یاد غریب
بیشتر به یاد امام زمان خویش باشیم
نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
سال انتشار: چاپ دوم، ۱۳۹۶
انتشارات: بهار دلها
فهرست
مقدمه
بخش (1)
بخش (2)
بخش (3)
بخش (4)
بخش (5)
بخش (6)
بخش (7)
بخش (8)
بخش (9)
بخش (10)
بخش (11)
بخش (12)
بخش (13)
بخش (14)
بخش (15)
بخش (16)
بخش (17)
بخش (18)
بخش (19)
بخش (20)
بخش (21)
بخش (22)
بخش (23)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
شما کتاب "یاد غریب" را مطالعه می کنید، این کتاب، حکایت یک عشق آسمانی وبیان گر یک پیمان ویک شوق واشتیاق است! این کتاب از غربت امامی سخن می گوید که سال ها در انتظار است تا ما از خواب غفلت بیدار شویم.
در این کتاب تلاش می کنم از آقا ومولایمان حضرت مهدی (علیه السلام) بنویسم وقدمی هر چند کوتاه در زنده نگاه داشتن یاد او انجام بدهم.
جا دارد نهایت احترام خود را تقدیم همه استادانی کنم که از اندیشه های آنان، بهره زیادی برده ام. از خدا می خواهم توفیقم دهد تا بتوانم این مسیر را ادامه دهم.
مهدی خُدّامیان
فروردین 1396 شمسی
خدا تو را پیشوای نجات بخش ما قرار داده است، ولی ما تو را از یاد برده ایم، نمی دانم چه زمان می آید که همه ما به این باور برسیم که پناه همه ما تویی!
شیطان در کمین نشسته است، او پدر ومادر ما را از بهشت بیرون کرد، او امروز هم تلاش می کند تا ما را از "بهشت معنوی" بیرون کند، اعتقاد به تو وانتظار آمدن تو، همان "بهشت معنوی" است، شیطان خیلی ها را از این بهشت بیرون کرد، آنان را به سراب ها دلخوش نمود ویاد تو را از آنان گرفت، اگر چه آنان از نیامدنت خشنودند، امّا دل هایشان از آرامش به دور است، در این دنیا، همواره آرامش را جستجو می کنند ولی به آن نمی رسند.
بهشت من چیست؟ بهشت آنجایی است که قلبم آرام باشد! در سایه ولایت دل به آرامش می رسد.
* * *
او از راه دوری به مدینه آمده بود تا امام صادق (علیه السلام) را ببیند. وقتی خدمت آن حضرت رسید چنین گفت: "آقای من! دعا کنید که اهل بهشت باشم". امام به او نگاهی کرد وفرمود: "تو همین الان در بهشت هستی، تو باید دعا کنی که خدا تو را از بهشت بیرون نکند". وقتی او این سخن را شنید، تعجّب کرد وبا خود گفت: وقتی روز قیامت برپا شود، آن وقت نیکوکاران به بهشت می روند. هنوز که قیامت برپا نشده است تا کسی به بهشت برود.
امام تعجّب او را دید، برای همین به او فرمود:
- آیا تو ولایت ما را قبول داری؟
- آقای من! بله. من به ولایت شما ایمان دارم.
- مگر نمی دانی هر کس ولایت ما را قبول داشته باشد، در بهشت است، تو باید از خدا بخواهی که مبادا از بهشت رانده شوی!(1)
* * *
وقتی من تو را باور دارم، در انتظار آمدنت هستم وبرای ظهورت دعا می کنم، در بهشت خدا هستم، شیطان تلاش می کند تا مرا از این بهشت بیرون کند، او مرا به دنیا وآنچه در دنیا است، مشغول می کند، کار را به آنجا می رساند که دنیا، مهم ترین حاجت من می شود، عشق دنیا دلم را پر می کند ومن فراموش می کنم برای ظهورت دعا کنم.
از امروز باید با خود عهد ببندم بیشتر به یاد تو باشم، هر کس "کیمیا" دارد می تواند مس را به طلا تبدیل کند، یاد تو همچون کیمیاست، وقتی به یاد تو باشم، عشق دنیایی از دلم رخ می بندد وعشق تو در آن می نشیند، آن وقت است که آرامش بهشت را با تمام وجود خود حس می کنم.
من باید نام ویاد تو را زنده کنم، نباید گرفتار غفلت بشوم، باید کاری کنم که دوستان واطرافیانم به تو توجه پیدا کنند، چقدر زیباست که در شبانه روز، لحظاتی برای خلوت با تو قرار بدهم، با تو سخن بگویم ودرددل کنم.
به راستی قطب نمای دل من، کجا را نشان می دهد؟ زندگی من چه سمت وسویی دارد؟
بارها شنیده ام که تو "قطب جهان" هستی! باید فکر کنم که آیا قطب نمای دلم، تو را نشان می دهد؟
باید دل را به عشق تو پیوند بزنم واز غیر تو دوری کنم، باید زندگی ام، رنگ تو را داشته باشد وهمواره یاد تو را بر دل های دیگران پیوند زنم.
کسی که عاشق می شود وقتی نام معشوقش را می شنود، ناخودآگاه قلبش از شوق به تپش می افتد، این نشانه عشق است، کاش من هم وقتی نام تو را می شنیدم، این گونه قلبم به تپش می افتاد وهمه وجودم، شوق دیدار تو می شد. کاش ضربان قلبم، ندای "یا مهدی" می گفت.
کاش به این باور می رسیدم که زندگی بدون تو، مرگ است ومرگ بدون معرفت تو، مرگ جاهلیت است.
به یاد دارم که چقدر برای حاجت های خودم به درگاه خدا گریه کردم، از سوز دل دعا کردم، امّا به راستی آیا یک بار این گونه برای آمدنت، گریه کردم، اشک ریخته ودعا کرده ام؟
چرا فراموش کرده ام که تو هم صاحبِ زمان هستی وهم صاحب مکان! زمین وزمان به اذن خدا در اختیار توست. تو حجّت خدا هستی وخدا به تو قدرتی بی نظیر داده است وتو تسلیم امر خدایی، هر زمان که او به تو اجازه بدهد از این قدرت برای پایان دادن به ظلم، بهره خواهی گرفت.
* * *
قرآن در سوره انفال، آیه 24 می گوید: "ای مؤمنان! وقتی خدا وپیامبر شما را به سوی چیزی فرا می خوانند که به شما زندگی می بخشد، پس آنها را اجابت کنید".
من باید فکر کنم، خدا وپیامبر مرا به چه چیزی فرا می خوانند، چه چیزی باعث زندگی واقعی می شود؟ آیا خوردن وآشامیدن وبهره بردن از لذّت های حیوانی، معنای زندگانی است؟ زنده بودن، یک حرکت افقی است، از گهواره تا گور، امّا زندگی یک حرکت عمودی است، از زمین تا اوج آسمان ها!
آقای من! مولای من!
این ولایت ومحبّت شماست که معنای زندگی واقعی است، کسی که از ولایت شما بهره ای ندارد، زنده است، امّا از حقیقت زندگی به دور است، قلب او مرده است، زیرا با حجّت خدا ارتباط ندارد، خدا مرا به سوی ولایت تو فرا می خواند تا در غوغای روزگار، تباه نشوم وعشق این دنیا، مرا نابود نکند.(2)
چقدر زیباست که هر صبح، روزم را با یاد تو آغاز کنم و"دعای عهد" بخوانم. دعای عهد، دعایی است که بعد از نماز صبح، خوانده می شود، گویا با خواندن این دعا، در لشکر تو، حضور خود را اعلام می دارم.
هر لشکری در هر جای دنیا، اوّل صبح، برنامه صبحگاه دارند، همه نیروها در این برنامه شرکت می کنند، همه دوستان تو در سرتاسر جهان، دعای عهد را می خوانند وبا تو عهد وپیمان می بندند تا تو را یاری کنند. من هم باید همانند آنان، این کار را انجام بدهم.
چقدر زیباست که در قنوت نماز، برای آمدن تو دعا کنم! هر صبح جمعه، "دعای ندبه" بخوانم، دعایی که نجوای منتظران توست، روز آمدن تو، روز جمعه خواهد بود وبرای همین در صبح جمعه، مشتاقان تو، دعای ندبه می خوانند وآمادگی خود را برای یاری تو اعلام می دارند.
کاش عصر جمعه که فرا می رسید، غم واندوهی را که به دلم می افتاد با بغض دوری تو همراه می کردم، کاش بغضی که در هستی نفهته است را درک می کردم، همان بغضی که از طولانی شدن غیبت تو تا جمعه دیگر حکایت می کند.
کاش به گونه ای باشم که دیگران از من بوی انتظار تو را استشمام کنند! چقدر زیباست اگر من بی تاب دیدار تو باشم وبرای آمدن تو، لحظه شماری کنم، از جان ومال خویش برای زنده نگاه داشتن یاد تو خرج کنم که این یک سرمایه گذاری بزرگ برای روز قیامت است، خدا به این کار من، بیش از هر کار دیگری، پاداش می دهد.
چه زمانی به این باور می رسم که فاصله بین من وتو، فاصله مکانی نیست، تو در کنار من هستی، مهم این است که رفتار وکردار من، از گناه به دور باشد وتو از من راضی باشی، وقتی تو از کارها واعتقادات وباورهای من خشنود باشی، وقتی من با دوستان تو دوست باشم وبا دشمنان تو، دشمنی کنم، آن وقت دیگر، فاصله ای بین من وتو نیست، گویا من در خیمه تو ودر کنار تو هستم.
به برکت وجود تو، همه روزی می خورند، اگر خدا باران می فرستد، اگر خورشید می تابد، به خاطر توست، اگر تو نباشی، زمین بر هم پیچیده می شود.
خدا به خاطر تو این هستی را برپا نگه داشته است، حکایت آن کشاورزی را شنیده ام که به خاطر درختان میوه، باغ خود را آبیاری می کرد، البتّه در پای درختان، علف های دیگر هم سیراب می شدند، خدا این جهان را به خاطر تو وپدران معصوم تو آفریده است، خدا فیض ورحمت خود را بر شما نازل می کند، در این میان، موجودات دیگر هم از این رحمت، بهره ای می برند. ولی اگر تو یک لحظه نباشی، نظامِ هستی به هم می ریزد.
هر کجای جهان، قلبی می تپد ونفسی در سینه جاری است، هر کجا اثری از زندگی هست از برکت وجود توست. همه هستی به اذن خدا بر سر سفره تو، مهمان هستند. امّا چه شده است که صاحب سفره را فراموش کرده اند؟
* * *
تو خزینه خدا هستی، هر نعمتی در این دنیا خدا به من داده است، تو واسطه آن بوده ای، اگر من به این نکته توجه بیشتر بنمایم، آن وقت است که محبّت تو در دلم بیشتر جلوه می کند وشما را بیشتر دوست خواهم داشت.
اگر چشم من می بیند، اگر گوش من می شنود، اگر قدرت دارم از جا برخیزم وراه بروم، همه این کارها به دلیل وجود توست:
﴿وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾.(3)
وبه راستی که زمین به نور تو، روشن شده است، منظور از "نور"، وجود توست، اگر تو نباشی، همه چیز در تاریکی ونابودی فرو می رود. همه این ها را خدا به تو داده است، تو در بالاترین مقام این جهان هستی وبیش از همه به خدا نیاز داری. تو باید این قدرت را از خدا بگیری وسپس آن را به همه موجودات عطا کنی، همه این ها به اذن خداست.
همه برکت هایی که در جهان است با عنایت شماست، در "زیارت جامعه" چنین می خوانم:
"بِکم فَتَحَ اللهُ وَبِکم یختِمُ وَبِکم ینَزِّلُ الغَیثَ...".
شما همه کاره این جهان هستی هستید، در همه زمان ها ومکان ها، از عرش گرفته تا این دنیای خاکی، همه کارها به شما برمی گردد، خدا شما را محور جهان هستی قرار داده است، حرف اوّل وحرف آخر را شما می زنید، از اوّل هستی شما بوده اید وتا آخر هم شما خواهید بود. هر کس که با خدا کار دارد باید به درِ خانه شما بیاید، به اذن خدا، شما همیشه وهمواره، همه کاره جهان هستی می باشید.
به واسطه شما خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل می کند وبلاها را از آنان دور می کند، شما ستون جهان هستی هستید، اگر شما نباشید، زمین وزمان در هم می پیچد. اگر برای یک لحظه، "حجّت خدا" نباشد، جهان نابود خواهد شد.
* * *
اکنون وقت آن است جمله ای از "دعای عدیله" را ذکر کنم:
"بِیمنِهِ رُزِقَ الوَرَی...".
به برکت تو همه روزی می خورند، با وجود توست که آسمان وزمین برپا است، همه هستی، سفره مهربانی توست، وقتی این سفره باز شد، زمین وزمان آفریده شد، عرش، خورشید، ماه وآسمان خلق شد، همه این ها به وجود تو وابسته است، اگر تو نباشی، هیچ کدام از این ها نمی توانند به وجود خود ادامه بدهند، وقتی تو نباشی، همه جهان نابود می شود. این قانونی است که خدا در این جهان قرار داده است.
اگر من بخواهم خیمه ای برپا کنم، باید یک چوبی را ابتدا پیدا کنم، آن را عمود قرار بدهم وبعد خیمه خود را بر پایه آن چوپ برافراشته کنم. خیمه من بر آن عمود وابسته است، اگر یک لحظه آن عمود را بردارم، خیمه سرنگون می شود.
خدا قبل از این که جهان را بیافریند، نور شما را آفرید، نور شما را عمود هستی قرار داد، برای همین است که همه هستی به وجود شما وابسته است.
امروز اگر زمین وزمان برپا است، به خاطر وجود توست. در هر نفسی که من می کشم به تو وابسته ام، هر بازدمی که دارم، به تو وابسته ام، همه جهان در همه لحظاتش به تو وابسته است. وقتی من نماز می خوانم، به رکوع وسجده می روم، سر سفره تو هستم. این قدرت در بدن من است، خدا به من داده است، امّا این قدرت به واسطه تو در وجود من جاری می شود. تو واسطه هر خیر وبرکت ونعمت هستی.
اگر به این معرفت برسم، دیگر جدایی بین من وتو برای یک لحظه هم، امکان ندارد، افسوس که غفلت مرا فرا می گیرد وتو را فراموش می کنم، این نعمت ها را در راه غفلت تو، خرج می کنم، مشکل اینجاست، وگرنه جدایی بین من وتو نیست، تو از خود من به من نزدیک تری!
یک قطره آب، چه کاری می تواند بکند؟ نه تشنه ای را سیراب می سازد، نه گلی را می رویاند ونه جایی را آباد می کند، ولی هنگامی که این قطره به اقیانوس وصل می شود، می تواند کشتی ها را حرکت بدهد، ماهی ها را در دل خودش روزی بدهد، وقتی خورشید بر آن بتابد، ابرهای بزرگ تولید کند ودشت های تشنه را سیراب سازد، رودها را جاری کند و...
من همانند آن قطره آب هستم، آن قدر ناچیز که به حساب نمی آیم، امّا آنگاه که وجودم با عشق تو همراه شد، دیگر به اقیانوس وصل می شوم. قرآن از من می خواهد تو را دوست بدارم، خدا به پیامبر چنین وحی کرد:
﴿قُلْ لا أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی﴾.
مزد رسالت پیامبر این است که من تو را دوست بدارم، در این دوستی، دشمنان تو را شریک نکنم، در این دوست داشتن، اخلاص داشته باشم. خدا که به من این گونه فرمان می دهد، می خواهد من به تو وصل بشوم، تو حجّت خدا هستی، همه کاره خدا در این جهان!
این دوستی من برای خدا وتو، نفعی ندارد، نفع آن به خود من می رسد، اگر من بخواهم به سعادت وکمال برسم، باید راه عشق تو را بپیمایم.
این خاصیت عشق است که انسان را به معشوق وصل می کند، اگر من عاشق تو بشوم وهمه جا یاد تو را زنده کنم ودر جستجوی رضایت تو باشم، دیگر به تو وصل شده ام، همانند آن قطره که به اقیانوس وصل شد، آن وقت است که فقط چیزی را می خواهم که تو می خواهی، اراده من در اراده تو فانی می شود، قدرت تو در دست من جاری می شود، تو اجازه می دهی ومن با این که ناچیز هستم با قدرت تو می توانم شگفتی بیافرینم، دست من، واسطه ای می شود تا قدرت تو جلوه گر شود.
* * *
بلقیس، پادشاهی بود که در سرزمین "سبا" حکومت می کرد، او خورشید را می پرستید. حضرت سلیمان (علیه السلام) او را به بیت المقدس دعوت کرد تا او را به توحید ویکتاپرستی هدایت کند.
سلیمان (علیه السلام) تصمیم گرفت تا کاری فوق العاده انجام دهد تا بلقیس با دیدن آن راحت تر بتواند حقیقت را دریابد، سلیمان (علیه السلام) دوست داشت که تخت باشکوه بلقیس را از سبا به بیت المقدس بیاورد، تخت بلقیس بسیار بزرگ وگران قیمت بود، آن را با انواع جواهرات آراسته بودند ومأموران زیادی از آن نگهبانی می کردند.
سلیمان (علیه السلام) رو به اطرافیان خود کرد وگفت: "ای بزرگان! کدام یک از شما می تواند تخت بلقیس را قبل از آن که آنان به اینجا برسند، برای من بیاورد".
فاصله بیت المقدس ومحل حکومت بلقیس، بیش از هزار کیلومتر بود، رفت وآمد به آنجا بیش از یک ماه زمان می خواست.
"آصِف" به سلیمان (علیه السلام) گفت: "من آن تخت را فوری ودر فاصله چشم به هم زدنی نزد تو می آورم". آصِف از یاران سلیمان (علیه السلام) بود وبه آن مقام رسیده بود که سلیمان (علیه السلام) قسمتی از اسم اعظم خدا را به او یاد داده بود.
اینجا بود که سلیمان (علیه السلام) به او اجازه داد، ناگهان همه دیدند که تخت باشکوه بلقیس در مقابل آنان است. همه از این کار آصف تعجّب کردند، این معجزه ای بزرگ بود.
به راستی آصف چگونه توانست این کار را انجام دهد؟ در آن زمان، سلیمان (علیه السلام) حجّت خدا بود، آصف در پیروی از حجّت خدا به این قدرت رسیده بود، او همانند قطره ای بود که به اقیانوس وصل شده بود، برای همین بود که او توانست این شگفتی را بیافریند.
آقای من! مولای من! امروز هم کسانی که از شیعه واقعی تو هستند به اذن تو می توانند شگفتی ها بیافرینند.
روزهای آخر زندگی پیامبر بود، پیامبر در بستر بیماری بود ودر تب می سوخت، اثر زهری که دشمنان به آن حضرت داده بودند، آشکار شده بود، گروهی از مسلمانان به عیادت او آمدند. پیامبر به آنان رو کرد وگفت: "برای من قلم ودوات بیاورید تا مطلبی برای شما بگویم بنویسید تا هرگز گمراه نشوید".
پیامبر نگران بود که مسلمانان گمراه شوند، او در روز عید غدیر، علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرفی کرده بود، امّا در آن لحظه می خواست سخنی نوشته شود وبرای همیشه از او به یادگار باقی بماند.
یکی از جا برخاست تا قلم ودوات برای پیامبر بیاورد، ناگهان عُمَر فریاد برآورد: "سر جایت بنشین! این مرد هذیان می گوید، قرآن ما را بس است".(4)
این چه سخنی بود؟ چه دسیسه ای در کار بود؟ معلوم بود که می خواهند جامعه را از هدایت اهل بیت (علیهم السلام) جدا کنند. پیامبر بارها از مردم خواست از قرآن واهل بیت (علیهم السلام) پیروی کنند؟ رستگاری جامعه در پیروی از این دو می باشد، امّا وقتی شعار "قرآن ما را بس است"، آمد، راه سعادت گم شد!
آقای من! امروز من باید به هوش باشم، اگر تو را فراموش کنم وقرآن را به گونه ای تفسیر کنم که مرا به سوی تو رهنمون نکند، راه را گم کرده ام. تو قرآن ناطق هستی، ولایت تو، حقیقت قرآن است، قرآن مرا به سوی تو دعوت می کند.
* * *
در سوره حمد چنین می گویم:
﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ...﴾.
از خدا می خواهم که مرا به راه مستقیم هدایت کند، می دانم عدّه ای می خواهند به سوی خدا بروند، امّا بیراهه می روند ورستگار نمی شوند. راه مستقیم، همان راه ولایت امامان معصوم (علیهم السلام) است، امروز تو امام وپیشوای من هستی، خدا از من خواسته است تا ولایت تو را قبول کنم وپیرو تو باشم، به سوی تو بیایم به هدایت تو، رهنمون شوم.(5)
در ادامه سوره حمد چنین می گویم:
﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ﴾.
"خدایا! مرا به راه کسانی که به آن ها نعمت داده ای رهنمون کن!". برترین نعمت کدام است؟ خدا به چه کسانی این نعمت را عطا کرده است؟
منظور از این نعمت، نعمت محبّت وولایت توست! من از خدا می خواهم مرا از کسانی قرار بدهد که به آنان نعمت ولایت تو داده شده است.
﴿غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ﴾.
"خدایا! مرا از راه کسانی که به آنان غضب کرده ای دور کن، مرا از راه کسانی که گمراه شده اند، دور کن".(6)
به راستی خدا به چه کسانی، غضب کرده است؟ هر کس دشمن توست، به خشم وغضب خدا، گرفتار شده است. این سخن پیامبر است: "هر کس امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت می میرد".
* * *
از کودکی وقتی به مسجد می رفتم، بعد از نماز جماعت، همه رو به قبله می ایستادند وچنین می گفتند:
السلام علیک یا صاحبَ الزّمان! السلام علیک یا شریک القرآن!
من هم این جملات را تکرار می کردم، بعد از سال ها به این حقیقت رسیده ام که تو "شریک قرآن" هستی!(7)
آری، وقتی قرآن را کتابی بدانم که مرا به سوی تو فرا می خواند، نماز هم رنگ وبوی تو را پیدا می کند، کاش همه قرآن را این گونه می فهمیدیم!
آری، در نماز، سوره حمد می خوانم، اکنون معنای واقعی دعای این سوره را درک می کنم، من در سوره حمد، دو درس می آموزم: درس محبت به تو ودرس دشمنی با دشمنان تو! این گونه است که نمازم با ولایت تو، قبول می شود.
هر روز در نماز از "راه مستقیم" می گویم، این راه، راه توست، تو حقیقت نماز هستی، اساس دین، ولایت توست.
خدا در قرآن از ما می خواهد تا در انجام کارهای خیر از یکدیگر پیشی بگیریم:
﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَاتِ...﴾.
اگر بخواهم به این سخن قرآن عمل کنم، باید وقتی که اذان می گویند، زودتر از همه به سوی نماز بشتابم، وقتی شخص نیازمندی را در جامعه می بینم، زودتر از دیگران به او کمک کنم، این گونه من از آنان هستم که در "خیرات" از یکدیگر پیشی می گیرند.
به راستی کدام خیر از دوستی ومحبّت تو، بالاتر است؟ این آیه مرا به سوی بهترین "خیرات" که ولایت توست، فرا می خواند. اگر ولایت تو را نداشته باشم، خیرات دیگر من هم بی معنا می شود وخدا آن را قبول نمی کند!
در زیارت جامعه چنین می خوانم:
إنْ ذُکرَ الٌخَیرُ کنتُم أوّلُهُ وأصلُهُ وفَرعُهُ...
در هر کجا خیر وخوبی ذکر شود، تو اصل وفرع آن خوبی هستی! هر کس به سوی خوبی ها برود، در واقع به سوی تو آمده است.
همه خوبی ها با تو آغاز شده است، زیرا خدا نور تو ونور سیزده معصوم دیگر را در آغاز خلقت آفرید، خدا همه خوبی ها را اوّل به شما داد.
تو اصل همه خوبی ها هستی! تو فرع خوبی ها هستی! همه خیرها وزیبایی ها نزد توست، تو جایگاه همه زیبایی ها وخوبی ها می باشی.
آری! هر کس به دنبال خوبی ها باشد، سرانجام به تو می رسد، هر کس گلی از گلستان خوبی ها بچیند، باید بداند آن گل از بوستان توست.
من فدای تو بشوم! چگونه بتوانم مدح وثنای تو را بنمایم؟ چگونه خوبی ها وزیبایی های تو را بشمارم؟
خوب می دانم خدا مرا به خاطر تو دوست دارد، خدا مرا به خاطر ولایت تو، عزیز کرد ونعمت ایمان واقعی را به من عطا نمود ومرا از عذاب نجات داد واز گرداب های غم رهایی بخشید!
من فدای تو بشوم! در سایه محبّت تو بود که من دین راستین را شناختم، به خاطر این که من تو را دوست داشتم وولایت تو را قبول نمودم، خدا مشکلات زندگی ام را برطرف نمود، ولایت ومحبّت تو باعث شد تا زندگی من زیبا شود.
با ولایت تو توحید وخداپرستی، کامل می شود، بدون ولایت تو، هیچ کس نمی تواند به مقام توحید دست پیدا کند.
شرط قبولی اعمال بندگان، ولایت توست، اگر کسی ولایت تو را قبول نداشته باشد، خدا هیچ عبادتی را از او قبول نمی کند.
عدّه ای دوست دارند که مردم از تو بترسند، خشنودی آنان در این است که شیعیان تو را از تو دور کنند تا آنان کمتر برای آمدن تو دعا کنند. آنان به مردم می گویند: "وقتی امام زمان بیاید، جوی خون به راه می اندازد، اگر او بیاید اوّل گردن ما را می زند".
آنان با این سخنان، مردم را از ظهور تو می ترسانند، در حالی که تو تجسم مهربانی خدا هستی. وقتی فقط از برق شمشیر تو حرف می زنند، بزرگ ترین تهمت را به تو می زنند ودر حق تو ظلم می کنند.
ظهور تو وابسته به دعای شیعیان است، وقتی عدّه ای این تهمت ها را به تو می زنند، دیگر مردم از صمیم قلب برای آمدنت دعا نمی کنند وهمین می تواند باعث عقب افتادن ظهور تو باشد.
هر کس با سخنانی باعث شده است که مردم از تو بترسند، باید توبه کند واز خدا بخواهد خطای او را ببخشد، او باید از مهربانی تو برای مردم سخن بگوید تا جبران خطایش را بنماید.
تو همچون پیامبر، مایه رحمت برای همه جهانیان می باشی!
"رحمةٌ لِلْعالِمین".
وقتی به احادیث مراجعه می کنم می بینم تو را با این ویژگی ها معرفی کرده اند:
"رحمةَ الله الواسعة"، "کاشفَ البلوی"، "غَوث"، "کهف"، "مُزیلَ الهمّ"
ای مهربانی وسیع خدا!
ای بر طرف کننده بلاها!
ای پناه ما! ای پشتیبان ما!
ای کسی که همه غم وغصه ها را از بین می بری!
آری، هیچ کس در این دنیا به مهربانی تو نمی رسد، امروز هیچ پناهگاهی از تو محکم تر نیست، هیچ فریادرسی از تو دلسوزتر ومهربان تر نیست! هیچ مشکل گشایی از تو تواناتر نیست! هیچ دستی از تو کریم تر وبخشنده تر نیست!
* * *
یکی از شیعیان نزد امام رضا (علیه السلام) رفت وبه او خبر داد که مردم درباره "مقام امام" سخن می گویند، آن حضرت تصمیم گرفتند تا حقیقت این مقام را بازگو کنند، برای همین این سخنان را بیان کردند: "امام همچون پدری مهربان وبرادری دلسوز است، امام همانند مادری که نسبت به فرزند خردسالش عشق میورزد به شیعیانش مهربانی می کند".
در این زمان، خدا تو را پناه ودادرس بیچارگان ودرماندگان قرار داده است، تو از هر کس، مهربان تر هستی ودر زمان ظهور، دلسوزانه مردم را به اطاعت از دین حق فرا می خوانی. تو دانش آسمانی را به مردم یاد می دهی، برای آنان روشنگری می کنی، آنان را موعظه می نمایی، حق را آشکار می کنی، تا آنجا که اگر کسی کمترین آمادگی برای پذیرش حق را داشته باشد، به راه حق هدایت می شود وبرای همین است که حتّی مسیحیان ویهودیان، دسته دسته به تو ایمان می آورند.
روشن است که اگر عدالت بخواهد جایگزین باطل شود، باید تخت ستمگران را واژگون کرد، برای آن که مظلومان وستمدیدگان تاریخ بتوانند نفس راحتی بکشند باید با ستمکاران مبارزه کرد، وقتی ستمکاران، نصیحت ها وپندها را نمی پذیرند وحاضر به اصلاح نیستند، اینجا دیگر کار به مبارزه می رسد، وقتی آن ستمکاران دست به سلاح می برند باید به جنگ آنان رفت وآنان را سر جای خود نشاند. شمشیری که در دست توست برای مقابله با آن ستمکاران است، تو می آیی تا حکومت ظلم وستم آنان را پایان ببخشی.
* * *
روزگار ظهور تو، بهار دل ها ومایه شادمانی همه است، زندگی واقعی انسان در آن زمان آشکار می شود، آن وقت است که انسان طعم آبادانی وراحتی را می چشد.
هر کس گوشه ای از روزگار ظهور تو را درک کند، می فهمد که آنچه ما امروز به آن دل خوش کرده ایم، زندگی نیست.
آری، در آن روزگار، هیچ کس فقیر ونیازمند نمی ماند، مردم برای صدقه دادن به دنبال شخص فقیری می گردند ولی پیدا نمی کنند وبه هر کس که می خواهند صدقه بدهند او می گوید: "من بی نیاز هستم".(8)
در آن روزگار، باران بسیار می بارد، زمین گیاهان خود را آشکار می سازد، کینه ها از دل ها برطرف می گردد، امنیت همه جا را فرا می گیرد. بیماران شفا می گیرند، باران به اندازه کافی می بارد، سرتاسر زمین سرسبز می شود.
کینه ها از دل ها می رود، مردم با هم مهربان می شوند، عقل انسان ها کامل می شود. مردم فقط خدا را می پرستند، تمام مرزهای جغرافیایی برداشته می شود، همه زمین با یک حکومت وقانون اداره می شود، هر کس در هر زمان بخواهد می تواند به شرق یا غرب دنیا با امنیت سفر کند وکسی مانع او نمی شود.
شیخ مفید در قرن پنجم هجری زندگی می کرد، آن زمان از غیبت تو فقط دو قرن گذشته بود، در آن زمان، شیخ مفید بزرگ ترین دانشمند شیعه بود ودر میان شیعیان جایگاه ویژه ای داشت، تو نامه ای برای او نوشتی ودر آن نامه از نکته مهمی سخن گفتی.
در اینجا قسمتی از آن نامه را ذکر می کنم: "ای شیخ مفید! اگر شیعیان بر وفای به عهد وپیمان خود متحّد می شدند، ظهور من این قدر به تأخیر نمی افتاد وآنان می توانستند مرا بینند واین سعادت برای آنان زودتر به دست می آمد. ای شیخ مفید! آن چیزی که شیعیان را از من دور کرده است وباعث طولانی شدن غیبت شده است گناهان وخطاهای شیعیان است، من هرگز از آنان چنین انتظاری نداشتم".(9)
چه خطا وگناهی بالاتر از این که شیعیان تو را از یاد برده اند، عهد وپیمانی که با تو داشته اند را فراموش کرده اند. ما از یاد تو غافل شده ایم، این غفلت برای ما عادی شده است، خیلی ها هفته ها می گذرد واز تو یادی نمی کنند، آنان به غیبت تو، عادت کرده اند وبه فکر غم ها وغصه های تو نیستند، به سراب دلخوش شده اند.
وقتی من این نامه تو را با دقّت خواندم به این نتیجه رسیدم که بی قرار نبودن برای تو، بیوفایی به توست، دل تنگ نشدن برای تو، عهدشکنی است.
خیلی ها خیال می کنند که تو در جایی دور دست زندگی می کنی، حال آنکه تو در همین جامعه، در میان ما هستی. به راستی چرا عدّه ای غیبت تو را به معنای "نبودن تو" گرفته اند؟ وای بر مردمی که تو را از یاد برده اند وبه بازی های دنیای خود مشغول شده اند، وای بر کسانی که از خورشیدی همچون تو غفلت نمودند وبه نور یک چوب کبریت، دل خوش کرده اند!
وای بر ما که غفلت از تو، باعث غربت تو شده است واین غفلت به اندازه ای شده است که دل تو را به درد آورده است!
دشمنان تو آرزو دارند ما برای تو بی قرار نشویم! وقتی شیعیان تو را فراموش کردند وبه تو بیوفایی نمودند، غیبت تو این قدر طولانی شد.
بیش از هزار سال از این پیام ونامه تو می گذرد. در این سال های دراز، هیچ اتحادی برای وفا به آن عهد وپیمان انجام نگرفت، همان عهد وپیمانی که شیعه با تو بسته است همچنان در غفلت وفراموشی است.
کوتاهی وعدم وفا به آن پیمان، باعث شد که هم شیعه وهم بشر از بزرگ ترین نعمت محروم شوند وروزگار غیبت تو ادامه پیدا کند وبشر در جهنّم ظلم وبی عدالتی ها بسوزد.
اگر شیعیان به یکباره دلشان از همه جا بریده شود وفقط متوجه تو شوند واز خدا ظهور تو را بخواهند، حتماً خدا به تو اجازه ظهور را می دهد، این یک حقیقت است.
ولی افسوس وصد افسوس که از هر صد نفر، یک نفر هم پیدا نمی شود که با تمام وجود، برای ظهور تو دعا کند، امروز دل تو از این غفلت بزرگ، خون است، امروز کسی از تو مظلوم تر نیست!
* * *
از پیمانی که شیعیان با تو دارند سخن گفتم، پیمانی که آیه 172 سوره "اعراف" از آن سخن می گوید. روزی که خدا از آنان سؤال کرد:
﴿... أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُوا بَلَی...﴾.
در این آیه خدا از روزی سخن می گوید که از همه سؤال کرد "آیا من پروردگار شما نیستم؟" آنان همه گفتند: "آری، ما گواهی می دهیم که تو پروردگار ما هستی".
آن روز چه روزی بود؟ در چه زمانی خدا خود را معرّفی کرد واز آنان اعتراف گرفت؟
از امام باقر (علیه السلام) این سؤال را پرسیدند وآن حضرت چنین پاسخ داد: "خدا فرزندان آدم را از پشت او بیرون آورد، آنان مانند ذرّه های کوچکی بودند. خدا در آن روز، خودش را به آنان معرّفی کرد...".(10)
قرآن در این آیه از "روز میثاق" یا "عالَم ذَرّ" سخن می گوید.
عالم ذَرّ، مرحله ای از خلقت است، در آن مرحله، خدا انسان ها را به صورت ذرّه های کوچکی آفرید وبا آنان سخن گفت، آنان خدا را شناختند وبه حق اعتراف کردند.
آن روز، روز میثاق بزرگ بود، خدا در عالم ذرّ، خودش را به همه معرّفی کرد واز همه گواهی گرفت، در وجود آنان، حسّی درونی را به امانت گذاشت تا آن ها را به سوی یکتاپرستی رهنمون سازد.
در آن روز، خدا از همه پیمان گرفت وپیامبران وجانشینان آنها را هم برای همه مشخّص نمود وآنان را معرفی نمود، سپس از همه خواست تا از آنان، پیروی کنند، آن روز، همه این پیمان را پذیرفتند.(11)
این سخن امام باقر (علیه السلام) است: "خدا در عالم ذرّ از شیعیان ما برای ولایت ما پیمان گرفت".(12)
آری، تو آخرین جانشین پیامبر هستی، اگر چه از دیده ها پنهان هستی ولی مؤمنان واقعی تو را از یاد نمی برند، آنان در "عالم ذّر" پیمان بستند وهمواره بر این پیمان خود وفادار ماندند، آنان که بر آن پیمان خود ماندند، رستگار شدند.
ستمکاران می دانستند که تو حکومت ظلم آنان را نابود خواهی کرد، برای همین در تلاش بودند تا تو را شهید کنند، خدا تو را از دیده ها پنهان کرد وروزگار "غیبت" تو آغاز شد، شیعیان به ستم ها وظلم های فراوان گرفتار شدند، تو چهار نفر را به عنوان نماینده خود در جامعه قرار داده بودی واز طریق آنان، پیام های خود را برای شیعیان می فرستادی (البتّه بعد از مدّتی، دیگر تو نماینده خاصی در جامعه قرار ندادی واز مردم خواستی تا در مسائل مورد نیاز به راویان حدیث مراجعه کنند واز آنان جواب سؤالات خود را بپرسند).(13)
تو به "محمّدبن عثمان" که دومین نماینده تو بود، پیام مهمی را فرستادی. آن پیام این بود: "ای شیعیان! برای ظهور من زیاد دعا کنید که گشایش شما در ظهور من است".
شیعیان برای ظهور تو دعا می کردند، امّا تو از آنان خواستی تا زیادتر دعا کنند، منتظران واقعی هرگز از چشم انتظاری تو خسته نمی شوند ودست از دعا برای آمدن تو برنمی دارند، آنان می دانند که گشایش در همه امور، فقط به ظهور تو وابسته است.
دعا برای آمدن تو، بهترین عبادت است وهیچ چیز مانند آن، خدا را خوشحال نمی کند. کسی که برای ظهور تو دعا کند، گناهانش بخشیده می شود، با این کار، بلاها از او دور می شود وخیر وبرکت زیادی به او می رسد، روزی اش زیاد می شود، عمرش طولانی می گردد واز تشنگی روز قیامت نجات می یابد.
خدا مزد رسالت پیامبر را محبّت به اهل بیت (علیهم السلام) قرار داده است، کسی که برای ظهور تو دعا می کند به این دستور خدا عمل کرده است.
اگر من برای آمدن تو دعا کنم، دین خدا را یاری کرده ام، شیطان را خشمگین نموده ام، ثواب کسی را دارم که پیامبر را یاری کرده است ودر راه او، جهاد کرده است.
وقتی غم ها به دل من هجوم می آورند، با دعا برای ظهور تو می توانم این غم ها را از بین ببرم، با این کار، تو را (که مظلوم تر از همه هستی) یاری کرده ام واز دعای تو بهره برده ام.
آری، همه شیعیان باید بدانند که خدا هیچ کاری را به اندازه دعا برای ظهور تو، دوست ندارد، این کار باعث شادی دل پیامبر وحضرت فاطمه (علیها السلام) وامامان معصوم می شود.
این سخن امام کاظم (علیه السلام) است: "مهدی از دیده ها پناه می شود ولی یادش از دل های مؤمنان هرگز فراموش نمی شود".(14)
آری، شیعه واقعی در هر زمان ومکان به وظایفی که بر عهده دارد، عمل می کند وهمراه آن وظایف تلاش می کند با دعا برای ظهور تو با تو ارتباط قلبی داشته باشد وهرگز از یاد تو غافل نمی شود.
دعا برای ظهور، دعا برای همه زیبایی هاست. زیباترین دعای هستی این است:
اللهمَّ عَجِّلْ لِوَلیک الفَرَجَ.
روزگاری است که تو از دیده ها پنهان هستی، شیعیان تو در امتحان ها وسختی ها گرفتار شده اند، به این فکر می کنم که راه نجات کجاست؟ چگونه می توان از این سختی ها عبور کرد؟
راه نجات را در سخن پدر تو می یابم، امام عسکری (علیه السلام) چنین می فرماید: "فرزندم مهدی برای مدّتی طولانی از دیده ها پنهان خواهد شد، در آن روزگار مردم زیادی از دین خدا دست برمی دارند وهلاک می شوند، کسانی از آن فتنه ها نجات پیدا می کنند که بر اعتقاد به امامت مهدی ثابت بمانند وهمواره برای ظهور دعا کنند".(15)
وقتی این سخن را می خوانم، راه را پیدا می کنم، اگر تو را باور داشته باشم وهمیشه برای ظهور تو دعا کنم، از فتنه ها نجات می یابم، خدا در دعا برای تو این اثر را قرار داده است، این کار خداست. خدا چنین اراده کرده است که هر کس برای ظهور تو بیشتر دعا کند به ساحل نجات نزدیک تر باشد.
* * *
کشتی هایی که در اقیانوس به حرکت در می آیند برای این که بتوانند راه را پیدا کنند باید هر لحظه با قطب نما مسیر خود را کنترل کنند، هر چه دقّت قطب نما، بیشتر باشد، هر چه کنترل مسیر زیادتر باشد، خطر انحراف از مسیر کمتر است.
دعا برای ظهور تو باعث می شود که من با تو ارتباط قلبی پیدا کنم، خدا تو را مایه هدایت ورستگاری قرار داده است، وقتی قطب نمای دل من به سوی عشق تو باشد، معلوم است که دیگر راه را گم نمی کنم واز فتنه ها نجات پیدا می کنم. وقتی من زیاد برای ظهور تو دعا می کنم، در واقع قطب نمای وجود خودم را تنظیم می کنم، با این کار، مسیر را گم نمی کنم ودر این اقیانوس فتنه ها، منحرف نمی شوم.
درست است که آخر الزمان است وجامعه در هجوم فتنه ها گرفتار شده است، امّا خدا هیچ گاه بندگان خوب خودش را رها نمی کند، کسی که برای ظهور تو دعا می کند به قوی ترین قطب نمای دنیا دست یافته است، قلب او با تو ارتباط گرفته است واز میان همه فتنه ها به سلامت عبور می کند، او راه خود را به درستی تشخیص می دهد وبه سوی سعادت ورستگاری رهنمون می شود.
قطب نما در دل تاریکی شب هم به خوبی کار می کند، برای ناخدای کشتی که از قطب نما استفاده می کند، روز با شب فرقی نمی کند، او راه را به راحتی تشخیص می دهد، امّا آن ناخدا که قطب نمای او خراب شده است در تاریکی شب در حیرت وگمراهی می ماند.
دعا برای ظهور تو، همان قطب نمای دل من است. اگر این قطب نما را داشته باشم، در اوج سیاهی ها هم راه را گم نمی کنم.
تو جلوه لطف ومهربانی خدا هستی، پس چرا ظهور تو به تأخیر افتاده است؟ این سؤالی است که شیخ طوسی به خوبی به آن پاسخ داده است. خواجه نصیرالدین طوسی در قرن هفتم هجری زندگی می کرد. او یکی از دانشمندان بزرگ شیعه است.
او درباره علّت طولانی شدن روزگار غیبت تو چنین می گوید: "وجود امام زمان، لطفی از طرف خداست. ظهور او هم لطف دیگری است، امّا علّت این که او از دیده ها پنهان است به خاطر رفتارِ ما می باشد".
آری، غفلت ما وپیمان شکنی ما، باعث شده است که روزگار غیبت تو، طولانی بشود! ما چه زمانی از این خواب غفلت، بیدار خواهیم شد! کی از این خطای خود، توبه خواهیم نمود؟
غیبت تو، همانند خانه نشینی حضرت علی (علیه السلام) است! او امیرمؤمنان وجانشین پیامبر بود، پیامبر در روز عید غدیر دست او را بلند کرد وبه همه گفت: "هر کس من، مولای اویم، این علی مولای اوست".(16)
ولی مردم بعد از پیامبر، به غفلتی بزرگ مبتلا شدند وحجّت خدا را از یاد بردند. آنان در محلی به نام "سقیفه" جمع شدند وبا ابوبکر بیعت کردند. علی (علیه السلام) که دلباخته حکومت نبود، او تسلیم امر خدا بود، مردمی که ادّعای ایمان داشتند باید امتحان می شدند، آنان حجّت خدا را تنها گذاشتند وغرق دنیاخواهی خود شدند.
بعد از مدّتی، عدّه ای از زنان مدینه نزد فاطمه (علیها السلام) آمدند وبه او گفتند: "چرا علی (علیه السلام) برای گرفتن حق خود به سقیفه نیامد. فاطمه (علیها السلام) به آنان چنین جواب داد: "امام همچون کعبه است که مردم باید به سویش بروند، نه آنکه او به سوی مردم برود".(17)
آری، این سنت خداست. همه ما باید امتحان بشویم، تو که شیفته حکومت دنیا نیستی، خدا از تو خواسته است صبر کنی، صبر تو همچون صبر جدّت علی (علیه السلام) است، بیش از هزار سال است که شیعیانی که ادّعای ایمان دارند، در امتحان خدا قرار گرفته اند. امروز هم روز ماست، ما چقدر به پیمانی که با تو بسته ایم، وفادار مانده ایم؟
این سنت خداست. تو به سوی ما نمی آیی، خدا چنین مقدر کرده است، این ما هستیم که باید از خواب غفلت بیدار شویم، باید به سوی تو بیاییم، آن وقت است که ظهور تو فرا می رسد وخدا به تو فرمان می دهد تا از پس پرده غیبت برون آیی وعدل وداد را در جهان برپا سازی.
* * *
زمانی تو می آیی که جامعه شیعه پیمانی را که با تو بسته اند به یاد آورند واز این گناه بزرگ توبه کنند، معلوم است وقتی سخن از توبه می شود، تکلیف چیست. جامعه ای که یاد تو را زنده کرد از زشتی ها وگناهان فاصله می گیرد. چگونه ممکن است کسی مشتاق ظهور تو باشد واز آن غفلت بزرگ توبه کرده باشد، امّا اهل تقوا نباشد؟
کسی که یاد تو را در دل ها زنده می کند، در واقع از مردم می خواهد تا از گناهان فاصله بگیرند، گناه ومعصیت خدا، دل تو را به درد می آورد. وقتی محبّت تو در جامعه ریشه دواند وسوسه های شیطان رنگ می بازد.
عشق تو با دل وجان آدمی کاری می کند که انسان از گناه فاصله بیشتری می گیرد وترک همه گناهان، آرزوی دل او می شود.
وقتی جامعه ای از غفلت یاد تو پشیمان شد وبرای آمدن تو، لحظه شماری کرد به سوی پاکی ها حرکت کرده است. آری، هنگامی که شیعیان فهمیدند که گناه، دل تو را به درد می آورد وظهور را به تاخیر می اندازد، از گناه ومعصیت وفساد فاصله می گیرند واینجاست که مقدمه ظهور تو فراهم می شود. مقدمه ظهور تو، پاکی وتقوای جامعه است.
پیامبر ویازده امامی که قبل از تو بوده اند، از تو سخن گفته اند، مادرت حضرت فاطمه (علیها السلام) هم از تو یاد کرده است، آری، تو همان مولایی که خوبان جهان به تو افتخار کرده اند.
پیامبر در روز غدیر به مردم چنین گفت: "مهدی یاری کننده دین خداست، همه پیامبران به او بشارت داده اند، او ولی خدا در روی زمین می باشد".
حضرت علی (علیه السلام) بارها در فراق تو اشک ریخت واز نهاد دل، آه کشید وگفت: "آه! چقدر دوست دارم او را ببینم"، "مهدی تنها وغریب است"، "پدر ومادرم به فدای او باد!".
حضرت فاطمه (علیها السلام) گفت: "خوشا به حال کسی که امام زمانش را دوست بدارد ومحبّت او را در دل داشته باشد".
امام حسن (علیه السلام) گفت: "هر کس امام زمانش را نشناسد واز دنیا برود، به مرگ جاهلیت مرده است". امام حسین (علیه السلام) است نیز از تو یاد کرد، امام سجاد (علیه السلام) منتظران تو را بهترین مردم همه زمان ها معرفی کرد واین گونه ارزش انتظار تو را بازگو کرد، کسی که منتظر واقعی تو باشد، مقامش از شهدای کربلا بالاتر است.
امام باقر (علیه السلام) گفت: "اگر در زمان مهدی (علیه السلام) بودم، جانم را فدای او می نمودم".
امام صادق (علیه السلام) در فراق تو اشک ریخت وآه از دل کشید وخطاب به تو چنین گفت: "ای آقای من! غیبت تو، خواب از چشمان من ربوده است خاطرم را پریشان کرده است".
وقتی امام کاظم (علیه السلام) از تو یاد کرد بارها چنین گفت: "پدر ومادرم به فدای او! "، "او غریب وتنها است".
هنگامی که امام رضا (علیه السلام) نام تو را شنید، دست روی سرش گذاشت وبرای تو دعا کرد واز خدا ظهور تو را طلبید.
وقتی امام جواد (علیه السلام) از تو یاد کرد، گریه زیادی نمود وبرای غربت ومظلومیت تو اشک ریخت.
امام هادی (علیه السلام) به شیعیان سفارش نمود که همواره چشم به راه تو باشند واز یاد تو غفلت نکنند وتو را از یاد نبرند.
امام عسکری (علیه السلام) تو را به شیعیان معرفی کرد وگفت: "این پسرم مهدی (علیه السلام) است که سرانجام همه دنیا را پر از عدل وداد خواهد کرد".
از پیامبر تا پدرت امام عسکری (علیه السلام) بارها از تو سخن گفتند، خضر (علیه السلام) که پیامبری بلندمرتبه است، افتخارش این است که خادم درگاه توست. حضرت عیسی (علیه السلام) هم سال های سال است در انتظار ظهور توست وآرزوی او این است که در بیت المقدس پشت سر تو نماز بخواند.(18)
* * *
در اینجا می خواهم از ماجرای نماز عیسی (علیه السلام) سخن بگویم:
وقتی تو در مکه ظهور می کنی به کوفه می آیی ودر آنجا حکومت عدل وداد برقرار می کنی، سپس به سوی فلسطین حرکت می کنی. وقتی به بیت المقدس می رسی، چند روز در آنجا می مانی تا روز جمعه فرا می رسد.
در آن روز، عدّه زیادی از مسیحیان در این شهر جمع خواهند شد، چه اجتماع باشکوهی برپا می شود، همه منتظر هستند. نگاه خیلی ها به سوی آسمان است، ابری سفید آشکار می شود، جوانی بر فراز آن ابر است، دو فرشته هم همراه او هستند.
آن ابر به سوی زمین می آید، شوری در میان مسیحیان برپا می شود، آن جوان، عیسی (علیه السلام) است.(19)
آن ابر سفید، کنار بیت المقدس قرار می گیرد، عیسی (علیه السلام) از آن پیاده می شود. مسیحیان که از شادی در پوست خود نمی گنجند به طرف او می روند ومی گویند که ما همه یاران وانصار تو هستیم، ولی عیسی (علیه السلام) پاسخ می دهد: "شما یاران من نیستید".(20)
همه مسیحیان تعجّب می کنند. عیسی (علیه السلام)، بدون توجّه به آنان، حرکت می کند. او به سوی تو می آید که در محراب ایستاده ای ویارانت پشت سرت نشسته اند ومنتظرند تا وقت نماز شود.
عیسی (علیه السلام) به سوی محراب می آید، او نزد تو می آید وسلام می کند، جواب می شنود وبا تو دست می دهد.
تو به او رو می کنی ومی گویی: "ای عیسی! جلو بایست وامامِ جماعت ما باش".(21)
عیسی (علیه السلام) پاسخ می دهد: "من به زمین آمده ام تا وزیر تو باشم، نیامده ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما می خوانم".(22)
نماز بر پا می شود، همه مسیحیان با تعجّب نگاه می کنند. عیسی (علیه السلام) پشت سر تو نماز می خواند، اینجاست که بسیاری از آنها مسلمان می شوند وبه جمع یاران تو می پیوندند.
تو واسطه فیض خدا بر جهان می باشی، فرشتگان، انسان ها وهر چه در این جهان به چشم می آید، به خاطر تو زنده وپابرجاست، به خاطر تو باران می بارد، به خاطر توست که کره زمین، آرام است واهلش را فرو نمی برد!
تو آن آب زندگانی هستی که اگر لحظه ای نباشی، همه می میرند، گلها می خشکند، درختان نابود می شوند.
ای صاحب زمان! ای صاحب مکان!
ای شریک قرآن! ای ولی امر! ای ولی عصر! تو نجات دهنده انسان هایی! یگانه حجّت خدایی، پس چرا این چنین غریب ومظلومی؟
تو که سلطان جهانی، چرا غریب مانده ای؟ چرا از یاد رفته ای؟
فرشتگان افتخار می کنند که خدمتگزار دوستان وشیعیان تو باشند، پس چرا ما از تو غافل شده ایم؟
ما برای امام حسین (علیه السلام) گریه ها کرده ایم، برای مظلومیت حضرت علی (علیه السلام) اشک ریخته ایم، مجلس روضه برگزار کرده ایم، خیابان ها را سیاه پوش کرده ایم، برای حضرت فاطمه (علیها السلام) گریه کرده ایم، امّا چه کسی برای مصیبت غربتت ومظلومیتت، اشک ریخته است؟ چه کسی غیبت تو را "مصیبت" می داند؟ چه کسی از داغ دوری تو، دلش سوخته است؟
امروز علی (علیه السلام) برای تو گریه می کند، فاطمه (علیها السلام) برای مظلومیت تو، اشک می ریزد، چشمان حسین (علیه السلام) بر غربت تو اشکبار است... همه پیامبران بر تو می گریند.
* * *
وای بر من! کجا ایستاده ام؟ کجا هستم؟ چگونه زندگی می کنم؟ آیا "غیبت" تو را عادی می دانم وبه آن عادت کرده ام یا آنکه آن را "مصیبت" می دانم؟
دانستم وخطا کردم، نمک خوردم ونمک دان شکستم! مولای من! عزیز دل من! جانم به فدای تو! مرا دریاب که از فتنه های این روزگار می ترسم، از غم غربت تو که خودم باعث آن شده ام می هراسم! مرا دریاب!
آقای من! دشمنان تو که تکلیفشان مشخّص است، آنان از غیبت، خشنودند، امّا من چه می کنم؟ کجا ایستاده ام؟ وقتی من در بی خیالی به سر ببرم وغیبت تو را مصیبت نمی دانم، به غفلت گرفتار شده ام وبا این غفلت، دل تو را به درد آورده ام ودشمنان تو خشنود کرده ام.
آقای من!
من پشیمان هستم! من به خطای خود اعتراف می کنم! مرا ببخش!
ای جلوه مهربانی خدا! مرا ببخش! چه کنم؟ کسی به من نگفت که غیبت تو، مصیبت است! کسی برای من این سخن ها را نگفت.
مولای من! گویا بدون حضور تو ما راحتیم! از بس تو را صدا نزدیم وبه فکر تو نبودیم، دیگر بی خیال ظهور تو شدیم، آری، وقتی که یاد تو رها شد، یاد دیگران در دل ما جای گرفت...
مسلمانان در روز غدیر با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کرده بودند، ولی بعد از پیامبر، آنان در "سقیفه" جمع شدند وبا ابوبکر بیعت کردند، این اتفاق با برنامه ریزی خط نفاق انجام شد.
خط نفاق برای رسیدن به هدف خود از سال ها پیش برنامه ریزی کرده بود وبرای این که بتواند حکومت را به دست بگیرد مردم را از "حجت خدا" غافل کرد. آری، وقتی مردم "حجّت خدا" را از یاد ببرند، خط نفاق می تواند بر آنان حکومت کند.
آتشی که در "سقیفه" روشن شد، هنوز شعله می کشد، "سقیفه" حضرت علی (علیه السلام) را خانه نشین کرد ومظلومیت او را رقم زد، این "سقیفه" بود که حادثه کربلا را پیش آورد مردم جامعه با پیروی از سیاست سقیفه، امامان را در اوج مظلومیت قرار دادند.
امروز هم تو مظلوم هستی وغریب! کسانی که محبّت ریاست در دل دارند دوست دارند تا مردم تو را از یاد ببرند، سیاست آنان غفلت از یاد توست، تو که حجّت خدا می باشی، آنان چنان دچار غرور وخودخواهی شده اند که خود را سلطان بزرگ دنیا می خوانند ونمی گذارند نامی از تو برده شود، آنان نمی خواهند آزادگان جهان با تو آشنا شوند.
آنان می خواهند خودشان باشند وقدرت خودشان ودیگر هیچ! آنان در اوج تاریکی اند وتاریکی را می خواهند ودشمن روشنایی اند وبرای همین، جایگاه تو را غصب کرده اند، آنان که تاریک اند، دشمن خورشیدند.
"اهل سقیفه" علی (علیه السلام) را خانه نشین کردند وتو را هم از چشم ها غایب نمودند، اگر علی (علیه السلام) درد دلش را با چاه بیان کرد وشرح غربتش را به بیابان گفت، تو هم دل شکستی ای ودرد دلت را به بیابان می گویی!
اگر یاران امام حسن (علیه السلام) او را تنها گذاشتند، تو هم تنها مانده ای! وقتی معاویه سکه های طلا برای یاران امام حسن (علیه السلام) فرستاد، آنان از لشکر او جدا شدند وبه سپاه معاویه پیوستند وشمشیر به روی حجت خدا کشیدند، دیروز کسانی که از دوستی امام خود دم می زدند، وقتی سکه های طلا را دیدند، او را از یاد بردند.
امام حسین (علیه السلام) روز عاشورا فریاد برآورد: "آیا کسی هست مرا یاری کند؟"، این ندای آن حضرت، فقط در روز عاشورا بود، ولی تو صدها سال است این چنین ندا می دهی ولی خیلی ها عهد وپیمان با تو را فراموش کرده اند.
تو خوب ترین خوب ها می باشی که تمام دردها ومصیبت ها را به جان خریده ای، سال های سال است که در انتظاری تا شیعیان از خواب غفلت بیدار شوند...
تو آقای ما، صاحب ما، مولای ما هستی وما این را باور نداریم، آخر چگونه ممکن است ما این را باور داشته باشیم واین گونه خاموش بمانیم ودر مصیبت وغم های تو، ناله سر ندهیم!
به اذن خدا، بر سر سفره مهربانی تو نشسته ام همان گونه که همه جهان، ریزه خوار سفره لطف توست، پس چرا چشم به سفره های دیگران دارم؟ افسوس از این همه بی توجهی وغفلت! همه محتاج تواند، من سر سفره تو هستم ولی چشم به دست گدایان دیگر دوخته ام!
این چه دردی است که مرا فرا گرفته است! به برکت وجود تو، همه مخلوقات، روزی می خورند، من چنین امام عزیزی داشته باشم ولی باز هم به در خانه این وآن بروم ومنتظر یک قرص نانی باشم که آنان به من بدهند؟ وقتی من تو را از یاد برده ام، به چنین مصیبت هایی گرفتار می شوم! چه مصیبتی بدتر از این که تو را رها کنم ونیاز خود را به گدایان دیگر ببرم!
اگر من به این باور برسم که غایب بودن تو، بزرگ ترین مصیبت است، آن وقت است که بر این مصیبت، اشک می ریزم.
امام، همچون پدری مهربان است، وقتی او از دیده ها پنهان باشد، روح انسان، احساس یتیمی می کند، این روزگار، روزگار یتیمی شیعیان است.
اگر بفهمم که جدایی از تو، از هر بلایی سخت تر است، با تمام وجودم حس می کنم که این زمان، زمان گریه است، باید اهل معرفت باشم تا درد جدایی تو را درک کنم، کسی تشنه درمان می شود که اهل درد باشد.
جوان که بودم با صاحب دلی آشنا شدم، گاهی نزد او می رفتم واز او می خواستم برای کمال وسعادت به من توصیه ای بنماید، او به من چنین می گفت: "برای فراق آقا، گریه کن! همه خوبی ها در این گریه است".
این سخن، سخنی از روی معرفت بود، ولی من ندیده ام به شخص دردمندی بگویند: "ناله کن!"، دردمند خودش ناله می کند، چون درد دارد، یتیم خودش گریه می کند، چون درد یتیمی دارد، او در فراق پدر اشک می ریزد وبه سر می زند.
منظور آن صاحب دل آن بود که باید دردمند فراق تو شوم، باید از درون از این غم بسوزم، آن وقت است که اشک جاری می شود. این اشک چشمی که از روی دردمندی است به انسان جهت می دهد، زندگی انسان را عوض می کند، فکر واندیشه او را به سوی روشنایی می برد.
از ما خواسته اند که صبح جمعه ها، دعای "ندبه" بخوانیم، "نُدبه" به معنای گریه واشک وناله است، کسی که فهمید از چه سعادتی محروم شده است، هر لحظه برای آمدن تو دعا می کند، او اشک می ریزد وبا تو نجوا می کند.
* * *
در اینجا قسمتی از دعای ندبه را ذکر می کنم:
آقای من! کاش می دانستم که کجایی؟ کاش می دانستم در کدامین سرزمین یا منطقه اقامت داری؟
بر من سخت است که دیگران را ببینم امّا تو را نبینم!
آقای من! تا به کی حیران وسرگردان تو باشم؟
تا به کی وچگونه با تو سخن بگویم؟ با چه زبانی راز دل با تو بگشایم؟
بر من سخت است که پاسخ وسخنان فریبنده از غیر تو بشنوم، امّا سخن زیبای تو را نشنوم!
بر من سخت است که بر تو گریه کنم وببینم مردم تو را از یاد برده اند!
بر من سخت است ببینم که تو گرفتار غیبت شده ای ودشمنانت جلوه نمایی می کنند!
آیا کسی هست که مرا یاری کند وبا من هم ناله شود ومن ناله فراق طولانی از دل برکشم؟
آیا کسی هست که زاری وگریه کند وچون تنها باشد، من در گریه کردن، او را یاری کنم؟
آیا چشمی گریه می کند تا چشم من او را یاری کند وزار زار بگریم؟
چه زمان به حضور مهربان تو می رسیم واز دیدار تو سیراب می شویم؟ کی می شود که از چشمه های زلال تو بهره مند شویم، به راستی که تشنگی ما طولانی گشت...
شیعه دو سرمایه بزرگ دارد: "عاشورا، انتظار". دشمنان شیعه از این دو سرمایه، هراس عجیبی دارند ودر فکر آن هستند این دو باور را از بین ببرند یا آن دو را به انحراف بکشانند.
دشمنان وقتی می خواهند جلسه ای برای خودشان بگیرند، باید چقدر پول خرج تبلیغات کنند وچقدر برنامه ریزی کنند تا بتوانند جمعیتی را گرد هم جمع کنند، ولی شیعیان با یک "یاحسین" دور هم جمع می شوند وبا یک استکان چای هم پذیرایی می شوند وبا یک قطره اشک، باورهای خود را محکم می کنند وبا ایمانی قوی تر مجلس را ترک می کنند. شیعیان از گریه بر حسین (علیه السلام) روحیه می گیرند، آنان با یاد تو که مولای آنان هستی، سراسر امید می شوند وبه آینده ای زیبا فکر می کنند.
آری، دشمنان از عاشورا واز نام تو می هراسند، زیرا نام ویاد تو، به شیعیان امید می دهد وافکار آنان را شکوفا می سازد.
تا زمانی که یاد تو در جامعه زنده باشد، دشمنان نمی توانند به اهداف خود برسند، آنان تلاش زیادی می کنند جوانان را به سوی خود بکشانند، امّا وقتی عاشورا فرا می رسد، جوان شیعه برای حسین (علیه السلام) اشک می ریزد، او بر سر وسینه می زند وبرای ظهور تو دعا می کند، اینجاست که او بار دیگر به اصل خود باز می گردد، از گذشته درس می گیرد، تاریخ را در جلو چشم خود می بیند، او گریه می کند.
گریه جوان شیعه در روز عاشورا چه معنا وپیامی دارد؟ او مصیبت جدا شدن از امام را درک کرده است، او مردم کوفه را نکوهش می کند که چرا امام خود را تنها گذاشتند وسپس به این نتیجه می رسد که نباید تو را تنها بگذارد، شاید او این سخن را به زبان نیاورد، امّا معنای آن را با تمام وجود حس می کند.
او از کربلا به انتظار می رسد، او با اشک چشم خود، فریاد اعتراض برمی آورد که نباید امام زمان را تنها گذاشت، او با اشک، باورهای خود را آبیاری می کند.
اینجاست که وظیفه اهل سخن سنگین می شود، کسانی که برای مردم سخنرانی می کنند، باید بیشتر درباره پیام اصلی عاشورا سخن بگویند، اهل قلم باید بیشتر درباره آن بنویسند، هر جا که مجلس عزای امام حسین (علیه السلام) برگزار می شود، باید بیشتر از تو سخن گفت، باید این پیامی که در قلب های همه است به زبان آید، آشکار شود تا همه یک صدا ویک زبان برای ظهور تو دعا کنند.
* * *
در اینجا می خواهم خاطره ای را نقل کنم، سی سال از آن زمانی که من وارد حوزه علمیه شدم، می گذرد، جوانی خود را صرف تحصیل علوم دینی نمودم. اگر کسی از من می پرسید چرا وارد حوزه علمیه شدی، به او می گفتم: "می خواهم نوکری امام عصر را بنمایم".
سال ها گذشت، من همچنان درس می خواندم، با علوم مختلف اسلامی آشنا شدم ودر بعضی از آن ها، کتاب به زبان عربی نوشتم.
روزی از روزها به دیدار بزرگی رفتم، به او گفتم: چگونه بفهمم در خواب غفلت هستم یا نه؟ او به من نگاهی کرد وگفت: "اگر برای امام زمان خود کاری می کنی، سخنی می گویی، قدمی برمی داری، کتابی می نویسی، اگر به ظهور او، کمک می کنی بدان که بیداری، ولی اگر این طور نیستی بدان که در خواب غفلتی هر چند علم فراوان داشته باشی".
آن روز، سخن او مرا به فکر فرو برد، در آن سکوت، خیلی با خودم سخن گفتم، من خود را سرباز تو می دانستم، ولی چقدر به یاد تو بودم؟ چقدر رنگ وبوی تو را داشتم! مدال نوکری تو را به گردن انداخته ام، مردم مرا به این عنوان می بینند، امّا من چقدر از تو سخن می گویم؟ چقدر دل های مردم را به تو پیوند می زنم؟ من چه خدمتی به نام ویاد تو کرده ام؟ آیا تسلّط بر علوم اسلامی، همه وظیفه من بود؟ مگر اساس دین، محبّت وولایت تو نیست، من چقدر برای این اساس دین، تلاش کرده ام؟ وجود من در جامعه، چقدر یادآور مولای من است؟
آن روز، این سؤالات من، بی جواب ماند، جواب آن سؤالات مهم نبود، مهم این بود که آن سؤالات، مسیر زندگی مرا عوض کرد. آن روز، من شرمنده تو شدم، تلاش کردم قدمی هر چند کوچک در راه تو بردارم.
تو هر روز، منتظر یاری شیعیانت هستی، می دانی چه کسی با اخلاص از تو سخن می گوید، اگر عملی با اخلاص همراه نباشد، باعث خشنودی تو نمی شود، از تو می خواهم به من کمک کنی تا کارهایم با اخلاص همراه شود.
روزگار "غیبت" است وتو از دیده ها پنهان هستی، تو "غائب" هستی. دوستان تو به مشکلات وگرفتاری ها زیادی مبتلا می شوند وهمواره دعا می کنند این روزگار غیبت به پایان رسد وتو ظهور کنی.
به راستی منظور ما از روزگار غیبت چیست؟ آیا تو همیشه از دیده ها پنهان هستی ومردم اصلاً نمی توانند تو را ببینند؟
در اینجا ماجرای یوسف (علیه السلام) وبرادارانش را بیان می کنم:
یوسف (علیه السلام)، پسر یعقوب (علیه السلام) بود. یعقوب دوازده پسر داشت، او یوسف را بیش از همه دوست داشت زیرا می دانست او به مقام پیامبری می رسد. برادران یوسف به او حسادت ورزیدند واو را داخل چاهی انداختند.
خدا می خواست یوسف را بزرگ وعزیز کند، کاروانی به سر چاه آمد، یوسف را از چاه بیرون آورد واو را به مصر برد، عزیز مصر یوسف را خریداری کرد. یوسف از خود لیاقت های زیادی نشان داد تا آنجا که خزانه دار مصر شد وبعد از مدّتی "عزیر مصر" شد.
قحطی همه جا را فرا گرفت، یعقوب وپسران دیگرش در کنعان (منطقه ای در فلسطین) زندگی می کردند، آنان در فقر وسختی بودند، برادران یوسف به سوی مصر حرکت کردند تا گندم تهیه کنند.
آنان نزد "عزیز مصر" آمدند ولی نمی دانستند که او، همان یوسف است، آنان یوسف را نشناختند، آنان باور نمی کردند که یوسف زنده باشد وبه این مقام وشکوه رسیده باشد. آنان به یوسف گفتند: "ای عزیز مصر! بر ما صدقه بده که خداوند صدقه دهندگان را دوست دارد".
یوسف هم در حق آنان مهربانی کرد، به آنان گندم زیادی داد. آنان به کنعان بازگشتند وماجرا را به پدر گفتند. بعد از مدّتی بار دیگر آنان به مصر آمدند وگندم گرفتند ولی باز هم یوسف را نشناختند. وقتی برای بار سوم آنان به مصر آمدند، یوسف تصمیم گرفت خود را به آنان معرفی کند.
یوسف به آنان گفت: "آیا به یاد دارید زمانی که جاهل بودید با یوسف چه کردید؟". آنان گفتند: "یوسف را از کجا می شناسید؟"، یوسف گفت: "من یوسف هستم".
اینجا بود که آنان سرهای خود را از شرمساری پایین انداختند، یوسف به آنان گفت: "امروز خجل وشرمنده نباشید، من شما را بخشیدم، امیدوارم خدا هم گناه شما را ببخشد که او مهربان ترین مهربانان است".
قرآن، این گفتگوها را که در اینجا نوشتم در سوره یوسف بیان کرده است، پسران یعقوب، یوسف را می دیدند ولی او را نمی شناختند، همان گونه که ما تو را می بینیم ولی نمی شناسیم!
* * *
روزی از روزها امام صادق (علیه السلام) به یاران خود رو کرد وچنین گفت:
مهدی (علیه السلام) شباهتی به یوسف دارد، برادران یوسف وقتی نزد یوسف آمدند، با او داد وستد کردند ولی او را نشناختند، وقتی یوسف خود را معرفی کرد، او را شناختند.
وقتی خدا مصلحت در این ببیند که کسی حجّت او را نشناسد، این کار را می کند وروزگار غیبت آغاز می شود. یوسف پیامبر خدا بود، یعقوب هم پیامبر خدا بود، یعقوب سال های سال، در فراق یوسف اشک ریخت، اگر خدا می خواست جایگاه یوسف را به یعقوب نشان می داد، ولی خدا در آن مدّت، مصلحت در آن دید که خبری از یوسف به پدرش یعقوب نرسد.
خدا همان شیوه ای را که در غیبت یوسف داشت، در غیبت مهدی (علیه السلام) دارد، پس چرا عدّه ای این موضوع را انکار می کنند؟ مهدی (علیه السلام) همان مظلومی است که حقش غصب شده است.
سپس امام صادق (علیه السلام) این گونه سخن خود را ادامه داد:
صَاحِبُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ یتَرَدَّدُ بَینَهُمْ.
وَیمْشِی فِی أَسْوَاقِهِمْ.
وَیطَأُ فُرُشَهُمْ ولَا یعْرِفُونَهُ.
مهدی (علیه السلام) در میان مردم رفت وآمد می کند، در بازارهای آنان راه می رود، بر فرش های آنان قدم می گذارد، ولی مردم او را نمی شناسند.
هر زمان خدا بخواهد وبه او اجازه بدهد او خود را معرفی خواهد کرد (وروزگار غیبت تمام خواهد شد)، همان گونه که خدا به یوسف اجازه داد تا خود را به برادرانش معرفی کند.
* * *
مناسب است به این جمله بیشتر فکر کنم:
"مهدی (علیه السلام) بر فرش های مردم قدم می گذارد".
این یک کنایه است، منظور این است که تو مهمان خانه های شیعیانت می شوی، در مهمانی ها ومجالس آنان شرکت می کنی، ولی آنان تو را نمی شناسند.
* * *
"محمّدبن عثمان" نایب دوم تو بود، بعد از شهادت پدرت، تو چهار نفر به عنوان واسطه بین خودت ومردم قرار دادی، تو از راه آنان، پیام های خود را برای شیعیان می فرستادی.
محمّدبن عثمان با تو ارتباط بسیار نزدیکی داشت. نایب خاص تو بود، او سخنی دارد، از آن سخن می توان، حقیقت غیبت تو را درک کرد. هیچ کس همانند او به این حقیقت آشنایی نداشته است.
سخن او چنین است: "به خدا قسم، مهدی هر سال در مراسم حجّ حاضر می شود، او مردم را می بیند، مردم هم او را می بینند ولی او را نمی شناسند".
عجیب است، او در ابتدای سخن خود، به نام خدا سوگند یاد می کند، او می دانسته است که عدّه ای خیال می کنند تو همواره "ناپیدا" هستی وتو را "موجودی ندیدنی" فرض می کنند، او می خواست مطلب صحیح را بازگو کند.
* * *
اکنون دانستم که روزگار غیبت تو، چه معنایی دارد. تو در میان ما هستی، در کوچه وبازار، رفت وآمد داری، در مجالس ما می آیی، در همین کره خاکی زندگی می کنی.
بعضی ها در ذهن خود تو را موجودی فرض می کنند که در دوردست ها هستی، یا این که هرگز به چشم نمی آیی! آنان تو را به دور از جامعه تصوّر می کنند. این فکر صحیح نیست، تو نزدیک ما هستی، کنار ما هستی، میان شهرها رفت وآمد داری، در مجالس شیعیان حضور داری، از بیچارگان دستگیری می کنی، با حق پویان، سخن می گویی، ولی ما تو را نمی شناسیم.
من دانستم که "غیبت"، دو معنا دارد:
1 - ناپیدا بودن.
2 - ناشناس بودن.
وقتی خطری تو را تهدید بکند، خدا می تواند تو را از دیده ها پنهان بکند وتو "ناپیدا" بشوی تا جان تو حفظ شود، ولی این برای شرایط خطر است، از این که بگذریم تو در شرایط دیگر، به صورت ناشناس در جامعه حضور داری. غیبت تو بیشتر به معنای "ناشناس بودن" است.
آری، مقام تو از مردم مخفی وپنهان است، مردمی که تو را می بینند، به تو به عنوان یک مؤمن، احترام می گذارند، امّا نمی دانند که تو امام زمان هستی! در واقع بیشتر وقت ها، شخصیت حقیقی تو، پنهان است ومردم از آن بی خبرند. تو را می بینند ولی نمی شناسند. خدا از تو خواسته است تا خودت را برای مردم معرفی نکنی، برای همین این روزگار را روزگار غیبت می خوانیم.
وقتی می گوییم تو از دیده ها پنهان هستی، منظور این است که حقیقت تو از دیده ها پنهان است، مردم تو را به عنوان امام زمان نمی بینند. این حقیقت بر مردم پنهان است.
* * *
روزگار غیبت است، همه مردم نمی توانند تو را ببینند، هر زمان که خدا بخواهد تو ظهور می کنی وحکومت عدل وداد را برقرار می نمایی، در آن زمان، همگان می توانند به حضور تو بیایند با تو سخن بگویند.
در این روزگار غیبت، مردم از فیض حضور تو محروم هستند، در این روزگار، دیدار "همگانی" اتفاق نمی افتد، ولی بعضی از شیعیان تو به آنجا می رسند که به صورت "فردی" حضور تو می رسند واز سعادت دیدار تو بهره مند می شوند. کسی که بخواهد به این سعادت برسد باید از گناهان دوری کند ووظایف خود را به خوبی انجام دهد وتوسّل وتوجه به تو داشته باشد، آن وقت اگر خدا مصلحت دانست او می تواند تو را ببیند.
در اینجا سخن سیدبن طاوس که یکی دانشمندان بزرگ شیعه است را نقل می کنم، او برای پسرش چنین می نویسد: "فرزندم! راه رسیدن به امام زمان برای کسی که خدا به او عنایت ولطف کرده است باز است".(23)
در هر زمان، عدّه ای از شیعیان سعادت پیدا کردند وحضور تو رسیده اند وتو را هم شناخته اند واین توفیق بزرگی بوده است که خدا به آنان عنایت کرده است.
مردم او را به نام "علی بن مَهزیار" می شناختند. او در اهواز زندگی می کرد وهمواره نام ویاد تو را در جامعه زنده نگاه می داشت. او شنیده بود که هر سال در مراسم حجّ شرکت می کنی، برای همین هر سال به سفر حجّ رفت به امید آنکه شاید بتواند تو را ببیند.
سال های سال گذشت، او بیست بار حجّ انجام داد ولی توفیق دیدار برایش حاصل نشد. نزدیک ایام حجّ که فرا رسید، شبی از شب ها در خواب کسی را دید که به او چنین گفت: "امسال به حجّ برو که امام خود را می بینی!".
علی بن مهزیار، صبح همان روز با گروهی از دوستانش سفر خود را آغاز کرد، او می رفت تا بیست ویکمین حجّ خود را به جای آورد. در طول سفر در همه جا منتظر آن وعده بزرگ بود، در مدینه، در مکه، هنگام طواف خانه خدا، در سرزمین عرفات و...
مراسم حجّ به پایان رسید، ولی خبری نشد، حاجیان کم کم به سوی وطن خود بازمی گشتند، او در کنار خانه خدا نشسته بود، همه غم های دنیا به دل او آمده بود، با خود فکر می کرد پس آن وعده چه شد؟ ناگهان مردی را دید که لباس احرام به تن دارد، علی بن مهزیار نمی دانست که آن مرد، یکی از یاران توست وتو او را فرستاده ای تا پیام تو را به او برساند، وقتی علی بن مهزیار آن مرد را دید، دلش شاد شد ونزد او رفت، سلام کرد، آن مرد از او پرسید:
- اهل کجایی؟
- اهواز.
- آیا علی بن مهزیار را می شناسی؟
- من علی بن مهزیار هستم.
- بگو بدانم در جستجوی چه کسی هستی؟ چه می خواهی؟
- من در جستجوی امامی هستم که از دیده ها پنهان است، می خواهم او را ببینم.
- امام از شما پنهان نیست، گناهان شما باعث شده است که شما او را نبینید!
این سخن، علی بن مهزیار را به فکر فرو برد، آری، اگر شیعیان، تقوا پیشه کنند واز گناهان دوری کنند، می توانند تو را ببینند، این گناهان است که باعث جدایی است.
در این هنگام آن مرد به علی بن مهزیار گفت: "اکنون برو ووقتی ساعتی از شب گذشت من کنار مقام ابراهیم منتظر تو هستم" وپس از آن خداحافظی کرد ورفت.
علی بن مهزیار بسیار خوشحال شد، خدا را شکر کرد که دیگر به آرزویش می رسد، او به منزل خود رفت، با دوستانش خداحافظی کرد وصبر کرد تا پاسی از شب گذشت، او با آن مرد روبه رو شد وهمراه او حرکت کرد. راهی طولانی در پیش بود، سحر که فرا رسید، آن مرد به او گفت: "اکنون وقت نماز شب است". آنان از اسب پیاده شدند ونماز شب خود را خواندند وسپس نماز صبح را نیز به جا آوردند وبعد حرکت کردند.
ساعتی راه رفتند واز کوهی بالا رفتند، پشت آن کوه، دشتی پهناور بود، آن مرد به علی بن مهزیار گفت:
- آنجا چه می بینی؟
- دشتی وسیع که در وسط آن خیمه ای نورانی برپاست.
- خوشا به حال تو! امام زمان در همان خیمه است!
- خدایا! از لطف تو ممنونم.
علی بن مهزیار خدا را شکر کرد، اشک در چشمانش حلقه زد، آنان به خیمه نزدیک شدند، او از اسب پیاده شد، آن مرد به او گفت: لحظه ای صبر کن تا اجازه بگیرم. بعد از لحظاتی او برگشت وگفت: "علی بن مهزیار! خوشا به حال تو که آقا اجازه دادند، پس داخل شو". اینجا بود که او وارد خیمه شد وجمال دلربای تو را دید وسلام کرد وپاسخ شنید، در حالی که اشک از چشمان او جاری بود، راز دل خویش را بیان کرد واز سال های فراق سخن گفت.
اینجا بود که تو به او چنین گفتی: "ای علی بن مهزیار! من شب وروز در انتظار آمدن تو بودم، چرا این قدر دیر آمدی؟" او در پاسخ گفت: "آقای من! من در جستجوی تو بودم، امّا کسی را نیافتم که از شما خبری داشته باشد ومرا راهنمایی کند که نزد شما بیایم".
اینجا بود که تو به او گفتی: "آیا دیر آمدن تو به خاطر این بود که راهنمایی نداشتی؟ نه. این طور نیست. شما در جستجوی دنیا هستید، فقرا را فراموش کرده اید، صله رحم را از یاد برده اید، با این کردارها، شما چه عذری دارید؟".
این سخن تو، علی بن مهزیار را به فکر فرو برد، تنها چیزی که مانع دیدار توست، محبّت به دنیا وجلوه های پر فریب آن است، وقتی شیعیان دنیاطلب می شوند ووظیفه دینی خود را از یاد می برند، دیگر شایستگی دیدار تو را ندارند، کسی که محبّت دنیا در قلب او ریشه دوانده است، روز به روز از تو دورتر ودورتر می شود. آری، وقتی در دل کسی، دنیا جلوه کرد واو شیفته دنیا شد، دیگر به دنیا قانع می شود وهمه کارهایی که انجام می دهد رنگ دنیا را به خود می گیرد، زیرا بزرگ ترین همّت وآرزوی او، رسیدن به دنیا است. عشق دنیا با انسان کاری می کند که دیدار تو را هم اگر طلب کند، به خاطر دنیاست. دلبستگی به دنیا چنان او را شیفته می کند که تو را هم برای دنیای بیشتر می خواهد، ولی اگر محبّت دنیا از دل بیرون رفت وانسان ارزش خود را دانست، آن وقت دیگر زندگی او عوض می شود وهمه کارهای او رنگ خدایی می گیرد.
سخن به اینجا که رسید، علی بن مهزیار از شرمندگی، سر خود را پایین گرفت وگفت: "آقای من! من از خطاهایم توبه می کنم، امیدوارم شما مرا ببخشید". اینجا بود که تو به او گفتی: "شما برای یکدیگر طلب بخشش می کنید، شما برای گناهان یکدیگر، استغفار می کنید، اگر این کار شما نبود عذاب نازل می شد".
آن روز علی بن مهزیار فهمید که دعای برای دیگران چقدر ارزش دارد، او عادت داشت که در نماز شب، دوستان خود را دعا می کرد وبرای آنان از خدا طلب بخشش می کرد، دیگران هم او را در نماز شب، دعا می کردند. او تصمیم گرفت تا بعداً ارزش این کار را برای مردم بازگو کند. در این روزگار، دعا در حق یکدیگر، راز بزرگی دارد، همه شیعیان باید بدانند طلب بخشش برای یکدیگر، تنها چیزی است که خشم خدا را فرو می خواباند ورحمت او را جذب می کند.
بعد از این سخن، تو بار دیگر رو به علی بن مهزیار کردی وچنین گفتی: "ای علی بن مهزیار! پدرم از من عهد گرفته است بر سختی ها صبر کنم تا زمانی که خدا اجازه ظهور به من بدهد". آری، پدر تو، امام یازدهم بود، او در لحظه شهادت، سخنان مهمی را برای تو گفت، تو گوشه ای از آن سخنان را برای علی بن مهزیار بازگو می کنی. پدر به تو چنین گفت: "فرزندم! تو همان کسی هستی که خدا تو را برای زنده کردن حق ونابودی باطل، ذخیره کرده است. فرزندم! از تنهایی وحشت نداشته باش بدان که دل های مؤمنان به تو علاقه دارند، دل های آنان به سوی تو پر می کشد، آن مؤمنان در چشم دشمنان، خوار وذلیل اند ولی نزد خدا مقامی بس بزرگ دارند وخدا آنان را عزیز می شمارد".
اینجا بود که علی بن مهزیار فهمید چرا سال های سال، بی تاب تو بوده است، او فهمید که راز این عشق چیست. او بیست سال به سفر حجّ آمد تا تو را ببیند، هر کس که در این روزگار، دلش به سوی تو پر می کشد، در فراق تو اشک می ریزد، باید این نکته مهم را بداند. پدر به تو گفت: "فرزندم! از تنهایی وحشت نداشته باش بدان که دل های مؤمنان به سوی تو پر می کشد"، پس این شوقی که در دل شیعیان می افتد، حکمتی دارد، روزگار غیبت است، تو بیشتر وقت ها در تنهایی به سر می بری، مصیبت ها وسختی های فراوان می بینی، ولی وقتی می بینی که دل های مؤمنان برای تو بی تاب است، وقتی عشق وعلاقه آنان را به خود می بینی، تحمّل آن سختی ها برای تو آسان تر می شود.
کسی که در فراق تو اشک می ریزد وهمچون شمع می سوزد، شاید مصلحت نباشد به دیدار تو برسد، ولی او باید بداند بی تابی ها وسوزها، رمز وراز مهمی دارد.
خوشا به حال علی بن مهزیار که چند روزی در خدمت تو بود، او سؤالات زیادی را از تو پرسید واز علم آسمانی تو بهره فراوان برد. دیگر وقت وداع فرا رسید، تو در حق او دعای فراوان نمودی واو با تو خداحافظی کرد وبه سوی وطن خود بازگشت.(24)
او دختری مسیحی بود، در کشور انگلیس زندگی می کرد، در آنجا با جوانی آشنا شد وشخصیت او را بسیار پسندید. مدّتی گذشت، روزی از روزها آن جوان به او چنین گفت: "من دوست دارم با شما ازدواج کنم، ولی این ازدواج یک شرط دارد". او با شنیدن این سخن خوشحال شد وپرسید: "چه شرطی؟" آن جوان گفت: "من مسلمان هستم وشیعه. شرط من این است که تو هم این آیین را برگزینی".
آن دختر در جواب گفت: "به من فرصت بده تا درباره آیین شما تحقیق کنم". بعد از آن بود که او شروع به مطالعه درباره مکتب تشیع نمود، همه سؤالاتی را که به ذهنش می رسید با آن جوان مطرح می کرد وپاسخ آن را می شنید. او فهمید که شیعیان بر این باورند که حضرت مهدی (علیه السلام) حجّت خداست، او زنده است وبیش از هزار سال عمر کرده است، برای او سؤال بود که چگونه یک نفر می تواند این قدر عمر کند.
به هر حال او سرانجام تصمیم گرفت شیعه شود واین موضوع را به آن جوان خبر داد، مراسم ازدواج برگزار شد وآنان زندگی مشترک خود را آغاز کردند.
سال های سال گذشت، ایام حجّ نزدیک بود، این زن وشوهر با هم از انگلیس همراه با کاروانی به عربستان سفر کردند تا حجّ واجب خود را به جا آورند. وقتی آنان به شهر مکه رسیدند برای طواف خانه خدا به مسجدالحرام رفتند، دیدن کعبه برای او جذابیت ومعنویت عجیبی داشت. بعد از چند روز، همراه با شوهرش به سرزمین عرفات رفت. بعد از آن، به سرمین "منا" رفت، همان جایی که همه حاجیان روز عید قربان در آنجا به جایگاه شیطان، سنگ می زنند سپس گوسفند قربانی می کنند.
وقتی کاروان آنان به چادرهای "منا" رسید، همه برای سنگ زدن به جایگاه شیطان حرکت کردند، او در مسیر راه ودر آن جمعیت زیاد، کاروان را گم کرد واز شوهرش جدا شد. او زبان عربی بلد نبود، از هر کس که سراغ می گرفت، نتیجه ای در پی نداشت. هوای گرم وتشنگی او را به تنگ آورد. با اضطراب ووحشت در گوشه ای نشست ونمی دانست چه باید بکند.
دیگر وقت زیادی تا غروب آفتاب نمانده بود، او آرام آرام اشک می ریخت، نمی دانست سرانجامش چه خواهد شد، او اعمال روز عید قربان را هم انجام نداده بود، از شدّت نگرانی، گریه اش قطع نمی شد، همین طور که گریه می کرد، ناگهان تو را در مقابل خود دید، او تو را نمی شناسد وخیال می کند یکی از حاجیان هستی. تو با زبان انگلیسی به او سلام می کنی ومی گویی: چه شده است؟ چرا اینجا نشسته ای وگریه می کنی؟ او هم ماجرا را بیان می کند، به او می گویی: "برخیز با هم برویم به جایگاه شیطان سنگ بزن! وقت زیادی نمانده است!".
او از جا بلند می شود وهمراه تو حرکت می کند در میان انبوه جمعیت به راحتی نزدیک جایگاه شیطان می شود وسنگ می زند، سپس او را به چادر کاروانش می بری، او تعجّب می کند، از جایگاه شیطان تا چادر کاروان راه زیادی بود، او با خود فکر می کند که چطور ممکن است به این زودی به چادر کاروان برسد.
وقتی به چادر می رسد، او از تو تشکر می کند، واز این که به تو زحمت داده است عذرخواهی می کند، تو به او می گویی: "وظیفه من است که به شیعیان خود کمک کنم، در طول عمر من نیز شک نکن، سلام مرا به همسرت برسان!".
بعد از خداحافظی او وارد خیمه می شود، شوهرش خیلی نگران او بود، با دیدنش خوشحال می شود ووقتی ماجرا را می شنود از خیمه بیرون می رود، ولی دیگر دیر شده بود واثری از تو نبود.
او تازه تو را می شناسد، اشکش جاری می شود ویقین به زنده بودن تو پیدا می کند.(25)
او راننده کامیون بود، در مشهد زندگی می کرد، قرار شد باری را به یکی از نقاط کوهستانی که جاده ای فرعی داشت، ببرد، در آن جاده رفت وآمد زیادی نمی شد. وقتی او از شهر خارج شد، برف شروع به باریدن کرد. هوا بسیار سرد شد وطوفان آغاز شد.
بعد از مدّتی، برف جاده را بست، او دیگر نه راه پیش ونه راه برگشت داشت. ساعتی گذشت، موتور کامیون هم خاموش شد. تلاش کرد تا شاید بتواند مشکل را برطرف کند، امّا کامیون روشن نشد، در مسیر جاده هیچ ماشین دیگری به چشم نمی آمد. هوا تاریک شد، او از شدّت سرما مرگ را در جلوی چشم خود دید. با خود فکر کرد که راه چاره چیست؟ الان چه باید بکنم؟
در یک لحظه، به یاد آن روزی افتاد که به مجلسی رفته بود، سخنران در بالای منبر چنین گفت: "هر وقت در تنگنا قرار گرفتید واز همه جا ناامید شدید امام زمان را صدا بزنید واز او یاری بخواهید". اینجا بود که به تو توسّل پیدا می کند، اشکش جاری می شود واز تو یاری می طلبد ومی گوید: "یا صاحب الزمان ادرکنی!"
سوز سرما وطوفان بی داد می کرد، ناگهان شیطان این فکر را به ذهن او می اندازد: "از کسی کمک می خواهی که وجود خارجی ندارد!". ولی او فهمید که شیطان در این لحظه آخر عمر برای فریب او آمده است. او ناراحتی اش بیشتر شد، زیرا ترسید که بی ایمان از دنیا برود، برای همین از ماشین پیاده شد، دست هایش را به سوی آسمان گرفت وگفت: "خدایا! اگر نجات پیدا کنم ودوباره زن وبچه ام را ببینم، قول می دهم که از گناهان دوری کنم، به نماز اهمیت بدهم وهمواره آن را اوّل وقت بخوانم".
او با خدا این پیمان را بست، دست هایش را به صورتش کشید، نگاهش به مسیر جلو افتاد، برف هنوز به شدّت می بارید، ناگهان دید که تو از دور به سوی او می روی، او تو را نمی شناسد، در دستان تو چند آچار است. او خیال می کند که تو راننده ای هستی که برای کمک آمده ای. تو جلو می روی وسلام می کنی، او جواب می دهد، به او می گویی:
- چرا اینجا ایستاده ای؟
- چند ساعت است ماشین خاموش شده است وروشن نمی شود.
- من ماشین را راه می اندازم، تو برو پشت فرمان! استارت بزن!
تو به سمت جلو ماشین می روی، کاپوت ماشین را بالا می زنی، نگاهی به موتور می کنی ومی گویی: "استارت بزن!". اینجاست که ماشین روشن می شود، تو نزدیک در ماشین می آیی، او هنوز پشت فرمان است، به او می گویی:
- حرکت کن وبرو!
- هنوز برف می آید، راه بسته است، می ترسم دوباره در جاده بمانم!
- نه. تو به سلامت به مقصد می رسی. نگران نباش!
- آیا ماشین شما خراب شده است؟ می خواهید به شما کمکی بکنم؟
- نه.
- اجازه بدهید مقداری به شما پول بدهم.
- به آن نیازی ندارم.
- آخر این که نمی شود. شما به من کمک کردید، من از اینجا حرکت نمی کنم تا به شما خدمتی بنمایم. من یک راننده جوانمردم.
- راننده جوانمرد چگونه است؟
- اگر کسی به راننده جوانمرد کمک کند، او آن کمک را حتماً جبران بکند. من باید لطف شما را جبران کنم، وگرنه از اینجا نمی روم.
- خوب. حالا اگر می خواهی خدمتی به من کنی، به آن پیمانی که با خدا بستی عمل کن!
- کدام پیمان؟
- این که از گناه دوری کنی ونمازهایت را اوّل وقت بخوانی!
وقتی او این سخن را می شنود، تعجّب می کند، چگونه است که تو از پیمانی که او با خدا بسته بود، باخبر بودی! او لحظه ای به فکر فرو می رود، در این هوای سرد، در وسط این کوهستان، تو کیستی واز کجا آمدی، از کجا به راز دل او آگاهی داری؟ در ماشین را باز می کند وپیاده می شود، امّا دیگر تو را نمی بیند. اینجاست که اشک او جاری می شود وافسوس می خورد که چرا تو را نشناخته است، او به تو توسّل پیدا کرده بود، از همه جا دل بریده بود وتو را صدا زده بود وتو هم به یاری او آمده بودی.
او به سوی مقصد حرکت می کند وسپس به مشهد بازمی گردد، زندگی خود را تغییر می دهد، از گناه فاصله می گیرد وهمواره نمازهایش را اوّل وقت می خواند. او بر پیمان خود وفادار می ماند.(26)
من در وجود خود، عیب های فراوان می بینم: حسد، بخل، خودبینی، محبّت به دنیا، غرور. اگر بخواهم به سعادت ابدی برسم باید همه این عیب ها را بر طرف نمایم وبه جای آن، زیبایی ها وخوبی ها را در خود ایجاد کنم.
معلوم است که این کار سختی است، بارها شده است که تلاش کرده ام از حسد دوری کنم، همه توجه ام به این امر بوده است، امّا از صفت ناپسند دیگری غفلت کرده ام.
سال ها پیش که جوان بودم، نزد دانشمندی بزرگ رفتم تا از او راهنمایی بگیرم، من او را همچون پدری مهربان یافتم وبرایش از سختی "تزکیه نفس" سخن گفتم واز او راهنمایی خواستم، او آن روز سخنانی گفت که افقی تازه در ذهنم گشود، او مرا "فرزندم!" خطاب کرد...
* * *
فرزندم! آیا این جمله را شنیده ای؟ "مَنْ اَحَبَّکم فَقَد اَحَبَّ الله".
"هر کس اهل بیت (علیهم السلام) را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است".
محبّت به حجّت خدا، محبّت به خداست. باید برای زدودن صفات ناپسند، راه محبّت امام زمان را بپیمایی، اگر در این راه گام برداری به راحتی صفات خوب را به دست می آوری واز گناه هم دوری می کنی!
هر چقدر محبّت امام زمان در دل تو بیشتر بشود، صفای دل وکمال معنوی تو زیادتر می شود، اگر تو گرفتار صفات ناپسند هستی، قطعاً امام زمانت را آن چنان که باید وشاید، دوست نداری، زیرا اگر محبّت محبوب در جان تو ریخت، اوّلین نشانه اش، اطاعت از محبوب وپرهیز از ناخوشایندهای اوست.
هر چه محبّت تو به آقا بیشتر بشود، دل تو صفای بیشتری پیدا می کند وخود به خود از پلیدی ها دوری می کنی، این کار چون در راه عشق محبوب است، شیرین است ودیگر در نظر تو، سخت جلوه نمی کند.
محبّت، اکسیر عجیبی است، هر جا که بیاید، تحول بزرگ ایجاد می کند، تاریکی ها را به نور تبدیل می کند، محبّت گوهر عجیبی است وهمانند آهن ربا است. کسی که واقعاً امام زمان را دوست دارد، در واقع همه خوبی ها را دوست دارد، او ناخودآگاه به سوی خوبی ها می رود واز زشتی ها دوری می کند. وقتی محبّت او در دل تو افتاد، صفحه وجودت عوض می شود، قطب نمای دل تو همواره به سوی مرکز خوبی ها است واین سرانجام نتیجه می دهد.
فرزندم! باید به امام زمانت محبّت واقعی پیدا کنی، هیچ گنجی، هیچ راهی بالاتر از این راه نیست، باید به آنجا برسی که در فراق آقای خود، اشک بریزی، به معنای حقیقی، در طلب او درآیی ودر این راه خسته ومانده نشوی! وقتی محبّت تو شدید شد، خود این محبّت، راه ها را باز می کند وتو را به مولایت نزدیک ونزدیک تر می کند.
فرزندم! برای کمال ورستگاری، سخن های فراوان گفته اند، امّا عصاره همه آن سخنان، چیزی جز محبّت به آقا نیست، تو اگر در این راه گام برداری، راه را نزدیک کرده ای وبه اصل همه خوبی ها دست یافته ای.
محبّت نشانه هایی دارد، یکی از نشانه های محبّت این است که تو، آثار محبوب را دوست داری، حتماً ماجرای "مجنون" را شنیده ای که عاشق "لیلی" بود، او وقتی وارد کوچه لیلی می شد، در ودیوار آن کوچه را می بوسید، در نگاه مجنون، دیوارهای آن هم دوست داشتنی بود.
هر چیزی نشانه ای دارد، نشانه محبّت به امام زمان این است که تو شیعیان او را دوست بداری وهمواره نام ویاد او را زنده نگاه داری، دل های غافلان را متوجه آقا کنی، از خوبی ها ومهربانی های آقا برای مردم بگویی، برای ظهور او دعا کنی! اگر محبّت آن حضرت در دل داشته باشی، در جستجوی رضایت او هستی، به سراغش می روی، در راه اطاعت او گام برمی داری، عاقبت، جوینده یابنده بود، البتّه این راه، راهی است که صبر وحوصله می خواهد، رنج راه را باید تحمّل کنی ورنج فراق را باید بکشی، باید از دوری مولای خود بسوزی، این ها نشانه های محبّت است.
فرزندم! بعضی ها گمان می کنند که واقعاً خدا، پیامبر واهل بیت (علیهم السلام) را دوست دارند، امّا وقتی امتحان پیش می آید، حقیقت مطلب آشکار می شود، در وقت امتحان معلوم می شود که محبّت به خدا، پیامبر واهل بیت (علیهم السلام) سرپوشی است برای محبّت به خودشان! یعنی چون خودشان را دوست دارند ومی خواهند از عذاب وگرفتاری نجات پیدا کنند وبه بهشت ورفاه برسند، خدا را عبادت می کنند وبه پیامبر واهل بیت (علیهم السلام) توسل می جویند واز محبّت آنان سخن می گویند.
آیا می دانی نشانه محبّت واقعی چیست؟ آیا می خواهی راهی را به تو نشان بدهم تا بدانی که آیا امام زمان را واقعا دوست داری یا نه؟ هر وقت خودت را برای امام زمان بخواهی ودوست داشته باشی جانت را فدای او کنی، این محبّت واقعی است، امّا اگر امام زمان را برای خودت بخواهی تا بتوانی به منافع خودت برسی، این محبّت واقعی نیست!
آیا تاکنون در بستر بیماری افتاده ای؟ وقتی پزشک بالای بستر تو می آید، تو او را دوست داری ودر وجود خودت به او علاقه شدید احساس می کنی، امّا این دوستی ومحبّت، واقعی نیست، تو خودت وسلامتی خودت را دوست داری، از مرگ می هراسی، فعلاً این پزشک وسیله ای برای نجات توست، برای همین به او محبّت میورزی، چه بسا وقتی سلامتی خود را باز یافتی دیگر به او توجهی هم نکنی!
فرزندم! وقتی می خواهی در وادی محبّت امام زمان گام برداری، باید از این مرحله بالاتر بروی، نباید مولایت را به خاطر خودت دوست بداری، بلکه باید او را دوست بداری چون شایسته دوست داشتن است، باید ولایت او را بپذیری ودر محبّتش بی قرار شوی، چون کس دیگری غیر او شایستگی این امر را ندارد، تو باید به آنجا برسی که جان ومال وهمه هستی خود را با افتخار، فدای خاک پای مولایت کنی وخودت را دیگر نبینی. اگر به چنین جایگاهی رسیدی، خوشا به حالت که به "کیمیای سعادت" رسیده ای! این محبّت اگر در جان تو ریشه کرد، همه زشتی ها را به خوبی ها تبدیل می کند، مس وجود تو را طلا می کند.
آقای من! تو از بین خوبان جهان، خوب ترین هستی، تو اصل واساس همه کمالات وزیبایی ها می باشی، انتظار تو، آرمان وجهت زندگی من است، اگر این طور نباشم، جهت زندگی خود را گم می کنم واز کمال خود دور می شوم.
کمال من در این است که هر چه بیشتر به یاد تو باشم واین گونه رحمت خدا را به سوی خود جذب کنم.
شاید من پیرو خوبی برای تو نباشم، اُفتان وخیزان از تو پیروی کنم، امّا مهم این است که تو را می خواهم ودر انتظار تو هستم، من راه را گم نکرده ام وامام خود را شناخته ام، من با کسی که اصلاً راه سعادت را نمی شناسد، خیلی تفاوت دارم.
خدا به تو مقام عصمت داده است وتو از هر خطایی به دور هستی. محبّت به تو، سرمایه ای ارزشمند است، هر چقدر دل من از این محبّت تو بهره بیشتری داشته باشد، ارزش من بیشتر وبیشتر می شود.
* * *
بار خدایا! روزگاری است که از امامِ خود دور افتاده ام، از تو می خواهم کمکم کنی تا من دست از دین وآیین خود برندارم. من به تو پناه می برم از این که طولانی شدن روزگار غیبت، باعث شک وتردید من بشود.
از تو می خواهم که توفیق دهی تا همیشه به یاد امامِ خود باشم واو را فراموش نکنم. توفیقم بده برای ظهور او دعا کنم! مرا در زمره یاران او قرار بده!(27)
1.الاحتجاج علی أهل اللجاج، أبو منصور أحمد بن علی الطبرسی (ت 620 هـ) تحقیق: إبراهیم البهادری ومحمّد هادی به، طهران: دار الاُسوة، الطبعة الاُولی، 1413 هـ.
2.الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، أبو عبد الله محمّدبن محمّدبن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 هـ) تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قمّ: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1413 هـ.
3.إعلام الوری بأعلام الهدی، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، بیروت: دارالمعرفة، الطبعة الاُولی، 1399 هـ.
4.الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یعمل مرّة فی السنة، أبو القاسم علی بن موسی الحلّی الحسنی المعروف بابن طاووس (ت 664 هـ)، تحقیق: جواد القیومی، قمّ: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1414 هـ.
5.بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، محمّد بن محمّد تقی المجلسی (ت 1110 هـ)، طهران: دار الکتب الإسلامیة، الطبعة الاُولی، 1386 هـ.
6.البرهان فی تفسیر القرآن، هاشم بن سلیمان البحرانی (ت 1107 هـ)، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قمّ: مؤسّسة البعثة، الطبعة الاُولی، 1415 هـ.
7.بصائر الدرجات، محمّد بن الحسن الصفّار، (290 ق)، الطبعة الأولی، 1404، منشورات الأعلمی، تهران.
8.تاریخ مدینة دمشق، علی بن الحسن بن عساکر الدمشقی (ت 571 هـ)، تحقیق: علی شیری، 1415، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع.
9.التحصین، السید ابن طاووس، (664 ق)، الطبعة الأولی، مؤسّسة دار الکتاب للطباعة النشر، قمّ.
10.تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، (القرن الرابع) تحقیق: علی أکبر الغفاری، الطبعة الثانیة، 1404 ق، مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قمّ.
11.تحفة الأحوذی، المبارکفوری (1282 ق)، الطبعة الأولی، 1410 ق، دار الکتب العلمیة، بیروت لبنان.
12.تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، (774 ق)، تحقیق: یوسف عبد الرحمن المرعشلی، دار المعرفة للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت،
13.تفسیر الثعلبی، الثعلبی، (ت 427 هـ)، تحقیق: أبو محمّد بن عاشور، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1422 هـ.
14.تفسیر العیاشی، أبو النضر محمّدبن مسعود السلمی السمرقندی المعروف بالعیاشی (ت 320 هـ)، تحقیق: السید هاشم الرسولی المحلاّتی، طهران: المکتبة العلمیة، الطبعة الاُولی، 1380 هـ.
15.التوحید، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 هـ)، تحقیق: هاشم الحسینی الطهرانی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1398 هـ.
16.تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، (460 ق)، تحقیق وتعلیق: السید حسن الموسوی، الطبعة الثالثة، 1364 ش، دار الکتب الإسلامیة، طهران.
17.جامع أحادیث الشیعة، السید البروجردی، (1383 ق)، المطبعة العلمیة، قمّ.
18.جمال الاُسبوع بکمال العمل المشروع، علی بن موسی الحلّی (ابن طاووس) (ت 664 هـ)، تحقیق: جواد القیومی، قمّ: مؤسّسة الآفاق، الطبعة الاُولی، 1371 ش.
19.الخصال، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفاری، قمّ: منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیة.
20.الدرّ المنثور، جلال الدین السیوطی، (911 ق)، دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت.
21.السنن الکبری، البیهقی، (458ق)، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت.
22.الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب، عبد الحسین أحمد الأمینی (ت 1390 هـ)، بیروت: دار الکتاب العربی، الطبعة الثالثة، 1387 هـ.
23.الغیبة، الشیخ الطوسی، (460)، الطبعة الأولی، 1411 ق، مؤسّسة المعارف الإسلامیة، قمّ.
24.الکافی، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی (ت 329 هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفاری، طهران: دار الکتب الإسلامیة، الطبعة الثانیة، 1389 هـ.
25.المحاسن، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقی (ت 280 هـ)، تحقیق: السید مهدی الرجائی، قمّ: المجمع العالمی لأهل البیت، الطبعة الاُولی، 1413 هـ.
26.المزار، محمّد بن المشهدی، (610)، تحقیق: جواد القیومی، الطبعة الأولی، 1419 ق، نشر القیوم، قمّ.
27.المستدرک علی الصحیحین، أبو عبد الله محمّد بن عبد الله الحاکم النیسابوری (ت 405 هـ)، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1411 هـ.
28.المعجم الأوسط، سلیمان بن أحمد الطبرانی، (360 ق)، الطبعة الأولی، 1415 ق، دار الحرمین للطباعة والنشر والتوزیع.
29.المعجم الکبیر، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 هـ)، تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الثانیة، 1404 هـ.
30.دلائل الإمامة، محمّد بن جریر الطبری، (القرن الرابع)، الطبعة الأولی، 1412 ق، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسّسة البعثة، قمّ
31.روضة الواعظین، الفتّال النیشابوری، (508 ق)، تحقیق: محمّد مهدی الخرسان، منشورات الشریف الرضی، قمّ.
32.سنن ابن ماجة، أبو عبد الله محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی (ت 275 هـ)، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع.
33.سنن الترمذی (الجامع الصحیح)، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی (ت 279 هـ)، تحقیق: عبد الرحمن محمّد عثمان، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، الطبعة الثانیة، 1403 هـ.
34.شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، (656ق)، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، مؤسّسة مطبوعاتی إسماعیلیان، قمّ بالأُوفسیت عن طبعة دار إحیاء الکتب العربیة.
35.شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، أبو القاسم عبیدالله بن عبد الله النیسابوری المعروف بالحاکم الحسکانی (ق 5 هـ)، تحقیق: محمّد باقر المحمودی، طهران: مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی، الطبعة الاُولی 1411 هـ.
36.صحیح ابن حبّان، ابن حبّان، (354 ق)، الطبعة الثانیة، 1414 ق، مؤسّسة الرسالة، بیروت.
37.صحیح البخاری، أبو عبد الله محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 هـ)، تحقیق: مصطفی دیب البغا، بیروت: دار ابن کثیر، الطبعة الرابعة، 1410 هـ.
38.صحیح مسلم، أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری (ت 261 هـ)، بیروت: دار الفکر، طبعة مصحّحة ومقابلة علی عدّة مخطوطات ونسخ معتمدة.
39.علل الشرائع، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 هـ)، تقدیم: السید محمّد صادق بحر العلوم، 1385 هـ، النجف الأشرف: منشورات المکتبة الحیدریة.
40.عیون أخبار الرضا، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 هـ)، تحقیق: الشیخ حسین الأعلمی، 1404 هـ، بیروت: مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات.
41.فتح القدیر الجامع بین فنّی الروایة والدرایة من علم التفسیر، محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1250 هـ).
42.قرب الإسناد، أبو العبّاس عبد الله بن جعفر الحِمیری القمّی (ت بعد 304 هـ)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قمّ: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1413 هـ.
43.کتاب الغیبة، الشیخ ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم النعمانی (ت 342 هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفاری، طهران: مکتبة الصدوق، 1399 هـ.
44.کتاب الفتن، نعیم بن حمّاد المروزی، (229 ق)، تحقیق: الدکتور سهیل زکار، 1414 ق، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت.
45.کتاب من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، (381 ق)، تصحیح وتعلیق: علی أکبر الغفاری، الطبعة الثانیة، مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قمّ.
46.کشف الغمّة، ابن أبی الفتح الأربلی، (693ق)، الطبعة الثانیة، 1405 ق، دار الأضواء، بیروت.
47.کشف المحجّة لثمرة المهجة، أبو القاسم رضی الدین علی بن موسی بن طاووس الحسنی (ت 664 هـ)، تحقیق: محمّد الحسّون، قمّ: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1412 هـ.
48.کمال الدین وتمام النعمة، الشیخ الصدوق، (381ق)، تصحیح وتعلیق: علی أکبر الغفاری، 1405 ق، مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قمّ.
49.کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال، علاء الدین علی المتّقی بن حسام الدین الهندی (ت 975 هـ)، ضبط وتفسیر: الشیخ بکری حیانی، تصحیح وفهرسة: الشیخ صفوة السقا، بیروت: مؤسّسة الرسالة، الطبعة الاُولی، 1397 هـ.
50.کنز الفوائد، أبو الفتح الشیخ محمّد بن علی بن عثمان الکراجکی الطرابلسی (ت 449 هـ)، إعداد: عبد الله نعمة، قمّ: دار الذخائر، الطبعة الاُولی، 1410 هـ.
51.مجمع الزوائد، الهیثمی، (807 ق)، الطبعة الأولی، 1408 ق، دار الکتب العلمیة، بیروت.
52.مختصر بصائر الدرجات، الحسن بن سلیمان الحلّی، (القرن التاسع)، انتشارات الرسول المصطفی، قمّ بالأُوفست عن طبعة منشورات المطبعة الحیدریة فی النجف الأشرف.
53.مسند أحمد، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 هـ)، تحقیق: عبد الله محمّد الدرویش، بیروت: دار الفکر، الطبعة الثانیة، 1414 هـ.
54.مصباح المتهجّد، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی (ت 460 هـ)، تحقیق: علی أصغر مروارید، بیروت: مؤسّسة فقه الشیعة، الطبعة الاُولی، 1411 هـ.
55.معانی الأخبار، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، 1379 هـ، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، الطبعة الاُولی، 1361 هـ.
56.معجم أحادیث الإمام المهدی، علی الکورانی، الطبعة الأولی، 1411 ق، مؤسّسة المعارف الإسلامیة، قمّ.
57.مناقب آل أبی طالب (مناقب ابن شهر آشوب)، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی (ت 588 هـ)، قمّ: المطبعة العلمیة.
58.نصب الرایة، عبد الله بن یوسف الحنفی الزیلعی (ت 762 هـ)، القاهرة: دار الحدیث، 1415 ش.
59.نهج الإیمان، علی بن یوسف بن جبر (ق 7 هـ)، تحقیق: السید أحمد الحسینی، مشهد: مجتمع الإمام الهادی، الطبعة الاُولی، 1418 هـ.
60.وسائل الشیعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (ت 1104 هـ)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قمّ: مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث، الطبعة الثانیة، 1414 هـ.
پاورقی:
-----------------
(۱) کنا عند أبی عبد الله فقال رجل فی المجلس: أسأل الله الجنة فقال أبو عبد الله: أنتم فی الجنة فاسألوا الله أن لا یخرجکم منها فقالوا: جعلنا فداک نحن فی الدنیا؟ فقال: ألستم تقرون بإمامتنا؟ قالوا: نعم، فقال: هذا معنی الجنة...: المحاسن ج ۱ ص ۱۶۱، بحار الانوار ۶۸ ص ۱۰۲.
(۲) نحن صمّ بکم عما جاء به محمّد: البرهان ج ۲ ص ۶۶۴، تفسیر الثعلبی ج ۴ ص ۳۴۱، الدر المنثور ج ۳ ص ۱۷۶، فتح القدیر ج ۲ ص ۲۹۸.
(۳) سوه زمر، آیه ۶۹. الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ یقُولُ: إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها الإرشاد للمفید ج ۲ ص ۳۸۱، الغیبة للطوسی ص ۴۶۸، بحار الانوار ج ۵۲ ص ۳۲۱.
(۴) فقال عمر: إنّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندناالقرآن، حسبنا کتاب الله: مسند أحمد ج ۱ ص ۳۳۶، صحیح البخاری ج ۷ ص ۹، صحیح مسلم ج ۵ ص ۷۵، السنن الکبری ج ۳ ص ۴۳۳، صحیح ابن حبّان ج ۱۴ ص ۵۶۱، شرح نهج البلاغة ج ۲ ص ۵۵.
(۵) ونحن الصراط المستقیم، ونحن عیبة علمه، ونحن تراجمة وحیه، ونحن أرکان توحیده: معانی الأخبار ص ۳۵، بحار الأنوار ج ۲۴ ص ۱۲؛ ﴿صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ﴾، یعنی محمّداً وذرّیته: معانی الأخبار ص ۳۶، بحار الأنوار ج ۲۴ ص ۱۳ ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾، یعنی أمیر المؤمنین: تفسیر العیاشی ج ۱ ص ۲۴، بحار الأنوار ج ۸۲ ص ۲۳ وج ۸۹ ص ۲۴۰، وحزبه، وعیبة علمه، وحجّته وصراطه ونوره، ورحمة الله وبرکاته: عیون أخبار الرضا ج ۱ ص ۳۰۵، من لا یحضره الفقیه ج۲ ص ۶۰۹، تهذیب الأحکام ج ۶ ص ۹۵، وسائل الشیعة ج ۱۴ ص ۳۰۹، المزار لابن المشهدی ص ۵۲۳، بحار الأنوار ج ۹۹ ص ۱۲۷، جامع أحادیث الشیعة ج ۱۲ ص ۲۹۸.
(۶) فی قوله: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾، قال: قولوا - معاشر العباد -: أرشدنا إلی حبّ محمّد وأهل بیته: مناقب آل أبی طالب ج ۲ ص ۲۷۱، بحار الأنوار ج ۲۴ ص ۱۶، الغدیر ج ۲ ص ۳۱۱، نهج الإیمان لابن جبر ص ۵۳۹.
(۷) در زیارت امام حسین (علیه السلام) چنین می خوانیم: السلام علیکم یا باب المقام، السلام علیک یا شریک القرآن: المزار لابن المشهدی ص ۴۲۶، وراجع اقبال الاعمال ج ۳ ص ۲۴۱، بحار الانوار ج ۹۸ ص ۳۶۶.
(۸) راجع: مسند احمد ج ۲ ص ۵۳.
(۹) ولو أن أشیاعنا وفقهم الله لطاعته، علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم، لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا، ولتعجلت لهم، السعادة بمشاهدتنا، علی حق المعرفة وصدقها منهم بنا، فما یحبسنا عنهم إلا ما یتصل بنا مما نکرهه، ولا نؤثره منهم، والله المستعان، وهو حسبنا ونعم الوکیل: الاحتجاج ج ۲ ص ۳۲۵، بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۷۶.
(۱۰) اخرج من ظهر آدم ذریته... فخرجوا کالذّر...: الکافی ج ۲ ص ۷، التوحید ص ۳۳۰، علل الشرایع ج ۲ ص ۵۲۵، مختصر بصائر الدرجات ص ۱۵۰، بحار الأنوار ج ۳ ص ۲۷۹، ج ۵ ص ۲۴۵.
(۱۱) فاقروا له بالطاعة ومیز الرسل والانبیاء والاوصیاء...: تفسیر العیاشی ج ۲ ص ۴۱، البرهان ی تفسیر القرآن ج ۲ ص ۶۱۱، بحار الانوار ج ۵ ص ۲۵۸.
(۱۲) ان الله اخذ میثاق شیعتنا بالولایة لنا وهم ذر: المحاسن ج ۱ ص ۱۳۵، الکافی ج ۱ ص ۴۳۶، بحار الانوار ج ۵ ص ۲۵۰.
(۱۳) اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا: کمال الدین ص ۴۸۴، وسائل الشیعة ج ۲۷ ص ۱۴۰.
(۱۴) راجع: کمال الدین ج ۲ ص ۳۶۸.
(۱۵) إسحاق بن سعد الأشعری، قال: دخلتُ علی أبی محمّد الحسن بن علی (علیه السلام) وأنا أُرید أن أسأله عن الخلف من بعده، فقال لی مبتدئاً: یا أحمد بن إسحاق، إنّ الله تبارک وتعالی لم یخْلِ الأرضَ منذ خلق آدم (علیه السلام)، ولا یخَلّیها إلی أن تقوم الساعة، مِن حجّة لله علی خلقه، به یدفع البلاء عن أهل الأرض، وبه ینزِّل الغیثَ، وبه یخرج برکات الأرض. قال: فقلتُ له: یا بن رسول الله، فمن الإمام والخلیفة بعدک؟ فنهض (علیه السلام) مسرعاً فدخل البیت، ثمّ خرج وعلی عاتقه غلام کأنّ وجهه القمر لیلة البدر مِن أبناء الثلاث سنین، فقال: یا أحمد بن إسحاق، لولا کرامتک علی الله عزّ وجلّ وعلی حججه ما عرضتُ علیک ابنی هذا، إنّه سمی رسول الله (صلّی الله علیه وآله) وکنیه، الذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما مُلِئت جوراً وظلماً. یا أحمد بن إسحاق، مَثَلُهُ فی هذه الأُمّة مَثَلُ الخضر (علیه السلام)، ومَثَلُهُ مَثَلُ ذی القرنین، والله لیغیبنّ غیبةً لا ینجو فیها من الهلکة إلاّ من ثبّته الله عزّ وجلّ علی القول بإمامته، وفقه فیها للدعاء بتعجیل فرجه...: کمال الدین ص ۳۸۴، معجم أحادیث الإمام المهدی ج ۴ ص ۲۶۷، أعلام الوری ج ۲ ص ۲۴۸، کشف الغمّة ج ۳ ص ۳۳۳.
(۱۶) بصائر الدرجات ص ۹۷، قرب الإسناد ص ۵۷، الکافی ج ۱ ص ۲۹۴، التوحید ص ۲۱۲، الخصال ص ۲۱۱، کمال الدین ص ۲۷۶، معانی الأخبار ص ۶۵، کتاب من لا یحضره الفقیه ج ۱ ص ۲۲۹، تحف العقول ص ۴۵۹، تهذیب الأحکام ج ۳ ص ۱۴۴، کتاب الغیبة للنعمانی ص ۷۵، الإرشاد ج ۱ ص ۳۵۱، کنز الفوائد ص ۲۳۲، الإقبال بالأعمال ج ۱ ص ۵۰۶، مسند أحمد ج ۱ ص ۸۴، سنن ابن ماجة ج ۱ ص ۴۵، سنن الترمذی ج ۵ص ۲۹۷، المستدرک للحاکم ج ۳ ص ۱۱۰، مجمع الزوائد ج ۷ ص ۱۷، تحفة الأحوذی ج ۳ ص ۱۳۷، المعجم الأوسط ج ۱ ص ۱۱۲، المعجم الکبیر ج ۳ ص ۱۷۹، نصب الرایة ج ۱ ص ۴۸۴، کنز العمّال ج ۱ ص ۱۸۷، ج ۱۱ ص ۳۳۲، ۶۰۸، تفسیر الثعلبی ج ۴ ص ۹۲، شواهد التنزیل ج ۱ ص ۲۰۰، الدرّ المنثور ج ۲ ص ۲۵۹.
(۱۷) مثل الأمام مثل الکعبة اذ تؤتی ولاتأتی: بحار الانوار ج ۳۶ ص ۳۵۳.
(۱۸) معاشر الناس، فآمنوا بالله ورسوله والنور الذی أنزل، أنزل الله النور فی ثمّ فی علی، ثمّ النسل منه إلی المهدی: الاحتجاج ج ۱ ص ۷۷، إقبال الأعمال ج ۲ ص ۲۴۷، بحار الأنوار ج ۳۷ ص ۱۳۲؛ معاشر الناس، إنّی نبی وعلی وصیی، ألا إنّ خاتم الأئمّة منّا القائم المهدی...: روضة الواعظین ص ۹۷، الاحتجاج ج ۱ ص ۸۰، التحصین ص ۵۸۸، بحار الأنوار ج ۳۷ ص ۲۱۳، وراجع بحار الانوار ج ۵۱ ص ۱۵۱،
(۱۹) "تحمله غمامة، واضع یده علی منکب ملکین": کتاب الفتن للمروزی ص ۳۴۷، تاریخ مدینة دمشق ج ۱ ص ۲۲۹.
(۲۰) ثمّ یأتیه النصاری فیقولون: نحن أصحابک، فیقول: کذبتم، بل أصحابی المهاجرون بقیة أصحاب الملحمة، فیأتی مجمع المسلمین: کتاب الفتن للمروزی، ص ۳۴۷.
(۲۱) "وینزل عیسی بن مریم... فیقول له أمیرهم: یا روح الله تقدّم، صلِّ": مسند أحمد ج ۴ ص ۲۱۷، تفسیر ابن کثیر ج ۱ ص ۵۹۳، الدرّ المنثور ج ۲ ص ۲۴۳.
(۲۲) فیقول: بل صلِّ أنت بأصحابک، فقد رضی الله عنک، فإنّما بُعثت وزیراً ولم أُبعث أمیراً: کتاب الفتن للمروزی ص ۳۴۷.
(۲۳) وقد اقتصرت لک علی هذا التبیه والطریق مفتوحه الی امامک...: کشف المهجه ص ۱۵۴، بحار الانوار ج ۵۳ ص ۳۰۶،
(۲۴) فسلمت علیه بالإمامة، فقال لی: یا أبا الحسن، قد کنا نتوقعک لیلا ونهارا، فما الذی أبطأ بک علینا؟ قلت: یا سیدی، لم أجد من یدلنی إلی الآن. قال لی: لم نجد أحدا یدلک؟ ثم نکث بإصبعه فی الأرض، ثم قال: لا ولکنکم کثرتم الأموال، وتجبرتم علی ضعفاء المؤمنین، وقطعتم الرحم الذی بینکم، فأی عذر لکم الآن؟ فقلت: التوبة التوبة، الإقالة الإقالة. ثم قال: یا ابن المهزیار، لولا استغفار بعضکم لبعض لهلک من علیها إلا خواص الشیعة الذین تشبه أقوالهم أفعالهم: دلائل الامامة ص ۵۴۲، معجم احادیث المهدی ج ۴ ص ۴۵۶.
دقّت کنید: دو شخصیت را نام "علی بن مهزیار" می خوانند:
اول: علی بن مهزیار که از یاران امام رضا (ع) بوده است. او قبل از تولد امام زمان از دنیا رفت. او بیشتر به این نام مشهور است.
دوم: این شخصیتی که زمان غیبت امام زمان را درک کرده است وبه فیض حضور امام رسیده است. اسم اصلی او "علی بن ابراهیم بن مهزیار" است. در واقع او پسرِ برادر علی بن مهزیار مشهور است.
(۲۵) کتاب میر مهر نوشته پورسید آقایی ص ۳۵۳.
(۲۶) همان ص ۳۵۵.
(۲۷) اللّهمّ ولا تسلبنا الیقین لطول الأمد فی غیبته وانقطاع خبره عنّا، ولا تنسنا ذکره وانتظاره، والإیمان وقوّة الیقین فی ظهوره، والدعاء له والصلاة علیه، حتّی لا یقنّطنا طولُ غیبته من ظهوره وقیامه، ویکون یقیننا فی ذلک کیقیننا فی قیام رسولک صلواتک علیه وآله، وما جاء به من وحیک وتنزیلک، وقوِّ قلوبنا علی الإیمان به حتّی تسلک بنا علی یده منهاج الهدی والحجّة العظمی والطریقة الوسطی، وقوّنا علی طاعته، وثبّتنا علی متابعته، واجعلنا فی حزبه وأعوانه وأنصاره، والراضین بفعله، ولا تسلبنا ذلک فی حیاتنا ولا عند وفاتنا، حتّی تتوفّانا ونحن علی ذلک غیر شاکین ولا ناکثین ولا مُرتابینَ ولا مُکذّبین. اللّهمّ عجّل فرجه وأیده بالنصر، وانصر ناصریه، واخذل خاذلیه، ودمّر علی من نَصَبَ له وکذّب به، وأظهر به الحقّ، وأمت به الباطل، واستنقذ به عبادک المؤمنین من الذلّ، وانعش به البلاد...: مصباح المتهجّد ص ۴۱۳، کمال الدین ص ۵۱۳، جمال الأُسبوع ص ۳۱۶، بحار الأنوار ج ۵۳ ص ۱۸۸.