عنایات امام عصر (عجل الله فرجه)
استاد شیخ حسین انصاریان
فهرست کتاب
سخن ناشر
رحمانیت ورحیمیت حق
منبع رحیمیت حضرت حق، انسان كامل
سه اصل رسیدن به اهل بیت (علیهم السلام)
اصل اول، معرفت به اهل بیت (علیهم السلام)
اصل دوم، محبت به اهل بیت (علیهم السلام)
اصل سوم رسیدن به اهل بیت (علیهم السلام)، ولایت
ماجرای شفای بیمار لاعلاج با عنایت اهل بیت (علیهم السلام)
باسمه تعالی
آنچه انسان را در مسیر پر فراز ونشیب زندگانی از نابسامانی ها محفوظ می دارد وموجب سعادت وسرفرازی وسربلندی او در امتحانات الهی می شود، پژوهش پیرامون علوم الهی ومعارف اسلامی وپوشاندن جام عمل به دستورات بلند ربانی می باشد.
در این خصوص، دست یابی به حقیقت معارف الهی وآشنایی با جایگا حساس وویژ آن ها در حیات انسانی، ضروری احساس می شود.
مركز علمی تحقیقاتی دارالعرفان، در راستای اهداف الهی خود، این بار افزون بر استفاده از مطالب پربار وعالمان دانشمند محقّق حضرت استاد حسین انصاریان، با انتشار گلچینی از متن سخنرانی های معظّم له، از بیان پر حرارت وجذاب سخنرانی های استاد نیز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار (علیهم السلام) را بی نصیب نگذاشته وبدون خارج ساختن متن سخنرانی از قالب گفتاری آن، باب دیگری را برای استفاده از معارف آل الله (علیهم السلام) وسیراب گشتن از این چشم پرفیض باز نموده است.
امید كه با عنایات خاص اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) بیش از بیش بتوانیم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سیراب گردیم.
مركز علمی تحقیقاتی دارالعرفان
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین والصلوه والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین.
رحمانیت ورحیمیت حق
در رابطه با رحمانیت ورحیمیت حق، بحث مفصّلی وجود دارد كه اهل تحقیق، مفسرین قرآن، فلاسفه وحكمای اسلامی وعرفایی كه عرفانشان را از انبیا واولیای خدا گرفتند؛ شخصیت هایی مانند: صدر المتالهین، حاجی سبزواری، ملا علی زنوزی، آخوند ملاعلی نوری، علامه طباطبایی، آن چهره های باعظمت وبا آن قلب نورانی وآشنایی كه با كتاب خدا ومعارف داشتند، آن را ذكر می نمایند ولطایف بسیار مهمی را در رابطه با آن، بیان می كنند.
نتیجه سخن همه این بزرگواران این است كه رحمانیت حق، جلوه، ظهور وطلوعش در عالم شهود ومُلك است واز افق مادیت موجودات عالم خودنمایی می كند. طلوع رحمانیت به خاطر این است كه موجودات از آن در جهت بقای ظاهر وتأمین نیازهای جنب عنصری شان استفاده كنند. آنچه برای انسان به عنوان یكی از موجودات عالم، در جهت ملكی وجودش؛ یعنی در مرحل مادی وجودش، قرار داده شده، مربوط به رحمانیت حق است. نشستن سر این سفره شرطی ندارد. شرط آن، فقط (بودن) است. حالا این (بودن)، به هر كیفیتی می خواهد باشد. ممكن است این (بودن)، كیفیتش قارونی باشد؛ فرعونی باشد، وممكن است كیفیتش، كیفیت كفری باشد. شركی باشد، ویا نه، كیفیت بودن ابراهیم (ع) باشد؛ كیفیت بودن روح اللهی باشد. در این زمینه، برای خدا فرقی نمی كند. او یك سفره ای را پهن كرده ومجموع نعمت های این سفره، ظهور رحمانیتش است واجازه صادر فرموده كه آنی كه فعلًا زنده است ودر دنیا می باشد، بیاید واز این سفره استفاده كند:
ادیم زمین، سفره عام اوست * * * چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست(1)
نمی گوید، چون تو قارونی، جلوی آب ونانت را می گیرم؛ بلكه او می گوید، نه آب ونان برای دستگاه من چیزی نیست كه حالا چون قارون ویا فرعون ویا نمرود شدی، من جلوی تو را بگیرم. بیست وپنج سال موسی (ع) فرعون را تبلیغ كرد. پس دید، او دعوتش را قبول نمی كند. گفت: خدایا! او دعوتم را نمی پذیرد. پس كارش را تمام كن. خداوند كه عاشقانه با موسی (ع) صحبت می كرد، فرمود طرح تمام شدن كارش را خودت بده كه من درباره اش چكار كنم. موسی (ع) گفت: جلوی آب ونانش را بگیر. خداوند فرمود: این جزو محالات دستگاه من است. من كریمم ورحمانم. اخلاق ذاتی من، نان دادن وآب دادن است. تو می گویی، من از خدایی خودم دست بردارم. این كه محال است. تا روزی كه مرگ حتمی فرعون برسد، او آزاد است سر این سفره بنشیند، بخورد، ببرد وبپوشد. این ها چیزی نیست؛ چون ظهور رحمانیت پروردگار، قید وشرطی نمی خواهد؛ امّا وقتی حق به صورت رحیمیت طلوع می كند، رسیدنش به انسان، همراه با یك سری شرایط معنوی است وبه طور آزاد هم به انسان نمی رسد؛ بی واسطه هم نمی رسد.
منبع رحیمیت حضرت حق، انسان كامل
منبع رحیمیت حضرت حق، ومنبع لطف، كرامت وفیوضات حضرت حق، انسان كامل است. ما به تاریخ گذشته، كاری نداریم. گذشتگان هم آمدند ورفتند. الآن كه ما در دنیا زنده هستیم، برای رسیدن به رحیمیت حق، برای رسیدن به فیوضات حق وبرای رسیدن به الطاف حقّ اول، باید بدانیم كه كانال انتقال این رحمت واین فیض، بر اساس آیات قرآن كه صریح است، اهل بیتند؛ یعنی جدای از اهل بیت (علیهم السلام)، در هیچ كجای هستی، دسترسی به رحمت رحیمیه حق امكان ندارد. منبع فیض در گیرنده وپخش كننده، اهل بیت (علیهم السلام) هستند؛ منبع رحمت، در گرفتن وپخش كردن، اهل بیت هستند. والله قسم، من اگر بخواهم به رحمت خدا وبه فیضش برسم، چه در دنیا وچه در آخرت، راهی جز ارتباط با اهل بیت آن هم بر اساس یك سری شرایط معنوی وجود ندارد.
سه اصل رسیدن به اهل بیت (علیهم السلام)
حالا رسول خدا (ص) راهنمایی می كنند كه ارتباط با ما اهل بیت وراه رسیدن به ما، چون در رأس اهل بیت خود پیغمبر (ص) است، با سه اصل میسّر است؛ یعنی یك كلید سه دندانه است كه می تواند آن درب را باز كند. اصل اول، معرفت است. دنیای معرفت، دنیای خیلی پر قیمت وبا عظمتی است.
برادران! آن هایی كه اهلش بودند، گاهی از هزار فرسخ راه به زحمت می آمدند كه بفهمند. پیرمرد نود ساله قد خمیده در 1400 سال پیش، با آن جاده های خطرناك از بصره تا مدینه، به خانه امام ششم (ع) می آمد وبه حضرت می گفت، من چیزی را نمی فهمم وآمده ام تا آن را بفهمم وبروم. نمی دانم آیا او وقتی برگشت، زنده به بصره رسید یا نه؟ دو بار از شهر قم تا بخارا كه فكر می كنم بیش از دو هزار كیلومتر است. این دو بار سفر دو تا چهار هزار كیلومتر است كه هشت هزار كیلومتر می شود؛ یعنی دو هزار وچند كیلومتر فاصله ای را كه بین این دو شهر بوده، رفته وبرگشته است، ودو بار هم این سفر را طی كرده است. درباره شیخ صدوق سخن می گویم كه او دوبار از قم تا بخارا، رفته وبرگشته تا بفهمد. خیلی ها از خیلی چیزها خودشان را محروم كرده اند كه بروند وبفهمند؛ از پدر ومادر دور مانده اند؛ از خانواده دور مانده اند؛ از لذت ها دور مانده اند كه بروند وبفهمند. از ائمه ما هر وقت پرسیده اند، افضل اعمال در این عالم برای انسان چیست؟ فرموده اند: معرفت(2).
گر معرفت دهندت، بفروش كیمیا را * * * ور كیمیا دهندت بی معرفت، گدایی
الآن سؤالی كه مطرح می شود، این است كه چگونه اهل بیت (علیهم السلام) را بشناسیم؟ اولین راه معرفت اهل بیت (علیهم السلام)، آیات قرآن است: ﴿إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ ویطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرا﴾(3): من شما اهل بیت (علیهم السلام) را جامع تمام كمالات وفاقد همه نواقص قرار دادم. بعد باید بفهمیم كه در این مدت عمر در دنیا سر وكارمان با چه كسی باشد واز كجا تغذیه بشویم؛ با چه افرادی اخلاق وعملمان را تأمین كنیم؛ با چه افرادی به زندگی مان جهت بدهیم. خلاصه، ما باید بدانیم، (انَّ الْحُسَینَ مِصْبَاحُ الْهُدَی)(4): چراغ، امام حسین است، نه فلان پروفسور وفلان استاد دانشگاه وفلان موسیوی دانشمند خارجی. تازه، آن هم برای خودش یك عالَم چراغ نیاز دارد، ولی باید این را بدانیم كه چراغ، حیات پیغمبر (ص) است؛ چراغ، حیات امیرمؤمنان (ع) است. وچراغ هدایت فاطمه زهرا (س) است. چراغ زندگی، امام مجتبی وسیدالشهداء (ع) است. این را باید بدانیم وبشناسیم.
اصل دوم هم محبت است كه رسیدن به آن، زحمت زیادی نمی خواهد؛ برای این كه وقتی اهل بیت را بشناسم، تمام كمالات را دارم تماشا می كنم ویك مورد عیب ونقص در آن ها پیدا نمی كنم. این زیبایی مطلق، دل من را خواهد برد. عشق، مایه نمی خواهد. من وقتی زیبایی را ببینم، عاشقش بشوم وفدایش گردم، به هدف عمرم رسیده ام.
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست * * * خام بودم، پخته شدم، سوختم
همین پایه دوم، عشق، معجزه اش خیلی عجیب است، خیلی عجیب. عاشق می داند در چه حالی است:
ما كه در این آتش سوزنده ایم آب خضر، گرچه زجان خوش تر است آتش عشق، از من دیوانه پرس اهل ملامت كه سلامت روند گر تو در این مرحله آسوده ای.
كشته عشقیم وبه او زنده ایم چاشنی عشق، از آن، خوش تر است كوكب عشق، ز پروانه پرس راه سلامت به ملامت روند عاشق آسایش خود بوده ای اصل سوم را هم پیغمبر (ص) می فرماید، ولایت است. كلمه ولایت، در گفتار پیغمبر (ص) موجود است. ولایت از قرآن هم گرفته شده است: ﴿هُنَالِكَ الْوَلَایهُ للهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَوَاباً وخَیرٌ عُقْباً﴾(5) ﴿أَطِیعُوا اللهَ وأَطِیعُوا الرَّسُولَ وأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾(6) ولایت، یعنی خود را مانند مرد دست غسّال، در دست اهل بیت (علیهم السلام) بیاندازد وبگوید، شما هر شكلی كه می خواهید، به من بدهید. من عین مرده در دست غسّال، در دست شما هستم؛ من مطیع شما هستم؛ من تسلیم شما هستم. من چهل وپنجاه سال در این دنیا مسافرم. می خواهم به من بگویید، كاسبی ام چه جوری باشد. من عین مرده دست غسال هستم، كسب مرا جهت بدهید. معاشرت مرا جهت بدهید. زن وبچه داری مرا جهت بدهید. (ولایت)؛ یعنی من عبد، من برده، من غلام، خودم را در اختیار مولایی مثل: پیغمبر (ص)، فاطمه، علی، حسن وحسین (علیهم السلام) قرار بدهم وبگویم، من برده را خدا به شما فروخته ومی خواهم پسم نگیرد. حالا به من جهت بدهید. این معنای ولایت است.
در زمینه هر سه مسأله، شما گفته های خود پیغمبر (ص) واهل بیت (علیهم السلام) را ملاحظه بفرمایید. در باب معرفت كه نور است. در باب عشق كه حال است. در باب ولایت كه رنگ پذیری است.
اصل اول، معرفت به اهل بیت (علیهم السلام)
پیغمبر (ص) می فرماید: (مَنْ مَاتَ لَایعْرِفُ امَامَهُ، مَاتَ میتهَ جَاهِلِیه)(7): كسی كه بمیرد وعرفان به ما اهل بیت (علیهم السلام) نداشته باشد، عین ابوجهل وعموی من، ابولهب، مرده است. موت، موت جاهلی است. هر كسی كه می خواهد باشد.
سلیم بن قیس می گوید: از امیرمؤمنان (ع) سؤال كردم: (مَا ادْنَی مَا یكُونُ بِهِ الرَّجُلُ ضَالّاً): این كه می گویند، گمراه، كمترین مرحله گمراهی چیست؟ علی (ع) فرمود: (ادْنَی مَا یكُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالّاً، انْ لَایعْرِفَ حُجَّه الله وشَاهِدَهُ عَلَی عِبَادِهِ الّذِی امَرَ اللهُ بِطَاعَتِهِ وفَرَضَ وَلَایتَهُ)(8):
این كه امام واجب الاطاعه وحجت خدا را نشناسی وكسی را كه پروردگار بزرگ عالم او را شاهد بر شما در دنیا وقیامت قرار داده، نشناسی. سلیم گفت: علی جان! من آمدم همین ها را بشنوم. این ها كی هستند؟ حضرت (ع) فرمودند: به قرآن مراجعه كنید. این ها كسانی هستند كه خدا نام آن ها را كنار نام خود ورسولش قرار داده است. سلیم گفت: در كجای قرآن؟ امیرمؤمنان (ع) این آیه را خواندند: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وأَطِیعُوا الرَّسُولَ وأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾(9).
سلیم می گوید، به حضرت عرض كردم، علی جان! مسأله را برای من خیلی روشن كردید؛ چون ملاك قرآن است؛ غصه ام بر طرف شد وفهمیدم كه باید دست به دامن علی، زهرا، حسن وحسین (علیهم السلام) باشم وهر شكی را كه در قلبم بود، برطرف كردی.
بنابراین دیگر نباید من دنبال لنین، استالین واستاد دانشگاه بروم. من دینم را باید از شما بگیرم؛ دنیایم را باید از شما بگیرم؛ آخرتم را باید از شما بگیرم؛ بهشتم را باید از شما بگیرم؛ امان نامه ام از جهنم را باید از شما بگیرم. رحمت خدا اول از آن جا نازل می شود واز آن جا پخش می شود. این سخن، در باب معرفت بود.
خیلی دقیق است. امام صادق (ع) می فرماید: (مَنْ بَاتَ لَیلَهً لَا یعْرِفُ فِیهَا امَامَهُ، مَاتَ میتَهً جَاهِلِیه)(10): كسی كه یك شب سر روی بالین بگذارد وآن شب اهل بیت (علیهم السلام) را نشناسد، آن شب، او ابولهب وار مرده است.
جوان هایی كه تازه با دین آشنا شده اید! خیال نكنید، ائمه ما این جا می خواهند از خودشان تعریف كنند؛ بلكه آن ها می خواهند آدرس رحمت خدا را به شما بدهند؛ می خواهند راه نجات را به شما نشان بدهند.
اصل دوم، محبت به اهل بیت (علیهم السلام)
امّا درباره عشق ومحبت به اهل بیت (علیهم السلام)، پیغمبر (ص) می فرماید: خدا همه انبیا را از اخلاق های مختلف خلق كرده است وآن ها همه از یك درخت نیستند، بلكه از درخت های متعددی هستند؛ اما خدا من وعلی را از یك درخت آفریده است؛ من ریشه آن درخت هستم وعلی تنه آن درخت هست وفاطمه، باعث رشد این درخت می باشد؛ یعنی اگر او را از ما بگیرند، همه ما می خشكیم. الله اكبر، الله اكبر. حسن وحسین من هم میوه های این درخت هستند. آیا این تصویر یك درخت تمام نیست؟ ریشه را گفت؛ تنه را گفت؛ علت رشد را گفت؛ میوه را گفت. درخت برگ دارد. برگ درخت كیست؟ شیعیان ما هم برگ این درخت هستند(11). ما برگ این درختیم، باید تلاش كنیم كه نریزیم. پائیز به ما نزند. ربا این برگ را می ریزاند. غیبت وتهمت، این برگ را می ریزاند. گمان بد، این برگ را می ریزاند. بی نمازی، این برگ را می ریزاند. شیعیان ما، برگ این درخت هستند. آن وقت پیغمبر (ص) می فرماید: هر كدامتان به هر شاخه ای از این درخت متوسّل شود، این امید را دارد كه اهل نجات گردد. به هر كدام از شاخه های این درخت متوسّل بشود؛ حالا یكی حسینی بشود ویكی زهرایی بشود ویكی حسنی بشود ویكی علوی بشود، بالاخره دست به دامن یكی از ما بزند، ما همه با هم هستیم، آن وقت شما را پیش همه می بریم. ما همه با هم هستیم. شما هم كه ده تا دست ندارید؛ بلكه تنها یك دست دارید. پس دامن علی (ع) را بگیر وعلی (ع) تو را پیش آن ها می برد؛ خانم! دامن زهرا (س) را بگیر، زهرا (س) تو را پیش آن ها می برد. خیلی به ما تخفیف داده اند، امّا كسی كه با ما نباشد، (وَ مَنْ زَاغَ هَوَی)، بدبخت شده، (وَلَوْ أَنَ عَابِداً عَبَدَ اللهَ بَینَ الصَّفَا والْمَرْوَهِ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ حتَّی یصِیرُ كَالشَّنَّ الْبَالّی): اگر كسی خدا را عبادت كند تا بدنش عین مَشك خشكیده بشود، (ثُمَّ لَمْ یدْرَكْ مَحَبَّتَنَا أَهْلَ الْبَیتَ): ولی دلش با محبت ما، با عشق ما وبا علاقه به ما خو نگیرد، (كَبَّهُ اللهُ عَلَی مِنْخَرَیهِ فِی النَّارِ)(12): در قیامت، خدا دماغش را می گیرد واو را به داخل آتش پرت می كند، ملائكه هم نه، (كَبَّهُ اللهُ). این قدر كه خداوند از دلی كه در آن عشق حسین نیست، نفرت دارد وبدش می آید. خوش به حال ما كه خدا از ما خوشش می آید؛ آخر، ما سرمایه هایی داریم كه خدا عاشق آن سرمایه هاست. این، باب محبت است.
آیه: (لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی) كه نازل شد عده ای پیش پیغمبر (ص) آمدند وگفتند، منظور از (الْقُرْبی) در این آیه، چه كسانی هستند؟ حضرت فرمود: (عَلِی وفَاطِمَهٌ وابْنَاهُمَا)(13).
اصل سوم رسیدن به اهل بیت، ولایت
اما ولایت؛ یعنی رنگ گیری. امام باقر (ع) می فرماید: رفعت این دین، برجستگی این دین، باب انبیا در این دین ورضای پروردگار، گوش دادن به سخن ما اهل بیت است. سخن ما را گوش كنید.
اصبغ بن نباته می گوید، شمشیرم روی دوشم بود وسنگینی آن كمرم را خسته كرده بود. برای همین آن را در آوردم وبر پشتم انداختم. امیرمؤمنان (ع) جلو می رفت ومن هم دو قدم عقب تر از آن حضرت حركت می كردم وبین ما سكوت حاكم بود. ناگهان مولایم برگشت وبه من گفت: اصبغ! تا كجا حرف من را گوش می دهی؟ گفتم: آقا! امر كن پشت سری را بزنم، شمشیر لختم را برمی كشم واو را می زنم. اول گردنش را می پرانم، بعد هم می روم ببینم كه او كیست؟ اگر دیدم، پسرم است، به خدا قسم! ذره ای از عشقم به تو كم نمی شود ودر دلم خوشحال می شوم كه من حرف علی (ع) را گوش كرده ام.
از ما اطاعت كنید؛ با فرهنگ ما خو بگیرید؛ حلال وحرام ما را رعایت كنید.
اتصال به معرفت، محبت وولایت باعث می شود گناهان آدم بخشیده بشود. من نمی دانم كدام زاویه بخشش خداوند را برای شما بگویم؛ نه من طاقت آن را دارم كه برایتان آن لطایف وظرایف مغفرت را در این زمینه بگویم، ونه فرصت زیادی در اختیار است كه بگویم خداوند متعال با وابستگان به اهل بیت (علیهم السلام) در دنیا وآخرت چه می كند. به راستی، نمی دانیم كه خداوند متعال با ما چه می كند.
امام هشتم (ع) كه داشت به خراسان می رفت، به بیرون شهر نیشابور كه رسید. به آن هایی كه مهار شتر را داشتند، فرمود: نگهدارید. بعد حضرت پیاده شد. آن جا چند نفری داشتند جنازه ای را می بردند خاك كنند. امام علاوه بر این كه آمد ودر تشییع آن جنازه شركت كرد، تابوت را هم گرفت وبر روی شانه اش گذاشت. همراهان حضرت پیش خود گفتند، ایشان هفت قدم می رود وبرمی گردد، ولی دیدند ایشان تا دم قبر رفت وهمان جا ایستاد. بعد، حضرت درب تابوت را باز كرد وجنازه را درآورد. خودش هم داخل قبر رفت ودستش را دراز كرد وگفت، او را به من بدهید. ما كه هر روز این فرد را در نیشابور می دیدیم، نمی دانستیم او چه كسی هست، دیدیم حضرت این مرده را داخل قبر گذاشت وكفنش را باز كرد وصورتش را رو به قبله گذاشت. بعد دیدیم حضرت خم شد، صورت مرده را بوسید. همین كه حضرت از قبر درآمد، همراهان به ایشان گفتند، شما كه اولین سفرتتان به نیشابور است، آیا او را می شناختید؟ امام (ع) فرمود:
علاوه بر این كه خودش را می شناختم، پدرانشان را تا زمان آدم (ع) می شناختم. مادرانش را هم می شناختم. فرزندانش را هم می شناختم. همراهان گفتند: خیلی به او محبت كردید. حضرت فرمود: او شیع ما ووابسته به ما بود.
آیا معرفت ومحبت وولایت می گذارد، در مردم گناه بماند؟ آیا اجازه می دهد مرگ آدم مشكل بگذرد؟ آیا اجازه می دهد برزخ انسان (مَعِیشَهً ضَنكاً)(14) باشد؟ آیا اجازه می دهد ومی گذارد وقتی درب قبر را كه باز كردند، انسان با آبروریزی وارد محشر بشود؟ من می گویم، نه، نمی گذارند.
اتصال به معرفت، محبت وولایت حقیقت دیگری را كه جلب می كند، شفاعت است. این شفاعت، معركه می كند. آن وقت این اتصال حقیقت دیگری برای انسان جلب می كند كه دخول در بهشت است. ما هم كه غیر از آمرزش گناه، شفاعت اهل بیت (علیهم السلام) ودخول در بهشت، چیز دیگری از خدا نمی خواهیم. چیز دیگری هم نیست كه بخواهیم. هیچ چیز دیگری نیست كه آن را بخواهیم.
ماجرای شفای بیمار لاعلاج با عنایت اهل بیت (علیهم السلام)
ماجرای این شیعه ای را كه می گویم، خودم او را دیدم. در سالیانی دوركه طلب قم بودم، پنجشنبه ای به تهران آمدم وبه دیدن صاحب كتاب شب های پیشاور رفتم. او بیماری قلبی داشت وروی تخت افتاده بود. ایشان مرا به شخصی كه زودتر از من به خدمتشان آمده بود، معرفی كرد وگفت، این طلبه قم است. درس می خواند واحتمالًا در آینده منبری بشود. شما با زبان خودت، داستانت را برای ایشان بگو. او به من رو كرد وگفت، آیا حاضری با من تا بیمارستان پارس بیایی؟ گفتم، آقا! من وقتم كم است. یك پنجشنبه به تهران می آیم وجمعه هم به قم برمی گردم. گفت: آخر، پرونده من آن جاست وتو جوانی ومن دلم می خواهد، بیایی وپرونده ام را ببینی وخودت نظر دكترها را درباره من ببینی. بعد من برایت بگویم كه چه اتفاقی افتاده است. اگر هم وقت نداری كه با من به بیمارستان بیایی واسناد پزشكی من را نگاه كنی، همین ایشان، صاحب كتاب شب های پیشاور، راست بودن ماجرای من را می داند؛ چون ما با ایشان رفت وآمد داریم وایشان از جریان من اطلاع دارد، وچنانچه خودت خواستی درباره صحت گفته هایم تحقیق كنی، همان طور كه گفتم، پرونده من در بیمارستان پارس است. بعد ماجرای خود را چنین تعریف كرد:
صبح كه بیدار شدم وخواستم بروم وضو بگیرم، دیدم نمی توانم از جایم بلند شوم. خانمم را صدا كردم وگفتم نمازم دارد دیر می شود ومن نمی توانم بلند شوم. خانمم آمد وزیر بغلم را گرفت وبلندم كرد. ولی دیدم با كمك خانم هم نمی توانم بلند شوم وهمان جا افتادم. به او گفتم بهتر است آب بیاوری ومن در رختخواب وضو بگیرم. نمازم را كه خواندم، به خانم گفتم برو دكتر بیاور. دكتر كه آمد ومن را معاینه كرد، بیرون اتاق، به خانمم گفت، با این مریض باید بسازید. ایشان تا آخر عمرش دیگر سرپا نمی شود. كلّ بدنش لمس شده است. من را به بیمارستان پارس بردند ومدت چهل شبانه روز آن جا بودم. متخصص ترین اطبا، عكس ها وآزمایشات من را دیدند ودر نهایت به همسرم گفتند، در كره زمین، بیماری ایشان راه علاج ندارد. به خانه كه آمدیم، به خانمم گفتم، خانم! دكترهای دنیا، همین هایی هستند كه در ایران واروپا هستند؟ او گفت، من نمی دانم. گفتم، مگر دكترهای دیگری هم هستند؟ همسرم گفت، من كه همه دكترهای متخصص را آوردم وتو را دیدند. این دكترهای دیگر چه كسانی هستند؟ به او گفتم كه سیدالشهداء (ع)؛ او كه برای ما خیلی جانانه شفاعت می كند. همین كه امام حسین (ع) نیت كند، خداوند به ما نظر نماید، تمام است. نیت را هم اصلًا نمی خواهد بگوید. گفتم، خانم بلند شو، برو گذرنامه را بگیر تا من پیش سیدالشهداء (ع) بروم. گذرنامه كه آماده شد، گفتم، خانم! كنار من بیا وبنشین كه من می خواهم یك مسأله اعتقادی را به تو بگویم:
خانم! شاید پروردگار عالم اراد شفای من را نداشته باشد ومن به این حال بمیرم. اصل نیتم برای سفر به كربلا است، ولی تو به هر كس از قوم وخویش هایمان كه درباره من پرسید كه او را كجا می برید، بگو كه او را به اسرائیل می بریم؛ چون در میان آن ها آدم ضعیف، بدحجاب وبی حجاب داریم؛ برای این كه اگر به كربلا رفتیم واراد خدا، شفای من نبود، ما اعتقاد مردم را به سیدالشهداء (ع) ضعیف نكنیم. به نظر من، او در این جا سخن تحسین برانگیزی گفت واین آدم با معرفت خواست برای حسین (ع) آبروداری كند، وخواست بگوید، همان طوری كه شما در قیامت برای ما آبروداری می كنید، من هم برای شما آبروداری می كنم وآبروی شما را نمی برم. آخر سر، گفتم، در قوم وخویش ها پخش كن كه ما به اسرائیل می رویم. او را قسم دادم كه واقعیت ماجرا را به هیچ كس نگوید ولو به پدر ومادرش وحتی به مادر، برادران وخوهرانم. خلاصه، به هیچ كس ماجرای رفتنمان را نگوید. موقع رفتنمان، همه به دیدن ما آمدند وگفتند، ان شاء الله به كجا می خواهید بروید؟ گفتم، ما می خواهیم به اسرائیل برویم. بعد خانمم را پیش عالمی ربانی فرستادم واو برای ما استخاره كرد كه با هواپیما برویم یا نه، كه استخاره اش بسیار بد آمد. استخاره كرد كه با قطار به اهواز برویم وبعد با بلم به بصره برویم كه باز استخاره بد آمد؛ استخاره كرد كه با ماشین سواری برویم كه باز هم استخاره بد آمد. برای همین از بوذرجمهری سه عدد بلیط اتوبوس گرفتیم، دو صندلی كنار هم برای خودم ویك صندلی تك هم برای خانمم، وصبح زود طوری كه كسی نفهمد، خانمم چرخی آورد ومن را سوار اتوبوس كرد. بعد نشستیم تا به كاظمین رسیدیم. در كاظمین به خانم گفتم، من كه مشكل دارم، وتو هم خیلی در زحمتی، واین جا هم كاظمین است، بهتر است ما اول به كربلا برویم. او هم قبول كرد من ماه رجب را در حرم ابی عبدالله (ع) گذراندم وخبری نشد. زنم هر روز مرا به حرم می آورد ومن گردن كج می كردم ومی گفتم: حسین جان! خبری نشد. با خودم می گفتم، خسته نشوی! كسل نشوی! طول زمان مأیوست نكند! اگر جواب شما را زود نمی دهند، شاید دوست دارند شما پیش آن ها برگردید وهمین طور به آن ها بگویی، علی جان! حسین جان! وبا آن ها حرف بزنید؛ چون خوششان می آید. رجب كه تمام شد، گفتم، خانم! ماشین بگیر تا به حله برویم ودر شعبان سید محمد را زیارت كنیم، واز آن جا به سامرا برویم وبعد دوباره به كاظمین بیاییم. سفرمان كه تمام شد، آخر شعبان هم به ایران می رویم. هر كس كه هم به دیدن ما آمد، ما می گوییم دكترهای اسرائیل گفتند، من خوب نمی شوم. سید محمد كه رفتیم، پنج بعد از ظهر زیارتمان تمام شد، خانمم در یك مینی بوس هم دو صندلی كنار هم برای من پشت راننده گرفت وبرای خودش هم یك صندلی تك در كنار من. سمت كاظمین هوا گرگ ومیش بود، راننده عرب كه تنها چهارپایه چوبی بغل دستش خالی بود، در وسط راه برای سوار كردن كسی كه دست نگه داشت بود، ترمز كرد. آخرین مسافر، جوانی بود كه با وقار وبا ادب آمد وروی همان چهارپایه نشست. ماشین كه به راه افتاد، آن جوان شروع كرد به قرآن خواندن، اما چه قرآنی! چه آیاتی!
﴿وَیطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْكِیناً ویتِیماً وَأَسِیراً﴾(15) هر كس گدا نیست كه بلند شود پیش اهل بیت برود. دارا آن جا چه كار دارد؟ هر كس هم یتیم نیست كه بلند شود پیش اهل بیت برود. هر كس هم اسیر نیست كه بلند شود پیش اهل بیت برود؛ چون اهل بیت این روزها عجیب به گدا می رسند؛ به یتیم می رسند؛ به اسیر می رسند؛ چون خودشان اسیر شدند، می دانند؛ یتیم شدند، می دانند. امروز ما هم یتیمیم؛ برای این كه پیغمبر (ص) بالای سرمان نیست؛ علی بالای سرمان نیست. ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِیدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُوراً﴾(16) پیش خود گفتم: خدایا! این چه كسی است كه این جور دارد قرآن می خواند. او قرآن می خواند وراننده هم از گریه، شانه اش تكان می خورد. جوان برگشت وبه عربی به راننده گفت: آیا امسال قصد مشهد داری؟ راننده گفت: بله، آقاجان! من یك عمر است می خواهم بروم حضرت رضا (ع) را زیارت كنم كه نشده. بعد یك پولی را از جیبش درآورد وبه راننده داد وفرمود، به مشهد كه می روی، در داخل حرم، چنین چهره ای نزدیك ضریح جدم در حال زیارت است. این پول را ببر وبه او بده وبگو، آنی كه از من خواستی، همین مقدار بوده. این هم آن مقدار. راننده گفت: چشم، آقاجان! بعد جوان سرش را برگرداند. او كه چند لحظه پیش داشت با راننده با تكلّم قوی عربی صحبت می كرد، با تكلّم قوی تهرانی رو به من گفت: آقای حسینی! اسمم را گفت وپرسید: حالت خوبه؟ گفتم: نه؟ گفت: چه اتفاقی برایت پیش آمده؟ گفتم: لمسم. آقا! خیلی جاها رفتم كه معالجه بشوم، ولی معالجه نشدم. بعد نیم خیز شد ودستش را پشت سر من گذاشت ومقداری دستش را كشید ونشست، وگفت: دیگر تو را چیزی نیست وهیچ بیماری ای نداری. بعد وسط بیابان به راننده گفت كه نگه دارد كه او همین جا می خواهد پیاده شود. راننده گفت: آقاجان! این جا بیابان است؛ نه خانه ای این جاست ونه چادری. فرمود كه من محلم همین جاست وامشب باید این جا بمانم. راننده بغل جاده ترمز كرد واو در را باز كرد. راننده به احترامش پایین رفت ومن هم به احترامش پایین رفتم. یك مرتبه من دیدم همه مسافرها هم همراه من پیاده شدند. من كه به خودم آمده بودم، به خودم گفتم، من كه لمس بودم، الآن چطور در این بیابانم. تا آمدم او را صدا بزنم، دیدم او رفته است.
البته، هر چند من نمی دانم كه آقای حسینی زنده است یا نه؟ ولی من به او می گویم، اگر یك وقت متن این سخنرانی به او رسید وآن را خواند، بیاید تا من او را ببینیم؛ بیاید تا او را به مردم نشان بدهم؛ تا آن ها ببینند كه یك دست خالی اهل بیت (علیهم السلام) چه كاری می كند؟ این همان دستی است كه پیغمبر (ص) می فرماید: قیامت دستم را دراز می كنم ودست تك تك شما را می گیرم. این دست همان دست است. ما هم می گوییم، ما دیگر گناه كبیره را كنار می گذاریم واصرار به صغیره هم نمی كنیم. ما معروف به شیعه ایم وسعی می كنیم برای شما آبروداری نماییم.
پاورقی:
-----------------
(1) بوستان سعدی.
(2) شیخ كلینی، كافی، ج 2، ص 264.
(3) احزاب: 33.
(4) مدینه المعاجز، ج 4، ص 52.
(5) كهف: 44.
(6) نساء: 59.
(7) احمد بن محمد بن خالد برقی، محاسن، ج 1، ص 1. 92.
(8) شیخ كلینی، كافی، ج 2، 414.
(9) نساء: 59.
(10) نعمانی، الغیبه، ص 127.
(11) عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 572- حسكانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 1، ص 554. متن كامل روایت چنین است: وباسناده إلی أبی القاسم الحسكانی مرفوعا إلی أبی أمامه الباهلی قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم): ان الله تعالی خلق الأنبیاء من أشجار شتی وخلقت انا وعلی من شجره واحده فأنا أصلها وعلی فرعها وفاطمه لقاحها والحسن والحسین ثمارها وأشیاعنا أوراقها، فمن تعلق بغصن من أغصانها نجا، ومن زاغ عنها هوی، ولو ان عبدا عبد الله بین الصفا والمروه الف عام ثم الف عام حتی یصیر كالشن البالی ثم لمیدرك محبتنا كبه الله علی منخریه فی النار، ثم تلی: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی».
(12) همان.
(13) سید هاشم بحرانی، برهان، ج 4، ص 823.
(14) طه: 124.
(15) انسان: 8.
(16) انسان: 9.