیبت وظهور
فصل اول: در وظایف وتکالیف ایام غیبت وظهور

این باب در بیان دو نوع وظیفه است: یکی وظیفه‌ی هر فرد در زمان غیبت، ودیگر وظیفه در وقت ظهور.
اما نوع اول: پس مقصود از وی تمام وظائف شرعیه نیست، زیرا که حال آنها از کتب فقیهه معلوم است وتفصیل آن به تمامه مستلزم نوشتن یک دوره فقه است.
- اجمالا معلوم است که زمان غیبت با زمان حضور از جهت تکالیف فرق نمی کند وآنچه که صاحب این امر زمانی مفقود خواهد شد، پس در آن وقت چه باید کرد؟
فرمود: «متمسک شوید به امر اول که بر او بودید تا اینکه ظاهر شود برای شما».
ونیز فرمود: «تمسک کنید به آنچه در دست شما است تا امر روشن شود».
ونیز فرمود: «فتره ای واقع خواهد شد که دسترسی به علم نداشته باشید. گفتند: پس چه کنیم در آن وقت؟ فرمود: بر همانچه الآن هستید باشید تا ستاره‌ی شما طلوع کند»-(883).
بلکه مقصود آن وظیفه ای است که غیبت موجب آن شده ویا مقدمات آن را فراهم کرده که اگر غیبت نبود این امور نبود تا در مقابل آن وظیفه وحکمی مقرر شود ومجموع وظائف مقرره این است:
ثبات واستقامت در حفظ ایمان وعقیده، وصبر وتحمل بر شدائد وبر شماتت دشمنان، وزجر سلاطین وکید شیاطین، واعمال تقیه از صاحبان قدرت، وحذر از دخول در فتنه وسعی در آن واستعمال صمت وسکوت واعتزال با عدم قدرت وبسط ید از مفسدین واهل ضلال، وپرهیز از اهل بدعت وصاحبان داعیه ورایت، وترک قیام ونهضت بداعی غالب شدن بر ملک ودولت، وانتظار فرج کشیدن ودعا بر تعجیل فرج کردن، وترک استعجال.
وعمده‌ی همه‌ی اینها حفظ ایمان است که به زبان آسان ولی در عصر غیبت بخصوص در آخر الزمان بسیار دشوار وگران است، زیرا که از طرفی حیرت است چنانکه پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه (علیهم السلام) از وی به حیرت تعبیر فرمودند: یعنی زمان تحیر. از آن جهت که آراء وعقاید بسیار ودعوت کنندگان از هر سو بی شمار وپرچمهای فرقه های ضاله مضله برای دعوت وتبلیغ وآشکار از هر گوشه سری برون آید واز هر سری صدائی در آید واز هر نائی، نوائی به گوش رسد واز هر بابی، بهائی بزاید واز هر صوفی شیخی درآید.
واز طرف دیگر فسق وفجور وفجایع آزاد ورغبت نفس به فساد بیشتر است از رغبت به مجاهدت وجهاد، واز طرفی آزار مخالفین وطعن معاندین وملامت حاسدین، واز طرفی میل دنیا ومال به اهل فساد وضلال وفقر وپریشانی به اهل دین وطالب حلال، واز طرفی توجه سلاطین وامراء به اهل فجور واغنیا واعراض از اهل حق وفقراء، با این وصف چگونه می شود استقامت ورزید وچگونه نگهداری دین مانند نگهداری اخگر آتش در دست نباشد؟
آری بسیار مشکل است «الا من رحمه الله والا من عصمه الله، نسئل الله الرحمة والعصمة» ان شاء الله.
راه ثبات عقیده وحفظ ایمان ونگهداری نفس از عصیان وطغیان واز فتن وشرور اهل زمان منحصر است به عمل کردن به همان وظائف، ودیگر تامل کردن در چند امر که موجب تسلیت خاطر وتسکین قلب می شود:
1- تامل در وعده های خدا ورسول وائمه (علیهم السلام) که وعده‌ی ایشان خلف ندارد، اگر نماند از دنیا مگر یک روز، باید در همان یک روز وعده ظاهر شو(884).
2- تامل در امتحان ووجوه امتحان که خداوند همواره این بشر را در هر عصر وزمان باید به انحاء مختلفه امتحان کند، خاصه در این امت که به هر چه اعصار گذشته بخصوص بنی اسرائیل امتحان شده اند این امت باید امتحان شوند، حتی اینکه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«اگر در بنی اسرائیل شخصی در سوراخ حیوانی رفته باشد در این امت مثل او خواهد شد»(885).
3- تامل در اینکه باطل را مانند حق دولتی است ودولتش را مدتی است، پس باید مدتش را طی کند وهر صنفی به دولت وحکومت رسد تا باطل همه ظاهر شود، وعدم لیاقت وقابلیت زمامداری برای غیر معصوم روشن شود ومعلم گردد که از غیر معصوم جز تعدی وظلم ومکر وخیانت وخدعه وفحشاء ومنکر بروز نکند، ودیگر چون دولت دولت باطل است ومدت مدت جولان باطل است؛ البته در مدت باطل ودر دولت باطل جز این نباید متوقع شد که اهل باطل به ریاست رسند واهل حق مظلوم ومقهور گردند واهل باطل مرفه حال وآسوده بال وخوش احوال واهل حق از هر خیری محروم باشند.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«خود را به شرق زنید یا به غرب در دولت باطل برای شما نیست مگر قوت»(886).
وفرمود: «دو، دولت است: دولت حق ودولت باطل وهر کدام از اهل حق وباطل در دولت دیگری ضعیف است»(887).
4- تامل در خبرها وپیشگوئی های ائمه (علیهم السلام) از هر گونه فتنه وفساد وظلم وجور وفحشاء ومنکر که صدق گفتارشان یکایک در اعصار مختلفه ظاهر شده ومی شود.
5- تامل در پیشگوئی هاشان از بی تابی وبی طاقتی جمعی از کسانی که بر این امر هستند وارتداد وخروجشان از دین واز عقیده در اثر استعجال.
6- تامل در پیشگوئی ها واخبار از ظهور مدعیان وداعیه داران وبدعت گذاران وتحذیر از ایشان ومجالست با ایشان.
7- تامل در پیش بینی هایشان که برای دفع وساوس وتشکیکات وحفظ قلوب از اضطراب وحفظ نفوس از معاصی وطغیان، از طرفی علامات واضحه وروشن بیان کرده اند تا امر بر کسی مشتبه نشود واز طرفی برای تسکین خاطرها وتسلیت دلها حالات گذشتگان ومجاهدات وثبات واستقامت ایشان را نقل فرموده اند واز طرفی برای سنگینی وگران نیامدن طول غیبت مردم را به غیبت های انبیاء وطول وعده‌ی حق در مثل نوح وبنی اسرائیل متذکر ساخته اند.
8- تامل در آنچه ذکر می شود، از امر به صبر واستقامت وفضیلت انتظار فرج ومردن به حال انتظار، پس تامل در این امور قهرا موجب تسلیت وثبات عقیده واستقامت در ایمان خواهد شد. ان شاء الله تعالی.
امر به صبر واستقامت صابر وثابت
حضرت رضا (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«قسم به آن کس که مرا به پیغمبری مبعوث کرده است برای بشارت، که هر آینه قائم (علیه السلام) از اولاد من غیبت خواهد کرد به عهدی که از من برای او معهود است وآن قدر طولانی شود که بسیاری از مردم بگویند خدا را حاجتی به آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست وعده‌ی دیگر در ولادت او شک کنند.
آگاه باشید هر کس زمان او را درک کند باید متمسک شود به دین خود وبرای شیطان در خود راهی ندهد که او را تشکیک کند واو را از ملت من زائل واز دین بیرون کند، شیطان چنان است که پدر ومادر شما را از بهشت بیرون کند. خداوند شیاطین را اولیاء کسانی قرار داده که ایمان نیاورند وتصدیق نکنند»(888).
حضرت جواد (علیه السلام) از امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«قائم ما را غیبتی خواهد بود تا اینکه فرمود: پس هر کس ثابت بماند بر دین خود وقساوت پیدا نکند به سبب طول مدت غیبت امامش، پس او با من خواهد بود در درجه‌ی من، روز قیامت»(889).
حضرت سید الشهداء (علیه السلام) فرمود:
«او را غیبتی است که عده ای در مدت غیبت او از دین برگردند ومرتد شوند وعده‌ی دیگر ثابت بمانند، پس ایشان اذیت وآزار شوند وبه ایشان گفته شود: پس چه وقت است این وعده ای که به شما داده شده اگر شما صادق وراستگو هستید، آگاه باشید که صب کننده در غیبت او بر اذیت وتکذیب به منزله‌ی مجاهده کننده‌ی با شمشیر است در پیش روی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)»(890).
حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«زود است بعد از این مردمی بیایند که ملک ودولت برای ایشان نیاید مگر به کشتن وجباریت بخرج دادن، وثروت ومال برای ایشان راست نیاید مگر به بخل کردن، ودوستی مردم راست نشود مگر به پیروی از هواهایشان وکمی از دین.
آگاه باشید هر کس آن زمان را درک کند وصبر کند بر فقر با قدرت بر غنا وصبر کند بر ذلت با قدرت بر عزت، وصبر کند بر دشمنی های مردم با قدرت بر جلب دوستیشان ودر همه‌ی این صبرها اراده ای نکند جز خداوند عز وجل را، خداوند ثواب پنجاه صدیق به او کرم فرماید»(891).
حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود:
«کسی که در زمان غیبت قائم ما بر ولایت ما ثابت بماند خداوند او را اجر هزار شهید عطا کند مانند شهدای بدر واحد»(892).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«بپرهیزید خدا را ومدد واستعانت از او بخواهید بر آنچه هستید (از دین وولایت) به وسیله‌ی ورع وکوشش در طاعت خدا، سخت ترین موقعی که یکی از شما غبطه خورد بر کوتاهی کردن خود نسبت به آنچه در دست او است آن هنگامی است که از دنیا منقطع شود وبه سر حد آخرت برسد وبفهمد که استقبال می کند از خداوند، نعیم وکرامت وبشارت به بهشت را وایمنی از آن کس که از او می ترسید ویقین کند که آنچه او بر آن بوده حق است وآنکه با دین او مخالف بود بر باطل ودر هلاکت است. پس بشارت باد شما را، باز هم بشارت باد شما را به آنچه می طلبید»(893).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«صاحبان این امر را غیبتی خواد بود، متمسک به دین خود، آن وقت مانند کسی که شاخه قتاد را (درختی است پر خار) با دست خود خراطی کند، سپس فرمود: صاحب این امر را غیبتی است، پس باید هر بنده ای از خدا بترسد وبه دین خود متمسک باشد»(894).
ونیز فرمود:
«طوبی باد برای کسی که در غیبت قائم ما متمسک به امر ما باشد وقلب او بعد از هدایت منحرف نشود».
ابی بصیر عرض کرد: «طوبی چیست؟».
فرمود:
«درختی است در بهشت که اصل او در خانه‌ی علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، هیچ مومنی نیست مگر اینکه شاخه ای از شاه های او در خانه‌ی او است(895) واین است قول خداوند: (طوبی لهم وحسن مأب)(896):
«طوبی برای ایشان است، وبرگشت گاه نیک».
ونیز آن حضرت از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل فرمود:
«خوشا به حال کسی که قائم اهل بیت مرا درک کند وپیش از قیام او به او اقتداء کند، دوست او را دوست بدارد واز دشمن او بیزاری بجوید وبه ولایت امامان هادیان پیش از او قائل باشد، آنان رفقای من هستند وصاحبان دوستی ومودت من هستند وگرامی ترین امت من هستند بر من»(897).
ونیز آن حضرت فرمود:
«زمانی بر مردم بیاید که امامشان از ایشان غائب شود پس خوشا برای کسانی که در آن زمان بر امر ما ثابت باشند، کمترین چیزی که برای ایشان خواهد بود از ثواب، آن است که باری عز وجل ایشان را ندا کند: ای بندگان من ایمان آورید به سر من وتصدیق کردید غیبت مرا پس بشارت باد شما را به حسن ثواب از من. شمائید بندگان وکنیزان حقیقی من، از شما قبول می کنم وشما را عفو می کنم وشما را می آمرزم، به خاطر شما باران خود را بر بندگان نازل می کنم وبلا را از ایشان می گردانم واگر شما نبودید هر آینه عذاب خود را بر ایشان نازل می کردم»(898).
ابی بصیر به آن حضرت عرض کرد:
«فدای تو شوم کی فرج خواهد شد؟».
فرمود:
«ای ابابصیر تو از کسانی هستی که دنیا می طلبی، هر کس این امر را شناخت ومعرفت پیدا کرد همین انتظار او فرج است»(899).
حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه مفقود شد پنجمین از اولاد هفتم، پس الله الله در دین خود! مبادا کسی شما را از وی زائل کند، ای اولاد من صاحب این امر را غیبتی خواهد بود تا اینکه از این امر بر گردد کسی که قائل به او بوده، این امتحانی است از خدا که خلق خود را به امتحان می کند»(900).
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«خداوند عز وجل میثاق وپیمان اولیاء ما را گرفته است بر صبر در دولت باطل»(901).
فضل انتظار فرج وفضل اعمال در زمان غیبت
به طور کلی انتظار فرج در هر امری یکی از اعمال صالحه است وانتظار فرج کلی که فرج آل محمد وشیعیان ایشان وفرج دین است؛ افضل انتظار فرجها است.
حضرت رضا (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«افضل اعمال امت من انتظار فرج است»(902).
ومثل این را زین العابدین (علیه السلام) از پدر خود امیر المومنین (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل فرمود(903)، وامیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«افضل عبادت مومن انتظار فرج است»(904).
ونیز مردی از آن حضرت پرسید: «چه عملی محبوب تر به سوی خدا است؟
فرمود: انتظار فرج(905).
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«چقدر نیکو است صبر وانتظار فرج، آیا نشنیده ای قول مرد صالح (یعنی شعیب) را:
(وارتقبوا انی معکم رقیب)(906) (فانتظروا انی معکم من المنتظرین)(907).
«مترقب باشید که من هم با شما مترقبم ومنتظر باشید که من هم از منتظرین هستم»(908).
ونیز امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«منتظر فرج باشید ومایوس از روح خدا (یعنی راحت رسانی) مشوید، زیرا که محبوبترین عملها به سوی خداوند عز وجل انتظار فرج است»(909).
ونیز فرمود: استعجال مکنید امر را پیش از رسیدنش که پشیمان می شوید ودراز ننماید بر شما طول مدت که دلهای شما قساوت خواهد یافت»(910).
واما انتظار فرج کلی در غیبت امام دوازدهم (علیه السلام):
حضرت زین العابدین (علیه السلام) به ابی خالد کابلی فرمود:
«غیبت ولی الله ودوازدهمین از اوصیای رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) محمد خواهد شد، ای اباخالد اهل زمان غیبت او که قائل به امامت او ومنتظر ظهور اویند افضل اهل هر زمان هستند، برای اینکه خداوند تعالی آن قدر از عقل ومعرفت به ایشان عطا فرمود که غیبت در نزد ایشان به منزله‌ی مشاهده است. خداوند در آن زمان ایشان را به منزله‌ی مجاهده کننده‌ی با شمشیر در پیش روی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داده، ایشان هستند مخلصین حقیقی وشیعه‌ی صدق وایشانند دعوت کنندگان به سوی خدا در پنهان وآشکار».
سپس فرمود: «انتظار فرج از اعظم فرج است»(911).
(یعنی نفس انتظار فرج فرج بزرگی است، زیرا که بسیار فرق دارد امیدواری با ناامیدی، در ناامیدی هر دشواری سخت تر می گذرد تا در امیدواری به رفع آن).
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«گیرنده‌ی به امر ما با ما خواهد بود فردا در حظیره‌ی قدس ومنتظر امر ما مانند کسی است که در خون خود در راه خدا غوطه ور شود»(912).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«روزی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حضور اصحاب خود گفت: بار خدایا به من بنمایان برادران مرا، صحابه عرض کردند: یا رسول الله آیا ما برادران شما نیستیم؟ فرمودند: شما اصحاب من هستید، برادران من قومی هستند در آخر الزمان که مرا ندیده اند وبه من ایمان آورده اند، خداوند اسماء ایشان واسماء آباء ایشان را پیش از آن که از صلب پدران ورحم مادران بیرون آیند به من شناسانده، هر آینه یکی از ایشان سخت تر نگهدارنده است دین خود را از آن کس که به دست خود قتاد را خراطی کند یا از آنکس که اخگر آتش را درکف خود نگهدارد، آنان چراغهای تاریکی هستند، خداوند ایشان را نجات می دهد از هر فتنه‌ی تیره وتاریک»(913).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«منتظر دوازدهمی مانند کسی است که شمشیر خود را کشیده ودر پیش روی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از او دفاع می کند»(914).
ونیز فرمود:
«نزدیکترین حال بندگان خدا به سوی خدای عز وجل وراضی ترین حال خداوند از ایشان وقتی است که حجت خود را مفقود کنند، پس نه ظاهر شود برای ایشان ونه عالم به مکان او باشند وبا این وصف ایشان می دانند که حجت خدا باطل نمی شود، پس در آن هنگام متوقع فرج باشید صبح وشام زیرا که سخت ترین حال غضب خدا بر دشمنان خود همان وقت است که حجت او را مفقود کند وبر ایشان ظاهر نشود (زیرا که دشمنی وستم بر بندگان بی صاحب وبی پناه بیشتر موجب غضب خدا است) خداوند می دانست که اولیاء او ریب وشک نمی کنند واگر می دانست که به ریب وشک خواهند افتاد هر آینه حجت خود را از ایشان به یک طرفة العین غایب نمی گردانید»(915).
ونیز عمار ساباطی به آن حضرت عرض کرد:
«عبادت پنهانی با امام مستور از شما در دولت باطل افضل است یا عبادت در ظهور حق ودولت حق با امام ظاهر از شما؟» فرمود:
«ای عمار صدقه وچیز دادن در راه خدا در پنهانی به خدا قسم افضل است از صدقه علانیه وآشکار وهمچنین عبادت شما در پنهان با امام مستور در دولت باطل افضل است از آن کس که عبادت کند خدا را در وقت ظهور حق با امام ظاهر در دولت حق، زیرا که شما از ناحیه‌ی دشمنان در دولت باطل وزمان هدنه در خوف هستید وعبادت با خوف در دولت باطل نیست مانند عبادت با امن وایمنی در دولت حق، بدانید که هر کس از شما یک نماز فریضه را به تمامیت در وقتش بگزارد در پنهانی از دشمن خود، بنویسد خدای عز وجل برای او به آن یک فریضه بیست وپنج فریضه وکسی که از شما یک نماز نافله را در وقتش با تمامیت بگزارد خداوند برای آن یک نافله ده نماز نافله بنویسد وهر کس از شما یک حسنه عمل کند خداوند بیست حسنه برای او بنویسد وخداوند حسنات هر مومن از شما را هر گاه اعمال خود را نیکو بجا آورد وبر امام خود وبر نفس خود به تقیه رفتار کند وزبان خود را نگهدارد مضاعف می گرداند اضعاف مضاعفه، زیرا که خداوند کریم است».
عمار عرض کرد:
«مرا به رغبت انداختی در عمل وتحریص کردی لکن دوست دارم که بدانم چگونه اعمال ما در امروز که در دولت باطل هستیم افضل است از عمل آنان که با امام ظاهر شما در دولت حق خواهند بود، با اینکه ما وایشان بر یک دین هستیم وآن دین خدای عز وجل است».
فرمود:
«از آن جهت که شما بر ایشان سبقت گرفتید در پذیرفتن دین خدا ودر نماز وروزه وحج وهر عمل خیری وسبقت گرفتید به عبادت خدا در پنهانی از دشمنان با امامی که مستتر است ومع ذلک اطاعت او می کنید وصبر می کنید با او ومنتظر دولت حق هستید وخائف هستید هم بر خود وهم بر امام خود از ملوک وپادشاهان، حق امام خود وحق خود را در دست ستمکاران می بینید که شما را از آن منع کرده اند واز این رو شما را مضطر ساخته اند که به دنبال دنیا وطلب معاش بروید با صبر کردن بر دین وعبادت وطاعت پروردگارتان وبا خوف از دشمنانتان، پس به این جهت است که خداوند اعمال شما را مضاعف گردانیده، پس گوارا باد شما را باز هم گوارا باد شما را.
عمار عرض کرد: «فدای تو شوم دیگر ما تمنی نمی کنیم...»(916).
تا آخر که در صبر واستقامت گذشت.
ونیز آن حضرت از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل فرمود، که فرمود:
«یا علی عظیم ترین مردم در یقین (ایمان خ) قومی هستند در آخر الزمان که به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نرسیده اند وحجت از ایشان محجوب گشته وبه صرف سیاهی بر روی سفیدی ایمان آورده اند(917). (یعنی به صرف خطی بر روی کاغذ).
ونیز از آن حضرت نقل فرموده که فرمود:
زود است بیاید بعد از شما مردمی که یک نفر از ایشان برای او اجر پنجاه نفر از شما است.
صحابه عرض کردند:
یا رسول الله ما با شما در بدر واحد وحنین بودیم ودر میان ما قرآن نازل شده!». فرمود: «آنچه بر ایشان بار می شود اگر بر شما بار شود نتوانید تحمل کنید»(918).
فضیلت مردن به حال استقامت وانتظار
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هر مومنی شهید است واگر در رختخواب خود بمیرد شهید است واو مانند کسی است که در عسکر قائم (علیه السلام) مرده باشد.
سپس فرمود:
آیا می شود که نفس خود را حبس کند بر خدا وبعد هم داخل بهشت نشود؟»(919).
ونیز به فضیل بن یسار فرمود:
«کسی که بمیرد وبرای او امامی نباشد، مرده است مردن جاهلیت وکسی که بمیرد واو عارف به امام خود باشد او را ضرری ندارد که این امر (فرج) پیش افتد یا عقب افتد، وکسی که بمیرد وعارف به امام خود باشد مانند کسی است که با قائم (علیه السلام) در خیمه‌ی او باشد»(920).
حضرت صادق (علیه السلام) نیز به فضیل بن یسار فرمود:
«ای فضیل امام خود را بشناس، زیرا که تو اگر امام خود را شناختی ضرر ندارد که آن که صاحب این امر قیام کند، به منزله‌ی کسی که در عسکر او نشسته باشد خواهد بود، بلکه به منزله‌ی کسی که در زیر لوای او باشد»(921).
ونیز آن حضرت به مفضل فرمود:
«هر کس بمیرد ومنتظر این امر باشد خواهد بود مانند آنکه با قائم (علیه السلام) در خیمه‌ی او است، نه بلکه مانند کسی است که با شمشیر خود در پیش روی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بجنگد»(922).
ونیز فرمود:
«اگر شما به آنچه ما وصیت کردیم شما را؛ رفتار کنید واز آن تجاوز نکنید، پس بمیرد یکی از شما پیش از آنکه قائم ما خروج کند شهید خواهد بود واگر درک کند او را وکشته شود در رکاب او، برای او اجری دو شهید خواهد بود وکسی که دشمنی را بکشد در پیش روی او برای او اجر بیست شهید خواهد بود»(923).
ونیز از آن حضرت سوال شد: چه می فرمائی درباره‌ی کسی که بر این امر بمیرد در حال انتظار؟ فرمود:
«او به منزله‌ی کسی است که در خیمه‌ی آن حضرت با او باشد، پس اندکی سکوت کرد، سپس فرمود: او مانند کسی است که با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده»(924).
ونیز فرمود:
«برای ما دولتی است که خداوند هر وقت که بخواهد او را خواهد آورد، سپس فرمود: هر کس دوست دارد که از اصحاب قائم (علیه السلام) باشد پس منتظر باشد وعمل کند به ورع ومحاسن اخلاق در حالی که منتظر است، پس اگر بمیرد وقائم (علیه السلام) بعد از او قیام کند خواهد بود برای او از اجر، مانند کسی که او را درک کرده باشد پس جدیت وکوشش کنید ومنتظر باشید، گوارا باد شما را ای جماعت مرحومه»(925).
دعا برای حفظ ایمان ودرخواست تعجیل فرج
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«چون عذاب وشکنجه‌ی فرعون بر بنی اسرائیل طول کشید به ضجه درآمدند وگریه کردند، چهل روز به خداوند زاری کردند، پس خداوند به موسی وهارون وحی فرمود:که ایشان را از چنگال فرعون خلاصی دهد پس صد وهفتاد سال از ایشان برداشت.
سپس فرمود:
همچنین اگر از شما هم چنین کنید خداوند به ما فرج دهد، پس اگر چنین نکنید امر به منتهای خود خواهد رسید»(926).
وحضرت صادق (علیه السلام) در جواب مسائل اسحاق بن یعقوب فرمود:
«بسیار کنید دعا را بر تعجیل فرج که فرج شما در این است»(927).
عبد الله بن سنان گفت: من وپدرم بر حضرت صادق (علیه السلام) وارد شدیم حضرت فرمود:
«چگونه خواهید بود وقتی که در زمانی واقع شوید که نه امام هدائی باشد ونه علمی دیده شود (یعنی کسی که از طرف او منصوب باشد) پس نجات نخواهد یافت از آن حیرت مگر آن کس که دعا کند به دعای حریق (آتش گرفته).
پدرم عرض کرد: به خدا که این است بلاء، پس در آن وقت چه کنیم؟.
فرمود:
هر گاه چنین شد وتو درک نخواهی کرد آن زمان را، پس به آنچه در دست شما است متمسک باشید تا امر برای شما روشن شود»(928).
ونیز عبد الله بن سنان از آن حضرت فرمود:
«زود است که برسد به شما شبهه ای، پس بمانید بدون علمی که دیده شود وبدون امام هدی. نجات نیابد از آن شبهه مگر کسی که دعا کند به دعای غریق.
عرض کرد: دعای غریق کدام است؟.
فرمود: بگو: «یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک»
ابن سنان گفت: «یا مقلب القلوب والابصار».
فرمود:
«البته خداوند عز وجل مقلب القلوب والابصار است ولیکن چنان بگو که من می گویم: «یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک»(929).
ونیز زراره به آن حضرت عرض کرد: «اگر آن زمان را درک کنم؟.
فرمود: اگر آن زمان را درک کردی این دعا را مواظبت کن:
«اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی»(930).
بیش از این به کتب ادعیه مراجعه شود.
دعا وتمنی بر درک زمان آن حضرت واینکه از اصحاب او باشد وتهیه سلاح برای یاری
از جمله دعای عهد است که در کتب ادعیه مسطور است.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«هر که چهل صباح این عهد را بخواند از یاوران امام قائم (علیه السلام) شود واگر پیش از او بمیرد خداوند او را از قبرش بیرون آورد»(931).
اول دعا این است:
«اللهم بلغ مولای صاحب الزمان...».
ونیز آن حضرت فرمود:
«هر گاه یکی از شما تمنی می کند قائم (علیه السلام) را وآرزوی زمان او را می کند، آرزو کند او را در عافیت (یعنی با طلب عافیت آرزو کند) زیرا که خداوند محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را مبعوث کرده است برای رحمت وقائم (علیه السلام) را مبعوث خواهد کرد برای نقمت»(932).
ونیز فرمود:
«باید هر کدام از شما مهیا کند برای خروج قائم (علیه السلام) چیزی را اگر چه یک تیری باشد، زیرا که چون خداوند این را از نیت او ببیند امیدوارم که خداوند در عمر او تاخیر بیندازد تا او را درک کند واز اعوان وانصار او باشدّ»(933). (واگر قبل از آن بمیرد رجعت کند چنانکه در دعای عهد فرمود).
تقیه وسکوت واعتزال ولزوم بیت یعنی خانه نشینی
این امور در عصر غیبت تاکید شده وبیشتر به نظر حفظ دین وایمان وسلامتی از فتنه وفساد وطغیان است، اگر چه قهرا مستلزم حفظ مال وجان نیز هست واین جهت نیز ملحوظ گشته ووجه تاکیدش در عصر غیبت اسباب فساد وارتداد وحیرت وضلال ومخاطره‌ی جان ومال است.
واما تفسیر هر یک: تقیه هم در فعل است وهم در قول:
تقیه‌ی در فعل آن است که در عمل ورفتار مانند آن که از او تقیه می کند عمل کند. تقیه‌ی در قول آن است که بر خلاف او نگوید یا اگر احیانا اقتضاء کند موافق او بگوید. وشرح تقیه وموارد آن وکیفیت آن به حسب موارد مبسوط است وتفصیل آن محول به فقه است، وحد اقتضای نوعی آن منوط به نظر فقیه است. ولی اجمالا تقیه در مقابل ظلم متسلط است.
سکوت: در قول است. وحد آن هم حد تقیه است تا آن جا که تقیه اقتضا کند، نهایت تقیه در قول، هم به ترک خلاف است وآن سکوت است وهم به موافقت در قول. وسکوت تنها ترک خلاف است با زبان وگاهی هم سکوت بر سکون اطلاق می شود.
سکون: در مقابل فتنه ها وقیامها ونهضت ها ودعوتها واحزاب ورایات است وآن حرکت نکردن وترک مساعدت وموافقت ومخالطت است.
اعتزال: یعنی کناره گرفتن خواه به ملازمت بیت وخانه نشینی وخواه به محض ترک معاشرت ومخالطت وبه هر دو معنی اعم است از اینکه در برابر ظالم متسلط باشد یا فتنه ها وبدعتها ویا از اهل معصیت وپیروان هوی وعیاشان بی پروا.
اما راجع به تقیه: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«کلما تقارب هذا الأمر کان أشد للتقیة».
هر چه این امر فرج نزدیکتر شود تقیه سخت تر خواهد بود»(934).
یعنی باید بیشتر تقیه کرد زیرا اسباب تقیه بیشتر وظالمین ستمگرتر وبی پرواتر خواهند بود.
ونیز فرمود: «من ترک التقیه قبل خروج قائمنا فلیس منا».
هر کس پیش از خروج قائم ما تقیه را ترک کند از ما نیست»(935).
وبه طور کلی اخبار در باب تقیه بسیار است، چند حدیث از باب تذکر ذکر می شود:
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«به خدا قسم که خداوند عبادت نشده به چیزی که نزد او محبوب تر باشد از تقیه»(936).
ونیز فرمود:
«از خدا بپرهیزید بر دینتان، پس او را محجوب کنید به تقیه، زیرا که نیست ایمان برای کسی که تقیه برای او نیست، شما در میان مردم مانند زنبور عسل هستید در میان پرندگان اگر پرندگان بدانند که در جوف ایشان چیست، هیچ زنبور عسلی را نگذارند مگر اینکه او را بخورند واگر مردم نیز بدانند آن چه در درون شما است که ما اهلبیت را دوست می دارید هر آینه با زبان خود شما را می خورند وعرض شما را می درند»(937).
ونظیر این حدیث در تشبیه به زنبور عسل: امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«شما مانند زنبور عسل باشید در میان پرندگان، هیچ پرنده ای نیست مگر اینکه آن را ضعیف وکوچک می شمارد واگر پرندگان بدانند که در درون آنها چیست وچه برکتی است این کار را نسبت به او روا نمی دارند، مخالطه وآمیزش کنید با مردم به زبانهای خود وبدنهای خود واز ایشان جدا شوید به دلهای خود وعملهای خود، پس قسم به آنکس که جان من در دست او است که نخواهید دید آنچه را که دوست می دارید (فرج وظهور) تا اینکه بعضی از شما آب دهن افکند بر روی بعضی وتا اینکه بعضی بعض دیگر را دروغگو بنامد»(938).
واما راجع به سکوت واعتزال وخانه نشینی وترک معاشرت مردم مگر در ظاهر: جابر جعفی از حضرت باقر (علیه السلام) بعد از شرح علامات پرسید:
«چه چیز بهترین چیز است که مومن در آن زمان استعمال کند؟.
فرمود: «حفظ اللسان ولزوم البیت»: حفظ زبان وخانه نشینی»(939).
ونیز فرمود:
«زبانهای خود را ببندید وملازم خانه های خود باشید، پس اگر چنین کنید امری (بلائی) که مخصوص شما باشد وبه عامه مردم نرسد به شما نخواهد رسید هرگز وهمواره زیدیه فدائی شما خواهند بود»(940).
(چون ایشان صاحب داعیه هستند قهرا در مخالفت وایجاد فتنه پیش هستند، پس آنها هدف هر بلا می شوند واین اختصاص به زیدیه ندارد بلکه مطلق داعیه داران را همین حال هست، نهایت چون در آن زمان دولت اسلامی یک دولت بود وزیدیه در آن موقع ظهور وبروز داشتند وهر روز بنای مخالفت می گذاشتند وقیام می کردند لهذا ایشان تخصیص به ذکر داده شدند).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«خالطوهم بالبرانیة وخالفوهم بالجوانیة اذا کانت الأمرة صبیانیة»
(برانیة) خانه‌ی بیرونی و(جوانیة) خانه‌ی اندرونی ومراد این است با مردم مخالطت ومعاشرت کنید ودر ظاهر ومخالف ایشان ورفتارشان باشید در خلوت وباطن ودر داخله‌ی خود در آن وقتی که امارت وحکومت کودکانه باشد(941). (یا اینکه امیرها وکودک ونوسال باشند ویا نحوه‌ی حکمفرمائی وقوانینشان کودکانه باشد).
حضرت صادق (علیه السلام) از امیر المومنین (علیه السلام) بر منبر کوفه فرمود:
«در پشت سر شما فتنه ای است تاریک وکور ودر هم فرو رفته، از او نجات نخواهد یافت مگر نومة (یعنی خواب).
گفتند: یا امیر المومنین نومة کدام است؟.
فرمود: آن کس که مردم را بشناسد ومردم او را نشناسند»(942).
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
«زود است بیاید بر مردم زمانی که عافیت (رستگی در دین واز بلا) در آن زمان ده جزء باشد، نه جزء آن در اعتزال از مردم ویک جزء از آن در سکوت باشد»(943).
امیر المومنین (علیه السلام) در وصیت خود به حسین (علیه السلام) فرمود:
«ای پسرک من عافیت ده جزء است، نه تای از آن در سکوت است مگر به ذکر خدا ویکی از آن در ترک مجالست سفیهان».
وجه اختلاف این دو حدیث آن است که در زمان امیر المومنین (علیه السلام) ظواهر اسلام محفوظ بود، بیشتر عافیت در سکوت از اهل جور بود ودر عصر غیبت که مورد نظر حضرت رضا (علیه السلام) است فساد عمومی است، پس بیشتر عافیت در اعتزال از مردم است ویکی در سکوت از اهل جور.
واما سکون: پس مقصود سکون از فتنه است مطلقا تابعا ومتبوعا یعنی نه قیام ونهضت کند ونه قیام کننده ای را مساعدت یا متابعت کند، مگر اینکه قیام کننده مجتهد جامع الشرائط باشد که حکم او بر مقلدینش نافذ است به شرط اینکه قیام او بر وجه دفاع از ناموس شرع یا از بیضه‌ی اسلام باشد با تحقق شرائط دفاع، نه اینکه قیام او بر وجه دعوت به نفس باشد که در این صورت در جوازش تابعا ومتبوعا نظر است، بلکه اقوی منع است وبیشتر وجه امر به سکون مطلقا پیش نرفتن وبه مقصود نائل نشدن است.
اما آن چه مطلقا امر به سکون ونهی از فتنه ودخول در فتنه دارد این است: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«کونوا أحلاس بیوتکم فان الفتنة علی من اثارها»
گلیم های خانه های خود باشید، زیرا که فتنه بر کسی است که او را برانگیزاند (یعنی وزرو وبالش بر اوست)»(944).
سپس فرمود:
«ایشان (یعنی جباران وستمگران) هیچ قصد سوئی نسبت به شما نمی کنند مگر اینکه خداوند ایشان را مشغول کند به امری که بر ایشان عارض شود تا از شما منصرف شوند»(945).
(یعنی؛ اگر شما فتنه انگیزی نکنید وداخل در فتنه نشوید خداوند ایشان را از شما دفع می کند که هر گاه اراده‌ی سوئی به شما کنند ایشان را مشغول وسرگرم می کند به عارضه ای بر خودشان).
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«ملازم زمین باشید، دست خود وشمشیر خود وهواهای خود را حرکت مدهید وعجله مکنید به چیزی که خداوند عجله نکرده برای شما (یعنی: دعوت به دولت حقه وقیام به طلب حق) زیرا که هر کس از شما در رختخواب خود بمیرد با معرفت پروردگار ومعرفت حق رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) واهلبیت (علیهم السلام) شهید مرده»(946).
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«اسکنوا ما سکنت السموات والأرض»:
ساکن باشید تا آنگاه که آسمان از صیحه ساکت وزمین از خسف ساکن است»(947).
ونیز به جابر جعفی فرمود:
«ملازم زمین باش ودست وپا حرکت مده تا علاماتی را که ذکر می کنم ببینی»(948).
حضرت صادق (علیه السلام) به سدیر صیرفی فرمود:
«یا سدیر! الزم بیتک وکن حلسا من احلاسه واسکن ما سکن اللیل والنهار فاذا بلغ ان السفیانی قد خرج فارحل الینا ولو علی رجلک»:
ملازم خانه‌ی خود باش وگلیمی از گلیم های آن باش وساکن باش تا آنگاه که شب وروز (از صیحه‌ی آسمان) ساکن هستند، پس هر گاه خبر رسید که سفیانی خروج کرده کوچ کن به سوی ما اگر چه با پای خود»(949).
عمار یاسر گفت:
«برای اهلبیت نبی شما دولتی است ودعوت اهل بیت نبی شما در آخر زمان خواهد بود، پس ملازم زمین باشید وخودداری کنید تا علاماتش بیاید وقائدش را ببینید»(950).
امیر المومنین (علیه السلام) فرمود:
«کن فی الفتنة کابن اللبون لا ظهر فیرکب ولا وبر فیسلب ولا ضرع فیحلب».
ودر وصیت به حضرت حسن (علیه السلام) بعد از آن که فساد اخلاق واعمال وسیره‌ی مردم زمان را فرمود، نیز فرمود: «کن کابن اللبون...»:
در فتنه مطلقا از مردم فاسد زمان مانند بچه شتر دو ساله باش که نه پشتی دارد تا سوارش شوند ونه پشمی دارد که پشمش بکنند ونه شیری دارد که دوشیده شود»(951).
سکون از قیام ونهضت ولو به داعی اقامه وتشکیل دولت حق
خواه از سادات وخواه از غیر سادات: حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«مثل کسی که خروج کند از ما اهلبیت پیش از قیام قائم (علیه السلام) مثل جوجه‌ی پرنده است که در روزنه وپنجره افتد، پس در دست بچه ها افتد وبا او بازی کنند»(952).
ونظیر این حدیث زین العابدین (علیه السلام) فرمود، الا اینکه فرمود:
«مثل جوجه‌ی پرنده است که از آشیانه‌ی خود خارج شود پیش از آن که بالهای او برآمده باشد پس بچه ها او را بگیرند وبا او بازی کنند»(953).
ونیز حضرت باقر (علیه السلام) به ابی الجارود فرمود:
«بدان که هیچ جمعیتی قیام نمی کند که رفع ظلمی کنند یا دین را عزت دهند (یعنی اگر چه به این قصد باشند) مگر اینکه بلیه ایشان را به زمین افکند تا اینکه جمعیتی قیام کنند که در جنگ بدر حضور داشتند، نه کشته های ایشان دفن می شوند ونه به خاک افتاده های ایشان برداشته می شود ونه مجروحین ایشان مداوا می شود».
عرض کرد: آنها کیانند؟.
فرمود: ملائکه»(954). (یعنی نه کشته می شوند ونه به خاک می افتند ونه مجروح می شوند) یعنی، فتح وپیروزی فقط برای آن کسی است که یاران او ملائکه بدر باشند وآن مهدی (علیه السلام) است).
پیروی از فتنه ها ورایات
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«بپرهیز از خروج کنندگان از ما پس به تحقیق که ایشان نه بر چیزی هستند ونه به سوی چیزی»(955).
یعنی: نه برحقند ونه بر رخصت از ما ونه به مقصود نائل می شوند وکاری انجام می دهند ونیز به برید، فرمود:
«بپرهیز از شذاذ آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)(956) (یعنی، از پاره های متفرق ومنفرد)».
وهمین را نیز به جابر جعفی فرمود، سپس اضافه کرده فرمود:
«به تحقیق که برای آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) یک رایت است وبرای دیگران رایات است (یعنی امید پیشرفت ونیل به مقصود برای احدی از علویین نداشته باش، زیرا که برای ایشان در تقدیر خدا یک رایت بیش نیست وآن رایت فتح مهدی (علیه السلام) است) پس ملازم زمین باش وپیروی مکن از ایشان احدی را ابدا تا اینکه مردی از اولاد حسین (علیه السلام) را ببینی که با او است عهد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ورایت او وسلاح او، زیرا که عهد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) منتقل شد به علی بن الحسین (علیه السلام) وبعد از آن در نزد محمد بن علی است (خود آن حضرت) وپس از آن آنچه خداوند بخواهد خواهد کرد، پس همیشه ملازم آنان باش که عهد ورایت وسلاح پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد ایشان است وبپرهیز از آن پراکنده ها از آل محمد که به تو گفتم»(957).
عمر بن حنظله به حضرت صادق (علیه السلام) بعد از ذکر پنج علامت حتمی عرض کرد:
«فدای تو شوم اگر یکی از اهل بیت تو پیش از این علامات خروج کند با او خارج شوم؟
فرمود: نه»(958).
ونیز از آن حضرت در وقتی که رایات سیاه از خراسان حرکت کرده بود با اینکه علیه بنی امیه بود پرسیدند: چه می فرمائی در همراهی با اینها؟
فرمود:
«در خانه های خود بنشیند، پس هر گاه ببینید ما را که بر یک نفر اجتماع کردیم، با سلاح به سوی ما سرعت کنید»(959).
ونیز فرمود:
«بر شما باد به تقوای خدای وحده لا شریک له وبرای جان خود نظر کنید وبا نظر باشید، تا اینکه فرمود: به خدا قسم اگر هر یک از شما را دو جان می بود که با یکی مقاتله می کردید وتجربه می آموختید وبا دیگری عمل می کردید باکی نبود ولیکن هر یک از شما را یک جان بیش نیست، هر گاه آن یک جان برود پس به خدا قسم که توبه از دست شما رفته، پس شما سزاوارتر هستید به اینکه برای جان خود خیر بینی وخیر اندیشی کنید، پس اگر قیام کننده ودعوت کننده ای بر شما بیاید نظر کنید که بر چه وبرای چه خروج می کنید؟ ونگوئید زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) خروج کرد، زیرا که زید مردی بود عالم وراستگو وبا صداقت وهم شما را دعوت به نفس خود وپیشوائی خود نکرد، بلکه او شما را دعوت به رضای آل محمد نمود (یعنی هر که را آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) راضی شوند) واگر او غالب می شد هر آینه وفا می کرد به آنچه دعوت کرده بود - تا اینکه فرمود: - کسانی که از ما خروج می کنند به چه چیز دعوت می کنند جز به رضائی آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)؟ وما اکنون شما را شاهد می گیریم که راضی به خروج ایشان نیستیم، آن خروج کنندگان الآن که هنوز هیچکس با او نیست نافرمانی ما می کند وقتی که بیرقها وعلمها با او باشد، سزاوارتر خواهد بود که از ما نشنود ونپذیرد»(960).
از این حدیث شریف ظاهر شد که اگر قیام کننده عالم وصدوق باشد ودعوت به نفس نکند بلکه دعوت به اقامه‌ی حق ودفع باطل باشد اتباع او جائز است واین همان متابعت مجتهد جامع الشرائط است در عصر غیبت که گفته شد.
پس این حدیث که نیز آن حضرت فرمود:
«کل رایة ترفع قبل قیام القائم فصاحبها طاغوت یعبد من دون الله عز وجل»:
هر رایتی که پیش از قیام قائم بلند شود صاحب او طاغوت است که پرستش می شود از غیر خدای عز وجل»(961).
باید حمل شود بر آن کس که دعوت به خود وپیشوائی خود کند وقیام او برای دنیا باشد نه برای دین، چنانکه شان قیام کنندگان نوعا این است، بلکه رایت در حقیقت گفته می شود بر آنکه قیام برای نفس خود ودعوت به نفس خود باشد (نه صرفا برای دفع ظلم یا دفع باطل) در آن صورت اگر دعوت کننده عالم هم باشد اتباع او جائز نیست.
زیرا که اولا: او موفق به مقصود نمی شود وثانیا: اگر هم به مقصود برسد باز هم با اهواء مختلفه‌ی ناس موفق به تمام مقصود نخواهد شد وثالثا: چون معصوم نیست پس در هر مرتبه از علم وعمل که باشد چون به ریاست رسد باز هم در بسیاری از امور از جهت حفظ مقام وسیاست ناچار است از ارتکاب بعضی وچشم پوشی از بعضی وحبس بعضی وزجر بعضی وهمچنین.
پس از این اخبار حکم مطلق رایات معلوم شد واما رایاتی که در سال ظهور پیدا می شود حکم یک یک در محل خود معلوم شد ومعلوم شد که پیروی خراسانی وحسنی ویمانی جائز است ویمانی از همه بهتر است. والسلام علی من اتبع الهدی.

فصل دوم: تکلیف در زمان حضور

در این باب آنچه بر ما است بیان تکلیف اجمالی است واما تکلیف تفصیلی، پس آن بسته است به امر خود آن حضرت ونظر آن حضرت زیرا که او امام است، وظیفه‌ی ما تعیین تکلیف برای او وپیروان او نیست وبه همین لحاظ در اخبار چیزی به تفصیل ذکر نشده.
اما وظیفه اجمالی: پس آن اطاعت کردن او است در هر امر وجهاد کردن در رکاب او واجابت کردن ندای آسمانی وندای او به حضور در مکه یا الحاق به او در طریق به هر وسیله باشد، چنانکه پیش گذشت.
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:
«هر گاه قایم کند قائم ما اهل بیت، تقسیم کند بالسویه وعدالت کند در رعیت، پس هر کس اطاعت او کند اطاعت خدا کرده وهر کس معصیت او کند معصیت خدا کرده»(962).
ونیز فرمود:
«هر کس قائم را درک کند وتسلیم نکند برای او آنچه برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) تسلیم کرده خداوند بهشت را بر وی حرام کند وجایگاه او در آتش خواهد بود وبد جایگاهی است جایگاه ظالمین»(963).
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
«اگر ببینی که قائم (علیه السلام) به شخصی صد هزار بدهد وبه دیگری یک درهم در سینه‌ی تو بزرگ نیاید، زیرا که امر به او تفویض شده»(964).
ودر فضل جهاد وکشته شدن در راه او در فصل انتظار فرج ومردن در انتظار گذشت.

«اللهم اجعلنا من اولیاء القائم وأعوانه وأنصاره قبل ظهوره وبعد ظهوره».
وقد وقع الفراغ من التبییض والتخلیص صبیحة الجمعة 22 شهر رمضان سنة 1383

وانا العبد: المولف جواد بن المحسن المحولاتی الخراسانی.

 

 

 

 

 

 

 

 

پاورقی:

-----------------

(1) صحیفه‌ی مهدیه: ص 484.
(2) مومنون: آیه‌ی 116.
(3) حج: 62، لقمان: 30.
(4) روم: 8.
(5) فاطر: 31.
(6) بقره: 144.
(7) احقاف: 30.
(8) مائده: 84.
(9) نور: 25.
(10) جاثیه: 32.
(11) فرقان: 26.
(12) نبا: 39.
(13) احقاف: 34.
(14) مریم: 34.
(15) احقاف:30.
(16) فرقان: 26.
(17) مرحوم مولف در سالهای آخر عمر پر برکت خویش شرح کوتاهی از زندگی خود را می نگارد ومختصری از مجاهدات وسختی هایی که در طلب دانش کشیده را به قلم می آورد، به این انگیزه که تسلی وآرامشی باشد برای طالبان علم که همواره با این گونه سختی ها دست به گریبانند. این نوشته ها پس از فوت آن مرحوم، به صورت کتابی به قطع جیبی در 270 صفحه با نام «جهاد اکبر» منتشر شد که این مقدمه برگرفته از آنجا است.
(18) لیست آثار علمی مولف از مقدمه این کتاب استفاده شده است.
(19) ر. ک. «الامام المهدی عند اهل السنة» تالیف مهدی فقیه ایمانی، «عقد الدرر» تالیف یوسف بن یحیی مقدسی شافعی و...
(20) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 1: 440-436 ح 300.
(21) غیبت نعمانی: ص 124، بحار: 157:51 ب 9 ح 3، به نقل از امام ابی جعفر محمد بن علی الرضا (علیهما السلام).
(22) خوشبختانه اخیرا مجموعه اشعار ارزنده‌ی آن محروم در کتابی تحت عنوان «آهی سوزان برای منتظران امام زمان (علیه السلام)» به چاپ رسیده است.
(23) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 364:3 ح 911، اصول کافی: 382:1 ح 20:902، بحار: 157:52 ب 23 ح 18.
(24) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 429:3 ح 987، اصول کافی: 377:1، ح 3:885- ص 380 ح 11:893، بحار: 282:52 ب 26 ح 9.
(25) اثبات الهداة ج 7 ص 162 چنین گفته به خط شهید دیده شده که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود هر مولودی که در شب تولد قائم (علیه السلام) متولد شود به برکت آن حضرت مؤمن خواهد شد واگر در بلاد شرک باشد خداوند او را به بلاد ایمان منتقل خواهد کرد.
(26) اثبات الهداة ج 7 ص 139 از حضرت عسکری (علیه السلام) فرمود بنی امیه وبنی العباس شمشیرهای خود را بر ما نهادند به خاطر دو علت یکی اینکه می دانستند خلافت حق آنها نیست ومی ترسیدند که مبادا ما ادعا کنیم وحق در مرکز خود قرار گیرد دوم اینکه از اخبار متواتره مطلع شده بودند که زوال ملک جبابرأ وظلم بر دست قائم از ماست وشک نداشتند که خود از جبابره وظلمه هستند پس سعی وکوشش کردند در کشتن اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وبرداشتن نسل او به طمع اینکه شاید دست بیابند به منع تولد قائم یا قتل او وخداوند ابا فرمود که امر او برای یکی از ایشان کشف شود (الا ان یتم نوره ولو کره المشرکون).
(27) بحار ج 13 از حضرت مجتبی (علیه السلام) وحضرت صادق (علیه السلام) وحضرت رضا (علیه السلام) ص 173 - 174 - 175 حضرت رضا (علیه السلام) فرمود، واز علامات او اینکه پیر نمی شود تا اجل او برسد.
(28) علامات سر وصورت واندام یا از توصیفات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیرالمؤمنین (علیه السلام) وحضرت باقر وصادق (علیهما السلام) است ویا از کسانی که آن حضرت را در کودکی دیده اند مانند سعد بن عبد الله قمی واسمعیل بن علی نوبختی ویعقوب بن منفوس وابو هرون ومردی از اهل فارس ویا در بزرگی دیده اند مانند علی بن ابراهیم مهزیار وابن هشام که به نیابت ابن قولویه به حج رفته وآن حضرت را مشاهده کرده وابو محمد ودعلجی، بحار ج 13 ص 8 - 9 - 11 - 109 - 110- 112 - 115 - 118 - 119 - 125 - 167.
(29) این علامت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) است وعلامت قبل از حضرت باقر وصادق (علیهما السلام) ممکن است هر دو یکی باشد تعبیر مختلف باشد وممکن است دو تا باشد، واین نیز بدان که اکثر این علامات شبیه به علامات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است چنانچه از ابن عباس نقل شده که گفت از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود شبیه ترین مردم است به من در شمائل ودر اقوال ودر افعال بحار ج 13 ص 197.
(30) آیه اول را حکیمه خواتون نقل کرده، بحار ج 13 ص 4 - 6 دوم از امامین عسکریین (علیهما السلام) ص 6.
(31) بحار ج 13 از حضرت رضا (علیه السلام) به خصوصه آن حضرت را توصیف فرموده (لا یکون له ظل) او را سایه نباشد.
(32) یعنی در حال قضای حاجت اگر چه عینش دیده نمی شود.
(33) علامت آنکه همان پیراهن است آنست که آتش در وی نگیرد همچنین علامت عصای موسی آنکه اژدها شود وهمچنین انگشتر سلیمان علامتش آنست که چون در انگشت کند جن وطیور بر دور او جمع شوند.
(34) نواب خاصه دو امتیاز بر فقهاء دارند یکی آنکه به اسم وشخصیت بخصوص به نیابت انتصاب گشته اند دیگر آنکه ایشان سمت رسالت در رسانیدن حوائج وسوالات به آن حضرت داشتند فقهاء فقط سمت مرجعیت در احکام را دارند پس شیعیان باید گول صوفی وشیخی بلکه مطلق کسانی را که ادعای مرشدیت دارند نخورند زیرا که دعوی ایشان اگر ولایت مطلقه بالاستقلال نباشد لااقل برگشت به دعوی نیابت خاصه می کند.
(35) این منافات ندارد که در غیبت کبری احیانا بر وجه ندرت شخصی به طور خصوصی به خدمت آن حضرت برسد یا آن حضرت به وسائلی به کسی چیزی القاء کند زیرا که در غیبت کبری فیض رؤیت ووساطت به طور عمومی منقطع است به خلاف غیبت صغری که فیض وساطت به طور عمومی جاری بود. وممکن است گفته شود در غیبت صغری غیبت از دشمنان بود ودر غیبت کبری از دوستان ودشمنان.
(36) محل نیابت این چهار نفر بغداد ودر بغداد مدفون گشته ومزارشان معروف است.
(37) یعنی اگرچه بحث امامت از اصول عقائد است اما از این جهت جنبه‌ی فرعیت دارد ومنافاة ندارد که بعضی از اصول فرع بعضی دیگر باشد.
(38) لهذا منصفین ایشان که اعتراف به آن حضرت وغیبت او نموده اند درصدد جواب برآمده وبه قدر فهم خود از بعضی از این شبهات جواب گفته اند.
(39) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 534:1 ح 364- ص 535 ح 365- ص 537 ح 366- ص 539 ح 367.
(40) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 516:1 ح 355- ص 522 ح 359- ص 527 ح 360.
(41) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 279:3 ح 813، عقد الدرر: ص 110 ب 4 ف 3، غیبت طوسی: ص 433 ح 423، بحار 288:52 ب 26 ح 25.
(42) معجم احادیث الامام المهدی (ع): 1: 267 -256 احادیث 169-158.
(43) معجم احادیث الامام المهدی (ع): 156:1 ح 83- ص 179-168 احادیث 100-96، منتخب الاثر: ص 296-291 ب 11 احادیث 4-1.
(44) منتخب الاثر: ص 187-140 ب 18 احادیث 50-1.
(45) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 358:3 ح 906، اثباة الهداة: 488:3 ب 32 ف 5 ح 217، بحار: 91:52 ب 20 ح 4.
(46) انبیاء: 23.
(47) آل عمران: 179.
(48) کمال الدین: 231:1 ب 32 ح 16، بحار: 191:52 ب 25 ح 24.
(49) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 446:3 ح 1002، کمال الدین: 342:2 ب 33 ح 24- ص 346 ح 32، اصول کافی: 384:1 ح 29:911، بحار: 95:52 ب 20 ح 10- ص 146 ب 22 ح 70.
(50) علل الشرایع: ص 244 ب 179 ح 4، کمال الدین: 359:2 ب 34 ح 1، بحار: 150:51 ب 7 ح 113:52-1 ب 21 ح 26.
(51) آل عمران: 141.
(52) آل عمران:179.
(53) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 165:3 ح 691.
(54) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 233:3 ح 759، غیبت نعمانی: ص 113، بحار: 155:52 ب 23 ح 12.
(55) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 372:3 ح 924-923، اصول کافی: 384:1 ح 27:909، بحار: 95:52 ب 20 ح 12-11، غیبت نعمانی: ص 114.
(56) کمال الدین: 323:1 ب 31 ح 6، بحار: 135:51 ب 4 ح 2) امام سجاد (علیه السلام))، علل الشرایع: 245:1 ب 179 ح 6 (امام رضا (علیه السلام)).
(57) مائده: 101.
(58) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 294:4 ح 1318، غیبت طوسی: ص 292 ح 427.
(59) شعراء: 18.
(60) شعراء: 22.
(61) بحار: 141:22 ب 37 ح 123.
(62) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 192:3 ح 714- ص 240 ح 770-769، ص 393 ج 951-948 و165:4 ح 1225.
(63) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 488:5 ح 1921، علل الشرایع: 245:1 ب 179 ح 7، بحار: 142:51 ب 6 ح 90:52 -2 ب 20 ح 3.
(64) شعراء: 118.
(65) مریم: 48.
(66) صافات:99.
(67) قصص:21.
(68) : شعراء: 169-168.
(69) اشاره به آیه‌ی 16 سوره‌ی مبارکه‌ی کهف..
(70) کمال الدین: 447:2 ب 43 ح 19- ص 465 ح 23، بحار: 12:52 ب 18 ح 6، ابو الحسن علی بن مهزیار دورقی اهوازی از برجسته ترین فقهاء ومحدثان نامدار جهان تشیع، واز رهبران فکری واجتماعی شیعه در خطه خوزستان در نیمه اول قرن سوم بوده وی افتخار مصاحبت وتلمذ نزد چند امام معصوم از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) «یعنی: حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، محمد بن علی الجواد (علیه السلام)، علی بن محمد الهادی (علیه السلام) واحتمالا حسن العسکری (علیه السلام) را داشت. واز سوی حضرت جواد الائمه (علیه السلام) وامام هادی (علیه السلام) سمت وکالت وسفارت، ونزد آن امامان همام منزلتی بسیار بزرگ یافت. ودر مدح وتمجید او توقیعات بی نظیری از ائمه (علیهم السلام) صادر گردید. اما بر خلاف تصور بسیاری از مردم، وی به محضر امام زمان (علیه السلام) تشرف نداشته. از نظریات بزرگانی چون علامه مجلسی در بحار الانوار ج 2: 47-46 ومحقق خوئی در معجم رجال الحدیث ج 198:12 وعلامه‌ی شوشتری در قاموس الرجال ج 263:7- ص 583، چنین بر می آید که آن کسی که به محضر امام زمان (علیه السلام) تشرف حاصل نموده است شخصی به نام علی بن ابراهیم بن مهزیار یعنی برادرزاده‌ی علی بن مهزیار بوده است. زیرا مهزیار سه پسر داشته است، اولی ومشهور آنها همان علی، دومی ابراهیم، وسومی داود، وهمگی از فقها واصحاب ائمه بوده اند. وعلی که خدمت امام زمان (علیه السلام) رسیده فرزند ابراهیم است.
(71) اصول کافی: 385:1 ح 31:913.
(72) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 263:1 ح 164، بحار: 90:52 ب 20 ح 1.
(73) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 232:3 ح 758، غیبت طوسی: ص 332 ح 274.
(74) کمال الدین: 346:2 ب 33 ح 32، بحار: 95:52 ب 20 ح 10.
(75) احتجاج طبرسی: 2: 291-289.
(76) شعراء: 21.
(77) : نگا. پاورقی 9.
(78) غیبت طوسی: ص 248 ح 218، حدیقة الشیعة: ص 741، بحار: 51:52 ب 18 ح 36.
(79) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 229:3 ح 752.
(80) شعراء: 14 (ولهم علی ذنب فاخاف ان یقتلون).
(81) کمال الدین: 145:1 ب 6 ح 16-12.
(82) طه: 46.
(83) نساء: 165.
(84) توبه: 33، صف:9.
(85) :طارق: 17.
(86) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 109:4 ح 1174، کمال الدین: 1: 161-127 ابواب 8-1.
(87) اسراء: 77.
(88) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 399:3 ح 954، بحکار: 95:52 ب 20 ح 9.
(89) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 2: 254-245 احادیث 555-551، اصول کافی: 425:1 ح 1:970- ص 426 ح 2:971- ح 3:972.
(90) بقره: 3.
(91) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 342:3 ح 877- ص 344 ح 108:4-890 ح 1173- ص 176 ح 1238.
(92) قدر: 5-4.
(93) مفاتیح الجنان: زیارت جامعه از امام هادی (علیه السلام).
(94) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 294:4 ح 1318.
(95) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 367:3 ح 69:5-916 ح 1492 - ص 270 ح 1696، ینابیع المودة: 238:3 ب 71 ح 11، اعلام الوری: 272:2، منتخب الاثر: ص 335 ب 29 ح 6-1، بحار: 90:52 ب 20.
(96) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 460:4 ح 1420، احتجاج طبرسی: 497:2.
(97) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 317:4 ح 1333، بحار: 361:51 ب 16 ح 7 و151:52 ب 23 ح 1.
(98) مختصر بصائر الدرجات: ص 181، بحار: 6:53 ب 28.
(99) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 315:4 ح 1331، غیبت طوسی: ص 323 ح 271، کمال الدین: 509:2 ب 45 ح 39، بحار: 340:51 ب 15 ح 196:53-67 ب 31 ح 22.
(100) متن توقیع شریف که مرحوم مولف (ره) آورده است مطابق با نقل شیخ طوسی (ره) در غیبت است ولی در کتابهای کمال الدین وبحارالانوار به جای لفظ «ذل» آمده است وبنابراین نقل ترجمه‌ی توقیع شریف چنین است: «هر کسی در خصوص من جستجو وتجسس کند مرا می طلبد وهر کس مرا بیابد به دیگران بنماید وهر کس مرا به دیگران بنماید مرا به کشتن دهد وهر کس مرا به کشتن دهد مشرک گردد.».
(101) حجر: 38-36.
(102) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 61:5 ح 1484- ص 117 ح 1539، غیبت طوسی: ص 472 ح 493، اثباة الهداة: 516:3 ب 32 ح 369، منتخب الاثر: ص 379 ح 1، بحار: 332:52 ب 27 ح 58- ص 339 ح 83، الزام الناصب: 282:2.
(103) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):426:3 ح 983، بحار: 244:52 ب 25 ح 119.
(104) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 462:3 ح 1420، بحار: 244:52 ب 25 ح 119.
(105) دلائل الامامة: ص 542 ح 126:522.
(106) روم: 19.
(107) فتح: 25.
(108) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 420:5 ح 1857، علل الشرائع: ص 147 ب 122 ح 2، بحار: 97:52 ب 20 ح 19.
(109) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 104:3 ح 647.
(110) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 22:4 ح 1099- ص 28 ح 1100.
(111) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):364:3 ح 912، اصول کافی: 382:1 ح 19:901، بحار: 155:52 ب 23 ح 11-10.
(112) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):366:3 ح 914، بحار: 153:52، ب 23 ح 7.
(113) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):230:3 ح 753، اصول کافی: 381:1 ح 16:898، بحار: 157:52 ب 23 ح 20.
(114) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):167:4 ح 1229، بحار 152:52 ب 23 ح 3.
(115) بحار: 6:53 ب 28 ح 1.
(116) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):229:3 ح 753- ص 357 ح 905، اصول کافی: 382:1 ح 16:898 بحار: 157:52 ب 23 ح 20.
(117) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام) 374:3 ح 925، کمال الدین: 351:2 ب 33 ح 49، غیبت طوسی: ص 161 ح 119، اصول کافی: 378:1 ح 6:888- ص 380 ح 12:894، دلایل الامامه: ص 482 ح 81:477، بحار: 151:52 ب 23 ح 2- ص 152 ح 4.
(118) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):370:3 ج 922، اصول کافی، 377:1 ح 4:886، بحار 154:52 ب 23 ح 9.
(119) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 358:3 ح 906.
(120) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):131:3 ح 670، بحار: 52: 195-192 ب 25 ح 26.
(121) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):294:4 ح 1318، بحار: 111:52 ب 21 ح 19.
(122) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):260:3 ح 787، بحار: 103:52 ب 21 ح 5، اصول کافی: 416:1 ح 5:937.
(123) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):472:3 ح 1036، اثباة الهداة: 477:3 ب 32 ح 40، منتخب الاثر: ص 559 ف 6 ب 5 ح 3، اصول کافی: 415:1 ح 3:935.
(124) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):379:3 ح 930، غیبت طوسی: ص 426 ح 413، بحار: 52: 104-103 ب 21 ح 7.
(125) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):377:3 ح 927، غیبت طوسی: ص 426 ح 412، بحار: 103:52 ب 21 ح 6.
(126) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):377:3 ح 927، بحار: 104:52 ب 21 ح 8.
(127) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):378:3 ذیل ح 928، غیبت نعمانی: ص 195.
(128) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):378:3 ح 928، بحار: 320:19 ب 10 ح 75، اصول کافی: 415:1 ح 4:936.
(129) اعراف: 186.
(130) مختصر بصائر الدرجات: ص 179، بحار: 53: 3 -1 ب 25.
(131) زخرف: 66.
(132) معجم احادث الامام المهدی (علیه السلام): 410:5 ح 1849، تفسیر البصائر: 500:37، بحار: 164:24 ب 48 ح 4.
(133) اعراف: 187.
(134) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 260:1 ح 162، کمال الدین: 373:2 ب 35 ح 6، بحار: 154:51 ب 8 ح 4.
(135) رعد: 39.
(136) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 261:3 ح 787، اصول کافی: 415:1 ح 1:933، بحار: 105:52 ب 21 ح 11.
(137) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 260:3 ح 787، اصول کافی، 416:1 ح 5:937، بحار: 103:52 ب 21 ح 5- ص 118 ب 21 ح 45.
(138) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 206:4 ح 1254، بحار: 159:51 ب 10 ح 9 و150:52 ب 22 ح 77.
(139) مکارم الاخلاق: ص 471.
(140) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 415:3 ح 966، روضة الکافی: ص 39 ح 7.
(141) این مثل وکنایه از غم وگرفتگی وبیچارگی است.
(142) «صبر زرد» گیاهی از گروه زنبق است که دارای شیره‌ی تلخی می باشد، در پزشکی برای درمان اسهال به کار می رود. این گیاه ودر مناطق گرم چون آفریقا می روید (المنجد).
(143) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 218:2 ح 536- 14:3 ح 569 الی 572- ص 23 ح 577 (رویبضه)- ص 410 ح 174:5 -966 ح 1601، روضة الکافی: ص 35 ح 7، الفصول المهمة: ص 299، جامع الاخبار: ص 355 ب 88، بحار: 453:22 ب 14 ح 192 :52:11 ب 25 ح 26- ص 254 ح 147- ص 262 ح 148- ص 265 ح 151- ح 154- ص 275 ح 168- ص 276 ح 172، تفسیر علی بن ابراهیم قمی: 303:2 سوره‌ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در تفسیر آیه 18، تفسیر صافی: 24:5، سوره‌ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در تفسیر آیه 18، کمال الدین: 250:1 ب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در تفسیر آیه 18، تفسیر صافی: 24:5 سوره‌ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در تفسیر آیه 18، کمال الدین: 250:1 ب 23 ح 1- ص 330 ب 32 ح 16، منتخب الاثر: ص 527 ف 6 ب 2 ح 37-1، معجم الملاحم والفتن: 2: 349 -322 لفظ «زمان» 3: 369-352 لفظ «فتنه» وص 384-374 لفظ «الفرج»4: 370-364 واژه «النساء فی آخر الزمان»، الزام الناصب: 178:2.
(144) بحار: 263:52 ب 25 ج 148، الزام الناصب: 137:2، جامع الاخبار: ص 396-395 ف 102 ح 1:1100.
(145) مکارم الاخلاق: ص 449، الزام الناصب: 150:2.
(146) تحف العقول: ص 38 ح 13-5، بحار: 141:74 ب 7 ح 1.
(147) امالی صدوق: ص 678 مجلس 85 ح 25:923، تحف العقول: ص 55 ح 128، بحار 127:23 ح 56.
(148) علل الشرائع: ص 584 ب 385 ح 26، امالی صدوق: ص 385 مجلس 51 ح 2:493، تحف العقول: ص 56 ح 129، بحار: 369:70 ب 138 ح 3-ح 5 و327:88 ب 1 ح 15:93 -11 ب 1 ح 32 و46:97 ب 5 ح 3- ص 72 ب 1 ح 5 و107:100 ب 2 ح 6.
(149) بقره: 156.
(150) الزام الناصب: 192:2.
(151) امالی مفید: ص 111 مجلس 13 ح 1، بحار: 368:10 ب 20 ح 451- 22:15 ب 14 ح 7.
(152) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 30:3 ح 585، خصال: 216:1 ح 5 ب قوام الدین باربعة، بحار: 179:1 ب 1 ح 2-61 : 67 ب 13 ح 9.
(153) روم: 41.
(154) جامع الاخبار: ص 509 ف 141 ح 31:420.
(155) الاثنی عشریه فی المواعظ العددیه: ص 330 ف 3 ب 10.
(156) اربعین شیخ بهائی: ص 266 ذیل ح 18، منتخب الاثر: ص 542 ف 6 ب 2 ح 20.
(157) جامع الاخبار: ص 356 ف 89 ح 7:998، بحار: 454:22 ب 14 ح 11.
(158) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 1: 229-228 ح 542-ح 543.
(159) الزام الناصب: 125:2.
(160) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 413:3 ح 966، روضة الکافی: ص 38، ح 7، الزام الناصب 144:2.
(161) الزام الناصب: 125:2.
(162) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 412:3 ح 966، روضه الکافی: ص 37 ح 7، بشارة الاسلام: ص 155 ب 7.
(163) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 138:4 ح 1198؛ بحار: 150:51 ب 7 ح 113:52 -1 ب 21 ح 26، بشارة الاسلام: ص 182 ب 8.
(164) کمال الدین: 355:2 ب 33 ح 50، غیبت طوسی: ص 170 ح 129، بشارة الاسلام: ص 170 ب 7.
(165) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 216:3 ح 737، کمال الدین: 346:2 ب 33 ح 32، اصول کافی: 418:1 ح 6:945، منتخب الاثر: ص 388 ب 47 ح 1، بحار: 111:52 ب 21 ح 20.
(166) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 422:3 ح 975، بحار: 112:52 ب 21 ح 22.
(167) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 215:3 ح 735، غیبت طوسی: ص 339 ف 5 ح 287، منتخب الاثر: ص 141-140.
(168) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 30:3 ح 585، بحار: 115:52 ب 21 ح 37، غیبت نعمانی: ص 141-140.
(169) غیبت طوسی: ص 339 ف 5 ح 288، غیبت نعمانی: ص 138، بحار: 101:52 ب 21 ح 2.
(170) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 421:3 ح 973، غیبت طوسی: ص 340 ف 5 ح 289، بحار: 101:52 ب 21 ح 3، منتخب الاثر: ص 389 ب 47 ح 6.
(171) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 30:3 ح 585، غیبت نعمانی: ص 141، بحار: 115:52 ب 21 ح 37.
(172) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 265:1 ح 167، ینابیع المودة: 398:3 ب 94، کمال الدین: 288:1 ب 25 ح 7، بحار: 73:51 ب 1 ح 18.
(173) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 348:5 ح 1784 ذیل تفسیر آیه 6 سوره احزاب - ص 401 ح 1842 ذیل تفسیر آیه‌ی 28 سوره‌ی زخرف، کمال الدین: 321:1 ب 31 ح 3، بحار: 134:51 ب 4 ح 1.
(174) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 66:3 ح 616، کمال الدین: 304:1 ب 26 ح 16، بحار: 110:51 ب 2 ح 2.
(175) کمال الدین: 347:2 ب 33 ح 33 ح 35، غیبت طوسی: ص 338 ف 5 ح 285، اصول کافی: 377:1، ح 3:885-ص 380 ح 11:893، بحار: 147:51 ب 6 ح 281:52-18 ب 29 ح 9.
(176) کمال الدین 353:2 ب 33 ح 50، غیبت طوسی: ص 169-168 ف 1 ح 129، بشارة الاسلام. ص 169 ب 7.
(177) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 186:4 ح 1244، بحار: 118:50 ب 2 ح 30:51-1 ب 2 ح 4- ص 158 -157 ب 9 ح 5.
(178) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 440:4 ح 995، غیبت طوسی: ص 339 ف 5 ح 286، بحار: 113:52 ب 21 ح 27- ص 207 ب 25 ح 44.
(179) کمال الدین: 354:2 ب 33 ح 5، بحار: 220:51 ب 13 ح 9، غیبت طوسی: ص 170 ف 1 ح 129، بشارة الاسلام: ص 170 ب 7.
(180) اصول کافی: 418:1 باب المتحیص والامتحان ح 5:944، بحار: 193:2 ب 26 ح 115:52 -39 ب 21 ح 36، غیبت نعمانی: ص 136.
(181) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 429:3 ح 987، کمال الدین: 347:2 ب 33 ح 35، بحار: 147:51 ب 6 ح 18.
(182) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 30:3 ح 584، بحار: 115:52 ب 21 ح 34.
(183) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 30:3 ح 584، بحار: 115:52 ب 21 ح 34.
(184) روضة الکافی: ص 58 ح 22، بحار: 122:51 ب 2 ح 24.
(185) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 30:3 ح 584، بحار: 115:52 ب 21 ح 34.
(186) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 170:3 ح 695، اصول کافی: 601:1 ح 3:1383، الزام الناصب: 135:2، غیبت طوسی: ص 437 ف 7 ح 429، عقد الدرر: ص 63 ب 4 ف 1، بحار: 211:52 ب 25 ح 58.
(187) کمال الدین: 310:1 ب 28 ح 1، غیبت طوسی: ص 146 ف 1 ح 108، فرائد السمطین: 138:2 ب 32 ح 432، اختصاص: ص 212، اعلام الوری: 177:2، عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 44:1 ب 6 ح 2، مناقب ابن شهر آشوب: 297:1.
(188) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 307:1 ح 200، الزام الناصب، 150:2، عمدة عیوم صحاح الاخبار: 500:2 ح 839، جامع الاخبار: ص 356 ح 5:996، مکارم الاخلاق: ص 450 از سفارشات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابن مسعود.
(189) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):359:3 ح 907، اصول کافی: 376:1 ح 1:883، بحار: 135:52 ب 22 ح 39، غیبت طوسی: ص 455 ف 7 ح 465، کمال الدین: 346:2 ب 33 ح 34.
(190) غیبت نعمانی: ص 124، بحار: 157:51 ب 9 ح 3 (از امام جواد (علیه السلام)).
(191) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 113:3 ح 653، الزام الناصب: 126:2، مناقب ابن شهر آشوب: 264:2 - 265 فصل فی اخباره (علیه السلام) بالغیب، بحار 218:52 ب 25 ح 80 - 26:99 ب 3 ح 1 - 11.
(192) التشریف بالمنن: ص 261 ب 48 ح 379.
(193) بحار: 94:47 ب 5 ح 106.
(194) بحار: 122:47 ب 5 ح 171، امالی مفید: ص 64 مجلس 7 ح 10.
(195) غیبت طوسی: ص 449 ف 7 ح 451، بحار: 215:52 ب 25 ح 390:97-70 ب 6 ح 14.
(196) التشریف بالمنن: ص 269 ب 57 ح 391، عمدة عیون صحاح الاخبار، 489:2 ح 810، کشف الغمة: 482:2 ب 10، الفصول المهمة. ص 293، الزام الناصب: 404:2 ب 10، بحار: 92:51 ب 1 ح 38.
(197) غیبت طوسی: ص 441 ف 7 ح 433، الزام الناصب: 135:2، بحار: 212:52 ب 25 ح 61، منتخب الاثر: ص 547 ف 6 ب 3 ح 12.
(198) غیبت طوسی: ص 444 ف 7 ح 438، الزام الناصب: 135:2، بحار: 213:52 ب 25 ح 66.
(199) بحار: 216:60 ب 36 ح 37.
(200) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 404:1 ح 265، اختصاص: ص 102، بحار: 311:18 ب 3 ح207 -60:21 ب 36 ح 7.
(201) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 474:3 ح 1039، منتخب الاثر: ص 549 ف 6 ب 3 ح 20، بحار: 213:60 ب 36 ح 23.
(202) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 476:3 ح 1041، منتخب الاثر: ص 327 ف 2 ب 27 ح 21، بحار 212:60 ب 36 ح 22.
(203) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 200:3 ح 721، الزام الناصب: 125:2، التشریف بالمنن: ص 369 ح 541.
(204) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 26:3 ح 580، الزام الناصب 125:2.
(205) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 82:5 ح 1504، سفینة البحار: 318:1، شرح ابن ابی الحدید: 53:4، مختصر بصائر الدرجات، ص 201، نهج البلاغه صبحی صالح: ص 39 کلام 14، التشریف المنن: ص 253 ب 40 ح 371، بحار: 246:32 ب 4 ح 194.
(206) معجم احادیث المهدی (علیه السلام) 274:1 ح 175، التشریف بالمنن: ص 369 ح 540، الزام الناصب: 125:2.
(207) الزام الناصب: 161:2 -67:1، بشارة الاسلام: ص 99 ب 4.
(208) غیبت طوسی: ص 434 ف 7 ح 424، ارشاد المفید: 347:2 ب 40 ح 2، الزام الناصب: 146:2، اعلام الوری: 279:2، منتخب الاثر: ص 547 ف 6 ب 3 ح 15، بحار: 220:52 ب 25 ح 82.
(209) کتاب «زهر الربیع» تالیف سید نعمت الله جزائری است. وی یکی از اعلام بزرگ شیعه در اواخر قرن یازدهم واوایل قرن دوازدهم هجری است. سید جزائری تالیفات مفیدی از خود بر جای گذاشت. انوار نعمانیه او مشهور است. او به سال 1050 ه-ق در قریه صباغیه‌ی جزائر متولد ودر شب جمعه، بیست وسوم شوال سال 1112 ه- ق وفات نمود. روانش شاد. (اعیان الشیعه: 226:10).
(210) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 428:3 ح 986، کشف الغمه: 459:2، اعلام الوری: 280:2، غیبت طوسی: ص 437 ف 7 ح 428، بحار: 209:52 ب 25 ح 47.
(211) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 488:3 ح 1058، اثباة الهداة: 738:3 ب 34 ف 9 ح 112، بحار: 2445:2 ب 25 ح 121.
(212) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 24:3 ح 579، بحار: 268:52 ب 25 ح 155.
(213) کتاب «الملاحم والفتن» تالیف سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس حلی می باشد. وی در پانزدهم محرم سال 589 ه-ق در شهر حله دیده به جهان گشود ودر بیت علم وسیادت نشو ونما نمود. او تالیفات بسیاری چون: مصباح المتهجد، جماع الاسبوع، کتاب الاقبال، فتح الابواب، ملاحم - که اخیرا به نام «التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن» چاپ گردیده -، مناقب و... از خود به یادگار گذاشت، وسرانجام این عالم جلیل در روز دوشنبه 5 ذی القعده‌ی سال 664 ه-ق در شهر بغداد دعوت حق را لبیک گفت. (اعیان الشیعه: 358:8).
(214) التشریف بالمنن: ص 270 ب 58 ح 392.
(215) الزام الناصب: 125:2، بحار: 244:52، ب 25 ح 118، غیبت نعمانی: ص 183.
(216) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 497:3 ح 1068، بحار: 242:52 ب 25 ح 112- ص 301 ب 26 ح 66.
(217) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 259:3 ح 786، بحار: 38:51 ب 4 ح 15.
(218) ر. ک. بحار: 367:51 ب 17.
(219) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 331:5 ح 1768، الزام الناصب: 147:2، غیبت طوسی: ص 448 ف 7 ح 447، ارشاد مفید: 351:2 ب 40 ح 15، بحار: 210:52 ب 25 ح 56.
(220) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 481:3 ح 1049، ارشاد مفید: 350:2 ب 40 ح 13، عقد الدرر: ص 51 ف 1، بحار: 210:52 ب 25 ح 51، غیبت طوسی: ص 446 ف 7 ح 442، کشف الغمه: 460:2.
(221) الزام الناصب: 121:2-ص 141.
(222) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 446:3 ح 1002.
(223) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 482:3 ج 1051 -1050، الزام الناصب: 147:2، غیبت طوسی: ص 448 ف 7 ح 448، کشف الغمه: 461:2، بحار: 211:52 ب 25 ح 57.
(224) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 485:3 ح 1054، بحار: 240:52 ب 25 ح 107.
(225) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 445:3 ح 1000، غیبت طوسی: ص 447 ف 7 ح 445، بحار: 210:52 ب 25 ح 54.
(226) روضة الکافی: ص 152 ح 198، الزام الناصب: 159:2.
(227) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 160:5 ح 1583- ص 432 ح 1868، بحار: 45:52 ب 18 ح 32.
(228) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 266:1 ح 168، اثباة الهداة: 532:3 ب 32 ف 27 ح 464.
(229) الزام الناصب: 129:2، بحار: 226:52 ب 25 ح 90، بشارة الاسلام: ص 45 ب 2.
(230) الزام الناصب: 67:1، بشارة الاسلام: ص 99 ب 4.
(231) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 25:3 ح 579، التشریف بالمنن: ص 270 ب 58 ح 392، الزام الناصب: 163:2، بحار: 268:52 ب 25 ح 55 (خطبه‌ی لولو).
(232) التشریف بالمنن: ص 367 ح 538، ر. ک. بصائر الدرجات: ص 237 جزء 5 ب 2 ح 4-1، بحار: 178:41 ح 14.
(233) روضة الکافی: ص 59 ح 22، بحار: 123:51 ب 2 ح 24.
(234) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 133:3 ح 67، مختصر الدرجات: ص 32، الزام الناصب: 133:2، بحار: 195:52 ب 25 ح 26.
(235) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 97:5 ح 1518- ص 319 ح 1753، تفسیر نور الثقلین: 714:1 ح 64، تفسیر صافی: 118:2، تفسیر علی بن ابراهیم قمی: 198:1 ذیل تفسیر آیه 37 سوره‌ی انعام، بحار 204:17 ب 1 ح 5 وج 181:52 ب 25 ح 4.
(236) غیبت طوسی: ص 436 ف 7 ح 426، اثباة الهداة: 725:3 ب 34 ف 6 ح 45، خصال: 503:2 ب 10 ح 13، عقد الدرر: ص 327 ب 12 ف 8، بحار: 52: 25-209 ح 48.
(237) الذاریات: 56.
(238) ابراهیم: 14-13.
(239) ر. ک. الامام المهدی (علیه السلام) عند اهل السنة: 152:1.
(240) ر. ک. الامام المهدی (علیه السلام) عند اهل السنة: 1: 178 -145.
(241) حجر: 38-37.
(242) صاد: 81-79.
(243) توبة: 33.
(244) فتح: 28 (هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله وکفی بالله شهیدا).
(245) صف:9.
(246) انبیاء: 105.
(247) نور: 55.
(248) آل عمران: 140.
(249) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 64:5 ح 1487، تفسیر نور الثقلین: 395:1 ح 374 به نقل از تفسیر عیاشی، بحار: 54:51 ب 5 ح 38.
(250) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 387:3 ح 940، اثباة الهداة: 545:3 ب 32 ف 27 ح 533.
(251) فصلت: 53.
(252) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 83:1 ح 44، عقد الدرر: ص 17 ب 1، ینابیع المودة: 258:3 ب 72 ح 11، اثباة الهداة: 608:3 ب 32 ف 8 ح 120، منتخب الاثر: ص 197 ف 2 ب 1 ح 13، بحار: 104:51 ب 1 ح 39.
(253) غیبت نعمانی: ص 128، بشارة الاسلام: ص 105 ب 6.
(254) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):214:1 ح 3-166 :65- ح 614- ص 357 ح 904، کمال الدین: 342:2 ب 33 ح 22، غیبت طوسی: ص 340 ف 5 ح 290.
(255) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):8:3 ح 563، امالی طوسی: ص 382 مجلس سیزدهم ح 72:821، بحار: 117:51 ب 2 ح 17.
(256) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):317:4 ح 1333، غیبت طوسی: ص 395 ف 6 ح 365، کمال الدین: 516:2 ب 45 ح 44، الثاقب فی المناقب: ص 603 ح 15:551، بحار: 361:51 ب 16 ح 8.
(257) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):254:3 ح 783، مختصر بصائر الدرجات: ص 213، بحار: 231:52 ب 25 ح 96.
(258) التشریف بالمنن: ص 70 ب 10 ح 10.
(259) التشریف بالمنن: ص 68 ب 6 ح 6.
(260) التشریف بالمنن: ص 72 ب 13 ح 14-13.
(261) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 81:1 ح 43، منتخب الاثر: ص 548 ف 6 ب 3 ح 17، التشریف بالمنن: ص 70 ب 9 ح 9.
(262) الزام الناصب: 260:2، بحار: 11:53 ب 25.
(263) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 255:5 ح 1680، الزام الناصب: 199:2، مختصر بصائر الدرجات ص 199، بحار: 83:53 ب 29 ح 86.
(264) الزام الناصب: 154:2.
(265) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 223:5 ح 1645، الزام الناصب: 119:2، مختصر بصائر الدرجات ص 199، بحار: 82:53 ب 29 ح 86.
(266) همان.
(267) التشریف بالمنن: ص 266 ب 54 ح 386.
(268) بصائر الدرجات: ص 237 جزء 5 ب 2 ح 4-1، التشریف بالمنن: ص 367 ح 538، بحار: 178:41 ح 14.
(269) ارشاد مفید: ص 346 ب 40.
(270) معارج: 1.
(271) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):458:5 ح 892 (امام باقر (علیه السلام)) - ص 459 ح 894، الزام الناصب: 123:2، بحار: 243:52 ب 25 ح 115.
(272) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):500:3 ح 1071، بحار: 363:52 ب 27 ح 136-135.
(273) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):176:1 ح 100، مناقب خوارزمی: ص 62 ف 5 ح 31، منتخب الاثر: ص 206 ف 2 ب 1 ح 44، بحار: 45:28 ب 2 ح 191:37-8 ب 52 ح 51-75: 67 ب 1 ح 7.
(274) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):254:3 ح 783، الزام الناصب: 162:2، بحار 231:52 ب 25 ح 96-ص 348 ب 27 ح 99.
(275) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):23:3 ح 5-577: 187 ح 1610، الزام الناصب: 118:2-69:1، بحار: 245:52 ب 25 ح 24.
(276) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):399:3 ح 954 (امام صادق)، کمال الدین: 338:2 ب 33 ح 10- ص 339 ح 16، غیبت طوسی: ص 457 ف 7 ح 468.
(277) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):30:3 ح 585 - ص 170 ح 695، غیبت طوسی: ص 437 ف 7 ح 429، اصول کافی: 601:1 ح 3:1383، الزام الناصب: 135:2، عقد الدرر: ص 63 ب 4 ف 1 (از امام مجتبی (علیه السلام)).
(278) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):30:3 ح 585-584- ص 170 ح 695، بحار. 115:52 ب 1 ح 34.
(279) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):422:3 ح 975، کمال الدین 348:2 ب 33 ح 36، بحار: 112:52 ب 21 ح 22.
(280).
(281) بقره: 155.
(282) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):41:5 ح 1464-1462، کشف الغمة: 462:2، الزام الناصب: 2: 148 -112، اعلام الوری: 280:2، المستجاد من الارشاد: ص 278، منتخب الاثر: ص 560 ف 6 ب 5 ح 4، بحار: 229:52 ب 25 ح 94-93.
(283) کشف الغمة: 462:2، اعلام الوری 281:2 (امام صادق (علیه السلام))، الزام الناصب: 148:2، منتخب الاثر: ص 545 ف 6 ب 3 ح 4.
(284).
(285) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 92:1 ح 53، غیبت طوسی: ص 178 ف 1 ح 137 -136، الزام الناصب: 405:2 ب 10، عقد الدرر: ص 62 ف 1، دلائل الامامه: ص 471 ح 67:463، التشریف بالمنن: ص 318 ب 19 ح 456- ص 322 ب 24 ح 465.
(286) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):254:3 ح 783، الزام الناصب: 162:2، عقد الدرر: ص 64 ف 1، منتخب الاثر: ص 539 ف 6 ب 2 ح 11، بحار: 231:52 ب 25 ح 96- ص 348 ب 27 ح 99.
(287) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):150:1 ح 79، بحار: 36: 308-307 ب 41 ح 146-78:51 -79 ب 1 ح 52-37: 267 ب 25 ح 154.
(288) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):101:1 ح 58، التشریف بالمنن: ص 71 ب 11 ح 11.
(289) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 20:3 ح 574، اعلام الوری: 281:2، غیبت طوسی: ص 438 ف 7 ح 430، منتخب الاثر: ص 546 ف 6 ب 3 ح 8، بحار: 211:52 ب 25 ح 59.
(290) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):472:3 ح 1036، منتخب الاثر: ص 560 ف 6 ب 5 ح 3، بحار: 119:52 ب 21 ح 48، (از امام صادق (علیه السلام)).
(291) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):440:3 ح 994، منتخب الاثر: ص 546 ف 6 ب 3 ح 7، بحار: 207:52 ب 25 ح 42.
(292) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):440:3 ح 995 ص -441 ح 996، الزام الناصب 125:2-ص 136، منتخب الاثر: ص 560 ف 6 ب 5 ح 5.
(293) الزام الناصب: 125:2، بحار: 269:52 ب 25 ح 157.
(294) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):429:3 ح 987، غیبت طوسی: ص 338 ف 5 ح 285، اصول کافی: 377:1 ح 3:885 - ص 380 ح 11:893، بحار: 281:52 ب 26 ح 9.
(295) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 30:4 ح 1100، المحجة فیما نزل فی القائم الحجة: ص 36 ب 2. دلائل الامامه: ص 564 ح 131:527، التشریف بالمنن: ص 382 ح 547.
(296) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):20:3 ج 574، کشف الغمة: 459:2، غیبت طوسی: ص 438 ف 7 ح 430، الزام الناصب: 147:2، ارشاد مفید: 348:2 ب 40 ح 5، منتخب الاثر: ص 546 ف 6 ب 3 ح 8، بحار: 211:52 ب 25 ح 59.
(297) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):486:3 ح 1055، غیبت طوسی: ص 449 ف 7 ح 450، الزام الناصب: 148:2، اعلام الوری: 283:2، کشف الغمة: 461:2، بحار: 214:52 ب 25 ح: 69.
(298) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):164:4 ح 1223، بحار: 182:52 ب 25 ح 6- ص 242 ب 25 ح 113.
(299) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 22:3 ح 576، الزام الناصب: 125:2، اثباة الهداة: 578:3 ب 32 ف 55 ح 742.
(300) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):448:3 ح 1057، اثباة الهداة: 735:3 ب 34 ف 9 ح 98، منتخب الاثر: ص 547 ف 6 ب 3 ح 11، بحار: 233:52 ب 25 ح 97.
(301) غیبت نعمانی: ص 169.
(302) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):461:3 ح 1022، اثباة الهداة: 575:3 ب 32 ف 48 ح 724، دلائل الامامه: ص 484 ح 83:479.
(303) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 480:3 ح 1047، الزام الناصب: 148:2، منتخب الاثر: ص 548 ف 6 ب 3 ح 16، بحار: 221:52 ب 25 ح 85.
(304) الزام الناصب: 129:2، بحار: 226:52 ب 25 ح 90، غیبت نعمانی: ص 96.
(305) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):228:1 ح 542، الزام الناصب: 137:2، بحار: 263:52 ب 25 ح 148.
(306) التشریف بالمنن: ص 283 ب 73 ح 410.
(307) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):480:3 ح 1047، الزام الناصب: 148:2، بحار: 221:52 ب 25 ح 85.
(308) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):485:3 ح 1054، الزام الناصب: 162:2، عقد الدرر: ص 106، غیبت نعمانی: ص 178، بحار: 240:52 ب 25 ح 107.
(309) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 253:3 ح 783، اعلام الوری: 283:2 ب 4 ف 1، غیبت نعمانی: ص 170، منتخب الاثر: ص 550 ف 6 ب 3 ح 22 بحار: 230:52 ب 25 ح 96.
(310) بحار: 233:52 ب 25 ح 96.
(311) اعلام الوری: 283:2 ب 4 ف 1.
(312) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):271:1 ش 171، التشریف بالمنن: ص 106 ب 70 ش 82، عقد الدرر: ص 110 ب 4 ف 3.
(313) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 487:3 ح 1056، اعلام الوری: 284:2، غیبت طوسی: ص 451 ف 7 ح 456، کشف الغمه: 461:2.
(314) ارشاد مفید: 345:2 ب 40، اثباة الهداة: 733:3 ب 34 ف 8 ح 86، بحار: 220:52 ب 25 ح 82.
(315) اثباة الهداة: 578:3 ب 32 ف 55 ح 743، معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 22:3 ح 576.
(316) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):86:3 ح 631، عقد الدرر: ص 53، بحار: 216:52 ب 25 ح 73.
(317) التشریف بالمنن: ص 284 ب 74 ح 411.
(318) انعام: 65.
(319) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):99:5 ح 1521، بحار: 205:9 ب 1 ح 52 -69 : 181 ب 25 ذیل ح 4.
(320) سبا: 51.
(321) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):362:5 ح 1800، بحار: 185:52 ب 25 ح 11.
(322) فصلت: 53.
(323) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):391:5 ح 1829 - ص 392 ح 1830، بحار: 62:51 ب 5 ح 52 -63 : 303 ب 26 ح 71.
(324) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 288:1 ح 542، الزام الناصب: 137:2، بحار: 263:52 ب 25 ح 148.
(325) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):361:1 ح 2- 235 :202 ح 531، منتخب الاثر: ص 528 ف 6 ب 2 ح 1- ص 551 ف 6 ب 3 ح 23، عقد الدرر: ص 340 ب 12 ف 8، مختصر بصائر الدرجات: ص 203، بحار: 70:51 ب 1 ح 11.
(326) غیبت طوسی: ص 436 ف 7 ح 426، اثباة الهداة: 725:3 ب 34 ف 6 ح 45، بحار: 209:52، ب 25 ح 48 (بدون ذکر خسفی در مغرب).
(327) ارشاد مفید: 348:2 ب 40 ح 6، اعلام الوری: 281:2، فصول المهمة: ص 298، اختصاص: ص 255، غیبت طوسی: ص 441 ف 7 ح 434، بحار: 212:52 ب 25 ح 62.
(328) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):86:3 ح 631، عقد الدرر: ص 54، غیبت طوسی: ص 461 ف 7 ح 476، بحار: 216:52 ب 25 ح 73.
(329) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):327:1 ح 212، غیبت طوسی: ص 441 ف 7 ح 432- ص 463 ف 7 ح 479، عقد الدرر: ص 52.
(330) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):410:5 ح 1848.
(331) بحار 212:60 ب 36 ح 20 (نقل از کتاب تاریخ قم، تالیف حسن بن محمد بن حسن قمی).
(332) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):480:3 ح 1047، ارشاد: 353:2 ب 40 ح 23، الزام الناصب: 148:2، منتخب الاثر: ص 548 ف 6 ب 3 ح 16، بحار: 221:52 ب 25 ح 85.
(333) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):303:1 ذیل ح 194.
(334) غیبت نعمانی: ص 96، بحار: 226:52 ب 25 ح 89.
(335) التشریف بالمنن: ص 263 ب 50 ح 382، تاریخ بغداد: 54:1 - ص 59 وج 311:9 ش 201:10 -4846 ش 5349.
(336) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):480:3 ح 1047، بحار: 221:52 ب 25 ح 85.
(337) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):28:3 ح 582، التشریف بالمنن: ص 252 ب 39 ح 370.
(338) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):480:3 ح 1047 ذیل حدیث، اثباة الهداة: 742:3 ب 34 ح 126.
(339) غیبت نعمانی: ص 186، بحار: 238:52 ب 25 ح 105.
(340) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):28:35 ح 582، التشریف بالمنن: ص 252 ب 39 ح 370.
(341) فصلت: 16.
(342) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):166:5 ح 1591 ذیل آیه‌ی 98 یونس - ص 387 ح 1823 ذیل آیه‌ی 16 فصلت، غیبت نعمانی: ص 180، الزام الناصب: 123:2، اثباة الهداة: 737:3 ب 34 ف 4 ح 109، بحار: 241:52 ب 25 ح 111.
(343) فصلت: 53.
(344) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):392:5 ح 1830، بحار: 62:51 ب 5 ح 63.
(345) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):392:5 ح 1831، کشف الغمة: 459:2، بحار: 221:52 ب 25 ح 83، اعلام الوری: 282:2.
(346) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 1: 229-228 ح 543 -542 ر. ک مصادر حدیث، تاریخ بغداد: 272:10 ش 5388.
(347) غیبت طوسی: ص 443 ف 7 ح 435، الزام الناصب: 2: 159-147، منتخب الاثر: ص 547 ف 6 ب 3 ح 13، اعلام الوری: 285:2، ارشاد مفید: 355:2 ب 4 ف 3 ح 1، بحار: 212:52 ب 25 ح 63.
(348) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):392:5 ح 1831، بحار: 221:52 ب 25 ح 83، اثباة الهداة: 732:3 ب 34 ف 7 ح 81.
(349) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):391:5 ح 1828- ص 392 ح 1830.
(350) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):214:3 ح 734، بحار: 235:52 ب 25 ح 103.
(351) غیبت طوسی: ص 442 ف 7 ح 434، اثباة الهداة: 727:3 ب 34 ح 51، بحار: 237:52 ب 25 ح 105.
(352) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):480:3 ح 1047، ارشاد مفید: 353:2 ب 40 ح 23، بحار: 222:52 ب 25 ح 85.
(353) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):223:5 ح 1645، الزام الناصب: 118:2، مختصر بصائر الدرجات: ص 199، بحار: 57:51 ب 5 ح 52-48: 272 ب 25 ح 53-167: 82 ب 29 ح 86.
(354) الزام الناصب: 154:2، احتجاج: 110:1.
(355) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):86:3 ح 631، غیبت طوسی: ص 461 ف 7 ح 476، عقد الدرر: ص 53 ب 4.
(356) غیبت طوسی: ص 442 ف 7 ح 434، کشف الغمه: 459:2، اثباة الهداة: 727:3 ب 34 ف 6 ح 51- ص 732 ح 78، ص 49 ف 1، الزام الناصب: 147:2، بحار: 237:52 ب 25 ح 105.
(357) غیبت طوسی: ص 464 ف 7 ح 479، عقد الدرر: ص 46 ب 4 ف 1، بحار: 207:52 ب 25 ح 45.
(358) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 466:3 ح 1030 ذیل حدیث، بحار: 271:52 ب 25 ح 161.
(359) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 326:1 ح 212 ذیل حدیث، غیبت طوسی: ص 463 ف 7 ح 479، بحار: 208:52 ب 25 ح 45.
(360) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 479:3 ح 1045، غیبت نعمانی: ص 185، بحار: 245:52 ب 25 ح 122.
(361) غیبت طوسی: ص 448 ف 7 ح 449، اثباة الهداة: 728:3 ب 34 ف 8 ح 61.
(362) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 225:5 ح 1647، دلائل الامامة: ص 542 ح 126:522.
(363) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 86:3 ح 631.
(364) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 433:1 ح 297، غیبت طوسی: ص 463 ف 7 ح 479، بحار: 207:52 ب 25 ح 45.
(365) التشریف بالمنن: ص 185 ب 199 ح 257.
(366) روضة الکافی: ص 233 ح 451، معجم الملاحم والفتن: 4: 89-88.
(367) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 166:4 ح 1226، بحار: 251:52 ب 25 ح 139.
(368) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 254:3 ح 783، بحار: 232:52 ب 25 ح 96- ص 234 ب 25 ح 101، غیبت نعمانی: ص 173.
(369) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 16:3 ح 570، الزام الناصب: 128:2، غیبت نعمانی: ص 173، بحار: 234:52 ب 25 ح 100.
(370) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 166:4 ح 1227، بحار: 233:52 ب 25 ح 99.
(371) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 272:3 ح 802، بحار: 251:52 ب 25 ح 140.
(372) غیبت طوسی: ص 442 ف 7 ح 434، غیبت نعمانی: ص 187، اختصاص: ص 256، بحار: 237:52 ب 25 ح 105.
(373) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 326:1 ح 212 ذیل حدیث، غیبت طوسی: ص 463 ف 7 ح 479، بحار: 208:52 ب 25 ح 45.
(374) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 199:3 ح 720، غیبت طوسی: ص 444 ف 7 ح 437، بحار: 213:52 ب 25 ح 65.
(375) بحار: 271:52 ب 25 ح 163.
(376) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 20:5 ح 1452، عقد الدرر: ص 89 ب 4 ف 2، غیبت نعمانی: ص 188، بحار: 238:53 ب 25 ح 105.
(377) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 224:5 ح 1645، مختصر بصائر الدرجات: ص 199، بحار: 82:53 ب 29 ح 86.
(378) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 401:1 ح 261، التشریف بالمنن: ص 272 ب 60 ح 394.
(379) الزام الناصب: 160:2.
(380) منتخب الاثر: ص 529 ف 6 ب 2 ح 1، کمال الدین: 251:1 ب 23 ح 1، بحار: 70:51 ب 1 ح 11- 278:52 ب 25 ح 172 (من ولد الحسن بن علی).
(381) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 255:5 ح 1680، مختصر بصائر الدرجات: ص 200، بحار: 83:53 ب 29 ح 86.
(382) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 268:3 ح 794، غیبت نعمانی: ص 204، بحار: 250:52 ب 25 ح 136.
(383) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 452:4 ح 5-1418: 432 ح 1868، کمال الدین: 469:2 ب 43 ح 23.
(384) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 24:3 ح 579، بحار: 267:52 ب 25 ح 155.
(385) امام باقر (علیه السلام): معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 473:3 ح 1037، غیبت طوسی: ص 446 ف 7 ح 443، کشف الغمه: 460:2، بحار: 210:52 ب 25 ح 52.
(386) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 1043:3، الزام الناصب: 131:2، بحار: 253:52 ب 25 ح 143.
(387) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 255:5 ح 1680، مختصر بصائر الدرجات: ص 200 (از خطبه‌ی محزون حضرت امیر المومنین (علیه السلام)).
(388) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 473:3 ح 1037، منتخب الاثر: ص 565 ف 6 ب 6 ح 12، کشف الغمه: 460:2، بحار: 210:52 ب 25 ح 52- ص 245 ب 25 ح 124.
(389) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 255:3 ح 783، غیبت نعمانی: ص 171، بحار: 232:52 ب 25 ح 96.
(390) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 478:3 ح 1044، غیبت نعمانی: ص 185، بحار: 245:52 ب 25 ح 123.
(391) بحار: 163:51 ب 11 از «مشارق الانوار برسی»..
(392) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 255:5 ح 1680، مختصر بصائر الدرجات: ص 200، بحار: 274:52 ب 25 ح 53-167: 83 ب 29 ح 86.
(393) بقره: 222.
(394) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 20:5 ح 1452.
(395) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 269:3 ح 797- ص 296 ح 832، اثباة الهداة: 729:3 ب 34 ف 6 ح 65، بحار: 217:52 ب 25 ح 77.
(396) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 254:3 ح 783، بحار: 232:52 ب 25 ح 96- ص 234 ب 25 ح 101.
(397) غیبت نعمانی: ص 187، بحار: 238:52 ب 25 ح 105.
(398) غیبت نعمانی: ص 183، الزام الناصب: 125:2، بحار: 244:52 ب 25 ح 117.
(399) بحار: 215:60 ب 36 ح 34 (به نقل از کتاب تاریخ قم، تالیف حسن بن محمد بن حسن بن قمی).
(400) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 269:3 ح 796، غیبت نعمانی: ص 182، بحار: 243:52 ب 25 ح 116.
(401) الزام الناصب: 160:2.
(402) الزام الناصب: 160:2.
(403) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 199:3 ح 720، غیبت طوسی: ص 444 ف 7 ح 437، بحار: 213:52 ب 25 ح 65.
(404) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 166:4 ح 1227، منتخب الاثر: ص 546 ف 6 ب 3 ح 10، بحار: 233:52 ب 25 ح 99، غیبت نعمانی: ص 169.
(405) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 131:4 ح 1190، غیبت طوسی: ص 448 ف 7 ح 449، الزام الناصب 147:2، کشف الغمه: 461:2، اثباة الهداة: 733:3 ب 34 ف 8 ح 85، بحار: 214:52 ب 25 ح 68.
(406) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 399:1 ح 259، غیبت طوسی: ص 464 ف 7 ح 479، التشریف بالمنن: ص 120 ب 97 ش 114- ص 123 ب 104 ش 121، بحار: 208:52 ب 25 ح 45.
(407) التشریف بالمنن: ص 120 ب 99 ش 116.
(408) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 401:1 ح 261- ح 262، التشریف بالمنن: ص 272 ب 60 ح 394.
(409) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 199:3 ح 4-720: 166ح 1227.
(410) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 76:3 ح 620- ص 77 ص 621.
(411) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 397:1 ح 256، التشریف بالمنن: ص 117 ب 93 ح 110.
(412) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 270:3 ح 978، التشریف بالمنن: ص 120 ب 98 ح 115.
(413) غیبت طوسی: ص 452 ف 7 ح 457، بحار: 217:52 ب 25 ح 77.
(414) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 398:1 ش 258، التشریف بالمنن: ص 120 ب 99 ح 116.
(415) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 270:3 ح 798، التشریف بالمنن: ص 120 ب 98 ح 115.
(416) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 497:3 ح 1068، بحار: 242:52 ب 25 ح 112.
(417) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 300:3 ح 838، کشف الغمه: 463:2، غیبت طوسی: ص 468 ف 8 ح 480، بحار: 331:52 ب 27 ح 53.
(418) مختصر بصائر الدرجات: ص 189 -188، بحار: 15:53 ب 25.
(419) غیبت طوسی: ص 444 ف 7 ح 438، الزام الناصب: 135:2، بحار: 213:52 ب 25 ح 66.
(420) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 173:5 ح 1600- ص 249 ح 1673- ص 255 ح 1680، مختصر بصائر الدرجات: ص 200، بحار: 247:52 ب 25 ح 53-167: 83 ب 29 ح 86.
(421) بحار: 215:60 ب 36 ح 36 (به نقل از کتاب تاریخ قم، تالیف حسن بن محمد بن حسن قمی).
(422) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 16:3 ح 570، بحار: 236:52 ب 25 ح 104.
(423) الزام الناصب: 160:2، بحار: 236:52 ب 25 ح 104.
(424) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 196:1 ح 108، غیبت نعمانی: ص 166، بحار: 77:51 ب 1 ح 34.
(425) بحار: 217:60 ب 36 ح 47) به نقل از کتاب البلدان، تألیف ابو عبد الله الفقیه الهمدانی).
(426) الزام الناصب: 127:2، غیبت نعمانی: ص 176، بحار: 135:52 ب 22 ح 40- ص 294 ب 26 ح 42.
(427) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 16:3 ح 570، بحار: 236:52 ب 25 ح 104.
(428) الزام الناصب: 160:2.
(429)، بحار: 216:52 ب 25 ح 74- ص 238 ب 25 ح 105، (از امام باقر (علیه السلام)). معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 462:3 ح 1023-ص 463 ح 1024- ص 466 ح 1029- ص 469 ح 1033- ص 481 ح 1048، غیبت طوسی: ص 449 ف 7 ح 452- ص 450 ف 7 ح 453، غیبت نعمانی: ص 202- ص 205، منتخب الاثر: ص 565 ف 6 ب 6 ح 15- ح 16، بحار: 215:52 ب 25 ح 71- ح 72- ص 252 ب 25 ح 141- ص 272 ب 25 ح 166، (از امام صادق (علیه السلام)).
(430) غیبت طوسی: ص 436 ف 7 ح 426، منتخب الاثر: ص 551 ف 6 ب 3 ح 23، بحار: 209:52 ب 25 ح 48.
(431) انعام: 65.
(432) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 99:5 ح 1521، الزام الناصب: 113:2 (به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم، ولی در تفسیر مذکور «دخان وصیحه» را ذکر کرده است، ر. ک تفسیر قمی: 204:1، بحار: 181:52 ب 25 ح 4.
(433) بحار: 192:52 ب 25 ح 25، ر. ک. محاسن ص 90.
(434) کمال الدین: 336:2 ب 33 ح 7، منتخب الاثر: ص 602 ف 7 ب 9 ح 1، بحار: 144:51 ب 6 ح 8.
(435) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 328:3 ح 872، بحار: 190:52 ب 25 ح 19.
(436) کمال الدین: 251:1 ب 23 ح 1، منتخب الاثر: ص 529 ف 6 ب 3 ح 1، بحار: 70:51 ب 1 ح 11- 52: 278 ب 25 ح 172.
(437) غیبت نعمانی: ص 183، الزام الناصب: 125:2، بحار: 244:52 ب 25 ح 117.
(438) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 132:3 ح 670، کمال الدین: 526:2 ب 47 ح 1، الزام الناصب: 132:2، منتخب الاثر: ص 532 ف 6 ب 3 ح 8.
(439).
(440) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 74:4 ح 1145، بحار: 276:52 ب 25 ح 171- ص 308 ب 26 ح 84.
(441) هود: 18.
(442) نجم: 57.
(443) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 441:1 ح 302، غیبت طوسی: ص 439 ف 7 ح 431، بحار: 109:51 ب 1 ح 42.
(444) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 170:5 ح 1597، کمال الدین: 370:2 ب 35 ح 3، غیبت طوسی: ص 440 ف 7 ح 431، منتخب الاثر: ص 548 ف 6 ب 3 ح 18، اثباة الهداة: 456:3 ب 32 ف 3 ح 86، عیون اخبار الرضا: 6:2 ب 30 ح 14، بحار: 289:52 ب 26 ح 28.
(445) غیبت طوسی: ص 440 ف 7 ح 431، مختصر بصائر الدرجات: ص 214، اثباة الهداة: 726:3 ب 34 ف 6 ح 50، بحار: 289:52 ب 26 ح 28- 91:53 ب 29 ح 97.
(446) قرب الاسناد: ص 300 ح 1347، بحار: 182:52 ب 25 ح 7.
(447) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):298:5 ح 1729، غیبت طوسی: ص 436 ف 7 ح 427، ینابیع المودة: 246:3 ب 71 ح 34، منتخب الاثر: ص 562 ف 6 ب 6 ح 1، غیبت نعمانی: ص 169، اثباة الهداة: 731:3 ب 34 ف 8 ح 73- ص 735 ب 34 ف 9 ح 96، بحار: 209:52 ب 25 ح 45.
(448) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):472:3 ح 1036، منتخب الاثر: ص 560 ف 6 ب 5 ح 3، بحار: 119:52 ب 21 ح 48.
(449) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):253:3 ح 783- ص 282 ح 817، غیبت طوسی: ص 454 ف 7 ح 462، غیبت نعمانی: ص 170، اثباة الهداة: 736:3 ب 34 ف 9 ح 101، بحار: 290:52 ب 26 ح 32.
(450) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):455:3 ح 1013، غیبت طوسی: ص 435 ف 7 ح 425، غیبت نعمانی: ص 183، اثباة الهداة: 721:3 ب 34 ف 4 ح 25، بحار: 289:52 ب 26 ح 27.
(451) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):297:5 ح 1727، غیبت نعمانی: ص 175، بحار: 293:52 ب 26 ح 41.
(452) انعام: 65.
(453) سباء: 51.
(454) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):99:5 ح 1521-ص 362 ح 1800، تفسیر قمی: 204:1، بحار: 185:52 ب 25 ح 11.
(455) شعراء: 4.
(456) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):292:5 ح 1721- ص 294 ح 1724، بحار: 284:52 ب 26 ح 13-ص 292 ب 26 ح 40.
(457) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):238:5 ح 1662- ص 291 ح 1720، غیبت نعمانی: ص 168، اثباة الهداة: 735:3 ب 34 ف 9 ح 95.
(458) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):298:5 ح 1729، ینابیع المودة: 246:3 ب 71 ح 34، منتخب الاثر: ص 563 ف 6 ب 6 ح 1.
(459) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):457:3 ح 1016، بحار: 206:52 ب 25 ح 39.
(460) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):457:3 ح 1018، غیبت نعمانی: ص 176، اثباة الهداة: 736:3 ب 34 ف 9 ح 104، بحار: 295 -294:52 ب 26 ح 46.
(461) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):458:3 ح 1019، بحار: 305:52 ب 26 ح 75.
(462) غیبت طوسی: ص 454 ف 7 ح 461، ارشاد مفید: 348:2 ب 40 ح 3، منتخب الاثر: ص 566 ف 6 ب 6 ح 17، بحار: 289:52 ب 26 ح 27.
(463) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):458:3 ح 1019، منتخب الاثر: ص 567 ف 6 ب 6 ح 18.
(464) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):294:5 ح 1724 (امام باقر (علیه السلام)) - ص 296 ح 1725 (امام صادق (علیه السلام)).
(465) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):455:3 ح 1013، بحار: 205:52 ب 25 ح 35.
(466) بحار: 205:52 ب 25 ذیل حدیث 35.
(467) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):277:3 ح 811، کمال الدین: 652:2 ب 57 ح 14، بحار: 206:52 ب 25 ح 40.
(468) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):280:3 ح 814، منتخب الاثر: ص 545 ف 6 ب 3 ح 3، بحار: 204:52 ب 25 ح 31.
(469) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):456:3 ج 1014، غیبت نعمانی: ص 177، بحار: 295:52 ب 26 ح 47.
(470) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):458:3 ح 1018، اثباة الهداة: 737:3 ب 34 ف 9 ح 104، غیبت نعمانی: ص 177.
(471) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):456:3 ح 1015، غیبت نعمانی: ص 177، بحار: 295:52 ب 26 ح 49.
(472) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):161:5 ح 1584، غیبت نعمانی: ص 178 -177، بحار: 296:52 ب 26 ح 50.
(473) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):457:3 ح 1017، بحار: 295:52 ب 26 ح 48.
(474) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):280:3 ح 814، بحار: 204:52 ب 25 ح 31.
(475) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):59:5 ح 1481، مختصر بصائر الدرجات: ص 201 -200، بحار: 84:53 ب 29 ح 86.
(476) آل عمران: 179.
(477) غیبت نعمانی: ص 219، بحار: 365:52 ب 27 ح 145.
(478) الزام الناصب: 2: 113 -112، تفسیر نور الثقلین: 414:1 ح 447.
(479) اثباة الهداة: 582:3 ب 32 ف 59 ح 771، بحار: 306:52 ب 26 ح 79.
(480) نحل: 1.
(481) دلائل الامامه: ص 472 ح 68:464، معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 207:5 ح 1632، بحار: 285:52 ب 26 ح 18.
(482) غیبت طوسی: ص 453 ف 7 ح 459، اثباة الهداة: 514:3 ب 32 ح 353، بحار: 290:52 ب 26 ح 30.
(483) غیبت طوسی: ص 464 ف 7 ح 479، التشریف بالمنن: ص 132 ب 121 ح 146، منتخب الاثر: ص 557 ف 6 ب 4 ح 18، بحار: 208:52 ب 25 ح 45.
(484) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):454:3 ح 1010، غیبت نعمانی: ص 176، منتخب الاثر: ص 578 ف 6 ب 10 ح 3، بحار: 294:52 ب 26 ح 43.
(485) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):364:1 ذیل حدیث 237، اختصاص: ص 208، اثباة الهداة: 557:3 ب 32 ف 33 ح 607، بحار: 304:52 ب 26 ح 73.
(486) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):445:3 ح 999، غیبت نعمانی: ص 178، بحار: 296:52 ب 26 ح 53.
(487) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):453:3 ح 1009، غیبت نعمانی: ص 178، بحار: 296:52 ب 26 ح 52-51.
(488) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):281:3 ح 816، غیبت طوسی: ص 442 ف 7 ح 434، اثباة الهداة: 728:3 ب 34 ف 6 ح 51، بحار: 212:52 ب 25 ح 62.
(489)، بحار: 212:52 ب 25 ح 60.
(490) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):251:3 ح 781، غیبت طوسی: ص 444 ف 7 ح 439، المستجاد: ص 277، کشف الغمه: 460:2، اعلام الوری: 285:2، بحار: 213:52 ب 25 ح 67.
(491) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):460:3 ح 1021، بحار: 52: 243-242 ح 114.
(492) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):251:3 ح 780-ص 252 ح 782، کمال الدین: 655:2 ب 57 ح 25، اثباة الهداة: 738:3 ب 34 ف 9 ح 110، منتخب الاثر: ص 546 ف 6 ب 3 ح 6، بحار: 207:52 ب 25 ح 41.
(493) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):460:3 ح 1020، کمال الدین: 655:2 ب 57 ح 28، منتخب الاثر: ص 546 ف 6 ب 3 ح 9.
(494) شعراء: 4.
(495) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):293:5 ح 1723، ارشاد مفید: 349:2 ب 40 ح 8، المستجاد: ص 277، تفسیر صافی: 30:4، بحار: 292:52 ب 26 ح 40.
(496) المحجة فیما نزل فی القائم الحجة (علیه السلام): ص 159 ذیل تفسیر آیه چهارم سوره‌ی شعراء، تاویل الآیات الظاهرة: ص 348.
(497).
(498) نگا. پاورقی 209.
(499) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):450:3 ح 1003 - ص 464 ح 1025، دلائل الامامة: ص 487 ح 90:486، اثباة الهداة: 736:3 ب 34 ف 9 ح 102، منتخب الاثر: ص 563 ف 6 ب 6 ح 3.
(500) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):291:3 ح 827، ارشاد مفید: 350:2 ب 40 ح 11، غیبت طوسی: ص 445 ف 7 ح 440، کشف الغمة: 460:2، کمال الدین: 649:2 ب 57 ح 2، منتخب الاثر: ص 544 ف 6 ب 3 ح 2 - ص 565 ف 6 ب 6 ح 13، بحار: 203:52 ب 25 ح 30.
(501) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):21:5 ح 1452، بحار: 237:52 ب 25 ح 105.
(502) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):175:5 ح 1601، غیبت طوسی: ص 464 ف 7 ح 480، کمال الدین: 331:1 ب 32 ح 16، منتخب الاثر: ص 564 ب 6 ف 6 ح 7، بحار: 191:52 ب 25 ح 24.
(503) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):294:3 ح 831، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(504) التشریف بالمنن: ص 132 ب 121 ح 146، غیبت طوسی: ص 464 ف 7 ح 459، منتخب الاثر: ص 557 ف 6 ب 4 ح 18، بحار: 208:52 ب 25 ح 45.
(505) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):497:3 ح 1068، روضة الکافی: ص 224 ح 285، بحار: 242:52 ب 25 ح 112- ص 301 ب 26 ح 66.
(506) اثباة الهداة: 545:3 ب 32 ف 27 ح 533، معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 287:3 ح 940، بحار: 361:52 ب 27 ح 129.
(507) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):484:3 ح 1035، المستجاد: ص 279، فصول المهمه: ص 298، بحار: 291:52 ب 26 ح 36، (امام صادق (علیه السلام)) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):214:3 ح 734، بحار: 235:52 ب 25 ح 103.
(508) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):273:3 ح 803، غیبت نعمانی: ص 178، الزام الناصب: 131:2، بحار: 240:52 ب 25 ح 106.
(509) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):438:3 ح 993، روضه‌ی کافی: ص 27-21 ح 381، بحار: 302:52 ب 26 ح 67.
(510) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):497:3 ح 1067، بحار: 279:52 ب 26 ح 1.
(511) غیبت نعمانی: ص 189، بحار: 297:52 ب 26 ح 56.
(512) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):489:3 ح 1060-ص 490 ح 1061، غیبت طوسی: ص 452 ف 7 ح 458، المستجاد: ص 279، فصول المهمة: ص 298، بحار: 290:52 ب 26 ح 29.
(513) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):293:3 ح 830، غیبت طوسی: ص 453 ف 7 ح 459، عقد الدرر: ص 65 ب 4 ف 1، بحار: 285:52 ب 26 ح 17.
(514) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):74:4 ح 1145، بحار: 276:52 ب 25 ح 171- ص 308 ب 26 ح 84.
(515) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):458:1 ح 311، ینابیع المودة: 82:2 ح 125، فرائد السمطین: 331:2 ح 583، بحار: 280:52 ب 26 ح 7.
(516) مدثر: 8.
(517) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):470:5 ح 1970، اصول کافی: 385:1 ح 30:912، بحار: 58:51 ب 5 ح 284:52 -49 ب 26 ح 11.
(518) منتخب الاثر: ص 179 ف 1 ب 8 ح 44، بحار: 304:52 ب 26 ح 72.
(519) عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 1: 63-62 ب 6 ح 29، بحار: 310:52 ب 27 ح 4.
(520) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):497:3 ح 1068، روضه‌ی کافی: ص 183 ح 285، بحار: 242:52 ب 25 ح 112-ص 301 ب 26 ح 66.
(521) عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 63:21 ب 6 ح 29، بحار: 311:52 ب 27 ح 4.
(522) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):200:3 ح 723- ص 295 ح 831- ص 299 ح 836، بحار: 307:52 ب 26 ح 81- ص 337 ب 27 ح 75 - ص 343 ب 27 ح 91.
(523) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):201:3 ح 723، بحار:135:51 ب 4 ح 3.
(524) غیبت نعمانی: ص 155 -154، الزام الناصب: 303:2، بحار: 348:52 ب 27 ح 99.
(525) بحار: 11:53 ب 25، الزام الناصب: 264:2.
(526) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):167:3 ح 692، احتجاج: 291:2 بحار: 280:52 ب 26 ح 6.
(527) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):16:4 ح 1096، بحار: 326:52 ب 27 ح 40.
(528) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):19:4 ح 1097، بحار: 356:52 ب 27 ح 120.
(529) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):299:3 ح 836، بحار: 336:52 ب 27 ح 5.
(530) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 16:4 ح 1096، الزام الناصب: 297:2، بحار: 52: 326-325 ب 27 ح 40- ص 328 ب 27 ح 48.
(531) غیبت نعمانی: ص 154 (امام باقر (علیه السلام)).
(532) غیبت نعمانی: ص 154، الزام الناصب: 303:2، بحار: 348:52 ب 27 ح 99.
(533) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):372:4 ح 1354، بحار: 5:51 ب 1 ح 10.
(534) بحار: 10:53 ب 25، الزام الناصب: 264:2.
(535) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):167:4 ح 1229، بحار: 152:52 ب 23 ح 3.
(536) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 1: 535-534 ح 365 -364 (حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم))،-121:3 ح 659 (حضرت امیر (علیه السلام))، - ص 170 ح 694 (امام حسن (علیه السلام) - ص 316 ح 857 (امام باقر (علیه السلام))- 170:4 ح 1232 (امام رضا (علیه السلام)).
(537) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):122:5 ح 1543، الزام الناصب: 284:2، بحار: 90:53 ب 29 ح 95.
(538) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):59:5 ح 1481، مختصر بصائر الدرجات: ص 201، بحار: 85:53 ب 29 ح 86.
(539) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):132:3 ح 67، کمال الدین: 527:2 ب 47 ح 1، بحار: 194:52 ب 25 ح 26- 100:53 ب 29 ح 120.
(540) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):324:3 ح 867 لبحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(541) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):98:4 ح 1165، اثباة الهداة: 573:3 ب 32 ف 48 ح 709.
(542) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):333:3 ح 877، بحار: 76:53 ب 29 ح 81.
(543) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):101:4 ح 1167، بحار: 97:53 ب 29 ح 113.
(544) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):332:3 ح 876، بحار: 76:53 ب 29 ح 81.
(545) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):79:4 ح 1150، بحار: 291:52 ب 26 ح 35.
(546) معجم الملاحم والفتن: 3: 196 -194، واژه‌ی «العجب»، مختصر بصائر الدرجات: ص 198، بحار: 60:53 ب 29 ح 48 - ص 81 ب 29 ح 86.
(547) معجم الملاحم والفتن: 295:4، لفظ «المطر»، غیبت طوسی: ص 443 ف 7 ح 435، بحار: 212:52 ب 25 ح 63.
(548) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 5: 37-34 ح 1458، دلائل الامامة: ص 562-554 ح 130:526.
(549) بقره: 148.
(550) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):39:5 ح 1460، بحار: 157:51 ب 9 ح 4- 283:52 ب 26 ح 10.
(551) عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 63:1 ب 6 ح 29، بحار: 52: 311 -310 ب 27 ح 4.
(552) هود:86.
(553) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):175:5 ح 1601، بحار:192:52 ب 25 ح 24.
(554) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):5:4 ح 1078، اثباة الهداة: 491:3 ب 32 ف 5 ح 234، کمال الدین: 654:2 ب 57ح 20، بحار: 323:52 ب 27 ح 33.
(555) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):386:3 ح 940، کمال الدین: 654:2 ب 57 ح 20، بحار: 368:52 ب 27 ح 152.
(556) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 276:5 ح 1701، کمال الدین: 654:2 ب 57 ح 22، منتخب الاثر: ص 545 ف 6 ب 3 ح 5.
(557) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):31:5 ح 1454- ص 32 ح 1456، غیبت نعمانی: ص 213، بحار: 286:52 ب 26 ح 21- ص 368 ب 27 ح 153.
(558) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):199:3 ح 719، بحار: 306:52 ب 26 ح 79.
(559) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):6:4 ح 1080، غیبت نعمانی: ص 215، بحار: 370:52 ب 27 ح 159.
(560) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):102:3 ح 644، غیبت نعمانی: ص 215، غیبت طوسی: ص 476 ف 8 ح 501، بحار: 334:52 ب 27 ح 63.
(561) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):7:4 ح 1083، غیبت نعمانی: ص 214، بحار: 356:52 ب 27 ح 121.
(562) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):11:4 ح 1090، غیبت نعمانی: ص 214، بحار: 286:52 ب 26 ح 19.
(563) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):7:4 ح 1083، بحار: 356:52 ب 27 ح 121.
(564) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):282:3 ح 818، بحار: 327:52 ب 27 ح 43.
(565) هود: 80.
(566) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):172:5 ح 1598، منتخب الاثر: ص 613 ف 8 ب 2 ح 1، ینابیع المودة: 241:3 ب 71 ح 21، کمال الدین: 673:2 ب 58 ح 26، اثباة الهداة: 494:3 ب 32 ف 5 ح 249، بحار: 327:52 ب 27 ح 44.
(567) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):192:3 ذیل ح 713، بحار: 317:52 ب 27 ح 12.
(568) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):285:3 ح 822، بحار: 318:52 ب 27 ح 17.
(569) بحار: 335:52 ب 27 ح 68.
(570) بحار: 370:52 ب 27 ح 161- ص 372 ح 164، (امام صادق (علیه السلام))، معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 284:3 ح 821، بحار: 372:52 ب 27 ح 164، (امام باقر (علیه السلام)).
(571) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):6:4 ح 1081، اثباة الهداة: 556:3 ب 32 ف 33 ح 603.
(572) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):284:3 ذیل ح 821 (امام باقر (علیه السلام))، بحار 336:52 ب 27 ح 70 (امام صادق (علیه السلام)).
(573) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):57:4 ح 1131، بحار: 336:52 ب 27 ح 72، منتخب الانوار المضیئة: ص 352 ف 12.
(574) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):56:4 ح 1130، بحار: 391:52 ب 27 ح 213.
(575) بحار: 335:52 ب 27 ح 69، روضه کافی: ص 233 ح 449.
(576) الزام الناصب: 296:2، بحار: 308:52 ب 26 ح 82.
(577) حجر: 75.
(578) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):203:5 ح 1626، بحار: 386:52 ب 27 ح 202، منتخب الانوار المضیئه: ص 344 ف 12.
(579) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):29:5 ح 1453، بحار: 345:52 ب 27 ح 91.
(580) کمال الدین: 449:2 ب 43 ح 19، بحار: 36-35:52 ب 18 ح 28.
(581) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):283:3 ح 820، بحار: 52: 370-369 ب 27 ح 157.
(582) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):289:3 ح 825، منتخب الاثر: ص 580 ف 6 ب 11 ح 2، بحار: 334:52 ب 27 ح 64.
(583) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):46:4 ح 1118، غیبت طوسی: ص 476 ف 8 ح 500، بحار: 333:52 ب 27 ح 62.
(584) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):45:4 ح 1117، بحار: 114:52 ب 21 ح 31.
(585) الزام الناصب: 295:2، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(586) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):295:3 ح 831، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(587) الزام الناصب: 296:2، بحار: 52: 308-307 ب 26 ح 53-86: 15 ب 25.
(588) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):82:3 ح 629، بحار: 87:51 ب 229:60-5 ب 36 ح 56.
(589) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):21:5 ح 1452.
(590) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):13:4 ح 1094، اثباة الهداة: 575:3 ب 32 ف 48 ح 725.
(591) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):255:5 ح 1680، مختصر بصائر الدرجات: ص 200، بحار: 84:53 ب 29 ح 86.
(592) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):26:5 ح 1453- ص 307 ح 1739، بحار: 341:52 ب 27 ح 91.
(593) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):18:5 ح 1450-ص 19 ح 1451-ص 33 ح 1457، بحار: 323:52 ب 27 ح 34.
(594) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):5:4 ح 1079، بحار: 309:52 ب 27 ح 3.
(595) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):302:5 ح 1733- ص 303 ح 1734- ص 304 ح 1735، بحار:281:52 ب 26 ح 8.
(596) شعرا: 21.
(597) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):492:3 ح 1062، اعلام الوری: 288:2 ب 4 ف 3، بحار: 337:52 ب 27 ح 78.
(598) فتح: 10.
(599) الزام الناصب: 257:2، مختصر بصائر الدرجات: ص 183، بحار: 8:53 ب 25.
(600) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):283:3 ح 820، بحار: 370:52 ب 27 ح 157.
(601) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):207:5 ح 1632، بحار: 285:52 ب 26 ح 18.
(602) نحل: 1.
(603) کشف الغمه: 462:2، فصول المهمة: ص 298، ارشاد مفید: 353:2 ب 40 ف 1 ح 2.
(604) الزام الناصب: 2: 258-257، مختصر بصائر الدرجات: ص 184 -183، بحار: 8:53 ب 25.
(605) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):294:3 ح 831، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(606) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):198:3 ح 719، بحار: 306:52 ب 26 ح 79.
(607) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):497:3 ح 1068، غیبت نعمانی: ص 181، بحار: 301:52 ب 26 ح 66.
(608) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):295:3 ح 31، بحار: 307:52 ب 26 ح 81. (امام باقر (علیه السلام)).
(609) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):198:3 ح 719، بحار: 306:52 ب 26 ح 79.
(610) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):295:3 ح 831، الزام الناصب: 294:2.
(611) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):454:3 ح 1010، بحار: 294:52 ب 26 ح 43.
(612) هود: 86.
(613) آل عمران: 33.
(614) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 295:3 ح 5-831: 20 ح 1452، بحار: 238:52 ب 25 ح 105- ص 305 ب 26 ح 78.
(615) الزام الناصب: 282:2.
(616) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):497:1 ح 335- 27:5 ح 1453، الزام الناصب: 122:2- ص 161، المحجة فی ما نزل فی القائم الحجة: ص 177 آیه‌ی 69.
(617) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):26:5 ح 1453- ص 318 ح 1744، بحار: 341:52 ب 27 ح 91.
(618) نمل: 62.
(619) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):295:3 ح 832، عقد الدرر: ص 145 ب 7، التشریف بالمنن: ص 137 ب 130 ح 157.
(620) عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 273:1 ب 28 ح 5، بحار: 313:52 ب 27 ح 6. علل الشرایع: 229:1 ب 164 ح 1.
(621) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):304:3 ح 843، بحار: 52: 350-349 ب 27 ح 102.
(622) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):387:3 ح 940، معجم الملاحم والفتن: 263:1 لفظ «بنوشیبه»، ارشاد مفید: 358:2 ب 40 ح 4، اعلام الوری: 289:2، روضة الواعظین: 256:2.
(623) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):42:4 ح 1111، روضة الواعظین: 265:2، بحار: 338:52 ب 27 ح 79.
(624) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):295:3 ح 831، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(625) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):247:3 ح 777، بحار: 324:52 ب 27 ح 37، منتخب الانوار المضیئه: ص 350 -349 ف 12.
(626) غیبت طوسی: ص 465 -464 ف 7 ح 480، بحار: 217:52 ب 25 ح 78.
(627) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):297:3 ح 5-834: 27 ح 1453، بحار: 308:52 ب 26 ح 83.
(628) الزام الناصب: 260:2، بحار: 11:53 ب 25، معجم الملاحم والفتن: 407:1.
(629) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):297:3 ح 5-834: 27 ح 1453، بحار: 308:52 ب 26 ح 83.
(630) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):27:5 ح 1453، بحار: 342:52 ب 27 ح 91.
(631) عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 58:1 ح 27، کمال الدین: 253:1 ب 23 ح 2، الزام الناصب: 2: 264 -262، بحار: 379:52 ب 27 ح 185-53: 14-12 ب 25، منتخب الانوار المضیئه: ص 340-339 ف 12.
(632) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):297:3 ح 834 - ص 298 ح 835- ص 300 ح 837-27:5 -29 ح 1453، بحار: 52: 344-342 ب 27 ح 91.
(633) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 306:3 ح 845-ص 308 ح 847، بحار: 291:52 ب 26 ح 34.
(634) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):300:3 ح 838، بحار: 330:52 ب 27 ح 53.
(635) شاید از اصحاب یمانی باشد، چون زیدیه در یمن بسیار است. وشاید بعضی هم از عجم باشند وممکن است این حدیث از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود: «مردی در قزوین خروج کند، اسم او اسم پیغمبری باشد مومن ومشرک، در طاعت او سرعت کنند»- مقصود از مشرک، همین نوع از فرقه ها باشند. پس اگر آن قزوینی حسنی باشد، از اصحاب او خواهند بود واگر نه، پس در آن موقع با آنها همراه خواهند بود. - الزام الناصب: 135:2، بحار: 213:52 ب 25 ح 66.
(636) انوار النعمانیة: 2: 88-87، مختصر بصائر الدرجات: ص 190-189، الزام الناصب: 265:2، بحار: 53: 16-15 ب 25.
(637).
(638) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):43:4 ح 1114، بحار: 52: 388-387 ب 27 ح 205.
(639) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):258:3 ح 784، بحار: 209:52 ب 25 ح 50.
(640) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):16:4 ح 1906، غیبت نعمانی: ص 210، بحار: 328:52 ب 27 ح 48.
(641) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):298:3 ح 835 ذیل حدیث، غیبت نعمانی: ص 209، کمال الدین: 672:2 ب 58 ح 23، بحار: 362:52 ب 27 ح 130.
(642) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):387:3 ح 940، غیبت نعمانی: ص 209، بحار: 360:52 ب 27 ح 129.
(643) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):221:1 ح 134، منتخب الاثر: ص 393 ف 2 ب 49 ح 1.
(644) معجم الملاحم والفتن: 294:2 ح 34، منتخب الاثر: ص 393 ف 2 ب 49 ح 2.
(645) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):223:1 ح 135، اثباة الهداة: 582:3 ب 32 ف 59 ح 769، منتخب الاثر: ص 393 ف 2 ب 49 ح 3، بحار: 305:52 ب 26 ح 77.
(646) رصع: بستن، نیر: بند وچوبی که بر گردن گاو نهند.
(647) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):112:3 ح 652، الزام الناصب: 306:2، بحار: 391:52 ب 27 ح 214.
(648) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 300:3 ح 838، المستجاد: ص 280، غیبت طوسی: ص 8469 ح 485، روضة الواعظین: 263:2.
(649) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):20:4 ح 1098، بحار: 326:52 ب 27 ح 42-ص 352 ح 107.
(650) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):118:3 ح 4-657: 43 ح 1113، بحار: 377:52 ب 27 ح 179.
(651) الزام الناصب: 261:2، انوار النعمانیة: 85:2، بحار: 11:53 ب 25.
(652) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):314:3 ح 852، بحار: 386:52 ب 27 ح 199.
(653) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):316:3 ح 5-855: 28 ح 1453، الزام الناصب: 260:2، بحار: 388:52 ب 27 ح 206.
(654) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):316:3 ح 855، بحار: 388:52 ب 27 ح 206.
(655) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):29:5 ح 1453- ص 250 ح 1674، بحار: 388:52 ب 27 ح 206.
(656) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):59:5 ح 1481، مختصر بصائر الدرجات: ص 201، بحار: 85:53 ب 29 ح 86.
(657) انبیاء: 13-12.
(658) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):29:5 ح 1453- ص 252 ح 1676، بحار: 389:52 ب 27 ح 206.
(659) احزاب: 61.
(660) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):350:5 ح 1786، منتخب الاثر: ص 228 ف 2 ب 22 ح 1 «عن ابن ابی الحدید» فی شرحه ج 2 ص 179 طبع مصر.
(661) ر. ک. معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):91:4 ح 1160، الزام الناصب: 2: 379-356.
(662) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):317:3 ح 858، غیبت نعمانی: ص 219، الزام الناصب: 287:2، بحار: 365:52 ب 27 ح 144، بشارة الاسلام: ص 278 جزء 2 ب 3 ح 79.
(663) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):256:3 ح 783، غیبت نعمانی: ص 155 بحار: 348:52 ب 27 ح 99.
(664) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):34:4 ح 1103، بحار: 363:52 ب 27 ح 136.
(665) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):82:5 ح 1054، مختصر بصائر الدرجات: ص 201، بحار: 85:53 ب 29 ح 86.
(666) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):119:3 ح 5-658 : 350ح 1786، منتخب الاثر: ص 298 ف 2 ب 22 ح 1.
(667) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):180:3 ح 702، بحار: 51: 134-133 ب 3 ح 36.
(668) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):240:3 ح 769، کمال الدین: 329:1 ب 32 ح 11، بحار: 347:52 ب 27 ح 99.
(669) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):198:5 ح 1621- ص 375 ح 1812.
(670) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):93:4 ح 1161، بحار: 42:53 ب 29 ح 12.
(671) غیبت طوسی: ص 475 ف 8 ح 498، الزام الناصب: 248:2، بحار: 333:52 ب 27 ح 61.
(672) بحار: 375:52 ب 27 ح 174.
(673) معجم احادیث:131:5 ح 1550، تفسیر عیاشی: 65:2 ح 49.
(674) طلاق: 3.
(675) یس: 83.
(676) اعراف: 107، شعرا: 32.
(677) حدیقة الشیعة: ص 762-761.
(678) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):256:1 ح 158، کمال الدین: 394:2 ب 38 ح 4، بحار: 12: 195-194 ب 8 ح 19.
(679) معجم الملاحم والفتن: 193:4، نقل از کتاب «برهان» تالیف متقی هندی ص 154.
(680) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):252:1 ح 155، بحار: 378:52 ب 27 ح 184.
(681) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):167:3 ح 692، اثباة الهداة: 524:3 ب 32 ف 20 ح 414.
(682) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):318:3 ح 859، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(683) انبیاء: 105.
(684) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):261:5 ح 1686، بحار: 47:51 ب 5 ح 6.
(685) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):89:4 ح 1158، بحار: 103:53 ب 29 ح 130.
(686) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):167:3 ح 692، بحار: 20:44 ب 18 ح 4.
(687) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):329:3 ح 874، غیبت نعمانی: ص 232، بحار: 299:52 ب 26 ح 61.
(688) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):76:4 ح 1146، بحار: 52: 299-298 ب 26 ح 60-59 وح 62.
(689) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):79:4 ح 1150، اثباة الهداة: 517:3 ب 32 ف 12 ح 373، بحار: 291:52 ب 26 ح 35.
(690) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 77:4 ح 1147، بحار: 287:52 ب 26 ح 22.
(691) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 318:3 ح 859، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(692) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):330:3 ح 874، بحار: 298:52 ب 26 ح 121- 100:53 ب 29 ح 122، اختصاص: ص 258-257.
(693) ر. ک. معجم الملاحم والفتن: 2: 44-36، منتخب الاثر: ص 618-617 ف 9 ب 1 احادیث 5-1، التشریف بالمنن: ص 169-164 ب 183-175 احادیث 230-217.
(694) الزام الناصب: 280:2، بحار: 35:53 ب 25، معجم الملاحم والفتن: 424:1.
(695) ر. ک. معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 3: 306-305 ح 844، الامام المهدی (علیه السلام) عند اهل السنة، ج 2-1، التشریف بالمنن: ص 136 ب 128 ح 155، عقد الدرر: ص 156 ش [82 و].
(696) انفال:39.
(697) توبة: 73.
(698) نصر: 3-1.
(699) شعراء: 215.
(700) فتح: 29.
(701) خصال: 794:2 باب اربعمائه ح 48.
(702) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):500:3 ح 1072، غیبت نعمانی: ص 200، بحار: 362:52 ب 27 ح 131.
(703) غیبت نعمانی: ص 201، بحار: 363:52 ب 27 ح 133.
(704) ر. ک. فرائد الاصول: 304:1 تنبیهات الانسداد (6).
(705) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):305:3 ح 844، بحار: 357:52 ب 27 ح 122.
(706) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):240:3 ح 769، بحار: 347:52 ب 27 ح 97.
(707) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):303:3 ح 840، بحار: 353:52 ب 27 ح 109.
(708) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):303:3 ح 841، بحار: 354:52 ب 27 ح 113.
(709) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):37:4 ح 1106، بحار: 355:52 ب 27 ح 116- ص 389 ح 210.
(710) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):47:4 ح 1119، بحار: 313:52 ب 27 ح 7.
(711) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):36:4 ح 1105، بحار: 358:52 ب 3 ح 124، غیبت نعمانی: ص 191.
(712) اثباة الهداة: 564:3 ب 32 ف 39 ح 649.
(713) سجده: 21.
(714) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):341:5 ح 1777، بحار: 59:51 ب 5 ح 55.
(715) اصول کافی: 1: 39-38 کتاب العقل والجهل ح 15، روضه کافی: ص 214-213 ح 394، تفسیر البصائر: 38: 368-367.
(716) تفسیر فرات کوفی: ص 399-398، التمهید فی علوم القرآن: 225:1.
(717) کتاب سلیم بن قیس الهلالی: ص 331 ح 31، احتجاج: 261:1، الغدیر: 107:7-193:6.
(718) ر. ک. صحیح بخاری: 185:8 باب قول النبی (صلی الله علیه وآله وسلم): لا نورث ما ترکنا صدقه.
(719) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):51:4 ح 1112، بحار: 30:51 ب 2 ح 7.
(720) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):320:3 ح 862، بحار: 381:52 ب 27 ح 192.
(721) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):51:4 ح 1123، اثباة الهداة: 539:3 ب 32 ف 27 ح 499، بحار: 352:52 ب 27 ح 108.
(722) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):52:4 ح 1124، غیبت نعمانی: ص 221، بحار: 367:52 ب 27 ح 150.
(723) غیبت نعمانی: ص 220، بحار: 366:52 ب 27 ح 148.
(724) اثباة الهداة: 3: 521-520 ب 32 ف 15 ح 396.
(725) ر. ک. بصائر الدرجات: ص 181-170 ب 13، اصول کافی: 1: 267-264 احادیث 637-630.
(726) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):254:3 ح 783، غیبت نعمانی: ص 155، اثباة الهداة: 540:3 ب 32 ف 27 ح 502، بحار: 349:52 ب 27 ح 99.
(727) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):214:3 ح 734، غیبت نعمانی: ص 175، بحار: 235:52 ب 25 ح 103.
(728) غیبت نعمانی: ص 176، بحار: 294:52 ب 26 ح 42.
(729) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):53:4 ذیل حدیث 1125، کشف الغمه: 465:2، ارشاد مفید: 359:2 ب 40 ح 6، بشارة الاسلام: ص 273 ح 61، بحار: 338:52 ب 27 ح 82.
(730) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):48:4 ذیل حدیث 1119، بصائر الدرجات: ص 175 جزء 3 ب 14 ح 13، اثباة الهداة: 520:3 ب 32 ف 15 ح 395، بحار: 318:52 ب 27 ح 18.
(731) غیبت نعمانی: ص 218، بشارة الاسلام: ص 275 ح 66، بحار: 365:52 ب 27 ح 142.
(732) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):322:3 ح 865، روضه‌ی کافی: ص 302 ح 597، اثباة الهداة: 588:3 ب 32 ف 63 ح 805، بحار: 378:52 ب 27 ح 182.
(733) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):318:3 ح 859، اثباة الهداة: 584:3 ب 32 ف 59 ح 787، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(734) آل عمران: 83.
(735) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):59:5 ح 1482، تفسیر عیاشی: 207:1 ح 81، بحار: 340:52 ب 27 ح 89.
(736) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):60:5 ح 1483، تفسیر عیاشی: 207:1 ح 82، بحار: 340:52 ب 27 ح 90.
(737) حج: 41.
(738) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):266:5 ح 1691، المحجة فیما نزل فی القائم الحجة: ص 143، بحار: 165:24 ب 48 ح 9- 47:51 ب 5 ح 9.
(739) توبة: 733 صف: 9.
(740) ر.ک. معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):138:5 ح 1557- ص 149 ذیل ح 1571.
(741) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):140:5 ح 1559، تفسیر نور الثقلین: 317:1 ب 30 ح 3- 212:2 ح 123، بحار: 133:51 ب 3 ح 4.
(742) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):141:5 ح 1560، تفسیر عیاشی: 93:2 ح 50، المحجة فیما نزل فی القائم الحجة: ص 87، بحار: 346:52 ب 27 ح 93.
(743) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):145:5 ح 1564- ص 446 ح 1880، ینابیع المودة: 239:3 ب 71 ح 14، کمال الدین: 670:2 ب 58 ح 16، المحجة فیما نزل فی القائم الحجة: ص 86، تفسیر صافی: 338:2 ح 33، بشارة الاسلام: ص 305 ح 64.
(744) انفال: 39.
(745) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):143:5 ح 1562، الزام الناصب: 2: 279-278، بحار: 53: 34-33 ب 25.
(746) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 447:5 ح 1881، اصول کافی: 490:1 ح 91:1171.
(747) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):311:3 ح 850، ارشاد مفید: 360:2 ب 40 ح 8، بشارة الاسلام: ص 276 جزء 2 ب 3 ح 72، بحار: 339:52 ب 27 ح 84.
(748) کمال الدین: 1: 253-252 ب 23 ح 2، عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 58:1 ب 6 ح 27، بحار: 379:52 ب 27 ح 185.
(749) عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 63:1 ب 6 ح 29، بحار: 311:52 ب 27 ح 4.
(750) تفسیر فرات بن ابراهیم: ص 293 ح 8:395، بحار: 373:52 ب 27 ح 167.
(751) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):308:3 ح 846، روضة الکافی: ص 184 ح 288. بحار: 375:52 ب 27 ح 175.
(752) اثباة الهداة: 583:3 ب 32 ف 59 ح 776، بحار: 376:52 ب 27 ح 177.
(753) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):305:3 ح 844، اثباة الهداة: 543:3 ب 32 ف 27 ح 524-ح 525، بحار: 52: 357-356 ب 27 ح 122، غیبت نعمانی: ص 190.
(754) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):283:3 ح 819، اختصاص: ص 24، بحار: 372:52 ب 27 ح 164.
(755) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):422:3 ح 976، اثباة الهداة: 561:3 ب 32 ف 37 ح 630.
(756) ارشاد مفید: 358:2 ب 40 ح 5، کشف الغمة: 465:2، بحار: 338:52 ب 27 ح 81.
(757) غیبت نعمانی: ص 193، بحار: 340:52 ب 27 ح 88.
(758) بحار: 340:52 ب 27 ضمن ح 88.
(759) غیبت نعمانی: ص 193، بحار: 359:52 ب 27 ح 127.
(760) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):37:4 ح 1106، غیبت نعمانی: ص 154، بحار: 354:52 ب 27 ح 115 - ص 355 ح 116.
(761) غیبت نعمانی: ص 193، بحار: 360:52 ب 27 ح 128.
(762) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):164:4 ح 1224، غیبت نعمانی: ص 192، بحار: 358:52 ب 27 ح 126.
(763) اصول کافی: 466:1 ح 1:1073.
(764) کشف الغمه: 21:2.
(765) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):502:3 ح 1074، فروع کافی: 495:3 ح 3، غیبت طوسی: ص 471 ف 8 ح 488، بحار: 331:52 ب 27 ح 54، منتخب الانوار المضیئه: ص 334 ف 12.
(766) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):503:3 ح 1075، بشارة الاسلام: ص 300-299 ح 49، بحار: 317:52 ب 27 ح 13- ص 376 ح 177.
(767) ابراهیم: 45.
(768) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام):194:5 ح 1617، اثباة الهداة: 551:3 ب 32 ف 28 ح 516، تفسیر عیاشی: 2: 253-252 ح 49، بحار: 347:52 ب 27 ح 95.
(769) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 300:3 ح 837، بحار: 330:52 ب 27 ح 51- ص 385 ب 27 ح 197، بشارة الاسلام: ص 291 ح 24.
(770) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 1: 305-304 ح 197-196 (حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم))، بحار: 390:52 ب 27 ح 212 (امام باقر (علیه السلام)).
(771) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 112:3 ح 651، تهذیب الاحکام: 3: 254 -253 ح 19:699.
(772) غیب طوسی: ص 468 ف 8 ح 484، بحار: 330:52 ب 27 ح 52.
(773) بحار: 386:52 ب 27 ح 198، بشارة الاسلام: ص 291 ح 26.
(774) بحار: 386:52 ب 27 ح 198، بشارة الاسلام: ص 291 ح 25.
(775) غیب طوسی: ص 472 ف 8 ح 492، روضة الواعظین: 265:2، الزام الناصب: 281:2، بحار: 332:52 ب 27 ح 57- ص 338 ح 80.
(776) آل عمران: 96.
(777) انوار نعمانیه: 84:2، بحار: 11:53 ب 25، بشارة الاسلام: ص 315 ح 71.
(778) بحار: 386:52 ب 27 ح 200.
(779) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 126:3 ح 664، بحار: 364:52 ب 27 ح 139.
(780) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 82:5 ح 1504، مختصر بصائر الدرجات، ص 201، بحار: 85:53 ب 29 ح 86.
(781) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 111:3 ح 650، غیبت طوسی: ص 473 ف 8 ح 495، بحار: 332:52 ب 27 ح 60.
(782) انوار نعمانیه: 84:2، بشارة الاسلام: ص 315 ح 71، الزام الناصب: 260:2، بحار: 11:53 ب 25.
(783) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 112:3 ح 651، بشارة الاسلام: ص 289 ح 17، تهذیب الاحکام: 3: 254-253 ب 25 ح 19:699.
(784) غیبت طوسی: ص 469 ف 8 ح 485.
(785) اثباة الهداة: 459:3 ب 32 ف 2 ح 75، معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 504:3 ذیل حدیث 1076، تهذیب الاحکام: 35:6 ب 10 ح 15:71.
(786) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 271:4 ح 1302، بحار: 323:52 ب 27 ح 32.
(787) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 311:3 ح 850، بحار: 333:52 ب 27 ح 61- ص 339 ح 84.
(788) تهذیب الاحکام: 259:3 ب 25 ح 46:726، بحار: 374:52 ب 27 ح 171، فروع کافی: 369:3 باب بناء المساجد ح 6.
(789) اثباة الهداة: 452:3 ب 32 ف 1 ح 67، من لا یحضره الفقیه: 153:1 ح 29:707.
(790) من لا یحضره الفقیه: 152:1 ب 37 ح 28:706، بحار: 374:52 ب 27 ح 170، فروع کافی: 368:3 باب بناء المساجد ح 4.
(791) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 310:3 ح 849، دلائل الامامة: ص 452 ح 31:427، منتخب الاثر: ص 368 ف 2 ب 37 ح 1، علل الشرایع: 160:1 ب 129 ح 1، بحار: 28:51 ب 2 ح 1.
(792) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 229:5 ح 1653، ینابیع المودة: 242:3 ب 71 ح 26، اثباة الهداة: 455:3 ب 32 ف 3 ح 83، بحار: 313:52 ب 27 ح 6.
(793) دلائل الامامة: ص 486-485 ح 86:482، علل الشرایع: 580:2 باب نوادر علل ح 10، بحار: 314:52 ب 27 ح 90:53-9 ب 29 ح 93.
(794) اثباة الهداة: 588:3 ب 33 ف 62.
(795) اثباة الهداة: 573:3 ب 32 ف 48 ح 708.
(796) خصال: 187:1 ب 3 ح 223، اثباة الهداة: 496:3 ب 32 ف 8 ح 256، بحار: 309:52 ب 27 ح 2.
(797) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 69:4 ح 1140، اثباة الهداة: 497:3 ب 32 ف 9 ح 265، بحار: 325:52 ب 27 ح 39.
(798) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 71:4 ح 1141، مختصر بصائر الدرجات: ص 159.
(799) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 84:4 ح 1120، بحار: 389:52 ب 27 ح 210.
(800) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 117:3 ح 655، بحار: 353:52 ب 27 ح 110، غیبت نعمانی: ص 153.
(801) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 38:4 ح 1107، غیبت نعمانی: ص 153، بحار: 353:52 ب 27 ح 111.
(802) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 47:4 ح 1119، بحار: 313:52 ب 27 ح 7- ص 318 ح 18.
(803) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 44:4 ح 1114، بحار: 52: 388-387 ب 27 ح 205.
(804) انفال: 39.
(805) تفسیر عیاشی: 65:2 ح 49، معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 29:5 ح 1453، بحار: 345:52 ب 27 ح 91.
(806) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 308:3 ح 846، روضة الکافی: ص 184 ح 288، بحار: 375:52 ب 27 ح 175.
(807) بحار: 381:52 ب 27 ح 191، بشارة الاسلام: ص 300 ح 49.
(808) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 247:1 ح 153، بحار: 309:52 ب 27 ح 1.
(809) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 324:3 ح 867، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(810) الزام الناصب: 62:1، بحار: 390:52 ب 27 ح 211، بشارة الاسلام: ص 295 ح 41.
(811) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 116:5 ح 1538، تفسیر عیاشی: 2: 29-28 ح 66، اثباة الهداة: 454:3 ب 32 ف 2 ح 79-ص 584 ب 32 ف 59 ح 785، الزام الناصب: 62:1، بحار: 390:52 ب 27 ح 211.
(812) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 128:3 ح 668، تهذیب الاحکام: 145:4 ب 39 ح 26:404، اثباة الهداة: 453:3 ب 32 ف 2 ح 73.
(813) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 410:3 ح 965، بحار: 128:52 ب 22 ح 20.
(814) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 65:4 ذیل ح 1138، بصائر الدرجات: ص 278 جزء 5 ب 15 ح 5،4،3،1- ص 530 جزء 10 ب 18 ح 15.
(815) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 11:4 ح 1090، بحار: 286:52 ب 26 ح 19، غیبت نعمانی: ص 214، خصال: 2: 793-792 باب اربعمائه ح 43.
(816) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 205:5 ح 1629، بحار: 339:52 ب 27 ح 86، روضة الواعظین: 266:2.
(817) حجر: 75.
(818) اصول کافی: 581:1 ح 13:1335، بحار: 320:52 ب 27 ح 25.
(819) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 290:3 ح 826، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(820) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 56:4 ح 1129، کمال الدین: 674:2 ب 58 ح 29، بحار: 328:52 ب 27 ح 46، منتخب الانوار المضیئه: ص 350 ف 12.
(821) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 204:5 ح 1628، بحار: 325:52 ب 27 ح 38.
(822) حجر: 75.
(823) الرحمن: 41.
(824) : معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 435:5 ح 1871- ص 436 ح 1872، بحار: 320:52 ب 27 ح 26.
(825) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 41:4 ح 1110، اثباة الهداة: 541:3 ب 32 ف 27 ح 510، غیبت نعمانی: ص 159، بحار: 355:52 ب 27 ح 117.
(826) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 225:3 ح 748، اثباة الهداة: 584:3 ب 32 ف 59 ح 786، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(827) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 309:3 ح 848، اثباة الهداة: 585:3 ب 32 ف 59 ح 796، بحار: 389:52 ب 27 ح 207.
(828) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 322:3 ح 866، بحار: 29:51 ب 2 ح 350:52-2 ب 27 ح 103، غیبت نعمانی: ص 157.
(829) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 126:3 ح 664، الزام الناصب: 283:2، غیبت نعمانی: ص 218-217، بحار: 364:52 ب 27 ح 139.
(830) غیبت نعمانی: ص 218، بحار: 364:52 ب 27 ح 141.
(831) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 321:3 ح 864، روضة الواعظین: 265:2، بحار: 339:52 ب 27 ح 85.
(832) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 51:3 ح 606، اثباة الهداة: 529:3 ب 32 ف 23 ح 447.
(833) نساء: 130.
(834) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 83:5 ح 1504، مختصر بصائر الدرجات: ص 201.
(835) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 324:3 ح 868، غیبت نعمانی: ص 158، بحار: 352:52 ب 27 ح 106.
(836) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 55:4 ح 1127، مختصر بصائر الدرجات: ص 117، بحار: 336:52 ب 27 ح 73، منتخب الانوار المضیئه: ص 353 ف 12.
(837) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 317:3 ح 858، غیبت نعمانی: ص 219، اثباة الهداة: 573:3 ب 32 ف 42 ح 712، الزام الناصب: 287:2، بحار: 365:52 ب 27 ح 144.
(838) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 29:5 ح 1453، بحار: 345:52 ب 27 ح 91.
(839) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 57:4 ح 1131، بحار: 336:52 ب 27 ح 72.
(840) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 325:3 ح 869، کمال الدین: 675:2 ب 58 ح 30، الخرایج والجرایح: 840:2 ب 16 ح 57، اصول کافی: 40:1 ح 21، بحار: 336:52 ب 27 ح 71، منتخب الانوار المضیئه: ص 352-351 ف 12.
(841) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 283:3 ح 819، اختصاص: ص 24، بحار: 372:52 ب 27 ح 164.
(842) ر. ک. معجم الملاحم والفتن: 3: 170-169 - ص 200-199.
(843) ارشاد مفید: 359:2 ب 40 ح 7، الزام الناصب: 2: 282-281.
(844) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 501:3 ح 1072، غیبت نعمانی: ص 200، بحار: 362:52 ب 27 ح 131.
(845) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 201:5 ح 1624- ص 301 ح 1730، بحار: 322:52 ب 27 ح 29.
(846) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 322:3 ح 866، اثباة الهداة: 540:3 ب 32 ف 27 ح 507.
(847) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 320:3 ح 862، وسائل الشیعة: 57:11 ب 25 ح 2، بحار: 381:52 ب 27 ح 192.

(*) انوار النعمانیة: 2/84، بشارة الإسلام: ص315 ح71، الزام الناصب: 2/260، بحار: 53/11 ب25.
(848) کمال الدین: 256:1 ب 23 ح 4، علل الشرایع: 7:1 ب 7 ح 1، عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 264:1 ب 26 ح 22، بحار: 312:53 ب 27 ح 5.
(849) کهف: 84.
(850) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 256:1 ح 158، اثباة الهداة: 480:3 ب 32 ف 5 ح 182، بحار: 12: 195-194 ب 8 ح 19.
(851) بحار: 321:52 ب 27 ح 27.
(852) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 324:3 ح 867- ح 868، بحار: 352:52 ب 27 ح 106-ص 390 ح 212.
(853) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 380:3 ح 933، اثباة الهداة: 521:3 ب 32 ف 15 ح 401، بحار: 336:25 ب 9 ح 15.
(854) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 227:1 ح 139- ص 253 ح 156، بحار: 88:51 ب 6، التشریف بالمنن: ص 149 ب 153 ح 182.
(855) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 311:3 ح 850، بحار: 333:52 ب 27 ح 61- ص 339 ح 84، منتخب الانوار المضیئه: ص 341 ف 12.
(856) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 136:4 ح 1195، اثباة الهداة: 455:3 ب 32 ف 2 ح 81، تهذیب الاحکام: 314:10 ب 28 ح 1169.
(857) وسائل الشیعه: 184:20 ب 97 ح 25378.
(858) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 64:4 ح 1137، بحار: 374:52 ب 27 ح 169.
(859) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 300:3 ح 838، روضة الواعظین: 263:2، بحار: 52: 331-330 ب 27 ح 53- 385:100 ب 6 ح 4، منتخب الانوار المضیئه: ص 336-335 ف 12.
(860) فروع کافی: 492:3 کتاب الصلاة باب فضل المساجد ح 2، تهذیب الاحکام: 251:3 ب 25 ح 9:689، بشارة الاسلام: ص 289 ح 16، بحار: 376:52 ب 27 ح 172.
(861) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 22:5 ح 1452، بحار: 224:52 ب 25 ح 87.
(862) الزام الناصب: 279:2، بحار: 34:53 ب 25.
(863) روم: 41.
(864) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 409:3 ح 965، بحار: 128:52 ب 22 ح 20.
(865) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 61:5 ح 1484، بحار: 338:52 ب 27 ح 83، الزام الناصب: 2: 282-281 ارشاد مفید 359:2 ب 40 ح 7.
(866) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 82:5 ح 1504، مختصر بصائر الدرجات: ص 201، بحار: 53: 86-85 ب 29 ح 86.
(867) خصال: 761:2 حدیث اربعمائه، بحار: 316:52 ب 27 ح 11، معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 59:3 ذیل ح 610، منتخب الانوار المضیئه: ص 357-356 ف 12.
(868) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 29:5 ح 1453، تفسیر عیاشی: 65:2 ح 49، ینابیع المودة: 240:3 ب 71 ح 18، بحار: 345:52 ب 27 ح 91.
(869) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 322:3 ح 866- ص 325 ح 867، بحار: 29:51 ب 2 ح 351:52-2 ب 27 ح 103- ص 390 ب 27 ح 212.
(870) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 324:3 ح 867، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(871) غیبت طوسی: ص 180 ف 1 ح 138، اثباة الهداة: 502:3 ب 32 ف 12 ح 294، بحار: 74:51 ب 1 ح 25.
(872) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 517:1 ذیل حدیث 355، غیبت طوسی: ص 185 ف 1 ح 144، بحار: 75:51 ب 1 ح 29.
(873) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 148:5 ح 1571- ص 418 ح 1855، منتخب الاثر: ص 363 ف 2 ب 35 ح 10، المحجة فی ما نزل فی القائم الحجة (علیه السلام): ص 87-86، بحار: 61:51 ب 5 ح 59.
(874) بحار: 225:52 ب 25 ح 88، امالی مفید: ص 144 مجلس 11 ح 2.
(875) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 167:3 ح 692، منتخب الاثر: ص 619 ف 9 ب 1 ح 2، اثباة الهداة: 524:3 ب 32 ف 20 ح 414.
(876) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 58:4 ح 1133، بحار: 146:51 ب 6 ح 17، عقد الدرر: ص 171 ب 8.
(877) روضة الواعظین: 264:2، المستجاد: ص 282، بحار: 337:52 ب 27 ح 77.
(878) الزام الناصب: 279:2، بحار: 34:53 ب 25، معجم الملاحم والفتن: 423:1.
(879) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 379:5 ح 1816، الزام الناصب: 87:1، بحار: 337:52 ب 27 ح 77، ارشاد مفید: 356:2 ب 40 ف 3 ح 2، منتخب الانوار المضیئه: ص 333 ف 12.
(880) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 57:4 ح 1132، دلائل الامامة: ص 463-462 ح 47:443، اثباة الهداة: 573:3 ب 32 ف 48 ح 706.
(881) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 256:1 ح 158، اعلام الوری: 250:2 ب 2 ف 3، اثباة الهداة: 480:3 ب 32 ف 5 ح 182، بحار: 323:52 ب 27 ح 31.
(882) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 7:4 ح 1084، اثباة الهداة: 455:3 ب 32 ف 2 ح 80، الاستبصار: 70:3 ح 2:233.
(883) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 3: 399-398 ح 953-952، غیبت نعمانی، ص 105-104، بحار: 52: 134-133 ب 22 ح 38-37.
(884) منتخب الاثر: ص 231-191 ف 2 ب 1 احادیث 103-1.
(885) ر. ک. معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 334:1 ذیل ح 169:4 -220 ح 1232، صحیح بخاری: 9: 127-126، منتخب الانوار المضیئه: ص 25، عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 202:2 ضمن ح 1، کمال الدین 530:2 ب 47- ص 576 ب 54، تفسیر قمی: 413:2، اعلام الوری: 309:2، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 286:9، بحار: 249:9 ح 154 و180:13 ح 10 وج 257:21 ح 7 و135:25 ح 6 و284:36 ح 106 وج 288:37 و128:51 وص 253-252، وج 200:52 و59:53 ح 45 وص 108 ح 137 وص 129 وج 65:71.
(886) اصول کافی: 440:2، باب تعجیل عقوبة الذنب ح 12:2996.
(887) اصول کافی: 284:2 باب فضل فقراء المسلمین ح 7:2380.
(888) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 264:1 ح 166، منتخب الاثر: ص 326 ف 2 ب 27 ح 17، بحار: 68:51 ب 1 ح 10.
(889) کمال الدین: 303:1 ب 26 ح 14، بحار: 109:51 ب 2 ح 1، معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 33:3 ذیل ح 587.
(890) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 184:3 ح708- 140:5 ح 1559-ص 368 ح 1806، کمال الدین: 37:1 ب 30 ح 3، بحار: 133:51 ب 3 ح 4.
(891) اصول کافی: 119:2 باب الصبر ح 12:1694، وسائل الشیعه: 263:15 ب 25 ح 20455، بحار: 146:18 ب 12 ح 8.
(892) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 197:3 ح 717، کمال الدین: 323:1 ب 31 ح 7، بحار: 125:52 ب 22 ح 13.
(893) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 271:3 ح 800، غیبت نعمانی: ص 203 باب السفیانی، بحار: 52: 141- 140 ب 22 ح 51.
(894) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 359:3 ح 907، بحار: 111:52 ب 21 ح 21- ص 135 ب 22 ح 39.
(895) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 188:5 ح 1611، کمال الدین: 358:2 ب 33 ح 55، بحار: 123:52 ب 22 ح 6.
(896) رعد: 29.
(897) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 263:1 ح 165، بحار: 72:51 ب 1 ح 15-14.
(898) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 230:3 ح 754، کمال الدین 330:1 ب 32 ح 15، بحار: 145:52 ب 22 ح 66.
(899) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 416:3 ح 968، بحار: 142:52 ب 22 ح 54.
(900) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 138:4 ح 1198، بحار: 150:51 ب 7 ح 1- 113:52 ب 21 ح 26.
(901) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 368:5 ح 1807، روضة الکافی: ص 199 ح 346، بحار: 89:53 ب 29 ح 87.
(902) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 270:1 ذیل ح 170، کمال الدین: 644:2 ب 55 ح 3، منتخب الاثر: ص 629 ف 10 ب 2 ح 5، بحار: 128:52 ب 22 ح 21، عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 36:2 ب 31 ح 87.
(903) امالی طوسی: ص 405 مجلس 14 ح 55:917، بحار: 122:52 ب 22 ح 3.
(904) بحار: 131:52 ب 22 ح 33 (به نقل از کتاب «محاسن»)..
(905) بحار: 122:52 ب 22 ح 3، من لا یحضره الفقیه: 274:4 ب 176 نوادر ح 9.
(906) هود: 93.
(907) اعراف: 71، یونس: 20.
(908) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 113:5 ح 1536- ص 159 ح 1581، کمال الدین: 645:2 ب 55 ح 5، بحار: 129:52 ب 22 ح 23.
(909) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 75:3 ح 619، خصال: 747:2 باب اربعمائة ح 10، منتخب الاثر: ص 631 ف 10 ب 2 ح 11، بحار: 123:52 ب 22 ح 7.
(910) خصال: 755:2 باب اربعمائة ح 10، بحار: 123:52 ب 22 ح 7.
(911) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 195:3 ح 716، کمال الدین: 320:1 ب 31 ح 2، احتجاج: 318:2، بحار: 122:52 ب 22 ح 4.
(912) خصال: 760:2 باب اربعمائة ح 10، منتخب الاثر: ص 632 ف 10 ب 2 ح 11، بحار: 123:52 ب 22 ح 7.
(913) بصائر الدرجات: ص 104 جزء 2 ح 4، بحار: 124:52 ب 22 ح 8.
(914) کمال الدین: 335:2 ب 33 ح 5- ص 647 ب 55 ح 8، بحار: 144:51 ب 6 ح 8.
(915) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 399:3 ح 954، غیبت نعمانی: ص 107: بحار: 94:52 ب 20 ح 9-ص 145 ب 22 ح 67، غیبت طوسی: ص 457 ف 7 ح 468.
(916) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 409:3 ح 965، کمال الدین: 646:2 ب 55 ح 7، بحار: 127:52 ب 22 ح 20.
(917) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 50:1 ح 28، اثباة الهداة: 453:3 ب 32 ف 1 ح 71، ینابیع المودة: 398:3 ب 74 ح 53، مکارم الاخلاق: ص 440 ب 12، بحار: 56:77 ب 3 ح 3.
(918) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 49:1 ح 26، غیبت طوسی: ص 457-456 ف 7 ح 467، بحار: 130:52 ب 22 ح 26، منتخب الاثر: ص 650 ف 10 ب 5 ح 10.
(919) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 218:3 ح 740، امالی طوسی: ص 676 مجلسی 37 ح 51:1426، بحار: 52: 145-144 ب 22 ح 64.
(920) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 344:3 ح 889- 52:5 ح 1447، بحار: 126:27 ب 4 ح 142:52-116 ب 22 ح 56.
(921) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 231:5 ح 1655، غیبت نعمانی: ص 229، غیبت طوسی: ص 459 ف 7 ح 472، بحار: 131:52 ب 22 ح 30 - ص 141 ب 22 ح 52.
(922) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 402:3 ح 958، کمال الدین: 338:2 ب 33 ح 11، بحار: 146:52 ب 22 ح 69.
(923) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 217:3 ح 739، امالی طوسی: ص 232 مجلس 9 ح 2:410، بحار: 52: 123-122 ب 22 ح 5.
(924) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 403:3 ذیل ح 958- 52:5 ح 1474، بحار: 125:52 ب 22 ح 14 - ص 126 ح 18، اثباة الهداة: 471:3 ب 32 ف 5 ح 143.
(925) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 417:3 ح 970، غیبت نعمانی: ص 134-133، بحار: 140:52 ب 22 ح 50.
(926) تفسیر عیاشی: 163:2 ح 49، تفسیر صافی: 460:2 ح 73، بحار: 118:4 ب 3 ح 140:13-50 ب 4 ح 131:52- 50 ب 22 ح 34.
(927) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 295:4 ح 1318، منتخب الانوار المضیئه: ص 230 ف 9، کمال الدین: 485:2 ب 45 ح 4، الخرایج والجرایح: 1115:3 ح 30.
(928) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 399:3 ح 953، کمال الدین: 348:2 ب 33 ح 40، اثباة الهداة: 533:3 ب 32 ف 7 ح 470 (.... مگر کسی که به دعای «غریق» دعا کند.)، بحار: 133:52 ب 22 ح 37 (.... مگر آن کس که به دعای «حریق» دعا کند)..
(929) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 123:4 ح 1184، بحار: 148:52، ب 22 ح 73، کمال الدین: 2: 352-351 ب 23 ح 49، اثباة الهداة: 475:3 ب 32 ف 5 ح 161.
(930) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 447:3 ح 1002، اصول کافی: 378:1 ح 5:887-ص 385 ح 29:911، کمال الدین: 2: 343-342 ب 33 ح 24، بحار: 146:52 ب 22 ح 70.
(931) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 118:4 ح 1183، بحار: 95:53 ب 29 ح 11، مفاتیح الجنان: ص 892.
(932) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 36:4 ح 1104، روضه‌ی کافی: ص 188 ح 306، بحار: 52: 376-375 ب 27 ح 176.
(933) غیبت نعمانی: ص 219، معجم الملاحم والفتن: 54:4، بحار: 366:52 ب 27 ح 146.
(934) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 423:3 ح 979، اصول کافی: 249:2 باب التقیه ح 17:2249، جامع الاخبار: ص 255 ف 53 ح 27:673، بحار: 399:75 ب 87 ح 37-ص 434 ب 87 ح 97.
(935) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 423:3 ح 978، جامع الاخبار: ص 253 ف 53 ح 10:656، بحار: 411:75 ب 87 ح 61.
(936) اصول کافی: 248:2 باب التقیه ح 11:2243، بحار: 396:72 ح 17- ص 431 ح 91.
(937) اصول کافی: 246:2 باب التقیه ح 5:2237، معجم الملاحم والفتن: 305:1، بحار: 112:24 ب 38 ح 426:72،4 ب 87 ح 95.
(938) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 30:3 ح 585، غیبت نعمانی ص 15-ص 140، بحار: 115:52 ب 21 ح 37.
(939) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 230:3 ح 754، کمال الدین: 330:1 ب 32 ح 15، بحار: 145:52 ب 22 ح 66.
(940) اصول کافی: 254:2 باب الکتمان ح 13:2268، معجم الملاحم والفتن: 1: 55-54، غیبت نعمانی: ص 131، بحار: 139:52 ب 22 ح 45.
(941) اصول کافی: 249:2 باب التقیه ح 20:2252.
(942) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 366:5 ح 1804، غیبت طوسی: ص 465 ف 7 ح 481، غیبت نعمانی: ص 92، بحار: 112:51 ب 2 ح 8.
(943) خصال: 509:2 باب العشرة ح 24، بحار: 279:71 ح 18، معجم الملاحم والفتن: 35:3 ح 24 (بحار ایران 339:78 باب مواعظ الرضا (علیه السلام) ح 35)..
(944) تحف العقول: ص 91.
(945) غیبت نعمانی: ص 134، بحار: 138:52 ب 22 ح 43.
(946) نهج البلاغه صبحی صالح: ص 379 خطبه 190.
(947) غیبت نعمانی: ص 134، بحار: 139:52 ب 22 ح 49 (امام باقر (علیه السلام)) - ص 189 ب 25 ح 17 (امام صادق (علیه السلام)).
(948) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 20:5 ح 1452، غیبت طوسی: ص 441 ف 7 ح 434، الزام الناصب: 147:2، ارشاد مفید: 348:2 ب 40 ح 6، بحار: 212:52 ب 25 ح 62.
(949) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 466:3 ح 1030، روضه کافی: ص 211 ح 383، بحار: 270:52 ب 25 ح 160.
(950) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 327:1 ذیل حدیث 212، غیبت طوسی: ص 463 ف 7 ح 479، بحار: 52: 208-207 ب 25 ح 45.
(951) نهج البلاغه صبحی صالح: ص 651 باب حکم امیر المومنین (علیه السلام) ح 1.
(952) غیبت نعمانی: ص 133، بحار: 139:52 ب 22 ح 48.
(953) روضه کافی: ص 211 ح 382، بحار: 303:52 ب 26 ح 68.
(954) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 266:3 ح 792-ح 793، غیبت نعمانی: ص 130، بحار: 136:52 ب 22 ح 41.
(955) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 267:3 ح 793، غیبت نعمانی: ص 129، بحار: 136:52 ب 22 ح 41.
(956) بحار: 269:52 ب 25 ح 160 به نقل از کتاب «سرور اهل الایمان».
(957) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 21:5 ح 1452، الزام الناصب: 117:2، تفسیر عیاشی: 84:1 ح 117.
(958) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 298:5 ح 1729، روضه کافی: ص 245 ح 483، بحار: 304:52 ب 26 ح 74.
(959) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 465:3 ح 1028، غیبت نعمانی: ص 131، بحار: 52: 139-138 ب 22 ح 44.
(960) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 438:3 ح 993، روضه کافی: ص 210 ح 381، بحار: 52: 302-301 ب 26 ح 67.
(961) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 431:3 ح 988، روضه کافی: ص 234 ح 452، بحار: 143:52 ب 22 ح 58، وسائل الشیعه: 37:11 ب 13 ح 6، اثباة الهداة: 532:3 ب 32 ف 27 ح 461.
(962) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 322:3 ح 866، اثباة الهداة: 540:3 ب 32 ف 27 ح 507، بحار: 29:51 ب 2 ح 2-350:52-351 ب 27 ح 103.
(963) بحار: 241:24 ب 60 ح 139:51-4 ب 5 ح 3.
(964) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام): 380:3 ح 933، اثباة الهداة: 521:3 ب 32 ف 15 ح 401، بحار: 336:25 ب 9 ح 15.