راه و بیراهه (نقد مدعی یمانی)

راه و بیراهه
(نقد مدعی یمانی)

نویسنده: نصرت الله آیتی
ناشر: قم - بنیاد فرهنگی مهدی موعود (عجل الله فرجه)، 1394
نوبت چاپ: اول/ پاییز 1394

فهرست مطالب

سخنی با خوانندگان..................7
مقدمه..................9
گفتار اول: علم؛ نشانه امام
الف) مطلق دانش..................14
ب) توانایی پاسخ گویی به پرسش ها..................15
ج) خطا نبودن پاسخ..................16
د) برتری دانش امام از همه انسان ها..................16
شیعیان و علم امام..................17
مدعیان و علم امامت..................25
محدوده دانش امام..................33
1. علم به همه زبان ها..................34
2. علم به حرام و حلال الهی..................39
3. آگاهی از آنچه فردا رخ می دهد..................43
4. آگاهی از غیب..................44
5. دانش به کتاب خدا..................48
الف) آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد..................49
ب) اخبار آسمان و زمین..................51
ج) همه آنچه بندگان به آن نیاز دارند..................58
د) هر آنچه انسان ها در آن اختلاف می کنند..................59
ه) توانایی مستند کردن تمام آنچه می گویند به قرآن..................60
و) دانش به کیفیت و شأن نزول آیات..................61
گفتار دوم: وصیت؛ نشانه امام
وصیت، راه شناخت امام..................70
حضور گواهان هنگام وصیت..................73
وصیت و تقیه..................85
وصیت و اختلاف درباره امامت..................87
وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، نشانه امامت..................88
گفتار سوم: سلاح پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)؛ نشانه امام
سلاح؛ نشانه امامت..................104
تشبیه سلاح به تابوت بنی اسرائیل..................106
تلازمِ سلاح و دانش..................108
استناد به سلاح برای اثبات امامت..................113
آگاهی شیعه به این که سلاح، نشانه امامت است..................119
اهتمام پیشوایان معصوم (علیه السلام) به سپردن سلاح به امامِ پس از خود..................123
تلاش دشمنان برای گرفتن سلاح..................130
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)..................132
ماهیت سلاح..................138
دامنه مصداقی سلاح..................145
کیفیت نگه داری از سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اعجاز آن..................148
چگونگی شناسایی سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله)..................152
کتاب نامه..................159

سخنی با خوانندگان

پاسداری از کیان مذهب، دفاع از مرزهای عقیدتی آن، سرپرستی از جامعه شیعه و محافظت از باورهای ناب و راستین مؤمنان، رسالت ذاتیِ حوزه های علمی شیعه است. این رسالت به هنگام اوج گرفتن هجمه ها و گسترش دامنه دشمنی ها، سنگین تر شده و اهمیتی دوچندان می یابد. در عصر آخرالزمان که دوران به اوج رسیدن فعالیت جبهه شیطان است، ضرورت رصد حیله های اردوگاه شیطان و پاسبانی از حریم مذهب، بیش از پیش نمایان می شود. مروری بر سیل مذاهب و فرقه های خودساخته ای که از دیرباز تا کنون از گوشه و کنار سر برآورده اند و در مسیر ایمان خلایق، دام گسترانده اند و با لطالف الحیل جمعی را به خود مشغول کرده اند و امروزه به لحاظ کمّی، افزایش یافته اند و به لحاظ کیفی، پیچیده تر و ظریف تر شده اند، ضروت اهتمام به پاس داری از بنیان های عقیدتی را آشکارتر می کند.
در میان باورهای بنیادین اسلامی، اندیشه «مهدویت» جایگاهی سترگ و اهمیتی بی بدیل دارد؛ از همین رو، شیادان بسیاری در طول تاریخ، سودای به تن کردن این ردای فاخر را در سر پرورانده اند و گاه که زمینه ها را برای ادعای مهدویت مساعد نیافته اند، با دعوی نیابت یا وصایت یا بابیت و یا ارتباط با امام غایب، مکنونات پلید قلبی خود را پی گرفته اند و مع الاسف گاه چنان ماهرانه نیت های شوم خود را در پس پرده سخنانِ آراسته، پنهان کرده اند که برخی ساده دلان نادان را با خود همراه کرده و از گرده آنان نردبانی برای رسیدن به آمال خود ساخته اند! و این داستانی است که تا جهل و نادانی وجود دارد، استمرار خواهد داشت و این زخم را جز با مرهم روشن گری، نمی توان مداوا کرد.
یکی از جریان های انحرافی معاصر که در سال های اخیر در کشور عراق

(٧)

شکل گرفت و دامنه آن به صورت محدود، به برخی از مناطق کشورمان نیز کشیده شد، جریان منسوب به «احمد بن اسماعیل بصری»، معروف به «احمد الحسن» است. پیروان این فرقه انحرافی بر این عقیده اند که احمد الحسن، تمام نشانه های امام؛ هم چون دانش، وصیت و همراه داشتن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) را دارد؛ بنابراین، او امام معصوم و حجت خداست! این ادعا زمینه ای شد تا نویسنده درباره راه های شناخت امام و نشانه هایی که به کمک آن می توان امام معصوم را شناخت، کنکاش کند؛ البته گرچه انگیزه شکل گیری نوشتار پیش رو، نقد ادعای مدعیِ یادشده بود، اما در این پژوهش از راه های شناخت امام به صورت کلی بحث شده است و خوانندگان گرامی خواهند توانست به کمک آن، ادعای احمد حسن و امثال او را نقد کنند. در نوشتار پیش رو، در سه گفتار، از سه معیار شناخت امام که عبارتند از: دانش، وصیت و سلاح گفت وگو شده است. بررسی سایر معیارهای شناخت امام را به مجالی دیگر وامی گذاریم.
تذکر این نکته بجاست که آنچه در ادامه می آید، حاصل جلسات متعددی است که در بنیاد حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در روزهای دوشنبه، به همت قائم مقام بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمدصابر جعفری برقرار می شد و اساتید محترم حجج اسلام: دکتر جعفری، شهبازیان، نائینی، فؤادیان و اباذری با شرکت در آن و ارائه تذکرات سودمند خود، موجبات غنای آن را فراهم آوردند. سعیهم مشکور!

حوزه علمیه قم، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

(٨)

مقدمه

«امامت» در نظر باورمندانِ به آن، مقامی رفیع و جایگاهی بس ممتاز و بی بدیل است و همین رفعت و امتیاز، در همیشه تاریخ طمعِ طمع ورزان را برانگیخته و نظر هوس بازان را به خود جلب کرده است، تا شاید با دعویِ برخورداری از آن، به نام و نانی برسند و در میان خلایق نادان، برای خود شأن و جایگاهی دست و پا کنند! به همین دلیل از سویی، پیوسته امامان معصوم (علیه السلام) می کوشیدند در این باره روشن گری کنند و با ارائه معیارهایی که در امام لازم است و نشانه هایی که به کمک آن می توان امام حق را از مدعیان دروغین باز شناسی کرد، پیروان خود را درباره این مهم راهنمایی کنند و از سوی دیگر، شیعیان نیز در این باره احساس نیاز می کردند و پیوسته با طرح این پرسش که: نشانه های امام چیست و چگونه می توان مدعیان دروغین را شناسایی کرد؟ از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) در این باره، طلب راهنمایی و هدایت می کردند. لذا در جوامع روایی شیعه، در این باره روایات فراوانی وجود دارد که گاه پیشوایان معصوم، خود در این باره لب به سخن گشوده و به تبیین معیارها پرداخته اند و گاه در مقام پاسخ به پرسش های اصحاب، راه های شناسایی امام را تشریح فرموده اند.

(٩)

از دسته نخست می توان به این روایات اشاره کرد: «عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: للامام عشر علامات..».(1)؛ «عن الصادق (علیه السلام) قال: قال امیر المؤمنین (علیه السلام): و الامام المستحق للإمامه له علامات..».(2)؛ «أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قال: للامام علامات..»..(3) و از دسته دوم می توان به این موارد اشاره کرد: «عن معاویه بن وهب قال: قلت لأبی جعفر (علیه السلام): ما علامه الامام الذی بعد الامام؟..».(4)؛ «أبی الجارود عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قلت له: جعلت فداک إذا مضی عالمکم أهل البیت فبأی شیء یعرفون من یجیئ بعده؟..».(5)؛ «عن الحارث بن المغیره النضری قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): بما یعرف صاحب هذا الامر؟..».(6)؛ «عبدالاعلی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): المتوثب علی هذا الامر، المدعی له، ما الحجه علیه؟..».(7)؛ «عن أبی بصیر قال: قلت لأبی الحسن (علیه السلام): جعلت فداک بم یعرف الامام؟..».(8)؛ «عن هشام بن سالم و حفص بن البختری، عن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص388.
2- بحار الانوار، ج25، ص 164 - 165.
3- الخصال، ص527.
4- الکافی، ج1، ص284.
5- الخصال، ص200.
6- الخصال، ص200.
7- الکافی، ج1، ص284.
8- الکافی، ج1، ص284.

(١٠)

أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قیل له، بأی شیء یعرف الامام؟..».(1)؛ «عن ابن أبی نصر قال: قلت لأبی الحسن الرضا (علیه السلام): إذا مات الامام بم یعرف الذی بعده؟..».(2)؛ «عن أحمد بن عمر، عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: سألته عن الدلاله علی صاحب هذا الامر..».(3) و....
از کثرت روایات وارده در این باره، خصوصاً فراوانیِ روایاتی که گزارش گر پرسش های مکرر اصحاب پیشوایان معصوم (علیه السلام) از امامان معصوم درباره راه های شناخت امام است، می توان به فراوانیِ تعداد مدعیانی که تلاش می کردند خود را به عنوان امام، به ساده دلان بقبولانند، پی برد. به همین دلیل بوده است که شیعیان در این باره، به شدت احساس نیاز به آگاهی می کردند و می کوشیدند با پرسش از امامان معصوم (علیهم السلام)، برای دغدغه های خود راه حلی بیابند. و به دلیل اهمیت این مسئله، شیخ کلینی، محدث پرآوازه شیعه، در کتاب شریف کافی بابی را با عنوان «الامور التی توجب حجه الامام (علیه السلام)» به این مسئله اختصاص داده و روایات مربوط را در آن گردآوری گرده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص284.
2- الکافی، ج1، ص284.
3- الکافی، ج1، ص285.

(١١)

یکی از نشانه هایی که به کمک آن می توان امام را شناسایی کرد و در روایات متعددی به آن تصریح شده، «علمِ امام» است. پیشوایان معصوم (علیه السلام) از این نشانه، با تعابیر مختلفی یاد کرده اند که برخی از آن ها بدین قرارند:
الف) مطلق دانش:
در پاره ای از روایات، از دانش به صورت مطلق به عنوان نشانه امام یاد شده است؛ برای نمونه در این باره می توان به این روایات اشاره کرد:
1. عن الحارث بن المغیره النضری قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): بما یعرف صاحب هذا الامر؟ قال: بالسکینه و الوقار و العلم و الوصیه...(1)؛ حارث بن مغیره نصری گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: صاحب این امر به چه شناخته می شود؟ فرمود: به آرامش دل، وقار، دانش و وصیت....
2. عن الحسن بن الجهم قال: حضرت مجلس المأمون یوما و عنده علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و قد اجتمع الفقهاء و أهل الکلام من الفرق المختلفه فسأله بعضهم فقال له: یا بن رسول الله بأی شیء تصح الإمامه لمدعیها؟ قال: بالنص و الدلائل. قال له: فدلاله الامام فیما هی؟ قال: فی العلم و استجابه الدعوه...(2)؛ حسن بن جهم روایت کرده که: روزی به مجلس مأمون وارد شدم و حضرت رضا (علیه السلام) در آن جا بود و علمای علم کلام و فقها از هر فرقه و طایفه ای در آن مجلس بودند. یکی از آنان از حضرت پرسید: ای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الخصال، ص200.
2- عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص216.

(١٤)

پسرِ پیامبر خدا! به چه دلیل، امامت برای مدّعی آن ثابت می شود؟ امام فرمود: به نصّ و دلیل. سائل پرسید: دلالت امام در چیست؟ فرمود: «در علم و مستجاب شدن دعای او...».
ب) توانایی پاسخ گویی به پرسش ها:
تعبیر پاره ای از روایات این است که نشانه امام، توانمندیِ او در پاسخ گویی به پرسش هاست. این روایات از این دسته اند:
1. عن أبی الجارود عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قلت له: جعلت فداک إذا مضی عالمکم أهل البیت فبأی شیء یعرفون من یجیئ بعده؟ قال:... و لایسئل عن شیء مما بین صدفیها إلا أجاب فیه(1)؛ ابی الجارود گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: فدایت شوم! چون دانشمندِ خاندان شما از دنیا برود، جانشین وی را به چه نشانه ای می شناسند؟ فرمود:... و از چیزی بین شرق و غرب عالم از او سؤال نکنند، مگر این که پاسخ دهد.
2. عن أبی الجارود قال: سألت أبا جعفر الباقر (علیه السلام) بم یعرف الامام؟ قال: بخصال:... و إن یسأل فیجیب و إن یسکت عنه فیبتدئ...(2)؛ ابوالجارود گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: امام با چه نشانه ای شناخته می گردد؟ فرمود: با چند خصلت... هر چیز از او پرسیده شود، فوراً پاسخ می دهد و اگر در محضرش سکوت کنند، او آغاز سخن نماید....
3.عن أبی بصیر قلت لأبی الحسن (علیه السلام) قال: دخلت علیه فقلت: جعلت فداک بم یعرف الامام؟ فقال: بخصال:... یسأل فیجیب و ان سکت عنه ابتدا...(3)؛ ابوبصیر گوید: به حضرت ابوالحسن (علیه السلام) عرض کردم:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الخصال، ص200.
2- معانی الاخبار، ص101.
3- الکافی، ج1، ص285.

(١٥)

فدایت شوم! امام به چه دلیل شناخته می شود؟ فرمود: به چند خصلت:... و از هر چه بپرسند، فوراً پاسخ گوید و اگر در محضرش سکوت کنند، او شروع کند....
در دو روایت اخیر، که از قضا دومین آن ها از کتاب شریف کافی است، تعبیرِ امام (علیه السلام) این است که: «یسأل فیجیب». از این که بر سر کلمه «یجیب» حرف «فا» که بر فوریت دلالت دارد، اضافه شده، چنین برداشت می شود که آن دانشی نشانه امام است که نیاز به تأمل و تفکر نداشته باشد و امام کسی است که وقتی در برابر پرسشی قرار گرفت، بدون این که نیاز به فکر کردن داشته باشد، بلافاصله پاسخ را ارائه دهد؛ بنابراین، دانشی که عنصرِ بی نیازی از تأمل و تفکر در آن نباشد، نشانه امامت نیست.
ج) خطا نبودن پاسخ:
تعبیر برخی دیگر از روایات این است که نشانه امام آن است که در پاسخ به خطا نرود:
عن الصادق (علیه السلام) قال: قال امیر المؤمنین (علیه السلام): و الامام المستحق للإمامه له علامات فمنها أن... لا یزل فی الفتیا و لا یخطئ فی الجواب...(1)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: امیرمؤمنان فرمودند: امامی که شایسته امامت است، نشانه هایی دارد؛ از جمله این که... در فتوا لغزش نمی کند و در پاسخ به خطا نمی رود....
د) برتری دانش امام از همه انسان ها:
و در برخی روایات نشانه امام، افزون تر بودن دانش او از همه انسان ها دانسته شده است:
عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قال: للامام علامات: یکون أعلم الناس...(2)؛ امام نشانه هایی دارد؛ او دانشمند ترینِ مردم است....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج25، ص 164-165.
2- بحار الانوار، ج25، ص 164-165.

(١٦)

از میان روایات یادشده، برخی ناظر به کمیت دانش امامند (لایسئل عن شیء مما بین صدفیها إلا أجاب فیه)، برخی ناظر به صحتش (لایزل فی الفتیا و لایخطئ فی الجواب) و برخی ناظر به کیفیت آن از جهت بی نیازی از تأمل و تفکر (یسأل فیجیب). حاصل روایات یادشده این است که یکی از نشانه های امام، دانشِ اوست و امام از این نظر سرآمد همگان است و از پاسخ هیچ پرسشی فرو نمی ماند و ذره ای خطا در دانش او نیست.
شیعیان و علم امام:
این مطلب که علمِ بی کران، از نشانه های امام است و به کمک آن می توان امام حقیقی را از مدعیِ امامت شناسایی کرد، گویا برای شیعیان در طول تاریخ مسلّم بوده است؛ به همین دلیل، بر اساس گزارش هایی که در این باره وجود دارد، یکی از راه هایی که شیعیان برای شناساییِ امام آن را می پیمودند، طرح پرسش در برابر مدعیِ امامت بوده است؛ برای نمونه می توان به این موارد اشاره کرد:
1. عن هشام بن سالم قال: کنا بالمدینه بعد وفات أبی عبد الله (علیه السلام) أنا و صاحب الطاق و الناس مجتمعون علی عبد الله بن جعفر انه صاحب الامر بعد أبیه، فدخلنا علیه أنا و صاحب الطاق و الناس عنده و ذلک أنهم رووا عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال: إن الامر فی الکبیر ما لم تکن به عاهه، فدخلنا علیه نسأله عما کنا نسأل عنه أباه، فسألناه عن الزکاه فی کم تجب؟ فقال: فی مائتین خمسه، فقلنا: ففی مائه؟ فقال: درهمان و نصف فقلنا: والله ما تقول المرجئه هذا، قال: فرفع یده إلی السماء فقال: والله ما أدری ما تقول المرجئه، قال: فخرجنا من عنده ضلالاً لاندری إلی أین نتوجه أنا و أبوجعفر الأحول، فقعدنا فی بعض أزقه المدینه باکین حیاری لاندری إلی أین نتوجه و لا من نقصد؟ و نقول: إلی

(١٧)

المرجئه؟ إلی القدریه؟ إلی الزیدیه؟ إلی المعتزله؟ إلی الخوارج؟ فنحن کذلک إذ رأیت رجلا شیخا لا أعرفه، یومی إلی بیده فخفت أن یکون عینا من عیون أبی جعفر المنصور و ذلک أنه کان له بالمدینه جواسیس ینظرون إلی من اتفقت شیعه جعفر (علیه السلام) علیه، فیضربون عنقه، فخفت أن یکون منهم فقلت للأحول: تنح فإنی خائف علی نفسی و علیک و إنما یریدنی لا یریدک، فتنح عنی لاتهلک و تعین علی نفسک، فتنحی غیر بعید و تبعت الشیخ و ذلک أنی ظننت أنی لا أقدر علی التخلص منه فما زلت أتبعه و قد عزمت علی الموت حتی ورد بی علی باب أبی الحسن (علیه السلام) ثم خلانی و مضی، فإذا خادم بالباب فقال لی: أدخل رحمک الله، فدخلت فإذا أبو الحسن موسی (علیه السلام) فقال لی ابتداء منه: لا إلی المرجئه و لا إلی القدریه و لا إلی الزیدیه و لا إلی المعتزله و لا إلی الخوارج إلی إلی فقلت جعلت فداک مضی أبوک؟ قال: نعم، قلت: مضی موتا؟ قال: نعم، قلت: فمن لنا من بعده؟ فقال: إن شاء الله أن یهدیک هداک، قلت جعلت فداک إن عبد الله یزعم أنه من بعد أبیه، قال: یرید عبد الله أن لا یعبد الله، قال: قلت: جعلت فداک فمن لنا من بعده؟ قال: إن شاء الله أن یهدیک هداک، قال: قلت: جعلت فداک فأنت هو؟ قال لا، ما أقول ذلک، قال: فقلت فی نفسی لم أصب طریق المسأله، ثم قلت له: جعلت فداک علیک إمام؟ قال: لا فداخلنی شیء لا یعلم إلا الله عز و جل إعظاما له و هیبه أکثر مما کان یحل بی من أبیه إذا دخلت علیه، ثم قلت له: جعلت فداک أسألک عما کنت أسأل أباک؟ فقال: سل تخبر و لاتذع، فإن أذعت فهو الذبح، فسألته فإذا هو بحر لا ینزف...(1)؛
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص351.

(١٨)

هشام بن سالم گوید: پس از وفات امام صادق (علیه السلام) من و صاحب الطاق در مدینه بودیم و مردم گرد عبد الله بن جعفر (عبد الله افطح) را گرفته و او را صاحب الامر بعد از پدرش می دانستند. من با صاحب الطاق نزدش رفتیم و مردم گردش بودند. توجه مردم به او از این جهت بود که از امام صادق (علیه السلام) روایت می کردند که آن حضرت فرموده است: امرِ امامت به پسر بزرگ تر می رسد، به شرط این که عیبی در او نباشد. ما هم نزدش رفتیم تا مسائلی را که از پدرش می پرسیدیم، از او بپرسیم؛ لذا پرسیدیم: زکات در چند درهم واجب می شود؟ گفت: در دویست درهم که باید پنج درهم آن را داد. گفتیم: در صد درهم چطور؟ گفت: دو درهم و نیم. گفتیم: عامه هم چنین چیزی نمی گویند! او دستش را سوی آسمان بلند کرد و گفت: به خدا من نمی دانم عامه چه می گویند! هشام گوید: ما از نزد او گمراه و حیران بیرون آمدیم. نمی دانستیم به کجا رو آوریم! من بودم و أبوجعفر احول؛ گریان و سرگردان در یکی از کوچه های مدینه نشستیم. نمی دانستیم کجا برویم و به که رو آوریم و با خود می گفتیم: به سوی مرجئه رویم؟ به سوی قدریه؟ به سوی زیدیه؟ به سوی معتزله؟ به سوی خوارج؟! در همین حال بودیم. پیر مردی را که نمی شناختیم، دیدیم. با دست اشاره کرد: به سوی من بیایید! ترسیدم که او از جاسوس های ابوجعفر منصور باشد، زیرا او در مدینه جاسوس هایی داشت که ببینند شیعیان امام جعفر صادق (علیه السلام) به امامتِ چه کسی اتفاق می کنند تا گردن او را بزنند؛ لذا ترسیدم که این پیرمرد از آن ها باشد. به احول گفتم: از من دور بایست، زیرا من بر خودم و بر تو ترس دارم و این پیرمرد مرا می خواهد، نه تو را. از من دور بایست تا به هلاکت نیفتی و به دست خود، به زیان خویش کمک نکنی. پس اندکی از من دور شد و من به دنبال پیرمرد راه افتادم، زیرا معتقد بودم از او نتوانم خلاص شد.

(١٩)

پیوسته دنبالش می رفتم و تن به مرگ داده بودم، تا مرا به درِ خانه ابو الحسن (موسی بن جعفر (علیه السلام)) برد. سپس مرا تنها گذاشت و رفت. ناگاه خادمی دم در آمد و گفت: بفرما، خدایت رحمت کند! من وارد شدم. ابو الحسن موسی (علیه السلام) را دیدم، بی آن که من چیزی بگویم، فرمود: «نه به سوی مرجئه، نه به سوی قدریه، نه به سوی زیدیه و نه به سوی معتزله، به سوی من، به سوی من». عرض کردم: قربانت! پدرت درگذشت؟ فرمود: «آری». عرض کردم: وفات کرد؟ فرمود: «آری (وفات کرد)». عرض کردم: پس از او، امامِ ما کیست؟ فرمود: «اگر خدا خواهد تو را هدایت کند، هدایت می کند». عرض کردم: قربانت! عبد الله عقیده دارد که او امامِ بعد از پدرش می باشد. فرمود: «عبد الله می خواهد خدا عبادت نشود». عرض کردم: قربانت! امامِ ما بعد از او کیست؟ فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را هدایت کند، می کند». عرض کردم، قربانت! او شمایید؟ فرمود: «نه، من این سخن نمی گویم». با خود گفتم: من راه پرسش را درست نرفتم. سپس عرض کردم: قربانت! شما امامی دارید؟ فرمود: «نه». (فهمیدم که خودِ او، امام است.) آن گاه از بزرگ داشت و هیبتِ آن حضرت، عظمتی در دلم افتاد که جز خداوند نداند، بیشتر از آنچه هنگام رسیدن خدمت پدرش در دلم می افتاد. سپس عرض کردم: قربانت! از شما بپرسم آنچه از پدرت می پرسیدم؟ فرمود: «بپرس تا باخبر شوی، ولی فاش مکن؛ اگر فاش کنی، نتیجه اش سر بریدن است!» سپس از آن حضرت سؤال کردم و فهمیدم دریای بی کرانی است....
2. اجتمعت العصابه بنیسابور فی أیام أبی عبد الله (علیه السلام) فتذاکروا ما هم فیه من الانتظار للفرج و قالوا: نحن نحمل فی کل سنه إلی مولانا ما یجب علینا و قد کثرت الکاذبه و من یدعی هذا الامر،

(٢٠)

فینبغی لنا أن نختار رجلا ثقه نبعثه إلی الامام، لیتعرف لنا الامر. فاختاروا رجلا یعرف بأبی جعفر محمد بن إبراهیم النیسابوری و دفعوا إلیه ما وجب علیهم فی السنه من مال و ثیاب... و جاءت الشیعه بالجزء الذی فیه المسائل و کان سبعین ورقه و کل مسأله تحتها بیاض و قد أخذوا کل ورقتین فحزموها بحزائم ثلاثه و ختموا علی کل حزام بخاتم و قالوا: تحمل هذا الجزء معک و تمضی إلی الامام، فتدفع الجزء إلیه تبیته عنده لیله و عد علیه و خذه منه، فإن وجدت الخاتم بحاله لم یکسر و لم یتشعب فاکسر منها ختمه و إنظر الجواب، فإن أجاب و لم یکسر الخواتیم فهو الامام، فادفعه إلیه و إلا فرد أموالنا علینا... ثم خرجت و سألت أهل المدینه: إلی من أوصی جعفر بن محمد؟ فقالوا: إلی ابنه الأفطح عبد الله فقلت: هل یفتی؟ قالوا: نعم. فقصدته و جئت إلی باب داره، فوجدت علیها من الغلمان ما لم یوجد علی باب دار امیر البلد، فأنکرت،... فدخلت... ثم قال: فی أی شیء جئت؟ قلت: فی مسائل أسأل عنها و أرید الحج. فقال لی: إسأل عما ترید فقلت: کم فی المائتین من الزکاه؟ قال: خمسه دراهم. قلت: کم فی المائه؟ قال: درهمان و نصف. فقلت: حسن یا مولای، أعیذک بالله، ما تقول فی رجل قال لامرأته: أنت طالق عدد نجوم السماء؟ قال: یکفیه من رأس الجوزا، ثلاثه. فقلت: الرجل لا یحسن شیئا. فقمت و قلت: أنا أعود إلی سیدنا غدا....(1)؛ ابوعلی بن راشد می گوید: در زمان امام صادق (علیه السلام) تعدادی از شیعیان جمع شدند و درباره انتظار گشایشی که داشتند، با یکدیگر گفت و گو کردند و گفتند: ما هر سال، حقوق واجب خود را به سوی مولای خود گسیل می داریم، ولی هم اکنون دروغ گویان و مدعیان این امر زیاد شده اند؛
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الثاقب فی المناقب، ص 439 -445.

(٢١)

بنابراین، سزاوار است مرد مورد اعتمادی را انتخاب کرده، به سوی امام روانه کنیم تا حقیقت را برای ما شناسایی کند. آنان مردی به نام ابوجعفر محمد بن ابراهیم نیشابوری را برای این کار انتخاب کردند و حقوق مالیِ آن سال را که بر عهده آنان بود، از پول و لباس به او سپردند....ابوجعفر می گوید: شیعیان آن چه که سوالات در آن بود را آوردند که شامل هفتاد ورق می شد و زیر هر پرسشی قسمتی سفید وجود داشت و بر هر دو ورقی سه بند زدند و هر بندی را مهر کردند و گفتند این را با خود می بری و آن را به امام می دهی و یک شب آن جا می مانی و نزد امام بر می گردی و آن را از امام تحویل می گیری، پس اگر دیدی مهر شکسته نشده آن را می شکنی و پاسخ را می خوانی، پس اگر بدون این که مهرها را شکسته باشد به سوالات پاسخ داده او امام است و اموال را به او بده والا اموال را به ما بازگردان... من حرکت کردم و از اهل مدینه پرسیدم جعفر بن محمد به که وصیت کرد؟ گفتند: به پسرش عبد الله افطح. پرسیدم: آیا او فتوا هم می دهد؟ گفتند: آری. نزد در خانه اش رفتم و در آنجا آنقدر غلام دیدم که در خانه امیر شهر به آن اندازه غلام نبود و این برایم خوشایند نبود...پس داخل شدم... عبد الله پرسید: برای چه آمده ای؟ گفتم: پرسش هایی دارم و عازم حج هستم. گفت: هرچه می خواهی بپرس. گفتم: زکات دویست درهم چقدر است؟ گفت: پنج درهم. گفتم: زکات صد درهم چقدر است؟ گفت: دو درهم و نیم. گفتم: خوب است مولای من؛ تو را در پناه خدا قرار می دهم. درباره مردی که به زنش گفته تو را به اندازه ستارگان اسمان طلاق دادم چه می گویید؟ گفت: سه طلاق واقع شده است. با خودگفتم: این مرد چیزی نمی داند؛ برخواستم و گفتم: فردا نزد مولایمان بازخواهم گشت....
3. و حدث أبوالأدیان قال: کنت أخدم الحسن بن علی بن محمد

(٢٢)

بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) و أحمل کتبه إلی الأمصار فدخلت علیه فی علته التی توفی فیها صلوات الله علیه فکتب معی کتبا و قال: امض بها إلی المدائن فإنک ستغیب خمسه عشر یوما و تدخل إلی سر من رأی یوم الخامس عشر و تسمع الواعیه فی داری و تجدنی علی المغتسل. قال أبو الأدیان: فقلت: یا سیدی فإذا کان ذلک فمن؟ قال: من طالبک بجوابات کتبی فهو القائم من بعدی، فقلت: زدنی، فقال: من یصلی علی فهو القائم بعدی، فقلت: زدنی، فقال: من أخبر بما فی الهمیان فهو القائم بعدی، ثم منعتنی هیبته أن أسأله عما فی الهمیان. و خرجت بالکتب إلی المدائن و أخذت جواباتها و دخلت سر من رأی یوم الخامس عشر کما ذکر لی (علیه السلام) فإذا أنا بالواعیه فی داره و إذا به علی المغتسل و إذا أنا بجعفر بن علی أخیه بباب الدار و الشیعه من حوله یعزونه و یهنونه... فنحن جلوس إذ قدم نفر من قم فسألوا عن الحسن بن علی (علیه السلام) فعرفوا موته فقالوا: فمن (نعزی)؟ فأشار الناس إلی جعفر بن علی فسلموا علیه و عزوه و هنوه و قالوا: إن معنا کتبا و مالا، فتقول ممن الکتب؟ و کم المال؟ فقام ینفض أثوابه و یقول: تریدون منا أن نعلم الغیب، قال: فخرج الخادم فقال: معکم کتب فلان و فلان (و فلان) و همیان فیه ألف دینار و عشره دنانیر منها مطلیه، فدفعوا إلیه الکتب و المال و قالوا: الذی وجه بک لاخذ ذلک هو الامام(1)؛ ابوالادیان گوید: من خدمت کار امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم و نامه های او را به شهرها می بردم و در آن بیماری که منجر به فوت او شد، نامه هایی نوشت و فرمود: «آن ها را به مدائن برسان! چهارده روز این جا نخواهی بود و روز پانزدهم، وارد سامرا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- کمال الدین، ص474.

(٢٣)

خواهی شد و از سرای من، صدای وا ویلا می شنوی و مرا در مغتسل می یابی». ابوالادیان گوید: ای آقای من! چون این امر واقع شود، امام و جانشین شما که خواهد بود؟ فرمود: «هر کس پاسخ نامه های مرا از تو مطالبه کرد، همو قائم پس از من خواهد بود». گفتم: دیگر چه؟ فرمود: «کسی که بر من نماز خواند، همو قائم پس از من خواهد بود». گفتم: دیگر چه؟ فرمود: «کسی که خبر دهد در آن همیان چیست، همو قائم پس از من خواهد بود». و هیبتِ او مانع شد که از او بپرسم در آن همیان چیست؟ نامه ها را به مدائن بردم و پاسخ آن ها را گرفتم و همان گونه که فرموده بود، روز پانزدهم به سامرا درآمدم و به ناگاه صدای واویلا از سرای او شنیدم و او را بر مغتسل یافتم و برادرش جعفر بن علی را بر درِ سرا دیدم و شیعیان را بر در خانه اش دیدم که وی را به مرگ برادر تسلیت و بر امامت تبریک می گویند... ما نشسته بودیم که گروهی از اهل قم آمدند و از حسن بن علی (علیه السلام) پرسش کردند و فهمیدند که او درگذشته است و گفتند: به چه کسی تسلیت بگوییم؟ و مردم به جعفر بن علی اشاره کردند. آن ها بر او سلام کردند، به او تبریک و تسلیت گفتند و گفتند: همراه ما نامه ها و اموالی است؛ بگو نامه ها از کیست و اموال چقدر است؟ جعفر در حالی که جامه های خود را تکان می داد، برخاست و گفت: آیا از ما علم غیب می خواهید؟! راوی گوید: خادم از خانه بیرون آمد و گفت: نامه های فلانی و فلانی همراه شماست و همیانی که درون آن هزار دینار است که نقش ده دینارِ آن محو شده است. آن ها نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: «آن که تو را برای گرفتن این ها فرستاده، همو امام است».
از گزارش های یادشده به روشنی می توان دریافت، شیعیان در طول تاریخ با آزمودن میزان دانش مدعیِ امامت، ادعای او را محک می زده اند

(٢٤)

و می دانسته اند کسی که توانایی پاسخ به همه پرسش ها را نداشته باشد، نمی تواند امام باشد.
مدعیان و علم امامت:
تأکید پیشوایان دینی بر دانش، به عنوان یکی از معیارهای امامت و نهادینه شدن این مسئله در میان شیعیان موجب شده است که مدعیانِ مقام شامخ امامت در طول تاریخ، برای به کرسی نشاندن ادعای خود، ناگریز به اظهار فضل علمی شوند و خود را برخوردار از علوم الهی و متصل به منبع معارف وحیانی بخوانند! البته این گونه دعاوی معمولاً از سوی مریدان ساده دل که از بهره علمیِ کافی برخوردار نیستند و قدرت تشخیص قوّت و ضعف دعاوی و دلایل آن را ندارند، مورد پذیرش قرار می گیرد و داستان سرایی و قصه پردازی های مریدان شیاد، که حکایات غلبه فلان مدعی بر عالمان عصر خود را و پیروزی او بر دانشمندان در فلان جلسه مناظره را در کتاب ها می نگارند و در افواه شیوع می دهند، بر دامنه این دعاوی می افزاید و امر را بر آیندگان مشتبه می کند. مرور برخی از این ادعا ها در این جا، خالی از لطف نیست.
یکی از مدعیان مهدویت، «علی محمد باب» است. وی به اقتضای ادعای مهدویت، مدعیِ برخورداری از دانش الهی نیز بود. پاره ای از گزارش ها درباره ادعای او بدین قرارند:
1. ملاحسین بشرویه، اولین ملاقات خود با سید علی محمد باب را چنین گزارش کرده است:... سید علی محمد از من پرسید: آیا استاد بزرگوار شما - سید کاظم رشتی - برای حضرت موعود، اوصافی مخصوص و امتیازاتی به خصوص معین نموده اند یا نه؟ عرض کردم: آری. می فرمود: حضرت موعود از خاندان نبوت و رسالت است... دارای علم الهی است، قامتش متوسط است... علی محمد فرمودند: نگاه کن این علامات که گفتی! در من می بینی! بعد یکایک علامات را ذکر فرمودند و با شخص خود

(٢٥)

تطبیق نمودند.(1)
2. حضرت باب، پهلوی حجر الاسود با میرزا محیط کرمانی روبه رو شدند... اکنون من (باب) به تو می گویم: هیچ کس به جز من در شرق و غربِ عالم نیست که خود را باب معرفه الله معرفی کند. بُرهان من همان دلیل و برهانِ جدّم حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) است. هرچه می خواهی از من بپرس! الآن در همین جا پاسخ تو را در ضمن آیات مبارکه، که مثبِت صحت ادعای من است، بدهم.(2)
3. ای محیط! هر چه می خواهی بپرس! هر ایرادی داری، بگو! به فضل الهی، پاسخ تو را می دهم. لسانِ من به عنایت خداوند، حلّال مشکلات است. بپرس تا به عظمت مقام من، واقف شوی و بدانی هیچ کس را نمی سزد مانند من مشکلات را حل کند و لب به حکمت گشاید.(3)
4. ملاصادق خراسانی به حاضرین خطاب نموده، گفت: ای علما و دانشمندان! شکر کنید و به سپاس الهی مشغول شوید، زبرا بابِ علمی را که مسدود می پنداشتید، اینک مفتوح گردیده و چشمه حیات ابدی در مقابل شما آشکار گردیده. باب علم الهی از شیراز ظاهر شد.(4)
5. ملاحسین قریب، یک صفحه از آن کتاب - کتاب باب - را خواند... فرمود: سرچشمه ای که مؤلف این کتاب از آن استفاضه نموده، وحی الهی و منبع اصلی است؛ ربطی به منابع معارف و علوم علما و دانشمندان معمولی ندارد.(5)
کشف غوامض آیات قرآن و پرده برداشتن از اسرار و رموز آن، که تا به
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تلخیص تاریخ نبیل، ص52.
2- تلخیص تاریخ نبیل، ص118.
3- تلخیص تاریخ نبیل، ص119.
4- تلخیص تاریخ نبیل، ص172.
5- تلخیص تاریخ نبیل، ص242.

(٢٦)

حال کسی قدرت بر آن نداشته، از دیگر ادعاهایی است که به وفور در کلامِ علی محمد باب و البته مدعیان دیگر می توان آن را مشاهده کرد. گزارش های ذیل مربوط به این ادعا هستند:
1. ملاحسین بشرویه می گوید:... دو مطلب را علامت صدقِ ادعای مدعی قائمیت قرار دادم... دوم آن که سوره مبارکه «یوسف» را به طرزی بدیع، که نظیر آن را در مؤلفات و کتب نتوان یافت، تفسیر نماید... از سید - رشتی - درخواست کردم که تفسیری بر سوره یوسف بنویسند. به من فرمودند: این کار از عهده من خارج است. حضرت موعود که بعد از من ظاهر می شود، رتبه مقامش به مراتبی از من بزرگ تر است. چون آن بزرگوار ظاهر شود... تفسیری بر سوره یوسف مرقوم خواهد فرمود.(1)
2. حضرت باب به تفسیر سوره «کوثر» مشغول شدند... سیل آیات از نوک قلمش با سرعتِ حیرت آوری جاری بود... بعد شروع به تلاوت آیات نازله نمودند و با صوت مؤثری مشغول تلاوت شدند. قلب من به شدت می تپید؛ مثل دیوانه بودم. ظرافت لحنِ مبارک، سوز و گدازی در من ایجاد کرده بود که نمی توانم بیان کنم. از بلندیِ مطالب و تابندگی جواهر ثمینه ای که در مخزن آن آیات بود، نزدیک بود دیوانه شوم. سه مرتبه می خواستم بی هوش شوم, حضرت باب گلاب به صورت من پاشید(2).
3. باب، قلم و کاغذ خواستند و با سرعتی عجیب بدون تأمل و سکون قلم، مقصودِ مهمان دار خود را برآوردند و تفسیری جلیل بر آن سوره مرقوم داشتند. بیانات مبارک تا نصف شب، درباره معانی متعدده اولین حرف این سوره، یعنی حرف «واو» بود.(3)
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تلخیص تاریخ نبیل، ص53.
2- تلخیص تاریخ نبیل، ص159.
3- تلخیص تاریخ نبیل، ص186. 

(٢٧)

یکی دیگر از ابعاد دانش غیبیِ علی محمد باب، علمِ او به اسرار غیب و حوادثی بود که در آینده رخ می دادند! در این باره در کتاب های مربوط، داستان سرایی های بسیاری را می توان یافت. نمونه هایی که در پی می آید، از جمله حوادثی است که به ادعای نویسندگان بابی مسلک از سوی باب پیش گویی شدند و طبق پیش گویی های باب به حقیقت پیوستند:
1. باب به قدوس گفت: دوران مصاحبتِ من و تو به پایان رسیده. ساعتِ جدایی نزدیک است. دیگر در این دنیا یکدیگر را ملاقات نخواهیم کرد. در ساحت قربِ حضرت بها، باز به هم خواهیم رسید. در این جهان، ترابی دوران معاشرت تو با من، فقط نُه ماه بود که خاتمه یافت، اما در عالم ابدی مصاحبت و معاشرت ما جاودانی است. عنقریب قضای الهی تو را به دریای بَلا غوطه ور خواهد ساخت تا در راه او، با محنت و سختی دچار شوی. من هم پس از تو خواهم آمد و به مصائب بسیار گرفتار خواهم شد... عنقریب در طلیعه آن لشگر، جام شهادت را در راه خدا خواهی نوشید و نیز در کوچه و بازار شیراز مصیبت بسیاری به تو خواهد رسید؛ جسم تو اذیت شدیدی خواهد یافت.(1)
2. پس از آن، وقایعِ آینده را یکایک برای ملاحسین بیان فرمودند و به او سفارش کردند که به احدی آنچه را شنیده، اظهار نکند و فرمودند: عنقریب ما را به نقطه دیگر انتقال می دهند و تو در بین راه، قبل از وصول به مقصد، خبر انتقال ما را از ماکو خواهی شنید. رمزِ آن بیان مبارک، به زودی آشکار شد.(2)
3. حضرت اعلی - علی محمد - جمیع وقایع آینده را تا دوره شهادت و غیرها به مشار الیها - همسرش - اخبار فرمودند و... هر وقت اضطراب و پریشانیِ تو زیاد شد، این دعا را بخوان! من در
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تلخیص تاریخ نبیل، ص126.
2- تلخیص تاریخ نبیل، ص 237.

(٢٨)

خواب، به تو ظاهر ظاهر می شوم و اندوه تو را زایل می سازم.(1)
از دیگر مدعیان مهدویت، «غلام احمد قادیانی» است که اندکی پس از علی محمد باب، ادعاهایی مشابه وی در زمینه مهدویت مطرح کرد. وی سپس مدعیِ خدایی شد! او در یکی از کتاب هایش با عنوان مواهب الرحمن، درباره منبع دانش خود چنین نوشته است: «انی انا المسیح الموعود و الامام المنتظر المعهود و اوحی الی من الله کالأنوار الساطعه».(2)
«سید محمد نوربخش»، بنیان گذار سلسله «نوربخشیه» نیز از دیگر مدعیان مهدویت در نیمه نخست قرن نهم هجری است. او درباره بهره مندی خود از دانش چنین می گوید:
پدرم گفت: فرزندم مهدی وقتی به سنّ چهل سالگی برسد، هیچ کس در شرق و غرب عالم نیست که در دانش، با او معارضه تواند کرد و فایق آید.(3)
این جملات نیز از اوست:
چگونه کسی را که از خاندان نبوت و ولایت است تکذیب می کنید، در حالی که او شأنی در علوم ظاهری و باطنی دارد؟! شرح مطلب آن که در زمان ما در میان آل محمد، هیچ کس یافت نمی شود که علوم صوری از فضیلات و شرعیات و حکمیات را (مثل من) بداند؛ علاوه بر علم طریقت که مانند ندارد. اکنون بیش از چهل سال است که سالکان را تربیت می کند و ارشاد او نتایج بزرگی دارد و آن فراوانیِ اولیایی است که از ذیل ولایت او برخاسته اند.(4)
از دیگر مدعیانی که خود را مهدی، قائم، حجت خدا و یمانی می خواند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تلخیص تاریخ نبیل، ص179.
2- مهدیان دروغین، ص229.
3- مهدیان دروغین، ص359.
4- مهدیان دروغین، ص356.

(٢٩)

و مدعی برخورداری از علم الهی است، «احمد بن اسماعیل بصری» معروف به «احمد الحسن» است. وی یکی از دلایل صدق ادعایش را برخورداری از علم به محکم و متشابه قرآن و علم به راه های آسمان می داند که این دانش، از خصوصیات ائمه (علیه السلام) و اسرار مختص به آنان است.(1)
او منبع دانش خود را خداوند سبحان معرفی می کند:
إعلم إنّی الیمانی قبل أن أولد و لم أعلم فی هذا العالم الجسمانی حتی ذکرنّی و عرّفنی الله... أعلم الکثیر و لکنّی لا أعلم شیئاً حتی یذکرنی الله بما موجود فی صفحه وجودی.(2)
و در جایی دیگر، درباره دانش خود می گوید:
و من الحساب السابق تعلم أن الیمانی و هو وصی المهدی و هو المهدی الاول وعاء السبعه و العشرین حرفاً من العلم، فهو الوعاء الذی یستقبل الفیض من الإمام المهدی و یفیضه علی أصحابه.(3)
و در جایی دیگر، خود را «قرآن ناطق» معرفی می کند!(4)
جالب است بدانیم که برخی مدعیان یادشده، با آن همه ادعای پرطمطراق خود، از قرائت صحیح قرآن نیز عاجز بودند و گاه در قرائت متن عربی، دچار اشتباهات فاحش ادبی می شدند! برای نمونه، در شرح حال علی محمد باب چنین نوشته اند:
در مجلسی که در دارالحکومه تبریز برای محاکمه باب ترتیب داده شد، نظام العلما خطاب به باب گفت: خوب است در وصف این مجلس مانند آیات قرآن آیاتی بفرمایید تا حضرت ولی عهد و سایر علما، شاهد این برهان باشند. حضرت باب مسئول او را اجابت کرده و فرمودند: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله الذی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الجواب المنیر، ج1، ص68.
2- الجواب المنیر، ج2، ص73.
3- الجواب المنیر، ج1، ص67.
4- المتشابهات، ص267.

(٣٠)

خلق السموات و الارض. ملامحمد ممقانی فریاد برآورد که: اِعراب کلمه را خطا گفتی! تو که از قواعد نحو بی خبری، چگونه قائم موعود هستی؟! حضرت باب فرمودند: در آیات قرآنیه نیز رعایت قواعد نحویه نشده، زیرا کلام الهی به مقیاس قواعد خلق سنجیده نمی شود، مردم باید تابع قوانین کلام الله باشند؛ در سیصد موضع قرآن، خلاف قواعد نحویه نازل و مذکور است، ولی چون کلام الهی است، هیچ کس جرئت اعتراض ندارد و همه مسلمین قبول دارند.(1)
این ادعای باب، صرف نظر از این که ادعایی صرف و بدون دلیل است و از این رو نیازی به پاسخ گویی ندارد، واضح البطلان است، چراکه قرآن در دورانی نازل شد که لغت عرب از حیث فصاحت و بلاغت در اوج بود و ادیبانِ سخن گوی عرب، عالی ترین آثار ادبی را خلق کرده بودند و سخنرانان و شعرای ادب، از نظر صنعت سخن وری در اوج بودند و در چنین شرایطی قرآن کریم نازل شد، با آیات خود تحدی کرد و مشرکان را به مناظره طلبید؛ با وجود این، هیچ کس نتوانست خدشه ای به آیات قرآن بگیرد و درباره حقانیت آن تردیدی ابراز کند، با این که در راه مبارزه با قرآن، خون های بسیاری به زمین ریخته و ثروت های زیادی هزینه شد. روشن است که اگر در قرآن سیصد غلط نحوی وجود داشت، اَعراب مشرک جاهلی می توانستند با تمسک به یکی از آن ها، به راحتی کاری کنند که با ریخته شدن خون هزاران نفر و صرف هزاران هزار دینار نمی توانستند، اما به گواهی تاریخ چنین نکردند و ترجیح دادند برای مبارزه با اسلام، دست به قبضه شمشیر ببرند و همین، دلیلِ روشنی بر بی اساس بودن ادعای باب است. به تعبیر دیگر، این سخن باب که: «چون کلام الهی است، کسی جرئت اعتراض ندارد»، اگر در حقّ مسلمانان قابل فرض باشد، درباره مشرکان عرب و دیگرانی که در طول تاریخ با قرآن و تعالیم حیات بخش آن دشمنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تاریخ نبیل، ص311.

(٣١)

ورزیده اند، پذیرفتنی نیست، چراکه آنان نه تنها ارادتی به قرآن ندارند، بلکه با تمام توان به دنبال وارد کردن خدشه به این کتاب آسمانی بوده اند و در نتیجه، اگر واقعاً در قرآن خطاهای ادبی بود، از سوء استفاده از آن چشم پوشی نمی کردند.
و یا در سخنان «احمد بصری»، دیگر مدعی مهدویت که پیش از این از او سخن رفت، غلط های فاحش ادبی وجود دارد و او با این که عرب زبان است، از رعایت قواعد پیش پا افتاده زبان عربی عاجز است؛ با وجود این، برخی طرف داران نادان او برای دفاع از این رسوایی، مدعی شده اند پیشوایان معصوم (علیه السلام) نیز مرتکب خطاهای ادبی می شدند و برای اثبات مدعای خود به این دو روایت استناد کرده اند:(1)
1. حویزه بن أسماء قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): انک رجل لک فضل، لو نظرت فی هذه العربیه فقال: لا حاجه لی فی سهککم هذا.(2)
2. محمد بن مسلم قال: قرأ أبوعبد الله (علیه السلام) و لقد نادینا نوحا قلت: نوح! ثم قلت: جعلت فداک لو نظرت فی هذا أعنی العربیه، فقال: دعنی من سهککم.(3)
در حالی که صرف نظر از ضعف سند این روایات، در روایت نخست به هیچ وجه، تصریح به این مطلب که امام، مخالف قواعد زبان عرب سخن گفته اند، وجود ندارد؛ و در روایت دومِ نیز در قرائت امام، غلط ادبی وجود ندارد، چراکه گرچه قرائت مشهور «نادینا نوح» است، اما طبق قرائت امام «نادینا» فعل و فاعل است و مفعول آن «نوحاً» است؛ بنابراین، منصوب خواندن «نوح»، غلط ادبی نیست؛ البته این که در ادامه آیه: «فلنعم المجیبون»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الرد الاحسن فی الدفاع عن احمد الحسن، ص15.
2- مستدرک الوسائل، ج 4، ص 279 -280.
3- مستدرک الوسائل، ج 4، ص 279 -280.

(٣٢)

آمده، نکته ای تفسیری و مربوط به معنای آیه است و نمی توان به استناد آن مدعی شد امام مرتکب غلط ادبی شده است.
آنچه گذشت، کاهی از کوه ادعای مدعیانی است که از گذشته تاریخ تا به امروز، از گوشه و کنار سر برآورده اند و مدعیِ برخورداری از علم الهی شده اند، تا از این طریق افراد نادان بیشتری را مجذوب خود کنند.
وجود مدعیان دروغین و ادعای برخورداری از دانشِ متصل به علم الهی، ایجاب می کند که در سخنان پیشوایان معصوم (علیه السلام) در این باره کنکاش شود و ویژگی های علمی که نشانه امامت است، تبیین شود. ما اگر بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم که: علمی که منحصراً در اختیار پیشوایان معصوم (علیهم السلام) است، چه علمی است و چه ویژگی هایی دارد و با سایر علوم چه تفاوت هایی دارد؟ می توانیم بر اساس آن، ادعاهایی را که در این باره وجود دارد، ارزیابی کنیم و بر اساس معیارهایی که در این رابطه تعریف می شود، ادعاهای دروغین را شناسایی نماییم.
محدوده دانش امام:
وقتی گفته می شود: علم، نشانه امام است، این پرسش به ذهن خطور می کند که: حدود و ثغور این علم کجاست و علمِ به چه چیز، نشانه امامت است؟ پیشوایان معصوم (علیه السلام) به این پرسش چنین پاسخ داده اند:
1. علم به همه زبان ها:
در روایات آمده است:
عن أبی بصیر عن أبی الحسن الماضی (علیه السلام) قال: دخلت علیه فقلت: جعلت فداک بم یعرف الامام؟ فقال: بخصال:... و یکلم الناس بکل لسان، فقال لی: یا ابامحمد الساعه قبل أن تقوم أعطیک علامه تطمئن إلیها. فوالله ما لبثت أن دخل علینا رجل من أهل خراسان فتکلم الخراسانی بالعربیه فأجابه هو بالفارسیه، فقال له

(٣٣)

الخراسانی: أصلحک الله ما منعنی أن أکلمک بکلامی إلا أنی ظننت أنک لا تحسن، فقال: سبحان الله إذا کنت لا أحسن أجیبک فما فضلی علیک؟ ثم قال: یا ابامحمد إن الامام لایخفی علیه کلام أحد من الناس و لا طیر و لا بهیمه و لا شیء فیه روح، بهذا یعرف الامام، فإن لم تکن فیه هذه الخصال فلیس هو به امام(1)؛ ابوبصیر گوید: به محضر حضرت ابوالحسن (علیه السلام) وارد شده، عرض کردم: قربانت گردم! امام به چه شناخته شود؟ فرمود: «به چند خصلت:... و به هر لغتی با مردم سخن گوید». سپس به من فرمود: «ای ابامحمد! پیش از آن که از این مجلس برخیزی، نشانه ای به تو می نمایانم تا دلت آرام شود». پس به خدا سوگند طولی نکشید که مردی از اهل خراسان وارد شد و به لغت عربی با حضرت سخن گفت و امام (علیه السلام) به فارسی پاسخش را داد. مرد خراسانی گفت: قربانت گردم! به خدا، من از سخن گفتن به لغت خراسانی با شما مانعی نداشتم، جز این که گمان می کردم شما آن لغت را خوب نمی دانید! فرمود: «سبحان الله! اگر من نتوانم خوب پاسخت گویم، چه فضیلتی بر تو دارم؟!» سپس به من فرمود: «ای ابامحمد! همانا سخن هیچ یک از مردم بر امام پوشیده نیست و نه سخن پرندگان، نه سخن چار پایان و نه سخن هیچ جان داری؛ پس هر که این صفات را نداشته باشد، امام نیست».
هم چنین در کتاب معانی الاخبار آمده است:
عن أبی الجارود قال: سألت أباجعفر الباقر (علیه السلام) بم یعرف الامام؟ قال: بخصال:... و یکلم الناس بکل لسان و لغه(2)؛ أبی الجارود می گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: امام به چه شناخته می شود؟ فرمود: «به خصلت هایی... و با مردم با هر زبان و لغتی سخن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- قرب الاسناد، ص339.
2- معانی الاخبار، ص101.

(٣٤)

می گوید».
در این باره که امام به زبان های دیگر نیز تسلط دارد، روایات متعددی در مجامع روایی وجود دارد؛ از جمله می توان به این موارد اشاره کرد:
1. مفضل بن عمر قال: أتینا باب أبی عبد الله (علیه السلام) و نحن نرید الإذن علیه فسمعناه یتکلم بکلام لیس بالعربیه فتوهمنا أنه بالسریانیه ثم بکی فبکینا لبکائه، ثم خرج إلینا الغلام فأذن لنا فدخلنا علیه فقلت: أصلحک الله أتیناک نرید الاذن علیک فسمعناک تتکلم بکلام لیس بالعربیه فتوهمنا أنه بالسریانیه ثم بکیت فبکینا لبکائک، فقال: نعم ذکرت إلیاس النبی و کان من عباد أنبیاء بنی إسرائیل فقلت کما کان یقول فی سجوده، ثم اندفع فیه بالسریانیه فلا والله ما رأینا قسا و لا جاثلیقا أفصح لهجه منه به ثم فسره لنا بالعربیه، فقال: کان یقول فی سجوده: أتراک معذبی و قد أظمأت لک هواجری، أتراک معذبی و قد عفرت لک فی التراب وجهی، أتراک معذبی و قد اجتنبت لک المعاصی، أتراک معذبی و قد أسهرت لک لیلی قال: فأوحی الله إلیه ان ارفع رأسک فانی غیر معذبک قال: فقال: ان قلت لا أعذبک ثم عذبتنی ماذا؟ ألست عبدک و إنت ربی؟ [قال]: فأوحی الله إلیه أن ارفع رأسک، فإنی غیر معذبک، إنی إذا وعدت وعدا وفیت به(1)؛ مفضل بن عمر گوید: ما در خانه امام صادق (علیه السلام) آمدیم و می خواستیم اجازه تشرف به خدمتش بگیریم. شنیدم حضرت سخنی می گوید که عربی نبود و گمان کردیم به لغت سریانی ا ست. سپس آن حضرت گریه کرد و ما هم از گریه او به گریه در آمدیم. آن گاه غلامش بیرون آمد و به ما اجازه داد. ما خدمتش رسیدیم. عرض کردم: - خدا شما را به صلاح دارد - ما آمدیم از شما اجازه ورود بگیریم، شنیدیم به
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                          
1- الکافی، ج1، ص 227 -228.

(٣٥)

لغتی که عربی نیست و به گمان ما سریانی بود، سخن می گفتید؛ سپس شما گریه کردید و ما هم از گریه شما به گریه در آمدیم. فرمود: «آری؛ به یاد الیاس پیغمبر افتادم که از عباد پیغمبران بنی اسرائیل بود و دعایی که او در سجده می خواند، می خواندم». سپس آن دعا را به لغت سریانی پشت سر هم می خواند که به خدا سوگند، هیچ کشیش و جاثلیقی را شیوا لهجه تر از او ندیده بودم؛ بعد آن را برای ما به عربی ترجمه کرد و فرمود: «او در سجودش می گفت: خدایا! تو را بینم که مرا عذاب کنی، با آن که روزهای آتش بار به خاطر تو تشنگی کشیدم؟! تو را بینم که مرا عذاب کنی، در صورتی که رخسارم را برای تو روی خاک مالیدم؟! تو را بینم که مرا عذاب کنی، با آن که از گناهان به خاطر تو دوری گزیدم؟! تو را بینم که مرا عذاب کنی، با آن که برای تو شب زنده داری کردم؟! پس خدا به او وحی کرد: سرت را بردار که تو را عذاب نمی کنم! الیاس گفت: اگر فرمودی عذابت نمی کنم و سپس عذابم کردی، چه می شود؟! مگر نه این است که من بنده تو و تو پروردگار منی؟ باز خدا به او وحی کرد: سرت را بردار که من تو را عذاب نمی کنم و چون وعده ای دادم، به آن وفا می کنم.
2.... فقال: یا بن رسول الله، ما تقول فی جعفر بن محمد (علیه السلام)؟ قال: ما أقول فی إمام شهدت أمه محمد قاطبه بأنه کان أعلم أهل زمانه. قال: فما تقول فی موسی بن جعفر (علیه السلام)؟ قال: کان مثله. قال: فان الناس قد تحیروا فی أمره! قال: إن موسی بن جعفر (علیه السلام) عمر برهه من الزمان، فکان یکلم الانباط بلسانهم و یکلم أهل خراسان بالدریه و أهل الروم بالرومیه و یکلم العجم بألسنتهم و کان یرد علیه من الآفاق علماء الیهود و النصاری فیحاجهم بکتبهم

(٣٦)

وألسنتهم...(1)؛... نصر بن مزاحم ایستاد و گفت: ای پسر رسول خدا! درباره جعفر بن محمد (علیه السلام) چه می گویی؟ فرمود: «چه بگویم درباره امامی که امت محمد (صلی الله علیه و آله) همگی و به اتفاق، گواهی داده اند که او داناترین اهل زمانش بود؟!» گفت: درباره موسی بن جعفر (علیه السلام) چه می گویی؟ امام فرمود: «او هم همان طور بود». نصر گفت: مردم در امرِ او، سرگردان و متحیر شدند. فرمود: «حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در برهه ای از زمان زیست که با نبطی ها به زبانشان، با خراسانی ها با زبان فارسی، با رومیان به رومی و با غیرعرب به زبان خودشان، سخن می گفت. و علما و بزرگان یهود و نصاری، از نقاط دور می آمدند و حضرت با آنان با کتاب و زبان خودشان بحث و احتجاج می نمود...».
3.... فاتوه بجاریه رومیه، فکلمها بالرومیه و الجاثلیق یسمع کلامهما بالرومیه. فقال الرضا (علیه السلام): [بالرومیه] أیما أحب إلیک محمد أم عیسی؟ فقالت: کان فیما [مضی] عیسی أحب إلی حین لم أکن عرفت محمدا (صلی الله علیه و آله)، فاما بعد أن عرفت محمدا فمحمد (صلی الله علیه و آله) الآن أحب إلی من عیسی (علیه السلام) و من کل نبی. فقال لها الجاثلیق: فإذا کنت دخلت فی دین محمد (صلی الله علیه و آله) أفتبغضین عیسی (علیه السلام)؟ قالت: معاذ الله بل أحب عیسی (علیه السلام) و آمن به و لکن محمدا أحب إلی. فقال الرضا (علیه السلام) للجاثلیق: فسر للجماعه ما تکلمت به الجاریه و ما قلت أنت لها و ما أجابتک به، ففسر لهم الجاثلیق [ذلک] کله. ثم قال الجاثلیق: یابن محمد (صلی الله علیه و آله) هاهنا رجل سندی و هو نصرانی صاحب إحتجاج و کلام بالسندیه. فقال [له] (علیه السلام): أحضرنیه، فأحضره، فتکلم معه بالسندیه، ثم أقبل یحاجه و ینقله من شیء إلی شیء بالسندیه فی (دین) النصرانیه، فسمعنا السندی یقول:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الخرائج و الجرائح، ج1، ص351.

(٣٧)

ثبطی ثبطی ثبطله. فقال الرضا (علیه السلام): قد وحد الله بالسندیه. ثم کلمه فی عیسی و مریم (علیه السلام) فلم یزل یدرجه من حال إلی حال إلی أن قال بالسندیه: أشهد أن لا إله إلا الله و إن محمدا رسول الله، ثم رفع منطقه کانت علیه، فظهر من تحتها زنار فی وسطه، فقال: اقطعه بیدک یابن رسول الله...(1)؛ پس کنیز رومی آوردند و امام رضا (علیه السلام) با او به زبان رومی سخن گفت، و در این حال جاثلیق که با زبان رومی آشنا بود، گوش فرا می داد. حضرت به زبان رومی خطاب به آن کنیز فرمود: «محمد (صلی الله علیه و آله) را بیشتر دوست می داری یا عیسی (علیه السلام) را؟» گفت: تا زمانی که محمد (صلی الله علیه و آله) را نمی شناختم، عیسی را بیشتر دوست داشتم، اما بعد از این که محمد (صلی الله علیه و آله) را شناختم، او را بیشتر از حضرت عیسی و سایر پیامبران، دوست می دارم. جاثلیق به کنیز گفت: اگر مسلمان بشوی، دشمن عیسی می شوی؟! کنیز گفت: به خدا پناه می برم! عیسی را دوست داشته و به او ایمان دارم، ولی محمد نزد من محبوب تر است. آن گاه امام به جاثلیق گفت: «آنچه این جاریه گفت، برای مردم تفسیر کن و هم چنین تفسیر کن آنچه تو به او گفتی و او برای تو پاسخ گفت». پس جاثلیق نیز همه این ها را برای مردم تفسیر نمود. سپس جاثلیق به امام عرضه داشت: ای فرزند محمد! در این جا مردی سندی می باشد که مذهبش نصرانی است و می خواهد با شما به زبان سندی احتجاج نماید. حضرت فرمود: «او را حاضر کنید!» وقتی حاضر شد، امام (علیه السلام) با او به زبان خودش صحبت کرد و بعد پرسش و پاسخ هایی بین آن دو درباره نصرانیت رد و بدل شد. راوی می گوید: شنیدیم که مرد سندی می گوید: بثطی بثطی بثطله. حضرت فرمود: «او به زبان سندی، به یگانگی خداوند گواهی می دهد». سپس امام (علیه السلام) درباره حضرت عیسی (علیه السلام)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مدینه المعاجز، ج 7، ص 209.

(٣٨)

و مریم (علیها السلام) با او صحبت کرد و او را قانع کرد تا این که به زبان سندی گفت: «اشهد ان لا اله الّا الله و ان محمدا رسول الله». بعد کمربندش را بالا برد و علامتی که به رسم نصرانیت، می بستند، آن را به امام داد و عرض کرد: یابن رسول الله! با دست خود، این را پاره کنید....
4. عن أبی الصلت الهروی قال: کان الرضا (علیه السلام) یکلم الناس بلغاتهم و کان والله أفصح الناس و أعلمهم بکل لسان و لغه فقلت له یوما: یا بن رسول الله إنی لاعجب من معرفتک بهذه اللغات علی اختلافها! فقال: یا أباالصلت أنا حجه الله علی خلقه و ما کان الله لیتخذ حجه علی قوم و هو لایعرف لغاتهم أو ما بلغک قول امیر المؤمنین (علیه السلام): أوتینا فصل الخطاب؟! فهل فصل الخطاب إلا معرفه اللغات(1)؛ ابوصلت هروی می گوید: امام رضا (علیه السلام) با افراد به زبان خودشان گفت وگو می کرد؛ به خدا سوگند، فصیح ترینِ مردمان و عالم ترینِ اشخاص به هر زبان و لغتی بود! روزی به حضرتش عرض کردم: یابن رسول الله! من در شگفتم از این که شما به تمامی لغات با اختلافاتی که دارند، این طور تسلط و آگاهی دارید! فرمود: «ای پسر صلت! من حجت خدا بر بندگان اویم، و خداوند حجتی بر قومی نمی انگیزد که زبان آنان را نفهمد و لغاتشان را نداند. آیا این خبر به تو نرسیده است که امیر المؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: «اوتینا فصل الخطاب»؛ به ما فصل الخطاب داده شده؛ پس آن جز معرفت به هر لغتی است؟!
2. علم به حرام و حلال الهی:
از دیگر ابعاد دانش امام، علمِ او به احکام شریعت و حرام و حلال الهی است. چنین دانشی از نشانه هایی است که به کمک آن می توان امام را
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص251 - 252.

(٣٩)

شناسایی کرد. در این باره می توان به این روایت اشاره کرد:
عن الصادق (علیه السلام) قال: قال امیر المؤمنین (علیه السلام): الامام المستحق للإمامه له علامات... و الثانی أن یکون أعلم الناس بحلال الله و حرامه و ضروب أحکامه و أمره و نهیه جمیع ما یحتاج إلیه الناس فیحتاج الناس إلیه و یستغنی عنهم(1)؛ امام صادق (علیه السلام) می فرماید: امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: «امامی که شایسته مقام امامت است، نشانه هایی دارد... دوم این که، داناترینِ مردم است به حلال و حرام خدا و انواع احکام و امر و نهی پروردگار و تمام آنچه مردم به آن نیاز دارند؛ مردم به او محتاجند و او از آن ها بی نیاز».
این مطلب که امام باید به حرام و حلال الهی، آگاهی کامل داشته باشد، نزد اصحاب ائمه (علیه السلام) مسلّم بوده است؛ به همین دلیل - چنان که در روایاتی که پیش از این گذشت، ملاحظه شد - مدعیان را با سؤالاتی درباره زکات و طلاق می آزمودند و از این طریق، ادعای آنان را محک می زدند؛ هم چنان که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مقام نفی ادعای امامتِ جعفر کذاب، به ناتوانی او در پاسخ گویی به پرسش از حرام و حلال، استشهاد فرمودند:
الشیخ الصدوق أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعری (رحمه الله): أنه جاء بعض أصحابنا یعلمه أن جعفر بن علی کتب إلیه کتابا یعرفه نفسه و یعلمه أنه القیم بعد أخیه و إن عنده من علم الحلال و الحرام ما یحتاج إلیه و غیر ذلک من العلوم کلها. قال أحمد بن إسحاق: فلما قرأت الکتاب کتبت إلی صاحب الزمان (علیه السلام) و صیرت کتاب جعفر فی درجه، فخرج إلی الجواب فی ذلک: بسم الله الرحمن الرحیم أتانی کتابک أبقاک الله و الکتاب الذی أنفذت درجه... و قد ادعی هذا المبطل المدعی علی الله الکذب بما ادعاه، فلا أدری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج25، ص165.

(٤٠)

بأیه حاله هی له، رجا أن یتم دعواه ابفقه فی دین الله؟! فوالله ما یعرف حلالا من حرام و لا یفرق بین خطأ و صواب، أم بعلم؟! فما یعلم حقا من باطل و لا محکما من متشابه و لا یعرف حد الصلاه و وقتها... فالتمس تولی الله توفیقک من هذا الظالم ما ذکرت لک و امتحنه و اسأله عن آیه من کتاب الله یفسرها، أو صلاه یبین حدودها و ما یجب فیها، لتعلم حاله و مقداره و یظهر لک عواره و نقصانه والله حسیبه...(1) ؛ احمد بن اسحاق اشعری می گوید: یکی از شیعیان نزد من آمده و گفت: جعفر بن علی (جعفر کذاب) نامه ای به وی نوشته، خود را امام دانسته و ادعا کرده که: من امامِ بعد از پدرم هستم و علم حلال و حرام و آنچه مورد احتیاج مردم است و سایر علوم، همه و همه نزد من است. احمد بن اسحاق گفت: وقتی آن نامه را خواندم، مکتوبی در این باره به ناحیه مقدسه حضرت صاحب الأمر نوشته و نامه جعفر [کذاب] را هم داخل آن گذارده، ارسال داشتم. سپس پاسخ آن، بدین گونه از ناحیه مقدسه حضرت صادر شد: «بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند تو را پاینده بدارد! مکتوب تو و نامه ای را که داخل آن گذارده و فرستاده بودی، به من رسید... این مفسد باطل (جعفر کذاب) که بر خداوند دروغ بسته و ادعای امامت دارد، نمی دانم به چه چیز خود نظر داشته است؟ اگر امید به فقه و دانایی در احکام دین خدا داشته است، به خدا قسم او نمی تواند حلال را از حرام تشخیص بدهد و میان خطا و صواب فرق بگذارد. و اگر به علم خود می بالیده، او قادر نیست که حق را از باطل جدا سازد و محکم را از متشابه تشخیص دهد؛ حتی از حدود نماز و وقتِ آن هیچ اطلاعی ندارد... ای احمد بن اسحاق! خداوند توفیقاتت را افزون کند! آنچه را گفتم، از این ستمگر (جعفر کذاب) بپرس و
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الغیبه (طوسی)، ص287.

(٤١)

او را بدین گونه امتحان کن و یک آیه قرآن را از وی بپرس که تفسیر کند و یا از نماز واجبی سؤال کن تا حدود آن و واجبات آن را بیان نماید، و به خوبی پی به ارزش او ببری و نقص وی بر تو آشکار گردد، و حساب او با خداست...».
البته گرچه ناتوانی در پاسخ گویی به پرسش ها، دلیل خوبی برای نفی امامت از مدعی آن است، اما در برخی روایات تصریح شده است که توانایی در پاسخ دادن به پرسش ها، دلیل بر چیزی نیست:
عن أحمد بن عمر عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: سألته عن الدلاله علی صاحب هذا الامر، فقال: الدلاله علیه: الکبر... و دوروا مع السلاح حیثما دار، فأما المسائل فلیس فیها حجه(1)؛ احمد بن عمر گوید: از حضرت رضا (علیه السلام) درباره دلیل امامت صاحب الامر پرسیدم. فرمود: «دلیلش بزرگی سن... و هر کجا سلاح گردید، شما هم بگردید، اما پاسخ گفتن به مسائل، دلیل نیست».
احتمالاً مقصود از پرسش ها در روایتِ یادشده، پرسش از حرام و حلال الهی است که در روایت دیگری، این چنین به آن اشاره شده است:
عن عبدالاعلی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): المتوثب علی هذا الامر، المدعی له، ما الحجه علیه؟ قال: یسأل عن الحلال و الحرام، قال: ثم أقبل علی فقال: ثلاثه من الحجه لم تجتمع فی أحد إلا کان صاحب هذا الامر أن یکون أولی الناس بمن کان قبله و یکون عنده السلاح و یکون صاحب الوصیه الظاهره التی إذا قدمت المدینه سألت عنها العامه و الصبیان: إلی من أوصی فلان؟ فیقولون: إلی فلان بن فلان(2)؛ عبدالاعلی گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: کسی که منصب امامت را غصب کرده و به ناحق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 285.
2- الکافی، ج1، ص284.

(٤٢)

ادعا می کند، چه دلیلی بر ردّ اوست؟ فرمود: «درباره حلال و حرام از او بپرسند». سپس به من رو کرد و فرمود: «سه دلیل هست که جز در صاحب امرِ امامت، فراهم نیاید؛ سزاوارترینِ مردم است نسبت به امام پیش از خود، سلاح نزد اوست و وصیت امام سابق درباره او مشهور است، به صورتی که چون در شهر امام وارد شوی و از عموم مردم و کودکان بپرسی: فلان امام به که وصیت کرده؟ می گویند: به فلان پسر فلان».
علامه مجلسی (رحمه الله) در شرح روایتِ پیش گفته چنین می نویسد: «ای لیس فیها حجه للعوام لعدم تمییزهم بین الحق و الباطل».(1) و ملاصالح مازندرانی چنین می نویسد:
قوله «فأما المسائل فلیس فیها حجه» أی للعوام لأن عقولهم لا یبلغها. فلا ینافی ما مر من أن الحجه أن یسأل عن الحلال و الحرام و ما سیأتی من أنه «یسئل فیجیب» لأن هذه الحجه للخواص.(2)
بنابراین، عوام نمی توانند از راه پرسش از حرام و حلال الهی، مدعیِ امامت را بیازمایند و نشانه یادشده منحصراً برای اهل علم خواهد بود و در صورتی که مدعیِ امامت، در آزمون پرسش از حرام و حلال موفق شد، در صورت وجود نشانه های دیگر می توان به صحت ادعای او پی برد.
3. آگاهی از آنچه فردا رخ می دهد:
در این باره می توان به این روایات اشاره کرد:
1. عن أبی الجارود قال: سألت أباجعفر الباقر (علیه السلام) بم یعرف الامام؟ قال: بخصال:... و یخبر الناس بما یکون فی غد...(3)؛ ابوجارود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج25، ص167.
2- شرح أصول الکافی، ج 6، ص 106.
3- معانی الاخبار، ص101.

(٤٣)

می گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: امام با چه شناخته می شود؟ فرمودند: «با ویژگی هایی... و به مردم از آنچه فردا رخ می دهد، خبر می دهد...».
2. أبی بصیر عن أبی الحسن الماضی (علیه السلام) قال: دخلت علیه فقلت: جعلت فداک بم یعرف الامام؟ فقال: بخصال:... و یخبر الناس بما فی غد...(1)؛ ابو بصیر می گوید: بر امام کاظم (علیه السلام) وارد شدم و عرض کردم: فدایت شوم! امام با چه شناخته می شود؟ فرمودند: «با ویژگی هایی... و مردم را از آنچه فردا رخ می دهد، خبر می دهد...».
علامه مجلسی (رحمه الله) می نویسد:
شیخ صدوق می گوید: همانا امام از روی عهدی که از پیامبر خدا به او رسیده است از آنچه فردا رخ می دهد خبر می دهد و این همان اخبار از حوادثی است که تا روز قیامت می افتد و جبرائیل آن را بر آن حضرت نازل کرده است، ولی به نظر من روایات متواتری که دلالت بر این دارد که امام محدث است و موید به روح القدس است و ملائکه و روح در شب قدر بر او نازل می شوند و سایر روایاتی که در این باره هست ما را از تکلفی که شیخ صدوق ورزیده بی نیاز می کند؛ گرچه سخن او نیز می تواند به صورتی صحیح باشد.(2)
4. آگاهی از غیب:
پاره ای از روایات، پا را از دانش به آنچه فردا رخ می دهد، فراتر نهاده از علم به مطلق غیب به عنوان نشانه امام سخن گفته اند. در این باره می توان به این روایات اشاره کرد:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- قرب الاسناد، ص339.
2- بحار الانوار، ج25، ص141.

(٤٤)

1. عن رافع بن سلمه قال: کنت مع علی بن أبی طالب صلوات الله علیه یوم النهرو إن فبینا علی (علیه السلام) جالس إذ جاء فارس فقال: السلام علیک یا علی فقال له علی (علیه السلام): و علیک السلام مالک - ثکلتک أمک - لم تسلم علی بإمره المؤمنین؟ قال: بلی سأخبرک عن ذلک کنت إذ کنت علی الحق بصفین فلما حکمت الحکمین برئت منک و سمیتک مشرکا، فأصبحت لا أدری إلی أین أصرف ولایتی، والله لان أعرف هداک من ضلالتک أحب إلی من الدنیا و ما فیها فقال له: علی (علیه السلام): ثکلتک أمک قف منی قریبا أریک علامات الهدی من علامات الضلاله، فوقف الرجل قریبا منه فبینما هو کذلک إذ أقبل فارس یرکض حتی أتی علیا (علیه السلام) فقال: یا امیر المؤمنین أبشر بالفتح أقر الله عینک، قد والله قتل القوم أجمعون، فقال له: من دون النهر أو من خلفه؟ قال: بل من دونه، فقال: کذبت و الذی فلق الحبه و برأ النسمه لا یعبرون أبدا حتی یقتلوا، فقال الرجل: فازددت فیه بصیره، فجاء آخر یرکض علی فرس له فقال له مثل ذلک فرد علیه امیر المؤمنین (علیه السلام) مثل الذی رد علی صاحبه، قال الرجل الشاک: و هممت أن أحمل علی علی (علیه السلام) فأفلق هامته بالسیف ثم جاء فارسان یرکضان قد أعرقا فرسیهما فقالا: أقر الله عینک یا امیر المؤمنین ابشر بالفتح قد والله قتل القوم أجمعون، فقال علی (علیه السلام): أمن خلف النهر أو من دونه؟ قالا: لا بل خلفه، إنهم لما اقتحموا خیلهم النهرو إن و ضرب الماء لبات خیولهم رجعوا فأصیبوا، فقال امیر المؤمنین (علیه السلام): صدقتما، فنزل الرجل عن فرسه و اخذ بید امیر المؤمنین (علیه السلام) و برجله فقبلهما، فقال علی (علیه السلام): هذه لک آیه(1)؛ رافع بن سلمه گوید: روز جنگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص345.

(٤٥)

نهروان همراه علی بن ابی طالب - صلوات الله علیه - بودم. هنگامی که علی (علیه السلام) نشسته بود، سواری آمد و گفت: السلام علیک یا علی! علی (علیه السلام) فرمود: «علیک السلام ! - مادرت به عزایت بنشیند! - چرا به عنوان امیر المؤمنین بر من سلام نکردی؟» گفت: آری، اکنون علتش را به تو می گویم. در جنگ صفین تو بر حق بودی، ولی چون حکومتِ حکمین را پذیرفتی، از تو بیزاری جستم و تو را مشرک دانستم. اکنون نمی دانم از که پیروی کنم! به خدا! اگر هدایتِ تو را از گمراهی ات بازشناسم (بدانم بر حقی یا بر باطل)، برای من از تمام دنیا بهتر است. علی (علیه السلام) به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند! نزدیک من بیا تا نشانه های هدایت را از نشانه های گمراهی برای تو بازنمایم!» آن مرد نزدیک حضرت ایستاد. در آن میان، سواری شتابان آمد تا نزد علی (علیه السلام) رسید و گفت: یا امیر المؤمنین! مژده باد تو را بر فتح! خدا چشمت را روشن کند! به خدا! تمام لشکر دشمن کشته شد. حضرت به او فرمود: «زیر نهر یا پشت آن؟» گفت: آری، زیر نهر. فرمود: «دروغ گفتی! سوگند به آن که دانه را شکافد و جان دار آفریند، آن ها هرگز از نهر عبور نکنند تا کشته شوند!» آن مرد گوید: بصیرتم در (باره بیزاری و مشرک بودن) علی زیاده گشت (، زیرا آن مرد را تکذیب کرد). اسب سوار دیگری دوان آمد و همان مطلب را به او گفت. امیر المؤمنین (علیه السلام) به او همان پاسخ را گفت که به رفیقش گفت. مرد شاک گوید: می خواستم به علی (علیه السلام) حمله کنم و با شمشیر فرقش را بشکافم. سپس دو سوار دیگر دوان آمدند که اسبان آن ها عرق کرده بود. گفتند: خدا چشمت را روشن کند ای امیر المؤمنین! مژده باد تو را به فتح! به خدا که همه آن مردم کشته شدند. علی (علیه السلام) فرمود: «پشت نهر یا زیر آن؟» گفتند: نه، بلکه پشت نهر. چون ایشان اسب های خود را به طرف نهروان راندند و

(٤٦)

آب زیر گردن اسبشان رسید، برگشتند و کشته شدند. امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: «راست گفتید». آن مرد از اسبش پایین آمد و دست و پای امیر المؤمنین (علیه السلام) را گرفت و بوسه داد. سپس علی (علیه السلام) فرمود: «این است نشانه ای برای تو».
2. عن أبی بصیر قال: کنت عند أبی عبد الله (علیه السلام) ذات یوم جالسا إذا قال: یا ابامحمد هل تعرف إمامک؟ قلت: إی والله الذی لا إله إلا هو و إنت هو، و وضعت یدی علی رکبته أو فخذه فقال (علیه السلام): صدقت قد عرفت فاستمسک به، قلت: أرید أن تعطینی علامه الإمام قال: یا ابامحمد لیس بعد المعرفه علامه، قلت: أزداد إیمانا و یقینا قال: یا ابامحمد ترجع إلی الکوفه و قد ولد لک عیسی و من بعد عیسی محمد و من بعدهما ابنتان و اعلم أن ابنیک مکتوبان عندنا فی الصحیفه الجامعه مع أسماء شیعتنا و أسماء آباءهم و أمهاتهم و أجدادهم و إنسابهم و ما یلدون إلی یوم القیامه و أخرجها فإذا هی صفراء مدرجه(1)؛ ابو بصیر گوید: روزی در خدمت امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم. ناگاه فرمود: «ای ابامحمد! آیا امامِ خود را می شناسی؟» گفتم: بله؛ سوگند به خدایی که جز او نیست، آن تویی! و دستِ خود را بر زانو یا رانِ مبارک او نهادم. فرمود: «راست گفتی؛ چون شناختی چنگ در او زن!» گفتم: می خواهم که علامت امامت را به من عطا کنید! فرمود: «ای ابامحمد! بعد از معرفت، علامتی نیست». گفتم: تا ایمان و یقین من زیاده شود. فرمود: «ای ابامحمد! چون به کوفه باز می گردی، برای تو فرزندی به نام عیسی متولد شده و بعد از عیسی، محمد و بعد از آن ها دو دختر برای تو متولد خواهد شد، و بدان که نام پسران تو نزد ما در صحیفه جامعه با نام های شیعیان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- کشف الغمه، ج2، ص406.

(٤٧)

ما و نام های پدران، مادران، اجداد و انساب ایشان و آنچه از ایشان متولد شوند، تا روز قیامت نوشته شده است». و آن صحیفه را بیرون آورد. آن صحیفه زرد بود و جمیع این اسما در او درج بود.
البته در این موارد حکم کلی صادر نشده که علم غیب از نشانه های امام است، بلکه به صورت موردی برای افراد خاصی این مسئله دلیل امامت قرار داده شده، اما روایاتی وجود دارد که بر اساس آن ها به صورت کلی، یکی از نشانه های امام این است که او از آنچه فردا رخ خواهد داد، اطلاع داشته باشد که این در واقع، تعبیر دیگری از علم غیب است.
5. دانش به کتاب خدا:
در این باره که سینه امام، گنجینه معارف قرآنی است و «علم به قرآن» از ویژگی های امام است، تردیدی وجود ندارد و در این باره، روایات فراوانی وجود دارد؛ از جمله می توان به این روایات اشاره کرد:
1. أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: والله إنی لاعلم کتاب الله من أوله إلی آخره...(1)؛ امام صادق (علیه السلام) می فرمودند: به خدا سوگند، من به کتاب خدا از ابتدا تا انتها علم دارم.
2. عن أحدهما (علیه السلام) فی قوله الله عز وجل: ﴿و ما یعلم تأویله إلا الله و الراسخون فی العلم﴾ فرسول الله (صلی الله علیه و آله) أفضل الراسخین فی العلم، قد علمه الله عز و جل جمیع ما أنزل علیه من التنزیل و التأویل و ما کان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله و أوصیاؤه من بعده یعلمونه کله، و الذین لا یعلمون تأویله إذا قال العالم فیهم بعلم، فأجابهم الله بقوله: ﴿یقولون آمنا به کل من عند ربنا﴾ و القرآن خاص و عام و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص229.

(٤٨)

فالراسخون فی العلم یعلمونه(1)؛ یکی از دو امام باقر یا صادق (علیه السلام) درباره قول خداوند: «و جز خدا و راسخون در علم، تأویل قرآن را نمی دانند» فرمود: «پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بهترین راسخ در علم است. خداوند همه آنچه را از تنزیل و تأویل نازل فرمود، به او آموخته است؛ چیزی را که خدا تأویلش را به او نیاموخت، بر او نازل نفرمود و اوصیای پس از وی هم تمام آن را می دانند، و کسانی که تأویل آن را نمی دانند، هر گاه عالمشان چیزی از روی علم بفرماید (ایمان می آورند و می پذیرند)؛ چنانچه خدا ایشان را پذیرفته و فرموده است: "می گویند ایمان آوردیم، همه قرآن از جانب پروردگار ماست" و قرآن، خاص و عام، محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارد و راسخون در علم همه را می دانند».
از روایاتِ پیش گفته چنین برداشت می شود که دانشِ تمام قرآن، نزد امام است و امام افزون بر علم به الفاظ و ظواهر قرآن، به تمامیِ معارف قرآن احاطه دارد. در روایات دیگری توضیح داده شده است که قرآن، ظرفِ چه معارفی است. با توجه به این دسته از روایات، می توان به فهمِ روشن تری از روایات یادشده دست یافت. برخی از معارفی که بر اساس روایات در قرآن وجود دارند و به لحاظ احاطه امام بر قرآن در سینه امام نیز وجود دارند، بدین قرارند:
الف) آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد:
1. عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: والله إنی لاعلم کتاب الله من أوله إلی آخره کأنه فی کفی فیه... خبر ما کان و خبر ما هو کائن، قال الله عز وجل: ﴿فیه تبیان کل شیء﴾؛(2) امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «به خدا قسم، من کتاب خدا را از آغاز تا پایانش می دانم، چنان که گویی در کف دست من است. در قرآن، خبرِ آسمان و زمین و
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص229.
2- الکافی، ج1، ص229.

(٤٩)

خبر گذشته و آینده وجود دارد. خداوند می فرماید: بیان هر چیزی در آن است».
2. عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قال امیر المؤمنین (علیه السلام):... ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق لکم اخبرکم عنه: إن فیه علم ما مضی و علم ما یأتی إلی یوم القیامه و حکم ما بینکم و بیان ما أصبحتم فیه تختلفون فلو سألتمونی عنه لعلمتکم(1)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «... این نسخه، همان قرآن است؛ از او بخواهید تا با شما سخن گوید. او هرگز سخن نگوید، ولی من از او به شما خبر می دهم. در قرآن، علمِ گذشته و علمِ آینده تا روز قیامت وجود دارد، میان شما حکم می دهد و اختلافات شما را بیان می کند. اگر از من قرآن را بپرسید، به شما می آموزم».
ملاصالح مازندرانی در توضیح روایاتِ یادشده چنین می نویسد:
«در قرآن، علمِ گذشته و علمِ آینده تا روز قیامت وجود دارد» یعنی در آن علم گذشتگان و سرگذشت امت های پیشین و آن چه در گذشته های دور بینشان رخ داده و آن چه از بدی و خوبی بر آن ها گذشته و نیز علم حوادثی که هر روز اتفاق می افتد و فتنه های ناگهانی و احوال امت هایی که در آینده می آیند در آن وجود دارد.(2)
باز از آن حضرت چنین روایت شده است:
3. کتاب الله فیه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و فصل ما بینکم و نحن نعلمه(3)؛ در کتاب خداست خبر آنچه پیش از شما بوده و خبر آنچه پس از شما خواهد بود و او داورِ میان شماست و ما آن را می دانیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص61.
2- شرح أصول الکافی، ج2، ص 297 -298.
3- بصائر الدرجات، ص 216 -217.

(٥٠)

4.... فقال هشام: إن علیا کان یدعی علم الغیب، والله تعالی لم یطلع علی غیبه أحدا فمن أین ادعی ذلک؟ فقال أبی: إن الله جل ذکره أنزل علی نبیه (صلی الله علیه و آله) کتابا بین فیه ما کان وما یکون إلی یوم القیامه، فی قوله(و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء و هدی و رحمه و بشر للمسلمین) و فی قوله ﴿و کل شیء أحصیناه فی إمام مبین﴾ و فی قوله: ﴿ما فرطنا فی الکتاب من شیء﴾ و فی قوله: ﴿ولا رطب و لا یابس إلا فی کتاب مبین﴾(1)؛ هشام گفت: علی (علیه السلام) ادعای علم غیب می کرد، با این که خداوند هیچ کس را بر غیب مطلع نکرده؛ از کجا چنین ادعایی می کرد؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: پدرم فرمود: «خداوند، کتاب بزرگی برای پیامبر فرستاد که در آن، تمام اسرار گذشته و آینده تا روز قیامت بود. چنانچه این آیه شاهد است: ﴿وَ نَزَّلْنا عَلَیْک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدی وَ رَحْمَهً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ﴾ و در آیه دیگر: ﴿وَ کلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ﴾ و در این آیه: ﴿ما فَرَّطْنا فِی الْکتابِ مِنْ شَیْءٍ﴾ و در این آیه: ﴿وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُّبِینٍ﴾.
ب) اخبار آسمان و زمین:
از دیگر دانش هایی که در کتاب خدا وجود دارد و امام باید از آن برخوردار باشد، اخبارِ اموری است که در آسمان و زمین است. روایاتی که در پی می آیند، بر این مطلب دلالت دارند:
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
1. والله إنی لا علم کتاب الله من أوله إلی آخره کأنه فی کفی فیه خبر السماء و خبر الأرض... قال الله عز وجل:﴿فیه تبیان کل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- نوادر المعجزات، ص 131 -132.

(٥١)

شیء﴾ (1)؛ به خدا که من کتاب خدا را از آغاز تا پایانش می دانم، چنان که گویی در کف دست من است. در قرآن است خبر آسمان و خبر زمین... خداوند می فرماید: «بیان هر چیزی در آن است».
ملاصالح مازندرانی در شرح این روایت چنین می نویسد:
... «در قرآن است خبر آسمان» و ساکنان آن و حرکت و چرخش افلاک و احوال فرشتگان و مقاماتشان و حرکت ستارگان و مدارهایشان و منافع این حرکت و تاثیراتی که دارد و سایر اموری که در عالم بالا رخ می دهد و آثاری که بر افلاک مترتب است «و خبر زمین» حقیقت آن و نهایتش و خبر آن چه در دل و اطراف آن است و آن چه در سطح آن و فضای آن و زیر و بالای آن است و خبر معادنی که در آن است و آن چه در دل فلک ماه است از بسائط و مرکبات و منافع و مضار آن که عقل بشر در درک قسمتی ازآن متحیر است...(2).
باز از آن حضرت در این باره، چنین روایت شده است:
2. انی لاعلم ما فی السماوات و ما فی الأرض و اعلم ما فی الجنه و اعلم ما فی النار... ثم مکث هنیئه فرأی أن ذلک کبر علی من سمعه منه فقال: علمت ذلک من کتاب الله عز وجل یقول: ﴿فیه تبیان کل شیء﴾(3)؛ من آنچه در آسمان ها و زمین است، می دانم و آنچه در بهشت و دوزخ است، می دانم... سپس اندکی تأمل کرد و دید این سخن بر شنوندگان گران آمد؛ لذا فرمود: من این مطالب را از کتاب خداوند می دانم. خداوند می فرماید: «بیان هر چیزی در قرآن است».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 229.
2- شرح أصول الکافی، ج2، ص 300 -301.
3- ینابیع المعاجز، ص 8.

(٥٢)

و در حدیث دیگری چنین فرمودند:
3. نحن والله نعلم ما فی السماوات و ما فی الأرض و ما فی الجنه و ما فی النار و ما بین ذلک قال: فبهت انظر إلیه فقال: یا حماد ان ذلک فی کتاب الله ثلاث مرات قال ثم تلا هذه الآیه: ﴿و یوم نبعث فی کل أمه شهیدا من أنفسهم و جئنا بک علی هؤلاء شهیدا و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء و هدی و رحمه و بشری للمسلمین﴾ انه من کتاب الله فیه تبیان کل شیء(1)؛ به خدا سوگند، ما آنچه در آسمان ها و زمین است و آنچه در بهشت و دوزخ و میان آن هاست، می دانیم. من مبهوتانه به او نگریستم. فرمودند: ای حماد! این در کتاب خداست، و این جمله را سه بار تکرار فرمودند. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «(به یاد آورید) روزی را که از هر امتی گواهی از خودشان بر آنها برمی انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است». این از کتابِ خداست؛ در آن بیان هر چیزی است.
در روایاتِ یادشده، به صورت کلی از وجود دانش، آنچه بوده و خواهد بود و اخبار آسمان ها و زمین در قرآن سخن گفته شده است، اما در برخی روایات به موارد جزئی تری از این علوم اشاره شده است؛ برای نمونه می توان به این روایات اشاره کرد:
4. عن یونس قال: سمعته یقول و قد مررنا بجبل فیه دود؛ فقال: اعرف من یعلم إناث الدود من ذکره و کم عدده و قال: نعلم ذلک من کتاب الله قال: و فی کتاب الله تبیان کل شیء(2)؛ یونس گوید: با امام صادق (علیه السلام) از کوهی عبور می کردیم که در آن کرم بود. فرمودند: «من کسی را می شناسم که ماده کرم را از نرِ آن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص148.
2- ینابیع المعاجز، ص 9 -10.

(٥٣)

باز می شناسد و تعداد آن ها را هم می داند». و فرمود: «من این را از کتاب خدا می دانم؛ در کتاب خدا بیانِ هر چیزی است».
5. عن امیر المؤمنین - صلوات الله علیه - أنه قال: والذی بعث محمدا (صلی الله علیه و آله) بالحق و أکرم أهل بیته ما من شیء تطلبونه من حرز من حرق أو غرق أو سرق أو إفلات دابه من صاحبها أو ضاله أو آبق إلا و هو فی القرآن، فمن أراد ذلک فلیسألنی عنه، قال: فقام إلیه رجل فقال: یا امیر المؤمنین أخبرنی عما یؤمن من الحرق و الغرق؟ فقال: اقرأ هذه الآیات ﴿الله الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین﴾، ﴿و ما قدروا الله حق قدره - إلی قوله - سبحانه و تعالی عما یشرکون﴾ فمن قرأها فقد أمن الحرق و الغرق - قال: فقرأها رجل و اضطرمت النار فی بیوت جیرانه و بیته و سطها فلم یصبه شیء - ثم قام إلیه رجل آخر فقال: یا امیر المؤمنین إن دابتی استصعبت علی و إنا منها علی وجل فقال: اقرأ فی اذنها الیمنی ﴿و له أسلم من فی السماوات و الأرض طوعا و کرها و إلیه ترجعون﴾ - فقرأها فذلت له دابته - و قام إلیه رجل آخر فقال: یا امیر المؤمنین إن أرضی أرض مسبعه و إن السباع تغشی منزلی و لا تجوز حتی تأخذ فریستها فقال: اقرأ ﴿لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم * فإن تولوا فقل حسبی الله لا إله إلا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم﴾ - فقرأهما الرجل فاجتنبته السباع - ثم قام إلیه آخر فقال: یا امیر المؤمنین إن فی بطنی ماء أصفر فهل من شفاء؟ فقال: نعم بلا درهم و لا دینار و لکن اکتب علی بطنک آیه الکرسی و تغسلها و تشربها و تجعلها ذخیره فی بطنک فتبرأ بإذن الله عز و جل - ففعل الرجل فبرأ بإذن الله - ثم قام إلیه آخر فقال:

(٥٤)

یا امیر المؤمنین أخبرنی عن الضاله؟ فقال: اقرأ یس فی رکعتین و قل: یا هادی الضاله رد علی ضالتی - ففعل فرد الله عز و جل علیه ضالته - ثم قام إلیه آخر فقال: یا امیر المؤمنین أخبرنی عن الآبق فقال: اقرأ ﴿أو کظلمات فی بحر لجی یغشاه موج من فوقه موج - إلی قوله - و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور﴾ - فقالها الرجل فرجع إلیه الآبق - ثم قام إلیه آخر فقال: یا امیر المؤمنین أخبرنی عن السرق فإنه لا یزال قد یسرق لی الشیء بعد الشیء لیلا؟ فقال له: اقرأ إذا أویت إلی فراشک ﴿قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أیا ما تدعوا - إلی قوله -: و کبره تکبیرا﴾ ثم قال امیر المؤمنین (علیه السلام): من بات بأرض قفر فقرأ هذا الآیه ﴿إن ربکم الله الذی خلق السماوات و الأرض فی سته أیام ثم استوی علی العرش - إلی قوله -: تبارک الله رب العالمین﴾ حرسته الملائکه و تباعدت عنه الشیاطین، قال: فمضی الرجل فإذا هو بقریه خراب فبات فیها و لم یقرأ هذه الآیه فتغشاه الشیطان و إذا هو آخذ بخطمه فقال له صاحبه: أنظره و استیقظ الرجل فقرأ الآیه فقال الشیطان لصاحبه: أرغم الله أنفک أحرسه الآن حتی یصبح، فلما أصبح رجع إلی امیر المؤمنین (علیه السلام) فأخبره و قال له: رأیت فی کلامک الشفاء و الصدق و مضی بعد طلوع الشمس فإذا هو بأثر شعر الشیطان مجتمعا فی الأرض(1)؛ اصبغ بن نباته از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «سوگند بدان که محمد (صلی الله علیه و آله) را به حقیقت برانگیخته و خاندانش را گرامی داشته، هیچ چیزی نیست که شما آن را بجویید از حرز و دعاهایی که برای محافظت از سوختن یا غرق شدن یا دزد یا گریختن چهارپایی از دست صاحبش یا گم شده ای و یا بنده فراری، جز این که در قرآن است؛
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج2، ص 624 -626.

(٥٥)

هر که خواهد از من بپرسد». گوید: پس مردی برخاست و عرض کرد: یا امیر المؤمنین! مرا آگاه کن از آنچه برای محافظت از سوختن و غرق شدن است؟ فرمود: «این آیات را بخوان: ﴿الله الَّذِی نَزَّلَ الْکتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ و آیه: ﴿وَ ما قَدَرُوا الله حَقَّ قَدْرِهِ تا سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکونَ﴾. پس هر که این آیات را بخواند، از سوختن و غرق شدن ایمن است». گوید: پس مردی آن را خواند و آتش در خانه های همسایگانش درگرفت و خانه او هم وسط آن خانه ها بود و آسیبی به او نرسید. سپس مرد دیگری برخاست و عرض کرد: یا امیر المؤمنین! حیوانی که زیر پای من است، چموشی می کند و من از آن ترسانم؟ فرمود: «در گوش راستش (این آیه را) بخوان: ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ﴾. و آن مرد این آیه را خواند و آن حیوان برای او رام گردید. مرد دیگری برخاست و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! سرزمین ما جای درندگان است و درندگان به خانه من درآیند و تا شکار خود را نگیرند، از آن جا نگذرند؟ فرمود: «(این دو آیه را) بخوان: ﴿لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ* فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ الله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ﴾. پس آن مرد این دو آیه را خواند و درندگان از او دور شدند. سپس مرد دیگری برخاست و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! در شکم من آب زردی است؛ آیا شفایی دارد؟ فرمود: «آری (بی پول) و بدون صرف کردن درهمی و نه دیناری؛ آیه الکرسی را بر شکمت بنویس و آن را بشوی و بیاشام و آن را در شکمت ذخیره کن؛ به خواست خداوند بهبودی یابی». و آن مرد انجام داد و به خواست خداوند، بهبودی یافت. سپس دیگری برخاست و عرض کرد: یا امیر المؤمنین! از (آنچه برای پیدا کردن

(٥٦)

حیوان) گم شده (فایده دارد)، مرا آگاه فرما؟ فرمود: «سوره یس را در دو رکعت نماز بخوان و بگو: یا هادی الضاله رد ضالتی». پس آن را انجام داد و خداوند حیوان گم شده اش را به او برگردانید. سپس دیگری برخاست و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! برای بنده گریخته دستوری فرما! فرمود: «بخوان: ﴿أَوْ کظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ... وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ الله لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ﴾». و آن مرد آن را گفت و بنده فراری اش به سوی او بازگشت. سپس مرد دیگری برخاست و عرض کرد: یا امیر المؤمنین! برای ایمنی از دزدی چیزی بفرما، زیرا پیوسته پشت سرهم شب ها از من دزدی شود؟ فرمود: «چون به بستر خواب رفتی این آیه را بخوان: ﴿قُلِ ادْعُوا الله أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا... وَ کبِّرْهُ تَکبِیراً﴾». سپس امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: «هر کس در بیابانی خالی از سکنه، شبی را به سر برد و این آیه را بخواند: ﴿إِنَّ رَبَّکمُ الله الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ... تَبارَک الله رَبُّ الْعالَمِینَ﴾، فرشتگان او را محافظت کنند و شیاطین از او دور شوند». گوید: پس آن مرد رفت و به ویرانه ای رسید. شب را در آن جا خوابید و این آیات را نخواند؛ پس شیطان به سراغش آمد و بینی آن مرد را گرفت. رفیقش به او گفت: مهلتش بده! آن مرد (از این حرف) از خواب پرید و آیه ای را (که حضرت فرموده بود) خواند؛ پس شیطان به رفیقش گفت: خدا بینی تو را به خاک مالید. اکنون باید تا صبح او را محافظت و پاس داری کنی. چون صبح شد نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) آمد و جریان را گفت و عرض کرد: در سخن شما شفا و راستی یافتم، و پس از بالا آمدن آفتاب، بدان جا رفت و جای موی شیطان را در زمین دید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- اعراف، 54.

(٥٧)

6. أبی الحسن الأول (علیه السلام) فی قول الله تعالی: ﴿و لو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو کلم به الموت﴾ فقد ورثنا الله تعالی هذا القرآن ففیه ما یسیر به الجبال و یقطع به البلدان و یحیی به الموتی، إن الله تعالی یقول فی کتابه العزیز: ﴿و ما من غایبه فی السماء و الأرض إلا فی کتاب مبین﴾ و قال تعالی: ﴿ثم أورثنا الکتاب الذین اصطفین﴾ فنحن اصطفانا الله جل اسمه فورثنا هذا الکتاب الذی فیه کل شیء(1). موسی بن جعفر (علیه السلام) درباره آیه ﴿وَ لَوْ أَنَّ قرآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کلِّمَ بِهِ الْمَوْتی﴾ فرمود: «آن قرآن به ما به ارث رسیده که به وسیله آن کوه ها پیموده می شود، شهرها درنوردیده می گردد و مرده زنده می شود. خداوند در قرآن کریم می فرماید: ﴿وَ ما مِنْ غایبهٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کتابٍ مُبِینٍ﴾ و در این آیه می فرماید: ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا﴾. ما را خدای عزیز برگزیده و این کتاب را به ما ارث بخشید، که در آن هر چیزی هست».
ج) همه آنچه بندگان به آن نیاز دارند:
تعبیرِ پاره ای دیگر از روایات این است که دانشِ هر آنچه بندگان بدان نیاز دارند، در قرآن موجود است. این روایات از این دسته اند:
1. امام باقر فرمودند: إن الله تبارک و تعالی لم یدع شیئا تحتاج إلیه الامه إلا أنزله فی کتابه و بینه لرسوله (صلی الله علیه و آله) و جعل لکل شیء حدا و جعل علیه دلیلا یدل علیه و جعل علی من تعدی ذلک الحد حدا(2)؛ خداوند چیزی از احتیاجات امت را وانگذاشت، جز آن که آن را در قرآنش فروفرستاد و برای رسولش بیان فرمود و برای هر چیز اندازه و مرزی قرار داد و برای راهنمایی آن رهبری گماشت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج26، ص 65 -66.
2- الکافی، ج1، ص59.

(٥٨)

و برای کسی که از آن مرز تجاوز کند، کیفری قرار داد.
2. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: إن الله تبارک و تعالی أنزل فی القرآن تبیان کل شیء حتی والله ما ترک الله شیئا یحتاج إلیه العباد حتی لایستطیع عبد یقول: لو کان هذا انزل فی القرآن إلا و قد أنزله الله فیه(1)؛ خداوند در قرآن بیانِ هر چیز را فروفرستاده تا آن جا که به خدا سوگند، چیزی را از احتیاجات بندگان فروگذار نکرده و تا آن جا که هیچ بنده ای نتواند بگوید: ای کاش این در قرآن آمده بود، جز آن که خدا آن را در قرآن فروفرستاده است.
د) هر آنچه انسان ها در آن اختلاف می کنند:
پاره ای دیگر از روایات بر این مطلب دلالت دارند که برای هر آنچه انسان ها در آن با یکدیگر اختلاف می کنند، در قرآن راه حلی وجود دارد:
از امام صادق (علیه السلام) در این باره چنین روایت شده است:
ما من أمر یختلف فیه اثنان إلا و له أصل فی کتاب الله عز وجل و لکن لا تبلغه عقول الرجال(2)؛ هیچ چیزی نیست که دو نفر در آن اختلاف کنند، مگر این که (حلّ آن) ریشه ای در کتاب خداوند بلندمرتبه دارد، اما عقل های مردان به آن نمی رسد.
ملاصالح مازندرانی در شرح این روایت چنین می نویسد:
«هیچ چیزی نیست که دو نفر در آن اختلاف کنند» چه آن چیز از اصول اعتقادات باشد چه از فروع آن یا امور جزئیه ای که انسان ها در مدنیت و زندگی و کسب و کار خود بدان نیاز دارند «مگر این که (حلّ آن) ریشه ای در کتاب خداوند بلندمرتبه دارد»؛ چرا که کتاب خدا ریشه همه معارف و حقایق است و دانش منافع و مضار دنیا و آخرت و علم تمام آن چه هست در آن است، پس هیچ حکم کلی و جزئی نیست مگر این که قران اساس و مبدأ آن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص59.
2- الکافی، ج1، ص60.

(٥٩)

و غایت و منتهای آن است(1).
ه) توانایی مستند کردن تمام آنچه می گویند به قرآن:
آنچه تا کنون گذشت، ناظر به دانش هایی بود که در قرآن وجود دارد و البته امام به دلیل برخورداری از دانش کتاب خدا، از آن آگاه است. پاره ای دیگر از روایات که از سویی مربوط به قرآنند و از سوی دیگر مربوط به امام، روایاتی هستند که ناظر به کیفیت دانش امام به قرآنند؛ برای نمونه، در برخی روایات چنین بیان شده که امام باید بتواند آنچه را می گوید، به قرآن مستند کند:
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
إذا حدثتکم بشیء فسألونی من کتاب الله ثم قال فی بعض حدیثه: أن النبی (صلی الله علیه و آله) نهی عن القیل و القال و فساد المال و کثره السؤال. فقیل له: یابن رسول الله أین هذا من کتاب الله قال ان الله عز و جل یقول: ﴿لا خیر فی کثیر من نجواهم إلا من أمر بصدقه أو معروف أو إصلاح بین الناس﴾ و قال: ﴿لا تؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل الله لکم قیاما﴾ و قال: ﴿لا تسألوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم﴾(2)؛ چون به شما از چیزی خبر دهم، از من بپرسید: کجای قرآن است. آن گاه حضرت ضمن گفتارش فرمود: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از قیل و قال و تباه ساختن مال و زیادی سؤال نهی فرموده است. به حضرت عرض شد: پسر پیغمبر! همین که فرمودید در کجای قرآن است؟ فرمود: خداوند می فرماید: «در بسیاری از درگوشی های مردم خیری نیست، جز آن که به صدقه یا نیکی یا اصلاح میان مردم دستور دهد». و فرمود: «اموالتان را که خدا قِوام کار شما قرار داده، به کم خردان مدهید!» و فرموده: «از چیزهایی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- شرح أصول الکافی، ج2، ص 286.
2- الکافی، ج1، ص60.

(٦٠)

که اگر بر شما عیان شود غمگینتان کند، سؤال نکنید!»
و) دانش به کیفیت و شأن نزول آیات:
و یا برخی روایات بر این مطلب دلالت دارند که دانش کیفیت و شأن نزول قرآن نزد امام است:
امام علی (علیه السلام) فرمودند:
والله ما نزلت آیه إلا و قد علمت فیما نزلت و أین نزلت، ابلیل نزلت ام بنهار نزلت، فی سهل او جبل إن ربی و هب لی قلبا عقولا و لسانا سئولا(1)؛ به خدا سوگند! هیچ آیه ای از آیات الهی نازل نشد، مگر این که دانستم که در شأن که نازل شد و در کجا فرود آمد؛ آیا شبانگاه نازل شد یا صبح گاهان و در بیابان یا در کوه فرود آمد. همانا پروردگارم به من قلب دانا و لسان گویا کرامت فرموده است.
و زید بن علی از آن حضرت چنین روایت می کند:
ما دخل رأسی نوما و لا غمضا علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله) حتی علمت من رسول الله (صلی الله علیه و آله) ما نزل به جبرئیل فی ذلک الیوم فی حلال أو حرام أو سنه أو أمر أو نهی فیما نزل فیه و فیمن نزل، فخرجنا فلقینا المعتزله فذکرنا ذلک لهم فقالوا: إن هذا الامر عظیم، کیف یکون هذا و قد کان أحدهما یغیب عن صاحبه؟ فکیف یعلم هذا؟ قال: فرجعنا إلی زید فأخبرناه بردهم علینا، فقال: کان یتحفظ علی رسول الله (صلی الله علیه و آله) عدد الأیام التی غاب بها فإذا التقیا قال له رسول الله (صلی الله علیه و آله): یا علی نزل علی فی یوم کذا و کذا، کذا و کذا و فی یوم کذا و کذا، کذا و کذا، حتی یعدها علیه إلی آخر الیوم الذی وافی فیه فأخبرناهم بذلک(2)؛ در زمان پیامبر خدا هرگز خوابم نبرد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج40، ص157.
2- بصائر الدرجات، ص217.

(٦١)

و چشم بر هم نگذاشتم، مگر این که از آن حضرت فرا گرفتم که آن روز جبرئیل چه چیز از حلال و حرام و سنت و امر و نهی از سوی خداوند آورده، در چه مورد و درباره چه کس نازل شده. ما از خدمت زید بن علی خارج شدیم. همین مطلب را برای معتزلیان نقل کردیم. گفتند: این ادعای بزرگی است! چگونه امکان دارد، با این که اتفاق می افتاد یکی از دیگری دور می افتاد؟! پس از کجا اطلاع پیدا می کرد؟ ما برگشتیم پیش زید و جریان رد کردن آن ها را نقل کردیم. گفت: تعداد روزهایی که از خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دور بود، در خاطر می سپرد. وقتی ایشان را ملاقات می کرد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمود: یا علی! فلان روز فلان چیز نازل شد و در فلان روز فلان، تا آخرین روزی که دور بوده. ما برگشتیم و پاسخ را به معتزلیان گفتیم.
بر اساس آنچه گذشت، امام کسی است که از تفسیر و تأویل و ظاهر و باطن قرآن آگاه است و می تواند بر اساس قرآن از اخبار گذشته و آینده، آسمان ها و زمین، تمام آنچه مورد نیاز مردم است و... آگاهی داشته باشد و علم او به قرآن به معنای علم او به همه این مسائل است و چنین دانشی از ویژگی های اختصاصی پیشوایان معصوم (علیه السلام) است و کسی با آنان در این ویژگی اشتراک ندارد و اگر کسی مدعی امامت بود، باید از علم قرآن با این وسعت برخوردار باشد. با وجود این، در هیچ روایتی، از «دانش به کتاب خدا» به عنوان علامت شناسایی امام یاد نشده است. البته اگر چنین باشد، میان این دو تهافتی نیست، چراکه این که علم به کتاب خدا از صفات امام است، مطلبی است و این که مردم بخواهند از این راه امام را شناسایی کنند، مطلبی دیگر و این دو با هم تلازم ندارند؛ هم چنان که عصمت از صفات امام است، ولی به دلیل این که مردم راهی به شناساییِ عصمت ندارند، نمی توان آن را از نشانه های امام برشمرد. البته در این باره دو روایت وجود دارد که ممکن است بر مطلب یادشده دلالت داشته باشند. این روایات بدین قرارند:

(٦٢)

1. عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: عشر خصال من صفات الامام: العصمه و النصوص و إن یکون أعلم الناس و أتقاهم لله و أعلمهم بکتاب الله و إن یکون صاحب الوصیه الظاهره و یکون له المعجز و الدلیل و تنام عینه و لا ینام قلبه و لایکون له فیء و یری من خلفه کما یری من بین یدیه(1)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: دَه خصلت است که امام داراست: عصمت، تصریح به نام او، از همه مردم دانشمندتر است، از همه کس پرهیزکارتر است، در تفسیر قرآن از همه داناتر است، وصیّ آشکار امام پیشین است، معجزه و دلیل دارد، چشمش می خوابد، ولی دلش بیدار است، سایه ندارد و از پشت سرش مانند پیش رو می بیند.
در این حدیث، مواردی همچون وصیت آشکار، معجزه و... وجود دارد که در روایاتی دیگر، از نشانه های امامت شمرده شده و دانش به کتاب خدا نیز در کنار همین موارد ذکر شده است، اما صرف نظر از این که تعبیرِ این روایت «اعلم الناس بکتاب الله» است، و این تعبیر جنبه مقایسه ای دارد و بیان گر این است که در قیاس با سایرین، دانش امام به کتاب بیشتر است؛ بنابراین، روایت مزبور ناظر به آگاهی امام از تمامی معارف قرآن نیست، در این حدیث از موارد یادشده به عنوان صفات امام یاد شده است، نه نشانه های امام؛ از این رو نمی توان به اعتبار آن، دانش به کتاب الله را از نشانه های امام دانست.
2. أبی الجارود قال قلت لأبی جعفر (علیه السلام) جعلت فداک إذا مضی عالمکم أهل البیت بای شیء یعرف الذی یجیء من بعده قال بالهدائه و الاطراق و اقرار آل محمد (صلی الله علیه و آله) بالفضل و لایسأل عن شیء مما بین دفتین الا أجاب عنه(2)؛ ابوالجارود گوید: به امام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الخصال، ص428.
2- بصائر الدرجات، ص 509.

(٦٣)

باقر (علیه السلام) عرض کردم: هنگامی که عالم شما اهل بیت درگذشت، کسی که پس از اوست، به چه وسیله شناخته می شود؟ فرمود: «با راهنمایی، کم سخنی، وقار، اقرار آل محمد به برتری او و از میان دو جلد (کتاب خدا) چیزی از او پرسیده نمی شود، مگر این که پاسخ می گوید».
دلالتِ این روایت بر مدعا نیز تام نیست، چراکه همین حدیث که در بصائر الدرجات به صورت فوق روایت شده، در کتاب های غیبت نعمانی و خصال شیخ صدوق، به جای عبارت «بین دفتین»، «بین صدفیها» نقل شده است.(1) علامه مجلسی در این باره چنین می نویسد:
«بین صدفیها» یعنی همه زمین چرا که کوه محیط به دنیاست و صدف الجبل آن چیزی است که از کناره اش مقابل تو قرار می گیرد و در بصائر «بین دفتین» است که به معنای دو جلد قرآن است و کنایه از همه آن است.(2)
بنابراین، طبق نقل بصائر، روایتِ یادشده ناظر به علم امام به کتاب خداست و طبق دو نقل دیگر، چنین نیست. از آن جا که اصل وجود تعبیرِ «بین دفتین» مورد تردید است، پس نمی توان با قاطعیت گفت، روایات به صراحت یکی از راه های شناخت امام را دانشِ او به قرآن دانسته اند؛ با وجود این می توان گفت روایاتی که به طور مطلق، علم را از نشانه های امام برشمرده اند و پیش تر نمونه هایی از آن ذکر شد، به اطلاق خود شامل علم به قرآن نیز می شود. به عبارت دیگر، وقتی گفته می شود: یکی از راه های شناخت امام، دانش امام است و این دانش به قید خاصی مقید نمی شود، همه دانش ها و از جمله دانش به معارف قرآن را در بر می گیرد. البته در این باره، این نکته قابل توجه است که اگر در روایات، به صراحت از علم به قرآن - علی رغم اهمیت آن - به عنوان نشانه امام یاد نشده، حتماً دلیل خاصی داشته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الخصال، ص200؛ کتاب الغیبه، ص250.
2- بحار الانوار، ج25، ص139.

(٦٤)

است که شاید با توضیحاتی که در ادامه خواهد آمد، بتوان گوشه ای از آن را دریافت.
نکته مهم دیگر این که وقتی گفته می شود: یکی از نشانه های امام، علمِ او به کتاب خداست، مقصود علم واقعی به کتاب خداست، نه این که هر کس توانست از پیش خود رطب و یابسی ببافد، بتواند مدعی علم به کتاب خدا شود و بافته های ذهن خود را، باطن قرآن بداند و تأویل آیات قرآن را دلیلی بر دانش به کتاب خدا و در نتیجه، امامت خود بپندارد. این، قاعده عقلی است که وقتی چیزی نشانه ای دارد، مصداق واقعی آن نشانه، نشانه است، نه مصداق بدلی، ادعایی و دروغینش؛ برای نمونه، یکی از نشانه های ظهور امام مهدی (علیه السلام) خروج یمانی است. روشن است که یمانی واقعی، نشانه ظهور است، نه یمانی دروغین و ادعایی، و ما تا راهی به شناسایی یمانی واقعی نداشته باشیم، نمی توانیم خروج او را نشانه ای بر ظهور امام تلقی کنیم؛ بنابراین، خروج یمانی زمانی می تواند نشانه ظهور باشد که بتوان مصداق واقعی آن را از مصادیق جعلی اش شناسایی کرد؛ پس زمانی می توان آنچه را مدعی امامت به عنوان باطن و تأویل قرآن عرضه می کند، دلیلی بر امامت او قلمداد کرد که از راه اطمینان آوری بتوان صحت گفته های او را اثبات کرد.
به تعبیر دیگر، وقتی گفته می شود یکی از نشانه های امام علمِ او به قرآن است، مقصود علمِ درست است و نه نادرست؛ بنابراین، باید راهی برای تشخیص درست از نادرست بودن آنچه از سوی مدعی امامت به عنوان معارف قرآن عرضه می شود، وجود داشته باشد. یکی از راه های این تشخیص می تواند دلیلی باشد که مدعی عرضه می کند، ولی به صرف این که مدعی، پاره ای از اطلاعات را به عنوان باطن و تأویل قرآن عرضه می کند، نمی تواند چیزی را اثبات نماید.
این مطلب را که آنچه نشانه امامت است، باید قابل راستی آزمایی باشد، هرچند به دلیل بداهتش نیازمند استدلال نیست، می توان بر اساس روایات

(٦٥)

اثبات کرد؛ برای نمونه، در روایاتی که پیش از این گذشت، «علم به همه زبان ها» از نشانه های امام بود و این چیزی است که صحت و سقم ادعای آن را می توان آزمود؛ یا در روایت مربوط به جنگ نهروان، امام علی (علیه السلام) علمِ غیب خود را برای کسی دلیل امامت گرفتند که پس از لحظاتی صحتِ آن اثبات شد؛ و یا اگر گفته شده آگاهی از آنچه فردا رخ می دهد، از نشانه های امام است، می توان درستی یا نادرستیِ آن را آزمود؛ و بلکه هم چنان که گذشت اگر بر اساس برخی از روایات علم به حلال و حرام الهی نمی تواند راهی برای شناسایی امام باشد به این دلیل است که مخاطب این دسته از روایات عوام هستند و آنها راهی به راستی آزمایی این بخش از دانش امام ندارند و اگر این مسیر برای دانشمندان راهگشاست و آنان می توانند به کمک آن امام را شناسایی کنند به این دلیل است که آن ها می توانند به درستی یا نادرستی چنین دانشی پی ببرند.
توجه به مطلبِ یادشده از این نظر ضروری می نماید که از آن جا که بخش قابل توجهی از معارف قرآن، بطون قرآن است و بطون قرآن از آن نظر که بطن هستند، راهی به کشف آن جز اتصال به علم الهی نیست، این احتمال وجود دارد که برخی بافته های ذهن خود را به عنوان بطن قرآن عرضه کنند و البته به دلیل این که راهی برای اثبات صحت آن وجود ندارد، خود را از زحمت اثبات برهانند و این را دلیلی بر دانش خود و در نتیجه، امامت خود تلقی کنند. هم چنان که بخش قابل توجهی از آن چه در کتاب های احمد بصری آمده و به عنوان معارف قرآن به مخاطب عرضه می شود از این سنخ است؛ بنابراین باید توجه داشت که وقتی چیزی به عنوان بطن قرآن عرضه می شود، از آن جا که دلیلی وجود ندارد که صحت و درستی آن را اثبات نماید، نمی توان به استناد آن چیزی را اثبات کرد. شاید به همین دلیل است که در هیچ روایتی به صورت ویژه، «علم به کتاب خدا» نشانه امام قرار داده نشده است و نیز علی رغم این که پیشوایان معصوم (علیه السلام) در مواردی

(٦٦)

برای اثبات امامتِ خود به علم غیب و یا معجزه و امثال آن استناد کرده اند، هیچ موردی یافت نشد که پیشوایان معصوم (علیه السلام) «علم به باطنِ قرآن» را دلیل اثبات امامت خود قرار داده باشند. شاید سرّ این مطلب، همان نکته پیش گفته باشد که وقتی راهی به اثبات صحت آنچه از سوی امام به عنوان بطن قرآن ارائه شده، نباشد، نمی توان به وسیله آن امامت امام را اثبات کرد.
البته از این نکته نیز نباید غافل شد که امام گاهی برای محمد بن مسلم، ابوبصیر و دیگر شیعیان خود سخن می گوید و بطون قرآن و تأویل آیات الهی را بیان می فرماید؛ در چنین مواردی اصحاب ائمه (علیه السلام) اگر سخن امام را می پذیرند و آن را بطن قرآن تلقی می کنند، به این دلیل است که از پیش، امامتِ امام را پذیرفته اند و به این که دانش ظاهر و باطن قرآن نزد امام است، ایمان دارند. اما وقتی امام می خواهد با بیانِ یکی از بطون قرآن، دانش خود به کتاب و در نتیجه، امامت خود را اثبات نماید روشن است که از آن جا که راهی به اثبات صحت سخن او نیست، نمی توان به وسیله آن امامت را اثبات کرد؛ به همین دلیل است که - هم چنان که گذشت - در منابع، موردی یافت نشد که پیشوایان معصوم (علیه السلام) برای اثبات امامت خود، به بیان بطون قرآن پرداخته باشند.
حاصل سخن این که، اگر بپذیریم یکی از نشانه های امام، دانشِ او به قرآن است، این سخن بدین معنا نیست که ادعای کسی که مدعی است سخنانش بطون قرآن است، پذیرفته می شود، چراکه از آن جا راهی برای اثبات صحت باطن قرآن نیست، و صحت آن تنها زمانی قابل پذیرش است که از پیش، امامت و اتصال مدعی آن با علم الهی ثابت شده باشد؛ اما اگر کسی بخواهد نفس این علم را دلیل بر امامت خود بگیرد، به دلیل بسته بودن مسیر راستی آزماییِ آن، نمی توان به استناد آن چیزی را ثابت کرد. بنابراین، اگر در روایات «علمِ به کتاب خدا» نشانه امامت قرار داده شده باشد، مقصود آن بخش از معارف قرآن است که امام می تواند برای پرسش گران، درستیِ

(٦٧)

آن را اثبات کند. از آنچه گفته شد می توان ادعای پاره ای از مدعیان گذشته و یا حال را که بافته های ذهن خود را به عنوان باطن قرآن(!) به خلقِ نادان قالب می کنند، نقد کرد.
خلاصه آنچه گذشت این است که پیشوایان معصوم (علیه السلام) از دانش به عنوان یکی از راه های شناسایی امام یاد کرده اند و برای چنین دانشی، ویژگی های خاصی برشمرده اند؛ علم به همه زبان ها، علم به حرام و حلال الهی، علم به آنچه فردا رخ می دهد، علم غیب و در یک کلمه «علم به آنچه بوده و خواهد بود». و از آن جا که به اصطلاح اصولیون، نسبتِ موارد یادشده عطف به واو است، بنابراین کسی که مدعیِ امامت است، باید جامع همه این دانش ها باشد.

(٦٨)

وصیت، راه شناخت امام:
بر اساس روایات پیشوایان معصوم (علیهم السلام)، یکی دیگر از نشانه هایی که به کمکِ آن می توان امام را شناخت و به بی اساس بودن ادعای مدعیان دروغین پی برد، «وصیت» است؛ یعنی وقتی امام سابق به کسی وصیت کرد و او را وصیّ خود معرفی کرد، از این راه می توان فهمید کسی که به او وصیت شده، جانشینِ امام سابق و امام بر حق است. در این باره روایات متعددی وجود دارد؛ از جمله:
عن الحارث بن المغیره النضری قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): بما یعرف صاحب هذا الامر؟ قال: بالسکینه و الوقار و العلم و الوصیه(1)؛ حارث بن مغیره می گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: صاحب این امر به چه شناخته می شود؟ فرمود: «به آرامش، وقار، دانش و وصیت».
این نشانه به تنهایی، قابلیتِ سوء استفاده دارد و می تواند دست آویز شیادان قرار گیرد، زیرا همیشه این امکان وجود دارد که مدعیان دروغین، خود را وصیّ امام معرفی کنند و مدعی شوند ائمه (علیهم السلام) به هنگام شهادت، به صورت خصوصی به آنان وصیت کرده اند؛ از این رو، برای این که راه بر چنین مدعیانی بسته شود، پیشوایان معصوم (علیهم السلام) وصیت را با «آشکار بودن» مقید کرده اند؛ یعنی نشانه امام این است که امامِ سابق، آشکارا کسی را وصیّ خود قرار دهد. در این باره می توان به این روایات اشاره کرد:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الخصال، ص200.

(٧٠)

1. أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قیل له، بأی شیء یعرف الامام؟ قال: بالوصیه الظاهره و بالفضل...(1)؛ حفص بن بختری می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض شد: امام با چه چیزی شناخته می شود؟ فرمود: «به وصیت آشکار و به فضیلت».
2. أبی عبد الله (علیه السلام) قال: عشر خصال من صفات الامام: العصمه و النصوص و أن یکون أعلم الناس و أتقاهم لله و أعلمهم بکتاب الله و أن یکون صاحب الوصیه الظاهره...(2)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: «دَه خصلت از صفات امام است: عصمت، نصّ بر امامت، از همه مردم داناتر و پرهیزکارتر است، به قرآن داناتر است و دارای وصیت آشکار است...».
در برخی دیگر از روایات، قیدِ یادشده به صورتی شفاف تر توضیح داده شده است؛ وصیت باید به اندازه ای آشکار باشد که وقتی مسافران وارد شهر شده و از مردم در کوچه و بازار سؤال کنند که: وصیّ فلان امام کیست؟ مردم وصیّ را بشناسند و او را معرفی کنند. در این باره در روایات چنین آمده است:
3. عن عبدالاعلی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): المتوثب علی هذا الامر، المدعی له، ما الحجه علیه؟ قال: یسأل عن الحلال و الحرام، قال: ثم أقبل علی، فقال: ثلاثه من الحجه لم تجتمع فی أحد إلا کان صاحب هذا الأمر أن یکون أولی الناس بمن کان قبله و یکون عنده السلاح و یکون صاحب الوصیه الظاهره التی إذا قدمت المدینه سألت عنها العامه و الصبیان: إلی من أوصی فلان؟ فیقولون: إلی فلان بن فلان(3)؛ عبدالاعلی می گوید: به امام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص284.
2- الخصال، ص428.
3- الکافی، ج1، ص284.

(٧١)

صادق (علیه السلام) عرض کردم: کسی که منصبِ امامت را غصب کرده و به ناحق ادعا می کند، چه دلیلی بر ردّ اوست؟ فرمود: «درباره حلال و حرام از او بپرسند (درست پاسخ نگفتنش دلیل بر ادعای دروغش است)». سپس به من رو کرد و فرمود: «سه دلیل هست که جز در صاحب امر امامت فراهم نیاید: سزاوارترین مردم است به امامِ پیش از خود، سلاح نزد اوست و وصیت امام سابق درباره او مشهور است، به طوری که چون در شهر امام وارد شوی و از عموم مردم و کودکان هم که بپرسی: فلان امام به که وصیت کرده؟ می گویند: به فلان پسر فلان».
4. ابن أبی نصر قال: قلت لأبی الحسن الرضا (علیه السلام): إذا مات الامام بم یعرف الذی بعده؟ فقال للإمام علامات منها أن یکون أکبر ولد أبیه و یکون فیه الفضل و الوصیه و یقدم الرکب فیقول: إلی من أوصی فلان؟ فیقال: إلی فلان...(1)؛ ابن ابی نصر می گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: چون امام بمیرد، امامِ پس از وی به چه دلیل شناخته می شود؟ فرمود: «امام علاماتی دارد؛ از جمله این که بزرگ ترین فرزندِ پدر اوست و دارای فضیلت و وصیت است، به طوری که جماعت مسافران می آیند و می پرسند: فلان امام [که وفات کرد] به که وصیت کرد؟ همه می گویند: به فلان کس...».
5. عن أحمد بن عمر، عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: سألته عن الدلاله علی صاحب هذا الامر، فقال: الدلاله علیه: الکبر و الفضل و الوصیه، إذا قدم الرکب المدینه فقالوا: إلی من أوصی فلان؟ قیل: فلان بن فلان، و دوروا مع السلاح حیثما دار، فأما المسائل فلیس فیها حجه(2)؛ احمد بن عمر گوید: از حضرت رضا (علیه السلام) درباره دلیل امامت صاحب الامر پرسیدم. فرمود: «دلیلش بزرگی سن، فضیلت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص284.
2- الکافی، ج1، ص285.

(٧٢)

و وصیت است. زمانی که کاروان به شهر درآید و بگویند: فلانی به که وصیت کرد؟ گفته شود: به فلان پسر فلان و هر کجا سلاح گردید، شما هم بگردید، اما پاسخ گفتن مسائل، دلیل نیست».
در پاره ای از روایات، افزون بر قیدِ یادشده، تصریح شده است که وصیت باید به صورتی باشد که بر افراد مختلف، قابل انطباق نباشد، بلکه به گونه ای باشد که امام را بعینه مشخص کند:
6. عن الرضا (علیه السلام): فإن قال: فلم لایجوز أن یکون الامام من غیر جنس الرسول؟ قیل: لعلل منها: أنه لما کان الامام مفترض الطاعه لم یکن بد من دلاله تدل علیه و یتمیز بها من غیره و هی القرابه المشهوره و الوصیه الظاهره لیعرف من غیره و یهتدی إلیه بعینه...(1)؛ امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «پس اگر گوینده ای بپرسد: چرا جایز نیست امام از غیر جنس (خاندان) پیغمبر باشد؟ گفته می شود: برای علت های متعددی که از آن جمله این است که چون اطاعتِ امام واجب است، ناچار باید نشانه و دلیلی باشد که او را معرفی کند و از دیگران او را متمایز سازد، و آن قرابت و خویشی مشهور است و وصیت آشکار، تا وی از غیر شناخته شود و دیگران به شخصِ او هدایت شوند».
از مجموع روایات یادشده به روشنی این نکته فهمیده می شود که وصیت مورد نظر روایات، وصیتِ مبهم و کلی نیست، بلکه وصیتی است که دقیقاً مصداق امام لاحق را مشخص می کند و راه را بر مدعیان دروغین می بندد.
حضور گواهان هنگام وصیت:
از آن جا که از سویی، وصیت دارای کارکرد مهمّ شناسایی امام است و از سوی دیگر، وصیت به حسب سخن اهل بیت (علیهم السلام) باید آشکار باشد،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- علل الشرایع، ج1، ص25.

(٧٣)

پیشوایان معصوم (علیهم السلام) درباره معرفی وصیّ پس از خود، اهتمامی ویژه داشتند و برای این که وصیت به صورت آشکار باشد و دیگران نیز از آن مطلع گردند، افرادی را بر وصیت خود شاهد قرار می دادند تا از این طریق، امامِ پس از خود را به شیعیان معرفی کنند. در روایتی درباره حضور شاهدان به هنگام وصیّ معرفی شدن امام حسن، امام حسین، امام سجاد و امام باقر (علیهم السلام) چنین آمده است:
سلیم بن قیس قال: شهدت وصیه امیر المؤمنین (علیه السلام) حین أوصی إلی ابنه الحسن (علیه السلام) و أشهد علی وصیته الحسین (علیه السلام) و محمداً و جمیع ولده و رؤساء شیعته و أهل بیته، ثم دفع إلیه الکتاب و السلاح و قال لابنه الحسن (علیه السلام): یا بنی! أمرنی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أن أوصی إلیک و أن أدفع إلیک کتبی و سلاحی کما أوصی إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و دفع إلی کتبه و سلاحه، و أمرنی أن آمرک إذا حضرک الموت أن تدفعها إلی أخیک الحسین (علیه السلام). ثم اقبل علی ابنه الحسین (علیه السلام) فقال: و أمرک رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أن تدفعها إلی ابنک هذا. ثم أخذ بید علی بن الحسین (علیه السلام) ثم قال لعلی بن الحسین: و أمرک رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أن تدفعها إلی ابنک محمد بن علی و اقرأه من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و منی السّلام(1)؛ سلیم می گوید: هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پسرش امام حسن (علیه السلام) وصیت می فرمود، حاضر بودم. حضرت بر وصیتش امام حسین (علیه السلام)، محمد و همه فرزندانش و اهل بیت و رؤسای شیعیانش را شاهد گرفت. سپس امیرالمؤمنین (علیه السلام) کتاب و اسلحه را به امام حسن (علیه السلام) سپرد و فرمود: «پسرم! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به من دستور داده به تو وصیت کنم و کتاب ها و اسلحه ام را به تو بسپارم، همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص297-298.

(٧٤)

من وصیت فرمود و کتاب ها و اسلحه اش را به من سپرد. آن حضرت به من دستور داده تا به تو امر کنم که وقتی مرگت فرا رسید، آن ها را به برادرت حسین بسپار». سپس حضرت رو به امام حسین (علیه السلام) کرد و فرمود: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به تو دستور داده که آن ها را به این پسرت بسپاری». و در این حال، حضرت دست علی بن الحسین (علیه السلام) را گرفت، او را به خود نزدیک کرد و فرمود: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به تو دستور داده که آن ها را به پسرت محمد بسپاری. از قول پیامبر و من، به او سلام برسان!»
درباره حضور گواهان هنگام وصیت به امام جعفر صادق (علیه السلام) می توان به این روایت اشاره کرد:
عن عبدالاعلی قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن قول العامه: إن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: من مات و لیس له إمام مات میته جاهلیه، فقال: الحق والله... إن أبی استودعنی ما هناک، فلما حضرته الوفاه قال: ادع لی شهوداً فدعوت أربعه من قریش، فیهم نافع مولی عبد الله بن عمر، قال: اکتب هذا ما أوصی به یعقوب بنیه ﴿یَا بَنِیَّ إِنَّ الله اصْطَفَی لَکمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا و إنتُم مُسْلِمُونَ﴾ و أوصی محمد بن علی إلی ابنه جعفر بن محمد و أمره أن یکفنه فی برده الذی کان یصلی فیه الجمع و إن یعممه بعمامته و إن یربع قبره و یرفعه أربع أصابع، ثم یخلی عنه، فقال: اطووه، ثم قال للشهود: انصرفوا رحمکم الله، فقلت بعد ما انصرفوا: ما کان فی هذا یا أبت أن تشهد علیه؟ فقال: إنی کرهت أن تغلب و إن یقال: إنه لم یوص، فأردت أن تکون لک حجه فهو الذی إذا قدم الرجل البلد قال: من وصی فلان، قیل فلان، قلت: فإن أشرک فی الوصیه؟ قال:

(٧٥)

تسألونه فإنه سیبین لکم؛(1) عبدالأعلی می گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره قول عامه پرسیدم که می گویند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگِ اهل جاهلیت مرده است». فرمود: «سوگند به خدا که درست است... پدرم در زمان خود هرچه آن جا بود، به من سپرد و چون مرگش فرارسید، فرمود: چند گواه برای من حاضر کن! من چهار تن از قریش را حاضر کردم که نافع، وابسته عبد الله بن عمر، با آن ها بود و فرمود: بنویس این است که یعقوب به پسرانش وصیت کرد: «ای پسران من! به راستی خدا برای شما دینی را برگزیده است؛ مبادا بمیرید، جز این که مسلمان باشید!» و محمد بن علی به پسرش جعفر بن محمد وصیت کرد و به او دستور داد او را در بُردی که هنگام نمازجمعه می پوشید، کفن کند و عمامه او را برای او عمامه سازد و قبر او را چهارگوش نماید و چهار انگشت از زمین بلندتر کند و او را واگذارد. سپس فرمود: آن وصیت نامه را در هم بپیچید! و به گواهان فرمود: خدا شما را رحمت کند! برگردید. و چون گواهان رفتند، گفتم: پدرجان، در این استشهاد چه مصلحتی بود؟ فرمود: خوش نداشتم که مغلوب شوی و بگویند وصیت نکرده است. خواستم دلیلی در دست داشته باشی. و امام کسی است که چون به شهر او درآیند و بپرسند: وصی فلان امام کیست؟ بگویند: فلانی. گفتم: اگر در وصیت، شریک داشته باشد؟ فرمود: از او سؤال می کنید، مطلب برای شما روشن می شود».
درباره گواه گرفتن بر وصیت به امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) این روایات قابل ذکرند:
1. حدثنی المخزومی و کانت أمه من ولد جعفر بن أبی طالب (علیه السلام) قال: بعث إلینا أبو الحسن موسی (علیه السلام) فجمعنا ثم قال لنا: أتدرون لم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص378. 

(٧٦)

دعوتکم؟ فقلنا: لا. فقال: اشهدوا أن ابنی هذا وصیی و القیم بأمری و خلیفتی من بعدی، من کان له عندی دین فلیأخذه من ابنی هذا و من کانت له عندی عده فلینجزها منه و من لم یکن له بد من لقائی فلا یلقنی إلّا بکتابه؛(1) مخزومی، که مادرش از اولاد جعفر بن ابی طالب (علیه السلام) است، به من گفت: موسی بن جعفر (علیه السلام) دنبال ما فرستاد و ما را جمع کرد و فرمود: «می دانید شما را برای چه دعوت کردم؟» گفتیم: نه. فرمود: «گواه باشید که این پسرم وصی من، و پس از من خلیفه و کاردار من است. هر کس از من طلبی دارد، از این پسرم بگیرد، به هر کس وعده ای داده ام، باید وفای آن را از او بخواهد و هر کس از ملاقات من ناگزیر است، جز با نامه او مرا ملاقات نکند».
2. منصور بن یونس بن بزرج دخلت علی أبی الحسن یعنی موسی بن جعفر (علیهما السلام) یوماً فقال لی: یا منصور! أما علمت ما أحدثت فی یومی هذا؟ قلت: لا. قال: قد صیرت علیّاً ابنی وصیی و أشار بیده إلی الرضا (علیه السلام) و قد نحلته کنیتی و الخلف من بعدی فادخل علیه و هنئه بذلک و اعلم انی أمرتک بهذا. قال: فدخلت علیه فهنیته بذلک و أعلمته ان أمرنی بذلک. ثم جحد منصور فاخذ الأموال التی کانت فی یده؛(2) منصور بن یونس می گوید: روزی بر ابی الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) وارد شدم. به من فرمود: «ای منصور! آیا می دانی امروز چه کار تازه ای انجام دادم؟» عرض کردم: نه. فرمود: «فرزند خود علی را وصی خود گردانیدم». و با دست خود به حضرت رضا (علیه السلام) اشاره کرد و فرمود: «کنیه خود را به او بخشیدم و او خلیفه بعد از من است». و به من فرمود: «بر او وارد شو و به او این را تهنیت بگو! و بگو: من تو را به این عمل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص312.
2- عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص32.

(٧٧)

امر کردم». بر او داخل شدم، به او تهنیت گفتم و عرض کردم: پدرِ بزرگوارت مرا به این کار امر فرمود. پس از آن، منصور این معنا را انکار نمود و اموالی که در دست او بود را تصاحب کرد.
3. سلیمان بن حفص المروزی قال: دخلت علی أبی الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) و أنا أرید أن أسئله عن الحجه علی الناس بعده فلما نظر إلی فابتدأنی و قال: یا سلیمان! إن علیّاً ابنی و وصیی و الحجه علی الناس بعدی و هو أفضل ولدی فان بقیت بعدی فاشهد له بذاک عند شیعتی و أهل ولایتی المستخبرین عن خلیفتی من بعدی؛(1) سلیمان بن حفص مروزی می گوید: بر امام ابوالحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) وارد شدم و می خواستم درباره حجت الهی و امامِ بعد از ایشان سؤال کنم. حضرت به من نگاهی کرد و بدون این که مطلبی بپرسم، فرمود: «ای سلیمان! علی، پسر و وصی من است و بعد از من حجت خدا بر مردم خواهد بود. او بهترین فرزندِ من است. اگر پس از من زنده ماندی، نزد آن دسته از شیعیان و اهل ولایت من که خواستار شناختنِ جانشینم هستند، به نفع او (علی بن موسی) شهادت و گواهی بده!»
روایت زیر بر حضور شاهدان هنگام وصیت به امام هادی (علیه السلام) دلالت دارد:
محمد بن الحسین الواسطی أنه سمع أحمد بن أبی خالد مولی أبی جعفر یحکی أنه أشهده علی هذه الوصیه المنسوخه: شهد أحمد بن أبی خالد مولی أبی جعفر أن أبا جعفر محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام) أشهده أنه أوصی إلی علی ابنه بنفسه و أخواته و جعل أمر موسی إذا بلغ إلیه و جعل عبد الله بن المساور قائما علی ترکته من الضیاع
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص35.

(٧٨)

و الأموال و النفقات و الرقیق و غیر ذلک إلی أن یبلغ علی بن محمد صبر عبد الله بن المساور ذلک الیوم الیه یقوم بامر نفسه و اخواته؛(1) محمد بن حسین واسطی می گوید شنیده است: احمد بن ابی خالد، خادم و وابسته ابی جعفر (علیه السلام)، نقل می کرده که آن حضرت او را بر این وصیت - که در نسخه ای ثبت بود - گواه گرفت: گواه است احمد بن ابی خالد مولای ابی جعفر، که ابوجعفر محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) او را گواه گرفت که علی (علیه السلام) به پسرش درباره خودش و خواهرانش وصیت کرد و کار موسی (پسر دیگرِ امام که ملقب به «مبرقع» بود) را نیز وقتی بالغ شد، بدو سپرد و عبد الله بن مساور را بر ترکه خود، از مزرعه ها، اموال، مخارج، مملوک ها و غیر آن گماشت، تا وقتی علی بن محمد بالغ شود، عبد الله بن مساور همه را در همان روز بلوغش، به او سپارد تا به کار خود و خواهران خود قیام کند.
گزارش زیر نیز نشان گر حضور شاهدان در مراسم وصیت به امام حسن عسکری (علیه السلام) است:
یحیی بن یسار القنبری قال: أوصی أبو الحسن (علیه السلام) إلی ابنه الحسن قبل مضیه بأربعه أشهر و أشهدنی علی ذلک و جماعه من الموالی؛(2) یحیی بن یسار قنبری می گوید: ابوالحسن (امام هادی (علیه السلام)) چهار ماه پیش از وفاتش، به پسرش حسن وصیت کرد و مرا با جمعی از دوستانش گواه گرفت.
روایاتِ یادشده بر این مطلب دلالت داشتند که هنگام معرفی امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام رضا، امام هادی و امام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص325.
2- الکافی، ج1، ص325.

(٧٩)

عسکری (علیهم السلام) به عنوان وصیّ امام پیش از خود، گواهانی حضور داشتند و این کار در حضور شاهدانی انجام گرفته است و به همین دلیل، وصیت به آن ها وصیت آشکار بوده است. البته اگر درباره سایر پیشوایان معصوم (علیهم السلام) گزارش صریحی وجود ندارد که نشان دهد هنگام معرفی آنان برای وصایت، گواهانی حضور داشته اند، نمی توان چنین استنباط کرد که وصیت به آنان آشکار نبوده است، چراکه فقدان گزارش تاریخی درباره مسئله ای، دلیل فقدان آن نیست و از قضا از روایاتی که گذشت و بر این دلالت داشت که یکی از نشانه های امام وصیتِ آشکار است، می توان چنین استنتاج کرد که حتماً چنین وصیتی برای همه پیشوایان معصوم (علیهم السلام) وجود داشته است، گرچه گزارش آن به دست ما نرسیده باشد.
آنچه گفته شد، ضابطه کلی و اصلی در این باب است و البته ممکن است در شرایط خاصی، بدون این که در ماهیت کارکرد وصیت - که شناسایی امام است - تغییری رخ دهد، در چگونگیِ اجرای آن، به شیوه های مختلفی عمل شود؛ برای نمونه، در روایتی می خوانیم امام صادق (علیه السلام) در وصیت خود، به غیر از امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به افراد دیگری نیز وصیت کردند:
أبی أیوب النحوی قال: بعث إلی أبوجعفر المنصور فی جوف اللیل فأتیته فدخلت علیه و هو جالس علی کرسی و بین یدیه شمعه و فی یده کتاب، قال: فلما سلمت علیه رمی بالکتاب إلی و هو یبکی، فقال لی: هذا کتاب محمد بن سلیمان یخبرنا أن جعفر بن محمد قد مات، فإنا لله و إنا إلیه راجعون - ثلاثاً - و أین مثل جعفر؟ ثم قال لی: اکتب قال: فکتبت صدر الکتاب، ثم قال: اکتب إن کان أوصی إلی رجل واحد بعینه فقدمه و اضرب عنقه، قال: فرجع إلیه الجواب أنه قد أوصی إلی خمسه واحدهم أبوجعفر المنصور و محمد بن سلیمان و عبد الله و موسی و حمیده؛(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی،ج1، ص310-311.

(٨٠)

ابوایوب نحوی می گوید: نیمه شبی، ابوجعفر منصور دنبال من فرستاد. نزدش رفتم. او روی کرسی نشسته بود و شمعی در برابر و نامه ای در دست داشت. چون سلامش گفتم، نامه را به طرفم انداخت و می گریست. سپس گفت: این نامه از محمد بن سلیمان است که گزارش می دهد: جعفر بن محمد وفات یافته است، و سه بار گفت: ﴿إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾. کجا مانند جعفر یافت شود؟ سپس به من گفت: بنویس! من مقدمه نامه را نوشتم. آن گاه گفت: بنویس اگر او به شخص معینی وصیت کرده است، او را پیش آر و گردنش را بزن! پاسخ آمد که او به پنج نفر وصیت کرده است که یکی از آن ها ابوجعفر منصور است و دیگران: محمد بن سلیمان، عبد الله، موسی و حمیده اند.
با این حال، این شکل از وصیت به امام کاظم (علیه السلام)، بدین معنا نیست که درباره آن حضرت، وصیتِ آشکاری وجود نداشته است، زیرا با توجه به معیارهای دیگری که در روایات ذکر شده، این وصیتی آشکار به امام موسی بن جعفر (علیه السلام) است، چراکه با توجه به روایاتی که می گویند: امامِ لاحق، فرزند امام سابق است(1) و دیگر شرایطی که برای امام بیان شده، روشن است که منصور، محمد بن سلیمان و حمیده نمی توانند امام باشند و با توجه به روایاتی که بر اساس آن، امامت در فرزند بزرگ تر است، مشروط به این که در او عیبی نباشد(2) عبد الله افطح که معیوب بود از دور خارج می شود؛ بنابراین، وصایت منحصراً برای امام کاظم (علیه السلام) بوده و این مطلبی است که اصحابِ فقیه ائمه (علیهم السلام) آن را می دانستند. در این باره توجه به ماجرای زیر مفید است:
أبی علی بن راشد قال: اجتمعت العصابه بنیسابور فی أیام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- کتاب الغیبه،ص249.
2- الکافی،ج1، ص351.

(٨١)

أبی عبد الله (علیه السلام) فتذاکروا ما هم فیه من الانتظار للفرج و قالوا: نحن نحمل فی کل سنه إلی مولانا ما یجب علینا و قد کثرت الکاذبه و من یدعی هذا الامر، فینبغی لنا أن نختار رجلاً ثقه نبعثه إلی الامام، لیتعرف لنا الامر. فاختاروا رجلاً یعرف بأبی جعفر محمد بن إبراهیم النیسابوری و دفعوا إلیه ما وجب علیهم فی السنه من مال و ثیاب و کانت الدنانیر ثلاثین ألف دینار و الدراهم خمسین ألف درهم و الثیاب ألفی شقه و أثواب مقاربات و مرتفعات... قال أبوجعفر: فسرت حتی وصلت إلی الکوفه و بدأت بزیاره امیر المؤمنین - صلوات الله علیه - و وجدت علی باب المسجد شیخاً مسناً قد سقط حاجباه علی عینیه من الکبر و قد تشنج وجهه، متزرا ببرد، متشحاً بآخر و حوله جماعه یسألونه عن الحلال و الحرام و هو یفتیهم علی مذهب امیر المؤمنین (علیه السلام)، فسألت من حضر عنده، فقالوا: أبوحمزه الثمالی. فسلمت علیه و جلست إلیه، فسألنی عن أمری، فعرفته الحال، ففرح بی و جذبنی إلیه و قبل بین عینی و قال: لو تجدب الدنیا ما وصل إلی هؤلاء حقوقهم و إنک ستصل بحرمتهم إلی جوارهم. فسررت بکلامه و کان ذلک أول فائده لقیتها بالعراق و جلست معهم أتحدث إذ فتح عینیه و نظر إلی البریه و قال: هل ترون ما أری؟ فقلنا: و أی شیء رأیت. قال: أری شخصاً علی ناقه. فنظرنا إلی الموضع فرأینا رجلاً علی جمل، فأقبل، فأناخ البعیر و سلم علینا و جلس، فسأله الشیخ و قال: من أین أقبلت؟ قال: من یثرب. قال: ما وراءک؟ قال: مات جعفر بن محمد (علیهما السلام). فانقطع ظهری نصفین و قلت لنفسی: إلی أین أمضی؟! فقال له أبوحمزه: إلی من أوصی؟ قال: إلی ثلاثه، أولهم أبوجعفر المنصور و إلی ابنه عبد الله و إلی ابنه موسی. فضحک

(٨٢)

أبوحمزه و التفت إلی و قال: لا تغتم فقد عرفت الامام. فقلت: و کیف أیها الشیخ؟! فقال: أما وصیته إلی أبی جعفر المنصور فستر علی الامام و أما وصیته إلی ابنه الأکبر و الأصغر فقد بین عن عوار الأکبر و نص علی الأصغر. فقلت: و ما فقه ذلک؟ فقال: قول النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): «الإمامه فی أکبر ولدک یا علی، ما لم یکن ذا عاهه» فلما رأیناه قد أوصی إلی الأکبر و الأصغر، علمنا أنه قد بین عن عوار کبیره و نص علی صغیره، فسر إلی موسی، فإنه صاحب الامر؛(1) ابوعلی بن راشد می گوید: در زمان امام صادق (علیه السلام) تعدادی از شیعیان جمع شدند و درباره انتظار گشایشی که داشتند، با یکدیگر گفت و گو کردند و گفتند: ما هر سال، حقوق واجب خود را به سوی مولای خود گسیل می داریم، ولی هم اکنون دروغ گویان و مدعیان این امر زیاد شده اند؛ بنابراین، سزاوار است مرد مورد اعتمادی را انتخاب کرده، به سوی امام روانه کنیم تا حقیقت را برای ما شناسایی کند. آنان مردی به نام ابوجعفر محمد بن ابراهیم نیشابوری را برای این کار انتخاب کردند و حقوق مالیِ آن سال را که بر عهده آنان بود، از پول و لباس که شامل سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار تکه لباس و لباس های متوسط و گران قیمت دیگری بود، به او سپردند. ابوجعفر می گوید: به راه افتادم تا این که به کوفه رسیدم. در ابتدا به زیارت امیرمؤمنان (علیه السلام) مشرف شدم. بر درِ مسجد، پیرمردی را که از شدتِ پیری ابروانش بر چشمانش افتاده بود، مشاهده کردم که صورتش درهم کشیده شده بود و بُردی را پوشیده و بُرد دیگری را بر دوش خود افکنده بود و عده ای اطرافش بودند و از او درباره حلال و حرام سؤال می کردند و او بر مذهبِ امیرمؤمنان (علیه السلام) به آنان پاسخ می داد. از کسانی که آن جا بودند،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الثاقب فی المناقب، ص439.

(٨٣)

پرسیدم: این کیست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالی است. به او سلام کردم و نزدش نشستم. از ماجرایم پرسید و من شرح حال خود را برایش بازگو کردم. شادمان شد، مرا نزد خود جای داد و میان دو چشمانم را بوسید و گفت: اگر در دنیا خشک سالی شود، به اینان حقوقشان نمی رسد و تو به خاطر رعایت حقوق آنان، به جوار آنان خواهی رسید. من از این گفته اش شادمان شدم و این اولین فایده ای بود که در عراق نصیبم شد. نزد آنان نشسته، شروع به سخن کردم. به ناگاه او چشمانش را گشود، به بیابان نگاه کرد و گفت: آیا آنچه می بینم، شما نیز می بینید؟ گفتیم: چه دیدی؟ گفت: مردی سوار بر ناقه می بینم. به آن سو نگاه کردیم؛ مردی شترسوار دیدیم. او نزدیک شد، شترش را خواباند، بر ما سلام کرد و نشست. پیرمرد از او پرسید: از کجا می آیی؟ گفت: از یثرب. پرسید: چه خبر؟ گفت: جعفر بن محمد از دنیا رفت. با شنیدن این خبر، گویا کمرم دو نیم شد. با خود گفتم: کجا رفت؟! ابوحمزه گفت: به که وصیت کرد؟ گفت: به سه نفر؛ اولینشان ابوجعفر منصور است و بعد پسرش عبد الله و پسر دیگرش موسی. ابوحمزه خندید و متوجه من شد و گفت: غمگین مباش! امام را شناختم. پرسیدم: چگونه ای شیخ؟ گفت: وصیتِ او به ابوجعفر منصور برای مخفی نگاه داشتن امام است، و وصیت او به فرزند بزرگ و کوچک، آشکار کردن عیبِ فرزند بزرگ تر است و تصریح به امامت فرزندِ کوچک تر. پرسیدم: دانش به این مطلب از کجاست؟ گفت: از سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: «ای علی! امامت در بزرگ ترین فرزندان توست، مادامی که در او عیبی نباشد». و چون مشاهده کردیم امام صادق (علیه السلام) به فرزند بزرگ و کوچک وصیت کرده، متوجه می شویم که ما را به عیبِ فرزند بزرگ توجه داده و به فرزند کوچک تصریح کرده است. پس به سوی موسی برو که او

(٨٤)

صاحب امر امامت است!
وصیت و تقیه:
ممکن است درباره آنچه گذشت، این پرسش به ذهن خطور کند که: با وجود تقیه شدیدی که در دوران حیات امامان معصوم (علیهم السلام) وجود داشته است، چگونه می توان وجود وصیت آشکار برای آنان را پذیرفت؟
در پاسخ می توان گفت وصیت به امام، غیر از تصریح به امامتِ امام است. وصیت - چنان که از تعابیر روایات برمی آید - تنها نشانه امامت است و منحصراً کسانی که می دانستند این علامت نشانه چیست، از وجود آن به امامتِ صاحبِ نشانه پی می بردند؛ به تعبیر دیگر، گاهی رابطه بین نشانه و صاحب نشانه، رابطه ای تکوینی است؛ مانند تب که نشانه بیماری است. چنین رابطه ای حقیقی است و نه قراردادی. به همین دلیل، منتقل شدن از تب به بیماری، منوط به چیزی افزون بر علمِ به نشانه نیست و همین که در شخصی تب مشاهده شد، به بیماریِ او نیز علم حاصل می شود. اما برخی مواقع، رابطه بین نشانه و صاحب نشانه، قراردادی است. در چنین رابطه ای، انسان به صرف اطلاع از نشانه، به صاحبِ نشانه منتقل نمی شود، بلکه این انتقال نیازمند آن است که انسان بداند این نشانه، علامت چه چیزی قرار داده شده است؛ برای مثال، رابطه بین تصویر تابلوی عبور ممنوع و ممنوع بودن عبور، رابطه ای قراردادی است؛ به همین دلیل، این گونه نیست که همه با مشاهده تابلوی مورد نظر، به ممنوع بودن عبور منتقل شوند، بلکه منحصراً کسانی که از قبل، از این ارتباط مطلع باشند، پیامِ آن را دریافت خواهند کرد. رابطه بین وصیت و امامت نیز از سنخ روابط قراردادی است؛ از این رو، تنها کسانی از وجود وصیت، به امامتِ وصی پی می بردند که می دانستند وصیت، نشانه امام است. چنین وصیتی، به ویژه با توجه به این که وصیت از آداب اسلامی است و میان مسلمین همیشه رواج داشته، برای کسانی که از این رابطه اطلاع نداشتند، بسیار عادی و بدون کمترین حساسیتی بوده است.

(٨٥)

فیض کاشانی در شرح روایت عبدالاعلی از امام صادق (علیه السلام) - که پیش از این ذکر شد - چنین می نویسد:
«و هو وصیه» یعنی وصی اوست در خفا و علن به گونه ای که موافق و مخالف همه بدانند او وصی امام است گرچه همه علم به امامت او نداشته باشند همانطور که آن حضرت به این مطلب با جمله «و له حجه ظاهره» تصریح کردند و در ادامه با عبارت «إن أبی استودعنی..». آن را تبیین نمودند. حاصل فرمایش آن حضرت این است که امام سابق گرچه به دلیل ترس از سلطان به امام لاحق وصیت نکرد، اما با این وجود به صورت مطلق او را وصی خور قرار داد و انجام برخی از اموری که چاره ای جز ذکرش نبود را بر عهده امام لاحق گذارد تا این که شیعیان از این طریق دریابند او امام بعدی است، چرا که فقط به او وصیت شد و نه به دیگران؛ گرچه کسانی که گواه این وصیت بودند به این مطلب پی نبردند.(1)
نکته دیگر این که، گرچه روایات متعددی، وصیت را یکی از نشانه های امام ذکر کردند، دلیلی وجود ندارد که این گونه روایات را تمامی شیعیان می دانستند و در فکر و ذهنشان ثبت و ضبط شده بود؛ بنابراین، اندیشمندان شیعه و شاید برخی دیگر از شیعیان، به چنین روایاتی آگاهی داشتند و طبیعتاً این مقدار آگاهی باعث نمی شد آشکار شدن وصیت، به آگاهیِ همگان از امامتِ امامِ بعدی منجر شود. در ماجرای پیش گفته نیز ملاحظه شد که ابوحمزه ثمالی - که از بزرگان شیعه بود - همین که از وصیت امام صادق (علیه السلام) اطلاع یافت، به امامتِ موسی بن جعفر (علیه السلام) پی برد، اما محمد بن ابراهیم نیشابوری که هم شیعه بود و هم مورد وثوق، از وصیت امام صادق (علیه السلام) پی به امامتِ آن حضرت نبرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الوافی، ج 2، ص130.

(٨٦)

وصیت و اختلاف درباره امامت:
پرسش دیگری که در این باره وجود دارد، این است که: اگر چنین وصیت آشکاری وجود داشت، چرا شیعیان پس از شهادت امام زمانِ خود، در شناخت امام بعدی به خطا می رفتند؟
با توجه به مطالب پیشین، پاسخِ این پرسش نیز روشن می شود، چرا که آنچه آشکار بود و همگان از آن اطلاع می یافتند، وصیت بود، در حالی که برای شناساییِ امام از طریق وصیت باید شیعیان از این که وصیت، نشانه امامت است نیز آگاه باشند و دلیلی وجود ندارد که اثبات کند این آگاهی در میان شیعیان شایع بوده است، و به خطا رفتن شیعیان در شناساییِ امام، خود بهترین دلیل بر جهل به این مسئله است. این جهل نیز با توجه به فقدان ابزار اطلاع رسانی در آن دوران، قابل توجیه است؛ هم چنان که به یقین می توان مدعی شد بسیاری از شیعیان معاصر نیز با وجود ابزارهایی که کسب دانش را تسهیل کرده است، درباره این مسئله ناآگاهند و نگارنده این سطور نیز جهل خود به این مسئله را تا پیش از ورود به این بحث مخفی نمی کند. و چه بسا ممکن است گسترده نشدن این معیار و سایر معیارهایی که به کمک آن می شد امامِ حق را شناخت، در پاره ای از برهه ها مطلوب پیشوایان معصوم (علیه السلام) بوده است، زیرا مطرح شدن چهره های متفاوتی که مدعیِ امامت بودند و اقبال برخی شیعیان به سمت مدعیان و عدم اجماع شیعه بر یک نفر، جانِ امام را بیشتر حفظ می کرد و اندکی از فشار بر شیعه می کاست.
بنابراین، یکی از نشانه هایی که به کمک آن می توان امام را شناخت، این است که امام سابق، آشکارا به کسی وصیت کند، به گونه ای که مردم کوچه و بازار از آن اطلاع یابند. چنین وصیتی اگر درباره شخصی ثابت شود، علامت امامتِ اوست. این وصیت - چنان که از ظاهر روایات برمی آید - همان وصیت به ولایت است که در فقه از آن گفت وگو می شود و فقها آن را چنین تعریف کرده اند:
الوصیه بالولایه: استنابه بعد الموت فی التصرف فیما کان له

(٨٧)

التصرف فیه: من قضاء دیونه و استیفائها، ورد الودائع و استرجاعها. و الولایه علی اولاًده الذین له الولایه علیهم من الصبیان و المجانین و النظر فی أموالهم و التصرف فیها....(1)
به همین دلیل، امام کاظم (علیه السلام) هنگام وصیت به امام رضا (علیه السلام) تصریح کرد که: «هر کس از من طلب دارد، از وصیّم بگیرد و اگر من از کسی طلب دارم، آن را نیز به او بپردازد».(2)
وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، نشانه امامت:
بر اساس برخی روایات، وصیتِ پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نشانه امامت است، و این وصیت نزد هر کس یافت شود، نشانه امامت اوست:
عن عبدالاعلی قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن قول العامه: إن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: من مات و لیس له إمام مات میته جاهلیه، فقال: الحق والله، قلت: فإن إماماً هلک و رجل بخراسان لایعلم من وصیه لم یسعه ذلک؟ قال: لا یسعه إن الامام إذا هلک وقعت حجه وصیه علی من هو معه فی البلد و حق النفر علی من لیس بحضرته إذا بلغهم، إن الله عزوجل یقول: ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ﴾ قلت: فنفر قوم فهلک بعضهم قبل أن یصل فیعلم؟ قال: إن الله عز و جل یقول: ﴿وَ مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَی الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی الله﴾ قلت: فبلغ البلد بعضه فوجدک مغلقاً علیک بابک و مرخی علیک سترک، لا تدعوهم إلی نفسک و لا یکون من یدلهم علیک فبما یعرفون ذلک؟ قال: بکتاب الله المنزل. قلت: فیقول الله عز و جل کیف؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- قواعد الأحکام، ج2، ص 562.
2- الکافی، ج1، ص312.

(٨٨)

قال: أراک قد تکلمت فی هذا قبل الیوم، قلت: أجل، قال فذکر ما أنزل الله فی علی (علیه السلام) و ما قال له رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی حسن و حسین (علیهما السلام) و ما خص الله به علیاً (علیه السلام) و ما قال فیه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من وصیته إلیه و نصبه إیاه و ما یصیبهم و إقرار الحسن و الحسین بذلک و وصیته إلی الحسن و تسلیم الحسین له بقول الله: ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ الله﴾ قلت: فإن الناس تکلموا فی أبی جعفر (علیه السلام) و یقولون: کیف تخطت من ولد أبیه من له مثل قرابته و من هو أسن منه و قصرت عمن هو أصغر منه، فقال: یعرف صاحب هذا الأمر بثلاث خصال لا تکون فی غیره: هو أولی الناس بالذین قبله و هو وصیه و عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و وصیته و ذلک عندی، لا أنازع فیه، قلت: إن ذلک مستور مخافه السلطان؟ قال: لا یکون فی ستر إلا و له حجه ظاهره، إن أبی استودعنی ما هناک، فلما حضرته الوفاه قال: ادع لی شهوداً فدعوت أربعه من قریش، فیهم نافع مولی عبد الله بن عمر، قال: اکتب هذا ما أوصی به یعقوب بنیه ﴿یَا بَنِیَّ إِنَّ الله اصْطَفَی لَکمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا و إنتُم مُسْلِمُونَ﴾ و أوصی محمد بن علی إلی ابنه جعفر بن محمد و أمره أن یکفنه فی برده الذی کان یصلی فیه الجمع و إن یعممه بعمامته و إن یربع قبره و یرفعه أربع أصابع، ثم یخلی عنه، فقال: اطووه، ثم قال للشهود: انصرفوا رحمکم الله، فقلت بعد ما انصرفوا: ما کان فی هذا یا أبت أن تشهد علیه؟ فقال: إنی کرهت أن تغلب و إن یقال: إنه لم یوص، فأردت أن تکون لک حجه فهو الذی إذا قدم الرجل البلد قال: من وصی فلان، قیل فلان، قلت: فإن أشرک

(٨٩)

فی الوصیه؟ قال: تسألونه فإنه سیبین لکم؛(1) عبدالاعلی می گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره قول عامه پرسیدم که می گویند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده: «هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است». فرمود: «به خدا سوگند، درست است». عرض کردم: امامی [در مدینه] وفات کرده و مردی در خراسان است و نمی داند وصی او کیست؛ همین دوری از امام، برای او عذر نیست؟ فرمود: «برای او عذر نیست. همانا چون امام بمیرد، برهان وصیّش بر کسانی است که در بلد او هستند و کسانی که در بلد امام نیستند، چون خبر وفات او را شنیدند، لازم است کوچ کنند. همانا خداوند می فرماید: "چرا از هر گروه از مؤمنان، دسته ای کوچ نکنند تا درباره دین، دانش آموزند و چون بازگشتند قوم خویش را بیم دهند؟! شاید آن ها بترسند!"» عرض کردم: اگر دسته ای کوچ کردند و بعضی از آن ها پیش از آن که [به شهر امام] برسند و بدانند، بمیرند؟ فرمود: «خداوند می فرماید: و هر کس برای مهاجرت به سوی خدا و رسولش از خانه خویش درآید، آن گاه مرگ وی فرارسد، پاداش او به عهده خدا باشد.» عرض کردم: اگر بعضی از آن ها به شهر امام رسیدند و دیدند شما درِ خانه خود را بسته و به روی خود پرده انداخته اید، نه خود شما مردم را به سوی خود می خوانید و نه دیگری آنان را به شما راهنمایی می کند، چگونه امام را بشناسند؟ فرمود: «با کتاب خدا». عرض کردم: خداوند چه می فرماید؟ فرمود: «به نظرم، پیش از این هم در این باره سخن گفته ای». عرض کردم: آری. آن گاه حضرت آیاتی را که خدا درباره علی (علیه السلام) نازل فرموده و آنچه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حسن و حسین (علیهما السلام) به علی فرموده و آنچه را خدا به علی (علیه السلام) اختصاص داده و وصیتی را که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص378.

(٩٠)

درباره او کرده و نصبش فرموده و مصیبت هایی که به آن ها می رسد و اعتراف حسن و حسین را به آن و وصیتش را به حسن و تسلیم کردن حسین، امرِ امامت را طبق قول خدا: «پیغمبر به مؤمنان، از خودشان سزاوارتر است و همسران وی، مادران ایشانند و خویشاوندان در کتاب خدا، بعضی نسبت به بعضی سزاوارترند»، همه را یادآور شد. عرض کردم: مردم درباره امام باقر (علیه السلام) اعتراض کرده و می گفتند: چگونه شد که امامت از میان تمام فرزندانِ پدرش تنها به وی رسید، با آن که در میان آن ها کسانی بودند که از نظر قرابت، مثل او و از نظر سن، بزرگ تر از او بودند، در صورتی که امامت به کوچک تران از او نرسید؟ فرمود: «صاحب امرِ امامت، به سه خصلت شناخته می شود که مختصّ اوست و در غیر او نیست: او نسبت به امام پیشین سزاوارتر از سایر مردم است، وصی اوست و سلاح و وصیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد اوست. و این ها نزد من است؛ کسی با من در این باره نزاع نکند». عرض کردم: این ها از ترس سلطان پنهان است؟ فرمود: «پنهان نیست، بلکه دلیلی روشن دارد؛ همانا پدرم هرچه آن جا بود، به من سپرد و چون وفاتش نزدیک شد، فرمود: گواهانی را نزد من حاضر کن! چهار تن از قریش را که نافع، غلامِ عبد الله بن عمر، یکی از آن ها بود، حاضر کردم. فرمود: بنویس: این است آنچه یعقوب پسرانش را بدان وصیت می کند: «پسرانم! همانا خدا این دین را برای شما برگزید؛ نمیرید جز این که مسلمان باشید!» و محمد بن علی به پسرش جعفر بن محمد وصیت کرد و دستورش داد که او را با بُردی که در آن نمازجمعه می خواند، کفن پوشد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهارگوش ساخته، چهار انگشت از زمین بلند کند و سپس آن را واگذارد. آن گاه فرمود: وصیت نامه را در هم پیچید و به گواهان فرمود: بروید؛ خدا شما را رحمت کند! پس از

(٩١)

رفتنِ آنان گفتم: پدرم! در این وصیت نامه چه احتیاجی به گواه گرفتن بود؟ فرمود: نخواستم که [پس از مرگ من] مغلوب باشی و مردم بگویند: او وصیت نکرده است و خواستم دلیلی داشته باشی که هر گاه مردی به این شهر آید و گوید: وصی فلانی کیست؟ بگویند: فلانی. گفتم: اگر در وصیت شریک داشته باشد [امام چگونه تعیین می شود]؟ فرمود: از او سؤال می کنید (مسائل مشکل علمی و امور غیبی را از او می پرسید)، مطلب برای شما روشن می شود».
بنا بر این روایت، صاحب این امر سه ویژگی دارد: سزاوارترین افراد به امام سابق و وصیّ او باشد؛ سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد او باشد؛ وصیت آن حضرت نزد او باشد. از عبارتِ یادشده به روشنی معلوم می شود که: اولاً، وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با وصیت امام سابق - که در روایات پیشین از آن گفت وگو شد - متفاوت است؛ ثانیاً، هم چنان که وجود سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد کسی نشانه امامت اوست، وجود وصیت پیامبر نزد کسی نیز چنین حکمی دارد. وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ائمه (علیهم السلام) بوده و گاه به دلیل ترس از سلطان، آن را مخفی می کردند و به حسب فرموده امام صادق (علیه السلام)، هنگامی که امام از ترس سلطان نمی تواند این وصیت را آشکار و با آن احتجاج کند، وصیت امام سابق به او، حجت آشکاری بر وصیت پنهان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و همین می تواند دلیلِ وجود وصیتِ پیامبر نزد او و حجتی بر امامتش باشد: «... و عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و وصیته و ذلک عندی، لا أنازع فیه، قلت: إن ذلک مستور مخافه السلطان؟ قال: لا یکون فی ستر إلّا و له حجه ظاهره...».
در روایتی دیگر چنین می خوانیم:
أبی عبد الله (علیه السلام) قال: الامام یعرف بثلث خصال انه أولی الناس

(٩٢)

بالذی کان قبله و عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و عنده الوصیه...؛(1) امام با سه ویژگی شناخته می شود؛ سزاوارترین مردم به امام پیش از خود است و سلاح پیامبر خدا و وصیت نزد اوست.
از عبارت «عنده الوصیه» چنین برداشت می شود که وصیت نزد ائمه (علیهم السلام) بوده و دست به دست می شده است. قرینه دیگری که مطلب پیش گفته را تأیید می کند، روایت ذیل است:
ذکر عند أبی عبد الله (علیه السلام) الکیسانیه و ما یقولون فی محمد بن علی. فقال: ألا تسألونهم عند من کان سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)؟
إنّ محمد بن علی کان یحتاج فی الوصیه أو إلی الشیء فیها فیبعث إلی علی بن الحسین فینسخها له؛(2) نزد امام صادق (علیه السلام) سخن از کیسانیه و آنچه درباره محمد بن علی می گویند، به میان آمد. فرمود: «آیا از آنان نمی پرسید سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد که بود؟ همانا محمد بن علی به وصیت یا چیزی که در آن بود، نیاز پیدا می کرد، کسی را نزد علی بن حسین می فرستاد تا برایش استنساخ کند».
از این روایت نیز درمی یابیم وصیت، متنی مکتوب و در اختیار امام سجاد (علیه السلام) بوده است.
البته - چنان که ملاصالح مازندرانی تصریح کرده است - هیچ اشکالی ندارد که چیزی، هم خود دلیلِ امامت باشد و هم دلیل بر دلیل امامت(3) بنابراین وقتی گفته می شود وصیت یکی از نشانه های امام است، یعنی: اولاً، امام سابق به شخصی که بعینه او را مشخص می کند وصیت نماید، به گونه ای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص 200.
2- بصائر الدرجات، ص198.
3- شرح أصول الکافی، ج 6، ص 362 – 363.

(٩٣)

که مردم از آن اطلاع یابند و بدانند وصیّ امام سابق کیست؛ ثانیاً، نزد او وصیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) موجود باشد و وصیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) متنی مکتوب بود که نزد ائمه (علیهم السلام) دست به دست می شد و ایشان در برخی موارد از این طریق، دروغِ مدعیان دروغین امامت را آشکار می کردند. این مطلب از آنچه امام صادق (علیه السلام) درباره محمد حنفیه و نبودن وصیت نزد او فرمود، قابل استنباط است. امام صادق (علیه السلام) نبودن وصیت نزد محمد بن حنفیه و گرفتن آن به هنگام نیاز از امام سجاد (علیه السلام) را دلیلی بر دروغ بودن ادعای امامت او می داند؛ از این رو، حتی در روایتی که در ادامه می آید و مورد استناد برخی فرقه های انحرافی قرار گرفته، چنین تعبیر شده است که هر امامی، وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به امامِ پس از خود می سپارد؛ بنابراین کسی که مدعی امامت است، باید وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدش موجود باشد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی اللیله التی کانت فیها وفاته لعلی (علیه السلام): یا أبا الحسن أحضر صحیفه و دواه، فأملی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وصیته حتی انتهی إلی هذا الموضع، فقال: یا علی إنه سیکون بعدی اثنا عشر إماماً و بعدهم اثنا عشر مهدیاً، فأنت یا علی! أول الاثنی عشر الإمام... فإذا حضرتک الوفاه فسلّمها إلی ابنی الحسن البر الوصول، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنی الحسین الزکی المقتول، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه سید العابدین ذی الثفنات علی، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه محمد باقرالعلم، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه جعفر الصادق، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه موسی الکاظم، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه علی الرضا، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه موسی الکاظم، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه محمد الثقه

(٩٤)

التقی، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه علی الناصح، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه الحسن الفاضل، فإذا حضرته الوفاه فلیسلمها إلی ابنه محمد المستحفظ من آل محمد، فذلک اثنا عشر إماماً، ثم یکون من بعده اثنا عشر مهدیاً فلیسلمها إلی ابنه أول المقربین له ثلاثه أسامی کاسمی و اسم أبی و هو عبد الله و أحمد و الاسم الثالث المهدی هو أول المؤمنین؛(1) پیغمبر در شب رحلتش به من فرمود: «ای اباالحسن، صحیفه و دواتی بیاور!» سپس پیغمبر وصیت خود را املا فرمود تا به این جا رسید: «ای علی! بعد از من دوازده امام خواهد بود و بعد از آن ها دوازده مهدی است. ای علی! تو نخستین آن دوازده امامی!... چون زمان وفات تو رسید، وصیت را به فرزندم حسن که نیکوکار و صله رحم کننده است بسپار و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به پسرم حسین پاک و کشته شده بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به پسرش علی سرور عبادت کنندگانی که پیشانی اش پینه بسته است، بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به فرزندش محمد شکافنده دانش بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به فرزندش جعفر صادق بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به فرزندش موسی کاظم بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به فرزندش علی رضا بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به فرزندش محمد تقی ثقه بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به فرزندش علی ناصح بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به فرزندش حسن با فضیلت بسپارد و چون زمان وفات او رسید، وصیت را به فرزندش م ح م د که محفوظ از ما آل محمد است، تسلیم کند. این ها دوازده امام هستند. بعد از مهدی موعود، دوازده مهدی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الغیبه(طوسی)، ص151.

(٩٥)

دیگر خواهد بود؛ چون او وفات کرد، آن را تسلیم کند به مهدی اول که دارای سه نام است: یک نام مثل نام من، یک نام مانند نام پدرم عبد الله و احمد و اسم سوم، مهدی است و او نخستین مؤمنان است».
از این روایت نیز معلوم می شود که وصیتِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی بود که هر امامی آن را به امامِ پس از خود می سپرد؛ به همین دلیل، هر امامی مأمور بود که وصیت را به امامِ پس از خود بسپارد (فلیسلّمها).
البته نیاز به توضیح نیست که وقتی گفته می شود وصیت پیامبر نشانه امامت است: اولاً، چنان که برخی جهّال گمان کرده اند، مقصود این نیست که صرف آمدن نامی در این وصیت، به معنای وصایتِ او از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است و هر کس برای اولین بار این حدیث را بر خود تطبیق کرد، می تواند شخصیت مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، زیرا - چنان که گذشت - نشانه امامت، همراه داشتن وصیت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ ثانیاً، مقصود این نیست که هر کس با آوردن متنی مکتوب که احیاناً از نظر زمانی قدمتِ تاریخی هم دارد، بتواند مدعی امامت شود، بلکه باید با ادله قاطع، انتساب آن متن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اثبات شود. بنابراین، به صرف آمدن نامی در روایتی که گزارش گرِ وصیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نمی توان مدعی امامتِ کسی شد، بلکه آنچه نشانه امامت است، وجود وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد کسی است.
در پاسخ این پرسش که: با آن که ما و حتی اغلب شیعیان در طول تاریخ، وصیت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را ندیده ایم، از چه طریق می توانیم وصیت واقعیِ آن حضرت را شناسایی کنیم و از طریق آن به امامتِ کسی که وصیت نزد اوست، ایمان آوریم، توجه به این گزارش تاریخی درخور توجه است:
إن رجلاً دخل المدینه یسأل عن الامام، فدلوه علی عبد الله بن الحسن فسأله هنیئه ثم خرج فدلوه علی جعفر بن محمد - صلوات

(٩٦)

الله علیه - فقصده. فلما نظر إلیه جعفر (علیه السلام) قال: یا هذا! إنک کنت مغری فدخلت مدینتنا هذه تسأل عن الامام فاستقبلک فتیه من ولد الحسن (علیه السلام) فأرشدوک إلی عبد الله بن الحسن فسألته هنیئه ثم خرجت، فإن شئت أخبرتک عما سألته و ما رد علیک، ثم استقبلک فتیه من ولد الحسین فقالوا لک: یا هذا! إن رأیت أن تلقی جعفر بن محمد فافعل. فقال: صدقت قد کان کما ذکرت، فقال له: ارجع إلی عبد الله بن الحسن فاسأله عن درع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمامته. فذهب الرجل فسأله عن درع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و العمامه، فأخذ درعا من کندوج له فلبسها فإذا هی سابغه فقال: کذا کان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یلبس الدرع، فرجع إلی الصادق (علیه السلام) فأخبره. فقال (علیه السلام): ما صدق. ثم أخرج خاتماً فضرب به الأرض فإذا الدرع و العمامه ساقطین من جوف الخاتم. فلبس أبوعبد الله (علیه السلام) الدرع فإذا هی إلی نصف ساقه ثم تعمم بالعمامه فإذا هی سابغه فنزعهما ثم ردهما فی الفص، ثم قال: هکذا کان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یلبسها، إن هذا لیس مما غزل فی الأرض إن خزانه الله فی کن و إن خزانه الامام فی خاتمه و إن الله عنده الدنیا کسکرجه و إنها عند الامام کصحفه و لو لم یکن الامر هکذا لم نکن أئمه و کنا کسائر الناس؛(1) مردی وارد مدینه شد و از امام جست وجو می کرد. او را به عبد الله بن حسن راهنمایی کردند. چند سؤالی کرد و سپس خارج شد. باز جعفر بن محمد را معرفی کردند. خدمت آن جناب رفت؛ همین که امام صادق (علیه السلام) چشمش به او افتاد، فرمود: «تو را برای جست وجو از امام فرستاده اند. داخل شهر ما شدی و از امام سؤال کردی. چند نفر از
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مناقب آل ابیطالب،ج3،ص349.

(٩٧)

اولاد امام حسن (علیه السلام) به عبد الله بن حسن راهنمایی کردند. چند سؤالی کردی و خارج شدی. اگر می خواهی، بگویم از او چه پرسیدی و چه پاسخ گفت. بعد چند نفر از اولاد امام حسین (علیه السلام) به تو گفتند: اگر مایلی، تو را به نزد جعفر بن محمد ببریم». گفت: آنچه فرمودی، صحیح است. به او فرمود: «نزد عبد الله بن حسن برو و بگو: زره پیامبر و عمامه اش کجاست؟» آن مرد نزد عبد الله بن حسن آمد و از زره و عمامه پرسید. عبد الله از داخل کندویی زرهی را بیرون آورد و پوشید. برایش گشاد بود. گفت: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این گونه زره می پوشید. آن مرد به خدمت امام صادق (علیه السلام) برگشت. فرمود: «راست نگفته است». سپس انگشتری بیرون آورد و به زمین زد؛ زره و عمامه از داخل انگشتر بیرون آمد. زره را پوشید، تا ساقش آمد. بعد عمامه را بر سر بست؛ عمامه بلند بود. هر دو را از تن خارج کرد و داخل نگین قرار داد. گفت: «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این طور زره می پوشید. این پارچه در زمین بافته نشده است. خزانه خدا در لفظ «کن» است و خزانه امام در انگشتری اوست. دنیا نزد خدا مانند کاسه است، و نزد امام مانند قدح. اگر چنین نبود، ما امام نبودیم و با سایر مردم برابر می شدیم».
مطابق این روایت، صرف این که کسی مدعی شود این زره و عمامه متعلق به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نمی توان سخن او را تأیید کرد و اثبات آن، نیازمندِ دلیلی قاطع است که معجزه آسا بودن برخی شئون آن می تواند یکی از راه های اثبات باشد؛ هم چنان که بر اساس گزارش یادشده، محل نگه داری زره و عمامه آن حضرت، شکلی کاملاً اعجازگونه داشته است. وصیت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز می تواند به همین صورت و یا صورت های دیگر، به گونه ای باشد که بتوان آن را از نمونه های جعلی اش

(٩٨)

شناسایی کرد.
از آنچه گذشت روشن شد که وقتی گفته می شود وصیت نشانه و معیار شناخت امام است، مقصود دو مطلب است؛ مطلب نخست این که، امامِ سابق به شخص امامِ لاحق وصیت کند و او را وصیّ خود معرفی کند، به طوری که وقتی از مردم کوچه و بازار بپرسند: امام به چه کسی وصیت کرد؟ بگویند: به فلانی. و مطلب دوم این که، امام کسی است که نزدش وصیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، که متن مکتوبی بوده و از سوی ائمه (علیهم السلام) دست به دست می شده، وجود داشته باشد.
در این جا این پرسش قابل طرح است که: نوع دوم وصیت می تواند درباره امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم صادق باشد؛ یعنی نزد آن حضرت، وصیت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) موجود باشد، اما نوع نخستِ وصیت نمی تواند درباره امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مصداق پیدا کند، چراکه با توجه به فاصله زمانی طولانی ای که بین عصر حیات امام حسن عسکری (علیه السلام) به عنوان امام سابق و امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وجود دارد، این امکان وجود ندارد که امام حسن عسکری (علیه السلام)، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در مقابل انظار مردم کوچه و بازار به عنوان وصیّ خود معرفی کنند. بنابراین، شناسایی آن حضرت از این طریق میسر نخواهد بود؛ با این حال، آیا عدم انطباق این نشانه بر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مشکل آفرین نیست؟ به تعبیر دیگر، اگر این امکان وجود داشته باشد که برخی معیارهای شناسایی امام، بر برخی از ائمه (علیهم السلام) انطباق نیابد، آیا این مطلب راه را برای مدعیان دروغینی که به ظاهر یکی از نشانه ها را با خود دارند، باز نخواهد کرد؟ برای نمونه، اطلاع از آنچه در آینده رخ می دهد، یکی از نشانه های امام است؛ حال اگر مدعی دروغینی با استمداد از علوم غریبه یا اجنه، رخدادهای فردا را پیش گویی کرد و پیش گویی او نیز درست بود، اما شخصیت مورد نظر هیچ یک از سایر نشانه های امام را نداشت، آیا این شخص نمی تواند ادعا کند

(٩٩)

من امام هستم؟ هم چنین مدعی شود نداشتن سایر نشانه های امام نیز خللی به ادعای من نمی رساند، چراکه اساساً اجتماع تمام نشانه ها در امام شرط نیست، زیرا برخی ائمه (علیهم السلام) برخی از نشانه های امامت را به همراه نداشتند، هم چنان که وصیت در امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وجود ندارد.
حلّ این پرسش، ریشه در پرسشی اساسی تر دارد که آیا اساساً نشانه های یادشده در روایات، عطف به «واو» هستند و اجتماع همه آن ها شرط است، یا این که عطف به «أو» (یا) هستند و وجود یکی از آن ها کافی است؟
ظاهر روایات چنین حکم می کند که این مجموعه، عطف به «واو» باشند و وقتی برای نمونه در روایتی گفته می شود: «دانش از نشانه های امام است» و در روایت دیگری گفته می شود: «معجزه از نشانه های امام است»، یعنی این که هر دو باید در مدعی امامت وجود داشته باشند و این مقتضای جمع بین دو روایت است و دلیلی وجود ندارد که بگوییم از میان این دو نشانه، وجود یکی کافی است؛ با این حال، فقدان نشانه وصیت در امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را این گونه می توان توضیح داد که گاهی خودِ نشانه به گونه ای است که امکان وجود در شخص مدعی را دارد، اما او به رغم امکان برخورداری از این نشانه، فاقد آن است و گاهی نشانه همراه با ویژگی هایی تعریف می شود که مخصوص برخی ائمه (علیه السلام) است و امکان تحقق آن در برخی امامان وجود ندارد؛ برای نمونه، از دسته نخست، «برخورداری از دانش» یا «علم به همه زبان ها» نشانه هایی است که به خودیِ خود مانعی برای وجود آن ها در امام نیست و مسلّماً فقدان چنین نشانه ای در شخص مدعی، نشانه دروغ گو بودن اوست. نمونه دسته دوم، «وصیت» است. این نشانه با تعریفی که از آن در روایات شده، اساساً قابل صدق بر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست، زیرا هر شخصی که بخواهد مدعی شود من امام مهدی هستم و حتی امام مهدی واقعی نمی تواند این نشانه را همراه داشته باشد؛ به تعبیر دیگر، یقین داریم که فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) زنده و غایب است و سرانجام روزی آشکار خواهد

(١٠٠)

شد. این شخص هر کس که باشد، نشانه وصیت را به همراه ندارد، چون وصیت طبق تعریفی که شد، یعنی این که امام سابق به شخصی بعینه وصیت کند، به طوری که مردم کوچه و بازار آن را بدانند. ویژگیِ یادشده سبب می شود چنین نشانه ای مربوط به همه ائمه (علیهم السلام)، به جز امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد. بنابراین، اساساً این نشانه برای شناساییِ امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست؛ در نتیجه، برای راستی آزماییِ مدعی مهدویت، این نشانه کارآیی ندارد و فقدان آن را نمی توان دلیلی بر دروغ بودن ادعای مهدویت برشمرد، بلکه باید به سایر نشانه هایی که برای شناسایی امام گفته شده، رجوع کرد.

(١٠١)

سومین معیاری که در این بخش از آن گفت وگو خواهد شد و در روایات متعددی از آن سخن گفته شده، همراه داشتن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) است؛ یعنی سلاح آن حضرت نزد هر کس باشد، او جانشین آن حضرت و امامِ منصوب از ناحیه خداوند متعال است.
سلاح؛ نشانه امامت:
در این باره که همراه داشتن سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از نشانه های امامت است، در مجامع روایی شیعه روایات فراوانی وجود دارد؛ خصوصاً این که بخش قابل توجهی از این روایات، در کتاب شریف کافی منعکس شده است که نشان گرِ اتقان این دسته از روایات است. در این باره می توان به این روایات اشاره کرد:
1. عبدالاعلی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): المتوثب علی هذا الامر، المدعی له، ما الحجه علیه؟ قال: یسأل عن الحلال و الحرام، قال: ثم أقبل علی فقال: ثلاثه من الحجه لم تجتمع فی أحد إلا کان صاحب هذا الامر أن یکون أولی الناس بمن کان قبله و یکون عنده السلاح و یکون صاحب الوصیه الظاهره التی إذا قدمت المدینه سألت عنها العامه و الصبیان: إلی من أوصی فلان؟ فیقولون: إلی فلان بن فلان(1)؛ عبدالاعلی گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: کسی که منصب امامت را غصب کرده و به ناحق ادعا می کند، چه دلیلی بر ردّ اوست؟ فرمود: «درباره حلال و
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 284.

(١٠٤)

حرام از او بپرسند (درست پاسخ نگفتن او، دلیل بر ادعای دروغش می باشد)». سپس به من رو کرد و فرمود: «سه دلیل هست که جز در صاحب امر امامت فراهم نیاید؛ سزاوارترینِ مردم است نسبت به امام پیش از خود؛ سلاح نزد اوست؛ و وصیت امام سابق درباره او مشهور است، به طوری که چون در شهر امام وارد شوی و از عموم مردم و کودکان هم که بپرسی: فلان امام به که وصیت کرده؟ می گویند: به فلان پسر فلان».
2. عبدالاعلی قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن قول العامه: إن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: من مات و لیس له إمام مات میته جاهلیه، فقال: الحق والله... یعرف صاحب هذا الامر بثلاث خصال لا تکون فی غیره: هو أولی الناس بالذین قبله و هو وصیه و عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و وصیته و ذلک عندی، لا أنازع فیه...(1)؛ عبدالاعلی گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره قول عامه پرسیدم که گویند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده: «هر که بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است». فرمود: «به خدا سوگند، درست است... صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته می شود که مختصّ اوست و در غیر او نیست؛ او نسبت به امام پیشین سزاوارتر از سایر مردم است و وصی اوست؛ سلاح و وصیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد اوست. این ها نزد من است و کسی با من در این باره نزاع نکند...».
3. الحارث بن المغیره النصری، قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): بأی شیء یعرف الإمام؟ قال: بالسکینه و الوقار. قلت: و بأی شیء؟ قال: و تعرفه بالحلال و الحرام و بحاجه الناس إلیه و لا یحتاج إلی أحد و یکون عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله)...(2)؛ حارث بن مغیره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص378.
2- کتاب الغیبه، ص 249.

(١٠٥)

نصری گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: امام با چه نشانه ای شناخته می شود؟ فرمود: «به آرامش و وقار». عرض کردم: و دیگر با چه؟ فرمود: «نیز با حلال و حرام او را می شناسی و نیازمندی مردم به او، در صورتی که او به هیچ کس نیاز ندارد؛ هم چنین سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نزد اوست...».
4. أحمد بن عمر، عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: سألته عن الدلاله علی صاحب هذا الامر، فقال: الدلاله علیه: الکبر و الفضل و الوصیه، إذا قدم الرکب المدینه فقالوا، إلی من أوصی فلان؟ قیل: فلان بن فلان و دوروا مع السلاح حیثما دار، فأما المسائل فلیس فیها حجه(1)؛ احمد بن عمر گوید: از حضرت رضا (علیه السلام) درباره دلیل امامتِ صاحب الامر پرسیدم. فرمود: «دلیلش بزرگی سنّ، فضیلت و وصیت است. زمانی که کاروان به شهر در آید و بگوید: فلانی به که وصیت کرد؟ پاسخ دهند: به فلان پسر فلان و هر کجا سلاح گردید، شما هم بگردید، اما پاسخ گفتنِ مسائل، دلیل نیست».
5. أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قال: للامام علامات یکون أعلم الناس... و یستوی علیه درع رسول الله (صلی الله علیه و آله)... و یکون عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و سیفه ذوالفقار...(2)؛ امام رضا (علیه السلام) فرمود: «امام را نشانه هایی است؛ دانشمندترین مردم است... زره رسول خدا به اندازه قامت اوست... و سلاح رسول خدا و شمشیر ذوالفقارش نزد اوست...».
تشبیه سلاح به تابوت بنی اسرائیل:
در کنار روایات یادشده که به صراحت همراه داشتن سلاح پیامبر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 285.
2- الخصال، ص 527 -528.

(١٠٦)

خدا (صلی الله علیه و آله) را نشانه امامت برمی شمرد، در برخی دیگر از روایات، این مطلب به صورت دیگری بیان شده است. در این دسته از روایات، سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) به «تابوت بنی اسرائیل» تشبیه شده است؛ یعنی هم چنان که تابوت بنی اسرائیل نشانه نبوت بود، سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز نزد هر کس باشد، نشانه امامتِ اوست. شیخ کلینی (رحمه الله) در کتاب شریف کافی، بابی را با عنوان «أن مثل سلاح رسول الله مثل التابوت فی بنی اسرائیل» قرار داده و برخی روایات مربوط را در آن گردآوری کرده است. پاره ای از روایات بدین قرارند:
1. أبی جعفر (علیه السلام) قال السلاح فینا بمنزله التابوت إذا وضع التابوت علی باب رجل من بنی إسرائیل و قد اوتی الملک کذلک السلاح حیث ما دارت دارت الإمامه(1)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «سلاح در میان ما، به منزله صندوق در بنی اسرائیل است، چون هرگاه صندوق جلوی درِ خانه مردی از بنی اسرائیل قرار می گرفت، فرمانروایی نیز به او داده می شد. سلاح نیز چنین است؛ هر کجا باشد، امامت همان جاست».
2. أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إنما مثل السلاح فینا مثل التابوت فی بنی إسرائیل، کانت بنو إسرائیل أی أهل بیت وجد التابوت علی بابهم أوتوا النبوه فمن صار إلیه السلاح منا أوتی الإمامه(2)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: داستان سلاح در خاندان ما، داستان تابوت است در بنی اسرائیل. تابوت بر درِ هر خاندانی از بنی اسرائیل که پیدا می شد، نبوت به آن ها داده می شد؛ هر کس از ما هم که سلاح به دستش برسد، امامت به او داده شود.
3. ابن أبی نصر قال: قلت لأبی الحسن الرضا (علیه السلام): إذا مات الامام بم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص201.
2- الکافی، ج1، ص238.

(١٠٧)

یعرف الذی بعده؟ فقال للامام علامات منها أن یکون أکبر ولد أبیه... و السلاح فینا بمنزله التابوت فی بنی إسرائیل، تکون الإمامه مع السلاح حیثما کان(1)؛ ابن ابی نصر گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: چون امام بمیرد، امامِ پس از وی به چه دلیل شناخته می شود؟ فرمود: «امام را علاماتی است: از جمله آن ها این است که بزرگ ترین فرزند پدرش می باشد... و سلاح در میان ما، مانند تابوت است در بنی اسرائیل؛ امامت همراه سلاح است هر کجا که باشد».
4. أبی جعفر (علیه السلام) قال إن السلاح فینا بمنزله التابوت فی بنی إسرائیل یدور الملک حیث دار السلاح کما یدور حیث دار التابوت(2)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «سلاح در میان ما، مانند صندوق در بنی اسرائیل است؛ هر کجا سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد، فرمانروایی هم همان جاست، هم چنان که هر جا که آن صندوق بود، فرمانروایی همان جا بود».
مقصود از «ملک» در روایت اخیر، همان حاکمیتی است که از شئون امام معصوم است؛ بنابراین، مقصود از این که هر کجا سلاح باشد حکومت هم هست، تلازم سلاح با امامت است.
تلازمِ سلاح و دانش:
روایات پیش گفته به صراحت بر ملازم بودن همراه داشتن سلاح پیامبر اسلام(ص) و امامت دلالت داشت، اما در برخی دیگر از روایات، همراه داشتن سلاح ملازم با علم دانسته شده است. مقصود از این علم، همان دانشی است که در روایات دیگر از نشانه های امامت معرفی شده است:
1. أباجعفر (علیه السلام) یقول إن السلاح فینا کمثل التابوت فی بنی اسرائیل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 284.
2- بصائر الدرجات، ص197.

(١٠٨)

کان حیث ما دار التابوت فثم الملک و حیث ما دار السلاح فثم العلم(1)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «سلاح در خاندان ما، مانند تابوت است در بنی اسرائیل؛ هر کجا تابوت دور می زد، ملک در پی آن بود و در میان ما هر کجا سلاح دور زند، علمِ امامت دنبالش باشد».
2. أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إنما مثل السلاح فینا مثل التابوت فی بنی إسرائیل، حیثما دار التابوت دار الملک، فأینما دار السلاح فینا دار العلم.(2) امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «داستان سلاح در خاندان ما، داستان تابوت است در بنی اسرائیل؛ هر کجا تابوت دور می زد، ملک در پی آن بود و در میان ما هر کجا سلاح دور زند، علمِ امامت دنبالش باشد».
3. أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: قال أبوجعفر (علیه السلام): إنما مثل السلاح فینا کمثل التابوت فی بنی إسرائیل أینما دار التابوت دار الملک و أینما دار السلاح فینا دار العلم(3)؛ امام رضا (علیه السلام) فرمود: امام باقر (علیه السلام) فرمود: «داستان سلاح در خاندان ما، داستان تابوت در بنی اسرائیل است؛ هر کجا تابوت دور می زد، ملک در پی آن بود و در میان ما هر کجا سلاح دور بزند، علمِ امامت دنبالش باشد».
4. صفوان عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: کان أبوجعفر (علیه السلام) یقول إنما مثل السلاح فینا مثل التابوت فی بنی إسرائیل حیثما دار التابوت أوتوا النبوه و حیثما دار السلاح فینا فثم الامر، قلت: فیکون السلاح مزایلا للعلم؟ قال: لا(4)؛ صفوان از قول حضرت رضا (علیه السلام) گوید که: امام باقر (علیه السلام) می فرمود: «همانا داستان سلاح در
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص196.
2- الکافی، ج1، ص238.
3- الکافی، ج1، ص238.
4- الکافی، ج1، ص238.

(١٠٩)

خاندان ما، داستان تابوت است در بنی اسرائیل؛ هر کجا تابوت دور می زد، نبوت عطا می شد و در میان ما هر کجا سلاح دور بزند، امرِ امامت آن جاست». عرض کردم: سلاح از علم جدا می شود؟ فرمود: «نه».
علامه مجلسی درباره روایت اخیر چنین می نویسد:
«حیثما دار التابوت» یعنی این که از روی استحقاق تابوت هر کجا باشد نه از روی قهر و اجبار هم چنان که نزد جالوت با قهر و اجبار بود... و مزایله به معنای جدایی است. پرسش برای دانستن این مطلب است که آیا ممکن است سلاح پیش کسی باشد که به تمام آن چه مردم بدان نیاز دارند علم نداشته باشد مانند بنی الحسن و امام درپاسخ فرمودند: خیر، پس سلاح هم چنان که دلیل امامت است ملازم با علم هم هست(1).
محتمل است علت این که در روایات یادشده، به جای این که مستقیماً سلاح را ملازم با امامت معرفی کند، آن را ملازم با علم دانسته - صرف نظر از این که این مطلب که علم از نشانه های امام است نزد شیعیان روشن بوده؛ بنابراین، مقصود از ملازم بودن سلاح با علم، ملازم بودن آن با امامت است - تعریض به مدعیانی بوده است که یا بی بهره بودنشان از علم روشن بود و یا به اعتراف خود بهره ای از علم نداشتند، اما در عین حال مدعی بودند سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزد آن هاست! پیشوایان معصوم (علیه السلام) در صدد این بودند که با توجه دادن به این که علم و سلاح ملازمند، دروغ بودن ادعای این دسته از مدعیان را اثبات کنند. ماجرایی که در پی می آید، می تواند شاهد مطلب یادشده باشد:
سعید السمان قال: کنت عند أبی عبد الله (علیه السلام) إذ دخل علیه رجلان من الزیدیه فقالا له: أفیکم إمام مفترض الطاعه؟ قال: فقال: لا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مرآه العقول، ج 3، ص53.

(١١٠)

قال: فقالا له: قد أخبرنا عنک الثقات أنک تفتی و تقر و تقول به و نسمیهم لک، فلان و فلان و هم أصحاب ورع و تشمیر و هم ممن لا یکذب فغضب أبوعبد الله (علیه السلام) فقال: ما أمرتهم بهذا فلما رأیا الغضب فی وجهه خرجا. فقال لی: أتعرف هذین؟ قلت: نعم هما من أهل سوقنا و هما من الزیدیه و هما یزعمان أن سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) عند عبد الله بن الحسن، فقال: کذبا لعنهما الله والله ما رآه عبد الله بن الحسن بعینیه و لا بواحده من عینیه و لا رآه أبوه، اللهم إلا أن یکون رآه عند علی بن الحسین...(1)؛ سعید سمان گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که دو مرد زیدی مذهب، بر آن حضرت وارد شدند و گفتند: آیا در میان شما، امامی که اطاعتش واجب باشد، هست؟ فرمود: «نه». آن دو نفر گفتند: مردمان موثق به ما خبر دادند که شما به آن فتوا دهی، اعتراف کنی و عقیده داری و آن خبر دهندگان فلان و فلان هستند که نام می بریم و ایشان دارای تقوا و کوشش در عبادتند و دروغ نگویند. امام صادق (علیه السلام) در غضب شد و فرمود: «من به آن ها چنین دستوری نداده ام». چون آن دو نفر آثار غضب بر چهره امام دیدند، بیرون رفتند. حضرت به من فرمود: «این دو نفر را می شناسی؟» عرض کردم: آری، این ها اهل بازار ما و از طایفه زیدیه هستند و عقیده دارند شمشیر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد عبد الله بن حسن است. فرمود: «خداوند لعنتشان کند! دروغ می گویند. به خدا قسم عبد الله بن حسن آن را ندیده؛ نه با یک چشم و نه با دو چشمش و پدرش هم آن را ندیده، جز این که ممکن است آن را نزد علی بن حسین دیده باشد...».
به گواهی روایتِ یادشده، عبد الله بن حسن مدعی بود سلاح پیامبر گرامی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 232 -233.

(١١١)

اسلام (صلی الله علیه و آله) نزد اوست؛ با این حال، او خود معترف بود که بهره ای از علم ندارد:
علی بن سعید قال: کنت جالسا عند أبی عبد الله (علیه السلام) و عنده محمد بن عبد الله بن علی إلی جنبه جالسا و فی المجلس عبد الملک بن أعین و محمد الطیار و شهاب بن عبد ربه فقال رجل من أصحابنا: جعلت فداک ان عبد الله بن الحسن یقول لنا فی هذا الامر ما لیس لغیرنا. فقال أبوعبد الله (علیه السلام) بعد کلام: اما تعجبون من عبد الله یزعم أن أباه علی لم یکن إماما و یقول إنه لیس عندنا علم و صدق والله ما عنده علم و لکن والله و اهوی بیده إلی صدره ان عندنا سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و سیفه و درعه و عندنا والله مصحف فاطمه...(1)؛ علی بن سعید گفت: خدمت امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم. محمد بن عبد الله بن علی پهلویش نشسته بود و عبدالملک بن اعین، محمد طیار و شهاب بن عبدربه نیز حضور داشتند. یکی از اصحاب عرض کرد: فدایت شوم! عبد الله بن حسن می گوید: ما را در امامت، مقامی است که دیگران را حقی در آن نیست. امام صادق (علیه السلام) پس از سخنانی فرمود: «تعجب نمی کنید از عبد الله؟! گمانِ او این است که پدرش علی، امام نبوده! او مدعی است نزد ما علم نیست. به خدا قسم، راست می گوید؛ نزد او علم نیست، ولی به خدا قسم - در این موقع به سینه خود اشاره کرده، فرمود: - نزد ما سلاح پیامبر، شمشیر و زره اوست. در نزد ما مصحف فاطمه است...».
مجلسی اول احتمال داده است که علت این که پیشوایان معصوم (علیه السلام) همرا داشتن سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) را از نشانه های امامت برشمرده اند، ردّ ادعای زیدیه و پیش گیری از حرکت های جهادی آن ها بوده است. وی در این باره چنین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص 173.

(١١٢)

می نویسد:
بدان که بزرگترین دلیل، معجزاتی است که در هر روز از آنان (علیه السلام) صادر می شد هم چنان که روایات متواتری بر این مطلب دلالت دارند و ظاهرا مقصود از این روایات این است که سلاح نشانه امامت و جهاد است و کسی که سلاح نزد او نباشد جهاد بر او جایز نیست و کسی که نزد او باشد باید آغاز به جهاد نکند تا این که شمشیر از غلافش درآید و مقصود پیشوایان دینی رد بر زیدیه و تسلی دادن شیعیان ضعیف بوده است و خداوند متعال داناست(1).
استناد به سلاح برای اثبات امامت:
هم چنان که گذشت، همراه داشتن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، یکی از نشانه های امامت است؛ به همین دلیل در پاره ای از موارد، پیشوایان معصوم (علیه السلام) برای اثبات حقانیتِ خود، به آن استناد کرده و بودن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نزد خودشان را، دلیل بر حق بودن ادعای خود گرفته اند. شاید بتوان این استدلال پیشوایان دینی را این گونه توضیح داد که امامان معصوم (علیه السلام) و حتی مدعیان امامت، خود را جانشینان پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) می دانستند. روشن است، کسی که بتواند ادعا کند سلاحِ آن حضرت نزد اوست، این خود بهترین دلیل بر این است که او میراث دار آن حضرت و نزدیک ترین و سزاوارترین افراد به پیامبر خداست و همین ویژگی می تواند دلیل استواری بر جانشینیِ او از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) باشد. هم چنین این مطلب می تواند ریشه در ذهنیتی داشته باشد که از سوی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) برای مسلمین ایجاد شده بود؛ ذهنیتی که بر اساس آن، هر کس سلاح را همراه داشته باشد، جانشین آن حضرت است. افزون بر این که امامان پیشین، این مطلب را برای مردم بازگو می کردند و امامان متأخر برای اثبات امامتِ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- روضه المتقین، ج13، ص242.

(١١٣)

خود، به معیاری استناد می کردند که توسط امامان سابق گفته شده بود و شیعیان آن را می دانستند؛ برای نمونه می توان به این موارد اشاره کرد:
1. عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قال امیر المؤمنین (علیه السلام) حین قتل عمر ناشدهم و قال: نشدتکم الله هل فیکم أحد ورث سلاح رسول الله و رأیته و خاتمه غیری؟ قالوا: لا(1)؛ حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) پس از کشته شدنِ عمر، آن ها را قسم داد و فرمود: شما را قسم می دهم که آیا کسی در میان شما غیر من هست که وارث سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پرچم آن سرور و انگشترش باشد؟ گفتند: نه».
2.... قال علی (علیه السلام): فهل فیکم أحد ورث سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) وأداته غیری؟ قالوا: لا...(2)؛... امام علی (علیه السلام) فرمود: «آیا در میان شما غیر از من کسی هست که سلاح پیامبر خدا و ادوات آن حضرت را به ارث برده باشد؟» گفتند: خیر....
3. أبی جعفر (علیه السلام)، قال: لما قتل الحسین بن علی (علیه السلام)، أرسل محمد بن الحنفیه إلی علی بن الحسین (علیه السلام)، فخلا به، ثم قال له: یابن أخی، قد علمت أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) کان جعل الوصیه و الإمامه من بعده لعلی بن أبی طالب (علیه السلام)، ثم إلی الحسن، ثم إلی الحسین (علیه السلام). و قد قتل أبوک (علیه السلام) و لم یوص و انا عمک و صنو أبیک و ولادتی من علی (علیه السلام)، فی سنی و قدمی أحق بها منک فی حداثتک، فلا تنازعنی الوصیه و الإمامه و لا تخالفنی، فقال له علی بن الحسین (علیه السلام): یا عم اتق الله و لا تدع ما لیس لک بحق، إنی أعظک أن تکون من الجاهلین. یا عم، إن أبی صلوات الله علیه أوصی إلی قبل أن یتوجه إلی العراق، و عهد إلی من ذلک قبل أن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص203.
2- الأمالی (طوسی)، ص 550.

(١١٤)

یستشهد بساعه و هذا سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) عندی، فلا تعرض لهذا، فإنی أخاف علیک نقص العمر و تشتت الحال...(1)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمود: چون امام حسین (علیه السلام) کشته شد، محمد بن حنفیه، شخصی را نزد علی بن الحسین فرستاد که تقاضا کند با او در خلوت سخن گوید. سپس به آن حضرت چنین گفت: پسر برادرم! می دانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وصیت و امامت را پس از خود به امیر المؤمنین (علیه السلام) و بعد از او به امام حسن (علیه السلام) و بعد از او به امام حسین (علیه السلام) واگذاشت. پدر شما - درود بر او باد! - کشته شد و وصیت هم نکرد. و من عموی شما و با پدر شما از یک ریشه ام و زاده علی (علیه السلام) هستم. من با این سنّ و سبقتی که بر شما دارم، از شما که جوانید، به امامت سزاوارترم؛ پس با من در امر وصیت و امامت، منازعه و مجادله نکن! علی بن الحسین (علیه السلام) به او فرمود: «ای عمو! از خدا پروا کن و چیزی را که حق نداری، ادعا نکن! تو را موعظه می کنم که مبادا از جاهلان باشی! ای عمو! همانا پدرم - درود خدا بر او باد! - پیش از آن که رهسپار عراق شود، به من وصیت فرمود و ساعتی پیش از شهادتش، درباره آن با من عهد کرد. و این سلاحِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است نزد من. متعرض این امر نشو که می ترسم عمرت کوتاه و حالت پریشان شود».
4. سعید السمان قال: کنت عند أبی عبد الله (علیه السلام) إذ دخل علیه رجلان من الزیدیه فقالا له: أفیکم إمام مفترض الطاعه؟ قال: فقال: لا.قال: فقالا له: قد أخبرنا عنک الثقات أنک تفتی و تقر و تقول به و نسمیهم لک، فلان و فلان و هم أصحاب ورع و تشمیر و هم ممن لا یکذب فغضب أبوعبد الله (علیه السلام) فقال: ما أمرتهم بهذا فلما رأیا الغضب فی وجهه خرجا. فقال لی: أتعرف هذین؟ قلت: نعم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الإمامه و التبصره، ص 60 -63.

(١١٥)

هما من أهل سوقنا و هما من الزیدیه و هما یزعمان أن سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) عند عبد الله بن الحسن، فقال: کذبا لعنهما الله والله ما رآه عبد الله بن الحسن بعینیه و لا بواحده من عینیه ولا رآه أبوه، اللهم إلا أن یکون رآه عند علی بن الحسین، فإن کانا صادقین فما علامه فی مقبضه؟ و ما أثر فی موضع مضربه. و إن عندی لسیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) و إن عندی لرایه رسول الله (صلی الله علیه و آله) و درعه و لامته و مغفره، فإن کانا صادقین فما علامه فی درع رسول الله (صلی الله علیه و آله)؟ و إن عندی لرایه رسول الله (صلی الله علیه و آله) المغلبه... و مثل السلاح فینا کمثل التابوت فی بنی إسرائیل، فی أی أهل بیت وجد التابوت علی أبوابهم أوتوا النبوه و من صار إلیه السلاح منا أوتی الإمامه و لقد لبس أبی درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) فعلی الأرض خطیطا و لبستها أنا فکانت و کانت و قائمنا من إذا لبسها ملاها إن شاء الله(1)؛ سعید سمان گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که دو مرد زیدی مذهب بر آن حضرت وارد شدند و گفتند: آیا در میان شما امامی که اطاعتش واجب باشد، هست؟ فرمود: «نه». آن دو نفر گفتند: مردمان موثق به ما خبر دادند که شما به آن فتوا دهی، اعتراف کنی و عقیده داری و آن خبر دهندگان فلان و فلان هستند که نام می بریم و ایشان دارای تقوا و کوشش در عبادتند و دروغ نگویند. امام صادق (علیه السلام) در غضب شد و فرمود: «من به آن ها چنین دستوری نداده ام». چون آن دو نفر آثار غضب را بر چهره امام دیدند، بیرون رفتند. حضرت به من فرمود: «این دو نفر را می شناسی؟» عرض کردم: آری، این ها اهل بازار ما و از طایفه زیدیه هستند و عقیده دارند که شمشیر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد عبد الله بن حسن است. فرمود: «خداوند لعنتشان کند! دروغ می گویند. به
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 232 -233.

(١١٦)

خدا که عبد الله بن حسن آن را ندیده؛ نه با یک چشم و نه با دو چشمش و پدرش هم آن را ندیده، جز این که ممکن است آن را نزد علی بن حسین دیده باشد. اگر راست می گویند، چه علامتی در دسته آن است و چه نشانه و اثری در لبه تیغ آن است؟ همانا شمشیر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد من است. همانا پرچم، جوشن، زره و خودِ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد من است. اگر راست می گویند، در زره پیغمبر (صلی الله علیه و آله) چه علامتی است؟ همانا پرچم ظفربخش پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد من است. همانا الواح موسی و عصای او نزد من است. همانا انگشتر سلیمان بن داود، نزد من است و طشتی که موسی قربانی را در آن انجام می داد، نزد من است. همانا اسمی که نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود و چون (در جبهه جنگ) آن را میان مسلمانان و کفار می گذاشت، چوبه تیری از کفار به مسلمین نمی رسید، نزد من است و من آن را می دانم. همانا آنچه را فرشتگان آورده اند، نزد من است و داستان سلاح در خاندان ما، همان داستان تابوت است در بنی اسرائیل؛ بر در هر خاندانی که تابوت پیدا می شد، نشانه اعطای نبوت بود و سلاح به هر کس از ما خانواده رسد، امامت به او داده می شود. همانا پدرم زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پوشید و دامنش اندکی به زمین می کشید و من آن را پوشیدم،هم چنان بود [گاهی به زمین می کشید و گاهی نمی کشید و اختلاف محسوسی نداشت] و قائم ما کسی است که چون آن را پوشد، به اندازه قامتش باشد؛ ان شاء الله».
در روایت اخیر، امام (علیه السلام) ابتدا منکر وجود داشتن سلاح نزد عبد الله بن حسن می شوند و در ادامه مدعی می شوند که سلاح نزد ایشان است و با طرح پرسش هایی درباره نشانه های سلاح، شکّ مخاطب را درباره وجود داشتن سلاح نزد خود از بین می برند و در نهایت، سلاح را به تابوت تشبیه می فرمایند که نزد هر کس بود، نشانه امامتِ اوست. با توجه به سیر سخن

(١١٧)

امام روشن می شود که آن حضرت، در صدد اثبات امامت خود از راه سلاح بودند.
در کنار روایات یادشده که نشان می دهد پیشوایان معصوم (علیه السلام) برای اثبات امامت خود به سلاح استناد می کردند، از برخی روایات چنین استفاده می شود که ائمه به شیعیان نیز توصیه می کردند که در مقام بحث و گفت وگو با مخالفان، به این مطلب استناد کنند و حقانیت امامت امامان معصوم (علیه السلام) و دروغ بودن ادعای مدعیان را از این راه آشکار کنند:
1. أبی عبد الله (علیه السلام) قال فی بنی عمه: لو أنکم إذا سألوکم و احتجوکم بالامر کان أحب إلی أن تقولوا لهم: إنا لسنا کما یبلغکم و لکنا قوم نطلب هذا العلم عند من هو أهله و من صاحبه؟ و هو السلاح عند من هو؟ و هو الجفر عند من هو؟ و من صاحبه؟ فإن یکن عندکم فانا نبایعکم و إن یکن عند غیرکم فإنا نطلبه حتی نعلم(1)؛ امام صادق (علیه السلام) درباره پسرعموهایش فرمود: «وقتی آن ها از شما می پرسند و دلیل می خواهند، مایلم به ایشان بگویید: آن طور که به شما گفته اند، نیست که ما بی دلیل از کسی بپذیریم؛ ما جست وجو می کنیم و نزد هر کس این علم باشد و دارای مقام امامت باشد، از او پیروی می کنیم. سلاح پیامبر در دست کیست؟ جفر نزد کیست و در اختیار چه کسی است؟ اگر در اختیار شماست، با شما بیعت می کنیم و اگر نزد دیگری است، جست وجو می کنیم تا بدانیم در دست کیست».
2. ذکر عند أبی عبد الله (علیه السلام) الکیسانیه و ما یقولون فی محمد بن علی؛ فقال: الا تسئلونهم عند من کان سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان محمد بن علی کان یحتاج فی الوصیه أو إلی الشیء فیها فیبعث
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص178.

(١١٨)

إلی علی بن الحسین فینسخها له(1)؛ نزد امام صادق (علیه السلام) صحبت از کیسانی ها شد و اعتقادی که درباره محمد بن حنفیه دارند. فرمود: «آیا از آنان نمی پرسید سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) در اختیار چه کسی است؟!» سپس فرمود: «محمد بن علی گاهی احتیاج به وصیت یا مقداری از آن پیدا می کرد، می فرستاد خدمت علی بن الحسین (علیه السلام) و نسخه برمی داشت».
آگاهی شیعه به این که سلاح، نشانه امامت است:
روایات بسیاری که سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) را نشانه امامت می دانستند، در کنار توصیه هایی که پیشوایان معصوم (علیه السلام) به شیعه در این باره می کردند و به آن ها تعلیم می دادند که در مقام محاجه با مدعیان از این حربه استفاده کنند، باعث شد این مطلب تا حدود زیادی نزد شیعه تثبیت شود؛ لذا در گزارش های تاریخی، موارد متعددی وجود دارد که نشان می دهد شیعیان در مواجهه با مدعیان، آنان را با این معیار می آزمودند. برخی از این گزارش ها بدین قرارند:
1. عن أبی خالد الکابلی، قال: لما قتل أبو عبد الله الحسین صلوات الله علیه و بقیت الشیعه متحیره و لزم علی بن الحسین صلوات الله علیهما منزله، اختلفت الشیعه إلی الحسن بن الحسن و کنت فیمن یختلف إلیه و جعلت الشیعه تسأله عن مسأله و لایجیب فیها و بقیت لا أدری من الامام متحیرا و إنی سألته ذات یوم فقلت له: جعلت فداک، عندک سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) فغضب، ثم قال: یا معشر الشیعه، تعنونا؟! فخرجت من عنده حزینا کئیبا لا أدری أین أتوجه...(2)؛ ابوخالد کابلی گوید: چون أبا عبد الله حسین بن علی به شهادت رسید، شیعیان متحیر شدند و علی بن الحسین خانه نشین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص198.
2- الثاقب فی المناقب، ص 363 -365.

(١١٩)

شد. شیعیان به سوی حسن بن الحسن رفتند و من نیز با آنان بودم. از او پرسشی کردند و او پاسخ آن را نمی دانست؛ پس شیعیان درباره امام متحیر شدند. روزی از او پرسیدم: فدایت شوم! آیا سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نزد شماست؟ او گفت: ای جماعت شیعه! آیا ما را به مشقت می اندازید؟ پس ناراحت و مأیوس از نزد او خارج شدم و نمی دانستم به کدام سو بروم....
2. قال موسی بن عطیه النیشابوری: اجتمع وفد خراسان من أقطارها [، کبارها] و علمائها و قصدوا داری و اجتمع علماء الشیعه و اختاروا إلی أبالبابه و طهمان و جماعه شتی و قالوا بأجمعهم: رضینا بکم أن تردوا المدینه، فتسألوا عن المستخلف فیها لنقلده أمرنا، فقد ذکر أن باقر العلم قد مضی ولا ندری من نصبه الله بعده من آل الرسول من ولد علی و فاطمه - صلوات الله علیهم أجمعین - و دفعوا إلینا مائه ألف درهم ذهبا و فضه و قالوا: لتأتونا بالخبر و تعرفونا الامام فتطالبوه بسیف ذی الفقار و القضیب و البرده و الخاتم و اللوح الذی فیه تثبیت الأئمه من ولد علی و فاطمه و إن ذلک لایکون إلا عند إمام، فمن وجدتم ذلک عنده فسلموا إلیه المال. فحملنا و تجهزنا إلی المدینه و حللنا بمسجد الرسول (صلی الله علیه و آله) فصلینا رکعتین و سألنا: من القائم فی أمور الناس و المستخلف فیها؟ فقالوا لنا: زید بن علی و ابن أخیه جعفر بن محمد، فقصدنا زیدا فی مسجده و سلمنا علیه، فرد علینا السلام و قال: من أین أقبلتم؟ قلنا: أقبلنا من أرض خراسان لنعرف إمامنا و من نقلده أمورنا. فقال: قوموا و مشی بین ایدینا حتی دخل داره، فأخرج إلینا طعاما. فأکلنا، ثم قال: ما تریدون؟ فقلنا له: نرید أن ترینا ذا الفقار و البرده و الخاتم و القضیب و اللوح الذی فیه تثبیت

(١٢٠)

الأئمه (علیهم السلام) فإن ذلک لایکون إلا عند إمام...(1)؛ موسی بن عطیه نیشابوری می گوید: عده ای از مردم نواحی مختلف خراسان، از بزرگان و عالمانشان جمع شده و آهنگ منزل مرا کردند و من، ابولبابه، طهمان و عده ای دیگر را انتخاب کردند و جملگی گفتند: از جانب ما به مدینه بروید و از آن که در آن جا جانشین شده، پرسش کنید تا از او پیروی کنیم، چراکه چنین خبر رسیده که باقرالعلوم (علیه السلام) از دنیا رفته و ما نمی دانیم کدام یک از خاندان پیامبر (علیه السلام) از فرزندان علی و فاطمه (علیه السلام)، از سوی خداوند منصوب شده اند. به ما صدهزار درهم طلا و نقره دادند و گفتند: برای ما از امام خبر بیاورید و به ما، امام را بشناسانید و از او شمشیر ذوالفقار، عصا، عبا، انگشتر و لوحی که در آن نام امامان از نسل علی و فاطمه ثبت است و جز نزد امام نیست، مطالبه کنید؛ پس کسی را که این ها نزد اوست، یافتید، مال را به او تحویل دهید! ما مال را برداشته، به سوی مدینه حرکت کردیم و در مسجدالنبی فرود آمدیم. دو رکعت نماز گزاردیم و پرسیدیم: چه کسی عهده دار امور مردم و جانشین است؟ گفتند: زید بن علی و پسرِ برادرش جعفر بن محمد. به سوی زید در مسجدش رفتیم و به او سلام کردیم. پرسید: از کجا آمده اید؟ گفتیم: از سرزمین خراسان آمده ایم تا امام خود و کسی را که باید از او پیروی کنیم، بشناسیم. گفت: برخیزید! او پیشاپیش ما حرکت کرد تا داخل خانه اش شد. پس برای ما طعامی آورد و ما خوردیم. سپس پرسید: چه می خواهید؟ گفتیم: ذوالفقار، عبا، انگشتر، عصا و لوحی که در آن اسامی امامان ثبت است و جز نزد امام نیست....
3. قلت لعبد الله بن جعفر: أنت إمام؟ فقال: نعم. فقلت: إن الشیعه تروی: أن صاحب هذا الأمر یکون عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله)، فما
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مدینه المعاجز، ج 6، ص 97 -102.

(١٢١)

عندک منه؟ فقال: عندی رمحه. و لم یعرف لرسول الله رمح(1)؛ به عبد الله بن جعفر گفتم: تو امام هستی؟ گفت: آری. گفتم: شیعه چنین روایت کرده است که نزد صاحب این امر، سلاح پیامبر خداست. آیا چیزی از آن نزد توست؟ گفت: نیزه آن حضرت نزد من است؛ در حالی که برای آن حضرت، نیزه ای شناخته نشده است.
4. محمد بن فضیل الصیرفی [قال]: کتبت إلی أبی جعفر (علیه السلام) کتابا و فی آخره: هل عندک سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله)؟ و نسیت أن أبعث بالکتاب. فکتب إلی بحوائج له و فی آخر کتابه: عندی سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و هو فینا بمنزله التابوت فی بنی إسرائیل، یدور معنا حیث درنا [و] هو مع کل إمام(2)؛ محمد بن فضیل صیرفی می گوید: نامه ای به امام جواد (علیه السلام) نوشتم و در آخر نامه پرسیدم: آیا اسلحه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزد شماست؟ ولی فراموش کردم که نامه را بفرستم. حضرت نامه ای به من نوشت و در آن از من چیزهایی خواست و در آخر آن نامه مرقوم فرموده بود: «اسلحه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزد من است و آن در میان ما به منزله تابوت است در میان بنی اسرائیل؛ به هر کجا برویم، آن را با خود می بریم. و این نزد هر امامی موجود است».
5. ابن أسباط قال: سألت الرضا (علیه السلام) عن السکینه، فقال: ریح تخرج من الجنه... ثم أقبل علینا فقال: فما تابوتکم؟ قلنا: السلاح، قال: صدقتم هو تابوتکم(3)؛ ابن اسباط گفت: از حضرت رضا (علیه السلام) درباره سکینه پرسیدم. فرمود: «بادی است که از بهشت خارج می شود..». امام (علیه السلام) در این موقع به جانب ما توجه کرده، فرمود: «صندوق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الإمامه و التبصره، ص 73.
2- الخرائج و الجرائح، ج1، ص 387.
3- الکافی، ج3، ص471.

(١٢٢)

شما چیست؟» گفتیم: سلاح. فرمود: «درست گفتید؛ همان سلاح، صندوق و به جای تابوت بنی اسرائیل است».
از روایت اخیر و پاسخی که شیعیان به پرسش امام دادند، به خوبی روشن می شود آنان از جایگاه و کارکرد سلاح به خوبی اطلاع داشتند و از این که سلاح، نشانه امامت است و تابوت در بنی اسرائیل نشانه نبوت بود، آگاه بودند.
در برخی از روایات یادشده به استناد این که نزد فلان مدعی، سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نیست، اثبات شده است که او امام نیست، اما گاهی مواقع کسانی پیدا می شدند که مدعی می شدند سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نزد آن هاست و از آن جا که امام نبودن آن ها مسلّم بوده، از امام نبودنشان اثبات می شد که آنچه نزد آن هاست، سلاح پیامبر خدا نیست.
أبی الحسن الرضا (علیه السلام) ذکر سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال إنه مصفود الحمایل و قال اتانی اسحق فعظم بالحق و الحرمه السیف الذی اخذه هو سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقلت له و کیف یکون هو و قد قال أبوجعفر (علیه السلام) إنما مثل السلاح فینا مثل التابوت فی بنی إسرائیل أینما دار التابوت دار الملک(1)؛ نزد امام رضا (علیه السلام) سخن از شمشیر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به میان آمد. فرمودند: «شمشیر پیامبر (صلی الله علیه و آله)، بند و حمایل آن بسته است». اسحاق پیش من آمد. قسمِ شدید داد به حقّ و حرمت فلان که: آیا شمشیری که نزد مأمون است، شمشیر پیامبر است؟ گفتم: چطور می تواند شمشیرِ پیامبر باشد، با این که امام باقر (علیه السلام) فرمود: «سلاح در میان ما خانواده، مانند تابوتِ بنی اسرائیل است؛ هر کجا تابوت بود، فرمانروایی آن جاست؟!»
اهتمام پیشوایان معصوم (علیه السلام) به سپردن سلاح به امامِ پس از خود:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص 198 -202.

(١٢٣)

از آن جا که داشتن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) افزون بر این که بر میراث بَری دارنده آن از خاتم انبیا و نهایتِ قرابت با آن حضرت دلالت داشت، نشانه جانشینی از ایشان و امامتِ بر امت نیز بود، امامان معصوم (علیه السلام) به محافظت از آن اهتمام کامل داشتند و در نگه داری از آن، تمام تلاش خود را به کار می گرفتند:
عن أبی إبراهیم (علیه السلام) قال: السلاح موضوع عندنا، مدفوع عنه، لو وضع عند شر خلق الله کان خیرهم، لقد حدثنی أبی أنه حیث بنی بالثقفیه - و کان قد شق له فی الجدار - فنجد البیت، فلما کانت صبیحه عرسه رمی ببصره فرأی حذوه خمسه عشر مسمارا ففزع لذلک و قال لها: تحولی فإنی أرید أن أدعو موالی فی حاجه فکشطه فما منها مسمار إلا وجده مصرفا طرفه عن السیف و ما وصل إلیه منها شیء(1)؛ ابی ابراهیم گوید: موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود:
«اسلحه نزد ما نهاده شده و از آسیب محفوظ است. اگر نزد بدترین مخلوق خدا نهاده شود، بهترینِ ایشان شود. پدرم به من خبر داد که چون با زوجه ثقفیه خویش عروسی کرد، اتاقی را که اسلحه را در شکاف دیوار آن پنهان کرده بود، برای عروسی زینت کرده بودند. بامداد شب زفاف، چشمش به دیوار افتاد. در محل شکاف، جای پانزده میخ دید و نگران شد. به عروس گفت: از اتاق بیرون رو که می خواهم غلامان را برای کاری بخوانم! پس شکاف را بررسی کرد و دید سرِ میخ ها از طرف شمشیر برگشته و به آن برخورد نکرده است».
و از سوی دیگر، همین کارکرد مهمّ سلاح، اقتضای آن را داشت که پیشوایان معصوم (علیه السلام) با دقت تمام به تحویل دادن آن به امامِ پس از خود اهتمام داشته باشند و هر امامی آن را به امامِ پس از خود بسپارد:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 235.

(١٢٤)

1. أبی عبد الله (علیه السلام) قال: لما حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) الوفاه دعا العباس بن عبدالمطلب و امیر المؤمنین (علیه السلام) فقال للعباس: یا عم محمد تأخذ تراث محمد و تقضی دینه و تنجز عداته؟ فرد علیه فقال: یا رسول الله بأبی أنت و أمی إنی شیخ کثیر العیال قلیل المال من یطیقک و إنت تباری الریح، قال: فأطرق (صلی الله علیه و آله) هنیئه ثم قال: یا عباس أتأخذ تراث محمد و تنجز عداته و تقضی دینه؟ فقال بأبی أنت و أمی شیخ کثیر العیال قلیل المال و إنت تباری الریح. قال: أما إنی سأعطیها من یأخذها بحقها ثم قال: یا علی یا أخا محمد أتنجز عدات محمد و تقضی دینه و تقبض تراثه؟ فقال: نعم بأبی أنت و أمی ذاک علی و لی، قال: فنظرت إلیه حتی نزع خاتمه من أصبعه فقال: تختم بهذا فی حیاتی، قال: فنظرت إلی الخاتم حین وضعته فی أصبعی فتمنیت من جمیع ما ترک الخاتم. ثم صاح یا بلال علی بالمغفر و الدرع و الرایه و القمیص و ذی الفقار و السحاب و البرد و الأبرقه و القضیب قال: فوالله ما رأیتها غیر ساعتی تلک - یعنی الأبرقه - فجییء بشقه کادت تخطف الابصار فإذا هی من أبرق الجنه فقال: یا علی إن جبرئیل أتانی بها و قال: یا محمد اجعلها فی حلقه الدرع و استدفر بها مکان المنطقه ثم دعا بزوجی نعال عربیین جمیعا أحدهما مخصوف و الآخر غیر مخصوف و القمیصین: القمیص الذی أسری به فیه و القمیص الذی خرج فیه یوم أحد و القلانس الثلاث: قلنسوه السفر و قلنسوه العیدین و الجمع و قلنسوه کان یلبسها و یقعد مع أصحابه. ثم قال: یا بلال علی بالبغلتین: الشهباء و الدلدل و الناقتین: العضباء و القصوی و الفرسین: الجناح کانت توقف بباب المسجد لحوائج رسول الله (صلی الله علیه و آله) یبعث الرجل فی حاجته فیرکبه فیرکضه فی حاجه

(١٢٥)

رسول الله (صلی الله علیه و آله) و حیزوم و هو الذی کان یقول: أقدم حیزوم و الحمار عفیر فقال: أقبضها فی حیاتی. فذکر امیر المؤمنین (علیه السلام) أن أول شیء من الدواب توفی عفیر ساعه قبض رسول الله (صلی الله علیه و آله) قطع خطامه ثم مر یرکض حتی أتی بئر بنی خطمه بقباء فرمی بنفسه فیها فکانت قبره(1)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: چون وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دررسید، عباس بن عبد المطلب و امیر المؤمنین (علیه السلام) را طلب کرد و به عباس فرمود: «عموی محمد! قبول می کنی که ارث محمد را ببری، قرضش را بپردازی و به وعده هایش وفا کنی؟» او نپذیرفت و گفت: ای رسول خدا! پدر و مادرم قربانت! من پیرمردم، عیالم بسیار و مالم اندک است و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته ای! چه کسی طاقت وصایت تو را دارد؟ حضرت اندکی سر پایین انداخت و سپس فرمود: «عباس! می پذیری که ارث محمد را ببری، قرضش را ادا کنی و وعده هایش را عملی کنی؟» عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت! پیرمردی عیال مند و نادارم و تو با باد مسابقه داری. فرمود: «همانا این وصیت به کسی می سپارم که شایسته دریافت آن است». سپس فرمود: «ای علی! ای برادر محمد! قبول داری که وعده های محمد را عمل کنی، قرضش را بپردازی و میراثش را بگیری؟» علی عرض کرد: آری، پدر و مادرم به قربانت! سود و زیانش با من. علی (علیه السلام) فرمود: به پیغمبر نظر می کردم، دیدم انگشتر خویش از انگشت بیرون کرد و فرمود: «تا من زنده ام، این انگشتر را به دست کن!» چون در انگشتم نهادم، به آن نظر کردم و آرزو بردم که از تمام ترکه آن حضرت، همین انگشتر را داشته باشم. سپس فریاد زد: «ای بلال! آن کلاه خود، زره، پرچم، پیراهن، ذوالفقار، عمامه سحاب، جامه بُرد، کمربند و عصا را بیاور!» علی (علیه السلام)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص237.

(١٢٦)

فرماید: من تا آن ساعت آن کمربند را ندیده بودم. قطعه و رشته ای آورد که چشم ها را خیره می کرد و معلوم شد که از کمربندهای بهشتی است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای علی! جبرئیل این را برایم آورد و گفت: ای محمد! این را در حلقه های زره بگذار و در جای کمربند به کمر ببند!» سپس دو جفت نعلین عربی طلبید که یکی وصله داشت و دیگری بی وصله بود و دو پیراهن خواست؛ یکی پیراهنی که با آن به معراج رفته بود و دیگر پیراهنی که با آن به جنگ احد رفته بود و سه کلاه را طلب کرد: کلاه مسافرت، کلاه روز عید فطر و قربان و روزهای جمعه و کلاهی که به سر می گذاشت و با اصحابش مجلس می کرد. سپس فرمود: «ای بلال! دو استر: شهباء و دلدل و دو شتر: عضباء و قصوی و دو اسب، جناح و حیزوم را بیاور!» جناح، اسبی بود که به درِ مسجد بسته بود و پیغمبر برای کارهای شخصی خود، مردی را می فرستاد که آن را سوار شود و بتازد. و حیزوم، اسبی بود که پیغمبر به او می فرمود: «پیش برو ای حیزوم!» و الاغی را که عفیر نام داشت، آورد. پیغمبر فرمود: «تا من زنده ام، این ها را دریافت کن!» امیر المؤمنین (علیه السلام) گوید: نخستین چارپایی که مرد، همان عفیر بود. ساعتی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درگذشت، افسارش را پاره کرد و می تاخت تا در محله قبا بر سر چاه بنی خطمه رسید، خود را در آن افکند و همان چاه گورش گشت.
2. سلیم بن قیس قال: شهدت وصیه امیر المؤمنین (علیه السلام) حین أوصی إلی ابنه الحسن (علیه السلام) و أشهد علی وصیته الحسین (علیه السلام) و محمدا و جمیع ولده و رؤساء شیعته و أهل بیته، ثم دفع إلیه الکتاب والسلاح و قال لابنه الحسن (علیه السلام): یا بنی أمرنی رسول الله (صلی الله علیه و آله) أن أوصی إلیک و إن أدفع إلیک کتبی و سلاحی کما أوصی إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) و دفع إلی کتبه و سلاحه و أمرنی أن آمرک إذا

(١٢٧)

حضرک الموت أن تدفعها إلی أخیک الحسین (علیه السلام)، ثم اقبل علی ابنه الحسین (علیه السلام) فقال و أمرک رسول الله (صلی الله علیه و آله) أن تدفعها إلی ابنک هذا، ثم أخذ بید علی بن الحسین (علیه السلام) ثم قال لعلی بن الحسین: و أمرک رسول الله (صلی الله علیه و آله) أن تدفعها إلی ابنک محمد بن علی و اقرأه من رسول الله (صلی الله علیه و آله) و منی السلام (1)؛ سلیم بن قیس گوید: زمانی که امیر المؤمنین (علیه السلام) به پسرش حسن (علیه السلام) وصیت می فرمود، حاضر بودم. علی (علیه السلام)، حسین و محمد (بن حنفیه) (علیه السلام) و سایر فرزنداش را با رؤسای شیعه و اهل بیتش گواه گرفت، سپس کتاب و سلاحِ امامت را به او تحویل داد و فرمود: «پسر عزیزم! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مرا امر فرمود که به تو وصیت کنم و کتب و سلاحم را به تو سپارم، چنان که پیغمبر به من وصیت فرمود و کتب و سلاحش را به من سپرد و باز مرا امر کرد که به تو امر کنم، چون مرگت فرا رسد، آن ها را به برادرت حسین (علیه السلام) بسپاری». سپس به پسرش حسین (علیه السلام) متوجه شد و فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به تو أمر فرموده که آن ها را به این پسرت بسپاری». سپس دست علی بن الحسین (علیه السلام) را گرفت و فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به تو امر فرموده است که آن ها را به پسرت محمد بن علی بسپاری و از جانب پیغمبر و من به او سلام برسان».
3. عمر بن أبان قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عما یتحدث الناس أنه دفع إلی أم سلمه صحیفه مختومه فقال: إن رسول الله (صلی الله علیه و آله) لما قبض ورث علی (علیه السلام) علمه و سلاحه و ما هناک، ثم صار إلی الحسن ثم صار إلی الحسین (علیه السلام)، قال: قلت: ثم صار إلی علی بن الحسین، ثم صار إلی ابنه، ثم انتهی إلیک، فقال: نعم(2)؛ عمر بن ابان گوید: از
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 297 -298.
2- الکافی، ج1، ص236.

(١٢٨)

امام صادق (علیه السلام) درباره آنچه مردم می گویند که نامه مهرشده ای به امّ سلمه داده شد، پرسیدم. امام فرمود: «چون پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درگذشت، علمش، سلاحش و آنچه از میراث انبیا داشت، به علی (علیه السلام) به ارث رسید و سپس به حسن و پس از او به حسین (علیه السلام) رسید». عرض کردم: سپس به علی بن حسین و پس از او به پسرش و سپس به شما رسید؟ فرمود: «آری».
4. أبی جعفر (علیه السلام) قال: لما حضر علی بن الحسین (علیه السلام) الوفاه، قبل ذلک أخرج سفطا أو صندوقا عنده، فقال: یا محمد احمل هذا الصندوق، قال: فحمل بین أربعه، فلما توفی جاء إخوته یدعون [ما] فی الصندوق فقالوا: أعطنا نصیبنا فی الصندوق فقال: والله ما لکم فیه شیء و لو کان لکم فیه شیء ما دفعه إلی و کان فی الصندوق سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) (1)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمود: «پیش از آن که وفات علی بن الحسین (علیه السلام) فرا رسد، سبد یا صندوقی را که نزد او بود، بیرون آورد و فرمود: ای محمد! این صندوق را ببر». پس آن را در میان چهار تن (که چهار طرفش را گرفته بودند) بردند. چون آن حضرت وفات کرد، برادران امام باقر (علیه السلام) آمدند و ادعا کردند که از آنچه در میان صندوق بود، بهره ما را بده! فرمود: «به خدا که از بهره شما چیزی در آن نبود. اگر از بهره شما چیزی در آن می بود، پدرم آن را به من نمی داد. در آن صندوق، سلاح و کتب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود».
5. سلیمان بن جعفر قال کتبت إلی أبی الحسن الرضا (علیه السلام) عندک سلاح رسول الله فکتب إلی بخطه الذی اعرفه هو عندی(2)؛ سلیمان بن جعفر می گوید: به امام رضا (علیه السلام) نامه ای نوشتم که: آیا سلاح
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص236.
2- بصایر الدرجات، ص205.

(١٢٩)

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نزد شماست؟ آن حضرت با خطی که می شناختم، نوشتند: «آن نزد من است».
تلاش دشمنان برای گرفتن سلاح:
از پاره ای گزارش های تاریخی چنین دریافت می شود که به دلیل اهمیت سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و دلالت آن بر این که دارنده آن از نسبتِ ویژه ای با ایشان برخوردار است، برخی خلفای جور تلاش می کردند آن را از امامان معصوم (علیه السلام) بگیرند و به هر صورت ممکن، آن را تصاحب کنند تا در ذهن مردم، خود را میراث بَر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و خلفای برحق آن حضرت جلوه دهند! با وجود این، به دلیل اهمیت سلاح و این که سلاح نشانه امامت است، آنان موفق به دست یابی به مقصود خود نشدند.
1. بلغ عبدالملک ان سیف رسول الله عند زین العابدین فبعث یستوهبه منه و یسأله الحاجه فأبی علیه فکتب إلیه عبد الملک یهدده و إنه یقطع رزقه من بیت المال. فأجابه (علیه السلام): اما بعد فان الله ضمن للمتقین المخرج من حیث یکرهون و الرزق من حیث لا یحتسبون و قال جل ذکره ﴿ان الله لا یحب کل خوان کفور﴾ فانظر أینا أولی بهذه الآیه(1)؛ عبد الملک شنید که شمشیر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد زین العابدین است. پیغام فرستاد که به او ببخشد. گفت به آن احتیاج دارم. امام امتناع ورزید. عبد الملک نامه ای تهدید آمیز نوشت که حقوقش را از بیت المال حذف خواهد کرد. در پاسخ او نوشت: «خداوند برای پرهیزگاران ضمانت کرده که نجات دهد آن ها را از جایی که دوست ندارند و روزی بخشد از محلی که گمان نمی برند. فرموده است: ﴿إِنَّ الله لا یُحِبُّ کلَّ خَوان کفُورٍ﴾. ببین کدام یک از من و تو، شایسته این آیه هستیم؟!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص 302 -303.

(١٣٠)

2. عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:... فقال عبدالملک: هل تعرف أمرا غیر هذا؟ قال: نعم، عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و سیفه و درعه و خاتمه و عصاه و ترکته، فاکتب إلیه فیه، فان هو لم یبعث [به] فقد وجدت إلی قتله سبیلا. فکتب عبدالملک إلی العامل أن احمل إلی أبی جعفر محمد بن علی ألف ألف درهم و لیعطک ما عنده من میراث رسول الله (صلی الله علیه و آله)، فاتی العامل منزل أبی جعفر بالمال و أقرأه الکتاب، فقال: أجلنی أیاما. قال: نعم. فهیأ أبی متاعا مکان کل شیء، ثم حمله و دفعه إلی العامل، فبعث به إلی عبدالملک، فسر به سرورا شدیدا، فأرسل إلی زید فعرض علیه، فقال زید: والله ما بعث إلیک من متاع رسول الله (صلی الله علیه و آله) بقلیل و لا کثیر. فکتب عبدالملک إلی أبی: إنک أخذت مالنا و لم ترسل إلینا بما طلبنا. فکتب إلیه [أبی]: إنی قد بعثت إلیک بما قد رأیت و إنه ما طلبت و إن شئت لم یکن. فصدقه عبد الملک... (1)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: «... عبدالملک گفت: راه دیگری سراغ نداری؟ زید بن الحسن گفت: آری؛ اسلحه، شمشیر، زره، انگشتر، عصا و میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزد اوست (امام محمد باقر (علیه السلام)). بنویس آن ها را بفرستد؛ اگر نفرستاد، راه برای کشتن او باز می شود. عبدالملک به فرماندار خود نوشت: یک میلیون درهم به محمد بن علی بده و بگو تمام آثاری که از پیامبر مانده، در اختیارت بگذارد. فرماندار پیش پدرم آمد و نامه عبد الملک را خواند. پدرم فرمود: چند روز به من مهلت بده! پدرم سلاح و ابزاری تهیه نمود و به فرماندار تحویل داد. او نیز برای عبدالملک فرستاد. عبدالملک بسیار خوش حال شد و از پی زید فرستاد. وقتی زید آن اثاث را دید، گفت: به خدا سوگند، از آثار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) چیزی نفرستاده!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الخرائج و الجرائح، ج2، ص 600 -604.

(١٣١)

عبدالملک نامه ای برای پدرم نوشت که تو پول ما را گرفتی، ولی آنچه خواستیم، نفرستادی. پدرم نوشت: آنچه صلاح می دانستم، برای تو فرستادم؛ می خواهی قبول کن، مایل نیستی قبول نکن! پس عبدالملک آن حضرت را تصدیق کرد....
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله):
به مقتضای آنچه گذشت که سلاح، نشانه امامت است و این که سلاح به منزله تابوت بنی اسرائیل است و هر کجا باشد، امامت نیز همان جاست، هم اکنون سلاح باید نزد مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، دوازدهمین امام معصوم باشد؛ از این رو، در روایات تأکید شده است که به هنگام ظهور، سلاح همراه آن حضرت خواهد بود. این تأکید هم می تواند از این جهت باشد که این همراهی می تواند نشانه ای از حقانیتِ امام مهدی (علیه السلام) باشد و هم از سوی دیگر، نشان دهنده این واقعیت باشد که ایشان میراث دار پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و سزاوارترین افراد به آن حضرت است و مقصدی جز احیا و پی گیری آرمان های آن حضرت ندارد. برخی از روایات یادشده بدین قرارند:
1. عن جابر الجعفی قال: قال لی محمد بن علی (علیه السلام): یا جابر ان لبنی العباس رایه و لغیرهم رایات فإیاک ثم إیاک ثلثا حتی تری رجلا من ولد الحسین (علیه السلام) یبایع له بین الرکن و المقام معه سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و مغفر رسول الله (صلی الله علیه و آله) و درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) (1)؛ جابر جعفی می گوید: امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: «ای جابر! همانا بنی عباس پرچمی دارند و دیگران پرچم هایی». و سه بار فرمودند: «بپرهیز تا این که مردی از نسل حسین را ببینی که با او میان رکن و مقام بیعت می شود، در حالی که سلاح و کلاه خود و سپر و شمشیر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) با اوست».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الأصول السته عشر، ص 79.

(١٣٢)

2. یعقوب السراج قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): متی فرج شیعتکم؟ قال: فقال إذا اختلف ولد العباس و وهی سلطانهم و طمع فیهم من لم یکن یطمع فیهم و خلعت العرب أعنتها و رفع کل ذی صیصیه صیصیته و ظهر الشامی و أقبل الیمانی و تحرک الحسنی و خرج صاحب هذا الامر من المدینه إلی مکه بتراث رسول الله (صلی الله علیه و آله). فقلت: ما تراث رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: سیف رسول الله و درعه و عمامته و برده و قضیبه و رایته و لامته و سرجه حتی ینزل مکه فیخرج السیف من غمده و یلبس الدرع و ینشر الرایه و البرده و العمامه و یتناول القضیب بیده و یستأذن الله فی ظهوره...(1)؛ یعقوب سراج گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: فرج شیعیان شما چه وقت است؟ فرمود: «هنگامی که میان فرزندان عباس اختلاف افتد و پایه های سلطنتشان سست شود، و طمع بندد در سلطنت آنان کسی که طمع در آن ها نداشت و عرب زنجیرهای اسارت خود را پاره کند و هر نیرومندی قدرتِ خود را آشکار سازد و آن شامی ظهور کند و یمانی بیاید و حسنی جنبش کند و صاحب الامر آنچه را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او ارث رسیده، بردارد و از مدینه به مکه رود». عرض کردم: آنچه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او ارث رسیده، چیست؟ فرمود: «شمشیر، زره، عمامه، بُرد، چوب دستی، پرچم، سلاح و زین مخصوص رسول خداست. آن ها را بردارد تا به مکه درآید؛ پس شمشیر را از غلاف بیرون کشد، زره را بپوشد، پرچم را برافرازد، بُرد و عمامه را در بر کند، چوب دستی مخصوص را به دست گیرد و از خداوند برای ظهور خویش اذن طلبد...».
3. قال أبو عبد الله (علیه السلام): لایخرج القائم (علیه السلام) حتی یکون تکمله الحلقه... ثم قال: یا ابامحمد، إنه یخرج موتورا غضبان أسفا لغضب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج 8، ص 224، 225.

(١٣٣)

الله علی هذا الخلق، یکون علیه قمیص رسول الله (صلی الله علیه و آله) الذی کان علیه یوم أحد و عمامته السحاب و درعه درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) السابغه و سیفه سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) ذوالفقار...(1)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: «قائم خروج نخواهد کرد، مگر حلقه سپاه به کمال و تمام رسد... ای ابامحمد! او در حالی که خونِ مطالبه نشده دارد و خشمگین و متأسف است، به جهت خشم خداوند بر این مردم، خروج خواهد کرد. پیراهن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که در روز احد به تن داشت، بر تن اوست و نیز عمامه سحاب او و زره بلند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و شمشیر او [شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] ذوالفقار...».
4. و کان یقول علیه و علی آبائه السلام: علمنا غابر و مزبور و نکت فی القلوب و نقر فی الاسماع؟ و إن عندنا الجفر الأحمر و الجفر الأبیض و مصحف فاطمه (علیها السلام) و إن عندنا الجامعه فیها جمیع ما یحتاج الناس إلیه. فسئل عن تفسیر هذا الکلام فقال:... و أما الجفر الأحمر فوعاء فیه سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و لن یظهر حتی یقوم قائمنا أهل البیت...(2)؛ و امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «علم ما «غابر» (درباره آینده) است یا «مزبور» (نوشته شده) و یا به صورت افتادن در دل ها و تأثیر کردن در گوش هاست و همانا نزد ماست جفر احمر (سرخ)، جفر ابیض (سفید) و مصحف فاطمه (علیها السلام) و همانا در پیش ماست جامعه که در آن است آنچه مردم بدان محتاجند». شرح و توضیح این سخنان را از آن حضرت پرسیدند؟ فرمود: «... جفر سرخ، آن ظرفی است که در آن اسلحه رسول خداست و بیرون نخواهد آمد تا قائم ما اهل بیت به پا خیزد...».
در مجموعه روایات مربوط به سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، دو دسته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- کتاب الغیبه، ص 319 -321.
2- الإرشاد، ج2، ص 186.

(١٣٤)

روایت وجود دارد؛ مفاد یک دسته این است که زره آن حضرت، اندازه قامت امامان معصوم (علیه السلام) است و اساساً یکی از نشانه های امام این است که زره آن حضرت، متناسب با قامت ایشان باشد و اگر زره به اندازه کسی نبود، این نشانه آن است که او امام نیست:
1. عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: للامام عشر علامات:... و إذا لبس درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) کانت علیه وفقا و إذا لبسها غیره من الناس طویلهم و قصیرهم زادت علیه شبرا...(1)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمود: «امام دَه علامت دارد:... چون زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پوشد، به قامتش رسا باشد و چون دیگری آن را بپوشد، کوتاه قد باشد یا دراز قامت، یک وجب بلندتر آید...».
2. عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قال: للامام علامات... و یستوی علیه درع رسول الله (صلی الله علیه و آله)...(2)؛ امام رضا (علیه السلام) فرمود: «امام نشانه هایی دارد... و زره پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به اندازه قامتش باشد...».
3. عبدالرحمن بن الحجاج قال:... دخلت علی جعفر بن محمد (علیه السلام) فی منزله فإذا هو فی بیت کذا فی داره فی مسجد له و هو یدعو و علی یمنیه موسی بن جعفر (علیه السلام) یؤمن علی دعائه، فقلت له، جعلنی الله فداک قد عرفت انقطاعی إلیک و خدمتی لک، فمن ولی الناس بعدک؟ فقال: إن موسی قد لبس الدرع و ساوی علیه، فقلت له: لا أحتاج بعد هذا إلی شیء(3)؛ ابن حجاج گوید:... به منزل جعفر بن محمد (علیه السلام) رفتم. او در فلان اتاق خانه، در محل نمازش بود و دعا می کرد و موسی بن جعفر (علیه السلام) طرف راستش بود و آمین می گفت. به حضرت عرض کردم: خدا مرا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 388 -389.
2- الخصال، ص 527 -528.
3- الکافی، ج1، ص 308.

(١٣٥)

قربانت کند! می دانید که تنها به شما گرویده ام و در خدمت شما بوده ام. بفرمایید صاحب اختیارِ مردم بعد از شما کیست؟ فرمود: «موسی آن زره را پوشید و به قامتش راست آمد». به حضرت عرض کردم: بعد از این، دیگر به چیزی احتیاج ندارم.
و دسته ای دیگر از روایات بر این مطلب دلالت دارند که زره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) تنها بر قامت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تناسب دارد و متناسب قامت سایر امامان معصوم (علیهم السلام) نیست:
1. أبی عبد الله (علیه السلام) قال: کان نعل سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) و قائمته فضه و کان بین ذلک حلق من فضه لبست درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) فکنت أسحبها و فیها ثلاث حلقات فضه من بین یدیها و ثنتان من خلفها(1)؛ امام صادق (صلی الله علیه و آله) فرمود: «سرِ غلاف شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و دسته اش نقره بود و میان آن ها هم حلقه های نقره بود. من زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پوشیدم و آن را با خود کشیدم؛ سه حلقه نقره جلوی آن بود و دو حلقه نقره در پشتش».
2. أبی عبد الله (علیه السلام) قال: لبس أبی درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) ذات الفضول فخطت و لبستها أنا ففضلت(2)؛ امام صادق (علیه السلام) فرماید: پدرم زره ذات الفضول پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را در بر کرد؛ به زمین کشیده شد. من آن را پوشیدم، از قامتم بلندتر بود».
3. کنت عند أبی عبد الله (علیه السلام)... و مثل السلاح فینا کمثل التابوت فی بنی إسرائیل، فی أی أهل بیت وجد التابوت علی أبوابهم أوتوا النبوه و من صار إلیه السلاح منا أوتی الإمامه و لقد لبس أبی درع رسول الله(ص) فخطت علی الأرض خطیطا و لبستها أنا فکانت و کانت و قائمنا من إذا لبسها ملاها إن شاء الله(3)؛ نزد امام صادق (علیه السلام) بودم؛ فرمودند:«... و داستان سلاح در خاندان ما، همان داستان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج6، ص475.
2- الکافی، ج1، ص234.
3- الکافی، ج1، ص 232 -234.

(١٣٦)

تابوت است در بنی اسرائیل؛ بر درِ هر خاندانی که تابوت پیدا می شد، نشانه اعطای نبوت بود و سلاح به هر کس از ما خانواده برسد، امامت به او داده می شود. همانا پدرم زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پوشید و دامنش اندکی به زمین می کشید و من آن را پوشیدم؛ هم چنان بود [گاهی به زمین می کشید و گاهی نمی کشید و اختلاف محسوسی نداشت] و قائم ما کسی است که چون آن را بپوشد، به اندازه قامتش باشد؛ ان شاء الله».
4. أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قلت له: جعلت فداک انی أرید ان المس صدرک. فقال: افعل. فمسست صدره و مناکبه فقال: ولم یا ابامحمد؟ فقلت: جعلت فداک انی سمعت أباک و هو یقول إن القائم واسع الصدر، مسترسل المنکبین، عریض ما بینهما. فقال: یا محمد ان أبی لبس درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و کانت تستخب علی الأرض و أنا لبستها فکانت و کانت و إنها تکون من القائم کما کانت من رسول الله (صلی الله علیه و آله) مشمره کأنه ترفع نطاقها بحلقتین و لیس صاحب هذا الأمر من جاز أربعین(1)؛ ابوبصیر می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: قربانت گردم! می خواهم دستی روی سینه شما بکشم. فرمود: «مانعی ندارد». من به سینه و دوش های مبارک حضرت دست کشیدم. حضرت فرمود: «ای ابوبصیر! چرا چنین می کنی؟»
عرض کردم: قربانت گردم! از پدرت شنیدم که می فرمود: «قائم ما سینه ای گشاده و دوش هایی باز و عریض دارد». حضرت فرمود: «ای ابوبصیر! پدرم زره پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را پوشید، برایش بلند بود، به طوری که روی زمین کشیده می شد؛ من هم وقتی آن زره را پوشیدم، به زمین می رسید، ولی چون قائم بپوشد، مثل این است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پوشیده است و دامن آن به زمین کشیده نمی شود؛ گویی اطراف آن را گره زده اند. کسی که عمرش از چهل سال تجاوز کرده است، صاحب الامر نیست».
راه حل تعارض بدویِ این دو دسته روایت این است که بگوییم: پیامبر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص 208 -209.

(١٣٧)

گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) دو زره داشتند و یکی از آن دو، به اندازه قامت همه امامان معصوم (علیهم السلام) بوده است و دیگری فقط به اندازه قامت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. علامه مجلسی در این باره چنین می نویسد:
از روایات چنین فهمیده می شود که نزد ائمه (علیه السلام) دو زره وجود داشته یکی که نشانه امام است به قامت همه امامان (علیه السلام) بوده است و آن دیگری که نشانه قائم (علیه السلام) است تنها به اندازه قامت آن حضرت است(1).
البته عدم تناسب زره پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر قامت غیر امامان معصوم (علیه السلام)، با این که انسان های بسیاری، قامتی شبیه قامت امامان معصوم (علیه السلام) داشته اند و نیز تناسب هر دو زره بر قامت امام مهدی (علیه السلام) بدون تناسب یکی از آن دو بر قامت سایر معصومان، نمی تواند خالی از خرق عادت و اعجاز باشد.
ماهیت سلاح:
هم چنان که گذشت، در پاره ای از روایات بیان شده بود که علم، ملازم سلاح است و هر جا سلاح باشد، علم هم هست. این روایات ممکن است موهم این معنا باشد که سلاح همان علم است، چنان که برخی فرقه های انحرافی، چنین احتمالی را مطرح کرده اند؛ یعنی از آن جا که سرکرده این فرقه، مدعی امامت و برخورداری از نشانه های امامت است و از سوی دیگر، نمی تواند مدعی همراه داشتن سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) باشد، مدعی شده است که سلاح همان علم است و از آن جا که به گمان خود دارای علم الهی است، پس سلاح پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را هم در اختیار دارد؛ بر این اساس، این پرسش در این جا قابل طرح است که: ماهیت سلاح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) چیست؟ آیا مقصود از این واژه، همان معنای ظاهری آن، یعنی ابزار جنگ است یا این که مقصود، علم است؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج26، ص 203.

(١٣٨)

در پاسخ به این پرسش باید گفت، ما به حسب قواعد باید از این واژه، همان معنای متفاهم عرفی را فهم کنیم و حمل این لفظ بر معنای دیگر، دلیل می خواهد که در این جا نه تنها چنین دلیلی وجود ندارد، بلکه قرائن متعددی بر این دلالت دارد که مقصود از این واژه، همان معنای عرفی است؛ برای نمونه می توان به این دسته روایات اشاره کرد:
الف) در برخی از این روایات، علاوه بر این که همراه داشتن سلاح، نشانه ای برای امام ذکر شده، از علم هم یاد شده است. روشن است که اگر سلاح همان علم باشد، لازمه آن این است که در این روایات، یک معیار به صورت تکراری بیان شده باشد:
1. أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قال: للامام علامات یکون أعلم الناس... و یستوی علیه درع رسول الله (صلی الله علیه و آله)... و یکون عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و سیفه ذوالفقار...(1)؛ امام رضا (علیه السلام) فرمود: امام را نشانه هایی است: دانشمندترین مردم است... زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اندازه قامت اوست... و اسلحه رسول خدا و شمشیر ذوالفقارش نزد اوست....
2. عمر بن أبان قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عما یتحدث الناس أنه دفع إلی أم سلمه - رضی الله عنها - صحیفه مختومه. فقال: إن رسول الله (صلی الله علیه و آله) لما قبض ورث علی (علیه السلام) علمه و سلاحه و ما هناک، ثم صار إلی الحسن، ثم صار إلی الحسین (علیه السلام). قال: فقلت: ثم صار إلی علی بن الحسین، ثم إلی ابنه، ثم انتهی إلیک؟ قال: نعم(2)؛ و عمر بن ابان گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم از آنچه مردم گویند که: به امّ سلمه طوماری مُهر کرده سپرده شد؟ حضرت فرمود: «چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت، علم و سلاحِ او و آنچه را در
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الخصال، ص 527 -528.
2- الإرشاد، ج2، ص 189.

(١٣٩)

آن جا بود، علی (علیه السلام) از او به ارث برد. آن ها به حسن (علیه السلام) و سپس به حسین (علیه السلام) رسید». گوید: من به او عرض کردم: سپس به علی بن الحسین (علیه السلام) رسید؛ آن گاه به فرزندش و سپس به شما رسیده؟ فرمود: «آری».
3. الحارث بن المغیره النصری، قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): بأی شیء یعرف الإمام؟ قال: بالسکینه و الوقار. قلت: و بأی شیء؟ قال: و تعرفه بالحلال و الحرام و بحاجه الناس إلیه و لا یحتاج إلی أحد و یکون عنده سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله)...(1)؛ حارث بن مغیره نصری گفت: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: امام به چه چیز شناخته می شود؟ فرمود: «به سکینه و وقار». عرض کردم: دیگر به چه چیز؟ فرمود: «او را با حلال و حرام می توانی بشناسی و به این که همه مردم به او نیازمند باشند و او از همه بی نیاز و اسلحه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزد او باشد...».
مقصود از «تعرفه بالحلال و الحرام» همان دانش امام به حرام و حلال الهی است؛ از این رو، این فقره از روایت در صدد بیان این مطلب است که دانش یکی از نشانه های امام است و در نتیجه، سلاح معیار دیگری خواهد بود.
ب) در برخی روایات، توصیفاتی برای سلاح بیان شده که متناسب با سلاح به معنای عرفیِ آن است و اگر به معنای علم باشد، بیان چنن توصیفاتی برای آن بی معناست؛ برای نمونه، گاهی ویژگی های مکانی سلاح توصیف شده است؛ مانند قرار گرفتن در دیوار یا قرار داشتن در صندوق و یا پوست:
1. أبی جعفر (علیه السلام) قال: لما حضر علی بن الحسین (علیه السلام) الوفاه، قبل ذلک أخرج سفطا أو صندوقا عنده، فقال: یا محمد احمل هذا الصندوق، قال: فحمل بین أربعه، فلما توفی جاء إخوته یدعون [ما] فی الصندوق فقالوا: أعطنا نصیبنا فی الصندوق فقال: والله ما
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- کتاب الغیبه (نعمانی)، ص 249.

(١٤٠)

لکم فیه شیء و لو کان لکم فیه شیء ما دفعه إلی و کان فی الصندوق سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) (1)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمود: «پیش از آن که وفات علی بن الحسین (علیه السلام) فرا رسد، سبد یا صندوقی را که نزد او بود، بیرون آورد و فرمود: ای محمد! این صندوق را ببر». پس آن را در میان چهار تن (که چهار طرفش را گرفته بودند) بردند. چون آن حضرت وفات کرد، برادران امام باقر (علیه السلام) آمدند و ادعا کردند از آنچه در میان صندوق بود، بهره ما را بده. فرمود: «به خدا که از بهره شما چیزی در آن نبود. اگر از بهره شما چیزی در آن بود، پدرم آن را به من نمی داد. در آن صندوق، سلاح و کتب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود».
2. عنبسه بن مصعب قال: کنا عند أبی عبد الله (علیه السلام)... قلت: أصلحک الله و ما الجفر؟ قال: و هو والله مسک ماعز و مسک ضأن ینطق أحدهما بصاحبه فیه سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و الکتب و مصحف فاطمه اما والله ما أزعم انه قرآن(2)؛ عنبسه بن مصعب گفت: خدمت امام صادق (علیه السلام)... عرض کردم: خدا یارت باشد! جفر چیست؟ فرمود: «به خدا قسم، پوست بز و میش است که با صاحب خود سخن می گویند.در آن سلاح پیامبر و مصحف فاطمه (علیها السلام) و کتاب هاست؛ به خدا قسم در آن قرآن وجود ندارد».
3. محمد بن عبد الملک قال کنا عند أبی عبد الله (علیه السلام) نحوا من ستین رجلا و هو وسطنا فجاء عبد الخالق بن عبد ربه فقال له کنت مع إبراهیم بن محمد جالسا فذکروا انک تقول ان عندنا کتاب علی (علیه السلام) فقال لا والله ما ترک علی کتابا و إن کان ترک علی کتابا ما هو الا اهابین و لوددت انه عند غلامی هذا فما أبالی علیه قال فجلس أبوعبد الله (علیه السلام) ثم اقبل علینا فقال ما هو والله کما یقولون انهما جفران مکتوب فیهما لا والله انهما لإهابان علیهما أصوافهما و اشعارهما مد حوسین کتبنا فی أحدهما و فی الاخر سلاح
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی،ج1، ص305.
2- بصائر الدرجات، ص 174.

(١٤١)

رسول الله (صلی الله علیه و آله) و عندنا والله صحیفه طولها سبعون ذراعا ما خلق الله من حلال و حرام الا و هو فیها حتی أن فیها أرش الخدش و قام بظفره علی ذراعه فخط به و عندنا مصحف اما والله ما هو بالقرآن(1)؛ محمد بن عبدالملک گفت: در حدود شصت نفر در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودیم. ایشان وسط ما قرار داشت. در این موقع، عبد الخالق پسر عبد ربه آمد. او به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: من نزد ابراهیم بن محمد بودم. صحبت از این شد که شما مدعی هستی: نزد ما کتاب علی است. او گفت: نه؛ به خدا سوگند، علی (علیه السلام) کتابی باقی نگذاشته. اگر کتابی هم باشد، فقط دو پوستِ تخت است؛ آن قدر بی ارزش که به درد من نمی خورد، به طوری که من علاقه دارم آن را به این غلامم واگذارم. امام صادق (علیه السلام) پس از شنیدن این سخن نشست و فرمود: «نه به خدا، آن طور که آن ها می گویند، نیست.
دو جفر است که در آن ها نوشته است. نه به خدا قسم، دو پوست است که موی و پشمِ آن هنوز هست؛ در یکی کتاب هایی است و در دیگری سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله). به خدا قسم، نزد ما صحیفه ای است به طول هفتاد ذراع. هیچ حلال و حرامی را خدا نیافریده، مگر این که در آن هست؛ حتی جریمه خدشه (با ناخن روی دست خود کشید) و نزد ما مصحف فاطمه است؛ نه، به خدا آن قرآن نیست».
4. أبی إبراهیم (علیه السلام) قال: السلاح موضوع عندنا، مدفوع عنه، لو وضع عند شر خلق الله کان خیرهم، لقد حدثنی أبی أنه حیث بنی بالثقفیه - و کان قد شق له فی الجدار - فنجد البیت، فلما کانت صبیحه عرسه رمی ببصره فرأی حذوه خمسه عشر مسمارا ففزع لذلک و قال لها: تحولی فإنی أرید أن أدعو موالی فی حاجه فکشطه فما منها مسمار إلا وجده مصرفا طرفه عن السیف و ما وصل إلیه منها شیء(2)؛ موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود: «اسلحه نزد ما نهاده شده و از آسیب محفوظ است. اگر نزد بدترین مخلوق خدا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص171.
2- الکافی، ج1، ص 235.

(١٤٢)

گذارند، بهترینِ ایشان شود. پدرم به من خبر داد که چون با زوجه ثقفیه خویش عروسی کرد، اتاقی را که اسلحه را در شکاف دیوار آن پنهان کرده بود، برای عروسی زینت کرده بودند. بامداد شب زفاف، چشمش به دیوار افتاد. در محل شکاف، جای پانزده میخ دید و نگران شد. به عروس گفت: از اتاق بیرون رو که می خواهم غلامان را برای کاری بخوانم! پس شکاف را بررسی کرد و دید سر میخ ها از طرف شمشیر برگشته و به آن برخورد نکرده است».
و گاهی ظاهر آن توصیف شده است؛ مانند این که دسته آن چطور است و یا از چه جنسی است:
1. سعید السمان قال: کنت عند أبی عبد الله (علیه السلام) إذ دخل علیه رجلان من الزیدیه... فقال لی: أتعرف هذین؟ قلت: نعم هما من أهل سوقنا و هما من الزیدیه و هما یزعمان أن سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) عند عبد الله بن الحسن، فقال: کذبا لعنهما الله والله ما رآه عبد الله بن الحسن بعینیه و لا بواحده من عینیه و لا رآه أبوه، اللهم إلا أن یکون رآه عند علی بن الحسین، فإن کانا صادقین فما علامه فی مقبضه؟ و ما أثر فی موضع مضربه. و إن عندی لسیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) و إن عندی لرایه رسول الله (صلی الله علیه و آله) و درعه و لامته و مغفره فإن کانا صادقین فما علامه فی درع رسول الله (صلی الله علیه و آله)...(1)؛ سعید سمان گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که دو مرد زیدی مذهب بر آن حضرت وارد شدند... حضرت به من فرمود: «این دو نفر را می شناسی؟» عرض کردم: آری، این ها اهل بازار ما و از طایفه زیدیه هستند و عقیده دارند که شمشیر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد عبد الله بن حسن است، فرمود: «خداوند لعنتشان کند! دروغ می گویند. به خدا که عبد الله بن حسن آن را ندیده؛ نه با یک چشم و نه با دو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 232 -233.

(١٤٣)

چشمش و پدرش هم آن را ندیده، جز این که ممکن است آن را نزد علی بن حسین دیده باشد. اگر راست می گویند، چه علامتی در دسته آن است و چه نشانه و اثری در لبه تیغ آن است؟ همانا شمشیر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد من است. همانا پرچم، جوشن، زره و خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد من است. اگر راست می گویند، در زره پیغمبر (صلی الله علیه و آله) چه علامتی است؟..».
2. أحمد بن عبد الله عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال سألته عن ذی الفقار سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) من أین هو قال هبط به جبرئیل من السماء و کانت حلقته من فضه و هو عندی(1)؛ احمد بن عبد الله گوید از امام رضا (علیه السلام) پرسیدم: ذوالفقار، شمشیر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از کجاست؟ فرمودند: «جبرئیل آن را از آسمان فرو آورد و حلقه اش از نقره بود و اکنون نزد من است».
و گاهی توضیح داده شده که سلاح نزد فلان امام بوده و با چشم دیده شده است. روشن است، چنین توصیفی متناسب با تفسیر سلاح به علم نیست:
سلیمان بن هارون قال قلت لأبی عبد الله (علیه السلام) ان العجلیه یزعمون أن عبد الله بن الحسن یدعی ان سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) عنده قال والله لقد کذب فوالله ما هو عنده و ما رآه بواحده من عینیه قط و لا رآه عند أبوه الا أن یکون رآه عنده علی بن الحسین...(2)؛ سلیمان بن هارون گفت: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: عجلی ها معتقدند، عبد الله بن حسن مدعی است شمشیر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزد اوست. فرمود: «به خدا قسم، دروغ می گوید. نزد او نیست؛ هرگز با یک چشم خود هم آن را ندیده و نه پدرش، مگر این که نزد علی بن الحسین (علیه السلام) دیده باشد...».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص200.
2- بصائر الدرجات، ص194.

(١٤٤)

آنچه گذشت، توصیفاتی بود که برای سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) برشمرده شده بود و اخذ به آن، مقتضی این است که سلاح را طبق متفاهم عرفی، به معنای ابزار جنگی معهود بگیریم.
صرف نظر از آنچه گذشت، حتی با دقت در همان روایاتی که بر ملازمت علم با سلاح دلالت داشتند و منشأ بروز احتمال اتحاد سلاح و علم شده بودند نیز می توان دریافت که خود این روایات، دلیل دیگری بر تفاوت سلاح با علم هستند، چراکه محتوای روایات یادشده این بود که هر کجا سلاح باشد، علم نیز همان جاست، هم چنان که هر کجا تابوت وجود داشت، نبوت نیز آن جا بود. هم از تشبیه به کار رفته می توان این مطلب را دریافت، چراکه مسلماً تابوت، صندوقی بود که با نبوت تفاوت داشت و هم از این تعبیر که هر کجا سلاح باشد، علم هم هست می توان دوگانگی را دریافت، چراکه همراهی و ملازمت در فرض دوگانگی معنا دارد و نمی توان چیزی را همراه و ملازم خود دانست. آنچه گذشت، به روشنی بر بطلان این ادعا که سلاح همان دانش است، دلالت دارد.
دامنه مصداقی سلاح:
اگر مقصود از سلاح دانش نیست، بلکه همان ابزار جنگیِ معهود است، این پرسش نیز قابل طرح است که: مقصود از سلاح منحصراً شمشیر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) است یا دیگر ابزارهای جنگی را نیز شامل می شود؟ در پاسخ باید گفت، واژه «سلاح» اسم جامعی است که به تمام ابزارهای جنگی اطلاق می شود: «السلاح: اسم جامع لآله الحرب».(1) و به تعبیر دیگر، به تمام ابزارهایی که در جنگ به کار گرفته می شود، اعم از آنچه با آن جنگ می شود و یا با آن دفاع صورت می گیرد، سلاح گفته می شود: «ما یقاتل به فی الحرب و یدافع».(2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- لسان العرب، ج2، ص 486 -487.
2- تاج العروس، ج 4، ص 92.

(١٤٥)

در نتیجه، این واژه شامل: شمشیر، نیزه، سپر، کلاه خود، زره و سایر ابزار و ادواتی می شود که در جنگ به کار می رفته است. بنابراین، منظور از این که یکی از نشانه های امامت این است که سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نزد کسی باشد، این است که همه این ابزارها باید نزد امام باشد؛ به همین دلیل، در روایات مختلفی که در این باره وجود دارد، گاه از شمشیر و گاه از سپر به عنوان مصداق سلاح یاد شده و گاه در کنار واژه «سلاح»، از شمشیر و سایر ابزار جنگی نیز یاد شده است. و با توجه به این که واژه «سلاح»، شامل همه ابزارهای جنگی می شود، تمامی این استعمالات درست و مطابق با معنای لغوی است. گفتنی است، در مواردی که بعد از سلاح، از برخی ابزارها نام برده شده، ذکر خاص پس از عام است؛ برای نمونه می توان به این روایات اشاره کرد:
1. صفوان: و ذکرنا سیف رسول الله فقال أبی الحسن الرضا (علیه السلام): أتانی إسحاق بن جعفر فعظم علی و سألنی له بالحق و الحرمه: السیف الذی أخذه هو سیف رسول الله (صلی الله علیه و آله)؟ قال: فقلت: لا. کیف یکون هذا و قد قال أبوجعفر (علیه السلام): مثل السلاح فینا مثل التابوت فی بنی إسرائیل حیث ما دار دار الامر(1)؛ امام رضا (علیه السلام) فرمود: اسحاق بن جعفر نزد من آمد و مرا قسمِ شدید داد به حقّ و حرمتِ فلان که آیا شمشیری که او (مأمون) گرفت، شمشیرِ پیامبر (صلی الله علیه و آله) است؟ گفتم: چطور می تواند شمشیر پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد، با این که امام باقر (علیه السلام) فرموده است: سلاح در میان ما خانواده، مانند تابوت بنی اسرائیل است؛ هر کجا تابوت بود، فرمانروایی آن جاست؟!»
در این روایت، پرسشِ راوی این است که: آیا آن شمشیری که مأمون از شما گرفت، همان شمشیر پیامبر (صلی الله علیه و آله) است؟ و امام به استناد این که مَثَل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج 42، ص 67.

(١٤٦)

سلاح، مَثَل تابوت است، راوی را متوجه این مطلب می فرمایند که آنچه مأمون گرفته، نمی تواند شمشیر پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد. این که پرسش از شمشیر بوده و امام به «سلاح» تعبیر می فرمایند، نشان می دهد شمشیر هم مصداق سلاح است. روایت بعد نیز همین گونه است:
2. أبی إبراهیم (علیه السلام) قال: السلاح موضوع عندنا، مدفوع عنه، لو وضع عند شر خلق الله کان خیرهم، لقد حدثنی أبی أنه حیث بنی بالثقفیه - و کان قد شق له فی الجدار - فنجد البیت، فلما کانت صبیحه عرسه رمی ببصره فرأی حذوه خمسه عشر مسمارا ففزع لذلک و قال لها: تحولی فإنی أرید أن أدعو موالی فی حاجه فکشطه فما منها مسمار إلا وجده مصرفا طرفه عن السیف و ما وصل إلیه منها شیء(1)؛ موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود: اسلحه نزد ما نهاده شده و از آسیب محفوظ است. اگر آن را نزد بدترین مخلوق خدا گذارند، بهترینِ ایشان شود. پدرم به من خبر داد که چون با زوجه ثقفیه خویش عروسی کرد، اتاقی را که اسلحه را در شکاف دیوار آن پنهان کرده بود، برای عروسی زینت کرده بودند. بامداد شب زفاف، چشمش به دیوار افتاد. در محل شکاف، جای پانزده میخ دید و نگران شد. به عروس گفت: از اتاق بیرون رو که می خواهم غلامان را برای کاری بخوانم! پس شکاف را بررسی کرد و دید سر میخ ها از طرف شمشیر برگشته و به آن برخورد نکرده است.
و یا در روایتی که می آید، امام ابتدا به شمشیر، سپر، زره و کلاه خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) اشاره کرده و می فرمایند: «همه این ها نزد من است». و در انتها وجود سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزد کسی را نشانه امامت معرفی می کنند. این تعبیر نشان می دهد همه این ها از مصادیق سلاح به شمار می آیند:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 235.

(١٤٧)

3. أبی عبد الله (علیه السلام):... و إن عندی لسیف رسول الله (صلی الله علیه و آله) و إن عندی لرایه رسول الله (صلی الله علیه و آله) و درعه و لامته و مغفره، فإن کانا صادقین فما علامه فی درع رسول الله (صلی الله علیه و آله)؟ و إن عندی لرایه رسول الله (صلی الله علیه و آله) المغلبه... و مثل السلاح فینا کمثل التابوت فی بنی إسرائیل، فی أی أهل بیت وجد التابوت علی أبوابهم أوتوا النبوه و من صار إلیه السلاح منا أوتی الإمامه و لقد لبس أبی درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) فخطت علی الأرض خطیطا و لبستها أنا فکانت و کانت و قائمنا من إذا لبسها ملاها إن شاء الله...(1)؛ امام صادق (صلی الله علیه و آله) فرمود: «همانا شمشیر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد من است. همانا پرچم، جوشن، زره و خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد من است. اگر راست می گویند، در زره پیغمبر (صلی الله علیه و آله) چه علامتی است؟ همانا پرچم ظفربخشِ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نزد من است... و داستان سلاح در خاندان ما، همان داستان تابوت در بنی اسرائیل است؛ بر درِ هر خاندانی که تابوت پیدا می شد، نشانه اعطای نبوت بود و سلاح به هر کس از ما خانواده رسد، امامت به او داده می شود. همانا پدرم زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پوشید و دامنش اندکی به زمین می کشید و من آن را پوشیدم، هم چنان بود و قائم ما کسی است که چون آن را بپوشد، به اندازه قامتش باشد؛ ان شاء الله».
کیفیت نگه داری از سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اعجاز آن:
از پاره ای روایات چنین برداشت می شود که سلاح مورد نظر در ظرفی است که از آن به «جفر» یاد می شود و جفری که ظرف سلاح است، قرمز است و در مقابل، جفر سفید است که کتاب های متعلق به ائمه در آن نگه داری می شود:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 232 -233.

(١٤٨)

1. الحسین بن أبی العلاء قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إن عندی الجفر الأبیض، قال: قلت: فأی شیء فیه؟ قال: زبور داود و توراه موسی و إنجیل عیسی و صحف إبراهیم (علیه السلام) و الحلال و الحرام و مصحف فاطمه، ما أزعم أن فیه قرآنا و فیه ما یحتاج الناس إلینا و لا نحتاج إلی أحد حتی فیه الجلده و نصف الجلده و ربع الجلده و أرش الخدش. و عندی الجفر الأحمر، قال: قلت: و أی شیء فی الجفر الأحمر؟ قال: السلاح و ذلک إنما یفتح للدم یفتحه صاحب السیف للقتل، فقال له عبد الله ابن أبی یعفور: أصلحک الله أیعرف هذا بنو الحسن؟ فقال: إی والله کما یعرفون اللیل أنه لیل و النهار أنه نهار و لکنهم یحملهم الحسد و طلب الدنیا علی الجحود و الانکار و لو طلبوا الحق بالحق لکان خیرا لهم(1)؛ حسین بن ابی العلا گوید: شنیدم امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «همانا جفر سفید نزد من است». عرض کردم: در آن چیست؟ فرمود: «زبور داود، تورات موسی، انجیل عیسی، صحف ابراهیم، حلال و حرام و مصحف فاطمه (علیها السلام) - و معتقد نیستم که در مصحف چیزی از قرآن باشد -، در آن است. آنچه مردم به ما احتیاج دارند - و ما به کسی احتیاج نداریم - و حتی مجازات یک تازیانه، نصف تازیانه و یک چهارم تازیانه و جریمه خراش در آن هست و جفر سرخ هم نزد من است». عرض کردم: در جفر سرخ چیست؟ فرمود: «اسلحه است و آن تنها برای خون خواهی گشوده می شود و صاحب شمشیر (امام قائم (علیه السلام)) آن را برای کشتن باز می کند».
2. قال أبوعبد الله (علیه السلام): إن فی الجفر الذی یذکرونه لما یسوؤهم، لأنهم لا یقولون الحق و الحق فیه، فلیخرجوا قضایا علی و فرائضه إن کانوا صادقین و سلوهم عن الخالات و العمات و لیخرجوا مصحف فاطمه (علیها السلام)، فإن فیه وصیه فاطمه (علیها السلام) و معه سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله): إن الله عز و جل یقول: ﴿فأتوا بکتاب من قبل هذا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 240 -241.

(١٤٩)

أو أثاره من علم إن کنتم صادقین))(1)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود:«همانا در جفری که (پیشوایان زیدیه) یاد می کنند، چیزهایی است که ایشان را ناپسند آید، زیرا آن ها به حق قائل نیستند، در صورتی که حق در آن جفر است و باز اگر راست می گویند، قضاوت های علی (علیه السلام) و احکام میراثی را که فرموده است (و در جفر نوشته است) بیرون آورند، درباره میراث خاله ها و عمه ها از ایشان بپرسید، مصحف فاطمه (علیها السلام) را که وصیتش در آن و سلاح پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نیز همراه آن است، بیرون آورند. خداوند می فرماید: "اگر راست می گویید، کتابی پیش از این قرآن یا اثری از علم برای من بیاورید"».
3. و کان یقول علیه و علی آبائه السلام: علمنا غابر و مزبور و نکت فی القلوب و نقر فی الاسماع؟ و إن عندنا الجفر الأحمر و الجفر الأبیض و مصحف فاطمه (علیها السلام) و إن عندنا الجامعه فیها جمیع ما یحتاج الناس إلیه. فسئل عن تفسیر هذا الکلام فقال:... و أما الجفر الأحمر فوعاء فیه سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و لن یظهر حتی یقوم قائمنا أهل البیت و أما الجفر الأبیض فوعاء فمه توراه موسی و إنجیل عیسی و زبور داود و کتب الله الأولی...(2)؛ و امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «علم ما "غابر" (درباره آینده) است یا "مزبور" (نوشته شده) و یا به صورت افتادن در دل ها و تأثیر کردن در گوش هاست. همانا نزد ماست جفر احمر (سرخ)، جفر ابیض (سفید) و مصحف فاطمه(س). همانا نزد ماست جامعه، که در آن است آنچه مردم بدان محتاجند». پس شرح و توضیح این سخنان را از آن حضرت پرسیدند. فرمود: «... و اما جفر سرخ، آن ظرفی است که در آن اسلحه رسول خداست و بیرون نخواهد آمد تا قائم ما خانواده به پا خیزد. و جفر سفید، آن ظرفی است که در آن تورات موسی، انجیل عیسی، زبور داود و کتاب های پیشین است».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الکافی، ج1، ص 241.
2- الإرشاد، ج2، ص 186.

(١٥٠)

و از پاره ای دیگر از روایات چنین استفاده می شود که جنس این دو جفر، از پوست بز و گوسفند است:
1. عنبسه بن مصعب قال کنا عند أبی عبد الله (علیه السلام) فاثنی علیه بعض القوم حتی کان من قوله و أخری الله عدو له من الجن و الآنس فقال أبو عبد الله لقد کنا و عدونا کثیر و لقد أمسینا و ما أحد اعدی لنا من ذوی قراباتنا و من ینتحل حبنا انهم لیکذبون علینا فی الجفر قال قلت أصلحک الله و ما الجفر قال و هو والله مسک ماعز و مسک ضأن ینطق أحدهما بصاحبه فیه سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و الکتب و مصحف فاطمه اما والله ما أزعم انه قرآن(1)؛ عنبسه بن مصعب گفت: خدمت امام صادق (علیه السلام) بودیم. یکی از حاضران، آن جناب را ستود. از جمله حرف هایش این بود که خدا دشمنانت از جنّ و انس را خوار کند! امام صادق (علیه السلام) فرمود: «همانا دشمنان ما زیادند. هم اکنون احدی دشمن تر با ما، از خویشاوندانمان نیست و کسانی که مدعی محبت مایند، ما را درباره جفر تکذیب می کنند». عرض کردم: خدا یارت باشد! جفر چیست؟ فرمود: «به خدا قسم، پوستِ بز و میش است. در آن، سلاحِ پیامبر (صلی الله علیه و آله) و کتاب هاست و مصحف فاطمه (علیها السلام) که به خدا قسم، در آن قرآن وجود ندارد».
2. محمد بن عبد الملک قال کنا عند أبی عبد الله (علیه السلام) نحوا من ستین رجلا و هو وسطنا فجاء عبدالخالق بن عبدربه فقال له کنت مع إبراهیم بن محمد جالسا فذکروا انک تقول ان عندنا کتاب علی (علیه السلام) فقال لا والله ما ترک علی کتابا و إن کان ترک علی کتابا ما هو الا اهابین و لوددت انه عند غلامی هذا فما أبالی علیه قال فجلس أبوعبد الله (علیه السلام) ثم اقبل علینا فقال ما هو والله کما یقولون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص 174.

(١٥١)

انهما جفران مکتوب فیهما لا والله انهما لإهابان علیهما أصوافهما و اشعارهما مد حوسین کتبنا فی أحدهما و فی الآخر سلاح رسول الله (صلی الله علیه و آله) و عندنا والله صحیفه طولها سبعون ذراعا ما خلق الله من حلال و حرام الا و هو فیها حتی أن فیها أرش الخدش و قام بظفره علی ذراعه فخط به و عندنا مصحف اما والله ما هو بالقرآن(1)؛ محمد بن عبد الملک گفت: حدود شصت نفر در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودیم.
ایشان وسط ما قرار داشتند. در این موقع، عبد الخالق پسر عبد ربه آمد. او به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: من نزد ابراهیم بن محمد بودم. صحبت از این شد که شما مدعی هستی: نزد ما، کتاب علی (علیه السلام) است. او گفت: نه به خدا، علی (علیه السلام) کتابی باقی نگذاشته. اگر کتابی هم باشد، فقط دو پوستِ تخت است؛ آن قدر بی ارزش که به درد من نمی خورد، به طوری که علاقه دارم آن را به این غلامم واگذارم. امام صادق (علیه السلام) پس از شنیدن این سخن نشست و فرمود: «نه به خدا، آن طور که آن ها می گویند، نیست. دو جفر است که در آن نوشته است. نه به خدا قسم، دو پوست است که موی و پشم آن هنوز هست؛ در یکی کتاب هایی است و در دیگری، سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله). به خدا قسم، نزد ما صحیفه ای است به طول هفتاد ذراع؛ هیچ حلال و حرامی را خدا نیافریده، مگر این که در آن هست، حتی جریمه خدشه (با ناخن روی دست خود کشید)، و نزد ما مصحف فاطمه (علیها السلام) است؛ نه به خدا، آن قرآن نیست.
چگونگی شناسایی سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله):
در این جا این پرسش قابل طرح است که: اگر همراه داشتن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نشانه امامت است، کسانی که معاصر پیامبر گرامی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بصائر الدرجات، ص 171.

(١٥٢)

اسلام (صلی الله علیه و آله) نبوده و سلاح آن حضرت را مشاهده نکردند و از ویژگی ها و علائم آن بی اطلاع هستند، چگونه می توانند آن را از میان سلاح های مشابه بازشناسی کنند؟ و آیا این امکان وجود ندارد که مدعیان شیاد، ادعای همراه داشتن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) را بکنند و سلاحی معمولی را به عنوان سلاح آن حضرت، به مردم عرضه کنند؟
پاسخ این است که چیزی که نشانه امامت است، حتماً ویژگی ها و نشانه هایی دارد که آن را منحصر به فرد کرده و از مشابهات و نظایرش متمایز می کند و این مطلبی روشن و بدیهی است، چراکه اگر نشانه مورد نظر منحصر به فرد نباشد، اساساً نمی تواند دلیل بر چیزی باشد؛ بنابراین، وقتی سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نشانه امامت معرفی شده است، باید ویژگی هایی در آن باشد که آن را از نظایرش متمایز کند. در این باره که آن ویژگی ها کدام است، در روایات به تفصیل سخن گفته نشده، اما گاه اشاراتی به این مسئله شده است که نشان می دهد، سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) سلاحی عادی نیست؛ برای نمونه می توان به این روایات اشاره کرد:
1. داود بن کثیر الرقی، قال: کنت یوما عند أبی جعفر (علیه السلام) و کان عبد الله بن علی بن عبد الله بن الحسن یدعی أنه إمام، إذ أتی وفد من خراسان اثنان و سبعون رجلا معهم المال و التحف، فقال بعضهم: من [أین] لنا أن نفهم منهم الامر فیمن هو، فأتاهم رسول من عند عبد الله بن علی بن عبد الله بن الحسن فقال: أجیبوا صاحبکم. فمضوا إلیه و قالوا له: ما دلاله الامام؟ قال: درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و خاتمه و عصاه و عمامته. قال: یا غلام علی بالصندوق. فأتی بصندوق ما بین غلامین فوضع بین یدیه ففتحه و استخرج درعا فلبسها و عمامه فتعمم بها و عصا فتوکأ علیها ثم خطب، فنظر بعضهم إلی بعض و قالوا: نوافیک غدا إن شاء الله تعالی. قال داود: فقال لی أبوجعفر (علیه السلام): امض إلی باب عبد الله، فقم علی طرف الدکان فسیخرج إلیک اثنان و سبعون رجلا من وفد

(١٥٣)

خراسان، فصح بکل واحد منهم باسمه و اسم أبیه و أمه. قال داود: فوقفت علی طرف الدکان فسمیت کل واحد منهم باسمه و اسم أبیه و أمه، فتعجبوا فقلت: أجیبوا صاحبکم. فأتوا معی فأدخلتهم علی أبی جعفر (علیه السلام) فقال لهم: یا وجوه خراسان أین یذهب بکم؟ أوصیاء محمد (صلی الله علیه و آله)، أکرم علی الله من أن یعرف عن أمتهم أین هی. ثم التفت إلی أبی عبد الله (علیه السلام) و قال: یا ولدی ائتنی بخاتمی الأعظم فأتاه بخاتم فصه عقیق، فوضعه أمامه فحرک شفتیه و أخذ الخاتم فنفضه، فسقط منه درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و العمامه و العصا، فلبس الدرع و تعمم بالعمامه و أخذ العصا بیده، ثم انتفض فیها نفضه فتقلص الدرع، ثم انتفض ثانیه فجرها ذراعا أو أکثر، ثم نزع العمامه و وضعها بین یدیه و الدرع و العصا، ثم حرک شفتیه بکلمات، فغاب الدرع فی الخاتم. ثم التفت إلی أهل خراسان و قال: إن کان ابن عمنا عنده درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و العمامه و العصا فی صندوق و یکون عندنا فی صندوق فما فضلنا علیه؟! یا أهل خراسان ما من إمام إلا و تحت یده کنوز قارون، إن المال الذی نأخذه منکم محبه لکم و تطهیرا لرؤوسکم فأدوا إلیه المال و خرجوا من عنده مقرین به امامته(1)؛ داود بن کثیر رقی می گوید: روزی نزد امام باقر (علیه السلام) بودم و برخی گمان می کردند عبد الله بن علی بن عبد الله بن حسن امام است. در این هنگام 72 مرد که با خود اموال و هدایایی همراه داشتند، وارد شدند. برخی از آنان گفتند: از کجا بدانیم امام کیست؟ فرستاده ای از سوی عبد الله نزد آن ها آمد و گفت: دعوتِ مولایتان را اجابت کنید! نزد او رفته و پرسیدند: نشانه امام چیست؟ گفت: زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و انگشتر، عصا و عمامه اش. سپس گفت: ای غلام! صندوق را بیاور. دو غلام صندوق را آوردند و مقابلش نهادند. او آن را باز کرد و زرهی را درآورد و پوشید، عمامه ای درآورد و به سر نهاد و عصایی بیرون آورد و به آن تکیه داد و سپس خطبه ای خواند. در
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الثاقب فی المناقب، ص 379 -381.

(١٥٤)

این حال، برخی از آنان به یکدیگر نگریستند و گفتند: ان شاء الله فردا نزد تو بازمی گردیم. داود می گوید: امام باقر (علیه السلام) به من فرمود: «نزد خانه عبد الله برو و کنار ایوان بایست. 72 مرد که از خراسان آمده اند، به سوی تو خواهند آمد. هر یک از آنان را با نام و نام پدر و مادر بخوان!» داود می گوید: چنین کردم و آن ها متعجب شدند. گفتم: مولایتان را اجابت کنید! با من همراه شدند و آنان را نزد امام باقر (علیه السلام) بردم. آن حضرت فرمودند: «ای بزرگان خراسان! به کجا برده می شوید؟ اوصیای محمد نزد خدا، گرامی تر از آن هستند که از امتش شناخته شوند». سپس متوجه امام صادق (علیه السلام) شدند و فرمودند: «فرزندم! انگشتر بزرگ مرا بیاور». آن حضرت انگشتری را که نگینش عقیق بود، آوردند. امام باقر (علیه السلام) آن را مقابل خود قرار داده، لبان مبارکشان را تکان دادند و انگشتر را برداشته و تکان دادند. پس از آن، زره، عمامه و عصای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) بیرون آمد؛ زره را به تن کرده، عمامه را بر سر نهادند و عصا را به دست گرفتند. سپس آن را تکان دادند و زره را جمع کردند. باز آن را تکان دادند و آن را به اندازه یک ذراع یا بیشتر کشیدند. سپس عمامه را برداشته و همراه با زره و عصا مقابل خود نهادند و لب ها را تکان دادند؛ به ناگاه زره در انگشتر پنهان شد. آن گاه رو به اهل خراسان کرده، فرمودند: «اگر زره، عمامه و عصای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در صندوقی نزد پسرعموی ما باشد و نزد ما نیز در صندوقی باشد، فضیلتِ ما بر او چیست؟ ای اهل خراسان! هیچ امامی نیست، مگر این که گنج های قارون زیر دست اوست. اموالی که ما از شما می ستانیم، از سر محبت به شما و برای پاکیِ شماست». پس اهل خراسان، اموال را به آن حضرت تحویل داده و در حالی که به امامتِ ایشان معترف بودند، از نزد آن حضرت خارج شدند.
2. قال موسی بن عطیه النیشابوری: اجتمع وفد خراسان من أقطارها [، کبارها] و علمائها و قصدوا داری و اجتمع علماء الشیعه و اختاروا إلی أبا لبابه و طهمان و جماعه شتی و قالوا بأجمعهم: رضینا بکم أن تردوا المدینه، فتسألوا عن المستخلف

(١٥٥)

فیها لنقلده أمرنا، فقد ذکر أن باقر العلم قد مضی و لا ندری من نصبه الله بعده من آل الرسول من ولد علی و فاطمه - صلوات الله علیهم أجمعین - و دفعوا إلینا مائه ألف درهم ذهبا و فضه و قالوا: لتأتونا بالخبر و تعرفونا الامام فتطالبوه بسیف ذی الفقار و القضیب و البرده و الخاتم و اللوح الذی فیه تثبیت الأئمه من ولد علی و فاطمه و إن ذلک لا یکون إلا عند إمام... فمضینا نرید جعفر بن محمد (علیه السلام)... ثم قال: یا موسی بن عطیه و یا أیها الوافدون [من خراسان]، أرسلکم أهل بلدکم لتعرفوا الامام و تطالبوه بسیف الله ذی الفقار الذی فضل به رسول الله (صلی الله علیه و آله) و نصر به امیر المؤمنین (علیه السلام) و أید به و أخرج لکم [زید] ما رأیتموه. قال: ثم أومأ بیده إلی فص خاتم [له] فقلعه، فقال: سبحان الله الذی أودع الذخائر ولیه و النائب عنه فی خلیقته... ثم أخرج لنا من وسط الخاتم البرده و القضیب و اللوح الذی فیه تثبیت الأئمه (علیهم السلام) ثم قال: سبحان الذی سخر للامام کل شیء و جعل له مقالید السماوات و الأرض...(1)؛ موسی بن عطیه نیشابوری می گوید: عده ای از مردم خراسان، از نواحی مختلف آن، از بزرگان و عالمانشان جمع شده و آهنگِ منزل مرا کردند و من، ابولبابه، طهمان و عده ای دیگر را انتخاب کردند و جملگی گفتند: از جانب ما به مدینه بروید و از آن که در آن جا جانشین شده، پرسش کنید تا از او پیروی کنیم، چراکه چنین خبر رسیده که باقرالعلوم (علیه السلام) از دنیا رفته و ما نمی دانیم کدام یک از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله)، از فرزندان علی و فاطمه، از سوی خداوند منصوب شده اند. به ما صدهزار درهم طلا و نقره دادند و گفتند: برای ما از امام خبر بیاورید و به ما امام را بشناسانید و از او شمشیر ذوالفقار، عصا، عبا، انگشتر و لوحی که در آن نامِ امامان از نسل علی و فاطمه ثبت است و جز نزد امام نیست، مطالبه کنید!... ما به سوی جعفر بن محمد روانه شدیم... سپس فرمود: «ای موسی بن عطیه و ای کسانی که از خراسان آمده اید! هم وطنان شما، شما را فرستادند تا امام را شناسایی کنید و از او
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مدینه المعاجز، ج 6، ص 97 - 102.

(١٥٦)

شمشیر خدا، ذوالفقار را که خداوند آن را به پیامبرش تفضل فرمود و امیر المؤمنین (علیه السلام) با آن یاری و تأیید شد، مطالبه کنید و زید آنچه را دیدید، برایتان بیرون آورد». سپس با دستشان به نگین انگشتر اشاره کردند، آن را کندند و فرمودند: «منزه است خداوندی که ذخایر را نزد ولیّش و نایبش در میان مخلوقاتش به ودیعت نهاد..». سپس از وسطِ انگشتر، عبا، عصا و لوحی را که نام ائمه (علیه السلام) در آن ثبت است، بیرون آورد و فرمود: «منزه است خدایی که همه چیز را مسخر امام قرار داد و کلیدهای آسمان ها و زمین را نزد او قرار داد...».
از گزارش های یادشده چنین برداشت می شود که مکان نگه داری سلاح، صورتی عادی نداشته، بلکه خارق العاده بوده است و همین، راه را بر کسانی که احیاناً با نشان دادن سلاحی معمولی می خواستند، داشتن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) را ادعا کنند، می بندد و یا از روایتی که در پی می آید، چنین برداشت می شود که سلاح از جنبه ای دیگر نیز خارق العاده بوده است:
... فقال (علی بن الحسین) للجاریه: إبعثی إلی بالسفط - سبد - أخرجت إلیه سفطا مختوما، ففض خاتمه و فتحه، ثم قال: هذه درع رسول الله (صلی الله علیه و آله) ثم أخذها و لبسها، فإذا إلی نصف ساقه. قال: فقال لها: اسبغی فإذا هی تنجر فی الأرض. ثم قال: تقلصی فرجعت إلی حالها. ثم قال صلوات الله علیه: إن رسول الله (صلی الله علیه و آله) إذا لبسها قال لها هکذا و فعلت هکذا مثله(1)؛... (امام سجاد (علیه السلام)) به کنیز فرمودند: «سبد را برای من بیاور!» و او سبدی مُهرشده را آورد.
آن حضرت مُهر آن را شکستند و آن را باز کردند. سپس فرمودند: «این زره پیامبر خداست» و آن را گرفتند و پوشیدند و تا نصف ساق پای آن حضرت بود. آن گاه فرمودند: «بزرگ شو!» ناگاه زره به اندازه ای شد که روی زمین کشیده می شد! باز فرمودند: «جمع شو!» پس به حال نخستش بازگشت. سپس فرمودند: «چون پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) آن را می پوشیدند، به آن این
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الثاقب فی المناقب، ص 363 -365.

(١٥٧)

چنین می فرمودند و من مانند آن حضرت کردم».
و یا در روایتی دیگر چنین می خوانیم:
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): إن الله تبارک و تعالی أعطانی ذا الفقار، قال: یا محمد خذه و أعطه خیر أهل الأرض، فقلت: من ذلک یا رب؟ فقال: خلیفتی فی الأرض علی بن أبی طالب (علیه السلام). و إن ذاالفقار کان ینطق مع علی (علیه السلام) و یحدثه حتی أنه هم یوما یکسره فقال: مه یا امیر المؤمنین إنی مأمور و قد بقی فی أجل المشرک تأخیرا(1)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «خداوند به من ذوالفقار را عطا کرد و فرمود: "ای محمد! این را بگیر و آن را به بهترین اهل زمین بده." گفتم: ای پروردگار من! او کیست؟ فرمود: "جانشین من در زمین، علی بن ابی طالب است." همانا ذوالفقار پیوسته با علی (علیه السلام) سخن می گفت و با او حدیث می کرد، تا آن جا که روزی تصمیم گرفت آن را بشکند. پس ذوالفقار گفت: ای امیرمؤمنان! دست نگه دار. من مأمورم و اجل مشرکان به تأخیر افتاده است».
به هر تقدیر، گرچه ممکن است از روایات یادشده به صورت شفاف، کیفیت شناساییِ سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) بیان نشده باشد، اما دست کم این مطلب قابل استنباط است که: اولاً، نمی تواند سلاحی عادی باشد که هر کس بتواند مدعی آن شود و ثانیاً، کیفیت خارق العاده ای دارد که آن را از نظایر خود متمایز می کند.
از آنچه گذشت به روشنی می توان دریافت، سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله) - که همان ابزار جنگی آن حضرت است - از نشانه های امام است و مدعیِ امامت باید آن را همراه داشته باشد و البته باید بتواند انتساب آن به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) را با دلیل متقنی اثبات کند و این که برخی مدعیان دروغین به دلیل این که ادعای داشتن سلاح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) برایشان ممکن نبود، مدعی شدند سلاح همان دانش است، ادعایی بی اساس و مخالفِ روایات است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج 42، ص 67 - 68.

(١٥٨)

کتاب نامه

قران کریم
1.ابن بابویه، علی بن حسین، الإمامه و التبصره، قم، مدرسه الامام المهدی، چاپ اول، 1404.
2.ابن نعمان، محمد بن محمد، الإرشاد، بیروت، بی جا، 1414ق.
3.ابن منظور، محمّد بن مکرم مصری انصاری، لسان العرب، قم، نشر ادب حوزه، 1405ق.
4.احمد الحسن، المتشابهات، اصدارات انصار الامام المهدی، چاپ اول 1431.
5.----------، الجواب المنیر عبر الاثیر، اصدارات الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ اول، 1431ق.
6.اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه،بیروت، دار الاضواء، چاپ دوم، 1405ق.
7.بحرانی، سید هاشم، مدینه المعاجز،موسسه المعارف الاسلامیه چاپ اول 1413.
8.----------------، ینابیع المعاجز، قم، بی جا، بی تا.
9.جعفریان،رسول، مهدیان دروغین، تهران، نشر علم 1391ش.
10.حلی (علامه)، حسن بن یوسف، قواعد الأحکام، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، 1413ق.
11.حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الاسناد، قم، موسسه ال البیت، چاپ اول، 1413ق.
12.حنفی، محب الدین، تاج العروس، بیروت دار الفکر، 1414ق.
13.خاوری،اشراق، تلخیص تاریخ نبیل زرندی،، تهران، لجنه ملی نشر اثار امری،1328ش.

(١٥٩)

14.الدیراوی، عبدالرزاق الرد الاحسن فی الدفاع عن احمدالحسن، اصدارات انصار الامام المهدی، چاپ اول، 1433ق.
15.راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم، موسسه الامام المهدی، 1409ق.
16.صدوق، محمد بن علی بن حسین، الخصال، قم، منشورات جماعه المدرسین، 1403ق.
17.-----------------------------، علل الشرائع، نجف، المکتبه الحیدریه، 1385ق.
18.-----------------------------، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1404ق.
19.-----------------------------، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، 1405ق.
20.------------------------------، معانی الأخبار، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1379ق.
21.صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمی، 1404ق.
22.طبری، محمد بن جریر، نوادر المعجزات، قم، مدرسه الامام المهدی، چاپ اول، 1410ق.
23.طوسی، ابن حمزه محمد بن علی، الثاقب فی المناقب، قم، مؤسسه انصاریان، چاپ دوم، 1412ق.
24.طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم، دارالثقافه، چاپ اول، 1414ق.
25.----------------------، الغیبه، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، چاپ اول، 1411ق.
26.عده من الرواه، الأصول السته عشر، قم، دارالشبستری، چاپ دوم، 1405ق.
27.فیض کاشانی، محسن، الوافی، اصفهان، کتابخانه امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، چاپ اول، 1406ق.
28.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1367ش.
29.مازندرانی، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف، المکتبه الحیدریه، 1376ق.
30.مازندرانی، محمد صالح، شرح أصول الکافی، بیروت، داراحیاء التراث راث العربی، چاپ اول، 1421ق.
31.مجلسی، محمد تقی، روضه المتقین، قم، موسسه فرهنگی اسلامی کوشانبور، چاپ دوم، 1406ق.
32.----------------، بحار الأنوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403ق.
33.----------------، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، تحقیق: سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1370ش.
34.نعمانی، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبه، قم، انوار الهدی، چاپ اول، 1422ق.
35.نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم، موسسه ال البیت، چاپ دوم، 1408ق.

(١٦٠)