تا ظهور - پژوهش جامع پیرامون آموزه ومباحث مهدویت

تا ظهور
پژوهشی جامع پیرامون آموزه ومباحث مهدویت

نویسنده: نجم الدین طبسی

فهرست مطالب

مقدمه مؤلف
جلد اول
فصل اول: دلایل غیبت
مقدّمه
مرحله نخست: علل غیبت در روایات
مرحله دوم: بررسی سندی ودلالی روایات
فصل دوم: حکم تسمیه وذکر نام شریف حضرت ولی عصر (علیه السلام)
بررسی گفته دانشمندان وفقیهان
فصل سوم: نهی از قیام در بوته نقد وتحلیل روایی
روایت نخست
روایت دوم
فصل چهارم: جریان غیبت امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در سرداب سامرا
شبهات مخالفین در مورد سرداب سامرا
دو پرسش
اشکالات وارده بر احادیث «الخرائج والجرایح»
تحقیقی پیرامون ابن مشهدی وکتاب «المزار»
اتهامات اهل سنّت به شیعه پیرامون سرداب
خاتمه بحث
فصل پنجم: بررسی جریان «قرقیسیا» یا «آرمگدون»
نظریه «زبیدی» پیرامون «قرقیسیا»
محور نخست: محدوده جغرافیائی «قرقیسیا»
محور دوّم: «قرقیسیا» در روایات عامه
محور سوّم: «قرقیسیا» در روایات شیعه
فصل ششم: جریان حضرت نرگس
بررسی روایتی، درباره مادر امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
فصل هفتم: کاوشی در خبر سعد بن عبد الله (اشعری) قمی (١)
بخش نخست. خبر سعد بن عبد الله اشعری قمی
بخش دوم. اسناد وکتاب های ناقل این حدیث
بخش سوم. نقد وبررسی سندی ودلالی
فصل هشتم: کاوشی در خبر سعد بن عبد الله اشعری قمی (٢)
نقد وبررسی دلالی
اشکال نخست
اشکال دوم. تفسیر فاحشه مبینه
اشکال سوم. تفسیر سحق
اشکال چهارم. «فاخلع نعلیک»
اشکال پنجم. تفاوت دو محبت
اشکال ششم. بازی با مقام امامت سازگاری ندارد
اشکال هفتم. انار طلایی مناسب دنیاپرستان است
اشکال هشتم. اطلاع یهود از اهداف پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
فصل نهم: درنگی در روایات قتل های آغازین
اندیشه تفریطگرایی در کشتار هنگام ظهور
اندیشه افراطگرایی در کشتار به هنگام ظهور
رفتار امام (علیه السلام) با دشمنان
تربیت سپاهیان وتدارک مقدّمات جنگ
قاطعیت امام در رویارویی با دشمنان
جنگ وکشتار
قاطعیت امام، در برخورد با اشخاص وگروه های مختلف
قاطعیت امام در برخورد با خودی ها
فصل دهم: سفارت ونیابت خاصه
نخستین محور
دوّمین محور (شهرت روایی)
سوّمین محور (فقه الحدیث)
خلاصه بحث
فصل یازدهم: بررسی سرگذشت ابن مهزیار
محور نخست: بیان اصل سرگذشت
محور دوم: راوی این سرگذشت کیست؟
محور سوم: بررسی متن ومحتوی
نتیجه
جلد دوم
فصل دوازدهم: پایگاه زمینه سازان ظهور وتاریخ تأسیس آن
پیدایش قم
علّت نامگذاری قم
منابع روایی
تهاجم، یورش وناامنی قم در آخر الزمان
گرفتاری جوانان قم
گرفتاری قم در صورت خیانت
گرفتاری مردم قم به غم واندوه
عنایات معصومین (علیهم السلام) به قم ودعا در حق اهل قم
فصل سیزدهم: پژوهشی پیرامون حدیث جساسة (خبرچین) ودجال
فرازهائی از حدیث جساسة
روایت دجّال در کتب شیعه
محور دوم: سند حدیث
محور سوم: سند روایت از دیدگاه شیعه
دجال کیست؟
فصل چهاردهم: یمانی کیست؟
ارتباط قم با یمانی
وظیفه مسلمانان در قبال یمانی چیست؟
خروج یمانی
فصل پانزدهم: بحثی پیرامون زیارت ناحیه مقدّسه
الف. زیارت الشهداء یوم عاشورا
ب. تاریخ صدور توقیع
زیارت ناحیه معروف
بحثی درباره کتاب «المزار الکبیر»
دیدگاه علاّمه مجلسی درباره زیارت ناحیه
منابع زیارت ناحیه
فصل شانزدهم: داستان جزیره خضراء
جزیره خضراء در ترازوی نقد
جزیره خضراء
نخستین محور: منابع نقل این داستان
محور دوم: بررسی سندی داستان ها
جزیره خضراء در تاریخ
موقعیت جغرافیایی جزیره خضراء
فصل هفدهم: بررسی احادیث عدالت مهدوی
جلوه هایی از عدالت مهدوی
نتیجه
فصل هجدهم: القاب واوصاف حضرت مهدی در منابع اهل سنّت
القاب حضرت در روایات اهل سنّت
فصل نوزدهم: کتاب الامامة والتبصرة من الحیرة
نخستین محور: آشنایی با مؤلف
محور دوم: طرق کتاب (مشایخ او)
محور سوم: میزان اعتبار کتاب
محور چهارم: آشنایی اجمالی با محتویات کتاب
فصل بیستم: سیری در کتاب کمال الدین وتمام النعمه (١)
رؤیای صادقه وملاقات با امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
فصل بیست ویکم: سیری در کتاب کمال الدین وتمام النعمه (٢)
نگرشی گذرا بر مهم ترین موضوعات کتاب
محور چهارم: مشایخ شیخ صدوق رحمه الله
فصل بیست ودوم: نگاهی به کتاب غیبت نعمانی
١. شخصیت نگارنده
٢. دلیل نگارش
٣. محتویات کتاب
۴. اساتید نعمانی
خلاصه
کتابنامه

[مقدمه مؤلف]
بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما الامام الثانی عشر الحجة بن الحسن العسکری، روحی وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.
اعتقاد به مهدویت وآمدن شخصیتی بزرگ از نسل رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در آخر الزمان جزء عقائد وباورهای قطعی ومسلّم تمام مذاهب اسلامی است. واختصاص به پیروان مذهب اهل بیت (علیهم السلام) ندارد. پرواضح است، مسأله ای که بیش از سه هزار روایت از فریقین پیرامون آن وارد شده باشد. وآنرا تثبیت وتأیید کند، دیگر جائی برای تردید وتشکیک باقی نمی گذارد.
لذا از همان روزهائی که کتاب معجم احادیث الامام المهدی را با کمک جمعی از فضلای حوزه علمیه قم جمع آوری وتدوین وبه اتمام رساندم وقریب دو هزار روایت در آن آوردم، در این فکر بودم که پس از اتمام این مرحله که خود اولین گام در مباحث مهدویت به شمار می آید - بحث های مهدویت را موضوعی - وتحقیقی دنبال کنم.
بویژه که امروز: این مسأله ابعاد جهانی به خود گرفت ومورد توجه خاص وعام وجوامع اسلامی وغیراسلامی قرار گرفته. ومراکز تحقیقاتی ومطالعاتی فروانی ودر سطوح عالیه به آن می پردازند وطبعا دست تحریف ووارونه جلوه دادن حقائق وسوء استفاده از عواطف ویا بد دفاع کردن، درصد آسیب پذیری این مفاهیم را زیاد کرده وبسیار بجاست که حوزه های علمیه ما با تاسیس رشته های تخصصی وتربیت اساتید ومحققین وافراد متخصص، زمینه تحریف حقایق وسؤءاستفاده را برطرف کنند، ومردم را به سوی واقعیت ها سوق دهند لذا از بدو تاسیس مرکز تخصصی مهدویت قم وافتخار تدریس وخدمت به سربازان امام زمان - روحی فداه - عناوین وسر فصل های تدریس خود را با همان رویکرد وگرایش دنبال کردم. وبیش از سی عنوان را مطرح وپیرامون آن بحث وتحقیق کرده واحیانا نظر نهائی نیز داده شده.
بحث هائی همچون راز غیبت، قتل های آغازین ظهور، حکم نام بردن امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غیبت، سفارت وملاقات با امام زمان، جریان قرقیسا، ماهیت دجال، ایا یمانی چهره ای مثبت است، بررسی جزیره خضرا، زیارت ناحیه، جریان حضرت نرگس، ملاقات سعد اشعری با امام (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران طفولیت و... جزء همان مباحث است که به تناسب حال ونیاز از جهات مختلف لغت، رجال، درایه، فقه، اصول، تاریخ، تفسیر، و... پرداخته شده است. این مجموعه را پس از تنظیم وتدوین نهائی خدمت جمعی از علما ومحققین حوزه مقدسه قم تقدیم تا نظرات وملاحظات خود را عنایت فرمایند؛ لذا بنده از زحمات والطاف آنان بالاخص حضرت آیت الله صابری همدانی وحضرت آیت الله غلامرضا کاردان وحجت الاسلام والمسلمین شیخ محمد جواد طبسی کمال امتنان وتشکر را دارم.
در خاتمه امیدوارم مورد توجه وقبول حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، مهدی آل محمد قرار گیرد. وما را از ادعیه خالصانه خود بی نصیب نفرماید. انشاء الله

قم مقدس - نجم الدین طبسی
١۶/رمضان/١۴٢٩
٢٨/۶/١٣٨٧

جلد اول

فصل اول: دلایل غیبت
مقدّمه

درباره غیبت امام زمان (علیه السلام) از وجود مبارک پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وائمه طاهرین (علیهم السلام) روایات فراوانی وارد شده است. برخی از این روایات در مورد وقوع غیبت است، چنان که فرموده اند: «قائم دارای غیبتی بس طولانی خواهد بود»(1). دسته ای از آن ها، طولانی بودن مدّت غیبت را مطرح کرده اند(2). در بعضی از آن ها نیز، برای غیبت، حکمت ها وفوائدی مطرح شده است، هرچند فلسفه اصلی آن، ظاهرا بیان نگردیده است. به گونه ای که فرموده اند: «ما، اجازه فاش ساختن علّت غیبت را نداریم.» بنابراین مشخّص می شود غیبت، علّت حکیمانه ای دارد، چراکه خداوند حکیم، هرگز کار بیهوده انجام نمی دهد(3)، هرچند در روایات به آن تصریح نشده است. ودسته ای از این روایات نیز شرایط واوضاع پیش از ظهور را مطرح کرده اند و....
یکی از مباحث مهم در موضوع مهدویت، بحث غیبت است. عالمان وفقیهانی مانند ثقة الاسلام کلینی، شیخ صدوق، شیخ طبرسی، نیلی، علاّمه مجلسی،...
تعلیل هایی آورده اند که بعضی از آن ها، در خود روایات وبرخی، از استظهارات شخصی آن ها است. که در لابه لای این روایات، به نکاتی مانند کیفیت بهره مندی واستفاده مردم از وجود مقدّس حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غیبت، اشاره می کنند ومواردی را درباره تشبیه غیبت حضرت، به خورشید پشت ابر دارند که ما این بحث را پس از بررسی علل غیبت، بیان خواهیم کرد.
در این نوشتار، سعی داریم ابتدا، روایات مربوط به سبب غیبت را بیان کنیم، سپس آن ها را از نظر سندی ودلالی بررسی کرده ودر پایان نتیجه بگیریم. بنابراین، بحث را در سه مرحله پی می گیریم.
مرحله نخست: علل غیبت در روایات
در روایات، به سبب های مختلفی اشاره شده که می توان آن ها را به هشت دسته، تقسیم کرد:
نخست - اجرای شیوه پیامبران (علیهم السلام) در مورد حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)؛
دوم - خدا نمی خواهد که امام، در میان قوم ستمگر باشد؛
سوم - آگاه ساختن مردم؛
چهارم - آزمون مردم؛
پنجم - بیم وترس از کشته شدن؛
ششم - تحت بیعت هیچ حاکمی نباشد؛
هفتم - خالی شدن صلب های کافران از مؤمنان؛
هشتم - راز غیبت مشخّص نیست وتنها خدا از آن آگاه است؛
دسته نخست - اجرای شیوه پیامبران (علیهم السلام) در مورد حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
١. «حدّثنا المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوی، قال حدّثنا جعفر بن مسعود وحیدر بن محمّد السّمرقندی، جمیعا، قالا: حدّثنا محمّد بن مسعود، قال: حدّثنا جبرئیل بن أحمد، عن موسی بن جعفر البغدادی، قال: حدّثنی الحسن بن محمّد الصّیرفی، عن حنان بن سدیر، عن أبیه، عن أبی عبد الله (علیه السلام)، قال: إنّ للقائم منّا غیبة یطول أمدها. فقلت له: ولم ذاک(4)، یا بن رسول اللّه؟ قال: إنّ(5) الله (عزَّ وجلَّ) أبی إلاّ أن یجری فیه سنن الأنبیاء (علیهم السلام) فی غیباتهم، وإنّه لا بدّ له - یا سدیر - من إستیفاء مدد غیباتهم. قال الله (عزَّ وجلَّ): (لَتَرْکبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ)(6) ای سننا علی من کان قبلکم(7)؛ حنّان بن سدیر، از پدرش، از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: قائم ما، دارای غیبتی بس طولانی خواهد بود. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا چرا این اندازه طولانی؟ فرمود: خدای (عزَّ وجلَّ)، می خواهد در مورد او، شیوه های دیگر پیامبران را در غیبت هایشان جاری سازد. ای سدیر! قهرا مدّت غیبت های آن ها به سر آید. خدای (عزَّ وجلَّ) فرمود: (همه شما پیوسته از حالی به حال دیگر منتقل می شوید) یعنی، شیوه های پیشینیان، درباره او جاری خواهد بود».
روایات دیگری به این مضمون وارد شده که در ادامه مبحث، بدان ها اشاره می شود.
دسته دوم - خدا نمی خواهد امام، در میان قوم ستمگر باشد
١. «العطار، عن أبیه، عن الأشعری، عن أحمد بن الحسین بن عمر، عن محمّد بن عبد الله، عن مروان الأنباری(8)، قال: خرج من أبی جعفر (علیه السلام): إنّ الله إذا کره لنا جوار قوم نزعنا من بین أظهرهم(9)؛ مروان انباری می گوید: از امام باقر (علیه السلام) پیامی [با این عبارت] صادر گشت:
خداوند، اگر ناخرسند باشد که ما، در مجاورت دسته ای از مردم زندگی کنیم، ما را از میان آن ها بیرون می برد».
٢. «محمّد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد، عن أحمد بن الحسین، عن محمّد بن عبد الله، عن محمّد بن الفرج(10)؛ قال: کتب إلی أبو جعفر (علیه السلام): إذا غضب الله تبارک وتعالی علی خلقه نحانا عن جوارهم؛ محمد بن فرج می گوید: امام جواد (علیه السلام) به من نوشت: هنگامی که خدای تبارک وتعالی، بر آفریده هایش خشم کند، ما را از میانشان دور می سازد»(11).
دسته سوم - خشم خدا وآگاه ساختن مردم
١. در حدیث محمد بن الفرج: خشم خدا، به جهت هشدار وآگاه ساختن مردم است تا قدرشناس باشند.» علامه مجلسی می فرماید: غائب شدن امام نتیجه خشم خدا بر اکثر بندگانش می باشد(12).
دسته چهارم - آزمون مردم
١. «حدّثنا محمّد بن الحسن بن الولید، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصّفّار، عن أحمد بن الحسین، عن عثمان بن عیسی، عن خالد بن نجیح، عن زرارة بن أعین، قال: سمعت الصادق جعفر بن محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) یقول: إنّ للقائم غیبة... ثمّ قال (علیه السلام): وهو المنتظر الّذی یشک النّاس فی ولادته. فمنهم من یقول: إذا مات أبوه، مات ولا عقب له. ومنهم من یقول: قد ولد قبل وفاة أبیه بسنتین؛ لانّ الله (عزَّ وجلَّ) یحبّ أن یمتحن خلقه فعند ذلک یرتاب المبطلون(13)؛ زرارة بن أعین می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود: قائم دارای غیبتی خواهد بود. سپس فرمود: او، منتظری است که مردم در ولادت اش به شک وتردید می افتند. بعضی می گویند: زمانی که پدرش (امام حسن عسکری (علیه السلام)) رحلت کرد، فرزندی از خود به جای ننهاد وبرخی می گویند: دو سال قبل از وفات پدرش؛ متولّد شده است، زیرا خدای (عزَّ وجلَّ) دوست دارد آفریدگانش را در بوته آزمون قرار دهد ودر این هنگام، باطل گرایان، گرفتار شک وتردید خواهند شد».
این حدیث واحادیث دیگر(14) علّت غیبت را، آزمون مردم دانسته اند که مطابق با آیات خداوند وآموزه های دینی است. بررسی این موضوع را همچنان که در ابتدا اشاره کردیم، به محل خود موکول می کنیم.
دسته پنجم - بیم وترس از کشته شدن
١. «حدّثنا محمّد بن علی ما جیلویه عن أبیه، عن ابیه أحمد بن أبی عبد الله البرقی، عن محمّد بن أبی عمیر، عن أبان وغیره، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): لا بدّ للغلام من غیبة. فقیل له: ولم یا رسول اللّه؟ قال: یخاف القتل(15)؛ أبان ودیگران، از امام صادق (علیه السلام) نقل می کنند که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: آن نوجوان (اشاره به امام مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) قهرا دارای غیبتی خواهد بود. عرض کردند: ای رسول خدا! برای چه غیبت می کند؟ فرمود: از کشته شدن بیمناک است».
٢. «إبن عبدوس، عن ابن قتیبه، عن حمدان بن سلیمان، عن محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن علی بن رئاب، عن زرارة، قال: سمعت ابا جعفر (علیه السلام) یقول: إنّ للقائم(16) غیبة قبل ظهوره. قلت: ولم؟. قال: یخاف - وأومأ بیده الی بطنه - قال زرارة: یعنی القتل(17)؛ زراره می گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم می فرمود: قائم ما قبل از ظهورش، دارای غیبتی خواهد بود. گفتم: برای چه؟ فرمود: «بیمناک است - وبا دست، به شکم خود اشاره کرد -. زراره می گوید: مقصود حضرت، بیم از کشته شدن است.»
حدیث مزبور در کتاب غیبت نعمانی(18)، به طریق دیگر، از «زراره» از امام صادق (علیه السلام) نقل شده ونیز احادیث زیادی(19) در ارتباط با این موضوع وجود دارد که ما به جهت اختصار از بیان آن ها صرف نظر کردیم.
در این مرحله صرفا، به معرفی دیدگاه های گوناگون در مورد علت غیبت می پردازیم. اندیشمندانی مانند شیخ طوسی، بحث مفصّلی در تأیید این موضوع دارند که در مرحله بحث وبررسی های دلالی، به آن ها اشاره خواهیم کرد.
دسته ششم - تحت بیعت هیچ حاکمی نباشد
١. «الطبرسی عن الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب، أنّه ورد علیه من الناحیة المقدّسة علی ید محمّد بن عثمان: وأما علّة ما وقع من الغیبة. فانّ الله (عزَّ وجلَّ) یقول: ﴿یا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکمْ تَسُؤْکمْ(20) إنّه لم یکن أحد من آبائی إلاّ وقعت فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه وإنّی أخرج حین أخرج ولا بیعة لاحد من الطّواغیت فی عنقی...(21)؛ طبرسی از کلینی رحمه الله واو نیز از اسحاق بن یعقوب نقل می کند که: از ناحیه مقدّس امام عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) توسط محمّد بن عثمان، پیامی بدین مضمون وارد شد: وامّا علّت وقوع غیبت، این است که خدای (عزَّ وجلَّ) می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید! از اموری که اگر برای شما آشکار گردد، شما را نگران می کند پرس وجو مکنید. پدرانم، همه از سرکشان زمانه خود، بیعتی به گردن داشتند، امّا آن گاه که من دست به قیام بزنم، بیعت هیچ ظالم سرکشی را به گردن نخواهم داشت».
٢. «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن إبن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: یقوم القائم ولیس لأحد فی عنقه عهد ولا عقد ولا بیعة(22)؛ هشام بن سالم، از امام صادق (علیه السلام) نقل کند که فرمود: قائم، دست به قیام می زند وپیمان وقرارداد وبیعتی از هیچ کس به گردن نخواهد داشت».
عهد وعقد وبیعت از نظر معنا باهم متقارب ونزدیک اند وگویی یکدیگر را تأکید می کنند. احتمال دارد مقصود از عهد، وعده با خلفای جور باشد. بدین معنا که موقعیت آن ها را رعایت کند. یا منظور، ولایت عهدی است، همانند امام رضا (علیه السلام) ومقصود از عقد، پیمان، مصالحه وآتش بس باشد، همانند امام حسن (علیه السلام) ومراد از بیعت، اقرار واعتراف ظاهری به خلافت غیر باشد(23).
این موضوع، در احادیث زیادی مطرح گردیده به گونه ای که شیخ صدوق در کمال الدین باب چهل وچهار (علة الغیبة) یازده حدیث نقل کرده، که پنج حدیث نخست را (از ١ تا ۵) به این موضوع اختصاص داده است.
دسته هفتم - خالی شدن صلب های کافران از مؤمنان
١. «إبن مسرور، عن ابن عامر، عن عبد الله بن عامر، عن ابن أبی عمیر، عمّن ذکره، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قلت له: ما بال أمیر المؤمنین (علیه السلام) لم یقاتل مخالفیه فی الأوّل؟ قال: لآیة فی کتاب الله (عزَّ وجلَّ) (لَوْ تَزَیلُوا لَعَذَّبْنَا اَلَّذِینَ کفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً)(24) قال: قلت: وما یعنی بتزاویلهم؟ قال: ودائع مؤمنین فی اصلاب قوم کافرین، وکذالک القائم (علیه السلام)، لن یظهر أبدا حتّی تخرج ودائع الله (عزَّ وجلَّ)، فإذا خرجت ظهر علی من ظهر من أعداء الله (عزَّ وجلَّ)، فقتلهم(25)؛ ابن ابی عمیر، با واسطه ای از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند ومی گوید: از آن حضرت پرسیدم: چرا امیر مؤمنان (علیه السلام) در آغاز کار، با مخالفان خود کارزار وجنگ نکرده است؟ فرمود: به جهت آیه ای که در کتاب خدای (عزَّ وجلَّ) آمده که اگر مؤمنان وکفّار (در مکه) از یکدیگر جدا می شدند، کافران را عذابی دردناک می چشاندیم وی می گوید:
عرض کردم: مقصود از «تزاویلهم» چیست؟ فرمود: مقصود نطفه های مؤمنانی است که در صلب های کافران به ودیعه نهاده شده اند. [حضرت] قائم نیز تا زمانی که ودیعه های خدای (عزَّ وجلَّ) آشکار نگشته، ظهور نخواهد کرد. بنابراین، هنگامی که مؤمنان از صلب های کافران، آشکار شدند، او نیز ظهور می کند وبر دشمنان خدای (عزَّ وجلَّ) غلبه می یابد وآنان را به هلاکت می رساند.»
شیخ صدوق، در کتاب علل الشرایع(26) این روایت را به سندی دیگر از ابراهیم کرخی، از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است.
دسته هشتم - راز غیبت مشخص نیست وتنها خدا از آن آگاه است
١. «إبن عبدوس، عن ابن قتیبة، عن حمدان بن سلیمان، عن حمد بن عبد الله بن جعفر المدائنی، عن عبد الله بن الفضل الهاشمی، قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد (علیهم السلام) یقول: إنّ لصاحب هذا الأمر غیبة لا بدّ منها یرتاب فیها کلّ مبطل. فقلت له: ولم جعلت فداک؟ قال: لامر لم یؤذن لنا فی کشفه لکم. قلت: فما وجه الحکمة فی غیبته؟ فقال: وجه الحکمة فی غیبته وجه الحکمة فی غیبات من تقدّمه من حجج الله تعالی ذکره. إنّ وجه الحکمة فی ذلک لا ینکشف الاّ بعد ظهوره کما لا ینکشف وجه الحکمة فیما أتاه الخضر (علیه السلام) من خرق السّفینة، وقتل الغلام، وإقامة الجدار - لموسی (علیه السلام) الی وقت إفتراقهما.
یا بن الفضل! إنّ هذا الامر أمر من أمر الله وسرّ من سرّ الله وغیب من غیب الله ومتی علمنا أنّه (عزَّ وجلَّ) حکیم، صدّقنا بأنّ أفعاله کلّها حکمة، وإن کان وجهها غیر منکشف لنا(27)؛ عبد الله بن فضل هاشمی می گوید: از امام صادق جعفر بن محمّد (علیهما السلام) شنیدم می فرمود:
صاحب الأمر قهرا دارای غیبتی خواهد بود. وهر باطل گرایی، در آن، به شک وتردید خواهد افتاد.
عرض کردم: فدایت شوم! برای چه؟ فرمود: بدین جهت که به ما اجازه داده نشده آن را برای شما فاش سازیم. عرض کردم: چه حکمتی در غیبت او است؟ فرمود: راز غیبت او، همان حکمتی است که در غیبت حجّت های الهی قبل از او بوده است. راز غیبت او پس از ظهورش آشکار خواهد گشت همچنان که راز کارهای حضرت خضر (علیه السلام) - در خصوص شکستن کشتی وکشتن پسربچه ومرمّت دیوار - تا زمان جدایی آن دو، برای حضرت موسی (علیه السلام) فاش نگشت.
ای پسر فضل! امر [ظهور حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)] از امور الهی ورازی از اسرار خدا وغیبتی از غیبت های پروردگار است واز آن جا که می دانیم خدای، (عزَّ وجلَّ)، حکیم است، تصدیق می کنیم تمام کارهای او نیز براساس حکمت است هرچند راز آن برای ما آشکار نباشد».
تا این جا، کوشیدیم نمونه ای از روایات رسیده در مورد علل واسباب غیبت را، دسته بندی ومعرفی کنیم. وبه خواست خدا در جای خود بحث خواهیم کرد که آیا این علّت ها را به عنوان علّت، می پذیریم یا خیر؟ در صورت پذیرفتن، آیا هرکدام از آن ها، علّت تامّ هستند یا ناقص؟ یعنی وجودشان برای وجود معلول، لازم وکافی است ووجود معلول، به چیز دیگری غیر از آن ها، توقّف ندارد؟ یا بودن ووجودشان برای وجود معلول، لازم است. امّا کافی نیست؟ ویا هیچ کدام به عنوان علّت مطرح نیستند؟
مرحله دوم: بررسی سندی ودلالی روایات
در این مرحله، چهار محور موردنظر است:
اوّلین محور. نخستین مدرک وکتابی که روایت را نقل کرده است؛
محور دوم. بررسی سندی حدیث؛
محور سوم. شواهدی از روایات دیگر بر صدق روایت موردنظر در صورتی که از لحاظ سند، دلیل کافی نداشته باشیم؛ یعنی، اگر روایت، مشکل سندی داشته باشد، آن را کنار نمی نهیم؛ بلکه برای جبران ضعف سندش، شواهد صدق ومؤیدات دیگری را از روایات ائمه طاهرین (علیهم السلام) بیان می کنیم؛
محور چهارم. بررسی دلالی روایت بررسی نخستین روایت: اجرای شیوه پیامبران (علیهم السلام) در مورد حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
«حدثنا المظفر بن جعفر العلوی، قال: حدثنا جعفر بن مسعود وحیدر بن محمد السمرقندی جمیعا قالا: حدثنا محمد بن مسعود، قال حدثنا جبرئیل بن احمد عن موسی بن جعفر البغدادی، قال: حدثنی الحسن بن محمد الصیرفی عن حنان بن سدیر عن أبیه: عن أبی عبد الله(28) قال: إنّ للقائم منّا غیبة یطول أمدها. فقلت: ولم ذاک یا بن رسول اللّه؟ قال: إنّ الله (عزَّ وجلَّ) أبی إلاّ أن یجری فیه سنن الأنبیاء (علیهم السلام) فی غیباتهم؛ قائم ما دارای غیبتی است که به طول می انجامد.
راوی می گوید: ای فرزند رسول خدا چرا به طول می انجامد؟ فرمود: خدای (عزَّ وجلَّ) به یقین سنّت های پیامبران در غیبت هایشان را در مورد وی جاری خواهد ساخت.
محور نخست. نخستین مدرک وکتابی که به نقل این روایت پرداخته،
کتاب کمال الدین ونیز کتاب علل الشرایع است. هرکس که این روایت را نقل نموده، یا از علل ویا از کمال، روایت کرده ویا طریق نقل وی به این کتب منتهی می شود. اندک تفاوت میان سند حدیث مذکور در کتاب های علل الشرایع وکمال الدین بدین قرار است:
در سند کمال الدین بعد از «العلوی»، «السمرقندی» اضافه کرده، و«جعفر بن محمد بن مسعود» را به جای «جعفر بن مسعود» آورده است.
علّت این که شیخ صدوق در دو کتاب خود روایت را از دو نفر، جعفر بن مسعود وجعفر بن محمد نقل می کند، برای تأکید مطلب وتعدّد طریق است تا اگر یکی از راویان، مشکل توثیق دارد، دیگری، آن مشکل را نداشته باشد ودر نتیجه، در توثیق سند، خللی وارد نگردد.
محور دوم. بررسی سند
١. مظفر بن جعفر علوی:
مظفّر، یکی از اساتید شیخ صدوق قدّس سرّه است. آیت الله خویی(29) ومحقّق شوشتری(30) در مورد وی ساکت اند. وتنها به ذکر نام او اکتفا می کنند؛ ولی مامقانی، در مورد وی نظر می دهد ومی گوید: در این که مظفّر بن جعفر، شیعه است. شک وشبهه ای نیست، از سویی وی استاد اجازه شیخ صدوق است. همین موضوع، ما را از توثیق او، بی نیاز می سازد از این رو، حکم ثقه را دارد(31).
بنابراین، مامقانی، ابتدا، با بیان شیعه بودن راوی (مظفّر)، می خواهد حسن بودن ایشان را ثابت کند وسپس مبنای خود را در وثاقت راوی بیان می کند ومی گوید:
راوی، استاد اجازه صدوق است واین رتبه را دلیل بر وثاقت او می داند.
با این بیان، اگر مبنای مامقانی را بپذیریم، این راوی (مظفر)، ثقه است وحدیث، از ناحیه وی مشکل سندی ندارد. هرچند در تعبیر ایشان (بحکم الثقه) تأمل است.
٢. جعفر بن مسعود
در سند کتاب علل الشرایع، این نام بیان شده؛ ولی در کتاب های رجالی، نامی از او به میان نیامده است. اگر چنین باشد، سند، دارای مشکل خواهد بود؛ امّا در سند کتاب کمال الدین بعد از نام «جعفر»، «بن محمّد» آمده است. وشیخ طوسی می گوید:
این شخص (جعفر بن محمد بن مسعود) فاضل است ودر وجیزه(32) وبلغه گفته اند: «وی ممدوح است».
مامقانی، با ملاحظه سه مطلب فوق الذکر، اظهارنظر کرده ومی گوید: این شخص، از حسان به شمار می آید وروایت اش، روایت حسن است(33).
آقای خویی، «جعفر بن محمّد بن مسعود» را به «جعفر بن معروف» برمی گرداند(34).
اگر چنین باشد، باید وثاقت آن شخص را مورد بررسی قرار دهیم.
تا این جا، تقریبا براساس برخی مبانی، مشکل سندی نداریم؛ ولی اگر نتوانستیم وثاقت وعدالت جعفر بن محمّد بن مسعود را ثابت کنیم، در طریق حدیث، شخص دیگری به نام «حیدر بن محمّد السمرقندی» نیز وجود دارد که در عرض او است وروایت، از این دو نفر نقل شده وبه اصطلاح، دارای دو طریق است:
٣. حیدر بن محمّد سمرقندی
شیخ طوسی می گوید: این شخص، جلیل القدر وفاضل است. همچنین نام وی را در دوجا، یکی، در کتاب فهرست خود که می گوید: فاضل وجلیل القدر است(35) ودیگری در کتاب رجال اش که می گوید: عالم وجلیل القدر است(36) نقل نموده وعلاّمه، در بخش نخست خلاصة الأقوال(37) می گوید: عالم وجلیل القدر وثقه است. مامقانی، با جمع بین این دو سخن می گوید: این شخص، ثقه است(38).
آقای خویی، سخن خود را با احتیاط مطرح می کند ومی گوید: در حسن بودن وجلالت این شخص [حیدر بن محمّد]، اشکالی وجود ندارد ودر این مورد، گفته شیخ طوسی که فرمود: وی فاضل وجلیل القدر یا عالم وفاضل است، کفایت می کند ومقام والای او را به دست می آوریم، امّا نمی توانیم با این گفته، وثاقت وی را ثابت کنیم. از سویی، پیش از علاّمه وابن داود نیز به کسی که ایشان را ثقه بداند دست نیافتیم وشاید این دو تن برداشتی اشتباه از سخن شیخ طوسی کرده اند، که گفته بود: حیدر بن محمّد شخصیتی جلیل القدر است. او، سپس می گوید: این تعبیر نیز بعید نیست(39).
۴. محمّد بن مسعود (ابو النضر)(40):
وی، صاحب تفسیر عیاشی است ودر آغاز، از علمای اهل سنّت به شمار می آمد؛ ولی شیعه شد وخدمات زیادی به مذهب شیعه نمود. نجاشی می گوید: او [محمّد بن مسعود] ثقه، راستگو ویکی از شخصیت های برجسته این طایفه است. ابتدا، پیرو مذهب اهل سنّت واز احادیث عامّه زیاد شنیده بود، آن گاه مستبصر شد ومذهب شیعه را پذیرفت(41).
شیخ طوسی می گوید: او، فردی جلیل القدر بود وروایات واخبار فراوانی را می دانست وبصیرت وآشنایی زیادی نسبت به آن ها داشت وصحیح را از سقیم می شناخت ودر مورد روایات، اطّلاعات کافی داشت(42).
هم چنین شیخ طوسی در رجال خود می گوید: وی [محمّد بن مسعود]، از نظر علم وفضل، ادب، فهم وهوشیاری، بیش ترین بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان) داشت(43).
آقای خویی می گوید: طریق شیخ صدوق، به مظفّر بن جعفر بن مظفّر علوی عمری قدّس سرّه، جعفر بن محمّد بن مسعود، از پدرش أبی نضر، از محمّد بن مسعود عیاشی، حنّان بن سدیر است. که (این طریق) مانند طریق شیخ طوسی، ضعیف است(44).
عرض متواضعانه ما به آقای خویی، این است که اگر پذیرفتیم طریق شیخ، به سدیر ضعیف است، به جهت وجود جعفر بن محمد در سلسله راویان است؛ ولی شیخ صدوق، طریق دیگری غیر از او دارد که در آن، حیدر بن محمّد سمرقندی است وشما، مقام والای وی را پذیرفته اید ودیگران نیز مانند شیخ طوسی او را مدح وعلاّمه حلّی، او را توثیق کرده است. بنابراین، تا این جا، مشکل سندی نداریم.
۵. جبریل بن احمد فاریابی
شیخ طوسی، در مورد وی می گوید: او، مقیم «کشّ» بود وروایات زیادی از علمای عراق وقم وخراسان نقل کرده است(45).
آقای مامقانی، از وجیزه علاّمه مجلسی وبلغة [المحدثین سلیمان بن عبد الله ماحوزی] نقل می کند که [جبریل بن احمد]، ممدوح است ومی افزاید: آقای وحید بهبهانی، در حواشی خود می گوید: دایی من (علاّمه مجلسی) [جبریل بن احمد] را ممدوح دانسته است. ظاهرا، ریشه این سخن، گفته شیخ طوسی است که می گوید:
وی، کثیر الروایة ومورداعتماد کشی بوده است به گونه ای که هرجا دست خط ونوشته این شخص [جبریل بن احمد] را می دید، به آن اعتماد کرده وآن چه را که از دست خط او می یافت به آن اعتماد می کرد وبی درنگ به نقل آن می پرداخت.
بنابراین، کثیر الروایة بودن جبریل بن احمد واعتماد کشی به دست خط وی، خود حاکی از مقام والای او دارد؛ بلکه وثاقت وی را می رساند.
آقای مامقانی، به نقل از حواشی مجمع الرجال قهپایی که شخص مصنّف، آن حاشیه ها را مرقوم کرده است، می گوید: از این که کشّی نام وی را برده واز او نقل حدیث کرده، اعتبار او واعتماد بر وی وبر دست خط ونوشته اش، ظاهر وهویدا می شود.
مامقانی، بعد از نقل سخن علما، نظر نهایی خود را چنین بیان می دارد: سخنان علما، به جا ومناسب است وروایات جبریل بن احمد را اگر در زمره روایات موثّق ندانیم، حدّاقل، از روایات حسان به شمار می آیند(46).
آقای خویی می گوید: کشّی، روایات زیادی از ایشان نقل می کند، به گونه ای که هرجا دست خط او را می یافت ومی دید، بی درنگ به آن ها اعتماد وبه نقل آن گفته ها می پرداخت؛ ولی همان گونه که می دانید وبارها اشاره شده، اعتماد قدما بر شخص، نه دلالت بر وثاقت فرد دارد ونه دلیل بر حسن وی به شمار می آید، زیرا آنان، احتمالا بنا را بر اصالة العدالة می گذاشتند وبه آن شخص اعتماد می کردند(47).
محقّق شوشتری - که خود شخصی نقّاد است وبه سختی، راوی را می پذیرد - در این مورد چنین اظهار می دارد: تحقیق، این است که وی [جبریل بن احمد] استاد عیاشی است وکشّی نیز از او ویا از دست خطاش نقل حدیث کرده است...(48). وی در تحقیق خود، دو مطلب را متذکر می شود که درواقع، اشاره به مبنا است:
١. استاد عیاشی بودن؛
٢. اعتماد کشّی به وی؛
مباحث مربوط به این که آیا شیخوخیت، وثاقت می آورد یا اماره بر توثیق است؟ ونیز اعتماد کشّی، در این خصوص کفایت می کند یا خیر؟، بحث های مفصلی را می طلبد که در محلّ خود باید بحث شود؛ ولی در قضاوتی منصفانه مقام والای او، محرز است واز این نظر ظاهرا مشکلی ندارد.
۶. موسی بن جعفر بغدادی
مامقانی که بینشی گسترده دارد، در مورد این شخص سخن خود را با تأمّل مطرح می کند ومی گوید: برحسب ظاهر، وی امامی مذهب وشیعه است؛ امّا وضعیت او مجهول بوده ونمی دانیم چگونه شخصیتی بوده، مگر این که با ابن وهب بغدادی یکی باشد.
او، در مورد این شخص [موسی بن جعفر بغدادی] می گوید: «ظاهرا، شیعه امامی است؛ ولی مجهول الحال است».
مامقانی می گوید: «ما، ابن وهب را از عرصه مجهول بودن، بیرون می آوریم، زیرا ابن داوود، وی را در باب راویان مورداعتماد قرار داده وحداقلّ، جزء راویان حسان است وامکان دارد ابن وهب، همان موسی بن جعفر بغدادی باشد. در این صورت، او در زمره مستثنیات محمّد بن احمد بن یحیی در کتاب نوادر الحکمة نیست؛ یعنی، محمد بن احمد هرکسی را در کتاب مذکور استثنا کرده، ضعیف بوده وبرعکس، هر کس را استثناء نکرده، ضعیف شمرده نمی شود.
از این رو، در کتاب الذخیره پس از نقل روایت، گفته است: در طریق آن، موسی بن جعفر بغدادی است که فردی موثق نیست؛ ولی در زمره مستثنیات نوادر الحکمة نیز نمی باشد. چه بسا، این گونه بیان، حاکی از مقام والای او باشد.
از سویی، مامقانی به نقل از وحید بهبهانی می گوید: محمد بن احمد بن یحیی (صاحب نوادر الحکمة) او را استثنا نکرده واز وی نقل روایت نموده است واین عدم استثنا وذکر روایت از وی، دلالت بر عدالت او دارد...(49).
بنابراین، «ابن وهب» در زمره راویان مورداعتماد ابن داوود بوده است. از سوی دیگر، در صورت مطابقت وی با موسی بن جعفر بغدادی، در زمره مستثنیات نوادر الحکمة نیست وهرچند وثاقت او مشکل باشد؛ امّا به قدر متیقّن، او در زمره راویان حسان است.
٧. حسن بن محمد بن سماعه صیرفی:
علاّمه وشیخ طوسی، ایشان را چنین معرفی می کنند: حسن بن محمّد بن سماعة، ابو محمّد کندی صیرفی کوفی، واقفی مذهب است؛ امّا دارای تألیفاتی ارزشمند است واز فقه ودانش پاکی برخوردار است (یعنی، انحراف سلیقه ندارد) وحسن انتقاد، یعنی در نقد یا انتخاب حدیث مهارت دارد وروایات زیادی را می دانست.
نجاشی وعلاّمه، در مورد او می گویند: وی، فقیه وثقه است(50). آقای خویی می گوید: او [حسن بن سماعه] از بزرگان واقفی مذهب شمرده می شد وروایات فراوانی نقل می کرد. وی، فقیه وثقه است(51). بنابراین، فرد یادشده، مشکل مذهب وانحراف عقیده دارد، امّا وثاقت او بدون مشکل است.
٨. حنان بن سدیر
مامقانی می گوید: در مورد این شخص، سه گفته وجود دارد:
١. ثقه است. این جمله، گفته صریح شیخ طوسی در فهرست خود است ومواردی بر تأیید آن می آورد از جمله:
الف. ابن محبوب ودیگر اصحاب اجماع، از وی روایت نقل کرده اند؛
ب. روایات فراوانی نقل کرده است؛
ج. روایات او بی پیرایه واستوار است؛
د. روایات وی مقبول است؛
اگر موارد یادشده نیز مطرح نباشد، سخن شیخ طوسی که وی را ثقه می داند، کافی است؛
٢. موثّق است؛ این، نظر وجیزه، بلغه وحاوی است؛
٣. ضعیف است چون، کیسانی مذهب است(52)؛ این جمله، تصریح مامقانی است؛
نخست باید گفت: وی واقفی مذهب بوده، نه کیسانی. وانگهی، انحراف عقیده، منافات با وثاقت ندارد، زیرا افراد زیادی مانند غیاث بن ابراهیم وحفص بن غیاث وسکونی وده ها تن از روات عامی مذهب، وجود دارند که حدیث شان نقل وبه آن روایت، اعتماد می شود.
آقای خویی می گوید: طریق صدوق به حنان بن سدیر، صحیح است. وسه طریق را نقل می کند وسپس می گوید: هر سه طریق، صحیح است(53).
٩. سدیر بن حکیم بن صهیب صیرفی
سدیر، از یاران امام سجّاد وامام باقر وامام صادق (علیهم السلام) بود. مجموع روایاتی که از او نقل شده، بیست ویک روایت است. از جمله، روایتی در ثواب پیاده ویا سواره رفتن به زیارت قبر ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) از او نقل شده است.
ابن شهر آشوب(54)، او را در زمره یاران خاص امام جعفر صادق (علیه السلام) معرفی می کند. آیا در زمره یاران خاص بودن، کفایت از وثاقت می کند یا خیر؟، بحث خاص خود را دارد؛ ولی پاسخ این است که: کفایت نمی کند. مقام وجایگاه او در دو دسته روایت وارد شده: دسته ای، او را مدح ودسته ای به مذمّت وی پرداخته است.
١. روایت حسین بن علوان از امام صادق (علیه السلام): «أنّه قال - وعنده سدیر - إن الله إذا أحبّ عبدا غتّه بالبلاء غتّا وأنا وإیاکم - یا سدیر - نصبح به ونمسی(55)؛ حسین بن علوان می گوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) بودیم وسدیر نیز حضور داشت. امام فرمود: «هرگاه، خداوند بنده ای را دوست بدارد، او را در مصیبت وبلا فرومی برد. ای سدیر! ما وشما، شب وروزمان را این چنین سپری می کنیم.»
در این روایت، ابتدا، کبرایی با جمله «هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، بلا را به او می دهد» آمده، سپس بر سدیر تطبیق داده شده است. بنابراین روایت مزبور در مدح سدیر است. آقای خویی می گوید: این روایت خود، مشکل سندی دارد، زیرا در طریق آن احمد بن عبید توثیق نشده، قرار دارد.
٢. روایت زید شحّام از امام صادق (علیه السلام): «إنّی لأطوف حول الکعبة وکفّی فی کفّ أبی عبد الله (علیه السلام).» فقال: ودموعه تجری علی خدّیه، فقال: یا شحّام! ما رأیت ما صنع ربّی إلی. ثم بکی ودعا، ثم قال لی: یا شحّام! انّی طلبت إلی الهی فی سدیر وعبد السلام بن عبد الرحمان - وکانا فی السجن - فوهبهما لی وخلّی سبیلهما(56)؛ زید شحّام می گوید: درحالی که دستم در دست امام صادق (علیه السلام) بود مشغول طواف بودم واشک امام (علیه السلام)، بر گونه هایش جاری بود. امام فرمود: «ای شحّام! ندیدی خدا چه عنایتی در حق من نمود؟» آن گاه گریست ودعا کرد وباردیگر فرمود: «ای شحّام! من، از خدای (عزَّ وجلَّ)، آزادی «سدیر» و«عبد السلام» را خواستم وخداوند، آن دو را به من بخشید وآزادشان ساخت».
بنابراین، روایت مزبور، سدیر را مدح می کند. علاّمه، این روایت را معتبر می داند؛ یعنی از دیدگاه او، این روایت، مشکل سندی ندارد؛ ولی آقای خویی، آن را تضعیف می کند ومی گوید: این روایت، مشکل سندی دارد، زیرا در طریق آن، علی بن محمد قتیبی است واین شخص، هرچند از اساتید کشّی است، امّا توثیقی ندارد.
اشکال دوم آقای خویی، این است که اگر به فرض، از مشکل سند نیز چشم پوشی کنیم، این حدیث، هیچ گونه دلالتی بر وثاقت ویا حسن «سدیر» ندارد؛ بلکه در نهایت، می رساند که امام (علیه السلام)، آن دو (سدیر وعبد السلام) را دوست می داشت وبا آنان مهربان بود وامام (علیه السلام)، به همه شیعیان ودوستدارانش مهر می ورزید. بنابراین، روایت مزبور، دلالت بر وثاقت وحسن آنان ندارد.
پذیرش سخن آقای خویی، مشکل است، زیرا اگر در روایت، «کان یحبّه»(57) وارد شده باشد قطعا دوست داشتن، غیر از مهربانی است. کسی که در طرف مقابل امام باشد (وتابع امام نباشد) حضرت نسبت به وی به این نحو خاص، عنایت نخواهد داشت. بنابراین، هرچند نتوانیم وثاقت او را به دست آوریم؛ ولی دلالت این روایت بر حسن سدیر را می توان ثابت کرد.
علاّمه حلّی می گوید: این حدیث، دلالت بر علّو مرتبه آن دو تن - سدیر وعبد السلام - دارد(58).
آقای خویی، مبنایی دارد که ظاهرا، امام خمینی قدّس سرّه نیز همین مبنا را داشتند در این مبنا روایتی که کسی را مدح می گوید اگر ناقل آن، شخص ممدوح باشد، دور لازم می آید، زیرا پذیرش این روایت، متوقّف بر قبول شخص راوی است وثقه بودن او، متوقّف بر همین روایتی است که خود آن را نقل می کند.
امام خمینی نیز می فرماید: این سنخ روایات، که ناقل آن، شخص ممدوح باشد، موجب سوءظن به او می شود(59) ونه مدح! لکن روایات مادحه از سدیر نیست بنابراین اگر از مشکل سندی این دو روایت، چشم پوشی کنیم، روایت اول ودوم، هیچ گونه مشکل دلالی ندارند.
روایات مذمّت سدیر
١. روایت محمد بن عذافر از امام صادق (علیه السلام): «ذکر عنده (علیه السلام) سدیر. فقال: «سدیر عصیدة بکلّ لون(60)؛ در محضر امام صادق (علیه السلام) سخن از «سدیر» به میان آمد. امام فرمود:
«سدیر، عصیده به هر رنگی است.»
طریحی، در توضیح این مطلب می گوید: عصیده به هر رنگ، یعنی با همه قشری، نشست وبرخاست می کند.
آقای خویی، می گوید: اوّلا، این روایت، مشکل سندی دارد، زیرا در سند آن، علی بن محمّد است که توثیق ندارد. دلالت بر مذمّت نیز ندارد؛ چون احتمال دارد منظور امام (علیه السلام) از این جمله، تغییرناپذیری حقیقت سدیر وواقع او باشد، هرچند به هر رنگی درآید؛ یعنی، حقیقت او ثابت وهمانند عصیده(61) است که حقیقت او ثابت است، هرچند تغییر رنگ دهد.
٢. معلّی بن خنیس(62) می گوید: نامه های «عبد السلام» و«سدیر» ودیگران را (از عراق) خدمت امام صادق (علیه السلام) بردم. این کار، در زمانی اتفاق افتاد که سیاه جامگان قیام(63) کرده بودند ومیان آنان، علویان فریب خورده ای، مانند عیسی بن موسی وجود داشت که به تحریک شیطان، نخستین کسی شد که لباس عبّاسیان وجاهلیت، بر تن کرد. وهمین افراد، زمینه ساز حکومت بنی عبّاس شدند(64)؛ ولی هنوز عبّاسیان به حکومت نرسیده بودند. آن دو تن [عبد السلام وسدیر] در چنین شرایطی، به امام (علیه السلام) نوشته بودند: بأنّا قد قدّرنا أن یؤول هذا الأمر إلیک فما تری؟ ما، امید داشتیم کار [سرانجام خلافت] به دست شما بیفتد. نظرتان چیست؟. امام (علیه السلام) با اطلاع یافتن از مضمون نامه، بی درنگ، نامه ها را بر زمین کوبید وفرمود: «فضرب بالکتب الأرض ثم قال: افّ، افّ! ما أنا لهؤلاء بإمام! أما یعلمون أنّه إنّما یقتل السفیانی!»(65)
گفته اند، این روایت، دلالت بر مذمّت «سدیر» دارد، زیرا امام (علیه السلام) فرمود: «من، پیشوای اینان نیستم.»
آقای خویی می گوید: اوّلا، این روایت، از نظر سند، ضعیف است، زیرا صباح بن سیابه در سلسله سند آن قرار دارد.
ثانیا، هیچ گونه دلالتی بر مذمّت سدیر ندارد، زیرا این دو تن آرزو داشتند خلافت، به امام صادق (علیه السلام) پایان پذیرد، امّا از واقعیت بی خبر بودند. امر خلافت به وجود کسی که سفیانی را به قتل می رساند (یعنی امام زمان (علیه السلام)) منتهی خواهد شد وامام صادق (علیه السلام) با بیان خود، آنان را به واقعیت موضوع آگاه ساخت ومطلب را به آنان فهماند(66).
٣. سدیر می گوید: امام صادق (علیه السلام) به من فرمود: «یا سدیر! ألزم بیتک وکن حلسا من احلاسه واسکن ما سکن اللیل والنهار، فإذا بلغک أنّ السفیانی قد خرج فارحل إلینا ولو علی رجلک(67)؛ ای سدیر! در خانه خود بنشین وهمانند زیراندازی از زیراندازهای خانه ات باش وحرکتی انجام مده وچونان شب وروز آرام باش وهرگاه اطلاع یافتی سفیانی دست به جنبش زده، هرچند با پای پیاده، خود را به ما برسان»(68).
البته گاهی، دستوراتی از سوی ائمه طاهرین (علیهم السلام) به اشخاصی صادر می گشت که مناسب با ظرفیت همان شخص بود. از آن جمله، حدیث مذکور در مورد سدیر است که امام (علیه السلام)، به وی دستور خانه نشینی وعدم دخالت در امور جاری را می دهد؛ ولی در مقابل، امام صادق (علیه السلام) به نوجوانی مانند هشام بن حکم دستور به بحث با مرد شامی می دهد وهشام را در بحث کردن، تحسین می کند(69).
ابو خالد کابلی می گوید، کنار قبر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رفتم ودیدم ابو جعفر، مؤمن الطاق، کنار قبر شریف نشسته ودکمه هایش را باز کرده وسینه سپر نموده، سرگرم بحث وگفت وگو با علما است، به گونه ای که یک جمله می گویند وهشام، چندین پاسخ می دهد. دیدم، بحث آن ها بالا گرفته، از این رو سر به گوش او نهادم وگفتم: مگر آقا نگفت بحث مکن؟ گفت: آقا به تو فرمان داد که به من ابلاغ کنی؟ عرض کردم: خیر؛ به خود من این دستور را داد. هشام پاسخ داد که: تو بحث نکن!
ابو خالد می گوید: نزد امام بازگشتم ومطلب را برای حضرت نقل کردم. امام خندید وفرمود: او، با تو تفاوت دارد(70)؛ یعنی او نوعی مسئولیت دارد وتو به گونه ی دیگر دارای مسئولیت هستی. (کاری از او برمی آید که از تو برنمی آید)
آقای خویی می گوید: از روایاتی که در مورد مدح وستایش ونیز مذمّت سدیر گفته شده، نمی توان بر خوبی ویا بدی سدیر، استدلال کرد.
با این همه، آقای خویی دیدگاه خویش را چنین بیان می دارد:
اوّلا، سدیر بن حکیم، ثقه است، زیرا جعفر بن محمّد بن قولویه ونیز علی بن ابراهیم - در تفسیرش - به وثاقت وی شهادت داده اند(71).
ثانیا: این توثیق، هیچ گونه تعارضی با روایت علاّمه - از قول سید علی بن احمد عقیقی که گفته: سدیر بن صیرفی، مخلّط است - ندارد وچون وثاقت عقیقی ثابت نشده واز سویی، خود تخلیط، یعنی نقل روایات معروف وروایات منکر، با وثاقت راوی منافاتی ندارد. وی در پایان می گوید: طریق شیخ صدوق به سدیر، صحیح است ومشکل سندی نیز ندارد(72).
محور سوم. شواهد ومؤیدات
با بررسی سند روایت موردنظر، تقریبا، مشکل سندی حل شد واز سویی، با قطع نظر از سند آن، روایات زیادی از ائمه طاهرین (علیهم السلام) وارد شده که مضمون آن ها با مضمون این روایت، مطابقت دارد. ومتن روایت مذکور را تأیید وتقویت می کند.
بخشی از این روایات، از شخص امام صادق، امام زین العابدین، امام باقر وامام رضا (علیهم السلام) وارد شده است. که در این جا به برخی از این روایات اشاره می کنیم:
شواهدی از روایات امام صادق (علیه السلام)
نخستین روایت «عن أبی بصیر، قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
إنّ سنن الأنبیاء (علیهم السلام) بما وقع بهم من الغیبات حادثة فی القائم منّا أهل البیت حذو النعل بالنعل، والقذّة بالقذّة. قال ابو بصیر: فقلت: یا بن رسول اللّه! ومن القائم منکم أهل البیت؟ فقال: یا أبا بصیر! هو الخامس من ولد ابنی موسی ذلک ابن سیدة الإماء، یغیب غیبة یرتاب فیها المبطلون، ثمّ یظهره الله (عزَّ وجلَّ)، فیفتح الله علی یده مشارق الأرض ومغاربها...(73)؛ ابو بصیر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
«همه شیوه های پیامبران الهی با غیبت هایی که بر آنان واقع شده است، بی کم وکاست درباره قائم ما اهل بیت نیز پدیدار خواهد گشت». وی می گوید: عرض کردم:
ای فرزند رسول خدا! قائم خاندان شما کیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: «ای ابو بصیر! قائم، پنجمین فرزند از فرزندان پسرم موسی است. وی فرزند سرور کنیزان است، او چنان غیبتی خواهد داشت که باطل گرایان در آن به شک وتردید خواهند افتاد. آن گاه خدای (عزَّ وجلَّ) او را ظاهر می سازد وخدای متعال به دست باکفایت او شرق وغرب گیتی را خواهد گشود.»
روایت دوم «... عن زید الشحّام، عن أبی عبد الله (علیه السلام)،
قال: إنّ صالحا (علیه السلام) غاب عن قومه زمانا، وکان یوم غاب عنهم کهلا... فلمّا رجع إلی قومه لم یعرفوه بصورته... وإنّما مثل القائم مثل صالح(74)؛ زید شحّام از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: «[حضرت] صالح، زمانی از میان قوم خود غایب گشت، مردی کامل بود... وهنگامی که به نزد قوم خود بازگشت، وی را به چهره نشناختند... ودر حقیقت مثال [حضرت] قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مثال [حضرت] صالح است.»
روایت سوم «عن عبد الله بن سنان، عن أبی عبد الله (علیه السلام)
قال: سمعته یقول: فی القائم سنّة من موسی بن عمران (علیه السلام)» فقلت: وما سنته من موسی بن عمران؟. قال: خفاء مولده وغیبته عن قومه. فقلت:
وکم غاب موسی عن أهله وقومه؟ فقال: ثمانی وعشرین سنة(75)؛ عبد الله بن سنان، از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: قائم، شیوه ای را از موسی بن عمران دارا است.
عرض کردم: شیوه او از موسی بن عمران چیست؟ فرمود: «پنهانی ولادت وغایب گشتن از قوم خود». عرض کردم: موسی چند سال از قوم وخاندان خود غایب بود؟ فرمود: «بیست وهشت سال.»
روایت چهارم «عن أبی بصیر، قال: قال ابو عبد الله (علیه السلام):
إنّ فی صاحب هذا الأمر سننا من سنن الأنبیاء (علیهم السلام):
سنّة من موسی بن عمران، وسنّة من عیسی، وسنّة من یوسف، وسنّة من محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم). فأمّا سنّته من موسی بن عمران فخائف یترقّب، وأما سنّته من عیسی فیقال فیه ما قیل فی عیسی، وأما سنّته من یوسف فالسّتر، یجعل الله بینه وبین الخلق حجابا، یرونه ولا یعرفونه، وأمّا سنّته من محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فیهتدی بهداه ویسیر بسیرته(76)؛ ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: «درباره صاحب الأمر، شیوه هایی از شیوه های پیامبران جاری است، شیوه ای از موسی بن عمران وروشی از عیسی وشیوه ای از یوسف وروشی از محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) شیوه او از موسی بن عمران، بیم ووحشت وانتظار است وشیوه او از عیسی، همان مواردی است که مردم درباره عیسی گفتند. امّا شیوه او از یوسف، پنهان بودن است.
خداوند، میان او وآفریدگانش حجابی قرار می دهد، [حضرت مهدی] را می بینند؛ ولی نمی شناسند. وشیوه او از محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن است که مردم را به هدایت خدا رهنمون می کند وبراساس سیره وروش او حرکت می کند».
شواهدی از روایات امام زین العابدین (علیه السلام)
١. «عن سعید بن جبیر، قال: سمعت سید العابدین علی بن الحسین (علیه السلام) یقول: فی القائم منّا سنن من الأنبیاء: سنّة من أبینا آدم (علیه السلام) وسنّة من نوح وسنّة من إبراهیم، وسنّة من موسی وسنّة من عیسی، وسنّة من أیوب وسنّة من محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم). فأمّا من آدم ونوح فطول العمر، وأمّا من إبراهیم فخفاء الولادة وإعتزال الناس، وأمّا من موسی، فالخوف والغیبة، وأمّا من عیسی فاختلاف الناس فیه، وأمّا من أیوب فالفرج بعد البلوی، وأمّا من محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فالخروج بالسّیف(77)؛ سعید بن جبیر می گوید: از سید العابدین علی بن الحسین (علیه السلام) شنیدم که می فرمود:
«در قائم ما، شیوه هایی از پیامبران (علیهم السلام) جاری است: شیوه ای از پدرمان آدم (علیه السلام) وشیوه ای از نوح وشیوه ای از ابراهیم وشیوه ای از موسی وشیوه ای از عیسی وشیوه ای از ایوب وشیوه ای از محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم). از آدم ونوح، طول عمر؛ از ابراهیم، پنهانی ولادت وکناره گیری از مردم؛ از موسی، ترس وغایب گشتن؛ از عیسی، اختلاف مردم درباره او؛ از ایوب، گشایش بعد از گرفتاری واز محمّد، قیام با شمشیر».
شواهدی از روایات امام باقر (علیه السلام)
١. «... عن أبی بصیر قال: سمعت أبا جعفر الباقر (علیه السلام) یقول: فی صاحب هذا الأمر سنن من أربعة أنبیاء: سنّة من موسی، وسنّة من عیسی، وسنّة من یوسف، وسنّة من محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم). فقلت:
ما سنّة موسی؟ قال: خائف یترقّب. قلت: وما سنّة عیسی؟ فقال: یقال فیه ما قیل فی عیسی.
قلت: فما سنّة یوسف؟ قال: السّجن والغیبة. قلت: وما سنّة محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)؟ قال: إذا قام سار بسیرة رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)...(78)؛ ابو بصیر می گوید: از ابو جعفر، امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: در صاحب الأمر، شیوه های چهار پیامبر جاری است: شیوه ای از موسی وشیوه ای از عیسی وشیوه ای از یوسف وشیوه ای از محمّد (علیهم السلام). عرض کردم: شیوه موسی چیست؟ فرمود: ترسان ونگران ودر انتظار. گفتم: شیوه عیسی چیست؟ فرمود: آن چه در مورد عیسی گفته شده، درباره او نیز گفته خواهد شد. پرسیدم: شیوه یوسف کدام است؟ فرمود: زندانی شدن وپنهان گشتن از دیدگان... گفتم: شیوه محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) چه چیز است؟ فرمود: آن گاه که دست به قیام زند، به سیره وروش پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رفتار خواهد کرد...».
شاهدی از روایات امام رضا (علیه السلام)
راوی می گوید از امام رضا (علیه السلام) پرسیدم: با حدیثی که زرعة بن محمد حضرمی از سماعة بن مهران نقل کرده که امام صادق (علیه السلام) می گوید: «إنّ ابنی هذا فیه شبه من خمسة أنبیاء: یحسد کما حسد یوسف (علیه السلام)، ویغیب کما غاب یونس وذکر ثلاثة اخر» چه کنم؟
قال (علیه السلام): «کذب زرعة! لیس هکذا حدیث سماعة! إنّما قال: صاحب هذا الأمر - یعنی القائم - فیه شبه من خمسة أنبیاء، ولم یقل إبنی...(79)؛ از سماعة بن مهران نقل شده که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «در این فرزندم، شباهت پنج پیامبر وجود دارد: مورد حسد قرار می گیرد همچنان که به یوسف (علیه السلام) حسد ورزیده شد وغائب می گردد، همچنان که حضرت یونس (علیه السلام) غائب شد وسه شباهت دیگر را ذکر می کند.» امام رضا (علیه السلام) در پاسخ پرسش من فرمود: «زرعه، دروغ گفته وسخن را برگردانیده است وحدیث سماعة، این گونه نیست. سماعه چنین نقل کرده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: در صاحب الأمر - یعنی قائم - شباهت پنج پیامبر وجود دارد.»
شاید، زرعه، خواسته روایت امام صادق (علیه السلام) را بر اسماعیل، فرزند امام صادق (علیه السلام) تطبیق نموده وآن را شاهدی بر مذهب اسماعیلیه قرار دهد، از این رو، امام رضا (علیه السلام) در یک موضع گیری سریع وبه جا فرمودند: «رزعه، دروغ می گوید» وآن گاه اصل حدیث را نقل فرمود.
محور چهارم. بررسی دلالی روایت
سنّت، در قرآن کریم، با الفاظ وصیغه های مختلفی وارد شده که عبارت است از:
«سنن»، «سنّة»، «سنّتنا»، «سنّة الاوّلین»، «سنّة اللّه».
سنّت، یعنی طریق وروشی که غالبا ویا دائما جریان دارد. این طریق معمول ومسلوک، گاهی طریق وروش گذشتگان وگاهی طریق وسنّت الهی است.
طریق گذشتگان، مانند آیه شریفه: «﴿لا یؤْمِنُونَ بِهِ وقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اَلْأَوَّلِینَ(80)؛ کافران، به (قرآن) ایمان نمی آورند وسنّت وطریق گذشتگان نیز چنین بوده است»(81).
روش وطریق الهی
گاهی درباره مخالفان ومشرکان وگاهی درباره پیامبران، صالحان ومؤمنان است.
سنّت الهی درباره مشرکان، به معنای نابودی وهلاکت آنان است. خداوند، می فرماید:
(سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَک مِنْ رُسُلِنا ولا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلاً)(82).
مقصود از این آیه شریفه، نابودی وبه هلاکت رساندن مشرکان است که پیامبرشان (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را از شهر ودیارش بیرون راندند، بنابراین، در این جا، «هلاکت»، همان سنّت الهی است. اگر سنّت را به پیامبران نسبت داده، به این جهت است که این سنّت وطریق را خداوند به خاطر پیامبران اتّخاذ کرده است. بدین ترتیب، معنای آیه شریفه چنین می شود: «مشرکان را هلاک خواهیم کرد به خاطر سنّتی که ما برای پیامبران پیش از تو اجرا کردیم وتو، هیچ تغییر وتبدیلی در سنّت ما نخواهی یافت»(83). والله العالم
٢. (إِلاّ أَنْ تَأْتِیهُمْ سُنَّةُ اَلْأَوَّلِینَ)(84) منظور، عذاب وریشه کن شدن مشرکان است(85).
٣. (سُنَّةَ الله فِی اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ)(86)؛ یعنی، عقوبت ونکاتی مانند تبعید وهدر بودن خون آن ها... که منافقان ونظایرشان را به دلیل پافشاری آن ها، بدان وعده دادیم.
۴. (فَهَلْ ینْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ اَلْأَوَّلِینَ)(87) آیا آنان، به جز سنّت پیشینیان (عذاب های دردناک آنان) چیزی را انتظار دارند؟ مقصود از این سنّت، همان روش وطریقه الهی است که در اثر مکر وتکذیب آیات خداوند، بر آنان نازل می شود. منظور از تبدیل سنّت، جایگزینی عافیت ونعمت، به جای عذاب است ومقصود از تغییر سنّت، منتقل کردن عذاب، از گروهی است که سزاوار آنند به کسانی که استحقاق آن را ندارند(88).
۵. (سُنَّتَ الله اَلَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ)(89) این همان سنّت وروش الهی در بندگان است که مسلّم ومؤکد گردیده وبه هیچ وجه قابل برگشت نیست؛ یعنی پس از دیدن بأس وانتقام خداوند، توبه، قابل قبول نیست(90).
تا این جا، به مواردی از اجرای سنّت های الهی در حقّ مشرکان ومخالفان لجوج، اشاره گردید؛ امّا اجرای سنّت های الهی در پیامبران وصالحان:
اجرای سنّت های الهی در پیامبران وصالحان نیز به گونه های مختلف برقرار بوده است که نمونه هایی از آن ها، به قرار ذیل است:
١. (سُنَّةَ الله فِی اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ)(91)
در این آیه، مقصود، پیامبران ورسولان گذشته اند(92).
٢. (سُنَّةَ الله اَلَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ولَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ الله تَبْدِیلاً)(93)
یعنی، این سنّت وطریقه دیرینه الهی است که پیامبران ومؤمنان را اگر در ایمان خود راستین ودر نیات خود مخلص باشند، بر دشمنانشان پیروز می گردانیم.
براساس این آیه، هیچ گونه شکستی نصیب مسلمانان نخواهد شد مگر این که در اثر مخالفت با خدا ورسول او، به چنین وضعی گرفتار آیند(94).
گاهی سنن، به معنای راه وروش گذشتگان، از پیامبران وامّت های صالحی است که در دنیا، رضایت خدا را در نظر داشته وبه سعادت دنیا وآخرت دست یازیده اند.
ناگفته نماند که مقصود از راه وروش آنان، طریقه آن ها به نحو اجمال است نه تمامی برنامه های آنان به گونه ای مشروح وتفصیلی.
البته تفسیر دیگری نیز شده که «طریقه» را اعم از راه وروش پیامبران وصالحان وغیر آنان تفسیر کرده اند. وگفته اند: مقصود از سنّت های تمامی گذشتگان، اعم از حق وباطل است. این معنا، شامل صورت نخست که در آغاز بحث آوردیم نیز، می شود(95).
نتیجه
شاید منظور از «سنن الأنبیاء» در این روایت وروایات دیگر، همین معنا باشد، یعنی، شیوه ها وراه وروش های زندگی پیامبران سابق که یکی از آن ها همان غیبت ها وپنهان شدن از دیدگان مردم بوده است. این غیبت ها، یا به دستور خدای (عزَّ وجلَّ) بوده ویا به جهت ترس از دشمنان خدا انجام پذیرفته است واین گونه غیبت ها، برای بسیاری از پیامبران به وقوع پیوسته است.
غیبت ها وپنهان شدن پیامبران
١. حضرت ادریس (علیه السلام)
او، پس از جریانی که میان وی وستمگران زمانش به وقوع پیوست، مدّت بیست سال، غایب گشت(96) وپس از آن، ظاهر شد وبه پیروان خود نوید گشایش وقیام قائم از فرزندان خود، یعنی حضرت نوح را داد وسپس از نظرها غایب شد. خداوند، او را به آسمان برد وپیروان او، قرن ها ونسل ها، پیوسته، منتظر قیام نوح بودند، تا این که حضرت نوح ظاهر گشت(97).
٢. حضرت نوح (علیه السلام)؛
وی نیز تا سن چهارصد وشصت سالگی، یعنی پیش از بعثت، غیبت در او محقّق بود(98).
٣. حضرت صالح (علیه السلام)؛
وی نیز برهه ای از زمان، از قوم خود غایب گردید وهنگامی که بازگشت، او را نشناختند ومردم، به سه گروه منکر واهل تردید واهل یقین، تقسیم شدند(99).
۴. حضرت ابراهیم (علیه السلام)؛
شیخ صدوق می گوید: غیبت حضرت ابراهیم، شبیه غیبت حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ بلکه از آن نیز شگفت انگیزتر است. وی از هنگام انعقاد نطفه تا زمانی که مأمور به تبلیغ شد، در مخفی گاه بسر می برد. وپس از آن، دو غیبت دیگر نیز داشت. بار سوم، او به تنهایی، در شهرها سیروسیاحت می کرد(100).
۵. حضرت یوسف (علیه السلام)؛
مدّت غیبت وی، بیست سال بود. سه روز در چاه وچند سال در زندان وباقی آن را در پادشاهی گذراند(101).
۶. حضرت موسی (علیه السلام)؛
مدّت بیست وهشت سال از قوم خود ناپدید شد وپس از آن که او را شناختند، باردیگر مدتی فراتر از پنجاه سال، غایب گردید(102).
٧. حضرت شعیب (علیه السلام)؛
مدّتی طولانی از قوم خود غایب شد وسپس بازگشت(103).
٨. حضرت اسماعیل صادق الوعد (علیه السلام)؛
او نیز مدت یک سال از قوم خود غایب شد(104).
٩. حضرت الیاس (علیه السلام)؛
وی مدّت هفت ویا ده سال، از قوم خود غایب ودر بیابان ها متواری بود(105).
١٠. حضرت سلیمان (علیه السلام)؛
او نیز مدتی طولانی از قوم خود غایب بود(106).
١١. حضرت دانیال (علیه السلام)؛
وی، مدّت نود سال، از قوم خود ناپدید ودر دست بخت النّصر، اسیر بود(107).
١٣ - ١٢. حضرت لوط وعزیر (علیهما السلام)(108)؛
١۴. حضرت عیسی (علیه السلام)؛
او، غیبت های متعددی داشت که در شهرها به سیاحت می پرداخت. وقوم او، از وی بی خبر بودند. یک بار، غیبت او، در مصر وشام، دوازده سال به طول انجامید.
مجموع غیبات آن حضرت را تا دویست وپنجاه سال نیز گفته اند(109).
بدین ترتیب، مقصود از سنن پیامبران که در حقّ حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، جاری می شود، همین غیبت های طولانی ودوری از دیدگان مؤمنان؛ بلکه همگان است.
تا این جا بحث ما پیرامون روایت غیبت از سلسله روایاتی که در آن، علل غیبت حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بیان شده، به پایان رسید، در مباحث بعدی، روایت دوم را که در آن، علّت دیگری نقل شده، مطرح خواهیم کرد. إن شاء الله

فصل دوم: حکم تسمیه وذکر نام شریف حضرت ولی عصر (علیه السلام)

موضوع «تسمیه»، در بعضی از ابواب کتاب های حدیثی وقواعد فقهی مطرح شده است. در این نوشتار، نخست این موضوع را از دیدگاه «حدیث شناسی» مورد بررسی قرار داده، سپس به استخراج واستنباط حکم آن خواهیم پرداخت.
در مورد «حکم تسمیه» ونام بردن حضرت بقیة الله (علیه السلام) با نام مخصوص آن بزرگوار (م. ح. م. د) - نه نام ها والقاب دیگر وی - بیش از صد روایت وارد شده که می توان آن ها را به چهار دسته تقسیم کرد.
نخست. روایاتی که به گونه ای مطلق وبی هیچ قیدوشرطی از خوف وتقیه، از نام بردن حضرت، نهی می کنند.
امام هادی (علیه السلام) می فرماید: «لا یحلّ لکم ذکره باسمه(110)؛ برای شما روا نیست او [حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)] را به نام یاد کنید.» در این حدیث هیچ گونه قیدی وجود ندارد وبه گونه ای مطلق نهی شده است.
امام صادق (علیه السلام) نیز فرموده: «لا یسمّیه باسمه إلاّ کافر(111)؛ به جز کافر، هیچ کس نام آن حضرت را نمی برد.» در این حدیث نیز هیچ گونه قیدی ذکر نشده است(112).
دوم. روایاتی که از ذکر نام شریف آن حضرت، تا زمان ظهور، نهی کرده است.
حضرت عبد العظیم حسنی از امام هادی (علیه السلام) نقل می کند: «... لا یحلّ ذکره باسمه حتی یخرج فیملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا...(113)؛ روا نیست آن حضرت، به نام یاد شود تا زمانی که ظهور کند وزمین را از عدل وداد آکنده سازد؛ همان گونه که از ستم وبی داد پر شده باشد».
سوم. روایاتی که علت را بیان کرده وعلت نهی از ذکر نام شریف آن حضرت را تقیه، خوف وعلل دیگر دانسته است. در روایت ابو خالد کابلی(114) آمده که گفته است:
«لمّا مضی علی بن الحسین (علیه السلام)، دخلت علی الباقر (علیه السلام) فقلت: جعلت فداک، قد عرفت إنقطاعی إلی ابیک وأنسی به ووحشتی من الناس. قال (علیه السلام): صدقت یا ابا خالد! فترید ماذا؟ قلت: جعلت فداک، لقد وصف لی ابوک، صاحب هذا الأمر بصفة لو رأیته فی بعض الطرق، لأخذت بیده، قال (علیه السلام): فترید ماذا یا ابا خالد؟ قلت: ارید أن تسمیه حتی أعرفه باسمه. فقال (علیه السلام): سألتنی واللّه یا ابا خالد عن سؤال مجهد، ولقد سألتنی بأمر [ما کنت محدّثا به أحدا، لحدّثتک(115)]، ولقد سألتنی عن أمر، لو أنّ بنی فاطمة عرفوه، حرصوا علی أن یقطّعوه بضعة، بضعة(116)؛ هنگامی که علی بن الحسین (علیه السلام) وفات کرد، خدمت امام باقر (علیه السلام) شرفیاب شدم وبه آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! شما می دانی که من جز پدرت کسی را نداشتم واز مراتب انس من با او ووحشتم از مردم به خوبی آگاهی. فرمود: ابا خالد! راست می گویی؛ ولی مقصودت چیست؟ عرض کردم: فدایت شوم! پدرت، صاحب الامر را به گونه ای برایم توصیف نموده بود اگر در راهی او را می دیدم، به یقین دستش را می گرفتم.؟ فرمود:
ابا خالد! دیگر چه هدفی داری؟ عرض کردم: می خواهم نام او را برایم بازگویی تا او را به نامش بشناسم. فرمود: ابا خالد! به خدا سوگند! سؤال دشواری از من پرسیدی که مرا به زحمت می اندازد. از موضوعی پرسیدی که [هرگز آن را به کسی نگفته ام] واگر آن را به کسی گفته بودم (یعنی اگر گفتنی بود)، به یقین آن را به تو می گفتم، از من پرسشی نمودی که اگر بنی فاطمه او را بشناسند، سخت دست به تلاش خواهند زد تا او را قطعه قطعه کنند».
در این حدیث، علّت نهی از نام بردن حضرت خوف وتقیه دانسته شده است. از سویی هرجا علّت بیان شود، حکم را نیز تعمیم خواهد داد وآن را تخصیص می دهد.
از این رو، هرکجا «تقیه» در کار باشد، نه تنها نام حضرت؛ بلکه دیگران را نیز نمی توان نام برد. امام صادق (علیه السلام) فرموده است: «نام علی وفاطمه (علیهما السلام) را بر زبان جاری نسازید وآنان را نام نبرید؛ زیرا عدّه ای از بردن این نام ها، خرسند نیستند وبه شما آزار خواهند رساند»(117).
چهارم. روایاتی که در آنها به نام شریف آن حضرت - چه از سوی امام معصوم وچه از راوی - تصریح شده است.
شیخ صدوق. از محمّد بن ابراهیم کوفی روایت می کند که: «إنّ أبا محمّد (علیه السلام) بعث إلی بعض من سمّاه لی، شاة مذبوحة وقال: هذه من عقیقة إبنی محمّد (علیه السلام)(118)؛ امام حسن عسکری (علیه السلام) برای یکی از کسانی که وی را برایم نام برد، گوسفند ذبح شده ای فرستاد وفرمود: این عقیقه پسرم «محمّد» است.»
علاّمه مجلسی قائل به حرمت «تسمیه» به نام حضرت بوده وراجع به این گونه روایات توجیهاتی نیز دارد. از این چهار دسته روایت، دسته اول ودوم به یکدیگر نزدیک وبیانگر یک معنا ودارای یک نتیجه اند. بر این اساس، در این موضوع، سه دیدگاه وجود دارد:
١. حرمت ذکر نام شریف آن حضرت تا زمان ظهور؛ مانند: علاّمه مجلسی، شیخ صدوق، شیخ مفید، طبرسی، میرداماد، محدّث جزائری، محدّث نوری، میرزای شیرازی، میرزا محمد تقی اصفهانی و... گفتنی است که میرداماد ومیرزای شیرازی ونوری، بر این موضوع ادعای اجماع وجزائری ادعای اکثر نموده است.
٢. حرمت نام شریف آن حضرت به جهت تقیه وخوف؛ مانند: اربلی، حرّ عاملی، خواجه نصیر الدین طوسی، فیض کاشانی، مکارم شیرازی و...
٣. حرمت ذکر نام شریف آن حضرت در دوران غیبت صغری؛ یعنی این حرمت، اختصاص به دوران «غیبت صغری» داشته وعلاّمه مجلسی در بحار الانوار این گفته را به بعضی از بزرگان، نسبت داده است(119).
بررسی گفته دانشمندان وفقیهان
در این بخش، آرا ودیدگاه های چند تن از دانشمندان وفقیهان بزرگ شیعه، نقل ومورد بررسی قرار خواهد گرفت.
قائلین به حرمت
١. علاّمه مجلسی
وی در مرآة العقول، ضمن بررسی سند روایات، به نقل روایات دیگری می پردازد وسپس وارد اصل بحث شده واستدلال می نماید.
حدیث ١. «علی بن محمّد، عمّن ذکره، عن محمّد بن احمد العلوی، عن داود بن القاسم الجعفری، قال: سمعت أبا الحسن العسکری (علیه السلام) یقول: الخلف من بعدی الحسن، فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: ولم جعلنی الله فداک؟ قال: إنّکم لا ترون شخصه ولا یحلّ لکم ذکره باسمه، فقلت: فکیف نذکره؟ فقال: قولوا: الحجّة من آل محمّد صلوات الله علیه وسلامه(120)؛ «داود بن قاسم جعفری می گوید: از امام هادی (علیه السلام) شنیدم می فرمود: جانشین پس از من حسن است؛ وضعیت شما در مورد جانشین پس از او، چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: چرا؟ خدا مرا فدایت کند؟ فرمود: زیرا شخص او را نمی بینید وحق ندارید او را به نام یاد کنید. عرض کردم: چگونه از او یاد نماییم؟ فرمود: بگویید: حجّت آل محمّد صلوات الله وسلامه علیه.»
علاّمه مجلسی در بررسی سند این حدیث، آن را: حدیثی مجهول وضعیف می داند.
حدیث ٢. «علی بن محمّد، عن أبی عبد الله الصالحی، قال: سألنی أصحابنا بعد مضی أبی محمّد (علیه السلام)، أن أسأل عن الإسم والمکان، فخرج الجواب: إن دللتهم علی الإسم أذاعوه، وإن عرفوا المکان دلّوا علیه(121)؛ ابو عبد الله صالحی می گوید: پس از رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام) یکی از شیعیان از من خواست که در مورد نام ومکان [امام دوازدهم] پرسش نمایم؛ از ناحیه مقدّسه پاسخ آمد: اگر آنان [دشمنان] را به نام وی رهنمون کردی، آن را فاش می سازند. واگر به جاومکان پی ببرند، دشمنان را به آن جا راهنمایی خواهند کرد».
علاّمه مجلسی درباره این حدیث به بحث بیشتری می پردازد، زیرا از آن استفاده جواز می شود وبرخلاف نظر او (حرمت تسمیه) است. البته بیان ایشان در حدیث دوم به ظاهر افتادگی دارد واز ناحیه مجلسی بررسی سندی نشده است. تنها در حاشیه آن نوشته است: «کذا»، یعنی ابتدا در مورد سند حدیث - ضعف وقوّت سند -، سکوت کرده وچیزی بیان نداشته است؛ ولی درباره «صالحی» می گوید: شخصیت وی نامشخص است؟ معلوم نیست آیا او همان ابو عبد الله بن صالح است یا شخصی دیگر؟ ظاهر روایت نشان می دهد که وی یکی از سفیران ونائبان ویا احتمالا رابط بین شیعیان وسفیران حضرت بوده است؛ ولی چنین شخصی به عنوان یکی از نائبان، مطرح نیست. از سویی، این تعلیل - إن دللتهم... - در حدّ ایماء واشاره به دوران غیبت صغری است؛ نه در حدّ دلالت. وانگهی، این ایماء واشاره با اخبار وروایاتی که صراحت در تعمیم دارند - یعنی تعمیم نهی از تسمیه به گونه ای مطلق وتا زمان ظهور - تعارض ندارد(122).
آن گاه علاّمه مجلسی چند روایت را که در کتاب کافی وجود ندارد وافاده تعمیم می کند، یادآور می شود:
١. «ما رواه الصدوق بإسناده عن عبد العظیم الحسنی (رضی الله عنه)، عن ابی الحسن الثالث (علیه السلام). أنّه قال: فی القائم (علیه السلام)، لا یحلّ ذکره باسمه حتی یخرج فیملأ الأرض قسطا وعدلا...(123)؛ روایت صدوق[؛] به اسنادش از حضرت عبد العظیم حسنی، وی نیز از امام هادی (علیه السلام) در مورد حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می کند که فرمود: بیان نام شریف آن حضرت تا زمانی که ظهور نماید وزمین را از عدل وداد آکنده سازد، روا نخواهد بود.»
٢. «وما رواه بسند حسن عن الکاظم (علیه السلام)، أنّه قال عند ذکر القائم: لا تحلّ لکم تسمیته حتی یظهره الله (عزَّ وجلَّ): فیملأ الأرض قسطا وعدلا(124)؛ روایتی را با سند حسن از امام کاظم (علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت به هنگام یاد کردن از [حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)] فرمود: حق ندارید او را به نام یاد کنید تا زمانی که خدای (عزَّ وجلَّ) او را ظاهر سازد وزمین را پر از عدل وداد گرداند.»
٣. «وباسناده عن جابر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: فسأل عمر، امیر المؤمنین (علیه السلام) عن المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)؟ فقال: یا بن أبی طالب، أخبرنی عن المهدی ما اسمه؟ قال (علیه السلام): أمّا اسمه فلا. أنّ حبیبی وخلیلی، عهد إلی أن لا احدّث باسمه حتّی یبعثه الله (عزَّ وجلَّ)...(125)؛ [گواه بر تعمیم] روایت جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام) است که فرمود: عمر بن خطاب از امیر مؤمنان (علیه السلام) در مورد حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پرسید وگفت: ای پسر ابو طالب! مرا از نام مهدی آگاه ساز؟ حضرت فرمود: مجاز به بردن نام وی نیستم، زیرا حبیب ودوستم - پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) - از من پیمان گرفته تا زمانی که خدای (عزَّ وجلَّ) او را برانگیزاند - تا زمان ظهور - نام او را بیان نکنم....»
توجیهات علاّمه مجلسی
از دیدگاه علاّمه مجلسی، این روایات، بر عدم جواز دلالت دارد؛ امّا سلسله اخبار وروایاتی از جمله ادعیه ای، به نام حضرت تصریح کرده است.
نخستین توجیه:
در آن جا که نام ولی عصر (علیه السلام) یادآوری وبدان تصریح شده. یا از سوی راویان عنوان شده ویا فقهایی که دیدگاه شان جواز بوده صورت گرفته است واین نام را نقل کرده اند؛ مانند شیخ بهایی. وی قائل به جواز بوده ودر کتاب مفتاح الفلاح به نام شریف حضرت تصریح کرده است. اما در دعاها واحادیث دیگر، یا آن حضرت را به لقب تعبیر کرده اند مثل: «المهدی» ویا به حروف مقطّعه (م. ح. م. د) از وجود مقدّس او یاد نموده اند.
بنابراین، در روایات ودعاهایی که نام وی ذکر شده، یا از سوی راویان ویا شخص دانشمندان بوده است. در مقابل، روایات ودعاهایی وجود دارد که نام حضرت در آن ها بیان نشده است.
توجیه دوم:
بعضی از روایاتی که متضمن نام شریف امام زمان (علیه السلام) است، دلالت دارد که بیان نام آن حضرت. تنها برای امامان جایز است وفقط اختصاص به آنان دارد.
توجیه سوم:
در روایاتی که امام (علیه السلام) امر به «تسمیه» می کند - یعنی، نام ائمه برده شود(126) - روایاتی وجود دارد که بیان نام ائمه اطهار (علیهم السلام) را در قنوت نماز ویا بعد از نماز یادآور شده است. علاّمه مجلسی در پایان این بحث می نویسد: «وما ورد فی الأخبار من الأمر بتسمیة الأئمّة، فیمکن أن یکون علی التغلیب، أو التجوّز بذکره بلقبه وسائر الأئمّة بأسمائهم؛ یعنی، آن دسته از روایاتی که امر به بیان نام شریف حضرت می کنند، یا از باب تغلیب است - به این معنا که از یازده امام، به نام یاد می شود؛ ولی امام دوازدهم را به کنیه ویا لقب یاد می کنند - ویا به نحو مجازگویی است.»
۴. «عدّة من اصحابنا، عن جعفر بن محمّد، عن ابن فضال، عن الریان بن الصلت قال:
سمعت ابا الحسن الرضا (علیه السلام) یقول: وسئل عن القائم. فقال: «لا یری جسمه ولا یسمّی اسمه(127)؛ ریان بن صلت می گوید: از امام رضا (علیه السلام) که در مورد حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مورد پرسش قرار گرفت، شنیدم فرمود: شخص او دیده نمی شود ونامش بیان نمی گردد.»
علاّمه مجلسی می نویسد: ظاهرا این حدیث موثق است، زیرا اظهر این است که راوی حدیث جعفر بن محمّد بن عون اسدی باشد. که ظاهرا توثیق شده است. برخی گمان کرده اند وی جعفر بن محمّد بن مالک است که از زمره افراد ضعیف، شمرده شده است؛ هرچند ضعف او مورد بحث است، خدشه ابن غضائری به جهت نقل عجائب وشگفتی ها ومعجزات بوده وچنین نقل هایی سبب خدشه وضعف راوی نمی تواند باشد.
۵. «محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن الحسن بن محبوب، عن ابن رئاب، عن ابی عبد الله (علیه السلام)، قال: «صاحب هذا الأمر لا یسمّیه باسمه إلاّ کافر(128)؛ ابن رئاب از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمود: جز فردی کافر کسی نام شریف صاحب الامر را بر زبان نمی آورد» یعنی هرکس او را به نام یاد کند، کافر است.
این روایت از جنبه محتوا ومعنا، از لحن شدیدی برخوردار است؛ ولی علاّمه مجلسی آن را صحیح دانسته، می گوید: «فیه مبالغة عظیمة فی ترک التسمیة؛ یعنی در این حدیث، بسیار مبالغه شده که نباید از حضرت، نام برده شود.»
وی درباره این روایت، به بیان چند توجیه می پردازد:
اوّل. چنین شخصی را به این علت کافر می گویند که مخالفت ورزیده وحضرت را به نام یاد می کند، چنان که کافر با مخالفت، کار نهی شده را انجام می دهد. به همین دلیل شبیه به کافر است.
دوم. اطلاق لفظ کافر در روایات بر کسی که مرتکب گناهان بزرگ می شود، زیاد وجود دارد: «وقد ورد فی بعض الأخبار أنّ ارتکاب المعاصی الّتی لا لذّة فیها، تدعوا النفس إلیها، یتضمّن الاستخفاف وهو یوجب الکفر، إذا بعد سماع النهی عن ذلک، لیس ارتکابه إلاّ لعدم الإعتناء بالشریعة وصاحبها وهو عین الکفر؛ در بعضی روایات وارد شده که ارتکاب معصیت هایی که از لذّتی برخوردار نیستند تا نفس را به سوی آن بکشانند؛ متضمن سبک شمردن حکم خدا گشته وموجب کفر می شود. بنابراین، ارتکاب نام بردن - بعد از شنیدن نهی از آن - بی توجهی به شریعت وصاحب شریعت تلقّی می شود واین بی اعتنایی، عین کفر است.»
سوم. وی در مورد توجیهی - که با لفظ «قیل» آورده - می گوید: در این جا مقصود یا خود امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ یعنی، هرکس نام مخصوص حضرت را بیان کند، کافر است ویا منظور همه ائمه طاهرین (علیهم السلام) هستند ونباید هیچ یک از آنان را به نام یاد کنیم. مثلا بگوییم: یا جعفر! یا موسی!... که خود، نوعی تحقیر وبی احترامی بوده وموجب کفر می شود.
البته این گونه توجیه، خالی از تکلّف نیست(129).
حدیث دیگری در کمال الدین از حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است که:
۶. «حدّثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی - رضی الله عنه -، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن مسعود وحیدر بن محمّد بن السمرقندی، قالا: حدثنا أبو النضر محمّد بن مسعود قال:
حدثنا آدم بن محمّد البلخی قال: حدثنا علی بن الحسن الدقاق وإبراهیم بن محمّد قالا: سمعنا علی بن عاصم الکوفی یقول: خرج فی توقیعات صاحب الزمان: ملعون، ملعون، من سمّانی فی محفل من الناس»(130).
علی بن عاصم کوفی می گوید از ناحیه مقدّسه حضرت صاحب الزمان پیامی بدین مضمون رسید که: معلون است ملعون است کسی که مرا در جمعی از مردم به نام یاد کند».
به فرض اینکه سند این توقیع تا علی بن عاصم موثق باشد، امّا خود این شخص مهمل است ودر کتابهای رجالی نامی از او به میان نیامده، هرچند آقای نمازی ایشان را جزء افراد مورد ستایش قرار داده آنجا که می گوید: «لم یذکروه، هو من أصحاب أبی محمّد العسکری، أراه البساط الذی کان علیه آثار الأنبیاء... وفیها دلالات علی مدحه وکماله»(131).
٢. محدّث نوری
ایشان با ذکر هفده روایت در این باب، می نویسد: «بعضی از این روایات ظهور دارند وبرخی نص اند. وبا حمل ظاهر بر نصّ نتیجه می گیریم که این روایات بر عدم جواز نام بردن مولایمان حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - به نام موردنظر - صراحت دارند واین عدم جواز، از خصائص آن حضرت است؛ مانند غیبت وطول عمر وی که از ویژگی های خاص ایشان می باشد. پایان این ممنوعیت، ظهور وساطع شدن نور رخ دلربای ایشان واستیلا وسلطنت آن امام همام است.
به یقین می پرسید، راز این حرمت تسمیه چیست؟ پاسخ این است که راز حکمت آن را غیر از خدای متعال، کسی نمی داند واگر برخی گفته اند، به جهت تقیه وخوف است، نمی تواند مطلب صحیحی باشد، زیرا اگر به جهت ترس وبیم وتقیه باشد، دیگر امامان را نیز جایز نیست نام ببریم. هم چنین در صورت ترس وبیم، نمی توانیم حتّی شخصیت ها وخواص شیعه را نیز نام ببریم واین امر اختصاص به امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ندارد. از سویی، اگر راز قضیه، تقیه باشد، نیز اختصاص به این نام ندارد ونام ها والقاب مشهور وی را نیز شامل می گردد(132).
محدّث نوری، برای اخبار یادشده، سه تأیید یادآور می شود:
١. عدم بیان نام شریف آن حضرت در حدیث معراج؛
در روایات مستفیضی که درباره معراج داریم، ائمّه اطهار وجانشینان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نام برده شده اند، امّا از امام دوازدهم با «لقب» نام برده می شود.
خلاصه روایت
١. جابر بن عبد الله انصاری نقل می کند که: جندل، بر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وارد شد واز آن حضرت پرسش هایی نمود وبعد از آن اسلام آورد. رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نام معصومین (علیهم السلام) را برای وی بیان داشت وفرمود: «یا جندل! اوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی إسرائیل... فإذا انقضت مدّة علی (علیه السلام) قام بعده الحسن (علیه السلام)... ثم یغیب عن الناس إمامهم؛ ای جندل! جانشینانم پس از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیل اند... با پایان پذیرفتن دوران علی (علیه السلام) فرزندش امام حسن (علیه السلام) جانشین وی می گردد وامامت را بر عهده می گیرد و... سپس پیشوای مردم، از دیدگانشان غایب می شود.»
راوی می پرسد: ای رسول خدا! چه کسی غایب می گردد؟ آیا امام حسن غایب می گردد؟
فرمود: «ولکن ابنه الحجّة یغیب عنهم غیبة طویلة؛ خیر؛ ولی فرزند حسن (علیه السلام) - حجة بن الحسن (علیه السلام) - مدتی طولانی غایب خواهد گشت».
عرض کرد: ای رسول خدا! نام وی چیست؟
حضرت فرمود: «لا یسمّی حتّی یظهره الله تعالی؛ تا زمانی که خدای متعال وی را ظاهر سازد، از او نام برده نمی شود»(133).
٢. عدم بیان نام شریف آن حضرت در احادیث نبوی؛
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) امامان را به غیر از اسم حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نام می برد واز آن حضرت با لقب یاد می کند ویا می فرماید: «إسمه إسمی او سمیی؛ یعنی، نام وی نام من ویا همنام من است.»
امام باقر وامام جواد (علیهما السلام) نیز در این خصوص سخنانی مشابه دارند.
٣. کثرت القاب آن حضرت؛
امامان معصوم ودانشمندان، در مقام نام بردن از حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) القاب آن حضرت را ذکر کرده اند واز وی نام نبرده اند.
در کتاب النجم الثاقب(134) ١٨٢ لقب برای حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ذکر شده است، سپس می گوید: در زیارت ایشان نیز، نام شریف حضرت نیامده وآنچه ذکر شده، جمله:
«السلام علی مهدی الأمم»(135) است.
بنابراین، حمل اخبار نهی از تسمیه بر تقیه، به چند دلیل مردود است:
١. خود روایات؛ در حالت خوف وتقیه ویا غیر آن، پایان نهی از تسمیه را تا ظهور می داند. بنابراین، معنا ندارد آن ها را حمل بر تقیه کنیم.
٢. اگر روایات، در مورد تقیه باشد، در چنین صورتی اختصاص به این نام ندارد. والقاب شایع ومشهور دیگر آن حضرت را نیز شامل می شود؛ به ویژه لقب «مهدی» که نزد اهل سنّت معروف تر از سایر القاب او است. در احادیث نبوی از این نام، زیاد استفاده شده ودر بیشتر مژده ها در روایات «اهل سنّت» کلمه «مهدی» بیان شده است.
٣. حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، مورد اتفاق فریقین (شیعه وسنّی) است واختلاف، تنها در نسب وولادت آن حضرت است. بنابراین، مطلبی برای مخفی کردن وجود ندارد، تا زمینه ای برای تقیه مطرح بشود، زیرا همه می دانند که وی در آخر الزمان ظهور می کند وزمین را پر از عدل وداد خواهد کرد؛ بدین سان، جایی برای تقیه باقی نمانده است.
۴. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) می فرماید: «او همنام من است» ویا «نام او، نام من است»؛ در چنین صورتی راوی از سخن پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، حضرت را می شناخت، بنابراین، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از چه کسی تقیه کرده است؟
اگر تقیه از غیر فرد شنونده است، بنابراین چرا نام وی در این مجلس، برده نشده واز شنونده تقیه شده است؟ چرا پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نام شریف حضرت را بیان نکرده است؟ او می توانست نام را بگوید؛ ولی به شنونده وراوی تفهیم کند که در مجلس دیگر، نام او را نبرد.
۵. ریشه بیم وترس چیست؟ واز چه کسی باید ترسید؟ آیا از مردم عادی باید ترسید یا از حاکمان ستمگر؟ مشخص است که از فرمانروایان ستم پیشه باید ترسید، زیرا آنان می دانستند سرنگونی تاج وتخت شان به دست حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود. از این رو، درصدد قتل آن حضرت بودند. [اگر چنین باشد] لازم است از هر موردی که نشانه وحاکی از وجود آن حضرت باشد، منع گردد؛ به ویژه لقب «مهدی» که اختصاص به نام موردنظر - م. ح. م. د. - ندارد.
۶. از دیدگاه محدّث نوری، روایت نخست، قابل حمل بر تقیه نیست، زیرا این روایت در زمان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) صادر شده وآن زمان، دوران تقیه نبوده است. تقیه در دوران امامان معصوم (علیه السلام) - به ویژه بعد از امام باقر (علیه السلام) - مطرح بوده است(136).
محدّث نوری، افزون بر روایات، با آوردن سه دلیل به مناقشه می پردازد ودر این مناقشه، به طور عمده نظریه علاّمه حرّ عاملی را رد می کند. ودر پایان، به صراحت نام حرّ عاملی را برده ومی نویسد: «صاحب وسائل اصرار دارد که بردن نام حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، جایز است وکتابی مفصّل در این زمینه می نویسد ودر آن به روایات زیادی استدلال می کند... من از این دانشمند، بسیار در شگفتم که چگونه به خود اجازه داده، به این روایات تمسّک جوید؟! بلکه چگونه به خود اجازه داده با تکلّفاتش خود را به مهالک اندازد، وی به بعضی از روایاتی استدلال می کند که از آن بوی «تدلیس» می آید؛ مثلا استدلال او در باب نکاح(137) این است که نام گذاری نوزاد به این نام تا هفت روز مستحب است که ربطی به بحث ما ندارد واین خود، نوعی تدلیس است. ویا به روایت «من مات ولم یعرف امام زمانه» استدلال می کند که این مورد نیز از استدلالات ضعیف است. ویا به روایات تلقین(138) «میت» استناد می جوید ومی گوید:
آن جا مستحب است نام ائمه (علیهم السلام) برده شود، بنابراین نام بردن وی اشکال ندارد.
روایات زیادی دلالت دارد که حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) همنام رسول خدا است... ونیز اخبار لوحی وجود دارد که متن آن ها کاملا گوناگون بوده ودر این روایات، نام حضرت آورده شده است. البته در بعضی از روایات «لوح» کلمه «قائم» آمده است ویکی از این چهار یا پنج روایت، از نظر سند ومتن بسیار قوی است.
محدّث نوری، می افزاید: آری؛ ما قبول داریم در بعضی از روایات، نام حضرت آمده است. امّا بعضی از این موارد مربوط به شخص راوی است وبعضی دیگر، از امامان معصوم ودر جاهای مخصوصی است. قضایای یادشده، همه شخصی است ونمی توان این روایات را معارض با روایاتی قرار داد که در نهی، تصریح دارند. روایتی را که مفادش تصریح بر جواز باشد، نداریم؛ در نتیجه بردن از نام شریف امام (علیه السلام) جایز نیست.
محدّث نوری می گوید: من در ارائه این دیدگاه تنها نیستم؛ بلکه تعداد قائلان به حرمت تسمیه فراوان است، از جمله، محقق داماد که در کتاب شرعیة التسمیة بر حرمت نام بردن حضرت، ادعای اجماع کرده است.
محدّث جزایری نیز در کتاب شرح العیون حرمت را به بسیاری از فقها وجواز را به برخی از معاصران خود نسبت داده است. سپس می نویسد: قبل از طبقه جزائری، کسی را جز خواجه نصیر الدین طوسی ومحقق اربلی صاحب کتاب کشف الغمّة(139) سراغ نداریم که قائل به جواز باشند. این مطلب در دوران محقق داماد به مسأله ای نظری تبدیل شد ومورد بحث قرار گرفت. پس از آن کتاب هایی در این زمینه نوشته شد(140).
تا نوبت به صاحب وسائل رسید. وی کتاب مفصلی در مورد جواز تسمیه نوشت وبر جواز آن پافشاری کرد با این که مسأله اجماعی بوده ویا بیشتر بزرگان قائل به حرمت آن هستند.
دیدگاه قائلین به جواز
١. شیخ حرّ عاملی
وی با تأکید بر جواز تسمیه به نام امام عصر (علیه السلام) در آغاز بحث، چنین عنوان می کند:
«باب تحریم تسمیة المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، وسائر الائمة (علیهم السلام) وذکرهم وقت التقیة وجواز ذلک مع عدم الخوف.»
او با آوردن ٢٣ روایت در این باره، در پایان می نویسد: «والأحادیث فی التصریح بأسم المهدی محمّد بن الحسن (علیه السلام) وفی الأمر بتسمیته عموما وخصوصا؛ تصریحا وتلویحا، فعلا وتقریرا، فی النصوص والزیارات والدعوات والتعقیبات والتلقین وغیر ذلک کثیرة جدا...(141)؛ یعنی، احادیث، بر نام بردن حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تصریح دارند وبه بیان نام ائمه (علیهم السلام) عموما وبه نام آن حضرت به ویژه دستور داده اند که نام شریف وی به صراحت یا تلویحا ویا با اشاره، گفته شود. در زیارات، نصوص، دعاها، تعقیبات، تلقین - میت - ونیز در این زمینه تصریح زیادی شده است» سپس می گوید: اگر فقه را از آغاز تا انجام بنگریم، می بینم نام آن حضرت را یادآور شده اند.
آن گاه می افزاید: من در قائل بودن به جواز نام بردن حضرت، تنها نیستم؛ بلکه عده ای از بزرگان دین مانند: علاّمه حلّی، محقق حلّی، فاضل مقداد، سید مرتضی، شیخ مفید(142)، ابن طاووس ودیگران در کتاب های حدیث، اصول وکلام نیز به نام حضرت تصریح کرده اند. بعد می گوید: «والمنع نادر؛ یعنی؛ تعداد کسانی که مانع تصریح هستند، اندک اند».
گویا محدّث نوری با ابراز نگرانی از عبارت «والمنع نادر» می نویسد: چرا می گویید منع نادر است؟! با این که در این زمینه اجماع وجود دارد واین اجماع را میرداماد، ادعا کرده وبیشتر فقیهان قائل به حرمت بوده اند.
البته روایاتی که شیخ حرّ عاملی به آن ها استناد می کند، غیر از روایاتی است که در باب تحریم «تسمیه» ذکر شده است. وی در ابواب مختلف، به این روایات استناد جسته است؛ از جمله:
١. باب احتضار
از کلینی قدّس سرّه نقل می کند که می گوید: «فلقّنه کلمات الفرج والشهادتین وتسمّی له الإقرار بالأئمّة (علیهم السلام) واحدا بعد واحد حتّی ینقطع عنه الکلام(143)؛ کلمات فرج وشهادتین را به محتضر تلقین نما واسم امامان را یکی پس از دیگری ببر تا دنیا را وداع گوید.» این روایت در نام بردن ائمه (علیهم السلام) صراحت دارد.
٢. باب دفن
در این باب چند روایت نقل می کند از جمله:
١. «عن حریز(144)، عن زرارة قال: إذا وضعت المیت فی لحده قرأت آیة الکرسی واضرب یدک علی منکبه الأیمن؛ ثم قل: یا فلان! رضیت باللّه ربّا وبالاسلام دینا وبمحمّد نبیا وبعلی إماما وسمّ حتی إمام زمانه(145)؛ میت را که در قبر نهادی آیة الکرسی را بخوان دست روی شانه، راست او بگذار. سپس بگو: ای فلان بن فلان! راضی وخرسندم به پروردگاری خدا وبه دین اسلام وبه پیامبری حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وبه امامت حضرت علی (علیه السلام) و...
امامان را یک به یک تا امامی که در دوران خودش بوده - یعنی امام زمان دوران خودش را - نام ببر.
٢ - «عن حریز، عن زرارة، عن ابی جعفر (علیه السلام). قال: إذا وضعت المیت فی لحده فقل...
(همان حدیث ١) وبعلی إماما وتسمّی إمام زمانه...»(146). این حدیث نیز همانند روایت قبلی است؛ با این تفاوت که حدیث قبلی مستند به نقل از امام (علیه السلام) نبود؛ ولی در این حدیث به امام (علیه السلام) استناد شده است.
٣. «... عن سالم بن مکرم، عن أبی عبد الله (علیه السلام) انه قال: تجعل له - المیت - وسادة من تراب... وتحرّکه تحریکا شدیدا، وتقول: یا فلان بن فلان! الله ربّک، ومحمّد نبیک، والإسلام دینک، وعلی ولیک وإمامک. وتسمّی الأئمة (علیهم السلام) واحدا واحدا إلی آخرهم، ائمّتک أئمة هدی أبرار...؛(147)... امام صادق (علیه السلام) فرمود: در قبر برای میت بالشی از خاک قرار می دهی واو را حرکت شدیدی می دهی ومی گویی: ای فلان بن فلان! پروردگار تو خداوند وپیامبر تو حضرت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، دین تو اسلام وامام وولی تو حضرت علی (علیه السلام) می باشد وائمّه اطهار را یک به یک تا آخرین فرد آن ها نام می بری ومی گویی، پیشوایان تو پیشوایان هدایت ونیک سرشت اند و....»
۴. «... عن اسحاق بن عمّار، قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: «... علی إمامی، حتّی تسوق الأئمّة (علیهم السلام)...؛(148)... امام صادق (علیه السلام) فرمود:... ومی گویی... علی (علیه السلام) امام من است و... ائمه را نام می بری.»
٣. باب عقیقه
١. «.. عن محمّد بن ابراهیم الکوفی: أنّ أبا محمّد (علیه السلام)، بعث إلی بعض من سمّاه لی بشاة مذبوحة وقال: «هذه من عقیقة ابنی محمّد (علیه السلام)(149)؛ محمّد بن ابراهیم کوفی می گوید: امام حسن عسکری (علیه السلام) برای یکی از کسانی که نامش را برایم ذکر کرد، گوسفند ذبح شده ای فرستاد وفرمود: این گوسفند، متعلّق به عقیقه فرزندم محمّد (علیه السلام) است».
٢. «روی الشلمغانی فی کتاب الأوصیاء، قال: حدّثنی الثقة، عن ابراهیم بن إدریس، قال:
وجّه إلی مولای ابو محمّد (علیه السلام)، بکبش وقال: عقّه عن ابنی فلان وکل وأطعم أهلک...(150)؛ ابن ادریس می گوید: مولایم ابو محمّد امام هادی (علیه السلام) قوچی را برایم فرستاد وفرمود: آن را برای فلان فرزندم عقیقه بکن وخود از گوشت آن میل نما واهل وعیالت را اطعام نما.»
اگر مستند حرّ عاملی این حدیث باشد، باید گفت در این جا کلمه «فلان» بیان شده واین کلمه برخلاف مدّعای او می باشد.
۴. باب مزارات
«... عن الرضا (علیه السلام): سئل عن إتیان قبر الحسین (علیه السلام) فقال:... وتکثر من الصلاة علی محمّد وآله وتسمّی واحدا واحدا بأسمائهم، وتبرّأ إلی الله من أعدائهم...(151)؛ از امام رضا (علیه السلام) در مورد آمدن به کنار قبر امام حسین (علیه السلام) پرسیدند: حضرت فرمود:... بر پیامبر (علیه السلام) واهل بیت او درود فراوان می فرستی وآنان را یک به یک نام می بری واز دشمنانشان بیزاری می جویی....»
در این جا روشن نیست چرا وی به این حدیث استناد نموده است؟ آیا این حدیث نیز در تسمیه به نام خاص آن حضرت تصریح دارد؟!
۵. ابواب ذکر
«... عن رزین صاحب الأنماط، عن أحدهما (علیه السلام) قال: من قال: اللهمّ إنّی أشهدک وأشهد ملائکتک المقرّبین، وحملة عرشک المصطفین أنّک أنت الله لا إله إلاّ أنت الرّحمن الرّحیم وأنّ محمّدا عبدک ورسولک، وأنّ فلان بن فلان إمامی وولیی وأنّ آبائه رسول الله وعلیا والحسن والحسین وفلانا وفلانا حتی تنتهی إلیه، أئمتی وأولیائی علی ذلک أحیی وعلیه أموت وعلیه أبعث یوم القیامة فان مات فی لیلته دخل الجنّة(152)؛ رزین از یکی از دو (امام باقر ویا امام صادق (علیهما السلام)) نقل کرده که حضرت فرمود: هرکس دعای «اللهم إنّی...» را بخواند اگر در همان شب از دنیا برود وارد بهشت می گردد.»
شاهد مثال در این است که بگوید «الحسن والحسین (علیه السلام) وامامان را یک به یک نام ببرد.
شیخ حرّ عاملی، در ابواب مختلف، به این روایات استناد کرده با این که بعضی از آن ها قابل تأمل است، از این رو، می گوید: احادیث در خصوص تصریح به نام حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) (محمّد بن الحسن (علیه السلام)) در ابواب زیارات، نصوص، دعاها، تعقیبات وتلقین وموارد دیگر بسیار فراوان است(153).
علاّمه مجلسی، برخلاف ایشان، روایاتی را که مفادشان جواز است، رد کرده وآن ها را نمی پذیرد. از این رو، در آن ها مناقشه سندی ویا دلالی می کند؛ مثلا روایت «صاحب هذا الأمر لا یسمّیه بأسمه إلاّ کافر» را از نظر سند صحیح می داند وسپس از نظر دلالی بحث می کند ومی گوید: «فیه مبالغة عظیمة فی ترک التسمیة» یعنی باید نام برده نشود وتوجیهاتی را در این خصوص دارد که قبلا یادآوری شد.
٢. محقق إربلی
وی می نویسد: «... وقد جاء فی الأخبار، إنّه لا یحلّ لأحد أن یسمّیه باسمه ولا أن یکنّیه بکنیته إلی أن یزّین الله الأرض بظهور دولته ویلقّب (علیه السلام) بالحجّة والقائم والمهدی والخلف الصالح وصاحب الزمان والصاحب، وکانت الشیعة فی غیبته الأولی تعبر عنه وعن جنبته بالناحیة المقدّسة وکان ذلک رمزا بین الشیعة یعرفونه به، وکانوا أیضا یقولون علی سبیل الرمز والتقیة: الغریم یعنونه (علیه السلام)؛ یعنی در اخبار آمده برای هیچ کس روا نیست او را نام ببرد یا به کنیه اش یاد کند تا زمانی که خداوند زمین را به ظهور حضرتش مزین سازد. آن حضرت، به حجّت، قائم مهدی، خلف صالح، صاحب الزمان وصاحب، ملقّب است.
شیعیان در غیبت صغری از وی به «ناحیه مقدّسه» تعبیر کرده اند واین تعبیر رمزی میان شیعه بوده که به وسیله آن حضرت را می شناختند. هم چنین از باب تقیه با رمز، کلمه «الغریم» را به کار می بردند ومقصودشان آن حضرت بود.»
سپس می افزاید: «... من العجب أنّ الشیخ الطبرسی والشیخ المفید - رحمهما الله - قالا: إنّه لا یجوز ذکر اسمه ولا کنیته ثم یقولان: اسمه اسم النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وکنیته کنیته - علیهما الصلاة والسلام - وهما یظنّان أنّهما لم یذکرا اسمه ولا کنیته وهذا عجیب؛ یعنی، از شیخ طبرسی وشیخ مفید جای شگفتی است که می گویند: بیان نام وکنیه شریف آن حضرت جایز نیست سپس می گویند: نام او نام پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وکنیه او کنیه پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است. آن دو بزرگوار گمان می کنند با این گونه سخن گفتن، نام وکنیه او را بیان نکرده اند! واین خود، امری شگفت آور وغریب است!».
پس از آن می گوید: «والّذی أراه أنّ المنع من ذلک إنّما کان للتقیه فی وقت الخوف علیه والطلب له والسؤال عنه. فأمّا الآن فلا؛ یعنی از دیدگاه من، منع از تسمیه به نام شریف حضرت، به جهت تقیه در دوران خوف، تحت تعقیب بودن وپرسش از نام ومحل ایشان بوده است؛ ولی هم اکنون که خوف وتقیه ای در کار نیست، از بیان نام شریفش منع وحرمتی وجود ندارد»(154).
٣. فیض کاشانی
فیض کاشانی در ذیل روایت ابو عبد الله صالحی، می نویسد: «... ویستفاد من ظاهر التعلیل أن تحریم التسمیة کان مختصا بذلک الزمان. إلاّ أنّ الصدوق رحمه الله روی فی کتاب غیبته ما یدل علی أنّه مستمر إلی یوم ظهوره؛ یعنی، از ظاهر تعلیل چنین برداشت می شود که حرمت نام بردن حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به دوران غیبت صغری اختصاص دارد. اما صدوق در کتاب غیبت خود می گوید: این حرمت، تا روز ظهور حضرت (علیه السلام) همچنان ادامه دارد»(155).
خلاصه دلایل جواز:
١. فضیلت تسمیه به نام «محمد»؛
٢. شناخته نشدن امام (علیه السلام) مگر با نام شریف وی؛
٣. روایات استحباب تلقین میت، ادعیه و... که در آن ها به نام حضرت اشاره شده است؛
۴. روایاتی که می رساند آن حضرت همنام رسول خدا است؛
۵. روایات لوح؛ علاّمه مجلسی، می گوید: «هذه التحدیدات مصرّحة فی نفی قول من خصّ ذلک بزمان الغیبة الصغری تعویلا علی بعض العلل المستنبطة والاستبعادات الوهمیة؛ یعنی روایاتی که حرمت را تا زمان ظهور امام می داند، قول کسانی را که می گویند: حرمت، مخصوص به دوران غیبت صغری است، به صراحت نفی می کند!» اینان با در نظر گرفتن سلسله عللی مستنبطه واستبعادات وهمی، براساس آن ها: حرمت تسمیه را در دوران «غیبت صغری» می دانند(156).
۴. شیخ صدوق
«جاء هذا الحدیث (حدیث اللوح) هکذا بتسمیة القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)؛ یعنی، در این حدیث (حدیث لوح)، نام شریف حضرت با کلمه «القائم» آمده است» با کلمه (م. ح. م. د) سپس می گوید: دیدگاه من مطابق روایاتی است که از تسمیه نهی می کند - یعنی من نیز قائل به حرمت هستم(157).
۵. صاحب مکیال المکارم
میرزا محمّد تقی موسوی اصفهانی، در کتاب «وظیفة الأنام فی زمن غیبة الإمام (علیه السلام)» با بیان ۵۴ تکلیف ووظیفه مردم در زمان غیبت، در وظیفه یازدهم می گوید: «عدم ذکر اسمه... وهو نفس اسم رسول الله وتسمیته بالألقاب؛ یعنی، نام شریف حضرت برده نشود ونام وی، نام پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است وحضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، با القاب یاد می شود.» مانند: القائم، المنتظر، الحجّة، المهدی، امام الغائب و... در اخبار زیادی وارد شده که تسمیه به نام حضرت در دوران غیبت، حرام است.
۶. آیت الله مکارم شیرازی
خلاصه دیدگاه وی در کتاب قواعد فقهیه چنین است:
مشهور بین محدثان، حرمت «تسمیه» به نام شریف حضرت است؛ ولی در آن احتمالاتی وجود دارد.
او با مطرح کردن سه نظریه می گوید:
١. حرمت تسمیه به دوران غیبت صغری اختصاص داشته؛
٢. حرمت تسمیه، دائر مدار «تقیه وخوف» است ودیدگاه علاّمه حرّ عاملی نیز همین است؛
٣. حرمت تسمیه، مطلق وتا زمان ظهور است این دیدگاه مربوط به شخصیت هایی؛ مانند شیخ مفید، طبرسی، محقق داماد، محدّث نوری، محدث جزائری، علاّمه مجلسی، شیخ صدوق و... است.
روایات در این باره، چهار دسته اند:
١. حرمت تسمیه به نحو مطلق وبی هیچ قیدوشرطی؛ مانند روایت کلینی از امام صادق (علیه السلام): «صاحب هذا الأمر لا یسمّیه باسمه إلاّ کافر(158)؛ جز کافر کسی نام صاحب الأمر را نمی برد.»
٢. روایاتی که به حرمت تسمیه به نام شریف وی تا زمان ظهور حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تصریح دارند؛ مانند روایت حضرت عبد العظیم حسنی از امام هادی (علیه السلام): «أنّه قال فی القائم... لا یحلّ ذکره باسمه حتی یخرج...؛ روا نیست آن حضرت تا زمان ظهور به نام شریف خود یاد شود...»
٣. روایاتی که علت عدم جواز ذکر نام ولی عصر (علیه السلام) را ترس وبیم می دانند؛ مانند روایت ابو خالد کابلی از امام باقر (علیه السلام) که پیش تر یادآوری شد.
۴. روایاتی که ائمه اطهار (علیهم السلام) ویا اصحابشان به نام شریف حضرت تصریح نموده اند؛ مانند روایات صدوق از محمّد بن ابراهیم کوفی در مورد عقیقه که پیش از این، ذکر شد.
وی پس از تقسیم بندی روایات، دیدگاه حرّ عاملی را نقل کرده، می گوید: ما نمی توانیم بگوییم: منع تسمیه - بیان نام حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - مانند سایر احکام تعبّدی است! زیرا سخنی غیرمحققانه است؛ هرچند برخی از بزرگان گفته باشند!
ولی از دیدگاه ما منع (از نام بردن) دائر مدار تقیه است ودر زمان ما که جای تقیه نیست، مانعی از ذکر نام آن حضرت وجود ندارد.
سپس با حاشیه ای بر سخنان علاّمه مجلسی، می نویسد: شما می گویید روایاتی هستند که حرمت (نام بردن) را تا زمان ظهور تعیین می کنند واین دسته از روایات، سخن کسانی را که حرمت را اختصاص به دوران غیبت صغری می دانند نفی می کند.
شما دلیل آنان را علل مستنبطه واستبعادات وهمی می دانید. با این که این گفته صحیح نیست؛ بلکه همه این ها، برگرفته از روایات است وارتباطی به علل مستنبطه واستبعادات وهمی ندارد. آنان روایات زیادی دال بر جواز تسمیه وتصریح به نام شریف حضرت دارند. واز نظر دلالت نیز بیشتر وقوی تر از سایر روایات اند.
حاصل کلام این که، به دلایل زیر، منع - نام بردن حضرت - دائرمدار «بیم بر جان ایشان»، یا «ترس بر خودمان» است:
١. تنها راه جمع بین این روایات متشتّت ومتعارض این است که روایات دسته اول که - نام بردن را به طور مطلق حرام می دانند - وروایات دسته دوم که نام بردن او را تا دوران ظهور تعیین کرده اند وتقریبا به یکدیگر نزدیک اند ویک نتیجه دارند، بر روایات دسته سوم حمل کنیم که - حرمت نام بردن را به جهت تقیه وخوف می دانند - یعنی: حمل مطلق بر مقید انجام دهیم وراه دیگری نداریم. اگر این کار را انجام ندهیم؛ باید قائل به تعارض باشیم که در چنین صورتی،، مبنا یا تساقط است یا تخییر. البته مرحوم آخوند خراسانی اصل اوّلی را تساقط واصل ثانوی را تخییر می داند.
بر این اساس، یا باید مطلق را بر مقید حمل نماییم ویا قائل به تعارض بشویم. در این صورت اگر همه این روایات از نظر سند قوّت داشته باشند تساقط صورت می گیرد ویا باید قائل به تخییر بشویم. هرکدام که باشد، نتیجه یکی است که همان جواز است. از بهترین وقوی ترین قرائن بر این ادعا همان روایاتی است که امامان معصوم خود، نام شریف حضرت را برده اند - یعنی: روایات دسته چهارم: علاّمه مجلسی در مورد این دلیل گفته است: نام بردن، بر خود امام جایز است نه بر ما.
٢. روایات زیادی از طریق اهل بیت (علیهم السلام) وعامّه نقل شده که در آنها به نام وکنیه آن حضرت تصریح شده است؛ مانند «إسمه إسمی». که به منزله تصریح به نام می باشد. البته علاّمه مجلسی به این مورد نیز پاسخ داده، می گوید: از باب تغلیب است ویا مجازگویی.
٣. اگر بدون تقیه ومحذورات دیگر به حرمت تسمیه به نام شریف آن حضرت قائل شویم واز سویی به جواز مطلبی که دلالت بر نام ایشان دارد - مثل کنایه یا رمز (م. ح. م. د) - قائل گردیم وبه صراحت نام حضرت را نبریم؛ تعبّدی شدید تلقّی شده واستبعاد محض است وبدون تقیه بعید است حرمتی داشته باشد(159).
البته علاّمه مجلسی به این قول پاسخ مناسبی داده وگفته است. چون دلیل ذکر شده، فقهی نیست، استبعاد محض نیز دلیل نمی باشد. افزون بر آن که ادلّه حرمت تسمیه نیز ذکر شده است وبعید بودن، نمی تواند دلیلی مستقل مانند ادلّه چهارگانه باشد.
خلاصه سخن، آقای مکارم سه دلیل بر ردّ قول به حرمت آورده، می گوید: در دوران تقیه چه خوف بر جان حضرت وچه بر خودمان باشد، ذکر نام حضرت حرام است؛ ولی در غیر تقیه دلیلی بر حرمت نداریم وروایات مطلق را بر موارد تقیه، حمل می کنیم.
البته ما باوجود این همه روایات صحیح در «حرمت تسمیه» تا زمان ظهور، نتوانستیم به خود جرأت قائل شدن به جواز را بدهیم. از این رو، پشت سر قائلان به حرمت حرکت می کنیم. وادله استاد، به ویژه آخرین مطلب وی، مورد تأمل وبحث است(160).

فصل سوم: نهی از قیام در بوته نقد وتحلیل روایی

گاهی شنیده می شود که خودداری از هرگونه تحرّک بر ضدّ فرمانروایان ستم پیشه پیش از ظهور امام زمان (علیه السلام) از نظر شرع جایز نیست. برخی، در این زمینه به روایاتی نیز استناد می کنند ودر نتیجه، به شدّت با هرگونه ندای عدالت خواهانه ای مخالفت می ورزند وآن را طاغوت می نامند وبدین گونه، سکوت خود را توجیه می کنند. ما بر آن شدیم تا روایات موردنظر را از نظر سند ودلالت مورد بررسی قرار دهیم.
محدّث فرزانه حرّ عاملی در کتاب گران سنگ خود وسائل الشیعة، در کتاب جهاد، این روایات را در یک باب گرد آورده وعنوان آن را چنین قرار داده است: «باب حکم الخروج بالسیف قبل قیام القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف).» همان گونه که ملاحظه می کنید، وی فتوا ونظر نداده است؛ زیرا اگر نظری داشت با عبارت: «وجوب الخروج» یا «حرمة الخروج» آن را ارائه می داد و...، چنانچه در ابواب دیگر، نظر وفتوا داده اند. اینک ما، به دو روایت عمده ومهم از منابع اصلی - وروایات دیگر - اشاره وآن ها را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
روایت نخست
«علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعی، رفعه عن علی بن الحسین (علیه السلام) قال: واللّه! لا یخرج واحد منّا قبل خروج القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) إلاّ کان مثله مثل فرخ طار من وکره قبل أن یستوی جناحاه، فأخذه الصبیان فعبثوا به(161)؛ به خدا سوگند! هریک از ما (اهل بیت) پیش از ظهور حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دست به قیام بزند به جوجه پرنده ای می ماند که پیش از درآوردن بال وپر، از لانه خود به پرواز درآید. که در این صورت کودکان آن را گرفته وابزار بازی وسرگرمی خود قرار خواهند داد»(162).
این روایت، مرسل است. ودر سند آن ربعی بن عبد الله بن الجارود قرار دارد که هرچند ثقه است؛ ولی از اصحاب امام صادق وامام کاظم (علیهما السلام) به شمار می آید واز نظر طبقه وسال، نمی تواند بدون واسطه، از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل کرده باشد(163). علاّمه مجلسی از این روایت، به «مرفوع» یاد کرده(164) وپرواضح است که «مرفوع»، در اصطلاح ما از اقسام «مرسل» تلقّی می شود.
البته این روایت را نعمانی با اندکی تغییر، از امام باقر (علیه السلام) با سند دیگری نقل کرده است: «حدّثنا محمّد بن همام، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مالک، قال: حدّثنی أحمد بن علی الجعفی، عن محمّد بن المثنّی الحضرمی، عن أبیه، عن عثمان بن زید الجهنی، عن جابر، عن أبی جعفر بن علی الباقر (علیه السلام) قال: مثل خروج القائم منّا أهل البیت کخروج رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، ومثل من خرج منّا أهل البیت قبل قیام القائم مثل فرخ طار فوقع من وکره فتلاعبت به الصبیان(165)؛ قیام قائم ما اهل بیت، مانند نهضت حضرت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است. ومثال کسی که از ما اهل بیت، پیش از قیام [حضرت] قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دست به قیام بزند، به جوجه پرنده ای می ماند که از لانه خود به پرواز درآید وبه زمین افتد وبازیچه کودکان قرار گیرد».
سند این روایت نیز مورد اشکال است، زیرا اولا: چند تن از رجال آن، همانند احمد بن علی جعفی ومحمّد بن مثنّی حضرمی وعثمان بن زید جهنی مجهول ویا مهمل اند(166).
ثانیا: حدیث جعفر بن محمّد بن مالک، (جعفر بن محمّد فزاری) به تصریح نجاشی، ضعیف، دارای فساد اعتقادی است. ابن غضائری می گوید: کذّاب، متروک الحدیث جملة. وکان فی مذهبه ارتفاع. یروی عن الضعفاء والمجاهیل وکل عیوب الضعفاء مجتمعة فیه(167)؛ وی فردی دروغگو است وتمامی احادیث او مورد اعراض وبی اعتنایی است. عقیده مند، به غلوّ است. از ضعفا ومجهولان، روایت نقل می کند. تمامی عیب های افراد ضعیف، در او جمع است».
در نهایت، بزرگانی مانند ابن ولید، ابن نوح، شیخ صدوق، وی را تضعیف کرده اند، هرچند شیخ طوسی وعلی بن ابراهیم، به توثیق وی پرداخته اند؛ ولی چون با تضعیف های پیش در تعارض است نمی توان حکم به وثاقت او کرد. آقای خویی قدّس سرّه به این مطلب تصریح کرده است(168).
بنابراین، این طریق نیز مورد اشکال جدّی بوده وقابل اعتماد نیست. محقّق شوشتری نیز می گوید: این شخص، مورد اختلاف است وسخن کسانی که وی را مخدوش دانسته اند، در این جا، مقدّم است(169).
دلالت وتوجیه روایت
١. شاید این روایت، در مقام خبر دادن امری غیبی باشد؛ یعنی امام (علیه السلام) براساس علم خود می فرماید قیام های پیش از ظهور، به هدف نخواهند رسید، هرچند امکان دارد آثار مثبت ومطلوبی بر آن ها مترتب گردد. بنابراین، مقصود حضرت در این روایت این نیست که قیام ها را تخطئه کند وآن ها را مورد تأیید قرار ندهد. چگونه چنین چیزی امکان دارد با این که قیام زید شهید وقیام مختار واز همه درخشان تر، قیام سید الشهداء (علیه السلام)، اتّفاق افتاد ومواضع ائمه (علیهم السلام) درباره آن ها، کاملا، مثبت بود؟!
٢. در روایاتی آمده است که امام معصوم، در مقام تشویق به قیام بر ضدّ فرمانروایان ستم پیشه، می فرماید: مخارج خانواده قیام کنندگان را بر عهده می گیرم.
ابن ادریس، در سرائر آورده است: «عن کتاب أحمد بن محمّد بن سیار، أبی عبد الله السیاری، عن رجل، قال: ذکر بین یدی أبی عبد الله (علیه السلام) من خرج من آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فقال: «لا زال أنا وشیعتی بخیر، ما خرج الخارجی من آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ولوددت أنّ الخارجی من آل محمّد خرج وعلی نفقة عیاله(170)؛ در محضر امام صادق (علیه السلام) سخن از قیام وانقلابیون خاندان پیامبر (علیهم السلام) به میان آمد، حضرت فرمود: من وشیعیانم، در خیر وسلامت خواهند بود، تا زمانی که فردی از ما، قیام نماید وآرزو دارم فردی از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دست به قیام بزند ومخارج اهل وعیال او را من بر عهده بگیرم».
بر این روایت، دو اشکال وارد است:
اوّلا: این روایت، با عنایت به جمله «عن رجل»، روایتی مرسل است. راوی این حدیث، یعنی «سیاری»، دارای فساد عقیده بوده وروایات مرسل فراوانی نقل کرده وبه نقل احادیث بی محتوا پرداخته است. ونجاشی(171)، به این نکته اشاره کرده است. ابن غضائری نیز او را ضعیف وغالی وشتابزده شمرده هرچند، دیدگاه ما نسبت به تضعیفات کتاب ابن غضائری منفی است. از سویی، بعضی، مانند حاجی نوری، در توثیق این شخص تلاش دارد. او، روایات زیادی را که کلینی از او نقل می کند، دلیل بر وثاقت وی گرفته است(172).
ثانیا: این روایت نیز در مقام تأیید همه قیام ها نیست؛ بلکه به واقعیتی که نتیجه این قیام هاست، اشاره دارد وآن مشغول شدن ذهن حکومت وقت به این قیام هاست که سبب می شد از آزار وفشار بر ائمه (علیهم السلام) وشیعیان، کاسته شود.
این اشکال خالی از تأمل نیست، زیرا امام (علیه السلام) تعبیر به «الخارجی منّا» نموده است که اگر تصریح در تأیید نباشد، قطعا ظهور در آن خواهد داشت.
٣. این روایت کلینی ونعمانی، با قیام فاطمی ها در آفریقا وپیروزی آنان وبه دست گرفتن زمام حکومت ونیز با قیام بعضی از علویان در یمن وایران، مورد نقض است. بر این اساس، این پیشگویی، دارای اشکال است وبه این اشکال، پاسخ هایی داده شده است از جمله:
الف. پیشگویی مزبور، حمل بر غالب می شود؛ یعنی، نوع قیام ها به هدف نمی رسند وبا به هدف رسیدن بعضی از قیام ها منافات ندارد.
ب. این نقض ها، وارد نیست، زیرا با این قیام ها، تمام سرزمین ها را به تسخیر وتصرّف خود درنیاوردند!
ج. آنان، علوی تبار نبودند وبرخی مورّخان، بدان اشاره کرده اند(173).
البته پاسخ سوم وارد نیست، زیرا، معنای (علوی نبودن) زاییده تبلیغات دستگاه عبّاسی بوده که با این کار می خواستند وانمود کنند علویان ارتباطی با اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ندارند، تا بدین طریق، افکار عمومی را بر ضدّ خود نشورانند وذهن مردم متوجه آنان نگردد.
پاسخ دوم نیز نمی تواند وارد باشد، زیرا روایت نهی از قیام، سخن از تسلّط بر تمام نقاط جهان به میان نیاورده است؛ ولی پاسخ نخست، شاید مورد پذیرش وبدون اشکال باشد.
۴. مقصود از «أحد منّا» که در روایت آمده، قیام یک تن از ائمه طاهرین (علیهم السلام) است ودر واقع، پاسخ به پافشاری برخی شیعیان نسبت به ائمه (علیهم السلام) برای قیام بر ضدّ حکومت است وامام (علیه السلام) در پاسخ می فرماید: «قیام ما، پیش از ظهور حضرت قائم، با توجّه به عدم وجود نیروی انسانی وسلاح، توفیقی دربر نخواهد داشت.» برای مثال، به یک نمونه تاریخی اشاره می کنیم.
مأمون رقی می گوید: خدمت حضرت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب بودم، ناگهان، سهل بن حسن خراسانی وارد شد وبر امام سلام کرد وگوشه ای نشست، سپس عرض کرد:
«یا بن رسول الله: لکم الرأفة والرحمة وأنتم أهل بیت الإمامة. ما الذی یمنعک أن یکون لک حقّ تقعد عنه؟؛ شما اهل بیت، سزاوار پیشوایی وامامت هستید، چه چیز شما را در جهت دفاع از حق خود بازمی دارد.» با این که صد هزار پیرو مسلّح دارید که در رکاب شما آماده جان نثاری هستند؟
حضرت به وی فرمود: «بنشین.» سپس دستور داد تنور را روشن کردند. به او فرمان داد، تا وارد تنور شود ومیان شعله های آن بنشیند. خراسانی، عذر آورد وعرض کرد: سرورا! مرا در آتش، معذّب مگردان وببخش واز آن چه گفتم، معاف دار.
حضرت او را معاف داشت. در این میان، هارون مکی یکی از یاران حضرت، که کفش خود را به دست گرفته بود، وارد شد وبه حضرت عرض سلام کرد.
امام به او فرمود: «ألق النعل من یدک، واجلس فی التنور؛ کفش خود را رها کن ووارد تنور شو ودر آن بنشین.» او نیز اطاعت کرده وبی درنگ وارد تنور شد ودر آن نشست.
حضرت، به سخن خود با مرد خراسانی ادامه داد واوضاع خطّه خراسان را چنان برای خراسانی تشریح می کرد که گویی حضرت خود، در آن جا حضور داشته است.
سپس به آن شخص فرمود: «قم یا خراسانی وانظر ما فی التّنور؛ برخیز وداخل تنور را بنگر.»
آن شخص می گوید: وقتی به داخل تنور نگاه افکندم، یار امام را صحیح وسالم دیدم که راحت در آن نشسته! وسپس از تنور خارج شد وبر ما سلام کرد.
امام، به مرد خراسانی فرمود: «کم تجد بخراسان مثل هذا؟ چند نفر همانند این شخص (هارون مکی) در خراسان یافت می شود؟ عرض کرد: به خدا سوگند! حتی یک نفر نیز وجود ندارد. حضرت فرمود: «أما إنّا لا نخرج فی زمان لا نجد فیه خمسة معاضدین لنا. نحن أعلم بالوقت(174)؛ آگاه باشید! تا آن زمان که حتی پنج تن یاور نداشته باشیم، هرگز دست به قیام نخواهیم زد. ما آگاه تر از شماییم چه زمانی قیام کنیم».
بنابراین، بعید نیست این سنخ روایات، ناظر به این گونه جریانات وپاسخ این گونه افراد باشند.
۵. بعضی از بزرگان با قطع ویقین، مدّعی شده اند که این گونه روایات، از ساخته وپرداخته های بنی امیه وبنی عبّاس است وانگیزه آنان، بازداشتن علویان از قیام وشورش بر ضدّ فرمانروایان است(175). البته این سخن را به عنوان احتمال می توان پذیرفت، زیرا جعل احادیث از سوی فرمانروایان، بالأخص امویان، امری عادی ورایج بوده است؛ ولی ادعای قطع ویقین، مشکل است.
روایت دوم
«محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: «کلّ رایة ترفع قبل قیام القائم، فصاحبها طاغوت یعبد من دون الله (عزَّ وجلَّ)(176)؛ هر پرچمی پیش از قیام [حضرت قائم] به اهتزاز درآید، پرچمدارش طاغوتی است که به جای خدای (عزَّ وجلَّ)، پرستش می شود».
فقه الحدیث
طاغوت، به چند معنا آمده است:١. کاهن،٢. شیطان،٣. سردمدار ضلالت وگمراهی(177)؛4. بت،5. هرچه به جای خدا مورد پرستش وعبادت قرار می گیرد(178). طاغوت، گاهی به معنای مفرد(179) وگاهی به معنای جمع می آید.
مثال فرد: (وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یکفُرُوا بِهِ)(180)
مثال برای جمع: (أَوْلِیاؤُهُمُ اَلطّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ)(181)
بررسی سند روایت
هرچند علاّمه مجلسی، این روایت را موثّق دانسته(182)، ولی سند آن خالی از اشکال نیست، زیرا در این سند، «حسین بن مختار» قرار دارد که در وثاقت وضعف او، چند دیدگاه داریم:
١. ضعف راوی
شیخ طوسی به عدم وثاقت وواقفی بودن او تصریح کرده است. بر همین اساس علاّمه حلّی او را ضعیف شمرده ومحقّق حلّی، در کتاب المعتبر با نقل روایتی گفته است: این روایت، ضعیف است، زیرا در سند آن حسین بن مختار واقع شده است.
جمع دیگری نیز مانند شیخ بهایی در کتاب مشرق الشمسین، او را ضعیف دانسته است. ودر ذیل روایتی می گوید: این روایت، قابل استدلال بر اثبات حرمت نیست، زیرا در سند آن حسین بن مختار وجود دارد وواقفی مذهب است(183).
٢. وثاقت وی
ابن عقدة، معتقد به وثاقت او است. محقّق حلّی، نام او را در بخش دوم کتاب خود آورده وگفته است: او، واقفی مذهب است وابن عقده، به نقل از علی بن الحسن، او را کوفی ثقه خوانده؛ ولی اعتماد من، بر گفته نخست است(184).
آقای خویی، پس از مناقشه در صغرا (واقفی بودن حسین بن مختار) ودر کبری (واقفی بودن، مانع از عمل به روایت شخص ثقه نمی شود)، او را بدون هیچ اشکالی، در زمره موثّقان می داند. ومی گوید: «ذکره العلاّمة فی القسم الثانی وترک العمل بروایته من جهة بنائه علی أنّه واقفی، والأصل فی ذلک شهادة الشیخ فی رجاله علی وقفه. ویردّه أوّلا، أنّ الوقف، لا یمنع العمل بالروایة بعد کون راویها ثقة، والحسین بن مختار ثقة. ثانیا لم یثبت وقفه، لشهادة المفید بأنّه من أهل الورع من الشیعة... وروی فی الکافی(185)، کتاب الحجّة، فی باب الإشارة والنص علی أبی الحسن الرضا (علیه السلام). بسند صحیح، عن الحسین بن مختار، وصیة الکاظم (علیه السلام) إلی أبی الحسن الرضا (علیه السلام). ورواه الصدوق بسندین صحیحین مثله فی العیون. وهذا، لا یجتمع مع وقفه....
علی أنّ سکوت النجاشی والشیخ فی الفهرست من ذکر مذهبه والغمض فیه، شاهد علی عدم وقفه. وکیف کان، فالرجل من الثقات بلا اشکال؛
علاّمه حلّی، نام وی را در بخش دوم کتاب خود (بخش ضعفا) آورده وبه جهت واقفی بودن او، به روایات او عمل نمی کند. مستند این نسبت، همان شهادت شیخ طوسی در کتاب رجال است؛ ولی ما با دو دلیل، این مطلب را مردود می دانیم.
اولا: پس از آن که ثابت شد راوی وحسین بن مختار ثقه هستند، واقفی بودن، مانع از عمل به روایت او نمی شود.
ثانیا: واقفی بودن این شخص، ثابت نیست، زیرا شیخ مفید شهادت داده که او در زمره پرهیزکاران شیعه بوده است.
کلینی، در کافی، کتاب حجّت، در باب «نص بر امامت امام رضا (علیه السلام)» حدیثی را با سند صحیح از حسین بن مختار نقل کرده که متضمّن وصیت امام کاظم به امام رضا (علیهما السلام) است. این حدیث را شیخ صدوق با دو سند صحیح، در عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، آورده واین حدیث با واقفی بودن حسین بن مختار، جمع نمی شود.
افزون بر این، سکوت نجاشی وشیخ طوسی در فهرست وسخن نگفتن در مورد مذهب حسین بن مختار وایراد نگرفتن بر او، خود شاهد بر عدم واقفی بودن اوست.
به هرحال، این شخص، بدون هیچ اشکالی از ثقات شمرده می شود»(186). البته بعضی دیگر از معاصران همانند مامقانی وشوشتری نیز به دفاع از او برخاسته اند(187)؛ ولی از کنار تضعیف محقّق وعلاّمه حلّی نمی توان به سادگی گذشت وآن را نادیده گرفت.
طریق دیگر حدیث
روایت مزبور را نعمانی، به سه طریق دیگر از مالک بن اعین جهنی، از امام محمد باقر (علیه السلام) در کتاب خود آورده وگفته است:
١. «أخبرنا عبد الواحد بن عبد الله، قال: حدّثنا أحمد بن رباح الزهری، قال: حدّثنا محمّد بن العباس بن عیسی الحسینی، عن الحسن بن علی بن أبی حمزة، عن أبیه، عن مالک بن أعین الجهنی، عن أبی جعفر الباقر (علیه السلام) أنّه قال: «کلّ رایة ترفع قبل رایة القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) صاحبها طاغوت(188)؛ هر پرچمی پیش از به اهتزاز درآمدن پرچم [حضرت] قائم برافراشته گردد، پرچمدارش طاغوت است».
٢. «أخبرنا علی بن الحسین، قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطار بقم، قال: حدّثنا محمّد بن حسان الرازی، قال: حدّثنا محمّد بن علی الکوفی، عن علی بن الحسین، عن ابن مسکان، عن مالک بن أعین الجهنی قال: سمعت أبا جعفر الباقر (علیه السلام) مثله»(189).
٣. «وأخبرنا علی بن أحمد البندنیجی، عن عبید الله بن موسی العلوی، عن علی بن ابراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن عبد الله بن المغیرة، عن عبد الله بن مسکان، عن مالک بن أعین الجهنی، قال: سمعت أبا جعفر الباقر (علیه السلام) مثله»(190).
بررسی نخستین طریق نعمانی
در سند آن، «علی بن ابی حمزه بطائنی» وجود دارد که خود، از بنیان گذاران مذهب انحرافی وقفیه است. ابن غضائری گفته است: «ابن أبی حمزة - لعنه الله - أصل الوقف وأشدّ الخلق عداوة للولی من بعد أبی ابراهیم (علیه السلام)(191)؛ خدا، (ابن ابو حمزه) را لعن کند! او، بنیانگذار مسلک واقفیه است وی، کینه توزترین مردم نسبت به علی بن موسی الرضا، امام بعد از حضرت کاظم (علیه السلام) است».
علاّمه حلّی می گوید: او بسیار ضعیف است. علی بن ابی حمزه، به نقل علی بن حسن فضال، دروغگو ومتهم است(192). آقای خویی، شش وجه برای اثبات وثاقت او نقل می کند ودر آغاز می گوید: معروف این است که وی ضعیف است ودر آخر می افزاید:
«فلا یمکن الحکم بوثاقته وبالنتیجة یعامل معه معاملة الضعف(193)؛ ممکن نیست ما حکم به وثاقت او کنیم(194). در نتیجه با او، معامله راوی ضعیف می شود.» اینک برای رعایت اختصار، به بررسی حالات همین شخص، در این سند، بسنده می کنیم.
بررسی طریق دوم نعمانی
در سند آن، «محمّد بن حسان رازی» قرار دارد. وی، افزون بر این که از ضعفا روایات زیادی نقل می کند وثاقت وعدالت اش ثابت نیست؛ بلکه طبق گفته صریح ابن غضائری، فردی ضعیف است.
آقای خویی می گوید: «فالرجل لم یثبت وثاقته، وإن کان ضعفه لم یثبت أیضا وتضعیف ابن الغضائری لا یعتمد علیه؛ لأنّ نسبة الکتاب إلیه لم تثبت(195)؛ وثاقت این شخص (محمّد بن حسان رازی) ثابت نیست، هرچند ضعف او نیز ثابت نشده است. تضعیف او از سوی ابن غضائری، از دیدگاه ما، قابل اعتماد نیست، زیرا نسبت کتاب به او، ثابت نشده است.»
بدین ترتیب، این طریق نیز ضعیف یا مورد اشکال است وما برای رعایت اختصار، از بررسی افراد دیگر این سند، خودداری می کنیم.
بررسی طریق سوم
در سند آن، فردی به نام «علی بن أحمد بندنیجی» آمده است. گفته اند: او، فردی ضعیف وتناقض گو است وبه گفته های او توجّه نمی شود(196). علاّمه حلّی نیز او را در بخش دوم رجال خود آورده ووی را ضعیف وتناقض گو شمرده وگفته است: «لا یلتفت إلیه»(197) بنابراین، تمامی طرق این روایت، مورد اشکال سندی است وهرگز قابل اعتماد نیست.
بررسی دلالت روایت مناقشه نخست دعوت، دوگونه است:
١. دعوت حق؛ یعنی: دعوت مردم برای به پا داشتن حق وبازگردانیدن زمام امور حکومت به دست اهل بیت (علیهم السلام). که چنین دعوتی مورد تأیید امامان معصوم (علیهم السلام) است.
٢. دعوت باطل؛ یعنی: دعوت مردم برای مطرح کردن خود ومقصود از «کلّ رایة» همین بخش دوم در مقابل بخش نخست است؛ یعنی دعوت، در عرض ومقابل دعوت اهل بیت (علیهم السلام) باشد، نه در طول ومسیر آن.
بنابراین، قیام هایی که برمبنای دفاع از حریم اهل بیت ودعوت مردم به سوی آنان، صورت گرفته به طور کلّی، از دائره مصادیق این روایت، خارج اند.
ممکن است گفته شود: این حدیث، در بطلان تمام قیام های پیش از قیام قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور دارد؛ یعنی ملاک بطلان، این نیست که دعوت برای خود ودر عرض نهضت امامان معصوم (علیهم السلام) صورت بگیرد؛ بلکه ملاک، پیشی گرفتن آن، بر قیام حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است، خواه دعوت حق باشد ویا دعوت باطل.
اوّلا: به احتمال قوی این روایت، ناظر به بعضی از قیام های آن زمان باشد وبه اصطلاح، «قضیه خارجیه» است نه حقیقی وناظر به تمام قیام ها نیست وملاک حق وباطل بودن، همان دعوت به راه راست است. در روایت امام محمد باقر (علیه السلام) نسبت به «رایة الیمانی» آمده است: «لأنّه یدعو إلی الحق وإلی طریق مستقیم»(198).
ثانیا: روایات بسیاری از امامان معصوم (علیهم السلام) وارد شده که برخی از قیام هایی را که بعدها وپیش از ظهور امام زمان اتّفاق می افتد، کاملا تأیید کرده اند ومردم را برای پیوستن به آنان تشویق کرده اند همانند «رایة الیمانی». واگر آن روایت را قضیه خارجیه ندانیم، با این روایات، در تعارض خواهد بود. اینک، به دو روایت، در این زمینه اشاره می کنیم:
١. «عن الباقر (علیه السلام): لیس فی الرایات رایة أهدی من رایة الیمانی هی رایة هدی؛ لأنّه یدعو إلی صاحبکم. فإذا خرج الیمانی حرّم بیع السلاح علی الناس وکلّ مسلم، وإذا خرج الیمانی فانهض إلیه؛ فإنّ رایته رایة هدی. ولا یحلّ لمسلم أن یلتوی علیه. فمن فعل ذلک فهو من أهل النار؛ لأنّه یدعو إلی الحق وإلی طریق مستقیم(199)؛ یعنی، میان این قیام ها، قیامی هدایت کننده تر از پرچم یمانی نیست. که پرچم هدایت است، زیرا مردم را به سوی حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دعوت می کند. بنابراین، هرگاه یمانی دست به قیام بزند فروش سلاح را به دیگران بر مردم وهر مسلمانی حرام می گرداند. هرزمان دست به قیام زد به سوی او بشتابید، زیرا پرچم او، پرچم هدایت است وبر هیچ مسلمانی سرپیچی وتخلّف از او، جایز نیست وهرکس نافرمانی کند، اهل دوزخ است، چرا که یمانی، مردم را به سوی حق وراه راست دعوت می کند.»
٢. «عن الباقر (علیه السلام): کأنّی بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه، ثمّ یطلبونه فلا یعطونه، فإذا رأوا ذلک، وضعوا سیوفهم علی عواتقهم، فیعطون ما سئلوه، فلا یقبلونه حتّی یقوموا، ولا یدفعونها إلاّ إلی صاحبکم. قتلاهم شهداء...(200)؛
گویی گروهی از مردم را می بینم که از مشرق زمین قیام می کنند ودر جستجوی حق اند؛ ولی به آنان داده نمی شود، مجدّدا درخواست حق می کنند؛ ولی این بار نیز به آنان داده نمی شود. وقتی اوضاع را این گونه دیدند، دست به سلاح برده وشمشیرهای خود را بر دوش می نهند که خواسته آن ها برآورده می شود؛ ولی پذیرای آن نمی شوند ودست به قیام می زنند وپرچم هدایت را فقط به [حضرت مهدی] می سپارند. کشته های آنان، شهید به شمار می آیند».
جالب توجّه است که در این روایت، از کشته ها ومقتولان در این قیام، به «شهدا» تعبیر شده است واین جمله، به معنای تأیید کامل امام معصوم از این نهضت ها تلقّی می شود.
٣. هنگامی که درباره وظیفه شیعیان در مقابل قیام مختار از امام زین العابدین (علیه السلام) پرسش شد، حضرت در پاسخ فرمود: «لو أنّ عبدا زنجیا تعصّب لنا أهل البیت، لوجب علی الناس موازرته...(201)؛ اگر برده ای زنگی تبار، برای یاری ما، پیشانی بند رزم، بست واجب است مردم او را یاری وحمایت کنند. ومن ولایت این امر (مسئله مختار) را به تو سپردم، هرگونه صلاح می دانی، رفتار کن.» پرسش کنندگان با شنیدن این سخن از امام، گفتند: امام زین العابدین (علیه السلام) ومحمّد بن حنفیه، به ما اجازه قیام دادند.
۴. در احادیثی که از امام صادق (علیه السلام) وارد شده، حضرت قیام زید شهید را کاملا تأیید می کند، مانند روایت عیص بن قاسم: «لا تقولوا: «خرج زید» فإنّ زیدا کان عالما وکان صدوقا ولم یدعکم إلی نفسه. إنّما دعاکم إلی الرضا من آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ولو ظهر لو فی بما دعاکم. إنّما خرج إلی سلطان مجتمع لینقضه(202)؛ قیام زید را به رخ نکشید، زیرا او مردی اندیشمند وبسیار راستگو بود وشما را به سوی خود دعوت نکرد؛ بلکه به سوی خاندان پیامبر (علیهم السلام) ورضایت آنان دعوت نمود. اگر پیروز می شد، قطعا به وعده خود وفا می کرد. او، در برابر سلطنت وحکومتی محکم ویک پارچه قیام کرد تا ارکان آن را متلاشی سازد.»
علاّمه مجلسی، این روایت را «حسنه» شمرده وبه اصطلاح، تأیید کرده است وجمله «إنّما خرج إلی سلطان...» را بیان علّت عدم پیروزی قرار داده وفرموده است:
«أی لذلک لم یظفر»(203). یعنی علت عدم پیروزی، تحکیم پایه های حکومت آنان بوده است.
مناقشه دوم این روایت، با روایات بسیاری که در باب امر به معروف ونهی از منکر وباب جهاد وارد شده، منافات دارد(204).
به ویژه که برخی از فقهای معاصر، در دوران غیبت حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) جهاد ابتدایی را نیز واجب وفتوا به وجوب آن داده اند. آقای خویی در ملحقات منهاج الصالحین چنین می گوید:
«وقد تحصّل من ذلک أنّ الظاهر عدم سقوط وجوب الجهاد فی عصر الغیبة وثبوته فی کافة الأعصار لدی توفّر شرائطه. وهو فی زمن الغیبة، منوط بتشخیص المسلمین من ذوی الخبرة فی الموضوع أنّ فی الجهاد معهم مصلحة للإسلام علی أساس أنّ لدیهم قوّة کافیة من حیث العدد والعدة لدحرهم بشکل لا یحتمل عادة أن یخسروا فی المعرکة. فإذا توفّرت هذه الشرائط عندهم ووجب علیهم الجهاد والمقاتلة معهم(205)؛ از مجموع مطالب گذشته، چنین به دست آمد که ظاهرا وجوب جهاد در دوران غیبت، ساقط نمی شود؛ بلکه جهاد در تمامی زمان ها، در صورت جمع بودن شرایط جهاد، واجب است که این شرایط منوط به تشخیص اهل خبره وکارشناسان مسائل نظامی است وجهاد، باید به مصلحت اسلام باشد ونیرو وسلاح کافی برای راندن دشمن وجود داشته باشد به گونه ای که هرگز احتمال شکست در جنگ، به نظر نرسد. بنابراین، در صورتی که این شرایط جمع باشد، جهاد وجنگ با دشمن واجب می شود.» سپس گفته است: «وامّا ما ورد فی عدّة من الروایات من حرمة الخروج بالسیف علی الحکام وخلفاء الجور قبل قیام قائمنا - صلوات الله علیه - فهو أجنبی عن مسألتنا هذه وهی الجهاد مع الکفار رأسا ولا یرتبط بها نهائیا(206)؛ امّا روایاتی که درباره حرمت قیام مسلّحانه علیه فرمانروایان وزمامداران ستم پیشه، پیش از قیام [حضرت] قائم ما وارد شده، ارتباطی به بحث ما ندارد وبا موضوع مورد بحث ما که جهاد مستقیم با کفّار است بیگانه می باشد.»
گویی آقای خویی، اصل روایات را پذیرفته ودلالت آن را نیز قبول کرده است، امّا مورد آن را قیام بر ضدّ حکومت های به ظاهر اسلامی می داند، نه کفّار؛ ولی با بررسی گسترده سند ودلالت روایات، ظاهرا پاسخ مشخص است.
مناقشه سوم احتمال دارد مقصود از «القائم» در روایت «کلّ رایة ترفع قبل قیام القائم» خصوص حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نباشد؛
بلکه هریک از ائمه (علیهم السلام) را شامل گردد. در روایات، کلمه «قائم» بر همه ائمه (علیهم السلام) اطلاق شده است. کلینی نیز در کتاب کافی، بابی را به عنوان:
«أنّ الأئمة کلهم قائمون بأمر اللّه» عنوان کرده وسه روایت را نیز در آن جا آورده است:
١. «عن أبی خدیجة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه سئل عن القائم، فقال: کلّنا قائم بأمر الله، واحد بعد واحد، حتّی یجیئ صاحب السیف...(207)؛ همه ما، یکی پس از دیگری قائم به امر خداوند هستیم تا زمانی که قیام کننده با شمشیر حضور یابد.»
٢. «عن الحکم بن أبی نعیم...: أتیت ابا جعفر (علیه السلام)... فقال: یا حکم! کلّنا قائم بأمر الله.
قلت: فأنت المهدی؟ قال: کلّنا نهدی إلی الله. قلت: فأنت صاحب السیف؟ قال: کلّنا صاحب السیف ووارث السیف(208)؛ از حکم بن ابو نعیم منقول است که گفت: خدمت امام باقر (علیه السلام) شرفیاب شدم وپرسش هایی نمودم حضرت فرمود: ای حکم! همه ما ائمّه، قائم به امر خداوند هستیم...، البته، این مناقشه مربوط به برخی از بزرگان(209) معاصر است؛ ولی گمان می رود این مناقشه، نه تنها دفع اشکال نمی کند؛ بلکه دامنه اشکال را گسترده تر می سازد، زیرا، معنای آن، زیر سؤال بردن تمام قیام ها در تمام دوران حضور ائمه (علیهم السلام) است از این رو، به مناقشات اول ودوم بسنده می کنیم.
روایات دیگری را در وسائل ومستدرک نقل کرده اند؛ ولی یا صراحت در موضوع ندارد ویا مبتلا به اشکال سندی است ویا توجیهات واضح وروشنی دارد. شاید، تنها روایاتی که صراحت زیادی در موضوع داشت، همین دو روایت کافی ونعمانی بود که بیان گشت.
روایات دیگر
١ - «عن ابان بن عثمان، عن أبی جعفر الاحول والفضیل بن یسار، عن زکریا النقاض، عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: سمعته یقول: الناس صاروا بعد رسول الله بمنزله من اتبع هارون (علیه السلام) ومن اتّبع العجل وأنّ ابا بکر دعا فأبی علی (علیه السلام) إلاّ القرآن وأنّ عمر دعا فأبی علی (علیه السلام) إلاّ القرآن وأنّ عثمان دعا فأبی علی (علیه السلام) إلاّ القرآن وإنّه لیس من أحد یدعوا إلی أن یخرج الدجّال إلاّ یجد من یبایعه ومن رفع رایة ضلالة فصاحبها طاغوت(210)؛ ابان بن عثمان از ابو جعفر احول وفضیل بن یسار از زکریا نقاض روایت کرده که گفت: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم می فرمود: مردم پس از رحلت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به افرادی نظیر پیروان حضرت موسی وهواداران گوساله تبدیل شدند ابو بکر، علی را به پیروی از خود فراخواند؛ ولی علی (علیه السلام) پیروی از هرکسی را غیر از قرآن مردود اعلام کرد. عمر وعثمان نیز چنین درخواستی از او نمودند؛ اما حضرت جز در مسیر عمل به قرآن، از پیروی آنان نیز سرباز زد. در واقع هرکس تا دوران جنبش دجّال، مردم را به پیروی از خود فراخواند، پیروانی برای خود خواهد یافت وهرکس درفش گمراهی برافرازد، پرچمدارش طاغوت خواهد بود».
مجلسی آن را مجهول می داند ومی گوید: در آن جا که آمده: «ابو بکر او را فراخواند» یعنی: علی ویا همه مردم را به پیروی واطاعت از خویش فراخواند وامیر مؤمنان (علیه السلام) در دوران وی، جز به قرآن عمل نکرد ودر بدعت گذاری های ابو بکر، با او موافقت ننمود(211) از قرینه کلمه «دعا» در آغاز روایت، دانسته می شود که مقصود از دست رد نهادن امیر مومنان (علیه السلام) بر سینه ابو بکر، این بود که ابو بکر داعیه خلیفه دانستن خویش را داشته است... که سخنی مردود تلقّی می شود.
٢ - «الحسین بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن القاسم بن اسماعیل الأنباری، عن الحسن بن علی، عن ابراهیم بن مهزم، عن أبیه، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: ذکرنا عنده ملوک آل فلان، فقال: إنّما هلک الناس من إستعجالهم لهذا الأمر إنّ الله لا یعجل لعجلة العباد، إنّ لهذا الأمر غایة ینتهی إلیها، فلو قد بلغوها - لم یستقدموا ساعة ولم یستأخروا(212)؛ حسین بن محمد، از جعفر بن محمد، از قاسم بن اسماعیل انباری، از حسن بن علی، از ابراهیم بن محزم، از پدرش روایت کرده که گفت: در محضر امام صادق (علیه السلام) از پادشاهان فلان خاندان یاد کردیم، حضرت فرمود: مردم به جهت شتابزدگی در فرارسیدن زمان ظهور ما به وادی هلاکت افتادند، خداوند هیچ گاه برای عجله مردم شتابزده عمل نمی کند. امر ظهور ما، خود زمانی معین دارد که بدان منتهی خواهد شد. اگر (سلاطین فلان خاندان) آن زمان (معین) را درک کرده بودند، نابودی آنان یک لحظه تقدیم وتاخیر نداشت».
مجلسی این روایت را ضعیف می داند ومی گوید: منظور از سلاطین فلان خاندان بنی عبّاس اند. بنابراین معنای سخن امام (علیه السلام) این می شود که ما امید داشتیم انقراض دولت بنی امیه، متصل به دولت شما باشد؛ ولی چنین چیزی اتفاق نیفتاد ودولت بنی عبّاس روی کار آمد. یا منظور این است که ما از قدرت وتوان حکومت آنها سخن به میان آوردیم یا این که آیا امکان براندازی این حکومت وجود دارد؟
منظور از جمله «مردم به جهت شتابزدگی به هلاکت رسیدند» کسانی اند که پیش از به پایان رسیدن عمر دولت باطل گرا دست به قیام زدند، مانند: زید، محمد، ابراهیم وامثال آنان که برای پیروزی حق وبراندازی دولت باطل دست به چنین قیامی زدند. واگر این افراد حق طلب ویا طرفداران دولت باطل گرا، به آن زمان (معین) رسیده بودند کارشان لحظه ای تقدیم وتاخیر نداشت واین مطلب به آیه شریفه: (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یسْتَأْخِرُونَ ساعَةً ولا یسْتَقْدِمُونَ)(213) اشاره دارد. سپس به نقل بیضاوی می گوید: یعنی کمترین زمان ممکن به تأخیر نمی افتادند وپیشی نمی گرفتند ویا به جهت ترس وبیم زیاد، در پی تأخیر وپیشی گرفتن بر نمی آمدند(214).
٣ - روایت صحیفه سجّادیه: «عن متوکل بن هارون الثقفی، عن أبی عبد الله الصادق (علیه السلام): ما خرج ولا یخرج منّا أهل البیت إلی قیام قائمنا أحد لیدفع ظلما أو ینعش حقّا إلاّ اضطلمته البلیة وکان قیامه زیادة فی مکروهنا وشیعتنا(215)؛ از متوکل بن هارون ثقفی، از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: تا هنگامه قیام قائم ما اهل بیت، هریک از خاندان ما که برای براندازی دستگاه ظلم وستم وبرقراری آرمان حق بپاخیزد، بلا ومصیبت او را از پای درمی آورد وقیام وی بر دشواری ها وناگواری های ما وپیروانمان خواهد افزود».
اولا: این روایت، ناظر به تکلیف وخطمشی وپایان کار خود ائمّه (علیه السلام) است.
ثانیا: اشاره به واقعیتی است که سرنوشت قیام چنین خواهد بود، یعنی پیروزی قطعی در پی ندارند.
ثالثا: از نظر سند مشکل دارد، زیرا در سند آن متوکل بن هارون وجود دارد که در مورد وی توثیق وستایشی وارد نشده است. والبته این تضعیف هیچ خدشه ای به اعتبار صحیفه سجادیه - که این شخص راوی آن است - وارد نمی کند.
مجلسی در شرح مشیخه فقیه می گوید: عبارت صحیفه دلالت دارد که این سخن بشر نیست به خصوص عمیر ومتوکل در سند این روایت نه از علمای أهل سنّت اند ونه از علمای شیعه به شمار می آیند؛ زیرا چگونه امکان دارد دانشمندان أهل سنّت، این مطلب را به علمای ما نسبت دهند ودانشمندان شیعه، چگونه از چنین فضیلت بزرگی برخوردار بوده اند که هیچ گاه کسی از آنان اطلاع نداشته وناشناخته مانده اند؟! با این که وجدان خالی از تعصّب به یقین حکم می کند که این سخن فراتر از سخن بشر است وامکان دارد از سخنان الهی (حدیث قدسی) باشد واز پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل شده باشد(216).
۴ - محمّد بن یحیی عن احمد بن محمّد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن أبی ایوب الخزّاز، عن عمر بن حنظله، قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: خمس علامات قبل قیام القائم:
الصیحة، والسفیانی، والخسف وقتل النفس الزکیة، والیمانی. فقلت: جعلت فداک إن خرج أحد من إهل بیتک قبل هذه العلامات أنخرج معه؟ قال: لا؛ فلمّا کان من الغدتلا هذه الآیة (إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ اَلسَّماءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ)(217) فقلت له: أهی الصیحة؟ فقال: أمّا لو کانت، خضعت أعناق أعداء الله (عزَّ وجلَّ)(218)؛ محمّد بن یحیی از احمد بن محمّد بن عیسی، از علی بن حکم از ابو ایوب خزّاز، از عمر بن حنظله روایت کرده که گفت: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود: پیش از هنگامه ظهور قائم، پنج نشانه رخ خواهد داد:
صیحه، جنبش سفیانی، فرورفتن زمین، به شهادت رسیدن نفس زکیه، جنبش یمانی».
راوی می گوید: عرض کردم: اگر پیش از رخداد این نشانه ها، شخصی از خاندان شما دست به قیام زند، آیا همراه با او قیام نماییم؟
حضرت فرمود: خیر،
روز بعد آیه شریفه: (إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ اَلسَّماءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ) را تلاوت کرد عرضه داشتم: (اماما!) آیا منظور از این نشانه، صیحه است؟
فرمود: هرگاه صیحه رخ دهد، دشمنان گردنکش خدای (عزَّ وجلَّ)، سر تسلیم فرود خواهند آورد».
مجلسی می گوید: این روایت، حسن است مانند صحیح وشهید ثانی آن را روایتی صحیح شمرده است. وی می افزاید: آن جا که راوی می گوید: «به حضرت عرض کردم: آیا منظور از این نشانه، صیحه است» امام مقصود از آن نشانه را صیحه بیان داشته وتبیین فرموده که صیحه سبب سر تسلیم فرود آوردن دشمنان خدا خواهد شد(219).
سند روایت
در سند این روایت ابو ایوب خزّاز وجود دارد اگر مقصود از ابو ایوب، ابراهیم بن زیاد باشد، در مورد وی توثیقی وارد نشده است هرچند شیخ طوسی آن را در رجال خویش آورده است(220).
ولی چنان که مامقانی(221) (قدّس سرّه) بدان تصریح کرده وی فردی مجهول الحال است واگر ثابت شود که او با ابراهیم بن عثمان (عیسی) خزّاز یکی است در این صورت فردی مورد اطمینان وجلیل القدر تلقّی می شود وتا زمانی که چنین موردی ثابت نشده باشد، وضعیت وی روشن نیست چنان که از فرزند مامقانی منقول است که وی را مجهول الحال دانسته است(222).
دلالت حدیث
اولا: به قرینه دیگر روایت، شاید منظور از «خروج» یعنی (شخص قیام کننده) همان قائم منتظر است. وشاید مقصود از «فراخواندن مردم» یعنی آن ها را به پیروی از خود فرا می خواند، نه اهل بیت.
ثانیا: این روایت، قیام همراه با فردی از اهل بیت (علیه السلام) را که دست به قیام می زند، نفی می کند ونافی مطلق قیام نیست.

فصل چهارم: جریان غیبت امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در سرداب سامرا

شبهات مخالفین در مورد سرداب سامرا
١. امام زمان (علیه السلام) در سرداب سامرا غایب شده است؛
٢. امام زمان (علیه السلام) در سرداب سامرا زندگی می کند؛
٣. امام زمان (علیه السلام) از سرداب سامرا ظهور می کند؛
۴. گروه هایی از شیعه هرشب در سرداب سامراء جمع می شوند؛
گفتار علمای اهل سنّت در مورد سرداب سامرا
سمعانی، نخستین کسی است که بحث سرداب وظهور امام زمان از آنجا را مطرح کرده وهرکس این بحث را بعدا مطرح کرده، از کتاب سمعانی نقل نموده است. در کتب معتبر شیعه بحثی از سرداب سامرا وارتباط آن با غیبت امام زمان وجود ندارد وقداست آن به خاطر این است که منزل چندین امام ومحل ولادت امام زمان (علیه السلام) بوده است.
١. سمعانی (متوفای ۵۶٢): می گوید: «سرّ من رأی وبها السرداب المعروف فی جامعها الذی تزعم الشیعه أنّ مهدیهم یخرج منه»(223)
٢. یاقوت حموی (متوفّای ۶٢۶): می گوید: «سامراء بلد علی دجلة... وبها السرداب المعروف فی جامعها الذی تزعم الشیعة أنّ مهدیهم یخرج منه وترک سرّ من رأی بالمرّة وخرجت حتی لم یبق منها إلاّ موضع المشهد (عسکریین) الذی تزعم الشیعه أنّ به سرداب القائم»(224).
٣. ابن اثیر (متوفّای ۶٣٠): آورده است: «توفّی حسن بن علی وهو أحد الائمّة الإثنی عشر (علیه السلام) علی مذهب الإمامیه وهو والد «م ح م د» الذی یعتقدونه المنتظر بسرداب السامراء»(225).
۴. ابن تیمیه (متوفّای ٧۵٢): می گوید: «والمعصوم عند الرافضه الإمامیة الإثنی عشریه هو الذی یزعمون أنّه دخل سرداب سامراء بعد موت أبیه وهو إلی الآن لم یعرف له خبر ولا وقع له علی أحد عین وأثر»(226).
۵. ابن خلّکان: گفته است: «ابو القاسم «م ح م د» ابن الحسن وهو صاحب السرداب عندهم وأقاویلهم فیه کثیرة وهم ینتظرونه فی آخر الزمان من السرداب بسر من رأی والشیعة یقولون أنّه دخل السرداب فی دار أبیه وأمّه تنظر إلیه فلم یعد یخرج الیها»(227).
۶. ذهبی (متوفّای ٧۴٨): می گوید: «المنتظر الشریف خاتمة الإثنی عشر سیدا الذین تدّعی الإمامیة عصمتهم ولا عصمة إلاّ للنّبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) و«محم د» هو الذی یزعمون أنّه الخلف وأنّه صاحب السرداب بسامراء وأنّه حی لا یموت حتی یخرج ویزعمون أنّه دخل سردابا فی بیت أبیه وأمّه تنظر إلیه فلم یخرج إلی الساعة وکان ابن تسع سنین»(228).
٧. ابن کثیر: گفته است: جاهلان رافضه گمان می کنند که مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از سرداب سامرا ظهور می کند(229).
٨. ابن خلدون: آورده است: «یزعمون أنّ المهدی دخل فی السرداب بداره فی الحلّة وتغیب، لذلک یقفون فی کلّ لیلة بعد صلاة المغرب بباب هذا السرداب وقد قدّموا مرکبا ویهتفون باسمه ویدعونه للخروج حتی تشتبک النجوم وینفذون»(230) (یعنی هرشب پس از نماز مغرب به همراه یک مرکب کنار درب سرداب در شهر حله قرار می گیرند وحضرت را فرامی خوانند تا هنگامیکه تاریکی شب همه جا را فراگیرد، وسپس می روند وشب آینده دوباره می آیند)
موضع گیری علمای شیعه در برابر این تهمت
علمای شیعه نیز در برابر تهمت سرداب که از سوی علمای عامه به شیعه وارد می شد موضع گیری صریحی دارند که ذیلا بیان می شود.
١) عبد الجلیل قزوینی (متوفّای ۵۶٠): در النقض ص ۵۶٩ می گوید: حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خود، در سرداب نیست. محل ولادت او در سرداب است. وی در عالم روشنایی است نه در زیرزمین.
وی نخستین کسی است که در مقابل علمای عامّه موضع گرفته است.
٢) إربلی (متوفای ۶٩٢ ه‍): آورده است: که گنجی شافعی صاحب بیان گفته:
معمولا محال است کسی در سرداب بدون تغذیه زنده بماند - اربلی در پاسخ گنجی شافعی چنین گفته است: «اما قوله أنّ المهدی فی سرداب وکیف یمکن بقاؤه من غیر أحد یقوم بطعامه وشرابه فهذا قول عجیب وتصور غریب فإنّ الذین أنکروا وجوده لا یوردون هذا (زندگی در سرداب را نیز منکر می شوند) والذین یقولون بوجوده لا یقولون إنّه فی سرداب، بل یقولون انّه حی موجود یحل ویرتحل (رفت وآمد دارد) ویطوف فی الأرض ببیوت وخیم وخدم وحشم»(231)؛ یعنی کسانیکه به وجود حضرتش اعتراف دارند نمی گویند که ایشان در سرداب زندگی می کند. بلکه او در این عالم وجود زنده است ودر شهرها در حال رفت وآمد می باشد وپیشکار وخدّام دارد.
٣) محدّث نوری، می گوید: «ونحن کلّما راجعنا وتفحصنا لم نجد لما ذکروه أثرا بل لیس فیها ذکر للسرداب اصلا سوی قضیة المعتضد (العباسی) التی نقلها نور الدین الجامی فی شواهد النبوّة وهی موجودة فی کتبهم وفی أسانیدهم»(232)؛ یعنی هرچه ما تفحص کردیم راجع به زندگی حضرت در سرداب چیزی نیافتیم، جز جریان معتضد عباسی که در آن اشاره به غیبت حضرت در سرداب دارد. واین قصه را نور الدین جامی در کتاب شواهد النبوة آورده. والبته این داستان در کتابهای خود اهل سنت آمده وربطی به ما ندارد.
۴) سید محسن امین، گفته است: «لم یرد خبر ولا وجد فی کتاب من کتب الشیعة أنّ المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) غاب فی السرداب ولا أنّه عند ظهوره یخرج منه؛ بل یکون خروجه بمکة ویبایع بین الرکن والمقام»(233).
۵) علاّمه امینی رحمه الله: می گوید: «الشیعة لا تری أنّ غیبة الإمام فی السرداب ولا هم غیبّوه فیه ولا انّه یظهر منه؛ إنّما اعتقادهم المدعوم بأحادیثهم أنّه یظهر بمکة المعظمة تجاه البیت ولم یقل أحد فی السرداب انّه مغیب ذلک النور إنّما هو سرداب دار الامامة»(234)؛ شیعه بر این نیست که حضرت در سرداب غیبت کرده ویا از آنجا ظهور می کند بلکه معتقدند حضرت از مکه معظمه واز کنار کعبه ظهور می کند آری، سرداب محل سکونت امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام) بوده است.
۶) علاّمه عسکری، بیان داشته است که: «أمّا سرداب الغیبة قیل أنّه فی الحلّة او سامراء لم أسمع بشیعی یقول بغیبة المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) فیه او وجوده فیه او بخروجه منه»(235)؛ یعنی من از احدی از شیعه نشنیده ام که حضرت در سرداب غیبت یا در آنجا سکونت ویا از آنجا ظهور می کند.
دو پرسش
الف) آیا در روایات شیعه جریان سرداب وارد شده یا خیر؟؛
ب) آیا تعبیراتی که در کتاب ابن مشهدی آمده قابل توجیه است؟؛
قضیه سرداب در منابع شیعی
شاید قدیمی ترین کتابی که جریان سرداب را نقل کرده، کتاب الخرائج والجرایح از قطب الدین راوندی (متوفّای ۵٧٣) باشد که این ماجرا را در دو مورد از کتاب خود نقل کرده است.
الف) راوندی(236) می گوید: «ومنها ما روی عن رشیق حاجب المادرانی قال: بعث إلینا المعتضد رسولا وأمرنا أن نرکب ونحن ثلاثة نفر ونخرج مخفّین علی السروج ونجنب آخر وقال: الحقوا بسامراء واکبسوا دار الحسن بن علی فإنّه توفّی ومن رأیتم فیها فأتونی برأسه فکبسنا الدار کما أمرنا فوجدنا دارا سریة «شبیه الجنّة» کأن الأیدی رفعت عنها فی ذلک الوقت فرفعنا الستر وإذا سرداب فی الدار الأخری فدخلناه وکان فیه بحرا وفی أقصاه حصیر قد علمنا أنّه علی الماء وفوقه رجل من أحسن الناس هیئة قائم یصلّی فلم یلتفت إلینا ولا إلی شیء من أسبابنا فسبق احمد بن عبد الله لیتخطّی، فغرق فی الماء وما زال یضطرب حتی مددت یدی إلیه فخلصته وأخرجته فغشی علیه وبقی ساعة وعاد صاحبی الثانی إلی فعل ذلک فناله مثل ذلک فبقیت مبهوتا فقلت لصاحب البیت، المعذرة إلی الله وإلیک فو الله ما علمت کیف الخبر وإلی من نجی وأنا تائب إلی الله فما التفت إلی شیء مما قلت فانصرفنا إلی المعتضد فقال: اکتموه وإلاّ أضرب رقابکم».
ب) ودر الخرائج والجرایح(237) آمده است: «... فکذلک کان صاحب الامر (علیه السلام) بعد وفاة أبیه (علیه السلام) ودفنه خرج جعفر الکذّاب إلی بنی العبّاس وأنهی خبره إلیهم فبعثوا عسکرا إلی سرّ من رأی لیهجموا داره ویقتلوا من یجدونه فیها ویأتونه برأسه فلمّا دخلوها وجدوه (علیه السلام) فی آخر السرداب قائما یصلّی علی حصیر علی الماء وقدّامهم ایضا کأنه بحر لکثرة الماء فی السرداب فلمّا رأوا ذلک یئسوا من الوصول إلیه وانصرفوا مدهوشین إلی الخلیفة فأمرهم بکتمان ذلک، ثمّ بعث بعد ذلک عسکرا أکثر من الأوّل فلمّا دخلوا الدار سمعوا من السرداب قراءة القرآن فاجتمعوا علی بابه حتی لا یصعد، فخرج من حیث الآن علیه شبکة وخرج وأمیرهم قائم؛... صاحب الامر نیز چنین وضعیتی داشت. پس از رحلت پدر بزرگوار وی وخاکسپاری آن حضرت، برادرش جعفر کذاب خود را به دربار عباسیان رساند وماجرای صاحب الامر را به آنان اطلاع داد وآن ها سپاهی را به سامرا اعزام نمودند تا به خانه وی یورش برده وهرکس را در آن خانه دیدند بکشند وسر او را به دربار بیاورند. وقتی وارد خانه شدند حضرت را در آخر سرداب دیدند بر حصیری که روی آب قرار دارد ایستاده ونماز می گزارد ودر برابر آن ها نیز آب فراوانی در سرداب چونان دریا به چشم می خورد وقتی چنین دیدند از دست یابی به آن حضرت نومید گشته وسراسیمه خود را به خلیفه رساندند خلیفه دستور داد ماجرا را پوشیده نگاهدارند پس از آن نیروی بیشتری را بدان جا فرستاد هنگامی وارد خانه شدند از داخل سرداب صدای تلاوت قرآن شنیدند، بر در سرداب جمع شدند تا امام (علیه السلام) از سرداب بالا نیاید ولی آن حضرت از همان محلی که هم اکنون پنجره دارد از سرداب خارج شد با این که فرمانده آن نیروها همانجا ایستاده بود.»
اشکالات وارده بر احادیث «الخرائج والجرایح»
اشکال نخست: روایت رشیق، حاجب المادرانی مرسل است.
ارسال روایت به این دلیل است که قطب الدین راوندی متوفّای ۵٧٣ ه‍. قضیه را از رشیق، حاجب المادرانی نقل می کند که رشیق، معاصر معتضد عبّاسی است ومعتضد در سال ٢٧٩ ه‍. به خلافت رسیده است. بنابراین رشیق در حدود سال ٢٧٩ ه‍. می زیسته که در این صورت بین رشیق وراوندی حدود ٣٠٠ سال اختلاف است وواسطه بین این دو تن مشخص نیست. در نتیجه، روایت مرسل است.
اشکال دوّم: شخصیت «رشیق» مهمل است.
مرحوم نمازی شاهرودی درباره او می گوید: «من الثلاثة الذین بعثهم المعتضد العبّاسی إلی سامرة إلی بیت مولانا صاحب الزمان (علیه السلام) فوقفوا علی معجزة ورجعوا خاسرین»(238). هیچ گونه اشاره ای به مدح یا ذمّ او نشده است. بنابراین، مهمل است.
از دیدگاه ما رشیق، نه تنها مهمل ومجهول نیست؛ بلکه کاملا معلوم الحال است.
کسی که معتضد او را می فرستد تا به منزل امام زمان (علیه السلام) هجوم برد، کاملا شخصی معلوم الحال ومعلوم الخبث است.
اشکال سوّم: زمان نقل واقعه متأخر از غیبت است.
معتضد عبّاسی در سال ٢٧٩ یعنی ٢۴ سال بعد از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) به خلافت رسیده است. درواقع رشیق، فرستاده معتضد عبّاسی این واقعه را ٢۴ سال بعد از شهادت امام عسکری (علیه السلام) نقل می کند. معنای این سخن این است که امام زمان (علیه السلام) تا سال ٢٧٩ و٢۴ سال بعد از شهادت پدر بزرگوارش هنوز غایب نشده بوده است درحالی که این مطلب با مبانی ما سازگار نیست وامام زمان (علیه السلام) بلافاصله بعد از شهادت پدر بزرگوارش یعنی در سال ٢۶٠، غایب گشته است.
اشکال چهارم: در نقل شیخ طوسی به سرداب اشاره نشده است.
جریان رشیق را شیخ طوسی نقل کرده ومفصّل نیز می باشد؛ ولی به سرداب اشاره ای ندارد. معلوم می شود قضیه سرداب، اضافه شده است.
«وحدّث عن رشیق صاحب المادرانی قال: بعث إلینا المعتضد ونحن ثلاثة نفر فأمرنا أن یرکب کل واحد منّا فرسا ونجنب آخر ونخرج مخفّین لا یکون معنا قلیل ولا کثیر إلاّ علی السّرج مصلّی وقال لنا: الحقوا بسامرة ووصف لنا محلّة ودارا وقال: إذا أتیتموها تجدون علی الباب خادما أسود، فاکبسوا الدار ومن رأیتم فیها فأتونی برأسه فوافینا سامرة فوجدنا الأمر کما وصفه، وفی الدهلیز خادم أسود وفی یده تکة ینسجها فسألناه عن الدار ومن فیها فقال:
صاحبها، فو الله ما التفت إلینا وقلّ اکتراثه بنا، فکبسنا الدار کما أمرنا فوجدنا دارا سریة ومقابل الدار ستر ما نظرت قط إلی أنبل منه کأنّ الأیدی رفعت عنه فی ذلک الوقت ولم یکن فی الدار احد فرفعنا الستر فإذا بیت کبیر کأنّ بحرا فیه ماء وفی أقصی البیت حصیر قد علمنا أنّه علی الماء وفوقه رجل من أحسن الناس هیئة قائم یصلّی، فلم یلتفت إلینا ولا إلی شیء من أسبابنا.
فسبق احمد بن عبد الله لیتخطّی البیت فغرق فی الماء وما زال یضطرب حتی مددت یدی إلیه فخلصته وأخرجته وغشی علیه وبقی ساعة وعاد صاحبی الثانی إلی فعل ذلک الفعل فناله مثل ذلک وبقیت مبهوتا فقلت لصاحب البیت: المغدرة إلی الله وإلیک فو الله ما علمت کیف الخبر ولا إلی من أجیء وأنا تائب إلی الله فما التفت إلی شیء مما قلنا وما انفتل عمّا کان فیه فهالنا ذلک وانصرفنا عنه وقد کان المعتضد ینتظرنا وقد تقدّم إلی الحجّاب إذا وافیناه أن ندخل علیه فی أی وقت کان، فوافیناه فی بعض اللیل فأدخلنا علیه فسألنا عن الخبر فحکینا له ما رأینا فقال:
ویحکم لقیکم أحد قبلی وجری منکم إلی أحد سبب أو قول؟ قلنا: لا فقال: أنا نفی من جدّی(239) وحلف باشدّ أیمان له أنّه رجل إن بلغه هذا الخبر لیضربنّ أعناقنا فما جسرنا أن نحدّث إلاّ بعد موته»(240).
اشکال پنجم: تطبیق «رجل» بر امام زمان (علیه السلام) مشکل است.
وقتی رشیق جریان را نقل می کند، می گوید: هنگامی که پرده را بالا زدیم مردی را دیدیم - وفوقه رجل من أحسن الناس - وهیچ گونه ادعایی مبنی بر این که آن مرد، امام عصر (علیه السلام) یا فرزند امام عسکری (علیه السلام) است، نمی کند. از این رو، تطبیق رجل، بر امام عصر (علیه السلام) ادعایی بی دلیل است.
اشکال ششم: بر کودک ۵ ساله، رجل اطلاق نمی شود.
اعتقاد شیعه این است که امام زمان (علیه السلام) در ۵ سالگی به امامت رسید واز همان لحظه غایب گشت. در عبارت رشیق آمده که می گوید: «ما مردی را دیدیم» با این که امام عصر (علیه السلام) ۵ ساله بوده وبر کودک ۵ ساله، مرد اطلاق نمی شود.
اشکال هفتم: گزارش از سوی مأموری دولتی است.
رشیق که این واقعه را نقل می کند خود، یکی از خدمتکاران ومأموران دولتی است. پرسش این است که گزارش یک مأمور حکومت بنی عبّاس چه ارتباطی به باور شیعیان دارد، با این که عامّه، واقعه سرداب را به شیعیان نسبت می دهند.!!
نقل جریان سرداب در «المزار» ابن مشهدی
یکی دیگر از منابع شیعی نقل کننده جریان سرداب، کتاب المزار محمد بن جعفر بن علی مشهدی است. در مورد نقل الخرائج والجرایح گفتیم که راوندی در واقع این جریان را از کتب عامّه نقل کرده وربطی به اعتقاد شیعه ندارد.
اگر بگویند که: همین نام را (سرداب غیبت) ابن مشهدی در کتاب المزار خود نقل کرده در پاسخ آنها چه بگوییم؟
برای اینکه بتوانیم پاسخی علمی به این شبهه اهل سنّت بدهیم، ابتدا لازم است تحقیق دقیقی در مورد شخص ابن مشهدی وکتاب وی داشته باشیم.
سخن ابن مشهدی پیرامون سرداب
ایشان در بخشی از کتاب المزار خود می گوید: «... ثمّ تخرج ووجهک الی القبرین علی أعقابهم وتأتی سرداب الغیبة فتقف بین البابین ماسکا جانب الباب بیدک ثم تنحنح کالمستأذن وسمّ وأنزل وعلیک السکینة والوقار وصلّ رکعتین فی عرصة السرداب وقل الله اکبر...»(241). عبارت «سرداب الغیبة» باعث شبهه شده که باید مورد بررسی قرار گیرد.
تحقیقی پیرامون ابن مشهدی وکتاب «المزار»
قبل از پرداختن به نظریات دیگران در مورد ابن مشهدی وکتاب وی باید ببینیم شخص مؤلف در مورد کتاب خویش چه دیدگاهی دارد. او در اهمیت کتاب خود در مقدمه کتاب چنین بیان می کند: «امّا بعد فإنّی قد جمعت فی کتابی هذا من فنون الزیارات للمشاهد المشرّفات وما ورد فی الترغیب فی المساجد المبارکات والأدعیة المختارات وما یدعی به عقیب الصلوات وما یناجی به القدیم تعالی من لذیذ الدعوات فی الخلوات وما یلجأ إلیه من الأدعیة عند المهمّات ممّا اتصلت به من ثقات الروات إلی السادات»(242).
ابن مشهدی در مقدمه، ادعا می کند که تمام ادعیه وزیاراتی که در این کتاب آورده همگی را از روات ثقه نقل کرده است.
اگر چنین مطلبی ثابت شود، تمام مطالب کتاب صحیح خواهد بود چنانکه بعضی از علما با تمسک به این عبارت مقدمه، اعتبار ادعیه وزیارات کتاب را ثابت کرده اند.
دیدگاه علما ومحدّثین در مورد ابن مشهدی وکتاب المزار گوناگون است. وما برای بدست آوردن اعتبار یا عدم اعتبار المزار این دیدگاه های مختلف را نقل خواهیم کرد.
دیدگاه آیة الله العظمی خوئی
آقای خوئی در مقدمه معجم رجال الحدیث، پس از نقل ادعای ابن مشهدی در مورد کتابش که گفته است: من تمام مطالبی که در این کتاب جمع کرده ام همگی را از طریق روات ثقه نقل کرده ام. چنین می گوید: «وهذا الکلام منه صریح فی توثیق جمیع من وقع فی إسناد روایات کتابه لکنّه لا یمکن الاعتماد علی ذلک من وجهین». یعنی سخن ابن مشهدی، در توثیق تمام إسناد روایات کتابش صراحت دارد پس از آن، دو اشکال به ادعای ابن مشهدی وارد می کند.
اشکال نخست: بنائی وصغروی
«إنّه لم یظهر اعتبار هذا الکتاب فی نفسه فإنّ محمّد بن المشهدی لم یظهر حاله بل لم یعلم شخصه وإن أصرّ المحدّث النوری: علی أنّه محمّد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری، فإنّ ما ذکره فی وجه ذلک لا یورث إلاّ الظن».
آقای خوئی با این گفته می خواهد بیان کند که ابن مشهدی مجهول الوصف والعین است واصلا مشخص نیست ابن مشهدی وجود خارجی دارد یا نه؟
اشکال دوّم: مبنائی وکبروی
«إنّ محمّد بن المشهدی من المتأخرین وقد مرّ أنّه لا عبرة بتوثیقاتهم لغیر من یقرب عصرهم من عصره فإنّا قد ذکرنا أنّ هذه التوثیقات مبنیة علی النظر والحدس فلا یترتب علیها أثر»(243).
مبنای آقای خوئی تنها معتبر بودن توثیقات متقدّمین است، زیرا عن حسّ است وتوثیقات متأخّرین چون با حدس وگمان است اعتباری ندارد وابن مشهدی از متأخرین است. لذا توثیقش اعتباری ندارد چون براساس حدس است.
نتیجه:
باتوجه به این دو اشکال، نظر آقای خویی این شد که ادعای ابن مشهدی در مورد کتابش از اعتبار ساقط است.
افزون بر این که شخصیت ابن مشهدی نیز نامشخص است.
دیدگاه شیخ آقا بزرگ تهرانی
وی در الذریعه در مورد ابن مشهدی والمزار وطرق مختلف این کتاب مباحثی دارند که بیان می شود.
مؤلف المزار چه کسی است؟
علاّمه تهرانی به نقل از استاد خود محدّث نوری می گوید: ظاهرا مؤلف کتاب «المزار»، محمد بن جعفر بن علی بن جعفر مشهدی است.
«مزار محمّد بن المشهدی الموجود فی خزانة کتب الشیخ علی بن محمّد رضا آل کاشف الغطاء بالنجف والمیرزا محمّد علی الأردوبادی ایضا بالنجف وغیرهما عبّر عنه المجلسی فی البحار بالمزار الکبیر وکان عند شیخنا النوری وینقل عنه فی مستدرک الوسائل وذکر شرح اعتباره فی خاتمة المستدرک واستظهر من بعض القرائن أنّه للشیخ محمّد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری الراوی عن ابی الفضل شاذان بن جبرئیل القمّی ویروی ایضا عن المفید بواسطتین وهو سند عال اوّله: الحمد لله القدیم إحسانه، الظاهر إمتنانه، العالی سلطانه»(244).
ابن مشهدی در تاریخ ۵۶٩ از ابن نما نیز نقل روایت می کند که در واقع معاصر با سمعانی (متوفّای ۵۶٠) است وسمعانی نخستین فرد از عامه است که جریان سرداب را نقل کرده است پس مشخص می شود این مطلب گرچه ابن مشهدی نیز آن را نقل وبه آن اشاره کرده، امّا اصلش از عامّه است، یا این که وضع تعینی یافته(245).
مشایخ «المزار»
شیخ آقا بزرگ تهرانی راویان احادیث «المزار» را چنین بیان می کند: «أقول: جملة هؤلاء الثقات الذین یروی عنهم فی الکتاب خمسة عشر رجلا وهم ١. شاذان المذکور ٢. الشیخ أبی عبد الله الحسین بن هبة بن رطبه، عن الشیخ ابی علی بن الشیخ الطائفة، عن والده روی عنه زیارة العاشورا التی یذکر فیها اسامی الشهداء مفصلا ٣. ابی محمّد عبد الله بن جعفر الدوریستی المتوفّی نیف وستمأئة ۴. الشیخ ابو الفتح قیم جامع الکوفة ۵. الشیخ المقری مسلم بن نجم المعروف بابن الاخت البزاز الکوفی الزیدی ۶. ابو المکارم حمزة بن زهرة الحسینی الحلبی (المتوفّی ۵٧۴)٧.
السید عبد الحمید بن التقی عبد الله بن اسامة العلوی الحسینی (المتوفّی ذی القعدة ۵٨٠)٨ و٩.
الشیخان الجلیلان ابو البقاء هبة الله بن هبة وابو الخیر سعد بن ابی الحسن الفداء ١٠. الشریف أبی جعفر محمّد المعروف بابن الحمد النحوی (المتوفّی ۵٧١)١١. الشیخ الفقیه عماد الدین محمّد بن ابی القاسم الطبری (المتوفّی ۵۵٣)١٢. الشریف الجلیل ابو الفتح محمّد بن محمّد الجعفریه،١٣.
١۴. الشیخان العالمان ابو محمّد عربی بن مسافر وهبة الله بن نما بن حمدون (المتوفّی ۵٧٣) وروی عنهما سلام علی آل یاسین الکبیر والزیارة الجامعة الکبیرة المشهورة ١۵. الشیخ الفقیه ابو عبد الله محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی (المتوفّی ۵٨٨).
شیوه تألیف «المزار»
شیخ آقا بزرگ تهرانی در مورد شیوه تألیف کتاب نیز می گوید: «وابتدأ بباب زیارة النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وائمّة البقیع ثم النجف ومسجد الکوفة ثم الحائر ثم الکاظمیة ثم الرضوی ثم سامراء وبعض الجوامع والأصحاب واولاد الائمة والمؤمنین ثم اضافات».
نتیجه:
شیخ آقا بزرگ تهرانی مؤلف وکتاب او را به صراحت توثیق نکردند؛ بلکه مؤلف را تعیین وراویان کتاب را نیز معرفی کردند.
دیدگاه محدّث نوری
محدّث نوری در آغاز، سخن علاّمه مجلسی را می آورد ومی گوید: «قال فی البحار:
کتاب کبیر فی الزیارات تألیف محمّد بن المشهدی کما یظهر من تألیفات السید ابن طاووس واعتمد علیه ومدحه وسمّیناه بالمزار الکبیر وقال فی الفصل الآخر: والمزار الکبیر یعلم من کیفیة إسناده أنّه کتاب معتبر وقد أخذ منه السیدان ابنا طاووس کثیرا من الأخبار والزیارات...
مراده من ابنی طاووس: السید رضی الدین علی فی مزاره والسید عبد الکریم فی فرحة الغری»(246).
از بیانات علاّمه مجلسی استفاده می شود که هم کتاب وهم مؤلف آن نزد وی معتبر بوده است.
محدّث نوری در ادامه می گوید:
«ومنه یظهر أنّه معدود فی زمرة الفقهاء کما أنّه یظهر من صدر کتابه الاعتماد علی کل ما أودعه فیه وأنّ ما فیه من الزیارات کلّها مأثورة وإن لم یستند بعضها إلیهم (علیهم السلام) فی محلّه»(247).
دیدگاه محدث نوری در مورد مؤلف
«والذی أعتقده أنّه من مؤلفات محمّد بن جعفر المشهدی وهو بعینه محمّد بن جعفر الحائری وإن جعل فی أمل الآمل له عنوانین وظنّه اثنین - قال فیه: الشیخ محمّد بن جعفر الحائری فاضل جلیل له کتاب (ما اتفق من الأخبار فی فضل الائمّة الأطهار (علیهم السلام) إلی أن قال:
الشیخ محمّد بن جعفر المشهدی کان فاضلا محدّثا صدوقا له کتب یروی من شاذان بن جبرئیل القمّی».
نتیجه:
محدّث نوری برخلاف آقای خوئی قائل شدند که ابن مشهدی مجهول العین نیست واو را بر محمد بن جعفر المشهدی تطبیق کردند ومجهول الوصف بودن او را نیز نمی پذیرند، زیرا شواهدی می آورند ودر آخر نیز می گوید: «ویظهر منه أنّه رحمه الله من أعاظم العلماء واسع الروایة کثیر الفضل معتمد علیه کما أنّه یظهر ممّا ذکرنا من خطبة کتابه أنّ کل ما فیه من الدعوات والزیارات مأثورة عنهم»(248).
در نهایت، این نتیجه به دست آمد که آقای خوئی، مؤلف وکتاب او را فاقد اعتبار می داند. وشیخ آقا بزرگ تهرانی با ملایمت برخورد کرد وبه طور کلی رد نکرد وکلام استادش محدّث نوری را نقل نمود وطرق کتاب را نیز بیان کرد؛ ولی محدّث نوری به طور کامل مؤلف وکتاب وی را تأیید کرد.
دیدگاه ما
نخست: خود کتاب ونویسنده آن به نظر بعضی مورد تأمل است.
دوّم: ادعای مؤلف در این مورد که مطالب کتاب را از راویان ثقه نقل می کنم مورد پذیرش نیست، زیرا وی از متأخرین است وتوثیق متأخّرین، با حدس وگمان است وتوثیق باید عن حس باشد، چنانکه متقدّمین این گونه بوده اند.
سوّم: وثاقت ابن مشهدی برای ما ثابت ومبرّز نیست وتوثیق شیخ حرّ عاملی در امل الآمل که فرموده بود: «کان فاضلا محدّثا، صدوقا» از روی حدس است، زیرا ابن مشهدی در قرن ۶ وشیخ حرّ عاملی در قرن ١٢ می زیسته است وبین آنها ۶ قرن فاصله بوده است وهیچ گونه حس ومشاهده ای در کار نبوده است.
چهارم: چنان که مجلسی فرموده بود: «وقد أخذ منه السیدان ابنا طاووس کثیرا من الأخبار والزیارات...» یعنی ابن طاووس بسیاری از اخبار وزیارات را از ابن مشهدی اخذ کرده است. لذا ابن طاووس همین روایت را در مصباح الزائر نقل کرده؛ ولی اشاره به جریان سرداب غیبت نکرده است. بنابراین، این احتمال وجود دارد که بعدها در کتاب ابن مشهدی اضافه شده باشد. ویا عبارت «سرداب الغیبة» جزء روایت نباشد.
پنجم: ابن مشهدی، معاصر سمعانی بوده واو نخستین عالم سنّی مذهبی است که این روایت را نقل کرده است، لذا ممکن است ابن مشهدی این روایت را از او اخذ کرده ونقل کرده باشد وهیچ گونه اعتقادی به مضمون روایت نداشته ویا وضع تعینی یافته باشد نه اینکه امام در سرداب غائب شده باشد.
اتهامات اهل سنّت به شیعه پیرامون سرداب
الف. آیا ظهور حضرت ولی عصر (علیه السلام) از سرداب است.
یکی از سخنان بی اساسی که اهل سنّت، شیعه را به آن متهم می کنند. این است که می گویند: شیعه قائل است که: حضرت ولی عصر ارواحنا فداه از میان سرداب سامراء ظهور خواهد کرد.
رفع اتهام
به شیعه چنین اتهامی زده شده است با این که در هیچ یک از احادیث شیعه وهیچ متنی از متون شیعی، حتی متون غیرمعتبر مانند هدایة حضینی که یکی از متون غیرمعتبر شیعی است، جریان سرداب نیامده است وروایتی که در الخرائج والجرایح راوندی آمده مبتلا به اشکالات متعددی بود که قبلا بیان گشت.
افزون بر این، روایات ما با تأکید وبه صراحت می گویند: ظهور حضرت، از مکه معظمه واز کنار رکن حجر الأسود خواهد بود که به بعضی از این روایات اشاره خواهد شد. بااین حال جای هیچ گونه اتهامی بر ضدّ شیعه مبنی بر این که امام زمان (علیه السلام) از سرداب ظهور خواهد کرد، باقی نمی ماند. اینک روایاتی که به ظهور حضرت از مکه ورکن حجر الأسود صراحت دارند:
روایت نخست:
«حدّثنا نعیم، حدّثنا سعید ابو عثمان، عن جابر، عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: ثم یظهر المهدی بمکة عند العشاء ومعه رایة رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وقمیصه وسیفه وعلامات ونور وبیان فإذا صلّی العشاء نادی بأعلی صوته یقول: أذکرکم الله أیها الناس ومقامکم بین یدی ربّکم وقد اتّخذ الحجّة وبعث الأنبیاء وأنزل الکتاب أمرکم أن لا تشرکوا به شیئا وأن تحافظوا علی طاعته وطاعة رسوله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وأن تحیوا ما أحیی القرآن وتمیتوا ما أمات وتکونوا أعوانا علی الهدی ووزرا علی التقوی فإنّ الدنیا قد دنا فناؤها وزوالها واذنت بالوداع فإنّی ادعوکم إلی الله وإلی رسوله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) والعمل بکتابه وإماتة الباطل واحیاء سنته فیظهر فی ثلاثماة وثلاثة عشر رجلا عدّة اهل البدر علی غیر میعاد قزعا کقزع الخریف رهبان باللیل أسد بالنهار فیفتح الله للمهدی أرض الحجاز ویستخرج من کان فی السجن من بنی هاشم وتنزل الرایات السود الکوفة فیبعث بالبیعة إلی المهدی ویبعث المهدی جنوده فی الآفاق ویمیت الجور واهله وتستقیم له البلدان ویفتح الله علی یدیه القسطنطینیة(249)؛ از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمود: [حضرت] مهدی شب هنگام در مکه ظاهر می گردد وپرچم وپیراهن وشمشیر ودیگر نشانه ها ونور وبیان را با خود همراه دارد. نماز عشاء را که به جا آورد با رساترین صدای دلنوازش اعلان می دارد: مردم! در پیشگاه پروردگارتان خدای را به یاد شما می آورم که او حجّت خویش را بر شما تمام گرداند وپیامبران را برانگیخت وکتاب آسمانی فرو فرستاد وبه شما فرمان داد چیزی را با خدا شریک قرار ندهید وهمواره در مسیر اطاعت وی واطاعت فرستاده او قرار داشته باشید وارزش هایی را که قرآن زنده ساخته، زنده نگاهدارید وبدعت هایی را که میرانده، بخشکانید ومددکار حق وهدایت ودر مسیر تقوی کمک کار باشید، زیرا دنیا در آستانه نابودی قرار دارد وآهنگ وداع سر داده است.
من شما را به اطاعت از خدا وفرستاده اش وعمل به کتاب او ونابودسازی باطل وزنده ساختن سنّت وی فرامی خوانم. [حضرت مهدی] در جمع سیصد وسیزده تن از یاران خود به تعداد رزمجویان بدر بدون اطلاع قبلی چونان ابرهای پراکنده پاییزی از راه خواهد رسید. این عدّه، پارسایان شب وشیران هستند خداوند سرزمین حجاز را به دست باکفایت مهدی می گشاید واو زندانیان بنی هاشم را آزاد می سازد وحاملان پرچم های سیاه در کوفه فرود خواهند آمد وهیئتی را برای بیعت با [حضرت مهدی] نزد وی اعزام می دارند. مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) لشکریان خود را به جای جای گیتی گسیل می دارد وستم پیشگان را از میان برمی دارد وشهرها به تصرف او درمی آیند وخداوند به دست مبارک او، قسطنطنیه را آزاد خواهد ساخت».
این روایت به صراحت بیان می کند که ظهور حضرت حجّت از مکه معظمه خواهد بود وهیچ گونه اشاره ای به سرداب سامراء وجود ندارد.
روایت دوّم:
«محمّد بن یحیی وغیره، عن محمّد بن احمد، عن موسی بن عمر، عن ابن سنان، عن ابی سعید القماط، عن بکیر بن أعین قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام): لأی علّة وضع الله الحجر فی الرکن الذی هو فیه ولم یوضع فی غیره ولأی علّة تقبّل ولأی علّة أخرج من الجنّة؟ ولأی علّة وضع میثاق العباد والعهد فیه ولم یوضع فی غیره؟ وکیف السبب فی ذلک؟ تخبرنی جعلنی الله فداک فإنّ تفکری فیه لعجب، قال: فقال: سألت وأعضلت فی المسألة وأستقصیت فافهم الجواب وفرّغ قلبک واصغ سمعک أخبرک إن شاء الله. ان الله تبارک وتعالی وضع الحجر الأسود وهی جوهرة أخرجت من الجنّة إلی آدم (علیه السلام) فوضعت فی ذلک الرکن لعلة المیثاق وذلک أنّه لمّا أخذ من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم حین أخذ الله علیهم المیثاق فی ذلک المکان وفی ذلک المکان ترائی لهم ومن ذلک المکان یهبط الطیر علی القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) فأوّل من یبایعه ذلک الطائر وهو والله جبرئیل (علیه السلام) وإلی ذلک المقام یسند القائم ظهره وهو الحجّة والدلیل علی القائم وهو الشاهد لمن وافاه فی ذلک المکان والشاهد علی من أدّی إلیه المیثاق والعهد الذی أخذ الله (عزَّ وجلَّ) علی العباد...(250)؛ بکیر بن اعین می گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: چرا خداوند حجر الاسود را در رکنی که اکنون قرار دارد نهاده ودر جای دیگر قرار نداده است؟ چرا حجر بوسیده می شود؟ وچرا از بهشت بیرون آورده شد؟ وچرا خداوند عهد ومیثاق بندگان ومیثاق خویش را در حجر الاسود به ودیعه نهاده ودر جای دیگر قرار نداد؟ سبب این کارها چیست؟
اماما! فدایت گردم مرا از راز واسرار این امور آگاه ساز که در این زمینه اندیشه ام سخت در شگفت است.
راوی می گوید: امام (علیه السلام) فرمود: مساله ای را پرسیدی که در آن دچار ابهام شده ای وعلل واسباب آن را جویا گشته ای، اینک پاسخ آن را به دقت دریاب. دلت را کاملا مهیا ساز ونیک گوش بسپار که به خواست خدا تو را از راز این مسائل آگاه خواهم ساخت.
خدای تبارک وتعالی که حجر الاسود را در این محل قرار داد در آغاز گوهری در بهشت بود که برای حضرت آدم (علیه السلام) از بهشت خارج گردید وبرای میثاق، در این رکن نهاده شد وآن گاه خداوند از نسل ودودمان بنی آدم در آن مکان، عهد وپیمان گرفت ودر آن مکان، حجر الاسود برایشان پدیدار گشت واز همان مکان آن پرنده بر [حضرت] قائم فرود خواهد آمد ونخستین کسی که با وی بیعت نماید همان پرنده است. به خدا سوگند! آن پرنده همان جبرئیل (علیه السلام) است. قائم [به هنگام ظهور] به همان مکان تکیه خواهد زد وآن جایگاه، حجّت ودلیل بر وجود قائم است.
حجر الاسود بر کسانی که در آن مکان حضور یابند وعهد ومیثاقی را که خدای (عزَّ وجلَّ) از بندگان گرفته نزد حجر ادا نمایند، شاهد وگواه خواهد بود».
در این روایت نیز تصریح شده که ظهور حضرت، از کنار رکن حجر الأسود در مکه معظمه خواهد بود. با توجه به این دو روایت مشخص می شود سخن بعضی از علمای اهل سنّت که می گویند: شیعه قائل است امام زمان (علیه السلام) از سرداب ظهور می کند.
اتهامی بیش نیست وشاید ناشی از ناآگاهی از کتابهای شیعه باشد.
ب. آیا حضرت ولی عصر (علیه السلام) در سرداب زندگی می کند؟
اتهام دیگری که اهل سنّت، شیعه را بدان متهم می کنند این است که می گویند:
شیعه قائل است که امام زمان (علیه السلام) در دوران غیبت، داخل سرداب زندگی می کند.
رفع اتهام
در هیچ یک از احادیث ومتون شیعی چنین سخنی به چشم نمی خورد وهیچ عالم شیعی چنین مطلبی را نگفته است؛ بلکه اعتقاد شیعه در مورد مکان حضرت ولی عصر (علیه السلام) در دوران غیبت این است که کسی از محل اقامت حضرت در دوران غیبت، اطلاع ندارد. وجریان جزیره خضراء افسانه ای بیش نیست. تنها در روایات شیعه اشاره شده که در دوران غیبت صغری برخی از خواص شیعه ودر دوران غیبت کبری بعضی از موالیان خاص حضرت از مکان وی مطلع هستند.
روایت نخست:
«عدّة من اصحابنا، عن احمد بن محمّد بن الحسن بن علی الوشّاء، عن علی بن ابی حمزة، عن ابی بصیر، عن ابی عبد الله (علیه السلام) قال: لا بدّ لصاحب هذا الأمر من غیبة ولا بد له فی غیبته من عزلة ونعم المنزل طیبة وما بثلاثین من وحشة(251)؛ صاحب الأمر دارای غیبتی خواهد بود ودر تنهایی وعزلتی بسر خواهد برد ودر دوران غیبتش از توان وقدرت برخوردار است وهمراه با سی تن که در کنار اویند بیم وهراسی به خود راه نمی دهد وبهترین جایگاه اقامتش مدینه است».
فیض کاشانی، در شرح روایت فوق می گوید: «طیبة» هی المدینة المقدّسة - یعنی إذا اعتزل فیها مستترا ومعه ثلاثون من شیعته یأنس بعضهم ببعض فلا وحشة لهم کأنّه أشار بذلک إلی غیبته القصیرة فإنّ فی الطویلة لیس لشیعته إلیه سبیل(252)؛ منظور از «طیبه» در روایت، مدینه منوّر است. یعنی حضرت به همراه سی تن از پیروانش که برخی با بعضی دیگر مأنوسند، در شهر مدینه وتنهایی در نهان بسر می برد واین جمع هیچ گاه ترسی به دل ندارند. گویی امام صادق (علیه السلام) با این جمله به غیبت صغرای آن حضرت اشاره کرده زیرا غیبت کبری هیچ یک از شیعیان وی به آن حضرت دسترسی ندارند.»
مجلسی، نیز در شرح آن می گوید: «والعزلة» بالضم. إسم الإعتزال. ای المفارقة عن الخلق. «ولا بد فی غیبته» وفی بعض النسخ ولا له فی غیبته، ای لیس فی غیبته معتزلا عن الخلق بل هو بینهم ولا یعرفونه والأوّل أظهر وموافق لما فی سایر الکتب».
«والطیبة» اسم المدینة الطیبة فیدل علی أنّه (علیه السلام) غالبا فی المدینة وحوالیها إمّا دائما أو فی الغیبة الصغری وما قیل: من أنّ الطیبة اسم موضع سکنه (علیه السلام) مع اصحابه سوی المدینة فهو رجم بالغیب ویؤید الأوّل ما مرّ أنّه لمّا سئل أبوه این أسأل عنه؟ قال بالمدینة.
«وما بثلاثین من وحشة» ای هو (علیه السلام) مع ثلاثین من موالیه وخواصه ولیس لهم وحشة لأستیناس بعضهم ببعض او هو (علیه السلام) داخل فی العدد. فلا یستوحش هو ایضا. أو الباء بمعنی مع - ای لا یستوحش (علیه السلام) لکونه مع ثلاثین وقیل: هو مخصوص بالغیبة الصغری وما قیل: من أنّ المراد أنّه (علیه السلام) فی هیئة من هو فی سن ثلاثین سنة ومن کان کذلک لا یستوحش فهو فی غایة البعد»(253).
روایت دوّم:
«محمّد بن یحیی، عن احمد بن اسحاق، عن ابی هاشم الجعفری قال: قلت لأبی محمّد (علیه السلام):
جلالتک تمنعنی من مسألتک، فتأذن لی أن أسألک؟ فقال: سل، قلت: یا سیدی هل لک ولد؟ فقال: نعم، فقلت: فان حدث بک حدث فاین أسأل عنه؟ فقال: بالمدینة»(254).
علاّمه مجلسی در شرح این روایت می گوید: این روایت صحیح است «قال بالمدینة» ای الطیبة المعروفة ولعله (علیه السلام) علم أنّه یدرکه أو خبرا منه فی المدینة. وقیل: اللام للعهد والمراد بها سرّ من رأی یعنی أنّ سفرائه من أهل سرّ من رأی یعرفونه فسئلهم عنه»(255).
روایت سوّم:
«علی بن محمّد بن ابی محمّد الوجنانی أنّه اخبرنی عمّن رآه: أنّه خرج من الدار قبل الحادث بعشرة أیام وهو یقول: اللهمّ إنّک تعلم أنّها من أحبّ البقاع لو لا الطرد او کلام هذا نحوه»(256).
علاّمه مجلسی این روایت را مجهول می داند ودر توضیح آن می گوید: «عمّن رآه» ای القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) «قبل الحادث» ای وفات ابی محمّد (علیه السلام) أو التجسس له من سلطان والتفحّص عنه ووقوع الغیبة الصغری. «أنّها» ای الدار أو مدینة سرّ من رأی «لو لا الطرد» ای دفع الظالمین إیای(257)؛ مقصود از «عمن رآه» یعنی قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را ومنظور از جمله «قبل الحادث» یعنی شهادت امام عسکری (علیه السلام) تا جستجو وپی گرد از ناحیه حاکم در مورد وی وواقع شدن غیبت صغری مقصود از «أنّها» یعنی منزل یا سامرا. ومنظور از «لو لا الطرد» یعنی ستمگران مرا بیرون برانند».
مرحوم فیض می گوید: «کانه یرید بخاصة الموالی الذین یخدمونه لأن سائر الشیعة لیس لهم فیها إلیه سبیل»(258)؛ یعنی مراد از موالی کسانی هستند که در خدمت امام (علیه السلام) وکارهای حضرت را انجام می دهند اما سائر شیعیان هیچ راهی برای دسترسی به حضرت ندارند.
نتیجه:
در این سه روایت اشاره به شهر مدینه شده بود وهیچ گونه اشاره ای به زندگی امام زمان (علیه السلام) داخل سرداب نشده است.
روایت چهارم:
«محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن اسحاق بن عمّار قال: قال ابو عبد الله (علیه السلام): «للقائم غیبتان: إحداهما قصیرة والأخری طویلة، الغیبة الاولی لا یعلم بمکانه فیها إلاّ خاصة شیعته والأخری لا یعلم بمکانه فیها إلاّ خاصة موالیه(259)؛ [حضرت] قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دارای دو غیبت یکی کوتاه مدت ویکی درازمدت است. در دوران غیبت کوتاه مدت (غیبت صغری) جز شیعیان خاص وی از محل اقامت او آگاه نیستند ودر غیبت درازمدت (غیبت کبری) جز خدمتگزاران ویژه آن حضرت کسی از جایگاه وی مطلع نیست.»
مجلسی، این روایت را موثق تلقّی می کند ودر شرح آن می گوید: «إلاّ خاصة موالیه» ای خدمه وأهله واولاده او الثلاثین الذین مضی ذکرهم وفی الغیبة الصغری کان بعض خواص شیعته مطلعین علی مکانه کالسفراء وبعض الوکلاء»(260).
نتیجه:
از این روایت فهمیده می شود که در دوران غیبت، به جز افراد خاص، عامّه مردم از محل اقامت حضرت اطلاعی ندارند. بنابراین، سزاوار نیست که عدّه ای در اثر بی اطلاعی، شیعه را متهم کنند که اعتقاد به زندگی حضرت، در سرداب سامراء دارد.
خاتمه بحث
با توجه به تمام مباحث گذشته به اثبات رسید که سرداب سامراء هیچ گونه ارتباطی با مسأله غیبت، ظهور وسکونت امام زمان (علیه السلام) در دوران غیبت ندارد. در عین حال قداست این مکان به جای خود باقی است. مقدّس بودن سرداب سامراء به این دلیل است که منزل مسکونی امام عسکری (علیه السلام) ومحل رفت وآمد وزندگی امام (علیه السلام) ومکان عبادت آن امام همام ومحل ولادت امام زمان (علیه السلام) بوده است. از این رو، برای شیعیان مکان مقدّسی است وارتباطی با غیبت وظهور امام زمان (علیه السلام) ندارد.
مطالبی که بر ضدّ شیعیان می گویند تهمتی بیش نیست وهمگی ساختگی است افزون بر تمام این مطالب، بعضی مدعی شده اند اصلا در لغت، کلمه عربی به نام سرداب وجود ندارد چنانچه در کتب لغت عربی قدیم این کلمه به چشم نمی خورد.
سابقه تاریخی آن نیز این گونه است که در کنار بیت امام عسکری (علیه السلام) حوضی بوده که حضرت در آنجا وضو می گرفته است ومردم نیز به عنوان تبرّک از آنجا خاک برمی داشتند که بعدا تبدیل به گودالی شد. چنانکه سماوی می گوید: «ثم شاده معزّ الدولة البویهی فأسس الدعائم وعمّر القبّة والسرداب ورتّب القّوام والحجّاب ورفع الضریح بالأخشاب وملأ الحوض بالتراب إذ صار کالبئر إذ کان الناس یأخذون التراب منه للبرکة وذلک لأنّ العسکری (علیه السلام) کان یتوضّأ به أحیانا»(261).

فصل پنجم: بررسی جریان «قرقیسیا» یا «آرمگدون»

بعضی از علما معتقدند که: یکی از علائم ظهور امام زمان (علیه السلام) رخداد واقعه «قرقیسیا» یا «آرمگدون» است.
«قرقیسیا» در تورات ذکر شده ویهود ونصاری از آن به یک جنگ خطرناک وسیل بنیان کن تعبیر کرده اند، که در پایان تاریخ بشریت واقع خواهد شد.
«آرمگدون» مرکب از دو کلمه «آر» و«مگدون» است. «آر» به معنای «کوه» است. «مگدون» یا به معنای «وادی، درّه» است. یا به معنای «کوه کوچک» است. که در شمال فلسطین واقع شده است.
توهّم اهل کتاب این است که دامنه این جنگ، تمام منطقه شمال فلسطین را که آرمگدون نام دارد، شامل می شود. وهمچنان این جنگ تا جنوب فلسطین نیز کشیده می شود، به گونه ای که در این جنگ، بالغ بر چهار صد میلیون نفر شرکت می کنند وعمدتا اهل عراق، ایران، لیبی، قفقاز وسودان هستند. به تصور اهل کتاب ریشه این حرکت از جنوب روسیه (ایران) سرچشمه می گیرد.
نظریه «زبیدی» پیرامون «قرقیسیا»
وی طی مقاله ای در مجله الفکر الجدید می گوید: این حادثه عظیم، پیش از ظهور واقع می شود ودر روایات ما از آن به جنگ «قرقیسیا» تعبیر شده است ودر این جنگ میلیونها آمریکائی، اروپائی، روسی، ترک، مصری ومغرب عربی شرکت می کنند. ارتش شام نیز در این جریان شرکت می کند وسپس سفیانی ظاهر می شود.
از مجموعه مباحثی که پیرامون «قرقیسیا» مطرح می شود، استفاده می کنیم که جریان «سفیانی» بعد از «قرقیسیا» واقع خواهد شد.
وما در ارائه این بحث، هم به روایات اهل سنّت وهم به روایات شیعه نظر خواهیم داشت.
محورهای اصلی بحث:
در ارائه این بحث، به سه محور اصلی اشاره خواهیم کرد.
١) محدوده جغرافیائی قرقیسیا؛
٢) قرقیسیا در احادیث عامّه (اهل سنّت)؛
٣) قرقیسیا در احادیث خاصه (شیعه)؛
محور نخست: محدوده جغرافیائی «قرقیسیا»
با بررسی کتب معاجم، این نتیجه به دست می آید که در مورد موقعیت جغرافیائی «قرقیسیا» دو دیدگاه وجود دارد:
الف) در شمال غربی عراق
برخی از جغرافی دانان بر این باورند که «قرقیسیا» در شمال غربی عراق در کنار فرات واقع شده است. وما به بعضی از گفته های آنان اشاره می کنیم.
١. سخن «ابن بشّار» متوفّای ٣٨٠ ه‍. ق
وی در آنجا که اسامی شهرهای فرات را نام می برد، چنین می گوید: «مدن الفراتیة، أکبرهن: دالیة، حدیثة، عانة، قرقیسیا»(262).
٢. گفته «ابن خردابه» متوفّای ٣٠٠ ه‍. ق
او نیز در مورد «قرقیسیا» چنین می گوید: «وهی علی الفرات والرحبة والدالیة وعانات وهیت وحدیثة».
٣. سخن صاحب مراصد الاطلاع: علاّمه مجلسی در بحار الانوار، در توضیح «قرقیسیا» مطلبی را از مراصد الاطلاع نقل کرده ومی گوید:
«قرقیسیاء بلد علی الخابور عند مصبّه وهی علی الفرات، جانب منها علی الخابور وجانب علی الفرات فوق رحبه مالک بن طوق»(263).
۴. ابن ابی الحدید - مطلبی را از کمیل بن زیاد نقل نموده ومی گوید: کمیل که خود یکی از اصحاب خاص علی (علیه السلام) بود، تلاش می کرد با حمله به نقاط تحت نفوذ معاویه، ضعف خود را جبران کند.
«... وکان کمیل عامل علی (علیه السلام) علی هیت وکان ضعیفا یمّر علیه سرایا معاویة ینهب أطراف العراق فلا یردّها ویحاول أن یجبرها عنده من الضعف بان یغیر علی اطراف أعمال معاویة مثل قرقیسیا وما یجری مجراها من القری التی علی الفرات، فانکر امیر المؤمنین (علیه السلام) ذلک من فعله وقال: إنّ من العجز الحاضر أن یهمل العامل ما ولیه ویتکلّف ما لیس من تکلیفه»(264).
ب) در شمال فلسطین
برخلاف سخن نخست، برخی تلاش می کنند قرقیسیا را به منطقه ای نزدیک حیفا تطبیق دهند. ظاهرا آنجا درّه ایست که هم اکنون نیز بازدیدکننده هایی دارد.
«گریس هارسل» نویسنده آمریکائی است که در سال ١٩٨٩ م، کتابی در مورد تدارک جنگ بزرگ نوشته ودر آن به اتحاد اسرائیل - مسیحی اشاره می کند.
شاهد این است که نویسنده تلاش می کند محل وقوع این جنگ (جنگ آرمگدون) را در درّه ای در شمال تل آویو، تطبیق دهد.
عدّه ای نیز «قرقیسیا» را بر همین مکان تطبیق می دهند. علاّمه مجلسی نیز با نقل روایتی، می گوید: که یوحنائی از قرقیسیا آمده است؛ ولی آن را بر منطقه شمال فلسطین تطبیق نمی دهد «عن الحسن بن محمّد النوفلی فی خبر طویل یذکر فیه احتجاج الرضا (علیه السلام) علی ارباب الملل قال: «قال الجاثلیق للرضا (علیه السلام): اخبرنی عن حواری عیسی بن مریم کم کان عدّتهم؟ وعن علماء الإنجیل کم کانوا؟ قال الرضا (علیه السلام) علی الخبیر سقطت، امّا الحواریون فکانوا إثنی عشر رجلا وکان أفضلهم وأعلمهم الوقاء(265) واما علماء النصاری فکانوا ثلاثة رجال: یوحنا الأکبر بأج ویوحنا بقرقیسیاء ویوحنا الدیلمی بزجار...»(266).
نگاهی به «مگدون» یا تعبیر عبری آن «مجدّون»
در مورد مجدّون حموی چنین می گوید: «مجدّون من قری بخارا»(267).
همچنین گفته شده: «مجدّون من قری نسف». «نسف» بین جیحون وسمرقند واقع است.
آری آنچه مسلّم است در شامات درگیری سختی رخ خواهد داد؛ بحث در تطبیق مجدّون بر قرقیسیا است.
محور دوّم: «قرقیسیا» در روایات عامه
پس از مشخص شدن محدوده جغرافیائی «قرقیسیا»، اینک به بررسی روایات عامه در مورد جریان «قرقیسیا» می پردازیم.
نکته:
امّا با توجه به این که اکثریت قریب به اتفاق روایات عامه در مورد «قرقیسیا» از کتاب فتن «نعیم ابن حمّاد» نقل شده، لذا ابتدا به بررسی رجالی نعیم بن حمّاد اشاره می کنیم.
تحقیقی رجالی پیرامون نعیم ابن حمّاد
علمای عامه در مورد نعیم بن حمّاد کلمات گوناگونی دارند وما برای روشن شدن شخصیت او، به بررسی کلمات علمای عامه می پردازیم.
١) احمد بن حنبل: «وروی المیمونی عن احمد قال: اوّل من عرفناه یکتب المسند، نعیم بن حمّاد(268)؛ نخستین شخصی که ما می شناسیم ومسند می نویسد، نعیم بن حمّاد است».
٢) ذهبی: وی ابتدا در مورد نعیم بن حمّاد می گوید: «الامام، العلامة، الحافظ» ولی در ذیل، سخنی می آورد که ضعف نعیم بن حمّاد را می رساند. او می گوید: «... روی عنه: البخاری مقرونا بآخر...»(269).
توضیح: عبارت «مقرونا بآخر» گویای این است که بخاری، اعتماد چندانی به سخن نعیم بن حمّاد نداشته است.
ذهبی در جای دیگر در مورد ابن حمّاد چنین می گوید:
«لا یجوز لأحد أن یحتجّ به وقد صنف کتاب «الفتن» فأتی فیه بعجائب ومناکیر(270)؛ استناد به ابن حماد روا نیست او کتاب فتن را تألیف کرده ودر آن جریانات شگفت ومنکری را آورده است».
ذهبی در همین صفحه، از دیگران چنین نقل می کند: «کان یضع الحدیث فی تقویة السنّة وحکایات عن العلماء فی ثلب أبی فلان - ابو حنیفه - کذب؛ او در تقویت وتأیید اهل سنّت احادیث جعل می کرد وداستان هایی را به دروغ در مورد ابو حنیفه، به علماء نسبت داد».
٣) ابو داود: «وقال ابو عبید الآجری، عن ابی داود، عن نعیم بن حمّاد نحو عشرین حدیثا عن النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) لیس لها اصل(271)؛ یعنی او بیست حدیث به پیامبر نسبت می دهد که هیچ کدام صحت ندارد».
۴) نسائی: «وقال النسائی: لیس بثقة وقال مرة: ضعیف»(272). یعنی او ثقه نیست. وی ضعیف است.
۵) ابو علی النیشابوری: «قال الحافظ ابو علی النیسابوری: سمعت أبا عبد الله النسائی یذکر فضل نعیم بن حمّاد وتقدمه فی العلم والمعرفة والسنن، ثم قیل له فی قبول حدیثه، فقال: قد کثر تفرّده عن الائمّة المعروفین بأحادیث کثیرة، فصار فی حدّ من لا یحتج به»(273).
توضیح: عبارت «قد کثر تفرّده»، به این معناست که مطالبی را از بزرگان نقل می کند ومی گوید: فلانی به من چنین گفت. با این که او فقط به تنهائی چنین مطلبی را نقل می کند. چون احادیث زیادی را تنها او به بزرگان نسبت می دهد. لذا به احادیث وروایات او احتجاج واعتماد نمی شود.
۶) ابن حبّان: «وذکره ابن حبان فی «الثقات» وقال: ربّما اخطأ ووهم»(274). او ابن حماد را جزء موثق ها آورده وگفته: چه بسا اشتباه نیز داشت.
٧) دولابی: قال ابن حمّاد - یعنی الدولابی -: «نعیم، ضعیف»(275).
٨) ابن یونس: قال ابن یونس: «حمل فامتنع أن یجیبهم، فسجن، فمات ببغداد غداة یوم الأحد لثلاث عشرة خلت من جمادی الأولی، وکان یفهم الحدیث وروی مناکیر عن الثقات(276)؛ او را به بغداد احضار کردند؛ ولی با حکومت راجع به مخلوق بودن قرآن همراهی نکرد به همین دلیل او را زندانی کرده وهمانجا درگذشت... او از افراد ثقه، احادیث منکر نقل می کرد».
نتیجه: از مجموع این اظهارنظرها نتیجه می گیریم که به کتاب فتن وبه روایات آن وحتی به شخص نعیم نمی توان اعتنا واستدلال واحتجاج کرد. اگرچه نعیم بن حمّاد از نظر رجالی ضعیف است؛ ولی با این همه، - به لحاظ متقدم بودن او - روایاتی را که در مورد «قرقیسیا» در «الفتن» آورده، نقل می کنیم.
روایت نخست:
«حدّثنا الحکم بن نافع عن جراح عن أرطاة قال: اذا اجتمع الترک والروم وخسف بقریة بدمشق وسقط طائفة من غربی مسجدها، رفع بالشام ثلاث رایات الأبقع والأصهب والسفیانی ویحصر بدمشق رجل فیقتل ومن معه، ویخرج رجلان من بنی أبی سفیان فیکون الظفر للثانی فاذا أقبلت مادة الأبقع من مصر، ظهر السفیانی بجیشه علیهم فیقتل الترک والروم بقرقیسیا حتی تشبع سباع الأرض من لحومهم»(277).
توضیح: طبق این روایت، یک طرف درگیری سفیانی است وطرف دیگر آن ترک ها ورومیان هستند.
اشکالات:
١. اگرچه حکم بن نافع وجراح وارطاة، از نظر اهل سنّت ثقه هستند؛ ولی قبلا ثابت شد که شخص نعیم بن حمّاد، ثقه نیست.
٢. سند روایت به پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) منتهی نمی شود.
٣. معلوم نیست ارطاة جزء صحابه باشد، تا گفته شود مرفوعه های صحابه - از نظر اهل سنّت - موردقبول است.
۴. روایت، از نظر دلالت نیز مقداری ایهام دارد. ممکن است در روایت از کنایات استفاده شده باشد. نهایت چیزی که از آن برداشت می شود یک طرف سفیانی ویک طرف ترک ها ورومیان هستند.
روایت دوّم:
«حدّثنا الحکم بن نافع عن جراح عن ارطاة قال: یدخل السفیانی الکوفه فیسبیها ثلاثة أیام ویقتل من أهلها ستّین الفا ثم یمکث فیها ثمانیة عشر لیلة یقسم أموالها ودخوله الکوفه بعد ما یقاتل الترک والروم بقرقیسیاء ثم ینفتق علیهم خلفهم فتق، فترجع طائفة منهم إلی خراسان فتقبل خیل السفیانی ویهدم الحصون حتی یدخل الکوفة ویطلب أهل خراسان ویظهر بخراسان قوم یدعون إلی المهدی ثمّ یبعث السفیانی إلی المدینة فیأخذ قوما من آل محمّد حتی یرد بهم الکوفة ثمّ یخرج المهدی ومنصور من الکوفة هاربین ویبعث السفیانی فی طلبهما فإذا بلغ المهدی ومنصور مکة نزل جیش السفیانی البیداء فیخسف بهم ثمّ یخرج المهدی حتی یمرّ بالمدینة فیستنقذ من کان فیها من بنی هاشم وتقبل الرایات السود حتی تنزل علی الماء فیبلغ من بالکوفة من أصحاب السفیانی نزولهم فیهربون ثم ینزل الکوفة حتی یستنقذ من فیها من بنی هاشم ویخرج قوم من سواد الکوفة یقال لهم العصب لیس معهم سلاح إلا قلیل وفیهم نفر من أهل البصرة فیدرکون اصحاب السفیانی فیستنقذون ما فی أیدیهم من سبی الکوفة وتبعث الرایات السود بالبیعة إلی المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)»(278).
توضیح: روایت اول را تنها ابن حمّاد نقل کرده؛ ولی این روایت را سیوطی در جلد ٢ ص ۶٧ العرف الوردی ومتقی هندی در البرهان از العرف الوردی نقل می کند واز علمای شیعه نیز سید ابن طاووس آن را در الملاحم آورده است. امّا قابل توجه است که همه این علماء، روایت را از ابن حمّاد نقل کرده اند.
اشکالات:
با توجه به این که سند روایت، همان سند روایت قبلی است، لذا همه اشکالاتی که به روایت نخست وارد بود به این روایت نیز وارد است.
١. نعیم بن حمّاد ضعیف است؛
٢. سند روایت به پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ختم نمی شود؛
روایت سوّم:
«حدّثنا الولید ورشیدین، عن ابن لهیعة، عن أبی زرعة عن عمّار بن یاسر قال: فیتبع عبد الله، عبد الله فتلتقی جنودهما بقرقیسیاء علی النهر فیکون قتال عظیم ویسیر صاحب المغرب فیقتل الرجال ویسبی النساء ثمّ یرجع فی قیس حتی ینزل الجزیرة إلی السفیانی فیتبع الیمانی فیقتل قیسا بأریحا ویحوز السفیانی ما جمعوا، ثمّ یسیر إلی الکوفة فیقتل أعوان آل محمّد، ثمّ یظهر السفیانی بالشام علی الرایات الثلاث، ثمّ یکون لهم وقعة بعد قرقیسیاء عظیمة، ثمّ یتفق علیهم فتق من خلفهم فیقتل طائفة منهم حتی یدخلوا أرض خراسان وتقبل خیل السفیانی کاللیل والسیل فلا تمرّ بشیء إلاّ أهلکته وهدمته حتی یدخلوا الکوفة فیقتلون شیعة آل محمّد ثم یطلبون أهل خراسان فی کلّ وجه ویخرج أهل خراسان فی طلب المهدی فیدعون له وینصرونه»(279).
توضیح: براساس این روایت، جنگ بین دو عبد الله نام، واقع خواهد شد.
اشکالات:
١. این روایت نیز مانند دو روایت قبلی که از نعیم بن حمّاد نقل شده، ضعیف است.
٢. افزون بر نعیم بن حمّاد، ابن لهیعه در سند واقع است که خود اهل سنّت، او را تضعیف کرده اند. وما به کلمات عامه در مورد ابن لهیعة می پردازیم.
تحقیقی پیرامون «عبد الله بن لهیعه».
دیدگاه علمای عامه در مورد «ابن لهیعة» متوفّای (٩۵ ه‍. ق) مختلف است؛ ولی عمدتا او را تضعیف کرده اند. که ما به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
١. ذهبی:
وی ابتدا ابن لهیعه را با عباراتی توصیف می کند ومی گوید: «القاضی، الامام، العلامة وکان من بحور العلم علی لین فی حدیثه لا ریب أن ابن لهیعة کان عالم الدیار المصریة... ولکن ابن لهیعة تهاون بالاتقان وروی مناکیر، فانحطّ عن رتبة الاحتجاج به عندهم. وبعض الحفاظ یروی حدیثه ویذکره فی الشواهد والاعتبارات والزهد والملاحم لا فی الأصول(280)؛ او قاضی وامام وعلاّمه ویکی از دریاهای علم بوده؛ ولی در حدیث او اندکی ضعف می باشد. تردیدی نیست که وی عالم مصر بوده؛ امّا دقت در نقل روایات نداشته لذا از درجه اعتبار واستدلال به آن ساقط است».
توضیح:
الشواهد: «احادیث رویت بمعناها من طریق آخر وعن صحابی آخر».
معنای شاهد: نقل حدیثی به عنوان شاهد، به دلیل این که به همین معنا روایت دیگری با طریق دیگری نقل شده است. وروایت شاهد، صرفا به عنوان تأیید وشاهد آورده می شود.
الاعتبارات: «ان یعمد الباحث إلی حدیث ویعنی به ویبحث عن طرقه.»
اعتبارات: یعنی حدیث را می آورند ومی خواهند تست کنند که آیا این روایت، طریق دیگری دارد یا نه؟ چون به خود حدیث اعتمادی ندارند.
الزهد: منظور از زهد، اخلاقیات است.
الملاحم: پیش بینی هایی را که در آینده واقع خواهند شد، ملاحم می گویند(281).
ادامه سخن ذهبی در مورد ابن لهیعة: «وبعضهم یبالغ فی وهنه ولا ینبغی اهداره وتتجنب تلک المناکیر، فإنّه عدل فی نفسه وقد ولّی قضاء الإقلیم فی دولة المنصور دون السنة وصرف، اعرض أصحاب الصحاح عن روایاته(282)؛ بعضی در تضعیف او افراط می کنند؛ ولی این شیوه سزاوار نیست. آری از روایات منکر او سزاوار است پرهیز شود. زیرا وی عادل است ومنصب قضاوت را در زمان منصور کمتر از یک سال عهده دار بود با این همه، اصحاب صحاح سته از نقل روایات او روگردان شده اند.»
ذهبی در جای دیگر چنین می گوید: «قلت: لأنّه لم یکن بعد، تساهل، وکان أمره مضبوطا، فأفسد نفسه»(283).
٢. ابن سعد: وقال ابن سعد: «ابن لهیعة حضرمی من أنفسهم، کان ضعیفا»(284).
٣. قال مسلم بن الحجاج: «ابن لهیعة ترکه وکیع ویحیی وابن مهدی»(285).
۴. نسائی: «لیس بثقة»(286).
۵. احمد ابن حنبل:
روی الفضل بن زیاد، عن احمد بن حنبل، قال: «من کتب عن ابن لهیعة قدیما فسماعه صحیح(287)؛ یعنی کسی که روایاتی را در قدیم از ابن لهیعه نقل کرده، صحیح اند»
۶. ابن خراش: «لا یکتب حدیثه»(288).
٧. ابو زرعة: «لا یحتج به، قیل: فسماع القدماء؟ قال: اوله وآخره سواء»(289).
٨. یحیی بن معین: «قال: ابن لهیعة لا یحتج به»(290).
پس از اثبات ضعف ابن لهیعه، به ادامه اشکالات روایت سوّم می پردازیم:
٣. افزون بر «نعیم بن حمّاد» و«ابن لهیعة» - عمّار یاسر، در سند واقع شده است که مشخص نیست چه کسی است. وچنین نامی در کتب رجال وارد نشده است.
احتمال دارد وی عمّار یاسر معروف باشد؛ ولی چنین سخنی را کسی نگفته است.
۴. سند روایت، به پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نسبت داده نشده است. مگر این که کسی مدّعی شود این روایت، از اقسام روایات مرفوعه است. مرفوع نزد شیعه از اقسام «مرسل» است. ودر نزد عامّه از اقسام روایت «صحیح» به شمار می آید. رفعه إلی النّبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم): أی أسنده إلی النّبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم).
البته تضعیف او به لحاظ شیعه بودن اوست چنانچه ابن عدی می گوید: «فانه شدید الإفراط فی التشیع»(291)؛ یعنی در ولایت وتشیع ومحبت اهل بیت پیامبر زیاده روی!! می کند.
نکات:
تذکر چند نکته در رابطه با این حدیث ضروری است:
١. در این روایت، قرقیسیا، ربطی به سفیانی ندارد؛
٢. جنگ سفیانی از جنگ قرقیسیا گسترده تر است؛
٣. از نظر سند با دو اشکال اساسی روبرو هستیم؛
روایت چهارم:
«حدّثنا الولید بن مسلم قال: حدّثنی محدّث: أنّ المهدی والسفیانی وکلب یقتتلون فی بیت المقدس حین یستقیله البیعة فیؤتی بالسفیانی أسیرا فیأمر به فیذبح علی باب الرحمة ثم تباع نساءهم وغنائمهم علی درج دمشق»(292).
اشکالات:
١. این روایت مرسل است. وچون گفته شده: «حدّثنی محدّث»، مشخص نیست مقصود از این محدّث چه کسی است.
٢. در این روایت اشاره نشده که جنگ بین امام زمان (علیه السلام) وسفیانی در قرقیسیا واقع خواهد شد؛ بلکه محور جنگ را بیت المقدّس بیان کرده است. با این همه بسیار جنگ سرنوشت سازی خواهد بود.
روایت پنجم:
«حدّثنا الحکم بن نافع عن جراح عن ارطاة بن المنذر قال: یجیء البربر حتی ینزلوا بین فلسطین والأردن فتسیر إلیهم جموع المشرق والشام حتی ینزلوا الجابیة ویخرج رجل من ولد صخر فی ضعف فیلقی جیوش المغرب علی ثنیة بیسان فیردعهم عنها ثمّ یلقاهم من الغد فیردعهم عنها فینحازون وراءها ثم یلقاها فی الیوم الثالث فیردعهم إلی عین الریح فیأتیهم موت رئیسهم، فیفترقون ثلاث فرق فرقة ترتد علی أعقابها وفرقة تلحق بالحجاز وفرقة تلحق بالصخری فیسیر إلی بقیة جموعهم حتی یأتی ثنیة فیق، فیلتقون علیها فیدال علیهم الصخری ثم تعطف إلی جموع المشرق والشام فتلقاهم فیدال علیهم ما بین الجابیة والخربة حتی تخوض الخیل فی الدماء ویقتل أهل الشام رئیسهم وینحازون إلی الصخری فیدخل دمشق فیمثل بها وتخرج رایات من المشرق مسودة فتنزل الکوفة فیتواری رئیسهم فیها فلا یدری موضعه فیتحین ذلک الجیش ثمّ یخرج رجل کان مختفیا فی بطن الوادی فیلی امر ذلک الجیش وأصل مخرجه غضب مما صنع الصخری بأهل بیته فیسیر بجنود المشرق نحو الشام ویبلغ الصخری مسیره إلیه فیتوجه بجنود أهل المغرب إلیه فیلتقون بجبل الحصی فیهلک بینهما عالم کثیر ویولّی المشرقی منصرفا ویتبعه الصخری فیدرکه بقرقیسیا عند مجمع النهرین فیلتقیان فیفرغ علیهما الصبر فیقتل من جنود المشرقی من کل عشرة سبعة ثم یدخل الصخری الکوفة فیسوم أهلها الخسف»(293).
توضیحات:
بربر: یعنی چین - که آن را بر مغول تطبیق می دهند.
صخر: یعنی «صخر بن حرب». (جدّ معاویه) ومقصود از صخری، همان سفیانی است.
در این روایت، جنگ بین بربر ومشرق وشام وسپس دوباره جنگ بین سفیانی ومغرب ومشرق وشام وجنگ سرنوشت ساز بین سفیانی ومشرق در قرقیسیا است که از هر ١٠ نفر ٧ تن کشته می شوند.
اشکالات:
١. این روایت، به پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) اسناد داده نشده است:
٢. ارطاة بن المنذر، از پیروان تابعین است. وی در ١۶٣ ه‍. ق درگذشته لذا نمی تواند روایت را از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل کرده باشد. بنابراین، قطعا روایت مرسل است ومشکلش قابل حلّ نیست. این روایت را، ابن طاووس حلّی نیز از ابن حمّاد نقل کرده است.
روایت ششم:
«حدّثنا الولید بن مسلم عن الجبار بن رشید الأزدی عن امّه عن ربیعة القیصر عن تبیع عن کعب قال: تکون فتن ثلاث کأمسکم الذاهب فتنة تکون بالشام ثم الشرقیة هلاک الملوک ثم تتبعها الغربیة وذکر الرایات الصفر، قال: والغربیة هی العمیاء»(294).
اشکالات:
١. مشکل اصلی، نعیم بن حمّاد است که ضعف وی بیان شد؛
٢. مشخص نیست مقصود از «عن امّه» چه کسی است؛
٣. کعب، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را درک نکرده، بنابراین روایت، مرسل است؛
۴. از نظر عامه کعب، اعتبار چندانی ندارد؛
در این که آیا کعب، نزد علماء اعتباری دارد یا نه؟ اختلاف است. برای روشن شدن وضعیت کعب بن ماتع حمیری یمنی به دیدگاه های علمای رجال در مورد او می پردازیم:
دیدگاه علمای اهل سنّت درباره کعب:
١) ذهبی:
وی می گوید: «علاّمه دانشمندی که یهودی بود وپس از رحلت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) اسلام آورد ودر زمان عمر از یمن به مدینه آمد وبا اصحاب پیامبر نشست وبرخاست داشت وبرای آنان از کتابهای اسرائیلیات سخن می گفت ومطالب شگفتی را می دانست واز کتابهای یهود آگاهی داشت.
«... العلامة الحبر، الذی کان یهودیا فأسلم بعد وفاة النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وقدم المدینة من الیمن فی أیام عمر، فجالس أصحاب محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فکان یحدّثهم عن الکتب الإسرائیلیة ویحفظ عجائب ویأخذ السنن عن الصحابة وکان حسن الإسلام... وکان خبیرا بکتب الیهود، له ذوق فی معرفة صحیحها من باطلها فی الجملة»(295).
کعب، مدعی است که تورات تغییر نکرده است: «فقال کعب: إنّما التوراة کما أنزله الله علی موسی ما غیرت ولا بدّلت ولکن خشیت أن یتکل علی ما فیها ولکن قولوا: لا إله الا الله ولقّنوها موتاکم.»
ذهبی پس از نقل سخن کعب، چنین می گوید: «وهذا القول من کعب دال علی أنّ تیک النسخة ما غیرت ولا بدّلت. وإنّ ما عداها بخلاف ذلک، فمن الذی یستحل أن یورد الیوم من التوراة شیئا علی وجه الاحتجاج معتقدا انّها التوراة المنزّلة؟ کلا واللّه(296)؛ ذهبی در پاسخ او می گوید: این سخن کعب حاکی از این است که این نسخه تورات تغییر وتبدیل رخ نداده است ونسخه های دیگر دستخوش تغییر شده اند. چه کسی امروز می تواند به فرازی از تورات احتجاج کند واعتقاد داشته باشد که این همان تورات اصلی است. به خدا سوگند هرگز چنین مطلبی صحیح نیست.»
ابن کثیر پس از آنکه در تفسیر سوره نمل بخشی از روایات قصّه ملکه سبأ با حضرت سلیمان (علیه السلام) را نقل می کند.
می گوید: «والأقرب فی مثل هذه السیاقات أنّها متلقّاة عن أهل الکتاب ممّا وجد فی صحفهم، کروایات کعب ووهب سامحهما الله تعالی فیما نقلاه إلی هذه الأمّة من أخبار بنی اسرائیل من الأوابد والغرائب والعجائب، ممّا کان وممّا لم یکن ومما حرّف وبدّل ونسخ وقد أغنانا الله بما هو أصح منه وأنفع وأوضح وأبلغ وللّه الحمد والمنّة(297)؛ یعنی: به نظر ما این سنخ مطالب برگرفته از کتابهای اهل کتاب است همانند روایات کعب ووهب - خدا آنان را ببخشد - این دو، مطالب شگفت آوری را از اسرائیلیات برای این امّت نقل کرده اند که دستخوش تحریف شده ودور از واقعیت اند وخداوند ما را از این مطالب بی نیاز کرده است.»
شارح وحاشیه زننده بر سیر اعلام النبلاء پس از نقل مطلب فوق، چنین می گوید: «وما یحکیه کعب عن الکتب القدیمة فلیس بحجّة عند أحد من أهل العلم(298)؛ یعنی آنچه را که کعب نقل می کند از نظر علماء اعتبار ندارد» در نتیجه، کعب از نظر عامه اعتباری ندارد.
١. نظر معاویه درباره کعب:
تنها معاویه بن ابی سفیان، کعب را توثیق کرده است! «من طریق حمید بن عبد الرحمن: أنّه سمع معاویة یحدّث رهطا من قریش بالمدینة لما حجّ فی خلافته وذکر کعب الأحبار فقال: إن کان من أصدق هولاء المحدّثین الذین یحدّثون عن أهل الکتاب وإن کنّا لنبلو مع ذلک علیه الکذب»(299).
دیدگاه شیعه درباره کعب:
کعب، از نظر علمای شیعه مردود است. هرچند بعضی از علمای رجال می خواهند او را شیعه قلمداد کنند چنانکه مامقانی، استظهار تشیع او را بیان می کند.
محقق شوشتری به نقل از ابن ابی الحدید می گوید: «قال: قال ابن ابی الحدید: روی جماعة من أهل السیر: إنّ علیا (علیه السلام) کان یقول فی کعب: إنّه الکذاب. وکان منحرفا عن علی (علیه السلام).» وی پس از نقل سخن ابن ابی الحدید، چنین ادامه می دهد: «وله فی مجلس عثمان مع أبی ذر مخاصمة، فقال له أبو ذر: یا بن الیهودیة تعلّمنا دیننا».
سپس محقق شوشتری با بیان سخن امام باقر (علیه السلام) می گوید: «ومرّ - فی عاصم بن عمر - خبر عن ابی جعفر (علیه السلام): کذّب کعب الأحبار»(300). امام باقر (علیه السلام) این سخن را در پاسخ عاصم فرمود که به امام باقر (علیه السلام) گفته بود: کعب الأحبار می گوید: کعبه هرروز برای بیت المقدّس سجده می کند. امام فرمود: عاصم وکعب هردو دروغ می گویند.
مامقانی، پس از بیان این مطالب، با حرف «لکنّ» استدراک می کند ومی افزاید: «ولکن عن المناقب، عن محمّد بن مسعود: إنّ عمر قال لکعب: حدّثنا عن شیء من التوراة فی هذه الامّة، فقال کعب: لا یدخل الجنّة من امّة محمّد إلاّ القلیل الذی أتوا بعده، فقال له علی (علیه السلام): ویحک یا کعب! أتدری ما قلت؟ قال: نعم، قال ولم لا یدخلون الجنّة وهم یشهدون أن لا إله إلاّ الله وأنّ محمدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رسوله ویصومون ویصلّون؟ فقال یا علی! إنّک لتعلم ذلک وهو أنّهم سیظلمون صدّیق هذه الأمّة وعالمها الأکبر وخلیفة نبیه من بعده حقّه - ورکب حماره منطلقا إلی قبا - فقال عمر: عهد الله علی إن لم یخرج مما قال لأضربن عنقه! ایتونی به الساعة فلمّا جیء به وجلس عنده قال له فی ذلک، فقال: کنت علی أن أکتمه ولا أذکره وان أردت صدقتک وبحت به فقال: أصدقنی وبح به بینی وبینک فقال: هو واللّه علی بن ابیطالب، فقال عمر: کذلک لقد ضلّت أمّة محمّد وعموا من بعده وما حفظوا وصیته؛ روزی عمر بن الخطاب به کعب گفت:
چیزی از تورات درباره این امّت برای ما نقل کن. کعب گفت: از امت پیامبر جز اندکی از کسانی که پس از پیامبر آمدند کسی به بهشت وارد نمی شود حضرت علی (علیه السلام) فرمود: ای کعب می دانی چه می گویی؟! چرا وارد بهشت نمی شوند با اینکه شهادتین بر زبان جاری می کنند واهل نماز وروزه هستند؟
در پاسخ گفت: ای علی تو خود می دانی چرا؟! ومی دانی که اینان در حق صدّیق این امّت وعالم آنان وجانشین پیامبر ظلم روا می دارند. کعب این را گفت وسوار بر مرکب خود شده ورهسپار مسجد قبا گردید. عمر گفت: به خدا سوگند اگر از این حرف ها دست برندارد او را گردن می زنم سریعا او را احضار کنید. چون او را احضار کردند. عمر به او گفت: منظورت کیست؟ گفت: تصمیم داشتم آنرا مخفی کنم حال که اصرار داری من افشا واعلان کنم منظورم علی بن ابیطالب است. عمر گفت: آری چنین است. وامت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) پس از او در اثر بی اعتنائی به وصیت پیامبر گمراه شدند.
محقّق شوشتری پس از نقل این سخن چنین پاسخ می دهد: «اقول: علی فرض صحة الخبر، لیس فیه أثر لدفع الطعن عنه، لانّ نطقه فی موضع بالحق - کنطق عمر بالحق - بلا ثمر بعد کون قوله وعمله فی سایر المواضع علی خلافه وإنّما صدور مثله من مثلهما من إتمام الحجّة من الله علی الناس(301)؛ به فرض صحت این خبر هرگز ضعف وطعن را از کعب دور نمی کند چون گفتار وکردار او برخلاف این حقیقت است، آری صادر شدن این گونه اقرارها، اتمام حجّت بر مردم است.»
البته این مطلب در مناقب یافت نشد. وظاهرا ناقص است چنانچه علامه آقا بزرگ تهرانی بدان اشاره کرده است(302).
محور سوّم: «قرقیسیا» در روایات شیعه
در منابعی چون کافی، غیبت طوسی وغیبت نعمانی حدود ۵ روایت در مورد «قرقیسیا» مطرح شده است.
نخستین روایت، از روضه کافی
«محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن ابن فضال، عن علی بن عقبة، عن ابیه عن میسر، عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: یا میسر! کم بینکم وبین قرقیسیا؟ قلت: هی قریب علی شاطیء الفرات فقال: أما إنّه سیکون بها وقعة لم یکن مثلها منذ خلق الله تبارک وتعالی السموات والأرض ولا یکون مثلها ما دامت السموات والأرض مأدبة للطیر تشبع منها سباع الأرض وطیور السماء یهلک فیها قیس ولا یدعی لها داعیة(303)؛ ای میسر! مسافت میان شما ومنطقه قرقیسیا چه اندازه است؟ عرض کردم: فاصله چندانی نیست آن در کرانه فرات واقع است. فرمود: در آن جا رویدادی رخ خواهد داد که از آغاز آفرینش آسمان وزمین به اراده خدای متعال، نظیر نداشته وتا آسمان ها وزمین برقرارند چنین واقعه ای رخ نخواهد داد. آن دیار، عرصه میهمانی پرندگان است که درندگان زمین وپرندگان آسمان، از گوشت کشتگان؛ سیر خواهند شد ودر آن درگیری، قبیله قیس نابود می شوند وفریادخواهی نخواهند داشت».
محورهای بحث:
١. آیا روضه کافی از شخص کلینی است یا از دیگری است؟
٢. بررسی سند روایت؛
٣. بررسی دلالت روایت؛
محور نخست: مؤلف روضه کیست؟
در اینکه مؤلف روضه، کلینی است ظاهرا جای بحث نیست، زیرا شخصیت هایی مانند نجاشی، طوسی وابن شهرآشوب، تصریح کرده اند که کلینی کتابی به نام روضه دارد.
١) نجاشی:
نجاشی در شرح حال کلینی می گوید: «.. صنّف الکتاب الکبیر - المعروف بالکلینی - یسمّی الکافی فی عشرین سنة شرح کتبه: کتاب العقل... کتاب الروضه...»(304). نجاشی، وقتی ابواب کافی را برمی شمرد به کتاب روضه نیز اشاره می کند.
٢) طوسی:
شیخ طوسی، وقتی نام کتابهای کلینی را بیان می کند می گوید: «... له کتب، منها:
کتاب الکافی وهو یشتمل علی ثلاثین کتابا: اوّله کتاب العقل وفضل العلم... وکتاب الروضه آخر کتاب الکافی»(305).
٣) ابن شهرآشوب:
وی نیز کتاب روضه را از کتب کلینی معرفی می کند ومی گوید: «... له کتاب الکافی یشتمل علی ثلاثین کتابا منها: العقل... الروضه...»(306).
نتیجه:
علمای قدیم علم رجال - قدماء - مانند: نجاشی وشیخ طوسی که به عصر کلینی نزدیک بوده اند بدون هیچ تردیدی «روضه» را به کلینی نسبت داده اند. بنابراین انتساب «روضه» به کلینی ثابت است. تقریبا همه علماء متفق اند که کتاب روضه، از تألیفات کلینی است. تنها ملا خلیل قزوینی است که روضه را از تألیفات کلینی نمی داند.
میرزای نوری به نقل از ریاض العلماء، نظریات عجیب وغریبی را به ملاّ خلیل قزوینی نسبت می دهد که به بیان بخشی از آن ها می پردازیم:
١. من أغرب اقواله القول بأن الکافی بأجمعه قد شاهده الصاحب (علیه السلام) واستحسنه؛ از جمله سخنان شگفت آور او این است که صاحب الزمان (علیه السلام) همه کتاب کافی را دیده وآن را پسندیده است».
٢. وإنّه کل ما وقع فیه بلفظ: (روی) فهو مروی عن الصاحب (علیه السلام) بلا واسطة؛ در هر روایتی کلمه «روی» آمده آن روایت بیواسطه از صاحب الزمان (علیه السلام) نقل شده است».
٣. وإنّ جمیع أخبارها حق واجب العمل بها؛ تمام روایات آن واقعی وعمل به آن ها واجب است».
۴. حتی أنّه لیس فیه خبر للتقیة ونحوها؛ به گونه ای که در آن کتاب یک روایت تقیه ای ومانند آن، وجود ندارد».
۵. وإنّ الروضة لیس من تألیف الکلینی بل هو من تألیف ابن ادریس؛ روضه کافی از تألیفات کلینی نیست؛ بلکه از تألیفات ابن ادریس است».
صاحب ریاض در ادامه چنین می گوید: «وإن ساعده فی الأخیر بعض الأصحاب وربما ینسب هذا القول الأخیر إلی الشهید الثانی ولکن لم یثبت، انتهی»(307).
سخن ملا خلیل قزوینی واقعا عجیب وغریب است، زیرا همه روایات کافی واجب العمل نیستند. مثلا روایت قرآن ١٧ هزار آیه دارد وروایت ١٣ امام، مسلّما واجب العمل نیستند؛ بلکه اعتقاد وعمل برخلاف آن است او گفته است: در کافی روایت تقیه ای وجود ندارد، با این که آن دوران کاملا دوران تقیه بوده است. شگفت آورتر از همه سخنانش این است که می گوید: روضه، از تألیفات کلینی نیست.
حاصل سخن محدّث نوری در ردّ نظریات قزوینی چند جمله خلاصه می شود:
١. تصریح به این که روضه، از تألیفات کلینی است؛
٢. وحدت سیاق؛
٣. عدم وجود چیزی که منافی نسبت دادن به کلینی باشد؛
۴. عدم وجود مقتضی برای نسبت دادن روضه به ابن ادریس؛
۵. نقل علماء از روضه، به اعتبار واستناد آن کتاب به کلینی؛
نتیجه:
قزوینی برای اثبات مدّعای خود دلیل محکمی ارائه نکرده است. بنابراین، ما نیز به استناد گفته متقدمین از علمای رجال، می گوییم: تردیدی در انتساب کتاب روضه به کلینی وجود ندارد.
محور دوّم: سند روایت روضه کافی
در این محور به بررسی سند روایت آن می پردازیم: «محمّد بن یحیی، عن احمد بن محمّد، عن ابن فضال، عن علی بن عقبه، عن ابیه، عن میسر، عن ابی جعفر (علیه السلام)...»
علاّمه مجلسی در ذیل این حدیث می گوید: «حسن علی الأظهر»(308).
کلیه روایات کافی حدود ١۶ هزار حدیث است و- معروف است که - مجلسی ۵٠٧٢ حدیث را صحیح و١۴۴ حدیث را حسن،١٧٨ حدیث را موثّق،٣٠٢ حدیث را قوی و٩۴٨۵ حدیث را ضعیف می داند(309). هرچند پس از دقت معلوم می شود نظر مجلسی این نیست.
علاّمه مجلسی با این که در رجال بسیار مسلّط است وخیلی سخت گیر نیز هست، در مورد این روایت می گوید: «حسن علی الأظهر».
مشکل سند این روایت وجود شخصی به نام «میسر» است که مشترک بین چهار نفر است وبعضی ثقه وبعضی دیگر حسن الحال می باشد.
١. میسر بن ابی البلاد؛
٢. میسر بن حفص؛
٣. میسر بن عبد العزیز؛
۴. میسر بیاع الزطی؛
به علت همین اشتراک، علاّمه مجلسی گفته است: «حسن علی الأظهر» بنابراین، روایت از نظر سند مورد پذیرش است.
محور سوّم: بررسی دلالت روایت
از نظر دلالت روشن است که کشتاری بی سابقه وبی نظیری رخ می دهد به گونه ای که مانند آن وجود نداشته ونخواهد داشت.
علاّمه مجلسی در ذیل همین روایت که عمده روایت منابع شیعی است ودلالت روشنی دارد. توضیحاتی می دهد:
قوله (علیه السلام) «وبین قرقیسیا»
«کذا فی اکثر النسخ والظاهر قرقیسیا بیاء واحدة، قال الفیروزآبادی: قرقیسا - بالکسر - ویقصر: بلد علی الفرات سمّی بقرقیسا بن طهمورث».
قوله (علیه السلام) «مأدبة الطیر»
«المأدبة - بضم الدال وکسرها - الطعام الذی یدعی إلیه القوم. أی تکون هذه البلدة لکثرة لحوم القتلی فیها مأدبة للطیور». قوله (علیه السلام) «یهلک فیها قیس» «ای قبیلة بنی قیس وهی بطن من أسد» قوله (علیه السلام): «ولا تدعی لها داعیة» «ای من لا یدعو أحد لنصر تلک القبیلة نفسا أو فئة تدعوا الناس إلی نصرهم أو تشفّع عند القاتلین وتدعوهم إلی رفع القتل عنهم ویمکن أن یقرء بتشدید الدال علی بناء المعلوم. ای لا تدعی بعد قتلهم فئة تقوم وتطلب ثارهم وتدعوا الناس إلی ذلک؛ یعنی کسی جهت یاری آن قبیله، فرد یا گروهی را فرانخواند تا آنان مردم را برای یاری آن قبیله، فرابخوانند یا نزد کشندگان واسطه شوند تا دست از کشتار آن ها بردارند. - یا منظور این باشد که - پس از کشته شدن آنان، گروهی دست به قیام نزنند ومدعی خونخواهی آن ها گردند ومردم را نیز به آن قیام فراخوانند».
قوله (علیه السلام): «هلّموا»
«نداء للطیور والسباع(310)؛ یعنی پرندگان ودرندگان برای خوردن لاشه آنان فراخوانده می شوند.»
اصل قرقیسیا، کرکیسا است که به معنای اعزام سواره نظام است. مأدبه نیز معنایی غیر از سفره دارد وبه طعامی می گویند که افراد به سوی آن دعوت می شوند.
نتیجه:
در این که قرقیسیا چقدر با آرمگدون - که مطرح می شود، - تطابق دارد، به نظر می رسد که هیچ گونه تطابقی ندارد، زیرا موقعیت جغرافیائی قرقیسیا، در عراق است.
وآن یکی در فلسطین است.
روایت دوم
«أخبرنا احمد بن هوذة الباهلی قال: حدّثنا ابراهیم بن اسحاق النهاوندی، عن عبد الله بن حمّاد الأنصاری، عن الحسین بن ابی العلاء عن عبد الله بن أبی یعفور قال: قال لی ابو جعفر الباقر (علیه السلام): إنّ لولد العباس والمروانی لوقعة بقرقیسیا یشیب فیها الغلام الخرّور ویرفع الله عنهم النصر ویوحی إلی طیر السماء وسباع الأرض: اشبعی من لحوم الجبّارین ثمّ یخرج السفیانی»(311).
علاّمه مجلسی در ذیل این روایت می گوید: «الخرور» بالخاء المعجمة ولعل المعنی الذی یخرّ ویسقط فی المشی لصغره، أو بالمهملة ای الحار المزاج، فانّه أبعد عن الشیب؛ یعنی: کسی که در اثر کودکی توازن ندارد وبه زمین می خورد یا به معنای گرم بودن مزاج است.»
در پاورقی بحار الانوار می گوید: «کلمة حزور فإنّها بالحاء المهملة والزای کعملس، الغلام القوی والرجل القوی کما فی القاموس او الغلام إذا اشتد وقوی وخدم کما فی الصحاح وقد یقال بالتخفیف؛ کلمه حزور بر وزن عملس، یعنی جوان ومردی قوی پنجه چنان که در قاموس آمده ویا آن گونه که در صحاح آمده یعنی جوانی که قدرتمند وپرقدرت گردد وبه خدمتگزاری بپردازد»(312).
روایت سوّم
«عبد الواحد بن عبد الله قال: حدّثنا محمّد بن جعفر القرشی، قال: حدّثنا محمّد بن الحسین بن ابی الخطاب، قال: حدّثنی محمّد بن سنان، عن حذیفة بن المنصور، عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال: إنّ لله مائدة - وفی غیر هذه الروایة «مأدبة» - بقرقیسیاء یطلع مطلع من السماء فینادی یا طیر السماء ویا سباع الأرض هلّموا الی الشبع من لحوم الجبّارین(313)؛ در قرقسیا میهمانی الهی برقرار است - هاتفی از آسمان ندا می دهد: ای پرندگان آسمان وای درّندگان زمین بر سیر کردن خود از گوشت بدن ستمگران، بشتابید.»
بحث رجالی
١. اما عبد الواحد بن عبد الله، ثقه(314) است. محمّد بن جعفر الرزّاز، دایی ابو غالب زراری است که یکی از روات احادیث وجزء مشایخ شیعه است. واز جمله کسانی بوده که در سال وقوع غیبت، به عنوان هیئتی به مدینه آمد که در این ارتباط، جویا شود.
٢. وامّا محمد بن حسین بن ابی الخطاب از بزرگان اصحاب است. نجاشی در مورد او گفته است: «... جلیل من أصحابنا عظیم القدر، کثیر الروایة، ثقة، عین» شیخ طوسی در فهرست می گوید: «کوفی، ثقة». نجاشی، در مورد حذیفة بن المنصور: گفته است:
«الخزاعی، ابو محمّد، ثقة...».
وقال العلاّمة: «وثّقه شیخنا المفید».
اگر تمام رجال این روایت ثقه باشند، یک اشکال اساسی وجود دارد وآن نیز در مورد محمد بن سنان است. قول مشهور محمد بن سنان را ضعیف می داند؛ ولی ما او را توثیق می کنیم.
آیت الله العظمی خوئی می گوید: با عنوان محمد بن سنان،٧٩٧ نفر در سلسله اسناد واقع شده است. روایات در مورد ایشان متعارض است. در مذمّت وی حدود ۴ یا ۵ روایت ودر ستایش او ٨ روایت وارد شده است. تردیدی نیست که محمد بن سنان، از جمله دوستداران اهل بیت (علیه السلام) وجزء معتقدین به امامت امام رضا (علیه السلام) بوده است. تا این مقدار ممدوح است واگر ثابت شده باشد انحرافاتی داشته ویا مخالفت هایی با امام رضا (علیه السلام) داشته قطعا زایل گشته وحضرت از او راضی شده است.
به همین دلیل شیخ طوسی گفته است: «کان ممدوحا حسنا».
عدّه ای از بزرگان رجال مانند: ابن عقده، نجاشی، شیخ طوسی، شیخ مفید وابن غضائری او را تضعیف کرده اند. ابن غضائری گفته: «ضعیف غال» ولی تضعیف ابن غضائری - به خاطر مشکلی که نسبت به اصل کتابش داریم - ارزشی ندارد. مشکل این است که انتساب کتاب را به ابن غضائری نمی پذیریم.
شیخ طوسی می گوید: «محمد بن سنان مطعون علیه ضعیف جدّا وما یختص بروایته ولا یشارکه فیه غیره لا یعمل علیه»(315).
تضعیف شیخ طوسی بخاطر این که در جای دیگر، او را مدح کرده از بین می رود.
یعنی تعارض وتساقط می کند.
ابن عقده در مورد وی گفته است: «... وله مسائل عنه - عن الرضا (علیه السلام) - معروفة وهو رجل ضعیف جدّا لا یعول علیه ولا یلتفت إلی ما تفرّد به...»
با توجه به اینکه ابن عقده، زیدی مذهب است - به نظر بعضی - تضعیفش ارزشی ندارد.
شیخ مفید در «رسالة العددیه» او را تضعیف کرده وگفته است: «مطعون فیه» ولی در ارشاد وی را توثیق نموده ومی گوید: «... من أهل الورع والعلم والفقه من خاصة الإمام (علیه السلام) وثقاته». ازاین رو، تضعیفش به علت معارضه با توثیقش از بین می رود. فضل بن شاذان می گوید: «إنّ من الکذّا بین المشهورین محمد بن سنان».
اگر این مشکلات، بر سر راه نبود عمل به روایات محمّد بن سنان مشکلی نداشت؛ امّا تضعیف این افراد مانع بزرگ اعتماد به روایات اوست، لذا آقای خوئی می گوید: ما نمی توانیم به روایات محمّد بن سنان اعتماد کنیم.
توثیقات محمّد بن سنان
اوّل: نخستین توثیق از سوی شیخ مفید است که در ارشاد گفته است: «من أهل الورع والعلم والفقه من خاصة الامام (علیه السلام) وثقاته.»
دوّم: محمّد بن سنان، یکی از روات کامل الزیارات است که ابن قولویه به صورت عام او را توثیق کرده است.
سوّم: محمّد بن سنان، علاوه بر کامل الزیارات یکی از روات تفسیر علی بن ابراهیم قمّی نیز هست که به توثیق عام قمی توثیق می شود. یعنی تساقط می شود.
چهارم: شیخ حرّ عاملی صاحب وسائل نیز او را توثیق کرده است.
اگر ما تابع مبنای مشهور باشیم، محمد بن سنان ضعیف است. اما حق این است که باید در مورد ابن سنان تجدیدنظر کنیم.
در مورد تضعیف علمای رجالی مانند ابن غضائری، شیخ طوسی، ابن عقده وشیخ مفید بیان شد که تضعیف آنان در اثر تعارض با توثیق خودشان اعتباری ندارد، یعنی ساقط می شود (البته با توثیق دیگران نیز تعارض می کند).
از سویی می توانیم به دلیل نقل روایات فراوانی از او در کتب اربعه که از امارات وثاقت است محمد بن سنان را توثیق کنیم. به گونه ای که کتب اربعه ٨٠٠ مورد از محمد بن سنان، روایت نقل کرده اند. نقل زیاد آن هم در کتبی که به گفته مؤلفین آن ها حجّت بین ما وخداست، از یک راوی ضعیف وجهی ندارد. عدّه ای نیز او را به غلوّ متهم کرده اند. البته غلوّ او توسط امام رضا (علیه السلام) تعدیل شده است. حضرت درباره او فرمود: «خیلی می خواست بلندپروازی کند بالهایش را چیدیم. «کاد أن یطیر فقصصنا جناحیه». افزون بر این که چنین اعتقادات وغلوّ امروزه جزء اعتقادات شیعه است.
بدین ترتیب، محمد بن سنان توثیق می شود. اگر مشکل محمد بن حسین بن ابی الخطاب حلّ شود، ظاهرا روایت از نظر سندی مشکلی ندارد ولاأقل موجب احتیاط در فتوی برخلاف روایات او می شود.
روایت چهارم
«أخبرنا احمد بن محمّد بن سعید، عن هؤلاء الرجال الأربعة، عن ابن محبوب وأخبرنا محمّد بن یعقوب الکلینی ابو جعفر قال: حدّثنی علی بن ابراهیم بن هاشم عن أبیه، قال: وحدّثنی محمّد بن عمران قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عیسی، قال وحدّثنی علی بن محمّد وغیره، عن سهل بن زیاد جمیعا عن الحسن بن محبوب وحدّثنا عبد الواحد بن عبد الله الموصلی، عن أبی علی أحمد بن أبی ناشر، عن احمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام، عن جابر بن یزید الجعفی قال: قال ابو جعفر محمّد بن علی الباقر (علیه السلام):
«یا جابر الزم الأرض ولا تحرّک یدا ولا رجلا حتی تری علامات أذکرها لک إن أدرکتها: أولها اختلاف بنی العبّاس وما أراک تدرک ذلک ولکن حدّث به من بعدی عنّی، ومناد ینادی من السماء ویجیئکم الصوت من ناحیة دمشق بالفتح وتخسف»(316).
طرق مختلف این روایت:
١. احمد بن محمد بن سعید، عن محمد بن مفضل، عن ابن محبوب؛
٢. احمد بن محمد بن سعید، عن سعدان بن اسحاق، عن ابن محبوب؛
٣. احمد بن محمد بن، عن احمد بن حسین، عن ابن محبوب؛
۴. احمد بن محمد بن سعید، عن محمد بن احمد، عن ابن محبوب؛
۵. محمد بن یعقوب الکلینی، عن علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن حسن بن محبوب؛
۶. محمد بن عمران، عن احمد بن محمد بن عیسی وعلی بن محمد وغیره، عن سهل بن زیاد، عن الحسن بن محبوب؛
٧. حدثنا عبد الواحد بن عبد الله الموصلی، عن ابی علی احمد بن محمد بن ابی یاسر، عن احمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب عن عمرو بن ابی المقدام عن جابر؛
بررسی طرق:
در طرقی که سهل بن زیاد وجود دارد به خاطر مجهول بودن سهل این طرق ضعیف هستند. - البته طبق مبنای مشهور - طریق هفتم صحیح است وسهل نیز در آن وجود ندارد.
روایت پنجم
«قرقارة، عن نصر بن اللیث المروزی، عن ابن طلحة الجحدری قال: حدثنا عبد الله بن لهیعة، عن أبی زرعة، عن أبی عبد الله بن رزین، عن عمّار بن یاسر، أنّه قال: إن دولة أهل بیت نبیکم فی آخر الزمان ولها أمارات، فاذا رأیتم فالزموا الأرض وکفّوا حتی تجیء أماراتها. فإذا استثارت علیکم الروم والترک وجهزّت الجیوش ومات خلیفتکم الذی یجمع الأموال، واستخلف بعده رجل صحیح فیخلع بعد سنین من بیعته ویأتی هلاک ملکهم من حیث بدأ ویتخالف الترک والروم وتکثر الحروب فی الأرض وینادی مناد من سور دمشق: ویل لأهل الأرض من شرّ قد اقترب ویخسف بغربی مسجدها حتی یخّر حائطها ویظهر ثلاثة نفر بالشام کلّهم یطلب الملک، رجل أبقع ورجل أصهب ورجل من أهل بیت أبی سفیان یخرج فی کلب ویحضر الناس بدمشق ویخرج أهل الغرب إلی مصر فإذا دخلوا فتلک أمارة السفیانی ویخرج قبل ذلک من یدعوا لآل محمّد (علیهم السلام) وتنزل الترک الحیرة وتنزل الروم فلسطین»(317).
این روایت اشاره به درگیری ها وجریانات قرقیسیا دارد که محور درگیریها در روایات شیعه، عراق خواهد بود.
نتیجه نهائی:
چنان که از روایات استفاده می شود «قرقیسیا» جنگی سنگین وگسترده است؛ امّا هیچ گونه ربطی به آرمگدون ندارد. بعضی تلاش می کنند که آرمگدون را به قرقیسیا تطبیق دهند. اما از نظر جغرافیائی این دو محل، کاملا از یکدیگر جدا هستند، قرقیسیا در شمال غربی عراق واز شهرهای فرات است؛ ولی آرمگدون در شمال فلسطین قرار دارد.

فصل ششم: جریان حضرت نرگس

بررسی روایتی، درباره مادر امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
از جمله روایات بسیار شایع، قضیه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است. ما، در آغاز، فشرده این داستان وبرخی از منابع آن را نقل می کنیم وسپس به بررسی دو تن از افرادی می پردازیم که در نقل این قضیه، نقش اساسی داشته اند ودر پایان نیز به اشکال هایی که از نظر دلالی وسندی به این روایت وارد شده، خواهیم پرداخت.
فشرده روایت
شیخ صدوق این قضیه را به گونه ای مفصّل در کتاب شریف «کمال الدین وتمام النعمة» نقل کرده است؛ ما برای پرهیز از به درازا کشیدن سخن، قضیه را به نحو فشرده می آوریم.
«محمّد بن بحر شیبانی» می گوید: در سال دویست وهشتاد وشش «ه‍ ق» وارد کربلا شدم وقبر غریب رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) [یعنی امام حسین (علیه السلام)] را زیارت کردم وبه بغداد بازگشتم ودر گرمای شدید، رهسپار مرقد شریف امام کاظم (علیه السلام) شدم. هنگامی به حرم شریف حضرت (علیه السلام) رسیدم، گریه وناله آغاز کردم، به گونه ای که چشمانم پر از اشک شد وتوان دیدن نداشتم. پس از مدّتی که دیده گشودم، پیرمردی را با قد خمیده مشاهده کردم که به فرد همراهش، می گفت: «ای برادرزاده! عمویت، به سبب راز واسرار ودانش والایی که کسی جز سلمان فارسی از آن برخوردار نبود وآن دو سید آن علوم را به وی سپردند، به شرف بزرگی نایل گشته است. عمویت، آخرین روزهای زندگی خود را سپری می کند واز اهل ولایت، کسی را نمی یابد، تا این راز واسرار را به وی بسپارد».
محمّد بن بحر می گوید: چون، من، همواره در پی کسب علم ودانش از این سو به آن سو روان بودم، به او گفتم: «ای پیرمرد! آن دو سید کدام اند؟»
گفت: «همان دو ستاره ای که در سرّ من رأی به خاک خفته اند. (یعنی امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام).)
شیبانی می افزاید: وی را سوگند دادم آن ها را برایم بازگو کند. ایشان پرسید: اهل روایت هستی؟ به اهل بیت (علیهم السلام) اعتقاد داری؟
گفتم: آری؛
گفت: اگر این گونه است، دفتر خویش را بیاور تا ببینم از ائمه اطهار (علیهم السلام) با خود چه داری؟
شیبانی می گوید: از آن چه همراه داشتم، به ایشان دادم. نظری به آن افکند وگفت: راست می گویی.
سپس ادامه داد: می دانی من کیستم؟ من، بشر بن سلیمان نخّاس از فرزندان ابو ایوب انصاری ام ویکی از دوستان ابو الحسن وابو محمّد (امام دهم ویازدهم (علیهما السلام)) ودر سرّ من رأی، همسایه ایشان بودم.
شیبانی می گوید: از وی درخواست کردم پاره ای از کراماتی را که از ایشان دیده است، برایم بازگوید.
گفت: مولایم امام هادی (علیه السلام) تجارت را به من آموخت وبدون اجازه او، خرید وفروش انجام نمی دادم، تا این که بدان کار، آزموده گشتم وحلال وحرام آن را بازشناختم. شبی، حضرت هادی (علیه السلام) مرا فراخواند. خدمتشان مشرّف شدم. سرگرم گفت وگو با فرزندش، امام حسن (علیه السلام) وخواهرش، حضرت حکیمه بود. چون نشستم، فرمود: «ای بشر! تو از سران انصار هستی وولایت ائمّه، همواره نسلی پس از نسل دیگر، در میان شما بوده است ومورداعتماد ما هستید. می خواهم شرف یکی از راز واسرار امامت را بهره تو گردانم وتو را برای خرید کنیزی اعزام نمایم.»
حضرت، نامه ای به خط رومی نوشت وبه من داد. آن گاه فرمودند: «به بغداد برو، در فلان روز وفلان مکان، متوجّه برده فروشی به نام «عمر بن یزید نخّاس» باش. کنیزی با این ویژگی ها در جمع بردگان وکنیزان او وجود دارد وخریدار را خود او، انتخاب می کند وبه هیچ خریداری راضی نمی شود. نزد صاحبش برو وبگو: نامه را به کنیز دهد.
بشر می گوید: همان گونه که امام فرموده بود عمل کردم. کنیز، چون نامه را خواند، سخت گریست وصاحب خود را سوگند داد که اگر مرا به این شخص نفروشی، خود را خواهم کشت.
بشر می افزاید: سرانجام او را با همان مبلغی که امام (علیه السلام) در کیسه قرار داده بود، خریدم وبه منزل خود در بغداد بردم.
در این هنگام حضرت نرگس داستان خود را برای بشر بیان می کند که من، دختر یشوعا، فرزند قیصر روم هستم ومادرم نیز از نسل شمعون، از یاران خاص حضرت مسیح (علیه السلام) است. آن گاه، سرگذشت خویش را به تفصیل بازگو می نماید.
بررسی کتاب های ناقل این روایت
١. نخستین شخصیتی که این روایت را نقل کرده وظاهرا بر بقیه مقدّم است، شیخ صدوق در کتاب کمال الدین وتمام النعمة است. وی، این روایت را با این سند ذکر کرده است:
«حدّثنا محمّد بن علی النوفلی، قال: حدّثنا أبو العبّاس أحمد بن عیسی الوشّاء البغدادی، قال: حدّثنا أحمد بن طاهر القمّی، قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن بحر الشیبانی»(318).
٢. دوّمین فردی که به نقل این قضیه پرداخته، محمّد بن جریر طبری شیعی است که این روایت را در کتاب شریف دلائل الامامة(319) آورده است؛ ولی سند این روایت با سند کمال الدین تفاوت دارد.
طبری می گوید: «حدّثنا المفضّل محمّد بن عبد الله بن المطّلب الشیبانی، سنة خمس وثمانین وثلاثمئة، قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن یحیی الذهبی الشیبانی، قال: وردت کربلا سنة ستّ وثمانین ومئتین».
همان گونه که ملاحظه می شود، تاریخ نقل این قضیه، توسط طبری، نود ونه سال بعد از تاریخی است که شیبانی، مطلب را از بشر بن سلیمان شنیده است. بحث این جا است که آیا محمّد بن یحیی الذهبی الشیبانی، همان محمّد بن بحر الشیبانی است که در کتاب، کمال الدین آمده یا دو تن بوده اند؟
بر این اساس، اگر این دو نام را یک تن بدانیم، نکته این جا است که طبری، با یک واسطه، قضیه را از ایشان نقل می کند که این مطلب، بعید به نظر می رسد، زیرا در این صورت، سن یکی از این دو تن، یعنی «مفضّل» یا «محمّد بن یحیی»، بسیار طولانی خواهد شد.
البته نمی توان به گونه ای قاطع نظر داد که وی، همان «محمّد بن بحر» در سند کتاب کمال الدین نیست. یا مفضّل نمی توانسته بدون واسطه از او نقل کند، زیرا برخی از افراد، عمر طولانی داشته اند به عنوان مثال:
«حبابه والبیه» که محضر حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را درک کرده ودر زمان امام چهارم (علیه السلام) صد وسیزده سال داشت وبا اشاره امام، جوان شد وتا زمان امام رضا (علیه السلام) یعنی حدود دویست وسی وپنج سال عمر کرد(320).
تردیدی نیست که جابر بن عبد الله انصاری صحابی جلیل القدر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تا زمان امام باقر (علیه السلام)(321) در قید حیات بوده است و«عامر بن واثلة» که خود از اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است. عمری بیش از صد سال داشته(322) وآخرین صحابی رسول خدا بوده که دنیا را وداع گفته است آن چه یادآوری شد نمونه هایی از افراد سالخورده ودارای عمر طولانی اند. البته، وی از معمّران (کسانی که عمر طولانی کرده اند) شمرده نشده است، احتمال دارد میان مفضّل محمّد بن عبد الله بن مطّلب شیبانی با محمّد بن یحیی ذهبی شیبانی، افرادی در سند بوده اند که نام آن ها نیامده؛ ولی در نقل ایشان، هیچ گونه اشاره ای به این که برخی از راویان ذکر نشده اند به چشم نمی خورد.
نکته دیگر آن که: هنگامی که به کتاب غیبت نعمانی می نگریم اثری از این روایت در آن نمی یابیم. پرسش این جا است آیا از این که وی روایت یادشده را در کتاب خود نیاورده، می توان ضعف روایت را نتیجه گرفت؟
در پاسخ باید گفت: همان گونه که در مقدّمه نعمانی در کتاب الغیبة مشاهده می شود، بنای ایشان، بر جامع نویسی نبوده است. به همین دلیل تصریح دارد روایاتی را که در این کتاب آورده ام، در مقایسه با آن چه نقل نکرده ام، ناچیز است. آن چه مسلّم است، بنای او، بر نقل روایات مرتبط با غیبت بوده است.
٣. سومین کتابی که می توان این روایت را در آن یافت، کتاب الغیبه مرحوم شیخ طوسی(323) است. وی روایت را دقیقا مانند روایت کمال الدین آورده؛ امّا سند او با سند کتاب کمال الدین متفاوت است.
۴. کتاب روضة الواعظین(324)، اثر إبن فتّال نیشابوری (متوفّای ۵٠٨ ه‍. ق) یکی دیگر از کتاب هایی است که این روایت در آن موجود است. او می گوید: «أخبرنی جماعة» یعنی، گروهی از «ابو المفضّل شیبانی» روایت را نقل کرده اند.
چنان که ملاحظه می شود، در این کتاب، ابو المفضّل ودر دلائل، المفضّل آمده است که ابو المفضّل شیبانی از محمّد بن بحر بن سهل شیبانی نقل می کند. بنابراین، محمّد بن بحر، در این جا، با سند کمال الدین، مشترک است واو نیز قضیه را از بشر بن سلیمان، نقل می کند.
در این کتاب، متن روایت، عینا همان مطلب موجود در کمال الدین است، با این تفاوت که سند، در این جا، مرسل آمده است.
۵. ابن شهرآشوب در کتاب مناقب آل ابی طالب(325) این قضیه را از بشر بن سلیمان به گونه ای مختصر بیان می کند.
۶. این روایت در کتاب منتخب الأنوار المضیئه(326) اثر عبد الکریم نیلی (متوفّای قرن نهم ه‍ ق) از کتاب کمال الدین نقل شده است.
٧. از متأخرین نیز در کتاب إثبات الهداة فی النصوص والمعجزات، ج ٣، ص ٣۶٣ و۴٠٨ و۴٠٩ و١۴٩۵، این ماجرا نقل شده وسند آن یا به غیبت شیخ طوسی ویا به کمال الدین صدوق برمی گردد.
٨. از جمله کتبی که این روایت در آن وجود دارد، حلیة الأبرار، ج ۵، ص ١۴١ از سید هاشم بحرانی است. وی، این سرگذشت را در یک جا؛ ولی با دو سند هم از مسند فاطمه اثر محمّد بن جریر طبری وهم از کتاب کمال الدین نقل کرده است.
٩. علاّمه مجلسی در بحار الانوار موضوع یادشده را، یک جا از طریق غیبت شیخ طوسی(327) ودر جای دیگر، از کمال الدین نقل می کند.
بررسی سند این روایت
در بررسی سند این روایت، به بررسی احوال دو تن از افرادی که در این سند، از آنان نام برده شده ونقش اصلی را ایفا می کنند، می پردازیم واز ذکر وبررسی سایر افراد موجود در سند، پرهیز می کنیم، زیرا، چندان مناقشه ای در خصوص بقیه مطرح نیست وعمده اشکالات، متوجّه همین دو تن است.
الف. بشر بن سلیمان نخّاس
دیدگاه آیت الله خویی
ایشان، در معجم الرجال آن گاه که به نام «بشر» می رسد، در آغاز، سخن شیخ صدوق را نقل می کند که «بشر بن سلیمان، از دودمان ابو ایوب انصاری است» وماجرا را به گونه ای مختصر می آورد ونیز به این جمله حضرت «أنتم ثقاتنا أهل البیت وإنّی مزّکیک ومشرفّک بفضیلة تسبق بها الشیعة فی الموالاة بها»، اشاره کرده است.
آقای خویی در ادامه می گوید: «لکن فی سند الروایة عدّة مجاهیل» یعنی به فرض، اگر مشکل با محمّد بن بحر وبشر بن سلیمان حل شود، در طریق شیخ طوسی افرادی وجود دارند که هویت آن ها مجهول است.
سپس وی برای ردّ صلاحیت راوی، به مبنایی در رجال اشاره می کنند که بسیاری به آن ملتزم اند وعبارت از این است که: نمی توان وثاقت فردی را از طریق خودش ثابت کرد(328). حضرت امام خمینی - رضوان الله علیه - مبنایی سخت تر دارند ومی گویند: نقل وثاقت از سوی خود راوی، سبب سوءظنّ به او می شود.
عین عبارت ایشان به نقل از استاد جعفر سبحانی چنین است: «إذا کان ناقل الوثاقة هو نفس الرّاوی فإنّ ذلک یثیر سوء الظنّ حیث قام بنقل مدائحه وفضائله فی الملأ الاسلامی» یعنی: اگر در روایتی که نقل می کند، مدح وستایشی از خودش موجود باشد، همین امر سبب زیر سؤال رفتن شخص ناقل می شود»(329).
بنابراین، آقای خویی دو اشکال به سند وارد کرده اند: نخست این که در سند شیخ طوسی چند نفر مجهول الحال وجود دارد. از سویی، وثاقت «بشر» محرز نیست، زیرا، ایشان خود، ناقل وثاقت خویش است واین امر، مستلزم دور است.
نظر شوشتری
وی، در قاموس الرجال(330) ابتدا سخن وحید بهبهانی را نقل می کند که «بشر» را از دودمان ابو ایوب انصاری می داند که از دوستداران امام دهم وامام یازدهم (علیهما السلام) بوده وامام دهم (علیه السلام) او را فرمان به خریدن مادر حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) داد وخطاب به وی فرمود:
«أنتم ثقاتنا أهل البیت». شوشتری پس از نقل این مطلب می گوید: اصل سخن وحید، از کتاب کمال الدین است وآن گاه می افزاید: «إلاّ أنّ صحته غیر معلومة... حیث إنّ فی أخبار أخر إنّ أمّه کانت ولیدة بیت حکیمة بنت الجواد (علیه السلام)؛ یعنی: صحّت این روایت، مشخص نیست، زیرا در روایت دیگری آمده که مادر حضرت [مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)]، در خانه حکیمه خاتون متولد شده است.»
اشکال ما:
در این جا، از محقّق شوشتری این پرسش مطرح می شود: شما که این روایت را نمی پذیرید، آیا به دلیل این است که روایت معارض دیگری با آن وجود دارد وشما روایت دوّم را ترجیح می دهید؟ آیا سند روایت معارض دوّم را بررسی کرده اید؟ آیا این روایت، توان برابری با روایت موردنظر ما را دارد؟
روایتی را که وی به عنوان معارض با این روایت، موردنظر دارد، در بحار الأنوار به نقل از کتاب کمال الدین آمده است. علاّمه مجلسی، روایت را از فردی به نام مطهّری نقل می کند که در آن آمده است: «کانت لی جاریة یقال لها نرجس» وحضرت حکیمه فرموده است: «کنیز از من بود ودر خانه من بود ومن، او را به برادرزاده ام بخشیدم.»
اکنون ببینم، این روایت از کیست؟ برخی آن را، از زهری دانسته اند وبرخی گفته اند: از محمّد بن عبد الله طهوی است وبعضی بر این باورند که روایت یادشده، از محمّد بن عبد الله ظهری است وبرخی نیز آن را، از مطهّری می دانند.
نام وی هرچه باشد، ما، شخصی با این نام ها، از اصحاب امام هادی (علیه السلام) نداریم که از حضرت حکیمه پرسش نماید واو در پاسخ، این مطالب را به وی بگوید.
البته، شخصی به این نام، در جمع یاران امام رضا (علیه السلام) ذکر شده؛ ولی از یاران امام هادی (علیه السلام) نیست. بنابراین، این اشکال بر محقّق شوشتری وارد است، زیرا روایتی را که وی به عنوان معارض با روایت مورد بحث، ترجیح می دهد، از نظر سند، مخدوش است.
آقای شوشتری در کتاب قاموس الرجال(331)، در ماجرای حضرت حکیمه، آورده است که: «اختلف الخبر فی امّ الحجّة» وآن گاه، خود، بر این سخن مهر تأیید می زند که مادر حضرت حجّت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، کنیز حضرت حکیمه بوده است وبرای اقامه دلیل بر آن می گوید:
آن چه از اثبات الوصیه مسعودی فهمیده می شود، این گفته، دقیق تر است.
پس از آن، شوشتری می گوید: شیخ صدوق، دیدگاه دوم را ترجیح داده، زیرا شیخ صدوق، هرچند روایت اوّل را نیز آورده؛ ولی به هنگام نقل روایت دوّم، باب را با عنوان «ما روی» ذکر می کند واز این عنوان بندی، برمی آید که نظر دوّم را ترجیح می دهد.
دیدگاه آقای نمازی
وی، در مستدرکات خود، از بشر بن سلیمان تمجید می کند ودر مورد او توضیحی نمی دهد. از این رو، دانسته می شود که روایت بشر را پذیرفته است(332).
دیدگاه آقای حائری
او در منتهی المقال(333)، سخن وحید بهبهانی را نقل می کند وتوضیح بیشتری نمی دهد. شاید او نیز روایت مزبور را پذیرفته باشد.
دیدگاه آقای مامقانی
وی در، تنقیح المقال(334)، بعد از نقل بیان وحید بهبهانی می گوید: «فالرّجل من الثقات والعجب من إهمال الجماعة ذکره مع ما علیه من الرتبة» یعنی: بنده، وی را از راویان مورد اعتماد می دانم ودر شگفتم با چنین رتبه ای که برای وی ثابت است، چرا در ذکر نام او کوتاهی شده است.
ب - محمّد بن بحر شیبانی
او، همان فردی است که سرگذشت مادر حضرت حجت (علیه السلام) را از بشر بن سلیمان شنیده ونقل می کند که چند اشکال بر او وارد شده است ومهم ترین آن ها این است که وی را، از «غلات» می دانند. متأخرین، این معنا را نپذیرفته اند که این خود جلالت شأن او را اثبات می کند.
البته، در مورد غلوّ باید بحث شود که به چه معنایی از غالی، وی را غلوکننده نامیده اند؟ در گذشته، التزام به برخی از عقاید، غلوّ محسوب می شده، با این که اکنون از مسلّمات اصول عقاید ما شمرده می شود. در این جا، به بیان چند دیدگاه در مورد وی خواهم پرداخت.
نظر آقای نمازی
وی آن گاه که در مورد محمّد بن بحر سخن می گوید، از این جا آغاز می کند که وی از متکلّمان وعالم به اخبار وفقیه بوده ونزدیک به پانصد کتاب از ایشان نقل شده است؛ ولی متّهم به غلوّ است.
سپس نمازی می گوید: از آن جا که به غلوّ متهم است، بنابراین او را تضعیف کردند «رمی بالضعف» ودر پایان می گوید: بعضی وی را، از علمای عامّه دانسته اند؛ ولی این سخن کاملا اشتباه است(335).
دیدگاه آقای مامقانی
او می گوید: شیخ طوسی در رجال گفته است: «یرمی بالتفویض» یعنی: محمّد بن بحر، متّهم به پیروی از مسلک تفویض است.
هم چنین از شیخ طوسی مطلبی نقل کرده اند که در کتاب فهرست خود گفته است: محمّد بن بحر از اهالی سیستان بوده واز متکلّمان وعالم به اخبار واز فقهاء محسوب می شود؛ ولی متّهم به غلوّ است، بیش تر کتاب های محمّد بن بحر، در بلاد خراسان موجود است.
آقای مامقانی، از قول نجاشی چنین نقل می کند: «قال بعض أصحابنا إنّه کان فی مذهبه ارتفاع وحدیثه قریب من السلامة ولا أدری من أین قیل؛ برخی از اصحاب ما، او را غالی می دانند؛ امّا زمانی در کتاب هایش دقّت می کنیم، مشکلی را مشاهده نمی کنیم.
ونمی دانیم چه کسی این نسبت را به محمّد بن بحر داده است.»
آقای مامقانی، آن گاه سخن کشّی را نقل می کند که وی را از غلات حنفی دانسته است. سپس ادامه می دهد که علاّمه نیز در بخش دوم خلاصة الأقوال، محمّد بن بحر را می آورد ومی گوید: از دیدگاه من، در حدیث او باید توقّف کرد(336).
آقای مامقانی، سپس به سراغ دیدگاه ابن داود می رود ومی گوید: وی نیز محمّد بن بحر را در بخش دوّم کتاب خود آورده است.
البته مبنای وی با علاّمه، تفاوت دارد وتنها ضعفاء را در بخش دوم نمی آورد؛ بلکه هرکه را کم ترین مذمّتی شده باشد، هرچند از موثق ترین افراد باشد، در بخش دوّم می آورد وابن داود درباره وی سکوت کرده است.
بعضی از علمای عامّه مانند بخاری، سکوت را به معنای تضعیف می دانند؛ یعنی:
سکوت علامت تضعیف فرد است؛ ولی گاهی از ضعیف ترین تضعیفات نزد آنان به شمار می آید.
آقای مامقانی می گوید: محمّد بن بحر در وجیزه نیز تضعیف شده هم چنین در الحاوی در بخش ضعفاء شمرده شده است(337).
آن گاه می گوید: تردیدی نیست که وی، امامی مذهب است وسخن بعضی از فضلا که گفته اند: او از اعاظم علمای عامّه است، کاملا اشتباه است. چگونه ممکن است شخص از عامّه باشد ودرعین حال غالی نیز باشد؟ شاید سبب این که بعضی وی را سنّی پنداشته اند، سخن «کشّی» باشد که گفته، محمّد بن بحر، از غلات حنفی است وخیال کرده اند که منظور از حنفی، یعنی کسی که به مذهب ابو حنیفه منتسب باشد، با این که این گونه نیست؛ بلکه منسوب به حنیفه اثال بن لجیم بن سعد، از قوم مسیلمه کذّاب است.
سپس آقای مامقانی می افزاید: شیخ طوسی، به صراحت گفته است که غلوّ وتفویض در مورد محمّد بن بحر، ثابت نبوده؛ بلکه تهمتی بیش نیست وبه ظاهر، منشأ تهمت، ابن غضائری است. آن گاه ادامه می دهد که ما، بارها بیان کرده ایم که به سخنان ابن غضائری نمی توان اعتماد کرد، به ویژه آن گاه که کسی را با غلوّ تضعیف کرده باشد. افزون بر این که نجاشی این اتهام را ردّ می کند ومی گوید: «حدیثه قریب من السلامة.» بدین ترتیب، با همه این بیانات، نتیجه می گیریم که محمّد بن بحر، در زمره ثقات است وضعفی ندارد.
پس از آن، آقای مامقانی، با نقل دیدگاه آقای حائری که گفته است: هرگاه شخصی، متکلّم وعالم به اخبار وفقیه باشد واحادیثش به صحّت نزدیک ونیز کتاب هایش خوب ومفید باشد، معنای غلوّ که وی را به آن متهم می کنند چیست؟
آقای حائری می افزاید: من از افرادی مانند ابن غضائری وکشّی، انتظار چنین سخنی ندارم، زیرا بسیاری از علماء، از دیدگاه آنان در زمره غلات اند. - امّا از این شگفت زده ام که افرادی از این دو نفر پیروی نموده واو را به غلوّ متهم کرده اند وگفته ای که در الوجیزه آمده که وی، فردی ضعیف است، سخن ضعیفی است(338).
مامقانی پس از بیان سخن حائری، گفته حموی را نقل می کند. وی، در معجم الأدباء می گوید: محمّد بن بحر، معروف به فضل وفقاهت است وابن نحاس در کتابش آورده است: «قال بعض أصحابنا إنّه کان فی مذهبه ارتفاع وحدیثه قریب من السلامة.» پس از آن، ابن نحاس می گوید: نمی دانم این اتهام از کجا آمده است(339)؟!
آن چه یادآوری شد بیان فرازهایی از سخنان بزرگان در ارتباط با محمّد بن بحر شیبانی بود. با در نظر گرفتن تمام سخنان علما، می توان به این نتیجه رسید که او، از جمله راویان ثقه است واین اتهامات در مورد وی صادق نیست، به ویژه اگر منشأ آن را ابن غضائری بدانیم.
آیت الله خوئی می گوید هرچند ضعف او ثابت نیست چون ما کتاب منسوب به ابن الغضائری را قبول نداریم؛ ولی وثاقت او نیز ثابت نیست ومقصود نجاشی این است که در احادیث او غلوّ نیست. بنابراین حسن بودن وی نیز ثابت نمی شود ومجهول الحال است(340).
به نظر ما ترجیح با گفته حائری رحمه الله است.
اشکالات وارده بر سند ودلالت این روایت
در این بخش، به گوشه ای از این اشکالات اشاره می کنیم وبه تناسب حال، آن ها را مورد نقد قرار می دهیم.
نخستین اشکال
این قضیه (جریان خریداری شدن نرجس خاتون مادر امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) پس از سال دویست وچهل ودوم (ه‍ ق) اتّفاق افتاده است، با این که از سال دویست وچهل ودوم هجری به بعد، جنگ مهمّی میان مسلمانان ورومیان، رخ نداده تا حضرت نرجس خاتون اسیر مسلمانان گردد(341).
پاسخ:
باید بگوییم، در این دوران وپس از آن، درگیری وجنگ هایی میان این دو دولت رخ داده که در بسیاری از کتب تاریخی می توان نمونه هایی از این درگیری ها را یافت(342). برای مثال، در تاریخ الإسلام آمده است: «أغارت الروم علی من بعین زربة...»(343). ودر جایی دیگر می گوید: «افتتح بغا حصنا من الروم یقال له صملّة»(344) وعظیمی اظهار می دارد: «غزا بغا من طرسوس ثمّ إلی ملطیة وظفر بطلائع الرّوم»(345).
شواهد بسیار دیگری بر جنگ ودرگیری میان مسلمانان وروم، وجود دارد.
بنابراین اگر منظور از جنگ بزرگ، شرکت شخص قیصر روم نیز با بعضی از اعضای خاندانش در آن باشد، این امر ضرورتی ندارد، زیرا آن چه در این روایت آمده، (البته ما به خاطر اختصار، ذکر نکردیم) خصوص این نکته است که حضرت نرجس، به دستور امام به صورت ناشناس ومخفیانه، با سپاهیان همراه شده ودر لباس کنیزان بوده است.
اشکال دوم
این اشکال در حقیقت، اشکالی فنّی وعلمی نیست وبیش تر جنبه تخریبی دارد.
محتوای این اشکال، این است که: می دانید چرا برخی به این خبر اهمیت داده اند ودر دلالت آن، اشکال نکرده اند وآن را مورد قبول قرار داده اند؟ زیرا می خواسته اند برای حضرت نرجس (علیها السلام) منزلتی والا قرار دهند واو را به نسلی باشرافت - یعنی، از ناحیه پدر، به سلطان روم واز سوی مادر به شمعون (یار معروف حضرت مسیح (علیه السلام)) نسبت دهند وحضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را از طرف مادر وپدر - هردو - به این خاندان باشرافت، منسوب کنند(346).
پاسخ:
در حقیقت، گلایه وانتقادی بر اشکال کننده وارد است، زیرا بدون در نظر گرفتن اصول ومبانی، این گونه به علمای شیعه تاخته است وآنان را زیر سؤال می برد! در حقیقت، این فرد، علماء را به عوام زدگی متّهم کرده وگفته، برای خوشایند خود ونیز شیعیان، این روایت را پذیرفته اند وبرطبق موازین علمی وفنّی نظر نداده اند!
این سخن، ناروا است. اگر منظورتان این باشد که نقل چنین قضیه ای با این توضیحات، آن هم در چنان عصری، بیش تر به افسانه شباهت دارد تا واقعیت، در پاسخ باید گفت: این مطلب نیز نمی تواند دلیلی برای کنار گذاشتن این روایت باشد، زیرا اگر ما پیرامون سند روایت بحث کردیم واشکال اساسی در آن ندیدیم واوضاع تاریخی آن زمان نیز امکان وقوع این حادثه را ردّ نکرده، چه بعدی دارد که این واقعه با همه این تفاصیل رخ داده باشد؟ افزون بر این، ما روایات فراوانی داریم قضایایی در آن ها مطرح شده که از این روایت بسیار مفصّل ترند.
این دو اشکال، از مهم ترین اشکالاتی بود که به دلالت روایت وارد شده است. در ادامه، دو اشکالی را بازگو می کنیم که بیش تر صبغه سندی دارند.
اشکال نخست
اگر این روایت صحت داشته باشد، چگونه برخی از معاصران شیبانی، از جمله نوبختی، قمی (ابن خزّاز)، کلینی، مسعودی، این قضیه را نقل نکرده اند(347)؟
پاسخ:
نقل نشدن این قضیه از سوی این افراد، دلیل بر ضعف سند نیست. در صورتی می توان عدم نقل را، دلیل بر ضعف دانست که مقام استقصای روایات معتبر باشد؛ یعنی: قصد بر این بوده که هر روایتی را که معتبر است بیاورند، با این که شیوه این افراد، این گونه نبوده است. مسعودی، در مورد اخبار مربوط به حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در اثبات الوصیة تنها چهار ونیم صفحه بحث کرده است.
اگر بگویید: شخص مسعودی گفته: من، از موثّقان نقل می کنم. این سخن نیز مشکلی را حل نمی کند، زیرا در چنین موردی (مقام استقصای روایات) معتبر نیست.
به فرض که این گونه باشد، از دیدگاه وی، شیبانی ضعیف است با این که علم رجال، علمی نظری است ودر مقابل او، افرادی دیگر، دیدگاه های دیگری دارند.
در این عدم نقل، احتمال دیگری نیز وجود دارد وآن این است که او از این قضیه مطلع نشده است. ارتباطات آن دوران، نسبت به زمان ما بسیار اندک بوده. از این رو، احتمال عدم اطّلاع ودسترسی به این قضیه، بعید به نظر نمی رسد.
اشکال دوم
کشّی، معاصر او است ومی گوید: شیبانی، غالی است وغلوّ می کند. نجاشی وابن داود نیز وی را غالی دانسته اند. بنابراین، این روایت، سند محکمی ندارد(348).
پاسخ:
در مورد آن چه در حالات وی ذکر شده است، بحث نسبتا مفصلی کردیم. ویادآور شدیم که آقای مامقانی، به نقل از نجاشی می گوید: شخص او نگفته، وی غالی است؛ بلکه گفته است: «قال بعض أصحابنا» بنابراین، دیدگاه نجاشی این نیست؛ ولی گفته: «وحدیثه قریب من السلامة.»
امّا آن جا که می گویید ابن داود گفته: شیبانی غالی است، همان گونه که نقل شد، تنها در بخش دوم رجال خود، وی را آورده وسکوت کرده(349) واو را «غالی» شمرده است. پس نمی توان این سخن را به ابن داود نسبت داد. افزون بر این که بسیاری از علماء، او را تقویت کرده واتهام غلوّ را ردّ کرده اند. چنان که به گوشه ای از سخنان آن ها اشاره شد.
تأییدی از مامقانی
مطلبی را که شیخ صدوق (قدّس سرّه) در کمال الدین از کتاب تفضیل الأنبیاء والائمة علی الملائکة نوشته محمّد بن بحر به گونه ای مفصّل آورده، نسبت غلوّ را به وی تکذیب می کند. او در پایان گفته است: واقعیت این است که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) برترین آفریده الهی بر همه جن وانس وفرشته است واین عبارت، خود صراحت دارد که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آفریده ای از آفریدگان خداست واین معنا بر کسی پوشیده نیست وبرخلاف آن چه غلات در مورد قدیم بودن پیامبر وائمّه وحلول خداوند در آنان، معتقدند، عبارت یادشده، گواه بر غالی نبودن اوست.
بنابراین، مقصود از غالی بودن محمّد بن بحر، مبالغه او در برتر دانستن ائمّه طاهرین بر دیگران ووالا بودن مرتبه آنان است وپرواضح است که این معنا، امروز جزء ضروریات مذهب شیعه به شمار می آید.
بدین سان، نسبت دادن غلوّ به این شخص به گونه ای که راوی را مورد خدشه ومذمت قرار دهد، ظاهرا غلط است(350).
آن چه بیان شد، نمونه هایی از اشکالات وارده بر این روایت بود. همان گونه که ملاحظه شد، این اشکالات وارد نیست وبا توجّه به مباحثی که در مسئله سند این روایت آمده واز سویی، مشکلی بر دلالت آن به نظر نمی رسد، نمی توان آن را نادیده گرفت؛ بلکه احتمال صحّت این قضیه از اخبار دیگری که در خصوص احوال حضرت نرجس (علیها السلام) آمده، بیش تر وبه واقعیت نزدیک تر است.

فصل هفتم: کاوشی در خبر سعد بن عبد الله (اشعری) قمی (١)

مؤلفان محترم شیعه، حدیث شریف ملاقات سعد بن عبد الله قمی با امام حسن عسکری (علیه السلام) را معمولا در ضمن افرادی که حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده اند ویا تحت عنوان «کرامات آن حضرت» ذکر کرده اند. این متن، بسیار غنی وپربار است ومباحث مختلف تفسیری، کلامی، فقهی، تاریخی، تربیتی،... را شامل می شود وهر عالمی نسبت به تخصّص ونیاز خود، خوشه ای از آن می چیند وبهره ها می برد.
این روایت، از ویژگی های خاصّی برخوردار است. از این رو، برخی دانشمندان وفقیهان، در متن آن به پیچیدگی ها وامور مبهمی برخورده اند ودرصدد مخدوش کردن آن برآمده اند وگفته اند: این حدیث، ساختگی است وواقعیت ندارد. در مقابل، جمعی از علما وفقها آن را پذیرفته اند وقاطعانه از آن دفاع می کنند.
ما، در این نوشتار، سعی داریم جهت آشنایی با مضمون حدیث سعد بن عبد الله قمی واهمیت ویژه آن، در آغاز، متن حدیث را نقل کنیم وسپس طرق وکتاب هایی که این متن را یادآور شده است، بیاوریم، در پی آن، شبهات واشکالات سندی ودلالی وردّ آن ها را نقل کنیم.
بخش نخست. خبر سعد بن عبد الله اشعری قمی
شیخ صدوق، در کتاب کمال الدین، از محمّد بن علی بن محمّد بن حاتم نوفلی، معروف به کرمانی، از ابو العباس احمد بن عیسی وشّاء بغدادی، از احمد بن طاهر قمی، از محمد بن بحر بن سهل شیبانی، از احمد بن مسرور، از سعد بن عبد الله قمی، روایت کرده که گفت: من، شوق زیادی به گردآوری کتاب هایی داشتم که در آن ها، امور سخت ومشکل علوم وظرایف ودقایق آن درج شده باشد. با اشتیاق کامل آن ها را مطالعه می کردم تا حقایق شیعه را آشکار سازم. ومشتاق حفظ موارد اشتباه ونامفهوم آن ها بودم. بر آن چه از معضلات ومشکلات علمی دست میافتم، به آن ها سخت علاقه مند بودم وآن ها را در اختیار همه کس قرار نمی دادم. نسبت به مذهب امامیه، متعصّب بودم. هنگام مناظرات، نه تنها از تأمین جانی وسلامتی خود چشم پوشی می کردم؛ بلکه در انتظار کشمکش ودشمنی وکینه ورزی وبدگویی بودم. بدون ترس، عیب فرقه های مخالف شیعه را بازگو می کردم وپرده از نقاط ضعف پیشوایان آنان برمی داشتم ونسبت به آنان پرده دری می کردم، تا آن که گرفتار فردی ناصبی شدم که در منازعه اعتقادی، سخت گیرتر ودر دشمنی، کینه توزتر ودر جدل وپیروی از باطل، تندتر ودر پرسش، بدزبان تر ودر پیروی از باطل، ثابت قدم تر بود.
نخستین اشکال
سعد می گوید: روزی با ناصبی مزبور مناظره می کردم، گفت: ای سعد! وای بر تو واصحاب وهمفکرانت! شما رافضیان، مهاجر وانصار را سرزنش می کنید وامامت آنان را از ناحیه رسول خدا انکار می کنید. (ابو بکر) صدّیق، کسی است که به واسطه شرف سابقه خود، بر جمیع صحابه برتری جست. آیا نمی دانید که رسول خدا، او را به همین منظور با خود به غار برد چون می دانست او جانشین بعد از اوست وکسی است که از تأویل قرآن پیروی می کند وزمام امور امّت اسلامی را به دست می گیرد وتکیه گاه امّت می گردد واز آنان دفاع می کند وپراکندگی را سامان می بخشد واز درهم ریختن کارها، جلوگیری به عمل می آورد وحدود الهی را جاری می سازد وبرای فتح سرزمین های مشرکان لشکرکشی می کند؟
همان گونه که پیامبر بر نبوّت خود هراسان بود واهمّیت می داد، برای خلافت وجانشینی خود نیز اهمّیت قائل بود، زیرا شخص گریزانی که خود را پنهان می کند واز دست دشمن متواری است، معمولا در مقام کمک ومساعدت از دیگری برنمی آید واو را به مخفیگاه خود راه نمی دهد واز آن جا که می دانیم پیامبر در این هجرت، قصد کناره گیری وگریز داشت ووضعیت، مناسب برای کمک از کسی نبود، مقصود رسول خدا از این که ابو بکر را با خود در غار برد روشن می شود وعلّتش را شرح دادیم، که حفظ جان ابو بکر بود. از این رو، علی را در بستر خود خوابانید، چون به گرفتار شدن وکشته شدن او اعتنایی نداشت، زیرا وجود علی سنگین وبردن او، برایش دشوار بود به همین سبب با او همسفر نشد. از سویی، می دانست اگر او کشته شود مشکلی برایش به وجود نخواهد آمد ودیگری را به جای وی جایگزین می کند تا در کارهای مشکل جای او را بگیرد.
سعد می گوید: من، در ردّ سخنان او پاسخ های مختلفی دادم، امّا او، پیوسته وبی درنگ، هریک از آن ها را نقض وردّ می کرد.
دومین اشکال
سپس گفت: ای سعد! اشکال دیگری دارم که بینی رافضیان را درهم می شکند!
آیا شما نمی پندارید که (ابو بکر) صدّیق (از پلیدی شک واوهام پیراسته ومبرّا است) و(عمر) فاروق (که حامی ومدافع امّت اسلام بوده است) منافق بوده؟ شما برای این ادعا، به ماجرای شب عقبه(351) استدلال می کنید.
ای سعد! به من بگو: آیا (ابو بکر) صدّیق و(عمر) فاروق با میل ورغبت اسلام آوردند یا به زور واکراه؟
سعد می گوید: من با خود اندیشیدم چگونه این پرسش را از خود برگردانم تا تسلیم وی نشوم وبیم آن داشتم که اگر بگویم آن دو (ابو بکر وعمر) با میل ورغبت اسلام آوردند، او با احتجاج ودلیل بگوید در این صورت، پیدایش نفاق در دل آن ها معنا ومفهومی ندارد، زیرا نفاق هنگامی به دل راه می یابد که هیبت وهجوم وغلبه فشار وسختی، انسان را ناچار سازد برخلاف میل قلبی خود، چیزی را اظهار کند، مانند فرموده خداوند تعالی: (فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وکفَرْنا بِما کنّا بِهِ مُشْرِکینَ فَلَمْ یک ینْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا)(352)؛ هنگامی که عذاب ما را دیدند، گفتند: به خداوند یکتا ایمان آوردیم وبه معبودهایی که همتای او می شمردیم، کافر شدیم؛ ولی ایمان آوردن آن ها بعد از مشاهده عذاب ما، به حال شان سودی نداشت».
اگر می گفتم: آنان، با اکراه واجبار اسلام آوردند، مرا مورد سرزنش قرار می داد ومی گفت: در آن جا (مکه) شمشیری کشیده نشد که موجب وحشت آن دو شود.
سعد می گوید: من، با شگردی خاص، از او روی گردانیدم ودیگر با او سخن نگفتم، با این که تمام اعضای بدنم از شدّت خشم، ورم وآماس کرده بود وچیزی نمانده بود که از غصه، جان دهم.
من پیش از این واقعه، طوماری تهیه کرده بودم که در آن، تقریبا بیش از چهل مسئله دشوار را نوشته بودم وکسی را نیافته بودم تا پاسخگوی آن مسائل باشد.
آن ها را نگاه داشته بودم تا از عالم شهر خود احمد بن اسحاق (قمّی) از یاران خاص مولایمان ابو محمد (علیه السلام) امام حسن عسکری (علیه السلام)» بپرسم. از این رو، در پی او رفتم. در آن هنگام، او به قصد سرّ من رأی وبرای شرف یابی حضور امام زمان (علیه السلام) آهنگ آن دیار کرده بود. من نیز در پی او راه افتادم تا در یکی از منازل راه، به او رسیدم. چون با وی مصافحه کردم؛ گفت: آمدنت پیش من خیر است! عرض کردم: اوّلا: مشتاق دیدار شما بودم وثانیا: طبق معمول وعادت همیشگی، پرسش هایی از شما دارم. گفت: در این مورد، باهم برابر هستیم ومن نیز مشتاق دیدار مولایمان ابو محمد (علیه السلام) هستم ومی خواهم مشکلاتی در تأویل ومعضلاتی در تنزیل را از ایشان بپرسم. این همراهی ورفاقت، میمون ومبارک است، زیرا، به وسیله آن، به دریایی خواهی رسید که عجایب اش تمام نمی شود وغرایب اش، فانی نمی گردد واو، امام (علیه السلام)، است.
ورود آن دو، به محضر امام (علیه السلام)
سعد در ادامه می گوید: وارد سامرا شدیم. به در خانه مولایمان رسیدیم. اجازه ورود خواستیم. به ما اذن ورود داده شد. بر دوش احمد بن اسحاق انبانی بود وآن را زیر عبای طبری خود پنهان کرده بود ودر آن، یکصد وشصت کیسه دینار ودرهم بود، سر هر کیسه ای، با مهر صاحب اش بسته شده بود.
دیدار جمال دلربای محبوب
سعد می گوید: من نمی توانم مولای خود ابو محمد (امام حسن عسکری (علیه السلام)) را در آن لحظه که دیدار کردم ونور سیمایش ما را فراگرفته بود، به چیزی جز ماه شب چهارده تشبیه کنم. بر زانوی راست اش، کودکی نشسته بود که در خلقت ومنظر، مانند ستاره مشتری بود وموی سرش از دوسو به گوش اش می رسید وفرق سرش باز بود، همچون «الفی» که بین دو «واو» قرار گیرد. پیش روی مولای ما اناری طلایی که نقش های زیبایش میان دانه های قیمتی آن می درخشید، وجود داشت که آن را یکی از سران بصره تقدیم حضرت کرده بود.
در دست امام (علیه السلام) قلمی بود. تا می خواست بر صفحه کاغذ چیزی بنویسد آن کودک، انگشتان حضرت را می گرفت ومولای ما، آن انار طلایی را پیش او می انداخت واو را به آوردن آن سرگرم می کرد تا او را از نوشتن بازندارد.
به حضرت سلام کردیم. امام نیز با ملاطفت سلام ما را پاسخ فرمود. اشاره کرد تا بنشینیم. هنگامی که از نوشتن نامه فراغت یافت. احمد بن اسحاق، انبان خود را از زیر عبایش بیرون آورد ونزد حضرت گذاشت. امام (علیه السلام) به آن کودک نگریست وفرمود: «فرزندم! مهر هدایای شیعیان ودوستانت را بردار.»
او در پاسخ پدر گفت: مولای من!
آیا سزاوار است دست طاهر وپاک، به هدایای نجس واموال پلیدی که حلال وحرام اش باهم مخلوط گشته، وارد شود؟
مولایم، به احمد بن اسحاق فرمود: «ای پسر اسحاق! آن چه را در انبان است، بیرون بیاور تا فرزندم حلال وحرام آن ها را از یکدیگر جدا کند. همین که احمد بن اسحاق نخستین کیسه را بیرون آورد، آن کودک فرمود: «این، کیسه فلانی پسر فلان، از محله فلان قم است. شصت ودو دینار در آن است که چهل وپنج دینار آن، مربوط به بهای فروش بنایی است که صاحب اش آن را از پدر خود به ارث برده وچهارده دینار آن، مربوط به بهای نه طاقه پارچه است وسه دینار آن، مربوط به اجاره دکان ها است.»
آن گاه مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی! اکنون حرام آن ها را به این مرد نشان بده.» او فرمود: «بررسی کن! یک دینار رازی که در فلان تاریخ ضرب شده ونقش یک روی آن محو شده وقطعه طلای آملی که وزن آن ربع دینار است! کجاست؟ آن را بیرون آور... سبب حرمت اش این است که صاحب این دینارها در فلان ماه از فلان سال، یک من ویک چارک نخ به همسایه بافنده خود داد تا آن را ببافد ومدّتی بعد، دزدی آن نخ ها را به سرقت برد. بافنده، به صاحب اش خبر داد که نخ ها را دزد ربوده است، امّا صاحب نخ ها وی را تکذیب کرد وبه جای آن، یک من ونیم نخ باریک تر، از وی بازستانده واز آن، جامه ای بافت که این دینار رازی وآن قطعه طلای آملی، بهای آن است.»
زمانی که سر کیسه را باز کرد، در آن، نامه ای بود که بر آن، نام صاحب آن دینارها ومقدار آن نوشته شده بود وآن دینارها وآن قطعه طلا به همان نشان، در آن وجود داشت.
آن گاه احمد بن اسحاق، کیسه دیگری بیرون آورد ووی فرمود: «این کیسه، از فلانی فرزند فلانی، ساکن فلان محلّه قم است ودر آن، پنجاه دینار است که دست زدن به آن، بر ما حلال نیست.» امام (علیه السلام) فرمود: «برای چه؟» پاسخ داد: «برای این که این دینارها، از بهای گندمی است که صاحب اش بر زارع خود، در تقسیم آن ستم کرده است، زیرا سهم خود را با پیمانه تمام برداشته، امّا سهم زارع را با پیمانه ناقص داده است.»
مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی!»
سپس امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود: «ای احمد بن اسحاق! همه اموال را بردار وبه صاحبان شان برگردان ویا سفارش کن تا به صاحبان اش مسترد سازند که نیازی به آن ها نداریم وتنها پارچه آن پیرزن را بیاور.»
احمد می گوید: آن پارچه را در جامه دان وخورجین گذاشته بودم وبه طور کلی آن را فراموش کرده بودم.
وقتی احمد بن اسحاق رفت تا آن جامه را بیاورد، ابو محمد (امام عسکری (علیه السلام)) به من نگاهی افکند وفرمود: «ای سعد! تو برای چه آمده ای؟» عرض کردم: احمد بن اسحاق، مرا تشویق به زیارت ودیدار مولایمان کرد.
فرمود: «مسائلی را که خواستی بپرسی چه کردی؟» عرض کردم: آقای من! همچنان بدون پاسخ مانده است.
کودک به من فرمود: «هرچه می خواهی، بپرس!»
پرسش نخست
به حضرت عرض کردم: ای مولای ما وفرزند مولای ما! از ناحیه شما، برای ما روایت کرده اند که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) اختیار طلاق زنان خود را به دست امیر المؤمنین (علیه السلام) قرار داده بود، حتّی روایت شده که علی (علیه السلام) در جنگ جمل، برای عایشه پیام فرستاد که اسلام وپیروان آن را گرفتار فتنه خود کردی وفرزندان خود را از روی نادانی به پرتگاه نابودی افکندی. اگر از این حدّت وشدّت دست برداشته وبرگردی، که هیچ وگرنه تو را طلاق می دهم، با این که زنان رسول (صلّی الله علیه وآله وسلّم) با وفات حضرت، مطلّقه شده اند.
فرمود: «طلاق چیست؟» عرض کردم: بازگذاشتن راه (اگر بخواهد شوهر کند ویا آزاد باشد.)
فرمود: «اگر طلاق آنان با وفات رسول خدا صورت می گرفت، پس چرا بر آنان شوهر کردن حلال نبود؟»
عرض کردم: برای آن که خداوند تبارک وتعالی، ازدواج را بر آنان حرام کرده است.
فرمود: «چرا؟» با این که وفات رسول خدا راه را برای آنان باز گذاشته است؟»
عرض کردم: ای فرزند مولای من! پس معنای طلاقی که رسول خدا حکم آن را به امیر مؤمنان واگذار کرد، چیست؟ فرمود: «خداوند متعال، مقام وجایگاه زنان رسول خدا را با عظمت ساخت وآنان را به شرف مادری مؤمنان رساند. رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود: «ای ابا الحسن! این شرافت تا وقتی برای آنان باقی است که به اطاعت خدا مشغول باشند. هرکدام از آنان، پس از من، اگر خدا را نافرمانی کند وبر ضدّ تو شورش کنند، از میان زنان من او را جدا کن واو را از شرافت مادری مؤمنان ساقط گردان.»
پرسش دوم
عرض کردم: معنای «فاحشة مبینة» که اگر زن در زمان عدّه، مرتکب آن شود، مرد می تواند او را از خانه بیرون کند، چیست؟
فرمود: «مقصود از «فاحشة مبینة»، مساحقه است نه زنا، زیرا اگر زنی زنا کند وحدّ بر وی جاری شود، مردی که می خواسته با او ازدواج کند، نباید به خاطر اجرای حدّ، از ازدواج با او امتناع ورزد، امّا اگر مساحقه کند، باید او را سنگسار کرد وسنگسار کردن برای زن، ذلّت وخواری است وکسی را که خداوند دستور سنگسار کردنش را دهد، او را خوار ساخته است وهرکس را خدا خوار سازد، او را از خود دور ساخته است. از این رو، کسی نمی تواند به او نزدیک شود.»
پرسش سوم
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! معنای فرمان خداوند به پیامبرش حضرت موسی (علیه السلام) که فرمود: (فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوی)(353) چیست؟ فقهای فریقین، می پندارند که کفش های حضرت موسی، از پوست مردار بوده است.
حضرت فرمود: «هرکس چنین سخنی گوید، به موسی (علیه السلام) افترا بسته واو را در نبوّت خود نادان شمرده است. برای این که مطلب از دو حال بیرون نیست: یا نماز خواندن موسی با آن کفش ها، جایز بوده یا جایز نبوده است. اگر نمازش صحیح بوده، پوشیدن آن کفش در آن بقعه زمین نیز برای او جایز بوده است، زیرا هراندازه آن بقعه وزمین مقدّس وپاک باشد، مقدّس تر وپاک تر از نماز نیست. واگر نماز خواندن موسی (علیه السلام) با آن کفش ها جایز نبوده، ایراد به موسی (علیه السلام) وارد می شود که حلال وحرام خدا را نمی دانسته است واز آن چه نماز با آن جایز است وآن چه جایز نیست، اطّلاع نداشته است. واین نسبت به پیامبر خدا، کفر است.»
عرض کردم: آقای من! پس تأویل آن چیست؟ فرمود: «موسی (علیه السلام) در وادی مقدّس، با پروردگار خود مناجات کرد وعرضه داشت: خدایا! من، خالصانه، تو را دوست دارم واز هرچه غیر توست، دل شسته ام، با آن که اهل خود را بسیار دوست می داشت. خدای متعال به او فرمود: کفش های خود را بیرون آور؛ یعنی، اگر مرا خالصانه دوست داری واز هرچه غیر من است، دل شسته ای، قلب ات را از محبّت اهل خود، تهی ساز.»
پرسش چهارم
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! تأویل «کهیعص» چیست؟
حضرت فرمود: «این حروف، از اخبار غیبی است که خداوند، بنده اش زکریا را از آن مطلع کرد وبعد از آن، داستان آن را به حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) باز گفته است.
داستان از این قرار است که زکریا، از پروردگار خود درخواست کرد که نام پنج تن را به او بیاموزد، خدای متعال، جبرئیل را بر او فروفرستاد وآن نام ها را به وی آموخت وزکریا، هرگاه محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وعلی (علیه السلام) وفاطمه (علیها السلام) وحسن را یاد می کرد، اندوه اش برطرف می شد وگرفتاری اش از بین می رفت؛ ولی همین که حسین (علیه السلام) را یاد می کرد، بغض، گلویش را می فشرد وچندان می گریست که گلویش می گرفت ونفس اش قطع می شد.
روزی زکریا عرضه داشت: خدایا! چرا زمانی که آن چهار نفر را یاد می کنم، غم واندوهم تسکین می یابد؛ ولی وقتی از حسین یاد می کنم، اشکم جاری می گردد وناله ام بلند می شود؟ خدای سبحان، او را از این داستان آگاه کرد وفرمود: «کاف، اسم کربلا است وهاء، رمز هلاکت عترت است ویاء، نام یزید ظالم بر حسین (علیه السلام) است وعین، اشاره به عطش وصاد، نشان صبر آن حضرت بر این بلاها است.»
چون زکریا، این مطلب را شنید، تا سه روز از مسجد خود خارج نشد واز حضور مردم نزد خود جلوگیری نمود. در این مدّت، همواره گریه وزاری می کرد ونوحه او چنین بود: خدایا! از مصیبتی که برای فرزند بهترین آفریده های خود مقدّر کرده ای، دردمندم. خدایا! آیا این مصیبت بر آستان اش فرومی آید؟ آیا جامه این مصیبت را بر تن علی وفاطمه می پوشانی؟ آیا غم واندوه آن را به دل آنان می اندازی؟
سپس عرضه می داشت: خدایا! فرزندی به من عطا کن تا در پیری، چشمم به دیدن او روشن گردد واو را وارث وجانشین من کن ومنزلت او را نزد من، همانند منزلت حسین قرار بده وچون او را به من ارزانی داشتی، مرا شیفته او گردان. آنگاه مرا دردمند او کن، همچنان که حبیب ات محمد را دردمند فرزندش می سازی.
خداوند، یحیی را به او داد واو را دردمند وی ساخت. مدّت حمل یحیی، شش ماه ومدّت حمل حسین (علیه السلام) نیز همین مقدار بود، که این، خود، داستانی طولانی دارد.
پرسش پنجم
عرض کردم: مولای من! مردم، از برگزیدن امام برای خودشان، ممنوع شده اند.
علّت این ممنوعیت چیست؟
فرمود: «امام مصلح برگزینند یا امام مفسد؟»
عرض کردم: امام مصلح.
فرمود: «آیا امکان دارد مردم به رأی ونظر خود، امام مصلحی انتخاب کنند؛ ولی در واقع، مفسد باشد؟»
عرض کردم: آری؛
فرمود: «علّت، همین است واکنون برایت دلیل اقامه می کنم که عقل ات پذیرای آن گردد.»
فرمود: «دلیل آن این است: پیامبران الهی که خداوند متعال آنان را برگزید وکتاب های آسمانی بر آنان نازل کرد وآن ها را با وحی وعصمت حمایت نمود تا پیشوایان امّت ها باشند وافرادی مانند موسی وعیسی که سرآمد مردم عصر خود بودند ودر برگزیدن وانتخاب کردن، شایسته تر، عقل شان بیش تر وعلم شان کامل تر بود، آیا ممکن بود منافق را به جای مؤمن برگزینند؟»
عرض کردم: خیر؛
فرمود: موسی کلیم الله با وفور عقل وکمال علم ونزول وحی بر او، از سران قوم وبزرگان لشکر خود، برای میقات پروردگارش، هفتاد مرد را برگزید که در ایمان واخلاص آنان هیچ گونه شک وتردیدی نداشت، با این که در واقع منافقان را برگزیده بود. خداوند متعال می فرماید: «واِخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقاتِنا»(354)؛ موسی از قوم خود، هفتاد تن از مردان را برای میعادگاه ما برگزید. تا آن جا که می فرماید: «لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتّی نَرَی الله جَهْرَةً»(355)؛ ای موسی! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم. «فَأَخَذَتْهُمُ اَلصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ»(356) به خاطر این ظلم وستم صاعقه آن ها را فرا گرفت، وقتی می بینیم خداوند، کسی را که به پیامبری برگزیده، اشخاص مفسد را به گمان افرادی صالح، انتخاب می کند، یقین پیدا می کنیم که تعیین واختیار امام، سزاوار کسی جز ذات اقدس الهی که از نهان دل ها وراز واسرار مردم آگاه است، نخواهد بود.
وقتی پیامبر برگزیده خدا، در مقام انتخاب افراد، غیرصالح را انتخاب می کند، به اعتقاد این که اهل صلاح اند، اختیار وتعیین مهاجران وانصار نیز، ارزشی ندارد.
مسئله حدیث غار
سپس مولایمان فرمود: «ای سعد! خصم تو می گوید: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) هنگام مهاجرت، برگزیده این امّت (ابو بکر) را همراه خود به غار برد، زیرا می دانست که خلافت، با او است وامور تأویل با اوست وزمام امور امّت به دست وی خواهد افتاد واو در ایجاد اتّحاد وبستن راه های نفوذ دشمن واقامه حدود واعزام لشکر برای فتح سرزمین های کفر وشرک، فردی مورد اعتماد است. همان گونه که پیامبر، به نبوّت خود دل سوز بود واهمّیت می داد، به منصب جانشینی خود نیز اهمّیت می داد، زیرا هرگاه کسی در جایی پنهان می شود ویا از کسی فرار می کند، قصدش جلب مساعدت ویاری دیگران نیست تا او را یاری دهند. از این رو، علی (علیه السلام) را در بستر خود خوابانید، چون به گرفتار شدن وکشته شدن او اعتنایی نداشت وبا او همسفر نشد، زیرا بردن او، برایش سنگین ودشوار بود. از سویی، می دانست اگر علی (علیه السلام) کشته شود، مشکلی رخ نخواهد داد ودیگری را به جای وی نصب می کند تا در کارهای مشکل، جای علی (علیه السلام) را پر کند وکارهای او را انجام دهد.»
سپس فرمود: «چرا ادعای او را این گونه نقض نکردی که مگر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) - به ادعای شما - نفرموده مدّت خلافت بعد از من، سی سال است واین مدّت را وابسته به عمر این چهار تن کرده که به اعتقاد شما خلفای راشدین هستند؟ اگر این را می گفتی، ناگزیر از این بود که بگوید: آری؛ در این صورت به او می گفتی: آیا همان گونه که رسول خدا می دانست خلیفه پس از وی، ابو بکر است آیا نمی دانست که پس از ابو بکر، عمر وپس از عمر، عثمان وپس از عثمان، علی خلیفه خواهد بود؟ وباز او، راهی جز تصدیق تو نداشت ومی گفت: آری؛ آن گاه به او می گفتی: بنابراین، بر رسول خدا واجب بود که همه آن (چهار نفر) را به ترتیب، با خود به غار ببرد ودر حق آنان مهربانی کند ودل بسوزاند وبر جان شان بترسد همان گونه که برای ابو بکر دل سوز بود وبر جان او می هراسید. پس به گفته شما حضرت، به واسطه ترک آن سه وتخصیص ملاطفت اش به ابو بکر، آن سه تن را سبک وکم اهمیت شمرد.»
سبب اسلام آوردن بعضی از صحابه
وقتی ناصبی مزبور پرسید: آیا اسلام آوردن (ابو بکر) صدّیق (عمر) فاروق با میل ورغبت بوده یا به اکراه واجبار؟ چرا به وی نگفتی: اسلام آن دو، از روی طمع بوده است، زیرا آن دو، با یهودیان همنشینی داشتند واخبار تورات وسایر کتاب هایی را که از پیش بینی های هرزمان تا ظهور حضرت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وپایان کار او خبر می داد، از آنان می گرفتند ویهودیان گفته بودند: که محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بر عرب مسلّط می گردد، چنان که «بخت نصر» بر بنی اسراییل مسلّط گشت واز پیروزی او بر عرب گریزی نیست، همچنان که از پیروزی بخت نصر بر بنی اسراییل گریزی نبود، جز آن که او در ادعای نبوّت خود دروغگو بود. وآن دو نیز به نزد پیامبر آمدند واو را در امر گواهی گرفتن مردم به گفتن وادای شهادت لا اله الاّ الله مساعدت وهمراهی کردند، به طمع این که بعد از بالا گرفتن کار حضرت واستقرار وپایدار شدن امورش، هریک، از جانب آن حضرت به حکومت شهری برسند؛ ولی همین که از رسیدن به این مقصد، ناامید ومأیوس گشتند، نقاب بر چهره کشیدند وبا عدّه ای از منافقان امثال خود، از عقبه بالا رفتند که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را بکشند، امّا خدای متعال، نیرنگ آن ها را برطرف کرد. آنان، با حالتی خشمگین برگشتند وخیری به آنان نرسید، همچنان که طلحه وزبیر به نزد علی (علیه السلام) آمدند وبه طمع دست یابی هرکدام به حکومت شهری از شهرها با حضرت بیعت کردند؛ ولی زمانی که مأیوس گشتند، بیعت خود را شکستند وبر ضدّ او شوریدند وخداوند هریک از آن دو را به سرنوشت سایر بیعت شکنان مبتلا ساخت وبه خاک افکند وهلاک گرداند.»
جامه پیرزن، سجّاده امام
سعد می گوید: سپس مولایمان حسن بن علی هادی (علیه السلام) با آن کودک نورس به نماز ایستادند. من نیز در جست جوی احمد بن اسحاق برآمدم. او، گریان به استقبال من آمد. گفتم: چرا تأخیر کردی؟ وچرا گریه می کنی؟ گفت: آن جامه ای را که مولایم درخواست فرمود، گم کرده ام. گفتم: تو گناهی نداری. نزد حضرت برو وماجرا را به عرض او برسان. وی شتابان، خدمت حضرت رفت وبا لبخند برگشت، درحالی که بر محمد وآل محمد صلوات می فرستاد.
گفتم: چه خبر؟ گفت: آن جامه را دیدم که زیر پای مولایم گسترده شده بود وروی آن نماز می خواند.
سعد می گوید: خدا را سپاس گفتم. بعد از آن، تا چند روز که به منزل مولایمان آمدوشد داشتیم آن کودک را نزد او نمی دیدیم.
وداع با حضرت
روز خداحافظی فرارسید. با احمد بن اسحاق ودو تن از سالخوردگان همشهری خود، خدمت حضرت مشرّف شدیم. احمد بن اسحاق، پیش روی آن حضرت ایستاد وعرض کرد: ای فرزند رسول خدا! هنگام کوچ فرارسیده ومحنت واندوه جدایی، شدّت گرفته است. از خدای متعال مسئلت می کنیم بر جدّت محمد مصطفی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وپدرت علی مرتضی (علیه السلام) ومادرت سیدة النساء وبر عمو وپدرت - آن دو سرور جوانان اهل بهشت - وپدرانت ائمه طاهرین وبر شما وفرزند شما، درود بفرستد. امیدواریم خدای متعال مقام شما را بالا برد ودشمن تان را سرکوب کند واین دیدار را آخرین دیدار، قرار ندهد.
راوی می گوید: وقتی احمد بن اسحاق این کلمات را بیان کرد، مولای ما گریست.
آن گاه فرمود: «ای پسر اسحاق! خود را در دعا به تکلّف مینداز وافراط مکن که تو در این سفر، به ملاقات خدا نایل خواهی گشت.» احمد بن اسحاق، با شنیدن این سخن، بیهوش بر زمین افتاد. وقتی به هوش آمد، عرض کرد: شما را به خدا وبه حرمت جدّتان سوگند می دهم که مرا مفتخر فرمایید. به پارچه ای که آن را کفن خود سازم. مولای ما، دست به زیر سجّاده برد وسیزده درهم بیرون آورد وفرمود: «این درهم ها را بگیر وجز این را برای خودت خرج نخواهی کرد وآن چه را خواستی، از دست نخواهی داد. (کفنی که از ما درخواست کردی، به تو خواهد رسید)، زیرا هرگز، خداوند تبارک وتعالی، پاداش نیکوکاران را ضایع نمی گرداند.»
سعد می گوید: در بازگشت از محضر مولای مان، سه فرسخ مانده به شهر «حلوان»(357)، احمد بن اسحاق دچار تب گردید وسخت بیمار شد، به گونه ای که از حیات وبهبودی خود مأیوس گشت. چون به حلوان وارد شدیم، در یکی از کاروانسراهای آن فرود آمدیم. احمد بن اسحاق، یکی از همشهریان خود را که در آن جا ساکن بود، طلبید. به او گفت: امشب، از نزدم پراکنده شوید ومرا تنها بگذارید.
ما نیز از او دور شدیم وهرکدام به خوابگاه خود برگشتیم.
سعد می گوید: نزدیک صبح، دستی مرا تکان داد. چشم گشودم. ناگهان دیدم کافور - خدمتکار مولای مان ابو محمد (علیه السلام) است - ومی گوید: خدا، در این مصیبت، به شما جزای خیر دهد ومصیبت شما را به نیکی جبران کند. ما از غسل وتکفین دوست شما فراغت یافتیم اکنون برخیزید واو را به خاک بسپارید که او نزد آقای شما از همه گرامی تر بود.
آن گاه از دیدگاه ما نهان گشت وما با گریه وناله بر بالین احمد بن اسحاق حاضر شدیم وحق او را ادا کردیم واو را به خاک سپردیم. خداوند او را مشمول رحمت خود گرداند(358).
بخش دوم. اسناد وکتاب های ناقل این حدیث
ظاهرا، این روایت، به دو طریق نقل شده است:
طریق نخست را شیخ صدوق در کتاب کمال الدین وتمام النعمه؛ با پنج واسطه، از سعد بن عبد الله قمّی این گونه نقل کرده است: «حدّثنا محمد بن علی بن محمّد بن حاتم النّوفلی المعروف بالکرمانی، قال: حدّثنا ابو العبّاس احمد بن عیسی الوشّاء البغدادی، قال: حدّثنا احمد بن طاهر القمّی، قال: حدّثنا محمد بن بحر بن سهل الشیبانی، قال: حدّثنا احمد بن مسرور، عن سعد بن عبد الله القمّی، قال:...»(359).
طریق دوم را طبری در کتاب دلائل الامامه، با سه واسطه از سعد بن عبد الله قمّی، چنین نقل کرده است: «اخبرنی ابو القاسم عبد الباقی بن یزداد بن عبد الله البزّاز، قال: حدّثنا ابو محمّد عبد الله بن محمّد الثعالبی، قرائة فی یوم الجمعة مستهل رجب سنة سبعین وثلاث مائة، قال: أخبرنا ابو علی احمد بن محمّد بن یحیی العطار، عن سعد بن عبد الله بن خلف القمی، قال:...»(360).
بنابراین، سعد بن عبد الله، این جریان را حدّاقل برای دو نفر نقل کرده است. یکی برای احمد بن محمد بن یحیی عطّار ودیگری احمد بن مسرور.
این روایت، تنها یک داستان، مانند داستان جزیره خضراء(361) نیست که علاّمه مجلسی به جهت این که همه جوانب وقضایا را در رابطه با دیدار حضرت در زمان غیبت کبری مطرح کرده باشد، آن را نقل کند؛ بلکه این روایت مسند است وطریق دارد؛ ولی بعضی از نکات آن، با برخی از مبانی، طبق پاره ای از دیدگاه ها، موافق نیست که باید حل بشود.
به هرحال، این روایت، مورد اعتنای بزرگان از قدما ومتأخران واقع شده وآن را در کتاب های خود آورده اند وبه قرار زیر است:
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین(362) به سند خود آن را از سعد اشعری نقل کرده است؛
طبری در کتاب دلائل الامامه(363)، آن را به سند خود، از سعد اشعری روایت نموده است؛
ابو منصور طبرسی، در کتاب احتجاج، این حدیث را به گونه ای مرسل، با تفاوت هایی آورده است(364). وی در مقدمه احتجاج می گوید: بسیاری از روایاتی را که در این جا آوردیم، بدون سند نقل می کنیم، زیرا یا اجماع بر آن قائم است ویا موافق با ادله عقلی است ویا جزء احادیث مشهور بین خاصه وعامه، در کتاب های تاریخی وغیره است؛ یعنی، چون اعتماد به روایت داشته، سندش را حذف کرده است.
این تعبیر، نوعی توثیق وپذیرش روایت است. وبزرگانی همچون علی بن ابراهیم قمی وجعفر بن محمد بن موسی بن قولویه ونیز احمد بن علی بن احمد نجاشی ودیگران، توثیقات عامی دارند که مورد پذیرش دانشمندان وفقیهان دینی است واین گونه توثیقات عام، انحلالی بوده وبرگشت اش به توثیق خاص است.
بدین سان، طبرسی گویی، همه روایات این کتاب به جز روایات تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه السلام) را پذیرفته است. از این رو، سند آن ها را می آورد تا مسئولیت آن به عهده راوی باشد. بنابراین، او حدیث سعد را بدون سند آورده وبه آن اعتماد کرده وتوجّه خاصی داشته است.
شخصیت بزرگی مانند علی بن حمزه طوسی، از علمای قرن ششم وصاحب کتاب هایی مانند الوسیله، الواسطه، در کتاب الثاقب فی المناقب، حدیث سعد را به صورت مرسل، از سعد نقل می کند(365).
سعد بن هبه الله راوندی، نخستین کسی که بر نهج البلاغه شرح نوشته است، در کتاب الخرائج، این قضیه را به نحو اختصار، از سعد نقل کرده است(366). این افراد، از قدما بوده اند واز کتابی نقل نمی کنند وظاهرا، خودشان طریقی دارند.
سید شرف الدین علی حسینی استرآبادی نجفی، از علمای قرن دهم، در کتاب تأویل الایات الظاهرة فی فضائل العترة الطّاهره، از کتاب احتجاج طبرسی، آن را به گونه ای فشرده نقل می کند(367). با این که قبل از احتجاج، دو کتاب دیگر به نام های کمال الدین وتمام النعمه ونیز دلائل الامامه وجود داشته؛ ولی جریان را از احتجاج نقل کرده است.
این کار او، شاید به خاطر همان توثیقی بوده که طبرسی در مقدمه، بدان اشاره کرده است.
ابو محمّد حسن بن محمد دیلمی، از علمای قرن هشتم در کتاب ارشاد القلوب، از ابن بابویه، حدیث مزبور را به نحو اختصار نقل می کند(368)؛ ولی مشخص نمی کند از کدام کتاب شیخ صدوق آن را مرقوم داشته است، هرچند ظاهرا از کمال الدین نقل کرده ویا خود طریقی به ابن بابویه داشته است!
سید علی نیلی نجفی، از علمای قرن نهم در کتاب منتخب الأنوار المضیئة، با اندکی تفاوت، آن را از ابن بابویه نقل می کند(369).
حرّ عاملی (متوفّای ١١٠۴ ه‍) در کتاب اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، در چهار مورد، حدیث مذکور را نقل می کند: دو مورد از کتاب کمال الدین(370) ودو مورد از کتاب خرائج(371). این محدث بزرگ در کتاب وسائل الشیعه(372) نیز، بخشی از این قضیه را از کتاب کمال الدین روایت می کند. اعتبار کتاب وسائل الشیعه، به مراتب، بالاتر از اثبات الهداة است وبعضی از علما به سند روایاتش توجه نمی کردند؛ بلکه اعتقاد داشتند که افراد ناتوان از بحث های متنی ودلالی، به سراغ بحث های سندی می روند. از دیدگاه ما، این مطلب مورد تأمّل است وباید اسناد نیز مورد، بررسی قرار گیرد.
سید هاشم بحرانی (متوفای ١١٠٧ ه‍) در چند مورد از تألیفات خود، حدیث سعد را متذکر می شود. او، در دو مورد از کتاب حلیة الابرار آن را می آورد ومی گوید: یکی از آن دو را از ابن بابویه نقل می کنم(373)، ولی کتاب اش را ذکر نمی کند ودر جای دیگر تصریح می کند که از مسند فاطمه(374) نقل کرده که ظاهرا، همان دلائل الإمامه طبری است، چنان که آقا بزرگ تهرانی بدان اشاره کرده است(375).
هم چنین در سه مورد از کتاب مدینة المعاجز، حدیث شریف را نقل می کند: یک مورد از کمال الدین(376)، دومی را از دلائل الامامه طبری(377)، وسومی را از خرائج راوندی(378) یادآور می شود.
قضیه سعد را در کتاب تبصرة الولی از ابن بابویه(379) ودر کتاب تفسیر برهان، از کمال الدین(380) آورده است.
علاّمه مجلسی (متوفای ١١١١ ه‍) در پنج مورد از بحار الانوار حدیث مذکور را نقل می کند: در دو مورد از کمال الدین(381) ودر سه مورد از احتجاج(382) آن را آورده است.
در جلد ٢۵، ص ٧٨ تحقیقی دارد که در بخش بعدی به آن اشاره خواهد شد.
عبد علی بن جمعه عروسی حویزی (متوفای ١١١٢) در دو مورد از کتاب تفسیر نور الثّقلین(383) از کتاب کمال الدین، بعضی از فقرات حدیث یادشده را متذکر شده است.
تا این جا، مصادر ومنابع، همه از علمای شیعه است. ما از اهل تسنّن، کسی را نیافتیم که به نقل این روایت پرداخته باشد، به جز قندوزی (متوفای ١٢٩۴ ه‍) در کتاب ینابیع المودة(384)، که بخشی از این حدیث را ذکر کرده است.
بنابراین، به روایت مذکور، اعتنا شده وما نمی توانیم به آسانی آن را کنار بگذاریم ونادیده بگیریم؛ بلکه باید جوانب آن را بررسی کنیم.
بخش سوم. نقد وبررسی سندی ودلالی
آن گونه که یادآوری شد، خبر مذکور، شامل مطالب گوناگون وبااهمیتی است وموردتوجه علما وشخصیت های بزرگ دینی، قرار گرفته است؛ ولی شبهات واشکالاتی از جانب قدما ومتأخران ومعاصران، به آن وارد شده است.
بعضی، از جمله شهید ثانی رحمه الله روایت را به کلّی رد کرده. او می گوید:
«ذکرها الصدوق فی کتاب کمال الدین وامارت الوضع علیها لائحة؛ شیخ صدوق این روایت را در کمال الدین ذکر کرده، با این که امارات ونشانه های ساختگی بودن آن روشن وآشکار است»(385).
گروه دیگری از عالمان وفقیهان برجسته دینی، مانند مجلسی اوّل، علاّمه مجلسی ثانی، وحید بهبهانی، آقای نمازی، آقای صافی گلپایگانی، مامقانی، به شدّت از آن دفاع می کنند.
مامقانی می گوید: «وبالجملة فقول الشهید الثانی: «إنّ إمارات الوضع علی الروایة لائحة»، من الغرائب ولو أبدله، بقوله: «امارات تدلّ علی صحتها»، لکان أولی؛ سخن شهید ثانی، شگفت آور ودور از واقعیت است. اگر او، می گفت: «امارات ونشانه ها دلیل بر صحّت این روایت است، مناسب تر وبهتر بود»(386).
بیش ترین اشکالات بر این روایت، از ناحیه محقّق شوشتری است. وی در قاموس الرجال شش اشکال ودر الأخبار الدخیله، نزدیک، دوازده اشکال بر آن وارد کرده است.
آقای خویی رحمه الله سه اشکال را مطرح نموده. آقای غفاری، محقق ومصحح کتاب کمال الدین سه اشکال را بیان کرده وآقای نجاشی، یک شبهه را مطرح کرده است.
البته بعضی از این اشکالات مشترک اند.
اشکالاتی که در این مورد مطرح است، بدین قرار است:
اشکالات وپاسخ ها:
اشکال اول:
ملاقات سعد بن عبد الله قمّی با امام حسن عسکری (علیه السلام) ثابت نیست.
نجاشی، ابتدا سعد بن عبد الله را توثیق وتجلیل می کند ودرباره وی می گوید: او با مولایمان ابو محمد (علیه السلام) دیدار کرده است. وسپس تشکیک می کند ومی گوید: بعضی از دوستان واصحاب مان را دیدم که دیدار سعد را با ابو محمد (علیه السلام) تضعیف می کردند ومی گفتند، این ماجرا، ساختگی وغیرواقعی است(387).
هم چنین آقای شوشتری، در قاموس الرجال می گوید: از تعبیر نجاشی، چنین برداشت می شود که جمعی، دیدار سعد را با ابو محمّد [امام عسکری (علیه السلام)] تضعیف کرده وبعید می دانند ومی گویند، چنان دیداری واقع نشده است. معتقدان به ساختگی بودن این خبر، نه یک نفر؛ بلکه جمعی را تشکیل می دهند(388).
پاسخ:
توثیق وتجلیل علاّمه مجلسی از سعد بن عبد الله وپذیرش دیدار وی با امام حسن عسکری (علیه السلام) خود، تعریض به تشکیک نجاشی است. علاّمه می گوید: اولا: شیخ صدوق، به صحت وسقم اخبار ووثوق واطمینان به آن ها آشناتر وآگاه تر از بعضی افراد ناشناس است که هیچ گونه اطّلاعی از حال واحوال شان نداریم ونمی دانیم چه کسانی هستند. از سویی، رد کردن اخباری که متن آن ها، گواهی به صحّت شان می دهد، به صرف ظن ووهم. - با این که امکان دارد سعد بن عبد الله با امام عسکری (علیه السلام) دیدار کرده باشد. زیرا، وفات سعد تقریبا، چهل سال بعد از رحلت امام اتفاق افتاده است - جز سبک شمردن واستخفاف آن ها وعدم وثوق به خوبان ونیکوکاران وکوتاهی در شناخت مقام ومنزلت ائمه اطهار (علیه السلام) چیز دیگری نمی تواند باشد.
سپس می افزاید: وقتی می بینیم اخباری شامل معجزاتی شگفت انگیز است، به مجرد رسیدن این اخبار به دست بعضی از افراد، بدون هیچ تحقیق وبررسی، یا خود اخبار را مورد خدشه قرار می دهند ویا راوی آن را از اعتبار می اندازند! اکثر اصحاب رجال وراویانی که مورد خدشه وعیب جویی واقع شده اند، تنها جرم شان نقل این گونه اخبار است(389).
مجلسی اوّل نیز از این خبر دفاع می کند ومی گوید: مصنّف (شیخ صدوق) به صحت آن حکم کرده است وشیخ طوسی نیز قائل است اخبار آحادی که متضمن معجزات وامور غیبی باشند وتحقّق یابند مشخص می شود از ناحیه معصوم اند. وی این گونه اخبار را تأیید می کند. (هرچند عده ای آن را مخدوش کرده باشند) گرچه شیخ طوسی این مطلب را در ضمن روایت دیگری ذکر کرده؛ ولی از تعلیل، عمومیت آن استفاده می شود که این مورد را نیز شامل می گردد.
مجلسی اوّل در ادامه می گوید: اخباری که بیانگر مسائل غیبی است، آن را نشانه ساختگی بودن آن قرار می دهند با این که آن روایت، دارای مطالب ارزنده وسودمندی است که دلالت بر صحت اش می کند(390).
ابو علی حائری، از مجلسی اوّل تجلیل وتقدیر می کند وگفته وی را تأیید می کند وسپس می گوید: کسی که به این خبر با دیده باز بنگرد ودقیق بررسی نماید، به صدور آن از ناحیه گنجینه علم وصاحب تقوا وحلم وبردباری، پی خواهد برد.
او، سپس سخن مجلسی دوّم را بازگو نموده ومی گوید: چه نیکو فرموده، غوّاص بحار الانوار که صدوق از بعضی افراد مجهول الحال به صحت وسقم اخبار ووثوق به آن ها آشناتر وآگاه تر است وبا نقل این روایت، آن را می پذیرد(391).
خلاصه، کسانی که این دیدار را تضعیف کرده اند به سند آن اشکال نکرده اند؛ بلکه تا شخص سعد، قضیه را تمام شده تلقّی کرده اند واشکال شان تنها به دیدار او بوده است.
دیدگاه ما:
الف) نجاشی، خود در آغاز، سعد را توثیق واز او تجلیل می کند وسپس تشکیک در این دیدار را از بعضی دیگر نقل می کند.
ب) عدّه ای که دیدار مزبور را تضعیف می کنند، چه کسانی اند؟ اگر بین تأیید آشکار نجاشی وسخن آن عدّه تعارض باشد، در فرض تعارض، سخن آشکار وتأیید صریح نجاشی، مقدّم بر سخن آنان است.
ج. شیخ صدوق ودیگران، این ملاقات را تأیید می کنند.
د. سعد، معاصر با امام حسن عسکری (علیه السلام) بوده است. بنابراین، امکان دیدار وی با آن حضرت نیز وجود دارد.
بنابراین، نتیجه می گیریم که سخن آن «عدّه ناشناس»، نمی تواند در مقابل این همه مؤیدات آشکار، ناقض وکارساز باشد، از این رو، مورد تأیید است.
اشکال دوم. سند حدیث غریب وغیرمعروف است
آقای شوشتری از جمله کسانی است که اشکال مذکور را مطرح کرده اند. وی می گوید: سند این روایت، منکر وغیرمعروف است ونمی توان آن را پذیرفت، زیرا، شیخ صدوق، روایت سعد را از طریق پدرش ویا از طریق (استادش) ابن ولید نقل می کند، با این که در این روایت، واسطه بین صدوق وسعد، پنج نفرند، که سه تن از آنان «احمد» ویکی از آنان «محمد کرمانی» است. نام این چهار تن، در کتاب های رجالی، بیان نشده ودیگری «محمد بن بحر» می باشد که متّهم به غلوّ است(392).
همچنان که متن روایت گواه بر عدم صحت آن است، سندش نیز همان گونه است. به نحوی که صدوق، روایات سعد را یا از طریق پدرش ویا از طریق ابن ولید نقل می کند.
آقای غفّاری نیز می گوید: وقتی کتاب های شیخ صدوق را تحقیق وتتبّع ومشایخ وی را بررسی می کنیم، درمی یابیم که واسطه صدوق وسعد بن عبد الله در تمامی کتاب های وی، یک نفر است وآن نیز یا پدرش است ویا محمّد بن حسن بن احمد بن ولید؛ ولی در این خبر واسطه بین مؤلّف وسعد، پنج نفرند. البته، کتاب دلائل الامامه طبری این خبر را با سه واسطه غیر از این واسطه ها، نقل کرده است(393).
پاسخ اشکال ٢:
آقای شوشتری دلیل غرابت سند را نامأنوس بودن آن می داند ومی گوید: این طریق (به سعد) پنج واسطه دارد ونامأنوس است واستناد آن ها به مشیخه من لا یحضره الفقیه است که در آن جا طریق خود به سعد را بیان کرده است.
از دیدگاه ما وجهی برای غرابتی که آقای شوشتری عنوان کرده اند، نیست وقیاسی که با من لا یحضره الفقیه کرده اند قیاسی مع الفارق است. مگر اینکه مرحوم صدوق، در «فقیه»، قاعده کلی داده باشد وبگوید: هرکجا از سعد بن عبد الله نقل می کنند، یا از پدرشان است ویا از ابن ولید؛ ولی چنین ادعایی نکرده است واین قاعده کلّی در مشیخه را ظاهرا به من لا یحضره الفقیه اختصاص داده است. از این رو، نمی توان آن را به سایر کتاب های شیخ صدوق، گسترش داد.
«کلّ ما کان فی هذا الکتاب... وما کان فیه، عن سعد بن عبد الله، فقد رویته، عن أبی ومحمّد بن الحسن - رضی الله عنهما - عن سعد بن عبد الله ابن أبی خلف(394)؛ هرچه در این کتاب است... ودر هرجای این کتاب، آن را از سعد بن عبد الله آورده ام، از پدرم ویا از محمد بن حسن بن احمد بن ولید نقل کرده ام».
همان گونه که ملاحظه می کنید، از عبارت مذکور، قاعده ای کلّی به دست نمی آید تا شامل سایر کتاب های شیخ صدوق بشود.
اشکال سوم. سند حدیث ضعیف است
آیت الله خویی می گوید: «این روایت، واقعا ضعیف السند است، به گونه ای که:
الف - محمد بن بحر شیبانی توثیق نشده ومتّهم به غلوّ است.
ب. رجال دیگر این سند، از افراد مجهول الحال هستند(395).
آقای غفّاری نیز می گوید: بعضی از رجال سند، مجهول الحال وبرخی مهمل اند...(396).
تحقیق در رجال حدیث
چنان که قبلا یادآور شدیم، این حدیث، دو طریق دارد: یکی، طریق شیخ صدوق در کمال الدین ودیگری طریق طبری در دلائل الامامه. اشکالات مزبور، به طریق وسند شیخ صدوق وارد شده است. از این رو، در آغاز، به بررسی اجمالی روایات حدیث کمال الدین می پردازیم وسپس طریق طبری را که با اختصار بیشتر آمده، مورد نقد قرار خواهیم داد.
طریق شیخ صدوق در کمال الدین
١. محمّد بن علی بن محمّد بن حاتم نوفلی معروف به کرمانی.
آقای نمازی، در مستدرکات علم الرجال می گوید: شیخ صدوق، از وی با رضایتمندی وطلب رحمت، نقل روایت کرده است.
او از کمال الدین، چهار مورد واز عیون، یک مورد را به عنوان شاهد، آدرس می دهد که در آن جا ترضی (جلب رضایت) وترحّم (رحمت طلبیدن) کرده است(397).
آقای مامقانی، در تنقیح المقال می گوید: شیخ صدوق، از وی، با ترضی وترحّم نقل می کند وحداقل چیزی که از این ترضی وترحّم استفاده می شود، اعلا درجه حسن است(398).
محقّق شوشتری، با توضیحی بر گفته مامقانی، می گوید: شیخ صدوق، از نوفلی در عیون، آخر باب هفتم حدیث نقل می کند؛ ولی بر او ترضی نکرده است(399).
ما نیز اگر مبنای آقای مامقانی را بپذیریم، ترضّی وترحّم شیخ صدوق، برایمان کفایت می کند؛ ولی اگر مبنای آقای خویی را بپذیریم، نمی توانیم روایت نوفلی را قبول کنیم؛ چون به نظر آقای خویی، ترضّی وترحّم بر هر مؤمنی مطلوب ومستحب وحتّی بر فاسق نیز جایز است. مثلا، امام صادق (علیه السلام) برای سید حمیری طلب رحمت کرده است(400). البته طبق روایتی، سید حمیری از کرده خود پشیمان شده وتوبه کرده بود؛ مگر اینکه بگوییم وثاقت اعم از جواز ترحم است، چون ترحم فقط بر شیعه جایز است.
٢. احمد بن عیسی وشّا
آقای نمازی می گوید: لم یذکروه(401)؛ نام وی در کتب رجالی - البته منظور فقط سه کتاب جامع الرواة وتنقیح المقال ومعجم رجال الحدیث است. - بیان نشده است.
بنابراین، مهمل است!
معروف است که مرحوم آقای نجفی مرعشی فرموده بود: آقای نمازی در کثرت معلومات، به منزله مجلسی است. بنابراین اگر ایشان بگوید «لم یذکروه» یعنی با تحقیق وبررسی چنین فرموده ولازم به تحقیق نیست (فتأمل).
٣. احمد بن طاهر قمّی
آقای نمازی می گوید: «لم یذکروه»، ولی در کتاب های حدیثی، چند نمونه حدیث از وی نقل شده است: یکی از آن ها در کمال الدین شیخ صدوق در ارتباط با میلاد حضرت حجّت (علیه السلام) است ودیگری حدیث مفصلی است ومسائلی در آن مطرح شده است.
نیز در باب ٣٣، ص ٣۵٢، ح ۵ «باسناده عنه... عن الصادق (علیه السلام)» حدیث گریه آن حضرت را هنگامی که در جفر، میلاد حضرت حجّت وغیبت اش وگرفتاری شیعه را می بیند، بیان می دارد.
۴. محمد بن بحر بن سهل شیبانی
نجاشی می گوید: بعضی از اصحاب ما می گویند: در مذهب او، ارتفاع است (غالی است)...
از دیدگاه ما، وی (شیبانی) مشکلی ندارد، زیرا مشکل «غلوّ» را افراد مجهول الحال مطرح کرده اند وما نمی دانیم آن عدّه، چه کسانی اند. بنابراین، اتهام غلوّ، از نجاشی نیست وشیخ طوسی نیز در فهرست خود، نام وی را بیان می کند ومی گوید: او از متکلمان وآگاه به اخبار وفقیه بوده؛ ولی متهم به غلوّ است وحدود پانصد کتاب ورساله تصنیف کرده وکتاب هایش در بلاد خراسان موجود است. شیخ طوسی نیز او را غالی نمی داند؛ بلکه می گوید، به وی اتهام غالی بودن زده اند.
آری، یکی از این افراد که شناخته شده، ابن غضائری است وی می گوید: در مذهب واعتقادات او، ارتفاع است (غالی است)(402).
البته ارتفاعی که ابن غضائری مطرح می کند، به هیچ وجه قابل پذیرش نیست وآقای خویی وآقای تهرانی ودیگران، به صراحت، ادعای ارتفاع از ابن غضائری را ردّ می کنند. آقای حائری نیز از او گله ای دارد که به نظر ما نیز بسیار به جا است.
ابو علی حائری می گوید: من نمی دانم شخصیتی که متکلّم، عالم وفقیه است واحادیثی که نقل می کند نزدیک به صحت وسلامت است وکتاب هایش سودمند ومفید ومورد پسند است، بنابراین غلوّی که به او نسبت می دهند، چه معنا دارد؟
سپس می گوید: من، از ابن غضائری ونیز از کشّی اظهار شگفتی نمی کنم، زیرا اکثر قریب به اتّفاق علمای ما، از تیغ رمی به غلوّ این دو، سالم نمانده اند، مگر شیخ صدوق وچند تن امثال صدوق؛ ولی تعجب من از کسانی است که بعد از آنان آمده اند وپی درپی، طعن ورمی به غلوّ می کنند(403)!
شک وشبهه ای نیست که وی - محمد بن بحر بن سهل شیبانی - امامی وشیعه است... وسخن بعضی که می گویند: او، از علمای بزرگ اهل سنّت است، سخنی غلط وناشایست است. چگونه ممکن است کسی متّهم به غلوّ واز سویی، اهل سنّت باشد!
سپس می افزاید: شاید منشأ اشتباه بعضی، سخن کشّی است که گفته: وی، از حنفیین است وگمان کرده که وی سنّی مذهب بوده ومذهب اش حنفی است، با این که چنین نیست؛ بلکه نسب وی به بنی حنیفه اثال بن لجیم... می رسد.
وقتی ملاحظه می کنیم وی امامی مذهب است، می گوییم: تفویض وغلوّی که شیخ طوسی نسبت به او مطرح کرده، حقیقت ندارد وتهمت است. ظاهرا، منشأ این تهمت، سخن ابن غضائری(404) است که پیش تر در مورد عدم اعتماد به تضعیفات وی به ویژه تضعیفاتی که منشاء آن ها، اتهام غلوّ از جانب اوست، بحث کردیم.
نجاشی اتهام غلوّ را در مورد محمد بن بحر شیبانی نمی پذیرد ومی گوید: حدیث وی، نزدیک به صحت وسلامت است ومن نمی دانم وقتی غلوّ او ثابت نشده، چگونه این سخن را می گویند؛ بلکه گمان می رود متهم شدن وی به غلوّ، ناشی از آن است که در مورد ائمّه طاهرین (علیه السلام) روایاتی را نقل می کند که امروزه بعضی از آن ها جزء ضروریات مذهب شیعه است...
سپس در پایان می گوید: با توجه به مدحی که در مورد وی شده - از جانب شیخ ونجاشی - واو را در زمره افراد حسان قرار داده اند وروایت او، روایت حسنه است، اظهر این است که این شخص از حسان شمرده می شود واز ضعفا نیست.
سپس برای رفع تهمت غلوّ، شاهد جالبی می آورد ومی گوید: از جمله اموری که نسبت غلوّ را به ایشان تکذیب وردّ می کند، گفته شیخ صدوق در کمال الدین از همین شخص (محمد بن بحر) است که گفته، انبیا وائمّه، از فرشتگان برترند. در آن جا، بحث مفصلی می آورد آن گاه می گوید: حضرت محمّد، میان جن وانس وفرشتگان، افضل مخلوقات است - یعنی حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آفریده ومخلوق است وخدا نیست.
 - این سخن، به صراحت می گوید: حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مانند سایر مخلوقات آفریده ای از آفریده ها است. کسی که کتاب وی را مطالعه کند، عدم غالی بودن وی را تصدیق می کند... بنابراین اشکالی بر او باقی نمی ماند، جز این که وی در برتری انبیا وائمّه طاهرین (علیه السلام) بر دیگران مبالغه کرده واین مطلب نیز از دیدگاه ما جزء ضروریات مذهب است(405).
بنابراین، مشکلی نسبت به شیبانی به نظر نمی رسد وروایات او را اگر جزء موثّقات ندانیم، حداقل جزء حسان به شمار می آوریم.
طریق طبری در دلائل الإمامه
١. عبد الباقی بن یزداد بن عبد الله بزّاز

آقای نمازی می گوید: «لم یذکروه» یعنی: در کتاب های رجالی، «البته فقط سه کتاب یادشده» نامی از او به میان نیامده است؛ بلکه سید بن طاووس در کتاب اقبال، ص ٢٠٠، از چاپ های قدیم از کتاب محمد بن علی الطرازی حدیثی را به سند عبد الباقی بن یزداد، نقل می کند وعلاّمه مجلسی نیز در جلد ٨١ بحار الانوار روایاتی را به سند وی نقل می کند، امّا توثیق ویا سخن خاصّی ندارد(406).
٢. عبد الله بن محمّد ثعالبی
آقای نمازی گفته است: «لم یذکروه» یعنی: در کتاب های رجالی نامی از او نیست.
او در طریق سید بن طاووس در اقبال، ص ٣ واقع شده است وعلی بن عبد الواحد النهدی از وی، از علی بن حاتم نقل حدیث کرده است(407).
٣. احمد بن محمّد بن یحیی عطّار
گفته اند: وی فردی ثقه است واین گفته، مشهورتر است.
علما، از جمله آقای مامقانی، وجوهی را برای وثاقت وی ارائه داده است:
الف. ایشان، از مشایخ صدوق وتلّعکبری است؛ بلکه گفته شده: وی، از مشایخ نجاشی است.
ب. علاّمه حلّی در کتاب خلاصة الاقوال، طریق صدوق را به عبد الرحمان بن حجّاج ونیز به ابن ابی یعفور، صحیح می داند ودر میان این دو طریق «احمد بن محمد بن یحیی العطار» واقع شده است.
ج. متأخران، وی را توثیق کرده اند. مانند: شهید ثانی، در درایه وشیخ بهایی وسماهیجی - جزائری - در وجیزه.
د. ابن نوح سیرافی طی نامه ای به نجاشی - صاحب رجال - طرق او را به حسین بن سعید اهوازی بیان می کند که در میان آنان «احمد بن محمد بن یحیی العطار» بیان شده است. وظاهرا این امر، اعتماد اصحاب به وی را می رساند.
البته، اگر ثابت شود او از مشایخ نجاشی است، در آن صورت، وی ثقه خواهد بود؛ به دلیل این که نجاشی، به ثقه بودن مشایخ خود تصریح کرده است؛ ولی این امر ثابت نیست. از این رو، گفته اند: وی از مشایخ نجاشی است(408).
اما از مشایخ صدوق وتلّعکبری بودن، نیز خود مبنایی است. بعضی از علما، مشایخ ثقات را ثقه می دانند وبرخی دیگر، ثقه نمی دانند ومعتقدند که از غیر ثقه می شود نقل حدیث کرد.
بنابراین، دلایل فوق الذکر، او را توثیق می کنند، امّا آقای خویی وصاحب مدارک به مجهول بودن وی تصریح می کنند ومی گویند: وی، اصلا، توثیقی ندارد وهیچ کسی، به صراحت نگفته او ثقه است.
چنان که ملاحظه نمودید، با بررسی سند هردو طریق، نمی توان آن ها را به گونه ای قاطع تصحیح کرد؛ ولی از دیدگاه ما نیازی به تصحیح آن دو طریق نیست؛ بلکه خود متن، مؤیداتی دارد وقابل ردّ نیست وپذیرفته شده است.
اشکال چهارم. اگر این روایت، صحیح است چرا شیخ صدوق خود، آن را در کتاب من لا یحضره الفقیه نقل نکرده است؟
پاسخ:
١. شاید شیخ صدوق، کمال الدین را بعد از کتاب من لا یحضره الفقیه تألیف کرده باشد وبعد از نوشتن کتاب من لا یحضره الفقیه به این روایت دست یافته باشد. وچنین احتمالی وجود دارد.
٢. کتاب من لا یحضره الفقیه خود، حاوی ودربرگیرنده تمامی فروعات فقهی نیست وشیخ صدوق در هیچ کدام از کتاب های فقهی خود، چنین ادعایی نکرده که گفته باشد من، در «فقیه» یا «مقنعه» ویا در «هدایة»، استقصاء کرده ام وتمام فروعات فقهی را بیان داشته ام.
٣. به فرض که ایشان ملتزم ومتعهّد شده باشد کتاب «فقیه» خود دربرگیرنده تمامی فروعات باشد، دور از ذهن نیست که ممکن است وی بر اثر نسیان ویا بر اثر عذر دیگری، نتوانسته به گفته خود وفا کند؛ مگر اینکه بگوییم اصل عدم خطا ونسیان است.
البته، از دیدگاه ما، همان پاسخ دوم که وی ادعای استقصاء نکرده، برای ردّ اشکال مذکور، کافی ووافی به نظر می رسد.
اشکال پنجم. اگر این روایت، صحیح است چرا شیخ طوسی آن را در کتاب الغیبه نیاورده است؟
پاسخ:
١. آیا شیخ طوسی، متعهّد شده که فقط هر روایتی را صحیح است، در کتاب خود بیاورد؟ با این که وی، چنین تعهّدی نکرده است واگر تعهّد می کرد واین روایت را نمی آورد، در این صورت می پذیرفتیم که این روایت صحیح نیست.
٢. لازمه اشکال مذکور، این می شود هر روایتی را که شیخ طوسی نیاورده وشیخ صدوق ویا نعمانی ویا فضل بن شاذان ودیگران آورده باشند، صحیح نباشند؛ یعنی، اشکال مذکور، تالی فاسد دارد وتنها اختصاص به روایت شیخ صدوق در کمال الدین ندارد؛ بلکه روایات نعمانی وفضل بن شاذان ودیگران را در ارتباط با حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نیز شامل می شود ومتفردات روایات آن ها را نیز از اعتبار می اندازد.
٣. احتمال دارد شیخ طوسی، به این روایت دست نیافته باشد.
اشکال ششم. تشکیک طوسی در نقل روایت سعد از امام حسن (علیه السلام)
آقای شوشتری، در قاموس الرجال می گوید(409): اگر این خبر صحیح است، چرا شیخ الطایفه (شیخ طوسی) در مورد سعد می گوید:
وی معاصر امام عسگری (علیه السلام) بوده ومن نمی دانم از آن حضرت، نقل روایت کرده باشد(410)؟
پاسخ:
١. نخستین پاسخ را از خود قاموس الرجال می آوریم. آقای شوشتری! در همین کتاب خود، ضمن اشکالاتی که به شیخ طوسی وارد کرده، گفته است:
شیخ طوسی، در کتاب رجالش به نسخه کشّی که اغلاط بسیار واشتباهات نوشتاری ولفظی دارد ونیز به کتاب ابن ندیم که تحریف شده است، استناد واعتماد کرده است. از این رو، سبب اوهام واشتباهات وی گردیده است(411).
پاسخ این است که: شما، در پاره ای موارد معتقد به اوهام واشتباهات شیخ طوسی هستید وممکن است از جمله اوهام وی، همین موردی باشد که گفته است: من، به روایت سعد از آن حضرت، مطلع نشده ام؛ مگر اینکه گفته شود مراد از اغلاط واشتباهات نوشتاری ولفظی است وعدم اطلاع از روایت سعد ربطی به این غلاط ندارد.
٢. شیخ طوسی، در مورد سعد بن عبد الله گفته است: «لم أعلم أنّه روی عنه»، حداکثر مطلبی که از سخن وی فهمیده می شود، این است، که وی، به هنگام تألیف ونوشتن کتاب رجالی خود، به کتاب کمال الدین وروایت سعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) دست نیافته است وممکن است بعدها دسترسی پیدا کرده باشد.
٣. طبق گفته برخی از شاگردان آیت الله بروجردی از جمله آقای سبحانی، کتاب رجال شیخ طوسی، به عنوان کتاب برای عرضه نبوده است؛ بلکه پاره ای از یادداشت های وی بوده، که موفّق به تکمیل آن نشده است به همین دلیل افرادی را نام می برد؛ ولی در مورد وثاقت وضعف وکتاب - تألیفات - وروایت آنان هیچ گونه مطلبی را متذکر نمی شود؛ بلکه فقط به اصحاب رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وائمّه (علیهم السلام) بودن آنان، اشاره می کند(412).
آقای صافی گلپایگانی نیز مطلبی به همین معنا بیان می کند.
به هرحال ممکن است گفته شود: شیخ طوسی، در کتاب رجال، به نهایت هدفش که بحث جامع وفراگیر در مورد رجال وتراجم بوده، نرسیده است. از این رو، آن کتاب، ناتمام است ونمی تواند به عنوان دلیل، میزان سنجش قرار گیرد؛ مگر اینکه بگوییم دلیلی بر عدم دلیلیت کتاب رجال شیخ نیست وکامل نبودن کتاب وی قول وی را از حجیت نمی اندازد.

فصل هشتم: کاوشی در خبر سعد بن عبد الله اشعری قمی (٢)

در بخش نخست، متن حدیث، طرق وکتاب هایی که این متن را نقل کرده اند وشبهات واشکالات سندی نقد وبررسی شد. در بخش دوم به نقد وبررسی دلالی حدیث یادشده می پردازیم.
نقد وبررسی دلالی
حدیث مزبور بسیار دقیق ومطالب وموضوعات زیادی را دربر دارد که مورد پذیرش جمعی از علما وبزرگان قرار گرفته است. پیش تر، اهتمام علما به این حدیث را یادآور شدیم؛ ولی برخی از علما در مورد آن تشکیک نموده واشکالاتی را مطرح کرده اند که ذیلا به بررسی آن ها می پردازیم.
اشکال نخست
آقای شوشتری می گوید(413): از جمله نشانه های ساختگی بودن حدیث سعد این است که در آن، کهیعص(414)، در ارتباط با کربلا وقضایای آن، تفسیر شده است؛ با این که اخبار صحیحی، آن حروف مقطعه را به نوعی دیگر تفسیر کرده اند. در کتاب اّلاخبار الدخیله(415) نیز می گوید: «روایات، [آن را] به غیر از آن چه در حدیث مذکور [آمده] است، تفسیر کرده اند. وتمام آن ها بر اسماء الهی بودن حروف مقطّعه «کهیعص» دلالت دارند.
پاسخ ها:
از آن جا که دانشورانی مانند ابو علی حائری در منتهی المقال، از این اشکال پاسخ داده اند مشخص می شود که اشکال یادشده، پیش از آقای شوشتری نیز مطرح بوده واو، آن را پذیرفته وبازگو کرده است.
ابو علی حائری می گوید: پاسخ این اشکال روشن تر از آن است که بیان شود ودو پاسخ بدین قرار می دهد:
١. قرآن، بطن هایی دارد وچه بسا، آیه ای به تفاسیر متعدد؛ بلکه متضاد ومتناقض، تفسیر شود. کسانی که در روایات واحادیث، به تحقیق وبررسی پرداخته ودر این خصوص تفحّص داشته اند، این مطلب را می پذیرند وهیچ کس منکر این معنا نیست(416).
سپس، نمونه هایی از تفسیر حروف مقطّعه وبرخی کلمات را به شرح زیر بیان می کند ومی گوید: در تفسیر «حم(417)، عسق(418)» آمده است: حم: یعنی: حتم؛ عین: یعنی عذاب؛ منظور از سین: سنین مانند سنین حضرت یوسف (علیه السلام)»؛ قاف: قذف وناپدید شدن وبه زمین فرورفتن سفیانی ویارانش، در آخر الزمان می باشد.
در تفسیر (الم(419) * غُلِبَتِ اَلرُّومُ)(420) آمده است: منظور از روم، بنی امیه اند.
در تفسیر طه(421) وارد شده است: مقصود، طهارت وپاکی اهل بیت از پلیدی ها است.
در تفسیر (وَاَلنَّجْمُ واَلشَّجَرُ یسْجُدانِ)(422) آمده است: منظور ازالنجم: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)؛ ومقصود ازالشجر: امام علی (علیه السلام) است.
در تفسیر (وَاَلْفَجْرِ)(423) آمده است: منظور از فجر، حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است. (و لیال عشر):
ائمّه اند که نخستین فرد آن ها امام حسن (علیه السلام) می باشد (و الشفع): یعنی حضرت فاطمه وحضرت علی (علیه السلام). منظور از (و الوتر): خداوند می باشد. (واللیل إذا یسر) یعنی: دولت وحکومتی تا حکومت حضرت قائم [عج] وجود خواهد داشت.
در تفسیر (و الشمس) آمده است: منظور از شمس، امیر مؤمنان (علیه السلام) است. (وَضُحاها)(424) بیانگر قیام حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است. ومقصود از (وَاَلْقَمَرِ إِذا تَلاها): امام حسن وامام حسین (علیه السلام) می باشند.
(وَاَلنَّهارِ إِذا جَلاّها): یعنی قیام حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف). (وَاَللَّیلِ إِذا یغْشاها) حبتر ودولت اش است. ومنظور از (وَاَلسَّماءِ وما بَناها): پیامبر مکرّم اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است.
در تفسیر (إِنَّ أَوْهَنَ اَلْبُیوتِ لَبَیتُ اَلْعَنْکبُوتِ)(425) آمده که عنکبوت، همان حمیرا است و...
٢. حروف مقطّعه «کهیعص» از محکمات قرآن نیست تا تفسیر ظاهری آن را بدانیم وحکم به بطلان مخالف ظاهر آن بنماییم وبه فرض جایز بودن حکم به ظاهر آن واز سویی، نرسیدن روایت صحیحی مخالف این تفسیر از معصومین (علیه السلام) نمی توانیم به صحت آن وبه ظاهر این حکم کنیم؛ یعنی این تفسیر را کنار بگذاریم.
آری، در تفسیر قمّی، حروف «کهیعص» را به نام های الهی به گونه مقطّع تفسیر کرده است؛ یعنی «اللّه الکافی، الهادی، العالم، الصادق ذی الآیات العظام...»(426).
به نظر می رسد وی این عبارت را از کتاب بهجة الآمال(427) نقل کرده باشد.
پاسخ هایی را به قرار ذیل بر آن می افزاییم:
٣. کدام روایت صحیح، غیر از آن چه در این حدیث آمده، حروف مقطّعه نام برده را به گونه ای دیگر تفسیر کرده است؟ ما در مقام پاسخ به این پرسش با مراجعه به کتاب های فریقین، روایت صحیحی را که بتوان به آن اعتماد نمود، نیافتیم. اینک ذیلا به بررسی اجمالی آن ها می پردازیم.
بررسی روایی تفسیر «کهیعص»
١. تفسیر ثعلبی
در معنای حروف مقطّعه مذکور اختلاف است:
ابن عباس می گوید: این حروف، نامی از نام های خداوند (عزَّ وجلَّ) است؛
عدّه ای گفته اند: این حروف، اسم أعظم خدا است؛
قتاده گفته است: این حروف، نامی از نام های قرآن است؛
عدّه دیگری گفته اند: این حروف، نام سوره «مریم» است؛
علی بن ابی طالب (علیه السلام) وابن عباس گفته اند: این حروف، قسم وسوگنداند، که خداوند متعال با آن ها، سوگند یاد کرده است.
کلبی گفته است: این حروف، مدح وثنا است که خدای (عزَّ وجلَّ)، با آن ها خود را ثنا گفته وستوده است.
سعید بن جبیر از ابن عباس، نقل کرده که وی می گوید: کاف، از کریم، هاء، از هادی، یا از رحیم، عین، از علیم وعظیم، صاد، از صادق گرفته شده است.
کلبی جای دیگر در معنای آن گفته است: خداوند، کافی بر خلق خود وهادی بر بندگانش می باشد، دست وقدرتش بالای دست وقدرت مردم وعالم به آفریدگان ودر وعده اش، صادق است(428).
٢. تفسیر درّ المنثور سیوطی
در این کتاب نیز روایت های پیشین را به همراه تعدادی دیگر، بیان می کند(429) که در هیچ کدام، تفسیر سعد اشعری از امام (علیه السلام) مشاهده نمی شود. البته این مسأله طبیعی است، زیرا آن ها تفاسیر وتعابیری که نشانی از شیعه گری داشته باشد، نقل نمی کنند.
به هرحال، روایت های یادشده از اهل سنّت است ومشکل سندی دارند.
٣. تفسیر مجمع البیان طبرسی
طبرسی، اختلاف علما را در مورد حروف معجمی که در آغاز سوره ها آمده است، به ابتدای سوره بقره، احاله می دهد ومی گوید: شرح گفته علما را در آن جا بیان کردیم؛ ولی در آن جا هیچ گونه روایتی درباره حروف یادشده، نمی آورد وتنها به معنای موردنظر خود، اشاره می کند ومی گوید: کاف در «کهیعص» از کافی ها، از هادی. یا، از حکیم. عین، از علیم. وصاد، از صادق گرفته شده است.
سپس در ادامه بحث، در ذیل آیه نخست سوره مریم، سه روایت را بدین قرار بازگو می کند:
الف. عطاء بن سائب، از سعید بن جبیر، از ابن عبّاس نقل می کند که گفته است: کاف، از کریم. هاء، از هادی. یاء، از حکیم. عین، از علیم. وصاد، از صادق گرفته شده است.
ب. روایت عطا وکلبی از ابن عبّاس در معنای «کهیعص» این است که: خداوند، کافی بر خلقش، هادی بر بندگانش، عالم به مخلوقاتش وصادق در وعده وگفته های خود بوده ودست او بالای دست مردم است.
پ. از امیر مؤمنان (علیه السلام) روایت شده که آن حضرت، در دعایش فرموده: «أسألک یا کهیعص...؛ ای کاف، هاء، یاء، عین، صاد، از تو مسئلت دارم...».
طبرسی می افزاید: بنابراین، هرکدام از حروف، بر صفتی از صفات خدای (عزَّ وجلَّ) دلالت دارند(430).
۴. تفسیر برهان
این تفسیر، بیشتر جنبه روایی دارد وبیشتر براهین ودلایل روایی، در آن آمده است واگر روایت صحیحی درباره تفسیر آیات وجود داشته باشد، معمولا در آن جا موجود است. این روایات بدین قرار است:
الف. «قال ابن بابویه: أخبرنا ابو الحسن محمّد بن هارون الزنجانی... عن سفیان الثوری، قلت، لجعفر بن محمّد (علیه السلام)، یا بن رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): ما معنی کهیعص؟ قال: معناه، أنا الکافی، الهادی، الولی، العالم، الصادق الوعد»؛ به جعفر بن محمد (علیه السلام)، عرض کردم: ای فرزند رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)! معنای کهیعص چیست؟ فرمود: معنایش این است که [خداوند می فرماید:] من کافی، هادی، ولی، عالم وصادق به وعده های خود هستم».
در مورد سند این روایت؛ باید گفت: اگر یکی از راویان مخدوش شود، روایت صحیحه نخواهد بود.
بررسی سند روایت
علاّمه حلّی در بخش دوم کتاب خود که مربوط به ضعفا است، درباره سفیان ثوری می گوید: وی از اصحاب ما نیست(431). ابن داود نیز در کتاب خود درباره سفیان همین گونه اظهارنظر کرده است(432).
ب. «عنه، عن محمّد بن اسحاق الطالقانی، قال: حدّثنا، عبد العزیز بن یحیی الجلّودی، حدّثنا جعفر بن محمّد بن عماره، عن أبیه: قال: حضرت عند جعفر بن محمّد (علیه السلام)، فدخل علیه رجل، سأله عن کهیعص. فقال: کاف؛ کاف لشیعتنا. هاء، هاد لهم. یاء، ولی لهم. عین، عالم باهل طاعتنا. صاد، صادق لهم وعده. حتی یبلغ بهم المنزلة الّتی وعدها إیاهم فی بطن القرآن(433)؛ جعفر بن محمد بن عماره، از پدرش نقل می کند که گفت: در محضر جعفر بن محمد (علیه السلام)، حاضر شدم، مردی به حضور وی آمد واز او در مورد کهیعص سؤال کرد. حضرت، پاسخ داد: کاف؛ یعنی (خداوند) کافی بر شیعیان است. هاء؛ یعنی هادی آنان است و...».
سند روایت
در سند این روایت، محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی وجود دارد.
آیت الله خویی پس از نقل روایتی از او در مورد وی می گوید: روایتی را که وی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده، دلالت بر تشیع وحسن عقیده اش دارد، اما وثاقت وی ثابت نیست واظهار رضایت شیخ صدوق از ایشان نیز، هیچ گونه دلالتی بر حسن بودن وی ندارد؛ چه رسد به وثاقت او(434).
البته ممکن است کسی بگوید: آن چه بیان شد مبنای آیت الله خویی است. وما مبنای وی را نمی پذیریم از سویی، آقای خویی خود، به تشیع وحسن عقیده وی اعتراف دارد. بنابراین نمی توان او را تضعیف کرد. در سند روایت مذکور، جعفر بن محمد بن عماره وجود دارد.
آقای شوشتری پس از نقل حدیثی از او درباره وی نکته جالبی بیان می کند ومی گوید: از روایتی که ایشان نقل کرده، عامی بودن وی بعید نیست، زیرا او وقتی از امام، حدیث نقل می کند وی را با اسم وبا ذکر نام پدران واجدادش تا پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نام می برد. ومعمولا اهل سنّت، امام صادق وبه طور کلّی ائمه اطهار (علیه السلام) را به عنوان محدّث تلقّی می کنند واین گونه از آنان، نقل حدیث می کنند؛ ولی شیعه معمولا با کنیه، از ائمه طاهرین (علیه السلام) روایت نقل می کند(435).
آقای نمازی نیز می گوید: هیچ نامی از او در کتاب های رجالی نیست.
بنابراین، براساس گفته آقای شوشتری، عامی بودن او بعید نیست وبنا به گفته آقای نمازی، وی شخصیتی مهمل است.
٣ - ۵. تفسیر قمّی
در این تفسیر، درباره حروف مقطّعه یادشده، روایتی را از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند ومی نویسد: «قال جعفر بن محمّد، عن عبید، عن الحسن بن علی، عن أبیه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام)، قال:... هذه أسماء لله مقطّعة، وأمّا قوله، کهیعص. قال: الله، هو الکافی، والهادی العالم...؛ این فرموده خداوند تبارک وتعالی است که خود را توصیف کرده است»(436).
بررسی سند این روایت
با دقت در به هم ریختگی وناموزون بودن سند این حدیث، به راحتی می توان به ضعف سند آن پی برد. در یک نقل، جعفر بن عبید ودر نقل دیگر، جعفر بن محمد، از عبید است واز حسن بن علی نیز آمده که در میان ضعفا وثقه ها ده ها نفر به نام حسن بن علی وجود دارد. ومشخّص نیست این شخص از کدام گروه است؟ ضعیف یا ثقه؟
٣ - ۶. تفسیر نور الثقلین
آقای حویزی در این کتاب چهار روایت را به شرح زیر می آورد:
الف. تفسیری که در کمال الدین موجود است؛
ب. تفسیری که در معانی الاخبار از سفیان ثوری، نقل شده است؛
پ. تفسیری که در معانی الاخبار از محمد بن عماره نقل شده است؛
ت. روایت تفسیر قمّی، که پیش تر گفتیم سندش به هم ریخته ونامشخص است(437)؛ بنابراین، روایت صحیحی که محقّق شوشتری ادعا می کند، کدام روایت است؟
اگر روایاتی باشند که در تفاسیر مختلف در ذیل کهیعص آمده - وجای نقل روایت های صحیح مربوطه نیز همین جا است. - هیچ کدام را نمی توان صحیح دانست. بنابراین، اگر روایت سعد بن عبد الله مشکل سندی داشته باشد، روایات مربوطه دیگر نیز همان مشکل را دارند. بر این اساس، نمی توان ادعا کرد روایت سعد، با روایات صحیح، در تعارض است.
۴. هیچ کدام از روایات وارده درباره حروف مقطعه یادشده بر انحصار دلالت ندارند. (نمی گویند این است وجز این نیست) به همین دلیل این روایت نیز یکی از آن ها به شمار می آید.
۵. اگر روایات دیگر، آن را تفسیر کرده باشند، این روایت نیز آن را تأویل ویکی از مصادیق «کهیعص» را مشخص کرده است.
اشکال دوم. تفسیر فاحشه مبینة
بر حدیث سعد اشعری اشکال شده که حدیث یادشده، فاحشه مبینه را (در آیه شریفه)(438) در زن مطلّقه، به مساحقه تفسیر کرده است؛ با این که هیچ یک از مفسران، چنین تفسیری نکرده اند. بیش تر مفسران آن را به زن آزاردهنده خانواده ویا زن زانیه تفسیر کرده اند(439).
برخی علمای معاصر تلاش کرده اند به این اشکال پاسخ دهند که حاصل گفته آنان در دو بخش خلاصه می شود:
بخش نخست: محتمل ظاهر آیه چیست؟ مراد از فاحشه مبینه چیست؟
بخش دوم: مستثنی منه، حرمت اخراج از منزل است، یا حرمت خروج؟
از آیات وتفاسیر چنین بدست می آید که مراد از فاحشه، رفتاری است که قبح آن زیاد باشد. - اعم از کردار وگفتار - ومطلق معصیت، مراد نیست. بنابراین، شامل زنا، مساحقه، بدزبانی وآزار خانواده شوهر وخروج از منزل نیز می شود.
بر این اساس، این افراد، از مصادیق فاحشه مبینه می باشند ومستثنی منه، حرمت اخراج است. روایاتی را که دلالت بر بعضی مصادیق واردشده دارد حمل بر بیان افراد می کنیم نه بر اختصاص به بعضی از آن ها. بنابراین، این روایات - از جمله، روایت سعد - از مفهومی برخوردار نیست تا با منطوق دیگری تعارض کند واگر مفهوم نیز داشته باشد، منطوق آن اظهر است.
بنابراین، نفی زنا در روایت سعد را بر نفی اختصاص به مصداق خاص - زنا - حمل می کنیم؛ همان گونه که صاحب جواهر(440) بدان تصریح کرده است.
ولی اگر مستثنی منه، خروج از منزل باشد نه اخراج، مراد از فاحشه مبینه، خود مسأله خروج خواهد بود وبر حرمت، تأکید خواهد شد: «لا یخرجن تعدّیا وحراما» در این صورت، مراد از فاحشه مبینه تنها همین مصداق خواهد بود. البته این قول با اجماع مفسرین - یا بزرگان اهل تفسیر - منافات دارد.
روایات
بعضی از روایات، فاحشه مبینه را (در آیه مذکور) به آزار واذیت خانواده شوهر از سوی زن واخلاق ورفتار ناشایست وی وبرخی(441) آن را به زنا تفسیر کرده اند. ودر روایت سعد، آن را به سحق - مساحقه - تفسیر کرده است(442).
از آن جا که این روایات، - به جز روایت سعد بن عبد الله - بر حصر، دلالت ندارند.
بنابراین، بین این روایات وروایت سعد، تعارضی وجود ندارد.
آری، در میان روایاتی که زنا را یکی از مصادیق فاحشه مبینه تفسیر کرده اند وروایت سعد که آن را به نفی زنا تفسیر کرده است، تعارض وجود دارد. در این صورت، میان آن دو روایت، با حکم متعارضین، رفتار می شود. یعنی: به هر موردی در تعارض بین دو خبر روبرو شویم، ابتدا به مرجّحات دلالی وسپس سندی مراجعه می شود ودر صورت تساوی بین آن دو، به تخییر یا تساقط عمل می گردد. واین موضوع جدای از حکم به ساختگی بودن روایت سعد می باشد.
سخنان فقها
١. شیخ طوسی می گوید: اگر مردی، همسرش را طلاق رجعی دهد، نمی تواند (جایز نیست) او را از منزلی که پیش از طلاق در آن سکوت داشته، بیرون کند وزن نیز نمی تواند از آن منزل خارج شود؛ مگر این که فاحشه مبینه انجام بدهد واز منزل خارج شود. فاحشه مبینه آن است که زن عملی را که موجب حدّ می گردد، مرتکب شود.
البته روایت شده، حداقل کاری که جواز اخراج زن از منزل شوهر موجب آن می شود، این است که زن مطلّقه رجعیه، خانواده شوهر را آزار دهد. بنابراین، اگر این کار را مرتکب شود، مرد می تواند او را از خانه بیرون کند(443).
جای دیگر می گوید: اگر زنی با زن دیگر مساحقه کند وبر این عمل زشت آن ها بینه اقامه شود، واجب است به هرکدام از آن دو در صورت شوهر نداشتن، صد ضربه تازیانه به عنوان حدّ زده شود واگر شوهردار باشند، هردو سنگسار می شوند(444).
٢. ابن حمزه طوسی در کتاب الوسیلة(445) می گوید: اگر بستگان شوهر، همراه زن باشند وزن، فاحشه مبینه را که حداقل آن آزار واذیت خانواده شوهر با زبان است مرتکب شود، مرد می تواند او را از آن محل به مکان دیگر بفرستد(446). در مورد سحق نیز می گوید: حدّ مساحقه مانند حدّ، زنا است.
٣. محقّق حلّی می گوید: کسی که زنش را طلاق رجعی داده باشد، نمی تواند او را از منزلی که در آن ساکن بوده بیرون کند؛ مگر این که زن، فاحشه ای مبینه مرتکب شود. فاحشه مبینه آن است که به سبب آن حدّ واجب می شود. وعدّه ای گفته اند:
پایین ترین مرتبه آن، آزار واذیت خانواده شوهر است(447).
جای دیگر درباره سحق می گوید: حدّ آن صد ضربه تازیانه است. چه آزاد باشد، چه کنیز، چه شوهردار باشد، چه غیر شوهردار وچه خود این کار را بکند وچه کسی با او این عمل را انجام دهد(448).
به هرحال، تفسیر فاحشه مبینه به زنا وآزار واذیت خانواده مرد دلیل بر انحصار این عمل، به این دو نیست؛ بلکه تفسیری مصداقی است که بعضی از مصادیق آن را تفسیر می کند.
بنابراین، نمی توان، این تفسیر را شاهدی بر ساختگی بودن روایتی آورد. که می گوید:
«فاحشه مبینه سحق است.» وکسی قائل به این نظریه نشده است. این گونه استشهاد ودلیل آوردن ها نتیجه کم توجّهی وعدم تدبّر در آیه وروایات می باشد...(449) ونیز روشن شد که سنگسار - در سحق - قائل دارد وقول به تازیانه، مورد اتفاق همه فقها نیست.
اشکال سوم. تفسیر سحق
در حدیث یادشده، سحق، فراتر از زنا معرفی شده با این که علمای شیعه حدّ آن را مانند زنا ویا پایین تر از آن - فقط تازیانه - می دانند وبر این گفته اتفاق نظر دارند.
اگر مساحقه کننده شوهردار باشد، گفته مشهورتر آن است که همانند زنا یا سبک تر از آن با وی عمل شود(450).
پاسخ ها:
الف) براساس پاره ای روایات که در آن، توعید وتهدید آمده است، مساحقه فراتر وسنگین تر از زنا است؛ با عبارت: «هو الزنا الأکبر» تعبیر شده است(451).
ب) مساوی بودن حدّ سحق با زنا ویا کم تر بودن آن، دلیل بر فراتر نبودن آن نیست، زیرا گاهی حکمت اقتضای مساوات می کند.
ج) نسبت دادن میزان حدّ سحق به «گفته مشهورتر» که حدّ سحق را کم تر از زنا می دانند، ممنوع است، زیرا قائلین به سنگسار شدن زن شوهردار مساحقه کننده، عالمان وفقیهانی همچون شیخ طوسی در نهایه(452) وابن برّاج(453) وابن حمزه(454) هستند ودر مقابل، قول به تازیانه - فقط - گفته سید مرتضی(455) وابو الصلاح(456) وابن ادریس می باشد(457).
ت) به فرض که مسأله اتفاقی نیز باشد، مخالفت با این گونه «اتفاق» - که مدرک ومبنای آن همین روایات واستظهارات است - اشکال ندارد. چون این «اتفاق» کاشف از رأی معصوم نخواهد بود، به ویژه اگر مخالفانی در رتبه شیخ الطائفه وابن برّاج وابن حمزه نیز داشته باشد.
اشکال چهارم. «فَاخْلَعْ نَعْلَیک»
این حدیث، تفسیر «فَاخْلَعْ نَعْلَیک»(458) را برخلاف معنای ظاهری آن؛ یعنی دل شستن از محبّت خانواده خود، تأویل کرده است. در صورتی که این تأویل، با روایت صحیحی که شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع(459) با این مضمون آورده که «کفش حضرت موسی، از پوست الاغ مرده بوده است»، در تناقض می باشد(460).
در پاسخ گفته اند: بحث در دو مقام است:
١. مفاد ظاهر آیه شریفه؛
٢. مقایسه دو تفسیر - در روایت سعد ودر روایت یعقوب بن شعیب؛
مقام نخست:
از ظاهر آیه برمی آید که حضرت موسی (علیه السلام) برای رعایت احترام «وادی مقدس»، مأمور به بیرون آوردن کفش های خود شد، زیرا جایگاه هر مکان مقدّسی چنین است.
براین اساس، مشخص می شود که حضرت موسی از این معنا آگاهی داشته وأمر نیز ارشادی بوده نه مولوی، یعنی: ارشاد به این موضوع که او در جایگاه مقدّسی قرار گرفته وباید کفش های خود را بیرون آورد.
به هرحال، امر بیرون آوردن کفش ها خواه ارشادی، خواه مولوی، مناسب با تعظیم است واین معنا از ظاهر آیه استفاده می شود.
مقام دوم:
با توجه به روایات، آیه مزبور به دوگونه تفسیر شده است:
الف) بیرون آوردن محبّت خانواده، از دل؛
ب) بیرون آوردن کفش ها از پا؛
اگر جمع بین آن دو روایت ممکن شد، به مقتضای جمع، عمل می کنیم واگر ممکن نشد، به مرجّحات دلالی وسندی، رو می آوریم در غیر این صورت، وظیفه، تخییر است؛ ولی این موضوع بدان معنا نیست که روایت، کم اعتبار، کذب وساختگی باشد.
هم چنین به فرض تقدیم روایت پوست الاغ مرده، معنای آن سقوط خبر سعد، از حجّیت نیست. از سوی دیگر خبر سعد، با ظاهر آیه سازگارتر از خبر یعقوب بن شعیب - پوست الاغ مرده - است، زیرا همان گونه که بیان شد، امر به بیرون آوردن کفش ها به خاطر تعظیم وادی مقدّس است، نه به خاطر «پوست الاغ مرده». در این صورت روایت یعقوب، مخالف ظهور آیه می شود وشرایط حجّیت آن مختل می گردد(461). در نتیجه، روایت سعد مقدّم خواهد بود.
این پاسخ در صورتی قابل پذیرش است که سند هردو روایت بی اشکال وصحت آن محرز باشد. با این که صحت حدیث سعد - از نظر موازین فنّی - مورد تردید است. هرچند از دیدگاه ما، قوت متن وتوجه بزرگان به این روایت، دلیل صحت آن است.
اشکال پنجم. تفاوت دو محبت
حدیث مذکور، بیانگر این است که خدای متعال، به حضرت موسی وحی کرد:
«اگر محبّت تو برای من خالص است، محبّت خانواده خود را از دلت بیرون کن» با این که محبت خالق ومحبت آفریدگان، دو موضوع متفاوت اند؛ چنان که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرموده است: «من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم؛ زنان و...».
در پاسخ گفته اند: میان این دو موضوع تعارضی نیست ومحبّت خالق با محبّت مخلوق در تعارض نیستند به این دلیل که، اوّلی ناظر بر یکسان گشتن وبه هم رسیدن تمام محبّت ها است ومحبّت تمامی چیزها در محبّت خداوند است. بنابراین، برای محبّ وعاشق، محبوبی به جز او نیست. از این رو، همه محبّت ها در پیشگاه او فانی هستند ونظری به سوی غیر او ندارند. چنان که انسان، به هنگام اندیشیدن در چیزی، همه چیز، غیر از آن را فراموش می کند؛ بلکه خود تفکر ومشغول بودن به اندیشیدن را نیز فراموش می کند. البته حضرت موسی (علیه السلام) در اندیشه آوردن شعله ای از آتش برای خانواده اش بود که خدا به او فرمان داد: «قلبش را از محبّت خانواده اش فارغ سازد.» زیرا هنگامی که بر او وحی نازل می شد، مناسب بود در رسیدن به این مقام وتلقّی وحی، تنها به خدا وسخن او توجه کند واندیشه اش را از غیر او فارغ سازد.
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز در حال تلقّی وحی در این مقام؛ بلکه بالاتر از این مقام قرار داشت. از این رو، می بینیم حضرت موسی (علیه السلام) بعد از تلقّی وحی، خانواده خود را ترک وبی درنگ به سوی فرعون حرکت می کند واین مقامی است که وی را به بالاترین مراتب قدسی وملکوتی می رساند. اگر در این رهگذر، تنافی به نظر می رسد در مقام فعلیت است؛ یعنی اشتغال فعلی قلب به محبّت خدا، در مقامی از مقامات قرب، با اشتغال فعلی قلب به محبّت وتوجه به غیر او، منافات دارد(462).
ولی از دیدگاه ما این پاسخ، اصل اشکال را تقویت وشبهه را دفع نمی کند. از این رو، باید به پاسخ های دیگر روی آورد.
١. دوست داشتن خانواده وزندگی در همه حال ناپسند نیست؛ ولی اشتغال کامل قلب به محبّت آن، در بعضی حالات پسندیده وگاهی جزء لوازم بندگی است.
٢. لازم نیست خارج ساختن محبّت خانواده وفرزند برای همیشه باشد؛ بلکه در هنگام حضور یکی از مشاهد وسخن گفتن با خداوند، چنین فرمانی داده شده است.
اشکال ششم. بازی با مقام امامت سازگاری ندارد
آیت الله العظمی خویی می گوید: در حدیث مذکور، حضرت حجّت (علیه السلام)، مانع از نوشتن پدرش می شد. امام (علیه السلام)، او را با پرتاب توپی طلایی، مشغول می کرد؛ با این که این گونه کارها، از کودکی که خوب وبد را می فهمد قبیح است، چه رسد به کسی که عالم به غیب باشد ومسایل بسیار دشوار ومشکل را پاسخ دهد که این امر قابل قبول نیست(463).
آقای شوشتری نیز، همین اشکال را در دو مسئله جداگانه مطرح می کند که یکی مشترک است میان قاموس الرجال والاخبار الدخیله که مسئله لعب وبازی حضرت حجّت (علیه السلام) است؛ با این که از نشانه های امامت، این است که: امام، بازی نمی کند واخبار صحیحی بر این موضوع گواهی می دهند؛ به گونه ای که چند خبر را در کتاب اخبار الدخیله به شرح زیر بیان می دارد:
در خبر صفوان جمّال، آمده که وی از حضرت امام صادق (علیه السلام) درباره صاحب الأمر سؤال می کند. وآن حضرت در پاسخ می فرماید: «انّه لا یلهو ولا یلعب؛ صاحب الأمر، اهل لهو ولعب نیست»(464). در همین هنگام فرزند آن حضرت (موسی بن جعفر) که در سنین کودکی بودند وارد شدند درحالیکه بزغاله مکی به همراه داشتند وبه آن بزغاله می گفت «اسجدی لربک؛ برای پروردگارت سجده کن!» امام صادق (علیه السلام)، فرزندش را در آغوش می گیرد ومی بوسد ومی فرماید: «پدر ومادرم فدای کسی که اهل لعب وبازی نیست»(465).
یکی نیز روایت صحیح معاویة بن وهب است که وی از امام صادق (علیه السلام)، درباره نشانه های امامت، می پرسد. حضرت در پاسخ می فرماید: «طهارة الولادة وحسن المنشأ، ولا یلهو ولا یلعب؛ از نشانه های امامت، پاکی ولادت ونیکی دودمان ونپرداختن به لهوولعب است»(466).
در کتاب اثبات الوصیه مسعودی، وکتاب دلائل الامامه طبری نیز، چنین خبری نقل شده که جماعتی، پس از رحلت امام رضا (علیه السلام)، برای آزمایش واحراز امامت امام جواد (علیه السلام)، محضر وی مشرّف می شوند یکی از آنان، علی بن حسان واسطی است. وی اسباب بازی های ساخته شده ای را از نقره، برای هدیه به وی که هنوز دوران کودکی را سپری می کرد با خود برده بود، تا امام جواد (علیه السلام) را امتحان کند. وی می گوید: همین که هدیه را دادم. وی با خشم وغضب به من نگاه کرد واسباب بازی ها را به سمت راست وچپ پرتاب نمود. سپس فرمود: «خدا ما را این گونه نیافریده است» (یعنی ما به لهوولعب نمی پردازیم). من از آن حضرت، پوزش خواستم واو نیز مرا عفو فرمود و... من اسباب بازی ها را با خود برگرداندم(467).
پاسخ ها:
١. آری! تردیدی نیست که امام، به لهوولعب نمی پردازد ودلیل آن از معنی این واژه ها پیداست؛ معنی لعب این است که انسان، کاری را بی آن که هدف صحیحی از آن در نظر داشته باشد، انجام دهد.
هرچیزی که انسان را از کارهای مهمّ وی بازدارد ومشغول سازد لهو نامیده می شود. مشخص است که امام، این گونه بازی ها وسرگرمی ها را انجام نمی دهد، امّا مسئله این است که اگر خود بازی وسرگرمی، هدف نباشد؛ بلکه هدف وانگیزه صحیحی پشت آن ها پنهان باشد، در این صورت اشکالی به وجود نمی آید ومنع، برداشته می شود؛ بلکه در مواردی لازم می گردد. چنان که دانشمندان علم روان شناسی وتربیت وپرورش، معتقدند چنین بازی ها وسرگرمی هایی برای کودکان فواید بسیاری مانند رشد جسم وپرورش اندام و... دارد. ومی گویند: از نشانه وعلامت های ناسلامتی جسم؛ بلکه روحی کودک این است که به بازی کردن، میل ورغبت نشان ندهد مگر اینکه بگوییم خلاف اطلاق روایت است.
تفاوتی که میان کودکان اشخاص عادی با آن بزرگواران وجود دارد این است که کودکان دیگر، به احکام وفرجام کارها آگاهی ندارند؛ ولی امام به آن امور آگاه است واز دقایق حکمت الهی وصفات کمال و... پرده برمی دارد. افزون بر این، نفی این گونه رفتار از آن سروران گرامی، اگر برای آنان نقض نباشد کمال نیز نخواهد بود.
٢. منظور از دوری امامان از لهوولعب این است که آنان از رفتار وکردارهای عادی که انسان از انجام دادن آن ها در مقابل دیگران شرم می کند، منزّه وپاکند.
٣. نمونه هایی داریم که امامان در سنین کودکی بازی می کردند.
الف. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرزندان دختر گرامی اش «امام حسن وامام حسین (علیهما السلام)» را بازی می داد وآن دو نیز بر پشت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) سوار می شدند وجدّشان را به بازی وامی داشتند وحضرت می فرمود: «نعم المطّیة مطیتکما ونعم الراکبان انتما؛ شما دو تن، چه مرکب خوبی دارید وچه سوارهای خوبی هستید.» این روایت را شیعه وسنّی نقل کرده اند.
ب. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به امام حسین (علیه السلام) در سن کودکی فرمود: «حزقّة، حزقّة، ترقّ عین بقّة».
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، امام حسین (علیه السلام) را به سینه می چسباند وأو را تشویق می کرد ومی فرمود: «بیا بالا، بیا بالا، (یعنی با پاهایش از سینه وی بالا رود)».
ج. حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام)، فرزندانش - امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) - را بازی می داد ودر این حال به امام حسن (علیه السلام) می فرمود: «اشبه أباک یا حسن» وبه امام حسین (علیه السلام) می فرمود: «انت شبیه بأبی، لست شبیها بعلی». ونمونه های دیگری مانند کشتی گرفتن آن دو امام وتشویق والدین، سوار شدن بر پشت پیامبر اکرم در نماز ودر حال سجده که موجب طولانی شدن سجده آن حضرت و... می شد.
آقای حائری می گوید: «فلأن الائمة (علیه السلام) لهم حالات فی صغرهم کحال سائر الأطفال، من جملتها ابطاء الحسین (علیه السلام) فی الکلام وتکریر النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) لأجله التکبیر، وبکاؤه (علیه السلام) فی المهد وهزّ جبرئیل المهد، حتّی انشد فی ذلک أشعار، وعرفته المخدّرات فی الأستار، وکذا رکوبه (علیه السلام) علی ظهر النّبی، وهو فی السجود مما لا یقبل الجحود(468)؛ ائمه طاهرین (علیه السلام) در کودکی، حالاتی همانند حالات دیگر کودکان دارند. برای نمونه، به سختی ودیر سخن گفتن امام حسین (علیه السلام) وتکرار شدن تکبیرة الاحرام پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به خاطر امام حسین (علیه السلام) در سنین کودکی وگریه آن امام در گهواره که جبرئیل گهواره وی را تکان می داد، می توان اشاره کرد. به گونه ای که در این زمینه شعراء أشعار زیادی به نظم درآوردند واین جریان را حتی زنان پرده نشین نیز می دانند. سوار شدن امام حسین (علیه السلام) بر پشت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، در حال سجود نیز از این قبیل است واین مطلب از مواردی است که هرگز قابل انکار نیست».
آقای نمازی می گوید: «والإشکالات المزعومة علی هذه الرّوایة الشریفه مردودة(469). فإنّ عمل مولانا الحجّة المنتظر (علیه السلام) ومنعه إیاه من الکتابة، کان حفظا عن الغلوّ وهو العمل علی طبق الصورة البشریة، وإثبات عملا بأنّا بشر مثلکم، وکم لها من نظیر من آبائه البررة(470)؛ یعنی اشکالات موهوم بر این روایت شریفه مردود است وکار حضرت حجّت (علیه السلام) در خصوص جلوگیری از نوشتن امام حسن عسکری (علیه السلام)، برای این بود که از اعتقادات غلوّآمیز - بعضی شیعیان - در حق آنان جلوگیری نماید وبه آنان بفهماند که کارهای امامان نیز مانند اعمال بشری می باشد. مانند این کار حضرت حجّت (علیه السلام)، از سایر پدران بزرگوارش (علیه السلام) نیز بسیار صادر شده است.»
آیت الله صافی می گوید: «فنفی صدور هذه الأفعال عنهم (علیه السلام)، لو لم یرجع الی إثبات نقض فیهم، لا یکون کمالا لهم...(471)؛ نفی صدور این گونه رفتار؛ از ائمه طاهرین (علیه السلام) - در سنین کودکی - اگر به اثبات نقص آن ها برنگردد، کمال آن ها نیز محسوب نمی شود.»
بنابراین، لازمه نفی این گونه کردارها، این است که آنان از رفتارهای عادی که معمولا، انسان از انجام آن در حضور مردم شرم وحیا می کند پاک ومنزه هستند، شهوت ومیل جنسی نیز از آنان نفی می شود. با این که از تمام رفتار وکردار آن ها، کمالات روحی ومقامات شامخ آنان آشکار است.
جای دیگر می گوید: اگر به تاریخ پیامبران وائمّه (علیه السلام) مراجعه کنیم. درمی یابیم که این گونه رفتار از آنان وزیادتر از آن مقدار سرزده است که بیان کردیم ودر روایت سعد آمده است. بارزترین آن ها جریاناتی است که میان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ودو نوه عزیزش (علیهما السلام) حتی در نماز ودیگر احوال، روی داده است وکسی نگفته این قبیل کارها لعب وبازی است وارتکاب آن از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ونوادگان عزیز او جایز نیست. از جمله سوار شدن بر پشت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به ویژه در حال نماز...
آیا می پندارید که پیامبران وجانشینان آن ها از این ملاطفاتی که بین پدران وفرزندان واقع می شود محروم وممنوع اند...(472)؟
۴. نمونه دیگر، سرگذشت حضرت یوسف (علیه السلام) در قرآن آمده است. برادران حضرت یوسف (علیه السلام)، خواستند نقشه خود را درباره وی پیاده کنند. واو را از پدر جدا سازند...
از این رو، به پدر گفتند: پدر! چرا ما را درباره یوسف، امین نمی دانی؟ با این که ما خیرخواه او هستیم! (أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یرْتَعْ ویلْعَبْ وإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)(473)؛ فردا او را با ما بفرست؛ تا گردش کند وغذای کافی بخورد وبازی وتفریح کند. ما نگهبان ومراقب او هستیم).
لعب وبازی کردن به حضرت یوسف در سن کودکی نسبت داده شده است وکودک، با بازی کردن، ملامت نمی شود. دلیل بر خردسال بودن حضرت یوسف، سخن برادران اوست که گفتند: (﴿إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾؛ ما از وی نگهداری می کنیم، اگر بزرگ بود، نیازی به حفاظت ومراقبت برادرانش نداشت.
دلیل دیگر بر خردسال بودن وی، سخن حضرت یعقوب (علیه السلام) است که فرمود: (﴿أَخافُ أَنْ یأْکلَهُ اَلذِّئْبُ وأَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ(474)؛ بیم دارم شما از او غافل شوید وگرگ او را بخورد).
بیم وترس، بر جان کسی می رود که نتواند در مقابل خطری مانند حمله گرگ از خود دفاع کند که این موضوع درباره پیرمرد سالخورده ویا کودک خردسال، صدق می کند.
ابو عبیده، کلمه «یرتع» را به لهو تفسیر کرده چنان که نسبت لعب وبازی کردن به حضرت یوسف، ایراد واشکالی نداشت. بنابراین «یرتع» به معنی «لهو» به دلیل خردسالی حضرت یوسف، اشکال ومانعی ندارد.
مرحوم طبرسی از ابن زید نقل کرده که منظور از «لعب»، بازی های مباح مانند:
تیراندازی ومسابقه دو و... است(475).
بدین ترتیب، بازی کردن، ویژگی ذاتی بشر است؛ به همین دلیل گفته شده: نفی صدور این افعال از آنان اگر اثبات نقض برای آن ها نباشد، اثبات کمال نخواهد بود.
تنها لازمه اش این است که امامان (علیه السلام) را از شهوت ومیل جنسی و... منزّه کنیم، زیرا کمالات روحی ومقامات والای آنان در این جا ظاهر می شود.
اشکال هفتم. انار طلایی مناسب دنیاپرستان است
در حدیث یادشده آمده است که امام عسکری (علیه السلام)، برای بازی دادن فرزندش، انار طلایی داشت که نقش های زیبای آن در میان دانه های گرانبهایش می درخشید؛ با این که این کار، از اعمال ثروتمندان دنیاپرست است.
پاسخ ها:
شیخ عبّاس قمی در سفینة البحار با استدلال به آیه ای از قرآن، این گونه پاسخ داده است:
١. (﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ الله اَلَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ واَلطَّیباتِ مِنَ اَلرِّزْقِ(476)؛ بگو: چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده وروزی های پاکیزه را حرام کرده است؟).
(﴿یعْمَلُونَ لَهُ ما یشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وتَماثِیلَ وجِفانٍ کالْجَوابِ وقُدُورٍ راسِیاتٍ...﴾(477)؛ آن ها، هر چه سلیمان می خواست برایش می ساختند: معبدها، تمثال، مجسّمه ها، ظرف های بزرگ غذا، حوض ها ودیگ های ثابت و...).
٢. معنی زهد، تباه کردن مال ودارایی وتحریم حلال نیست؛ بلکه زهد وپارسایی در دنیا این است که آن چه در دست تو است محکم تر از آن چه که در پیش خداست، نباشد(478).
در مجمع البحرین، معنای «مترف» به گونه زیر آمده است:
«مترف» کسی است که در دنیا از نعمت برخوردار بوده؛ ولی در طاعت خدا نباشد. هم چنین به کسی می گویند که در عیش ونوش فرورفته وبی هیچ قیدوبند، هر کاری را بخواهد انجام می دهد. وعدّه ای، افراد غرق در نعمت را مترف گفته اند به دلیل این که او در دست یابی به مال وثروت، بی قیدوبند شده وهیچ چیز نمی تواند او را از رسیدن به آن، بازدارد.
گفته شده است: «مترف» کسی است که در امور دنیوی وخواسته های آن به او وسعت داده شده است(479).
امام علی (علیه السلام) می فرماید: «واستلانوا ما استوعره المترفون(480)؛ آن چه را دنیاپرستان هوسباز، مشکل می شمرند بر آن ها آسان است».
جای دیگر در نهج البلاغه می فرماید: «فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاهم ولم یشارکوا اهل الدنیا فی آخرتهم سکنوا الدنیا بافضل ما سکنت واکلوها بافضل ما أکلت فحظوا من الدّنیا بما حظی به المترفون واخذوا منها ما اخذه الجبابرة المتکبّرون، ثم انقلبوا عنها بالزّاد المبلّغ والمتجر الرّابح(481)؛ (پرهیزکاران) با اهل دنیا در دنیای آن ها شریک شدند؛ ولی اهل دنیا در آخرت آنان شریک نگشتند. پرهیزکاران در بهترین منزل ها سکونت کردند. وبهترین خوراکی ها را خوردند، بنابراین در دنیا از آن چه که دنیاداران ویاغیان خودخواه از آن بهره مند بودند، آنان نیز بهره بردند سپس با زادوتوشه فراوان وتجارتی پرسود به سرای آخرت شتافتند.» (یعنی دنیا وآخرت پرهیزکاران آباد است).
بنابراین، پاسخ نخست، به غیر از پاسخ های محدّث قمی در سفینة البحار، و... این است که با استناد به فرموده امام علی (علیه السلام)، بهره مند بودن از نعمت های دنیا، نه تنها دلیل مترف ودنیاپرست بودن نیست؛ بلکه استفاده صحیح از آن ها پسندیده است، مشروط به این که انسان را از یاد خدا وجهان آخرت غافل نسازد. در منتخب الأثر می گوید: «إذن فما شأن هذه الرمّانة الذهبیة التی لم تکن أصلها من الذهب بل کانت منقوشة به وما کان قیمتها(482)؛ یعنی این انار که در اصل از طلا نبوده تنها نقش طلایی داشته، چه ارزشی دارد.»
پاسخ دوم: خود انار از جنس طلا نبوده: بلکه با طلا تزیین شده بود وآن را یکی از اهالی بصره به حضرت اهدا کرده بود.
پاسخ سوم: سعد أشعری، در توصیف انار، مبالغه کرده، زیرا چشم او به جمالی افتاده که بالاتر از او جمالی نیست - جز جمال خدا - وهمه چیز را جمیل وزیبا می دید وتوصیف زیبایی انار به این دلیل بوده است.
اشکال هشتم. اطلاع یهود از اهداف پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
از حدیث یادشده این معنا استفاده می شود که یهودیان از آمدن حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) خبر می دادند ومی گفتند: وی بر عرب چیره خواهد شد همان گونه که بخت نصر بر بنی اسرائیل مسلّط گشت؛ ولی وی (در ادعای نبوّت) دروغ می گفت واین خلاف قرآن است، زیرا در قرآن آمده است که یهودیان به دشمنانشان، آمدن حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را وعده می دادند وبه آنان می گفتند: هنگامی که وی ظاهر گردد با کمک یهودیان از دشمنان آن ها انتقام خواهد گرفت. خدای متعال می فرماید: (...
﴿وَکانُوا مِنْ قَبْلُ یسْتَفْتِحُونَ عَلَی اَلَّذِینَ کفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کفَرُوا(483)؛... وپیش از این، به خود نوید پیروزی بر کافران را می دادند؛ ولی هنگامی که پیامبر شناخته شده خویش به نزد آنان آمد، نسبت به او کافر شدند).
در اخبار آمده است که، انصار، با شنیدن پیش گویی ظهور پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از یهودیان، به مسلمان شدن روی می آوردند ومی گفتند: این همان پیامبری است که یهودیان ظهورش را مژده می دادند(484).
پاسخ:
البته یهودیان پیش گویی هایی درباره ظهور پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) داشتند ومی گفتند:
وی چنین وچنان خواهد کرد؛ ولی آن حضرت را تکذیب کردند. تردیدی نیست که این تکذیب در قرآن مجید آمده وبین پیش گویی یهودیان وانکار آن ها منافاتی نیست، زیرا اخبار ومژده آنان پیش از دعوت وبعثت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ویا پیش از ولادت آن حضرت بود؛ امّا آن گاه که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) با حق وحقیقت ظهور کرد، آنان به خاطر حسد وعناد، حق وی را انکار کرده وگمراه شدند.
اشکال ٩. آقای خویی وآقای شوشتری وبرخی دیگر از علما مانند: صاحب کتاب مشرعة بحار الانوار(485) می گویند: از این حدیث استفاده می شود که احمد بن اسحاق، در زمان زندگانی حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) بدرود حیات گفته باشد، زیرا آن حضرت خادم خود، کافور را برای مراسم کفن ودفن وی فرستاد با این که وی به طور قطع، پس از امام نیز، زنده بوده است.
پاسخ ها:
١. احتمال دارد احمد بن اسحاق دو تن باشند؛ یکی از آن دو (که معروف است) سال ها پس از رحلت امام (علیه السلام) قریب سال ٣٠٠ ه‍ ق از دنیا رفته باشد ودیگری (که مشخص نیست) در دوران زندگی امام (علیه السلام) وفات کرده باشد. دلیل این احتمال، خود این روایت است که، درگذشت احمد بن اسحاق را در دوران زندگی امام (علیه السلام) تأیید می کند. البته باید گفت: چگونه ممکن است شیخ صدوق که شخصیتی آشنای به رجال بوده متوجه این اشکال نشود واطلاعی از درگذشت احمد بن اسحاق نداشته باشد. این احتمال را آقای صافی در کتاب منتخب الاثر بیان کرده است ومجهول بودن وی را در حدیث مذکور پذیرفته وگفته است: این موضوع بر ضعف حدیث مزبور دلالت ندارد(486). ما اگر این احتمال را کاملا نپذیریم، جای احتمال باقی است وچیزی آن را برطرف نمی سازد.
٢. شما، ناچار مسئله تاریخ وفات را از روایات گرفته اید با این که بدون در نظر گرفتن این روایت، قطع ویقین به وجود می آید؛ ولی با توجه به این روایت موضوع دیگری آشکار می شود وشما نمی توانید این روایت را کنار بگذارید، مگر این که معارض باشد. در این صورت، میان آن دو، به حکم متعارضین، رفتار می گردد که این موضوع نمی تواند دلیل بر ساختگی بودن روایتی باشد که کنار نهاده شده است.
٣. در نقل های دیگر، به ویژه در کتاب دلائل الإمامه طبری، این ذیل دیده نمی شود ونمی توان به خاطر آن، کلّ روایت را از کار انداخت.
البته اشکالات دیگری نیز بر این روایت وارد شده که برای رعایت اختصار از آن چشم می پوشیم. هرچند، از دقت وتأمّل در این مطالب، به آن ها نیز پاسخ داده می شود.
در پایان این بحث، باید یادآور شویم که امارات وقرائن صحت صدور این روایت، به اندازه ای فراوان است که اگر ده ها اشکال دیگر نیز بر آن وارد شود، روایت را از قوّت ووثاقت به صدور، نمی اندازد.

فصل نهم: درنگی در روایات قتل های آغازین

برخی، در مورد قتل وکشتار دوران ظهور، به افراط گراییده واز امام زمان (علیه السلام) ویارانش، چهره ای خشن ارائه می دهند. آنان، به روایاتی استدلال می کنند که در آن ها، به کشته شدن دوسوم مردم، (از هر نه نفر، هفت نفر، از هر هفت نفر، پنج نفر) ویا بیش تر اشاره شده که از کشته ها، پشته ساخته می شود وجوی خون جاری می گردد.
بعضی دیگر دچار تفریط شده ومی گویند: حتی به مقدار گنجایش ظرف حجامت، نیز خونریزی نمی شود....
در این نوشتار، به نقد وبررسی روایی ودلالی احادیث مربوطه می پردازیم تا افراطوتفریط بودن اندیشه های موجود مشخّص گردند.
نکات قابل تأمّل:
الف. قتل وکشتار، قبل از ظهور است یا بعد از آن؟
ب. شیوه رفتار امام با دشمنان چگونه خواهد بود؟
ج. حجم کشتار واعدام وخون ریزی ها چه مقدار است؟
د. کشته شدگان، چه کسانی اند؟
ه‍ آیا روایاتی که ناظر بر این موضوع است، به نحو موجبه کلیه است یا موجبه جزئیه؟
اخباری که در آن ها، کشتار در حجم وسیعی مطرح شده است، بر دو قسم اند:
الف. بخشی از آن ها، مربوط به ملاحم وفتن قبل از ظهور است وهیچ گونه ربطی به دوران ظهور ندارد وتنها ناظر به اوضاع نابسامان جهان در دوران پیش از ظهور است. این دسته از روایات، بیش تر، از مراسیل عامه است. اگر تعدادی از آن ها نیز جزء مسانید باشد، هیچ گونه ارتباطی با بحث ما، یعنی قتل وکشتار در دوران حکومت امام مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ندارد.
ب. بخشی از آن ها، مربوط به هنگامه ظهور وحکومت امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است.
این نوع روایات، نیز دوگونه اند:
١. روایاتی که از طریق عامه واز نبویات است وبیش تر آن ها، مشکل سندی دارند، به گونه ای که بعضی از آن ها، مرسل وبرخی به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) منتهی نمی شوند؛ بلکه از فردی مانند کعب الأحبار که در زمان آن حضرت مسلمان نشده بود، نقل شده است.
بخش عمده این روایات، از اسرائیلیات است که با اهداف گوناگون، وارد کتاب های روایی شده است. دانشمندانی از اهل تسنّن، مانند ابن کثیر، وقتی به روایات نقل شده از امثال کعب الأحبار می رسد، می گوید: خدا، ما را از این همه اخبار دروغی که وارد تفسیرها وکتاب های روایی و... کرده اند، بی نیاز گرداند...(487).
٢. روایاتی که از طرق اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده ویا در کتاب های شیعه ذکر گردیده است. در این کتاب ها، اخبار از حضرات معصومین (علیهم السلام) منقول است وبعض دیگر از روایات نقل شده، به اهل بیت (علیهم السلام) منتهی نمی شود. مانند اخبار معمّرین که شیخ صدوق آن ها را در کتاب کمال الدین از اهل تسنّن نقل کرده است.
اندیشه تفریطگرایی در کشتار هنگام ظهور
گروهی برآن اند که امام زمان به هنگام ظهور، از طریق ولایت وتصرّف تکوینی، همه آفریده ها را مطیع ومسخّر می کند وکارها را با اعجاز وامور غیرعادی انجام می دهد. از این رو، کشتار واعدام، بسیار اندک خواهد بود. برای روشن شدن مطلب ودریافت پاسخ، به احادیثی از امام باقر وامام صادق (علیهما السلام) متمسّک می شویم.
حدیث ١. «... عن بشیر بن أبی أراکة النبال - ولفظ الحدیث علی روایة ابن عقدة - قال:
لمّا قدمت المدینة إنتهیت إلی منزل أبی جعفر الباقر (علیه السلام)... قلت: (إنّهم) یقولون: إنّه إذا کان ذلک استقامت له الأمور فلا یهریق محجمة دم. فقال: کلاّ! والّذی نفسی بیده! حتی نمسح وأنتم العرق والعلق. وأومأ بیده إلی جبهته(488)؛ بشیر بن أبی اراکه نبّال - لفظ حدیث به روایت ابن عقده است - می گوید: زمانی که وارد مدینه شدم، به سمت منزل امام باقر (علیه السلام) رفتم... وبه حضرت عرض کردم: (مرجئه) می گویند: هنگامی که قیام قائم [عج] روی دهد، همه کارها برای او سروسامان می یابد وبه اندازه یک ظرف حجامت نیز خون نمی ریزد. حضرت فرمود: هرگز چنین نیست! سوگند به آن که جانم به دست او است! کار به آن جا می انجامد که ما وشما، عرق وخون لخته شده پاک خواهیم کرد. (کنایه از سختی ها ودشواری های جنگ ودرگیری است که موجب پدید آمدن عرق وایجاد زخم های خونین می شود.) در این هنگام، امام با دست خود، به پیشانی مبارک خود اشاره فرمود. (کنایه از برطرف کردن عرق وخون از جبین.)
حدیث ٢. «... عن موسی بن بکر الواسطی، عن بشیر النبّال، قال: قدمت المدینة وذکر مثل الحدیث المتقدّم، إلاّ أنّه قال: لما قدمت المدینة قلت لأبی جعفر (علیه السلام): إنّهم یقولون: إنّ المهدی لو قام لاستقامت له الأمور عفوا ولا یهریق محجمة دم. فقال: کلاّ! والّذی نفسی بیده لو استقامت لأحد عفوا لاستقامت لرسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حین أدمیت رباعیته وشجّ فی وجهه! کلاّ! والّذی نفسی بیده! حتّی نمسح نحن وأنتم العرق والعلق(489). ثم مسح جبهته(490)؛ از موسی بن بکر واسطی. از بشیر نبّال نقل شده که گفت: وارد مدینه شدم وهمانند حدیث قبلی را ذکر کرد واضافه نمود: هنگامی به مدینه رسیدم. به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: آنان [مرجئه] می گویند: اگر مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قیام کند، همه کارها به خودی خود برای او سرو سامان می یابد وبه اندازه گنجایش ظرف حجامتی، خون نخواهد ریخت. حضرت فرمود: «هرگز چنین نیست! سوگند به آن که جانم در دست او است! اگر کارها، خود به خود، برای کسی هموار می شد، به یقین برای رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن زمان که دندان های پیشین آن حضرت شکست وصورت اش زخمی شد، سروسامان می یافت! هرگز چنین نیست! سوگند به آن که جانم در دست او است! کار، به آن جا می انجامد که ما وشما، عرق وخون لخته شده پاک کنیم. سپس دست به پیشانی خود کشید».
حدیث ٣. «... عن المفضّل بن عمر، قال: سمعت أبا عبد الله، وقد ذکر القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) فقلت:
إنّی لأرجو أن یکون أمره فی سهولة. فقال: لا یکون ذلک حتی تمسحوا العلق والعرق(491)؛ مفضّل بن عمر می گوید: در حضور امام صادق (علیه السلام) شنیدم که از حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) یاد شد.
عرض کردم: امیدوارم کار ایشان به آسانی صورت پذیرد. فرمود: آن امر صورت نمی پذیرد تا این که عرق وخون لخته شده [از چهره] برطرف سازید.»
در سه حدیث مذکور ملاحظه می کنیم، آن گونه نیست که تمامی کارها در زمان قیام قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، به خودی خود وبا اعجاز وتصرّفات تکوینی صورت پذیرد، هرچند در ولایت وتصرّف تکوینی حضرت مهدی وسایر امامان پاک (علیهم السلام)، هیچ گونه تردیدی نیست؛ بلکه کار، دشوارتر از آن است که امثال مرجئه معتقدند.
براساس روایات متعدد، نمی توانیم ادعا کنیم که به هنگام ظهور، هیچ گونه قتل وکشتاری رخ نمی دهد، زیرا در آن دوران، بحث از انتقام، اجرای حدود الهی واقامه حکومت عدل جهانی است ومسلّما، این مسأله مهمّ بدون برطرف کردن خارها وسنگ های سر راه آن حضرت، میسّر ومحقّق نمی شود.
از سویی، تاریخ خود گواه است که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وأئمّه (علیهم السلام) در تلاش بوده اند امور را به گونه ای عادی ودر مسیر طبیعی انجام دهند، از این رو، می بینیم، دندان های پیشین حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در جنگ احد می شکند وزخم هایی(492)...
بر بدن مبارک او وارد می شود وامیر المؤمنین (علیه السلام) نیز در جنگ احد نود زخم برمی دارد و(493)...
البته رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وعترت پاکش، بویژه حضرت بقیة الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قدرت تصرّفات تکوینی را دارند وهمواره معجزات وامدادهای غیبی والهی، شامل حال آن حضرات ونیز مؤمنان مخلص وایثارگر وحتّی مستضعفان بوده وخواهد بود. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «خداوند، حضرت قائم - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - را به سه لشکر یاری می دهد:
فرشتگان؛ مؤمنان؛ رعب (ترس انداختن در دل دشمن)»(494).
جایی دیگر آن حضرت (علیه السلام) می فرماید: «... خداوند، حضرت مهدی - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - را با فرشتگان وجنّ وشیعیان مخلص، یاری می کند»(495).
به هرحال، لزومی ندارد ادعا کنیم امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تمام کارهای خویش را به گونه ای غیرعادی وبه صورت اعجازآمیز انجام می دهد وبدین سان، هیچ خونی ریخته نخواهد شد.
اندیشه افراطگرایی در کشتار به هنگام ظهور
در احادیثی که از طریق اهل سنّت رسیده، خون ریزی های بسیار زیاد ووحشتناکی در آن دوران ذکر شده است که به نقد وبررسی یکی از آن ها می پردازیم.
یوسف بن یحیی مقدّسی شافعی در کتاب عقد الدرر روایت مرسله ای را از امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره حوادث رم (رومیه)(496) نقل می کند ومی گوید: «... فیکبّر المسلمون ثلاث تکبیرات، فتکون کالرّملة علی نشز، فیدخلونها، فیقتلون بها خمسمئة ألف مقاتل، ویقتسمون الأموال، حتّی یکون النّاس فی الفیء شیئا واحدا، لکلّ إنسان منهم مئه ألف دینار، ومئه رأس، ما بین جاریه وغلام(497)؛ با گفتن سه تکبیر مسلمانان دیواره شهر مانند ریگ وشن های روانی که از بلندی ها فرومی ریزند، از هم متلاشی می شود. وداخل [روم] می شوند ودر آن جا، پانصد هزار جنگجو را می کشند وغنائم واموال را به گونه ای مساوی تقسیم می کنند، وبه هریک از آنان، صد هزار دینار وصد کنیز ویا غلام می رسد...».
این روایت - هرچند ظاهرا مربوط به قبل از ظهور است - مرسل است ومشکل سندی دارد واز نظر محتوا نیز قابل اعتماد نیست. پیداست که سازندگان این گونه احادیث، در خدمت حکومت های ستمگر بوده اند وبه جهت توجیه پاره ای جنگ های پس از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وقتل عام ها وکشتارهای وسیعی که در آن ها صورت گرفت، چنین روایات ساختگی را وارد کتاب های روایی کرده اند. مانند روایتی که به امام علی (علیه السلام) نسبت داده اند که آن حضرت فرمود: «فیقتل من الروم حتی یتغیر ماء الفرات بالدم(498)؛ یعنی به اندازه ای از رومیان به قتل می رساند که آب فرات رنگ خون به خود می گیرد!»
ابن کثیر، در مورد جنگ قادسیه می گوید: «إنهزم الفرس ولحقهم المسلمون...
فقتل المسلمون بکمالهم وکانوا ثلاثین ألفا. وقتل فی المعرکه عشره آلاف وقتلوا قبل ذلک قریبا من ذلک(499)؛ لشکر ایرانیان، شکست خورده وفرار کردند. مسلمانان، به تعقیب آنان پرداخته وتمامی فراریانی را که تعداد آن ها به سی هزار نفر می رسید، به قتل رساندند. در جنگ، ده هزار تن وقبل از شروع جنگ نیز همین عدد را به قتل رسانده بودند...».
وقتی به کتاب های تاریخی مانند البدء والتاریخ والبدایة والنهایة و... که فتوحات، در آن ها به نگارش درآمده مراجعه می کنیم. می بینم، فرماندهان وزیردستان شان، جنایات زیادی را مرتکب شده اند.
روایاتی که می گوید، از هر نه نفر هفت نفر ویا از هر هفت نفر، پنج نفر ویا دو ثلث مردم کشته می شوند، به جنگ های قبل از ظهور، نظر دارند نه زمان ظهور.
از سویی، اختلاف در تعداد مقتولان نیز علّت های گوناگونی می تواند داشته باشد از آن جمله، می توان تفاوت مناطق ومحورهای درگیری ویا مراحل مختلف جنگ را نام برد.
با توجّه به احادیث زیر ودقت نظر در دلالت آن ها، به این واقعیت پی می بریم که جهان، اندکی پیش از ظهور، دچار جنگ های خونینی خواهد شد.
حدیث ١. «... عن أبی بصیر ومحمّد بن مسلم، قالا: سمعنا أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: «لا یکون هذا الأمر حتّی یذهب ثلث النّاس. فقیل له: إذا ذهب ثلث النّاس فما یبقی؟ فقال، (علیه السلام): أما ترضون أن تکونوا الثّلث الباقی؟(500)؛ ابو بصیر ومحمّد بن مسلم می گویند: از امام صادق (علیه السلام) شنیدیم که می فرمود: امر ظهور تا این که دوسوم مردم از بین بروند واقع نمی شود.
به حضرت عرض شد: اگر دوسوم مردم از بین بروند. چه کسی باقی می ماند؟ امام فرمود: آیا خرسند نمی شوید که شما جزء همان یک سوم باقیمانده باشید؟»
حدیث ٢. «... عن زرارة، قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): النّداء حقّ؟ قال: إی؛ واللّه حتی یسمعه کلّ قوم بلسانهم. وقال، (علیه السلام): لا یکون هذا الأمر حتّی یذهب تسعة أعشار النّاس(501)؛ زراره می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: آیا ندای آسمانی، حقیقت دارد؟ فرمود: آری؛ به خدا سوگند! چنان است که هر قومی با زبان خودشان، آن را می شنوند. همچنین فرمود: امر ظهور محقّق نمی شود تا ١٠/٩ مردم از میان بروند.»
حدیث ٣. «... عن سلیمان بن خالد، قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: «قدّام القائم موتتان؛ موت أحمر وموت أبیض، حتی یذهب من کلّ سبعة خمسة. الموت الأحمر، السیف؛ والموت الأبیض، الطاعون(502)؛ سلیمان بن خالد می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود:
پیش از قیام قائم - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) -، دو نوع مرگ ومیر رخ می دهد: مرگ سرخ ومرگ سپید.
تا این که از هر هفت نفر، پنج تن از بین می روند. مرگ سرخ، شمشیر ومرگ سفید، طاعون است.»
با ملاحظه این احادیث وروایات دیگر، مشخص می شود که حجم وسیعی از مرگ ومیرها وخون ریزی ها، مربوط به دوران پیش از قیام امام عصر (علیه السلام) وقبل از ندای آسمانی است.
بنا به روایت یونس بن رباط که می گوید: «سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: انّ أهل الحقّ لم یزالوا منذ کانوا فی شدّة. أما أنّ ذاک لمدّة قریبة وعافیة طویلة(503)؛ از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود: اهل حقّ، از هنگامی که در شدّت وسختی بوده اند، پیوسته در آن حال خواهند بود. بدانید که پایان آن سختی ها، نزدیک وعافیت اش طولانی خواهد بود.»
به هرحال در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است که «فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً»(504).
به نحو خلاصه، دسته ای از روایات در مورد خون ریزی ها، مربوط به دوران قبل از ظهور ودسته ای دیگر از مجهولات واسرائیلیات است که با اهداف وانگیزه های مختلفی مانند خدشه دار کردن چهره نهضت جهانی وحکومت حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ویا توجیه کشتارها در فتوحات و...، وارد کتاب های روایی شده است.
هم چنین، بخشی از آن ها، مرسله ومرفوعه است ومشکل سندی دارد، که مرفوعه فضل بن شاذان از امام صادق (علیه السلام) از این قبیل است:
«یقتل القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) حتّی یبلغ السّوق، قال: فیقول له رجل من ولد أبیه: إنّک لتجفل النّاس إجفال النّعم! فبعهد من رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) أو بما ذا؟ قال: ولیس فی النّاس رجل أشدّ بأسا. فیقوم إلیه رجل من الموالی فیقول له: لتسکتنّ أو لأضربنّ عنقک. فعند ذلک یخرج القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) عهدا من رسول الله(505) (صلّی الله علیه وآله وسلّم)؛ حضرت قائم - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - به اندازه ای انسان ها را قتل عام می کند که تا ساق پا را خون فرامی گیرد. شخصی از دودمان پدرش(506) با اعتراض شدید به حضرت، می گوید: مردم را چونان گلّه گوسفندان که رم می دهند از خود دور می کنی! آیا این روش، براساس دستور رسول خداست؟ به چه دلیل چنین رفتار می کنی؟ یکی از یاران حضرت، از جای برمی خیزد وبه فرد معترض می گوید: سکوت می کنی یا گردنت را بزنم؟ در این هنگام حضرت، عهد وپیمانی را از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، بیرون می آورد وارائه می دهد».
چنان که در آغاز، یادآوری شد، این حدیث، مرفوعه است ومشکل سندی دارد. از سویی، محتوا ودلالت اش، ناقص وناتمام است، زیرا سوق، هم به ساق پا می گویند وهم ممکن است نام شهر یا محلی باشد، همانند سوق الأهواز، (نام اهواز فعلی) سوق حکمه (نام یکی از مناطق اطراف کوفه)، سوق اسد (در اطراف کوفه)، سوق الثلاثاء (منطقه ای در بغداد قبل از ساخته شدن شهر)(507)، بنابراین نمی توانیم بگوییم، «حتّی یبلغ السوق» به معنای رسیدن خون به ساق پا است، خصوصا، با توجه به این که در حدیث مذکور، سخن از خون به میان نیامده؛ بلکه چنین به نظر می رسد که «سوق»، به معنای «رسیدن به محل ومکانی خاص» باشد.
البته ما، براساس روایات صحیح، جنگ وخون ریزی ها، اعدام ها وانتقام از ظالمان را در عصر ظهور می پذیریم؛ ولی نه به این اندازه. روایاتی از اهل بیت (علیهم السلام) موجود است که تعداد قتل ها ومشخّصات فردی وگروهی مقتولان، در آن ها مشخّص شده است.
بعد از نگرش به شیوه رفتار حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با دشمنان ومعاندین، ذیلا به معرفی آنان خواهیم پرداخت.
رفتار امام (علیه السلام) با دشمنان
ستمگران وزورمداران وزراندوزان، در همه نقاط گیتی، بر ملّت های مظلوم ومستضعف سیطره داشته ودارند ودر این زمینه فرهنگ سازی کرده اند. در این میان، جامعه اسلامی، خسارت های بیشماری را متحمّل شده، به گونه ای که دشمنان اسلام، از آغاز رسالت نبی مکرّم اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) همواره، در پی آزار واذیت آن حضرت وپیروانش بوده اند وسرانجام، آن حضرت پس از تحمّل مشقت های فراوان توانست مسلمانان را از تاریکی ها به سوی روشنایی راهنمایی کرده وسوق دهد وحکومت اسلامی برقرار نماید. با کمال تأسف طولی نکشید که به هنگام رحلت وبعد از آن، به گفته غزالی، ریاست طلبان با حیله های مختلف وفریب دادن مسلمانان، صاحب غدیر را که منصوب از سوی خدای حکیم بود وهمگی به ولایت اش تبریک وتهنیت گفته بودند، کنار گذاشته وبر اریکه قدرت وسیاست تکیه زدند(508) وبذر فاجعه وجنایات هولناک در جامعه اسلامی، کاشته شد به یقین، پیش از ظهور ونزدیک به آن، ستمگران خون ریزی بر جهان حاکم اند که از هیچ جنایتی فرونمی گذارند. بنابراین، امام ورهبری که دست به قیام می زند، در برابر این همه کج روی ها وبیدادگری ها، چگونه برخورد کند، تا جهان را پر از عدل وداد سازد؟ بی تردید، گروه های معاندی که دست شان به خون بشریت آلوده گردیده وحق مردم را غصب کرده اند ویا پست ومقامشان به خطر افتاده، در مقابل حرکت اصلاح گرانه ونهضت امام، ایستادگی خواهند کرد. بنابراین، رهبری که قیام می کند ومأموریت تشکیل حکومت جهانی اسلام را دارد، باید برای برداشتن موانع از سر راه خود، نقشه وبرنامه داشته باشد. در این جا، مروری بر این برنامه ها خواهیم داشت.
تربیت سپاهیان وتدارک مقدّمات جنگ
امام عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) برای انتقام وخون خواهی از دشمنان اسلام وبه ثمر رساندن انقلاب جهانی واجرای حدود الهی وبرقراری حکومت عدل جهانی، ناگزیر از جنگ خواهد بود ودر مقابل اش، دشمنانی تا دندان مسلح وکج اندیشانی دنیانگر، با در دست داشتن امکانات گسترده وچرخه های اقتصادی جهان وبرخورداری از فن آوری پیشرفته وسازماندهی ارتش های قدرت مند، پرچم مخالفت برمی دارند ومانع مسیر اصلاح گرانه امام می شوند. از این رو، پیش از قیام، جنگاوران دریادل ودست یارانی توان مند وکارآمد، به هدایت خاص وعام آن حضرت، تربیت می شوند وتعداد آنان، در بعضی روایات، سیصد وسیزده تن ودر برخی، ده هزار تن ودر تعدادی از آن ها، صد هزار تن و... ذکر شده است.
تجهیزات جنگی ووسایل دفاعی
تجهیزات آنان، براساس روایتی از امام صادق (علیه السلام)، شمشیرهایی از آهن؛ امّا نه این آهن شناخته شده است «لهم سیوف من حدید غیر هذا الحدید» که اگر یکی از آنان، با شمشیر خود، بر کوهی ضربه زند، آن را دو نیم می کند(509). وسایل دفاعی آنان، طبق روایتی از امام صادق (علیه السلام) به گونه ای است که اسلحه دشمن هرگز، بر آنان کارگر نیست(510).
قاطعیت امام در رویارویی با دشمنان
امام علی (علیه السلام) می فرماید: «لا یقیم أمر الله سبحانه إلاّ من لا یصانع، ولا یضارع، ولا یتّبع المطامع(511)؛ فرمان خدای سبحان را جز کسی که در اجرای دستور الهی، مدارا نکند وسازشکار نباشد وبه طمع ورزی نیفتد برپا نخواهد داشت.»
حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نیز به اقامه حدود وفرمان الهی قیام می کند ودر برخورد با دشمنان از یک نوع مجازات استفاده نمی کند؛ بلکه نسبت به جرم اشخاص وگروه ها مجازات متناسب با آن را اجرا می کند وبرخی از آنان را در جنگ نابود می سازد وحتّی حق دارد فراریان وزخمیان آنان را نیز تعقیب کند(512) وگروهی را اعدام، جمعی را تبعید ودست برخی را قطع می کند وبه فرموده امام باقر (علیه السلام): «... یقوم القائم... ولا تأخذه فی الله لومة لائم(513)؛ قائم، دست به قیام می زند... ودر اجرای احکام الهی، از ملامت هیچ ملامت کننده ای بیم ندارد.»
بنابراین، به آن حضرت، «نقمت وعذاب کننده مجرمان ودشمنان» لقب داده اند.
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «إذا تمنّی أحدکم للقائم فلیتمنّه فی عافیة؛ فإنّ الله بعث محمّدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، رحمة ویبعث القائم نقمة(514)؛ هنگامی که یکی از شما، آرزوی ظهور قائم را نماید، باید آرزو کند در عافیت وتندرستی باشد، زیرا، خداوند، حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را (برای آفریدگان) رحمت فرستاد وقائم - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - را عذاب ونقمت [بر دشمنان] می فرستد.»
امام صادق (علیه السلام)، دلیل ملقّب شدن حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به لقب «نقمت» را چنین بیان می دارد:
«فتتمّ حجّة الله علی الخلق حتّی لا یبقی أحد علی الأرض لم یبلغ إلیه الدین والعلم، ثمّ یظهر القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ویسیر (و یصیر) سببا لنقمة الله وسخطه علی العباد؛ لأنّ الله لا ینتقم من العباد إلاّ بعد إنکارهم حجّته(515)؛ حجّت خدا، بر آفریدگان تمام می شود تا همگان، نسبت به دین، شناخت پیدا کنند وبر روی زمین، کسی باقی نماند که دین به او ابلاغ نشده باشد.
(در آن هنگام) حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، ظهور می کند وسبب نقمت خدا وخشم وغضب او بر بندگان می گردد، زیرا، خداوند از بندگانش انتقام نمی گیرد، مگر بعد از آن که به انکار حجّت اش بپردازند.»
بنابراین، مشخص می شود آنان که مورد خشم وغضب امام عصر (علیه السلام) قرار می گیرند، کسانی اند که حجّت بر آنان تمام شده؛ ولی حجّت خدا را نمی پذیرند وسخت به انکار آن برمی خیزند.
محمّد بن مسلم، ضمن حدیثی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت می فرماید: «... أمّا شبهه من جدّه المصطفی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فخروجه بالسّیف وقتله أعداء رسوله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) والجبّارین والطّواغیت، وأنّه ینصر بالسّیف والرّعب وأنّه لا تردّ له رایة(516)؛ امّا شباهت او به جدّش محمّد مصطفی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قیام او با شمشیر است که دشمنان خدا ورسول اش وجبّاران وطاغوت ها را خواهد کشت وبا شمشیر ورعب، یاری می شود وهیچ یک از پرچم های او شکست خورده باز نخواهد گشت.»
جنگ وکشتار
در هر مقطعی از زمان یا مکان، نوع رفتار وبرخوردها با مخالفان ودشمنان متفاوت است. مثلا، در زمان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رحمت وترویج دین بود ودر زمان امام علی (علیه السلام) رحمت ومنّت گذاری بر مخالفان و... باید دید به هنگام ظهور، رفتار امام زمان (علیه السلام) با دشمنان چگونه خواهد بود. برای پاسخ به این پرسش نگاهی به روایات می افکنیم.
حدیث ١. «... عن زرارة، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قلت له... فقال: إسمه إسمی قلت: أیسیر بسیرة محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)؟ قال: هیهات! هیهات! یا زرارة! ما یسیر بسیرته! قلت: جعلت فداک لم؟ قال:
إن رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) سار فی أمّته بالمنّ، کان یتألف الناس، والقائم یسیر بالقتل. بذاک أمر فی الکتاب الذی معه أن یسیر بالقتل ولا یستتیب أحدا. ویل لمن ناواه!(517)؛ زراره از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که [رسول خدا] فرموده است: نام او، نام من است. عرض کردم: آیا به سیره وروش حضرت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رفتار می کند؟ فرمود: زراره!: هرگز! هرگز! به سیره او رفتار نمی کند. گفتم: فدایت گردم! برای چه؟ فرمود: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) با ملایمت ونرمی ومهربانی رفتار کرد [تا دل ها را به دست آورد ومردم با آن حضرت الفت گیرند.]، ولی حضرت قائم - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - سیاست قتل را در پیش می گیرد وطبق دستوری که در منشور همراه خود دارد، رفتار می کند وتوبه کسی را نمی پذیرد. بنابراین، وای بر کسی که با او دشمنی ورزد!»
حدیث ٢. «... عن أبی بکر الحضرمی، قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: «لسیرة علی بن أبی طالب (علیه السلام)، فی أهل البصرة کانت خیرا لشیعته مما طلعت علیه الشمس. إنه علم أنّ للقوم دولة، فلو سباهم لسبیت شیعته. قال: قلت: فأخبرنی عن القائم. أیسیر بسیرته؟ قال: لا؛ لانّ علیا (علیه السلام) سار فیهم بالمنّ لما علم من دولتهم، وإنّ القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) یسیر فیهم بخلاف تلک السّیرة لأنّه لا دولة لهم(518)؛ از ابو بکر حضرمی نقل می کند که گفت: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود: روش علی بن ابی طالب (علیه السلام) در میان اهل بصره، برای شیعیان اش، از آن چه خورشید بر آن می تابد، بهتر بود، زیرا او می دانست که این مردم (مخالفین)، دولتی را پیش رو دارند. اگر آنان را اسیر کرده بود، شیعیانش نیز اسیر می شدند. عرض کردم:
مرا از حضرت قائم - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - مطّلع بفرما که آیا وی نیز با اهل بصره (با مخالفین) همانند روش او رفتار می کند؟ فرمود: خیر، زیرا حضرت علی (علیه السلام) می دانست که حکومت های بعد از او، در اختیار دشمنان است، از این رو، با آنان به ملاطفت وچشم پوشی رفتار می کرد؛ ولی حضرت قائم، چون پس از خود، دولتی برای آنان نمی بیند، برخلاف سیره حضرت علی (علیه السلام) رفتار خواهد کرد».
این حدیث، از نظر سند، مورد اشکال است(519)، زیرا اسماعیل بن مرّار در سند روایت، فردی مجهول است. اردبیلی در مجمع الفائده وحرّ عاملی در مدارک الاحکام وعلاّمه مجلسی به مجهول بودن وی تصریح کرده اند(520).
حدیث ٣. «... عن یحیی بن العلاء الرازی، قال: سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: ینتج الله تعالی فی هذه الأمّة رجلا منّی وأنا منه، یسوق الله تعالی به برکات السماوات والأرض، فتنزل السّماء قطرها، وتخرج الأرض بذرها، وتأمن وحوشها وسباعها ویملأ الارض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا، ویقتل حتّی یقول الجاهل لو کان هذا من ذرّیة محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، لرحم»(521)؛
یحیی بن علاء رازی می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود: خدای متعال میان این امّت مردی را ظاهر می سازد که از من است ومن از او هستم. خدای تعالی به سبب او، برکات آسمان ها وزمین را به آفریدگانش عطا می فرماید. آسمان، بارانش را فرود می بارد وزمین بذرهایش را می رویاند وحیوانات وحشی ودرّنده، در امنیت وآرامش بسر می برند وزمین را پر از عدل وداد می کند، همان گونه که پر از ظلم وستم شده باشد وبه اندازه ای از بیدادگران ودشمنان می کشد که نابخردان می گویند: اگر این مرد از دودمان محمّد بود، ترحّم می کرد.»
در این روایت نکته قابل توجه این است که اقامه قسط وعدل وگسترده شدن امنیت وشمول برکات را با از میان رفتن جور وبرطرف شدن جائران وقتل آنان، مرتبط دانسته واعتراض به قتل را از ناحیه نابخردان وعدم آگاهی آنان به امور وواقعیات، می داند. البته از نظر سند مورد اشکال است، زیرا در سند آن، احمد بن عثمان آدمی وجود دارد که فردی مجهول است(522).
مدّت جنگ ها
حدیث ١. «حدّثنا أبو هارون...، عن زرّ بن حبیش، سمع علیا (رضی الله عنه) یقول: یفرّج الله الفتن برجل منّا، یسومهم خسفا، لا یعطیهم إلاّ السیف، یضع السیف علی عاتقة ثمانیة أشهر هرجا، حتی یقولوا. «والله ما هذا من ولد فاطمة لو کان من ولدها لرحمنا(523)؛ از زرّ بن حبیش نقل شده وی از امام علی (علیه السلام) شنید که می گوید: خدا، به سبب مردی از ما، فتنه وآشوب ها را برطرف می سازد و(فتنه گران) را خوار وذلیل می کند وبه آنان جز شمشیر چیزی نمی دهد وشمشیر بر دوش نهاده وهشت ماه به شدت مبارزه می کند به گونه ای که مردم می گویند: به خدا سوگند! این، شخص از فرزندان فاطمه نیست! اگر از دودمان فاطمه بود بر ما ترحّم می کرد!»
حدیث ٢. «... عن عیسی بن الخشّاب، قال: قلت للحسین بن علی (علیهما السلام): أنت صاحب هذا الأمر؟ قال: لا؛ ولکن صاحب الأمر الطرید الشرید الموتور بأبیه، المکنّی بعمّه یضع سیفه علی عاتقه ثمانیة أشهر...(524)؛ از عیسی بن خشّاب نقل شده که به امام حسین (علیه السلام) عرض کردم آیا شما صاحب این امر هستید؟ فرمود: نه ولکن صاحب الامر رانده شده، دور افتاده، خون خواه پدرش ودارای کنیه ی عمویش است، شمشیرش را هشت ما بر دوش می نهد.
حدیث ٣. «... عن أبی بصیر، قال: سمعت أبا جعفر الباقر (علیه السلام)، یقول: «... ویضع السیف علی عاتقه ثمانیة أشهر هرجا هرجا حتی یرضی اللّه» قلت: فکیف یعلم رضا اللّه؟ قال: یلقی الله فی قلبه الرحمة...(525)؛ از ابو بصیر نقل شده که گفت: شنیدم امام باقر (علیه السلام) می فرمود:...
شمشیر را هشت ماه بر دوش می نهد وبه شدت مبارزه می کند، تا این که خداوند راضی شود. عرض کردم: چگونه به رضایت خدا پی می برد؟ فرمود: خداوند، به دل وی رحمت می اندازد...»
ابن اثیر، می گوید: «الهرج، قتال واختلاط(526)؛ جنگ، یعنی کشتار ودرگیری.»
شاید منظور، این باشد که مدّت عملیات تهاجمی لشکریان حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) که به تضعیف وشکسته شدن شوکت ظالمان ومتلاشی شدن آنان می انجامد. هشت ماه به طول می انجامد وپس از آن، به عملیات ایذائی وموضعی ومقطعی، روی می آورند که در فاصله های زمانی بعد، با آنان مقابله وبرای همیشه ریشه کن خواهند شد.
هرسه روایتی که در آن هرج ومرج ذکر شده، از نظر سند ضعیف اند؛ عمر بن قیس وعیسی بن خشّاب، در سند روایت اوّل ودوّم، مجهول اند ودر سند روایت سوم، ابن أبی حمزه است که وی نیز مورد بحث وتضعیف قرار گرفته است.
قاطعیت امام، در برخورد با اشخاص وگروه های مختلف
ائمه طاهرین (علیهم السلام)، همه مهربان ومنشأ رحمت وبرکات اند. امام رضا (علیه السلام)، می فرماید: «الإمام، الأنیس الرّفیق، الوالد الشّفیق، والأخ الشّقیق والأمّ البرّة بالولد الصّغیر ومفزع العباد فی الدّاهیة النّآد(527)؛ امام، همدمی رفیق، پدری دل سوز، چونان برادری تنی، مادر مهربانی نسبت به فرزند خردسال ودر گرفتاری های هولناک پناه امت است.»
نیز ابو ربیع شامی می گوید: به امام صادق (علیه السلام)، عرض کردم: اماما! حدیثی از عمرو بن حمق به من رسیده آیا صحیح است؟ فرمود: بیان کن عرضه داشتم: عمرو، نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) رفت وآن حضرت در چهره او رنگی زرد مشاهده کرد. وفرمود: این زردی چیست؟ گفت: به بیماری مبتلا بودم. حضرت به او فرمود: «إنّا لنفرح لفرحکم ونحزن لحزنکم ونمرض لمرضکم وندعوا لکم فتدعون فنؤمّن... فقال أبو عبد الله (علیه السلام): «صدق عمرو(528)؛ ما، در شادی شما شادیم ودر غم واندوه شما، اندوهناک ودر بیماری شما، بیمار می شویم وبرای شما دعا می کنیم. وشما که دعا می کنید ما آمین می گوییم.
امام صادق (علیه السلام)، فرمود: عمرو، راست گفته است.»
نظیر این جریان را رمیله از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل می کند(529).
امام عصر [عج]در پیامی به شیخ مفید می فرماید: «... إنّا غیر مهملین لمراعاتکم، ولا ناسین لذکرکم ولو لا ذلک لنزل بکم اللاّواء واصطلمکم الأعداء(530)؛ ما، سرپرستی شما را وانگذاشته ایم ویاد شما را فراموش نمی کنیم، اگر غیر از این بود، گرفتاری ها، شما را از پای می انداخت ودشمنان، شما را نابود می ساختند».
در این زمینه، احادیث فراوانی وجود دارد: ائمه طاهرین (علیهم السلام)، مایه رحمت اند ومقتضی رحمت آنان، برداشتن موانع از سر راه است. مقابله قاطع با ظالمان ومخالفان حاکمیت اسلام، یکی از مصادیق رأفت ورحمت امام نسبت به مؤمنان است. با توجه به این که شرایط ویژه هنگام ظهور به گونه ای است که جایی برای کوچک ترین اغماض ومدارا با معاندان باقی نمی گذارد، قاطعیت امام ویاران مقتدر وشهادت طلب آن حضرت در رویارویی با دشمنان وایجاد رعب ووحشت در میان آنان، هر مخالف ستم پیشه ای را به تسلیم وامی دارد وآنان، چنان مرعوب می شوند که برخی، خلع سلاح شده وقدرت رویارویی را از دست می دهند. بدین ترتیب، دامنه برخورد نظامی وخون ریزی، تقلیل می یابد وبه حدّاقل می رسد. از سویی، زمینه گناه نیز از میان می رود؛ چون، امنیتی برای طاغیان وعاصیان وجود نخواهد داشت.
بنابراین، اکثریت مردم، مظلوم وستمدیده وطالب خیر وصلاح واز کسانی خواهند بود که امام عصر [(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)] آنان را مورد لطف قرار می دهد وتنها گروهی اندک، مقاومت نشان می دهند. در چنین شرایطی، صلح وتقیه ورحمت ورأفت با این گونه افراد وگروه ها معنا ندارد وچاره ای جز شمشیر واعمال قوّه قهریه وقضاوت های داوودی وسلیمانی ندارد که در آن به گواهی شاهدی، نیاز(531) نیست.
بنابراین، اشخاص وگروه هایی مورد نقمت واقع می شوند که مانع پیشرفت وبه اصطلاح سدّ راه وصدّ عن السبیل هستند. از همین رهگذر، در روایت آمده است:
«وای به حال کسی که مانع حرکت حضرت بشود»(532).
برخی از مخالفان امام، قوم ونژاد خاصی دارند وبعضی، پیرو ادیان دیگرند وگروه ها وفرقه هایی به ظاهر مسلمان؛ ولی منافق صفت ویا مقدّسانی کج اندیش خواهند بود. امام زمان [عج] با هریک، به شیوه خاصی برخورد خواهد داشت. با نقل روایاتی، به بیان این موارد می پردازیم.
١. قوم عرب
در روایاتی که از قوم عرب سخن به میان آمده، شاید منظور، اهل مکه وقبیله قریش به ویژه بنی امیه(533) وبنی عبّاس وبنی شیبه ویا حکومت های عربی دست نشانده باشند. گروه های یادشده، با اهل بیت (علیهم السلام) مشکل داشتند وعمده ترین سبب آن، جنگ بدر است که حقد وکینه حضرت علی (علیه السلام) را به خاطر کشتن پدران کافر، به دل داشتند.
به نقل تاریخ، در مکه بیست وپنج قبیله وجود داشت که بیست وسه قبیله آن ها بر ضدّ پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ومسلمانان متّحد شدند وجنگ بدر را ترتیب دادند. واقدی - از علمای اهل سنّت - در کتاب خود، هنگامی که کشته شدگان جنگ بدر را ذکر می کند، می گوید:
همه قبایل، کشته داشتند. در میان آنان، تعدادی را امیر مؤمنان (علیه السلام) به قتل رسانده بود. از این رو، آنان کینه شدیدی از امام علی واهل بیت (علیهم السلام) به دل داشتند.
از سویی، حکومت های پس از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، مردم را بر ضدّ امام علی (علیه السلام) تحریض وتحریک می کردند وزمانی که معاویه وبنی امیه، جبهه ائتلاف مخالفان را تشکیل دادند، همه طوایف وقبایل مذکور، بر محور بغض وکینه وانتقام جمع شدند. در طول تاریخ، بیش ترین مخالفت ها با اهل بیت (علیهم السلام)، از ناحیه این گروه های انحرافی ونژادپرست صورت گرفته است، با این که خود، مناقب اهل بیت (علیهم السلام) را می دانستند.
بنابراین، عمده ترین عوامل مخالفت قریش را با اهل بیت (علیهم السلام)، در دو موضوع می توان بیان داشت:
١. امام علی (علیه السلام)، تعدادی از آنان را در جنگ ها کشته بود، از این رو، آنان کینه به دل داشتند(534).
٢. سران حکومت پس از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، با طرح مسائل فرعی وعاطفی مبنی بر این که علی (علیه السلام)، اجداد آنان را کشته، مردم را بر ضدّ آن حضرت تحریض وتحریک می کردند(535). در این جا، به احادیثی در مورد قریش واهل مکه در شش بند اشاره می کنیم:
الف. اهل مکه ودشمنی با اهل بیت (علیهم السلام)
از ابو بصیر نقل شده می گوید: امام باقر (علیه السلام)، در ضمن حدیث مفصّل وطولانی فرمود: «یقول القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، لأصحابه: یا قوم! إنّ أهل مکة لا یریدوننی ولکنّی مرسل إلیهم لاحتجّ علیهم بما ینبغی لمثلی أن یحتج علیهم. فیدعو رجلا من أصحابه فیقول له: امض إلی أهل مکة، فقل: یا أهل مکة! أنا رسول فلان إلیکم وهو یقول لکم: إنّا أهل بیت الرحمة، ومعدن الرّسالة والخلافة، ونحن ذرّیة محمد وسلالة النبیین وإنّا قد ظلمنا واضطهدنا وقهرنا وابتز منّا حقّنا منذ قبض نبینا إلی یومنا هذا فنحن نستنصرکم فانصرونا. فإذا تکلّم هذا الفتی بهذا الکلام، أتو إلیه فذبحوه بین الرّکن والمقام، وهی النّفس الزکیة. فإذا بلغ ذلک الإمام، قال لأصحابه: ألا أخبرتکم أنّ أهل مکة لا یریدوننا(536)؛ حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به یاران خود می گوید: ای مردم! اهل مکه، مرا نمی خواهند؛ ولی خدا مرا به سوی آنان فرستاده تا بر آن ها اتمام حجّت کنم به نوعی که سزاوار فردی مانند من است بر آنان اتمام حجّت کند. از این رو، مردی از یاران خود را می طلبد وبه او می فرماید: نزد اهل مکه برو وبه آنان بگو: من فرستاده فلانی هستم واو به شما می گوید: ما اهل بیت رحمت ومعدن رسالت وخلافتیم ودودمان محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وسلاله ونسل پاک پیامبران هستیم. مورد ظلم وستم قرار گرفتیم ومقهور گردیدیم واز زمان رحلت پیامبرمان تاکنون، حق ما را گرفته وغصب کرده اند. اکنون از شما یاری می طلبیم، ما را یاری کنید. زمانی که آن جوان این سخن را بر زبان می آورد مردم مکه، بر وی هجوم می آورند ومیان رکن ومقام سر از پیکر او جدا می کنند. واو همان نفس زکیه است. هنگامی این خبر به آن حضرت می رسد. به یاران خود می فرماید: آیا به شما خبر ندادم مردم مکه ما را نمی خواهند».
ب. برنامه نو وناسازگاری عرب
ابو بصیر، در ضمن حدیثی طولانی از امام باقر (علیه السلام)، روایت می کند که آن حضرت فرمود: «... إذا خرج یقوم بأمر جدید وکتاب جدید وسنّة جدیدة وقضاء جدید، علی العرب شدید ولیس شأنه إلا القتل، لا یستبقی أحدا، ولا تأخذه فی الله لومة لائم(537)؛ حضرت مهدی [عج] با برنامه (حکومتی) نو، سنّتی جدید وقضاوتی تازه، قیام می کند. بر عرب ها، روزگار بسیار سختی خواهد بود. شایسته شأن وموقعیت او، جز کشتن دشمنان نیست وکسی از [دشمنان] را باقی نمی گذارد. ودر اجرای امر الهی، از سرزنش هیچ ملامت کننده ای پروا ندارد.»
واضح است که محور این روایت اعراب اند که آنان را تحت فشار قرار می دهد. وچنانکه اشاره شد منظور، حکومت های دست نشانده عرب ویا قریش ویا پس مانده بنی امیه و... می باشند نه قوم عرب. زیرا جمع کثیری از یاران حضرت را قوم عرب تشکیل می دهد.
ج. آغاز قیام ونخستین پایگاه دشمن
حدیث ١. ابو بصیر می گوید: امام صادق (علیه السلام)، فرمود: «یجرّد السیف علی عاتقه ثمانیة أشهر یقتل هرجا، فأوّل ما یبدأ ببنی شیبة، فیقطع أیدیهم ویعلّقها فی الکعبة، وینادی منادیه:
هؤلاء سرّاق الله، ثم یتناول قریشا فلا یأخذ منها إلاّ السیف ولا یعطیها إلاّ السیف ولا یخرج القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، حتی یقرأ کتابان: کتاب بالبصرة، وکتاب بالکوفة بالبرائة من علی (علیه السلام)(538)؛ (حضرت مهدی) هشت ماه، شمشیر برهنه بر دوش دارد ودست به کشتار دشمنان می زند.
نخستین مرحله کشتار او، قبیله بنی شیبه (پرده داران کعبه) اند که دست های آنان را قطع وبر در کعبه می آویزد ومنادی آن حضرت اعلام می دارد: اینان، دزدان [خانه] خدا هستند. سپس به قریش می پردازد وبا ایشان جز با شمشیر برخورد نمی کند وبه آن ها جز شمشیر پاسخی نمی دهد. وتا زمانی که دو پیام یکی در بصره ودیگری در کوفه مبنی بر بیزاری از امام علی (علیه السلام)، خوانده نشود، قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دست به قیام نخواهد زد».
سند این روایت، موردنظر وتأمّل است، زیرا یونس بن کلیب در آن وجود دارد که فردی مجهول است. ابن أبی حمزه نیز، مورد تأمّل وبحث است.
حدیث ٢. سدیر صیرفی، به نقل از مردی از اهل جزیره می گوید وی کنیزی را برای خانه خدا نذر کرده بود. او را به مکه آورد. به ملاقات حجبه وپرده داران رفت وآنان را نسبت به نذرش مطلع ساخت. برای هرکس از آنان موضوع را بیان می کرد، او می گفت: کنیز را برای من بیاور که خدا نذرت را می پذیرد. هرکدام از پرده داران خانه خدا توقع داشتند کنیز را به او بدهد.
از این موضوع وحشت شدیدی بر او مستولی می شود ماجرا را به یکی از یارانش از اهالی مکه نقل می کند. او می گوید: آیا پیشنهادی را از من می پذیری؟ می گوید: آری، اظهار می دارد: به مردی که روبه روی حجر الأسود نشسته ومردم گرد او جمع اند نگاه کن. وی ابو جعفر محمّد بن علی بن الحسین (علیهم السلام) است. نزد او برو وی را از این ماجرا آگاه کن وببین به تو چه می گوید، به همان عمل کن.
وی می گوید، نزد او رفتم وعرضه داشتم: خدا، تو را مشمول رحمت خودش قرار دهد! از اهل جزیره هستم. کنیزی همراه دارم که او را نذر خانه خدا کرده ام وموضوع را به هرکدام از پرده داران گفتم، در پاسخ گفتند: کنیزت را نزد من بیاور تا خدا نذرت را بپذیرد. واز این واقعه، وحشتی شدید به من دست داده است. حضرت فرمود:
ای بنده خدا! خانه، نه چیزی می خورد ونه می آشامد. کنیز خود را بفروش وبه جستجوی همشهریان ات که به زیارت این خانه آمده اند، بپرداز وبنگر هرکدام از خرجی خود عاجز ودرمانده شده اند، آن مبلغ را به او بده، تا بتواند به شهر ودیار خود بازگردد. او نیز همان کار را انجام می دهد در پی این کار، هریک از پرده داران که به او می رسند، حضرت را مردی دروغگو وناآگاه می شمارند!
آن مرد، گفته آنان را به امام باقر (علیه السلام) عرض می کند. حضرت می فرماید: تو، سخن آنان را به من گفتی، آیا سخن مرا نیز به آنان می گویی؟ عرض کرد: آری؛ حضرت فرمود: «به آنان بگو، ابو جعفر به شما پیام داد، چگونه خواهید بود آن گاه که دست ها وپاهایتان بریده شود ودر کعبه آویخته گردد، سپس به شما گفته شود، فریاد برآورید که ما دزدان کعبه هستیم.»
هنگامی که آن مرد قصد دارد بپا خیزد حضرت می فرماید: «البتّه، آن کار را من انجام نمی دهم؛ بلکه آن را مردی از دودمان من، انجام خواهد داد»(539).
د. اهل مکه وجانشین امام
همان گونه که در بند «الف» همین بخش یادآوری شد، اهل مکه، نه تنها فرستاده امام را به قتل می رسانند؛ بلکه جانشین آن حضرت را نیز به شهادت خواهند رساند. ابو خالد، از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت فرمود: «یبایع القائم بمکة علی کتاب الله وسنّة رسوله، ویستعمل علی مکة، ثمّ یسیر نحو المدینة فیبلغه أنّ عامله قتل، فیرجع إلیهم فیقتل المقاتلة ولا یزید علی ذلک...(540)؛ با حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مکه، براساس کتاب خدا وسنّت پیامبر او، بیعت صورت می گیرد وآن حضرت، جانشینی را بر مکه می گمارد وخود به سوی مدینه حرکت می کند که خبر کشته شدن جانشین اش بین راه به او می رسد. حضرت، بی درنگ برمی گردد وکشندگان را به قتل می رساند وبیش از این، کاری انجام نمی دهد [متعرّض دیگران نمی شود] شاید این شخص همان فرستاده امام است که اهل مکه سر از پیکر او جدا می سازند.
ه‍. اهل مدینه وجانشین امام
ابو خالد کابلی در خبر دیگری از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت فرمود:
«... یخرج إلی المدینة فیقیم بها ما شاء، ثمّ یخرج إلی الکوفة ویستعمل علیها رجلا من أصحابه. فإذا نزل الشّفرة جاءهم کتاب السّفیانی إن لم تقتلوه لاقتلنّ مقاتلیکم ولأسبینّ ذراریکم. فیقبلون علی عامله فیقتلونه، فیأتیه الخبر، فیرجع إلیهم، فیقتلهم ویقتل قریشا حتّی لا یبقی منهم إلاّ أکلة کبش ثمّ یخرج إلی الکوفة ویستعمل رجلا من أصحابه فیقبل وینزل النّجف(541)؛ (حضرت مهدی [عج] رهسپار مدینه می گردد ودر آن جا هرقدر بخواهد، می ماند. مردی از اصحاب خود را در آن جا جانشین خویش قرار می دهد. به سمت کوفه حرکت می کند. هنگامی در «شفره»(542) فرود می آید. نامه سفیانی بدین مضمون به اهل مدینه می رسد، که اگر جانشین (مهدی (علیه السلام)) را نکشید. مردان شما را به قتل می رسانم وزنان تان را به اسارت می گیرم. مردم مدینه بر فرمانروا هجوم آورده واو را به قتل می رسانند. این خبر به آن حضرت می رسد وبه مدینه بازمی گردد. وقاتلان را می کشد وبه گونه ای قریش را نابود می کند که جز به تعداد لقمه خوراک گوسفندی، کسی از آنان باقی نمی ماند. سپس به سوی کوفه می رود ویکی از یارانش را به جانشینی خویش تعیین وپس از آن به نجف روی آورده ودر آن جا منزل می گزیند.»
در این روایت نیز به فرض صحّت سند، محور درگیری، قریش است نه تمامی مردم. قریش نیز که پرونده ننگین آنان بر همگان آشکار است در اثر تعدّی وتجاوز واقدام به قتل وجنایت، به سزای اعمال خود می رسند.
و. آمار کشته شدگان قریش وسابقه آنان
حدیث ١. «عن محمّد بن مسلم، قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) لو یعلم الناس ما یصنع القائم إذا خرج لأحبّ أکثرهم ألاّ یروه مما یقتل من النّاس. أما إنّه لا یبدأ إلاّ بقریش فلا یأخذ منها إلاّ السیف حتی یقول کثیر من الناس: «لیس هذا من آل محمد، ولو کان من آل محمد لرحم(543)؛ محمّد بن مسلم می گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم می فرمود: اگر مردم [مخالفان] می دانستند قائم [عج] آن گاه که ظهور نماید چه برنامه ای دارد، اکثر آنان، آرزو می کردند به جهت کشتار زیادی که از مردم [آنان] انجام می دهد هرگز آن حضرت را نبینند؛ آگاه باشید که! نخستین کشتار را در قبیله قریش خواهد داشت. از قریش جز شمشیر دریافت نمی کند وجز شمشیر ارمغانی به آنان نخواهد داد، [حضرت کار را به جایی می رساند] که بسیاری از مردم می گویند: این شخص، از دودمان محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، نیست، اگر بود، ترحّم می کرد.»
کلمه «ناس» در روایات، به معنای «مخالفان اهل بیت» وکسانی است که همیشه بنای دشمنی با آنان را داشته ودارند.
حدیث ٢. «روی عبد الله بن المغیرة، عن أبی عبد الله (علیه السلام): «إذا قام القائم من آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، أقام خمسمئة من قریش، فضرب أعناقهم، ثمّ أقام خمسمئة، فضرب أعناقهم، ثم خمسمئة أخری، حتّی یفعل ذلک ستّ مرّات! قلت: ویبلغ عدد هؤلاء هذا؟ قال: نعم، منهم ومن موالیهم(544)؛ عبد الله بن مغیره می گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامی که قائم آل محمد [عج] ظهور کند، پانصد تن از قریش را بازداشت وسپس اعدام می کند. سپس پانصد نفر دیگر را به همین گونه واین کار را، شش بار تکرار می کند. پرسیدم: آیا تعدادشان به این اندازه می رسد؟ حضرت فرمود: آری؛ خودشان ودوستان وهم پیمانان شان.»
در روایات دیگر از «موالی قریش» به «احابیش» تعبیر شده ومنظور از آنان کسانی اند که در منطقه حبشی پایین دست مکه زندگی می کنند وبا قریش هم پیمان شده اند که همیشه در کنار آنان باشند(545).
حدیث ٣. «عن أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:... فیقتل ألفا وخمسمئة قریشی لیس فیهم إلاّ فرخ زنیة(546)؛ از ابو جارود، در ضمن حدیثی از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
هزار وپانصد تن از قریش را به قتل می رساند که در میان آنان، جز زنازاده وجود ندارد.»
در این روایت، محدوده کشته شدگان وهویت وتعداد آنان، کاملا روشن شده است.
حدیث ۴. «... عن الحارث الأعور الهمدانی، قال: قال أمیر المؤمنین (علیه السلام): بأبی ابن خیرة الإماء - یعنی القائم من ولده (علیه السلام) - یسومهم خسفا ویسقیهم بکأس مصبرة ولا یعطیهم إلاّ السیف هرجا، فعند ذلک تتمنّی فجرة قریش لو أنّ لها مفاداة من الدّنیا وما فیها لیغفر لها. لا نکفّ عنهم حتی یرضی الله(547)؛ حارث بن عبد الله اعور همدانی می گوید: امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود: پدرم فدای فرزند برگزیده کنیزان باد - یعنی قائم از دودمان او، آنان را خوار می سازد وجام شرنگ به آن ها می نوشاند وجز شمشیر به آنان پاسخی نخواهد داد.
در این هنگام، زشتکاران قریش آرزو می کنند کاش دنیا وهرآن چه در آن است، در اختیار داشتند وآن را فدیه می دادند تا گناهانشان بخشوده شود؛ ولی دست از آنان برنخواهیم داشت تا خداوند راضی شود.»
شاید این روایات، بر روایات دیگر حاکم باشد وآن ها را نیز تفسیر وتبیین کند، زیرا به گونه ای واضح وآشکار می گوید: محدوده کشتار، زشتکاران قریش اند.
٢. مردم عراق
حدیث ١ - «... عن رفید مولی أبی هبیرة، قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): جعلت فداک یابن رسول اللّه! یسیر القائم بسیرة علی ابن أبی طالب فی أهل السواد؟ فقال: لا؛ یا رفید! إنّ علی ابن أبی طالب سار فی أهل السواد بما فی الجفر الأبیض، وإنّ القائم یسیر فی العرب بما فی الجفر الأحمر. قال: قلت له: جعلت فداک! وما الجفر الأحمر؟ قال: فأمرّ إصبعه إلی حلقه، فقال: هکذا، یعنی الذّبح. ثم قال: یا رفید! إن لکلّ أهل بیت نجیبا شاهدا علیهم شافعا لامثالهم(548)؛ رفید بن هبیره می گوید: به امام صادق (علیه السلام)، عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! فدایت شوم! آیا قائم [عج] میان مردم عراق به شیوه علی بن ابی طالب (علیه السلام)، رفتار می کند؟ فرمود: خیر، یا رفید! علی بن ابی طالب (علیه السلام)، میان مردم عراق، براساس آن چه در جفر سفید آمده رفتار کرد (یعنی رفتاری با ملایمت) ولی قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با عرب، براساس آن چه در جفر سرخ بیان شده رفتار می کند عرض کردم: «فدایت شوم! جفر سرخ چیست؟ آن حضرت، انگشت مبارک خود را به گلوی خود کشید وفرمود: این گونه رفتار می کند.
یعنی دشمنان را گردن می زند. سپس فرمود: ای رفید! البته، هر خاندانی نجیب وگواهی دارد که بر عملکرد اهل خود شاهد است. وامثال آنان را شفاعت خواهد کرد.»
مرحوم آقای خویی در مورد «رفید»، ساکت است؛ ولی مامقانی می گوید: از این روایت، حسن عقیده او ظاهر است(549).
در این روایت نیز حدّ ومرزها کاملا، مشخص شده که تمام عراق وتمام عرب موردنظر نیست. امام علی (علیه السلام) خود، با تمام عراق وعرب، سر جنگ نداشت؛ بلکه خصوص ناکثین وعهدشکنان، با حضرت درگیر بودند امام عصر (علیه السلام) نیز فقط با ناکثین ومخالفان مقابله می کند.
حدیث ٢. «... عن عبد الرحمان بن الحجاج، عن الصّادق (علیه السلام) قال: إذا قام القائم وأتی رحبة الکوفة، فقال برجله هکذا، أو أوما بیده إلی موضع ثم قال: إخفروا هاهنا. فیحفرون، فیستخرجون اثنی عشر ألف درع (اثنی عشر درع) واثنی عشر ألف سیف، واثنی عشر ألف بیضة لکلّ بیضة وجهان، ثم یدعوا اثنی عشر ألف رجل من الموالی، من العرب والعجم، فیلبسهم ذالک، ثم یقول: من لم یکن علیه مثل ما علیکم فاقتلوه(550)؛ از عبد الرحمان بن حجّاج نقل شده که امام صادق (علیه السلام) فرمود: آن گاه که قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دست به قیام بزند به رحبه کوفه می آید وبه محلّی اشاره می کند ومی فرماید: این جا را حفر کنید. چون حفر کنند، دوازده هزار زره، دوازده هزار شمشیر ودوازده هزار کلاه خود، بیرون آورند که هر کلاه خودی دو طرف دارد. سپس دوازده هزار مرد از هواداران عرب وعجم خود را فرامی خواند واسلحه بر اندام شان می پوشاند وسپس می گوید: کسانی را که چنین سلاحی دربر ندارند، به قتل رسانید.»
این روایت از نظر سند، مرفوعه وضعیف است، شاید این اقدام، در ارتباط با نقطه خاصّی از کوفه - رحبه - باشد، نه تمامی افرادی که این فرم خاص از لباس را ندارند، زیرا معنای آن، این است که تمام ساکنان کره زمین را باید نابود کنند!
حدیث ٣. در مورد (نبرد با سفیانی در کوفه) - به سبب طولانی بودن حدیث، به ترجمه آن اکتفا می شود.
«سید علی بن عبد الحمید، در «کتاب الغیبه» حدیث مرفوعی - مرسل - را از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمود: «قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) می آید تا به نجف می رسد. در آن حال، لشکر سفیانی، به سوی آن حضرت واصحاب او از کوفه بیرون می آیند، با این که مردم همه با آن حضرت اند. این قضیه، در روز چهارشنبه اتفاق می افتد.
قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مردم را دعوت می کند وبه حق خودش سوگند می دهد وبه آنان خبر می دهد که من مورد ظلم وستم قرار گرفته ومقهور شده ام. ومی فرماید: هرکه در مورد خدا با من به گفت وگو بپردازد، من، نزدیک ترین مردم به خدا هستم. در پاسخ وی می گویند: از هرکجا که آمده ای به همان جا بازگرد ما به تو نیازی نداریم، زیرا شما را شناخته وامتحان کرده ایم.
بدین سان، بدون جنگ وخون ریزی پراکنده می شوند. با فرارسیدن جمعه، دیگر بار حضرت، آنان را دعوت کرده. اتمام حجت می کند. که در آن حال، تیری از کمان رها می شود وبه یکی از مسلمانان اصابت می کند واو را به قتل می رساند. واعلان می شود: فلانی کشته شد. در این هنگام، حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پرچم رسول خدا را می گشاید. وقتی آن را گشود، فرشتگان بدر به خدمت اش فرود می آیند. با فرارسیدن ظهر، نسیم فتح وپیروزی برای آن حضرت می وزد. واو خود ویارانش، بر دشمنان حمله می کنند. خدای تعالی او را بر آن ها غالب می گرداند. ودشمن پا به فرار می گذارد جمعی را نیز به قتل می رساند تا آنان را به خانه های کوفه وارد می کند.
منادی آن حضرت اعلان می دارد که: آگاه باشید! فراریان را تعقیب نکنید وزخمی ها را نکشید وبا آنان به شیوه ای رفتار می کند که علی (علیه السلام) در جنگ جمل با اهل بصره رفتار کرد»(551).
این روایت نیز با قطع نظر از صحّت سند، محور خاصّی را مورد تهاجم وقتل قرار داده که لشکریان سفیانی اند واصولا خودشان به عراق وسرزمین های اسلامی تهاجم وسیعی انجام می دهند وبه قتل وغارت دست می زنند. پس از شکست دادن آنان وفرار از صحنه وپناه بردن به خانه های کوفه، حضرت مهدی [عج] از تعقیب آنان نهی وجلوگیری می کند.
این روایت با آن چه که به حضرت نسبت می دهند، منافات دارد.
٣. اهل کتاب
ابو بصیر می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: حضرت قائم [عج] تا پایان زندگانی، در مسجد سهله (کوفه) خواهد ماند؟ فرمود: «آری»؛ پرسیدم: اهل ذمّه در نظرش چگونه خواهند بود؟ فرمود: «با آنان، رفتاری مسالمت آمیز خواهد داشت، همان گونه که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) با آن ها رفتار می کرد. آنان با خواری، جزیه می پردازند»(552).
علاّمه مجلسی می گوید: «شاید این حکم، مربوط به آغاز قیام باشد، زیرا از ظاهر روایات برمی آید که از آنان جز ایمان پذیرفته نیست واگر نپذیرند، کشته می شوند»(553).
براساس این روایت وطبق بیان علاّمه مجلسی، امام (علیه السلام) نسبت به اهل کتاب (یهود ونصاری) نیز سیاست نرمش را پیش می گیرد. واز آنان مطالبه جزیه می کند، نه این که در همان ابتدا، به جنگ آنان برود وقتل عام کند.
آری، در مرحله بعد، فقط اسلام آوردن وپذیرش دین حق را از آنان می خواهد؟ در غیر این صورت محکوم به قتل هستند. البته، در هر مرحله ای، عدّه ای از آنان به اسلام می گروند ویا پرداخت جزیه را می پذیرند ودر نهایت، درصد اندکی خواهد ماند که قطعا، افراد عنود ولجوج اند وچاره ای جز تصفیه وریختن خون آنان، نخواهد بود.
۴. فرقه های انحرافی
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «... وإنّ القائم یخرجون علیه فیتأوّلون علیه کتاب الله ویقاتلونه علیه(554)؛ قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در شرایطی ظهور خواهد کرد که کتاب خدا را بر ضدّ او تأویل وبرمبنای آن با حضرت به جنگ برمی خیزند.»
الف. زیدیه
در ضمن حدیث مفصّلی از امام صادق (علیه السلام) بیان شده که: «سید حسنّی آن جوانمرد خوش سیمای دیلمی(555) جنبش خود را آغاز می کند... ودست بیعت به حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) می دهد وخود ویارانش با آن حضرت بیعت می کنند؛ امّا چهل هزار تن از صاحبان مصاحف که به زیدیه معروف اند، از بیعت خودداری می کنند ومی گویند: این کار، سحری بزرگ است. در ابتدای حدیث، آمده که حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) معجزاتی را نشان می دهد. بدین سان، دو لشکر باهم درگیر می شوند. حضرت مهدی [عج] به سوی طائفه منحرف آمده وآنان را نصیحت وبه پیروی از خویش دعوت می کند؛ ولی آن ها بر لجاجت وطغیان خود می افزایند وآن حضرت، فرمان به کشتن آنان می دهد وهمه آن ها کشته می شوند»(556).
ب. بتریه(557)
«... عن أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام):... یسیر إلی الکوفة فیخرج منها ستّه عشر ألفا من البتریة، شاکین فی السّلاح، قرّآء القرآن، فقهاء فی الدین قد قرّحوا اجباههم(558)؛ ابو جارود، نقل می کند که امام باقر (علیه السلام) فرمود: هنگامی که قائم قیام کند، به سوی کوفه رهسپار می شود. در آن جا... شانزده هزار تن از فرقه بتریه، مسلّح در برابر امام می ایستند.
آنان، قاریان قرآن وفقیهان دینی اند وپیشانی آنان در اثر عبادت زیاد، پینه بسته.
چهره هایشان در اثر شب زنده داری زرد شده ونفاق سراپای آن ها را پوشانده است یک صدا فریاد برمی آورند وبه حضرت می گویند: «ای پسر فاطمه! از همان جا که آمده ای بازگرد، زیرا به شما نیازی نداریم. پس از آن، حضرت شمشیر می کشد وهمه را از میان برمی دارد...»
این روایت نیز با قطع نظر از سند، محور خاصّی را که خوارج طائفه بتریه اند، مورد بحث قرار می دهد، نه این که جهانیان را به قتل برساند وکشتار راه بیندازد.
ج. خوارج
مسعودی در مروج الذهب، حدیث مرسلی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل می کند که حضرت پس از شکست خوارج، هنگام گذشتن از کنار گشتگان آنان فرمود: «آن کس شما را به کشتن داد که شما را فریفت.» پرسیده شد: او کیست؟ فرمود: «شیطان ونفس های پلید.» یاران پرسیدند: آیا خداوند، اصل وتبار آنان را تا پایان دنیا قطع کرد؟
حضرت پاسخ داد: «خیر؛ سوگند به آن که جانم در دست اوست! آنان در صلب های مردان ورحم زنان خواهند بود وپی درپی ظاهر خواهند شد تا آن که به سرکردگی شخصی به نام «اشحط» حدّ فاصل رود دجله وفرات دست به جنبش می زنند. در آن روزگار، مردی از اهل بیت ما، به جنگ او می رود ووی را به هلاکت می رساند واز آن پس هیچ قیامی از خوارج تا روز قیامت انجام نخواهد پذیرفت»(559).
در این روایت مرسله نیز، سخن از کشتار نیست؛ بلکه محور بحث، کشته شدن فرمانده خوارج به دست حضرت است. وپس از آن، هیچ گونه تحرکی از آنان صورت نمی گیرد.
د. مرجئه(560)
بشیر بن اراکه نبّال. روایت کرده که امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ویح هذه المرجئة إلی من یلجؤون غدا إذا قام قائمنا؟ إنّهم یقولون: لو قد کان ذلک کنّا وأنتم فی العدل سواء. فقال: من تاب، تاب الله علیه، ومن أسرّ نفاقا فلا یبعد الله غیره ومن أظهر شیئا أهرق الله دمه. ثمّ قال:
یذبحهم - والّذی نفسی بیده! کما یذبح القصّاب شاته. وأومأ بیده إلی حلقه -...(561)؛ وای به حال مرجئه! هنگامی که قائم ما قیام کند، به چه کسی پناه خواهند برد؟ راوی گفت:
آنان می گویند: در آن هنگام ما وشما در برابر عدالت یکسان خواهیم بود. فرمود: هر یک از آنان توبه کند، خدا از او می گذرد واگر در درون خود نفاق ودورویی داشته باشد، خداوند، جز او کسی را از خود دور نمی کند واگر چیزی از آن نفاق را آشکار سازد، خداوند خونش را خواهد ریخت. سپس فرمود: سوگند به آن کس که جانم در دست اوست! همچنان که قصّاب، گوسفندش را سر می برد، سر از بدن آنان جدا خواهد ساخت. وبا دست، به گلوی خود اشاره کرد.»
ه‍. مقدّس نماها
محمّد بن أبی حمزه، به نقل یکی از یاران خود، از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که حضرت فرمود: «القائم یلقی فی حربه ما لم یلق رسول الله. إنّ رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) أتاهم حجارة منقورة وخشبا منحوتة، وإنّ القائم یخرجون علیه فیتأولون علیه کتاب الله، ویقاتلونه علیه(562)؛ قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، در پیکار خود با شرایطی مواجه خواهد شد که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) با آن مواجه نگردید. رسول خدا، در حالی به سوی آنان آمد که بت های سنگی وچوب های تراشیده را پرستش می کردند؛ ولی قائم چنان است که بر ضدّ او خروج می کنند وکتاب خدا را بر ضدّ وی تفسیر می کنند. وبه استناد آن، با او به جنگ برمی خیزند».
از این روایت چنین به دست می آید که حضرت، مورد ظلم وبی مهری مردم قرار می گیرد. بنابراین، هر واکنشی را که دشمنان می بینند، نتیجه طبیعی عمل خودشان خواهد بود. از این رو، جا دارد به جای بررسی روایات کشتار، به بررسی روایات مظلومیت حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) وبی مهری مردم نسبت به وی بپردازیم.
۵. ناصبی ها
ابو بصیر می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: رفتار امام مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با ناصبی ها وکسانی که با شما دشمنی دارند، چگونه خواهد بود؟ فرمود: «یا أبا محمّد! ما لمن خالفنا فی دولتنا من نصیب. إنّ الله قد أحلّ لنا دماءهم عند قیام قائمنا. فالیوم محرّم علینا وعلیکم ذلک، فلا یغرنّک أحدا! إذا قام قائمنا انتقم لله ولرسوله ولنا أجمعین(563)؛ ای ابا محمد! در دولت وحکومت ما، مخالفان، بهره ای نخواهند داشت. خداوند، در آن هنگام، ریختن خون آن ها را برای ما حلال خواهد کرد؛ ولی امروز، ریختن خون شان بر ما وشما حرام است. بنابراین، کسی تو را فریب ندهد. بدان! روزگاری که قائم ما قیام کند آن حضرت، انتقام خدا ورسولش وانتقام همه ما را خواهد گرفت.»
منظور سخن امام این است با توجه به این که نواصب، دشمن ائمه طاهرین هستند ودشمنی با آنان را دین وآیین خود می دانند، ریختن خونشان جایز است وبدین معنا نیست که حضرت، هر فردی را که ریختن خونش جایز است به قتل برساند. چنان که ائمه دیگر (علیهم السلام)، به ویژه کسانی که از قدرت ظاهری نیز برخوردار بودند، دست به این کار نزدند.
۶. منافقان
١. ابو حمزه ثمالی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمود: «... ولو قد قام القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ما احتاج إلی مسائلتکم عن ذلک ولأقام فی کثیر منکم من أهل النفاق حدّ الله(564)؛ هنگامی که حضرت قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قیام کند. نیازی به پرس وجویی از شما ندارد ونسبت به بسیاری از منافقان میان شما، حدّ خدا را جاری خواهد ساخت.»
در این روایت نیز محور بحث منافقان اند. امام (علیه السلام)، حدّ خدا را اجرا می کند. واین موضوع از اوّلیات ولوازم حکومت الهی است.
٢. امام حسین (علیه السلام) به فرزندش امام سجّاد (علیه السلام) می فرماید: «سوگند به خدا! خون من از جوشش بازنمی ایستد تا خداوند، مهدی را برانگیزد. آن حضرت، به انتقام خون من، از منافقان فاسق وکافر، هفتاد هزار نفر را به هلاکت خواهد رساند»(565).
اولا: این روایت؛ مرسل است.
ثانیا: محور موضوع، منافق وفاسق وکافر است.
ثالثا: به قرینه روایات دیگر. این روایت را حمل بر موردی می کنیم که دشمنان بر نفاق وکارشکنی ولجاجت خود اصرار می ورزند.
امام باقر (علیه السلام)، می فرماید: «آن گاه که حضرت قائم دست به قیام بزند، به کوفه می آید. چندین هزار تن مسلّح، فریاد برمی آورند: از هرجا آمده ای، به همان جا بازگرد که ما نیازی به فرزندان فاطمه نداریم. امام، آنان را تا آخرین نفر خواهد کشت. سپس وارد کوفه می شود وهر منافق شک گرایی را به هلاکت می رساند وکاخ های شهر را ویران می کند وهر مسلّح مخالف را از میان برمی دارد تا خدای (عزَّ وجلَّ) راضی شود»(566).
روایت فوق، همان روایت بتریه است که بحث آن قبلا گذشت واز نظر سند، مرسل است.
قاطعیت امام در برخورد با خودی ها
سعدان بن مسلم، از بعضی راویان. از امام صادق (علیه السلام)، روایت می کند که آن حضرت فرمود: «... بینا الرّجل علی رأس القائم یأمره وینهاه(567) (یأمر وینهی) إذ قال: «أدیروه».
فیدیرونه إلی قدامه، فیأمر بضرب عنقه، فلا یبقی فی الخافقین شیء إلاّ خافه(568)؛ در آن میان که مردی پشت سر قائم ایستاده وامر ونهی می کند، ناگاه آن حضرت دستور می دهد او را برگردانید. او را به پیش روی آن حضرت برمی گردانند وامام (علیه السلام) به گردن زدن او فرمان می دهد. بدین سان، در شرق وغرب گیتی، موردی باقی نمی ماند جز این که از قاطعیت حضرت در اجرای احکام الهی می هراسد.»
این روایت، از نظر سند مرسل است ودلالت دارد که حضرت، در مقام قضا واجرای حدود به علم خود عمل می کند.
به هرحال، پس از بررسی روایات، به دست می آید که درباره حجم وعدد قتل وانتقام، جانب افراط وتفریط لحاظ شده وواقعیت، چیز دیگری است. سیاست امام، همان سیاست پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است. گاهی مقتضای رأفت وعدالت وگستردن عدالت بر جامعه، ایجاب می کند دشمنان سرسخت ولجوج را که هرگز با حکومت حضرت مهدی کنار نمی آیند. - وعدد آنان زیاد نیست؛ ولی متأسفانه مبالغه بسیاری شده - از سر راه بردارد.
از سویی، برای به پا کردن حکومت الهی، آن هم به گستردگی جهان، این حجم از تلفات، طبیعی به نظر می رسد به ویژه با توجّه به جمعیت جهان آن روز که این مقدار، درصد بسیار ناچیزی شمرده می شود.
١. امیر المؤمنین (علیه السلام) طی خطبه ای راجع به حضرت مهدی (علیه السلام) فرمود: ویسیر الصدیق الأکبر برایة الهدی والسیف ذی الفقار. والمخصرة، حتی ینزل ارض الهجرة مرتین وهی الکوفة، فیهدم مسجدها ویبنیه علی بنائه الاول. ویهدم ما دونه من دور الجبارة ویسیر الی البصرة حتی یشرف علی بحرها ومعه التابوت وعصی موسی(569).
یعنی: مهدی، آن بزرگ راستگو - صدیق اکبر درحالیکه پرچم هدایت وشمشیر ذو الفقار وعصا به همراه دارد، حرکت می کند تا به کوفه برسد، پس مسجد آنرا به همان گونه ای که قبلا بود می سازد وخانه جباران را که اطراف آن ساخته شده، ویران می کند. سپس به طرف بصره حرکت می کند وخود را به ساحل آن می رساند درحالیکه تابوب [صندوقی که حضرت موسی به هنگام رحلت، عصا، سپر، الواح وتمامی علامت نبوت را به همراه داشت در آن گذاشته وبه وصی خود یوشع سپرد](570) وعصای موسی را به همراه دارد.
٢. قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فیجتمع الناس إلیه کالطیر الواردة المتفرقة حتی یجتمع الیه ثلثمائة واربعة عشر رجلا، فیهم نسوة، فیظهر علی کل جبار وابن جبار، ویظهر من العدل ما یتمنی له الأحیاء امواتهم(571).
کلام مرحوم شیرازی: در خاتمه بحث به کلام بعضی از علماء وبه چند نمونه از روایات اشاره می کنیم.
«ثم ان الامام الحجة یظهر علی أخلاق جده رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وسیرته امّاما یتصوّره البعض من کثرة إراقه الدماء وما اشبه، فلا دلیل علیه فعن جابر بن یزید: المهدی من ولدی... اشبه الناس بی خلقا وخلقا. وعن الباقر (علیه السلام) اما سنة محمد فالقیام بسیرته وعن الصادق (علیه السلام) اما محمد، فیهتدی بهداه ویسیر بسیرته(572). یعنی روش حضرت به هنگام ظهور همان اخلاق ورفتار پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است. اما این را که بعضی می گویند: از کثرت خون ریزی ونظایر آن، هیچ دلیلی بر آن نداریم بلکه روایات خلاف آن را ثابت می کند چنانکه روایت امام باقر وامام صادق (علیهما السلام) به این معنا اشاره دارد.

فصل دهم: سفارت ونیابت خاصه

یکی از مباحثی که پس از غیبت صغری وآغاز غیبت کبری دانستن آن بسیار ضروری ولازم است، بحث نیابت خاصه است که حضرت ولی عصر (علیه السلام) تا زمان ظهور، نایب خاصی نخواهد داشت وطبیعی است که از بسیاری ادعاهای رؤیت ومشاهدات ودعوی سفارت ونیابت خاصه بدین وسیله جلوگیری می شود ودر این راستا، باید پیام های صادره ای که هرگونه رؤیت را نفی می کند، بررسی سندی ودلالی شود.
در بحث حدیث شناسی با مطرح ساختن یک موضوع، درباره آن، در چند محور به بحث وبررسی می پردازیم:
نخستین محور
در این محور روایات مثبت ونافی نقل می شود وسپس به بررسی سندی آن روایات می پردازیم - البته در صورت نیاز، منبع آن روایات را مورد بررسی قرار خواهیم داد. در سند روایت اگر یک راوی دارای مشکل باشد، برای ما کافی است وروایت، گاهی به همین سبب، از درجه اعتبار ساقط خواهد شد. مگر اطمینان به صدور آن داشته باشیم.
دوّمین محور (شهرت روایی)
مطلب دیگری که در اعتبار روایت، اثر دارد، توجه به این نکته است که آیا حدیث را دیگران نقل کرده اند یا خیر؟ (به اصطلاح، شهرت روایتی دارد یا خیر؟) نقل دیگران تا زمان فعلی، هرچه بیشتر باشد، دلیل اعتبار بخشیدن آنها به روایت وعدم نقل، دلیل روگردانی آنها از روایت است.
سوّمین محور (فقه الحدیث)
در این مرحله به معنا وفقه الحدیث می پردازیم وسخنان بزرگانی مانند شیخ صدوق، مجلسی اوّل ودوم، فیض کاشانی و... خلاصه سخنانی را که در شرح روایات، از زمان شیخ صدوق تا امروز مطرح شده نقل می کنیم.
برای پاسخگویی به شبهات وارده از گوشه وکنار جهان اسلام، باید در مباحث حدیث شناسی، با آگاهی لازم ودست پر، وارد میدان شویم.
محور نخست
طبرسی می گوید: «اما الأبواب المرضیون فأوّلهم الشیخ الموثوق به ابو عمرو عثمان بن سعید، نصبه اولا ابو الحسن علی بن محمّد العسکری ثم ابنه ابو محمّد الحسن، فتولی القیام بأمورهما حال حیاتهما ثمّ بعد ذلک قام بأمر صاحب الزمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - وکان توقیعاته وجواب المسائل تخرج علی یدیه فلمّا مضی لسبیله قام ابنه ابو جعفر (محمّد) بن عثمان مقامه وناب منابه فی جمیع ذلک، فلمّا مضی هو قام بذلک ابو القاسم (حسین بن روح)، من بنی نوبخت. فلما مضی هو قام مقامه ابو الحسن (علی) بن محمّد السمری.»
سپس می گوید: «لم یقم أحد منهم بذلک إلاّ بنص علیه من صاحب الأمر - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - ونصب صاحبه الذی تقدّم علیه ولم تقبل الشیعة قولهم إلاّ بعد ظهور آیة معجزة تظهر علی ید کلّ واحد منهم من قبل صاحب الأمر تدلّ علی صدق مقالتهم وصحة بابیتهم. فلمّا حان سفر أبی الحسن السمری من الدنیا وقرب أجله قیل له: إلی من توصی؟ فأخرج إلیهم توقیعا نسخته:
بسم الله الرحمن الرحیم یا علی بن محمّد السمری أعظم الله أجر إخوانک فیک فإنّک میت ما بینک وبین ستّة أیام. فاجمع أمرک ولا توص إلی أحد فیقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبة التامّة فلا ظهور إلاّ بعد إذن الله تعالی ذکره وذلک بعد طول الأمد وقسوة القلوب وامتلاء الأرض جورا وسیأتی إلی شیعتی من یدّعی المشاهدة، ألا فمن ادّعی المشاهدة، خروج السفیانی والصیحة، فهو کذّاب مفتر ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم(573)؛ نخستین نماینده از نمایندگان مورد تأیید ورضایت شیخ ثقه، ابو عمرو، عثمان بن سعید است.
این شخص را در آغاز امام هادی (علیه السلام) وسپس امام عسکری (علیه السلام) به نمایندگی تعیین کردند وعهده دار کارها وامور آن دو بزرگوار بود. پس از رحلت آنان، عهده دار امور حضرت صاحب الزمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - گشت وپیام ها وپاسخ های حضرت به پرسش های مردم به وسیله او به آنان می رسید. پس از رحلت این نماینده، فرزندش محمّد بن عثمان جانشین وی گشت وتمام کارهای وی را بر عهده گرفت وپس از درگذشت او، ابو القاسم حسین بن روح، این مسؤولیت را عهده دار شد. پس از مرگ او نیز، این مقام به علی بن محمّد سمری سپرده شد.
هیچ یک از این چهار نماینده، بدون تعیین صریح حضرت صاحب الامر - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - وتعیین نماینده قبلی انجام نمی گرفت؛ بلکه شیعیان، نمایندگی چنین فردی را نمی پذیرفتند؛ مگر معجزه وکرامتی به اشاره حضرت به دست وی ظاهر می شد که دلیل بر صدق گفتار وادعای وی تلقّی می گشت.
با فرارسیدن زمان رحلت نماینده چهارم، به وی گفتند: به چه کسی وصیت خواهی کرد؟ [نماینده پنجم کیست؟] او بی درنگ نامه ای ارائه داد که در آن، چنین آمده بود:
ای علی بن محمّد سمری! خداوند اجر برادرانت را در مصیبت فقدان تو، فراوان وپرارج قرار دهد. آگاه باش که تا شش روز دیگر، از دنیا خواهی رفت. پس [به کارهای خود بپرداز] وامور خود را سروسامان بخش وپس از خود، کسی را جانشین قرار مده، زیرا، دوران غیبت کبری فرارسیده است واز این پس، جز به اذن خدای متعال، ظهوری نخواهد بود که پس از گذشت مدت طولانی وقساوت دل ها وپر شدن دنیا از ظلم وبی عدالتی، رخ خواهد داد. دیری نخواهد پایید که برخی از شیعیان ما، ادعای مشاهده می کنند. آگاه باش هرکس پیش از رخداد جنبش سفیانی وشنیده شدن سروش [آسمانی] ادعای مشاهده کند، دروغگو خواهد بود وبه ناروا سخن گفته است».
شیعیانی که خدمت نماینده چهارم آمده بودند، از آن نامه نسخه برداری کردند ورفتند، پس از شش روز برگشتند وی را در حالت احتضار دیدند. بعضی از آنان پرسیدند: جانشین شما چه کسی خواهد بود؟ او در پاسخ گفت: خداوند آن چه را خود بخواهد به انجام خواهد رساند. وسپس مرغ روحش به جنان پرکشید.
از مضمون پیام، این مطلب فهمیده می شود که پس از وی، دیگر سفارت خاصه وجود ندارد؛ بلکه اگر به ظاهر عبارت پیام، بسنده کنیم مشاهده همراه با ادعا نیز نمی تواند صحیح باشد ومدّعی مشاهده، دروغگو است؛ ولی به یقین، این معنا مقصود نیست وبزرگان وافراد مورد اطمینانی - که احتمال دروغ در آنها راه ندارد - ادعای مشاهده کرده اند.
بررسی سندی پیام شریف
پرسش:
آیا مشاهده ممکن است ومی توانیم کسی را که ادعای رؤیت کند، تصدیق کنیم یا خیر؟
پاسخ:
براساس ظاهر این روایت، باید او را تکذیب کرد. برای این که بتوانیم نظر نهایی خود را ارائه دهیم. ابتدا باید سند روایت را بررسی کنیم، زیرا مهم ترین دلیل منکران، همین روایت است، سپس از جهت معنا ودلالت نیز در این روایت به دقت وتأمل بپردازیم.
این روایت، دارای نزدیک به پانزده منبع است که همگی یا از کتاب کمال الدین است یا به طور مستقیم، از ابن بابویه نقل کرده اند بین نقل از کمال الدین وابن بابویه تفاوت است، زیرا اوّلی، از کتاب صدوق نقل می کند، دوّمی از شخص صدوق واین خود به عنوان یک طریق مطرح است.
شایان ذکر است که در این نقل ها، اختلاف مختصری وجود دارد؛ مثلا در بعضی نسخه ها، «قد وقعت الغیبة التّامة» است ودر برخی «قد وقعت الغیبة الثانیة» یا در بعضی نقل ها «سیأتی إلی شیعتی من یدّعی المشاهدة» وبرخی «وسیأتی سبعون» آمده که چندان مهم به نظر نمی رسد.
در این بخش، به بیان متن سند می پردازیم، تا صحّت ادعای ارسال وضعف این روایت مشخص گردد.
شیخ صدوق می گوید: «حدّثنا ابو محمّد الحسن بن احمد المکتب، قال: کنت بمدینة السلام (بغداد)...» سپس روایت وپیام حضرت را نقل می کند. در این سند، صدوق، از ابو محمّد واو از نایب چهارم، نقل حدیث می کند؛ آیا این روایت را می توان مرسل گفت؟
آیا توقیعات [پیام های] دیگری که بیان می کند، نیز مرسل است(574)؟
شیخ صدوق در سال ٣٨١ ق دنیا را وداع گفت ودر دوران غیبت صغری وزمان نایب چهارم نیز در قید حیات بوده است. بنابراین شخص صدوق می تواند با یک واسطه از نایب چهارم نقل روایت کند ومشکل ارسال ندارد. آری، اگر سخنی هست، در مورد شخص ابو محمّد الحسن بن احمد المکتب است که در کتب رجالی، نامی از وی نیامده؛ یعنی مدح وذمّی از او نقل نشده وبه اصطلاح، مهمل است.
قابل یادآوری است که شیخ صدوق، چندجا از وی نقل حدیث می کند؛ یک مورد، همین توقیع وپیام، دیگری دعای معروف «اللهمّ عرّفنی نفسک»(575) و- طبق نقل جمال الأسبوع(576) - دعای دیگری نیز از ابن احمد المکتب روایت می کند؛ ولی این نقل ها، مشکل مهمل بودن راوی را حل نمی کند وملاک مهمل نبودن، را در کتب رجالی باید جستجو کرد. نه در کتب روایی. (یعنی در کتاب های رجالی باید توثیق شود).
درخور توجه است، اگر این مبنا را بپذیریم که مشایخ ثقات نیز، خود ثقه هستند.
ابن احمد المکتب، به دلیل این که از مشایخ شیخ صدوق است، ثقه خواهد بود؛ در نتیجه، توقیع وروایت یادشده، معتبر تلقّی می شوند. اگر گفته شود این مبنا پذیرفته می شود؛ امّا فقط درباره احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطی ومحمد بن ابی عمیر وصفوان بن یحیی است که اگر از مشایخ خود نقل حدیث کنند، دال بر وثاقت آنها خواهد بود باز مشکل ابن المکتب حل نمی شود.
مبنای دیگر بر وثاقت مشایخ، إکثار (نقل بسیار) است، مانند کلینی وبزرگان دیگری در کتب اربعه که بیش از دو هزار بار از سهل بن زیاد، نقل حدیث می کنند.
این إکثار، حاکی از این است که سهل بن زیاد مورد اعتماد آنان است، ضعیف نیست.
به هرحال اگر مبناهای اخیر را نیز بپذیریم، بازهم شامل این حدیث نخواهد شد.
اشکال:
چرا روایات مرسل شیخ صدوق، را به منزله مسانید تلقّی کرده اند؟
پاسخ:
اولا این حدیث، مرسل نیست. وانگهی این سخن را در مورد کتاب «من لا یحضره الفقیه» گفته اند، با این که روایت مزبور، در کمال الدین است.
راه حل مشکل این است که بگوییم: شیخ صدوق موضوعی با این اهمیت را بدون هیچ مناقشه وردّ، شرح وتوضیحی می آورد واین خود، حاکی از اعتماد او بر راوی یا صحت متن روایت است. هرچند این مطلب را نمی توان به همه جا وهمه موارد تعمیم داد، در این مورد اطمینان حاصل می کنیم که به هرحال از این طریق می توان به صحّت راوی یا روایتی پی برد. البته شهرت نیز، مؤید صحت این روایت است.
محور دوم: شهرت روایی
در این مرحله، به تشریح موضوع فراوانی یا اندک بودن منابع وکتاب هایی که این پیام را نقل کرده اند، می پردازیم که نتیجه آن، در استحکام وعدم استحکام روایت دارای تأثیر است.
منابع ومدارک این روایت - به ترتیب زمان - عبارتند از:
الف. کمال الدین شیخ صدوق، ج ٢، باب ۴۵، ح ۴۴، ص ۵١۶؛ البته شیخ صدوق، خود به این پیام دارای طریق است ومی گوید: «حدّثنا ابو محمّد الحسن بن احمد المکتب قال: کنت: بمدینة السلام فی السنة التی توفّی فیها علی بن محمّد السمری فحضرته قبل وفاته بأیام...؛ ابو محمّد حسن بن احمد المکتب برای شیخ صدوق، نقل می کند در سال وفات نماینده چهارم - علی بن محمّد سمری - در بغداد بودم. به دیدار او رفتم.» در نقل قبلی گفتیم عده ای، هنگام احتضار وقبل از وفاتش، نزد علی بن محمّد سمری بودند که از این نقل مشخص می شود. ازجمله افراد حاضر، ابو محمّد بن احمد است که برای شیخ صدوق نقل روایت کرده است «فأخرج إلی الناس توقیعا...» ودقیقا همین پیام را نقل می کند؛ بدین ترتیب، نخستین مدرک، کمال الدین است که با یک واسطه از نماینده چهارم، این روایت را نقل می کند.
با دقّت نظر علمی بیشتر، باید مقدار اعتبار این واسطه را بشناسیم. به فرض اگر نتوانیم توثیقی برای این شخص پیدا کنیم، نظر به این که شخصیتی مهمّ، مانند شیخ صدوق، مطلبی با این اهمیت را از هرکسی نقل نمی کند، به کشف إنّی پی می بریم که این شخص نیز معتبر ومورد اعتماد است!!
ب. غیبت شیخ طوسی، ص ٣٩۵، ح ٣۶۵؛ این حدیث را از ابن بابویه نقل می کند ومی فرماید: «أخبرنا جماعة» بنابراین، نقل این پیام از یک طریق نیست؛ بلکه آن را از طرقی مختلف نقل می کند؛ از جمله افرادی که شیخ طوسی از آنان یاد کرده، شخصیت هایی مانند شیخ مفید را می توان نام برد.
ج. احتجاج ابو منصور طبرسی، ج ٢، ص ۴٧٨. ظاهرا روایت مزبور را به صورت مرسل می آورد؛ اما در مقدمه می گوید: سند روایات را نیاورده ام یا به سبب شهرت، یا مطابقت با عقول ویا مورد اتفاق است.
د. تاج الموالید، طبرسی، ص ١۴۴؛
ه‍. اعلام الوری، طبرسی، صاحب مجمع البیان، ص ۴١٧، باب سوم، فصل ١؛
و. خرائج وجرائح، قطب راوندی، ج ٣، ص ١١٢۶، باب ٣٠، ح ۴۶؛
ز. الثاقب فی المناقب، علی بن ابی حمزه طوسی، باب معجزات ائمّه که بیشتر آن ها را به صورت مرسل نقل می کند؛
ح. کشف الغمّة، اربلی، ج ٣، ص ٣٢٠؛
ط. صراط المستقیم، بیاضی، ج ٢، ص ٢٣۶؛
ی. منتخب انوار المضیئة، نیلی، ص ١٣٠؛
ک. إثبات الهداة، حرّ عاملی، صاحب وسائل الشیعه، ج ٣، ص ۶٩٣؛
ل. بحار الانوار، علاّمه مجلسی، ج ۵١، ص ٣۶١ وج ۵٢، ص ١۵١؛
م. معادن الحکمة، فیض کاشانی، ج ٢، ص ٢٨٨؛
ن. (از معاصرین) منتخب الاثر، آیت الله صافی، ص ٣٩٩؛
س. معجم الاحادیث الامام المهدی، تألیف این جانب به همراه جمعی از فضلای حوزه علمیه قم، ج ۴، ص ٣١٨.
با استفاده از این نقل ها می توان دریافت که به این حدیث توجه واعتنا شده است. هرچند منظور ما، شهرت اصطلاحی(577) نیست، این تکرّر نقل در کتاب های بزرگان مذهب، قدما ومتأخران ومعاصران، بدون هرگونه اشاره به ضعف وردّ آن را می توان یکی از شواهد - نه دلائل - اعتبار قرار داد، یا لااقل از شواهد عدم رد است.
محور سوم: فقه الحدیث وتوجیهات ششگانه نوری
محدّث نوری در کتاب خود «جنّة المأوی فی ذکر من فاز بلقاء الحجّة فی الغیبة الکبری» به بیان سرگذشت عدّه زیادی از کسانی که خدمت حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف شده اند پرداخته واین حکایات را با حدیث شریف مزبور معارض می داند؛ بنابراین توجیهات ومناقشاتی را که وی بیان می کند ذیلا متعرّض می شویم:
توجیه نخست
«إنّه خبر واحد مرسل غیر موجب للعلم ولا یعارض تلک الوقایع والقصص التی یحصل القطع من مجموعها بل من بعضها، کیف یمکن الإعراض بوجود خبر ضعیف لم یعمل به ناقله.»
خلاصه توجیه نخست محدّث نوری، این است که این خبر، مرسل وضعیف است وتوان تعارض با این همه حکایات را ندارد. وانگهی شیخ صدوق، خود به این روایت عمل نکرده است.
نقد توجیه نخست:
چنان که در این زمینه بحث شد، حدیث یادشده، مرسل نیست. وادعای عمل نکردن شیخ صدوق به آن شاید دور از واقع باشد.
توجیه دوّم
خلاصه توجیه این است که هدف از مشاهده، آن است که همراه با ادعای نیابت باشد وقرائن داخلی وخارجی، این معنا را تأیید می کند، زیرا بحث وموضوع مورد اثبات وانکار، اصل مشاهده نیست؛ بلکه ادّعای نیابت خاصه وسفارت حضرت مهدی به شمار می آید(578).
علاّمه مجلسی نیز با پذیرش همین توجیه می گوید: «ولعلّه محمول علی من یدّعی المشاهدة مع النیابة وإیصال الأخبار من جانبه إلی الشیعة علی مثال السفراء لئلاّ ینافی الأخبار الّتی مضت وسیأتی»(579).
سخن علاّمه مجلسی ناظر به سند پیام نیست وحدیث را توجیه دلالی کرده ومی فرماید: ادعای مشاهده، همراه ادّعای نیابت از طرف امام زمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - است که با اخبار منافات دارد، نه مشاهده معمولی.
ابن قولویه، چنین ادعایی را - نیابت خاصه پس از سفیر چهارم - کفر وضلالت می داند؛ چنان که می گوید: بعد از آن که شنیدم ابو بکر بغدادی ادعای رؤیت همراه با نیابت کرده، به سرعت پیش او رفتیم وگفتیم: «آیا تو چنین ادعایی کرده ای؟» گفت:
خیر؛
اما همین که وارد بغداد شدیم، ادعایش را تکرار کرد وبا این ادعا، از شیعه جدا ومنحرف گشت. بدین ترتیب، او را لعن کردیم، زیرا هرکس پس از سمری، ادعای نیابت کند، کافر، گمراه وگمراه کننده است(580).
توجیه سوم
عدم امکان رؤیت حضرت، ارتباط به زمانی داشته که دشمنان حضرت فراوان بوده اند؛ بعضی از این دشمنان از اعضای خانواده خود حضرت مانند (جعفر کذّاب) وبرخی خارج از خاندان آن بزرگوار بودند ودلیل این مدّعی، وجود جزیره خضراء، است.
نقد توجیه سوم:
موضوع جزیره خضرا خود، محل کلام است وما در بحث آینده به آن خواهیم پرداخت. علاّمه مجلسی می گوید: «وجدت رسالة مشتهرة بقصة الجزیرة الخضراء حسّنت ایرادها لاشتمالها علی ذکر من رآه ولما فیه من الغرائب إنّما افردت لها بابا لأنی لم أظفر به فی الأصول المعتبرة ولنذکرها(581)؛ رساله ای یافتم که به «سرگذشت جزیره خضرا» شهرت دارد ودوست داشتم آن را در این جا نقل کنم؛ چون - به مناسبت این فصل - از کسانی یاد شده که حضور امام (علیه السلام) شرفیاب شده اند ومطالب شگفت انگیزی بر آن وجود دارد. ومن برای نقل این داستان بابی جداگانه اختصاص دادم، زیرا آن را در کتاب های معتبر نیافتم».
شیخ جعفر کاشف الغطاء ضمن حمله به ماجرای جزیره خضراء می گوید: «کأنه لم یر الأخبار الدالة علی عدم وقوع الرؤیة من أحد بعد الغیبة الکبری ولا تتّبع کلمات العلماء الدالّة علی ذلک(582)؛ گویا این شخص، روایاتی را که دلالت بر عدم وقوع دیدار امام، پس از غیبت کبری دارد، ندیده وگویا کلمات علما را نیز به دقّت بررسی نکرده است.»
در پاسخ محدّث نوری باید گفت: وی که این گونه با روایت شریف (توقیع) دست وپنجه نرم می کند وسعی در تضعیف آن دارد واین همه توجیه ومناقشه وارد می کند، چگونه به داستانی که پایه های آن متزلزل است، استناد می جوید وچگونه به روایتی استدلال می نماید که به تعبیر خودش، شخص راوی وقائل، به آن عمل نکرده است.
توجیه چهارم
مشاهده ای که نفی شده، رؤیتی است که همراه با شناخت حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) باشد، یعنی شخص، به هنگام ملاقات، حضرت حجّت بن الحسن (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را بشناسد. این وجه را - که بسیار بعید به نظر می رسد - محدّث نوری آورده ودلیلی برای آن ذکر نکرده است.
علاّمه بحر العلوم در ردّ صدور توقیع امام (علیه السلام) به شیخ مفید می گوید: «یشکل أمر هذا التوقیع بوقوعه فی الغیبة الکبری مع جهالة المبلّغ ودعواه المشاهدة المنافیة لما بعد الغیبة الصغری؛ اشکال شده که این توقیع (پیام)، در زمان غیبت کبری بوده، - واسطه نیز مشخص نیست - وادعای مشاهده نیز براساس توقیع (پیام) شریف، پذیرفتنی نخواهد بود».
علاّمه طباطبائی می گوید:١. ممکن است شیخ مفید، به وسیله قرائن، به صدور پیام از ناحیه مقدّسه یقین پیدا کرده باشد.
٢. این پیام خود، مشتمل بر غیب گویی است که جز خدا واولیائش کسی قادر بر اطلاع از آن نیست.
٣. مشاهده ای که نفی شده، آن است که امام را ببیند ودر زمان رؤیت، یقین داشته باشد او حجّت خداست. ما نیز چنین ادعایی از رساننده نامه به شیخ مفید نشنیده وسراغ نداریم(583).
توجیه پنجم
آن چه نفی شده، ملاقات عمومی با امام (علیه السلام) است؛ امّا ملاقات خصوصی امکان پذیر است.
علاّمه بحر العلوم می گوید: ما نمی توانیم بپذیریم که خواص نمی توانند به دیدار امام نایل گردند. هرچند از ظاهر روایات برمی آید که هیچ کس نمی تواند امام را ببیند؛ ولی ما به دلیل واقعیت های خارجی که ملاقات خصوصی برای عدّه ای از خواص را ممتنع نمی داند واز سویی چند روایت، ملاقات را برای برخی خواص ممکن می داند، از ظاهر روایات صرف نظر می کنیم.
محدّث نوری می گوید: شاید مقصود وی از برخی روایات، همان مواردی است که در بحار ذکر شده یا روایاتی است که در کافی، غیبت نعمانی وغیبت طوسی آمده است. سی نفر همواره از امام (علیه السلام) محافظت می کنند وطبیعی است که این افراد، امام را می بینند.
شیخ طوسی می گوید: «لا یجب القطع علی استتاره عن جمیع اولیائه(584)؛ واجب نیست که یقین حاصل شود امام - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - از همه دوستدارانش مخفی است.»
شواهد محدّث نوری
شواهد ومستندات محدّث نوری برای تقویت توجیه پنجم:
متن روایت
علی بن مهزیار به حضرت حجت بن الحسن (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) عرض می کند: من می خواهم آقایی را که پنهان است، ببینم.
امام (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) می فرماید: «او پنهان نیست؛ بلکه عمل شما سبب شده او را نبینید.»
نقد:
از آن جا که مستند محدّث نوری مخدوش ومرسل است، نمی توان به آن اعتماد کرد؛ ولی از این روایت نتیجه می گیرد که امام (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) برای خواص، قابل مشاهده است وبرای تأیید این مدّعا، سلسله روایاتی را به عنوان شاهد ذکر می کند که آن ها را ذیلا از نظر خوانندگان گرامی می گذرانیم:
شاهد اول
«محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن، عن ابن محبوب، عن اسحاق بن عمّار قال:
ابو عبد الله (علیه السلام): «للقائم غیبتان أحدهما قصیرة والأخری طویلة، الغیبة الأولی لا یعلم بمکانه فیها إلاّ خاصة شیعته والأخری لا یعلم بمکانه فیها إلاّ خاصة موالیه(585)؛ محمّد بن یحیی، به نقل از محمّد بن حسن، از ابن محبوب، از اسحاق بن عمّار واو از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دارای دو غیبت، یکی کوتاه دیگری طولانی است که در غیبت نخست جز شیعیان خاص وی، کسی از محل اقامت او آگاه نیست ودر غیبت دوم، تنها برجسته ترین یارانش از جایگاه وی اطلاع دارند».
نقد
این روایت، به جهت وجود اسحاق بن عمّار در سند آن، که موارد زیادی نقل حدیث شاذّ ونادر دارد(586) -، روایتی مخدوش است. هرچند به نظر عده ای او موثق است.
علاّمه مجلسی می گوید: اسحاق بن عمّار موثق است(587) ومقصود از «موالیه» یا خدمتکاران واهل واولاد حضرت اند یا عدّه سی نفره ای که بدان ها اشاره شده است.
برخی خواص شیعه، در غیبت صغری از جایگاه آن حضرت مطلع بودند. علاّمه مجلسی سپس با ذکر نام نمایندگان حضرت، همان پیام نایب چهارم را بیان می کند.
گویی با این بیان، آن را تلقّی به قبول کرده است.
شاهد دوم
«عدّة من أصحابنا، عن احمد بن محمّد، عن الحسن بن علی الوشاء، عن علی بن أبی حمزه، عن ابی بصیر عن ابی عبد الله قال: «لا بدّ لصاحب هذا الأمر من غیبة ولا بد له فی غیبته من عزلة ونعم المنزل طیبة وما بثلاثین من وحشة(588)؛ بنابه نقل جمعی از علمای ما، از احمد بن محمد، از حسن بن علی وشاء، از علی بن ابی حمزه، از ابو بصیر واو از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: صاحب الأمر، قهرا غیبتی خواهد داشت ودر این غیبت در تنهایی وعزلت به سر خواهد برد وبهترین جایگاه اقامتش «طیبه» (مدینه) است وهمراه با سی تن که همواره در کنار او هستند، بیم وهراسی به خود راه نمی دهد.»
نقد
علاّمه مجلسی می گوید: این روایت ضعیف است یا موثق، [در آن اختلاف است] در سند آن تردید دارم. گویی وی نظر به ضعف علی بن ابی حمزه بطائنی دارد سپس می گوید: عزله یعنی بریدن وجدایی از مردم؛ «طیبه» نام مدینة الرسول ودلیل بر این است که حضرت، در مدینه واطراف مدینه سکونت دارد. عدّه ای مقصود از طیبه را، شهر مدینه نمی دانند؛ بلکه به عقیده آن ها اسم مکانی است که حضرت ولی عصر - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - در آن جا زندگی می کند که سخن صحیحی نیست وبا گمان وتخمین گفته شده است.
علاّمه مجلسی، در تبیین این روایت، ذیل عبارت «وما بثلاثین من وحشة» می نویسد: یعنی امام، تنها نیست؛ بلکه سی نفر وی را همراهی می کنند ودر خدمت او هستند. او با بیان احتمال دیگر، می گوید: «وما بثلاثین من وحشة» یعنی سیمای امام (علیه السلام) وی را، در سن سی سالگی نشان می دهد وانسان در این وضعیت، از تنهایی وحشت ندارد. سپس می گوید: البته درستی این وجه، بسیار بعید به نظر می رسد(589).
بنابراین، اگر توجیه نخست را بپذیریم، دیدگاه محدّث نوری تأیید وتقویت می شود.
علاّمه مجلسی می گوید: «شارحان احادیث، تصریح کرده اند که آن سی نفر، در طول هر قرن عوض می شوند وافراد دیگر، جایگزین آنها می گردند، زیرا طول عمر، فقط برای وجود نازنین حضرت ولی عصر - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - اراده شده است»(590) پس در هر عصر، سی تن با امام (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هستند.
با توضیحات گذشته، این روایت، ناقض پیام شریف حضرت تلقّی نمی شود ونفی رؤیت ومشاهده را نیز خدشه دار نمی سازد، مگر آنکه گفته شود که نسبت عام وخاص است وروایت اخیر مخصص توقیع است.
شاهد سوم
«أخبرنا احمد بن محمّد بن سعید بن عقده، حدّثنا القاسم بن محمّد بن الحسن، حدّثنا عبیس بن هشام، عن عبد الله بن جبله، عن ابراهیم بن المستنیر، عن المفضل بن عمر، عن ابی عبد الله، قال: «إنّ لصاحب هذا الأمر غیبتین أحدهما تطول حتّی یقول بعضهم مات وبعضهم یقول قتل وبعضهم یقول ذهب، فلا یبقی من أصحابه إلاّ نفر یسیر، لا یطّلع علی موضعه أحد من ولی ولا غیره إلاّ المولی الّذی یلی أمره(591)؛ یعنی صاحب الأمر، دارای دو غیبت است که یکی از آن دو به اندازه ای طولانی خواهد شد که بعضی می گویند او از دنیا رفته است وبرخی می گویند کشته شده وبعضی می گویند [به دیار دیگری] رفته است. از یاران او جز تعداد اندکی کسی باقی نخواهد ماند وجز فردی که خدمتگزاری حضرت را عهده دار است کسی از جایگاه وی آگاهی ندارد.»
نقد:
در یک مبنا، هر راوی که در تفسیر قمی آمده وعلی بن ابراهیم قمی از او نقل حدیث کرده، ثقه است(592). واین مبنا مورد قبول آیت الله خویی نیز هست. بنابراین، روایت، از جهت ابراهیم بن مستنیر اشکالی ندارد.
ولی در سلسله رجال سند روایت، قاسم بن محمد وجود دارد که ناشناخته است(593).
در نتیجه، روایت ضعیف می باشد. از جهت متن نیز این روایت نمی تواند با توقیع نفی مشاهده تعارض کند، زیرا این روایت، فقط رؤیت ومشاهده امام را ثابت می داند که در این صورت نیز از جهت دلالی، نافی پیام شریف نیست.
محدّث نوری برای توجیه پنجم ودر تأیید آن، دیدگاه ها ونظرات برخی علما وبزرگان را می آورد که ما نیز متعرض آنها خواهم شد از جمله:
سید مرتضی می گوید: «إنّا غیر قاطعین علی أنّ الامام لا یصل إلیه أحد ولا یلقاه بشر، فهذا أمر غیر معلوم ولا سبیل إلی القطع علیه(594)؛ ما یقین نداریم که کسی نمی تواند خدمت امام برسد وبا حضرت دیدار کند، بر این اساس، موضوع یادشده قضیه ای است نامعلوم ونمی تواند راهی برای یقین به این مطلب تلقّی شود.» سید مرتضی می افزاید: «دیدار برخی از مردم با امام (علیه السلام) کاری ناممکن ومحال نیست»(595).
سید بن طاووس خطاب به فرزندش می گوید: «والطریق مفتوح إلی إمامک لمن یرید الله جل شأنه عنایته به وتمام إحسانه إلیه(596)؛ برای کسانی که لطف وعنایت الهی شامل حالشان گردد وکمال احسان را در حق آنان نماید، راه دیدار با امام وپیشوایتان همچنان گشوده است.»
سید بن طاووس می افزاید: «اگر حضرت، اکنون برای همه مردم ظاهر نباشد، هیچ مانعی وجود ندارد که بعضی از شیعیان با او دیدار کنند واز کارها وبیانات حضرت اطلاع داشته باشند»(597).
شیخ طوسی می گوید: «اگر دشمنان، مانع ظهور حضرت شدند، هرگز نتوانستند مانع دیدار آن حضرت با دوستدارانش گردند»(598).
آخوند خراسانی می گوید: «احتمال دارد بعضی از دوستداران بسیار شایسته اش، خدمت حضرت مشرّف شوند»(599).
نائینی می گوید: «اجماع دخولی در زمان غیبت، عادتا ممکن نیست؛ اما این اتفاق رخ می دهد که برخی از افراد نیک سرشت خدمت حضرت مشرّف واز ایشان دستور بگیرند»(600).
آیت الله العظمی گلپایگانی می گوید: «به طور کلی، برای تشرف، نمی توان راهی را که همه به آن برسند، ارائه داد؛ مگر عدّه ای معدود، به گونه ای که حضرت را بشناسند، به این فیض عظیم نایل گردند. مع ذلک با عمل به تکالیف شرعیه وجلب رضایت وخشنودی حضرت وبرخی از اعمال، مانند چلّه شاید بشود به تشرّف رسید»(601).
مرحوم قمی درباره سید بحر العلوم می نویسد: «او همان کسی که به تواتر از او سجایای اخلاقی وملاقات با امام زمان (علیه السلام) رسیده، وتا آن جائیکه من می دانم، احدی در این فضیلت بر او سبقت نگرفته. مگر سید رضی الدین ابن طاوس»(602).
مرحوم شیخ محمد علی واعظ خراسانی، والد شیخ عبد الحسین خراسانی می گوید:
«آدم هائی که با خدا هستند، نمی خواهند مقامی، چیزی از خود بروز دهند، برخلاف مثل بعضی ها که می شنویم ادعای تشرف می کنند که الآن ولی عصر پشت سر من ایستاده است، در صورتی که اگر حقیقت باشد، اصلا نباید بگوید، کسی که می خواهد امام زمان با او ارتباط داشته باشد، باید از خود بگذرد(603).
نتیجه:
از مجموع مطالب ذکرشده روشن شد اصل دیدار وارتباط با امام (علیه السلام)، محال عقلی نیست؛ اما اثبات ادعای رؤیت وملاقات حضرت مشکل است ودر نهایت، پیام شریف، تنها اصل نمایندگی ونیابت را رد می کند ونافی مشاهد ودیدار نیست.
توجیه ششم
آن چه بر مردم مخفی است، مکان حضرت است وپیام - توقیع - ملاقات با حضرت را نفی نمی کند. برای اثبات این موضوع، به روایاتی که صفحاتی قبل یادآور شدیم، استناد می کند؛ ولی ظاهرا این موضوع ربطی به پیام ومفاد آن ندارد.
امکان دارد برای تأیید امکان ارتباط ودیدار با امام (علیه السلام)، نامه های حضرت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به شیخ مفید را - که چندین سال پس از شروع غیبت کبری ارسال شده - شاهد قرار دهند.
محقّق شوشتری می گوید: «ابن بطریق در مقام تزکیه وتوثیق شیخ مفید، دو طریق ارائه می دهد ودر بیان طریق دوم توثیق شیخ می گوید: تمام علمای شیعه پذیرفته اند که صاحب الزمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - کتب الیه ثلاث کتب فی کلّ سنة کتابا وهذا أوفی مدح وتزکیة(604)؛ یعنی امام زمان (علیه السلام) سه پیام، در هرسال یک پیام، به شیخ مفید مرقوم فرموده که برترین مراتب مدح وستایش وی محسوب می شود.»
اشکال:
رسیدن این سه نامه به دست شیخ مفید که شیعه وعلما، آن را تلقّی به قبول کرده اند، با نفی نمایندگی ونیابت بعد از نایب چهارم منافات دارد، زیرا این پرسش مطرح است که آورنده نامه کیست؟ آیا نایب خاص است؟ بدین سان، موضوع نامه ها با پیام منافات دارد. مستشکل آیت الله خویی است. وی ابتدا سخن ابن بطریق را از کتاب نهج العلوم وی آورده است. او در زمره پیام هایی که از طرف امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) برای شیخ مفید آمده، دو نامه را ذکر کرده ومی گوید: «اوّلها: للأخ السدید، الثانی: السلام علیکم أیها الناصر، والثالث: مفقود ولم تصل إلینا صورته.» یعنی یکی از نامه ها با جمله:
للأخ السدید، نامه دوم با جمله: «السلام علیکم أیها الناصر، آغاز شده ومتن سومین نامه مفقود است وبه دست ما نرسیده است.»
اشکال آیت الله خویی:
وی می گوید: نمی توانیم به صدور این نامه ها از امام - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - یقین حاصل کنیم.
سپس می گوید: شیخ مفید در سال ٣٣٠ به دنیا آمد وکسی که نامه را خدمت وی رسانده، مجهول است. اگر تسلیم شویم که شیخ مفید به جزم ویقین رسیده که این نامه ها از ناحیه مقدّسه صادر شده، برای ما چگونه چنین جزم ویقینی حاصل می شود؟ وانگهی، روایت احتجاج در مورد این پیام ها مرسل است ودر نهایت، واسطه بین طبرسی وشیخ مفید، مجهول است که در مجموع، پنج اشکال بر این قضیه وارد می سازد ریشه این اشکالات این است که دوران غیبت، دوران انقطاع است. بنابراین، چگونه این نامه ها به دست شیخ مفید، رسیده با این که ادّعای نیابت، نمایندگی ومشاهده، نفی شده است(605).
در مقابل اشکال آیت الله خویی، علما وبزرگان اظهارنظر کرده اند؛ عدّه ای در مقام تأیید سخن وی وبرخی در ردّ گفته او سخنانی گفته اند که به بیان آن ها می پردازیم:
کسانی که سخن وی را پذیرفته اند، گفته اند: شیخ طوسی، شاگرد شیخ مفید، در کتاب غیبت، این پیام را نقل نکرده. با این که پیرامون غیبت شرح مفصل ومبسوطی دارد وآن را تحلیل(606) می کند. اگر این نامه واقعیت داشت، بسیار مناسب بود که آن را بیان کند؛ امّا وی نه در کتاب های رجالی ونه در کتاب هایی که درباره امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است، هیچ نامی از این جریان به میان نمی آورد.
سید مرتضی، از شاگردان شیخ مفید نیز هیچ اشاره ای به این پیام ها ندارد. ابن ادریس در مستطرفات - که کتاب عیون ومحاسن مفید را جمع آوری واز او تجلیل کرده - نامی از این ماجرا به میان نیاورده وکراجکی وابن داوود نیز از این جریان نام نبرده اند.
نکته:
ابن شهرآشوب در کتابش گفته است: «لقّبه بالشیخ المفید، صاحب الزمان وقد ذکرت ذلک فی مناقب آل ابی طالب»(607) یعنی حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) وی را شیخ مفید لقب داده واین موضوع در بیان مناقب خاندان ابو طالب، نقل شده است».
جالب این که در مناقب، اشاره ای به این جریان نشده واساسا مطالب کتاب مناقب فقط درباره یازده امام است واز امام زمان، در آن هیچ مطلبی وجود ندارد.
پرسش:
ابن بطریق یا ابن شهرآشوب، این پیام ها را از کجا آورده اند؟ احتمال دارد آنان، از طبرسی ذکر کرده باشند که در این صورت نیز اشکالات آقای خویی به قوت خود باقی است.
می توان در پاسخ آیت الله خویی گفت که: طبرسی، در مقدمه کتابش نوشته: من بیشتر اسناد روایت را به سبب مورد اجماع بودن آن روایات ویا به سبب این که موافق عقول است ویا بین مخالف وموافق، مشهور بوده است، نیاورده ام که در این صورت، بازهم پاسخ آقای خویی داده نشده؛ چراکه این نامه ها، نه اجماعی است ونه ربطی به موافقت عقول دارد ومشهور نیز نیستند. شاید دیدگاه آقای خویی همین است وریشه اشکال او این جا است که شیخ مفید خود، از نمایندگان حضرت نبوده ونمایندگان خاصی نیز در دوران شیخ مفید نداشته ایم.
برخی، پاسخ آقای خویی را به گونه ای بیان کرده اند که با نفی پیام ها، - سفارت خاصه - از طریق نمایندگان خاص حضرت، به دست شیخ مفید رسیده است منافات نداشته باشد یعنی، می توانیم بین نمایندگان خاص وبین افراد عادی که برای انجام کاری مأمور می شوند، تفاوت قائل شویم؛ مثلا در زمان کنونی نماینده ای در کشوری داریم که وظایف وی مشخص است وگاهی شخصیتی مأمور می شود پیامی را برساند که به او نماینده خاص نمی گویند، زیرا در ابلاغ یک پیام مأمور شده است. در این قضیه، نه شیخ مفید ادعای نیابت کرده ونه پیام رسان ونه هیچ کس از شیعیان چنین ادعایی (نیابت خاصه) برای شیخ مفید کرده است واین گونه نیست که ارتباط با حضرت به طور کامل قطع باشد؛ بلکه در این میان واسطه هایی وجود دارند وهر از گاهی این گونه دیدارها وارتباطها صورت می گیرد. این قبیل ملاقات ها با محتوای پیام شریف حضرت، هیچ گونه منافاتی ندارد. برای این مدعا چند شاهد می آوریم:
شاهد نخست:
داستان مرجع بزرگ سید ابو الحسن اصفهانی: زمانی که این شخصیت بزرگ، زعامت حوزه علمیه نجف اشرف را به عهده داشت، حکومت سفّاک شاهنشاهی، شرط معمّم شدن طلبه ها را اجتهاد قرار داد. سید ابو الحسن برای حفظ لباس وجلوگیری از تضعیف روحانیت، به بسیاری، اجازه اجتهاد می داد، تا این که عدّه ای به سبب این کار، به سید اعتراض کردند. وی در پاسخ گفت: من مأمور هستم. برخی نگران شدند.
گویی خیال کرده بودند او از ناحیه حکومت مأمور است. سید ابو الحسن مجبور شد اسرار را فاش سازد. صندوقچه ای آورد ونامه ای از میان آن صندوقچه بیرون کشید که از سوی حضرت حجّت ابن الحسن (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مرقوم شده بود.
شاهد دوم:
این جریان نیز از سید ابو الحسن اصفهانی ودر ارتباط با شهادت فرزند اوست وی پس از شهادت سید حسن، در خانه را، به روی ارباب رجوع می بندد وبا مردم دیدار نمی کند. حضرت، پیام را به شیخ محمّد کوفی - که در عراق، به زهد وتقوا معروف بوده - می دهد واو نیز نامه را به سید می رساند. مضمون نامه این بوده که در را باز کن، ما خودمان یاری ات خواهیم کرد(608).
به هرحال، این گونه نیابت ها وواسطه ها وجود دارد؛ امّا نیابت خاصه نیست.
نیابت خاصه مربوط به نمایندگان چهارگانه ومنحصر در آنان است؛ بنابراین اصل پیام را می پذیریم ومعدود دیدارها را نیز پذیرا هستیم واین موارد، هیچ گونه منافاتی با پیام حضرت به نماینده چهارم وی ندارد. البته بدان معنا نیست که هر کس ادعای تشرف وملاقات کند، سخن او پذیرفته خواهد بود، زیرا اثبات آن مشکل است.
خلاصه بحث
این پیام شریف، از صحت سند وسلامت قوّت متن برخوردار است وظاهرا هیچ موردی برای تضعیف وردّ آن وجود ندارد، یا لاأقل نزد علماء مورد قبول قرار گرفته است. از سویی، نقل های زیادی دالّ بر تشرّف داریم که نمی توان همه را مردود دانست، زیرا از تواتر اجمالی ومعنوی برخوردارند.
لذا در مقام جمع بین دیدگاه های این دو دسته، می گوییم: آن چه مورد نفی است، ادعای نمایندگی ونیابت خاصه است، نه اصل تشرّف ودیدار با حضرت، زیرا در دوران غیبت کبری امکان تشرفات وجود دارد؛ ولی اثبات آن، نیاز به دلیل دارد.
این جا است که می گوییم: چون ملاقات، امر سهل وآسانی نیست - به گونه ای که هر کس بتواند مدّعی آن شود - بخشی از مدّعیان، مورد بحث ونظر قرار می گیرند؛ به ویژه اگر ادّعای دیدار اختیاری کنند. آری، تشرّفات غیراختیاری وبدون برنامه قبلی - که معمولا با عدم شناخت حضرت همراه است - مورد پذیرش است؛ ولی بازهم مشروط به وثاقت واعتبار ناقل خواهد بود.

فصل یازدهم: بررسی سرگذشت ابن مهزیار

یکی از کسانی که به زیارت امام مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) توفیق یافت، ابن مهزیار است. بر آن شدیم تا روایت مربوط به سرگذشت وی را مورد بررسی وتجزیه وتحلیل قرار داده ودر سه محور به نقد وبررسی آن بپردازیم.
١. بیان اصل سرگذشت ونقل چهار روایتی که در این موضوع، آمده است.
٢. راوی این سرگذشت کیست؟ این ملاقات برای چه کسی اتفاق افتاده است؟ آیا این چهار روایت، جریان دیدار یک تن با امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را مطرح می کند یا ملاقات کنندگان در روایات، با یکدیگر متفاوتند؟ وسرانجام شخصی که توفیق دیدار را یافته از نظر موقعیت، چه جایگاهی دارد. آیا در کتب رجالی از او سخنی به میان آمده ومورد وثوق اهل فن وعلمای رجال هست یا خیر؟ سند این چهار روایت را نیز مورد بررسی قرار می دهیم تا ببینیم این روایت از نظر سند تا چه اندازه مورد اعتماد می باشد؟
٣. بررسی متن ومحتوی؛ آیا محتوای این چهار نقل یکی است یا تفاوت هایی دارند؟ در صورت تفاوت با یکدیگر، آیا میان آنها تضاد وجود دارد یا خیر؟
مطالبی که در متن روایات آمده دارای چه مضامینی است؟ وآیا با مبانی اعتقادی شیعه مخالفت دارد؟ واشکالات مطرح شده درباره محتوای این سرگذشت چیست؟
محور نخست: بیان اصل سرگذشت
داستان دیدار پسر مهزیار به چهار سند به دست ما رسیده است. دو سند را شیخ صدوق در کتاب کمال الدین وتمام النعمه ویک سند را شیخ طوسی در کتاب الغیبه وسند دیگر را طبری در کتاب دلائل الامامه آورده است.
ما در این جا به بیان هر چهار نقل می پردازیم.
نقل اول
شیخ صدوق(609)، نقل می کند که: ابراهیم بن مهزیار می گوید: رهسپار شهر مدینه گشتم ودر مورد خاندان امام عسکری (علیه السلام) به تفحّص پرداختم. خبری دریافت نکردم آن گاه به مکه رفتم. در حال طواف بودم جوانی گندم گون وزیبا وخوش سیما را دیدم که مرا به دقت زیر نظر داشت. نزد او رفتم وامیدوار بودم هدف خود را نزد او خواهم یافت، به وی نزدیک شدم سلام کردم واو پاسخ داد. سپس پرسید: اهل کجایی؟
گفتم: اهل عراق.
پرسید: از کدام عراق؟
گفتم: از اهواز.
پرسید: خوش آمدی، آیا در آن جا جعفر بن حمدان حصینی را می شناسی؟
گفتم: او مدتی است از دنیا رفته.
گفت: خدا او را رحمت کند چه اندازه شب ها را به عبادت می گذراند، او پاداشی بزرگ دارد.
آیا ابراهیم بن مهزیار را می شناسی؟
گفتم: خود، ابراهیم بن مهزیارم. مرا به گرمی در آغوش گرفت، سپس گفت:
خوش آمدی ابا اسحاق. با آن علامتی که بین تو وابو محمّد (امام عسکری (علیه السلام)) بود، چه کردی؟
گفتم: مقصود شما انگشتری است که خدای متعال آن را از ناحیه طیب آل محمد، حسن بن علی (علیهما السلام) به من ارزانی فرمود؟
گفت: آری؛ مقصودم جز آن چیز دیگری نبود. آن گاه انگشتر را بیرون آوردم.
چشمش به انگشتر افتاد، گریست وآن را بوسید. سپس نقش آن را که «یا الله یا محمّد یا علی» بود خواند. پس از آن گفت: پدرم فدای آن دستی که این انگشتر در آن می گشت. سپس سخنان دیگری با یکدیگر ردوبدل کردیم تا آن که از من پرسید: ای ابا اسحاق! هدف مهم تو پس از انجام حج چه بود؟
گفتم: سوگند به پدرت که هدفی جز این ندارم که راز واسرار آن را از شما پرس وجو کنم.
گفت: هرچه می خواهی بپرس که ان شاء الله آن را برایت شرح خواهم داد.
گفتم: از خاندان ابو محمّد، امام حسن [عسکری (علیه السلام)]چه خبر داری؟
گفت: به خدا سوگند! پیشانی محمّد وموسی فرزندان حسن بن علی (علیهما السلام) را نورانی ودرخشان می بینم ومن فرستاده آنها هستم تا اخبار آنها را به تو برسانم واگر مشتاق دیدار آنها هستی ودوست داری دیدگانت به دیدارشان روشن گردد همراه من به طائف بیا وباید این سفر، از خاندانت پوشیده بماند.
ابراهیم می گوید: همراه او به سمت طائف رهسپار شدم وبیابان ها را درنوردیدم وفلاتی را پشت سر گذاشتم تا آن که خیمه ای موئین که بر فراز تلّی از شن وماسه برپا شده بود واطراف خود را روشن کرده بود، برای ما هویدا گشت. آن جوان نخست به درون چادر رفت تا برای ورودم اجازه بگیرد وبه آنها سلام کرد وآن ها را از حضور من مطلع گرداند. آن گاه بزرگتر آن دو، یعنی محمّد بن الحسن (علیهما السلام) بیرون آمد. او جوانی نورس ونورانی ودارای پیشانی پرفروغ با ابروانی گشاده وگونه وبینی کشیده وقامتی بلند ونیکو چون شاخه سرو وپیشانیش چونان ستاره ای درخشان بود وبر گونه راستش خالی همانند مشک وعنبر بود که، بر صفحه ای نقره ای می درخشید وبر سرش گیسوانی پرپشت وسیاه وافشان بود که روی گوشش را پوشانده بود وسیمایی داشت که هیچ چشمی، برازنده تر وزیباتر وباوقارتر از آن، ندیده است.
چون بر من ظاهر شد شتافتم تا خود را به او برسانم وخویشتن را به دامنش افکندم ودست وپایش را بوسیدم. آن گاه فرمود: ای ابا اسحاق! روزگار، مرا وعده می داد که تو را دیدار می کنم ورابطه قلبی ما - با وجود دوری منزل وتاخیر ملاقات - همواره تو را در نظرم مجسّم می نمود به حدّی که گویی هیچ گاه از لذت همراهی وخیال مشاهده یکدیگر خالی نبوده است وخدا را که ولی حمد است سپاس می گویم که این دیدار را حاصل کرد وسختی درد ودوری را به آسایش وآگاهی، مبدّل ساخت.
گفتم: پدر ومادرم فدای شما باد! از روزی که سرورم ابو محمد (علیه السلام) دعوت الهی را لبیک گفته است پیوسته در جستجوی شما بوده ام واز شهری به شهری رفته ام. همه درهای امید به رویم بسته شد تا آن که خدای تعالی بر من منت نهاد وکسی را بر سر راهم قرار داد تا مرا به نزد شما آورد وسپاس خدایی را سزاست که بزرگواری واحسان شما را به من الهام فرمود. آن گاه خود وبرادرش موسی را معرفی ومرا به گوشه ای برد وفرمود: پدرم (علیه السلام) از من پیمان گرفته است که در سرزمین های نهان ودور، مسکن اختیار کنم تا حضورم مخفی بماند ومکانم از حیله ونیرنگ گمراهان وخطرات مردم سرکش وبداندیش در امان باشد از این رو، مرا به سمت بیابان ها وشنزارها روان ساخت وپایانی در انتظار من است که در آن، گره از کار گشوده شود وفریاد ووحشت مردم برطرف گردد واو (علیه السلام) از خزانه های حکمت واسرار دانش آن قدر به من آموخت که اگر شمه ای از آن را برایت بازگویم از باقی آن بی نیاز خواهی شد.
بدان ای ابا اسحاق! پدرم (علیه السلام) فرمود: ای پسرم! خدای تعالی کرانه های گیتی واهل طاعت وعبادتش را بدون حجّت وامام، خالی نخواهد گذاشت واو وسیله کمال وتعالی آنهاست. امامی که پیرو او باشند وبه راه وروش وی اقتدا کنند، ای فرزندم! امیدوارم تو از کسانی باشی که خداوند آنها را برای گسترش حق وبرچیدن بساط باطل وسربلندی دین وخاموش ساختن آتش گمراهی، آماده کرده است تو باید در مکان های پنهان ومناطق دوردست ساکن گردی که هریک از اولیای خدای تعالی دشمنی کوبنده وضدّی ستیزه جو دارند.
خداوند، جهاد با اهل نفاق وخلاف، یعنی ملحدان ودشمنان را واجب می داند.
بنابراین، زیادی دشمن، تو را به وحشت نیندازد وبدان که دل های مردم دیندار وبااخلاص مانند پرندگانی که میل به آشیانه دارند مشتاق دیدار تو خواهند بود. آنها در میان خلق، با ذلّت به سر می برند؛ ولی در نزد خدای تعالی نیکوکار وعزیزند. در ظاهر مردمی بیچاره ومحتاجند با این که چنین نیست، آنها مردمی قناعت پیشه وخویشتن دارند. دین را فهمیده اند وآن را به وسیله مبارزه با مخالفان، پشتیبانی می کنند. خداوند آنها را به تحمل واستقامت در برابر ستم، امتیاز داده تا در آخرت که قرارگاه ابدی است مشمول عزّت واسعه او باشند وبه آنها خوی شکیبایی عطا کرده است تا عاقبت نیک وفرجامی نیکو را دریابند.
ای فرزند! در هر کاری از نور صبر وپایداری برگیر تا به درک عمل در عاقبت، نائل گردی ودر نیت خود عزّت را شعار قرار ده تا به خواست خدا از آن چه موجب ستایش ونیکنامی است برخوردار گردی.
پسرم! گویی وقت آن رسیده که به حمایت الهی مؤید باشی وپیروزی وبرتری، میسر گردد وگویی پرچم های زرد وسفید را روی شانه هایت می بینم که بین حطیم وزمزم، در جنبش است وگویی در اطراف حجر الاسود دسته های بیعت کنندگان ودوستان خالص تو را می بینم که چون رشته مروارید، پیرامونت صف کشیده اند وصدای دست هایی را که با تو بیعت می کنند می شنوم، کسانی به آستان تو پناه می جویند که خدای تعالی از پاکزادی وپاکی سرشت آنها آگاه است. آنان کسانی اند که دل هایشان از پلیدی نفاق وآلودگی شقاق، پاک است وبدنشان برای دینداری نرم وبرای عداوت، خشن است وبرای پذیرش حق خوشرو هستند وپای بند به دین حق واهل آن می باشند وچون ارکان وستون های آنها نیرومند گردد به واسطه اجتماع آنها طبقات ملل به امام، نزدیک خواهند شد.
وقتی آنها در سایه درخت بزرگی که شاخ وبرگ آن بر اطراف دریاچه طبریه سرکشیده، با تو بیعت کنند، صبح حقیقت می دمد وتیرگی باطل از میان می رود وخداوند به وسیله تو پشت طاغیان را درهم می شکند وراه ورسم ایمان را اعاده کند وبه وسیله تو استقامت آفاق عیان می شود وصلح وآشتی جماعات مرافق، آشکار می گردد. کودکان در گهواره آرزو می کنند که برخیزند وبه نزد تو آیند ووحوش صحرا مایلند که راهی به جوار تو داشته باشند. جهان به وجود تو خرّم شود وشاخه های عزّت، به ظهور تو جنبش گیرد ومبانی حق در قرارگاه خود پابرجا گردد ودین گریزان، به آشیانه های خود بازگردند، ابرهای پیروزی، سیل آسا بر تو ببارد ودشمنان به خناق دچار شده ودوستان، پیروزی یابند ودر روی زمین هیچ جبّار ستمگر ومنکر ناسپاس ودشمن کینه توز ومعاند بدخواهی، باقی نخواهد ماند. «ومَنْ یتَوَکلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ الله بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ الله لِکلِّ شَیءٍ قَدْراً(610)
سپس فرمود: ای ابا اسحاق! این مجلس را پنهان بدار وخبر آن را جز بر اهل تصدیق وبرادران راستگوی دینی، بازمگو وچون نشانه های ظهور بر تو آشکار گردید با برادرانت به سوی ما بشتاب وبه مرکز نور یقین وروشنی چراغ های دین بشتاب تا به خواست خدا به رشد وکمال نایل، گردی.
ابراهیم بن مهزیار می گوید: مدتی نزد آن بزرگوار ماندم واز ایشان حقایق ودلایل روشن واحکام نورانی را فراگرفتم وبوستان سینه را از خرّمی طبع او از حکمت های لطیف ودانش های ظریف، آبیاری کردم به حدّی که ترسیدم خانواده ام را که در اهواز به جا گذاشته ام به واسطه تأخیر دیدارشان، از میان بروند واز حضرت اجازه مراجعت گرفتم وتنهایی ودرد خود وجدایی وناگزیری کوچ خود را به وی بازگفتم. به من اجازه فرمود ودعای نیکویی را بدرقه راهم کرد که به خواست خدا ذخیره خود وخاندانم خواهد بود وچون سفرم نزدیک شد وتصمیم به کوچ گرفتم، بامدادی برای تودیع وتجدید عهد به نزد او آمدم ومبلغی، بالغ بر پنجاه هزار درهم را که در اختیار داشتم تقدیم وی نمودم ودرخواست کردم آن را بپذیرد، او تبسّمی کرد وفرمود: ای ابا اسحاق! آن را برای هزینه بازگشت خود بردار، زیرا سفری طولانی وبیابانی وسیع در پیش داری وبه جهت اعراض ما از آن ها، محزون مباش، زیرا از آن قدردانی می کنیم ویادآوری وقبول این منّت را می نماییم، خداوند در آن چه به تو ارزانی فرموده، برکت عطا فرماید وآن را مستدام بدارد که با بهره کافی وسلامتی کامل به نزد دوستانت بازگردی وخداوند راه را برایت دشوار نسازد ودر یافتن راه، سرگردان نشوی، تو را به خدا می سپارم. به خواست خدا در سایه لطف او باشی وضایع وتباه نگردی.
ای ابا اسحاق! ما به ثمرات احسان وفوائد انعام او قانعیم واو ما را از یاری دوستانمان بی نیاز گردانده است. فقط از آنها توقع اخلاص در نیت ونصیحت بی غرض ومحافظت بر امر آخرت وتقوی وپاکدامنی وسربلندی داریم.
وی می گوید: سفر خود را آغاز نمودم، درحالی که در برابر هدایت وارشاد خدای تعالی شاکر بودم ومی دانستم خدای متعال زمین را معطل نخواهد گذارد وپیوسته در آن، حجّت واضح وامام قائمی وجود خواهد داشت.
من این خبر مأثور ونسب مشهور را ذکر کردم تا بصیرت اهل یقین افزوده گردد ومنّتی را که خدای تعالی بر مردم نهاده است تعریف کرده باشم که آن ایجاد نژاد پاک وتربت پاکیزه است وهدفم ادای امانت وتسلیم آن است تا خدای تعالی، ملت هدایتگر وراه راست را قوّت وعزم واراده وتأیید وپشتیبانی ومصونیت از اشتباه عطا فرماید: «واَللّهُ یهْدِی مَنْ یشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(611).
نقل دوم
شیخ صدوق می گوید(612): ابو جعفر محمّد بن حسن بن علی بن ابراهیم مهزیار می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: از جدّم علی بن ابراهیم بن مهزیار شنیدم می گفت: در بستر خوابیده بودم در خواب دیدم گوینده ای به من می گوید: به حج برو که صاحب الزمان را خواهی دید. علی بن ابراهیم می گوید: من خوشحال وخندان از خواب بیدار شدم وتا سپیده صبح در حال نماز بودم از نماز فارغ شدم ودر جستجوی کاروان حاجیان از خانه بیرون آمدم، گروهی را دیدم آهنگ حج دارند به نزد اولین فرد آنها شتافتم وتا زمانی که به قصد سفر بیرون رفتند با آن ها بودم. من در این سفر می خواستم به مدینه بروم وچون به آن دیار رسیدم بی صبرانه از مرکب پیاده شدم وباروبنه خود را به برادران مورد اعتماد خود سپردم ورفتم تا از خاندان امام عسکری (علیه السلام) خبری بگیرم اما نه خبری شنیدم ونه اثری مشاهده کردم وپیوسته در این حال بودم تا آن که مردم به سمت مکه حرکت کردند ومن نیز با آنها حرکت کردم به مکه رسیدم در آن جا فرود آمدم وباروبنه خود را به مردی امین سپردم ودر جستجوی خاندان ابو محمّد [امام عسکری (علیه السلام)] برآمدم، اما خبری نشنیدم واثری به دست نیاوردم وپیوسته بین ناامیدی وامید قرار داشتم ودر کار خود می اندیشیدم وخویشتن را سرزنش می نمودم تا آن که شب، دامن گسترد. با خود گفتم: در انتظار می مانم اطراف کعبه خلوت شود تا بتوانم طواف کنم واز خدای تعالی می خواهم مرا به آرزوی خود برساند وچون پیرامون خانه خدا خلوت شد برای طواف برخاستم. ناگاه جوانی نمکین وخوش بو دیدم که بردی را به کمر بسته وبرد دیگری را حمایل کرده وگوشه ردای خود را به گردنش برگردانیده بود. خود را کنار کشیدم واو متوجه من شد وگفت: اهل کجایی؟
گفتم: از اهواز.
پرسید: آیا ابن خصیب را می شناسی؟
گفتم: آری، خدای تعالی او را رحمت کند. دعوت حق را لبیک گفته است. سپس گفت: خدا او را رحمت کند که روزها روزه می گرفت وشب ها به نماز می پرداخت وبه قرائت قرآن مشغول واز دوستان ما بود.
آن گاه پرسید: آیا علی بن ابراهیم مهزیار را می شناسی؟ گفتم: خود، علی بن مهزیار هستم.
گفت: ای ابو الحسن، خوش آمدی آیا صریحین را می شناسی؟
گفتم: آری؛
پرسید: آنان چه کسانی هستند؟ گفتم: محمّد وموسی.
آن گاه گفت: علامتی را که بین تو وابو محمّد [امام عسکری (علیه السلام)] بود چه کردی؟
گفتم: همراه من است.
گفت: آن را نشانم بده.
آن را بیرون آوردم. انگشتر زیبایی بود که بر خاتم آن نوشته بود «محمّد وعلی».
هنگامی که آن را دید گریه ای طولانی سرداد ودر حال گریستن می گفت: ای ابا محمد! خدا تو را رحمت کند که پیشوایی عادل وفرزند پیشوایان وخود پدر پیشوا بودی. خداوند تو را با پدرانت (علیهم السلام) در بهشت برین جای دهد. سپس گفت: ای ابو الحسن! به منزل برو وآماده شو تا با ما سفر کنی. چون ثلثی از شب گذشت ودو ثلث آن باقی بود به نزد ما بیا تا به خواست خدا به آرزویت برسی.
ابن مهزیار می گوید: من به سمت باروبنه خود بازگشتم ودر اندیشه بودم تا پاسی از شب گذشت، برخاستم وبنه خود را فراهم آوردم وآن را نزدیک مرکب خود آورده وبر آن بار نمودم وروی آن سوار شدم وخود را به آن درّه رسانیدم. دیدم آن جوان ایستاده است ومی گوید: ای ابو الحسن، خوش به حال تو که اجازه یافتی.
او به راه افتاد ومن نیز در پی او حرکت کردم مرا از بیابان عرفات ومنی گذراند وبه پای کوه طائف رسیدیم. گفت: ای ابو الحسن! پیاده شو وآماده نماز باش. او پیاده شد ومن نیز پیاده شدم وی از نماز فارغ شد ومن نیز فراغت یافتم.
آن گاه گفت: نماز صبح را مختصر بخوان. من نیز آنرا مختصر به جا آوردم او سلام داد وچهره بر خاک سایید. آن گاه سوار شد وبه من دستور سوار شدن داد.
من نیز سوار شدم وبه راه افتاد ومن نیز در پی او روان شدم تا آن که بر قله ای بالا رفت وگفت: ببین آیا چیزی می بینی؟ نگریستم ومکانی سرسبز وخرّم وپردرخت دیدم.
گفتم: سرورا! مکانی خرّم وسرسبز وپردرخت می بینم: گفت: آیا در بالای آن چیزی نمی بینی؟ نگریستم وناگهان خود را در مقابل تپه ای دیدم که خیمه ای موئین ونورانی بر فراز آن قرار داشت. گفت: آیا چیزی دیدی؟
گفتم: چنین وچنان می بینم.
گفت: ای پسر مهزیار! دل خوش دار وچشمت روشن باد! که آرزوی هر آرزومندی آنجاست. سپس گفت: با من بیا، خود، رفت ومن نیز در پی او روان گشتم تا به پای آن بلندی رسیدیم.
سپس گفت: پیاده شو که اینجا، هر گردن کشی خوار شود. خود پیاده شد ومن نیز پیاده شدم.
گفت: ای پسر مهزیار! زمام مرکب را رها کن.
گفتم: آنرا به چه کسی بسپارم؟ در این جا کسی نیست.
گفت: اینجا حرمی است که در آن جز دوست، آمدوشد نمی کند. افسار مرکب را رها کردم وسپس به دنبال او رفتم وچون به نزدیک خیمه رسید، بر من پیشی گرفت وگفت: همین جا بایست تا تو را اجازه دهند. چیزی نگذشت که نزد من بازگشت وگفت: خوش به حال تو که به آرزویت رسیدی.
وی می گوید: بر آن حضرت - صلوات الله علیه - وارد شدم دیدم بر زیراندازی که بر آن پوست گوسفند سرخی گسترده شده بود نشسته وبر بالشی پوستین تکیه کرده است. بر او سلام کردم ومرا پاسخ داد. در چهره اش نگریستم چونان پاره ماه بود.
رفتاری در حدّ اعتدال داشت. قامتش معتدل بود نه بلند ونه کوتاه، پیشانیش صاف وابروانش کمانی وچشمانش درشت وبینی اش کشیده وگونه هایش هموار وخالی بر گونه راستش قرار داشت. چون چشمم بدو افتاد در نعت ووصف او حیران گشتم.
آن گاه به من فرمود: ای پسر مهزیار! برادرانت در عراق چگونه اند؟
گفتم: تنگدست وگرفتار وشمشیر بنی شیصبان پیاپی بر آنها فرود می آید. فرمود:
خدا آنها را بکشد تا کی نیرنگ می ورزند، گویی آن ها را می بینم که در خانه های خود، کشته بر زمین افتاده اند وامر پروردگارشان شب وروز آن ها را فراگرفته است.
پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! این حادثه کی واقع خواهد شد؟
فرمود: هنگامی که مردم بی فرهنگی که خدا ورسول از آن ها بیزارند میان شما ورفتن به کعبه مانع ایجاد کنند ودر آسمان سه نوع سرخی پدیدار شود ودر آن ستون هایی سیمین ونورانی نمودار گردد و«سروسی» از منطقه ارمنستان وآذربایجان به شورش برخیزد وقصد سرزمین های آن سوی ری را داشته باشد. آن جا که آن کوه سیاه وآن کوه سرخ بهم پیوسته وبه کوه طالقان نزدیک است. ومیان او ومروزی نبرد سختی درخواهد گرفت که کودکان در آن پیر شوند وبزرگان در آن فرسوده گردند وکشتار میان آنها ظاهر نشود. در چنین هنگامی، منتظر ظهور او باشید تا به «زوراء» (بغداد) وارد گردد وچندان زمان طولانی در آن جا نخواهد ماند وبه «ماهان» وارد می شود وپس از آن به واسط عراق می آید ودر آن جا یک سال یا اندکی کمتر می ماند سپس به سمت کوفه حرکت می کند ومیان آن ها جنگی درمی گیرد که از نجف تا حیره وغری را فرا خواهد گرفت، جنگی سخت که عقل وخرد را از میان ببرد وهر دو طایفه نابود گردند وخداوند باقیمانده آن ها را درو کند.
سپس گفته خدای تعالی را تلاوت نمود: (بسم الله الرّحمن الرّحیم، امر ما، در شب یا روز بر آن ها وارد خواهد آمد وآن ها را درو خواهیم کرد، گویی روز قبل اصلا وجود نداشته اند).
گفتم: ای سرور! وای فرزند رسول خدا! مقصود از امر چیست؟ فرمود: «ما امر خدا ولشکریان او هستیم.» گفتم: سرورا! ای فرزند رسول خدا! آیا وقت آن فرا نرسیده است؟ فرمود: «اِقْتَرَبَتِ اَلسّاعَةُ واِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ»(613).
نقل سوم
شیخ طوسی در کتاب الغیبة(614) می نویسد: حبیب بن محمّد بن یونس بن شاذان صنعانی می گوید: بر علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی وارد شدم، از خاندان ابی محمّد [امام عسکری (علیه السلام)] پرسیدم. گفت: از موضوع مهمّی پرسش نمودی؛ من بیست سفر به حج رفتم ودر تمام این مدت در پی دیدار امام برآمدم وراهی به آن نیافتم، تا این که شبی در بستر خوابیده بودم در خواب دیدم کسی می گوید: ای علی بن مهزیار! خداوند اجازه حج به تو داده است. سراسیمه گشتم صبح فرارسید. در اندیشه کار خود بودم وشب وروز انتظار موسم حج را می کشیدم. با فرارسیدن موسم حج، مقدّمات سفرم را مهیا کردم وبه سمت مدینه حرکت نمودم تا وارد یثرب شدم. سپس از خاندان ابی محمّد [امام عسکری (علیه السلام)] جویا شدم وبه جستجو پرداختم اما هیچ اثر وخبری نیافتم. اندکی در کار خود اندیشیدم تا این که مدینه را به قصد مکه ترک کردم. به جحفه وارد شدم یک روز در آن جا ماندم وپس از آن به قصد غدیر که از جحفه چهار میل فاصله دارد خارج شدم. وقتی داخل مسجد آن جا شدم نماز خواندم وطلب مغفرت نمودم وبه پیشگاه خدا، دعا وتضرع بسیار کردم.
سپس به قصد عسفان به راه افتادم تا به مکه وارد شدم. چند روزی در مکه اقامت کردم ومعتکف شدم. شبی در طواف به جوانی زیباچهره وخوش بو که با بزرگ منشی گام برمی داشت، برخورد نمودم. اطراف کعبه طواف می کرد. در دلم به او تمایل پیدا کردم. خود را به او رساندم ونزدیک او ایستادم. از من پرسید: اهل کجایی؟
گفتم: اهل عراق.
پرسید: کدام عراق؟.
گفتم: اهواز.
پرسید: آیا در اهواز خصیب را می شناسی؟.
گفتم: خدا او را رحمت کند، دعوت حق را لبیک گفته است.
گفت: خدا او را رحمت کند، چه شب های بلندی را در عبادت گذراند، او از دنیا دل بریده وبه خدا رو آورده بود. وچشمانی اشکبار داشت. آیا علی بن ابراهیم بن مازیار را می شناسی؟ گفتم: خود، علی بن ابراهیم هستم.
گفت: خدا عمرت را طولانی گرداند ابا الحسن! با آن علامتی که بین تو با ابو محمّد، حسن بن علی (علیهما السلام) بود چه کردی؟
گفتم: همراه من است
گفت: آن را نشان بده
سپس دستم را داخل جیبم بردم وآن را خارج نمودم. وقتی آن را دید اشک در چشمانش حلقه زد وبا صدای بلند گریست تا گونه هایش تر شد. سپس گفت: هم اکنون اجازه حضور یافتی، ای پسر مازیار، به منزل برو وآماده شو تا با ما سفر کنی، چون شب فرارسید وتاریکی شب، مردم را دربر گرفت به شعب بنی عامر بیا، مرا در آن جا خواهی دید.
من به منزل رفتم. زمانی احساس کردم وقتش فرارسیده وسائل خود را آماده کردم وآن را به نزد مرکبم آوردم وبر پشت مرکب محکم بستم. روی آن سوار شدم ودر راه به مرکبم علوفه دادم تا وارد شعب گشتم. دیدم آن جوان همان جا ایستاده وصدا می زند: «ای ابا الحسن! به سمت من بیا» بدین ترتیب، با یکدیگر گفتگو می کردیم تا این که از کوه های عرفات گذشتیم ورهسپار کوه های منی شدیم. فجر کاذب دمید وما هنوز وسط کوه های طائف بودیم. چون به آن جا رسیدیم به من گفت: «پیاده شو نماز شب بخوان» من نیز نماز خواندم. امر کرد به نماز وتر وسجده وتعقیب. من نیز آن را انجام دادم. سپس از نمازش فارغ گشت وسوار شد. به من نیز دستور داد سوار شوم. او راه افتاد ومن نیز در پی او حرکت کردم تا به بلندترین نقطه طائف رسیدیم.
سپس گفت: آیا چیزی می بینی؟
گفتم: آری، تلّی از شن وماسه می بینم که خیمه ای موئین ونورانی بر فراز آن قرار دارد. با دیدن این صحنه خوشحال شدم.
به من گفت: اینجا مکان آرزو وامید است.
سپس گفت: «با من بیا» وخود راه افتاد ومن نیز در پی او رفتم تا از قلّه، پایین آمد وبه پایین کوه رفت وسپس گفت: پیاده شو که اینجا هر گردنکشی خوار شود وهر متکبری خاضع گردد. آن گاه گفت: زمام مرکب را رها کن.
گفتم: آن را به چه کسی بسپارم؟
گفت: اینجا حرم قائم - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - است جز فرد مؤمن به آن داخل نمی شود وجز اهل ایمان از آن خارج نمی گردد. افسار مرکب را رها کردم ودر پی او رفتم تا به نزدیکی خیمه رسیدیم. از من پیشی گرفت وداخل خیمه شد. به من دستور داد صبر کنم تا برگردد. پس از آن به من گفت: داخل شو که مبارکت باد. وارد خیمه شدم. شخصی را نشسته دیدم که ردا وازاری بسته بود وردایش را بر شانه انداخته بود. سرخ رو وخوشبو بود. واز شدّت گرما، قطرات زلال عرق، چونان شبنم بر چهره نازنینش خودنمایی می کرد. او به شاخه سرو یا شاخه درخت «بان»(615) یا ساقه ریحان می ماند. بخشنده وسخاوتمند، پرهیزکار وپاک سرشت، قامتش معتدل بود، نه بلند ونه کوتاه، پیشانیش صاف وبینی اش کشیده وگونه هایش هموار وبر گونه راستش خالی، مانند قطره ای مشک که بر قطعه ای عنبر فروچکد، وجود داشت.
چون به دیدارش نایل شدم بر او سلام کردم. سلام مرا به بهترین وجه پاسخ داد.
با من به گفتگو نشست وضعیت مردم عراق را جویا شد. گفتم: مولای من! لباس ذلّت بر آن ها پوشانده شده وبین قوم خود، خوار گشته اند.
فرمود: «ای پسر مازیار! همان گونه که آن ها بر شما سلطه دارند شما نیز بر آنان تسلّط خواهید یافت ودر این هنگام آنها خوار وذلیل خواهند بود.»
گفتم: مولای من! شهر ودیارم دور وآرزوی دیدارت به طول انجامیده است.
فرمود: «ای پسر مازیار! پدرم امام عسکری (علیه السلام) از من پیمان گرفته در مجاورت مردمی که مورد خشم وغضب خدا قرار گرفته اند وبه ذلّت دنیا وآخرت گرفتار آمده اند زندگی نکنم وبه من دستور داده در کوه ها ودرّه های سخت وناهموار ودر مناطق خشک وبی آب وآبادی به سر ببرم. به خدا سوگند! مولایتان خود، تقیه نمود ومرا نیز بدان سفارش کرد ومن تا آن روز که خداوند اجازه ظهور می دهد، همواره در تقیه به سر خواهم برد.»
گفتم: مولای من! این ماجرا چه زمانی اتفاق می افتد؟ فرمود: «زمانی که بین شما وبین راه کعبه، فاصله بیندازند. خورشید وماه در کنار یکدیگر جمع شوند وستارگان پیرامون آن دو، جمع گردند.»
گفتم: ای فرزند رسول خدا چه زمانی این اتّفاق، رخ می دهد؟ فرمود: «در فلان سال، دابّة الارض از بین صفا ومروه ظاهر می گردد وعصای موسی وانگشتر سلیمان با اوست، مردم را به سمت محشر سوق می دهد».
ابن مازیار می گوید: مدتی نزد او ماندم وپس از آن که بهره ها از او بردم اجازه رفتن به من داد. به سمت منزلم حرکت کردم. به خدا سوگند! از مکه تا کوفه غلامی با من بود وخدمتگزاری مرا انجام می داد. ودر این سفر از او جز خیر ونیکی، چیزی ندیدم.
نقل چهارم
محمّد بن جریر طبری(616) می گوید: علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی می گوید:
سالی برای انجام حج به مدینه رفتم وچند روزی در آن جا ماندم. درباره صاحب الزمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - پرس وجو کردم. نه از او خبری یافتم ونه به دیدارش نایل گشتم. به شدّت اندوهگین شدم وترسیدم مبادا به آرزویم که دست یافتن به خبری از صاحب الزمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - بود، نرسم. از مدینه راهی مکه شدم تا به آن دیار رسیدم.
حج وعمره ام را در یک هفته بجا آوردم. در این مدت به جستجوی امام زمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - می پرداختم. در همین اندیشه بودم که کنار در کعبه به شخصی برخوردم قامتی چونان شاخه سرو داشت. بردی به کمرش بسته بود وبرد دیگر را حمایل داشت وگوشه ردای خویش را به گردنش برگردانده بود. خوشحال شدم به قصد دیدارش شتاب کردم. روی خود را به سوی من برگرداند وپرسید: اهل کجایی؟
گفتم: اهل عراق.
پرسید: کدام عراق؟
گفتم: اهواز.
پرسید: آیا خصیبی را می شناسی؟
گفتم: آری.
گفت: خدا او را رحمت کند. چه شب های بلندی را در عبادت گذراند وپاداش فراوانی دارد واز بیم خدا اشک فراوانی ریخت. سپس پرسید: ابن مهزیار را می شناسی؟
گفتم: خود، ابن مهزیار هستم.
گفت: خدا به شما سلامتی وعافیت بدهد، ای ابا الحسن! سپس با من مصافحه کرد وپرسید: ای ابا الحسن! با آن علامتی که بین تو وابی محمّد (امام عسکری (علیه السلام)) بود چه کردی؟
گفتم: همراه من است ودستم را داخل جیبم بردم وانگشتری را که بر نگین آن «محمّد وعلی» نوشته شده بود خارج ساختم. وقتی نوشته انگشتر را خواند، گریست وبه اندازه ای اشک ریخت پارچه ای که در دستش بود، تر شد. وآن گاه گفت: ابا محمد! خدا تو را رحمت کند. که زینت امت بودی. خداوند تو را به واسطه امامت شرافت داد وبه تاج علم ومعرفت، مزین ساخت. ما همه به سوی تو بازمی گردیم.
سپس با من مصافحه ومعانقه کرد. وگفت: ابا الحسن! خواسته ات چیست؟
گفتم: خواسته ام دیدار با امام پنهان از جهان است.
گفت: او از شما پنهان نیست؛ ولی به واسطه عملکرد ناپسند شما پنهان شده است. اینک به منزلگاهت برو وآماده شو تا به دیدار آن حضرت نایل گردی. با غروب ستاره جوزا وآشکار شدن ستاره های آسمان قرار من با تو، بین رکن وصفا باشد.
خوشحال شدم ویقین کردم مورد فضل خدا واقع شده ام. دیری نپایید که موعد فرارسید. به سوی مرکب خود رفتم وتوشه ام را بر پشت مرکب بستم. صدایم زد وگفت: ای ابا الحسن! من حرکت کردم وبه او پیوستم به من سلام کرد وگفت: برادر! همراه من بیا. پستی وبلندی درّه ها وکوه ها را پشت سر نهادیم تا به طائف رسیدیم.
دوست همراهم گفت: ای ابا الحسن! فرود بیا تا نماز شب بجا آوریم. پیاده شدم ودو رکعت نماز فجر را خواندم.
گفت: این دو رکعت، چه نمازی بود؟
گفتم: این دو رکعت نماز شب بود ویک رکعتی در بین آن وقنوت، در هر نمازی جایز است.
گفت: برادر! همراه من بیا. طولی نکشید وهنوز درّه وبلندی کوهی را پشت سر ننهاده بودیم که به وادی بزرگی رسیدیم. نگریستم خیمه ای موئین ودرخشان ونورانی دیدم.
دوستم گفت: ببین آیا چیزی می بینی؟
گفتم: خیمه ای موئین می بینم.
سپس گفت: امید وآرزوی تو در آن خیمه است. به همراه او به وسط وادی رفتم.
از مرکب پیاده شد. من نیز از مرکب پیاده شدم.
گفت: مرکبت را رها کن.
گفتم: آن را به چه کسی بسپارم؟
گفت: در این وادی غیر مؤمن وارد نمی شود وغیر مؤمن از آن خارج نمی گردد.
سپس جلوتر از من وارد خیمه شد وقتی از آن خارج شد بسیار مسرور وشادمان بود.
گفت: تو را مژده باد که اجازه ورود به تو داده شد، سپس من داخل خیمه شدم.
آن جا خانه ای بود نورانی. بر امام سلام امامت دادم. به من فرمود: «ای ابا الحسن! ما شب وروز در انتظار تو بودیم، چه باعث شد دیر به نزد ما بیایی؟»
گفتم: مولای من! تاکنون کسی را که راهنماییم کند نیافتم.
فرمود: «کسی که تو را راهنمایی کند نیافتی؟ سپس با انگشت مبارک خود به زمین زد. وفرمود: خیر! شما در پی افزایش اموالتان بودید. بر ضعیفان مؤمنین فخر فروختید. با خویشاوندان، قطع رابطه کردید. تاکنون چه عذری برای شما باقی مانده؟»
گفتم: توبه می کنم، توبه می کنم. پشیمانم، پشیمانم. سپس فرمود: «ای پسر مهزیار! اگر استغفار بعضی از شما برای برخی دیگر مطرح نبود، هلاک می شدید مگر خواص شیعه، که گفتارشان با اعمالشان یکی است.» سپس فرمود: «ای پسر مهزیار! آیا به شما خبر دهم از زمانی که آن نوجوان دست به قیام می زند ومغربی وعمانی، جنبش خود را آغاز نمایند وسفیانی سر به طغیان بردارد، به ولی خدا اجازه ظهور داده خواهد شد وبین صفا ومروه میان سیصد وسیزده مرد، ظهور خواهد کرد.
سپس به کوفه می رود ومسجد کوفه را ویران می سازد. همراه با مردم، حج واجب بجا می آورد وبه یثرب می آید وآن حجره را تخریب می کند وهرکه را در آن حجره است بیرون می آورد؟ در این هنگام روی زمین جز مؤمنی که قلبش خالص در ایمان است، کسی باقی نخواهد ماند.»
پرسیدم: مولای من! پس از آن چه می شود؟
فرمود: رجعت و«بازگشت حکومت های پیاپی.» سپس آیه شریفه: (ثُمَّ رَدَدْنا لَکمُ اَلْکرَّةَ عَلَیهِمْ وأَمْدَدْناکمْ بِأَمْوالٍ وبَنِینَ وجَعَلْناکمْ أَکثَرَ نَفِیراً)(617) را تلاوت فرمود.
محور دوم: راوی این سرگذشت کیست؟
از محتوای چهار نقلی که بیان شد، ملاحظه نمودید این سرگذشت برای دو تن اتفاق افتاده است:
١. علی بن ابراهیم بن مهزیار.
٢. ابراهیم بن مهزیار.
در اینجا باید ببینیم این دو شخصیت چه کسانی بوده اند، آیا می توان به آنها اعتماد کرد واین ماجرا را از آن ها پذیرفت یا خیر؟
درباره ابراهیم بن مهزیار، - ابو اسحاق اهوازی - بحث ومناقشه است که آیا وی از راویان ثقه است یا خیر؟ آقای خویی در وثاقت وی، وجوهی نقل می کند - که مربوط به آقای مامقانی در کتاب تنقیح المقال است. - آقای خویی با ذکر این موارد، آن ها را مردود می داند از جمله:
١. علاّمه مجلسی در کتاب الوجیزه می گوید: ابراهیم بن مهزیار از راویان ثقه است واز جمله نمایندگان امام می باشد.
آقای خویی در مقام پاسخ می گوید: این سخن، اجتهاد علاّمه مجلسی است واین گفته را از کلمات دیگران استنباط کرده است وما توثیقات اجتهادی را نمی پذیریم.
٢. علاّمه حلّی، ابراهیم بن مهزیار را جزء راویان مورد اعتماد شمرده وگفته است:
طریق شیخ صدوق به «بحر سقّا» صحیح است. در این طریق، ابراهیم بن مهزیار نیز وجود دارد.
پاسخ آقای خوئی:
آقای خویی در پاسخ می گوید: علاّمه حلّی، اصل را درباره راوی، عدالت وی می داند یعنی اگر درباره کسی مذمّتی نرسیده باشد آن فرد، ثقه است ودر شرح حالات «احمد بن اسماعیل بن سمکه» به این نکته، تصریح نموده است واین نوع استناد برای ما حجت نیست(618).
٣. استرآبادی در کتاب منهج المقال والوسیط با نقل سخن ابن طاووس، گفته است:
ابراهیم بن مهزیار از جمله نمایندگان امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) واز ابواب معروف آن حضرت بوده است که میان شیعیان اثنا عشری، هیچ گونه اختلافی درباره او نیست.
پاسخ آقای خوئی:
اولا: این توثیق، مبتنی بر اجتهاد ابن طاووس است واو نیز این وثاقت را از سرگذشت دیگری به دست آورده است.
ثانیا: اگر ابراهیم بن مهزیار از ابواب بوده، چرا نجاشی وشیخ طوسی ودیگران به آن اشاره ای نکرده اند، با این که به نام بردن نمایندگان وابواب امام زمان (علیه السلام) بسیار اهمیت می داده اند.
۴. کشّی به نقل از احمد بن علی بن کلثوم سرخسی می گوید: «وکان من الفقهاء وکان مأمونا علی الحدیث»
همچنین در روایتی از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار آمده که گفت: هنگامی که پدرم به حالت احتضار درآمد، اموالی به من سپرد وعلامتی را نیز به من داد که کسی از آن خبر نداشت وگفت: هرزمان کسی این علامت را ارائه داد این اموال را به او تحویل بده. مدتی گذشت تا در بغداد، عمری، نماینده امام زمان (علیه السلام) علامت ونشانه ای را ارائه داد وگفت: اموال را تحویل بده. از این روایت استفاده می شود که ابراهیم بن مهزیار نیز از وکیلان امام بوده واموال، نزد وی جمع آوری می شده است.
پاسخ آقای خوئی:
اولا: سند این روایت به خود محمّد بن ابراهیم بن مهزیار، ضعیف است.
ثانیا: از این روایت، استفاده وکالت نمی شود. شاید اموالی که نزد وی بوده ومی خواسته به دست امام برسد، سهم امام در اموال خودش یا اموال شخص دیگری بوده که به او سپرده تا به امام برساند.
اگر قرار باشد برای وکالت ابراهیم بن مهزیار، روایتی آورده شود به کتاب کافی مراجعه شود(619). در آنجا نظیر همین قضیه را می آورد ودر پایان آن، چنین آمده:
«فخرج إلی، قد أقمناک مقام أبیک.» از این جمله استفاده می شود که پدرش دارای منصبی بوده که به پسر انتقال داده شده است. البته این روایت خود، دارای دو اشکال است:
الف) سند آن ضعیف است؛
ب) راوی، در این روایت از خود تعریف وتمجید کرده است؛
از سویی، به فرض پذیرش وکالت این شخص، وکالت، دلالت بر نمایندگی ندارد، زیرا نمایندگی أخص از وکالت است وما در مقدمه چهارم کتاب رجال گفتیم که وکالت، با وثاقت ونیکنامی فرد همراه نیست.
در پاسخ به اشکال آقای خویی عرض می کنیم: اشکال شما مبنایی است واز انصاف دور است که وکالت، همراه با وثاقت یا نیکنامی فرد نباشد. شما با ذکر نمونه هایی، این تلازم را مردود می دانید وبه کتاب غیبت شیخ طوسی باب «السفراء المذمومین» استناد می کنید. در صورتی که ما با مراجعه به کتاب یادشده ملاحظه کردیم در این باب، مدّعیان نمایندگی، مورد مذمّت قرار گرفته اند نه این که دارای نمایندگی بوده اند وسپس مورد مذمّت قرار گرفته باشند.
۵. شیخ صدوق در کتاب کمال الدین(620) در باب «من شاهد القائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)» سرگذشت دیدار ابراهیم بن مهزیار با امام را نقل می کند وآن چه در این ماجرا گذشت، خود دلالت بر موقعیت ابراهیم بن مهزیار دارد.
آقای خویی در این جا دو اشکال می کند:
اوّل - راوی این سرگذشت شخص ابراهیم بن مهزیار است. از این رو، وثاقت وی باید از راه دیگری ثابت شود. اگر بنا باشد وثاقت وعظمت کسی با گفته خودش ثابت گردد، نه تنها شگفت آور است؛ بلکه از مسائل خنده آور تلقّی می شود. شاید منظور آقای خویی این است که مستلزم دور می شود.
دوّم. در این روایت، سخنی گفته شده که بطلان آن قطعی است وبه فرض که ابراهیم، روایت صحیحی را نقل کرده باشد در این روایت آن جا که برادری به نام موسی برای امام عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نام برده که او را نیز دیده، وقطعا او دروغ گفته است.
۶. اعتماد ابن ولید وابن عبّاس وشیخ صدوق، بر ابراهیم بن مهزیار، دلالت بر وثاقت وی دارد. هرگاه ابن ولید کسی را از روایت محمّد بن احمد بن یحیی استثناء نکند، آن فرد مورد اعتماد است ودر اینجا ابراهیم بن مهزیار، استثناء نشده است(621).
پاسخ:
اعتماد ابن ولید وامثال وی دلالت بر وثاقت وحتی نیکنامی کسی نمی کند واین مطلب در مقدمه چهارم کتاب معجم رجال آمده است(622).
آقای خویی با این که این شش دلیل را به نحو کامل پاسخ می دهد؛ ولی در آخر می گوید: ابراهیم بن مهزیار ثقه است، زیرا در طریق کامل الزیارات ابن قولویه آمده وگفته است: هرچه را در این کتاب می آورم از طریق ثقات نقل کرده ام. امّا آقای خویی بعدها در مورد صحیح بودن همه أسناد کتاب کامل الزیارات از دیدگاه خود برگشته است. از دیدگاه ما، مبنا قوی است، زیرا ما دو گونه توثیق داریم:
١. توثیق عام؛
٢. توثیق خاص؛
اگر ابن قولویه در کامل الزیارات، همه را ثقه دانسته، توثیق عام است مگر اینکه گفته شود این گونه توثیق فقط مشایخ بلاواسطه را شامل می شود وابن مهزیار در زمره آنان نیست؛ ولی نظر ما غیر از این است ودر بحث فقه، بطور تفصیل مطرح کردیم.
محور سوم: بررسی متن ومحتوی
محقّق شوشتری در کتاب الأخبار الدخیله، ده اشکال بر این چهار نقل وارد می کند.
وی با این اشکالات، درصدد بیان اثبات ساختگی بودن این روایات است وآیت الله صافی گلپایگانی در کتاب ارزشمند منتخب الاثر در مقام پاسخ از این اشکالات برآمده است.
در اینجا اشکالات وپاسخ آن ها را مورد بررسی قرار می دهیم:
١. این چهار نقل، یک جریان را حکایت می کنند وهر چهار نقل، دارای یک محتوی می باشند، زیرا امکان ندارد یک جریان، دقیقا برای دو تن یکبار برای علی بن ابراهیم بن مهزیار وبار دیگر برای ابراهیم بن مهزیار اتفاق افتاده باشد. توجه دارید که سند سه نقل، به علی بن ابراهیم بن مهزیار ویک نقل به ابراهیم بن مهزیار بازمی گردد.
پاسخ:
اگر قائل شدیم که این سرگذشت برای علی بن ابراهیم بن مهزیار اتفاق افتاده است در آن جا که ابراهیم بن مهزیار آمده، می گوییم به جهت سهو ویا به خاطر اختصار، کلمه ای از عبارت افتاده است، زیرا موارد زیادی نام پدر، بر فرزند اطلاق می شود. اما اگر گفتیم ماجرا برای ابراهیم بن مهزیار رخ داده است در موارد دیگر جمله «علی بن» به اشتباه ویا به جهت اجتهاد نسخه برداران، بر آن افزوده شده است(623).
شوشتری جمله اضافه ای دارد ومی گوید: اصلا ابراهیم بن مهزیار «مات فی الحیرة» یعنی در سرگردانی بسر می برد وهنوز امام زمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - را نشناخته بود، از دنیا رفت ودر این زمینه، به نقل روایتی از کافی(624) می پردازد. امّا با مراجعه به کتاب کافی خواهید دید که این گونه نیست. روایت کافی اگر دلالت بر وثاقت او نکند بر تحیر وسرگردانی وی دلالت ندارد.
٢. سند روایت ضعیف است به ویژه که شخصی به نام علی بن ابراهیم بن مهزیار نداریم ودر رجال، چنین شخصی وجود ندارد.
آیت الله صافی با پذیرفتن ضعف سند، پاسخ می دهد که: بین ضعف سند وساختگی بودن روایت تفاوت است. آری، سند روایت ضعیف است؛ ولی اگر همین روایت، با سند ضعیف به روایات دیگر ضمیمه شود وبه حدّ تواتر برسد، اشکال آن برطرف می گردد.
از سویی نمی توان گفت: علی بن ابراهیم بن مهزیار، به صرف این که در کتب رجالی از او نامی برده نشده، وجود خارجی ندارد؛ بلکه باید وی را مجهول بدانید ومجهول بودن، غیر از عدم وجود است؛ ولی باوجود این روایت می گوییم: وی در نزد شیخ طوسی، شیخ صدوق وصاحب دلائل الامامه، در زمره راویان شناخته شده بوده است.
وانگهی به فرض پذیرش ضعف سند، ضعف سند روایتی را که به ابراهیم بن مهزیار می رسد پذیرا نمی شویم، زیرا شیخ صدوق روایت را از شیخ القمیین عبد الله حمیری نقل می کند وحمیری نیز بدون واسطه، ماجرا را از ابراهیم بن مهزیار روایت می کند. بنابراین، سند روایت تام است وبه واسطه تام بودن این سند، ضعف روایات دیگر از این دسته نیز جبران می شود.
٣. روایت حمیری نیز مشکل سندی دارد ومحمّد بن موسی المتوکل که در سند حمیری وجود دارد، مهمل است ودر کتب رجالی نامی از او نیامده است. از سویی ما اخبار صحیح فراوانی داریم که مورد عمل اصحاب قرار نگرفته اند. از جهتی ثابت نشده که شیخ صدوق، نسخه ای از کمال الدین را قرائت کرده باشد که این دو نقل در آن بوده است.
پاسخ:
این اشکال، به اعتبار محمّد بن موسی المتوکل وارد نیست، زیرا ابن طاووس در کتاب فلاح السائل(625) مدّعی وثاقت او است. افزون بر این که شیخ صدوق در موارد متعددی از وی نقل روایت می کند وبا عبارت رضی الله عنه از او تجلیل می کند واین نشانه اعتماد به او است. البته با کلمه «ترضّی» وثاقت ثابت نمی شود؛ امّا در زمره راویان مهمل نیز، نمی باشد.
بی اعتنایی اصحاب از روایات در فروع واصول در صورتی موجب وهن روایت می شود که این روایات ضعیف السند در دایره تواتر معنوی(626) قرار نگیرند. اما اگر روایتی مشمول تواتر معنوی گردد، تواتر قطع آور خواهد بود. بنابراین، می توان به این روایت عمل نمود، هرچند اصحاب از آن روگردان شده باشند. به این ترتیب، عمل نکردن اصحاب، دلیل بر ساختگی بودن روایت نمی باشد؛ ولی روایت را از اعتبار وحجیت می اندازد.
اگر گفته شود: به هرحال این حدیث، مخالف اتّفاق همه علمای شیعه است.
پاسخ این است که: مخالف بودن، دلیل بر ساختگی بودن حدیث نیست. اگر تمام مضمون روایت مخالف با اتفاق علمای شیعه باشد احتمال تقیه در آن وجود دارد واگر برخی از آن مخالف باشد، احتمال دارد در روایت، دست برده باشند.
در مورد عدم قرائت کتاب کمال الدین توسط شیخ صدوق باید گفت: قرائت شیخ صدوق در مورد کدام کتاب وی ثابت است تا در این کتاب با این دو روایت، تردید کنیم. از سویی، اعتماد به کتاب، اصلا مشروط به قرائت مؤلف آن نیست واگر برخی از جزئیات کتابی موافق اتفاق علمای شیعه نباشد، به اصل روایت وکتاب، آسیبی نمی رساند.
۴. برخی از این چهار نقل، مشتمل بر نام شریف امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) که هم نام پیامبر است، می باشد با این که روایات فراوانی از پیامبر وائمه رسیده که بر نهی از تسمیه حضرت وحرمت نام بردن او دلالت دارد.
پاسخ:
آری، در اخبار صحیحه ای به نام مبارک حضرت تصریح شده است. از سوی دیگر حرمت نام بردن حضرت در روایاتی وارد شده؛ ولی این حرمت، مقید به قیودی است که در این مورد روایت ابن مهزیار شامل نهی وارده نمی باشد.
۵. در این روایات آمده است که سنّ ابراهیم بن مهزیار به اندازه ای طولانی می شود که ظهور امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را درک می کند وامام به وی دستور می دهد هنگام ظهور، همراه با برادرانت به سرعت نزد ما بیایید. وبطلان این مطلب پرواضح است.
پاسخ:
عبارتی که در روایت آمده ومی گوید: «إذا بدت لک أمارات الظهور والتمکن فلا تبطی بإخوانک عنّا وباهر المسارعة إلی منار الیقین وضیاء مصابیح الدین...»، دلالت ندارد که مخاطب امام در آن زمان، زنده است. افزون بر این که نظایر این مطلب در دیگر احادیث نیز وارد شده است مانند: «فان أدرکت ذلک الزمان....» در چنین مواردی، مقصود بیان وظیفه کسی است که آن زمان را درک می کند. بنابراین، پاسخ ما در این روایت، همان پاسخی خواهد بود که شما در این موارد خواهید داد.
۶. در ضمن این روایت آمده که افرادی با پرچم های زرد وسفید در «حطیم» خدمت امام می رسند وبیعت خود را اعلان می دارند با این که در نشانه های ظهور چنین علامتی وجود ندارد واین روایت، با علائم ظهور مخالف است.
پاسخ:
در آغاز باید اخبار مورد اتفاق مسئله علائم ظهور را مشخص کرد سپس ملاحظه نمود آیا این قبیل علائم میان آن ها وجود دارد یا خیر؟
از سویی، میان اخبار وارده در موضوع علائم ظهور نیز تعارض وتناقض وجود دارد وباید بین آن روایات جمع کرد واین تعارض، با اثبات افتخار دیدار با آن حضرت، منافات ندارد(627).
٧. محمّد بن ابی عبد الله کوفی که خود یکی از شخصیت های برجسته وعلمای بزرگ است نام اشخاص معروف وغیرمعروفی را که به شرف دیدار امام زمان (علیه السلام) نایل گشته اند گردآوری وبیان کرده است؛ ولی نامی از ابراهیم بن مهزیار به میان نیاورده است(628).
پاسخ:
اولا: محمّد بن ابی عبد الله، مدّعی بیان نام کلیه کسانی که با امام (علیه السلام) دیدار کرده اند نمی باشد؛ بلکه وی عدّه ای را که به نام آن ها دست یافته، یادآور شده است.
ثانیا: اگر بگوییم وی نام تمام افراد را آورده است. بنابراین باید روایت هرکسی را که نام او در شمار این افراد نیامده، پذیرا نشوید؛ ولی چنین نیست. وطبق قاعده نیز گفته اند: «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود.» شاید محمّد بن ابی عبد الله، به نام ابراهیم بن مهزیار برنخورده باشد. بدین ترتیب عدم وجود نام ابراهیم بن مهزیار، دلیل بر عدم دیدار وی با امام (علیه السلام) نیست.
ثالثا: احتمال می رود، نام وی به عللی، از قلم افتاده باشد.
٨. در این خبر آمده است که حضرت [حجّت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)] در آرزوی دیدار با ابراهیم بن مهزیار بوده با این که برای آن حضرت امکان دیدار با مردم وجود دارد؛ ولی مردم از چنین امکانی برخوردار نیستند.
پاسخ:
بین علاقه دیدار واراده دیدار، تفاوت است. امکان دارد مانعی در میان باشد که از دیدار جلوگیری کند.
٩. علی بن مهزیار در شهر یثرب در پی دیدار با امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است با این که در دوران غیبت بسر می برد وهر شیعه ای می داند امکان دیدار وجود ندارد.
پاسخ:
باید توجه داشت که دو نوع دیدار وجود دارد؛ یکی عیان وآشکار برای همه ویکی غیرعیان. آن چه مسلّم است در دوران غیبت کبری، دیدار عیان برای همه امکان ندارد؛ ولی ممکن است برای بعضی اتفاق بیفتد؛ چنان که در کتاب غیبت، بابی، تحت عنوان «من رآه عیانا» به این مسأله پرداخته است.
١٠. از قوی ترین اشکالاتی که بیانگر ساختگی بودن این دسته از روایات است بیان نام برادری به نام موسی برای امام زمان (علیه السلام) است که در دو روایت از این چهار نقل، آمده است که این موضوع، خلاف مذهب وبرخلاف اجماع شیعه می باشد.
پاسخ:
اولا: علاّمه مجلسی در مورد این دو نقل می گوید: این مطلب، از امور شگفت آور است وتازگی دارد(629) امّا شگفت آور بودن یک حدیث، دلیل بر ساختگی بودن آن نمی باشد وحتی دلیل بر ضعف روایت نمی شود(630). برادر داشتن امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در میان این چهار نقل، تنها در کتاب کمال الدین آمده ودر دو کتاب دلائل الإمامه والغیبة نیامده است. افزون بر این که موضوع برادر داشتن امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تنها در این دو روایت نیامده؛ بلکه در روایاتی دیگر نیز به این مطلب اشاره شده است چنان که حسین بن حمدان در کتاب الهدایه وابن ابی الثلج در کتاب تاریخ الائمه آورده اند که امام عسکری (علیه السلام) دارای تعدادی فرزند پسر ودختر بوده اند.
آری، این دیدگاه، نظریه ای نادر است ومخالف با مشهور بین شیعیان می باشد. اما با این همه نمی توان نظریه مشهور را به شیخ صدوق نسبت داد؛ زیرا وی کتاب کمال الدین را به عنوان کتاب اعتقادی نگاشته واگر این مطلب، برخلاف اعتقاد وی می بود باید حاشیه ای بر آن می زد وعقیده خویش را مطرح می کرد. از سویی، مشخّص نیست که عدم وجود فرزندی دیگر به غیر از حضرت مهدی برای امام عسکری (علیه السلام) در زمره موضوعات مشهور زمان شیخ صدوق بوده است وگرنه شیخ صدوق به آن اشاره می کرد؛ حتی معاصرین وی اشاره ای به این مطلب نکرده اند. بر این اساس، شاید نظریه قابل توجّهی نبوده است. از سوی دیگر، فایده عقایدی بر آن بار نمی شود، زیرا به اعتقاد ما، جانشین پس از امام عسکری (علیه السلام)، حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد نه این که امام عسکری فرزندی دیگر ندارد.
نتیجه
انصاف این است که اشکال دهم، مردود تلقّی می شود هرچند این اشکال را محقّق شوشتری وآقای خویی - رحمه الله - مطرح کرده اند وبه واسطه همین اشکال، آقای خویی این روایت را کذب می داند.
تنها اشکال نخست باقی می ماند که اگر آن اشکال برطرف گردد، روایت را خواهیم پذیرفت.
اصل ماجرا وجود دارد وشاید تواتری نظیر تواتر معنوی یا اجمالی از آن استفاده می شود؛ ولی حکم نمودن به ساختگی بودن آن، مشکل است.
به هر ترتیب، اگر این چند روایت از تواتر معنوی برخوردار نباشند، تواتر اجمالی دارند یعنی یکی از این چند نقل، صحیح خواهد بود(631).

جلد دوم

فصل دوازدهم: پایگاه زمینه سازان ظهور وتاریخ تأسیس آن

پیدایش قم
در خصوص تاریخ پیدایش قم، دو دیدگاه وجود دارد:
1. پیدایش قم، پیش از اسلام؛
2. پیدایش قم، پس از اسلام؛
در راستای دیدگاه دوم، حَمَوی در معجم البلدان بحث مفصلی در ارتباط با قم دارد. وی می نویسد: قم، کلمه ای فارسی است ونام شهری است که پس از ظهور اسلام، بنیان نهاده شده است ودر دوران نژادهای غیر عرب وآتش پرست ها، اثری از شهر قم نبوده است(632) وی سخن خود را با روایتی از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مطرح می کند که حاکی است شهر قم، در آن دوران بنا نهاده نشده بوده وطلحه اشعری نخستین کسی است که اساس این شهر را بنا نهاد. این منطقه دارای چاه هایی بوده که نظیر آن ها در گوارایی وشیرینی وجود ندارد.
کار حَمَوی - متوفای 626 هـ.ق - جهانگردی ونگارش جغرافیای شهرها بوده است. او در ادامه می نویسد: در زمان خلیفه دوّم، ابوموسی اشعری سرزمین قم را فتح کرد که این سخن خود، گفته قبلی وی را نقض می کند، زیرا او در آغاز بحث می گوید: این شهر، در دوران ظهور اسلام ساخته شد وقبلاً وجود نداشته است؛ ولی در ادامه می گوید: این شهر را ابوموسی اشعری در دوران خلافت عمر فتح نمود. برخی گفته اند: احمد بن قیس، قم را در سال 23 هـ.ق فتح کرده است وبعضی گفته اند: قم، بین اصفهان وساوه واقع است واین شهر مرکز شیعه بوده؛ امّا آغاز مطرح شدن این دیار به عنوان شهر قم، در سال 83 هـ.ق بوده است.
«وذکر بعضهم انّ قم بین اصفهان وساوه وهی کبیره وأهلها کلّهم شیعه امامیّه، وکان بدء تمصیرها فی ایّام الحجّاج بن یوسف وذلک ان ابن الاشعت خرج علیه وکان فی عسکره... وکان فی جملته إخوه یقال لهم عبدالله والأحوص وعبدالرحمن وإسحاق ونُعیم وهم بنو سعد بن مالک الأشعری وقعوا إلی ناحیه قم وکان هناک سبع قراء، اسم إحداها کُمُندان، فنزل هؤلاء الأخوه علی هذه القری حتی افتتحوها وقتلوا أهلها وإستولوا علیها وانتقلوا إلیها واستوطنوها وسمّیت باسم إحداها کُمُندان، فأسقطوا بعض حروفها، فسُمیّت بتعریبهم قُمّاً وکان متقدّم هؤلاء الأخوه عبدالله بن سعد الأشعری وکان له ولدٌ قد رُبّی بالکوفه فانتقل منها إلی قم، وکان إمامیّاً فهو الذی نقل التشیّع إلی إهلها، فلا یوجد بها سُنّی قطّ؛ برخی گفته اند: شهر قم حدّفاصل اصفهان وساوه قرار دارد وشهری بزرگ است وساکنانش همه شیعه دوازده امامی اند. آغاز مطرح شدن آن دیار به عنوان شهر، در دوران حجّاج بوده که در آن منطقه هفت روستا وجود داشته یکی از آن ها کُمُندان نامیده می شده. افراد یاد شده در آن سامان فرود آمدند ومردم آن جا را قتل عام نمودند وبر آن منطقه تسلط یافته وبدان جا منتقل شدند ودر آن دیار ساکن گشتند وآن جا به نام یکی از هفت روستا یعنی «کُمُندان» نام گرفت وسپس برخی از حروف آن را انداختند وبه عربی، قم نامیده شد. یکی از پیشگامان آن برادران، عبدالله بن سعد اشعری بود که فرزندی تربیت یافته کوفه داشت وشیعه بود، وی از کوفه به قم انتقال یافت وتشیّع را به مردم این سامان منتقل ساخت ودر این شهر حتی یک تن،سنّی مذهب یافت نمی شود»(633).
در مقابل دیدگاه دوم، برخی شواهد واسناد تاریخی دلالت بر پیدایش قم، پیش از اسلام دارد که عبارتند از:
1. با توجه به منابع تاریخی به این نتیجه می رسیم که مقارن ظهور اسلام ودر دوره ساسانیان، شهری بنام قم وجود داشته که بعدها مسلمانان، آن را فتح کردند.
2. یعقوبی - مورّخ معروف قرن سوم هجری - قم را از جمله شهرهای عصر ساسانی نام برده است(634).
3. در دو بیت زیر(635) نام قم در زمره شهرهای عصر پیشدادیان وکیانیان آمده است:

بفرمود عهد قم واصفهان * * * نهاد بزرگان وجای مَهان
نوشتن ز مشک وز عنبر دبیر * * * یکی نامه از پادشاه بر حریر

4. یکی از روستاهای قم به نام مزدکان، آتشکده آذر گُشَسْب قرار داشته است(636).
5. در جنگ قادسیه، سپاهی به استعداد بیست وپنج هزار سواره وپیاده از شهرهای قم وکاشان به فرماندهی شیرزاد - حاکم این دو شهر - به کمک سپاه ایران آمده بود. در جنگ نهاوند نیز سپاهی به تعداد بیست هزار سوار از قم وکاشان شرکت داشت وپس از شکست سپاه ایران، فرمانروای قم در اصفهان، نزد یزدگرد رفت(637).
6. شهر قم در زمان ساسانیان، از جمله سرزمین های پهلویان به شمار آمده است(638).
7. شهرستان قم مقارن حمله مسلمانان، به اندازه ای وسیع وپر جمعیّت بود که تنها از یک روستا چهارهزار مرد بیرون آمدند، که هر یک با خود خدمتکار ونان پز وآشپزی به همراه داشت(639).
8. دینَوَری می گوید: انوشیروان، کشور را به چهار بخش تقسیم کرد ودر هر قسمت شخصی مورد اعتماد از ناحیه خود قرار داد وشهر قم از جمله شهرهای بخش دوم بود(640).
9. دینوَری جای دیگر می گوید: یزدگرد پس از شکست در مقابل مسلمانان، در قم وکاشان فرود آمد.
«فَخَرجَ یَزدجِرد هارباً حتّی نَزَلَ قُم وَقاشان»(641).
10. در منظومه «ویس ورامین» - که اصل داستان آن مربوط به پیش از ظهور اسلام است - در چند مورد نام قم آمده است؛ از جمله:

ز گرگان وری وقمّ وصفاهان * * * ز خوزستان وکوهستان واَرّان(642)
ز گرگان وری قم وصفاهان * * * که رامین را بدندی، نیک، خواهان(643)

علّت نامگذاری قم
در مورد علّت نامگذاری قم مطالب متفاوتی در کتاب تاریخ قم وروایات بیان شده است:
در کتاب تاریخ قم، تألیف حسن بن محمّد بن حسن قمّی در بیان علّت نام گذاری قم چنین آمده است: شهر قم را بدین سبب قم نامیدند که محلّ جمع شدن آب ها وآب تیمره وانار بوده است (تیمره را دیمره نیز می گفته اند که ظاهراً از رودهای آن زمان بوده است) از آن جا که آب در آن جا جمع می شده وهیچ گونه رهگذری بر آن نبوده است در اطراف آن جا علف وگیاهان ونباتات فراوانی می روییده که در لغت عرب، مکان جمع شدن آب را «قم» می گویند وبرخی کلمه عربی «قُمقُمه» را ترجمه «کُمکُم» دانسته اند وگلاب پاش را نیز نوعی قُمقُمه وصف کرده اند وجمع آن را «قماقم» نامیده اند؛ با این تفاوت که زمانی در آن نواحی علف وسبزه زیاد می رویید، شبان ها برای چرانیدن گوسفندان خود، گردِ علف زارها خیمه می زدند وخانه هایی بنا می کردند که آن ها را در فارسی، «کُومه» می نامیدند، با گذرِ زمان «کُومه» تبدیل به «کُم» شد؛ سپس آن را معرّب گردانیده و«قم» نامیدند.
در مورد کسانی که نخستین بار قم را بنا کردند ودر مورد سبب نامگذاری آن بدین نام را از کتاب «تاریخ قم» تألیف «حسن بن محمّد بن حسن قمّی» با اندکی ویرایش یادآور می شویم:
«می گویند: قم را در قدیم الایّام، «صفرا» نام نهاده وبه همین نام خواندند واز دوران نژادهای غیر عرب تا زمانی که خاندان سعد بن مالک در قم اقامت گزیدند، آب در این منطقه کمیاب بوده است ودر کتاب سیرالملوک عجم آمده است: زمانی که بهرام گور به سوی سرزمین ارمنیّه می رفت، به گونه ای اتفاقی در مسیر ساوه گذارش به روستایی افتاد که آن را «طَغَرود» می گفتند. در آن روستا آتشکده ای بنا نهاد ودر آن آتش برافروخت وبازاری در آن به وجود آورد وقم وروستاهای آن را ایجاد نمود وآن را «مَمّجان» نام نهاد ودر مزدجان برج وبارو ساخت. ابوعبدالله احمد بن محمّد بن اسحق همدانی الفقیه در کتابی که آن را کتاب بلدان نامیده می گوید: قم را «قُمساره بن لهراسب» بنا کرده است.
ابوعبدالله حمزه بن حسن اصفهانی در کتاب اصفهان آورده است: زمانی که اعراب اشعری وارد قم شدند در گوشه وکنار قم در خیمه هایی ساخته شده، از مو، اقامت گزیدند وآن گاه که در این ناحیه ساکن گشتند در صحرا وبیابان،هفت روستا ومنطقه ومنزل ساختند وسراها وبناها وقصرها وعمارت ها بنیان گذاشتند ودر آن جا سکونت نمودند وآن هفت روستا عبارت بودند از: مَمِّجان، قَزدان، مالون، جُمر، سَکَن، جُلَنبادان وکُمیدان. با نزدیک شدن این روستاها به یکدیگر از جمع آنها نام «کُمیدان» را اختیار کردند ومجموع آن ها را «کُمیدان» نام نهادند. پس از مدّتی برای اختصار، چهار حرف آن را حذف وآن را «کُم» نامیدند که پس از معرّب ساختن، قم نام گرفت(644).
براساس بعضی روایات، نام دیگر قم، الزهراء است(645) ولی معروف، همین نام است که علّت نام گذاری آن ها در روایات، گاهی به پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به هنگام نزول به این سرزمین منتسب شده وگاهی به روایتی که مفاد آن قیام این شهر، همراه با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود. وگاهی به ماجرای کشتی نوح (علیه السلام) نسبت داده شده که با رسیدن به این منطقه به تلاطم افتاده واز جا کنده شد وسپس متوقف گشت. در این بخش، هر سه دسته روایات را یادآور می شویم:
این مضمون، در دو روایت آمده، یکی مختصر ودیگری مفصّل به این مضمون که پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در شهر قم تشریف آورد وشخصاً شیطان را از قم بیرون راند.
1. بیان مختصر این ماجرا در تاریخ قم تحت عنوان «فی روایات الشیعه» آمده است که: «إنّ رسول الله لَمّا اُسری به رأی ابلیس بارکاً بهذه البقعه فقال: قم یا ملعون! فسُّمیت قم»(646).
روایت دیگر نیز دارای همین مضمون است؛ ولی افزودنی هایی مهم وشنیدنی دارد.
2. روایت مورد نظر را حسن بن علی بن حسین بن موسی بن بابوَیْه، از اساتید خود، از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که: فردی بر آن حضرت وارد شد وعرض کرد: ای فرزند رسول خدا! می خواهم از شما پرسشی نمایم که تا کنون آن را کسی از شما نپرسیده واز این پس نیز نخواهد پرسید. امام فرمود: «عساک تَسئَلنی عن الحَشر والنَشر؛ انتظار می رود که در مورد رستاخیز وچگونگی حضور مردم به محشر پرسش نمایی».
آن مرد عرض کرد: به خدایی که پیامبر را به حق، بشیر ونذیر برانگیخت سوگند!
که پرسشم همین بود. آن گاه امام (علیه السلام) فرمود: «محشرالناس کلّهم إلی بیت المقدس إلاّ بقعه بأرض الجبل یقال لها قم فإنّهم یحاسَبون فی حُفَرهم ویحشرون من حُفَرهم إلی الجنّه. ثم قال: أهل قم مغفور لهم. فوَثَب الرجل علی رِجلَیه وقال: یابن رسول الله هذا خاص لأهل قم؟ قال: نعم ومَن یقول بمقالتهم؛ مسیر حشر ورستاخیز همه مردم به سوی بیت المقدّس است مگر ساکنان منطقه ای از دیار جبل که آن را قم می نامند. مردم این سامان در مقبره هایشان مورد حساب رسی قرار می گیرند واز مقبره های خود رهسپار بهشت خواهند شد. سپس فرمود: مردم قم مورد بخشش وطلب غفران قرار گرفته اند. شخص پرسش کننده از فرط شگفتی ناگهان به پا خاست وعرضه داشت: ای فرزند رسول خدا! آیا آن چه فرمودید. ویژه مردم قم است؟ امام (علیه السلام) فرمود: آری؛ وهر کس دیگر که با این مردم، هم اندیشه باشد».
جمله «یقول بمقالتهم» جای بحث دارد که آیا منظور کسی است که رستاخیز وحشرِ او مقبره اوست ویا مربوط به دعایی است که در پایان فرمود: «برای قم وکسانی که با آنان هم اندیشه باشند» یا هر دو، یعنی حشر ودعای پایانی حضرت؟ یعنی محشور شدن از مقبره خود ومورد آمرزش بودن شامل حال اهل قم وکسانی که هم اندیشه اهل قم هستند می شود.
سپس امام (علیه السلام) به نقل این روایت پرداخت وفرمود: پدرم، از پدرش، از جدّم، از پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) روایت کرده که فرمود: «نظرتُ إلی بقعه بأرض الجبل حمراء أحسن لوناً من الزعفران وإذا شیخ بارک، علی رأسه بُرنس. قلتُ: حبیبی جبرائیل ما هذه البقعه؟ قال: فیها شیعه وصیّک علی بن ابیطالب (علیه السلام). قلتُ: فمَن الشیخ المبارِک فیها؟ قال: ذلک ابلیس اللعین قال: فما یرید منهم؟ قال: یرید أن یصُدّهم عن ولایه وصیکّ علی (علیه السلام) ویدعوهم إلی الفسق والفجور. فقلتُ: یا جبرائیل أهوِ بنا إلیه فأهوی بنا إلیه فی أسرع من برق خاطف. فقلتُ: قم یا ملعون! فشارک المُرجئه فی نسائهم وأموالهم لأنّ أهل قم شیعتی وشیعه وصیّی علی بن ابیطالب(647)؛ به منطقه ای سرخ فام از سرزمین جبل نگریستم که رنگی دل انگیزتر از زعفران داشت وپیر مردی با کلاهی قیفی به زانو، بر زمین نشسته بود. به جبرئیل گفتم: حبیب من! این جا چه سرزمینی است؟
پاسخ داد: پیروان جانشینت علی بن ابیطالب در آن بسر خواهند بُرد.
پرسیدم: پیرمردی که به زانو در آنجا نشسته کیست؟
پاسخ داد: او، ابلیس ملعون است.
پرسیدم: ابلیس از مردم چه می خواهد؟
پاسخ داد: می خواهد آنان را از پیروی ولایتِ جانشین تو علی، بازدارد وبه وادی فسق وفجور وتبهکاری بکشاند.
گفتم: ای جبرئیل! به سوی او برویم. جبرئیل با سرعتی فراتر از برق، ما را به سوی او برد ومن خطاب به ابلیس گفتم: ای ملعون! بپا خیز ودر ثروت وفرزندان ونسل مُرجئه شرکت جو، زیرا مردم قم پیروان من وشیعیان جانشینم علی بن ابیطالب اند».
جالب است که حدیث مزبور در علل الشرایع نیز با اندکی تفاوت آمده ومعنایش این است که نقل این روایت از انحصار بیرون می آید واختصاص به تاریخ قم ندارد. کسی که با دقت وبررسی به موضوع بنگرد، به این نتیجه می رسد که قم مورد توجه همه معصومین (علیهم السلام) از وجود مقدّس خاتم پیامبران تا حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خاتم اوصیاء، بوده است.
3. ظاهراً کشتی نوح این جا که رسیده تکانی خورده است. ابومقاتل نقیب الرأی خود، از امام دهم شنیده که فرمود: «إنّما سُمّی قم بقم لأنّه لمّا وصلت السفینه إلیه فی طوفان نوح، قامت وهو قطعهٌ من بیت المقدّس(648)؛ شهر قم بدین سبب قم نامیده شد که زمانی کشتی نوح بدین مکان رسید توقف کرد واین سرزمین، قطعه ای از بیت المقدّس است».
ممکن است هر یک از این کلمات خود، اشاره ای خاص داشته باشد. یعنی سرنوشت بیت المقدّس، در قم رقم می خورد وآزادسازی آن سرزمین مقدّس وهلاکت یهود، به دست قم واندیشه قم است. گواه ما بر این مطلب - که سرانجام آزادی آن سرزمین پاک به دست مردم این شهر مقدّس خواهد بود - این روایت است که فرمود:
«رَوی بعض أصحابنا. قال: کنتُ عند أبی عبدالله جالساً إذ قرأ هذه الآیه: (فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْس شَدِید فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّیَارِ وَکَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً)(649) فقلنا: جُعلنا فداک مَن هؤلاء؟ فقال: ثلاث مرّات هم والله اهل قم؛ یکی از بزرگان ما روایت کرده ومی گوید: حضور امام صادق (علیه السلام) نشسته بودیم. امام (علیه السلام) این آیه شریفه را تلاوت فرمود: (وهنگامی که نخستین وعده فرا رسد، بندگانِ سخت کوش ونیرومند خود را بر ضدّ شما برانگیزم. به گونه ای که برای دست یابی به تبهکاران به جستجوی خانه به خانه بپردازند. واین وعده الهی قطعی است) عرض کردیم: فدایتان گردیم، این بندگان نیرومند وپرتوان کیانند؟ سه بار فرمود: به خدا سوگند! آنان اهالی قم هستند».
تفسیر این آیه از دیدگاه علاّمه طباطبایی به گونه ای دیگر است که باید به تفسیر وی رجوع شود(650) به هر حال، این روایت خود، تأییدی است که شهر قم، قطعه ای از بیت المقدّس است.
4. آخرین روایت در مورد سبب نام گذاری این شهر به قم، عین مضمون روایتی است که می فرماید: «أهل قم یقومون مع إمام...؛ مردم قم همراه با پیشوایی قیام می کنند»(651).
در مورد شخصیتی که از قم دست به قیام می زند روایتی از امام کاظم (علیه السلام) نقل شده که فرموده است: «رجلٌ من أهل قم یدعوالناسَ إلی الحق یجتمع معه قومٌ کُزبرالحدید لاتُزّلهم الریاحُ العواصف ولایَملّون من الحرب ولایجبُنون وعلی الله یتوکّلون والعاقبه للمتَّقین(652)؛ شخصیتی از قم دست به قیام می زند ومردم را به سوی حق فرا می خواند. گروهی او را همراهی می کنند که در صلابت واستواری چونان پاره های آهن اند. تُندَرهای سخت، آنان را نمی لغزاند واز جنگ وپیکار خستگی ندارند، بر خدا توکل می کنند وسرانجام، پیروزی از آنِ پرواپیشگان خواهد بود».
دیدگاه مورد قبول
شاید در بین علل گوناگونی که برای نام گذاری قم بیان داشته اند از همه صحیح تر این دیدگاه باشد که: کلمه «قم» مُعرَّب «کُومه» است، با این توضیح که سرزمین قم پیش از مطرح شدن به عنوان شهر، دارای آبگیرهای بزرگی بوده که شبان ها گوسفندان خود را برای آشامیدن آب وچرانیدن در سبزه زارهای پیرامون آن آبگیرها به آن منطقه می برده اند، به تدریج عدّه ای از این شبان ها به دلیل توقّف طولانی در آن سرزمین، برای خود اقامتگاه هایی موقت - به نام کومه - ساخته اند.
این کومه ها رفته رفته افزایش یافته وتوسعه پیدا کردند وپس از مدّتی به روستا، تبدیل شدند واز آن جا که سرزمین یاد شده از لحاظ طبیعی برای ایجاد شهر، مناسب بوده با گذرِ زمان وافزایش یافتن ساکنان آن، مبدّل به شهر شد؛ ولی به مناسبت اقامتگاه های اوّلیه شبانان، نام «کُومه» همچنان باقی ماند وپس از ظهور اسلام وراه یافتن زبان وادبیّات عرب در زبان فارسی ایرانیان، بسیاری از واژه های فارسی تغییر شکل داد واز جمله «کُوم» تبدیل به «قم» گشت.
منابع روایی
منابع روایی موضوع مورد بحث، دو کتاب است:
1. «تاریخ قم» تألیف حسن بن محمد بن حسن قمّی؛
2. «البلدان» تألیف ابوعبدالله ابن الفقیه همدانی؛ از این رو، بحث را پیرامون دو کتاب مزبور ومؤلفان آن پی می گیریم:
1. کتاب تاریخ قم
آشنایی با مولّف آن
حسن بن محمد بن حسن قمی کیست؟
آقای نمازی می گوید: «لم یذکروه؛ یعنی کتابهای رجالی - جامع الرواه، تنقیح المقال ومعجم رجال الحدیث - درباره او چیزی یادآور نشده اند».
علاّمه در اول بحار می گوید: کتاب تاریخ قم یکی از منابع مورد استفاده من است که مولّف آن شیخ بزرگوار حسن بن محمد بن حسن قمی است.
بنابراین علاّمه مجلسی این کتاب ومؤلف آن را که شخصیتی والامقام بوده است می شناخته واستنادش به وی مسلّم است(653).
علاّمه نوری (صاحب مستدرک) می گوید: «الشیخ الجلیل من أکابر العلماء المتقدّمین ومن معاصری الصدوق ومِنْ أجلاء القمّیین؛ این شخصیت بزرگ (صاحب تاریخ قم) از دانشمندان بزرگ گذشته واز معاصران شیخ صدوق واز علمای بزرگ قم است».
بنابراین، علاّمه نوری رحمه الله نیز اعتبار مؤلّف واثر او وصحّت اعتماد بر این کتاب را تثبیت می کند. وی در خاتمه مستدرک با نقل مطالبی از ریاض العلماء(654)، (دیباچه ریاض العلماء) می گوید: «الشیخ الجلیل الحسن بن محمّد بن الحسن القمّی من أکابر قدماء الأصحاب ومن معاصری الصدوق ویروی عن الشیخ حسین بن بابویه - أخی الصدوق - بل عنه؛ حسن بن محمد بن حسن قمّی، شخصیتی بزرگوار واز علمای بزرگ گذشته واز معاصران شیخ صدوق است که از شیخ حسین بن بابوَیْه، برادر شیخ صدوق؛ بلکه از شخصِ صدوق نیز نقل روایت می کند». پس از بیان مراتب تجلیل واحترام از او می گوید: وی، از شیخ صدوق وبرادرش روایت نقل می کند. سپس می افزاید: کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمّد است.
بنابراین، در استناد کتاب به حسن بن محمد جای هیچ گونه بحثی نیست. واگر سخنی هست در اعتبار شخص مؤلف است.
افندی می گوید: استاد ما علاّمه مجلسی در کتاب خود (بحار) بر این کتاب اعتماد کرده وآن را معتبر دانسته است؛ ولی اصل کتاب، در دسترس نیست (منظور، زمان علاّمه مجلسی یعنی حدود 300 سال پیش است)
مطالبی که علاّمه مجلسی از این کتاب نقل می کند از ترجمه این کتاب است وترجمه آن ظاهراً 500 سال پس از مؤلّف انجام پذیرفته وما برخی از اخبار این کتاب را استخراج کرده ایم:
صاحب ریاض با حاشیه ای بر این مطلب، تردید دارد که آیا این کتاب از همین مؤلف است یا از دیگری؟ افندی می گوید: «ویَظْهر من رساله الأمیر المنشَی، فی احوالِ قم ومفاخِرها ومناقبها إنَّ اسمَ صاحِبَ هذا التاریخ: هو الاُستاذ ابوعلی حسن بن محمّد بن حسین شیبانی قمّی؛ از نامه منشی فرمانروا در بیان وضعیت قم وافتخارات وفضایل آن چنین بر می آید که نام صاحب این تاریخ، استاد ابوعلی حسن بن محمّد بن حسین شیبانی قمّی است» یعنی در اینجا نام مؤلّف عوض شد وصاحب ریاض با تأملی در این موضوع می گوید: سرانجام این شخص، مؤلّف است یا حسن بن محمّد؟ زیرا افندی در آغاز، گفته: مؤلّف آن فلانی است واز استاد خود نیز آن را به گونه ای قاطع نقل کرده است.
آشنایی با کتاب تاریخ قم
علاّمه نوری به نقل از صاحب ریاض (شاگرد علامه مجلسی) می گوید: من نسخه ای از این کتاب را که کتابی قطور ومناسب بود در قم دیدم. مؤلّف، کتاب تاریخ قم را در زمان صاحب بن عَبّاد برای وی نگاشت ودر آغاز این کتاب، مطالبی در مورد صاحب بن عَبّاد نقل کرده است.
در نتیجه، مؤلّف این کتاب، قطعاً حسن بن محمّد است وبه اعتراف معاصران وپیش از آنان این کتاب در سال 378 هجری، پس از تدوین، به صاحب بن عَبّاد، وزیر دانشمند آل بُوَیْه اهداء گردیده سپس این کتاب را شخصی بنام حسن بن علی بن حسن قمّی در سال 865 به دستور خواجه فخرالدین کبیر، ترجمه کرده است.
برادر مؤلّف، سلسله مباحثی را بر این کتاب افزوده، از جمله مباحث مربوط به خراج قم ووضعیت این شهر از برادر او است؛ امّا محورهای بحث، مشخص است.
علاّمه نوری در ارتباط با محتویات کتاب می گوید: این کتاب مشتمل بر 20 باب است. وتنها 8 باب، حدود یک سوم از آن به ما رسیده است واز فهرست ابواب این کتاب استفاده می شود که در آن فواید زیادی وجود دارد. به ویژه باب یازدهم که زیباتر از سایر ابواب است، زیرا در آن 201 روایت مربوط به شهر قم بیان شده است(655).
علاّمه نوری می افزاید: در باب 12 نام 266 تن از علمای قم، تألیفات وروایات آنها، تا سال 378 ه - یعنی تاریخ تألیف این کتاب - بیان گشته است.
فرزند وحید بهبهانی، از اصل کتاب مطالبی نقل کرده که این موارد در کتاب حواشی نقد الرجال نیز آمده است. بر این اساس، چون فرزند وحید بهبهانی در این حواشی مطالبی از اصل کتاب نقل کرده، مشخصّ می شود که اصلِ کتاب در اختیار وی نیز بوده است.
تا اینجا با مؤلّف کتاب ومحتوای آن آشنا شدیم وظاهراً در اصل استناد این کتاب به حسن بن محمّد، اشکالی وجود ندارد ومؤلّف ریاض العلماء نیز آن جا که تردید می کند، با کلمه «تأمّل» گفته خود را پس می گیرد. به هر حال در جایگاه والای این بزرگوار بین متأخران ومعاصران هیچ گونه بحثی نیست. وتنها مشکل، عدم بیان شخصیت او بین قُدماست که ظاهراً نامی از او به میان نیامده است.
قدیمی ترین نویسنده ای که از تاریخ قم ومؤلّف آن نام برده ابن طباطبا - از علمای قرن پنجم - است که در کتاب متنقله الطّالبیه در چند مورد از کتاب تاریخ قم، به عنوان کتاب قم نام برده است. بنا به نوشته حاجی نوری، گویی تنها نویسنده ای که در دوره صفویّه متن تاریخ قم را در دست داشته، امیر سیّد احمد حسینی، مولّف کتاب فضایل السّادات مسمّی به منهاج الصّفوی بوده است.
از جمله علمای متأخّر، دانشمند بزرگ، آقای محمّدعلی، فرزند استاد علی اکبر بهبهانی است که در حواشی نقد الرّجال از اصل کتاب تاریخ قم نقل کرده ومشخص می شود که اصل کتاب، در اختیار وی نیز بوده است.
متأسّفانه اصل عربی این کتاب در دسترس نیست، تنها ترجمه یک چهارم کتاب، (پنج باب از بیست باب) موجود است.
ترجمه مزبور در سالهای 805 و806 هجری انجام یافته ومترجم، شخصیت آگاهی به نام «حسن بن علی بن عبدالملک قمّی» بوده که این کتاب را به نام «ابراهیم بن محمود علی صفی»(656) وبه دستور خواجه فخرالدین کبیر، ترجمه کرده است(657).
دیدگاه علما در مورد کتاب تاریخ قم
کتابِ مزبور، مورد تأیید علمای بزرگی مانند: علاّمه مجلسی وعلاّمه نوری بوده است. برخی از این دیدگاهها در این خصوص بدین شرح است:
علاّمه نوری (صاحب مستدرک)
وی که در خاتمه مستدرک(658) به بیان منابع ومدارک خود می پردازد یکی از منابع مستدرک را کتاب تاریخ قم، ذکر نموده واز مؤلّف کتاب تاریخ قم به عنوان استاد بزرگوار یاد می کند ومی گوید: «الشیخ الجلیل من أکابر العلماء المتقدّمین ومن معاصری الصدوق ومن أجلاّء القمیّین؛ این استاد بزرگوار، از دانشوران بزرگ گذشته واز معاصران شیخ صدوق واز شخصیت های برجسته قمّی ها به شمار می رود». علاّمه نوری با این عبارتِ خود، اعتبار مؤلف واثر وی وصحت اعتماد بر این کتاب را، تثبیت می کند.
علاّمه مجلسی
وی از مؤلّف کتاب تاریخ قم با تعبیر شخصیتی بزرگوار نام می برد. این کتاب - تاریخ قم - ومؤلّف آن نزد علاّمه مجلسی واستناد این کتاب به مؤلّفش قطعی وشناخته شده است وافندی نیز در کتاب خود می نویسد: کتاب تاریخ قم، تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی است ودر ادامه می گوید... (تفصیل آن در صفحه قبل گذشت).
آقا بزرگ تهرانی نیز با نقل مطالبی از نویسنده کتاب تاریخ قم می گوید: نسخه ای از ترجمه این کتاب در سال 865 نزد سیّد حسون براقی مؤلّفِ تاریخِ کوفه وجود داشته است، زیرا وی بخش عمده ای از ترجمه این کتاب را در کتاب خود «تاریخ الکوفه» آورده است. به هرحال، در استناد این کتاب، به حسن به محمد، مشکلی وجود ندارد(659).
2. کتاب البلدان تألیف ابن الفقیه
کتاب البلدان تألیف ابن الفقیه، یکی دیگر از کتبی است که در ارتباط با قم در آخرالزمان روایت، نقل می کند. البته این کتاب، تنها به نقل یک حدیث پرداخته است. ابن الفقیه، حدّفاصل سال های 365 و375 وفات کرده یعنی معاصر با مؤلفِ کتاب تاریخ قم بوده است موضوع کتاب البلدان جغرافیای شهرهاست. هنگامی که به مباحث مربوط به قم می رسد روایتی را نقل می کند که حاکی از امنیت شهر قم [در آخرالزمان] است.
او می نویسد: شخصی به نام قمساره بن لهراسب، این شهر را بنیان نهاد وروایت را از ابوموسی اشعری نقل می کند - به روایت اهل سنّت - ابوموسی می گوید: از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) پرسیدم: هنگام به وجود آمدن فتنه وآشوب، به کدام سرزمین باید پناه برد؟ حضرت در پاسخ فرمود: به سرزمین جبل. این روایت، در فصل دوّم بیان خواهد شد.
دسته بندی روایات
علاّمه مجلسی در بحار، کتاب السماء والعالم 33 روایت در باب - سرزمین های مورد ستایش ومورد مذمّت - راجع به قم آورده که 2 روایت آن ها از کَشّی است - قطعاً کتاب کشّی که همان کتاب اختیار معرفه الرجال تلخیص طوسی است در اختیار وی نبوده است. در کنار اشکالاتی که برخی معاصرین نظیر شوشتری بر این کتاب دارند. - یک روایت نیز به یقین از کتاب البلدان ویا مختصر کتاب البلدان از ابن الفقیه همدانی [ابوعبدالله فقیه] نقل شده وبقیه روایات از کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمد بن حسن قمّی منقول است. این روایات وتنظیم آن ها به شکل موضوعی در یک نگاه به چند دسته تقسیم می شوند:
1. حدود 14 روایت در ارتباط با مصونیّت قم در آخرالزمان؛ وقبل از ظهور حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
2. سابقه قم در آغاز آفرینش جهان وزمین؛
3. دو یا سه حدیث در مورد دلیل نام گذاری قم؛
4. دو یا سه روایت مربوط به درگیری وخونریزی واسارت در قم، در اثر دخالت وتهاجم نیروی بیگانه، یا هلاکت جوانهای این شهر در اثر معصیت؛
5. یک روایت حاکی از آغاز نهضت وانقلاب اسلامی، از قم؛
6. شش روایت در ارتباط با تعریف وتمجید از مردم قم؛
7. یک روایت درباره جهاد ودرگیری مردم قم با یهودیان؛
8. دو روایت، در ارتباط با آغاز توسعه فرهنگی از قم؛ در این روایات آمده هر کس از اندیشه واعتقاد ساکنان قم برخوردار باشد به او قمّی می گویند هر چند قمّی نباشد.
بیان چهار نکته پیش از بررسی روایات
نخستین نکته:
روایات مزبور را فقط تاریخ قم نقل کرده وتا کنون با تحقیقاتی که انجام پذیرفته بعد از تاریخ قم تا زمان علاّمه مجلسی کتابی که آن را نقل کرده باشد در اختیار ما نیست، تنها علاّمه مجلسی آن را در بحار آورده ومشخص نیست تا آن روز این کتاب ناپدید بوده، یا مورد اعتماد نبوده است. وحُرّ عاملی که خود معاصر مجلّسی بوده به جهت فروتنی وتواضع، روایاتی از بحار الانوار مجلسی را در اثبات الهداه نقل می کند؛ ولی این قبیل روایات را نیاورده است. دلیل نیاوردن، یا عدم ارتباط آن ها به موضوع بحث است ویا از اعتبار لازم نزد او برخوردار نبوده اند وپس از علاّمه مجلسی نیز تا آنجا که آگاهی داریم کتابهائی که در ارتباط با امام زمان (علیه السلام) نوشته شده به نقل این روایات نپرداخته اند.
از معاصرین تنها صاحب منتخب الأثر، تعدادی از این روایات را آورده وما نیز در معجم احادیث الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز که هدف آن جمع آوری روایات بوده، این دسته از روایات را آورده ایم.
دوّمین نکته:
پیش از محمد بن حسن بن محمد قمّی وبعد از وی ومعاصران او هیچ یک از محدّثان، این گونه روایات را نیاورده اند. البته از آن جا که ما همه کتابها را ندیده ایم ویا همه آنها در دسترس وموجود نبوده این سخن نمی تواند دلیل قاطعی بر ردّ این قبیل روایات باشد، زیرا تنها شیخ صدوق، معاصر وی به اعتراف فرد متعصّبی مانند ذهبی، 300 تألیف وشیخ مفید دارای 200 تألیف بوده اند که از این تعداد کتاب، فقط اندکی به دست ما رسیده. بنابراین - شاید این دسته روایات، در کتبی که به دست ما نرسیده نقل شده باشد - از این رو، نقل این احادیث اثباتاً جنبه تأیید وشاهد دارد ونمی توان به گونه ای قاطع آنها را مردود دانست. هر چند جای این بحث وشبهه همچنان به قوّت خود باقی است که چرا تنها محمد بن حسن بن محمد قمّی این قبیل روایات را در کتاب تاریخ قم آورده است؟!
سوّمین نکته:
آیا می توان از طریق تواتر وارد شد وگفت این تعداد - 16 - 15 روایت متواتر است؟
پاسخ این است: از آن جا که این روایات از طریق تواتر لفظی یا تواتر اجمالی که قطعاً نیست ونیز تواتر معنوی که تنها به یک معنای «قم انشاءالله امن وامان است». اشاره دارد نمی توان ادعای تواتر لفظی کرد، زیرا این روایات، فقط از یک تن واز یک کتاب نقل شده واگر کتاب کَشّی والبلدان را نیز به آن بیفزاییم سه کتاب خواهد شد. بدین ترتیب، یک روایت، از کتاب ابن الفقیه، دو روایت از کَشّی وبقیّه روایات نیز از تاریخ قم نقل شده است. آیا این روایات واقعاً به یک لفظ نقل شده؟ تواتر لفظی، روش خاصی دارد. وگاهی پنجاه مورد از پنجاه نفر نقل می شود. تا به امام منتهی گردد. بنابراین نمی توان مدّعی تواتر لفظی شد.
تواتر معنوی روایات، مربوط به محفوظ بودن قم نیز فرع بر این است که کتب، راویان وروایات، متعدّد باشند؛ ولی با نقل یک یا دو کتاب، تواتر معنوی حاصل نمی شود. به هر حال، شاید ادعای تواتر مشکل باشد ودر این خصوص باید روایات از راه های متعدّدی برسد مثلاً هر کدام دارای یک مضمون؛ ولی با الفاظ گوناگونی وارد شده باشد، مانند روایتی که می گوید: علی بن ابیطالب (علیه السلام) دَر خیبر را از جا برکَند. روایت دیگری می گوید: عمرو بن عبدود را با یک ضربت، دو نیم کرد. روایتی دیگر حاکی است در جنگ اُحُد، همه سپاهیان فرار کردند وتنها علی بن ابیطالب (علیه السلام) در میدان کارزار باقی ماند. هر یک از این روایات بر مطلبی دلالت دارد؛ ولی قدر مشترک آن ها یک معنا می باشد که حاکی از شجاعت امیرمؤمنان (علیه السلام) است. آن چه یادآوری شد در کتب متعدد آمده است؛ ولی در موضوع مورد بحث ما، تنها یک کتاب مطرح است. اکنون آیا می توان ادعای تواتر اجمالی یا معنوی نمود یا خیر؟
چهارمین نکته:
آیا می توان ادعا کرد این روایات، ناظر به دوره خاصی غیر از این برهه غیبت است؟ مثلاً بگوییم: ناظر به دوران عبّاسیان است. آیا در تاریخ، جایی ثبت شده که قم، مورد تهاجم قرار گرفته ویا به عکس، کسانی که از شرّ عبّاسیان در جستجوی پناهگاهی بودند به قم واطراف آن آمده باشند؟ معروف است که تنها در قم، چهارصد امامزاده مدفون است ودر کاشان نیز همین گونه است واین افراد معمولاً به قم می آمدند وپناهنده می شدند. اکنون آیا می توان گفت: این روایات ناظر به آن دوران است وارتباطی به آخرالزمان ندارد(660)؟ این احتمالی است که باید در آن تأمل کرد. امکان دارد به اعتبار این که سخن یاد شده، اجتهاد در برابر نص است آن را نپذیریم، زیرا برخی روایات به صراحت می گوید: «وذلک فی زمن غیبه قائمنا فی آخرالزمان؛ این رخدادها در دوران غیبت قائم ما در آخرالزمان به وقوع خواهد پیوست» بلکه تصریح می کند «یأتی زمان علی امتی» یعنی غیر از امت های دوران بنی عبّاس تا سقوط حکومت آن ها که در سال 656 منقرض گردید. واگر دایره قم را وسیع تر از حدود جغرافیایی قبلی بدانیم وبگوییم: روایاتِ مزبور، ناظر به آن زمان بوده باز هم با واقعیت، تطبیق نمی کند. چرا؟ زیرا درگیری هایی در منطقه کاشان - مشهد اردهال - رخ داده وجریان شهادت فرزند امام باقر (علیه السلام) وآن درگیری مسلحانه ای که داشته است، ماجرای مهمّی تلقّی می شود.
بنابراین، احتمال ناظر بودن روایات به دوران عبّاسیان، از دو جهت یکی متن بعضی روایات. دوّم: عدم انطباق آن با واقعیّت تاریخی، هر چند قائل به توسعه جغرافیایی شویم، ضعیف خواهد بود.
بررسی متن وسند
روایت نخست:
از کَشّی منقول است و- بحار الانوار نیز از او نقل می کند -: محمد بن مسعود وعلی بن محمد، به دو طریق کَشّی نقل می کنند که: «عن الحسین بن عبیدالله، عن عبدالله بن علی، عن احمد بن حمزه، عن عمران قمی، عن حمّاد النّاب، قال: کُنّا عند ابی عبدالله (علیه السلام) ونحن جماعهٌ إذ دخل علیه عمران بن عبدالله القمی فسأله وبَرّهُ وَبشّهُ، فلمّا أن قام، قلت لأبی عبدالله (علیه السلام): من هذا الذی بَررتَ به هذا البّر. فقال: من أهل بیت النجباء یعنی اهل قم؛ حسین بن عبیدالله، از عبدالله بن علی، از احمد بن حمزه، از عمران قمّی، از حمّاد ناب روایت کرده که گفت: جمعی حضور امام صادق (علیه السلام) شرفیاب بودیم که عمران فرزند عبدالله قمّی وارد شد. حضرت او را به گرمی پذیرا شد وبا او مهربانی کرد. هنگامی که عمران بپاخاست ورفت، به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: این شخص که این گونه به وی مهربانی نمودید، چه کسی بود؟ حضرت فرمود: او از خاندان نجیب زادگان شِهر قم است».
یک طریق نیز از ابن الفقیه است که مجموع، چهار طریق خواهد بود. طریق دیگری نیز از خودِ کتاب قمّی است وآیا می توانیم به تواتر اجمالی برسیم؟ چون اگر تواتر اجمالی یا معنوی، تحقّق یابد، نیازی به بررسی سند نداریم.
روایتی که از حمّاد ناب نقل شده ومی گوید: «جمعی خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب بودیم که عمران فرزند عبدالله قمی وارد شد» آیا منظور از عمران، همان کسی است که در سندِ روایت آمده است؟ جمله «از او پرسید» یعنی امام از عمران پرسش نمود «به او مهربانی کرد» یعنی امام با وی ملاطفت وگفتگو نمود وتوجه خاصی به او کرد. «آن گاه که بپاخاست برود ویا رفت، از امام پرسیدم شخصی که به او این گونه مهربانی نمودی، کیست؟» فرمود: «از خاندان نجیب زادگان (یعنی از مردم قم) بود، این تفسیر از کیست؟
در این جا چند احتمال وجود دارد که این سخن از علاّمه مجلسی باشد یا از کشّی ویا حمّاد ناب؟ واحتمالات زیاد دیگر. احتمال بسیار بعید دیگری نیز هست که امام صادق (علیه السلام) این جمله را فرموده باشد، زیرا با ظاهر عبارت سازگار نیست.
اگر این سخن از حمّاد ناب باشد، قرینه مقامی بوده وبرای او واضح بوده است. از این رو، این تفسیر را بر آن افزوده. امّا آن قرینه، هم اکنون برای ما روشن نیست جمله «من أهل بیت النُجباء، ما أرادهم جبّار من الجبابره إلاّ قصَمه الله؛ او از خاندان نجیب زادگان است وهر ستمگری قصد شومی در مورد آنان داشته باشد خداوند قدرت او را درهم می شکند»، متن صراحتی ندارد؛ امّا به قرینه روایات دیگری که متن یاد شده در آن ها آمده، مشکل برطرف می شود(661).
دومین روایت:
کَشّی با همین إسناد، یعنی محمد بن مسعود، از احمد بن حمزه، از مرزبان فرزند عمران، از ابان بن عثمان روایت کرده که گفت: «دخل عمران بن عبدالله» این روایت نیز راجع به عمران بن عبدالله است؛ ولی طریق آن متفاوت است وطریق سوم را تشکیل می دهد. در این روایت، ابان بن عثمان می گوید: «عمران بن عبدالله بر امام صادق (علیه السلام) وارد شد وحضرت بدو فرمود: «کیف أنت وکیف وُلدک وکیف أهلک وکیف عمّک وکیف أهل بیتک؛ حال خود وفرزندان وخانواده وعمو واحوال خاندانت چگونه است؟» این عنایت امام صادق (علیه السلام) است که جزئیات را این گونه پرسیده است.
«ثمّ حدّثه ملیّاً فلمّا خرج قیل لأبی عبدالله من هذا؟ قال: هذا نجیب قوم النجباء، ما نصب لهم جبّارٌ إلاّ قصمه الله(662)؛ سپس مدتی طولانی با او سخن گفت وزمانی که از نزد حضرت بیرون رفت به حضرت عرض شد این شخص کیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: وی انسانی نجیب زاده، از نجیب زادگان است وهر ستمگری که با آنان به دشمنی برخیزد، خداوند، قدرت او را درهم خواهد شکست» در روایت قبلی آمده که: حمّاد ناب به امام عرض کرد: این فرد کیست؟ ولی در این جا آمده که به حضرت عرض شد: «مَن هذا؟» قال: «هذا نجیبُ قوم النجباء» «ما نَصب لهم جبّار إلاّ قصمه الله» مشکل این روایت قابل حلّ نیست، زیرا در روایت قبلی قید قمّی آمده ودر این جا چنین قیدی ذکر نشده است مگر به قرینه روایت قبلی بگوییم: وی همان قمّی است وروایت، یکی است؛ امّا چند طریق دارد واگر از نظر متن، مشکل آن را حل کنیم وبگوییم ظهور در قم دارد؛ ولی مشکل سندی آن برای ما قابل حلّ نیست چرا؟ زیرا حسین بن عبیدالله که نام وی در سند اوّلی آمده می گوید: این دو روایت را من بر احمد بن حمزه عرضه داشتم وی گفت: «أعرفهما؛ من با این دو روایت آشنا هستم». «ولا أحفظ من رواهما لی؛ امّا یادم نیست چه کسی آن ها را برایم نقل کرده است».
اینک باید دید، روایتِ مزبور با این سند، عن احمد بن حمزه، عن المرزبان بن عمران، عن ابان بن عثمان، با روایتِ قبلی که می گوید: عن احمد بن حمزه، عن حمّاد الناب، چگونه قابل جمع است؟ بر این اساس، وی این قضیه را یا از عمران نقل حدیث می کند، اگر نگوییم عمران، همان شخص مورد ستایش است، زیرا اگر چنین باشد روایت، از اعتبار ساقط خواهد شد، چون راوی، خود را ستایش کرده است. بنابراین، احمد بن حمزه که از حمّاد ناب ودر سند دوم نیز از مرزبان بن عمران، نقل می کند با عبارتِ بعدی چگونه قابل جمع است؟
سومین روایت:
همان روایت ابن فقیه است که می گوید:
«قال ابوعبدالله الفقیه الهمدانی فی کتاب البلدان: إنّ أبا موسی الأشعری روی أنّه سأل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) عن اسلم المدن وخیرالمواضع عند نزول الفتن وظهور السیف فقال: أسلم المواضع یومئذ أرض الجبل. فإذا اضطربت خراسان ووقعت الحرب بین اهل جرجان وطبرستان وخربت سجستان. فأسلم المواضع یومئذ قصبه قم، تلک البلده التی یخرج منها انصار خیرالناس أباً وأُمّاً وجَدّاً وجَدّهً وعَمّاً وعَمّهً، تلک التی تسمّی الزهراء، بها موضع قدم جبرئیل وهو الموضع الذی نبع منه الماء الذی مَن شرب منه أمن من الداء ومن ذلک الماء عجن الطیر الذی عُمل منه کهیئه الطیر، ومنه یغتسل الرضا (علیه السلام) ومن ذلک الموضع یخرج کبش ابراهیم وعصا موسی وخاتم سلیمان(663)؛
ابوعبدالله فقیه همدانی می گوید: ابوموسی اشعری روایت کرده که از امیرمؤمنان علی بن ابیطالب (علیه السلام) پرسید: به هنگام نازل شدن آشوب وفتنه وجنگ ودرگیری [در آخرالزمان]، مصون ترین شهر وبرترین مکان کجاست؟ حضرت فرمود: در آن روز سرزمین جبل مصونترین مکان خواهد بود هرگاه خراسان دستخوش درگیری وکشمکش شد ومیان مردم گرگان ومازندران، پیکار به وقوع پیوست وسیستان به ویرانه تبدیل گشت، مصونترین مکان، قصبه (شهر) قم خواهد بود همان شهری که یاران وفادارِ شخصیتی که پدر ومادر وپدربزرگ ومادربزرگ وعمو وعمّه اش از همه مردم برترند، از آن سامان قیام خواهند کرد. آن دیار، قدمگاه جبرئیل است ومکانی است که از آن آبی جوشید وهر کس از آن آشامید از بیماری در امان ماند. گِلی که از آن، شکل پرنده ای [توسط حضرت عیسی] ساخته شده با همین آب خمیر شد و[امام] رضا با همین آب خود را شتسشو خواهد داد، آن جا جایگاه ظاهر شدن قوچ ابراهیم وعصای موسی وانگشتر سلیمان خواهد بود».
این روایت از طریق اهل سنّت نقل شده؛ ولی با مجموع روایاتی که در تاریخ آمده وحاکی از محفوظ بودن شهر قم در آخرالزمان است، مطابقت دارد.
روایت فوق، تنها روایتی است که در کتب اهل سنّت، در آن از قم یاد شده است. ما وشما برای نخستین بار می شنویم که یکی از نام های شهر قم، زهرا است.
چهارمین روایت:
در تاریخ قم آمده است: سعد بن عبدالله بن ابی خلف، از حسن بن محمد بن سعد، از حسن بن علی خزاعی، از عبدالله بن سنان روایت می کند که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: «أینَ بلاد جبل؛ منطقه جبل کجاست؟» زیرا برای ما روایت شده است که: «أنّه إذا رُدّ إلیکم الأمر؛ دورانی که حاکمیّت به شما بازگردانده شود» «یُخسف ببعضها؛ بخشی از آن منطقه فرو خواهد رفت» البته باید دید آیا منظور از خسف، رانش زمین است یا چیز دیگر؟
امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «إنّ فیها موضعاً؛ در آن منطقه جبل، نقطه ای است». «یقال له البحر؛ به آن، دریا، اطلاق می شود» (دریاچه قم) «ویسمّی بقم وهو معدن شیعتنا؛ آن جا، قم نامیده می شود وآن دیار، مرکز پیروان ما خواهد بود».
در روایات، نامی از تهران به میان نیامده، در کتاب ذهبی در مورد أبوعبدالله تهرانی(664) مطلبی آمده که می گوید: نمی دانم تهران کجاست؟ «محلّه أظنّه؛ تصور می کنم محلّه ای باشد». بنابراین، تا زمان ذهبی، که معاصر علاّمه حلّی بوده وتقریباً در گذشتِ وی در سال 748 هـ.ق اتفاق افتاده، هیچ گاه خبری از تهران نبوده وبعدها توسعه یافته است.
خلاصه، امام در مورد ری فرمود: «امّا الری، فویل له من جناحَیْه؛ وای بر ری از دو جانب آن» «وإنّ الأمن فیه من جهه قم وأهله؛ یعنی اگر پناهی برای ری باشد به برکت قم خواهد بود».
«قیل وما جناحاها؟؛ گفته شد آن دو جانب کدامند؟» فرمود: «أحدُهما بغداد؛ یکی از آن ها بغداد است». آیا منظور از بغداد، حاکمیت جدید است یا خیر(665)؟ امام (علیه السلام) اشاره به وضع امروز دارد یا بعدها، مشخص نیست.
دیگری منطقه خراسان (افغانستان) است. «فإنّه یلتقی فیه سیوف الخراسانیین وسیوف البغدادیین فیعجّل الله عقوبتهم» به هر حال، ری از دو جبهه، مورد تعرّض قرار خواهد گرفت؛ ولی خدای عزّوجل آن ها را به سرعت، کیفر داده وبه هلاکت می رساند. مردم، در این لشکرکشی به قم پناهنده می شوند واهل قم به آن ها پناه می دهند «ثم ینتقلون إلی موضع یقال له اردستان؛ سپس به منطقه ای به نام اردستان، انتقال خواهند یافت».
پنجمین روایت:
این روایت در تاریخ قم واز کسی دیگر به نام محمد بن قتیبه همدانی(666) وحسن بن علی کشمارجانی، از علی بن نعمان، از ابوالاکراد علی بن میمون صائغ، از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «إنّ الله احتجّ بالکوفه علی سائر البلاد وبالمؤمنین من أهلها علی غیرهم من أهل البلاد، واحتجّ ببلده قم علی سائر البلاد وبأهلها علی جمیع أهل المشرق والمغرب من الجنّ والإنس، ولم یَدَعِ الله قم وأهله مستضعفاً، بل وفّقهم وأیّدهم. ثم قال: إنّ الدین واهلَه بقم ذلیل ویُنسی ذکر قم ولولا ذلک لأسرع الناس إلیه فخرب قم؛ خداوند به واسطه کوفه، بر سایر شهرها وبه وسیله اهالی باایمان آن بر مردم دیگر شهرها اتمام حجت می کند وبه وسیله قم بر سایر شهرها اتمام حجت خواهد نمود. وبه وسیله مردم قم بر ساکنان شرق وغرب گیتی از إنس وجنّ، اتمام حجت خواهد کرد. خداوند، مردم قم را در استضعاف فکری رها نساخته است... قم را از یاد [دشمنان] می برد. واگر این گونه نباشد، مردم همه آهنگ قم می کنند وقم به ویرانه تبدیل می شود».
یعنی اگر همه احساس می کردند قم چه دارد واز چه ویژگی هایی برخوردار است قم را پُلی برای رسیدن به پُست ومقام وخواسته های خویش قرار می دادند واگر چنین می شد، پیروان خالص دین، در قم وجود نداشتند وهمه گونه افراد، دارای همه گونه افکار واندیشه با هر اعتقاداتی وارد قم می شدند ومرکز شیعه وخاستگاه معنویت، از بین می رفت ومردم آن سامان رو به فساد وتباهی می رفتند. «فلم یکن حجّه علی سائر البلاد؛ در این صورت، حجّت بر سایر شهرها نخواهد بود». «لم تستقّر السماء والأرض ولم یُنظَروا طرفه عین؛ زمین وآسمان، آرامش خود را از دست می دادند وچشم به هم زدنی، امان نمی یافتند». «لولا الحجّه لساخت الأرض وأنّ البلایا مدفوعه عن قم وأهله. سیأتی زمان تکون بلده قم وأهلها حجّه علی الخلائق؛ اگر حجّت خدا روی زمین وجود نداشت، زمین ساکنان خود را فرو می برد وگرفتاری ها وحوادث ناگوار، از قم وساکنانش برداشته شده است. زمانی خواهد آمد که شهر قم ومردم آن، بر همه آفریدگان الهی، حجّت باشند». «وإن الملائکه لتدفع البلایا عن قم وأهله وما قصدهم جبّار بسوء إلاّ قصمه قاصم الجّبارین وشغله عنهم بداهیه أو مصیبه او عدّو، وینسی الله الجبارین فی دولتهم ذکر قم کما نسوا ذکرالله(667)؛ اگر این گونه نبود، زمین ساکنان خود را فرو می برد وفرشتگان، بلا وگرفتاری ها را از قم وساکنانش دور می کنند وهر انسان ستم پیشه ای که در اندیشه آسیب رسانی به این شهر باشد، خداوندِ درهم کوبنده ستمگران، آن ها را درهم خواهد شکست».
احتمال دارد منظور از کلمه «الناس» در جمله «لأسرع الناس إلیه» دشمنان اهل بیت (علیه السلام) یعنی ناصبی ها باشند که اگر پی ببرند، قم با امکانات محدود خود، چه خدمات وگام های بلندی در جهت اعتلای حق وگسترش مذهب اهل بیت برداشته، به سرعت دست به توطئه می زدند وبه قم آسیب می رساندند.
مطلبی که ذهبی در تاریخ خود آورده شاهد بر مصونیّت قم است ومضمون آن حمله تاتار به همدان است که قم وکاشان در این اوضاع، در امان ماندند.
او در صفحه 6 کتاب تاریخ خود، سخن از حمله تاتار به میان آورده ومی گوید: «ثم صاروا إلی قم وقاسان وکانت عامره فأخذوها ثم وصلوا إلی همدان(668)؛ پس از رفتن به بغداد به کاشان برگشتند وسپس به همدان رسیدند» ودر آن جا قتل عام به راه انداختند. همدان نیز از سرزمین جبل به شمار می آید؛ ولی قم در امان خواهد ماند.
ششمین روایت:
در تاریخ قم نقل شده: «ورُوی بأسانید عن الصادق (علیه السلام)» هیچ گونه سندی از این روایت نیامده، تنها حاکی از داشتن چند طریق است که می گوید: این روایت به طُرقی از امام صادق (علیه السلام) به ما رسیده که: «إنّه ذکر کوفه وقال: ستخلو کوفه من المؤمنین ویأزر عنها العلم، کما یأزر الحّیه فی جُحرها ثمّ یظهر العلم ببلده یقال لها قم وتصیر معدناً للعلم والفضل(669)؛ حضرت از کوفه سخن به میان آورد وفرمود: کوفه، از مؤمنان تهی خواهد شد وعلم ودانش از آن دیار همانند ماری که در لانه اش چنبره می زند، جمع خواهد شد وسپس فروغ علم ودانش از افق شهری که قم نامیده می شود تجلّی خواهد کرد وبه مرکز علم وفضیلت، تبدیل خواهد گشت».
به هر حال، اگر در سال 83 هـ.ق، قم حالتی از شهر به خود گرفته باشد. باید ببینیم مفهوم این روایت چیست؟ «ثمّ یَظهر العلم ببلده یقال لها قم» گویی این شهر برای مردم ویا مخاطبین حضرت، در این روزها طبق این روایت مجهول وناشناخته بوده است. «وتصیر معدناً للعلم والفضل» نمی توانیم بگوییم این پیشگویی ها در روایات، مربوط به دوران امام صادق (علیه السلام) است، زیرا عدّه ای، برخی روایات را مربوط به دوران امام صادق (علیه السلام) می دانند ومی گویند: «لولا القمیّون لضاع الدین؛ اگر [علمای] قم نبودند، دین رو به تباهی می رفت». وبعضی، همه این روایات را حمل بر آن دوران می کنند با این که در آن دوران، بیش از 2000 محدّث در قم وجود داشته واگر این روایات مربوط به آن زمان می شد، شهر قم خود، شهر محدّثان وراویان به شمار می آمد وپیشگویی معنا نداشت وتعبیر «یظهر العلم ببلده یقال لها قم» اشاره به قضایای آینده است در صورتی که در دورانِ شخص امام (علیه السلام)، چنین وضعیتی وجود داشته است.
از کلمه «ستخلو» به دست می آید که کوفه دارای موقعیت والایی از علم ودانش بوده وبنا به نقلی، شخصی که وارد مسجد کوفه می شد می گفت: نهصد تن دانشجو ومحدّث در مسجد کوفه نشسته اند که هر یک می گویند: جعفر بن محمّد صادق (علیه السلام) برایم(670) روایت نقل کرد. «کلّ یقول: حدّثنی جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)» از سویی در حالات ابوحمزه ثمالی گفته اند: وی نخستین شخصیتی(671) است که حوزه علمیه نجف اشرف را در جوار مولای متقیّان (علیه السلام) تشکیل داد وخود به تدریس اشتغال داشت. به هرحال، از این روایت استفاده می شود موضوع یاد شده، مربوط به دوران های پس از امام صادق (علیه السلام) است نه دوران حضرت.
«حتی لایبقی فی الأرض مستضعف فی الدین حتی المخدّرات فی الحجال؛ [علم ودانش به گونه ای فراگیر می شود] که حتی در بین زنان پرده نشین نیز، استضعاف فکری وجود نخواهد داشت». آری؛ این زنان نیز ندای قم را خواهند شنید وعلم ودانش به آن ها نیز منتقل خواهد گشت «وذلک عند قرب ظهور قائمنا یجعل الله قم وأهله قائمین مقام الحجّه، لولا ذلک لساخت الأرض بأهلها؛ این رخداد عظیم فرهنگی در نزدیکی ظهور قائم ما اتفاق خواهد افتاد وخداوند، شهر قم وساکنانش را جانشینان حجّت خود قرار خواهد داد واگر غیر از این باشد، زمین ساکنانش را در کام خود فرو خواهد برد».
این روایات، اگر واقعاً از نظر صحت وسند، مشکل نداشته باشد توقع وانتظار جهان، از شهر قم بیش از وضع موجود کنونی است. یعنی، انتظار می رود از در ودیوار قم، علم ودانش ببارد، همه اقشار مردم این شهر، فقیه باشند تا حجتِ خدا بر آیندگان، تمام گردد. «فیتّم حجّه الله علی الخلق».
این روایت، هر چند مفصّل است؛ ولی بر محفوظ بودن قم در آخرالزمان دلالت مطابقی وصراحت ندارد. از لابلای مباحث برمی آید که شهر قم به مرکز علم ودانش تبدیل می گردد وعلم، از این شهر به دیگر مناطق گیتی انتقال خواهد یافت. «فیفیض العلم منه إلی سائر البلاد».
این شهر، در جهت گسترش علم ودانش به سراسر جهان، نقش محوری خواهد داشت. از این حدیث استفاده می شود که پشتوانه قم، تشکیلات وسیستمی قوی ومنسجم ومنظم خواهد بود که به آسانی نمی توان با آن تشکیلات به مقابله برخاست، امّا از خود روایت، به صراحت استفاده نمی شود.
هفتمین روایت:
در تاریخ قم، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسن بن محبوب، از ابوجمیله (مفضّل بن صالح) از شخصی، از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «إذا عمّت البلدان الفتن، فعلیکم بقم وحوالیها فإنّ البلاء مرفوع عنها(672)؛ هرگاه فتنه وآشوب فراگیر شد، به قم واطراف آن پناه جویید که گرفتاری وبلا، از این شهر برداشته شده است». این روایت، بر به وجود آمدن فتنه وآشوب ومصونیّت این شهر مقدّس، دلالت دارد.
هشتمین روایت:
از احمد بن خزرج، از برادرش موسی بن خزرج - میزبان حضرت معصومه (علیها السلام)(673)- روایت شده که گفت: «قال لی ابوالحسن الرضا (علیه السلام): أتعرف موضعاً یقال له «وراردهار»؟ قلت: نعم، ولِی فیه ضَیعتان. قال: الزمه وتمسکّ به. ثم قال: نِعمَ الموضع وراردهار(674)؛ امام رضا (علیه السلام) از من پرسید آیا منطقه ای به نام «وراردهار» سراغ داری؟ عرض کردم: آری؛ ودو مزرعه در آن جا دارم. امام (علیه السلام) سفارش کرد آن ها را نگاه دار وسه بار فرمود: «وراردهار» سرزمینی مناسب است».
از این روایت استفاده می شود که اطراف قم، در امان خواهد بود. اگر کسی بگوید: چگونه می توان پی برد که مقصود از «وراردهار» همان شهر اردهال است. پاسخ این است که: شخصِ راوی، خود ساکن قم بوده ودر اطراف ونزدیکی های قم یک منطقه اردهال بیشتر نداریم در نهایت، از قرائن نیز همین معنا استفاده می شود.
نهمین روایت:
بنا به نقل احمد بن محمد بن عیسی، از محمد بن خالد برقی، از سعد بن سعد اشعری، از جمعی وآنان از امام صادق (علیه السلام) نقل می کنند که فرمود: «إذا عمّت البلایا فالأمن فی کوفه ونواحیها من السواد وقم من الجبل ونعم الموضع قم للخائف الطائف(675)؛ آن گاه که بلا ومصیبت ها فراگیر شود، امنیت وآرامش در کوفه واطراف آن وقم در ناحیه جبل، خواهد بود وبهترین مکان پناه جویی برای فرد تحت تعقیب، قم خواهد بود».
دهمین روایت:
محمد بن سهل بن یسع، از پدرش، از جدّش، از معصوم روایت کرده که فرمود: «إذا فقد الأمن من العباد ورکب الناس علی الخیول واعتزلوا النساء والطیب، فالهرب الهرب عن جوارها. فقلت: جُعلتُ فداک، إلی أین؟ قال: إلی الکوفه ونواحیها او إلی قم وحوالیها، فإنّ البلاء مدفوع عنهما(676)؛ هرگاه مردم، امنیت را از دست دهند وبر اسب ها سوار گردند واز زنان وبوی خوش کناره گیری کنند از این صحنه ها دوری گزینید».
عرض کردم: فدایت گردم به کجا پناهنده شویم؟
فرمود: «به کوفه یا قم واطراف این دو، زیرا رنج وگرفتاری از این دو شهر برداشته شده است».
یازدهمین روایت:
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «إذا أصابتکم بلیّه وعناء فعلیکم بقمّ فإنّه مأوی الفاطمییّن(677)؛ آن گاه که بلا وگرفتاری به شما روی آورد به قم پناه ببرید که قم پناهگاه فرزندان فاطمه است».
دوازدهمین روایت:
سلیمان بن صالح می گوید: «کنّا ذات یوم عند أبی عبدالله (علیه السلام) فذکر فتن بنی العبّاس وما یصیب الناس منهم. فقلنا: جَعَلنا الله فداک فأین المفزع والمفّر فی ذلک الزمان. فقال: إلی الکوفه وحوالیها وإلی قم ونواحیها. ثم قال: فی قم شیعتنا وموالینا وتکثر فیها العماره ویقصده الناس ویجتمعون فیه حتی یکون الجمر بین بلدتهم(678)؛ روزی خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب بودیم که حضرت از فتنه وآشوبِ بنی عبّاس ورنج وگرفتاری هایی که مردم از آن ها دیدند، سخن به میان آورد. عرض کردیم: خداوند ما را فدایتان سازد، در آن زمان، مکان پناه جستن وراه فرار کجاست؟
فرمود: به سمت کوفه ویا قم واطراف آن ها باید پناه جست. سپس فرمود: پیروان ودوستداران ما در قم بسر می برند ودر این شهر، آبادانی وساخت وساز فراوانی صورت خواهد گرفت ومردم راهی این شهر می شوند ودر آن ساکن می گردند به گونه ای که رودخانه، وسط شهر آن ها واقع می شود».
در روایت دیگری آمده است: آبادانی قم به جایی خواهد رسید که جای خوابیدن یک اسب، هزار درهم خریداری می شود «إنّ قم یبلغ من العماره إلی أن یشتری موضع الفرس بألف درهم»(679).
سیزدهمین روایت:
این روایت را کلینی به نحو مرفوع(680) به سند خود از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: «إذا عمّت البلدان الفتن، فعلیکم بقم وحوالیها فإنّ البلاء مرفوع عنها؛ آن گاه که فتنه وآشوب، همه جا فراگیر شد به قم پناه ببرید، زیرا بلا از قم برداشته شده است».
چهاردهمین روایت:
زکریا بن آدم به امام رضا (علیه السلام) عرضه داشت: «یا سیّدی اُرید الخروج بأَهلی. فقد کثُرت السفهاء فی قم. فقال: لا تفعل، فإنّ البلاء یُدفع بک عن أهل قم کما یُدفع البلاء عن أهل بغداد بأبی الحسن الکاظم(681)؛ اماما! قصد دارم با خانواده ام از این دیار (قم) بیرون روم، چون نابخردان در قم فزونی یافته اند. حضرت فرمود: این کار را انجام مده، زیرا خداوند به واسطه وجود تو، بلا وگرفتاری را از مردم قم برطرف می سازد همان گونه که به واسطه وجود [پدرم] ابوالحسن کاظم، بلا وگرفتاری را از مردم بغداد، برطرف می کند».
این روایت، با آن دسته از روایاتی که جایی می گوید: «البلاء یُدفع عن قم» وجای دیگر می گوید: «البلاء یُدفع بک عن قم» در تعارض نیست.
پانزدهمین روایت:
سهل بن زیاد، از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که: «إنّ لَعَلی قم مَلَکٌ رفرف علیها بجناحیه، لا یریدها جبّارٌ بسوء إلاّ أذابَه الله کَذَوْب المِلح فی الماء. ثمّ أشار إلی عیسی بن عبدالله فقال: سلام الله علی أهل قم یُسقی الله بلادهم الغیث ینزل الله علیهم البرکات، یبدّل الله سیّئاتهم حسنات، هم أهل رکوع وسجود وقیام وقعود، هم الفقهاء العلماء الفهماء، هم أهل الدرایه والروایه وحسن العباده؛ فرشته ای بالهایش را بر آسمان قم برافراشته وهر ستمگری بخواهد بر این مردم ستمی روا دارد، خداوند او را مانند ذوبِ نمک در آب، ذوب خواهد کرد. سپس به عیسی بن عبدالله قمی اشاره کرد وفرمود: سلام ودرود خدا بر مردم قم. خداوند، سرزمین آن ها را از باران، سیراب گرداند وبرکاتش را بر آنان فرود آوَرَد وگناهان آنان را به کارهای نیک، تبدیل سازد آن ها اهل رکوع وسجود وقیام وقعودند. افرادی فقیه وآگاه اند، اهل شناختِ حقایق وبیان آن ها هستند وعباداتشان نیکو وزیباست».
اگر این روایات را کنار یکدیگر قرار دهیم از مجموع آن ها به این نتیجه می رسیم که حقیقت وواقعیّتی، در این شهر مقدّس نهفته است که ائمّه (علیهم السلام) تا این اندازه به آن توجه داشته اند.
تهاجم، یورش وناامنی قم در آخرالزمان
روایت اول: خروج سیّد حسنی
در ارتباط با تهاجم ویورش به قم وایجاد ناامنی، چند روایت در تاریخ قم بیان شده از جمله روایتی که تاریخ قم از ملاحم امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت پس از آزادسازی شهر بصره وارد شهر شد وخطبه ای ایراد فرمود که بخشی از آن خطبه مربوط به قم است آن جا که فرمود: «یخرُجُ الحَسَنی صاحبُ طبرستان مع جمّ کثیر من خیله ورجله حتی یأتی نیسابور فیفتَحها ویقسِّم أبوابها ثمّ یأتی اِصبهان ثم إلی قُمْ فَیَقَعُ بیَنهُ وبین أهل قم وقعه عظیمه یُقتل فیها خلق کثیر فَیَنْهَزِمُ أهل قم فَیَنْهِبُ الحَسَنی اموالَهُمْ ویسبی ذراریهم ونسائهم ویُخَرِّبُ دورَهم فیفزع أهل قم إلی جبل یُقال لُها واردهار فیقیمُ الحسنی ببلدهم أربعین یَوْماً ویقتل منهم عشرین رجلاً ویصلب منهم رجلین، ثمّ یرحل عنهم(682)؛ حَسَنی که زمام امور طبرستان را به عهده دارد همراه با جمعیت انبوهی از هوادارانش خروج می کند وبعد از نیشابور وتصرف اصفهان برای حمله به قم می آید ومیان او ومردم قم نبرد شدیدی رخ می دهد وپس از درگیری، جمع زیادی کشته می شوند واهالی شهر عقب نشینی وفرار می کنند وحسنی اموالشان را تاراج می کند وزنان وفرزندانشان را به اسارت می گیرد وخانه هایشان را ویران می سازد وآنها به سمت واردهار (اردهال) می گریزند حسنی 40 روز در شهرشان می ماند و20 تن از مردهای «شخصیت های» قم را به قتل می رساند و2 تن را به دار می آویزد وسپس از آنجا کوچ می کند».
این روایت در مورد تهاجم ویورش وایجاد ناامنی در قم از مهمترین روایات به شمار می آید وروایات مربوط به مصونیّت قم در آخرالزمان را که حدود 17 روایت است نقض می کند وبه جز این روایت که با این شدّت وحدّت قضایای قم را بازگو می کند، روایت دیگری در اختیار نداریم.
اشکالات روایت حسنی
1 - روایت یاد شده، مرسل است وهیچ گونه سندی برای آن در کتاب تاریخ قم نقل نشده است.
2 - این روایت نخستین روایت معارض در مورد سیّد حسنی است واز آن این گونه استفاده می شود که حسنی فرد خوشنامی نیست؛ ولی در مقابل، روایاتی که بعضی از آن ها صحیح السند نیز هست، حسنی را دستیار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می داند که در برابر نیروهای خود، از امام درخواست معجزه می کند، هر چند شخصِ امام را می شناسد واعتقاد به وی دارد. از این رو، پس از دیدن معجزات امام واتمام حجّت بر نیروهای خود، در برابر آن ها تسلیم حضرت وملازم رکاب او می گردد(683).
اکنون باید ببینیم حسنی که در این روایت آمده کیست؟
با قطع نظر از سند، احتمالاً وی از فرزندان امام حسن (بنی الحسن) طایفه ای از زیدی ها باشد.
سه قرینه در تأیید این احتمال وجود دارد:
1) به تناسب طبرستان که مرکز زیدی ها بوده است.
2) زیدی ها نسبت به شیعه دوازده امامی دشمنی خاصی داشتند وبه تعبیر شیخ صدوق رحمه الله: کینه توزترین گروه ها برضدّ ما هستند(684).
3) در روایتی مفصل از امام رسیده که می فرماید: زیدی ها درگیر خواهند شد. از این جمله استفاده می شود که این قضایا به حسنی که در روایات، از او ستایش شده ومورد توجه هست ارتباط ندارد؛ بلکه وی یکی از سران زیدیه است وشاید این قضیه در تاریخ اتفاق افتاده باشد. از مفاد روایات برمی آید که حسنی چهره ای ستوده است نه شخصیتی مورد مذمّت. با این که از این روایت چهره مذموم استفاده می شود.
سه شاهد روایی در مدح سیّد حسنی
نخستین شاهد
در عقدالدرر، روایتی مفصّل از امام علی (علیه السلام) نقل شده که تنها به بیان چند سطر آن بسنده می شود «تسیر الجیوش حتی تصیر بوادی(685) القری فی هدوء ورفق یلحقه هناک ابن عمّه الحسنی فی إثنی عشر ألف فارِس؛ آن گاه که سپاه حضرت مهدی به حرکت درمی آید ودر مسیر خود در کمال آرامش ومهربانی به وادی القری می رسند حسنی، پسر عموی آن حضرت به همراه 12 هزار جنگجو به وی می پیوندد».
«فیقول یابن عمّ أنا أحقّ بهذا لجیش منک، أنا أبی، الحسن وأنا المهدی فیقول المهدی بل أنَا المهدی فیقول الحسنی: هل لک من آیه فنبایعک، فیومئ المهدی إلی الطیر فتسقط إلی یده ویغرس قضیباً فی بقعه من الأرض فیخضرّ ویورّق؛ حسنی به حضرت می گوید: سپاه تو باید تحت فرمان من باشد، من مهدی هستم. امام می فرماید: ولی من مهدی ام. حسنی می پرسد: آیا نشانه ای داری تا ما با تو بیعت کنیم؟ حضرت به پرنده در حال پرواز اشاره می کند، در دست وی می افتد وچوبی خشک را در زمین فرو می برد وبی درنگ سبز می شود وشاخ وبرگ برمی آورد».
«فیقول الحسنی یابن العمّ هی لک ویسلّم الیه جیشه ویکون علی مقدّمته وإسمه علی اسمه؛ حسنی می گوید: عموزاده! امامت، از آنِ توست وبدین سان، لشکریانش را به وی تسلیم خواهد کرد. او که همنام حضرت است پیشاپیش سپاه امام به حرکت درخواهد آمد».
دومین شاهد
در روایت دیگری به صراحت آمده که رویارویی حسنی با امام (علیه السلام) به اصطلاح، جنگ ظاهری است. حسنی با این کار می خواهد به نیروهای تحت أمر خود بفهماند که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه شخصیتی است نه این که خود به وی اعتقاد نداشته باشد. او می خواهد حضرت را به مردم معرفی کند تا از او پیروی نمایند، البته سند این روایت، تمام نیست.
در بحار الانوار از مفضّل بن عمر نقل شده که گفته است: «ثمّ یَخرج الحسنی الفتی الصبیح الذی نحو الدیلم یصیح بصوت له فصیح یا آل احمد! اجیبوا الملهوف. فتجیبه کنوز الله بالطالقان وأی کنوز، لیست من فضّه ولا ذهب؛ بل هی رجالٌ کُزبرالحدید، علی البراذین الشُهب بأیدیهم الحراب ولم یزل یقتل الظلمه حتّی یَرد الکوفه وقد صفا أکثر الأرض فیتّصل به وبأصحابه خبر المهدی؛ سپس حسنی جوانی خوش سیما در ناحیه دیلم، دست به جنبش می زند وبا صدایی دلنشین فریاد برمی آورد که ای خاندان پیامبر (سادات) به ندای این شخصیتِ رنجدیده خاطر، پاسخ مثبت دهید...».
از ظاهر این روایت برمی آید که سیّد حسنی، پیش از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، جنبش خود را آغاز می کند وبه دفاع از امام زمان برمی خیزد وستمگران را به سزای اعمالشان می رساند، یعنی امام در حال پیشروی است که سیّد حسنی به حضرت می رسد وبه او می پیوندد.
«یقولون یابن رسول الله من هذا الذی قد نزل بساحتنا؟ فیقول: أخرجوا بنا إلیه حتی ننظر من هو وما یرید؟ وهو والله یعلم أنّه المهدی وأنّه لیعرفه ولم یُرد بذلک الأمر إلاّ لیعرِّف أصحابه من هو. فیخرج الحسنی فیقول: إن کنتَ مهدی آل محمد أین هراوه جدّک وخاتمه وبُردته ودرعه الفاضل وعمامته السحاب؟ فیخرج له ذلک ثمَّ یأخذ الهراوه فیغرسها فی الحجر الصلد وتورق، ولم یرد ذلک إلاّ أن یری أصحابه فضل المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حتی یبایعوه فیقول الحسنی: الله اکبر مدّ یدک یابن رسول الله حتی نبایعک فیمدّ یده فیبایعه ویبایعه سائر العسکر إلاّ أربعین ألفاً أصحاب المصاحف، المعروفون بالزیدیه(686)؛ یاران حسنی، خطاب به حسنی می گویند: ای فرزند رسول خدا! این فردی که در نزدیکی ما اردو زده، کیست؟
حسنی می گوید: اینک همگی به سوی او می رویم تا ببینیم کیست. به خدا سوگند! حسنی خود به خوبی حضرت را می شناسد ومقصودش از این کار، تنها شناساندن شخصیت حضرت مهدی به یاران خویش است. بدین سان، حسنی نزد امام رهسپار می شود وخطاب به او می گوید: اگر شما، مهدی خاندان پیامبری، پس عصای ویژه وانگشتر وبُرد وزره وعمامه جدّت کجایند؟ پس از آن که امام (علیه السلام) همه نشانه های مزبور را به وی ارائه می دهد حسنی می گوید: الله اکبر! ای فرزند رسول خدا، دستت را بده با تو بیعت کنیم وحضرت دست خود را دراز می کند وسایر لشکریان به جز چهل هزار تن از صاحبان کتاب، معروف به زیدیه، با حضرت بیعت خواهند کرد». مگر آنکه بگوئیم شهادت فرع بر صحت سند است.
سومین شاهد
این روایت در کافی شریف آمده وعلاّمه مجلسی از این روایت تعبیر به صحیح می کند(687) یعقوب سراج، راوی حدیث می گوید: به امام عرض کردم فَرَج شما چه زمانی خواهد رسید؟ «قال إذ اختلف ولدالعباس؛ آن گاه که دودمان عباس دچار اختلاف گردند» شاید حکومت بنی عبّاس کنایه از حکومت ستمگران باشد؛ هرچند شاهدی بر این کنایه نداریم. زیرا در این زمینه به روایتی برخوردیم که اگر دنیا در برابر حکومت بنی عبّاس قیام کند، زمین از خونشان رنگین خواهد شد وتا قیام امام زمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وجود دارند با این که بنی عبّاس در سال 656 در حمله مغول، منقرض گشتند. مگر اینکه بگوئیم: ممکن است بعدها وپیش از ظهور حضرت مهدی دوباره روی کار آیند. چنانچه از بعضی روایات چنین استفاده می شود.
«وظهرالشّامی وأقبل الیمانی وتحرّک الحسنی وخرج صاحب الأمر من المدینه إلی مکّه بتراث رسول الله؛ فرد شامی، آشکار می شود ویمانی بدان سو رو می آورد وحسنی دست به تحّرک می زند وصاحب الأمر با ودیعه های رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از مدینه رهسپار مکه می گردد».
شاهد ما در این روایت، این جمله است «وقتی که از ناحیه امام به حسنی خبر ظهور حضرت داده می شود آهنگ حمایت وپشتیبانی از امام می کند که اهل مکه فرصت را از او گرفته ووی را به قتل می رسانند وسر او را به شام (سفیانی) می فرستند؛ یبتدر الحسنی ویصب علیه أهل مکّه ویقتلوه ویبعثون برأسه إلی الشامی (سفیانی) فیظهر عند ذلک صاحب هذا الأمر...».
از این روایت استفاده می شود. حسنی نامی که به مرکز تشیّع اثنی عشری حمله می کند وخانه ها را ویران وافراد را به قتل می رساند، غیر از این حسنی است، زیرا حسنی براساس سخن امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «به خدا سوگند! حسنی امام زمان را کاملاً می شناسد» انسانی شایسته ودستیار امام زمان (علیه السلام) خواهد بود. بنابراین این دو دسته از روایات حسنی با یکدیگر قابل جمع نیستند.
گرفتاری جوانان قم...
در دو روایت دیگر گوشمال دادن جوان های قم بیان شده است. این دو روایت در کتاب «تاریخ قم» آمده وروایت دوم، به نقل سهل بن زیاد(688) از عبدالعظیم حسنی (علیه السلام)، از اسحاق نافع، از امام کاظم (علیه السلام) است که فرمود: «قم عشّ آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ومأوی شیعتهم ولکن سیهلک جماعه من شبابهم بمعصیه آبائهم(689) والإستخفاف والسُخریه بکبرائهم ومشایخهم ومع ذلک یدفع الله عنهم شر ألأَعادی وکلَّ سوء(690)؛ قم، آشیانه خاندان پیامبر وپناهگاه پیروان آن هاست؛ امّا خداوند گروهی از جوانان آنان را به سبب نافرمانی از پدرانشان واهانت وتمسخر بزرگان واساتیدشان، به هلاکت خواهد رساند؛ ولی با این همه، خدا آسیبِ دشمنان وهرگونه گزندی را از آنان برطرف می سازد».
گرفتاری قم در صورت خیانت...
از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «تُربه قم مقدّسه وأهلها منّا ونحن منهم لا یریدهم جبّار بسوء اِلاّ عُجّلت عقوبته ما لم یخونوا إخوانهم وما لم یحوّلوا أحوالهم فإذا فعلوا ذلک سلّط الله علیهم جبابره سوءً اَما اِنَّهم انصار (م ح م د) ودُعاه حَقّنا(691)؛ خاکِ قم، مقدّس است مردم قم از ما وما از آن ها هستیم، هر ستمگری در مورد آنان قصد آسیب رسانی داشته باشد به سرعت، کیفر خواهد دید مشروط به این که مردم در مورد یکدیگر خیانت روا نداشته باشند ووضعیت خود را تغییر نداده باشند؛ ولی هرگاه در چنین شرایطی قرار گرفتند خداوند، فرمانروایان بد نهادی را بر آنان مسلّط خواهد گرداند. به هوش باشید! که آنان یاران قائم ما هستند ومردم را برای بازپس گیری حق ما، فرا می خوانند».
آن چه تا کنون یادآوری شد روایاتی است که بر مصون بودن قم در آخرالزمان دلالت داشت.
در ردّ این روایات نخست باید گفت: از نظر سند ضعیف اند. از سویی، روایت حسنی مربوط به زیدیه است که بحث دلالی آن گذشت. وانگهی روایتِ «سیهلک جماعه» هیچ گونه دلالتی بر تهاجم نظامی به این شهر ندارد. شاید گرفتار نوعی بیماری ودیگر بلایای آسمانی گردند؛ ولی ذیل روایت به صراحت می فرماید: «ویدفع الله عنهم شرّ الأعادی» روایاتِ دچار شدن مردم قم به گرفتاری ها، با روایات امنیت ومصونیّت قم، در تعارض اند. از سویی، چون روایاتِ گرفتاری مردم قم افزون بر اشکالات سندی ومتنی - اندکند، به همین دلیل روایات مربوط به امنیّت قم، مقدّم هستند - به ویژه که برخی از روایات مربوط به امنیّت شهر قم دارای سند صحیح اند.
گرفتاری مردم قم به غم واندوه
از جمله روایات معارض، روایتی است که از شیخ مفید نقل شده است(692) روایت را امام هادی (علیه السلام) از امام جواد نقل کرده وسند آن را به امام علی (علیه السلام) می رسانند که امیرمؤمنان (علیه السلام) از رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل می کند که فرمود: «لَمّا اُسرِی بی إلی السماءِ الرابعه نظرتُ إلی قبّه من لؤلؤ، لها أربعه أرکان وأربعه أبواب کلّها من استبرق أخضر. قلتُ یا جبرئیل: ما هذه القُبّه التی لم اَرَ فی السماء الرابعه أحسنَ منها؟ قال حبیبی محمّد: هذه صورهُ مدینه یقال لها قم یجتمع فیها عبادالله المؤمنون وینتظرون محمّداً وشفاعته للقیامه والحساب یجری علیهم الغمّ والهمّ والأحزان والمکاره قلت: إلی متی ینتظرون الفَرَج؟ قال: إذا ظهر الماء علی وجه الارض(693)؛ زمانی که مرا به آسمان چهارم سیر دادند به گنبدی از مروارید که دارای چهار پایه وچهار درب وهر یک از استبرق سبز بود نگریستم از جبرئیل پرسیدم: این گنبدی که در آسمان چهارم زیباتر از آن را ندیده ام، چیست؟
پاسخ داد: ای حبیب من محمد! آن چه می بینی نمای شهری است که قم نامیده می شود بندگانِ باایمان خدا در آن شهر گِرد خواهند آمد ودر انتظار محمد وشفاعت وی در قیامت وروز حساب به سر می برند وغم واندوه ورنج ودشواری، برای آنان به وجود خواهد آمد. پرسیدم: تا کی این مردم در انتظار فَرَج وگشایش به سر خواهند برد، پاسخ داد: «آن گاه که آب بر سطح زمین این شهر ظاهر گردد».
شیخ عبّاس قمی می گوید(694):؛ در دوران کودکی من، آب، شهر قم را فراگرفت به گونه ای که از زیرزمین ها وتنورها آب بیرون می زد وبر اثر آن، خانه های زیادی از جمله محلّه ای به نام عربستان، تخریب گشت».
بر این اساس، با این روایت باید در انتظار فَرَج باشیم وچه بسا سال ها از این واقعه بگذرد، صبر خدا بسیار است. مضمون این چهار روایتِ معارض، این است که گرفتاری هایی متوجه این شهر خواهد شد؛ ولی در مقابل، روایات متعددی به عکس این معنا داریم. البته برخی در انتساب کتاب اختصاص به شیخ مفید تردید دارند؛ امّا اقا بزرگ طهرانی(695) بی هیچ شک وشبهه ای، این کتاب را به شیخ مفید نسبت می دهد.
جمع بین دو دسته اخبار
توجیه روایات معارض
تا اینجا با بررسی سابقه تاریخی قم پی بردیم که این شهر، معروف به ولایت ودوستی اهل بیت (علیهم السلام) است، به همین دلیل مورد کینه وبغض طرف مقابل بوده است. این شهر، افرادی را که مخالف معتقدات تشیّع بودند نمی پذیرفته ودر قبال آنان موضع می گرفتند. عمده بحث روایات متعارض، ارتباط به قم در آخرالزمان داشت وبیان گشت که اکثر این روایات دلالت دارد این شهر به خواست خدا از گزند حوادث، مصون ومحفوظ خواهد ماند؛ ولی مفاد 4 روایت، با این روایات، در تعارض بود ودلالت داشت که در آخرالزمان وپیش از ظهور، شهر قم دچار مشکلات وگرفتاری هایی خواهد شد. در توجیه این روایات گفتیم: روایت نخست مرتبط به حسنی، صراحت داشت که جنگ هایی در قم صورت خواهد گرفت وقم، اشغال می شود، این روایت افزون بر این که از نظر سند اشکال داشت آن را بر قضایایی که قبلاً رُخ داده بود. (جنگ بین زیدیه وشیعیان) حمل کردیم وارتباطی به دوران آخرالزمان ندارد. متن روایت نیز به گونه ای است که با دیگر روایات ناسازگار است.
شخصیت حسنی که در روایات، از او سخن به میان آمده چهره ای مورد ستایش دارد؛ اما چهره حسنی یاد شده در این روایت، شخصیتی خشن وضدّ مردمی است. روایت دوم که می گوید: «سیهلک جماعه من شبابهم بمعصیه آبائهم» از نظر محتوا ومضمون، مانند روایت نخست نیست وامکان دارد. هلاکت جوان های قم در اثر پیشامدهای ناگوار بیماری ویا اموری از این قبیل باشد که در نهایت، ارتباطی به درگیری وتهاجم به قم ندارد. افزون بر این که ذیل همین روایت، در تأیید دسته اولِ روایات، دلالت بر در امان بودن قم دارد. از جمله فرشته ای که خداوند او در جهت حفظ ونگاهداری قم مأموریت داده است.
روایت سوم نیز کم رنگ تر از این دو روایت است: «ما لم یخونوا إخوانهم ولم یحوّلوا أحوالهم».
البته این سنّت الهی است که: «إِنَّ الله لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ» واختصاص به شهر قم ندارد.
روایت چهارم نیز که دلالت داشت شهر قم را آب فرا می گیرد وگرفتاریهایی برای مردم این شهر به وجود خواهد آمد روشن است، زیرا این گونه گرفتاری ها غیر از بلایا وسختی های ناشی از جنگ است. افزون بر این که در آغاز همین روایت، شهر قم ومردم آن مورد ستایش وتمجید قرار گرفته اند.
گذشته از این، اگر چهار روایتِ معارض، هیچ گونه مشکل سندی ومحتوایی نیز نداشتند، در برابر روایات در امان بودن قم و... که بیش از 15 روایت را تشکیل می دهند، توان تعارض نداشتند؛ چرا که برخی از این روایات، دارای سندی صحیح اند.
از سویی، مقتضای قاعده باب تعارض، مقدم داشتن روایاتِ فراوانِ مربوط به امنیت، بر این روایات است. امید است مضمون این روایات که ادعیه خالصانه ائمّه (علیهم السلام) است در حق شهر مقدّس قم وکسانی که با این مردم یکدل ویک زبانند تحقق یابد وخداوند کریم، ظهور حجّتش را نزدیک گرداند.
عنایات معصومین (علیهم السلام) به قم ودعا در حق اهل قم
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وائمّه (علیهم السلام) عنایت ویژه ای به شهر قم داشته اند، گرچه برخی در مقابل، کینه وبغض این شهر را در سینه می پرورانده اند.
1 - ابن شهرآشوب در مناقب آورده است که: امام هادی (علیه السلام) طی نامه ای، جمعی از مردم اطراف قم را مخاطب قرار داد که حاکی از ستایش قم وعنایت معصومین نسبت به این شهر است. حضرت فرمود: «إنّ الله بجوده ورأفته قد منَّ علی عباده بنبیّه محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بشیراً ونذیراً ووفقّکم لقبول دینه وأکرمکم بهدایته وغرسَ فی قلوب أسلافکم الماضین، «رحمه الله علیهم» واصلابکم الباقین «تولّی کفایتهم وعمَّرهُم طویلاً فی طاعته» حبّ العتره الهادیه فمضی من مضی علی وتیره الصواب ومنهاج الصدق وسبیل الرشاد فوردوا موارد الفائزین واجتنوا ثمراتِ ما قدمّوا ووجدوا غبّ ما أسلفوا(696)؛ خداوند، با لطف ومهربانی خویش، به وجود پیامبرش حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) که او را مژده دهنده وبیم دهنده فرستاد، بر بندگان خود منّت نهاد وشما مردم (قم) را در پذیرش دین وآیین خود، توفیق عنایت کرد وبا هدایت خویش، شما را گرامی داشت ودر دل گذشتگان شما بذر دوستی ومحبّت عترت خود را کاشت. - درود ورحمت خدا بر آنان - ودر دل نسل های آینده شما که - امیدوارم آنان را در کنف عنایت خود حفظ کرده ودر مسیر اطاعتش به آنها عمری طولانی ارزانی بدارد، پس دسته ای که دنیا را وداع گفتند در مسیر صحیح وراستی ودرستی گام نهادند ودر زمره رستگاران به شمار آمدند ونتیجه اعمال نیکی را که خود ونیاکانشان انجام دادند، به دست آوردند».
به هر حال گویی محبّت اهل بیت (علیهم السلام) در وجود قمّی ها، اختیاری نیست وذاتی وخمیرمایه سرشت آنهاست.
2 - زراره، از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «أهل خراسان اَعلامنا، أهل قم أنصارنا، أهل کوفه أوتادنا وأهل هذا السواد منّا ونحن منهم(697)؛ خراسانیان از نامداران ما، مردم قم یاران ما، کوفیان پیروان برجسته ما ومردم عراق از ما وما از آنان هستیم».
3 - امام رضا (علیه السلام) می فرماید: «للجنّه ثمانیه أبواب، لأهلِ قم واحد منها، فطوبی لهم ثمّ طوبی لهم ثمّ طوبی لهم(698)؛ بهشت دارای هشت در است که یکی از آن ها ویژه اهل قم است وسه بار فرمود: خوش به حال آنان».
4 - صفوان بن یحیی بیّاع سابری - که امام موسی کاظم، امام رضا وامام جواد (علیهم السلام) را درک کرده - می گوید: «کنتُ یوماً عند أبی الحسن فجَری ذکُر قم وأهل قم ومیلهم إلی المهدی فترحَّمَ علیهم وقال رضی الله عنهم ثم قال إنَّ للجنّه ثمانیه أبواب واحد منها لأهل قم وهم خیارُ شیعتنا من بین سائرالبلاد خمَّرَ الله ولایتنا فی طینتهم(699)؛ روزی محضر امام رضا (علیه السلام) شرفیاب بودم که سخن از شهر قم ومردم آن سامان وعشق ومحبّت آن ها نسبت به حضرت مهدی ما به میان آمد حضرت، برای آنان طلب رحمت نمود وفرمود: خداوند از آنان خرسند باشد. سپس فرمود: بهشت، دارای هشت در است که یکی از آن ها ویژه مردم قم است آنان پیروان برگزیده ما از میان سایر جاها هستند. خداوند، ولایتِ ما را در سرشتِ آنان آمیخته است».
5 - «وروی عن عدّه من أهل الریّ أنّهم دخلوا علی أبی عبدالله (علیه السلام) وقالوا: نحن من أهل الری. فقال: مرحباً بإخواننا من أهل قم! فقالوا: نحن من أهل الریّ فأعاد الکلام، قالوا ذلک مراراً وأجابهم بمثل ما أجاب به أوّلاً، فقال: إنَّ للهِ حَرَماً وهُوَ مَکَّهُ واِنَّ لِلرَّسول حَرَماً وهُوَ الْمَدینهُ واِنَّ لأمیرَ الْمؤمنین حَرَماً وهُوَ الْکُوفَهُ وإنّ لَنا حَرَماً وهُوَ قُمّ وسَتُدْفنُ فیها اِمْرَاَهٌ مِنْ وُلْدی تُسَمّی فاطِمهُ، مَنْ زارَها وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّهُ (قالَ (علیه السلام) ذلِکَ ولَمْ تَحْملُ بِموسی اُمهُ)(700)؛ به نقل عدّه ای از اهالی ری، روایت شده که گفتند محضر امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدند وعرضه داشتند: ما از اهالی ری هستیم. امام (علیه السلام) فرمود: برادران من از اهالی قم خوش آمدند. عرض کردند: ما از اهالی ری هستیم. امام (علیه السلام) سخن خویش را تکرار کرد جمعیت، چند بار گفته خود را تکرار کردند وامام (علیه السلام) نیز همانند بارِ نخست، به آن ها پاسخ داد وسپس فرمود: خداوند دارای حرمی است عبارت از کعبه، رسول خدا حرمی دارد که مدینه است وامیرمؤمنان نیز دارای حرمی است عبارت از کوفه وما نیز حرمی داریم که عبارت از شهر قم است. در آن دیار، بانویی از دودمان من به نام فاطمه مدفون خواهد گشت. هر کس به زیارت وی نائل گردد بهشت بر او واجب خواهد شد». امام صادق (علیه السلام) این سخن را زمانی فرمودند که هنوز مادر امام کاظم (علیه السلام) به آن حضرت باردار نبود.
6 - از ائمه (علیه السلام) نقل شده که: «لَوْلا الْقُمیّونَ لَضاعَ الدّینُ(701)؛ اگر مردم [علمای] قم نبودند، دین، رو به تباهی می رفت».
7 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اِذا اَصابَتْکُمْ بَلیَّهٌ وعِناءٌ فَعَلَیکم بِقُم، فَاِنَّهُ مَأوی الفاطِمیّینَ(702)؛ زمانی که رنج وگرفتاری به شما رو آورد، به قم روی آورید، زیرا قم پناهگاه فرزندان فاطمه است».
8 - از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «إنّ الله اِختارَ مِن جَمیعِ الْبِلادِ کوفَه وقُم وتِفلیس(703)؛ خداوند از میان همه شهرها کوفه، قم وتفلیس(704) را برگزیده است».
9 - امام صادق (علیه السلام) فرمود: «فی قُم شیعَتُنا ومَوالینا وتَکثُرُ فیها اِلعمارهُ، ویَقصُدُهُ النّاسُ ویَجْتَمِعونَ فیهِ حتّی یَکُونَ الْجمرَ بَیْنَ بَلْدَتِهِم(705)؛ در شهر قم شیعیان ودوستان ما بسر می برند، در آینده، آبادانی وساخت وساز در آن شهر فزونی می یابد ومردم، راهی آن جا می شوند ودر آن شهر اجتماع می کنند به گونه ای که نهر جمر (رودخانه) وسط شهر آنان قرار می گیرد».
در مورد عظمت شهر قم روایات فراوانی نقل شده است که به جهت اختصار، تنها به نمونه هایی از آن اشاره گردید(706).
خلاصه اینکه از مجموع روایات چنین برمی آید که در دوران غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قم یک پایگاه فرهنگی قوی نشر تشیع ونقش زمینه سازی وفرهنگ سازی جهانی برای پذیرش حکومت جهانی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ایفا می کند. امیدوارم این پایگاه عظیم ومبارک مورد عنایت اهل بیت عصمت (علیهم السلام) قرار گرفته باشد.

فصل سیزدهم: پژوهشی پیرامون حدیث جّساسه (خبرچین) ودجال

در کتب عامّه بیش از 1500 روایت در مورد مهدویت وجود دارد. ما از بین این روایات به بررسی چند روایت می پردازیم وشما می توانید با استفاده از این روش، بقیه روایات آنها را به همین سبک بررسی نمایید. نخست منابع وسپس به اسناد آنها می پردازیم.
در روایات ما بحث دجّال به گونه ای محدود مطرح شده؛ ولی روایات عامّه درباره دجّال دادِ سخن داده از جمله روایات مربوط به جسّاسه که می گویند: خبرچینی است که برای دجّال جاسوسی می کند(707).
فرازهائی از حدیث جساسه
روایت، مفصل است وبا این عبارت آمده: «قدم علی رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تمیم الداری فأخبر رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)...».
ابن ابی شیبه متوفای (235 هـ) نخستین کسی است که در مصنف، به نقل این داستان پرداخته است. بعد از او احمد حنبل متوّفای (240 هـ) در مسند، بعد از آنان، مسلم متوّفای (256 هـ) در کتاب صحیح وکسانی که این جریان را بیان کرده اند از همین مدارک نقل نموده اند(708).
آنچه موجب شگفتی است، ادعای استناد پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به حدیث تمیم داری است ودر پایان نیز می فرماید: أعجبنی حدیث تمیم، أنّه وافق الذی اُحدّثکم.
علاّمه شوشتری چنین می نویسد: «من المضحک أنّ العامه قالوا: إنّ النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) روی عن هذا. لکونه من أهل الکتاب قصه الدجّال والجسّاسه»(709).
در مورد سند روایت باید گفت که: این حدیث را عامر شعبی از فاطمه بنت قیس نقل کرده وهیچ صحابی دیگری غیر از فاطمه بنت قیس به نقل آن نپرداخته است.
فاطمه بنت قیس کیست؟
ذهبی می نویسد: در جریان ترور عمر وتشکیل شورای شش نفره، شورای مذکور در خانه این زن تشکیل شد.
مامقانی می نویسد: «هی من المهاجرات الأولی، لها عقل وکمال، ولم أقف فیها علی ما یدرجها فی الحسان وقد روت العامّه: أنّه لما قتل عمر، إجتمع اصحاب الشوری فی بیتها، وکفی بذلک وَهْنا لها(710)؛ او یکی از نخستین زنان مهاجری است که از عقل وکمال برخوردار بود؛ ولی مطلبی که بر حَسَن بودن او دلالت کند نیافتیم. طبق نقل عامّه: اصحاب شوری در خانه این زن گردِ هم آمدند وهمین مطلب بر وَهْن او کفایت می کند».
خطیب بغدادی می نویسد: شوهر فاطمه بنت قیس او را سه طلاقه کرد(711). وبرای او حق سکونت ونفقه قرار نداد وبه او دستور داد تا در خانه ابن اُمّ مکتوم - نابینا - عدّه نگه دارد. چون این جریان را - در دوران خلافت عمر - به او گفتند، خلیفه این حکم را مردود شمرده وگفت ما هرگز کتاب خدا را به گفته زنی رها نمی کنیم شاید او در نقل، فراموش کرده باشد(712).
محقق شوشتری می نویسد: سخن این زن برخلاف کتاب خدا نیست. «ولکن الرجل لم یفهم الکتاب وردّ السنه، والمراه کانت أفقه من فاروقهم ومن اُمّ المؤمنینهم»(713).
ابن عبد البر می گوید: او زن هوشمندی بود. هنگامی که ابو عمرو بن حفص بن مغیره او را طلاق داد ومعاویه وابوجهم به خواستگاری او آمدند. با پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مشورت کرد، حضرت اسامه بن زید را پیشنهاد کرد وبا او ازدواج کرد.
ولی با تمام شواهدِ یاد شده از نظر قواعد وطبق مبنای شیعه او فردی مجهول است. علاوه بر اینکه، ابن ابی شیبه واحمدبن حنبل، راویان این حدیث، از نظر ما غیر معتبرند.
عامر شعبی کیست؟
ذهبی در کتاب خود مشروحاً به مدح وستایش او پرداخته: واز او به «الإمام، علاّمه العصر» تعبیر کرده ودر سال 21 یا 28، شش سال پس از خلافت عثمان متولد ودر سال 96 درگذشت(714).
او از دیدگاه اهل سنّت جایگاه والایی دارد نامبرده از حضرت علی (علیه السلام) انحراف داشته. تا آن جا که می گفت: «أفرط أناس فی حبّ علی (علیه السلام) کما أفرط النصاری فی حبّ المسیح»(715).
ولی در مورد دوستی شیخین می گوید: حبّهما ومعرفتهما من السنّه(716).
در دشمنی او با امام علی (علیه السلام) همین بس که به دورغ سوگند یاد می کرد که آن حضرت حافظ قرآن نبوده است!! ومی گوید: در جنگ جمل جز چهار صحابی کسی از یاران پیامبر، ایشان را همراهی نکرد!! در صورتی که بالغ بر دو هزار ونهصد نفر از صحابه رسول خدا بویژه هشتصد نفر از اصحاب بیعت رضوان در رکاب امیر مؤمنان (علیه السلام) حضور داشتند وشصت وسه نفر از آنان وصدها تن از سایر صحابه به فیض شهادت نایل آمدند، چنانچه مسعودی ودیگران به این معنا تصریح دارد(717).
سیّد مرتضی درباره دشمنی او با امیرمؤمنان می نویسد: «بلغ من نصب الشعبی وکذبه أنّه قال: لم یشهد الجمل من الصحابه إلا أربعه فإن جاؤا بخامس فأنا کذّاب:...»(718).
البته از فردی دائم الخمر وقمارباز مانند شعبی غیر از این مطالب انتظاری نیست.
«کان سکّیراً خمّیراً مُقامِراً عیّاراً»(719).
جالب توجه است هنگامی که ابوحنیفه از وضعیت او اطلاع یافت تمام روایاتی را که از او شنیده بود پاره ونابود کرد(720).
آقای خوئی رحمه الله می گوید: «هو الخبیث الفاجر المعلن بعدائه لأمیرالمؤمنین»(721) او همان فرد پلید وپست وفاجر ودروغگویی است که آشکارا با امیرالمؤمنین دشمنی می کرد.
تمیم داری کیست؟
ابن أثیر می گوید: اوّل من قصّ، استأذن عمر فی ذلک، فأذن له، فقصّ قائماً(722)؛
وی نخستین کسی بود که داستان سرائی می کرد در این خصوص از عمر اجازه خواست عمر به او اجازه داد ووی ایستاده به داستان سرایی می پرداخت.
پسر عبدالرحمن می گوید: تمیم داری به عمر اصرار کرد تا از او اجازه قصّه گفتن بگیرد(723).
علاّمه عسکری می گوید: خلیفه به او اجازه داد هفته ای یک ساعت قبل از نماز جمعه سخنرانی کند. در زمان عثمان به دو ساعت در دو روز افزایش یافت(724)؛ ولی حضرت علی (علیه السلام) او را از مسجد بیرون راند رأی قاصاً فی المسجد فضربه وطَرَدَهُ(725).
با این که ابوذر در زمان عمر به جرم خواندن(726) حدیث پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دوازده سال در مدینه به اقامت اجباری محکوم شده بود؛ ولی اینها مجوز سخنرانی داشتند.
نام تمیم داری، ابو رقیه تمیم ابن اوس الداری واز نژاد مسیحی واز علمای فلسطین بود که در سال 9 بعثت اسلام آورد. بعضی به دفاع از او پرداخته وگفته اند که دزد ظرف نقره ای، وی نبوده است.
عسقلانی می گوید: ذهبی با جزم ویقین گفته که دزد ظرف وکسی که آیه [106 مائده] درباره او نازل شده، تمیم داری نیست. - زیرا وی مورد تأیید خلیفه دوم بود.
مقاتل، او را دزد ندانسته است ولی نظر ذهبی صحیح نیست، چون ترمذی وغیر او از ابن عباس نقل کرده اند که: دزد جام، شخص تمیم داری بوده است(727).
نقل می کنند: «ابو رقیّه (تمیم داری) کان نصرانیاً. من علماء اهل الکتاب وعابد فلسطین قدم المدینه قبل تبوک. أظهر الاسلام بعد سرقه ثبتت علیه، لیدفع باسلامه ما أدین به»(728). او از علماء اهل کتاب واز عابدهای آنان بود، وقبل از جنگ تبوک به مدینه آمده واظهار اسلام کرد تا خود را از محکومیت سرقتی که انجام داده نجات دهد.
در کافی آمده است که: اَسْلَمَ؛ او اسلام آورد واز قطع دست معاف شد «الإسلام یجبّ ما قبله»(729).
عمر، درباره تمیم گفت: «خیر أهل المدینه». - وسهم او را در پرداخت بیت المال به اندازه سهم رزمندگان بَدْر قرار داد. وقتی نماز تراویح را به راه انداخت او را امام جماعت کرد؛ ولی خود عمر هیچ گاه نماز تراویح نخواند. هم اکنون نیز علمای عامّه به مردم می گویند: «بخوانید»؛ ولی خودشان غالباً تراویح نمی خوانند. تمیم، بعد از مرگ عثمان، به معاویه پیوست.
ابن خلدون وابن کثیر وشهرستانی، از امثال تمیم داری شاکی بوده ومی گویند: تفسیر وتاریخ وفرهنگ ما را این گونه افراد به فساد کشیده اند. ابن خلدون با نام بردن آن ها می گوید: این افراد سخنانی نقل کردند که تفسیر ما را تغییر دادند.
أحادیث اسرائیلیات از طریقِ این گونه افراد وارد تفسیر قرآن شد.
بالاخره در مقام بررسی سند روایت جَسّاسه، به تمیم داری رسیدیم. در اینجا باید به دو موضوع اشاره کنیم.
1 - آشنایی با شخص تمیم؛
2 - در ارتباط با یورش وشبیخون فرهنگی یهود ونصاری با پوشش اسلام آوردن؛
اهل سنّت خود، می نویسند: ما گرفتار اسرائیلیات شده ایم.
مامقانی وشوشتری درباره تمیم داری مطالبی گفته اند، از جمله:
مامقانی می نویسد: «مذهب العامّه علی الکذب والجعل والافتراء». مذهبی که معاویه مروّج آن بود وتا آخر عمرش شراب می خورد(730)، حریر می پوشید وآواز می خواند.
وی جای دیگر می گوید: من چیزی درباره تمیم نیافتم، جز این که شیخ طوسی او را از اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دانسته «ونزل الشام بعد مقتل عثمان»(731).
إبن اثیر نیز از ابن عمر نقل کرده که تمیم داری قبلاً در مدینه زندگی می کرد ومسیحی بود وسال 9 هجری اسلام آورد وبسیار نماز می گزارد و...(732).
مامقانی می نویسد: «قلتُ لا یبعد احتسابه من الحسان؛ بعید نیست که او را جزء افراد حسن ونیکو شمرد»(733).
مرحوم شوشتری می گوید: همین که می گویند: تمیم داری بعد از کشته شدن عثمان به شام رفت واز یاران علی (علیه السلام) شمرده نشده برای ضعف او کافی است؛ ولی بسیار نماز خواندن وی، دلیل خوبی او نمی شود؛ زیرا خوارج نیز چنین شیوه ای داشتند. سپس می نویسد: «من المضحک، أنّ العامه قالوا: اِنّ النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رَوی عن هذا، قصّه الدجّال والجسّاسه، الدابه التی تجسس للدجّال»(734).
فرزند مامقانی می گوید: «إنّ دراسه کل ما قیل وذکر عن المترجم من هجرته إلی فلسطین بعد قتل عثمان، وعَدَمَ عَدِّهِ مِن اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) ونکت اخری فی ترجمته یظهر عامیّته وانحرافه عن امیرالمؤمنین (علیه السلام) فهو عندی ضعیف. أمّا حدیث تهجّده وقیامه باللیل فمع فقد الإیمان لا اعتداد بتلک العباده، فکم ممّن حارب امیرالمؤمنین (علیه السلام) کانوا من المتهجّدین واصحاب الجباه السود، کأصحاب النهروان فالروایه من جهته ساقطه عن الإعتبار؛
از بررسی وتحقیق مطالبی که درباره وی وهجرت او به فلسطین، پس از کشته شدن عثمان وبه شمار نیامدن او از یاران امیر مؤمنان (علیه السلام) ودیگر مواردی که در شرح حال وی گفته شده برمی آید که او عامی مذهب واز مخالفان امیر مؤمنان (علیه السلام) بوده است. بنابراین، از دیدگاه من، وی فردی ضعیف است. در مورد روایتی که در مورد عبادت وشب زنده داری او نقل شده باید گفت: با وجود بی ایمانی او، عبادت وی از هیچ گونه ارزش واعتباری برخوردار نیست، زیرا بسیاری از کسانی که با امیر مؤمنان (علیه السلام) در ستیز بودند، مانند نهروانیان، خود اهل عبادت بودند به گونه ای که پیشانی آن ها را در اثر عبادت، پینه بسته بود.بدین ترتیب، روایت، از ناحیه وی فاقد اعتبار است».
علاّمه مجلسی نقل کرده که تمیم داری گفته است: شبی در بیابان به جن پناه بردم. «قال أدرکنی اللیل فی بعض طرقات الشام، فلمّا اخذتُ مضجعی قلت: أنا اللیله فی جوار هذا الوادی، فإذا منادی یقول: عُذ بالله فإنّ الجنّ لاتجیر أحداً علی الله قد بعث نبی الامّیین، وقد صلّینا خلفه وذهب کید الشیاطین ورمیت بالشهب فانطلق إلی رسول رب العالمین(735)؛ در بخشی از مسیر راه های شام، تاریکی شب مرا فرا گرفت هنگامی که خواستم بخوابم با خود گفتم: امشب را در جوار این سرزمین بسر خواهم برد. ناگهان ندا دهنده ای بانگ برآورد که: به خدا پناه ببر، زیرا جنیّان هیچ کس را بدون اذن خدا پناه نمی دهند، اینک پیامبر مردم درس نخوانده برگزیده شده است وما پشت سر او نماز گزارده ایم ونیرنگ شیاطین از میان رفته است وبا تیر، هدف قرار گرفته اند. از این رو به سوی فرستاده پروردگار جهانیان، رهسپار گرد».
این حدیث، به فرض صحت نیز دلیل ایمان او نمی شود، هنگامی که دزدی کرد، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به او گفت: برای اینکه حدّ بر تو جاری نشود، مسلمان شو واو مسلمان شد.
از نظر ما تمیم داری فاقد اعتبار است؛ ولی از نظر عامّه به خاطر صحابی بودن وتأیید خلیفه دوّم بسیار مورد توجه بوده است. اسلام آوردن این سنخ افراد از علمای نصارا ویهود سبب شد که در سرزمین های اسلامی نفوذ کنند وبه واسطه آن ها فرهنگ اسلام مورد تهاجم قرار گیرد وضربات شکننده ای به فرهنگ دینی ما وارد نمایند.
شهرستانی می گوید: «وَضع کثیرٌ من الیهود الذین اعتنقوا الإسلام، أحادیث متعدده فی مسائل التجسیم والتشبیه وهی کلّها مستمدّه من التورات» بر این اساس، ریشه تفکر وهابیّت (تجسیم وتشبیه) در یهودیت است(736).
ابن خلدون، آن گاه که در مورد تفسیر نقلی سخن می گوید اظهار می دارد: «عند ما تکلم عن التفسیر النقلی وأنه کان یشتمل علی الغث والسمین والمقبول والمردود والسبب فی ذلک أن العرب لم یکونوا أهل الکتاب ولاعلم وإنّما غلبت علیهم البداوه والاُمیّه واذ تشوّقوا إلی معرفه شییء مما تتوق إلیه النفوس البشریه... یسئلون أهل الکتاب قبلهم ویستفیدونه منهم وهم أهل التورات من الیهود ومن تبع دینهم من النصاری، وأهل التوراه الذین بین العرب یومئذ بادیه مثلهم ولایعرفون من ذلک إلاّ ما تعرفه العامه من اهل الکتاب ومعظمهم من حِمْیَر الذین أخذوا بدین الیهودیه،... مثل کعب الأحبار ووهب بن منبّه وعبدالله بن سلام وأمثالهم، فامتلأت التفاسیر من المنقولات عندهم... وتساهل المفسرون فی مثل ذلک وملأوا کتب التفسیر بهذه المنقولات وأصلها کلّها کما قلنا عن اهل التواره الذین یسکنون البادیه ولا تحقیق عندهم بمعرفه ما ینقلونه من ذلک، إلاّ أنّهم بَعُدَ صَیْتُهُم وعَظُمَتْ قَدْرُهم لما کانوا علیه من المقامات فی الدین والملّه، فتلقّیت بالقبول من یومئذ...(737)؛ هنگامی که از تفسیر نقلی به میان می آید یعنی شامل مطالب صحیح وناصحیح، پذیرفته شده ومردود می شود. دلیل آن ناآشنایی اعراب با کتب آسمانی بود واز علم ودانش بی بهره بودند وبادیه نشینی وبی سوادی بر آنان حکمفرما بود واگر احیاناً در مورد شناخت وآگاهی مطلبی که انسان ها در درون، به آن اشتیاق می ورزیدند، ترغیب می گشتند، آن مطالب را در درجه نخست از مردم اهل کتاب قبل از خود مانند: یهودیان ومسیحیان وپیروان آنان می پرسیدند واز آن ها بهره می گرفتند. یهودیانی که در آن روزگار میان عرب ها می زیستند نیز مانند اعراب، انسان هایی عوام وبادیه نشین بودند واطلاعاتی جز همان اطلاعات طبقه عوام نداشته وبیشتر آن ها از قبیله حِمیَر بودند که به یهودیان گرویده بودند از آن جمله: کعب الأحبار، وهب بن منبّه، وعبدالله بن سلام وامثال آنان را می توان نام برد. بدین سان، تفسیرها از مطالب نقل شده این دسته افراد، پر شد ومفسران نیز در این خصوص کوتاهی نموده وتفاسیر خود را با این گونه مطالب، مملوّ ساختند وهمان گونه که یاد آور شدیم اصل وریشه این گونه تفاسیر از یهودیان بادیه نشین گرفته شده بود ودر مورد آن چه نقل کرده بودند، تحقیق وبررسی صورت نگرفته بود؛ ولی با این همه، شهرت وآوازه یافتند. ونسبت به جایگاه دینی ومردمی کسب موقعیت کرده بودند، لذا به آراء آنان ارج نهاده می شد. بدین ترتیب، از همان روزگار آن چه را نقل کرده بودند مورد پذیرش مفسران قرار گرفت».
این قبیل افراد به ما می گویند تفاسیر شما ضعیف است! با این که به اعتراف خودشان، ریشه تفاسیر عامّه، اسرائیلیات است.
ابن کثیر در تفسیر سوره نمل می گوید: «والأقرب فی مثل هذه السیاقات أنّها متلقّاه عن أهل الکتاب مما وُجِدَ فی صُحُفهم، کروایات کعب ووَهَب، سامحهما الله فیما نقلاه إلی هذه الأمّه من أخبار بنی اسرائیل من الغرائب والعجائب ممّا کان أو لم یکن مما حرّف وبدّل ونُسِخ، وقد اغنانا الله بما هو أصح منه وأنفع وأبلغ»(738).
تا اینجا به بحث سندی وآشنایی با تمیم داری - به راوی حدیث دجال - خاتمه می دهیم ووارد اصل روایت می شویم.
روایت دجّال در کتب شیعه
دجّال کیست؟ چه زمانی پدیدار می شود؟ از کجا ظاهر می گردد؟ ویژگی هایش چیست؟
این موضوع در کتاب های ما به گونه بسیار اجمال ومختصر اشاره نقل شده، اما در کتب عامّه آن را به نحو مشروح بیان کرده اند. از مفصل ترین روایات ما در این زمینه، روایت کمال الدین(739) شیخ صدوق، در رابطه با طول عمر حضرت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که در بررسی آن ملاحظه می کنیم، سندش به نزال بن سَبُره می رسد، که وی از نظر اهل سنّت شخصی معتبر است؛ ولی در کتب رجالی ما از او یادی به میان نیامده واز نظر ما مهمل است؛ امّا شیخ صدوق در امالی باب «فضل علم» یک روایت از او نقل کرده ودر کمال الدین نیز همین روایت مورد اشاره را آورده است(740). سند همین روایت نیز مهمل؛ ولی از نظر عامّه بسیار معتبر است. ظاهراً بعضی نیز گفته اند: نزال بن سَبُره صحابی بوده؛ ولی در صحابی بودن او اختلاف است(741).
در ابتدای حدیث، نزال بن سَبُره می گوید: امیرمؤمنان (علیه السلام) به ایراد سخن پرداخت وسپس نخستین پرسش را صعصعه بن صوحان پرسید وعرضه داشت: «یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) متی یخرج الدّجال؟ فقال له علی (علیه السلام): اقعد قد سمع الله کلامک وعلم ما أردت والله ما المسئول عنه بأعلم من السائل، ولکن لذلک علامات وهیئات ویتبع بعضها بعضاً کحَذو النَعل بالنَعل، وإن شئت أنبأتک بها؟ قال: نعم یا امیرالمؤمنین.
فقال (علیه السلام): احفظ فإنّ علامه ذلک: إذا أمات الناس الصلاه وأضاعوا الأمانه وأستحلّوا الکذب واکلوا الربا، وأخذوا الرشا، وشیّدوا البنیان، وباعوا الدین بالدنیا، واستعملوا السفهاء، وشاوروا النساء و... وبعد اصبغ ابن نباته پرسید: که: یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) مَنِ الدّجال؟ فقال: ألا إنّ الدجّال صائد بن الصید (ابن صیاد)، فالشقی من صدّقه والسعید من کذّبه، یخرج من بلده یقال لها اصفهان. من قریه تعرف بالیهودیه» چشم راست ندارد وچشم دیگرش در پیشانی اوست وچشم وی در شب می درخشد، درون آن چشم قطعه ای خون است وداخل آن کلمه کافر نوشته شده است: که افراد باسواد وبی سواد قادر بر خواندن آن هستند. دریاها را زیر پا می نهد وخورشید با او حرکت می کند - همه دنیا را در تسخیر دارد. - در اختیار او کوهی از دود است، پشت سرش کوهی سفید قرار دارد وبه مردم چنین وانمود می کند که همه مواد غذائی وخوراکی در اختیار اوست. زمانی که مردم در قحطی به سر می برند ظاهر می شود، زیر پای او مرکبی سفید است که فاصله میان هر گام او یک میل [چهار هزار ذراع] راه است واین جمله شاید کنایه از این باشد که مزدوران ودست نشانده های او دستوراتش را به سرعت اجرا می کنند. وی فریاد برمی آورد به گونه ای که جنیان وانسان ها وشیطان صدایش را می شنوند ومی گوید: بیایید به سوی من؛ منم خدای شما. ومی گوید مرا اطاعت وعبادت کنید تا لقمه نانی به شما برسد، وی دروغ می گوید، او همان انسان یک چشم است ونمی تواند خدا باشد وخدای شما یک چشمی نیست، بیشتر پیروان او زنازادگان ولباس های سبزرنگ یهودیان را به تن دارند وخداوند او را در شام ودر «عقبه افیق» در روز جمعه، سه ساعت از روز گذشته، به دست کسی که حضرت مسیح پشت سرش نماز می خواند. - یعنی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - به قتل خواهد رساند.
عبارت آخر این روایت، یعنی فرجام او در شام، با روایت مُعلّی بن خُنَیس از امام صادق (علیه السلام)، که دجّال(742) در کوفه، در کِناسه، به دست حضرت به دار آویخته وکشته می شود، منافات دارد.
أصبغ بن نُباته از یاران خالص حضرت علی (علیه السلام) ورئیس گارد 6000 یا شصت هزار نفری آن حضرت ونخستین نویسنده تاریخ کربلا بود؛ ولی در عاشورای 61 هـ، در زندان به سر می برده است(743).
محور دوم: سند حدیث
کتاب هایی که این روایت را نقل کرده اند
کمال الدین شیخ صدوق (م - 381). الخرائج والجرائح، راوندی، ج 3، ص1133 با سند از صدوق؛ مختصر بصائرالدرجات، ص 30 با سند از صدوق؛ منتخب الانوار المضیئه، ص 164؛ اثبات الهداه، ج 3، ص 523 (حرّعاملی، م 1107) به نقل از مختصر بصائرالدرجات؛ الایقاظ من الهجعه، ص 322 (حرّعاملی)؛ بحار الانوار، ج 1، ص 781 به نقل از کمال الدین وج 4، ص 98 وج 5، ص 506؛ مکیال المکارم، سیّد اصفهانی، ج 1؛ مستدرک محدث نوری، ج 12، ص 326 به نقل از مختصر بصائر؛ بشاره الاسلام، ص 41؛ منتخب الأثر، ص 427؛ ولی کمال الدین وبحار، تمام حدیث را نقل کرده اند.
کتب اهل سنّت که به نقل این حدیث پرداخته اند: ملاحم ابن منادی بغدادی (م 336). وی قبل از صدوق می زیسته؛ ولی مرحوم صدوق، آن را از ابن منادی نقل نکرده است. دانی در سنن (م404ه) در ص 135 به نقل از نزّال؛ عقدالدّرر، ص 291، به نقل از دانی ومی گوید: ابن منادی آن را در ملاحم نقل کرده است.
محور سوم: سند روایت از دیدگاه شیعه
راوی این حدیث، نزّال بن سَبُره وشخصیتی مهمل است ودر کتب رجالی ما نامی از او به میان نیامده است؛ ولی در کتب حدیثی، شیخ طوسی در امالی(744) راجع به فضیلت آموختن دانش از او حدیث نقل می کنند، در توحید صدوق(745)، گفتگوی حضرت علی (علیه السلام) با فردی یهودی در سند آن حدیث آمده است.
آقای نمازی(746)، او را از اصحاب حضرت علی (علیه السلام) نامیده است. ومی افزاید لم یذکروه البته هرگاه نمازی می گوید: «لم یذکروه»، منظور او در سه کتاب: تنقیح المقال مامقانی، معجم الرجال خویی وجامع الرواه اردبیلی است، نه اینکه در هیچ کتب رجالی از او نام برده نشده است.
از نظر عامه
مزّی در تهذیب الکمال: چند رمز وعلامت اختصاری(747) در مقابل نام او قرار می دهد، خ د... بعد می گوید: در صحابی بودن وی اختلاف است. (ولی به نظر ما او تابعی است.)
عجلی در مورد او گفته است: تابعی ثقهٌ من کبار التابعین؛
ابن حبّان، در الثقات، نام او را آورده است؛
ترمذی ودیگران از او روایت نقل می کنند. تنها مسلم سه روایت از او آورده ومی گوید: تمامی روایات او همین است. از جمله می گوید: بعد از نماز، با حضرت علی (علیه السلام) بودم که در رحبه(748) نشست به مراجعات مردم پاسخ گوید، تا عصر شد برای او آب آوردم وحضرت وضو گرفت وپا را مسح کشید و... سپس باقی مانده آب را میل کرد وفرمود: بعضی مردم ایستاده آب خوردن را کراهت دارند؛ ولی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) همین گونه آب می نوشید(749).
نتیجه
اهل سنّت، نزّال بن سَبُره را شخصیت بزرگی می دانند. عسقلانی می گوید: ثقهٌ، ابن عبدالبرّ می گوید: وی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را دیده واز علی (علیه السلام) روایت نقل کرده است(750).
مجلسی اول می گوید: صِرف صحابی بودن مهم نیست، زیرا ما جایگزین داریم. یعنی ائمه اطهار (علیه السلام) روایت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وحضرت علی (علیه السلام) را نقل می کنند(751).
شخص مزبور (نزّال) از نظر ما دارای مشکل است واعتبار او ثابت نشده گرچه از نظر اهل سنّت ثقه است.
دجال کیست؟
از دیدگاه بعضی عامه دجّال، همان صائد بن صید است.
علاّمه مجلسی درباره دجّال می گوید: اهل سنّت اختلاف کرده اند که آیا دجّال همان صائد بن صید است یا غیر او؟ عدّه ای گفته اند: صائد بن صید توبه کرد ودر مدینه از دنیا رفت. واز حضرت علی (علیه السلام) نقل کرده اند که این شخص، دجّال نیست؛ ولی بنا به نقل عده ای دیگر، صائد بن صید همان دجّال است(752).
آیا دجّال نام فرد ویا شخصی است یا تفکّر وعقیده وفرهنگ خاصی است؟ محل ظاهر شدن او کجاست؟ روایاتی که اصفهان را مطرح می کند چقدر ریشه دار است؟ آیا فقط اصفهان مطرح است یا جاهای دیگری نیز مطرح شده است وچرا؟ روایاتی که در این رابطه آمده، چه اندازه اعتبار دارند؟
دجّال در لغت
در قاموس(753) آمده است: دَجَلَ البعیر: طلاه به. أو عمّ جسمَه بالهناء: او را روغن مالی کرد. ومنه الدجّال المسیح: لأنه یعمّ الأرض. او دَجَلَ، ای کَذَبَ وأحرق وجامع وقطع نواحی الأرض سیراً.
در مجمع البحرین طریحی(754) آمده است: «لم یصل الدجّال مکه ولا المدینه». وفی آخر «الدجّال لایبقی سهلا من الأرض إلاّ وطئه إلاّ مکه والمدینه» وفیه «لیزرعنّ الزرع بعد خروج الدجال». وخروجه عقیب ظهور المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کما جائت به الروایه. یقال سُمِی دجّالا لتمویهه من الدجل والتغطیه» یقال دَجَل الحقّ. ای غطّاه بالباطل. ودَجَل: اذا لبِّس ومُوّه وفی الخبر («انّ ابابکر خطب فاطمه (علیها السلام) إلی النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فقال: وعدتها لعلیّ ولست بدجّال»؛ (ای خدّاع ولا ملبس علیک أمرک)(755). در روایت آمده است که ابوبکر نزد پیامبر از فاطمه (علیها السلام) خواستگاری کرد. حضرت فرمود: من فاطمه را به علی وعده داده ام ومن فردی حیله گر ودغل باز نیستم که به گفته ام عمل نکنم».
سیّد محمّد صدر، در تاریخ غیبت کبری، دو مورد درباره دجّال بحث کرده است(756): بعد از آنکه دوازده مطلب را در جلد2 کتاب خود، از کتب اهل سنّت درباره دجّال مطرح کرده، چند مطلب مهم را بیان می کند ودر آخر می گوید: روایات دجّال را خواه بپذیریم وحمل بر صحت کنیم یا اصلاً نپذیریم، وجود دجّال واقعیت دارد؛ ولی او یک شخص نیست. وی، دجّال را یک پدیده اجتماعی وفرهنگی می داند واز فرهنگ غربی وفرهنگ کفر، به دجّال یاد می کند.
جایی دیگر(757) می گوید: دجّال هی الحضاره؛ دجّال یک فرهنگ وتمدّن مادّی وغربی است».
برداشت سنّتی آن است که بگوییم: دجّال یک شخص است. البته روایاتی نیز بر این موضوع دلالت دارد. برداشت دیگری نیز می گوید: «دجّال عباره عن مستوی حضاری ایدئولوجیه معادیه للاسلام». بعد می افزاید: ما با برهان واستدلال، برداشت نخست را رد کردیم. عمده روایات آن، از اهل سنّت است.
روایات ما گرچه در این زمینه فراوان نیست؛ ولی برداشت دوم را تأیید می کند.
که دجّال یک فرهنگ الحادی است.
اکثر پیروان دجّال: طیالسه(758) (مترفین) وزنازادگان هستند. یعنی کسانی که از پدران خود بریده اند. (احتمالا غرب زدگان) نتیجه فرهنگ مادی بی اعتقادی به حدود شرع، محرمات واحکام و... است ویا بر ظاهر حمل کنیم وبگوئیم: منظور همان فرزندان نامشروع هستند.
به هر حال، دجّالی که منظور ماست: مجموع الحضاره المادّیه، (فرهنگ فروید که غرب را پوک وپوشالی کرده است.)
ظاهراً نظر حضرت آیت الله مکارم شیرازی نیز همین است که دجّال، فرهنگ غرب وفرهنگ کفر است، چنانچه از خودشان نیز شنیدم.
مکان ظاهر شدن دجّال
بعضی روایات ظاهر شدن دجّال را از خراسان می دانند. در بعضی از روایات آمده که: «یخرج من بلده یقال لها اصبهان فی قریه تعرف بالیهودیه»(759). روایتی دیگر دارد که: از سیستان است. در روایتی دیگر وارد شده که: «یخرج من خله بین الشام والعراق»(760). روایتی دیگر حاکی است که: «یخرج الدجّال من العراق»(761). ودر روایتی آمده است که: «من المشرق»(762). این گونه روایات اگر یقین آور نباشند، گمان آورند که دجّال، یک شخص است.
در معجم البلدان یاقوت حَمَوی (م 666) ج 1 درباره اصفهان مطالبی آمده از جمله: 1 - فتح اصفهان 2 - انتقال اسکان یهودیان از فلسطین به اصفهان. وی می گوید: «کانت مدینه اصفهان فی منطقه یقال لها جی وهوالآن یعرف بشهرستان ویعرف بالمدینه».
هم چنین می گوید: وقتی بخت النصر بیت المقدّس را به تصرف درآورد ساکنان آن جا را به اصفهان تبعید کرد وبرای آنها در کنار محلّه جی، اردوگاه زد، بعدها پس از ویرانی محلّه جی، اهل اصفهان به اردوگاه یهودیان منتقل شدند. وآن جا آباد گشت وشهر کنونی اصفهان گردید واگر به اصل وتبار آن ها برگردیم ریشه اکثر آنها به یهودیان برمی گردد، خساست طبع، مخصوص یهودیان است(763).
البته امروز مطلب کاملاً برعکس است ودوستی وولایت اهل بیت پیامبر از ویژگی های بارز این شهر مذهبی است.
ظاهر شدن دجّال یکی از نشانه های ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است - هر چند به نظر طریحی، دجال پس از ظهور امام زمان است - واین موضوع دارای چند نکته است:
1 - حجم وسیعی از روایات دجّال، در کتب عامّه وجود دارد واز منقولات آنهاست وشاید آن روایات در منابع روایی ما وجود نداشته باشد. اصل دجّال تقریباً از مسلّمات است؛ - ولی از نشانه های حتمی نیست - چنان که اصل یمانی نیز از مسلّمات است؛ ولی صفات وحقانیّت او دلیل مقبولی ندارد.
اگر خواسته باشیم در این خصوص بحث سندی داشته باشیم غالباً به جایی نخواهیم رسید. از این رو، به استفاضه یا تواتر اجمالی یا معنوی استناد می کنیم.
2 - کتب عامّه برای دجّال صفاتی را نقل می کند؛ ولی ما نمی دانیم این صفات، کنایات است یا باید آن ها را حمل بر ظاهر کرد.
مثال:
1 - «انّ النبی حذّر اُمته منه» بخاری نقل کرده که: «ما بعث نبی إلاّ حذّر اُمته من الأعور (الدجّال) الکذّاب».
2 - «النبی استعاذ من فتنته» بخاری می گوید: «سمعت رسول الله یستعیذ فی صلاته من فتنه الدجّال».
3 - در صفات دجّال آمده است که: «اِنّ بین عینیه مکتوب کافر. یقرأه کلّ مؤمن کاتب وغیر کاتب».
4 - ادعای او چیست؟
دجّال ادعای ربوبیت وخدایی دارد. شیخ صدوق در کمال الدین نقل کرده است که: «یقول أنا ربّکم. ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین (جن وانس وشیاطین) إلی عبادی، انا الذی خلق فسوّی وقدّر فهدی. أنا ربّکم الأعلی». در پیشانی او نوشته شده: کافر(764).
در روایات آمده است: «دجّال یمشی فی الأسواق ویطعم الطعام».
5 - در منابع عامه، عُمر دجّال ذکر شده، از حدیث جسّاسه وصائد بن صید استفاده می شود که دجّال هم اکنون وجود دارد. او می گوید: «انا الدجّال أوشک أن یؤذن لی بالخروج فأسیر فی الأرض». بنابراین، نسبت به ابن صیاد نیز مسلم، در کتاب خود از عبدالله نقل می کند (احتمالا عبدالله بن عمروعاص): «کنّا مع رسول الله فمررنا بصبیان فیهم ابن صیاد؛ ففّر الصبیان وجلس ابن صیّاد. فقال له النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم): تَربَت یداک أتشهد أنّی رسول الله؟ فقال «لا: بل تشهد انی رسول الله، فقال عمر بن خطاب ذرنی یا رسول الله حتی أقتله. فقال رسول الله: ان یکن الذی تری فلن تستطع قتله علیه»، وان لم یکنه؛ یعنی اگر او دجال باشد نمی توانی بر او تسلط یابی واگر نباشد می توانی». از این روایت استفاده می شود که عمر دجّال طولانی خواهد بود. چنانچه بعضی گفته اند.
6 - زنده کردن مردگان: مسلم در صحیح(765) خود نقل کرده است: «إنّه خارجٌ خلهً بین الشام والعراق قلنا یا رسول الله. وما لْبثُهُ فی الأرض؟ قال: أربعون یوما، یوم کَسَنه، ویوم کشهر ویوم کجمعه وسایر أیّامه کایّامکم. یمرّ بالخربّه فیقول لها أخرجی کنوزک (شاید نفت وگاز ومعادن)، فتتبعه کنوزها» کیعاسیب النحل
شاهد در این جمله این است که: «ثم یدعو رجلا فیضربه بالسیف، فیقطعه جزلتین... ثمّ یدعوه فیُقبل». یعنی یک نفر را با ضربه شمشیر دو نیم می کند وسپس او را زنده می گرداند.
7 - اِنّ معه ناراً وماء: آب وآتش همراه دارد. «نارُه بارِدٌ ومائه نارٌ. یجیی معه الجنّه والنار»(766). همه اهرم های فریب در دست اوست.
8 - اختلاف زمان: بعضی روزهایش یک سال بعضی یک ماه، بعضی یک هفته خواهد بود.
9 - اشاره به زمین می کند سرسبز می شود، اشاره به آسمان می کند باران می بارد. «إن من فتنته أن یأمر السماء فتمطر ویأمر الأرض أن تنبت فتنبت ومن فتنته أن یأمر بالحیّ فیکذبونه... لاتبقی لهم سائمه إلا هلکت ویأمر بالحی فیصدّقونه، فیأمر السماء أن تمطر علیهم ویأمر الأرض أن تنبت... وانه لایبقی شییء فی الأرض إلاّ وطئه و...» به نظر ما این بیانات کنایات ولطائف است وامکان دارد به اوضاع کنونی جهان اشاره داشته باشد. به شهری می رود ودستور اطاعت از خود را می دهد؛ ولی مردم او را تکذیب می کنند. سپس تمامی اغنام واحشام آنان می میرد. ودر جای دیگر در اثر اطاعت از او باران بر آنان می بارد. ولی بحث در اعتبار وحجیت این روایات است!
10 - عظیم ترین فتنه، مربوط به دجّال است.
11 - دجّال توسط حضرت عیسی (علیه السلام) کشته می شود. روایات عامه وخصوص این حدیث، ارتباط دجّال با زمان ظهور وحضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را مطرح نکرده اند.
دجّال، در روایات شیعه
آیا دجّال شخص است یا جریان؟
در محور نخست گفتیم کتاب های ما نسبت به کتب عامّه چندان به بحث دجّال نپرداخته اند. دلیل آن این است که حکومت مدینه، به تازه مسلمان ها خیلی میدان داد ویاوران واقعی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مانند ابوذر وسلمان را خیلی تحویل نمی گرفتند. به همین جهت آن اسرائیلیات از امثال کعب الأحبار و... وارد احادیث ومنابع دینی شد. در تفسیر ابن کثیر ذیل آیه: «أیّکم یأتینی بعرشها...» می گوید: مطالبی که در ذیل این آیه از ابن أبی شیبه و... آمده است، به اندازه ی سخیف است که می گوید: همه این مطالب از اسرائیلیات است(767). یعنی خود اهل سنّت نیز مانند ابن کثیر، از این خرافات به ستوه آمده اند.
حضرت علی (علیه السلام) هرگز ابوهریره را به حضور نمی پذیرفت وابوهریره از امیرمؤمنان (علیه السلام) حتی یک روایت نقل نکرده است(768).
بحار الانوار - که خود، به تنهایی یک کتابخانه است، از 600 منبع ومصدر گردآوری شده است - دارای حدود 15 دسته روایت درباره دجّال است:
1- در مورد امام حسین (علیه السلام) که هنگام رجعت، توسط امام زمان (علیه السلام) به مردم معرفی می شود: در تفسیر آیه شریفه 6 از سوره إسرا: (ثُمَّ رَدَدْنَا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ وَأَمْدَدْنَاکُم بِأَمْوال وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً) آمده است: «خروج الحسین (علیه السلام) فی الکرّه فی سبعین رجلا من أصحابه الذین قتلوا معه علیهم البیض المذهّب لکل بیضه وَجهان، المؤدی إلی الناس أن الحسین (علیه السلام) قد خرج فی اصحابه حتی لایشک فیه المؤمنون وأنه لیس بدجّال ولا شیطان، الامام الذی بین أظهرُ الناس یومئذ، فإذا استقرّ عند المؤمن أنه الحسین (علیه السلام) لایشکّون فیه...»(769).(770)
2 - درباره دجّال روایاتی وجود دارد که می گوید: نسبت دروغ به اهل بیت، مساوی با ایمان به دجّال است. «عن ابی عبدالله (علیه السلام) عن آبائه (علیه السلام) قال: قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): من کذب علینا أهل البیت حشره الله یوم القیامه أعمی یهودیّاً، وإن أدرک الدجّال آمن به واِن لم یدرکه آمن به فی قبره»(771).
ولی در کتاب اختیار معرفه الرّجال به نقل از کشّی، متن حدیث این گونه است که: پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «من کذب علینا أهل البیت حشره الله یوم القیامه أعمی، وإن أدرک الدجّال آمن به، وإن لم یدرکه آمن به فی قبره».
3- روایاتی که تأکید دارد قبل از پیش آمدن 6 رخداد، کارهای خود را اصلاًح کرده وسامان بدهید.
«بادروا بالاعمال ستّا: طلوع الشمس من مغربها والدابّه والدجّال والدّخان وخریصه أحدکم (مرگ) وأمر العامه (قیامت)»(772).
4- ده اتفاق قبل از قیامت رخ خواهد داد: «لا تقوم الساعه حتی تکون عشر آیات: الدّجال والدّخان وطلوع الشمس من مغربها ودابّه الأرض ویأجوج ومأجوج وثلاثه خسوف، خسفٌ بالمشرق، خسفٌ بالمغرب، خسفٌ بجزیره العرب ونارٌ تخرج من قعر عدن، تسوق الناس إلی المحشر»(773).
«حدثنا... عن أبی الطفیل عامر بن واثله، عن حذیفه بن اُسید الغفاری، قال: کنّا جلوساً فی المدینه فی ظلّ حائط قال: وکان رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فی غرفه فاطلع علینا، فقال فیم إنتم؟ فقلنا نتحدّث، قال: عمّا ذا؟ قلنا عن الساعه. فقال: إنّکم لاترون الساعه حتی ترون قبلها عشر آیات: طلوع الشمس من مغربها والدجّال، ودابّه الأرض، وثلاثه خسوف فی الأرض: خسفٌ بالمشرق وخسفٌ بالمغرب وخسفٌ بجزیره العرب، وخروج عیسی بن مریم (علیه السلام) وخروج یأجوح ومأجوج، و... تکون فی آخرالزمان نارٌ تخرج من الیمن من قعر الأرض لاتدع خلفها أحداً، تسوق الناس إلی المحشر، کلّما قاموا قامت لهم، تسوقهم إلی المحشر(774)؛ ابو طفیل عامر بن واثله به نقل از حذیفه بن اُسید غفاری می گوید. در سایه درختی در شهر مدینه نشسته بودیم ورسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) که در اتاقی حضور داشت به ما نگاهی افکند وفرمود: چه می کنید؟ عرض کردیم: با یکدیگر گفتگو می کنیم. فرمود: در چه مورد؟ عرضه داشتیم: در مورد «قیامت» (دوران ظهور) فرمود: تا شما ده نشانه را قبل از آن مشاهده نکنید، آن دوران را درک نخواهید کرد که عبارتند از: طلوع خورشید از مغرب، جنبش دجّال، حضور دابه الأرض، سه بار فرو رفتن زمین، یک بار در مشرق، دیگری در مغرب ویکی در جزیره العرب وظاهر شدن عیسی بن مریم وپدیدار گشتن یأجوج ومأجوج... در آخر الزمان از سوی یمن، آتشی از دورترین نقطه گیتی پدیدار می گردد که آتش نیز شعله ور خواهد گشت ومردم را به سوی محشر می راند».
ابوالطفیل، صحابی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به شمار می آمد ودر قیام مختار پرچمدار وی بود. اهل سنّت او را از غُلاتِ روافض دانسته اند، البته باید دید این سخن چگونه با عدالت صحابه، قابل جمع است(775)؟!
5- کسی که با اهل بیت (علیه السلام) درگیر شود، با دجّال محشور خواهد شد: مجلسی به نقل از مجالس طوسی (طریق روایت عامی است) می گوید: «قال ابوذر: سمعت رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) یقول: «من قاتلنی فی الأولی وقاتل أهل بیتی فی الثانیه، حشره الله تعالی فی الثالثه مع الدجّال...(776)؛ ابوذر می گوید: از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) شنیدم فرمود: هر کس در مرحله آغازین اسلام با من به مبارزه برخاست ودر مرحله دوم با خاندان من به ستیز پرداخت، در مرحله سوم خداوند او را با دجّال محشور گرداند».
همچنین به نقل از عیون اخبارالرضا (علیه السلام) می گوید: «قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): من قاتلنا آخرالزمان، فکأنّما قاتلنا مع الدجّال»(777)؛ رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: هر کس در آخر الزمان با ما بستیزد، گویی همراه با دجّال با ما جنگیده است.
6- بحار به نقل از مهذّب ابن فهد حلّی آورده است: «أقول: روی الشیخ احمد بن فهد فی کتاب المهذب وغیره فی غیره بأسانیدهم، عن المعلّی بن خُنیس، عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: «یوم النیروز هو الیوم الذی یظهر فیه قائمنا أهل البیت وولاه الأمر ویظفره الله تعالی بالدجّال فیصلبه علی کناسه الکوفه(778)؛ مُعلّی بن خَنیس از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: نوروز، همان روزی است که قائم ما با اهل بیت وفرمانروایان وی، ظاهر می گردند وخداوند، حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر دجّال پیروز می گرداند وآن حضرت، دجّال را در کناسه کوفه به دار خواهد آویخت».
قاتل دجّال حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است یا حضرت عیسی (علیه السلام)؟
«عن المفضّل عن الصادق (علیه السلام): إنّ الله تبارک وتعالی خلق أربعه عشر نوراً قبل خلق الخلق بأربعه عشر ألف عام، فهی أرواحنا فقیل له یابن رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): ومَن الأربعه عشر؟ فقال: محمّد وعلی وفاطمه والحسن والحسین والأئمه من ولد الحسین (علیهم السلام) آخرهم القائم الذی یقوم بعد غیبته، فیقتل الدجّال ویطهّر الأرض من کل جور وظلم(779)؛ مفضّل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است: خدای تبارک وتعالی، چهارده هزار سال پیش از آفرینش انسان ها، چهارده نور را آفرید که همان ارواح ما بودند. عرض شد: ای فرزند رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن چهارده نور کدامند؟ فرمود: محمد وعلی وفاطمه وحسن وحسین وپیشوایانی که از دودمان حسین اند وآخرین فرد آنان، همان قائمی است که پس از نهان زیستی خود دست به قیام خواهد زد ودجّال را به هلاکت می رساند وزمین را از لوث هر گونه جور وستم، پاک وپیراسته می گرداند».
در بحار الانوار به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم می گوید: «عن الصادق (علیه السلام) عن المجتبی (علیه السلام) فی لقائه مع ملک الروم:... أخرج إلینا صنماً فقال:... ثمّ عیسی بن مریم روح الله وکلمته، کان عمره فی الدنیا ثلاث وثلاثین سنه، ثمّ رفعه إلی السماء ویهبط إلی الأرض بدمشق وهو الذی یقتل الدجّال»(780).
7- پناه بردن از فتنه دجال: علاّمه مجلسی قدس سرّه به نقل از کشف الغمّه إربلی، نیز از کفایه الطالب گنجی شافعی، از ابوامامه نقل می کند که: «قال: خطبنا رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، وذکر الدجّال وقال فیه: إنّ المدینه لتنفی خبثها کما ینفی الکیر خبث الحدید ویُدعی ذلک الیوم یوم الخلاص...»(781) البته اکثر مطالب کشف الغمّه از کتب عامّه است تا مورد قبول آنها قرار گیرد. چنانچه مؤلف خود، در مقدمه کتاب گفته است: إعتمدت فی الغالب النقل من کتب الجمهور لیکون أدعی إلی تلقّیه بالقبول(782).
8- محل خروج دجّال: بحار به نقل از کمال الدین روایت مفصلی را درباره دجّال از حضرت علی (علیه السلام) روایت می کند که یاد آوری شد. در این روایت، محل خروج دجّال را اصفهان می داند، «من بلده یقال لها اصبهان من قریه تعرف بالیهودیه»(783).
براساس این روایت، حضرت علی (علیه السلام) طی خطبه ای 3 بار فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی» سپس صعصه بن صوحان برخاست وعرضه داشت:
«یا امیرالمؤمنین، متی یخرج الدجّال؟» حضرت فرمود: «... وقطعوا الأرحام، واتبعوا الأهواء واستخفّوا بالدماء. وکان الحلم ضعفاً والظلم فخراً، وکانت الأمراء فجره، والوزراء ظلمه والعرفاء خونه، والقراء فسقه، وظهرت شهادات الزور، واستُعلن الفجور، وقول البهتان، والإثم والطغیان و...» تا این که می گوید: فقام إلیه اصبغ بن نباته فقال: «یا امیرالمؤمنین مَن الدجّال؟» فقال: «ألا انّ الدجّال صائد بن صید، فالشقی مَن صدّقه والسعید من کذّبه، یخرج من بلده یقال لها اصبهان من قریه تعرف بالیهودیه»(784). سپس به بیان ویژگیها وحرکت نظامی وتکنولوژی وقدرت او وتبلیغات وپس از آن، افول وزمان ومکان نابودی وی وقاتلش را ذکر می کند که در ابتدای بحث اشاره شد.
از جمله روایات مربوط به محل خروج دجّال روایتی است که پس از آن: مرحوم مجلسی قدس سرّه از بصائر الدرجات ابن فروخ نقل کرده که می گوید: «عن رجل عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: دخل علیه رجل من أهل بلخ فقال له: یا خراسانی تعرف وادی کذا وکذا؟ قال نعم، قال له: تعرف فیه صدعاً فی الوادی من صفته کذا وکذا؟ قال نعم، قال: من ذلک یخرج الدجّال»(785).
حضرت به آن شخص خراسانی فرمود: آیا آن درّه، در فلان نقطه را می شناسی؟ آیا شکافی را که در نقطه ای از آن وبا فلان مشخصات قرار دارد می شناسی؟ عرض کرد: آری، حضرت فرمود: دجّال از آن نقطه ظاهر می شود.
9- فتنه الدجّال والتعوذ منه: مرحوم مجلسی، روایتی را از رساله شهید ثانی به این مضمون نقل کرده است: «روی عن النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم): إنّ مَن قرأ سوره الکهف یوم الجمعه فهو معصوم إلی ثلاثه أیام وإن خرج الدجّال عصم منه»(786).
همچنین در اعمال روز جمعه از مصباح المتهجد شیخ طوسی وبلدالأمین کفعمی، از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «أعوذ بک من شرّ المحیی وشرّ الممات واعوذبک من فتنه الدجّال»(787).
در فضائل ماه رجب آمده است که: «من صام رجب أربعه أیّام عُوفی من البلایا کلّها: من الجنون والجذام والبرص وفتنه الدجّال»(788).
10- در مورد رشد کشاورزی پس از دجّال، راوی(789) از امام صادق (علیه السلام)، نقل کرده که: «سئله رجل وأنا عنده فقال جعلت فداک أسمع قوماً یقولون إنّ الزراعه مکروهه» فقال (علیه السلام): «إزرعوا واغرسوا، والله ما عمل الناس عملا اَجلّ ولا أزکی منه، والله لیزرعنّ الزرع ویغرسنّ الغرس بعد خروج الدجّال».
11- دجّال یکی از نشانه های خداست(790): در تفسیر قمی از أبی الجاورد از امام باقر (علیه السلام) در ذیل آیه شریفه 37 سوره انعام: (إِنَّ اللهَ قَادِرٌ عَلَی أَن یُنَزِّلَ آیَهً) فرمود: «سَیُریک فی آخرالزمان آیات منها دابّه الأرض والدجّال ونزول عیسی ابن مریم وطلوع الشمس من مغربها».
«وعنه عن ابی جعفر (علیه السلام) فی قوله: (قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَی أَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِکُمْ)(791) قال: «هو الدجّال والصیحه (أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ) والخسف. (أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً) وهو اختلاف فی الدین، ولعن بعضکم علی بعض. «ویذیق بعضکم بأس بعض» وهو أن یقتل بعضکم بعضاً وکلّ هذا فی أهل القبله»(792).
12 - کینه توزان به اهل بیت (علیهم السلام) در زمره یاران دجّال اند «عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: قال رسول الله: من أبغضنا اهل البیت بعثه الله یهودّیاً، قیل: یا رسول الله وإن شهد الشهادتین؟ قال: نعم إنّما احتجب بهاتین الکلمتین عند سفک دمه أو یؤدّی الجزیه وهو صاغر ثم قال: من أبغضنا اهل البیت بعثه الله یهودیّاً،» قیل: وکیف یا رسول الله؟ قال: «إن ادرک الدجّال آمن به»(793)!
در روایت دیگری از امام رضا (علیه السلام) نقل شده که فرمود: کسانی که با دشمنان اهل بیت طرح دوستی می ریزند از دجّال خطرناک ترند(794). «وبإسناده عن الوشاء عن الرضا (علیه السلام) قال: إنَّ ممّن یتّخذ مودتنا أهل البیت لمن هو أشد فتنه علی شیعتنا من الدجّال» فقلت: یابن رسول الله بماذا؟ قال: «بموالاه أعدائنا ومعاداه اولیاءنا إنّه إذا کان کذلک اختلط الحق بالباطل واشتبه الأمر، فلم یعرف مؤمن من منافق»(795).
دجّال شخص است یا جریانی فکری؟
در نوشتار قدماء، در این رابطه چیزی نیافتیم، شاید عدم تعرض به این موضوع، حاکی از احراز فرد بودن دجّال است، از این رو، آن را مساله ای ثابت شده دانسته اند.
اما بعضی از معاصرین مانند آیت الله مکارم (البته می فرماید: عنوانی است کلی برای افراد پر تزویر وحیله گر وپر مکر وفریب)(796) وشهید سیّد محمّد صدر(797) معتقداند که دجّال جریانی فکری است نه یک شخص خاص. اما در مقابل بعضی دیگر، دجال را فرد می دانند یا لااقل احتمال اول را بعید وفاقد دلیل می شمرند.
البته تعابیری که درباره دجّال در روایات آمده با جریان بودن او سازگار نیست، مثلاً در روایات آمده است که امام زمان (علیه السلام) یا عیسی ابن مریم دجّال امیرالمؤمنین را به قتل می رساند، در همین روایتِ کمال الدین (گرچه اشکال سندی دارد) حضرت، از دجّال نام برده وفرموده است: «صائد بن صید یخرج من بلده یقال لها اصبهان»، یا در حدیث دیگری فرموده است: از بلخ ظاهر می شود وتعابیر دیگری که با نهاد بودن وجریان فرهنگی بودن دجّال، مناسبت ندارد؛ بلکه با شخص خاص بودن وی سازگاری دارد.
قرینه سیاق، در حدیثی که می فرماید: «خروج دابّه الأرض والدجّال ونزول عیسی (علیه السلام) وطلوع الشمس من مغربها». بر فرد بودنِ دجّال دلالت دارد، زیرا عیسی (علیه السلام) فرد است و«دابّه الأرض» نیز فرد خاص است. بر این اساس، قرینه سیاق اقتضا دارد که دجّال نیز فرد باشد.
از دیدگاه ما نیز دجّال شخص خاصی است، البته جریان سیاسی وفرهنگی بودن او را نفی نمی کنیم؛ ولی معتقدیم دجّال فردی است که جریانی را نیز به همراه دارد.
آیت الله مکارم شیرازی در آن کتاب(798) یادآور می شود: هنگامی که سخن از دجّال به میان می آید معمولاً طبق یک سابقه ذهنی عامیانه. فقط ذهن ها متوجه شخص معین یک چشمی می شود که با جثه افسانه ای وبا مرکب افسانه ای تر، با برنامه ای مخصوص به خود، پیش از انقلاب بزرگ حضرت مهدی، ظاهر خواهد شد؛ ولی همان گونه که از ریشه لغت دجّال از یک سو واز منابع حدیث از سوی دیگر استفاده می شود دجّال، منحصر به یک فرد نیست؛ بلکه عنوانی است کلی برای افراد پرتزویر وحیله گر وپر مکر وفریب وحقّه باز که برای کشیدن توده های مردم به دنبال خود از هر وسیله ای استفاده می کنند وبر سر راه هر انقلاب سازنده ای که در ابعاد مختلف صورت می گیرد، ظاهر می شوند.
سیّد محمّد صدر می گوید: «إنَّ الدجّال عباره عن مستوی حضاری ایدئولوجی معین، معاد للاسلام، قد سبق هناک قد ناقشنا الاُطروحه الاُولی ودفعناه بالبرهان...(799).
مهمترین نشانه ای که باید مورد توجه قرار گیرد همان مفهوم دجّال است که سمبلی از حرکت های ضداسلامی در غیبت کبری است، یعنی دوران فتنه ها وانحرافات. که عبارت از تمدن جدید اروپایی است، چهره ای فریبنده وچشمگیر دارد وافکار واندیشه عمومی دنیا را متوجه خود کرده است. از این رو، می توان گفت از آغاز آفرینش آدم تاکنون، آفریده ای بزرگتر - از نظر انحراف - از دجّال وجود نداشته است...
در مقابل این نظریه، آقای علی دوانی...(800) می گوید: آنچه مسلّم است موضوع دجّال ومبارزه او با دولت حَقّه در پایان جهان، در ادبیات ایران وعرب وخارج آمده، بااین تفاوت که بعضی، رهبرِ جبهه مخالف او را حضرت عیسی (علیه السلام) وبرخی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می دانند.
به هر حال تطبیق دجّال وویژگی ها ونشانه های او والاغش با بعضی از اختراعات کنونی وآینده، یا رئیس دولتی مادی صِرف ودارای دستگاه تبلیغاتی بسیار نیرومند وغیره، چیزی نیست که بتوان بر آن اعتماد کرد.
ما نیز با دیدگاه آقای دوانی موافقیم. واگر دیدگاه آقای دوانی را تأیید نکنیم، سخن آیت الله صدر وآیت الله مکارم را نیز به یقین نخواهیم پذیرفت. چرا؟ زیرا شواهد زیادی داریم که دجّال فردی خاص است، از جمله:
1 - اشاره به محل ظاهر شدن دجّال در روایات: الف - خراسان. روایتی از عامّه، از ابن أبی شیبه منقول است که: «یخرج الدجّال من خراسان» ودر روایتی از امام باقر (علیه السلام) آمده است که: «یخرج من بلده یقال له بلخ»(801).
ب - مرو: ابن حماد از ابن ابی شیبه، نقل کرده است که: «یخرج الدجّال من مرو یهودیتها».
ج - اصفهان: عمران بن حصین می گوید: «یخرج من قبل اصفهان»(802). در کمال الدین از نزّال بن سَبُره آمده است که: «یخرج من بلده یقال لها اصبهان، من قریه تعرف بالیهودیه».
د - عراق: کعب الاخبار، ظاهر شدن دجّال را از عراق می داند(803).
هـ - بین شام وعراق. ابوامامه باهلی - به نقل از نسخه خطی متن ابن حمّاد - نقل کرده است که: «یخرج الدجّال من خله بین الشام والعراق».
و - سیستان: «از وهب بن منبّه، به نحو مرفوع از ابن عباس نقل شده که: «وظهور الدجّال، یخرج من المشرق من سجستان». بحث این جاست که بلخ وسیستان ومرو وخراسان چه نسبتی می تواند با فرهنگ غرب داشته باشد(804)؟ واین خود یکی از شواهدی است که دجّال فرد است نه طرز فکر وفرهنگ ولا أقل اگر هم اشاره به فرهنگ باشد باز فردی مبتکر ومبتدع است که جلودار آن فرهنگ فاسد خواهد بود.
2 - قاتل دجّال: روایات فراوان ومتعددی اشاره دارد که: قاتل دجّال حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یا حضرت عیسی (علیه السلام) است.
3 - کیفیت قتل: مسئله به دار آویختن دجّال یا ذوب شدن او به وسیله سلاحی است که بر او می زنند.
ولی شاید قرائن زیر مانند روایاتی که پیروان او را از نظر عدد وملیت بیان می کند، دیدگاه نخست را تأیید کند:
1 - «ستمأه الف من العرب یلبسون سیجان (اونیفرم)»
2 - «لیحبطنّ الدجال، خوز وکرمان فی ثمانین الف، کأنّ وجوههم المجان المطرّقه یلبسون الطیالسه (لباس سبز رنگ یهودیان)
3 - «یخرج الدجّال ومعه سبعون الفاً من الحاکه (سفله) علی مقدمته اسعر اسعر من فیهم یقول: بدو بدو، ای اکثرهم تسعیراً للفتنه».
از این عبارات، کثرت استفاده می شود نه تعداد وحصر در این عدد.
4 - «یخرج الدجّال ویتبعه ناس، یقولون نحن شهداء أنّه کافر، إنّا نتّبعه للأکل من طعامه و...(805) لو خرج الدجّال لا مَنَ به قوم فی قبورهم».
در مجموع، شاید از این عبارات چنین استفاده شود که دجّال اشاره به فرهنگ وتفکّری انحرافی است که سرزمین های اسلامی گرفتار آن خواهند شد.
دجّال در ادیان دیگر
10- «هاکس» در کتاب قاموس مقدّس می نویسد: این عبارت (دجّال) در جایی دیگر جز در رساله یوحنّا یافت نمی شود. ومقصود از آن کسی است که در برابر مسیح (علیه السلام) مقاومت وبا او ضدیّت کند ومدّعی است که خود در جای مسیح قرار دارد.
در رساله اول یوحنّا باب 2 آیه 22 آمده است که: دروغگو کیست؟ جز آن کسی که مسیح بودن عیسی (علیه السلام) را انکار کند واو دجّال است که پدر وپسر را انکار می کند. در همان رساله، آیه 18 باب 2 آمده است که: شنیده ایم دجّال می آید وهم اکنون نیز دجّالانِ بسیاری آمده اند.
هم چنین در باب 4 آیه 3 آمده: هر روحی که عیسای مجسّم شده را انکار کند از خدا نیست واین همان روح دجّال است که شنیده ایم می آید وهم اکنون نیز در جهان است.
در رساله دوم یوحنّا آیه 7 آمده است: زیرا گمراه کنندگان بسیاری به دنیا بیرون شدند که عیسی مسیح ظاهر شده در جسم او را، اقرار نمی کنند.
آیا دجّال همان سفیانی است؟
تنها آقای سیّد محمّد صدر به عنوان احتمال، این موضوع را مطرح کرده که گاهی به ذهن خطور می کند: ممکن است دجّال وسفیانی یکی باشند: به خصوص اگر ویژگی ها وشرایط سندی را نادیده بگیریم. البته ایشان خود نیز این احتمال را تضعیف کرده ومی گوید: این احتمال با ظاهر روایات نمی سازد(806).
از دیدگاه ما نیز این احتمال صحیح نیست، زیرا این دو با یکدیگر تفاوتی اساسی وماهوی دارند، زیرا:
1 - سفیانی ناصبی است (لعنه الله)؛ ولی در مورد دجّال چنین مطلبی نداریم؛
2 - دجّال دارای عمری طولانی است؛ ولی درباره سفیانی چنین چیزی نیست؛
3 - سفیانی دارای نسب وقبیله مشخص ومعیّنی است، - واز نسل خالدبن یزیدبن معاویه است - امّا دجّال از این جهت مبهم است؛
4 - دجّال ادعای ربوبیّت دارد؛ ولی سفیانی چنین ادعایی ندارد؛
5 - دجّال قبل از اسلام نیز در کتب أدیان مطرح بوده؛ ولی سفیانی مطرح نبوده است. بنابراین دجّال وسفیانی نمی توانند یک نفر باشند؛ این بود خلاصه تحقیقات پیرامون دجال، والله العالم بحقائق الامور.

فصل چهاردهم: یمانی کیست؟

آیا یمانی ممدوح است یا مذموم؟ جامعه اسلامی در قبال او چه وظیفه ای دارد؟ آیا او سیّد است یا نه؟ آیا از سرزمین یمن خروج می کند؟ آیا این موضوع از اختصاصات کتابهای شیعه است یا در کتب عامّه نیز آمده است؟
آیا اخبار یمانی متواتر است یا مستفیض ویا از اخبار آحاد است؟
آیا یمانی از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیروی می کند؟ و...
ارتباط قم با یمانی
یاقوت حَمَوی در معجم البلدان در مورد قم مطالبی یاد آور شده است. وی پس از معرفی قم از نظر جغرافیایی وآب وهوا وخصوصیات ساختمان ها وراه های این شهر مطالبی درباره فتح قم آورده است، از آن جمله به نقل از بلاذری در فتوح البلدان می گوید: «لما إنصرف ابوموسی الأشعری من نهاوند إلی الأهواز فاستقرّبها ثم أتی إلی قم فأقام علیها أیام؟ فافتتحها، وقیل: وجّه الأحنف بن قیس فافتتحها عنوه، وذلک فی سنه 23 للهجره، وذکر بعضهم أنّ قم بین اصبهان وساوه وهی کبیره حسنه طیّبه وأهلها کلّهم شیعه امامیه. وکان بدء تمصیرها فی أیّام الحجاج بن یوسف سنه 83». البته ما این مطلب را در فصل قم در دوران غیبت به تفصیل نقل کردیم ودر اینجا نیز به لحاظ نیاز به آن اشاره کردیم.
وی در ادامه می نویسد: عبدالرحمن بن اشعث بن قیس از سوی حجّاج، استاندار سیستان بود وبرضدّ حجّاج قیام کرد، در لشکر او 18 تن از علمای تابعی وجود داشتند او از حَجّاج شکست خورد و«رَجَع إلی کابل منهزمأ» در لشکر او پنج برادر به نام های، عبدالله وأخوص، عبدالرحمن، اسحاق ونعیم همه فرزندان سعد بن مالک بن عامر اشعری بودند، که بعد از متلاشی شدن لشکر، به قم آمدند. در ناحیه قم هفت روستا وجود داشت، که این پنج برادر وارد این روستاها شدند وآن جا را فتح کردند وآن منطقه را وطن خود قرار دادند واقوام وعموزاده های خود را به آن دیار بردند واین هفت روستا به هفت محله نامگذاری شدند وشهر را به نام یکی از روستاها یعنی کُمُندان، نامگذاری کردند، سپس به واسطه تعریب وتخفیف، کُمُندان به قم نامگذاری شد. از همه این برادران پرتلاش تر وجلوتر، عبدالله بن سعد بود پسر وی که در کوفه بزرگ شده بود. از کوفه به قم آمد، «وکانَ إمامیّا فهوالذی نقل التشیّع إلی أهلها فلا یوجد بها سنی قط». (واشعری ها در اصل یمنی هستند)(807). البته حَمَوی خود، فردی ناصبی ودارای ریشه های خارجی(808) است وشاید در تعبیر، مبالغه کرده باشد. بنابراین بعید نیست که یمانی از قم باشد چون ریشه قمیها اشعری واهل یمن است.
آیا موضوع یمانی اختصاص به شیعه دارد؟
سیّد محمّد صدر می گوید: «اختصت به ایضاً المصادر الإمامیّه ووصفت بأنّه حق. باعتبار کونه داعیاً إلی المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وهی مستفیضه، وصالحه للأثبات التاریخی بالرغم من التشتّت السندی، إذ لیس فی مقابلها قرینه نافیه. إلاّ أنّ ما یثبت بها هو حرکه الیمانی فی الجمله، واما سائر الصفات بما فیها کونه علی حق فهو ممّا لایکاد یثبت بالتشدّد السندی». (تتّبع سندی حقّانیت او را ثابت نمی کند) فإذا تمّ ذلک. می توان آن را به حرکاتی که در یمن اتفاق افتاده حمل کرد. «فیکون من العلامات التی حدثت فی التاریخ، لکن لو افترضنا الإعتراف بکونه علی حق، واحتملنا أن یکون قائد الحرکه یمانیاً وإن لم تکن الحرکه فی الیمن، او کان منطلق الحرکه الیمن، ولم تقتصر علیها فتکون من الأمور الموعوده التی لا دلیل علی سبق حدوثها». اما اگر بخواهیم باب رمز وکنایه را باز کنیم، یمانی حرکتی حق در برابر باطل وکفر(809) تلقّی می شود.
در مباحث بعدی روشن خواهیم ساخت که این موضوع در منابع اهل سنّت نیز مطرح شده است واختصاص به شیعه ندارد. ودر فِتَن سلیلی یا فِتَن ابن حمّاد نامی از یمانی به میان آمده است.
وظیفه مسلمانان در قبال یمانی چیست؟
در این خصوص روایات، چند دسته اند: شاید گویاترین آنها روایتی است که نعمانی نقل کرده است: «أخبرنا احمد بن محمّد بن سعید ابن عقده. قال: حدّثنی احمد بن یوسف بن یعقوب ابوالحسن الجعفی من کتابه، قال: حدّثنا اسماعیل بن مهران. قال: حدّثنا حسن بن علی ابن ابی حمزه، عن ابیه ووهیب بن حفص، عن أبی بصیر، عن ابی جعفر (علیه السلام)... ثم قال (علیه السلام): خروج السفیانی والیمانی والخراسانی فی سنه واحده وفی شهر واحد فی یوم واحد، نظام کنظام الخرز یتبع بعضه بعضاً فیکون البأس من کل وجه، ویل لمن ناواهم. ولیس فی الرایات رایه أهدی من رایه الیمانی هی رایه هدی لأنّه یدعو إلی صاحبکم، فإذا خرج الیمانی حرم بیع السلاح علی الناس وکلّ مسلم وإذا خرج الیمانی فانهض إلیه، فإنَّ رایته رایهُ هدی، ولایحلّ لمسلم أن یلتوی علیه، فمن فعل ذلک فهو من أهل النار، لانّه یدعو إلی الحق وإلی طریق مستقیم...»(810).
بررسی سند حدیث
در مورد نعمانی که شخصیتی ثقه وجلیل القدر است جای هیچ گونه سخن نیست. او از ابن عقده زیدی (ثقه). احمد بن محمّد بن سعید ابوالعباس کوفی نقل می کند، (شاید از مهمترین مشایخ نعمانی باشد) نعمانی خود، درباره او می گوید: در وثاقت واطلاع او بر حدیث جای هیچ گونه بحثی نیست، کسی از ما او را تضعیف نکرده است.
شیخ طوسی می گوید: احمد بن محمد، شخصیتی، جلیل القدر، عظیم المنزله، کتاب های حدیثی دارد وما در الفهرست آنرا آورده ایم، ما رأیت أحفظ لحدیث الکوفیین منه.
ذهبی از علمای اهل سنّت گفته است: احمد بن محمّد بن سعید، أحد الأعلام، نادره الزمان صاحب التصانیف علی ضعف فیه (البته ضعف او را به خاطر شیعه بودنش دانسته است.)
ابن عقده دویست وپنجاه هزار حدیث را با سند حفظ کرده بود(811).
احمد بن یوسف:
در تنقیح المقال، شرح حال احمد بن یوسف بن یعقوب ابوالحسن جعفی آمده است: «لم اقف فی ترجمه الرجل إلا علی روایه احمد (ابن عقده) ومحمّد بن عبدالله الهاشمی عنه وروایته من محمّد بن زید النخعی»(812).
2 - بهبهانی می گوید: احمد بن یوسف، از زعفرانی (محمّد بن اسماعیل زعفرانی)، روایت نقل کرده وهمین معنا حاکی از وثاقت اوست که صغرای دلیل است. وکبرای دلیل این است که هر کس از او روایت کرده مورد وثوق است.
نجاشی، در مورد زعفرانی می گوید: «ثقهٌ عینٌ روی عن الثقات ورووا عنه»(813). توثیق عام دارد با این مقدمات، باز هم از دیدگاه ما توثیق نشد وتصریح بر وثاقت، حاصل نگشت. چون به صورت قضیه مهمله: می گوید: ثقات از او روایت کرده اند ونمی گوید: هر که از او نقل کرده، ثقه است.
3- ودر شرح حال جمیل بن درّاج گفته شده: له کتابٌ وأصلٌ، یعنی او دارای کتاب واصلی بوده است، این مورد نیز، تصریح بر وثاقت ندارد.
4- گفته اند: او جزء مشایخ حدیث است، این گفته نیز تصریح بر وثاقت نیست.
فرزند مامقانی با جمع بندی این موضوع، گفته است: «الإنصاف أنّ المعنون (احمد بن یوسف) لمّا کان ذا کتاب وذا أصل، وشیخ الروایه، وروایه الثقات الأجلاّء عنه، إن لم یفد ذلک کلّه فی وثاقته، فلا أقلّ من استفاده حسُنِه وجلالته» ولی ما نتیجه ای بر وثاقت او نگرفتیم.
5- مامقانی اسماعیل بن مهران را ثقه ومورد اعتماد دانسته است(814). ودر شرح حال حسن بن علی بن ابی حمزه بطائنی می گوید: «واقفی ابن واقفی، ضعیف فی نفسه وأبوه أوثق منه»(815). ابن غضائری می گوید: من از خدا شرم می کنم، از این شخص حدیث نقل کنم با این که تعریض امام رضا (علیه السلام) درباره او معروف است که فرمود: «أنت واصحابک کالحمیر» نظر ما نسبت به کتاب غضائری، منفی است، از این رو، به سخن او اکتفا نمی کنیم. صاحب تنقیح المقال به گفته او استناد کرده؛ ولی مطالب دیگری نیز دارد، از جمله:
«تَلَخّص من ذلک کله: إن الرجل غیر معدَّل ولا موثَّق ولا ممدوح بل مطعون فیه طعناً قادحاً فیه، وقد ورد مثل هذا الطعون فی أبیه فاللازم ترک روایات الرجل، إذ لا أقل من کونه واقفی غیر موثّق فیکون من الضعاف...»(816).
خروج یمانی
اصل وجود یمانی وجزء علامات حتمیّه ظهور امام زمان (علیه السلام) بودن وی، مورد تردید نیست، زیرا روایات مربوط به وی لااقل به حدّ استفاضه می رسد وظاهراً اهل سنّت نیز آن را نقل کرده اند. در فَتِن سلیلی وفَتِن ابن حمّاد و... نامی از یمانی برده اند. اما آیا ما نسبت به یمانی مسئولیتی داریم؟ آیا پرچم او پرچم هدایت است؟ آیا باید از او پیروی وحمایت کرد؟ ظاهر ومعروف در بین ما این است که باید از او تبعیت کرد، امّا به چه دلیل؟
این ادعا واعتقاد، ظاهراً مُثبِت قوی ندارد، زیرا به چند روایت در این رابطه استناد شده که نمی توانیم به آنها اعتماد کنیم از جمله:
روایت اول: روایت نعمانی، که نتوانستیم سند آن را تصحیح کنیم.
روایت دوم: روایت شیخ طوسی در غیبت(817) که مجلسی نیز آن را نقل کرده است:
«عنه (الفضل)، عن سیف بن عمیره، عن بکر بن محمّد الأزدی، عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: خروج الثلاثه. الخراسانی والسفیانی والیمانی فی سنه واحده فی شهر واحد فی یوم واحد، ولیس فیها رایه بأهدی من رایه الیمانی یهدی إلی الحق»(818).
این روایت نیز مشکل سندی دارد اما بکر بن محمّد أزدی: «ثقه، وجهٌ فی هذه الطائفه من بیت جلیل بالکوفه».
واما سیف ابن عمیره: را نجاشی توثیق کرده (ولی در کتاب موجود وفعلی نجاشی نیست) بلکه به نقل از نجاشی در بعضی از نسخه های ابن داوود ومجمع الرجال قهپانی وخلاصه علاّمه ونسخه ای که میرزا در رجال کبیر دارد، وی توثیق شده است. کشّی نیز ایشان را در کتاب اختیار معرفه الرجال توثیق کرده؛ ولی در رجال شیخ طوسی توثیق نشده است. ابن شهرآشوب گفته او از یاران امام کاظم (علیه السلام) وثقه امّا واقفی مذهب بوده است.
سه نکته درباره سیف بن عمیره
1- وی امام رضا (علیه السلام) را درک نکرده، بنابراین نمی تواند واقفی مذهب باشد.
2- شهید ثانی، سیف را تضعیف کرده وشاید تضعیف او ناشی از اتهام واقفی بودن سیف باشد، البته ما واقفی بودن وی را منتفی دانستیم.
3- نام سیف بن عمیره در بیش از 297 سند روایت کتب اربعه آمده وچنین شخصی نمی تواند ضعیف باشد. بر این اساس او از نظر ما ثقه است.
اما در کلمه «عنه» که در ابتدای سند آمده مرجع ضمیر کیست؟ آیا فضل بن شاذان است یا شخص دیگر؟
بعضی گفته اند: مرجع ضمیر ابن أبی عمیر است. زیرا:
اولاً: فضل از جمله کسانی نیست که از سیف بن عمیره روایت کرده باشد.
ثانیاً: به گفته آقای خویی طریق شیخ طوسی به فضل بن شاذان، اشکال سندی دارد: «کما أنّ کلا طریق الشیخ ضعیف، الأول بعلی بن محمّد بن قتیبه. والثانی بحمزه بن محمّد ومن بعده» اگر گفته شود: شیخ در تهذیب، به فضل، طریقی صحیح دارد، چنان که آقای خویی می گوید: «طریق الشیخ إلی الفضل فی المشیخه صحیح». (مشیخه را در آخر تهذیب ذکر کرده است.) در پاسخ دو جواب می دهیم:
1 - این روایت در تهذیب نیامده؛ بلکه در کتاب غیبت است وطریق مشیخه مربوط به روایات تهذیب است. مگر بنحو تحویل سند.
2 - تمام روایات شیخ طوسی از فضل، از طریق مشیخه نیست؛ بلکه تنها بعضی روایاتش از این طریق است شیخ طوسی گفته است: «ومن جمله ما ذکرته عن الفضل بن شاذان ما رویته بهذا الإسناد: محمّد بن یعقوب، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه ومحمّد بن اسماعیل عن الفضل بن شاذان». این طریق صحیح است؛ ولی روایت الغیبه از این طریق نیست. ظاهراً حدیث دیگری از منابع شیعی به این تفصیل نداریم وروایات مربوطه، مشکل دارند، دقت شود.
روایت سوم: امّا عبارت روایتی که در بحار(819) آمده است: «روی البُرسی فی مشارق الأنوار، عن کعب بن الحارث قال:... ثم یخرج ملک من صنعاء الیمن، أبیض کالقطن، اسمه حسین او حسن فیذهب بخروجه غمر الفتن، فهناک یظهر مبارکاً زکیّاً، وهادیاً مهدیّاً، وسیّداً علویّاً، فیفرّج الناس إذا أتاهم بمنّ الله الذی هداهم، فیکشف بنوره الظلماء، ویظهر به الحق بعد الخفاء و...».
بررسی سند:
این روایت را کعب بن حارث نقل کرده که در تمام کتب رجالی نامی از او نیست و(مهمل است) افزون بر این که از معصوم نقل نکرده؛ بلکه از خودش بیان کرده است.
علاّمه مجلسی درباره آقای بُرسی نویسنده کتاب مشارق الأنوار گفته است: «لا اعتمد علی ما ینفرد به»(820)، یعنی مجلسی خود، نیز به حافظ برسی اعتماد ندارد.
البته علاّمه امینی حافظ بُرسی را تأیید کرده؛ ولی سیّد محسن امین در اعیان الشیعه او را رد می کند(821).
روایاتی از کتاب نهج الخلاص
در کتاب نهج الخلاص، نوشته آقای فتلاوی؛ روایاتی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد شده است. در ص 496 این کتاب پنج روایت از علی (علیه السلام) در مورد یمانی نقل کرده است، که بعضی صراحت وبعضی در این موضوع، ظهور دارند؛ ولی از دیدگاه ما این روایات نیز از نظر سند صحیح نیستند. وهمه بر اصل ظهور ووجود یمانی دلالت دارند؛ ولی درباره خصوصیات او ووجوب پیروی از وی ظهور ندارند. در واقع ممکن است بگوییم اصل یمانی متواتر است.
روایت چهارم: از ابن الحنفیه نقل شده که گفت: «إنّ علی ابن ابی طالب قال یوماً فی مجلسه... ویسیر الجیش القحطانی (یمانی) حتی یستخرج الخلیفه وهو کاره خائف فیسیر معه تسعه آلاف من الملائکه معه رایه النصر». این روایت از ملاحم ابن منادی(822) که از مصادر ملاحم ابن طاووس است وکنزالعمال(823)، نقل شده است.
البته باید ببینیم ملاحم ابن منادی چه اندازه دارای اعتبار است؟
روایت پنجم: «مقاتل عن علی (علیه السلام) عن رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): رجل منّا اهل البیت یبایع له بین زمزم والمقام یرکب إلیه اهل العراق وأبدال الشام ونجباء اهل مصر ونصیر أهل الیمن عدتهم عدّه أهل بدر». این روایت، از دلائل الامامه طبری نقل شده است. مقاتل وطریق به او، ضعیف اند.
روایت ششم: «عن ابی عبدالله (علیه السلام) عن امیرالمؤمنین: ثم ینهض الیمانی لمحاربه السفیانی ویقتل النصرانی ثم یظهر أمیرالأمره، قاتل الکفره، السلطان المأمول، الذی تحیّر فی غیبته العقول وهو التاسع من ولدک یا حسین(824)؛
آن گاه یمانی به نبرد با سفیانی برمی خیزد ونصرانی را به قتل می رساند سپس سردار سرداران، کشنده کافران، فرمانروای مورد انتظاری که عقل ها در نهان زیستی اش مات ومبهوت گشته، ظهور خواهد نمود. ای حسین! وی نهمین فرزند از دودمان توست».
روایت هفتم: «أصبغ بن نُباته قال خطب علی (علیه السلام) خطبه وذکر المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قال ابوخالد الکلبی (الکابلی) صِفهُ لنا یا امیرالمؤمینن. فقال: إنّه أشبه الناس خَلقا وخُلقا وحُسناً برسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، ألا أدلّکم علی رجاله وعددهم، ثم أخذ یعدِّد ویعیّن مناطقهم وبلدانهم... یفتح الله له خراسان ویطیعه أهل الیمن وتُقبِل الجیوش أمامه من الیمن، فرسان همدان وخولان(825)؛
اصبغ بن نباته می گوید: امام علی (علیه السلام) طی خطبه ای از [حضرت] مهدی یاد کرد. ابو خالد کابلی عرضه داشت: ای امیر مؤمنان! او را برایمان توصیف نما. حضرت فرمود: وی از جنبه آفرینش واخلاق وزیبایی، شبیه ترین فرد به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است. آیا می خواهید شما را از وضعیت یاران او وتعداد آن ها آگاه سازم؟ سپس به شمارش پرداخت - در ادامه فرمود: - خداوند، خراسان را برای او می گشاید ومردم یمن از او فرمانبرداری می کنند ولشکریان آن ها رو می آورند وپیشاپیش آن ها، شهسوارانی از قبایل هَمْدان وخولان، در حرکتند». اصبغ بن نُباته از نظر ما مقبول است؛ ولی سند این روایت عامی است(826).
روایت هشتم: «وباسناده، عن اسحاق یرفعه إلی الأصبغ بن نُباته قال: سمعت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یقول للناس: سلونی قبل أن تفقدونی... فبینا هم علی ذلک إذ أقبلت خیل الیمانی والخراسانی یستبقان کأنّهما فرَسَا رهان شُعث غُبر جُرد، اصلاب نواصی وأقداح اذا نظر إلیهم احدکم ضرب الارض بباطن رجله... فیقول أحدهم؛ لاخیر فی مجلسنا بعد یومنا هذا. اللهم فإنّا التائبون، وهم الأبدال الذین وصفهم الله فی کتابه العزیز: انّ الله یحب التّوابین ویحب المتطهّرین(827) ونظراؤهم من آل محمّد و...(828)؛
اصبغ بن نباته اظهار می دارد: از امیر مؤمنان (علیه السلام) شنیدم به مردم می فرمود: پیش از آن که مرا نیابید آن چه را می خواهید از من بپرسید - در ادامه آمده است - آنان در همان حال بسر می برند که ناگهان سپاهیان یمانی وخراسانی بدان سو رو می آورند وچونان دو اسب در حال مسابقه، بر یکدیگر پیش می گیرند: ژولیده وغبارآلود وسواره از راه می رسند جمجمه هایی ستبر ونیزه هایی استوار با خود دارند. فردی از آنان اظهار می دارد: از امروز به بعد، از پای نشستن به صلاح ما نیست. خدایا! به درگاهت توبه می نماییم. این افراد همان شخصیت های نیک سرشتی اند که خداوند در کتاب عزیزش آنان را چنین توصیف فرموده است: (خداوند، توبه کنندگان وپیراستگان را دوست دارد) مصداق این افراد، در آیه از خاندان پیامبر می باشند».
بحث ما در بررسی روایاتی است که حرکت وشخص یمانی را تأیید می کند.
روایت نهم: شیخ طوسی در امالی آورده است: «عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: لمّا خرج طالب الحق، قیل لأبی عبدالله (علیه السلام): ترجو أن یکون هذا الیمانی فقال: لا، الیمانی یوالی علیّاً وهذا یبرأ منه»(829). این روایت می تواند دلیل بر این باشد که یمانی چهره ای مثبت است.
همین روایت در بحار(830) از مجالس طوسی آمده؛ ولی در آن آمده است که: «یتوالی علیا» یعنی تظاهر به پیروی علی می کند.
اما سند این حدیث «أخبرنا الحسین بن ابراهیم القزوینی، قال أخبرنا محمّد بن وهبان الهنائی البصری، قال حدّثنی احمد بن ابراهیم بن احمد، قال أخبرنی ابو محمّد الحسن بن علی بن عبدالکریم الزعفرانی، قال حدّثنی احمد بن محمّد بن خالد البرقی قال: حدّثنی أبی، قال حدّثنی محمّد بن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، قال ابو عبدالله (علیه السلام):...».
بررسی سند
1 - حسین بن ابراهیم قزوینی: شیخ طوسی در شرح حال أبی غندر نسبت به او گفته که: «او دارای اصلی است که حسین بن ابراهیم قزوینی از او نقل کرده است(831).
2 - در امالی شیخ طوسی بیش از پنجاه 50 مورد از او روایت نقل شده است.
3 - وی از جمله مشایخ شیخ طوسی است. آیا این جایگاه برای وثاقت او کافی است؟ فرزند مامقانی تلاش کرده وی را توثیق کند(832): وچنین می گوید: «یظهر من شیخوخته للشیخ الطوسی وإعتماده علیه، ومن مضمون روایته، کون المعنون من علمائنا الأبرار، فهو من علمائنا الأبرار. وروی احادیث الأئمه (علیه السلام) فهو عند من یری وثاقه المشایخ لابد من عدّه ثقه، وإلاّ فهو فی أعلی مراتب الحسن وروایاته تعدّ من الحسان»(833). آری، بعضی گفته اند «حَسَن» است وما نیز مخالفتی نداریم.
2 - محمّد بن وهبان: نجاشی وی را ثقه می داند. علاّمه او را توثیق کرده وآن را به کشّی نسبت داده است. علاّمه مجلسی نیز وی را توثیق کرده وتوثیقات متأخرین علی المبنی است یعنی،چون: حدسی است نه حسّی.
3 - احمد بن ابراهیم بن احمد: وی مشترک بین ابن معلّی (ثقه) وابوالعباس حسینی است که این فرد نیز ثقه است. ودر اینجا منظور همان ابن معلّی است که شیخ طوسی او را توثیق کرده است. فرزند مامقانی نیز شرح حال وتوثیق او را بیان کرده است(834).
4 - حسن بن علی زعفرانی: این شخص گاهی به نام حسن بن علی وگاهی حسین بن علی در کتب ذکر شده ومنظور یک نفر است؛ ولی در هیچ موردی از کتب رجال مطرح نشده است.
مامقانی درباره او چنین نوشته است: «لیس للمعنون ذکر فی الکتب الرجالیه، إلاّ أن روایاته سدیده، وقلنا سابقاً بأنّه إمامی حسن». سپس می گوید: «یظهر من روایاته أنّه من الشیعه الإمامیه واِنّی أعدّه حسناً لمضمون روایاته وکثرتها وکونها سدیده وعمل بها فینبغی الجزم بحسنه وإن کان قد أهمل ذکره علماء الرجال»(835).
از دیدگاه ما وی، فردی مهمل است، زیرا مجموع روایاتی که شیخ طوسی از او نقل کرده پنج روایت ومجموع روایاتی که شیخ مفید از او آورده 16 روایت است، این تعداد روایت، زیاد نیست. گرچه زعفرانی مهمل است؛ ولی بقیه سند مشکل ندارد. بنابراین، ما در مورد یمانی نمی توانیم به این روایات اعتماد کنیم، زیرا هیچ یک از آنها خالی از اشکال سندی نبودند. واکثراً نیز صراحت بلکه ظهور در تأیید یمانی ندارند.
روایاتی که به اصل جنبش یمانی اشاره دارد
1 - کلینی رحمه الله «محمّد بن یحیی، عن احمد بن محبوب، عن یعقوب السراج، قال: قلت لأبی عبدالله (علیه السلام): متی فرج الشیعه؟ قال: إذا اختلف ولد العباس ووَهی سلطانهم وطمع فیهم من لم یکن یطمع فیهم وخلعت العرب أعنّتها ورفع کل ذی صیصیه صیصیته وظهر الشامی، وأقبل الیمانی وتحرّک الحسنی، وخرج صاحب هذا الأمر من المدینه إلی مکه بتراث رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)»(836). مجلسی(837) می گوید این حدیث صحیح است.
2 - صدوق قدس سرّه... «عن محمّد بن مسلم الثقفی الطحّان قال: دخلت علی أبی جعفر محمّد بن علی الباقر (علیه السلام) وأنا ارید أن أسئله عن القائم من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، فقال لی مبتدئاً:...» تا آخر حدیث که فرمود: «وإنّ من علامات خروجه خروج السفیانی من الشام وخروج الیمانی (من الیمن) وصیحه من السماء فی شهر رمضان، ومناد ینادی من السماء باسمه واسم أبیه»(838).
3 - نعمانی آورده است: «محمّد بن همام، عن الفزاری، عن علی بن عاصم، عن البزنطی، عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) إنه قال: قبل هذا الأمرالسفیانی والیمانی والمروانی وشعیب بن صالح فکیف یقول هذا هذا»(839).
4 - شیخ طوسی در کتاب غیبت، از محمّد بن مسلم، از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «یخرج قبل خروج القائم. المصری والیمانی»(840).
5 - شیخ طوسی از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود است: «خروج الثلاثه: الخراسانی والسفیانی والیمانی فی سنه واحده، فی شهر واحد وفی یوم واحد، ولیس فیها رایه أهدی من رایه الیمانی یهدی إلی الحق»(841).
6 - شیخ صدوق از میمون البان از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: «قال: خمس قبل قیام القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف): الیمانی والسفیانی والمنادی ینادی من السماء وخسف بالبیداء وقتل نفس الزکیّه»(842).
در منابع عامّه
روایتی را سلمی مقدّسی(843) به نقل از سنن دانی در تأیید یمانی آورده که حدیثی مفصل است ودر مورد فِتَن وملاحم بیان شده که تنها به نکته مورد نیاز اشاره می کنیم:
هنگامی که ترک ها (چین) بر شما یورش ببرند ولشکر ها علیه شما بسیج شود وخلیفه شما - همان که ثروت جمع می کرد - بمیرد، وفردی ناتوان جانشین وی گردد وپس از دو سال او بر کنار شود وروم - اروپا - با ترک - چین - مخالفت کنند وجنگ ها سرزمین را فرا گیرد.
ومنادی درب دروازه دمشق ندا دهد: وای از شری که به عرب نزدیک می شود ودر قسمت غربی مسجد آن زمین فرو می رود ودیوار مسجد فرو ریزد وسه نفر ادعای حکومت می کنند ویکی از خاندان ابوسفیان که طائفه کلب با او همراهی می کنند ومردم دمشق را محاصره می کند واهل مغرب به مصر مهاجرت می کنند واین علامت روی کار آمدن حکومت سفیانی است وقبل از آن شخصی قیام کرده ومردم را به ولایت آل محمد فرا می خواند وترک ها شمال عراق را اشغال وروم فلسطین را تصرف می کنند.
از جمله عمار بن یاسر فرمود: «... إذ إنسابت علیکم الترک وجهزّت الجیوش علیکم ومات خلیفتکم الذی یجمع الأموال ویستخلف من بعده رجلا ضعیفاً فیخلع بعد سنتین ویخالف الروُم الترک وتظهر الحروب فی الأرض وینادی مناد علی سور دمشق: ویل للعرب من شرٍّ قد اقترب، یخسف بغربّی مسجدها حتی یخّر حائطها، یخرج ثلاث نفر بالشام کلّهم یطلب الملک، رجل أبقع ورجل أصهب ورجل من أهل بیت أبی سفیان، یخرج ومعه کلب (طائفه کلب)، یحصر الناس بدمشق ویخرج أهل المغرب ینحدرون إلی مصر، فإذا دخلوا فتلک أماره السفیانی یخرج قبل ذلک من یدعو لآل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ینزل الترک الجریزه (شمال عراق) وینزل الروم فلسطین»(844).
این روایت در کتب شیعه نیامده وشخص عثمان بن سعید اموی دانی صاحب سنن، متولد 371 متوفّای 444 هـ.ق مجهول یا مهمل است ودر منابع رجالی ما سخنی از ایشان به میان نیامده؛ ولی عامّه از او تجلیل کرده اند. ذهبی می گوید: الامام الحافظ... عالم الأندلس.
مغامی می گوید: «کان مجاب الدعوه مالکَی المذهب» حمیدی گفته است: «محدّث مُکثِر...» ابن بشکوال گفته: «أحد الأئمّه فی علوم القرآن... کان دیّناً فاضلا ورعاً سُنیّاً». ابن عبید حجری از بعضی نقل می کند: «لم یکن فی عصره ولابعد عصره أحد یضاهیه»(845).
دانی، مشکلی نیز با این ابن حزم داشته، چون معاصر بوده اند وبا یکدیگر منافره شدیدی داشته اند.
در فتن ابن حمّاد آمده است: «صاحبُ رومیّه رجلٌ من بنی هاشم إسمه أصبغ بن زید»(846)، بعضی گفته اند: «إسمه أصبغ بن یزید» ابن حمّاد نَسَبش را گفته است: «قریشی، هاشمی، قحطانی»(847).
نُعَیم در فِتَن گفته: «یخرج من قریه یقال لها... خلف صنعاء، أبوه قرشی واُمّهُ یمانیّه»(848). بعضی گفته اند: وی قحطانی است چون یمنی ها همه قحطانی اند. ووطن او همان یمن است. فتح روم وقتل قریش به دست اوست، «علی ید الیمانی یقتل قریش»(849).
دو نکته:
1- نواصب، بخصوص امویان، نسبت به یمانی ها دیدگاه صددرصد منفی دارند؛
2- روایات ما اصل خروج یمانی را تأیید می کنند؛
ولی ما نسبت به این گونه روایات تردید داریم. بنابراین دیدگاه ما این است که اصل خروج یمانی مُسلّم؛ ولی بر حقانیّت او وتکلیف ما در برابر وی وتبعیت از او دلیلی قطعی نداریم.

فصل پانزدهم: بحثی پیرامون زیارت ناحیه مقدّسه

در بحث حدیث شناسی، روش ما بررسی موضوعی احادیث مهدویّت است نه تجزیه ای. در روش تجزیه ای؛ متون احادیث شیعه یا سنّی به ترتیب، یک به یک بررسی می شود؛ البته آشنایی با متون احادیث، فقه الحدیث ومدارکِ حدیث ضروری است؛ ولی به دلیل حجم وتعداد زیاد احادیث(850)؛ روش تجزیه ای ورسیدگی به هر یک از این متون، به این نحو است که موضوعاتی مانند حکومت های بعد از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یا داستان حضرت نرجس خاتون مادرِ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یا قیام های دوران غیبت یا جزیره خضراء را در روایات ومتون و... مورد بحث وبررسی قرار می دهیم. شیوه بحث به گونه ای است که در گام نخست؛ متن را در حد امکان، از قدیم ترین منبع نقل می کنیم. ودر گام دوم، منابع ومصادرِ نقلِ آن روایت از گذشته تاکنون مورد بحث قرار می گیرد؛ زیرا کثرت نقل یا عدم آن، می تواند دلیل ویا مؤیّدی بر اعتنا یا عدم اعتنا باشد. گام سوم؛ بررسی سندی صورت می پذیرد؛ یعنی مشخص می شود که حدیثی از چند طریق رسیده ودر آخر به چند تن می رسد ومیزان اعتبار راویان تا چه پایه است؟ ودر گام چهارم؛ اگر در این رابطه از بزرگان مطالبی در ردّ یا پذیرش متن یا مضمون آن آمده باشد مطرح ودر آخر، نتیجه گیری وجمع بندی انجام خواهد پذیرفت.
در این بخش، موضوع بحث ما بررسی سندی زیارت ناحیه است که به گونه ای مختصر به آن می پردازیم وقبل از ورود به بحث، لازم است بدانیم که ما دو زیارت، با عنوان «ناحیه» داریم:
1 - زیارت الشهداء یوم عاشورا؛
2 - زیارت الناحیه (مشهور)؛
الف. زیارت الشهداء یوم عاشورا
ابن طاووس در دو کتاب خود الاقبال ومصباح الزائر این زیارات را نقل وزیارت نخست را این گونه روایت می کند(851): «روینا بإسنادنا إلی جدّی أبی جعفر محمّد بن الحسن الطوسی رحمه الله، قال: حدّثنا الشیخ ابوعبدالله محمّد بن احمد بن عیاش، قال حدّثنی الشیخ الصالح ابو منصور بن عبد المنعم بن النعمان البغدادی، قال: خرج من الناحیه سنه اثنین وخمسین ومأتین علی ید الشیخ محمّد بن غالب الاصفهانی حین وفات أبی وکنت حدیث السن وکتبت أستأذن فی زیاره مولای أبی عبدالله (علیه السلام) وزیاره الشهدا - رضوان الله علیهم - فخرج إلیّ منه؛ ابو منصور می گوید زمانی که پدرم وفات کرد ودر ایام جوانی بودم طی نامه ای به ناحیه مقدّسه از حضرتش اجازه رفتن به زیارت امام حسین را خواستم پاسخ نامه توسط محمد بن غالب بدین مضمون رسید که به هنگام زیارت، پایین پای مقدّس که محل دفن علی بن الحسین (حضرت علی اکبر) است رو به قبله قرار گرفته وچنین می خوانی:
بسم الله الرحمن الرحیم: إذا أردتَ زیاره الشهدا - رضوان الله علیهم - فقف عند رِجلَی الحسین (علیه السلام) وهو قبر علی بن الحسین - صلوات الله علیهما - فاستقبلِ القبله بوجهک فإن هناک حومه الشهدا(852). وأوم وأشر إلی علی بن الحسین وقل: السلام علیک یا أوّل قتیل من نسل خیر سلیل من سلاله ابراهیم الخلیل صلی الله علیک وعلی أبیک إذ قال فیک: قتل الله قوماً قتلوک یابُنی ما أجرأهم علی الرحمن وعلی انتهاک حرمه الرسول. علی الدنیا بعدک العفا! کأنّی بک بین یدیه ماثلا وللکافرین قائلا:

أنا علی بن الحسین بن علی* * * نحن وبیت الله أولی بالنبی
أطعنکم بالرمح حتی ینثنی * * * أضربکم بالسیف أحمی عن أبی
ضرب غلام هاشمی عربی * * * والله لایحکم فینا ابن الدعی

حتی قضیت نحبک ولقیت ربّک. أشهد أنّک أولی بالله وبرسوله وأنّک ابن رسوله وابن حجّته وأمینه حَکَم الله لک علی قاتلک مره بن منقذ بن النعمان العبدی لعنه الله وأخزاه ومن شرکَه فی قتلک».
سند زیارت
این زیارت را شیخ مفید وسیّد مرتضی با حذف سند در بخش زیارات عاشورا نقل کرده اند. همچنین ابن طاووس در اقبال از ابومنصور بغدادی روایت کرده که نقل او گذشت. واکنون به بحث های سندی وبررسی اشکال های وارده می پردازیم.
ب. تاریخ صدور توقیع
تاریخ صدور توقیع، سه سال قبل از ولادت امام زمان (علیه السلام) است.
پاسخ
1- ممکن است در نوشتن تاریخ، یا در خواندن وقرائت، اشتباهی رخ داده باشد وعدد شش را به اشتباه پنج خوانده باشند؛ یعنی تاریخ صدور آن، سال 262 هـ.ق باشد.
2- امکان دارد این زیارت، از امامین عسکریین (علیهما السلام) باشد؛ زیرا در سند، تصریح نشده این زیارت، از ناحیه امام عصر است وتنها، تعبیر «عن الناحیه المقدّسه» آمده است.
ب - وجود افراد مجهول در سند
در سلسله سند این توقیع، افرادی مجهول الحال وجود دارند که عبارتند از:
1 - محمد بن احمد بن عیاش؛
2 - ابو منصور بغدادی؛
3 - محمد بن غالب اصفهانی؛

پاسخ این است که: برخلاف اشکال سندی، در تأیید این نقل چند قرینه وجود دارد از جمله:
1 - این متن، در بردارنده برخی معارف واخلاقیات ونکات تاریخی است که با مضامین دیگر ادعیه وزیارات ونصوص معتبر مطابقت دارد ونمی توان تنها به دلیل ضعف سندی، به آسانی از آن دست برداشت. شاید این روایت، نظیر زیارت جامعه باشد که سند آن از نظر فنی دارای اشکال است ومحمد بن موسی نخعی، راوی آن، مجهول است؛ ولی بزرگان ما همانند امام خمینی فرموده اند: قطعاً این متن زیارت جامعه، از امام معصوم است واز استادم آیت الله وحید خراسانی شنیدم: این لفظ، از غیر معصوم نمی تواند باشد وقطعاً از امام است. ما بعضی جاها باید از چارچوب تضعیف وتوثیقات نجاشی وکشّی خارج شویم.
دعای افتتاح ودعای ندبه نیز همین گونه است (توقیع است)؛ ولی متن دعا به گونه ای است که از غیر معصوم صادر نمی شود. ومی توان گفت زیارت ناحیه نیز چنین است.البته اگر آنرا به قصد رجاء بخواند جای هیچ تأملی نیست.
2 - این بحث، فقهی وکلامی نیست تا نیاز به بررسی سندی داشته باشد؛ در نتیجه، قاعده تسامح در ادله سنن - علی المبنا - مشکل ضعف سند را حل می کند وما در این گونه بحث ها احتمال تقیّه نمی دهیم.
3 - این متن، تقریباً با نصوص تاریخی شیعه وسنّی مطابقت دارد. امّا درباره تعداد شهدا که تقریبا 80 نفر را نام برده نیز باید گفت: آری، بعضی از تاریخ نگاران تعداد شهدای کربلا را تا 103 و113 تن نیز یادآور شده اند؛ ولی به سبب آن اختلاف نظر وگفته های گوناگون، نمی توان این توقیع را کنار گذاشت؛ بلکه باید آن را محور قرار بدهیم یا حداقّل بگوییم تعداد شهدای یاد شده، تنها یکی از گفته هاست.
4 - کتب علمای رجال، در مقام توثیق برخی راویان، به فرازهایی از این زیارت استناد می کنند که خود نشانگر آن است که آن را تلقّی به قبول کرده اند.
زیارت ناحیه معروف
ابن مشهدی در المزار الکبیر وابن طاووس نیز در مصباح الزائر آن را روایت کرده اند. علاّمه مجلسی در بحار الانوار(853)، آن را یادآور شده ومی فرماید: «الظاهر أنّها من تألیفات السیّد والمفید ولعلّه وصل إلیهما خبر فی کیفیّه الصلاه فإنّ الإختراع فیها غیر جائز»(854).
ابن طاووس تصریح کرده که سیّد مرتضی، امام حسین (علیه السلام) را با این عبارات، زیارت می کرده است: «زیاره بالفاظ شافیه یذکر فیها بعض مصائب یوم الطف یزار بها الحسین (علیه السلام)».
البته معنای این عبارت، این نیست که الفاظ وعبارات از خودش باشد؛ زیرا برای مثال: اگر در کتاب روضه المتقین(855) ملاحظه می کنیم مجلسی اوّل (مولی محمدتقی) گفته است: من در مدتی که در عتبات عالیات بسر می بردم تنها با این الفاظ - زیارت جامعه - زیارت می کردم، آیا معنای سخن وی این است که عباراتِ زیارت از خود او است؟
ابن طاووس می گوید: «إنّ المرتضی کان یزور بهذه الألفاظ». علاّمه مجلسی نیز تعبیر به «الظاهر» دارد؛ ولی در مقابل، ابن مشهدی می گوید: «إنّها صدرت من الناحیه المقدّسه».
بحثی درباره کتاب «المزارالکبیر»
محدّث نوری در خاتمه مستدرک الوسائل(856) می گوید: «کتاب المزار: قال فی البحار: «کتاب کبیر فی الزیارات تألیف محمد بن المشهدی کما یظهر من تألیفات السیّد بن طاووس واعتمد علیه ومدحه وسمّیناه بالمزار الکبیر» وقال فی الفصل الآخر: «والمزار الکبیر یعلم من کیفیه إسناده أنّه کتاب معتبر وقد أخذ منه السیّدان ابنا طاوس کثیراً من الأخبار والزیارات(857) وقال الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: «ابوالبرکات محمّد بن اسماعیل المشهدی فقیه محدّث ثقه». ومنه یظهر أنّه معدود فی زمره الفقهاء کما أنّه یظهر من صدر کتابه الاعتماد علی کل ما أودعه فیه وأنّ ما فیه من الزیارات کلّها مأثوره وإن لم یستند بعضها الیهم (علیهم السلام) فی محله. قال بعد خطبته: «فإنّی قد جمعت فی کتابی هذا من فنون الزیارات للمشاهد وما ورد فی الترغیب فی المساجد المبارکات والأدعیه المختارات وما یُدعی به عقیب الصلوات وما یناجی به القدیم تعالی من لذیذ الدعوات فی الخلوات وما یلجأ الیه من الأدعیه عند المهمّات ممّا اتصلت به من ثقات الروات إلی السادات وحثنی إلی ذلک ایضا...؛
علامه مجلسی درباره این کتاب در بحار الانوار می گوید: کتاب بزرگی است درباره، زیارات وچنان که از نوشته های سیّد بن طاووس به دست می آید، این کتاب از تألیفات محمد بن مشهدی است وابن طاووس بر این کتاب، اعتماد نموده واز آن تمجید کرده است. وما «مجلسی» آن را «المزارالکبیر» نامیدیم.
مجلسی در فصل دیگری از بحار الانوار گفته است: از وضعیت إسناد آن چنین استفاده می شود که کتاب معتبری است ودو سیّد [رضی الدین وعبدالکریم] ابن طاووس، زیارات وروایات بسیاری از این کتاب نقل کرده اند وشیخ منتجب الدین در فهرست خود، درباره ابن مشهدی گفته است: ابوالبرکات محمد بن اسماعیل مشهدی، فقیه، محدث ومورد وثاقت است». واز عبارات ریاض العلماء ودیگران استفاده می شود که ابن مشهدی در زمره فقها بوده واز مقدمه کتاب المزارالکبیر بر می آید تمام آن چه در کتاب خود آورده، مورد اعتماد او است. وتمام زیارات این کتاب، از معصومین رسیده است؛ هر چند بعضی از آن ها را در جای خود، به امام معصوم، نسبت نداده است.
مؤلف پس از خطبه کتاب خود چنین نوشته است: در این کتاب، زیارات مختلفی را درباره مشاهد مشرّفه ونیز درباره تشویق وترغیب به مساجد، ادعیه برگزیده، تعقیب نمازها، مناجات با خداوند، نمونه ای از دعاهای روح بخش ودعاهایی برای امور مهم وعظیم آورده ام. این ادعیه را به سند خود از راویان شیعه که به ائمه اطهار می رسند، نقل کرده ام.
محدّث نوری در پایان نیز تکرار می کند: «ویظهر منه أنّه من أعاظم العلماء واسع الروایه، کثیر الفضل معتمد علیه، کما أنّه یظهر ممّا ذکرنا من خطبه کتابه أنّ کل ما فیه من الدعوات والزیارات، مأثوره عنهم (علیهم السلام) ومنها أعمال مسجد الکوفه والزیارات مختصه بأبی عبدالله (علیه السلام) فی الأیّام المخصوصه؛ از سخنان مجلسی چنین برمی آید که ابن مشهدی از علمای بزرگ وآگاه به روایت وصاحب فضل ومورد اعتماد است. از مقدمه خطبه مؤلف نیز چنین برمی آید که تمام آنچه در این کتاب، از مجموعه زیارات ودعاها آمده، از جمله اعمال مسجد کوفه وزیارت هایی که به امام حسین (علیه السلام) در روزهای ویژه اختصاص دارد از ائمه اطهار رسیده است».
بنابراین، محمد بن مشهدی فردی مورد اعتماد است وبحثی پیرامون او نیست وایشان گفته است هر چه می آورم به سند وراه های موثق از امامان است. از جمله زیارت هایی که وی نقل کرده، همین زیارت ناحیه مقدّسه است.
محورهای بحث وتحقیق
در ادامه، چهار محور را مورد بحث قرار می دهیم:
1 - آشنایی با مؤلف؛
2 - آشنایی با کتاب؛
3 - بررسی شبهات؛
4- ذکر منابع.
1 - آشنایی با مؤلف
وی محمد بن جعفر بن علی مشهدی حائری، معروف به ابن المشهدی است. ولادت او در سال 510 هـ.ق بوده ودر سال 573 هـ.ق کتاب مزار را به پایان رسانده وتا 594 هـ.ق نیز در قید حیات بوده است(858).
استادان ابن مشهدی
او از محضر بیست وهفت استاد، کسب فیض کرده که همه از علمای مورد اعتمادند. ابن شهرآشوب، شاذان بن جبرئیل، عبدالله جعفر دوریستی، ابن زهره وورّام ابن ابی فراس نخعی، از جمله اساتید وی می باشند.
شاگردان
سیّد فخار بن معد موسوی (راوی صحیفه سجّادیه) وابن نما (استاد محقق حلّی)، از جمله شاگردان وی هستند.
از امتیازات ابن مشهدی این است که طریق وی به شیخ مفید، بسیار کوتاه است.
او با سه واسطه وگاهی با دو واسطه وبعضاً با یک واسطه به شیخ مفید می رسد. عمده طریق وی، ابن منصور نقّاش موصلی، از [الشریف النقیب] محمّدی است. گاهی نیز از شاذان بن جبرئیل، از محمد بن موسی بن جعفر دوریستی، از جعفر بن محمد دوریستی نقلِ روایت می کند. وگاهی به جای شاذان، عدل بن دوریستی، آمده است. او طریق دیگری نیز از: محمّد طبری، حسن بن محمد وابوجعفر دارد.
ابن مشهدی، از همان آغاز به تحصیل پرداخت ودر کمتر از 20 سالگی دروس عالیه را آغاز کرد. کتاب مُقنعه را نزد استاد خود، ابن منصور نقّاش خواند.
از مطالب فوق نتیجه می گیریم که وی شخصیتی معمولی نیست؛ به ویژه با توجه به اظهارنظر بزرگان ما درباره شخصیت وی(859).
اینک نمونه ای از سخنان بزرگان:
شهید اوّل (متوفای 786 هـ.ق): «الشیخ الإمام السعید»(860).
شیخ حُرّ عاملی: «کان فاضلا محدّثاً صدوقاً»(861).
محدّث نوری: «الشیخ الجلیل السعید المتبحّر مؤلف المزار المشهور... الذی اعتمد علیه أصحابنا الأبرار»(862)؛ «یظهر منه أنّه من أعاظم العلماء واسع الروایه کثیر الفضل، معتمد علیه»(863).
شیخ عبّاس قمی: «الشیخ الجلیل السعید المتبحّر عظیم المنزله والمقدار»(864).
سیّد محسن امین (1371 هـ): «شیخ جلیل متبحر متحدّث صدوق»(865).
مدّرس: «از کبار محدثین امامیه است؛ بسیار جلیل القدر وعظیم المنزلت است»(866).
آقا بزرگ تهرانی: «عالم جلیل واسع الروایه»(867).
آیت الله وحید خراسانی می گوید: «اعتمادنا علی المزار المشهدی نتیجه لاعتماد السیّد عبدالکریم (ابن طاووس) وولده علیه(868)؛ یعنی اعتماد ما بر کتاب مزار مشهدی به لحاظ اعتماد سیّد بن طاووس وفرزند او بر این کتاب است».
علاّمه مجلسی: «المزار الکبیر، یعلم من کیفیه اسناده أنّه کتاب معتبر وقد أخذ منه السیّدان ابنا طاووس کثیراً من الأخبار والروایات(869)؛ از چگونگی سندهای آن چنین استفاده می شود که کتابی معتبر است ودو فرزند طاووس [سیّد رضی الدین وسیّد عبدالکریم] روایات زیادی از این کتاب نقل کرده اند».
2 - آشنایی با کتاب
کتاب مزار، ظاهراً تلقّی به قبول شده است؛ زیرا تا پیش از آیت الله خویی کسی در اعتبار این کتاب تشکیک نکرده بود. سیّد رضی الدین ابن طاووس (متوفّای 581 هـ.ق) وسیّد عبدالکریم بن طاووس (متوفّای 648 هـ.ق) بر این کتاب اعتماد کرده اند.
علاّمه مجلسی در مقدمه تحفه الزائر(870) می گوید: به نظر قاصر رسیده که با وجود زیارات منقوله از ائمّه به زیارات مؤلَّف علما [یعنی زیارات غیر مأثوره] احتیاجی نیست. این مؤلف [ابن مشهدی] خواست رساله ای تّألیف کند که مأثوره باشد بر ذکر زیارات وادعیه وآدابی که به اسانید معتبره از ائمّه دین منقول گردیده است. یعنی سخن این است که علاّمه مجلسی قبول دارد این کتاب مأثور است.
در بحار الانوار(871) گفته است: «المزار الکبیر یُعلم من کیفیه إسناده أنّه کتاب معتبر وقد أخذ منه السیّدان ابنا طاووس کثیراً من الأخبار والرویات»(872).
محدّث نوری می گوید: «اعتمد علیه أصحابنا الأبرار... یظهر من صدر کتابه الإعتماد علی کل ما أودعه فیه أنّ ما فیه من الزیارات کلّها مأثوره وإن لم یستند بعضها إلیهم فی محله(873). اصحاب ما بر این کتاب اعتماد کرده... واز مقدمه وابتدای کتاب برمی آید تمام زیاراتی را که وی در کتاب خود آورده، از معصومین رسیده است، هر چند بعضی از آن را به معصومین نسبت نداده است».
سیّد محسن امین: «اعتمد علیه الأصحاب»(874).
شیخ عبّاس قمی: «اعتمد علیه [المزار الکبیر] علمائنا الأبرار، الملقب بالمزارالکبیر فی بحار الانوار»(875).
مدّرس: کتاب مزار محل اعتماد أکابر است(876).
آیت الله میلانی می گوید: «ونجد فی زیاره الامام المهدی وصفاً دقیقاً لما جری علی جدّه الحسین(877)؛ در زیارت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) توصیف دقیقی از وقایعی را که بر جدّش، امام حسین (علیه السلام) گذشته است می یابیم». گویی وی صدور زیارت از امام (علیه السلام) را مسلّم دانسته است.
دیدگاه علاّمه مجلسی درباره زیارت ناحیه
وی(878) می گوید: «والظاهر أنّ هذه الزیاره من مؤلفات السیّد والمفید –رحمهما الله- ولعلّه وصل إلیهما خبر فی کیفیّه الصلاه فإنّ الاختراع فیها غیر جائز».
از دیدگاه ما اگر مقصود علاّمه مجلسی این باشد که این زیارت، انشا وابداع این دو بزرگوار است، صحیح نیست؛ چون مؤلف خود، می گوید: این زیارات مأثورند. مؤلف، در سال 574 هـ.ق این کتاب را نوشته وخود می گوید: «زیاره اخری یختص بالحسین (علیه السلام) وهی مرویه باسانید وهی أوّل زیاره زار بها المرتضی علم الهدی».
شاید منشأ اشتباه، همین عبارت باشد که گمان کرده از تألیفات سیّد مرتضی است؛ ولی این جمله، همانند عبارت مجلسی اوّل است که گفته: من در مدتی که در عراق بسر می بردم، تنها زیارت جامعه می خواندم(879). واین سخن نمی تواند دلیل باشد که زیارت جامعه، تألیف مجلسی اوّل است.
سیّد بن طاووس می گوید: «فی زیارات أبی عبدالله الحسین (علیه السلام) زیاره بألفاظ شافیه یذکر فیها بعض مصائب یوم الطف یزار بها الحسین. زاره بها المرتضی علم الهدی. مشتمل علی آداب وکیفیات والصلوه(880)؛ در زیارات امام حسین (علیه السلام)، زیارتی است که با عبارات روشن، مصیبت های روز عاشورا را بازگو می کند وامام حسین را با این متن، زیارت می کنند. سیّد مرتضی علم الهدی نیز امام حسین را با این زیارتنامه زیارت کرد. ودر برگیرنده آداب وروش زیارت ونماز زیارت است».
معنای عبارت ابن طاووس این نیست که متن زیارت نیز از سیّد مرتضی است؛ از این رو، اگر علاّمه مجلسی چنین برداشتی را کرده باشد، جای تأمل؛ بلکه غیرمقبول به نظر می رسد.
قابل دقت است که محدّث قمی در کتاب گران سنگ خود نفس المهموم عباراتی از این زیارت را بدون هیچ تردیدی، به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نسبت داده ومی گوید: «فکان وصفه الإمام المهدی: کنتَ للقرآن سنداً وللاُمّه عضداً وللرسول ولداً؛ امام مهدی در توصیف امام حسین فرموده است: تو پشتوانه قرآن وبازوی امت وفرزند رسول خدا بودی».
3 - بررسی شبهات
الف. اگر این زیارت از ائمّه منقول است، چرا شیخ عباس قمی، آن را در مفاتیح الجنان نیاورده است؟
پاسخ:
1 - محدّث قمی، آن را در کتاب نفس المهموم آورده است.
2- این زیارت، براساس نقل ابن مشهدی، از زیارت های روز عاشورا است ومحدّث قمی، در باب زیارت عاشورا، در مقام جستجوی کامل تمام زیارات عاشورا نبوده؛ بلکه تنها دو زیارت را آورده وبه همان دو اکتفا کرده است.
3- آیا محدّث قمی متعّهد شده تمام زیارات صحیحه را در کتاب خود جمع آوری وغیرصحیح را رها کند واصولاً آیا کتب اربعه ما چنین تعهدی داده اند؟
4- شاید محدّث قمی، برای تألیف مفاتیح الجنان مبنای خاصی داشته است که این زیارت در این چهارچوب نمی آمده است؛ مانند شریف رضی، که خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام) را جمع آوری کرده است. آیا می توان گفت همه خطبه های حضرت امیر، همین مقدار است؟ خیر؛ بلکه روش وی این بوده است که نهج البلاغه بنویسد؛ یعنی خطبه هایی را که جبنه بلاغی داشته بیاورد. شاید شیخ عباس قمی نیز چنین مبنایی داشته است؛ یعنی زاویه وبُعد خاصی را در نظر گرفته وبراساس آن، زیارت عاشورا را آورده است؛ ولی زیارت ناحیه را یادآور نشده؛ هر چند به آن مبنا اشاره نکرده است.
5 - مفاتیح الجنان، کتاب جامع وکاملی نیست. محدّث قمی، از 54 دعای صحیفه سجّادیه، تنها یک دعا را آورده است. ابن طاووس در اقبال اعمال شب قدر را مفصل آورده است؛ ولی محدّث قمی به گونه ای مختصر بیان کرده است. در بحار الانوار چندین زیارت نقل شده که وی آن ها را نیاورده است. به طور کلی شیخ عبّاس قمی، بنا نداشته کتاب کامل وجامعی بنویسد وشاید چنین ادعایی را نیز نکرده باشد؛ بلکه بنا بر نقلی معروف، وی مفاتیح الجنان را به صورت یادداشت برای خودش نوشته، تا به همراه داشته باشد.
6 - شاید وی از به درازا کشیدن سخن پرهیز داشته وبه دنبال اختصار بوده است وزیارت ناحیه، با اعمال خاص آن، بسیار طولانی می شود. اگر دعاها وزیارات طولانی ومفصل دیگری را آورده، به این دلیل است که بدل وجایگزین نداشته؛ اما اگر زیارت ناحیه را ذکر نکرده؛ چون بدل وجایگزینی برای آن داشته که همان دو زیارتِ عاشورا است.
ب. عبارت «ناشرات الشعور» را چگونه می توان پذیرفت؟
آیا می توان ادّعا کرد زینب کبری (علیها السلام) وسایر مخدّرات، پس از شهادت جانگداز امام حسین (علیه السلام) با گیسوان پریشان وبدون روسری وحجاب، سراسیمه از خیمه ها بیرون آمدند. آیا این صحنه، با مقام زنان اهل بیت، سازگار است؟
پاسخ:
گیسوی پریشان، با مکشوف بودن سر وبدون حجاب بودن، هیچ تلازمی ندارد؛ زیرا ممکن است - وقطعاً نیز چنین است - آنان گیسوان خود را به جهت حزن ومصیبت وعزا، زیر چادر وعبا وحجاب کامل پریشان کرده باشند. البته این شیوه بین عرب، رسم بوده است.
ج. دیدگاه واشکال آیت الله خویی
از معاصران، تنها آیت الله خویی به کتاب مزار ومؤلف آن، دیدگاهی منفی دارد. روش وی در معجم الرجال این است که افراد موجود در اسناد کتب اربعه را - به هر عنوان ولفظ وعبارتی که آمده اند - می آورد؛ برای مثال، برقی را گاهی با عنوان محمد برقی وگاهی محمد بن خالد و... می آورد؛ ولی شرح حال واظهارنظر را فقط یک جا نقل می کند واین کار، برای تمیز مشترکات بسیار مفید است. آقای خویی، ابن مشهدی را به همین علت در چند جا یادآور می شود.
الف - در مقدمه جلد اول، به اعتبار این که می خواهد مبانی رجالی خود را نقل کند، در زمینه توثیقات عام، از ابن مشهدی وکتاب او نیز نام می برد، زیرا ابن مشهدی در مقدمه کتاب خود می گوید: «فأنّی قد جمعتُ فی کتابی هذا من فنون الزیارات للمشاهد المشرّفات - إلی أن قال - مما اتصلت به من ثقات الروات إلی السادات».
به این مناسبت، آقای خویی در مقدمه کتاب رجالی خود، می گوید: «هذا الکلام منه صریح فی توثیق جمیع من وقع فی إسناد روایات کتابه؛ لکنّه لایمکن الإعتماد علی ذلک من وجهین: 1- إنّه لم یظهر اعتبار هذا الکتاب فی نفسه فإنّ محمّد بن المشهدی لم یظهر حاله بل لم یعلم شخصه وإن أصرّ المحدّث النوری علی أنّه محمّد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری فإنّ ما ذکره فی وجه ذلک لا یورث إلاّ الظن. 2- إنّ محمّد بن المشهدی من المتأخّرین وقد مرّ أنّه لا عبره بتوثیقاتهم لغیر من یقرب عصرهم من عصره فإنّا قد ذکرنا أنّ هذه التوثیقات مبنیّه علی النظر والحدس فلا یترتّب علیها أثر؛ این سخن ابن مشهدی صراحت دارد در این که تمام راویان در سلسله سند این کتاب [المزار] موثق می باشند؛ ولی به دو دلیل نمی توان به این سخن اعتماد کرد؛ 1 - اعتبار کتاب روشن نیست؛ چون شخصیت محمد بن مشهدی نامشخص است؛ یعنی مجهول الوصف است؛ بلکه شخص او برای ما مجهول است. هر چند محدّث نوری اصرار دارد ثابت کند مؤلف کتاب، همان محمد بن جعفر بن علی بن جعفر مشهدی حائری است؛ ولی این سخن، تنها موجب ظن وگمان است واطمینان آور نیست».
2 - توثیقات متأخران، برای ما معتبر نیست؛ چون با حدس واجتهاد است آن چه از نظر ما معتبر است، حس می باشد.
ب - شخصی را به نام محمد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری ذکر می کند ودرباره او می گوید: «الشیخ الجلیل السعید المتبحّر ابوعبدالله المعروف بمحمّد بن المشهدی وابن المشهدی مؤلّف المزار المشهور الذی اعتمد علیه أصحابنا الأبرار الملّقب بالمزار الکبیر فی بحار الانوار ذکره المحدّث النوری(881) فی عداد مشایخ محمد بن جعفر بن نما، ای الثالث من مشایخه»(882).
ج - در ج 15، ص 176 می گوید: «محمّد بن جعفر المشهدی کان فاضلا محدّثاً صدوقاً له کتب یروی عن شاذان بن جبرئیل القمی»(883).
د - در ج 17، ص 56، می گوید: «محمّد بن علی المشهدی ذکر صاحب الوسائل فی مقدمه الوسائل أنّ له کتاب المزار».
هـ - در ج 17، ص 259 می گوید: «محمّد بن المشهدی له کتاب یعرف بالمزار وتقدّم فی المدخل أنَّ المحدّث النوری قد أصرّ فی الفائده الثانیه من خاتمه مستدرکه التی شرح فیها حال الکتب المأخوذه عنها روایات المستدرک وحال مؤلفیها عند بیان حال کتاب المزار أنّه محمد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری وذکرنا أنَّ ما ذکره فی وجه ذلک لایورث إلاّ الظن فإنّه لم یذکر دلیلا علی ذلک بل ینافیه کلام صاحب الوسائل فی مقدمه الوسائل من أنّ والده علی، واحتمال کونه من النسبه الی الجَدّ یبعده أنَّ علیا المشهدی لم یکن من المعاریف بل لم یعلم أنّه کان من العلماء حتی ینسب حفیده الیه؛ ابن مشهدی کتابی به نام مزار دارد ودر مقدمه کتاب اشاره کردیم که محدّث نوری در خاتمه مستدرک - در شرح حال مؤلفان منابع کتاب مستدرک - اصرار دارد که نویسنده کتاب مزار، محمد بن جعفر بن علی بن جعفر مشهدی حائری است. در پاسخ گفتیم: گفته وی ظن آور بوده ویقین آور نیست، زیرا او در این زمینه دلیلی ارائه نکرده؛ بلکه با گفته حُرّ عامِلی صاحب وسائل، منافات دارد که پدر ابن مشهدی را «علی» ذکر کرده است؛ با این که محدّث نوری، «جعفر» را پدر ابن مشهدی آورده است.
ممکن است گفته شود: «علی» نام جدّ او است ودر اثر شهرت، شخصی را به جدش منسوب می کنند؛ همانند - علی بن بابویه - پاسخ این است که: اولاً جدّ او از معاریف نبوده. ثانیاً معلوم نیست از علما به شمار آید، تا نواده اش را به او نسبت دهند».
ولی از دیدگاه ما، اعتماد امثال ابن طاووس، شهید اوّل، مجلسی، حُرّعامِلی، محدّث نوری، سیّد محسن امین وشیخ عبّاس قمی، موجب علم یا لااقل اطمینان به وثاقت ابن مشهدی می شود وما نیز بر ابن مشهدی اعتماد کرده واو را معتبر می دانیم.
منابع زیارت ناحیه
بسیاری از قُدما ومتأخران، به زیارت وکتاب المزار نظر مثبت داشته اند. البته موضوع مورد بحث، در این جا، زیارت ناحیه است وعمده مدرک آن، کتاب «المزار» ابن مشهدی است؛ ولی تنها منبعِ زیارت، المزار نیست ودر منابع دیگری نیز آمده که به بررسی منابع متقدم ومتأخر آن می پردازیم:
الف - متقدمان
1 - «مزار» شیخ مفید؛
علاّمه مجلسی، در بحار الانوار(884) زیارت ناحیه را به «مزار» مفید نسبت داده ومی گوید: «قال الشیخ المفید رحمه الله فی کتاب المزار بعد ایراد الزیاره التی نقلناها من المصباح قال ما هذا لفظه: زیاره اُخری فی یوم عاشورا بروایه اخری إذا اردت زیارته بها فی هذا الیوم فقف علیه وقل: السلام علی آدم صفوه الله...».
(البته کتاب «مزار» شیخ مفید در دسترس ما نیست.)
2 - مصباح سیّد مرتضی؛
علامه مجلسی از سیّد مرتضی در مصباح الزائر نقل می کند که گفته است: «زیاره بالفاظ شافیه یذکر فیها بعض مصائب یوم الطف یزار بها الحسین (علیه السلام) زار بها المرتضی علم الهدی وسأذکرها علی الوصف الذی أشار هو إلیه قال: فإذا أردت الخروج من بیتک فقل: اللهمّ إلیک توجهت...» [سپس همین زیارت ناحیه را نقل می کند.]
به فرض که اعتبارِ کتاب «مزار» ابن مشهدی ثابت نشود؛ ولی سیّد مرتضی وشیخ مفید آن را نقل کرده اند.
ب - متأخران
1 - ابن طاووس در مصباح الزائر آن را از سیّد مرتضی نقل کرده؛ ولی نام وی را نیاورده است.
2 - علاّمه مجلسی در چهار مورد از کتاب خود به کتاب سیّد مرتضی اشاره دارد ودر جایی می گوید: «والظاهر أنّه سقط من النساخ، الزیاره التی ألحقناها من روایه السیّد».
3 - علاّمه مجلسی در تحفه الزائر نیز این زیارت را آورده است(885).
4 - فیض کاشانی نیز آن را در کتاب صحیفه مهدیه(886) نقل کرده است؛ (البته جای تأمل دارد).
5 - در جامع احادیث الشیعه(887) نیز آمده است.
6 - ابراهیم بن محسن فیض کاشانی در الصحیفه الهادیه والتحفه المهدویه که نخستین چاپ آن، در سال 1318 صورت گرفته ودرباره دعاها وزیارات وتوقیعات رسیده از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تدوین گشته، این زیارت را آورده است(888). در صفحه 3 این کتاب چنین آمده است: چون به واسطه غایب بودن نور، سینه ام تنگ شده بود، به تألیف کتابی همت گماشتم که مطالب آن، از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صادر شده باشد.
در صفحه 202 می گوید: زیارتی که از ناحیه امام زمان به یکی از چهار نایب وی صادر شده است. سپس این زیارت را نقل می کند.
البته زیارت یاد شده، شرح های متعددی نیز دارد، مانند کشف داحیه فی شرح زیاره الناحیه وکتاب الشمس الضاحیه(889) وشرح زیارت ناحیه به زبان اردو(890).
نتیجه
1 - این زیارت، از ناحیه امام زمان (علیه السلام) برای برخی از نمایندگان آن حضرت صادر شده که به دست برخی از علما، مانند شیخ مفید وابن مشهدی رسیده است.
2 - این زیارت، دارای اسانید متعدد ومعتبری است؛ چنان که ابن مشهدی به آن تصریح کرده است.
3 - سیّد مرتضی، در نخستین مرحله تشرّف به کربلا، این زیارت را خوانده است.
4 - بسیاری از عبارات این زیارت، با زیارات دیگر مطابق است.
5 - در این زیارت، معنویت خاصی مشهود است ومضامینی بلند دارد.
6 - سیّد مرتضی، زیارت وآداب آن را این گونه آورده است:
«فإذا أردتَ الخروج من بیتک فقل: اللهمّ إلیک توجهت... فأذا بلغت المنزل تقول: رب أنزلنی مُنزلا مبارکاً... فاذا رأی القبّه فیقول: الحمدلله والسلام علی عباده... فإذا قرب من المشهد یقول: اللهمّ إلیک قصد القاصدون... فإذا بلغ موضع القتل یقول: اُذن للذین یقاتَلون بأنّهم ظُلموا... ثم تدخل القّبه وتقف علی القبر وتقول: السلام علی آدم صفوه الله، ثمّ تحوّل إلی عند الرأس وقل: السلام علیک یا أبا عبدالله... ثمّ انکب علی الضریح وقبّل التربه وقل: السلام علیک یا أوّل مظلوم انتهک دمه... ثم تحوّل إلی جانب القبر وتستقبل القبله وترفع یدیک وتقول: اللهمّ إنّ استغفاری إیّاک...».
بعد با این عبارت، نوبت توسل می شود که: «اللّهم إنّا نتوسل بهذا الصدیق الإمام... ثم تحوّل إلی عند الرجلین وقل: السلام علیک یا أبا عبدالله...
ذکر زیاره علی بن الحسین (علیهما السلام) ثم تحول إلی عند رجلی الحسین وقل: السلام علیک أیّها الصدیق... ثم تقول: صلوات الله علیکم... ثم انکب علی القبر وقل: زاد الله فی شرفکم...
زیاره الشهداء - رضوان الله علیهم -. ثم تتوجه إلی البیت الذی عند رجلَی علی بن الحسین (علیه السلام) وتقول: السلام علیک یا ابا عبدالله... ثم تسلم علی الشهداء من أصحاب الحسین (علیه السلام) وتستقبل وتقول: السلام علیکم یا أنصارالله... ثم عُد إلی موضع رأس الحسین - صلوات الله علیه - واستقبل القبله وصل رکعتین صلاه الزیاره تقرأ فی الأولی الحمد وسوره الأنبیاء وفی الثانیه الحمد وسوره الحشر أوما تهیأ لک من القرآن، فإذا فرغت من الصلوه فقل: سبحان ذی القدره والجبروت... ثم قبِّل الضریح وقل: السلام علیک أیّها الإمام الکریم... فإذا أردت الوداع فصلّ رکعتین وقل: السلام علیک یا خیر الأنام... ثم انکب علی القبر وقل: یا مولای لاتروی النفس من مناجاتک...»(891).
به هرحال از تأکید سیّد مرتضی بر این آداب، به ویژه دستور به جا آوردن دو رکعت نماز چنین استفاده می شود که این زیارت، مأثور واز بعضی امامانِ پاک رسیده است. اگر به این مطلب قطع ویقین حاصل نشود، حداقل، اطمینان ووثوق پدید می آید وهمین مقدار، ما را بسنده است. بنابراین، می توان با تأکید واطمینان کامل، این زیارت را به حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) منسوب کرد. سند آن نیز از دیدگاه ما به ویژه با توجه به تصریح ابن مشهدی در مقدمه کتاب، بی اشکال است.

فصل شانزدهم: داستان جزیره خضراء

جزیره خضراء در ترازوی نقد
در این بخش هر دو نقل جزیره خضراء ومنابع این داستان آمده وبا دقت به بررسی سندی آن پرداخته شده است؛ هر چند محور بحث، جزیره خضراء در نقل فضل بن یحیی طیّبی وعلی بن فاضل خواهد بود. ضعف سند وعدم توثیق طیّبی وعلی بن فاضل نیز به اثبات رسیده وسپس به اشکالات دلالی ومحتوایی این موضوع پرداخته شده است؛ از جمله، اشکال تناقض بین متن ها، به گونه ای که نقل بحار الانوار با نقل مرحوم بحرانی در کتاب تبصره الولی تفاوت بسیار دارد واشکال تحریف قرآن که هرگز با معتقدات وباورهای ما مطابقت ندارد وادعای رؤیت اختیاری امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان غیبت کبری که از سوی بزرگانی مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء، رد شده است واشکال ادعای فرزند داشتن امام که هرگز ثابت نیست واشکال ادعای اسرارآمیز بودن جزیره خضراء وعدم امکان دسترسی به آن؛ بی پایه واساس است؛ بلکه این جزیره، منطقه ای معروف بوده که از سال 407 ق تا 621 ق وبعد از آن، به گونه ای عادی محل رفت وآمد مسلمانان واز قلمرو سرزمین های اسلامی به شمار می آمده به نحوی که حکومت های مرکزی، برای این جزیره، به نصب وعزل حاکم می پرداخته اند.
افزون بر این، کتاب های جغرافیای شهرها نام این جزیره وحدود آن را به دقت بیان می کند واین موضوع، خود افسانه بودن داستان این جزیره، را تأیید وادعای اسرارآمیز بودن آن را مردود می سازد.
جزیره خضراء
چنانچه در اول فصل اشاره کردیم، علامه مجلسی در کتاب شریف وگرانسنگ بحار الانوار جریانی معروف به داستان جزیره خضراء نقل شده است. علاّمه مجلسی در جلد 52 از کتاب خود، بابی به نام «نادرٌ فی ذکر من رآه (علیه السلام) فی الغیبه الکبری قریباً من زماننا» آورده است. او در آغاز این باب، به نقل ماجرای جزیره خضراء می پردازد که همان داستان مشهور جزیره خضراء است واز «فضل بن یحیی بن علی طیّبی کوفی» نقل شده است.
علامه مجلسی می فرماید: رساله ای یافتم مشتمل بر داستان مشهور جزیره خضرا در آب های سفید، که خواستم آن را در این کتاب نقل کنم، زیرا مشتمل بر داستان کسی بود که به خدمت آن حضرت [حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)] رسیده است. وچون این داستان در کتاب های معتبر نبود، آن را در بخش جداگانه ای آوردم. من این داستان را آن چنان که یافتم نقل می کنم:
بسم الله الرحمن الرحیم، سپاس وستایش خداوندی را که نعمت معرفت به ما ارزانی داشت، وتوفیق پیروی از اشرف مخلوقات وبرگزیده کاینات حضرت محمد بن عبدالله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به ما عنایت فرمود. وما را به محبت ومودت امیرمؤمنان (علیه السلام) ودیگر پیشوایان معصوم از اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مخصوص ومفتخر گردانید، که درود فراوان وتحیات بی کران بر همه آنان باد.
پس از حمد وثنا، در خزانه امیرمؤمنان، پیشوای پرهیزگاران، سرور اوصیا وحجت پروردگار جهانیان، حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)، رساله ای یافتم به خط شیخ فاضل، عالم عامل «فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی قدس سرهم» که متن آن چنین است:
پس از حمد پروردگار ودرود بر پیامبر واهل بیت بزرگوار آن حضرت، چنین گوید، این بنده محتاج به عفو پروردگار «فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی امامی»: روز نیمه شعبان 699 هجری در مشهد سرور شهیدان خامس آل عبا، حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) از دو استاد فاضل ودانشمند عامل، استاد «شمس الدین بن نجیح حلی» واستاد «جلال الدین عبد الله بن حرام حلی» شنیدم که آنان در مشهد امامین همامین، حضرت عسکریین (علیهم السلام) در «سامرا» داستانی را از شیخ صالح، پرهیزگار، متقی وبزرگوار «زین الدین علی بن فاضل مازندرانی» - مجاور نجف اشرف - شنیده اند، که مشتمل بر عجایبی بوده که او در دریای سفید وجزیره خضرا دیده است، با شنیدن داستان هیجان انگیز تشرف شیخ زین الدین به جزیره خضرا شوق عجیبی در من ایجاد شد که به خدمت شیخ زین الدین بروم وداستان را از زبان خودش بشنوم وواسطه ای در بین نباشد. از خدا خواستم که این دیدار را آسان گرداند. تصمیم گرفتم که راهی سامرا شوم، ولی ایشان سامرا را به قصد «حله» ترک گفته بود تا مثل روش دیرینه اش از حله رهسپار نجف اشرف گردد.
در اوایل شوال همان سال (699) در حله انتظار مقدم زین الدین را می کشیدم که ناگاه از ورودش آگاه شدم وبرای زیارتش بیرون رفتم. مرد بزرگواری را دیدم که سوار بر اسب است وعازم منزل شخصیت بزرگ ومعروف حله، سید فخرالدین حسن بن علی موسوی مازندرانی - که عمرش طولانی باد - می باشد.
من تا آن روز، شیخ زین الدین را ندیده بودم ولی به خاطرم گذشت که این سوار، همان شیخ بزرگوار است. به دنبال او را افتادم وراهی منزل سید فخرالدین شدم.
وقتی به در خانه سید فخرالدین رسیدم، او را نزدیک در خانه یافتم که با خوش رویی از من استقبال کرد، وقدوم شیخ زین الدین را مژده داد. دلم از شدت سرور وخوش حالی می تپید نتوانستم خودم را نگه بدارم ودر فرصت دیگری به خدمتش برسم. همراه سید فخر الدین وارد منزل شدم ودست های مبارک «شیخ زین الدین» را بوسیدم.
شیخ زین الدین از سید فخر الدین خواست که مرا معرفی کند. سید فخر الدین گفت: او «فضل بن یحیی طیبی» است که مشتاق دیدار شماست.
شیخ زین الدین به پا خاست ومرا در کنار خود نشاند وچون با پدرم آشنایی داشت، از حال پدرم وبرادرم شیخ صلاح الدین جویا شد. در روزهایی که شیخ زین الدین با پدر وبرادرم رفت وآمد داشت من در شهر «واسط» بودم ودر خدمت دانشمند فقید «ابواسحاق ابراهیم بن محمد واسطی»، که از علمای شیعه بود مشغول تحصیل بودم. مدتی با شیخ زین الدین به گفت وگو پرداختم واز لا به لای گفت وگوها دریافتم که شیخ زین الدین مرد دانشمندی است ودر علوم فقه وحدیث وادبیات عرب، پرمایه است.
آن گاه از شیخ زین الدین خواستم که حکایتی را که شیخ شمس الدین وشیخ جلال الدین حلی برایم تعریف کرده بودند شخصاً برایم تعریف کند.
شیخ زین الدین، حکایت تشرف خود را از آغاز تا انجام در منزل سید فخرالدین ودر حضور او، وگروهی دیگر از علمای حله، که برای زیارت شیخ آمده بودند، برای من تعریف کرد.
متن حکایتی که در روز یازدهم شوال 699 هجری در حله ودر منزل سید فخرالدین، از زبان خود علی بن فاضل مازندرانی شنیدم، چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
سالیان درازی در دمشق مشغول تحصیل علوم دینی بودم. استادی داشتم به نام «شیخ عبدالرحیم حنفی» - خدایش او را به راه راست هدایت کند - که در خدمت او اصول وادبیات عرب می خواندم. واستاد دیگری در علم قرائت داشتم به نام «زین الدین علی مغربی اندلسی مالکی» که مرد دانشمند وفاضلی بود وبر قرائت های سبعه آگاهی کامل داشت ودر اغلب علوم چون صرف، نحو، منطق، معانی، بیان، اصول فقه واصول دین مهارت داشت. او مردی خوش اخلاق وبه دور از جدال وعناد بود وبا مذهب تشیع دشمنی نداشت. وقتی می خواست نظر شیعه را مطرح کند می گفت: «علمای امامیه چنین می فرمایند»، در صورتی که دیگر علمای سنی، «رافضی» تعبیر می کردند. ویژگی های اخلاقی او باعث شد که از دیگر اساتیدم بریدم وهمه درس هایم را در خدمت ایشان تحصیل کردم.
مدت ها گذشت ومن در حلقه درس او می نشستم واز خرمن علم او خوشه ها می چیدم، تا این که برای او مسافرتی پیش آمد وتصمیم گرفت دمشق را به قصد مصر ترک کند. به دلیل محبت فراوانی که در میان ما بود، مفارقت او بر من سخت گران آمد. او نیز اظهار نمود که نمی تواند دوری مرا تحمل کند. وپیشنهاد کرد که در این سفر او را همراهی کنم.
استاد مدت نه ماه در قاهره اقامت کرد وفضلای مصر از شهر های مختلف به قاهره آمدند تا از محضر او استفاده کنند. وی در این مدت در مسجد ازهر مشغول تدریس بود وفضلای مصر از خدمتشان استفاده می کردند. ما هم در بهترین وضع در آن جا اقامت داشتیم.
یک روز کاروانی از اندلس آمد ونامه ای از پدر استاد آورد که نوشته بود:
«حال پدرت به شدت وخیم است، ومی خواهد پیش از مرگ، شما را ببیند، حتماً تأخیر نکنید وپدرتان را دریابید».
استاد وقتی نامه را خواند بسیار متأثر شد وبرای بیماری پدرش اشک ریخت، وتصمیم گرفت که رهسپار اندلس شود.
برخی از شاگردان تصمیم گرفتند که در این مسافرت، استاد را همراهی کنند. من هم - که بسیار به او علاقه مند بودم - نمی توانستم از وی جدا شوم، استاد نیز به من محبت فراوان داشت.
به راه افتادیم وپس از طی منازلی به شبه جزیره اندلس (اسپانیای امروزی) رسیدیم. در اولین آبادی اندلس من شدیداً تب کردم واز حرکت بازماندم. استادم بسیار متأثر شد وبا دیده های اشک آلود به من گفت: جدایی تو برای من بسیار سخت است.
استاد که ناگزیر بود به راه خود ادامه دهد، مرا به واعظ آن آبادی سپرد وده درهم به او داد تا وضع من مشخص شود. به او گفت اگر خدا به من شفا عنایت کند، مرا تا شهر او ببرد. با من نیز پیمان بست وخود به راه افتاد. فاصله شهر استاد تا آن آبادی از کرانه دریا پنج روز راه بود.
من سه روز در آن آبادی ماندم، چون قدرت حرکت نداشتم. روز سوم نزدیکی های غروب، تب من قطع شد، بیرون آمدم ودر کوچه های ده به گردش پرداختم.
با قافله ای روبه رو شدم که از کوه های نزدیک کرانه «بحر غربی» بارگشته بودند وپشم وروغن ودیگر لوازم زندگی می خریدند. از وضع شهر های آن ها جویا شدم، گفتند: از نزدیگی سرزمین بربر می آییم وسرزمین خودمان در کرانه دریا ودر نزدیکی «جزیره های شیعیان» است.
هنگامی که اسم «جزیره های شیعیان» را شنیدم، دلم برای دیدن آن سامان بی تاب گردید.
گفتند که از این جا تا سرزمین آن ها 25 روز فاصله است ودو روز از راه بی آب وعلف باید برویم. ولی بعد از آن خوبی هست وآبادی ها به یکدیگر پیوسته است. مرکبی را به سه درهم کرایه کردم ومنطقه بی آب وعلف را با آن پیمودم پس از گذشتن از آن دشت، هنگامی که به اولین آبادی رسیدم. مرکب را به صاحبش رد کردم وپس از آن با پای پیاده از یک آبادی به آبادی دیگر می رفتم، تا به سرزمین آن ها رسیدم. آن جا به من گفتند: شما سه روز دیگر راه دارید تا به جزیره های شیعیان برسید.
بدون درنگ، راه را ادامه دادم تا سرانجام به جزایر شیعیان رسیدم. به شهری رسیدم که دارای چهار قلعه وبرج های بلند ومحکمی بود. دیوار های جزیره از کرانه های دریا برافراشته شده بود. از دروازه بزرگ شهر که دروازه بربر نام داشت، وارد شدم ودر کوچه های شهر به گردش پرداختم. از مسجد شهر پرسیدم، راهنمایی کردند وبه مسجد رفتم، مسجد شهر، بسیار بزرگ وبا شکوه بود، در کرانه غربی جزیره ومشرف به دریا بود.
در گوشه ای از مسجد نشستم تا دمی استراحت کنم، ناگهان صدای مؤذن برخاست واذان ظهر را گفت. در اذان «حیَّ علی خیر العمل» گفت. چون از اذان فارغ شد، برای تعجیل ظهور ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دعا کرد. من دیگر نتوانستم جلو گریه ام را بگیرم وبه شدت اشک شوق ریختم.
مردم گروه گروه وارد مسجد شدند واز چشمه ای که در زیر درختی در سمت شرقی مسجد روان بود وضوء ساختند. هنگامی که دیدم بر طبق تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) وضو می گیرند بسیار خوشحال شدم. سپس یک مرد خوش سیما از میان آن ها وارد محراب شد وصف ها آراسته گشت ونماز ظهر را با جماعت ادا کردند. آنان نماز را با آداب وسنن واجب ومستحبی از مقدمات وتعقیبات وتسبیحات، مطابق روش منقول از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) انجام دادند.
از رنج راه دور ودراز به قدری خسته بودم که نتوانستم با آن ها به نماز برخیزم. چون از نماز فارغ شدند به من نگاه کردند واز این که من در جماعت آن ها شرکت نکردم، انتقاد کردند وپرسیدند: اهل کجا هستی وچه مذهبی داری؟
گفتم: از مردم عراق هستم وبه یکتایی خدا ورسالت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) گواهی می دهم.
گفتند: این شهادت که تو گفتی، برای تو هیچ سودی ندارد جز این که در دنیا خونت بر مسلمانان حرام است. چرا شهادت سوم را نمی گویی تا اهل بهشت شوی؟
گفتم: آن چیست؟ مرا ارشاد فرمایید، خداوند شما را بیامرزد.
امام جماعت گفت: شهادت سوم این است که شهادت بدهی: «امیرمؤمنان. علی بن ابی طالب، سرور پرهیزگاران وپیشوای روسفیدان وخود ویازده فرزندش (علیهم السلام) جانیشینان وخلفای بلافصل پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) می باشند، که خداوند طاعت شان را واجب کرده، امر ونهی خود را توسط آن ها به مردم رسانیده وآن ها را حجت خود در روی زمین قرار داده وبه برکت آنان به مردم امان داده است. پیامبر صادق امین (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در شب معراج ودر آن مقام تقرب «قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی»(892) بدون هیچ واسطه از پروردگار عالم شنیده است که آن ها را یکی پس از دیگری نام برده واطاعتشان را بر خلایق واجب گردانیده است.
چون به سخنانشان گوش دادم خدای را سپاس گفتم وبی نهایت مسرور وخوشحال شدم وهمه رنج سفر از بین رفت وآنان را آگاه ساختم از این که من هم در مذهب آن ها هستم وبه گفتار آنان معتقدم. با عنایت خاصی به من توجه کردند ومحلی را در گوشه مسجد به من اختصاص دادند. در مدت اقامتم در آن شهر با محبت واحترام با من رفتار کردند. امام مسجد همواره با من بود ومن از مصاحبت او بسیار خوش وقت بودم.
یک روز از امام مسجد پرسیدم: من در این شهر زراعتی نمی بینم، پس آذوقه شما از کجا می آید؟
گفت: از جزیره خضرا. در آب های سفید؛ یعنی همان جزیره های اولاد حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
گفتم: سالی چند بار آذوقه برای شما می آید.
گفت: دو بار می آید، بار اول آمده وبار دوم هم خواهد آمد.
گفتم: چه موقع خواهد آمد؟
گفت: چهار ماه دیگر.
از طولانی بودن مدت اندوهگین شدم، هر روز از خدا می خواستم که این بار زودتر بیاید وبا چشم خود آن را ببینم. من مدت چهل روز آن جا اقامت کردم ودر این مدت در نهایت تکریم واحترام بودم.
عصر روز چهلم احساس کردم که دلم گرفته است، به کنار دریا رفتم ودر آن جا به سیاحت پرداختم. به طرف مغرب می نگریستم که گفته بودند آذوقه آن ها از آن سمت می آید، از دور چیزی را در حال حرکت دیدم، پرسیدم که آیا در دریا مرغ های سفیدی هست؟ گفتند: نه، مگر چیزی دیدی؟ گفتم: آری، گفتند: پس آذوقه ما می آید. این ها کشتی هایی است که هر سال از شهرهای فرزندان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سوی ما می آیند.
چیزی نگذشت که کشتیها رسیدند. ولی اهل شهر می گفتند: این بار کشتی ها زودتر از وقت معین آمده است.
نخست یک کشتی بزرگ لنگر انداخت، سپس شش کشتی دیگر پهلو گرفت تا هفت کشتی کامل گشت.
از کشتی بزرگ پیرمردی بلند قامت، چارشانه، خوش سیما، با جامع های آراسته، پیاده شد ووارد مسجد گردید، وضوی کاملی ساخت، آن چنان که از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) رسیده است، ونماز ظهر وعصر را خواند. چون از نماز فارغ شد روی به من کرد وسلام گفت ومن جواب دادم، گفت: نام تو چیست؟ به نظرم نامت «علی» باشد.
گفتم: آری، آن گاه مانند کسی که با من سابقه آشنایی چندین ساله داشته باشد، به گفت وگو پرداخت. سپس گفت: نام پدرت چیست؟ خیال می کنم «فاضل» باشد؟ من مطمئن شدم که این شخص در این مسافرت با ما بوده است که این چنین از نام ونسب من آگاه است.
پرسیدم: از کجا مرا می شناسی؟ آیا از دمشق تا مصر با ما هم سفر بودی؟
گفت: نه. گفتم: از مصر تا اندلس با ما بودی؟ گفت: نه؛ به جان مولای ما حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) من هرگز با شما نبودم.
گفتم: پس نام من وپدرم را از کجا می دانی؟
گفت: نام ونشانی وخصوصیات تو ومرحوم پدرت، به من گفته شده است ومن تو را با خودم به جزیره خضرا خواهم برد. من بسیار خوشحال شدم واز خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.
به طوری که اهل شهر می گفتند: او هر بار که می آمد سه روز آن جا می ماند، ولی این بار یک هفته آن جا اقامت کرد. آذوقه را به صاحبانش رسانید واز آن ها دست خط گرفت که آذوقه شان رسید. آن گاه عازم حرکت شد ومرا با خودش برد.
شانزده روز در خدمت آن پیرمرد. که نامش «محمد» بود، با کشتی طی مسافت کردیم. روز شانزدهم به منطقه ای رسیدیم که آب دریا سفید بود! من از روی تعجب خیره خیره به آب نگاه می کردم.
پیرمرد پرسید: چه شده که به دریا این قدر خیره شده ای؟ گفتم: من دریا را به رنگ دیگر می بینم، این شباهتی به آب دریا ندارد.
گفت: آری آب های این جا سفید است، این جا دریای سفید است وآن جا «جزیره خضرا» است.
این آب های سفید از هر طرف، جزیره را احاطه کرده است، از هر طرف به سوی جزیره خضرا بیایی. به این آب ها برخورد می کنی. از حکمت خدا وبه برکت مولا وپیشوای ما حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کشتی های دشمنان ما - هر چقدر هم که محکم باشند - در این آب ها غرق می شوند.
از آب دریا خوردم، همانند آب فرات شیرین بود.
آب های سفید را پیمودیم تا به جزیره خضرا - که همواره آباد وساکنانش دل شاد باد - رسیدیم. کشتی در کنار جزیره پهلو گرفت وما پیاده شده وارد شهر شدیم.
آن شهر در میان هفت قلعه استوار با دیوار های محکم وبرج های به آسمان کشیده شده، قرار گرفته بود وآبشارها وچشمه سارها واقسام میوه ها را در خود داشت وزیباترین شهری بود که تاکنون دیده ام.
در این شهر بازارهای وسیع وحمام های فراوان وجود داشت وبیشتر ساختمان های آن از مرمر شفاف ساخته شده بود. ومردمان شهر با قامتی راست واستوار وجامه هایی آراسته وقیافه هایی جذاب، در هاله ای از شکوه ووقار دیده ها را خیره می ساختند.
از دیدن شهر وشکوه آن، آن چنان مسرور شدم که روحم از این مناظر پرواز می کرد. مدتی در منزل «شیخ محمد» استراحت کرده به مسجد رفتم.
در مسجد، جماعت انبوهی بود ودر میان آن ها مردی نشسته بود که من از وصف او ناتوانم. بسیار باوقار، متین وبا هیبت بود. او را «سید شمس الدین محمد عالم» می خواندند.
جماعتی که دور جناب سید شمس الدین حلقه زده بودند در محضر او قرآن، اصول دین، فقه واقسام علوم عربی را فرا می گرفتند. فقهی که جناب سید شمس الدین تدریس می کرد مسئله مسئله بود، وهر مسئله ای را از حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) نقل می کرد.
هنگامی که به محضر سید بزرگوار شرفیاب شدم، به من خوش آمد گفت، ومرا در کنار خود جای داد واز رنج راه ومشقت سفر پرسید. وبیان داشت که تمام احوال من به محضرشان رسیده است وشیخ محمد که مرا به جزیره خضرا هدایت نموده به امر جناب سید شمس الدین - که خداوند سایه اش را مستدام بدارد - بوده است.
وی دستور داد اتاقی در گوشه ای از مسجد به من اختصاص دهند که در آن جا راحت باشم. سپس خطاب به من کرده فرمود: این جا از آن توست، هر وقت که خواستی تنها باش واستراحت کن. از محضر سید مرخص شدم وبه غرفه خود رفتم به استراحت پرداختم.
طرف عصر، کسی که مسئول من بود برایم پیغام آورد که در اتاقم باشم که جناب سید شمس الدین با گروهی از یاران برای صرف شام به غرفه من خواهند آمد. با کمال خوش وقتی پذیرا شدم. طولی نکشید که جناب سید با جمعی از اصحابش تشریف آوردند وسفره ها پهن شد وغذا چیده شد. در محضر جناب سید، شام خوردیم وبرای نماز مغرب وعشا رهسپار مسجد شدیم. پس از ادای نماز مغرب وعشا، جناب سید به منزلش تشریف بردند ومن به غرفه ام بازگشتم.
هیجده روز بدین منوال گذشت وهر روز از محضر جناب سید شمس الدین - که خداوند وی را به سلامت بدارد - استفاده می بردم. در نخستین نماز جمعه که در محضر جناب سید برگزار شد، دیدم که سید، جمعه را به عنوان دو رکعت واجب ادا کردند ومن از ایشان پیروی نموده، نماز جمعه را با ایشان ادا کردم. چون از نماز فارغ شد، عرضه داشتم: نماز جمعه را به عنوان واجب ادا کردید؟! فرمود: آری، چون تمام شرایط وجوب جمعه فراهم است. با خود گفتم: شاید حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در نماز حاضر بودند؟ فرمود: نه، ولی من نایب خاص آن حضرت هستم وبه امری که از ناحیه مقدسه صادر شده، جمعه را اقامه می کنم.
از جناب شمس الدین پرسیدم: آیا امام را دیده ای؟ فرمود: نه، ولی پدرم رحمه الله می گفت که صدای آن حضرت را شنیده ولی شخص آن حضرت را ندیده است. اما پدرش رحمه الله هم شخص آن حضرت را دیده بود وهم صدایش را شنیده بود.
پرسیدم: چگونه است که این افتخار نصیب یکی می شود نصیب دیگری نمی شود؟
فرمود: برادر، خداوند تبارک وتعالی هر که را بخواهد مشمول الطاف خود می گرداند؛ همه این ها بر اساس حکمت الهی است. خداوند برخی از بندگانش را به اعطای مقام رسالت، نبوت وامامت گرامی داشته است وآن ها را حجت خود قرار داده است تا هر که هلاک شود حجت بر او تمام باشد وهر که هدایت شود بر اساس برهان وحجت به راه راست هدایت شود.
خداوند از روی لطف، لحظه ای روی زمین را خالی از حجت قرار نداده است وبرای هر حجتی، سفیری قرار داده که فرمان های او را ابلاغ نماید.
آن گاه جناب سید شمس الدین دست مرا گرفت وبه خارج شهر برد وبه سوی بستان ها رفتیم. در آن جا رود ها وباغهای بسیار می دیدم که انواع واقسام میوه ها از انگور وانار وگلابی وغیره در آن جا موجود بود که در ایران وعراق وشامات نظیر آن ها را ندیده بودم ودر بزرگی وزیبایی وشیرینی با مویه های مشابه اش قابل مقایسه نبود. در بستان ها قدم می زدیم که مرد خوش صورتی با دو قطعه جامه از پشم سفید از نزدیکی ما گذشت. از سید پرسیدم: این مرد کیست که هیبت اش مرا به شگفت واداشت؟
فرمود: این کوه را می بینی؟
گفتم: آری.
فرمود: در وسط آن، محل با شکوهی است که در آن جا چشمه ای زیر درخت پرشاخ وبرگی هست ودر آن جا قبه ای از آجر هست واین مرد با یک نفر دیگر، خادم آن قبه هستند. من هر صبح جمعه به آن جا می روم واز آن جا امام (علیه السلام) را زیارت می کنم.
من در آن جا دو رکعت نماز می خوانم ودر آن جا ورقه ای می یابم که هر چه نیاز دارم در آن نوشته شده است. هر حادثه ای پیش آید وهر محاکمه ای در میان مؤمنین انجام دهم، حکمش را در آن ورقه می یابم وبه آن عمل می کنم. تو نیز شایسته است که به آن جا بروی وامام (علیه السلام) را از آن جا زیارت کنی.
به دستور جناب سید، بر فراز کوه رفتم وآن قبه را به طوری که جناب سید توصیف کرده بود، یافتم. آن جا دو نفر خادم بود. یکی مرا می شناخت وبه من خوش آمد گفت ودیگری مرا نشناخت وبه من اعتراض کرد. خادمی که مرا در حضور سید دیده بود به او گفت: من او را می شناسم، من او را در خدمت سید شمس الدین دیده ام. پس او نیز به من عنایت فرمود وبا من به گفت وگو پرداختند. آن گاه نان وانگور آوردند وخوردم، سپس از آب آن چشمه خوردم ووضو گرفتم ودو رکعت نماز خواندم.
از خادم ها پرسیدم: رؤیت امام (علیه السلام) چگونه میسر است؟ گفتند: هرگز ممکن نیست وما اجازه نداریم که به کسی خبر بدهیم. از آن ها درخواست کردم که در حق من دعا کنند، پس در حق من دعا کردند واز خدمتشان مرخص شدم واز کوه پایین آمدم.
وقتی به شهر رسیدم به منزل سید شمس الدین رفتم، در خانه نبود. به منزل شیخ محمد رفتم که راهنمای من بود، ودرباره کوه وآن چه در آن دیده بودم با او صحبت کردم وگفتم که یکی از خادم ها به من اعتراض کرد. او گفت: به جز سید شمس الدین وامثال او، کسی حق ندارد به این کوه برود وبه همین جهت مورد اعتراض واقع شده ای.
از او در مورد جناب سید شمس الدین پرسیدم، گفت: او از اولاد حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است ومیان او وحضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پنج واسطه هست.
به جناب سید شمس الدین - اطال الله بقائه - گفتم: آیا اجازه می فرمایید که مسائل مورد نیاز را از محضر شما فرا گرفته برای شیعیان نقل کنم وقرآن را در محضر شما بخوانم ومطالبی که بر من مشکل شده از محضرتان استفاده نمایم؟
فرمود: اگر چنین ضرورتی هست، از قرآن شروع کن. در محضر جناب سید شمس الدین شروع به قرائت قرآن کردم. در هر آیه ای که در میان قاریان اختلافی بود به موارد اختلاف اشاره می کردم ومی گفتم: «حمزه چنین خوانده»، «کسائی چنین خوانده»، «عاصم چنین خوانده»، و«ابن کثیر چنین خوانده است».
جناب سید شمس الدین فرمود: ما این ها را نمی نشاسیم، قرآن بر هفت حرف نازل شده است، مجموع قرآن پیش از هجرت وبعد از هجرت به تدریج بر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نازل شد. بعد از «حجه الوداع» جبرئیل امین بر آن حضرت نازل شد وگفت: یا محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قرآن را بخوان تا آغاز وانجام هر سوره ای را برای شما بازگویم، وشأن نزول آن ها را بیان کنم.
آن گاه امیر مؤمنان (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)، ابیّ بن کعب، عبد الله بن مسعود، حذیفه بن یمان، جابربن عبد الله انصاری، ابو سعید خدری، حسان بن ثابت وگروهی از برگزیدگان اصحاب جمع شدند وپیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قرآن را از اول تا آخر قرائت فرمود. در هر آیه ای که اختلافی بود جبرئیل آن را بیان می کرد وامیرمؤمنان (علیه السلام) آن را بر روی ورقه ای از پوست می نوشت. همه قرآن قرائت حضرت امیر (علیه السلام) است.
پس به سید شمس الدین گفتم: ای سرور من، ما بعضی از آیات قرآن را با آیات قبل وبعد آن، غیر مرتبط می بینیم، شاید عقل ما از فهم چنین ارتباطی، قاصر است.
سید شمس الدین گفت: آری، بعضی آیات قرآن با آیات قبل وبعد شان ارتباطی ندارد وعلت آن هم این است که:
هنگامی که پیامبر دار فانی را وداع گفت وخلافت ظاهری، غصب شد، علی (علیه السلام) تمامی قرآن را جمع کرد وآن را در پارچه ای گذاشت وبه مسجد آمد وگفت: این کتاب خداست که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به من دستور داده است که آن را به شما عرضه کنم برای آن که حجتی باشد برای شما در روز قیامت.
ولی عمر وابوبکر گفتند: ما به قرآن تو نیازی نداریم. علی (علیه السلام) هم فرمود: پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از قبل مرا به همین سخنان شما آگاه کرده بود ولی این کار من به خاطر این بود که حجت را بر شما تمام کنم. آن گاه علی (علیه السلام) قرآن را به خانه بازگردانید در حالی که می گفت: ای خدا، معبودی جز تو نیست، تو یکتایی وشریکی نداری، رد کننده ای بر علم تو نیست وبر آن چه حکمت تو اقتضا می کند مانعی نیست، تو در روز قیامت بر آن چه که من به ایشان گفتم گواه باش.
پس آن گاه ابوبکر در میان مسلمانان اعلام کرد که: هر کس آیه یا سوره ای از قرآن در نزدش هست نزد من بیاورد، سپس ابوعبیده جراح، عثمان، سعد بن ابی وقاص، معاویه بن ابی سفیان، عبدالرحمان بن عوف، طلحه بن عبیدالله، ابو سعید خدری، حسان بن ثابت وجماعتی دیگر از مسلمانان گرد هم آمدند واین قرآن را جمع آوری کردند ودر هنگام جمع آوری، آیاتی را از قرآن حذف کردند! [این آیات، حذف شده] آیاتی بود که خطاهایشان را که پس از وفات پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مرتکب شده بودند، بر ملا می ساخت(893). از این رو آیات قرآن را غیر مرتبط می بینیم قرآنی که علی جمع کرده به خط خود آن حضرت نزد امام زمان محفوظ است ودر آن همه چیز حتی دیه خراش هم آمده است ولی همین قرآنی که اکنون در دست مردم است [هر چند که آیاتی را از آن ساقط کرده اند، اما آن چه که مانده است] تمامی آن کلام خداست وهیچ شک وشبهه ای در آن نیست. این سخنی است که از طرف امام زمان (علیه السلام) صادر شده است(894).
از جناب سید شمس الدین مسائل بسیاری پرسیدم وفرا گرفتم که بیش از نود مسئله است وآن ها را در یک مجلد گرد آوردم وآن فوائد الشمسیه نام نهادم، که فقط به شیعیان خالص آن را ارائه می دهم. ان شاء الله تو نیز آن را خواهی دید.
جمعه دوم که جمعه وسطی از جمعه های ماه بود، نماز جمعه را با جناب سید شمس الدین خواندم. پس از نماز، جناب سید برای بیان مسائل، ارشاد وافاده مؤمنان مجلس نشست ومن به سخنان او گوش می دادم که ناگاه متوجه شدم در بیرون مسجد سر وصدایی به پاست. از جناب سید پرسیدم. این چه صدایی است؟ فرمود: در هر روز جمعه، در وسط هر ماه لشکریان ما سوار می شوند وانتظار فَرَج می کشند.
از سید بزرگوار اجازه گرفتم وبرای تماشای آن ها بیرون رفتم. جمعیت انبوهی را دیدم که تسبیح، تحمید وتهلیل می گفتند وبرای تعجیل فرج امام قائم به امر خدا، وناصح به دین خدا، حضرت محمد بن حسن مهدی، حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دعا می کردند.
وقتی به مسجد بازگشتم جناب سید شمس الدین فرمود: آیا لشکر ما را دیدی؟ گفتم: آری. فرمود: آیا امرای آن ها را شمردی؟ گفتم، نه. فرمود: آن ها سیصد نفرند، فقط سیزده نفر مانده است که تعداد یاران حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کامل شود.
پرسیدم: سرور من، فَرَج کی خواهد بود؟ فرمود: برادر من! آگاهی از آن، مخصوص حضرت پروردگار است وموکول به مشیت حضرت احدیت است. ای بسا شخص امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز از آن آگاه نباشد. برای فرج نشانه هایی هست که یکی از آن ها سخن گفتن ذوالفقار است که از غلاف خود خارج شود وبگوید: ای ولی خدا به پا خیز. وبه وسیله من وبه نام خدا دشمنان خود را نابود کن.
ویکی دیگر از نشانه های فرج، سه صداست که همه، آن ها را می شنوند:
1. ای گروه مؤمنان «اَزِفَتِ الازِفَهُ» (وقت ظهور فرا رسیده).
2. لعنت خدا بر کسانی باد که بر محمد وآل محمد ستم روا داشتند.
3. سیمایی بر خورشید ظاهر شده ندا می دهد: خداوند، ولی عصر حضرت محمد بن حسن مهدی را برانگیخته است. به سخنان او گوش فرا دهید وفرمان هایش را اطاعت کنید.
گفتم: مولای من، از اساتید ما روایتی به ما رسیده است که حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مورد غیبت کبری فرموده است: پس از غیبت من، هر کس ادعا کند که مرا دیده است او را تکذیب کنید. پس چگونه است که برخی از شما او را دیده اید؟
فرمود: این روایت صحیح است ولی مربوط به زمانی است که دشمنان اهل بیت از فرعون های بنی عباس فراوان بودند وشیعیان ناچار بودند حتی از آوردن نام مبارک آقا، پرهیز کنند. اما اکنون، زمان طولانی شده ودشمنان. نومید گشته اند وسرزمین ما به دور از تیر رس دشمنان است وآن ها از برکت حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) راهی ندارند که به ما برسند وبرای ما ناراحتی ایجاد کنند.
گفتم: علمای شیعه نقل می کنند که حضرت، خمس را به شیعیان خود از اولاد حضرت علی (علیه السلام) مباح ساخته است.
فرمود: بلی چنین است.
گفتم: آیا شیعیان می توانند برده هایی را که اهل سنت اسیر گرفته اند بخرند؟ فرمود: آری واز غیر آن ها. زیرا امام (علیه السلام) می فرماید: با آن ها آن چنان رفتار کنید که آن ها با خود انجام می دهند. البته این دو مسئله، غیر از مسائلی است که در کتاب فوائد الشمسیه گرد آوردم.
جناب سید شمس الدین فرمود: حضرت ولی عصر (علیه السلام) در یک سال فرد. از مکه معظمه در میان رکن ومقام ظاهر می شود. مؤمنان باید در انتظار آن روز باشند. گفتم: سرور من، بسیار علاقه مندم هنگامی که خداوند اجازه فرج وامر به ظهور فرماید در خدمت شما بمانم.
فرمود: برادرجان. به من دستور رسیده که شما به وطن خود بازگردید که هرگز برای من وبرای شما امکان مخالفت نیست، زیرا شما اهل وعیال دارید ومدتی از آن ها دور شده اید وبیش از این جایز نیست از آن ها دور باشید.
بسیار اندوهگین شدم واشک ریختم وعرضه داشتم آیا می توانم در این باره برای بار دوم کسب تکلیف کنم؟ فرمود: نه.
گفتم: آیا به من اجازه می فرمایید همه آن چه دیده ام بازگو کنم؟ فرمود: آری برای آرامش دل مؤمنان می توانی. به جز فلان وفلان را. آن گاه مطالبی را که نباید نقل کنم برای من معین فرمود.
گفتم: سرور من، آیا نمی توان به جمال عالم آرای حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نگاه کرد؟ فرمود: نه. ولی بدان که هر مؤمن مخلص او را می بیند ولی نمی شناسد.
گفتم: من از بندگان مخلص آقا هستم ولی آن حضرت را ندیده ام.
فرمود: نخیر، شما دوبار جمال آقا را دیده ای: یکی هنگامی که برای اولین بار به سامرا می رفتی، که یارانت جلوتر از شما رفتند وشما تنها ماندی، تا به رودخانه ای رسیدی که آب نداشت. آن جا کسی را دیدی که بر اسب سفید سوار است ونیزه ای بلند در دست دارد وسر نیزه اش دمشقی است. آن جا بر جامه هایت ترسیدی، فرمود: نترس با شتاب برو که دوستانت در زیر درخت در انتظار تو نشسته اند. آن واقعه دقیقاً یادم آمد وگفتم: آری چنین اتفاقی بر من افتاده است مولای من.
وبار دوم، هنگامی بود که با استاد اندلسی خود از دمشق به سوی مصر راه افتادی ودر راه از قافله جدا ماندی وبه شدت ترس ووحشت بر تو غلبه کرد. آن جا نیز سواری را دیدی که بر اسب پیشانی سفیدی سوار است ونیزه ای به دست دارد وبه تو فرمود: نترس که در دست راست تو آبادی هست، برو به آن آبادی وشب را در آن جا بمان. مذهب وآیین خود را در آن جا بازگوی که آن ها وچند آبادی دیگر در جنوب دمشق بر آیین علی بن ابی طالب وپیشوایان معصوم از فرزندان او هستند. آیا چنین بود، ای پسر فاضل؟ گفتم: آری چنین بود ومن رفتم شب را در آن جا خوابیدم، واز آن ها پرسیدم: این مذهب چگونه به دست شما رسیده است؟ آن ها گفتند: هنگامی که عثمان، جناب ابوذر غفاری را به شام تبعید کرد، معاویه نیز او را به سرزمین ما تبعید کرد، از برکت مقدم جناب ابوذر چندین آبادی در این منطقه با مذهب اهل بیت عصمت وطهارت آشنا شدند که یکی از آن ها آبادی ماست.
به جناب سید شمس الدین گفتم: سرور من، آیا امام (علیه السلام) در هر فاصله ای خانه خدا را زیارت می کند؟ فرمود: ای پسر فاضل، دنیا زیر پای «مؤمن» یک قدم بیش نیست، کجا رسد به کسی که جهان به برکت او وپدران او برپاست، آری امام (علیه السلام) هر سال در موسم حج شرکت می فرمایند وپدران بزرگوارش را در مدینه، عراق وتوس زیارت می کنند وبه سرزمین ما باز می گردد.
سپس جناب سید شمس الدین به من دستور دادند که در مراجعت درنگ نکنم ودر بلاد مغرب توقف نکنم.
جناب سید فرمودند: بر درهم هایی که در جزیره خضراء است، نوشته شده: «لا اله الا الله، محمد رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) علی ولی الله، م ح م د ابن الحسن القائم بامرالله» وپنج درهم از آن ها به من عنایت فرمود که برای برکت، آن ها را حفاظت می کنم.
آن گاه جناب سید مقرر فرمود که مرا با همان کشتی که آمده بودم به نخستین آبادی که در سرزمین بربر رسیده بودم، باز گردانیدند.
جناب سید به من مقداری گندم وجو دادند که در سرزمین بربر، آن ها را به 140 دینار طلا از دینار های مغرب فروختم، وبا آن پول به حج رفتم.
برای امتثال امر جناب سید شمس الدین به اندلس نرفتم واز سرزمین بربر به طرابلس غرب رفتم واز آن جا با حجاج مغربی به مکه معظمه مشرف شدم. وپس از ادای مراسم حج به عراق بازگشتم وتصمیم دارم تا آخر عمر در نجف اشرف اقامت کنم ومجاور حرم مطهر امیر مؤمنان (علیه السلام) باشم.
شیخ زین الدین علی بن فاضل گفت: در جزیره خضرا فقط نام پنج نفر از علمای شیعه مطرح بود سید مرتضی، شیخ طوسی، محمد بن یعقوب کلینی، ابن بابویه وشیخ ابوالقاسم جعفربن سعید حلی - قدس الله ارواحهم -.
این آخرین مطلبی است که از شیخ صالح وپرهیزگار. دانشمند متقی، علی بن فاضل شنیدم که خداوند فیوضات او را مستدام بدارد ودر میان دانشمندان وپرهیزگاران زمان. امثال او را فراوان گرداند(895).
افزون بر این، داستان دیگری نیز درباره جزیره خضراء وجود دارد که محدّث نوری آن را در جنّه المأوی(896) بیان کرده است. این داستان که از کمال الدین انباری نقل شده، در مقایسه با داستان نخست، از شهرت کمتری برخوردار است. زمان نقل این دو داستان، حدود صد سال با یکدیگر فاصله دارد - زمان داستان جزیره خضرای معروف، قریب یک قرن پس از داستان ابن انباری است -. البته در نقل داستان نخست نیز تفاوت هایی وجود دارد. وما در این بحث، به دو متن بحار الانوار وتبصره الولی نظر داریم؛ هر چند روح وجوهره آن ها یکی است.
موضوع یاد شده را، در سه محور مورد بحث قرار می دهیم:
1. منابعی که داستان معروف جزیره خضراء را نقل کرده اند؛
2. بررسی سندی داستان نقل شده؛
3. بررسی دلالی ومتن نقل های رسیده؛
نخستین محور: منابع نقل این داستان
از آن جا که کثرت نقل، دلیل یا مؤیّد قوی بر اعتبار آن گفته است. بنابراین، اگر موضوعی، زیاد نقل شده ویا در بحث های رجالی یا فقهی به آن استناد شده باشد، دلیل بر اعتماد وتوجّه به آن تلقّی می شود. یکی از راه های بررسی صحت وسُقم این داستان می تواند کنکاش در منابعی که آن را نقل کرده اند، باشد. اگر تعداد منابع معتبری که آن را نقل کرده اند زیاد باشد، خود می تواند دلیل - یا حداقل، مؤیّدی - بر صحت آن داستان باشد واگر خلاف این ثابت شود، یعنی منابع کمتری به آن پرداخته باشند، نتیجه نیز برعکس خواهد شد وثابت می شود این داستان، از نظر علمای گذشته دارای اعتبار نبوده که به آن، اعتنایی نکرده اند.
اکنون به بیان وبررسی منابع نقل هر دو داستان می پردازیم:
أ. منابع نقل داستان نخست (طیّبی)
برخی ادعا کرده اند(897) این داستان در منابع ذیل آمده ومورد توجّه بعضی از علمای بزرگ بوده است:
1- شهید اوّل، این داستان را با خط خود نگاشته ودستخط او در خزانه حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) یافت شده است؛
2- محقق کَرَکی آن را به فارسی ترجمه کرده است؛
3- علاّمه مجلسی در بحار الانوار؛
4- مقدس اردبیلی در حدیقه الشیعه؛
5- حُرّ عامِلی در اثبات الهداه؛
6- وحید بهبهانی طبق مضمون آن، فتوا داده است؛
7- بحرالعلوم در کتاب رجال خود به این قضیه استناد جسته است؛
8- قاضی نورالله شوشتری گفته است: محافظت از این داستان، بر هر مؤمنی واجب است ودر کتاب مجالس المؤمنین نیز می نویسد: «محمّد بن مکّی، معروف به شهید اوّل، داستان جزیره خضرا را با سند خود از علی بن فاضل نقل کرده است»(898).
9- میرزا عبدالله افندی اصفهانی در ریاض العلماء؛
10 - میرزای نوری در جنه المأوی ونجم الثاقب؛
11- میرلوحی صاحب کفایه المهتدی فی معرفه المهدی، داستان را معتبر دانسته واز آن، به صحیح تعبیر کرده ومی گوید: من این حدیث معتبر را در کتاب ریاض المؤمنین نقل کرده ام(899)؛
12- سید شُبّر بن محمد بن ثنوان در کتاب الجزیره الخضراء؛
13- شیخ اسدالله شوشتری در مقابیس الأنوار(900)، ضمن بیان مناقب محقق حلّی (صاحب شرایع) ودر کتاب کشف القناع در مقام اثبات امکان رؤیت امام (علیه السلام) در زمان غیبت، به این داستان استدلال کرده است؛
14- سید عبدالله شُبّر در جلاءالعیون در بخش مربوط به حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛
15- روضات الجنات در ضمن بیان مناقب سیّد مرتضی(901)؛
16- نهاوندی در العبقری الحسان؛
17- محمدرضا نصیری طوسی در کتاب تفسیرالائمه الأطهار به مناسبت بحث گردآوری قرآن توسط امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛
18- سید هاشم بحرانی در تبصره الولی (در مقایسه با نقل بحار الانوار اضافاتی دارد)؛
19- سیّد اسماعیل طبرسی صاحب کفایه الموحدین علی بن فاضل را بسیار ستوده وگفته است: او از بزرگان وابرار وعلما ونیکان واز خواص طائفه امامیه ویگانه زمان خود در زهد وتقوا بوده است(902).
بررسی منابع ونقل ها
1 - آقا بزرگ تهرانی در الذریعه(903)، کتاب ترجمه جزیره خضراء را به محقق کَرَکی نسبت داده است؛ امّا در کتبی که شرح حال محقق کَرَکی را نگاشته اند، نام این کتاب نیامده، از سویی، آقا بزرگ گفته است: آن گونه که از صاحب ریاض حکایت شده ترجمه جزیره خضراء مربوط به محقق کَرَکی است(904).
بنابراین، مشخص می شود این نسبت را صاحب ریاض به محقق کرکی داده، نه آقا بزرگ. او در ادامه می گوید:
[ترجمه جزیره خضراء محقق کَرَکی] در هند چاپ شده ودر آغاز آن نام سلطان شاه طهماسب صفوی آمده است... این کتاب (جزیره) تألیف فضل بن یحیی طیّبی است که مشاهدات شیخ زین الدین علی بن فاضل مازندرانی در آن جزیره را که در سال 699 از او شنیده، تدوین وبه ثبت رسانده است وسیّد میر شمس الدین محمد بن میر اسدالله شوشتری در نوشته خود پیرامون اثبات وجود صاحب الزمان - ترجمه به فارسی را - آورده است(905).
تا این جا استفاده می شود ترجمه ای که محقق شوشتری در کتاب خود آورده، همان ترجمه کرکی است؛ اما آقابزرگ تهرانی در جای دیگر می گوید: وشاید این ترجمه (ترجمه کَرَکی) همان است که طی رساله شمس الدین محمد بن اسدالله درج شده است ویا ترجمه شخص سیّد شمس الدین است که آن را در رساله اش آورده است(906).
یعنی آقا بزرگ تهرانی خود نیز مردّد بوده که آیا آنچه در کتاب شوشتری آمده ترجمه کرکی است یا ترجمه شخص شوشتری. از سویی علاّمه تهرانی می گوید: این مطلب، از صاحب ریاض نقل شده است؛ بنابراین، دیدگاه صاحب الذریعه این نیست ونمی توان این سخن را به او نسبت داد.
2 - درباره نقل علاّمه مجلسی نیز باید گفت: خود او قبل از نقل داستان گفته است: رساله ای مشهور به جزیره خضراء در دریای سفید، یافتم که دوست داشتم آن را بیان کنم، زیرا مشتمل بر نام کسانی که امام را دیده اند ونیز امور شگفت آور دیگری می باشد وآن را در بابی جداگانه آوردم وچون آن را در کتب معتبر نیافتم. همان گونه که یافتم نقل می کنم(907).
علاّمه مجلسی در مقدمه بحار الانوار گفته: با خود عهد بستم نیز مطالبی که در بحار الانوار می آورم، از کتب معتبر ومعروف ومشهور(908) باشد ودرباره جزیره خضراء گفته است: علت این که آن را در باب جداگانه ای بیان کرده ام، این است که آن را در کتاب معتبری پیدا نکرده ام وتنها به این سبب که شامل نام دیدارکنندگان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است وامور شگفت آوری در این بیان شده است، آن را آورده ام.
از این سخن استفاده می شود که علاّمه مجلسی هر چند داستان جزیره خضراء را نقل کرده، اما صحت آن را نپذیرفته است اگر غیر این بود، باید آن را در باب هجدهم - ذکر من رآه صلوات الله وسلامه علیه وعلی آبائه الطاهرین - بیان می کرد.
اشکال:
عنوان باب 18 «ذِکُر من رأه» وعنوان باب 24 «ذِکُر من رأه (علیهم السلام) فی الغیبه الکبری قریباً من زماننا» است. یعنی: عنوان این باب در مورد کسانی است که در زمان علاّمه مجلسی یا نزدیک به زمان او، حضرت را دیده اند. با این که عنوان باب 18 ویژه ملاقات های زمان علاّمه مجلسی نیست وشاید علت بیان آن در باب 24، همین موضوع باشد.
پاسخ:
اگر علاّمه، این داستان را پذیرفته بود، لازم نبود باب جداگانه ای برای آن بگشاید یا حداقل باید به علت بیان آن اشاره می کرد؛ با این که علت یادآوری آن را در باب 24، عدم اعتبار داستان، بیان کرده است.
3 - در مورد وجود این داستان در کتاب حدیقه الشیعه، تذکر این مطلب لازم است که انتساب کتاب حدیقه الشیعه به مقدّس اردبیلی مورد تردید است، از این رو، نمی توان با قاطعیت، نقل داستان را به او نسبت داد.
4 - حُرّ عامِلی نیز، تمام داستان را نقل نکرده؛ بلکه بخشی از آن را آورده. از سویی آن را به بحار الانوار نسبت داده ومسؤولیت آن را به عهده آن قرار داده وگفته است: «بتمامها مؤلف بحار الانوار وقال اقتصرت منها علی محل الحاجه»(909).
5 - وحید بهبهانی - در بحث نماز جمعه که آیا از امور مربوط به امام معصوم است یا کسی که امام معصوم وی را نصب کرده - گفته است: افزون بر اجماعات منقول وفراوان که با آثار [= غیر روایت] واعتباراتی [= نکاتی] که در رساله بدان اشاره کردم، تأیید می شود... از جمله آن آثار، داستان آن مرد مازندرانی است که به جزیره حضرت صاحب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسیده است. البته این روایت با صدای رسا اعلام می دارد که اقامه نماز جمعه به امام وجانشین خاص او اختصاص دارد(910).
آری؛ او پس از آوردن اجماعات وروایات، این حکایت را مؤیّد آن ها قرار داده است؛ بدین ترتیب، مشخص می شود به این داستان اعتماد نداشته وگرنه آن را در جایگاهِ دلیل، یادآور می شد، نه مؤیّدِ.
6 - سیّد بحرالعلوم نیز به این داستان اعتماد نکرده، زیرا در مقام بیان موقعیت سیّد مرتضی گفته است: داستان جزیره خضراء ودریای سفید دلالت بر فضیلت ومقام والای سیّد دارد... واین مرتبه والایی است که - اگر نقل صحیح باشد - چیزی با آن برابری نمی کند(911).
جمله: «اگر این جریان صحیح باشد» نشانه عدم اعتماد واستناد به این داستان است؛ یعنی شخص وی این نقل را نپذیرفته وگفته است: اگر چنین نقلی صحیح باشد، دلالت بر عظمت جایگاه سیّد مرتضی دارد.
7 - جمله قاضی نورالله شوشتری که گفته است: محافظت آن بر هر مؤمنی لازم است، آیا در مورد داستان جزیره خضراء است یا درباره کتابی که داستان در آن نقل شده است؟ با مراجعه به سخن او مشخص می شود جمله فوق، درباره کتاب اثبات وجود حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عنوان شده است. این کتاب را محمد بن اسدالله شوشتری به دستور سلطان صاحب قرآن، نوشته وترجمه رساله جزیره خضراء را در ذیل این کتاب یادآور شده است.
قاضی نورالله درباره این کتاب گفته است: وآن رساله، کتاب ارزشمندی است که محافظت ونگهداری از آن بر مؤمنین واجب است(912).
وانگهی آن گونه که از کتاب الذریعه(913) استفاده می شود، ظاهراً این سخن از شمس الدین محمد بن اسدالله شوشتری است، نه قاضی نورالله شوشتری.
8 - کتاب سیّد شُبّر به دست ما نرسیده ویکی از معاصران او ضمن شرح حال وآثار وی، کتاب جزیره خضراء را نام برده است. واین گفته نمی تواند، دلیل بر قبول آن داستان باشد، زیرا مشخص نیست شُبّر در مقابل پذیرش وتأیید داستان بوده یا در مقام مذمّت ورد آن قرار داشته است. از سویی، مشخّص نیست کدام داستان را نقل کرده، شاید ماجرای انباری را آورده است که اشکالات کمتری در پی دارد.
9 - کتاب جلاءالعیونِ شُبّر، در اصل، ترجمه وشرح کتاب جلاءالعیون مجلسی است وکتاب مستقلی به شمار نمی آید(914)؛ هر چند این داستان در متن فارسی جلاءالعیون نیامده واز افزوده ها وشروح شُبّر تلقّی می شود.
بنابراین، از مطالبی که یادآوری شد به این نتیجه می رسیم که تا اندازه ای به این داستان توجه شده ونمی توان گفت مهملِ به تمام معنا است؛ اما مورد قبول نیز قرار نگرفته است. آقابزرگ تهرانی در این باره می گوید:
نخستین اشکالِ این داستان این است که آن را از طریق «وِجاده» یعنی یافتن در کتابی وبدون نقل مستقیم از شخصی به دست آوردیم واز نقل کننده این جریان بی اطلاعیم؛ جز این که در آن مجلس، شخص محترمی حضور داشته است.
دوّمین اشکال: سند این داستان است که در برگیرنده تاریخ های متناقض با متن است.
سوّمین اشکال این متن: مشتمل بودن آن بر امور شگفتی است که قابل انکار است. وموضوعی که این گونه باشد، انگیزه علما از نقل آن در کتاب های مورد اعتماد خود، این نیست که به آن اعتماد دارند یا حکم به صحت آن کرده باشند ویا باید اعتقاد به صحت وصدق آن داشته باشیم... هرگز چنین نیست ومقام آنان، از بیان این گونه مطالب دور است؛ بلکه هدف آنان از آوردن این داستان ها، تنها یادی از محبوب ونامی از دیار ومکان او وگوش فرا دادن به آثار وسخنان اوست تا از راز طول عمر وادامه حیات وزندگی آن حضرت در منتهای نعمت وبهترین حالات زندگی پرده بردارند ودر مورد وضعیت سلطنت وحکومت وی برای خود وفرزندانش واستقرار آنان در پاره ای از بلاد پهناور، رفع شبهه نمایند. گفتنی است: این اقتدار وحاکمیّت را خدای عزّوجل فراهم آورده وکسی را که خدا نخواهد، نمی تواند به آن حدود وحریم دست یابد.
علما، در برابر کسانی که دین واعتقادات را مورد استهزا قرار می دهند ومی گویند: چرا آن ساکنِ سرداب، پس از هزار سال بیرون نمی آید واز نعمت های دنیا چگونه بهره می برد؟ وخوراک وپوشاک او ودیگر امور لازمه زندگی وحیات بشری وی چگونه است؟ به این حکایات اشاره می کنند.
علمای ما با بیان این قضایا بر ضعف عقل وخِرَد این گروه، استدلال می کنند، زیرا کسی که دارای عقل وخرد ومعتقد به خدا ورسول وقرآن باشد همین آیه مربوط به حضرت یونس، برای اثبات قدرت خدا، در جهت تهیه تمام وسایل ادامه حیات وزندگی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کافی است. آن جا که می فرماید: (اگر او از تسبیح کنندگان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی می ماند)(915).
بدین ترتیب، خدای عزّوجل، از قدرت خود بر زنده نگاه داشتن نهنگی که یونس را بلعیده بود وزنده نگاه داشتن شخص حضرت یونس تا روز قیامت، خبر داده است.
اگر کسی احتمال دهد منظور از آیه شریفه، نگاه داشتن جسد یونس در شکم نهنگ است ودر روز قیامت او را زنده می کند، این احتمال از جهات مختلفی که روشن نیز می باشد، بعید به نظر می رسد(916).
مطالب یاد شده را آقا بزرگ تهرانی، در مورد سرگذشت جزیره خضرای ابن انباری بیان کرده است.
ب. منابع نقل داستان انباری
1 - محقق نوری در جنه المأوی(917) ونجم الثاقب(918)؛
2 - شیخ زین الدین بیاضی عامِلی در صراط المستقیم(919) آن را به نحو فشرده آورده است؛
3 - ابن طاوس در جمال الأسبوع؛
4 - سیّد نیلی در کتاب السلطان المفرّج عن اهل الایمان؛
5 - محقق جزایری در انوارالنعمانیه؛
بررسی منابع ونقل ها
سیّد بن طاوس، خود به نقل داستان نپرداخته؛ بلکه عبارتی را نقل می کند که برخی از آن برداشت کرده اند وی به این داستان توجه داشته است. او می گوید: روایتی با سند متصل یافتم که در آن آمده بود امام مهدی - صلوات الله علیه - دارای فرزندانی است که فرمانروایان امور کشورها ومناطقی از دنیا می باشند واین فرزندان، در اخلاق وکمال بالاترین مقام را دارا هستند(920).
محدّث نوری با استفاده از این عبارت که منظور ابن طاووس، جزیره خضراء است، می گوید: ظاهراً؛ بلکه به یقین، اشاره به این روایت دارد وخدا عالم است(921).
اشکال این است که زمان حیات سیّد بن طاووس بعد از سرگذشت نخست (طیّبی) بوده ودر هر دو ماجرا، موضوع فرزندان حضرت مهدی آمده است. واگر گفته شود: منظور سیّد، سرگذشت دوم بوده، ادعایی بدون دلیل است؛ بلکه برخلاف آن دلیل داریم. بنابراین، نمی توان گفت سیّد، این داستان را پذیرفته است.
محور دوم: بررسی سندی داستان ها
أ. داستان طیّبی (جزیره خضرای معروف)
در این داستان، شناخت دو تن، یکی علی بن فاضل، دیگری فضل بن یحیی طیّبی برای ما دارای اهمیت است وباید شرح حال آن دو بررسی شود.
1. علی بن فاضل
توثیقات:
بعضی معاصران یا قریب به معاصران، وی را توثیق کرده اند از جمله:
1. نهاوندی؛
وی می گوید: او دانشمندی بزرگوار، مردی پرهیزکار ودر زهد وتقوا، یگانه روزگار است.
2. مترجم کتاب جزیره خضراء در فضیلت ووثاقت علی بن فاضل می نویسد: همین بس که فقیهی چون وحید بهبهانی، طبق نقل او فتوا داده ودانشمندی چون حُرّ عامِلی، داستان او را در کتاب اعتقادی اثبات الهداه آورده وعلمای رجال وتراجم، نظیر بحرالعلوم واسدالله شوشتری وسید عبدالله شُبّر وصاحب روضات، به داستان او استناد کرده اند وفقیهی چون شهید اوّل، داستان او را نگاشته وفقیه دیگری مانند محقق کَرکَی، آن را ترجمه کرده است ومحدّث مجلسی ومیرزا عبدالله افندی ونوری، داستان مزبور را در کتاب خود آورده وتقوا وپرهیزکاری علی بن فاضل را ستوده اند(922).
تضعیفات:
برخی نیز او را تضعیف کرده اند. ظاهراً هیچ یک از معاصرانِ علی بن فاضل، وی را توثیق نکرده اند. آری؛ کسانی که صد سال پس از او آمده اند، وی را توثیق کرده اند. ظاهراً مدرک توثیق نیز خود داستان است واین مطلب خود، مستلزم دَوْرِ باطل است.
سیّد جعفر مرتضی می نویسد: هیچ یک از معاصران وی، او را توثیق نکرده اند وتنها بعضی از کسانی که صد سال پس از او آمده اند، وی را توثیق نموده اند. ظاهراً دلیل آن ها نیز خودِ روایت جزیره خضرا است.
علی بن فاضل در متن داستان، خود را چنین ستوده است: «ای آقای من! آیا من از جمله بندگان مخلص او هستم با این که او را ندیده ام(923)؟! واین خود، در اعتبار او، ایجاد شبهه می کند؛ چنان که امام خمینی قدس سرّه به این مبنا اشاره کرده است(924).
از سویی، معاصرانِ علی بن فاضل مانند علامه حلّی وابن داوود، به او وداستان وی با این که مسأله مهمی بوده، اشاره ای نکرده اند(925).
وانگهی علی بن فاضل این ماجرا را در حضور طیّبی وجمع بسیاری که برای شنیدن داستان ودیدن شیخ آمده بودند، بازگو کرده؛ ولی هیچ کس غیر از طیّبی آن را نقل نکرده است.
تنها، طیّبی این سرگذشت را از شیخ شمس الدین بن نجیح حلّی وجلال الدین عبدالله بن حرام نقل کرده وهیچ کس دیگر از این دو تن، مطلبی در مورد جزیره خضراء روایت نکرده است.
بررسی توثیقات وتضعیفات
1 - صاحبِ العبقری الحسان (نهاوندی) که علی بن فاضل را توثیق کرده، خود از معاصران است. وی چنین ویژگی هایی را برای علی بن فاضل که در قرن پنج وشش می زیسته، چگونه احراز کرده است؟ اگر از طریقِ خودِ داستان باشد که دَوْر لازم می آید واگر از طریق دیگری است، آن طریق کدام است؟ آیا گفته گذشتگان ودیدگاه آنان است؟ که این موضوع نیز نمی تواند صحیح باشد، زیرا چنین مطلبی در کتب رجالی وجود ندارد وکسی متعرض شخصیت وی نشده است.
2 - همان گونه که قبلاً اشاره شد، وحید بهبهانی، براساس این داستان ونقل علی بن فاضل فتوا نداده؛ بلکه آن را به عنوان مؤیِّد بیان کرده است.
3 - نقل شیخ حُرّ عامِلی در اثبات الهداه - به گونه ای فشرده - دلیل بر پذیرش این موضوع نیست. در این کتاب، حدود بیست هزار روایت آمده، آیا می توان مدّعی شد وی همه را پذیرفته است؟
4 - سیّد بحرالعلوم گفته است: اگر چنین نقلی صحیح باشد، قابل استناد است؛
بنابراین، وی نیز سخن علی بن فاضل را نپذیرفته است.
5 - محقّق شوشتری نیز به صراحت، سند هر دو داستان را غیر معتبر می داند وعلاّمه مجلسی به بی اعتباری داستان نخست اعتراف کرده است.
6 - نگارش داستان، اعم از پذیرش آن است. از این رو، نگارش این داستان توسط شهید اول نیز دلالت بر پذیرش سخن علی بن فاضل ندارد.
7 - در ترجمه کَرکَی نیز دو اشکال وجود دارد: 1 - انتساب آن به محقّق کَرکَی مشخص نیست. 2 - ترجمه کردن مطلبی، نشانگر پذیرش آن مطلب نخواهد بود.
8 - نقل افرادی مانند علاّمه مجلسی ودیگران نیز نمی تواند دلیل بر پذیرش آن باشد ونقل داستان توسط علاّمه مجلسی در بابی مستقل، خود مؤیِّد این موضوع است.
9 - در کتب مجلسی، افندی ونوری، سخنی، دلیل بر ستایش علی بن فاضل نیافتیم.
2. فضل بن یحیی طیّبی
توثیقات:
1 - شیخ حُرّ عامِلی می گوید: فضل بن یحیی کاتب، از شهر واسط، شخصیتی است با فضیلت وعالمی است بزرگوار وکتاب کشف الغمّه را از مؤلف آن (إربِلی) شنیده ونقل کرده وبه خط خود آن را نوشته است ومقابله وتصحیح نموده واجازه نقل آن را نیز از مؤلف، دریافت کرده است(926).
2 - آقا بزرگ تهرانی می گوید: ابوالفتح إربلی به او اجازه داده است ووی از کسانی است که کتاب کشف الغمّه را استنساخ نموده واربلی، کتاب را برایش خوانده واو شنیده است.
3 - دیدگاه آیت الله خویی: به آقای خویی نسبت داده اند بعد از آن که فضل بن یحیی را به عنوان دانشمندی بزرگ ستوده می گوید: فضل بن یحیی در واسط به نگارش اشتغال داشته وکشف الغمّه را از مؤلفش علی بن عیسی إربلی روایت کرده است. او کتاب یاد شده را به خط خود نوشته وبا نسخه مؤلف تطبیق کرده است ودر سال 691 هـ.ق از صاحب کشف الغمّه اجازه، دریافت کرده است.
نقد وبررسی توثیقات وتضعیفات
1 - سخن حُرّ عاملی، توثیقی برای طیّبی محسوب نمی شود، زیرا کلمه جلیل، بر وثاقتِ شخص دلالت ندارد وداشتن اجازه روایت از اربلی نیز نمی تواند دلیل بر وثاقت او باشد.
2 - از سخن علاّمه آقا بزرگ تهرانی استفاده می شود، طیّبی از شاگردان إربلی بوده واین معنا نیز نمی تواند وثاقت او را ثابت کند.
3 - آنچه به آقای خویی نسبت داده شده، در واقع سخن او نیست؛ بلکه با دقت در سخن وی مشخص می شود که او سخن حُرّ عاملی را بدون هیچ گونه اظهار نظری نقل می کند(927)؛ بنابراین، آن چه بیان شده دیدگاه آقای خویی نمی تواند باشد؛ بلکه او اصل روایت وداستان را غیر معتبر می داند. طی استفتائی از او سؤال شده است: «در بحار الانوار داستانی است در مورد جزیره خضراء که آن را علی بن فاضل به تفصیل بیان می کند. در این داستان، به مسأله اباحه خمس اشاره شده است. برخی شیعیان به استناد این روایت می گویند: پرداختن خمس در زمان غیبت واجب نیست. نظر جنابعالی در این باره چیست؟» آیت الله خویی در پاسخ می گوید: «روایت مذکور، اعتباری ندارد»(928).
بنابراین، برداشت ها واظهارات برخی معاصران(929) در مقام تقویت وتأیید سرگذشت جزیره خضراء، مورد مناقشه وایرادهای جدّی است ومطالبی که به بزرگان ما نسبت داده شده، کاملاً دور از واقعیت است.
نکاتی درباره سند
افزون بر این، نکات دیگری در مورد سند این داستان قابل یادآوری است:
1 - فردی که می گوید: در خزانه امیرمؤمنان (علیه السلام)... رساله ای به خط شیخ فاضل عامل فضل بن یحیی طیّبی یافتم کیست؟ مطمئناً این شخص، علاّمه مجلسی نیست، زیرا وی به صراحت می گوید: این داستان را از رساله دیگری نقل می کنم. بحرانی نیز می گوید: برخی بزرگان فرموده اند: این حدیث را به خط شیخ فاضل... یافته ایم.
1 - باید گفت: سخن بحرانی نیز دلالت ندارد مستقیماً این موضوع را از راوی شنیده باشد. وانگهی به فرض که بپذیریم مستقیماً آن را از راوی نقل کرده، این پرسش مطرح می شود که چگونه ممکن است محقّق بحرانی او را دیده وبدون واسطه داستان را از او شنیده؛ ولی علاّمه مجلسی - که معاصر وی بوده - او را ندیده است؟! این امر بعید به نظر می رسد!
از سویی، علاّمه مجلسی چرا به نقل از یک رساله متداول، بسنده کرده ودرباره نویسنده وصاحب آن تحقیق نکرده تا حقیقت را از او بپرسد.؟!
2 - شخص مجهولی که می گوید: رساله ای به خط طیّبی یافته ام، چگونه توانسته خط طیّبی را شناسایی کند؟ آیا خط طیّبی که صدها سال قبل از این راوی مجهول، از دنیا رفته است، بین مردم، چنان مشهور ومعروف بوده که حتی این فرد مجهول الحال نیز آن را شناخته است؟ شاید حقیقت امر بر این شخص مشتبه شده باشد، زیرا وقتی دیده طیّبی این داستان را روایت کرده، تصوّر نموده حتماً کاتب آن نیز طیّبی است؛ با این که بین این دو، ملازمه ای نیست.
3 - در روایت، مطلبی از سخنان علی بن فاضل است که موجب سوءظن می شود. وی می گوید: من تردید ندارم که او از دمشق، همراه ما بود. ودر کتاب تبصره الولی افزون بر آن، گفته است: وتا جزیره اندلس با ما همراه بود. سپس می گوید: به او گفتم: آیا هنگام سفر از دمشق به مصر. با ما بودی؟ گفت: خیر. گفتم: واز مصر به اندلس، با ما نبودی؟ گفت: به خدا سوگند! با شما نبودم. وعلی بن فاضل به گفته آن شخص، اکتفا کرده است.
4- محقّق شوشتری می گوید: شاید ناقل این دو داستان، از دشمنان شیعه بوده که چنین داستانی را ساخته وپرداخته است تا حقایق را وارونه جلوه دهد. از کجا مشخص است ناقل این داستان مانند مَعقِل - غلام عبیدالله بن زیاد - نبوده که نزد مسلم بن عوسجه راه یافت وبه او گفت: من مردی از اهالی شام هستم که خدا بر من منّت نهاده تا دوستدار اهل بیت باشم با این که این مرد خبیث، جاسوسِ عبیدالله بود.
آقا بزرگ تهرانی نیز گفته است:... طیّبی کوفی نیز این داستان را از دو شیخ فاضل شمس الدین حلّی وجلال الدین عبدالله بن حرام نقل می کند. این دو نفر نیز داستان را در سامرا از علی بن فاضل شنیده اند. بدین ترتیب، طیّبی این داستان را شفاهی از بازگوکننده آن در سامرا شنیده است. در این صورت، اگر این داستان توسط، طیّبی ساخته وپرداخته شده باشد، نقل کننده وراویان، همه خیالی هستند(930).
یعنی آقا بزرگ تهرانی نیز احتمال ساختگی بودن داستان را داده است.
نتیجه
این داستان از نظر سند مورد خدشه است وهیچ گونه راهی برای تصحیح وجبران آن به نظر نمی رسد.
ب. داستان انباری
کمال الدین احمد بن محمد بن یحیی انباری در سال 543 ق (حدوداً نهصد سال پیش) می گوید: روزی در ماه رمضان، نزد عون الدین یحیی بن هبیره وزیر بودیم وگروه دیگری نیز حضور داشتند. بعد از افطار، بیشتر حاضران، رخصت طلبیده ورفتند وتنها عده ای حاجی ماندند. در آن شب، کنار وزیر، مردی نشسته بود که وزیر، او را بسیار احترام می کرد وعزیز می داشت؛ ولی من او را نمی شناختم. مجلس تمام شد وحاضران برخاستند تا به منازل خود بروند. خدمت کاران وزیر، خبر دادند که: باران، به شدّت می بارد وراه عبور بر مردم بسته شده است. وزیر، مانع رفتن ما شد ودوباره همگی نشستیم. از هر دری، سخنی به میان آمد تا رشته سخن به مذاهب وادیان کشیده شد. وزیر، در مذمّت شیعه بسیار تندروی می کرد وبه پیروان این مذهب، ناسزا می گفت. در این اثنا، شخص مورد احترام وزیر که کنار وی نشسته بود گفت: جناب وزیر! اگر اجازه دهید، ماجرایی را از شیعیان که خود با چشمانم دیدم، نقل کنم. وزیر، لحظه ای اندیشید وآن گاه اجازه داد. آن مرد گفت: من در شهر باهیه، یکی از شهرهای بسیار بزرگ وبا عظمت، رشد کرده ام. این شهر، هزار ودویست روستا دارد وعقل، از کثرت جمعیت آن، حیران است. تمام مردم آن شهر وروستاها وجزایر اطراف آن مسیحی اند.
من با پدرم به قصد تجارت از باهیه، بیرون آمدیم وسفر پرخطر دریا را اختیار کردیم. به هنگام حرکت بر روی دریا، دست تقدیر الهی، کشتی ما را به سوی جزایر سرسبز وخرّمی برد. در آن جزایر، بوستان های زیبا وجویبارها وچشمه سار پر آب زیادی دیده می شد. با شگفتی از ناخدای کشتی، نام آن جزایر را پرسیدم؛ گفت: نمی دانم، زیرا تا کنون به این جزایر نیامده ام. به نخستین جزیره که رسیدیم، از کشتی پیاده ووارد آن جزیره شدیم. شهری دیدیم بسیار تمیز وخوش آب وهوا ودر نهایت لطافت وپاکیزگی. از مردم آن جا نام آن شهر را پرسیدیم. گفتند: نام این شهر مبارکه ونام حکمرانش نیز طاهر است.
گفتم: کارگزاران وگماشتگان سلطان کجایند که اموال ما را ببینند ومالیات خود را بردارند وما معامله وخرید وفروش را آغاز کنیم؟
گفتند: حاکم این شهر، گماشته ویار ویاوری ندارد؛ بلکه بازرگانان خود، باید خراجشان را به خانه حاکم ببرند وبه او بدهند.
ما را راهنمایی کردند تا به منزل او رسیدیم. چون وارد شدیم، مردی صوفی مسلک وصافی ضمیر دیدیم که لباسی از پشم پوشیده وعبایی زیر پای خود انداخته ودوات وقلمی پیش روی خود نهاده بود. با دیدن ما، قلم به دست گرفت وشروع به نوشتن کرد. شگفت زده شدم سلام کردم واو پاسخ داد وما را احترام نمود. پرسید: از کجا آمده اید؟ وضعیت خود را برای او شرح دادیم.
او گفت: اهل ذمّه؛ جزیه خود را بدهند وبروند وتنها مسلمانان بمانند. پدرم، جزیه خود ومن وسه نفر دیگر را داد ونُه نفر دیگر نیز که یهودی بودند، جزیه خود را پرداختند.
سپس به شهر دیگری به نام زاهره رفتیم. شهری بسیار زیبا ودلگشا ومشرف به دریا بود. طول وعرض این شهرِ پر سرور، به اندازه ای بود که یک اسب تندرو، کمتر از دو ماه نمی توانست آن را بپیماید. کوهی مانند نقره سفید آن شهر را احاطه کرده بود. صمیمیت ومهربانی در این شهر موج می زد به گونه ای که گرگ ومیش با هم انس والفتی داشتند. اگر کسی حیوانی را به زراعت کسی می فرستاد، آن جانور حتی یک برگ از آن باغ ومزرعه نمی خورد وبه جایی آسیبی نمی رساند. مردم آن، بهترین آداب ورسوم اجتماعی را داشتند ودر راستی وامانت ودیانت، بی همتا بودند. هیچ سخن لغو وبیهوده ای بر زبان نمی راندند وغیبت وسخن چینی نمی کردند. وقت نماز، که فرا می رسید ومؤذن بانگ نماز برمی داشت، همگی از مرد وزن به نماز حاضر می شدند.
آن گاه، خدمت حاکم آن شهر رسیدیم. ما را به باغی آراسته که در میان آن گنبدی عظیم وزیبا وجود داشت درآوردند. حاکم، در آن مکان بر تختی نشسته بود وجمعی در خدمت او کمر اخلاص بسته بودند. حدود هشت روز در خدمت آن حاکم بودیم. پس از آن به سمت شهری حرکت کردیم که آن را رابقه می گفتند وحاکم آن، قاسم بن صاحب الامر نام داشت. این شهر نیز همانند شهر پیشین بود.
خلاصه، پس از این سه شهر، دو شهر دیگر در این منطقه وجود داشت: یکی صافیه، که سلطان آن، ابراهیم بن صاحب الامر ودیگری عناطیس وسلطان آن، هاشم بن صاحب الامر نام داشت. این دو شهر نیز در زیبایی ودل گشایی، همانند آن سه شهر بودند. آن مرد مسیحی، سپس به وزیر گفت: طول وعرض این پنج شهر، به اندازه یک سال راه است وجمعیت آن، نامحدود است وهمگی شیعه هستند. حاکمان این شهرها، فرزندان امام زمان اند.
در آن سال که ما آن جا بودیم، قرار بود حضرت ولی عصر، به شهر زاهره تشریف فرما شود. مدتی در انتظار آن حضرت ماندیم؛ ولی سرانجام موفق به دیدارش نگشتیم وروانه شهر ودیار خود شدیم؛ اما دو نفر از ما به نام های روزبهان وحسان، برای دیدار آن حضرت، آن جا باقی ماندند.
این داستان شگفت که به پایان رسید، وزیر از جا برخاست وبه اتاق ویژه خود رفت وسپس یکایک ما را به حضور طلبید واز ما قول گرفت این ماجرا را برای کسی نقل نکنیم(931).
مدرک این داستان
تمام ناقلان، این داستان را از کتاب التعازی عن آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ووفات النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تألیف ابوعبدالله محمد بن علی علوی حسینی، به این شرح نقل کرده اند:
آقا بزرگ تهرانی درباره این کتاب می گوید: کتاب تعازی در مورد تعزیت وتسلیت است وبا ذکر وفات پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آغاز شده ودر ادامه درباره وفات فرزندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بحث کرده است ودر پایان نیز درباره شهرهای فرزندان حضرت حجّت پیوست هایی دارد. این کتاب تألیف ابوعبدالله محمد بن علی بن حسن بن عبد الرحمن علوی حسینی است. یک نسخه از آن در کتابخانه حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بوده است که محقّق نوری از آن نسخه برداری کرده ودر کتاب خود مستدرک الوسائل از آن نقل حدیث می کند(932).
آقا بزرگ تهرانی، طریق به مؤلف را با عبارت: شیخ جلیل ابوالعباس احمد بن حسین در سال 571 به من خبر داد، نقل می کند(933).
سپس به نقل سند پرداخته وآن را به محمد بن علی بن حسن بن عبدالرحمن صاحب تعازی، متوفّای سال 443 هـ.ق می رساند؛ یعنی مؤلف در قرن پنجم می زیسته ومعاصر شیخ طوسی بوده است. با این که این داستان، مربوط به سال 543 هـ.ق است. واز جمله «ودر پایان نیز... پیوست هایی دارد» استفاده می شود که این جمله، از مؤلف نمی باشد ومشخص نیست چه کسی آن را افزوده است، زیرا بعید است وی از سال 443 هـ.ق که کتابش را نقل کرده است تا 543 هـ.ق - مدت یک قرن - یا بیشتر عمر کرده باشد.
قرینه دوم، عبارت الذریعه است که می گوید: «وألْحِق بآخره» یعنی این داستان، جزء کتابِ التعازی نبوده وبعدها به آن ضمیمه شده است. بر این اساس، مشخص نیست این جریان مربوط به چه کسی است وچه کسی آن را به آخر کتاب التعازی افزوده است.
از سویی، در سند این داستان باید درباره دو نفر بحث وبررسی شود: 1. کسی که این داستان برای او اتفاق افتاده وخود، جزیره را دیده است. 2. کمال الدین انباری، کسی که داستان را شنیده ونخستین نقل کننده آن است.
1- کسی که داستان برای او اتفاق افتاده است: بزرگ ترین اشکال در سند داستان انباری، از همین جا آغاز می شود، زیرا هیچ کس نام او را نمی داند وفقط گفته شده: وی میهمان عون الدین، هبیره وزیر(934) بوده ونزد او از احترام ویژه ای برخوردار بوده است.
وانگهی شخص نامبرده فردی نصرانی بوده وهمین موضوع موجب اعتماد اندک ما به نقل او ویا سلب اعتماد می شود، زیرا امکان ساختگی بودن داستان، قوّت می گیرد.
2 - کمال الدین انباری: ظاهراً وی فردی مجهول است ودر کتب شیعه وسنّی نامی از او به میان نیامده است. امکان دارد وی همان ابوالبرکات ادیب، متولد سال 513 هـ.ق باشد که در 577 هـ.ق وفات یافت؛ ولی نه توثیقی از عامه وخاصه دارد ونه کسی این جریان را به او نسبت داده است(935).
بررسی متن
برای بررسی متن داستان جزیره خضرای معروف، بحث را از دو جهت پی می گیریم: نخست، تناقضاتی که بین نقل های گوناگون داستان وجود دارد.
دوم، اشکالاتی که به متن وارد است.
أ. تناقضات بین نقل ها
1. در نقل شوشتری آمده است: مسافت روستایی که علی بن فاضل در آن، بیمار شد، با جزیره، پانزده روز بود که مسافت دو روز آن صحرا وبقیه، آبادی های به هم پیوسته بود؛ امّا در نقل مجلسی وبحرانی، فاصله بیست وپنج روز، بیان شده است(936).
2. در بحار الانوار تعداد اُمرا ونیروها ویاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 300 تن بیان گشته؛ ولی محقّق بحرانی تعداد آن ها را 311 نفر ذکر کرده است(937).
3. براساس نقل علاّمه مجلسی، در داستان جزیره، هیچ گونه یادی از علمای شیعه، جز پنج تن در آن جزیره نبود وطبق نقل بحرانی، علمایی که در جزیره، از آن ها سخن گفته می شد، سه تن بودند.
4. در روایت علاّمه مجلسی، یکی از علمایی که در جزیره از آن ها نام برده می شد، جعفر بن سعید حلّی است؛ ولی بحرانی نام او را جعفر بن اسماعیل حلّی بیان کرده است.
5. راهِ پیموده شده در دریا را علاّمه مجلسی شانزده روز وبحرانی شش روز بیان کرده است.
6. طبق نقل علاّمه مجلسی، شمس الدین، به علی بن فاضل گندم وجو هدیه کرد واو آن ها را به 140 دینار فروخت؛ امّا طبق نقل بحرانی قیمت آن ها را 25 دینار طلا و25 درهم نقره. ذکر کرده است.
7. در متنی که علاّمه مجلسی بیان کرده، چنین آمده است: شمس الدین، پنج درهم از پول آن جزیره را به علی بن فاضل داد واو گفت: این پنج درهم، برای برکت محفوظ است؛ اما در روایت بحرانی آمده است: به هیچ وجه پولی از جزیره خارج نمی شود وپولی نیز به جزیره وارد نمی گردد.
8. مدت اقامت علی بن فاضل در روستایی که اهالی آن شیعه بودند وهر سال برای آن ها ارزاق فرستاده می شد، در داستان علاّمه مجلسی چهل روز ودر داستان بحرانی، یک هفته بیان شده است.
اشکالات فوق زمانی تقویت می شود که توجه داشته باشیم در تمام نقل ها، داستان به صورت وِجاده ذکر شده است؛ یعنی همه گفته اند: «فقد وجدتُ فی خزانه امیرالمؤمنین (علیه السلام)...»، یعنی آن را یافتم واین موضوع، غیر از شنیدن وسماع است. اکنون این پرسش مطرح است که آیا همه این موارد یک نسخه «وِجاده» است یا سه نسخه وبه خط طیّبی وجود داشته است؟
از سویی، برای حل این تعارضات می توان گفت: اگر تعارضی بین متن بحرانی ومجلسی وجود داشته باشد - به ویژه متونی که مجلسی به خط خود نگاشته است - متن مجلسی، مقدم است؛ زیرا علاّمه مجلسی گروهی محققّ از مجموعه علما در اختیار داشت وبه شکلِ گروهی فعالیت می کرد؛ اما بحرانی به تنهایی کار می کرد وشخص پر کار وفعّالی بود ومطالب زیاد می نوشت از این رو، ممکن است هنگام نوشتن، اشتباهاتی صورت گرفته باشد.
قابل توجه است که این تعارض ها گر قابل جمع باشد نمی تواند به اصل داستان خدشه ای وارد کند؛ یعنی اگر چه نقل های مختلف در برخی بخش ها با یکدیگر متفاوت اند؛ ولی شاید بتواند تواتر معنوی را ثابت کند؛ نظیر این که کسی بگوید: تصادف شده وشخص دیگری می گوید: مشاجره ای صورت گرفته ونفر سوم می گوید: دیوار تخریب شده است که از مجموع سخنان آن ها می توان نتیجه گرفت، به یقین حادثه ای رخ داده است. آنچه می تواند در مورد این داستان، شاخصِ قضاوت باشد بررسی جملاتی است که در نقل های گوناگون بیان شده وما در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت.
ب: دیگر اشکالات وارد بر داستان
در بررسی اشکالات وارده بر متن داستان، توجه ما، بیشتر به داستان علی بن فاضل است، زیرا ضعف داستان انباری بر همگان آشکار بوده وچندان مورد توجه واستناد قرار نگرفته است. افزون بر آن، اشکالات نقل علی بن فاضل را نیز ندارد، از این رو، به برخی اشکالات آن نیز اشاره خواهیم کرد:
نخستین اشکال:
بزرگ ترین واساسی ترین اشکال وارده بر متن داستان جزیره خضراء، این است که این داستان، در بردارنده مطالبی ناسازگار با معتقدات ماست؛ مانند مسأله تحریف قرآن، اکنون، بخشی از داستان را که ارتباط به این مسأله دارد یادآور وسپس به بررسی آن می پردازیم. در بخشی از داستان مزبور آمده است.
گفتم: چرا قبل وبعد برخی آیات قرآن، با یکدیگر مرتبط نیستند؟ شاید درک وفهم محدود من نمی تواند به ژرفای آن پی ببرد؟. گفت: آری؛ آیات، دارای همین مشکلی است که شما می گویید وعلت آن، این است که با رحلت پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، دو بت قریش، خلافت ظاهری امیرمؤمنان (علیه السلام) را غصب کردند. حضرت (علیه السلام) تمام قرآن را جمع آوری کرد وبه مسجد آورده وبه مردم عرضه کرد وگفت: این کتاب خدا است وپیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به من دستور داده آن را بر شما عرضه کنم وبدین وسیله، حجّت بر شما تمام گردد؛ ولی فرعون ونمرود این امت گفتند: ما نیازی به قرآن شما نداریم.
حضرت فرمود: حبیب من، پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، چنین برخوردی را از شما به من خبر داده بود؛ ولی می خواستم بر شما اتمام حجّت کنم. سپس حضرت با دعایی که زمزمه می کرد وعرضه می داشت: خداوندا! روز قیامت، تو بر اینان گواه باش! سپس قرآن را به خانه بازگرداند.
آن گاه ابوبکر اعلام کرد: هر کس قرآن یا بخشی از آن را در اختیار دارد حاضر کند. ابوعبیده جرّاح وعثمان وسعد بن ابی وقاص ومعاویه بن ابی سفیان وعبدالرحمن بن عوف وطلحه بن عبیدالله وابوسعید خُدری وحسّان بن ثابت وجمع دیگری از مسلمانان حضور یافتند وقرآن را جمع آوری کردند؛ ولی آیاتی را که در مذمّت بعضی افراد بود، حذف کردند. از این رو، می بینید که آیات قرآن، به یکدیگر مرتبط نیستند. قرآنی که امیرمؤمنان (علیه السلام) آن را با خط خود جمع کرده بود، نزد حضرت صاحب الأمر محفوظ است وهمه چیز در آن وجود دارد، حتی حکم دیه وارد کردن خراش. البته تردیدی در صحت قرآن فعلی نیست وکلام خدا است(938).
آری آن چه یادآوری شد براساس ادّعای نقل کننده این داستان، از ناحیه مقدّسه حضرت ولی عصر (علیه السلام) اظهارنظر شده است.
نقد ونظر
آقای بهبودی، در مورد این داستان گفته است: داستان جزیره خضراء تخیّلی است که نویسنده آن، به رسم داستان سرایان آن را تنظیم کرده واین شیوه در زمان کنونی ما نیز معمول است(939). این داستان از ساخته های حشویه (اخباری ها) است(940)، زیرا معتقدند قرآن، از نظر لفظی تحریف شده است(941).
در روایات ما، به صراحت آمده که علت عدم ارتباط بین آیات قرآن این است که ابوبکر قرآنی را که امیرمؤمنان (علیه السلام) آورد، رّد کرد؛ اما در این خصوص که ابوبکر، موفق شده باشد بخش هایی از قرآن را حذف کند، مطلبی در روایات ما وارد نشده است. اگر این داستان را بپذیریم، باید قائل به تحریف قرآن شویم که به چند دلیل مردود است:
1. با توجه به آیات مبارکات قرآن، سلامت این کتاب الهی از تحریف، ثابت می شود مانند: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)(942).
2. شدت عنایت مسلمانان به قرآن، با نوشتن وحفظ کردن وقرائت آن به اندازه ای بوده که اجازه هیچ گونه تحریفی در آن، داده نمی شد. گاهی حافظان قرآن، به سی هزار تن می رسیدند. در جنگ صفین، سی هزار قاری قرآن حضور داشت(943).
3. از سویی، علاّمه مجلسی(944) وعلامه طباطبایی(945) در ذیل تفسیر آیه تطهیر گفته اند: ترتیب فعلی قرآن، ترتیب نزول نیست؛ بلکه شخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دستور می داد هر آیه ای را در کجا قرار دهند. بنابراین، عدم تناسب بین آیات، دلیل بر حذف نیست وبه نظر علامه مجلسی این ترتیب فعلی، از معصوم نیست.
4. ما نیز پذیرفته ایم قرآنی را که امیرمؤمنان (علیه السلام) جمع آوری کرد، نزد امام زمان (علیه السلام) است؛ ولی به گفته آیت الله خویی، آن قرآن، همراه با تفسیر، تأویل وبیانات وتوضیحات است، نه اینکه قرآن دیگری غیر از این قرآن باشد(946).
5. بین صدر وذیل داستان، تناقض وجود دارد، زیرا در پایان این بخش می گوید: هیچ گونه شبهه ای در صحت وسلامت قرآن فعلی از تحریف نیست. در صورتی که پیش از این گفته بود: آنچه از نقاط ضعف وناسزاگویی دشمنان در قرآن بوده، حذف شده است. واین خود تناقضی آشکار است.
6. در روایات آمده است: زید بن ثابت، از جانب حکومت مأمور جمع آوری قرآن شد. پس از او، ابن مسعود واُبّی بن کعب ومعاذ بن جبل که خود از قُرّاء نیز به شمار می رفتند؛ ولی در این داستان، هیچ گونه سخنی از این افراد به میان نیامده؛ بلکه نام کسانی برده شده است که قطعاً از گردآورندگان قرآن واز قُرّاء نبوده اند.
اشکال دوم:
در این داستان آمده است: هرگاه مقداری از قرآن را که مورد اختلاف قاریان بود قرائت می کردم، می گفتم: حمزه چنین خوانده است؛ کسائی چنان خوانده وعاصم یا ابن کثیر چنین خوانده اند.
سیّد [شمس الدین] گفت: ما این افراد را نمی شناسیم. قرآن، پیش از هجرت پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به مدینه، بر هفت حرف نازل شد. پس از هجرت، در حجّه الوداع، جبرئیل نازل شد وعرضه داشت: ای محمد! قرآن را بر من بخوان، تا به تو اوائل واواخر سوره ها وشأن نزول آن ها را به تو بیاموزم، از این رو، امیرمؤمنان وحسنین (علیهم السلام) واُبَّی بن کعب وعبدالله بن مسعود وحُذیفه بن یمان وجابر بن عبدالله انصاری وابوسعید خُدری وحسّان بن ثابت وجمعی از اصحاب، محضر پیامبر شرفیاب شدند وپیامبر شروع به تلاوت قرآن - از اول تا آخر - کرد. بدین سان هر کجا اختلافی بود، جبرئیل آن را بیان می کرد وامیرمؤمنان (علیه السلام) آن را یادداشت کرده وبر روی پوست می نوشت. بنابراین، تمام قرآن، قرائت امیرمؤمنان است(947).
نقد ونظر
1. چرا این قرائت را قرائت علی (علیه السلام) می دانند وچرا آن را قرائت نبّی اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نام ننهادند؛ با این که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن را تلاوت می کرد وچرا قرائت جبرئیل نباشد که قرآن را تصحیح می کرد؟ وچرا قرائت صحابی دیگر نباشد؟
2. سخنی که گفته: قرآن، بر هفت حرف نازل شد، مردود است ودر مقابل آن، روایات دیگری وجود دارد که می گوید: «القرآن واحدٌ نزل من عند الواحد وإنّما الإختلاف یجئُ من قبل الرواه»(948).
3. در این داستان آمده است که: قرائات، هفت گونه است؛ با این که قرائت، یکی بیشتر نیست. اگر بخواهیم با این موضوع کنار بیاییم باید بگوییم ده تا است؛ چنان که آقای خویی همه موارد را مطرح وسپس به آنها اشکال می کند.
4. براساس این داستان، اختلافی را که جبرئیل حلّ می کرد، مربوط به اوائل واواخر سوره ها وشأن نزول آیات، بوده است، بنابراین، ارتباطی به قرائت ندارد که سیّد شمس الدین در پاسخ، اختلاف قرائات آن را بیان می کند. اگر مقصود اختلافِ آیات باشد، معنای آن تحریفِ قرآن است - آن هم در زمان شخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) - که این برداشت، مخالف خود داستان است، زیرا گفته: «حتی اُعرّفک أوائل السوَر وأواخرها وشأن نزولها» ونگفته است: آیات را به تو بیاموزم.
5. این معنا، نظیر افسانه غرانیق است وتوهین به پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) محسوب می شود که قائل به خطای پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است وبطلان این افسانه، در جای خود ثابت شده است(949).
6. آیا در شأن نزول واوائل واواخر سوره ها، اختلافی وجود داشته تا جبرئیل به حلّ آن بپردازد؟ هیچ گونه دلیل وشاهدی بر وجود چنین اختلافی وجود ندارد.
اشکال سوم:
محقّق شوشتری، صاحب قاموس، یکی از نشانه های ساختگی بودن این داستان را نام بردن از حسّان بن ثابت در بین قُرّاء دانسته ومی گوید: دو مورد در این داستان، از حسّان بن ثابت وافراد دیگر در زمره قرّاء نام برده شده است با این که چنین نیست؛ بلکه وی تنها یک شاعر است وتنها عبدالله بن مسعود واُبَّی بن کعب از قُرّاء بوده اند.
اشکال چهارم:
از دیگر اشکالات جدّی وارد بر این داستان، مسأله رؤیت امام زمان (علیه السلام) در زمان غیبت کبری است. در این داستان، چند بار به مسأله رؤیت اشاره شده است:
الف) در این داستان آمده است که: علی بن فاضل، از سیّد شمس الدین پرسید: [امام زمان (علیه السلام) خود فرموده است]: کسی که مدّعی شود در دوران غیبت مرا دیده، دروغ می گوید. بنابراین، چگونه در این جا کسانی وجود دارند که حضرت را می بینند(950)؟
سیّد در پاسخ می گوید: راست می گویی. حضرت، این سخن را در آن زمان، به دلیل کثرت دشمنان خود فرمود - اعم از نزدیکان حضرت وفرعون های بنی عبّاس - به گونه ای که بعضی از شیعیان، برخی دیگر را از بردن نام آن حضرت منع می کردند؛ ولی امروز، مدت ها از غیبت سپری شده ودشمن از او مأیوس گشته وسرزمین ما نیز از ظلم وستم آنان دور است وهیچ یک از آنان - به برکت حضرت - به ما دسترسی ندارند(951).
نقد ونظر
1. در این بخش، علّت عدم رؤیت امام زمان (علیه السلام) را بیم حضرت از دشمنان بیان کرده است وسپس سبب امکان رؤیت حضرت در جزیره را، طولانی شدن مدتِ غیبت ومأیوس شدن دشمنان از دستیابی به حضرت ودوری جزیره از دسترسی دشمنان وظلم وستم آن ها بیان داشته است.
پاسخ این است که: آری، یکی از حکمت های غیبتِ حضرت، بیم از دشمنان وترس از جان، بیان شده است؛ ولی این گونه نیست که دشمن، کاملاً مأیوس شده باشد؛ بلکه همچنان، خطر باقی است.
2. این داستان، مخالف روایاتی است که مسأله رؤیت را در زمان غیبت کبری نفی می کند.
شیخ جعفر کاشف الغطاء در کتاب الحق المبین فی تصویب المجتهدین وتخطئه جهال الأخباریین که آن را برای فرزند خود تألیف کرده، می گوید: یکی از مشکلات اخباری ها، اعتماد بر همه روایات است، به گونه ای که بعضی از فضلای آنان، در کتابی مهجور وساختگی، ماجرایی را از فردی داستان سرا دیده اند. بدین مضمون که: جزیره ای به نام جزیره خضراء وجود دارد وامام زمان وفرزندان او در آن جا از خانه هایی برخوردارند، فردِ داستانسرا برای یافتن آن جزیره رهسپار آن دیار شد، تا در مسیر خود به شهری رسید. سپس مشخص شد در این جزیره، طوایفی از مسیحیان نیز زندگی می کنند. آری؛ گویی این شخص، اخبار وروایاتی را که بر عدم وقوع رؤیت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غیبت کبری دلالت دارد، ندیده وبه آن ها بر نخورده است وگویی سخنان بزرگان وعلماء را در مورد عدم امکان وقوع دیدار، مشاهده نکرده است(952).
پرسش:
اگر در توجیه آن روایات گفته شود: که این گونه موارد برای زمانی خاص (زمان ترس از دشمنان) وارد شده است.
پاسخ: این است که، این داستان نیز برای مکانی خاص وارد شده وتنها می تواند رؤیت در جزیره را شامل گردد در صورتی که تعلیل، در این داستان عام است (تطاولت المدّه وآیس منه الأعداء). از سویی، به عقیده ما منظور از روایات نفی کننده رؤیت، نفی مطلق دیدار با امام (علیه السلام) نیست، زیرا دیدارهای غیر اختیاری وبدون برنامه از پیش تعیین شده (ناگهانی) بارها برای برخی از علما وبزرگان وحتی افراد عادی اتفاق افتاده است که نمی توان منکر آن شد، مورد انکار در این جا، دیدار اختیاری است(953).
ب) در داستان انباری آمده است: در انتظار صاحب الأمر یک سال نزد آنان ماندیم. چون معتقد بودند آن سال سال ورود امام است؛ ولی دو تن از آنان به نام های ابن دربهان وحسّان، به امید دیدار حضرت، در شهر زاهره باقی ماندند(954).
نقد ونظر
در بخش دیگری از داستان، سیّد شمس الدین که نایب خاص امام زمان (علیه السلام) در آن جزیره بوده، در پاسخ این پرسش که آیا امام را دیده ای یا نه؟ گفته است: نه؛ من او را ندیده ام؛ ولی پدرم برایم نقل کرده که صدای حضرت مهدی را شنیده؛ امّا شخص او را ندیده است؛ ولی پدر بزرگم شخص حضرت مهدی را نیز دیده بود(955) چگونه ممکن است نایب خاص حضرت، او را نبیند؛ امّا دیگران بتوانند - با اختیار - امام (علیه السلام) را ببینند(956)؟!
ج) در روایت بحرانی آمده است: علی بن فاضل، به شمس الدین گفت: آیا امام را دیده ای؟ در پاسخ گفت: نه؛ امّا پدرم او را دیده است. دو سطر بعد می گوید: شمس الدین گفت: امام زمان، سالی یک بار به آن بقعه می آید وتنها افراد مخلص در آن جا جمع می شوند وآقا را می بینند. گفتم: شاید تو نیز از همان افراد مخلص باشی. گریه کرد وگفت: «إن شاء الله»(957).
نقد ونظر
گفتنِ جمله «إن شاءالله» دو احتمال دارد؛ ممکن است برای تردید باشد وامکان دارد برای تیمّن وتبرّک عنوان شده باشد ومشخص نیست در این جا مقصود، کدام یک است. ودر صورت احتمال دوم، معنا همین می شود: آری من آقا را می بینم!
د) در این داستان چنین آمده است: همان گونه که ما از باغی به باغ دیگر حرکت می کردیم، ناگهان شخصی با چهره نورانی که دو پارچه (بُرد) پشمین سفید بر خود پوشانده بود، از کنار ما گذشت وسلام کرد. چهره این شخص، مرا جذب کرد وبه سیّد گفتم: این شخص کیست؟ پاسخ داد: این کوه سر به فلک کشیده را می بینی؟ گفتم: آری؛ گفت: میان این کوه، جای بسیار باصفایی است وچشمه آبی نیز از زیر درختی پرشاخه جاری است. آن جا بارگاهی با آجر ساخته شده است. این شخص، همراه دوستش، خدمتگزار آن بارگاه می باشند. من نیز هر صبح جمعه به آن جا می روم وامام (علیه السلام) را از آن جا زیارت می کنم وپس از خواندن دو رکعت نماز، در آن جا نوشته ای را می بینیم...(958).
نقد ونظر
سیّد شمس الدین، پیش تر گفته بود امام را ندیده است؛ ولی در این بخش می گوید هر جمعه به آن بارگاه می روم وامام را زیارت می کنم واین دو موضوع با هم منافات دارند.
البته این اشکال قابل رفع است، زیرا ممکن است گفته شود: زیارت، ملازم با رؤیت نیست وشاید مقصود سیّد، زیارت از راه دور وبه صورت غیابی باشد که این توجیه، مؤیّداتی نیز دارد؛ از جمله:
1. سیّد شمس الدین می گوید: «أزور الإمام منها» ونگفت: «أزور الإمام فیها» واین جمله حاکی از آن است که از راه دور وبدون رؤیت، زیارت کرده است.
2. وی در ادامه می گوید: نوشتاری را در آن جا می یابم. اگر او امام را می دید، نوشتار را نیز از آن حضرت می گرفت وتعبیر «أجِدُ» معنا نداشت.
3. علی بن فاضل در ادامه می گوید: من به پیشنهاد سیّد، برای زیارت امام به آن بارگاه رفتم وپس از استقبال خادم های آن جا، از آب چشمه وضو گرفتم ودو رکعت نماز گزاردم.
از سویی، ممکن است گفته شود: مقصود از زیارت، همان رؤیت است، زیرا علی بن فاضل از زیارت - راه دور - سخنی به میان نمی آورد وپس از بجا آوردن نماز می گوید: از خادمان، درباره رؤیت پرسیدم؛ با این که او برای زیارت رفته بود؛ ولی نامی از زیارت به میان نمی آورد. حتی پس از آن که به او می گوید: رؤیت امکان پذیر نیست، می گوید: التماس دعا گفتم واز آن کوه، پایین آمدم. بنابراین، او به قصد زیارت (رؤیت) رفته بود وزمانی که به او گفتند: رؤیت ممکن نیست، بازگشت.
بر این اساس، اشکال وشبهه وارد است.
اشکال پنجم:
شمس الدین می گوید: هر صبح جمعه به آن بارگاه می روم وامام را زیارت می کنم وسپس می گوید: آن جا به نوشتاری برمی خورم که تمام آنچه را در قضاوت میان مؤمنان، مورد نیازم می باشد. در آن می یابم.
نقد ونظر
شمس الدین چگونه احراز می کرده این نوشتار از جانب امام زمان (علیه السلام) است؟ از کجا مشخص است که خادم های آن بارگاه، آن را نمی نوشتند وبه امام نسبت نمی دادند؟
اشکال ششم:
عدّه ای برای اثبات زن وفرزند داشتن امام زمان (علیه السلام) در زمان غیبت، به بخش هایی از این داستان استناد کرده اند. مثلاً در این داستان آمده است: آذوقه ومواد غدایی آنان از آن جزیره واز سوی فرزندان امام می رسد(959).
همچنین علی بن فاضل می گوید: پس از چهل روز که میان مردم روستا بودم، در پایان روز چهلم، به دلیل طولانی شدن انتظار، دلم گرفت وبه سمت ساحل دریا حرکت کردم. وبه طرف مغرب - که مردم گفته بودند آذوقه آن ها از آن سو می آید - می نگریستم که شَبَح متحّرکی دیدم. در مورد آن شَبَح پرسیدم وگفتم: آیا در دریا، پرنده سفیدی وجود دارد؟ گفتند: نه؛ مگر چیزی دیدی؟ گفتم: آری؛ آن ها با دادن مژده گفتند: اینها کشتی هایی است که در هر سال از شهرهای فرزندان امام به سوی ما می آیند(960).
در مورد سیّد شمس الدین گفته اند: وی از نواده گان امام است که بین او وامام پنج نسل فاصله است(961).
نقد ونظر
ما هیچ گونه روایتی نداریم که حضرت در زمان غیبت، زن وفرزند داشته باشد ودر زمان ظهور نیز مورد اختلاف است.
محقق شوشتری می گوید: هیچ خبری راجع به فرزند داشتن امام زمان (علیه السلام) پیش از ظهور وحتی بعد از ظهور نداریم افزون بر این روایتی را مرحوم کشی از امام رضا (علیه السلام) درباره فرزند نداشتن امام زمان نقل می کند آنجا که می فرماید: «لقد رویتم إلاّ القائم وانتم لا تدرون ما معناه»(962). هیچ امامی رحلت نمی کند مگر اینکه فرزند خود را ببیند، مگر حضرت قائم.
آری: در غیبت شیخ طوسی روایتی آمده که: هیچ یک از فرزندان وغیر فرزندانش از او اطلاعی ندارند. لایطلع علی موضعه احد من ولده ولاغیره(963).
در مورد این روایت باید گفت: حدیث مزبور با همین سند در غیبت نعمانی نیز آمده(964)؛ ولی در آن نامی از فرزندان حضرت وجود ندارد واین خود نشانگرِ تحریف، در روایت غیبت طوسی است. وانگهی در برخی نسخه های کتاب غیبت طوسی نیز لفظ فرزندان حضرت، وجود ندارد(965).
در جمال الاُسبوع نیز آمده است: «اللهم صلّ علی ولاه عهده والائمّه من وُلده»(966)که این مطلب، نیز سندی ضعیف دارد. از سویی، با روایت دیگری که می گوید: «والائمّهُ من بعده» مخالف است، زیرا پس از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امامی وجود نخواهد داشت؛ مگر امامانی که در رجعت به دنیا بازمی گردند. از این رو، نمی توان به آن استدلال کرد.
در دعای جمال الاُسبوع نیز آمده است: «اللهم أعطه فی نفسه وأهله وولده وذریتّه واُمتّه وجمیع رعیّته ما تقرّ به عینه...»(967) که افزون بر اشکال ضعف سند، شاید بتوان گفت این عبارات، بر فرزنددار شدن حضرت بعد از ظهور، دلالت می کند(968)؛ ولی ارتباطی به بحث ما ندارد.
اشکال هفتم:
علی بن فاضل می گوید: نزد آنها یادی از علمای شیعه جز پنج نفر: سیّد مرتضی موسوی وشیخ ابوجعفر طوسی ومحمد بن یعقوب کلینی وابن بابویه وشیخ ابوالقاسم جعفر بن سعید حلّی، ندیدم(969).
نقد ونظر
نظر به این که در روش فقهی پنج دانشمندی که در این داستان از آنان یاد شده اختلاف است وشمس الدین نیز هر صبح جمعه به آن بارگاه می رفت ونوشتاری که تمام نیازهای یک هفته ای او را اعم از قضاوت وغیره در آن نوشته بود، می یافت، این پرسش مطرح می شود که چرا تنها نام این پنج نفر آمده ونامی از شیخ مفید وجود ندارد با این که وی در اعتلای تشیّع نقش بسزایی داشته است واز سوی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چند پیام به دست او رسیده بود(970).
اشکال هشتم:
علی بن فاضل، در مورد یاران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گفته است: جمعه دوم که فرا رسید واز فریضه جمعه فارغ شدم - وسیّد برای پاسخ به پرسش ها در جمع مؤمنان نشسته بود - ناگهان از بیرون مسجد سروصدا وهرج ومرجی شنیدم. سبب آن را از سیّد پرسیدم؛ در پاسخ گفت: فرماندهان ارتش ما، نیمه هر ماه سوار بر مرکب ها می شوند ودر انتظار ظهور حضرت اند. از سیّد اجازه گرفتم که صحنه را نظاره گر باشم. او اجازه داد ومن نیز برای دیدن آنان بیرون رفتم. دیدم جمع بسیاری اند که مشغول تسبیح وتحمید وتهلیل اند وبرای ظهور امام زمان، امام قائم به امر خدا وخیرخواه دین داران، دعا می کنند. پس از دیدن این منظره، به مسجد باز گشتم.
سیّد از من پرسید: نیروها را دیدی؟
گفتم: آری؛ دیدم.
گفت: فرماندهان آنان را شمردی؟
گفتم: خیر؛
گفت: سیصد نفرند وسیزده تن دیگر مانده است. وپس از گرد آمدن سیزده تن دیگر، خداوند، در ظهور حضرت تعجیل خواهد کرد...(971).
نقد ونظر
1 - براساس این داستان، تا سال 699 هـ.ق، سیصد نفر از یاران حضرت، آماده ومنتظر تکمیل شدن سیزده تن دیگر بوده اند. پرسش این جا است که آیا پس از گذشت بیش از هفتصد سال از آن تاریخ، این سیزده تن، آماده نشده اند؟ دقت شود
2 - مطابق آنچه در این داستان می خوانیم، یاران حضرت در آن جزیره جمع اند واین موضوع، با روایاتی که می گوید: به هنگام ظهور، یاران حضرت متفرق اند، سازگار نیست؛ مگر این که گفته شود: طبق این داستان، فرماندهان ارتش، در جمعه وسط هر ماه، سوار بر مرکب ها شده ودر انتظار ظهور حضرتند؛ ولی این موضوع دلالت ندارد این افراد همیشه در جزیره حضور داشته باشند (هر چند این سخن خلاف ظاهر است ودلیلی بر آن نداریم).
اشکال نهم:
علی بن فاضل می گوید: از مردم روستا پرسیدم: این مذهب وعقیده را از کجا وچه کسی برای شما آورده است؟
گفتند: از حضرت ابوذر آموخته ایم؛ هنگامی که عثمان او را به شام تبعید نمود ومعاویه نیز وی را به این جزیره تبعید کرد(972).
نقد ونظر
آیا این مطلب با واقعیات تاریخی مطابقت دارد؟ وآیا ابوذر - رضوان الله علیه - به جزیره خضراء تبعید شد؟
جزیره خضراء در تاریخ
از لابه لای تاریخ وکتب رجال چنین به دست می آید که نامی از جزیره خضراء برده شده ومکانی معروف ودارای سکنه وفرهنگ وتمدن بوده ودسترسی به آن نیز مشکل نبوده است. به مواردی از این قبیل، به نقل از کتاب سیر اعلام النبلاء اشاره می کنیم:
1 - ذهبی، در بیان شرح حال ابوعبدالله قرشی هاشمی اندلسی متوفّای 595 هـ.ق می گوید: او از اهالی جزیره خضراء بوده وکراماتی دارد(973).
2 - در شرح حال قاضی ابوسلیمان بن حوط الله، متوفّای 621 هـ.ق می گوید: وی مسؤولیت قضاوت را در جزیره خضراء به عهده داشته است(974).
3 - در بیان سرگذشت عبدالمؤمن علوی متولد 487 هـ.ق می گوید: او لشکری به فرماندهی شخصی به نام عمر اینتی را رهسپار اندلس کرد. وجزیره خضراء را فتح نمود(975).
4 - در بیان شرح حال المستعین بالله، متوفّای 407 هـ.ق می گوید: از جمله لشکریان او، قاسم وعلی - پسران حمّود بن میمون - بودند که آن ها را حاکم بَربَر کرد... وقاسم را امیر جزیره خضراء نمود(976).
5 - در بیان حالات ادریس بن علی، متوفّای 544 هـ.ق می گوید: معتلی بالله، عموزاده گان خود را به نام محمد وحسن در جزیره خضراء زندانی کرد؛ ولی ساکنان جزیره، با او به عنوان امام مهدی، بیعت کردند. دیری نپایید که از اطراف او پراکنده شدند واو نیز درگذشت. سپس مسؤولیت جزیره را قاسم بن محمد به عهده گرفت...(977).
6 - در شرح حال قاسم بن حمّود ادریسی می گوید: پس از درگذشت ادریس، قاسم بن حمّودِ ادریسی را خفه کرده وکشتند ودر آن زمان هشتاد سال داشت جنازه او را به جزیره خضراء انتقال داده وبه خاک سپردند(978).
7 - در بیان حالات یحیی بن علی بن حمّود، متوفّای 427 هـ.ق می گوید: او بر جزیره خضراء تسلط یافت وبر آن حاکمیت داشت(979).
8 - در بیان شرح حال ابن حمدین، متوفّای 548 هـ.ق می گوید: دولت موحدان، از شهر سبته تا جزیره خضراء را زیر سلطه خود درآوردند(980).
9 - درباره محمد بن عیاض، متولد 584 هـ.ق می گوید: در جزیره خضراء، کتاب سیبویه را نزد استادش عبدالرحمن بن علی فرا گرفت(981).
10 - درباره طارق می گوید: دوست موسی بن نصیر وامیر شهر طنجه (از شهرهای مجاور جزیره) بود که از اختلاف وکشتار فرنگ باخبر شد وحاکم جزیره خضراء برای او نامه ای نوشت ودرخواست پشتیبانی کرد(982).
11 - در شرح حال ابوالقاسم بن حمّود بن میمون می گوید:... دو منطقه مالقه وجزیره خضراء را فتح کرد(983).
12 - در شرح حال ابن عَبّاد می گوید:... افتضاح ومسخره است که چهار حاکم را در یک زمان در مناطقی که فاصله آن ها از یکدیگر سه روز راه است، امیرالمؤمنین بخوانند... دومین حاکم جزیره خضراء، محمد بن قاسم ادریسی نام داشت(984).
13 - در بیان احوال العالی بالله (ادریس بن یحیی) می گوید:... فردی بی تدبیر بود. بَربَرها، به وی تمایل نیافتند ومحمدبن قاسم را حاکم جزیره خضراء مقرّر داشته وبه او لقب مهدی دادند(985).
موقعیت جغرافیایی جزیره خضراء
حَمَوی در معجم البلدان با بیان نام پاره ای مناطق، آن ها را از توابع جزیره خضرا می داند؛ همانند: حاضره وحصن محسن وجزاء الشریط وصَفَه وقصر کتامه ولَبَطیط.
او نام برخی از مناطق مجاور جزیره خضراء را نیز مانند: ریّه وزقاق وطنجه وقصرعبدالکریم ومالقه، یادآور می شود.
1 - در ارتباط با موقعیت اندلس گفته شده: جزیره ای است که از سه ضلع، مانند مثلث تشکیل شده است. ودو دریای آرام ومدیترانه پیرامون آن قرار گرفته اند... نخستین ضلع آن، از دریای مدیترانه شامی تا جزیره خضراء، راه خشکی اندلس می باشد واز آن جا به شهر مالقه منتهی می گردد(986)
2 - در مورد مالقه می گوید: یکی از توابع جزیره خضراء است که در آن، سلسله کوه های سر به فلک کشیده ای وجود دارد(987).
3 - حَمَوی درباره جزیره خضراء می گوید: شهری است معروف در اندلس وخشکی مقابل آن، سرزمین بَربَر «سبته» قرار دارد ودارای مناطق وتوابع متعددی است. شهر آن، از بهترین شهرها وخاک آن، از پاک ترین خاکها است. شاید بدین سبب به آن جزیره می گویند که آب دریا از آن جا فاصله می گیرد وخشکی ظاهر می شود وگاهی آب بر اثر بالا آمدن، آن جا را فرا می گیرد.
در سرزمین زنگیان، از دریای هند نیز جزیره ای به نام خضراء وجود دارد که از دو منطقه به نام های منتبی ومکنبلوا تشکیل شده است وتوابع وروستاهای زیادی دارد وحاکم آن، در اصل از اهالی کوفه است(988).
4 - حاضره: نیز یکی از شهرهای جزیره خضراء است(989).
5 - حصن محسن، از توابع جزیره خضرای اندلس است(990).
6 - ریّه: ناحیه وسیعی در اندلس ومتصل به جزیره خضراء است(991).
7 - الزقاق، شهری در مغرب است که بر روی خشکی، متصل به اسکندریه وجزیره خضراء واقع شده است(992).
8 - جزاء الشریط: روستایی است از توابع جزیره خضرای اندلس(993).
9 - صَفَت: صفح بنی هزهاز، ناحیه ای از نواحی جزیره خضرا در اندلس است(994).
10 - طنجه: از ناحیه جنوب، شهری است واقع در ساحل دریای مغرب ومقابل جزیره خضراء که بخشی از خشکی بزرگ وشهرهای بربر را تشکیل می دهد(995).
11 - قصرعبدالکریم: شهری بر ساحل دریای مغرب در نزدیکی شهر سبته، مقابل جزیره خضرای اندلس قرار دارد(996).
12 - قصرکتامه: یکی از شهرهای جزیره خضراء در سرزمین اندلس است(997).
13 - لَبَطیط: از توابع جزیره خضراء است(998).
14 - مالَقَه: شهری بسیار آباد در اندلس واز توابع ریّه است. دیوارهای آن بر کنار دریا، بین جزیره خضرا ومریه واقع شده است(999).
بنابراین، جزیره خضرا سرزمینی سحرآمیز ومجهول نبوده که دسترسی به آن مشکل وشبیه به محال باشد؛ بلکه منطقه ای مسکونی بوده ودر موارد زیادی، میدان درگیری وجنگ وگریز بوده وتوابع وحدود وهمسایگان آن نیز کاملاً مشخص ومعروفند.
از این رو، می توان چنین پنداشت که این جریان، داستانی ساختگی است که آن را علی بن فاضل ویا طیّبی ویا شخص ثالثی نوشته وشاید به خیال خود در راستای تقویت مبانی مذهب وترویج آن بوده؛ ولی «ما قُصد لم یَقع وما وَقع لم یُقصد» والله العالم بحقیقه الحال.
اما در این خصوص که جزیره خضراء همان مثلث برِمودا است وبحث از موقعیت جغرافیائی این مثلث وادعای نیروی غیبی در این مثلث، چه اندازه با واقعیت مطابقت دارد، مناسب است به کتاب جزیره خضراء، افسانه یا واقعیت، ص 108 - 21 مراجعه شود.

فصل هفدهم: بررسی احادیث عدالت مهدوی

تردیدی نیست که گسترش عدل وعدالت ومحو ظلم وبیدادگری در سرلوحه برنامه های حکومت جهانی حضرت مهدی - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - قرار دارد. «یملأ الأرض عدلا کما ملئت ظلماً وجوراً».
سیره وروش حضرت مهدی - (عجل الله تعالی فرجه الشریف)- همان روش جدّ بزرگوارش نبی اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است؛ «یسیر بسیره جدّه»، پرواضح است که روش پیامبراسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) کوشش در جهت برقراری عدل وداد بود. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «سیرته بالعدل وحکمه الحق(1000)؛ راه وروش او به عدالت وحکم وفرمانش، حق است».
آری، عدالت، حقیقتی است که بشر (وجدان های آگاه بشریّت) همیشه خواهان آن بوده ودر راه رسیدن به آن، بهای سنگینی پرداخته ومی پردازد، زیرا آن را از آب گواراتر واز عسل شیرین تر می داند. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «العدل أحلی من الماء یصیبه الظمآن...(1001)؛ عدالت، شیرین تر از آب زلالی است که فردی تشنه کام به آن دست یابد».
در روایتی دیگر فرمود: «العدل أحلی من الشهد...(1002)؛ عدالت شیرین تر از عسل است».
رهبری امام عادل، به اندازه ای در شرع دارای اهمیت است که دیانت ودین داری مردم بدون پیروی از امام عادل، دیانت شمرده نشده است: «لا دین لمن دان الله بغیر امام عادل»(1003).
در مقابل، هر امت وملتی که از امام عادل پیروی کند، هر چند لغزش هایی نیز از آنان سرزند، مورد عفو وغفران خداوند قرار می گیرند.
از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که خداوند در حدیث قدسی فرموده است:
«لأعفونّ عن کّل رعیَّه اطاعت کّل إمام عادل من الله وإن کانت الرعیه ظالمه مسیئه(1004)؛ از هر مردمی که پیروی از پیشوای عادل نموده اند درخواهم گذشت هر چند آن مردم، ستم پیشه وتبهکار باشند».
در روایت دیگری می فرماید: «اِنَّ الإیمان بُنی علی... العدل(1005)؛ ایمان، بر عدالت و... بنا شده است».
از این رو، در سرلوحه ادعیه برای امام زمان - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) -، دعا جهت برپایی عدالت است: «اَظْهِرْ به العدل وأیّدهُ بالنّصر»(1006).
در روایات دیگری، به هنگام بیان ویژگی های حضرت، وی به عنوان گسترش دهنده عدالت، توصیف می شود. امیرمؤمنان (علیه السلام) می فرماید: «القائم بالحق...، الباسط للعدل(1007)؛ قیام کننده به حق وگسترش دهنده عدالت است».
در خطبه ای دیگر فرموده است: «... لیعزلنّ عنکم أمراءَ الجور ولیطهرنَّ من کل غاش، ولیعملنَّ بالعدل، ولیقومنَّ فیکم بالقسطاس المستقیم ولیتمنینّ أحیاؤکم رجعه الکرَّه عمّا قلیل فتعیَّشوا إذن، فإنّ ذلک کائن...(1008)؛ به یقین (مهدی) فرمانروایان ظالم وستمگر را از حاکمیتِ بر شما برکنار می سازد وزمین را از گمراه کنندگان وفریبکاران، پاک می گرداند وبه عدالت رفتار می کند وترازوی عدل را میان شما برقرار خواهد ساخت وزندگان، آرزوی بازگشتِ مردگان خود را دارند...».
در حدیث دیگری، پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در مقام توصیف حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرماید: «فهو امام تقی، نقی، سارٌّ مرضی هاد مهدی یحکم بالعدل ویأمربه(1009)؛ او (مهدی) پیشوایی پاک سرشت وپیراسته ومورد سرور وخوشرویی ورضایت مردم وهدایت کننده وهدایت یافته است. به عدالت حکم می کند وبدان فرمان می دهد».
حکمتِ به تأخیر افتادن حکومت - وشاید یکی از علل تاخیر حکومتِ - حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، روی کار آمدن مدّعیان گسترش عدالت باشد که هر کس مدّعی برخورداری از توان اجرا وگسترش دامنه عدالت در جهان است تا پیش گام شود واگر عدالت واقعی ظهور کرد، کسی مدّعی گسترش عدالت نباشد وبگوید، ما نیز اگر زمام حکومت را به دست می گرفتیم، همین گونه به عدالت رفتار می کردیم.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «ما یکون هذا الأمر حتی لایبقی صنف من الناس إلا [قد] ولّوا علی الناس حتی لا یقول [قائل]: انّا لو ولیّنا لعدلنا، ثمّ یقوم القائم بالحقّ والعدل(1010)؛ تا زمانی که همه اقشار مردم بر سر کار نیایند وبه حاکمیت نرسند، ظهور تحقق نخواهد یافت، تا کسی مدّعی نشود وبگوید: اگر ما نیز بر سر کار می آمدیم به عدالت رفتار می کردیم سپس [حضرت] قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای برپایی حق وعدالت، دست به قیام خواهد زد».
امام صادق (علیه السلام)، در مقام توصیف حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در روایتی دیگر می فرماید: «... والله إنّی لأعرفه باسمه واسم أبیه،... القائد العادل، الحافظ لما استودع، یملأها عدلا وقسطاً کما ملأها الفجار جوراً وظلماً؛ به خدا سوگند! من او را به نام ونام پدر... می شناسم. او رهبری عادل، حافظ وامانت دارِ اموری است که به او سپرده شده، وی زمین را پر از عدل وداد می گرداند، همان گونه که فاجران آن را لبریز از ظلم وبیداد کرده اند»(1011).
امام رضا (علیه السلام) در بیان ویژگی های حکومت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرماید: «... فإذا خرج أشرقت الأرض بنور ربّها ووضع میزان العدل بین الناس فلا یظلم أحدٌ أحداً...(1012)؛ هنگامی که [حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)] ظهور می کند، زمین به نور خدا نورانی وروشن می گردد ومیزان عدالت را برقرار می سازد وهیچ کس به دیگری ظلم وستم روا نخواهد داشت».
جلوه هایی از عدالت مهدوی
1 - بازستانی حقوق پایمال شده
الف - امام باقر (علیه السلام) فرموده است: «ویخرج المهدی... فلا یترک... ولا مظلمه لأَحد من الناس الا ردّها(1013)؛ مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دست به قیام خواهد زد و، (هیچ حقی را از کسی بر عهده دیگری نمی نهد، مگر آن که حضرت آن را بازمی ستاند وبه صاحب حق بازمی گرداند».
بررسی سند
این روایت در تفسیر محمّد بن مسعود عیّاشی نقل شده، هر چند مؤلف این کتاب در زمره اساتید کشّی ودر معاصر کلینی است ودر وثاقت او تردیدی نیست، متأسفانه سلسله سند روایات این تفسیر، به وسیله نسخه برداران وبرای رعایت اختصار، حذف شده است. از این رو، از نظر سند مورد تأمل است(1014). با این همه، مضمون آن به قدری مسلّم وقطعی است که ما را از مبحث سندی بی نیاز می کند.
ب - عن جعفر بن یسار الشامی، قال: «یبلغ من ردّ المهدی المظالم حتّی لو کان تحت ضرس انسان شییء انتزعه حتی یَرُدّه...(1015)؛ [حضرت] مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حق از دست رفته مردم را چنان بازمی گرداند که اگر حقی از کسی در زیر دندان دیگری باشد، حضرت آن را می ستاند وبه صاحبش باز می گرداند»(1016).
البته این گونه رفتار وبرخورد با متجاوز در بازپس گیری حقوق مردم، شایسته دادگاه حکومتی است که در رأس آن، پیشوایی، چون حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وقاضیان آن، همانند سلمان ومالک اشتر... باشند. در چنین شرایطی، هیچ نگرانی وجود نخواهد داشت وکسی ترسِ از میان رفتن وپایمال شدن حقوق خود را ندارد.
بررسی سند
البته این متن، حدیث ونصِ روایتی نیست؛ بلکه برداشت جعفر بن یسار شامی است. نام چنین فردی در کتاب های رجالی فریقین نیامده وبه اصطلاح، مهمل است. این متن نیز از کتاب فتن نُعیم ابن حمّاد (متوفّای 228 هـ.ق) نقل شده است. هر چند این شخص نزد اهل سنّت معتبر وموثق است؛ ولی متهم به روایت، از غیرثقات می باشد(1017) وبه گفته ذهبی، اعتمادی به روایات او نیست(1018).
در کتاب های رجالی ما نیز نامی از او به میان نیامده است؛ امّا برخی از علمای ما کثرت نقل ابن طاووس از او را در کتاب ملاحم، دلیل اعتماد وقبول او به وسیله ابن طاووس دانسته اند(1019).
ج - روی علی بن عقبه، عن ابیه، قال: «إذا قام القائم - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - حَکَم بالعدل وارتفع فی أیّامه الجور وآمنت به السُبل وأخرجت الأرض برکاتها وردّ کل حق إلی أهله... ثمّ قال: إنّ دولتنا آخر الدول، ولم یبق اهل بیت لهم دوله إلاّ ملکوا قبلنا لئّلا یقولوا إذا رأوا سیرتنا إذا ملکنا سرنا بمثل سیره هؤلاء...(1020)؛ آن گاه که [حضرت] قائم - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - دست به قیام زند، به عدالت رفتار می کند ودر ایام حکومت وی، ظلم وجور برداشته می شود وراه ها امنیت می یابد وزمین برکات خود را از درون، بیرون می آورد. وحقوق [پایمال شده] مردم را به صاحبان آن بازمی گرداند وهر خاندان و(حزب وگروه وتشکّلی) پیش از حکومت ما روی کار می آیند وزمام امور را به دست می گیرند [یعنی در معرض امتحان ومحک قرار خواهند گرفت] تا هنگامی که روش وعملکرد حکومت ما را دیدند، مدّعی نشوند که اگر ما نیز زمامدار می شدیم، به همین روش رفتار می کردیم».
بررسی سند
ظاهراً وبا نگاه نخست، مطالب فوق، سخن عقبه است وروایت نیست؛ اما از ذیل آن برمی آید که مفاد وسخن معصوم باشد: «إنَّ دولتنا آخر الدول». ولی مشخّص نیست آن را از کدام معصوم نقل کرده است؛ اما با توجه به وثاقت علی بن عقبه وکثرت روایات او در کتب أربعه که خود، از یاران سه یا چهار معصوم - امام باقر وامام صادق وامام کاظم (علیهم السلام)(1021) - بوده ودارای کتابی است که روایات معصومین در آن ثبت شده است، از سویی با توجه به این که متنِ این روایت را از پدرش عقبه بن خالد نقل می کند واو نیز در زمره یاران امام صادق (علیه السلام) است وکتابی حاوی روایات ائمه (علیهم السلام) دارد(1022)، می توان استظهار کرد که متن یاد شده، سخن امام صادق (علیه السلام) است؛ ولی بحث در اعتبار ووثاقت عقبه بن خالد است که توثیقی ندارد.
آری، روایاتی از امام صادق (علیه السلام) در مدح وستایش او وارد شده است؛ نظیر:
1 - «رحمکم الله من اهل البیت؛ خدا شما - خاندان - را رحمت کند».
2 - «مرحباً مرحباً بکم؛ به شما خوش آمد می گویم».
3 - «یا عقبه، لا یقبل الله من العباد یوم القیامه إلا هذا الأمرالذی أنتم علیه...(1023)؛ ای عقبه! خداوند در روز قیامت از بندگان خود هیچ راهی جز آنچه را که شما بر آن هستید نخواهد پذیرفت».
ولی این روایت یا از نظر سند مورد اشکال است، همانند دوم وسوم ویا دلالت بر وثاقت ندارد؛ بلکه حداکثر، دلالت بر مدح دارد. از این رو، بعضی او را مجهول دانسته اند.
برخی دیگر مانند مامقانی، وی را در زمره روایان حسان؛ بلکه ثقات شمرده اند(1024). البته کثرت روایات او در کتب اربعه - بیش از پنجاه(1025) روایت - شاهد بر نیک نامی اوست. با این همه، اشکال مرسل بودن روایت به حال خود باقی است، زیرا طریق شیخ مفید به علی بن عقبه، روشن نیست.
با تمام این اشکالات، قوت متن ومضمون به حدّی است که به صدور آن از معصوم، قطع ویقین داریم وهمین امر ما را از بررسی سند بی نیاز می کند.
2 - واگذاری محل طواف کعبه
کلینی، به نقل از محمّد بن یحیی وغیر او، از احمد بن محمّد بن هلال، از احمد بن محمد، از فردی، از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «اوّل ما یظهر القائم من العدل أن ینادی منادیه: أن یسلِّم صاحب النافله لصاحب الفریضه الحجرالأسود والطواف.(1026)؛ در نخستین گام برقراری عدالتی که حضرت مهدی آن را آشکار می سازد، منادی وی اعلان می دارد: کسانی که طواف مستحبی انجام می دهند، مسیر حجرالاسود ومحل طواف را برای آنان که حج واجب به جا می آورند، واگذار نمایند».
بررسی سند
این حدیث از دو نظر مورد اشکال سندی است:
1 - مرسل است: «عن رجل».
2 - در طریق آن احمد بن هلال عبرتائی وجود دارد که مورد تأمل است، زیرا طبق نقل نجاشی، روایاتی در مذمّت احمد بن هلال از امام حسن عسکری (علیه السلام) وارد شده وبه نقل شیخ طوسی در کتاب اختیار معرفه الرجال آمده است که: «کان غالیاً متّهماً فی دینه؛ وی در زمره غلات است ودین ومذهب او مورد سؤال است».
در کتاب تهذیب، باب «الوصیه لأهل الضلال» گفته است: «مشهور بالغلو واللعنه وما یختص بروایته لانعمل علیه(1027)؛ یعنی (احمد بن هلال) مشهور به غلوّ ولعن است وروایاتی را که منحصراً او نقل می کند بدان عمل نمی کنیم».
در استبصار نیز در باب «ما یجوز شهاده النساء فیه» آورده است: «ضعیفٌ فاسد المذهب لایلتفت إلی حدیثه فیما یختص بنقله(1028)؛ (احمد بن هلال) فردی ضعیف واز نظر مذهب فاسد است وبه روایاتی که منحصراً او نقل می کند اعتنا نمی شود».
نجاشی می گوید: احمد بن هلال، در زمره کسانی است که محمّد بن حسن بن ولید او را از مرویات محمّد بن احمد بن یحیی، استثنا کرده است.
به پیروی از ابن الولید، شیخ صدوق نیز احمد بن هلال را استثنا کرده؛ یعنی به روایات او عمل نکرده است.
علاّمه حلّی، پس از این که نام او را در بخش دوم کتاب رجالی خود آورده - واین به معنای ضعیف شمردن اوست - می گوید: «روایات او از دیدگاه من مورد پذیرش نیست».
شیخ صدوق در کمال الدین، در بحث پاسخ به شبهات زیدیه، به نقل از سعد بن عبدالله (اشعری) گفته است: «ما رأینا ولاسمعنا بمتشیّع رجع عن تشیّعه إلی النصب إلاّ احمد بن هلال، وکانوا یقولون: إنّ ماتفرّد بروایته احمد بن هلال، فلایجوز استعماله.(1029)؛ ما ندیدیم ونشنیدم شخصی از پیروان مذهب شیعه غیر از احمد بن هلال، از مذهب خود به دشمنی با اهل بیت برگردد، محدّثان می گفتند: عمل به روایاتی که احمد بن هلال منحصراً آنها را نقل می کند، جایز نیست».
قول به تفصیل:
البته در مقابل، گفته دیگری است که در آن، بین روایاتی که پیش از انحراف نقل کرده وروایات پس از انحراف، تفاوت قائل شده، دسته نخست را مورد عمل واعتبار ودسته دوم را مردود دانسته است.
این تفصیل، مبنای شیخ طوسی در کتاب عده الاصول است که در بحث خبر واحد، آن را مطرح کرده وگفته است: «بین ما یرویه حال استقامته وما یرویه حال خطاءه»(1030).
آقای خویی این تفصیل را التزام شیخ طوسی به وثاقت او می داند، زیرا اگر او ثقه نباشد، روایات وی در دوران عدم انحراف نیز، مردود است.
تفصیل دیگر:
ابن غضائری بین روایات او از حسن بن محبوب وابن ابی عمیر ودیگر روایات، تفصیل داده وآن دو دسته از روایات را پذیرفته است، زیرا کتاب مشیخه ابن محبوب ونوادر ابن ابی عمیر را بسیاری از محدثان شنیده وبر آن ها اعتماد کرده اند. آقای خویی، سخن ابن غضائری را تفصیل جدیدی نمی داند وآن را به تفصیل شیخ طوسی بازمی گرداند. چون در غیر این صورت، احمد بن هلال، ثقه باشد یا نباشد، تفاوت قائل شدن بین روایات او از کتاب ابن محبوب وابن ابی عمیر ودیگران چه دلیلی خواهد داشت(1031)؟
دیدگاه آقای خویی
ایشان با پذیرفتن این که احمد بن هلال، اعتقادی فاسد دارد او را ثقه می داند وفساد عقیده او را در صحت روایات، مؤثر نمی داند ومی گوید: «لا ینبغی الإشکال فی فساد الرجل من جهه عقیدته بل لایبعد إستفاده أنّه لم یکن یتدیّن بشیء، ومن ثمَّ کان یظهر الغلوّ مرّه والنُصب اُخری ومع ذلک لایهمّنا إثبات ذلک إذ لا أثر لفساد العقیده او العمل فی سقوط الروایه عن الحجیّه بعد وثاقه الراوی، والذی یظهر من کلام النجاشی: «صالح الروایه» أنّه فی نفسه ثقه...
فالمتحصّل: أنّ الظاهر أنّ احمد بن هلال ثقهٌ، غایه الأمر أنّه کان فاسد العقیده وفساد العقیده لایضرّ بصحه روایاته، علی ما نراه من حجّیه خبرالثقه مطلقاً؛ سزاوار نیست در فساد عقیده احمد بن هلال، اشکال شود؛ بلکه بعید نیست از روایات استفاده شود که او به هیچ چیز پایبند نبوده است. از این رو، گاهی اظهار غلوّ وگاهی اظهار دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام) می کرده. با این همه، برای ما اثبات این معنی مهم نیست، زیرا از دیدگاه ما، پس از اثبات وثاقت او، فساد عقیدتی اش، تأثیری در سقوط روایت وی از حجّیت، ندارد واز سخن نجاشی نیز وثاقت او استفاده می شود.
خلاصه می توان گفت: او به ظاهر ثقه است. هر چند از نظر عقیده فاسد است؛ ولی (فساد عقیده او) به صحت روایات وی زیان نمی رساند».
قابل دقت است که: سخن ایشان خالی از مناقشه واشکال نیست، زیرا روایتی که فساد عقیده او را ثابت می کند، اگر از نظر آقای خویی صحیح ومعتبر باشد، مضمون آن منتهای بی اعتباری احمد بن هلال است وهرگز نمی توان با توجه به این روایت، میان فساد عقیده وعدم اعتبار گفته وروایات او، تفکیک قائل شد. در روایت چنین آمده: «احذروا الصوفی المُتصنّع؛ از [معاشرت] با این صوفی ظاهرساز بپرهیزید». تأمل.
هم چنین امام (علیه السلام) فرموده است: «لاغفرالله له ذنبه ولا أقاله عثرته یداخل فی أمرنا، بلا إذن منّا ولارضی یستند برأیه... لایمضی من أمرنا ایّاه، إلاّ بما یهواه ویریده، أرداه الله بذلک فی نار جهنم؛ خداوند گناهش را نبخشد واز لغزش هایش درنگذرد. او بدون اجازه ورضایت ما در کارهای ما دخالت وخودسرانه عمل می کند... کارهای ما را تا آن جا که با هوا وهوس خود سازگار است انجام می دهد وبه دلخواه خود عمل می کند. امیدوارم خداوند او را به سبب این کارها به آتش دوزخ بیفکند».
جایی دیگر می فرماید: «لارحمه الله...؛ خدا او را مشمول رحمت خود نگرداند نفرین کردیم. خداوند او را نابود کرد. ما از او بیزاریم»(1032).
خلاصه سخن، با این همه لعن ونفرین ومذمّت وتقبیح، جایی برای توثیق وپذیرش روایات او نمی ماند... بنابراین، این طریق مردود است.
طریق دوم: این روایت را صدوق در من لایحضره الفقیه به گونه ای مرسل وبدون ذکر سند آورده وگفته است: قال الصادق (علیه السلام): «...»(1033).
به گفته علمای ما، از جمله: فاضل تفرشی وشیخ بهایی وشیخ سلیمان ماحوزی در بلغه المحدثین(1034) وعلاّمه حلّی در مختلف الشیعه وشهید اوّل در شرح ارشاد ومحقق داماد، ارزش واعتبار مراسیل صدوق در من لا یحضره الفقیه که بیش از ثلث کتاب را تشکیل می دهند، کمتر از مسانید یا مراسیل ابن ابی عمیر، نیست»(1035).
طبق این مبنا، روایتِ مزبور هیچ اشکال سندی ندارد ومورد اعتبار است، زیرا شیخ صدوق بدون هیچ تردیدی، روایت را به معصوم نسبت داده است. دقت شود.
برداشت فقهی
از این روایت برداشت هایی فقهی شده ودر پاره ای از موارد، از قبیل استحباب عدم مزاحمت انجام دهنده طواف مستحب، برای کسی که طواف واجب انجام می دهد، به این روایت استناد شده است.
الف) مجلسی اوّل می گوید: «ویدلّ علی استحباب عدم مزاحمه من یطوف مستحبّاً لمن یطوف واجباً فی استلام الحجر وفی أصل الطواف اذا کان الطائف کثیراً.(1036)؛ این روایت دلالت دارد، مستحب است برای کسی که طواف مستحبی انجام می دهد برای کسی که طواف واجب بجا می آورد، ایجاد مزاحمت نکند. در اصلِ طواف واستلام حجرالاسود نیز اگر طواف کنندگان بسیار باشند، مستحب است همین گونه عمل نماید».
ب) مجلسی دوّم گفته است: «والطواف: ای سائر آداب الطواف او المطاف: إذا ضاق عن الطائفین(1037)؛ مقصود از طواف در این روایت، سایر آداب طواف ویا مطاف است در صورتی که طواف کنندگان، در تنگنا قرار داشته باشند». یعنی مستحب است محل طواف را برای کسانی که طواف واجب انجام می دهند واگذارند. البته در صورتی که جمعیت انبوه باشد.
3 - چشم پوشی از سوابق برخی مجرمان
شیخ طوسی می گوید: «محمّد بن الحسن الصفّار، عن محمّد بن الحسین بن ابی الخطاب، عن جعفر بن بشیر ومحمّد بن عبدالله بن هلال، عن العلاء بن رزین القلأ، عن محمّد بن مسلم قال: سألت ابا جعفر (علیه السلام) عن القائم - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - إذا قام بأی سیره یسیر فی الناس؟ فقال: بسیره ما سار به رسول الله حتی یظهر الإسلام، قلت: وما کانت سیره رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)؟ قال: أبطل ما کان فی الجاهلیه، واستقبل الناس بالعدل وکذلک القائم - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - إذا قام، یبطل ما کان فی الهدنه ممّا کان فی أیدی الناس ویستقبل بهم العدل.(1038)؛ محمّد بن مسلم می گوید: از امام باقر (علیه السلام) جویا شدم هرگاه قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دست به قیام بزند چگونه با مردم رفتار می کند؟ حضرت فرمود: به همان روش پیامبراکرم، تا زمانی که حاکمیت اسلام را ظاهر گرداند.
عرض کردم: روش پیامبراکرم چگونه بوده؟ فرمود: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بر آداب ورسوم جاهلی خط بطلان کشید وبا عدل وداد با مردم روبرو شد. هم چنین آن گاه که حضرت قائم - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - دست به قیام زند هر چه را در دوران صلح - شاید دوران غیبت امام زمان - انجام گرفته، ابطال می گرداند وبا مردم، به عدل ودادگری روبرو خواهد شد».
بررسی سند
این روایت را شیخ طوسی، به دو طریق از محمّد بن حسن صفّار نقل می کند.
أ - «شیخ ابوعبدالله وحسین بن عبیدالله واحمد بن عبدون، از احمد بن محمّد بن حسن بن ولید از پدر او».
ب - «ابوالحسین بن ابی جید، از محمّد بن حسن بن ولید»(1039).
طریق شیخ طوسی به این دو صحیح است؛ چنان که آقای خویی نیز بدان اشاره کرده است(1040)؛ ولی بحث در رجال وروات بعد از صفّار می باشد.
فقه الحدیث
علاّمه مجلسی نکاتی را به این شرح از این روایت استفاده کرده است:
الف) همان گونه که اسلام وپذیرش آن، براساس قاعده فقهی «الإسلام یجبّ ما قبله؛ اسلام، گذشته انسان را نادیده می گیرد» ایمان نیز چنین است.
ب) اگر مؤمن پیش از قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معصیتی را مرتکب شده که موجب حدّ یا تعزیر باشد، حضرت پس از قیام، بر او اجرای حدّ یا تعزیر نمی کند. آن چه گفته شد در صورتی است که حق خدا باشد، اما اگر حق مردم باشد، عدالت حضرت اقتضا می کند آن حق را بازستانده ومسترد گرداند، مگر گفته شود حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را از اموال خود می پردازد(1041).
ج) «هدنه»، یعنی دوران آرامش وصلح وآتش بس میان مسلمانان وکفار ویا میان دو دسته از جنگ جویان، هر چند کفار نباشند.
4 - تخریب سقف مساجد
کلینی در کافی آورده است: «علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن إبن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن الحلبی، قال: سئل ابوعبدالله (علیه السلام) عن المساجد المظلّله، أتکره الصلاه فیها؟ فقال: نعم، ولکن لا یضرّکم الیوم، ولو قد کان العدل، لرأیتم کیف یصنع فی ذلک....؛(1042)... حلبی می گوید: از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: آیا نماز خواندن در مساجد سرپوشیده - مسقّف - کراهت دارد؟ فرمود: آری؛ ولی امروز - یعنی پیش از قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - اشکال ندارد؛ امّا آن روز که حکومت عدل بپا شود، خواهید دید با این گونه مساجد چه خواهد کرد...».
بررسی سند
در این روایت هیچ گونه اشکال سندی وجود ندارد، مگر ابراهیم بن هاشم که گفته شده: توثیق خاصی ندارد، هر چند مورد مدح وستایش است. از این رو، روایت را «حَسَن» می نامند، چنان که علاّمه مجلسی نیز همین گونه تعبیر کرده است(1043)؛ ولی از دیدگاه ما، ابراهیم بن هاشم هیچ گونه مشکلی ندارد، زیرا اولاً: او فوق وثاقت است واگر توثیق خاصی ندارد، بدین جهت است که مقام وجایگاه برخی، بالاتر از اطلاق کلمه «ثقه» در حق آنان است.
ثانیاً: وی توثیق عام دارد، زیرا علی بن ابراهیم در مقدمه تفسیر، مشایخ خود را توثیق کرده وگفته است: «نحن ذاکرون ومخبرون بما ینتهی إلینا ورواه مشایخنا وثقاتنا....(1044)؛ ما در این جا روایاتی را که مشایخ وافراد مورد وثوق ما روایت کرده اند بیان می کنیم».
این توثیق عام، به توثیقات خاص می انجامد یعنی: یکایک راویان واساتید، در این کتاب ثقه اند از جمله: ابراهیم بن هاشم که یکی از آنان شمرده می شود. بنابراین، روایت فوق از نظر سند هیچ گونه اشکالی ندارد.
دلالت
از ظاهر روایت برمی آید که مسقّف کردن مسجد، خلاف دیدگاه شرع ونوعی سنّت شکنی تلقّی شده ومورد کراهت شرع است؛ ولی هم اکنون مبارزه با این سنّت شکنی زمینه ندارد ونماز مؤمنان در این گونه مساجد، بدون اشکال است؛ ولی به هنگام ظهور وبرقراری عدل ومبارزه با سنّت شکنی، درباره آن تصمیم دیگری اتخاذ می شود.
نمونه آن، روایت صحیح دیگری است که از امام باقر (علیه السلام) به همین مضمون وارد شده است:
«اوّل ما یبدأ به قائمنا سقوف المساجد فیکسرها، ویأمر بها فیجعل عریشاً کعریش موسی.(1045)؛ نخستین عملی که حضرت قائم - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - به آن، آغاز به کار می کند، سقف مساجد است که آن ها را ویران می سازد وسقف هایی مانند سایبان موسی (علیه السلام) بر آن ها قرار خواهد داد».
«عریش» سایبانی است که برای محافظت از سرما وگرما می سازند.
به نقل از طریحی: عریش را از لیف خرما می سازند وتا پایان فصل خرما در آن به سر می برند(1046).
شاید تخریب سقف های مساجد بدین دلیل باشد که مساجد، پیش از ظهور امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از حالت سادگی بیرون آمده وجنبه تشریفاتی به خود می گیرد.
برداشت فقهی
این روایت ومانند آن، حمل بر استحباب شده اند، زیرا عدم وجود مانع وحایل بین نمازگزار وبین آسمان، مستحب است ونبودن حایل، یکی از اسباب قبولی نماز واستجابت دعا به شمار می آید.
5 - مساجد وتزیینات وتصاویر
کلینی روایت کرده است: «الحسن بن علی العلوی، عن سهل بن جمهور، عن عبدالعظیم بن عبدالله العلوی، عن الحسین العرنی، عن عمرو بن جمیع، قال: سألت ابا جعفر (علیه السلام) عن الصلاه فی المساجد المصوّره. فقال: أکره ذلک ولکن لا یضرّکم الیوم ولو قد قام العدل لرأیتم کیف یصنع فی ذلک.(1047)؛... عمرو بن جمیع می گوید: از امام باقر (علیه السلام) در مورد نماز خواندن در مسجدهایی که با عکس، تزیین شده پرسیدم، فرمود: من آن را نمی پسندم؛ ولی امروز به شما زیانی نمی رساند واگر حکومت عدل وداد به پا گردد، خواهید دید که با این قبیل امور چگونه برخورد خواهد شد».
بررسی سند
علاّمه مجلسی در شرح کافی وتهذیب، این روایت را تضعیف کرده(1048). شاید علت ضعف سند، وجود افرادی باشد که از توثیق برخوردار نیستند وهیچ گونه سخنی پیرامون آنان در کتب رجال نیامده وبه اصطلاح، مهمل هستند.
بعضی دیگر، مانند عمرو بن جمیع اَزْدی، تضعیف شده واگر وی همان عمرو بن جمیع عبدی باشد، نیز مجهول است(1049)؛ ولی در این مورد که فقها(1050) به استناد این روایت ودیگر روایات، فتوا به کراهت نقش ونگار در مساجد داده اند، می توان پی برد که روایتِ مزبور، مورد اعتماد وعمل آنان بوده است. البته امکان دارد گفته شود: این عمل فقهای شیعه، بر مبنای تسامح در ادله سنن است وبگوئیم شامل مکروهات نیز می شود.
6 - به زانو درآوردن حکومتِ ستم پیشگان
«قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) «... فیجتمع الناس إلیه کالطیر الوارده المتفرّقه حتی یجتمع الیه ثلثمائه وأربعه عشر رجلا. فیهم نسوه، فیظهر علی کل جبّار وابن جبّار ویظهر من العدل ما یتمنّی له الأحیاء أمواتهم....(1051)؛... مردم همانند کبوتران پراکنده واز راه رسیده، گِرد [حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)] جمع می شوند، تا این که سیصد وچهارده تن مرد وتعداد اندکی از زنان نیز در جمع آنان حضور به هم می رسانند. سپس بر هر ستمگر وستمگر زاده ای چیره می گردد وچنان عدالتی را گسترش می دهد که زندگان. آرزو می کنند مردگانشان زنده شوند واین عدالت را ببینند...».
بررسی سند
هر چند روایات بسیاری از فریقین به این مضمون رسیده ونیازی به بررسی سند ندارد؛ ولی از نظر فنّی، لیث بن ابی سلیم در طریق این روایت است که از دیدگاه اهل سنّت، روایات را به هم می آمیزد وبعضی، او را تضعیف کرده اند(1052).
اما دیگر افراد موجود در سند، همگی براساس دیدگاه آنان ثقه اند والبته «تدلیس» در نظر اهل سنّت، چندان نقطه ضعفی شمرده نشده است. چنان که ابن عماد حنبلی در بیان شرح حال سلیمان بن مهران اعمش به گونه ای مشروح به این بحث پرداخته است(1053) از سویی او، در زمره رجال بخاری است که این خود، نقطه قوّتی برای راوی - از نظر بعضی اهل سنّت - شمرده می شود. بنابراین، بعید نیست اشکال ضعف سند نیز برطرف شود؛ ولی عدد سیصد وچهارده تن، با روایاتِ دیگر، چندان سازشی ندارد واز نظر ما او مجهول است چنانچه شیخ طوسی به آن اشاره کرده(1054) ولی مرحوم وحید بهبهانی او را تقویت وتأیید می کند(1055).
نتیجه
در خاتمه بحث مجدداً سخن خود را تکرار می کنیم که: هیچ گونه شک وتردیدی نیست حکومت حضرت بقیّه الله الأعظم، تجسّم عدل وداد ونابودی ظلم وبیدادگری است وروایاتِ بسیار غیرقابل شمارشی به این موضوع اشاره - بلکه تصریح - دارد.
ما در این جا تنها به چند نمونه روایت از جلوه های عدالتِ این دولت کریمه اشاره کردیم وبا نقد وبررسی سندی به تمام آنچه گفته شده ویا می شود، از آن روایات به دفاع پرداختیم تا برای مدّعیان تخصص، که متأسفانه با نداشتن هر گونه تعهد وتخصص، بر این گونه روایات اشکال وارد می کنند، سخنی باقی نماند. ان شاء الله

فصل هجدهم: القاب واصاف حضرت مهدی در منابع اهل سنّت

انبیاء واوصیای الهی همگی به القاب واوصاف شایسته وبایسته ای متصف بوده اند. واز هر کدام در روایات، به تعابیری یاد می شود مانند، صفی الله، نبی الله، خلیل الله، کلیم الله، روح الله، رسول الله، خیر خلق الله، ولی الله، ثارالله، حجّه الله امیرالمؤمنین، وصی، مجتبی، شهید، سجّاد، زین العابدین، باقرالعلوم، صادق و...، از جمله، آخرین وصی وحجّت خدا، مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که مورد اتفاق فریقین است واز آن حضرت در روایات به تعابیر واوصافی یاد می شود.
ما در این مختصر قصد داریم ضمن اشاره اجمالی به برخی القاب وویژگی های آن حضرت در منابع شیعه به پاره ای از آن ها که در منابع اهل سنّت موجود بوده ومحور اصلی بحث ما نیز همین موضوع است، اشاره ای داشته باشیم.
القاب وویژگی های حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
در روایات وکتب ادعیه وزیارات ما، از حضرت حجّت (علیه السلام)، با القاب وویژگی هایی یاد کرده اند، به ویژه در دعای شریف ندبه که با بیش از شصت لقب از آن حضرت یاد شده واو را توصیف نموده اند هر چند لقب بارز وویژگی شایع، در روایات، همان کلمه «قائم» است؛ ولی تعابیر وعناوین دیگری نیز ذکر شده مانند:
1 - بقیّهُ الله
2 - المُعَدُّ لقَطعِ دابِرِ الظّلمهِ
3- اَلمُنتَظَرُ لإقامَهِ الاَمتِ وَالعِوَجِ،
4 - اَلمُرتَجی لاِزالَهِ الجورِ والعُدوانِ
5 - اَلمُدَّخَر لِتَجدیدِ الفَرآئض وَالسُنَنِ
6 - اَلمُتَخَیّرُ لإعادَهِ الملّهِ وَالشَّریعهِ
7 - اَلْمُؤَمَّلُ لأحیاءِ الکتابِ وحدوُدِه
8 - مُحیی مَعالِمِ الدین
9 - قاصمُ شَوکَهِ المعتدین
10 - هادم أبنیَهِ الشرَّکِ وَالنفاقِ
11 - مُبیدُ اَهْلِ الفُسُوقِ وَالعِصیانِ والطغیان
12 - حاصدُ فروع الْغَی والشقاق
13 - طامِسُ آثار الزیغ وَالاَهوآء
14 - قاطِعُ حَبائلِ الکِذبِ وَالإفترآء
15 - مُبیدُ الْعُتاهِ والْمَرَدَهِ
16 - مستَأصِلُ أهْلِ العناد والتَّضلیلِ وَالإلْحادِ
17 - مُعزّ الأولیاء
18 - مُذِلُّ الأَعداء
19 - جامِعُ الْکَلَمهِ علی التقوی
20 - بابُ اللهِ الذّی منه یُؤتی
21 - وَجْهُ اللهِ الّذی یَتَوَجَّهُ الَیهِ الأولیاء
22 - السَّبَبُ المُتَّصِلُ بَینَ الاَرْضِ والسَّماء
23 - صاحبُ یَوم الْفَتْحِ
24 - ناشِرُ رایَهِ الهُدی
25 - مُؤلِّف شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرّضا
26 - الطالب بِذحُولِ الأَنبِیآء وَأبْناء الأَنبِیآء
27 - الطالِبُ بِدَمِ الْمَقتُولِ بِکربلإ
28 - الْمَنصوُرُ عَلی مَنْ إعتَدی عَلَیهِ وَافْتَری
29 - المُضْطَرُّ الّذی یُجابُ إذا دعی
30 - صَدْرُ الخلائقِ
31 - ذوُ الْبِرّ والتَّقْوی
32 - ابن السّادَهِ المُقَرَّبین
33 - ابن النُّجَبآ الأَکْرَمینَ
34 - ابن الهُدآهِ المهدّیینَ
35 - ابن الْخِیَرَه الْمُهذَّبین
36 - ابن الغَطارِفَهِ الأنْجبینَ
37 - ابن الأطائِبِ الْمُطَهَرَّینَ
38 - ابن الخَضارِمَهِ الْمُنْتَجبینَ
39 - ابن الْقَماقِمَهِ الأکَرمین
40 - ابن البُدور المنیره
41 - ابن السُرج المُضیئهُ
42 - ابن الشُهُبُ الثاقِبه
43 - ابن الأنجمِ الزاهِرَهِ
44 - ابن السُبُلِ الواضِحَه
45 - ابن الأعْلامِ اللاّئحِهَ
46 - ابن العلوم الکامِلَه
47 - ابن السُنَنِ المَشهوُره
48 - ابن المعالِمِ الْمَأثُوره
49 - ابن المعجزاتِ الْمَوْجودهِ
50 - ابن الدَّلائل المَشْهُودَه
51 - ابن الصراط المستقیم
52 - ابن النَّبَاء العَظیم
53 - ابن منْ هُوَ فی أمِّ الکتابِ لَدَی اللهِ عَلی حَکیمُ
54 - ابن الایاتِ والْبَیِّنات
55 - ابن الدَّلائل الظاهرات
56 - ابن البَراهین الواضِحاتِ الباهرات
57 - ابن الْحُجَجَ البالِغاتِ
58 - ابن النّعمِ السّابِغات
59 - ابن طه وَالمُحکَماتِ
60 - ابن یس والذّارِیات
61 - ابن الطّورِ والعادیات
62 - ابن مَنْ دَنی فَتَدَلّی
63 - المُغَیَّبُ الذّی لَمْ یَخْلُ عن [المؤمنین]
64 - النازِح الذی ما نَزَحَ [عن المؤمنین]
65 - اُمنیهَ الشائِق [منَ المُؤمنین]
66 - أثیلَ الْمَجد الذی لایُجاری
67 - تلادِ النعمِ اَلَّتی لا تُضاهی
68 - نَصیفُ الشَّرف الذی لایُساوی.
ترجمه این اوصاف
1. بازماندگان عترت هدایتگر
2. موعود ومنتظری که آماده راست گردانیدن گژی وناراستی است؟
3. آنکه آماده ریشه کن کردن ستمگران است.
4. آن مایه امیدواری که جور وتعدی را زایل خواهد کرد.
5. آن ذخیره الهی که فرایض وسنت ها را دوباره إحیاء خواهد کرد؟
6. آن برگزیده ای که دین وآیین را دوباره بازسازی می کند.
7. مایه امیدواری بر حیات دوباره کتاب الله وحدود خدا.
8. زنده ساز نشانه های دین واهل اعتقاد.
9. در هم شکننده اعتبار تجاوزکاران.
10. ویرانگر بناهای شرک ونفاق.
11. براندازنده تبه کاران وفاسقان وطاغیان.
12. درو کننده شاخسارهای گمراهی وپراکنده سازی.
13. محو کننده آثار انحراف وهوس بازی.
14. در گلسنده رشته های دروغ وافتراء.
15. نابود کننده سرکشان وعصیانگران.
16. برکننده ریشه مردم لجوج وگمراه گر والحاد بیشه.
17. گرامی دارنده دوستان وخوار کننده دشمنان.
18. فراهم آورنده سخنی که به تقوا برمی انگیزد - کنایه از وحدت مردم در سایه توحید.
19. درب ورودی که از آن در به خدا راه یابند.
20. چهره خندانی که اولیاء روی به سوی آن کشند.
21. رشته مایه پیوند میان زمین وآسمان.
22. مالک روز پیروزی وافرازنده درفش هدایت.
23. اصلاًح دهنده پریشانی ها وخشنود کننده دل ها.
24. خون خواه پیامبران وپیامبر زادگان.
25. خون خواه کشته کربلا.
26. منصور بر هر متجاوز ودروغ پرداز.
27. درمانده مستجاب الدعوه.
28. صدرنشین مردم نیکوکار وخود دار.
29. فرزند نبی مصطفی وعلی مرتضی وفرزند خدیجه وپسر فاطمه.
30. فرزند سروران مقرب.
31. فرزند نجبای گرامی.
32. فرزند رهبران راه یافته.
33. فرزند نیکان پاکیزه سیرت.
34. فرزند بزرگان، سراپا نجات.
35. فرزند پاکان پاکیزه.
36. فرزند بزرگواران برگزیده.
37. فرزند دریاهای عطا وبخشش.
38. فرزند ماه های تابنده.
39. فرزند چراغ های فروزنده.
40. فرزند شهاب های ظلمت شکاف.
41. فرزند اختران فروزنده.
42. فرزند راه های آشکار.
43. فرزند نشانه های نمودار.
44. فرزند دانش های کامل.
45. فرزند سنت های مشهور.
46. فرزند آثار روایت شده.
47. فرزند معجزات موجود.
48. فرزند براهین آشکار.
49. فرزند راه راست.
50. فرزند خبر بزرگ.
51. فرزند کسی که مندرج در ام الکتاب، ونزد خدای متعال فرزانه ای.
52. فرزند آیات وبینات.
53. فرزند دلایل ظاهر.
54. فرزند براهین روشن وآشکار.
55. فرزند حجت های رسا.
56. فرزند نعمت های کامل - فرو ریخته ودربرگیرنده وفراگیر.
57. فرزند طه ومحکمات قرآنی.
58. فرزند یاسین وذاریات.
59. فرزند طور وعادیات.
60. فرزند آن که به خدا نزدیک شد، وباز هم به اندازه فاصله دو سر کمان یا کمتر به خدای علی اعلی نزدیکتر.
61. غایبی که از ما جدا نیستی نیست.
62. برون رفته ای که از ما برون نیست.
63. عزیزی که هر مرد با ایمان وهر زن مؤمن، آرزومند دیدار اویند.
64. بلند پایه ای که برابر ندارد.
65. زاده نعمت هائی که نظیر ندارد.
66. همسنگ شرافتی که کسی با او برابر نیست.
آن چه یادآوری شد اوصاف والقابی است که در دعای شریف ندبه آمده ودر روایات ما اوصاف دیگری به شرح ذیل آمده است(1056):
1. صاحب الأمر(1057) 2. صاحب الدار(1058) 3. صاحب السیف(1059) 4. صاحب الغیبه(1060) 5. الطرید(1061) 6. الغریم(1062) 7. الغلام(1063) 8. الفرید(1064) 9. المضطر(1065) 10. المنتظر(1066) 11. المنصور(1067) 12. المحدِّث(1068) 13. المنتقِم(1069) 14. الموتور(1070) 15. المهدی(1071) 16. القائم(1072)
پاره ای از این ویژگی ها با احادیث اهل سنّت اشتراک تعبیر دارند وهر یک از این عبارات، نیاز به توضیح وفقه الحدیث دارد که در بحث های مفصل تر بدان اشاره خواهد شد. انشاءالله
القاب حضرت در روایات اهل سنّت
روایات اهل سنّت بیشتر، حضرت را با عنوان «مهدی» یاد می کنند واز القاب وویژگی های دیگرِ حضرت، کمتر یاد می شود ولقب «قائم» ظاهراً در منابع آنان به ندرت دیده می شود. ما در این بحث، به بررسی القاب آن حضرت که در کتاب ها ومنابع اهل سنّتِ آمده می پردازیم وپاره ای از آن ویژگی ها به قرار زیر است:
1 - مهدّی هذهِ الاُمّه 2 - المهدی فی الأرضِ والمَهدی فی السّماء 3 - مهدی الْخَیر 4 - مهدی عبادِاللهِ 5 - اَلإمام 6 - آخرُالأَئمَّه 7 - خَلیفَهُ الله 8 - خَلیفَهُ بنی هاشم 9 - خلیفه 10 - وَلی الله 11 - الأَمیر 12 - أمیرالطائفه 13 - امیرالنّاس 14 - خِیَرهَ اللهِ فی خَلْقِهِ 15 - خَیرُ اُمَّهِ مُحَمَّد 16 - خَیرُالنّاسِ 17 - خیرُ أهْلِ الأرض 19 - ذخیرَهُ الأنبیآء 20 - یعسوب الاُمَّه 21 - الرَّجُلُ الصالِح 22 - صَالِحُ مَن مضی 23 - العدلُ المبارکُ الزکی 24 - المنصور 25 - الهاشمی 26 - العائذ بالبیت 27 - السفاح.
آن چه یادآوری شد نمونه هایی از عناوین والقابی است که در کتب اهل سنّت، از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاد شده است؛ اینک به متون روایات، اشاره می شود.
بررسی متون روایات
1 - مهدی هذِهِ الأُمّه
الف - مناقب ابن المعازلی به نقل از ابی ایوب انصاری آورده است: «إن رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مَرِض مَرْضَهً فدخَلَت علیه فاطِمهُ تَعودُه، وهُوَ ناقه مِنْ مَرَضِهِ،... ومنّا مهدی هذه الامَّه.(1073)؛ ابو ایوب انصاری می گوید: حضرت، سخت بیمار بود ودخترش فاطمه به عیادت آن حضرت آمد ورسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در نقاهت وضعف به سر می برد. پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) با بیان مطالبی برای فاطمه [س] فرمود: «مهدی این امت از ماست».
ب - علی بن مکّی هلالی به نقل از پدرش می گوید: «قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)... یا فاطمه وَالّذی بَعَثنی بِالحقِّ اِنّ مِنهما مهَدی هذهِ الأمه(1074)؛ رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: سوگند به آن که مرا به پیامبری برانگیخت، مهدی این امت از نسل حَسَنَیْن است».
این حدیث در کتاب های ما نیز از سلمان فارسی وارد شده از جمله: کتاب سُلَیم بن قیس، ص 69؛ تفسیر فرات، ص 179؛ کمال الدین، ج 1، ص 262؛ امالی طوسی، ج 2، ص 219 - البته به نقل حذیفه: هو من ولدی هذا - الحسین»(1075).
2 - المهدی فی الأرض والمهدی فی السَّماء
از عبدالله بن عمر منقول است که: «... فإذا اَدرَکتُموُه فبایعوه، فإنَّهُ المهدی فی الأرضِ والمَهدی فی السمآءِ.(1076)؛ هر گاه حضرتش را درک کردید، با او بیعت کنید، زیرا او مهدی زمین وآسمان هاست».
3 - مهدی الخیر
از کعب نقل شده که گفت: «مهدی الخیر یخرج بعد السفیانی(1077)؛ آن هدایت شده به خیر - یعنی مهدی -، پس از سفیانی، ظاهر خواهد گشت».
4 - اَلإمام
الف - ابوسعید خُدری می گوید: «قال رسول الله: یَکونُ فی آخِرالزمان - علی تظاهرُ العمر وانقطاع من الزمان - إمام یکون أعطی الناس(1078)؛ در آخرالزمان - در دوران اوج گرفتاری وفشار روزگار - پیشوایی خواهد آمد که سخاوتمندترین انسان ها است».
ب - از جابر بن عبدالله روایت شده که گفت: «یکونُ علی الناسِ إمامٌ لا یعدَّ لهم الدراهم، وَلکن یَحثو(1079)؛ در آخرالزمان پیشوایی بر مردم حکومت خواهد کرد، که در تقسیم اموال، شمارش نمی کند؛ بلکه آن را بی حساب وبدون شمارش تقسیم می کند».
5 - خلیفه الله
الف - عبدالله بن عمر، «قال رسول الله: یخرج المهدی علی رأسه غمامه فیها مناد ینادی: هذا المهدی خلیفه الله فاتبعوه(1080)؛ هنگامی که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام می کند، پاره ابری برفراز سر او قرار دارد که ندا دهنده ای در آن ندا می دهد! این مهدی: جانشین خداست. بنابراین، از او پیروی کنید».
ب - از ثوبان منقول است که گفت: «قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم):... فإذا رأیتموه فبایعوه، ولَو حَبواً عَلَی الثَّلْج، فإنّه خلیفه الله المهدی(1081)؛ هرگاه وی را مشاهده کردید، با او بیعت کنید هر چند با خزیدن بر روی یخ وبرف باشد، زیرا او جانشین خدا، [حضرت] مهدی است».
روایتی به همین مضمون از پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز در کتبی مانند: عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 59؛ کفایه الاثر، ص 106؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 116؛ وارد شده است(1082).
6 - خلیفه
الف - ابوهُریره، به نقل از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) می گوید: «یَکُونُ فی هذِهِ الأُمَّهِ خَلیفَهٌ...(1083)؛ میان این امت خلیفه ای وجود خواهد داشت که... هرگز شیخین بر او برتری ندارند».
ب - از أبو سَعید منقول است که: «یخرُجُ فی آخر الزَّمانِ خَلیفهٌ یُعطی الْمالَ بغیرِ عدد(1084)؛ در آخرالزمان، خلیفه ای ظهور می کند که مال را بدون شمارش، بذل وبخشش می کند».
7 - خلیفه بَنی هاشم
محمّد بن حَنَفیّه می گوید: «یَنزِلُ خَلیفَهٌ مِن بنی هاشِم بیت المقدّس...(1085)؛ خلیفه ای از بنی هاشم، در بیت المقدّس اجلال نزول می فرماید».
8 - اَلأمیر
از ارطاه نقل شده که گفته است: «... نادی مناد بعَدَ اَنْ تَحاربَ القَبائلِ، اَلا إنّ أمیرکم فلان(1086)؛ پس از درگیری قبائل با یکدیگر، ندا دهنده ای فریاد سر می دهد که فرمانده ورهبر شما فلانی است».
9 - خیره الله مِن خلقه
از سمیر منقول است که می گوید: «... یُنادِی مُناد مِنَ السَّماءِ ألا إنَّ فلاناً خِیَرهُ اللهِ مِنْ خَلقِهِ؛(1087)... ندا دهنده ای از آسمان ندا سر می دهد: هان - ای مردم! این شخص، برگزیده الهی از میان آفریدگان است».
10 - خیر اُمّه محمّد
از حذیفه بن یمان نقل شده که گفته است: «قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم):... فَعِندَ ذلِکَ یُنادی مِنَ السّماءِ مناد؛ أیُّهَا النّاسُ إنَّ اللهَ (عزَّ وجلَّ) قَد قَطَعَ عَنْکُمْ مُدّه الجَبّارین وَالْمُنافقین وأشیاعِهم واَتْباعِهِم ووَلاّکُم خَیرَ أَمَّهِ مُحمَّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)...(1088)؛ در آن هنگام، ندا دهنده ای از آسمان ندا سر می دهد که ای مردم! خدای (عزَّ وجلَّ)، دوران حاکمیّت ستمگران ومنافقان ویاوران وپیروانشان را از سر شما کوتاه ساخت واینک، خداوند، برجسته ترین شخصیت امّت محمّد را بر شما حاکمیّت بخشید».
11 - خَیرُالنّاسِ
الف - از ابوالجلد منقول است که گفت: «... ثُمَّ تَجْتَمِع الناسُ علی خَیرهِم رَجُلا...؛(1089)... سپس مردم بر فردی که برجسته ترین آنان به شمار می آید اتفاق نظر خواهند داشت».
ب - عبدالله بن عمرو می گوید: «... یحج الناس معاً... فَیَفْزَعونَ إلی خَیرهِم، فَیَأتُونَهُ وهُوَ مُلْصِقُ وَجهِهِ إلَی الکَعبهِ یَبکی...(1090)؛ مردم در کنار یکدیگر حج به جا می آورند وبه برجسته ترین فرد خود پناه می آورند. در حالی که او صورت خود را به کعبه چسبانیده وگریه می کند...».
12 - خَیرُ أهل الأرض
از ابوالجلد نقل شده که می گوید: «... ثُمّ تَأتی الخلافَهُ خَیْرَ أهلِ الاَرض...(1091)؛ سپس خلافت، به سراغ بهترین فرد اهل زمین روی خواهد آورد».
یعنی درستکارترین فرد گذشتگان وبهترین شخص باقیماندگان - وبازماندگان - ظهور خواهد کرد.
13 - المنصور
از کعب روایت شده که: «المَنصُورُ مَهدی، یُصلّی علیه أهلُ السَّماء والاَرْضِ(1092)؛ حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیروز است، اهل آسمان وزمین بر او درود می فرستند».
14 - الهاشمی
عبدالله بن زریر غافقی، از علی (علیه السلام): «ثُمّ یَظهَرُ الْهاشِمی، فَیَرُد اللهُ إلی النّاسِ اُلْفَتَهُم ونِعمَتَهُم(1093)؛ سپس آن شخص هاشمی تبار، ظهور می کند وخداوند به برکت او مهر والفت ونعمت را به مردم بازمی گرداند».
15 - العائذ بالبیت
از اُمّ سلمه منقول است که گفت: «قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): ویَعُوذُ عائذٌ بِالْبَیتْ...(1094)؛ سپس پناهنده ای به خانه خدا - کعبه - پناه می آورد».
16 - ذخیره الأنبیاء
«قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم):... اَلمَهدِی مِنْ ولدی، تَکُونُ لَهُ غیبهً وحَیْرَهً، تَضلُّ فیها الأُمم، یَأتی بِذَخیرَهِ الاَنبیاءِ (علیهم السلام)...(1095)؛ مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از فرزندان من است، او غیبتی دارد که باعث حیرت می شود وامت ها در این دوران دچار گمراهی می شوند. سپس خداوند ذخیره پیامبران را می آورد...».
17 - یَعسوب الاُمّه
از ابوسعید خُدری از پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) روایت شده که فرمود: «تَأوی إلَیهِ أمّتُهُ کَما تَأوی النحله إلی یَعسوبِها...(1096)؛ مردم به سوی او پناه می آورند همان گونه که زنبور عسل به سوی ملکه خود روی می آورد».
18 - الرّجل الصالح
از أبو أَمامَهِ باهِلی منقول است که؛ «قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم):... وإِمامُ النّاسِ یَوْمَئِذ رجلٌ صالحٌ...(1097)؛ امام وپیشوای مردم در آن روز، مردی صالح ودرستکار خواهد بود...».
19 - صالح مَن مضی وخیرُ مَن بقی
أنس بن مالک، از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) روایت کرده که فرمود: «... فیخرج کالصالح (صالح) مَن مَضی وخَیر مَن بقی(1098)؛ [مهدی] ظهور می کند صالح گذشتگان وبهترین باقیماندگان است».
20 - السفاح
ابوسعید خُدری از پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم): «یَخرُجُ رَجُلٌ مِنْ اهلِ بَیتی... یُقالُ لَهُ السَّفاحُ(1099)؛ شخصی از اهل بیت من ظهور می کند... او را سفاح می نامند».
«رجل سفّاح» در لغت به معنی توانا بر سخن گفتن وانسان سخنور آمده است»(1100).
21 - القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
این لقب را «خوارزمی» در «مناقب» و«قندوزی» و«حَمَوینی» در کتاب هایشان آورده اند.
الف - عبدالرحمن بن أبی لیلی به نقل از پدرش می گوید: «ثُمَّ بکی النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم)... وأخبرنی جَبرئیلُ عِن اللهِ (عزَّ وجلَّ) أنَّ ذلِکَ الظُّلْم یَزوُلُ إذا قامَ قائمهم...(1101)؛ سپس پیامبر گریست... وفرمود: جبرئیل به من خبر داد که آن ظلم، به هنگام قیام قائم آنان، برطرف خواهد گشت».
ب - از علی (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «قال رسول الله: الأَئمَّهُ بعدی إثناعشر، اَوّلُهم، أَنتَ یا عَلی وآخِرهم القائم الذّی یَفتحُ اللهُ (عزَّ وجلَّ) عَلی یَدَیهِ مشارِقَ الاَرْضِ ومغَارِبَها(1102)؛ امامان پس از من دوازده تن انده: ای علی! نخستین فرد آنان تویی وآخرین فرد آن ها حضرت قائم است که خداوند به دست او، شرق وغرب گیتی را می گشاید».
22 - القائم المنتظر
از ابن عباس روایت شده که گفت: «قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): إنَّ عَلی بن أبی طالب إمام أُمتّی وخَلیفَتی عَلَیها مِنْ بعدی ومِنْ وُلَدِهِ القائمُ المُنْتَظرُ...(1103)؛ پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: علی بن ابی طالب، پیشوای امت من وجانشین پس از من بر اُمَّتَم خواهد بود [حضرت] قائم منتظر از فرزندان ونسل او است».
23 - عدل، مبارک، زکّی
ابن طاووس به نقل از فتن سلیلی؛ از حذیفه بن الیمان نقل کرده است که: «إذا بَعَثَ اللهُ رجلا مِن أطائبِ عِترَتی وأَبرارِ ذریَّتی عدلا، مبارکاً زَکیّاً...؛ آن گاه که خدای (عزَّ وجلَّ) مردی را از پاکان عترتم واز نیکان دودمان من که مظهر عدل وبرکت وپاکی است، برمی انگیزاند».
اوصاف دیگری نیز در احادیث اهل سنّت آمده؛ ولی با رعایت اختصار، به همین مقدار بسنده می کنیم ودر فرصت مناسب به شرح وتفسیر وبیان این القاب شریف می پردازیم - ان شاء الله - «حشرنا الله مع المهدی ورزقنا رأفَتَهُ ورضاه».

فصل نوزدهم: کتاب الامامه والتبصره من الحیره

کتاب گران سنگ الامامه والتبصره از جمله منابع مهدویت وتألیف علی بن حسین بن موسی بن بابویه است که امام عسکری (علیه السلام) او را «شیخ» معتمد خود خوانده است وبزرگان علم رجال، او را فقیه ترین ومورد اعتمادترین شخصیت زمان خویش دانسته اند، از نظر علمی در چنان موقعیتی قرار داشت که اگر اصحاب، در مسأله ای روایتی نمی یافتند، به آن چه در شرایع او بود تمسک می جستند وبه فتوای او همانند روایت، استناد می کردند. دویست اثر، به وی نسبت داده شده که بیشتر آنها در فقه، تفسیر وکلام است. او از محضر اساتید بزرگی، چون سعد بن عبدالله اشعری، علی بن ابراهیم هاشم قمی ومحمّد بن علی شلمغانی بهره برده است. واز برکات حیات علمی او، تربیت شاگردان فراوانی است که از دو فرزندش حسین ومحمد، به عنوان نمونه بارز می توان یاد کرد.
ابن بابویه، در تألیف کتاب الامامه والتبصره از وجود دانشمندانی مانند: سعد بن عبدالله بن خلف اشعری، محمّد بن یحیی عطار، احمد بن ادریس، عبدالله بن جعفر حمیدی، حمزه بن قاسم، حسن بن احمد مالکی، علی بن ابراهیم وعلی بن موسی بن جعفر کمیذانی بهره برده است.
در این مورد که کتاب یاد شده از تألیفات ابن بابویه باشد، تردید شده است، زیرا برخی مشایخ این کتاب، از نظر طبقه، متأخر از پدر بزرگوار وی هستند وامکان ندارد متقدم از متأخر، به نقل روایت بپردازد. از سویی، در روایاتی که صدوقِ پسر از پدرش نقل کرده از مشایخ کتاب الإمامه والتبصره اثری نیست؛ اما این تردید به دو دلیل بی مورد است؛
الف - در روایت متقدم از متأخر اشکالی وجود ندارد در صورتی چنین امکانی وجود دارد که استاد از معمّرین (دارای عمر طولانی) باشد.
ب - شاید علت این که شیخ صدوق نام مشایخِ الإمامه والتبصره را در روایات منقول از پدر ارجمند خویش نیاورده، معاصر بودن با آنان باشد. در این صورت، نیازی به ذکر آنها نبوده وبدون واسطه، از پدرش نقل کرده است. وانگهی با مراجعه به کتاب موجود، درمی یابیم هیچ یک از راویانی که باعث این تردید شده اند، در طریق کتاب نیستند وشاید دلیل آن، وجود دو نسخه متفاوت از این کتاب باشد که یک نسخه، مرکب از دو جزء است؛ جزء نخست، کتاب الإمامه والتبصره وجزء دوم، کتاب جامع الاحادیث را تشکیل می دهد واز آن جا که بخشی از آغاز کتابِ دوم مفقود شده، با کتاب نخست، بهم آمیخته است؛ از این رو، علاّمه مجلسی همه این روایات را به ابن بابویه، نسبت داده است.
از مجموع 23 باب این کتاب، 11 باب، درباره مهدویت است که در هر باب، تعدادی روایت متناسب با این موضوع، بیان شده است.
از قدیمی ترین کتاب هایی که درباره امامت وامام زمان (علیه السلام)، به رشته تحریر درآمده کتاب ارزشمند الإمامه والتبصره من الحیره معروف به الإمامه والتبصره، نوشته عالم فرزانه، علی بن حسین بن موسی بن بابویه است.
خاندان بابویه، همگی از بزرگان علم ودانش بوده اند؛ اما در جمع این خاندان، علی بن الحسین وفرزندش محمّد بن علی (شیخ صدوق) می درخشند. این دو بزرگوار، خدمات فراوانی به اسلام وتشیّع انجام داده اند ودر این راستا، کتب فراوان وارزشمندی از جمله، کتاب الإمامه والتبصره را از خود به یادگار نهاده است. از آن جا که در بخش هایی از این کتاب، سخن از مهدویت به میان آمده، از منابع مهدویت به شمار می آید وشناخت آن برای پژوهشگرانِ مباحث مربوط به امام زمان، لازم وضروری است.
برای شناخت این کتاب، در چهار محور به بیان مباحث مربوط به آن می پردازیم:
نخست: آشنایی با مؤلف؛
دوّم: طرق کتاب؛
سوّم: میزان اعتبار کتاب؛
چهارم: آشنایی اجمالی با محتویات کتاب.
نخستین محور: آشنایی با مؤلف
1 - تولد
کتاب هایی تراجم، درباره سال تولد وی چیزی بیان نداشته اند وتنها به بیان محل تولد او پرداخته وآن را شهر مقدّس قم می دانند.
2 - خاندان بابَویْه
همان گونه که در مقدمه یادآوری شد، این خاندان، از بزرگان فضل ودانش بوده اند. در سخنان دانشمندان بزرگ دینی، عباراتی به چشم می خورد که حاکی از این معناست. از جمله: مامقانی گفته است:
فرزندان بابَویْه بسیارند وبیشتر آنها علمای والامقامی هستند(1104).
صاحب ریاض العلماء نیز در این باره گفته است: او (حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه) وبرادرش صدوق، فرزند این دانشمند بزرگ (حسین بن علی حسین) ونوه اش ونوادگانش، تا زمان شیخ منتجب الدین، همه از علمای بزرگ بوده اند(1105).
3 - ابن بابَویْه از دیدگاه امام عسکری (علیه السلام)
علی بن حسین بن بابویه، با امام عسکری وامام مهدی (علیهما السلام)، مکاتبه داشته وهر دو امام، در حق او دعا می کنند تا صاحب فرزندانی صالح گردد.
هر چند اصل این مکاتبات برای او افتخار به شمار می آید؛ ولی آنچه بر این افتخار می افزاید ودر بیان بزرگی وعظمت جایگاه او کافی است، پاسخ امام عسکری (علیه السلام)، به وی وعباراتی است که حضرت، برای او به کار برده است. از آن جا که در این نامه توصیه های گرانبهایی صورت پذیرفته، متن کامل آن را یادآور می شویم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله ربّ العالمین، والعاقبه للموحّدین، والنار للمُلحدین، ولاعدوان إلاّ علی الظالمین، ولا إله الاّ الله أحسن الخالقین، والصلوه علی خیر خلقه محمّد وعترته الطاهرین.
أمّا بعد، اُوصیک یا شیخی ومعتمدی وفقیهی ابا الحسن علی بن الحسین بن بابویه القمی - وفّقک الله لمرضاته وجعل من ولدک أولاداً صالحین برحمته - بتقوی الله، وإقام الصلوه وإیتاء الزکوه، فإنّه لا تُقبَل الصلوه من مانعی الزکوه، وأوصیک بمغفره الذنب وکظم الغیظ وصله الرحم ومواساه الإخوان والسعی فی حوائجهم فی العسر والیسر والحلم عند الجهل والتّفقه فی الدین والتّثبت فی الأمور والتّعهد للقرآن وحُسن الخلق والأمر بالمعروف والنهی عن المنکر. قال الله (عزَّ وجلَّ): (لاَ خَیْرَ فِی کَثِیر مِن نَجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَه أَوْ مَعْرُوف أَوْ اصلاح بَیْنَ النَّاسِ)(1106) واجتناب الفواحش کلها. وعلیک بصلوه اللیل، علیک بصلوه اللیل، فإنّ النّبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) أوصی علیّاً (علیه السلام) فقال: یا علی! علیک بصلوه اللیل، علیک بصلوه اللیل، علیک بصلوه اللیل. ومن استخفّ بصلوه اللیل فلیس منّا. فاعمل بوصیتی واْمُر جمیع شیعتی بها، أمرتک به حتی یعملوا علیه، وعلیک بالصبر وانتظار الفرج، فإنّ النّبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قال: «أفضل أعمال أمتی انتظار الفرج» ولاتزال شیعتنا فی حزن حتی یظهر ولدی الذی بشّر به النبّی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حیث قال: «إنّه یملأ الارض قسطاً وعدلا کما مُلئت ظلماً وجوراً» فاصبر یا شیخی ومعتمدی أبا الحسن واْمُر جمیع شیعتی بالصبر، فإنّ الارض لله یورثها من یشاء من عباده والعاقبه للمتقین. والسلام علیک وعلی جمیع شیعتنا ورحمه الله وبرکاته، وحسبنا الله ونعم الوکیل، نعم المولی ونعم النصیر(1107)؛
ای شخصیت بزرگ ومورد اعتماد وفقیه من، ای ابوالحسن علی بن حسین قمی - که خداوند تو را در انجام کارهای پسندیده توفیق واز فضل ورحمتش به تو فرزندانی شایسته روزی گرداند - تو را به تقوای الهی واقامه نماز وپرداخت زکات؛ سفارش می کنم. نماز کسانی که زکات نمی پردازند پذیرفته نخواهد شد. وتو را سفارش می کنم به استغفار از گناهان وفروخوردن خشم وانجام صله رحم وهمدردی با برادران وتلاش در جهت [برآوردن] خواسته های آنها در خوشی وناخوشی وبردباری، در برابر نادانی وتفّقه در دین واستواری در کارها وقرآن واخلاق نکو وامر به معروف ونهی از منکر.
خدای (عزَّ وجلَّ) می فرماید: (هیچ خیری در سخنان پنهانی آنان وجود ندارد، مگر کسی که در دادن صدقه وانجام کار نیک واصلاًح میان مردم چنین سخن گوید). تو را سفارش می کنم به پرهیز از همه زشتی ها. بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، به علی (علیه السلام) سفارش کرد وفرمود: بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب. کسی که نماز شب را سبک بشمارد، از ما نیست. (ای علی بن حسین!) سفارش هایم را به کاربند وبه همه شیعیانم دستور ده تا به آن ها عمل کنند. بر تو باد به صبر وشکیبایی وانتظار فَرَج، که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، فرمود: با فضیلت ترین اعمال امت من، انتظار فرج است. شیعیان ما همواره در حزن واندوه خواهند بود، تا فرزندم که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، آمدن وی را مژده داد وفرمود: «زمین را پر از عدل وداد خواهد ساخت، همان گونه که آکنده از جور وستم شده باشد». ظهور نماید.
بنابراین، ای بزرگ مرد! وای شخصیت مورد اعتماد من! صبر پیشه ساز وتمام شیعیان مرا به شکیبایی سفارش کن که زمین از آنِ خدا است وبه هر کس از بندگانش که بخواهد، آن را به میراث می دهد وفرجام نیک، از آنِ پرواپیشه گان خواهد بود...».
در این جا نکته مهمّی به نظر می رسد، که علی بن الحسین بن بابَویْه در 329 هـ.ق. دنیا را وداع گفته وامام عسکری (علیه السلام)، در سال 260 هـ.ق. به شهادت رسیده است. اگر وی، در زمان شهادت حضرت 60 یا 70 ساله بوده، باید تقریباً 120 یا 130 سال از عمر شریف او گذشته باشد واز معمّرین به شمار آید در صورتی که کسی چنین چیزی را نگفته است؛ بدین سان، این نامه، در دوران جوانی وسال های آغازین آن، برای او نوشته شده است. شگفت آور این است که امام (علیه السلام)، او را با عناوینی همانند «شیخی(1108) ومعتمدی» مخاطب می سازد که خود، بیانگر مقام والای آن بزرگوار است.
4 - دعای امام زمان (علیه السلام) در حق علی بن حسین بن بابَویْه
علی بن حسین، توسط علی بن جعفر بن أسود، طی نامه ای به حسین بن روح (نایب سوم امام زمان (علیه السلام))، از او خواست با نوشتن نامه ای به امام زمان (علیه السلام) برایش طلب فرزند کند. امام (علیه السلام)، در پاسخ مرقوم فرمود: «برای خواسته ات دعا کردم؛ خداوند دو پسر نیک سرشت به تو عنایت خواهد کرد»(1109). حاصل این دعای حضرت، تولد ابوعبدالله وابوجعفر (شیخ صدوق) بود که هر دو، از علمای بزرگ به شمار می آیند.
ابن سوره می گوید: هر گاه ابوجعفر وابوعبدالله (دو فرزند علی بن حسین) مطلبی روایت می کردند مردم، از قدرت حفظ آنها شگفت زده می شدند ومی گفتند: این مقام وجایگاه، مخصوص شما است، زیرا امام زمان (علیه السلام)، در حق شما دعا کرده است واین سخن، میان مردم قم رایج بود(1110).
5 - ابن بابَویْه از دیدگاه علماء
نجاشی، از دانشمندان بزرگ علم رجال، درباره او گفته است: «ابن بابویه» از بزرگان ودانشمندان قم به شمار می آید که در عصر خویش بر دیگران پیشتاز ودر مسائل دینی از همه آگاه تر ومورد اعتمادتر بوده است(1111).
ابن ندیم گفته است: وی از ثقات فقهای شیعه محسوب می شد(1112).
شیخ طوسی، از علمای بزرگ شیعه، درباره او چنین گفته است: علی بن حسین بن موسی بن بابَویْه قمی، فقیهی برجسته واز ثقات محسوب می شد ودارای کتب بسیاری است(1113).
شهید اوّل در اجازه روایتی زین الدین علی بن خازن می گوید: - یکی از اجازات ما منتهی می شود به الإمام بن إلامام (یعنی صدوق وپدر بزرگوارش)(1114).
خوانساری در روضات، گفته: ابن بابویه یکی از برجسته ترین فقهای شیعه وهدایتگر به راه خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود، در امر دین بسیار غیرت مند وبی دینان را از ریشه نابود می ساخت؛ شخصیتی بزرگ از مشایخ شیعه وپایه ای استوار از ارکان شریعت وصاحب کرامات ومقامات تلقّی می شد(1115).
محدّث نوری، صاحب مستدرک می گوید: ابوالحسن علی بن حسین بابویه قمی، شخصیتی بزرگ وپیشتاز وکوهی سر برافراشته، دانشمند، فقیه ومحدّثی برجسته که از مقامات بلند ودرجات والایی برخوردار بود(1116).
6 - موقعیت علمی
این بزرگوار، از نظر علمی دارای چنان مقامی بود که دیگر دانشمندان به او اعتماد کامل داشتند وفتوایش را روایت، تلّقی می گردند.
شهید اوّل در ذِکری می گوید: زمانی که اصحاب در مسأله ای روایتی نمی یافتند، به مطالبی که از شرایع ابن بابویه می یافتند، تمسّک می کردند، زیرا دانشمندان، نسبت به او خوش گمان بودند وفتوای وی را همانند روایت می دانستند(1117).
اهمیت این موضوع آن گاه بیشتر روشن می شود که ملاحظه می کنیم درباره ابن أبی عمیر با آن مقام وجایگاه وارج ومنزلتش - که خود از اصحاب اجماع به شمار می آید - گفته اند: مراسیل او همانند مسانیدش می باشد؛ یعنی به روایتی که وی به صورت مرسل نقل کرده، به چشم روایت مسند، می نگریم. اکنون ملاحظه کنید جایگاه ابن بابویه تا چه اندازه برجسته بوده که فتوایش را به عنوان روایت می پذیرفته اند.
علاّمه مجلسی نیز در این باره چنین می گوید: بسیاری از فقهای ما، سخن شیخ صدوق وپدر بزرگوارش (علی بن حسین) را به منزله روایتِ منقول، قرار می دهند(1118).
در کتاب ریاض العلماء از قول ابوعلی، فرزند شیخ طوسی چنین آورده است: علی بن حسین نخستین کسی بود که در حذف سند احادیث وجمع احادیث مشابه (خواه از یک امام یا چند امام) ابتکار به خرج داد واخبار را با قرینه ذکر کرد وطی رساله ای که به فرزندش نوشت، چنین کرد وهمه کسانی که بعد از او آمدند، این کار را ستودند ودر مسائلی که روایتی در آن نمی یافتند، به وی اعتماد می کردند. واین خود، حاکی از وثاقت، امانت وجایگاه علمی ودینی او بوده است.
7 - تألیفات علی بن حسین بن بابَویْه
این دانشمند بزرگ شیعی، طی زندگی پربرکت خویش، تألیفات فراوانی از خود به یادگار نهاده است، به گونه ای که برخی، تعداد تألیفات او را تا دویست کتاب دانسته اند. ابن ندیم می گوید: به خط محمّد بن علی بن حسین (شیخ صدوق) متن اجازه ای را خواندم که نوشته بود: اجازه نقل کتب پدرم را که تعداد آنها دویست کتاب است به فلانی دادم.
برخی کتب وی عبارتند از:
کتاب التوحید؛ کتاب الوضوء؛ کتاب الصلوه؛ کتاب الجنائز؛ کتاب الإخوان؛ کتاب النساء والولدان؛ کتاب التفسیر؛ کتاب النکاح؛ کتاب مناسک الحج؛ رساله الکرّ والفرّ (مناظره ای با محمّد بن مقاتل رازی، در اثبات امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ که به هدایت وگرایش او به مذهب شیعه، انجامید.
کتاب الإمامه والتبصره من الحیره؛ کتاب الإملاء؛ کتاب نوادر؛ کتاب المنطق؛ کتاب الإسناد؛ کتاب التسلیم؛ کتاب الطب؛ کتاب المواریث؛ کتاب المعراج؛ کتاب الجحج (ناتمام)(1119).
8 - اساتید ابن بابویه
بسیاری از بزرگان را از اساتید او دانسته اند از جمله، افرادی که نام آنها ذیلا از نظرتان می گذرد:
ابراهیم بن عبدوس همدانی؛
1.احمد بن ادریس؛
2.احمد بن علی تفلیسی؛
3.حبیب بن حسین کوفی تغلبی؛
4.حسن بن احمد قمی اسکیف؛
5.حسن (حسین) بن احمد مالکی؛
6.حسن بن علی عاقولی (قاقولی)(1120)؛
7.حسن بن علی بن حسن (حسین) دینوری علوی؛
8.حسن بن محمّد بن عبدالله بن عیسی(1121)؛
9.حسن بن محمّد بن عامر؛
10.حسین بن موسی؛
11.سعد بن عبدالله بن أبی خلف أشعری قمی (ابوالقاسم)؛
12.عبدالله بن جعفر ابوالعباس، حمیری (صاحب قرب الإسناد)؛
13.عبدالله بن حسن مؤدب؛
14.علی بن ابراهیم بن هاشم ابوالحسن القمی؛
15.علی بن حسین بن علی کوفی؛
16.علی بن حسین سعدآبادی؛
17.علی بن سلیمان رازی(1122)؛
18.علی بن محمّد بن قتیبه؛
19.علی بن موسی بن جعفر ابن أبی جعفر کمیدانی؛
20.قاسم بن محمّد بن علی بن ابراهیم نهاوندی (وکیل ناحیه مقدسه)؛
21.محمّد بن أبی عبدالله؛
22.محمّد بن أبی القاسم ماجیلوَیْه؛
23.محمّد بن احمد اسدی؛
24.محمّد بن احمد بن علی بن صلت؛
25.محمّد بن اسحاق بن خزیمه نیشابوری؛
26.محمّد بن حسن صفار
27.ابو جعفر بن علی شلمغانی معروف به ابن أبی عزاقر؛
28.محمّد بن معقل قرمیسینی؛
29.محمّد بن یحیی عطار؛
30.محمّد بن احمد بن هشام؛
31.زید بن محمّد بن جعفر معروف به ابن أبی الیاس کوفی(1123)؛
32.ایوب بن نوح؛
33.سعد بن محمّد بن صالح؛
34.سوید بن عبدالله؛
35.علی بن الحسن بن علی الکوفی؛ شاید وی همان علی بن حسن بن علی بن عبدالله بن مغیره کوفی باشد؛
36.محمّد بن علی بن أبی عمر همدانی؛
37.احمد بن مطهّر ابوعلی مطهّر؛
38.ابوالحسن عباس بن عمر بن عباس بن محمّد بن عبدالملک بن ابی مروان کلوذانی؛
از آن جا که تعداد مشایخ وی زیاد است، این مقال گنجایش بررسی همه آنها را ندارد؛ ولی در محور دوم، به بررسی اساتیدی که در طریق کتاب الإمامه والتبصره قرار دارند، خواهیم پرداخت.
9 - شاگردان ابن بابَویْه
برخی بزرگان که از ایشان روایت نقل کرده اند، عبارتند از:
1.احمد بن داوود بن علی قمّی؛
2.ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولوَیْه قمّی؛
3.حسین بن حسن بن محمّد بن موسی بن بابَویْه؛
4.حسین بن علی بن حسین (فرزند وی)؛
5.سلامه بن محمّد بن اسماعیل بن عبدالله بن موسی ابن أبی الأکرم ابوالحسن ارزنی (دایی ابوالحسن بن داوود)؛
6.عباس بن عمر بن عباس بن محمّد بن عبدالملک بن أبی مروان کلوذانی؛
7.محمّد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)؛
8.هارون بن موسی تَلّعُکْبُری(1124).
10 - درگذشت ابن بابَویْه
شیخ طوسی در الغیبه درباره رحلت وی به نقل جمعی از مردم قم می گوید که اظهار داشتند: در سالی که علی بن حسین بن موسی بن بابویه درگذشت، در بغداد بودیم. ابوالحسن علی بن محمّد سَمُری (نایب چهارم امام زمان (علیه السلام)) پیوسته سؤالاتی درباره علی بن حسین می پرسید وما در پاسخ می گفتیم: خبر سلامتی او را داریم. تا این که روزی همان پرسش همیشگی را مطرح کرد وما همان پاسخ را گفتیم. فرمود: خداوند در مصیبت وی به شما پاداش خیر عنایت کند که در این لحظه از دنیا رفت. ما تاریخ را دقیقاً (ساعت وروز وماه) یادداشت کردیم پس از هفده یا هجده روز خبر رسید که علی بن حسین در همان تاریخی که علی بن محمّد سمُری گفته بود درگذشته است(1125).
مشابه این خبر را نجاشی نیز نقل کرده ودر ادامه گفته است: درگذشت وی در سال 329 ق، یعنی سال تناثرالنجوم(1126) اتفاق افتاده است.
برابر نظر مشهور، نظر دیگری وجود دارد که تنها طریحی به آن عقیده مند است. او از شیخ بهایی نقل کرده که درگذشت ابن بابویه در سال 310 هـ.ق رخ داده است. آن سال، قرامطه (گروهی از خوارج)(1127) - لعنهم الله - در موسم حج وارد مکه شدند. وحجرالاسود را برگرفته وبیست سال نزد خود نگاه داشتند وبسیاری از مردم، از جمله علی بن حسین بن بابویه را به قتل رساندند. او در حال طواف مورد حمله قرامطه قرار گرفت؛ ولی طواف را قطع نکرد وبا ضربه شمشیری به زمین افتاد ودر همان حال این شعر را زمزمه می کرد.
تری المحبین صرعی فی دیارهمکفتیه الکهف لایدرون کم لبثوا(1128).
یعنی: عاشقان را چنین خواهی یافت که نقش بر زمین شده اند همانند جوانمردان کهف که نمی دانستند چه اندازه درنگ کرده اند.
ظاهراً این سخن، از کتاب الإعلام بأعلام بیت الله الحرام، تألیف قطب حنفی (متوفّای 985 هـ.ق) گرفته شده است. در این کتاب، شرح ورود قرامطه به مکه وکشته شدن حجاج بیت الله الحرام واز جمله ابن بابویه آمده است(1129)؛ ولی این گفته خلاف مشهور است وبا محل دفن وی نیز سازگار نیست؛ زیرا محل قبر شریف وی در قم مورد اتفاق همه است.
منشأ اشتباه
مردی صوفی مسلک، به نام علی بن بابویه بوده که ابن جوزی با شدّت با او برخورد می کند ودر حمله قرامطه کشته می شود(1130).
تشابه اسمی، سبب این اشتباه شده است. شاید بتوان شعری را که هنگام کشته شدن می خوانده قرینه ای بر تصوف او دانست. مضمون این شعر، از صوفی بودن شاعر وخواننده آن حکایت می کند. افزون بر این، مرحوم طریحی گفته است: ابن بابویه در سال حمله قرامطه، یعنی 310 هـ.ق کشته شده است؛ با این که حمله قرامطه در سال 329 ق، یعنی همان سالی که مشهور، آن را سال وفات ابن بابویه می دانند، اتفاق افتاده است.
دلیل دیگری که برای کشته نشدن ابن بابویه در مکه می تواند اقامه کرد، مطلبی است که شیخ طوسی از عدّه ای وآنان از شیخ صدوق واو نیز از حسین بن علی بن حسین بابویه نقل کرده ومی گوید: عده ای از مردم قم در سال حمله قرامطه به حاجیان (سال ناپدید شدن ستارگان) در بغداد حضور داشتند، آنها برایم نقل کردند که پدرم طی نامه ای به شیخ ابوالقاسم، حسین بن روح رحمه الله اجازه تشرّف به مکه خواست. حسین بن روح در پاسخ وی نوشت: امسال به حج نرو.
پدرم در نامه ای دیگر به وی نوشت: نذر واجب دارم. آیا ترک آن جایز است؟ آن بزرگوار در پاسخ مرقوم داشت: اگر ناچاری، با آخرین کاروان برو. او نیز چنین کرد وسالم ماند؛ ولی کسانی که در کاروان های قبلی رفته بودند، کشته شدند(1131).
این نقل با گفته طریحی، متفاوت وظاهراً از نظر سند نیز صحیح است.
محور دوم: طرق کتاب (مشایخ او)
برخی از بزرگان، به عنوان اساتید وی در خصوص کتاب الإمامه والتبصره نام برده شده اند که ما در این بخش به ذکر نام آن ها پرداخته وتوضیحاتی در این درباره بیان خواهیم داشت:
1 - سعد بن عبدالله بن خلف اشعری
وی از علمای بزرگ عصر خویش ودارای کنیه ابوالقاسم است. نجاشی درباره اش گفته: او فقیه، دانشمند وبزرگ خاندان اشعری بود. از احادیث عامّه بسیار شنیده بود وبرای یافتن حدیث، مسافرت می کرد. با دانشمندان عامه از جمله حسن بن عرفه، محمّد بن عبدالملک دقیقی، ابوحاتم رازی وعباس ترقفی وبا امام حسن عسکری (علیه السلام) نیز دیداری داشته که البته بعضی، آن را ضعیف دانسته اند(1132). شیخ طوسی وی را این گونه توصیف می کند: او شخصیتی والامقام ودارای تصانیف فراوانی نیز بوده است.
شیخ طوسی، وی را از اصحاب امام عسکری (علیه السلام) می داند ومی گوید: جایی ندیدم از امام عسکری (علیه السلام) نقل روایت کرده باشد؛ به همین دلیل نام وی را در زمره نام کسانی که از ائمه، نقل روایت نکرده اند، آورده است(1133).
همان گونه که در عبارات فوق بدان اشاره شد، علمای رجال، وی را صاحب تصانیف بسیار می دانند از جمله تألیفات او - در موضوعات مختلف - می توان به کتب زیر اشاره کرد:
کتب الرحمه شامل کتاب الوضوء، کتاب الصلاه، کتاب الزکوه، کتاب الصوم، کتاب الحج، (این پنج کتاب) را براساس گفته شیعه نوشته است)، کتاب بصائرالدرجات، کتاب الضیاء فی الرد علی المحمدیه والجعفریه، کتاب فرق الشیعه، کتاب الرد علی الغلاه، کتاب ناسخ القرآن ومنسوخه ومحکمه ومتشابهه، کتاب فضل الدعاء والذکر، کتاب جوامع الحج، کتاب مناقب رواه الحدیث، کتاب مثالب رواه الحدیث، کتاب المتعه، کتاب الرد علی علی بن ابراهیم بن هاشم فی معنی هشام ویونس، کتاب قیام اللیل، کتاب الرد علی المجبره، کتاب فضل قم والکوفه، کتاب فضل أبی طالب وعبدالمطلب وأبی النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، کتاب فضل العرب، کتاب الإمامه، کتاب فضل النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، کتاب الدعاء، کتاب الإستطاعه، کتاب احتجاج الشیعه علی زید بن ثابت فی الفرائض، کتاب النوادر، کتاب المنتخبات، این کتاب را تنها حمزه بن القاسم، از او نقل کرده است، کتاب المزار، کتاب مثالب هشام ویونس، وکتاب مناقب الشیعه(1134).
دو نکته قابل توجّه
ابن داوود، وی را در هر دو بخش، یعنی کسانی که در مورد آنان کوچکترین ستایشی شده وکسانی که در مورد آنان کوچکترین نکوهشی صورت گرفته آورده است. سبب این کار مشخّص نیست، زیرا سعد بن عبدالله از جمله کسانی است که جای هیچ گونه تأمل وبحثی در وثاقت او نیست وشگفت آور است که عده ای، دلیل این کار را تضعیف بعضی از اصحاب درباره ملاقات او با امام عسکری (علیه السلام)، می دانند. - چنان که نجاشی آن را یادآور شده است - البته اگر این نقل تضعیف، صحیح نیز باشد - که هست - باز هم سبب تضعیف سعد نخواهد بود، زیرا او خود، چنین ادعایی نداشته است؛ بلکه تکذیب کسی به شمار می آید که ادعا کرده سعد با امام عسکری (علیه السلام)، دیدار داشته است.
نجاشی به نقل برخی از بزرگان ما، ماجرای دیدار سعد با امام عسکری (علیه السلام)، را جعلی وساختگی می داند وآیت الله خویی نیز می گوید: این سرگذشت در کمال الدین، باب 477 حدیث 22، آمده است؛ ولی سند آن ضعیف است ومطالبی در آن وجود دارد که قابل پذیرش نیست؛
(از نظر متن نیز دارای اشکال است)(1135).
آیت الله خویی پنج اشکال به این روایت دارد که چهار اشکال به سند آن ویک اشکال به متن روایت مربوط می شود(1136).
درباره اشکالات سندی - پس از توثیق برخی رجال این سند(1137) - بیان داشتیم که قوّت متنِ روایت، شاید ما را از بررسی سندی بی نیاز کند.
آیت الله خویی، در مورد متن روایت، مبحث جلوگیری حضرت حجّت (علیه السلام) از نگارش امام عسکری (علیه السلام) که حضرت با پرتاب (انار طلایی) نزد حضرت حّجت برای سرگرم شدنِ وی را، مناسب مقام ومنزلت حضرت حجّت (علیه السلام) وجایگاه امامت نمی داند.
در پاسخ به این اشکال، وجوهی می توان بیان داشت که به اختصار به برخی از آن ها اشاره می کنیم(1138):
مقصود از لهو ولعب، انجام کاری بی هدف است که نتیجه آن، شخص را از کارهای مهم باز دارد؛ ولی اگر در پی سرگرمی، هدف وانگیزه صحیحی باشد، منعی نخواهد داشت؛ چنان که برخی دانشمندان، عدم بازی وسرگرمی کودکان را نشانه عدم سلامتی جسم وبلکه روح آنان می دانند. به گفته برخی مراجع معظم، اگر نفی این گونه رفتار از او نقص نباشد، کمال نیز نخواهد بود(1139).
در روایات فریقین نمونه های عینی داریم که ائمه طاهرین (علیهم السلام)، در سنین کودکی، بازی وسرگرمی داشتند:
الف - رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، فرزندان خود حسنین (علیهما السلام) را بازی می داد؛
ب - حضرت زهرا (علیها السلام)، دو فرزندش، حسن وحسین (علیهما السلام) را بازی می داد؛
ج - حسنین (علیهما السلام) با یکدیگر کشتی می گرفتند وپیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، یکی از آن ها را تشویق می کرد؛
د - برادران حضرت یوسف (علیه السلام) از پدر خواستند اجازه دهد او را برای بازی وسرگرمی به صحرا ببرند(1140)؛
شاید این گونه رفتار از حضرت حجّت (علیه السلام) در سنین کودکی، برای حفظ شیعه از تهمت اعتقاد به غلوّ درباره امامان معصوم (علیهم السلام) باشد. بدین معنا که براساس مقتضیات سرشت بشر عمل می کردند تا اثبات کنند که ما بشر هستیم(1141)؛
سعد بن عبدالله در سال 301 هـ.ق درگذشت. بعضی نیز سال وفات او را 299 هـ.ق دانسته اند(1142)؛
2 - محمّد بن یحیی عطّار
محمّد بن یحیی ابوجعفر عطّار قمی، در عصر خویش از بزرگان اصحاب به شمار می آمد. او فردی مورد اطمینان وموثّق بود که روایات بسیاری نقل کرده ودارای آثاری نیز می باشد. کتاب مقتل الحسین (علیه السلام) وکتاب النوادر از آن جمله است(1143).
3 - احمد بن ادریس
در اسانید روایات، او را با عناوین مختلفی می یابیم. احمد بن ادریس قمی، احمد بن ادریس بن احمد وأبوعلی اشعری، از دیگر عناوین او است(1144).
احمد بن ادریس، از یاران امام عسکری (علیه السلام)(1145)، ثقه، فقیه وروایات بسیاری نقل کرده وکتاب نوادر از تصانیف وی می باشد(1146). او در سال 306 قمری در «قرعاء» (محلی بین مکّه ودر مسیر کوفه) وفات نمود(1147).
4 - عبدالله بن جعفر حِمْیَری
عبدالله بن جعفر بن حسین بن مالک بن جامع حمیری، ابوعبّاس قمی، بزرگ اهل قم به شمار می آمد که بعد از سال 290 وارد کوفه شد واهل کوفه احادیث بسیاری از او شنیدند.
وی دارای آثار بسیاری است که از جمله کتب شناخته شده او می توان: کتاب الإمامه، کتاب الدلائل، کتاب العظمه والتوحید، کتاب الغیبه والحیره، کتاب فضل العرب، کتاب التوحید والبداء والإراده والإستطاعه والمعرفه، کتاب قرب الإسناد إلی الرضا (علیه السلام)، کتاب قرب الاسناد إلی أبی جعفر ابن الرضا (علیه السلام)، کتاب مابین هشام بن الحکم وهشام بن سالم والقیاس (العباس) والارواح والجنّه والنار والحدیثین المختلفین، مسائل الرجال ومکاتباتهم ابالحسن الثالث (علیه السلام) مسائل لأبی محمدالحسن بن علی (علیه السلام) علی ید محمّد بن عثمان العمری، کتاب قرب الإسناد إلی صاحب الامر (علیه السلام)، مسائل أبی محمّد وتوقیعات وکتاب الطب(1148) را نام برد.
شیخ طوسی ضمن موثق دانستن او، گاهی وی را از یاران امام رضا (علیه السلام)(1149) وگاهی از یاران امام هادی (علیه السلام)(1150) وگاهی نیز از یاران امام عسکری (علیه السلام)(1151) می شمارد. (البته در بعضی نسخه ها علی بن عبدالله بن جعفر حمیری را از اصحاب امام هادی (علیه السلام)، دانسته است)(1152).
برقی نیز گاهی او را از یاران امام هادی (علیه السلام) وگاهی از یاران امام عسکری (علیه السلام)، دانسته است(1153).
وی به دو دلیل نمی تواند از اصحاب امام رضا (علیه السلام)، باشد:
1 - عبدالله بن جعفر بعد از سال 290 وارد کوفه شد ومردم کوفه احادیث بسیاری از او شنیدند، با این که امام رضا (علیه السلام) در سال 203 به شهادت رسید. اگر او از یاران امام رضا (علیه السلام) باشد باید - هنگام ورود به کوفه وپس از آن - از یاران سالخورده، به شمار آید؛ در حالی که کسی چنین سخنی نگفته است.
2 - بزرگان، روایات زیادی از او نقل کرده اند وهیچ یک از آنها بدون واسطه از امام رضا (علیه السلام)، نقل نشده است(1154).
5 - حمزه بن القاسم
وی از نوادگان قمربنی هاشم، حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) به شمار می آید. کنیه اش ابو عمرو وابویعلی است وبه او لقب هاشمی وعبّاسی نیز داده اند. لقب عبّاسی از آن رواست که از فرزندان حضرت ابوالفضل العباس محسوب می شود ولقب علوی وهاشمی نیز از همین باب است(1155).
از دیدگاه نجاشی، او شخصیتی مورد اعتماد وبرجسته بوده واحادیث بسیاری روایت کرده است. او کتاب های زیادی را تألیف از جمله: کتاب من روی عن جعفر بن محمد (علیه السلام) من الرجال، کتاب التوحید، کتاب الزیارت والمناسک، کتاب الرد علی محمّد بن جعفر الاسدی به او نسبت داده شده است(1156) تاریخ درگذشت وی معلوم نیست ولی تا سال 339 هـ.ق زنده بوده وقبرش تقریباً در چهار فرسخی شهر حلّه عراق قرار دارد(1157).
6 - حسن بن احمد مالکی
او از یاران امام عسکری (علیه السلام)، ودر طریق صدوق، به ابراهیم بن أبی محمود، می باشد(1158).
7 - علی بن ابراهیم
علی بن ابراهیم بن هاشم ابوالحسن قمی، از یاران امام هادی (علیه السلام)(1159) وشخصیتی مورد اعتماد است.
نجاشی، او را صحیح المذهب دانسته وکتب او را از این قرار می داند: کتاب التفسیر، کتاب الناسخ والمنسوخ، کتاب المغازی، کتاب الشرایع، کتاب قرب الإسناد، کتاب الحیض، کتاب التوحید والشرک، کتاب فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام)، کتاب الأنبیاء، رساله فی معنی هشام ویونس، جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن بلال (این کتاب به «المشذّر» معروف است)(1160).
در کتاب فهرست ابن ندیم دو کتاب المناقب واختیار القرآن (وروایاته) نیز از کتب او شمرده شده است(1161).
8 - علی بن موسی بن جعفر کمیذانی (کمیدانی، کمندانی، کمنذانی)
صاحب طرائف المقال معتقد است، وی از جمله کسانی است که محمّد بن یعقوب از او روایت نقل کرده؛ ولی فردی مجهول است ونقل روایت توسط محمّد بن یعقوب (کلینی) از او دلیل پذیرش وی نیست(1162).
آیت الله خویی در شرح حال جعفر بن عثمان می گوید: وطریق صدوق به او، پدرش از علی بن موسی کمندانی... می باشد وطریق او، به سبب وجود علی بن موسی کمندانی وابو جعفر شامی ضعیف است. وی درباره طریق مالک بن أعین جهنی نیز همین سخن را می گوید(1163). یعنی او نیز وثاقت کمندانی را نپذیرفته است.
محور سوم: میزان اعتبار کتاب
برخی از دانشمندان، نظیر مرحوم بحرانی ومحدّث نوری، استناد این کتاب به ابن بابویه را نفی کرده اند ومعتقدند این کتاب، از تألیفات او نیست. در مقابل، عده ای دیگر کتاب الإمامه والتبصره را از کتب صدوق پدر دانسته وآن را در کنار سایر کتب او ذکر کرده اند. اکنون به بیان گفته ها وبررسی دلایل دو طرف می پردازیم:
الف - سخن مخالفان
میرزا عبدالله افندی
«جای تأمل است که کتاب الإمامه والتبصره از مؤلفات صدوقِ پدر باشد - هر چند ابن شهرآشوب در معالم العلماء، به استناد این کتاب به صدوقِ پدر، تصریح کرده است، زیرا آن گونه که از کتاب ظاهر می شود، مؤلف این کتاب، از هارون بن موسی، همان تَلّعُکْبُری روایت نقل کرده است. در این صورت، چگونه ممکن است صدوقِ پدر، از او روایت نقل کند، با این که تلعکبری از جمله کسانی است که شیخ مفید وامثال او از وی نقل روایت کرده اند (یعنی هم طبقه نیستند.) همچنین مؤلف کتاب، از حسن بن حمزه علوی نقل روایت کرده است که طبقه وی متأخر از علی بن بابویه است واز مشایخ شیخ مفید به شمار می آید (که صدوقِ پسر، از او روایات زیادی نقل کرده)؛ بر این اساس، چگونه ممکن است پدر از پسرش روایت نقل کند(1164)؟ دقت شود.
محدّث نوری
«آری، علاّمه مجلسی در اول بحار از جمله کتبی که نزد وی موجود بوده، کتاب الإمامه والتبصره را از شخصیت برجسته أبی الحسن علی بن حسین بن بابویه پدر بزرگوار شیخ صدوق - طیب الله تربتهما - برمی شمرد(1165) ودر فصل دیگری می گوید: مؤلف کتاب الإمامه والتبصره، از محدثان وفقهای بزرگ است که علمای ما، فتوای او را از جمله اخبار به شمار می آوردند ونسخه قدیمی تصحیح شده ای از آن، به ما رسیده است(1166)؛ ولی ما این کتاب را به دست نیاوردیم واخباری را که از آن نقل کردیم، به واسطه بحار بوده وآن را به ابوالحسن علی نسبت دادیم. واین کار به پیروی از علاّمه مجلسی انجام پذیرفت، اما در دل، به این مطلب اشکالی داریم(1167).
محدّث نوری برخلاف نقل خود که می گوید: نجاشی وطوسی وابن شهرآشوب این کتاب را از تألیفات ابن بابویه دانسته اند؛ ولی در مورد کتابی که علاّمه مجلسی در اختیار داشته، آیا همان کتابی بوده که نجاشی ودیگران گفته اند، می گوید: اگر چه ممکن است درباره برخی از راویانی که گفتیم طبقه آنها با طبقه صدوق پدر، منافات دارد، بتوان با تکلّف، توجیهاتی ذکر کرد؛ ولی از مطالعه مجموع آنها، گمان قوی حاصل می شود که این کتاب، از صدوقِ پدر نباشد(1168).
آقابزرگ تهرانی
وی در یک جا می گوید: الإمامه والتبصره من الحیره؛ از صدوق اوّل است... وکتاب الإمامه را نیافتیم واین کتاب الإمامه غیر از آن کتابی است که در بحار، از آن نقل روایت می کند.
در جای دیگر چنین می گوید: کتاب الإمامه والتبصره از برخی دانشمندان قدیم است که معاصر با شیخ صدوق بوده اند. نسخه ای از آن، نزد علاّمه مجلسی بوده ویکی از مصادر بحار به شمار می آید که در بحار از آن نقل شده است؛ ولی این کتاب نزد استاد ما محدّث نوری نبوده است.
به همین جهت، در ابتدای خاتمه مستدرک اشاره می کند که به واسطه بحار از کتاب الإمامه نقل روایت می کند؛ اما با رجوع به سند روایات این کتاب، یقین حاصل می شود که این کتاب، از پدر شیخ صدوق نیست، زیرا مؤلف آن، در این کتاب از ابو محمّد هارون بن موسی تلّکعُبری متوفای 385 هـ.ق، وابو الفضل محمّد بن عبدالله الشیبانی متوفای 387 هـ.ق وحسن بن حمزه علوی وسهل بن احمد دیباجی متوفای 370 هـ.ق واحمد بن علی روایت می کند واو همان شخصی است که از محمّد بن حسن بن ولید متوفای 243 هـ.ق روایت نقل کرده. بنابراین، ممکن نیست کسی که از این علمای متأخر روایت می کند، همان صدوق پدر باشد که سال وفات او 329 هـ.ق است.
ناگفته نماند، روایت کردن کسی که از نظر زمانی متقدم باشد از کسی که متأخر از وی است، در سند احادیث وارد شده است؛ ولی این مورد نمی تواند از آن قبیل باشد؛ زیرا، شیخ صدوق - با این که در همه تصانیف خود از پدرش، بسیار نقل روایت کرده؛ بلکه بیشتر روایاتش در تصانیف خود، از پدرش می باشد - حتی یک روایت نیز از بزرگانی که نامشان گذشت ومؤلف الإمامه والتبصره که غالباً در این کتاب از آنها نقل روایت کرده، نیاورده است(1169).
علامه کمره ای
فقیه محقق، آیت الله کوه کمره ای، ضمن مقاله ای در پاسخ پرسشی از زندگی مجلسی پدر وپسر وکتاب بحار الانوار گفته است:
شگفت آورتر است که کتاب الإمامه والتبصره، در این کتاب (بحار) به پدر بزرگوار شیخ صدوق نسبت داده شده است، با این که سند کتاب، این معنا را یاری نمی کند؛ بلکه کتاب جامع الاحادیث از مؤلف کتاب العروس می باشد(1170).
ب - سخن موافقان
نجاشی: علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، دارای کتاب هایی از جمله، کتاب الإمامه والتبصره من الحیره می باشد(1171).
شیخ طوسی: علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، دارای کتاب های زیادی از جمله، الإمامه والتبصره من الحیره است(1172).
ابن شهرآشوب: از جمله کتب علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، کتاب الإمامه والتبصره است(1173).
علاّمه مجلسی: کتاب الإمامه والتبصره من الحیره، از دانشمند بزرگوار، أبی الحسن علی بن حسین موسی بن بابویه، پدرِ شیخ صدوق - طیب الله تربتهما - می باشد(1174).
تحقیق وبررسی
همان گونه که یادآوری شد، بیشتر اشکالات مخالفان در دو اشکال، خلاصه می شود؛ یکی این که برخی مشایخ این کتاب از نظر طبقه، متأخر از صدوقِ پدر هستند وامکان ندارد متقدم از متأخر نقل روایت کند از سویی، در روایات صدوقِ پسر - روایاتی که از پدر نقل کرده - به هیچ وجه اثری از مشایخ کتاب الإمامه والتبصره وجود ندارد.
پاسخ به دو اشکال فوق:
1- امکان دارد شاگرد، پیش از استاد از دنیا برود واستاد، در زمره سالخوردگان باشد؛ چنان که آقابزرگ تهرانی بدان اشاره کرده است.
اشکال:
اگر ابن بابویه را هنگام شهادت امام عسکری (علیه السلام)، حداقل سی ساله بدانیم، به هنگام رحلت، در سال (329 هـ.ق) صدساله بوده واگر اساتیدش را نیز هم سن او بدانیم، هارون بن موسی، به هنگام رحلت در سال (385 هـ.ق) 155 ساله ومحمّد بن عبدالله شیبانی به هنگام رحلت در سال (387 هـ.ق)، 157 ساله بوده است. که پذیرش این عمر طولانی برای شخصیت های یاد شده، بسیار مشکل است.
پاسخ:
التزام به چنین سِنّی هیچ گونه منع عقلی وشرعی ندارد، هر چند از مُثبتِ تاریخی نیز برخوردار نیست؛ اما با توجه به داشتن نظائر آن (عمرهای طولانی محدّثان وشیوخ اجازه) در اسناد شیعه وسنّی - به ویژه ثلاثیات بخاری که مدّعی است با سه واسطه، از پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، حدیث نقل می کند - وبا عنایت به این مطلب که در کتب ما به ویژه در کافی شریف نیز مواردی یافت می شود که شاگرد (راوی) سال ها پیش از استاد (شیخ اجازه) رحلت کرده واستاد 40 سال یا بیشتر، پس از شاگرد وفات کرده است، می توان ادعا کرد این مورد نیز از همین قبیل بوده وبه اصطلاح، «روایتِ دانشمند متقدم از متأخر» هیچ گونه اشکالی ندارد.
2- شاید صدوقِ پسر، چون معاصر وهم طبقه این مشایخ بوده وروایات را مستقیماً وبدون واسطه از آنان شنیده، نیازی نمی دیده همین روایات را به واسطه پدر بزرگوارش از همین مشایخ - که معاصر با آنان بوده - نقل کند.
پاسخ اشکال دوم:
با مراجعه به کتاب الإمامه والتبصره هیچ یک از افراد نامبرده مورد اشکال، در سند این کتاب وجود ندارند وتنها نام همان هشت نفری که پیش تر در محور دوم از آنها یاد کردیم، به عنوان مشایخ کتاب آمده است. با قطع نظر از این که کتابی که در اختیار مجلسی بوده چگونه کتابی بوده است. بنابراین، اشکال دوم، مورد تأمل است وشاید کتاب دیگری غیر از این کتاب موجود را مورد نظر وبحث قرار داده است، زیرا کتاب الإمامه والتبصره دارای دو نسخه است که یکی از این دو، از دو جزء تشکیل شده است؛ جزء نخست، کتاب الإمامه والتبصره وجزء دوم کتاب جامع الاحادیث است. ظاهراً نسخه ای را که علاّمه مجلسی در اختیار داشته، همین نسخه بوده وچون ابتدا، کتاب جامع الاحادیث، مفقود شده، با کتاب الإمامه والتبصره، به هم آمیخته است.
علاّمه مجلسی تمام احادیثی را که از کتاب (جامع الاحادیث) نقل کرده، به ابن بابویه نسبت داده است؛ اما با تأمل در مضمون روایات جامع الاحادیث، مشخص می شود که این کتاب، از الإمامه والتبصره نیست، زیرا دارای مضامین اخلاقی وفقهی است؛ ولی کتاب الإمامه والتبصره، به موضوع امامت اختصاص دارد(1175).
محور چهارم: آشنایی اجمالی بامحتویات کتاب
این کتاب ارزشمند، دارای یک مقدمه وبیست وسه باب است ودر آخر کتاب نیز استدراکاتی وجود دارد که مربوط به این کتاب ومؤلف آن نیست؛ بلکه به محقق کتاب - که روایات صدوق از پدرش را در مورد امامت امام زمان (علیه السلام)، نقل کرده - مربوط می شود ما در مباحث بعدی ابوابی را که به امام زمان (علیه السلام)، ارتباط دارد یادآور خواهیم شد.
بیان محتویات
مقدمه این کتاب، تقریباً مفصل بوده ودر مباحث آن، امامت، از اصول واحکام از فروع شمرده شده است وپس از آن نیز بحث هایی را درباره غیبت، راز غیبت، بداء، نسخ وتفسیر عنوان کرده است.
این کتاب، شامل بیست وسه باب است که برخی ابواب آن، درباره امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، است که در این جا به نحو اجمال با این ابواب ومحتویات آن آشنا می شویم:
باب 1 - جانشینی از جانب آدم (علیه السلام)
در این باب یک روایت نسبتاً طولانی وجود دارد که امام صادق (علیه السلام)، می فرماید: «پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، نیز حضرت علی (علیه السلام) را جانشین خود قرار داده وبعد از حضرت علی (علیه السلام)، فرزندان او را جانشینان وی معین کرده است».
باب 2 - زمین از حجّت، تهی نمی ماند
در این باب، روایاتی با این مضامین آمده که پیامبران وجانشینان آن ها، حجت های الهی هستند وامام، آخرین کسی است که از دنیا می رود. از زمان آدم تا برپایی قیامت، هیچ گاه زمین خالی از حجّت نیست، ظاهر باشد یا غایب، زیرا اگر حجّت الهی نباشد، حق وباطل شناخته نمی شود؛ خدا پرستش نمی گردد، مردم اصلاًح نخواهند شد وزمین، اهلش را فرو خواهد برد.
از امام باقر (علیه السلام)، نقل شده که فرمود: «زمین، بدون امام باقی نمی ماند، چه آن امام، ظاهر باشد چه غایب».
باب 3 - امامت، میثاقی الهی است
در این باب، چهار روایت آمده، امامت را میثاقی الهی می داند که به دستور خدا، به دیگری سپرده می شود. امام صادق (علیه السلام) در روایتی می فرماید: «گویی شما در این اندیشه اید که امر (امامت) به دست ما است وهر جا بخواهیم، آن را قرار می دهیم. به خدا سوگند! امامت، میثاقی از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است که یکی پس از دیگری را نام برده، تا این امر سرانجام به صاحب الامر (علیه السلام) منتهی می شود».
باب 4 - اختصاص امامت به خاندان پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از ناحیه خدا
این باب، دارای هشت روایت است که در آن، به این نکات اشاره شده است: امامت در حضرت علی (علیه السلام) وفرزندان او قرار دارد؛ سرشت آنان از سرشت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، است، دوستی با آنان، سبب هدایت وخشنودی خدا ورسول ودشمنی با آنان، سبب محروم شدن از شفاعت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، خواهد گشت.
باب 5 - امامت در فرزندان حسین (علیه السلام) است
روایاتِ نه گانه این باب، بیانگر آن است که امامت، پس از امام حسین (علیه السلام)، در فرزندان او قرار دارد وپس از او، امامت از برادر به برادرِ دیگر یا از برادرزاده به عمو نخواهد رسید. همچنین در این باب روایاتی آمده که امامت بعضی از کسانی را که مردم معتقد به امامت آنان بودند، مردود می داند.
باب 18 - هر کس بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است
در این باب، روایات «من مات ولیس له امام، مات میته جاهلیه» را آورده وسه روایت در آن بیان شده است.
باب 19 - آگاهی امام از امامت خویش، پس از وفات امام پیشین
سه روایت در این باب آمده که در آن، از زمان وچگونگی اطلاع امام از امامتش گفتگو شده است.
باب 20 - وظیفه واجب مردم بعد از وفات یک امام
در این باب سه روایت وجود دارد. وسخن در این است که وقتی امامی از دنیا رفت، بر هر گروهی واجب است برای شناخت امام بعدی اقدام کنند وپس از شناخت، او را به دیگران نیز بشناسانند.
باب 21 - کسی که یکی از امامان را انکار کند
در یکی از دو روایت این باب، ابن مسکان از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که: «هر کس به انکار امام زنده ای بپردازد، مردگان آنها را نیز انکار کرده است».
باب 22 - هر کس امام غیرالهی را با امام الهی شریک کند
در این باب، آمده است امام صادق از امام باقر (علیهما السلام) نقل می کند: «هر کس امامی را که امامتش الهی است با امامی که امامتش از جانب خدا نیست، شریک گرداند، به خدا، شرک ورزیده است». در این باب، تنها همین روایت، ذکر شده است.
باب 23 - نوادر
به سبب اهمیت روایات این باب، همه آنها را یاد آور می شویم:
«عبدالله بن جعفر الحِمیَری، عن محمّد بن عبدالحمید، عن منصور بن یونس، عن عبدالرحمن بن سلیمان، عن أبیه، عن أبی جعفر (علیه السلام)، عن الحارث بن نوفل، قال: قال علی (علیه السلام) لرسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): یا رسول الله! أمِنّا الهداه أو من غیرنا؟ قال: بل مِنّا الهداه إلی یوم القیامه. بنا استنقذهم الله من ضلاله الشرک وبنا استنقذهم الله من ضلاله الفتنه وبنا یُصبحون إخواناً بعد ضلاله الفتنه کما أصبحوا إخواناً بعد ضلاله الشرک وبنا یختم الله کمابنا فتح الله!؛ امام علی (علیه السلام)، از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، پرسید: آیا ائمّه هدایتگر از خاندان ما هستند یا از غیر ما؟ فرمود: تا روز قیامت از ما خواهند بود. خداوند به وسیله ما مردم را از گمراهی شرک وفتنه رهانید وبه وسیله ما پس از گمراهی فتنه، با یکدیگر برادر ومتحد شدند همان گونه که خداوند با ما آغاز کرد، با ما نیز پایان خواهد داد.
«وعنه، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن اسماعیل بن بزیع، عن منصور بن یونس، عن جلیس له، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر (علیه السلام)، قال: قلت: له قول الله تعالی (کُلُّ شَیء هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ)(1176)؟ قال یا فلان فیهلک کل شیء ویبقی الوجه؟ الله أعظم من أن یُوصف ولکنّ معناها کل شیء هالک إلاّ دینه ونحن الوجه الذی یؤتی الله منه. لن یزال فی عباد الله ما کانت له فیهم رویّه فإذا لم تکن فیهم رویّه رفعنا، فصنع ما أحبّ؛ ابوحمزه از امام باقر (علیه السلام)، پرسید: معنای این کلام الهی که می فرماید: (هر چیزی نابود می شود، مگر وجه خداوند) چیست؟ حضرت فرمود: فلانی! آیا (تصوّر می کنی) هر چیزی هلاک می شود وفقط وجه خدا باقی می ماند؟ خداوند، با عظمت تر از آن است که توصیف شود. معنای آیه این است که همه چیز هلاک می شود، مگر دین خدا وما وجهی «چهره ای» هستیم که از آن به پیشگاه خداوند وارد می شوند همواره در میان بندگان اموری وجود دارد که مورد غرض خداوند است وهنگامی که مورد غرض او نباشد، خداوند آن را برمی دارد وهر چه خود دوست داشته باشد، انجام خواهد داد».
«وعنه، عن محمّد بن عمرو الکاتب، عن علی بن محمّد الصیمری، عن علی بن مهزیار قال: کتبت إلی أبی الحسن: (صاحب العسکری) (علیه السلام)، أسأله عن الفرج؟ فکتب إذا غاب صاحبکم عن دارالظالمین فتوقّعوا الفرج؛ علی بن مهزیار در نامه ای از امام عسکری (علیه السلام)، درباره ظهور پرسید؟ حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: زمانی که پیشوای شما از دیار ستم پیشگان غایب گشت، در انتظار ظهور باشید».
«وعنه، عن محمّد بن عیسی، عن سلیمان بن داوود، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول: فی صاحب هذا الامر، أربعه سنن من أربعه أنبیاء: سنّه من موسی وسنّه من عیسی وسنّه من یوسف وسنّه من محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، فأمّا من موسی فخائف یترقب وأمّا من یوسف فالسجن وأمّا من عیسی فقیل: إنّه مات ولم یمت وأمّا من محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، فالسیف؛ ابوبصیر می گوید از امام صادق (علیه السلام)، شنیدم که فرمود: صاحب الأمر، دارای چهار سنّت از چهار پیامبر است، سنّتی از موسی، سنّتی از عیسی، سنتّی از یوسف وسنّتی از محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) سنّت او از موسی این است که ترسان ودر انتظار است واز یوسف، زندان وسنّت او از عیسی، این است که درباره اش گفته شده: وی مرده است، با این که نمرده واما سنّتش از محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، [قیام وی با] شمشیر (جنگ) خواهد بود».
«محمّد بن یحیی. عن محمّد بن أحمد، عمّن ذکره، عن صفوان بن یحیی، عن معاویه بن عمار، عن أبی عبیده الحذّاء قال: سألت أبا جعفر (علیه السلام) عن هذا الأمر، متی یکون؟ قال إن کنتم تؤمّلون أن یجیئکم من وجه ثم جاءکم من وجه فلا تنکرونه؛ أبوعبیده حذّاء، از امام باقر (علیه السلام)، درباره زمان ظهور پرسید، حضرت پاسخ داد: اگر شما انتظار داشته باشید وی از سویی بیاید؛ ولی او از جانب دیگری بیاید او را انکار نکنید».
«محمّد بن یحیی وأحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد، عمّن ذکره، عن محمّد بن الفضیل، عن اسحاق بن عمار، عن أبی عبدالله (علیه السلام)، قال: کان فی بنی اسرائیل نبی وعده الله أن ینصره إلی خمس عشره لیله. فأخبر بذلک قومه، فقالوا: والله إذا کان لیفعلنّ ولیفعلنّ، فأخرّه الله إلی خمس عشره سنه وکان فیهم من وعده الله النصره إلی خمس عشره سنه، فأخبر بذلک النبی (علیه السلام) وقومه فقالوا: ماشاءالله فجعل الله لهم فی خمس عشره لیله؛ در بنی اسرائیل پیامبری بود که خداوند به او وعده داد تا پانزده شب دیگر او را یاری می کند، وی این مطلب را به قومش خبر داد. آنها گفتند: اگر خدا چنین کند، ما چنین وچنان خواهیم کرد. خداوند نیز یاری آنان را تا پانزده سال تأخیر انداخت. وگروهی در بنی اسرائیل بودند که خداوند به آنان وعده داد تا پانزده سال دیگر آنان را یاری خواهد کرد. پیامبر این خبر را به قومش داد. آنها گفتند: هر چه خدا بخواهد. خداوند نیز یاری پانزده ساله آنان را پانزده شبه پیش انداخت».
«محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن صفوان بن یحیی، عن أبی أیوب الخّزاز، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: کنت عنده إذ دخل علیه مهزم فقال له: جعلت فداک أخبرنی عن هذا الأمر الذی ننتظره متی هو؟ قال یا مهزم! کذب الوقّاتون وهلک المستعجلون ونجا المسلّمون وإلینا یصیرون؛ مهزم از امام صادق (علیه السلام) پرسید: فدایت شوم! به ما خبر ده از امر [ظهور] که منتظر آن هستیم؛ چه زمانی رخ خواهد داد؟ فرمود: ای مهزم! کسانی که [برای ظهور] وقت، تعیین می کنند، دروغگو هستند وکسانی که شتاب می ورزند هلاک می شوند وآنان که تسلیم باشند، نجات خواهند یافت وبه سوی ما بازخواهند گشت».
آن چه یادآوری شد خلاصه ای بود از کتاب الإمامه والتبصره که برای رعایت اختصار به بعضی از ابواب اشاره واز بیان برخی دیگر صرف نظر کردیم. دیدگاه ما در مورد انتساب کتاب، همان نظر موافق است وترجیح می دهیم که این کتاب، از تألیفات علی بن حسین بن بابویه قمی است. والله العالم بحقیقه الحال

فصل بیستم: سیری در کتاب کمال الدین وتمام النعمه (1)

از جمله منابع غنی وبسیار قدیم ما وبا سابقه دیرین روایی در مباحث مهدویت، کتاب گران سنگ وارزشمند کمال الدین وتمام النعمه است که در اثبات وجود مقدّس امام زمان وغیبت آن حضرت مباحثی نگاشته شده است.
در دو بخش تنظیم یافته است:
بخش نخست: در معرفی شخصیت شیخ صدوق است که به دعای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، متولّد شده وبه امر آن حضرت، موظّف به تألیف این کتاب گردیده است. وجایگاه با عظمت وی، در میان علمای شیعه، از روز روشن تر است حتّی میان علمای اهل سنّت نیز جلوه گری کرده است.
بخش دوم: در چهار محور به بررسی سبب وانگیزه تألیف، صحت وسُقم کتاب، محتویات آن ومشایخ شیخ صدوق ودرجه اعتبار ووثاقت آنان پرداخته است.
بنا به استظهار آقابزرگ تهرانی ظاهراً، نام اصلی این کتاب، اکمال الدین واتمام النعمه است(1177). ومحور آن، که به تفصیل بیان خواهد شد، اثبات غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وبحث هایی در ارتباط با این موضوع است.
شیخ صدوق، در این زمینه، سه رساله دیگر به شرح زیر دارد:
1. رساله فی الغیبه که ظاهراً، در پاسخ به پرسش های اهالی شهر ری تدوین شده است؛
2. رساله ثانیه فی الغیبه؛
3. رساله ثالثه فی الغیبه(1178)؛
پس از کتاب کمال الدین، ده ها کتاب دیگر در این زمینه به رشته تحریر درآمده است. آقابزرگ تهرانی، بیش از چهل مورد را نام می برد(1179). این کتاب در نیمه دوم قرن چهارم هجری، اواخر عمر شریف شیخ صدوق به نگارش درآمده ودر جامعه، از اعتبار خاصی برخوردار است ومورد توجّه خاصّ دانشمندان شیعه قرار دارد. واز جمله منابع ومآخذ اوّلیّه تدوین وتألیف نویسندگان بعدی به شمار می آید.
علاّمه مجلسی، در صدر منابع بحار الانوار، کتاب های شیخ صدوق به ویژه اکمال را نام می برد(1180).
در مورد جایگاه با عظمت وی وپدر بزرگوارش، همین مقدار کافی است که بیشتر اصحاب وعلما، سخنان این دو بزرگوار را همانند نصوص روایات، مورد پذیرش قرار می دهند. علاّمه مجلسی گفته است:
«إنّما أوردناها لکونه من عظماء القدماء التابعین لآثار الائمّه النجباء الذین لا یتّبعون الآراء والأهواء ولذا ینزل أکثر اصحابنا کلامَهُ وکلامَ ابیه (رضی الله عنه) منزله النص المنقول والخبر المأثور(1181)؛ ما، تمام آن چه را به عنوان عقاید مذهب، دیکته کرده بود آوردیم، زیرا وی از بزرگان قدما واز پیروان آثار ائمّه طاهرین اند وهرگز پیرو هوا وآرای شخصی خود نیستند. از این رو، بسیاری از علمای ما سخن وی وپدر بزرگوارش را به منزله روایت تلقّی می کنند».
آن چه در این مختصر، در پی آن هستیم، معرّفی وشناسایی کتاب مذکور است که در، دو بخش تقدیم می شود:
1 - شخصیّت شیخ صدوق؛
2 - معرّفی کتاب کمال الدین؛
بخش نخست: شخصیت شیخ صدوق
الف - حدیث ولادت
شیخ صدوق نقل می کند: «حدّثنا ابوجعفر محمّد بن علی الأسود (رضی الله عنه) قال: سألنی علی بن الحسین بن موسی بن بابوَیْه (رضی الله عنه) بعد موتِ محمّد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) أن أسألَ ابا القاسم الروحی، یسأل مولانا صاحب الزمان (علیه السلام) أن یدعُوَ الله (عزَّ وجلَّ) أن یرزَقَهُ وَلداً ذکراً قال: فَسَألتُهُ، فأنهی ذالک، ثُمّ أخبَرنی بعد ذلکَ بثلاثه ایّام انّه قَد دعا لعلی بن الحسین، وانّه سَیوُلَدُ له ولدٌ مبارک یَنفعُ [الله] به، بعدَهُ اولادٌ(1182)؛ ابو جعفر، محمّد بن علی اسود می گوید: علی بن حسین بن موسی بن بابویه (پدر بزرگوار شیخ صدوق) پس از درگذشت محمّد بن عثمان عمری از من تقاضا کرد تا از ابوالقاسم حسین بن روح درخواست کنم از مولایمان صاحب الزمان بخواهد در پیشگاه خدا دعا نماید که به وی فرزند پسری عنایت کند».
می گوید: از حسین بن روح درخواست کردم واو نیز آن درخواست را به حضرت رساند. سه روز بعد، به من خبر داد که حضرت، در حق علی بن حسین دعا فرموده است وبه زودی فرزندی مبارک برای ایشان متوّلد خواهد شد که خداوند به سبب او، نفع وفایده می رساند. وپس از او نیز فرزندان دیگری برای او متولد خواهد شد».
شیخ طوسی نیز مانند این حدیث را از جماعتی که از صدوق وبرادرش نقل کرده اند، روایت می کند ودر ادامه می گوید:
ابوجعفر محمّد بن علی اسود می گوید: «... در همان سال، محمّد بن علی (صدوق)، برای علی بن حسین بابویه متولّد شد وپس از او، صاحب فرزندان دیگری نیز شده است»(1183).
شیخ صدوق، در ادامه سخنش می گوید: ابوجعفر محمّد بن علی اسود، بسیاری اوقات، مرا می دید که به درس استادمان محمّد بن حسن بن احمد بن ولید می رفتم واشتیاق فراوانی به کتاب های علمی وحفظ آن داشتم. به من می گفت: این رغبت واشتیاق وافر در تحصیل علم، از تو شگفت آور نیست، زیرا تو به دعای امام زمان (علیه السلام) متولد شده ای(1184)!
شیخ طوسی، در حدیث دیگری، از ابن نوح واو از ابوعبدالله حسین بن محمّد بن سوره قمی که از سفر حج بازگشته بود نقل می کند که گفت: علی بن حسین بن یوسف صائغ قمّی ومحمّد بن احمد بن محمّد صیرفی (معروف به دلال). وشخصی دیگری غیر از این افراد از مشایخ اهل قم به من گفتند: همسر علی بن حسین بن موسی بن بابوَیْه قمی دخترِ عمویش (محمّد بن موسی بن بابویه قمی) بود، که خداوند از این همسر، به وی فرزندی نداد. از این رو، نامه ای به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح نوشت که از حضرت تقاضا کند تا از خداوند بخواهد فرزندانی فقیه به او عطا کند.
پس از مدتی، پاسخ حضرت به این مضمون رسید: «أن لا تُرزَق مِن هذهِ وستَملِکُ دیلمّیه وترزَق منها وَلدینِ فَقیهین؛ از این - همسر - بچه دار نخواهی شد. به زودی، صاحب کنیز دیلمی می شوی واز وی صاحب دو فرزند فقیه خواهی شد».
ابن سوره می گوید: برای ابوالحسن علی بن حسین بابویه (پدر بزرگوار شیخ صدوق) سه پسر متولد شد؛ محمّد وحسین که هر دو فقیه ماهر ودر حفظ وضبط علوم، سرآمد شدند آن ها مطالبی را حفظ می کردند که به غیر از آنان، هیچ یک از مردم قم قادر بر حفظ آن ها نبودند پسر سوم، حسن نام داشت که در عبادت وزهد وپارسایی، در حد اعتدال بود.
نیز ابن سوره می گوید: هرگاه ابو جعفر - شیخ صدوق - وبرادرش ابوعبدالله - حسین - حدیثی نقل می کردند، مردم از حافظه آن دو، در نقل حدیث شگفت زده می شدند وبه این دو بزرگوار می گفتند: این مقام ومنزلت، خصوصیّتی است که در اثر دعای امام زمان - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - به شما داده شده است.
شیخ طوسی می گوید: «هذا امرٌ مستفیض فی اهل قم؛ یعنی این موضوع نزد قمیّان، معروف ومشهور بوده است»(1185).
ب - دیدگاه علمای شیعه
1 - نظر آقای خویی
وی، بعد از نقل قضیّه ولادت، می گوید: از روایت اخیر، چنین برمی آید که محمّد بن علی (شیخ صدوق) به دعای امام - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - متولّد شده است واین امر، معروف ومسلّم است وبرای شناخت عظمت مقام وی کافی است.
سپس می افزاید: چگونه می تواند چنین نباشد، با این که امام - (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - پدر بزرگوار شیخ صدوق را با خبر ساخت که دارای دو فرزند پسرِ نیک سرشت خواهد شد.
نجاشی نیز در بیان شرح حال پدر بزرگوار شیخ صدوق، همین مطلب را متذکّر شده است.
هم چنین امام (علیه السلام) در روایت نخست (در توقیع شریف) می فرماید: «والد صدوق» دارای فرزند مبارکی می شود که خداوند مردم را از فیض وجود وی بهره مند خواهد ساخت.
اشتهار محمّد بن علی بن حسین، به لقب «صدوق» به سبب همین فضیلتی است که وی از آن برخوردار بوده واو را از دیگران متمایز ساخته است.
شیوه تعبیر نجاشی وشیخ طوسی در مدح وستایش صدوق، ما را از تصریح به توثیق وی بی نیاز می کند، زیرا آن چه را آنان تعبیر کرده اند، به مراتب فراتر از تصریح به توثیق است.
به هر حال مقام ومنزلت شیخ صدوق، به اندازه ای معروف ومشهور است که جای هیچ گونه شکّ وتردیدی در آن وجود ندارد(1186).
2 - نجاشی
احمد بن علی بن عبّاس نجاشی (متوفّای 450 - هـ.ق) پس از بیان نام او، در تجلیل از مقام وی، تعبیراتی مانند: «شیخنا؛ فقیهنا؛ وجه الطائفه بخراسان»، بیان می دارد ومی گوید: وی در سال سیصد وپنجاه وپنج وارد بغداد شد وبه تدریس پرداخت. در مجلس درس او، اساتید وبزرگان شیعه، حاضر می شدند واز وی تلقّی حدیث می کردند، با این که وی کم سن وسال وجوان بود(1187).
نجاشی، قریب به دویست کتاب را برای وی نام می بَرَد ودر ادامه می گوید: شیخ صدوق، نقل وروایت تمام کتاب هایش را برای ما اجازه داد. من نیز برخی از آن ها را برای والد خود علی بن احمد خواندم وگفت: شیخ صدوق اجازه نقل همه کتاب های خود را که در بغداد از وی شنیده بودم، به من داده است(1188).
3 - شیخ طوسی
شیخ الطائفه ابوجعفر، محمد بن حسن طوسی (385 - 460 هـ.ق) با عبارات وبیان ویژگی های والایی، از او تجلیل می کند ومی گوید: ابوجعفر (صدوق) شخصیتی جلیل القدر، حافظِ احادیث، آگاه به رجال، ناقد اخبار بود. ودر بین علمای قم، در حفظ وکثرت علم، همانندی نداشت ویکه تاز فنّ حدیث ورجال بود. تقریباً سیصد عنوان کتاب تألیف کرده ونام کتاب های وی معروف ومشهور است. ومن، مقداری را که به ذهنم خطور می کند، نام می برم.
شیخ طوسی، نام چهل وهفت کتاب او را یاد آور می شود وطریق اش را این چنین بیان می دارد: تمام کتاب ها وروایات اش را جمعی از اصحاب ما از جمله شیخ مفید، حسین بن عبیدالله، ابوالحسن، جعفر بن حسن بن حسنکه قمّی، ابو زکریّا محمّد بن سلیمان حمرانی، برای ما روایت کرده اند(1189).
شیخ طوسی، در کتاب رجال خود می گوید: وی، (شیخ صدوق) کتاب های بیشتری دارد وما، آن ها را در کتاب فهرست یادآور شده ایم وتَلّعُکبری از آن ها روایت، نقل کرده است(1190).
4 - ابن ادریس
محمّد بن ادریس حلّی عجلی (متوفّای 598 هـ.ق) در باب نکاح، در ذیل بحث «تحریم مملوکه» بعد از نقل قول وفتوای شیخ صدوق مبنی بر عدم حرمت مملوکه پدر، می گوید:... ابن بابویه در پاسخ نهایی خود چه نیکو فرموده است: زیرا وی ثقه، جلیل القدر، آشنای به اخبار، ناقد آثار، آگاه به رجال، حافظ وبه خاطر سپارنده علوم واحادیث... بوده است. وی، استادِ شیخ مفید است(1191).
در اصطلاح اهل حدیث، حافظ، معانی گوناگونی دارد، از جمله: کسی که صد هزار حدیث را با سند حفظ وبا سیصد هزار حدیث استثنائی داشته باشد. بعضی گفته اند: مراد، کسی است که حافظ قرآن وسنّت باشد(1192).
5 - ابن طاووس
رضی الدین، ابوالقاسم، علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن طاووس حسنی حسینی (متوفّای 664 هـ.ق) در کتاب فلاح السائل ونجاح المسائل می گوید: به نقل جمعی از اهل صدق واعتبار در نقل حدیث، روایت می کنم، این عدّه با سند خود از شیخ صدوق که عدالت او مورد اجماع واتّفاق است، نقلِ روایت می کنند.
در فصل نوزدهم همان کتاب، در نقل حدیثی می فرماید: این حدیث را به طُرق خودم، از ابن بابویه نقل می کنم... راویان حدیث، همگی وبدون استثنا، ثقه هستند(1193).
6 - شوشتری
شیخ محمّد تقی شوشتری، صاحب کتاب قاموس الرجال، از محققان نامی ونقّادان معاصر، پس از نقل قضیه ولادت وی (شیخ صدوق) به دعای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(1194) ونیز تألیف کتاب کمال الدین با اشاره آن حضرت(1195)، این دو قضیه را می پذیرد وهر دو خبر را تلقّی به قبول می کند وبه عنوان تجلیل از مقام شامخ شیخ صدوق می گوید: «... کما ولد بدعاء الحجّه، أشارَ الحجّه علیه فی النّوم بتألیف کتاب فی غیبتِهِ»(1196) سپس می افزاید: وی (شیخ صدوق) در فقه، فتاوای شاذ ونادری دارد. وچند فتوا از آن ها را متذکر می شود. او در ادامه، ماجرایی را درباره جسد شریف وی از آقای مامقانی نقل نموده وگویی آن را تلقّی به قبول می کند.
ماجرای بدن شریف
آقای مامقانی، به نقل از لواسانی می گوید: در اواخر سال هزار وسیصد، قبر شریف شیخ صدوق در اثر سیل ویران شد وپیکر وی آشکار گشت. آقای لواسانی، از جمله کسانی بوده که وارد قبر وی شده وجسد شریف او را صحیح وسالم وتر وتازه دیده است. وی، هیچ گونه تغییری را در آن مشاهده نکرده، گویی روح آن بزرگوار، هم اکنون از بدن وی خارج شده است. رنگ حنا در محاسن وی موجود بوده، ولی کفن اش پوسیده بوده است(1197).
در ضمن، شوشتری به نقل از وحید بهبهانی ومشایخ واساتید وی واز شیخ بهایی در مورد شخصیّت وفضیلت شیخ صدوق، مطالبی را بیان می کند که به جهت پرهیز از طولانی شدن سخن، از بیان آن ها صرف نظر می کنیم.
7 - مرحوم طبسی
وی - والد بزرگوارم - در مورد شیخ صدوق می گوید: «هو الشیخ الجلیل والفقیه النبیه... الشهیر بالصدوق جلاله قدره وعظم شأنه أوضح من اَن یخفی(1198)؛ وی استاد گرانقدر وفقیه نامدار معروف به صدوق است که جایگاه برجسته ومقام ومنزلت والای او روشن تر از آن است که بر کسی پوشیده بماند».
8 - نمازی
آقای نمازی می گوید: «شیخ مشایخ الشیعه رکنٌ من أرکان الشریعه. جلالته وعظم شأنه ومنزلته أوضح من الشمس(1199)؛ او، پیشوا وبزرگ بزرگان شیعه وپایه ای از پایه های شریعت است. عظمت وبزرگی منزلت او از خورشید روشن تر است».
در نتیجه، علما وفقیهان شیعه بر عدالت وعظمت ومنزلت والای شیخ صدوق، اتفاق نظر دارند واز وی تجلیل بسیار کرده اند که پاره ای از آنها، همچون قطره ای از دریا، بیان شد. ارج نهادن به مقام وشخصیت وی، محدود به علمای شیعه نیست؛ بلکه علمای اهل سنّت نیز به آن اعتراف کرده اند.
ج - دیدگاه علمای اهل سنّت
با این که علما ومورّخان اهل سنّت، سعی می کنند تا آن جا که بتوانند، در مورد شخصیت های شیعی، سخنی به میان نیاورند؛ ولی شخصیّت وجایگاه ومقام ومنزلت وعظمت ودرخشندگی وجاهت شیخ صدوق، به قدری زیاد بوده که نتوانسته اند وی را مخفی کنند. ما، در این جا، به عنوان نمونه، دیدگاه سه تن از آنان را مطرح می کنیم.
1 - ابوبکر احمد بن علی، خطیب بغدادی (متوفّای 463 هـ.ق) صاحب کتاب تاریخ بغداد؛
2 - عبدالکریم محمّد بن سمعانی (متوفّای 562 هـ.ق) صاحب کتاب الأنساب؛
3 - شمس الدین ذهبی (673 - 748) صاحب کتاب سیر أعلام النبلاء وکتاب تاریخ اسلام؛
1 - خطیب بغدادی؛ وی می گوید: ابوجعفر... بن بابویه قمی (شیخ صدوق) وارد بغداد شد ودر آن جا به سند پدرش، احادیث را نقل می کرد. او از بزرگان شیعه واز مشاهیر روایی رافضیان (شیعه) به شمار می آمد. ومحمّد بن طلحه نعالی، از وی حدیث نقل کرده است.
آن گاه با نقل حدیثی می گوید: «أخبرنا محمّد بن طلحه، حدّثنا ابوجعفر ابن بابویه... عن جعفر بن محمّد؛ عن أبیه، عن آبائه، قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم): مَن عدّ غداً مِن أجَلهِ فقد اساءَ صُحبه الموت؛ کسی که فردا را از عمرش (به طور قطعی) بشمارد با همسایگی مرگ بدرفتاری نموده (یعنی مؤمن باید مرگ را پا به پا وهمسایه خود بداند)(1200).
وی، همین یک روایت را نقل وسلسله سندش را تضعیف می کند ومی گوید: همه روایان آن مجهول اند.! با این که خود به عظمت وی وبزرگ شیعه بودن وی اعتراف می کند واو را از مشاهیر روایی شیخ صدوق می داند. خطیب، پدر صدوق و(علی بن بابویه) را که همه به بزرگی وفقاهت وعظمت مقام ایشان اعتراف داشتند وشخصیت مشهوری بوده است، مجهول معرّفی می کند! از اَمثال خطیب بغدادی، غیر از این انتظار نمی رود دقت شود.
2 - سمعانی؛ او نیز(1201) شیخ صدوق را با همان سخنان خطیب بغدادی معرّفی وتنها یکی از شاگردان او را به نام محمّد بن طلحه نعالی، نام می برد ومی گوید: وی، از ابوجعفر بابویه قمّی روایت نقل کرده است(1202).
شیخ صدوق، شاگردان زیادی داشته که نام بیست تن از آنان در مقدمه کتاب من لا یحضره الفقیه بیان شده است: واگر تنها نام محمّد بن طلحه را به عنوان شاگرد شیخ صدوق یاد می کند شاید، برای کوچک شمردن مقام وی می باشد(1203).
3 - ذهبی؛ او با این که فردی متعصّب است، در کتاب سیرأعلام النبلاء درباره شیخ صدوق می گوید: «ابن بابویه، رأس الامامیه، ابوجعفر، محمّد بن العلاّمه، علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی، صاحب التصانیف السائره بین الرافضه، یضرب بحفظه المثل...».
وی، شیخ صدوق را رئیس شیعه، صاحب تصانیف رواج یافته وجا افتاده در میان شیعه دانسته، پدر وی را نیز علاّمه وبزرگ شیعه معرّفی کرده است وگفته: شیخ صدوق، در حفظ وحافظه، ضرب المثل بوده وگفته می شود، سیصد کتاب تألیف کرده است از جمله کتاب دعائم الاسلام، کتاب الخواتیم، کتاب الملاهی، کتاب غریب حدیث الأئمّه، کتاب دین الإمامیه را می توان نام برد. در ادامه می گوید:
از ابوجعفر، عدّه زیادی نقل حدیث کرده اند که شیخ مفید، حسین بن عبدالله بن فحام، جعفر بن حسنکه قمی از آن جمله اند(1204).
بنابراین، با عنایت به ویژگی های ممتاز فردی وشخصی شیخ صدوق که با دعای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ارشاد وراهنمایی آن حضرت، پدر صدوق با جاریه دیلمیه (والده شیخ صدوق) ازدواج می کند وصدوق از او متولد می شود. او از هوش وذکاوت ونبوغ وحافظه قوی برخوردار وانسانی مورد احترام ودارای موقعیت بوده. ویژگی های اجتماعی وی نیز مانند خیرخواهی مردم، مورد احترام همه بودن ورئیس طایفه بودن، زبانزد است. واز نظر علمی، ضرب المثل عام وخاص بوده وقریب به سیصد عنوان کتاب را تألیف وتصنیف کرده است. شاگردان زبردستی را تربیت کرده وشبهات مختلفی را پاسخ داده اند ویکّه تاز عرصه فن رجال وعلم حدیث وتفسیر وفقه وکلام و... بوده است. به وی لقب شیخ فقیهان، رئیس محدّثان، فقیه خیّر ومبارک و... داده اند. از نظر مقامات روحانی ومعنوی نیز، وی را ستوده اند وصاحب کرامت دانسته اند، به گونه ای که او را آیت الله فی العالمین(1205)، شیخ اعظم، حجّه الاسلام(1206) صادق، خیّر، مبارک، عامل ناصح و... معرفی کرده اند، بعد از رحلت اش، کرامت ها از مزار منوّر آن بزرگوار دیده شده وجسد وی قرن ها صحیح وسالم مانده است.
د - با این همه تعریف وتمجید از سوی شیعه وسنّی وویژگی های ممتاز، شخصیّت وی وجایگاهش از روز روشن تر است ومقام شامخ او، والاتر از تصریح به الفاظی مانند: ثقه بوده است. از این رو، آقای خویی با ابراز نگرانی برخی محدّثانی که درباره وی توّقف وتأمّل کرده اند، آن ها را مورد عتاب وملامت قرار می دهد. وآن را نوعی کج اندیشی می داند.
گلایه آقای خویی
وی می گوید: «فمن الغریب جدّاً، ما عن بعض مشایخ البحرآنی مِن أنّه توقّف فی وثاقه الصدوق(1207)؛ واقعاً از برخی مشایخ بحرانی بعید است که در وثاقت شیخ صدوق، توّقف کرده اند». من، این توقف را نوعی کج اندیشی می دانم. اگر در امثال صدوق تشکیک شود، باید با فقه، خداحافظی کرد وفاتحه آن را خواند، زیرا به واسطه امثال صدوق، فقه به ما رسیده است.
1 - نخستین اشکالی که بر صدوق شده واز همه مهم تر است، اشکالی است که گفته اند: وی در نقل احادیث، حذف وتقطیع دارد؛
2 - نوجوان بودن وی در زمان ورود به بغداد، نمی تواند صحیح باشد؛ بلکه مورد تشکیک است؛
3 - در نام واسطه رساندن نامه شیخ صدوق به حسین بن روح (نائب سوم امام زمان) تردید شده است؛
اشکال نخست:
محدّث نوری، صاحب مستدرک الوسائل می گوید: شیخ صدوق، در بعضی موارد خبر طولانی را کوتاه کرده وعباراتی را که با معتقدات وی ناسازگار بوده، انداخته وحذف کرده است. وی، برای مدعای خود، چهار شاهد ذکر می کند.
شاهد نخست:
1 - رساله حقوق امام زین العابدین (علیه السلام)؛ او می گوید: این رساله را حسن بن علی بن شعبه حرّانی، در تحف العقول ونیز سیّد علی بن طاووس، در فلاح السائل به سند خود از کتاب رسائل محمّد بن یعقوب کلینی، که آن را به امام زین العابدین (علیه السلام) منتهی می سازد - نقل کرده اند (برای این رساله دو طریق داریم.)
سپس می افزاید: روایت فلاح السائل، همان روایت تحف العقول است؛ ولی صدوق، حدیث ورساله حقوق را به نحو اختصار نقل می کند وجملاتی را که در آن دو کتاب وجود دارد، بیان نکرده است.
آقای خویی به این شاهد، چنین پاسخ می دهد: آقای نوری، این روایت را از تحف العقول واز رسائل کلینی نقل نکرده است وفلاح السائل، نیز سال ها پس از او تألیف شده است؛ بلکه خود، به ابوحمزه ثمالی طریق دارد. در باب پنجاه از کتاب خصال، به سند خود از محمّد بن فضیل، از ابوحمزه ثمالی نقل حدیث کرده وکتاب من لایحضره الفقیه، باب حجّ نیز همین حدیث را به طریق خود از اسماعیل بن فضل، از ثابت بن دینار (ابوحمزه ثمالی)، بیان داشته است(1208).
در نتیجه، آقای خویی در مقام دفاع از شیخ صدوق وردّ شبهه واشکال، می گوید: روایت حقوق خود، سه طریق دارد:
1 - تحف العقول؛
2 - رسائل کلینی؛
3 - طریق صدوق در کتاب خصال به محمد بن فضیل، از ابوحمزه ثمالی ودر کتاب فقیه، باب حج به طریق خود، از اسماعیل بن فضل، از ثابت بن دینار آن را نقل می کند.
شاهد دوّم:
2 - علاّمه مجلسی، حدیثی را از کتاب توحید شیخ صدوق، از دقّاق، از کلینی، از امام جعفرصادق (علیه السلام) نقل کرده است(1209). محدّث نوری(1210) هنگامی این حدیث را از علاّمه مجلسی، نقل می کند، بی درنگ سخن اسدالله کاظمی را در کشف القناع(1211) بیان می کند ومی گوید: این خبر (خبری را که مجلسی از صدوق نقل کرده) از کتاب کافی گرفته شده وشیخ صدوق به جهت موافقت با مذهب اهل عدل، تغییرات شگفتی در آن داده (وجملاتی را حذف کرده است) که موجب سوءظن به وی می شود(1212).
کشف القناع، با به کار بردن عبارتی تند می گوید: کار شیخ صدوق، بسیار مضطرب وآشفته است. از این رو، محدّث نوری، مطالب مذکور را شاهدی بر ادعای خویش که صدوق، روایت را تقطیع می کند، آورده است.
آقای خویی، به این شاهد، سه پاسخ می دهد:
1 - جایگاه با عظمت شیخ صدوق، مانع از سوءظّن به وی می شود.
2 - بر این که شیخ صدوق خبری را که در کتاب توحید خود نقل کرده همان خبری است که کلینی در کافی آورده است، شاهدی نداریم؛ بلکه شیخ صدوق، تصریح دارد که خبر را از دقّاق، از کلینی نقل کرده است؛ یعنی، کلینی، غیر از کافی، کتاب های دیگری نیز دارد. بر این اساس، نقل از کلینی، اعم از نقل کافی است وغیر کافی است وکافی، اخص خواهد بود. وشاید طریق مستقلی به کلینی داشته باشد.
3 - شاید شیخ صدوق غفلت داشته ویا به جهت دیگری، بعضی عبارات را انداخته باشد. بدین سان، چگونه مشخص می شود که وی قصد اختصار خبر ویا انداختن بخشی از آن را داشته است(1213)؟ بنابراین، با این دلیل نمی توان شیخ صدوق را متّهم ساخت.
شاهد سوم
زیارت جامعه را کفعمی قدس سرّه در کتاب بلدالامین نقل کرده، شیخ صدوق، همان زیارت را در کتاب من لایحضره الفقیه(1214) آورده وجملاتی از آن را که با معتقدات وی ناسازگار بوده تقطیع کرده است.
آقای خویی، به این شاهد چنین پاسخ داده است که: شیخ صدوق، زیارت جامعه را از کفعمی نقل نکرده است، زیرا کفعمی، صدها سال بعد از صدوق وجود داشته است». (صدوق، متوفّای 381 هـ.ق وکفعمی، متوفّای 900 هـ.ق است)
سپس می افزاید: روایت کفعمی، به طور مرسل، از امام هادی (علیه السلام) است؛ ولی روایت صدوق مسند، به سند خود او، از محمّد بن اسماعیل برمکی از موسی بن عبدالله نخعی، از امام هادی (علیه السلام) نقل شده است. بنابراین، چگونه ثابت می شود که شیخ صدوق آن را تقطیع کرده وبخشی از آن را که با نظر واعتقادش موافق نبوده، انداخته است(1215)؟!
شاهد چهارم
شیخ صدوق، در کتاب توحید از جندی نیشابوری، روایت مفصّلی از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده(1216) وشیخ احمد بن علی ابن ابی طالب طبرسی (متوفّای 588 هـ.ق) نیز همان روایت را در کتاب احتجاج(1217)، از آن حضرت، با اضافاتی آورده است. بنابراین، صدوق در کتاب توحید خود بخشی را انداخته است.
آقای خویی می گوید، پاسخ همان است که گذشت؛ یعنی صدوق، از احتجاج نقل نکرده؛ بلکه خود او طریق مستقلی دارد. طبرسی، دو قرن با صدوق فاصله دارد.
سپس با پاسخی کلّی می گوید: اگر ثابت شد که شیخ صدوق، آن چه را مورد رضایت خودش نیست، حذف می کند، این حذف، نمی تواند سبب سوء ظن به وی باشد؛ بلکه این گونه عمل، همان تقطیع متداول وشایع در میان محدّثان است. بنابراین، اگر بخشِ انداخته شده، ضرر وزیانی به دلالت باقی مانده از بخش، وارد نسازد، حذف آن بحش مانعی ندارد. این کار، شایع ومتداول است وموجب سوء ظن به محدّث نمی شود. اگر کسی چنان تقطیعی بکند، آیا موجب می شود راجع به آن شخص به ویژه شخصیّتی مانند شیخ صدوق گفته شود: امر صدوق واقعاً، مضطرب وآشفته است(1218)؟!
اشکال دوم
نجاشی می گوید: صدوق، در سال 355 هـ.ق، وارد بغداد گردید وبا این که کم سن وسال بود بزرگان شیعه، از وی تلقّی حدیث می کردند.
این عبارت، از دو جهت دارای اشکال است:
1 - شیخ صدوق، در زمان ورود به بغداد، بیش از پنجاه سال داشته است، بنابراین چگونه می تواند کم سنّ وسال باشد؟
آقای خویی، در پاسخ می گوید: این اشکال این گونه قابل دفع است که شیخ صدوق، نسبت به بزرگان شیعه که از وی حدیث تلقّی حدیث می کرده اند، کم سنّ وسال تر بوده است.
2 - محدود کردن ورود شیخ صدوق به بغداد در سال 355 هـ.ق، با گفته شخص صدوق در کتاب عیون اخبارالرضا (علیه السلام) که گفته است: ابوالحسن علی بن ثابت دوالینی در مدینه السلام (بغداد) در سال 352 هـ.ق، این حدیث را برای ما نقل کرد(1219) ونیز با سخن دیگری که گفته است: در سال 354 هـ.ق، نقّاش، آن را در کوفه برای ما نقل کرده است(1220)، منافات دارد. این دو روایت، بر ورود شیخ صدوق به بغداد قبل از سال 355 هـ.ق، تصریح دارد. البته، تاریخ این دو روایت، بر نقل نجاشی مقدّم است.
اشکال سوم
قبلا گفته شد که واسطه رساندن نامه علی بن حسین (پدر شیخ صدوق) به حسین بن روح در بعضی روایات، علی بن جعفر اسود است؛ ولی شیخ طوسی در کتاب الغیبه وشیخ صدوق خود، در کتاب کمال الدین، واسطه را ابوجعفر محمد بن علی اسود، گفته اند، بدین ترتیب، این دو گفته با یکدیگر تناقض دارند.
آقای خویی، پاسخ می دهد که: از ظاهر امر پیداست سخن شیخ صدوق وشیخ طوسی، صحیح است وما گفته شیخ صدوق را می گیریم، که به مسئله وجریان آگاه تر بوده است(1221).
بخش دوم: معرّفی کتاب
کتاب کمال الدین وتمام النعمه، را شیخ صدوق در اواخر عمر شریف خود در شهر نیشابور تألیف کرده است. ما، در این مرحله، بر چهار محور تأکید داریم:
1. سبب وانگیزه نگارش؛
2. صحت وسُقم کتاب؛
3. روش بحث مؤلف؛
4. اساتید وی ودرجه اعتبار ووثاقت آنان؛
محور نخست
ظاهراً چهار دلیل سبب نگارش این کتاب شده است:
1. انحراف عدّه ای از شیعیان در باب مهدویّت، اعتقاد به امر غیبت وعدول بعضی از آنان از تسلیم وپذیرش روایات، به آراء وقیاس.
2. ملاقات با نجم الدین ابوسعید محمّد بن حسن بن محمّد بن احمد بن علی بن صلت قمّی ودرخواست وتشویق او بر تألیف کتابی این چنین.
3. رؤیای صادقه واشاره امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به تألیف کتابی درباره غیبت.
4. دیدار با مردم نیشابور.
شیخ صدوق می گوید: هنگامی که از زیارت امام رضا (علیه السلام) بازگشتم. به نیشابور آمدم ودر آن جا اقامت گزیدم. کسانی که به دیدارم می آمدند، پرسش ها وشبهاتی در مورد غیبت (امام زمان (علیه السلام)) داشتند. آنان را در این امر، متحیّر دیدم. تمام سعی وتلاش خود را در ارشاد آنان به سوی حق، مصروف داشتم(1222).
دیدار با ابو سعید قمّی
او، از جمله کسانی بود که دچار حیرت شده بود. شیخ صدوق، در مورد وی می گوید: شخصیتی بزرگ، شیعه دوازده امامی، عاشق ولایت واهل بیت واز خاندان والایی است. پدر وجدّش، از بزرگان بوده اند. وپدرم از جدّ او روایات زیادی نقل کرده است. من، از دیر زمان، در آرزوی ملاقات ومشتاق دیدار او بودم....
سپس می افزاید: در دیداری که با او داشتم، مطلبی را فرمود که سبب تألیف این کتاب شد. برای من نقل کرد در بخارا، با بعضی از فلاسفه وعلمای منطق، ملاقات داشته یکی از بزرگان فلاسفه، با طرح مسأله طول غیبت (امام زمان (علیه السلام)) او را به شک می اندازد.

شیخ صدوق، به آن شبهه اشاره نمی کند؛ ولی می گوید: در اثبات وجود امام (علیه السلام) وغیبت او، مباحث وفصولی را یادآور شدم واخباری را از پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل کردم واشکال، از بین رفت وخاطرش آرام گرفت وشک وتردید از دل وی بیرون رفت سپس از من خواست تا کتابی در این زمینه بنویسم. من نیز پذیرفتم وقول مساعد دادم وگفتم: به خواست خدا سر فرصت، این کار را انجام خواهم داد(1223).
رؤیای صادقه وملاقات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
شیخ صدوق می گوید: در نیشابور، شبی در مورد آن چه در شهر ری به جای نهاده بودم، به خانواده وفرزندان ونعمت ها، می اندیشیدم که ناگاه، خواب بر من غلبه کرد. در خواب دیدم گویی در مکّه هستم وگِرد بیت الله الحرام طواف می کنم. در دور هفتم، به حجرالاسود رسیدم، به آن دست می کشیدم ومی بوسیدم ومی گفتم: این، امانت من است که آن را ادا می کنم وپیمان من است که آن را تجدید می کنم، ادای آن را به من گواهی دهی وشهادت بده که من آن را به جا آورده ام. در این هنگام، مولایمان حضرت قائم - (عجل الله تعالی فرجه الشریف)- را مشاهده کردم که بر در خانه کعبه ایستاده است.
با دل مشغولی وپریشان حالی به آن حضرت نزدیک شدم. امام (علیه السلام) به چهره من نگریست راز درونم را دانست بر وی سلام کردم. او سلامم را پاسخ داد. سپس فرمود: «لِمَ لا تُصنِّفُ کتاباً فی الغیبه حتّی تُکفی ما قَد هَمِّکَ؟؛ چرا درباره غیبت، کتابی نمی نویسی تا غم واندوه ات، برطرف گردد؟» عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! درباره غیبت، قبلاً مطالبی را نوشته ام. فرمود: «لَیسَ عَلی ذلک السّبیل! آمُرُکَ أن تُصنِّفَ کتاباً فی الغیبه واذکُر فیهِ غَیَباتِ الأنبیا؛ منظورم روش قبلی نیست. به تو فرمان می دهم که اکنون کتابی درباره غیبت تألیف کنی ودر آن، غیبت های پیامبران را یادآور شوی». این فرمان را داد وگذشت: درود خدا بر او باد(1224).
شیخ صدوق در ادامه می افزاید: از خواب بیدار شدم وتا طلوع فجر به دعا وگریه وزاری وشِکوِه پرداختم. صبح که شد، تألیف این کتاب را آغاز کردم تا فرمان ولی خدا وحجّت او را امتثال کرده باشم واز خداوند یاری می جویم وبر او توکّل می کنم(1225).
بنابراین، شیخ صدوق، با دیدن این رؤیای صادقه، با تضمین قاطع وبا نگرشی وسیع ونو وشیوه ای خاص به تألیف این کتاب پرداخته واز مباحثی سخن به میان آورده که مورد تأیید همگان است.
محور دوم
فاضل ومحقّق معاصر، آقای غفّاری می گوید: شیخ صدوق، در این کتاب، در ارتباط با موضوع غیبت، روایاتی را که در میان مردم، مشهور بوده، جمع آوری کرده، این روایات صحیح وحسن و... باشند یا نباشند. البته، شیخ صدوق، جز به روایاتِ صحیح یا مورد اتفاق ویا متواتر، استناد نمی کند(1226).
آقای غفّاری به گفته، خودِ شیخ صدوق استناد کرده که در ادله حدیث مُعمّرین می گوید: این حدیث ونظایر آن، مورد اعتماد من در امر غیبت ووقوع آن نیست؛ یعنی در وقوع غیبت، به این ها استدلال نمی کنم، زیرا غیبت امام زمان - (عجل الله تعالی فرجه الشریف)- برای من امری صحیح است، چون پیامبر وائمّه (علیهم السلام) به امر غیبت ووقوع آن، در اخبار قوی وصحیح زیادی که نظایرش درباره اسلام وشریعت واحکام آن به ما رسیده، اشاره کرده اند(1227). یعنی، همان روایاتی که اسلام واحکام را برای ما اثبات می کنند، نظیر همان روایات، امر غیبت امام زمان - (عجل الله تعالی فرجه الشریف)- را نیز اثبات می کنند.
از دیدگاه آقای غفّاری، این کتاب، مجموعه ای از روایات صحیح وغیر صحیح است وشیخ صدوق خود نیز در مواردی از این کتاب، به این نکته اشاره کرده است.
البته جای تأمل است که این استدلال، (از آقای غفاری) چه اندازه می تواند صحیح باشد. در این استدلال، باید جمله بعدی شیخ صدوق را نیز در نظر گرفت که فرموده است: امر غیبت ومسائل مربوط به آن را از دلایلی می گیرم که اسلام را از آن ها گرفته ام. شاید نظر شیخ صدوق، بر اعتقادی وضروری بودن موضوعِ یاد شده است که در این صورت، نیازی به بحث وبررسی سند ندارد.
علما وبزرگان دین، در اصول مسلّمِ دین ومذهب، مناقشات سندی نمی کنند؛ بلکه این گونه بحث ها، در غیر ضروریات مذهب ودین، صورت می گیرد.
از سویی، اگر کسی بعضی از این اخبار را زیر سؤال برده باشد، لازمه اش این نیست که اعتقادات ما را نیز زیر سؤال ببرد؛ زیرا، مستند این عقیده، همانند مستند اعتقاد به اسلام واحکام آن است که از دلایل قوی وصحیحی برخوردار است. بنابراین، تنها به این بعض روایات، اکتفا نشده است.
آن جا که شیخ صدوق فرموده: «لیس هذا الحدیث وما شاکله من أخبار المعمّرین و...»، مشخص می شود که قصد وی نقد همین موارد است، نه تمام روایات این کتاب.
بعضی، گفته آقای غفّاری را از باب موجبه جزئیّه می پذیرند ومی گویند: کتاب کمال الدین، شامل روایات صحیح وسقیم است. هر چند این سخن، بعید نیست؛ ولی ممکن است سند ویا طریق روایتی، به نظر بعضی، مشکل داشته باشد؛ امّا از دیدگاه عدّه ای دیگر، مشکل نداشته باشد؛ ولی حتماً صدق خبری وقرائنِ دالِ بر صدق، دارد.
همان گونه که قبلاً یادآور شدیم، علمای شیعه، گفته شیخ صدوق وپدر بزرگوار وی –رحمهما الله- را مانند نصّ منقول وخبر مأثور می دانند(1228) ووثاقت او را امری ضروری مانند وثاقت سلمان وابوذر -رحمهما الله- می شمارند(1229).
محور سوم
کتاب یاد شده، شامل یک مقدمه وچندین باب درباره مباحث غیبت است.
مقدمه کتاب
در مقدمه، مباحث مهم کلامی مطرح شده است. که مهمترین مطالب آن، به قرار زیر است:
1 - «خلیفه» پیش از آفرینش؛
2 - وجوبِ اطاعت از خلیفه؛
3 - خلیفه را خدا انتخاب می کند(1230)؛
4 - وجوب وحدت ویکی بودن خلیفه، در هر زمان؛
5 - لزوم وجود خلیفه؛
6 - وجوبِ عصمت امام (علیه السلام)؛
7 - اثبات غیبت وحکمت آن؛
8 - تشابه میان ائمّه وانبیاء (علیهم السلام)؛
9 - مذهب کیسانیّه؛
10 - خط بطلان برگفته ناووسیّه وواقفیّه درباره امام کاظم (علیه السلام)؛
11 - خط بطلان برگفته واقفیّه در غیبت امام عسکری (علیه السلام)؛
12 - اعتراض ومناقشات ابن بشّار وپاسخ ابن قبه؛
13 - شبهات زیدیّه وبحث درباره «بَداء»؛
14 - مناقشات وشبهات مخالفان درباره غیبت وپاسخ به آن ها؛
15 - بحث های نوبختی وابن قبه با ابی زید علوی؛
در پایان مقدمه، سبب وانگیزه تقدیم مقدّمات را چنین بیان می دارد: ما، این فصول را در آغاز کتاب خود یادآور شدیم تا نهایت ادّله زیدیّه را که شدیدترین فرقه بر ضدّ شیعیان اند، پاسخ داده باشیم.
بحث های اصلی کتاب
مهمترین عناوین متن اصلی کتاب، تقریباً، پنج موضوع است:
1 - غیبت پیامبران وحجّت های الهی؛
2 - سالخوردگانِ تاریخ. با این بحث، امکان وقوع غیبت وطول عمر را ثابت می کند وآن را از محال بودن، خارج می سازد؛
3 - تصریح به وجود امام دوازدهم وغیبت آن حضرت که از گفته خدای متعال ورسول او آغاز می کند وپس از بیان تمام روایات مربوط به ائمّه طاهرین، با گفته صریح امام یازدهم واخبار آنان بر وقوع غیبت، به بحث پایان می بخشد؛
4 - ولادت حضرت قائم (علیه السلام) وشواهد ودلائل بر آن؛
5 - پیام ها ونامه های امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که این پیام ها یکی از بهترین دلایل بر ضدّ منکرانِ دوازدهمین ولی خداست؛

فصل بیست ویکم: سیری در کتاب کمال الدین وتمام النعمه (2)

نگرشی گذرا بر مهم ترین موضوعات کتاب
الف - نخستین موضوع؛ در غیبت انبیا است، که در آن هفت مورد را بیان می کند:
1- غیبت حضرت ادریس (علیه السلام): در این بخش، داستان آن حضرت وغیبت بیست ساله وی را یادآور می شود ومژده آن حضرت به قیام قائمی از فرزندان خود، یعنی حضرت نوح را نیز مطرح می سازد.
2 - غیبت چندین ساله حضرت صالح (علیه السلام)؛
3 - غیبت حضرت ابراهیم (علیه السلام)؛ در این باب، شباهت غیبت حضرت ابراهیم (علیه السلام) با غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از هنگام بارداری مادرش وقبل از آن تا ولادت ومخفی ساختن آن حضرت تا زمان إعلان مأموریت وی برای تبلیغ، بیان داشته وسپس دو غیبت برای آن حضرت یادآور می شود.
4 - غیبت حضرت یوسف (علیه السلام)؛ که بیست سال به طول انجامید واو میان مردم زندگی می کرد، وی را می دیدند؛ ولی نمی شناختند.
5 - غیبت حضرت موسی (علیه السلام)؛ در این باب، مژده حضرت یوسف (علیه السلام) به قیام قائمی از فرزندان لاوی بن یعقوب را همراه با نشانه های ظهورش بازگو می کند وسرگذشت نهان بودن ولادت ومخفی ساختن وی بعد از آن را عنوان نموده است. سپس، ماجرای غیبت آن حضرت را بیان کرده ودر پایان، شباهت حضرت مهدی[عج]، با حضرت موسی (علیه السلام) را در ولادت وغیبت وسامان یافتن زمینه قیام وی را در یک شب، یادآور می شود.
6 - غیبتِ جانشینان حضرت موسی؛ در این باب، به سرگذشت وماجرای یوشع بن نون (وصی حضرت موسی (علیه السلام)) وصبر وی در برابر سه طاغوت ودرگیری های او وداستان یازده وصی، از زمان یوشع بن نون تا زمان حضرت داود (به مدت 400 سال) وماجرای جانشینی حضرت سلیمان وغیبت وی وداستان «آصف بن برخیا» وماجرای دانیال وگشایش کار او وقضیه حضرت یحیی ومژده به قیام حضرت مسیح و... اشاره می کند.
7 - غیبت حضرت عیسی (علیه السلام)؛ در این باب، پس از نقل مژده واخبار مربوط به حضرت عیسی (علیه السلام) در انجیل به قیام پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وستایش او، می فرماید: حضرت عیسی، غیبت های متعدّدی داشت که در زمین سیاحت وگردش می کرد، به گونه ای که قوم وپیروانش او را نمی شناختند واطّلاعی از وی نداشتند. سپس حضرت ظهور کرد وشمعون بن حمون را وصی خود ساخت. هنگامی شمعون درگذشت، حجّت های پس از او غایب شدند.
در نتیجه، گرفتاری ها بیش تر شد. ودین متروک وحقوق ضایع وواجبات وسنّت های الهی، از میان رفت وسرانجام، مردم متحیّر گشته وبه این سو وآن سو کشیده شدند وبا هیچ چیز آشنایی نداشتند. این غیبت، دویست وپنجاه سال به طول انجامید.
آن گاه شیخ صدوق با بیان این حدیث از امام صادق (علیه السلام)، متذکر می شود که آن حضرت فرمود: «کانَ بین عیسی ومحمّد (علیهما السلام) خمسمئه عام، منها مئتان وخَمسونَ عاماً لَیس فیها نبی ولا عالم ظاهر. قلتُ: فَما کانوُا؟ قال: کانُوا مُتَمَسِّکینَ بِدینَ عیسی (علیه السلام) قُلتُ: فما کانوا؟ قال: کانوا مؤمِنینَ. ثُم قال: ولا تَکوُنُ الاَرْضُ اِلاّ وفیها عالِمٌ(1231)؛ فاصله میان حضرت عیسی وحضرت محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) پانصد سال بوده وحدّ فاصل دویست وپنجاه سال از آن، هیچ پیامبر وعالمی، به طور آشکار وجود نداشته است. راوی می گوید عرض کردم: مردم در این مدت، پیرو چه دینی بودند؟ فرمود: دین حضرت عیسی. عرض کردم: چگونه بودند؟ فرمود: مؤمن بودند وهیچ زمانی زمین، از عالم - حجّت - خالی نخواهد بود».
شیخ صدوق، بحث حاشیه ای بسیاری جالبی را در مورد عالمان زمین در این دوران مطرح می کند ودوازده تَن را نام می برد.
عالمانی که در جستجوی حجّت الهی پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در زمین سفر می کردند:
1 - سلمان فارسی (روزبه فرزند خشبوذان)(1232)؛
2 - قسّ بن ساِعدَه الأیادی؛
3 - تُبّع (پادشاه یمن)؛
4 - عبدالمطّلب وابوطالب؛ این دو بزرگوار، از همه دانشمندان، به مقام پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) داناتر بودند؛ امّا آن را از نابخردان واهل کفر وگمراهان پنهان می داشتند.
5 - سیف بن ذی یَزَن؛
6 - بَحیری راهب؛
7 - راهب بزرگ در راه شام که پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را شناخت. (داستان خالد بن اسید وطلیق بن سفیان از بزرگ راهبان)؛
8 - اَبو الْمُوَیْهِب راهب؛
9 - سطیح کاهن؛
10 - یوسف یهودی؛
11 - دواس بن حوّاش که از شام می آمد؛
12 - زید بن عَمْرو بن نُفَیْل؛
افراد یاد شده نمونه عالمانی بودند که براساس فرموده امام صادق (علیه السلام): «ولا تکونُ الأرضُ اِلاّ وفیها عالم»(1233). هیچ گاه زمین از وجود آنان تهی نبوده است».
شیخ صدوق، در باب بیست ویکم، علّت نیازمندی به امام (علیه السلام) را با بیست ویک روایت از پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وامام باقر، امام صادق امام کاظم وامام رضا (علیهم السلام) با شرح وتوضیح مطرح وبعد از آن، در باب بیست ودوم، اتصال جانشینی از حضرت آدم تا قیامت را با شصت وپنج روایت ذکر کرده ودر پایان این باب، در مورد «معنای عترت وآل واهل وذریّه وسلاله» به تحقیق وبحث پرداخته است.
وی در باب بیست وسوم، به بیان روایات می پردازد وابتدا، سخن خدای سبحان در مورد قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را متذکر می شود وپس از آن، گفته پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره امام دوازدهم وسخنان همه ائمه اطهار وحضرت فاطمه (علیهم السلام) را مطرح ونیز خبر لوح حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) را که در آن نام جانشینان پیامبر از امام علی (علیه السلام) تا قائم آل محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مکتوب است، یادآور می شود.
شیخ صدوق در جلد دوم، روایت مربوط به حضرت خضر (علیه السلام) وبعد از آن روایات امام عسکری (علیه السلام) در ارتباط با فرزندش حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را متذکر می شود وبه مناسبتی، سرگذشت حضرت نرجس را بیان می دارد.
در باب چهل ودوم، به روایات میلاد حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وکسانی که ولادت آن حضرت را به امام عسکری (علیه السلام) تهنیت گفتند، اشاره می کند.
در باب چهل وسوم، کسانی که به دیدار حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نایل گشته وبا وی سخن گفته اند، نام برده شده اند.
علّت غیبت، با یازده حدیث در باب چهل وچهارم آمده است.
پیام ها ونامه های امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در باب چهل وپنجم می آورد ودر باب چهل وششم وارد مباحث مربوط به سالخوردگان تاریخ می شود. در این باب، نام یازده تن را به عنوان نمونه بدین ترتیب، ذکر می کند:
الف - آدم ابوالبشر (علیه السلام) (930 سال)، نوح (2450 سال)، ابراهیم (175 سال)، اسماعیل بن ابراهیم (120 سال)، اسحاق بن ابراهیم (180 سال)، یعقوب بن اسحاق (120 سال)، یوسف بن یعقوب (120 سال)، موسی بن عمران (126 سال)، هارون (133 سال)، داوود (100 سال)، وسلیمان بن داوود (712 سال) در دنیا زندگی کرد(1234).
ب - شیخ صدوق در مورد عمر دجّال می گوید: از دیدگاه اهل سنّت دجّال، در دوران غیبت، عمری بیشتر از عمر اهل زمانه دارد وآن را می پذیرند؛ ولی طول عمر امام زمان وغیبت او را تصدیق نمی کنند!
ج - شیخ صدوق در سند دلالت وانگیزه نقل حدیث آهوهای سرزمین نینوا مطالبی را یادآور می شود(1235).
د - سرگذشت حُبابه والبیّه که با امیرمؤمنان (علیه السلام) دیدار کرده ودر یکصد وسیزده سالگی با دعای امام زین العابدین (علیه السلام) جوان می شود تا امام رضا (علیه السلام) را ملاقات می کند وبه اشاره حضرت، دوباره جوان می شود وبعد از آن نیز نُه ماه زنده بوده است.
ه - مُعَمّر مَغربی؛ نام او، علی بن عثمان بن خطاب بن مُرَّه بن مزید وکُینه اش، ابوالدنیا است. می گویند: در زمان رحلت پیامبراکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، نزدیک سیصد سال عمر داشت. در خدمت امیرمؤمنان (علیه السلام)، نیز حضور داشت. در واقعه کربلا، در کنار حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)، شرکت کرد وتا روزگار مقتدر عبّاسی، در قید حیات بود. برخی می گویند: مرگ وی، تا امروز به اثبات نرسیده است.
و - عبید بن شریه جُرهمی؛ پیامبر را درک نمود وسیصد وپنجاه سال عمر کرد.
ز - ربیع بن ضبع فزاری؛ عبدالملک مروان را دیده است. وخود می گوید: دویست سال در دوران فترت میان حضرت عیسی وحضرت محمّد (علیهما السلام)، صد وبیست سال در زمان جاهلیّت وشصت سال در مسلمانی زیسته ام.
ح - شَقّ کاهن؛ سیصد سال عمر داشته است.
ط - شدّاد بن عاد بن ارم؛ نهصد سال زیسته است(1236). سرگذشت یوذاسف درباره غیبت را در باب پنجاه وچهارم متذکر گردیده است.
شیخ صدوق، بعد از مباحث مربوط به سالخوردگان، در باب پنجاه وپنجم، در مورد انتظار فرج، در باب پنجاه وششم درباره نهی از ذکر نام شریف امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ودر باب پنجاه وهفتم، نشانه ها وعلامت های ظهور حضرت قائم را آورده ودر باب پنجاه وهشتم، نوادر کتاب را بازگو می کند وجلد دوم را به پایان می رساند.
محور چهارم: مشایخ شیخ صدوق رحمه الله
اساتید ومشایخ شیخ صدوق که در این کتاب از آنان، بدون واسطه، حدیث ویا مطلبی را نقل کرده به شرح زیراند:
1.محمّد بن موسی بن متوکّل؛
2.علی بن احمد بن دقاق؛
3.عبدالواحد بن محمّد عطّار نیشابوری؛
4.محمّد بن عصام؛
5.محمّد بن ابراهیم بن اسحاق؛
6.احمد بن زیاد همدانی؛
7.جعفر بن محمّد بن مسرور؛
8.محمّد بن حسن بن احمد بن ولید؛
9.احمد بن محمّد بن یحیی عطّار؛
10.حسن بن احمد بن ادریس؛
11.محمّد بن علی ماجیلوَیْه؛
12.حسین بن احمد بن ادریس؛
13.احمد بن حسن قطّان؛
14.محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی؛
15.حسن بن عبدالله بن سعید؛
16.علی بن احمد بن موسی؛
17.احمد بن محمّد بن حسین بزّار؛
18.احمد بن محمّد صائغ؛
19.احمد بن محمّد بن رزمه قزوینی؛
20.جعفر بن علی بن حسن بن علی؛
21.محمّد بن عمر حافظ بغدادی؛
22.محمّد بن عمر بغدادی؛
23.محمّد بن احمد شیبانی؛
24.محمّد بن ابراهیم بن احمد بن یوسف؛
25.علی بن فضل بغدادی؛
26.حسن بن علی بن شعیب ابومحمّد جوهری؛
27.حسن بن عبدالله بن سعید؛
28.ابو محمّد جعفر بن نعیم بن شاذان نیشابوری؛
29.محمّد بن احمد بن محمّد بن زیاره بن عبدالله بن حسن بن حسین بن علی شریف الدین صدوق؛
30.محمّد بن زیاد بن جعفر همدانی؛
31.علی بن احمد بن عبدالله بن احمد بن برقی؛
32.حسین بن احمد بن ادریس؛
33.احمد بن زیاد بن جعفر؛
34.حمزه بن محمّد بن احمد بن جعفر بن محمّد بن زید بن علی (علیه السلام)؛
35.ابو علی احمد بن حسن بن علی بن عبدالله؛
36.احمد بن حسین بن علی بن عبدالله؛
37.ابوالقاسم عتاب بن محمّد حافظ؛
38.احمد بن محمّد بن اسحاق دینوَری؛
39.عبدالله بن محمّد صایغ؛
40.علی بن عبدالله ورّاق؛
41.عبدالواحد بن محمّدبن عبدوس عطّار؛
42.ابوالحسن محمّد بن علی بن شاه فقیه مَروَزی؛
43.عبدالله بن محمّد بن عبدالوهاب؛
44.ابوسعید محمّد بن فضل؛
45.حسین بن احمد بن ادریس؛
46.علی بن احمد بن محمّد بن موسی بن عمران؛
47.محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی؛
48.علی بن حسین بن شاذوَیْه مؤدّب؛
49.مظفّر بن جعفر بن مظفّر علوی؛
50.احمد بن محمّد بن اسحاق معاذی؛
51.علی بن محمّد حسن قزوینی؛
52.شریف ابوالحسن علی بن موسی بن احمد بن ابراهیم؛
53.احمد بن زیاد بن جعفر همدانی؛
54.محمّد بن محمّد بن عصام کلینی؛
55.احمد بن هارون غایی؛
56.علی بن احمد بن محمّد بن عمران؛
57.محمّد بن علی بن حاتم نوفلی؛
58.حسین بن ابراهیم بن ناتامه؛
59.محمّد بن علی بن حاتم نوفلی؛
60.ابوالعباس احمد بن حسین بن عبدالله بن مهران آبی؛
61.علی بن حسن بن فرج مؤذن؛
62.علی بن موسی بن احمد بن ابراهیم؛
63.محمّد بن حسین عباد؛
64.ابومحمّد وجبایی؛
65.ابوسعید عبدالله بن محمّد بن عبدالوهاب سجزی؛
66.احمد بن یحیی مُکتَّب؛
67.محمّد بن هارون زنجانی؛
شمارش دقیق مشایخ صدوق، نیاز به بررسی اسناد روایات ومتون اجازات وشرح حال آنها دارد. واز حوصله این بحث مختصر، خارج است.
درجه اعتبار مشایخ ووثاقت آنان
1 - پدر بزرگوار شیخ صدوق (ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی رحمه الله)؛
این بزرگوار را شیخ طوسی رحمه الله، فقیه، ثقه، جلیل القدر(1237)،... معرّفی کرده است.
ذهبی متعصّب، وی را «علاّمه» می داند. او مورد اعتماد تمام علمای شیعه بوده است وهیچ شکّی در عدالت ووثاقت وی نیست. دعای امام زمان[عج]، در حقّ وی، پیش تر بیان گردید.
2 - محمّد بن موسی بن متوکّل
محقّق شوشتری می گوید: «علاّمه، در کتاب خلاصه وابن داوود در کتاب رجال خود وی را توثیق کرده اند. امّا ما نمی دانیم مستند علاّمه چه چیز بوده است شیوه ابن داوود نیز این است که معمولاً از علاّمه پیروی می کند. از این رو، ظاهراً از خلاصه علاّمه نقل کرده ودر پی مستند آن نبوده است. از سویی، متون واخباری از ابن متوکل در دست داریم که مضمون آن ها نه تنها قوی نیست؛ بلکه بعضی از آن ها ساختگی است. به عنوان مثال: شیخ صدوق، در باب «مَنْ شاهد القائم[عج]» از او روایت کرده که امام زمان (علیه السلام)، برادری به نام موسی دارد وهمراه با آن حضرت غایب است. در صورتی که این گفته، برخلاف اجماع است(1238).
در روایت دیگری نیز از وی نقل می کند که: ابراهیم بن مهزیار تا هنگام ظهور، باقی (زنده) خواهد ماند.
در جای دیگر می گوید: امام زمان[عج]، به ابراهیم بن مهزیار دستور داد با برادرانش به سرعت پیش وی بیایند. که بطلان این گفته، واضح وروشن است(1239).
ابن متوکل جایی دیگر نقل می کند که: هنگام ظهور امام زمان[عج] جمعی با پرچم های زرد وسفید، خدمت آن حضرت میان حطیم وزمزم حضور می یابند وبا وی بیعت می کنند.
آقای شوشتری می گوید: اخبار متواتری در اختیار داریم که کیفیّت ظهور را به گونه ای دیگر مطرح می کنند. سپس می افزاید: اخباری که با اجماعات ومتواترات ما سازگار نیست، شاید از مطالب وارداتی باشد وکسانی این گونه اخبار را وارد کتاب مذکور کرده باشند، زیرا در زمان های قدیم، دشمن، چنین دسیسه هایی را به کار می برده است. از این رو، یونس بن عبدالرحمان، به هر خبری عمل نمی کرد، چون اصحاب مغیره بن سعید در کتاب های اصحاب امام باقر وامام صادق (علیهما السلام) روایاتی ساختگی وارد کرده بودند(1240).
این مطالب از محقّق شوشتری، قابل پذیرش نیست، زیرا، شخصیّت کم نظیر شیخ صدوق وآگاهی فوق العاده او به رجال وبررسی ونقد اخبار، هرگز با احتمالاتِ مطرح شده، سازگار نیست. اگر مقصود او، این باشد که این گونه موارد پس از مؤلّف وارد کتاب کمال الدین شده، بر این احتمال هیچ گونه دلیلی وجود ندارد وکسی نیز بدان اشاره نکرده است؛ بلکه غیر او نیز زیر سؤال خواهد رفت در نتیجه، سنگ روی سنگ نمی ماند.
پاره ای از مناقشات وی، در کتاب الأخبارالدخیله، شاید به همین روش باشد. از این رو، عدّه ای بر او ایراد وارد ساخته وبسیاری از مناقشات را مردود دانسته اند.
3 - محمّد بن حسن بن ولید
وی یکی از مشایخ شیخ صدوق است که در فقه ورجال، مرجع ومعتمد وی بود، به گونه ای که در مورد ابن ولید در ذیل روایت مربوط به نماز روز عید غدیر مبنی بر این که: آیا نماز مستحبی، در این روز وجود دارد یا نه؟ شیخ صدوق، روایاتی را متذکّر می شود وبعد می گوید: چون ابن ولید، این روایت را به سبب وجود محمّد بن موسی همدانی، در طریق اش تصدیق نمی کند، ما نیز تصدیق نمی کنیم. پس از آن، قاعده کلّی می دهد ومی گوید: هر چیزی را که وی (ابن ولید) تصحیح نکند، ما نیز تصحیح نمی کنیم واز دیدگاه ما متروک وغیرصحیح است. شیخ الطایفه در رجال خود، از او، چنین تجلیل کرده است:
وی (ابن ولید) جلیل القدر وبصیر وآشنا به فقه، وثقه است(1241).
در فهرست خود نیز آورده است: جلیل القدر وعارف به رجال ومورد وثوق است وکتاب هایی دارد که از جمله آن ها، الجامع و... است(1242).
نجاشی درباره او می گوید: ابن ولید، شیخ قمی ها وفقیه ومتقدّم وچهره سرشناس آنان بود وگفته می شود که (ابن ولید) در قم زندگی می کرد؛ ولی قمّی نبود. آن گاه می افزاید: «ثقهٌ، ثقهٌ عین مسکون إلیه»(1243).
علاّمه حلّی نیز در مورد او می گوید: جلیل القدر، عظیم المنزله، عارف به رجال ومورد وثوق است.
جزایری نیز در کتاب الحاوی، در فصل الثّقات می گوید: هیچ گونه خلافی در وثاقت این مرد (ابن ولید) نیست(1244).
محقّق شوشتری می گوید: شیخ صدوق، نه تنها در نماز عید غدیر؛ بلکه در مستثنیات نوادرالحکمه نیز از استادش (ابن ولید) تبعیت وپیروی می کرد(1245).
دورنمایی از کتاب شریف کمال الدین ونظری سریع وگذار به محتویات ومطالب مندرج در آن، از نظرتان گذشت واعتراف داریم که با این بررسی سریع نمی توان حق مطلب را اداء کرد؛ ولی ما لا یُدرَک کلّه لا یُترَک کُلّه.

فصل بیست ودوم: نگاهی به کتاب غیبت نعمانی

آگاهی از معارف ناب ائمّه معصومین (علیهم السلام) تنها با دست یابی به روایت های صحیح ومعتبر امکان پذیر است که آن نیز به شناسایی منابع معتبر وموثق بستگی دارد. از این رو، شایسته است، پیش از پرداختن به مباحث مهدویت وبررسی حدیث های موجود در این باره، منابع موجود در این زمینه را بشناسیم. در نخستین گام، به کتاب غیبت نعمانی که یکی از منابع کهن وبسیار معتبر در زمینه مهدویت وامام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، می پردازیم.
در آغاز این بحث، درباره شخصیت نگارنده کتاب، سخن می گوییم. سپس انگیزه وی از نگارش کتاب وسرفصل های آن را می آوریم. در ادامه، ثقه بودن سه تن از مشایخ او را از نظر علم رجال بررسی می کنیم.
در پایان نیز به بررسی شخصیتِ رشته پیوند ما با کتاب؛ یعنی «ابوالحسین محمّد بن علی شجاعی» ودلایل معتبر بودن کتاب وصحت انتساب آن به نعمانی خواهیم پرداخت.
1. شخصیت نگارنده
وی محمّد بن ابراهیم بن جعفر الکاتب معروف به ابن ابی زینب(1246) است. در علم رجال، چند تن به «کاتب» شهرت یافته اند، که وی، یکی از آنهاست. او، کاتبِ محدّث بزرگ؛ شیخ کلینی قدس سرّه بوده وبخش عمده ای از کافی را به نگارش درآورده است. وی اهل منطقه نعمانیه عراق بین واسط وبغداد وعراقی اصل بوده ودر سال 360 هـ.ق بدرود حیات گفته است.
نجاشی درباره او می نویسد: شیخ من اصحابنا، عظیم القدر، شریف المنزله، صحیح العقیده(1247) یعنی هیچ گونه انحرافی در عقیده اش نیست وشیعه دوازده امامی است.
آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعه(1248)، پس از ستودن نعمانی می نگارد: کتاب الغیبه للحجّه، للشیخ ابی عبدلله الکاتب النعمانی المعروف بابن ابی زینب تلمیذ ثقه الاسلام «الکلینی» یظهر من بعض المواضع أنّ الکتاب کان موسوماً «او معروفاً» بِ-«ملاء العَیْبه فی طول الغَیْبه».
از گفته آقابزرگ تهرانی چنین برمی آید که نعمانی دست پروده کلینی است وشهرت این کتاب به نام غیبت ووضع آن نیز تعینّی است نه تعیینی؛ زیرا نام تعیینی آن «ملاء العیبه فی طول الغیبه» است.
نعمانی، نگاشته های دیگری نیز مانند الفرائض، کتاب الرد علی الاسماعیلیه، التفسیر والتسلی دارد که همه آن ها جز همین کتاب غیبت از بین رفته اند.
علاّمه حُرّ عامِلی می گوید: بخشی از تفسیر نعمانی را دیده است. شاید بخش مورد نظر حرّ عاملی، همان روایت هایی است که از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده ومقدمه تفسیر خویش را به نام «محکم ومتشابه» قرار داده است. البته باید دانست که برخی از نویسندگان، «تفسیر محکم ومتشابه» را به سیّد مرتضی نسبت می دهند.
نعمانی برای دست یابی به منابع ناب حدیث، سفرهای فراوانی به مناطق گوناگون داشته از جمله، به شیراز، بغداد، اردن وحلب سفر کرده است. سفر او به حلب، پربار بود، زیرا در آن جا توانست کتاب «غیبت» خود را منتشر سازد.
2. دلیل نگارش
نگارنده گفته است: با دیدن پراکندگی فکری شیعیان وتردید برخی از آنان در مسأله غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به گردآوری روایت های ائمه معصومین (علیهم السلام) درباره غیبت همّت گماشته است. او با استناد به سخن امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «من دخل فی هذا الدین بالرجال أخرجه الرجال کما أدخلوه فیه ومن دخل فیه بالکتاب والسُنّه، زالت الجبال قبل أن یزول» ناآگاهی از روایت را دلیل پراکندگی فکری مردم می داند. البته او اذعان دارد که گردآوری همه سخنان ائمه معصومین (علیهم السلام) درباره غیبت به مجموعه ای فراتر از این کتاب نیاز دارد.
3. محتویات کتاب
کتاب غیبت نعمانی از 26 باب به شرح زیر تشکیل شده است:
1. در نگه داری راز واسرار خاندان محمد (علیهم السلام) از نااهلان. 2. اخبار تمسّک به حبل الله. 3. بحث امامت. 4. ائمه دوازده گانه، از دیدگاه قرآن وتورات وانجیل وروایاتی که از طریق سنّی وشیعه رسیده است. 5. در مورد کسانی که مدّعی امامت شوند وبرداشتن پرچم قیام وامامت، قبل از قیام قائم. 6. احادیثی پیرامون امامت از طریق اهل سنّت. 7. در مورد کسانی که درباره ائمه تردید کنند. 8. لزوم حجّت، در زمین. 9. اگر دو تن روی زمین باشند، یکی از آنان امام است. 10. آنچه در مورد غیبت، از تمام ائمه (علیه السلام) رسیده است. 11. تحمّل دشواری ها وانتظار فرج. 12. سختی ها وناملایمات شیعه در دوران غیبت. 13. ویژگی های حضرت. 14. نشانه های پیش از ظهور. 15. اوضاع نابسامان جامعه، قبل از ظهور. 16. نهی از تعیینِ وقتِ ظهور. 17. سختی ها ومشکلات حضرت از جانب نابخردان، به هنگام قیام. 18. جُنبش سفیانی. 19. پرچم حضرت حجّت (علیه السلام)، پرچم رسول خداست. 20. سپاهیان غیب. 21. اوضاع شیعیان به هنگام ظهور حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف). 22. رسالت جدید 23. سن حضرت به هنگام امامت ومدت امامت وی. 24. روایاتی درباره اسماعیل، فرزند امام صادق (علیه السلام). 25. هر کس، امام خود را شناخت، تقدیم وتأخیر ظهور، به او زیانی نخواهد داشت. 26. مدت حکومتِ حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از قیام.
4. اساتید نعمانی
نعمانی در این کتاب، از هفده تن از اساتید خود، نقلِ روایت کرده که عبارتند از: ابن عقده، ابن هوذه، ابوعلی کوفی، باوری، ارزنی، عبدالعزیز موصلی، ابوالحارث طبرانی، عبدالواحد موصلی، بندنیجی، علی بن الحسین(1249)، ابن جمهور قمی، حِمیَری، محمّد بن عبدالله طبرانی(1250)، ابن علاّن دهنی، اسکافی(1251)، کلینی وموسی بن محمّد قمی.
از میان این هفده نفر به جز چند تن مانند کلینی وابن عقده، دیگران برای ما ناشناخته اند واز آن جا که پرداختن به پیشینه هر یک از این هفده نفر وجایگاه آنان در کتاب های رجالی شیعه وسنّی در این مجال اندک ممکن نیست، تنها به چند تن از آنان اشاره خواهیم کرد.
نکته
به فرض، اگر توثیقی برای این هفده نفر، یافت نشود، آیا اصلی وجود دارد که براساس آن، اساتید ثقات را ثقه بدانیم؟ یعنی اکنون که در ثقه بودن نعمانی، بحثی نیست، بنابراین، افرادی که وی از آن ها حدیث، نقل کرده نیز باید ثقه باشند. در پاسخ باید گفت: چنین اصلی وجود ندارد. به عبارت دیگر، شیخوخه واستاد اجازه ثقات بودن، دلیل بر ثقه بودنِ فرد نیست وبه وسیله وثاقت مستجیز، (کسی که اجازه روایت گرفته) نمی توانیم وثاقت مجیز را احراز کنیم. البته از دیدگاه مرحوم مامقانی، دلیل بر حَسَن بودن آن شخص می شود. امّا از دیدگاه برخی معاصران، فراوانی روایت ثقه از شخصی، دلیل بر وثاقت آن شخص است. برای مثال، کلینی از سهل بن زیاد، روایات بسیاری نقل می کند، برخی تا دو هزار مورد گفته اند وامکان ندارد کلینی در دو هزار مورد، از فردی ضعیف، حدیث نقل کند. اکنون اگر نتوانسته باشیم توثیقی برای آنان بیابیم، می توانیم این اصل را با این هفده تن، هم آهنگ سازیم.
1. ابن هوذه
نخستین فرد مورد بحث از شمار اساتید نعمانی، «احمد بن نصر بن هوذه ابوسلیمان باهلی» است که ایشان را احمد بن نصر ویا ابن نصیر نامیده اند.
آیت الله خویی قدس سرّه می گوید: احمد بن نصر، همان احمد بن هوذه است(1252). این نکته برای ما سودمند است، زیرا امکان دارد «احمد بن نصر» توثیق نداشته باشد؛ ولی «احمد بن هوذه» توثیق شده باشد، که در این صورت مشکل ما حل خواهد شد.
آیت الله خویی قدس سرّه در ادامه می گوید: نام برده، هشتاد وهفت مورد در سند احادیث، (کتب اربعه) واقع شده است؛ امّا از وثاقت وی سخنی نمی گوید.
مامقانی نیز درباره او از شیخ طوسی نقل می کند که وی در سال 331 هـ.ق از تَلِّعُکْبُری حدیث نقل کرده وتلعکبری، استاد اجازه اوست ودر 8 ذی حجه 332 هـ.ق نزدیک پل نهروان درگذشته ونام او در کتاب رجال شیخ طوسی نیز آمده است.
روش رجال شیخ طوسی، این گونه است که نام همه اصحاب ومعاصران ائمه معصومین (علیهم السلام) را به لحاظ معاصر بودن بیان می کند؛ ولی در این مورد که این افراد ثقه اند یا خیر، هیچ گونه تضمینی نمی دهد.
مامقانی می گوید: من بیش از این، چیزی نیافتم؛ ولی از همین مطلب برمی آید که وی از علمای امامیه است، زیرا شیخ طوسی در رجال خویش، نام او را آورده؛ امّا از مذهب وی، سخنی به میان نیاورده است واگر انحرافی داشت - برای نمونه، اگر زیدی بود - شیخ طوسی این مشکل را مطرح می کرد. از سویی، چون این شخص، استاد اجازه شماری از موثّقان است، همین ویژگی سبب حسَن بودن وی می شود(1253).
همان گونه که می دانید روایت حَسَن، روایتی است که راوی آن، امامی مذهب است؛ ولی توثیق نشده است. برای مثال می گویند: «حسنه علی بن ابراهیم عن ابیه» یعنی این روایت از ابراهیم بن هاشم است. چون پدر، امامی بوده وتوثیقی ندارد، در این جا می گویند: روایت حَسَن است، البته باید گفت: بعضی افراد، فراتر از توثیق اند واگر - برای مثال - توثیق نشده اند، به دلیل بزرگی مقامشان بوده است مانند: حضرت زینب (علیها السلام)، ابوالفضل العباس (علیه السلام)، حضرت معصومه (علیها السلام)، حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)(1254) هر چند توثیق نیز دارند.
استادمان، آیت الله اشتهاردی به نقل از آیت الله سید احمد خوانساری می گوید: وی در درس خود گفته بود: اگر بعضی ها توثیق نشده اند، برای این نیست که مجهول الحال اند، بلکه فراتر از توثیق اند وابراهیم بن هاشم از این قبیل است.
میرداماد در «الرواشح» (راشحه 33) درباره استاد اجازه، چند حالت اجازه را نقل می کند که ما به دو صورت آن اشاره می کنیم. برای مثال، گاهی آقای زید که به من اجازه روایت داده، اجازه روایت کتاب خودش را داده است. در این صورت، نقل شخصی حتی مثل نعمانی از او، سبب وثاقتش نمی شود وباید وثاقت او برای ما محرز گردد؛
ولی گاهی این شخص، اجازه روایت از کتاب معروفی مانند کافی را می دهد. در این صورت نیز، وثاقتش احراز نمی شود یعنی استجاره شخصی ثقه از او، دلیل بر وثاقت اجازه دهنده نمی شود چون انتساب کتاب معلوم است ومی توانیم آن او روایت نقل کنیم(1255). وهدف از استجازه اتصال سند تا معصوم، وصحت تعبیر به «حدثنا» است.
در سلسله سند قرار گرفتن راوی، برای تشریفات است. وآقای نمازی در «مستدرکات رجال الحدیث» به این مطلب اشاره کرده است. وی، همه افرادی را که در سلسله احادیث وجود داشته اند ودیگران آن ها را نیاورده اند، گردآوری کرده است. اگر دیگران نیز بیان کرده اند، ایشان مطالب بیشتری درباره آن شخص عنوان می کند. کسانی را که دیگران از «مِمّن لَم یُروَ عنهم» شمرده اند، ایشان با دلیل وبرهان، در شمار «مِمّن رُوی عنهم» می آورد ویا معاصر بودن آنان را ثابت می کند. بنابراین، اگر بخواهیم درباره راویان تحقیق کنیم، پیش از این که خود را به زحمت اندازیم وکتاب های متعددی را ببینیم، ابتدا باید این کتاب را ببینیم. در بیشتر موارد این کتاب اگر گفته شده است: «لم یذکروه» یعنی به خود زحمت ندهید، زیرا در کتاب های دیگر، درباره آن فرد چیزی نیامده است. البته منظور وی سه کتاب معجم رجال الحدیث وتنقیح المقال وجامع الرواه اردبیلی است(1256).
2. ابوعلی کوفی
نام وی «احمد بن محمّد بن یعقوب بن عمّار ابوعلی کوفی» است. او به قرینه نزدیک بودن سال وفاتش با نعمانی ورواج داشتن نسبت دادن نام شخص به جدّش، ظاهراً همان احمد بن محمّد بن عمّار است(1257) که نامش در کتاب «الفهرست» شیخ طوسی نیز آمده وثقه وجلیل القدر است(1258).
نجاشی درباره او می گوید: «ثقه جلیل من اصحابنا» وشیخ طوسی در فهرست گفته است: «شیخ من اصحابنا، ثقه جلیل، کثیرالحدیث الاصول، صنّف کتباً منها کتاب اخبار آل النبی وفضائله وتوفّی سنه 346»(1259).
آقای نمازی نیز می نویسد: «ثقه بالاتفاق»(1260) وی، کوفی است. مناسب است بدانید که - ظاهراً ابن عدی در الکامل می گوید: هر جا من گفتم فلانی کوفی است؛ یعنی ضعیف است. این مسأله به این دلیل بوده که بیش تر مردم کوفه، شیعه بوده اند، چه به معنای شیعه دوازده امامی وچه به معنای دوست دار علی بن ابی طالب (علیه السلام). به هر حال، این رویکرد - واعتقاد- ضد ارزش شمرده می شده است. همین گونه یکی از معاصران به نام «محمّد ابو زهو» در کتابش می نویسد: دو چیز، از نشانه های ساختگی بودن حدیث است: یکی: راوی آن، شیعه باشد. دوم: در فضیلت اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده باشد.
3. ابن عقده
احمد بن محمّد بن سعید ابوالعباس کوفی معروف به ابن عقده از اساتید مهم نعمانی است که حدیث فراوانی از او نقل کرده است. درباره او به کتاب های اهل سنّت وشیعه، نظری خواهیم افکند.
نعمانی در مقدّمه اش می گوید: در وثاقت واطلاع وی از حدیث، جای هیچ بحث وگفتگو وجود ندارد(1261).
افرادی مانند آیت الله خویی قدس سرّه در موضوعات، شهادت یک نفر را کافی می داند، مگر این که معارض داشته باشد، چنان که خواهیم دید، توثیق ابن عقده هیچ معارضی ندارد. بنابراین، اگر او توثیق دیگری غیر از توثیق نعمانی را نداشته باشد، برای ما کفایت می کند. با این همه، ملاحظه خواهید کرد که افزون بر توثیق های وارده، تعریف وتمجید فراوانی نیز از وی شده است. البته منظور از نداشتن معارض، اهل سنّت نیستند؛ چون بیشتر کسانی را که اهل سنّت ضعیف می دانند، به دلیل عقاید آن ها است(1262).
اساس این مسأله را جوزجانی بنا نهاده است. وی در کتاب احوال الرجال هر کس را که به علی بن ابی طالب (علیه السلام) گرایشی دارد، منحرف می نامد، برای نمونه، «حریز بن عثمان» پس از نماز صبح ونماز عشاء، هفتاد مرتبه حضرت علی را لعن می کرد(1263) یکی از همراهانش نقل می کند: از مصر تا مکه با وی همراه بودم. هرگاه سوار بر شتر می شد وپیاده می گشت علی را لعن می کرد(1264) ومن هفت سال پشت سر او نماز خواندم واین کارش ترک نشد(1265).
عجلی درباره چنین فردی می گوید: «ثقه إلاّ انه کان یحمل علی علی؛ یعنی حضرتش را دشنام می داد». هم چنین درباره عمرسعد می گوید: «ثقه الاّ إنّه قتل الحسین»(1266) به شهادت رساندن امام حسین واهل بیت (علیهم السلام) برای آنان، هیچ اهمیتی ندارد؛ ولی هنگامی به بعضی صحابه می رسند، اگر کسی در مورد آن ها سخنی بگوید، از اعتبار ساقط می شود. برای مثال: ذهبی هنگامی به ابن عقده می رسد، وی را به عرش می برد، اما می گوید: من از این شخص، روایت نقل نمی کنم؛ چون زمانی به مسجد بُراثا می رفت ودر مذمّت شیخین نقل حدیث می کرد. ملاحظه کنید، که برخی صحابه در این جا، ملاک مدح یا مذمّت قرار می گیرند. او می گوید: ابن عقده، ثقه است؛ یعنی نه دروغگوست ونه بی دقت است؛ بلکه تنها مشکل وی مذمّت شیخین است. امّا هنگامی به «حریز بن عثمان» می رسد، سه بار او را ثقه می خواند.
«بشار عوّاد» با این که در شمار افراد کج فهم ومتعصبان است، در حاشیه ای که بر کتاب تهذیب الکمال دارد، از توثیق بعضی از جمله ذهبی، تعجب می کند ومی گوید: «کیف یکون ثقه من کان یسّب علی ابن ابی طالب!(1267)، کسی که علی را دشنام می دهد چگونه می تواند راوی مورد اعتمادی باشد».
همین ذهبی درباره شیخ طوسی نیز می گوید: «کان ذکّیاً ولیس بزکی وی فردی هوشمند است؛ ولی انسان شایسته ای نیست». مشخص نیست آیا ذهبی، فحش نامه می نویسد یا سیر اعلام النبلاء؟ او هنگامی که به شیخ مفید می رسد، می گوید: «رئیس الروافض» است ودویست کتاب دارد که من - الحمدلله - هیچ کدام را ندیده ام(1268).
از این گذشته، در بررسی منابع شیعه، به دیدگاه شیخ طوسی درباره ابن عقده می رسیم که می گوید: «جلیل القدر، عظیم المنزله، له تصانیف وذکرناها فی الفهرست»(1269). اما مشکل او این است که «کان جارودیاً»، او زیدی جارودی بوده است. «صنّف لهم وذکر اصولهم» شیخ طوسی همه کتاب هایی را که بزرگان ما نوشته بودند، فهرست کرده وگردآورده است. وی در ادامه می گوید: از ابن عقده، نقل شده که گفته است: من 120 هزار حدیث را با سند آن ها از حفظ هستم وسیصد هزار حدیث دیگر در دسترس دارم که آن ها را نقل خواهم کرد. تَلِّعُکْبُری از او نقل کرده است که «اجاز لنا ابن الصلت عنه بجمیع روایاته» یعنی من به هر چه وی روایت کرده است دسترسی دارم.
دیدگاه اهل سنت
اکنون به بیان دیدگاه اهل سنّت درباره «ابن عُقده» می پردازیم.
ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» می گوید: «ابوالعباس الکوفی الحافظ». حافظ نزد اهل سنّت، رتبه ای است که اگر به کسی اطلاق شود حداقل، متن وسند صدهزار حدیث را از حفظ دارد(1270). بعد می گوید: «احداعلام الحدیث، نادره الزمان وصاحب التصانیف». امّا در پایان، این گونه طعنه آمیز سخن می گوید: «علی ضعف فیه» وی در سال 249 هـ.ق به دنیا آمد وپس از سال 260 در پی اخذ حدیث برآمد. ودر کوفه، بغداد ومکه، احادیث بی شماری از او نوشته شده است.
ذهبی نیز می گوید: «جمع التراجم والابواب والمشیخه وانتشر حدیثه وبَعُد صیته». همه جا سخن از ابن عقده واحادیث وی بود وشهرت وآوازه اش به جاهای دوردست نیز رسیده بود. سپس می گوید: «وکتب عمّن دبّ ودرج من الکبار والصغار والمجاهیل وجمع الغثّ إلی السمین والخرز إلی الدُّر الثمین». یعنی در کتاب هایش، همه چیز وجود دارد. دُرّ گرانبها ومُهره بی ارزش نیز هست، از روایان ناشناس نیز، حدیث نقل کرده است. سپس نام چند تن از اهل سنّت را می آورد که از وی، حدیث نقل کرده اند. از جمله، - سلیمان بن احمد طبرانی صاحب معجم کبیر، معجم اوسط ومعجم اصغر - که دویست کتاب نوشته است. دیگری، ابن عدی، - صاحب کتاب هشت جلدی الکامل فی الضعفا، - شاگرد ابن عقده است. نفر سوم، ابن شاهین، صاحب کتاب «تاریخ اسماءالثقات» از منابع رجالی قدیمی است.
افراد بعدی، ابن جعابی وابن المقرّی، هستند که همه، در درس ابن عقده شرکت می کردند واز ایشان، حدیث می گرفتند.
ذهبی، درباره ابن عقده نکته سومی بیان می کند ومی گوید: از ابن عقده احادیثی به من رسیده که از سنخ احادیث صحیحِ(1271) اعلا است. «وقع لی حدیثه بعلوّ». سپس به بیان یکی از آن احادیث که سندش به «شعبی» می رسد، پرداخته است؛ یعنی کسی که دائم الخمر ومعروف به قماربازی وخمّاری بوده وسوگند یاد می کند که علی بن ابی طالب (علیه السلام) رحلت کرده وقرآن را از حفظ نبوده است(1272) وی، با نقل حدیثی از ابن عقده که سند آن به شعبی می رسد، می گوید: من این روایت را از علی (علیه السلام) نقل می کنم که فرمود: من نزد رسول خدا بودم که عمر وابوبکر از مقابل ما عبور کردند. در این لحظه، پیامبر رو به من کرد وگفت: «یاعلی هذان سیّدا کُهول أهل الجنّه من الأولین والآخرین إلاّ النبیّین والمرسلین».
جالب است بدانید درباره همین روایت، بحثی میان امام جواد (علیه السلام) ویحیی بن اکثم کوفی واقع شده است. یحیی طی مناظره ای، از امام پرسش هایی می کند از جمله در مورد همین مسأله می پرسد مگر پیامبر نفرموده است: «عمر وابوبکر سیّدا کهول أهل الجنّه؟» امام در پاسخ می فرماید: «اصلاً پیر، وارد بهشت نمی شود وهمه بهشتیان، جوان اند». سپس امام می فرماید: «این از ساخته های امویان است که آن را در مقابل حدیث «الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّه» جعل کرده اند»(1273). سپس ذهبی، با نقل حدیث دیگری از ابن عقده که سند آن به سفیان می رسد می گوید: پیامبر فرمود: «لا یجتمع حبّ علی وعثمان إلاّ فی قلوب نبلاء الرجال». آن گاه ذهبی می گوید: «قد رُمی ابن عقده بالتشیّع». یعنی: ابن عقده متهم به تشیّع است؛ ولی این گونه نیست، زیرا روایاتی که از او آوردیم نشان می دهد او اهل غُلوّ نیست. امّا می افزاید: کسی که به رتبه ابن عقده برسد ودر دل، نسبت به خلیفه وسابقین، کینه ای داشته باشد، یا معاند است یا زندیق.
ذهبی جایی دیگر می گوید: مردی از بنی هاشم نزد ابن عقده بود که میان آن ها بحث وگفتگو درگرفت. ابن عقده خطاب به او گفت: ساکت شو! من درباره فضایل خاندان شما 300 هزار حدیث از حفظ دارم. ملاحظه کنید، یعنی چه اندازه؟ کتاب وسائل الشیعه که 30 جلد است، 35 هزار حدیث دارد. ببینید 300 هزار حدیث، چند جلد کتاب می شود.
ذهبی، سخنی نیز از حاکم که خود کارشناس فنّ است نقل می کند، که: «سمعت أبا علی الحافظ یقول: «ما رأیت احداً أحفظ لحدیث الکوفیین من أبی العباس بن عقده». سپس گفته «دارقطنی» را می آورد، که در رجال وسنن ودارای کتاب است ومی گوید: اهل کوفه معتقدند از زمان ابن مسعود تا زمان ابن عقده، شخصیتی مانند ابن عقده وحافظ تر از وی، وجود نداشته است. ذهبی پس از نقل این دو سخن می گوید: آری؛ شاید در کوفه این گونه بوده است وحافظ تر از وی نیامده، اما این گونه نیست که در جاهای دیگر نیز نظیر نداشته است. واین سخن، صحیح نیست؛ زیرا پس از ابن مسعود وحضرت علی، افراد دیگری بالاتر از او بودند - ذهبی در این جا نیز حاضر نیست حضرت علی را مقدم بدارد! - آن گاه از افرادی مانند: علقمه، مسروق، عبیده، سپس از سران حفّاظ مانند ابراهیم نخعی، منصور، اعمش، مسعر، ثوری نام می برد وسپس می افزاید: «ثم هولاء یمتازون علیه بالاتقان والعداله التامّه ولکنّه أوسع دائره فی الحدیث منهم». در ستودن او با احتیاط!! رفتار کرده ودر عدالت ودقت نظر، آنها را بر ابن عقده مقدّم داشته است. تنها اطلاعات حدیثی او را بر آنها مقدم می دارد. تا آنجا که می گوید: عدالت واتقان آنان بیشتر است.
درباره آگاهی زیاد وی از حدیث، شخصی به نام برقانی نقل می کند که: ما چهاربرادر بودیم وسال ها در دروس ابن عقده شرکت می کردیم ودر کوفه، کتاب ها ودفترها پر کرده بودیم. هنگامی خواستیم از نزد او بازگردیم، به ما گفت: آیا آن چه از من شنیدید، برای شما کفایت می کند؟ گفتیم: آری، ما هر کدام، صدهزار حدیث از شما نقل کرده ایم. ابن عقده گفت: این مقدار، کم ترین احادیثی است که من از یکی از اساتید خود فراگرفته ام. به همین دلیل دارقطنی می گوید: «یعلم ما عند الناس ولایعلم الناس ما عنده». آن چه یادآوری شد درباره حافظه ابن عقده بود. ودر مورد دقت نظر ایشان نیز ابن جعابی می گوید: ابن عقده سه بار برای نقل حدیث به بغداد آمد. بار دوم، به من گفت: برو احادیث ابن صاعد را بیاور ببینم. من نزد ابن صاعد رفتم. او نیز مسندی را درباره حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)، به من داد ومن نیز آن را به ابن عقده دادم. وی آن را مطالعه کرد وبه من برگرداند. به او گفتم: نظرتان چیست؟
گفت: در آن، یک غلط وجود دارد.
گفتم چیست؟
پاسخ داد: تا زمانی که از بغداد خارج نشوم آن را نمی گویم. من منتظر شدم تا روز موعود فرارسید. هنگامی از شهر دور شدیم، گفتم: اکنون به وعده ات، وفا کن.
وی گفت: ابن صاعد، حدیثی را نقل کرده که سندش این گونه است «عن ابی سعید الأشج عن یحیی بن زکریابن أبی زائده» در صورتی که «ابوسعید اشج» در شبی به دنیا آمد که در آن شب، یحیی، درگذشته است چگونه از او حدیث شنیده؟ پس این سند، اشتباه است. ابن جعابی می گوید: هنگامی به بغداد بازگشتم وقضیه را به ابن صاعد گفتم، چنان خشمگین شد که گفت: هر قطعه از گوشت بدنش را به شاخه ای از این درخت آویزان خواهم کرد. او مرا رسوا کرده است؛ ولی هنگامی به دفترهایش مراجعه کرد، دید در سند روایت، اشتباه کرده است وسند صحیح این گونه بوده: «عن شیخ غیرالأشج عن ابی زائده». عنایت کنید که چنین شخصی تنها 300 هزار حدیث درباره اهل بیت (علیهم السلام) از حفظ است واین گونه نیز دقت نظر دارد؛ امّا بعضی از وی، ناخرسندند. برای مثال، عبدالله بن احمد بن حنبل می گوید: از زمانی که ابن عقده رشد کرد، احادیث کوفه فاسد شد. ذهبی خود نیز می گوید: ابن عقده مشکلی ندارد جز این که در مذمّت شیخین سخن می گوید ودر مجموع، مشکل وی تشیّع اوست(1274).
5. ناقل کتاب نعمانی
نقل کننده این کتاب از نعمانی، ابوالحسین محمّد بن علی شجاعی است. وی تنها رشته پیوند ما با کتاب غیبت نعمانی است. بااین که او در شمار معاریف نبوده وهیچ گونه توثیقی درباره اش وارد نشده است.
ما در سلسله روات، افرادی مجهول داریم ومهمل. مجهول کسی است که نام او در کتب رجالی آمده؛ امّا مدح وذمّ نشده است. مهمل، کسی است که اصلاً نامش در کتاب رجالی نیامده است. بنای آقای نمازی در المستدرکات این است که بسیاری از این روات را گردآورده ودر این زمینه، بسیار کوشیده است. از این رو، براساس این تفسیر، شجاعی، فردی مجهول است، چون نامش در رجال آمده است. ولی توثیق نشده.
نجاشی می گوید: «من ابوالحسین را دیدم که کتاب غیبت را برای نعمانی می خواند. شوشتری نیز سخن نجاشی را بی کم وکاست آورده است وچیزی اضافه ندارد(1275). نمازی با صراحت می گوید: «هیچ ذکری از وی به میان نیامده است»(1276). ودر ادامه، سخن نجاشی را می آورد.
اکنون محل بحث این جاست که اگر نتوانستیم شخص نامبرده را توثیق کنیم، آیا اصل کتاب نیز، زیر سؤال خواهد رفت یا خیر؟
راه حل
درباره اصل کتاب مشکل نداریم، زیرا نجاشی می گوید: شجاعی به فرزندش وصیت کرده بود کتاب را به من بدهند. اکنون این کتاب نزد من است. یعنی نجاشی اقرار می کند که کتاب نعمانی پیش او است. وخود کارشناس فنّ است وشهادت او بر این که کتابِ یاد شده همان کتاب نعمانی است، انتساب کتاب را به نعمانی، برای ما قطعی می سازد. شوشتری نیز سخنی نقل کرده که شاید به وسیله آن، بسیاری از قضایا برای ما حل شود. وی می گوید: ما اگر به اصول مشهوره ومصنفات معروفه پیشینیان دسترسی داشتیم، می توانستیم به صحت بسیاری از روایات، حکم کنیم(1277).
توجه کنید. مگر کلینی ودیگران، روایاتشان را از کجا آورده اند؟ همه برگرفته از اصول اربعه مأئه است که اصول شیعه به شمار می آید. وی در ادامه می گوید: پیشینیان درباره روایت صحیح، اصطلاحی دارند ومعاصران، اصطلاحی دیگر.
هنگامی پیشینیان می گویند: روایت صحیح است، بدان معناست که آن خبر معتبر است واز اعتبار خبری برخوردار است وارتباطی به مخبر آن ندارند. هر چند امکان دارد اعتبار مخبری نیز داشته باشد. این گونه تقسیم بندی روایت ها از نظر سند، به صحیح، موثّق، حَسَن وضعیف را علاّمه حلّی انجام داده است(1278) البته قبل از او نیز اموری از این قبیل سابقه داشته؛ ولی به نام ایشان ثبت شده است. سپس این تقسیم بندی ها گسترش یافت، به گونه ای که میرزای قمی در جلد دوم «قوانین»، ظاهراً آن را به 45 صورت تقسیم می کند.
صحیح، در اصطلاح معاصران به معنای اعتبار مخبری است. یعنی همه رجال سند، امامی عادل باشند. وی در ادامه می گوید: اکثر واسطه ها، مشایخ اجازه هستند. همان گونه که امروز از بزرگان، اجازه روایت می گیرند. این اجازه روایت، تشریفاتی است وتنها برای پیوند سلسله سند است. پس از آن می گوید: فلانی به من اجازه داده است وخود نیز از فلانی اجازه گرفته است تا به کتاب کافی می رسند. اکنون فرض کنید در سلسله راویان، واسطه چهارم را نشناخته ایم. آیا این موضوع، کافی را از اعتبار می اندازد؟ در واقع، اگر مشایخ اجازه، مشکلی داشته باشند، به خود کتاب لطمه نمی خورد، چون اولاَ، انتساب کافی به کلینی قطعی است وثانیاً، بسیاری از این روایات، از تألیفات واصول اصحاب ائمه (علیه السلام) گرفته شده است. با پذیرش این سخن، مشکلی به وجود نخواهد آمد. به یقین، پیوند نعمانی به بعضی از مشایخ - به ویژه ابن عقده - که روایات زیادی از وی نقل می کند، اعتبار زیادی به کتاب می دهد. پس از مجموع سخنان نجاشی وشوشتری به دست می آید که هر چند شجاعی توثیق نشده، امّا در اعتبار وصحت انتساب کتاب، به نعمانی، جای هیچ گونه شک وشبهه ای وجود ندارد.
خلاصه
1. نعمانی، فردی ثقه، والا مقام وبلند مرتبه ودر شمار علما وفقهای بزرگوار شیعه دوازده امامی است.
2. دو تن از اساتید وی که از آن ها احادیث بسیار نقل کرده است، نزد علمای شیعه، ثقه ومعتبر هستند واین خود، اعتبار بیشتری به کتاب می بخشد.
3. در انتساب این کتاب به نعمانی، جای هیچ گونه تردیدی نیست وکسی منکر آن نشده است. در مجموع، کتاب غیبت نعمانی یکی از معتبرترین منابع ما در مباحث مهدویت به ویژه در مسأله غیبت، به شمار می رود.
به امید این که بتوانم مجموعه دیگری از مباحث مهدویت را که در مرکز تخصصی مهدویت قم تدریس کرده ام تنظیم وبه دوست داران ولایت تقدیم کنم. ان شاء الله

والحمد لله رب العالمین

قم - نجم الدین طبسی

کتابنامه

1.قرآن کریم.
2.نهج البلاغه.
3.ارشاد، مفید، محمدبن محمدبن النعمان، ت413، بصیرتی، قم.
4.احتجاج، طبرسی، احمدبن أبی طالب، قرن ششم نشر اسوه، قم.
5.اثبات الهداه، حر عاملی محمدبن الحسن، ت1104 ه، چاپخانه علمیه، قم.
6.ابقاظ الهجعه، حر عاملی، محمدبن الحسن، ت 1104 ه، دارالکتب العلمیه، قم.
7.اعلام الوری، طبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، ت548، دارالمعرفه، بیروت.
8.الامامه والتبصره، قمی ابن بابویه، ت329ه، مدرسه امام مهدی، قم.
9.اثبات الوصیه، مسعودی،علی بن الحسین، ت 346، نشر رضی، قم.
10.اختیار معرفه الرجال «رجال کشی» ابو عمرو محمدبن عمر کشی، ت385 ه، دانشگاه مشهد.
11.استبصار، طوسی، محمدبن حسن، 46 ه، کتابفروشی مرتضوی، تهران.
12.احسن التقاسیم، بشاری، محمدبن احمد بناء مقدسی، ت380 ه، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
13.اضواء علی السنه المحمدیه، شیخ محمد ابوریه، دارالمعارف مصر.
14.الانساب، سمعانی، عبدالکریم، تیمی، ت563 ه، دارالکتب العمیه، بیروت.
15.أنساب الاشراف بلاذری، احمدبن یحیی، 279 ه، دارالفکر، بیروت.
16.الایام المکیه، طبسی، نجم الدین، دارالولاء، بیروت.
17.الزام الناصب، یزدی، شیخ علی حائری، المکتبه المرتضویه، تهران.
18.امالی، طوسی محمدبن حسن، ت460 ه، مؤسسه بعثت قم.
19.الاقبال بالاعمال الحسنه، ابن طاووس، سید رضی الدین، ت640، بوستان کتاب، قم.
20.الامام المهدی، شیرازی، سید محمد.
21.امال الأمل، حر عاملی، محمدبن حسن، ت1104 ه، کتابفروشی ا ندلس بغداد.
22.الاصابه، عسقلانی، ابن حجر،ت 852 ه، دارالکتاب، بیروت.
23.ارشاد القلوب، دیلمی، ابومحمد، ت قرن هشتم، مؤسسه اعلمی، بیروت.
24.اعیان الشیعه، عاملی، سید محسن أمین، ت1370 ه، دارالتعارف، بیروت.
25.الأخبار الدخیله، شوشتری، محمد تقی، ت1412 ه، انتشارات صدوق.
26.الانتصار، علم الهدی، علی بن الحسین، ت436 ه، نشر رضی، قم.
27.امام حسین در مکه، طبسی، نجم الدین، پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه، قم.
28.الاذاعه، لما کان وما یکون بین یدی الساعه، قنوجی، بخاری، محمدصدیق، ت1307 ه، دارالکتب العلمیه، بیروت.
29.اسد الغابه، جزری، ابن الاثیرت، 630 ه، چاپخانه اسلامیه، تهران.
30.الاختصاص، مفید، محمدبن محمدبن نعمان، ت413 ه، جامعه مدرسین، قم.
31.الاخبار الطوال، دینوری، احمدبن داود، ت282 ه، چاپ اول، قاهره.
32.بحار الانوار، مجلسی، محمدباقر، ت 1111 ه، مؤسسه وفاء، بیروت.
33.بهجه الامال، علیاری، ملاعلی، ت 1327 ه، چاپخانه علمیه، قم.
34.بصائر الدرجات، قمی، محمدبن حسن، ت290 ه، کتابخانه مرعشی، قم.
35.البلدان، یعقوبی، احمدبن یعقوب، ت284، دار إحیاء التراث، العربی، بیروت.
36.البدایه والنهایه. دمشقی، ابن کثیر، ت774 ه، دارالفکر، بیروت.
37.البیان فی اخبار صاحب الزمان، گنجی شافعی، ت 658، دار إحیاء تراث اهل البیت، تهران.
38.البیان فی تفسیر القران، خوئی، سید ابوالقاسم، ت 1413 ه، المکتبه العلمیه، قم.
39.تهذیب الاحکام، طوسی، محمدبن الحسن، ت460 ه، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
40.تهذیب التهذیب، عسقلانی، ابن حجر، ت 852، دار الفکر، بیروت.
41.تهذیب الکمال، مزی، ابوالحجاج یوسف، ت742 ه، دارالفکر بیروت.
42.ترتیب الامالی، محمودی، محمد جواد، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم.
43.تبصره الولی فیمن رای القائم المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بحرانی، سید هاشم، ت1107، موسسه معارف اسلامی، قم.
44.تاریخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد إشبیلی، ت808 ه.
45.تاریخ سیاسی غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، جاسم حسینی، ترجمه سید محمد آیت اللهی، انتشارات امیر کبیر.
46.التهمید، معرفت، محمد هادی، ت 1427 ه، چاپخانه مهر، قم.
47.تحفه الزائر، مجلسی، محمدباقر، ت 1111ه.
48.تاریخ الامم والملوک، طبری، ابوجعفر، محمدبن جریر، ت310 ه، دارالکتب العلمیه، بیروت.
49.تاریخ الغیبه الصغری، صدر، سید محمد صادق، دارالتعارف، بیروت.
50.تاریخ الغیبه الکبری، صدر، سید محمد صادق، دارالتعارف، بیروت.
51.تاریح حلب،عظیمی، محمد بن علی التنوخی، ت بعد از532 ه.
52.تذکره الفقهاء، حلی، حسن بن یوسف، ت 726 ه، المکتبه المرتضویه، وچاپ جدید، مؤسسه آل البیت، قم.
53.تدریب الراوی، سیوطی، جلال الدین، ت 911، المکتبه العلمیه، مدینه منوره.
54.تاریخ الخلفا، سیوطی، جلال الدین، ت 911 ه، چاپخانه السعاده، مصر.
55.تأویل الایات الظاهره، استرآبادی، سیدشرف الدین - ت قرن دهم - مدرسه امام مهدی، قم.
56.تلخیص الشافی، طوسی، محمدبن الحسن، ت 460، مکتبه العلمین، النجف الاشرف.
57.تقریب المعارف، حلبی، ابوالصلاح، ت 447 ه، جامعه مدرسین، قم.
58.توحید، صدوق، محمدبن علی بن الحسین، ت 381 ه، کتابخانه صدوق، تهران.
59.تنقیح المقال ما مقانی، عبدالله، ت 1315 ه، چاپ مرتضوی، نجف اشرف، وچاپ ال البیت، قم.
60.تفسیر عیاشی، محمدبن مسعود، قرن سوم وچهارم، المکتبه العلمیه، تهران.
61.تفسیر قمی، علی بن ابراهیم، قرن سوم، کتابفروشی،علامه،قم.
62.تفسیر مجمع البیان، طبرسی، فضل بن حسن، ت 548 ه، إحیا التراث العربی، بیروت.
63.تفسیر الدر المنثور، سیوطی،جلال الدین، ت911 ه، نشر محمدامین دمج، بیروت.
64.تفسیر البرهان، بحرانی، سیدهاشم، ت 1107، اسماعیلیان، قم.
65.تفسیر نور الثقلین، حویزی، عبدعلی بن جمعه، ت 1112 ه، چاپخانه علمیه، قم.
66.تفسیرجامع البیان، طبری، محمدبن جریر،ت 310 ه، دار المعرفه، بیروت.
67.تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر، ابو الفداء دمشقی، ت 774 ه، دارالمعرفه، بیروت.
68.تفسیر المیزان، طباطبائی، سید محمد حسین، ت 1402 ه، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
69.تفسیر الکشف والبیان، ثعلبی، ابواسحاق احمد، ت 427 ه،دار إحیاء التراث، العربی، بیروت.
70.تحف العقول، حرانی، حسن بن علی بن شعبه، ت قرن چهارم، جامعه مدرسین،قم.
71.تاریخ بغداد،بغدادی، ابوبکر خطیب، ت 463 ه، دارالکتب العلمیه، بیروت.
72.تاریخ دمشق، ابن عساکر، علی بن الحسن، ت 571 ه، دارالفکر، بیروت.
73.تاریخ الخمیس، دیار بکری، حسین بن محمد المالکی، ت 966 ه، مؤسسه شعبان، بیروت.
74.تاج الموالید، طبرسی، ابوعلی، فضل بن حسن، 548 ه،کتابخانه مرعشی، قم.
75.تذکره الخواص، سبط بن الجوزی، یوسف بن فرغلی، ت 654 ه، مجمع جهانی اهل بیت، تهران.
76.تنزیه الانبیا، علم الهدی، سید مرتضی، ت 436 ه، کتابفروشی بصیرتی، قم.
77.تاریخ یعقوبی، ابن واضح اخباری، ت 284 ه، دار صادر، بیرت.
78.تاریخ قم، قمی، حسن بن محمدبن حسن قمی، ت 378 ه، ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی، ت 806، نشر طوسی، تهران.
79.تاریخ الاسلام، ذهبی، شمس الدین، ت 748 ه، دارالکتاب الاسلامی، بیروت.
80.الثاقب فی المناقب، طوسی، ابن حمزه،ت 585 ه، مؤسسه انصاریان، قم.
81.ثواب الاعمال، صدوق محمدبن علی بن الحسین،ت 381 ه، الرضی، قم.
82.جنه المأوی، نوری، میرزا حسین، ت 1320 ه، ذیل بحار الانوار، ج 53.
83.جامع الأصول، ابن الأثیر، مبارک بن محمد شیبانی، ت 606 ه، دار احیاء التراب العربی.
84.جمع الجوامع «الجامع الکبیر»، سیوطی، جلال الدین، ت 911 ه، تصویر از خطی دارالکتب المصریه.
85.جزیره خضراء، طریقه دار، بوستان کتاب.
86.جمال الاسبوع، ابن طاوس علی بن موسی بن جعفر، ت 664 ه، موسسه اعلمی بیروت.
87.جلوه های پنهان امام عصر، علی پور، حسین، فرهنگ شیعه، قم.
88.جامع احادیث الشیعه، زیر نظر آیه الله بروجردی، ت 1380 ه، مدینه العلم، قم.
89.جواهر الکلام نجفی، شیخ محمدحسن، ت 1266، دارالکتب الاسلامیه تهران.
90.الحاشیه علی مدارک الاحکام، وحید بهبهانی، ت 1205 ه، موسسه آل البیت، قم.
91.حلیه الابرار، بحرانی، سیدهاشم، ت 1107، موسسه معارف اسلامی، قم.
92.حکومت جهانی حضرت مهدی، ناصر مکارم.
93.حاوی الاقوال ومعرفه الرجال، عبدالنبی جزائری.
94.حق المبین فی تصویب المجتهدین.
95.خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال، حلی،ت 726، موسسه نشر الفقاهه.
96.خاتمه مستدرک نوری، میرزا حسین، ت 1320 ه، مؤسسه آل البیت، قم.
97.خصال، صدوق، محمدبن علی بن الحسین، ت 381 ه، جامعه مدرسین قم.
98.الخرائج الجرائج راوندی، قطب الدین، ت 573 ه، مؤسسه الامام المهدی قم.
99.چشم اندازی به حکومت جهانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، طبسی، نجم الدین، بوستان کتاب قم.
100.دلائل النبوه، بیهقی، احمدبن حسین، ت 458 ه، دارالکتب العلمیه، بیروت.
101.دلائل الامامه طبری، محمدبن جریربن رستم، ت قرن چهارم، مکتبه الرضی، قم.
102.ذکری الشیعه فی احکام الشریعه، شیهد اول محمدبن جمال الدین عاملی، ت 786ه، موسسه آل البیت قم.
103.الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه سید علی خان بن السید احمد الحسینی، ت 1130 ه، کتابفروشی بصیرتی، قم.
104.دادگستر جهان
105.دراسات فقهیه فی المسائل الخلافیه، طبسی، نجم الدین، بوستان کتاب، قم.
106.ذرایع البیان فی عوارض اللسان، طبسی شیح محمدرضا، ت 1406 ه.
107.الذریعه الی تصانیف الشیعه، طهرانی، آقا بزرگ، ت 1389 ه، اسماعیلیان قم.
108.رجال برقی (طبقات الرجال) شیخ احمدبن محمدبن خالد البرقی، ت 274 ه، دانشگاه تهران.
109.رجال طوسی، محمدبن الحسن طوسی، ت 460، انتشارات رضی قم.
110.الرحله، ابن بطوطه،محمدبن ابراهیم لواتی، ت 779، دارالکتب العلمیه،بیروت.
111.رجال ابن داود، حلی، علی بن داود، ت بعد 707 ه، دانشگاه تهران.
112.رجال نجاشی (فهرست أسماء ومصنفی الشیعه) جمع احمدبن علی بن العباس نجاشی کوفی ت جامعه مدرسین، قم.
113.رجال مجلسی، محمدباقر، ت1111ه، انتشارات اعلمی، بیروت.
114.روضات الجنات خونساری محمدباقر، ت 1313ه.
115.روضه المتقین، مجلسی، محمد تقی. 1070ه، کوشانپور.
116.ریاض العلماء، أفندی اصبهانی، عبدالله، ت قرن دوازدهم، چاپخانه خیام، قم.
117.روضه الواعظین، نیشابوری، ابن فتال شهید، ت 508 ه، منشورات الرضی قم.
118.روضه کافی،کلینی، محمدبن یعقوب، ت 329 ه، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
119.رسائل رجالیه کلباسی، محمدبن ابراهیم، ت 1315، دارالحدیث.
120.رأس الحسین، ابن تیمیه، ت 728، تحقیق السید الجمیلی، دارالکتاب العربی، بیروت.
121.رجال مقارن، طبسی، نجم الدین، گلستان معرفت، قم.
122.ریحانه الادب، مدرس خیابانی، محمد علی تبریزی، ت 1327 ه.
123.سنن ابن ماجه قزوینی، ابن ماجه، ت 275 ه، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
124.سنن ابی داود، سجستانی، سلیمان بن اشعث، ت 275، داراحیاء السنه النبویه، بیروت.
125.سنن نسائی، ابو عبد الرحمن، سلیمان بن شعیب، ت 303ه، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
126.السنن الکبری، بیهقی احمدبن حسین، ت 458، دارالمعرفه، بیروت.
127.سفینه البحار، قمی شیخ عباس، ت 1359 ه، دارالاسوه، قم.
128.سیراعلام النبلاء، ذهبی شمس الدین، ت 748 ه، موسسه الرساله، بیروت.
129.السرائر، عجلی، ابن ادریس حلی، ت 598 ه، جامعه مدرسین قم.
130.السیره النبویه ابن هشام. ابو محمد عبدالملک، ت 213 ه، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
131.شرح اصول کافی مازندرانی، ملاصالح، ت 1080 ه، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
132.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ت 656، دارالکتب العلمیه، قم.
133.الشیعه والرجعه، طبسی، شیح محمدرضا. ت 1406 ه، انتشارات علامه، قم.
134.شاهنامه فردوسی.
135.شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ت 1089 ه، دارالفکر، بیروت.
136.الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، نباطی، زین الدین، ت 877، المکتبه، المرتضویه. النجف الاشرف.
137.صوم عاشورا، طبسی، نجم الدین، انتشارات دلیل، قم.
138.صحیح، بخاری، محمدبن اسماعیل، ت 256، دار المعرفه، بیروت.
139.صحیح مسلم، ابو حسین مسلم بن حجاج قشیری، ت 261 ه، مصطفی البابی الحلبی.
140.الصحیح من سیره النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، العاملی، سید جعفر، دارالحدیث، قم.
141.صحیفه مهدیه، أبطحی، محمد باقر، مؤسسه امام مهدی،قم.
142.صحیفه سجادیه، تحقیق محمد باقر موحدی، موسسه امام مهدی (علیه السلام)،قم.
143.صفات الشیعه، ابن بابویه، محمدبن علی بن الحسین صدوق، 381 ه،کانون انتشارات، عابدی تهران.
144.طرائف المقال بروجردی، سیدعلی اصغر جابلقی، ت 1313 ه، کتابخانه مرعشی، قم.
145.طبقات اعلام الشیعه، طهرانی آقابزرگ، ت 1389، اسماعیلیان قم.
146.العقد النضید والدرر الفرید،محمدبن حسن قمی،ت، دارالحدیث 1423ه.
147.عقدالدرر فی اخبار المنتظر،مقدسی، یوسف بن یحیی، قرن هفتم، کتابفروشی عالم الفکر قاهره.
148.العده فی اصول الفقه، طوسی، محمدبن الحسن، ت 440 ه، چاپ ستاره قم.
149.عیون اخبار الرضا صدوق ابو جعفر محمدبن علی بن بابویه، ت 381 ه، کتابخانه طوس، قم.
150.العلل المتناهیه فی الاحادیث الواهیه، ا بن الجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، ت 597 ه، دارالکتب العلمیه، بیروت.
151.العرف الوردی فی اخبار المهدی، سیوطی، جلال الدین، ت 911 ه، دارالکتب العلمیه، بیروت.
152.عمده القاری عینی، بدرالدین، ت 855، داراحیاء التراث العربی.
153.غرر ملوک الفرس.
154.الغیبه طوسی محمدبن الحسن، ت 460، بنیاد معارف اسلامی، قم.
155.الغیبه نعمانی، محمدبن ابراهیم، ت 360- کتابخانه صدوق، تهران.
156.الغدیر امینی، شیخ عبدالحسین، ت 1390 ه، دارالکتاب العربی، بیروت.
157.فرائد فوائد الفکر فی الامام المهدی المنتظر، المقدسی، مرعی بن یوسف، ت القرن الحادی عشر، موسسه المعارف، قم.
158.الفتن ابن حماد، ابوعبدالله نعیم بن حماد، مروزی ت 228، درالفکر للطباعه، بیروت.
159.فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین، جوینی، ابراهیم بن محمد، ت 730 ه، موسسه المحمودی، للطباعه والنشر، بیروت.
160.الفتاوی الحدیثیه، هیثمی، احمدبن حجر، ت 974، چاپخانه التقدم، مصر.
161.الفصول المهمه فی معرفه احوال الائمه، ابن الصباغ، علی بن محمد مالکی، ت 855 ه، دارالکتب، النجف، ونشر اعلمی، تهران.
162.الفصول المختاره من العیون والمحاسن، للشیخ المفید. للشریف علی بن طاهر دارالمفید، بیروت.
163.فلاح السائل، بن طاوس، علی بن موسی بن جعفر،ت 664 ه، دفتر تبلیغات اسلامی قم.
164.فرهنگ عمید.
165.فرهنگ معین، محمدمعین، نشر امیر کبیر، تهران.
166.الفتوح، ابن اعثم الکوفی، ابو محمد، احمد، ت، 314ه، دارالکتب العلمیه، بیروت.
167.فهرست ابن ندیم. ابوالفرج محمدبن اسحاق، ت380 ه، دارالکتب العلمیه.
168.فهرست طوسی، محمدبن الحسن، ت461. جامعه مدرسین، قم.
169.فصل نامه انتظار، مرکز تخصصی مهدویت، قم.
170.الفوائد الرجالیه، رجال السیدبحرالعلوم، طباطبائی، سید مهدی، ت 1212 ه، مکتبه الصادق، تهران.
171.قاموس الرجال، تستری، شیخ محمد تقی، ت 1412 ه، جامعه مدرسین قم.
172.القاموس المحیط. فیروز آبادی،محمدبن یعقوب، ت. 817ه، موسسه الحبلی، قاهره.
173.قادتنا میلانی سیدهادی. ت1395ه.
174.قصص الانبیاء راوندی، سعیدبن هبه الله، ت 573ه، مؤسسه هادی.
175.القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر هیثمی، احمدبن حجرت، ت 974ه.
176.الکافی کلینی، محمدبن یعقوب، ت 329 - دارالکتاب الاسلامیه، تهران.
177.الکافی الفقه - حلبی، ابوالصلاح، ت 447، کتابخانه امیرالمومنین (علیه السلام)، اصفهان.
178.الکامل فی الضعفا، ابن عدی، احمدبن عبدالله، ت 365ه، دارالفکر، بیروت.
179.الکامل فی التاریخ ابن اثیر، محمدبن عبدالکریم، ت 630ه، دارصادر بیروت.
180.کلیات فی علم الرجال، سبحانی، شیخ جعفر، نشر جامعه مدرسین قم.
181.کنزالفوائد، کراجکی، محمدبن علوی، ت 449، دارالاضواء، وکتابخانه مصطفوی، قم.
182.کشف الأستار، نوری، میرزا حسین، ت1320 ه، کتابفروشی نینوی، تهران.
183.کشف الغمه، اربلی، علی بن عیسی، ت 692 ه، مجمع جهانی اهل بیت، تهران.
184.کفایه الموحدین، سبزواری.
185.کنزالعمال، متقی هندی، علاء الدین بن حسام، ت975، موسسه الرساله، بیروت.
186.کشف الحجه لثمره المهجه، ابن طاوس، رضی الدین علی بن موسی، ت 664ه، چاپخانه حیدریه، نجف اشرف، 1370ه.
187.الکنی والألقاب، قمی، شیخ عباس، ت1359 ه، کتابخانه صدر، تهران.
188.لؤلؤه البحرین فی الاجازات وتراجم رجال الحدیث، بحرانی، شیخ یوسف، ت 1186، موسسه ال البیت.
189.معالم العلماء، ابن شهر آشوب محمدبن علی، ت 588 ه، چاپخانه حیدریه نجف اشرف.
190.منتخب الانوار المضیئه، نیلی نجفی، سیدبهاالدین، ت موسسه امام هادی، قم.
191.مستطرفات السرائر، حلی، ابن ادریس، ت 598ه، انتشارات جامعه مدرسین، قم.
192.المزار الکبیر، ابن المشهدی، محمدبن جفعر، ت573 ه، موسسه النشر الاسلامی قم.
193.معجم البلدان، یاقوت حموی، ابوعبدالله، ت 666 ه، دار احیاء، التراث العربی، بیروت.
194.الملاحم والفتن (التشریف بالمتن فی التعریف بالفتن) ابن طاووس ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفرص664، (نشر موسسه صاحب الامر)
195.موسوعه العتبات. خلیلی، جعفر، موسسه الاعلمی، بیروت.
196.مراصد الاطلاع علی اسماء الأمکنه والبقاع، بغدادی، عبدالمؤمن من عبدالحق، ت739ه، إحیاء الکتب العربیه.
197.معجم رجال الحدیث، خوئی، سید ابوالقاسم، ت1412 و، دارالزهرا در بیروت.
198.منتهی المقال، معروف برجال أبی علی، حائری، ت1216 ه، شیخ محمدبن اسماعیل، موسسه آل البیت قم.
199.المغنی، مقدسی، ابومحمد، عبدالدین احمد، ت 541 ه، عالم الکتب بیروت.
200.المعجم الکبیر، طبرانی، سلیمان بن احمد، ت360 ه، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
201.المعجم الصغیر، طبرانی، سلیمان بن احمد، ت360، دارالکتب العلمیه بیروت.
202.المعارف، دینوری، عبدالله بن مسلم،ت 276 ه، دارالکتب، مصر، 1960 ه.
203.مختصر بصائر الدرجات حلی، شیخ حسن بن سلیمان، چاپخانه حیدریه، نجف اشرف.
204.مهدی موعود. دوانی، شیخ علی، چاپخانه اسلامیه تهران.
205.مسائل وردود، خوئی، سیدابوالقاسم، ت 1412 ه، موسسه العروه الوثقی.
206.المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، ت 405 ه، دارالمعارف النظامیه حیدرآباد.
207.مستدرک الوسائل، نوری، میرزا حسین، ت1320، مؤسسه آل البیت قم.
208.المصنف، صنعانی، عبدالرزاق بن همام، ت 211 ه، دار إحیاء التراث العربی.
209.المصنف، ابن ابی شیبه، ت 235 ه، دار الفکر، بیروت.
210.منتخب الاثر، صافی، شیخ لطف الله.
211.مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی، شیخ علی، ت 1405 ه، چاپخانه حیدری، تهران.
212.مقباس الهدایه، مامقانی، شیخ عبدالله، ت 1361 ه، مؤسسه آل البیت قم.
213.المختصر فی احوال البشر (تاریخ ابی الفداء)، اسماعیل أبی الفدا، ت دارالمعرفه، بیروت.
214.المسند، احمدبن محمدبن حنبل، ت240ه، دارالفکر، بیروت.
215.المحلی، ابن حزم، علی بن احمد. ت 456، دارالافاق الجدید، بیروت.
216.معجم الادبا، یاقوت حموی، ابوعبدالله رومی بغدادی، ت 626 ه، دارالفکر، بیروت.
217.المعجم الموحد، دریاب، شیخ محمود، مجمع الفکر الاسلامی، قم.
218.مجمع البحرین، طریحی، ت 1085ه، المکتبه المرتضویه، تهران.
219.معجم احادیث الامام المهدی،طبسی وجمعی از محققین. مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم.
220.ملحق منهاج الصالحین، خوئی، سید ابوالقاسم، ت 1412، دارالزهراء، بیروت.
221.المهذب، طرابلسی، ابن البراج، ت 481 ه، جامعه مدرسین قم.
222.مختلف الشیعه، علامه حلی، الحسن بن یوسف، ت 726 ه، دفتر تبلیغات اسلامی.
223.المختصر النافع محقق حلی، ابوالقاسم نجم الدین،ت 676، مصطفوی، قم.
224.مشرعه البحار، محسنی، محمد آصف افغانی.
225.مقابس الانوار، دزفولی، شیخ اسدالله تستری.
226.مصباح الزائر، ابن طاووس، سیدعلی بن موسی، ت 664 ه، موسسه آل البیت قم.
227.المسلک فی اصول الدین. محقق حلی، ابوالقاسم جعفربن حسن، ت 676 ه، استان قدس رضوی.
228.مسند أبی یعلی، احمدبن علی التمیمی، ت 307 ه، دارالمأمون للتراث.
229.المناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ت588 ه، کتابفروشی علامه قم.
230.مدخل التفسیر لنکرانی، شیخ محمد فاضل، 1429 ه، دفتر تبلیغات اسلامی قم.
231.مقدمه ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد الاشبیلی، 808 ه، دارالقلم، بیروت.
232.مدینه المعاجز، البحرانی، سیدهاشم، ت1107 ه، مؤسسه معارف الاسلامیه، قم.
233.مجموعه فتاوی الغزالی، ابوحامد، ت 505 ه، المکتبه التوفیقیه، مصر.
234.الملل والنحل، شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، ت548 ه، منشورات، الرضی، قم.
235.مروج الذهب، مسعودی، علی بن الحسین، ت 346 ه، دارالکتب العلمیه بیروت.
236.مجمع الزوائد، هیثمی، علی بن ابی بکر، ت 807 ه،دارالکتاب الاسلامی، بیروت.
237.ملاذالاخیار، مجلسی، محمدتقی، ت 1070، کتابخانه مرعشی، قم.
238.مستطرفات المعالی من علم الرجال، نمازی، شیخ علی، ت 1405، موسسه نبأ، تهران.
239.مجمع المسائل، گلپایگانی، سیدمحمدرضا، ت، دارالقران الکریم، قم.
240.مجله خُلَق، مؤسسه فرهنگی الهدی، قم.
241.مشاهیر دانشمندان اسلامی، رازی، شیخ محمد 1420 کتابفروشی اسلامیه تهران.
242.منظومه ویس ورامین
243.معجم المولفین - عمر رضا کحاله دار احیاء التراث العربی، بیروت.
244.مختصر کتاب البلدان، ابن الفقیه، احمدبن محمد همدانی، ت 365 ه، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
245.معالم المدر ستین، عسکری، سیدمرتضی 1428، مؤسسه البعثه، تهران.
246.مشیخه الفقیه، الصدوق، محمدبن علی بن الحسین، ت 381 ه، دارالکتب الاسلامیه تهران.
247.منتخب الانوار المضیئه، نیلی سید علی بن عبدالکریم نجفی بعد از 830 موسسه امام هادی قم.
248.نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، احمدبن عبدالوهاب، ت 732 ه، الهیئه المصریه للکتاب.
249.النجوم الزاهره، الأتابکی، یوسف بن تغری، ت 874 ه، دارالکتب العلمیه، بیروت.
250.النجم الثاقب، انوری، میرزا حسین، ت 1320ه.
251.نشانه هائی از دولت موعود، طبسی، نجم الدین، بوستان کتاب، قم.
252.نهج الخلاص، فتلاوی، مهدی حمد. دارالمحجه البیضاء، بیروت.
253.نورالأبصار، شبلنجی، مؤمن بن حسن، ت 1290 ه.ق، دارالفکر، بیروت.
254.نقدالرجال. تفرشی، سید مصطفی حسینی، قرن یازدهم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، قم.
255.النهایه، فی مجرد الفقه والفتوی، طوسی، محمدبن الحسن، ت 460 ه.ق، انتشارات قدس، قم.
256.النهایه، فی غریب الحدیث، جزری، مبارک بن محمد، ت 606، اسماعیلیان، قم.
257.الوافی، فیض کاشانی، محمد محسن، ت 1090 ه.ق، کتابخانه امیر المؤمنین (علیه السلام)، اصفهان.
258.وفیات الاعیان، ابن خلکان، احمدبن محمد، ت 681 ه.ق، دارالثقافه، بیروت.
259.وقعه صفین، منقری، نصربن مزاحم، ت 212 ه.ق، کتابخانه مرعشی، قم.
260.وسائل الشیعه، عاملی، محمدبن الحسن، ت 1104 ه.ق، مؤسسه آل البیت، قم.
261.الوسیله الی نیل القضیله، طوسی علی بن حمزه، ت 566 ه. ق، کتابخانه مرعشی. قم، مؤسسه آل البیت، قم.
262.ینابیع الموده، القندوزی، سلیمان بن ابراهیم، حنفی، ت 1294 ه ق، کتابفروشی محمدی، قم.

پاورقی:

-----------------

(1) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩٠، ح ١.
(2) همان، ح ٣ و۴.
(3) هرچند علت های ذکرشده، کافی است که آن را از خلافت حکمت بودن خارج کند.
(4) در کمال الدین، «ذالک»، آمده است.
(5) در کمال الدین، «لأنّ» آمده است.
(6) سوره انشقاق، آیه ١٩.
(7) علل الشرایع، ج ١، ص ٢۴۵، ح ٧؛ کمال الدین، ص ۴٨١. بحار الانوار، از هر دو نقل کرده است. بحار، ج ۵٢، ص ٩٠؛ منتخب الاثر از بحار وآن از عیون أخبار الرضا، ص ٣٢۶، ح ١٨ نقل می کند.
(8) سلسله سند علل الشرایع: حدثنا أحمد بن محمّد بن یحیی العطار، عن أبیه، عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن أحمد بن الحسین بن عمر، عن محمّد بن عبد الله، عن مروان الأنباری.
(9) علل الشرایع، ج ١، ص ٢٨۵، باب ١٧٩، ح ٢؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩٠، ح ٢. ظاهرا روایت از امام جواد (علیه السلام) است. آقای خوئی می گوید: با توجه به اینکه فرزند نوه (یعنی نتیجه) مروان انباری از راویان احادیث دال بر امامت امام عسکری (علیه السلام) است، بنابراین، مروان باید چندین طبقه قبل از راویان این حدیث باشد معجم رجال الحدیث ١٨:١١٩ - بدین سان بعید نیست که او در زمره راویان از امام باقر (علیه السلام) باشد.
(10) محمّد بن الفرج الرخجی، من أصحاب الرضا (علیه السلام)، ثقة. قال الشیخ والعلاّمه. وذکره الشیخ أیضا فی أصحاب الجواد (علیه السلام) والهادی (علیه السلام)، وقال النجاشی: إنّه روی عن أبی الحسن موسی (علیه السلام). وروی المفید فی الارشاد ما یدل علی مدحه وعلو منزلته. وسائل الشیعة، ج ٢٠، ص ٣٣٩ وآقای خویی در کتاب معجم رجال الحدیث، ج ١٧، ص ١٣٢، فرموده: «وی، از امام جواد، روایت نقل کرده اند.» بنابراین، مشخص می شود که مقصود از ابو جعفر (علیه السلام)، (امام جواد) است. واحتمال می رود منظور محمد بن الفرج کوفی باشد که از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است.
(11) کافی، ج ١، ص ٣۴٣، باب فی الغیبة، ح ٣١؛ مرآة العقول، ج ۴، ص ۶١، ح ٣١.
(12) همان.
(13) کمال الدین، ج ٢، ص ٣۴۶، ب ٣٣، ح ٣٢؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ۵٩، ح ٨.
(14) کافی، ج ١، ص ٣٢۶، باب فی الغیبة، ح ٢ وح ٣؛ مرآة العقول، ج ۴، ص ٣۴، ح ٢؛ وص ٣۵، ح ٣؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩۵، ح ١٠؛ علل الشرایع، ص ٢٨۶، ح ۴. مانند حدیث علی بن جعفر از برادر خود امام کاظم (علیه السلام)؛ کمال الدین، ٣۵١، باب ٣۴، ح ١؛ کافی، ج ١، ص ٣٧۶، باب فی الغیبة؛ مرآة العقول، ج ۴، ص ٣۴.
(15) علل الشرایع، ج ١، ص ٢٨۴، باب ١٧٩، ح ١؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩٠، ح ١.
(16) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩١، ح ۵؛ «ان للغلام».
(17) کمال الدین، ج ٢، ص ۴٨١، باب ۴۴، ح ٧؛ علل الشرایع، ص ٢۴٣، باب ١٧٩، ح ٨.
(18) غیبت نعمانی، ص ١٧٧، باب ١٠(فصل چگونگی غیبت آن حضرت)، ح ٢١.
(19) غیبت نعمانی، ص ١٧۶، باب ١٠، (فصل چگونگی غیبت آن حضرت) ح ١٨،١٩ و٢٠؛ وص ١٧٢، باب ١٠(فصل غیبت آن حضرت وفصول آن)، ح ۶؛ کمال الدین، ج ٢، ص ۴٨١، باب ۴۴، ح ٧،٨،٩ و١٠؛ وص ٣۴۶، باب ٣٣، ح ٣٢؛ کافی، ج ١، ص ٣٧٨، باب فی الغیبة، ح ۵؛ وص ٣٧٩، ح ٩، ص ٣٨٢،١٨ و٢٩؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩١، ح ۵؛ وص ٩۶، ح ١۶؛ وص ٩٧، ح ١٧،١٨،١٩ و٢٠؛ وص ٩٨، ح ٢١ و٢٢.
(20) سوره مائده، آیه ١٠١.
(21) الاحتجاج، ج ٢،٢٨۵؛ کمال الدین، ج ٢، ص ۴٨۵، ب ۴۵، ح ۴؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩٢، ح ٧.
(22) کافی، ج ١، کتاب الحجة، باب فی الغیبة، ص ٣٨۴، ح ٢٧؛ مرآة العقول، ج ۴، ص ۵٨، ح ٢٧.
(23) مرآة العقول، ج ۴، ص ۵٨.
(24) سوره فتح، آیه ٢۵.
(25) علل الشرایع، ج ١، ص ١۴٧؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩٧، ح ١٩.
(26) علل الشرایع، ج ١، ص ١۴٧.
(27) کمال الدین، ج ٢، ص ۴٨١، باب ۴۴(علة الغیبة)، ح ١١؛ علل الشرایع، ج ١، ص ٢۴۵، ح باب ٧؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩١، ح ۴(علة الغیبة)، ح ٨؛ منتخب الأثر، باب ٢٨(فی علّة غیبته)، ص ٣٣٠، ح ١.
(28) کمال الدین، ج ٢، ص ۴٨١، باب ۴۴(علة الغیبة)، ح ۶؛ علل الشرایع، ج ١، ص ٢۴۵، باب ٧؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٩١، ح ۴(علة الغیبة)، ح ٨؛ منتخب الأثر، باب ٢٨(فی علّة غیبته)، ص ٣٣٠، ح ١.
(29) معجم رجال الحدیث، ج ١٨، ص ١٨٩.
(30) قاموس الرجال، ج ١٠، ص ٩۶.
(31) تنقیح المقال، ج ٣، ص ٢٢٠: «لا شبهة فی کونه إمامیا وکونه شیخ إجازة یغنیه عن التوثیق، فهو بحکم الثقة».
(32) این کتاب به نام «رجال المجلسی» منتشر شده واین مطلب در ص ١٧٧ آن به شماره ٣٧۵ آمده است.
(33) تنقیح المقال، ج ١۶، ص ۵٩.
(34) معجم رجال الحدیث، ج ۴، ص ١٢٢ و١٣٣.
(35) فهرست شیخ طوسی، ص ١٢٠، ش ٢۵٩.
(36) رجال شیخ طوسی، ص ۴۶٣.
(37) خلاصة الأقوال، قسم ١، ص ١٢٧، ش ٣٣١، تحقیق: نشر الفقاهة.
(38) تنقیح المقال، ج ٢۴، ص ۴۶٣.
(39) معجم رجال الحدیث، ج ۶، ص ٣١۶.
(40) محمد بن مسعود بن محمد بن عیاش السلمی السّمرقندی، ابو النضر المعروف بالعیاشی، ثقة، صدوق... وسائل الشیعة، ج ٢٠، ص ٣۴٢. دار احیاء التراث العربی.
(41) رجال نجاشی، ص ٣۵.
(42) فهرست شیخ طوسی، ص ٢١٢، ش ۶٠۴.
(43) رجال شیخ طوسی، ص ۴٩٧؛ اختیار معرفة الرجال الکشی، شماره ١٠١۴؛ خلاصة الأقوال، بخش ١، ص ٢۴٧، نشر الفقاهة؛ معجم رجال الحدیث، ج ٢، ص ٣١۵.
(44) معجم رجال الحدیث، ج ١٧، ص ٢٣٠.
(45) رجال شیخ طوسی، ص ۴۵٨؛ المعجم الموحد، ج ١، ص ١٧٢.
(46) تنقیح المقال، ج ١۴، ص ٢١٣.
(47) معجم رجال الحدیث، ج ۴، ص ٣٣.
(48) قاموس الرجال، ج ٢، ص ۵۶۵.
(49) تنقیح المقال، ج ٣، ص ٢۵۵.
(50) واقفی المذهب، إلاّ أنّه جید التصانیف، نقی الفقه، حسن الانتقاد، (الانتقاء) کثیر الحدیث. قاله العلاّمة والشیخ. وقال النجاشی والعلاّمة: «إنّه فقیه ثقه». وذکر النجاشی الوقف أیضا. وسائل الشیعة، ج ٢٠(الخاتمة)، ص ١٧٠؛ وچ جدید، ج ٣٠، ص ٣۴٧؛ خلاصة الأقوال،٢١٢، چاپ رضی؛ رجال ابن داوود،۴۴٢؛ فهرست شیخ طوسی،۵١.
(51) معجم رجال الحدیث، ج ۵، ص ١١٧.
(52) تنقیح المقال، ج ٢۴، ص ٣٢٧.
(53) معجم رجال الحدیث، ج ۶، ص ٣٠٢.
(54) مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ٢٨١.
(55) کافی ٢:٢۵٣، ح ۶.
(56) إختیار معرفة الرجال:٢١٠.
(57) ولی ظاهرا این جمله در روایت نیامده، وامام (علیه السلام) به خاطر این که وی از شیعیانشان بوده دعا برای آزادی او کردند واین مثبت وثاقت نیست.
(58) خلاصة الأقوال، ص ١۶۵.
(59) کلّیات فی علم الرجال،١۵٢.
(60) اختیار معرفة الرجال،٢١٠.
(61) عصیده به معنی حریره یا فرنی آمده که با رنگ های گوناگونی تهیه می شود.
(62) شیخ طوسی در «کتاب الغیبة» در مورد وی می گوید: «معلی از پیروان محکم ویا یکی از خدمتگزاران امام صادق (علیه السلام) بود ونزد امام، از جمله افراد پسندیده محسوب می شد وراه وروش امام را طی می کرد. آقای خویی، از او بسیار دفاع می کند ومی گوید: «هیچ مشکلی در وثاقت اش نداریم.» رجوع شود به الغیبة، ص ٣۴٧ - مؤسسة المعارف الاسلامیة -؛ نتایج مقباس الهدایة، ج ٧، ص ٣۴۵؛ معجم رجال الحدیث ١٨:٢٣۵.
(63) اصحاب ابو مسلم مروزی بودند.
(64) مجمع البحرین، ج ٣، ص ٧۴.
(65) کافی، ج ٨، ص ٣٣١، ح ۵٠٩.
(66) معجم رجال الحدیث، ج ٨، ص ٣۶.
(67) کافی، ج ٨، ص ٢۶۴، ح ٣٨٣.
(68) همان، ج ٨، ص ٣٨٣.
(69) کافی، ج ۴، ص ٣٨٣.
(70) در سفینة البحار، ج ۵، ص ٣۵٣ آمده است: إنّ صاحب الطاق یکلّم الناس فیطیر وینقض وأنت إن قصوک لن تطیر.
(71) خلاصة الاقوال، ص ١۶۵، باب ١٠، شماره ۴٧٩. البته آقای خویی نسبت به رجال کامل الزیارات در اواخر عمرشان از مبنای خود برگشته است.
(72) معجم رجال الحدیث، ج ٨، ص ٣٧.
(73) کمال الدین، ج ٢، ص ٣۴۵، ب ٣٣، ح ٣١؛ الایقاظ من الهجعة، ص ٣٢۶، ب ١٠، ح ٣٩؛ بحار الانوار، ج ۵١، ص ١۴۶، ب ۶، ح ١۴.
(74) کمال الدین، ج ١، ص ١٣۶؛ البرهان، ج ٢، ص ٢۴؛ بحار الانوار، ج ۵١، ص ٢١۶؛ قصص الانبیاء، ص ٩٨؛ بحار الانوار، ج ١١، ص ٣٨۶.
(75) کمال الدین، ج ٢، ص ٣۴ و٣۵٠؛ إثبات الهداة، ج ٣، ص ۴۵٩ وص ۴٧١؛ بحار الانوار، ج ۵١، ص ٢١۶؛ نور الثقلین، ج ۴، ص ١٢۵.
(76) کمال الدین، ج ٢، ص ٣۵٠ وص ٢٨؛ دلائل الامامة، ص ٢۵١؛ الخرائج والجرایح، ج ٢، ص ٩٣۶؛ إثبات الهداة، ج ٣، ص ۴٧۴ وص ٢۵٨؛ بحار الانوار، ج ۵١، ص ٢٢٣.
(77) کمال الدین، ج ١، ص ٣٢١، ب ٣١، ح ٣ و۴ و۵؛ اعلام الوری، ص ۴٠٢؛ کشف الغمة، ج ٣، ص ٣٢؛ الصراط المستقیم، ح ٢، ص ٢٣٨؛ بحار الانوار، ح ۵١، ص ٢١٧.
(78) غیبت نعمانی، ص ١۶۴؛ الإمامة والتبصرة، ص ٩٣؛ إثبات الوصیة، ص ٢٢۶؛ کمال الدین، ج ١، ص ١۵٢،٣٢۶،٣٢٧، ٣٢٩؛ دلائل الامامة، ص ٢٩١؛ تقریب المعارف، ص ١٩٠؛ کنز الفوائد، ص ١٧۵؛ غیبت طوسی، ص ١۴٠ و٢۶١؛ إعلام الوری، ص ۴٠٣؛ إثبات الهداة، ج ٣، ص ۴۶٠،۴۶٨،۴۶٩ و۵١٣؛ بحار الانوار، ج ١۴، ص ٣٣٩؛ وج ۵١، ص ٢١۶.
(79) إختیار معرفة الرجال: الکشّی، ص ۴٧۶، شماره ٩٠۴، ابو عمرو قال: سمعت حمدویه، قال: زرعة بن محمد الحضرمی واقفی؛ معجم رجال الحدیث، ج ۴، ص ١۶۵.
(80) سوره حجر، آیه ١٣.
(81) المیزان، ج ١٢، ص ١۴١.
(82) سوره اسراء، آیه ٧٧.
(83) المیزان، ج ١٣، ص ١٧۵.
(84) سوره کهف، آیه ۵۵.
(85) المیزان، ج ١٣، ص ٣٣١.
(86) سوره احزاب، آیه ۶٢.
(87) سوره فاطر، آیه ۴٣.
(88) المیزان، ج ٧، ص ۵٨.
(89) سوره غافر، آیه ٨۵.
(90) المیزان، ج ١٧، ص ٣۵٧.
(91) سوره احزاب، آیه ١٧.
(92) المیزان، ج ١۶، ص ٣٣٢.
(93) سوره فتح، آیه ٢٣.
(94) المیزان، ج ١٨، ص ٣١٢.
(95) المیزان، ج ۴، ص ٢٩٩.
(96) کمال الدین، از ص ١٢٧ به بعد؛ الشیعة والرجعة، ج ١، ص ٢٨٠.
(97) کمال الدین، ج ١، ص ١٢٧.
(98) کمال الدین، ج ١، ص ١٣۵؛ الشیعة والرجعة، ج ١، ص ٢٨۵.
(99) کمال الدین، ج ١، ص ١٣۶؛ الشیعة والرجعة، ج ١، ص ٢٨۵.
(100) کمال الدین، ج ١، ص ١٣٩؛ الشیعة والرجعة، ص ٢٨.
(101) الکامل فی التاریخ، ج ١، ص ۵۴؛ الشیعة والرجعة، ج ١، ص ٢٨٨.
(102) کمال الدین، ج ١، ص ١۴۴؛ الشیعة والرجعة، ج ١، ص ٢٨٨.
(103) همان، ج ١، ص ٣٩٠.
(104) همان، ج ١، ص ٢٩٠.
(105) همان، ج ١، ص ٢٩٢؛ تاریخ دمشق ٩:١۵۴، دار احیاء التراث العربی.
(106) همان، ج ١، ص ٢٩٣.
(107) همان، ج ١، ص ٢٩۶.
(108) همان، ج ١، ص ٢٩۶ - ٢٩٨؛ فیض در کتاب وافی، ج ٢، ص ۴١٨ روایتی مفصل ومناسب مقام نقل کرده وشیخ طوسی نیز بحث مشروحی را در این زمینه مطرح نموده است. الغیبة، ص ٩٧.
(109) همان، ج ١، ص ٢٩٩.
(110) اصول کافی، ج ١، ص ٣٣٢؛ مرآة العقول، ج ۴، ص ١۶، ج ١.
(111) اصول کافی، ج ١، ص ٣٣٣، ح ۴.
(112) علاّمه مجلسی در توضیح این روایت بیانی دارد که خواهد آمد.
(113) وسائل الشیعه، ج ٧، ص ۴٨٨، ب ٣٣، ح ٩، روایت ٢١۴۶٠؛ چاپ بیروت ٢٠ جلدی ور. ک: کمال الدین، ص ٢١۴، وتوحید، صدوق، ص ۶٢.
(114) کشّی می گوید: اسم ابو خالد کابلی «وردان» وکنیه اش «کنکر» بوده که از حواریون ویاران مخلص امام زین العابدین می باشد ونیز فضل بن شاذان گفته: امام علی بن حسین (علیه السلام) پنج نفر یار صدیق داشته که یکی از آن ها وردان ابو خالد کابلی بوده است. خاتمه، وسائل الشیعه، ج ٣٠، ص ٢٣۶ و۵٠٢.
(115) در نسخه ای دیگر [لو کنت محدّثا به أحدا، لحدّثتک] دارد.
(116) ر. ک: بحار الانوار، ج ۵١، ص ٣١. ر. ک: غیبت نعمانی، باب ١۶، ح ٢؛ ر. ک: در غیب شیخ طوسی، ص ٣٣٢، ح ٢٧٨ خلاصه روایت ذکر شده است.
(117) وسائل الشیعه، ج ١۶، ص ٢٣٨، ب ٣٣، ح ٢.
(118) بحار الانوار، ج ۵١، ص ۵٠٠؛ کمال الدین، ص ٢۴١.
(119) بحار الانوار، ص ٣٢.
(120) مرآة العقول، ج ۴، ص ١۶؛ اصول کافی، ج ١،٣٣٢.
(121) مرآة العقول، ج ۴، ص ١۶؛ اصول کافی، ج ١، ص ٣٣٢.
(122) کافی، ج ١، ص ٣٣٢.
(123) کمال الدین، ص ٢١۶؛ مرآة العقول، ج ۴، ص ١۶؛ مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ٢٨٠؛ وسائل الشیعه، ج ١۶، ص ٢۴١.
(124) مرآة العقول، ج ۴، ص ١۶.
(125) غیبت شیخ طوسی، ص ۴٧٠، ح ۴٨٧؛ مرآة العقول، ج ۴، ص ١۶.
(126) شاید نظرشان به مرحوم حرّ عاملی است.
(127) اصول کافی، ج ١، باب النهی عن الإسم، ص ٣٣٣، ح ٣.
(128) اصول کافی، ج ١، باب النهی عن الاسم، ص ٣٣٣، ح ۴.
(129) مرآة العقول، ج ۴، ص ١٧.
(130) کمال الدین، ج ٢، ص ۴٨٢ باب ۴۵، ح ١؛ وسائل الشیعة، ج ١١، ص ۴٨٨، ب ٣٣، ح ١٢ وبحار الانوار، ج ۵١، ص ٣٣، ب ٣، ح ٩ وج ۵٣، ص ١٨۴، ب ٣١، ح ١٣؛ هر سه به نقل کمال الدین از علی بن الحسین دقاق. معجم احادیث الامام المهدی، ج ۴، ص ٣١٨. در روایت عمری: قلت فالاسم، قال: محرم علیکم أن تسألوا عن ذلک، ولا أقول هذا من عندی فلیس لی أن أحلّل ولا أحرّم ولکن عنه، کافی ١:٣٢٩. وروایت عمری: قلت فالاسم؟ قال: محرم علیکم أن تسألوا عن ذلک ولا أقول هذا من عندی فلیس لی أن أحلّل ولا احرّم ولکن عنه، کافی ١:٣٢٩.
(131) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۵، ص ٣٩٢.
(132) مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ٢٨٧.
(133) مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ٢٧٩(به نقل از غیبت فضل بن شاذان).
(134) النجم الثاقب، ص ٣٧.
(135) مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ٢٨٧.
(136) مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ٢٨٨.
(137) وسائل الشیعه، ج ٢١، ص ۴۴٨.
(138) همان، ج ٢٠، ص ۴۵٨؛ ر. ک: وج ٣، ص ١٧۴،١٧۶،١٧٩ و١٨٠؛ ج ١۴، ص ۵۴٩ وج ١۶، ص ٢۴٧.
(139) کشف الغمّه، ج ۴، ص ٢٧٢(چاپ مجمع جهانی اهل البیت).
(140) مستدرک الوسائل، ج ١٢، ص ٢٨٩.
(141) وسائل الشیعة ١۶: ص ٢۴۶.
(142) البته شیخ مفید قائل به حرمت است.
(143) وسائل الشیعه، ج ٢، ص ۴۵۶؛ کافی، ج ٣، ص ١٢۴ ذیل حدیث ۶.
(144) وسائل الشیعه، ج ٣٠ فائده دوازدهم، ص ٣٣٩. حریز بن عبد الله السجستانی، کوفی، ثقة، قاله الشیخ والعلامة وابن شهر آشوب، وفیه مدح وفیه ذم محمول علی التقیة....
(145) وسائل الشیعه، ج ٣، ص ١٧۴، باب ٢٠، ح ٢؛ کافی، ج ٣، ص ١٩۶.
(146) همان، ج ٣، ص ١٧۶، ب ٢٠، ح ۶.
(147) همان، ص ١٧٩، ح ۵؛ کافی، ج ٣، ص ١٧٩.
(148) همان، ص ١٨٠، باب ٢١، ح ۶.
(149) همان، ج ٢١، ص ۴۴٨، به نقل از: کمال الدین، ص ۴٣٢، باب ۴١، ح ١٠.
(150) همان، ج ٢١، ص ۴۴٨ به نقل از: غیبت شیخ طوسی، ص ٢۴۶ - ٢۴۵، ح ٢١۴.
(151) همان، ج ١۴، ص ۵۴٩، به نقل از کتاب تهذیب، ج ۶، ص ١٠٢.
(152) وسائل الشیعه، ج ٧، ص ٢٢١، به نقل از کتاب کافی، ج ٢، ص ٣٧٩.
(153) همان، ج ١۶، ص ٢۴۶.
(154) کشف الغمّة، ج ۴، ص ٢٧٢(چاپ مجمع جهانی اهل البیت).
(155) الوافی، ج ٢، ص ۴٠٢.
(156) بحار الانوار، ج ۵١، ص ٣٢؛ سفینة البحار، ج ٨، ص ۶٢۴.
(157) کمال الدین، ص ٣٠٧.
(158) اصول کافی، ج ١، ص ٣٣٢.
(159) القواعد الفقهیة، ج ١، ص ۵٠٠.
(160) از استادمان آیة الله وحید نیز شنیدم که ایشان فرمود: بردن نام حضرت حرام است.
(161) کافی، ج ٨، ص ٢۶۴، ح ٣٨٢؛ وسائل الشیعه، ج ١۵، ص ۵٠، ح ١، باب ١٣.
(162) مراة العقول، ج ٢۶، ص ٢۵۶.
(163) به کتاب معجم رجال الحدیث، ج ٧، ص ١۶٠ رجوع شود.
(164) مراة العقول، ج ٢۶، ص ٢۵٩.
(165) غیبت نعمانی، ص ٩٩، باب ١١، ح ١۴؛ مستدرک الوسائل، ج ١١، ص ٣٧.
(166) معجم رجال الحدیث، ج ٢، ص ١۶٨ وج ١١، ص ١١٠ وج ١٧، ص ١٨۵؛ مستدرکات علم الرجال، ج ١، ص ٣٧٨.
(167) رجال نجاشی،٨٨؛ معجم رجال الحدیث، ج ۴، ص ١١٨.
(168) معجم رجال الحدیث، ج ۴، ص ١١٨.
(169) قاموس الرجال، ج ٢، ص ۶٨٢.
(170) مستطرفات السرائر، ص ۴٨، ح ۴؛ وسائل الشیعة، ج ١۵، ص ۵۴.
(171) رجال النجاشی، ص ٨٠، شماره ١٩٢.
(172) تنقیح المقال، ج ٧، ص ٣۵١، ش ۵٢٢، چ جدید.
(173) تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ٣.
(174) مناقب، ابن شهر آشوب، ج ٣، ص ٣۶٢؛ بحار الانوار، ج ۴٧، ص ١٢٣.
(175) دراسات فی ولایة الفقیه، ج ١، ص ٢٢٢.
(176) کافی، ج ٨، ص ٢٩۵، ح ۴۵٢؛ وسائل الشیعه، ج ١۵، ص ۵٢، ح ۶؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ١۴٣.
(177) مرآة العقول، ج ٢۶، ص ٣٢۵.
(178) شرح اصول کافی، مولی صالح مازندرانی، ج ١٢، ص ٣٩١؛ مرآة العقول، ج ٢۶، ص ٣٢۵.
(179) همان.
(180) سوره نساء، آیه ۶٠.
(181) سوره بقره، آیه ٢۵٧.
(182) مراة العقول، ج ٢۶، ص ٣٢۵.
(183) تنقیح المقال، ج ٢٣، ص ۴۴، ش ١٠۵۵، چ جدید.
(184) خلاصة الأقوال، ص ٣٣٨، شماره ١٣٣٣.
(185) کافی، ج ١، ص ٣١١، ح ١.
(186) معجم رجال الحدیث، ج ۶، ص ٨۶.
(187) قاموس الرجال، ج ٣، ص ۵٣٢.
(188) غیبت، نعمانی، ص ١١۴، باب ۵، ح ٩ و١١ و١٢.
(189) همان، ح ١١.
(190) همان، ح ١٢.
(191) معجم رجال الحدیث، ج ١١، ص ٢١۴؛ قاموس الرجال، ج ٧، ص ٢٧٣.
(192) خلاصة الأقوال، ص ٣۶٢، شماره ١۴٢۶ وص ۴٢١، شماره ١٧١٧.
(193) معجم رجال الحدیث، ج ١١، ص ٢٢۶.
(194) دیدگاه ما تا سال ١۴٢٩ ه‍ همین بود ولی در سال ١۴٢٩ ه‍ در درس خارج فقه طی دو هفته بحث وبررسی در دیدگاه خود تجدیدنظر کرده واو را ثقه می دانیم وروایت را به لحاظ این راوی مردود نمی دانیم. آری، در سند، اشخاص دیگری هستند که مورد مناقشه می باشند.
(195) همان، ج ١۵، ص ١٩١.
(196) معجم رجال الحدیث، ج ١١، ص ٢۵۶، شماره ٧٩١٠؛ قاموس الرجال، ج ٧، ص ٣۶٣.
(197) خلاصة الاقوال، ص ٣۶٩، شماره ١۴۵١؛ تنقیح المقال، ج ٢، ص ٢۶٨.
(198) مگر اینکه بگوئیم: قضیه خارجیة برخلاف اصل است وأصالة العموم آن را نفی می کند.
(199) غیبت نعمانی، ص ٢۵۵، باب ١۴، ذیل حدیث ١٣.
(200) غیبت نعمانی، ص ٢٧٣، باب ١۴، ح ۵٠؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٢۴٣؛ نگا: سنن ابن ماجة، ج ٢، ص ١٣۶۶.
(201) بحار الانوار، ج ۴۵، ص ٣۶۵.
(202) کافی، ج ٨، ص ٢۶۴، ح ٣٨١.
(203) مراة العقول، ج ٢۶، ص ٢۵۶.
(204) وسائل الشیعة، ج ١۵ و١۶.
(205) ملحق منهاج الصالحین، ص ٣۶٨.
(206) ملحق منهاج الصالحین، ص ٣۶٨.
(207) کافی، ج ١، ص ۵٣۶.
(208) همان.
(209) دادگستر جهان، ص ٢٩۵.
(210) روضه کافی، ج ٨، ص ٢٩۶ ح ۴۵۶.
(211) مرآة العقول، ج ٢۶، ص ٣۴٧.
(212) کافی، ج ١، ص ٣۶٩، ح ٧ باب کراهیة التوقیت.
(213) اعراف، آیه ٣۴ و.
(214) مرآة العقول، ج ۴، ص ١٧٩.
(215) صحیفه سجّادیه، ص ٩.
(216) رسائل رجالیه، کلباسی، ج ٢، ص ۵٨٩.
(217) شعراء، آیه ۴.
(218) کافی، ج ٨، ص ٣١٠ ح ۴٨٣.
(219) مرآة العقول، ج ٢۶، ص ۴٠۶. بحار، ج ۵٢، ص ٣٠۴ و١٨١.
(220) رجال شیخ طوسی، ص ١۴۶
(221) تنقیح المقال، ج ۴، ص ١٠ و١٣.
(222) تنقیح المقال، ج ۴، ص ١٠ و١٣.
(223) کتاب الانساب، ج ٣، ص ٢٠٢.
(224) معجم البلدان، ج ٣، ص ١٧٣.
(225) کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ٢۴٩.
(226) رأس الحسین، ص ١٨۴.
(227) وفیات الاعیان، ج ۴، ص ١٧۶.
(228) سیر اعلام النبلاء، ج ١٣، ص ١١٩.
(229) الفتن، ج ١، ص ۴۶.
(230) تاریخ ابن خلدون، ج ١، ص ١٩٩ وج ۴، ص ٢٠.
(231) کشف الغمّة، ج ۴، ص ٢٣٠.
(232) کشف الأستار، ص ٢١٢.
(233) تعلیقه، بر برهان متّقی هندی، ص ١٠٢.
(234) الغدیر، ج ٣، ص ٣٠٩.
(235) اضواء علی السنّة المحمدیة، ص ٢٠۶.
(236) الخرائج والجرایح، ج ١، ص ۴۶٠.
(237) ج ٢، ص ٩۴٢.
(238) مستدرکات علم الرجال، ج ٣، ص ۴٠٠.
(239) یعنی اگر این خبر را شایع کردید از بنی عباس نیستم اگر شما را نکشم.
(240) غیبت شیخ طوسی، ص ٢۴٨، ح ٢١٨.
(241) المزار ابن مشهدی، ص ۶۵٧.
(242) همان، ص ٢٧.
(243) معجم رجال الحدیث، ج ١، ص ۵١.
(244) الذریعه، ج ٢٠، ص ٣٢۴.
(245) چون بعید به نظر می رسد که ایشان بدون هیچ مستند، وتنها به سخن یک عامی توجه واعتماد کرده باشد، آن هم در مثل چنین موضوعی که مورد تهمت از ناحیه عامه است.
(246) خاتمة المستدرک، ج ١، ص ٣۵٨.
(247) همان، ج ٢٠، ص ٣۶٠.
(248) همان، ج ١، ص ٣۶۴.
(249) فتن ابن حماد، ص ٢٧٠، ح ١٠٠٧، ملاحم وفتن ابن طاووس، ص ۶۴؛ صراط المستقیم، ج ٢، ص ٢۶٢.
(250) کافی، ج ۴، کتاب الحج، ص ١٨۴، ح ٣.
(251) کافی، ج ١، ص ٣۴٠، ح ١۶.
(252) وافی، ج ٢، ص ۴١۶.
(253) مرأة العقول، ج ۴، ص ۵٠.
(254) کافی، ج ١، ص ٣٢٨، ح ٢.
(255) مرأة العقول، ج ۴، ص ٢.
(256) کافی، ج ١، ص ٣٣١، ح ١٠.
(257) مرأة العقول، ج ۴، ص ١٣.
(258) وافی، ج ٢، ص ۴١۴.
(259) کافی، ج ١، ص ۴٠٠، ح ١٩؛ غیبت نعمانی، ص ١٧، ح ١.
(260) مرآة العقول، ج ۴، ص ۵٢.
(261) وشایح السراء، ص ٢٩؛ موسوعة العتبات المقدّسة، ج ١٢، ص ١۴٠.
(262) احسن التقاسیم، ص ١٢٢.
(263) مراصد الاطلاع، جلد ٣، ص ١٨٠؛ بحار الانوار، علاّمه مجلسی در ج ۴٢ بحار الانوار، ص ١۶٣ وج ۴١، ص ١٧٣.
(264) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۴، ص ٢٢٧ بحار الانوار، ج ۴٢، ص ١۶٣.
(265) در احتجاج: لوقا است. همان که در مسیحیت یکی از اناجیل را به او منتسب می کند.
(266) بحار الانوار، جلد ١۴، ص ٢٧٩.
(267) معجم البلدان، جلد ۵، ص ٢٨۵.
(268) سیر اعلام النبلاء، ج ١٠، ص ۵٩٧.
(269) همان، ص ۵٩۶.
(270) همان، ص ۶٠٩.
(271) همان، ص ۶٠٩.
(272) همان، ج ١٠، ص ۶٠٩.
(273) همان، ص ۶٠٩.
(274) سیر اعلام النبلاء، ص ۶٠٩.
(275) همان، ص ۶٠٨.
(276) همان، ج ١٠، ص ۶١١.
(277) فتن، نعیم بن حماد مروزی، ص ٢٢٧، ح ٨٣٩، ج جدید.
(278) فتن نعیم بن حمّاد، ص ٢۴۴، ح ٩٠٠، ج جدید. - العرف الوردی، ص ١٢١ چ جدید - الفتاوی الحدیثیة، ص ٣١؛ عقد الدرر:١٢۶.
(279) فتن، نعیم بن حمّاد، ص ٢۴٠، ح ٨٨٨، ج جدید.
(280) سیر اعلام النبلاء، ج ٨، ص ١١ و١٣ و١۴.
(281) رجوع شود به کتاب تدریب الراوی، ج ١، صص ٢۴١.
(282) سیر اعلام النبلاء، ج ٨، ص ١۴.
(283) همان، ج ١، ص ٢١.
(284) همان، ص ٢٠.
(285) همان.
(286) همان، ج ٨، ص ٢١.
(287) همان.
(288) همان.
(289) سیر اعلام النبلاء، ج ٨، ص ١۴.
(290) همان.
(291) الکامل فی الضعفاء، ج ٢، ص ۴۵٠.
(292) فتن، نعیم بن حماد، ص ٢١۶.
(293) فتن ابن حماد، ص ٢١٩، ح ٨٠.
(294) همان، ص ٣٠.
(295) سیر اعلام النبلاء، ج ٣، ص ۴٩٠.
(296) همان، ص ۴٩۴.
(297) تفسیر ابن کثیر، ج ٣، ص ٣٧٩ - سیر اعلام النبلاء، ج ٣، ص ۴٩٠.
(298) همان.
(299) بخاری، ج ١٣، ص ٢٨١، کتاب الاعتصام.
(300) قاموس الرجال، ج ٨، ص ۵٧۶ - ۵٧۵؛ العقد النضید والدر الفرید، محمد بن الحسن قمی (قرن هفتم)، ص ١٢٧.
(301) همان، ج ٨، ص ۵٧۶.
(302) الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج ٢٢، ص ٣١٩.
(303) کافی، ج ٨، ص ٢٩۵، ح ۴۵١.
(304) رجال نجاشی، ص ٣٧٧، شماره ١٠٢۶.
(305) فهرست شیخ طوسی، ص ٢١١، شماره ۶٠٢.
(306) معالم العلماء، ص ١٣۴، شماره ۶۶۶.
(307) خاتمة المستدرک، ج ٢١، ص ۵٣۶.
(308) مرآة العقول، ج ٢۶، ص ٣٢۴.
(309) الذریعة، جلد ١٧، ص ٢۴۵. البته از مطالبی که وی در مقدمه مرآة العقول، ج ١، ص ٢٢ بیان کرده است، مشخص می شود که مقصود او از ضعیف، این نیست که روایت از اعتبار وجواز عمل به آن ساقط شود، زیرا وجود روایت در «اصول معتبره» موجب اطمینان به جواز عمل به آن است، آری، رجوع به سند، تنها برای ترجیح دادن بعضی بر بعض دیگر در مقام تعارض است. چون معتبر بودن همه این روایات با اقوی بودن بعضی از آن منافات ندارد.» در این خصوص به رجال مجلسی هم، ص ۴٠٩، مراجعه شود.
(310) مرآة العقول، ج ٢۶، ص ٣٢۴.
(311) غیبت نعمانی، ص ٣٠٣؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٢۵١، ح ١۴٠.
(312) بحار الانوار، ج ۵، ص ٢۵١.
(313) غیبت نعمانی، ص ٢٧٨.
(314) معجم رجال الحدیث، ج ١۵، ص ١٧١، شماره ١٠٣٩۶.
(315) استبصار، ج ٣، ص ٢٢۴، ح ٨١٠.
(316) غیبت نعمانی، ص ٢٧٩.
(317) غیبت طوسی، ص ۴۶٣.
(318) کمال الدین وتمام النعمة، شیخ صدوق، ج ٢، ص ٨٩، تهران، انتشارات اسلامیه.
(319) دلائل الامامة، محمّد بن جریر طبری، ص ٢۶٢، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة.
(320) کافی ١:٣۴۶؛ مراة العقول ۴:٧٨؛ تنقیح المقال، ج ٣، ص ٧۵(چاپ سنگی) نشانه هائی از دولت موعود: ص ٩١.
(321) کمال الدین وتمام النعمة، ج ١، ص ٣٠۵، حدیث لوح.
(322) مستدرکات علم الرجال، ج ١، ص ١٠٢؛ سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، بیروت، مطبعة الرسالة، ج ٣، ص ۴٧.
(323) الغیبة، شیخ طوسی، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، ص ٢٠٨، ح ١٧٨.
(324) روضة الواعظین، ابن فتّال نیشابوری، ج ١، ص ٢۵٢.
(325) مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۴۴٠.
(326) منتخب الأنوار المضیئه، عبد الکریم نیلی، ص ١٠۵.
(327) بحار الانوار، محمّد باقر مجلسی، نجف، دار احیاء التراث العربی، ج ۵١، ص ۶ و١٠. برای تفصیل بیشتر، به جلد چهارم از کتاب معجم احادیث الإمام المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) رجوع شود.
(328) معجم رجال الحدیث، ابو القاسم خویی، بیروت، دار الزهراء، ج ٣، ص ٣١۶. - علامه حلّی نیز به این مبنا اشاره کرده است. تذکرة الفقهاء، ج ٣، ص ٣٩.
(329) کلیات فی علم الرجال، جعفر سبحانی، قم، مؤسّسه نشر اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، ص ١۵٢.
(330) قاموس الرجال، محمّد تقی شوشتری، ج ٢: ص ٣٣٠.
(331) قاموس الرجال، ج ١٢، ص ٢٣٩.
(332) مستدرکات علم رجال الحدیث، شیخ علی نمازی شاهرودی، تهران، انتشارات شفق، ج ٢، ص ٣١.
(333) منتهی المقال فی أحوال الرجال، ابو علی حائری، قم مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث، ج ٢، ص ١۵٢.
(334) تنقیح المقال، شیخ عبد الله مامقانی، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، ج ١٢، ص ٢٧١.
(335) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۶، ص ۴٧٧.
(336) علاّمه، راویان ضعیف را در بخش دوم خلاصة الاقوال می آورد، خلاصة الاقوال، ص ٣٩۶، شماره ١۶٠٠.
(337) حاوی الأقوال ومعرفة الرجال، عبد النبی جزایری، چاپ سنگی. این کتاب در دسترس نیست ومامقانی آن را نقل کرده است. الذریعة، ج ۶، ص ٣٧.
(338) منتهی المقال فی أحوال الرجال، ج ۵، ص ٣٧٩. به قاموس الرجال، ج ٩، ص ١٣١ رجوع شود.
(339) معجم الادباء، یاقوت حموی، ج ١٨، ص ٣٢.
(340) معجم رجال الحدیث ١۵:١٢۴.
(341) تاریخ سیاسی امام دوازدهم، جاسم حسین، تهران، انتشارات، امیر کبیر، ص ١١۵.
(342) تاریخ الأمم والملوک، محمّد بن جریر طبری، ج ٩، ص ٢٠١،٢٠٧،٢١٠،٢١٩؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، نشر دار صادر، ج ٧، ص ٨٠،٨١،٨۵،٩٣؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج ١٠، ص ٣٢٣،٣۴٣،٣۴۵،٣۴٧؛ نهایة الارب، احمد بن عبد الوهاب النویری، ج ٢٢، ص ٢٨٩،٢٩١؛ النجوم الزاهرة، یوسف بن تغری الأتابکی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ج ٢، ص ٣١٨،٣٢٢؛ المختصر فی أحوال البشر، أبی الفداء، ج ٢، ص ۴١.
(343) تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، شمس الدین ذهبی، بیروت، دار الکتب العربی، ص ۶، حوادث سال ٢۴١.
(344) تاریخ اسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ص ١٢، حوادث سال ٢۴١ - ٢۴۵.
(345) تاریخ حلب، عظیمی، ص ٢۵٨.
(346) تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ص ١١۵.
(347) همان.
(348) تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ص ١١۵. اشکالات دیگری را مرحوم صدر در کتاب تاریخ الغیبة الصغری، ص ٢۵٠، به همراه پاسخ آن ها آورده است که ما برای رعایت اختصار، از نقل آن ها خودداری می کنیم.
(349) مبنای ابن داود، این است که هرکس را کم ترین مذمّت وتضعیفی درباره اش آمده، در بخش دوّم کتاب نقل می کند، هرچند موثق ترین ثقات باشد وبه اخبار او نیز عمل شود. رجوع شود به: کلیات علم رجال، ص ١٢٠.
(350) تنقیح المقال، ج ٢، ص ٨۶.
(351) شب عقبه، شبی بود که درباره اش آیات ۶۴ به بعد از سوره توبه نازل شده است جهت اطلاع به تفاسیر وکتاب های مربوطه مراجعه شود. خلاصه آن، این است که طبق بعضی از نقل ها، گروهی از منافقان، تصمیم گرفتند شتر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را در بازگشت از جنگ تبوک، در گردنه ای رم دهند تا پیامبر کشته شود. رسول خدا، به تصمیم آنان از طریق وحی باخبر شد. عمار یاسر وحذیفه از جلو وپشت سر مراقب بودند. به گردنه که رسیدند، منافقان حمله کردند. پیامبر، آنان را شناخت ونام شان را به حذیفه گفت. حذیفه پرسید: چرا فرمان قتل آنان را نمی دهی؟ حضرت فرمود: نمی خواهم بگویند که محمد چون به قدرت رسید، أصحاب خود را کشت. ابن اسحاق ودیگران می گویند: آن منافقان، دوازده نفر بودند ونام آنان را ذکر می کنند که چند تن آن ها از بزرگان همین افراداند. اما حدیث حذیفه فساقط لأنه من طریق الولید بن جمیع وهو هالک... فانه قد روی أخبارا فیها أن ابا بکر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبی وقاص رضی الله عنهم ارادوا قتل النبی وإلقائه من العقبة فی تبوک» المحلی، ابن حزم، ج ١١، ص ٢٢۴؛ تاریخ اسلام (سیره خلفاء)، ص ۴٩۴؛ مسند احمد، ج ۵، ص ۴۵٣ دار صادر؛ المنثور، ج ٣، ص ٢۵٩، تفسیر ابن کثیر، ج ٢:٣٢٢.
(352) سوره غافر، آیه ٨۵،٨۴.
(353) سوره طه، آیه ١٢.
(354) سوره اعراف، آیه ١۵۵.
(355) سوره بقره، آیه ۵۵.
(356) سوره نساء، آیه ١۵٣.
(357) گیلانغرب فعلی ویکی از شهرهای مرزی غرب ایران.
(358) کمال الدین، ج ٢، ص ۴۵۴، ب ۴٣، ح ٢١.
(359) کمال الدین، ج ٢، ص ۴۵۴، ب ۴٣، ح ٢١.
(360) دلائل الامامه، ص ٢٧۴.
(361) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ١۵٨.
(362) کمال الدین، ج ١، ص ۴۵۴، باب ۴٣.
(363) دلائل الامامة، ص ٢٧۴.
(364) احتجاج، ج ٢، ص ۴۶١.
(365) الثاقب فی المناقب، ص ٢۵۴، ب ١۵.
(366) الخرائج والجرائح، ج ١، ص ۴٨١، ب ١٣، ح ٢٢.
(367) تأویل الآیات الظاهره، ج ١، ص ٢٩٩، ح ١.
(368) ارشاد القلوب، ج ١، ص ۴٢١.
(369) منتخب الانوار المضیئه، ص ١۴۵.
(370) اثبات الهداة، ج ١، ص ١١۵، ج ٣، ص ۶٧١.
(371) اثبات الهداة، ج ١، ص ١٩۶، ص ۶٩۵.
(372) وسائل الشیعه، ج ١٣، ص ٢٧۶، ب ١٩، ح ٢١.
(373) حلیة الابرار، ج ٢، ص ۵۵٧، ح ١۵.
(374) همان، ص ۵۶٨.
(375) الذریعه إلی تصانیف الشیعة،٢١، ص ٢٨.
(376) مدینة المعاجز، ص ۵٩٣.
(377) همان، ص ۵٩١.
(378) همان، ص ۶١۵.
(379) تبصرة الولی، ص ٧٧١، ح ٣٧.
(380) برهان، ج ٣، ص ٣، ح ٣.
(381) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٧٨، ب ١٩، ح ١؛ ج ٣٨، ص ٨٨، ب ۶٠، ح ١٠.
(382) بحار الانوار، ج ١٣، ص ۶۵، ب ٣، ح ۴، ج ١٠۴، ص ١٨۵، ب ٨، ح ١۴ بخشی از حدیث را نقل کرده است: ج ٨، چاپ سنگی، ص ٢١٢.
(383) تفسیر نور الثّقلین، ج ۵، ص ٣۵١، ح ٢١، ج ۵، ص ٣٧١، ح ١۵.
(384) ینابیع المودة،۴۵٩، ص ٨١.
(385) روضة المتقین، ج ١۴، ص ١۶.
(386) تنقیح المقال، ج ٢، ص ٢٠.
(387) رجال نجاشی، ص ١٧۶.
(388) قاموس الرجال، ج ۵، ص ۶٠.
(389) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٨٨.
(390) روضة المتقین، ج ١۴، ص ١٧.
(391) منتهی المقال، ج ٣، ص ٣٢٨(پاورقی)
(392) قاموس الرجال، ج ۵، ص ۶٠.
(393) پاورقی، کمال الدین، ج ٢، ص ۴۵۴.
(394) مشیخة من لا یحضره الفقیه، ص ٨.
(395) معجم رجال الحدیث، ج ٨، ص ٧٨.
(396) کمال الدین، ج ٢، ص ۴۵٢(پاورقی).
(397) مستدرکات علم الرجال، ح ٧، ص ٢۴٢. ر. ک: کمال الدین وتمام النعمة، ج ٢، ص ١١١ و١٢٨ و٨٩ و٢١؛ عیون أخبار الرضا، ج ١، ص ٩۵.
(398) تنقیح المقال، ج ٣، ص ١۶٠.
(399) قاموس الرجال، ج ٩، ص ۴۶٢؛ عیون أخبار الرضا، ج ١، ص ٧٧، ب ٧، ح ١۴.
(400) معجم رجال الحدیث، ج ١، ص ٧٨.
(401) مستدرکات علم الرجال، ج ١، ص ٣٩٧.
(402) نقد الرجال، ح ۴، ص ١۴٨.
(403) منتهی المقال، ج ۵، ص ٣٧٨.
(404) میرزا محمد تنکابنی در کتاب قصص العلماء، ص ۴٣٢، در مورد ابن غضائری می گوید: «... از زیادتی ورع، بسیاری از روات را تضعیف کرده است. بنابراین اگر تضعیف او با تعدیل دیگران تعارض کند، تضعیف وی موهون است، ولی توثیق او در اعلا درجه وثاقت است.
(405) تنقیح المقال، ج ٢، ص ٨۶.
(406) مستدرکات علم الرجال، ج ۴، ص ٣۶٧.
(407) مستدرکات علم الرجال، ج ۵، ص ٨۵.
(408) مدخل معجم رجال الحدیث، ج ١، ص ۵٠.
(409) قاموس الرجال، ج ۵، ص ۶٠.
(410) رجال شیخ طوسی، ص ۴٣١.
(411) قاموس الرجال، ج ٩، ص ٢٠٩.
(412) الکلیات فی علم الرجال، ص ۶٩.
(413) قاموس الرجال، ج ٩، ص ٢٠٩.
(414) سوره مریم، آیه ١.
(415) الاخبار الدخیلة، ج ١، ص ٩٨ - ١٠۴.
(416) منتهی المقال، ج ٣، ص ٣٢٨.
(417) سوره شوری، آیه ١.
(418) همان،٢.
(419) سوره روم، آیه ١.
(420) همان،٢.
(421) سوره طه، آیه ١.
(422) سوره رحمن، آیه ۶.
(423) سوره فجر، آیه ١.
(424) سوره الشمس، آیه ١.
(425) سوره عنکبوت، آیه ۴١.
(426) منتهی المقال، ج ٣، ص ٣٢٨/پاورقی.
(427) همان، ج ۴، ص ٣٣٨.
(428) تفسیر ثعلبی، الکشف البیان، ج ۶، ص ٢٠٧.
(429) تفسیر الدر المنثور، ج ۴، ص ٢٨۵.
(430) مجمع البیان طبرسی، ج ۶، ص ۵٠٢.
(431) خلاصة الاقوال،٣۵۶، شماره ١۴٠٨.
(432) معجم رجال الحدیث، خویی، ج ٨، ص ١۵۴.
(433) تفسیر برهان، ج ٢، ص ٣.
(434) معجم رجال الحدیث، ج ١۴، ص ٢٢٠.
(435) قاموس الرجال، ج ٢، ص ۶٧٨.
(436) تفسیر قمی، ج ٣، ص ٣.
(437) تفسیر نور الثقلین، ج ٣، ص ٣٣٠؛ ر. ک: درّ المنثور، ج ۴، ص ٢۵٨.
(438) سوره طلاق، آیه ١.
(439) الاخبار الدخلیه شوشتری، ج ١، صص ٩٨ - ١٠۴.
(440) جواهر الکلام، ج ٣٢، ص ٣٣۴.
(441) نور الثقلین، ج ۵، ص ٣۵٠.
(442) نور الثقلین، ج ۵، ص ٣۵٠.
(443) النهایة، ص ۵٣۴.
(444) النهایة، ص ٧٠۶؛ المهذب، ج ٢، ص ۵٣٢.
(445) الوسیلة الی نیل الفضیلة، کتاب فتوایی است که فتاوای وی موردتوجّه فقهاء می باشد.
(446) الوسیله الی نیل الفضیله، ص ٣٢٨ و۴١۴.
(447) مختصر النافع، ص ٢٠٢؛ مختلف الشیعة، ج ٩، ص ١٩۵.
(448) مختصر النافع، ص ٢١٩.
(449) منتخب الاثر، ج ٣، ص ٣۵۵.
(450) الاخبار الدخیلة، ج ١، ص ١٠٠.
(451) وسایل الشیعة، ج ١۴، ص ٢۶٢.
(452) النهایة، ص ٧٠۶.
(453) المهذب، ج ٢، ص ۵٣١.
(454) جواهر الکلام، ج ۴١، ص ٣٨٩.
(455) انتصار، ص ٢۵٣.
(456) الکافی فی الفقه، ص ۴٠٩.
(457) سرائر، ج ٣، ص ۴۶٣؛ مختلف الشیعة، ج ٩، ص ١٩۴.
(458) سوره طه، آیه ١٢.
(459) علل الشرایع، ج ١، ص ۶٣.
(460) همان.
(461) منتخب الاثر، ج ٣، ص ٣۶٣.
(462) همان، ص ٣٧٠.
(463) معجم رجال الحدیث، ج ٨، ص ٧٨.
(464) اصول کافی،١،٣١١.
(465) کافی، ج ١، ص ٣١١.
(466) همان،١،٢٨۴.
(467) بحار الانوار، ج ۵٠، ص ۵٨.
(468) منتهی المقال، ج ٣، ص ٣٢٧.
(469) وسائل الشیعة، ج ۶، ص ٢٠، ب ٧، ح ١؛ تهذیب الاحکام، ج ٢، ص ۶٧، ح ٢۴٣؛ علل الشرائع، ج ١، ص ٣٣١، ب ٣٠.
(470) مستدرک علم الرجال، ج ۴، ص ٣٨.
(471) منتخب الاثر، ج ٣، ص ٣۵٩.
(472) منتخب الأثر، ج ٣، ص ٣۵٩.
(473) سوره یوسف، آیه ١٢، ترجمه آیت الله مکارم.
(474) همان،١٣.
(475) مجمع البیان، ج ۵، ص ٢١۴.
(476) سوره اعراف، آیه ٣٢.
(477) سوره سبا، آیه ١٣.
(478) سفینة البحار، ج ٣، ص ۵٣٧.
(479) مجمع البحرین، ج ۶، ص ٣٠.
(480) شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ١٨، ص ٣۴٧، خطبه ١۴٣.
(481) نهج البلاغه، نامه ٢٧.
(482) منتخب الاثر، ج ٣، ص ٣۶٠.
(483) سوره بقره، آیه ٨٩.
(484) بحار الانوار، ج ١۵، ص ٩۴.
(485) مشرعة البحار، ج ٢، ص ٢٢٠.
(486) منتخب الاثر، ج ٣، ص ٣٧٧.
(487) ر. ک: تفسیر ابن کثیر، ج ٣، ص ٣٧٩ - دار المعرفة بیروت؛ حاشیه سیر اعلام النبلاء، ج ٣، ص ٣٣٩.
(488) غیبت، نعمانی، ص ٢٨٣، باب ١۵، إثبات الهداة، ج ٣، ص ۵۴٣؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣۵۶؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ٣، ص ٣٠۵.
(489) علاّمه مجلسی می گوید: العلق، به خون غلیظ می گویند. این جمله (مسح العرق والعلق) کنایه از برخورد وروبرو شدن با سختی ها ومشکلاتی است که موجب عرق کردن وجراحاتی می شود که از آن خود بیرون می ریزد. بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣۵٨.
(490) همان، ح ٢.
(491) همان، ح ٣.
(492) بحار الانوار، ج ٢٠، ص ۵۴.
(493) سفینة البحار، ج ١، ص ۵۶۵.
(494) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣۵۶، چشم اندازی به حکومت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، ص ١٣١.
(495) إرشاد القلوب دیلمی، ص ٢٨۶.
(496) در شمال وغرب قسطنطنیه واقع است. حموی می گوید: امروز این نقاط، در اختیار اروپاییان است وپاپ در آن سکونت دارد. معجم البلدان، ص ٣، ص ١٠؛ به فرهنگ معین، ج ۵، ص ۶٣۴ رجوع شود.
(497) عقد الدرر، ص ١٩١، باب ٩، ف ١، یقتل من الروم خلقا کثیرا ودر صفحه ١٨٠ وکتاب العلل المتناهیة، ج ٢، ص ٨۵۵؛ معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، ج ٣، ص ١٢۴.
(498) عقد الدرر،٨٩.
(499) البدایة والنهایة، ج ٧، ص ۴۴.
(500) کمال الدین، ج ٢، ص ۶۵۵ - ۶۵۶، ح ٢٩؛ غیبت شیخ طوسی، ص ٢٠۶(با اندکی تفاوت در عبارت «قلنا: إذا ذهب ثلثا الناس فمن یبقی؟»)
(501) غیبت نعمانی، ص ٢٧۴، ب ١۴، ح ۵۴.
(502) کمال الدین، ج ٢، ص ۶۵۵، ب ۵٧، ح ٢٧.
(503) غیبت نعمانی، ص ٢٨۴، ب ١۵، ح ۴.
(504) إنشراح، ج ۵.
(505) اثبات الهداة، ج ٢، ص ۵٨۵، ب ٣٢، ف ۵٩، ح ٧٩٢؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣٨٧، ب ٢٧، ح ٢٠٣ - وباسناده (السید علی بن عبد الحمید فی کتاب الغیبة) الی کتاب الفضل بن شاذان رفعه الی عبد الله بن سنان عن ابی عبد الله (علیه السلام) قال:
(506) شاید مقصود این است که یکی از دودمان پیامبر وعلی (علیهما السلام) باشد.
(507) معجم البلدان، ج ٣، ص ٢٨٣؛ موارد السجن، ص ٣۶٧؛ مجمع البحرین، ج ۵، ص ١٨٨.
(508) مجموعه رسائل الامام الغزالی، ص ٣٨۴، المکتبة التوفیقیة مصر؛ سیر اعلام النبلاء ١٩: ص ٣٢٨؛ تذکرة الخواص، ج ١، ص ٣۵۶؛ که مولای متّقیان، امیر مؤمنان، منصوب خدا، برادر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نخستین مرد مسلمان، فاتح خیبر وجانشین بلافصل رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را با آن همه مناقب، خانه نشین کرد ویگانه دخت وریحانه آن حضرت، پس از رحلت پدر بزرگوارش، مورد ضرب وشتم قرار می گیرد وپس از آن حرمت شکنی دردناک، فاجعه ها یکی پس از دیگری وحشتناک تر جلوه گر می شود واهل بیت ((علیهم السلام)) وپیروانشان در روزگار ستم وبیداد به سر برده ویکی پس از دیگری مظلومانه به شهادت می رسند ودر روز عاشورا فاجعه به اوج رسیده واهل بیت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وشیعیان مخلص شان از کودک شیرخوار تا پیر هفتاد ساله مورد هجوم واقع می شوند، به گونه ای که روح وعواطف انسانی با شنیدن آن همه وحشیگری ها جریحه دار می گردد. وبه قول ابو ریحان بیرونی در کتاب الاثار الباقیة: ص ٢٩٢، وفعل بالحسین وبأصحابه ما لم یفعل فی جمیع الأمم بأشرار الخلق، یعنی در کربلا، با حسین (علیه السلام) ویاران او برخوردی کردند که هیچ ملتی با اشرار مردم چنین برخوردی نمی کند. این ستمگری ها تا قیام قائم آل محمد (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد وهرروز با رنگ های گوناگونی جلوه گری نموده وفاجعه ای وحشتناک رخ می دهد. وظلم وفساد، گیتی را فرامی گیرد.
(509) بصائر الدرجات، ص ١۴١؛ اثبات الهداة، ج ٣، ص ۵٢٣.
(510) همان.
(511) نهج البلاغه، حکمت ١١٠.
(512) مستدرک الوسائل، ج ١١، ص ۵۴.
(513) غیبت نعمانی، ص ٢۵٣، ب ١۴، ح ١٣.
(514) کافی، ج ٨، ص ٢٣٣؛ معجم احادیث الامام المهدی؛ ج ۴، ص ٣۶.
(515) بحار الانوار، ج ۶٠، ص ٢١٣، ب ٣۶، ح ٢٣.
(516) کمال الدین، ج ١، ص ٣٢٧.
(517) غیبت نعمانی، ص ٢٣١، ب ١٣، ح ١۴؛ عقد الدرر، ص ٢٢۶، ب ٩، ف ٣؛ اثبات الهداة، ج ٣، ص ۵٣٩؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣۵٣.
(518) الکافی، ج ۵، ص ٣٣، ح ۴، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن إسماعیل بن مراّر، عن یونس، عن أبی بکر الحضرمی. قال...؛ المحاسن، ص ٣٢٠، ح ۵۵؛ معجم أحادیث الامام المهدی، ج ۴، ص ٣٨.
(519) مراة العقول، ج ١٨، ص ٣۶١.
(520) تنقیح المقال، ج ١٠، ص ٣٨١، ش ٩٣۵، چ جدید.
(521) غیبت شیخ طوسی، ص ١٨٨، ح ١۴٩، جلد جدید؛ بحار الانوار، ج ١، ص ١۴۶؛ إثبات الهداة، ج ٣، ص ۵٠۴.
(522) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ١، ص ٣۶۵. ابن حماد، ص ٩۶ - حدّثنا أبو هارون، عن عمر بن قیس الملای، فی المنهال، عن زر بن حبیش، سمع علیا یقول: عرف السیوطی، ج ٢، ص ٧٣؛ کنز العمّال، ج ١، ص ۵٨٩؛ ابن طاووس، ص ۶۶؛ عرف السیوطی، ج ٢، ص ٧٣؛ کنز العمال... ابن طاووس - تنقیح المقال، ج ۶، ص ٣١۶، چ جدید.
(523) کمال الدین، ج ١، ص ٣١٨، ب ٣٠، ح ۵.
(524) کمال الدین، ج ١، ص ٣١٨، ب ٣٠، ح ۵؛ این حدیث، به گونه دیگری تفسیر وشرح داده شده. به فصل دوم این کتاب پیرامون «حکم تسمیه وبردن نام حضرت مهدی» مراجعه شود.
(525) غیبت نعمانی، ص ١۶۴.
(526) النهایة، ج ۵.
(527) کافی، ج ١، ص ٢٠٠.
(528) بصائر الدرجات، ج ١، ص ۵٠٧، بخش ۵، باب ١۶، ح ٢؛ بحار الانوار، ج ٢۶، ص ١۴٠.
(529) بصائر الدرجات، ج ١، ص ۵٠۶، بخش ۵، باب ١۶، ح ١؛ بحار الانوار، ج ٢۶، ص ١۵۴ وص ١۴٠.
(530) احتجاج طبرسی، ج ٢، ص ۵٩٨، دار الاسوة.
(531) اصول کافی، ج ١، ص ٣٩٧؛ کمال الدین، ج ٢، ص ۶٧١.
(532) غیبت نعمانی،٣١؛ عقد الدرر، ص ٢٢۴، إثبات الهداة، ج ٣، ص ۵٣٩.
(533) هرچند به نظر ما وطبق تحقیق وبررسی، امویان عرب نبودند؛ بلکه از اروپا - روم - به اسارت عربها درآمده وخود را عرب خواندند.
(534) احتجاج، ج ٢، ص ٣٢٣؛ بحار الانوار، ج ۵٣، ص ١٧۴؛ مستدرک الوسائل، ج ٣، ص ۵١٨.
(535) ر. ک: مقدمه کتاب الأیام المکیه، ص ١٠، أنساب القرشیین، ص ١٩٣.
(536) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣٠٧؛ اثبات الهداة، ج ٣، ص ۵٨٢ - ۵٨٣، ح ٧٧٣؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ٣، ص ٢٩۵.
(537) غیبت نعمانی، ص ٢۵٣، ب ١۴، ح ١٣؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٢٣٠.
(538) غیبت نعمانی، ص ٣٠٧، ب ١٩، ح ٢؛ اثبات الهداة، ج ٣، ص ۵۴۵، ب ٣٢، ف ٢٧، ح ۵٣۴؛ حلیة الابرار، ح ٢، ص ۶٣٣.
(539) غیبت نعمانی ص ٢٣۶، ب ١٣، ح ٢۵؛ بحار الانوار، ج ٢۵، ص ٣۴٩.
(540) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣٠٨، ح ٨٣.
(541) همان، ج ۵٢، ص ٣٠٨.
(542) نام کوهی است در مدینه، وچراگاه گوسفندان آنان بود. معجم البلدان، ج ٣، ص ٣۵٣.
(543) غیبت نعمانی، ص ٢٣٣، ب ١٣، ح ١٨؛ عقد الدرر، ص ٢٢٧، ب ٩، ف ٣؛ اثبات الهداة، ج ٣، ص ۵٣٩، ب ٣٢، ح ۴٠۵١؛ حلیة الابرار، ج ٢، ص ٣۵۴؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣۵۴.
(544) ارشاد، ص ٣۶۴؛ کشف الغمّة، ج ٣، ص ٢۵۵؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ۴، ص ۴٢.
(545) مجمع البحرین، ج ٢، ص ١٢٣؛ معجم البلدان، ج ٢، ص ٢١۴؛ امام حسین در مکه، طبسی، ص ١٨.
(546) دلائل الامامة، ص ٢۴١؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ٣، ص ٣٠۶.
(547) غیبت نعمانی، ص ٢٢٩، ب ١٣، ح ١١.
(548) بصائر الدرجات، ص ١۵٢، ب ١۴، ح ۴؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ۴، ص ۴٧.
(549) تنقیح المقال، ج ٢٧، ص ٣۴٧، ش ٨٢٧۵، چ جدید؛ معجم رجال الحدیث، ج ٧، ص ٢٠٠.
(550) اختصاص، ص ٣٣۴؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣٧٧؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ۴، ص ۴٧.
(551) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣٨٧؛ اثبات الهداة، ج ٣، ص ۵٨۵؛ معجم أحادیث الامام المهدی، ج ۴، ص ۴۴.
(552) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣٧۶.
(553) مرآة العقول، ج ٢۶، ص ١۶٠.
(554) غیبت نعمانی، ص ٢٩٧.
(555) دیلم، منطقه ای میان شمال قزوین وگیلان است.
(556) بحار الانوار، ج ۵٣، ص ١۵. «فیختلط العسکران فیقبل المهدی (علیه السلام) علی الطائفة المنحرفة - الزیدیه - فیعظهم ویدعوهم ثلاثة ایام فلا یزدادون الاّ طغیانا وکفرا فیأمر بقتلهم فیقتلون جمیعا...».
(557) بتریة، یک از فرقه های زیدیه، از پیروان کثیر النوی هستند. آنان، عقاید مشابهی با سلمانیه، یکی دیگر از فرقه های زیدیه دارند. در اسلام وکفر عثمان، توقف وتردید دارند. در مسائل اعتقادی، مشرب اعتزال ودر فروع فقهی، بیش تر پیرو ابو حنیفه هستند. گروهی از آنان نیز پیرو شافعی یا مذهب شیعه هستند. بهجة الامال، ج ١، ص ٩۵؛ ملل ونحل، ج ١، ص ١۶١.
(558) دلائل الامامه، ص ٢۴١؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ٣، ص ٣٠۶ - ٣٠٧.
(559) مروج الذهب، ج ٢، ص ۴١٨.
(560) گروهی از فرقه های اسلامی هستند که معتقدند. معصیت کردن، به ایمان انسان زیانی نمی رساند، وبا کفر، طاعت خداوند سودی ندارد. به این گروه مرجئه می گویند، چون بر این باور هستند که خداوند عذاب دادن آنان را تأخیر انداخته است. مجمع البحرین، ج ١، ص ١٧٧.
(561) غیبت نعمانی، ص ٢٨٣؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣۵٧؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ٣، ص ٣٠۵.
(562) غیبت نعمانی، ص ٢٩٧.
(563) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣٧۶.
(564) تهذیب، ج ۶، ص ١٧٢؛ وسائل الشیعه، ج ١١، ص ۴٨٣؛ ملاذ الاخیار، ج ٩، ص ۴۵۵.
(565) مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ٨۵؛ بحار الانوار، ج ۴۵، ص ٢٩٩.
(566) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣٣٨؛ ارشاد، ص ٣۶۴؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ٣، ص ٣٠٩.
(567) کذا والظاهر زایدة الضمیر فیهما والا یأمر وینهی ویوید ذالک الخبر الآتی.
(568) غیبت نعمانی، ص ٢٣٩، ب ١٣، ح ٣٢.
(569) بحار الانوار،۵٣ ج، ص ٨۵.
(570) مقدمه تفسیر مرآة الانوار ومشکاة الاسرار، ص ١٠٧.
(571) مجمع الزوائد، ج ٧، ص ٣١۵؛ العرف الوردی، ج ٢، ص ۶١، الاذاعة، ص ١١٩؛ البرهان، ص ١١٧.
(572) الامام المهدی، ج اول، موسسة المجتبی، بیروت.
(573) احتجاج، ج ٢، ص ٢٩٧.
(574) کمال الدین، ج ٢، ص ۴۵، ص ۵١۶، ح ۴۴.
(575) بحار الانوار، ج ۵٣، ص ١٨٧.
(576) جمال الأسبوع، ص ۵٢٢.
(577) اما الشهرة الروائیة فهی عبارة عن إشتهار الروایة بین الرواة وتدوینها فی کتب الأحادیث، ولا إشکال فی کونها مرحجة لأحد المتعارضین بل هی المراد من قوله (علیه السلام) فی المقبولة: فإن المجمع علیه لا ریب فیه. نگا: فوائد الاصول نکاظمی تقریر بحث ایة الله نائینی، ج ۴، ص ٢٩١.
(578) همین نظر وتوجیه را از آیة الله شیخ مرتضی حائری (قدّس سرّه) در منزل ودر حضور مرحوم آیة الله والدم. شنیدم واز مرحوم والد سخنی برخلاف ویا ردّ آن نشنیدم.
(579) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ١۵١.
(580) بحار الانوار، ج ۵٣، ص ٢٧٧؛ غیبت شیخ طوسی، ص ۴١٢.
(581) بحار الانوار، ج ۵٢، ص ١۵٩.
(582) حق المبین فی تصویب المجتهدین (سنگی)، ص ٨٧.
(583) جنة المأوی، ضمیمه کتاب؛ بحار الانوار، ج ۵٢، ص ٣١٩.
(584) الغیبة شیخ طوسی، ص ٩٩.
(585) اصول کافی، ج ١، ج ١٩، ص ٣۴٠.
(586) قاموس الرجال، ج ١، ص ٧۶٩.
(587) مرآة العقول، ج ۴، ص ۵٢.
(588) اصول کافی، ج ١، ص ٣۴٠.
(589) مرآة العقول، ج ۴، ص ۵٠.
(590) بحار الانوار، ج ۵٣، ص ٣٢٠؛ جنة المأوی، ص ٢٢٠.
(591) غیبت نعمانی، ص ٧١: ج ۵؛ غیبت طوسی، ص ۶١، ج ۶.
(592) مدخل معجم رجال الحدیث، ج ١، ص ۴٩، نظر ما همین بود. ولی در سال ١۴٢٨ در بحث های خارج فقه مان طی چندین جلسه بحث. نظر دیگری را پذیرفتیم.
(593) مستطرفات علم رجال، ص ٢۵٧، ج ۶.
(594) بحار الانوار، ج ۵٣، ص ٢٣٠.
(595) تنزیه الانبیاء، ص ٢٣۴.
(596) کشف المحجّة، ص ١۵٣.
(597) طرائف، ص ١٨۵.
(598) تلخیص شافی، ج ۴، ص ٢٢١.
(599) کفایة الاصول، بحث اجماع.
(600) فوائد الکاظمیة، ج ٢، بحث إجماع.
(601) جلوه های پنهان امام عصر (علیه السلام)، مجمع المسائل، ج ٣.
(602) الکنی والالقاب، ج ٢، ص ۶٨، «السید بحر العلوم، وهو من الذین تواترت عنه المکرمات ولقاءه الحجة صلوات الله علیه ولم یسبقه فی هذه الفضیلة احد فیما اعلم الاّ السید رضی الدین علی بن طاوس».
(603) مجله خلق، ص ۶٢، ش پنج وشش.
(604) قاموس الرجال، ج ٩، ص ۵۵٣.
(605) معجم رجال الحدیث، ج ١٧، ص ٢٠٩.
(606) غیبت شیخ طوسی،۴١٢ و٣٩۴ و٣١٠.
(607) ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص ٢۶.
(608) مشاهیر دانشمندان ایران، ج ۴، ص ٣٧۵، شیخ محمّد رازی.
(609) کمال الدین، ص ۴۴۵.
(610) سوره طلاق، آیة ٣.
(611) سوره بقره، آیه ٢١٣.
(612) کمال الدین، ص ۴۶۵.
(613) سوره قمر، آیه ١.
(614) همان، ص ٢۶٣.
(615) درختی استوایی، شبیه گز.
(616) دلائل الامامة، ص ۵٣٩.
(617) سوره اسراء، آیه ۶.
(618) معجم رجال الحدیث، ج ١، ص ٣٠۵.
(619) همان، ج ١، ص ۵١٨، باب مولد الصاحب، ح ۵.
(620) همان، ص ۴۴۵.
(621) معجم رجال الحدیث ١:٣٠۶.
(622) معجم رجال الحدیث، ج ١، ص ٧۴.
(623) اما انصافا اشکال در این جا قوی است. پاسخی را که آقای صافی داده اند به راحتی نمی توان پذیرفت. برای اطلاق اسم پدر بر فرزند باید نمونه ذکر کنند تا بتوان آن را پذیرفت ومسئله اشتباه نساخ را نیز نمی توان پذیرفت.
(624) کافی، ج ١، ص ۵١٨.
(625) فلاح السائل، ص ١۵٨.
(626) تواتر معنوی نظیر این که: روایات متعددی دال بر رویت امام، در زمان غیبت داریم. از کلّ این روایات بدست می آید که اصل رؤیت وملاقات، در دوران غیبت بوده است.
(627) مگر اینکه بگوئیم: این که این علامت در احادیث دیگر وارد نشده است موجب نمی شود که این، با علائم دیگر مخالف باشد، چون این حدیث مانند احادیث دیگر، این علامت را بیان می کند. آری اگر در حدیثی در مورد خاصی علامتی مطرح شود، ودر حدیث دیگر متناقض آن علامت مطرح شود، صغرای کبرای تعارض یا تناقض است. واین مورد ظاهرا چنین نیست.
(628) کمال الدین، ص ۴۴٢، باب «من شاهد»، ح ١۶.
(629) بحار الانوار، ج ٢، ص ۴٧، ذیل حدیث ٣٢.
(630) ولی ممکن است گفته شود: اگر مطلبی که به عدم آن اطمینان داریم در روایت باشد با ملازمه، با اطمینان به عدم آن شئ، اطمینان به عدم صدور، محقق می شود؛ مگر اینکه إمکان إنحلال دلیل حجیت بر حدیث، نسبت به مضامین آن وجود داشته باشد که در دلیل حجیت خبر ثقة قائل به تفکیک شویم وتنها همان مطلب را که اطمینان به عدم داریم از دلیل حجیت خارج کنیم.
(631) سرگذشت دخیل علی.
این جریان را مرحوم والد بزرگوارم آیت الله العظمی طبسی نجفی از مرحوم سید اسماعیل نوری شنیده وآن را در پشت جلد کتاب خود «الأربعون من الأربعین» یادداشت کرده است وبنده با ترجمه این داستان برای نخستین بار آن را در اختیار علاقه مندان قرار می دهم، البته یادداشت ایشان نخست با عنوان «الحکایة الاولی» است که معلوم می شود حکایات دیگری را نیز تدوین کرده که متأسفانه مفقود شده است. وی در پشت جلد کتاب خطی یادشده خود می نویسد: از جمله داستان هایی که به ظهور امام زمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - مژده داده، جریانی است که در روز شنبه هفتم ذیقعده سال ١٣۵٩ هجری قمری در نجف اشرف شنیدم. در این روز داماد بزرگوار استادمان آیت الله اصفهانی - دام ظله - از دنیا رفت. من وبرادر گرامی ام علاّمه شیخ محمد تقی بروجردی، برای شرکت در تشییع جنازه آن مرحوم به خارج از شهر نجف رسیدیم. در آن جا از مردم کناره گرفته، در گوشه ای نشستیم. ناگهان چشمم به سید اسماعیل نوری (نّور الله مرقده) افتاد. رو به برادرم کرده، گفتم: شنیده ام برای ایشان در صحن کاظمین جریان شگفتی رخ داده است؛ دوست دارم آن را از زبان خودش بشنوم. اگر مایل هستی، باهم محضر وی برویم؟ او نیز پذیرفت؛ به اتفاق یکدیگر پیش سید نوری رفتیم وپس از سلام وعرض اخلاص، درخواست کردیم آن جریان را برای ما بازگو کند. سید نوری موافقت کرده وجریان را این گونه شرح داد: در یکی از روزهای سال ١٣۴٩ ه‍. ق به حرم مطهر کاظمین (علیهما السلام) مشرّف شدم. ناگهان حالت عجیبی پیدا کردم، به گونه ای که نتوانستم در حرم بمانم. لذا از آن جا بیرون آمده وبا اندوه وناراحتی در گوشه ای از صحن مطهر (نزدیک باب المراد) نشستم ودر اندیشه فرورفتم. ناگهان عربی که عقالی (لباس مخصوص عربها) بر سر وکفشی عربی به پا داشت، نزد من آمد وپس از سلام، با کمال ادب وفروتنی در برابرم نشست وکفش خود را درآورد وپشت سرش نهاد من از ادب ومتانت او بسیار شگفت زده شدم. از وی پرسیدم: اهل کجایی؟ پاسخ داد: از اهالی نجد (حجاز) هستم. نام او را پرسیدم. گفت: علی، امّا در جمع خانواده، مرا «دخیل علی» می نامند. گفتم: به چه مناسبت؟ گفت: در اثر جریانی که برایم رخ داده است. سپس افزود: در نوجوانی، روزی پدرم به من گفت: فرزندم؛ آیا آمادگی داری به زیارت (قبر) امیر مؤمنان برویم؟ گفتم: هرچه دستور دهید، اجرا می کنم. به اتفاق پدرم به زیارت مرقد مطهر امیر مؤمنان (علیه السلام) رفتیم؛ وقتی از زیارت فارغ شدیم، پدرم گفت: من در این شهر (نجف) دوستی دارم، خوب است به دیدار وی برویم، دوست او، شیخ محمد طه نجف بود وهنوز بینایی خود را از دست نداده بود. به آن جا رفتیم، شیخ از ما استقبال گرمی انجام داد وبسیار شادمان گشت. از پدرم پرسید: آیا ایشان فرزند شما است؟ پدرم پاسخ داد: آری؛ فرمود: نامت چیست؟ گفتم: علی، به من مهربانی کرد ودست نوازش بر سرم کشید وبه پدرم فرمود: نام او را «دخیل علی» بگذار. این جریان گذشت وپدرم پس از مدتی از دنیا رفت. روزی من در نهایت غم واندوه، در گوشه ای نشسته بودم که ناگهان شخصی نزدم آمد ومرا به نام «دخیل علی» صدا زد وگفت: ای دخیل علی! امام زمان، تو را احضار کرده است... به اتفاق او از شهر خارج شدیم؛ ناگهان خود را در جایی ناآشنا یافتم. از دور نگاهم به خیمه بزرگی افتاد. به سمت آن رفتیم ووارد آن جا شدیم. پله های زیادی را در آن جا دیدم؛ چون خواستم بالا بروم، کسی مرا صدا زد. وارد شدم وعدّه ای دیگری را در آن جا دیدم. حضرت ولی عصر - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - در آن مکان جلوس فرموده بود ودو طرف ایشان افرادی حضور داشتند. به حضرت سلام کردم، وی سلام مرا پاسخ داد، خودم را روی دست وپای آن حضرت انداختم وآنها را غرق بوسه نمودم. حضرت به من فرمود: بنشین. اطاعت کردم ونشستم. یک بار دیگر به من فرمود: بنویس. من که پیش تر بی سواد بودم وتوانایی خواندن ونوشتن را نداشتم. ناگهان دیدم در کنارم قلم ودوات وکاغذ آماده شد. قلم وکاغذ را به دست گرفتم تا فرمانش را اطاعت کنم. در شگفت بودم هرچه حضرت می فرمود، به سرعت آن را می نوشتم... نام چند تن را نوشتم وبه راحتی می خواندم. چون از نوشتن فارغ شدم حضرت به من اجازه مرخصی داد ومن از حضور آن بزرگوار رفتم. پس از گذشت چند روزی، دوباره همان شخص نزد من آمد وگفت: ای دخیل علی! فرمان امام زمانت را اجابت کن. فوری از جای برخاستم وهمراه او حرکت کردم. به آن مکان رسیدم، تعداد زیادی اسب را در آن منطقه بسته دیدم. وقتی وارد مجلس شدم، چشمم به حضرت افتاد. از افرادی که اطراف وی نشسته بودند. دو شخصیت بزرگوار، توجّه مرا به خود جلب کرد. درباره آن ها جویا شدم. گفتند: اوّلی حضرت خضر ودومی حضرت عیسی (علیهما السلام) است. آن گاه حضرت ولی عصر - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - با جمعیت حرکت کرده وبه سوی من آمدند. من نیز به اتّفاق آنان راه افتادم. دوران جنگ جهانی بود. در آن جا نیروهای دشمن را دیدم که در یک سو صف بسته وآرایش نظامی گرفته بودند. امام زمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - ویارانش را نیز در صف دیگر وروبه روی آنان دیدم که به آرایش نظامی پرداخته بودند. به حضرت عرض کردم: آیا به من اجازه جهاد ونبرد در رکابتان را می دهید؟ فرمود: هنوز تعداد کامل نیست! سید نوری می گوید: به او گفتم: تعداد یارانش چه اندازه بود؟ گفت: بیش از سیصد تن بودند، سپس گفت: جناب نوری! من از سوی امام زمان - (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) - مأموریت یافتم به تو مژده دهم که گشایش وفرج نزدیک است. سید نوری می گوید: او پس از بیان این جریان وابلاغ پیام حضرت، ناگهان از نظرم ناپدید شد.
(632) البته در جای خود خواهیم گفت که سخن حَمَوی، صحیح نیست.
(633) حَمَوی داستانی را با این عنوان راجع به قم نقل می کند که: «إنّه وُلی علیهم وال وکان سُنّیاً متشدّداً، فجمعهم وقال: إنکم تبغضون الصحابه وإنکم لبُغضکم إیّاهم لاتسمّون أطفالکم وأولادکم بأسمائهم وأنا اُقسم لئن لم تجیئونی برجل اسمه ابوبکر او عمر، فیثبت عندی أنّه اسمه، لأفعلنّ بکم... واستمروا فی الأیّام وفتشّوا واجتهدوا فلم یروا إلاّ رجلاً صعلوکاً حافیاً عاریاً أحول اقبح خلق الله منظراً. لأنّ أباه غریباً استوطنها فسّماه بذلک، فجاؤوا به فشتمهم وقال: جئتمونی بأقبَح خلق الله تتنادرون عَلَی؟ وأمر بصفعهم وقال له بعض ظرفائهم: أیّها الأمیر، إصنع ما شئت فإنّ هواء قم لایجئ منه مَن اسمُه ابوبکر، أحسن صورهً من هذا، فغلَبه الضحک وعفا عنهم؛ بر مردم قم حاکمی سنّی مذهب ومتعصّب، فرمانروایی یافت... به حاکم خبر دادند در این شهر یک تن ابوبکر یا عمر نام یافت نمی شود. حاکم، مردم را گرد آورد وبه آنان گفت: شما نسبت به صحابه بُغض وکینه میورزید وبه همین دلیل فرزندان خود را به اسم آن ها نمی نامید. سوگند می خورم اگر فردی را به نام ابوبکر یا عمر نیاورید ونزد من ثابت نشود، نام او ابوبکر یا عمر است، شما را کیفر خواهم داد... مردم مدتی در پی شخصی با این نام ونشان گشتند وبسیار تلاش وجستجو کردند؛ ولی جز فردی گدا وپابرهنه ولوچ که زشت چهره ترین آفریدگان خدا بود، کس دیگری را نیافتند، زیرا پدر وی مردی غریبه بوده که در شهر قم ساکن گشته بود ونام فرزندش را به نام آن ها نامیده بود. وقتی او را نزد حاکم آوردند، مردم را به باد فحش وناسزا گرفت وگفت: زشت ترین آفریدگان خدا را نزد من آورده اید که مرا به تمسخر بگیرید؟ لطیفه گویی از جمع آنان خطاب به حاکم گفت:ای حاکم! هر چه می خواهی انجام ده، زیرا از آب وهوای قم بهتر از این ابوبکر نمی توان سراغ داشت. حاکم از این سخن خندید واز آنان درگذشت. (معجم البلدان، ج 4، ص 397).
(634) تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 142.
(635) شاهنامه فردوسی، ج 4، ص 128.
(636) تاریخ قم، ص 89.
(637) تاریخ اعثم کوفی، ص 43 و94 و105.
(638) ابن الفقیه، ص 209.
(639) ابن الفقیه، ص 211.
(640) اخبار الطّوال، ص 67 وغرر ملوک الفرس، ص 609.
(641) اخبار الطّوال، ص 128.
(642) منظومه «ویس ورامین»، ص 333.
(643) منظومه «ویس ورامین»، ص 522. _ در مباحث بعدی (دلیل نامگذاری قم) مطالب بیشتری در این خصوص خواهد آمد.
(644) در مباحث مربوط به تأسیس قم، مطلب بیشتری در این خصوص بیان شد.
(645) دسته بندی روایات، در فصل 2 خواهد آمد.
(646) بحار الانوار، ج 57، ص 217.
(647) بحار الانوار، ج 57، ص 217؛ علل الشرایع، ج 2، ص 572، باب 374. وطبق نقل صدوق: «قم یا ملعون فشارک أعداءهم فی أموالهم وأولادهم ونساءهم فإن شیعتی وشیعه علیّ لک علیهم سلطان، فُسمیّت قم». إشاره به آیه 64 از سوره اسراء است.
(648) بحار الانوار، ج 60، ص 213.
(649) اسراء، آیه 5.
(650) المیزان، ج 13، ص 35.
(651) عفّان البصری، عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال لی: «أتدری لِمَ سمیَّ قم؟ قلت: الله ورسوله وأنت أعلم قال: إنما سُمّی قم لأنّ أهله یجتمعون مع قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله) ویقومون معه ویستقیمون علیه وینصرونه». بحار الانوار، ج 57، ص 216.
(652) بحار الانوار، ج 57، ص 216، ح 37.
(653) علاّمه نوری در خاتمه مستدرک، جلد 1، ص 365 منابع ومدارک بحثِ خود را آورده است. یعنی از کتابها نام می برد وشرح حال مؤلف واعتبار کتاب را در آنجا بیان می کند که انصافاً دریایی از معارف است ویکی از منابع مستدرک. کتاب تاریخ قم به شمار می آید.
(654) در واقع عمده مطالبی را که ریاض العلما در مورد مؤلّف تاریخ قم نقل می کند از شاگرد مجلسی گرفته است.
(655) مجلسی (رحمه الله) 30 روایت، حدود یک هفتم روایات را آورده است. البته یا مجلسی همه روایات را نقل نکرده ویا مترجم تاریخ قم چنین کرده، زیرا امکان دارد ترجمه، گلچینی از کتاب تاریخ قم باشد.
(656) لازم به یادآوری است که خاندان صفی در قرون هشتم ونهم، در شهر قم از شهرتی برخوردار بوده وافرادی از این خاندان در این شهر دارای نفوذ وقدرت ومقامی بوده اند.
(657) قبل از تألیف کتاب تاریخ قم، کتاب دیگری، مشتمل بر مجموع اخبار قم، تألیف شده بود که آن را مردی عرب، مقیم قم به نام «علی بن حسین بن محمّد بن عامر» در سال 328 نوشته بود. کتاب مزبور به دست نویسنده تاریخ قم نرسید، زیرا مؤلف، آن را در اتاقی نهاد وبه علّت فرود آمدن سقف آن اتاق، کتابِ مزبور از بین رفت.
(658) بحار الانوار، ج 1، ص 365.
(659) برخی از دیدگاهها پیرامون مؤلّف وکتاب وی در مباحث پیشین همین فصل، گذشت.
(660) ویا تفصیل بدهیم وبگوئیم: برخی مربوط به آن دوران وبرخی مربوط به آخرالزمان است.
(661) در بعضی روایات، شخص راوی، دخل وتصرف می کند وایجاد مشکل می کند. مثلاً تنها روایتی که به استناد صحیحین می توانیم به آن استناد کنیم همین روایت مسلم است که می گوید: «إنّی تارک فیکم الثَقَلین، کتاب الله، اذّکرکم الله فی أهل بیتی» در این عبارت، سخنِ بی موردِ زید بن ارقم، کار را مشکل کرده است. از او پرسیدند: «ومَن أهل بیته؟» زید در پاسخ گفت: «آل جعفر، آل عقیل...» «بدین سان»، سه چهار مورد را بر آن افزوده وهرگاه کسی بخواهد به روایتی که مسلم در فضائل علی بن ابیطالب (علیه السلام) نقل کرده، استناد جوید، می گویند: پیامبر فرموده است: «اُذکرکّم الله فی أهل بیتی» با این که منظور از «اهل بیت» حضرت علی وخاندان اوست؛ ولی در پاسخ می گوئیم: پیامبر (ص) چنین تفسیری نفرموده است، تفسیر از شخص زید است وخود آن را افزوده ومقداری مشکل ایجاد می کند. امّا در روایت مورد بحث بسیار بعید به نظر می رسد که امام صادق (علیه السلام) فرموده باشد: «مِن أهل بیت النجباء» وبار دیگر فرموده باشد «یعنی اهل قم» اگر ما باشیم واین روایت، آیا روایت صراحت دارد که این شخص، قمّی بوده؟ «دخل علیه عمران القمّی» بعد امام فرموده باشد همین شخص قمی «من اهل بیت النجبا»؟ یعنی در این صورت، قرینه حالیه نیست؛ بلکه لفظی است «القمّی» اگر این مقدار قرینه را بپذیریم مشکل حلّ خواهد شد.
(662) إختیار معرفه الرجال، ص 333، ح 609؛ بحار الانوار، ج 47، ص 336، ح 7.
(663) البلدان: 242.
(664) سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 628.
(665) این بحث وتحقیقات پس از سقوط صدام سفاک واشغال عراق توسط امریکائیان بود.
(666) اگر هَمْدان باشد نام قبیله واگر هَمَدان باشد نام یکی از شهرهاست؛ ولی به نظر می رسد در این جا منظور ابن قُتیبه هَمْدانی باشد.
(667) بحار الانوار، ج 57، ص 212، ح 22.
(668) تاریخ الاسلام - حوادث (630 _ 621) ص 6.
(669) بحار الانوار، ج 57، ص 213.
(670) یقول الوشاء: «إنی ادرکت فی هذا المسجد _ یعنی مسجد الکوفه _ تسعمائه شیخ کل یقول: حدّثنی جعفر بن محمّد». تاریخ الکوفه: 408 موسوعه العتبات، قسم النجف، ص 18.
(671) موسوعه العتبات المقدسه، قسم النجف الاشرف، ص11.
(672) در مورد ابوجمیله (مفضّل بن صالح) جای سخن است.
(673) مستدرکات علم الرجال، ج 8، ص 11.
(674) بحار الانوار، ج 57، ص 217، ح 44.
(675) بحار الانوار، ج 57، ص 214، ح 27.
(676) بحار الانوار، ج 57، ص 214.
(677) بحار الانوار، ج 57، ص 215.
(678) بحار الانوار، ج 57، ص 215.
(679) بحار الانوار، ج 57، ص 215.
(680) از نظر اهل سنّت، حدیث مرفوعه، از اقسام صحیحه است؛ ولی از دیدگاه شیعه - از اقسام مرسله است.
(681) عیسی بن عبدالله که در چند روایت به نیکی از او یاد شده، پسر سعد بن مالک اشعری است واز امام صادق وامام کاظم (علیه السلام) به نقل روایت پرداخته ومسائلی را از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند ودر ستایش او چند روایت شگفت آور رسیده که به گفته مامقانی: «دلالت این دو روایت، برتر از عدالت ووثاقت است». روایات مزبور عبارتند از: «إنّک منّا اهل البیت» و«عیسی بن عبدالله منّاحی وهو مِنّا میّت؛ زنده ومرده اش به حساب ماست». در روایتی آمده است که امام (علیه السلام) «قبلّ ما بین عینیه؛ بین دو چشم او را بوسید» امام (علیه السلام) زمانی که در مدینه با یونس روبرو شد فرمود: «یا یونس إنّ بالباب رجل من أهل البیت؛ درِ خانه ما فردی از زمره اهل بیت، حضور دارد». یونس می گوید: «فجئتُ بالباب فإذا عیسی بن عبدالله جالس علی الباب. فقلتُ: من أنت؟ قال: أنا رجل من أهل قم؛ به درِ خانه آمدم ناگهان با عیسی بن عبدالله مواجه شدم که در آستانه در نشسته بود. گفتم: تو کیستی؟ گفت: مردی از اهل قم هستم. هنوز گفتگوی ما به پایان نرسیده بود که امام (علیه السلام) رسید ورو به ما هر دو کرد وفرمود: داخل شوید: سپس فرمود: «یا یونس أحسبک أنکرت قولی لک؛ به نظرم گفته من برایت شگفت آور بود که گفتم: این فرد از ما اهل بیت است؟» «قلتُ جُعلت فداک لأنّ عیسی رجل من أهل قم؛ عرض کردم: فدایت گردم، عیسی از اهالی قم است، او کجا وشما کجا؟» فرمود: «یا یونس! عیسی بن عبدالله منّا حیّاً ومنّا میتّاً؛ عیسی بن عبدالله، زنده باشد یا از دنیا برود، از ماست». تنقیح المقال 2: 361؛ معجم رجال الحدیث 13: 195.
(682) بحار الانوار، ج 57، ص 215، ح 36.
(683) عقد الدرر، ص 97 و138 و139؛ القول المختصر، ص 19؛ الشیعه الرجعه، ج 1، ص 158؛ فی رحاب حکومه الامام المهدی (علیه السلام)، ص 105.
(684) کمال الدین، ج 1، ص 126.
(685) وادی القری درّه ای است بین مدینه وشام از توابع مدینه ودر آن روستاهای زیادی قرار دارد. معجم البلدان، ج 5، ص 340.
(686) بحار الانوار، ج 53، ص 16.
(687) مرآه العقول، جلد 26، ص 156.
(688) در مورد شخصیت سهل بن زیاد، باید بحث وبررسی شود تا مشخص گردد جایگاه وی در بین علماء کجاست واعتبارش چه اندازه است؟ تنها در کتب اربعه بیش از 2000 حدیث از او نقل شده است واز کنار چنین شخصی نمی توان به راحتی گذشت. واو را تضعیف کرد وما در درس فقه پس از تحقیق وبحث، او را توثیق کردیم.
(689) اضافه جمله بمعصیه آبائهم، اضافه به فاعل است یا اضافه به مفعول؟ یعنی گناهان پدران، باعث گرفتاری جوان ها می شود یا جوان ها خود به جهت نافرمانی پدرانشان دچار گرفتاری خواهند شد؟ شاید مقصود همین احتمال دوم باشد، زیرا امام در ادامه می فرماید: جوان ها نسبت به بزرگترها واساتید خود اهانت وتمسخر روا می دارند واین موضوع خود قرینه است که عامل گرفتاری جوان های قم، سرپیچی خودِ آن هاست نه به خاطر گناهان پدرانشان.
(690) بحار الانوار، ج 57، ص 214.
(691) بحار الانوار، ج 57، ص 218.
(692) الاختصاص، ص 102، علاّمه مجلسی این روایت را در بحار الانوار، ج 18، ص 318 نقل کرده است.
(693) بحار الانوار، ج18، ص311.
(694) «قد ظهر الماءُ بقم علی وجه الأرض فی أیّام صبای فکان یفور الماء من السرادیب والتنانیر وقد خربت لذلک دور کثیره بل محلّه یقال لها عربستان خرب» سفینه البحار، ج 7، ص 356.
(695) الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 1، ص 358.
(696) به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 425، بحار الانوار، ج 50، ص 317.
(697) بحار الانوار، ج 57، ص 214، ح 30.
(698) بحار الانوار، ج 57، ص 215، ح 33.
(699) بحار الانوار، ج 57، ص 216، ح 39 به نقل از تاریخ قم.
(700) بحار الانوار، ج 57، ص 216، ح 41.
(701) بحار الانوار، ج 57، ص 217 و216، ح 43 و41.
(702) سفینه البحار، ج 2، ص 446.
(703) بحار الانوار، ج 57، ص 214.
(704) تفلیس، شهری در شوروی سابق وپایتخت گرجستان ومدّت ها جزو قلمرو ایران بوده است. ولی در اثر بی لیاقتی حکومت وقت، از کشور تجزیه شد.
(705) بحار الانوار، ج 57، ص 215، ح 35.
(706) در مقدمه وفصل 2 احادیث بیشتری در این خصوص بیان شد.
(707) صحیح مسلم، ج 4، ص 337.
(708) برای توضیح بیشتر به معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، ج 2، ص 124 رجوع شود.
(709) قاموس الرجال، ج 2، ص 422.
(710) سیر اعلام النبلا، ج2، ص319.
(711) تنقیح المقال، ج3، ص 82 (چاپ سنگی).
(712) تاریخ بغداد، ج3، ص 71.
(713) قاموس الرجال، ج12، ص 336.
(714) سیر اعلام النبلا، ج4، ص310.
(715) سیر اعلام النبلا، ج4، ص310.
(716) سیر اعلام النبلا، ج4، ص310.
(717) مروج الذهب؛ شرح ابن ابی الحدید، ج10، ص104، الدرجات الرفیعه، ص39.
(718) الفصول المختاره، ص 171؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 612.
(719) الفصول المختاره، ص 171.
(720) الفصول المختاره، ص 171.
(721) معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 193.
(722) اسدالغابه، ج 1، ص 215؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 447.
(723) سیر اعلام النبلاء، ج2، ص 447.
(724) معالم المدرستین، ج 2، ص 49.
(725) وسائل الشیعه، ج28، ص367؛ أبواب بقیه الحدود، ب4، ح1.
(726) البدایه والنهایه، ج 6.
(727) الاصابه، ج 1، ص 184؛ الاستیعاب، ج1، ص270.
(728) المغنی، ج2، ص168؛ عمده القاری، ج11، ص126؛ ومعالم المدرستین، ج2، ص57؛ سنن الکبری، ج 10، ص 178.
(729) کافی، ج 7، ص 4.
(730) مسند احمد، ج 5، ص 347؛ سنن ابی داود، ج4، ص68، ح4131.
(731) تنقیح المقال، ج 13 جدید، ص 169.
(732) اسد الغابه، ج1، ص215.
(733) تنقیح المقال، ج 13 جدید، ص 169.
(734) قاموس الرجال، ج 2، ص 422.
(735) بحار الانوار، ج 18، ص 92.
(736) ملل ونحل، ج 1، ص 117.
(737) مقدمه ابن خلدون، ص 439. البته این شخص از نظر علماء شیعه مردود ومتهم به نصب است. مرحوم والد در پاورقی کتاب گرانسنگ خود، الشیعه والرجعه، ج1، ص 98، درباره او می فرماید: «فإن له - ابن خلدون - مع آل محمد (علیهم السلام) مواقف کثیره، قال فی مقدمته المطبوعه ببیروت، ص246، ما لفظه: وشذّ أهل البیت بمذاهب إبتدعوها وفقه انفردوا به... وشذّ بمثلهم الخوارج ولم یحتفل الجمهور بمذاهبهم بل أو سعوها جانب الانکار والقدح!! وقال: انه - ابن خلدون - وامثاله علی الهدی والسنه وان اهل البیت وشیعتهم أهل الضلال وبدعه!!. وقد احتج علیه ایه الله شرف الدین بآیات من الذکر الحکیم واحادیث وارده عن الرسول الامین...».
(738) تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 379.
(739) به مستدرکات رجال الحدیث آقای نمازی، ج 8، ص 63 رجوع شود.
(740) کمال الدین وتمام النعمه، ج 2، ص 525 تا ص 528، باب 47، چاپ انتشارات اسلامی، حدیث الدجال، وما یتصل به من أمر القائم، حدیث 1.
(741) تهذیب الکمال، ج 19، ص 54.
(742) بحار الانوار، ج 56: ص 92.
(743) الایام المکیه، ص172؛ تنقیح المقال، ج 3، ص 206.
(744) ج 2، ص 231.
(745) حدیث 33.
(746) مستدرکات علم رجال، ج 8، ص 63.
(747) بعضی از علائم اختصاری در کتاب تهذیب الکمال. خ: بخاری. د: ابوداود س: نسائی. ت: ترمذی. ق: ابن ماجه. عو: چهار تا غیر از مسلم وبخاری. م عو: چهارتا با مسلم غیر از بخاری. ع: هر شش کتاب (صحاح سته) (درباره تمیم بن اوس داری وحدیث جسّاسه، کتاب تفسیر ومفسران، ج 2 ص 85 تا ص 91 اثر مرحوم شیخ محمدهادی معرفت قابل مطالعه است.
(748) روستائی است در چهار فرسخی کوفه؛ مراصد لاطلاع، ص 608؛ معجم البلدان، ج3، ص 33.
(749) تهذیب الکمال، ج 19، ص 54.
(750) تهذیب التهذیب، ج 10، ص 378.
(751) روضه المتقین، ج 14، ص 384.
(752) بحار الانوار، ج 52، ص 193.
(753) بحار الانوار، ج 3، ص 385.
(754) بحار الانوار، ج 5، ص 365.
(755) بحار الانوار، ج 5، ص 369.
(756) بحار الانوار، ج 2، ص 17، وج 3، ص 144.
(757) بحار الانوار، ج 3، ص 144.
(758) نوعی لباس به نام تیلشان که روی شانه می اندازند. لباس سفید زرتشت.
(759) المعجم الکبیر، ج 18، ص 155.
(760) فتن ابن حماد، ص149.
(761) مصنف عبدالرزاق، ج11، ص 396.
(762) معجم الصغیر طبرانی، ج1، ص260.
(763) معجم البلدان، ج 1، ص208.
(764) کمال الدین، ج2، ص 526.
(765) ج 4، ص 324.
(766) صحیح مسلم، ج 4، ص 329.
(767) تفسیر ابن کثیر، ج3، ص 379.
(768) سیر اعلام النبلا، ج 2، ص 579.
(769) این حدیث را مجلسی از تفسیر عیاشی نقل کرد. عیّاشی خود، از اهل سنّت بود - وپدری بسیار ثروتمند داشت -، امّا شیعه شد وتمام اموال پدرش را صرف تبلیغ تشیّع کرد. منزل او به سان حوزه علمیه درآمده بود. وی این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است تفسیر عیاشی، ج1، المقدمه، علامه طباطبایی.
(770) تفسیر عیاشی، ج2، ص281، بحار الانوار، ج 51، ص 65، ح 46.
(771) تفسیر عیاشی، ج2، ص 160، حدیث 7، به نقل از کشّی.
(772) تفسیر عیاشی، ج 6، ص 296.
(773) تفسیر عیاشی، ج 6، ص 296، به نقل از مجمع البیان.
(774) خصال، ج 2، ص 449، باب 10، ح 52.
(775) المعارف ابن قتیبه، ص 362 و341.
(776) بحار الانوار، ج 23، ص 102.
(777) بحار الانوار، ج 27، ص 205.
(778) بحار الانوار، ج 52، ص 276، حدیث 171 وج 56، ص 92.
(779) بحار الانوار، ج 51، ص 145 وج 25، ص 16 به نقل از کمال الدین.
(780) بحار الانوار، ج 33، ص 235.
(781) بحار الانوار، ج 51، ص 6، باب 22.
(782) کشف الغمه، ج 1، ص5، چ جدید.
(783) کمال الدین، ج2، ص 526.
(784) بحار الانوار، ج 52، ص 194.
(785) بحار الانوار، ج 26، ص 189 وج 52، ص 190، حدیث 19.
(786) بحار الانوار، ج 86، ص 358.
(787) بحار الانوار، ج 87، ص 40.
(788) بحار الانوار، ج 94، ص 27.
(789) بحار الانوار، ج 100، ص 68 باب استحباب الزرع والغرس، عن کتاب الغایات، قمی...
(790) بحار الانوار، ج 52، ص 181.
(791) سوره انعام، آیه 65.
(792) بحار الانوار، ج 52، ص 181.
(793) بحار الانوار، ج 52، ص 192 به نقل از محاسن برقی.
(794) بحار الانوار، ج 72، ص 391 به نقل از صفات الشیعه.
(795) بحار الانوار، ج 72، ص 391 به نقل از صفات الشیعه الرقم 14.
(796) حکومت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام)، ص 171.
(797) الغیبه الکبری، ص 532، ج 3، ص 14.
(798) چاپ هشتم، ص 192.
(799) الغیبه الکبری، ج 3، ص 141.
(800) مهدی موعود - ترجمه بحار الانوار - ص 969.
(801) بحار الانوار، ج 26، ص 189 وج 52، ص 190.
(802) المعجم الکبیر، ج 18، ص 155.
(803) مصنف عبدالرزاق، ج11، ص396.
(804) مصنف عبدالرزاق، ج11، ص396.
(805) بحار الانوار، ج 51، ص 68، به نقل از کمال الدین.
(806) الغیبه الکبری، ص 524.
(807) معجم البلدان، ج 4، ص 297.
(808) ذهبی می گوید: «کان منحرفاً عن الإمام علی (» سیر اعلام النبلاء، ج 22، ص 312؛ وفیات الأعیان، ج 6، ص 127.
(809) تاریخ الغیبه الکبری، ج2، ص 525.
(810) غیبت نعمانی، ص 255، ب 14؛ بحار الانوار، ج 52، ص 232.
(811) تنقیح المقال، ج7، ص328؛ الغیبه نعمانی، ص25؛ معجم الرجال الحدیث، ج2، ص276؛ سیر اعلام النبلاء، ج15، ص347.
(812) تنقیح المقال، ج 8، ص 266.
(813) تنقیح المقال، ج 8، ص 266.
(814) تنقیح المقال، ج 10، ص 396.
(815) تنقیح المقال، ج 20، ص 40 - 46.
(816) تنقیح المقال، ج 20، ص 40 - 46.
(817) ص 446، چاپ جدید.
(818) غیب شیخ طوسی، ص 446، ح 443؛ بحار الانوار، ج 52، ص 210.
(819) بحار الانوار، ج 51، ص 163.
(820) بحار الانوار، ج 1، ص 10.
(821) الغدیر، ج7، ص50، چاپ جدید.
(822) الغدیر، ج7، ص 308.
(823) الغدیر، ج 14، ص 595.
(824) الزام الناصب، حائری، ج 2، ص 160، کشف الأستار، ص221.
(825) التشریف بالمنن، ص 288 به نقل از فِتَن سهیلی.
(826) طبق نقل ابن طاوس، در ملاحم سؤال کننده، ابوخالد حلبی بوده، ص295، نگاه: فی رحاب حکومه الامام المهدی (علیه السلام)، ص120.
(827) بقره: 222.
(828) مختصر بصائر الدرجات، صفار، ص 200 وبحار الانوار، ج 52، ص 274.
(829) امالی طوسی، 35، حدیث 19؛ ترتیب الامالی، ج 5، ص 367.
(830) بحار الانوار، ج 52، ص 275.
(831) الفهرست، ص 114 - شماره 235.
(832) تنقیح المقال، ج5، ص238.
(833) تنقیح المقال، ج 21، ص 204.
(834) بحار الانوار، ج 5، ص 211.
(835) بحار الانوار، ج 20، ص 142 و186.
(836) کافی، ج 8، ص 5 - 224، حدیث 285.
(837) مرآه العقول، ج 8، ص 154.
(838) کمال الدین، ص 328؛ باب ما أخبر الباقر (علیه السلام) من وقوع الغیبه، ح 7.
(839) بحار الانوار، ج 52، ص 233، به نقل از نعمانی، ص 133.
(840) غیبت شیخ طوسی، ص 271، چاپ مکتبه نینوی طهران.
(841) غیبت شیخ طوسی، ص 445، ح: 444.
(842) بحار الانوار، ج 25، ص 203.
(843) عقد الدرر، ص 46.
(844) عقد الدرر، ص 46.
(845) سیراعلام النبلاء، ج 18، ص77.
(846) سیراعلام النبلاء، ج 18، ص 313.
(847) ص 356.
(848) ص 299.
(849) فتن، ص 301.
(850) ما در معجم احادیث الامام المهدی با وجود فشردگی زیاد وحذف مکررات وادغام احادیث متشابه، حدود دو هزار حدیث آورده ایم. البته مستدرکاتی نیز دارد که ممکن است به هزار حدیث برسد؛ یعنی احادیث مهدویت بالغ بر سه هزار حدیث خواهد بود.
(851) الاقبال بالأعمال الحسنه، ج 3، وبحار الانوار، ج 9، ص 269.
(852) هشتاد شهید را نام می برد که نخستین آن ها حضرت علی اکبر است که حضرت به آن ها سلام می کند. از نکات جالب این زیارت نامه این است که فرازهایی از رجزهای اصحاب را در میدان مبارزه نقل می کند وپس از آن، معمولا به قاتل آن شهید نیز اشاره دارد.
(853) بحار الانوار، ج 98، ص 317.
(854) بحار الانوار، ج 98، ص 251.
(855) روضه المتقین، ج5، ص452.
(856) خاتمه مستدرک الوسائل، ج 1، ص 358 - 364.
(857) ابن طاووس استادِ علامه حلّی، رجالی بزرگ ومتبحر است وبر این کتاب «المزار» اعتماد کرده است.
(858) طبقات اعلام الشیعه، ج 3، ص 252.
(859) بحار الانوار، ج 107، ص 21 - 45 وخاتمه مستدرک الوسائل، ج19، ص 364.
(860) اجازات بحار الانوار، ج 104، ص 196.
(861) امل الآمل، ج 2، ص 252 وخاتمه مستدرک الوسائل، ج 19، ص 364.
(862) خاتمه مستدرک الوسائل، ج 21، ص 19.
(863) خاتمه مستدرک الوسائل، ج 19، ص 363.
(864) الکنی والالقاب، ج 1، ص 409.
(865) اعیان الشیعه، ج 9، ص 202.
(866) ریحانه الادب، ج 8، ص 308.
(867) طبقات اعلام الشیعه، ج 3، ص 202.
(868) صوم عاشورا، ص 48.
(869) بحار الانوار، ج 1، ص 35.
(870) تحفه الزایر، ص 3.
(871) بحار الانوار، ج 1، ص 35.
(872) بحار الانوار، ج 1، ص 35.
(873) مستدرکات الوسائل، ج 19، ص 359 - 360 وج 21، ص 19.
(874) اعیان الشیعه، ج 9، ص 202.
(875) الکنی والالقاب، ج 1، ص 409.
(876) ریحانه الادب، ج 8، ص 208.
(877) قادتنا، ج 6، ص 115.
(878) بحار الانوار، ج 98، ص 251.
(879) روضه المتقین، ج5، ص452.
(880) مصباح الزائر، ص 164.
(881) مستدرک وسائل الشیعه، ج 21؛ ص 19. آن چه بیان شده سخن محدّث نوری است که آقای خویی (رحمه الله) آن را نقل کرده است، نه سخن خودش؛ در غیر این صورت، در گفته آقای خویی تناقض ایجاد می شود.
(882) معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 170.
(883) این عبارت را نیز از حُرّ عاملی نقل کرده وسخن آیت الله خویی نیست.
(884) بحار الانوار، ج 98، ص 317.
(885) تحفه الزائر، ص 3.
(886) صحیفه مهدیه، ص 3 وص 202.
(887) جامع احادیث الشیعه (زیر نظر آیت الله بروجردی)، ج 15، ص 405، ح 16.
(888) الذریعه، ج 15، ص 25.
(889) الذریعه، ج 18، ص 34.
(890) الذریعه، ج 13، ص 308
(891) بحار الانوار، ج 98، ص 231 - 249.
(892) نجم(53): آیه9.
(893) ساختگی بودن این داستان از همین تهمت بزرگ، به خوبی آشکار است، زیرا شیعه معتقد است که ساحت عظیم قرآن از هرگونه تحریف، مصون مانده ومی ماند، چرا که خداوند فرموده است: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)؛ ما قرآن را خودنازل کرده ایم وخود نگهبانش هستیم (حجر(15) آیه 9). بر طبق عقیده عالمان ومفسران شیعی، قرآنی که اکنون در سراسر جهان اسلامی در دست مردم است، عیناً قرآنی است که خداوند بر پیامبر (ص) نازل فرموده است وحتی یک کلمه هم از آن، حذف ویا بر آن، اضافه نشده است. این کج فکری ها واین گونه به هم بافتن اباطیل، کار خام فکرانی است که در علم قرآنی، پخته وسنجیده نبوده اند ونه تنها روابط بین آیات بلکه خود آیات را هم نفهمیده اند. این حرف های سست وبی پایه از جانب هر کس که باشد مردود است. مفسران بزرگوار شیعه از آغاز تا کنون، کتاب های استدلالی بسیاری در خصوص عدم تحریف قرآن نوشته اند؛ برای نمونه رجوع کنید به: صیانه القرآن من التحریف، مرحوم محمد هادی معرفت؛ حقایق هامه حول القرآن الکریم، علامه جعفر مرتضی عاملی (همان انتشارات)؛ مدخل التفسیر، آیه الله محمد فاضل لنکرانی؛ هشت رساله عربی؛ رساله فصل الخطاب فی عدم تحریف کتاب رب الرباب، آقای حسن زاده آملی والبیان فی علوم القرآن آیه الله خوئی وکتاب های بسیار دیگری.
(894) فقلت له: لا سیدی اری بعض الآیات غیر مرتبطه بما قلبها، وبما بعدها کأن فهمی القاصر، لم یصر إلی غوریه ذلک. فیال: نعم، الأمر کما رأیته وذلک «انه» لمّا انتقل سید البشر محمد بن عبد الله من دار الفناء إلی دار البقاء،... جمع امیر المؤمنین (علیه السلام) القرآن کله، ووضعه فی إزار وأتی به الیهم وهم فی المسجد. فقال لهم: هذا کتاب الله سبحانه أمرنی رسول الله (ص) أن أعرضه الیکم لقیام الحجه علیکم، یوم العرض بین یدی الله تعالی، فقال له... لسنا محتاجین إلی قرآنک، فقال (علیه السلام): لقد أخبرنی حبیبی محمد (ص) بقولک هذا، وانما أردت بذلک إلقاء الحجه علیکم. فرجع امیر المؤمنین (علیه السلام) به الی منزله. وهو یقول: لا اله الا أنت، وحدک لا شریک لک، لا رادّ لما سیق فی علمک، ولا مانع لما اقتضته حکمتک فکن أنت الشاهد لی علیهم یوم العرض علیک. فنادی إبن أبی قحافه بالمسلیمن، وقال لهم: کل من عنده قرآن من آیه او سوره، فلیأت بها، فجاءه أبو عبیده بن الجراح وعثمان، وسعد بن أبی وقاص، ومعاویه بن أبی سفیان، وعبد الحرمان بن عوف، وسلحه بن عبیدالله، وابو سعید الخدری، وحسان بن ثابت. وجماعات المسلیمن وجمعوا هذاالقرآن، وأسقطوا ما کان فیه من المثالب صدرت منهم، بعد وفاه سید المرسلین (ص). فلهذا تری الآیات غیر مرتبطه، والقرآن الذی جمعه امیر المؤمنین (علیه السلام) بخطه محفوظ عند صاحب الأمر (علیه السلام)، وفیه کل شیء أرش الخدش، واما هذا القرآن. فلاشک ولا شبهه فی صحته، وإنما کلام الله سبحانه، هکذا صدر عن صاحب الأمر (علیه السلام).
(895) بحار الانوار، ج52، ص 159 - 174.
(896) جنه المأوی، باب 24، در ادامه ج 53 بحار چاپ شده وبرخی به اشتباه، این نقل را نیز به علاّمه مجلسی نسبت داده اند.
(897) ناجی النجار، جزیره خضراء، ترجمه وتحقیق حجه الاسلام علی اکبر مهدی پور، ص 185، چ 8، قم، رسالت، 1376.
(898) الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 5، ص 106، چ 3، بیروت، دارالاضواء، 1403 ق.
(899) محدّث نوری، نجم الثاقب، ص 296، ج 2، قم، جمکران، بی تا.
(900) مقابیس الأنوار، ص 11 و16.
(901) روضات الجنّات، ج 4، ص 217 و298.
(902) کفایه الموحدّین، ج 3، ص 390.
(903) الذریعه، ج 4، ص 93.
(904) ترجمه الجزیره الخضراء للمحقق الکرکی کما حکی عن صاحب الریاض.
(905) مطبوع بالهند ومصدّر باسم السلطان شاه طهماسب الصفوی... والجزیره هو تألیف فضل بن یحیی الطیبی کتب فیه مارواه له الشیخ زین الدین علی بن فاضل المازندرانی فی سنه 699 مما شاهد فی تلک الجزیره وأورد ترجمته السیّد میرشمس الدین محمد بن میر اسدالله التستری فیما کتبه بالفارسیه فی اثبات وجود صاحب الزمان (علیه السلام) الذریعه، ج 4، ص 93.
(906) ولعل هذه الترجمه (ترجمه کرکی) هی التی ادرجت فی طی رساله شمس الدین محمد بن اسدالله أو أنها ترجمه للسیّد شمس الدین محمد نفسه أدرجها فی رسالته. الذریعه، ج 5، ص 106.
(907) وجدت رساله مشتهره بقصه الجزیره الخضراء فی البحرالأبیض أحببت ایرادها لاشتمالها علی ذکر من رآه ولما فیه من الغرائب وإنما أفردت لها باباً لأنی لم أظفر به فی الأصول المعتبره ولنذکرها بعینها کما وجدتها، بحار الانوار، ج 52، ص 159، چ 2، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ق.
(908) بحار الانوار، ج1، ص10- 24.
(909) شیخ حُرّ عاملی، اثبات الهداه، ج 3، ص 707.
(910) هذا مضافاً إلی الإجماعات المنقوله الکثیره جداً المتأیّده بالآثار والإعتبار التی أشرت إلیها فی الرساله (مع أن المنقول بخبرالواحد یشمله ما دل علی حجیه خبر الواحد) ومن الآثار حکایه المازندرانی الذی وصل إلی جزیره الصاحب وهی تنادی بالاختصاص بالإمام ومنصوبه. الحاشیه علی مدارک الاحکام، ج 3، ص 187، چ اول، آل البیت.
(911) وفی قصه جزیره الخضراء والبحرالأبیض... ما یدل علی فضل عظیم للسید... وهذه مرتبه جلیله لایعادلها شئ لو صح النقل، وحید بهبهانی، الفوائد الرجالیه، ج 3، ص 136، بی جا، بی نا، بی تا.
(912) وهی رساله جلیله یجب علی المؤمنین محافظتها، الذریعه، ج 5، ص 106.
(913) الذریعه، ج 5، ص 106.
(914) الذریعه، ج 5، ص 125.
(915) (فَلَوْلاَ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ)، صافات (37): 142 و144.
(916) وبالجمله لم تصل هذه الحکایه إلینا إلاّ بالوجاده ولم نعرف من احوال الحاکی لها إلا أنه کان رجلاً محترماً فی ذلک المجلس وقد اشتمل سندها علی عده تواریخ تناقض ما فی متنها واشتمل متنها علی امور عجیبه قابله للانکار وما هذا شأنه لایمکن أن یکون داعی العلماء من إدراجه فی کتبهم المعتمده بیان لزوم الاعتماد علیها أو الحکم بصحتها مثلاً أو جعل الاعتقاد بصدقها واجباً حاشاهم عن ذلک بل إنما غرضهم من نقل هذه الحکایات مجردالاستیناس بذکرالحبیب وذکر دیاره والاستماع لآثاره مع ما فیها من رفع الاستبعاد عن حیاته فی دارالدنیا وبقائه متنعماً فیها فی أحسن عیش وأفره حال، بل مع السلطنه والملک له ولأولاده واستقرارهم فی ممالک واسعه هیّأ الله لهم لایصل الیها من لم یرد الله وصوله وقد احتفظ العلماء بتلک الحکایات فی قبال المستهزئین بالدین بقولهم «لِمَ لا یخرج جلیس السرداب بعد ألف سنه وکیف تمتعه بالدنیا وما أکله وشربه ولبسه وغیرها من لوازم حیاته؟» وهم بذلک القول یبرهنون علی ضعف عقولهم، فمن کان عاقلاً مؤمناً بالله ورسوله وکتابه یکفیه فی اثبات قدره الله تعالی علی تهیئه جمیع الأسباب المعیشه فی حیاه الدنیا له، قوله تعالی فی الصافات (ولولا أنّه کان من المسبّحین للبث فی بطنه إلی یوم یبعثون) الصریح فی أنّ یونس لو لم یکن من المسبحین لکان یلبث فی بطن الحوت علی حاله إلی یوم یبعث سائر البشر. فأخبرالله تعالی بقدرته علی إبقاء الحوت الذی التقم یونس وعلی ابقاء یونس علی حاله فی بطنه ولبثه فیه کذلک إلی یوم بعث الناس واحتمال اراده موت یونس بإزهاق روحه ولبث جسده فی بطن الحوت إلی یوم بعثه وإحیائه مخالف للظاهر من جهات کمال لایخفی. الذریعه، ج 5، ص 108، پاورقی.
(917) بحار الانوار، ج 53، ص 213.
(918) نجم الثاقب، ص 300 - 380.
(919) ج 2، ص 264.
(920) ووجدت روایه متصله الإسناد بأنّ للمهدی - صلوات الله علیه - أولاد جماعه ولاه فی أطراف بلاد البحر علی غایه عظیمه من صفات الأبرار، وجنه المأوی ضمن بحار الانوار، ج 53، ص 220.
(921) والظاهر بل المقطوع أنه إشاره إلی هذه الروایه والله العالم، نجم الثاقب، ص 296.
(922) نجم الثاقب، ص 296؛ ریاض العلما، ص 175.
(923) یا سیدی انا من جمله عبیده المخلصین ولا رأیته، شوشتری این تعریف ها را بر ساده لوحی حمل کرده وگفته است: «شاید او در اوج بیماری وتب بوده است؛ چون خود به بیماری اقرار کرده وشاید در خواب دیده باشد» (بحار الانوار، ج 52، ص 172).
(924) جعفرسبحانی، کلیات فی علم الرجال، چ 3، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1414 ق، ص 152.
(925) این دو بزرگوار، از رجالیان بزرگ وهر دو، در علم رجال صاحب تألیف هستند؛ اما هیچ کدام به علی بن فاضل وداستان او اشاره ای نکرده اند.
(926) شیخ مجدالدین الفضل بن یحیی علی بن المظفر بن الطیّبی الکاتب بواسط فاضل عالم جلیل یروی کتاب کشف الغمّه عن مؤلفه علی بن عیسی الإربلی کتبه بخطه وقابله وسمعه عن مؤلفه وله منه اجازه سنه 691...، شیخ حّر عاملی، امل الآمال، تحقیق سیّد احمد حسینی، ص 218، بغداد، مکتبه الاندلس، 1404 ق.
(927) سیّد ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 316، چ 5، بی جا، بی نا، 1413 ق.
(928) «الروایه المذکوره لیست معتبره وقد وردت الروایات المعتبره ایضا لکن لم یکن مفادها الحلیّه للمکلف بأداء الخمس...»، مسائل وردود، ص 125، مسأله 351.
(929) مترجم کتاب جزیره خضراء.
(930) طبقات اعلام الشیعه، ج 5، ص 145.
(931) بحار الانوار، ج 53، ص 213 - 221؛ نجم الثاقب، ص 300 - 380.
(932) التعازی فی ذکر ما یتعلق بالتعزیه والتسلیه مبتدئا فیه بذکر وفات النبی وما ناله عند موت أولاده وألحق بآخره ذکر بلاد أولاد الحجّه (علیه السلام) وهو للشریف الزاهد ابی عبدالله محمد بن علی بن الحسن بن عبدالرحمن العلوی الحسینی، الذریعه، ج 4، ص 205.
(933) اخبرنی الشیخ الجلیل ابوالعباس احمد بن الحسین فی سنه احدی وسبعین وخمسأه سنه؛ الذریعه، ج 5، ص 107، پاورقی.
(934) نام او یحیی بن هبیره واز اهالی دُجَیل است. در سن کودکی وارد بغداد شد وبه درس پرداخت وپس از پذیرش مسؤولیت های متعدد سرانجام از سوی سلطان مسعود سلجوقی به سِمَت وزارت تعیین شد. وی، آثار وکتاب های متعددی دارد. در سال 555 هـ.ق در بغداد درگذشت وهمان جا به خاک سپرده شد؛ وفیات الاعیان، ج 6، ص 243.
(935) ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 21، ص 113، ج 9؛ بیروت، مؤسسه الرساله، 1413 ق؛ وفیات الأعیان، ج 3، ص 139.
(936) تبصره الولی، ص 245.
(937) تبصره الولی، ص 249.
(938) فقلت له: «یا سیدی أری بعض الآیات غیر مرتبطه بما قبلها وبما بعدها کأنّ فهمی القاصر لم یصر الی غوریه ذلک. فقال: نعم الأمر کما رأیته وذلک [انه] لما انتقل سید البشر محمد بن عبدالله من دارالفناء الی دارالبقاء وفعل صنما قریش ما فعلاه من غصب الخلافه الظاهریه، جمع امیرالمؤمنین (علیه السلام) القرآن کله ووضعه فی إزار وأتی به الیهم وهم فی المسجد، فقال لهم: هذا کتاب الله سبحانه أمرنی رسول الله (ص) أن أعرضه إلیکم لقیام الحجّه علیکم یوم العرض بین یدی الله تعالی فقال له فرعون هذه الامه ونمرودها: لسنا محتاجین الی قرآنک، فقال (علیه السلام): لقد اخبرنی حبیبی محمّد (ص) بقولک هذا وانما اردت بذلک إلقاء الحجّه علیکم. فرجع امیرالمؤمنین (علیه السلام) به الی منزله وهو یقول: لااله الا أنت وحدک لا شریک لک لاراد لماسبق فی علمک ولا مانع لما اقتضته حکمتک فکن انت الشاهد لی علیهم یوم العرض علیک. فنادی ابن ابی قحافه بالمسلمین وقال لهم: کل من عنده قرآن من آیه أو سوره فلیأت بها فجاءه ابوعبیده بن الجراح وعثمان وسعد بن أبی وقاص ومعاویه بن ابی سفیان وعبدالرحمن بن عوف وطلحه بن عبیدالله وابوسعید الخدری وحسّان بن ثابت وجماعات المسلمین وجمعوا هذا القرآن واسقطوا ما کان فیه من المثالب التی صدرت منهم بعد وفاه سیّد المرسلین (ص) فلهذا تری الآیات غیر مرتبطه والقرآن الذی جمعه امیرالمؤمنین بخطه محفوظ عند صاحب الامر (علیه السلام) فیه کل شئ حتی أرش الخدش وامّا هذا القرآن فلاشک ولا شبهه فی صحته وإنّما کلام الله سبحانه هکذا صدر عن صاحب الامر (علیه السلام)» بحار الانوار، ج 52، ص 170.
(939) همان، ص 159، پاورقی.
(940) هم جماعه یستندون فی کل شئ من الأصول والفروع إلی روایه رویت من دون رعایه شرائط الحجیّه. واختلف فی ضبطها فقیل باسکان الشین لأن منهم المجسّمه محشو. والمشهور أنّه بفتحها نسبه إلی الحشاء لأنهم کانوا یجلسون أمام الحسن البصری فی حلقته فتکلّموا بالسقط عنده فقال: «ردّوا هولاء الی الحشاء الحلقه - ای جانبها -» فسمّوا حشویه. محقق حلّی، المسلک فی اصول الدین، ص 65، پاورقی.
(941) بحار الانوار، ج 52، ص 170، پاورقی.
(942) حجر (15): 9.
(943) نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ص 188، چ 2، بی جا، المؤسسه العربیه الحدیثه، 1382 ق.
(944) بحار الانوار، ج35، ص236؛ «إن ترتیب القران الذی بیننا لیس من فعل المعصوم».
(945) تفسیر المیزان، ج 16، ص 312.
(946) سیّد ابوالقاسم خویی، البیان، ص 223، چ 4، بیروت، دارالزهراء، 1395 ق.
(947) در بخشی از داستان می خوانیم: «فکان کلّما قرأت شیئاً فیه خلاف بین القراء أقول له: قرأ حمزه کذا وقرأ الکسائی کذا وقرأ عاصم کذا وابوعمرو بن کثیر کذا. فقال السیّد [شمس الدین]سلّمه الله: نحن لا نعرف هولاء وأنّما القرآن نزل علی سبعه أحرف قبل الهجره من مکه إلی المدینه وبعدها لما حجّ رسول الله (ص) حجّه الوداع نزل علیه الروح الأمین جبرئیل (علیه السلام) فقال: یا محمد اُتل علی القرآن حتی أعرِّفک اوائل السور وأواخرها وشأن نزولها. فاجتمع الیه علی بن ابیطالب وولداه الحسن والحسین (علیهما السلام) وأبّی بن کعب وعبدالله بن مسعود وحُذیفه بن الیمان وجابر بن عبدالله الانصاری وابوسعید الخُدری وحسّان بن ثابت وجماعه من الصحابه رضی الله عن المنتجبین منهم فقرأ النبی (ص) القرآن من أولّه الی آخره فکان کلما مرّ بموضع فیه اختلاف، بیّنه له جبرئیل (علیه السلام) وامیرالمؤمنین (علیه السلام) یکتب ذاک فی درج من أدم فالجمیع قراءه امیرالمؤمنین ووصی رسول رب العالمین». بحار الانوار، 53، ص 169.
(948) کلینی، کافی، ج 2، ص 630، ح 12، چ 3، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق؛ شیخ مفید، الاعتقادات، ص 86، بی جا، بی تا، بی نا؛ بحار الانوار، ج 31، ص 210، پاورقی.
(949) ر.ک: سیّد جعفر مرتضی العاملی، الصحیح من السیره، ج 3، ص 263، چ 4، بیروت، دارالهادی، 1415 ق.
(950) یا سیدی قد روینا عن مشایخنا احادیث رویت عن صاحب الامر (علیه السلام) انه قال - لمّا امر بالغیبه الکبری: من رآنی بعد غیبتی فقد کذب فکیف فیکم من یراه؟
(951) «صدقت انه (علیه السلام) انّما قال ذلک الزمان لکثره اعدائه من اهل بیته وغیرهم من فرعنه بنی العبّاس حتی أن الشیعه یمنع بعضها بعضاً عن التحدث بذکره وفی هذا الزمان تطاولت المده وآیس منه الأعداء وبلادنا نائیه عنهم وعن ظلمم وعنائهم وببرکته (علیه السلام) لا یقدر أحد من الاعداء علی الوصول إلینا» بحار الانوار، ج 52، ص 172.
(952) «ومنها اعتمادهم علی کل روایه حتی أنّ بعض فضلائهم رأی فی بعض الکتب المهجوره الموضوعه لذکر مایرویه القصاص من أنّ الجزیره فی البحر تدعی الجزیره الخضراء فیها دُور لصاحب الزمان فیها عیاله واولاده فی طلبها حتی وصل إلی مصر فبلغه أنها جزیره فیها طوائف من النصاری وکانه لم یرالاخبار الداله علی عدم وقوع الرؤیه من احد بعد الغیبه الکبری ولا تتبع کلمات العلماء الداله علیها. جزیره خضراء، قم، بوستان کتاب، 1380، به نقل از حق المبین، سنگی، 87. البته کلام او ناظر به داستان انباری است؛ ولی همین اشکال به داستان علی بن فاضل نیز وارد است.
(953) برای اطلاع بیشتر درباره بحث ملاقات ر.ک: فصلنامه انتظار، ش 18، سفارت ونیابت خاصه، نجم الدین طبسی.
(954) «ولقد اقمنا عندهم سنه کامله نترقب ورود صاحب الامر إلیهم لأنهم زعموا أنها سنه وروده. فلم یوفقنا الله تعالی للنظر إلیه فأما ابن دربهان وحسان فإنّهما أقاما بالزاهره یرقبان رؤیته»، بحار الانوار، ج 53، ص 219.
(955) بحار الانوار، ج 52، ص 167؛ «لا ولکن حدّثنی أبی رحمه الله سمع حدیثه ولم یر شخصه وأنّ جدی رحمه الله سمع حدیثه ورأی شخصه».
(956) بحار الانوار، ج 52، ص 167، مرحوم شوشتری در الاخبار الدخیله این اشکال را آورده است؛ ولی ظاهراً صحیح نیست؛ زیرا بخش نخست اشکال مربوط به داستان انباری است وبخش دوم، مربوط به داستان علی بن فاضل واین دو داستان، ارتباطی به یکدیگر ندارند؛ هر چند از نظر جوهر وحقیقت یکی هستند.
(957) تبصره الولی، ص 247.
(958) «فبینما نحن نسیر من بستان إلی آخر إذ مرّ بنا رجل بهّی الصوره مشتمل ببردتین من صوف أبیض فلما قرب منا سلّم علینا وانصرف عنا فأعجبتنی هیئته فقلت للسیّد سلّمه الله: من هذا الرجل؟ قال لی: أتنظر إلی هذا الجبل الشاهق؟ قلت: نعم قال: إنّ فی وسطه لمکاناً حسناً وفیه عین جاریه تحت شجره ذات أغصان کثیره وعندها قبّه مبنیّه بالآجر وإنّ هذا الرجل مع رفیق له خادمان لتلک القبه وأنا أمضی إلی هناک فی کل صباح جمعه وأزور الامام (علیه السلام) منها واُصلّی رکعتین وأجد هناک ورقه مکتوب...» بحار الانوار، ج 52، ص 168.
(959) «تأتی إلیهم میرتهم من الجزیره الخضراء من البحرالأبیض من جزائر اولاد الامام صاحب الامر (علیه السلام)» بحار الانوار، ج 52، ص 164.
(960) هذه المراکب التی تأتی إلینا فی کل سنه من بلاد اولاد الإمام (علیه السلام)، بحار الانوار، ج 52، ص 165.
(961) انه من أولاد الامام وأنّ بینه وبین الامام خمسه آباء، بحار الانوار، ج 52، ص 168.
(962) معجم رجال الحدیث 11: 1.
(963) غیبت طوسی، ص.
(964) غیبت نعمانی، ص 172.
(965) غیبت نعمانی، ص 61، ج 60، چ 1، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، 1411 ق.
(966) سیّد بن طاووس، جمال الاُسبوع، ص 309، چ 1، بی جا، بی نا، 1371 ش.
(967) سید بن طاووس، جما الأسبوع، ص 309، ج 1، بی جا، بی نا، 1371 ش.
(968) این توجیه، می تواند درباره عبارت نخست نیز بیاید؛ در صورتی که بپذیریم عبارت «والائمّه من ولده» صحیح است که البته نمی توان آن را پذیرفت.
(969) لم أر لعلماء الامامیه عندهم ذکراً سوی خمسه: السیّدالمرتضی الموسوی والشیخ ابوجعفرالطوسی ومحمد بن یعقوب الکلینی وابن بابویه والشیخ ابوالقاسم جعفر بن سعید الحلّی.
(970) فصل «سفارت ونیابت خاصه»، ص 135.
(971) «فلما کانت الجمعه الثانیه وهی الوسطی من جمع الشهر وفرغنا من الصلوه وجلس السیّد - سلمه الله - فی مجلس الإفاده للمؤمنین واذا أنا أسمع هرجاً ومرجا وجزله عظمیه خارج المسجد فسألت من السیّد عما سمعته، فقال لی: إنّ اُمراء عسکرنا یرکبون فی کل جمعه من وسط کل شهر وینتظرون الفرج. فأستأذنته فی النظر إلیهم فأذن لی فخرجت لرؤیتهم وإذا هم جمع کثیر یسبحون الله ویحمدونه ویهللونه - جلّ وعزّ- ویدعون بالفرج للإمام القائم بأمرالله والناصح لدین الله م ح م د ابن الحسن، المهدی الخلف الصالح صاحب الزمان (علیه السلام) ثم عدت إلی مسجد السیّد سلمه الله فقال لی: رأیت العسکر؟ فقلت: نعم. قال: فهل عددت امرائهم؟ قلت: لا، قال: عدّتهم ثلاث مائه ناصر وبقی ثلاثه عشر ناصراً ویعجل الله لولیه الفَرَج بمشیته إنّه جواد کریم» بحار الانوار، ج 52، ص 171.
(972) «من أین لکم هذا المذهب؟ ومن أوصله الیکم؟ قالوا ابوذرالغفاری رضی الله عنه حین نفاه عثمان إلی الشام ونفاه معاویه إلی ارضنا هذه». بحار الانوار، ج 52، ص 173.
(973) القدوه الربانی ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابراهیم القرشی الهاشمی الاندلسی من الجزیره الخضراء له کرامات فیما یقال واحوال. سیر اعلام النبلاء، ج 21، ص 400.
(974) در احوال ابن حوط الله (قاضی ابوسلیمان داوود بن سلیمان):... وکان ابوسلیمان ورعا منقبضاً. ولی قضاء الجزیره الخضراء. سیر اعلام النبلاء، ج 22، ص 184.
(975) در شرح حال عبدالمؤمن بن علی بن علوی:... فجهز عبدالمؤمن عمر اینتی فدخل إلی الاندلس فأخذ الجزیره الخضراء. سیر اعلام النبلاء، ج 20، ص 372.
(976) در بیان شرح حال سلیمان المستعین بالله (407 ق): فکان من جمله جنده القاسم وعلی ابنا حمّود بن میمون العلوی الادریسی فجعلهما قائدین علی البربر... وامّر القاسم علی الجزیره الخضراء. سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 133 و284.
(977) در شرح حال ادریس بن علی بن حمود حسنی:... وکان المعتلی بالله قد اعتقل محمداً وحسناً إبنَی عمّه القاسم بن حمّود بالجزیره الخضراء. ووکّل بهما رجلاً من المغاربه فحین بلغه خبر مقتل المعتلی جمع من کان فی الجزیره من البربر والسودان وأخرج محمداً وحسناً وقال هذان سیّداکم فسارعوا إلی الطاعه لهما فبویع محمد وتملک الجزیره... واجمعوا [البربر] علی محمد بن القاسم بن حمّود الادریسی الکائن بالجزیره الخضراء فبایعوه ولقبوه بالمهدی... ثم افترقوا عن محمد بعد ایّام ورد خاسئاً فمات غمّاً بعد ایام وخلف ثمانیه اولاد. فتولی امرالجزیره الخضراء بعد ولده القاسم بن محمد بن القاسم الادریسی. وولی مالقه محمد بن ادریس بن المعتلی فبقی علیها إلی ان مات سنه خمس واربعین واربع مائه وعزل ابوه هذه المّده ثم ردوه بعد ولده الی امره مالقه فهو آخر من ملکها من الادریسین فلما مات اجتمع رأی البربر علی نفی الإدریسیه عن الأندلس إلی العدوه والاستبداد بضبط ما بأیدیهم من الممالک ففعلوا ذلک فکانت الجزیره وما والاها إلی تاکزونه، ومالقه وغرناطه إلی قبیله اخری ولم یزالوا کذلک إلی أن قوی المعتضد بالله عباد بن القاضی بن عباد، علی الأندلس فأجلاهم عنها. سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 142 - 144.
(978) در شرح حال ادریسی (قاسم بن حمّود):... فلمّا مات ادریس خنقوا القاسم هذا وله ثمانون سنه، سنه احدی وثلاثین واربع مأه ثم حمل تابوته الی الجزیره الخضراء فدفن بها وبها یومئذ ولده محمد. سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 518.
(979) در شرح حال معتلی (ابو زکریا یحیی بن علی بن حمّود):... ففّرالمعتلی إلی مالقه ثم اضطرب أمرالقاسم بعد یسیر وتغلّب المعتلی علی الجزیره الخضراء وکانت أمّهُ علویه ایضا. سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 541.
(980) در احوال ابن حمدین:... فدخل قرطبه ابوالغمر نائبا عن عبد المؤمن... ثم اتفق رأی الجمیع علی تجویز المصامده الذین تلقّبوا بالموحدین من سبته إلی الجزیره الخضراء وجرت فتن کبار وزالت دوله المرابطین واقبلت دوله الموحدین. سیر اعلام النبلاء، ج 20، ص 244.
(981) در احوال محمد بن عیاض:... واخذ بالجزیره الخضراء کتاب سیبویه تفقهاً عن ابن القاسم عبدالرحمن بن علی النحوی. سیر اعلام النبلاء، ج 20، ص 219.
(982) طارق: مولی موسی بن نصیر وکان امیراً علی طنجه بأقصی المغرب فبلغه اختلاف الفرنج واقتتالهم وکاتبه صاحب الجزیره الخضراء لیمده علی عدوه فبادر طارق... سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 500.
(983).... وتملک مالقه یحیی المعتلی والجزیره الخضراء. سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 137 ومعجم البلدان، یاقوت حموی، ج 5، ص 42، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا.
(984) فضیحه! اربعه رجال فی مسافه ثلاثه أیّام یسمّون امیرالمؤمنین فی وقت... والثانی محمد بن القاسم الادریسی بالجزیره الخضراء. سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 529.
(985).... وکان سیئ التدبیر فمالت البربر إلی محمد بن القاسم الادریسی فملکوه بالجزیره الخضراء ولقّبوه بالمهدی. سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 657.
(986) هی جزیره ذات ثلاثه أرکان مثل شکل المثلث قد أحاط بها البحران المحیط والمتوسط وهو خلیج خارج من البحرالمحیط قرب سلا من بّر البربر فالرکن الاول... فالضلع الاول منها اوله حیث مخرج البحر المتوسط الشامی من البحر المحیط وهو اول الزقاق فی موضع یعرف بجزیره طریف من بّرالأندلس یقابل قصر مصموده بإزاء سلا فی الغرب الاقصی من البرّ المتصل بأفریقیه ودیار مصر وعرض الزقاق ههنا اثنی عشر میلاً ثم تمر فی القبله إلی الجزیره الخضراء من بّرالاندلسی المقابله لمدینه سبته وعرض الزقاق ههنا ثمانیه عشر میلاً وطوله فی هذه المسافه التی ما بین الجزیره طریف وقصر مصموده الی المسافه التی ما بین الجزیره الخضراء وسبته نحو العشرین میلاً ومن ههنا یتسع البحرالشامی الی جهه المشرق ثم یمر من الجزیره الخضراء الی مدینه مالقه... معجم البلدان، ج 1، ص 263.
(987) الباره:... والباره ایضاً: اقلیم من اعمال الجزیره الخضراء بالاندلس فیه جبال شامخه. معجم البلدان، ج 1، ص 320.
(988) الجزیره الخضراء: مدینه مشهوره بالاندلس وقبالتها من البّر بلاد البربر سبته واعمالها متصله بأعمال شذونه وهی شرقی شذونه وقبلی قرطبه ومدینتها من اشرف المدن وأطیبها أرضاً وسورها یضرب به ماء البحر ولایحیط بها البحر کما تکون الجزائر لکنها متصله ببّرالاندلس لاحائل من الماء دونها کذا أخبرنی جماعه ممّن شاهدها من أهلها ولعلها سمّیت بالجزیره لمعنی آخر علی انه قد قال الازهری: إنّ الجزیره فی کلام العرب أرض فی البحر یفرج عنها ماء البحر فتبدو، وکذلک الارض التی یعلوها السیل ویحدق بها ومرساها من أجور المراسی للجوز واقربها من البحرالاعظم بینهما ثمانیه عشر میلاً وبین الجزیره الخضراء وقرطبه خمسه وخمسون فرسخاً وهی علی نهر برباط ونهر لجاء إلیه اهل الأندلس فی عام محل... والجزیره الخضراء ایضا جزیره عظیمه بأرض الزنج من بحر الهند وهی کبیره عریضه یحیط بها البحر الملح من کل جانب وفیها مدینتان: اسم احداهما منتبی واسم الاخری مکنبلوا فی کل واحده منهما سلطان لاطاعه له علی الاخر وفیها عده قری ورساتیق ویزعم سلطانهم انه عربی وانه من ناقله الکوفه الیها حدثنی بذلک الشیخ الصالح عبدالملک الحلاوی البصری وکان قد شاهد ذلک وعرفه وهو ثقه. معجم البلدان، ج 2، ص 20.
(989).... والحاضره ایضاً بلده من اعمال الجزیره الخضراء بالاندلس. معجم البلدان، ج 2، ص 207.
(990) من اعمال الجزیره الخضراء الاندلس. معجم البلدان، ج 2، ص 2659.
(991) کوره واسعه بالاندلس متصله بالجزیره الخضراء. معجم البلدان، ج 3، ص 116.
(992).... مجاز البحر بین طنجه وهی مدینه بالمغرب علی البّر المتصل بالاسکندریه والجزیره الخضراء. معجم البلدان، ج 3، ص 144.
(993) قریه من اعمال الجزیره الخضراء بالاندلس. معجم البلدان، ج 3، ص 340.
(994).... صفح بنی الهزهاز: ناحیه من نواحی الجزیره الخضراء بالاندلس. معجم البلدان، ج 3، ص 412.
(995).... من جهه الجنوب بلد علی ساحل بحرالمغرب مقابل الجزیره الخضراء وهو من البّرالاعظم وبلاد.
(996) قصرعبدالکریم: مدینه علی ساحل بحرالمغرب قرب سبته مقابل الجزیره الخضراء من الاندلس قد نسب إلیه بعضهم. معجم البلدان، ج 4، ص 360.
(997) قصرکتامه: مدینه بالجزیره الخضراء من أرض الأندلس. معجم البلدان، ج 4، ص 362.
(998).... بالأندلس من أعمال الجزیره الخضراء. معجم البلدان، ج 5، ص 10.
(999).... مدینه بالاندلس عامره من اعمال ریه سورها علی شاطی البحر بین الجزیره الخضراء والمریه. معجم البلدان، ج 5، ص 43.
(1000) بحار الانوار، ج 4، ص 223.
(1001) بحار الانوار، ج 72، ص 36 به نقل از کافی، ج 2، ص 146.
(1002) بحار الانوار، ج 72، ص 39 به نقل از کافی، ج 2، ص 147.
(1003) بحار الانوار، ج 69، ص 402.
(1004) بحار الانوار، ج 65، ص 142 به نقل از اختصاص، ص 259.
(1005) بحار الانوار، ج 68، ص 276.
(1006) بحار الانوار، ج 53، ص 173.
(1007) بحار الانوار، ج 51، ص 110.
(1008) بحار الانوار، ج51، ص 120.
(1009) بحار الانوار، ج 52، ص 310.
(1010) بحار الانوار، ج 52، ص 244.
(1011) بحار الانوار، ج 52، ص 269.
(1012) کمال الدین، ص 372؛ بحار الانوار، ج 52، ص 322.
(1013) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 66؛ بحار الانوار، ج 52، ص 224.
(1014) الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 4، ص 294.
(1015) فتن، ابن حماد، ص 98؛ عقدالدرر، ص 36؛ ملاحم سیّد بن طاووس، ص 68.
(1016) القول المختصر، ص 52.
(1017) سیر اعلام النبلاء 10: ص 600 - 597.
(1018) سیر اعلام النبلاء 10: ص 600 - 597.
(1019) مستدرکات، علم الرجال، ج 8، ص 85.
(1020) ارشاد شیخ مفید، چاپ بصیرتی 7 ص 365؛ بحار الانوار، ج 52، ص 338.
(1021) معجم رجال الحدیث خویی، ج 12، ص 97.
(1022) معجم رجال الحدیث خویی، ج 12، ص 97.
(1023) معجم رجال الحدیث خویی، ج 12، ص 97.
(1024) تنقیح المقال، ج 2، ص 254.
(1025) معجم رجال الحدیث خویی، ج 11، ص 154.
(1026) کافی، ج 4، ص 427؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 310، ح 25؛ وسائل الشیعه، ج 13، ص 328؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 4، ص 64؛ چشم اندازی به حکومت جهانی حضرت مهدی، ص168، چ3؛ بحار الانوار، ج 52، ص 374.
(1027) تهذیب، ج 9، ص 204، ذیل ح 812.
(1028) استبصار، ج 3، ص 28، ذیل ح 90.
(1029) کمال الدین، ص 76.
(1030) العده فی اصول الفقه، ج1، ص151، چاپخانه ستاره.
(1031) معجم رجال الحدیث خویی، ج 2، ص 356.
(1032) اختیار معرفه الرجال، ص 413.
(1033) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 310.
(1034) الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 3، ص 148.
(1035) مستدرک الوسائل (الخاتمه)، ج 22، ص 6.
(1036) روضه المتقین، ج 5، ص 222.
(1037) مرآه العقول، ج 18، ص 67.
(1038) تهذیب، ج 6، ص 154 و270.
(1039) استبصار، ج 4، ص 325.
(1040) معجم رجال الحدیث خویی، ج 15، ص 250.
(1041) ملاذ الأخیار، ج 9، ص 41.
(1042) کافی، ج 3، ص 368؛ بحار الانوار، ج 52، ص 374.
(1043) مرآه العقول، ج 15، ص 245.
(1044) تفسیر قمی(مقدمه)، ص 4.
(1045) من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 153؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 488؛ اثبات الهداه، ج 3، ص 425.
(1046) مجمع البحرین، ج 3، ص 453، ماده عَرَش.
(1047) کافی، ج 3، ص 369؛ تهذیب الأخبار، ج 3، ص 259، ح 726؛ استبصار، ج 1، ص 441؛ وسائل الشیعه، ج 5، ص 215؛ بحار الانوار، ج 52، ص 374.
(1048) مرآه العقول، ج 15، ص 245؛ ملاذاالأخیار، ج 5، ص 490.
(1049) معجم رجال الحدیث خویی، ج 13، ص 82.
(1050) وسائل الشیعه، ج 5، ص 215.
(1051) مجمع الزوائد، ج 7، ص 315؛ العرف الوردی، ج 2، ص 61؛ البرهان، ص 117؛ الإذاعه، ص 119.
(1052) تهذیب التهذیب، ج 8، ص 418.
(1053) شذرات الذهب 1: 221 (دارالفکر).
(1054) معجم رجال الحدیث، ج14، ص139؛ قاموس الرجال، ج8، ص621.
(1055) تنقیح المقال، ج2، ص44، چاپ سنگی.
(1056) غیبت نعمانی، ص 270.
(1057) غیبت نعمانی، ص 270.
(1058) غیبت نعمانی، ص 290؛ بحار الانوار، ج 51، ص 349.
(1059) الکافی، ج 1، ص 536.
(1060) صدوق، کمال الدین، ج 2، ص 42، وج 1، ص 317.
(1061) کمال الدین، ج 1، ص 38؛ الغیبه طوسی، ص 436.
(1062) ارشاد مفید، ص 354؛ کمال الدین، ج 2، ب 45 وکافی، ج 1، ص 521.
(1063) کمال الدین، ج 2، ب 45، ح 6.
(1064) کمال الدین، ج 1، ب 26، ح 13.
(1065) غیبت نعمانی، ص 314؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 129.
(1066) کمال الدین، ج 2، ص 378.
(1067) غیبت نعمانی، ص 198 وص 243؛ کمال الدین، ج 1، ص 330؛ بحار الانوار، ج 53، ص 139.
(1068) کافی، باب أنّ الأئمه محدَّثون، ح 4.
(1069) کافی، ج 1، ص 465؛ امالی طوسی، ج 2، ص 32.
(1070) غیبت نعمانی، ص 179؛ کافی، ج 1، ص 322.
(1071) نعمانی، ص 237 و26؛ علل الشرائع، ج 1، ص 161 و3.
(1072) دلائل الامامه طبری: 239.
(1073) المناقب، ص 101، مناقب خوارزمی، ص 62؛ ینابیع الموده، ص 81، معجم أحادیث الإمام المهدی، ج 1، ص 146.
(1074) معجم الکبیر، ج 3، ص 52؛ بیان شافعی، ص 478؛ ذخائر العقبی، ص 42؛ عقد الدرر، ص 151؛ فرائد السمطین، ج 2، ص 84؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 165؛ برهان هندی، ص 94.
(1075) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، ج1، ص138، چاپ جدید.
(1076) مستدرک حاکم، ج 4، ص 503؛ عقد الدرر، ص 109؛ العرف الوردی، ج 2، ص 76؛ القول المختصر، ص 18؛ برهان هندی، ص 143؛ فرائد فوائد الکفر، ص 8.
(1077) فتن ابن حماد، ص 99.
(1078) مسند ابی یعلی، ج 2، ص 356؛ العرف الوردی، ج 2، ص 63؛ جمع الجوامع، ج 1، ص 1012؛ کنز العمّال، ج 14، ص 274؛ برهان متقی، ص 83؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 96.
(1079) مصنف عبد الرزاق، ج 11، ص 372؛ ودر ص 400 (کیف بکم إذا نزل فیکم ابن مریم حکماً، فَإمامکم منکم)، معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 519.
(1080) بیان شافعی، ص 511؛ عقد الدرر، ص 135؛ فرائد السمطین، ج 2، ص 316؛ فصول المهمه، ص 298؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 288؛ الفتاوی الحدیثیّه، ص 27؛ ینابیع الموده، ص 477؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 208 و210.
(1081) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1367؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص 463؛ عقد الدرر، ص 57؛ کنز العمال، ج 14، ص 263؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 225.
(1082) معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 403.
(1083) مصنف ابن ابی شیبه، ج 15، ص 198؛ کامل ابن عدی، ج 6، ص 2433؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 288؛ برهان متقی، ص 172؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 206.
(1084) فتن ابن حماد، ص 98؛ مسند أحمد، ج 3، ص 695؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 331؛ عقدالدرر، ص 167.
(1085) فتن ابن حماد، ص 110؛ عقدالدرر، ص 241؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 347.
(1086) فتن ابن حماد، ص 110.
(1087) ابن طاووس، ص 45، به نقل از فتن سلیلی؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 439.
(1088) جامع البیان، ج 15، ص 17؛ سنن دانی، ص 104؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 363.
(1089) مصنف عبد الرزاق، ج 11، ص 372؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 15، ص 246؛ عقد الدرر، ص 61؛ در المنثور، ج 6، ص 59؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 86.
(1090) فتن ابن حماد، ص 94؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص 503؛ عقد الدرر، ص 109؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 450.
(1091) مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 372؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 15، ص 246؛ عقدالدرر، ص 61؛ درالمنثور، ج 6، ص 59؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 86.
(1092) فتن ابن حماد، ص 127؛ عقد الدرر، ص 149.
(1093) مستدرک حاکم نیشابوری، ج 4، ص 553؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 408.
(1094) مسند احمد، ج 6، ص 290؛ مسلم، ج 4، ص 2208؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 15، ص 43؛ جامع الاصول، ج 10، ص 178؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 486.
(1095) فرائد السمطین، ج 2، ص 335؛ ینابیع الموده، ص 488؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 257.
(1096) ابن حماد، ص 99؛ العرف الوردی، ج 2، ص 77؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 220.
(1097) فتن ابن حماد، ص 159؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1359؛ مسند احمد، ج 6، ص 462؛ مسلم، ج 2، ص 2266؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 315.
(1098) المعجم الکبیر، ج 8، ص 178.
(1099) مصنف ابن ابی شیبه، ج 15، ص 196؛ دلائل النبوه، ج 6، ص 514؛ نور الأَبصار، ص 188؛ مجمع الزواید، ج 7، ص 314؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 98.
(1100) مجمع البحرین، ج 2، ص 372.
(1101) مناقب خوارزمی، ص 23.
(1102) ینابیع الموده، ص 492.
(1103) فرائد السمطین، ج 2، ص 335؛ ینابیع الموده، ص 488؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 174.
(1104) عبدالله مامقانی، تنقیح المقال؛ نجف، چاپخانه مرتضویه، بی تا، ج 3، فصل الکنی، باب الهمزه والباء، ص 42.
(1105) عبد الله افندی اصفهانی، ریاض العلماء، تحقیق سیّد احمد حسینی، قم چاپخانه خیام، 1401 ق، ج 2، ص 148.
(1106) سوره نساء، آیه 114.
(1107) محدّث نوری، خاتمه مستدرک الوسائل، تحقیق مؤسسه آل البیت لأحیاءالتراث، قم: چ 2، 1409 ق؛ ج 3، ص 277.
(1108) بر عالم واستاد وشخصیت بزرگی اطلاق می شود که از دیدگاه مردم در علم وفضیلت ومقام وسن ومال وغیره دارای مقامی برجسته باشد. (فرهنگ نوین)
(1109) احمد بن علی النجاشی، رجال النجاشی، تحقیق سیّد موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسه نشر اسلامی، پنجم، 1416 ق؛ ص 261 با تلخیص.
(1110) محمّد بن الحسن الطوسی، الغیبه، تحقیق عبدالله تهرانی وعلی احمد ناصح، قم، مؤسسه معارف اسلامی، چ 1، 1411، ص 309.
(1111) رجال نجاشی، باب العین، باب علی، ص 261.
(1112) محمّد بن اسحاق الندیم، فهرست، تحقیق رضا تجدد، بی جا، بی نا، بی تا، ص 246.
(1113) محمّد بن حسن طوسی، فهرست، تحقیق مؤسسه نشر فقاهت، جواد قیومی، بی جا، مؤسسه نشر الفقاهه، اول، 1417 ق، باب العین، ص 273.
(1114) محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، دوم، 1403 ق، ج 104، ص 190.
(1115) محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، تحقیق اسدالله اسماعیلیان، قم، بی تا، ج 4، باب ما اوله العین، ص 273.
(1116) خاتمه مستدرک الوسائل، ج 3، ص 276.
(1117) محمّد بن جمال الدین مکی، (شهید اوّل)، ذکری الشیعه، بی جا، 1272، ص 4.
(1118) بحار الانوار، ج 10، ص 405 «إنّما أوردناها لکونه من عظماء القدماء التابعین لآثار الائمه النجباء الذین لا یتبعون الآراء والأهواء ولذا ینزل اکثر اصحابنا کلامه وکلام أبیه «رض» منزله النص المنقول والخبر المأثور».
(1119) ابن ندیم، فهرست، ص 246.
(1120) حسن بن قالولی (بحار الانوار، مقدمه مرحوم ربانی، ص 76).
(1121) حسن بن عبدالله بن محمّد بن عیسی (بحار الانوار، مقدمه مرحوم ربانی، ص 76).
(1122) «ظاهراً آن چه صحیح به نظر می رسد «زراری، است چنان که در رجال نجاشی آمده که وی علی بن سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر بن اعین زراری است (بحار الانوار، مقدمه مرحوم ربانی، ص 77).
(1123) مقدمه الامامه والتبصره، ص 25.
(1124) مقدمه الإمامه والتبصره، ص 28.
(1125) غیبت شیخ طوسی، ص 395.
(1126) ذکر بعض اصحابنا فی عله تلک السنه سنه تناثرالنجوم هو أنه رأی الناس فیها تساقط شهب کثیره من السماء وفسر ذلک بموت العلماء وقد کان ذلک فإنه مات من تلک السنه جمله من العلماء منهم الشیخ المذکور ومنهم الشیخ الکلینی... وعلی بن محمّد السمری (لؤلؤ البحرین، ص 384).
(1127) إنّ رئیس ذلک القوم الکفره کما فی بعض المواضع المعتبره هو أبوطاهر سلیمان القرمطی حاکم البحرین وقد دخل مکه فی یوم الترویه ونهب اموال الحاج وقتل قتلا عظیماً فی مکه وشعابها ونواحیها حتی فی المسجد بل فی جوف الکعبه ودفن القتلی فی المسجد وفی بئر زمزم وأمر بقطع باب الکعبه وخلع قمیصهاو قسّمها فی اصحابه وهدم قبه زمزم وحمل الحجر إلی الهجر وکان فی بلادهم مده اثنی عشر سنه ولم یردوه إلی سنه تسع وثلاثین وثلاثمأه (روضات الجنّات، ج 4، ص 79).
(1128) مجمع البحرین، تحقیق سیّد احمد حسینی، بی جا، مکتب نشرالثقافه الاسلامیه، ج 3، ماده قرمط، ص 493.
(1129) خاتمه مستدرک الوسایل، ج 3، ص 281، حاشیه.
(1130) الکنی والالقاب، ج 1، ص 223.
(1131) غیبت شیخ طوسی، ص 322.
(1132) رجال نجاشی، ص 177، ش 467.
(1133) رجال طوسی، ص 399، ش 5852 وص 427، ش 6141.
(1134) رجال نجاشی، ص 177.
(1135) سیّد ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، قم، مرکز نشر آثار شیعه، چ 4، 1410، ج 8، ص 76.
(1136) معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 76.
(1137) ر.ک: فصلنامه انتظار، ش 247.
(1138) برای توضیح بیشتر رجوع کنید به فصلنامه انتظار، ش 11، ص 474.
(1139) منتخب الاثر، ج 3، ص 359.
(1140) سوره یوسف، آیه 12.
(1141) علی نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث؛ نشرالأدب، قم، اول، 1414 ق، ج 4، ص 38.
(1142) رجال نجاشی، ص 178، ش 467.
(1143) رجال نجاشی، باب میم، ص 353، ش 946.
(1144) معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 76.
(1145) رجال طوسی، باب اصحاب أبی محمّد حسن بن علی...، ص 397، ش 5831.
(1146) فهرست طوسی، باب الهمزه، باب احمد، ص 71، ش [81] 19.
(1147) رجال نجاشی، باب الف، ص 92، ش 228.
(1148) رجال نجاشی، باب عین، ص 219، ش 573.
(1149) رجال طوسی، ص 370، ش 5507.
(1150) رجال طوسی، ص 389، ش 5727.
(1151) رجال طوسی، ص 400، ش 5857.
(1152) رجال طوسی، ص 400، ش 5857.
(1153) رجال برقی، دانشگاه تهران، 1383 ق، ص 59 و60.
(1154) معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 141.
(1155) معجم رجال الحدیث، ج 6، ص 276؛ رجال نجاشی، ص 140، ش 364.
(1156) رجال نجاشی، ص 140، ش 364.
(1157) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 3، ص 280.
(1158) معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 285، ش 2717.
(1159) رجال طوسی، ص 389.
(1160) رجال نجاشی، باب عین، باب علی، ص 260.
(1161) ص 277، البته در فهرست طوسی، این کتاب را اختیار القرائات، گفته است.
(1162) سیّد علی اصغر جابلقی، طرائف المقال، تحقیق سیّد مهدی رجایی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، اول، 1410 ق، ج 1، ص 210.
(1163) معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 49 وج 15، ص 164.
(1164) ریاض العلماء، ج 4، ص 5، پاورقی.
(1165) بحار الانوار، ج 1، ص 7، مقدمه.
(1166) بحار الانوار، ج 1، ص 26، مقدمه.
(1167) خاتمه مستدرک الوسائل، ج 3، ص 283، چ جدید.
(1168) خاتمه مستدرک الوسائل، ج 3، ص 283، چ جدید.
(1169) آقابزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، دارالاضواء، سوم، 1403 ق، ج 2، ص 341.
(1170) مقدمه الامامه والتبصره، ص 15، به نقل از مقالات الحنفاء، ص 405.
(1171) رجال نجاشی، ص 261.
(1172) فهرست طوسی، ص 157، ش [392] 19.
(1173) ابن شهرآشوب، معالم العلماء، قم، بی نا، بی تا، ص 100.
(1174) بحار الانوار، ج 1، ص 7، مقدمه.
(1175) مقدمه الامامه والتبصره من الحیره، مدرسه الامام المهدی، ص 15.
(1176) سوره قصص، آیه 88.
(1177) الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 2، ص 283، ج 18، ص 138.
(1178) الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 16، ص 82.
(1179) الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 16، ص 84 - 85.
(1180) بحار الانوار، ج 1، ص 6.
(1181) بحار الانوار، ج 10، ص.
(1182) کمال الدین، ج 2، ص 503، ب 45، ح 32.
(1183) ر.ک: غیبت شیخ طوسی، ج 320، فصل 4 (بعض ما ظهر من جهته من التوقیعات)، ح 266.
(1184) ر.ک: کمال الدین، ج 2، ص 502، ب 45، ح 32.
(1185) ر.ک: غیبت شیخ طوسی، ص 308.
(1186) معجم رجال الحدیث، خویی، ج 16، ص 322.
(1187) رجالِ نجاشی، 278.
(1188) رجال نجاشی، ص 278.
(1189) الفهرست، ص 156، ش 695.
(1190) رجال طوسی، ص 495، ش 25.
(1191) السرائر، ج 2، ص 529.
(1192) سفینه البحار، ج 2، ص 281 - تدریب الراوی، ج1، ص49؛ مقباس الهدایه، ج6، ص54.
(1193) ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 322.
(1194) کمال الدین، ص 3 - 4.
(1195) کمال الدین، ص 3 - 5.
(1196) قاموس الرجال، ج 9، ص 435؛ لؤلؤه البحرین، ص 375.
(1197) تنقیح المقال، ج 3، ص 155 و154، چ سنگی؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 435.
(1198) ذرایع البیان فی عوارض اللسان، ج 2، ص 81.
(1199) مستدرکات علم الرجال، ج 7، ص 224.
(1200) تاریخ بغداد، ج 3، ص 88.
(1201) أنساب الأشراف نام دو کتاب است که یکی چاپ جدید آن سیزده جلد است ومؤلّف آن، بلاذری تقریباً، معاصر امام هادی (علیه السلام) بوده است الأنساب، تألیف عبدالکریم محمّد بن سمعانی (متوفّای 562 هـ.ق) که چاپ جدید آن پنج مجلّد است.
(1202) الأنساب، ج 4، ص 544.
(1203) مقدمه کتاب من لا یحضره الفقیه، ص «او»؛ به مقدمه بحار الانوار، جلد صفر، ص 73 نیز رجوع شود.
(1204) سیر أعلام النبلاء، ج 16، ص 303؛ در مقدمه کتاب من لایحضره الفقیه، ص «او» آمده: 6 - الشیخ الجلیل، ابوالحسن، جعفر بن الحسین - الحسن (خ) 5 - حسنکه القمی، شیخ الطوسی وتلمیذ الصدوق، رحمهم الله».
(1205) مقدمه من لا یحضره الفقیه، ص «نا» بند 15 رئیس المحدثین وصدوق المسلمین، آیت الله فی العالمین، الشیخ الأعظم، ابوجعفر.
(1206) مقدمه من لا یحضره الفقیه، ص «نا» بند 17 قال البهایی فی خاتمه الوجیز، رئیس المحدثین حجه الاسلام، ابی جعفر.
(1207) معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 322؛ بحار الانوار، ج5، ص156.
(1208) معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 326.
(1209) بحار، ج 5، ص 156.
(1210) مستدرک الوسائل، ج 11، ص 169.
(1211) کشف القناع، ص 213.
(1212) بعضی گفته اند: «شیخ صدوق (علیه السلام)، اضبط است، بنابراین، جمله ای از کتاب او ساقط نشده است.
(1213) معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 323.
(1214) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 370، ب 225، ح 2.
(1215) معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 325.
(1216) توحید، صدوق، ص 254، ح 5؛ عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 272.
(1217) الاحتجاج، ص 240.
(1218) معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 326.
(1219) عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 1، ب 6.
(1220) عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 1، ب 11؛ توحید، ح 26.
(1221) معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 326.
(1222) کمال الدین، ج 1، ص 2.
(1223) کمال الدین، ج 1، ص 3.
(1224) کمال الدین، ج 1، ص 3 - 4.
(1225) کمال الدین، ج 1، ص 3 - 4.
(1226) مقدمه کمال الدین، ص 19.
(1227) کمال الدین، ص 529 - 638.
(1228) مقدمه کمال الدین، ص 19.
(1229) بحار الانوار، ج 5، ص 405؛ مستدرکات الوسائل، ج 19، ص 189- 191.
(1230) ابن هشام در کتاب السیره النبویّه از کتاب های قدیمی، نقل می کند: در دوران حضور پیامبراکرم (ص) در مکّه که هنوز حکومتی تشکیل نشده بود. رسول خدا (ص) برای تبلیغ در ایّام حج به مِنی می رود ودر آن جا وارد خیمه قبیله ای می شود. رئیس قبیله که به حضرت نگاهی می افکند ابهت ونور پیامبر (ص) او را مبهوت می سازد. به زیردستان اش می گوید: «اگر از وی پیروی کنیم، دنیا را تصاحب می کنیم». پیامبراکرم (ص) به آنان می فرماید: «من به پیامبری مبعوث شده ام وآمده ام شما را به اسلام دعوت کنم». رئیس قبیله از جا برمی خیزد وعرض می کند: «من مسلمان می شوم واز شما پیروی می کنم مشروط به این که مرا جانشین خود قرار دهی». حضرت فرمود: «خیر؛ این کار به دست خدا است واو، هر که را بخواهد، جانشین می کند». (السیره النبویه، ج 2، ص 66)
(1231) کمال الدین، ج 1، ص 161، ب 8.
(1232) کمال الدین، ج 1، ص 165.
(1233) کمال الدین، ج 1، ص 165.
(1234) کمال الدین، ج 2، ص 525.
(1235) کمال الدین، ج 2، ص 525.
(1236) کمال الدین، ج 2، ص 554، ب 54.
(1237) رجال طوسی، ص 483، ش 33؛ الفهرست، ص 93، ش 382.
(1238) قاموس الرجال، ج 1، ص 316.
(1239) معلوم نیست وجه بطلان این موضوع وغیرصحیح بودن مطلب قبلی چیست؟
(1240) قاموس الرجال، ج 9، ص 613.
(1241) رجال طوسی، ج495، ش 33.
(1242) الفهرست، ص 156، ش 694.
(1243) رجال نجاشی، ص 371؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 190.
(1244) خلاصه الاقوال، ص 247، ش 842؛ تنقیح المقال، ج 3، ص 100؛ الذریعه، 237.
(1245) قاموس الرجال، ج 9، ص 191.
(1246) گاهی به ایشان «ابن زینب» نیز گفته اند.
(1247) قاموس الرجال، شوشتری جامعه مدرسین، قم، ج 9، ص 442.
(1248) الذریعه الی تصانیف الشیعه، آقابزرگ تهرانی، موسسه اسماعیلیان، قم، ج 16، ص 79.
(1249) پرسش این است که آیا وی، همان صدوق است یا مسعودی؟ پژوهش گر این کتاب، آقای غفاری باور دارد که وی صدوق است؛ زیرا این روایات در قم برای نعمانی نقل شده ومسعودی نیز به قم نیامده است.
(1250) وی با طبرانی معروف، یعنی سلیمان بن احمد، صاحب کتاب معروف معجم صغیر اوسط وکبیر، تفاوت دارد.
(1251) وی غیر ابوجعفر اسکافی معروف است که ابتدا سنّی مذهب بود وبعدها شیعه شد وجزء قذمای فقهای ما است. دقّت
(1252) معجم رجال الحدیث، ابوالقاسم خویی، دارالزهرا، بیروت، ج10، ص 348 و360.
(1253) تنقیح المقال، ج8، ص182؛ مستدرکات علم الرجال، شیخ علی نمازی، حیدریان، تهران، ج 1، ص 498.
(1254) البته ممکن است این بزرگواران دارای توثیق نیز باشند.
(1255) کلیات فی علم الرجال: 335.
(1256) مستدرکات علم الرجال 1: 67.
(1257) معجم رجال الحدیث خویی، ج 1، ص 294.
(1258) رجال نجاشی: 95، شماره 236.
(1259) الفهرست شیخ طوسی، چ جدید، ص75، ش88؛ رجال شیخ طوسی، ص 454.
(1260) قاموس الرجال، ج 1، ص 626.
(1261) مستدرکات علم الرجال، ج 1، 462.
(1262) چنانچه ابن حجر عسقلانی تصریح کرده - تهذیب التهذیب، ج 5، ص 41؛ أضواء علی السنه المحمدیه، ص249.
(1263) المقدمه، نعمانی، ص 25.
(1264) تهذیب التهذیب 2: 209؛ نگا: فتح الملک العلی، ص260، احمد غماری، چاپ دلیل ما.
(1265) تهذیب الکمال 4: 237.
(1266) تهذیب التهذیب 7: ص 396.
(1267) تهذیب الکمال، ج 5، ص 574، چاپ مؤسسه الرساله؛ رجال الشیعه فی أسانید السنه، ص20.
(1268) سیر اعلام النبلاء 18: 334.
(1269) معجم رجال الحدیث خویی، ج 2، ص 276.
(1270) رجال مقارن، نجم الدین طبسی، ص 64؛ تدریب الراوی، ج 1، ص 49؛ سفینه البحار، ج2، ص281.
(1271) ما کان اتصاف الجمیع بالصحه بالعلم او بشهاده عدلین او فی البعض بالأوّل وفی البعض بالثانی. مقباس الهدایه، ج1، ص155.
(1272) قاموس الرجال 5: 612؛ الفصول المختاره، 171.
(1273) کتاب الاحتجاج 2: 247؛ تلخیص الشافی، ج3، ص219؛ بحار الانوار، ج50، ص80.
(1274) سیراعلام النبلاء، ج15، ص340.
(1275) قاموس الرجال، ج 9، ص 442.
(1276) مستدرکات علم الرجال، ج 7، ص 232. البته منظور ایشان در سه کتاب جامع الرواه وتنقیح المقال ومعجم رجال الحدیث است.
(1277) قاموس الرجال، ج 1، ص 60.
(1278) بعضی این تقسیم را به جمال الدین ابن طاوس نسبت داده اند. منتقی الجمان، ج1، ص13 - حسن بن زین الدین.