فرهنگ موضوعی احادیث امام مهدی (عجّل الله فرجه)

فرهنگ موضوعی احادیث امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

علی کورانی عاملی
ترجمه: حسین نائینی

فهرست

مقدمه ی مترجم

مقدمه ی مؤلف

فصل (1): پیشوایان گمراهی / بزرگترین خطر برای امت:
خطر این امت، پیشوایان گمراه کننده، نه دجال
پیشوایان گمراه کننده، خون عترت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وامت را می ریزند
کوشش ها برای تبرئه ی صحابه از وصف گمراهگری
پیروی از حاکمان موجب گمراهی است، وسرپیچی موجب مرگ!
معرفی پیشوایان گمراهی توسّط امیر المؤمنین (علیه السلام)
معرفی رهبران گمراهی توسط عبادة بن صامت
تصریح پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بر اینکه برخی پیشوایان گمراهی از صحابه هستند!
عمر می گوید: پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره ی رهبران گمراه کننده مخفیانه با من سخن گفتند!
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تنها یک بار به خانه ی عمر آمد!
علّت گرفتاری امت به رهبران گمراه کننده
احادیث پیرامون شجره ی ملعونه در قرآن، گمراه گران را معلوم می کند
اهل سنت این روایت را از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) صحیح می دانند: خلافت پس از من سی سال است
حکومت رهبران گمراهی وپیروان آنان تا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ادامه دارد
فصل (2): دجّال / دجال در نگرش مسلمین، یهود وآن دسته از صحابه که تحت تأثیر اندیشه ی یهود بودند:
دجال در نگرش اهل بیت (علیهم السلام)
نگرش یهود نسبت به دجال
اعتقاد به دجال نزد دستگاه خلافت، کانون اسرائیلیات!
احادیث پیرامون دجال در منابع سنیان به چند جلد می رسد!
قهرمانان سه گانه در تحریف دجال
عقیده ای که عمر درباره ی دجال رواج داد
فرزندان عمر بر عقیده وباور پدرشان تأکید می کنند!
بلایی که بر سر عبد الله بن صیاد بیچاره وپسرش عماره آمد!
دجال تمیم داری
دجال خاخام کعب الاحبار
کعب الاحبار شورش دجال را شورشی عربی جلوه می دهد!
هر کس به دجال کعب ایمان نیاورد کافر است!
ارتباطی که کعب الاحبار میان دجال ومهدی ایجاد نمود وضربه ی آن را متوجه اسلام کرد!
کعب می پندارد یهودیان قسطنطنیه را فتح خواهند کرد!
کعب الاحبار مسلمانان را از دجال می هراساند، اگر قسطنطنیه را فتح کنند!
کعب در تأیید دروغ هایش شگرد هایی مختلف داشت!
کعب الاحبار گفتار رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را نمی پذیرد وپیروان دستگاه خلافت از او تبعیت می کنند!
اهل بیت (علیهم السلام) دروغ پردازی های کعب را رد می کنند!
دروغ پردازان پیش از دجال!
خاتمه ای پیرامون دابة الارض ویأجوج ومأجوج
آیه ی دابة الارض که با مردم سخن می گوید!
دابة الارض در منابع سنیان
مبالغه ها واسرائیلیات آنها درباره ی دابة الارض
روایتی که حضرت امیر (علیه السلام) را دابة الارض معرفی می کند ونیز گزارشی در انکار آن
آیات پیرامون یأجوج ومأجوج
نمونه هایی از مبالغات اهل سنت پیرامون یأجوج ومأجوج
فصل (3): ثابت قدمان/ گروهی که تا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ثابت قدم می مانند:
غریبان وگروه ثابت قدم تا ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه)
احادیث سنیان درباره ی گروه ظفرمند یا منصور
روایاتی که سخن از جهاد وپیروزی آنان می راند
اهتمام معاویه به تطبیق این احادیث بر خود واهل شام!
گزارشاتی دروغین وتحریف شده در ستایش معاویه واهل شام
گزارشاتی در ستایش ساکنان بیت المقدس ومناطق پیرامون آن
گزارشاتی در ستایش اهالی طالقان
دروغ پردازی های یهود در برتری مناطق شام!
احادیث غریبان وغربت اسلام در منابع شیعه وسنی
غریبان وگروه یاری شده کیانند؟
روایات احیاگران اسلام
حدیثِ بین دو جاهلیت مبعوث شدم
فصل (4): فتنه ها / فتنه های پیش بینی شده در امت اسلام:
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) امت را درباره ی فتنه های پس از خود هشدار می دهند
سوء استفاده راویان دستگاه خلافت از احادیث فتنه!
فتنه ی جهانی وپر شدن زمین از ظلم وجور جبّاران
اهل بیت (علیهم السلام) امان امت وکشتی نجات از فتنه ها
اختلاف روایات در تعداد فتنه هایی که در این امت رخ می دهند!
برخی روایات از سه فتنه سخن می گویند
برخی روایات از چهار فتنه سخن می راند
برخی روایات پنج فتنه را عنوان کرده است
برخی روایات هم از هفت فتنه سخن گفته اند
فتنه های متصل به ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در زمان اختلاف میان مردم وبروز نابسامانی ها، در امت من برانگیخته می شود
ظهور پس از زمانی سخت وناگوار
نگهبانان زیاد می شوند وکنیزان به حکومت می رسند
آنگاه فتنه ای رخ می دهد که هرگاه گویند پایان یافت، امتداد می یابد!
بدترین تمام فتنه ها پیش از ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه)
فتنه ی گنج کعبه وکوه طلا در مجرای رود فرات
فتنه ای که پس از شهادت پنجمین شخص از اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به وقوع می پیوندد
فتنه ی عقیدتی، پس از فقدان فرزند پنجم از فرزندان هفتمین
تربیت شیعه برای رویارویی با فتنه وانتظار حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
فتنه ی موعود شام پیش از ظهور
شدت یافتن فتنه ها قبل از ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ورخدادی در حجاز
عبارات بسیاری که شبیه احادیث است، اما حدیث نیست
فصل (5): حاکمان بد کردار / نکوهش حاکمان بد کردار وبرخی دانشوران آخر الزمان:
دانشوران بد کردار، پیروان پیشوایان گمراه کننده!
فصل (6): بشارت ها / بشارت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ودیگر معصومان (علیهم السلام) درباره ی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
احادیث بشارت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به امام مهدی (عجّل الله فرجه) «مهدی از عترت من، همنام وهم کنیه ی من است»
امام زمان (عجّل الله فرجه) ودولت جهانی ایشان حتمی است
مهدی به حق، واز فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) است
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حضرت زهرا را به مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حضرت امیر را به حضرت مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) امام حسین را به حضرت مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند
امیر المؤمنین امام حسین (علیهما السلام) را بشارت می دهند
شیوه های ابتکاری پیامبر وامامان (علیهم السلام) برای شناساندن
امیر المؤمنین (علیه السلام) نسبت به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) یازدهمین فرزند خود، بشارت می دهد
امام حسن مجتبی (علیه السلام) به امام مهدی (عجّل الله فرجه) بشارت می دهند
بشارت امام حسین (علیه السلام) به نهمین فرزندش امام مهدی (عجّل الله فرجه)
امام زین العابدین (علیه السلام): گویا صاحب شما را می بینم که بر فراز نجفتان بر آمده است
هفتمین امام از فرزندان امام باقر (علیه السلام)
بشارت امام صادق (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ششمین فرزندشان
امام کاظم (علیه السلام): قائم، پنجمین فرزند من است
امام رضا (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، چهارمین فرزند از نسل خود بشارت می دهند
فصل (7): برنامه ی الهی / جایگاه حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در برنامه ی الهی:
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم): خدا تنها به ما آغاز کرد وفقط به ما ختم خواهد نمود
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) پایان بخش تمامی اسرار
امیر المؤمنین (علیه السلام): خدا تنها به ما آغاز کرد وفقط به ما به پایان می رساند، نه به شما
خاتم الاوصیاء (عجّل الله فرجه) از نسل خاتم الاسباط
با مهدی ما، حجت های الهی به پایان می رسد
امام عسکری (علیه السلام): مهدی آخرین حجّت وخلیفه ی الهی است
امام مهدی (عجّل الله فرجه): من خاتم الاوصیاء هستم وخداوند به من بلا را برطرف می کند
فصل (8): تحریف بشارت ها / تحریف بشارت نبوی توسط سلطه:
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمودند: مهدی از عترت من است، ولی آن را به امت تغییر دادند!
عبارت «نام او نام من است» را به «نام او شبیه نام من است» تبدیل کردند!
به فرمایش پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) افزودند که «نام پدر او نام پدر من است»
«امام مهدی از نسل امام حسین (علیهما السلام)» را به «از نسل امام حسن (علیه السلام)» تبدیل کردند!
معاویه، نخستین مدّعی مهدویت!
موسی بن طلحه، دومین مدّعی
بنی حسن ومحمد بن عبد الله بن حسن مثنّی
8 عباسیان بر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دروغ بسته، مهدی را از خود انگاشتند!
روایات جعلی سنیان در تحریف حدیثی صحیح!
منصور ادّعا کرد پسرش مهدی موعود است!
11 هارون الرشید به دروغ پدر وجدّش اعتراف می کند!
12 اند یک پیش از ظهور امام (عجّل الله فرجه)، دوازده دروغ پرداز ادّعای مهدوّیت می کنند
13 حذف نسب امام عصر (عجّل الله فرجه) از کتاب الفتوحات المکیة!
فصل (9): اوصاف امام (عجّل الله فرجه) / برخی اوصاف جسمی ومعنوی امام عصر (عجّل الله فرجه):
برخی اوصاف جسمی امام زمان (عجّل الله فرجه)
1 پیشانی او بلند است، بینی اش برجستگی دارد ودندان هایش فاصله
2 او مسن است، ولی جوان جلوه می کند ومرور روزگاران او را پیر نخواهد کرد
3 سفید مایل به سرخی
4 چشمان او گود، ابروانش بر آمده ومیان دو شانه اش عریض است
5 نام او نام من است وشمائل او شمائل من
6 سیره ی امام مهدی (عجّل الله فرجه) در پوشاک
7 این وصف «بین دو ران او فاصله است» برای آن حضرت ثابت نیست
برخی اوصاف معنوی امام (علیه السلام)
1 رأی را تابع قرآن قرار می دهد، آن هنگام که قرآن را تابع رأی خود قرار می دهند
2 معدنی اصیل وشخصیتی ربانی
3 سپر حکمت را در بر دارد وآن را با تمام آداب فرا گرفته است
4 او قرآن را به اجرا می گذارد وهمان گونه که نازل شد، به مردم می آموزد
5 آواره، رانده، تنها، یگانه وبه دور از خانواده!
6 او بیرق ومواریث پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ودیگر انبیاء (علیهم السلام) را به همراه دارد
7 مواریث پیامبران (علیهم السلام)
8 او پیمانی از جانب رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دارد
9 امام عصر (عجّل الله فرجه) ساقی امت در محشر
10 راه راست
11 صاحب لیلة القدر
12 بقیت الله در زمین
13 ستاره ی درخشان ونور الهی در آیه ی شریفه
14 شمشیری از جدّش عبد المطلب (علیه السلام) برای او ذخیره شده است
15 نسل صدیقه ی طاهره (علیها السلام) از نقاط عالم به تأیید او گرد می آیند
16 امام زمان (عجّل الله فرجه) برای اجرای سنت، مبارزه ومأموریت جدّش (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را تکمیل می کند
17 تقیه با ظهور ایشان به پایان می رسد
فصل (10): منزلت امام (عجّل الله فرجه) / منزلت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نزد خداوند:
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) یکی از هفت سرور بهشتیان
امام مهدی (عجّل الله فرجه) برگزیده ومختار الهی
خداوند برای حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) میثاق گرفته است
امام زمان (عجّل الله فرجه) یکی از چهار نفری است که خداوند پیامبرش (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به دوستی او فرمان داد
ابری که درون آن فرشته ای قرار دارد، با اوست وبر سرش سایه می افکند
ظهور معجزات پیامبران (علیهم السلام) بر دستان ایشان
حتی متعصّبان سنی آن حضرت را بر ابوبکر وعمر برتری می دهند
روایتِ طاووس بهشتیان
فصل (11): حکومت امام (عجّل الله فرجه) / مدت حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ورخدادهای پس از آن:
اختلاف روایات درباره ی مدت حکومت ایشان
عظمت حکومتی که خداوند به امام عصر (عجّل الله فرجه) عطا می کند
آیا حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) شهید می شوند ویا اینکه به طور طبیعی از دنیا می روند؟
پس از امام عصر (عجّل الله فرجه) چه ها خواهد شد؟
استمرار حکومت اهل بیت (علیهم السلام) تا قیامت
چه کسانی بعد از امام مهدی (عجّل الله فرجه) حکومت خواهند نمود؟
جنایت کعب الاحبار وراویان سرسپرده ی دستگاه خلافت در تحریف چهره ی آینده
کعب وشاگردان مکتبش می پندارند که مخزومی، علاوه بر یمانی بعد از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به حکومت خواهد رسید!
یمانیِ کعب الاحبار بعد از مهدی (علیه السلام) باقی می ماند وقریش را از میان می برد
فصل (12): یاران / یاوران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
1 یاران خاص امام عصر (عجّل الله فرجه) در دوران غیبت
امام مهدی (عجّل الله فرجه) در دوران غیبت
یارانی با مأموریت هایی خاص
آیا کوه رضوَی ارتباطی با امام عصر (عجّل الله فرجه) ویاران ایشان دارد؟
خضر از یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
شاید الیاس نبی (علیه السلام) نیز از یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) باشد
اصحاب کهف یاران امام زمان (عجّل الله فرجه)
ماجرای بساط
هفت عالِم از مناطق مختلف در میان یاران حضرت مهدی (علیه السلام)
نفس زکیه در نجف از علائم قیام حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
نفس زکیه که در مدینه به شهادت می رسد از یاران حضرت مهدی (علیه السلام) است
نفس زکیه که در مکه کشته می شود از یاران امام عصر (عجّل الله فرجه) است
2 سیصد وسیزده نفر یاران خاص امام زمان (عجّل الله فرجه)
مقام ومنزلت یاران امام مهدی (عجّل الله فرجه)
پیشینیان گوی سبقت بر آنان را نربودند، پسینیان نیز بدان ها نخواهند رسید
خداوند آنها را در یک شب از اقصی نقاط زمین گرد هم می آورد
یاران امام مهدی (عجّل الله فرجه) امت شمرده شده در قرآن
آنان شیعیان کسانی هستند که خداوند به آنان وعده ی خلافت واستقرار در زمین را داده است
صالحانی که خداوند وعده داده زمین را به ارث خواهند برد
آیه ی: ﴿یا أیها الذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتدَّ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ﴾ بشارتی برای آنهاست
آنان، تکیه گاه استوار امام مهدی (عجّل الله فرجه)
مظلومانی که خداوند اذن نبرد به آنان داده
وعده داده شدگان به نصر
آنان کسانی هستند که پس از مظلوم واقع شدن انتقام می گیرند
تیزبینان
ابدال شام ونجیبان مصر وعراق در میان آنان
پنجاه زن در میان اصحاب آن حضرت
آنان در مسجد الحرام تجمّع می کنند
بین رکن ومقام با آن حضرت بیعت می کنند
امام (علیه السلام) در روز حجّ اکبر، عالمیان را به امامت خویش دعوت می کند
امام مهدی (عجّل الله فرجه) یارانش را بر سراسر عالم حکومت می دهد
3 یارانی که از مکه همراه خود می آورد
تعداد آنان ده هزار نفر ودر برخی روایات پانزده هزار نفر
حرکت امام مهدی (عجّل الله فرجه) از عراق
جریان سنت خدا در یاران طالوت، در یاران امام عصر (عجّل الله فرجه)
امام مهدی (عجّل الله فرجه) یاران را می آزماید
4 یارانی که از قبرها زنده می شوند وبرمی خیزند
برخی مؤمنان در قبر از ظهور امام (عجّل الله فرجه) آگاه خواهند شد
بیست وهفت نفری که برای یاری امام مهدی (علیه السلام) به دنیا باز می گردند
سلمان فارسی از یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
رجعت مؤمنانی که شایستگی نصرت امام عصر (علیه السلام) را دارند
تمام شگفتی بین دو ماه جمادی ورجب
5 یاران امام مهدی (عجّل الله فرجه) از دیگر سیّارات
نقد این نگرش که امام مهدی (عجّل الله فرجه) انتظار وجود یاران را می کشد
بررسی این شبهه که ظهور ایشان بر فراگیر شدن ستم توقف دارد
نادرستی این سخن که یاران امام (علیه السلام) از غیر اعراب هستند
احادیثی با اسنادی ناتمام که یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وشهرهایشان را نام می برد
فصل (13): ابدال / ابدال در منابع پیروان دستگاه خلافت:
راویان دستگاه خلافت معنای ابدال را تحریف می کنند
در ادامه بهترینان امت را به چهل، هشتاد وپانصد تن افزایش دادند!
هر کجا می روم ردّ پایی از روباه است!
راویان وابسته گفتند: ابدال جانشینان انبیاء هستند وهیچ عربی میان آنان نیست!
وگفتند که علامت آنان عقیم بودن است
امامان را انکار کردند، اما ابدال را پذیرفتند!
فصل (14): یاریِ فرشتگان / خداوند امام زمان (عجّل الله فرجه) را با فرشتگان یاری می کند:
جبرئیل به نام امام مهدی وپدرش (علیهما السلام) ندا می دهد
نخستین کسی که بیعت می کند جبرئیل (علیه السلام) است، لشکرهای ملائکه نیز می آیند
بیرق رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وفرشتگان مربوط به آن همراه امام مهدی (عجّل الله فرجه)
جبرئیل پیش قراول، واسرافیل در دنباله ی لشکر است
خداوند او را با انواعی از ملائکه یاری می رساند
فصل (15): فضیلت استواری / فضیلت استواری وانتظار در دوران غیبت:
هان ای شتابزدگان! خداوند با شتاب بندگان شتاب نمی کند
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم): پس از من دوران صبر می آید
روح انتظار وآرزو، خود از فرج است
خطای در امید ضرری نمی زند، ولی یأس خطاست
فضل مؤمنان منتظر
امامان (علیهم السلام) شتاب شیعیان را می کاهند وانتظار فرج را به ایشان می آموزند امیر المؤمنین (علیه السلام):
از رحمت خدا نومید نباشید
سنّت الهی در غربال مؤمنان
امام باقر (علیه السلام): کسی که برای رضای خدا انتظار بکشد، چونان کسی است که در کنار امام (علیه السلام) جهاد کند
کسی که با اخلاصِ در ولایت انتظار کشد، اهل بهشت است
مؤمن حتی اگر در بستر بمیرد شهید است
امام صادق (علیه السلام): طوبی برای کسی که در دوران غیبت قائم ما به امر ما متمسّک باشد
برتری ایمان در دولت باطل از دولت حق
برای مؤمن فرقی نمی کند پیش از ظهور بمیرد یا پس از آن
نفس کشیدن کسی که به خاطر ما اندوهگین است تسبیح است
کمی شمار مؤمنان در زمان غیبت
زمین، از افراد با ایمان وکاملی که همانند یاران امام (علیه السلام) هستند خالی نخواهد بود
اهمیت آمادگی - گرچه نمادین - برای یاری امام عصر (عجّل الله فرجه)
وجوب تقیّه تا زمان ظهور امام (عجّل الله فرجه)
فصل (16): بلاد عرب / وضعیت بلاد عرب در عصر ظهور:
مذمّت عرب در منابع حدیثی
وای بر عرب از بنی امیه وبنی عباس
پنداشتند که اعراب از بین می روند وکعبه منهدم می گردد!
روایاتی که شام ویمن را می ستاید وعراق ونجد را مذمّت می کند!
برتری لشکر شام بر دیگران!
احادیثی در وصف دگرگونی بلاد عرب در عصر ظهور
فصل (17): مصر وامام / وضعیت مصر در عصر ظهور:
همگان، توصیه ی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به مصر واهالی آن را روایت کرده اند
روایات مربوط به مصر در عصر ظهور
نجیبان مصر، وزیران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
هیئت مصری، حاملان پیام بیعت با امام مهدی (عجّل الله فرجه)
امیر امیران مصر در سال ظهور
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وارد مصر می شود وآن را مرکز اعلام جهانی خویش قرار می دهد
ابقع، ویاری او توسّط مصریان
مصریانی که پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) به جستجوی امام بعدی آمدند
دشمنی کعب الاحبار با مصر ودروغ پردازی های وی درباره ی آن
دروغ کعب الاحبار: دجّال از مصر است
رؤیاهای کعب درباره ی ویران شدن مصر وبلاد عرب!
علمای سنّی حدیث لشکر مصر را صحیح می شمارند، ولی علمای بنی امیه رد می کنند!
ورود لشکر مغرب به مصر
فصل (18): سرزمین شام / وضعیت بلاد شام در عصر ظهور:
شام وحرکت سفیانی
خروج سفیانی در سال ظهور امام (عجّل الله فرجه)
آغاز حرکت سفیانی، بعد از خروج ابقع بر اصهب ورخداد زلزله
چهره ای هراس آور، سری بزرگ، سرخ رو با چشمانی آبی رنگ
سفیانی از نسل معاویه
سفیانی، حتمی وناگزیر
دوران سفیانی یک سال وچند ماه
نجات یافتگان از متابعت سفیانی در بلاد شام
چون سفیانی خروج کرد، به سمت ما بیایید
تلاش هایی برای اجبار امام صادق وامام رضا (علیهما السلام) بر قیام
تأثیر روایات مربوط به سفیانی بر پیروان بنی امیّه
نبرد قرقیسیا
فصل (19): حجاز / وضعیت حجاز در عصر ظهور:
وقایع حجاز پیش از ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه)
حکمرانی می میرد ومرگ او فرج تمامی مردم است
آتشی عظیم در شرق حجاز
لشکر سفیانی در حجاز
جریان این لشکر در منابع ما بدون تحریف آمده است
تعداد لشکر سفیانی ومکان فرو رفتن زمین
آیاتی که درباره ی این معجزه نازل شد
نفس زکیه که در مدینه کشته می شود
ندای آسمانی در منابع اهل سنّت
ندا، نشانه ای که گردن های مردم در برابر آن فرود می آید
منصور دوانیقی حدیث ندای آسمانی را نقل می کند!
ندا امری الهی وحتمی است، وهمه ی مردم علی رغم اختلاف زبان هایشان آن را می شنوند
ندا، فریاد به حق
ندا در حالی رخ می دهد که مسلمین، مخصوصاً شیعیان در اوضاعی سخت به سر می برند
ندا، به دنبال جنگی در حجاز
ندا، در شب بیست وسوم ماه رمضان
نشانه هایی دیگر در کنار ندای آسمانی
از نشانه های ظهور: چراغی که خاموش می شود وبه جای آن، نور حضرت جلوه می کند
نشانه ای در ماه رجب وپیش از ندا
معنای این روایت: با امام (علیه السلام) در حالی بیعت می کنند که خوش ندارد
ندای شیطان پس از ندای جبرئیل (علیه السلام)
این ندا غیر از صدایی است که از شام آید
فصل (20): ظهور / نمای های از ظهور:
شانزده ماه نخست
بیعت با امام مهدی (عجّل الله فرجه)، پس از مرگ حاکم ودرگیری قبائل
خداوند امر ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) را در یک شب سامان می دهد
روز مهدی (عجّل الله فرجه)، یکی از روزهای سه گانه ی خداوند
دیدار امام (عجّل الله فرجه) با یاران ابرار
شهادت نفس زکیه، امتحان است
ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) در سالی فرد
آغاز ظهور، جمعه نهم محرم
ظهور، شنبه وروز عاشورا
روایتِ: عاشورا با نوروز مصادف است
سخنرانی نخست امام مهدی (عجّل الله فرجه) خطاب به اهل مکّه
سخنرانی جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه) در روز عاشورا
امام مهدی (عجّل الله فرجه) مدّتی طولانی در مکّه درنگ می کند، سپس راهی مدینه می شود
عملکرد امام مهدی (عجّل الله فرجه) در مدینه
امام عصر (عجّل الله فرجه) در مدینه جریان ابوبکر وعمر را مطرح می کند
واکنش ناصبیان وبتریه در قبال عمل امام زمان (عجّل الله فرجه)
فصل (21): عراق / وضعیت عراق در عصر ظهور:
عراق، پایتخت دولت عدل الهی
ضعف گزارش خشکی فرات
ضعف گزارشات ویرانی بغداد
مهمترین روایات منابع سنّی پیرامون بصره
امیر المؤمنین (علیه السلام) از قیام صاحب زنج در بصره خبر می دهند
روایات غرق شدن بصره
روایات خرابی بصره
شیصبانی، طاغوت عراق پیش از سفیانی
حسنی موعود
خروج عوف سلمی پیش از سفیانی
بحران گرسنگی، هراس ومرگ در نزدیکی های ظهور
ورود نیروهای روم غربی به عراق
فرو ریختن دیوار مسجد کوفه
نیروهای سفیانی ویا سوریه در عراق
آیا زرقاوی رفیق سفیانی است؟
ضعف گزارشی که می گوید سفیانی وارد ایران می شود
ضعف گزارش نبرد اصطخر در نزدیکی اهواز، ونیز روایت نبرد روحاء ونجف
امام عصر (عجّل الله فرجه) عراق را فتح می کند، وآن را پایتخت قرار می دهد
امام (علیه السلام) وارد عراق می شوند، وسه گروه در آن اختلاف کرده اند
امام (عجّل الله فرجه) ابتدا در نجف نزول اجلال می کنند
امام عصر (عجّل الله فرجه) وانتقام خون امام حسین (علیه السلام)
کسانی که بر امام زمان (علیه السلام) خروج می کنند
بتریه، نخستین خوارج بر امام مهدی (عجّل الله فرجه)
آخرین گروهی که بر امام (علیه السلام) خروج می کنند از مقدادیه در بعقوبه هستند
اینان یا همه از غیر عربند، یا آنکه فرمانده شان غیر عرب است
پاکسازی عراق از دشمنان
پایتخت کوفه است، وکربلا مکانتی عظیم دارد
خانه ی شخصی امام مهدی (عجّل الله فرجه) در منطقه ی مسجد سهله
فصل (22): قساوت دشمنان / قساوت دشمنان امام زمان (عجّل الله فرجه)، وبرخورد شدید امام با آنان:
غدد سرطانی باید ریشه کن شود
برخورد شدید با ستمگران
امام مهدی (عجّل الله فرجه) ابتدا کذّابان شیعه را به هلاکت می رساند
هیبت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وبیم دشمنان
خواری دشمنان حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
استمرار خطّ بنی امیه وبنی عباس تا ظهور
امام (علیه السلام) حدّ الهی را بر بسیاری از منافقین به اجرا می گذارد
فصل (23): ایرانیان / ایرانیان در عصر ظهور:
کثرت روایات سنیان در ستایش ایرانیان
ایرانیان، نخستین گروه از سه گروه زمینه ساز
حدیثِ: آغاز امر امام (علیه السلام) از ایران است
حدیثِ: اصحاب بیرق های سیاه واهل مشرق
روایاتی که احتمال می رود اجزائی از روایت بیرق های سیاه باشد
خراسانی حاکم ایران وشعیب فرمانده ی لشکر
ضعف گزارشِ ورود امام مهدی (عجّل الله فرجه) به ایران پیش از عراق
احادیث منابع شیعی درباره ی خراسانیان واصحاب بیرق های سیاه
برخی روایات پیرامون قم
حدیثِ: خداوند مردی از ما اهل بیت را برای امت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آماده ساخته
درگیری داخلی ایران در سال ظهور
فصل (24): یمنی ها / یمنی ها وظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
ستایش یمنی ها در منابع مسلمین
یمانی در احادیث اهل بیت (علیهم السلام)
شخصی مصری ویمنی همسو با سفیانی خروج می کنند
خمار چشم در صنعاء
گفته شده که نام یمانی، حسن یا حسین است
روایتِ: مهدی از کرعه ویمانی از یکلا خارج می شوند
فصل (25): نبرد قدس / فلسطین ونبرد قدس در عصر ظهور:
اوصاف آخرین فتنه پیش از ظهور
سفیانی فلسطین ومناطق پنجگانه را تحت سیطره در می آورد
گزارشِ: بیرق های خراسان به سوی قدس
ورود روم به عراق وفلسطین
نبرد موعود دمشق وقدس
امام (علیه السلام) در درّه ی عذراء در نزدیکی دمشق اردو می زند
خداوند سفیانی ونیز روم را بر دستان امام (علیه السلام) شکست می دهد
فشار منطقه ای بر سفیانی برای بیعت با حضرت مهدی (علیه السلام)
روایتِ نزول حضرت مهدی (علیه السلام) در بیت المقدس
روایتِ: جباری از قریش که به بیت المقدس وارد می شود
بررسی روایات نبرد دمشق وقدس
تأثیر پیروزی قاطع امام (علیه السلام) وورود به قدس
هشت ماه جنگ
فصل (26): یهود / یهود ونبرد با آنان در عصر ظهور:
آیات قرآن در مورد نقش یهود در عصر ظهور
نبرد موعود یهود ومسلمین
امام مهدی (عجّل الله فرجه) بلاد عرب را از یهود پاکسازی می کند
یهودیانی که بر دست امام (علیه السلام) اسلام می آورند
تابوت سکینه
آشکار ساختن هیکل
بیرق های خراسان متوجّه قدس
فصل (27): حضرت مسیح (علیه السلام) / فرود حضرت مسیح (علیه السلام) از آسمان ویاری امام عصر (عجّل الله فرجه):
آیات نزول حضرت مسیح (علیه السلام)
نزول مسیح (علیه السلام) در منابع اهل سنت
احادیث نزول حضرت عیسی (علیه السلام) در منابع ما شیعیان
علت تحریف گزارشات نزول مسیح (علیه السلام) توسّط سلطه
در روایات اهل سنت، مسیح (علیه السلام) قاتل دجال است، ولی در روایات ما امام مهدی (عجّل الله فرجه)
ابو هریره امید آن داشت که مسیح (علیه السلام) را درک کند
منابع سنی می پندارند مسیح (علیه السلام) با رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دفن می شود
چهار مطلب پیرامون نزول حضرت عیسی (علیه السلام)
نخست: مسیح (علیه السلام) کجا فرود می آید؟
دوم: تلاش برای انکار اقتدای مسیح به حضرت مهدی (علیهما السلام)
سوم: تأثیر گذاری حضرت مسیح (علیه السلام) در نواحی مسیحی نشین
چهارم: مدت بقای حضرت مسیح (علیه السلام) در زمین
فصل (28): روم / وضعیت روم در عصر ظهور وپس از آن:
روم ونقش آنها در عصر ظهور
کثرت دروغ پردازی پیرامون روم
کعب الاحبار به چه قیمتی بافته هایش را در معرض فروش قرار می داد؟
قوی ترین روایات پیرامون روم در عصر امام مهدی (علیه السلام)
هجوم رومیان بر مسلمین
رومیان به سواحل می آیند واهل کهف خارج می شوند
فرار برخی دشمنان حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به بلاد روم
روایات صلح میان امام (علیه السلام) وروم
تحریف حدیث صلح وافزودن بر آن
معنای فتح روم توسّط امام مهدی (عجّل الله فرجه) با تکبیر
حضرت مسیح (علیه السلام) با امام زمان (عجّل الله فرجه) بر رومیان احتجاج می کند
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) برای نبرد با رومیان می آید
سخت ترین مردم نسبت به شما رومیان هستند
خواری روم پس از نبرد سخت
زندگی مسالمت آمیز در کنار مسیحیان وپذیرش جزیه
کعب الاحبار حدیث نبرد سخت را تحریف می کند
گمان کردند نبرد با روم، پایان بخش امت اسلام است
زمان ومکان بزرگترین جنگ، در بافته های کعب وشاگردان!
کعب می پندارد مرکز مسلمین دمشق است
کعب همچنان می پندارد ومی بافد، ودروغ هایش حدیث نبوی می شود!
کعب می گوید: یک سوم مسلمانان پا به فرار می گذارند، واین سخن حدیثی نبوی می شود!
سخنی را به حذیفه نسبت می دهند که آن را نگفته است!
چنین جلوه می دهند که امام مهدی (علیه السلام) گویا مأمور یهودیان است!
نقش یمنیان وخراسانیان در نبرد امام (علیه السلام) با روم
فصل (29): ترکان / ترکان در عصر ظهور:
مقصود از ترک در احادیث عصر ظهور
ترکان مغول
ترک ها در نبرد قرقیسیا
روایتی منسوب به پسر مهزیار
بیرق های ترک در تأیید امام عصر (عجّل الله فرجه)
حرکت زمینه ساز ترک ها در آذربایجان
ترکان برای تأیید امام مهدی (عجّل الله فرجه) اقدام می کنند
فصل (30): دولت عدل / نشانه های دولت عدل الهی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
گونه ی جدید زندگی بشر، بر دست حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
خداوند دانش ها را به امام (علیه السلام) الهام می کند
نوع انرژی وروشنایی در عصر ظهور دگرگون می شود
اهل زمین به دیگر سیارات متصل می شوند
رجعت برخی مؤمنان به دنیا
بازگشت برخی شهدا به دنیا
در عصر امام مهدی (عجّل الله فرجه) حیات دگرگون می شود ومؤمنان فرشتگان را می بینند
در آن روزگار، مؤمن به اذن خدا مرده را زنده می کند
مرحله ی نخست، پیش از دوران آسایش وراحتی
گنج های زمین را گرد می آورد ودر میان مردم سخنرانی می کند
خداوند به وسیله ی او زمین را پس از مرگ، زنده می کند
بیست وچهار باران در سال ظهور
بدون شمارش عطا می کند
همه ی مردم غنی شوند ودیگر احدی صدقه قبول نکند
مردم در آن دوران چنان غرق در نعمت شوند، که زندگان آرزوی حضور مردگان را داشته باشند
امام مهدی (عجّل الله فرجه) زمین ها را از نو قسمت می کند
فراگیری عدالت وآرامش نسبت به خوبان وبدان
با مسکینان مهربان، ونسبت به مسؤولان سخت
امنیت اجتماعی واقتصادی ونیز فراگیری فرهنگ
محبوبیّت مردمی امام (علیه السلام)
آبادانی بلاد عرب وما بین مکه ومدینه
مسجد جامع جهانی بین کوفه وکربلا
ارتقای بهداشت جسمی وروحی
تقسیم عالم به سیصد وسیزده ایالت
یاران حضرت با علم ربانی وبدون شاهد قضاوت می کنند
پنجاه زن در میان حاکمان ایالات
شاید اداره ی حکومت ها بر اساس انتخابات باشد
و شاید عالم به جامعه ای بی نیاز از ارز وپول تبدیل گردد
تصحیح مهندسیِ مساجد ومشاهد
تنظیم موسم حج وقوانین سیر
تطبیق احکام شرعی بر اساس پیمانی از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
تحریم سود بردن مؤمن از برادر مؤمن خود
سختگیری بر عاصیان، زیرا به حرام نیازی ندارند
درندگان وموذیان آشتی می کنند وب یآزار می شوند
بساط ظلم برای همیشه برچیده خواهد شد
فصل (31): آماده سازی برای غیبت / چگونگی آماده سازی امت برای غیبت:
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) امت را برای تحمل غیبت آماده می کند
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بسان ذوالقرنین، پس از غیبت ظهور می کند
غیبتی چون غیبت حضرت موسی (علیه السلام)
غیبت وشباهت به عزیر نبی (علیه السلام)
اهل بیت من بسان ستارگان آسمانند، هر ستاره ای از دیده رود، دیگری طلوع می کند
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وغیبت، عهدی الهی به پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
غیبت امام (علیه السلام) به سبب ظلم اهل زمین
یکی از علل اساسی طولانی شدن غیبت
نهمین نفر از صلب امام حسین (علیه السلام) غائب می شود
امیر المؤمنین (علیه السلام) وسخن درباره ی ستاره ی غائب
امام حسن مجتبی (علیه السلام): خداوند عمر او را در غیبت طولانی می گرداند، آنگاه به قدرت خود او را آشکار می سازد
امام حسین (علیه السلام): میراث آنکه غائب می شود را تقسیم می کنند، در حالی که زنده است!
امام زین العابدین (علیه السلام): قائم ما دو غیبت دارد
امام باقر (علیه السلام): چگونه خواهید بود آن هنگام که خداوند ستاره تان را ناپدید کند؟
امام صادق (علیه السلام): چرا انکار می کنند که خداوند عمر مهدی را طولانی گرداند؟!
امام کاظم (علیه السلام): نعمت باطن، امام غائب
امام رضا (علیه السلام): ولادت او مخفی است، ولی نسبش نه
امام جواد (علیه السلام): سومین فرزند من مهدی است که در غیبت انتظارش را می کشند
امام هادی (علیه السلام): چگونه شما به جانشینِ پس از جانشین دست یابید؟!
امام حسن عسکری (علیه السلام): او غیبتی دارد که نادانان در آن سرگردان می شوند
روایتی از خاخام بزرگ، وهب بن منبه درباره ی غیبت
فصل (32): وقت گزاران دروغگو / وقت گزاران دروغگو وشتاب زدگان نادان:
امامان (علیهم السلام)، ومهار شتاب زدگان
فصل (33): ولادت امام (عجّل الله فرجه) / پیش زمینه های حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
ابتکاری نبوی برای تعیین مهدی (عجّل الله فرجه)
هم امام مهدی (علیه السلام)، پسر برگزیده ی کنیزان است وهم جدّش امام جواد (علیه السلام)
برخی از ابتکارات ائمه (علیهم السلام) در تعیین شخصیت امام مهدی (عجّل الله فرجه)
جریان یافتن سنت تنی چند از پیامبران (علیهم السلام) در ولادت وغیبت امام مهدی (عجّل الله فرجه)
صاحب این امر کسی است که میلادش مخفی است، ومردم گویند: به دنیا نیامده!
عباسیان، وپیروی از شیوه ی نمرود وفرعون
دستگاه خلافت قریش از دیر زمان در جستجوی امام مهدی (عجّل الله فرجه)
عباسیان وآگاهی از امامت عترت (علیهم السلام)
دستگاه حاکم مراقبت وفشار را بر امام عسکری (علیه السلام) می افزاید
امام عسکری (علیه السلام) به ولادت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بشارت می دهد
نور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) هنگام ولادت
تعمّد امام عسکری (علیه السلام) نسبت به کثرت عقیقه ی فرزندشان
حضرت مهدی، بسان یحیی وعیسی (علیهم السلام) در کودکی حکم خدا را دریافت نمود
فصل (34): احادیث ولادت / برخی احادیث صحیح درباره ی ولادت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
خلاصه ی بحث آیت الله میلانی
امام عسکری (علیه السلام) از ولادت فرزندشان خبر می دهند
گواهان ولادت امام (علیه السلام)، از معاصران وغیر معاصران
گواهی وکلای حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ونیز کسانی که ایشان ومعجزاتی از ایشان را دیده اند
گواهی خادمان وکنیزان به مشاهده ی امام (علیه السلام)
واکنش دستگاه حاکم، دلیلی بر ولادت امام مهدی (علیه السلام)
گواهی نسب شناسان به ولادت امام (علیه السلام)
گروهی از عالمان سنی هم به ولادت ایشان اعتراف می کنند
محقق حلی (رحمه الله) به مشاهده ومکاتبه ی امام مهدی (عجّل الله فرجه) استدلال می کند
نُه روایت صحیح، علاوه بر آنچه گذشت
روایات گواهی حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام) که عهده دار قابلگی بود
شرفیابی سعد بن عبد الله اشعری به دیدار امام مهدی (عجّل الله فرجه)
تشرّف زهری
برخی شرفیابان
ماجرای جعفر بن محمد بن قولویه (رحمه الله)
ملیکه مادر امام مهدی واز دودمان شمعون صفا (علیهم السلام)
چگونه خداوند ملیکه را به نزد امام عسکری (علیه السلام) آورد؟
خانواده ی مادری امام مهدی (عجّل الله فرجه)
لیست اسامی امپراطوران روم
فضیلت شب میلاد امام مهدی (عجّل الله فرجه) شب نیمه ی شعبان
فصل (35): غیبت صغری / پاره ای از سیره ی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در غیبت صغری:
دستگاه حاکم وجستجوی امام بعد از شهادت پدر (علیهما السلام)
سلطه مانع زیارت قبر امام حسین وامام موسی بن جعفر (علیهم السلام) می شود
سلطه، پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) بر خانه ی ایشان هجوم می آورد
جعفر کذاب وادعای امامت
برخی توقیعات امام مهدی (عجّل الله فرجه)، پاسخ ها ونامه های ایشان
شیخ صدوق (رحمه الله) به دعای امام (علیه السلام) به دنیا می آید
امام مهدی (عجّل الله فرجه) از وفات سفیر خود عَمری (رحمه الله) خبر می دهند
پاسخ امام (عجّل الله فرجه) در نفی تفویض
ردّ بر غالیان ونهی از غلو
نامه ای با هدف تقویت ایمان ضعیفان شیعه
نهی از بردن نام امام (عجّل الله فرجه) در غیبت صغری
چند نمونه از پاسخ های فقهی وکرامات امام مهدی (عجّل الله فرجه)
فصل (36): نشانه های ظهور / مروری بر برخی از نشانه های ظهور:
ائمه (علیهم السلام)، شیعیان را بر اساس آرزومندی وانتظار فرج پرورش می دهند
توصیف اعصار ظلم وبه خصوص عصر ظهور
کسوف وخسوف پیش از ظهور
یکی از نشانه ها: دولت های کوچک، به خود جرأت مخالفت با جباران را می دهند
نبرد وطاعون پیش از ظهور
فصل (37): رجعت / بازگشت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، امامان وبرخی پیامبران (علیهم السلام) به دنیا:
جایگاه رجعت در باور شیعه
مخالفین شیعه وبه سخره گرفتن این اعتقاد!
اختصاص رجعت به برخی ابرار وبرخی فجّار
اعتقاد به رجعت در زیارات
اعتقاد به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ورجعت، از ایمان به غیب
برخی از مسلمانان قسم می خورند که رجعتی در کار نیست!
بازگشت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) طبق وعده ی الهی
رجعت مراحلی دارد، ونخستین کسی که باز می گردد امام حسین (علیه السلام) است
رجعت امامان وبرخی پیامبران (علیهم السلام)
رجعت اسماعیل نبی با امام حسین (علیهما السلام)
رجعت، پاره ای از تأویلی که مردم به دانش آن احاطه ندارند
مردم در رجعت، حقیقت را به عیان می بینند
زمین، واحیای آن با رجعت
برخی آیات آخرت در رجعت
رجعت، فریادِ در آیه
برخی ناصبیان رجعت می کنند واز آنان انتقام گرفته می شود
رجعت وتشبیه آن به احیای قوم موسی (علیه السلام) در میقات
ابلیس ظاهر می شود ومؤمنان او را سنگباران می کنند
روایتِ: قتل ابلیس وحزب وی به دست پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در رجعت
روایتِ: قتل ابلیس به دست امام مهدی (عجّل الله فرجه)
فصل (38): امام (عجّل الله فرجه) در قرآن / برخی آیاتی که به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) تفسیر شده است:
آیات وعده ی الهی به نصب جانشین در زمین
آل محمد (علیهم السلام)، ضعیف شمرده شدگانی که خدا به آنها وعده ی توانایی داده است
آیات وعده ی الهی به غلبه ی دین واتمام نور
آیات امر به نبرد تا آنکه فتنه ای نباشد
پایان یافتن جنگ ها تنها بر دست حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
تنها در عصر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) کافران از دین مسلمین مأیوس می شوند
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) از غیب موعود
آیاتی که بر استواری ومرزبانی اعتقادی تشویق می کند
امام مهدی (عجّل الله فرجه) یکی از صاحبان امر
اهل بیت (علیهم السلام) صدّیقانی که خدا به آنان نعمت داده است
﴿أمَّنْ یجِیبُ اْلمُضْطَرَّ إذَا دَعَاهُ﴾
روز فتح موعود وقائم (عجّل الله فرجه)
روز قائم (علیه السلام)، تأویل قرآن فرا می رسد
﴿حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرضُ زُخْرُفَها﴾
خداوند از پیامبران (علیهم السلام) در اقرار به مهدی (عجّل الله فرجه) میثاق گرفته است
خداوند به ابراهیم (علیه السلام) خبر از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) می دهد
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وارث منازل ظالمان
﴿وَمَا هِی مِنَ الظالِمِینَ بِبَعِیدٍ﴾
﴿فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لمَّا خِفْتُکمْ﴾
حق اهل بیت (علیهم السلام) را ثابت وباطل بنی امیه وامثال آنان را نابود می کند
آخرین حلقه ی استوارترین دست آویز
امام مهدی (عجّل الله فرجه) صاحب لیلة القدر
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بندها وبارها را از دوش مؤمنان بر می دارد
ولِکلّ قَوْمٍ هَاد
﴿یوْمَ نَدْعُوا کل أنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾
محرومیت مردم از بهره گیری
آیات امتحان در عصر غیبت
تأویل ﴿الْمُلْک یوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾
امام مهدی (عجّل الله فرجه) مظهر قدرت خدا
جانشینان پیامبر (علیهم السلام)، ﴿وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَیٰ الْأَرضِ هَوْناً﴾
﴿إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکمْ تَنْطِقُونَ﴾
عذاب برای دشمنان امام مهدی (عجّل الله فرجه)
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وجریان سنت یعقوب (علیه السلام) با فرزندانش در ایشان
کاسه ی حضرت زهرا (علیها السلام) نزد امام مهدی (عجّل الله فرجه)
هفتمین خوشه
﴿أجل قریب﴾
﴿العذاب الأکبر﴾
هنگامی که برخی دشمنان حق مسخ می شوند
ظهور، نصرت موعود
سینه ی امام مهدی (علیه السلام) مخزن آیات الهی
پایان بخش ﴿کلِمَةً باقِیةً﴾
﴿وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ﴾
امام مهدی (عجّل الله فرجه) تقیه نمی کند
ارتباط حروف مقطّعه با امام عصر (عجّل الله فرجه)
ظهور وپایان مهلت ظالمان
ظهور وپایان مهلت ظالمانِ در حق اهل بیت (علیهم السلام)
خداوند او را بر خون ظالمان مسلّط می گرداند
دشمنان را در آتش جنگ می افکند
خداوند به وسیله ی او حق را ثابت می گرداند
پیمان مکتوب از جدّش رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وشیعیان ایشان از سابقان
زمین، پس از آنکه به ستم ستمکاران مرده است، به عدالت امام مهدی (عجّل الله فرجه) زنده می شود
ماء معین
حتی نسب امام مهدی (عجّل الله فرجه) را نیز منکر می شوند!
آغاز ظهور به امام مهدی (عجّل الله فرجه) الهام می شود
وبا ظهور است که دولت ابلیس جن وانس پایان می پذیرد
بسان ستاره ای، غائب وچون ستاره ای درخشان، آشکار می شود
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آسمان است وامامان (علیهم السلام) برج های آسمان
﴿وَاْلوَترِ﴾
فجر در سوره ی فجر
امام مهدی (عجّل الله فرجه) در سوره های شمس ولیل
فصل (39): سفارت وسفیران / سفیران راستین حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ودروغگویان مدعی سفارت:
عموم شیعیان به سفیران چهار گانه اعتماد دارند
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وکیلانی غیر از سفیران نیز دارند
عثمان بن سعید ومحمد بن عثمان
سخن پیرامون ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری
ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری، طبق فرمان امام (علیه السلام)
ابو القاسم حسین بن روح را جانشین خود قرار می دهد
سفیر سوم، حسین بن روح (رحمه الله)
سفیر چهارم، جناب علی بن محمد سمری (رحمه الله)
حسین بن روح، مرد مرحله ی تحوّل
آثاری پیرامون سیره ی چهار سفیر
شیعیان به قبور چهار سفیر در بغداد تبرّک می جویند
دیگر وکلاء در دوران سفرای اربعه
امامان (علیهم السلام)، وپذیرش خمس، نذر وهدیه
تواتر رؤیت امام (علیه السلام) در غیبت، وتکذیب مدعیان سفارت
دروغ پردازانی که مدعی سفارت شدند
امامان (علیهم السلام) وغالیان
شریعی، نمیری، کرخی، بغدادی ومجنون
ابن حسکه، ابن حاتم، فارس، سمهری وابو الزرقاء
حسین بن منصور حلاج
شلمغانی، ابن ابی عزاقر
حسادت شلمغانی نسبت به جناب حسین بن روح (رحمه الله)
شلمغانی در منابع تاریخی
روایات آنان را بپذیرید، ولی نظراتشان را نه
مخمّسه ی حلولیه
شلمغانیان عصر حاضر
بازخوانی نمونه هایی از منطق آنان ونیز گریزشان از مناظره
خود را حامل پیام امام مهدی (عجّل الله فرجه) می انگارد!
خود را پسر امام عصر (عجّل الله فرجه) می داند، وشعار او ستاره ی اسرائیل است!
ردّی قاطع بر مدعیان ارتباط خاص با امام مهدی (عجّل الله فرجه)
فصل (40): ادعیه وزیارات / برخی دعاها وزیارات مربوط به امام عصر (عجّل الله فرجه):
سلام ودرود بر پاکان عترت (علیهم السلام) ودعا برای ایشان
دعا برای امام مهدی (عجّل الله فرجه) در روز جمعه وعید قربان
دعا برای امام مهدی (عجّل الله فرجه) در شب های ماه مبارک رمضان
دعا برای حفظ ونصرت امام مهدی (عجّل الله فرجه)
دعاء ندبه
زیارت آل یاسین ودعای پس از آن
زیارت آل یاسین به نقل جناب محمد بن جعفر المشهدی (رحمه الله)
زیارتی برای تمام معصومان (علیهم السلام) از جمله امام مهدی (عجّل الله فرجه)
زیارت امام مهدی (عجّل الله فرجه) در خانه شان
برخی دیگر از ادعیه وزیارات

مقدمه ی مترجم

سخن پیرامون امام عصر مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سابقه ای دیرینه دارد وبه پیش از ولادت ایشان مربوط می شود، امری که از اهمیت کم نظیر وفوق العاده ی این بحث حکایت دارد.
پیامبران الهی (علیهم السلام) درباره ی ایشان وروزگارشان بشارت داده اند. در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، امیر المؤمنین (علیه السلام) ونیز ادوار دیگر معصومان (علیهم السلام) - وبه خصوص عصر امام جعفر صادق (علیه السلام) - سخن درباره ی ایشان رونق فراوانی داشته است تا آنکه به روزگار امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام) می رسیم. دشمنان که به خوبی آگاهی داشتند نهمین نسل پس از امام حسین (علیه السلام) کسی است که زمین را از عدل وداد خواهد آکند، بعد از آنکه از جور وبیداد بیدادگران آکنده خواهد شد، می دانستند نزدیک است چنین شخصی پا به عرصه ی وجود بگذارد ولذا ماهیّت خود را در خطر می دیدند، بسان فرعون که می دانست میلاد موسی (علیه السلام) نزدیک شده وحکومتش در مخاطره قرار دارد.
امام حسن عسکری (علیه السلام) می فرمایند: بنی امیه وبنی عباس به دو جهت شمشیرهایشان را بر گردن ما گذاشتند؛ یکی آنکه می دانستند هیچ حقّی در خلافت ندارند، از این رو می هراسیدند ما آن را ادعا کنیم ودر جایگاه خود [اهل بیت] قرار گیرد.
دوم آنکه از روایات متعدد فهمیده بودند زوال حکومت جباران وظالمان بر دست قائم ما خواهد بود وتردیدی نداشتند که خود، از آنهایند، لذا تلاش کردند اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بکشند ونسل ایشان را از میان برند تا با این کار بتوانند از به دنیا آمدن قائم جلوگیری کنند ویا او را به قتل رسانند، ولی خداوند ابا کرد امر او را برای احدی از آنان آشکار کند، تا اینکه نورش را کامل گرداند، اگر چه کافران را خوش نیاید.(1)
از این رو شاید بتوان گفت علّت احضار امام دهم امام هادی (علیه السلام) به شهر نظامی سامرا، واسکان اجباری ایشان وبه تبع، فرزندشان امام حسن عسکری (علیه السلام) در آن دیار، همین باشد که بتوانند بیش از پیش ایشان را زیر نظر داشته باشند وتمامی حالات ایشان را رصد کنند.
لذا جعفر بن محمد بن هارون ملقّب به متوکل عباسی در دوران خلافت خود، امام علی النقی (علیه السلام) را به سامرا آورد.
غافل از آنکه یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ،(2) می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند وحال آنکه خدا - گرچه کافران را ناخوش افتد - نور خود را کامل خواهد گردانید.
خداوند اراده فرمود ولیّ خود، همو که بر بساط فساد وشر، خطّ بطلان می کشد، وعدالت الهی را در عالم حکم فرما می سازد، در چنان شرایط خفقان آلودی پا بر پهنه ی گیتی بنهد، گرچه فرعون سیرتان را خوش نیاید.
از آن زمان تا به امروز که چیزی حدود یک هزار ودویست سال می گذرد، ایشان در پس ابر غیبت - گاه کوتاه وگاه بلند - نهانند، وبسیاری در انتظار که پرده بر افتد تا ظهور به حضور پیوند خورد، ووعده ی الهی رخ نماید.

* * *

نگارش پیرامون امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سابقه ای طولانی دارد. در زمره ی کتب فضل بن شاذان نیشابوری (رحمه الله)، کتاب القائم (علیه السلام) را نام برده اند. وی به سال 260 هجری، یعنی سال آغاز غیبت صغری از دنیا رفته است. به لطف الهی این جریان تا به امروز ادامه دارد ودر این میان کتاب هایی گران سنگ ووزین ارائه شده است، کتاب هایی از جمله:
کمال الدین وتمام النعمة؛ اثر ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، شیخ صدوق (رحمه الله)
کتاب الغیبة؛ اثر محمد بن ابراهیم بن جعفر نعمانی (رحمه الله)
کتاب الغیبة؛ اثر شیخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسی (رحمه الله)
منتخب الأنوار المضیئة؛ اثر سید علی بن عبد الحمید نیلی نجفی (رحمه الله)
چند جلد از بحار الانوار؛ علامه ی مجلسی (رحمه الله)
چند جلد از عوالم العلوم والمعارف؛ شیخ عبد الله بحرانی (رحمه الله)
یکی از آثاری که در این مجال به رشته ی تحریر درآمده، کتاب «المعجم الموضوعی لأحادیث الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» اثر دانشمند محقق آیت الله کورانی عاملی است که حاصل مدّت ها تلاش وتتبّع می باشد، وبه گونه ای جامع ودر چهل فصل نگاشته شده است. از ویژگی های برجسته ی این کتاب، پرداختن به موضوعاتی است که کمتر بدان توجه می شده، از جمله مطالبی درباره ی مناطقی که در دوران ظهور نقش آفرین هستند، ارائه ی تصویری واضح از دوران ظهور، تفکیک میان نشانه های ظهور وقیامت و...
حال با گذشت سالیان دراز از چاپ متن عربی کتاب، بازگردان فارسی آن با عنوان «فرهنگ موضوعی احادیث امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» در مقابل دیدگان خوانندگان ارجمند است.
در پایان ذکر چند مطلب را ضرور می دانم:
1. در ترجمه ی آیات قرآن مجید، از ترجمه ی آقای فولادوند بهره ی فراوان بردم.
2. در بازگردان احادیث وروایات، در مواردی متعدد، به شروح وکتب مربوطه مراجعه شد که می بایست در این میان به دو اثر گرانسنگ علامه ی مجلسی (رحمه الله) یعنی مرآة العقول وبحار الانوار اشاره داشت.
3. همانسان که در کتاب اشاره شده، منبع استوار ووثیق ما، احادیثی است که از معصومین (علیهم السلام) ودر کتب شیعی رسیده است. واز همین رهگذر است که مؤلف ارجمند، در موارد متعددی نسبت به گزارش های دیگران - وبه خصوص کتاب الفتن نعیم بن حماد مروزی استاد بخاری - موضع گرفته وبه نقّادی آن می پردازد. از دیگر اهدافی که در نقل گزارش های دیگر فِرق دنبال می شود، بحث احتجاج واتمام حجّت بر آنان، وبیان این نکته است که مورد مذکور، منحصر به کتاب های شیعیان نیست.
4. در برخی موارد که لازم ویا شایسته به نظر می رسید، مطالبی در پاورقی ارائه شد که با حرفم مشخص شده است.
5. در بعضی موارد بابت وضوح بیشتر، کلمه ویا کلماتی درون قلاب قرار گرفت، وحتی الامکان سعی شد به گونه ای باشد که با قطع نظر از آن هم ترجمه ای خالص، از متن عربی ارائه گردد.
6. از آنجا که ترجمه ی حاضر، در حضور مؤلف محترم بررسی وتدقیق شد، مرجع واصل خواهد بود، از این رو اگر در موردی با چاپ عربی کتاب تعارضی به چشم خورد، این ترجمه مقدّم است، همان گونه که مؤلف محترم فرمودند.
در پایان می بایست از آقایان سید مهدی مقدّم وسید محمود فخرایی که در نشر این کتاب همراهی نمودند، کمال تقدیر را داشته باشم.

حسین نائینی

مقدمه ی مؤلف

الحمد لله رب العالمین وأفضل الصلاة وأتمّ السلام علی سیدنا ونبینا محمد وآله الطیبین الطاهرین، سیما خاتم الاوصیاء، موعود الانبیاء، منتظَر الاجیال والأمم، مذخور الله لإصلاح العالم، الإمام المهدی المنتظَر روحی له الفداء.
به لطف خداوند، کتاب حاضر نزد عالمان، محقّقان وعموم مردم مقبول افتاد. در طول این مدّت موفّق به بررسی دقیق وبازنگری آن شدم، ودر همین راستا برخی از فصل های آن از جمله فصل دجّال، فصل ترک ها ونیز فصل مصر را بازنویسی نمودم.
بعد از آن به بازبینی پیرامون دلالت روایات، بسیاری از اسناد ومصادری که عبارت کامل روایت یا پاره ای که شاهد بر مطلب است را نقل کرده اند پرداختم.
مصادر متعدّدی را که پیشتر ارائه می شد کاسته وبه مهمترین آنان به خصوص منبع اصلی بسنده نمودم. در فصل زیارات وادعیه نیز تنها به ارائه ی چند نمونه اکتفا کردم، چرا که کتاب هایی مخصوص این موضوع در دست می باشد.
شایان ذکر است که درود وصلوات بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز به طور کامل آوردم، اگرچه در منبعی که از آن نقل شود به طور ناقص آمده باشد. البته برخی مؤلفان اهل سنّت به مانند حاکم نیشابوری صلوات را به طور کامل یعنی به ضمیمه ی «آل» آورده می گویند: صلی الله علیه وآله، هم چنان که در برخی منابع مخطوط آنان به طور کامل آمده است، لکن ناشران عبارت «وآله» را حذف کردند وبه جای آن عبارت «وسلّم» را قرار دادند!
از خداوند می خواهم که بر رسول خود وخاندان طاهرین ایشان (علیهم السلام) مخصوصاً آخرین آنان امام مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) درود فرستد، واین کوشش را در خدمت دین وآگاه سازی مسلمین نسبت به بشارت نبوی به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپذیرد، وهو ولیّ التوفیق.

علی کورانی عاملی

فصل (1): پیشوایان گمراهی / بزرگترین خطر برای امت

خطر این امت، پیشوایان گمراه کننده، نه دجال:
از احادیث مهم نبوی، که مورد پسند راویان وابسته به دستگاه خلافت قریشی نیست، هشدار های پر شمار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی رهبران گمراه کننده ای است که پس از ایشان بر مسند خلافت تکیه می زنند. این احادیث، صحیح، متواتر وبسیار تکان دهنده است، زیرا برخی از آنها به روشنی بیان می کند که فتنه ی رهبران گمراه کننده، پیوسته وجود دارد، تا آن زمان که خدا، مهدی فرزند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را برانگیزد.
مسند احمد 4/123 به نقل از شداد بن اوس آورده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خدای (عز وجل) گستره ی زمین را به من نشان داد وشرق وغرب آن را دیدم، دانستم که سرزمین های امتم، به اندازه ای خواهد شد که به من نشان داده شد، گنج های سفید وسرخ نیز به من داده شد، از خدا درخواست کردم که امتم را با قحطی وخشکسالی هلاک نکند، وهیچ دشمنی را بر آنها چیره ننماید که همگی را هلاک گرداند، آنها را فرقه هایی در هم نیامیزد چنان که برخی به بعضی دیگر آسیب رسانند. پس [خداوند] فرمود: ای محمد! هر گاه حکمی کنم، برگشت ناپذیر است، ومن به تو نسبت به امتت، چنان بخشش وعطا کردم که با خشکسالی هلاکشان نکنم ودشمنی از امت های دیگر را هم بر آنان چیره نگردانم که همگی را هلاک کند، اما وضع بدان جا می انجامد که برخی یکدیگر را هلاک می نمایند وبعضی، بعضی دیگر را می کشند وبرخی، دیگران را به اسارت می گیرند.
راوی می گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) افزود: برای امتم جز از رهبران گمراه کننده نمی ترسم، زیرا اگر میان امتم [به سبب فتنه ای که آنها ایجاد می کنند] شمشیر برکشیده شود، جنگ ودرگیری تا روز قیامت از میانشان رخت بر نخواهد بست».(3)
ابن ماجه در سنن 2/1304 همین حدیث را نقل کرده ومی افزاید: «گروهی از امتم بت ها را خواهند پرستید وبرخی از آنان به مشرکان خواهند پیوست، هم چنین پیش از رستاخیز، دجال هایی دروغ پرداز ظهور می کنند، که نزدیک به سی نفرند وهر کدام می پندارد پیامبر است! اما همواره خدا گروهی از امتم را نصرت ویاری می نماید، ومخالفان نمی توانند زیانی به آنها برسانند، تا آن که سرانجام امر الهی فرا رسد.
شخصی که این روایت را از ابن ماجه نقل کرده می گوید: او درباره ی این حدیث گفت: چه هراس آور است!»(4)
ابن ابی شیبه در المصنف 8 /653 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم وایشان خواب بودند، یکباره از دجال سخن گفتیم، ایشان در حالی که صورتشان برافروخته بود، بیدار شدند وفرمودند: نزد من کسان دیگری برای شما هراس آورتر از دجال هستند؛ رهبران گمراه کننده».
در مسند احمد 5/389 به نقل از حذیفه آمده است: «نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از دجال سخن به میان آمد، ایشان فرمودند: نزد من فتنه ی برخی از شما، ترسناکتر از فتنه ی دجال است».(5)
همان 5/145 به نقل از ابوذر آمده است: «با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) راه می رفتم که فرمودند: برای امتم از غیر دجال بیشتر می ترسم - واین را سه بار تکرار فرمودند -، عرض کردم: ای رسول خدا! از چه امری بیش از دجال بر امت بیمناکید؟ فرمود: رهبران گمراه کننده».
همو در 1/98 از امیر المؤمنین (علیه السلام) آورده است: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که خواب بود سخن از دجال به میان آوردیم، آن حضرت در حالی که صورتشان برافروخته بود بیدار شدند وفرمودند: من از امر دیگری غیر آن برای شما بیشتر می هراسم وعبارتی فرمودند».
راوی بیم آن داشته که عبارت حضرت را ذکر کند وبر حاکمان زمانش منطبق باشد!
صحیحه ی البانی 2/271 ح 54 به نقل از شداد بن اوس آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «از اموری که بیشترین بیم را بر امتم از آن دارم، رهبران گمراه کننده اند. اگر [به سبب آنها میان امت] شمشیر کشیده شود، تا روز قیامت از میان نخواهد رفت».
در سبل الهدی والرشاد 10/138 آمده است: «ابو یعلی وابن حبان از ابو سعید وابوهریره نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: زمانی بر مردم خواهد آمد که فرمانروایانی نادان بر آنها حکومت کنند. آنها بَدان را مقدّم داشته، تظاهر به دوستیِ خوبان می کنند، ونماز را از وقت آن به تأخیر می اندازند. هر کسی از شما آن زمان را دریابد، کارگزار، لشکری، مأمور جمع آوری مالیات ویا خزانه دار آنان نباشد.
احمد بن منیع از راویانی مورد اطمینان، ونیز ابن ابی شیبه وابو یعلی به نقل از ابوهریره آورده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: از هفتادمین سال پس از هجرت، وحکمرانی کودکان به خدا پناه برید. همچنین به نقلی که آن را معتبر دانسته است از ابن عباس واو از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود: فرمانروایانی بر شما حکمرانی خواهند کرد که بدتر از مجوس اند».
در حلیة الاولیاء 7/69 به نقل از سفیان آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به سلمان فرمود: «طعام حکمرانان پس از من، مانند طعام دجال است، هر کسی از آن بخورد، قلب او دگرگون گردد».
پیشوایان گمراه کننده، خون عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامت را می ریزند:
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در سخنان خود پیرامون پیشوایان گمراه کننده، خبر داده اند که آنان خون اهل بیت آن حضرت را خواهند ریخت. اما پیروان حاکمان گمراهی این طایفه از احادیث را که دربردارنده ی ظلم آنان نسبت به عترت می باشد، حذف کردند!
در امالی شیخ طوسی /512 از عبد الله بن یحیی حضرمی آمده است: «از حضرت امیر (علیه السلام) شنیدم که فرمود: نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم - وایشان خواب وسر مبارکشان در آغوش من بود - که سخن از دجال به میان آوردیم. حضرت با چهره ای برافروخته، بیدار شدند وفرمودند: برای شما امور دیگری هراس آورتر از دجال هستند؛ رهبران گمراه کننده وریختن خون عترتم پس از من. با هر کس که با عترتم دشمنی کند، دشمن هستم وبا هر آنکه با ایشان از در صلح ودوستی در آید، دوست».(6)
در امالی شیخ طوسی/65 ونیز امالی شیخ مفید /288 آمده است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «هنگامی که آیه ی إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ(7)، چون یاری خدا وپیروزی فرا رسد، بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد، به من فرمودند: یا علی! یاری خدا وپیروزی فرا رسیده است، پس هنگامی که دیدی مردم گروه گروه در دین خدا وارد می شوند، پروردگارت را ستایش کرده، آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است. یا علی! خداوند متعال هم چنانکه جهاد با مشرکین را در کنار من، برای مؤمنین واجب نموده، جهاد در فتنه ی پس از من را نیز برای ایشان فرض ولازم قرار داده است.
پرسیدم: ای رسول خدا! کدام فتنه است که جهاد در آن برای ما واجب است؟ فرمود: فتنه ی گروهی که به یگانگی خدا ورسالت من شهادت می دهند، اما با سنت من مخالفت کرده وبه دین من ضربه می زنند!
عرضه داشتم: ای رسول خدا! به چه عنوانی با آنان بجنگیم در حالی که به توحید خدا ورسالت شما گواهی می دهند؟ فرمود: برای این که در دین بدعت ایجاد کرده، از فرمان من دوری می گزینند وریختن خون عترتم را روا می دارند.
عرض کردم: یا رسول الله! شما مرا وعده ی شهادت داده اید، از خدا بخواهید که آن را زودتر قسمت من کند.
فرمود: آری، به تو وعده ی شهادت داده ام، اما صبر وبردباری تو هنگامی که این [محاسن] با این [خون سرت] خضاب شود چگونه خواهد بود؟ - وبه سر وریش من اشاره کرد -.
گفتم: ای رسول خدا! اینکه برای من فرمودید مقام صبر نیست، بلکه مقام سرور وشایان سپاسگزاری است.
فرمود: آری، پس آماده احتجاج باش، چرا که تو با امت من به احتجاج خواهی پرداخت.
گفتم: یا رسول الله! راه پیروزی را به من بنمایانید. فرمود: هرگاه گروهی را دیدی که از هدایت به سمت گمراهی روی آورده اند، با آنان احتجاج کن، چون هدایت از خداست وگمراهی وضلالت از شیطان.
یا علی! هدایت، پیروی از فرمان خداست، نه در پی هوی وهوس ورأی بودن.
گویا می بینم که با کسانی مواجه خواهی بود که قرآن را تأویل [باطل] می برند، مرتکب شبهات گشته، شراب را به نام نبیذ حلال می شمرند، در پیمانه ومیزان با مردم کم فروشی کرده، با پرداخت زکات وصدقه از مال حرام، در صدد جبران آن هستند، ومال حرام را به نام هدیه می ستانند.
عرضه داشتم: ای رسول خدا! آنان با چنین اعمالی مرتدند یا گرفتاران فتنه؟ فرمود: آنها گرفتاران فتنه اند ودر آن سرگردان خواهند بود، تا آنکه عدالت ایشان را دریابد.
عرض کردم: ای پیامبر خدا! عدالت از ناحیه ی ما خواهد بود یا کسانی دیگر؟ فرمودند: البته که از ناحیه ی ماست، خدا تنها با ما آغاز کرده وتنها با ما هم به پایان می رساند. پس از گرفتاری مردم به شرک، تنها به سبب ما بود که بین قلوب الفت ایجاد نمود، وپس از فتنه ها نیز فقط به واسطه ی ماست که بین قلب ها ایجاد الفت خواهد کرد.
پس گفتم: سپاس مخصوص خداوند است برای فضلی که از خود به ما عطا فرموده است».
نگارنده: منابع اهل سنت پاره ای از این حدیث را آورده اند، ولی آن قسمت هایی را که مربوط به پیشوایان گمراهی می باشد حذف کرده اند! والبته این شگرد آنها در از میان بردن مفاهیم حساس از سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است.
حاکم نیشابوری در المستدرک 3/149 از ابو هریره آورده است: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی، فاطمه، حسن وحسین نگریست وفرمود: من با هر آن که با شما دشمنی کند دشمن، وبا هرکه با شما از در صلح ودوستی در آید دوست هستم». حاکم این حدیث را صحیح دانسته وبا حدیث مشابه دیگری از زید بن ارقم تأیید می کند، در آن آمده است: «با کسی که شما با او دشمن باشید، دشمنم وبا هر که در صلح وآشتی باشید، در آشتی هستم».
هم چنین سنیان این حدیث را از زید بن ارقم، ابو سعید خدری، ام سلمه ودیگران روایت کرده وآورده اند: هنگامی که آیه ی تطهیر نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این حدیث را چندین مرتبه تکرار کردند. ایشان چهل روز به هنگام صبح به در خانه ی حضرت علی (علیه السلام) می رفتند وآیه را می خواندند واین حدیث را تکرار می فرمودند. هم چنان که نقل کرده اند: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این حدیث را در محله ای در مدینه ذکر نمودند ودر مناسبت های دیگر تکرار می کردند، ودر آن بیماری که منجر به وفاتشان شد، بر آن تأکید فرمودند.(8)
کوشش ها برای تبرئه ی صحابه از وصف گمراه گری:
مسند احمد 1/458 از ابن مسعود نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خداوند هیچ پیامبری را پیش از من در امتی مبعوث نکرد، مگر آنکه یارانی خاص واصحابی داشت که به سنّت اوعمل، ودستوراتش را پیروی می کردند، اما پس از آنها کسانی می آمدند که بدانچه می گفتند عمل نمی کردند، وکارهایی را مرتکب می شدند که بدان امر نشده بودند».(9)
مسلم در صحیح خود 1/69 آن را نقل می کند ومی افزاید: «ابو رافع [که این حدیث را از ابن مسعود روایت می کند] می گوید: این حدیث را برای عبد الله بن عمر نقل کردم، اما وی نپذیرفت. پس از مدتی ابن مسعود وارد مدینه شد ودر یکی از نواحی آن منزل گزید. عبد الله بن عمر از من خواست تا به همراه او به ملاقات ابن مسعود بروم، من نیز اجابت کردم. وقتی نزد وی نشستیم از وی درباره ی این حدیث پرسیدم وهمان گونه که من برای ابن عمر روایت کردم، ابن مسعود نیز نقل نمود».
طبرانی در المعجم الکبیر 22/362 و373 آورده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «کسانی بر شما حکمرانی خواهند کرد که اختیار روزی شما را به دست می گیرند، با شما سخن به دروغ می گویند وکرداری ناپسند را شیوه ی خود قرار می دهند، از شما راضی نخواهند شد تا اینکه کار های قبیح آنان را نیکو شمرده ودروغ آنها را تصدیق نمایید. به اندازه ای که به حق تن دهند، از آنان پیروی کنید، اما اگر پا را فراتر گذاشته از حق تجاوز نمودند، اگر کسی در مقابل آنان [ایستاد و] کشته شد، شهید است».
همان مصدر 22/375 به نقل از صدفی آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «پس از من خلفایی خواهند آمد، وپس از آنها امیران، در پی ایشان پادشاهان وپس از آنها ستمگران. سپس مردی از اهل بیتم قیام کرده وزمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ستم آکنده شده است».
نگارنده: نمی توان احادیث مربوط به پیشوایان گمراهی را از صحابه دور کرد ودامان آنان را از این مطلب پاک ومنزّه داشت، چرا که بخاری در صحیح خود 7/ 208 احادیث حوض را که صراحت دارد در اینکه اکثر صحابه پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) راه انحراف را در پیش گرفتند ولذا در آتش داخل خواهند شد وجز افراد اندکی از آنان نجات نخواهند یافت، نقل نموده است.
وی از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که فرمود: «در حالی که ایستاده ام، می بینم گروهی می آیند، همین که آنان را می شناسم، یکباره فرشته ای از میان من وآنان خارج شده، خطاب به آنان می گوید: بیایید، پس من می گویم: به کجا؟ وی پاسخ می دهد: به خدا سوگند به سوی آتش، می پرسم: چه کرده اند؟ می گوید: آنان پس از شما راه ارتداد را در پیش گرفته، قهقرا به عقب بازگشتند! سپس گروهی [دیگر] می آیند، همین که آنان را می شناسم، یکباره فرشته ای از میان من وآنان خارج شده، خطاب به آنان می گوید: بیایید، پس من می گویم: به کجا؟ وی پاسخ می دهد: به خدا سوگند به سوی آتش، می پرسم: چه کرده اند؟ می گوید: آنان پس از شما راه ارتداد را در پیش گرفته، قهقرا به عقب بازگشتند! پس نمی بینم کسی از آنان نجات یابد، مگر به تعداد شترانی که از گله جدا وگم شده اند».
نکته ای شایان توجه: احادیث خروج بر رهبران گمراهی به واسطه ی دستبرد دستگاه سلطه، مورد تناقض گویی راویان قرار گرفته است، لذا می بینیم برخی از احادیث از هر گونه قیامی در مقابل آنان نهی می کند، گرچه هر نوع ظلمی را مرتکب شوند. این در حالی است که بعضی دیگر فرمان به قیام وایستادگی در مقابل آنان می دهد، حتی اگر منجر به شهادت گردد. برخی نیز تا زمانی که آنان نماز را بر پا می دارند، از خروج نهی می کند!
پیروی از حاکمان موجب گمراهی است، وسرپیچی موجب مرگ!
المعجم الکبیر 8/176 از ابی امامه آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «بر امتم از گرسنگی ای که آنان را هلاک ودشمنی که آنان را از پای درآورد نمی هراسم، بلکه بر ایشان از پیشوایانی گمراه کننده بیم دارم، که اگر از آنان اطاعت کنند آنها را به گمراهی می کشانند، واگر عصیان کنند به قتل رسانند».
المعجم الصغیر 1/264 به نقل از معاذ بن جبل از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین می آورد: «هدیه را تا وقتی که هدیه است بپذیرید، اما اگر به رشوه ی در قبال دین تبدیل شد، از پذیرش آن خودداری کنید، والبته شما آن را خواهید پذیرفت، چرا که فقر ونیازمندی به شما اجازه نمی دهد. بدانید دنیا به کام مشرکان - یعنی همان کسانی که در پی عیش وبطالت بودند - گشت، اما تمامی آنان کشته شدند واز میان رفتند. آگاه باشید که اسلام است که پایدار می ماند، پس با کتاب خدا باشید، هر کجا که رفت.
بدانید کتاب خدا وحاکمیت از یکدیگر خواهند گسست [وحاکمان به آنچه خداوند نازل فرموده حکم نخواهند کرد، هم چنان که همین طور شد] پس از کتاب جدا نشوید. آگاه باشید که فرمانروایانی خواهند آمد که در آنچه به سود خودشان است برای خود حکم می کنند، اما در آنچه به سود شما باشد برای شما حکم نمی کنند، اگر از آنان اطاعت نمایید شما را گمراه می کنند، واگر سرپیچی کنید به قتل می رسانند.
معاذ پرسید: ای رسول خدا! در چنین شرایطی چه کنیم؟ فرمود: همان کاری که یاران عیسی بن مریم کردند، با ارّه تکه تکه شدند وبر صلیب ها آویزان گشتند [اما زیر بار ستم نرفتند]، مرگی که در اطاعت فرمان خدا باشد، بهتر از زندگی در نافرمانی اوست».(10)
عبد الرزاق صنعانی در المصنف 11/329 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «امیرانی بر شما حاکم خواهند شد که برخی از فرامین [الهی] را کنار می گذارند، هر کسی با آنان مخالفت کند، [در آخرت] نجات می یابد، وکسی که کردار آنان را ناپسند شمارد جان به سلامت به در می برد یا لااقل امید آن می رود، وهر کسی که در میان آنان باشد هلاک گشته یا در شُرُف تباهی خواهد بود».
همو در 11/330 از حسن بصری مشابه این روایت را نقل می کند ودر ادامه می افزاید: «گفتند: ای رسول خدا! آیا با آنان مبارزه نکنیم؟ فرمود: تا وقتی که نماز می خوانند، نه».(11)
این احادیث [که گاهی دربردارنده ی لفظ امام است، گاه خلیفه وگاهی امیر] خود دلیل بر آن است که مقصود از امراء، خلفاء وپیشوایان یکی می باشد وآن هم حکام پس از ایشان است.
معرفی پیشوایان گمراهی توسّط امیر المؤمنین (علیه السلام):
در نهج البلاغه 2/188 آمده است که شخصی از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی احادیث بدعت آور وگوناگونیِ روایاتی که در میان مردم رواج داشت پرسید، ایشان فرمودند: «بعضی از احادیثی که در دست مردم است، حق است وبرخی هم باطل، هم راست دارد وهم دروغ، هم ناسخ وهم منسوخ، هم عام وهم خاص، هم محکم وهم متشابه، هم احادیثی که درست ثبت شده وهم احادیثی که با ظن وگمان روایت شده است. در زمان پیامبر آن قدر به ایشان نسبت دروغ دادند که ایشان به سخنرانی ایستاد وفرمود: هر کسی عمداً نسبت دروغ به من دهد، در جایگاهش در آتش منزل کند.
کسانی که برایت حدیث نقل می کنند، تنها چهار دسته اند وپنجمی ندارند: اول منافقی که تظاهر به ایمان می کند وخود را به آداب اسلام جلوه می دهد، [اما] از گناه پرهیز نکرده، باکی ندارد، واز روی عمد به پیامبر نسبت دروغ می دهد! اگر مردم می دانستند که او منافق ودروغگوست، سخنش را نپذیرفته وگفتارش را تصدیق نمی کردند، ولیکن گفتند: او همراه رسول خدا بوده، حضرت را دیده واز ایشان شنیده وفرا گرفته است، ولذا سخنش را می پذیرند. ولی خدا درباره ی منافقین به تو خبر داده وآنان را برای تو وصف نموده است. منافقان، پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با دروغ بستن وبهتان زدن، به پیشوایان گمراهی ودعوت کنندگان به سوی آتش تقرّب جستند، ولذا حاکمان ایشان را ولایت دادند وبر گردن مردم سوار کردند وبه وسیله ی آنان دنیا را به کام خود در آوردند. مردمان تنها با سلاطین ودنیا هستند، مگر کسی که خدا او را نگاه دارد. این یکی از آن چهار گروه است..».(12)
در کافی 8/62 از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند که ایشان در حالی که از امت شِکوه می کرد فرمود: «والیانی که پیش از من بودند اموری را بر خلاف دستور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مرتکب شدند، در حالی که از روی عمد در صدد مخالفت با آن حضرت بودند، عهد او را نقض کردند وسنت او را تغییر دادند. اگر مردمان را بر ترک آنها وامی داشتم، وآن امور را به جایگاه های خود وآن گونه که در عهد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود باز می گرداندم، هر آینه لشکریانم از پیرامون من پراکنده می شدند... به خدا سوگند به مردم دستور دادم که در ماه رمضان جز برای انجام فریضه ونماز واجب گرد نیایند، به آنها گفتم که تجمّعشان برای نوافل ونمازهای مستحبی بدعت است، اما برخی از سپاهیانم وکسانی که در کنار من می جنگیدند فریاد بر آوردند: ای مسلمانان! سنت عمر دگرگون شد، او ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان نهی می کند! وترسیدم در ناحیه ای از لشکرم بشورند. چه افتراق واز هم گسستگی، اطاعت از پیشوایان گمراهی ودعوت کنندگان به سوی آتش که من از این امت دیدم».
معرفی رهبران گمراهی توسط عبادة بن صامت:
ابن ابی شیبه در المصنف 8 /696 روایت می کند: «عبادة بن صامت از شام به قصد حج، به مدینه آمد. در مدینه نزد عثمان بن عفان رفت وگفت: ای عثمان! آیا تو را از آنچه که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم آگاه سازم؟ عثمان گفت: بگو! عباده گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: بر شما کسانی به حکومت خواهند رسید که شما را به آنچه درست می دانید فرمان می دهند، ولیکن آنچه را که زشت وناپسند می شمارید، انجام می دهند. اینان بر شما هیچ گونه حق اطاعتی ندارند».
حاکم در المستدرک 3 /357 از عباده چنین آورده است: «بر شما فرمانروایانی سر کار خواهند آمد که به آنچه درست می دانید فرمان می دهند، ولیکن آنچه را که زشت وناپسند می شمارید انجام می دهند، اینان بر شما هیچ گونه حق اطاعتی ندارند، پس خود ر ا سرزنش نکنید. آنگاه افزود: سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، معاویه از شمار آنان است، وعثمان هیچ اعتراضی بر او نکرد».(13) حاکم این روایت را بنابر شرط بخاری ومسلم صحیح می شمارد.
در مسند ابو سعید شاشی 3/172 از رفاعه نقل کرده است: «عبادة بن صامت در شام شترانی را دید که بار آنها شراب بود، پرسید: بارشان چیست؟ روغن است؟ گفتند: نه، شراب است وبرای معاویه به فروش می رسد. عباده هم چاقویی بزرگ از بازار تهیه کرد وبه طرف بار ها رفت وهمه مشک ها را پاره نمود.
معاویه به ابو هریره که در آن زمان در شام بود پیغام داد وگفت: آیا جلوی برادرت عبادة بن صامت را نمی گیری؟ او صبح ها به بازار می رود وکسب وکار ذمّیان را فاسد می کند، وشب در مسجد می نشیند وکاری جز آبروریزی وعیب جویی از ما ندارد. جلوی برادرت را بگیر.
ابو هریره نزد عباده رفت وگفت: ای عباده! با معاویه چه کار داری؟ بگذار هر کاری می خواهد انجام دهد! خدا در قرآن می فرماید: تِلْک أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کسَبَتْ وَلَکمْ مَا کسَبْتُمْ،(14) آنان امّتی بودند که گذشتند، دستاورد آنان برای آنان ودستاورد شما برای شماست.
عباده پاسخ داد: ای ابو هریره! وقتی که ما با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت کردیم، تو نبودی، ما با ایشان بیعت کردیم که در همه ی حالات، چه در حال نشاط وچه در کسالت از ایشان اطاعت وپیروی کنیم، ودر حال تنگدستی وگشاده دستی انفاق نماییم، امر به معروف ونهی از منکر کنیم ودر راه خدا سخن بگوییم واز سرزنش ملامت گران هراس نداشته باشیم.
با ایشان بیعت کردیم که هنگامی که نزد ما به یثرب آمد، او را یاری کنیم وچنان که خود وهمسران وخاندانمان را حفظ می کنیم، از ایشان نیز محافظت نموده ودر مقابل، پاداشمان بهشت باشد وهرکسی به بیعت خود با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وفادار بماند، خداوند بهشت را به او ارزانی خواهد داشت، ومن نَکثَ فَإِنَّمَا ینْکثُ عَلَی نَفْسِهِ،(15)و کسی که پیمان شکنی کند، تنها به زیان خودپیمان می شکند.
ابوهریره وقتی این سخنان را شنید، دیگر چیزی نگفت.
معاویه به عثمان در مدینه نوشت که عبادة بن صامت، شام را بر من شورانده است، پس یا دست از سر ما بردارد، یا اینکه او را با شام رها می کنم. عثمان در پاسخ معاویه نوشت که عباده را روانه ی مدینه کن. معاویه هم همین کار را کرد. وقتی عباده بر عثمان وارد شد، جز عثمان کسی از صحابه در آنجا نبود، اما از تابعین که صحابه را درک کرده بودند جماعت بسیاری حضور داشتند. عثمان متوجه او نشد تا اینکه یکباره او را در گوشه ای دید که نشسته است، پس رو به عباده کرد وگفت: ما با تو چه کار داریم؟
عباده تمام قامت برخاست وگفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: پس از من کسانی امورتان را در دست خواهند گرفت که آنچه را زشت وناپسند می دانید، برای شما خوب معرفی می کنند، وآنچه را خوب ودرست می دانید، بد ونادرست می شمارند. برای کسی که نافرمانی خدا را می کند هیچ حق اطاعتی نیست، پس از راه پروردگارتان گمراه نشوید.
سوگند به خدایی که جان عباده در دست اوست، معاویه از شمار آنان است.
عثمان هم هیچ اعتراضی بر او نکرد».!(16)
تصریح پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر اینکه برخی پیشوایان گمراهی از صحابه هستند!
عبد الرزاق در المصنف 11/345 از جابر نقل کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به کعب بن عجزه فرمود: «خدا تو را از شرّ حکمرانی سفیهان حفظ کند. وی پرسید: مقصود از حکمرانی اینان چیست؟ فرمود: امرایی پس از من خواهند بود که به راهنمایی من رهنمون نشده وبه سنّتم گردن نمی نهند. کسانی که دروغ ایشان را راست انگارند ودر ستم یاریشان نمایند، از من نیستند ومن هم از ایشان نیستم ودر کنار حوض نزد من نمی آیند. اما کسانی که دروغ ایشان را راست نمی انگارند، وبر ستم یاری نمی نمایند، از منند ومن نیز از ایشان هستم ودر کنار حوض نزد من می آیند.
ای کعب بن عجزه! روزه سپری [در برابر آتش] است، صدقه گناه را محو می کند ونماز موجب نزدیکی به خداست.
ای کعب بن عجزه! کسی که گوشت بدنش از مال حرام روییده باشد، هرگز وارد بهشت نمی شود واو سزاوار آتش است.
ای کعب بن عجزه! مردمان دو گونه اند: یا خود را می خرند وآزاد می کنند، یا خود را فروخته، گرفتار می نمایند».(17)
در مسند احمد 5/111 از خباب بن ارت نقل می کند: «بر در خانه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) منتظر ایشان بودیم تا برای نماز ظهر بیرون بیایند. وقتی بیرون آمدند، فرمودند: به گوش باشید، گفتیم: گوش به فرمانیم، دوباره فرمود: گوش کنید، وپاسخ دادیم: گوش به فرمان هستیم، آنگاه فرمود: کسانی بر شما حکومت خواهند کرد، آنان را در ستمشان یاری ننمایید. هر کس دروغشان را راست انگاشت، هرگز در کنار حوض نزد من نخواهد آمد».(18)
مسلم در صحیح خود 6 /20 روایت کرده است که رهبران گمراهی بلا فاصله پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهند بود. او چنین نقل می کند: «حذیفه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید: ای رسول خدا! ما گرفتار شرّ وبدی بودیم وخدا خیری آورد که اکنون در آن به سر می بریم، آیا پس از این خیر، شرّی هست؟ فرمود: آری! پرسید: آیا در پس آن، خیری خواهد بود؟ فرمود: آری! گفت: آیا پس از آن خیر، شرّ دیگری هست؟ فرمود: بلی، گفت: چگونه؟ فرمود: پس از من رهبرانی خواهند بود که به راهنمایی من رهنمون نمی شوند واز سنت من پیروی نمی کنند. در میان آنها مردانی خواهند بود که قلب هایشان قلب های شیاطین است که در بدن های آدمیان قرار دارد.
پرسید: ای رسول خدا! اگر آن زمان را دریافتم، چه کنم؟ فرمود: فرمان حاکم را شنیده، از او اطاعت می کنی، گرچه بر پشتت بزند ومالت را بستاند، پس بشنو واطاعت کن».
عمر می گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی رهبران گمراه کننده مخفیانه با من سخن گفتند!
در مسند احمد 1/42 آمده است که عمر به کعب الاحبار گفت: «از تو مطلبی را می پرسم، پس جوابش را کتمان نکن! کعب گفت: به خدا قسم آنچه را بدانم از تو مخفی نخواهم داشت! عمر پرسید: از چه چیزی بیشتر بر امت محمد بیم داری؟ کعب پاسخ داد: رهبران گمراه کننده! عمر گفت: راست گفتی، رسول خدا این مطلب را مخفیانه به من گفته بود».(19)
طبرانی در مسند الشامیین 2/97 از کعب الاحبار از عمر بن خطاب نقل می کند که رسول خدا مخفیانه به من فرمود: «بیش از هر چیزی برای امتم، از پیشوایان گمراهی می هراسم.
کعب می گوید: من هم گفتم: به خدا سوگند، از چیزی به جز آنها برای این امت نمی ترسم».
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تنها یک بار به خانه ی عمر آمد!
حلیة الاولیاء 5/119 به نقل از عمر بن خطاب می نویسد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که غم را در چهره شان احساس می کردم، دست به ریش من زد وفرمود: إنا لله وإنا إلیه راجعون! جبرئیل هم اکنون نزد من آمد وگفت: إنا لله وإنا إلیه راجعون! گفتم: درست است، ما برای خداییم وبه سوی او باز می گردیم، اما چرا این آیه را خواندی؟ پاسخ داد: با گذشت اندک زمانی پس از شما امت گرفتار فتنه می شوند، پرسیدم: فتنه کفر یا گمراهی؟ گفت: هر دو خواهد بود! گفتم: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که کتاب خدا را میان آنها به جا خواهی گذاشت؟ در پاسخ گفت: با کتاب خدا دچار فتنه می گردند واین کار توسط امیران وقاریان انجام می پذیرد! امیران مردم را از حقوقشان باز داشته، به آنان ستم می کنند که این کار منجر به جنگ وجدال شده، فتنه ی مردمان را در پی خواهد داشت! قاریان هم از خواست امیران پیروی می کنند وبر ضلالت آنان افزوده، خودداری نمی نمایند.
پرسیدم: چگونه می توان از دست اینان جان به سلامت به در برد؟ جبرئیل گفت: با خویشتن داری وشکیبایی! اگر حقوقشان را دادند بگیرند، اما اگر منع کردند از آن بگذرند».
الدر المنثور 3 /155: «حکیم ترمذی از عمر بن خطاب نقل کرده است: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به سراغ من آمد، من اندوه را در چهره ی ایشان مشاهده می کردم، پس ریش مرا گرفته..». (20)
در گزارش دیگری نیامده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) غیر از این مورد به خانه ی عمر رفته باشند!
علّت گرفتاری امت به رهبران گمراه کننده:
علت اینکه این امت به پیشوایان گمراهی دچار شدند، آن است که با فرمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت کرده، به بالاترین خدمتی که پیامبری به امت خود کرده است پشت پا زدند. آن حضرت در آن بیماری که منجر به وفاتشان شد، اصحاب را فرا خواندند وخواستند عهدی بنویسند که آنان را تا روز قیامت از خطر گمراهی نگاه داشته، سروران عالم قرار دهد.
اما قریش احساس کرد که ایشان قصد آن دارد که ولایت حضرت امیر وعترت (علیهم السلام) را به طور رسمی بنویسد واز قریش بر آن اقرار بگیرد وآنها را وادار به اطاعت نماید. لذا عمر بن خطاب به پا خواسته، رو در روی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ما هیچ نیازی به وصیت شما نداریم، کتاب خدا برای ما کافی است! قریشیان وطلقاء [آزادشدگان به دست پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در فتح مکه] نیز سخن عمر را تأیید کرده، فریاد زدند: همان که عمر گفت، همان که عمر گفت! کتاب خدا برای ما کافی است، برای او چیزی نیاورید، او هیچ نخواهد نوشت وگفتار کفر را بر زبان جاری کرده، گفتند:پیامبرتان هذیان می گوید! وصدا به فریاد بلند کردند.
برخی از اصحاب وبعضی زنان آن حضرت فریاد زدند: برای او [قلم وکاغذ] بیاورید تا بنویسد، ولیکن دیگران گفتند: هیچ چیزی نیاورید، از خود او بپرسید، هذیان می گوید!
 آنان آمادگی آن را داشتند که اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر نوشتن وصیت خود اصرار ورزد، ارتداد خود را از اسلام علنی کنند وبگویند که او پیامبر نبوده، بلکه تنها در صدد تأسیس حکومت برای بنی هاشم بوده است. لذا حضرت بر آنان خشمگین شد وآنها را بیرون راند.
این تنها موردی بود که ایشان اصحابش را طرد کرد وآن گونه که بخاری نقل می کند فرمود: «از نزد من برخیزید، روا نیست که نزد من اختلاف کنید، حالی که من دارم بهتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا می خوانید»!
مقصود از آن چه آن حضرت را بدان فرا می خواندند آن بود که بر نگاشتن وصیتش اصرار کند واین توجیهی شود بر این که آنان ارتداد خود را علنی سازند.
پس از این ماجرا، ابن عباس پیوسته می گفت: مصیبت، تمام مصیبت آن بود که مانع شدند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وصیتش را بنویسد.(21)
احادیث پیرامون شجره ی ملعونه در قرآن، گمراه گران را معلوم می کند:
خداوند متعال می فرماید:
«وَإِذْ قُلْنَا لَک إِنَّ رَبَّک أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیا الَّتِی أَرَینَاک إِلا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یزِیدُهُمْ إِلا طُغْیاناً کبِیراً، هنگامی که به تو [ای پیامبر!] گفتیم: پروردگارت بر همه ی مردم احاطه دارد، وآن رؤیا را که به تو نمایاندیم، و[نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را، جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم، وما آنان را بیم می دهیم، ولی جز بر طغیان بیشتر آنها نمی افزاید».(22)
سنیان روایت می کنند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را به رهبران گمراه کننده از بنی امیه تفسیر نموده است.
در مجمع الزوائد 5/243 در حدیثی که آن را از ابو یعلی نقل وتوثیق می کند، آورده است که ابو هریره می گوید: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در خواب دید که گویا بنی حَکم بر منبرش بالا وپایین می پرند، صبح آن روز با عصبانیت فرمود: چرا باید ببینم که بنی حکم مانند میمون از منبرم بالا می پرند؟
راوی می افزاید: کسی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را پس از این ماجرا تا زمانی که از دنیا رفتند، خندان ندید!»
در همین منبع 5/240 از عبد الله بن عمرو روایتی را می آورد وآن را صحیح می شمارد، وی می گوید: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم و[پدرم] عمرو بن عاص رفته بود تا لباسش را به تن کند وبه من بپیوندد. آن حضرت در این حال فرمود: مردی ملعون بر شما وارد می شود. به خدا قسم پیوسته هراسان بودم وبیرون وداخل را نگاه می کردم [که ببینم چه کسی می آید] تا این که فلانی وارد شد، مقصود او حَکَم است».
المعجم الکبیر 3/9 از امام حسن (علیه السلام) در پاسخ به اعتراض شخصی درباره ی صلح با معاویه، نقل می کند که فرمودند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در رؤیا بنی امیه را دید که یکی پس از دیگری بر منبرش سخنرانی می کنند. این رؤیا ایشان را آزرد تا آنکه این آیه نازل شد: إنَّا أعطَیناک الکوثَر،(23) همانا ما تو را کوثر دادیم، که نام نهری است در بهشت. هم چنین این آیات نازل گردید: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ، وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ، لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ،(24)همانا ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم، وتو چه می دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر برتر وبالاتر است از هزار ماه، که بنی امیه در آن حکومت می کنند.
قاسم بن فضل [که از راویان این حدیث است] می گوید: ما حساب کردیم همان هزار ماه بود، نه کمتر ونه بیشتر».(25)
در فتح الباری 8/287 چنین روایت می کند: «ابن عباس از عمر درباره ی آیه ی أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ،(26) آیا به کسانی که [شکر] نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند وقوم خود را به سرای هلاکت در آوردند، ننگریستی؟ پرسید که منظور این آیه چه کسانی هستند؟ عمر گفت: مقصود، آن دو گروه فاجرتر که از بنی مخزوم وبنی امیه هستند می باشد، یعنی دایی های من وعمو های تو! اما دایی های مرا، خداوند در جنگ بدر از میان برد، ولیکن به عمو های تو تا چندی مهلت داده است!»
ابن حجر در ادامه حدیثی از حضرت امیر (علیه السلام) می آورد [که مقصود، آن دو گروه فاجرتر، یعنی بنی امیه وبنی مغیره می باشد، اما بنی مغیره را خداوند در جنگ بدر ریشه کن نمود ولیکن بنی امیه تا چندی مهلت داده شده اند] ودرباره ی آن می گوید: «این حدیث در کتاب عبد الرزاق ونسائی وحاکم نیز هست، علاوه بر آنکه حاکم آن را صحیح دانسته است».
نگارنده: مقصود عمر از دایی هایش، بنی مخزوم است وعمر مادرش حنتمه را به آنها منتسب می کرد. اما خالد بن ولید [که خود از بنی مخزوم بود] این انتساب را نمی پذیرفت وعمر این آیه را می خواند:
«لِیقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا أَوْ یکبِتَهُمْ فَینْقَلِبُوا خَائِبِین. لَیسَ لَک مِنَ الأمر شَيءٌ أَوْ یتُوبَ عَلَیهِمْ أَوْ یعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ،(27) تا خداوند برخی از کسانی را که کافر شدند نابود کند، یا آنان را خوار سازد تا نومید بازگردند. هیچ یک از این کارها در اختیار تو نیست، یا [خدا] بر آنان می بخشاید یا عذابشان می کند، زیرا آنان ستمکارانند».
ولیکن معنای آیه [آن گونه که عمر برای شماتت خالد آن را شاهد می آورد وچنین می نمایاند که خالد از این کسانی است که مقصود آیه هستند، نمی باشد، بلکه] این است: خداوند اراده کرده برخی قبائل قریش را مهلت دهد، وبرخی دیگر را با کشتن رهبرانشان واز میان بردن سیاسی از میدان به در برده، از صحنه ی مقابله با اسلام خارج کند. از این رو در تاریخ، نقش مهمی از اینان نمی بینیم.
گروهی از آنان بنو عبد الدار هستند، کسانی که سوارکاران وجنگجویان قریش بودند وامیر المؤمنین (علیه السلام) در بدر واحد بیش از ده تن از جنگ آوران آنان را کشت، که همگی جزء قهرمانان وپرچمداران قریش بودند.
گروهی دیگر بنو مغیره، که خاندان ریاستمدار از بنی مخزوم اند وپس از کشته شدن ابو جهل در جنگ بدر، دیگر خبری از آنان نیست. از میانشان تنها یک جنگجو باقی ماند واو خالد بن ولید بود که بعدها پسرش عبد الرحمن در خلافت طمع کرد ومعاویه وی را کشت.
همچنین پس از ابو بکر وعمر، دوران دو قبیله ی تیم وعدی نیز به سر آمد وفقط امیه وهاشم در صحنه سیاسی باقی ماندند.
گرچه در منابع حدیثی اهل سنت چنان که گذشت مقصود از آیه تنها برخی از قبایل قریش عنوان شده اند، ولیکن در منابع وروایات ما، رسول خدا وائمه هدی (علیهم السلام) تأکید دارند که نه تنها بنی امیه وبنی مخزوم، بلکه تمامی قریش، مسئول وپاسخگوی کفران وتغییر نعمت الهی هستند.
امام صادق (علیه السلام) به عمرو بن سعید که از حضرت پیرامون همین آیه سؤال کرد، فرمودند: «شما در مورد این آیه چه می گویید؟ پاسخ داد: ما می گوییم که آنان دو گروه فاجرتر قریش یعنی بنی امیه وبنی مخزوم هستند. حضرت فرمود: بلکه مقصود تمامی قریش است. خداوند به پیامبرش فرمود: من قریش را بر عرب برتری دادم ونعمتم را بر آنان تمام کردم ورسولی برایشان فرستادم، اما آنان کفران نعمت کردند وفرستاده ی مرا تکذیب نمودند».(28)
در کافی 8/345 از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است که فرمودند: «صبح هنگامی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گرفته وغمگین بودند، امیر المؤمنین (علیه السلام) خدمت ایشان عرض نمود: ای رسول خدا! چرا شما را ناراحت ومحزون می بینم؟ فرمودند: چرا چنین نباشم وحال آن که دیشب در خواب دیدم بنی تیم وبنی عدی وبنی امیه از منبرم بالا می روند ومردم را از اسلام به قهقرا به جاهلیت باز می گردانند، پرسیدم: پروردگارا! این رخداد در زمان حیات من است یا پس از مرگم؟ فرمود: پس از مرگ».
اهل سنت این روایت را از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صحیح می دانند: خلافت پس از من سی سال است:
مسند احمد4/273 از نعمان بن بشیر می آورد: «با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مسجد نشسته بودیم. بشیر بن سعد هم که سخنان آن حضرت را به خاطر می سپرد حضور داشت. ابو ثعلبه خشنی آمد واز بشیر پرسید: آیا گفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی حاکمان را به یاد داری؟ حذیفه [که حاضر بود] پاسخ داد: من خطبه ایشان را در خاطر دارم، پس ابو ثعلبه نشست. حذیفه گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
هر آن مقداری که خدا بخواهد نبوت میان شما خواهد ماند، وهنگامی که اراده کند آن را بر می دارد، سپس خلافتی به شیوه نبوت، آن مقداری که خداوند اراده نماید خواهد بود، تا آن زمان که آن را بر اساس مشیت خود بردارد، سپس پادشاهی ستمکارانه ای خواهد بود، تا خداوند بساط آن را برچیند، پس از آن سلطنتی جبارانه خواهد آمد، که آن را هم از میان می برد، در نهایت [مجدداً] خلافتی به شیوه نبوت خواهد بود.
حبیب بن سالم که این روایت را از نعمان نقل می کند می گوید: وقتی عمر بن عبد العزیز بر مسند خلافت تکیه زد، یزید بن نعمان بن بشیر از یاران وی بود. این حدیث را برای یادآوری، به او نوشتم وگفتم: امیدوارم حکومت عمر بن عبد العزیز، آن حکومتی باشد که بعد از آن دو پادشاهی ستمکارانه وجبارانه قرار دارد! یزید بن نعمان نامه ی مرا نزد عمر بن عبد العزیز برد که خوشایند ومسرّت وی را در پی داشت».(29)
طیالسی در مسند خود /31 به نقل از معاذ بن جبل آورده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خداوند این امر را با نبوت ورحمت آغاز کرد، سپس خلافت ورحمت خواهد بود، پس از آن حکومتی ستمکارانه، وبعد حکومتی جبارانه با زور وغلبه وفساد در زمین خواهد بود که زنا کردن، نوشیدن شراب وپوشیدن حریر را حلال می شمارند، در این راه یاری می شوند وپیوسته دنیا به کام آنان است، تا خدا را ملاقات کنند».
در سنن دارمی 2/114 از ابو عبیده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین می آورد: «آغاز دینتان با نبوت ورحمت است، سپس حکومت ورحمت، بعد پادشاهی ای که هیچ خیری در آن نیست، سپس سلطنتی جبارانه که شراب وحریر در آن روا شمرده می شود».(30)
نگارنده: این حدیث صحیح است وبنی امیه را به عنوان «رهبران گمراه کننده» معرفی می کند وتصریح دارد که حکومت معاویه وتمام کسانی که پس از وی تا عمر بن عبد العزیز آمدند، حکومتی جبارانه، ظالمانه وغیر شرعی بوده است.
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری 8/61 می گوید: «اشاره وی [ذو عمرو یمانی در روایت بخاری(31)] بدین سخن [که هرگاه پای شمشیر به میان آید، سلطنت وپادشاهی خواهد بود] با حدیثی که احمد واصحاب سنن آورده اند وابن حبان ودیگران آن را صحیح شمرده اند مطابقت دارد که سفینه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند:
خلافت پس از من سی سال است، وپس از آن به حکومتی ظالمانه تبدیل می شود».
البانی در صحیحه 1/742 می نویسد: «این حدیث را احمد، ابوداود، ترمذی وحاکم نقل کرده اند ودلیل بر صدق نبوت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است، چون ابوبکر سال 11 هجری بر مسند حکومت نشست وحسن بن علی، سال 41 از خلافت کناره گیری کرد که سی سال تمام می شود».
ما سنیان را با این حدیث [که خود صحیح می دانند] ملزم می نماییم تا بپذیرند حکومت معاویه وامثال وی نامشروع است. لکن ما خود آن را نمی پذیریم، چرا که با وصیت متواتر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت به امیر المؤمنین وعترت (علیهم السلام) تعارض دارد، هم چنان که آن را تلاشی برای خارج کردن عمر بن عبد العزیز از دایره ی نکوهش عام وفراگیر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی بنی امیه می دانیم.
حکومت رهبران گمراهی وپیروان آنان تا ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد:
مقدسی سلمی در عقد الدرر /62 به نقل از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «بدا به حال این امت از پادشاهان جبار که چگونه می کشند وچسان می ترسانند، مگر کسانی را که آشکارا از آنها اطاعت کنند. مؤمن پارسا، با زبان خود تظاهر به دوستی می کند، اما قلباً از آنان گریزان است.
پس آنگاه که خداوند اراده کند دوباره اسلام را عزیز وسربلند گرداند، تمام ستمگران را از بین می برد واوست که بر هر آنچه بخواهد قادر است، وتواناست که امتی را پس از فساد وتباهی اصلاح کند.
ای حذیفه! اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانی کند تا مردی از اهل بیتم حکمرانی نماید. معرکه ها بر دست او واقع می شود واوست که اسلام را پدیدار می کند. خداوند از وعده اش تخلف نمی کند واو سریع الحساب است.
مقدسی در ادامه می نگارد: حافظ ابو نعیم اصفهانی این حدیث را در صفة المهدی آورده است».(32)

فصل (2): دجّال / دجال در نگرش مسلمین، یهود وآن دسته از صحابه که تحت تأثیر اندیشه ی یهود بودند

دجال در نگرش اهل بیت (علیهم السلام):
آنچه در منابع شیعیان درباره ی دجال وحرکت وی بیان شده است، با آنچه در احادیث سنی هاست، از چند جهت تفاوت دارد:
1. نزد ما شیعیان، دجال یهودی است وبر ضد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دست به شورشی جهانی می زند. این رخداد پس از ظهور امام وبرپایی دولت جهانی ایشان ونیز بعد از فرود آمدن حضرت عیسی (علیه السلام) از آسمان، اتفاق می افتد.
پیروان او یهودیان وناصبی ها هستند. ظاهراً دجال از پیشرفت دانش آن روزگار نیز استفاده می کند واز فریب کاری وافسونگری نیز بهره خواهد جست!
کمال الدین /528 از عبد الله بن عمر نقل می کند که اکثر پیروان دجال یهودیان، زنان واعراب هستند.
2. احادیث شیعیان از عناصر اسطوره ای وافسانه ای دجال که در منابع دیگران به وفور یافت می شود، عاری است.
3. کعب الأحبار معتقد است که شورش دجال بلافاصله پس از فتح قسطنطنیه است وقیامت پس از آن برپا می شود. اما چنین پنداری در منابع ما مردود است، چرا که دولت عدل الهی زمانی طولانی استمرار خواهد داشت.
4. در روایات ما، دجال آخرین طاغوت وپیشوای گمراهی است.
در کافی 8/296 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «تا ظهور دجال، برای هر کسی که مردم را به سوی خویش بخواند، کسانی خواهند بود که با او بیعت کنند وهر کس پرچم گمراهی برافرازد، صاحب آن طاغوت است».
در بصائر الدرجات /317 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «پیش از آنکه مرا از دست بدهید، هر سؤالی دارید بپرسید. به خدا سوگند، از من درباره ی گروهی که یکصد نفر را رهبری می کنند نمی پرسید، مگر آنکه به شما خواهم گفت رهبر ودعوت کننده ی به آن کیست، تا زمانی که دجال خروج کند».
5. عمده ی دشمنان اهل بیت پیروان دجال اند.
در امالی شیخ طوسی 1 /59 از رافع غلام ابوذر آمده است: «ابوذر (رحمه الله) را در حالی که حلقه ی در کعبه را گرفته ورو به جانب مردم کرده بود دیدم که می گفت: نزد کسی که مرا می شناسد من جندب ام وبرای آنکه مرا [بدین نام] نمی شناسد، ابوذر غفاری، شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: هر کسی که با من در این زمان وبا اهل بیتم پس از من بجنگد، خداوند او را در آخر الزمان در میان پیروان دجال قرار خواهد داد. همانا اهل بیتم در میان شما همانند کشتی نوح اند که هر کسی سوار آن شود، نجات یافته وکسی که سرپیچی کند، غرق خواهد شد، وبسان باب حطه [در میان بنی اسرائیل] هستند که هر که از آن وارد شود نجات یابد، وهر آنکه داخل نشود هلاک گردد».(33)
محاسن برقی 1/90 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: هر کسی با ما اهل بیت دشمنی کند، خدا او را یهودی محشور گرداند. گفتند: ای رسول خدا! حتی اگر شهادتین را بگوید؟ فرمود: آری، با این دو کلمه تنها از ریخته شدن خونش یا از پرداخت جزیه - با حالت خواری - جلوگیری می کند.
در ادامه فرمودند: هر کسی با ما اهل بیت دشمنی کند، خدا او را یهودی محشور می کند. پرسیدند: ای رسول خدا! چگونه چنین می شود؟ فرمود: اگر دجال را دریابد، به او ایمان می آورد».(34)
در رجال کشی 2 /697 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفرید وآنها را در هوا قرار داد، پس هر آنچه از آنان در آنجا یکدیگر را شناختند، در اینجا با هم الفت گرفتند وهر آنچه در آنجا یکدیگر را نشناختند در اینجا دچار اختلاف شدند. هر کسی که به ما اهل بیت نسبت دروغ دهد، خداوند او را در روز قیامت نابینا ویهودی محشور گرداند، واگر دجال را درک کند به او ایمان می آورد، واگر او را درک نکند در قبر به او ایمان خواهد آورد».
مشارق انوار الیقین /52 از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «ای مردم! هر کسی با ما اهل بیت دشمنی ورزد، خداوند او را یهودی محشور کند واسلامش نفعی برایش نخواهد داشت. اگر دجال را دریابد، به او ایمان می آورد، واگر بمیرد خداوند او را از قبر برانگیزد تا به او ایمان آورد».(35)
معنای این احادیث آن است که ناصبی ها در زمان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم پیمانان وپیروان یهود خواهند بود.
6. بر اساس روایات ما ورود به مدینه بر دجال حرام است که مشابه آن را سنیان نیز روایت کرده اند.
شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه 2/564 نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) دجال را یاد کرده فرمودند: «هر دشت وپهنه ای را زیر پا می نهد مگر مکه ومدینه را، زیرا که بر هر گذرگاهی از گذرگاه های مکه ومدینه فرشته ای است که آنجا را از طاعون ودجال حفظ می کند».(36)
[اهل سنت علی رغم اینکه مشابه این حدیث را روایت کرده اند] ولیکن مواردی را از آن استثناء کرده اند وبدین وسیله حرمت ورود وی به مدینه را نقض نموده اند، مواردی که در روایات ما یافت نمی شود. آنان چنین تصویر کرده اند که دجال داخل مدینه می شود.
7. روایت مرسلی وجود دارد واز آن چنین فهمیده می شود که دجال اهالی بصره را می کشد.
در شرح نهج البلاغة ابن میثم بحرانی 1/289 آمده است: «وقتی جنگ امیر المؤمنین (علیه السلام) با اصحاب جمل تمام شد، به منادی دستور دادند تا میان اهالی بصره ندا دهد که به خواست خدا از فردا تا سه روز نماز جماعت برگزار می شود وبهانه ای برای شرکت نکردن قابل قبول نیست، مگر کسی عذر موجّه یا بیماری داشته باشد، پس [تخلف نکرده و] راهی برای مؤاخذه تان قرار ندهید.
وقتی مردم گرد آمدند، امام (علیه السلام) در مسجد جامع برای آنان نماز صبح گزارد، بعد از اتمام نماز ایستاد وبه دیوار سمت قبله در طرف راست مصلّا تکیه داد وسخنرانی کرد.
امام (علیه السلام) خدا را سپاس گفت وچنان که شایسته ی اوست ستود، بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درود فرستاد وبرای مردان وزنان مؤمن ومسلمان طلب آمرزش کرد، آنگاه فرمودند:
ای اهالی شهر زیر ورو شده، که سه بار ساکنانش را زیر ورو کرد وخدا برای چهارمین بار آن را زیر ورو خواهد کرد، ای سپاه آن زن ویاران آن حیوان [شتر عایشه]! تا وقتی آن حیوان نعره می زد، جنگیدید، اما چون پی شد، پا به فرار گذاردید. اخلاق شما پست وآب آشامیدنی تان شور وناگوار است. سرزمین شما متعفّن ترین سرزمین های خدا ودورترین آنها از آسمان است. نه دهم شر وفساد در شهر شما نهفته شده است، کسی که در شهر شما باشد، به خاطر گناه اوست، وآن کس که بیرون برود، عفو خداوند او را در یافته است، گویی شهر شما را می بینم که آب تمام آن را فرا گرفته وهمانند سینه ی پرنده ای بر روی دریا، از شهرتان چیزی بجز کنگره های مسجد دیده نمی شود.
در اینجا احنف بن قیس برخاست وگفت: ای امیرمؤمنان! این اتفاق چه زمانی رخ می دهد؟ حضرت فرمود: ای ابا بحر! بین تو وآن زمان قرن ها فاصله است وتو هرگز آن هنگام را در نخواهی یافت. اما حاضران به غائبان برسانند تا به برادرانشان خبر دهند هنگامی که دیدند کلبه های بصره به خانه تبدیل شد ونیزار هایش به کاخ، پس فرار کنید که آن روز بُصیره [بصره ی کوچک] ندارید!
سپس به سمت راست رو کرده، فرمود: فاصله شما با منطقه أبلة چقدر است؟ منذر بن جارود گفت: پدر ومادرم فدای شما، چهار فرسخ. فرمود: درست گفتی، سوگند به خدایی که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را برانگیخت وبا نبوت گرامی داشته، به رسالت اختصاص داد وروحش را به بهشت برد، هم چنان که از من می شنوید، از ایشان شنیدم که فرمودند: یا علی! آیا می دانی مسافت بین منطقه ای به نام بصره تا جایی که أبلة نامیده می شود، چهار فرسخ است؟ سرزمین أبلة محل مالیات بگیران خواهد بود وهفتاد هزار نفر از امتم در آن محل شهید می شوند که مقام شهدای بدر را خواهند داشت.
منذر سؤال کرد: ای امیر مؤمنان! پدر ومادرم فدای شما، چه کسی آنها را می کشد؟ فرمودند: برادران جن. آنان گروهی همچون شیاطین اند، سیاه پوست، بد بو وبسیار شرور هستند وغنیمت شان اندک است [چرا که اهتمام آنان به کشتن است نه کسب غنیمت]. خوشا به حال کسی که آنان را بکشد یا به دست آنان کشته شود. در آن زمان، گروهی برای جهاد با آنها قیام می کنند که در چشم متکبران آن روزگار خوار ودر زمین گمنامند، ولی در آسمان مشهور. آسمان واهل آن وزمین واهل آن برایشان می گریند.
در این هنگام دیدگان حضرت پر از اشک شد وفرمود: ای بصره! بدا به حال تو، از لشکری که نه گرد وغباری دارد، ونه سر وصدایی.
منذر پرسید: ای امیر مؤمنان! از آنچه فرمودید، چه بر سر اهالی بصره بر اثر غرق شدن خواهد آمد؟ وویح وویل یعنی چه؟ فرمود: اینها دو در هستند، ویح در رحمت وویل در عذاب.
ای پسر جارود! فتنه های بزرگی به وقوع خواهد پیوست، یکی از آنها آن است که گروهی خواهند بود که یکدیگر را می کشند، ونیز فتنه ای که در پی آن خانه ها ویران می شود، اموال به غارت می رود، مردها کشته می شوند وزنان اسیر شده، ذبح می گردند. وای که تا چه اندازه سرگذشت آن زنان عجیب است!
از دیگر فتنه ها آن است که دجال اکبر در آن منزل می کند. او یک چشم است، چشم راستش کور وچشم دیگرش گویا خون آلود است واز سرخی چونان لخته ی خونی می نماید. حدقه ی چشمش چنان از کاسه بالا زده که گویی دانه انگوری است که روی آب آمده باشد. از اهالی بصره، به تعداد شهدای أبلة از او پیروی می کنند. انجیل هایشان را بر سینه دارند، برخی کشته شده وبعضی می گریزند. پس از آن زمین لرزه ای است، سپس پرتاب، به دنبال آن فرو رفتن زمین ودر پی آن مسخ خواهد بود. آنگاه گرسنگی وقحطی شدیدی پیش می آید وبعد از آن مرگ سرخ که همان غرق شدن است، خواهد بود.
ای منذر! برای بصره سه نام دیگر در زُبُر اوّل آمده است که کسی جز عالمان از آن آگاه نیست؛ خریبه، تدمر ومؤتفکه.
ای منذر! قسم به کسی که دانه را شکافت وانسان را آفرید، اگر بخواهم می توانم یک به یک خراب شدن مناطق را برایتان بگویم که تا قیامت، چه زمانی ویران می شوند وچه هنگام آباد. نزد من در این باره دانش فراوانی است، اگر بپرسید، مرا بدان آگاه خواهید یافت وهیچ اشتباهی در آن نخواهم داشت.
در این هنگام مردی برخاست وگفت: یا امیر المؤمنین! اهل جماعت واهل تفرقه وپیروان سنت وبدعت کیانند؟ امام (علیه السلام) فرمودند: دقت کن، حال که از من پرسیدی بفهم وپس از من از احدی نپرس. اهل جماعت منم وپیروان من اند، هرچند اندک باشند. این مطلب، حق وبه امر خدا ورسول اوست.
اما اهل تفرقه واختلاف، مخالفان من ومخالفان پیروان من هستند، هرچند بسیار باشند.
پیروان سنت، کسانی هستند که به آنچه خدا ورسول سنت قرار داده اند عمل می کنند، نه آنان که به رأی وخواست خود رفتار می کنند، هر چند تعدادشان زیاد باشد».(37)
این خطبه مرسل است ونمی توان بدان استدلال نمود، مگر بخش نخست آن تا جایی که می فرماید:
«همانند سینه ی پرنده ای بر روی دریا، از شهرتان چیزی بجز کنگره های مسجد دیده نمی شود» چرا که تاریخ نگارانی مانند ابن ابی الحدید وابن منظور، آن را نقل کرده اند.
نکته ای در اینجا لازم به ذکر است: آن قسمتی از روایت که سخن از دجال به میان آورده مبهم است، چون ممکن است مقصود از آن، شورش زنگیان باشد که رخ داده است، واوصافی که امام (علیه السلام) در آغاز خطبه برای دجال بیان می فرمایند بر آن منطبق است، آنجا که می فرمایند:
«آنان سیاه پوست، بد بو وبسیار شرور هستند وغنیمت شان اندک است. خوشا به حال کسی که آنان را بکشد ویا به دست آنان کشته شود».
8. در روایات ما آغاز شورش دجال از شهر بلخ در کشور افغانستان است.
در بصائر الدرجات /141 روایت می کند که مردی از اهالی بلخ نزد امام باقر (علیه السلام) آمد، حضرت به او فرمودند: «ای خراسانی! فلان منطقه را می شناسی؟ پاسخ داد: آری، فرمودند: آیا فلان دره که در آن منطقه قرار دارد وچنان اوصافی دارد را می شناسی؟ آن شخص گفت: آری، ایشان فرمودند: دجال از آنجا خارج می گردد».
کمال الدین 1 /250 در حدیثی طولانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از خداوند متعال روایت می کند: «مردی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) خارج می شود. دجال از سمت مشرق از سیستان قیام می کند، وسفیانی ظهور خواهد کرد».(38)
معنای این حدیث آن است که حرکت دجال از مناطق آن دیار آغاز می شود.
9. در روایات ما کسی که دجال را می کشد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، وحضرت عیسی (علیه السلام) ایشان را در این راه یاری می رساند.
در کمال الدین 2/335 از مفضل از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «خداوند تبارک وتعالی چهارده هزار سال قبل از آفرینش مخلوقات، چهارده نور را آفرید که ارواح ما بودند.
پرسیدند: ای فرزند رسول خدا! این چهارده نفر چه کسانی هستند؟ فرمود: محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین وامامان از نسل حسین. آخرینشان قائم است که پس از غیبت قیام کرده، دجال را می کشد وزمین را از هر ستم وبیدادی پاک می نماید».(39)
الکامل فی السقیفة اثر عماد الدین طبری /643 از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت می کند: «حق تعالی حلم وعلم وشجاعت وسخاوت به ما داد، ومحبت بر دل مؤمنان نهاد، ورسول ووصی او وسیدالشهداء وجعفر طیارِ در بهشت ودو سبط این امت ومهدی که دجال را بکشد از ماست».(40)
10. در روایات ما حضرت مسیح (علیه السلام) امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در مقابل دجال یاری می نماید.
شیخ صدوق (رحمه الله) در امالی /224 از حماد واو از عبد الله بن سلیمان که کتاب های آسمانی را خوانده بود، چنین نقل می کند: «در انجیل خوانده ام [که خداوند می فرماید:] ای عیسی! نسبت به امر من جدّیّت ورز ودر آن سستی ننما و[گفتار مرا] بشنو واطاعت کن. ای پسر آن بانوی پاکیزه، پاکدامن ودوشیزه! تو بدون پدر به دنیا آمدی ومن تو را به عنوان نشانه ای برای جهانیان آفریدم، پس تنها مرا بپرست وفقط بر من توکّل کن. کتاب [خدا] را با جدّ وجهد بگیر وآن را برای اهالی سوریه به زبان سریانی تفسیر کن، به تمام کسانی که نزد تو هستند برسان که من خداوندگار پایدار وبه دور از زوال هستم. پیامبر مرا که اهل ام القری [مکه] وصاحب شتر، زره، تاج [عمامه]، نعلین وعصا است تصدیق نمایید، همو که چشمانش درشت وزیبا، جبینش گشاده، دو گونه اش برجسته، بینی اش کشیده ودر وسط آن برآمدگی است، دندان هایش با فاصله... دارای نسلی اندک است، نسل او تنها از دختری مبارک است که برای آن دختر خانه ای در بهشت خواهد بود که درآن نه سر وصدا است ونه خستگی ورنج. هم چنان که زکریا کفالت مادرت را عهده دار شد، آن پیامبر نیز در آخر الزمان(41) کفالت آن دختر مبارک را بر عهده خواهد گرفت. آن دختر دو جوجه [فرزند] دارد که هر دو به شهادت می رسند.
سخن آن پیامبر قرآن ودین او اسلام است ومن سلام هستم، طوبی برای آنکه دوران او را دریابد وگفتار او را بشنود.
مسیح به درگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا! طوبی چیست؟
خدا در پاسخ او فرمود: درختی است در بهشت که من خود آن را کاشته ام، بر تمامی بهشت سایه می افکند، ریشه ی آن از رضوان وآب آن از چشمه ی تسنیم است، خنکای آن چشمه خنکای کافور است وطعم آن طعم زنجبیل، هر کس از آن بنوشد تا ابد تشنه نخواهد شد.
مسیح گفت: خدایا! مرا از آن بنوشان.
خداوند فرمود: ای عیسی! نوشیدن از آن چشمه بر بشر حرام است تا هنگامی که آن پیامبر از آن بیاشامد، وآشامیدن از آن بر امت ها حرام است تا زمانی که امت او از آن بنوشند.
ای عیسی! من تو را به سوی خود بالا می برم، ودر آخر الزمان تو را فرو خواهم فرستاد تا از امت او شگفتی ها ببینی وآنان را در مقابل دجال یاری نمایی. تو را در هنگام نماز فرو می فرستم تا با آنها نماز بگزاری. آنان امتی هستند که مورد رحمت خواهند بود».(42)
11. در روایات ما سخن از استمرار حیات پس از دجال است که ردّی بر نظر کسانی است که می پندارند یأجوج ومأجوج پس از وی خواهند آمد ودر پی آن زندگی پایان می پذیرد وقیامت برپا می شود!
در کافی 5/260 از سیابه روایت می کند که مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید: «فدایت شوم، از گروهی می شنوم که می گویند کشاورزی مکروه است.
امام (علیه السلام) فرمودند: زراعت کنید وبکارید. به خدا سوگند، مردمان کاری حلالتر وپاکتر از آن انجام نداده اند. به خدا قسم پس از خروج دجال نیز کشاورزی وکاشت نخل خواهد بود».(43)
12. برخی روایات ما با روایات فراوان سنیان - که دجال را از علائم قیامت قلمداد می کند - موافقت دارد، ولیکن بعضی سند های آن با اسناد نامقبول سنی ها نزد ما مطابقت دارد ولذا در صحت آن روایات ونیز در ترتیبی که درباره ی علائم قیامت در آنها آمده، دچار مشکل می شویم.
یکی از آن روایات آن است که در غیبت شیخ طوسی/ 267 از حضرت امیر (علیه السلام) آمده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند:
«ده رخداد پیش از قیامت حتمی است؛ خروج سفیانی، دجال، دود، دابة الارض، خروج قائم، طلوع خورشید از مغرب، فرود آمدن مسیح، فرو رفتن زمین در مشرق، فرو رفتن زمین در جزیرة العرب، وخروج آتشی از سرزمین عدن که مردم را به سمت محشر سوق می دهد».
13. روایات اهل بیت (علیهم السلام) ضرر منافقِ در تشیع بر شیعیان را، از ضرر دجال بیشتر می شمارد.
صفات الشیعة شیخ صدوق /14 از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند: «در میان کسانی که ادعای مودّت ما اهل بیت را دارند، افرادی هستند که فتنه ی آنان برای شیعیان، از فتنه ی دجال سخت تر است!
[راوی حدیث، حسن بن علی خزاز می گوید:] عرضه داشتم: ای فرزند رسول خدا! به خاطر چه چیزی؟
فرمودند: به خاطر دوستی دشمنان ما ودشمنی دوستان ما! وقتی چنین شود حق وباطل به هم آمیخته وامر مشتبه می گردد ولذا مؤمن از منافق شناخته نمی شود».
در احادیث، دروغ پردازان به عنوان کسانی که عرصه را برای پیروان دجال مهیا می کنند، معرفی شده اند.
کتاب سلیم /405 از امیر المؤمنین (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «برای دینتان از سه کس بر حذر باشید؛ از کسی که قرآن را قرائت می کند، اما همین که نشاط وخرّمی آن بر چهره اش دیده شد، شمشیر به روی برادر مسلمانش کشیده واو رابه شرک متّهم می نماید.
عرضه داشتم: یا رسول الله! کدام یک از آن دو به شرک سزاوارتر است؟ فرمودند: آنکه تهمت زده است.
[دومین نفر] کسی که رخدادهای روزگار او را [به بازی گرفته،] خوار گرداند وهر امر دروغینی که جلوه کند او دنباله ی آن را گرفته، بیشتر گستراند، اگر دجال را دریابد از او پیروی خواهد کرد.
[سومین شخص] کسی است که خدای (عز وجل) به او قدرتی داده، لذا می پندارد که فرمان برداری از او اطاعت از خداست، وسرپیچی از او سرپیچی از فرمان خدا. این در حالی است که او دروغ می گوید چرا که هیچ اطاعتی نسبت به مخلوقی در معصیت خالق نیست، کسی که سرپیچی خدا می کند هیچ حق فرمان برداری ندارد، اطاعت تنها برای خدا، پیامبرش وصاحبان امر - همان کسانی که خدا با خود وپیامبرش قرین کرده وفرموده: أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمر مِنْکمْ، ای کسانی که ایمان آورده‏اید! خدا را اطاعت کنید وپیامبر واولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید - است، زیرا خدا تنها از آن جهت فرمان به اطاعت از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) داده است که معصوم وپاک است وبه معصیت خدا فرمان نمی دهد، ونیز تنها از این بابت دستور داده از صاحبان امر اطاعت شود، که معصوم وپاکند وبه معصیت خدا امر نمی کنند».
ابن حماد نیز پاره ای از آن را در الفتن 2 /520 آورده است، او چنین روایت می کند: «مردی است که رخداد های روزگار او را [به بازی گرفته،] خوار گرداند وهر امر دروغینی که جلوه کند وپایان پذیرد دنباله ی آن را گرفته، بیشتر می گستراند، اگر دجال را دریابد از او پیروی خواهد نمود».
14. در احادیث ما آمده است که بدترین مردمان پیشوایان گمراهی اند وآنان دوازده نفرند، شش تن از پیشینیان وشش تن از پسینیان، ویکی از آنان دجال است.
خصال /457 از ابو ذر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «بدترین اولین وآخرین دوازده نفرند: شش تن از اولین وشش تن از آخرین، سپس شش نفر نخستین را نام بردند: فرزند آدم که برادرش را کشت، فرعون، هامان، قارون، سامری ودجال، که نامش در پیشینیان است، اما در زمره پسینیان خروج می کند..».
کتاب سلیم بن قیس (رحمه الله) /161 از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند: «در حالی که شما [سلمان، ابوذر، زبیر ومقداد] شاهد بودید، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آنان [دوازده نفر که در تابوتی در آتش اند، شش نفر از اولین وشش نفر از آخرین] پرسیدم وایشان در پاسخ فرمودند: اما پیشینیان: فرزند آدم که برادرش را کشت، فرعون فرعون ها، کسی که با ابراهیم درباره ی پروردگارش ستیزه کرد، دو مرد از بنی اسرائیل که کتاب خود را تحریف وسنّت هایشان را دگرگون کردند، یکی از آنان مردمان را یهودی کرد ودیگری مردمان را به کیش نصاری در آورد، ششمین آنان هم ابلیس است، ودجال از جمله آخرین می باشد...».
نگرش یهود نسبت به دجال:
1. دجال، مهدی موعود یهود:
مناوی در فیض القدیر 3/718 از بسطامی چنین نقل می کند: «دجال، مهدی یهود است وآنان انتظار وی را می کشند، چنان که مؤمنان منتظر مهدی هستند! وی از کعب الأحبار روایت می کند که دجال مردی است کور، با قدی بلند وسینه ای پهن. او ادعای خدایی می کند. کوهی از نان وکوهی از انواع میوه ها را به همراه دارد. اصحاب عیش وخوش گذرانی همه در نزد او بر طبل ها زده، به کار ساز وآواز ونواختن تار وطنبور مشغولند. هر کسی صدای او را بشنود، از وی دنباله روی می کند، مگر آن کسی که خدا حفظ کند.
وی می گوید: از نشانه های خروج دجال، وزیدن بادی مانند باد قوم عاد وشنیدن فریادی مهیب است. این اتفاق زمانی می افتد که امر به معروف ونهی از منکر ترک شود، زنا وخونریزی زیاد گردد، وعالمان به ستمگران متمایل شده، نزد پادشاهان آمد وشد داشته باشند.
دجال از سمت مشرق واز روستایی به نام دسر ابادین واز شهر هوازن وشهر اصفهان سوار بر الاغی خروج می کند، با دست خود ابر را می گیرد، وتا برآمدگی روی پایش در دریا فرو می رود. مردم بسیاری زیر گوش الاغش پناه می گیرند. او چهل روز روی زمین می ماند. سپس خورشید در یک روز، سرخ گون، روز دیگر به رنگ زرد، وسومین روز به رنگ سیاه طلوع می کند.
آنگاه مهدی ولشکر او به دجال می رسند، او ازیاران دجال سی هزار نفر را می کشد که در پی آن دجال شکست می خورد، سپس عیسی به زمین فرود می آید، در حالی که عمامه سبزی بر سر دارد وشمشیری به میان بسته است، بر روی اسبش نشسته ودشنه ای در دست دارد، پس به سوی دجال می آید وبر او ضربه می زند واز پای در می آورد».
2. یهودیان دجال را پادشاه آخر الزمان نامیدند!
الدر المنثور 5 /353 می نویسد: «ابن منذر از ابن جریح درباره ی این آیه: لَخَلْقُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ أَکبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ(44)، قطعاً آفرینش آسمان ها وزمین بزرگتر [وشکوهمندتر] از آفرینش مردم است، روایت کرده است: یهودیان می گویند: در آخر الزمان پادشاهی از میان ما خواهد آمد که دریا تا دو زانوی اوست وابر نزدیک سرش، پرنده را در میان آسمان وزمین می گیرد، کوهی از نان وچشمه ای با خود به همراه دارد. پس این آیه نازل شد».
سید ابن طاووس در اقبال الاعمال 2 /319 جریان مناظره وگفتگوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با علمای نجران را نقل کرده، می نویسد: «یکی از آنان که حارثه نام داشت، مسلمان شد وبه نجرانیان گفت: ای قوم! شما را بر حذر می دارم از اینکه یهودیانی را که پیش از شما بودند اسوه والگو قرار دهید، آنان به دو مسیح هشدار داده شدند: مسیح هدایت ومسیح ضلالت، وبرای هر کدام نشانه وعلامتی قرار داده شد. آنها مسیح هدایت را انکار کرده، تکذیب نمودند وبه مسیح ضلالت که دجال بود ایمان آوردند وانتظارش را می کشیدند، در فتنه غوطه خوردند وبر تازه مولود آن سوار شدند. پیش از آن نیز کتاب خدا را پشت سرشان انداختند، وپیامبران او وبندگانی را که بر پا دارندگان عدالت بودند کشتند، پس خداوند (عز وجل) پس از آنکه بر آنان اتمام حجت کرد، بصیرت را از آنها سلب نمود واین به خاطر اعمال خود آنان بود. وبه جهت ظلم وجوری که روا می داشتند پادشاهی را از آنان گرفت وبه ذلت وخواری دچارشان کرد».
در این روایت آمده است که بزرگ آنها که عاقب نام داشت گفتار حارثه را انکار نکرد، بلکه صرفاً نسبت به تطبیق مسیح هدایت بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اعتراض کرد. معنای این سخن آن است که عاقب به بشارتی نبوی که نزد آنان نسبت به پیامبر ودجالی وجود داشته، اذعان داشته است وخواهد آمد که آنان مسیح (علیه السلام) را مشیح [کسی که چیزی را لمس می کند] ومجدّف [کسی که داد وفریاد می کند] نامیدند ومقصودشان آن است که او - پناه بر خدا - مسیح ضلالت ودجال است.
طبری در تاریخ 1 /12 می نویسد: «مسیحیان یونانی چنین پنداشتند که یهودیان سال های ما بین تاریخ خود وتاریخ مسیحیان را کاسته اند تا پیامبری عیسی بن مریم (علیه السلام) را انکار کنند، زیرا صفت ووقت مبعث وی در تورات مشخص بوده است. آنان گفتند: هنوز آن وقتی که در تورات برای آمدن عیسای موصوف به آن اوصاف معین شده، نرسیده است. آنها چنین می انگارند که منتظر خروج ودوران او هستند. به پندار من کسی که آنان انتظارش را می کشند وادعا می کنند که صفت وی در تورات هست، همان دجال است که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای امت خویش وصف کرده وفرموده است که غالب پیروان او یهودیان اند واگر او عبد الله بن صیاد باشد، از نسل یهود است».
3. آن دجالی که انبیای الهی (علیهم السلام) مردمان را درباره ی او هشدار داده اند شخصی مذموم است. این در حالی است که یهودیان درباره اش تعصب ورزیدند، چرا که اعتقاد داشتند او پادشاهی یهودی است وخدا وی را مانند حیوانی وحشی برای خوردن دشمنانش خواهد فرستاد!
یهودیان به واسطه ی آن دسته از صحابه که تحت تأثیر خود داشتند ترس وبیم از دجال را در میان مسلمانان نشر دادند، تا اینکه خاخام کعب الاحبار از راه رسید ودستگاه خلافت او را مرجع دینی مسلمانان قرار داد، او هم به نشر اسرائیلیات وگسترانیدن عقیده ی یهود در مورد دجال پرداخت، گرچه می کوشید باور آنان را با چهره ای دیگر اظهار نماید تا مبادا حقیقت او برای مسلمانان آشکار گردد، از این رو به تناقض گویی دچار شد!
4. کعب الاحبار می پندارد دجال شیطانی است که در جزیره ای در قید وبند می باشد وبعد ها آزاد خواهد شد.
ابن حماد در الفتن 2 /541 از کلاعی رفیق کعب الاحبار نقل می کند: «دجال انسان نیست بلکه شیطانی است که در جزیره ای در هفتاد حلقه زنجیر بسته شده است، معلوم نیست که چه کسی او را در قید وبند کرده است، آیا سلیمان بوده یا شخصی دیگر؟ چون وقت ظهورش فرا رسد، خدا در هر سالی یک حلقه از او باز خواهد کرد، وقتی ظهور کند ماده الاغی که فاصله بین دو گوش آن چهل ذراع به ذراع خداوند است، نزد او خواهد آمد که این برای سواری تیز رو مقدار یک فرسخ است، پس بر پشت آن منبری از مس قرار داده، روی آن می نشیند، قبائل جن با او بیعت می کنند، گنج های زمین را برای او خارج می نمایند ومردم را به خاطر او می کشند».(45)
5. یهودیان از همان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ترس وبیم از دجال را نشر دادند.
در مناقب ابن شهر آشوب 1 /129 آمده است: «عربی بیابانی نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد وگفت: ای پیامبر خدا! به ما خبر رسیده که مسیح - یعنی دجال - برای مردم ودر حالی که همه در معرض نابودی هستند، نان وآبگوشت می آورد، آیا نظر شما این است که زهد ورزم واز خوردن آن بپرهیزم؟ آن حضرت خندیدند وفرمودند: خداوند با هر آنچه [سایر] مؤمنین را بدان بی نیاز گرداند، تو را نیز بی نیاز خواهد کرد».
الفتن 2 /581 روایتی را از ابو عمرو شیبانی می آورد که هیثمی در مجمع الزوائد 7 /338 آن را توثیق می کند، وی می گوید: «با حذیفه در مسجد نشسته بودم که عربی بیابانی شتابان آمد ومقابل او ایستاد وپرسید: آیا دجال خروج کرده است؟ حذیفه گفت: من از غیر دجال بیشتر می هراسم تا از او، دجال چیست؟ فتنه ی او تنها چهل روز خواهد بود..».(46)
نگارنده: ببینید که تبلیغات یهود درباره ی دجال حتی به عرب های بیابانی رسیده است وگذشت که آن مرد عرب بیابانی او را تنها با نام مسیح نام برد، آن گونه که از یهودیان ویا از صحابه ای که تحت تأثیر آنان قرار گرفته بودند شنیده بود. معنای این مطلب یکی آن است که یهود در گسترش فرهنگ رعب ووحشت از دجال، چنان به مقصود خود نائل شده بودند که این فرهنگ حتی به اعراب بیابان هم رسیده بود، ودیگر آنکه صحابه ای که تحت تأثیر یهودیان بودند آرامش دادن های پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را کتمان نمودند وفرهنگ ترسانیدنی را که از یهود فرا گرفته بودند، گسترش می دادند!
ابن ابی شیبه در المصنف 8 /649 جریانی را آورده که باعث تعجب است، وی می نویسد: «عایشه می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد من آمد در حالی که من گریه می کردم، پس فرمود: چرا گریه می کنی؟ پاسخ دادم: ای پیامبر خدا! به یاد دجال افتادم. فرمود: گریه نکن، زیرا اگر در زمانی که من زنده ام خارج شود، من شرّ او را از شما باز خواهم داشت، واگر بمیرم پروردگارتان یک چشم نیست.
به همراه دجال یهودیان اصفهان خروج خواهند کرد. او خواهد آمد تا اینکه به حومه ی مدینه برسد ودر آن روزگار، مدینه هفت در وبر هر دری دو فرشته خواهد داشت، پس مردمان شرور مدینه نزد او می روند، او خواهد رفت تا آنکه به لُد [منطقه ای در نزدیکی بیت المقدس] برسد، در این هنگام عیسی بن مریم فرود آمده، او را می کشد ودر زمین چهل سال یا نزدیک به آن، به عنوان پیشوا ودادگری عدل گستر، زندگی خواهد کرد».(47)
گریه ی عایشه دلیل بر آن است که وی نیز تحت تأثیر سخنان یهود قرار داشته وآنها را تصدیق می نموده است ولذا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را آرامش دادند. البته او با وجود این، باز هم مردمان را از دجال می ترسانید!
ضحاک در الآحاد والمثانی 6 / 208 نقل می کند که «عایشه وحفصه، سوده را در حالی که خود را آراسته بود مشاهده کردند، به او گفتند: دجال خارج شد وسوده را ترس فرا گرفت. وی زنی بلند قامت بود و[تا این را شنید] به خیمه ای که برای ذخیره سازی هیزم تعبیه شده بود رفت، حفصه می گوید: ما خندیدیم، پس پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که سوده به خود می لرزید، وارد [خیمه] شدند، ایشان فرمود: چه چیزی برایت پیش آمده؟ او در پاسخ گفت: ای رسول خدا! دجال خارج شده است؟ ایشان فرمود: نه، ولیکن خارج می شود، ودست سوده را گرفته، [از خیمه] بیرون بردند وبا آستین لباسشان از چهره وپوشش او، آثار دود وتار عنکبوت را زدودند».(48)
6. یهودیان در حجة الوداع نیز مسلمانان را از دجال می هراسانند!
بخاری در صحیح 5 /125 از عبد الله ابن عمر روایت می کند: «در حجة الوداع در حالی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان ما بود مشغول صحبت بودیم ونمی دانستیم که حجة الوداع چیست! آن حضرت حمد وثنای الهی را به جای آوردند، سپس سخن از مسیح دجال به میان آوردند وپیرامون آن مطالب بسیاری فرمودند، واین چنین ادامه دادند:
خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر آنکه امتش را از دجال بر حذر داشت، نوح وپیامبران پس از وی امت خود را از او بر حذر داشتند. او در میان شما خروج می کند، هر چه درباره ی او برایتان پوشیده باشد این مطلب پوشیده نیست که پروردگارتان یک چشم نیست - واین را سه بار گفتند -، در حالی که چشم راست دجال کور است وبه انگوری می ماند که بر روی آب آمده باشد.
بدانید، خداوند بر شما [برای همیشه، ریختن] خون و[تصرف در] مال یکدیگر را حرام کرده است، آن چنان که [ریختن خون وتصرف در مال] در این روز، در این سرزمین ودر این ماه حرام است.آیا رساندم؟
گفتند: آری، فرمود: خدایا! تو گواه باش - واین عبارت را سه مرتبه فرمودند - [وادامه دادند:] وای بر شما - ویا بدا به حالتان [تردید از راوی است] -، مراقب باشید که پس از من به کفر باز نگردید که برخی گردن برخی دیگر را بزنند».(49)
معنای این مطلب آن است که احادیث پیرامون دجال در حجة الوداع یعنی نزدیک وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) منتشر بوده است، وچه بسا آن عرب های بیابانی در همین برهه خدمت آن حضرت می رسیدند، وشاید به هراس افتادن سوده توسط عایشه وحفصه نیز در این برهه بوده است، ونیز گفتار برخی صحابه، مانند کلام عبد الله بن حرث بن جزء، وی می گوید: «ما هیچ ترس وبیم ولرزه ای را در مدینه احساس نمی کردیم، مگر آنکه می پنداشتیم همان دجال است، این به خاطر آن بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما از او سخن می گفت و[دوران] ما را به دوران او نزدیک قلمداد می کرد».(50)
بر این اساس هیچ استبعادی ندارد که انتشار قرب خروج دجال، از ابزاری باشد که یهودیان وطلقاء، در دو ماه پایانی زندگانی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وبا هدف سیطره بر حکومت پس از ایشان به کار بسته اند.
7. یهودیان حضرت مسیح (علیه السلام) را دجال نامیدند وراویان وابسته به دستگاه سلطه نیز از آنها پیروی کردند! آنان برای این مطلب چنین تعلیل آوردند که یکی از چشمان او نابینا است ودیگری به خون آغشته، چنان که سرخ می نماید.(51) راویان وابسته حتی این نشانه را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت دادند!
این در حالی است که اهل بیت (علیهم السلام) او را، تنها دجال نامیدند وهرگز نام مسیح را بر او ننهادند. لذا سنت صحیح نبوی را باید نزد اهل بیت ایشان یافت نه دیگران.
8. منابع یهودیان ومسیحیان از دجال به عنوان شخصی منتظَر یاد می کنند.
یکی از اموری که گفتار اسقف اعظم نجرانیان، همو که اسلام آورد [وکلام او پیشتر گذشت] را تأیید می کند، آن است که پیامبران یهود آنان را به دو مسیح بشارت داده اند، مسیح هدایت ومسیح گمراهی وآن دو به مشیح موعود ومجدّف وصف شده اند، واز دجال به پیامبر دروغ پردازی که عرصه را برای پیامبر وحشی آماده می کند، تعبیر شده است!
در کتاب مقدس چاپ مجمع الکنائس الشرقیة /126 آمده است: «در سفر اشعیای نبی چنین نوشته: این منم که پیامبرم را پیش از تو می فرستم تا راه را برای تو آماده سازد».
در همان کتاب /818 ذیل عنوان «پیامبر دروغ پرداز، وحشی را خدمت می کند» آمده است:
«وحیوان وحشی دیگری را دیدم که خارج از زمین بود ودو شاخ شبیه به شاخ های گوسفند داشت وچونان اژدها سخن می گفت. وآن وحش دیگر تمامی اختیارات وحش اول را در حضور او دارد. زمین واهل آن برای وحش اول به سجود در می آیند، همو که از بیماری مهلکش بهبودی یافت. او امور خارق العاده ی عظیمی را با خود دارد، در مقابل دیدگان مردم آتشی از آسمان بر زمین می فرستد، وبا آن امور خارق العاده که می بایست تنها در حضور وحش اظهار نماید، مردمان را گمراه خواهد کرد».
در حاشیه همان کتاب /818 آمده است: «این وحش دوم که در خدمت وحش اول است، پیامبر کذاب نامیده می شود (ر.ک به رؤ 16 / 13 و19 / 20و 20 / 10). این پیامبر دروغ پرداز پیامبران کذاب ومسیحان دجال که در انجیل متی 24 /11 و24 خبر آمدن آنان آمده است، را به یاد مردم می آورد تا علامت وبشارتی نسبت به بازگشت مشیح حقیقی باشد».
در انجیل متی از کتاب مقدس /115 آمده که پیلاتس حاکم به کاهنان گفت: «من با یسوع که به او مسیح گفته می شود چه کنم؟ همه پاسخ دادند: او باید به دار آویخته شود! پیلاتس گفت: چه کار بدی انجام داده است؟ کاهنان یک صدا فریاد برآوردند: او باید به دار آویخته شود. هنگامی که پیلاتس دانست سخنانش هیچ فایده ای ندارد، دستانش را با آب در حضور همگان شست وگفت: من از ریختن این خون بری هستم، شما خود دانید، کاهنان همه در جواب گفتند: خون او به پای ما وفرزندان ماست! پس باراباس [مجرمی که یهودیان خواستار آزادی او بودند] را آزاد کرد، اما یسوع را تازیانه زد واو را برای به دار آویختن تسلیم نمود».
 در پاورقی آن آمده است: «این فریاد یهودیان ریشه هایی در عهد قدیم نیز دارد (2 صم 1 / 13 - 16 و3 / 29 وار 51 / 55 ولو 23 / 28). پس یهودیان در مقابل خود یک دو راهی دینی دارند که فراتر از رویکردی سیاسی می طلبد؛ آنان یا بایست بپذیرند که یسوع همان مشیح موعود است، ویا اینکه او مجدّف بوده ولذا باید خواهان مرگ او باشند».
شارحان غربی کتاب مقدس اعتقاد به مسیح دجال را این گونه تفسیر نموده اند که از ظلم وفشار یهود نشأت گرفته است. در مقدمه ی کتاب مقدس چاپ مجمع الکنائس الشرقیة / 19 آمده است:
«این امر در باور یهودیان روز به روز رسوخ بیشتری می یافت که خداوند نسبت به خنثی کردن خطر وجود بت پرستان در سرزمین مقدس، هرگز درنگ نخواهد نمود، وعدالت را دوباره بر پا داشته، امتیازات یهود را باز خواهد گرداند، چرا که ملکوت خود را بر روی زمین چنان می گستراند که چشم ها را به تعجب وا می دارد. این مداخله [ی خداوند] منعی برای شدائد ونا آرامی ها بوده، ودوران جدیدی خالی از شرّ وگناه را خواهد آغازید، ودر نهایت، این فزونی مصائب وپیشامد های ناگوار - که هلاکت دشمنان خدا را به دنبال دارد - است که فرا رسیدن آن دوران را خبر می دهد...
این باور هاست که موجب شکل گیری چنین نظراتی برای یهودیان متأخر در امور مربوط به زمان های اخیر شده است... در آن دوران مشیح نصیب زیادی در تمامی آراء ندارد، چرا که مؤلفان اسفار هنگامی که درباره ی او سخن می گویند، از اینکه او را مشیحی دنیوی که یهوه او را مسح نموده ویا به عبارتی دیگر پادشاهی از نسل داود که اقداماتی سیاسی ولشکری انجام می دهد، تا به یاری خداوند سرزمین را آزاد سازد وموجبات شکوفایی آن را فراهم آورد ببینند، خودداری می کنند».
نگارنده: این تحلیل از آنِ روشنفکران غربی است، ولیکن نظر صحیح همان است که پیش از این گذشت. پیامبران یهود، آنان را پس از مسیح به دو مسیح بشارت داده اند: مسیح هدایت ومسیح گمراهی، مسیح هدایت حضرت عیسی (علیه السلام) است که با کشیدن دست شفا می دهد، ومسیح گمراهی همان دجال موعود است که آخرین پیشوای ضلالت بوده ودر مقابل مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام خواهد کرد.
و اگر بشارت آنان به بعد از زمان حضرت عیسی (علیه السلام) بازگردد، مقصود از مسیح هدایت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهد بود، زیرا ایشان نیز به مانند مسیح با کشیدن دست شفا می دهند.
اعتقاد به دجال نزد دستگاه خلافت، کانون اسرائیلیات!
1. احادیث سنیان پیرامون دجال در عین فراوانی دارای تضاد ها وتناقض هاست، جالب آنکه تمام آنها نزد ایشان صحیح است! عمده ی اصول احادیثِ این موضوع، به کعب الاحبار، عمر بن خطاب وتمیم داری بازگشت می کند! اهل سنت از آنجا که این روایات بر اساس مبانی شان صحیح است، آنها را با تمام خرافات وتناقضاتش پذیرفته اند، وبدین صورت بدعت نزد آنان به دین تبدیل شد، وآنها آن را به اسلام وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت دادند!
کعب الاحبار به آنان گفت: دجال در یکی از جزایر یمن محبوس است، تمیم داری گفت: در جزیره ای در بحر متوسط، عمر هم گفت: او در مدینه متولد شده ووی او را دیده است. اهل سنت همه را تصدیق کردند!
2. آنان با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت نمودند ودجال را خطرناکتر از پیشوایان ضلالت عنوان کردند! این در حالی است که خود، با اسنادی صحیح روایت می کنند که رهبران گمراهی خطری بیش از دجال دارند، وسخن حذیفه به آن مرد عرب بیابانی - که شتابان آمد ودرباره ی دجال پرسید واو در پاسخ گفت: دجال چیست؟! فتنه ی او تنها چهل روز است - پیش از این گذشت. لیکن آنان اصرار دارند بر این که دجال خطرناکترین فتنه هاست!
با این وجود ابن حماد در الفتن 2 /518 از هشام بن عامر روایت می کند: «از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: در فاصله ی میان آفرینش آدم تا قیامت، امری مهمتر از دجال خواهد بود».
ابن سعد در الطبقات الکبری 7 /26 از همو نقل می کند: «شما مردم به جای اینکه سراغ من آیید، نزد گروهی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می روید که بیش از من همنشینی آن حضرت نکردند، ومانند من سخنان ایشان را به خاطر نسپاردند، من از ایشان شنیدم که می فرمود: در فاصله ی میان آفرینش آدم تا قیامت، فتنه ای عظیمتر از دجال خواهد بود».(52)
بنگرید که راوی این حدیث هشام بن عامر چسان راویان را به خاطر آنکه او را ترک کرده واز او روایت نمی کنند سرزنش می کند ومدعی است که خود، از دیگر راویان که مردم به سراغشان می روند وآنان را بر او برتری می دهند روایات را بهتر در خاطر دارد. او خود صحابی کم سن وسالی بوده ودر خط بنی امیه سیر می کرده، ولذا به ترویج احادیث آنان می پرداخته است، وهمین امر در اینکه مردمان او را ترک نموده، احادیث سایرین را بر او ترجیح دهند، کفایت می کند.
الفتن 2 /517 از ابو امامه ی باهلی نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما خطبه ای خواند واکثر آن را به هشدار پیرامون دجال اختصاص داد، پاره ای از آن خطبه چنین بود: ای مردم! هیچ فتنه ای در زمین بالاتر از فتنه ی دجال نیست وخدای تعالی هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر آنکه امتش را از او بر حذر داشت، ومن آخرین پیامبر وشما آخرین امت ها هستید، دجال بدون تردید در میان شما خروج خواهد کرد. حال اگر در حالی که من در میان شما هستم قیام کند، من به جای هر مسلمانی به احتجاج با او خواهم پرداخت، ولیکن اگر پس از من خارج شود، هر کسی خود چنین وظیفه ای دارد وخداوند جانشین من بر هر مسلمانی است. هر کس از شما که او را مشاهده نمود آب دهان بر صورتش بیندازد وآیه های آغازین سوره ی کهف را قرائت کند».
3. عالمان وابسته به دستگاه سلطه با قصد تقرب به درگاه خداوند(!) در ترویج ترس وبیمی دینی(!) با یکدیگر مسابقه گذاردند. ودر میان آنان، این بخاری ومسلم هستند که گوی سبقت را ربودند!
مسلم در صحیحش 8 /197 از نواس بن سمعان می آورد: «یک روز صبح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دجال را یاد نموده واو را حقیر ودوران او را نزدیک دانستند، چنان که ما پنداشتیم او در جانب نخل هاست، زمانی که [بار دیگر] خدمت ایشان رسیدیم، این [ترس واضطراب] را در ما مشاهده کرد وفرمود: چه چیزی برایتان پیش آمده است؟ گفتیم: ای پیامبر خدا! صبح هنگامی شما دجال را یاد کردید وشأن او را حقیر ودوران او را نزدیک دانستید، چنان که ما پنداشتیم او در جانب نخل هاست!
ایشان فرمودند: من برای شما از غیر دجال بیشتر می هراسم، اگر دجال زمانی خارج شود که من در میان شما هستم خود به جای شما با او به احتجاج خواهم پرداخت، اما اگر در نبود من خروج کند هر کسی خود چنین وظیفه ای دارد، وخداوند جانشین من بر هر مسلمانی است. دجال جوانی است با موهای مجعّد وچشم بر آمده، من او را به عبد العزی بن قطن تشبیه می کنم، هر کس از شما او را درک کرد آیات آغازین سوره ی کهف را بر او بخواند.
او از دره ای بین شام وعراق خارج خواهد شد واطراف خود را مملو از شرّ وفساد خواهد کرد، پس ای بندگان خدا! [سستی نکنید و] ثابت قدم باشید.
عرضه داشتیم: ای رسول خدا! چه مدت در زمین درنگ می کند؟ فرمودند: چهل روز، یک روز آن به مانند یک سال، یک روز آن به مانند یک ماه، یک روز آن به مانند یک هفته وسایر روز های آن همچون روز های شماست.
گفتیم: ای پیامبر خدا! آیا در آن روزی که به سالی می ماند ادای نماز یک روز برای ما کافی است؟ فرمودند: نه، بلکه برای آن روز زمان بندی کنید [شارحان صحیح مسلم چنین تفسیر کرده اند که آن روز را به مانند سایر ایام تقسیم بندی کنید، به این ترتیب که هرگاه پس از نماز صبح، آن مقدار زمانی که در روز های معمولی باید بگذرد تا وقت نماز ظهر برسد، سپری شد نماز ظهر را به جای آورید وهمچنین است نماز عصر ومغرب وعشاء، سپس دوباره زمان بندی می شود تا نماز صبح، وهمچنان ادامه می یابد تا اینکه در این یک روز نماز های یک سال خوانده شود(53)].
عرض کردیم: ای رسول خدا! سرعت او در زمین چگونه است؟ فرمودند: مانند بارانی که در پی آن باد روانه باشد، او به سراغ مردم می آید وآنان را دعوت می کند، آنها نیز به او ایمان آورده، اجابت می کنند. پس او آسمان را امر می کند وآن هم می بارد وزمین را فرمان می دهد وآن هم می روید، وچار پایان آنها در آخر روز نزد صاحبان خود باز می گردند در حالی که بیشترین شیر، بزرگ ترین پستان وکشیده ترین لگن را دارند.
آنگاه به سراغ گروهی دیگر رفته، آنان را دعوت می کند ولی آنان گفتار او را نمی پذیرند، او هم از نزد آنها باز می گردد، آنان صبح می کنند در حالی که به قحطی دچار شده اند وهیچ یک از اموالشان برایشان باقی نمانده است، دجال از کنار ویرانه ای می گذرد وبدان می گوید: گنج هایت را بیرون آر، پس گنج ها مانند ملکه های زنبور عسل در پی او خواهند آمد. سپس جوانی را فرا خوانده، او را با شمشیر چنان ضربه ای می زند که دو نیم می کند، وتنها به اندازه ی پرتاب تیری به سمت هدف در میان دو قسمت بدن او فاصله می ماند.(54) سپس آن جوان را می خواند واو در حالی که خندان است وچهره اش می درخشد به سوی او می آید!
در این هنگام خداوند مسیح را مبعوث می کند واو کنار مناره ی سفیدی که در شرق دمشق قرار دارد در حالی که دو جامه ی زرد رنگ در بر دارد، ودو کف دستش را بر بال دو فرشته گذاشته فرود می آید، هنگامی که سرش را پایین می برد قطرات عرق ووقتی سرش را بالا می گیرد، دانه هایی چون گوهر فرو می ریزد، هر کافری رایحه ی نفس او را استشمام کند خواهد مرد، تا هر جایی که چشم او ببیند نفس او خواهد رفت، او در جستجوی دجال خواهد رفت تا آنکه او را کنار باب لُد یافته، به هلاکت می رساند.
آنگاه گروهی نزد مسیح خواهند آمد که خدا آنان را از شرّ دجال در امان داشته است، او دست بر صورت هایشان می کشد [تا غم واندوهی که به جهت مواجهه با دجال بدان دچار شدند، زائل شود] وبا آنان درباره ی درجاتشان در بهشت سخن می گوید.
در این هنگام خداوند به عیسی وحی می کند که من بندگانی را آفریدم که هیچ کس را یارای نبرد با آنان نیست، پس [دیگر] بندگانم را در پناه کوه طور در آور، وخداوند یأجوج ومأجوج را که از هر پشته ای بتازند، می فرستد، گروه نخستین آنان به دریاچه ی طبریه می رسند وهر چه در آن است می آشامند، ما بقی آنها که به آن دریاچه می رسند می گویند: زمانی در اینجا آب بوده است.
حضرت عیسی ومردمی که با او هستند، [در کوه طور] چنان در محاصره قرار می گیرند که [از شدت قحطی] سر گاو نزد آنها از صد سکه طلایی که امروز نزد یکی از شما باشد، محبوبتر است.
آنگاه پیامبر خدا عیسی واطرافیانش به درگاه خدا به دعا وتضرع می پردازند که در پی آن خداوند کرم ها را بر گردن یأجوج ومأجوج می فرستد وآنان همانند مردن یک نفر، همه به روی زمین می افتند. در این هنگام عیسی وهمراهانش [از طور] پایین می آیند ولیکن در زمین موضعی به اندازه یک وجب نمی یابند، مگر آنکه بوی بد ونامطبوع آنها آن را فرا گرفته است. پس عیسی ویاران به درگاه خدا به التجا می پردازند وخداوند هم پرندگانی که گردن آنها در بزرگی وطول مانند گردن شتران است گسیل می کند که آنها را حمل می کنند وهر جایی که خدا بخواهد می اندازند.
آنگاه خدا بارانی را فرو می فرستد که بر همه ی خانه های گلی یا مویی خواهد بارید، پس زمین را شست وشو داده، مانند آیینه قرار می دهد، اینجاست که به زمین گفته می شود: میوه ات را برویان وبرکتت را بازگردان، پس آن روز آن مردم از درخت انار خورده، در سایه ی پوست آن خواهند آرامید، در قسمتی از [گوشت] یک شتر چنان برکتی خواهد بود که شتری که نزدیک به وضع حمل است، جماعت بسیاری را کفایت می کند ویک گاوی که نزدیک به وضع حمل است قبیله ای را، وگوسفندی چنین، تعدادی از مردم را کافی خواهد بود.
در حالی که آنان در چنین شرائطی قرار دارند، خداوند بادی خوشبو را می فرستد که آنها را در آغوش یکدیگر فرا گرفته، روح تمامی مؤمنان ومسلمانان را قبض خواهد نمود، ولی بَدان باقی می مانند ومانند الاغ ها در فساد وفتنه غوطه خورده، قیامت بر آنان واقع خواهد شد».
مسلم دیگر باره آن را در 8 /199 روایت کرده، می افزاید: «سپس یأجوج ومأجوج در زمین سیر می کنند تا آنکه به جبل الخمر که نام کوهی است در بیت المقدس برسند، پس می گویند: کسانی را که در زمین بودند نابود کردیم، حال بیایید کسانی را که در آسمانند از بین ببریم وتیر هایشان را به سوی آسمان رها می کنند، آنگاه خداوند تیر هایشان را در حالی که به خون آغشته، بر خود آنها باز می گرداند».(55)
کسی که در احادیث خبره وآگاه باشد می داند چنین احادیثی از اسرائیلیات است وراوی بادیه نشین آن، این حدیث را - به مانند اکثر روایاتی که در این باب دارند - با خیالات خود در هم آمیخته است، ولیکن این روایات نزد اهل سنت از بالا ترین درجات صحت برخوردار می باشد!
به این عبارت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در روایت مسلم «از امر دیگری غیر از دجال برای شما بیشتر می هراسم» دقت کنید وببینید که چگونه در میان دروغ ها وبزرگ سازی هایی که پیرامون دجال صورت گرفته گم شده است!
4. آنان برای دجال معجزات وامور خارق العاده ای قرار دادند که پیروان بنی امیه زمینه ساز آن بودند!
در مجموع فتاوی ابنتیمیه 35 /118 آمده است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: قیامت بر پا نخواهد شد تا آنکه سی دجال دروغ پرداز که باور همه شان این است که فرستاده ی خدا هستند، در میان شما آشکار شوند. بالاترین فتنه را در بین آنها دجال بزرگ دارد، همو که عیسی بن مریم او را به قتل خواهد رساند. خداوند از آدم تا قیامت بالاتر از فتنه ی او را نیافریده است.
خدا مسلمانان را فرمان داده که در نماز هایشان از فتنه ی دجال به او پناه برند! این مطلب ثابت است که او به آسمان فرمان بارش می دهد وآن هم می بارد وبه زمین فرمان رویش می دهد وآن هم چنین می کند! دجال مردی مؤمن را می کشد سپس به او می گوید: برخیز، واو بر می خیزد ودر اینجا دجال می گوید: من پروردگار تو هستم، آن مرد در پاسخ می گوید: دروغ گفتی، بلکه تو آن یک چشم کذابی هستی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ما را از آن خبر داده است، وبه خدا سوگند آگاهی وشناختم نسبت به تو بالا رفت، دجال دوباره او را می کشد [وزنده می کند] وچون می خواهد او را برای بار سوم به قتل برساند، خدا قدرت این کار را به او نمی دهد».!
ابنتیمیه فتنه ی دجال را بالاتر از فتنه پیشوایان ضلالت قرار داده است وبر احادیث صحیحی که صراحت در این دارند که فتنه ی آنان بالاتر وخطرناکتر از فتنه ی دجال است، خط بطلان می کشد! هم چنان که جزم دارد خدا به دجال معجزه وولایت تکوینی می دهد وبه واسطه ی آن قدرت می یابد که آسمان را فرمان بارش دهد وزمین را فرمان رویش، آن دو نیز اطاعت می کنند، ومرده را امر می کند واو هم زنده می گردد! این ها قدرت هایی است که ابنتیمیه نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وخاندان ایشان (علیهم السلام) نمی پذیرد، حال آیا دجال از آنها قدرت بیشتری دارد وافضل است؟!
الفتن 2 /536 از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین روایت می کند: «چشم راست دجال کور است ومو های او بسیار، او به همراه خود بهشتی دارد وآتشی، آتش او بهشت است وبهشت او آتش...
به واسطه عبد الله بن عمر چنین روایت می کند: یکی از چشمان دجال کور است ودیگری به خون آغشته چنان که سرخ می نماید، وقتی که او سیر می کند دو کوه با خود به همراه دارد، کوهی از نهر ها ومیوه ها وکوهی از دود وآتش، هم چنان که تار مویی را دو نیم می کند خورشید را دو نیم می کند، وپرنده را در هوا می گیرد».(56)
در این نقلی که آن را حدیث می پندارند(!) دست های یهود را مشاهده می کنیم. یکی از معجزات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن بوده که ایشان به درگاه خداوند متعال دعا کردند واو ماه را به عنوان نشانه ای برای مشرکین، برای آن حضرت دو نیم کرد، حال یهودیان برای دجال چنین ادعا می کنند که خورشید را مانند تار مویی که دو نیم شود، به دو قسمت مساوی تبدیل خواهد نمود!
ابن ابی شیبه در المصنف 8 /657 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند:
«دجال تا زانو هایش در دریا ها فرو می رود، ابر را با دستش می گیرد، از خورشید زودتر به مغرب می رسد، در پیشانی او شاخی است که از آن مار هایی را می گیرد [وبا آنها با دشمنانش می جنگد]، او تمام بدنش را سلاح پوشانده است و[پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یک به یک اسلحه و] حتی شمشیر ونیزه ودرق را هم نام بردند، راوی [که حسن نام دارد] گوید: از ایشان پرسیدم که درق چیست؟ فرمود: سپر..».
همان /648: «همانا من نسبت به آنچه دجال به همراه دارد از خود او آگاهترم، او با خود دو نهر جاری دارد که یکی آبی سفید دیده می شود ودیگری آتشی فروزان، اگر کسی آن را یافت به سوی نهری که آن را آتش می بیند برود وچشمش را ببندد سپس سر به زیر آورده از آن بیاشامد که آبی خنک است.
دجال چشمی نابینا دارد که بر آن گوشتی غلیظ روییده وتمام آن را پوشانده است، در میان دو چشم او لفظ کافر نوشته شده است که هر مؤمنی، چه آشنا با نوشتن وچه ناآشنا، آن را می خواند».(57)
عبد الرزاق در المصنف 11 /391 از اسماء بنت یزید که زنی از انصار ودوست فاطمه بنت قیس است - که خواهد آمد - روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در خانه ی من بود که دجال را یاد کرد وفرمود: دجال سه سال در پیش رو دارد، در سال اول آسمان یک سوم باران وزمین یک سوم گیاهانش، در سال دوم دو سوم آن ودر سومین سال تمام آن را باز می دارد، وتمام چارپایان سُم دار ودارای دندان هلاک می شوند.
از کسانی که سخت ترین امتحان را دارند، آن است که دجال نزد عربی بیابانی رفته، می گوید: آیا اگر شترت را برایت زنده کنم خواهی پذیرفت که من پروردگار توام؟ واو می گوید: آری، پس شیطان به صورت شتر او در می آید در حالی که بهترین پستان وبلند ترین کوهان را دارد. او به نزد مردی که پدر وبرادرش مرده اند رفته، می گوید: آیا اگر پدر وبرادرت را زنده کنم خواهی پذیرفت که من پروردگار توام؟ واو پاسخ مثبت می دهد، آنگاه شیطان خود را به صورت پدر وبرادر او درمی آورد.
اسماء می گوید: در این هنگام آن حضرت برای کاری از خانه بیرون رفت، سپس در حالی که جماعت حاضر همه به سبب گفته های ایشان در غم واندوه به سر می بردند، بازگشت ودو طرف در را گرفته، فرمود: ای اسماء! چه شده است؟ عرضه داشتم: ای رسول خدا! با ذکر دجال دل های ما را از جا کندید. ایشان فرمود: اگر در زمان حیات من خروج کند، خود با او به احتجاج خواهم پرداخت، واگر من در میان شما نباشم، پروردگار من پس از من، جانشین من بر هر مؤمنی است.
اسماء گفت: ای رسول خدا! ما آرد هایمان را خمیر می کنیم ولی آن را نمی پزیم تا آنکه گرسنه شویم، مؤمنین آن روز چه خواهند کرد؟ فرمود: هم چنان که اهل آسمان را تسبیح وتقدیس [به عنوان غذا] کفایت می کند، آنان نیز چنین خواهند بود».(58)
5. بخاری احادیث بسیاری پیرامون دجال نقل می کند.
او در 4 /105 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «دجال به همراه خود مانند بهشت ودوزخ را می آورد وآن را که بهشت می گوید، دوزخ است».
در /143 از آن حضرت نقل می کند: «هنگامی که دجال قیام کند به همراه خود آب وآتشی دارد، آن را که مردم آتش می بینند آبی خنک است وآن را که آب خنک می بینند آتشی سوزان است! هر کسی آن را درک کرد خود را در آنچه آتش می بیند بیندازد، که گوارا وخنک است».
در 8 /101 چنین می آورد: «آتش او آب خنک، وآب او آتش است».
در 1 /202، 7 /159 و161 و8 /103 از عایشه روایت می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در نمازش از دجال به خدا پناه می برد ومی گفت: خدایا! من به تو از عذاب قبر وفتنه ی مسیح دجال وفتنه ی زندگی ومرگ پناه می برم».(59)
6. بخاری خود در احادیث دجال دچار تناقض گویی شده است، بلکه فراتر آنکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به تناقض گویی متهم نموده است!
در 8 /103 به واسطه ی انس روایت می کند: «دجال به طرف مدینه می آید ولیکن فرشتگان را مشغول نگهبانی آن می بیند. نه دجال ونه طاعون نمی توانند به مدینه نزدیک شوند».
در 2 /223 و8 /108 نیز، از آن حضرت چنین می آورد: «ترس ورعب از مسیح دجال وارد مدینه نمی گردد، در آن روز مدینه هفت در دارد وبر هر دری دو فرشته است».
وی، این را از یک سو واز سویی دیگر نقیض آن را می آورد.
وی در 8 / 101 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «دجال می آید تا آنکه در ناحیه ای از مدینه وارد می شود وتمام کافران ومنافقان به سوی او می روند».
در 8 /103 روایت می کند: «دجال در بعضی از شوره زار های مدینه وارد می شود، پس مردی که در آن روز بهترین مردم - یا از بهترین آنان - است به نزد او آمده، می گوید: گواهی می دهم که تو آن دجالی هستی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره اش برای ما سخن گفته است. پس دجال [به مردم] می گوید: اگر این شخص را بکشم سپس زنده گردانم، باز هم درباره ی من تردیدی خواهید داشت؟ آنان هم می گویند: نه، او هم آن مرد را می کشد وزنده می کند».
با این حساب حرمت ورود به مدینه بر دجال چنان خواهد بود که او وارد حومه ی آن می شود واهالی آن از او می گریزند، منافقان مدینه به نزد او می آیند، او بر مؤمنین تسلّط می یابد ومردی صالح از آنان را می کشد، در این صورت دیگر چه چیزی برای حفظ کردن مدینه باقی می ماند؟!
فراتر آنکه طیالسی از محجن از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که تمام اهل مدینه می گریزند!
وی در مسند خود /183 می آورد: «بدا به حال آن شهر در روزی که اهالی آن، آن را ترک می کنند در حالی که در بالاترین شرایط آبادانی است. دجال به سمت آن می آید ولی بر هر دری از آن فرشته ای با شمشیری آخته می بیند، لذا وارد آن نمی شود».(60)
بخاری در 8 /101 از عبد الله بن عمر روایت می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتار او وپدرش را در اینباره که دجال به دنیا آمده، تصدیق می کند، وحضرت خود او را در کنار کعبه دیده است، آن حضرت می گوید: «در حالی که به طواف کعبه مشغول بودم مردی گندمگون با مو هایی نرم وانبوه که از سر او آب می چکید - ویا می ریخت - را دیدم، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: عیسی بن مریم، آنگاه رفتم ویکباره مردی درشت هیکل، سرخ، با مو هایی مجعّد ویک چشم دیدم، گویا چشم او مانند انگوری که بر روی آب افتاده بود، آنان گفتند: این دجال است! وشبیه ترین مردم به او ابن قطن مردی از خزاعه است».(61)
7. نزد ما تمامی احادیث اهل سنت پیرامون دجال مردود است وآنان نیز بایست آنها را رد کنند، زیرا خود صحیح می دانند که فتنه ی پیشوایان گمراهی سخت ترین فتنه هاست! از سویی عقل این مطلب را که خداوند (عز وجل) به دشمنش دجال همانند پیامبران (علیهم السلام) معجزه وقدرت زنده نمودن مردگان را عطا کند، محال می داند.
8. سنیان حدیث صحیحی را که با سخن اهل بیت (علیهم السلام) موافقت دارد، نقل می کنند ولیکن در عمل با آن مخالفت می نمایند!
بخاری در صحیح خود 8 /101 از مغیرة بن شعبه نقل می کند که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی دجال پرسید وآن حضرت فرمودند: «چه چیزی از او به تو آسیب می رساند؟ گفتم: مردم می گویند: او به همراه خود کوهی از نان وچشمه ای دارد! ایشان فرمودند: او نزد خدا بی ارزشتر از آن است».(62)
این حدیث تمامی بزرگ سازی های بخاری ودیگران پیرامون دجال را تکذیب کرده، وانگشت اتهام را بر روی آن دسته از صحابه که تحت تأثیر یهود بودند ودرباره ی دجال افسانه ها در میان مسلمانان رواج داده، به سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پشت پا زدند، قرار می دهد. وبا امثال این روایت می توان علت اینکه آن حضرت صحابه ای را که تحت تأثیر یهود بودند، متهوِّک [سرگردان] نامید دانست، یعنی جز اندکی از آنها ما بقی به یهودی گری پرداختند!
9. آنچه مایه ی تعجب است آن است که بزرگان اهل سنت از دیرباز تا عصر حاضر، این رعب ووحشت دینی یهودی را با قصد قربت(!) در میان مسلمین رواج می دهند وبه نشر وگسترش امور خارق العاده برای دجال می پردازند، از جمله اینکه پوست او چنان باد می کند که مسیر را پر می کند، طول الاغ او هفتاد ذراع به ذراع خداوند است، با خود بهشت ودوزخ وکوهی از نان وآبگوشت دارد و.... وعموم اهل سنت هم این امور را تصدیق می کنند. عالمان آنان [که به نشر این مطالب می پردازند] آرامش دادن های رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وسخنانی که از ایشان در تکذیب این امور رسیده است را کتمان می کنند!
10. ترس وبیم مسلمانان از دجال تا بدان جا رسیده است، که برخی آن را بر مغول تطبیق نموده اند!
سنیان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده اند که فرمود: «دجال با هشتاد هزار نفر در خوزستان وکرمان فرود می آید. صورت های آنان به سپر هایی می ماند که آهنگر بر آن ضربه می زند، جامه هایی که تمام بدن را می پوشاند در بر، وکفش هایی از مو برپا دارند».(63)
دو وصفی که در این روایت آمده است، یکی آن که صورت های آنان به سپر هایی می ماند که آهنگر بر آن ضربه می زند، ودوم آن که کفش هایی از مو بر پا دارند، تنها در اوصاف مغول آمده است.
11. اهل سنت طول عمر دجال را پذیرفتند، ولیکن نسبت به طول عمر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اعتراض دارند!
شیخ صدوق (رحمه الله) در کمال الدین 2 /528 گزارش عبد الله ابن عمر درباره ی دجال را آورده است، ابن عمر در آن چنین می پندارد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) صبح هنگامی با اصحاب نماز را به جای آوردند وبعد با آنان تا درخانه ای در مدینه آمده ودر را کوبیدند، زنی بیرون آمد وگفت: ای ابوالقاسم! چه می خواهی؟ آن حضرت فرمودند: ای مادر عبد الله! به من اجازه بده تا نزد عبد الله بروم، او گفت: ای ابوالقاسم! با عبد الله چه کار داری؟ به خدا قسم او عقلش را از دست داده ولباسش را آلوده می کند، مرا نیز به امری عظیم وادار می کند! ایشان فرمودند: اجازه بده تا نزد او بروم، آن زن گفت: بر عهده ی شما؟ حضرت فرمودند: آری، آنگاه اجازه ی ورود داد ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) داخل شدند. آن پسر در میان ردایی، با خود زمزمه می کرد، مادر گفت: ساکت شو وبنشین، این محمد است که نزد تو آمده، او هم آرام نشست. حضرت فرمودند: این زن چه می خواهد؟ خدا او را لعنت کند، اگر مرا وا می گذاشت به شما خبر می دادم که آیا این پسر همان است؟
سپس به آن پسر فرمود: چه می بینی؟ گفت: حق، باطل وسریری بر روی آب، فرمود: گواهی بده که خدایی جز الله نیست ومن رسول اویم، آن پسر گفت: بلکه شما گواهی بده که خدایی جز الله نیست ومن رسول اویم، خدا شما را در این امر شایسته تر از من قرار نداده است!
روز دوم هم پس از آنکه با اصحاب نماز صبح را به جای آوردند با آنان برخاسته، به در آن خانه رفتند ودر را کوبیدند... مادر گفت: ساکت باش و[از فراز درخت] پایین بیا، چرا که این محمد است که نزد تو آمده، واو هم آرام شد، آنگاه حضرت گفتند: این زن چه میخواهد؟ خدا او را لعنت کند، اگر مرا وا می گذاشت به شما خبر می دادم که آیا این پسر همان است؟
چون روز سوم فرا رسید ایشان با اصحاب نماز صبح را بر پا داشتند وبعد با آنان برخاستند... پس فرمودند: من برای تو چیزی را پنهان کرده ام، آن چیست؟ او در جواب گفت: دود، دود [مقصود سوره ی دخان است که آیاتی از آن در آن روز بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده بود]، حضرت فرمودند: دور شو، تو هرگز از اجلت فراتر نرفته وبه آرزویت نخواهی رسید، تو جز به آنچه برایت مقدر است دست نخواهی یافت.
در این هنگام به اصحاب فرمود: ای مردم! خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد، مگر آنکه قوم خود را از دجال بر حذر داشته است، خدا دجال را تا امروز تأخیر انداخته است، پس اگر چیزی از امر وی برایتان مشتبه شد [بدانید که] پروردگارتان یک چشم نیست. دجال بر الاغی که فاصله ی میان دو گوش آن به اندازه ی یک میل است خارج می شود، او در حالی خروج می کند که بهشتی، دوزخی وکوهی از نان وچشمه ای را با خود به همراه دارد، بیشترین پیروان او را یهودیان، زنان واعراب تشکیل می دهند. او در تمامی آفاق زمین - به جز مکه ودو حومه ی آن ومدینه ودو حومه ی آن - وارد می شود».
پیشتر رد ما بر مضمون این گزارش گذشت.
غرض ما از نقل این حدیث آن است که بدانید اهل سنت به دجال وطول عمر وی معتقدند، در حالی که طول عمر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را انکار می کنند! شیخ صدوق (رحمه الله) پس از نقل این روایت می فرماید:
«کسانی که عناد می ورزند وبه تکذیب [حقایق] می پردازند این روایت را پذیرفته، آن را درباره ی دجال، غیبت وی، طول مدت درنگ وخروج او در آخر الزمان نقل می کنند، حال آنکه امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، غیبت طولانی وظهور ایشان را که در آن، عدل وداد را در زمین آن گونه که از ظلم وجور پر شده است فراگیر می سازد، بر نمی تابند، واین با وجود تصریحاتی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان (علیهم السلام) درباره ی نام ونسب آن حضرت، غیبت وطولانی بودن دوران آن، داشته اند. آنان با این کار در صدد خاموش کردن نور خداوند (عز وجل) ونیز باطل نمودن امر ولی خدا هستند، در حالی که خداوند ابا کرده مگر آن که نور خود را تمام کند، گرچه کافران را خوش نیاید. آنان در راستای باطل ساختن امر حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیشتر چنین استدلال نموده وگویند: ما این اخباری را که شما در مورد مهدی دارید نه می شناسیم ونه روایت می کنیم. این همان سخن ملحدان، براهمه، یهودیان، مسیحیان ومجوسیان است که نبوت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار نموده، می گویند: هیچ یک از معجزات ودلائلی که برای صدق ادعای نبوت پیامبرتان می آورید را نه می شناسیم ونه روایت می کنیم، ولذا به عدم صحت ادعای او معتقدیم. حال اگر دلیل سنیان ما را ملزم سازد، دلیل این طوائف - که تعدادشان از سنیان بیشتر است - نیز باید برای سنیان الزام آور باشد!
دیگر از سخنان سنی ها آن است که گویند: در عقول ما نمی گنجد که شخصی در زمان ما چنان عمر کند که از عمر هم عصران خود فراتر رود، حال آنکه امام شما بر طبق پندارتان از عمر هم عصران خود فراتر رفته است.
ما هم در پاسخ آنها می گوییم: آیا شما تصدیق می کنید که دجال در غیبت می تواند عمری فراتر از عمر اهل زمان داشته باشد وابلیس نیز چنین است(؟) ولیکن با وجود تصریحاتی که درباره ی قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، غیبت، طول عمر وظهور ایشان برای بر پا داشتن امر خدا رسیده است - وروایاتی را که در این باره وارد شده در این کتاب آورده ام - آن را نمی پذیرید! علاوه بر آنکه به طریق صحیح از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیده که فرمودند: هر آنچه در امت های گذشته واقع شده، در این امت نیز خواهد بود، هم چنان که دو تای کفش ودو پر تیر در برابر یکدیگر هستند. در پیامبران گذشته وحجت های الهی کسانی بوده اند که عمر طولانی داشته اند، نوح نبی (علیه السلام) دو هزار وپانصد سال زندگی کرد وخدا در قرآن [تنها] سخن از آن به میان آورده که او در میان قوم خود نهصد وپنجاه سال درنگ کرد(64)، در حدیثی که آن را با سندش در این کتاب نقل نمودم، آمده است که در قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سنتی از نوح است که طولانی بودن عمر وی می باشد، حال چگونه است که سنیان امر [غیبت] امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نمی پذیرند ولی با امور مشابه آن - که نزد عقل هیچ اشکالی ندارد - چنین برخوردی ندارند؟ بلکه بایست به این امور اذعان نمود، چرا که از طریق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیده است، واعتقاد به قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز چنین است.
مقتضای کدام عقل است که اصحاب کهف می توانند سیصد ونه سال در غارشان درنگ کنند، آیا تصدیق وپذیرش این مطلب از غیر طریق اخبار بوده است؟ پس چرا امر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را که آن نیز از طریق اخبار رسیده، تصدیق نمی نمایند؟!
آنان چگونه اخبار وهب بن منبه وکعب الاحبار را در اموری محال تصدیق می کنند، در حالی که هیچ یک از آنها را نه می توان به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت داد ونه عقل روا می شمارد، ولیکن آنچه را که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان (علیهم السلام) پیرامون حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، غیبت وظهور ایشان - که پس از تردید اکثر مردم وبازگشت آنها از اعتقاد به آن حضرت واقع می شود - رسیده واخبار وآثار صحیح بر آن دلالت دارد نمی پذیرند؟! آیا این امر غیر از پافشاری بر انکار حق است؟
اینان چرا نمی گویند: اگر چه در این عصر وزمان کسی که بتواند عمری طولانی داشته باشد وجود ندارد، اما باید به عنوان تصدیق گفتار صاحب شریعت (صلی الله علیه وآله وسلم)، سنت پیشینیان در عمر طولانی در مشهورترین اجناس جاری گردد وهیچ جنسی از قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشهورتر نیست، زیرا در شرق وغرب عالم برزبان کسانی که به ایشان اعتقاد دارند ونیز آنان که انکار می نمایند، یاد می شود.
هرگاه غیبت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با وجود روایات صحیحی که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آن رسیده است صحیح نباشد، نبوت ایشان نیز باطل خواهد بود، چرا که در این صورت آن حضرت خبر از غیبت کسی داده اند که غائب نشده است، واگر دروغ ایشان ثابت شود، پیامبر نبوده است!
چگونه است که سنیان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را در آنچه در مورد عمار فرموده است: «گروه ستمکار او را می کشند»، ودرمورد امیر المؤمنین (علیه السلام): «مو های صورتش با خون سرش رنگین می شود»، ودرباره ی امام حسن (علیه السلام): «با سم کشته می شود»، ودر مورد امام حسین (علیه السلام): «با شمشیر به شهادت می رسد» تصدیق می کنند، ولی آن حضرت را در آنچه پیرامون قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، غیبت، وتعیین او به نام ونسب، فرموده است تصدیق نمی نمایند؟!
البته که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در تمامی سخنان صادق است ودر تمامی حالات به حق رفتار می نماید وایمان هیچ بنده ای صحیح نخواهد بود، مگر آن زمانی که در دل نسبت به حکم آن حضرت هیچ ناراحتی نیافته، در تمامی امور تسلیم ایشان باشد وشک وتردیدی در او راه نیابد، این اسلام است همان اسلامی که عبارت است از تسلیم وانقیاد وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الإسلام دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ(65)، وهر که غیر از اسلام، دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود، ووی در آخرت از زیانکاران است.
از شگفت انگیزترین امور آن است که مخالفین ما روایت می کنند: عیسی بن مریم (علیه السلام) از سرزمین کربلا عبور کرد وآهوانی را دید که در آنجا گرد آمده بودند، آن آهوان گریان به سوی او آمدند ومسیح وحواریون نشستند وبه گریه مشغول شدند، حواریون که علت گریه مسیح را نمی دانستند، گفتند: ای روح وکلمه ی خداوند! چرا گریه می کنید؟ فرمود: آیا می دانید اینجا چه سرزمینی است؟ آنها پاسخ منفی دادند، او فرمود: این زمینی است که جوجه ی رسول خدا احمد وآن زن آزاده ی طاهره بتول که شبیه مادر من است، در آن کشته ودفن می شود، این زمین از مشک خوشبوتر است، چرا که خاک آن جوجه ی شهید است والبته که خاک پیامبران وفرزندان آنها چنین است، این آهوان با من تکلم می کنند ومی گویند: ما در این سرزمین از شوق تربت آن جوجه ی شهید ومبارک به چَرا مشغولیم، اینان چنین اعتقاد دارند که در این زمین در امنیت هستند، آنگاه از پشکل آنها برداشت وبوئید وگفت: خدایا این ها را باقی دار تا پدرش آن را ببوید وموجب تسلی وآرامش او گردد. آن پشکل ها نیز تا زمان امیر المؤمنین (علیه السلام) باقی ماند وایشان آن را بوییدند وگریستند وزمانی که گذرشان به کربلا افتاد این ماجرا را تعریف کردند.
 سنیان می پذیرند که پشکل این آهوان بیش از پانصد سال باقی بماند وباران ها وباد ها وگذشت روز ها وسال ها آن را دگرگون نکند، ولی نمی پذیرند که قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) باقی می ماند تا آنکه با شمشیر قیام کرده، دشمنان خدای (عز وجل) را به هلاکت رساند ودین خدا را اظهار نماید. واین با وجود احادیثی است که از پیامبر وائمه (علیهم السلام) با تصریح به نام، نسب، غیبتِ دراز مدت وجریان یافتن سنت پیشینیان در طول عمر در آن حضرت رسیده است! آیا این چیزی جز عناد ورزیدن وانکار حق است؟»
در غیبت شیخ طوسی /113 آمده است: «ناقلان حدیث روایت کرده اند که دجال موجود است ودر عصر نبوی هم بوده است وتا زمانی که خروج می کند باقی خواهد ماند، واو دشمن خداست. اگر به خاطر مصلحتی جایز باشد که دشمن خدا چنین عمر کند، پس چگونه برای ولی خدا جایز نباشد؟! همانا این امر از عناد ناشی شده است».
نگارنده: پیروان مذاهب به دجال اعتقاد دارند، بعضی از آنان به دجال عمر معتقدند واو را ابن صیاد می دانند چرا که عمر وفرزندانش بر احادیث پیرامون آن که [نزد آنها] صحیح است، قسم خورده اند!
برخی هم دجال تمیم داری را که جاسوس وی در جزیره، او را از آن خبر داد باور دارند، زیرا احادیث او نیز [بر اساس مبانی آنها] صحیح است. برخی دیگر نیز به دجال کعب الاحبار اعتقاد دارند.
تمامی آنان چنین معتقد هستند که دجال زنده وپوشیده از چشم هاست وخداوند بر اساس عقیده ی عمر صد ها سال، وبر اساس باور تمیم داری وکعب هزاران سال به او عمر داده است، لذا روا نیست آنها نسبت به اعتقاد به اینکه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زنده است وروزی می خورد تا آنکه خداوند متعال به ایشان اذن دهد که ظهور کرده واسلام را اظهار نماید، بر ما خرده گیرند.
چگونه است که عمر دراز مدت برای دشمنان خدا ممکن است، ولی برای اولیای او ناممکن؟! وآیا روایات تمیم وکعب وامثال آنها از روایات اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیشتر اطمینان آور است؟!
احادیث پیرامون دجال در منابع سنیان به چند جلد می رسد!
1. مسلمین اتفاق نظر دارند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از سه موضوع سخن گفتند؛ ایشان به دوازده امام پس از خود بشارت داده اند، از رهبران گمراهی پس از خود بر حذر داشته اند ونسبت به دجال هشدار داده اند.
هنگامی که به منابع دستگاه سلطه مراجعه می کنیم، چنین می یابیم که در چند موضع سخن درباره ی امامان دوازده گانه به میان رفته است. مردم در عرفات در اثنای سخنرانی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدایشان را بالا بردند ولذا نفهمیدند که این دوازده تن کیانند!
همین حادثه زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مدینه درباره ی امامان دوازده گانه سخن می گفتند برای راویان رخ داد، از این رو اسامی ائمه در میان همهمه گم شد، راوی در این رابطه از عمر پرسید واو گفت: تمامی آنان از قریش اند، آنها همه از قریش اند!
تعیین پیشوایان ضلالت وزمان آنها توسط آن حضرت نیز با سرنوشتی مشابه مواجه شد! گرچه برخی روایات از تیررس آنان به دور مانده است، در میان آنها بعضی مروان وفرزندانش را نام برده است وبعضی دیگر بر این دلالت دارد که آنها بلافاصله پس از پیامبرند.
بنابراین نباید امامان دوازده گانه ی هدایت را تعیین کرد، چرا که اسامی آنها از بین رفته است ونیز نمی توان رهبران دوازده گانه ی ضلالت را مشخص نمود، زیرا اسامی آنان نیز به چنین سرنوشتی دچار شده است!!!
در مقابل هیچ یک از احادیث پیرامون دجال از میان نرفته است وبازار آن رونق دارد، این احادیث در دار الخلافه نگهداری می شود وتوسط راویان آن به عرضه گذارده شده وبه چند جلد می رسد!
بنابر آنچه گذشت می توان فهمید که دستگاه خلافت قریش نشر وترویج احادیث دجال - حتی اگر دروغین باشد - ونیز منع از احادیث پیرامون امامان هدایت ورهبران گمراهی را - هر چند صحیح باشد - هدفمند دنبال می کرده است.
2. در روایات دستگاه خلافت قریش، دو پیامبر با عنوان وزیر در خدمت دجال هستند!
طیالسی در مسند خود /150 با سندی صحیح (!) از سفینه روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما سخن راند وفرمود: هیچ پیامبری نبوده مگر آنکه امتش را از دجال بر حذر داشته است، تا آنجا که فرمودند: دجال به مردم می گوید: آیا من پروردگار شما نیستم که زنده می کنم ومی میرانم؟
به همراه او دو تن از پیامبران هستند که من نام خود وپدرانشان را می دانم، اگر می خواستم آنها را نام می بردم، یکی در طرف راست ودیگری در طرف چپ او قرار دارند، دجال می گوید: آیا من پروردگار شما نیستم که زنده می کنم ومی میرانم؟ یکی از آن دو پاسخ می دهد: دروغ گفتی، ولی هیچ یک از مردم غیر از آن پیامبر دیگر صدای او را نمی شنود، اما پیامبر دیگر می گوید: راست گفتی، ومردم صدای او را می شنوند واین خود فتنه ای خواهد بود».(66)
پس به این نوآوری راویان دستگاه خلافت واحادیث صحیح (!) آنان توجه کنید وببینید که می پندارند خداوند دو پیامبر را در خدمت دجال قرار می دهد وصدای آنکه دجال را تکذیب می کند مخفی می دارد، پیامبر دیگر هم خیانت نموده، به پروردگارش کفر می ورزد ودجال را تصدیق می کند! اینان در افترا بستن بر خداوند متعال وتوهین به رسولان وپیامبران (علیهم السلام) به تقلید یهود گردن نهاده اند.
3. اهل سنت چنین گمان می کنند که دجال به خداوند شبیه است ولذا مسلمانان در تشخیص او دچار مشکل می شوند! از این رو پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به آنان چنین نشانه داده که دجال یک چشم است تا آنان بتوانند او را از خدا تشخیص دهند، چرا که خداوند یک چشم نیست بلکه هر دو چشم او سالم می باشد!
عبد الرزاق در المصنف 11 /390 از عبد الله بن عمر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه قوم خود را از دجال بر حذر داشته است، نوح [هم] قوم خود را از او برحذر داشت. ولیکن من درباره ی او سخنی می گویم که هیچ پیامبری به قوم خود نگفته است، شما می دانید که او یک چشم است ولی خدا یک چشم نیست»!(67)
کسانی که پس از اینان آمدند این روایت را با ده ها نقل که اکثر آنها از عبد الله بن عمر است، آوردند.(68)
4. سنیان چنین می پندارند که دجال معجزاتی از جمله زنده کردن مردگان دارد!
عبد الرزاق در المصنف 11 /393 از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «بر دجال حرام است که در راه های مدینه داخل شود، در آن روز مردی که بهترین - ویا از بهترین - مردم است نزد او رفته می گوید: گواهی می دهم تو آن دجالی هستی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره اش برای ما سخن گفته است. دجال [به مردم] می گوید: آیا اگر این شخص را بکشم وآنگاه زنده کنم، درباره ی من هم چنان تردید خواهید داشت؟ پاسخ می دهند: نه، او هم آن مرد را می کشد سپس زنده می گرداند، آن مرد پس از آنکه زنده می شود می گوید: به خدا قسم آگاهی وشناختی که اکنون نسبت به تو دارم پیشتر نداشتم. دجال در صدد کشتن دوباره ی او بر می آید، ولی بر او مسلّط نمی گردد.
معمر گوید: به من خبر رسیده که دجال بر حلق او قطعه ای مس قرار می دهد، وکسی که دجال او را می کشد وزنده می گرداند، خضر است».(69)
صحیح مسلم 8 /20 آن را با تفاوتی اندک نسبت به عبد الرزاق آورده ودر قسمتی از آن چنین آمده است: «پس به فرمان دجال او را با ارّه از فرق سر تا پا دو نیم می کنند. او بین دو نیمه ی آن بدن راه می رود ومی گوید: بایست، واو بر می خیزد. آنگاه می گوید: آیا به من ایمان می آوری؟ او پاسخ می دهد: [با این کار] تنها شناختم نسبت به تو بیشتر شد. پس دجال می گوید: ای مردم! پس از من با هیچ کس چنین رفتاری نخواهد شد ودر صدد ذبح نمودن آن شخص بر می آید. پس قطعه مسی [برّان] را بین گردن وترقوه ی او قرار می دهد، ولی نمی تواند به مقصود خود برسد، لذا دست وپای او را می گیرد وپرتاب می کند.
مردم گمان می کنند که او را به جهنم انداخت، حال آن که او در بهشت افتاد. در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: این شخص بالاترین گواهی را نزد رب العالمین دارد».
باید از کسانی که بر اعتقاد ما - به اینکه خداوند به عترت معصوم (علیهم السلام) معجزه داده است - خرده می گیرند ودر مقابل چنین می پندارند که خدا به دشمنان خود مانند دجال وجنیان وساحران معجزه می دهد، تعجّب نمود، آنان با این کار نبوت ها را از اساس باطل می کنند، چرا که دلیل آن معجزه است که تصدیق وتأییدی از جانب خداوند برای پیامبران می باشد.
5. آنان ده ها روایت درباره ی دجال نقل می کنند، از جمله آنکه او از یهودیان مشرق یا اصفهان است.
طبرانی در المعجم الکبیر 18 /155 از عمران بن حصین از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «دجال از جانب اصفهان شورش می کند».(70)
در المعجم الصغیر 1 /260 از ابو برده روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دجال را یاد کرد وفرمود: «او از اینجا، نه بلکه از اینجا می آید، وبا دست به سمت مشرق اشاره نمود».
حاکم در المستدرک 4 /528 به واسطه ی ابو هریره از آن حضرت چنین نقل می کند وصحیح می شمارد: «دجال از اینجا، یا از اینجا، ویا از اینجا، بلکه از اینجا خروج می کند. ابوهریره می گوید: مقصود ایشان مشرق است».
الفتن 2 /532 وصفحاتی پس از آن از ابوبکر روایتی را بدون ذکر سند نقل می کند که دجال از سمت مشرق واز سرزمینی که آن را خراسان گویند خروج می کند، ولی ابن ابی شیبه آن را با سند در المصنف 8 /654 آورده ومی نویسد: «ابوبکر پرسید: آیا در عراق سرزمینی به نام خراسان وجود دارد؟ در جواب گفتند: بلی، او گفت: دجال از آن خارج می شود».(71)
در تهذیب تاریخ دمشق 1 /195می نویسد: «ابن منده از عبد الله بن معتمر روایت می کند که گفت: دجال به طور علنی فعالیت می کند. او از مشرق می آید، به سوی خود دعوت می کند وگروهی بدو می گروند، او با گروهی از مردم می جنگد وبر آنان چیره می شود، اینچنین ادامه می یابد تا آنکه وارد کوفه شده بر کوفیان نیز غالب می شود».
عبد الرزاق در المصنف 11 / 396 از کعب الاحبار روایت می کند: «دجال از عراق خروج می نماید».(72)
ابن حماد در الفتن 2 /530 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «دجال از درّه ای میان شام وعراق خارج می شود». ودر النهایة 2 /73 آن را از هروی می آورد.
و پیشتر حدیثی از اهل بیت (علیهم السلام) گذشت که وی از بلخ در افغانستان خروج می کند.
6. در احادیث آنان ونیز در روایات ما آمده است که پیروان دجال یهودیانند.
روایت صحیح مسلم 8 /207 گذشت که «هفتاد هزار نفر از یهود اصفهان، که جامه هایی که تمام بدن را می پوشاند دربردارند، از او دنباله روی خواهند نمود». وخواهد آمد که کعب الاحبار اتباع وی را از عرب می داند!
در مسند احمد 3 /224 آمده است: «دجال از منطقه یهودی نشین اصفهان شورش می کند وهفتاد هزار تن از یهودیان که تاج برسردارند، او را همراهی خواهند نمود».(73)
و ده ها بلکه صد ها روایت دیگر که علی رغم وجود تناقضات، منابع سنیان مالامال از آن است.
در کمال الدین /528 نیز از عبد الله بن عمر نقل می کند: «اکثر اتباع دجال یهود، زنان واعراب هستند».
قهرمانان سه گانه در تحریف دجال:
بارزترین شخصیت هایی که برای روایات پیرامون دجال زمینه سازی کردند وآنها را در میان مسلمانان ترویج دادند، عمر بن خطاب، تمیم داری وکعب الاحبار هستند که بر دجال وامور خارق العاده ی وی اتفاق نظر دارند، اگر چه در تعیین شخص او با یکدیگر اختلاف دارند.
نظر عمر آن است که دجال عبد الله بن صیاد است که در عهد وی متولد شده وظاهراً یهودی ومادرش از خزرج واز بستگان سعد بن عباده بوده است، این در حالی است که تمیم داری او را شخصی بلند قامت، عریض ودرشت هیکل می داند ومعتقد است که وی در جزیره ای در بحر متوسط در غل وزنجیر است، کعب الاحبار هم بر این باور است که دجال شیطانی است که در جزیره ای از جزائر یمن در بند می باشد.
اهل سنت هر سه را تصدیق کرده بر آنند تا بین دجال های متناقض آنان جمع کنند واز آنان یکی بسازند! ولیکن بالاترین تأثیر را عمر داشته است، چرا که وی علاوه بر گسترانیدن اعتقاد به دجال، به تمیم وکعب میدانی داد تا در حدّ توان اسرائیلیاتشان را منتشر کنند ویکی از آنها هم عقیده شان درباره ی دجال است.
عالمان سنی در میان دجال عمر، دجال تمیم ودجال کعب دچار حیرت وسرگردانی شده اند، زیرا روایاتشان در عین اینکه همه صحیح است (!) در کلیات وجزئیات دچار تناقض است.
تحیّر دیگر آنان در احادیث کعب الاحبار وجماعت اوست، که خروج دجال را به فتح قسطنطنیه، مهدی وقیامت مرتبط می دانند وتفاصیل وتناقضات بسیاری دارد.
بزرگان اهل سنت اصل روایات دجال را مورد هیچ گونه نقدی قرار نداده اند، زیرا تمام آنها نزد آنان صحیح است (!) به عنوان نمونه ابن حجر که از بزرگان ایشان است، حتی دجال کعب را که در یکی از جزائر یمن محبوس می باشد پذیرفته است، اوهیچ نقدی را متوجه روایت تمیم وجاسوس خیالی دجال [که در روایت تمیم است] نمی کند، والبته در جمع بین آن ودجال عمر به حیرت افتاده است! وبنابر عادت همیشگی در صدد بر آمده تا با وجوهی سست آنها را جمع کرده وتناقضاتش را بر طرف سازد که در این راستا به بیراهه رفته وبه عجز افتاده است.
وی در فتح الباری 13 /277 می نویسد: «نعیم بن حماد استاد بخاری در کتاب خود الفتن احادیثی را درباره ی دجال وشورش او آورده است که اگر به آنچه پیشتر در اواخر کتاب الفتن گذشت ضمیمه شود، سرگذشت کاملی درباره ی دجال خواهد بود. از جمله، آنچه که ابن حماد از طریق جبیر بن نفیر وشریح بن عبید وعمرو بن اسود وکثیر بن مره نقل می کند که گفتند: دجال انسان نیست بلکه شیطانی است که در بعضی از جزائر یمن به هفتاد زنجیر بسته شده است، معلوم نیست چه کسی او را در بند کرده است، سلیمان نبی یا دیگری، هنگامی که زمان ظهورش فرا برسد خداوند در هر سالی یک حلقه از او باز می نماید، پس چون آشکار شود ماده الاغی که فاصله ی میان دو گوشش چهل ذراع است نزد او می آید ودجال منبری از مس بر پشت آن قرار داده، بر روی آن می نشیند وقبیله های جن از او پیروی نموده، گنج های زمین را برای او بیرون خواهند آورد! ابن حجر در ادامه می نویسد: با چنین اوصافی امکان ندارد که ابن صیاد دجال باشد».
این ابن صیادی که ابن حجر [دجال بودن] وی را بعید می شمارد، همان دجال عمر است که روایات مربوط به آن نزد سنیان در بالاترین درجات صحت است!
او در ادامه می افزاید: «راویانی که این روایات را نقل کرده اند گرچه افراد ثقه ای هستند، ولی شاید آن را از برخی کتب اهل کتاب آورده اند. ابو نعیم هم از طریق کعب الاحبار نقل می کند که دجال از مادری در قوص مصر به دنیا می آید وفاصله میان تولد تا خروج وی سی سال است. خبر وی نه در تورات ونه در انجیل نازل نشده بلکه تنها در بعضی از کتب پیامبران آمده است... ابن وصیف مورخ نیز می نویسد: دجال از فرزندان شق کاهن مشهور است، بلکه او خود شق است وخداوند او را مهلت داده. مادر دجال زنی از جن است که شیفته ی پدر او شد، پدر هم از او صاحب این فرزند شد. شیطان برای او کار های عجیبی انجام می داد، لذا سلیمان او را گرفت ودر جزیره ای از جزائر بحر حبس نمود».
ابن حجر می افزاید: «به خاطر آنکه امر در مورد دجال بسیار مشتبه است بخاری در صدد ترجیح [در میان اخبار] بر آمده وتنها روایت جابر از عمر که درباره ی ابن صیاد است را آورده، وحدیث فاطمه بنت قیس را که در جریان تمیم می باشد نقل نکرده است، از این رو برخی چنین پنداشته اند که حدیث فاطمه غریب می باشد وآن را رد کرده، حال آنکه چنین نیست».
 پس از آن ابن حجر به رد روایتی که دجال را اهل مصر عنوان می کرد [وپیشتر گذشت] پرداخته ودر 13 /277 می نویسد: «گمانم این است که این خبر نادرست می باشد، زیرا حدیث صحیح دلالت دارد که هر پیامبری پیش از پیامبر ما، قوم خود را از دجال بر حذر داشته است. این مطلب هم که او به آن مدت [سی سال] قبل از خروجش به دنیا می آید، با اینکه او ابن صیاد است ونیز آنکه در جزیره ای از جزائر بحر در بند می باشد، تنافی دارد».
سخنان ابن حجر طولانی است ودر آن به دجال تمیم تمایل بیشتری نسبت به دجال عمر نشان می دهد! وی تلاش کرده تا بین آن دو چنین جمع کند: «نزدیکترین وجهی که می توان بدان بین حدیث تمیم وابن صیاد جمع نمود، آن است که دجال همان کسی است که تمیم او را در بند دیده، وابن صیاد شیطانی است که در آن مدت به صورت دجال آشکار شد تا آن هنگام که به سوی اصفهان رفت وبا رفیق خود در آنجا پنهان شد، تا آن زمانی که خداوند خروج او را در آن مقدر داشته فرا رسد».
جمعی که ابن حجر ارائه داده صحیح نمی باشد، چرا که ابن صیاد در مدینه از دنیا رفت، در حالی که دجال تمیم ودجال کعب الاحبار در بند هستند وجز در هنگام خروجشان آزاد نخواهند شد.
ابن حجر با وجود علم وآگاهی، در احادیث پیرامون دجال سرگردان مانده است، پس حال دیگر عالمان آنان چگونه است؟ مشکلی که بزرگان علمای سنی دارند ضعف ذهنی نیست، بلکه در مواد قضایایی است که آن را مفروض گرفته اند ودلیل آنان صحت سند است، وهمین امر است که آنها را مجبور به پذیرش متناقضات کرده، به حشوی گری ونوآوری وا می دارد!
عقیده ای که عمر درباره ی دجال رواج داد:
صحیحترین کتاب سنیان پس از کتاب خدا - آن گونه که خود ادعا می کنند - روایت می کند که عمر قسم می خورده دجال عبد الله بن صیاد می باشد که از یهودیان مدینه است.
پیش از این گذشت که صحیح بخاری 8 /158 و9 /133 از جابر نقل می کند: «شنیدم که عمر نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر این مطلب قسم می خورد وآن حضرت هم آن را انکار نکرد».
این روایت بیانگر آن است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به دجالِ عُمر یعنی ابن صیاد اقرار دارند!!! وامری که باعث شگفتی می شود آن است که عمر از آن حضرت درباره ی دجال نپرسید، بلکه در حضور ایشان بر رأی ونظر خود سوگند می خورد وحضرت با سکوت خود به باور او اقرار می کنند!
آنان بر جابر وابوذر هم دروغ بستند وگفتند که این دو نیز به مانند عمر قسم یاد می کردند، ودرباره ی ابوذر پا را فراتر گذارده گفتند که او ده بار سوگند می خورد! آنگاه بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) افترا بستند که اعتقاد ایشان بر این است که دجال ابن صیاد می باشد وایشان نسبت به آگاهی از حقیقت، گفتار واهداف او حریص بوده اند ومخفی از او، بار ها برای تجسس رفته اند!
بخاری در صحیح 7 /113 از سالم بن عبد الله نقل می کند: «عبد الله بن عمر به او خبر داده: عمر با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان جماعتی از اصحاب به سراغ ابن صیاد رفتند واو را در قلعه بنی مغاله در حال بازی با کودکان یافتند، ابن صیاد که آن روز ها نزدیک بلوغ بود، متوجه حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشد تا آنکه آن حضرت با دست بر پشت او زدند وفرمودند: آیا گواهی می دهی که من رسول خدایم؟ وی پاسخ داد: گواهی می دهم که تو رسول بی سوادان هستی، وخود گفت: آیا تو شهادت می دهی که من رسول خدایم؟ پس آن حضرت او را زدند وفرمودند: به خدا ورسولان او ایمان دارم.
به او گفتند: چه می بینی؟ وی گفت: راستگو ودروغگو به نزد من می آیند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: امر بر تو مشتبه شده است. در ادامه فرمودند: من برای تو چیزی را پنهان کرده ام، ابن صیاد گفت: آن دود است. ایشان گفتند: دور شو که تو هرگز از آنچه برایت مقدر است، تجاوز نخواهی نمود!
عمر گفت: ای رسول خدا! آیا به من اجازه می دهید که گردن او را بزنم؟ ایشان گفتند: اگر او همان دجال باشد بر او تسلّط نخواهی یافت، واگر او نباشد برای تو هیچ خیری در کشتن او نیست».
سالم گوید: از عبد الله بن عمر شنیدم: «پس از این ماجرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به همراه ابی بن کعب انصاری دوباره به سراغ ابن صیاد رفتند، چون آن حضرت وارد شد خود را در پشت شاخه های نخل پنهان نمود ومی خواست پیش از آنکه او ایشان را ببیند چیزی از سخنان او را بشنود، ابن صیاد در بستر در میان عبایش دراز کشیده وزمزمه می کرد، مادر ابن صیاد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را - در حالی که خود را در میان شاخه های نخل مخفی می کرد - مشاهده نمود وبه پسرش گفت: ای صاف! - این نام ابن صیاد است - این محمد است، وابن صیاد از حضور ایشان آگاه شد.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر مادرش او را رها می گذاشت، او [اسرار خود را] فاش می کرد! سالم گوید: عبد الله بن عمر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان مردم برخاست وبه آنچه شایسته ی خداست ثنا گفت، سپس دجال را یاد نمود وفرمود: من شما را از او بر حذر می دارم وهیچ پیامبری نبوده مگر آنکه قوم خود را از او بر حذر داشته است، نوح [هم] قومش را درباره ی او هشدار داده است، لیکن من در مورد او سخنی می گویم که هیچ پیامبری به قوم خود نگفته است، شما می دانید که او یک چشم است وحال آنکه خداوند یک چشم نمی باشد».
عبد الرزاق در المصنف 11 /389 این مطلب را به سه روایت نقل می کند که در سومین خبر از امام حسین (علیه السلام) (!) چنین می آورد: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سوره ی دخان را از ابن صیاد مخفی داشت واز او درباره ی آن پرسید، وی گفت: دود، ایشان گفتند: دور شو که تو هرگز از آنچه برایت مقدر است تجاوز نخواهی نمود، پس چون پشت نمود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید: او چه گفت؟ بعضی گفتند: دخ [دود] وبرخی گفتند: ریح [باد]! حضرت فرمود: من در بین شما هستم ودچار اختلاف شده اید، پس از من اختلافتان شدیدتر خواهد بود».(74)
روایت بخاری این مطلب را نیز در بر دارد که خداوند متعال دو دیده ی سالم دارد که به واسطه ی آن از دجال تمییز داده می شود!
ابوبکره برادر زیاد بن ابیه هم برای آنکه سوگند عمر را تأیید کند به اظهار نظر درباره ی دجال می پردازد.
طیالسی در مسند /116 به واسطه ی او از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «پدر ومادر دجال سی سال را بدون فرزند سپری می کنند وپس از آن پسری یک چشم از آنان متولد می شود که بیشترین زیان وکمترین نفع را دارد، چشمان او به خواب می رود ولی قلب او نه.
حضرت پدر او را نیز چنین وصف نمودند: پدر او مردی است با قدی بلند واندامی فربه که گوشت بدنش به اضطراب افتاده است وبینی اش به منقار می ماند. مادر او زنی است بلند قد، درشت هیکل وبا سینه هایی بزرگ.
ابوبکره در ادامه می گوید: ما شنیدیم که در مدینه در میان یهودیان کودکی به دنیا آمده است، لذا من وزبیر به نزد والدین آن کودک رفتیم واوصافی را که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیان کرده بودند در آن دو مشاهده کردیم، من به آنان گفتم: آیا برای شما فرزندی به دنیا آمده است؟ آن دو در پاسخ گفتند: ما سی سال را بدون فرزند سپری نمودیم وپس از گذشت آن، این کودک برایمان متولد شده است که بیشترین زیان وکمترین نفع را دارد ودیدگانش به خواب می رود ولی قلب او بیدار است.
ما از نزد آنها بیرون آمدیم که یکباره به آن پسر برخوردیم، او قامتی نحیف داشت ودر زیر آفتاب در میان عبایی، چیزی با خود زمزمه می کرد، پس سرش را بیرون آورد وگفت: شما چه گفتید؟ ما گفتیم: آیا شنیدی؟ او گفت: من به خواب می روم ولی قلبم نمی خوابد!»(75)
اهل سنت پنداشته اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قسم عمر را تأیید نموده است، باور آنان چنین است که آن حضرت در این مطلب تردید داشته ونیازمند دانش یهودیان بوده است واز آنجا که عمر در دروس آنان شرکت می کرده ودانش دجال شناسی را از آنان فرا گرفته است، آن را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یاد داده وبا سوگند تأکید کرده است، ودر پی آن ایشان از قسم خوردن عمر کسب یقین نموده وبه واسطه ی دانش یهود وقسم عمر، از نزول وحی مستغنی شده است!
عمدة القاری 25 /69 [پس از آنکه روایتی را که پیشتر گذشت ودر آن، عمر از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواهد تا اجازه بدهد گردن ابن صیاد را بزند وایشان در پاسخ او می گوید: اگر او همان دجال باشد بر او تسلط نمی یابی، واگر او نباشد هیچ خیری در کشتنش نیست، نقل می کند] می نویسد: «اگر کسی اشکال کند که این خبر بر شک وتردید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وعدم جزم ایشان نسبت به دجال بودن ابن صیاد دلالت دارد، در پاسخ گوییم: شک آن حضرت، ممکن است پیش از سوگند خوردن عمر بر دجال بودن وی بوده باشد».!
این در حالی است که عالمانی به مانند ابن حجر که خود را وقف دستگاه خلافت کرده اند، اعتقادشان بر این است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دجال عمر را تأیید ننموده، سکوت اختیار کردند وهم چنان در شک وتردید بودند تا آنکه تمیم داری از راه رسید وبه ایشان خبر داد که دجال را دیده است، ایشان هم از او قدردانی کرده، مسلمانان را فرا خواندند وبرای آنان سخنرانی نمودند واعتقاد به دجال را به ایشان آموختند، از این رو فضیلت وبرتری از آن تمیم است نه عمر!!! ودیگر نوآوری های تأسف بار آنها.
فرزندان عمر بر عقیده وباور پدرشان تأکید می کنند!
سنن ابی داود 4 /120 از عبد الله بن عمر نقل می کند که می گفت: «به خدا قسم تردیدی ندارم که مسیح دجال همان ابن صیاد است».
در مسند احمد 6 /283 نیز آمده است که «عبد الله بن عمر ابن صائد [ابن صیاد] را در یکی از کوچه های مدینه مشاهده کرد وبه او دشنام داد وناسزا گفت وابن صائد در پی آن چنان باد کرد که تمامی راه را بست! ابن عمر با عصایی که به همراه داشت چنان او را زد که عصا شکست! حفصه [چون برادرش را دید] گفت: شما دو نفر با یکدیگر چه کار دارید، چه چیزی تو را بر آن وا می دارد؟ آیا نشنیدی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خروج دجال تنها به خاطر خشم وغضب است؟»!
مسلم در صحیح 8 /194 از نافع چنین نقل می کند: «عبد الله بن عمر ابن صائد را در یکی از گذرگاه های مدینه دید وسخنی گفت که خشم او را برانگیخت، در پی آن ابن صائد چنان باد کرد که تمام راه را پر کرد، پس از این ماجرا عبد الله نزد حفصه که از این برخورد آگاهی یافته بود آمد، او به برادرش گفت: خداوند تو را رحمت کند، از ابن صائد چه خواستی، آیا نمی دانی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خروج دجال تنها بر اثر خشم وغضب است»!(76)
عبد الرزاق در المصنف 11 /396 از ابن عمر روایت می کند: «روزی به ابن صیاد در حالی که مردی یهودی همراه او بود برخوردم ودیدم چشم او که مانند چشم شتر بیرون بود بر آمده است، گفتم: ای ابن صیاد! تو را به خدا قسم می دهم، چه زمانی چشم تو بر آمده است - ویا سخنی مشابه این -؟ او در جواب گفت: به خدا قسم نمی دانم، گفتم: دروغ می گویی، چشم تو در سر تو است ونمی دانی؟ او هم با دست چشمش را مسح نمود وسه بار خرناس کشید! - در اینجا یهودی پنداشت که من با دست بر سینه او زده ام ولی من نمی دانستم - من به ابن صیاد گفتم: دور شو که هرگز از آنچه برایت مقدر است تجاوز نخواهی نمود، او هم گفت: آری، قسم به جانم که از آنچه برایم مقدر است تجاوز نخواهم کرد.
ابن عمر می گوید: من این مطلب را برای حفصه گفتم واو گفت: از این مرد اجتناب کن، زیرا ما روایت می کنیم که دجال به هنگام غضب خارج می شود»!
بلایی که بر سر عبد الله بن صیاد بیچاره وپسرش عماره آمد!
عالمانی که خود را وقف دستگاه خلافت کرده اند در شرح حال عبد الله بن صیاد وپسرش عماره دچار تناقض شده اند، آنان در پذیرش سوگند عمر نسبت به اینکه وی همان دجال است متحیرند، برخی از آنان چنین گفتند: گفتار عمر صحیح است وابن صیاد همان دجال می باشد، اینان به جابر بن عبد الله انصاری (رحمه الله) نسبت دادند که وی شهادت می داده ابن صیاد دجال است و«ابو سلمه به او گفت: ابن صیاد از دنیا رفته است(!) وجابر پاسخ داد: اگر چه از دنیا رفته باشد، ابو سلمه گفت: ابن صیاد اسلام آورده بود وجابر گفت: اگر چه اسلام آورده باشد»!
منکران گفتند که ابن صیاد اسلام آورد ودر فتح اصفهان شرکت جست، ولی مدعیان جواب دادند که او نزد یهود آنجا غائب شده است، چرا که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر داده است دجال از آن سرزمین خروج می کند «ویهودیان از او استقبال کرده، گفتند: این پادشاه ماست که به واسطه ی او بر عرب پیروز خواهیم شد، آنان او را شبانه وارد شهر کردند وبر طبل ها زدند وشمع ها افروختند، وپس از آن دیگر خبری از او نشد».(77)
گرچه آنان خودشان را تکذیب نمودند، زیرا خواهد آمد که خود روایت می کنند او در واقعه ی حره در مدینه بوده است!
بعضی دیگر نیز چنین گفتند: چگونه می توان گفت که ابن صیاد دجال است وحال آنکه او مسلمان شد ودر فتوحات شرکت نمود ودر مدینه در گذشت، به علاوه آنکه پسر او عماره مورد توثیق ابن معین، ابن حبان ودیگران قرار گرفته است!
بیهقی، ابن حجر، ذهبی، ابنتیمیه وشوکانی از خود جرأت نشان داده، گفتند: ابن صیاد دجال نبوده وعمر در سوگند خود خطا رفته است، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز بدان اقرار ننموده اند، چرا که هم چنان شک وتردید داشتند، تا آنکه وحی بر ایشان نازل می شود ودجال را دجال تمیم داری که در جزیره ای محبوس است، معرفی می کند ودر پی آن ایشان در میان مردم سخنرانی کرده، آنان را می آگاهاند!
ابن حجر در اصابه 5 /148 می گوید: «صحیحین روایت می کنند که جابر قسم می خورد ابن صیاد همان دجال است، ودر خبر چنین آمده که عمر نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در این باره سوگند یاد می کرده است... ولیکن اگر او بر دین اسلام از دنیا رفته باشد، همان گونه که ابن فتحون بر شرط کتاب الاستیعاب گفته [صحابی عادلی] خواهد بود».
ذهبی در الکاشف 2 /54 می نویسد: «عمارة بن عبد الله بن صیاد: او فرزند کسی است که او را دجال پنداشتند، عماره از جابر وسعید بن مسیب روایت می کند ومالک وجماعتی هم از او روایت می نمایند. او مورد توثیق ابن معین قرار گرفته است».
شوکانی در نیل الاوطار 8 /20 - 19 می نویسد: «خطابی می گوید: پیشینیان در مورد ابن صیاد - پس از آنکه بزرگ شد - اختلاف کرده اند، روایت شده که او از گفتار خود توبه نمود ودر مدینه درگذشت وهنگامی که خواستند بر او نماز بخوانند، چهره اش را گشودند تا مردمان او را ببینند وبه مردم گفته شد: شاهد باشید!
نووی گفته است: علماء جریان ابن صیاد را مشکل وامر او را مشتبه می دانند، اما جای تردیدی نیست که وی یکی از دجال ها می باشد! ظاهر آن است که درباره ی اینکه دجال کیست هیچ وحیی بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیامد وتنها اوصاف وی بر ایشان وحی شد، در ابن صیاد هم قرائنی وجود داشت که با این احتمال سازگار بود، از این رو آن حضرت در این باره جازم نبودند.
بیهقی نیز می گوید: احتمال آن می رود که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد ابن صیاد متوقف بودند، سپس از ناحیه خدای متعال این امر برای ایشان استوار شد که دجال شخص دیگری است همان گونه که ماجرای تمیم داری می رساند وتمام کسانی که بر این مطلب جزم دارند که دجال کسی دیگر است بدان تمسک نموده اند، والبته طریق آن اصح است».
همو در 8 /20 چنین می گوید: «حدیثی که از دجال تمیم سخن می گوید با آنچه بر دجال بودن ابن صیاد دلالت می کند منافات دارد وامکان جمع بین آن دو نیست، زیرا کسی که در روزگار نبوی نزدیک به بلوغ بوده وآن حضرت نزد او آمده واز او سؤال می پرسیدند، نمی تواند در اواخر دوران آن حضرت مردی بزرگ باشد که در جزیره ای از جزائر بحر زندانی ودر بند است ودرباره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می پرسد که آیا ظهور نموده است یا نه، پس سزاوار است که قسم عمر وجابر را این گونه توجیه کنیم که پیش از اطلاع از ماجرای تمیم بوده است».
این در حالی است که اینان خود از جابر (رحمه الله) در همین موضوع ونیز در موضوعات متعدد دیگر، اموری ضد ونقیض روایت نموده اند، آنان از او نقل می کنند که گفت: «نسبت به ابن صیاد پیوسته در تردید بودم تا آنکه به خاک سپرده شد».(78)
ابنتیمیه در فتاوی خود 11 /283 می نویسد: «بعضی از صحابه چنین می پنداشتند که ابن صیاد همان دجال است، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز در مورد او متوقف بودند، تا آنکه پس از مدتی معلوم شد او دجال نیست، بلکه پیشگو بوده است».
ابن قتیبه در المعارف /272 می گوید: «پدر او [عماره] عبد الله بن صیاد است که درباره اش گفته شده که دجال است. این به خاطر کار هایی بود که انجام می داد. عبد الله مسلمان شد ودر کنار مسلمانان جنگید ودر مدینه اقامت نمود وپسرش عماره در دوران خلافت مروان بن محمد از دنیا رفت».
 در الجرح والتعدیل 6 /367 می نویسد: «یحیی بن معین گوید: عمارة بن عبد الله بن صیاد ثقه است، عبد الرحمن برای ما نقل نموده که از پدرم درباره ی عماره پرسیدم واو در پاسخ او را صالح الحدیث خواند».
در تهذیب الکمال 21 /249 می نویسد: «محمد بن سعد [درباره ی عماره] گفت: وی ثقه بود واحادیث کمی را نقل کرد، مالک بن انس هیچ کسی را در فضل بر او مقدّم نمی داشت...عماره در خلافت مروان بن محمد درگذشت. ابن حبان او را در کتاب الثقات ذکر کرده است».
در اسد الغابة 3 /187 می نویسد: «عبد الله بن صیاد:... پدر او از یهودیان بود، معلوم نیست که او از چه تیره ای است، بعضی از مردم او را دجال می دانند. عبد الله در روزگار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شد در حالی که یک چشم داشت وختنه بود. از فرزندان او عماره است که از نیکان مسلمین واصحاب سعید بن مسیب بود، مالک ودیگران از او روایت کرده اند».
وی در ادامه سوگند عمر را می آورد ومی گوید: «آنچه نزد ما صحیح است آن است که ابن صیاد دجال نیست، به جهت آنچه در این حدیث آمده است [ابن اثیر حدیثی نقل می کند که خلاصه اش این است: ابن صیاد با ابو سعید به حج یا عمره رفتند وسخن از گفتار مردم درباره ی او به میان آمد، ابن صیاد به ابو سعید گفت: آیا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نگفتند که دجال عقیم است؟ وحال آنکه من فرزندم را در مدینه به جا گذاشتم. آیا ایشان نگفتند که دجال وارد مکه ومدینه نمی شود؟ وآیا من خود اهل مدینه نیستم؟ هم اکنون نیز رهسپار مکه ام!] ونیز به دلیل آنکه او در حالی که مسلمان بود در مدینه فوت نمود. دلیل دیگر هم روایت تمیم داری است».
الطبقات الکبری، القسم المتمم /302 می نویسد: «مالک بن انس احدی را در فضل بر او [عماره] مقدم نمی کرد، واز او روایت نقل نموده است، خود عماره هم از سعید بن مسیب روایت می کند، آنان [عماره وخانواده اش] خود را بنی اشیهب می دانستند. ابن سعد درباره ی پدر عماره - عبد الله - می گوید: اوست که به خاطر کار هایی که انجام می داد،گفتند دجال است».
نگارنده: به نظر می رسد مادر ابن صائد از خزرج بوده، پدرش نیز ممکن است از یهود باشد، در مورد بنی اشیهب که وی خود را به آن منتسب می نمود چیزی یافت نشد وچه بسا آنان دایی های او از خزرج باشند، پس او به حساب خزرج گذاشته می شود که رئیس آنها سعد بن عباده است، همو که دشمن سرسخت عمر بود، چرا که در مقابل بیعت ابوبکر ایستاد، لذا عمر او را به شام تبعید کرد وخالد بن ولید را فرستاد تا او را به قتل برساند!
الطبقات الکبری 3 /503 می نویسد: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ابن صیاد را در حالی که نوجوان ودر نزدیکی بلوغ بود ودر قبیله ی بنی مغاله بازی می کرد مشاهده نمود، آنان تیره ای از بنی عبد نجار هستند».
ولیکن عمر او را یهودی معرفی وبه دجال بودن متهم کرد! در حالی که او مسلمانی مجاهد بود ودر جنگ نهاوند فرماندهی سواران را بر عهده داشت، چنان که طبری در تاریخ 3 /187 می نگارد. او همواره از تهمت عمر وفرزندان او - عبد الله وحفصه - ومقلّدین آنها فریاد می کرد!
احمد در المسند 3 /79 می نگارد: «ابو سعید خدری در لشکر فتح شرکت داشت، وی می گوید: ما در لشکری - که عبد الله بن صیاد هم در آن حضور داشت - از مدینه به سمت مشرق آمدیم، هیچ کس با او همراه، همنشین وهم سفره نمی شد واو را دجال می نامیدند! روزی در منزلگاهی فرود آمده بودم که او مرا دید که نشسته ام، پس آمد، کنار من نشست وگفت: ابو سعید! آیا نمی بینی مردم چه می کنند؟! هیچ کسی همراه، همنشین وهم سفره ی من نمی شود، ومرا دجال می خوانند! تو می دانی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: دجال وارد مدینه نمی شود، واین در حالی است که من در مدینه به دنیا آمدم، وشنیدی که آن حضرت گفتند: برای دجال فرزندی به دنیا نمی آید، در حالی که من صاحب فرزند هستم! سوگند به خدا به خاطر رفتاری که مردم با من دارند در صدد آن بر آمدم که ریسمانی بگیرم ودر خلوت آن را دور گردنم قرار داده، [خود را حلق آویز کنم تا] خفه شوم واز این مردم راحت گردم. به خدا قسم من دجال نیستم»!
اما راویان در راستای اثبات صدق عمر، از زبان ابو سعید در این گزارش افزودند که وی گفت: «ابن صیاد در پایان سخنش گفت: به خدا قسم من محل تولد ومکان دجال را می دانم! ابو سعید ادامه می دهد: او امر را برای من دگرگون جلوه داد».(79)
مقصود ابو سعید آن است که ابن صیاد در ابتدای گفتارش او را فریب داد، ولی در نهایت اقرار نمود که دجال است!
دجال تمیم داری:
تمیم داری شخصی مسیحی واهل شام است، او در سال دهم هجری یعنی پس از پیروزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وفراگیر شدن اسلام در تمام جزیره، به همراه گروهی نزد آن حضرت آمدند. آنها به تجارت شراب اشتغال داشتند، پس خمره هایی از شراب را به عنوان هدیه خدمت ایشان آوردند، آن حضرت نپذیرفت زیرا خداوند حرام نموده است، در اینجا تمیم گفت: اینها را بگیرید واز قیمت آن بهره ببرید، ایشان در پاسخ فرمودند: قیمت آن نیز حرام است.
تمیم در مدینه سکنی گزید وبعداً در درگاه عمر که فرهنگ اهل کتاب، مخصوصاً داستان های آنها - که تمیم به خوبی از پس آن بر می آمد - موجب شگفتی او می شد، تقرّب یافت! وی از عمر درخواست نمود تا به او اجازه دهد داستان های اهل کتاب را در مسجد بگوید، ولی عمر گفت: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از فرهنگ داستان سرایان نهی نموده است ومن هراس آن دارم که خدا تو را در زیر گام های آنان قرار دهد».
مقصود عمر آن است که هنگامی که تو در مسجد داستان بگویی، من از غضب مسلمین بر تو می هراسم!
ولیکن تمیم از نرمش وسهل انگاری عمر بهره جست وبه مطلوب خود دست یافت، هم چنان که در تاریخ المدینة 1 /9 آمده است، لذا عمر نامه ای رسمی نوشت وبه او اجازه داد تا در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به داستان سرایی بپردازد!
او خود او در جلسه سخنرانی تمیم حضور یافت. او گفته که می خواسته از تمیم درباره ی مطلبی که در آن جلسه از او شنیده است سؤال کند، ولی او را احترام کرد ونپسندید گفتارش را قطع نماید!
عمر روز جمعه را برای تمیم انتخاب کرد، سپس شنبه را بدان افزود ونتیجه آن جالب از آب در آمد: کشیش وتاجر شراب، مسیحی سابق وآن گونه که خود گوید مسلمان کنونی. برای مسلمین در مسجد پیامبرشان (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز شنبه داستان های یهودیان ومسیحیان را می گوید! این در حالی است که عمر نقل هر گونه حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را با تهدید به تازیانه وزندان، ممنوع کرده بود!
در مسند احمد 3 /449 آمده است: «در دوران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ونیز روزگار ابوبکر داستان سرایی نمی شد، نخستین کسی که بدان پرداخت تمیم داری بود، وی از عمر اجازه گرفت تا در حالی که ایستاده است برای مردم داستان سرایی کند وعمر به او اجازه داد».
عمر بن شبه در تاریخ المدینة 1 /11 می گوید: «سپس عثمان به خلافت رسید، تمیم از او درخواست کرد تا [بر عرصه ی فعالیت او] بیفزاید، وی هم جایگاه دیگری به او داد که در پی آن تمیم در طول هفته سه بار به سخنرانی می پرداخت».
بدین سان تمیم واعظ وسخنران رسمی مسلمانان شد وعمر او را بسیار احترام می کرد وخیر المؤمنین می نامید، از این رو برای او کرامات ومعجزات ساختند، از جمله آنکه گفتند: روزی آتشفشانی در مدینه فوران کرد، عمر نزد تمیم آمد واز او خواهش کرد تا آن را خاموش کند، تمیم هم با وی آمد وبا دست دهانه ی آتشفشان را جمع کرده آن را به سمت راهی در میان کوه ها سوق داد ودر پی آن دوید تا آنکه آتش پنهان شد!
بیهقی در دلائل النبوة 6 /80 می نویسد: «فصلی در بیان کراماتی که برای تمیم داری آشکار شد... معاویة بن حرمل گوید: وارد مدینه شدم وسه روز بدون غذا در مسجد ماندم، پس از آن به نزد عمر آمده گفتم: یا امیر المؤمنین! توبه کاری پیش از آنکه بر او دست یابی [با پای خویش آمده است]، او گفت: که هستی؟ پاسخ دادم: معاویة بن حرمل [وی داماد مسیلمه ی کذاب است که در جریان ادعای نبوت، او را همراهی نموده است]، او گفت: نزد خیر المؤمنین برو.
سیره ی تمیم داری چنان بود که پس از نماز با دست به سمت راست وچپ خود می زد ودو مرد را گرفته، با خود می برد [ومیهمان می کرد]، من در کنار او نماز خواندم وپس از نماز با دست زد ودست مرا گرفت وبرد، پس غذایی برایم آوردند ومن هم بسیار خوردم، گرچه از شدت گرسنگی سیر نشدم!
روزی در منطقه ی حره آتشی شعله گرفت، عمر نزد تمیم آمد وگفت: به سراغ این آتش برو، تمیم گفت: ای امیر المؤمنین! مگر من کیستم؟ مگر من کیستم؟ وعمر آن قدر اصرار کرد که تمیم با او برخاست ومن هم به دنبال آنها رفتم، آنان به سوی آتش رفتند وتمیم آن را با دستش جمع می نمود تا آنکه آتش در راهی کوهستانی داخل شد وتمیم هم در پی آن رفت. پس عمر گفت: کسی که دیده مانند کسی که ندیده نیست، واین را سه بار تکرار کرد».
این تمیم داری است که پنداشتند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اعتقاد به دجال را از او گرفته است! تمیم آن را از داستان دجال یهودی برگرفته، تغییر داده وادعا کرده که او را در جزیره ای در بحر در حالی که در بند است مشاهده کرده است! او رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را از آن با خبر نمود وآن حضرت هم به سرعت بر منبر رفت ودر میان مسلمانان سخنرانی وقصه ی تمیم را برایشان تعریف نمود وآن را یکی از اجزاء اسلام واعتقادات آن قرار داد! مسلمین هم به ترویج آن در مهمترین مصادر پرداختند، این جریان به نام حدیث جساسه شناخته می شود.
از قدیمی ترین کسانی که آن را روایت کرده ابن ابی شیبه است، وی در المصنف 15/154 آن را از مشهورترین راویان این داستان که فاطمه دختر قیس فهریه خواهر ضحاک بن قیس چاپلوس معاویه است، نقل می کند، او می گوید: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نماز ظهر را به جا آورده پس از آن بر منبر رفتند، مردم از این کار تعجب کردند، برخی از آنان ایستاده وبعضی هم نشسته بودند، ایشان پیش از آن روز تنها در روز جمعه بر منبر می رفتند، پس با دست به مردم اشاره نمودند که بنشینید، سپس گفتند: به خدا قسم ایستادن من بابت امری که برایتان نفعی به دنبال داشته باشد نیست، نه برای ترغیب نمودن است ونه برای ترسانیدن.
مطلب آن است که تمیم داری نزد من آمد وخبری آورد که به خاطر مسرّت وروشنی چشمی که برایم در پی داشت مرا از خواب نیم روز باز داشت، پسر عمو های او در میان دریا دچار باد های سختی شدند که آنان را واداشت تا به جزیره ای که نمی شناختند پناه برند، آنان در میان قایق های کوچک نشستند وبالا رفتند که ناگهان با چیزی سیاه وپرمو که مژه هایی دراز داشت مواجه شدند، پرسیدند: تو کیستی؟ او گفت: من جساسه ام، گفتند: به ما خبر بده، او گفت: من نه به شما خبری می دهم ونه از شما درباره ی چیزی می پرسم، ولی این دیر چشم شما را گرفته است، بدانجا بروید که در آنجا مردی است مشتاق آگاهانیدن شما وکسب اطلاع از شما.
آنها هم به دیر آمدند ویکباره با پیرمردی پرمو برخورد کردند که سخت در میان غل وزنجیر به بند کشیده شده بود، او به آنان گفت: از کجا آمده اید؟ گفتند: از شام، پرسید: عرب ها چه کردند؟ پاسخ دادند: ما قومی از آنهاییم، گفت: این مردی که در میان شما خارج شد چه کرد؟ گفتند: کار نیک، گروهی با او به دشمنی پرداختند ولی خدا او را بر آنها غالب گردانید، امروز آنان همه متحدّند وپروردگار ودینشان یکی است، او گفت: این برای آنها بهتر است، وافزود: چشمه ی زغر چه شد؟ گفتند: مردم محصولات خود را از آن آبیاری کرده وبرای آشامیدن از آن استفاده می نمایند.
او پرسید: آن درخت نخلی که بین عمان وبیسان [شهری در اردن] بود چه شد؟ پاسخ گفتند: هر ساله از میوه ی آن اطعام می شود، گفت: چه بر سر دریاچه ی طبریه آمد؟ گفتند: از فراوانی، آب از دو طرف آن روان است. پس سه بار نفس عمیق کشید وگفت: اگر از این بند رهایی می یافتم هیچ زمینی را وا نمی نهادم مگر آنکه با همین دو قدم بر آنجا گام می نهادم، مگر مدینه که مرا هیچ سلطه ای بر آن نیست.
در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: شادمانی من در اینجا به نهایت رسید(!) اینجا مدینه است، سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست هیچ گذرگاه تنگ یا وسیعی در مدینه نیست، مگر آنکه تا روز قیامت فرشته ای با شمشیری آخته بر آن قرار دارد».(80)
ولیکن مسلم در صحیح 8 /203 در جریان جساسه ودجال تمیم بیش از حد قلم فرسایی کرده وآن را با چند روایت آورده است که شاید طولانی ترین آن در 8 /204 واز قهرمان داستان فاطمه دختر قیس باشد، وی گوید: «هنگامی که دوران عده ی من سپری شد، شنیدم منادی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ندا کرد: نماز جماعت، پس به مسجد رفتم وبا آن حضرت نماز گزاردم، ایشان بعد از نماز بر منبر نشستند در حالی که می خندیدند، سپس گفتند: هر کسی در محل نماز خود باشد، وبعد از آن گفتند: آیا می دانید چرا شما را گرد آوردم؟ مردم گفتند: خدا ورسولش داناترند.
ایشان گفتند: به خدا قسم نه برای ترغیب نمودن است ونه بابت بیم دادن، بلکه به خاطر آن است که تمیم داری که مردی بود بر آیین مسیح وآمد وبیعت نمود ومسلمان شد برای من جریانی را تعریف کرد که با آنچه برایتان از مسیح دجال می گفتم موافقت دارد! او به من گفت که به همراه سی تن از طوایف لخم وجذام در کشتی نشست وآنان به مدت یک ماه در میان دریا گرفتار امواج بودند، پس از آن به جزیره ای که در مغرب خورشید قرار داشت پناه بردند ولذا در قایق های کوچک نشستند تا آنکه داخل جزیره شدند، در آنجا جنبنده ای به آنان برخورد کرد چنان پرمو، که جلو وپشت او قابل تمییز نبود، آنان گفتند: وای بر تو، کیستی؟ او در پاسخ گفت: من جساسه ام. پرسیدند: جساسه چیست؟ گفت: ای قوم! به نزد این مردی که در این دیر است بروید که او مشتاق خبر شماست.
تمیم گوید: وقتی از او نام مردی را شنیدیم ترسیدیم که مبادا این جساسه یک شیطان باشد پس به سرعت رفتیم تا آنکه وارد دیر شدیم، در آنجا با انسانی مواجه شدیم که بزرگتر از او ندیده بودیم وکسی که به مانند او سخت در بند باشد مشاهده نکرده بودیم! دستان او به گردنش بسته شده بود وبین زانو تا استخوان روی پای او در آهن بود! به او گفتیم: وای بر تو، کیستی؟ پاسخ داد: درباره ی من آگاه شدید، از خودتان خبر دهید که کیستید؟ گفتیم: مردمانی عرب هستیم که در کشتی نشستیم ولی در دریا با طوفانی روبرو شدیم که یک ماه گرفتار آن بودیم، پس از آن هم به جزیره ی تو پناهنده شده در قایق ها نشستیم، در جزیره جنبنده ای به ما برخورد چنان پرمو، که جلو وپشت او قابل تمییز نبود، به او گفتیم: وای بر تو، کیستی؟ واو پاسخ داد: من جساسه ام، گفتیم: جساسه چیست؟ گفت: به نزد این مردی که در دیر است بروید که مشتاق خبر شماست، وما با سرعت نزد تو آمدیم واز آن موجود هراسان بودیم وایمن نبودیم که یک شیطان باشد!
پس آن شخص پرسید: به من از نخل بیسان خبر بدهید، گفتیم: از چه چیز آن می پرسی؟ گفت: از نخل آن، آیا میوه می دهد؟ پاسخ دادیم: آری، او گفت: نزدیک است که دیگر میوه ندهد، وافزود: از دریاچه ی طبریه چه خبر دارید؟ گفتیم: از چه چیز آن می پرسی؟ گفت: آیا آب دارد؟ پاسخ دادیم: آب بسیاری دارد، او گفت: نزدیک است که آب آن خشک شود، گفت: از چشمه ی زغر خبر دهید، گفتیم: از چه چیز آن می پرسی؟ گفت: آیا در آن آبی هست وآیا اهالی آنجا در کشاورزی از آن بهره می برند؟ پاسخ دادیم: آری، آب فراوانی دارد واهالی آنجا در کشاورزی از آن بهره می برند، گفت: به من از پیامبر درس نخواندگان خبر دهید، چه کرده است؟ گفتیم: از مکه خارج وساکن مدینه شده است، پرسید: آیا عرب ها به جنگ با او پرداختند؟ پاسخ مثبت دادیم، گفت: او با ایشان چه کرد؟ وما به او خبر دادیم که آن حضرت بر عرب هایی که پیرامون ایشان بودند غالب آمد وآنان به اطاعت او گردن نهادند، او گفت: آیا چنین شد؟! گفتیم: آری، گفت: برای آنها بهتر است که از او اطاعت نمایند، [حال] من از خودم به شما خبر می دهم، من مسیحم(!) ونزدیک است که به من اجازه ی خروج داده شود ودر پی آن خروج کرده در زمین سیر کنم ودر مدت چهل شب هیچ ناحیه ای را وا ننهم مگر آنکه در آن فرود آیم، مگر مکه وطیبه [مدینه] که بر من حرام است وهرگاه بخواهم در یکی از آن دو وارد شوم فرشته ای با شمشیری آخته به سوی من آمده مرا باز می دارد، وبر هر راهی از آن ملائکه ای هستند که از آن محافظت می نمایند.
[در این هنگام] پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که با چوب دستی خود بر منبر می زدند گفتند: این طیبه است، این طیبه است، این طیبه است، آیا این را به شما گفته بودم؟ مردم گفتند: آری، ایشان گفتند: سخن تمیم که با آنچه برایتان از دجال ومکه ومدینه می گفتم مطابق است(!) خوشایند من قرار گرفت، بدانید که او در دریای شام یا یمن است، نه، بلکه از سمت مشرق می آید، از سمت مشرق، از سمت مشرق.
من [فاطمه بنت قیس] این حدیث را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به خاطر سپردم».
نگارنده: آگاهی از دروغین بودن وتناقضات این داستان به دقت وتأمل زیادی نیاز ندارد، ظاهراً پردازنده ی آن خود بنت قیس دروغ پرداز بوده است وبه حق باید گفت: دروغگو حافظه ندارد! یکی از امور سؤال بر انگیز آن است که در بعضی از اخبار آمده که تمیم در کشتی بوده است، ولی در برخی چنین آمده که او در کشتی حضور نداشته است! در بعضی آمده که آنان به مدت یک ماه گرفتار امواج دریا بودند، حال آنکه در برخی دیگر چنین آمده که آنان سیر می کردند تا آنکه جزیره ای نمایان شد وبرای خرید نان رفتند(81)! این جزیره در بعضی از اخبار در ساحل فلسطین(82) قرار دارد ودر برخی دیگر در مغرب! ودر بعضی از آنها آمده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مکان آن متحیر بودند و...
از سویی دیگر بعضی روایات، جساسه را جنبنده ای معرفی می کند وحال آنکه بعضی دیگر او را یک زن می داند(83)! دجال هم که یا انسانی است درشت هیکل ویا شیطانی که در دیر جزیره در بند است.
دجال خاخام کعب الاحبار:
یهودیان تلاش بسیاری نمودند تا بر فرهنگ اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تأثیرگذار باشند، تا جایی که تورات را به زبان عربی ترجمه نموده وعمر بن خطاب را عهده دار آن کردند که به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بقبولاند تا تورات را به عنوان کتابی برای مسلمانان، مورد اعتماد خود قرار دهد! اما پیامبر غضبناک شده فرمودند: «قسم به آن کسی که جان محمد در دست اوست، اگر موسی در میان شما می بود وشما از او پیروی می کردید، ومرا وامی نهادید، بی شک گمراه می شدید».
در المصنف عبد الرزاق 6 /113 آمده است: «پس رنگ چهره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عوض شد! عبد الله بن ثابت گوید: به عمر گفتم: خدا عقلت را مسخ نماید(!) آیا نمی بینی چهره ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چگونه شد»؟! (84)
یهودیان در مدینه دو مدرسه داشتند: یکی مدراس بود که در آن تورات تدریس می شد ودیگری مشنا که محل تدریس تلمود بود وبعضی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که بارزترین آنها عمر بود، هر شنبه نزد آنان حاضر می شدند! عمر از آن حضرت خواست تا به آنها اجازه دهد که احادیث یهودیان را بنویسند، ولی ایشان از این مطلب نهی نموده فرمودند: آنها چگونه شما را هدایت نمایند حال آنکه خود را گمراه کرده اند! ولیکن آنها هم چنان در درس های یهودیان حضور می یافتند! ولذا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخنرانی نمودند ومسلمانان را از کسانی که از یهود تأثیر می پذیرند - وخود ایشان آنها را متهوّکین نامیدند - بر حذر داشت!(85)
معنای این مطلب آن است که اسرائیلیات از همان زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) انتشار یافت وهنگامی که کعب الاحبار در زمان عمر از راه رسید، دریافت که اسرائیلیات در دجال جمع است ولذا آن را دگرگون کرد، یهودی بودن دجال را انکار نمود وچنین جلوه داد که دجال عرب واهل عراق است وبر هراس مسلمین از او افزود. علاوه بر آن با خبر دادن از فتح قسطنطنیه آنان را بیم داد، چرا که در پی آن خروج دجال وقیامت است!!!
او هم چنین فتح قسطنطنیه را بر دستان یهود بنی اسحاق قرار داد ونه به دست مسلمانان!
امری که موجب شگفتی می شود آن است که کعب این مطالب را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند وحال آنکه ایشان را ندیده است! ولیکن شاگردان کعب یعنی ابو هریره، عبد الله بن عمر، عبد الله بن عمرو عاص ودیگران سخنان او را حدیث قرار دادند!
کعب الاحبار شورش دجال را شورشی عربی جلوه می دهد!
سنیان از انس روایت می کنند که دجال یهودی است، در مسند احمد 3 /224 از انس نقل می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: دجال از منطقه ی یهودی نشین اصفهان قیام می کند وهفتاد هزار تن از یهودیان که بر سر تاج دارند، همراه او خواهند بود». صحیح مسلم 8 /207 می آورد: «از یهود اصفهان هفتاد هزار نفر از دجال تبعیت می کنند، آنان جامه هایی دربردارند که تمام بدن را می پوشاند». با این وجود، کعب دجال را عربی خالص جلوه داد!
در مصنف ابن ابی شیبه 8 /671 از کعب آمده است: «گویا می بینم که در صف مقدم لشکر دجالِ یک چشم، ششصد هزار نفر از اعراب هستند که جامه هایی سبز وگشاد دربردارند که تمام بدن را می پوشاند». در الکنی بخاری /65 آمده است: «چهل هزار تن از اعراب اصیل از دجال پیروی می کنند».(86)
کار دیگر کعب آن است که دجال را اهل عراق نشان داد، زیرا عراق خوشایند وی نبود وعلت این امر آن بود که قبائل یمنی آنجا از فریب کاری او آگاه بودند، عبد الرزاق در المصنف 11 /396 از کعب می آورد: «دجال از عراق قیام می کند». ودر /251 نقل می کند: «عمر بر آن شد که در عراق سکونت کند، ولی کعب بدو گفت: این کار را نکن چرا که دجال، جنیان عصیانگر، نه قسمت از ده قسمت سحر وهر درد سختی که از پای در می آورد - مقصود او اهواء است - در آنجاست».(87)
کعب الاحبار برای بنی تمیم احترام بسیاری قائل شده است، او بنابر نقل الآحاد والمثانی 2 /372 به ابن فاتک تمیمی گوید: «سخت ترین قبائل عرب در مقابل دجال، قوم تو هستند».
در نتیجه کعب الاحبار با این کار، با تمیم داری وعمر به مخالفت پرداخته است، زیرا آن دو می گویند دجال به دنیا آمده وزندگی می کند تا آنکه خروج نماید!
هم چنان که حدیث نبوی مشهور نزد سنیان را که متضمن آن است که دجال از یهود اصفهان می باشد، رد کرده است! او می پندارد که دجال اهل مصر است وغرض آن بوده که وی را یهودی وشبیه به موسی (علیه السلام) قرار دهد، زیرا نزد یهودیان موسی مهدی منتظر است!
در فتح الباری 13 /277 می نویسد: «ابو نعیم به واسطه ی کعب الاحبار روایت کرده که دجال در شهر قوص در سرزمین مصر به دنیا می آید، او گفته است: بین زمان تولد تا قیام او سی سال است».
هر کس به دجال کعب ایمان نیاورد کافر است!
در فرائد السمطین 2 /334 می نویسد: «جابر بن عبد الله روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر کس قیام مهدی را انکار کند، به آنچه بر محمد نازل گشته کافر شده است، وهر کس فرود آمدن عیسی را انکار نماید، کافر شده است، وهر کس خروج دجال را انکار کند، کافر شده است».(88)
مقصود از این دجال، دجال کعب الاحبار است، وچه بسا بدعتی که او درباره ی دجال آورده از ناحیه عقلاء مسلمانان با انکار مواجه شده وبرخی علناً به انکار آن پرداخته ویا با اهل بیت (علیهم السلام) موافقت کرده اند، لذا او وشاگردانش این حدیث را ساخته ودجال او را با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ارتباط داده اند [واز مسلّم بودن قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سوء استفاده کرده اند تا دجال کعب را نیز مسلّم جلوه دهند]!
و اگر از باب جدال صحت این حدیث را بپذیریم باید کفر در آن را به معنای لغوی که عبارتست از پوشاندن حق بدانیم، نه به معنای اصطلاحی آن که موجب خروج از دین می شود.
ارتباطی که کعب الاحبار میان دجال ومهدی ایجاد نمود وضربه ی آن را متوجه اسلام کرد!
کعب الاحبار بشارت نبوی درباره ی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وفرود آمدن مسیح (علیه السلام) را دریافت کرده وآنها را با بدعت های یهود آمیخت، به علاوه در راستای مصالح رومیان، دروغ هایی بدان افزود که مسلمین را از فتح قسطنطنیه باز می داشت! او چنین پنداشت که دجال بدون فاصله پس از فتح قسطنطنیه خروج می کند، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کشته می شود، کعبه منهدم می گردد ومکه ویران شده وتا ابد کسی در آن سکونت نخواهد نمود!
راویان وابسته به دستگاه خلافت هم بدعت های او را پذیرفته، آنها را احادیثی نبوی قلمداد کردند ودر مهمترین منابع خود گرد آوری نمودند وبه اعتقادی تبدیل شد که علی رغم آن که رسوایی آن فریاد می کند، بدان ایمان می آورند!
ابن حماد در الفتن 2 /457 از کعب نقل می کند: «اهل آسمان وزمین وپرندگان، بر مهدی منصور درود می فرستند، او نبرد خود را با اهل روم آغازمی کند وجنگ هایش بیست سال به طول می انجامد، سپس در بزرگترین نبرد، او ودو هزار تن از همراهانش که همه امیر وصاحب پرچم هستند به شهادت می رسند که مسلمانان پس از مصیبت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به مصیبتی عظیمتر از آن دچار نشده اند».
همو در 1 /393 از کعب می آورد: «به من خبر رسیده که مهدی چهارده سال در بیت المقدس درنگ خواهد کرد، سپس می میرد وبعد از او شریف الذکر که از قوم تبّع است وبدو منصور گفته می شود، به مدت بیست ویک سال در بیت المقدس خواهد بود، در پانزده سال آن عدالت ودر سه سال آن ستم حکم خواهد کرد، سه سال دیگر نیز محرومیت از اموال است وهیچ کس درهمی نخواهد پرداخت».
زرندی شافعی در معارج الوصول /198 می نویسد: «از کعب نقل شده که مهدی می میرد وپس از او مردی از اهل بیتش متولّی امر مردم خواهد شد که هم خیر دارد وهم شر وبدی، ولی شرّ او از خیرش بیشتر است، او مردم را به غضب آورده وپس از یکپارچگی آنها را به افتراق می کشاند، دوران او کوتاه است ومردی از اهل بیتش بر او شوریده، او را به قتل خواهد رساند. پس از قتل او جنگی شدید در میان مردم درمی گیرد. دوران او نیز کوتاه بوده وخواهد مرد، پس از او مردی از قبیله ی مضر، از سمت مشرق بر مردم حاکم شده، آنان را به کفر کشانده واز دین به در خواهد برد!»
ببینیم که چگونه کعب الاحبار قلب اعتقاد اسلام وبشارت نبوی نسبت به دولت عدل الهی وپایان یافتن ظلم وستم را هدف قرار داده وآن را به بازی گرفته است، وبه خدای متعال که وعده ی پایان یافتن ظلم وجور را داده است نسبت داده که مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کشته می شود وظلم باز می گردد! وچگونه است که عبد الله بن عمر، عبد الله بن عمرو عاص، زهری، وهب بن منبه ودیگران افکار کعب را پذیرفتند وبه گسترش آن همت گماردند ونپرسیدند که کعب به جز از آموخته های یهود، از کجا به علم غیب دست یافته است؟!
کعب می پندارد یهودیان قسطنطنیه را فتح خواهند کرد!
از امور عجیبی که مسلم در صحیح 8 /187 از ابو هریره نقل می کند این مطلب است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آیا نام شهری را شنیده اید که یک سوی آن در خشکی ویک سوی دیگر آن در دریا باشد؟ پاسخ دادند: آری، ای رسول خدا! فرمود: قیامت به پا نخواهد شد تا آنکه هفتاد هزار تن از بنی اسحاق برای جنگ بدان سو بشتابند، ووقتی بدان سرزمین می رسند فرود می آیند ولی نه با سلاحی به جنگ می پردازند ونه تیری پرتاب می کنند، بلکه می گویند: لا إله إلا الله والله اکبر، ویکی از دو طرف آن سرزمین سقوط می کند - ثور [که این مطلب را با یک واسطه از ابو هریره نقل می کند] می گوید: به خاطر دارم که گفت آن طرفی که در دریاست - آنان دوباره می گویند: لا إله إلا الله والله اکبر، وطرف دیگر آن سقوط می کند، برای بار سوم این جمله را تکرار می کنند که راه برای آنان باز می شود ووارد شده به جمع آوری غنائم می پردازند، در حالی که مشغول تقسیم غنائم هستند شخصی می آید ودر میان آنان فریاد می کند: دجال خروج کرده است وآنها همه چیز را وانهاده باز می گردند».(89)
نگارنده: کعب الاحبار شنیده که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهری را در مغرب با تکبیر فتح می کند، برخی راویان هم گفتند که آن شهر قسطنطنیه است، مسلمانان هم برای فتح آن مهیا می شدند، پس کعب فتح آن را به قوم خود نسبت داد.
وی این مطلب را به ابو هریره آموخت، او هم آن را حدیثی نبوی جلوه داد که خواهد آمد.
کعب الاحبار مسلمانان را از دجال می هراساند، اگر قسطنطنیه را فتح کنند!
در جلد سوم جواهر التاریخ آوردیم که امام زین العابدین وامام باقر (علیهما السلام) افترای کعب الاحبار را نسبت به اینکه صخره ی بیت المقدس که قبله ی یهودیان است از کعبه برتر است، رد کردند، ودر جلد دوم در فصل کسانی که به دست معاویه کشته شدند، آوردیم که رشید هجری ومحمد بن ابی حذیفه، کعب وپیشگوئی های او را به تمسخر گرفتند!(90)
کعب، دجال را زمینه ای مناسب برای دروغ های خود یافت، لذا آنچه را در ذهنش در باب او ساخته وپرداخته بود، در افکار مسلمانان کاشت وبه آنان قبولاند که این امت در زمانی نزدیک به انتها می رسد! او عمر را نیز قانع کرد که اسلام به پایان می رسد، کعبه منهدم می شود، مکه ویران شده وتا ابد آباد نخواهد گردید! والبته هذیان سرایی های کعب توسط شاگردانش به احادیثی نبوی تبدیل شد!
ابن حماد در الفتن 2 /529 می نویسد: «کعب الاحبار گوید: قسطنطنیه را فتح می کنند، پس از آن خبر قیام دجال به آنها می رسد، آنها هم رهسپار شام می شوند ولی می فهمند او خروج نکرده است، وپس از درنگی کوتاه خروج می نماید».
همو در 2 /522 از کعب می نویسد: «در حالی که مشغول تقسیم غنائم هستند خبر قیام دجال به آنها می رسد وحال آنکه این خبر دروغ است، پس هر آنچه می توانید غنیمت بردارید، زیرا شما شش سال سپری خواهید نمود واو در هفتمین سال خروج خواهد کرد».
و در /147 از کعب می آورد: «دجال قیام نمی کند تا آنکه قسطنطنیه فتح گردد».
حاکم در المستدرک 4 /462 از کعب نقل می کند: «جزیره ایمن از خرابی است تا آنکه ارمینیه [ارمنستان] ویران شود، مصر ایمن از ویرانی است تا آنکه جزیره خراب گردد، کوفه نیز ایمن است تا آنکه مصر ویران گردد، وجنگ واقع نخواهد شد تا زمانی که کوفه خراب شود، وشهر کفر [قسطنطنیه] پیش از جنگ فتح نمی شود ودجال هم پیش از فتح آن قیام نخواهد کرد».
الفتن 2 /548 از عبد الله بن عمر روایت می کند: «مردم پنج جنگ خواهند داشت؛ دو مورد آنها گذشته وسه مورد دیگر در این امت است؛ جنگ ترک ها، نبرد رومیان وجنگ دجال که پس از آن جنگی نخواهد بود...».
همو در 2 /161 از کعب: «در حالی که آنها مشغول تقسیم غنائم هستند خبر خروج دجال می رسد. پس هر آنچه در دست دارند رها می کنند وبه بیت المقدس می آیند. پس [عیسی] پشت سر کسی که عهده دار امور مسلمین است نماز می گزارد.
سپس خداوند به عیسی بن مریم وحی می کند که به سمت یأجوج ومأجوج برود وبعد از آن به بیت المقدس باز می گردد. آنگاه زمین زکات خود را آن چنان که در ابتدای دنیا بود بیرون می دهد، پس از آن هفت سال می گذرد ودر پی آن خدا بادی را می فرستد که ارواح مؤمنین را قبض می کند».
الفتن 2 /499 از کعب نقل می کند: «بالاترین نبرد، ویرانی قسطنطنیه وقیام دجال، در هفت ماه است ویا هر قدر که خدا بخواهد».
نظر کعب - با تبدیل هفت ماه به هفت سال - به برخی از صحابه هم سرایت نمود! الفتن 2 /469 از بشیر بن عبد الله بن یسار چنین می آورد: «عبد الله بن بسر مازنی که از صحابه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، گوش مرا گرفت وگفت: ای فرزند برادر! شاید تو فتح قسطنطنیه را درک کنی، پس اگر چنین شد مبادا غنیمتت را رها کنی، زیرا بین فتح آن تا خروج دجال هفت سال است».
فراتر آنکه سخن کعب به حدیثی نبوی تبدیل شد! وسنیان گمان کردند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفته است: «بالاترین نبرد، فتح قسطنطنیه وقیام دجال در هفت ماه است»!(91)
مسند احمد 4 /189 از عبد الله بن بسر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «بین جنگ وفتح مدینه شش سال است ومسیح دجال در سال هفتم قیام می کند».(92)
ابن سهل بلخی در البدء والتاریخ 2 /185 می نویسد: «عالمان گفته اند: بین فتح قسطنطنیه وشورش دجال هفت سال است، پس در حالی که آنها در چنین حالتی [تقسیم دینار ها] هستند کسی می آید وفریاد می کند که دجال در خانه هایتان است وآنان هر چه در دست دارند رها می کنند وبه سوی او می شتابند».
یکی دیگر از این خرافات آن است که مسلم در صحیح خود 8 /176 از ابو هریره می آورد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: «قیامت به پا نخواهد شد مگر آن زمان که لشکریان روم در اعماق یا دابق(93) فرود آیند. در پی آن لشکری از مدینه که در آن روزگار از بهترین های اهل زمین هستند به سوی آنان می روند، پس چون صف می کشند رومیان گویند: ما را با کسانی که برخی از ما را اسیر کردند، رها بگذارید تا با آنها بجنگیم، مسلمانان در پاسخ می گویند: نه، به خدا سوگند شما را با برادرانمان رها نخواهیم کرد، پس میان آنان جنگی در می گیرد ویک سوم مسلمانان پا به فرار می گذارند که خداوند تا ابد توبه ی آنها را نخواهد پذیرفت، یک سوم هم کشته می شوند که برترین شهیدان نزد خدایند، ویک سوم آخر فاتح اند وتا ابد فتنه واختلافی در میان آنها در نخواهد گرفت، آنان قسطنطنیه را فتح می کنند وزمانی که مشغول تقسیم غنائم هستند وشمشیر هایشان را بر درختان زیتون آویخته اند، شیطان در میان آنها فریاد می کند که مسیح [دجال] به سراغ خانواده هایتان رفته است. [به دنبال این فریاد] آنها از آن سرزمین خارج می شوند وحال آنکه این خبر دروغ است.
وقتی به شام می رسند در حالی که خود را آماده جنگ می کنند ومشغول صف آرایی هستند، او قیام می کند. یکباره نماز به پا می شود وعیسی بن مریم (علیه السلام) فرود آمده، امامت نماز را بر عهده می گیرد. زمانی که دشمن خدا او را می بیند هم چنان که نمک در آب ذوب می شود، ذوب می گردد، اگر او را رها کند، آن قدر ذوب می شود که هلاک گردد، ولیکن خدا او را به دست عیسی به قتل خواهد رساند وخونش را بر دشنه ی وی به مردم نشان خواهد داد».(94)
بدین صورت دروغ های کعب الاحبار به احادیثی نبوی وصحیح مبدل شد که مصادر مورد اعتماد(!) آنها را نقل نمودند. ببینیم که چگونه یهودیان، راویان سر سپرده ی دستگاه خلافت را نادان فرض نمودند وبرای خدمت به توطئه هایشان، از آنها استفاده کردند؟! وچگونه حکومت ها تا به امروز بدعت های آنها را پذیرفته اند؟! ما کسی را نمی یابیم که از خود بپرسد: قسطنطنیه فتح شده وهفت سال، بلکه هفتاد سال، وبلکه صدها سال از آن گذشته است، پس دجال کعب، مهدی او وقیامتی که از آن سخن می گفت، کجا شدند؟!
کعب در تأیید دروغ هایش شگرد هایی مختلف داشت!
در الفائق زمخشری 2 /185 آمده است که کعب به ابو عثمان نهدی گفت: «آیا نزد شما کوهی که بر بصره اشراف داشته باشد وبدان سنام گویند، وجود دارد؟ وی پاسخ داد: آری، او گفت: آیا در کنار آن، چشمه ای بسیار خاک آلود قرار دارد؟ او گفت: بلی، کعب گفت: آن چشمه اولین آب از آب های عرب است که دجال وارد آن می گردد»! (95)
در نهایت این سخن کعب به به حدیثی نبوی تبدیل شد!(96)
کعب الاحبار گفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نمی پذیرد وپیروان دستگاه خلافت از او تبعیت می کنند!
پیشتر به نقل بخاری گذشت که مغیره به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: «مردم می پندارند که دجال خوردنی وآشامیدنی با خود به همراه دارد، وآن حضرت پاسخ دادند: او نزد خدا خوارتر از آن است».
ولیکن کعب روی داستان های یهود تأکید می کند، مسلمانان هم او را درباره ی کوه نان خرد شده در آبگوشت تصدیق می نمایند!
لسان العرب 8 /328 می نویسد: «[به کوه بلند ماتع گویند که] مثال آن سخن کعب است که دجال با خود کوهی بلند دارد که با نان خرد شده در آبگوشت مخلوط است».!(97)
کعب الاحبار آن کوه را کوهی بلند ومرتفع قرار داده است، که در حقیقت نانی است خرد شده در آبگوشت، بلند ومرتفع، وبرای تمامی قبائل عرب کافی است! واین کوه به نام پدر کعب می باشد، چرا که او کعب بن ماتع است!
اهل بیت (علیهم السلام) دروغ پردازی های کعب را رد می کنند!
منابع ما با قاطعیت بیان می کنند که ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مرحله ودورانی جدید در زندگی مردم بر روی این کره ی خاکی است وحیات تا روز قیامت در پرتو آن استمرار دارد، لذا ظلم تا ابد باز نخواهد گشت. در روایات ما چنین آمده که آن حضرت مدت زمانی طولانی به تعداد سال های اصحاب کهف حکومت می کنند، وپس از ایشان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان باز می گردند وحکومت می نمایند.
سلسله ی وقایع اینچنین است؛ ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، فرود آمدن مسیح (علیه السلام)، خروج دجال در عصرآن دو ومرگ او، وفات مسیح واستمرارحکومت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وامتداد دولت عدل الهی پس از ایشان تا روز قیامت. پس قیام دجال بعد از ظهور آن حضرت ونزول مسیح است.
این در حالی است که منابع اهل سنت باور های یهودیان را - که می پندارند وقتی مسلمین قسطنطنیه را فتح نمایند وبر رومیان پیروز گردند، حضرت مهدی (علیه السلام) کشته می شود ودجال خروج می کند، سپس مسیح (علیه السلام) فرود می آید، بعد از آن یأجوج ومأجوج ظهور می کنند وپس از آن قیامت به پا می شود - به رسمیت شناخته است! آنان این وقایع عظیم را که با فاصله از یکدیگر رخ می دهند، پشت سر هم قرار دادند وهمه را در هفت ماه ویا هفت سال گنجاندند، سپس آن را احادیثی نبوی قلمداد کردند!
سؤالی که به ذهن می آید درباره ی جبهه ی مشکوکی است که کعب الاحبار در مورد قسطنطنیه اتخاذ نموده وبا مصالح رومیان موافقت دارد!
پس از آنکه لشکر روم در شام شکست خورد ومسلمین به قصد فتح قسطنطنیه بدان سو رفتند، کعب گفت: در پی فتح آن سرزمین، دجال قیام می کند، مهدی مسلمانان کشته می شود، قیامت بر پا شده وعالم به پایان می رسد!
ابن ابی شیبه در المصنف 8 /650 از معاذ بن جبل روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: آبادانی بیت المقدس ویرانی مدینه را در پی دارد وویرانی مدینه بروز جنگ را، با بروز آن جنگ، قسطنطنیه فتح می شود وفتح آن قیام دجال را به دنبال دارد!
سپس با دست بر ران یا شانه ی کسی که این حدیث را برایش گفتند زدند وافزودند: این مطلب حق است هم چنان که تو اینجا هستی - ویا هم چنان که تو اینجا نشسته ای -، ومقصود ایشان معاذ است».! (98)
نگارنده: اگر روایت سنیان از ابو عبیده ومعاذ صحیح باشد، بر آن دلالت دارد که این دو نیز از جمله متهوّکین وشاگردان خاخام های یهود بوده اند، واحادیثی را که مردم را از دجال به هراس می انداخت، از آنها فرا گرفته بودند!
سنن ابن ماجه 2 /1370 از عمرو بن عوف از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «قیامت به پا نخواهد شد، مگر آنکه نزدیکترین مرزبانان مسلمانان در بولاء باشند، سپس فرمود: یا علی! یا علی! یا علی! وایشان گفتند: پدر ومادرم فدای شما، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: شما وکسانی که بعد از شما خواهند بود، با بنی الاصفر [رومیان] نبرد خواهید کرد تا آنکه بهترین های اسلام یعنی اهل حجاز که در راه خدا از سرزنش هیچ ملامت گری نمی هراسند، به سوی آنان بروند، آنها قسطنطنیه را با تسبیح وتکبیر فتح می کنند وبه غنائمی دست می یابند که مانند آن را دست نیافته بودند وحتی سپر ها را تقسیم می کنند، یکباره شخصی آمده گوید: مسیح در سرزمین های شما قیام کرده است، آگاه باشید که این خبر دروغ است، پس هم کسانی که از غنائم برداشته اند پشیمانند وهم کسانی که آن را رها کرده اند».(99)
الفتن 1 /55 از عمران بن حصین از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «چهار فتنه به وقوع خواهد پیوست، در نخستین آنها ریختن خون مردم را حلال می شمارند، در دومی خون ومال مردم حلال شمرده می شود، در سومین آنها خون ومال وناموس حلال به حساب می آید، وچهارمین آنها دجال است».
ودر 2 /555 می نویسد: «دجال در فتنه ی چهارم شورش وچهل سال درنگ خواهد نمود».
همو در 2 /517 از کعب می آورد: «گفته می شد که سگ قیامت، دجال است».
معنای این سخن آن است که قیام دجال ملازم برپایی قیامت است، هم چنان که سگ ملازم صاحب خود می باشد! باید گفت که کعب این تعبیر را از تلمود گرفته است، چرا که هم چنان که ابن حجر می گوید گزارش های پیرامون دجال در تورات نیامده است.
شگردی که کعب الاحبار به کار بسته آن است که برای جلب رضایت مسلمین(!) تصویرش از دجال را با اندک تفاوتی نسبت به تصویر یهود ارائه کرده است. قوم او یهود، دجال را بر پیامبر خدا حضرت مسیح (علیه السلام) تطبیق می کنند، ولی کعب این تطبیق را حذف نموده است.
از سویی ظهور مهدی، نزول مسیح وجنگ آنها با دجال را بدان افزوده است. در عین حال مهدی ودجالی که ترسیم می کند، با مفاهیمی یهودی توأم است، مثل آنکه می گوید دجال عرب است، مهدی به هدف خود دست نمی یابد وبه دست رومیان به قتل می رسد وکعبه منهدم ومکه ویران می شود!
در نهایت گوییم که یک محقق به آسانی می تواند به احادیث کعب خرده گیرد، وهمین کافی است که می بینیم سخنان وی به احادیثی نبوی مبدل شد، با وجود آنکه کعب، آن حضرت را ندیده است! وگفتیم که عمر وپس از وی عثمان ومعاویه چه تقدیسی از او می کردند، واو بین مدینه وشام ومصر وقسطنطنیه در حرکت بود.
راویان وابسته به دستگاه خلافت نیز چنان او را بزرگ داشتند که به وی اجازه می داد هر آنچه بخواهد بگوید، وشاگردان او مانند ابو هریره، عبد الله بن عمرو عاص، عبد الله بن عمر، عبد الله بن سلام، وهب بن منبه ودیگران، آن سخنان را به حدیث تبدیل می کردند وبه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت می دادند!
دروغ پردازان پیش از دجال!
سنیان روایت کرده اند که پیش از دجال سی ویا هفتاد دروغ پرداز خواهند بود وروایت سی تن نزد آنان صحیح است. در روایات ما نیز آمده است که در این امت دوازده پیشوای هدایت ودوازده پیشوای ضلالت وسی دروغ پرداز خواهند بود. والبته مقصود آن است که دجال ها ودروغ پردازان پیش از دجال اصلی که از شخصیت ها ورؤوس هستند این تعدادند وگر نه بیش از این ها هستند، که از جمله ی آنها، تعدادی از راویان احادیث پیرامون دجال هستند!
عبد الرزاق در المصنف 11 /392 از ابی بکره چنین نقل می کند: «مردم پیش از آنکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی مسیلمه سخنی بگویند، در مورد او زیاد صحبت می کردند، پس روزی آن حضرت برای سخنرانی ایستادند وفرمودند: این دجالی که پیرامون او بسیار سخن گفتید، یکی از سی دروغ پردازی است که پیش از مسیح [دجال] می آیند.
هیچ سرزمینی نیست مگر آنکه رعب از او در آن وارد می شود، مگر مدینه که بر هر راهی از آن دو فرشته هستند ورعب ووحشت از او را، از آن دفع می کنند».(100)
نگارنده: نکته ای که شایان تأمل است، آن است که راویان بر زبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، از دجال به مسیح تعبیر می کنند واین، اسلوب وروش کعب الاحبار ودیگر یهودیان است.
ابن ابی شیبه در المصنف 8 /665 از عبید بن عمیر لیثی چنین می آورد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: قیامت بر پا نخواهد شد، مگر آنکه سی تن دروغ پرداز که خود را پیامبر می پندارند، ظهور کنند».(101)
گزارش های اهل سنت پیرامون دجال فراتر از یک جلد کتاب است، واز همین دست روایاتی است که در این کتاب از نظر گذشت وبلکه نارواتر!
خاتمه ای پیرامون دابة الارض ویأجوج ومأجوج:
راویان سرسپرده ی دستگاه خلافت احادیث دجال را با احادیث امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ونشانه های قیامت خلط نمودند وهمه را یکدست قرار دادند! آنان با آیه ی دابة الارض ویأجوج که در قرآن آمده است نیز چنین کردند وزمان آن دو را نیز هنگام ظهور حضرت مهدی ومسیح انگاشتند.
بلکه آنان روایت کردند که حضرت عیسی (علیه السلام) پس از نبرد با دجال به جنگ با یأجوج ومأجوج می پردازد! واین در حالی است که دابة الارض به دوران رجعت وبعد از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) مربوط می شود ویأجوج ومأجوج هم در نزدیکی قیامت خواهند بود. این چنین تصوراتی درباره ی آینده، از اسرائیلیات کعب الاحبار وهم پیاله های او ناشی می شود!
آیه ی دابة الارض که با مردم سخن می گوید!
خداوند تعالی می فرماید: إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یقُصُّ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَکثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یخْتَلِفُونَ (۷۷) وَإِنَّهُ لَهُدًی وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ (۷۸) إِنَّ رَبَّک یقْضِی بَینَهُم بِحُکمِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۷۹) فَتَوَکلْ عَلَی اللهِ إِنَّک عَلَی الْحَقِّ الْمُبِینِ (۸۰) إِنَّک لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (۸۱) وَمَا أَنتَ بِهَادِی الْعُمْی عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن یؤْمِنُ بِآیاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ (۸۲) وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُکلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنَا لَا یوقِنُونَ (۸۳) وَیوْمَ نَحْشُرُ مِن کلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ (۸۴) حَتَّی إِذَا جَاؤُوا قَالَ أَکذَّبْتُم بِآیاتِی وَلَمْ تُحِیطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ (۸۵) وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا ینطِقُونَ (۸۶)(102)
بی گمان، این قرآن بر فرزندان اسرائیل بیشترِ آنچه را که آنان درباره اش اختلاف دارند حکایت می کند. وبه راستی که آن، رهنمود ورحمتی برای مؤمنان است. در حقیقت پروردگار تو طبق حکم خود، میان آنان داوری می کند، واوست شکست ناپذیر دانا. پس بر خدا توکل کن که تو واقعاً بر حقّ آشکاری. البتّه تو مردگان را شنوا نمی گردانی، واین ندا را به ناشنوایان - چون پشت بگردانند - نمی توانی بشنوانی. وراهبر کوران [وبازگرداننده ی آنان] از گمراهیشان نیستی. تو جز کسانی را که به نشانه های ما ایمان می آورند ومسلمانند، نمی توانی بشنوانی. وچون قول [عذاب] بر ایشان واجب گردد، جان داری را از زمین برای آنان بیرون می آوریم که با ایشان سخن گوید که: مردم به نشانه های ما یقین نمی کردند. وآن روز که از هر امّتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده اند محشور می گردانیم، پس آنان نگاه داشته می شوند. تا چون [همه ی کافران] بیایند، [خدا] می فرماید: آیا نشانه های مرا به دروغ گرفتید وحال آنکه از نظر علم، بدانها احاطه نداشتید؟ آیا [در طول حیات] چه می کردید؟ وبه [کیفر] آنکه ستم کردند، حکمِ [عذاب] بر آنان واجب گردد، در نتیجه ایشان دَم برنیارند».
مخاطب این آیات یهودیان ونیز گمراهان معاند هستند، همان کسانی که قصد کردند حقایق هستی را نبینند ونشنوند، پس خداوند آنها را مردگان نامید! وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را فرمان داد تا از آنان صرف نظر نماید، زیرا آنان هم چنان بر آن حالت باقی خواهند ماند تا آنکه عذاب فرا رسد وخداوند جان داری را از زمین برایشان خارج نماید که با ایشان سخن می گوید.
آیه ی شریفه زمان این واقعه را معین نکرده است، پس ممکن است نزدیک قیامت باشد، هم چنان که می تواند هزاران سال پیش از آن باشد. عبارت «وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ» نیز جز در این مورد در قرآن به کار نرفته است، وبرای قیامت عبارت «حَقَّ القَوْل» آمده است، خداوند می فرماید: «وَلَکنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لامْلأنَّ جَهَنَّمَ»(103)، «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکثَرِهِمْ»(104)، «قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیهِمُ الْقَوْلُ»(105)
لفظ «وقع» نیز در قرآن در معنای نزول عذاب(106)و نزول عذاب دنیوی(107) به کار رفته است، این مطلب آنچه را که در روایات ما آمده است که دابة الارض در رجعت می باشد، تأیید می کند.
رجعت مرحله ای از حیات دنیوی است که با ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آغاز می شود ودر آن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان وتعدادی از پیامبران به دنیا باز می گردند وبرخی مدتی کوتاه در آن به سر می برند وبرخی دیگر برای مدتی در آن حکومت می کنند. آیه ای که پس از آیه ی دابة الارض است، بر رجعت دلالت دارد وتصریح می کند که پیش از حشر عامِ قیامت حشری خواهد بود که به گروه هایی اختصاص دارد، می فرماید: «وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ».
در تفسیر قمی 1 /198 آمده است: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی این آیه: إِنَّ اللهَ قَادِرٌ عَلَی أَنْ ینَزِّلَ آیةً...(108)، بی تردید، خدا قادر است که پدیده ای شگرف فرو فرستد، فرمودند: خداوند در آخر الزمان آیاتی را به شما نشان خواهد داد، از جمله ی آنها دابه ای [جان داری] در زمین، دجال، فرود آمدن عیسی بن مریم وطلوع خورشید از مغرب آن است».
عبارت آخر الزمان حاکی از مرحله ای مدید از حیات است که با بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آغاز می شود وتا پایان دنیا امتداد می یابد. نکته ای که شایان ذکر است آن است که ترتیبی که در این روایت آمده بیان راوی است، چرا که ائمه (علیهم السلام) تصریح نموده اند ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیش از دجال ودابة الارض است.
مرحوم کلینی در کافی 1 /197 وصفار در بصائر الدرجات /199 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کنند که امیر المؤمنین (علیه السلام) در حدیثی طولانی فرمودند: «به من شش فضیلت عطا شده است: علم به مرگ ها وبلایا، علم به وصیت ها [ی انبیاء]،علم به نسب ها، فیصله ی میان حق وباطل، من صاحب بازگشت ها ودولت حاکم بر تمام دولت هایم،من صاحب عصا ومیسم. وجان داری هستم که با مردم سخن می گوید».(109)
این حدیث با صراحت(110) بیان می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) هنگامی که به همراه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به دنیا باز می گردد، هم صاحب دابه است، یعنی خداوند آن را مطیع فرمان ایشان قرار می دهد وآن دابه با مردم سخن می گوید، وهم صاحب عصا، وچه بسا عصای موسی (علیه السلام) باشد ودر روایت آمده که عصای موسی عصای آدم (علیه السلام) بوده است، واین نشانه ای از نشانه های خداوند در رجعت است، ونیز صاحب میسم که ابزاری است که بر پیشانی بعضی کفار نشانه می گذارد. معنای این مطلب آن است که کسانی که در دولت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امید اصلاحشان نمی رود، گروه گروه می شوند تا مردم آنها را بشناسند واز آنان بر حذر باشند، زیرا میسم با دابة الارض که نشانه ای برای معاندان یهودی وامثال آنان است، هماهنگ می باشد وشاید این علامت گذاری برای گروه خاصی از آنها باشد.
روایاتی که از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده صریح در این است که دابة الارض یکی از نشانه های رجعت است نه قیامت، خدای متعال می فرماید: یوْمَ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّک لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً (111)، روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت [پدید] آید، کسی که پیشتر ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی بخشد.
مختصر بصائر الدرجات /210 از زید شحام روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الْأَکبَرِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ(112)، وقطعاً غیر از آن عذاب بزرگتر، از عذاب نزدیک وکمتر به آنان می چشانیم، امید که آنها [به حق] بازگردند، فرمودند: همانا عذاب نزدیک دابه ودجال است».(113)
دابة الارض در منابع سنیان:
اسرائیلیات، در منابع پیروان دستگاه خلافت به وفور یافت می شود واصول افسانه سرایی در عموم احادیث آنان پیرامون دجال، دابة الارض ویأجوج ومأجوج مشترک است!
نخستین امری که بدان برمی خوریم آن است که آنان دابة الارض را به این آیه ربط داده اند، خدای متعال می فرماید: یوْمَ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّک لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً، ابن ابی شیبه در المصنف 15 /178 از ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «سه امر است که چون رخ دهد ایمان آوردن کسی که پیشتر، ایمان نیاورده است، برایش سودی ندارد: طلوع خورشید از مغرب آن، دجال ودابه».(114)
المعجم الکبیر 9 /214 از عبد الله بن عمر چنین نقل می کند: «توبه، مادامی که یکی از سه امر رخ نداده، بر کسی که خواهان آن باشد عرضه می شود؛ مادامی که خورشید از مغرب طلوع ننموده، یا دابة الارض ویا یأجوج ومأجوج خروج نکرده اند».
این در حالی است که خود، موافق اهل بیت (علیهم السلام) روایت کرده اند که درِ توبه هم چنان باز خواهد ماند، وآن را صحیح شمرده اند، ولیکن خاطرخواهی آنان نسبت به احادیث کعب الاحبار وشاگردان او، باعث شده از آن رویگردان شوند! حاکم در المستدرک 4 /485 در وصف دابة الارض چنین روایت می کند: «سپس دجال خارج شده ومؤمن به خود حالت کسانی که زکام هستند را می گیرد، واین به گوش کافر ومنافق سرایت کرده ومانند شیئی پخته خواهد بود، ودرِ توبه باز است، سپس خورشید از مغرب خود بیرون می آید. این حدیث بنابر شرط شیخین صحیح است ولی آن دو آن را نیاورده اند».
مبالغه ها واسرائیلیات آنها درباره ی دابة الأرض:
1. کیفیت خروج دابه:
طبرانی در المعجم الاوسط 1 /98 از عبد الله بن عمرو عاص از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «هنگامی که خورشید از مغرب خود طلوع کند، ابلیس به سجده افتاده می گوید: خدایا مرا فرمان ده تا بر هرکه تو بخواهی سجده کنم، پس فرشتگانِ خشن وسختگیر گرد او جمع شده گویند: ای آقای آنها [شیاطین]! این التماس چیست؟ وی پاسخ می دهد: من از پروردگارم درخواست کردم که مرا تا وقت معلوم مهلت دهد واکنون آن زمان است. سپس دابة الارض از شکافی در کوه صفا بیرون می آید، پس اولین گامی که بر زمین می گذارد در انطاکیه است، آنگاه به سراغ ابلیس آمده بر او سیلی می زند». (115)
این در حالی است که ابن کثیر در تفسیر 2 /202 می گوید: «این حدیث جدا غریب است وسند آن ضعیف می باشد وشاید عبد الله بن عمرو عاص، آن را از دو بار شتری که در جنگ یرموک به دست آورده نقل کرده باشد. نسبت دادن آن به پیامبر نیز درست نیست، وخدا آگاهتر است».
نگارنده: این گفتار ابن کثیر موجب می شود تا در تمام روایات عبد الله بن عمرو عاص شک کنیم، زیرا او یک یا دو بار شتر کتاب داشته که در فتح شام عایدش شده واز آن برای مردم می گفته است! مهمتر آنکه ابن کثیر می گوید عبد الله بن عمرو عاص در نسبت دادن آنچه که از بار آن دو شتر به دست آورده به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، افترا می زده است! والبته این شک وتردید، به عبد الله بن عمر که افکاری مشابه عبد الله بن عمرو عاص دارد نیز سرایت می کند، مخصوصاً وقتی در سند روایت نام عبد الله بدون ذکر نام پدر می آید، نام آن دو با یکدیگر خلط می شود!
2.آنان گمان کردند دابة الارض به مردم یورش می برد!
طیالسی در مسند /144 از طلحه چنین می آورد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دابه را یاد کرد وفرمود: او سه بار خارج می شود، یک بار در دورترین نقطه ی بیابان است که خبری از او به مکه نمی رسد، پس زمانی طولانی مخفی می شود وبرای بار دوم خروج می کند که خبرش به صحرا نشینان ونیز مکه می رسد، آنگاه در حالی که مردم در محترم ترینِ مساجد نزد خدا وبهترین وگرامی ترین آنها - یعنی مسجد الحرام - هستند، ناگهان آن جان دار در میان رکن ومقام بانگی بلند می زند.
آنگاه خاک از سر خود می افشاند ومردم جدا جدا وبا هم از او می گریزند. تنها گروهی از مؤمنان هستند که باقی می مانند ومی دانند که نمی توانند در برابر خواست خدا بایستند. سپس او به سراغ آنان آمده چهره های آنان را روشن می کند، چنان که مانند ستاره تابناک بدرخشد.
آنگاه در زمین حرکت می کند، نه کسی می تواند به او برسد ونه کسی قادر است از او گریخته، رهایی یابد. برخی برای خلاصی از دست او به نماز پناه می برد ولی او از پشت آمده می گوید: فلانی! اکنون نماز می خوانی! پس آن شخص به نماز می شتابد، او هم در چهره اش نشانی می گذارد ومی رود. در آن حال، مردم از اموال یکدیگر استفاده کرده ودر شهر ها در کنار هم با دوستی زندگی می کنند ومؤمنان وکافران از هم شناخته می شوند تا بدانجا که مؤمن به کافر می گوید: ای کافر! حق مرا ادا کن وکافر هم به مؤمن می گوید: ای مؤمن! حق مرا بپرداز».(116)
طبری در تفسیر خود 20 /19 چنین می نویسد: «دابه از کوه صفا خارج می شود، نخستین قسمت بدن او که نمایان می شود، سر اوست که می درخشد. او دارای کرک وپر است. نه کسی می تواند به او برسد ونه کسی قادر است از او بگریزد».(117)
الدر المنثور 5 /116 چنین می نویسد: «دابه گردنی بلند دارد، اهل مشرق ومغرب او را می بینند. او چهره ای چون انسان ومنقاری چون پرنده وکرک وپر دارد، عصای موسی وانگشتر سلیمان با اوست، با صدایی بلند فریاد می کند: مردم به نشانه های ما یقین نمی کردند. در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گریستند، برخی گفتند: ای رسول خدا! پس از آن چه می شود؟ فرمود: سختی وفساد، سپس تا قیامت سرسبزی وخرمیخواهد بود».
در زهر الفردوس 4 /64 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «مَثَل امت من ودابه، مَثَل مکانی است بلند با دیوارهای افراشته ودر های بسته که تمام درندگان در آن افکنده شده اند. سپس شیری را می آورند ودر میان آنها می اندازند، پس آن حیوانات می گریزند واز هر طرف شکافی برای پناه بردن می جویند.
امت من نیز هنگام خروج دابه اینچنین است که هر کس بخواهد از آن بگریزد، در مقابلش آشکار می شود، پروردگار ما به او قدرتی بزرگ داده است».
3. آنان برای دابه اوصافی خرافی ساخته اند!
الفتن 2 /665 از شعبی: «دابة الارض کرک دارد وسر او به آسمان می رسد».(118)
الدر المنثور 5 /116 از همو: «دابة الارض کرک دارد وبا آسمان سخن می گوید. ابن عباس هم گوید: دابه، کرک وپر دارد ورنگ های تمام جنبندگان در او هست».
التبیان 8 /119 از عبد الله بن عمر: «دابه خارج می شود وسر او به ابر ها می رسد، لذا تمامی مخلوقات او رامشاهده می کنند».
در تفسیر ابن کثیر 3 /388 از ابو الزبیر چنین آمده است: «سر دابه سر گاو، چشمش چشم خوک، گوشش گوش فیل، شاخش شاخ گوزن، گردنش گردن شتر مرغ، سینه اش سینه ی شیر، رنگش رنگ پلنگ، کفلش کفل گربه، دمش دم قوچ وپا هایش پا های شتر است ومیان هر دو مفصل آن دوازده ذراع است!
او خارج می شود در حالی که عصای موسی وانگشتر سلیمان را به همراه دارد، هیچ مؤمنی باقی نخواهد ماند، مگر آنکه با عصای موسی در چهره ی او نقطه ای سفید می گذارد که تمام صورت او را فرا می گیرد، وهیچ کافری باقی نمی ماند، مگر آنکه با انگشتر سلیمان نقطه ای سیاه در صورتش می گذارد که تمام صورتش را فرا می گیرد.
ابو هریره می گوید: بین دو شاخ دابه، فاصله ی یک فرسخ راه انسان سواره است».
سنن الدانی /104 حدیثی طولانی از حذیفه می آورد که در قسمتی از آن آمده است: «گفتم: ای رسول خدا! دابه چیست؟ ایشان گفتند: او دارای کرک وپر است، استخوان او شصت میل است، نه کسی قادر است به او برسد ونه کسی می تواند از او بگریزد، بر چهره ی مؤمنان وکافران نشانه می گذارد، در چهره ی مؤمن چیزی چون ستاره ی درخشان می گذارد ومیان دو چشمش می نویسد که او مؤمن است، بر چهره ی کافر هم نقطه ای سیاه می نهد وبین دو چشمش می نویسد کافر است».
بخاری در التاریخ الکبیر 3 /316 از ابو هریره چنین می آورد: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: دابه خارج می شود وسه بار فریاد می کند».
هیثمی در مجمع الزوائد 8 /6 از احمد چنین می نویسد: «دابه خارج می شود وبر پیشانی مردم نشانه می گذارد، پس آنان در میان شما عمر هایی طولانی می کنند.
چنان می شود که شخصی شتری می خرد وبه او می گویند: از چه کسی خریدی؟ او هم پاسخ می دهد: از یکی از کسانی که بر بینی اش نشانه گذارده شده است».
این روایت دلالت دارد که تنها گروهی از مردم اند که بر پیشانی شان علامت گذارده می شود، وتصریح سنیان را نسبت به این که همه را شامل است، رد می کند.
4. بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ بسته، گفتند که ایشان مکان خروج دابه را برای بریده ی اسلمی مشخص کرده است.
احمد در مسند 5 /357 از بریده روایت می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا به نقطه ای در صحرای نزدیک مکه بردند، زمینی خشک به چشم خورد که اطراف آن پر از ماسه بود، آن حضرت فرمود: دابه از اینجا بیرون می آید، [پس بدانجا نگاه کردم ودیدم] به اندازه ی فاصله ی دو انگشت ابهام وسبابه، در یک وجب است».!(119)
ولیکن عبد الله بن عمرو عاص، همان که صاحب آن دو بار شتر است، بر این باور است که دابه از صفا خارج می شود، طبری در تفسیر خود 20 /10 از او نقل می کند: «اگر بخواهم این دو کفش را به پا می کنم وهمین طوری که نشسته ام گامی بر نمی دارم تا آنکه بر سنگ هایی که دابه از میان آنها بیرون می آید پا بگذارم، گویا او را می بینم که در پی سواره هایی از حاجیان بیرون آمده است. من هیچ حجی را به جا نیاوردم، مگر آنکه بیم آن داشتم که به دنبال ما در آید».!
ابن حماد در الفتن 2 /662 وما بعد آن از عطاء نقل می کند: «عبد الله بن عمرو عاص را که خانه اش نزدیک صفا بود دیدم، او در حالی که ایستاده بود پای خود را برداشت وگفت: اگر بخواهم پایم را [بر زمین] نمی گذارم مگر آنکه بر مکانی قرار می دهم که دابه از آن خارج می شود».
سپس وی مکان خروج دابه را کمی از صفا دور کرد وپنداشت که از دره ی اجیاد [منطقه ای نزدیک صفا] بیرون می آید!(120)
هم ردیف او عبد الله بن عمر هم در اینکه دابه از صفا خارج می شود با او موافقت کرده است، ولی می گوید دابه با مردم تکلم نمی کند! بلکه در حج بر آنان مهر می زند ومأموریت خود را به پایان می رساند، پس پای خود را از مکه بر می دارد واولین قدم را در انطاکیه گذاشته می رود!(121)
ابو یعلی در مسند 10 /67 از ابن عمر نقل می کند: «آیا مکانی را که به فرموده ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دابه از آن بیرون می آید به شما نشان ندهم؟ سپس با عصای خود بر شکافی که در کوه صفا بود زد».
به جهت این خرافه پردازی هاست که به هیچ یک از روایات اهل سنت درباره ی دابه، دجال ویأجوج ومأجوج نمی توان اعتماد نمود.
عجیب آن است که روایات آنها در این جریانات، از حجم بیشتری نسبت به امور حیاتی وسرنوشت سازی که خون های مسلمانان در آن ریخته شد برخوردار است، به عنوان نمونه می توان به ماجرای حکمرانی پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اشاره کرد.
روایتی که حضرت امیر (علیه السلام) را دابة الارض معرفی می کند ونیز گزارشی در انکار آن:
در الدر المنثور 5 /117 می نویسد: «ابن ابی حاتم از نزال بن سبره نقل می کند که به حضرت امیر (علیه السلام) گفتند: بعضی از مردم گمان می کنند که شما دابة الارض هستید، ایشان در پاسخ گفتند: به خدا سوگند که دابة الارض کرک وپر دارد ولی من ندارم، او سُم دارد ولی من ندارم، او سه بار به میدان اسبی تیز رو می رود در حالی که هنوز دو سوم بدنش خارج نشده است».
 مقصود نزال بن سبره که تمایلاتش به سمت عثمان است، آن است که بعضی از شیعیان در زمان امیر المؤمنین (علیه السلام) ایشان را دابة الارض موعود می دانستند واو از آن حضرت در این باره پرسید وایشان انکار نمودند ودابه را آن گونه که راویان وابسته به دستگاه خلافت وصف می کردند معرفی نمودند، وطول آن را بیش از میدانی که اسبی تند رو می پیماید تا خسته شود یعنی بیش از پنج کیلومتر دانستند!
منابع ما روایت کرده اند که معاویه از اصبغ بن نباته همان سؤال ابن سبره را پرسید، اصبغ می گوید: «معاویه به من گفت: شما شیعیان می پندارید که علی دابة الارض است؟ گفتم: مگر فقط ما می گوییم؟ یهودیان نیز بر این باورند!
آنگاه معاویه در پی رأس الجالوت [بزرگ یهود] فرستاد، و[وقتی آمد] به او گفت: شما نزد خود درباره ی دابة الارض چیزی یافته اید؟ او جواب داد: بلی، معاویه گفت: چه چیزی؟ پاسخ داد: مردی است، گفت: آیا نامش را می دانی؟ او گفت: آری، ایلیا نام دارد.
معاویه به من رو کرد وگفت: وای بر تو ای اصبغ! چقدر ایلیا به علی نزدیک است!»(122)
در تفسیر قمی 2 /130 آمده است: «واما درباره ی این آیه: وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرض تُکلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنَا لا یوقِنُونَ، پدرم از ابن ابی عمیر از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیدند در حالی که ایشان در مسجد ماسه هایی را جمع کرده وزیر سر خود قرار داده، به خواب رفته بودند، پس با پا آن حضرت را تکان دادند وفرمودند: برخیز ای دابه ی خدا!
مردی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! آیا برخی از ما برخی دیگر را چنین می نامد؟ آن حضرت فرمودند: نه، به خدا قسم، این نام مخصوص اوست، او همان دابه ای است که خداوند در کتابش می فرماید: وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرض تُکلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنَا لا یوقِنُونَ، سپس فرمودند: یا علی! چون آخر الزمان فرا رسد، خدا تو را در بهترین صورت بیرون خواهد آورد وتو با خود میسم خواهی داشت ودشمنانت را با آن داغ خواهی گذارد.
در این هنگام مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت: مردم می گویند: این دابه مردم را مجروح می کند(123)، آن حضرت فرمودند: خداوند آنان را در جهنم مجروح سازد، آن دابه با آنها تکلّم می کند(124) واز کلام است [نه کلْم].
دلیل این که این امر در رجعت خواهد بود این آیه است: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ. حَتَّی إِذَا جَاءُوا قَالَ أَکذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَلَمْ تُحِیطُوا بِهَا عِلْماً أَمَّاذَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ؟! مراد از آیات، امیر المؤمنین وائمه (علیهم السلام) هستند.
آن مرد گفت: سنیان بر این باورند که این آیه: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مربوط به روز قیامت است، امام (علیه السلام) فرمودند: آیا خداوند [در قیامت] گروهی از مردم را محشور می کند وبقیه را وا می گذارد؟ اینچنین نیست، بلکه درباره ی رجعت است، آیه ای که مربوط به قیامت می باشد، این است: وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً(125)، وما آنان را گرد می آوریم وهیچ یک را فرو گذار نمی کنیم».(126)
نگارنده: احتمال آن می رود که اصل روایت «صاحب» دابه ی خدا باشد ولفظ صاحب که در روایت کافی وبصائر الدرجات آمده است، از آن افتاده باشد.
آنچه در روایات مسلّم است آن است که حضرت علی (علیه السلام) صاحب دابه است، دابه ای که در رجعتِ آن حضرت در کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، بیرون می آید، وشاید بتوان گفت که اصل این مطلب که ایشان دابة الارض است، از این فرمایش آن حضرت آمده باشد که «من صاحب عصا ومیسم ودابه ای هستم که با مردم تکلم می کند» ومربوط به رجعت است، وچه بسا شبهه از اینجا ناشی شده که دابه را به حرکت ضمه قرائت وآن را به صاحب عطف کرده اند، در حالی که مکسور است وعطف بر میسم وعصا.(127)
آیات پیرامون یأجوج ومأجوج:
خدای متعال درباره ماجرای ذو القرنین می فرماید:
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً89 حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْراً90 کذَلِک وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیهِ خُبْراً91 ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً92 حَتَّی إِذَا بَلَغَ بَینَ السَّدَّینِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْماً لایکادُونَ یفْقَهُونَ قَوْلاً93 قَالُوا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِنَّ یأجوج وَمأجوج مُفْسِدُونَ فِی الأرض فَهَلْ نَجْعَلُ لَک خَرْجاً عَلَی أَنْ تَجْعَلَ بَینَنَا وَبَینَهُمْ سَدّاً94 قَالَ مَا مَکنِّی فِیهِ رَبِّی خَیرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَةٍ أَجْعَلْ بَینَکمْ وَبَینَهُمْ رَدْماً95 آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذَا سَاوَی بَینَ الصَّدَفَینِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیهِ قِطْراً96 فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً97 قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکاءَ وَکانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً98 وَتَرَکنَا بَعْضَهُمْ یوْمَئِذٍ یمُوجُ فِی بَعْضٍ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعاً99وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً100،(128)سپس راهی [دیگر] را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدنِ خورشید رسید. آن [خورشید] را [چنین] یافت که بر قومی طلوع می کرد که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم. این چنین [می رفت]، وقطعاً به خبری که پیش او بود احاطه داشتیم. باز راهی را دنبال نمود. تا وقتی به میان آن دو سدّ رسید، در برابر آن دو [سدّ]، طایفه ای را یافت که نمی توانستند هیچ زبانی را بفهمند. گفتند: ای ذو القرنین! یأجوج ومأجوج سخت در زمین فساد می کنند، آیا [ممکن است] مالی در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما وآنان سدّی قرار دهی؟ گفت: آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده، [از کمک مالی شما] بهتر است. مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید [تا] میان شما وآنها سدّی استوار قرار دهم. برای من قطعات آهن بیاورید، تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: بدمید، تا وقتی که آن [قطعات] را آتش گردانید، گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روی آن بریزم. [در نتیجه، اقوام وحشی] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند ونتوانستند آن را سوراخ کنند. گفت: این رحمتی از جانب پروردگار من است، و[لی] چون وعده ی پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را درهم کوبد، ووعده ی پروردگارم حق است. ودر آن روز آنان را رها می کنیم تا موج آسا بعضی با برخی درآمیزند و[همین که] در صور دمیده شود، همه ی آنها را گرد خواهیم آورد. وآن روز، جهنم را آشکارا به کافران بنماییم».
ذو القرنین (رحمه الله) - که خداوند او را برای وظیفه ای جهانی برانگیخت - با ابزار خود به سمت مشرق خورشید رفت. او به منطقه ای رسید که در آن قومی بودند که تابش سوزنده ی خورشید را تحمل می کردند وشاید همان یأجوج ومأجوج بودند وذوالقرنین کاری برای آنها انجام نداد.
آنگاه با امکانات خداداد، به منطقه ای بین دو کوه رسید وقومی را دید که از هجوم یأجوج ومأجوج، شکایت داشتند. وی برای حمایت از آنها، سدی ساخت که به نام خودش [سد ذو القرنین] شناخته می شود. پس یأجوج نتوانستند سوراخی در آن ایجاد کنند یا از آن بالا روند. ذو القرنین خبر داد که این سدّ رحمتی برای آن قوم است وتا نزدیکی های قیامت باقی خواهد ماند، اما خداوند در نزدیکی های قیامت آن را درهم می کوبد.
خداوند درباره بعثت پیامبران (علیهم السلام) می فرماید:
«إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکمْ فَاعْبُدُونِ92 وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَینَهُمْ کلٌّ إِلَینَا رَاجِعُون93 فَمَنْ یعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کفْرَانَ لِسَعْیهِ وَإِنَّا لَهُ کاتِبُونَ94 وَحَرَامٌ عَلَی قَرْیةٍ أَهْلَکنَاهَا أَنَّهُمْ لا یرْجِعُون95 حَتَّی إِذَا فُتِحَتْ یأجوج وَمأجوج وَهُمْ مِنْ کلِّ حَدَبٍ ینْسِلُونَ96وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِی شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِینَ کفَرُوا یا وَیلَنَا قَدْ کنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ کنَّا ظَالِمِینَ97 (129)، این است امت شما که امتی یگانه است، ومنم پروردگار شما، پس مرا بپرستید. و[لی] دینشان را میان خود پاره پاره کردند، همه به سوی ما بازمی گردند. پس هر که کار های شایسته انجام دهد ومؤمن باشد، برای تلاش او ناسپاسی نخواهد بود، وماییم که به سود او ثبت می کنیم. وبر [مردم] شهری که آن را هلاک کرده ایم، بازگشتشان [به دنیا] حرام است. تا وقتی که یأجوج ومأجوج [راهشان] گشوده شود وآنها از هر پشته ای بتازند، ووعده ی حق نزدیک گردد، ناگهان دیدگان کسانی که کفر ورزیده اند خیره می شود [ومی گویند:] ای وای بر ما که از این [روز] در غفلت بودیم، بلکه ستمگر بودیم».
خداوند پیامبران را فرستاد وبه مردم دستور داد به راهنمایی آنان رهنمون شوند وامت واحدی باشند، اما آنها نزاع واختلاف کرده، راه گناه وتفرقه را در پیش گرفتند. آنها نزد خدا باز خواهند گشت ومجازات خواهند شد.
سپس خداوند از تمدن های ستم پیشه وشهر هایی که آنها را به جهت ظلم مردمش ویران نمود، سخن می گوید ومی فرماید که بازگشت به دنیا بر آنان حرام است.
مفسران در معنای این رجوع حرام، متحیر مانده اند، برخی گفته اند: به این معناست که آنها نمی توانند به دنیا بازگردند تا سعی وتلاشی که پاداش الهی را به دنبال می داشت واعمالی که از آنان مقبول درگاه حق قرار می گرفت، ولی در دنیا از ایشان فوت شده است را جبران نمایند.(130)
اما این تفسیر شامل تمام کسانی است که می میرند ومعنا ندارد که آن را به کسانی که به عذاب هلاک شده اند اختصاص دهیم.
تفسیر صحیح این آیه را نزد اهل بیت (علیهم السلام) باید جست، آنان فرموده اند که در زمان رجعت بازگشت آنهاحرام است وآیه ربطی به قیامت ندارد.
در تفسیر قمی 2/75 به سند صحیح از امام صادق وامام باقر (علیهما السلام) آمده است: «هر شهری که خداوند اهالی آن را با عذاب هلاک کند، در زمان رجعت باز نخواهند گشت».
علی بن ابراهیم قمی (رحمه الله) در ادامه می فرماید: «این آیه از بزرگترین دلایل رجعت است، چرا که هیچ مسلمانی منکر آن نیست که همه ی مردم، چه آنان که [به عذاب] هلاک شده اند وچه سایرین، در قیامت رجوع می کنند».
آیه ی بعد، از سرنوشت دنیا تا زمانی که یأجوج ومأجوج راهشان گشوده شود وبا شتاب در زمین می روند سخن می گوید. آن زمان نزدیک قیامت است که وعده حقّ خداوند می باشد.این آیه در مورد اینکه اینان از طرف سد می آیند یا از جای دیگر، ویا اینکه آیا با کسی وارد جنگ می شوند، سخنی نمی گوید.
در اینجا نکاتی در رابطه با آنان ذکر می کنیم:
1. یأجوج ومأجوج، ظاهراً در جای دیگری غیر از کره ی زمین باشند وآیه به آن اشاره دارد: «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» وشاید این اسباب وابزار، وسایلی فضایی باشند وخاستگاه خورشید که ذو القرنین بدانجا رسیده، در غیر کره ی خاکی باشد!
2. در روایات آمده که یأجوج از بنی آدم (علیه السلام) نیستند.
در کافی 8/220 از امیر المؤمنین (علیه السلام) چنین نقل می کند: «بنی آدم هفتاد جنس هستند. مردم فرزندان آدم هستند، به جز یأجوج ومأجوج».
اما کعب الاحبار باز هم خود را دخالت داده، می گوید: «آنان طائفه ای نادر از نسل آدم اند. روزی آدم محتلم ونطفه اش با خاک مخلوط شد، خدا از آن آب وخاک، یأجوج ومأجوج را آفرید. پس اینان تنها از جهت پدر به ما آدمیان متصل اند».(131)
3. در احادیث اهل بیت (علیهم السلام) هیچ سخنی از جنگ مسلمانان یا دیگران با یأجوج ومأجوج نیست، اما منابع سنیان پر از جنگ های خیالی است که به رهبری عیسی بن مریم (علیه السلام) با آنان در می گیرد.
4. امیر المؤمنین (علیه السلام) مغول را وصف وجنگ آنها با امت را بیان کرده اند، ولی آنها را به یأجوج یا قیامت، ربط نداده اند، اما منابع پیروان دستگاه خلافت، یأجوج را بر مغول منطبق کرده اند! این در حالی است که اکنون مغولان از بین رفته اند ولی هنوز قیامت بر پانشده است، از اینجا دروغ بودن چنین پنداری روشن می شود!
در مسند احمد 5/271 آمده است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که انگشتش را به سبب نیش عقرب بسته بود، سخنرانی کرد وفرمود: شما می گویید دیگر دشمنی باقی نمانده است، ولیکن پیوسته در جنگ با خصم خواهید بود تا آنکه یأجوج ومأجوج بیایند. صورت آنها پهن، چشمانشان ریز ومو هایشان زرد است، از هر پشته ای بتازند. صورت های آنها مانند سپر هایی است که از کوفتن پتک صاف شده است».!(132)
5. پیروان مکتب خلافت روایت کرده اند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از نزدیک بودن هلاکت عرب وخروج یأجوج خبر داده اند، اما از اهل بیت (علیهم السلام) در این باره سخنی نرسیده است.
در صحیح بخاری 8/88 آمده است: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خواب برخاست در حالی که صورتش برافروخته بود ومی فرمود: لا إله إلا الله، وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است. سد یأجوج ومأجوج بدین اندازه باز شد - وسفیان [که راوی حدیث است] انگشت سبابه یا خنصر [انگشت کوچک] را در انتهای انگشت ابهام گذاشت، [با این کار سوراخی کوچک ایجاد می شود واو بدین وسیله نشان داد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سوراخ آن سد را چقدر نشان دادند] - به ایشان گفتند: آیا در حالی که خوبان در میان ما هستند، هلاک می شویم؟ فرمود: زمانی که خباثت زیاد گردد، آری».
 همو در 4 /109 و176 آن را از ام حبیبه دختر ابو سفیان نقل می کند وگویا بر قتل عثمان منطبق می داند، از سویی دیگر آن را از ابو هریره نقل وبر جوانان قریش که هلاک این امت به دستشان است تطبیق می کند!
نمونه هایی از مبالغات اهل سنت پیرامون یأجوج ومأجوج:
روایات سنیان درباره ی یأجوج ومأجوج از حجم بالایی برخوردار است والبته بیشتر آن چنان پوچ ونامربوط است که خود، زبان به دروغین بودنش می گشاید، با این حال بنابر شرط یک شیخ [عالم]، یا شیخین [بخاری ومسلم] ویا بیشتر صحیح است!
این در حالی است که در قضایای سرنوشت سازی مانند خلافت وآینده ی امت، یک دهم این مطالب یافت نمی شود!
افزون بر آنچه پیشتر از صحیح بخاری گذشت، در 4/167 می آورد: «مردی به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: سدّ یأجوج را دیده است وآن را برای حضرت وصف نمود، وگفت که آن سد مانند ردایی خط دار بود، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم او را تصدیق کرد».!
صحیح بخاری 4/108 بابی را تحت عنوان «باب قصة یأجوج ومأجوج» ونیز در 8/104بابی تحت عنوان «باب یأجوج ومأجوج» باز کرده است.(133)
احمد در مسند 2/510 از ابو هریره روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «یأجوج ومأجوج هر روز سد را می کَنند واین کار تا زمانی که آفتاب می تابد ادامه دارد. سپس کسی که عهده دار سرپرستی آنهاست می گوید: بروید، فردا دوباره حفر می کنید. وقتی فردا برمی گردند، می بینند که سد در نهایت سختی است. هنگامی که مدتشان پایان پذیرد وخداوند بخواهد آنان را به سوی مردم گسیل دارد، [وضع چنان می شود که] آنها می کنند تا زمانی که تابش خورشید را می بینند، پس آن شخص می گوید: برگردید که إن شاء الله فردا خواهید کند. پس وقتی [فردا] برگردند، می بینند بر همان وضعی است که آن را رها کرده بودند. آنان دوباره می کنند و[چون کندن سد به پایان می رسد] به مردم هجوم برده وآب ها را خشک می کنند. مردم از آنها به دژ هایشان پناه می برند. یأجوج ومأجوج تیر های خود را به سوی آسمان پرتاب می کنند وآن تیر ها چنان بر می گردد که گویا به خون آغشته است.
آنها می گویند: بر اهل زمین چیره شدیم وبر آسمانیان پیروز گشتیم. آنگاه خدا در پشت گردنشان کرمی می فرستد وبدین وسیله آنها را نابود می کند.
در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست، جنبندگان زمین از گوشت وخون آنان فربه می شوند».!(134)
طبری در تفسیرش 17 /71 روایتی طولانی از کعب الاحبار می آورد ودر آن آمده است: «چنان حفر می کنند که کسانی که در نزدیکی [منطقه ی] آنها هستند، صدای کوبیدن تبرشان را می شنوند. وقتی شب فرا می رسد، می گویند فردا برمی گردیم و[چنان حفر می کنیم که] خارج شویم. پس خداوند سد را به همان شکلی که بوده برمی گرداند وچون فردا باز می گردند می بینند خدا آن را به حالت سابق بر گردانده است.
پس می کنند به طوری که کسانی که در نزدیکی آنها هستند، صدای کوبیدن تبرشان را می شنوند. وقتی شب شد، خدا بر زبان مردی از آنان جاری می کند که بگوید: فردا می آییم وإن شاء الله خارج می شویم.
آنان فردا می آیند ومی بینند سد همان طوریست که رها کرده بودند. پس حفر می کنند وبیرون می روند. گروه نخست آنها از دریاچه می گذرند وآب آن را می نوشند، آنگاه دسته دوم می گذرند وگِل دریاچه را می لیسند، سپس گروه سوم می گذرند ومی گویند: اینجا زمانی آب بوده است!
مردم از آنها می گریزند وهیچ چیزی توان ایستادگی در مقابل آنان را ندارد. عیسی بن مریم آنها را نفرین می کند ومی گوید: خدایا! در برابر اینان توان وقدرتی نداریم، پس هر طوری که می خواهی شرّ آنها را از سر ما کوتاه کن.
آنگاه خداوند نوعی کرم را بر آنان مسلّط می نماید که گردنشان را خرد می کند وپرندگانی را می فرستد که با منقارشان آنها را می گیرند وبه دریا می اندازند. خداوند چشمه ای را که بدان حیات گویند [فرو] می فرستد وزمین را از آنان پاک می کند وبر آن گیاه می رویاند، بدان اندازه که از یک انار، خانواده ای سیر شوند!
پس مردم در همین اوضاع به سر می برند که یکباره فریادی می شنوند که ذو السویقتین به دنبال حضرت عیسی است. ایشان هم در طلیعه ی لشکری با هفتصد یا بین هفتصد تا هشتصد نفر می آید. در میان راه، خدا بادی یمنی وخوشبو می فرستد وروح مؤمنان را قبض می کند، وعده ای اراذل از مردم باقی می مانند که مانند چارپایان آمیزش می کنند.
مَثَل قیامت مَثل مردی است که بر گرد اسبش می گردد ومنتظر وضع حمل آن است.
اگر کسی پس از این گفته ی من، چیزی بگوید یا مطلبی بر آن بیفزاید، دروغ گفته است».!(135)
در سنن الدانی /104 به نقل از حذیفه آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی طولانی فرمود: «هنگامی که زمان خروج یأجوج ومأجوج فرا رسد، خدای (عز وجل) به عیسی وحی می کند: بندگانم را در طور سینا پناه ده. حذیفه می گوید: عرض کردم: ای رسول خدا! یأجوج ومأجوج چیست؟ فرمود: یأجوج یک امت ومأجوج امتی دیگر است وهر امت، چهار صد هزار نفر می باشد. مردی از آنها نمی میرد مگر پس از آنکه پیرامون خود هزار چشم [پانصد نفر] ببیند که همگی از نسل او هستند.
پرسیدم: ای رسول خدا! یأجوج ومأجوج را برای ما وصف کنید! گفتند: آنان سه دسته اند؛ برخی مانند درختان بلند صنوبرند، گروهی دیگر عرض وطولشان برابر است، صد وبیست ذراع در صد وبیست ذراع که آهن هم در برابر اینان کارگر نیست. دسته ی سوم هم چنان هستند که یک گوش خود را زیر انداز قرار می دهند ودیگری را به جای لحاف بر روی خود می کشند!
حذیفه می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) افزود: برخی از آنان در شام هستند ودنباله ی آنها در خراسان که نهر های مشرق را می نوشند تا خشک شود، سپس وارد بیت المقدس می گردند، در حالی که عیسی ومسلمانان در کوه طور هستند. عیسی لشکری را می فرستد که بر بیت المقدس مشرف می شوند، اما نزد وی برگشته وخبر می دهند که آنها آن قدر [در گستره ی زمین] زیادند که زمین دیده نمی شود!
عیسی دستانش را به طرف آسمان بلند می کند ومؤمنان نیز چنین می کنند، او به درگاه خدای (عز وجل) دعا می کند ومؤمنین آمین می گویند. آنگاه خداوند نوعی کرم را به سوی آنها می فرستد که وارد بینی شان شده وچنان می رود که در مغز سر داخل می گردد و[بدین وسیله] آنان به هلاکت می رسند. آنگاه خداوند چهل روز بارانی شدید فرو می فرستد و[اجساد] آنان را در دریا غرق می کند، وعیسی - در حالی که مؤمنان او را همراهی می کنند - به بیت المقدس بازمی گردد».(136)
به تصریح قرآن، یأجوج ومأجوج از نشانه های قیامت هستند وربطی به علامات ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یا نزول حضرت عیسی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارند، وچه بسا میان آنها صدها ویا هزاران سال فاصله باشد.
دابة الارض هم نشانه ای است برای اتمام حجت با یهودیان وامثال آنها یعنی کسانی که حقائق را تکذیب می کنند. او در زمان رجعت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المؤمنین (علیه السلام) خواهد آمد وامام علی (علیه السلام) صاحب آن خواهد بود.

فصل (3): ثابت قدمان/ گروهی که تا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ثابت قدم می مانند

غریبان وگروه ثابت قدم تا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
منابع اهل سنت از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کنند: اسلام با غربت آغاز شد وغریبانه باز خواهد گشت وگروهی از امت، بر حق استوار می مانند وتا روز قیامت، تکذیب کسانی که آنان را دروغگو می شمارند، آسیبی به ایشان نخواهد زد.
البته در برخی روایات «تا زمان خروج دجال»، در بعضی دیگر «تا زمانی که امر خداوند فرا رسد»، در برخی «تا نزول عیسی بن مریم (علیه السلام)» ویا «تا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» آمده است.
معاویه توجّه خاصی به این احادیث داشت واوصافی را بر این غریبان افزود تا آنها را بر اهالی شام تطبیق کند! راویان وابسته به دربار وی نیز احادیثی ساختند که تصریح می کند این گروه، شامیان هستند وپیشوایشان معاویه است!
در عصر حاضر هم گروه «اخوان المسلمین» سعی داشتند تا احادیث غریبان را بر جنبش خود منطبق نمایند، دلیل آنها بر این ادعا آن بود که آنان طایفه ای از امت هستند وبر حق ثبات قدم دارند وبه اسلام دعوت می کنند!
فلسطینیان هم کوشیدند که این احادیث را بر خود انطباق دهند، آنان به بعضی از روایات که گروه پیروز را در بیت المقدس وحوالی آن می داند ویا برخی دیگر از اخبار که از نبرد گروه پیروز سخن می گوید تمسک کردند، پس غریبان کسانی هستند که در برابر اسرائیل مقاومت می کنند!
نهایتاً وهابیان هم تلاش کردند تا این روایات را بر خودشان تطبیق دهند، چون احادیث، ثابت قدمان امت را چنین وصف نموده که طایفه یا دسته ای هستند، واین کلمه بر گروهی اندک دلالت دارد واینها هم گروه اندکی هستند! آنان در سال های اخیر سعی کردند تا گروه طالبان را با سوء استفاده از این احادیث بسیج کنند ودر این راستا کتاب ها ومقالاتی نوشتند وچنین جلوه دادند که اینان همان گروهی هستند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وصف نموده ومورد نصرت الهی هستند!
اما در روایات شیعی فرمایشات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیمه کاره رها نشده است، بلکه ایشان آن گروه غریب را که ستمدیدگانی هستند که بر حق ثابتند وبا حجت ودلیل بر مخالفان فائق می آیند، نام برده است وبیان نموده که آنها امامان از عترت وشیعیان ایشان هستند، همانان که امت را درباره شان وصیت کرد وفرمود: «من در میان شما دو امر گران بها می گذارم: کتاب خدا وعترتم، کتاب خدا ریسمانی است که از آسمان تا زمین کشیده شده است، وعترتم اهل بیتم هستند. خداوند لطیف وآگاه به من خبر داده که آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا آنکه در کنار حوض کوثر نزد من آیند. پس به من نشان دهید که بعد از من با آنها چگونه برخورد خواهید کرد».(137)
اینان کسانی هستند که پیامبر به امامت ربانیشان بشارت داده است ودر کنار آن، فرموده که امت به آنها ستم خواهد نمود، تکذیبشان خواهد کرد وآنها را به شهادت خواهد رساند. اما این تکذیب ودشمنی - که تا زمان ظهور مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وفراگیر شدن عدل وداد در جهان هم چنان که پر از ستم وجور شده است ادامه دارد - آسیبی به ایشان نخواهد رساند.
در المعجم الکبیر طبرانی 2/213 به نقل از جابر بن سمره آمده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «این امت، دوازده قیم ورهبر خواهد داشت که هر کسی از یاری آنان دریغ ورزد، ضرری به آنها نخواهد رسانید».
همو در 2/265 از وی چنین نقل می کند: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که بر منبر سخنرانی می کرد، فرمود: دوازده قیم از قریش خواهند بود که دشمنی دشمنان، ضرری به آنها نمی رساند».
در مجمع الزوائد 5/191 درباره ی این حدیث می نویسد: «بزار، آن را تنها از جابر بن سمره روایت می کند ومی افزاید: پس از این فرمایش، پیامبر به خانه اش بازگشت. من خدمت ایشان آمدم وگفتم: بعد از آن چه خواهد شد؟ فرمود: فتنه وآشوب. [هیثمی در ادامه می نویسد:] راویان آن ثقه هستند».
ما بر این باوریم که راویان سرسپرده ی خلافت قریش، ویژگی ها وصفات «ثابت قدمان غریب» را از احادیث انداخته اند وحتی قرائنی را که بر آنان دلالت می کند، حذف کرده اند. اینک مجموعه ای از احادیث آنها را نقل می کنیم:
احادیث سنیان درباره ی گروه ظفرمند یا منصور:
نخست احادیثی را می آوریم که این گروه را گروه پیروز وصف کرده است، اما بیان نکرده که علت پیروزی آنان چیست، حجت وبرهان یا نبرد وپیکار، لذا ممکن است به هریک تفسیر شود.
در مسند طیالسی /9 به نقل از سلیمان بن ربیع عدوی آمده است: «به عمر گفتیم: عبد الله بن عمرو چنین وچنان برایمان گفت. عمر گفت: وی بهتر می داند چه می گوید واین سخن را سه بار تکرار کرد. پس بانگ نماز جماعت سردادند ومردم جمع شدند. عمر هم سخنرانی کرد وگفت: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: پیوسته گروهی از امتم بر حق اند، تا آنکه امر الهی فرا رسد».
سنن سعید بن منصور 2/144 این روایت را با اندکی تفاوت از ثوبان آورده است: «پیوسته گروهی از امتم در راه حق چیره می شوند واگر کسی یاریشان نکند، زیانی به آنها نخواهد رسانید».(138)
مسلم در صحیح خود 6 /54 از عقبة بن عامر آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «همواره گروهی از امتم به فرمان خدا جهاد می کنند وبر دشمنانشان چیره می شوند. کسانی که با ایشان مخالفت نمایند، ضرری به آنها نمی رسانند، آنان بر همین حالت اند تا آنکه قیامت فرا رسد.
عبد الله بن عمرو عاص [که در مجلس حاضر بود] گفت: آری، سپس خداوند نسیمی می فرستد که بویش چون مشک است ومانند حریر نرم ولطیف نوازش می دهد. هر کسی را که مثقالی ایمان در دل داشته باشد، قبض روح می کند. پس از آنان، مردم شرور می مانند که قیامت بر آنان برپا می شود».
ملاحظه می شود که عبد الله بن عمرو سخنی از نبرد وجهاد نمی گوید وامر الهی را به قیامت تفسیر می کند. این همان ایده وباوری است که استاد او کعب الاحبار دارد وچنین نتیجه می دهد که قیامت چند سالی پس از فتح قسطنطنیه است!
مسند احمد 5 /278 از ثوبان آورده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «قیامت برپا نمی شود مگر آنکه گروهی از امتم به مشرکان بپیوندند وگروهی بت پرست شوند! سی دروغگو در امتم خواهند بود که هر یک می پندارد پیامبر است، اما من خاتم النبیین هستم وپس از من هیچ پیامبری نخواهد بود. هم چنین پیوسته گروهی از امتم در راه حق پیروزند ومخالفان نمی توانند زیانی به آنها برسانند، تا آنکه امر خدا فرا رسد».(139)
این احادیث بیانگر آن است که ثابت قدمان تا زمان «فرا رسیدن امر خدا» یعنی ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهند بود نه اینکه غایت آن قیامت باشد. هم چنین از جهاد آنان سخنی به میان نیاورده است.
روایاتی که سخن از جهاد وپیروزی آنان می راند:
در سنن سعید بن منصور 2/145 از محمد بن کعب آمده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «همواره دسته ای از امتم خواهند بود که در راه حق پیروزند وبه کسانی که با آنها مخالفت می کنند اهمیتی نمی دهند، تا زمانی که مسیح دجال خروج کند که با او به جنگ خواهند پرداخت».
در مسند احمد 4/434 از مطرف آمده است که عمران بن حصین گفت: «بدان که همواره گروهی از مسلمانان خواهند بود که در راه حق جهاد کرده، بر مخالفشان پیروز می شوند، تا آنکه با دجال نبرد کنند».
الطبقات الکبری 2/167 از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «دسته ای از امتم در راه حق جهاد می کنند تا آنکه دجال خروج کند».
در التهذیب ابن عساکر 1/65 آمده است: «وقتی اهل شام از بین روند، هیچ خیری در امتم باقی نخواهد ماند. گروهی از امتم پیوسته در راه حق پیروزند، تا آنکه با دجال بجنگند».
مسند احمد 3/345 از جابر نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «پیوسته گروهی از امتم در راه حق نبرد می کنند وتا روز قیامت پیروز خواهند بود، ووقتی عیسی بن مریم [از آسمان] فرود آید، فرمانده ی ایشان به او می گوید: بیا [به امامت بایست و] برایمان نماز بگزار، می گوید: نه، برخی از شما بر دیگران، امیر ورهبر است، این به خاطر آن است که خدا می خواهد این امت را گرامی بدارد».(140)
اهتمام معاویه به تطبیق این احادیث بر خود واهل شام!
مسند احمد 4/97 و101 به نقل از عمیر بن هانی آورده است: «شنیدم که معاویه بالای منبر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر خداوند خیر کسی را بخواهد، او را در دین فقیه می کند. گروهی از این امت، پیوسته بر امر خدا استوارند ومخالفان نمی توانند ضرری به آنها برسانند، تا آنکه امر خداوند - در حالی که آنها بر مردمان پیروزند - فرا رسد.
در روایت دیگر آمده است که مالک بن یخامر سکسکی برخاست وگفت: ای امیر مؤمنان! از معاذ بن جبل شنیدم که می گفت: آن گروه پیروز اهل شام هستند.
پس معاویه با صدای بلند گفت: این مالک است که می گوید از معاذ شنیده است که آنان اهالی شام اند».!
طبرانی در المعجم الکبیر 5 /165 وسعید بن منصور در سنن 2/369 از ابو عبد الله شامی آورده اند: «شنیدم که معاویه در سخنرانی اش می گفت: ای اهل شام! انصاری - شعبه می گوید: منظور معاویه، زید بن ارقم است - به من گفت که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: پیوسته مردمانی از امتم در راه حق نبرد می کنند تا آنکه امر [خدا] فرا رسد. ای اهل شام! امیدوارم که شما آنها باشید».!(141)
این روایات، همه از معاویه می باشد ودر برخی آمده که آنها را بالای منبر می گفته است! هدف او، مدح خود واهالی شام در برابر اهالی عراق وحجاز بود که جبهه ی مخالفان او را تشکیل می دادند، وهمین مطلب در سقوط آنها از درجه ی اعتبار کافی است.
گزارشاتی دروغین وتحریف شده در ستایش معاویه واهل شام:
طیالسی در مسند خود /145 از معاویة بن قره از پدرش نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «وقتی اهل شام تباه شوند، دیگر خیری میان شما نیست. همواره گروهی از امتم خواهند بود که [توسّط خدا] یاری می شوند وهر کسی از یاریشان دریغ کند ضرری به آنها نخواهد زد، تا قیامت برپا شود».
این حدیث را سعید بن منصور، احمد، ابن ماجه(142) ودیگران همگی از ابی قره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده اند، ولی اثری از اهل شام در آن نیست. این بدان معناست که آن قسمت برای منافع ومصالح بنی امیه، به حدیث افزوده شده است که آن را از درجه ی اعتبار ساقط می کند.
مسند احمد 4/429 از عمران بن حصین آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «پیوسته گروهی از امتم بر حق هستند وبر کسانی که با آنان مخالفت کنند، پیروز می شوند تا امر خداوند تبارک وتعالی فرا رسد وعیسی بن مریم (علیه السلام) از آسمان فرود آید».(143)
ابن عساکر در التهذیب 1/56 می نویسد: «ابو عمرو می گوید: این حدیث را برای قتاده گفتم، او گفت: من آنها را جز اهل شام نمی دانم».!
بعدها تفسیر قتاده، در حلیة الاولیاء به حدیثی نبوی تبدیل شد!
حلیة الاولیاء 9/307 از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «گروهی از امتم بر امر خدا استوار خواهند بود ومخالفان نمی توانند زیانی به آنها برسانند. آنها با دشمنان خود می جنگند وهرگاه جنگی تمام شود، نبرد با قومی دیگر آغاز می شود. خداوند اقوامی را بالا می برد وبر دیگران برتری می دهد، تا قیامت بر ایشان فرا رسد. سپس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) افزود: آنها اهالی شام هستند».!
مسند الشامیین طبرانی 1/56 مشابه آن را از جرشی آورده است، در پاره ای از آن آمده است: «اسب ها تا روز قیامت پر از خیر وبرکتند وخانه وسرای مؤمنان در سرزمین شام است».!(144)
بدین ترتیب روشن می شود که راویان، نام اهل شام را از زبان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به حدیث افزوده اند! ماجرای ابدال شام نیز در فصل اصحاب امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد آمد.
گزارشاتی در ستایش ساکنان بیت المقدس ومناطق پیرامون آن:
مسند احمد 5/269 از ابی امامه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «پیوسته گروهی از امتم در راه دین پیروزند وبر دشمنانشان چیره می شوند. مخالفان نمی توانند زیانی به آنها برسانند. هم چنین مشکلات وناملایماتی که به آنان می رسد، ضرری برایشان ندارد. اینان بر همین حالند تا زمانی که امر خدا فرا رسد.
پرسیدند: ای رسول خدا! آنان کجایند؟ فرمود: در بیت المقدس ومناطق پیرامون آن».(145)
مسند ابو یعلی 11/302 از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین روایت کرده است: «همواره گروهی از امتم بر دروازه های دمشق وپیرامون آن دیار، ونیز بر دروازه های بیت المقدس واطراف آنجا می جنگند. کسانی که از یاریشان دریغ ورزند، زیانی به آنها نمی رسانند. آنان در راه حق پیروزند، تا آنکه قیامت برپا شود».
گزارشاتی در ستایش اهالی طالقان:
التهذیب ابن عساکر 1/55 از تاریخ داریا آورده است: «در عبارتی دیگر چنین آمده است: پیوسته گروهی از امتم کنار دروازه های بیت المقدس وحوالی آن، ونیز بر دروازه های انطاکیه واطراف آن، ودر کنار دروازه دمشق وحوالی آن، ونیز بر دروازه های طالقان وپیرامون آن خواهند جنگید. آنها در راه حق پیروزند وبه کسانی که از نصرت ویاریشان دریغ ورزند، اهمیتی نمی دهند. تا اینکه خدا گنج خود را از طالقان بیرون آورد ودینش را زنده گرداند، چنان که پیشتر آن را میرانده بود».(146)
مشارق الاشواق 1/407 چنین می نویسد: «همواره گروهی از امتم کنار دروازه های بیت المقدس واطرافش، بر دروازه های انطاکیه وپیرامونش، کنار دروازه های دمشق وحوالی آن دیار، ونیز بر دروازه های طالقان واطراف آن می جنگند.
آنها در راه حق پیروزند وکسانی که از نصرت ویاریشان دریغ ورزند، ضرری به آنها نخواهند رسانید، تا آنکه خدا گنج خود را از طالقان بیرون آورد ودینش را بدان زنده گرداند».
نگارنده: جبال طالقان از سلسله جبال البرز در ایران است ومقصود از آن در احادیث، ایران است که به بلاد مشرق یا خراسان ویا جبال طالقان شناخته می شود چنان که خواهد آمد.
همان اشکالی که در انطباق گروه ظفرمند بر اهالی شام گذشت، در مورد اهالی طالقان هم وارد است وراویان اموی ویا فارسِ این روایات خواسته اند تا بدین واسطه، مناطق وحکام خود را بستایند!
البته احادیث صحیحی درباره ی یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اهل مشرق رسیده است که این اشکال بر آنها وارد نیست.
در فصل های بعد خواهد آمد که ایرانیان در احادیث سنیان بسیار ستوده شده اند، تعجبی هم ندارد، زیرا این فارس ها بودند که مذاهب سنی ها را پایه ریزی کردند ومآخذ اصلی حدیث وفقه وتفسیر را برایشان نگاشتند!
دروغ پردازی های یهود در برتری مناطق شام!
یهودیان واتباعشان روایاتی اغراق آمیز در ستایش شام وفلسطین وبرتری آنها بر حجاز وعراق، ونیز برتری بیت المقدس بر مکه وافضلیت صخره ی آن بر کعبه جعل کردند!
معاویه وبنی امیه نیز زمینه را برای نشر آنها فراهم کردند، لذا منابع پیروان دستگاه خلافت پر از آنهاست، توده ی مسلمانان نیز آنها را جزئی از دین خود پنداشتند، چرا که حکومت ها برای بعضی از آن روایات، سندی صحیح ساختند!
1. کعب الاحبار در میان مردم شایع کرد که بعثت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حجاز است ولیکن پایتخت ومرکز حاکمیت ایشان شام است، نه مدینه ونه عراق!
سنن دارمی 1/4 از ابو صالح از کعب می آورد: «در نوشته ای چنین یافتیم: محمد رسول خداست، تندخو وسخت دل نیست ودر بازار ها فریاد نمی کند. بدی را با بدی پاسخ نمی دهد، بلکه می بخشد ودر می گذرد... در مکه زاده شده، به طیبه [مدینه] مهاجرت می کند وحکومتش در شام است».
عبارت «حکومتش در شام است» توسط خود کعب اضافه شده است که برخی منابع سنی نیز بدان تصریح می کند.
فتح الباری 8/450 می نویسد: «روایت کعب عبارتی افزون دارد: زادگاهش مکه، محل هجرتش طیبه وحکومتش در شام است».
این کار یهودی گرانه بابت آن است که خلافت، برای بنی امیه که مورد حمایت یهودیان بودند، در شام تثبیت گردد واز حجاز وعراق دور شود، زیرا اهالی این دو سرزمین بر خلاف شامیان هواخواه یهود نبودند.
با این وجود، بیشتر منابع اهل سنت این عبارت افزوده شده را روایت کرده وآن را صحیح دانسته اند!(147)
به علاوه راویان وابسته به دربار خلفاء، یهودی دیگری به نام «جریجره» را نیز یافتند که گفته های کعب را تأیید می کند، لذا خدا را بر این نعمت شکر کرده وبه نقل آن پرداختند!(148)
بنابراین معلوم می شود که این یهودیان بودند که برنامه ریزی انتقال پایتخت اسلام به شام را بر عهده داشتند وآن را جایگزین حجاز وعراق کردند. از این رو معاویه از عثمان خواست که به شام بیاید تا مهمان وی شود وپس از خود، زمام امور را به او بسپارد، چنان که ابوبکر به عمر سپرد!(149)
2. کعب الاحبار خاخامی یهودی بود که از یمن به مدینه آمد، پس عمر به استقبال او رفت واحترامی درخور پیامبران به او گذاشت. وی کعب را مشاور فرهنگی خود قرار داد ودر مجالس مقدّم می داشت.
کعب بر کیش یهود باقی بود ودر حمص سکنی گزید، او به مدینه رفت وآمد می کرد ومدت زیادی آنجا می ماند. چندی بعد اعلان مسلمانی کرد، پس عمر از او خواست که در مدینه بماند وگفت: «چه مانعی دارد که در مدینه که محل هجرت رسول خدا وآرامگاه اوست، سکونت کنی؟ کعب در پاسخ گفت: در کتاب خدا چنین یافته ام که شام، گنج خدا روی زمین است وبهترین بندگانش در آنجا هستند».!(150)
3. در الفتن ابن حماد 1/236 از کعب آمده است: «سرِ زمین، شام ودو طرف آن است، نه مصر وعراق ونه ذنباء [دُم] - یعنی حجاز -، باز بر آن دم، فضله می اندازد».!
نگارنده: این یهودی خبیث، حجاز ومصر وعراق را اینچنین نکوهش می کند! شگفتا که راویان دستگاه خلافت وعالمان مذاهب سنی که از جمله آنان عراقیان وحجازیانند، این روایت را نقل کرده وپذیرفته اند!(151)
اگرچه در برخی روایات نیز بدین صورت آمده که سرِ زمین، شام است، دو بال آن مصر وعراق ودم آن حجاز، ولیکن نکته ی شایان تأمل آن است که دم وصفی ثابت برای حجاز، عنوان شده است!
4. سیوطی در الدر المنثور 1/136 به نقل از کعب می نویسد: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه بیت الحرام را به بیت المقدس برند، سپس آن دو به همراه کسانی که داخل آنها هستند، به بهشت می روند. عرضه وحسابرسی اعمال هم در بیت المقدس خواهد بود».!
مرحوم کلینی در کافی 4/239 از زراره چنین نقل می کند: «در کنار امام باقر (علیه السلام) نشسته بودم. امام جامه شان را به خود پیچیده بودند ورو به کعبه داشتند، آنگاه فرمودند: بدان، نگاه به کعبه عبادت است.
در این هنگام مردی از قبیله ی بجیله به نام عاصم بن عمر آمد وگفت: کعب الاحبار می گوید: کعبه هر صبح به بیت المقدس سجده می کند!
امام (علیه السلام) از آن مرد پرسیدند: نظر تو چیست؟ پاسخ داد: کعب راست گفته است! سخن درست همان است که او گفته!
امام (علیه السلام) فرمودند: تو وکعب الاحبار هر دو دروغ می گویید وغضبناک شدند.
زراره می گوید: ندیده بودم امام به احدی جز همان مرد گفته باشد «دروغ می گویی». سپس افزودند: خداوند در زمین هیچ جایی را نیافریده که نزد او محبوبتر وگرامی تر از آن باشد وبا دست به کعبه اشاره کردند. خداوند به خاطر کعبه، از روزی که آسمان ها وزمین را آفرید، در کتابش ماه هایی را حرام اعلام کرد که سه ماه آن - شوال، ذی القعدة وذی الحجة - برای حج ودر پی هم اند ویک ماه آن - رجب - برای عمره است».
5. تاریخ دمشق 1/152 به نقل از کعب آورده است: «هر آب گوارایی که نوشیده می شود، از زیر این صخره [بیت المقدس] بیرون می آید، حتی چشمه ای که در دارین [منطقه ای در نزدیکی غزه] است».!(152)
6. سنیان کتاب هایی نگاشته اند که مملو از احادیث مدح شام وقدس است!
عجلونی در کشف الخفاء 2/2 احادیثی را در برتری شام آورده است، ولی هیچ یک را توثیق نمی کند!
7. سیوطی در الدر المنثور 3/111 در فضیلت شام، از کعب الاحبار وشاگردانش، روایاتی عجیب از منابع حدیثی متعددی آورده که برخی به حدیث نبوی تبدیل شده است! از جمله به نقل از کعب آورده است:
«- در تورات نوشته شده است: سرزمین شام، گنج خداوند روی زمین است وبهترین بندگان خداوند در آنجا هستند!
- محبوبترین سرزمین ها نزد خدا شام است، محبوبترین قسمت شام قدس ومحبوبترین قسمت آن کوه نابلس، روزی بر مردم فرا می رسد که با ریسمان آن را در میان خود تقسیم می کنند!
- من در کتاب خدا چنین یافته ام که ویرانی زمین، چهل سال پیش از ویرانی شام است!
- وهب بن منبه نیز گوید: من در کتاب ها سخن از شام را مکرر دیده ام، چنان که گویا خدا جز بدانجا نیازی ندارد!
- عبد الله بن عمر هم می گوید: ابلیس وارد عراق شد وبه مقصود خود از آنجا رسید، سپس وارد شام شد ولی او را راندند تا آنکه به بیسان رسید، پس از آن داخل مصر شد ودر آنجا زاد وولد کرد وبساط خود را افکند!
- وهب گوید: سرِ زمین، شام است!
- ابن عمر گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خدایا! به ما در شام ما ویمن ما برکت ده، برخی گفتند: سرزمین نجدِ ما چطور؟ ودر نقلی دیگر گفتند: مشرق ما چطور؟ ایشان فرمود: در آنجا زلزله ها وفتنه ها خواهد بود وشاخ شیطان از آنجا بیرون می آید! ابن عساکر می افزاید: نه قسمت از ده قسمت شر در آنجاست!
- همو از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: خیر، ده قسمت است که نه قسمت آن در شام ویکی در سائر سرزمین هاست، وشر نیز ده قسمت است که یک جزء آن در شام است ونه جزء دیگر در دیگر سرزمین ها! وزمانی که اهل شام تباه گردند، هیچ خیری در میان شما نخواهد بود!
- زید بن ثابت از ایشان می آورد: خوشا به حال شام! پرسیدند: چرا؟ فرمود: فرشتگان خدا، بال هایشان را بر اهالی شام گسترده اند. حاکم نیشابوری آن را صحیح شمرده است.
- مردی گفت: ای رسول خدا! [منطقه ای برای سکونت] برایم اختیار کن! گفتند: شام را به تو پیشنهاد می کنم، چرا که شهر برگزیده ی خداست وبهترین بندگان او، آنجا هستند! اگر کسی نخواست بدانجا رود، به نجده برود. خداوند شام واهل آن را برای من تضمین کرده است. عبارت مسند احمد چنین است: شام سرزمین برگزیده ی خداست... اگر نخواستید، به یمنتان بروید!
واثلة بن اسقع چنین روایت می کند: هر کسی نخواست، به یمن خود برود واز آبگیر آن بنوشد! احمد، ابو داود، ابن حبان وحاکم به واسطه ی عبد الله بن حواله ی ازدی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین روایت کرده اند: هر کسی نخواست، به یمن خود برود واز آبگیر آن بنوشد».!
این احادیث را که از جمله ی آن مذمت سرزمین نجد است، نمی توان پذیرفت، اگرچه بخاری روایت کند، زیرا راویان سرسپرده ی دستگاه خلافت اموی در نقل خود، متّهم اند.
شیخ محمود ابوریه از علمای الازهر، در کتاب خود اضواء علی السنة المحمدیة /176، پس از آنکه از عده ای از علمای سنی نقل می کند که به کعب الاحبار، وهب بن منبه وعالمان یهودی مانند آنها ایراد می گیرند، می نویسد: «بزرگان اهل تحقیق، بر روایات این دو کاهن ایراد گرفته اند، اما متأسفانه هنوز کسانی میان ما هستند که به آن دو اعتماد دارند وروایاتشان را تصدیق می کنند وهیچ سخن انتقاد آمیزی را درباره ی آنها بر نمی تابند... برای اینکه میزان مکر وحیله ی یهودیان آشکار شود، [در اینجا] در بعد سیاسی مشت آنها را باز می کنیم: یهودیان در نبرد با اسلام، از دو جنبه ضربه وارد می کردند: یکی جنبه دینی ودیگری سیاسی...».
احادیث غریبان وغربت اسلام در منابع شیعه وسنی:
الفتن 1/78 از عبد الله بن عمرو عاص چنین آورده است: «محبوبترین ها نزد خداوند، غریبان هستند! پرسیده شد: غریبان کیانند؟ پاسخ داد: کسانی که برای حفظ دینشان فرار می کنند وپیرامون عیسی بن مریم (علیه السلام) گرد می آیند».
التاریخ الکبیر بخاری 4/130 آورده است: «کسانی که برای حفظ دینشان بسیار فرار می کنند وروز قیامت پیرامون عیسی بن مریم گرد می آیند».
حلیة الاولیاء 1/25: «خداوند، کسانی را که برای حفظ دینشان فرار می کنند، در روز قیامت، با عیسی بن مریم محشور می کند».
مسند احمد 1/184 از سعد بن ابی وقاص: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ایمان غریبانه آغاز شد وچنان که آغاز گشت، باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان، هنگامی که مردم فاسد شوند. سوگند به آنکه جان ابوالقاسم در دست اوست، همان گونه که مار در سوراخش بر خود می پیچد، ایمان هم در میان این دو مسجد [مکه ومدینه] جمع می شود».
همو در 1/398 از ابن مسعود: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند: غریبان چه کسانی هستند؟ فرمود: غریبان کسانی هستند که از قبیله ها مهاجرت می کنند».
و در 2/177 از عبد الله بن عمرو عاص آمده است که همین سؤال از آن حضرت شد وایشان پاسخ دادند: «مردمانی شایسته در میان مردمی نا اهل وبسیار. کسانی که نافرمانی آنها را می کنند بیش از کسانی هستند که از آنان پیروی می کنند».
و در 4/73 از عبد الرحمن بن سنه چنین آورده است: «آنان، کسانی هستند که هنگام فساد مردم، به اصلاح می پردازند. سوگند به کسی که جانم به دست اوست، ایمان مانند سیل به مدینه رو خواهد آورد. قسم به آنکه جانم به دست اوست، همان گونه که مار در سوراخش بر خود می پیچد، اسلام هم در میان این دو مسجد جمع می شود».(153)
المعجم الاوسط در 6 /377 از ابن عباس نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان.
پیش از قیامت فتنه هایی خواهد بود به مانند پاره های شب تاریک، شخص شب هنگام مؤمن است ولی صبح کافر است، وشخص صبح هنگام مؤمن است ولی شب کافر، اقوامی هستند که دین خود را در قبال کالای دنیا می فروشند».
ترمذی در 4 /129 می نویسد: «چنان که مار در لانه اش جمع می شود، دین در حجاز جمع می گردد. دین در حجاز پناه می گیرد، چنان که بز کوهی به بالای کوه پناه می برد. دین غریبانه آغاز گشت وغریبانه باز می گردد. خوشا به حال غریبان که سنتم را - که مردم پس از من به فساد می کشند - اصلاح می کنند. این حدیثی حسن است».
در منابع شیعی نیز احادیثی درباره ی غربت اسلام روایت شده است.
 الجعفریات /192 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه باز می گردد، خوشا به حال غریبان، پرسیدند: ای رسول خدا! غریبان کیانند؟ فرمود: کسانی که وقتی مردم فساد می کنند، اصلاح می نمایند. مؤمن، هیچ وحشت وغربتی ندارد. هر مؤمنی که در غربت بمیرد وگریه کنندگانش اندک باشند، فرشتگان بر او ترحّم کرده، خواهند گریست، وگرنه در قبرش نوری گسترده می شود که از جایی که دفن شده تا زادگاهش خواهد درخشید».
کمال الدین 1/200 سه روایت از امیر المؤمنین (علیه السلام) آورده ومی نویسد: «وهم چنان که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند، اسلام در این زمان غریبانه بازگشته است، همانسان که آغاز شده بود، وبا ظهور ولی وحجت خدا تقویت می گردد، چنان که با ظهور پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تقویت شد.
بدین ترتیب چشمان منتظران ومعتقدان به امامتِ آن حضرت روشن می شود، چنان که پس از ظهور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، چشمان کسانی که در انتظار ایشان بودند ویا درباره ی آن حضرت شناخت وآگاهی داشتند، روشن شد. خداوند (عز وجل)، وعده هایی را که به اولیائش داده، جامه ی عمل می پوشاند، دینش را اوج می بخشد ونورش را تمام وکامل می گرداند، حتی اگر مشرکان خوش نداشته باشند».
قاضی نعمان مغربی در شرح الاخبار 3/371 آورده است که ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) خواست این حدیث [غریبان] را برایش شرح دهد، وی می گوید: «عرضه داشتم: ای فرزند رسول خدا! فدایت شوم، این حدیث را برایم شرح دهید، ایشان فرمودند: هر امامی از ما، دعوت جدیدی مانند دعوت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آغاز می کند. مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز چنین است، او از نو به سوی خدا دعوت می کند واین هنگامی است که سنت ها تغییر یافته، بدعت ها زیاد شده، پیشوایان گمراهی بر مردم چیره می شوند ونام ویاد پیشوایان هدایت - که خدا اطاعتشان را بر بندگان واجب کرده وآنها را عهده دار آن نموده که مردم را به سوی او بخوانند وبا نشانه هایش، آنها را به سوی او راهنمایی کنند - کهنه می گردد، وبه سبب غلبه ی پیشوایان ستمگر بر ایشان، نامشان از یاد رفته واز آنان خبری نخواهد بود. پس وقتی که خداوند بخواهد وعده ای را که به امامان نسبت به ظهور مهدی آنان داده عملی کند، [مهدی] نیازمند آن است که آنان را مجدّد به اسلام فراخواند، هم چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نمودند».
ارشاد /364 از محمد بن عجلان نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «وقتی قائم (علیه السلام) قیام کند، مردم را از نو به اسلام فرا می خواند وآنان را به امری که مندرس وکهنه شده وعموم مردم از آن گمراه شده اند، هدایت می کند. از آن رو قائم، مهدی نامیده شده است که به امری که از آن گمراه شده اند، هدایت می کند وقائم نامیده شده، چون برای برپا داشتن حق قیام می کند».(154)
نعمانی در غیبت /230 از ابن عطاء مکی چنین نقل می کند: «از یکی از بزرگان فقهاء - مقصود امام صادق (علیه السلام) است - پرسیدم: سیره ی مهدی چگونه است؟ فرمود: مانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عمل می کند، او آنچه را که پیشتر بوده از میان می برد - چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جاهلیت را از بین برد - واسلامی جدید را آغاز می کند».(155)
در کافی 1/536 از ابوخدیجه روایت می کند که از امام صادق (علیه السلام) درباره ی قائم پرسیدند، آن حضرت در پاسخ فرمودند: «ما همه، یکی پس از دیگری، قائم به امر خداییم، تا هنگامی که صاحب شمشیر بیاید. وقتی صاحب شمشیر آمد، امری غیر از آنچه بوده است، می آورد».(156)
نگارنده: مقصود از غربت اسلام، غربت در مقام اجرا وعمل است که شیخ صدوق (رحمه الله) نیز بدان تصریح کرده وآن را به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مرتبط دانسته است. بزرگان اهل سنت سعی کرده اند تا حدیث را به درگیری میان اهل حجاز وشام ارتباط دهند، همان طور که حدیث گروه پیروز را به سود اهل شام وبنی امیه به کار گرفته اند.
معنای این جمله: ایمان یا علم در مدینه ومکه جمع می گردد، نیز آن است که آگاهی دینی از امت رخت بر می بندد واین دو شهر، در آخر الزمان وبر دستان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مرکز شروع دوباره ی اسلام خواهند بود، هم چنان که مرکز شروع اسلام بر دستان جد ایشان، خاتم پیامبران (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند.
غریبان وگروه یاری شده کیانند؟
در اینجا به نکته ای شایان توجه، اشاره می شود: علت اینکه این حدیث به طرق متعدد وتوسط راویان زیادی نقل شده، آن است که عمر بن خطاب ومعاویه در سلسله ی راویان آن داخل شدند، به علاوه آنکه معاویه آن را بر خود واهل شام منطبق دانست! البته سوء استفاده وی از این حدیث، تنها نقل های مرتبط با او را تضعیف می کند ولی به اصل آن، که شیعیان از اهل بیت (علیهم السلام) روایت می کنند، ضربه ای نمی زند.
شگرد معاویه به شیوه ی عباسیان - که می کوشیدند احادیث پرچم های سیاه را بر جنبش خود تطبیق دهند - شباهت دارد. ونیز به تلاش برای تطبیق حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر مهدی های دروغین تیمی، حسنی، عباسی وفاطمی می ماند. نادرستی کار های آنها نیز آسیبی به اصل جریان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمی رساند، گرچه فهم آنان را در این رابطه دچار مشکل می کند.
تمام این تطبیقات باطل است، چه تطبیق معاویه این حدیث را بر اهل شام، چه تطبیق عباسیان آن را بر اهل خراسان، چه تطبیق متوکل آن را بر اهل حدیث که خود آن را بنیان نهاد وبه نام مجسِّمه ی حنابله شناخته می شوند، ونیز تطبیق وارثان متوکل یعنی وهابیت که محمد بن عبد الوهاب تأسیس کرد، ونه تطبیق اخوان المسلمین که حسن البناء بنیان نهاد ونه مقاومت فلسطین در مقابل اسرائیل ویهود ونه...
علت این امر آن است که این حدیث صریح است در اینکه این غریبان، جماعتی هستند که در هر زمانی وجود دارند، تا آنکه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور نماید ومسیح (علیه السلام) فرود آید، ونیز صراحت در این دارد که آنان در اقلیت هستند وتکذیب کنندگان ودشمنانی دارند. این اوصاف ونیز احادیثی که به تفسیر این گروه می پردازند، جای شکی نمی گذارد که مقصود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امامان عترت وپیروان آنان هستند، همان کسانی که آخرینشان حضرت بقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، واین مطلب از احادیثی که گذشت روشن شد.
روایات احیاگران اسلام:
منابع سنیان روایتی را از ابوهریره نقل می کنند که راوی آن ابو علقمه گمان می کند ابو هریره آن را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت می دهد.
سنن ابو داود 4/109 می نویسد: «ابو علقمه گوید: تا آنجا که می دانم ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: خداوند در رأس هر صد سال، کسی را برای امتش برمی انگیزد که دینش را احیاء کند».(157)
حاکم در المستدرک 4/522 می نویسد: «مردی این عبارت را در مجلس قاضی ابو العباس بن شریح خواند وگفت: ای قاضی! بشارت باد که خدا در رأس قرن اول، عمر بن عبد العزیز ودر رأس قرن دوم، محمد بن ادریس شافعی ودر رأس سومین قرن، تو را بر انگیخت».
اگر این روایت صحیح باشد وکسانی غیر از اهل بیت (علیهم السلام) را در برگیرد، باز نمی توان این احیاگران را شناخت، زیرا ادعا های بسیاری از سوی برخی حاکمان وعالمان شده که خود را احیاگران می دانند، پیروانشان نیز این ادعا ها را تأکید می کنند!
علاوه بر آنکه حدیث دارای ابهام است، چرا که روشن نیست این صد سال آیا از مبعث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آغاز می شود، یا از هجرت ویا از وفات ایشان، وآیا مقصود از رأس قرن، سال نخست آن است یا معنای عرفی آن، که سال هایی از قرن بعد را نیز شامل می باشد؟
از سویی معنای احیاء دین چیست؟ احیاء نظری است یا عملی؟
آیا زدودن تحریفات اعتقادی وفقهی آن است ویا محو انحرافات عملی واجرایی آن؟
از طرفی این احیاگر، آیا از طرف خداوند مبعوث می شود وبه علم الهی عمل می کند، ویا اینکه مجتهد در دین است ومردم را به پیروی از آراء خود فرا می خواند؟
آیا او حاکم است ویا قدرت آن را دارد تا احیاگری خود را به اجراء بگذارد، یا اینکه صرفاً مردمان را بدان دعوت می نماید ونظرات خود را اعلام می کند؟
مودودی، در شمار احیاگرانی که در رأس هر قرن هستند، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را احیاگر اسلام در عالم می شمارد، ولیکن آن حضرت حساب خاص خود را دارند ونمی توان ایشان را با دیگران سنجید.
به نظر می رسد که اصل این حدیث درباره ی «نقش وتأثیر عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حفظ اسلام وزدودن تحریفات از آن» بوده، اما دشمنان با افزودن در روایت، آن را برای زمامداران خود مصادره کردند! قدر متیقن حدیث آن است که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وپیش از ایشان امامان معصوم (علیهم السلام) احیاگران اسلام هستند.
احقاق الحق از احمد بن حنبل نقل می کند که تنها احیاگران، عترت هستند. شاید او این مطلب را از این فرمایش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی عترت برداشت کرده است که «قرآن وعترت، هرگز از هم جدا نمی شوند تا آنکه در کنار حوض نزد من آیند»، زیرا این حدیث بر این دلالت می کند که در هر عصری امامی از عترت وجود دارد.
احادیث ما شیعیان صراحت در این دارد که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اسلام را احیا می کند واز غربت بیرون می آورد.
شیخ صدوق در عیون أخبار الرضا (علیه السلام) 2/200 از حسن بن جهم روایت می کند: «روزی در مجلس مأمون حاضر شدم وعلی بن موسی الرضا (علیه السلام) آنجا بودند. فقیهان ومتکلمان فرق مختلف هم حضور داشتند... مأمون پرسید: یا ابا الحسن! درباره ی رجعت چه می گویی؟ امام (علیه السلام) فرمودند: رجعت حق است ودر امت های پیشین نیز رخداده، قرآن نیز از آن سخن گفته است. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هم فرموده اند: هرچه در امت های گذشته بوده، در این امت نیز رخ خواهد داد، هم چنان که دو تای کفش ودو پر تیر در مقابل هم قرار دارند.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هم چنین می فرماید: هنگامی که مهدی از فرزندان من خروج کند، عیسی بن مریم (علیه السلام) فرود آمده وپشت سر او نماز می گزارد. ونیز می فرماید: اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه نیز باز می گردد وخوشا به حال غریبان. پرسیدند: ای رسول خدا! پس از آن چه خواهد شد؟ فرمودند: حق به اهلش بازمی گردد».(158)
فرات کوفی در تفسیر خود /44 از خیثمه ی جعفی روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ی: یوْمَ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّک لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً،(159) روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت می آید، کسی که قبلاً ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی بخشد، فرمودند: مقصود [از خیر] مودّت ونصرت ماست.
خیثمه گوید: عرض کردم: آیا یاری شما با زبان ودست وقلب [هر سه] است؟ حضرت فرمودند: ای خیثمه! یاری ما با زبان، مانند یاری با شمشیر است، ونصرت ما با دست [وشمشیر] برتر است.
ای خیثمه! قرآن در سه مورد نازل شده است: یک قسم آن درباره ی ما، قسم دوم در مورد دشمنان ما وسومین قسم هم در خصوص واجبات واحکام است. آیا اگر آیه ای درباره ی قومی نازل شود وآن قوم از بین روند، آیه نیز از بین می رود؟ در این صورت، چیزی از قرآن باقی نمی ماند! قرآن، از ابتدا تا انتها واز انتها تا ابتدا جریان دارد، مادامی که آسمان ها وزمین پا بر جاست، پس برای هر قومی آیه ای است که آن را تلاوت می کنند.
ای خیثمه! اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه باز می گردد، پس خوشا به حال غریبان.
ای خیثمه! زمانی بر این مردم فرا خواهد رسید که خدا را نمی شناسند ونمی دانند توحید چیست، تا آنکه خروج دجال فرا رسد وعیسی بن مریم از آسمان فرود آید وخداوند دجال را به دست او بکشد، ومردی از ما اهل بیت برای آنان نماز بگزارد. آیا نمی بینی که عیسی با این که پیامبر است، پشت سر ما نماز می خواند؟ بدان که ما از او برتریم».
نعمانی در غیبت /320 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که قائم ما قیام کند، مردم را به امری جدید فرا می خواند، چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بدان دعوت نمود. اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه به مانند ابتدای آن، بازخواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان».(160)
همو در /232 روایت می کند که عبد الله بن عطاء از امام باقر (علیه السلام) پرسید: «وقتی قائم قیام کند، به چه سیره ای بین مردم رفتار خواهد کرد؟ حضرت فرمودند: همانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آنچه را که پیشتر بوده از میان می برد واسلام جدیدی را آغاز می کند».(161)
و در /322 نقل می کند که ابو بصیر به امام صادق (علیه السلام) گفت: «درباره ی فرمایش امیر المؤمنین (علیه السلام): اسلام غریبانه آغاز شد وهم چنان که شروع شده، باز می گردد، پس خوشا به حال غریبان، خبر دهید که مقصود چیست؟
امام (علیه السلام) فرمودند: ای ابومحمد! هنگامی که قائم (علیه السلام) قیام کند، همانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت جدیدی را آغاز می کند». (162)
حدیثِ بین دو جاهلیت مبعوث شدم:
امالی شجری 2/277 از موسی بن جعفر (علیهما السلام) از پدرانش از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «بین دو جاهلیت مبعوث شدم، که دومین آنها بدتر از اولی است».
نگارنده: منبع دیگری برای این حدیث مهم، یافت نشد. این حدیث دلالت بر این دارد که جاهلیت دوم که پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واقع می شود، از جاهلیتی که پیش از ایشان بوده، بدتر است. ما هر گونه که روایت را تفسیر کنیم، جاهلیت غربی کنونی نیز، جزئی از آن است. مؤید این مطلب، فرمایش خداست:
«وَقَرْنَ فِی بُیوتِکنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الأولی وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِینَ الزَّکاةَ وَأَطِعْنَ اللهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً (163)، ودر خانه هایتان قرار گیرید ومانند روزگار جاهلیت قدیم زینت های خود را آشکار نکنید ونماز را برپا دارید وزکات را بپردازید وخدا وفرستاده اش را فرمان برید. خداوند فقط می خواهد هر گونه آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید وشما را پاک وپاکیزه گرداند».
این آیه به جاهلیت دوم اشاره دارد واز نشانه هایش آن است که زنان به گونه ای که در زمان جاهلیت نخست زینت هایشان را آشکار می کردند، ظاهر می شوند!
در این آیه بحث هایی است که به موضوع ما مربوط می شود، از جمله آنکه ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از جاهلیت دوم است که شرّ وزیان آن برای بشریت، به مراتب بیشتر از جاهلیت نخستین است.

فصل (4): فتنه ها / فتنه های پیش بینی شده در امت اسلام

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امت را درباره ی فتنه های پس از خود هشدار می دهند:
وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در بستر بیماری بودند، مطالب ارزنده ای را به امت عرضه کردند که هیچ پیامبری برای امتش نیاورده بود. ایشان می خواستند برای آنها عهدنامه وبرنامه ای بنویسند که ضامن هدایت آنان باشد وبا عمل بدان هرگز گمراه نشوند، وتا قیامت سرور سایر امم باشند. اما عمر بن خطاب به مواجهه با آن حضرت برخاست ومانع آن شد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عهد خود را بنگارند! طلقاء وآزادشدگان قریش هم که آن زمان بسیاری از آنها در مدینه حضور داشتند، سخن او را تأیید کردند وفریاد زدند: آنچه عمر می گوید، صحیح است! دوات وکاغذ را به او نزدیک نکنید، کتاب خدا ما را بس است.
معنی این سخن آن است که ما سنّت پیامبر را رد می کنیم ونمی خواهیم برای ما پیمان وامان نامه ای در برابر گمراهی بنویسد!
بخاری در شش جای صحیح خود جبهه گیری عمر در قبال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نقل می کند! وپیروان دستگاه خلافت تا به امروز، به دفاع وجانب داری از عمر می پردازند!بدین ترتیب امت از فرمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سرپیچی کرد وبه رهبری عمر، به آینده ای ایمن از گمراهی وفتنه پشت پا زد، واین برخورد عجیب ترین رفتاری است که امتی با پیامبرش داشته است!
مسند الشامیین 1 /56 از ایشان روایت می کند: «به من وحی شده که از دنیا می روم ومهلتی ندارم، وشما پاره پاره - در حالی که برخی گردن برخی را می زنند - به دنبال من خواهید آمد». مقصود از این روایت آن است که در حکومت پس از من طمع می کنید وبر سر آن خواهید جنگید!
ایشان این مطلب را از این بابت فرمودند که برخی صحابه در بیماری حضرت اظهار داشته بود که حضرت نمی میرند، والبته غرضی در ورای آن نهفته بود، او می خواست با این کار از بیعت با امیر المؤمنین (علیه السلام) به عنوان خلیفه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جلوگیری به عمل آورد! طبرانی در المعجم الکبیر 22/69 ومسند الشامیین 3/124 از واثلة بن اسقع از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «شما می پندارید من آخرین نفر از میان شما هستم که می میرم، حال آنکه نخستین فردی هستم که از میانتان می روم. شما پس از من به صورت گروه هایی پاره پاره خواهید آمد که برخی، برخی دیگر را می کشند».(164)
نگارنده: راویان وابسته به خلافت در صدد برآمدند تا زمان این فتنه ها را از زمان صحابه دور کنند! علی رغم اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خود به آنان خبر دادند که پس از ایشان بر سر حکومت نزاع می کنند، وخبر دادند که در قیامت دستور می رسد که آنها را به سوی آتش برند وجز به تعداد شترانی که از گله جدا وگم شده اند، کسی از ایشان نجات نمی یابد - همان گونه که بخاری نقل می کند -، ولی با این وجود راویان چنین جلوه دادند که این فتنه ها در نزدیکی های قیامت است!
سوء استفاده راویان دستگاه خلافت از احادیث فتنه!
دستگاه خلافت، به تحریف ودگرگون کردن احادیث فتنه هایی که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آنها هشدار داده بود، بسنده نکرد، وراویان آنان اسرائیلیات خود را بدان افزودند، وآنها را در راستای خدمت رسانی به خلافت به کار گرفتند!
طیالسی در مسند خود /108 از نعمان بن بشیر وابن ابی شیبه در المصنف 8 /593 از ابو موسی آورده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «پیش از قیامت، فتنه هایی مانند پاره های شبِ تاریک خواهد بود، شخص صبح می کند در حالی که مؤمن است ولی شب کافر می شود، وشخص شب مؤمن است ولی صبح کافر می گردد. گروه هایی در آن فتنه ها، نصیب خود [از دین] را به ازای متاع اندکی از دنیا می فروشند».(165)
تغییر از ایمان به کفر، بدان معناست که ولایت حق مداران را رها می کنند وبه باطل می گروند، یا آنکه به ضلالت می افتند.
حسن بصری، در وصف کسانی که دچار این فتنه ها شدند ودین خود را فروختند، می گوید: «به خدا قسم آنان را اشباحی دیدم بدون عقل، وجسم هایی بی خِرد. پروانگان آتش ومگسان طمع ورز، با دو درهم می آمدند وبا دو درهم می رفتند، هر یک از آنان حاضر بود دینش را به قیمت بزی بفروشد».! (166)
او این کلام را در وصف مردمان عوام وپیروان فرومایه گفته است، ولی سخنی در وصف رهبران وپیشوایان گمراهی به میان نیاورده است!
ابو هریره در آخر عمر اعتراف کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مسلمانان را از فتنه های قریش وکودکان آنان بر حذر داشت، ونیز اذعان نمود که خود، به جهت ترس از قتل، این روایات را کتمان می کرده است.(167)
یکی از مشهورترین کسانی که به تحریف احادیث فتنه پرداخت، ابو موسی اشعری است. وی در بصره، در نبرد امیر المؤمنین (علیه السلام) با اهل جمل، با سوء استفاده از این احادیث، کوشید تا مسلمانان را از یاری امام (علیه السلام) باز دارد. او به این استدلال کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جنگ نهی کرده است. غرض او این بود که طلحه وزبیر وعایشه بر بصره وبه دنبال آن بر کوفه سیطره یابند وحکومت را از حضرت امیر (علیه السلام) سلب کنند.(168)
حدیثی که وی بدان تمسک می کند در منابع سنیان معروف است، احمد در مسند 4 /416 از وی چنین روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: پیش از قیامت، فتنه هایی مانند پاره های شبِ تاریک خواهد بود، در آن فتنه ها شخص صبح مؤمن است ولی شب کافر می شود، وشب مؤمن است ولی صبح کافر می گردد. در آن فتنه ها کسی که بنشیند از ایستاده بهتر است، وایستاده ازکسی که راه می رود وکسی که راه می رود از کسی که می دود. پس کمان هایتان را بشکنید، زه هایتان را پاره کنید وشمشیر هایتان را بر سنگ بزنید، اگر در خانه ی یکی از شما وارد شوند، مانند پسر خوب آدم [هابیل، که کشته شد ولی دست به سمت برادرش نبرد] باشید».(169)
حکم به صحت این حدیث توسط سنیان شگفت آور است، زیرا هر دو طرف استحقاق دوزخ خواهند داشت، علاوه بر آنکه با قرآن نیز مخالف است، خدای متعال می فرماید: «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الأخری فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِئَ إِلَی أَمْرِ اللهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ،(170) واگر دو طائفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید، واگر [باز] یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با آن [طائفه ای] که تعدّی می کند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت، میان آنها را به عدالت سازش دهید وعدالت کنید، که خدا دادگران را دوست می دارد».
بخاری در 8/91 تحت عنوان «فصلی در اینکه فتنه ای به وقوع می پیوندد وکسی که در آن بنشیند بهتر از کسی است که بایستد» همین مضمون را از ابو هریره روایت می کند. او سپس در «فصلی در اینکه اگر دو مسلمان با شمشیر با یکدیگر مواجه شوند»، داستان حسن بصری با ابو بکره - برادر زیاد بن ابیه - را آورده است. وی می گوید: «شبی از شب های فتنه [جنگ جمل]، سلاحم را برداشتم وخارج شدم، ابوبکره نزد من آمد وگفت: کجا می خواهی بروی؟ گفتم: می خواهم پسر عموی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را یاری نمایم. او گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هرگاه دو مسلمان با شمشیر با یکدیگر مواجه شوند، هر دو اهل آتش اند! از ایشان پرسیدند: [علت اینکه] قاتل [اهل آتش است] واضح است، ولی چرا مقتول؟ حضرت گفتند: او در صدد کشتن دیگری بود».

ابو سعید خدری وجاریة بن عبد الله، سخن ابوبکره را رد کردند، ولی بخاری در این رابطه خود را به غفلت زده است، آن دو گفتند: «خدا ابوبکره را لعنت کند، هم بد شنید وهم بد پاسخ داد! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابو موسی اشعری چنین فرمود: پس از من فتنه ای خواهد بود که تو اگر در آن خواب باشی بهتر از آن است که نشسته باشی واگر نشسته باشی بهتر از آن است که راه بروی».(171)
این دو تن، گواهی دادند که ابو موسی این حدیث را تحریف کرده است، عمار نیز شاهد سوم آن است. طبری در تاریخ 3 /497 نقل می کند که وقتی امیر المؤمنین (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام) وعمار را به کوفه فرستاد، امام مجتبی (علیه السلام) به ابو موسی فرمود: «ای ابو موسی! چرا مردم را از [یاری] ما باز می داری؟ به خدا سوگند ما جز اصلاح را نمی خواهیم، وکسی همانند امیر المؤمنین (علیه السلام) هم ازچیزی نمی هراسد!
ابو موسی در پاسخ گفت: راست گفتی، پدر ومادرم فدایت، ولی با شخصی امین مشورت کردید، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: فتنه ای خواهد بود که در آن، نشسته بهتر از ایستاده است وایستاده بهتر از راه رونده وراه رونده بهتر از سواره.
در این هنگام، عمار که از این سخن ناراحت شده بود، غضب کرد وایستاد وگفت: ای مردم! پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابو موسی تنها این را فرمود: [فتنه ای خواهد بود که] اگر تو در آن بنشینی بهتر از آن است که ایستاده باشی».
در تاریخ مدینة دمشق 32 /93 می آورد که عمار با او چنین مواجه شد که تو از زمره ی افراد لیلة العقبة(172)هستی که توطئه کردند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به قتل برسانند، وی چنین می نگارد: «ابو موسی آمد وگفت: مرا با تو چه کار، آیا برادر تو نیستم؟ عمار گفت: نمی دانم، تنها این را می دانم که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که لیلة الجبل تو را لعنت می کرد! ابو موسی گفت: ایشان برای من طلب آمرزش کرده است. عمار پاسخ داد: شاهد لعنت بودم ولی طلب آمرزش را، نه».
اهل سنت این روایت را به خاطر محمد بن علی بن خلف العطار ضعیف می شمارند، ولیکن خطیب او را توثیق کرده است.
ابو موسی یکی از صحابه است وچند تن از صحابه شهادت می دهند که وی یکی از روایات فتنه را تحریف نموده است. حضرت امیر (علیه السلام) هم او را از امارت کوفه عزل فرمود وسامری نامید، شباهت او به سامری آن است که ابو موسی می گفت: «لا قتال» یعنی جنگ نکنید، وسامری می گفت: «لا مساس» یعنی به من دست نزنید.
ابو موسی، خود نیز اعتراف می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را گمراه کننده معرفی کردند، مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 2 /363 از ابن مردویه از سوید بن غفله روایت می کند: «با ابو موسی در کنار فرات بودیم، او گفت: از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: بنی اسرائیل با هم اختلاف کردند واین اختلاف تا آنجا ادامه داشت که آنها دو حَکَم گمراه که پیروانشان نیز گمراهند، گماردند، شما نیز پیوسته در اختلافید تا آنجا که دو تن را حَکَم قرار می دهید که هم خود گمراهند وهم کسانی که از آنها تبعیت می کنند!
سوید گوید: من به ابو موسی گفتم: تو را در پناه خدا قرار می دهم که مبادا یکی از آن دو باشی! پس وی جامه اش را در آورد وگفت: از این کار به درگاه خدا دوری می جویم، هم چنان که جامه ام را از خود دور ساختم».(173)
یعقوبی در تاریخ خود 2 /190 پس از آنکه جریانی مشابه را نقل می کند می نویسد: «سوید گفت: چه بسیار بلا، که به خاطر سخن گفتن است. من او را پس از جریان حکمین دیدم وگفتم: خداوند، چون امری را اراده کند، مغلوب نمی گردد».!
نگارنده: محقق، نمی تواند به گزارش هایی که امثال ابو موسی درباره ی فتنه نقل می کنند اعتماد نماید، زیرا هم چنان که می بینیم آنها این روایات را علناً تحریف کرده، دگرگون جلوه می دهند. آنان قتل عثمان را بالاترین فتنه قرار دادند وبرای مطالبه ی خون او، به نبرد با امیر المؤمنین (علیه السلام) وامت پرداختند. آنچه در اینجا مقصود ماست، فتنه هایی است که متصل به ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد. روایات صراحت در این دارد که فتنه ها تا زمان ظهور آن حضرت ادامه دارد، وآنها را علاوه بر شیعیان، سنیان نیز نقل کرده صحیح شمرده اند.
طبرانی در المعجم الکبیر 18 /51 از عوف بن مالک روایت می کند: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدم: آیا شام فتح می شود؟ فرمود: آری، نزدیک است وپس از آن فتنه هایی رخ می دهد، سپس فتنه ای تاریک به وقوع خواهد پیوست وبه دنبال آن، فتنه ها یکی پس از دیگری رخ می نماید، تا آنکه مردی از اهل بیتم که مهدی نام دارد، قیام کند، اگر او را درک کردی پیروی کن واز هدایت یافتگان باش».
فتنه ی جهانی وپر شدن زمین از ظلم وجور جبّاران:
منابع وکتب اسلامی در این مطلب اتفاق دارند که مأموریت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن است که زمین را پس از آنکه از ظلم وستم آکنده شده، از عدل وداد پر کند. این امر، خود بر آن دلالت دارد که ظهور ایشان پس از فتنه ای فراگیر خواهد بود.
این مطلب که ظلم پهنه ی زمین را فرا می گیرد، بر اکثر زمان ها انطباق دارد. خداوند می فرماید:
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ،(174)به سبب اعمال مردم، فساد در خشکی ودریا آشکار شد تا به آنان جزای بعضی از کار هایشان را بچشاند، باشد که بازگردند».
ولی در زمان ما، فساد وتباهی در خشکی ودریا وحتی هوا آشکار شده وچنان زمین از ستم آکنده است که عرصه ی آن به تنگ آمده است!
اینک نمونه هایی از احادیث شیعه وسنی در این باره:
کمال الدین 1/286 از جابر آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مهدی از فرزندان من است، نام او نام من وکنیه اش کنیه ی من می باشد، او در خلقت واخلاق شبیه ترین مردمان به من است. او غیبتی خواهد داشت که امت ها در آن به حیرت وگمراهی دچار می شوند، سپس به مانند ستاره ی درخشان می آید وزمین را پر از عدل وداد می کند، هم چنان که از ستم وبیداد آکنده شده است».
همان کتاب 1/287 از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «مهدی از فرزندان من است. برای او غیبتی خواهد بود که امت ها در آن دچار حیرت وگمراهی می شوند. او ذخیره ی پیامبران (علیهم السلام) [یعنی کتاب ها، علوم وآثار نبوت ایشان] را به همراه می آورد. سپس زمین را پر از عدل وداد می کند، هم چنان که از ستم وبیداد آکنده شده است».
مسند احمد 3/37 از ابو سعید خدری از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «شما را به مهدی بشارت می دهم. او در زمان اختلاف میان مردم وبروز زلزله ها، در میان امتم برانگیخته می شود، پس زمین را پر از عدل وداد می کند، بعد از آنکه از ستم وجور پر شده است».
همو در 3 /17 چنین روایت می کند: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم به حکومت برسد که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد. او زمین را پر از عدل می کند، هم چنان که پیش از او، از ستم پر شده است».
اهل بیت (علیهم السلام) امان امت وکشتی نجات از فتنه ها:
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اهل بیت خود را کشتی نجات این امت، از فتنه وگمراهی معرفی کردند وفرمودند: «مَثَل اهل بیتم در میان شما مثل کشتی نوح است که هر کسی بر آن سوار شود، نجات یافته وهر کسی سرپیچی کند، غرق می شود».
حدیث وصیت آن حضرت نسبت به قرآن وعترت نیز نزد همه متواتر است.
شیخ صدوق (رحمه الله) در اعتقادات /94 می نگارد:
«اعتقاد ما درباره ی اهل بیت (علیهم السلام) این است که آنها اولوا الامر هستند وخدای متعال به اطاعت وپیروی از آنان دستور داده است. آنان گواهان بر مردم وباب های خداوند هستند. ایشان راه وراهنمای به سوی خدا، مخزن دانش الهی، مترجمان وحی وارکان توحیدند. از خطا ولغزش معصوم وکسانی هستند که خداوند هر گونه پلیدی را از ایشان زدوده وآنان را پاک ومطهّر قرار داده است. آنها معجزات ودلائل صدق امامت دارند، وهم چنان که ستارگان موجب ایمنی اهل آسمانند، ایشان موجب ایمنی اهل زمین هستند.
مَثَلشان در این امت، مثل کشتی نوح ویا باب حطه(175) است. آنان بندگان گرامی خدا هستند که در سخن بر خدا پیشی نمی گیرند وپیوسته به فرمان او عمل می کنند».
ایشان در خصال 3/57 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که به حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: «یا علی! مَثَل تو در میان امتم، مثل کشتی نوح است. هر کسی بر آن سوار شود، نجات یابد، وهر کسی که سرباز زند، غرق گردد».
عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 1/30 مشابه همین حدیث را می آورد، ولی فقره ی آخر را چنین نقل می کند: «هر کسی از آن سر باز زند، به سختی در آتش افکنده می شود».
کفایة الاثر /29 از ابو سعید خدری نقل می کند: شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمودند: «اهل بیتم موجب ایمنی اهل زمینند، هم چنان که ستارگان امان آسمانیانند. از آن حضرت پرسیدند: ای رسول خدا! آیا امامان پس از شما از اهل بیت شمایند؟ فرمودند: آری، امامان پس از من، دوازده نفرند، که نُه نفر [آنان] از نسل حسین هستند، آنها امین ومعصومند ومهدی این امامان، از ماست.
بدانید، آنان اهل بیت وعترت من واز گوشت وخون من هستند، چرا گروه هایی با رفتاری که با آنها دارند، مرا می آزارند؟ خداوند شفاعت مرا شامل آنها نگرداند».(176)
همه روایت کرده اند که جناب ابوذر (رحمه الله) حلقه ی کعبه را می گرفت وبرای مسلمانان سخن می گفت.
المعجم الکبیر 3 /46 از حنش بن معتمر روایت می کند: «ابوذر غفاری را دیدم، در حالی که دو طرف در کعبه را گرفته بود ومی گفت: هر کسی که مرا می شناسد، می شناسد اما کسی که نمی شناسد، بداند که من ابوذر غفاری ام. شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مَثَل اهل بیتم در میان شما، مثل کشتی نوح در قوم نوح است، هر کسی بر آن سوار شود، نجات یابد وهر کس که سرباز زند، هلاک گردد، ونیز مثل باب حطه در میان بنی اسرائیل».(177)
آیت الله میلانی در نفحات الازهار 1/60 طرق این حدیث را بررسی کرده وصحت آن را نزد عالمان سنی با وجود اختلافات مذاهبشان، به اثبات رسانده است. ونیز ثابت کرده که ضعیف شمردن آن، عناد ورزی وبدون حجت وبرهان است.
آیت الله صافی گلپایگانی در امان الامة من الاختلاف /171 می نویسد: «شمار بسیاری از شخصیت های سنی، احادیث اَمان را با طرق فراوان وعبارات نزدیک به هم، از امیر المؤمنین (علیه السلام)، انس، ابو سعید خدری، جابر، ابو موسی، ابن عباس، سلمة بن اکوع و... نقل کرده اند. ابن حجر هیثمی می گوید: هفتمین آیه [از آیاتی که درباره ی اهل بیت (علیهم السلام) نازل شده است] این فرمایش خداست: وَمَا کانَ اللهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ، تا تو [ای پیامبر!] میان آنان هستی، خداوند عذابشان نخواهد کرد؛ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اشاره کردند که این خصوصیت در اهل بیت ایشان نیز یافت می شود وآنها امان اهل زمینند، همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خود موجب امان اهل زمین است. ودر این باره احادیث بسیاری رسیده است».
اما ببینیم که بزرگ مفسر سنیان، فخر رازی، چه شگردی به کار بسته تا این حدیث را از معنای صحیحش دور کند! وی در تفسیرش 27/167 می گوید:
«این آیه [مودت ذوی القربی] دلالت دارد که دوستی آل رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) واصحابش(!) واجب است. واین منزلت ومقام [لزوم محبت آل واصحاب] جز بر رأی ما اهل سنت، که میان محبت عترت واصحاب جمع کردیم، درست نمی آید. از برخی واعظان شنیدم که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کرد: مَثَل اهل بیتم، مثل کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شود، نجات می یابد. آن حضرت می گویند: اصحابم مانند ستارگانند، از هر یک پیروی کنید، هدایت می شوید.
هم اکنون، ما در دریای تکلیف هستیم وامواج شبهات وشهوات است که برما می تازد وکسی که در دریاست، به دو چیز نیازمند است: یکی کشتی ای که عیب وسوراخی نداشته باشد ودوم ستارگان آشکار ودرخشان. اگر بر آن کشتی سوار شود ونگاهش به ستارگان درخشان بیفتد [وجهت را دریابد] غالباً امید سلامت ورهایی می رود. ما اهل سنت، اینچنین هستیم. ما بر کشتی محبت آل محمد سوار شده ایم وچشمان خود را به ستارگان صحابه دوخته ایم، لذا از خداوند متعال امید سلامت وسعادت در دنیا وآخرت را داریم».
می بینیم که فخر رازی سند حدیث «اهل بیتم مانند کشتی نوحند» را، گفته ی یک واعظ قرار داده است، در حالی که نزد اهل سنت، صحیح است! اما «اصحابم مانند ستارگانند» را، حدیث نبوی صحیحی قلمداد می کند، به رغم آنکه عالمان بزرگ سنی، حکم به دروغین بودن آن کرده اند! البته که فخر، خود می دانسته که حدیث سفینه ی نوح صحیح واصحاب من مانند ستارگانند دروغ است، ولی طریقه ی تعصب وتزویر را در پیش گرفته است!
ابن حزم در الاحکام 6/810 می نویسد: «اما روایت اصحابم مانند ستارگان اند، از اعتبار ساقط است». وی سپس سند آن را [که از جمله راویانش سلام بن سلیمان است] ذکر می کند ومی افزاید: «سلام بن سلیمان احادیث دروغین را روایت می کند وبدون تردید این حدیث، از جمله آنهاست».
تحفة الاحوذی 10/125 می نگارد: «ابوبکر بزار گوید: چنین سخنی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صحیح نیست».
مطلب دیگری که جلب توجه می کند، آن است که فخر رازی، اهل بیت (علیهم السلام) را کشتی ای می داند که سواره اش را هدایت نمی کند(!) اما صحابه را، ستارگانی می شمارد که سواران کشتی را راهنمایی می کنند!
اختلاف روایات در تعداد فتنه هایی که در این امت رخ می دهند!
اقوال در شمارش فتنه های موعود این امت، مختلف است. با این حال، ضرری به بحث ما که درباره ی فتنه ی نهایی ومتصل به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، نمی رساند.
برخی روایات از سه فتنه سخن می گویند:
تاریخ ابن معین 1 /317 از ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «فتنه هایی سخت بر سر شما خواهد آمد؛ در نخستین آنها، سنگ های سیاه داغ می بارد، دومین آنها بارش سنگ های آتشین است، وسومی تاریکی وظلمتی است که تا روز قیامت ادامه می یابد، کسانی که در آنها کشته می شوند مانند کشته های دوران جاهلیتند».
همو در 1/234 از کعب روایت می کند: «سه فتنه در شام خواهد بود؛ یکی ریختن خون ها، دیگری قطع رَحِم ها وغارت اموال، وسپس فتنه ی کور مغرب».
همان کتاب 1 /57 از کعب: «سه فتنه خواهد بود که به مانند دیروزتان که گذشت [حتمی الوقوع] است؛ فتنه ای در شام، سپس فتنه ای شرقی که هلاکت پادشاهان است، وبه دنبال آن فتنه ای غربی - وپرچم های زرد را یاد کرد -. وی افزود: فتنه ی غربی، کور است».
در اکثر عبارات سنگ های سیاه داغ بر سنگ های آتشین مقدّم است وآن را بر قتل عثمان تطبیق کرده اند.
مقصود راوی از فتنه ی غربی وپرچم های زرد که از کعب نقل می کند، جنبش فاطمیین است، چون آنها از مغرب جهان اسلام، به مصر ونقاط دیگر روی آوردند وبه مانند انصار پرچمی زرد داشتند. این امر موجب تردید در این می شود که مبادا روایت را بر ضد جنبش فاطمیین - که دشمنان آن، آن را فتنه ی مغرب می نامند - به دروغ به کعب نسبت داده باشند.
در روایتی در التذکره ی قرطبی آمده است که در میان پرچم های امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز پرچم هایی به رنگ زرد وجود دارد، وبعضی از برادران لبنانی بدان استناد می کنند وآن را بر پرچم های مقاومت در لبنان تطبیق می دهند.
ملاحظه می شود که این عبارات، حدیث نیستند، بلکه گفته های کعب، ابوهریره، حذیفه ودیگران است. مسلمانان نیز به سخنان صحابه درباره ی فتنه اهتمام داشتند، به ویژه سخنان حذیفه، که معروف بود که مخزن اسرار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است واسامی منافقین واخبار فتنه ها را نیز می داند.
از این رو این سخنان، ارزش علمی ندارند، علاوه بر آنکه در فتنه های آن دوران، مورد سوء استفاده قرار گرفته اند، هم چنان که رویکرد ابو موسی اشعری را دیدیم. این مطلب با آنچه که ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق نقل می کند، واضح تر می گردد، وی در 39/478 به نقل از زید بن وهب می نویسد: «نامه ای از عثمان رسید وبرای مردم خوانده شد که چنین بود: السلام علیکم، لشکر ذی المروة اینجا آمدند. از جمله شروط صلح با ایشان، آن بود که حقّ هر صاحب حقّی ادا شود. پس هر کسی حقّی از ما طلب دارد، بشتابد، اما اگر کسی تأخیر کرد یا سستی نمود، حقّش را صدقه حساب کند، که خدا صدقه دهندگان را پاداش می دهد. مردم گفتند: خدایا! صدقه دادیم.
بعد از چهل شب، خبر کشته شدن عثمان به ما رسید که جزع واضطراب مردم را در پی داشت. پس من به سراغ دوستی که در کنار او آرامش می یافتم، رفتم وگفتم: مردم کاری کردند که خود می بینی! گروهی از یاران محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان ما هستند، ما را نزد آنان ببر.
پس نزد ابو موسی که حکومت کوفه را بر عهده داشت رفتیم. توصیه ی او در آن اوضاع، نهی از دامن زدن به فتنه وامر به نشستن در خانه بود.
از آنجا به خانه ی حذیفه رفتیم اما او را نیافتیم، به مسجد آمدیم ودیدیم پشت به ستون مسجد داده ومردی هم در کنار او بود، من گفتم: گمان دارم که او کاری دارد ولذا با قدری فاصله از ایشان نشستیم، پس مردی آمد ونزد آنها رفت، ما نیز برخاستیم ونزد او نشستیم، حذیفه که انگشت ابهام را می گزید گفت: فتنه ای به سراغ شما آمده که سنگ های سیاه داغ می افکند، سپس فتنه ای دیگر خواهد بود که سنگ های آتشین می پراکند، آنگاه فتنه ی تاریکی به وقوع خواهد پیوست که در آن، آدمی صبح هنگام در مسیر هدایت است ولی شب، گمراه می گردد، ویا شب هنگام در مسیر هدایت است اما صبح، گمراه می شود، انسان عاقل نیز سرگردان است ونمی داند گمراه است یا در هدایت به سر می برد!
آگاه باشید که فتنه ی سوم، به دفعات رخ می دهد واز چند راه می آید. پس اگر توانستی در این وضع بمیر ویا کناره گیری کن!
در این هنگام مردی که نزد حذیفه نشسته بود، گفت: ای یاران محمد! خدا سزای شما را بدهد! به خدا سوگند، آن قدر امور را بر ما مبهم ومشتبه کردید که نمی دانیم بنشینیم یا برخیزیم! چرا مردم را در روز جرعه [ایام اعتراض مردم بر ضدّ عثمان] از فتنه نهی نکردی؟!
حذیفه گفت: من، خود وابن خضرامه را از آن بازداشتم واگر او را نهی نمی کردم، هر آینه از کسانی می بود که در آن فتنه شرکت می نمودند وگرفتار آن می شدند».
مقصود راوی از فتنه ی نخست که در آن سنگ ها ی سیاه داغ می بارد، فتنه ی قتل عثمان است، ومراد وی از فتنه ای که در آن سنگ های آتشین می بارد، جنگ هایی است که بر ضدّ امیر المؤمنین (علیه السلام) به راه می اندازند، ومقصودش از سومین فتنه که به دفعات واز راه های متعدّد رخ می نماید، فتنه ی بنی امیه می باشد.
هدف راوی آن است که حذیفه (رحمه الله) را مخالف قتل عثمان وجنگ های حضرت علی (علیه السلام) معرفی کند! در حالی که او والی عثمان بر مدائن بود، واز طرفی وقتی خبر بیعت مسلمانان با امیر المؤمنین (علیه السلام) به وی رسید، مسرور شد. او با اینکه در آن زمان بیمار بود، گفت: مرا بردارید وبر منبر بگذارید. سپس خطبه ای خواند وحقّانیت حضرت امیر (علیه السلام) نسبت به خلافت - بر طبق وصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) - را برای مردم بازگو کرد وهمانجا وآشکارا بیعت خود را اعلام نمود ومسلمانان را فرمان داد تا با آن حضرت بیعت کنند.
وی دو پسرش را نیز وصیت کرد تا با امیر المؤمنین (علیه السلام)، وآزمند شهادت در کنار ایشان باشند، آن دو نیز به این وصیت عمل نمودند ودر صفین ودر رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند. خود حذیفه هم پس از چند روز در همان مدائن درگذشت، در حالی که این گزارش چنین نشان می دهد که وی در کوفه بوده است واین امر خود از علائم دروغین بودن آن است.
الفتن 1/53 مشابه همین مضمون را از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده است: «فتنه ای خواهد بود، وآنگاه همبستگی واتحاد خواهد شد، باز فتنه ای به وقوع می پیوندد که همبستگی واتحاد را در پی دارد، سپس فتنه ای رخ می نماید که عقل ها در آن سرگردان می شود».
مقصود از فتنه ی نخست، قتل عثمان است ومراد از دومین فتنه، جنگ هایی است که بر ضدّ حضرت امیر (علیه السلام) برپا می شود ومنظور از سومین آن، فتنه ی بنی امیه است، واین با عقیده خوارج هماهنگ است.
برخی روایات از چهار فتنه سخن می راند:
الفتن 1/54 از عمران بن حصین از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «چهار فتنه خواهد بود؛ در نخستین آنها، خونریزی مباح می شود، در دومین فتنه خون ومال مردم حلال شمرده می شود، ودر سومی خون ومال وناموس، وفتنه ی چهارم دجال است».
المعجم الکبیر طبرانی 18/180 مشابه آن را آورده است، اما در آن سخنی از فتنه ی چهارم یعنی دجال نیست، امری که به دستبرد کعب الاحبار در حدیث اشاره دارد!(178)
الفتن 1/53 از عبد الله از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «در امتم چهار فتنه خواهد بود که در چهارمی، هلاکت ونابودی است... در اسلام چهار فتنه به وقوع می پیوندد که چهارمی آنان را تسلیم دجال می کند».
الفتن 1 /57 از حذیفه روایت می کند: «سه فتنه خواهد بود که چهارمین آنها، دجال را در پی دارد؛ یکی بارش سنگ های آتشین، دیگری بارش سنگ های سیاه داغ، سومی تاریکی وظلمت، ودیگری فتنه ای است که مانند دریا موج می زند».(179)
همو در 1/67 از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من چهار فتنه به سراغ شما خواهد آمد: چهارمین آنها، فتنه ای کر، کور وفراگیر است که امت، در بلا مانند پوست ساییده می شوند، وچنان می شود که معروف، منکر ومنکر، معروف می گردد وقلب هایشان می میرد، هم چنان که بدن هایشان می میرد».
همان 1/55 از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من چهار فتنه خواهد بود: در فتنه ی نخست، خون ها ریخته می شود، در دومین آنها، خون ومال مردم حلال شمرده می شود، ودر سومی خون ومال وناموس ایشان، چهارمین فتنه، کور وکر است وامتم در آن، مانند پوست ساییده می شوند».
در 1/56 چنین آمده است: «... چهارمین فتنه، رمیده وسخت وفراگیر است وهمچون موج دریا، به تلاطم در می آید، به گونه ای که هیچ یک از مردم، پناهگاهی در مقابل آن نمی یابد. آن فتنه، بر گرد شام می گردد، عراق را در بر می گیرد وجزیره را با دست وپایش، در هم می کوبد، وامت در بلا به مانند پوست ساییده می شوند، آنگاه هیچ یک از مردم نمی تواند بگوید بس است، بس است، آن را از هیچ نقطه ای محو نمی کنند مگر آنکه از ناحیه ای دیگر رو می آورد».
ابن حماد در ادامه از ابو هریره نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آیه ذیل گفتند:
«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَی أَنْ یبْعَثَ عَلَیکمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِکمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکمْ أَوْ یلْبِسَکمْ شِیعاً وَیذِیقَ بَعْضَکمْ بَأْسَ بَعْضٍ،(180) بگو: او تواناست که از بالای سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه به هم اندازد [ودچار تفرقه سازد] وعذاب بعضی از شما را به بعضی [دیگر] بچشاند؛ چهار فتنه به وقوع می پیوندد: در فتنه ی نخست، ریختن خون روا شمرده می شود، در دومی خون ومال مردم حلال به شمار می آید، ودر سومین فتنه خون ومال وناموس آنان، چهارمی کور وظلمانی است وهمچون موج دریا به تلاطم در می آید، وچنان می گسترد که خانه ای از عرب نمی ماند مگر آنکه در آن وارد می شود».
ابن حماد سپس می نویسد: «ارطاة بن منذر می گوید: به ما خبر رسیده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چهار فتنه در امتم رخ خواهد داد که در آخرین آنها امتم گرفتار فتنه هایی پیاپی می گردد: در اولین فتنه، چنان به امت بلا می رسد که مؤمن می گوید: این فتنه هلاکت من است، ولی برطرف می شود. در فتنه ی دوم نیز مؤمن می گوید: این هلاکت من است، اما باز برطرف می گردد. سومی آن است که هرگاه می گویند به پایان رسید، امتداد می یابد، ودر فتنه ی چهارم به کفر در می آیند، واین زمانی است که امت گاه با این است وگاه با آن، بدون آنکه پیشوایی واتحادی داشته باشد. سپس مسیح خواهد آمد، آنگاه خورشید از مغرب خود طلوع می کند. در نزدیکی های قیامت، هفتاد ودو دجال خواهند بود که از برخی، تنها یک نفر پیروی می کند». (181)
نگارنده: این عبارات چیزی جز خیالات وآمال کعب الاحبار وامثال وی - نسبت به قرب به پایان رسیدن دوران این امت با خروج دجال پادشاه یهودیان - نیست! ولیکن نابخردان، این بافته ها را به احادیثی نبوی مبدّل کردند! گواه دروغین بودن آن، این است که دجالی که آنها وعده داده بودند که به هنگام فتح قسطنطنیه قیام می کند، هنوز خروج نکرده است!
شاهد دیگر دروغ بودن آن، روایتی است که الفتن 1/57 از عمیر بن هانی آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «در فتنه ی احلاس، مردمان مال وخانواده شان را از دست می دهند ومی گریزند، در فتنه ی سراء، دود آن فتنه، از زیر پای مردی که می پندارد از من است در حالی که چنین نیست، بیرون می آید، اولیای من تنها پارسایان هستند. وسپس مردمان بر مردی اجتماع می کنند. آنگاه فتنه ای سخت خواهد بود که هرگاه گویند پایان یافت، امتداد می یابد چنان که خانه ای از عرب نمی ماند مگر آنکه در آن وارد می شود. در آن فتنه شخص می جنگد ولی نمی داند در راه حق می جنگد ویا باطل، پیوسته چنین است تا آنکه به دو خیمه [وگروه] تقسیم شوند: خیمه ی ایمان که هیچ نفاقی در آن نیست وخیمه ی نفاق که هیچ ایمانی در آن نیست، وقتی گرد آمدند، همان روز ویا فردای آن دجال را خواهی دید».
مقصود راوی از «مردی که می پندارد از من است در حالی که چنین نیست» حضرت امیر (علیه السلام) است و«کسی که مردمان بر او اجتماع می کنند» معاویه، و«فتنه ای که شخص در آن می جنگد ولی نمی داند...». فتنه ی ابن زبیر ودیگران.
هدف آنها از این روایت آن است که بگویند جنگ حضرت علی (علیه السلام) با شورشیانی که بر آن حضرت خروج کرده بودند، فتنه بوده وخود او مسؤولیت آن را بر عهده دارد، به علاوه آنکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از او بیزاری جسته است!!!
لذا آنان چنین می پندارند که بر آن حضرت لازم بود در قبال شورشیان سکوت اختیار کند تا آنها بتوانند سرزمین ها را بگیرند وبر ایشان پیروز شوند! واین در حالی است که هر کسی که بر ابوبکر، عمر، عثمان ومعاویه خروج کند، کافر وشورشی است ودر میان مسلمانان تفرقه افکنده است وبر آنان ونیز مسلمین واجب است که به نبرد با او بپردازند واو را از به فساد کشاندن امت منع کنند!
باعث تأسف است که اینان، این عبارت «سپس فتنه ی سراء خواهد بود که دود آن، از زیر پای مردی از اهل بیتم که می پندارد از من است در حالی که چنین نیست، بیرون می آید، اولیای من تنها پارسایان هستند» را که برای ایشان محبوب جلوه داده شده، زیاد روایت کرده اند!
احمد در مسند 2/133 از عبد الله بن عمر چنین روایت کرده است: «نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم که از فتنه ها یاد کرد ودر این باره مطالب زیادی گفت، تا آنکه سخن از فتنه ی احلاس به میان آورد. شخصی پرسید: ای رسول خدا! فتنه ی احلاس چیست؟ گفتند: فتنه ای که در آن مردمان می گریزند ومال وخانواده شان را از دست می دهند. سپس فتنه ی سراء رخ می دهد که فساد - یا دود - آن از زیر پای مردی از اهل بیتم که می پندارد از من است وحال آنکه چنین نیست، بیرون می زند، اولیای من تنها پارسایان هستند. سپس مردمان بر گرد مردی اجتماع می کنند، آنسان که بر جایی متزلزل بنشینند. آنگاه فتنه ای سخت به وقوع می پیوندد که کسی از این امت را رها نمی کند مگر آنکه به او لطمه ای وارد می آورد، وهرگاه بگویند پایان یافت، امتداد می یابد. شخص در آن فتنه صبح مؤمن است ولی شب هنگام کافر می شود، وهم چنان ادامه می یابد تا آنکه مردمان به دو خیمه تقسیم شوند: یکی خیمه ی ایمان است که هیچ نفاقی در آن نیست ودیگری خیمه ی نفاق است که هیچ ایمانی در آن نیست، زمانی که چنین شد در همان روز ویا فردای آن، منتظر دجال باشید».(182)
در معالم السنن 4/336 می نویسد: «اضافه ی فتنه به احلاس برای آن است که دوام وطول مدت درنگ آن را برساند. زیرا به کسی که خانه نشین است واز آن جدا نمی شود می گویند که حلس [فرش] خانه است. حلس را در خانه می گسترند وتا زمانی که آن را بر ندارند، از آنجا تکان نمی خورد».
نگارنده: ریشه ی تمام این افترائات را باید نزد بخاری جست، وی از عمرو عاص روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از آل ابی طالب علناً بیزاری جست!
وی در صحیح خود 7/73 از قیس بن حازم از عمرو بن عاص چنین نقل می کند: «شنیدم پیامبر آشکارا ونه مخفیانه فرمود: آل ابی..... - عمرو بن عباس [استاد بخاری] گوید: اینجا در کتاب محمد بن جعفر [استاد عمرو بن عباس] سفید است - اولیای من نیستند، اولیای من تنها خدا ومؤمنان صالحند».
ابن قیم، بنیانگذار مکتب ومدرسه ی فکری جوزیه در کتابش زاد المعاد 5/158 سعی کرده تا سخن بخاری را توجیه کند، لذا پنداشته که مقصود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خاندان پدرش هستند!
لیکن ابن حجر عسقلانی اعتراف می کند که اصل عبارت بخاری، آل ابی طالب است ودر صدد بر آمده تا آن را به نحوی دیگر توجیه نماید. وی در فتح الباری 10 /352 می گوید: «خطابی گوید: اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید آنان اولیای من نیستند، مقصود ولی از جهت خویشاوندی واختصاص است نه ولی در دین، ولی ابن تین ترجیح داده که مقصود آنهایی باشند که اسلام نیاوردند وهمین رجحان دارد، زیرا از جمله ی آل ابی طالب، علی وجعفر هستند که به خاطر سابقه، قدمت در اسلام ویاری دین، از نزدیکترین کسان به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشند».
وی در ادامه می نویسد: «بعضی در صحت این حدیث اشکال کرده اند، زیرا برخی از راویان آن را به نصب، دشمنی وانحراف از حضرت علی واهل بیت او، نسبت داده اند... اما عمرو عاص، اگر چه میان او وعلی، اختلاف بود، هرگز نمی توان او را متّهم نمود [که دروغ گفته است] (!) واز سویی این حدیث توجیه صحیحی دارد که هیچ گونه نقص وایرادی را در مؤمنان آل ابی طالب به دنبال ندارد، وآن این است که بگوییم مراد از اینکه اولیای من نیستند، آن است که مجموعه ی آل ابی طالب با تمام افراد آن چنین نیستند [نه اینکه هیچ یک از آنها ولی من نباشند]، به علاوه احتمال آن نیز می رود که مقصود از آل ابی طالب، خود ابوطالب باشد(!) وچنین اطلاقی جائز است»!
مقصود این ناصبی ها آن است که عمرو عاص به دروغ گویی متّهم نشود، نتیجه اش هر چه که باشد، باشد!
ابن ابی الحدید نیز در شرح خود 4 /64 تصریح می کند که عبارت، آل ابی طالب بوده است.
آنان از حدیث بخاری مسرور وشادمانند، گویا اعلان نبویِ بیزاری از حضرت علی وعترت (علیهم السلام) است!
آنان تمنا دارند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از حدیث ثقلین، وجوب صلوات بر آل در کنار ایشان وده ها حدیث دیگر که فرمان به اطاعت از آنان می دهد، باز گردد وتجدید نظر کند! بلکه فراتر آنکه تمنای آن دارند که آیاتی از قرآن که درباره ی آنان است، نسخ گردد!
ابن تیمیه در منهاج السنة 7/76 می نویسد: «در حدیث صحیح است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: آل بنی فلان، اولیای من نیستند، اولیای من تنها خدا ومؤمنان صالح اند. پیامبر بیان کرده است که اولیاء او مؤمنان صالحند، ونیز در حدیث دیگر است: اولیای من تنها پرهیزکارانند، هر زمان وهر کجا که باشند».(183)
اما خداوند دروغشان را برملا کرده است چرا که حدیث جعلی آنها، صراحت دارد در اینکه خروج دجال، چهل سال پس از فتنه ی علی (علیه السلام) (!) است.
ابن حماد در الفتن 2/686 به نقل از حذیفه آورده است: «پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تا قیامت، چهار فتنه خواهد بود: اوّلی پنج سال است [مقصودش خلافت حضرت علی (علیه السلام) است که پنج سال بود]، دومی بیست سال، سومی نیز بیست سال وچهارمی دجال است».
و دجال، آن گونه که آنان گمان کردند، چهل سال پس از خلافت امیر المؤمنین (علیه السلام) آشکار نشد!
برخی روایات پنج فتنه را عنوان کرده است:
ابن ابی حاتم در علل الحدیث 2/411 از عمارة بن عبید، بزرگی از جشعم آورده است: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما از پنج فتنه سخن به میان می آورد که چهار تای آن را می دانم که گذشته وپنجمین آنها در میان شما اهل شام است.(184)
عمارة در ادامه گفت: اگر به پنجمین فتنه برخوردی وتوانستی که در خانه ات بنشینی، چنین کن، واگر هم توانستی سوراخی در زمین پیدا کنی ودر آن داخل شوی، چنین کن».
الفتن 1/51 از حزن بن عبد عمرو چنین نقل می کند: «در غزوه طوانه(185) وارد روم شدیم ودر دشتی فرود آمدیم. من افسار چارپایان یارانم را گرفتم وریسمان آنها را باز کردم وآنان در پی چیزی برای خوردن رفتند، در همین حال بودم که شنیدم کسی می گوید: السلام علیک ورحمة الله وبرکاته، برگشتم ومردی را دیدم که جامه هایی سفید در بر داشت، گفتم: السلام علیک ورحمة الله وبرکاته، او گفت: آیا از امت احمدی؟ پاسخ دادم: آری، گفت: پس صبوری کنید که این امت، امتی مرحومه است، خداوند پنج فتنه وپنج نماز را برای شما قرار داده است، گفتم: آنها را برایم نام ببر، گفت: به خاطر بسپار: یکی فوت پیامبرتان است که نام آن فتنه در کتاب خدا، بغته است، پس از آن فتنه ی قتل عثمان است که در کتاب خدا صماء نام دارد، سپس فتنه ی ابن زبیر است که در کتاب خداوند،عمیاء نام دارد، آنگاه فتنه ی ابن اشعث خواهد بود که در کتاب الله بتیراء نامیده شده است، سپس پشت کرد در حالی که می گفت: صیلم باقی مانده است، صیلم باقی مانده است، ومن نفهمیدم به کجا رفت».
ابن اشعث، همان عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس کندی است. اشعث در زمان امیر مؤمنان (علیه السلام) سرکرده ی منافقان بود، تاریخ زندگی او پر است از نیرنگ ونفاق. وی در قالب هیئتی از کنده نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد واظهار اسلام نمود. چندی نگذشت که به همراه بنی ولیعه مرتد شد وپس از مدتی به اسارت مسلمین در آمد. اشعث از مسلمانان درخواست نمود تا او را به نزد ابوبکر ببرند، وی نیز او را آزاد کرد وگرامی داشت وخواهرش را به ازدواج او در آورد! ابوبکر بعدها از اینکه او را به قتل نرساند، پشیمان شد!
یعقوبی در تاریخ خود 2/137 روایت می کند: «ابوبکر، در آن بیماری که منجر به فوتش شد، حسرت می خورد وآرزو می کرد که ای کاش برخی از کارها را انجام نداده بود، واز جمله ی آنها یورش به خانه ی حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) بود، او هم چنین آرزو می کرد که ای کاش برخی کار ها را انجام داده بود ومی گفت: ای کاش می گذاشتم گردن اشعث بن قیس را بزنند، زیرا چنین گمان دارم که او با هیچ شرّ وبدی مواجه نمی شود، مگر آنکه در راستای آن تلاش می کند».!
دشمنی اشعث با امیر المؤمنین (علیه السلام) از دشمنی عبد الله بن ابی بن سلول با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بدتر بود. امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «اشعث بن قیس، در خون امیر المؤمنین (علیه السلام) شرکت جست، دخترش جعده، امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد ومحمد پسرش، در خون امام حسین (علیه السلام) شرکت کرد».(186)
اشعث مزدور معاویه بود وپس از هلاکتش، پسر ونوه اش محمد وعبد الرحمن، به ترتیب به جای او ریاست قبیله ی کنده را بر عهده گرفتند. این دو، با معاویه وسپس با یزید بودند. بعدها عبد الرحمن در بصره وجنوب ایران بر ضد مروانیان شورید وجنگی طولانی میان او با آنها در گرفت که در نهایت، عبد الملک بن مروان وی را به قتل رساند.
بنابراین شورش او از لحاظ مکانی وزمانی محدود است ونمی تواند فتنه ای برای تمام امت به شمار آید، ولیکن راوی روایت فتنه های پنجگانه را تحریف کرده وحرکت وی را پنجمین فتنه ی موعود به حساب آورده است، وسپس چنین پنداشته که هاتفی در دشت طوانه آن را گفته است.
تنها نقلی که در این رابطه قابل توجه است، آن است که ابن حماد در الفتن 1/51 از عاصم بن ضمره آورده که حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «خداوند در این امت پنج فتنه قرار داده است: ابتدا فتنه ای عام، بعد فتنه ای خاص، آنگاه فتنه ای عام، سپس فتنه ای خاص، وآنگاه فتنه ی سیاه وظلمانی که مردمان [در آن] هم چون چارپایان می شوند، سپس آرامشی خواهد بود، وپس از آن کسانی می آیند که به گمراهی دعوت می کنند. اگر در آن هنگام خلیفه ای الهی وجود داشت، همراه او باش».
المصنف عبد الرزاق 11/356 آن را چنین آورده است: «در این امت پنج فتنه قرار داده شده است: فتنه ای عام، سپس فتنه ای خاص، بعد فتنه ای عام، آنگاه فتنه ای خاص، وسپس فتنه ای کور، کر وفراگیر که در آن، مردمان مانند چارپایان خواهند شد».(187)
تفسیر فتنه ی خاص وفتنه ی عام در این روایات دشوار است واز آن دشوارتر، مشخص کردن زمان آنهاست!
برخی روایات هم از هفت فتنه سخن گفته اند:
الفتن ابن حماد 1/55 در این باره چنین آورده است: «عبد الله بن مسعود می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به ما فرمود: من شما را از هفت فتنه که پس از من خواهد بود، برحذر می دارم: فتنه ای که از مدینه رو می آورد، فتنه ای در مکه، فتنه ای از یمن، فتنه ای از سوی شام، فتنه ای از شرق، فتنه ای از غرب وفتنه ای که از دل شام رخ می نماید که فتنه ی سفیانی است.
ابن مسعود می گوید: برخی از شما آغاز فتنه را درک می کنید وشماری از امت، انجام آن را درمی یابند.
ولید بن عیاش می گوید: فتنه ی مدینه توسط طلحه وزبیر به وقوع پیوست، فتنه ی مکه فتنه ی عبد الله بن زبیر بود، فتنه ی یمن توسط نجدة [بن عامر حروری] واقع شد، فتنه ی شام از ناحیه ی بنی امیه بود وفتنه مشرق هم توسط اینان [عباسیان] رخ خواهد داد».(188)
نگارنده: ولید بن عیاش از پیروان بنی امیه است.
فتنه های متصل به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
هدف ما فتنه های متصل به ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. روایاتی که از این فتنه ها سخن به میان می آورد، یا به صراحت ویا به کمک قرائن، اتصال آنها را به زمان ظهور ایشان بیان می کند. احادیث بسیاری در این باره وجود دارد که به عنوان نمونه به روایتی که عبد الرزاق نقل می کند، اشاره می شود.
وی در المصنف 11 /371 از ابو سعید خدری می آورد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بلایی را که به این امت می رسد، چنین وصف نمودند: چنان می شود که آدمی پناهگاهی نمی یابد که از ظلم، بدان پناه ببرد. آنگاه خداوند مردی از عترت واهل بیتم را برمی انگیزد وبه دست او زمین را پر از عدل وداد می کند، همانسان که از ستم وبیداد آکنده شده است. اهل آسمان وزمین از وی راضی وخشنود می شوند. آسمان هر چه باران دارد، پی در پی فرو می فرستد وزمین هر آنچه آب دارد، بیرون می دهد، آن گونه می شود که زندگان آرزو می کنند که ای کاش مردگان نیز حضور داشتند. او در این حال، هفت، هشت ویا نه سال زندگی [حکومت] می کند».(189)
نگارنده: این حدیث یکی از واضح ترین احادیث فتن است وتصریح دارد بر این که فتنه ی آخر، تمام مسلمانان را فرا می گیرد وتا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه می یابد، هم چنان که به سرنوشت عموم امت نیز اشاراتی دارد.
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان اختلاف میان مردم وبروز نابسامانی ها، در امت من برانگیخته می شود:
مسند احمد 3/37 از ابی سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده است: «شما را به مهدی بشارت می دهم. او در زمان اختلاف میان مردم ونابسامانی ها، در میان امت من برانگیخته می شود وزمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که پر از ظلم وستم شده است. اهل آسمان وزمین از او راضی وخشنود می شوند. او اموال را به طور صحیح تقسیم می کند.
مردی پرسید: صحیح یعنی چه؟ فرمود: تقسیم به مساوات بین مردم. خداوند قلوب امت محمد را مملو از غنا وبی نیازی می کند وعدالت او همه را فرا می گیرد، چنان که او کسی را فرمان می دهد تا ندا کند که چه کسی به مال نیاز دارد؟ وتنها یک نفر بر می خیزد، پس او به آن شخص می گوید: به نزد خزانه دار برو وبگو: مهدی تو را امر می کند که به من مالی بدهی. پس آن خزانه دار می گوید: بی حساب بردار. او هم بر می دارد وهنگامی که آن اموال را در دامن خود می ریزد وذخیره می کند، پشیمان شده می گوید: من آزمندترین کس در امت محمد هستم، آیا من هم نمی توانستم مانند دیگران باشم! پس آن اموال را بر می گرداند ولی از او پس نمی گیرند ومی گویند: ما آنچه را که عطا کردیم، پس نمی گیریم. به مدت هفت، هشت ویا نه سال چنین وضعیتی خواهد بود. وهیچ خیری در زندگی پس از او نیست».(190)
در منابع شیعی، دلائل الامامة /249 از ابو سعید خدری آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «شما را به مهدی بشارت باد، او در آخر الزمان در شدت وسختی می آید وخداوند برای او زمین را از عدل وداد آکنده می کند».(191)
شیخ طوسی در غیبت /111 از ابو سعید خدری، روایتی مشابه روایت احمد نقل می کند تا آنجا که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «اهل آسمان وزمین از او راضی وخشنود می شوند». آنگاه روایتی چنین از آن حضرت نقل می کند: «شما را به مهدی بشارت باد - واین را سه بار فرمودند -، او به هنگام اختلاف میان مردم ونابسامانی شدید قیام می کند، پس زمین را پر از عدل وداد می کند، بعد از آنی که آکنده از ظلم وستم شده است. او قلوب بندگان خدا را مملو از غنا وبی نیازی می نماید وعدالتش همه را فرا می گیرد».
نگارنده: از روایت شیخ طوسی وطبری امامی معلوم می شود که بر روایت ابو سعید خدری افزوده اند، واین شگرد راویان وابسته به دستگاه حاکم است!
ظهور پس از زمانی سخت وناگوار:
مسند ابو یعلی 2/356 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده است: «در آخر الزمان، در زمانی سخت وناگوار، امامی خواهد بود که بخشنده ترین مردم است. شخصی نزد او می آید واو مقدار بی شماری در دامنش می ریزد، [چنان که] صدقه ای که آن شخص از آن مال می پردازد، برای کسی که آن را دریافت می کند وخانواده اش کافی است، واین به جهت خیری است که به مردم می رسد».(192)
الفتن 1/361 از ابوسعید خدری از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند: «مردی از اهل بیت من در زمانی ناگوار وهنگام بروز فتنه ها قیام می کند که بخشش او بدون شمارش است واو را سفاح [کسی که خون دشمنانش را می ریزد] گویند».
نگارنده: در احادیث شیعه وسنی، نام سفاح به عنوان یکی از اوصاف حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است، ولیکن ممکن است توسط راویان دربار عباسی بدان افزوده شده باشد تا بر سفاح آنان منطبق گردد ولذا تعدادی از منابع، حدیث را بدون ذکر سفاح نقل می کنند.(193)
نگهبانان زیاد می شوند وکنیزان به حکومت می رسند:
طبرانی در المعجم الکبیر 18/51 از عوف بن مالک از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «ای عوف! چگونه خواهی بود وقتی که این امت، هفتاد وسه فرقه شوند که یکی در بهشت است وما بقی در آتش؟
پرسیدم: چه زمانی چنین خواهد شد؟! فرمود: وقتی که نگهبانان زیاد شوند، کنیزان به حکومت برسند، کودکان بر منبر ها بنشینند، قرآن را به آواز وغنا بخوانند، مساجد زینت شوند، منابر بلند ساخته شوند، ثروت مسلمانان میان عده ای خاص بگردد، زکات به عنوان مالیات وجریمه تلقی شود، امانت را غنیمت بدانند، تفقّه [وژرف اندیشی] در دین برای غیر خدا باشد، مرد از زنش پیروی کند واز مادرش نافرمانی کرده وپدرش را دور نماید، آخرین افراد این امت، پسینیان این امت، پیشینیان آن را لعن می کنند، فاسق قوم، ریاست قبیله را عهده دار شود وپست ترین کس، مهتر قوم گردد وشخص را به سبب ترس از شرّش، اکرام کنند. در آن موقع، چنین خواهد شد ومردم به شام پناه برند تا آنها را از دشمنانشان مصون دارد.
عوف گوید: پرسیدم: آیا شام فتح می شود؟ فرمود: آری، به زودی، وفتنه هایی پس از فتح شام رخ می دهد، سپس فتنه ای تیره وتاریک خواهد بود، آنگاه فتنه ها یکی پس از دیگری به وقوع می پیوندد، تا آنکه مردی از اهل بیتم خروج کند، که به او مهدی گفته می شود. اگر وی را دریابی، پیروی کن واز هدایت یافتگان باش».(194)
آنگاه فتنه ای رخ می دهد که هرگاه گویند پایان یافت، امتداد می یابد!
الفتن 1/57 از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من فتنه هایی رخ می دهد که یکی از آنها احلاس است. در آن فتنه می گریزند وخانواده ومال خود را از دست می دهند. سپس، فتنه هایی سخت تر از آن به وقوع می پیوندد، آنگاه فتنه ای رخ می دهد که هرگاه بگویند به پایان رسید، امتداد می یابد وچنان پیش می رود که خانه ای نمی ماند مگر در آن وارد می شود ومسلمانی نمی ماند مگر آنکه بر او سیلی می زند، تا آنکه مردی از عترت من قیام نماید».
المعجم الاوسط 5/338 از طلحه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من فتنه ای خواهد بود که گوشه ای از آن آرام نمی گیرد، مگر آنکه گوشه ی دیگری به خروش می آید، تا آنکه منادی از آسمان ندا دهد که امیر شما فلانی [مهدی] است».(195)
نگارنده: موجب شگفتی است که طلحة بن عبید الله حدیث ندای آسمانی به نام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را روایت کند، با وجود اینکه آن حضرت، از فرزندان امیر المؤمنین وصدیقه ی طاهره (علیها السلام) است وجبهه گیری طلحه در مقابل حضرت امیر وعترت (علیهم السلام) معروف است!
این تعجب هنگامی برطرف می شود که بدانیم بنی تیم، پیوسته می کوشیدند تا پس از ابوبکر ونیز پس از عمر وعثمان، به خلافت برسند. صحیح مسلم 7 /110 از عایشه نقل می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن بیماری که به وفات ایشان منجر شد، به من گفت: ابوبکر پدرت ونیز برادرت را فرا بخوان تا مطلبی را بنویسم، زیرا هراس آن دارم که آرزومندی آرزو کند وکسی بگوید که من اولی هستم».!
اما بعد ها عائشه از ادعای نصّ نبوی نسبت به خلافت پدر وبرادرش کوتاه آمد وخلافت را برای پسر عمویش طلحه ی تیمی خواستار شد ولیکن به این آرزو هم نرسید. پس از عائشه انصار وی ادعا کردند که موسی بن طلحه مهدی موعود است! ولذا حدیث طلحه در این راستا می باشد. به علاوه آنکه اسماعیل بن عیاش تنها ناقل آن ودروغ پرداز است.
بدترین تمام فتنه ها پیش از ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
سنن الدانی /161 نقل می کند که حکم بن عتیبه به امام باقر (علیه السلام) گفت: «شنیده ایم مردی از شما قیام می کند که به عدالت در میان این امت رفتار می نماید.
امام فرمود: ما نیز بدانچه مردم امید دارند، امید داریم، ما امیدواریم که اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند آن را چنان طولانی گرداند که آنچه این امت بدان امید دارند، واقع شود. پیش از آن فتنه ای است که بدترین فتنه هاست، شخص در آن، به هنگام شب مؤمن ولی صبح کافر است وصبح مؤمن است، لیکن شب کافر می شود! هرکس از شما آن را درک نمود، تقوای الهی در پیش گیرد ودین خود را حفظ نماید واز فرش های خانه اش باشد».(196)
فتنه ی گنج کعبه وکوه طلا در مجرای رود فرات:
منابع سنی احادیث بسیاری - درباره ی نزاع میان خانواده هایی که حکومت را به دست دارند ویا حتی افراد یک خانواده، بر سر گنجی که در چاه زیر کعبه مدفون است واینکه پس از آن، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور خواهد کرد - که بر طبق مبانی رجالی ایشان صحیح است، روایت کرده اند.
هم چنین روایت کرده اند که نزاعی بر سر کوهی از طلا که مجرای رود فرات آن را آشکار می کند، رخ خواهد داد، وبین چند گروه برای رسیدن به آن جنگ در خواهد گرفت ولی آنها بدان دست نمی یابند ودر پی آن ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود.
اما در منابع شیعی هیچ روایتی در این باره ذکر نشده است.
احادیث پیرامون این دو گنج، در بعضی از منابع اهل سنت با هم خلط شده است.
سنن ابن ماجه 2/1367 از ثوبان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «بر سر گنجی که میان شماست سه تن - که هر سه خلیفه زاده هستند - می جنگند، اما به هیچ کدام از آنها نمی رسد. آنگاه پرچم های سیاه از طرف مشرق نمودار می شود وچنان شما را می کشند که هیچ قومی چنان کشتاری نکرده است.
راوی می گوید: سپس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی گفتند که به یاد ندارم، بعد فرمودند: وقتی مهدی را دیدید، [نزد او بروید و] با او بیعت کنید، اگر چه چهار دست وپا بر روی برف. زیرا او خلیفه ی خدا مهدی است».(197)
سقاف در تناقضات الالبانی الواضحات 1 /43 می نویسد: «البانی در تخریج مشکاة المصابیح 3/1495 به شماره ی 5429 آن را ضعیف شمرده وگفته است: سند ضعیفی دارد، ولی پس از مدتی دیدیم که خود او دچار تناقض شده ودر صحیحه ی خود 2 /415 حدیث شماره ی 772 آن را صحیح می داند. پس ای صاحبان خرد عبرت گیرید!»
ابن کثیر در الفتن 1/42 به نقل از ابن ماجه روایت را آورده ومی نویسد: «این روایت را تنها ابن ماجه آورده وسند آن قوی وصحیح است. ومقصود از گنج مذکور، گنج کعبه است که سه تن از فرزندان خلفاء برای دستیابی به آن با یکدیگر می جنگند، تا آنکه آخر الزمان شود ومهدی خروج نماید. قیام او از سمت مشرق است نه از سرداب سامراء، آن گونه که جاهلان رافضی می پندارند».!
نکاتی چند
1. نزد شیعه وسنی، به تواتر روایت شده است که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از مکه ظهور می کند، پس مقصود از ظهور ایشان از شرق، می بایستی آن باشد که سرآغاز نهضت، توسط یاران خراسانی اش که عرصه را آماده می سازند، از مشرق است. اما آنچه که ابن کثیر درباره ی ظهور امام از سرداب سامرا گفته، حتی توسّط شیعیان نا آگاه هم گفته نمی شود، چه رسد به عالمان شیعی. واین از جمله تهمت ها وافترائات مخالفان شیعه است ووهابیان هم پیوسته به واسطه ی آن، ما را به تمسخر می گیرند وآن را در جهان نشر می دهند!
2. وهابیان ادعا می کنند که مهدی، شخصی از اهالی منطقه بریده در سرزمین نجد است ومحمد بن عبد الله نام دارد، پیشوای آنان ابن باز هم آن را تأیید کرد. وهابیان او را به چچن فرستادند تا این مطلب که مهدی از شرق خروج می کند، بر او منطبق گردد! آنها تنها این حدیث را اخذ کردند وچشمان خود را بر احادیث صحیحی که صراحت دارد در اینکه ایشان از مکه قیام می نماید، بستند. آنان بیرق های خراسان را که برای نصرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می آیند، به پرچم های طالبان تفسیر کردند. این نهایت تعصّب ودیده پوشی به عمد، از احادیثی است که نزد خودشان صحیح است!
3. از جمله مطالبی که بر سر زبان اهل مکه است، آن است که کعبه گنجی دارد که در زیر آن مدفون می باشد. کتب تاریخ، سیره وحدیث روایات بسیاری درباره ی آن آورده اند که میزان صحت آنها را نمی دانیم.(198)
4. یگانه حدیثی که در منابع ما درباره ی گنج کعبه یافت می شود، آن است که حمیری در قرب الاسناد /82 از امام باقر از پدرانش (علیهم السلام) نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «تا وقتی که حبشیان به شما کاری ندارند، آنها را به حال خود رها کنید. سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، گنج کعبه را جز ذو السویقتین بیرون نمی آورد».
مسند احمد 5/371 این روایت را از ابو امامه از مردی چنین نقل می کند: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: تا وقتی حبشی ها به شما کاری ندارند، آنها را به حال خود واگذارید، زیرا گنج کعبه را جز ذو السویقتین حبشی، بیرون نمی آورد».(199)
نگارنده: حدیث گنج کعبه، از موضوع ما خارج است، چون ارتباط صریحی به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارد. به علاوه آنکه تمسک بدان صحیح نیست، چرا که با پندار های کعب الاحبار مبنی بر ویرانی کعبه موافقت دارد!
اما حدیث گنج فرات وکوه طلایی که در آن پدیدار می گردد را عبد الرزاق در المصنف 11/382 از ابوهریره روایت کرده است، وی می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «فرات کوهی از طلا را نمایان می کند ومردم بر سر تصاحب آن می جنگند واز هر صد نفر، نود نفر - ویا فرمود: نود ونه نفر - کشته می شوند، که همه خود را اهل نجات می دیدند».!(200)
الفتن ابن حماد 1/57 از عبد الله بن زریر غافقی چنین نقل می کند: «شنیدم حضرت علی (علیه السلام) می فرمود: چهار فتنه خواهد بود: فتنه ی سرّاء، فتنه ی ضرّاء، فتنه کذا واز معدن طلا یاد کردند، آنگاه مردی از عترت پیامبر قیام می کند وخداوند به دست وی امور مردم را اصلاح می نماید».(201)
همان 1/239 چنین آورده است: «فرات کوهی از طلا ونقره را نمایان می کند که برای رسیدن به آن، از هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند. اگر آن را درک کردید، بدان نزدیک نشوید.
در روایت دیگری آمده است: فتنه ی چهارم، هیجده سال امتداد می یابد ودر حالی تمام می شود که فرات، کوهی از طلا را نمایان کرده است. بر سر دست یابی به آن، از هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند.
در روایتی دیگر آمده است: فتنه ی چهارم، هیجده سال است ودر حالی پایان می یابد که فرات، کوهی از طلا را نمایان کرده است. مردم به آن هجوم می آورند واز هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند».
مسند احمد 5/139 از عبد الله بن حرث نقل می کند: «من وابی بن کعب زیر دیوار قلعه ی قبیله ی حسان ایستادیم. ابی به من گفت: آیا نمی بینی که رؤسا وبزرگان در طلب دنیا هستند؟ گفتم: آری، گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: نزدیک است که فرات، کوهی از طلا را بنمایاند. هنگامی که مردمان از آن آگاه شوند، به سوی آن می روند. کسانی که آنجا هستند می گویند: به خدا قسم اگر مردم را واگذاریم تا از این کوه بردارند، کوه از بین می رود. پس جنگی در می گیرد که از هر صد نفر، نود ونه نفر کشته می شوند».
صحیح بخاری 9/73 مشابه روایت احمد را می آورد ودر آن آمده است: «نزدیک است که فرات گنجی از طلا را نمایان کند، پس هر کس نزد آن حاضر شد چیزی از آن بر نگیرد».
الجمع بین الصحیحین حمیدی 3/98 از ابو هریره چنین آورده است: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه فرات، کوهی از طلا را بنمایاند که مردم برای دست یابی به آن، به جنگ می پردازند واز هر صد نفر، نود ونه تن کشته می شوند».
ابن حماد 1/239 از کعب چنین نقل می کند: «قسمتی از فرات که در شام ویا کمی دورتر از آن است، محل تجمّعی عظیم خواهد بود. آنان برای رسیدن به اموال با یکدیگر می جنگند واز هر نه نفر، هفت تن کشته خواهند شد. این جریان پس از حادثه ومصیبتی در ماه رمضان است ونیز بعد از آنکه سه پرچم از یکدیگر جدا شوند که هر کدام پادشاهی را برای خود می خواهد، در میان آنها مردی است که عبد الله نام دارد».
نگارنده: بر اساس قول کعب، زمان نزاع بر سر گنج فرات پس از ندای آسمانی است.
فتنه ای که پس از شهادت پنجمین شخص از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به وقوع می پیوندد:
الفتن 1/117 روایتی را نقل می کند که جز با اعتقادات مذهبی ما شیعیان نمی توان آن را معنا کرد، وی می نویسد: «فرزند ابو هریره از پدرش از علی بن ابی طلحه از ابن عباس روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: وقتی پنجمین شخص از اهل بیتم از دنیا برود، آشوب وکشتار رخ می دهد، تا آنکه هفتمین آنان از دنیا رود. آنگاه پیوسته چنین خواهد بود تا مهدی قیام نماید».
نعیم بن حماد [صاحب کتاب] گوید: «به من خبر رسیده که شریک می گوید: او [پنجمین]، ابن العفر - یعنی هارون - است که پنجمین بود، ولی ما گوییم که هارون هفتمین بود وخداوند داناتر است».(202)
نگارنده: ابن حماد متوفای 227 این مطلب - که پس از پنجمین شخص از اهل بیت، کشت وکشتار خواهد بود تا آنکه هفتمین آنان از دنیا رود وآنگاه ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک خواهد بود - را بر ملوک بنی عباس تطبیق داده وهفتمین آنها را هارون الرشید که پیش از سال دویست هجری فوت کرده می داند، وبر این اساس به قرب ظهور امام، بشارت داده است!
اما این تفسیر صحیح نیست، زیرا اگر مقصود آن است که از بنی عباس بیش از هفت تن حکومت نخواهند کرد، خلاف آن ثابت است، واگر مقصود آن است که حضرت بقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از هفتمین قیام می کند، چنین چیزی واقع نشده است!
از سویی عبارت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آن است که «پنجمین شخص از اهل بیتم» وحال آنکه بنی عباس از اهل بیت ایشان نیستند. آن حضرت خود، مقصود از اهل بیت را بیان کرده اند وآنان را در امیر المؤمنین، صدیقه ی کبری، حسنین وامامان از ذریه ی ایشان (علیهم السلام) منحصر دانسته اند. احمد بن حنبل 4 /107 نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «خدایا! اینان اهل بیت من هستند واهل بیتم شایسته ترند».
همو در 6 /323 چنین روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه فرمودند: همسر ودو پسرت را بیاور، فاطمه هم آنها را آورد، پیامبر روی آنها عبایی فدکی انداخت، آنگاه دستش را بر آنان نهاد وعرض کرد: خدایا! اینان آل محمدند، صلوات وبرکات خود را بر محمد وآل محمد قرار ده، که تو ستوده ووالایی.
ام سلمه می گوید: عبا را بالا زدم تا در میان آنان داخل شوم، پیامبر آن را از دستم کشید وفرمود: تو در راه خیری».
پس اینان که عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند، مقصود از اهل بیت می باشند.
بنابراین به ناچار باید گفت که در حدیث، افتادگی وجود دارد، زیرا معنای آن تنها در صورتی صحیح است که بگوییم مراد از پنجمین وهفتمین، پنجمین وهفتمین تن از امامان ربانی دوازده گانه (علیهم السلام) از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند، همان کسانی که ایشان در حجة الوداع در خطبه ی عرفات، امت را به آنها بشارت داد واولین آنها امیر المؤمنین علی (علیه السلام) وآخرین آنان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. لذا این حدیث در اثر تحریف نمودن احادیث منابع ما به وجود آمده است.
فتنه ی عقیدتی، پس از فقدان فرزند پنجم از فرزندان هفتمین:
خزاز قمی (رحمه الله) در کفایة الاثر /156 از محمد بن حنفیه از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی طولانی درباره ی فضیلت اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند: یا علی!... پس از من فتنه ای رمیده وسخت خواهد بود که نزدیک ترین دوستان ویاران انسان، همه کنار می زنند. این، زمانی خواهد بود که شیعیانِ تو، به پنجمین فرزند از هفتمین فرزندت دست نیابند. زمینیان وآسمانیان از نبود او محزون می شوند وچه بسیار مرد وزن با ایمانی که در نبود او متأسف، اندوهگین وحیرانند!
آنگاه مدتی طولانی سر را به زیر افکندند، وسپس بالا آورده فرمودند: پدر ومادرم فدای کسی که همنام وشبیه من وشبیه موسی بن عمران است. جامه های نور در بر دارد که از پرتو قدس می درخشد. گویا شیعیان را می بینم که در اوج ناامیدی به سر می برند، آنگاه ندایی می شود که هم چنان که از نزدیک به گوش می رسد، از دور نیز شنیده می شود ورحمتی برای مؤمنان وعذابی برای منافقان خواهد بود.
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: عرضه داشتم: آن ندا چیست؟ فرمودند: سه نداست در ماه رجب: اولین آنها: آگاه باشید، لعنت خدا وند بر ظالمین است، دوم آنکه قیامت نزدیک شد، وسومی پیکری است آشکار که در آغاز طلوع خورشید می بینید وندا می کند: آگاه باشید، خداوند، فلانی پسر فلانی - ونسب او را تا حضرت امیر (علیه السلام) بیان می کند - را برانگیخته است، ودر آن هلاکت ظالمان است.
در آن هنگام است که فرج می آید وخداوند سینه های مؤمنان را شفا بخشیده وکینه ی قلب هایشان را می زداید. گفتم: ای رسول خدا! پس از من چند امام خواهند بود؟ فرمودند: پس از حسین نه تن، که نهمین آنها قائم آنان است».(203)
معنای حدیث آن است که مردم به پنجمین امامِ پس از امام هفتم از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) دسترسی نخواهند داشت، ومؤمنان به فتنه ی غیبت امامشان دچار می شوند، وآنان که بصیرتی در دین ندارند، در آن رنگ می بازند، وتنها شماری اندک اعتقاد دارند که او به دنیا آمده ودر غیبت به سر می برد، همان کسانی که جدایی وفقدان او، ایشان را اندوهگین ساخته وهر چقدر روزگار به درازا بیانجامد، ایمان خود را نسبت به او از دست نخواهند داد.
منابع ما احادیث دیگری با همین مضمون را روایت کرده اند، از جمله خزار در کفایة الاثر /147 به سه طریق از عبد الرحمن بن ابی لیلی از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند: «در خانه ی ام سلمه نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم که جماعتی از اصحاب از جمله سلمان، ابوذر، مقداد وعبد الرحمن بن عوف وارد شدند. سلمان گفت: ای رسول خدا! هر پیامبری، جانشین ودو سبط [نوه] دارد، جانشین ودو سبط شما کیانند؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مدتی سر به زیر انداختند، بعد فرمودند: ای سلمان! خداوند چهار هزار پیامبر مبعوث کرد، که چهار هزار جانشین وهشت هزار سبط داشتند. سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، من بهترینِ پیامبرانم، جانشینم بهترین جانشینان است، ودو سبط من بهترین اسباط هستند...
[حضرت در ادامه به تفصیل جانشینان پیامبران وخودشان را نام برده فرمودند:] آنگاه آن مقدار که خدا بخواهد، امامشان از آنان غائب می شود. برای او دو غیبت خواهد بود، که یکی طولانی تر از دیگری است. پس به ما رو کردند وبا صدایی بلند فرمودند: بر حذر باشید از زمانی که پنجمین فرزند از فرزندان هفتمین فرزند من مفقود شود! حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: عرض کردم: یا رسول الله! او در این غیبت چه خواهد کرد؟ فرمودند: صبر می کند تا آنکه خدا به او اجازه ی خروج بدهد، آنگاه از منطقه ای به نام اکرعه در یمن خروج می کند، واین در حالی است که ابری بر سرش سایه انداخته، زره مرا پوشیده وشمشیرم ذوالفقار را حمایل کرده است ومنادی ندا می کند: این مهدی خلیفه ی خداست، پس از او پیروی کنید.
او زمین را پر از عدل وداد می کند، آن گونه که از ستم وبیداد پر شده است. این زمانی خواهد بود که دنیا گرفتار فتنه وآشوب شده مردم به غارت یکدیگر می پردازند، نه بزرگ به کوچک رحم می کند ونه قوی بر ضعیف، در این هنگام است که خدا به او اجازه ی قیام می دهد».
نقد وبرررسی
1. بر اینکه تعداد پیامبران صد وبیست وچهار هزار نفر است وتعداد رسولان سیصد وشصت نفر، همه اتفاق نظر دارند. ما شیعیان معتقدیم که هر پیامبر وصیی دارد.
مقصود از چهار هزار پیامبری [که در این حدیث یاد شدند] شاید پیامبران بزرگ باشند که هر یک دارای وصی ودو سبط بودند.
2. در منابع ما احادیثی با اسناد صحیح از امامان اهل بیت (علیهم السلام) درباره ی یمانی که پیش از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور می کند واز یاران خاص ایشان است، وجود دارد. برخی احادیث می گوید که او در صنعاء ظهور می کند واز ذریه ی زید شهید (رحمه الله) است و...
اما روایات منابع اهل سنت درباره ی یمانی وقحطانی(204) تعارض دارند. برخی ظهور او را قبل از ظهور امام (علیه السلام) می داند وبرخی بعد از آن، بعضی او را همان مهدی معرفی می کند ودر مقابل بعضی دیگر آن را انکار می نماید. اختلافی که در عهد امویان در میان اعراب جنوب یعنی یمنی ها واعراب شمال یعنی قریشیان بالا گرفت، در آنها آشکار می گردد.
تربیت شیعه برای رویارویی با فتنه وانتظار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
کفایة الاثر /260 از مسعده روایت می کند: «نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که پیرمرد کهنسالی با قامتی خمیده در حالی که بر عصایش تکیه داشت، خدمت حضرت رسید. او سلام کرد وامام (علیه السلام) جواب سلام او را دادند. آنگاه پیرمرد عرض کرد: یابن رسول الله! دستت را بده تا ببوسم، امام دستشان را به طرف او بردند وپیرمرد بوسید وگریست. حضرت فرمودند: چرا گریه می کنی؟ عرضه داشت: فدایت شوم، صد سال است که در انتظار قائم شما هستم، می گویم این ماه واین سال ظهور می کند. سنّم بالا رفته، استخوانم خرد ومرگم نزدیک شده است، اما آنچه را که دوست دارم نمی بینم. شما را کشته وآواره می بینم ولی دشمنانتان را در حالی که با پر وبال می پرند، حال چگونه نگریم؟
در این هنگام دیدگان امام صادق (علیه السلام) گریان شد، سپس فرمودند: ای پیرمرد! اگر خداوند تو را آن قدر عمر داد که قائم ما را ببینی، در بالاترین درجات بهشت با ما همراه خواهی بود. واگر مرگ تو فرا رسد، روز قیامت با ثقل حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) - که ماییم - خواهی آمد.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: دو چیز گران بها در میان شما باقی می گذارم، پس به آنها تمسک کنید تا هرگز گمراه نگردید: کتاب خدا وعترتم اهل بیتم.
پیرمرد گفت: بعد از شنیدن این روایت، دیگر باکی ندارم.
امام (علیه السلام) فرمودند: ای پیرمرد! همانا قائم ما از نسل حسن [عسکری] است واو از نسل علی [النقی]، علی از نسل محمد [تقی] خواهد بود ومحمد از نسل علی، علی از این پسرم به دنیا می آید - وبه حضرت موسی کاظم (علیه السلام) اشاره نمودند - واین هم از نسل من است. ما دوازده امامیم که همگی معصوم ومطهّر هستیم.
پیرمرد عرض کرد: آقای من! آیا برخی از شما امامان، از برخی دیگر برترند؟ فرمودند: نه، ما در فضل وبرتری، برابریم، اما بعضی از ما از بعضی اعلم است.
ایشان در ادامه فرمودند: ای پیرمرد! به خدا سوگند، اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، خدا آن روز را چنان طولانی کند تا قائم ما اهل بیت قیام نماید. بدانید که شیعیان ما در غیبت او گرفتار فتنه وسرگردانی می شوند. در آن وقت خداوند، مخلصان را در راه هدایتش ثابت قدم می دارد. خدایا! در این راه آنان را یاری ده».(205)
شیخ طوسی در امالی /161 ماجرایی مشابه را نقل می کند ودر ادامه آن آمده است: «آنگاه امام (علیه السلام) فرمودند: ای پیرمرد! تو را از اهالی کوفه نمی دانم. عرض کرد: نه [اهل کوفه نیستم]، حضرت فرمودند: اهل کجایی؟ پاسخ داد: فدایت شوم، از روستاهای اطراف آن، امام (علیه السلام) فرمودند: با قبر جدّ مظلومم حسین (علیه السلام) چقدر فاصله داری؟ گفت: نزدیک آن هستم، فرمودند: چقدر آنجا می روی؟ عرض کرد: بسیار می روم، فرمودند: ای پیرمرد! آن، خونی است که خدای متعال خونخواهی آن را می کند. به فرزندان فاطمه مصیبتی مانند مصیبت امام حسین (علیه السلام) نرسید ونخواهد رسید. او در میان هفده تن از اهل بیتش که برای خدا نصیحت ودر راه او صبر کردند، به شهادت رسید، پس خداوند به آنان بهترین پاداش صابران را عطا فرمود.
وقتی روز قیامت شود، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آید، در حالی که حسین همراه اوست ودست بر سر دارد وخون از آن می چکد، پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرضه می دارد: پروردگارا! از امتم بپرس چرا فرزندم را کشتند».
کمال الدین 2/510 می نویسد: «توقیعی برای عثمان بن سعید عَمری وپسرش محمد بن عثمان [سفیران اول ودوم] - که رضوان خدا بر آنان باد - خارج شد که آن را سعد بن عبد الله چنین روایت کرده است - شیخ ابو عبد الله جعفر گوید: من آن توقیع را که توسط سعد بن عبد الله (رحمه الله) به ثبت رسیده بود، دیدم: خداوند شما را بر طاعت خود موفّق گرداند، بر دینش ثابت قدم بدارد وبه آنچه که موجب خشنودی اوست، نیکبخت گرداند. آنچه که میثمی درباره ی مختار برایتان گفت - که وی با هر کسی که می بیند، به مناظره واستدلال می پردازد که جانشینی غیر از جعفر بن علی [برای امام عسکری (علیه السلام)] نیست واو را تصدیق وتأیید می کند - وشما آن را ذکر کردید، به ما رسید، ومن هر آنچه را که شما به گفته ی اصحابتان درباره ی او نگاشتید، دریافتم، از کوری بعد از بینایی، گمراهی پس از هدایت واعمالی که هلاکت را به دنبال دارد ونیز فتنه های تباه کننده، به خدا پناه می برم، چرا که خداوند (عز وجل) می فرماید:
ألم.أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لایفْتَنُونَ،(206) آیا مردم گمان کردند به صرف اینکه گفتند: ایمان آوردیم، رها می گردند ودیگر امتحان نمی شوند؟
چگونه مردم در فتنه سقوط می کنند ودر حیرت وسرگردانی به سر می برند وچپ وراست را انتخاب می کنند؟! آیا از دین خود مفارقت جسته اند، یا دچار تردید شده ویا اینکه با حق عناد می ورزند؟ ویا نسبت به آنچه که در روایات راستین واخبار صحیح آمده، جاهل هستند؟! یا آنکه آنها را دانستند ولی خود را نسبت به آنچه می دانند - که زمین خالی از حجت نمی شود، حال یا آشکار ویا هراسان ومخفی - به فراموشی زده اند؟!
آیا ندانستند که پس از پیامبرشان (صلی الله علیه وآله وسلم)، امامان یکی پس از دیگری آمدند، تا آنکه این امر [امامت] به امر خدای (عز وجل) به امام پیشین - یعنی امام حسن بن علی (علیه السلام) - رسید، پس او به جای پدرانش (علیهم السلام) نشست وبه حق وطریق مستقیم هدایت نمود.
او نوری درخشان، ستاره ای تابان وقمری منیر بود. سپس خدای (عز وجل) آنچه را که نزد خود دارد [جوار الهی]، برای او اختیار نمود، پس او بر همان منهاج وروش پدرانش (علیهم السلام) - هم چنان که دو تای کفش در برابر هم هستند - عهد ووصیت به وصیّی نمود که خدای (عز وجل) او را به امر خود تا زمانی، مستور ومکانش را مخفی داشته، واین به خاطر مشیّتی بر اساس قضای پیشین وتقدیر نافذ اوست. جایگاه او در ماست وفضیلت او برای ما، واگر خدای (عز وجل) درباره ی آنچه که او را از آن منع نموده اذن دهد، وحکم خود را که درباره ی او [وغیبتش] محقّق است، محو کند، هر آینه حق را آشکارا وبا زیباترین زینت وروشن ترین دلالت وواضح ترین علامت، به ایشان بنمایاند وخود را ظاهر سازد وحجت او را بر پا دارد.
ولیکن مقدّرات خدا مغلوب نمی گردد واراده ی او مردود نمی شود وبر توفیق او نمی توان سبقت جست.
پس مردم پیروی از هوی را کنار بگذارند وبر اصل خود که بر آن بودند بمانند، ودرباره ی آنچه خدا از ایشان مخفی داشته، جستجو نکنند که گناه کرده اند، وستر الهی را کنار نزنند که پشیمان گردند، وبدانند حق با ما ودر میان ماست، کسی غیر از ما این را نمی گوید جز کذّابی که افترا بندد، وجز ما کسی آن را ادعا نمی کند مگر ضالّ گمراه، پس باید که از ما به این جمله اکتفا کنند ودر صدد تفسیر آن نباشند وبه کنایه ی آن بدون تصریح قناعت نمایند، إن شاء الله».(207)
 فتنه ی موعود شام پیش از ظهور:
المصنف عبد الرزاق 11/361 از ابن مسیب می آورد: «فتنه ای در شام خواهد بود که آغاز آن به بازی کودکان می ماند. از یک سمت شعله ور می شود واز جانب دیگر فروکش می کند. به پایان نمی رسد تا آنکه منادی ندا دهد: امیر فلانی است.
راوی گوید: ابن مسیب دستانش را بر هم زد وگفت: او حقّاً امیر شماست، او حقّاً امیر شماست».(208)
مشابه آن را ابن حماد 1/338 نقل می کند ودر آن چنین آمده است: «... آنان هیچ اجتماع واتحادی نخواهند داشت تا آنکه منادی از آسمان ندا کند: از فلانی پیروی کنید، ودستی آشکار می شود واشاره می کند.
... مغیرة بن عبد الرحمن از مادرش - که پیر بود - درباره ی فتنه ی عبد الله بن زبیر [که لشکری از شام برای سرکوب آن آمده بود] پرسید: آیا مردم در این فتنه هلاک می شوند؟ گفت: هرگز، فرزندم! اما بعد از آن فتنه ای است که مردم در آن هلاک می شوند وکارشان ثبات نمی یابد، تا آنکه منادی از آسمان ندا دهد: از فلانی پیروی کنید».
شدت یافتن فتنه ها قبل از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ورخدادی در حجاز:
احادیث شیعه وسنی از فتنه ای در حجاز سخن گفته اند، حاکمشان می میرد وپس از او بر سر حکومت نزاع می کنند، حکومت سالانه به حکومت ماهانه وروزانه تبدیل می شود وبر احدی اتفاق نظر نمی کنند. آنگاه مردمان در پی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گردند واز ایشان می خواهند که بیعت آنان را بپذیرد. ودر فصل مربوط به حجاز خواهد آمد.
عبارات بسیاری که شبیه احادیث است، اما حدیث نیست:
این عبارات همه در وصف وبیان فتنه ای است که متصل به ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد، از جمله عبد الرزاق در المصنف 11/372 از ابو جلد چنین می آورد: «فتنه ای رخ می دهد که در پی آن فتنه ی دیگری خواهد بود. اولی در مقایسه با دومی مانند ضربه ای با پایین شلاق است که پس از آن ضربه ی شمشیر فرود آید [یعنی فتنه ها همه شدید است ویکی پس از دیگری شدیدتر می گردد]. سپس فتنه ای خواهد بود که در آن، حرامی از محرّمات خدا باقی نمی ماند مگر آنکه حلال شمرده می شود، آنگاه مردم گرداگرد بهترین فرد جمع می شوند. وی در حالی که در خانه است، حکومت به راحتی به سراغش می آید».(209)
ابن حجر مکی در القول المختصر /70: «[مهدی] خروج نمی کند، مگر آنکه پیش از وی فتنه ای واقع می شود که تمامی محرّمات در آن حلال شمرده شود، آنگاه خلافت به سراغ او - که بهترین اهل زمین است - در حالی که در خانه اش نشسته، می آید».
الملاحم والفتن ابن طاووس /121 به نقل از کتاب الفتن سلیلی، از عبد الله بن عمرو آورده است: «فتنه ای خواهد بود که بدان سبیطه(210)می گویند وکشته های آن در آتش اند. [راوی از ابن عمرو، شخصی به نام حارث است که گوید:] پرسیدم: طرفین درگیری مسلمانند؟! گفت: مسلمانند! دوباره پرسیدم: مسلمانند؟! گفت: مسلمانند! پرسیدم: پس چرا [هر دو در آتش اند]؟ گفت: زیرا برای دنیا می جنگند، نه امر خدا.
گفتم: این فتنه رخ داده است. پرسید: خدا پدرت را بیامرزد، چه زمانی؟ گفتم: فتنه قتل عثمان. گفت: سوگند به خدایی که محمد را به حق برانگیخت، هرگز! آن فتنه تمام خانه های عرب را فرا می گیرد وچنان می شود که شخص کنار قبر می آید ومی گوید: کاش به جای تو بودم. وزمین پر از ستم وبیداد می شود. گفتم: آنگاه چه خواهد شد؟ گفت: خدا مردی را برمی انگیزد که زمین را آکنده از عدل وداد خواهد کرد، چنان که پر از ظلم وجور شده است وچند سال زندگی می کند. پرسیدم: چند سال؟ گفت: اهل کتاب می پندارند هفت یا نه سال».(211)
سنن الدانی /95 از قتاده می آورد: «نزد مهدی می آیند، در حالی که در خانه اش حضور دارد ومردم در فتنه ای به سر می برند که خون ها در آن ریخته می شود. به او می گویند: با ما برخیز، اما وی سر باز می زند، تا اینکه وی را به کشتن می ترسانند، در این هنگام همراه آنان برمی خیزد. در حرکت او به اندازه ی شاخ حجامت هم خون ریخته نمی شود».(212)
ترسانیدن به قتل که در اینجا وبرخی روایات آمده است، در احادیث دیگری تفسیر شده است به اینکه ایشان را از این می هراسانند که حقیقت امر ایشان در هنگامی که لشکریان سفیانی به مکه نزدیک شده اند، معلوم وآشکار شود، نه آنکه کسانی که می خواهند با آن حضرت بیعت کنند، ایشان را به قتل تهدید نمایند.

فصل (5): حاکمان بد کردار / نکوهش حاکمان بد کردار وبرخی دانشوران آخر الزمان

دانشوران بد کردار، پیروان پیشوایان گمراه کننده!
شیعه وسنی احادیثی روایت کرده اند درباره ی اینکه این امت علاوه بر حاکمان جور، به عالمانی بد کردار نیز مبتلا می شود که به توجیه اعمال حکام می پردازند! ولذا احادیثی که در مورد آنان است را می توان یکی از فروع احادیث پیرامون رهبران ضلالت به حساب آورد. بعضی سنیان در صدد بر آمده اند تا زمان این عالمان را با فاصله از دوران صحابه، ودر آخر الزمان ویا نزدیکی های قیامت جلوه دهند! ولیکن برخی احادیث زمان آن را بلافاصله پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می داند ودلالت دارد که این بلا، تا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد.
به علاوه آنکه تعدادی از صحابه بر این باور بودند که عصر آنان آخر الزمان است. آنان می پنداشتند که این سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «من وقیامت، به مانند این دو مبعوث شدیم، ودو انگشت خود را کنار هم قرار دادند»(213)، می رساند که آنها در قرن قیامت هستند. به علاوه آنان از اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به پیامبر آخر الزمان موصوف است(214) نیز چنین برداشتی داشتند.
صحیح آن است که آخر الزمان عنوانی نسبی است وقابلیت آن را دارد که بر روزگار پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اطلاق شود، حال یا تمام اعصار پس از آن حضرت ویا بعضی از آنها. از این رو صحیح است که عالمان آن دوران نیز عالمان آخر الزمان نامیده شوند. احادیثی که در مذمت آنان است، فراوان می باشد ولی آنچه در اینجا مدّ نظر است، آنهایی است که به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ارتباط دارد.
در مجمع الزوائد 5/233 از معاذ بن جبل از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده است: «قیامت برپا نخواهد شد، مگر وقتی که امیرانی دروغگو، وزیرانی بدکردار، امینان خیانتکار وقاریان فاسقی که زیّ آنان زیّ راهبان است ولی هیچ گونه ورع وتقوایی ندارند، ظاهر شوند. پس خداوند آنان را به فتنه ای تاریک وظلمانی - که در آن مانند به تاریکی درافتادن یهودیان، در می افتند - دچار می کند.
هیثمی در ادامه می نویسد: بزارآن را روایت کرده ویکی از راویان آن حبیب بن عمران کلاعی است که من او را نمی شناسم، اما بقیه ی راویان، راویان صحیح اند».
این جمله: «قیامت برپا نخواهد شد مگر...». دلالت بر آن دارد که این وقایع حتمی است، ولی نمی رساند که آنها در نزدیکی های قیامت خواهد بود!
ابن ابی شیبه در المصنف 8/698 روایتی نقل می کند که بر این مطلب دلالت دارد که آنها در قرب ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهند بود، در آن چنین آمده است: «در آخر این زمان، قاریانی فاسق خواهند بود».(215)
سیوطی در الدر المنثور 6/53 می نویسد: «ابن مردویه از ابن عباس آورده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از حجة الوداع، حلقه ی در کعبه را گرفت وفرمود: ای مردم! آیا نشانه های قیامت را برای شما نگویم؟ سلمان برخاست وعرض کرد: یا رسول الله! پدر ومادرم به فدای شما، ما را آگاه کنید. فرمود: از نشانه های قیامت، ضایع نمودن نماز، گرایش به هوا وهوس وتکریم ثروتمندان است.سلمان عرض کرد: ای رسول خدا! آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، سوگند به کسی که جان محمد به دست اوست. ای سلمان! در آن هنگام، زکات جریمه به شمار می آید وخراج غنیمت، دروغگو تصدیق می شود وراستگو تکذیب، خائن امین به حساب می آید وامین خیانت می کند ورویبضه سخن می گوید.
سلمان پرسید: رویبضه به چه معناست؟ فرمود: کسی که [پیشتر] سخن نگفته است [واهلیت ندارد]، در امور مردم سخن می گوید. [در آن زمان] نه قسمت از ده قسمت مردم حق را انکار می کنند، اسلام از میان می رود وجز نام آن باقی نمی ماند، قرآن نیز از بین می رود وجز خطوط آن باقی نمی ماند، مصحف ها را با طلا می آرایند، مردان امتم خود را به طلا می آرایند ومشورت با کنیزان خواهد بود. کودکان بر منبر ها سخن می گویند وزنان خواستگاری خواهند نمود! در این هنگام است که مساجد به مانند کنیسه ها وکلیسا ها زینت می شوند، مناره ها بلند می گردند، صفوف زیاد می شود ولیکن قلب ها نسبت به هم بغض وکینه دارند وزبان ها مختلف است واهواء بسیار!
سلمان پرسید: ای رسول خدا! آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، سوگند به آنکه جان محمد به دست اوست. ای سلمان! در آن زمان، مؤمن در میان مردم، از کنیز خوارتر است. قلب مؤمن درونش مانند نمک در آب، ذوب می شود، چرا که منکرات را می بیند ولی نمی تواند آنها را تغییر دهد. مردان به مردان بسنده می کنند وزنان به زنان. چنان که بر دختران باکره غیرت می کنند، بر پسران هم!
ای سلمان! در آن زمان امیرانی فاسق، وزیرانی بدکار وامینانی خیانتکار خواهند بود. آنان نماز را ضایع می کنند ودنباله رو شهوات هستند. اگر چنین اشخاصی را دیدید، نمازتان را در وقتش برپا دارید.ای سلمان! در این هنگام چیز هایی از شرق وچیز هایی از غرب می آیند که جسم هایشان جسم های آدمیان است، اما دل هایشان دل های شیاطین. آنان به کوچک رحم نمی کنند وبه بزرگ احترام نمی گذارند.ای سلمان! در آن زمان، مردم به سوی این بیت الحرام حج می گزارند، اما پادشاهان برای تفریح وسرگرمی، ثروتمندان برای تجارت، مساکین برای تکدّی وقاریان برای ریا وشهرت!سلمان پرسید: ای رسول خدا! آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، سوگند به کسی که جانم در دست اوست. ای سلمان! در این هنگام، دروغ فراوان می شود وستاره ی دنباله داری آشکار می گردد. زن با شوهرش در تجارت مشارکت می کند وبازار ها مانند یکدیگر می شوند!سلمان عرضه داشت: در چه چیزی مانند هم می شوند؟ فرمود: در کسادی وکمی سود.ای سلمان! آنگاه خداوند بادی می فرستد که در آن مار هایی زرد رنگ است، پس عالمان بزرگ را [از زمین] بر می دارند، زیرا آنها منکرات را دیدند ولی تغییر ندادند!سلمان گفت: یا رسول الله! چنین خواهد بود؟ فرمود: آری، قسم به آنکه محمد را به حق مبعوث کرد».(216)
ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق 36/282 از انس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «در جهنم آسیابی است که عالمان سوء را به سختی آرد می کند».(217)
ابشیهی در المستطرف 1/47 از انس از آن حضرت: «وای به حال امتم از علمای سوء که علم را وسیله ی تجارت قرار می دهند وآن را می فروشند. خدا تجارت آنان را سودمند قرار ندهد».(218)
مناوی در فیض القدیر 1/183 آورده است: «از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند: شرورترین مردمان کیست؟ فرمود: عالمان سوء».
همو در 6/478 آورده است: «وای بر حال امتم از عالمان سوء».
این روایات از جهت زمانی مطلق ودر منابع شیعه وسنی بسیار است.
در منابع ما شیعیان نیز، احادیث متعددی در نکوهش عالمان سوء وتفسیر آیات مذمت ایشان، آمده است ودلالت بر این دارد که زمان اینان، پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده وتا ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد.
واینک نمونه هایی از این روایات:
مرحوم کلینی در کافی 8/307 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «زمانی بر این مردم خواهد آمد که از قرآن جز خطوط آن واز اسلام جز اسمش باقی نماند. آنان مسلمان نامیده می شوند در حالی که دورترینِ مردم از اسلامند، مساجدشان آباد است ونسبت به هدایت ویران، فقیهان آن زمان بدترین فقیهان در زیر آسمانند! فتنه از ایشان بیرون می آید وبه ایشان باز می گردد».(219)
این عبارت: «فتنه از ایشان بیرون می آید» از آن روست که آنان حاکمان جور را تأیید می کنند واسلام را به خاطر آنها تحریف می نمایند.
جامع الاخبار /129 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «علمای آنان بدترین خلق خدا روی زمینند. در این هنگام خدا به چهار پیامد گرفتارشان می کند: ستم سلطان، قحطی دوران، ظلم والیان وستم حاکمان.
اصحاب با تعجب پرسیدند: یا رسول الله! مگر بت ها را می پرستند؟ فرمودند: آری، هر درهمی برای آنان صنمی خواهد بود».
علامه ی مجلسی در بحار الانوار 2/107 آیات واحادیث نکوهش عالمان بدکردار را تحت عنوان «ذمّ علماء السوء ولزوم التحرّز عنهم» آورده و25 حدیث در این رابطه نقل می کنند، از جمله اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «فقیهان - تا وقتی که در دنیا داخل نشده اند - امینان رسولان خدا هستند. پرسیدند: یا رسول الله! داخل شدن در دنیا به چه معناست؟ فرمودند: پیروی از سلطان. زمانی که چنین کردند، به خاطر دینتان از ایشان بر حذر باشید». ونیز فرمودند: «بدترین شر، عالمان بدکردارند وبهترین خیر، عالمان نیکو رفتار». هم چنین فرمودند: «خدای عز وجل به داود (علیه السلام) وحی کرد: میان من وخود، عالم دنیا شیفته را قرار مده که تو را از راه محبّتم باز می دارد. آنها راهزنان بندگانِ خواهان منند». امام باقر (علیه السلام) نیز درباره ی آیه ی: «وَالشُّعَرَاءُ یتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ(220)، وشاعران را گمراهان پیروی می کنند، فرمودند: دیده ای کسی از شاعری دنباله روی کند؟ همانا آنها کسانی هستند که برای [هدفی] غیر دینی، تفقّه [وکسب آگاهی] نمودند، پس گمراه شدند وگمراه کردند».
مرحوم طبرسی در احتجاج 2/262 از امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت می کند: «هر کسی از عوام شیعه، از چنین فقهایی [که فسق ظاهر دارند وبه دنیا وحرام آن رو می آورند] تقلید کند، مانند یهودیانی است که خدا آنها را به سبب تقلید از فقیهان فاسقشان، نکوهش کرده است. واما هر کسی از فقهاء که خویشتن دار باشد، از دینش محافظت نماید، با هوای نفسش مخالف بوده ومطیع فرمان مولایش باشد، عوام می توانند از او تقلید کنند، واین اوصاف تنها در برخی از فقیهان شیعه است نه همه ی آنان. کسی که مانند فاسقانِ از عوام مرتکب کار های قبیح وامور ناپسند گردد، هیچ چیزی از او درباره ی ما نپذیرید واو هیچ احترامی ندارد».
در تفسیر امام عسکری (علیه السلام) /344 از امام هادی (علیه السلام) در ستایش عالمان با تقوا چنین آمده است: «اگر بعد از غیبت قائم شما، عالمانی باقی نمی ماندند که به سوی او دعوت وراهنمائی کنند وبا حجت های الهی از دین او دفاع نمایند وبندگان ضعیف الایمان را از دام ابلیس وشیطان های سرکش او نجات دهند واز تله های نواصب بِرهانند، همه از دین خدا مرتد می شدند. ولیکن اینان کسانی هستند که قلوب شیعیان ضعیف الایمان را نگه می دارند، همان طورکه سکاندار کشتی سکّان را نگه می دارد، ایشان برترین ها در نزد خدای (عز وجل) اند».(221)

فصل (6): بشارت ها / بشارت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ودیگر معصومان (علیهم السلام) درباره ی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)

احادیث بشارت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) «مهدی از عترت من، همنام وهم کنیه ی من است»:
مسند احمد 3/36 از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه زمین از ستم وعدوان آکنده شود.
در ادامه فرمودند: سپس مردی از عترتم - ویا فرمود: از اهل بیتم - خروج می کند وزمین را پُر از عدل وداد می نماید، همان گونه که از ستم وعدوان آکنده شده است».(222)
حافظ مغربی در ردّ ابن خلدون /515 می گوید: «حاکم این حدیث را از عوف بن ابی جمیله به دو طریق آورده است؛ طریق نخست: از ابوبکر بن اسحاق وعلی بن حماد عدل وابوبکر محمد بن احمد بن بالویه، همگی به نقل از بشر بن موسی اسدی از هارون بن خلیفه از عوف بن ابی جمیله اعرابی.
طریق دوم: از حسین بن علی دارمی، از محمد بن اسحاق امام، از محمد بن یسار، از ابن ابی عدی از عوف اعرابی.
امام احمد آن را به نقل از محمد بن جعفر آورده ومی گوید که عوف اعرابی برایمان این حدیث را گفت.
حاکم می گوید: حدیث بنابر شرط شیخین صحیح است وحافظ ذهبی در مستدرک آن را پذیرفته است. وبرای انسان منصف همین کافیست».
الجامع الصحیح 1/147 از ابو سعید خدری از آن حضرت: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه زمین از ستم وعدوان آکنده شود، آنگاه مردی از عترتم - ویا فرمود: از اهل بیتم - خروج می کند وزمین را پر از عدل وداد می نماید، چنان که از ستم وجور آکنده شده است».
هیثمی در المقصد العلی 4/406 از ابو سعید خدری از ایشان: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه زمین از ستم ودشمنی پر شود، آنگاه مردی از اهل بیتم - ویا فرمود: از عترتم - قیام می کند وزمین را پر از عدل وداد می نماید، چنان که از ستم وظلم وعدوان پر شده است».
جامع الاحادیث 8/81 از ابن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند: «مردی از اهل بیتم قیام می کند که همنام من است واخلاقش اخلاق من است. پس زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ستم وبیداد پر شده است».
مسند احمد 1/376 از عبد الله بن مسعود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم به حکومت برسد که همنام من است».
سنن ترمذی 3 /343 مشابه آن را از ابن مسعود نقل می کند، از ابوهریره نیز چنین آورده است: «اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا آن روز را طولانی می کند تا آنکه...». حدیث را صحیح وحسن شمرده است.
بلخی در البدء والتاریخ 2/180 مانند روایت احمد را نقل کرده می گوید: «در این باب، بهترین روایت، روایت ابو بکر بن عیاش از عاصم بن ذرّ از عبد الله بن مسعود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است: دنیا سپری نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم که همنام من است، بر امتم به حکومت برسد، نام او مشابه نام من است...».
ابن منادی در الملاحم /41 از ابن مسعود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه فردی از اهل بیتم که نام او همانند نام من است، بر زمین حکمرانی کند».
در مسند احمد 3/28 و70 از ابو سعید نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «زمین پر از ظلم وستم می شود، آنگاه مردی از عترتم قیام می کند. او هفت یا نه سال حکومت کرده وزمین را پر از عدل وداد می نماید».(223)
در تذکرة الخواص /363 از ابن عمر آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «در آخر الزمان، مردی از فرزندانم قیام می کند. نام وکنیه اش مانند من است. او زمین را پر از عدل می کند، چنان که پر از ستم شده است.
سبط بن جوزی در ادامه می نویسد: او همان مهدی است، واین حدیثی مشهور است».(224)
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ودولت جهانی ایشان حتمی است:
المصنف ابن ابی شیبه 8 /679 از حضرت امیر (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «اگر از روزگار جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند مردی از اهل بیتم را برمی انگیزد که دنیا را پر از عدل می کند، چنان که آکنده از ستم شده است».(225)
در مسند بزار 2/134 آمده است: «اگر از دنیا فقط یک روز باقی مانده باشد، خداوند مردی از اهل بیت مرا برمی انگیزد که زمین را مملو از عدالت می کند، هم چنان که پر از جور شده است».(226)
مسند احمد 1/376 و377: «ایام سپری نمی شود وروزگار به پایان نمی رسد، مگر آنکه مردی از اهل بیتم که هم نام من است، بر عرب حکمرانی کند».(227)
المعجم الکبیر 20/168 از عبد الله بن عمر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «روز ها وشب ها به پایان نمی رسد واگر جز یک روز از دنیا باقی نمانده باشد، خدا مردی از امتم را برمی انگیزد که نام او همانند نام من است».(228)
ابن حبان در صحیح خود 7/576 از ابو هریره از آن حضرت: «اگر جز یک شب از دنیا باقی نمانده باشد، مردی از اهل بیت پیامبر، در آن حکمرانی خواهد کرد».(229)
این مضمون در منابع ما شیعیان از جمله در دلائل الامامة /255 چنین آمده است: «قیامت بر پا نمی شود مگر بعد از آنکه مردی از فرزندانم که نام او همانند نام من است، به حکومت برسد. او زمین را پر از عدل وداد می نماید، همان گونه که پر از ظلم وستم شده است».(230)
سنن الدانی /100 از ابو سعید روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «مردی از امتم قیام می کند وبه سنّتم عمل می نماید. خداوند برکت را از آسمان برایش فرو می فرستد وزمین برکتش را برای او بیرون می دهد. او زمین را پر از عدالت می کند، چنان که پر از ستم شده است. هفت سال بر این امت حکومت می کند ودر بیت المقدس سکنی می گزیند».(231)
المعجم الاوسط 2 /15 از ابو سعید از آن حضرت: «مردی از اهل بیتم قیام وبه سنّتم حکم می کند. خدای (عز وجل) برای او از آسمان باران می فرستد وزمین برکت خود را برایش بیرون می دهد. به دست او زمین از داد وعدل پر می شود، چنان که از ستم وبیداد پر شده است. او بر این امت هفت سال حکومت می کند ودر بیت المقدس سکنی می گزیند».
در منابع شیعی، شیخ طوسی در غیبت /111 از ابو سعید خدری: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر فراز منبر می فرمودند: مهدی از عترت واهل بیت من است. او در آخر الزمان خروج می کند. خداوند برای او باران را از آسمان فرو می فرستد وبذر زمین را بیرون می دهد، پس زمین را از عدل وداد پر می کند، چنان که مردم آن را از ستم وبیداد پر نمودند».
همان /113 از ابن مسعود از ایشان: «دنیا به پایان نمی رسد مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم که مهدی گفته می شود، امر امتم را به دست گیرد».
مهدی به حق، واز فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) است:
سنن ابن ماجه 2/1368 از سعید بن مسیب چنین نقل می کند: «ما نزد ام سلمه بودیم ومهدی را یاد کردیم، او گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مهدی به حق واز فرزندان فاطمه می باشد».(232)
الفتن ابن حماد 1/368 از قتاده: «به سعید بن مسیب گفتم: آیا مهدی حق است؟ گفت: حق است، پرسیدم: از کدام قبیله است؟ گفت: از قریش، پرسیدم: از کدام تیره؟ گفت: بنی هاشم، گفتم: از کدام؟ پاسخ داد: از بنی عبد المطلب، گفتم: از کدام نسل؟ گفت: از فرزندان فاطمه».(233)
الملاحم والفتن ابن طاووس /164 از کتاب فتن زکریا از سعید بن مسیب از ابن عباس آورده است: «مهدی از قریش است، گفتند: از چه تیره ای؟ گفت: از بنی هاشم، از فرزندان فاطمه (علیها السلام)».
ابن یوسف کرمی در فرائد فوائد الفکر /65 از قتاده چنین نقل می کند: «از سعید بن مسیب پرسیدم: آیا مهدی حق است؟ گفت: آری، حق است،... از فرزندان فاطمه، پرسیدم: از کدام یک از فرزندان فاطمه؟ گفت: دیگر برایت کافی است».(234)
غیبت شیخ طوسی /114 از جابر بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «مهدی مردی از فرزندان فاطمه (علیها السلام) وگندمگون می باشد».
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت زهرا را به مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند:
یکی از روایات شگفت آوری که اتباع خلافت نقل می کنند حدیثی است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن با حضرت زهرا (علیه السلام) سخن می گویند واز مهدی یاد کرده، فضیلت وبرتری عترت بر تمامی صحابه را ذکر می کنند، وبر وصایت وجانشینی امیر المؤمنین (علیه السلام) تصریح می نمایند.
این یکی از حجت ها وبراهینی نبوی است که از تیررس دستگاه حاکم واتباع آن به دور مانده است.
البته خشم وغضب ذهبی را برانگیخته ولذا در صدد تضعیف آن - به وسیله ی تضعیف هیثم بن حبیب - بر آمده است، اما علی رغم میل او بزرگان علمای جرح وتعدیل سنی مانند احمد بن حنبل، ابو عوانه، شعبه، اسحاق بن منصور، ابو زرعه، ابو حاتم وابن حبان او را ثقه شمرده اند!(235)
اهل سنت آن را با نقل هایی مشابه از ابو ایوب انصاری، ابو سعید خدری، سلمان، علی هلالی، ابن عباس وغیر اینان آورده اند، که ارائه ی آن به همراه طرق واسناد از صد صفحه متجاوز است.
المعجم الصغیر طبرانی 1/37 از ابو ایوب انصاری نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه (علیها السلام) فرمود: «پیامبر ما بهترین پیامبران وپدر توست. شهید ما بهترین شهیدان وعموی پدرت حمزه است. کسی که دو بال دارد وبا آن به هر جایی از بهشت که بخواهد پرواز می کند، از ماست واو پسر عموی پدرت جعفر است. دو سبط این امت حسن وحسین از ما هستند، وآنها پسران تو اند، مهدی نیز از ماست».
در المعجم الکبیر 3/52 دو روایت از علی مکی هلالی آورده است: «در آن بیماری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که منجر به وفات ایشان شد، خدمتشان رسیدم. فاطمه در کنار سر پیامبر نشسته بود.پس آن قدر گریه کرد که صدایش بلند شد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او نگاه کرد وفرمود: محبوبم، ای فاطمه! چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: از ظلم [امت] پس از شما می هراسم! فرمود: محبوبم! آیا نمی دانی که خدای (عز وجل) به زمین نگاهی کرد(236)و پدرت را از آن برگزید وبرای رسالت خویش برانگیخت، سپس نگاه دیگری کرد وشوهرت را از آن برگزید وبه من وحی فرمود که تو را به ازدواج او درآورم؟
ای فاطمه! وما اهل بیتی هستیم که خداوند هفت ویژگی به ما داده است که نه پیش از ما به کسی عطا نموده ونه پس از ما به کسی عطا خواهد کرد؛ من خاتم پیامبران، گرامی ترین آنان نزد خدا ومحبوب ترین خلق او هستم که پدر تو هستم. وصیّ من بهترین اوصیاء ومحبوب ترین ایشان نزد خداست که شوهر توست. شهید ما بهترین شهیدان ومحبوب ترین آنها نزد خداست واو عمویت حمزة بن عبد المطلب است، او عموی پدرت وشوهرت است. آنکه دو بال سبز دارد ودر بهشت همراه فرشتگان، هر جا که بخواهد پرواز می کند، از ماست، که پسرعموی پدرت وبرادر شوهرت است. دو سبط این امت از ما هستند که پسران تو حسن وحسین ودو سرور جوانان اهل بهشت اند. سوگند به خدایی که مرا به حق مبعوث کرد، پدر آن دو برتر از آنهاست.
ای فاطمه! سوگند به خدایی که مرا به حق مبعوث داشت، مهدی این امت از حسن وحسین است(237) هنگامی که دنیا دچار فتنه وآشوب شود وفتنه ها پشت سر هم رخ دهند وراه ها قطع گردد [وامنیّت نداشته باشد]، برخی بر برخی دیگر هجوم آورند، نه بزرگ بر کوچک رحم کند ونه کوچک بزرگ را احترام نماید، آنگاه خدای (عز وجل) از [نسل] حسن وحسین، کسی را برمی انگیزد که قلعه های گمراهی وقلب های بسته را فتح می کند. او در آخر الزمان - همان گونه که من در اول الزمان برای برپایی دین قیام کردم - بدان قیام می کند ودنیا را - همان طور که پر از جور شده است - پر از عدالت می نماید.
ای فاطمه! غمگین مباش وگریه نکن، زیرا خدای (عز وجل) از من به تو مهربان تر ورئوف تر است، واین به سبب جایگاه تو نزد من وموضع تو در قلب من است. خدا تو را به ازدواج همسری درآورده که از لحاظ حسب با شرافت ترین اهل بیت تست، بالاترین منزلت را در میان آنان دارد، مهربان ترین آنان با مردم، عادل ترین آنها در برپایی مساوات وآگاه ترین ایشان نسبت به امر داوری است. من از پروردگارم درخواست کردم که تو نخستین شخص از اهل بیتم باشی که [پس از وفاتم] به من ملحق می گردد.
علی بن هلال می گوید: وقتی پیامبر وفات نمود، فاطمه تنها هفتاد وپنج روز باقی ماند تا آنکه خدا او را به پیامبر ملحق نمود».(238)
مناقب ابن مغازلی /101 از ابو ایوب آورده است: «رسول خدا بیمار شدند. فاطمه (علیها السلام) برای عیادت نزد آن حضرت رفت، در حالی که پیامبر بهبودی کامل نیافته بودند. وقتی خستگی وضعف رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دید، گریه گلویش را گرفت واشکش جاری شد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: ای فاطمه! خدای (عز وجل) به زمین نگاهی نمود وپدرت را از آن برگزید واو را به پیامبری مبعوث کرد. سپس بار دوم بدان نگریست وشوهرت را از آن برگزید، پس به من وحی کرد، ومن او را به ازدواج تو درآوردم وجانشینم قرار دادم. ای فاطمه! آیا نمی دانی به سبب کرامتی که نزد خدا داری تو را به ازدواج بردبارترین مردم، پیشگام ترین آنان در اسلام وداناترین آنها در آورد؟ فاطمه از این مطلب خوشحال ومسرور شد.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای فاطمه! علی هشت منقبت عظیم دارد؛ ایمان به خدا ورسول، حکمت، همسری با تو، دو فرزند او حسن وحسین هستند، او امر به معروف ونهی از منکر می کند وبر طبق کتاب خدای (عز وجل) قضاوت می نماید.
ای فاطمه! ما اهل بیتی هستیم که به ما هفت ویژگی داده شده که به هیچ یک از اولین وآخرین داده نشده ونخواهد شد؛ پیامبر ما برترین پیامبران است، که پدر توست. وصیّ ما بهترین اوصیاست، که شوهر توست. شهید ما بهترین شهداست، که عموی پدرتوست. کسی که دو بال دارد ودر بهشت، هر جا که بخواهد با آنها پرواز می کند، از ماست، که جعفر پسر عموی توست. دو سبط این امت از ما هستند، که پسران تو اند. وسوگند به کسی که جانم به دست اوست، مهدی این امت از ماست».
سیوطی در مسند فاطمه /47 و93 نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به حضرت زهرا (علیها السلام) فرمودند: «ای فاطمه! بر تو بشارت باد که مهدی از توست».
ینابیع المودة /81 این حدیث را با قدری تفاوت از مناقب خوارزمی نقل می کند ودر آن آمده است: «دو سبط ودو سرور جوانان اهل بهشت که دو پسر تو اند، از ما هستند، وقسم به کسی که جان من به دست اوست، همانا مهدی این امت که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می گزارد، از فرزندان توست».(239)
گنجی شافعی در البیان /501 از ابو هارون عبدی چنین نقل می کند: «نزد ابو سعید خدری رفتم وپرسیدم: آیا در جنگ بدر حضور داشتی؟ گفت: آری، پرسیدم: آیا از آنچه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی علی وفضل او شنیدی، برایم نمی گویی؟ گفت: آری، برایت می گویم.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بیمار شدند. وقتی که مقداری بهبودی یافتند، فاطمه برای عیادت ایشان آمد. من هم سمت راست پیامبر نشسته بودم... مهدی امت که عیسی پشت سرش نماز می خواند، از ماست. آنگاه بر شانه ی حسین زد وفرمود: مهدی امت از نسل این فرزند است. دار قطنی، صاحب الجرح والتعدیل چنین آورده است».
در منابع شیعی، امالی شیخ طوسی 1/154 از ابو ایوب انصاری آن را نقل می کند.
کمال الدین 1 /262 از سلمان نقل می کند: «در آن بیماری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که منجر به فوت ایشان شد، نزد آن حضرت نشسته بودم که فاطمه (علیها السلام) وارد شد... نخستین وصی پس از من برادرم علی است، آنگاه حسن وسپس حسین وبعد از او نه نفر از فرزندان حسین که در درجه ی من هستند...
دخترم! ما اهل بیتی هستیم که خدای (عز وجل) شش خصلت به ما عطا فرموده است که به احدی غیر از ما نداده است...».
مقاتل الطالبین 1/97 از ولید بن محمد موقری آورده است: «همراه ابن شهاب زهری در منطقه ی رصافه(240) بودم که بانگ طبل زنان را شنیدیم. او به من گفت: ولید! ببین چه خبر است؟ از پنجره به پایین نگاه کردم وگفتم: سر زید بن علی است! ابن شهاب درست نشست وگفت: افراد این خاندان را شتاب وعجله هلاک نمود. پرسیدم: مگر اینان هم حکومت خواهند کرد؟ گفت: علی بن حسین از پدرش از فاطمه روایت کرد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: مهدی از فرزندان توست».(241)
در دلائل الامامه /234 از ولید بن محمد موقری چنین روایت می کند: «نیم روز در رصافه بر در خانه ی زهری ایستاده بودم که طبل زنانی که سر زید بن علی را می چرخاندند گذشتند. پس زهری گریست وگفت: افراد این خاندان حکمرانی خواهند کرد، اما عجله [اینان را بدین روز انداخته است]. گفتم: ای ابوبکر! اینها هم حکومت می کنند؟ گفت: علی بن الحسین به نقل از پدرش برایم گفت که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه فرمود: مهدی از فرزندان توست».
کفایة الاثر /62 از جابر بن عبد الله: «در بیماری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که منجر به وفاتشان شد، فاطمه کنار سرِ ایشان نشسته بود، پس چنان گریست که صدایش بلند شد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دیده اش را به سوی فاطمه گشود وفرمود: محبوبم، فاطمه! چرا گریه می کنی؟ عرض نمود: از ستم [امت] پس از شما می هراسم! فرمود: محبوبم! گریه نکن، زیرا ما اهل بیتی هستیم که خدا هفت امتیاز به ما عطا نموده که به احدی پیش از ما وپس از ما نداده ونخواهد داد؛ من خاتم انبیاء ومحبوب ترین خلق نزد خدایم، وپدر تو هستم. جانشین من بهترین جانشینان ومحبوب ترین آنان نزد خداست، که شوهر توست. شهید ما بهترین ومحبوب ترین شهداء نزد خداست، که عموی توست. دو سبط این امت از ما هستند، که پسرانت حسن وحسین اند، وخدا از نسل حسین، نه امام می آورد که امین ومعصوم اند. ومهدی این امت نیز از ماست.
آنگاه که دنیا گرفتار هرج ومرج شود، فتنه ها یکی پس از دیگری پدیدار گردند، راه ها ناامن شود، برخی بر برخی دیگر هجوم برند، پس نه بزرگ بر کوچک رحم کند ونه کوچک به بزرگ احترام بگذارد، خدا مهدی ما را - که نهمین امام از نسل حسین است - برمی انگیزد که دژ های گمراهی وقلب های فرو بسته را فتح می کند، وهمان گونه که من در ابتدای زمان دین را اقامه نمودم، آن را در آخر الزمان برپا خواهد داشت، وزمین را چنان که پر از ستم شده است، از عدالت آکنده خواهد ساخت».
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر را به حضرت مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند:
دلائل الامامة /250 از انس بن مالک روایت می کند: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) [از خانه] بیرون آمدند وحضرت علی (علیه السلام) را دیدند، پس دست خود را میان دو کتف او گذاشته فرمودند: یا علی! اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا آن را چنان طولانی می کند تا مردی از عترت تو - که او را مهدی گویند - حکمرانی نماید. او به سوی خدای (عز وجل) هدایت می کند وعرب توسّط او رهنمون می شوند، همان طور که تو کفّار ومشرکان را از ضلالت هدایت نمودی.
آنگاه فرمودند: بر دو کف دست او نوشته است: با او بیعت نمایید که این بیعت با خداوند (عز وجل) است».
نعمانی در غیبت /92 از عبد خیر نقل می کند: «شنیدم امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمودند: یا علی! امامانِ راشد، هدایت شده ومعصوم از فرزندان تو یازده تن هستند. نخستین آنها توئی وآخرینشان همنام من است. او خروج می کند وزمین را پر از عدل می نماید، همان سان که از جور وظلم پر شده است.
مردی به نزد او می آید - واین در حالی است که اموال انباشته اند - ومی گوید: ای مهدی! به من عطا کن، پس مهدی می گوید: برگیر».(242)
همان /57 از حسن بن ابوالحسن بصری - به طور مرفوع - روایت می کند: «جبرئیل خدمت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید وگفت: ای محمد! خدای (عز وجل) تو را فرمان می دهد که فاطمه را به همسری علی برادرت در آوری، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هم به سراغ ایشان فرستاد وفرمود: یا علی! من تو را به ازدواج فاطمه دخترم، بانوی بانوان عالمین که پس از تو محبوب ترین شخص نزد من است، در می آورم. از شما دو تن، دو آقای جوانان اهل بهشت ونیز شهیدانی که پس از من به خون آغشته می شوند ودر زمین مورد ستم قرار می گیرند، به وجود خواهند آمد. آن نجیبان نورانی که خداوند به وسیله ی آنها ظلم را خاموش وحق را احیاء می کند وباطل را می میراند، تعداد آنان تعداد ماه های سال است وآخرین ایشان کسی است که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می گزارد».
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امام حسین را به حضرت مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند:
عقد الدرر /24 از ابو نعیم در صفة المهدی چنین روایت می کند: «حذیفه می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما سخنرانی کرد واز آنچه رخ خواهد نمود خبر داد، آنگاه فرمود: اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدای (عز وجل) آن روز را چنان طولانی می کند، تا مردی از فرزندانم را که همنام من است برانگیزد. سلمان فارسی برخاست وعرضه داشت: یا رسول الله! از نسل کدام فرزندتان؟ فرمود: از این فرزندم وبا دست بر حسین زدند».(243)
القول المختصر /7 این مضمون را چنین نقل می کند: «تا آنکه مردی از اهل بیتم به حکومت رسد. نبردها بر دست او رخ می دهد واو اسلام را آشکار می کند. خداوند از وعده اش تخلّف نمی کند واو سریع الحساب است».
گنجی در البیان /510 مشابه آن را از حذیفه چنین نقل می کند: «نام او نام من واخلاق او همچون اخلاق من است. کنیه اش ابو عبد الله است. مردم بین رکن ومقام با او بیعت می کنند. خداوند دین را به دست او باز می گرداند وبرای او فتوحاتی خواهد داشت که به دنبال آن تنها گویندگان لا إله إلا الله بر روی زمین باقی خواهند ماند... فرمودند: از نسل این پسرم، وبا دست بر حسین (علیه السلام) زدند».
نگارنده: تنها در این روایت کنیه ی ابو عبد الله برای امام مهدی (علیه السلام) ذکر شده است، ولی صحیح ومتواتر آن است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی ایشان فرموده است: کنیه ی او کنیه ی من است، یعنی ابو القاسم.
دلائل الامامة/234 از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «قسم به کسی که جانم به دست اوست، مهدی این امت که عیسی پشت سرش نماز می خواند، از ماست. آنگاه دست خود را بر شانه حسین زدند وفرمودند: از این، از این».(244)
ابن میثم بحرانی در النجاة فی القیامة /167 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که به امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «این پسرم امام، پسر امام، برادر امام وپدر امامان نه گانه ایست که نهمین آنان قائم آنهاست. او حجت، پسر حجت، برادر حجت وپدر حجج نه گانه است».
البرهان /46 والدر النظیم /791 از سلمان فارسی چنین روایت می کنند: «خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدم ودیدم حسین بر روی زانوی ایشان نشسته وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گونه ها ودهان او را می بوسند ومی فر مایند: تو آقا، پسر آقا وبرادر آقائی، تو امام، پسر امام وبرادر امامی، تو حجت [خدا]، برادر حجت وپدر حجج نه گانه ای که نهمین آنان قائم مهدی آنهاست».
عوالم العلوم، کتاب النصوص /146 از ابو سعید آورده است: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به حسین فرمودند: ای حسین! تو امام، پسر امام وبرادر امامی ونه تن از فرزندانت امامان ابرار هستند، که نهمین آنان قائم آنهاست. اصحاب پرسیدند: یا رسول الله! پس از شما چند امام خواهند بود؟ فرمودند: دوازده تن که نه تن آنها از نسل حسین هستند».
امیر المؤمنین امام حسین (علیهما السلام) را بشارت می دهند:
کمال الدین 1/304 از حضرت علی (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «ای حسین! نهمین فرزند تو قائم به حق است که دین را اظهار می کند وعدالت را می گستراند.
امام حسین (علیه السلام) عرضه داشت: یا امیر المؤمنین! وآیا چنین خواهد شد؟ فرمودند: آری، سوگند به آنکه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را به نبوت برانگیخت واو را بر تمامی آفریدگان برگزید، ولیکن پس از غیبت وحیرتی که در آن تنها مخلصانی که یقینی راسخ دارند وخداوند از آنان بر ولایت ما میثاق گرفته، ایمان را در قلوب آنها نوشته وآنان را با روحی از جانب خود تأیید نموده است، بر اعتقاد به او ثابت می مانند».(245)
شیوه های ابتکاری پیامبر وامامان (علیهم السلام) برای شناساندن:
انسان، وقتی روایات مربوط به تفسیر آیه ی تطهیر، وتعیین خاندان واهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) توسّط آن حضرت را مشاهده می کند، در مقابل شگردی که ایشان برای معرفی آنان به کار گرفته اند، سر تعظیم فرود می آورد. رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر، صدیقه ی طاهره وحسنین (علیهم السلام) را حاضر می کنند، عبایی بر آنان پیچیده وآیه را تلاوت می کنند، آنگاه می فرمایند: اینان، اهل بیت منند وبرای آنان دعا می کنند. ام سلمه می خواهد در میان آنان داخل شود، ولی آن حضرت عبا را از دست او می کشند - چنان که احمد بن حنبل روایت کرده است -.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از نزول این آیه، بار ها وبار ها در طول شش ماه - بنابر روایت احمد ودیگران - به در خانه ی امیر المؤمنین وحضرت زهرا (علیهما السلام) می آیند، آنان را برای نماز صبح بیدار وآیه تطهیر را تلاوت می کنند.
افزون بر این تعیین عملی، دلالت های واضح دیگری نیز در میان است که سنیان پاره ای از آن را نقل کرده اند وما به صورت کامل. از جمله آنکه ایشان فرمودند: «علی، فاطمه، حسن، حسین ونه تن از نسل حسین که نهمین آنان مهدی آنهاست وزمین را مملو از عدل وداد می کند».(246)
از دیگر ابتکارات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن است که در حجة الوداع حضرت علی (علیه السلام) را طلب نموده، او را بر فراز منبر بردند، دستش را بالا گرفتند ورسالت الهی را درباره ی او ابلاغ نمودند، آنگاه از مسلمین خواستند تا به ایشان تهنیت بگویند وبه عنوان ولایت وسرپرستیِ پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با آن حضرت بیعت کنند!
دیگر ابتکار ایشان گفتار ها وفرمایشاتی است که درباره ی اهل بیت (علیهم السلام) دارند، از جمله آنکه فرمودند: «امامان پس از من دوازده تن هستند که در این تیره از هاشم کاشته شده اند، امامت جز بر آنان شایسته نیست وزمامدارانی غیر از ایشان نیز شایستگی ندارند».(247)
هم چنین فرمودند: «امامان پس از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیل اند، نه تن آنها از نسل حسین هستند که نهمین آنان قائم آنهاست. او در آخر الزمان قیام می نماید وزمین را پر از عدالت می کند، همان گونه که از ظلم وستم پر شده است».(248)
ونیز فرمودند: «هنگامی که سه نام از امامانِ از فرزندان من - محمد، علی وحسن - پشت سر هم آیند، چهارمین آنها قائمِ مورد آرزو وانتظار است».(249)
تعابیر بلیغ ومبتکرانه ی دیگری نیز از آن حضرت رسیده است، همچون: «مهدی از عترت من است»، «از اولاد فاطمه است»، «نهمین فرزند از نسل حسین»، «پسر بهترین کنیزان»، «خداوند تنها به ما [اهل بیت] آغاز نموده وتنها به ما ختم خواهد کرد»، «اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن را چنان طولانی می کند تا او را برانگیزد»، «او زمین را پر از عدل وداد می کند»، «ما فرزندان عبد المطلب آقایان اهل بهشتیم؛ من، علی، حمزه، جعفر، حسن، حسین ومهدی».
امیر المؤمنین (علیه السلام) نسبت به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یازدهمین فرزند خود، بشارت می دهد:
کافی 1/338 از اصبغ بن نباته نقل می کند: «حضور حضرت امیر (علیه السلام) رسیدم وایشان را دیدم که متفکّرانه با چوبی بر زمین می زند، عرضه داشتم: یا امیر المؤمنین! چه شده که شما را چنین می بینم، با حالت تفکّر بر زمین می زنید؟ آیا به خلافت رغبت دارید؟ فرمودند: نه، به خدا سوگند که هیچ روزی نه در خلافت ونه در دنیا رغبت نداشتم، ولی در مولودی اندیشیدم که از نسل من ویازدهمین فرزندم خواهد بود، او همان مهدی است که زمین را از عدل وداد می آکند، هم چنان که از ستم وجور پر شده است.
برای او غیبت وحیرتی خواهد بود که گروه هایی در آن گمراه شده وگروه هایی دیگر رهنمون می شوند. گفتم: یا امیر المؤمنین! این حیرت وغیبت چقدر به طول می انجامد؟ فرمودند: مدّتی. گفتم: آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، همان سان [وبا همان قاطعیّت] که تو آفریده شده ای، وچگونه تو - ای اصبغ! - آن را درک کنی؟ آنان بهترین های این امتند که با ابرار این عترت خواهند بود. پرسیدم: پس از آن چه خواهد بود؟ ایشان فرمودند: آنگاه خداوند هر آنچه را بخواهد انجام خواهد داد، چرا که او بداء ها، اراده ها، غایات ونهایاتی دارد».(250)
در نقل اثبات الوصیة /229 چنین آمده است: «برای او غیبت ودر امر او حیرتی است... وهنگامی که واسطه ی بین او وشیعیان ما مفقود شود [ودوران غیبت صغری که چهار تن سفارت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر عهده دارند، به پایان رسد] حیرت وسرگردانی خواهد بود».(251)
معانی الاخبار /58 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «پس از آنکه حضرت امیر (علیه السلام) بعد از نهروان به کوفه بازگشتند - وبه ایشان خبر رسیده بود که معاویه ایشان را سب می کند، لعن می گوید ویارانش را به قتل می رساند - ایستادند وخطبه ای خواندند وبعد از آنکه حمد وثنای الهی را به جای آورده بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درود فرستادند وآنچه را که خدا بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وایشان ارزانی داشته یاد نمودند، در سخنی طولانی فرمودند: واز فرزندان من مهدی این امت است».(252)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بشارت می دهند:
کمال الدین 1 /316 از ابو سعید عقیصا از امام حسن مجتبی (علیه السلام) حدیثی طولانی را روایت می کند که در قسمتی از آن آمده است: «آیا ندانستید که هیچ یک از ما نیست مگر آنکه بیعت طاغوت زمانش را بر گردن داشته است، مگر قائم که روح الله عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گزارد؟ خدای (عز وجل) ولادت او را مخفی وشخص او را غائب می نماید، تا وقتی که قیام می کند بیعت هیچ طاغوتی بر گردنش نباشد. او نهمین تن از فرزندان برادرم حسین می باشد وفرزند بانوی کنیزان. خدا عمر او را در غیبتش طولانی می گرداند، سپس به قدرت خود او را در چهره ی جوانی کمتر از چهل سال آشکار می نماید. این برای آن است که بدانند خداوند بر همه چیز تواناست».(253)
بشارت امام حسین (علیه السلام) به نهمین فرزندش امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
کمال الدین 1/317 از امام حسین (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «قائم این امت، نهمین فرزند از فرزندان من است. اوست که غیبت می کند وهموست که زنده است ومیراثش تقسیم می شود».(254)
کفایة الاثر /232 از یحیی بن نعمان نقل می کند: «در حضور امام حسین (علیه السلام) بودم که مردی عرب که نقاب بر چهره داشت وبسیار گندمگون بود، وارد شد وگفت: ای پسر رسول خدا! سؤالی دارم، حضرت فرمودند: بپرس. او گفت: چقدر بین ایمان ویقین فاصله است؟ ایشان فرمودند: چهار انگشت، گفت: چسان؟ فرمودند: ایمان آن چیزی است که شنیده ایم ویقین آن است که دیده ایم ومیان شنیدن ودیدن چهار انگشت فاصله است.(255) او دوباره سؤال کرد: فاصله ی میان آسمان وزمین چه مقدار است؟ امام (علیه السلام) پاسخ دادند: یک دعای مستجاب. او گفت: بین مشرق ومغرب چطور؟ فرمودند: یک روز مسیر خورشید. پرسید: عزت انسان به چیست؟ ایشان فرمودند: بی نیازی از مردم. سؤال کرد: زشت ترین چیز چیست؟ امام (علیه السلام) فرمودند: فسق پیرمرد، خشم سلطان، دروغ کسی که شرافت خانوادگی دارد، بخل غنیّ وحرص در عالم قبیح است.
عرض کرد: ای پسر رسول خدا! درست فرمودید. حال بفرمایید: امامان پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چه تعدادند؟ فرمود: دوازده نفر به تعداد نقبای بنی اسرائیل. گفت: آنان را نام ببرید. امام (علیه السلام) مدتی طولانی سر به زیر انداختند وبعد سر را بالا آورده فرمودند: آری به تو خبر می دهم، ای برادر عرب! همانا امام وخلیفه ی پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امیر المؤمنین علی (علیه السلام) وحسن ومن ونُه تن از فرزندان من هستیم، آنان علی پسر من، پس از او پسرش محمد، بعد از او فرزندش جعفر، در پی او پسرش موسی، به دنبال او فرزندش علی، پس از او فرزندش محمد، بعد از او پسرش علی، در پی او پسرش حسن وپس از او جانشین او مهدی - که نهمین تن از نسل من است ودین را در آخر الزمان برپا می دارد - هستند.
در این هنگام آن مرد عرب برخاست وگفت:

مسح النبی جبینَه فله بریق فی الخدود * * * أبواه من علیا قریش وجدُّه خیر الجُدود

پیامبر بر پیشانی او دست کشید، پس گونه هایش لمعان ودرخشش دارد
پدر ومادرش از مهتران قریش هستند وپدر بزرگ او بهترین پدر بزرگ ها».
کمال الدین 1 /317 از امام حسین (علیه السلام) نقل می کند: «در نهمینِ از فرزندان من سنّتی از یوسف وسنّتی از موسی بن عمران است، او قائم ما اهل بیت است وخداوند تبارک وتعالی امر [قیام] او را در یک شب سامان می دهد».(256)
همان 1 /317 از عبد الرحمن بن سلیط: «امام حسین (علیه السلام) فرمودند: از ما دوازده مهدی است که اولین آنها امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است وآخرینشان نهمین تن از فرزندان من. هموست که حق را برپا می دارد. خداوند به دست او زمین را پس از مرگ آن زنده ودین حق را بر تمامی ادیان غالب می گرداند، اگرچه مشرکان را ناخوش آید.
او غیبتی دارد که در آن گروه هایی از دین برمی گردند وگروه هایی دیگر بر آن استوار می مانند، آنان مورد آزار واذیت قرار می گیرند وبه آنها گفته می شود: مَتَی هذا الوَعدُ إن کنتُم صَادقِینَ(257)، این وعده ی چه زمانی محقّق می شود، اگر شما راستگویانید؟
آگاه باشید کسی که در غیبت او بر آزار وتکذیب صبور باشد، به مانند کسی است که با شمشیر در حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مجاهدت کند».(258)
اثبات الهداة 3/569 از اثبات الرجعة فضل بن شاذان از امام باقر از امام حسین (علیهما السلام) روایت می کند: «خداوند قائم ما را آشکار می کند، پس او از ظالمین انتقام می گیرد. گفتند: ای فرزند رسول خدا! قائم شما کیست؟ فرمودند: هفتمین شخص از نسل فرزندم محمد بن علی. او حجت بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی فرزند من است. اوست که مدتی طولانی غائب می شود، سپس ظهور نموده وزمین را از عدل وداد پر می کند، همان طوری که از ظلم وجور پر شده است».
امام زین العابدین (علیه السلام): گویا صاحب شما را می بینم که بر فراز نجفتان بر آمده است:
شیخ مفید (رحمه الله) در امالی /45 از ابو خالد کابلی روایت می کند: «امام سجاد (علیه السلام) به من فرمودند: ای ابا خالد! قطعاً فتنه هایی به مانند پاره های شبِ تاریک رخ خواهد داد که تنها کسانی که خداوند میثاقشان را گرفته است از آن نجات می یابند، آنان چراغ های هدایت وچشمه های دانش هستند که خدا از هر فتنه ی تاریکی آنان را رهایی می بخشد.
گویا صاحب شما را می بینم که بر فراز شهر نجفتان - پشت کوفه - در میان سیصد وبیش از ده مرد بر آمده است، جبرئیل در سمت راست او، میکائیل سمت چپ واسرافیل جلوی او هستند. او پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همراه دارد وآن را گشوده است، آن را بر هیچ گروهی فرود نمی آورد مگر آنکه خداوند عزیز وجلیل آنان را هلاک می گرداند».
هفتمین امام از فرزندان امام باقر (علیه السلام):
کفایة الاثر /297 از زید بن علی نقل می کند: «نزد پدرم علی بن الحسین (علیهما السلام) بودم که جابر بن عبد الله انصاری وارد شد. در حالی که با پدرم سخن می گفت، برادرم محمد از یکی از اتاق ها بیرون آمد. جابر به او چشم دوخت، سپس برخاست وگفت: ای پسر! پیش بیا واو هم آمد، آنگاه گفت: برگرد واو برگشت، جابر گفت: شمائلی مانند شمائل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم). ای پسر! نامت چیست؟ فرمود: محمد، جابر پرسید: پسر کیستی؟ ایشان فرمودند: پسر علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، جابر گفت: پس تو باقری.
در این هنگام بر روی دست وپای ایشان افتاد وسر ودست او را بوسید وگفت: ای محمد! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر تو سلام فرستاد. ایشان فرمودند: بهترین سلام بر رسول خدا وبر تو - ای جابر! - به جهت آنکه سلام [آن حضرت] را رساندی.
آنگاه جابر به جای خود بازگشت وبه سخن گفتن با پدرم ادامه داد، او گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روزی به من فرمودند: ای جابر! زمانی که فرزندم باقر را دیدی سلام مرا به او برسان، همانا او همنام وشبیه ترین مردمان به من است، دانش او دانش من وفرمان او فرمان من است، هفت تن از فرزندان او امینان، معصومان وامامان ابرارند وهفتمین ایشان مهدی آنهاست که زمین را از عدل وداد آکنده می کند، همان سان که از ستم وجور آکنده شده است، آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ(259)، وآنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کنند وبه ایشان انجام کار های نیک وبرپاداشتن نماز ودادن زکات را وحی کردیم وآنان پرستنده ی ما بودند».
همان /250 از ابو مریم عبد الغفار بن قاسم آورده است: «به حضور مولایم امام باقر (علیه السلام) رسیدم. برخی از شیعیان نزد ایشان بودند. پس سخن از اسلام به میان آمد ومن گفتم: آقای من! کدام اسلام افضل است؟ حضرت فرمودند: کسی که مؤمنان از زبان ودست او در سلامت وامان باشند. پرسیدم: برترین اخلاق چیست؟ فرمودند: صبر وسخاوت. عرض کردم: ایمان کدام یک از مؤمنان کاملتر است؟ پاسخ دادند: خوش اخلاق ترین آنها. گفتم: کدام جهاد برتر است؟ فرمودند: کسی که اسبش پی وخونش ریخته شود. عرضه داشتم: کدامین نماز افضل است؟ فرمودند: آنکه دعا وخشوع بیشتری دارد. پرسیدم: کدام صدقه برتر است؟ پاسخ دادند: آنکه از چیزی که خدای (عز وجل) برایت حرام کرده، دوری کنی.
گفتم: آقای من! درباره ی ورود نزد سلطان چه می فرمایید؟ فرمودند: چنین امری را برای تو [روا] نمی بینم. عرضه داشتم: من گاهی به شام مسافرت می کنم ونزد ابراهیم بن ولید می روم. امام (علیه السلام) فرمودند: ای عبد الغفار! ورود تو بر سلطان سه چیز را در پی دارد: محبت دنیا، فراموشی مرگ وکم رضایتی به آنچه خداوند قسمت نموده است.
گفتم: ای فرزند رسول خدا! من خانواده دارم وبه آن سرزمین برای تجارت وکسب منفعت می روم، نظر شما چیست؟ فرمودند: ای بنده ی خدا! من تو را به ترک دنیا امر نمی کنم، بلکه به ترک گناهان فرمان می دهم. ترک دنیا فضیلت است ولی ترک گناهان فریضه وواجب، وتو بیش از آنکه به کسب فضیلت نیاز داشته باشی به کسب فریضه نیازمندی.
در این هنگام دست وپای ایشان را بوسه دادم وگفتم: پدر ومادرم فدای شما، ای فرزند رسول خدا! دانش صحیح را تنها نزد شما می یابیم. سنّ من بالا رفته واستخوانم سست شده است ولی آنچه را که باعث مسرّتم شود در شما نمی بینم، شما را می بینم که کشته وآواره می شوید ودر بیم وهراس به سر می برید. من دیر زمانی است که انتظار قائم شما را می کشم ومی گویم: امروز یا فردا ظهور می کند.
ایشان فرمودند: ای عبد الغفار! قائم ما هفتمین نفر از نسل من است واین زمان، زمان ظهور او نیست، پدرم از پدرش وایشان از پدرانش روایت می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: همانا امامان پس از من دوازده نفرند، به تعداد نقیبان بنی اسرائیل، نه تن ایشان از نسل حسین هستند ونهمین شخص قائم آنهاست. او در آخر الزمان خروج می کند وزمین را همان سان که از ستم وظلم پر شده، از عدالت مملو می نماید.
گفتم: اگر چنین باشد، پس از شما چه کسی [امام] خواهد بود؟ فرمودند: جعفر که سید اولاد من وپدر امامان است ودر گفتار وکردار صادق می باشد. ای عبد الغفار سؤال بزرگی پرسیدی والبته که تو شایسته ی آنی که پاسخ را دریافت کنی.
آنگاه فرمودند: بدانید که کلید های دانش پرسش است واین بیت را خواندند:

شفاءُ العَمَی طول السؤال وإنّما * * * تمامُ العَمَی طولُ السکوتِ علی الجهلِ

درمان نابینایی [جهل] طول پرسش است، وتنها دلیل نابینایی طول سکوت در حالت جهل ونادانی است».
بشارت امام صادق (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ششمین فرزندشان:
کمال الدین 1/33 از سید بن محمد حمیری نقل می کند: «من غلو می کردم وبه غیبت محمد بن حنفیه اعتقاد داشتم. برهه ای از زمان را در این گمراهی به سر بردم تا آنکه خداوند به واسطه ی جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) بر من منت نهاد واز آتش رهانیده به راه صحیح راهنمایی فرمود.
پس از آنکه با دلائل ومعجزاتی که از آن حضرت مشاهده نمودم، ثابت شد که او حجت خدا بر من وجمیع اهل زمان، وامامی است که خدا اطاعت وپیروی از او را واجب نموده است، خدمت ایشان عرض کردم: ای پسر رسول خدا! از پدرانت (علیهم السلام) روایاتی پیرامون غیبت رسیده است، بفرمایید که مربوط به چه کسی خواهد بود؟ ایشان فرمودند: غیبت برای ششمین فرزند از نسل من - که دوازدهمین تن از امامان هدایتگر پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است ونخستین ایشان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است وآخرین آنها قائم به حق بقیت الله در زمین وصاحب الزمان - خواهد بود. به خدا سوگند اگر او به مقداری که نوح در قومش بود، در غیبت بماند از دنیا نمی رود مگر پس از آنکه ظهور نماید وزمین را پر از عدل وداد کند، همان طوری که پر از ظلم وستم شده است.
سید حمیری گوید: هنگامی که این سخن را از مولای خود امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) شنیدم، بر دستان او به درگاه خدای تعالی توبه کردم وقصیده ای را که ابتدای آن چنین است، سرودم:

أیا راکباً نحو المدینة جَسْرةً * * * عذافرةً یطوی بها کل سبسب
إذا ما هداک الله عاینتَ جعفراً * * * فقل لولی الله وابن المهذَّب
ألا یا أمین الله وابن أمینه * * * أتوبُ إلی الرحمن ثم تأوُّبی
إلیک من الأمر الذی کنت مطنباً * * * أحارب فیه جاهداً کل معرب
وما کان قولی فی ابن خولة مطنباً * * * معاندةً منی لنسل المطیب
ولکن روینا عن وصیّ محمد * * * وما کان فیما قال بالمتکذِّب
بأن ولیَّ الأمر یفقد لا یری * * * ستیراً کفعل الخائف المترقب
فتقسم أموال الفقید کأنما * * * تغیبه بین الصفیح المنصّب
فیمکث حیناً ثم ینبع نبعةً * * * کنبعة جدیٍ من الأفق کوکب
یسیر بنصر الله من بیت ربه * * * علی سؤدد منه وأمر مسبَّب
یسیر إلی أعدائه بلوائه * * * فیقتلهم قتلا کحرَّانَ مغضب
فلما روی أنّ ابن خولةَ غائبٌ * * * صرفنا إلیه قولنا لم نکذّب
وقلنا هو المهدی والقائم الذی * * * یعیش به من عدله کل مُجدِب
فإن قلت لا فالحق قولک والذی * * * أمرت فحتمٌ غیر ما متعصب
وأشهد ربی أن قولک حجة * * * علی الناس طُرّاً من مطیع ومذنب
بأن ولیَّ الأمر والقائمَ الذی * * * تطلُّع نفسی نحوه بتطرّب
له غیبةٌ لابد من أن یغیبها * * * فصلّی علیه الله من متغیب
فیمکث حیناً ثم یظهر حینه * * * فیملک من فی شرقها والمغرِّب
بذاک أدین الله سرّاً وجهرةً * * * ولستُ وإن عوتبتُ فیه بمعتّب

ای کسی که سوار بر شتری تندرو وتنومند که با آن هر بیابانی در نوردیده می شود، رهسپار مدینه ای:
اگر خداوند تو را هدایت کرد وجعفر را دیدی، به آن ولیّ خدا وفرزند امام پاک ومطهّر بگو:
بدان ای امین خدا وپسر امین او! که من به درگاه خداوند رحمان توبه می کنم، وآنگاه بازگرد
از آن عقیده ای که بر آن پافشاری داشتم وآشکارا با مخالفان آن ستیزه می کردم، به سوی شما باز می گردم
باوری که من درباره ی پسر خوله [محمد بن حنفیه] داشتم وبر آن اصرار می ورزیدم، به خاطر عناد با خاندان پیامبر پاک نبود
ولیکن [بدان جهت بود که] از وصیّ پیامبر روایت کرده ایم واو در آنچه گفته دروغ نگفته است
او گفته که ولیّ امر مفقود ومستور می شود، به مانند کسی که هراسان ومنتظر است
پس اموال او را قسمت می کنند، چنان که گویا در میان خروار ها خاک دفن شده است
او مدت زمانی درنگ می کند وآنگاه مانند ستاره ی جدی که از پشت افق آشکار می شود، ظهور می کند
پس با نصرت الهی وسیادت واسبابی آماده از خانه ی پروردگارش حرکت می کند
او با پرچمش به سوی دشمنان می رود ومانند تشنه ی غضبناک آنان را می کشد
واز سویی برایمان روایت شد که پسر خوله غائب است، پس سخن خود را بر او تطبیق نمودیم وقصد دروغ پردازی هم نداشتیم
وگفتیم که او مهدی وقائم است که هر قحطی زده ای از برکت عدالت او [به خوبی وخوشی] زندگی می کند
حال اگر بگویی که چنین نیست، سخن شما حق وفرمان شما قطعی است وهیچ تعصّبی هم ندارم
وخدا را گواه می گیرم که گفتار شما بر تمام مردمان حجت است، چه مطیعان وچه سرکشان:
که ولیّ امر وقائمی که جان من با اشتیاق در طلب او در طرب است
غیبتی دارد که گزیری از آن نیست، پس خداوند بر آن غائب درود فرستد
او برهه ای درنگ می کند وسپس ظهور نموده وحاکم همه ی مردم شرق وغرب خواهد شد
من در نهان وآشکار چنین اعتقادی به درگاه خدا دارم واگرچه نسبت به آن سرزنش شوم، تأثیری در من نخواهد داشت».(260)
امام کاظم (علیه السلام): قائم، پنجمین فرزند من است:
کمال الدین 2/361 از یونس بن عبد الرحمن روایت می کند: «به امام موسی بن جعفر (علیه السلام) عرض کردم: ای پسر رسول خدا! آیا شما قائم به حق هستید؟ فرمودند: من قائم به حق هستم، اما قائمی که زمین را از وجود دشمنان خدای (عز وجل) پاک می کند وآن را هم چنان که از ستم وجور پر شده، از داد می آکند، پنجمین فرزند من است. به سبب بیم بر جان خویش، غیبتی خواهد داشت که به درازا می انجامد ودر آن گروه هایی از دین برمی گردند وگروه هایی دیگر بر آن استوار می مانند.
وچنین ادامه دادند: خوشا به حال شیعیان ما که در غیبت قائم ما به ریسمان ما دست انداخته وبر ولایت ما وبیزاری از دشمنان ما استوارند، آنان از ما هستند وما نیز از ایشانیم، آنها به ما به عنوان امامان رضایت داده اند وما به ایشان به عنوان شیعه. خوشا به حال ایشان، باز خوشا به حال ایشان، به خدا قسم آنان روز قیامت در درجه ی ما خواهند بود».(261)
مرحوم کلینی در کافی 1/336 به سند صحیح از امام کاظم (علیه السلام) روایت می کند: «وقتی پنجمین شخص از نسل هفتمین [امام] غائب شد، تقوای خدا پیشه کنید ونسبت به دینتان مراقب باشید، مبادا کسی شما را از آن جدا سازد.
فرزندانم! البته که برای صاحب این امر [امامت] غیبتی خواهد بود وتا آنجا ادامه خواهد یافت که کسی که به امامت اعتقاد می داشت، از این اعتقاد باز می گردد! همانا این امر امتحانی است که خدای (عز وجل) خلق را بدان می آزماید. اگر پدران واجداد شما دینی بهتر از این دین می شناختند، هر آینه از آن پیروی می کردند. [راوی گوید:] عرضه داشتم: آقای من! پنجمین از نسل هفتمین کیست؟ فرمودند: پسرم! خِرد های شما از درک آن کوچکتر است وعقول شما گنجایش آن را ندارد، ولیکن اگر زنده ماندید، او را خواهید دید».(262)
غیبت نعمانی /154 والهدایة الکبری /361 نیز آن را نقل می کنند، در ادامه ی آن آمده است: «من هفتمین هستم، پسرم علی الرضا هشتمین [امام]، پسرش محمد نهمین، پسر او علی دهمین، پسر او حسن یازدهمین وفرزند او محمد که همنام وهم کنیه ی جدّم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، مهدی وپنجمینِ پس از هفتمین است.
در این هنگام گفتم: آقای من! خداوند گره از امور شما بگشاید، همان گونه که گره از کار من گشودید».(263)
امام رضا (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چهارمین فرزند از نسل خود بشارت می دهند:
کمال الدین 2/376 از ریان بن صلت نقل می کند: «به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: آیا شما صاحب الامر هستید؟ فرمودند: من صاحب الامر [امامت] هستم، اما نه آنی که زمین را از عدل پر می کند، چنان که از ستم آکنده شده است. با وجود این ضعف بدنی که در من می بینی چگونه من آن صاحب الامر باشم؟ وقائم کسی است که زمانی که خروج کند در سنّ پیران باشد ودر چهره ی جوانان. او بدنی قوی دارد بسانی که اگر دست خود را به سوی بزرگترین درخت زمین دراز نماید، آن را بر خواهد کند، واگر در میان کوه ها فریاد زند، صخره های آن را از جای بر خواهد کند.
او عصای موسی وانگشتری سلیمان را به همراه دارد. او چهارمین فرزند از نسل من است که خداوند هر آن قدر که بخواهد، او را در ستر خود غائب می دارد، آنگاه او را آشکار می کند وبه دستش زمین را پر از عدل وداد می نماید، همان گونه که پر از ستم وبیداد شده است».(264)
همان 1/371 از حسین بن خالد: «امام رضا (علیه السلام) فرمودند: کسی که ورع ندارد دین ندارد وکسی که تقیه نمی کند ایمان ندارد، همانا گرامی ترین شما کسی است که بیشتر به تقیه عمل کند. گفتند: ای فرزند رسول خدا! تا چه زمانی؟ فرمودند: تا روز وقت معلوم که روز خروج قائم ما اهل بیت است. پس هر کسی که پیش از خروج او تقیه را ترک کند، از ما نیست!
پرسیدند: ای پسر رسول خدا! قائم شما اهل بیت کیست؟ فرمودند: چهارمین تن از نسل من، پسر بانوی کنیزان که خدا به او زمین را از هر ستمی پاک واز هر ظلمی تطهیر می نماید. او کسی است که مردم در ولادت یافتن او تردید می کنند. پیش از ظهورش غیبت می کند وهنگامی که ظهور کند زمین را به نور خود روشن می نماید ومیزان عدل را در بین مردم قرار می دهد ودر پی آن هیچ کسی به دیگری ظلم نخواهد نمود.
هموست که زمین برایش در هم پیچیده می شود وسایه ای ندارد. اوست که منادی از آسمان ندا می کند وبه سوی او فرا می خواند وتمامی اهل زمین آن را می شنوند، [آن منادی] می گوید: بدانید، حجت خدا در کنار خانه ی خدا ظهور کرده است، پس، از او پیروی کنید که حق با او ودر اوست، واین فرمایش خدای (عز وجل) است: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ(265)، اگر بخواهیم آیه ونشانه ای از آسمان برای ایشان فرو می فرستیم که گردن هایشان در برابر آن خاضع گردد، دولت اهل بیت در این آیه همان آیه است».(266)
اثبات الوصیة /227 از حسن بن محبوب روایت می کند که امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «گزیری نیست از فتنه ای رمیده وسخت که [چهره ی واقعی] نزدیکترین کسان ودوستان شخص، آشکار می شود، واین زمانی خواهد بود که شیعه سومین فرزند از نسل مرا [مقصود امام عسکری (علیه السلام) است که با شهادت ایشان دوران غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وحیرت شیعیان آغاز شد] از دست دهند. اهل آسمان وزمین بر او می گریند. وپس از کلامی طولانی فرمودند: گویا آنها را می بینم در حالی که در بدترین حالت هستند وسه ندا شنیده اند؛ ندای نخست آن است که ای گروه مؤمنان! قیامت نزدیک شد. دوم آن است که آگاه باشید لعنت خدا بر ظالمان است. وسوم آن است که در مطلع خورشید پیکری آشکار ومشاهده می شود که می گوید: خداوند فلانی را برانگیخته است، پس، از او بشنوید وفرمان برید».(267)
نعمانی در غیبت /180 مشابه آن را نقل می کند ودر آن آمده است: «امام رضا (علیه السلام) به من فرمودند: ای حسن! فتنه ای رمیده وسخت خواهد بود که نزدیکترین کسان ودوستان در آن خود را می بازند. این زمانی رخ خواهد داد که شیعیان سومین فرزند از نسل مرا نیابند. در نبود او اهل زمین وآسمان محزون می شوند. چه بسیار مرد وزن مؤمنی که در نبود او متأسف، اندهگین وحیرانند.
سپس سر به زیر افکندند وپس از مدتی بالا آورده فرمودند: پدر ومادرم فدای همنام جدّم وشبیه من وموسی بن عمران، جامه هایی از نور دربردارد که از پرتو نور قدس می درخشد. گویا آنها را می بینم در حالی که در ناامیدترین حالات به سر می برند وندا شده اند - بسانی که کسانی که دور هستند به مانند آنان که نزدیک هستند، آن را می شنوند -، آن ندا رحمتی برای مؤمنان است وعذابی برای کافران.
عرضه داشتم: پدر ومادرم به فدای شما، آن ندا چیست؟ فرمودند: سه صدا در ماه رجب خواهد بود؛ اولی آنکه بدانید لعنت خدا بر ظالمان است. دوم آنکه ای گروه مؤمنان! قیامت نزدیک شده است. وسوم آنکه پیکری آشکار را در مطلع خورشید مشاهده می کنند که ندا می کند: بدانید، خداوند فلانی را برای به هلاکت رساندن ظالمین برانگیخته است.
در این هنگام است که فرج برای مؤمنین می آید وخدا قلب های آنان را شفا می بخشد وکینه ی دل هایشان را می زداید».
بشارات امام جواد، امام هادی وامام حسن عسکری (علیهم السلام) نیز خواهد آمد.

فصل (7): برنامه ی الهی / جایگاه حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در برنامه ی الهی

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): خدا تنها به ما آغاز کرد وفقط به ما ختم خواهد نمود:
الفتن 1/370 چند روایت از حضرت امیر (علیه السلام) آورده که می فرماید: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدم: مهدی از ما امامان هدایتگر است یا از غیر ما؟ فرمود: از ماست. دین تنها به ما ختم می شود، همان طور که تنها به ما آغاز شد. مردم فقط به دست ماست که از گمراهی فتنه نجات می یابند، همان سان که از گمراهی شرک نجات یافتند، وتنها به ماست که خداوند در میان دل های آنها پس از عداوت فتنه، الفتِ در دین برقرار خواهد ساخت، همان گونه که پس از عداوت شرک، بین دل ودین ایشان الفت ایجاد کرد».
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة 9/206 ذیل خطبه ی 157 می نویسد: «این روایت از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده است، بسیاری از محدّثان آن را از حضرت علی (علیه السلام) آورده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمودند: خدا جهاد با کسانی که دچار فتنه می شوند را بر تو واجب کرده، چنان که جهاد با مشرکان را بر من واجب نمود... پرسیدم: یا رسول الله! این کسانی را که پس از شما به فتنه درمی افتند، چه عنوانی دهم، فتنه یا ارتداد؟ فرمود: فتنه ای که در آن سرگردان می مانند تا آنکه عدالت آنها را دریابد.
عرض کردم: یا رسول الله! عدالت از ناحیه ی ما ایشان را درمی یابد یا از غیر ما؟ فرمودند: بلکه از سوی ما، خداوند تنها به ما آغازیده وتنها به ما ختم خواهد نمود، و[همان سان که] تنها به واسطه ی ما میان دل ها - پس از آنکه گرفتار شرک بودند - الفت ایجاد نمود، تنها به ماست که پس از فتنه نیز میان دل ها الفت برقرار خواهد ساخت. در این هنگام من گفتم: الحمد لله برای فضیلتی که به ما بخشیده است».(268)
الفتن 1/375 از سالم نقل می کند: «نجده در نامه ای به ابن عباس از او درباره ی مهدی سؤال کرد واو چنین پاسخ داد: خدا این امت را با نخستین فرد اهل بیت هدایت کرد وبا آخرین ایشان، آنها را نجات می بخشد. در زمان وی حتی دو بز شاخ دار یا بی شاخ هم با یکدیگر نمی جنگند».
مشابه مضمون حدیث حضرت امیر (علیه السلام) در منابع ما نیز آمده است. علی بن بابویه قمی در الامامة والتبصرة /92 از حارث بن نوفل آورده است: «حضرت امیر (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید: یا رسول الله! امامان هدایتگر از ما هستند یا از غیر ما؟...».(269)
شیخ مفید در امالی /288 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «وقتی که إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد، به من فرمود: یا علی! یاری خدا وفتح فرا رسیده است. یا علی! هدایت پیروی از دستور خداست ونه پیروی از هوی ورأی [غیر او]. گویا می بینم که تو با گروهی مواجه می شوی که قرآن را تأویل می برند وبه شبهات دامن می زنند، شراب را به عنوان نبیذ، کم فروشی را با [پرداخت] زکات ورشوه را به نام هدیه حلال می شمارند!
عرضه داشتم: ای رسول خدا! هنگامی که آنان مرتکب چنین اموری شوند، مرتدّند یا اهل فتنه؟ فرمودند: آنان اهل فتنه ای هستند که در آن سرگردان می مانند تا آنکه عدالت آنها را دریابد.
گفتم: یا رسول الله! عدالت از ناحیه ی ما ویا از سوی غیر؟ فرمودند: بلکه از جانب ما، خداوند تنها به ما آغازیده است وفقط به ما به پایان خواهد رسانید. او تنها به واسطه ی ما در میان دل ها - پس از آنکه گرفتار شرک بودند - الفت ایجاد نمود، وفقط به ماست که پس از فتنه در میان دل ها الفت برقرار خواهد ساخت.
در این هنگام من گفتم: الحمد لله برای فضیلتی که به ما بخشیده است».
نگارنده: ختم وبه پایان رسیدن در این حدیث به معنای آن است که برنامه ی الهی وهدف او در اوج خود به ثمر خواهد نشست. نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) سرآغاز آن بود وبر دستان حضرت مهدی بقیت الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به اوج خود خواهد رسید. خدای متعال می فرماید: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ(270)، اوست که رسول خود را به هدایت ودین حق ارسال نمود تا آن را بر همه ی ادیان غالب نماید، اگرچه مشرکان خوش نداشته باشند».
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پایان بخش تمامی اسرار:
ابن شعبه ی حرانی (رحمه الله) در تحف العقول /171 وصیت نامه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) به کمیل بن زیاد (رحمه الله) را روایت می کند، وعماد الدین طبری امامی (رحمه الله) در بشارة المصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) لشیعة المرتضی (علیه السلام) /24 گزیده ای از آن را می آورد. این وصیت نامه طولانی ومملو از دانش وحکمت است. در پاره ای از آن آمده است: «سعید بن ارطاة گوید: کمیل بن زیاد را دیدم ودرباره ی فضیلت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) از او پرسیدم. او گفت: آیا می خواهی تو را از وصیّتی که ایشان به من فرمودند - واز دنیا وآنچه در آن است برایت بهتر می باشد - آگاه کنم؟ گفتم: آری واو گفت: حضرت علی (علیه السلام) به من فرمودند:
ای کمیل! هر روز نام خدا را [بر زبان] آور وبگو: لا حول ولا قوة إلا بالله. بر خدا توکل کن وما را به یاد آور ونام ما را ذکر کن...
ای کمیل! خداوند رسولش را ادب آموخت وایشان هم مرا، من نیز مؤمنان را ادب می آموزم وآن را برای شریفان به ارث می گذارم.
ای کمیل! هیچ علمی نیست، مگر آنکه من آن را در می گشایم وهیچ رازی نیست، مگر آنکه قائم (علیه السلام) آن را به پایان می رساند، ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(271)، فرزندانی که بعضی از [نسل] بعضی دیگرند وخداوند شنوای داناست.
ای کمیل! فقط از ما فراگیر تا از ما باشی!
ای کمیل! تو در هر حرکتی نیازمند معرفت وشناخت هستی...
ای کمیل! شما از دشمنانتان بهره مندید، به شادی آنان شادید، به آشامیدن آنها می آشامید، به خوردن آنان می خورید ودر جا هایی که آنها وارد می شوند، وارد می شوید وچه بسا که بر نعمت ایشان دست یابید. آری به خدا قسم که این علی رغم ناخوشنودی آنهاست، ولی خدای (عز وجل) یاور شماست وآنان را وامی گذارد.
به خدا زمانی که روز شما فرا رسد وصاحبتان ظهور نماید، آنها با شما نمی خورند ودر جا هایی که شما وارد می شوید، وارد نمی شوند، در های شما را نمی کوبند، به نعمت های شما دست نمی یابند وذلیل ونومید خواهند بود مَلْعُونِینَ أَینَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلاً(272)، [ایشان] از رحمت خدا دور گردیده وهر کجا یافته شوند گرفته وسخت کشته خواهند شد.
ای کمیل! فریب قومی را نخور که نماز خود را طول می دهند، هماره روزه می دارند وصدقه می دهند وگمان می کنند موفّقند.
ای کمیل! به خدا سوگند می خورم که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: وقتی شیطان قومی را به طرف کار های زشتی چون زنا وشرابخواری ومانند آن - از دشنام وگناهان - بکشاند، عبادت شدید، خشوع، رکوع، خضوع وسجود را خوشایندشان می کند، آنگاه آنان را به ولایت وسرپرستی پیشوایانی که به سوی آتش فرا می خوانند وروز قیامت یاری نمی شوند، وا می دارد.
ای کمیل! [ایمان برخی] ثابت است و[ایمان برخی دیگر] به صورت ودیعه، پس بر حذر باش که مبادا از کسانی باشی که [ایمان] نزد آنها ودیعه است. تنها در صورتی شایستگی ثبوت آن را داری که در مسیر روشنی که تو را به کج راهه نمی برد، واز طریقی که ما تو را بر آن داشتیم وبدان هدایت نمودیم، جدا نمی سازد، استوار بمانی.
ای کمیل! هیچ نبردی جز با حضور امامی عادل وهیچ غنیمتی جز با وجود امامی فاضل نخواهد بود.
ای کمیل! اگر پیامبری ظهور نکرده بود ومؤمنی پارسا روی زمین بود، آیا در دعوت به سوی خدا خطا کرده یا نه؟ بلی، به خدا سوگند خطا کرده است مگر زمانی که خدا او را بگمارد وبرای دعوت شایستگی دهد.
ای کمیل! دین برای خداست، پس فریب سخنان امت فریفته ای را که پس از هدایت گمراه شدند وبعد از آنکه پذیرفتند انکار نمودند، مخور.
ای کمیل! دین برای خدای متعال است، بنابراین از کسی نمی پذیرد که آن را برپا دارد، مگر آنکه رسول، نبی ویا وصی باشد.
ای کمیل! این [مقامِ اقامه ی دین] همان نبوت ورسالت وامامت است، وغیر از ایشان [کسانی که در این صدد بر آیند،] تنها کسانی هستند که خود را به حکومت رسانده اند، به زور چیره شده اند، گمراهند وتجاوزگر.
ای کمیل! مسیحیان ویهودیان نه فاعلیت خدای تعالی را انکار کردند ونه موسی وعیسی را، ولیکن افزودند، کاستند، تحریف نمودند وبه کج راهه رفتند، پس مورد لعنت وخشم قرار گرفتند وتوبه هم ننمودند...
ای کمیل! بعد از نماز عصر نیمه ی ماه رمضان که بسیاری از مهاجر وانصار جمع بودند، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر بالای منبر در حالی که بر روی پا هایشان ایستاده بودند، اعلان کردند: علی از من است، دو پسرم از او هستند، وپاکان از من وایشان. آنان پس از مادرشان پاکانند. آنان کشتی نوحند که هر که بر آن سوار شود نجات می یابد، وهر که از آن سر باز زند، هلاک گردد. آنکه نجات یابد در بهشت وآنکه فرو افتد در آتش است».
نگارنده: معنای فرمایش امام (علیه السلام): هیچ دانشی نیست مگر آنکه من آن را در می گشایم، آن است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اصول علومی که مردم بدان احتیاج دارند را آوردند، واصول علوم دین را گشودند. پس از ایشان هم امیر المؤمنین (علیه السلام) پاره ای از آنها را در گشودند. شارح نهج البلاغة ابن ابی الحدید در مقدمه ی شرح خود به استدلال پیرامون این مطلب پرداخته که علوم اسلامی همه به حضرت امیر (علیه السلام) بازگشت می کند، پس ایشان بنیانگذار آنها ویا استوار دارنده ی اصول آنهاست.
ونیز این سخن: هیچ سرّی نیست مگر آنکه قائم (علیه السلام) آن را به پایان می رساند، بدان معناست که اسرار پنهان علوم وحیات به دست امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آشکار می شود وآن حضرت است که آنها را در دسترس مردم قرار می دهد. البته همین امر که ایشان اسرار قرآن را بیان می کند ومعرفت متعالی انسانی وحیات تکامل یافته ی مادّی ومعنوی را بر اساس آن قرار می دهد، کفایت می کند.
امیر المؤمنین (علیه السلام): خدا تنها به ما آغاز کرد وفقط به ما به پایان می رساند، نه به شما:
الملاحم ابن منادی /64 از اصبغ بن نباته آورده است: «امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کوفه خطبه ای خواندند وپس از به جا آوردن حمد وثنای الهی فرمودند: ای مردم! قریشیان امامان عرب هستند، ابرار آنان برای ابرار عرب وفاجران آنها برای فاجران ایشان. بدانید ناگزیر آسیابی بر گمراهی آرد می کند ومی گردد، پس چون بر محور خود بگردد به شدّت آرد کند. آگاه باشید که زیبا واعجاب آور آرد می کند، زیبایی نهایت [وزمان پایان یافتن] آن است، ودر هم شکستن آن بر عهده ی خدای عزیز وجلیل خواهد بود.
بدانید که من وابرار عترت واهل بیتم داناترین مردمان در کودکی وبردبارترین آنها به هنگام بزرگسالی هستیم. پرچم حق تنها با ماست. هر کسی بر آن پیشی گیرد، [از دین] خارج شود وهر که از آن سرپیچی کند، هلاک گردد وهر کسی بر آن استوار ماند، به ما بپیوندد.
ما اهل بیت رحمتیم ودر های حکمت تنها توسّط ما گشوده شده است. ما تنها بر اساس حکم خدا حکم کردیم، به دانش او دانستیم واز راست گفتاری شنیدیم، پس اگر از ما تبعیّت کنید، نجات می یابید واگر پشت کنید، خداوند به دستان ما شما را عذاب خواهد نمود.
خدا تنها به دست ما حلقه ی ذلّت را از گردن شما گشود وفقط به ما ختم خواهد نمود ونه به شما. آنان که در پی اند به ما می پیوندند وکسانی که جلو رفته اند به سوی ما باز می گردند.
اگر چنین نبود که شما در صدد به تعجیل انداختن وبه تأخیر انداختن مقدّرات هستید واین [خواسته واراده ی شما در تعجیل وتأخیر] در بشر پیشتر بوده است، هر آینه برای شما از جوانانی از موالی [غیر عرب]، پسران عرب وبرخی از پیران - که به نمک در توشه ی سفر می مانند وکمترین توشه نمک است - می گفتم.
عبرت در ماست وانتظار برای شیعیان ما. ما وشیعیانمان با دل درد، تب وشمشیر [قتل] نزد خدای (عز وجل) می رویم ودشمنان ما با درد وسختی، وبلا وانتقامی که خداوند بخواهد، به هلاکت می رسند.
سوگند به خدا که اگر هر آنچه را می دانم برای شما بگویم، طائفه ای می گویند: چقدر دروغگو وگمان پرداز است، واگر از میان شما صد تن را که قلب هایشان مانند طلاست، برگزینم، وآنگاه از میان آن صد نفر ده تن را انتخاب نمایم، وسخنی ساده درباره ی ما اهل بیت - که در آن جز حق نمی گویم وتنها بر صدق تکیه می کنم - برایشان بگویم، آنان بیرون می روند ومی گویند: علی از دروغگوترین مردم است! ولی اگر از دیگران ده تن را برگزینم، ودر [مدح] دشمنانمان وکسانی که بر ما ستم کردند، مطالب بسیاری بگویم، بیرون می روند در حالی که می گویند: علی از راستگو ترین مردم است!
سخنران هلاک شد، صاحب گروه نیرومند به حیرت افتاد، دل ها متغیّر گشت، بعضی از آنها بسیار ناراحت است، برخی سخت، برخی نرم وبعضی ناآرام.
فرزندانم! خردسالان شما بایستی به بزرگانتان نیکی کنند وبزرگانتان بایست با خردسالان رؤوف باشند. مانند گمراهان درشتخو نباشید که در دین تفقّه نکردند ویقین خالص به خدای (عز وجل) نداشتند وبه تخمی که در لانه است می مانند.(273)
افسوس بر جوجه ها، جوجه های آل محمد از دست خلیفه ای جبّار، خبیث وهوسران که به حقّ جانشین من وجانشین جانشینم استخفاف خواهد ورزید.
به خدا سوگند که تأویل رسالت ها، تحقّق وعده ها وتمام کلمات [خدا] را می دانم.
به طور حتم در میان اهل بیت من کسی خواهد بود که بر اساس فرمان خدا فرمان می دهد، قدرتمند است وبنابر حکم خدا حکم می کند. این پس از زمانی سخت ورسوا خواهد بود که بلا در آن شدت می گیرد، امید قطع ورشوه پذیرفته می شود. در این هنگام خداوند (عز وجل) مردی را از کنار دجله برای امری که او را به غضب آورده، مبعوث می دارد. کینه او را بر ریختن خون ها وا می دارد. او [پیشتر] در غیبت وخفا بوده است. پس [چون ظاهر شود] قومی را که بر آنها خشمگین، پر کینه وشدید است - به شیوه ی بخت نَصَّر - به هلاکت می رساند. او آنان را به ذلّت می کشاند وکاسه هایی لبالب از تازیانه ی عذاب وشمشیر هلاک را به ایشان می نوشاند. آنگاه فساد واموری مشتبه خواهد بود...
بدانید که شگفتی، تمام شگفتی پس از جمادی ورجب است، گرد آمدن پراکنده ها وبرانگیختن مردگان ورخدادهایی با فاصله که در بین آنها مردن هایی است که دنباله ی خود را بالا گرفته، فریاد می کند وسخن خود را اعلان می دارد واین در دجله یا اطراف آن است.
آگاه باشید، قائمی از ما خواهد بود که حسب او پاکیزه ویاران او بزرگانند. شما را به هنگام نابودی دشمنان خدا سه بار به نام او ونام پدرش ندا می کنند واین در ماه رمضان خواهد بود وپس از فتنه، کشتار، سختی، فساد واوج گرفتن بلا. من آگاهم که زمین اندوخته هایش را برای چه کسی بیرون می آورد وخزائنش را تسلیم که می کند، واگر بخواهم با پایم [بر زمین] می زنم ومی گویم: از اینجا کلاهخود وزره بیرون آرید.
ای فرزندان گناهان! شما چگونه هستید آن زمانی که با شمشیر هایی آخته بر دستان در شب یورش به دشمن در راه رفتن شتاب می کنید؟
البته که خداوند خلیفه ای را که بر هدایت استوار می ماند وبر حکم کردن رشوه نمی ستاند، به خلافت خواهد رساند. او هنگامی که دعا کند، دعا هایش تا فاصله ای دور خواهد رفت وموجب شکست منافقان وگشایش امور مؤمنان خواهد شد.
بدانید که این امر علی رغم آنان که خوش ندارند واقع می شود والحمد لله رب العالمین».(274)
جاحظ در البیان والتبیین /238 مضمون قسمتی از این خطبه را آورده است، وی می نویسد: «ابو عبیده گوید: جعفر بن محمد می گوید: نیکان عترتم وپاکان خاندانم در خردسالی بردبارترین مردم ودر بزرگسالی داناترین ایشانند.
بدانید، ما اهل بیتی هستیم که از علم خدا دانستیم، به حکم او حکم نمودیم واز گفتار راستگویی شنیدیم. اگر از آثار ما پیروی نمایید، به بصیرت های ما رهنمون می شوید، ولی اگر چنین نکنید، خدا شما را به دستان ما به هلاکت خواهد رساند.
پرچم حق تنها با ماست. هرکه از ما تبعیّت نماید، بپیوندد وهر آنکه سرپیچی کند، غرق شود. آگاه باشید که تنها به وسیله ی ما زخم هر مؤمنی التیام می یابد وطوق ذلّت از گردن هایتان کنار می رود، وفقط به ما آغاز شده وبه پایان خواهد رسید، ونه به شما».(275)
ابن ابی الحدید در شرح خود 1/281 می نویسد: «این سخن ایشان در پایان: تنها به ما به پایان خواهد رسید، ونه به شما، اشاره به مهدی است که در آخر الزمان ظهور می کند واکثر محدثین معتقدند که او از نسل فاطمه (علیها السلام) است واصحاب ما معتزله نیز منکر او نیستند ودر کتاب هایشان به آن تصریح کرده اند وبزرگانشان به او اعتراف نموده اند، الا اینکه به اعتقاد ما او هنوز خلق نشده وبعدها خلق خواهد شد».!
شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد /128 روایت را مانند البیان والتبیین می آورد ومی نگارد: «شیعه وسنی از حضرت امیر (علیه السلام) روایتی آورده اند که ابوعبیده معمر بن مثنی ودیگران - که دشمنان شیعه آنان را در روایتشان متّهم نمی کنند - آن را ذکر می کنند ومی نویسند که امیر المؤمنین (علیه السلام) در نخستین خطبه پس از آنکه مردم با آن حضرت بیعت کردند، چنین فرمودند واین بعد از قتل عثمان بن عفّان بوده است».
طبری امامی در المسترشد /75 می نگارد: «وقتی که حضرت علی (علیه السلام) خلافت [ظاهری] را به دست گرفت، سخنرانی کردند وفرمودند:
سوگند به آنکه جانم در دست اوست، پراکنده، در هم آمیخته وغربال شده وبه مانند محتویات دیگ به هم خواهید آمیخت تا آنجا که آنان که در بالا قرار دارند، به پایین روند وکسانی که در پایین هستند، به بالا(276) همانا شما به حالتی که در زمان مبعوث شدن پیامبرتان (صلی الله علیه وآله وسلم) داشتید، بازگشت کرده اید، ومن از این بازگشت واین مطلب خبر داده شده ام...
بدانید که نزد خدا مبغوض ترین بنده ای که آفریده است، کسی است که خدا او را به خودش وا گذاشته ومردی که در میان شبه انسان ها علمی گرد آورده است ومردم او را عالم می نامند، تا آنکه بر آب گندیده ای وارد شود وبدون آنکه فایده ای برد، سیراب گردد، به عنوان قاضی [بر مسند قضاوت] برای مردم می نشیند تا امر مشتبه را از غیر آن تمییز دهد، پس اگر چیزی را با چیز دیگری قیاس کند وبسنجد، چشمانش را تکذیب نمی کند، واگر مطلبی بر او پوشیده باشد، آن [جهلی] را که از خود می داند، کتمان می کند، تا مبادا گفته شود نمی داند.
او بدون آگاهی در تاریکی ها سیر می کند وکلید نادانی هاست، درباره ی آنچه نمی داند پرسش نمی کند تا فرا گیرد وعلم قاطعی ندارد، به مانند باد که چیز خشک خُرد را می پراکند، روایت را خرد وپراکنده می سازد، وارثان از [ستم] او [در تقسیم ارث] فریاد می کنند، او به حکم خود ازدواج حرام را حلال وازدواج حلال را حرام می کند، آگاه وتوانا نیست تا بتواند مشکلاتی را که برایش پیش می آید بر طرف کند، واز آنچه نسبت بدان کوتاهی نموده، غافل نیست.
بدانید دانشی که حضرت آدم آورد وتمامی آنچه پیامبران (علیهم السلام) بدان برتری یافتند، نزد خاندان پیامبر شماست. پس به کجا گمراه می شوید وکجا می روید؟ ای گروه کسانی که سوارشدگان ونجات یافتگان کشتی [نوح] هستید(277)! همانند کشتی نوح در میان شماست، هم چنان که در آن کشتی هر که نجات یافت، نجات یافت، در این نیز هر کس از شما نجات یابد، نجات یابد.
وای بر کسی که از ایشان سرپیچی کند. اینان برای شما بسان کهف اصحاب کهف هستند، ایشان را به بهترین نام هایشان وبه آنچه که در قرآن نامیده شده اند بنامید: هذا عَذبٌ فُراتٌ سَائِغٌ شُرَابُه، این آب شیرین تشنگی زاست که نوشیدنش گواراست؛ پس بیاشامید، وَهذا مِلحٌ أُجَاجٌ(278)، واین شور تلخ مزه است؛ پس بر حذر باشید، ایشان درِ حطّه اند، پس وارد شوید.
بدانید ابرار عترت من وپاکان خاندانم در خردسالی داناترین ودر بزرگسالی بردبارترین مردمانند. ما از علم خداوند دانستیم واز گفتار راستگویی شنیدیم، پس اگر آثار ما را پیروی نمایید، به بصیرت های ما رهنمون شوید، واگر به ما پشت کنید، خدا شما را به دست ما - ویا هر چیزی که بخواهد - هلاک کند.
پرچم حق تنها با ماست، هرکه به دنبال آن بیاید، بپیوندد، وهر که سرپیچی نماید، هلاک گردد. خدا فقط به ماست که زمان تاریک را روشن می نماید، وبه دست ماست که انتقام هر مؤمنی را می گیرد وطوق ذلّت را از گردن هایتان می گشاید، وتنها به ما به پایان می رساند، نه به شما».
ابن شعبه حرانی (رحمه الله) در تحف العقول /115 قسمت هایی از آن را آورده است: «خدای (عز وجل) تنها به ما آغاز کرده وبه پایان می برد. او فقط به ما آنچه را بخواهد، محو می کند، وتنها به ماست که زمانه ی سخت را برطرف می کند وباران را فرو می فرستد. مبادا فریبکار شما را درباره ی خدا بفریبد.
اگر قائم ما قیام کند، آسمان بارانش را فرو می فرستد، زمین گیاهش را بیرون می دهد وکینه از دل بندگان رخت برمی بندد. درندگان وچار پایان با یکدیگر آشتی می کنند. چنان می شود که زنی میان عراق وشام راه می رود وگام خود را تنها بر گیاهان می گذارد، زنبیل خود را بر سر دارد وهیچ درنده ای در صدد او بر نمی آید، واو نمی هراسد».
نگارنده: صحیح مسلم 3 /84 روایت می کند که در روزگار آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بلاد عرب را مراتع ونهر ها فرا می گیرد.
مقصود از جمله ی آخر روایت هم آن است که زنی در بین عراق وشام وحجاز در حالی که زنبیلش را بر سر دارد راه می رود واز هیچ چیزی بیم ندارد، امنیت پایدار ونقل وانتقال آسان است. در این عبارت امام (علیه السلام) با مثالی از دوران مخاطبین مطلب را برای آنان بیان کردند.
خاتم الاوصیاء (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از نسل خاتم الاسباط:
امالی طوسی 2/113 از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل می کند: «در یکی از راه های مدینه، پشت سر عمویم امام حسن وپدرم امام حسین (علیهما السلام) راه می رفتم - واین جریان در همان سالی بود که عمویم امام حسن (علیه السلام) به شهادت رسیدند -. من در آن وقت پسری نابالغ - ویا نزدیک بلوغ - بودم. جابر بن عبد الله انصاری وانس بن مالک انصاری همراه گروهی از قریش وانصار با ما مواجه شدند.
جابر بن عبد الله نتوانست جلوی خود را بگیرد، به دست وپای عمو وپدرم افتاد وشروع به بوسیدن کرد. مردی از قریش که از خاندان مروان بود، [به جابر] گفت: ای ابا عبد الله! با این سنّ وجایگاهی که به عنوان صحابی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) داری - وجابر در بدر حضور داشت -، این کارها را می کنی؟! جابر گفت: ای برادر قریشی! دور شو، اگر فضل وجایگاه این دو را به مانند من می دانستی، خاک زیر پای آنان را می بوسیدی.
سپس به انس بن مالک رو کرد وگفت: ای ابوحمزه! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی درباره ی این دو به من فرمودند که گمان نمی کردم انسانی چنین باشد. انس گفت: ای ابوعبد الله! پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به تو چه فرمودند؟ - در این هنگام امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) رفتند، اما من برای شنیدن گفتگویشان ایستادم - جابر گفت: روزی در مسجد جماعتی اندک پیرامون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند، ایشان به من فرمودند: ای جابر! حسن وحسین را برایم فرا بخوان.
آن حضرت به آن دو علاقه ی بسیار داشت. رفتم وآن دو را فرا خواندم ودر حالی که گاهی این را حمل می نمودم وگاهی آن را، بازگشتم. ایشان - که به خاطر محبت وگرامیداشت من نسبت به آن دو سرور وشادمانی را در چهره شان مشاهده می کردم - به من فرمودند: ای جابر! آیا این دو را دوست داری؟ عرض کردم: پدر ومادرم فدای شما، با این منزلتی که برای آنها نزد شما می دانم، چسان دوستشان نداشته باشم؟
فرمودند: آیا تو را از فضیلتشان آگاهی ندهم؟ گفتم: آری، پدر ومادرم فدایت. فرمودند: خدای تعالی وقتی خواست مرا بیافریند، مرا نطفه ای سفید وپاکیزه آفرید. پس آن را در صلب پدرم آدم (علیه السلام) به ودیعه گذارد وپیوسته آن را از صلبی پاک به رحمی پاک منتقل کرد تا آنکه به نوح وابراهیم (علیهما السلام) رسید وچنین بود تا به عبد المطلب منتقل شد. لذا چیزی از آلودگی های جاهلیّت به من اصابت نکرد.
آنگاه آن نطفه در عبد الله وابوطالب دو نیم شد. من از [صلب] پدرم به وجود آمدم وخدا نبوّت را به من ختم کرد. از [صلب] ابوطالب نیز علی به وجود آمد وخدا وصیّت را به او ختم نمود. آنگاه این دو نطفه از من وعلی به هم پیوست وجهر وجهیر - یعنی حسن وحسین - از [نسل] ما به وجود آمدند، وخدا به آن دو اسباط نبوّت را ختم فرمود وذریه ی مرا از نسل آن دو قرار داد، ومرا فرمان داد شهر - ویا فرمودند: شهر های کفر - را فتح کنم.
مردی از نسل این - وبه حسین (علیه السلام) اشاره نمود - در آخر الزمان خروج خواهد کرد که زمین را از عدل آکنده می سازد همان گونه که از ظلم وجور پر شده است.
این دو پاکیزه ومطهّرند ودو آقای جوانان اهل بهشت. خوشا به حال(279) کسی که آن دو وپدر ومادرشان را دوست بدارد، ووای بر کسی که با آنان بجنگد ودشمنی کند».(280)
با مهدی ما، حجت های الهی به پایان می رسد:
مروج الذهب 1/32 از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) نقل می کند: «وقتی خدا خواست بیافریند واموری بدیع را ایجاد کند، پیش از گسترانیدن زمین وبرافراشتن آسمان، خلایق را در صورت هایی چون غبار قرار داد. خدا در آن حال در ملکوتش یگانه ودر جبروتش بی همتا بود.
سپس نوری از انوارش را فراهم آورد که درخشید وپاره ای از پرتو خود را برکند که ساطع شد، آنگاه آن نور میان آن صورت های پنهان، گرد آمد که همان صورت پیامبرمان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بود. خدا به او فرمود: تو برگزیده ومنتخب هستی وودیعه گاه نور وگنجینه های هدایتم نزد توست. به خاطر تو سرزمین بطحاء را می گسترانم وآب را می فرستم وآسمان را برمی افرازم وپاداش وعذاب وبهشت وجهنّم را قرار می دهم. اهل بیت تو را برای هدایت می گمارم واز علم ودانش مکنونم به آنها می دهم، چنان که هیچ مطلب دقیقی بر ایشان سخت نباشد وامور پوشیده خسته شان نکند. آنها را حجّت بر آفریدگانم وآگاهی بخشان از قدرت ووحدانیتم قرار می دهم. آنگاه خداوند از آنان بر ربوبیت واخلاص در وحدانیت، گواهی وشهادت گرفت.
پس از آن، انتخاب محمد وآلش را با بصیرت وخرد خلایق آمیخت وبه آنان نمایاند که هدایت ونور با اوست وامامت در خاندانش. این از آن رو بود که می خواست سنّت عدل مقدّم باشد واتمام حجّت پیشتر.
آنگاه مخلوقات را در غیب خود مخفی نمود ودر علم مکنون خود پنهان داشت. بعد از آن عوالم [مختلف] را قرار داد، زمان را گسترد، آب را فرستاد، کف ودود را به تحرّک درآورد، پس عرش او بر روی آب قرار گرفت.
آنگاه زمین را بر روی آب گسترانید (واز آب دودی بیرون آورد وآن را آسمان قرار داد). سپس زمین وآسمان را به اطاعت فراخواند وآن دو اجابت کردند.
سپس ملائکه را از انواری که خود ابداع نموده وارواحی که خود آفریده بود ایجاد نمود. با توحید خود نبوّت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را قرین ساخت. لذا نبوّت ایشان پیش از آنکه در زمین مبعوث شود، در آسمان مشهور شد.
پس چون آدم را آفرید فضیلت او را برای فرشتگان آشکار کرد، وهنگامی که او را از اسامی اشیاء - در آن زمانی که از او خواست تا [به فرشتگان] خبر دهد - آگاه نمود، به آنان نمایاند که او را به علم سابق مخصوص داشته است، پس آدم را محراب، کعبه، در وقبله ای قرار داد که نیکان وروحانیین انوار را برای او به سجده درآورد.
سپس آدم را از ودیعه اش خبر داد وعظمت آنچه وی را نسبت به آن امین شمرده است، به او نشان داد، واین بعد از آن بود که او را نزد ملائکه امام نامید. بهره ی آدم از خیر همان ودیعه گاه نور ما بود که به او نمایاند.
خدای تعالی همواره این نور را در زمان پنهان می داشت تا آنکه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را در این مقطع زمانی برتری داد. او هم مردم را در ظاهر وباطن وپنهان وآشکار دعوت کرد واز آنان خواست تا پیمانی را که خدا در [عالم] ذرّ وپیش از تناسل از آنان گرفته بود، به یاد آورند.
پس هر کس با ایشان موافقت کرد واز مصباح نور پیشینش برگرفت، به سرّ ایشان هدایت شد وامر روشن ایشان را دریافت، وهر آنکه به غفلت دچار شد، شایسته ی غضب گشت.
سپس آن نور به ما انتقال یافت ودر امامان ما درخشید، پس ما انوار آسمان وزمینیم. تنها به ماست که نجات می یابید، علم مکنون تنها از ناحیه ی ماست وامور فقط به ما بازگشت می کند.
به مهدی ماست که حجت ها به پایان می رسند. او خاتم امامان، رهایی بخش امت، نهایت نور ومصدر امور است. پس ما برترین مخلوقات، با شرافت ترین موحّدان وحجّت های پروردگار جهانیان هستیم. هر که به ولایت ما تمسّک دارد وبر ریسمان ما چنگ زده به این نعمت خوش باشد».
تذکرة الخواص ابن جوزی /128 از امام حسین (علیه السلام): «پدرم امیر المؤمنین روزی در مسجد جامع کوفه در ستایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خطبه ای بلیغ ادا کردند ودر آن فرمودند: با مهدی ما حجت ها پایان می یابد، پس او خاتم امامان، رهایی بخش امت، منتهای نور وسرّ پیچیده است. مژده باد بر هر کسی که به رشته ی ما چنگ زند وبر محبت ما محشور شود».
معنای این سخن: حجّت ها پایان می یابد، آن است که دیگری هیچ حجت وبرهانی در مقابل اهل بیت (علیهم السلام) نخواهد بود.
امام عسکری (علیه السلام): مهدی آخرین حجّت وخلیفه ی الهی است:
اثبات الهداة 3/569 از فضل بن شاذان از محمد بن عبد الجبار روایت می کند: «خدمت مولایم امام حسن بن علی [عسکری] (علیه السلام) عرض کردم: یابن رسول الله! خدا مرا فدای شما گرداند، دوست دارم بدانم پس از شما امام وحجّت خدا بر بندگانش کیست؟ فرمودند: پس از من، پسرم امام وحجّت خداست، همو که همنام وهم کنیه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. او آخرین حجّت وخلیفه ی خداست.
عرضه داشتم: ای پسر رسول خدا! از چه کسی به دنیا می آید؟ فرمودند: از دختر پسر قیصر پادشاه روم. بدانید او به دنیا می آید ومدّتی طولانی، از مردم غائب می شود، سپس ظاهر می گردد».
مصباح المتهجّد /287 در توسّل به امامان معصوم (علیهم السلام) از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «خدایا... بواسطه ی بقیة الله که باقی مانده، به تو تقرّب می جویم، همو که بین اولیائش مقیم است واو را برای خود رضایت دادی، طیب، طاهر، فاضل ونیکوکار، نور زمین وستون آن، امید وآقای این امت، فرمان ده به معروف وبازدارنده از منکر، ناصحِ امین، آنکه از پیامبران می رساند وخاتم اوصیاءِ نجیب وطاهر است».
غیبت شیخ طوسی /165 از ابو سلیمان داود بن عنان بحرانی روایت می کند: «برای ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی این جریان را بیان کردم: در آن بیماری که امام عسکری (علیه السلام) درگذشتند خدمتشان رسیدم. ایشان به عقید خادم که سیاهپوست واهل حبشه وپیشتر خادم امام هادی (علیه السلام) بود وامام حسن عسکری (علیه السلام) او را بزرگ کرده بود، فرمودند: ای عقید! برایم آبی با مصطکی(281) بجوشان.
خادم آن را جوشاند، وصقیلِ کنیز آن را آورد. وقتی ظرف در دست امام عسکری (علیه السلام) قرار گرفت وخواستند آن را بنوشند، دستان ایشان به لرزه افتاد به طوری که ظرف به دندان هایشان برخورد نمود.
حضرت آن را گذاشتند وبه عقید فرمودند: وارد اتاق شو، آنجا پسری را در سجده می بینی، او را بیاور.
عقید گوید: وارد اتاق شدم وبا پسری در سجده مواجه شدم که انگشت سبّابه خود را بالا برده بود. بر او سلام کردم واو نمازش را کوتاه کرد. عرض کردم: آقای من شما را فرا می خواند. در این هنگام صقیل آمد ودست او را گرفته نزد پدر برد.
وقتی ایشان آمدند در حضور پدر ایستادند وسلام کردند. چهره ای نورانی داشتند وموهایشان مجعّد ونیز دندان هایشان با فاصله بود. چون امام عسکری (علیه السلام) او را دیدند گریستند وفرمودند: ای آقای اهل بیت خود! مرا آب بنوشان که به نزد پروردگارم می روم. او هم ظرف را گرفت، لب هایش را [به دعا] تکان داد وآنگاه پدر را نوشانید.
امام عسکری (علیه السلام) فرمودند: مرا برای نماز آماده کنید. پس در آغوش ایشان دستمالی گذاشتند وآن پسر او را وضو داد وبر سر ودو قدمش مسح کرد.
امام عسکری (علیه السلام) فرمودند: پسرم! بشارت باد که تو صاحب الزمان، مهدی، حجّت خدا بر زمین، فرزند ووصیّ منی واز من تولّد یافته ای، تو محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب واز نسل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستی، تو خاتم ائمه ی طاهرین هستی ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به تو بشارت دادند ونام وکنیه برایت نهادند، اینچنین پدرم از پدران طاهرینش به من عهد کردند، خداوند بر اهل بیت درود فرستد، همانا پروردگار ما حمید ومجید است. وهمان وقت از دنیا رفتند».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف): من خاتم الاوصیاء هستم وخداوند به من بلا را برطرف می کند:
مسعودی در اثبات الوصیة /221 روایت می کند: «علان از ابو نصر ضریر خادم برایم چنین نقل کرد: حضور صاحب الزمان رسیدم، به من فرمودند: صندل قرمز(282) را بیاور. برایشان آوردم، بعد فرمودند: مرا می شناسی؟ عرض کردم: آری، فرمودند: که هستم؟ عرض کردم: مولا وپسر مولای من.
فرمودند: از این نپرسیدم. عرض کردم: فدایتان شوم، خود بفرمایید، فرمودند: من خاتم الاوصیاء هستم وخداوند تنها به من، بلا را از خاندان وشیعیانم برطرف می کند».(283)

فصل (8): تحریف بشارت ها / تحریف بشارت نبوی توسط سلطه

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مهدی از عترت من است، ولی آن را به امت تغییر دادند!
در حدیثی که نزد سنیان صحیح است وحافظ ابن منادی در الملاحم /41 آورده است چنین آمده: «عبد الرزاق بن همام گوید: از سعید بن مسیب پرسیدم: آیا مهدی حق است؟ گفت: حق است، گفتم: از کدام قبیله است؟ گفت: از قریش، پرسیدم: از کدام تیره؟ پاسخ داد: بنی هاشم، سؤال کردم: از کدام بنی هاشم؟ گفت: از بنی عبد المطلب، پرسیدم: از کدام فرزندان عبد المطلب؟ جواب داد: از فرزندان فاطمه، گفتم: از کدام فرزندان فاطمه؟ جواب داد: همین اندازه برایت کافی است».(284)
علت کتمان حدیث توسط ابن مسیب این بود که از نظر حکومت، مدح وستایش اهل بیت (علیهم السلام) جرم محسوب می شد وهمین موجب هراس وی شده بود.
علت دیگر اینکه هویّت امام مهدی (علیه السلام) در برخی روایات سنیان مبهم است آن است که بعضی راویان برای فرار از خشم خلیفه عبارت «عترت من» را به «امت من» تغییر دادند! صحیح ابن حبان 8 /11 ومسند ابی یعلی 2/291 از عبد الله بن عمر از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کنند: «مردی از امتم خروج می کند که نامش شبیه نام من واخلاقش همچون اخلاق من است. او زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ستم وبیداد آکنده شده است».
المعجم الکبیر 10/168 از ابن عمر از آن حضرت: «اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا مردی از امتم را برمی انگیزد که نامش شبیه نام من است».
سنن الدانی /100 نیز مشابه آن را از ابو سعید خدری آورده است و... لذا می بایست در این احادیث عترت را جایگزین امت نمود.
این تحریف، گاه از عبد الله بن عمر مشاهده می شود، گاه عبد الله بن عمرو عاص وبرخی اوقات به عبد الله بن مسعود نسبت داده می شود. حتی گاهی به ابو سعید خدری - که جرأت وشهامتش معروف است به نحوی که حاضر به بیعت با یزید نشد ولذا جلّادان او در واقعه حرّه ریش های او را کندند ونزدیک بود او را بکشند - منتسب می گردد!
سنن الدانی /93 از ابو صدیق ناجی شاگرد ابو سعید چنین نقل می کند: «ابو سعید کنار منبر پیامبر نشسته بود وگریه وناله می کرد! گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: یادم آمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر این منبر نشستند وفرمودند: در میان اهل بیتم مردی است که بینی اش برجستگی دارد وپیشانی اش بلند است، وی می آید وزمین را که از ستم وبیداد پر شده، از عدل وداد می آکند».
عبارت «نام او نام من است» را به «نام او شبیه نام من است» تبدیل کردند!
در احادیث سنیان پیوسته می دیدم ومی خواندم که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کنند: «نام او شبیه نام من است»، بعد از خود می پرسیدم: چگونه ممکن است پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که مخزن دانش ویقین است، مانند کسانی که بر اساس پندار وگمان سخن می رانند، سخن بگوید؟ وآیا در راستای غرضی می خواهد قضیه را مبهم بگذارد؟
اما وقتی احادیث اهل بیت (علیهم السلام) را - که صادقان وپاکان هستند - بررسی نمودم، دیدم که همه عبارت را چنین آورده اند: «نام او نام من است» واثری از الفاظ دیگری چون «شبیه ونزدیک» نیست.
کمال الدین 1/286 از جابر (رحمه الله) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «مهدی از فرزندان من وهمنام وکنیه ی من است. او در خلقت واخلاق شبیه ترین مردم به من است. برای او غیبت و[برای مردم] حیرتی خواهد بود که در آن امّت ها گمراه می شوند. سپس مانند ستاره ی درخشان می آید وزمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که آکنده از ستم وبیداد شده است».
چرایی این تحریف را در این باید جست که کسانی که برای معاویه وموسی بن طلحه ادّعای مهدویّت داشتند، تلاش می کردند تا نام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از نام رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) دور کنند وآن را مشابه ویا نزدیک نام ایشان قرار دهند تا به مقصود خود دست یابند! یکی از نکات مهم آن است که «مشابه بودن دو نام» توسّط کسانی که از ابن مسعود روایت می کنند جعل شده است!
ابن منادی در الملاحم /41 از سلامة بن سلیم می آورد: «به عاصم بن ابی النجود گفتم: ای ابوبکر! آیا تو گفتی که زرّ بن حبیش از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین روایت می کند: دنیا سپری نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم که نامش مشابه نام من است بر زمین حکمرانی کند؟ گفت: آری، و[نیز فرمود:] او خلیفه ای خواهد بود».
شاید آغاز تحریفاتی چنین، از اینجا باشد که آنان ابتدا عبارت «اسمه اسمی» را با افزودن کاف تشبیه به «اسمه کاسمی» تبدیل کرده اند ودر نتیجه به الفاظی چون «یوافق اسمی: با نام من موافق است» ویا «یواطئ اسمی: به نام من نزدیک است» تغییر یافته است.(285)
اما در روایت حذیفه عبارت «اسمه اسمی» آمده است. عقد الدرر /24 از ابو نعیم در صفة المهدی از حذیفه آورده است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برایمان سخنرانی کردند ودرباره ی وقایعی که رخ خواهد داد فرمودند، سپس افزودند: اگر از دنیا جز یک روز نمانده باشد، خدا آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مردی از فرزندانم را که همنام من است برانگیزد.
سلمان فارسی برخاست وعرض کرد: ای رسول خدا! از کدام فرزندانتان؟ فرمود: از این فرزندم، وبا دست بر حسین زد».
به فرمایش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) افزودند که «نام پدر او نام پدر من است»!
پدر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام حسن عسکری (علیه السلام) است وعلت این عنوان آن بود که خلیفه ی وقت آن حضرت وپدرش امام هادی (علیهما السلام) را به اجبار در پایتخت خود سامرا که عسکر نام داشت اقامت داده بود. از این رو این دو امام به عسکریین (علیهما السلام) معروف شدند.
ولیکن راویان دستگاه خلافت پدر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را همنام پدر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار دادند! از این رو عرصه فراهم شد تا عبد الله منصور عباسی برای پسرش محمد ادعای مهدویّت کند، ونیز عبد الله بن حسن مثنّی توانست آن را برای فرزندش محمد مدعی شود!
پیروان ابنتیمیه هم فرصت را غنیمت شمرده بر این افترا پافشاری کردند، وتمامی نصوص وروایاتی که امام مهدی (علیه السلام) را از نسل حضرت امیر وصدیقه ی طاهره (علیهما السلام) معرفی می کند کنار زدند! آنان در صدد آن بودند که عرصه را برای مهدی غیر هاشمی خود مهیّا سازند!
به دنبال آن شورش محمد بن عبد الله عتیبی در آغاز سده ی پانزدهم ودر سال 1400 هجری رخ داد وبا ادّعای مهدویّت او همراه بود. او چند روز بر حرم مکه سیطره داشت ووزارت او را برادر همسرش جهیمان عهده دار بود. جهیمان مردم را به بیعت با شوهر خواهرش محمد بن عبد الله عتیبی فرا خواند! اما این مهدی کشته شد وحتی نتوانست اندکی عدالت را برقرار سازد!
بعد از او وهابیان برای شخص دیگری که اهل بریده بود مدّعی مهدویت شدند. او هم محمد بن عبد الله نام داشت وهنوز هم زنده است وشاید از قبیله ی هوازن باشد. آنان پنداشتند که اوصاف مهدی در اوست، لذا او را نزد مفتی بزرگ خود ابن باز بردند. او هم وی را آزمود وخوشایندش قرار گرفت وبا کسانی که او را مهدی می انگاشتند موافقت کرد وصفات مهدی را بر او منطبق دانست!
سایت های وهابیان این خبر را دو سال پیش از مرگ ابن باز منتشر کردند. بعدها خواندیم که او را به چچن وافغانستان بردند تا این حدیث که «مهدی از شرق خروج می کند» بر او منطبق شود! سپس او را در سرداب خود - که ما را به گزاف بدان متّهم می کنند - مخفی کردند!
گرچه آنان چنین پنداشتند، اما صحیح آن است که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از مکه خروج می کند وآغاز حرکت یاران مشرقی ایشان - ونه ظهور - از سمت شرق است.
ظاهراً اصل این زیادت، از روایتی است که به ابن مسعود نسبت می دهند، او می گوید: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا آن روز را طولانی می کند تا مردی از خاندانم را که نامش مشابه نام من ونام پدرش هم نام پدر من است برانگیزد، او زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که پر از ظلم وبیداد شده است».(286)
قابل توجه آنکه این زیادت تنها در بعضی منابع دسته دو م ودسته سوم سنیان آمده است. احمد در 1 /376 دو روایت از زر بن حبیش از ابن مسعود نقل می کند که عبارت «نام پدرش نام پدر من است» در آنها نمی باشد.
الروض الدانی علی المعجم الصغیر 2/290 از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «دنیا سپری نمی شود، مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم حکمرانی کند که نامش مشابه نام من است».(287)
این افزوده حتی مورد نقد برخی از علمای بزرگ اهل سنت مانند گنجی شافعی قرار گرفته است. او در البیان /482 می نویسد: «حافظ ابوالحسن محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم آبری در مناقب الشافعی این حدیث را ذکر می کند ومی نویسد: زائده [راوی] این روایت را با زیادتی آورده است، وی می گوید: اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد خداوند آن را چنان طولانی می کند تا مردی از [نسل] من یا اهل بیت من را برانگیزد که نام او مشابه نام من ونام پدر او نام پدر من است، او زمین را همان طور که از ظلم وجور آکنده شده است پر از عدل وداد خواهد نمود. گنجی در ادامه می گوید: ترمذی این حدیث را نقل می کند ودر آن عبارت «نام پدر او نام پدر من است» وجود ندارد.
ابو داود آن را آورده است ولی در اکثر روایات حافظان احادیث وثقاتی که روایات را نقل نموده اند، تنها «نام او نام من است» آمده است. کسی که این عبارت «نام پدر او نام پدر من است» را نقل کرده زائده است که بر احادیث می افزاید... گفتار نهایی در این مطلب آن است که امام احمد بن حنبل با آن دقت واتقانی که در ضبط احادیث داشته در چند جای مسند خود این حدیث را چنین می آورد که «نام او نام من است».
سلمی در عقد الدرر /27 می نویسد: گروهی از پیشوایان در حدیث، این روایت را در کتاب هایشان آورده اند، از جمله امام ابو عیسی ترمذی در جامع، امام ابوداود در سنن، حافظ ابوبکر بیهقی وشیخ ابو عمرو دانی که همگی روایت را نقل می کنند وعبارت «نام پدر او نام پدر من است» در آن نیست.
نگارنده: بدین ترتیب معلوم شد کسی که این عبارت را افزوده وجعل کرده است زائدة بن قدامه ی ثقفی است. او از خویشان مختار بود واز فرماندهان سپاه حجّاج. در احوال او نوشته اند که تعصّب بسیاری داشت، از این رو کسانی را که بر ابوبکر وعمر خرده می گرفتند از خانه اش بیرون می کرد ولذاست که او را ثقه شمرده اند! با وجود اینکه خود تصریح می کنند این عبارت دروغین است، دیگر نیازی به توجیهاتی که شبلنجی، اربلی، هروی، میرزای نوری وعلامه مجلسی کرده اند، نیست، ایشان گفته اند: شاید اصل روایت چنین بوده که «اسم ابیه اسم نبی: نام پدر او نام پیامبری است» ویا «اسم ابیه اسم ابنی: نام پدرش نام پسرم یعنی امام حسن (علیه السلام) است».
البته این اشکال که برخی عالمان شیعی - مانند شیخ طوسی در امالی 1 /361 وسید بن طاووس - نیز در بعضی روایات این افزوده را نقل کرده اند بر ما وارد نیست، زیرا آنان امانت در نقل را رعایت کرده اند واز سویی تصریح نموده اند که پدر ایشان امام حسن عسکری (علیه السلام) می باشد.
«امام مهدی از نسل امام حسین (علیهما السلام)» را به «از نسل امام حسن (علیه السلام)» تبدیل کردند!
در جلد سوم جواهر التاریخ به اثبات رساندیم که امویان از صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه سوء استفاده کردند وبر آن شدند تا ایشان را مخالف با پدر وبرادرشان (علیهما السلام) ونیز مخالف جنگ های جمل وصفین جلوه دهند وگفتند که ایشان به برادرشان وصیت کرد بر بنی امیه خروج نکند! آنان در این راستا گزارشاتی جعل کردند که به ظاهر مدح ایشان است ولی در واقع وبه طور هدفمند مذمّت پدر وبرادر ایشان!
از جمله کارهای آنها آن بود که از امام حسین (علیه السلام) انتقام گیرند ولذا امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از نسل ایشان بیرون بردند واز ذریه ی امام حسن (علیه السلام) معرفی کردند ودر این رابطه روایتی را نیز به حضرت امیر (علیه السلام) نسبت دادند!
الفتن 1/374 می نویسد: «علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حسن را سید نامید، وبه زودی خداوند از نسل او مردی خواهد آورد که نامش نام پیامبرشماست. او زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ستم آکنده شده است».(288)
ابو داود در سنن 4/108 چنین آورده: «از ابو اسحاق نقل شده که علی (علیه السلام) - در حالی که به پسرش، حسن می نگریست - گفت: این پسرم سید است، چنان که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نامید، وبه زودی مردی از نسلش قیام می کند که به نام پیامبرتان نامیده می شود. در اخلاق مانند اوست، اما خلقت نه - سپس امام سخن از فراگیر شدن عدل وداد به میان آوردند -».
پیروان بنی امیه از این حدیثی جعلی شادمان شدند وخود را به نادانی زدند که خودشان روایت «امیر المؤمنین به پسرش حسین (علیهما السلام) نگاه کرد و...». را نقل کرده اند!
مناوی در فیض القدیر 6 /362 به نقل از سمهودی می نویسد: «حسن خلافت را رها کرد وبرادرش را هم از آن نهی کرد. او این مطلب را در شب وفاتش یادآور شد واز باب دلسوزی به برادرش گفت. وروایتی که او را از نسل حسین معرفی می کند جدّاً سست وبی پایه است».!
ابن تیمیه در منهاج السنة 4/95 می نویسد: «مهدی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد او خبر داده است، محمد بن عبد الله نام دارد نه محمد بن حسن واز علی روایت شده: او از نسل حسن است نه حسین».!(289)
شاگرد وی ابن قیم نیز در المنار المنیف /151 پندار استادش را اتّخاذ کرده می افزاید: «اکثر احادیث بر این دلالت دارد که مهدی از نسل حسن است(!) این مطلب سرّ لطیفی دارد وآن این است که حسن به خاطر خدا خلافت را رها نمود، لذا خداوند در نسل او کسی را قرار داد که به خلافت حق که عدالت آن زمین را مملو می سازد، قیام کند... واین بر خلاف حسین است، چرا که او بر خلافت حرص ورزید(!) وبرای رسیدن به آن جنگید وبدان دست نیافت».!(290)
بهترین مطلبی که در ردّ اینان یافتم، پاسخی است که آقای میلانی در مجله ی تراثنا 43/59 می دهند، واینک خلاصه ی آن:
«الف. تنها کسی که این روایت را آورده است ابو داود است وهیچ یک از حدیث نگاران نه پیش از او ونه پس از او آن را نقل نکرده اند.
ب. در نقل این حدیث از ابو داود اختلاف است. جزری شافعی متوفّای 833 در اسمی المناقب می گوید: صحیح تر آن است که مهدی از نسل حسین بن علی است، زیرا امیر المؤمنین علی (علیه السلام) بر آن تصریح کردند، هم چنان که استاد ما عمر بن حسن رقی که در زمان خود رحّاله(291)بود خبر داد که استاد او ابوالحسن بخاری، از عمر بن محمد دارقزی، از ابوبدر کرخی، از ابوبکر خطیب، از ابو عمر هاشمی، از ابو علی لؤلؤی، از ابو داود حافظ نقل می کند: هارون بن مغیره، از عمر بن ابی قیس، از شعیب بن خالد، از ابو اسحاق روایت کرد: علی (علیه السلام) به پسرش حسین نگاه کرد و... ابو داود در سنن خود اینچنین روایت نموده وچیزی نگفته است.
ج. حدیث منقطع(292) است وحجیتی ندارد. زیرا ابو اسحاق سبیعی آن را از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند وهمان گونه که منذری تصریح نموده روایت او از آن حضرت ثابت ومعلوم نیست. او هنگام شهادت امیر المؤمنین (علیه السلام) هفت سال بیشتر نداشت. بنابر قول ابن حجر او دو سال به آخر خلافت عثمان به دنیا آمد.
د. علاوه بر منقطع بودن حدیث، ابو داود آن را از شخصی مجهول که وی را نام نمی برد نقل می کند. وی می گوید: «از هارون برایم حدیث گفتند»، وهمین مطلب در بطلان آن کافی است».
افزون بر ایشان سید صدر الدین صدر با شش وجه به مناقشه ی این روایت پرداخته است، ایشان می نویسد: «بر اساس قواعد اصول فقه به روایت ابو داود نمی توان استناد نمود:
الف. در خود نقل ابو داود اختلاف است، عقد الدرر آن را از سنن ابی داود نقل می کند ودر آن چنین است: علی (علیه السلام) به پسرش حسین نگاه کرد.
ب. جماعتی از حافظان احادیث - مانند ترمذی، نسائی وبیهقی چنان که در عقد الدرر آمده است - همین جریان را نقل می کنند ودر آن چنین آمده است: علی (علیه السلام) به پسرش حسین نگاه کرد.
ج. احتمال وقوع تصحیف نیز وجود دارد، چرا که حسن وحسین در نوشتن بسیار نزدیک به هم هستند. واین احتمال به خصوص در خطّ کوفی تقویت می شود.
د. این روایت با نظر مشهور عالمان سنی مخالف است، چنان که برخی از آنان بر این نکته تصریح کرده اند.
هـ. این حدیث با روایات بسیاری که سنداً صحیح تر ودلالت آن نیز واضح تر است تعارض دارد.
و. احتمال جعلی بودن حدیث واینکه بخاطر درهم ودینار ساخته شده باشد بسیار زیاد است، زیرا بدین وسیله می توانستند به محمد بن عبد الله معروف به نفس زکیه تقرب جویند».(293)
نگارنده: تردید عالمان سنی در این روایت را از این مطلب نیز می توان دریافت که بعضی از آنها بر آنند تا بین روایات جمع کنند. فرائد فوائد الفکر /101 می نویسد: «شاید بدینسان بتوان جمع کرد که پدر مهدی از نسل یکی ومادرش از نسل دیگری باشد».!
اما در منابع حدیثی ما شیعیان به طور صریح ومتواتر روایت شده که امامان معصوم ونه گانه ی پس از امام حسین (علیه السلام)، همه از نسل ایشانند.
تفسیر عیاشی 2/291 از حمران نقل می کند که به امام باقر (علیه السلام) گفتم: «یابن رسول الله! نوادگان امام حسن (علیه السلام) بر این باورند که قائم از آنهاست وآنانند که صاحبان منصب امامت هستند، فرزندان محمد بن حنفیه نیز چنین پنداری دارند!
 امام (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند ما صاحبان منصب امامت هستیم وقائم در میان ماست، منصور وسفاح نیز از ما هستند، خداوند تعالی می فرماید: وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَاناً (294)، وهر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی [برای قصاص] داده ایم؛ ما ولی حسین بن علی (علیهما السلام) وبر دین او هستیم».(295)
کمال الدین 2/358 از مفضل بن عمر روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه: وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (296)، وچون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود، ووی آن همه را به انجام رسانید، سؤال کردم که این کلمات چه بود؟ فرمودند: کلماتی بود که آدم از پروردگارش دریافت کرد وبه خاطر آن خدا توبه اش را پذیرفت. آدم گفت: به حق محمد وعلی وفاطمه وحسن وحسین از تو می خواهم که توبه ی مرا بپذیری، خدا هم توبه او را پذیرفت، او بسیار توبه پذیر ومهربان است.
عرض کردم: ای پسر رسول خدا! معنای اینکه «همه را به انجام رسانید» چیست؟ فرمودند: یعنی این کلمات را تا قائم که دوازده امام ونه تن آنان از نسل امام حسین (علیه السلام) هستند ادامه داد.
عرض کردم: یابن رسول الله! درباره ی این آیه: وَجَعَلَهَا کلِمَةً بَاقِیةً فِی عَقِبِهِ(297)، وآن را در فرزندان خود گفتاری جاودان کرد، بفرمایید؟ فرمودند: مقصود امامت است که خدا آن را تا روز قیامت در نسل امام حسین (علیه السلام) قرار داد.
 پرسیدم: با اینکه امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) هر دو فرزند ونواده ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وسرور جوانان اهل بهشت اند، چرا امامت در نسل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت ونه در نسل امام حسن (علیه السلام)؟
فرمودند: موسی وهارون، نبی، رسول وبرادر بودند، ولی خدای (عز وجل) نبوّت را در صلب هارون قرار داد نه موسی، وکسی حق نداشت بپرسد که چرا خدا این کار را کرد.
امامت، جانشینی خدای (عز وجل) در زمین است وکسی حق ندارد بپرسد چرا خدا آن را در صلب امام حسین (علیه السلام) قرار داد، چون خدای تبارک وتعالی در کارهایش حکیم است، لایسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَهُمْ یسْأَلُونَ(298)، از آنچه می کند پرسیده نمی شود و[لی] آنان پرسیده می شوند».(299)
البته این روایت که دلالت بر انتخاب واختیار الهی دارد با روایتی که مرحوم عیاشی در تفسیر خود 2 /72 نقل می کند، منافاتی ندارد. «ابو عمرو زبیری گوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: چرا امامت از نسل امام حسن (علیه السلام) بیرون رفت ودر نسل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت؟
حضرت فرمودند: وقتی که امر الهی [شهادت] بر امام حسین (علیه السلام) فرا رسید، جایز نبود که امامت را به فرزندان برادرش را بسپارد وبه آنان وصیّت کند، خداوند می فرماید: وَأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللهِ(300)، وخویشاوندان نسبت به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند؛ فرزندان او از جهت رحِم به او نزدیکتر بودند تا فرزندان برادرش ونیز شایسته تر به امامت.
این آیه فرزندان امام حسن (علیه السلام) را از آن خارج کرد وامامت در نسل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت واین آیه برای آنان حکم نمود، پس تا روز قیامت امامت در آنهاست».
آری این حدیث منافاتی با اختیار الهی ندارد، وبر این دلالت می کند که خداوند اختیار وانتخاب خود را بر طبق اولویت رحِم در ارث قرار داده است.
معاویه، نخستین مدّعی مهدویت!
الفتن 1/370 به نقل از ولید بن هشام معیطی از ابان بن ولید آورده است: «شنیدم ابن عباس نزد معاویه گفت: خدا مهدی را از میان ما اهل بیت برمی انگیزد».
نگارنده: ادعای مهدویت توسّط معاویه برای مقابله با بنی هاشم بود!
سید ابن طاووس در الملاحم والفتن /115 می نگارد: «مورخ معروف طبری در کتابش عیون اخبار بنی هاشم - که به سفارش وزیر علی بن عیسی بن جراح نوشت، ومن نسخه ای از آن را که ظاهراً در حیات وی نوشته شده یافته ام - می نویسد: سخن از مهدی وامام؛
معاویه روزی به بنی هاشم رو کرد وگفت: شما بر آنید که همان سان که استحقاق نبوّت را داشتید، از استحقاق خلافت نیز برخوردارید؟ وحال آنکه این دو برای هیچ کس با هم جمع نمی شود.(301)به جانم قسم که استدلال شما بر خلافت نزد این مردم مشتبه است!
شما می گویید: ما اهل بیت خدا هستیم، پس چرا نبوّت در میان ما باشد ولی خلافت در دست دیگران؟ این شبهه با تزویر توأم است. شبهه را شبهه گویند چون شبیه به حق جلوه می کند، مگر آنکه حقیقت آن را دریابی.
خلافت در میان قبائل قریش می گردد وتنها با رضایت مردم وشورای خواص است که حاصل می شود. مردم نگفتند: ای کاش بنی هاشم ولایت ما را بر عهده داشتند، واگر آنان متولّی بودند، برای دین ودنیای ما بهتر بود. نه مردم بر شما اجتماع نمودند ونه چون بر دیگری اجتماع کنند از شما حمایت می کنند. شما اگر دیروز نسبت به خلافت زهد می ورزیدید، امروز به خاطر آن با ما نمی جنگیدید!
شما بر این باورید که خلافتی هاشمی ومهدی قائم دارید، وحال آنکه مهدی عیسی بن مریم است! خلافت هم در دستان ماست تا آن را به او تحویل دهیم. قسم به جان خودم اگر شما به حکومت برسید بیشتر از باد [عذاب] قوم عاد وصاعقه ی قوم ثمود موجب هلاکت مردم خواهید شد!
در این هنگام عبد الله بن عباس برخاست، حمد وثنای الهی را به جای آورد وگفت:
اما اینکه گفتی: ما با نبوت شایسته خلافت نیستیم؛ پس به چه چیزی شایسته ی آن خواهیم بود؟
و اینکه گفتی: این دو با هم برای کسی نخواهد بود، فرموده ی خدا: فَقَدْ آتَینَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَآتَینَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً(302)، ما به تحقیق به آل ابراهیم کتاب، حکمت وپادشاهی عظیمی دادیم؛ چه می شود؟ کتاب [دلیل] نبوّت است، حکمت سنّت، پادشاهی خلافت، وما آل ابراهیم. امر وسنّت الهی در ما وآنها یکسان جریان دارد.
این سخن تو: استدلال ما شبهه ناک است؛ به خدا قسم که دلیل ما از خورشید وماه روشن تر است وتو هم این را می دانی. ولیکن تو تکبّر ورزیدی، وقتل برادر، جد، عمو ودایی ات به دست ما موجب روی تافتن تو شده است. بر آن استخوان های پوسیده وارواحی که در هاویه سقوط کرده اند گریه نکن وبه خاطر خون هایی که به جهت شرک حلال شمرده شد واسلام برای آنها ارزشی قائل نشد غضب ننما.
و اما اینکه گفتی: مردم بر ما اجتماع ننمودند، هر آینه آنچه آنان از آن محروم شدند بیش از آن چیزی است که ما محروم شدیم، هر امری که زمان نتیجه گیری اش فرا رسد حقّ آن می ماند وباطل آن از بین می رود.
اینکه گفتی: ما بر این پنداریم که حکومت ومهدی داریم، پندار در کتاب خدا شک است، او می فرماید: زَعَمَ الَّذِینَ کفَرُوا أَنْ لَنْ یبْعَثُوا قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتُبْعَثُنّ(303)، کسانی که کفر ورزیدند، پنداشتند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، بگو: آری، سوگند به پروردگارم، حتماً برانگیخته خواهید شد؛ همه گواهی می دهند که برای ما پادشاهی ومهدیی خواهد بود که اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خدا او را برای امر خود برخواهد انگیخت واو زمین را همان گونه که از ظلم وجور پر شده، از عدل وداد آکنده خواهد ساخت.
اگر شما یک روز حکومت کنید، ما دو روز حکومت خواهیم کرد، اگر شما یک ماه پادشاهی دارید، ما دو ماه، واگر شما یک سال، ما دو سال.
و اینکه گفتی: مهدی همان عیسی بن مریم است؛ بدان که عیسی برای [نابود کردن] دجال فرود می آید وچون دجال او را ببیند مانند چربی ذوب می شود. وامام مردی از ماست که عیسی پشت سر او نماز می گزارد واگر بخواهم می توانم او را نام برم.
و اما باد قوم عاد وصاعقه ی ثمود عذاب بودند، ولی پادشاهی ما رحمت خواهد بود».(304)
اما معاویه به اقداماتی چنین بسنده نکرد، بلکه کسی را اجیر کرد که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کند که ایشان برای او دعا کرد واو را هادی مهدی وصف نمود!
احمد در مسند 4 /216 از عبد الرحمن بن ابی عمیره ی ازدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «ایشان معاویه را یاد کرده گفتند: خدایا! او را هادی ومهدی قرار ده وبه وسیله ی او هدایت کن».
معاویه در این راستا عالم نمایان وابسته به دربار را نیز به گواهی گرفت تا شهادت دهند او مهدی موعود است! ابن کثیر در البدایة والنهایة 8 /143 از اعمش از مجاهد چنین نقل می کند: «اگر معاویه را می دیدید، می گفتید او مهدی است».
البته خلال انتساب این سخن را به اعمش ومجاهد تضعیف می کند، وی در السنة 2 /438 می نویسد: «از قتاده نقل شده: اگر کردار معاویه را می دیدید، بیشترِ شما می گفتید: او مهدی است. در سند این روایت عمرو بن جبله است که نتوانستم او را بشناسم. محمد بن سلیمان بن هشام، از ابو معاویه ی ضریر، از اعمش، از مجاهد چنین روایت می کند: اگر معاویه را می دیدید، می گفتید: او مهدی است. سند این روایت ضعیف است».
هیثمی نیز در مجمع الزوائد 9/357 انتساب آن را به اعمش ضعیف می داند، وی می گوید: «از اعمش نقل شده است که اگر معاویه را می دیدید، می گفتید: او مهدی است. طبرانی آن را به صورت مرسل روایت کرده است ودر میان راویان آن یحیی حمانی است که ضعیف می باشد».
اما ابن تیمیه که در اموی گری گوی سبقت را از خود بنی امیه ربوده است، بدون ارزش قائل شدن برای تضعیف خلال وهیثمی آن را صحیح می شمارد! وی در منهاج السنة 6 /233 می نویسد: «یونس از قتاده چنین نقل می کند: اگر کردار معاویه را مشاهده می کردید، بیشتر شما می گفتید: او مهدی است. ابن بطه نیز آن را با سندی که از دو طریق ثابت است از اعمش از مجاهد روایت می کند: اگر معاویه را درک می کردید، می گفتید: او مهدی است. از ابو اسحاق سبیعی منقول است که معاویه را یاد کرد وگفت: اگر او - یا روزگارش - را درک می کردید، می گفتید: او مهدی است».
ابنتیمیه با این کار گواهی امامش عبد الله بن عمرو عاص را نسبت به اینکه معاویه هیچ گونه کرامتی ندارد، چه برسد به آنکه مهدی خوانده شود، رد کرده است! ابن طاووس در الملاحم والفتن /326 می نویسد: «عبد الله بن عمرو عاص مهدی را یاد کرد. مردی عرب گفت: او معاویه است! عبد الله گفت: نه، او هیچ کرامتی ندارد، بلکه مهدی کسی است که عیسی بن مریم بر او فرود می آید».
حافظ سقاف در تناقضات الالبانی الواضحات 2/229 می گوید: «البانی حدیث عبد الرحمن بن ابی عمیره را به صورت مرفوع چنین آورده است: خدایا! او را هادی مهدی قرار ده وبه وسیله ی او هدایت گردان، ومقصود وی معاویه است».
این گزارش به چند دلیل، صحیح نیست:
اول: حافظ ذهبی در سیر اعلام النبلاء 3 /132 از اسحاق بن راهویه روایت می کند: هیچ فضیلتی از زبان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای معاویه صحیح نیست.
دوم: محدّثان آگاه، تصریح دارند که این حدیث صحیح نیست. ابو حاتم رازی - همان گونه که پسرش در علل الحدیث 2/362 آورده - می گوید: عبد الرحمن بن ابی عمیره این حدیث را از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشنیده است.
حافظ ابن حجر در تهذیب التهذیب 6/220 به نقل از حافظ ابن عبد البر می آورد: عبد الرحمن بن ابی عمیره از صحابه نبوده وسند آن صحیح نیست.
سوم: سندهای این حدیث همه به سعید بن عبد العزیز، از ربیعة بن یزید، از عبد الرحمن بن ابی عمیره باز می گردد، وسعید بن عبد العزیز هم چنان که البانی اقرار واعتراف کرده، دچار اختلاط شده است.
البته البانی بر این باور است که جماعتی دیگر نیز آن را نقل کرده اند، لیکن در این ادّعا صادق نیست، زیرا کسی که مراجعه کند، می یابد که همه ی نقل ها به سعید بن عبد العزیز بر می گردد وهمان طوری که ابو مسهر گفته مختلط است. علاوه بر ابو مسهر ابو داود ویحیی بن معین نیز چنین گفته اند، چنان که در تهذیب التهذیب 4 /54 می بینید.
خود البانی نیز چند جا به اختلاط وی اعتراف نموده است، از آن جمله در سلسلة الاحادیث الضعیفة 3 /393 وسلسلة الاحادیث الصحیحة 2 /647، با این وجود چگونه صحیح است؟! لذا البانی می بایست این حدیث را تنها در سلسلة الاحادیث الضعیفة می آورد.(305)
نگارنده: در پاسخ ابن تیمیه والبانی همین کافی است که بگوییم: چرا امام شما معاویه، که از طرف پروردگارش هدایت شده ومهدی است، نتوانست زمین را پر از عدل وداد کند؟!
موسی بن طلحه، دومین مدّعی:
عایشه برنامه ریزی کرده بود که خلافت پس از پدرش در بنی تیم باقی بماند، گزینه ی نخست برادرش عبد الرحمن بن ابی بکر بود وگزینه ی دوم طلحة بن عبید الله پسر عمویش! ولی او وطلحه با مرگ مسمومانه وناگهانی ابوبکر ووصیّت به عمر مواجه شدند. لذا طلحه با عصبانیت نزد ابوبکر آمد وبا اعتراض گفت: «حال که بر ما این خشن تندخو را خلیفه کردی، به پروردگارت چه پاسخ خواهی داد؟ وابوبکر گفت: آیا مرا به خدا می ترسانی؟ به او می گویم: بهترین بنده ات را بر ایشان گماشتم».!(306)
اما به رغم خلافت عمر، عایشه ناامید نشد وادامه داد، تا آنکه توانست طلحه را در شورای صوری شش نفره که حق وِتو از آنِ عبد الرحمن بن عوف بود، داخل کند!
لیکن در دوران عثمان ورق برگشت، لذا عایشه در مقابل او برخاست وشعارهای شدیدی بر ضدّ او داد ومردم را به عزل وقتل او دعوت کرد. او برنامه ریزی کرده بود که چون عثمان کنار رود طلحه در جای او قرار گیرد! ولی با بیعت صحابه با امیر المؤمنین (علیه السلام) مواجه شد. از این رو سراپایش را خشم فراگرفت وجنگ جمل را به راه انداخت. اما در این مصاف هم او، هم طلحه وهم شوهر خواهرش زبیر باختند.
در دوران معاویه عایشه جنگی نرم را بر ضدّ او شروع کرد، ولی بعدها به همراه برادرش عبد الرحمن به تشدید آن پرداختند(307)، لذا معاویه عبد الرحمن را به قتل رساند وگفته می شود عایشه را نیز کشت! وبا مرگ وی نقشه ی بنی تیم برای دستیابی به خلافت پایان یافت.
با این وجود عایشه در منابع سنیان فریاد می زند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به خلافت پدر وبرادرش وصیّت نمود!
مسلم در صحیح 7/110 نقل می کند که عایشه گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به هنگام بیماری اش به من گفت: پدرت ابوبکر وبرادرت را فرا بخوان تا وصیت کنم، چون می ترسم کسی آرزو کند ودیگری بگوید: من شایسته ترم».!
این ادعای عایشه می بایست پس از مرگ عمر باشد، چون ابوبکر وعمر می گفتند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به هیچ کسی وصیّت نکرد. اگر این ادعا صحیح می بود آنان در سقیفه بدان استدلال می کردند. در حالی که تنها استدلالشان این بود که محمد از قریش است وآن دو نیز از قریش هستند ولذا شایسته ترند!
عمر گفت: «بر آن دسته از عرب که ما را نپذیرند، برهانی آشکار ودلیلی روشن داریم؛ چه کسی می تواند با ما بر سر خلافت محمد نزاع کند وحال آنکه ما اولیاء وخانواده ی او هستیم، هر که چنین کند به باطل استدلال کرده، به گناه مایل، ویا در هلاکت غوطه ور شده است».(308)
اگر روایت عایشه صحیح می بود، طلحه نیز در مقابل ابوبکر ودر اعتراض بر خلافت عمر بدان استدلال می کرد! نمی دانیم چه کسی ادعا کرد موسی بن طلحه مهدی موعود است. این مقدار می دانیم که این ادعا را برای جبران تلاش های عایشه - که با شکست مواجه شد - مطرح کرده اند. والبته ظاهراً پس از مرگ عایشه انتشار یافته است. روایت می کنند: «هنگامی که مختار در کوفه قیام کرد موسی بن طلحه نزد ما [در بصره] آمد، مردم او را مهدی زمانشان می دانستند ولذا گرد او جمع شدند».(309)
اما موسی بن طلحه دیری نپایید، وبا مرگ او این ادعا نیز به پایان رسید.
بنی حسن ومحمد بن عبد الله بن حسن مثنّی:
ظاهراً ادعای مهدویت در اواخر سده ی نخست هجری، وپس از آنکه مسلمانان از سلطه ی امویان به ستوه آمدند، به موجی تبدیل شد که به دنبال آن احادیث نبوی پیرامون مظلومیت اهل بیت (علیهم السلام) ونیز بشارت به مهدی موعود (علیه السلام) انتشار یافت. واین زمینه ای مناسب برای ادعای مهدویّت برای افرادی از بنی هاشم وبنی تیم بود. برای دو نفر ایشان ادعای مهدویّت کرده اند که نام هر دو محمد ونام پدرشان عبد الله است. یکی محمد بن عبد الله بن حسن مثنّی است ودیگری محمد بن عبد الله منصور معروف به مهدی عبّاسی. یاران هر یک تلاش کردند تا احادیث مهدی را بر همو منطبق کنند. از این رو بود که پیشتر ترجیح دادیم عبارت «نام پدر او نام پدر من است» را برای مصلحت اینان افزوده اند!
بعدها عبّاسیان چنان پیش رفتند که به جعل احادیثی پرداختند که مهدی موعود را از فرزندان عباس معرفی می کند! البته عالمان سنی گواهی به کذب آن داده اند، مثل روایات دیگری که مهدی را از نسل عمر ویا بنی امیه معرفی می کند!
ادّعای مهدویّت گرچه برای مدّعیان وسوسه انگیز است، ولی از آنجا که در احادیث نبوی اوصاف آن حضرت به خوبی ووضوح بیان شده است، - پس از آنکه مدعیان زمین را از عدالت مملو نساختند، ثروت ها را بدون شمارش ندادند و... - دست این بازیگران به خوبی رو می شود!
ظاهراً عبد الله بن حسن مثنّی زیرکترین فردی بوده که برای پسرش محمد ادّعای مهدویت کرده است. وی از زمان کودکی پسرش نقشه ی خود را شروع کرده است، لذا نام او را محمد گذاشت. آنگاه او را به گونه ای خاص تربیت کرد. او محمد را از مردم مخفی می داشت ودرباره ی او افسانه سرایی می کرد!
مقاتل الطالبیین /239 می نویسد: «عبد الله به حسن از زمان کودکی از مردم می گریخت وبه آنان نامه می نوشت وبه سوی خود فرا می خواند ومهدی نامیده می شد».!
تهذیب الکمال 25 /467 می نویسد: «داود بن عبد الله جعفری، از دراوردی، از پسر برادر زهری چنین نقل می کند: «من وعبد الله بن حسن در مدینه نشسته بودیم ویکباره سخن از مهدی به میان آوردیم. عبد الله گفت: مهدی از فرزندان حسن بن علی است. من گفتم: عالمان اهل بیتت این را نمی پذیرند. او گفت: به خدا قسم مهدی از فرزندان حسن بن علی وسپس از فرزندان من است».!
عبد الله را شخصیتی معرفی می کنند که از قدرت اقناع بالایی برخوردار بوده است ولذا توانسته هم پیمانان عباسی خود را قانع کند که فرزندش محمد، مهدی است!
مقاتل الطالبین /239 به نقل از عمیر بن فضل خثعمی می نویسد: «روزی محمد بن عبد الله بن حسن را دیدم که از خانه ی پسرش بیرون آمد. بیرون از خانه، اسب وغلام سیاه وی بودند. ابو جعفر منصور دوانیقی هم منتظر او بود. وقتی او بیرون آمد، ابوجعفر به سرعت رفت وردای او را گرفت تا سوار شود وآنگاه لباس او را بر روی زین مرتّب کرد ومحمد رفت.
من که او را نمی شناختم به منصور گفتم: این که بود که اینچنین او را احترام کردی؟ او گفت: نشناختی؟ گفتم: نه، گفت: این محمد بن عبد الله بن حسن بن حسن، مهدی ما اهل بیت است».!
همو در /244 می نویسد: «مردم ساده اندیش محمد را مهدی می نامیدند».!
البته این ها قبل از آن بود که عباسیان بر آنان بشورند ومهدی را از خود بدانند!
منابع تاریخی، رخدادهای گردهمایی ابواء را که در آن، حسنیون به بیعت با مهدی فرا می خوانند گزارش می کنند. مقاتل الطالبین /140 از عمر بن شبه وگروهی از راویان وتاریخ نگاران آن عصر از عیسی بن عبد الله نقل کرده است: «گروهی از بنی هاشم در منطقه ی ابواء گرد آمدند. ابراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس، ابو جعفر منصور، صالح بن علی، عبد الله بن حسن بن حسن، پسران وی محمد وابراهیم ومحمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان جزء آنها بودند.
صالح بن علی گفت: می دانید که مردم به شما چشم دوخته اند، وخداوند شما را در اینجا جمع کرده است، پس با یک نفر از میان خود بیعت کنیم وبر آن استوار بمانیم، تا خداوند گشایشی ایجاد کند که او بهترین گشایشگران است.
در این هنگام عبد الله بن حسن حمد وثنای خدا را به جای آورد وگفت: می دانید که پسرم مهدی است، پس بیایید با او بیعت کنیم.
ابو جعفر منصور گفت: برای چه خود را فریب دهید وحال آنکه می دانید مردم به کسی بیش از این جوان امید ندارند وزود است که او را اجابت خواهند کرد. آنان گفتند: به خدا قسم درست گفتی، ما این را خوب می دانیم وبا محمد بیعت کردند وبر دست او دست کشیدند.
عیسی گوید: فرستاده ی عبد الله بن حسن نزد پدرم وجعفر بن محمد آمد وآنان را دعوت کرد - اما دیگران می گویند: عبد الله بن حسن گفت: ما بیعت جعفر بن محمد را نمی خواهیم تا مبادا کار ما را خراب کند! - پس پدرم مرا فرستاد تا ببینم چه خبر است. جعفر بن محمد نیز محمد بن عبد الله الارقط پسر علی بن الحسین را فرستاد. ما آمدیم ودیدیم محمد بن عبد الله بر روی بوریایی - که آن را تا کرده بود - مشغول نماز است.
من گفتم: پدرم مرا فرستاده تا ببینم شما برای چه جمع شده اید؟ عبد الله گفت: برای اینکه با مهدی محمد بن عبد الله بیعت کنیم.
می گویند: جعفر بن محمد آمد وعبد الله بن حسن در کنار خود برای او جا باز کرد وهمین سخن ردّ وبدل شد.
ایشان فرمودند: این کار را نکنید که هنوز زمان آن نرسیده است. اگر بر این باوری که پسرت مهدی است، [بدان] نه او مهدی است ونه زمان، زمان قیام او. واگر می خواهی به خاطر غضب برای خدا وامر به معروف ونهی از منکر او را به قیام واداری، به خدا قسم ما تو را که بزرگ ما هستی رها نمی کنیم وبا پسرت بیعت کنیم.
عبد الله خشمگین شد وگفت: تو خلاف آنچه را که می گویی خوب می دانی [ومی دانی که او همان مهدی است]! به خدا قسم خدا تو را از غیب خود آگاه نکرده است وحسادت با پسر من است که تو را وادار به چنین سخنانی کرد!
امام (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند حسد مرا وانداشته است، ولیکن این امر از آنِ این وبرادران وفرزندان آنهاست - وبه ابو العباس [سفاح] اشاره کرد -، سپس بر شانه ی عبد الله بن حسن زد وفرمود: به خدا قسم نه به تو می رسد ونه به دو پسرت، واز آنِ اینهاست، ودو پسرت کشته خواهند شد!
آنگاه برخاست وبر دست عبد العزیز بن عمران زهری تکیه داد وبه او فرمود: آیا صاحب ردای زرد - یعنی ابو جعفر منصور - را دیدی؟ گفت: آری، فرمود: به خدا او محمد را به قتل خواهد رساند! عبد العزیز گفت: او محمد را خواهد کشت؟! فرمود: آری.
عبد العزیز گوید: با خود گفتم: به خدای کعبه حسادت کرده است! ولیکن به خدا قسم از دنیا نرفتم مگر آنکه دیدم منصور آن دو را کشت!
وقتی جعفر این را فرمود، آنها پراکنده شدند وبعد از آن دیگر اجتماع نکردند. عبد الصمد وابو جعفر به دنبال آن حضرت رفتند وگفتند: یا ابا عبد الله! شما چنین می گویید؟ فرمود: آری به خدا سوگند، واز آن آگاهم».
همو در /142 از عنبسة بن نجاد عابد نقل کرده است: «وقتی جعفر بن محمد (علیه السلام) محمد بن عبد الله بن حسن را می دید، چشمانش پر از اشک می شد ومی فرمود: جانم فدای او! مردم او را مهدی می دانند، اما وی کشته خواهد شد! در کتاب پدرش علی نیامده که وی از خلفای امت باشد».
وی در نقلی دیگر در /171 این جریان را از عبد الاعلی بن علی چنین می آورد: «بنی هاشم گرد آمدند. عبد الله بن حسن برایشان سخن راند وپس از حمد وستایش الهی، گفت: شما اهل بیتی هستید که خداوند شما را با رسالت، برتری داد وبرای آن برگزید وبرکت شما را زیاد کرد.
ای ذریه ی محمد وپسر عموها وعترتش! ای کسانی که سزاوارترین مردم برای یاری در راه خدا هستید! خداوند چه کسانی را مانند شما نزدیک به پیامبرش قرار داده است؟ می بینید که کتاب خدا را کنار گذاشته اند، سنّت پیامبر را رها کرده اند، باطل زنده وحق مرده است. در طلب رضای خدا چنان که شایسته ی اوست بجنگید، پیش از آنکه خدا نامتان را از صفحه ی روزگار بردارد وچونان بنی اسرائیل - که محبوبترین بندگانش بودند - نزد او خوار شوید.
می دانید که این قوم [بنی امیه] هر زمان که بعضی شان بعضی دیگر را بکشند، باز خلیفه از میان خود آنان خواهد بود. اکنون خلیفه شان ولید بن یزید را کشته اند، پس بیایید با محمد - که دانستید مهدی است - بیعت کنیم.
آنان گفتند: همه حضور ندارند واگر همه جمع شوند چنین می کنیم. ما جعفر بن محمد را اینجا نمی بینیم!
عبد الله بن حسن کسی را به سراغ ایشان فرستاد ولی حضرت از آمدن ابا کرد. خودش برخاست وگفت: همین الآن او را می آورم. او آمد ووارد سرای فضل بن عبد الرحمن بن عباس بن ربیعة بن حارث [که امام (علیه السلام) هم آنجا بودند] شد. فضل به او جا داد ولی نه در صدر مجلس - ومن فهمیدم که فضل از او مسن تر است -، ولی جعفر، هم به او جا داد وهم او را در صدر قرار داد - ومن فهمیدم او از امام (علیه السلام) مسن تر می باشد -.
پس همه نزد عبد الله آمدیم. او به بیعت با محمد دعوت کرد. جعفر فرمود: تو پیرمردی واگر بخواهی با تو بیعت می کنم، ولی به خدا قسم تو را رها نمی کنم وبا پسرت بیعت نمایم!
عبد الاعلی گوید: [صحیح آن است که] عبد الله بن حسن گفت: به دنبال جعفر نفرستید، زیرا او کار شما را خراب می کند، ولی آنها نپذیرفتند. ایشان آمدند وعبد الله در کنار خود برایشان جا باز کرد وگفت: می دانی که بنی امیه با ما چه کردند، مصلحت را در آن دیدیم که با این جوان بیعت کنیم. امام (علیه السلام) فرمودند: این کار را نکنید که هنوز زمان آن فرا نرسیده است. عبد الله هم خشمگین شد و... هم چنان که گذشت».(310)
ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 4/228 نقل می کند که امام (علیه السلام) فرمودند: «به خدا سوگند، حکومت نه به تو ونه به پسرت می رسد، بلکه به این - یعنی سفاح - وسپس به این - یعنی منصور - خواهد رسید، واو محمد را در احجار الزیت خواهد کشت. آنگاه برادرش را در طفوف می کشد، در حالی که پاهای اسبش در آب است!
منصور به دنبال امام (علیه السلام) راه افتاد وگفت: یا ابا عبد الله! چه فرمودید؟ امام پاسخ دادند: آنچه شنیدی، والبته رخ خواهد داد.
راوی می گوید: کسی که از منصور شنیده بود، برایم نقل کرد که او گفت: همان زمان برگشتم وبه فراهم ساختن اسباب حکومت پرداختم، وهمان طور شد که ایشان فرمود».(311)
نعمانی در غیبت /229 از یزید بن ابی حازم: «از کوفه خارج شدم. وقتی به مدینه رسیدم، خدمت امام صادق (علیه السلام) آمدم وسلام کردم. ایشان به من فرمودند: آیا کسی به همراه تو بود؟ گفتم: آری، فرمودند: مشغول به صحبت بودید؟ عرض کردم: بلی، شخصی از مغیریه [پیروان مغیرة بن سعید] با من بود.
امام (علیه السلام) فرمودند: او چه می گفت؟ گفتم: بر این باور بود که محمد بن عبد الله بن حسن قائم است، ودلیل او آن بود که نام او نام پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است ونام پدرش نام پدر آن حضرت.
من به او گفتم: اگر به اسامی استناد می کنی، در فرزندان امام حسین (علیه السلام) هم محمد بن عبد الله بن علی است.
او گفت: این یک کنیز زاده است ومحمد بن عبد الله بن حسن فرزند زنی آزاد.
امام (علیه السلام) فرمودند: چه جوابی به او دادی؟ عرضه داشتم: جوابی نداشتم.
فرمودند: آیا ندانستید که او - یعنی قائم (علیه السلام) - فرزند زنی اسیر است».
در جلد سوم جواهر التاریخ درباره ی مهدی بنی حسن مطالبی گذشت وگذشت که ترجیح دادیم وی یا مهدی عباسیان دچار لکنت زبان بوده است ولذا نمی توانسته سخنش را برساند وبا دست بر ران خود می زده است. از این رو در اوصاف مهدی این مطلب را افزودند تا بر مهدی خودشان منطبق باشد!(312)
8. عباسیان بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ بسته، مهدی را از خود انگاشتند!
تاریخ بغداد 2/63 از ابن عباس نقل می کند: «ام فضل دختر حارث هلالیه برایم نقل کرد: از کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که در حجر اسماعیل بود مرور کردم، ایشان فرمودند: ای ام فضل! تو پسری در رحم داری. عرض کردم: ای رسول خدا! چگونه ممکن است، وحال آنکه قریشیان قسم خورده اند سراغ زنان نروند؟! فرمود: مطلب همان است که گفتم، وقتی وضع حمل کردی، نوزاد را پیش من بیاور!
ام فضل می گوید: بعد از زایمان، نوزاد را خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بردم. در گوش راستش اذان ودر گوش چپش اقامه گفتند وفرمودند: نزد [عباس] پدر خلفاء برو واو را بیاور. من هم آمدم وبه او خبر را رساندم. او مرد زیبا وخوش لباسی بود. نزد آن حضرت آمد وچون ایشان او را دیدند برخاستند ومیان دیدگانش را بوسه دادند ودر طرف راست خود نشاندند. آنگاه فرمودند: این عموی من است، هر که می خواهد به عموی خود افتخار کند. عباس گفت: یا رسول الله! چنین نفرمایید. ایشان گفتند: چرا نگویم وحال آنکه تو عمو وبرادر پدرم وبهترین کس از خاندانم هستی که پس از خود به جا می گذارم!
عباس گفت: ای رسول خدا! این چیست که ام الفضل درباره ی فرزند ما می گوید؟ ایشان گفتند: آری، ای عباس! چون سال صد وسی وپنج فرا رسد، خلافت برای تو وفرزندان تو خواهد بود، یکی از آنها سفاح است، یکی منصور ویکی هم مهدی».!
در گزارشی دیگر چنین آمده: «تا آنکه از میان آنان کسی باشد که با عیسی بن مریم نماز می گزارد».(313)
همان 3/343 از هشام بن محمد کلبی: «در اوائل خلافت مأمون در زمانی که وی به بغداد آمده بود نزد معتصم بودم. معتصم قومی را یاد کرد واز آنان بد گفت. من گفتم: ای امیر! خدای تعالی آنان را مهلت داد، ولی آنها به طغیان پرداختند، نسبت به آنها صبر کرد، ولی به ستم روی آوردند. پس گفت: پدرم رشید، از جدّم مهدی، از پدرش منصور، واو از پدرش محمد بن علی، از علی بن عبد الله بن عباس، از پدرش روایت کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به بنی فلان نگاه نمود که با نخوت راه می روند، پس چنان خشمگین شد که غضب در چهره اش آشکار گشت.
آنگاه این آیه را تلاوت کرد: وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ(314)، وآن درخت نفرین شده در قرآن. گفتند: این کدام درخت است، تا ما آن را از ریشه بیرون آوریم؟ فرمود: درخت گیاهی نیست، بلکه بنی فلان هستند که چون به حکومت رسند، ظلم کنند وچون امین شمرده شوند، خیانت کنند. سپس با دست بر کمر عباس زد وفرمود: ای عمو! خدا از پشت تو مردی را بیرون می آورد که هلاکت آنها بر دستان اوست».!
الفتن 1/121 و400 از کعب: «منصور ومهدی وسفاح، از فرزندان عباس اند».
در عیون الاخبار ابن قتیبة 1/302 آمده است: «وقتی ابن عباس می شنید مردم می گویند: در این امت دوازده خلیفه خواهند بود، می گفت: چقدر سفیه هستید! پس از دوازده تن، سه نفر از ما خواهند بود؛ سفاح، منصور ومهدی که حکومت را به دجال تسلیم می کند.
ابو اسامه می گوید: نزد ما معنای این سخن آن است که فرزندان مهدی، پس از وی خواهند ماند، تا دجال خروج کند».
حاکم در المستدرک 4/514 روایتی را از مجاهد نقل می کند وصحیح می شمارد، وی می گوید: «عبد الله بن عباس به من گفت: اگر نبود آنکه تو مانند اهل بیت هستی برایت این سخن را نمی گفتم. من گفتم: بگو که آن را به کسی که خوشایند تو نباشد نخواهم گفت. او گفت: از ما اهل بیت چهار نفر هستند؛ سفاح، منذر، منصور ومهدی.
گفتم: در مورد اینان توضیح بده. او هم گفت: اما سفاح، او ممکن است یارانش را بکشد واز دشمنش بگذرد. منذر ثروت بسیاری را می بخشد وبرایش گران نخواهد بود، ولی اندکی از حق خود را به کسی نمی دهد. منصور به مقدار نیمی از نصرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر دشمنانش، نصرت می یابد، دشمن از آن حضرت به فاصله ی دو ماه می هراسید واز منصور به فاصله ی یک ماه. اما مهدی؛ او زمین را پر از عدالت می کند همان طوری که پر از جور شده است، چارپایان ودرندگان در روزگار او در امنیّت خواهند بود وزمین گنج هایش را که به صورت اسطوانه هایی از طلا ونقره است، بیرون خواهد داد».
در مقدمه ی ابن خلدون /253 این گزارش را می آورد ومی نویسد: «این روایت را اسماعیل بن ابراهیم بن مهاجر از پدرش نقل می کند. اسماعیل ضعیف است، وپدرش ابراهیم اگرچه مسلم از او نقل حدیث می کند، اما اکثر علماء وی را تضعیف کرده اند».
حافظ ابن صدیق مغربی در رد ابن خلدون /543 می نویسد: «حاکم این حدیث را صحیح دانسته است، ولی ذهبی آن را تضعیف می کند به اینکه اجماع بر ضعف اسماعیل داریم، اما پدرش چنین نیست».
بیهقی در دلائل النبوة 6/513 از سعید بن جبیر: «ما با خود می گفتیم: دوازده امیر خواهند بود وبعد از آن امیری نخواهد بود، سپس دوازده امیر خواهند بود که بعد از آن قیامت است. عبد الله بن عباس که می شنید گفت: چقدر نادانید! از ما اهل بیت بعد از آنها منصور، سفاح ومهدی خواهند آمد که مهدی امارت را به عیسی بن مریم می سپارد».!
همو در /514 از ضحاک از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «سفاح، منصور ومهدی از ما هستند».(315)
البدایة والنهایة 6/246 درباره ی این روایت می نویسد: «این سند ضعیف است وصحیح آن است که ضحاک هیچ روایتی از ابن عباس نشنیده است. لذا روایت منقطع می باشد».
تاریخ بغداد 9/399 از ابو سعید خدری روایت می کند: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: قائم، منصور، سفاح ومهدی از ما هستند. خلافت به قائم می رسد وبه اندازه ی شاخ حجامت هم خونی ریخته نمی شود. پرچم منصور باز نمی گردد [وشکست نمی خورد]. سفاح هم مال می بخشد وخون ریزی می کند. واما مهدی، زمین را پر از عدل می کند، چنان که از ستم آکنده شده است».!
ذخائر العقبی /205 به نقل ابن عباس از پدرش آورده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او رو کرد وفرمود: «این عمویم، پدر خلفاست. سخی ترین وخوش سیماترین قریش است. از نسل او سفاح ومنصور ومهدی خواهند بود.
حافظ ابو القاسم سهمی آن را روایت کرده است».
جامع الاحادیث سیوطی 5/375 از ام سلمه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «پیوسته خلافت در میان فرزندان عمویم - شبیه پدرم - عباس است، تا آن را تسلیم دجال کنند».
اسعاف الراغبین /151 می نگارد: «در سند آن وضّاعی [دروغ پردازی] حضور دارد که روایت از آنها [راویان] نشنیده است».
فیض القدیر 6/278 می نویسد: «ابن عدی گوید: ابن ولید حدیث جعل می کرد، آنها را به هم می پیوست، اسناد ومتون روایات را می دزدید ودگرگون می کرد. ابن ابی معشر می گوید: او کذّاب است. سمهودی نیز می نویسد: در سند این روایت محمد بن ولید وضّاع وجود دارد. واگر هم صحیح می بود آن را بر مهدی، سومین خلیفه ی عباسیان حمل می کردیم».
حافظ مغربی در رد ابن خلدون /563 می گوید: «این روایت غریب ومورد انکار است. برخی توجیه کرده اند که مهدی از جهت مادر عباسی است واز جهت پدر حسنی، ولی اینچنین نبوده وحدیث اصلاً صحیح نیست».
الاذاعة /135 از الافراد والجامع الصغیر آن را نقل می کند ومی نویسد: «شوکانی در التوضیح گفته است: بین این سه حدیث ودیگر احادیث گذشته می توان چنین جمع کرد که مهدی از جهت مادر، از فرزندان عباس است. اگر این جمع را نپذیریم احادیثی که او را از فرزندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معرفی می کند، رجحان دارد».
الصواعق ابن حجر /237 می نویسد: «سند آنها ضعیف است، ولی بر فرض صحّت، منافاتی با اینکه مهدی از نسل فاطمه است - ودر احادیثی که هم بیشتر است وهم صحیح تر، آمده - ندارد، زیرا بنابراین فرض در او هم شعبه ای از بنی عباس است وهم شعبه ای از نسل حسین».
نگارنده: بعد از آنکه خود گواهی می دهند که جاعل این احادیث محمد بن ولید غلام بنی عباس است واو را کذّاب ووضّاع ومتروک الحدیث عنوان می کنند، دیگر جایی برای تلاش شوکانی وابن حجر برای این توجیه - که مادر او عبّاسی است - وجود ندارد. پندار ذهبی نیز - که احادیث از دو مهدی مستقل سخن می گویند که اوصاف متّحدی دارند ویکی عباسی است ودیگری از نسل حضرت فاطمه (علیها السلام) - چنین وضعیّتی دارد.
روایات جعلی سنیان در تحریف حدیثی صحیح!
ظاهر آن است که احادیث دروغین آنها در این باره که مهدی از فرزندان عباس است، برای سرپوش گذاردن بر این است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به عباس خبر دادند که فرزندانش چه ها خواهند کرد!
غیبت نعمانی /247 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بقیع بودند که حضرت امیر (علیه السلام) آمد وسراغ ایشان را گرفت، گفتند در بقیع است. او نزد ایشان آمد وسلام کرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: بنشین، واو را سمت راست خود نشاند.
بعد جعفر بن ابی طالب آمد وسراغ آن حضرت را گرفت وگفتند در بقیع است. او هم نزد ایشان آمد وسلام کرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را سمت چپ خود نشاند.
آنگاه عباس آمد وسراغ ایشان را گرفت وگفتند در بقیع است. او نیز آمد وسلام کرد وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را روبه روی خود نشاندند.
سپس به امیر المؤمنین (علیه السلام) رو کرده فرمودند: یا علی! آیا تو را بشارت ندهم؟ آیا تو را خبر ندهم؟ عرضه داشت: آری، یا رسول الله! فرمودند: هم اینک جبرئیل نزد من بود وخبر داد که قائم - که در آخر الزمان قیام می کند وزمین را از عدل آکنده می سازد، همان سان که از ستم وجور پر شده است - از نسل تو از فرزندان حسین است.
ایشان عرض کردند: یا رسول الله! هر خیری که از ناحیه ی خدا به ما می رسد، به واسطه ی شماست.
پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به جعفر بن ابی طالب رو کردند وفرمودند: ای جعفر! آیا به تو مژده ندهم؟ آیا تو را خبر ندهم؟ او گفت: آری، یا رسول الله! فرمودند: اکنون جبرئیل نزد من بود وخبر داد آن کسی که پرچم را به قائم می سپارد از نسل توست، آیا او را می شناسی؟ جعفر در پاسخ گفت: نه، ایشان فرمودند: آن کسی که صورتش مانند دینار است، دندان هایش چونان ارّه وشمشیرش پاره ی آتش. با خواری وارد سپاه می شود وبا عزت بیرون می آید. وجبرئیل ومیکائیل او را در میان می گیرند.
سپس رو کردند به عباس وفرمودند: عموی پیامبر! آیا خبری را که جبرئیل برایم آورده برایت بگویم؟ او هم گفت: آری، یا رسول الله! ایشان فرمودند: جبرئیل به من گفت: بدا به حال ذریه ی تو از فرزندان عباس! او عرضه داشت: ای رسول خدا! آیا از زنان دوری گزینم؟ فرمودند: خداوند از آنچه واقع می شود فارغ شده است».
همان /248 از عبد الله بن عباس نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به پدرم فرمودند: «ای عباس! بدا به حال ذریه ام از دست فرزندان تو وبدا به حال ذریه ی تو از فرزندان من. عرض کرد: ای رسول خدا! از آمیزش با زنان دوری نکنم؟ - ویا گفت: آیا خودم را عقیم نکنم؟ - آن حضرت فرمودند: علم خدا گذشته است وامور به دست اوست، ودر فرزندان من همان خواهد شد».
سلیم /427 با سند خود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «خداوند آخرت را برای ما اهل بیت برگزید ودنیا را برایمان نپسندید. سپس به ابن عباس رو کردند وفرمودند: سرآغاز نابودی بنی امیه - وپس از آنکه ده نفر از آنها به حکومت می رسند - بر دست فرزندان توست، پس آنان از خدا بترسند ومراقب عترت وفرزندان من باشند.
چرا که دنیا برای هیچ کسی پیش از ما وپس از ما بقا نداشته ونخواهد داشت. دولت ما آخرین دولت هاست. [در آن روزگار] هر روزی دو روز خواهد بود وهر سالی دوسال. آن کسی که زمین را همان گونه که از جور وستم پر شده از عدل وداد می آکند، از ماست».
منصور ادّعا کرد پسرش مهدی موعود است!
عباسیان به این ادعا بسنده نکردند که پرچم های خراسان را - که برای یاری امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وعده داده شده - بیرق های انقلاب خود معرفی کنند، ونیز به احادیث دروغینی که جعل کردند ودر آن چنین جلوه دادند که رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) به عباس بشارت داده است که حکومت تا زمان خروج دجال در میان فرزندان اوست، اکتفا نکردند!
بلکه منصور پس از آنکه محمد بن عبد الله - که حسنیون مدّعی مهدویّت او بودند - وبرادرش ابراهیم را کشت، بر آن شد تا پسرش محمد بن عبد الله را مهدی موعود معرفی کند!
ذهبی در تاریخ الاسلام 9 /49 نقشه ی منصور واجبار برادرش عیسی را بر اینکه خود را از خلافت خلع کند، چنین وصف می کند: «سفاح به هنگام احتضار خلافت را به منصور وپس از وی به عیسی سپرد. منصور هم با ملاطفت ونرمی با برادرش سخن گفت تا او را به کناره گیری از قدرت وادارد. عیسی در پاسخ گفت: سوگندها وپیمان هایی را که بر گردن من ومسلمین است چه کنم؟
وقتی منصور دید برادرش از کناره گیری امتناع می کند، از او روگردان شد. وی در مجالس مهدی را بر عیسی مقدم می داشت. آنگاه بر آن شد تا در خانه ی عیسی گودالی حفر کند که وی در آن بیفتد وبه هلاکت برسد. اما او مراقب بود. پس از مدتی بیمار شد، حتی می گویند: منصور او را مسموم کرد. عیسی برای رفتن به کوفه برای معالجه از برادر اجازه گرفت. کسی که او را بدین سفر ترغیب نمود، طبیب او بختیشوع بود. او گفت: به خدا سوگند جرأت مداوای تو را ندارم وبر جان خود ایمن نیستم. منصور به وی اجازه ی رفتن به کوفه را داد. بیماری عیسی تا آنجا پیش رفت که موی سرش ریخت. ولی پس از مدّتی بهبودی یافت.
پسرش موسی به علّت خوف بر جان خود وپدرش تلاش کرد تا پدر را بر اطاعت منصور وادارد ودر این راستا حیله ای اتّخاذ کرد. موسی به منصور گفت: در حضور پدرم فرمان بده که اگر کناره گیری نکند، مرا خفه کنند! منصور هم کسی را برای انجام این کار فرستاد. عیسی چون این را دید فریاد زد وخود را از قدرت خلع نمود وگفت: این دست من است وبا مهدی بیعت می کنم».(316)
و بدین ترتیب منصور به مقصود خویش نائل شد وبرادرش از قدرت کناره گیری کرد. او در قصر رصافه که آن را مخصوص مهدی بنا کرده بود، مجلسی تشکیل داد وفقها وقضاة را حاضر کرد. آنان هم آمدند وبا ولیّ عهد او مهدی منتظَر (!) بیعت کردند.
ابن عساکر در 48 /9 می نویسد: «منصور برای مردم سخنرانی کرد وماجرای عیسی ورضایت او به مقدّم داشتن مهدی در ولایت عهدی را بیان نمود. عیسی نیز سخن گفت وخلافت را تسلیم مهدی نمود. مردم هم با مهدی وبعد از مرگ او با عیسی بیعت کردند».
الاغانی 13/313 از فضل بن ایاس هذلی کوفی: «منصور در صدد آن بود که برای مهدی بیعت بگیرد، ولی پسرش جعفر به این کار اعتراض داشت. منصور فرمان داد تا مردم اجتماع کنند وبه دنبال آن سخنرانان به سخنرانی پرداختند. شاعران نیز در وصف مهدی وفضائل او سروده های خود را ارائه کردند واز جمله ی آنان مطیع بن ایاس بود. مطیع پس از سخنرانی وشعر خوانی به منصور رو کرد وگفت: یا امیر المؤمنین! فلانی از فلانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که گفتند: مهدی که محمد بن عبد الله است از ماست ومادر او از غیر ما، او زمین را که پر ازستم شده پر از عدالت خواهد کرد. واین عباس بن محمد برادرت نیز بر این سخن گواهی می دهد. آنگاه به عباس رو کرد وگفت: تو را به خدا قسم می دهم، آیا این حدیث را شنیده ای؟ او هم از ترس منصور پاسخ مثبت داد!
سپس منصور مردم را به بیعت با مهدی امر کرد. وقتی مجلس به پایان رسید، عباس بن محمد که چنان شوکه بود که گویا در آنجا حضور نداشت گفت: آیا این زندیق را دیدید که بر خدای (عز وجل) ورسولش دروغ بست ومرا نیز به گواهی گرفت، من هم از ترس منصور شهادت دادم وهمه ی کسانی که حضور داشتند مرا تکذیب کردند؟!
این خبر به جعفر پسر منصور رسید، او هم مطیع را - که خادم وبسیار نزدیک به او بود - از خود راند.
جعفر بسیار شوخ طبع بود، وقتی شنید مطیع چنین کاری کرده است، خشمگین شد وبیعت با محمد برایش گران آمد، پس عورت خود را بیرون آورد وسخن رکیکی گفت که از نقل آن خودداری می کنیم».(317)
ولیکن بعدها دیدند که این مهدی نه تنها قرار نیست ظلم وستم را از زمین محو سازد، بلکه با فسق وفجوری که خود دارد آن را می گستراند! نه تنها بدون شمارش بخشش می کند، بلکه اموال مسلمین را مصادره کرده موجب فقر وبیچارگی آنان می شود! می نویسند: «او می گسار، نی نواز وخونریز بوده است ودختری آوازه خوان وموسیقی دان از خود به جا می گذارد که عُلَیّه عباسی نام دارد».(318)
مهدی شیفته ی کبوتر بازی بود، به همین خاطر راویان دربار به حدیث نبوی: «شرط بندی تنها در تیر اندازی، شتر سواری واسب دوانی است»، قسم چهارمی که پرنده بازی باشد را افزودند واو هم به راوی آن کیسه ای طلا بخشید!(319)
وی زورگو وخونریز بود ومردی را به خاطر نقل حدیثی از اعمش به قتل رساند.(320) او در خواب دید که چهره اش سیاه است، ودر پی آن دختری برایش زاده شد، ودر بیداری چنین شد!(321)
او به دنبال فرصتی بود تا عیسی پسر عموی پدر وولیّ عهد خود را از بین برد، همو که خود را از قدرت خلع کرده بود، در نتیجه او را به هلاکت رساند وپسرش موسی را ولیّ عهد خود کرد.(322)
او زمام امور دولت را به همسرش خیزران سپرد(323)، ودر جبال ایران شهر سیروان را بنا کرد ودر همان جا مرد ومدفون شد.(324)
وی ده سال حکومت کرد ودر سال 169 در سنّ 43 سالگی مرد.(325)
از این رو نواصب مجبور شدند اعتراف کنند به اینکه او مهدی موعود نبوده است!(326)
11. هارون الرشید به دروغ پدر وجدّش اعتراف می کند!
اعلام الوری /365 از سلیمان بن اسحاق بن سلیمان بن علی بن عبد الله بن عباس آورده است: «پدرم برایم نقل کرد: روزی نزد رشید بودم که سخن از مهدی وعدالتش به میان آمد ودر این باره بسیار سخن گفته شد. او گفت: گمان می کنم شما می پندارید او پدر من مهدی است!
او از پدرش از پدربزرگش از ابن عباس از عباس برایم روایت کرد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمودند: ای عمو! از نسل من دوازده خلیفه خواهند بود، آنگاه اموری زشت، سخت ودشوار جلوه خواهد کرد، سپس مهدی از فرزندان من قیام می کند وخداوند در یک شب امر او را مهیّا می سازد. او زمین را - همان سان که از ظلم آکنده شده - از عدالت پر خواهد نمود. وهر آن مقدار که خدا بخواهد در زمین درنگ خواهد کرد، آنگاه دجال خروج می کند».(327)
12. اندکی پیش از ظهور امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، دوازده دروغ پرداز ادّعای مهدویت می کنند:
شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد /358 از ابو خدیجه از امام صادق (علیه السلام): «قائم خروج نمی کند، مگر آنکه پیش از او دوازده نفر از بنی هاشم خروج کنند که همگی مردم را به سوی خود می خوانند».(328)
کافی 1/238 وغیبت نعمانی /151 از آن حضرت چنین روایت می کنند: «دوازده پرچم مشتبه برافراشته خواهند شد که از یکدیگر قابل تشخیص نیستند! مفضل گوید: من گریستم. امام (علیه السلام) فرمودند: ای ابا عبد الله! چرا گریه می کنی؟ عرضه داشتم: چرا گریه نکنم وحال آنکه شما می فرمایید: دوازده پرچم که از یکدیگر قابل تمییز نیستند، برافراشته خواهند شد؟ [در چنین وضعیّتی] ما چه کنیم؟
امام (علیه السلام) به [نور] خورشید که داخل اتاق شده بود نگریسته فرمودند: ای ابا عبد الله! این خورشید را می بینی؟ گفتم: آری، فرمودند: به خدا سوگند امر [امامت وحقّانیت] ما از این خورشید روشن تر است».
الفتن 1/291 نقل می کند: «سپس مهدی به طرف عراق می رود. پیش از آن، دوازده پرچم در کوفه برافراشته می شود که صاحبان آنها معروف هستند. مردی از فرزندان حسن یا حسین که به پدرش دعوت می کند، در کوفه کشته می شود».
13. حذف نسب امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از کتاب الفتوحات المکیة!
از جمله تحریفاتی که رخ داده است، تحریف در الفتوحات المکیة ابن عربی است. تعدادی از منابع تصریح وی را بر نسب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) واینکه ایشان فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) ونیز از نسل امیر المؤمنین وصدیقه ی طاهره (علیهما السلام) است نقل کرده اند، ولیکن نواصب آن را در چاپ های کتاب حذف کرده اند!
در الزام الناصب 1 /192 می نویسد: «محیی الدین بن عربی در باب سیصد وشصت وشش فتوحات می گوید: بدانید که البته مهدی خروج خواهد کرد. اما خروج نمی کند مگر بعد از آنکه ظلم وجور در زمین فراگیر شود، پس او می آید وآن را از داد وعدل آکنده می سازد. اگر تنها یک روز از دنیا باقی مانده باشد، خدا آن را چنان طولانی می گرداند تا او به خلافت رسد.
او از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واز نسل فاطمه است. جدّ او حسین بن علی بن ابی طالب است وپدرش حسن عسکری پسر امام علی النقی پسر امام محمد تقی پسر امام علی الرضا پسر موسی الکاظم پسر امام جعفرصادق پسر امام محمد باقر پسر امام زین العابدین علی پسر امام حسین بن علی بن ابی طالب است ونامش مشابه نام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد.
مسلمانان بین رکن ومقام با او بیعت می کنند. او در هیئت وظاهر شبیه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است ولی در اخلاق از ایشان پایین تر است، زیرا کسی در اخلاق مانند ایشان نخواهد بود، خداوند تعالی می گوید: وَإِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ(329)، وراستی که تو اخلاقی والا داری.
پیشانی او بلند است وبینی اش برجستگی دارد. اهل کوفه بیشترین یاری را به او می رسانند. او مال را به تساوی قسمت می کند ودر میان رعیّت به عدالت رفتار خواهد نمود. خضر در مقابل او راه می رود. او پنج، هفت ویا نه سال زندگی خواهد کرد. شیوه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را پیروی می کند واز آن تخطّی نمی نماید.
او فرشته ای دارد که به او کمک می کند، ولی آن را نمی بیند. روم را به همراه هفتاد هزار مسلمان با تکبیر فتح خواهد نمود. خدا اسلام را پس از آنکه به ذلّت دچار شده، به وسیله ی او عزّت خواهد بخشید وبعد از آنکه مرده است، زنده خواهد کرد.
او جزیه تعیین، وبا شمشیر به خدا دعوت می کند. هر که ابا کند کشته می شود وهر که به نزاع بپردازد، تنها وبدون یاور می ماند. او به دینی به دور از آراء حکم می نماید».
این در حالی است که در فتوحاتی که هم اکنون موجود است چنین آمده است، در 3 /327 آمده است: «بدان - خداوند ما را تأیید کند - که خدا خلیفه ای دارد که وقتی زمین پر از ستم وجور شده، قیام می کند وآن را از عدل وداد مملو می سازد. اگر تنها یک روز از دنیا باقی مانده باشد، چنان آن را طولانی خواهد کرد تا این خلیفه که از عترت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) واز فرزندان فاطمه است به حکومت رسد.
نام او شبیه نام پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است وجدّ او حسین بن علی بن ابی طالب. بین رکن ومقام با او بیعت می کنند. او در ظاهر به پیامبر شبیه است، ولی در خلق وخو از ایشان پایین تر است، زیرا کسی در اخلاق مانند ایشان نخواهد بود، خداوند تعالی می گوید: وَإِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ.
پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد. اهل کوفه بیشترین یاری را به او می رسانند. او مال را به تساوی قسمت می کند ودر میان رعیّت به عدالت رفتار خواهد نمود واختلافات را فیصله خواهد داد.
مردی نزد او می آید ومی گوید: به من مالی بده، او هم که اموال را مقابل خود دارد، آن مقداری که او می تواند با خود حمل کند، در لباسش می ریزد.
او در برهه ای قیام می کند که دین ضعیف شده است. خدا به دست او آنچه را که به وسیله ی قرآن اصلاح نکرده، اصلاح می کند. شخصی که جاهل، بخیل وترسوست، توسّط خدا در یک شب اصلاح می شود وبه داناترین، سخی ترین وشجاع ترین مردم مبدّل می گردد.
نصرت در مقابل او راه می رود. پنج، هفت ویا نه سال زندگی خواهد کرد. شیوه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را پیروی می کند واز آن تخطّی نمی نماید. او ناتوان را حمل می کند وضعیف را در راه حق تقویت می کند. او از میهمان پذیرایی می کند ومصیبت دیدگانی را که در راه خدا مصیبت دیده اند، یاری می رساند. به سخن خود عمل می کند، آنچه را می داند می گوید، وآنچه را می بیند می داند.
روم را در کنار هفتاد هزار نفر از فرزندان اسحاق با تکبیر فتح خواهد نمود. حماسه ی بزرگ را که میهمانی خدا در عکا باشد، درک خواهد کرد.
ظلم وظالم را از بین می برد، دین را بر پا می دارد، در اسلام روح می دمد وآن را پس از ذلّت ومرگ، عزّت می بخشد وزنده می گرداند. جزیه تعیین می کند وبا شمشیر به سوی خدا فرا می خواند. هر که ابا کند کشته می شود وهر که نزاع نماید، تنها وبدون یاور خواهد ماند. او حقائق دین را - آنچنان که اگر رسول خدا زنده بود، انجام می داد - آشکار خواهد نمود.
مذاهب را از روی زمین بر خواهد چید، وتنها دین خالص باقی خواهد ماند. دشمنان او کسانی هستند که احکام او را مخالف احکام رهبران خود می بینند، ولی با ناخوشنودی واز ترس شمشیر وغضب او، واز سر طمع، به حکم او در می آیند.
عموم مسلمانان بیش از خواص آنها از وجود او مسرورند. عارفان به خدا به جهت شناختی که خدا از او به آنان می دهد با او بیعت می کنند.
او مردانی الهی دارد که دعوت او را اقامه می کنند واو را یاری می رسانند. آنان وزیرانی هستند که بارهای مملکت را به دوش می کشند واو را در مأموریت الهی یاری می کنند.
عیسی بن مریم برای او در کنار مناره ی سفیدی که در شرق دمشق است، در حالی که دو جامه ی زرد در بر دارد وبر دو فرشته تکیه داده است، فرود می آید. از سر او مانند پیمانه ای که فرو می ریزد، آب می ریزد، گویا از حمّام آمده است. مردم می خواهند نماز عصر را بخوانند که امام برای او از جای خود کنار می رود. پس او جلو آمده بر آنان به سنت محمد نماز می گزارد. او صلیب ها را در هم می شکند وخوک ها را می کشد.
خداوند مهدی را پاک ومطهّر قبض روح می کند.
در زمان او سفیانی در کنار درختی در غوطه ی دمشق(330) کشته می شود، ولشکر او در بیابانی بین مدینه ومکه به زمین فرو می روند. چنان که تنها یک نفر از آنها باقی می ماند که از جهینه است. این لشکر سه روز مدینه را برای خود مباح کرده بودند وبعد از آن به سمت مکه می رفتند که به این بلا دچار می شوند. هر کسی که او را به همراهی با این لشکر مجبور کرده بودند، با همان نیّتی که داشته محشور می شود.
قرآن حاکم است وشمشیر نابودگر، لذا در روایتی وارد شده است: خداوند به وسیله ی سلطان آنچه را که به وسیله ی قرآن اصلاح نکرده اصلاح می نماید.
ألا إن ختم الأولیاء شهید وعین إمام العالمین فقید هو السید المهدی من آل أحمد هو الصارم الهندی حین یبید هو الشمس یجلو کل غم وظلمة هو الوابل الوسمی حین یجود.
بدانید که آخرینِ اولیاء گواه است وامام جهانیان در میان نیست.
او آقا ومهدی از خاندان احمد وشمشیر هندی است، آن هنگام که نابود می سازد.
او خورشید است وهر اندوه وظلمتی را از میان می برد، او باران بهاری است هنگامی که می بارد».

فصل (9): اوصاف امام (عجّل الله فرجه) / برخی اوصاف جسمی ومعنوی امام عصر (عجّل الله فرجه)

برخی اوصاف جسمی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(331):
1. پیشانی او بلند است، بینی اش برجستگی دارد ودندان هایش فاصله
سنن ابو داود 4 /107 از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «مهدی از من است. پیشانی او بلند است وبینی اش برجستگی دارد. او زمین را همانسان که پر از ستم وجفا شده است، از عدل وداد آکنده می سازد، وهفت سال حکومت خواهد کرد».(332)
مسند احمد 3 /17 از ابو سعید از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «قیامت به پا نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیت من به حکومت رسد. پیشانی او بلند است وبینی اش برجستگی دارد. او زمین را از عدالت مملو می سازد، همان گونه که پیش از آن از ستم پر شده است، واین هفت سال خواهد بود».
مسند ابو یعلی 2 /367 از همو چنین نقل می کند: «از میان اهل بیتم کسی در این امت قیام خواهد کرد که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد. او عدالت را در زمین می گسترد، چنان که از جفا وبیداد آکنده شده است».
الدر المنثور 6 /57 می نویسد: «احمد وابو داود از ابو سعید از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کنند...».
سنن الدانی /94 از همو روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «در آخر الزمان مردی جوان وخوش سیما که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد، از عترت من قیام می کند. او زمین را که قبل از او از ستم وظلم پر شده، از داد وعدل آکنده خواهد ساخت، وهفت سال حکومت خواهد کرد».(333)
المستدرک 4 /557 از ابو سعید خدری نقل می کند - وآن را بنابر شرط مسلم صحیح می شمارد - که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «مهدی از ما اهل بیت است. بینی اش برجستگی دارد وپیشانی اش بلند است. او به این مقدار زندگی می کند - ودست چپ خود را باز کردند وبه همراه دو انگشت مسبّحه [سبّابه] وابهام نشان دادند [یعنی هفت سال] -».(334)
الفتن 1 /373 از ابوسعید از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «مهدی پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد».(335)
الفردوس 4 /221 از حذیفه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «مهدی مردی است از فرزندان من، چهره ی او مانند ماهِ درخشان است، رنگ او رنگ عربی(336) است واندام او اسرائیلی(337) او زمین را پر از داد خواهد ساخت، همان طور که از ستم پر شده است. اهل آسمان وزمین و[حتی] پرنده در آسمان از خلافت او رضایتمند خواهند بود. او بیست سال حکومت خواهد داشت».
در منابع ما شیعیان نیز طبری امامی روایاتی را که ابو یعلی واحمد از ابو سعید آورده اند، نقل می کند.(338)
2. او مسن است، ولی جوان جلوه می کند ومرور روزگاران او را پیر نخواهد کرد:
کمال الدین 2 /652 از ابو الصلت هروی نقل می کند: «از امام رضا (علیه السلام) درباره ی نشانه های قائم به هنگام قیام پرسیدم وایشان فرمودند: علامت او این است که مسن است ولی جوان جلوه می کند، کسی که او را می نگرد چهل ساله وحوالی آن تخمین می زند. از علامات ظهور او آن است که با گذر روزها وشب ها پیر نمی شود، تا آنکه اجل فرا رسد».
غیبت نعمانی /188 و211 از علی بن ابی حمزه از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل می کند: «چون قائم قیام کند، مردمان او را نخواهند پذیرفت، چون جوان وشاداب می آید. تنها کسانی که خدا در عالم ذرّ نخستین از آنها میثاق گرفته است بر اعتقاد به او خواهند بود.
در روایتی دیگر ایشان فرمودند: بالاترین گرفتاری آن است که امامشان به صورت جوان می آید وحال آنکه او را پیرمرد می انگاشتند».(339)
3. سفید مایل به سرخی:
کمال الدین 2 /653 روایت می کند که حضرت امیر (علیه السلام) بر منبر فرمودند: «در آخر الزمان مردی از فرزندان من قیام می کند. او سفید مایل به سرخی است،... ران هایی ستبر دارد، استخوان های شانه اش بزرگ است، در پشت خود دو خال دارد که یکی به رنگ پوست اوست ودیگری مانند خال پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم).
او دو نام دارد: یکی پنهان ودیگری آشکار. آنکه پنهان است احمد وآنکه آشکار است محمد.
چون پرچمش را به اهتزاز در آرد، میان مشرق ومغرب را روشن می کند. او دستش را بر روی سر بندگان می گذارد وبه دنبال آن هیچ مؤمنی نخواهد بود مگر آنکه دلش از پاره ی آهن سخت تر می شود وخدا بدو نیروی چهل مرد می دهد. هیچ مرده ای نخواهد بود مگر آنکه سرورِ این امر به قبرش وارد می شود. آنان در قبرها با هم دیدار می کنند وبه قیام قائم (علیه السلام) بشارت می دهند».(340)
4. چشمان او گود، ابروانش بر آمده ومیان دو شانه اش عریض است:
غیبت نعمانی /215 از حمران بن اعین نقل می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: فدایتان گردم، من بر کمر خود کیسه ای که در آن هزار دینار بود بسته ووارد مدینه شدم، وبا خدا عهد کرده بودم که دینار دینار آن را بر در خانه ی شما انفاق کنم، مگر آنکه سؤالم را پاسخ دهید!
امام (علیه السلام) فرمودند: بپرس وپاسخ بگیر، ودینارهایت را انفاق نکن. عرضه داشتم: شما را به خویشاوندی با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قسم می دهم، آیا صاحب الامر وقائم شمایید؟ فرمودند: نه. گفتم: پدر ومادرم فدایت، او کیست؟ ایشان فرمودند: او به سرخی مایل، چشمانش گود، ابروانش بر آمده، میان دو شانه اش عریض است...».
ایشان در ادامه روایتی دیگر را نقل می کند: «حمران گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: شما قائم هستید؟ فرمودند: از نسل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم، وخواهان [انتقام و] خون(341)، وخداوند هر آنچه را بخواهد انجام می دهد. سؤالم را تکرار کردم وایشان فرمودند: می دانم مقصودت چیست، آنکه درباره اش می پرسی...».
5. نام او نام من است وشمائل او شمائل من:
کمال الدین 2 /411 از امام صادق (علیه السلام) از رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که فرمودند: «قائمِ از فرزندان من، همنام وکنیه ی من است. شمائل مرا دارد وسنّت مرا به اجرا می گذارد. او مردمان را بر ملّت وشریعت من وامی دارد وبه کتاب خدای (عز وجل) دعوت می کند. هر که فرمان او برد، از من اطاعت کرده است، هر کس او را عصیان کند، مرا عصیان نموده است، هر که او را در غیبتش انکار کند، مرا انکار کرده است، هر کس او را تکذیب نماید، مرا تکذیب کرده وهر که تصدیق او کند، مرا تصدیق کرده است.
از کسانی که مرا درباره ی او تکذیب می کنند، سخن مرا درباره ی او منکر می شوند، وامتم را از راهش گمراه می کنند، به خدا شکایت می کنم وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ(342)، وکسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت».
این دست احادیث وسایر روایات از شباهت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در ظاهر وخلق وخو حکایت دارند، ونیز اینکه از سنّت آن حضرت پیروی می کند واسلام وقرآن را زنده می گرداند ونور آن را منتشر می سازد.
6. سیره ی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در پوشاک:
کافی 1 /411 و6 /444 از حماد بن عثمان نقل می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی خدمت ایشان عرض کرد: خداوند امور شما را سامان دهد، شما می گفتید که علی بن ابی طالب (علیه السلام) لباس خشن در بر می کرد، او جامه ای چهار درهمی - ویا حدود همین قیمت ها - را می پوشید، اما شما لباس جدید می پوشید؟!
امام (علیه السلام) فرمودند: همانا علی بن ابی طالب (علیه السلام) آن لباس را در زمانی می پوشید که بر او خرده نمی گرفتند، واگر امروز چنان لباسی را در بر می کرد، بدان مشهور [وانگشت نما] می شد.
بهترین لباس در هر زمانی لباس اهل آن زمان است. جز آنکه هنگامی که قائم ما اهل بیت قیام کند، لباس امیر المؤمنین (علیه السلام) را خواهد پوشید وبه سیره ی ایشان رفتار خواهد کرد».
تحف العقول /446 روایت می کند: «معمر بن خلاد به امام رضا (علیه السلام) گفت: خداوند فرج شما را نزدیک گرداند. ایشان فرمودند: ای معمر! آن فرج [که به دنبال آسایش ورفاه در آن هستی] فرج شما خواهد بود، اما من - به خدا قسم - توشه دانی که در آن یک کف دست آرد هست ومهر شده، خواهم داشت».
این سخن بدان معناست که وقتی ما به حکومت برسیم، رفاه وتنعّم برای شماست، اما ما با فقراء هم سان خواهیم زیست وطعام من بسان ندارترین مردم خواهد بود، چونان حضرت امیر (علیه السلام).
7. این وصف: «بین دو ران او فاصله است» برای آن حضرت ثابت نیست:
شرح نهج البلاغة 1 /281 از اسماعیل بن عباد از حضرت امیر (علیه السلام): «ایشان مهدی را یاد کردند، او را از نسل امام حسین (علیه السلام) معرفی نمودند واوصافش را بر شمردند: مردی است که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد... بین دو ران او فاصله است، دندان هایش فاصله ودر ران راست او خالی قرار دارد.
وی در ادامه می گوید: همین حدیث را ابن قتیبه در غریب الحدیث آورده است».(343)
غیبت نعمانی /214 از ابو وائل نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) به امام حسین (علیه السلام) نگریست وفرمود: این پسرم سید وآقاست، هم چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را نامید، وخداوند از نسل او مردی را خواهد آورد که به نام پیامبرتان است ودر خلقت واخلاق شبیه اوست.
او به هنگام غفلت مردم، مردن حق وآشکار شدن جور قیام می کند. به خدا سوگند اگر قیام نکند گردنش زده می شود. با خروج او اهل آسمان وساکنان آن مسرور می شوند. او مردی است که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد،... بین دو ران او فاصله است، در ران راست او خالی وجود دارد ودندان هایش از یکدیگر فاصله دارند. او زمین را از عدالت پر می کند، همان سان که از ستم وبیداد آکنده شده است».(344)
نگارنده: این صفت از طریق اهل بیت (علیهم السلام) نرسیده است، واین روایت که از حضرت امیر (علیه السلام) منقول است، به راویانی غیر شیعی منتهی می شود. ما در بیان اوصافی که از معصومین (علیهم السلام) نرسیده، می بایستی احتیاط کنیم، زیرا ممکن است آن را برای انطباق بر شخصی که ادّعای مهدویّت کرده است، جعل کرده باشند. البته در کمال الدین 2 /653 از امام باقر (علیه السلام) وارد شده است: «ران های او عریض است»، ولی عریض که به معنای درشتی است، چیزی غیر از فاصله دار بودن آنهاست وبه شخصی که دچار آن باشد افحج گویند. این حالت حاکی از خللی در ران هاست که در راه رفتن ورکوع وسجود تأثیر می گذارد.
درباره ی عمر گفته اند که وی افحج بوده است. طبری در تفسیر خود 2 /794 می نویسد: «عمر نماز می خواند ودو نفر یهودی پشت سر او بودند. هنگامی که وی می خواست رکوع کند، به طور طبیعی قادر به انجام آن نبود. یکی از آن دو به دیگری گفت: این همان است؟ وقتی عمر از نماز فارغ شد گفت: سخن شما را شنیدم. آن دو گفتند: ما در کتاب خود خوانده ایم که مردی آهنین خواهد آمد که قدرت بر زنده کردن مردگان را - که حزقیل به اذن خدا داشت - به او می دهند».
حال این حالت فاصله دار بودن یا همان فحج است(345) که گذشت ویا چیزی شبیه به آن.(346)
از آنجا که این حالت عیب به حساب می آید، در معصوم (علیه السلام) نخواهد بود.
برخی اوصاف معنوی امام (علیه السلام):
1. رأی را تابع قرآن قرار می دهد، آن هنگام که قرآن را تابع رأی خود قرار می دهند:
نهج البلاغة عبده 2 /21 و4 /36: «او خواهش نفسانی را به هدایت بازمی گرداند، وآن هنگامی است که مردم هدایت را تابع هوی ساخته اند، ورأی [آنان] را پیرو قرآن خواهد کرد، واین زمانی است که قرآن را تابع رأی [خود] کرده اند. تا آنکه آتش جنگ میان شما افروخته شود، دندان هایش را بنمایاند، پستانهایش پر از شیر است، مکیدن آن شیرین است، اما پایان آن تلخ وزهرآگین.
آگاه باشید فردا - که آنچه را نمی شناسید با خود خواهد آورد - فرمانروایی که از این طایفه [امویان] نیست، عاملان حکومت را به جرم کردار زشتشان دستگیر کند. زمین گنجینه های خود را برایش بیرون آورد وکلیدهای خویش را تسلیم او سازد.
پس او روش عادلانه را به شما بنماید وکتاب وسنّت را که مرده اند زنده گرداند».(347)
نهج البلاغة صبحی صالح /208: «برای پیمودن راه های ضلالت، وواگذاردن راههای هدایت به چپ وراست رفتند. پس بدانچه خواهد بود وانتظار آن می رود، شتاب نیارید! وآن را که فردا خواهد آورد، دیر نشمارید. چه بسیار کسانی که به چیزی شتاب دارند که اگر بدان دست یابند، آرزو کنند بدان نرسیده بودند، وچه نزدیک است امروز، به فردایی که سپیده ی آن خواهد دمید.
ای مردم وقت آن است که هر وعده ای رخ نماید، وآنچه نمی شناسید نزدیک است جلوه کند.
هر که از ما [اهل بیت] بدان رسد، با چراغی روشن در آن راه رود، وبر جای پای صالحان گام نهد تا بند از گردنی بگشاید، بنده ای را آزاد نماید، جمع [گمراهان] را پراکنده گرداند، وپریشانی [مؤمنان] را به اتّفاق مبدّل سازد.
او از مردم پنهان است، اثر شناس اثر او را نمی بیند، هر چند پیاپی نگاه کند. سپس در آن [نبردها] مردمی چنان خود را آماده کنند، که آهنگر تیغه ی شمشیر را تیز می کند، دیده هایشان به تنزیل قرآن روشن می شود ودر گوش هایشان تفسیر آن خواهد افتاد، وشامگاه وبامداد جام های حکمت نوشانده شوند».(348)
2. معدنی اصیل وشخصیتی ربانی:
غیبت نعمانی / 212 از امام حسین (علیه السلام) روایت می کند: «شخصی نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) آمد وگفت: به ما در مورد مهدیتان خبر دهید. امام (علیه السلام) فرمودند: هنگامی که بسیاری از میان روند [وقرون زیادی بگذرد]، مؤمنان کم شوند، ویاوران دین از بین روند، پس آن زمان است، آن زمان است.
او گفت: یا امیر المؤمنین! او از کدام دودمان است؟ فرمودند: از بنی هاشم، قلّه ی عرب ودریای سرازیر آنها چون بر آن وارد شوند، پناهگاه آنان هنگامی که مورد هجوم قرار گیرند ومعدن زلال آن چون کدر شود.
هنگامی که مرگ آزمند شود، او نهراسد، وچون نزدیک شود، ضعف وسستی از خود نشان ندهد، وهنگامی که پهلوانان درگیر شوند، به عقب نرود.
آستین همت بالا زده، قهار، ظفرمند، شیر بیشه، درو کننده [ی ظالمان]، مرد افکن، شجاع، شمشیری از شمشیرهای خدا، بزرگ وسخی است. در اوج شرافت وآقایی رشد کرده ومجد استوار او در گرامی ترین ریشه هاست. پس چیزی - که به سوی فتنه ها بَرد وچون سخن گوید بدترین گوینده است وهنگامی که سکوت کند خباثت وفساد را در [درون] خود دارد - تو را از او باز ندارد.
آنگاه امام (علیه السلام) دوباره به وصف امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداخته فرمودند: وسیع ترین پناهگاه شماست، بیشترین دانش را دارد واز همه ی شما به رحِم بیشتر می رسد.
خدایا! برانگیختن او را رهایی از غم واندوه قرار ده وبه او پراکندگی امت را به اتّفاق مبدّل ساز.
پس اگر خداوند برای تو خیر خواست، عزم خود را استوار کن، واگر به [دیدار] او توفیق یافتی از او روی مگردان، وچون به سویش رهنمون شدی، از او مگذر، آه - وبا دست به سینه شان اشاره کردند که چقدر مشتاق دیدار او هستند -».
3. سپر حکمت را در بر دارد وآن را با تمام آداب فرا گرفته است:
نهج البلاغة صبحی صالح /263 خطبه ی 182: «او سپر حکمت را در بر دارد وآن را با تمام آداب - که روی آوردن بدان وشناخت آن وتنها بدان همت گماردن باشد - فراگرفته است. حکمت گمشده ی اوست که به دنبال آن می باشد، وحاجتی است که آن را می جوید.(349)چون اسلام غریب ومانند شتری شود که [از فرط خستگی] دم خود را به حرکت در آورد وگردنش را به زمین بچسباند، او نیز غریب خواهد شد. او باقی مانده ای از حجت های باقی مانده ی خدا وجانشینی از جانشینان انبیاست».
ابن ابی الحدید در شرح خود 10 /95 می نویسد: «هر گروهی این سخن را بر حسب اعتقاد خود تفسیر می کند. شیعیان بر این پندارند که مقصود از آن مهدی منتظرِ نزد آنهاست. صوفیه گمان می کنند که مقصود ولیّ خدا در زمین است. بنابر اعتقاد صوفیان دنیا از ابدال که چهل نفرند، واوتاد که هفت نفرند، وقطب که یک نفر است، خالی نخواهد شد. اگر قطب بمیرد، یکی از اوتاد جانشین او خواهد شد، ویکی از ابدال به جای او در اوتاد قرار می گیرد ویکی از اولیاء که برگزیده ی خداست، به جای او در میان ابدال قرار خواهد گرفت.
اما ما خود بر این باوریم که خداوند تعالی امت را از جماعتی از مؤمنین آگاه به عدالت وتوحید - که اجماع علماء به اعتبار وجود سخن آنها حجّت است، اما از آنجا که آنها را نمی توانیم بشناسیم اجماع همه را حجت می دانیم - خالی نخواهد گذاشت.
اصحاب ما می گویند: کلام امیر المؤمنین (علیه السلام) به این دسته از عالمان به این اعتبار که آنان گروه وجماعتی هستند نظر ندارد، بلکه به وصف یک یک آنان اشاره دارد.
اما فلاسفه می پندارند که مقصود آن حضرت عارف است، آنها در عرفان واوصاف اهل آن سخنانی دارند که کسی که با اقوال آنها مأنوس باشد، از آن آگاه است.
اما در نظر من بعید نیست که منظور قائم آل محمد (علیه السلام) در آخر الزمان باشد، آن هنگامی که خدا او را می آفریند. اگر چه الآن موجود نیست، زیرا دلیلی بر وجود او نداریم(!) تمامی فرق مسلمانان اتفاق نظر دارند که دنیا وتکلیف تنها با اوست که به پایان می رسد.
اینکه امام (علیه السلام) فرمودند: سپر حکمت را در بر دارد، بدان معناست که نفس را از هواهای آن ومحسوسات جدا ساخته است، چرا که با این کار می توان در مقابل تیرهای هوی وهوس آن را نگاهداشت، همان طوری که سپر شخص را از اصابت تیرها نگاه می دارد».
4. او قرآن را به اجرا می گذارد وهمان گونه که نازل شد، به مردم می آموزد:
کافی 8 /396 نقل می کند: «مردی خدمت امام باقر (علیه السلام) آمد وگفت: شما اهل بیت رحمت هستید وخداوند شما را بدان اختصاص داده است. امام (علیه السلام) فرمودند: ما اینچنین هستیم والحمد لله، ما هیچ کس را در گمراهی داخل واز هدایت خارج نمی کنیم. دنیا سپری نمی شود تا آنکه خدای (عز وجل) مردی از ما اهل بیت را برانگیزد که به کتاب خدا عمل می کند وهیچ منکری را در میان شما نمی بیند، مگر آنکه از آن جلوگیری می کند».
ارشاد /365 از جابر از امام باقر (علیه السلام): «هنگامی که قائم آل محمد (علیه السلام) قیام کند، خیمه هایی را برپا خواهد داشت که در آن قرآن را همان گونه که خداوند (عز وجل) نازل فرموده است، تعلیم خواهد نمود. وبر کسی که امروز آن را از حفظ دارد چه سخت خواهد بود، زیرا با تدوین [کنونی] مخالفت خواهد داشت».(350)
بصائر الدرجات /193 از سالم بن ابی سلمه روایت می کند: «شخصی در حضور امام صادق (علیه السلام) قسمتی از قرآن را که مردم اینچنین نمی خواندند، قرائت کرد، امام (علیه السلام) به او فرمود: بس است بس است، دست از این قرائت بردار، تا زمانی که قائم قیام کند همانند مردم بخوان. [اما] او چون قیام کند، کتاب خدا را آنچنان که هست، ومصحفی را که امیر المؤمنین (علیه السلام) نوشته بودند خواهد آورد.
حضرت امیر (علیه السلام) هنگامی که از کتابت آن فارغ شد، آن را نزد مردم آورده فرمودند: این کتاب خداست، همان طور که بر حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل کرد ومن آن را در میان دو لوح گرد آورده ام، لیکن آنها گفتند: مصحفی که همه ی قرآن در آن است نزد ماست، به آنچه تو آورده ای هیچ نیازی نداریم!
امیر المؤمنین (علیه السلام) هم فرمودند: بدانید، به خدا سوگند پس از این روز هرگز آن را نخواهید دید. تنها چیزی که بر عهده ی من بود آن بود که چون قرآن را جمع آوری کردم، شما را از آن بیاگاهانم تا آن را بخوانید».(351)
غیبت نعمانی /317 از حبه ی عرنی نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: گویا می بینم شیعیان ما در مسجد کوفه خیمه ها برپا کرده اند وقرآن را بدان گونه که نازل شده است، تعلیم می دهند. بدانید که چون قائم ما قیام کند، آن مسجد را در هم خواهد شکست وقبله ی آن را راست خواهد نمود».(352)
کافی 8 /287 از عاصم بن حمید: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی آیه ی: وَلَقَدْ آتَینَا مُوسَی الْکتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ(353)، وبه حقیقت ما به موسی کتاب [آسمانی] دادیم، پس در مورد آن اختلاف شد، فرمودند: آنان [قوم موسی] همان گونه که این امت درباره ی قرآن دچار اختلاف شدند، اختلاف کردند.
در مورد کتابی که قائم می آورد نیز اختلاف خواهند کرد، وچنان خواهد شد که مردمان بسیاری آن را انکار خواهند نمود، پس ایشان آنان را جلو می آورد وگردن هایشان را می زند».
نگارنده: مقصود آن است که نسخه ی حضرت امیر (علیه السلام) از قرآن - که امامان (علیهم السلام) از یکدیگر ارث می بردند، ودر ترتیب آیات با این قرآن تفاوت دارد - را تعلیم آنها خواهند نمود.
احتجاج 1 /155 از ابوذر روایت می کند: «هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفتند، حضرت علی (علیه السلام) قرآن را جمع کردند ونزد مهاجر وانصار آورده بر آنان عرضه داشتند، واین بر اساس وصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود... هنگامی که عمر به خلافت رسید از آن حضرت خواست تا آن قرآن را بیاورد وگفت: یا ابا الحسن! خوب است قرآنی را که نزد ابوبکر آوردی بیاوری تا بر آن گرد آییم.
امام (علیه السلام) فرمودند: هیهات، راهی بدان نیست، من آن را نزد ابوبکر آوردم تا حجت بر شما تمام شود وروز قیامت نگویید که ما از این غافل بودیم، یا نگویید: تو آن را برای ما نیاوردی. قرآنی که نزد من است را تنها مطهّران واوصیای پس از من لمس خواهند نمود.
پس عمر گفت: آیا آشکار شدن آن زمانی مشخّص دارد؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آری، چون قائم از فرزندان من قیام کند، آن را اظهار می کند ومردمان را بر آن واخواهد داشت، پس سنّت بر اساس آن جریان خواهد یافت».
5. آواره، رانده، تنها، یگانه وبه دور از خانواده!
غیبت نعمانی /178 از عبد الاعلی بن حصین ثعلبی از پدرش نقل می کند: «امام باقر (علیه السلام) را در حج یا عمره دیدم وخدمت ایشان عرض کردم: سنّ من بالا رفته است واستخوانم سست شده، نمی دانم پس از این شرفیاب دیدار شما خواهم شد یا نه، پس با من عهدی کنید وخبر دهید که فرج چه زمانی است؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آن آواره، رانده، تنها، یگانه وبه دور از خانواده، که پدرش را کشته اند ولی خونخواهی نکرده است، وکنیه ی عمویش را دارد، صاحب پرچم هاست وهمنام پیامبری است.
گفتم: دوباره بفرمایید، پس پوست یا کاغذی را خواستند وبرای من در آن نوشتند».
در روایتی دیگر: «فرمودند: آیا به خاطر سپردی یا اینکه برایت بنویسم؟ گفتم: اگر بنویسید، ایشان پوست یا کاغذی خواستند وبرای من در آن نوشتند وبه من دادند.
عبد الاعلی گوید: حصین پدرم آن را به ما نشان داد وبرای ما خواند وگفت: این نوشته ی امام باقر (علیه السلام) است».
همان /179 از امام باقر (علیه السلام): «صاحب این امر، رانده وآواره است، پدرش را کشته اند ولی خونخواهی نکرده است، او هم کنیه ی عمویش وجدای از خانواده اش است، وهمنام پیامبری است».
کمال الدین 1 /303 از اصبغ بن نباته نقل می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «صاحب این امر، آواره، رانده، تنها ویگانه است».
6. او بیرق ومواریث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ودیگر انبیاء (علیهم السلام) را به همراه دارد:
غیبت نعمانی /315 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «قائم از گردنه ی ذی طوی در میان کسانی که به تعداد اهل بدر سیصد وسیزده مردند فرود می آید، به حجر الاسود تکیه می کند وپرچم غالب را به اهتزاز در می آورد. علی بن ابی حمزه می گوید: من این روایت را برای امام کاظم (علیه السلام) گفتم وایشان فرمودند: صفحه ای گسترده».
علامه ی مجلسی در بحار 52 /370 پس از نقل این حدیث می فرماید: «معنای این جمله ی اخیر آن است که این مطلب در صفحه ای گسترده است، یا اینکه [امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)] با خود صفحه ای گسترده ومنشور دارد، یا اینکه پرچم او صفحه ای گسترده است».
غیبت نعمانی /307 از ابوبصیر: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هنگامی که امیر المؤمنین (علیه السلام) به مصاف اهل بصره رفتند، پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را گستردند، پس گام های دشمنان به لرزه افتاد وهنوز عصر نشده بود که گفتند: ای پسر ابو طالب! امان می خواهیم.
در این هنگام امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: اسیران را نکشید وکار مجروحان را یکسره نکنید، وکسی را که پا به فرار گذاشته دنبال نکنید. هر کس سلاح خود را بیندازد وهر آنکه درِ خانه اش را ببندد ایمن است.
هنگامی که نبرد صفین فرا رسید، از ایشان خواستند پرچم را باز کند، اما حضرت ابا کردند. آنان امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) وعمار را واسطه قرار دادند، امیر المؤمنین (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) فرمودند: پسرم! این قوم زمانی [مهلت] دارند وبدان می رسند، واین پرچم را پس از من تنها قائم (علیه السلام) است که باز خواهد نمود».
7. مواریث پیامبران (علیهم السلام):
ارشاد /274 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «دانش ما باقی، مکتوب، به صورت کوفتن در قلوب وگوش هاست. نزد ما جفر احمر، جفر ابیض، مصحف فاطمه (علیها السلام) وجامعه - که در آن هر چیزی مردمان بدان نیاز دارند - هست.
از ایشان درباره ی تفسیر این کلام پرسش شد وفرمودند: باقی دانش نسبت به آن چیزهایی است که رخ خواهد داد، مکتوب دانش به گذشته است، کوفتن در قلب ها الهام، ودر گوش ها سخن فرشتگان است، ما گفتار آنها را می شنویم، ولی خودشان را نمی بینیم.
جفر احمر ظرفی است که در آن سلاح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، وآن را کسی بیرون نمی آورد تا قائم ما اهل بیت قیام کند.
جفر ابیض ظرفی است که در آن تورات موسی، انجیل عیسی، زبور داود وکتاب های نخستین خداست.
در مصحف فاطمه (علیها السلام) هم حوادث آینده واسامی تمام حاکمان تا روز قیامت است.
و اما جامعه کتابی است که طول آن هفتاد ذراع است، ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را املاء می کردند وعلی بن ابی طالب (علیه السلام) می نوشتند. به خدا سوگند هر آن چیزی که تا روز قیامت مردمان بدان احتیاج دارند، حتی دیه ی خراش و[حدّ] یک تازیانه ونیم تازیانه در آن هست.
بصائر الدرجات /188 از ابوبصیر: «خدمت امام جعفرصادق (علیه السلام) عرض کردم: فدایت شوم، می خواهم بر سینه ی شما دست بکشم، ایشان فرمودند: همین کار را بکن، من هم دست خود را بر سینه ی وشانه ی آن حضرت کشیدم.
فرمودند: ای ابا محمد! علت این کار چه بود؟ عرضه داشتم: فدایت شوم، از پدرت شنیدم که فرمودند: قائم سینه ای گشاده وشانه هایی درشت که بین آن دو عریض است دارد.
امام (علیه السلام) فرمود: ای ابا محمد! پدرم زره رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را در بر نمود وبر زمین کشیده می شد. من نیز آن را پوشیدم وتا حدّی اندازه بود، اما چون قائم آن را بپوشد، به مانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که پایین آن را بالا می کشیدند وبا دو حلقه، وسط آن را بالا می آوردند [یعنی مقداری برایشان کوچک بود] خواهد بود. صاحب این امر [در ظاهر] از چهل سال تجاوز نمی کند».(354)
اثبات الوصیة /223 می نویسد: «حسن بن علی راوی به امام صادق (علیه السلام) گفت: شما صاحب الامر هستید؟ ایشان فرمودند: من زره پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را پوشیدم، ولی کشیده می شد، ونیز هنگام سوار شدن بر مرکب پای مرا می گیرد، اما صاحب شما زره را در بر می کند واندازه اش خواهد بود وهنگام سوار شدن پایش را نمی گیرد.
آنگاه فرمودند: چگونه چنین باشد [ومن او باشم] وحال آنکه آن پسری که مادر بزرگش او را بزرگ می کند به دنیا نیامده است».
بصائر الدرجات /184 وارشاد /275 از عبد الاعلی بن اعین روایت می کنند: «شنیدم امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سلاح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد من است وکسی نمی تواند در آن با من نزاع کند. سپس فرمودند: از آن سلاح محافظت می شود. اگر نزد بدترین خلق خدا قرار گیرد، بهترین آنان خواهد بود.
و افزودند: این امر [امامت] به کسی می رسد که بر او دهان کجی می کنند. هنگامی که اراده ی خدا تعلّق گیرد، او خروج می کند. پس مردم می گویند: این همان نبود! وخداوند به خاطر او، دست خود را بر سر رعیّت خود قرار می دهد».
یعنی کسی که امام (علیه السلام) را پیش از خروج می بیند، گمان می کند مؤمنی عادی است وحتی ممکن است ایشان را به سخره گرفته دهان کجی کند، اما چون حضرت خروج می کنند وآن شخص مشاهده می کند که خداوند ایشان را به چه قدرتی مخصوص گردانیده می گوید: این همان نیست که من دیدم، وخداوند هیبت او را در قلوب مردم قرار می دهد.
کافی 1 /284 از همو نقل می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: کسی که [به دروغ] ادّعای امامت کند، چگونه او را پاسخ می دهند؟ ایشان فرمودند: از او درباره ی حلال وحرام می پرسند.
آنگاه افزودند: سه حجت ودلیل است که در هر کسی جمع شوند او صاحب این امر است؛ آنکه نزدیک ترین مردم نسبت به امام پیش از خود است، سلاح نزد اوست ووصیت به او آشکار ومشهور باشد، چنان که اگر وارد شهر [او] شوی واز مردم عادی وکودکان بپرسی که فلان امام به چه کسی وصیت کرد، بگویند: به فلان بن فلان».
غیبت نعمانی /243 از یعقوب بن شعیب نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: آیا جامه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به تو نشان ندهم؟ گفتم: آری، پس جامه دانی را خواستند وآن را گشودند وجامه ای از کرباس را بیرون آوردند، در آستین چپ آن مقداری خون بود.
ایشان فرمودند: این جامه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است که روزی که دندان های رباعیه ی ایشان را زدند وشکستند، برتن داشتند، وقائم همین جامه را بر تن دارد وقیام می کند.
پس من آن خون را بوسیدم وبر پیشانی ام نهادم. سپس حضرت آن را پیچیدند وبردند».(355)
بصائر الدرجات /162از عبد الملک بن اعین: «امام باقر (علیه السلام) بعضی از نوشته های حضرت امیر (علیه السلام) را به من نشان دادند وفرمودند: ایشان برای چه اینها را نوشتند؟ عرضه داشتم: واضح است، فرمود: بگو، گفتم: امیر المؤمنین (علیه السلام) می دانستند قائم روزی قیام می کند، از این رو خواستند تا به آنچه در این نوشته هاست عمل کنند، امام باقر (علیه السلام) فرمودند: درست گفتی».(356)
غیبت نعمانی /238 از عبد الله بن سنان: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: عصای موسی چوب درخت آس واز کاشته های بهشت بود. هنگامی که موسی به جانب مدین رهسپار شد جبرئیل آن را برایش آورد. این عصا وتابوت آدم در دریاچه ی طبریه هستند، هرگز نمی پوسند وتغییر نمی کنند تا آنکه قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به هنگام قیام آنها را بیرون آورد».
بصائر الدرجات /183 از محمد بن فیض از امام باقر (علیه السلام): «عصای موسی از آنِ آدم بود که به شعیب رسید وپس از شعیب نصیب موسی شد. آن عصا نزد ماست ومن اخیراً آن را مشاهده کرده ام، همانند روزی که آن را از درخت جدا ساختند سبز است، وهنگامی که آن را به نطق درآورند سخن می گوید. آن عصا برای قائم ما کنار گذاشته شده است، تا با آن همان کاری را انجام دهد که موسی بن عمران انجام می داد. آن عصا می هراساند ومی بلعد.
در ادامه فرمودند: زمانی که خدا خواست رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) را قبض روح کند، علم، سلاح وهر آنچه بود را برای حضرت امیر (علیه السلام) به ارث گذارد، بعداً به امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) منتقل شد. هنگام شهادت امام حسین (علیه السلام) به ودیعه در دست ام سلمه بود، واز او گرفته شد. من گفتم: سپس به امام علی بن الحسین (علیهما السلام) وبعد از ایشان به پدرتان وسپس به شما رسید؟ فرمودند: بله».
کافی 1 /231 مشابه این حدیث را نقل می کند ودر آن چنین آمده است: «آن عصا هر کجا رو آورد، شعبده های ساحران را می بلعد، لبانش را باز می کند که یکی در زمین است ودیگری به سقف می رسد وفاصله ی آن دو چهل ذراع است، وهمه ی شعبده هایشان را با زبانش می بلعد».(357)
8. او پیمانی از جانب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دارد:
بحار الانوار 52 /305 از کتاب سید علی بن عبد الحمید نیلی از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که لشکر سفیانی به زمین فرو رود... وقائم (علیه السلام) در آن روز در مکه وکنار کعبه - در حالی که بدان پناه آورده - است ومی فرماید: من ولی خدایم...
پس بین رکن ومقام با او بیعت می کنند. او پیمانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) - که پدران او دست به دست آن را به او رسانده اند - با خود به همراه دارد.
اگر چیزی از آن بر مردم مشتبه شود، ندای آسمانی که به نام او وپدرش خواهد بود، بر ایشان مشتبه نخواهد شد».
9. امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساقی امت در محشر:
مائة منقبة /24 از عبد الله بن عمر روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: «یا علی! من هشدار دهنده ی امتم وتو هدایتگر آن، حسن پیشوا وحسین کسی است که آنان را سوق می دهد، علی بن الحسین گرد آورنده ی آن ومحمد بن علی عارف آن، جعفر بن محمد کاتب وموسی بن جعفر شمارنده ی آن، علی بن موسی آگاهی بخش، رهایی بخش، طرد کننده ی دشمنان ونزدیک کننده ی مؤمنان، محمد بن علی پیشوا وسوق دهنده ی آن، علی بن محمد پوشاننده وعالم آن، حسن بن علی منادی وبخشنده ی آن وقائمِ خلف ساقی وسوگند دهنده ی آن هستند، إِنَّ فِی ذَلِک لآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ(358)، به یقین در این برای هوشیاران عبرتهاست».(359)
نگارنده: از عبد الله بن عمر عجیب است که چنین روایتی را نقل کند.
10. راه راست:
تأویل الآیات 1 /323 از امام کاظم (علیه السلام) روایت می کند: «از پدرم درباره ی سخن خدای (عز وجل): فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِی وَمَنِ اهْتَدَی(360)، خواهید دانست که یاران راه راست کیانند، وچه کسی رهیافته است، سؤال کردم وایشان فرمودند: راه راست قائم (علیه السلام) است، ورهیافته کسی است که به اطاعت از او راه یافته است. نظیر این در کتاب خدای (عز وجل) این آیه است: وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَی(361)، وبه یقین من آمرزنده ی کسی هستم که توبه کند وایمان بیاورد وکار شایسته نماید وبه راه راست رهسپار شود؛ [یعنی] به ولایت ما رهسپار شود».(362)
11. صاحب لیلة القدر:
تفسیر قمی 2 /431: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ،(363)ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم؛ فرمود: قرآن در بیت معمور در لیلة القدر یکباره وکامل فرود آمد، ودر مدت بیست وسه سال بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد.
وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ،(364) وتو چه می دانی شب قدر چیست؛ معنای لیلة القدر آن است که خداوند اجل ها، روزی ها، وهر امری که رخ می دهد - از مرگ، زندگی، فراوانی، قحطی، خیر وشرّ - را مقدّر می نماید، همان گونه که می فرماید: فِیهَا یفْرَقُ کلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ،(365) در آن [شب] هر کاری [به نحوی] استوار فیصله می یابد؛ که تا یک سال است.
تَنَزَّلُ الْمَلائِکةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ أَمْرٍ،(366)در آن [شب] فرشتگان، با روح، به فرمان پروردگارشان، برای هر کاری [که مقرّر شده است] فرود آیند؛ فرشتگان وروح القدس بر امام زمان فرود می آیند وهر آنچه را که نوشته اند به او می سپارند».
همان 2 /290 از امام باقر، امام صادق وامام کاظم (علیهم السلام) روایت می کند: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ، ما آن را نازل کردیم؛ مقصود قرآن است.
فِی لَیلَةٍ مُبَارَکةٍ إِنَّا کنَّا مُنْذِرِینَ،(367) در شبی فرخنده، [زیرا] که ما هشدار دهنده بودیم؛ وآن شب قدر است که خداوند قرآن را یکباره وکامل به بیت معمور فرو می فرستد. آنگاه از آنجا در طول بیست وسه سال بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل می گردد.
فِیهَا یفْرَقُ، در آن [شب] فیصله می یابد؛ در شب قدر.
کلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ، هر کاری [به نحوی] استوار؛ یعنی خداوند هر امر حق یا باطلی را مقدّر می کند، ونیز آنچه در آن سال خواهد بود، وبرای او در آن بداء ومشیّت است، هر آنچه از آجال، ارزاق، بلایا، تغیّرات ومرض ها را که بخواهد مقدّم می دارد وهر آنچه را بخواهد به تأخیر می اندازد، آن قدر که بخواهد در آنها می افزاید ومی کاهد، ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را به امیر المؤمنین (علیه السلام) القاء می کنند، وآن حضرت آن را به ائمه (علیهم السلام) تا آنکه به صاحب الزمان (علیه السلام) منتهی شود، وبرای او در آن بداء، مشیت، تقدیم وتأخیر شرط می شود».(368)
12. بقیت الله در زمین:
کافی 1 /411 از عمر بن زاهر روایت می کند: «شخصی از امام صادق (علیه السلام) درباره ی قائم پرسید که آیا به او با عنوان امیر المؤمنین سلام می شود؟ حضرت فرمودند: نه، این نامی است که خداوند امیر المؤمنین (علیه السلام) را بدان نام نهاد، هیچ کسی پیش وپس از ایشان بدان نامیده نشده ونمی شود، مگر آنکه کافر باشد.
گفتم: فدایت شوم، پس چگونه به ایشان سلام کنیم؟ فرمودند: السلام علیک یا بقیة الله، آنگاه تلاوت کردند: بَقِیةُ اللهِ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ،(369) اگر ایمان آورده اید، آنچه خدا باقی می گذارد برایتان بهتر است».(370)
احتجاج 1 /240 روایت می کند: «زندیقی حضور امیر المؤمنین (علیه السلام) رسید وگفت: اگر اختلافات وتناقض ها در قرآن نبود، به دینتان در می آمدم! حضرت در قسمتی از پاسخ سخن از امامان که صاحبان امر هستند، به میان آوردند.
او پرسید: این امر چیست؟ ایشان فرمودند: امری است که فرشتگان آن را فرود می آورند، در آن شبی که هر کاری [به نحوی] استوار فیصله می یابد، از خلق، رزق، اجل، عمل، عمر، زندگی، مرگ، دانش غیب آسمان ها وزمین ومعجزاتی که تنها خدا، برگزیدگان وسفیران میان او وخلق شایسته ی آنند. آنان وجه خدایند که فرمود: فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله،(371) پس به هر سو رو کنید، آنجا وجه خداست.
آنان بقیة الله هستند - مقصود ایشان مهدی است -. او به هنگام سپری شدن این مهلت می آید وزمین را همان گونه که از ستم وبیداد آکنده شده است، از داد وعدل مملو می سازد».
13. ستاره ی درخشان ونور الهی در آیه ی شریفه:
المحکم والمتشابه /112 از امیر المؤمنین (علیه السلام) در مورد اقسام نور روایت می کند: «نور قرآن است، نامی از نام های خدای تعالی است، نور نورانیت، نور ماه وپرتو مؤمن که در اثر پیروی [از حق، جامه ی] آن را در روز قیامت می پوشد.
نور در مواضعی از تورات وانجیل وقرآن حجت خدا بر بندگان است، که همان معصوم باشد...
خداوند می فرماید:... وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ،(372)و نوری را که با او نازل شده است پیروی کردند، آنان همان رستگارانند؛ نور در اینجا قرآن است، ومانند آن سوره ی تغابن است که می فرماید: فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا،(373)پس به خدا وپیامبر او وآن نوری که ما فروفرستادیم ایمان آورید؛ خدای سبحان در اینجا قرآن وهمه ی اوصیاء معصوم را - که حاملان، نگاهبانان وبیان کنندگان کتاب خدای تعالی هستند وآنان را در قرآن چنین وصف نموده: وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا،(374) تأویلش را جز خدا وراسخان در علم کسی نمی داند. [آنان که] می گویند: ما بدان ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار ماست - قصد نموده است، آنانند که خدا سرزمین ها را به وسیله ی ایشان نورانی وبندگان را به دست آنها هدایت کرده است، خدا در سوره ی نور می فرماید: اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرض مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کأَنَّهَا کوْکبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکةٍ زَیتُونَةٍ لا شَرْقِیةٍ وَلا غَرْبِیةٍ یکادُ زَیتُهَا یضِئُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَی نُورٍ یهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یشَاءُ وَیضْرِبُ اللهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللهُ بِکلِّ شَيء عَلِیمٌ،(375)خدا نور آسمان ها وزمین است. مَثَلِ نور او چون چراغدانی است که درون آن چراغی باشد، وآن چراغ در شیشه ای است. آن شیشه گویی ستاره ای درخشان است که از درخت خجسته ی زیتونی که نه شرقی است ونه غربی، افروخته می شود. نزدیک است که روغنش - هر چند بدان آتشی نرسیده باشد - روشنی بخشد. روشنی بر روی روشنی است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت می کند، واین مثلها را خدا برای مردم می زند وخدا به هر چیزی داناست؛ چراغدان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، چراغ وصی [حضرت امیر] واوصیاء (علیهم السلام)، شیشه فاطمه (علیها السلام) است ودرخت خجسته پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، وستاره ی درخشان قائم منتظَر (علیه السلام) است که زمین را از عدل آکنده می سازد».
توحید صدوق /158 از عیسی بن راشد روایت می کند که امام باقر (علیه السلام) درباره ی همین آیه فرمودند: «چراغدان نور دانش در سینه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است.
الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ؛ شیشه، سینه ی حضرت امیر (علیه السلام) است که دانش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ایشان منتقل شد.
الزُّجَاجَةُ کأَنَّهَا کوْکبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکةٍ؛ آن نور است.
لا شَرْقِیةٍ وَلا غَرْبِیةٍ؛ نه یهودی است ونه نصرانی.
یکادُ زَیتُهَا یضِئُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ؛ نزدیک است عالمِ از آل محمد (علیهم السلام) پیش از آنکه از او سؤال شود به دانش پاسخ دهد.
نُورٌ عَلَی نُورٍ؛ امامی که [از جانب خدا] با نور علم وحکمت پس از امام [پیشین] از آل محمد (علیهم السلام) تأییدشده است، که از زمان آدم چنین بوده وتا قیامت نیز چنین خواهد بود. اینان اوصیائی هستند که خداوند (عز وجل) آنان را جانشینان خود در زمین وحجج بر بندگانش قرار داده است، وهیچ دورانی از یکی از ایشان خالی نمی شود».
14. شمشیری از جدّش عبد المطلب (علیه السلام) برای او ذخیره شده است:
کافی 4 /220 از حسن بن راشد از امام کاظم (علیه السلام): «هنگامی که عبد المطلب زمزم را حفر کرد وبه قعر آن رسید، از گوشه ای از چاه بوی نامطبوعی به مشامش رسید که او را به ستوه آورد، اما حاضر نشد برگردد ولی پسرش حارث برگشت. او به حفر ادامه داد وبسیار کند، تا آنکه در قعر آن با چشمه ای روبرو شد که بوی مشک از آن متصاعد بود، سپس به اندازه ی یک ذراع حفر کرد که خواب او را در ربود.
در عالم رؤیا مردی بلند قامت با موهایی زیبا، چهره وجامه ای نیکو ورایحه ای دلنواز را دید که می گفت: حفر کن تا به غنیمت دست یابی، سخی باش تا در سلامت به سر بری وبرای تقسیم کردن [وارث] باقی نگذار، شمشیرها از آنِ غیر توست وچاه از آنِ تو، تو بالاترین مقام را در عرب داری وپیامبر، ولی واسباط - که نجیبان، صاحبان حکمت، عالمان وآگاهانند - از تو خواهند بود وشمشیرها برای آنهاست. آنان هنوز از تو به وجود نیامده اند وشمشیرها برای تو نیست. اما در نسل دوم تو خواهند بود. خدا به واسطه ی آنان زمین را روشن، وشیاطین را از نواحی آن بیرون خواهد کرد وپس از آنکه عزیز بودند لباس ذلّت وخواری بر تنشان خواهد نمود وبعد از آنکه نیرومند بودند، آنها را به هلاکت خواهد رساند. بت ها را ذلیل کرده وپرستندگان آنها را - هر کجا که باشند - خواهند کشت. پس از او [یعنی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)] کسی از نسل تو خواهد بود که برادر ووزیر اوست، در سنّ از او کوچکتر وبر [نابودی] بتان توانمند است، در هیچ سخنی از او نافرمانی نمی کند، هیچ چیزی را از او پوشیده نمی دارد ودر هر امری که بر او رخ دهد با او مشورت خواهد کرد.
عبد المطلب [از آنچه در خواب دیده بود] حیران شد. وی سیزده شمشیر در کنار خود یافت، آنها را برداشت وخواست [این خبر ویا شمشیرها را] پخش کند که گفت: چگونه چنین کنم وحال آنکه [هنوز] به آب نرسیده ام؟ آنگاه دوباره مشغول حفر شد، هنوز یک وجب نکنده بود که شاخ و[به دنبال آن] سر آهویی نمایان شد. آن را بیرون آورد ومشاهده کرد که بر آن نوشته شده: لا إله إلا الله محمد رسول الله علی ولی الله فلان خلیفة الله.
[راوی گوید:] از امام کاظم (علیه السلام) پرسیدم: این فلان [که در اینجا آمده] پیش از ایشان [رسول خدا یا حضرت امیر (علیهما السلام)] بود یا پس از ایشان؟ فرمودند: او هنوز نه خود ونه علامتش نیامده اند...
عبد المطلب خواست حکم به بطلان این رؤیا که در چاه دیده بود کند وشمشیرها را به صورت الواحی برای کعبه در آورد، که خدا او را - که در حجر بود - به خواب فرو برد. او همان مرد را دوباره دید که گفت: ای شیبة الحمد(376)! شمشیرها را در جای خود قرار ده... این سیزده شمشیر را به فرزندان زن مخزومی(377) بسپار، وبیش از این برای تو آشکار نخواهد شد، یکی از این شمشیرها برای توست که از دستت سقوط می کند ودیگر اثری از آن نخواهی یافت، تنها [همین را بدان که] کوه کذا وکذا آن را در خود مخفی می کند واز علائم قائم آل محمد خواهد بود.
عبد المطلب بیدار شد ودر حالی که شمشیرها را بر گردنش گذارده بود، به یکی از مناطق مکه رفت، که یکباره یکی از شمشیرها که نازکترین آنها بود گم شد، واز همانجا بیرون خواهد آمد...
ما [اهل بیت] می گوییم: شمشیری از شمشیرهای ما در دست غیر ما نمی افتد مگر آنکه ذغال شود، مگر کسی که به وسیله ی آن در کنار ما یاری رساند.
یکی از آن شمشیرها در ناحیه ای قرار دارد وهم چنان که مار [از لانه] بیرون می آید، به اندازه ی یک ذراع ویا نزدیک به آن خارج می شود، وزمین چند بار برای آن روشن می گردد، آنگاه پنهان خواهد شد. چون شب فرا رسد، دوباره چنین خواهد شد، وهمین طور خواهد بود تا آنکه صاحب آن بیاید. واگر من بخواهم می توانم مکان آن را بگویم، اما بر شما می هراسم که بگویم آنجا کجاست، شما هم آن را بازگو کنید ومکان آن تغییر یابد».
15. نسل صدیقه ی طاهره (علیها السلام) از نقاط عالم به تأیید او گرد می آیند:
در این رابطه روایتی صحیح السند وجود دارد که در فصل سفیانی خواهد آمد. آن روایت دلالت دارد که فرزندان امیر المؤمنین وصدیقه ی طاهره (علیهما السلام) با وجود اختلافات اعتقادی شان، از سرتاسر عالم بر گرد امام مهدی (علیه السلام) اجتماع خواهند نمود وبر تأیید وپیروی از ایشان اتفاق خواهند داشت واین مطلبی است که با وجود کثرت وپراکندگی اولاد امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) سابقه نداشته است.
کافی 8 /264 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «اگر کسی از ما به سراغ شما آمد، ببینید که برای چه قیام می کنید؟... تنها با کسی [قیام کنید] که بنی فاطمه بر او گرد آمده اند که به خدا سوگند صاحب [وامام] شما فقط کسی است که آنان بر گرد او جمع شوند».(378)
16. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای اجرای سنت، مبارزه ومأموریت جدّش (صلی الله علیه وآله وسلم) را تکمیل می کند:
الفتن 1 /379 از عایشه روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «او مردی است از عترت من، وهمان گونه که من برای وحی جنگیدم، برای سنت من مبارزه خواهد کرد».(379)
ابن عربی در فتوحات 3 /332 می نویسد: «در حدیثی در صفت مهدی آمده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: او روش مرا دنبال می کند واز آن تجاوز نخواهد نمود».
همو در /335 می نویسد: «دانستیم که او تابع است، نه متبوع(!)، واو معصوم است، وکسی که در حکم معصوم باشد، خطا نخواهد کرد، زیرا به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نمی توان نسبت خطا داد، چون از سرِ هوی سخن نمی گوید، وتنها وحی است که بر او می رسد».
در /337 می گوید: «او رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دنباله روی خواهد نمود وتجاوز نخواهد کرد، فرشته ای با اوست که بدون آنکه او را ببیند یاری می رساند، او ناتوان را حمل وضعیف را در حق تقویت می کند، از میهمان پذیرایی کرده ودر مصیبت های به حق امداد می نماید. آنچه را می گوید انجام می دهد، آنچه را می داند می گوید وآنچه را می بیند می داند».
نگارنده: سخنان ابن عربی در مورد امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر حسب ذوق اوست ومستندی علمی ندارد.
17. تقیه با ظهور ایشان به پایان می رسد:
تفسیر عیاشی 2 /351 از مفضل روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه پرسیدم: َفإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکاءَ،(380)و چون وعده ی پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را درهم کوبد، ایشان فرمودند: هنگام ظهور قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تقیه برداشته می شود، واو از دشمنان خدا انتقام خواهد گرفت».
علامه ی مجلسی در بحار 12 /207 همین روایت را نقل می کند ومی فرماید: «این کلام تشبیه وتمثیل دارد، وبدان معناست که خداوند تا زمان قیام حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وبرداشته شدن تقیه، آن را سدّی برای دفع ضرر مخالفان شیعه قرار داده است، چنان که ذوالقرنین آن سد را برای جلوگیری از فتنه ی یأجوج ومأجوج قرار داد، تا آن زمان که خدا اجازه برداشتن آن را دهد».

فصل (10): منزلت امام (عجّل الله فرجه) / منزلت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نزد خداوند

حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یکی از هفت سرور بهشتیان:
کتاب سلیم بن قیس (رحمه الله) /245 از سلمان نقل می کند: «قریشیان هنگامی که در مجالس گرد می آمدند وکسی از اهل بیت را می دیدند سخن خود را قطع می کردند. یک روز آنها نشسته بودند که یکی از آنان گفت: مَثَل محمد در میان اهل بیت نخلی است که در زباله دان روییده باشد!
این خبر به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید، پس خشمگین شدند وبر منبر رفتند، آن قدر نشستند تا مردم جمع شدند، آنگاه برخاسته حمد وثنای الهی را به جای آوردند ودر ضمن خطبه ای - که در بیان فضائل خود واهل بیتشان ایراد کردند - فرمودند: بدانید که ما فرزندان عبد المطلب سروران بهشتیانیم؛ من، علی، جعفر، حمزه، حسن، حسین، فاطمه ومهدی».
امالی صدوق /384 مشابه فقره ی اخیر را از انس از آن حضرت نقل می کند: «ما فرزندان عبد المطلب سروران اهل بهشتیم؛ رسول خدا، حمزه سیدالشهداء، جعفر که دو بال دارد، علی، فاطمه، حسن، حسین ومهدی».(381)
دلائل الامامة /256 از اصبغ بن نباته روایت می کند: «با امیر المؤمنین (علیه السلام) در بصره بودیم وایشان بر استر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سوار بودند، اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز حضور داشتند. امام (علیه السلام) فرمودند: آیا به شما خبر ندهم که برترین مخلوقات نزد خدا در آن روزی که رسولان را گرد می آورد کیست؟
عرضه داشتیم: آری، یا امیر المؤمنین! فرمودند: برترین رسولان حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است وپس از آنان برترین خلق اوصیاء هستند که برترین اوصیاء منم. افضل مردمان پس از رسل واوصیاء اسباط هستند که برترین آنها دو سبط پیامبر شما یعنی حسن وحسین اند. برترین خلق بعد از آنان شهدایند که افضل آنان حمزه پسر عبد المطلب است - این مطلب را رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند - وجعفر بن ابی طالب که دو بال دارد، این دو به کرامتی که خدای (عز وجل) پیامبرش را بدان اختصاص داده اختصاص یافته اند. ومهدی که در آخر الزمان خواهد بود از ماست، در هیچ امتی غیر از او مهدی مورد انتظاری نبوده است».(382)
قرب الاسناد /13 از امیر المؤمنین (علیه السلام): «در میان ما هفت تن هستند که خدای (عز وجل) مانند آنها را در زمین نیافریده است؛ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که سید اولین وآخرین وخاتم پیامبران است از ماست، وصیّ او بهترین اوصیا، دو سبط او حسن وحسین که بهترین اسباطند، سیدالشهداء حمزه عموی او، آنکه با فرشتگان پرواز می کند، ومهدی».(383)
سنن ابن ماجه 2 /1368 از انس: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: ما فرزندان عبد المطلب سروران بهشتیانیم؛ من، حمزه، علی، جعفر، حسن، حسین ومهدی».(384)
المسند الجامع 2 /549 از ابن سیرین: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: بهترین این امت پس از پیامبرشان شش نفرند، پرسیدند: یا رسول الله! آنان کیانند؟ فرمود: علی، حمزه، جعفر، حسن، حسین ومهدی».
ابن صدیق مغربی در رد ابن خلدون /542 می نویسد: «شاهدی برای حدیث یافتم؛ طبرانی در المعجم الصغیر می گوید: احمد بن محمد بن عباس مری قنطری... از ابو ایوب انصاری روایت می کند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه فرمود: پیامبرمان بهترین پیامبران است که پدر توست، شهید ما بهترین شهیدان است که عموی پدرت حمزه است، کسی که دو بال دارد وبدان هر کجای بهشت که بخواهد پرواز می کند پسر عموی پدرت جعفر است، دو سبط این امت حسن وحسین از ما هستند ودو پسر تو اند، ومهدی از ماست».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برگزیده ومختار الهی:
کافی 8 /49 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مسرور وخندان بیرون آمدند. مردم گفتند: خداوند دهان شما را بخنداند وبر سرورتان بیفزاید. ایشان فرمودند: در هر شب وروزی تحفه وهدیه ای از جانب خدا دارم، بدانید که در این روز خداوند هدیه ای به من عطا فرموده که به هیچ یک از پیشینیان نداده است؛ جبرئیل نزد من آمد سلام پروردگارم را به من رسانید وگفت: ای محمد! خدای (عز وجل) هفت تن از بنی هاشم را برگزیده است که مانند ایشان را در گذشتگان وآیندگان نیافریده ونخواهد آفرید؛ یا رسول الله! تو که سرور پیامبرانی، علی بن ابی طالب جانشینت که سرور اوصیاست، حسن وحسین دو نواده ات، که سروران اسباط [نواده ها] هستند، عمویت حمزه که سرور شهیدان است، جعفر پسر عمویت که در بهشت با فرشتگان هر کجا بخواهد پرواز می کند، وقائم که عیسی بن مریم - آنگاه که خدا او را به زمین فرو فرستد - پشت سرش نماز می گزارد، او از نسل علی وفاطمه واز فرزندان حسین است».
المسترشد /150 از ابو ایوب انصاری روایت می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به حضرت زهرا (علیها السلام) فرمودند: خدا به ما اهل بیت هفت ویژگی عطا فرموده که احدی از پیشینیان را عطا نکرده وهیچ یک از پسینیان نیز آن را نخواهند یافت؛ پیامبرمان بهترین پیامبران است که پدر توست، وصیّ ما بهترین اوصیاست که همسر توست، شهید ما بهترین شهدا عمویت حمزه است، کسی که دو بال دارد وبه وسیله ی آن هر کجای بهشت بخواهد می پرد، جعفر بن ابی طالب پسر عموی توست، دو سبط ومهدی این امت نیز از ما هستند که فرزندان تواند».
ارشاد /24 از ابن عباس نقل می کند: «ما اهل بیت پنج ویژگی داریم که هیچ یک در سایر مردم نیست؛ پیامبر از ماست، وصیّ او علی بن ابی طالب که بهترینِ این امت پس از اوست از ماست، حمزه شیر خدا ورسول وسید شهیدان از ماست، جعفر بن ابی طالب که با دو بال در هر کجای بهشت بخواهد پرواز می کند از ماست، دو سبط این امت ودو آقای جوانان اهل بهشت حسن وحسین از ما هستند، وقائم آل محمد که خدا به وسیله ی او پیامبرش را گرامی داشته از ماست، منصور نیز از ماست».
علامه ی مجلسی در بحار الانوار 37 /48 پس از نقل این روایت می نگارند: «شاید مقصود از منصور نیز حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد، قرینه ی این مطلب آن است که هفت ویژگی [اهل بیت (علیهم السلام) در روایت ابن عباس] با آن حضرت پایان می پذیرد. البته ممکن است مقصود امام حسین (علیه السلام) باشد، چرا که ایشان در رجعت نصرت می شود».
نگارنده: در چند حدیث امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به منصو ر وصف شده اند، از آن جمله در تفسیر آیه ی: وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَانًا فَلَا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً،(385) وهر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده ایم، پس [او] نباید در قتل زیاده روی کند، زیرا او یاری شده است. البته این لفظ به عنوان نام یا لقب وزیر ایشان یمانی نیز وارد شده است.
یکی دیگر از القابی که در وصف حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است سفاح [خونریز] می باشد. شاید وجه تسمیه این باشد که ایشان ظلم را خاتمه می دهند وخون دشمنان خدا را می ریزند. اسامی این موعودها ورد زبان مسلمانان بود وآنان بر این باور بودند که آنها به زودی خواهند آمد. یمنی ها نیز به منصور موعود خود وزیر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مباهات می کردند. اما قریشیانِ متعصّب مدّعی بودند که منصور از میان آنهاست. معاویه عبد الله بن عمرو عاص را به خاطر نقل این مطلب - که منصور یمنی است - توبیخ کرد، او هم از این نظر برگشت وگفت: «پدر منصور قریشی است [نه یمنی]، واگر بخواهم می توانم او را تا بالاترین جدّش نام ببرم».(386)
در این بین بنی عباس برخاستند ومدّعی شدند این شخصیّت های موعود یعنی منصور، سفاح ومهدی از آنهایند ولذا فرزندانشان را به این اسامی نامیدند! آنان خوب می دانستند که بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) افترا می بندند وحقوق اهل بیت ایشان را برای خود قرار می دهند!
غیبت نعمانی /67 با دو سند از امام صادق از پدرانش (علیهم السلام) از رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «خدای (عز وجل) از هر چیزی یکی را برگزید؛ از زمین مکه را برگزید، از مکه مسجد، واز مسجد موضعی را که کعبه بر آن قرار دارد. او از میان چارپایان ماده هایشان را انتخاب نمود واز میان گوسفندان میش را. از روزها جمعه را گزینش کرد، از ماه ها رمضان را واز شب ها شب قدر را.
او از میان مردم بنی هاشم را اختیار نمود، واز بنی هاشم من وعلی را، از من وعلی حسن وحسین را برگزید واز فرزندان حسین دیگر امامان را تا دوازده نفر، نهمین آن امامان [از نسل حسین] غائب آنهاست که ظهور می کند، وبرترین وقائم آنان. اینان تحریف تحریف گران، نسبت های باطل گرایان وتأویلات جاهلان را می زدایند».
اثبات الوصیة /225 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «خداوند عزیز وجلیل از میان ایام جمعه، از شب ها شب قدر واز ماه ها رمضان را برگزید. او از میان رسولان مرا، از من علی را، از علی حسن وحسین را واز آن دو نه نفر را اختیار نمود، که نهمین آنها قائم آنهاست، واو ظاهر [شونده] وغائب آنان است». (387)
مقتضب الاثر /9 حدیث مشابهی را نقل می کند ودر قسمتی از آن چنین آمده است: «از حسین، حجّت های جهانیان را برگزید، نهمین آنان قائم، اعلم وحکیمتر آنهاست».
المسلک فی اصول الدین /273 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «خداوند نگاهی به زمین کرد ومرا از آن برگزید. آنگاه دوباره نگاهی کرد وعلی را که پدر دو سبط من حسن وحسین است اختیار کرد. خدا من وایشان را حجّت های خود بر بندگان قرار داد، واز نسل حسین امامانی قرار داد که امر مرا برپا می دارند. نهمین آنها قائم اهل بیت من، ومهدی امت من است».
الهدایة الکبری /362 مشابه این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند ودر آن آمده است: «خدای (عز وجل) از روزها جمعه، از شب ها شب قدر واز ماه ها رمضان را برگزید. او از میان رسولان جدّ من را اختیار کرد، از او علی را برگزید، از علی حسن وحسین، واز حسین نه امام را اختیار کرد. نهمین آنها ظاهر وغائب آنهاست که همنام وکنیه ی جدّ خویش است».(388)
همان کتاب /374 از سیدالشهداء (علیه السلام): «من وبرادرم نزد جدّم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتیم، ایشان من را بر روی یک پا وبرادرم را بر پای دیگرشان نشاندند وما را بوسیده فرمودند: پدر ومادرم فدای شما دو امام پاک وصالح، خدای (عز وجل) شما را از [نسل] من وپدر ومادرتان برگزید، واز نسل تو - یا حسین! - نه امام را اختیار نمود که نهمین آنان قائم آنهاست، وشما هر دو در منزلت ومقام مساوی هستید».
مرحوم ابو الصلاح حلبی در تقریب المعارف /182 می نویسد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر اینکه امامان پس از ایشان دوازده تن هستند تصریح کرده اند، از آن جمله به امام حسین (علیه السلام) فرمودند: تو امام، پسر امام، برادر امام وپدر امامان وحجّت های نه گانه ای، نهمین آنها قائم، اعلم، حکیمتر وبرتر آنان است».(389)
همان کتاب /420 از سلمان: «دیدم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امام حسین (علیه السلام) را بر ران خود نشانده وبا دقّت در چهره اش می نگرد، آنگاه فرمودند: امام، پسر امام وپدر امامان وحجّت های نه گانه، که نهمین آنان قائم، بردبارترین واعلم آنهاست».(390)
امالی صدوق /504 از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «هنگامی که مرا به آسمان هفتم، واز آنجا به سدرة المنتهی، واز سدره به پرده های نور بردند، پروردگارم جل جلاله مرا ندا کرد: ای محمد! تو عبد منی ومن پروردگار توام، پس تنها برای من خضوع کن، تنها مرا بپرست، فقط بر من توکل کن وبه من اعتماد نما، زیرا من تو را به عنوان عبد، حبیب، رسول ونبی وبرادرت علی را به عنوان خلیفه وباب پسندیدم. او حجّت من بر بندگانم وپیشوای خلق من است، دوستان من به وسیله ی او از دشمنانم شناخته می شوند، وبه اوست که حزب شیطان از حزب من تمییز داده می شود. به اوست که دینم اقامه می شود وحدود واحکامم حفظ واجرا می گردد.
من به واسطه ی تو، او وامامان از فرزندانش بر بندگانم رحم می کنم، وبه قائم شما زمینم را با تسبیح، تهلیل، تقدیس، تکبیر وتمجید خویش آباد می سازم. به او زمین را از دشمنانم پاک می سازم وآن را به دست دوستانم می دهم. من به وسیله ی او کلمه ی کسانی را که به من کفر ورزیدند پست تر وکلمه ی خود را بالاتر قرار خواهم داد. به اوست که بندگان وسرزمین هایم را با دانش خویش زنده می گردانم، گنج ها وذخایر را به اراده ام از برای او آشکار می کنم واو را بر اسرار وامور پوشیده بر اساس اراده ام آگاه می سازم.
به وسیله ی فرشتگانم که برای یاری او می فرستم، او را برای اجرای فرمان وآشکار ساختن دینم امداد می کنم. او به حق ولیّ من وبه راستی مهدیِ بندگان من است».
خداوند برای حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میثاق گرفته است:
بصائر الدرجات /70 از حمران از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند تبارک وتعالی هنگامی که مخلوقات را آفرید، آبی گوارا وآبی شور وتلخ آفرید وآن دو با هم آمیختند. آنگاه گِلی از زمین برداشت وبه شدّت آن را مالید. سپس به اصحاب یمین - که در آن گل به مانند مورچه هایی ریز جنبش داشتند - فرمود: با ایمنی به سوی بهشت می روید، وبه اصحاب شمال که می جنبیدند فرمود: به سوی آتش می روید وباکی ندارم.
آنگاه صدا زد: أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ،(391) آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی دادیم، تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم.
سپس از پیامبران میثاق گرفت وفرمود: آیا پروردگارتان نیستم؟ واین محمد رسول خدا واین علی امیر المؤمنین؟ گفتند: آری، پس آنها به پیامبری رسیدند. در این هنگام از پیامبران اولواالعزم میثاق گرفت وفرمود: بدانید که من پروردگارتانم، محمد رسول من، علی امیر المؤمنین، وجانشینان او پس از او والیان امر من وخزانه داران دانش منند، ومن به وسیله ی مهدی دینم را یاری می کنم، دولتم را آشکار می سازم، از دشمنانم انتقام می گیرم وپرستش می شوم - چه مردمان خوش داشته باشند چه نه -، آنان هم گفتند: اقرار می کنیم وگواهی می دهیم.
آدم انکار نکرد ولی [مانند اولواالعزم نیز] اقرار ننمود، از این رو این پنج تن صاحبان عزمِ درباره ی مهدی شدند، ولی آدم عزمی بر این اقرار نداشت، این همان سخن خدای (عز وجل) است که فرمود: وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً،(392)به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، و[لی آن را] فراموش کرد، وبرای او عزمی [استوار] نیافتیم.
امام (علیه السلام) فرمود: مقصود آن است که آدم ترک آن نمود [نه آنکه فراموش کرد، زیرا انبیاء فراموشی ندارند].
سپس به فرمان او آتشی افروختند، وبه اصحاب شمال فرمود: داخل شوید، اما آنها ترسیدند. بعد به اصحاب یمین فرمود: داخل شوید، آنها هم داخل شدند وبرایشان سرد وسالم شد. آنگاه اصحاب شمال گفتند: خدایا! پوزش می خواهیم، خداوند هم فرمود: پذیرفتم، بروید وداخل شوید، آنها باز هم هراسیدند، وآن هنگام بود که اطاعت، عصیان وولایت به وجود آمد».(393)
نگارنده: اگر روایت صحیح باشد، معنای آن چنین است که این کار آدم پیش از نزول به دنیا به وقوع پیوسته است، زیرا خداوند او را برگزید وپیامبری معصوم قرار داد: ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَی،(394) سپس پروردگارش او را برگزید وتوبه اش را پذیرفت و[وی را] هدایت کرد.
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یکی از چهار نفری است که خداوند پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) را به دوستی او فرمان داد:
کشف الیقین /328 از جابر روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: بهشت به دیدار چهار نفر از خاندان من - که خدا آنان را دوست می دارد ومرا به دوستی آنها فرمان داده است - اشتیاق دارد؛ علی بن ابی طالب، حسن، حسین ومهدی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گزارد».
اگر چه حدیث اشتیاق دیگری نیز وجود دارد که شهرت بیشتری دارد، ومنابع شیعی وسنی آن را نقل می کنند، هیثمی در مجمع الزوائد 9 /307 با سندی موثق نقل می کند ومی نویسد: «انس گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: بهشت به چهار نفر اشتیاق دارد؛ علی بن ابی طالب، عمار بن یاسر، سلمان فارسی ومقداد بن اسود. ترمذی آن را بدون نام مقداد روایت کرده است، طبرانی نیز آن را نقل می کند».
البته میان این دو حدیث هیچ منافاتی نیست، بلکه یکدیگر را تأیید می کنند.
ابری که درون آن فرشته ای قرار دارد، با اوست وبر سرش سایه می افکند:
البیان گنجی شافعی /511 از عبد الله بن عمرو: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مهدی در حالی که ابری بر بالای سر دارد قیام می کند، درون آن منادی است وندا می کند: این خلیفه ی خدا مهدی است، از او پیروی کنید.
وی در ادامه می گوید: این حدیثی حسن است، وتنها با این سند به ما رسیده، ابو نعیم آن را در مناقب المهدی (علیه السلام) آورده است».(395)
در برخی روایات به جای لفظ غمامه [ابر]، عمامه آمده که اشتباه است.
تلخیص المتشابه 1 /417 چنین روایت می کند: «مهدی در حالی که فرشته ای بر فراز سر او ندا می کند: این مهدی است، از او تبعیّت کنید، قیام می کند».(396)
ظهور معجزات پیامبران (علیهم السلام) بر دستان ایشان:
اثبات الهداة 3 /700 از اثبات الرجعة اثر فضل بن شاذان به دو سند از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «خداوند تبارک وتعالی تمامی معجزات پیامبران واوصیاء را بر دست قائم ما جاری خواهد ساخت، تا حجّت بر دشمنان تمام شود».
حتی متعصّبان سنی آن حضرت را بر ابوبکر وعمر برتری می دهند:
المصنف ابن ابی شیبه 8 /679 می نویسد: «محمد بن سیرین گفت: در این امت خلیفه ای خواهد بود که ابوبکر وعمر برتر از او نیستند».(397)
الفتن 1 /358 می نگارد: «از ابن سیرین پرسیدند: مهدی از ابوبکر وعمر بهتر است؟ او گفت: آری، وبا پیامبری برابری می کند، آنگاه فتنه ای را یاد کرد وگفت: هنگامی که این فتنه رخ داد، در خانه هایتان بنشینید تا زمانی که خبر کسی را بشنوید که از ابوبکر وعمر بهتر است، گفتند: بهتر از ابوبکر وعمر؟ گفت: او از برخی انبیاء هم برتر است».(398)
روایتِ طاووس بهشتیان:
فردوس الاخبار 4 /222 از ابن عباس نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مهدی طاووس بهشتیان است».
الفتن 1 /364 از کعب: «مهدی برای خداوند همان سان که شاهین با بال خود کرنش می کند خضوع می کند».(399)
نگارنده: این ها سخنان تابعین است که می پندارند ابوبکر وعمر برترین مردم هستند(!)، نه احادیث نبوی. این اقوال مقام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نزد پیروان ابوبکر وعمر نشان می دهد.
در برتری ایشان همین کافی است که مهدی [رهنمون شده] نام دارد، زیرا این نام از مقام عصمت کامل حکایت می کند.

فصل (11): حکومت امام (عجّل الله فرجه) / مدت حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ورخدادهای پس از آن

اختلاف روایات درباره ی مدت حکومت ایشان:
1. در منابع سنیان مشهور آن است که ایشان هفت یا نه سال حکومت می کنند، والبته خود مخالف آن را نیز نقل کرده اند. ابن حماد در کتاب خود 1 /376 فصلی در این رابطه عنوان کرده است ودر آن روایاتی را از ابو سعید خدری ودیگران نقل می کند، از جمله آنکه: «مهدی پس از آنکه هفت، هشت ویا نه سال حکومت می کند. مهدی در امتم اگر حکومتش کوتاه باشد، هفت سال است، وگر نه هشت سال والا نه سال... ابو زرعه از صباح نقل می کند: مهدی در بین شما سی ونه سال درنگ می کند، کودکان می گویند: ای کاش بزرگ بودیم وبزرگان می گویند: کاش کودک بودیم... ضمرة بن حبیب گوید: مهدی سی سال زندگی می کند... صقر بن رستم از پدرش نقل می کند: مهدی هفت سال ودو ماه وچند روز حکومت خواهد نمود... از دینار بن دینار منقول است: مهدی چهل سال خواهد بود. در نقلی دیگر چهل سال ویا بیست وچهار سال... زهری گوید: مهدی چهارده سال زندگی می کند، سپس خواهد مرد... از علی (علیه السلام) نقل شده: مهدی سی یا چهل سال بر مردم حکومت خواهد کرد».
روایتی که سخن از هفت سال می گوید، با این اشکال مواجه می شود که برنامه ی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به ثمر نشاندن تمامی تلاش های پیامبران (علیهم السلام) ومخصوصاً حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) واقامه ی دولت جهانی عدل الهی است، واین چند سال برای آن کافی نیست، وخواهد آمد که اشتباه از راوی است.
 نه سال وده سال هم در منابع ما - که طریق بعضی از آنها غیر شیعی است - آمده وهم در منابع سنیان، ابن حماد در الفتن 2 /689 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «مهدی، هفت، هشت ویا نه سال حکومت می کند».
فضل الکوفة /25 اثر محمد بن علی علوی از ابوسعید خدری: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مهدی، نه یا ده سال حکومت خواهد کرد، وسعادتمندترین مردمان به وسیله ی او اهالی کوفه خواهند بود».(400)
2. منابع شیعی وسنی نوزده سال را نیز نقل می کنند. غیبت نعمانی /331، 332 و353 با چند سند از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «قائم (علیه السلام) نوزده سال وچند ماه حکومت خواهد کرد».(401)
مختصر البصائر /193 همین روایت را از نعمانی نقل می کند ودر ادامه سخن از درنگ طولانی امام (علیه السلام) در دوران رجعت به میان می آورد ومی نویسد: «این نوزده سال وچند ماه چه جایگاهی در دعا برای طول عمر وبهره وری طولانی ایشان در زمین دارد؟! آنچه ظاهر است وبه ذهن می رسد آن است که دوران حکومت ایشان از دوران غیبت طولانی تر است. عمر شریف ایشان هم اکنون [در قرن هشتم] حدود پانصد وسی سال است. واین روایت که از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: کدام عمر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طولانی تر است؟ وایشان فرمودند: عمر دوم دو برابر است، بر مدّعای ما دلالت دارد وصریح در رجعت ایشان است».
3. الفتن 1 /378 از امیر المؤمنین (علیه السلام): «مهدی سی یا چهل سال بر مردم حکومت خواهد نمود».(402)
4. سنّ امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به هنگام ظهور، به سی سالگان می ماند. همچنین آمده که ایشان عمر ابراهیم خلیل (علیه السلام) را خواهند داشت. از برخی روایات نیز استفاده می شود که ایشان نود سال ویا چهل سال حکومت خواهند کرد.
غیبت نعمانی /189 از امام صادق (علیه السلام): «... آنگاه غیبتی خواهد داشت. او در چهره ی جوانی رشیدی - سی ودو سال - ظاهر می شود».
دلائل الامامة /258 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «... او در حالی که [به ظاهر] سی سال دارد، در میان مردم قیام می کند وچهل سال درنگ خواهد نمود. او زمین را همان گونه که از ستم وبیداد آکنده شده از عدل وداد پر می سازد».
غیبت شیخ طوسی /259 از ایشان چنین روایت می کند: «... در چهره ی جوان رشیدی سی ساله ظاهر خواهد شد».
5. در زمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - بر طبق روایات شیعه وسنی - سال ها طولانی می شود، وهفت سال به اندازه ی هفتاد سال خواهد بود.
شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد 2 /385 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) حدیث مفصّلی را نقل می کند که در پاره ای از آن آمده است: «چون قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام کند، به سوی کوفه رفته چهار مسجد را در آن ویران خواهد ساخت. او در زمین هر مسجدی را که کنگره داشته باشد ویران وآن را صاف [بدون کنگره] خواهد نمود. طریق اعظم را گسترش می دهد. بالکن هایی را که در راه [مزاحم] است می شکند. فاضلاب ها وناودان هایی که در راه است از بین خواهد برد. بر تمامی بدعت ها خطّ بطلان خواهد کشید. همه ی سنّت ها را برپا خواهد داشت. قسطنطنیه، چین وکوه های دیلم را فتح خواهد نمود، وبر این منوال هفت سال را سپری خواهد کرد که هر یک سال معادل ده سال از سال های شماست، وسپس خداوند هر کاری را بخواهد انجام می دهد.
ابوبصیر گوید: عرضه داشتم: فدایت شوم، چگونه سال ها امتداد می یابد؟ ایشان فرمودند: خدای تعالی به فلک فرمان درنگ، مکث وکاهش حرکت می دهد، اینچنین است که روزها وسال ها بلند می شود.
پرسیدم: مردمان بر این باورند که اگر فلک تغییر یابد، از بین می رود! امام (علیه السلام) فرمودند: این سخن زنادقه است، مسلمان چنین نمی گوید، خداوند متعال برای پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) ماه را دو نیم کرد، پیش از او برای یوشع بن نون خورشید را بازگرداند، ونیز خبر داده است که روز قیامت طولانی است وبه هزار سال - به شمارش شما - می ماند».(403)
همان 2 /381 از عبد الکریم خثعمی نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چند سال حکومت خواهد داشت؟ فرمودند: هفت سال، [اما] روزها وشب ها آنچنان طولانی می شود که یک سال آن معادل ده سال شما خواهد بود، لذا سال های حکومت او هفتاد سال به سال های شماست». (404)
اثبات الهداة 3 /557 این حدیث را از اختصاص روایت می کند ومی نویسد: «روایتی که به ظاهر با این روایت تعارض دارد پیشتر گذشت، وشاید آن روایتی که کمتر از این مدت را بیان می کند ناظر به مدّت درنگ ایشان پس از استیلاء یافتن بر زمین باشد، لذا منافاتی با هم ندارند، وگذشت که هر سال به اندازه ی ده سال خواهد بود، وخدای تعالی داناست».
6. همه از امیر المؤمنین وامام حسن (علیهما السلام) ونیز ابن عباس روایت می کنند که مدّت حکومت اهل بیت (علیهم السلام) چند برابر مدّت دولت بنی امیه خواهد بود. شرح الاخبار 2 /289 از ابو سالم می آورد: «در کوفه محضر حضرت امیر (علیه السلام) بودیم که فرمودند: من یکی از اسباطم وبر اساس حق می جنگم تا به پا داشته شود، ولیکن مادامی که حکومت دست ایشان است برپا نخواهد شد. هنگامی که اینان بسیار شوند و[برای رسیدن به قدرت] با هم رقابت کنند خداوند عزیز وجلیل اقوامی را از مشرق می فرستد وآنان را گروه گروه به هلاکت می رساند وریشه کن می نماید.
به خدا سوگند اینان اگر یک سال حکومت کنند، ما دو سال حکومت می کنیم، واگر دو سال حکومت کنند، ما چهار سال حکومت خواهیم داشت. اگر بخواهم می توانم نام رهبران ومنادیان گروه هایی که تا روز قیامت قیام می کنند را بگویم.
ابو سالم گوید: به دوستانم گفتم: حال که به شما خبر داد که حکومت از آنِ آنان [معاویه وشامیان] خواهد بود، چرا اینجا بمانیم؟ گفتند: بدون هیچ دلیلی. لذا از ایشان اجازه گرفتیم تا رهسپار مصر شویم، ایشان هم اجازه دادند وگروهی از ما کنار حضرت باقی ماندند».(405)
همان 3 /96 نقل می کند: «امام حسن (علیه السلام) از کنار حلقه ای از مردم که تنی چند از بنی امیه نیز میان آنها بودند عبور کرد، آنان با چشم به ایشان اشاره کردند، واین هنگامی بود که معاویه با ستم حکومت را به دست آورده بود. امام (علیه السلام) حرکت آنان را دیدند وپس از خواندن دو رکعت نماز به سراغ آنها آمدند. آنها تا ایشان را دیدند که به سمتشان می رود، جایشان را تغییر دادند، ایشان فرمودند: همان طوری که بودید بنشینید که من قصد نشستن ندارم، اما دیدم به من اشاره کردید، به خدا قسم اگر شما یک روز حکومت کنید، ما دو روز حکومت خواهیم داشت، اگر شما یک ماه، ما دو ماه واگر یک سال ما دو سال. ما در حکومت شما می خوریم، می آشامیم، می پوشیم، بر مرکب می نشینیم وازدواج می کنیم، اما شما در حکومت ما نمی خورید، نمی آشامید، نمی پوشید وازدواج نمی کنید.
یکی گفت: ابومحمد! چگونه ممکن است وحال آنکه شما سخی ترین ومهربانترین مردمید؟ شما در حکومت اینان در ایمنی به سر برید، لیکن اینان در حکومت شما چنین نباشند!
امام مجتبی (علیه السلام) فرمودند: زیرا اینان با مکر شیطان - که ضعیف وسست است - با ما دشمنی می کنند، ولی ما با مکر خداوند - که سخت وشدید است - با ایشان دشمنی می کنیم».(406)
پیش از این نیز سخن ابن عباس در جواب معاویه که خود را در مقابل اهل بیت (علیهم السلام) مهدی معرفی می کرد گذشت که گفت: «اما اینکه به حکومت ناپایداری که به باطل بدان دست یافتی مباهات می کنی؛ بدان که پیش از تو فرعون نیز بدان دست یافته بود وخداوند او را هلاک کرد. شما بنی امیه اگر یک روز سلطنت کنید، ما پس از شما دو روز حکومت خواهیم کرد، اگر شما یک ماه، ما دو ماه، واگر شما یک سال، ما دو سال».(407)
7. خواندن این دعا برای امامان معصوم (علیهم السلام) از جمله امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مستحب است: «اللّهمّ کن لولیک (الحجة بن الحسن) فی هذه الساعة وفی کلّ ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً وعیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً وتمتّعه فیها طویلاً».(408)
و این عبارت: وتمتّعه فیها طویلاً، او را مدتی طولانی در زمین بهره مند ساز؛ با حکومتی کوتاه به مانند هفت سال متناسب نیست.
کافی 4 /162: «محمد بن عیسی از صالحین (علیهم السلام) روایت می کند که فرمودند: در شب بیست وسوم ماه رمضان در حال سجود وقیام وجلوس وهر حالتی، و[بلکه] در تمامی این ماه، وهر نحو وزمانی که برایت میسر بود این دعا را تکرار کن؛ بعد از حمد وسپاس خدای تبارک وتعالی ودرود فرستادن بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می گویی: اللّهمّ کن لولیّک فلان بن فلان، فی هذه الساعة وفی کلّ ساعة ولیاً وحافظاً وناصراً ودلیلاً، وقائداً وعیناً، حتی تسکنه أرضک طوعاً وتمتّعه فیها طویلاً».
8. در روایات ما آمده است که آن حضرت سیصد ونه سال به تعداد سال های درنگ اهل کهف در کهف حکومت خواهد داشت.
دلائل الامامة /241 از ابو الجارود نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) درباره ی زمان قیام قائم (علیه السلام) سؤال نمودم وایشان فرمودند: ای ابو الجارود! آن زمان را نخواهی یافت. گفتم: اهل آن دوران را چطور؟ فرمودند: حتی آنان را نیز هرگز درک نخواهی کرد. قائم ما پس از نومیدی شیعیان قیام می کند. سه [روز] مردم را فرا می خواند ولی احدی پاسخش را نمی دهد، در روز چهارم دست در پرده های کعبه می آویزد وعرضه می دارد: پروردگار من! یاری ام کن، ودرخواست او رد نمی شود. آنگاه خدای تبارک وتعالی فرشتگانی را که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در بدر یاری رسانده بودند، وهنوز زین هایشان را نیافکنده، وسلاح هایشان را بر زمین ننهاده اند فرمان می دهد، آنها هم می آیند وبا ایشان بیعت می کنند، سپس سیصد وسیزده مرد از مردم بیعت خواهند نمود.
آنگاه به مدینه می رود وهزار وپانصد قریشی که همه حرامزاده اند را به هلاکت می رساند... وقصر مدینه را ویران خواهد ساخت.
آنگاه رهسپار عراق می شود. شانزده هزار نفر از بتریه(409) غرق در سلاح بر ایشان خروج می کنند، همه قاری قرآن وفقیه در دینند، پیشانی هایشان را [در اثر کثرت عبادت] مجروح کرده اند ودامن هایشان را بالا زده اند، ونفاق همه شان را در برگرفته است، آنان می گویند: ای پسر فاطمه! بازگرد که ما هیچ نیازی به تو نداریم!
ایشان هم از عصر تا شام دوشنبه در پشت نجف آنان را می کشد - وسریعتر از کشتن یک شتر این کار را انجام می دهد -. کسی از آنان نجات نمی یابد، واحدی از یاران امام آسیبی نمی بیند. خون های ایشان موجب قرب به خداست.
سپس وارد عراق می شوند، وآنقدر از جنگجویان آن می کشد که خداوند رضایت دهد.
ابو الجارود گوید: این قسمت فرمایش امام باقر (علیه السلام) را نفهمیدم، از این رو گفتم: فدایت شوم، از کجا آگاهی می یابد که خداوند رضایت داده است؟ فرمودند: ای ابو الجارود! خدا به مادر موسی وحی کرد، واو از مادر موسی بهتر است، خداوند به نحل وحی نمود واو از آن بهتر است، حال متوجه شدی؟ عرضه داشتم: آری.
در ادامه فرمودند: قائم سیصد ونه سال حکومت خواهد نمود، همان قدر که اهل کهف در آن درنگ کردند، وزمین را آنسان که از ستم وبیداد آکنده شده، از داد وعدل آکنده خواهد ساخت، وخداوند برای اوشرق وغرب زمین را فتح خواهد نمود. او چنان می کشد که تنها دین حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) باقی ماند.
او به شیوه ی سلیمان بن داود رفتار خواهد کرد، خورشید وماه را ندا خواهد نمود وآن دو جواب خواهند داد، وزمین برای او در هم خواهد پیچید وخداوند به او وحی خواهد نمود، او هم به فرمان خدا عمل خواهد کرد».(410)
مؤید این روایت - که صریح در این مضمون است - روایتی دیگر است که سندی صحیح ومتنی پیچیده دارد، منابعی از جمله تفسیر عیاشی 2 /326 از جابر بن یزید روایت می کنند: «امام باقر (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند مردی از ما اهل بیت پس از مرگ، سیصد ونه سال حکوت خواهد کرد.
عرضه داشتم: چه زمانی؟ فرمودند: پس از آنکه قائم از دنیا رود. پرسیدم: قائم چند سال در عالم درنگ خواهد نمود؟ فرمودند: از روز قیام تا مرگ نوزده سال.
عرض کردم: پس از او فتنه رخ خواهد نمود؟ فرمودند: آری، مدّت پنجاه سال، آنگاه منصور [منتصر] به دنیا باز می گردد وبه خونخواهی خود ویارانش می پردازد، می کشد واسیر می کند چنانکه مردم گویند: اگر او از دودمان پیامبران بود، اینچنین مردم را نمی کشت. لذا همه [برای جنگ با او] جمع می شوند واو را مجبور می کنند که به حرم الهی پناه برد، وچون دایره ی بلا بر او تنگ شود از دنیا می رود. سپس سفاح به جهت انتقام گیری برای او به دنیا رجوع می کند، وتمامی دشمنان ستمکار ما را به هلاکت می رساند، وبر تمام زمین حاکم می شود، خداوند امر او را سامان می دهد، واو سیصد ونه سال خواهد زیست.
امام (علیه السلام) در ادامه فرمودند: ای جابر! آیا می دانی منتصر وسفاح کیانند؟ منتصر امام حسین است وسفاح امیر المؤمنین (علیهما السلام)».
نگارنده: در روایت پیشین سیصد ونه سال حکومت مربوط به امام مهدی (علیه السلام) بود، ولی در این روایت به امیر المؤمنین (علیه السلام). روایت پیچیده است وشاید دچار خلل باشد، زیرا متن آن مضطرب است وبرخی فقرات آن با ترتیب مشهور وقایع پس از حکومت آن حضرت مخالفت دارد، والبته این اضطراب، قسمت های دیگر روایت - از جمله مدّت حکومت - را از درجه ی اعتبار ساقط نمی کند.
منظور از موت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در این روایت ظاهراً غیبت ایشان است، واطلاق مجازی است، چنانکه از روایت غیبت شیخ طوسی /282 آشکار می شود: «ابو سعید خراسانی گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: آیا مهدی وقائم یکی هستند؟ فرمودند: آری، عرضه داشتم: چرا مهدی نام دارد؟ فرمودند: زیرا به هر پنهانی راه می نماید، وقائم نام گرفته چون پس از آنکه می میرد، قیام می کند وامری سترگ را بر پا می دارد».
شیخ طوسی (رحمه الله) چند سطر بعد می فرماید: «درباره ی این چنین روایاتی باید گفت که مقصود از موت، از یاد رفتن وبه فراموشی سپرده شدن است، وبیشتر مردمان می پندارند استخوان های آن حضرت پوسیده است، آنگاه خداوند او را آشکار می کند همان طور که عزیر را پس از مرگ حقیقی حیات داد، وچنین توجیهی در احادیث نیکوست».
کمال الدین 2 /378 نقل می کند: «از امام جواد (علیه السلام) در مورد وجه تسمیه ی قائم پرسیدند وایشان فرمودند: زیرا پس از مرگِ یادش قیام می کند».
همین مضمون در مختصر بصائر الدرجات /18 و106 آمده است: «بریده گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: هنگامی که امتم از مهدی مأیوس شوند، واو یکباره همانند خورشید جلوه کند، واهل آسمان وزمین بدو مسرور شوند چه خواهی کرد؟ عرض کردم: یا رسول الله! بعد از مرگ؟ فرمودند: به خدا قسم که پس از مرگ هدایت، ایمان ونور خواهد بود. گفتم: ای پیامبر خدا! کدامین دو عمر طولانی تر است؟ فرمودند: دومی دو چندان است».(411)
علامه ی مجلسی (رحمه الله) بر این باورند که سؤال بریده درباره ی ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعد از مرگ مردم است، نه پس از آنکه خود ایشان از دنیا روند، محقق مامقانی نیز در تنقیح المقال 3 /264 آن را به از دنیا رفتن امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعد از ظهور وفتح عالم، وبازگشت دوباره به دنیا تفسیر می نماید، لیکن هر این دو تفسیر بعید است.
و به عنوان تأیید آنچه راجح دانستیم، روایت امام باقر (علیه السلام) در دلائل الامامة که پیشتر گذشت، کافی است: «قائم سیصد ونه سال به تعداد سال های درنگ اصحاب کهف درون آن، حکومت خواهد نمود».
 شیخ حر عاملی (رحمه الله) نیز همین مطلب را احتمال می دهد، ایشان در الایقاظ /337 می نویسد: «احتمال آن می رود که مجموع سیصد ونه سال دوران حکومت امام (علیه السلام) باشد».
اصل اشکال از این عبارت ناشی شده است که: «عرضه داشتم: چه زمانی؟ فرمودند: پس از موت قائم (علیه السلام). پرسیدم: قائم چند سال در عالم درنگ خواهد نمود تا آنکه از دنیا رود؟ فرمودند: نوزده سال». که شاید در آن افتادگی واصل آن چنین باشد: پس از غیبت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف). سؤال دوم او نیز برای ما مفهوم نیست، از این رو متن آن را پیچیده خواندیم.
نکاتی چند:
1. منشأ احادیثی که مدت حکومت امام (علیه السلام) را هفت سال بیان می دارد، آن است که از رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آن پرسیدند وایشان دو انگشت از یک دست را به انگشتان دست دیگر ضمیمه کردند وآن را نشان دادند، از این رو راویان آن را به هفت سال تفسیر نمودند، ودر نوشتار عربی اشتباه شدن هفت [سبع] ونه [تسع] که بسیار به یکدیگر نزدیکند شایع است. لیکن چه بسا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مثلاً هفت مرحله ویا هفتاد سال را قصد نموده اند ولی آنها چنین برداشت کرده اند.
حاکم در المستدرک 4 /577 از ابو سعید نقل می کند - وبنابر شرط مسلم صحیح می شمارد - که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مهدی از ما اهل بیت است. بینی اش برجستگی دارد وپیشانی اش بلند است. او زمین را از عدل وداد خواهد آکند، همان سانی که از ستم وجفا مملو شده است. او این مقدار - ودست چپ را به همراه دو انگشت مسبحه وابهام دست راست گشودند - خواهد زیست».(412)
المعجم الاوسط 10 /209 از ابو سعید: «... واین مقدار - وایشان دست راست خود را به همراه دو انگشت [از دست چپ] باز کردند - خواهد زیست».(413)
ابو یعلی در مسند 12 /19 از ابو هریره نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «قیامت به پا نمی شود مگر بعد از آنکه مردی از اهل بیتم خروج کند. او مردمان را می زند [ووامی دارد] تا به حق بازگردند. پرسیدم: چند سال؟ فرمودند: پنج ودو، گفتم: یعنی چه؟ گفتند: نمی دانم».(414)
نگارنده: این عمل آن حضرت به هفت برهه ومرحله اشاره دارد، گرچه منشأ توهّم هفت سال شده است، البته احتمال آن نیز می رود که به جهت دگرگونی زندگی مردم، زمان در روزگار آن حضرت تغییر یابد، واین عمل بدان اشارت داشته باشد. در هر صورت روایتی که متضمن هفت سال می باشد با روایات بسیاری - که برخی از آنها تا سیصد ونه سال را بیان می دارد، ونزد ما رجحان دارد - معارض است.
2. احتمال آن می رود که برخی راویان دچار اشتباه شده ومیان پیمان آتش بسی که بین امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ورومیان بسته می شود وهفت سال به طول می انجامد، خلط کرده اند، از این رو مدّت حکومت ایشان را هفت سال پنداشته اند!
المعجم الکبیر 8 /101 و120 از ابی امامه نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «میان شما ورومیان چهار بار آتش بس به وقوع خواهد پیوست. چهارمین آنها به دست مردی از خاندان هرقل واقع می شود وهفت سال به طول خواهد انجامید. در این هنگام مستورد بن خیلان که از عبد القیس بود عرضه داشت: یا رسول الله! آن روز چه کسی امام مسلمانان خواهد بود؟ ایشان فرمودند: مهدی از فرزندان من که [به ظاهر] چهل سال دارد، چهره ی او بسان ستاره ای درخشان است ودر گونه ی راستش خالی سیاه وجود دارد، دو ردای سفید در بر دارد، و[در زیبایی وجمال] به مردان بنی اسرائیل می ماند. او بیست سال حکومت خواهد نمود وگنج ها را آشکار کرده، سرزمین های شرک را فتح خواهد نمود».(415)
الفتن 1 /391 از محمد بن حنفیه: «از میان بنی هاشم کسی به خلافت می رسد ودر بیت المقدس فرود خواهد آمد. او زمین را از عدالت آکنده خواهد ساخت، وبیت المقدس را به گونه ای بنا خواهد نمود که احدی چنان نکرده است، وچهل سال حکومت خواهد داشت. آتش بس با روم به دست او ودر هفت سال پایانی دولت او خواهد بود.
پس از آن، آنان به او نیرنگ می زنند ودر عمق [شام] بر ضدّ او تجمع می کنند. او هم از شدّت اندوه از دنیا می رود. پس از او کسی [دیگر] از بنی هاشم به حکومت می رسد که آنها را شکست داده وقسطنطنیه، ودر پی آن روم را فتح خواهد کرد. او گنج های آنجا وسفره ی سلیمان بن داود را آشکار می کند، وبعد از آن به بیت المقدس رفته در آن فرود خواهد آمد. دجال در دوران او خروج می کند. عیسی بن مریم نیز فرود آمده پشت سر او نماز می گذارد».
نگارنده: روایت الفتنِ ابن حماد مردود وغیر قابل قبول است، زیرا ساخته وپرداخته ی ذهن راوی است وآن را به محمد بن حنفیه (رحمه الله) نسبت داده است.
عظمت حکومتی که خداوند به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عطا می کند:
احادیثی که بیانگر حاکمیت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر مشارق ومغارب، وآکنده ساختن زمین از داد وعدل است، نزد همه متواتر می باشد، وامری است که نه در تاریخ پیامبران ونه در ادوار اوصیاء سابقه ندارد.
دلائل الامامة: «خداوند شرق وغرب زمین را برای او فتح خواهد نمود... خورشید وماه را فرا می خواند، وآن دو او را پاسخ می دهند. زمین برای او درنوردیده می شود، وخدا به او وحی می نماید، او هم به فرمان خدا عمل می کند».
خصال /248 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند تبارک وتعالی از میان پیامبران تنها چهار نفر را در زمین پادشاهی داد؛ ذوالقرنین که عیاش نام دارد، داود، سلیمان ویوسف (علیهم السلام). عیاش بر ما بین مشرق ومغرب حکومت کرد، داود وسلیمان از شامات تا اصطخر، ویوسف بر مصر وبیابان های آن حاکمیّت داشت، ونه بیشتر».
شیخ صدوق (رحمه الله) در ادامه می نگارد: «این روایت این گونه به ما رسیده است، لیکن صحیح وباور من آن است که ذوالقرنین پیامبر نبوده، بلکه بنده ای شایسته وخدا دوست بوده که خدا نیز او را دوست داشته است، او در راه خدا خیرخواهی می کرده، وخداوند نیز خیر او را خواسته است، امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: کسی مانند ذوالقرنین در میان شما نیز هست. ذوالقرنین پادشاهی بوده که خداوند او را فرستاده، نه پیامبر بوده ونه جانشین پیامبر، همانند طالوت، خداوند می فرماید: وَقَالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طَالُوتَ مَلِکاً،(416)پیامبرشان به آنان گفت: همانا خداوند طالوت را به پادشاهی برای شما فرستاده است.
و جایز است نام کسی که پیامبر نیست در میان پیامبران ذکر شود، همان گونه که در زمره ی فرشتگان شیطان که فرشته نیست ذکر شد، خدا می فرماید: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ،(417) وآنگاه که به فرشتگان گفتیم بر آدم به سجده در آیید، آنها هم به سجده افتادند، مگر ابلیس که از جنیان بود».
کمال الدین 1 /282 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: امامان پس از من دوازده تن هستند. یا علی! نخستین آنان تو هستی، وآخرین آنها قائم است که خدای (عز وجل) مشارق ومغارب زمین را بر دستان او فتح خواهد نمود».(418)
تفسیر قمی 2 /87 از ابو الجارود روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ی: الَّذِینَ إِنْ مَکنَّاهُمْ فِی الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکرِ وَللهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ،(419) کسانی که چون در زمین به آنان توانایی دهیم، نماز برپا می دارند وزکات می دهند وبه کارهای پسندیده وامیدارند، واز کارهای ناپسند باز می دارند، وفرجام همه ی کارها از آنِ خداست، فرمودند: این آیه درباره ی آل محمد (علیهم السلام) است. خداوند مشارق ومغارب زمین را به ملک مهدی ویارانش در خواهد آورد. او دین را آشکار خواهد ساخت، وخدا به دست او واصحابش بدعت وباطل را خواهد میراند - هم چنان که نادانان حق را از بین بردند -، تا آنجا که اثری از ظلم باقی نماند».(420)
تفسیر عیاشی 1 /183 از رفاعة بن موسی روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه ی: وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرض طَوْعاً وَکرْهاً وإِلَیهِ یرْجَعُونَ،(421)هر که در آسمان ها وزمین است خواه وناخواه سر به فرمان او نهاده است، وبه سوی او بازگردانیده می شوند، فرمودند: چون قائم (علیه السلام) قیام کند هیچ زمینی نخواهد ماند مگر آنکه در آن گواهی لا إله إلا الله ومحمد رسول الله ندا می شود».
همان 1 /183 از ابن بکیر روایت می کند: «از امام کاظم (علیه السلام) درباره ی این آیه پرسیدم وایشان فرمودند: در مورد قائم نازل شده است. چون قیام کند یهود، نصاری، صابئین، زندیقان، مرتدّان وکفّار را از شرق وغرب زمین احضار می کند واسلام را بر آنها عرضه می دارد. پس هر کس را که با رغبت اسلام آورد، به نماز وزکات ودیگر اموری که بر او واجب است فرمان می دهد، وهر آنکه را از پذیرش اسلام ابا کند گردن می زند، تا آنکه در مشارق ومغارب تنها موحّدان باشند.
من گفتم: مردمان بیش از آنند [که بتوان آنان را وادار نمود]. امام (علیه السلام) فرمودند: هنگامی که خداوند امری را اراده کند بسیار را اندک واندک را بسیار خواهد نمود».(422)
نگارنده: امام (علیه السلام) برای مردم حق را آشکار می سازد واتمام حجت می کند.
ارشاد /364 از امام صادق (علیه السلام): «هنگامی که قائم (علیه السلام) قیام کند به عدالت حکم خواهد نمود. ستم در روزگار او رخت بر خواهد بست. راه ها ایمن خواهد شد. وزمین برکات خود را آشکار خواهد ساخت. او حقّ هر کسی را به او باز خواهد گردانید، وپیروان هیچ دینی نخواهند بود مگر آنکه اسلام آورند وبه ایمان اعتراف نمایند، آیا نشنیده ای که خداوند سبحان می فرماید: وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرض طَوْعاً وَکرْهاً وَإِلَیهِ یرْجَعُونَ.
او به حکم داود وحضرت محمد (علیهما السلام) میان مردم قضاوت خواهد نمود. در آن زمان است که زمین گنج ها وبرکاتش را خواهد نمایاند، وکسی از شما جایی برای صدقه وانفاق نخواهد یافت، زیرا همه ی مؤمنان بی نیاز خواهند بود.
در ادامه فرمودند: حکومت ما آخرین حکومت هاست، وتمام خاندان هایی که به حکومت می رسند پیش از ما خواهند بود، تا مبادا وقتی روش حکمرانی ما را ببینند بگویند: اگر ما نیز حکومت می کردیم به مانند اینان رفتار می نمودیم، این همان فرموده ی خداوند است: والعَاقِبَةُ لِلمُتَّقِین،(423)و فرجام [نیک] برای پرهیزگاران است».(424)
غیبت شیخ طوسی /283 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایتی را نقل می کند که در پاره ای از آن آمده است: «آنگاه متوجه کابل شاه می شود وآن شهری است که احدی نتوانسته آن را فتح کند، وتنها اوست که آن را فتح خواهد نمود. پس از آن به سمت کوفه می آید ودر آن منزل می گزیند، وهفتاد قبیله از قبائل عرب را از میان می برد.
در روایتی دیگر آمده است: او قسطنطنیه، روم وچین را فتح خواهد نمود».(425)
ینابیع المودة 3 /238 از جابر بن عبد الله نقل می کند که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مهدی از فرزندان من است. هموست که خداوند به دست او مشارق ومغارب زمین را فتح خواهد کرد، واوست که از دوستانش غائب می شود، وتنها کسی که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده است بر اعتقاد به امامت او استوار خواهد ماند».
در کتاب سلیم /152 وغیبت نعمانی /74 در قسمتی از حدیث مفصّل شمعون بن حمونِ راهب - که امیر المؤمنین (علیه السلام) را در بازگشت از صفین ملاقات نمود وکتبی را که به املاء حضرت عیسی (علیه السلام) بود با خود داشت - در بیان اوصاف پیامبر وامامان (علیهم السلام) است چنین آمده است: «تا آنکه خداوند مردی از عرب از نسل اسماعیل بن ابراهیم خلیل الله را از سرزمینی به نام تهامه واز منطقه ای که مکه نامیده می شود مبعوث دارد واو را احمد گویند. دیدگان او درشت وزیباست وابروان او به هم پیوسته. او ناقه، الاغ، چوبدستی وتاج - یعنی عمامه - دارد، وبرای او دوازده نام است.
آنگاه از مبعث، مولد، هجرت، کسانی که با ایشان می جنگند، یاری کنندگان ودشمنان آن حضرت سخن به میان آورد، ونیز مدّت زندگانی ایشان وآنچه امّت بعد از ایشان با آن مواجه می شوند تا آنکه خداوند عیسی بن مریم را از آسمان فرو فرستد.
وی ادامه داد: در آن کتاب سخن از سیزده مرد از نسل اسماعیل بن ابراهیم خلیل الله به میان آمده که بهترین آفریدگان ومحبوب ترین آنان نزد خدایند، وخداوند ولیّ کسانی است که ولایت آنان را دارند ودشمن دشمنان آنهاست، هر که اطاعت آنان کند هدایت یابد، وهر که نافرمانی کند گمراه گردد. فرمانبری از آنان فرمانبری از خداست وسرکشی از آنان سرکشی از او.
در آن کتاب اسامی وانساب واوصاف ایشان ومدّت زندگی شان نیز آمده است. هم چنین کدامیک از آنان اعتقاد خود را از قومش مخفی نگاه می دارد وکدامیک آن را آشکار می سازد، تا آنکه عیسی بن مریم نزد آخرین ایشان فرود آید. عیسی (علیه السلام) می گوید: شما امامانی هستید که برای هیچ کسی شایسته نیست بر شما مقدّم شود وجلو بیفتد، لذا او [آخرین] پیش می آید وعیسی در صف نخست پشت سر او نماز می گزارد. نخستین آنان [امامان] افضل آنهاست، وآخرین آنها همانند پاداش آنان ونیز پاداش کسانی را دارد که از ایشان فرمان می برند وبه هدایت وارشاد ایشان رهنمون می شوند... اولین نفر از ایشان که ظاهر می شود تمام زمین های خدا را از عدل وداد آکنده می سازد، وما بین مشرق ومغرب را تحت فرمان وحکومت خویش در می آورد تا آنکه خداوند او را بر همه ی ادیان غالب سازد».
در عنوان دگرگونی وپیشرفت علوم خواهد آمد که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سوار ابر می شوند، وبه راه های آسمان های هفتگانه وزمین های هفتگانه می روند، که پنج تای آنها آباد است ودو تا ویران.(426)
هم چنین خواهد آمد که زمین با دیگر سیّارات ارتباط برقرار خواهد نمود.
و نیز در فصل آیات سخن از عظمت حکومت ایشان خواهد آمد، آیاتی چون: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ،(427) او کسی است که پیامبرش را با هدایت ودینِ درست فرستاد تا آن را بر تمامی ادیان پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند.
و نیز: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنِی لا یشْرِکونَ بِی شَیئاً،(428)خدا به کسانی از شما که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در زمین جانشین [خود] قرار دهد - همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد - وآن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، وبیمشان را به ایمنی مبدّل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند وچیزی را با من شریک نگردانند.
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکونَ فِتْنَةٌ وَیکونَ الدِّینُ للهِ،(429)با آنان بجنگید تا دیگر فتنه ای نباشد، ودین، مخصوص خدا شود.
هم چنان که شایسته است به تفسیر اهل بیت (علیهم السلام) درباره ی ملک عظیم - در آیه ی: أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَآتَینَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً،(430)بلکه به مردم، برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده رشک می ورزند، در حقیقت ما به خاندان ابراهیم کتاب وحکمت دادیم، وبه آنان ملکی بزرگ بخشیدیم - اشاره کنیم واینکه ملک عظیم حقّ اطاعت لازم وومفروضی است که پیامبر وخاندانش (علیهم السلام) دارند، واز هر آنچه خداوند به پیامبران دیگر (علیهم السلام) داده است بالاتر می باشد.(431)
آیا حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهید می شوند ویا اینکه به طور طبیعی از دنیا می روند؟
پیشتر نسبت به عموم حدیث «ما منّا إلّا مقتول أو مسموم، هیچ یک از ما نیست مگر آنکه [با شمشیر] به قتل می رسد ویا مسموم می گردد» تردید داشتم، لیکن اخیراً به صحّت وشمول این حدیث نسبت به امامان دوازده گانه (علیهم السلام) اطمینان یافتم.
بنابراین امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز با سم به شهادت می رسند، اما حکومت پس از ایشان نیز باقی وپایدار خواهد بود. وصحیح است که امام حسین (علیه السلام) عهده دار تجهیز ونماز بر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهند شد. سیدالشهداء (علیه السلام) بعد از ایشان بلافاصله حکومت خواهند کرد، آنگاه دوازده مهدی از نسل امام حسین (علیه السلام) ویا از نسل امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حکمرانی خواهند داشت، ودر ادامه رجعت وبازگشت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و... خواهد بود.
پنج حدیث بر شهادت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت دارد که در میان آنها صحیح السند نیز هست. کفایة الاثر /160 از هشام بن محمد از پدرش روایت می کند: «هنگامی که امیر المؤمنین (علیه السلام) به شهادت رسیدند امام حسن (علیه السلام) بر فراز منبر رفتند، چون خواستند تکلّم کنند گریه گلویشان را گرفت، آنگاه مدتی نشستند، وبعد برخاسته فرمودند: حمد خدایی را که در اولیّت خود یگانه است...
سپاس خداوندی را که با اعطاء خلافت بر ما اهل بیت احسان نمود. ما عزای خود در مصیبت بهترین پدران یعنی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المؤمنین (علیه السلام) را - که مصیبت آن دامنگیر شرق وغرب شد - به حساب خدا می گذاریم [واز او پاداش خواهیم گرفت]، همانا جدّم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمودند که دوازده امام از اهل بیت وبرگزیدگان [خاندان] ایشان عهده دار امامت خواهند بود، هیچ یک از ما نیست مگر آنکه [با شمشیر] به قتل می رسد ویا مسموم می گردد».
همان /226 از جنادة بن ابی امیة روایت می کند: «در آن بیماری که امام حسن بن علی (علیهما السلام) در آن به شهادت رسید نزد ایشان رفتم. در حضور آن حضرت طشتی بود که خون در آن می ریخت، وجگرش پاره پاره در آن می افتاد. این به جهت سمّی بود که معاویه لعنه الله [توسّط جعده] به ایشان داده بود. عرضه داشتم: مولای من! چرا خود را معالجه نمی کنید؟ فرمودند: ای بنده ی خدا! با چه چیزی مرگ را علاج کنم؟! من با شنیدن این مطلب گفتم: إنّا لله وإنّا إلیه راجعون.
سپس به من رو کردند وفرمودند: به خدا سوگند این عهد پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با ماست که یازده(432) امام از نسل حضرت علی وفاطمه (علیهما السلام) عهده داران امامت خواهند بود، وهیچ یک از ما نیست مگر آنکه [با شمشیر] به قتل می رسد ویا مسموم می گردد. آنگاه طشت را بردند وایشان تکیه دادند.
من گفتم: یابن رسول الله! مرا موعظه کنید. ایشان پاسخ مثبت داده فرمودند: برای سفرت آماده باش وتوشه را پیش از فرا رسیدن مرگ مهیّا ساز، وبدان که تو در طلب دنیایی ومرگ به دنبال تو. آگاه باش که بیش از قُوت خویش مالی را کسب نمی کنی مگر آنکه خزانه دار آن مال برای دیگران هستی. بدان که حلال دنیا مورد حساب وکتاب است، حرام آن عقوبت ومجازات در پی دارد، شبهات نیز عتاب وسرزنش را.
دنیا را بسان مرداری قرار ده وبه مقدار کفایت خویش از آن بردار، که اگر حلال باشد در آن زهد ورزیده ای، واگر حرام باشد موجب وزر ووبالت نخواهد بود وگویا از مردار برداشته ای، واگر [شبهه، وموجب] سرزنش باشد، آسان است...».
شیخ صدوق در امالی /120 وعیون اخبار الرضا (علیه السلام) /1 /287 از ابا صلت هروی نقل می کند: «از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: به خدا قسم هیچ کس از ما نیست مگر آنکه کشته شده به شهادت می رسد. کسی پرسید: یابن رسول الله (علیه السلام)! چه کسی شما را خواهد کشت؟ ایشان فرمودند: بدترین خلق خدا در زمان من، مرا با سم خواهد کشت ودر خانه ای زبون وسرزمینی غریب به خاک خواهد سپرد».
عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 2 /220 از آن حضرت چنین روایت می کند: «... وکسی از ما نیست مگر آنکه کشته می شود، وبه خدا قسم من [نیز] با سم کشته می شوم، این امر را به وسیله ی عهد وپیمانی که از سوی پروردگار عزیز وجلیل جهانیان وبه توسّط جبرئیل به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) واز جانب ایشان به من رسیده می دانم.
اما این فرموده ی خدای (عز وجل): وَلَنْ یجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً،(433) وخداوند هرگز بر [زیانِ] مؤمنان، برای کافران راه [تسلَّطی] قرار نداده است؛ بدان معناست که خداوند هیچگاه حجّتی برای کافر بر زیان مؤمن قرار نخواهد داد. خداوند عزیز وجلیل به آنان خبر از کافرانی داده است که پیامبران را بدون هیچ حقّی کشتند، وبا وجود اینکه آنها را کشتند خداوند برای آنان هیچ راهی از طریق حجّت بر زیان انبیائش قرار نداد».
غیبت شیخ طوسی /388 از صفوانی نقل می کند: «حسین بن روح رضی الله عنه به من خبر داد که یحیی بن خالد امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را با بیست ویک دانه خرما مسموم کرد وبدین وسیله ایشان از دنیا رفتند، ونیز رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان (علیهم السلام) همه یا با شمشیر ویا با سم از دنیا رفتند. او هم چنین درباره ی امام رضا (علیه السلام) گفت که ایشان ونیز فرزندان ونوادگان ایشان مسموم شدند».
از این رو این باور که همه ی معصومین (علیهم السلام) یا با شمشیر ویا با سم به شهادت رسیده اند، باوری صحیح است. البته در این موضوع مباحثی است که مجال ارائه ی آن نیست.
پس از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه ها خواهد شد؟
زندگی در روزگار طلائی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد مرحله ای جدید ودیگرگونه می شود، وبه عنوان نمونه های بارز آن می توان گشایش راه ارتباط با سایر عوالم ودیگر سیّارات، زنده شدن گروهی از اموات ونیز باز شدن درها به عالم آخرت را نام برد.
ارشاد 2 /211 از عبد الکریم خثعمی روایت می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: قائم (علیه السلام) چند سال حکومت خواهد نمود؟ فرمودند: هفت سال؛ روزها وشب ها برای او چنان طولانی می شود که یک سال [حکومت] ایشان به مقدار ده سال از سال های شماست، از این رو حکومت آن حضرت هفتاد سال به سال های شماست. چون اوان قیام ایشان فرا رسد در ماه جمادی الآخر وده روز از رجب بارانی خواهد بارید که خلائق همانند آن را ندیده اند، خداوند بدین وسیله گوشت ها وابدان مؤمنان را در قبرها می رویاند. گویا می بینم آنها را که از سوی [قبیله ی] جهینه می آیند وخاک از موهایشان می روبند».
استمرار حکومت اهل بیت (علیهم السلام) تا قیامت:
غیبت طوسی /282 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «حکومت ما آخرین حکومت هاست، وتمام خاندان هایی که به حکومت می رسند پیش از ما خواهند بود، تا مبادا وقتی روش حکمرانی ما را ببینند بگویند: اگر ما نیز حکومت می کردیم به مانند اینان رفتار می نمودیم، این همان فرموده ی خداوند است: والعَاقِبَةُ لِلمُتَّقِین، وفرجام [نیک] برای پرهیزگاران است».(434)
 غیبت نعمانی /274 از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل می نماید: «این امر [حکومت ما] نخواهد آمد مگر بعد از آنکه تمامی اصناف مردم [که قرار است حکومت کنند، پیشتر] به حکومت برسند، تا آنکه کسی نگوید اگر ما نیز به حکومت می رسیدیم به عدالت رفتار می نمودیم. پس از آن قائم به حق وعدل قیام می کند».(435)
تفسیر عیاشی 1 /199 روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه ی: وَتِلْک الأیام نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ،(436)و ما این روزها را میان مردم به نوبت می گردانیم، فرمودند: از زمانی که خداوند آدم را آفرید دولتی برای خدا بوده ودولتی برای ابلیس، حال دولت خدا کجاست؟ بدانید آن [دولت خدا]، تنها قائمی واحد است».
کافی 8 /287 روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد آیه ی: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کانَ زَهُوقاً،(437)و بگو: حق آمد وباطل نابود شد.باطل همواره نابودشدنی است، فرمودند: چون قائم قیام کند دولت باطل از میان می رود».(438)
همان 8 /287: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی آیه ی: قُلْ مَا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکلِّفِینَ. إِنْ هُوَ إِلا ذِکرٌ لِلْعَالَمِینَ،(439)بگو: مزدی بر این [رسالت] از شما طلب نمی کنم ومن از کسانی نیستم که چیزی از خود بسازم [وبه خدا نسبت دهم]، این [قرآن] جز پندی برای جهانیان نیست، فرمودند: مقصود امیر المؤمنین (علیه السلام) است [واینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جانب خدا ایشان را وصی خود قرار دادند نه به رأی خویش].
و در مورد: وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ،(440) وقطعاً پس از چندی خبر آن را خواهید دانست، فرمودند: هنگام خروج قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
درباره ی: وَلَقَدْ آتَینَا مُوسَی الْکتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَلَوْلا کلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّک لَقُضِی بَینَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِی شَک مِنْهُ مُرِیبٍ،(441)و به حقیقت ما به موسی کتاب دادیم، پس در مورد آن اختلاف شد، واگر از جانب پروردگارت وعده ای پیشی نگرفته بود، قطعاً میان آنها داوری شده بود، وبی گمان، آنان درباره ی آن در شکی بهتان آمیزند، فرمودند: قوم موسی به اختلاف افتادند، همان سان که این امت در کتاب دچار اختلاف شدند، وهر آینه در مورد کتابی که قائم برایشان می آورد نیز اختلاف خواهند کرد، تا آنجا که بسیاری از مردم آن را انکار می کنند، لذا حضرت آنان را پیش می آورد وگردن هایشان را می زند.
در مورد سخن خدای عزیز وجلیل: أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ مَا لَمْ یأْذَنْ بِهِ اللهُ وَلَوْلا کلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِی بَینَهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ،(442) آیا برای آنان شریکانی است که در آنچه خدا بدان اجازه نداده، برایشان آیینی بنیاد نهاده اند؟ واگر فرمان قاطع نبود مسلّماً میانشان داوری می شد وبرای ستمکاران شکنجه ای پردرد است، فرمودند: اگر آنچه پیشتر از جانب خداوند در مورد اینان گذشته است(443)نبود، قائم (علیه السلام) یک تن از آنها را باقی نمی گذارد.
و درباره ی: وَالَّذِینَ یصَدِّقُونَ بِیوْمِ الدِّینِ،(444) وکسانی که روز جزا را باور دارند، فرمودند: یعنی خروج قائم (علیه السلام) [را باور دارند].
و نیز در مورد: ثُمَّ لَمْ تَکنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللهِ رَبِّنَا مَا کنَّا مُشْرِکینَ،(445) آنگاه عذرشان جز این نیست که می گویند: به خدا پروردگارمان سوگند که ما مشرک نبودیم، فرمودند: مقصود آنها آن است که به ولایت حضرت امیر (علیه السلام) مشرک نبودیم.
و درباره ی: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کانَ زَهُوقاً،(446)و بگو: حق آمد وباطل نابود شد.باطل همواره نابودشدنی است، فرمودند: چون قائم قیام کند دولت باطل از میان می رود».(447)
شیخ صدوق در امالی /396 می نگارد: «امام صادق (علیه السلام) می فرمودند:

لکلّ أُناسٍ دولةٌ یرقُبُونها * * * ودولتُنا فی آخِر الدهرِ یظهرُ

هر گروهی از مردم دولتی دارند که انتظار آن را می کشند، لیکن دولت ما در پایان روزگار جلوه خواهد کرد».(448)
پیشتر نیز گذشت که حکومت اهل بیت (علیهم السلام) استمرار می یابد، ونه دولتی بعد از آن خواهد بود ونه ظلمی.
چه کسانی بعد از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حکومت خواهند نمود؟
دولت الهی که بر دستان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شکل می گیرد صدها سال امتداد می یابد ودر طول آن حیات دگرگون خواهد شد، پیامبر وامامان (علیهم السلام) به دنیا باز خواهند گشت وبرخی از ایشان مدّتی نیز حکومت خواهد نمود، هم چنان که خوبانی از نسل امام حسین ویا امام مهدی (علیهما السلام) حکومت را به دست خواهند گرفت.
فرود آمدن حضرت عیسی (علیه السلام) هم در زمان آن حضرت خواهد بود. مسیح مدّتی زندگی می کند واز دنیا می رود.
دجّال در دوران حضرت مهدی (علیه السلام) خروج می کند وایشان او را به هلاکت می رسانند.
در احادیث آمده که حیات بر روی زمین با نشانه های قیامت - که شاید اوّلین آنها دابة الارض وآخرین آنها دمیدن در صور در آغاز قیامت باشد - پایان می پذیرد.
هم چنین صحیح است که امام حسین (علیه السلام) نخستین کسی است که رجعت می کند وبه دنیا باز می گردد، «آنگاه قائم (علیه السلام) انگشتر را به امام حسین (علیه السلام) می دهد وایشان است که غسل، کفن وحنوط امام مهدی (علیه السلام) را عهده دار می شوند، ودر قبر می گذارند... پس آن قدر حکومت می کنند که در اثر سالمندی ابروانشان بر روی دیدگان می افتد».(449)
روایاتی نیز در این باره وارد شده که پس از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) علاوه بر سیدالشهداء (علیه السلام) دوازده تن از نسل ایشان هم حکومت خواهند کرد، ولی در مورد زمان به حکومت رسیدن آنان واینکه آیا پی در پی هستند یا نه، چیزی یافت نشد. البته این عبارت که از نسل امام حسین (علیه السلام) هستند اعم است از آنکه از فرزندان امام مهدی (علیه السلام) باشند ویا از دیگر فرزندان امام حسین (علیه السلام).
مختصر بصائر الدرجات /182 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «همانا پس از قائم (علیه السلام) دوازده مهدی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) - که از میان ما هستند - خواهند بود».
شرح الاخبار 3 /400 از امام سجاد (علیه السلام): «قائم ما قیام می کند، وبعد از او دوازده مهدی خواهند بود».
در احادیث به صراحت بیان شده که اینان امام نیستند، بلکه حکّامی هستند که مردمان را به پذیرش ولایت معصومین (علیهم السلام) دعوت می کنند، کمال الدین 2 /358 از ابوبصیر نقل می کند: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: ای پسر پیامبر! از پدرتان شنیدم که فرمودند: پس از قائم دوازده مهدی هستند.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ایشان دوازده مهدی فرمودند، ونه دوازده امام، اینان گروهی از شیعیان ما هستند که مردم را به موالات وشناخت حقّ ما فرا می خوانند».(450)
در برخی روایات نیز تصریح شده که حجّت های الهی پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تنها امامان دوازده گانه اند، واحدی جز ایشان حائز این مقام نیست. احتجاج طبرسی 1 /81 در ضمن خطبه ی غدیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به نقل از امام محمد باقر (علیه السلام) می آورد: «ای گروه های مردمان! نور از سوی خدای (عز وجل) در من قرار دارد وپس از من در علی خواهد بود، وآنگاه در نسل او تا قائم مهدی، همو که حقّ خداوند وتمام حقوق ما را خواهد ستاند، زیرا خدای عزیز وجلیل ما را حجّت بر مقصّران، معاندان، مخالفان، خیانت کاران، گناهکاران وظالمان تمامی جهانیان قرار داده است.
بدانید که آخرین امام از ما قائم مهدی است. او بر تمامی ادیان غالب خواهد شد. از ستمکاران انتقام خواهد گرفت. او دژها [ی گمراهی وکفر] را فتح وویران خواهد نمود. تمامی قبائل اهل شرک را به هلاکت خواهد رساند. انتقام خون های اولیاء خدا را خواهد گرفت. او ناصر دین خدا، وکسی است که از دریایی ژرف وعمیق بر خواهد گرفت.
آگاه باشید که او هر صاحب فضلی را به فضل او وهر نادانی را به جهل او علامت می گذارد.
او برگزیده ومختار خداوند، وارث ومحیط به تمامی علوم، خبر دهنده ی از پروردگار (عز وجل) وآگاهی بخش درباره ی ایمان است.
بدانید که او راه یافته واستوار است، خداوند [امر دین ودنیا را] به او واگذار نموده، وپیشینیان او به او بشارت داده اند.
او حجّتی است که بعد از او حجّتی دیگر نیست، وحقّی نیست مگر با او، ونوری مگر نزد او.
آگاه باشید کسی بر او غلبه نمی یابد، وهیچ کس در مقابل او یاری نمی گردد. همانا او ولیّ خداوند در زمین او، دادگر الهی در میان آفریدگان وامین او در نهان وآشکار است...
بدانید که حلال وحرام بیش از آن است که برایتان بر شمارم وشما را از آنها بیاگاهانم ودر یک مجلس به حلال فرمان دهم واز حرام نهی نمایم.
من مأمورم تا به پذیرش وقبول آنچه از جانب خداوند عزیز وجلیل درباره ی علی امیر المؤمنین وامامان پس از او - که از منند ومن هم از ایشانم، همان کسانی که تا روز قیامت عهده داران منصب امامتند، ومهدی که به حق حکم می کند از آنهاست - آورده ام، از شما بیعت بستانم».(451)
در مقابل، روایتی با سندی ناتمام یافت می شود که دلالت می کند پس از امام مهدی (علیه السلام) دوازده تن از نسل او حکم می رانند ومتنی مضطرب دارد. شخصی از اهالی بصره که احمد نام دارد با استناد به این حدیث خود را پسر، وصی وسفیر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی می کند ومی گوید نامش احمد، محمد وعبد الله است! وهم زمان مدّعی می شود که یمانی نیز هست!
ما در کتابی به نام دجّال البصرة اباطیل او را پاسخ دادیم وردّیه ای بر او نگاشتیم، وگفتیم: مدّعی وجه استدلال خود را بیان نکرده است، گرچه غرض او این قسمت از روایت است که سخن از سپردن وصیت از سوی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هنگام وفات، به پسرش اول المقربین - که سه یا چهار نام دارد ویکی از آنها احمد است، واحمد اسماعیل آن را بر خود منطبق می داند - به میان آورده است.
اما این سوء استفاده ی وی بدعتی رکیک وزشت می باشد، زیرا این روایت - اگر صحیح باشد - از این مطلب سخن می گوید که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از ظهور واقامه ی دولت عدل الهی، امامت را به پسرش می سپارد. از این رو زمان آن ربطی به زمان کنونی ندارد! حال چگونه است که این شخص دروغ پرداز آن را در این زمان تصویر می کند، خود را ابن الامام می شمارد، ومدّعی است که امامت را به هنگام احتضار آن حضرت دریافت خواهد کرد؟!
بنابراین نه زمان این امر بر زمان ما منطبق است، ونه شخصی که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - حسب الفرض - وصیّت را بدو می سپارد بر احمد اسماعیل قاطع، لیکن وی زمان ها وانساب را درمی نوردد!!!
مطلب دیگری که بر فرض صحّت حدیث می آید آن است که امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حکومت را به پسرش یعنی فرزند بدون واسطه واگذار می کند، اما احمد اسماعیل خود اعتراف دارد که فرزند بلا واسطه نیست، بلکه از ذریه ی امام می باشد!
با تمام این مطالب باید گفت سند روایت بر اساس مبانی جرح وتعدیل دچار خلل است، شیخ حر عاملی (رحمه الله) در این باره می نویسد: «شیخ در کتاب غیبت در زمره ی احادیثی که از طرق سنیان آورده آن را نقل کرده است».(452)
علت آن نیز این است که افرادی مجهول که مورد توثیق رجالیان قرار نگرفته اند در سند هستند، کسانی چون: علی بن سنان موصلی، احمد بن محمد بن خلیل وجعفر بن احمد بصری.
علاوه بر آنکه با روایتی دیگر که نسل داشتن امام عصر (علیه السلام) را انکار می نماید نیز در تعارض است، شیخ طوسی در غیبت /223 از حسن بن علی خزاز روایت می کند: «علی بن ابی حمزه(453) نزد امام رضا (علیه السلام) رفت وگفت: شما امامید؟ ایشان فرمودند: آری، ابن ابی حمزه گفت: من از جدّت جعفر بن محمد شنیدم که فرمود: هیچ امامی نیست مگر آنکه نسلی دارد.
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: ای شیخ! فراموش کرده ای یا خود را به فراموشی زده ای؟ امام صادق (علیه السلام) چنین نفرمودند، بلکه فرمودند: هیچ امامی نیست مگر آنکه نسلی دارد، به جز امامی که امام حسین (علیه السلام) در دوران او باز می گردد که آن امام نسلی ندارد، ابن ابی حمزه گفت: فدایت شوم، راست گفتی همین را از جدّت شنیدم».
آن امامی که سیدالشهداء (علیه السلام) در زمان او رجوع می نماید حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
نتیجه: آنچه یقینی است آن است که امام حسین (علیه السلام) بلافاصله پس از ایشان حکومت خواهد نمود. اما سخنی از ترتیب حکومت امامان (علیهم السلام)، یا مهدیانی که از نسل امام حسین (علیه السلام) هستند، وشاید برخی از آنها هم از فرزندان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشند در روایات نیست.
سید مرتضی روایات حکومت مهدی های دوازده گانه پس از مهدی موعود (علیه السلام) را مورد مناقشه قرار داده، وبیاضی عاملی هم آن را رد کرده است. ایشان گرچه در انکار امامت وحجیّت آنان پس از امامان (علیهم السلام) درست سخن گفته اند، لیکن انکار اصل وجود آنان - نه به عنوان امام وحجّت - وجهی ندارد، در الصراط المستقیم 2 /152 می نگارد:
«در برخی روایات آمده است: [یا علی!] پس از من دوازده امام هستند که نخستین آنها تو هستی، آنگاه آنان را شمردند وفرمان دادند که هریک از ایشان امامت را به پسرش بسپارد، ودر ادامه فرمودند: پس از ایشان دوازده مهدی خواهند آمد.
این روایت نادر ومخالف روایات صحیح، متواتر ومشهوری است که هر گونه دولتی را بعد از قائم (علیه السلام) نفی می کند، ودلالت دارد بر اینکه مهدی از دنیا نمی رود مگر چهل روز پیش از قیامت که در آن فتنه وآشوب رخ خواهد داد ونشانه های خروج اموات وقیامت خواهد بود.
علاوه بر آنکه بعدیّت در این روایت ملازمه ای با بعدیّت زمانی ندارد، مانند آنکه خداوند می فرماید: فَمَنْ یهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ الله،(454)پس از خدا چه کسی او را هدایت خواهد نمود؟ لذا ممکن است آنان نائبان امام مهدی (علیه السلام) ودر زمان ایشان باشند.
اگر کسی بگوید: اینکه در روایت آمده که چون وفات حضرت مهدی (علیه السلام) فرا رسد حکومت را به پسرش می سپارد، این توجیه را برنمی تابد، در پاسخش می گوییم: این عبارت دلالتی بر استمرار امامت بعد از ایشان ندارد، بلکه ممکن است از باب وصیّت باشد تا به مرگ جاهلی نمیرد [نه وصایت وامامت]. احتمال دیگر آن است که آن شخص پس از امام (علیه السلام) باقی بماند ومردمان را به امامت ایشان دعوت کند، واین دو احتمال منافاتی با انحصار امامت در امامان دوازده گانه (علیهم السلام) ندارد.
سید مرتضی می فرماید: ما یقین نداریم که با از دنیا رفتن امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تکلیف پایان می پذیرد، بلکه ممکن است پس از ایشان نیز امامانی باشند که عهده داران حفظ دین ومصالح مؤمنین هستند، واین مطلب تعارضی با عنوان اثنا عشریه [که دلالت دارد امامان دوازده تن هستند] ندارد، زیرا وظیفه وتکلیف ما آن بود که امامت ایشان را که محلّ خلاف ما با سایر مذاهب است دریابیم، وهمین کار را نیز کردیم ونیکو بیان داشتیم، وچون دیگران این اعتقاد را نداشتند با این عنوان از آنها جدا شدیم.
مرحوم بیاضی در ادامه می نگارد: این روایت خبر واحد است وبیش از ظن را نمی رساند، ومسأله ی امامت با علم ویقین است که به اثبات می رسد.
از سویی دیگر اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اسامی اینان [یعنی کسانی که بعد از حضرت مهدی (علیه السلام) خواهند آمد] واوصافشان را بیان نکرده باشند - وطبق فرض ما باید آنها را بشناسیم - باید ملتزم شویم که تأخیر بیان از وقت حاجت لازم آید.(455)
به علاوه آنکه این روایت شاذ ونادر است وبا امر مسلم ومشهور نمی تواند معارضه داشته باشد.
اگر کسی بگوید: میان این دو مطلب [امامان دوازده نفرند با امکان افزایش آنان] تنافی نیست، زیرا نهایت امری که در روایات آمده آن است که دوازده خلیفه پس از من [پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)] خواهند بود، امامان پس از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیل اند وامثال این روایات.
در پاسخش گوییم: اگر این امر [افزایش] ممکن باشد بیهوده گویی وکتمان حقیقت لازم آید. علاوه بر آنکه در اکثر روایات سخن از نه امام از نسل امام حسین (علیه السلام) به میان آمده است که می بایست مبتدا را در خبر حصر کرد [وچنین نتیجه می دهد که پس از امام حسین (علیه السلام) تنها نه امام خواهند بود].
دیگر آنکه اینان نه در تورات یاد شده اند ونه در اشعار قس ودیگر آثار [بر خلاف امامان دوازده گانه که در آنها یاد شده اند].
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر ندادند که در شب معراج اینان را دیده اند [در حالی که خبر از مشاهده ی امامان دوازده گانه داده اند].
هنگامی که آن حضرت امامان دوازده گانه را شمردند به امام حسن (علیه السلام) فرمودند: زمین از ایشان خالی نخواهد شد ومقصود ایشان زمان تکلیف است، حال اگر پس از ایشان امامانی باشند زمین از ایشان خالی خواهد شد. وبعید است که بگوییم مقصود اولاد آنهاست، زیرا در این صورت مجاز بوده ونیازمند دلیل وقرینه است».
با این حساب سید مرتضی مدّعی است تکلیف وامامت عامه بعد از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز استمرار دارد، واین مهدیان از اولاد آن حضرت ویا اولاد امام حسین (علیه السلام) هستند که آن را بر عهده خواهند گرفت، ومنافاتی میان این مطلب واینکه امامان تنها دوازده تن هستند، نیست، زیرا آنان اصل واساس می باشند واین مهدیان فروع وامتداد آنان.
سخن سید سخن متینی است، لیکن بیاضی آن را با استبعاد رد کرده ودر توجیه حدیث خود را به تکلّف انداخته است!
حال به بررسی این موضوع در منابع اهل سنت می پردازیم. در روایات آنان سخن از حکومت دوازده نفر از نسل امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) بعد از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به میان آمده است. ابن حجر در فتح الباری 13 /184 می نویسد: «ابن منادی در نوشته اش درباره ی مهدی می نگارد: در این حدیث: دوازده خلیفه خواهند بود؛ احتمال آن می رود که این دوازده نفر بعد از مهدی که در آخر الزمان قیام می کند بیایند، زیرا من در کتاب دانیال خوانده ام: چون مهدی بمیرد پنج نفر از فرزندان نواده ی اکبر وپنج تن از فرزندان نواده ی اصغر به حکومت خواهند رسید. آخرین اینان مردی از نسل نواده ی اکبر را وصیّ خود قرار می دهد، وپس از او فرزندش این منصب را بر عهده خواهد گرفت. وبدین ترتیب دوازده حاکم که همه امام وهدایت یافته اند به حکومت خواهند رسید...
در روایت ابو صالح از ابن عباس چنین آمده است: نام مهدی محمد بن عبد الله است. او مردی است میان بالا ومایل به سرخی که خداوند اندوه این امّت را به او می زداید وبا عدالت او بساط ستم را بر می چیند. پس از او دوازده مرد که شش تن از نسل حسن هستند وپنج تن از نسل حسین وآخرین آنها از دیگران است به حکومت خواهند رسید، وسپس فساد زمان را فرا می گیرد».
فیض القدیر 2 /582 می نویسد: «برخی این حدیث را [که خلفای پس از من به تعداد نقبای بنی اسرائیل یعنی دوازده نفرند] بر کسانی که بعد از مهدی می آیند حمل کرده اند، وشاهد آن را روایتی گرفته اند که بیانگر آن است که بعد از مهدی دوازده نفر، شش تن از نسل حسن، پنج نفر از نسل حسین ویک نفر از سایر مردم به حکومت خواهند رسید، لیکن این روایت ضعیف است».
عینی در عمدة القاری 24 /282 می نویسد: «برخی چنین گفته اند: احتمال آن می رود که دوازده تن بعد از مهدی باشند که در آخر الزمان قیام می کند، بعضی هم گفته اند: در کتاب دانیال چنین یافت شده است که چون مهدی بمیرد پنج نفر از فرزندان نواده ی اکبر وپنج تن از فرزندان نواده ی اصغر به حکومت خواهند رسید. آخرین اینان مردی از نسل نواده ی اکبر را وصیّ خود قرار می دهد، وپس از او فرزندش این منصب را بر عهده خواهد گرفت، واینگونه دوازده حاکم که همه امام وهدایت یافته اند به حکومت خواهند رسید.
از کعب الاحبار نیز منقول است: دوازده مهدی خواهند بود وآنگاه روح الله فرود آمده دجال را به قتل خواهد رساند.
برخی دیگر هم گفته اند: مقصود از این دوازده خلیفه آن است که در جمیع مدّت اسلام تا قیامت این دوازده نفر پشت سر هم می آیند وبه حق عمل می کنند. مؤید این سخن مطلبی است که مسدد در مسند کبیر خود به واسطه ی ابو بحر از ابو جلد نقل کرده که این امّت پایان نمی پذیرد تا آنکه دوازده خلیفه - که همه بر اساس هدایت ودین حق عمل می کنند، ودو تن آنان از اهل بیت پیامبرند، که یکی چهل سال زندگی می کند ودیگری سی سال - به خلافت رسند».
ابن حجر مکی نیز در الصواعق المحرقة 2 /478 گوید: «این روایت: بعد از مهدی دوازده مرد - شش تن از نسل حسن، پنج نفر از نسل حسین ویکی از سایرین - به حکومت خواهند رسید، همان گونه که شیخ الاسلام ابن حجر گفته جداً ضعیف است، چون با احادیث صحیحی که زمان مهدی را آخر الزمان می داند، وبیانگر آن است که عیسی به او اقتدا می کند، تعارض دارد.
علاوه بر آنکه طبرانی [از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)] روایت می کند: پس از من خلفائی خواهند بود، بعد از آنان امیران، پس از آنها پادشاهان وآنگاه ستمگران، سپس مردی از اهل بیتم قیام می کند که زمین را از عدالت می آکند، همان سان که از جور پر شده است، در ادامه قحطانی به حکومت خواهد رسید، وقسم به آنکه مرا به حق فرستاد او کمتر از مهدی نیست».!
نکاتی چند:
1. نگارنده: اینکه سند روایت ابو صالح از ابن عباس را تضعیف کرده اند بی اساس است، زیرا این روایت صحیح السند است. لیکن اینان دروغ پردازی کعب الاحبار درباره ی بازگشت ظلم بعد از امام مهدی (علیه السلام) را ترجیح داده اند، وعلّت این بازگشت هم آن است که رومیان در فتح قسطنطنیه او را به قتل خواهند رساند!
البته اینکه به وجود دوازده مهدی پس از امام مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اعتراف کرده اند از قبح تن دادن به دروغ کعب نمی کاهد!
2. ممکن است کسی بگوید: اهل بیت (علیهم السلام) از سخن گفتن در مورد نام امام زمان (علیه السلام) ووقایعی که بعد از ایشان رخ خواهد داد امتناع می ورزیده اند، شیخ مفید در ارشاد 2 /382 از جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «عمر بن خطاب به امیر المؤمنین (علیه السلام) گفت: نام مهدی چیست؟ ایشان فرمودند: حبیبم (صلی الله علیه وآله وسلم) با من عهد فرموده که تا زمانی که خداوند او را مبعوث نکرده سخنی از نامش نگویم، عمر گفت: از اوصافش بگو، ایشان فرمودند: او جوانی است میان بالا، با چهره ومویی زیبا که بر شانه هایش فرو می ریزد، ونور صورتش سیاهی موهای سر ومحاسنش را تحت الشعاع قرار می دهد، پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان».
کمال الدین 1 /77 نیز از عبد الله بن حارث روایت می کند: «خدمت حضرت امیر (علیه السلام) عرض کردم: یا امیر المؤمنین! درباره ی وقایعی که بعد از قائم شما رخ می دهد بفرمایید، ایشان فرمودند: ای پسر حارث! سخن از این مطلب به خود او واگذار شده است، ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با من عهد کرده که در این باره تنها به حسن وحسین بگویم».(456)
جواب این برداشت آن است که احتمال می رود امیر المؤمنین (علیه السلام) به جهت شرائط موجود جواب عمر را به تفصیل نداده باشند، ویا اینکه مقصود از زمان مبعوث نمودن، میلاد ایشان باشد واین مطلب با تفاصیلی که از امامان معصوم (علیهم السلام) در مورد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسیده است وخود، مصلحت را در بیان آن دیده اند، منافاتی ندارد.
3. ممکن است گفته شود: خاتون آبادی در اربعین /203 از امام صادق از پدرانش از حضرت امیر (علیهم السلام) چنین نقل می کند: «اسلام وسلطان عادل دو برادرند که هیچ یک از آنها جز با دیگری سامان نپذیرد. اسلام اساس است وسلطان عادل نگاهبان. آنچه اساس وپایه نداشته باشد منهدم می شود، وآنچه نگاهبان نداشته باشد تباه، لذا چون قائم ما برود اثری از اسلام باقی نمی ماند، وبا از میان رفتن اسلام دنیا از بین می رود».
جواب از این سؤال آن است که قائم در این حدیث به معنای امام مهدی منتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست، بلکه به معنای امام حاکمی است که از میان ذریه ی اهل بیت (علیهم السلام) حکومت را به دست می گیرد، از این رو منافاتی با امتداد دولت اهل بیت (علیهم السلام) تا قیامت ندارد.
جنایت کعب الاحبار وراویان سرسپرده ی دستگاه خلافت در تحریف چهره ی آینده:
در فصل مربوط به دجّال برخی اعمال دین ستیزانه ی وی وشاگردانش گذشت، وگذشت که آنان اکاذیب خود پیرامون دوران بعد از امام عصر (علیه السلام) را از تلمود ودیگر بافته هایشان در فرهنگ مسلمین تزریق کردند! آنان بدعت های یهود وتخیّلاتشان را با بشارت نبوی به حضرت مهدی ومسیح (علیهما السلام) در هم آمیختند!
از دیگر دروغ پردازی هایشان موضوعاتی چون دجال، فتح قسطنطنیه وعلائم قیامت است!
به عنوان نمونه مواردی ذکر می شود:
الفتن 2 /457 از کعب: «منصور مهدی است واهل آسمان وزمین ومرغان هوا بر او درود می فرستند. او بیست سال درگیر جنگ هایی با رومیان ودیگران خواهد شد، وبعد در نبرد بزرگ به همراه دو هزار نفر از یارانش - که همه امیر وپرچمدارند - به شهادت خواهد رسید، مسلمانان پس از مصیبت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به مصیبتی سخت تر از آن دچار نمی شوند».
همان 1 /401 از عبد الله بن عمرو عاص: «جابر خواهد آمد، سپس مهدی، بعد از او منصور، آنگاه سلام وپس از او امیر العصب، بعد از آن هر که توانست بمیرد، بمیرد».
 ودر 1 /387 از عبد الله بن عمر: «سه امیر صالح پی در پی خواهند آمد، وتمام زمین برایشان فتح خواهد شد: جابر، مفرح وذو العصب، آنان چهل سال درنگ می کنند ودر دنیای بعد از آنها هیچ خیری نیست».
این ها همه بافته های ذهن کعب وهم پیاله های اوست!
کعب وشاگردان مکتبش می پندارند که مخزومی، علاوه بر یمانی بعد از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به حکومت خواهد رسید!
الفتن 1 /379 از زهری: «مهدی از دنیا می رود وبعد از او مردم دچار فتنه خواهند شد. آنگاه مردی از بنی مخزوم می آید ومردم با او بیعت می کنند. او پس از مدّتی مانع ارتزاق مردم می شود ولی آنان اعتراضی نمی کنند، بعد از مدّتی عطایا را قطع می کند، باز هم اعتراضی نمی کنند.
او - که در بیت المقدس سکنی می گزیند - ویارانش به گوساله می مانند، وزنانشان زیور آلاتی طلایی وجامه هایی در بر دارند که آنان را نمی پوشاند. او هنگامی که هیچ کسی را در مقابل خود نمی بیند فرمان اخراج اهالی یمن، قبائل قضاعه، مذحج، همدان، حمیر وازد را می دهد...».
همان مأخذ تحت عنوان: وقائعی که پس از مهدی رخ می دهد، از دینار بن دینار نقل می کند: «به من خبر رسیده که چون مهدی از دنیا می رود، فتنه بین مردم در خواهد گرفت، وبرخی برخی دیگر را خواهند کشت. عجم ها به میدان می آیند، وجنگ های بسیاری در می گیرد، وهیچ اتّحاد ونظامی نخواهد بود تا آنکه دجال خروج کند...
کعب نیز گوید: مهدی می میرد، وبعد از او مردی از اهل بیتش - که هم خوبی دارد وهم بدی، ولی بدی هایش بیش از خوبی اوست - حکومت را به دست خواهد گرفت. او مردم را به خشم می آورد، وبعد از اتّحاد آنان را به افتراق دعوت می کند. او تنها مدّتی اندک درنگ می کند، ومردی از خاندانش بر او شوریده او را به هلاکت خواهد رساند. به دنبال آن نبردی سخت میان مردم در می گیرد. او خود نیز اندک مدّتی درنگ می کند واز دنیا می رود. آنگاه مردی از شرق از مُضر حکومت را در دست می گیرد. او مردمان را از دین خارج می کند وبه وادی کفر می کشاند. در بین النهرین جنگ سختی با اهل یمن می کند، وخداوند او ویارانش را شکست می دهد».
نگارنده: این عبارات وده ها نمونه از این قبیل همه از بافته های کعب الاحبار که آنها را در راستای اهداف پلید خود در میان مسلمانان ترویج کرد، ناشی می شود. او وعده ها وتهدیدات خود را بر سر قبائل یمن فرو ریخت.
او با داستان سرایی هایش بشارت نبوی به برپایی دولت عدل الهی را به باد تمسخر گرفت، واز این رهگذر به تکذیب آنها پرداخت، وچنین تصویر کرد که خیلی زود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از دنیا می رود وستم وجور بار دیگر رخ خواهد نمود!
یمانیِ کعب الاحبار بعد از مهدی (علیه السلام) باقی می ماند وقریش را از میان می برد:
الفتن 1 /402 از ارطاة: «به من خبر رسیده که مهدی چهل سال زندگی می کند، آنگاه در بسترش می میرد. در ادامه مردی از قحطان که دو گوشش سوراخ است خروج می کند وچونان مهدی رفتار خواهد کرد. وی بیست سال درنگ می کند وبعد کشته می شود. سپس مردی از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که راه یافته ونیکو سیرت است قیام وشهر قیصر را فتح می کند، واو آخرین امیر از امت پیامبر است. در زمان او دجّال خروج می کند ومسیح فرود می آید.
همو گوید: بر دستان این خلیفه ی یمانی قسطنطنیه وروم فتح خواهد شد. در عصر او دجّال خروج خواهد کرد ومسیح فرود خواهد آمد».
همان /405 از کعب: «در حکومت قحطانی قضاعه وحمیر در حمص با هم خواهند جنگید. علّت این جنگ آن است که امیر حمص که مردی از کنده است به دست قضاعه کشته می شود وآنان سرش را بر درختی در مسجد می آویزند واین امر موجب خشم حمیر می شود. از این رو نبردی سخت میان آنان در می گیرد، چنانکه تمامی خانه های اطراف آن مسجد را ویران می کنند تا بتوانند در مقابل یکدیگر صف آرایی کنند».
نگارنده: اگر از کعب بپرسیم که این امور غیبی را از کجا آورده ای؟ حتماً می گوید: از کتب الهی که نزد من است، یعنی تورات، تلمود وافسانه سرایی های خودش! افسانه هایی که یکی از مآخذ اصلی ابن حماد در الفتن است، وحتی بعضی از آنها در صحیح ترین کتب اهل سنت مانند المصنف عبد الرزاق، مسند احمد وصحیح بخاری ومسلم و... به احادیثی نبوی تبدیل شده است، به طور مثال در بخاری 9 /73 می بینیم: «قیامت بر پا نمی شود مگر بعد از آنکه مردی از قحطان حکومت را به دست گیرد».(457)

فصل (12): یاران / یاوران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)

1. یاران خاص امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غیبت:
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غیبت:
کافی 1 /340 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «به ناچار صاحب این امر [امامت] غیبتی خواهد داشت، که در آن عزلت می گزیند، مدینه نیکو منزلی است ودر کنار سی نفر تنهایی ووحشتی نیست».(458)
غیبت نعمانی /171 از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «صاحب این امر دو بار غیبت می کند، یکی چنان به درازا می انجامد که برخی می گویند او از دنیا رفته، بعضی دیگر می گویند او کشته شده وگروهی دیگر نیز می گویند رفته است [وباز نمی گردد]، وتنها گروهی اندک از یارانش بر اعتقاد به او استوار می مانند. هیچ کس - چه از اولیاء وچه از سایرین - از جایگاه او آگاه نیست، مگر خادم او.
نعمانی پس از نقل این حدیث می نویسد: اگر در باب غیبت تنها همین روایت را داشتیم برای اهل درنگ وتأمل کافی بود».(459)
نگارنده: معنای غیبت تامه آن است که مردم از نعمت دیدار وحضور آن حضرت در بین خود - آنگونه که در زمان سایر معصومین (علیهم السلام) بهره مند بودند - محرومند، واین امر تا آن زمان که خداوند اذن ظهور دهد ادامه خواهد یافت.
افزون بر آن می رساند که خداوند متعال در دوران غیبت مأموریتی خاص برای امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعیین نموده است، ویاران واصحاب خاص نیز در حضورشان هستند، که از جمله ی آنها به خضر وشاید الیاس می توان اشاره کرد.
فرمایش امام باقر (علیه السلام) نیز بر همین دلالت دارد که غیبت آن حضرت مطابق مأموریت وبرنامه است وافرادی نیز در خدمت ایشان هستند، نه آنکه صرفاً اختفای از مردم باشد، ایشان می فرماید: «او به ناچار در دوران غیبتش عزلت می گزیند، والبته که در آن عزلت قوّت ونیرویی دارد».(460)
قرائت وتأمل در آیات قرآن در جریان خضر وموسی (علیهما السلام) نیز کمک می کند تا بتوانیم تصویری از عملکرد امام عصر (علیه السلام) در دوران غیبت داشته باشیم.
یارانی با مأموریت هایی خاص:
اینکه در روایت گذشت که در کنار سی تن تنهایی ووحشتی نیست، بدان معناست که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت حداقل با سی نفر ارتباط دارد. اینان ابدال نام دارند وجهت این نامگذاری آن است که چون یکی از آنها از دنیا رود امام (علیه السلام) کسی را جایگزین می کند. عمرشان نیز - بر خلاف خود حضرت وجناب خضر (علیهما السلام) - طبیعی است.
اما کیفیت انتخاب ابدال: امام عصر (علیه السلام) از جانب پروردگار در تمامی امور خود از جمله تعیین ابدال مهدی است ورهنمون می شود. افراد ثقه نقل می کنند که به یکی از خوبان اهل ایمان در تبریز خبر رسید که به عنوان بدل او را برگزیده اند، وقرارشان در فلان روز شد. یکی از آشنایان او که خبردار شده بود کمین کرد تا ببیند چگونه او را می برند، اما هنگامی که زمان بردن او فرا رسید او را در مقابل دیدگان خود گم کرد.
این سی نفر فرامین ومأموریت ها را از آن حضرت می ستانند، خدا هم به هر یک قدرت وتوانی داده که بتواند مقاصدش را پیش ببرد، ویکی از آن قدرت ها حرکت طیّ الارض است. شاید آنان نیاز به یارانی داشته باشند. کسی کرامتی از شخصی مشاهده نمود وپرسید: آیا تو از اصحاب امام (علیه السلام) هستی؟ او گفت: نه، لیکن استاد من گفته که میان او وکسی که به خدمت امام (علیه السلام) مشرّف می شود چند واسطه هستند. ناگفته نماند که صوفیان از این حقیقت سوء استفاده وآن را بر بافته ها وتخیّلات خود حمل کردند.
علامه ی مجلسی (رحمه الله) در بحار الانوار 53 /301 می نگارند: «شیخ کفعمی (رحمه الله) در حاشیه ی جنة الامان در ذیل دعاء ام داود می نویسد: گفته شده: زمین از قطب،چهار تن اوتاد، چهل تن ابدال، هفتاد تن نجیب وسیصد وشصت صالح خالی نمی گردد. قطب مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. اوتاد از چهار نفر کمتر نمی شوند زیرا دنیا چون خیمه است ومهدی عمود آن وآن چهار نفر طناب های خیمه. البته اوتاد می توانند بیش از چهار نفر، ابدال بیش از چهل تن، نجباء بیشتر از هفتاد نفر وصلحاء نیز بیش از سیصد وشصت تن باشند، وظاهراً خضر والیاس از جمله ی اوتاد باشند وملازم قطب.
اوصاف اوتاد: آنان قومی هستند که دیده بر هم زدنی از پروردگار غافل نمی شوند، وتنها به مقدار نیاز از دنیا توشه بر می دارند. شرّ وبدی از آنها صادر نمی گردد، اگرچه - بر خلاف قطب - عصمت از اشتباه ونسیان وفعل قبیح برایشان لازم نیست.
رتبه ی ابدال در تقوا پایین تر از اوتاد است. اینان گاه غافل می شوند وبا استغفار آن را جبران می کنند، وبه عمد مرتکب گناه نمی شوند.
نجیبان هم مادون ابدالند.
اما صالحان افرادی با تقوا وعادلند، گاه است که گناهی از ایشان سر زند که با استغفار وپشیمانی آن را جبران می کنند، خداوند می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ،(461)در حقیقت کسانی که تقوا دارند، چون وسوسه ای از جانب شیطان به آنها رسد [خدا را] به یاد آرند وناگهان بینا شوند.
خداوند ما را از این دسته ی اخیر قرار دهد، زیرا از دسته های دیگر که نیستیم، لیکن آنان را دوست می داریم وهرکه گروهی را دوست بدارد با آنها محشور شود.
برخی گفته اند: هنگامی که یکی از اوتاد چهارگانه کم شود یکی از ابدال جای او را می گیرد، چون یک نفر از ابدال کم شود یکی از هفتاد نجیب جایگزین می شود، با کم شدن یکی از نجیبان یکی از سیصد وشصت تن صالحین، وبا کم شدن یکی ازآنها یک نفر از سایر مردم جایگزین خواهند شد».
نگارنده: تصوّر ما درباره ی این نظام از لشکریان خدای متعال وتوانایی هایشان مادامی که بر اساس علم استوار نگردد وامام معصوم (علیه السلام) از آن پرده برندارد، ظنّی وذوقی خواهد ماند.
الخرائج والجرائح 2 /930 از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت می کند: «ذوالقرنین عبد صالحی بود که با خدای سبحان اخلاص پیشه کرد، خداوند هم برای او خیرخواهی نمود، وابر به تسخیر او در آمد، وزمین برایش درنوردیده شد، ونور چنان برایش امتداد یافت که شب به مانند روز می دید.
خداوند متعال ابرها را به تسخیر امامان حق نیز در آورده است، وآنها را برای مصالح مسلمین واز بین بردن اختلافات به مشرق ومغرب می برد، ومهدی نیز این چنین است، از این رو صاحب المرأی والمسمع نام دارد، او نوری دارد که اشیاء را از دور همانند نزدیک می بیند، و[صداها را] از دور مانند نزدیک می شنود.
او در تمام دنیا گاه بر روی ابر وگاه بر باد سیر می کند، زمین برایش درنوردیده می شود، وبلایا را در شرق وغرب از بندگان وبلاد دور می کند».
کمال الدین 2 /481 از عبد الله بن فضل هاشمی نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: صاحب این امر به ناچار غیبت می کند واهل باطل در آن دچار تردید می شوند، عرضه داشتم: چرا؟ فرمودند: به خاطر امری که اجازه ی بیان آن را برای شما نداریم.
گفتم: حکمت غیبت او چیست؟ فرمودند: همان حکمتی که در غیبت حجّت های پیشین است، وآن حکمت آشکار نخواهد شد مگر بعد از ظهور او، هم چنان که حکمت کارهایی که خضر نبی (علیه السلام) - یعنی سوراخ کردن کشتی، کشتن پسر وبرپا کردن دیوار - انجام داد تا زمانی که از هم جدا شدند برای موسی (علیه السلام) معلوم نشد.
ای پسر فضل: این، امری از امور خدا، سرّی از اسرار، وغیبی از غیب اوست، وهنگامی که دانستیم خدای عزیز وجلیل حکیم است، تصدیق می کنیم که همه ی کارهایش حکیمانه است، اگرچه حکمت آن بر ما پوشیده باشد».(462)
آیا کوه رضوَی ارتباطی با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ویاران ایشان دارد؟
المحتضر /20 از کتاب القائم فضل بن شاذان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «ارواح مؤمنین با آل محمد (علیهم السلام) در کوه های رضوَی ملاقات می کنند، از طعام ونوشیدنی آنان می خورند ومی آشامند، ودر مجالسشان با آنان هم سخن می شوند، تا آنکه قائم ما اهل بیت قیام کند. در آن هنگام خداوند متعال آنان را بر می انگیزد وگروه گروه لبیک گویان همراه او می آیند. پس اهل باطل دچار تردید می شوند، آنان که خود را به گزاف [به حق] منتسب می کنند از میان می روند، ومقرّبان نجات می یابند.

حسن بن سلیمان صاحب المحتضر در ادامه می نویسد: این حدیث دلالت دارد که روح بعد از خروج از بدن در قالبی قرار می گیرد، وخوردن وآشامیدن وتکلّم که در این حدیث آمده است شاهد آن می باشد».
غیبت شیخ طوسی /103 از عبد الاعلی آل سام: «با امام صادق (علیه السلام) هم مسیر شدم تا به روحاء رسیدیم. ایشان بر کوهی که در آنجا بود مشرف شدند وفرمودند: این کوه را می بینی، این کوهی است که رضوَی نامیده می شود واز جبال فارس بود، ما را دوست داشت لذا خداوند آن را نزد ما انتقال داد. در آن تمام درختانی است که میوه می دهد ودو بار فرمودند: چه خوب پناهی است برای هراسان. بدان! که صاحب این امر در آن دو غیبت دارد، یکی کوتاه است ودیگری طولانی».(463)
بحار الانوار 52 /306 از کتاب الغیبة اثر سید علی بن عبد الحمید از امام سجاد (علیه السلام) نقل می کند که در حدیثی طولانی در مورد خروج امام مهدی (علیه السلام) فرمودند: «آنگاه به کوه رضوَی می آید. پس حضرت محمد وحضرت علی (علیهما السلام) می آیند وبرای او پیمان نامه ای می نویسند، تا آن را برای مردمان قرائت کند. سپس به مکه می رود ومردم در آنجا گرد می آیند».(464)
معجم البلدان 3 /51 درباره ی کوه رضوَی می نویسد: «رضوَی یک روز با ینبع وهفت مرحله با مدینه فاصله دارد... کوهی است بلند که درّه هایی دارد، من آن را از ینبع دیده ام وسبز به نظر می رسید. کسی که در درّه های آن گشته بود به من خبر داد که آب ها ودرختان بسیاری دارد.
این کوهی است که کیسانیه می پندارند محمد بن حنفیه در آن اقامت دارد، زنده است وروزی می خورد».
بلاذری در انساب الاشراف 2 /202 وسمعانی در انساب 1 /207 اشعار کثیِّر وسید حمیری را که در آغاز به امامت محمد بن حنفیه اعتقاد داشتند نقل می کنند، کثیر سروده:

ألا إن الأئمة من قریش * * * ولاة الحق أربعة سواءُ
علی والثلاثة من بنیه هم * * * الأسباط لیس بهم خفاء
فسبطٌ سبط إیمان وبرّ * * * وسبط غیبته کربلاء
وسبط لا تراه العین حتی * * * یقود الخیل یقدمها اللواء
تغیب لا یری فیهم زماناً * * * برضوی عنده عسل وماء.

بدانید که امامان وصاحبان حق چهار نفر واز قریشند
علی وسه پسرش که اسباط هستند، وابهامی در آن نیست
یک سبط [امام حسن (علیه السلام)] سبط ایمان ونیکی است، وسبط دیگر در کربلا مدفون شد
و سبط سوم را دیده ای نمی بیند، تا آنکه لشکری را که پرچمی در پیش دارد رهبری کند
او غائب شده است ومدّتی ناپدید خواهد ماند، ودر رضوَی از عسل وآب روزی می خورد
سید حمیری نیز می سراید:

أیا شعب رضوی ما لمن بک لا یری * * * ویهیج قلبی الصبابة أولقُ
حتی متی وإلی متی وکم المدی؟ * * * یا بن الوصی وأنت حی ترزق

ای دره ی رضوَی چرا کسی که در توست آشکار نمی شود که اشتیاق دیدار او دلم را به جنون کشانده است
ای پسر وصی! تا چه زمانی وبه چه مدّتی زنده ای وروزی می خوری؟
البته سید حمیری (رحمه الله) از مذهب کیسانیه عدول کرد وبه مذهب حقّ اثنا عشری در آمد وسرود:

فلما رأیت الناس فی الدین قد غووا * * * تجعفرت باسم الله فیمن تجعفروا
ونادیت باسم الله والله أکبرُ * * * وأیقنت أن الله یعفو ویغفرُ

هنگامی که دیدم مردمان از دین گمراه شده اند با نام خدا جعفری شدم
نام خدا را - که بزرگتر است - بر زبان آوردم ویقین کردم که او در می گذرد ومی آمرزد...
کیسانیه به کیسان - که از وزرای مختار بود - منسوب است. آنان احادیث پیامبر اکرم واهل بیت (علیهم السلام) درباره ی غیبت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را پس از وفات محمد بن حنفیه (رحمه الله) بر او تطبیق کردند. آنها کوه رضوَی را محلّ غیبت او قرار دادند، واین هم به خاطر احادیثی بود که از معصومین (علیهم السلام) رسیده بود. مدلول این روایات آن است که کوه رضوَی در عالم ارواح جایگاهی دارد، وگویا از اماکنی است که محلّ تلاقی وبرخورد ارواح مردگان با یکدیگر است، واز جمله آن مواضع بیت المقدس، حضرموت یمن ووادی السلام نجف را نیز شمرده اند.
آگاهی ما از حرکت ارواح در زمین، محلّ تلاقی آنها، صعود ونزول ملائکه، صعود اعمال و... محدود واندک است. به نظر من می رسد که رضوَی یکی از آن اماکن باشد.
فرمایش پیشین امام صادق (علیه السلام): رضوَی از جبال فارس بود وما را دوست داشت، لذا خداوند آن را نزد ما انتقال داد، را نیز نباید انکار واستبعاد نمود، زیرا موارد مشابهی نیز دارد، مثل آنکه همه روایت کرده اند کوه طائف از جبال شام بوده است، وخداوند آن را به حجاز انتقال داد. لذا باید اقرار کنیم معلوماتمان از تکوین وایجاد زمین، کوه ها وحرکات آنها اندک است.
بخاری 2 /133 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند: «احد کوهی است که ما را دوست دارد، وما نیز آن را دوست داریم». وی این حدیث را در هفت موضع از صحیح خود آورده است.
و این یکی از دلائل آن است که جمادات به مانند نبات وحیوان، هریک به نوعی دارای شعور، احساس وتکلیف هستند، لذا در عالم هستی شیئی که به طور کلّی وکامل بی جان ومرده باشد یافت نمی گردد، بلکه مرگ وزندگی نسبی است، خداوند متعال می فرماید: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرض وَمَنْ فِیهِنَّ وإِنْ مِنْ شَيءٍ إِلا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً،(465) آسمان های هفتگانه وزمین وهر کس که در آنهاست او را تسبیح می گویند، وهیچ چیز نیست مگر اینکه در حال ستایش، تسبیح او می گوید، ولی شما تسبیح آن ها را درنمی یابید، به راستی که او همواره بردبار آمرزنده است».
بنابر آنچه گذشت مقصود از این عبارات دعای ندبه که می خوانیم: «لیت شعری أین استقرّت بک النوی، أم أیّ أرض تقلّک أم ثری، أبرضوی أم غیرها أم ذی طوی، عزیزٌ علیَّ أن تری الخلق ولا تُری، ولا یسمع لک حسیس ولا نجوی، عزیزٌ علیَّ أن تحیط بک الأعداء، بنفسی أنت من مغیب ما غاب عنا، بنفسی أنت من نازح ما نزح عنا،(466) ای کاش می دانستم خانه ات کجاست، یا اینکه کدامین زمین وخاک تو را در خود جای [وسکنی] داده است، آیا در کوه رضوایی، یا غیر آن ویا ذی طوی، بر من گران است که تو مردمان را ببینی لیکن خود دیده نشوی، وصدای آهسته ونجوایی از تو به گوش نرسد، بر من گران است که دشمنان تو را احاطه کنند، جانم فدای تو که آن پنهانی هستی که از ما غائب نیستی، جانم فدای تو که آن جدایی هستی که از ما جدا نیستی [واگر چه حضور تو را احساس نمی کنیم لیکن حاضر وناظر بر ما هستی]». پرس وجویی مشتاقانه از مکان امام مهدی (علیه السلام) است، وحاکی از ارتباط امام با کوه رضوَی - که یکی از مراکز نزول ارواح ابرار است - می باشد.
خضر از یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
در این رابطه احادیث فراوانی - که سند برخی از آنها صحیح است - در منابع همگان وارد شده که در داستان های پیامبران (علیهم السلام)، ودر تفسیر آیات مربوطه در سوره ی کهف یافت می شود.
خداوند متعال می فرماید: «وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضِی حُقُباً60 فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَینِهِمَا نَسِیا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً61 فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَباً62 قَالَ أَرَأَیتَ إِذْ أَوَینَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِیهُ إِلا الشَّیطَانُ أَنْ أَذْکرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً63 قَالَ ذَلِک مَا کنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً64 فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً65 قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُک عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً66 قَالَ إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْراً67 وَکیفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً68 قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللهُ صَابِراً وَلا أَعْصِی لَک أَمْراً69 قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْأَلْنِی عَنْ شَيءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَک مِنْهُ ذِکراً70 فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیئًا إِمْراً71 قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْراً72 قَالَ لا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْری عُسْراً73 فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکیةً بِغَیرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیئًا نُکراً74 قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَک إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْراً75 قَالَ إِنْ سَأَلْتُک عَنْ شَيءٍ بَعْدَهَا فَلا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً76 فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَیا أَهْلَ قَرْیةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یضَیفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یرِیدُ أَنْ ینْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَیهِ أَجْراً77 قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَینِی وَبَینِک سَأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیهِ صَبْراً78 أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَسَاکینَ یعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکانَ وَرَاءَهُمْ مَلِک یأْخُذُ کلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً79 وَأَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَینِ فَخَشِینَا أَنْ یرْهِقَهُمَا طُغْیاناً وَکفْراً80 فَأَرَدْنَا أَنْ یبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیراً مِنْهُ زَکوةً وَأَقْرَبَ رُحْماً81 وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکانَ لِغُلامَینِ یتِیمَینِ فِی الْمَدِینَةِ وَکانَ تَحْتَهُ کنْزٌ لَهُمَا وَکانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّک أَنْ یبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیسْتَخْرِجَا کنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّک وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِک تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیهِ صَبْراً82 (467)و [یاد کن] هنگامی را که موسی به جوانِ [همراه] خود گفت: دست بردار نیستم تا به محلّ برخورد دو دریا برسم، هر چند سال ها سیر کنم. پس چون به محلّ برخورد دو [دریا] رسیدند، ماهی خودشان را فراموش کردند، وماهی در دریا راه خود را در پیش گرفت [ورفت]. وهنگامی که [از آنجا] گذشتند [موسی] به جوان خود گفت: غذایمان را بیاور که راستی ما از این سفر رنج بسیار دیدیم. گفت: دیدی وقتی به سوی آن صخره پناه جستیم، من ماهی را فراموش کردم، وجز شیطان، [کسی] آن را از یاد من نبرد، تا به یادش باشم، وبه طور عجیبی راه خود را در دریا پیش گرفت؟ گفت: این همان بود که ما می جستیم. پس جستجوکنان ردِّ پای خود را گرفتند وبرگشتند. تا بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده واز نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا از تو - به شرط اینکه از بینشی که آموخته شده ای به من یاد دهی - پیروی کنم؟ گفت: تو هرگز نمی توانی همپای من صبر کنی. وچگونه می توانی بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداری صبر کنی؟ گفت: ان شاء الله مرا شکیبا خواهی یافت ودر هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد. گفت: اگر از من پیروی می کنی، پس از چیزی سؤال مکن، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز کنم. پس رهسپار گردیدند، تا وقتی که سوار کشتی شدند، [وی] آن را سوراخ کرد. [موسی] گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟ واقعاً به کار ناروایی مبادرت ورزیدی. گفت: آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی همپای من صبر کنی؟ [موسی] گفت: مرا به سبب آنچه فراموش کردم، مؤاخذه مکن ودر کارم بر من سخت مگیر. پس رفتند تا به نوجوانی برخوردند. [بنده ی ما] او را کشت. [موسی به او] گفت: آیا شخص بی گناهی را بدون اینکه کسی را به قتل رسانده باشد کشتی؟ واقعاً کار ناپسندی مرتکب شدی. گفت: آیا به تو نگفتم که هرگز نمی توانی همپای من صبر کنی؟ [موسی] گفت: اگر از این پس چیزی از تو پرسیدم، دیگر با من همراهی مکن [و] از جانب من قطعاً معذور خواهی بود. پس رفتند تا به اهل قریه ای رسیدند. از مردم آنجا خوراکی خواستند، و[لی آنها] از مهمان نمودن آن دو خودداری کردند. پس در آنجا دیواری یافتند که می خواست فرو ریزد، و[بنده ی ما] آن را استوار کرد. [موسی] گفت: اگر می خواستی [می توانستی] برای آن مزدی بگیری. گفت: این [بار، دیگر وقت] جدایی میان من وتوست. به زودی تو را از تأویل آنچه که نتوانستی بر آن صبر کنی آگاه خواهم ساخت: اما کشتی؛ از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار می کردند، خواستم آن را معیوب کنم، [چرا که] پیشاپیش آنان پادشاهی بود که هر کشتی [درستی] را به زور می گرفت. واما نوجوان؛ پدر ومادرش [هر دو] مؤمن بودند، پس ترسیدیم [مبادا] آن دو را به طغیان وکفر بکشد. پس خواستیم که پروردگارشان آن دو را به پاکتر ومهربانتر از او عوض دهد. واما دیوار؛ از آنِ دو پسر [بچّه ی] یتیم در آن شهر بود، وزیرِ آن، گنجی متعلّق به آن دو بود، وپدرشان [مردی] نیکوکار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو [یتیم] به حدّ رشد برسند وگنجینه ی خود را - که رحمتی از جانب پروردگارت بود - بیرون آورند. واین [کارها] را من خودسرانه انجام ندادم. این بود تأویل آنچه که نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی».
این آیات می رساند که جناب خضر (علیه السلام) از سربازان الهی وکسانی است که مأموریّت های ویژه ای در زمین بر عهده دارند. در حدیث آمده است که وی برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آشکار می شد، ونیز به اهل بیت (علیهم السلام) در عزای آن حضرت تسلیت گفت، وبرای ایشان نیز ظاهر می گشت. روایاتی در باب اینکه وی در زمین سیر می کند، هر سال حج می گزارد، گاه در مسجد کوفه وسهله نماز می خواند، ودر دوران غیبت در کنار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد، رسیده است.
کمال الدین 2 /390 از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «خضر (علیه السلام) از آب حیات نوشید، از این رو زنده است، وتا زمانی که در صور دمیده شود نمی میرد. او نزد ما می آید وسلام می کند، ما صدایش را می شنویم ولی او را نمی بینیم. هر زمان که یاد شود حضور می یابد، پس هر کسی از شما که او را یاد کرد بر او سلام کند. او هر سال در موسم حج حاضر می شود وهمه ی مناسک را انجام می دهد. در عرفات می ایستد وبر دعای مؤمنان آمین می گوید. خداوند او را مونس تنهایی وبی کسی قائم ما قرار خواهد داد».(468)
بحار الانوار 13 /303 از کمال الدین نقل می کند: «[گفته شده:] نام خضر خضرویه بن قابیل بن آدم است وبه او خضرون وخلعبا نیز گویند. بدین عنوان نام گرفت زیرا بر روی زمین سفیدی نشست وسبز شد. او طولانی ترین عمر را در میان بشر دارد. لکن صحیح آن است که نامش الیاس بن ملکان بن عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح است».
لیکن روایات انساب پیامبران (علیهم السلام) قابل استناد نیست، چون از اسرائیلیات متأثر می باشد.
شاید الیاس نبی (علیه السلام) نیز از یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد:
در مورد الیاس نبی (علیه السلام) وحیات وی احادیث وداستان هایی در منابع شیعه وسنی آمده است، اما به صحّت وقوّت روایات مربوط به جناب خضر (علیه السلام) نیست.
کمال الدین 2/545 داستان ابی الدنیا را نقل می کند، واینکه او از کسانی است که عمری طولانی کرده اند. در جاهلیت خضر والیاس را دید، وآن دو به واسطه ی او به امیر المؤمنین (علیه السلام) سلام رساندند، وگفتند که چنان عمر می کند که حضرت مهدی وعیسی (علیهما السلام) را ملاقات کند.
بحار الانوار 13 /319 ومستدرک الوسائل 5 /386 روایت می کنند: «خضر والیاس (علیهما السلام) در هر موسم حجّی یکدیگر را ملاقات می کنند وبا این عبارات از هم جدا می شوند: بسم الله، ما شاء الله، لا قوة إلا بالله، ما شاء الله، کل نعمة فمن الله، ما شاء الله، الخیر کله بید الله، ما شاء الله، لا یصرف السوء إلا الله».
کافی 1 /227 از مفضل بن عمر نقل می کند: «بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم وایشان دعایی را به زبان سریانی می خواندند وآن را دعای الیاس (علیه السلام) شمردند، فرمودند: الیاس در سجده اش می گفت: آیا مرا عذاب می کنی وحال آنکه برای تو در شدّت گرما خود را تشنه نگاه داشتم [وروزه گرفتم]؟ آیا مرا عذاب می کنی وحال آنکه به خاطر تو صورتم را به خاک آغشتم؟ آیا مرا عذاب می کنی در حالی که برای تو از گناهان اجتناب کردم؟ آیا مرا عذاب می کنی در حالی که شبم را به خاطر تو به بیداری گذراندم؟
خداوند به او وحی کرد: سرت را بلند کن، من تو را عذاب نمی کنم.
الیاس گفت: اگر گفتی عذابم نمی کنی ولی بعد عذابم کردی چه؟ آیا من بنده ی تو نیستم وتو پروردگار من [یعنی تو مالک وصاحب اختیار من هستی]؟ خداوند وحی فرمود: سرت را بلند کن که من تو را عذاب نمی کنم، من هنگامی که وعده دادم بدان وفا می کنم».
محاسن 2 /515 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: زیاد کرفس بخورید، زیرا غذای الیاس، الیسع ویوشع بن نون است».(469)
بحار الانوار 13 /393 داستان الیاس (علیه السلام) را از وهب بن منبه وابن عباس نقل می کند، خلاصه ی آن چنین است: «الیاس از پیامبران بنی اسرائیل بود. خداوند او را در بعلبک مبعوث نمود، وبعد از داود (علیه السلام) تحت فرماندهی روم بود. همسر پادشاه آنان زنی رومی وبدکار بود، ورومیان بعل را می پرستیدند، همان گونه که در آیات قرآن آمده است: وَإِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ123 إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلا تَتَّقُونَ124 أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ125 اللهَ رَبَّکمْ وَرَبَّ آبَائِکمُ الأولینَ126 فَکذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ127 إِلا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِینَ128 وَتَرَکنَا عَلَیهِ فِی الآخِرِینَ129 (470)و به راستی الیاس از فرستادگان [ما] بود. چون به قوم خود گفت: آیا نمی هراسید؟ آیا بعل را می پرستید وبهترین آفرینندگان را وامی گذارید؟! [یعنی] خدا را که پروردگار شما وپروردگار پدران پیشین شماست؟! پس او را دروغگو شمردند، وقطعاً آنها احضار خواهند شد، مگر بندگان خالص شده ی خدا. وبرای او در آیندگان [آوازه ی نیکی] به جای گذاشتیم.
آنان الیاس را تکذیب وتوهین کردند، ترسانیدند، وبر آن شدند تا وی را شکنجه دهند، لیکن او گریخت وبه صعب العبورترین کوه پناه آورد، وهفت سال را تنها در آنجا سپری کرد. در این مدّت از گیاهان زمین ومیوه ی درختان می خورد.
خداوند قوم او را به قحطی مبتلا کرد. از دیگر سو پسر پادشاه - که عزیزترین فرزندانش بود - به بیماری سختی دچار شد که از او قطع امید کردند. آنان به بت پرستان توسّل جستند تا شاید نفعی برایشان داشته باشد، لیکن تأثیری نداشت، از این رو به دنبال الیاس فرستادند تا از کوه به زیر آید وشفیع آنان شود، او هم پذیرفت وپائین آمد، وبه دعای او خداوند پسر پادشاه را شفا داد وباران فرستاد...
الیاس الیسع را وصی قرار داد، وخداوند برای الیاس بال رویاند وجامه ی نور به او پوشانید وبه آسمان بالا برد، او ردایش را از آسمان برای الیسع انداخت، وخداوند الیسع را بر بنی اسرائیل پیامبری داد، وبدو وحی نمود واو را یاری رساند، بنی اسرائیل هم او را احترام می کردند وبه وسیله ی او رهنمون می شدند».
علامه ی مجلسی (رحمه الله) در ادامه سخن طبرسی را که نقل قول برخی مفسّرین است وبا مطلب بالا تفاوت هایی دارد می آورد: «خداوند او را از میان مردم بالا برد، ولذّت غذا ونوشیدنی را از او گرفت. به او بال داد، واو به بشری فرشته گونه وزمینیِ آسمانی تبدیل شد. بر آن پادشاه وقومش دشمنشان را مسلّط گرداند که پادشاه وهمسرش را کشتند. الیسع را نیز به رسالت بر آنان فرستاد، بنی اسرائیل هم به او ایمان آوردند، واو را احترام گذارده به دستوراتش عمل کردند».
بحار الانوار 13 /399 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «حاکم بنی اسرائیل عاشق زنی از قومی بت پرست از غیر بنی اسرائیل شد، واز او خواستگاری کرد، آن زن گفت: به شرط آنکه بتی را با خود به سرزمین شما بیاورم وآن را در آنجا بپرستم، او ابا کرد، ولی هم چنان اصرار به ازدواج داشت تا اینکه شرط آن زن را پذیرفت، وبا بتش او را به شهر خود آورد، هشتصد مرد نیز که آن بت را عبادت می کردند با او آمدند...
پس قحطی آنان را فرا گرفت، وبه الیاس توسّل جستند، پادشاه توبه ای شایسته کرد تا آنجا که جامه ای مویین در بر نمود، وخداوند باران وبرکت را بر آنان فرو فرستاد».
نگارنده: این روایات از جهت سندی دچار ضعف هستند وبه اسرائیلیات می مانند. دیگر از مطالب سؤال برانگیز هدایت یافتن وایمان آوردن بنی اسرائیل به الیاس والیسع است، واینکه یهودیان خود بر خود حکمرانی می کردند، در حالی که تحت حکومت روم بودند وقلعه ی بعلبک معبد رومیان بت پرست بوده است. علاوه بر آنکه سخن الیاس در قرآن: أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ، دلالت بر آن دارد که وی بر بت پرستان روم واتباع یهودی آنان مبعوث شده بود.
مرحوم کلینی در کافی 1 /242 از ابن حریش از امام جواد (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: پدرم مشغول طواف بودند که مردی - که با قسمتی از عمامه نقاب بر صورت زده بود - آمد وطواف پدرم را قطع کرد وایشان را با خود به منزلی در کنار کوه صفا برد. بعد به سراغ من نیز فرستاد، وسه نفر شدیم. او گفت: ای پسر رسول خدا! خوش آمدی، آنگاه دست بر سر من گذاشت وگفت: ای امین خداوند پس از پدرانش! خدا تو را مبارک قرار دهد.
سپس [به پدرم] گفت: ای ابا جعفر! اگر می خواهی تو خود بگو، اگر هم می خواهی من بگویم، اگر می خواهی تو بپرس، واگر می خواهی من سؤال کنم، اگر می خواهی تو مرا تصدیق کن، واگر خواستی من تو را تصدیق نمایم.
پدرم فرمودند: همه را می خواهم. او گفت: مبادا در پاسخ سؤال من چیزی غیر از آنچه که در دل داری بگویی. پدرم فرمود: کسی این کار را می کند که درون خود دو دانش داشته باشد که با هم اختلاف دارند، لیکن اختلافی در دانش خدای عزیز وجلیل [که از آن به ما عطا نموده] نیست.
آن شخص گفت: سؤال من همین است که پاره ای از آن را بیان نمودی، این دانشی که دچار اختلاف نیست نزد چه کسی است؟ پدرم فرمودند: تمامی آن نزد پروردگار است - جلّ ذکره -، واما آنچه که بندگان بدان نیاز دارند نزد اوصیاست.
در این هنگام آن مرد نقابش را باز کرد، درست نشست وچهره اش درخشید، وادامه داد: مقصودم همین بود، وبابت همین مطلب آمدم، گفتید که آن دانشی که اختلافی در آن نیست در نزد اوصیاست، چگونه آن را در اختیار دارند؟ پدرم فرمودند: همان سان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آگاهی داشت، با این تفاوت که ایشان آنچه را که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می دید نمی بینند، زیرا آن حضرت پیامبر بود وایشان محدَّث هستند [وفرشتگان با آنان سخن می گویند] وآن حضرت [در معراج] نزد خدای عزیز وجلیل می رفت ووحی را می شنید، لیکن ایشان نمی شنوند.
آن شخص گفت: ای پسر رسول خدا! درست فرمودی، اینک سؤالی سخت مطرح می کنم؛ بفرمایید که چرا این دانش آن گونه که توسّط پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آشکار می شد، هم اکنون ظاهر نمی شود [وگاه تقیّه می کنید]؟ ایشان خندیدند وفرمودند: خداوند (عز وجل) ابا نمود از اینکه کسی غیر از آنان که در ایمانِ به او امتحان شده اند بر دانش او آگاهی یابند، همان گونه که حکم کرد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر آزار قوم خود صبر پیشه کند، وتنها به فرمان او با آنان بجنگد، پس چه بسیار که ایشان تقیّه نمود تا آنکه به او گفته شد: فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین،(471)پس آنچه را بدان مأموری آشکار کن واز مشرکان روی برتاب.
قسم به خدا که اگر پیشتر نیز مأموریتش را آشکار می کرد در امان بود، ولیکن اطاعت فرمان خدا را اختیار نمود واز مخالفت با او هراسید، ولذا خودداری کرد.
دوست می داشتم که مهدی این امّت را می دیدی که فرشتگان با شمشیرهای آل داود در میان آسمان وزمین قرار دارند وارواح کافران مرده را عذاب می کنند، وارواح زندگان آنان را نیز بدان ها ملحق می نمایند.
در ادامه آن مرد شمشیری را بیرون آورد وگفت: این یکی از آنهاست، پدرم فرمودند: آری، قسم به آنکه محمد را بر بشر برگزید.
در این هنگام آن شخص نقاب را دوباره بر چهره زد وگفت: من الیاسم، آنچه پرسیدم ناشی از ناآگاهی نبود، بلکه دوست داشتم این گفتار قوّت [قلب] یارانت باشد...
در آخر حدیث آمده است: پس آن مرد گفت: گواهی می دهم شما صاحبان حکمی هستید که هیچ اختلافی در آن نیست، آنگاه برخاست ورفت، واو را ندیدم».(472)
شاید بتوان گفت که این حدیث مهم ترین دلیل بر حیات الیاس (علیه السلام) است.
و اما در منابع سنیان: آنان اسرائیلیات بسیاری در این باره نقل نموده اند! الجامع الصغیر 1 /636 می نویسد: «خضر در دریاست والیاس در خشکی، آن دو هر شب در کنار سدّی که ذوالقرنین میان مردم ویأجوج ومأجوج بنا کرد جمع می شوند، وهر سال حج وعمره به جا می آورند واز زمزم چنان می نوشند که تا سال بعد برای آنها کافی باشد».
الاصابة 2 /251 همین گزارش را از انس نقل می کند ومی نویسد: «عبد الرحیم وابان [که در سند آن هستند] متروک الروایه اند».
مناوی در فیض القدیر 3 /672 در شرح آن می نویسد: «مقصود آن است که اکثر مدّت اقامت آن دو در خشکی یا دریاست. الیاس به کسر همزه از أیس می آید که به معنای خدعه، نیرنگ واختلال عقل است، یا اینکه از باب إفعال باشد وبه معنای شجاعی که فرار نمی کند، ابن انباری چنین گفته است.
سهیلی می گوید: صحیح آن است که الیاس مقابل امید است، والف ولام آن برای تعریف آمده وهمزه ی آن همزه ی وصل است، گرچه برخی آن را قطع گرفته اند».
نگارنده: سخنان اینان در مورد اسمی عبری که اصل آن سریانی است تکلّف وتیر در تاریکی انداختن است.
مناوی در ادامه می نویسد: «آن دو هر شب در کنار سدّی که ذوالقرنین میان مردم ویأجوج ومأجوج بنا کرد جمع می شوند، وهر سال حج وعمره به جا می آورند، واز زمزم چنان می نوشند که تا سال بعد برای آنها کافی باشد، وتمام غذایشان همین است. گویا این قسمت آخر از قلم مصنف افتاده است. این حدیث ضعیف است، لیکن ضعف آن بدین وسیله که با الفاظی متفاوت واز چند طریق نقل شده است جبران وتقویت می شود، از جمله آنکه در المستدرک از انس بن مالک نقل می کند: در سفری با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودیم ودر منزلی فرود آمدیم، ناگهان مردی را دیدم که ندا می کند: خدایا! مرا از امّت محمد - که مرحوم وآمرزیده اند وتوبه شان را پذیرفته ای - قرار ده، من نگاه کردم ودیدم مردی است که بیش از سیصد ذراع طول اوست، او گفت: تو کیستی؟ گفتم: انس خادم پیامبر، پرسید: او کجاست؟ گفتم: سخنت را می شنود. او گفت: بر او سلام برسان وبگو برادرت الیاس سلامت می رساند.
من آمدم وخبر را به آن حضرت رساندم، ایشان هم آمدند والیاس را در آغوش گرفتند، سپس نشستند وسخن آغاز کردند، او گفت: یا رسول الله! من در سال تنها یک بار غذا می خورم، وامروز آن روز است، پس بیا با هم غذا بخوریم. در این هنگام سفره ای از آسمان فرود آمد که بر آن نان، ماهی وکرفس بود، آن دو خوردند ونماز عصر را به جا آوردند، بعد با او وداع کردیم ودیدم که در میان ابرها به طرف آسمان می رود...
ذهبی این روایت را در احوال یزید بن یزید بلوی آورده ومی گوید: خبری باطل است. بخاری نقل می کند: از ابن مسعود وابن عباس روایت شده که الیاس همان ادریس است.
ابن حجر گوید: عبد بن حمید وابن حاتم روایت ابن مسعود در این رابطه را با سندی شایسته آورده اند، لیکن روایت ابن عباس توسط جویبر از ضحاک از وی نقل شده که سندش ضعیف می باشد، لذا بخاری نسبت به آن قاطعیتی ندارد. برخی دیگر هم گفته اند: الیاس از بنی اسرائیل بود».
سیوطی در الدر المنثور 4 /240 می نویسد: «حارث بن ابی اسامه در مسند خود با سندی ضعیف از انس نقل می کند [وهمان روایت اجتماع خضر والیاس در کنار سدّ ذوالقرنین را می آورد]...
ابن عساکر از ابن ابی داود نقل می کند: الیاس وخضر رمضان را در بیت المقدس روزه می دارند. هر سال حج می گزارند، واز زمزم چنان می نوشند که تا سال آینده وهمان موسم برایشان کافی باشد.
عقیلی، دارقطنی در الافراد ونیز ابن عساکر از ابن عباس روایت می کنند: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خضر والیاس در هر موسمی جمع می شوند، وهریک سر دیگری را می تراشد، وبا این جملات از یکدیگر جدا می شوند...
ابن عباس گوید: هر کسی این جملات را صبح وشام سه بار بگوید خداوند او را از غرق شدن، سوختن، دزدی، شیاطین، سلطان، مار وعقرب نگاه می دارد».
زمخشری در ربیع الابرار 1 /330 از مقاتل نقل می کند: «چهار تن از پیامبران زنده اند؛ عیسی وادریس در آسمان، الیاس وخضر در زمین، الیاس در خشکی است وخضر در دریا».
فتح الباری 7 /342 می نویسد: «ابن تین که گفته الیاس پیامبر نیست، سخنی عجیب بر زبان رانده است، او مبنای سخن خود را گفتار کسانی قرار داده که او را زنده می دانند، که مطلبی ضعیف است. اما اینکه او پیامبر نیست باطل است، زیرا قرآن عظیم می فرماید: وَإِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، چگونه می شود کسی رسول باشد، لیکن نبی نباشد؟»
نگارنده: ابن تین وگزافه گویی وی مثالی است برای کسی که اسرائیلیات چنان او را سرگرم خود کرده که تصریح قرآن را فراموش می کند، ویا آنکه خود را به فراموشی می زند!
ما نمی توانیم بر اخبار پیرامون الیاس (علیه السلام) - حتی آنها که در مصادر خودمان آمده است - اعتماد کنیم، زیرا تحت تأثیر اسرائیلیات است، البته این سخن مشروط به آن است که احادیثی از پیامبر واهل بیت (علیهم السلام) در این باره نرسیده باشد.
اما احادیث مربوط به خضر (علیه السلام) بسیار وبرخی هم صحیح می باشد وبیانگر این مطلب است که ایشان زنده است، روزی می خورد، در زمره ی یاران امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غیبت است، وبه هنگام ظهور در کنار ایشان خواهد بود.
اصحاب کهف یاران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
خداوند متعال می فرماید:
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکهْفِ وَالرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنَا عَجَباً9 إِذْ أَوَی الْفِتْیةُ إِلَی الْکهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَهَیئ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً10 فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکهْفِ سِنِینَ عدداً11 ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَی الْحِزْبَینِ أَحْصَی لِمَا لَبِثُوا أَمَداً12 نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیک نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدی13 وَرَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَوَاتِ وَالأرض لَنْ نَدْعُوَاْ مِنْ دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطاً14 هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلا یأْتُونَ عَلَیهِمْ بِسُلْطَانٍ بَینٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللهِ کذِباً15 وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یعْبُدُونَ إِلا اللهَ فَاوُواْ إِلَی الْکهْفِ ینْشُرْ لَکمْ رَبُّکمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیهَیئْ لَکمْ مِنْ أَمْرِکمْ مِرْفَقاً16
وَتَرَی الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کهْفِهِمْ ذَاتَ الْیمِینِ وإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِک مِنْ آیاتِ اللهِ مَنْ یهْدِ اللهُ فَهُوَالْمُهْتَدِ وَمَنْ یضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیاً مُرْشِداً17وَتَحْسَبُهُمْ أَیقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیهِمْ لَوَلَّیتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً18
وَکذَلِک بَعَثْنَاهُمْ لِیتَسَاءَلُوا بَینَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یوْماً أَوْ بَعْضَ یوْمٍ قَالُوا رَبُّکمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکمْ بِوَرِقِکمْ هَذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ فَلْینْظُرْ أَیهَا أَزْکی طَعَاماً فَلْیأْتِکمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیتَلَطَّفْ وَلا یشْعِرَنَّ بِکمْ أَحَداً19 إِنَّهُمْ إِنْ یظْهَرُوا عَلَیکمْ یرْجُمُوکمْ أَوْ یعِیدُوکمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً20
وَکذَلِک أَعْثَرْنَا عَلَیهِمْ لِیعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لا رَیبَ فِیهَا إِذْ یتَنَازَعُونَ بَینَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِمْ مَسْجِداً21 سَیقُولُونَ ثَلاثَةٌ رَابِعُهُمْ کلْبُهُمْ وَیقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیبِ وَیقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا یعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلا مِرَاءً ظَاهِراً وَلا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً22 (473)
آیا پنداشته ای که اصحاب کهف ورقیم از نشانه های شگفت انگیز ما بوده اند؟ آنگاه که جوانان به سوی غار پناه جستند وگفتند: پروردگار ما! از جانب خود به ما رحمتی بخش وکار ما را برای ما به سامان رسان. پس در آن غار، سالیانی چند بر گوش هایشان پرده زدیم. آنگاه آنان را بیدار کردیم، تا بدانیم کدام یک از آن دو دسته، مدّت درنگشان را بهتر حساب کرده اند. ما خبرشان را بر تو درست حکایت می کنیم: آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند وبر هدایتشان افزودیم. ودل هایشان را استوار گردانیدیم آنگاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند وگفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها وزمین است. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند، که در این صورت قطعاً ناصواب گفته ایم. این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده اند. چرا بر [حقّانیت] آنها برهانی آشکار نمی آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟
و چون از آنها واز آنچه که جز خدا می پرستند کناره گرفتید، پس به غار پناه جویید، تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند وبرای شما در کارتان گشایشی فراهم سازد.
و آفتاب را می بینی که چون طلوع می کند، از غارشان به سمت راست مایل است، وچون غروب می کند از سمت چپ دامن برمی چیند، در حالی که آنان در جایی فراخ از آن [غار قرار گرفته] اند. این از نشانه های خداست. خدا هر که را راهنمایی کند او راه یافته است، وهر که را بی راه گذارد، هرگز برای او یاری راهبر نخواهی یافت.
و می پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته اند وآنها را به پهلوی راست وچپ می گردانیم، وسگشان بر آستانه [ی غار] دو دست خود را دراز کرده است. اگر بر حال آنان اطّلاع می یافتی، گریزان روی از آنها برمی تافتی واز [مشاهده ی] آنها آکنده از بیم می شدی.
و این چنین بیدارشان کردیم، تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گوینده ای از آنان گفت: چقدر مانده اید؟ گفتند: روزی یا پاره ای از روز را مانده ایم، گفتند: پروردگارتان به آنچه مانده اید داناتر است، اینک یکی از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید، تا ببیند کدام یک از غذاهای آن پاکیزه تر است واز آن، غذایی برایتان بیاورد، وباید زیرکی به خرج دهد وهیچ کس را از شما آگاه نگرداند. چرا که اگر آنان بر شما دست یابند، سنگسارتان می کنند یا شما را به کیش خود بازمی گردانند، ودر آن صورت هرگز روی رستگاری نخواهید دید.
و بدین گونه [مردم آن دیار را] بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده ی خدا راست است و[در فرا رسیدن] قیامت هیچ شکی نیست، هنگامی که میان خود در کارشان با یکدیگر نزاع می کردند، پس گفتند: بر روی آنها ساختمانی بنا کنید، پروردگارشان به آنان داناتر است. کسانی که بر کارشان غلبه یافتند گفتند: حتماً بر ایشان معبدی بنا خواهیم کرد. به زودی خواهند گفت: سه تن بودند [و] چهارمین آنها سگشان بود، ومی گویند: پنج تن بودند [و] ششمین آنها سگشان بود. تیر در تاریکی می اندازند. و[عدّه ای] می گویند: هفت تن بودند وهشتمین آنها سگشان بود. بگو: پروردگارم به شماره ی آنها آگاه تر است، جز اندکی [کسی شماره ی] آنها را نمی داند. پس درباره ی ایشان جز به صورت ظاهر جدال مکن ودر مورد آنها از هیچ کس جویا مشو.
مفسّران در شأن نزول این آیات گفته اند: مشرکان قریش سه تن از قریش - عاص بن وائل سهمی، ابن ابی معیط اموی وابن کلده عبدری - را نزد خاخام های یهود فرستادند تا از آنان سؤالاتی دریافت کنند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از پاسخ آن عاجز باشد! برخی سؤالات آنها چنین بود: قیامت چه زمان خواهد بود؟ اصحاب کهف چه کسانی بودند؟ وذوالقرنین کیست؟(474)
تفسیر قمی 2 /31 می نویسد: «آنان جوانانی بودند که در دوره ی فترت میان عیسی بن مریم (علیه السلام) وحضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می زیستند. رقیم دو لوح مسی است که ماجرای ایشان، اسلام آوردنشان، درخواست دقیانوس از آنها وسایر احوالاتشان بر آن مرقوم بود».
تفسیر عیاشی 2 /321 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «پادشاه زمان، اسامی آنان، پدران وخانواده هایشان را در صفحاتی از سرب نگاشت».
نفراوی مالکی در الفواکه الدوانی 1 /70 می نویسد: «اصحاب کهف با مهدی واز پیروان او خواهند بود. عیسی (علیه السلام) نماز صبح را پشت سر مهدی به جا می آورد، والبته این کار ضرری به نبوّت او نمی رساند. مهدی در ادامه، حکومت را به عیسی می سپارد، دجال را می کشد ودر بیت المقدس می میرد.
امر حاکمیت برای عیسی (علیه السلام) انتظام می گیرد، واز زمان فرود آمدن در زمین به مدّت چهل سال حکمرانی خواهد کرد. آنگاه از دنیا می رود ومسلمین بر او نماز می خوانند. برخی گویند: او از زمان فرود آمدن هفت سال درنگ می کند، و[در آن مدّت] هیچ دشمنی میان مردم نخواهد بود. سپس خدا بادی را می فرستد که ارواح مؤمنان را قبض می کند».
نگارنده: سخن نفراوی بازخوانی افکار کعب الاحبار است که آن را به مثابه احادیثی نبوی وقطعی گرفته اند!
در الدر المنثور 4 /215 می نویسد: «از ابن عباس منقول است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اهل کهف از اصحاب مهدی (علیه السلام) هستند.
زجاجی در امالی خود از ابن عباس روایت می کند که درباره ی آیه ی: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکهْفِ وَالرَّقِیم، گفت: آن جوانان هنگامی که به جهت ترس بر دین از خویشان گریختند، خانواده هایشان پادشاه را باخبر کردند، واو فرمان داد تا بر لوحی از سرب اسامی آنان را بنویسند وآن را در خزانه انداخت، وگفت: به آنان رسیدگی خواهد شد».
العطر الوردی /70 می نویسد: «راز تأخیر آنان تا این مدّت آن است که آنان را به شرف اسلام ویاری رساندن خلیفه ی حق گرامی دارند».
فتح الباری 6 /365 درباره ی سخن ابن عباس که اصحاب کهف از یاران حضرت مهدی (علیه السلام) هستند می نویسد: «سند آن ضعیف است، اگر هم ثابت باشد آن را حمل می کنیم بر آنکه آنان نمردند، بلکه خوابیده اند تا برای یاری مهدی مبعوث شوند».
ماجرای بساط:
منابع شیعی وسنی حدیثی را به این مضمون آورده اند: برخی از صحابه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درخواست نمودند تا اهل کهف را به ایشان بنمایانند، ایشان هم فرمان دادند تا بربساطی بنشینند وحضرت امیر (علیه السلام) را به همراه آنها فرستادند. بساط آنان را بالا برد تا آنکه به اهل کهف رسیدند، وآنان را خفته یافتند. صحابه با آنان سخن گفتند ولی جواب ندادند، اما هنگامی که امیر المؤمنین (علیه السلام) تکلّم کرد پاسخ ایشان را دادند، ابوبکر گفت: یا علی! چرا پاسخ تو را دادند، ولی ما را نه؟ ایشان به اهل کهف حواله دادند وآنان گفتند: ما تنها پاسخ نبی یا وصیّ نبی را می دهیم.
در روایات نیز آمده که حضرت علی (علیه السلام) انس بن مالک را که در این جریان حضور داشت گواه گرفتند، اما او حاضر به گواهی دادن نشد، وبا نفرین امیر المؤمنین (علیه السلام) مواجه وبه دنبال آن پیس ونابینا شد.(475)
نکاتی چند
1. شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد 2 /117 از زید بن ارقم روایت می کند: «در اتاقم بودم که سر امام حسین (علیه السلام) را بر فراز نیزه عبور دادند، وقتی که به مقابل اتاق من رسید این آیه را تلاوت فرمود: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکهْفِ وَالرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنَا عَجَباً، به خدا قسم مو بر بدنم ایستاد وصدا زدم: ای پسر رسول خدا! به خدا سوگند که سر تو شگفت انگیزتر است».
مناقب کوفی 2 /267 از اعمش از منهال بن عمرو نقل می کند: «سر امام حسین (علیه السلام) را بر نیزه دیدم که این آیه را تلاوت می کرد: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکهْفِ وَالرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنَا عَجَباً، پس کسی از میان مردم صدا زد: ای پسر رسول خدا! سر تو شگفت انگیزتر است».
2. از آیات مربوط به اصحاب کهف استفاده می شود که خداوند آنها را برای حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ذخیره کرده است، او معاصران آنان را بر آن داشت تا جریان آنها را بر لوح بنگارند، دری بر آن غار بنا کنند، وتعدادشان را مخفی داشت. مؤید این مطلب روایات اهل بیت معصومین (علیهم السلام) است.
الهدایة الکبری /163 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند بقایای قوم موسی را برای او خواهد آورد، واصحاب کهف را از برای او زنده خواهد نمود».
ارشاد /365 از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «قائم (علیه السلام) از پشت کوفه بیست وهفت مرد را خارج خواهد ساخت؛ پانزده تن از قوم موسی (علیه السلام) که به حق راهنمایی وداوری می کردند، هفت تن اهل کهف، یوشع بن نون،.... پس اینان انصار آن حضرت وحکّام از سوی ایشانند».
و لابد ایشان که خود رومی هستند در اتمام حجّت بر رومیان، امام (علیه السلام) را یاری می رسانند. رومیانی که سپاهی نزدیک به یک میلیون نفر را به انطاکیه گسیل می دارند، ودر مقابل، امام مهدی (علیه السلام) گروهی را به آنجا می فرستند که هدف اصلی شان آشکار ساختن اهل کهف است تا نشانه واتمام حجّتی بر روم باشند، ودر ادامه به آن حضرت ملحق شوند.
کرمی حنبلی در فرائد فوائد الفکر فی الامام المهدی المنتظر /103 از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «امت من محشور نمی شوند تا آنکه مهدی قیام کند... آنگاه در حالی که جبرئیل پیش قراول ومیکائیل سمت چپ او هستند متوجه شام می شود. اهل کهف نیز یار وهمراه اویند، واهل آسمان وزمین از وجود آن حضرت شادمان خواهند شد».
3. انطاکیه ارتباط خاصّی با اصحاب کهف در حرکت امام مهدی (علیه السلام) دارد، ودر عصر ظهور از مکانت خاصی برخوردار است، چرا که مرکز خواص یاران مسیح (علیه السلام) ودعوت ایشان است، به علاوه آنکه گروهی که حضرت به انطاکیه می فرستد نسخه های اصلی تورات را از مکانی در آن سرزمین بیرون خواهند آورد، دلائل الامامة /249 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «مهدی از این بابت مهدی نام گرفته است که [از سوی خدا] به امری پنهان رهنمون می شود، او به آنچه در سینه های مردم است راهنمایی می کند. کسی را به سراغ مردی می فرستد واو را می کشد در حالی که علّت آن [برای مردم] مشخّص نیست.
او سه گروه اعزام خواهد کرد: یک گروه برده های مسلمانی را که نزد اهل ذمه هستند آزاد می کند، یک گروه در سرزمین عرب اظهار بیزاری از یغوث ویعوق خواهد نمود، وگروه دیگر تورات را از غاری در انطاکیه بیرون می آورد. به او حکومت سلیمان عطا خواهد شد».
غیبت نعمانی /237 از عمرو بن شمر از جابر جعفی روایت می کند: «شخصی حضور امام باقر (علیه السلام) آمد وگفت: خداوند شما راحفظ کند، این پانصد درهم زکات اموالم را بگیرید. امام (علیه السلام) فرمودند: آن را میان همسایگان مسلمان وبرادران مسکین با ایمانت تقسیم کن. در ادامه فرمودند: هنگامی که قائم اهل بیت قیام کند [اموال] را به تساوی تقسیم، ودر میان رعیّت به عدالت رفتار می کند، پس هرکس او را اطاعت کند از خداوند فرمان برده وهرکه از او سرپیچی کند خدا را عصیان نموده است.
مهدی از این بابت مهدی نامیده شده که به امری پنهان راهنمایی می کند، وتورات ودیگر کتب خدای (عز وجل) را از غاری در انطاکیه بیرون خواهد آورد. او میان اهل تورات با تورات، اهل انجیل با انجیل، اهل زبور با زبور واهل قرآن با قرآن حکم خواهد نمود.
ثروت های دنیا از درون وروی زمین نزد او جمع می شود، پس به مردم می فرماید: بیایید به سراغ چیزی که به خاطر آن قطع رحم کردید، خون های حرام را ریختید وحرام خدای (عز وجل) را مرتکب شدید، وچنان بخشش می کند که احدی پیش از او نکرده است، وزمین را پر از عدل وداد ونور می کند، همان گونه که از ستم وجور وشرّ آکنده شده است».(476)
نگارنده: راوی بیان نکرده که چرا امام باقر (علیه السلام) زکات این شخص را نپذیرفتند، وبه سخن از توزیع اموال توسط امام عصر (علیه السلام) پرداختند.
الفتن 1 /355 از کعب: «مهدی به نبرد رومیان می رود. او فهم ده تن را خواهد داشت(!). او تابوت سکینه را - که توراتی که خداوند بر موسی (علیه السلام) فرستاد وانجیلی که بر عیسی (علیه السلام) نازل کرد را در خود دارد - از غاری در انطاکیه بیرون می آورد، ومیان اهل تورات با تورات ومیان اهل انجیل با آن حکم خواهد کرد».
ثعلبی در العرائس /118 می نویسد: «تمیم داری گوید: به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتم: یا رسول الله! از شهری در نزدیکی ساحل عبور کردم که اوصافی چنین وچنان داشت، ایشان فرمودند: شهری که می گویی انطاکیه است، در یکی از غارهای آن قطعه هایی از الواح موسی قرار دارد. هر ابری از مشرق یا مغرب بر آن بگذرد برکاتش را بر آن فرو می ریزد. روزها وشب ها سپری نخواهند شد تا آنکه مردی از اهل بیتم در آن ساکن شود وآن را از داد وعدل مملو سازد، همان سان که از ظلم وستم پر شده است».
خطیب در تاریخ بغداد 9 /471 از تمیم نقل می کند: «گفتم: یا رسول الله! در روم شهری مانند انطاکیه وپر باران تر از آن ندیده ام! ایشان گفتند: آری، این بدان سبب است که تورات، عصای موسی، قطعات الواح وسفره ی سلیمان بن داود در غاری از غارهای آن است. هیچ ابری نیست که از یکی از جهات بر آنجا بگذرد مگر آنکه برکت خود را تماماً در آنجا فرو می ریزد. روزها وشب ها سپری نخواهند شد مگر بعد از آنکه مردی از عترتم که نام او نام من ونام پدرش نام پدر من است در آنجا سکنی گزیند، او در خلقت واخلاق به من می ماند، وزمین را همان سان که از ستم وجور پر شده از داد وعدل مملو خواهد ساخت».
نگارنده: سخنان وروایات کعب الاحبار وتمیم داری که مورد تکذیب اهل بیت (علیهم السلام) قرار گرفته اند ارزشی ندارند، مخصوصاً آنکه برخی از روایات را ممکن است بعدها به این دو نسبت داده اند.
هفت عالِم از مناطق مختلف در میان یاران حضرت مهدی (علیه السلام):
ابن حماد در الفتن 1 /345 از ابن مسعود - بدون آنکه به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت دهد - نقل می کند: «وقتی که تجارت ها کساد وراه ها ناامن شوند وفتنه های بسیار رخ دهد، هفت عالِم از مناطق مختلف - که با هریک سیصد وبیش از ده مرد بیعت می کنند - بدون قرار پیشین می آیند ودر مکه با یکدیگر ملاقات می کنند. بعضی به بعضی دیگر می گویند: چرا آمده اید؟ آنان می گویند: به دنبال مردی آمده ایم که امید می رود بر دست او این فتنه ها خاموش وقسطنطنیه فتح شود، ما او را به نام خود، پدر، مادر واوصافش می شناسیم.
چون همه بر این مطلب اتّفاق نظر می کنند به دنبال او می روند ودر همان مکه او را می یابند ومی گویند: آیا تو فلانی پسر فلانی هستی؟ می گوید: نه، بلکه من مردی از انصار هستم، وقصد او آن است تا از آنان بِرَهد.
آنها اوصاف این شخص را برای اهل خبره وافرادِ شناس ذکر می کنند وآنان می گویند: او همان است که در پی اش هستید، وهم اکنون به مدینه رفته است. آنان در مدینه به دنبال او می روند، واو به مکه می رود. در مکه او را می یابند ومی گویند: تو فلانی پسر فلانی هستی ومادرت فلانه دختر فلان است وچنین وچنان نشانه داری، ویک بار از ما گریختی، دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنیم، او می گوید: من مقصود شما نیستم، بلکه فلان پسر فلان انصاری هستم، بیایید برویم آن را که می خواهید نشانتان دهم واز آنان می گریزد.
باز به دنبال او به مدینه می روند واو هم به مکه می رود. در کنار رکن او را می یابند ومی گویند: اگر دستت را برای بیعت دراز نکنی گناه وخون ما بر گردن توست، این لشکر سفیانی است که به فرماندهی مردی از جرم به دنبال ما آمده است. آنگاه بین رکن ومقام می نشیند ودستش را پیش می کشد وبا او بیعت می کنند. خداوند محبّت او را در دل های مردم قرار می دهد. او با گروهی که روزها چون شیران پیکار می کنند وشب ها مانند راهبان به عبادت می پردازند حرکت می کند».
نگارنده: این داستان از فهم سنیان قرن سوم [عصر ابن حماد] درباره ی بشارت های نبوی پیرامون حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حکایت می کند. آنان این روایت را به ابن مسعود - که بشارت های نبوی پیرامون امامان دوازده گانه (علیهم السلام) را نقل می کرده است - نسبت داده اند، وتصوّرات خود را در مورد مهدی موعود، ونیز تفسیر این مطلب: «با مهدی بیعت می شود در حالی که خوش ندارد» بدان افزوده اند.
در این گزارش اصحاب سیصد وسیزده گانه ی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاد شده اند، همان کسانی که خداوند از سرزمین های مختلف آنان را گرد می آورد، ودر این روایت برای هر یک از این هفت عالم چنین شماری ذکر شده است! ابن حماد درباره ی این هفت تن گزارشات کوتاه وبلندی را نقل می کند، لیکن هیچ یک از پیامبر وائمه (علیهم السلام) نیست.
نفس زکیه در نجف از علائم قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
شیخ مفید در ارشاد 2 /368 می فرماید: «در احادیث، علائم وحوادثی برای زمان قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ذکر شده است، از جمله: خروج سفیانی، قتل حسنی، اختلاف بنی عباس در پادشاهی، کسوف خورشید در نیمه ی ماه رمضان، خسوف ماه در آخر رمضان وبر خلاف عادت، فرو رفتن زمین در بیداء ونیز در مغرب ومشرق، ثابت ماندن خورشید از زوال تا نیمه های عصر، طلوع آن از مغرب، قتل نفس زکیه با هفتاد تن از صالحین در پشت کوفه [نجف]، ذبح شدن مردی هاشمی بین رکن ومقام وفرو ریختن دیوار مسجد کوفه».
نگارنده: مقصود شیخ مفید (رحمه الله) ذکر علامات ولو بدون ترتیب است. شاهد ما از نقل این عبارت این قسمت است: «قتل حسنی... قتل نفس زکیه با هفتاد تن از صالحین در نجف، ذبح شدن مردی هاشمی بین رکن ومقام وفرو ریختن دیوار کوفه».
در روایات وارد نشده که حسنی اهل کجاست. اما در مورد هاشمی یا آن حسنی که بین رکن ومقام ذبح می شود، روایات صریح داریم وخواهد آمد.
مقصود از انهدام دیوار کوفه، دیوار مسجد آن از سمت مقابل قبله می باشد که مدلول روایات است.
اما نفس زکیه که در میان هفتاد تن از صالحین در نجف کشته می شود، واضح ترین کسی که تا این زمان در نجف کشته شده واین مطلب بر او قابل انطباق است شهید سید محمد باقر حکیم (رحمه الله) است که در میان بیش از هفتاد تن به شهادت رسید، ومعنای حدیث آن است که هفتاد نفر از کشتگان افرادی صالح هستند.
در مختصر بصائر الدرجات /199 خطبه ای به نام مخزون را از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند که در قسمتی از آن آمده است: «ای مردم! از من سؤال کنید قبل از آنکه فتنه ای شرقی [بسان شتری چموش] پایش را بلند کند ودر مهارش گذارد - واین [فتنه] پس از مرگ وزندگانی است -، یا آنکه آتشی با هیزم درشت در مغرب زمین شعله ور شود وفریاد به خونخواهی یا مانند آن کند. پس آن هنگام که فلک بگردد خواهید گفت: او مُرد، یا هلاک شد، در کدام وادی سیر می کند. پس در آن روز تأویل این آیه خواهد آمد: ثُمَّ رَدَدْنا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وأَمْدَدْناکمْ بِأَمْوالٍ وبَنینَ وجَعَلْناکمْ أَکثَرَ نَفیراً،(477)پس [از چندی‏] دوباره شما را بر آنان چیره می‏کنیم وشما را با اموال وپسران یاری می‏دهیم و[تعداد] نفرات شما را بیشتر می‏گردانیم.
برای آن نشانه ها وعلاماتی است؛ نخست آن که کوفه با لشکر وخندق محاصره شود، در سر کوچه های کوفه آتش روشن شود، چهل شب مساجد تعطیل شود، سه پرچم - که با [پرچم] هدایت مشتبه می شوند - پیرامون مسجد اکبر آمد وشد کنند که قاتل ومقتول در آتش اند. کشتار بسیار، مرگ وسیع، قتل نفس زکیه در پشت کوفه در میان هفتاد نفر، آنکه میان رکن ومقام ذبح می شود، قتل صبر اسبغ مظفّر در بیعت بتان وبه همراه بسیاری از شیاطین انس...».
این روایت درباره ی حجاز وعراق است، ومسجد اکبر که پرچم ها حوالی آن آمد وشد ونزاع می کنند مسجد الحرام است.
این کشتار فجیع ممکن است هم در عراق باشد وهم در حجاز. اسبغ مظفر هم - که معلوم نیست اهل کجاست - شخصی است که او را در بند می کنند وبه قتل می رسانند.
نفس زکیه که در مدینه به شهادت می رسد از یاران حضرت مهدی (علیه السلام) است:
کتاب سلیم /197 می نویسد: «از نامه های حضرت علی (علیه السلام) به معاویه: ای معاویه! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من خبر داده اند که بنی امیّه محاسن مرا از خون سرم رنگین می کنند ومن به شهادت می رسم...
مردی از نسل تو شوم، ملعون، جلف، جفاکار، وارونه دل، خشن وسخت است وخداوند رأفت ورحمت را از دل او کنده. دایی هایش از کلب هستند وگویا او را می نگرم. اگر می خواستم نام وصفت او ونیز اینکه چند سال دارد را می گفتم. او لشکری به مدینه می فرستد که بدان وارد می شوند. کشتار وفحشاء بسیاری به راه می اندازند. مردی از فرزندان من - که پاک ومنزّه است وزمین را از عدل وداد آکنده می سازد، همان سان که از ستم وجفا پر شده - از آنان می گریزد. من نام، نشانه وسنّ او در آن روز را می دانم. او از فرزندان پسرم حسین است که پسرت یزید او را می کشد. او خون خواه پدرش است. پس به سوی مکه فرار می کند. رئیس آن لشکر مردی پاک وبی گناه از فرزندان مرا در کنار احجار الزیت خواهد کشت...».
الفتن 1 /324 از کعب: «مدینه مباح شمرده می شود [وهر کاری بخواهند در آن انجام می دهند]، ونفس زکیه به قتل می رسد».
همان 1 /329 از ابن مسعود: «لشکری روانه مدینه می شود که بین حماوین در زمین فرو می روند، ونیز نفس زکیه به قتل می رسد».
کافی 1 /337 از زراره روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: آن پسر پیش از آنکه قیام کند غیبتی خواهد داشت، عرضه داشتم: چرا؟ فرمودند: می هراسد - وبا دست به شکم خود اشاره کردند [کنایه از کشته شدن] -. در ادامه فرمودند: ای زراره! او منتظر است. وهموست که مردم در ولادتش شک می کنند، برخی می گویند: پدرش بدون آنکه فرزندی باقی گذارد از دنیا رفت، گروهی می گویند: پدرش از دنیا رفت واو در شکم مادر بود وبرخی هم می گویند: او دوسال پیش از فوت پدر به دنیا آمد وهمان منتظَر است. خدای (عز وجل) دوست دارد شیعیان را بیازماید. ای زراره! آن هنگام [غیبت وامتداد آن] است که باطل گرایان دچار تردید می شوند.
عرض کردم: فدایت شوم اگر آن زمان را درک کردم چه کنم؟فرمودند: ای زراره! اگر آن دوران را درک کردی این دعا را بخوان: اللّهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تُعرّفنی نفسک، لم أعرف نبیک، اللّهمّ عرّفنی رسولک، فإنّک إن لم تُعرّفنی رسولک، لم أعرف حجّتک، اللّهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تُعرّفنی حجّتک، ضللت عن دینی.
آنگاه فرمودند: ای زراره! به ناچار پسری را در مدینه خواهند کشت، گفتم: فدایت شوم لشکر سفیانی او را می کشند؟ فرمودند: نه، لشکر بنی فلان به مدینه می آیند، او را دستگیر کرده می کشند، وچون به ظلم وعدوان او را می کشند دیگر مهلت داده نمی شوند، پس در این هنگام انتظار فرج را داشته باشید ان شاء الله».(478)
الفتن 1 /323 از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند: «سفیانی به کسی که با لشکرش به کوفه رفته وآن را همانند پوست ساییده، نامه ای می نویسد وفرمان می دهد به حجاز رود. او هم به مدینه می آید وشمشیرش را در میان قریش قرار می دهد واز آنان وانصار چهارصد مرد را می کشد، شکم ها را می درد وفرزندان را می کشد. او خواهر وبرادری از قریش را که فاطمه ومحمد نام دارند می کشد وبر در مسجد به دار می آویزد».
نگارنده: آنچه در این گزارش آمده که لشکر سفیانی از عراق می آیند، قابل قبول نیست، چرا که آنها از شام می آیند.
همو از ابو رومان از آن حضرت: «سفیانی لشکری را به مدینه می فرستد که به هرکسی از آل محمد دست یابند او را دستگیر می کنند، ومردان وزنانی از بنی هاشم را می کشند. در این هنگام مهدی ومنصور از مدینه به مکه می گریزند، او هم در پی آنان - که به حرم خدا وامن او رسیده اند - می فرستد».
تفسیر عیاشی 1 /65 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «سفیانی با یارانش ظاهر می شوند وتا جایی پیش می روند که تنها مقصودشان آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وشیعیان آنها خواهد بود. او لشکری به کوفه می فرستد که از شیعیان آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می کشند وبه دار می آویزند.
لشکری را نیز روانه ی مدینه می کند وآنان مردی را در آنجا می کشند ومهدی ومنصور از آنجا می گریزند. آنها کوچک وبزرگ خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دستگیر واسیر می کنند. لشکر به دنبال آن دو [مهدی ومنصور] از مدینه بیرون می رود، ومهدی به مانند موسی هراسان ونگران می رود تا آنکه وارد مکه می شود».
نگارنده: البته این نفس زکیه غیر از آن نفس زکیه است که نزدیک ظهور امام زمان (علیه السلام) در مکه کشته می شود وخواهد آمد.
نفس زکیه که در مکه کشته می شود از یاران امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است:
غیبت نعمانی /257 روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: آیا خروج سفیانی حتمی است؟ فرمودند: آری، ونیز قتل نفس زکیه، قائم، فرو رفتن زمین در بیداء، دستی که در آسمان آشکار می شود وندای آسمانی از حتمیات هستند. پرسیدند: ندا چیست؟ فرمودند: منادی به نام قائم وپدرش ندا می کند».
همان /258 نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: آیا می خواهید برایتان از آخرین پادشاه بنی فلان بگویم؟ اصحاب گفتند: آری، یا امیر المؤمنین! ایشان فرمودند: شخصی از قومی از قریش را که قتل او حرام است، در سرزمینی حرام می کشند وقسم به کسی که دانه را شکافت وانسان را آفرید پس از آن تنها پانزده شب حکومت خواهند کرد».
همان /264 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خروج سفیانی، فرو رفتن زمین در بیابان، قتل نفس زکیه وندای آسمانی از حتمیاتی است که باید پیش از قیام قائم رخ دهند».
همان /262 نقل می کند: «محمد بن صامت به امام صادق (علیه السلام) گفت: آیا این امر [ظهور] نشانه ای دارد؟ فرمودند: آری، عرض کردم: چه علامتی؟ فرمودند: هلاکت عباسی، خروج سفیانی، قتل نفس زکیه، فرو رفتن زمین در بیابان وصدایی از آسمان.
عرضه داشتم: فدایت شوم هراس آن دارم که آشکار شدن این علامات به طول انجامد، فرمودند: نه، اینها به مانند یک رشته دانه ایست که پی در پی آیند».
کمال الدین 2 /649 از صالح مولی بنی عذراء نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم فرمودند: بین قیام قائم آل محمد وقتل نفس زکیه تنها پانزده شب است».(479)
غیبت شیخ طوسی /463 از عمار بن یاسر روایت می کند: «دولت اهل بیت پیامبرتان در آخر الزمان خواهد بود ونشانه هایی دارد... هنگامی که دیدید اهل شام بر گرد پسر ابو سفیان(480) اجتماع کردند، به مکه بروید که در آن زمان نفس زکیه وبرادرش را ظالمانه در آنجا خواهند کشت. آنگاه منادی از آسمان ندا می کند: ای مردم! امیر شما فلانی است، واو همان مهدی است که زمین را از داد وعدل پر می نماید، آن گونه که از ستم وبیداد پر شده است».
همان از ابراهیم جریری نقل می کند: «نفس زکیه از آل محمد است ومحمد بن حسن نام دارد. او بدون جرم وگناه کشته می شود وچون او را بکشند کسی در آسمان عذری برای آنان نخواهد آورد ودر زمین یاوری برایشان باقی نخواهد ماند. در این هنگام خداوند قائم آل محمد را با گروهی که در چشمان مردم از سرمه خردترند می فرستد. مردمان برایشان گریه می کنند وبر این باورند که آنان نیز از بین می روند، لیکن خداوند مشارق ومغارب را برای آنان خواهد گشود. آنان مؤمنان حقیقی هستند. بدانید که بهترین جهاد در آخر الزمان است».
شهادت نفس زکیه در برخی منابع سنی نیز آمده است، المصنف 8 /679 از مجاهد نقل می کند: «یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: مهدی خروج نمی کند مگر بعد از آنکه نفس زکیه کشته شود. با کشتن او اهل آسمان وزمین بر کشندگان غضب می کنند، لذا مردم به سوی مهدی می آیند واو را می آورند. او زمین را از دادگری وعدالت می آکند، زمین گیاهش را بیرون می دهد، آسمان بارانش را فرو می فرستد، وامّت در ولایت او غرقه در نعمتی می شوند که تا آن زمان چنین نبوده است».
با این حساب نفس زکیه شخصی ممدوح است که سخن از او در زمان صحابه نیز بر سر زبان ها بوده است، واز همین رهگذر برخی در صدد تطبیق او بر محمد بن عبد الله بن حسن مثنی بر آمدند واو را نفس زکیه نام نهادند.
الفتن 1 /339 از عمار: «هنگامی که نفس زکیه وبرادرش را ظالمانه در مکه بکشند، منادی از آسمان ندا می کند: ای مردم! امیر شما فلانی است، واو همان مهدی است که زمین را از داد وعدل پر می نماید».(481)
2. سیصد وسیزده نفر یاران خاص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
مقام ومنزلت یاران امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
نهج البلاغة 2 /126 از امیر المؤمنین (علیه السلام): «بدانید، پدر ومادرم فدای آنان باد که نام هایشان در آسمان معروف است ودر زمین مجهول. آگاه باشید وانتظار آن بکشید که امورتان پشت کند [وسامان نیابد]، پیوندتان گسسته شود وکودکانتان بر شما حکومت کنند. این زمانی خواهد بود که ضربه ی شمشیری برای مؤمن از کسب درهمی حلال آسانتر است، وعطا شونده پاداشش از عطا کننده بیشتر است. مست می شوید ولی نه از شراب، بلکه مست نعمت، بدون اضطرار سوگند یاد می کنید، وبی آنکه به حرج گرفتار باشید دروغ می گویید. بلا شما را به دندان می گیرد چنان که پالان دوش شتر را می گزد. این سختی چه طولانی است واین امید [ی که انتظار آمدنش را می کشند] چه دور».(482)
کمال الدین 2 /654 از عبد الله بن عجلان نقل می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) سخن از خروج قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به میان آوردیم، من پرسیدم: از کجا بدانیم که ایشان خارج شده است؟ ایشان فرمودند: صبح می کنید ودر زیر سرتان صحیفه ای می یابید که بر آن نوشته شده است: اطاعتی نیک وپسندیده».(483)
همان 2 /673 از جابر بن یزید نقل می کند: «امام باقر (علیه السلام) فرمودند: گویا یاران قائم را می بینم که میان شرق وغرب را احاطه کرده اند. همه چیز حتی درندگان زمین وهوا از آنان فرمان می برند. در هر چیزی رضایت آنان دنبال می شود وچنان خواهد شد که زمینی بر زمینی دیگر افتخار می کند که امروز مردی از اصحاب قائم (علیه السلام) بر من گذشته است».(484)
علل الشرائع 1 /91 در حدیثی مفصل روایت می کند: «ابوبکر حضرمی به امام صادق (علیه السلام) گفت: فدایت شوم، پاسخ دو سؤال [از این دو آیه] چیست؟ فرمودند: ای ابوبکر! سِیرُوا فِیهَا لَیالِی وَأَیاماً آمِنِینَ،(485) در این [راه]ها، شب ها وروزها با آرامش سیر کنید؛ مقصود آن است که با قائم ما اهل بیت [سیر کنید].
و این آیه: وَمَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً،(486)و هرکه بدان وارد شود ایمن خواهد بود؛ یعنی هرکسی با او بیعت کند وهر جایی که او وارد شود همراهش وارد شود، و[دست] بر دست او بکشد ودر سلک یارانش در آید ایمن خواهد بود».
اختصاص /325 از ابوبصیر: «در محضر امام صادق (علیه السلام) بودم ومردی خراسانی نیز آنجا بود، وبا زبانی که برایم مفهوم نبود سخن می گفتند. بعد از مدّتی به زبانی تکلّم کردند که آن را می فهمیدم. شنیدم که امام (علیه السلام) می فرماید: با پایت بر زمین بزن، یکباره دیدم آن زمین دریایی شد که بر دو کناره اش سوارانی قرار دارند که گردن هایشان را بر روی برآمدگی زین نهاده اند، حضرت فرمودند: ایشان یاران قائم (علیه السلام) هستند».(487)
پیشینیان گوی سبقت بر آنان را نربودند، پسینیان نیز بدان ها نخواهند رسید:
حاکم در مستدرک 4 /554 از محمد بن حنفیه روایت می کند وآن را بنابر شرط مسلم وبخاری صحیح می شمارد: «نزد حضرت امیر (علیه السلام) بودیم که شخصی درباره ی مهدی سؤال کرد، ایشان فرمودند: هیهات - وبا دست عدد هفت را نشان دادند - وفرمودند: در آخر الزمان ظهور می کند، همان زمان که اگر کسی بگوید الله الله به قتل می رسد. پس خداوند تعالی قومی را که چونان ابرها پراکنده اند برای مهدی گرد هم می آورد ومیان دل هایشان الفت ایجاد می کند. آنان از کسی نمی هراسند واگر کسی در میانشان داخل شود [وتعدادشان افزون گردد] مسرور نمی گردند. ایشان به تعداد اصحاب بدر ویاران طالوت - که همراه او از نهر عبور کردند - هستند، پیشینیان گوی سبقت بر آنان را نربودند، پسینیان نیز بدان ها نخواهند رسید.
ابو طفیل می گوید: محمد بن حنفیه به من گفت: آیا می خواهی بدانی او از کجا بیرون می آید، من پاسخ مثبت دادم، او گفت: از میان این دو کوه، من گفتم: به خدا قسم از این دو جدا نخواهم شد تا آنکه بمیرم ودر مکه مرد».(488)
با وضوح بیشتری در بصائر الدرجات /104 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حضور جماعتی از صحابه دو بار فرمودند: خدایا! برادرانم را به من نشان بده، اصحاب گفتند: یا رسول الله! مگر ما برادرانت نیستیم؟ ایشان فرمودند: نه، شما اصحاب من هستید، برادران من گروهی هستند در آخر الزمان که مرا ندیده وبه من ایمان آورده اند. خداوند پیش از آنکه آنها را از پشت پدران ورحم مادران بیرون آورد مرا از اسامی خود وپدرانشان آگاه کرده است. هریک از آنها در نگاهداری وحفظ دینش از دست کشیدن بر درختی تیغ دار در شبی تاریک، ویا به دست گرفتن شرار ه ی آتش سخت تر [واستوارتر] است، اینان چراغ های تاریکی هستند وخداوند از هر فتنه ی تاریکی آنان را نجات خواهد داد».
مؤید این حدیث روایت مسلم 1 /150 است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: دوست داشتم که برادرانمان را دیده بودیم، اصحاب گفتند: یا رسول الله! مگر ما برادران شما نیستیم؟ فرمودند: شما اصحاب من هستید، برادرانمان هنوز نیامده اند. پرسیدند: شما چگونه کسانی از امّتتان را که هنوز نیامده اند می شناسید؟ فرمودند: اگر کسی در میان اسبان سیاه خود اسبانی با پیشانی ودست وپای سفید داشته باشد آیا آنها را نمی شناسد؟ گفتند: آری، ای رسول خدا! فرمود: آنان [در قیامت] با پیشانی ودست وپایی سفید - بر اثر وضو - می آیند ومن پیشتاز آنان به حوض هستم.
بدانید مردانی را از حوض من دور می کنند همان گونه که شتر گمشده رانده می شود، من آنان را صدا می زنم که بیایید، لیکن گفته می شود: اینان بعد از شما [دین را] دگرگون کردند، من هم می گویم: دور شوید، دور شوید».
نگارنده: اینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آنها را برادران خود خوانده بر مقامی عظیم دلالت دارد ومی رساند که آنها از تمام صحابه ی ایشان - به جز اهل بیت معصومی که در میان صحابه بودند - بالاترند، بلکه در این حدیث کنایه ای نسبت به صحابه ی خودشان نیز هست، به خصوص آنکه ایشان حدیث خود را با سخن از آن دسته از صحابه که - چون شتران گمشده - از حوض منع وبه فرمان الهی رهسپار دوزخ می شوند به پایان رساندند!
عبارت: برادرانم، هنگامی که به عبارت: نه پیشینیان گوی سبقت را بر آنان ربودند، ونه پسینیان به آنها خواهند رسید، ضمیمه شود، دلالت می کند آنها از صحابه برترند.
خداوند آنها را در یک شب از اقصی نقاط زمین گرد هم می آورد:
غیبت شیخ طوسی /284 از امام صادق (علیه السلام): «امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمودند: مردمان [مؤمن] همواره کاهش می یابند تا آنکه دیگر کسی الله را بر زبان نیاورد، لیکن بزرگ دین بر حق استوار می ماند. آنگاه خداوند گروهی را از نقاط مختلف زمین به مانند پاره های ابر پاییزی [که پراکنده اند] گرد می آورد.
به خدا سوگند من آنان را می شناسم واز اسامی شان، قبائل ونام امیرشان نیز آگاهم. آنها گروهی هستند که خداوند هرگونه که بخواهد آنان را می گزیند، از قبیله ای یک مرد، دو مرد وحتی تا نه نفر را برمی گزیند، واز آفاق [مختلف] سیصد وسیزده نفر به تعداد اهل بدر جمع خواهند شد، واین فرمایش خداست: أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلَی کلِّ شَيءٍ قَدِیرٌ،(489)هر کجا که باشید، خداوند همگی شما را [گرد] می آورد، در حقیقت خدا بر همه چیز تواناست.
و چنان است که یکی از آنها جامه را بر خود می پیچد وآن را نمی گشاید تا آنکه خدا او را به آنان برساند».
تفسیر عیاشی 1 /66 از ابو سمینه از خادم امام کاظم (علیه السلام) نقل می کند: «از ایشان درباره ی این آیه پرسیدم: أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً، ایشان فرمودند: به خدا قسم هنگامی که قائم ما قیام کند، خداوند شیعیان ما را از تمام سرزمین ها برای او گرد هم می آورد».
کمال الدین 2 /672 از مفضل بن عمر نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: این آیه در شأن مفقودین از اصحاب قائم (علیه السلام) نازل شد: أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً، آنان شب هنگام از بسترهایشان ناپدید می شوند وصبح در مکه خواهند بود وبرخی از آنها در میان ابر سیر می کند وما اسم او، پدرش، اوصاف ونسبش را می دانیم.
گفتم: فدایت شوم، ایمان کدامیک بالاتر است؟ فرمودند: آنکه روز در میان ابر حرکت می کند».(490)
تفسیر عیاشی 1 /67 از مفضل از ایشان: «هنگامی که به امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اذن [ظهور] داده شود، خدا را با نام عبرانی اکبر می خواند، پس سیصد وسیزده یار ایشان - که به مانند پاره های ابر پاییزی [پراکنده] بودند واصحاب ولایت(491) هستند - حاضر می شوند.
برخی از آنها شب هنگام از بسترش ناپدید می شود ودر مکه صبح می کند، برخی هم روز ودر میان ابر مشاهده می شود که سیر می کند، ونام او، پدر وحسب ونسبش [نزد ما] معلوم است.
گفتم: فدایت شوم، ایمان کدامیک بالاتر است؟ فرمودند: آنکه روز ودر میان ابر حرکت می کند، آنان مفقودان هستند واین آیه در مورد آنها نازل شده: أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً».
غیبت شیخ طوسی /110 از ابن عباس: «مقصود از آیه ی: وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکمْ وَمَا تُوعَدُونَ. فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالأرض إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکمْ تَنْطِقُون،(492)و روزی شما وآنچه وعده داده شده اید در آسمان است. پس سوگند به پروردگار آسمان وزمین، که واقعاً او حق است همان گونه که خود شما سخن می گویید؛ قیام قائم (علیه السلام) است [یعنی قیام آن حضرت حق است].
و نیز درباره ی آیه ی: أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً، گفت: اینان یاران قائم (علیه السلام) هستند که خداوند در یک روز همه را گرد می آورد».
غیبت نعمانی /316 از سلیمان بن هارون عجلی از امام صادق (علیه السلام): «یاران صاحب امر امامت محفوظند واگر همه ی مردم [از بین] روند خداوند آنها را برای او خواهد آورد. آنهایند که خدای (عز وجل) درباره شان فرموده: فَإِنْ یکفُرْ بِهَا هَؤُلاءِ فَقَدْ وَکلْنَا بِهَا قَوْماً لَیسُوا بِهَا بِکافِرِینَ،(493)و اگر اینان بدان کفر ورزند، بی گمان گروهی را بر آن می گماریم که بدان کافر نباشند.
و نیز در مورد ایشان است که می فرماید: فَسَوْفَ یأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ،(494)پس خدا گروهی را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد وآنان [نیز] او را دوست می دارند. [اینان] با مؤمنان فروتن، [و] بر کافران سرفرازند».
همان /315 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «یاران قائم سیصد وسیزده مرد از اولاد عجم هستند. برخی روز در ابر حرکت می کند ونام او، پدر وحسب ونسبش [برای ما] معلوم است. بعضی هم بر بستر خوابیده است که بدون قرار پیشین در مکه به حضور آن حضرت می رسد».
کمال الدین 2 /377 از عبد العظیم حسنی روایت می کند: «به امام جواد (علیه السلام) گفتم: امید آن دارم که شما قائم اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشید، همو که زمین را همان سان که از ستم وظلم آکنده شده از عدل وداد پر خواهد ساخت، ایشان فرمودند: ای ابو القاسم! هریک از ما فرمان خداوند عزیز وجلیل را برپا می دارد وبه دین او راهنمایی می کند، لیکن آن قائمی که خداوند (عز وجل) به دست او زمین را از اهل کفر وانکار پاک واز داد وعدل خواهد آکند، کسی است که ولادتش بر مردم مخفی خواهد بود وخود نیز غیبت خواهد نمود وبردن نام وی بر آنان حرام است. او همنام وکنیه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، زمین برایش درنوردیده، وهر سختی آسان می شود. به تعداد اهل بدر - یعنی سیصد وسیزده نفر - از یاران او از اقصی نقاط زمین گرد می آیند واین سخن خدای عزیز وجلیل است: أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلَی کلِّ شَيءٍ قَدِیرٌ، چون این تعداد از اهل اخلاص جمع شوند خداوند امر او را آشکار خواهد ساخت، وآن هنگام که ده هزار مرد، کامل شوند به اذن خدای (عز وجل) قیام می کند ودشمنان خدا را چنان می کشد تا او راضی شود.
عبد العظیم گفت: آقای من! چگونه می داند که خدا راضی شد؟ فرمودند: رحمت را در قلب او می افکند. او وقتی وارد مدینه شود لات وعزی را بیرون وبه آتش خواهد کشید».
مختصر تاریخ دمشق 1 /114 از حضرت علی (علیه السلام): «چون قائم آل محمد قیام کند، خداوند برای او [یارانش از] اهل مشرق ومغرب را گرد خواهد آورد وآنان بسان پاره های [پراکنده ی] ابر پاییزی گرد خواهند آمد، اما رفیقان از اهالی کوفه اند وابدال از اهل شام».(495)
الفتن 1 /390 از تیمی از آن حضرت: «دین چنان متروک می شود که کسی لا إله إلا الله نگوید، - برخی راویان گویند که حضرت فرمود: چنان که کسی نام خدا را بر زبان نبرد -، لیکن بزرگ دین بر حق استوار می ماند، وآن هنگام خدا قومی را که به مانند پاره های ابر پاییزی [پراکنده] بودند - ومن نام امیر ومحل توقّف مرکب هایشان را می دانم - برمی انگیزد».(496)
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة 19 /104 پس از نقل روایتی مشابه از حضرت امیر (علیه السلام) می نویسد: «این خبر از پیشگویی های امام (علیه السلام) است، ودر آن از مهدی که به اعتقاد ما در آخر الزمان به وجود می آید سخن گفته اند...
اگر کسی بگوید: این روایت باور امامیه را - به اینکه مهدی هراسان ومخفی است ودر زمین سیر می کند، ودر آخر الزمان ظهور می نماید وحکومتی پایدار خواهد داشت - تقویت می کند، در پاسخش می گوییم: به اعتقاد ما بعید نیست دولت امام مهدی که در آخر الزمان ظاهر می شود به خاطر مصلحتی که خدا می داند در ابتدا مضطرب ونابسامان باشد، وبعداً انتظام یابد واستوار گردد».
یاران امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امت شمرده شده در قرآن:
تفسیر قمی 1 /323 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند:«وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیقُولُنَّ مَا یحْبِسُهُ،(497)و اگر عذابشان را تا امّتی شمرده شده به تأخیر اندازیم می گویند: چه چیز مانع آن شده است؛ امّت شمرده شده یاران قائم - سیصد وبیش از ده نفر - هستند».
تفسیر عیاشی 2 /57 از امام باقر (علیه السلام): «به خدا قسم که سیصد وبیش از ده مرد یار قائم (علیه السلام) امّت شمرده شده اند که خداوند می فرماید: وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ، آنان که به مانند پاره های ابر پاییزی بودند طیّ یک زمان برای آن حضرت گرد هم می آیند».
تفسیر قمی 2 /205 از آن حضرت در تفسیر همین آیه روایت می کند: «به خدا سوگند آنان اصحاب قائم هستند که در یک زمان برای او گرد می آیند. پس چون به بیداء آید لشکر سفیانی برای مقابله می آید وخداوند زمین را فرمان می دهد که گام های آنان را بگیرد، واین سخن خداست: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب،(498)و ای کاش می دیدی هنگامی را که آنان وحشت زده اند، پس گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند؛ یعنی به وسیله ی قائم آل محمد (علیهم السلام) [گرفتار وهلاک شده اند].
وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ.... وَحِیلَ بَینَهُمْ وَبَینَ مَا یشْتَهُونَ، وچگونه از جایی دور، دست یافتن [به ایمان] برای آنان میسّر است؟... ومیان آنان وآنچه می خواستند حایل قرار می گیرد؛ [آنچه می خواستند آن است] که عذاب نشوند.
کمَا فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ، همان گونه که از پیشتر با امثال ایشان چنین شد؛ مقصود تکذیب کنندگانی هستند که پیش از اینان بودند وهلاک شدند.
إِنَّهُمْ کانُوا فِی شَک مُرِیبٍ، آنها [نیز] در شکّی سخت بودند».
غیبت نعمانی /241 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛ عذاب خروج قائم (علیه السلام) است وامّت شمرده شده به تعداد اهل بدرند».(499)
آنان شیعیان کسانی هستند که خداوند به آنان وعده ی خلافت واستقرار در زمین را داده است:
کافی 1 /193 از عبد الله بن سنان می آورد: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه سؤال کردم: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ،(500) خدا به کسانی از شما که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در زمین جانشین قرار دهد همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین قرار داد، ایشان در پاسخ فرمودند: آنان ائمه اند».
تأویل الآیات 1 /368 از آن حضرت چنین نقل می کند: «این آیه در مورد علی بن ابی طالب وامامان از نسل او نازل شد، ومقصود از آن ظهور قائم (علیه السلام) است».
کفایة الاثر /56 از جابر بن عبد الله روایت می کند: «جندب بن جناده ی یهودی از خیبر آمد وبه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ای محمد! بگو خدا چه چیزی ندارد؟ چه چیزی نزد او نیست؟ وچه چیزی را نمی داند؟ ایشان فرمودند: آنچه که خدا ندارد شریک است، آنچه نزد او نیست ظلم بر بندگان است، وآنچه او نمی داند اعتقاد شما یهودیان است که عزیر را پسر خدا می دانید وحال آنکه او برای خود فرزندی نمی داند.
در این هنگام جندب گفت: شهادت می دهم که خدایی غیر از الله نیست وشما به حق رسول او هستید. دیشب در خواب موسی بن عمران (علیه السلام) را دیدم که به من فرمود: ای جندب! بر دست محمد اسلام آر وبه جانشینان پس از او متمسّک باش. اسلام را خداوند روزی من کرد، حال درباره ی جانشینان خود برایم بگویید تا به آنان تمسّک جویم.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: ای جندب! جانشینان من پس از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیل هستند. جندب گفت: یا رسول الله! در تورات آمده که آنان دوازده تن بودند. ایشان فرمودند: آری، امامان بعد از من نیز دوازده نفرند، او عرضه داشت: ای رسول خدا! آیا همه در یک زمانند؟ فرمودند: نه، بلکه یکی پس از دیگری، وتو تنها سه تن از آنان را درک خواهی نمود.
جندب گفت: آنان را برایم نام ببرید، حضرت فرمودند: تو پس از من سرور اوصیاء، وارث پیامبران وپدر امامان علی بن ابی طالب، بعد از او پسرش حسن وپس از او هم حسین را درک خواهی کرد، پس بعد از من به آنها متمسّک باش ونادانی جاهلان تو را فریب ندهد. هنگامی که ولادت پسر حسین، علی بن الحسین فرا رسد خداوند تو را از دنیا خواهد برد، وآخرین توشه ی تو از دنیا مقداری شیر است.
جندب عرض کرد: ای پیامبر خدا! در تورات چنین دیده ام: الیا یقطوا شبرا وشبیرا، ولی اسامی آنان را نمی دانم، جانشینان پس از حسین چند نفرند ونامشان چیست؟ فرمودند: نه تن از نسل حسین که مهدی از آنهاست، هنگامی که مدّت [امامت] حسین به پایان رسد، پسرش علی که زین العابدین لقب اوست عهده دار آن خواهد شد، با سپری شدن مدّت او پسرش محمد که باقر خوانده می شود آن را بر عهده خواهد گرفت، با اتمام دوران او پسرش جعفر که صادق نامیده می شود، بعد از او پسرش موسی که او را کاظم گویند، چون مدّت او به پایان رسد، پسرش علی که رضا خوانده می شود، سپس پسرش محمد که زکی نامیده می شود، آنگاه پسر اوکه علی نام دارد ونقی گفته می شود، بعد پسرش حسن که امین نامیده می شود آن را عهده دار خواهند شد، پس از آن امام آنها غائب خواهد شد.
جندب گفت: یا رسول الله! حسن است که غیبت می کند؟ ایشان فرمودند: نه، بلکه پسر او حجّت. گفت: نام او چیست؟ فرمودند: نامش برده نشود تا آنکه خدا او را آشکار سازد.
عرضه داشت: سخن از ایشان در تورات آمده است وموسی بن عمران ما را به شما وجانشینانی که پس از شما واز نسل شما هستند بشارت داده است.
آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را تلاوت فرمودند: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً، خدا به کسانی از شما که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در زمین جانشین قرار دهد همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین قرار داد، وآن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، وبیمشان را به ایمنی مبدّل گرداند.
جندب گفت: ای رسول خدا! بیم ایشان از چیست؟ فرمودند: ای جندب! در زمان هریک از ایشان سلطانی است که بر آنان غالب می شود وآنها را می آزارد، هنگامی که خداوند خروج قائم ما را سرعت بخشد او زمین را همان سان که از ظلم وستم پر شده از داد وعدل خواهد آکند.
در ادامه فرمودند: خوشا به حال شکیبایانِ در غیبت او، خوشا به حال پرهیزکارانی که در راه آنان هستند، خدا آنان را در کتابش چنین وصف کرده است: الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ،(501) کسانی که به غیب ایمان می آورند.
و نیز فرموده: أُولَئِک حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُون،(502) اینانند حزب خدا، آری، حزب خداست که رستگارانند».(503)
احادیث دیگری نیز در فصل آیات خواهد آمد.
صالحانی که خداوند وعده داده زمین را به ارث خواهند برد:
تأویل الآیات 1 /332: «امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ی: وَلَقَدْ کتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الأرض یرِثُهَا عِبَادِی الصَّالِحُونَ،(504)و در حقیقت، در زبور پس از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ی ما به ارث خواهند برد، فرمودند: تمام کتاب ها ذکر هستند و[اینکه خدا فرموده:] زمین را بندگان شایسته ی ما به ارث خواهند برد، مقصود قائم (علیه السلام) واصحاب اوست».(505)
تفسیر قمی 2 /126: «در تفسیر آیه ی: وَلَقَدْ آتَینَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً یا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ،(506)و به راستی داود را از جانب خویش مزیتی عطا کردیم، [وگفتیم:] ای کوه ها، با او همصدا شوید، وای پرندگان [هماهنگی کنید]، وآهن را برای او نرم گردانیدیم، آمده است: داود وسلیمان [از جانب خدا] آیاتی عطا شدند که به هیچ یک از پیامبران داده نشد؛ خداوند سخن پرندگان را به آنها آموخت، آهن ومس را برایشان بدون آتش نرم کرد، کوه ها با داود تسبیح می گفتند، وزبور را بر او فرو فرستاد، که توحید، تمجید، دعا، اخبار رسول خدا وامیر المؤمنین (علیهما السلام)، امامان از نسل ایشان (علیهم السلام)، اخبار رجعت وقائم (علیه السلام) در آن بود، ودلیل آن سخن خداوند است: وَلَقَدْ کتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الأرض یرِثُهَا عِبَادِی الصَّالِحُونَ».
آیه ی: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ... بشارتی برای آنهاست:
تفسیر عیاشی 1 /326 از سلیمان بن هارون نقل می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: برخی از عجلیه(507) بر این باورند که شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد عبد الله بن حسن است، ایشان فرمودند: به خدا قسم نه او ونه پدرش آن را [حتی] با یک چشمشان ندیده اند، مگر آنکه پدرش آن را در حضور امام حسین (علیه السلام) دیده باشد. آن شمشیر برای صاحب امر [امامت] محفوظ است وذخیره شده، پس دیگر به این سو وآن سو نرو، زیرا به خدا سوگند حق واضح است.
به خدا قسم اگر اهل آسمان وزمین گرد هم آمده بر آن شوند که این امر را از جایگاهی که خدا در آن قرار داده برگردانند، نخواهند توانست، واگر همه ی مردم به کفر در آیند واحدی [بر ایمان] باقی نماند، خداوند برای این منصب کسی را خواهد آورد که شایستگی آن را داشته باشد.
در ادامه فرمودند: آیا سخن خدا را نمی شنوی: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَلا یخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِک فَضْلُ اللهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ،(508) ای کسانی که ایمان آورده اید، هر کس از شما از دین خود برگردد، پس خدا گروهی [دیگر] را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد وآنان او را دوست می دارند. [اینان] با مؤمنان فروتن، [و] بر کافران سرفرازند. در راه خدا جهاد می کنند واز سرزنش هیچ ملامتگری نمی هراسند. این فضل خداست. آن را به هر که بخواهد می دهد، وخدا گشایشگر داناست.
در آیه ی دیگر می فرماید: فَإِنْ یکفُرْ بِهَا هَؤُلاءِ فَقَدْ وَکلْنَا بِهَا قَوْماً لَیسُوا بِهَا بِکافِرِینَ،(509)و اگر اینان بدان کفر ورزند، بی گمان گروهی را بر آن می گماریم که بدان کافر نباشند.
[امام (علیه السلام) فرمودند:] اهل این دو آیه یکی هستند».(510)
تفسیر علی بن ابراهیم (رحمه الله) 1 /170: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ؛ خطاب با آن دسته از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است که حقّ خاندان ایشان را غصب کردند واز دین خدا بازگشتند.
فَسَوْفَ یأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ؛ در شأن قائم (علیه السلام) ویارانش نازل شد، [همان کسانی که] یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَلا یخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ».
آنان، تکیه گاه استوار امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
تفسیر عیاشی 2 /156 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «در مورد آیه ی: قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَی رُکنٍ شَدِیدٍ،(511)[لوط] گفت: کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم، فرمودند: مقصود از قدرت، قائم (علیه السلام) است وتکیه گاه استوار سیصد وسیزده یار ایشان».(512)
کمال الدین 2 /673 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «این سخن جناب لوط با قومش: لَوْ أَنَّ لِی بِکمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَی رُکنٍ شَدِیدٍ، تنها، تمنّا وآرزوی آن است که کاش توان قائم (علیه السلام) را داشت، وتنها صولت واقتدار یاران آن حضرت را یاد نمود که هریک از آنان توان چهل مرد، وقلبی سخت تر از پاره های آهن خواهد داشت. آنها اگر از کنار کوه های آهنین عبور کنند آن را از بیخ می کنند، وشمشیرهایشان را تا زمانی که خداوند عزوجل رضایت دهد در نیام نخواهند کرد».(513)
مظلومانی که خداوند اذن نبرد به آنان داده:
غیبت نعمانی /241 از امام صادق (علیه السلام): «ایشان درباره ی آیه ی: أُذِنَ لِلَّذِینَ یقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ،(514) به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت [جهاد] داده شده، چرا که مورد ظلم قرار گرفته اند، والبته خدا بر پیروزی آنان سخت تواناست، فرمودند: این آیه در مورد قائم (علیه السلام) ویاران اوست».(515)
وعده داده شدگان به نصر:
تفسیر قمی 2 /14: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لأَنْفُسِکمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ،(516) اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید، واگر بدی کنید به خود [بد نموده اید]، وچون تهدید آخر فرا رسد؛ مقصود قائم (علیه السلام) ویاران اوست».(517)
کافی 8 /255: «امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه: وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَاناً فَلَا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً،(518) وهرکس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده ایم، پس [او] نباید در قتل زیاده روی کند، زیرا او یاری شده است، فرمودند: این، در مورد حسین (علیه السلام) فرود آمد. اگر ولیّ او در ازای [خون] او اهل زمین را بکشد، زیاده روی نکرده است».
آنان کسانی هستند که پس از مظلوم واقع شدن انتقام می گیرند:
تفسیر فرات /150 از امام باقر (علیه السلام): «ایشان درباره ی این آیه: وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ،(519) کسانی که پس از ستمی که بر آنها رفته باشد انتقام می گیرند، فرمودند: قائم ویارانش.
خداوند می فرماید: فَأُولَئِک مَا عَلَیهِمْ مِنْ سَبِیلٍ، راه [سرزنشی] بر آنان نیست؛ زمانی که قائم قیام کند واز بنی امیه، تکذیب کنندگان ونواصب انتقام بگیرد، واین همان فرموده ی خداست: إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یظْلِمُونَ النَّاسَ وَیبْغُونَ فِی الأرض بِغَیرِ الْحَقِّ، [راه] ملامت تنها بر کسانی است که به مردم ستم وبه ناحق در روی زمین سرکشی می کنند».(520)
تیزبینان:
مناقب ابن شهر آشوب 4 /284: «امیر المؤمنین (علیه السلام) در مورد آیه ی: إِنَّ فِی ذَلِک لآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ. وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ،(521)به یقین، در این [کیفر قوم لوط] برای تیزبینان عبرتهاست. و[آثار] آن [شهر هنوز] بر سر راهی برجاست، فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تیزبین بود، امامان از نسل من تا روز قیامت نیز تیزبینانند. وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ؛ این راه وصیّ بعد از پیامبر است».
ارشاد /365 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که قائم آل محمد (علیهم السلام) قیام کند، مانند داود (علیه السلام) وبدون شاهد طلبیدن میان مردم حکم خواهد کرد، بدان صورت که خداوند متعال به او الهام کرده واو به علم خود حکم می نماید وهر قومی را از آنچه مخفی داشته اند آگاه خواهد ساخت. او دوست را از دشمن با تیزبینی می شناسد، خدای سبحان می فرماید: إِنَّ فِی ذَلِک لآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ. وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ».(522)
کمال الدین 2 /671 از امام صادق (علیه السلام): «چون قائم قیام نماید هریک از بندگان خدا را که در مقابل او بایستد خواهد شناخت که صالح است یا بدکار، زیرا در او نشانه ای برای هوشیاران است که در راهی برجاست».
منتخب الانوار /195 از امام باقر (علیه السلام): «گویا قائم (علیه السلام) ویارانش را در نجف می بینم که گویا بر روی سرهایشان پرنده نشسته است، توشه هایشان به پایان رسیده، لباس هایشان مندرس شده وکمان هایشان را بر شانه ها انداخته اند، وسجده بر پیشانیشان اثر گذارده است. آنان شیران روز وراهبان شب هستند. قلب هایشان گویا پاره های آهن است. هرمرد از آنان نیروی چهل مرد را خواهد داشت وامامشان تیزبینی به آنان عطا خواهد کرد. آنان تنها کافران ومنافقان را می کشند، زیرا خداوند در کتابش آنان را چنین وصف فرموده است: إِنَّ فِی ذَلِک لآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ».
بصائر الدرجات /356 از معاویه دُهنی: «امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه: یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ فَیؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَالأَقْدَام،(523) تبهکاران از سیمایشان شناخته می شوند واز پیشانی وپایشان بگیرند، فرمودند: ای معاویه! اینان [سنیان] در مورد این آیه چه می گویند؟ گفتم: می پندارند خداوند روز قیامت تبهکاران را از سیمایشان می شناسد، وفرمان می دهد آنان را از پیشانی وپایشان بگیرند ودر آتش بیافکنند.
امام (علیه السلام) فرمودند: چگونه می شود که جبّار تبارک وتعالی محتاج شناخت خلقی باشد که آنان را ایجاد کرده است؟ من عرض کردم: فدایت شوم، پس مقصود چیست؟ فرمودند: هنگامی که قائم ما قیام کند خداوند به او سیما خواهد داد، پس فرمان می دهد تا کافر را از پیشانی وپا بگیرند وآنگاه با شمشیر به سختی بر او کوفته می شود».
ابدال شام ونجیبان مصر وعراق در میان آنان:
امالی شیخ مفید /30 از محمد بن سوید اشعری نقل می کند: «من وفطر بن خلیفه نزد امام صادق (علیه السلام) رفتیم وایشان برای ما خرما آوردند واز آن خوردیم، خود نیز دانه هایی تناول کردند، آنگاه به فطر فرمودند: حدیثی را که از ابو طفیل در مورد ابدال برایم نقل نمودی بازگو.
فطر گفت: از ابو طفیل شنیدم که گفت: از امیر المؤمنین (علیه السلام) شنیدم: ابدال از اهالی شام، ونجیبان از اهالی کوفه اند وخداوند آنان را در بدترین روزی که در انتظار دشمنان ماست گرد می آورد.
پس امام جعفرصادق (علیه السلام) فرمودند: خدا شما را رحمت کند، بلا تنها از آغاز می شود، آنگاه به سراغ شما می آید، وآرامش نیز چنین است، خدا رحمت کند کسی را که ما را نزد مردم محبوب کند وکراهت آنان را برای ما جلب ننماید».
غیبت شیخ طوسی /284 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «سیصد وچند نفر به تعداد اهل بدر بین رکن ومقام با قائم بیعت می کنند؛ نجیبان که اهل مصرند، ابدال که اهل شام هستند واخیار که اهل عراقند در میان آنها هستند. پس ایشان آن مقدار که خداوند بخواهد خواهد ماند».(524)
تهذیب ابن عساکر 1 /62 از حضرت علی (علیه السلام) روایت می کنند: «قبة الاسلام در کوفه است، [محل] هجرت مدینه، نجیبان در مصرند، وابدال که اندک هستند در شام».
تهذیب تاریخ دمشق 1 /63 می نویسد: «ابدال از شام، نجیبان از مصر واخیار از اهالی عراق هستند. ابو طفیل گوید: حضرت امیر (علیه السلام) خطبه خواندند واز خوارج سخن به میان آوردند، مردی برخاست واهل شام را لعنت کرد، ایشان فرمود: وای بر تو نفرین عمومی نکن، اگر لعن می کنی فلانی وپیروانش را لعنت کن، زیرا ابدال ونجیبان اهل شام هستند».
پنجاه زن در میان اصحاب آن حضرت:
درباره ی حضور برخی زنان در میان یاران ایشان دو روایت داریم، یکی در دلائل الامامة /259 از مفضل بن عمر: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که سیزده زن همراه قائم (علیه السلام) خواهند بود، گفتم: کارشان چیست؟ فرمودند: مجروحان را مداوا وبه بیماران رسیدگی می کنند، همان گونه که با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند.
عرض کردم: آنان را نام برید، فرمودند: قنواء بنت رشید، ام ایمن، حبابه ی والبیه، سمیه مادر عمار بن یاسر، زبیده، ام خالد احمسیه، ام سعید حنفیه، صبانه ی ماشطه وام خالد جهنیه».(525)
این روایت نه زن را یاد می کند که زنده می شوند وازقبرها بیرون می آیند تا به مداوای مجروحان بپردازند، البته در آن نیامده که اینان وزیران امام مهدی (علیه السلام) هستند.
تفسیر عیاشی 1 /65 از جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام) روایتی مفصّل وبا اهمیت می آورد ودر آن تصریح شده که پنجاه زن از خواص یاران آن حضرت هستند، این حدیث سخن از حرکت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از مدینه تا به مکه، آغاز ظهور مقدّس، سخنرانی در مسجد الحرام وحرکت به مدینه وشام وعراق را در خود گنجانده است:
«ای جابر! در خانه ات بنشین وهیچ تحرّکی از خود نشان نده تا زمانی که نشانه هایی که برایت می گویم در طول یک سال ببینی، وبنگری منادیی در دمشق ندا می کند، زمین در یکی از مناطق آن فرو می رود وقطعه ای از مسجد آن سقوط می کند.
هنگامی که دیدی ترکان از آن عبور کردند ودر جزیره فرود آمدند، رومیان آمدند وو در رمله وارد شدند، آن سال، سال اختلاف در تمامی سرزمین های اعراب است. اهل شام در آن زمان اختلاف می کنند وبه سه پرچم [وگروه] تقسیم می شوند؛ اصهب(526)، ابقع(527) وسفیانی.
مُضر همراه بنی ذنب الحمار خواهند بود، و[بنی] کلب که دایی های سفیانی هستند با او. او وهمراهانش بر بنی ذنب الحمار غالب شده آنان را به طوری که سابقه نداشته خواهند کشت. مردی از بنی ذنب الحمار به دمشق می آید وخود وهمراهانش به طوری بی سابقه به قتل خواهند رسید. این آیه ایست که خداوند می فرماید: فَاخْتَلَفَ الأَحْزَابُ مِنْ بَینِهِمْ فَوَیلٌ لِلَّذِینَ کفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یوْمٍ عَظِیمٍ،(528) گروه ها با هم اختلاف کردند، پس وای بر کافران به هنگام حضور در آن روز بزرگ.
سفیانی وهمراهانش می آیند وتنها مقصودشان خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وشیعیان آنهاست. او لشکری به کوفه می فرستد ومردمانی از شیعیان آل محمد را می کشد وبه دار می آویزد. پرچمی از خراسان رو می کند وبر ساحل دجله فرود می آید. مردی ضعیف از مَوالی با پیروانش خروج می کند ودر پشت کوفه به هلاکت می رسند. سفیانی لشکری را به مدینه گسیل می دارد وآنان مردی را در آنجا می کشند، ومهدی ومنصور از آنجا می گریزند. آنها کوچک وبزرگ خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را می گیرند واسیر می کنند. لشکر به دنبال آن دو [مهدی ومنصور، از مدینه] بیرون می رود، ومهدی به مانند موسی هراسان ونگران می رود تا آنکه وارد مکه می شود.
لشکر سفیانی می آیند تا به بیداء می رسند، آنها که لشکر هملات هستند در زمین فرو می روند وتنها خبر رسان آنها جان سالم به در می برد.
قائم بین رکن ومقام می ایستد، نماز می گزارد وبر می گردد - در حالی که وزیرش به همراه اوست - ومی فرماید: ای مردم! ما بر [مقابله با] کسانی که به ما ستم نمودند وحقّ ما را ربودند از خداوند یاری می طلبیم.
هرکسی که درباره ی خدا با ما گفتگو کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به خدا هستم.
هرکه در مورد آدم با ما بحث کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به آدم هستم.
هر آنکه در مورد نوح با ما به احتجاج پردازد، [بداند که] من نزدیکترین کس به نوحم.
هر کسی درباره ی ابراهیم با ما به گفتگو بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین فرد به ابراهیم هستم.
هرکه در مورد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با ما بحث نماید، [بداند که] من نزدیکترین کس به ایشانم.
هر آن کس که درباره ی پیامبران با ما به احتجاج بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین کس به آنها هستم.
و هرکسی درباره ی کتاب خدا با ما گفتگو کند، [بداند که] من نزدیکترین شخص به کتاب خدا هستم.
ما وهر مسلمانی که امروز هست گواهی می دهیم که بر ما ستم وتعدّی شد وطرد شدیم، از دیار، اموال وخانواده هایمان بیرون رانده ومقهور شدیم، بدانید ما امروز از خداوند وهر مسلمانی یاری می طلبیم.
به خدا قسم سیصد وبیش از ده مرد که پنجاه زن در میان آنهایند(529) حاضر می شوند. آنان به مانند پاره های ابر پاییزی یکی پس از دیگری وبدون قرار قبلی در مکه حضور یافته گرد می آیند، واین همان آیه است که خداوند فرموده: أین مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جمیعاً إِنَّ اللهَ عَلَی کلِّ شَيء قَدِیرٌ.
آنگاه مردی از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید: از اینجا بیرون رو که این شهری است که مردمش ستمکارند. سپس آن حضرت وسیصد وبیش از ده تنی که بین رکن ومقام با ایشان بیعت کرده بودند، از مکه خارج می شوند.
ایشان پیمان، پرچم وسلاح پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همراه دارد ووزیرشان نیز با ایشان است. منادی در مکه به نام او - که نام پیامبری است - وفرمان آسمانی او ندا می کند چنان که همه ی اهل زمین می شنوند. هر شبهه ای که برایتان پیش آید، نسبت به پیمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وپرچم وسلاح ایشان وانسان پاکی که از نسل حسین (علیه السلام) است دچار شبهه نخواهید شد.
اگر در این هم شبهه برایتان پیش آید، ندای آسمانی به نام او وفرمان [آسمانیِ] او برایتان مشتبه نخواهد بود.
از کسانی که از میان خاندان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) خروج می کنند بپرهیز، چرا که آل محمد وعلی (علیهما السلام) پرچمی دارند ودیگران پرچم هایی، پس در خانه بنشین وبه دنبال هیچ مردی از آنان به راه نیفت، تا زمانی که مردی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) را ببینی که پیمان، پرچم وسلاح پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همراه دارد، زیرا پیمان آن حضرت [بعد از امام حسین (علیه السلام)] به حضرت علی بن الحسین رسید، سپس به حضرت محمد بن علی وخداوند آنچه را که بخواهد انجام می دهد، پس تا همیشه ملازم ایشان باش، واز کسانی که برایت گفتم دوری گزین.
هنگامی که یکی از آنان [خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)] که سیصد وبیش از ده مرد به همراه دارد وپرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با اوست، آهنگ مدینه واز بیداء عبور کند وبگوید: اینجا مکان گروهی است که در زمین فرو رفتند، واین همان آیه است که خداوند می فرماید: أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکرُوا السَّیئَاتِ أَنْ یخْسِفَ اللهُ بِهِمُ الأرض أَوْ یأْتِیهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیثُ لایشْعُرُونَ. أَوْ یأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُمْ بِمُعْجِزِینَ،(530) آیا کسانی که تدبیرهای بد می اندیشند، ایمن شدند از اینکه خدا آنان را در زمین فرو ببرد، یا از جایی که حدس نمی زنند عذاب برایشان بیاید. یا در حال رفت وآمدشان آنان را بگیرد، وکاری از دست آنان برنیاید؟
او چون وارد مدینه شود محمد بن شجری را به شیوه ی یوسف اخراج کند.
آنگاه به کوفه می آید ومدّتی طولانی که خدا می خواهد در آن درنگ می کند تا بر آن غالب آید. سپس به همراه یارانش به عذراء(531) می آید واین در حالی است که مردم بسیاری به او پیوسته اند. سفیانی در آن زمان در رمله به سر می برد. دو لشکر در روز ابدال با یکدیگر برخورد می کنند. مردمی از شیعیان آل محمد که با سفیانی بوده اند [از لشکر او] بیرون می آیند، وگروهی از پیروان سفیانی که با خاندان پیامبر بودند به سفیانی ملحق می گردند، وهرکسی به پرچم خود می پیوندد. امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: آن روز سفیانی ویارانش کشته می شوند به طوری که حتّی خبر رسانی از آنها باقی نمی ماند(532)، وزیانکار کسی است که از غنیمت [بنی] کلب بهره ای نبرد.
آنگاه به کوفه می آید ودر آن منزل می گزیند. تمام برده های مسلمان را خریداری وآزاد می کند، دین تمام بدهکاران را ادا می نماید، حقّ همه ی حق داران را می ستاند، هیچ عبدی را نمی کشد مگر آنکه قیمت آن را به عنوان دیه به صاحبان آن می پردازد، وکسی کشته نمی شود مگر آنکه دینش را ادا می کند وخانواده اش را در عطایا [به دیگران] ملحق می کند، وتا آنجا پیش می رود که زمین را از عدل وداد پر می کند، همان گونه که از ستم وجور وعدوان آکنده شده است.
او وخانواده اش در رحبه [ی کوفه] که منزل نوح (علیه السلام) بوده ومکانی پاک است سکنی می گزینند، مردان خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تنها در مناطقی پاک ساکن می شوند ویا به شهادت می رسند، اینان جانشینانی پاکند».(533)
این حدیث شریف از تفاصیلی مهم از اختلاف در سرزمین های عربی، نزاع اصهب، ابقع وسفیانی بر سر سلطه در دمشق، سیطره ی سفیانی بر سوریه، ارسال لشکر به عراق وحجاز، ظهور وحرکت امام مهدی (علیه السلام) از مکه به عراق ودرگیری ایشان در دمشق حکایت می کند. علاوه بر آنکه تصریح دارد که پنجاه زن در میان وزرای آن حضرت حضور دارند.
بنی ذنب الحمار ومضر یاران سفیانی اند، ولی دچار اختلاف می شوند. اینان کنایه از قریش وهم پیمانان آنها از قبائل مضر هستند، همان کسانی که از اهل بیت (علیهم السلام) منحرفند.
تنها ایرادی که به این حدیث تصوّر می شود آن است که سند آن در تفسیر عیاشی مرسل است، لیکن پاسخ می دهیم که این ضعف به وسیله ی طرق دیگر روایت - از جمله غیبت نعمانی /279- که برخی هم صحیح است جبران می شود.
و اما اینکه در روایت نعمانی سخن از پنجاه زن به میان نیامده است را با تعویض سند واطمینان به صدور می توان حل کرد.
در اینجا سؤالی مطرح می شود: آیا زن می تواند حاکم شود؟ جواب آن است که عموم فقهای مذاهب فتوی به عدم جواز آن می دهند وبه نصوص شرعی استدلال می کنند، وعلّتی که برای آن ذکر می کنند آن است که زن زود تحت تأثیر قرار می گیرد ومنصب قضاوت ووزارت نیازمند توانی بالاتر است.
لیکن با این فتاوی نمی توان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را که از سوی پروردگار راهنمایی می شود الزام نمود.
حضور زنان با ایمان در میان وزرای آن حضرت می فهماند که زن نیز توانایی آن را دارد که از یاران خاص ایشان باشد ودر زمان ایشان حکمران شود.
و این امری است که هیچ زنی در تاریخ مجتمعات ونظام های حکومتی بدان دست نیافته است، لذا این حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که ستم بر زنان را پایان می دهد وگوهر انسانیّت وی را آشکار می سازد.
آنان در مسجد الحرام تجمّع می کنند:
غیبت نعمانی /313 و314 از ابان بن تغلب: «در مسجد مکه همراه امام صادق (علیه السلام) بودم وایشان دست مرا گرفته بودند، پس فرمودند: ای ابان! خداوند سیصد وسیزده مرد را در این مسجد حاضر خواهد نمود که اهل مکه می دانند هنوز پدران واجدادشان به وجود نیامده اند.(534) آنها شمشیرهایی دارند که بر هریک نام شخص، پدر واوصاف ونسبش نوشته شده است. آنگاه منادی را فرمان می دهد وندا می کند: این مهدی است که به مانند داود وسلیمان حکم می کند وشاهدی نمی طلبد».
همان /316 از علی بن ابی حمزه از امام صادق (علیه السلام): «جوانان شیعه بر پشت بام هایشان خفته اند که یکباره ودر یک شب بدون وعده ی قبلی نزد صاحب خود می آیند وصبح در مکه خواهند بود».
بصائر الدرجات /311 از ابان بن تغلب: «امام جعفرصادق (علیه السلام) فرمودند: از این مسجدتان - یعنی مکه - سیصد وسیزده تن خواهند آمد که اهل مکه می دانند پدران واجدادشان آنها را به دنیا نیاورده اند. آنان شمشیرهایی دارند که بر هریک کلمه ای نوشته شده که هزار کلمه [دیگر] را آشکار می کند.
باد فرستاده می شود ودر تمام سرزمین ها ندا می کند: این مهدی است، این مهدی است، به مانند آل داود حکم می کند وشاهد نمی طلبد».
همان /244 از آن حضرت روایت می کند: «هنگامی که قائم (علیه السلام) قیام نماید، شمشیرهای جنگ فرود می آید وبر روی هریک نام شخص وپدرش نگاشته شده است».
نگارنده: فرود آمدن شمشیر ممکن است کنایه ای رمزی برای یاران امام (علیه السلام) وبه معنای توان واذن الهی برای نبرد باشد، همان گونه که ممکن است حقیقتاً ابزاری جنگی باشد.
بین رکن ومقام با آن حضرت بیعت می کنند:
تفسیر عیاشی 2 /56 از عبد الاعلی حلبی از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «صاحب این امر در برخی از این نواحی - وبه ناحیه ی ذی طوی [که از نواحی مکه است] اشاره کردند - غائب خواهد شد. دو شب پیش از خروج، خادمی که در حضور ایشان است بعضی از یاران آن حضرت را ملاقات می کند ومی گوید: شما در اینجا چند نفرید؟ آنان گویند: نزدیک به چهل نفر، او می گوید: اگر صاحبتان را ببینید چه می کنید؟ می گویند: به خدا قسم اگر کوه ها ما را پناه دهند او را با خود پناه خواهیم داد.
شب بعد هم می آید ومی گوید: ده تن از بزرگسالان وخوبانتان را نشان دهید، آنان نشان می دهند واو آنان را نزد صاحبشان می برد. ایشان هم شب بعد را موعد قرار می دهد.
در این هنگام امام باقر (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند گویا او را می بینم که به حجر تکیه داده وخدا را به حق خود سوگند می دهد، وبعد می گوید: ای مردم! هرکسی که درباره ی خدا با من گفتگو کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به خدا هستم.
هرکه در مورد آدم با من بحث کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به آدم هستم.
ای مردم! هر آنکه در مورد نوح با من به احتجاج پردازد، [بداند که] من نزدیکترین کس به نوحم.
ای مردم! هر کسی درباره ی ابراهیم با من به گفتگو بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین فرد به ابراهیم هستم.
ای مردم! هرکه در مورد موسی با من احتجاج کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به اویم.
ای مردم! هر آنکه درباره ی عیسی با من گفتگو کند، [بداند که] من نزدیکترین شخص به عیسایم.
ای مردم! هرکه در مورد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با من بحث نماید، [بداند که] من نزدیکترین کس به ایشانم.
ای مردم! هرکسی درباره ی کتاب خدا با من گفتگو کند، [بداند که] من نزدیکترین شخص به کتاب خدا هستم. آنگاه به مقام می رود ودو رکعت نماز گزارده خداوند را به حقّ خود سوگند می دهد.
به خدا قسم او مضطر در کتاب خداست آنجا که می فرماید: أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ وَیجْعَلُکمْ خُلَفَاءَ الأرض،(535)یا [کیست] آن کس که درمانده را - چون وی را بخواند - اجابت می کند، وگرفتاری را برطرف می گرداند، وشما را جانشینان زمین قرار می دهد؟
جبرئیل در کنار ناودان به صورت پرنده ای سفید، اوّلین مخلوقی است که با وی بیعت می کند، و[بعد] آن سیصد وبیش از ده مرد بیعت می کنند.
هریک در راه باشد همان وقت می رسد، وهرکسی که در راه نباشد از بسترش ناپدید می گردد، وبه خدا سوگند این همان سخن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است: ناپدید شدگان از بسترهایشان، وهمان فرموده ی خداوند است: فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَاتِ أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً،(536)پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید، هر کجا که باشید، خداوند همگی شما را می آورد؛ [اینان] سیصد وبیش از ده مرد اصحاب قائم هستند.
و در ادامه فرمودند: به خدا سوگند آنان امّت شمرده شده اند که خدا در کتابش فرموده: وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ،(537)و اگر عذابشان را تا امّتی شمرده شده به تأخیر اندازیم؛ آنان در یک ساعت به مانند پاره های ابر پاییزی گرد هم می آیند.
آن حضرت صبح در مکه مردم را به کتاب خدا وسنت پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت می کند وافراد کمی اجابت می کنند. آنگاه خود می رود وکسی را در مکه می گمارد، ولی خبر می رسد که او را کشته اند.
پس خود به آنجا باز می گردد وجنگجویان را می کشد، ونه بیشتر - یعنی کسی را به اسارت نمی گیرد -.
سپس می آید ومردم را به کتاب خدا وسنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام) وبیزاری جستن از دشمنان او - بدون آنکه نام کسی را ببرد - فرا می خواند.
به بیداء که می رسد لشکر سفیانی به مقابله می آید. پس خداوند زمین را فرمان می دهد واز زیر قدم هایشان آنها را می گیرد واین همان سخن خداست: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب،(538) وای کاش می دیدی هنگامی را که آنان وحشت زده اند، پس گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند، وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ، وگفتند: به او ایمان آوردیم؛ مقصود آن است که به قائم آل محمد ایمان آوردند، وَقَدْ کفَرُوا بِه، وحال آنکه به او کافر شده بودند؛ یعنی به قائم آل محمد، تا آخر سوره.
از آنها تنها دو نفر باقی می مانند که از [قبیله ی] مرادند ووتر ووتیر نامیده می شوند. صورتشان به پشت برگشته وبه عقب عقب راه می روند وآنچه را که بر سر رفیقانشان آمده است به مردم می گویند.
سپس آن حضرت به مدینه می روند. قریشیان خود را از ایشان مخفی می کنند، واین همان فرموده ی علی بن ابی طالب (علیه السلام) است: به خدا قسم قریش آرزو می کند که ای کاش تمام دارائی خود وهر آنچه خورشید بر آن تابیده وغروب کرده را می داد ومن به اندازه ی زمان کشتن شتری نزد آنها بودم.
آنگاه کاری انجام می دهد که قریشیان می گویند: ما را به نبرد این طاغوت ببرید، به خدا قسم اگر محمدی بود چنین کاری نمی کرد، اگر علوی بود چنین نمی کرد، اگر فاطمی بود این کار را انجام نمی داد. پس خداوند کتف های آنها را در اختیار او قرار می دهد [واو را بر آنها مسلّط می گرداند]، وجنگجویان را کشته فرزندان را اسیر خواهد کرد.
سپس می رود ودر شقره(539) فرود می آید. پس خبر می رسد که عامل آن حضرت را به قتل رسانده اند وایشان می آید وچنان می کشد که کشتار حرّه در مقابل آن چیزی نیست.
سپس می آید ومردم را به کتاب خدا، سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، ولایت حضرت امیر (علیه السلام) وبیزاری جستن از دشمنانش دعوت می کند. چون به ثعلبیه(540) می رسد، مردی از نسل پدرش [از بنی هاشم] که پس از آن حضرت یکی از نیرومندترین ترین وقوی دلترین مردم است صدا می زند: ای فلان! چه می کنی؟ به خدا که تو مردم را به مانند چارپایان از خود می رانی! آیا این پیمانی از رسول خداست یا چیز دیگری؟
پس شخصی که بیعت حضرت را از مردم می گیرد می گوید: به خدا سوگند یا ساکت می شوی، یا آنچه را که دیدگانت در آن است می زنم.
قائم (علیه السلام) می فرماید: ای فلان! سکوت اختیار کن، آری به خدا سوگند عهدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دارم. ای فلان! آن محفظه را بیاور، او هم می آورد وحضرت عهد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را می خواند، آن مرد می گوید: خدا مرا فدایت کند، سرت را بیاور تا بوسه زنم، ایشان هم چنین می کند واو میان دو دیده ی امام (علیه السلام) را بوسه می دهد، آنگاه می گوید: بیعت ما را دوباره بگیر، وایشان چنین می کند.
امام باقر (علیه السلام) در ادامه فرمودند: گویا آنها را می بینم که سیصد وبیش از ده مردند واز نجف کوفه بالا می روند. گویا دل هایشان پاره های آهن است. جبرئیل سمت راست ومیکائیل سمت چپ حضرت هستند. رعب یک ماه جلو ویک ماه پشت سر ایشان حرکت می کند. خداوند با پنج هزار فرشته ی نشانه دار او را یاری می رساند. وقتی که از نجف بالا می رود به یارانش می فرماید: امشب را به عبادت بگذرانید، وآنان شب را سپری می کنند در حالی که برخی در رکوع وبرخی در سجده اند وبه درگاه خدا تضرّع می کنند. چون صبح می شود می فرماید: از راه نخیله برویم. [امام باقر (علیه السلام) در ادامه فرمودند:] وبر کوفه خندقی خواهد بود.
گفتم: خندق؟ فرمودند: آری به خدا. تا آنکه به مسجد ابراهیم (علیه السلام) در نخیله می رسد ودو رکعت نماز در آنجا می گزارد. سپس مرجئه وغیر آنان از لشکریان سفیانی که در کوفه هستند به مصاف ایشان می آیند. ایشان به اصحاب می فرماید: وانمود به فرار کنید، وبعد می فرماید: بر ایشان حمله برید.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند هیچ خبر رسانی از آنها از خندق عبور نمی کند.
سپس حضرت وارد کوفه می شود وهیچ مؤمنی نمی ماند مگر آنکه آنجا خواهد بود ویا اشتیاق آنجا را خواهد داشت، واین همان سخن امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
در ادامه به اصحاب می فرماید: به سوی این طغیان پیشه [سفیانی] بروید، واو را به کتاب خدا وسنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت می کند، او هم تسلیم می شود وبیعت می کند. [بنی] کلب که دایی های او هستند به او می گویند: ای فلان! چه کردی؟ به خدا قسم ما هرگز با تو بر این امر بیعت نمی کنیم، سفیانی می گوید: چه کنم؟ می گویند: بیعتت را پس بگیر، او هم چنین می کند، قائم (علیه السلام) به او می فرماید: مراقب باش که من حجّت را بر تو تمام نمودم وبا تو خواهم جنگید. صبح که می شود با آنها می جنگد، وخداوند کتف های آنان را در اختیار او قرار می دهد. او سفیانی را اسیر می کند ومی برد وبا دست خود ذبح می کند.
سپس لشکری اسب سوار را به روم اعزام می کند تا ما بقی بنی امیه را حاضر کنند. آنها به روم که می رسند می گویند: اهل ملّت ودین ما را به ما بسپارید، ولی آنان ابا می کنند ومی گویند: به خدا چنین نخواهیم کرد. آن گروه می گویند: به خدا اگر امام فرمان دهد با شما نبرد خواهیم نمود. پس رومیان نزد حاکمشان رفته جریان را می گویند. او می گوید: بروید وآنها را در اختیار اینان قرار دهید که قدرت عظیمی دارند، واین سخن خداست: فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یرْکضُونَ. لا تَرْکضُوا وَارْجِعُوا إِلَی مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکنِکمْ لَعَلَّکمْ تُسْأَلُونَ،(541)پس چون عذاب ما را احساس کردند، بناگاه از آن می گریختند. مگریزید، وبه سوی آنچه در آن متنعّم بودید وسراهایتان بازگردید، باشد که شما مورد پرسش قرار گیرید، حضرت فرمودند: مقصود گنج هایی است که ذخیره می کردید.
قَالُوا یا وَیلَنَا إِنَّا کنَّا ظَالِمِینَ. فَمَا زَالَتْ تِلْک دَعْوَاهُمْ حَتَّی جَعَلْنَاهُمْ حَصِیداً خَامِدِینَ، گفتند: ای وای بر ما، که ما واقعاً ستمگر بودیم. سخنشان پیوسته همین بود، تا آنان را درو شده ی بی جان گردانیدیم؛ [یعنی حتّی] خبر رسانی هم از آنان باقی نمی ماند.
آنگاه به کوفه می آید وسیصد وبیش از ده مرد را به تمام سرزمین ها می فرستد. میان کتف وسینه های آنها را دست می کشد [وآنان را مورد عنایت خود قرار خواهد داد]، پس در دادگری به عجز نمی افتند، وزمینی نخواهد ماند مگر آنکه در آن شهادت به یگانگی وبی شریک بودن خداوند ورسالت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می دهند، واین فرموده ی خداست: وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرض طَوْعاً وَکرْهاً وَإِلَیهِ یرْجَعُونَ،(542)هرکه در آسمان ها وزمین است خواه وناخواه سر به فرمان او نهاده است، وبه سوی او بازگردانیده می شوند.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جزیه می پذیرفت، ولی صاحب این امر قبول نمی کند واین سخن خداست: وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاتَکونَ فِتْنَةٌ وَیکونَ الدِّینُ لله،(543)و با آنان بجنگید تا فتنه ای بر جای نماند ودین یکسره از آنِ خدا گردد.
امام باقر (علیه السلام) در ادامه فرمودند: به خدا می جنگند تا آنکه به یگانگی خداوند اقرار کنند وذرّه ای شرک نورزند.
پیرزنی ضعیف از مشرق به مقصد مغرب می رود واحدی او را نهی نمی کند. خدا بذر را از زمین بیرون می آورد واز آسمان باران فرو می فرستد. مردم خراج خود را بر روی گردن هایشان [نهاده و] نزد آن حضرت می آورند، وخداوند بر شیعیان ما گشایش می دهد، واگر سعادتی که آنان را در می یابد نبود، به ستم می پرداختند.
در حالی که صاحب این امر برخی از احکام را صادر کرده وبرخی از سنّت ها را بیان نموده، گروهی از مسجد به قصد شورش بر ایشان خارج می شوند، ایشان به اصحابش می فرماید: بروید که در محله ی خرما فروشان به آنها می رسید. پس آنان را اسیر کرده نزد امام می آورند وبه فرمان آن حضرت آنها را ذبح می کنند. این ها آخرین کسانی هستند که بر قائم آل محمد (علیهم السلام) خروج می کنند».(544)
امام (علیه السلام) در روز حجّ اکبر، عالمیان را به امامت خویش دعوت می کند:
تفسیر عیاشی 2 /76 از جابر نقل می کند: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی آیه ی: وَأَذَانٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یوْمَ الْحَجِّ الْأَکبَرِ،(545)و اعلامی است از جانب خدا وپیامبرش به مردم در روز حجّ اکبر، فرمودند: [مقصود] خروج قائم است، واعلام، دعوت مردم به خویش است».
تأویل الآیات 2 /478 از ابو خالد کابلی از آن حضرت روایت می کند: «قائم خروج می کند ومی رود تا آنکه به [منطقه ی] مرّ می رسد. به ایشان خبر می دهند که کارگزارشان به قتل رسیده است. ایشان هم می آید وتنها پیکار جویان را به هلاکت می رساند. آنگاه می آید ومردم را دعوت می کند تا آنکه به بیداء می رسد. در این هنگام دو لشکر از سوی سفیانی به مصاف حضرت می آید، وخداوند (عز وجل) زمین را فرمان می دهد تا گام های آنان را بگیرد واین همان فرمایش اوست: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب. وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ، وای کاش می دیدی هنگامی را که آنان وحشت زده اند، پس گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند. وگفتند: به او ایمان آوردیم؛ یعنی به قیام قائم، وَقَدْ کفَرُوا بِه مِنْ قَبْلُ، وپیشتر بدان کافر شده بودند؛ مقصود آن است که به قیام قائم (علیه السلام) کافر شده بودند.
وَیقْذِفُونَ بِالْغَیبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ. وَحِیلَ بَینَهُمْ وَبَینَ مَا یشْتَهُونَ کمَا فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا فِی شَک مُرِیبٍ،(546)و از جایی دور، نادیده تهمت می زدند. ومیان آنان ومیان آنچه [به آرزو] می خواستند حایلی قرار می گیرد همان گونه که از دیرباز با امثال ایشان چنین شد، زیرا آنها [نیز] در تردیدی سخت بودند».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یارانش را بر سراسر عالم حکومت می دهد:
دلائل الامامة /249 از ابان بن تغلب از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «چون قائم ما قیام کند در سرتاسر زمین در هر اقلیمی مردی را می فرستد ومی فرماید: پیمان تو در کف دست توست، به آنچه [در آن] می بینی عمل نما».
غیبت نعمانی /319 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که قائم قیام کند در سرتاسر زمین در هر اقلیمی مردی را می فرستد ومی فرماید: پیمان تو در کف دست توست، پس اگر مطلبی برایت پیش آمد که برایت مفهوم نبود وحکم آن را نمی دانستی، بدان نظر کن وبه آنچه در آن است عمل نما.
ایشان لشکری را به قسطنطنیه اعزام می کند وچون به خلیج می رسند چیزی بر قدم هایشان می نویسند وبر آب راه می روند. رومیان وقتی که آنها را می بینند می گویند: اینان که اصحاب او هستند بر روی آب راه می روند، پس خود او چگونه است؟ لذا درهای شهر را بر روی آنها می گشایند وآنان هر آنچه بخواهند انجام دهند».
نگارنده: اگر این حدیث صحیح باشد مقصود از قسطنطنیه در آن، یکی از شهرهای اروپاست واین واقعه پس از نزول مسیح (علیه السلام) رخ می دهد.
3. یارانی که از مکه همراه خود می آورد:
تعداد آنان ده هزار نفر ودر برخی روایات پانزده هزار نفر:
کمال الدین 2 /654 از ابوبصیر روایت می کند: «شخصی کوفی از امام صادق (علیه السلام) پرسید: چند نفر به همراه قائم (علیه السلام) خارج می شوند - زیرا مردم می گویند: آنها به تعداد اهل بدر سیصد وسیزده مردند -؟ حضرت فرمودند: او خروج نمی کند مگر در میان نیرومندان، ونیرومندان کمتر از ده هزار تن نخواهند بود».
تفسیر عیاشی 1 /134 از حماد بن عثمان از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «قائم در کمتر از فئه خروج نمی کند وفئة کمتر از ده هزار نفر نیست».
خصال /424 از آن حضرت روایت می کند: «قائم (علیه السلام) در میان چهل وپنج تن از نه قبیله می آید: از یک قبیله یک مرد، از یک قبیله دو تن، از قبیله ای سه نفر، از قبیله ای چهار تن، از یک قبیله پنج نفر، از قبیله ای شش تن، از قبیله ای هفت نفر، از یک قبیله هشت تن واز قبیله ای نه تن تا تعداد تکمیل شود».
کافی 5 /352 از ابو ربیع شامی می آورد که حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمود: «از سیاه پوستان احدی را نخر، اگر چاره ای جز خریدن [از آنان] نداری از نوبیان خریداری کن، زیرا آنها از کسانی هستند که خداوند عزیز وجلیل می فرماید: وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُکرُوا بِهِ،(547)و از کسانی که گفتند: ما نصرانی هستیم، از ایشان پیمان گرفتیم، و[لی] بخشی از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند فراموش کردند. بدان که آنان آن بخش [به فراموشی سپرده شده] را به یاد خواهند آورد، وگروهی از ایشان با قائم (علیه السلام) خروج خواهند کرد».
نگارنده: ممکن است علّت نهی امام (علیه السلام) از خرید بردگان سیاه بابت آن باشد که بعدها آزاد می شوند. نوبه نیز منطقه ای است نزدیک سودان ودر کنار نیل.
حرکت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از عراق:
بصائر الدرجات /188 از امام صادق از امام باقر (علیهما السلام) روایت می کند: «زمانی که قائم در مکه قیام واراده ی عراق کند، منادی ایشان ندا می کند: بدانید که هیچ یک از شما غذا ونوشیدنی برندارد. او سنگ موسی بن عمران را که بار شتری است برمی دارد، ودر هیچ منزلی فرود نمی آید مگر آنکه چشمه ای از آن بجوشد. پس هرکسی گرسنه باشد سیر وهرکه تشنه باشد سیراب گردد، این توشه ی آنان است تا آنکه وارد نجف در پشت کوفه شوند».(548)
الخرائج والجرائح 2 /690 این مضمون را با اندکی تفاوت نقل می کند: «... سنگ موسی بن عمران را که از آن دوازده چشمه جوشیدن گرفت با خود برمی دارد. در هیچ منزلی فرود نمی آید مگر آنکه آن را قرار می دهد وچشمه ها از آن جوشیدن می گیرد. آب وشیر دائماً از آن می جوشد. هرکس گرسنه باشد سیر وهرکه تشنه باشد سیراب گردد».
نگارنده: ظاهراً امام (علیه السلام) از میان یارانش کسی را به عنوان فرمانده به همراه نیروها به عراق اعزام می کند، وخود برنامه ی دیگری دارد وبه صورت هوایی با هفت گنبد نورانی که معلوم نیست در کدام حضور دارد وارد عراق می گردد.
تفسیر عیاشی 1 /103 از جابر روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ی: هَلْ ینْظُرُونَ إِلا أَنْ یأْتِیهُمُ اللهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلائِکةُ وَقُضِی الأمر،(549)مگر انتظار آنان غیر از این است که خدا وفرشتگان، در سایبان هایی از ابر سپید به سوی آنان بیایند وکار یکسره شود؟ فرمودند: او [قائم] در میان هفت گنبد از نور که معلوم نیست در کدام است در پشت کوفه [نجف] فرود می آید.
در روایتی دیگر فرمودند: هنگامی که در پشت کوفه بر [منطقه ی] فاروق فرود می آید در گنبدهایی از نور قرار دارد».
نگارنده: این احادیث علاوه بر آنکه معجزه ای از معجزات امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بیان می کند، از اوضاع امنیّتی آن منطقه که موجب می شود ایشان با این احتیاط وارد عراق شوند نیز حکایت دارد ومی رساند اوضاع عالم بر ضدّ ایشان است وهنوز عراق هم به طور کامل پاک وآرام نشده است.
مطلب دیگری که این روایات بر آن دلالت دارند آن است که ایشان در نجف فرود می آیند ولشکری که از مدینه آمده به ایشان ملحق می شود.
اما در مورد حدیثی که می گوید امام (علیه السلام) هنگامی که متوجّه عراق می شوند در شقره وبعد در ثعلبیه - که دو منطقه میان حجاز وعراق هستند - فرود می آیند، رجحان با آن است که مقصود لشکر ایشان باشد ونه شخص ایشان، یا آنکه پیش از وصول ایشان به عراق باشد.
جریان سنت خدا در یاران طالوت، در یاران امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
غیبت نعمانی /316 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام): «یاران طالوت به وسیله ی نهری - که خداوند متعال فرموده: قَالَ إِنَّ اللهَ مُبْتَلِیکمْ بِنَهَرٍ،(550) گفت: خداوند شما را به وسیله ی رودخانه ای خواهد آزمود - آزمایش شدند، واصحاب قائم (علیه السلام) نیز همان سان آزموده خواهند شد».(551)
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاران را می آزماید:
کافی 8 /167 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «گویا قائم (علیه السلام) را می بینم که بر فراز منبر کوفه ردایی در بر دارد واز داخل آن نوشته ای را که با مهری طلائی مهر شده بیرون آورده می گشاید وآن را بر مردم می خواند، آنان هم به مانند گوسفند از گرد آن حضرت پراکنده می شوند، وتنها نقیبان می مانند.
سپس سخنی می گوید که آنها [هم پراکنده می شوند ولی] به هیچ پناهگاهی دست نمی یابند تا آنکه نزد خود امام باز گردند. من از سخن ایشان آگاهم».
کمال الدین 2 /672 از مفضل بن عمر از آن حضرت روایت می نماید: «گویا قائم را می بینم که بر منبر کوفه قرار دارد وبر گرد ایشان سیصد وسیزده مرد به تعداد اهل بدر - که پرچمداران وحاکمان خدا بر خلق او در زمین هستند - حضور دارند. ایشان نوشته ای از ردای خود بیرون می آورند که با مهری طلائی مهر شده وپیمانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. پس مردم به مانند چارپایان گنگ از گرد ایشان پراکنده می شوند، وفقط وزیر ویازده نقیب باقی می مانند همان گونه که با موسی بن عمران (علیه السلام) باقی ماندند. آنان در زمین می گردند ولی جای دیگری را نمی یابند ولذا نزد آن حضرت باز می گردند. به خدا سوگند که من آن سخنی را که به آنها می گوید وآنها آن را انکار می کنند می دانم».
بحار الانوار 52 /389 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام): «قائم (علیه السلام) احکامی صادر می کند که برخی یاران - که در حضور آن حضرت شمشیر زده اند - آن را نادرست می شمارند، وحکم ایشان همان حکم آدم (علیه السلام) است. پس آنها را جلو آورده گردن می زند.
آنگاه دوباره وبه حکم داود (علیه السلام) حکم می کند وگروهی دیگر - که در حضور ایشان شمشیر زده اند - منکر می شوند. آنان را نیز جلو آورده گردن می زند.
سپس برای بار سوم وبه حکم ابراهیم (علیه السلام) حکم کرده وبا انکار گروهی دیگر - که در حضورش شمشیر زده اند - مواجه می شود. آنان را نیز جلو آورده گردن می زند.
آنگاه برای چهارمین بار وبه حکم حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) حکم می کند، وهیچ کسی آن را نادرست نمی شمارد».
نگارنده: اگر این روایت صحیح باشد، این امر برای آزمودن میزان یقین وفرمانبرداری یاران است تا بدین وسیله کسی که ایشان را مهدی ورهنمون شده ی از جانب پروردگار می داند ومعتقد است ایشان چونان جدّش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از روی هوی سخن نمی گوید، شناخته شود. این رخداد در عراق ودر مرحله ی دوم یا سوم حرکت امام (علیه السلام) در آنجا خواهد بود.
معنای اینکه ایشان به مانند داود حکم می کند آن است که بر اساس حقیقت - وواقعی که داود (علیه السلام) از خداوند خواست تا به او بنمایاند وخدا هم نمونه ای از آن را به او نشان داد ولی فرمان داد بنابر همان ظاهر حکم کند، هم چنان که پیامبر ما (صلی الله علیه وآله وسلم) را فرمان داد بر اساس شاهد وقسم قضاوت کند - حکم می نماید.امام مهدی (علیه السلام) به فرمان وراهنمایی الهی بر طبق واقع حکم می کنند ولی برخی یاران یارای پذیرش آن را ندارند. لذا این برخورد با یاران برای آماده سازی مردم بر پذیرش حکم وقضاوت ایشان بر حسب واقع است.
4. یارانی که از قبرها زنده می شوند وبرمی خیزند:
برخی مؤمنان در قبر از ظهور امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آگاه خواهند شد:
دلائل الامامة /257 از سیف بن عَمیره از امام باقر (علیه السلام): «چون قائم قیام کند، مؤمن در قبرش [از ظهور] آگاه می شود، پس به او گفته می شود: صاحب [وامام] تو قیام نمود، اگر دوست می داری به او بپیوندی چنین کن، واگر می خواهی در کرامت خدا بمانی بمان».
غیبت شیخ طوسی /276 از مفضل بن عمر نقل می کند: «از قائم (علیه السلام) وشیعیانی که در انتظار ایشان مردند سخن راندیم که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: چون ایشان قیام کند در قبر مؤمن سراغ وی می آیند ومی گویند: ای فلان! صاحب تو ظهور کرد، اگر خواستی بدو ملحق شوی چنین کن، واگر می خواهی در کرامت پروردگارت بمانی بمان».
دلائل الامامة /248 از مفضل نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: «ای مفضل! تو وچهل وچهار مرد [دیگر] در کنار قائم زنده خواهید شد. تو در طرف راست او امر ونهی می کنی ومردمان در آن زمان از امروز نسبت به تو فرمانبردارترند».
رجال کشی /402 روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) به داود رقی که پشت کرده بود ومی رفت نگریسته فرمودند: هرکسی از دیدن مردی از یاران قائم (علیه السلام) مسرور می شود، او را نگاه کند.
و یک بار هم فرمودند: او را بین خود به مانند مقداد (رحمه الله) به حساب آورید».(552)
همان /217 از امام باقر (علیه السلام): «گویا عبد الله بن شریک عامری را می بینم که عمامه ای سیاه بر سر دارد، موهایش بین دو شانه اش ریخته ودر حضور قائم ما اهل بیت در میان چهار هزار تن که هجوم می برند وتکبیر می گویند، از پایین کوه بالا می رود».
مختصر بصائر الدرجات /25 از عبد الله بن بکیر از حضرت صادق (علیه السلام): «گویا حمران بن اعین ومیسّر بن عبد العزیز را می بینم که بین صفا ومروه مردم را با شمشیرهایشان می زنند».
بیست وهفت نفری که برای یاری امام مهدی (علیه السلام) به دنیا باز می گردند:
تفسیر عیاشی 2 /32 از امام صادق (علیه السلام): «هنگامی که قائم آل محمد قیام کند از پشت کعبه بیست وهفت مرد - پانزده تن از قوم موسی که به حق حکم وداوری می کردند، هفت تن اصحاب کهف، یوشع وصی موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابو دجانه ی انصاری ومالک اشتر - را بیرون خواهد آورد».
دلائل الامامة /247 از آن حضرت: «چون قائم از پشت این خانه ظهور کند، خداوند بیست وهفت مرد را با او خواهد فرستاد؛ چهارده مرد از قوم موسی که خداوند درباره شان فرموده: وَمِنْ قَوْمِ مُوسَی أُمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یعْدِلُونَ،(553)و از میان قوم موسی جماعتی هستند که به حق راهنمایی می کنند وبه حق داوری می نمایند، اصحاب کهف هشت [هفت] تن، مقداد، جابر انصاری، مؤمن آل فرعون ویوشع بن نون وصیّ موسی».
ارشاد /365 از ایشان: «به همراه قائم (علیه السلام) از پشت کوفه [کعبه] بیست وهفت مرد - پانزده تن از قوم موسی (علیه السلام) که به حق هدایت وداوری می کردند، هفت تن از اهل کهف، یوشع بن نون، سلمان، ابو دجانه انصاری، مقداد ومالک اشتر - خارج می شوند ویاران ایشان وحاکمان خواهند بود».
سلمان فارسی از یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
علاوه بر آنچه گذشت دلائل الامامة /237 از سلمان روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمودند: خداوند تعالی هیچ نبی ورسولی را نفرستاد مگر آنکه برای او دوازده نقیب قرار داد. عرض کردم: یا رسول الله! این مطلب را از پیروان تورات وانجیل دانسته ام، فرمودند: آیا می دانی نقیبان دوازده گانه ی من که خداوند آنها را پس از من برای امّت برگزیده کیانند؟ گفتم: خدا ورسولش داناترند.
فرمودند: ای سلمان! خدا مرا از برگزیده ی نور خویش آفرید وفراخواند، من هم اطاعت کردم. از نور من علی را خلق کرد واو را فراخواند، او هم اطاعت نمود. از نور او فاطمه را آفرید وفراخواند، او هم اطاعت کرد. از من وعلی وفاطمه، حسن را خلق کرد وفراخواند، او هم فرمانبرداری کرد، واز من وعلی وفاطمه، حسین را آفرید وخواند، او هم اطاعت نمود.
آنگاه ما را به پنج نام از نام های خود نامید؛ خداوند محمود است ومن محمد، او علی است واین علی، او فاطر است واین فاطمه، او صاحب احسان است واین حسن، واو محسن است واین حسین.
سپس از ما ونور حسین نه امام را آفرید وفراخواند، آنان هم اطاعت کردند، واین پیش از آن بود که آسمانی بنا شده، زمینی گسترده، فرشته وبشری را بیافریند، وما نوری بودیم که تسبیح خدا می کردیم، واز او شنیده فرمان می بردیم.
عرضه داشتم: یا رسول الله! پدر ومادرم فدایت، کسی که اینان را بشناسد چه پاداشی دارد؟ فرمودند: هرکه آنان را آن گونه که شایسته ی آنهاست بشناسد، به آنها اقتدا نماید، دوستانشان را دوست بدارد وبا دشمنانشان دشمنی کند به خدا قسم که از ماست وهرجا که ما وارد شویم وارد می شود وهر آنجا که سکنی گزینیم وی نیز ساکن می گردد.
عرض کردم: ای پیامبر خدا! آیا بدون شناخت اسامی ونسب های آنان می توان به آنان ایمان آورد؟ فرمودند: نه، گفتم: من به آنها ایمان دارم وتا حسین را شناخته ام.
ایشان فرمودند: سپس سید العابدین علی بن الحسین است، آنگاه پسرش محمد بن علی که شکافنده ی دانش اوّلین وآخرین از پیامبران ورسولان است، بعد پسر او جعفر بن محمد که زبان راست گفتار خداست، سپس پسرش موسی بن جعفر که خشم خود را بابت صبر در [راه] خدا فرو می برد، آنگاه پسر وی علی بن موسی که به فرمان خدا خشنود است، بعد پسر او محمد بن علی که برای امر خدا برگزیده شده، آنگاه پسرش علی بن محمد که به سوی خدا راهنمایی می نماید، سپس پسر او حسن بن علی که صامت وامین سرّ خداست، وبعد از او هم پسرش محمد بن حسن مهدی که فرمان خدا را به پا می دارد.
در ادامه فرمودند: ای سلمان! تو وکسی که مانند تو باشد وآنکه او را به معرفت حقیقی ولیّ خود قرار دهد، او را درک خواهید نمود.
پس شکر خدا را به جا آوردم وگفتم: آیا تا دوران او زنده خواهم ماند؟ ایشان فرمودند: ای سلمان! بخوان: فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَکانَ وَعْداً مَفْعُولاً. ثُمَّ رَدَدْنَا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وَأَمْدَدْنَاکمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکمْ أَکثَرَ نَفِیراً،(554)پس آنگاه که وعده ی [تحقّق] نخستین آن دو فرا رسد، بندگانی از خود را که سخت نیرومندند بر شما می گماریم، تا میان خانه ها به جستجو درآیند، واین تهدید تحقّق یافتنی است. پس [از چندی] دوباره شما را باز گردانده بر آنان چیره می کنیم، وشما را با اموال وپسران یاری می دهیم و[تعداد] نفرات شما را بیشتر می گردانیم.
در این هنگام اشتیاقم بیشتر شد، اشکم شدّت گرفت وگفتم: ای پیامبر خدا! آیا شما هم حضور خواهید داشت؟ فرمودند: آری، سوگند به خدایی که مرا به حق فرستاد، من وعلی وفاطمه وحسن وحسین وآن نه تن حضور داریم، ونیز هرکسی که از ما وبا ماست وبه خاطر ما ستم دیده است، وبه خدا قسم ابلیس ولشکریانش حاضر می شوند، هرکه ایمان ویا کفرش خالص است نیز حضور می یابد تا قصاص ها وخون ها ادا شود وپروردگارت به هیچ کسی ستم نمی کند، واین تأویل این آیه است: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ. وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرض وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ،(555) وخواستیم بر کسانی که در آن زمین فرو دست شده بودند منّت نهیم وآنان را پیشوایان گردانیم، وایشان را وارثان قرار دهیم. ودر زمین قدرتشان دهیم وبه فرعون وهامان ولشکریانشان آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند، بنمایانیم.
در این هنگام برخاستم وباکی نداشتم که من به سراغ مرگ روم ویا او به سراغ من آید».
رجعت مؤمنانی که شایستگی نصرت امام عصر (علیه السلام) را دارند:
تفسیر عیاشی 2 /276 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هرکه سوره ی بنی اسرائیل را در هر شب جمعه قرائت کند، نمی میرد تا آنکه قائم را درک کند واز یاران او باشد».(556)
مختصر البصائر /32 از ابو حمزه ی ثمالی از امام باقر (علیه السلام): «امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: عجبا! وچگونه تعجّب نکنم از مردگانی که خدا آنها را زنده می گرداند، وگروه گروه اجابت می کنند ومی گویند: لبیک لبیک ای کسی که به سوی خدا دعوت می کنی.
آنان در کوچه های کوفه اند وشمشیرهایشان را آخته بر شانه هایشان گذارده اند وبا آن سرهای کافران، جبّاران وپیروانشان - از جبّاران اولین وآخرین - را می زنند تا خداوند (عز وجل) وعده ای را که به آنها داده عملی سازد: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنِی لایشْرِکونَ بِی شَیئاً،(557)خدا به کسانی از شما که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در زمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، وآن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، وبیمشان را به ایمنی مبدّل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند وچیزی را با من شریک نگردانند؛ یعنی مرا در ایمنی بپرستند واز احدی از بندگانم نهراسند وهیچ تقیّه نکنند.
همانا من کرّت(558) پس از کرّت ورجعت بعد از رجعت دارم، من صاحب رجعت ها وبازگشت هایم، من کسی هستم که حملات، انتقام ها ودولت های شگفت دارد، من پناهگاهی آهنینم، من بنده ی خدا وبرادر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم».
حسین بن سعید در الزهد /81 نقل می کند: «عمار بن مروان گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: به خدا قسم [اعمال،] تنها از شما پذیرفته می شود وخداوند تنها از شماست که در می گذرد. فاصله ی میان شما واینکه به شما غبطه خورند وخود شادمان شده دیدگانتان روشن شود، تنها آن مقدار است که جان به اینجا برسد وبا دست به گلو اشاره کردند.
آنگاه فرمودند: وقتی چنین شود وبه احتضار بیفتد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، امامان، حضرت علی، جبرئیل وملک الموت (علیهم السلام) همه حضور می یابند، جبرئیل به او نزدیک شده به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید: این شخص شما اهل بیت را دوست می داشت پس او را دوست بدارید، ایشان به او می فرمایند: ای جبرئیل! این شخص خدا، رسول وخاندان او را دوست می داشت پس او را دوست بدار وبا او مدارا کن، جبرئیل هم به ملک الموت می گوید: این شخص خدا، رسول واهل بیت رسولش را دوست می داشت پس او را دوست بدار وبا او مدارا نما.
آنگاه ملک الموت بدو نزدیک شده می گوید: ای بنده ی خدا! آیا در زندگی دنیا آزادی وامان نامه ات از آتش را دریافت کردی وبه بالاترین دستاویز تمسّک نمودی؟ خداوند (عز وجل) آن شخص را قدرت داده واو می گوید: آری، ملک الموت گوید: آن چیز چیست؟ او می گوید: ولایت علی بن ابی طالب، فرشته ی مرگ می گوید: راست گفتی، بدان خداوند تو را از آنچه واهمه داشتی امان داد، وبدانچه امید داشتی دست یافتی، تو را بشارت باد به پیشینیان صالح، همنشینی رسول خدا، امیر المؤمنین، فاطمه وامامان از فرزندان او (علیهم السلام).
آنگاه جان او را به آرامی می گیرد وکفن وحنوطش را - که به مانند مشکِ خوشبوست - از بهشت فرود می آورد، وبا آن کفن وحنوط می شود. سپس جامه ای زرد از جامه های بهشتی بر او می پوشانند.
چون در قبر قرار داده می شود خداوند دری از درهای بهشت را بر او می گشاید واز نسیم وبوهای خوش آن بر او داخل می گردد. آنگاه از جلو، طرف راست وچپ او به اندازه ی مسیر یک ماه گشاده می شود وندا می گردد: به مانند خواب عروس بر بستر بیارام وشادمان باش به روح وریحان وبهشت نعیم وپروردگاری که [بر تو] خشمگین نیست.
پس از آن خاندان پیامبر را در جنان رضوی زیارت می کند وبا آنها از غذایشان می خورد، از نوشیدنیشان می آشامد، ودر مجالسشان هم صحبت می شود تا آنکه قائم ما اهل بیت قیام کند. چون او قیام کرد خداوند آنها را برمی انگیزد وگروه گروه می آیند ولبّیک می گویند. در این هنگام است که اهل باطل به تردید می افتند ونیرنگ بازان - که اندکند - نابود می شوند، شتاب کنندگان هلاک ومقرّبان [که اهل تسلیم وانقیادند] رستگار می گردند. از این روست که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: تو برادر من هستی ووعده گاه من وتو وادی السلام است.
هنگامی که مرگ به سراغ کافر آید، پیامبر، امیر المؤمنین، امامان، جبرئیل وملک الموت (علیهم السلام) حاضر می شوند، جبرئیل به او نزدیک می شود ومی گوید: یا رسول الله! این شخص بغض شما اهل بیت را می داشته پس او را دشمن بدارید، آن حضرت می فرمایند: ای جبرئیل! این شخص خدا، رسول واهل بیت او را دشمن می داشته پس او را دشمن بدار وبر او سخت بگیر.
جبرئیل هم به ملک الموت می گوید: ای فرشته ی مرگ! این فرد خدا، رسول واهل بیت ایشان را دشمن می داشته پس او را دشمن بدار وبر او سخت بگیر. ملک الموت به او نزدیک شده می گوید: ای بنده ی خدا! آیا در زندگی دنیا آزادی وامان نامه ات از آتش را دریافت کردی وبه بالاترین دستاویز تمسّک نمودی؟ او پاسخ می دهد: نه، فرشته می گوید: ای دشمن خدا! تو را بشارت باد به غضب خدای (عز وجل)، عذاب او ودوزخ، بدان آنچه امید داشتی از دستت رفت، وآنچه می هراسیدی بر تو وارد شد، آنگاه به سختی جانش را می گیرد. پس سیصد شیطان به روح او موکّل می شوند که در صورتش آب دهان می اندازند وروحش را می آزارند، وچون در قبرش قرار داده شود دری از درهای آتش بر او گشوده شده واز فوران وشعله های آن بر او داخل می شود».(559)
تمام شگفتی بین دو ماه جمادی ورجب:
ینابیع المودة /512 از کتاب صفین مدائنی روایت می کند: «حضرت امیر (علیه السلام) بعد از جنگ نهروان سخنرانی وبرخی از اموری که بعدها رخ می دهد را بیان کردند وفرمودند: این امر خداست وپس از زمانی طولانی رخ می دهد، پس ای پسر بهترین کنیزان! تا کی انتظار می کشی؟ تو را به نصرتی قریب از پروردگاری مهربان بشارت باد، پدر ومادرم فدای تعدادی محدود که اسامی آنها در زمین مجهول است، وظهور آنان نزدیک شده است.
شگفتی، تمام شگفتی بین جمادی ورجب است، پراکنده ها جمع می شوند وگیاهان درو، وصداهایی بعد از صداهایی [به گوش خواهد رسید]، حکم وقضا [ی الهی] سبقت [وتعلّق] گرفته است.
مردی از اهل بصره به مردی کوفی که در کنارش بود گفت: گواهی می دهم که او دروغگوست! مرد کوفی گوید: به خدا قسم امام (علیه السلام) از منبر پایین نیامد که مرد بصری فلج شد وهمان شب مرد».
شرح ابن ابی الحدید 6 /134 ونهج السعادة 3 /449: «مدائنی در کتاب صفین می نویسد: حضرت علی (علیه السلام) پس از نهروان خطبه خواند وبرخی از وقایعی که بعدها رخ می دهد را چنین بیان فرمود: هنگامی که در میان شما مردمان گوناگون بسیار وانباط [مردمی غیر عرب] مستولی شوند، ویرانی عراق نزدیک است، واین زمانی است که شهری دارای درخت ونهرها بنا شود. چون در آن قیمت ها بالا رود، بناها مستحکم گردد وفاسقان به حکومت رسند، بلا شدّت گیرد وفرومایگان تفاخر کنند، فرو رفتن ها در بیابان نزدیک شود وگریز وآوارگی خوشایند گردد.
پیش از آوارگی اموری رخ خواهد نمود که خردسالان در اثر آن پیر، بزرگان هلاک، فصیحان گنگ وخردمندان مبهوت می شوند! [چنان می شود که] با شمشیر برّان پیشدستی می کنند وحال آنکه پیشتر در خوشی وخرّمی بوده اند.
چه مصیبتی است که بلای عقیم، گریه ی طولانی، وای وناله، فریاد بلند وفنای گسترده را با خود دارد، این امر خداست وبه وقوع خواهد پیوست.
ای پسر بهترین کنیزان! تا کی انتظار می کشی؟ تو را به نصرتی قریب از پروردگاری مهربان بشارت باد.
بدانید! وای بر متکبّران هنگام درو کردن درو کنندگان وقتل فاسقان که سرکشانِ [فرمان خداوند] صاحب عرش عظیم هستند.
پدر ومادرم فدای عدّه ای اندک که اسامی آنان در آسمان معروف ودر زمین مجهول است وظهورشان نزدیک شده است. اگر می خواستم شما را از آنچه واقع می شود آگاه می ساختم، از حوادث روزگارتان، مصیبت های زمانتان، بلایای امّت ها ورخدادهای ساعاتتان، لیکن آن را [تنها] به کسانی می سپارم، زیرا برای شما می هراسم و[این کتمان] به خاطر شماست. من از آنچه رخ می دهد وبلای فراگیری که با آن مواجه خواهید شد آگاهم.
این ها به هنگام تمرّد اشرار وفرمان بردن از زیانکاران است، زمان مرگ ونابودی که امور شما پشت می کند، اصل شما گسسته گشته وخود متفرّق می شوید. هنگام بروز معصیت وانتشار فسوق، همان زمانی که ضربه ی شمشیر برای مؤمن از کسب درهمی حلال آسانتر است، معیشت تنها با سرکشی خدا در آسمان دست یافتنی می شود، آن هنگامی که بدون شراب مست شده، بدون اضطرار سوگند می خورید، بی آنکه نفعی در کار باشد ستم کرده وبدون سختی وگرفتاری دروغ می گویید، به فسوق دچار شده وبه معصیت مبادرت می ورزید! گفتارتان بهتان، سخنتان دروغ، وکردارتان فریب است!
در آن هنگام از شب ایمنی ندارید، چه شبی است وچه تاریک است، وچه فریادگری که صدایی هراس آور دارد، آن شبی است که فرا رسیدن صبح آن را آرزو نمی کنند! آن زمان کشته می شوید، به انواع بلا دچار وبا شمشیر درو می گردید، به سوی آتش می روید، وبلا - همان سان که پالان، شانه را می گزد - شما را می گزد.
شگفتی، تمام شگفتی بین جمادی ورجب است، پراکنده ها جمع می شوند وگیاهان درو، وصداهایی بعد از صداهایی [به گوش خواهد رسید]، حکم وقضا [ی الهی] سبقت [وتعلّق] گرفته است، حکم وقضا [ی الهی] سبقت [وتعلّق] گرفته است».(560)
5. یاران امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از دیگر سیّارات:
بصائر الدرجات /490 از هشام جوالیقی از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند در پشت دریا شهری دارد که وسعت آن مسافت چهل روز است. در آن قومی هستند که هرگز عصیان او را نکرده اند. آنان نه ابلیس را می شناسند ونه از خلقت او آگاهی دارند. ما هماره آنان را می بینیم وآنها درباره ی آنچه بدان نیازمندند از ما می پرسند. آنها از ما دعا می خواهند وما ایشان را می آموزیم. [دیگر آنکه] آنان از ما درباره ی قائم ما می پرسند تا آنکه ظهور کند.
آنان عبادت وتلاش بسیاری دارند. شهر آنان درهایی دارد که از یک مصراع تا مصراع دیگر یکصد فرسخ است. تقدیس آنان [نسبت به خداوند] وعبادتشان بسیار است، [بدان سان که] اگر آنها را مشاهده می کردید عمل خود را اندک می شمردید. مردی از آنها یک ماه نماز می خواند وسر از سجده برنمی دارد. خوراکشان تسبیح وجامه شان برگ است وچهره هایشان از نور می درخشد.
چون یکی از ما را ببینند بر گرد او حلقه می زنند واز گرد [پای] او از زمین برداشته بدان تبرّک می جویند. هنگامی که نماز گزارند صدایی شدیدتر از صدای باد توفنده دارند. میان آنها گروهی هستند که سلاح خود را [بر زمین] نگذاشته اند ودر انتظار قائم ما به سر می برند. آنان - که هریک هزار سال عمر دارد - دعا می کنند که خداوند او را به ایشان بنمایاند.
چون آنان را بنگری خشوع وفروتنی را خواهی دید، وخواهی دید که به دنبال چیزی هستند که آنها را به خدا نزدیک گرداند.
وقتی نزد آنان نرویم می پندارند بابت خشم است. آنها مراقب زمانی که نزدشان می رویم هستند، ملول نمی شوند وسستی نمی کنند. کتاب خدا را همان گونه که ما به آنان آموختیم تلاوت می کنند. در میان آنچه ما به ایشان می آموزیم چیزی است که اگر بر مردمان تلاوت شود بدان کفر ورزیده انکار می کنند! از ما درباره ی چیزی از قرآن که به آنان رسیده ولی در نمی یابند می پرسند، وچون ایشان را از آن بیاگاهانیم سینه هایشان گشاده می گردد [ومی پذیرند]. آنان از خداوند می خواهند بقا(561) طولانی شود وما را از دست ندهند.
ایشان آگاهند که - آنچه ما بدان ها می آموزیم - منّت بزرگی از ناحیه ی خداوند بر آنان است.
چون امام قیام کند آنان با او خروج خواهند نمود. صاحبان سلاح آنان سبقت می گیرند واز خدا می خواهند آنان را از کسانی قرار دهد که دینش را یاری می کنند. در میان ایشان پیران وجوانان هستند. چون جوانی از ایشان پیری را ببیند در مقابل او چونان عبد می نشیند وتنها به فرمان اوست که بر می خیزد.
آنان راهی بدانجا که امام می خواهد دارند که از خلق بدان آگاه ترند. چون امام به آنان فرمانی دهد، تا خود فرمان دیگری صادر نکند بر آن خواهند بود. اگر بر خلایق مشرق تا مغرب وارد شوند در یک زمان همه را به هلاکت می رسانند. آهن در آنها تأثیری نمی گذارد وشمشیرهایشان از آهنی غیر از این آهن است. اگر یکی از آنان با شمشیر خود بر کوهی بزند، آن را پاره پاره می کند.
امام با آنان با هند، دیلم، کرک، ترک، روم، بربر ومیان جابرسا تا جابلقا - که دو شهر هستند، یکی در مشرق ودیگری در مغرب - به نبرد خواهد پرداخت. آنها به اهل هر دینی که برسند آنها را به خدا، اسلام واقرار به حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فرا می خوانند، وهر که را اسلام نیاورد به قتل می رسانند...».(562)
نگارنده: این مؤمنان در سیّاره ای دیگر هستند، چرا که امام (علیه السلام) فرمودند: «خداوند در پشت دریا شهری دارد که وسعت آن مسافت چهل روز است... آنان نه ابلیس را می شناسند ونه از خلقت او آگاهی دارند» وبر این دلالت دارد که اینان از نسل آدم نیستند، اگرچه شبیه آنها باشند.
این فرمایش: «آهن در آنها تأثیری نمی گذارد وشمشیرهایشان از آهنی غیر از این آهن است. اگر یکی از آنان با شمشیر خود بر کوهی بزند آن را پاره پاره می کند» نیز می رساند که ساختار وجنس بدن آنان با ما متفاوت است.
نقد این نگرش که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) انتظار وجود یاران را می کشد:
ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امری حتمی از ناحیه ی خدا، ومرحله ای بزرگ از برنامه ی الهی در زندگی بنی آدم بر زمین است که زمان وشرائط آن بر اساس تقدیر خدای متعال در برنامه ی هستی می باشد. خداوند هم صفات، علامت ها، اینکه ظهورش مانند قیامت ناگهانی است ونیز اینکه خود برای او یارانی خاص مقدّر نموده که از اقصی نقاط زمین به اعجاز ودر یک شب همه به حضور او می رسند ووزیران وحواریان او هستند را برای ما بیان نموده است.
ولکن این بدان معنا نیست که خداوند ظهور امام (علیه السلام) را بر آنان متوقّف کرده وحضرت باید انتظار بکشد ودعا کند تا آنان به دنیا بیایند وموجود شوند، یعنی او بدون آنان نمی تواند ظهور کند ولذا اگر آنان قرن ها پیش می بودند آن حضرت آشکار شده بود. در این صورت آنان محور خواهند بود!
بلکه ظهور امام (علیه السلام) زمانی دارد که شتاب شتابزدگان وکراهت کارهان آن را جلو وعقب نمی اندازد ویاران ایشان طبق تقدیر الهی در عصر ایشان خواهند بود.
و شاید اصل این شبهه از برخی احادیث متشابه ناشی شود، در غیبت نعمانی/ 203 روایت می کند: «برخی از یاران امام صادق (علیه السلام) نزد ایشان آمد وگفت: فدایت شوم، به خدا سوگند که من شما ودوستدارانتان را دوست می دارم. آقای من! شیعیان شما چه بسیارند! امام (علیه السلام) فرمودند: بشمار، او گفت: بسیارند، ایشان فرمودند: می شماری؟ گفت: فراتر از آنند.
حضرت فرمودند: بدان! اگر تعداد موصوف سیصد وبیش از ده تن کامل شود آنچه می خواهید رخ می دهد، لیکن شیعه ی ما کسی است که صدایش از گوشش وکینه اش از جسمش تجاوز نمی کند، در مدح ما غلو نکرده وبا پیرو ما مخاصمه نمی کند، با کسی که بر ما عیب می گیرد هم نشین نمی شود، با آنکه بر ما خرده می گیرد سخن نمی گوید، دشمن ما را دوست نمی دارد ودوست ما را دشمن نمی دارد.
عرضه داشتم: پس با این کسان گوناگون که خود را شیعه می نامند چگونه رفتار کنم؟
حضرت فرمودند: اینان تمییز داده می شوند، مورد آزمون قرار می گیرند و[از حالی به حالی دیگر] تبدیل می گردند. خشکسالی به سراغ آنان می آید وهلاکشان می کند، شمشیر آنها را می کشد واختلاف پاره پاره شان می سازد!
شیعه ی ما تنها کسی است که چون سگ زوزه نمی کشد، همانند کلاغ طمع نمی ورزد، واز مردم تکدّی نمی کند گرچه از گرسنگی بمیرد.
گفتم: اینان که چنین اوصافی را دارند کجا بیابم؟ فرمودند: در اطراف زمین آنان را بجوی، زندگی آنان سبک است وخانه شان به حالت انتقال.(563)
آنان کسانی هستند که اگر حضور داشته باشند شناخته نشوند، واگر غائب باشند سراغشان را نگیرند. هنگامی که مریض شوند به عیادتشان نروند. چون خواستگاری کنند همسرشان ندهند وچون بمیرند کسی بر [جنازه ی] آنان حضور نیابد. آنان کسانی هستند که در اموال خود مواسات می کنند، در قبرهایشان با یکدیگر ملاقات می نمایند وخواسته هایشان - اگرچه سرزمین هایشان مختلف باشد - مختلف نیست».
مشابه آن را در /204 آورده است، در آن روایت چنین آمده: «اگر مؤمنی را ببینند اکرام کنند وچون منافقی را بنگرند دوری گزینند. به هنگام مرگ بی تابی ننمایند، ودر قبرهایشان یکدیگر را ملاقات کنند».
امام (علیه السلام) با این عبارات: «بدان! اگر تعداد موصوف سیصد وبیش از ده تن کامل شود آنچه می خواهید رخ می دهد، ولیکن شیعه ی ما کسی است که صدایش از گوشش تجاوز نمی کند...». بر آنند تا به این شخصی که می خواهد حضرت را بر قیام وخروج تحریک کند بفهمانند که این مطلب نیازمند گروهی مؤمنین خاص است، آنگاه اوصافی را برای آنان بیان می کنند که بر یاران امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) منطبق است، پس میان آنان وظهور ارتباطی هست ولکن نه به این نحو که آنان سبب ظهور باشند، بلکه این ارتباط عملی است وخداوند تعالی مقدّر نموده که اینان در وقتی که برای ظهور ولی خود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار داده حضور یابند.
به بیانی دیگر مقصود امام صادق (علیه السلام) آن نیست که حضور اصحاب سبب ظهور امام (علیه السلام) باشد. ایشان شیعیان را تشویق می کنند که سطح ایمان خود را ارتقا دهند، وبیان می دارند که یارانی که حضرت در میان آنها ظهور می کند در بالاترین درجه در میان معاصرین حضرت - وکسانی که ادّعای آمادگی برای یاری او را دارند - قرار دارند.
ظاهراً این شبهه در اذهان مخالفین بوده است، وآنها چنین می پنداشته اند که شیعیان وامامشان انتظار سیصد وسیزده نفر مؤمن با ایمان کامل را می کشند تا ظهور رخ دهد!
در رسائل فی الغیبة شیخ مفید /113 آمده است: «شیخ مفید (رحمه الله) می فرماید: در مجلس یکی از رؤساء حضور یافتم وسخن در باب امامت ودر ادامه در غیبت به میان آمد، صاحب مجلس گفت: آیا شیعیان از جعفر بن محمد چنین نقل نمی کنند: اگر به تعداد اهل بدر سیصد وبیش از ده مرد برای امام جمع شوند، قیام با شمشیر بر او واجب است؟ من گفتم: این حدیث روایت شده است.
او گفت: آیا ما یقین نداریم که شیعیان در این زمان چندین برابر اهل بدر هستند، پس چگونه با وجود این روایت، غیبت بر امام جایز است؟ گفتم: شیعیان اگرچه در این زمان بسیارند وچندین برابر اهل بدر، لکن آن جماعتی که به تعداد اهل بدر هستند وچون جمع شوند تقیّه بر امام نبوده وظهور برایش واجب خواهد بود با آن اوصاف وشرائطی که دارند، هنوز گرد نیامده اند. شجاعت، شکیبایی بر جنگ، اخلاص در جهاد، ترجیح آخرت بر دنیا، پاکیزگی درون از عیوب، عقل سالم، عدم سستی در نبرد ونیز وجود مصلحت در قیام آنان به شمشیر می بایست جمع شود، وحال آنکه تمامی شیعیان حائز چنین اوصافی نیستند.
اگر خداوند تعالی می دانست که در میان شیعه این تعداد با این اوصاف وجود دارند البته امام بدون تردید ظهور می کرد ودیده بر هم نهادنی بعد از گرد هم آمدن ایشان غیبت نمی نمود. لکن معلوم است که چنین چیزی هنوز رخ نداده است، از این رو هم چنان غیبت بر امام (علیه السلام) جایز است.
او گفت: از کجا بدانیم که اینان می بایست چنین اوصافی داشته باشند، وبر فرض اینکه چنین باشد از کجا بدانیم شما درست می گویید [وامام در فرض گرد آمدن آنان می بایست قیام کند]؟
در پاسخ گفتم: وقتی وجوب امامت وصحّت غیبت به اثبات رسید، حکم به صحّت این روایت، راهی جز آنچه گفتیم ندارد، وما از همین راستا که دلائل بر امامت وعصمت وصحّت این خبر قائم شد چنین حکم کردیم.
آنگاه ادامه دادم: مثال این امر که همه از آن آگاهیم جهاد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با اهل بدر با آن تعداد اندک است که همراه ایشان بودند وبیشتر آنها بی سلاح وپیاده بودند، ولی در سال حدیبیه با وجود آنکه اصحابی چندین برابر جنگ بدر داشتند نجنگیدند، وما می دانیم که ایشان (صلی الله علیه وآله وسلم) در هر دو مورد بر اساس حق رفتار کردند، واگر یاران آن حضرت همان گونه که در بدر بودند در حدیبیه نیز می بودند، ترک جنگ وآتش بس بر ایشان نبود، وهر آینه جهاد - به مانند قبل - واجب بود، واگر واجب می بود آن حضرت آن را ترک نمی کردند، ودلیل این مطلب را گفتیم وتوضیح دادیم که رفتار بر اساس حق وعصمت ایشان معلوم است.
او گفت: به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وحی می شد وبدین وسیله فرجام امور را می دانست، واز صحّت وخطای تدبیر به واسطه ی علم به آینده آگاهی داشت، لیکن چه کسی درباره ی علم امام چنین چیزی را گفته است، واو از کجا آگاهی می یابد؟
در جواب گفتم: امام به عقیده ی ما عهدی معهود دارد ونسبت به آینده آگاه است. نشانه هایی برای او وجود دارد که او را به فرجام تدبیرها وصلاح در کارها راهنمایی می کند واین عهد از ناحیه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) - که به او وحی می شد واز علم آسمان مطّلع بود - به او رسیده است. حتّی اگر این را هم نگوییم وتنها به این مقدار بسنده کنیم که او به ظنّ غالب خود ومصلحتی که می بیند رفتار می کند کافی است، وبدون شک جایگزین علم می شود. مخصوصاً بر اساس اعتقاد سنّیان در باب اجتهاد، وباور آنها درباره ی نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، گرچه نظر صحیح همان است که پیشتر گذشت.
او گفت: چرا امام آشکار نمی شود هرچند به قیمت کشته شدنش تمام شود، زیرا در این صورت برهان ودلیل بر امامتش وضوح بیشتری داشته وهر گونه تردیدی نسبت به وجود او از میان خواهد رفت؟
گفتم: این امر بر او واجب نیست، همان گونه که بر خداوند واجب نیست در انتقام از عاصیان شتاب کند ودر هر زمانی وپی در پی نشانه هایی آشکار سازد، گرچه می دانیم اگر چنین کند برهان بر قدرت وی وضوحی بیشتر ونهی او تأکیدی بیشتر خواهد داشت وقبح مخالفت با او روشن تر خواهد بود، وبدین سان مردمان از نافرمانی او بیشتر دست خواهند شست، گرچه این کار بر او واجب نبوده ودر حکمت وتدبیرش نیست، چرا که از مصلحت در این امر به تفصیل آگاه است، این اشکال نیز چنین پاسخ داده می شود.
علاوه بر آنکه ظهور در زمانی که می داند موجب فساد است ومنجرّ به صلاح نمی گردد معنا ندارد. ظهور تنها هنگامی حکیمانه وصواب است که به صلاح بیانجامد. اگر امام (علیه السلام) بداند که در ظهور او صلاح در دین است - حال چه با بقای خود در عالم، وچه با از میان رفتن خود وتمامی شیعیان وانصارش - دیده بر هم نهادنی درنگ نمی کند وبه رضایت خداوند جلیل شتاب می ورزد، ولیکن دلیل بر عصمت بیانگر آن است که ایشان آگاه است که اگر این زمان ظهور نماید چنین مقصودی رخ نخواهد داد واوضاع باز خواهد گشت، واین آگاهی بر اساس عهد نبوی وراهنمایی هایی است که ایشان با خود دارند.
او گفت: قسم به جانم که این پاسخ ها بر اساس اصول امامیّه صحیح است وکسی که این اصول را قبول دارد [باید این پاسخ ها را بپذیرد، زیرا] با نزاع در آن نتیجه ای نخواهد گرفت».
نگارنده: شاید جواب شیخ مفید (رحمه الله) در راستای مبانی آن شخص بوده است ومقصودشان این نیست که امام (علیه السلام) زمان ظهورشان را مشخّص می کند ودر انتظار یارانش به سر می برد، زیرا خدای متعال است که هنگام ظهور را تعیین می کند واحادیث بسیاری در این مطلب صراحت دارد ودر آنها آمده است که به ایشان اذن داده می شود، آنگاه دعا می کند وظهورش را می آغازد.
از این رو جواب صحیح تر آن است که شیخ صدوق (رحمه الله) روایت می کند، ایشان در امالی /539 جریانی را نقل می کند که خلاصه اش چنین است: «شخصی محزون نزد امام زین العابدین (علیه السلام) آمد واز تنگدستی وبدهکاریی که بر او گران آمده گله کرد. امام (علیه السلام) مالی در اختیار نداشتند، زیرا ولید اموالشان را مصادره کرده بود. لذا دو قرص نانی که قوت روزشان بود به او دادند، وفرمان دادند که به بازار رود وبا آن دو چیزی بخرد. او هم رفت ودو ماهی نامرغوب خرید ودو گوهر ثمین درون آنها یافت. او آن دو گوهر را به مال بسیاری فروخت ودین خود را ادا کرد، وبعد از آن حالش نیکو شد.
برخی مخالفین گفتند: چقدر دوگانگی، علی بن الحسین نمی تواند فقر را از خود دور کند ولی این شخص را بدین سان بی نیاز می کند! چگونه چنین می شود؟!
امام (علیه السلام) فرمودند: قریش نیز درباره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همین گونه می گفتند که چگونه شخصی که نمی تواند از مکه تا مدینه - به هنگام هجرت - جز در دوازده روز برسد، در یک شب از مکه به بیت المقدس می رود وآثار پیامبران (علیهم السلام) را در آنجا می بیند وباز می گردد؟
امام سجاد (علیه السلام) در ادامه فرمودند: به خدا سوگند امر خداوند وامر اولیای او را با او [ارتباط آنان با خدا] ندانستند. مراتب رفیع تنها با تسلیم بودن به درگاه خداوند - جل ثناؤه - ودوری از پیشنهاد دادن بر او ورضایت به آنچه برایشان تدبیر می کند به دست می آید. اولیای خدا بر محنت ها وناخوشی ها چنان بردباری می کنند که دیگران با آنان مساوی نیستند، از این رو خدای عزیز وجلیل در قبال آن، پاداش ایشان را این قرار داد که تمامی خواسته هایشان به اجابت برسد. با این وجود آنان از خداوند تنها آن را می خواهند که او برایشان می خواهد».
بنابراین معصوم (علیه السلام) قدرت ولایت خود را بدون اراده ی خدا به کار نمی گیرد وبر او پیشنهادی نمی دهد، بلکه انتظار اذن وفرمان او را به واسطه ی هاتف ویا الهام می کشد. اصل نزد اوآن است که بر اساس اسباب عادی رفتار وزندگی کند، مگر آن هنگام که خدا راهی جز آن را برای او برگزیند واین معنای تفوّق وبرتری پیامبر وامامان (علیهم السلام) بر دیگران است، زیرا آنان هرگز بر پروردگارشان پیشنهاد نمی دهند.
لذا امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور خود را به خداوند پیشنهاد نمی کند، وتنها پس از فرمان خداست که برای تعجیل آن دست به دعا می برد. در روایات هم وارد شده که خدای متعال او را فرمان می دهد سه شب در کنار کعبه نماز گزارد ودعای مضطر را بخواند، آنگاه یاران او را از اقصی نقاط زمین در یک شب برای او گرد می آورد.
بررسی این شبهه که ظهور ایشان بر فراگیر شدن ستم توقف دارد:
ممکن است توهّم شود که ظهور امام عصر (علیه السلام) پس از آن خواهد بود که زمین را ستم وبیداد فرا گیرد وعدالت به طور کامل از گستره ی آن رخت بر بندد وهیچ خیری در آن نماند!
و لکن این شبهه نادرست است، زیرا این فراگیری امری است عرفی که پیش از زمان ما نیز واقع شده است، خداوند می فرماید: ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ،(564)به سبب آنچه دست های مردم فراهم آورده، فساد در خشکی ودریا نمودار شده است، تا [سزای‏] بعضی از آنچه را که کرده‏اند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند.
در زمان امام صادق (علیه السلام) نیز این امر به وقوع پیوسته است، کافی 3 /536 از برید بن معاویه نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ای برید! نه به خدا سوگند، حرمتی از حرمت های خدا باقی نمانده مگر آنکه هتک شده است. در این عالم به کتاب خدا وسنّت پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) عمل نمی شود. از زمانی که خداوند امیر المؤمنین (علیه السلام) را قبض [روح] کرد در میان این خلق حدّی اقامه نشده وتا به امروز به هیچ چیزی از حق عمل نشده است.
در ادامه فرمودند: بدان، به خدا قسم روزها وشب ها سپری نمی شود تا آنکه خدا مردگان را زنده گرداند، زندگان را بمیراند، حق را به اهل آن بازگرداند ودینش را - که برای خود وپیامبرش برگزیده - به پا دارد. شما را بشارت باد، پس شما را بشارت باد، پس شما را بشارت باد که به خدا سوگند حق تنها در دست شماست».(565)
اما در روزگار ما حتی دریا وجوّ نیز از ظلم وستم آکنده گشته است!
نادرستی این سخن که یاران امام (علیه السلام) از غیر اعراب هستند:
منابع شیعه وسنّی روایت کرده اند که اکثر یاران امام (علیه السلام) را جوانان تشکیل می دهند، ابن منادی در الملاحم /64 از حضرت علی (علیه السلام) می آورد: «اگر نبود آنکه نسبت به امر مقدّر در صدد شتاب ونیز تأخیر هستید - بابت آنچه پیشتر در بشر گذشته است -، برای شما از جوانانی از غیر عرب، پسران عرب واندکی از پیران که بسان نمک در توشه ی سفرند - وکمترین توشه نمک است - می گفتم».
غیبت نعمانی /315 از ابو یحیی حکیم بن سعد نقل می کند: «شنیدم امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: همانا یاران مهدیِ قائم جوانانی هستند وپیری میان آنان نیست، مگر چونان سرمه در چشم یا نمک در توشه، وکمترین توشه نمک است».(566)
تاج الموالید /115 روایت می کند: «سیصد وسیزده نفر به تعداد اهل بدر از نجیبان، ابدال واخیار که همه جوانند وپیری میانشان نیست در بین رکن ومقام با او بیعت می کنند».
برخی سنّیان می گویند که تمام یاران امام مهدی (علیه السلام) غیر عربند وهیچ عربی میان آنان نیست! ابن عربی در فتوحات 3 /328 می نویسد: «آنان پا جای پای مردانی از صحابه می گذارند. در آنچه با خدا عهد کرده اند راستین هستند. آنان از عجمانند وهیچ عربی میانشان نیست ولکن تنها با لغت عربی تکلّم می کنند».
ابن ماجه 2 /1369 از ابو هریره از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «هنگامی که نبردها رخ دهند، خداوند گروهی از عجمان را که بهترین اسبان عربی را دارند ودر میان آنان بهترین سلاح را دارند می فرستد ودین را به وسیله شان تأیید می کند».
حاکم در المستدرک 4 /548 از ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند وبنابر شرط بخاری صحیح می شمارد: «چون نبردها رخ دهند، گروهی از عجمان که بهترین اسبان عربی را دارند از دمشق خارج شوند. خدا دین را به آنان تأیید می نماید».
در برخی از روایات عرب مذمت شده است، المستدرک 4 /482 از ابو هریره نقل می کند: «وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است. در سر [سال] شصت امانت به غنیمت تبدیل می شود وصدقه غرامت تلقی می گردد، گواهی بر اساس شناخت [ونه مشاهده] خواهد بود وحکم بر طبق هوی.
این حدیث بنابر شرط مسلم وبخاری صحیح است ولی با این اضافات آن را نقل نکرده اند».
در منابع ما نیز غیبت شیخ طوسی /284 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «از عرب بپرهیز، چرا که برای آنان خبری ناخوشایند است، بدان! یک نفر از آنها با قائم خروج نمی کند».
و لکن اینها با احادیث صحیحی که صراحت در آن دارند که یاران خاص حضرت ابدال شام، نجیبان مصر، اخیار عراق وگروه هایی از عراق هستند تعارض دارد. البته اینان نسبت به تعداد بسیار اعراب قلیل هستند، کافی 1 /370 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «وای بر سرکشان عرب از امری که نزدیک شده است، ابن ابی یعفور گوید: عرضه داشتم: فدایت شوم، چه تعداد عرب همراه قائمند؟ فرمودند: تعدادی اندک، گفتم: به خدا قسم کسانی از آنان که به امامت معتقدند بسیارند، ایشان فرمودند: می بایست مردم آزموده شوند، تمییز داده شوند، غربال گردند وخلق بسیاری از غربال بیرون آیند».
احادیثی با اسنادی ناتمام که یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وشهرهایشان را نام می برد:
چهار روایت یافت می شود که یاران امام (علیه السلام) ومناطق آنان را نام می برد که سه مورد آن در کتاب دلائل الامامة طبری امامی /554 به بعد است، ومورد چهارم هم در الملاحم والفتن سید بن طاووس /145 از کتاب الفتن سلیلی.

فصل (13): ابدال / ابدال در منابع پیروان دستگاه خلافت

راویان دستگاه خلافت معنای ابدال را تحریف می کنند:
ابدال در روایات اهل بیت (علیهم السلام) نامی است در وصف ومدح یاران امام زمان (علیه السلام) که سی تن یا بیشترند ودر دوران غیبت با آنان ارتباط دارد. گاه نیز ممکن است سیصد وسیزده یار خاص ایشان که به هنگام ظهور بیعت می کنند بدان متّصف شوند.
اما کعب الاحبار ودیگر وابستگان به دستگاه خلافت بدان دست درازی کردند وآن را برای مدح معاویه وشام مصادره نموده پنداشتند اینان ابدال گماشته ی خداوند بر زمین هستند! در ادامه صوفیان نیز از این قافله عقب نماندند وآن را برای بزرگان خود به کار بستند ومشایخ خود را اولیای خدا وابدال پنداشتند!و به این ترتیب بود که روایات بسیاری در رابطه با ابدال ومنسوب به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که آنان را به گزاف از شام می داند وارد مصادر مسلمین شد. البته بعداً کمی از این ادّعا دست کشیدند وگفتند که اکثر آنها از شام هستند نه همه شان، لذا بهره ای - هرچند کوچک - برای دیگر مناطق قرار دادند! اینان تعداد ابدال را در ابتدا سی تن در هر عصری برشمردند، سپس به چهل، در ادامه شصت، ونهایتاً به پانصد نفر ارتقا دادند!
دیگر آنکه منزلت ابراهیم خلیل (علیه السلام) را به آنان بخشیدند واینان را همانند او قرار دادند، با این ادّعا که قلوب اینان چون ابراهیم (علیه السلام) سلیم است! ابو هریره گوید: «زمین از سی تن چونان ابراهیم خلیل الرحمن خالی نخواهد بود، شما به خاطر آنان یاری می شوید، روزی داده می شوید وباران برایتان می بارد».(567)
اینان در این راستا از هیچ کوششی دریغ نورزیدند وبرای صحیح جلوه دادن دروغ پردازی هایشان به حضرت امیر (علیه السلام) نسبت دادند که به ستایش شامیان پرداخته وآنان را ابدال دانسته است! عبادة بن صامت - که دشمنی او با عثمان ومعاویه معروف است - نیز از این اتّهامات به دور نمانده است!
تاریخ دمشق 1 /296 از حضرت علی (علیه السلام) روایت می کند: «ابدال در شامند، وآنها اندکند».
المستدرک 4 /553 از ایشان: «به اهل شام ناسزا نگویید، ظالمان آنان را بدگویی کنید، چرا که ابدال در میان آنها هستند».
احمد در مسند 5 /322 از عباده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «ابدال در این امت سی تن هستند وبه مانند ابراهیم خلیل الرحمن. هرگاه یکی بمیرد خداوند تبارک وتعالی دیگری را جایگزین او می کند».(568)
در ادامه بهترینان امت را به چهل، هشتاد وپانصد تن افزایش دادند!
مسند احمد 1 /112 از امیر المؤمنین (علیه السلام): «به آن حضرت گفتند: یا امیر المؤمنین! بر اهل شام لعنت فرست، فرمود: نه، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: ابدال در شام اند. آنان چهل مرد هستند، هرگاه یکی بمیرد خداوند مردی دیگر را جایگزین او می کند. به خاطر آنان باران می بارد، بر دشمنان پیروزی حاصل می شود وعذاب از اهل شام دفع می شود».
فردوس 1 /119 از انس: «ابدال چهل مرد وچهل زن هستند. هرگاه مردی از آنان بمیرد، خداوند مردی را جایگزین او می کند، وچون زنی بمیرد زنی را».
المعجم الکبیر 10 /224 وکرامات الاولیاء /44 از ابن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «هماره چهل مرد از امّت من که دل هایی چون ابراهیم دارند خواهند بود. خداوند به سبب آنان [بلا را] از اهل زمین دفع می کند. آنان را ابدال گویند». (569)
کشف الخفاء /25 و26 از ابو سعید خدری از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم): «ابدال امت من به واسطه ی اعمالشان داخل بهشت نشدند، بلکه به سبب رحمت خدای تعالی، سخاوت نفس، سینه ی بی کینه وترحم بر جمیع مسلمین داخل شدند».
فضائل الشام /42 از حضرت علی (علیه السلام): «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی ابدال پرسیدم وایشان فرمود: آنان شصت مردند».
نوادر الاصول ترمذی /69 از انس: «بدلاء چهل مرد هستند؛ بیست ودو نفر در شام وهیجده تن در عراق. چون یکی بمیرد دیگری جایگزین شود، وآن هنگام که قیامت فرا رسد همه شان می میرند».
المعجم الکبیر 18 /65 از عوف بن مالک: «به اهل شام ناسزا نگویید، زیرا از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود: ابدال در میان آنها هستند، وشما به خاطر آنها یاری می شوید وروزی می خورید».
الجامع الصغیر 1 /470: «ابدال چهل مرد ودر شامند. هرگاه مردی بمیرد، خدا مردی دیگر را جایگزین او کند. به سبب آنهاست که باران می بارد، بر دشمنان پیروزی حاصل می شود وعذاب از اهل شام دفع می گردد.ابدال چهل مرد وچهل زنند. هرگاه مردی بمیرد، خداوند مردی را جایگزین او می کند، وچون زنی بمیرد زنی را».
ابن عربی هم درباره ی تعداد آنان سخن می گوید وطبیعی است که خود را رئیس آنان قرار دهد! وی در فتوحات 2 /13 می نویسد: «آنان نزد کسی که چهل نفر معتقد است چهل نفرند، ولی برخی آنان را هفت تن می داند. علت این اختلاف آن است که خداوند آنان را معرفی نکرده است».
حلیة الاولیاء 1 /8 از پسر عمر نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: بهترینان امّت من در هر قرنی پانصد تن هستند. ابدال نیز چهل نفرند. نه آن پانصد تن کاهش می یابند ونه این چهل نفر. هرگاه یکی بمیرد، خداوند (عز وجل) یکی را جایگزین او می کند.
گفتند: یا رسول الله! کردار آنان چگونه است؟ فرمود: از کسانی که به آنها ستم می کنند می گذرند. به آنانی که به ایشان بدی می کنند نیکی می کنند و[با دیگران] در آنچه خدای (عز وجل) به آنان عطا کرده مواسات می نمایند».(570)
هر کجا می روم ردّ پایی از روباه است! (571)
در هر تحریفی باید سراغ از کعب الاحبار گرفت واین مطلبی است خالی از اغراق. پیش از این نیز بافته های او درباره ی دجّال، مدح معاویه وشام ومذمّت حجاز ومصر گذشت.
این ضرب المثل را شیخ محمود ابو ریة در الاضواء /134در مورد کعب به کار برده است، در باب مداخله ی کعب در حدیث ابدالی که ابن عساکر در تاریخ خود 1 /296 نقل می کند.
کعب الاحبار صاحب نفوذ وقداست بود، علاوه بر آنکه بر راویان دستگاه خلافت، بلکه فراتر بر خلیفه نیز سایه انداخته بود. به عنوان گواه بر این مطلب کافی است بدانیم او به عمر بن خطاب وجماعت وی دروغ شاخدار خود را - که عبارت بود از اینکه ملخ از بینی نهنگ متولّد می شود - قبولاند وفتوی داد به اینکه صید ملخ برای محرم حلال است، چرا که صید دریایی است نه خشکی! پس این نهنگ است که هر شش ماه یک بار عطسه وملخ از بینی خود پراکنده می کند، وکعب نام آن را نثرة الحوت گذاشت! مصنف عبد الرزاق 4 /435 چنین نقل می کند: «کعب الاحبار با گروهی در راه مکه بودند که به قطعه ملخی برخوردند. کعب دستور داد آن را بردارند وبخورند. آنها وقتی بر عمر وارد شدند ماجرا را گفتند. او دلیل این فتوی را از کعب خواست وکعب گفت: این صید دریایی بود، عمر گفت: تو از کجا می دانی؟ او پاسخ داد: ای امیر المؤمنین! قسم به کسی که جانم در دست اوست او چیزی جز آب بینی نهنگ نیست که سالی دوبار آن را بیرون می ریزد».(572)
علمای حکومت نیز به طور خودجوش دروغ آشکار وی را به فتوایی دینی بلکه فراتر حدیثی نبوی تبدیل کردند!
ابو داود وابن ماجه 2 /1074 به گمان خود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کنند: «ملخ آب بینی نهنگ در دریاست».
راوی دروغگو هم به این داستان افزوده که خود نهنگ را مشاهده کرده که عطسه می کند وملخ می پراکند! زیاد که از راویان این جریان است می گوید: «کسی که دیده است نهنگ ملخ پراکنده می کند این را برایم گفت».!
بعدها شافعی واحمد بن حنبل به این مطلب فتوی دادند!(573)
این یکی از بدعت های رسوا ومخالف محسوسات کعب است که هم چنان بر صحّت آن اصرار دارند وآن را حدیثی نبوی می انگارند!
اما اهل بیت (علیهم السلام) در مقابل این تحریف یهودی ایستادند، کافی 4 /393 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) بر قومی گذشتند که ملخ می خوردند، فرمودند: سبحان الله! واین در حالی است که شما محرمید؟! آنها گفتند: صید دریایی است، حضرت فرمودند: اگر چنین است آن را در آب بیاندازید!»
راویان وابسته گفتند: ابدال جانشینان انبیاء هستند وهیچ عربی میان آنان نیست!
تفسیر قرطبی 3 /259 می نویسد: «علماء درباره ی مردمانی که فساد به واسطه ی آنها دفع می شود(574) اختلاف دارند، برخی گفته اند: آنان ابدال وچهل نفرند که چون یکی بمیرد خدا دیگری را جایگزین می کند وبه هنگام قیامت همه شان می میرند. آنان بیست ودو نفر در شام هستند وهیجده تن در عراق. ترمذی در نوادر الاصول از ابو الدرداء روایت می کند: انبیاء قوام زمین بودند وچون نبوّت به پایان رسید خداوند قومی از امّت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را که ابدال نام دارند به جای آنها قرار داد. آنان جانشینان پیامبران وگروهی هستند که خدا برای خود برگزیده وبا علم خویش برای خود خالص گردانیده است. ایشان چهل صدّیق هستند که سی تن آنها یقینی مانند ابراهیم خلیل الرحمن دارند... کسی از آنان نمی میرد مگر بعد از آنکه خداوند جانشین او را آفریده باشد».
سخن قرطبی درباره ی مردمانی که فساد به سبب وجود آنها دفع می شود، به این مطلب بر می گردد؛ عالمان سنّی بر این نظر اتّفاق دارند که جماعتی وجود دارند که خدا فساد مجتمع بشری واختلال نظام طبیعت را به سبب آنان دفع می کند، ولی سخن سر شناخت آنان است.
اینان این باور را از اعتقاد ما درباره ی امامان از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) - که خداوند فساد را به سبب آنان دفع می کند، زمین خالی از آنان نخواهد بود واگر خالی شود اهلش را فرو می برد - برگرفته اند.
می بینیم که چگونه امّت وصیّت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد عترت را زیر پا گذاشته، بر خصائص خداداد آنان هجوم آوردند وآن را برای مردمانی عادی مصادره کردند!
ظاهراً تحریف گران این مطلب غیر عرب بوده اند که ابدال را تنها از عجم دانسته اند!
در سنن ابو داود 2 /30 در وصف عنبسة بن عبد الواحد قرشی اموی چنین آمده است: «ما قبل از آنکه بشنویم ابدال از غیر عرب هستند، او را از ابدال می دانستیم».
در سؤالات الآجری 1 /204 پس از آنکه از ابو داود در مورد عنبسة بن عبد الواحد قرشی می پرسند ووی در پاسخ سخنی با همان مضمون بالا را از محمد بن عیسی نقل می کند، روایتی از عطاء از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «ابدال از غیر عرب هستند وتنها منافق با غیر عرب دشمنی می کند».(575)
محمد بن عیسی که نزد اینان ثقه است(576) بر نمی تابد عنبسه ی اموی از ابدال باشد، چون عرب است وابدال همه از غیر عرب!
البته جای شگفتی نیست، چرا که بسیاری از راویان دستگاه خلافت، پیشوایان مذاهب سنّی ومؤلفین مصادر آنان غیر عرب هستند! لذا عجیب نیست چنین روایتی را جعل کنند.
بعضی از اهل سنّت(577) تلاش کرده است تا مَوالی وغیر عرب را به معنای شریفان بگیرد تا بنی امیّه را در آنان داخل کند ولیکن این تلاش با شکست مواجه است.
مناوی در فیض القدیر 3 /220 می نویسد: «ظاهر این روایت که ابدال از غیر عرب هستند آن است که این حدیثی کامل است، وحال آنکه ادامه دارد وحاکم که آن را نقل کرده است در ادامه چنین می آورد: وغیر عرب را تنها منافق دشمن می دارد.
در برخی روایات در بیان نشانه های ابدال آمده که آنان فرزند دار نمی شوند وچیزی را لعن نمی کنند! غزالی گوید: ابدال به خاطر این از دیدگان مردم وعموم مخفی هستند که نمی توانند به عالمان زمان نگاه کنند چون عالمان نزد ابدال جاهلان به خدا هستند، ونزد خود وجاهلان عالمند!
خاتمه: ابن عربی گوید: اوتاد که خداوند به سبب آنان عالم را حفظ می کند تنها چهار نفرند واخصّ از ابدال، دو امام اخصّ از این چهار تن وقطب اخصّ از همه. ابدال لفظی است مشترک که بر کسی که اوصاف مذمومش به پسندیده مبدّل شده، ونیز تعدادی خاص که چهل نفرند - وبرخی سی تن وبرخی دیگر هفتاد تن می دانند - اطلاق می شود.
هریک از اوتاد چهارگانه نیز یکی از ارکان کعبه را دارد. رکن یمانی بر قلب عیساست، رکن شامی بر قلب آدم، عراقی بر قلب ابراهیم ورکن حجر الاسود بر قلب محمد است که بحمد الله برای ماست».
می بینیم که او چگونه این درجات - که چون درجات پیامبران (علیهم السلام) وفراتر است - را به خود می بخشد!
مناوی در ادامه انتقاد سیوطی بر ابنتیمیه - نسبت به انکار احادیث ابدال - را تأیید کرده می نویسد: «سیوطی با نقل تمامی طرق روایاتِ این باب عادت خود را کنار گذاشته است، وغرض او اشاره به بطلان پندار ابنتیمیه است که مدّعی است لفظ ابدال در هیچ خبر صحیح یا ضعیفی نیامده است وتنها در یک خبر با سندی منقطع آمده. این ادّعای وی از تهوّر ونیز گزافه گویی او پرده بر می دارد وکاش می گفت که چنین روایتی را ندیده است، نه اینکه وجود چنین روایتی را انکار کند.
حتی اگر فرض کنیم همه ی این اخبار ضعیف هستند، لکن نمی توان انکار نمود که حدیث ضعیف با کثرت طرق وتعدّد کسانی که آن را در کتب خود آورده اند تقویت می شود وتنها جاهل به بحث حدیث ومعاند متعصّب این مطلب را انکار می کند».
و گفتند که علامت آنان عقیم بودن است:
ابن حجر در لسان المیزان 2 /506 می نویسد: «امام احمد گوید: از نشانه های ابدال آن است که فرزند دار نمی شوند، وحمّاد بن سلمه از ابدال بود وفرزند دار نشد».
تهذیب الکمال 7 /264: «شهاب بن معمّر بلخی گوید: حمّاد بن سلمه از ابدال به حساب می آمد. علامت آنان آن است که فرزند دار نمی شوند. حمّاد با هفتاد زن ازدواج کرد ولی فرزندی به دست نیاورد».(578)
آنان گام فراتر نهاده واین نشانه را به حضرت امیر (علیه السلام) نسبت دادند! مغنی المحتاج 1 /11 می نویسد: «حضرت علی (علیه السلام): ابدال در شامند، نجیبان در مصر وعصائب - یعنی زهّاد - در عراق. نشانه ی آنها این است که فرزند دار نمی شوند».
این سخن اینان برگرفته از یهودیان ومسیحیان است.
امامان را انکار کردند، اما ابدال را پذیرفتند!
سنّیان از اعتقاد امامت ربّانی امامان گریختند، لیکن چنین باوری را در مورد ابدال پذیرفتند! آنان ابدال را گروهی مختار می دانند که در هر عصری حضور دارند وهرگاه یکی از آنان بمیرد، خداوند کسی دیگر را جایگزین می کند. دیگر آنکه آنها را سبب نزول رزق، باران ونصر الهی می دانند!
آنان با این اعتقاد، گماردن منظومه ای از پیشوایانی که خدا نگمارده است را بر او واجب کرده، آنان را جانشینان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وواسطه های رحمت قرار داده اند! وبر خدا لازم دانسته اند مقام آنان را به هرکسی بدهد، البته مشروط به اینکه عرب نباشد!
آنان گمان می کنند هرکس هر روز بگوید: اللّهمّ ارحم أمّة محمد، از ابدال وخلیفه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهد بود وامّت به خاطر او روزی خورده، یاری واحیاء می گردد!
عجلونی در کشف الخفاء 1 /28 می نویسد: «فائده: ابدال نشانه هایی دارند، از جمله در حدیث مرفوعی آمده است: سه خصلت در هر کسی باشد از ابدال است؛ رضایت به قضا، صبر در مقابل محرّمات وخشم به خاطر خدا. دیگر آنکه از معروف کرخی نقل شده است که هر کسی هر روز بگوید: اللهم ارحم أمة محمد، خدا او را در زمره ی ابدال بنویسد. ابو نعیم این سخن را در حلیة الاولیاء اینگونه نقل می کند: هرکس روزی ده بار بگوید: اللّهمّ أصلح أمّة محمد، اللّهمّ فرّج عن أمّة محمد، اللّهمّ ارحم أمّة محمد، نامش در ابدال ثبت شود. دیگر آنکه از برخی نقل شده است که علامت ابدال آن است که فرزند دار نمی شوند».
شگفت آنکه اهل سنّت منظومه ی امامان ربانی از عترت پاک پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را که احادیث پیرامون آنان صحیح ومتواتر است نپذیرفتند، ولی به ابدال واولیاء که احادیث در رابطه ی با آنها بسیار محدود است اعتقاد آوردند!
ابنتیمیه متوجّه لوازم اعتقاد به ابدال شده ولذا به انکار آن پرداخته است، همان سان که دریافته حدیث شریف أنا مدینة العلم وعلیٌ بابها، محلّ دریافت دین را در امیر المؤمنین (علیه السلام) منحصر می کند ولذا وجود چنین حدیثی را منکر شده است!
گرچه دچار تناقضی دیگر شده است؛ او مقام ائمه (علیهم السلام) وابدال را به ساحران وشیاطین جن عطا کرده وپنداشته اینها قادر بر ارائه ی معجزاتند، ومعجزاتی از آنها نقل نموده که از رسول خدا وائمه ی هدی (علیهم السلام) نمی پذیرد! بالاتر آنکه می پندارد جنی نزد او هست که به صورت او ظاهر شده وکارهای خیر انجام می دهد!
ترمذی در نوادر الاصول 1 /263 از حذیفه نقل می کند: «ابدال سی مرد، در شام وبر منهاج ابراهیم (علیه السلام) هستند. هرگاه یکی بمیرد، خداوند دیگری را جایگزین می کند. عَصَب(579)در عراق وچهل نفر هستند وهرگاه یکی بمیرد، خدا دیگری را جای او قرار می دهد. بیست تن از آنان تلاشی مانند عیسی بن مریم دارند وبه بیست تن از آنها مزامیر آل داود را داده اند، عصب مردانی شبیه ابدالند... در خبر آمده است: زمین از رفتن پیامبران وپایان یافتن دوران نبوّت به خدای متعال شکایت کرد وخدا به او گفت: بر پشت تو چهل صدّیق را قرار خواهم داد وآرام شد».
قیصری در شرح فصوص /129 می نویسد: «وبه هنگام پایان یافتن نبوّت تشریع به جهت ختم دایره ی آن وآشکار شدن ولایت از باطن، مقام قطبیّت به اولیاء منتقل شد، وپیوسته در این مرتبه یکی از آنها خواهد بود تا این ترتیب ونظام حفظ شود».
اینان اینگونه به ظن وخیال تمسک کردند وحدیث یقینی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را که آنان را به امام ابدال در تمامی اعصار راهنمایی می کند رها کردند، آنجا که فرمودند: «من در میان شما دو شیء گران می گذارم؛ کتاب خدا وعترتم... لطیف خبیر به من خبر داده است که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا آنکه در کنار حوض بر من وارد شوند، پس بنگرید چگونه پس از من با آنها رفتار می کنید».(580)
سپاس مخصوص خداوند است که ما را به ولایت عترت پاک پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هدایت کرد، واز ولایت کسانی که احبار یهود آنان را گماردند وخلفا زمینه را برای آنها فراهم کردند رهایی بخشید.

فصل (14): یاریِ فرشتگان / خداوند امام زمان (عجّل الله فرجه) را با فرشتگان یاری می کند

جبرئیل به نام امام مهدی وپدرش (علیهما السلام) ندا می دهد:
تمامی منابع احادیث مربوط به ندای آسمانی را نقل کرده اند، از جمله روایات: «منادی از آسمان به نام قائم ندا می کند وهر آنچه در میان مشرق ومغرب قرار دارد آن را می شنود. پس هیچ خوابی نمی ماند جز آنکه بر می خیزد، ایستاده ای نخواهد بود مگر آنکه می نشیند، نشسته ای نمی ماند جز آنکه بر روی پاهایش می ایستد واین به خاطر آن صداست که صدای جبرئیل روح الامین است».(581)
نخستین کسی که بیعت می کند جبرئیل (علیه السلام) است، لشکرهای ملائکه نیز می آیند:
ارشاد /363 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که خداوند تعالی به قائم اذن خروج دهد، بر فراز منبر رفته مردمان را به خود دعوت می نماید. ایشان آنان را به خدا قسم داده وبه حقّ خود واینکه در میان آنان بر اساس سنت وکردار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتار نماید، فرا می خواند. پس خداوند جل جلاله جبرئیل (علیه السلام) را می فرستد تا آنکه نزد او رسیده بر حطیم فرود می آید ومی گوید: به چه چیزی دعوت می کنی؟ قائم (علیه السلام) نیز به او خبر می دهد، پس جبرئیل می گوید: من اوّلین کسی هستم که با تو بیعت می کند، دست بگشا، ودست امام را مسح می کند. سیصد وبیش از ده مرد هم آمده وبیعت می کنند. ایشان در مکه می ماند تا آنکه ده هزار تن یاران کامل شوند وآنگاه رهسپار مدینه می شود».
تفسیر عیاشی 2 /254 از آن حضرت روایت می کند: «همانا نخستین کسی که با قائم (علیه السلام) بیعت می کند جبرئیل است که به صورت پرنده ای سفید نزد او فرود آمده بیعت می کند. آنگاه یک پا را بر بیت الحرام ودیگری را بر بیت المقدس گذارده با صدایی رسا که همه ی خلایق آن را می شنوند ندا می دهد: أَتَی أَمْرُ اللهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ،(582) امر خدا فرا رسید پس در آن شتاب نکنید».
غیبت نعمانی /314 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام): «در مورد آیه ی: أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ،(583)یا [کیست] آن کس که درمانده را - چون وی را بخواند - اجابت می‏کند، فرمودند: این آیه درباره ی قائم (علیه السلام) نازل شد. جبرئیل (علیه السلام) بر ناودان در صورت پرنده ی سفیدی خواهد بود ونخستین کس از خلق خداست که با ایشان بیعت می کند. سیصد وسیزده نفر نیز با ایشان بیعت می کنند. هریک در راه باشد همان زمان می رسد وهرکسی که در راه نباشد از بسترش ناپدید می گردد، واین همان سخن امیر المؤمنین (علیه السلام) است: ناپدید شدگان از بسترهایشان، وهمان سخن خداوند (عز وجل) است: فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَاتِ أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلَی کلِّ شَيءٍ قَدِیرٌ،(584) پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید، هر کجا که باشید، خداوند همگی شما را می آورد، خداوند بر هر چیزی تواناست.
و فرمودند: خیرات ولایت ما اهل بیت است».
دلائل الامامة /252 همین روایت را با قدری تفاوت نقل می کند که در ادامه ی آن آمده است: «پس قائم (علیه السلام) می آید ودر کنار مقام ابراهیم (علیه السلام) دو رکعت نماز می گزارد. آنگاه در حالی که یارانش - که سیصد وسیزده مرد هستند ودر میان آنها کسی است که شبانه از بسترش رهسپار می شود - پیرامون او حضور دارند باز می گردد. پس خروج می کند وسنگ(585)به همراه اوست. آن را می اندازد وگیاهان زمین می روید».
غیبت نعمانی /204 ومشابه آن /251 از امام صادق (علیه السلام): «أَتَی أَمْرُ اللهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ؛ این امر امر ماست، خداوند (عز وجل) فرمان داده است که نسبت به آن شتاب نورزند، تا آنکه خداوند او را به سه سپاه یاری رساند؛ ملائکه، مؤمنین ورعب.
خروج ایشان به مانند خروج رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، واین همان فرمایش خداست: کمَا أَخْرَجَک رَبُّک مِنْ بَیتِک بِالْحَقِّ،(586) همان گونه که پروردگارت تو را از خانه‏ات به حقّ بیرون آورد».
کافی 4 /184 از بکیر بن اعین روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: چرا حجر الاسود را در این رکنی که هم اکنون در آن است قرار دادند ونه جای دیگری؟ علّت بوسیدن آن چیست؟ چرا از بهشت بیرون آورده شد؟ به چه سبب میثاق وعهد در آن جای گرفت ونه جای دیگر؟ خداوند مرا فدایت گرداند، به من خبر دهید که سخت در آن به فکر فرو رفته ام.
حضرت فرمودند: از مسئله ای مهم وجنبه های آن پرسیدی پس پاسخ آن را دریاب، دلت را خالی [وآماده] کن ونیک گوش کن که اگر خدا بخواهد تو را آگاهی می دهم؛ خداوند تبارک وتعالی حجر الاسود را - که گوهری است که از بهشت برای آدم (علیه السلام) خارج شد وسپس در آن رکن قرار گرفت - به خاطر میثاق آنجا قرار داد. آن هنگام که خدا از پشت فرزندان آدم ذرّیّه ی آنان را بر گرفت، در آن زمانی که در آن مکان بر آنان میثاق گرفت، واز همانجاست که پرنده نزد قائم (علیه السلام) فرود آمده ونخستین کسی خواهد بود که با او بیعت می کند وبه خدا سوگند او جبرئیل (علیه السلام) است.
قائم به همان مقام پشت خود را تکیه می دهد وآن [حجر] حجّت ودلیل بر قائم (علیه السلام) است وگواه کسی است که در آن مکان نزد او بیاید ونیز شاهد بر آن کس که عهد ومیثاقی که خدای (عز وجل) بر بندگان گرفته است را بدان برساند».(587)
الهدایة الکبری /31 از مدلج بن هارون بن سعید روایت می کند: «شنیدم که امیر المؤمنین به عمر می فرمود:... ومنادی از آسمان به نام مردی از فرزندان من ندا می کند. نشانه ها بسیار می شوند چنان که زندگان به خاطر هول وهراس هایی که با آن مواجه می شوند آرزوی مرگ می کنند. هرکس هلاک گردد راحت می شود، وهر آن کس که نزد خدا خیری داشته باشد نجات می یابد.
آنگاه مردی از فرزندان من آشکار شده زمین را همان سان که مملو از ستم وجور شده از عدل وداد می آکند. خداوند بقایای قوم موسی (علیه السلام) را برای او می آورد. اصحاب کهف می آیند. خدا او را با ملائکه، جن وشیعیان مخلص ما یاری می رساند. از آسمان باران فرو می ریزد وزمین گیاهش را بیرون می دهد».
بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وفرشتگان مربوط به آن همراه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
غیبت نعمانی /307 از ابوبصیر روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: قائم (علیه السلام) خارج نمی شود تا آنکه حلقه کامل گردد. پرسیدم: حلقه چه تعداد است؟ فرمودند: ده هزار. جبرئیل سمت راست او ومیکائیل در سمت چپ حضور دارند. آنگاه پرچم را تکان داده آن را [با خود] می برد، پس احدی در مشرق ومغرب نخواهد ماند مگر آنکه آن را لعنت کند. آن، پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است که جبرئیل روز بدر آورد.
در ادامه فرمودند: ای ابا محمد! به خدا سوگند که پنبه، کتان، ابریشم وحریر نیست، عرض کردم: پس از چیست؟ فرمودند: از برگ بهشت. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روز بدر آن را گستردند، آنگاه پیچیده به حضرت علی (علیه السلام) سپردند ونزد ایشان بود تا آنکه روز بصره [جنگ جمل] فرا رسید. ایشان آن را گستردند وخداوند فتح وظفر را برایشان آورد، سپس آن را در هم پیچیدند.
آن بیرق نزد ما در آنجاست، کسی آن را باز نمی کند تا آنکه قائم قیام کند. پس چون قیام کند آن را می گسترد، وکسی در مشرق ومغرب نخواهد ماند جز آنکه آن را لعن کند. رعب یک ماه جلو، یک ماه پشت سر، یک ماه در طرف راست ویک ماه در طرف چپ آن حرکت خواهد نمود.
آنگاه فرمود: ای ابا محمد! او طالبِ خون، خشمگین واندوهگین خروج می کند، واین بابت خشم خدا بر این خلق است. پیراهنی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روز احد در بر داشتند را در بر دارد. عمامه ی سحاب، زره سابغه وشمشیر ایشان ذو الفقار را دارد.
شمشیر آخته را هیجده ماه بر شانه می گذارد ومی کشد. اولین کاری که می کند آن است که به سراغ بنی شیبه رفته دست هایشان را قطع کرده ودر کعبه می آویزد ومنادی ایشان ندا می کند: اینان سارقان بیت الله هستند. در ادامه به سراغ قریش وتنها با شمشیر به مواجهه ی آنان می رود. قائم خارج نمی شود تا آنکه دو نامه یکی در بصره ودیگری در کوفه در بیزاری جستن از حضرت امیر (علیه السلام) خوانده شود».
شاید عبارت اخیر اشاره به بتریه وخوارج باشد.
بحار الانوار 52 /367 مشابه آن را از نعمانی روایت می کند، در قسمتی از آن آمده است: «آنان بسان پاره ابرهای پاییزی گرد هم می آیند. از قبائل، یکی، دو تا، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه وده تن خواهند بود».
جبرئیل پیش قراول، واسرافیل در دنباله ی لشکر است:
اختصاص /208 از حذیفه نقل می کند: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: هنگام خروج قائم منادی از آسمان ندا کند: ای مردم! زمان جبّاران بر شما پایان یافت وبهترینِ امّت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) به حکومت رسید، پس به مکه بروید. پس نجیبان از مصر، ابدال از شام وعصائب [گروه های] عراق که راهبان شب وشیران روزند وگویا قلب هایشان پاره های آهن است خارج می شوند ومیان رکن ومقام با او بیعت می کنند.
عمران بن حصین گفت: ای رسول خدا! این مرد را برای ما معرفی کنید، آن حضرت فرمودند: مردی است از نسل حسین، وبدان می ماند که از مردان شنوءه(588)باشد. او دو عبای سفید در بر دارد وهمنام من است. در آن هنگام است که مرغان در آشیانه هایشان وماهی ها در دریاهایشان شادمان می شوند. نهرها کشیده می شود وچشمه ها می جوشد وزمین دو برابر خوراکش را می رویاند.
آنگاه رهسپار می شود در حالی که پیش قراول او جبرئیل وبه دنباله ی لشکر اسرافیل است، پس زمین را از عدل وداد پر می کند، همان گونه که از ستم وبیداد آکنده شده است».
اهل سنّت نیز مشابه آن را آورده اند، الفتن 1 /356 از کعب نقل می کند: «مهدی بهترین مردم است. یاران وبیعت کنندگان با او از عراق ویمن وابدال شام هستند. پیش قراولش جبرئیل وبه دنباله ی لشکرش اسرافیل است. در میان خلایق محبوب است. خداوند متعال به دست او فتنه ی کور را خاموش می کند وزمین ایمن می گردد، تا آنجا که زنی در میان پنج زن در حالی که هیچ مردی با آنها نیست حج می گزارد وجز خدا از چیزی نمی هراسد. زمین زکات وآسمان برکت خود را می دهد».
همان 1 /366 از حضرت علی (علیه السلام): «محاسنش پر وچشمانش سیاه است، دندان هایش می درخشد، در چهره خال، وبینی اش برجستگی دارد، پیشانی اش بلند است، در کتفش نشانه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دارد. با بیرق پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) - که از مخمل سیاه ومربع است وسنگی در آن است، واز زمانی که آن حضرت از دنیا رفتند باز نشده وباز نمی شود تا آنکه مهدی خروج کند - خارج می گردد. خدا او را با سه هزار فرشته یاری می رساند. آنان بر صورت وپشت کسانی که مخالفت کنند می زنند. او در حالی که سی تا چهل سال دارد، برانگیخته می شود».
قرطبی در تذکرة 2 /700 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «اگر تنها یک روز از دنیا باقی مانده باشد، خداوند آن را طولانی کند تا آنکه مردی از اهل بیتم که فرشتگان در حضور او هستند واسلام را پیروز می گرداند بیاید».(589)
خداوند او را با انواعی از ملائکه یاری می رساند:
غیبت نعمانی /195 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند که بر فراز منبر فرمودند: «هنگامی که خاطب(590)هلاک شود وصاحب عصر [از دیدگان] روی گرداند، ودل هایی دیگرگون باقی مانَد که یا در نعمت است ویا با خشکسالی مواجه شده [یا بر مسیر حقّ وهدایت استوار مانده ویا اینکه به گمراهی دچار شده است]، آرزومندان هلاک شوند، نابود شوندگان از بین روند ومؤمنان - که اندکند، سیصد نفر یا بیشتر - باقی مانند. گروهی که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روز بدر جنگیده بودند ونه کشته شدند ونه مردند در کنار ایشان بجنگند».
نعمانی (رحمه الله) خود در ادامه می نویسد: «مقصود امیر المؤمنین (علیه السلام) صاحب این زمان است که به جهت تدبیرِ واقع خدا از دیدگان این خلق غائب شده است... ومعنای این فرمایش حضرت: گروهی که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روز بدر جنگیده بودند ونه کشته شدند ونه مردند در کنار ایشان بجنگند، آن است که خدای (عز وجل) سیصد واندی نفر یاران خالص قائم (علیه السلام) را با ملائکه ی بدر که به همان تعدادند یاری می کند».
مختصر بصائر الدرجات /212 از ابو حمزه ی ثمالی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «چون قائم خارج شود، خداوند او را با فرشتگان نشاندار، فرشتگانی که پی در پی هستند، منزَلین(591) وکروبیین یاری می کند. جبرئیل پیشاپیش ایشان، میکائیل طرف راست، اسرافیل در سمت چپ ورعب به مسافت یک ماه جلو، پشت وراست وچپ اوست وفرشتگان مقرّب روبروی اویند.
نخستین کس [از آدمیان] که با او بیعت می کند، محمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وحضرت امیر (علیه السلام) هستند.
او شمشیری آخته دارد. خداوند برایش روم، چین، ترک، دیلم، سند، هند، کابل شاه وخزر را فتح خواهد نمود.
ای ابو حمزه! قائم قیام نمی کند مگر زمانی که ترسی شدید، زلزله ها، فتنه، بلایی که به مردم اصابت می کند وپیش از آن طاعون، جلوه کرده باشد. شمشیری برّان میان عرب، اختلاف شدید بین مردم، پراکندگی آنان در دین ودگرگونی حال آنها حاصل شده باشد، تا جایی که آرزومند، از شدّت هجوم مردم بر یکدیگر که مشاهده می کند، صبح وشام آرزوی مرگ کند.
خروج ایشان به هنگام نومیدی ویأس خواهد بود. خوشا به حال آنکه او را درک کند واز یارانش باشد وافسوس وتمام افسوس بر آن کس که با او عداوت ورزد، با امر او مخالفت نماید واز دشمنانش باشد.
در ادامه فرمودند: ایشان امری جدید، کتابی جدید، سنّتی جدید وقضاوتی جدید را به پا می دارد. بر عرب سختگیر است. کارش تنها قتل است. از کسی طلب توبه نمی کند ودر راه خدا سرزنش هیچ سرزنشگری بر او اثر نخواهد گذاشت».
کامل الزیارات /84 از امام صادق (علیه السلام): «خداوند تعالی هفتاد هزار فرشته را بر امام حسین (علیه السلام) موکّل گردانید که هر روز بر او درود می فرستند. آنان پریشان وغبار آلود هستند. این از روزی است که ایشان به شهادت رسید وتا زمانی که خدا بخواهد - یعنی قیام قائم - ادامه دارد».
عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 1 /233 از ریان بن شبیب روایت می کند: «روز نخست محرّم حضور امام رضا (علیه السلام) رسیدم... از جمله آنکه فرمودند: چهار هزار فرشته برای یاری او بر زمین فرود آمدند، ولی اجازه [ی نبرد] به آنها داده نشد. پس آنها پریشان وغبار آلود در کنار قبر او هستند تا آنکه قائم (علیه السلام) قیام کند واز یارانش باشند وشعارشان یا لثارات الحسین است».
کامل الزیارات /119 از ابان بن تغلب روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: گویا قائم را می بینم که در نجفِ کوفه است وزره رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را در بر کرده. پس خود را با آن تکانی می دهد تا کامل او را فرا گیرد وآن را با پارچه ای سبز می پوشاند. او بر اسبی سیاه که میان دو چشمش عمودی نورانی است سوار می شود وبا آن چنان تکانی می خورد که اهالی تمام سرزمین ها چنین می بینند که او در کنار آنها ودر سرزمین آنهاست.
او بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را که عمود آن از عمود عرش ودیگر قسمت های آن از نصر خداست می گشاید. آن را به سوی چیزی فرود نمی آورد مگر آنکه خداوند آن را از هم می درد. چون آن را تکان دهد هیچ مؤمنی نمی ماند مگر آنکه دلش چونان پاره ی آهن شود وبه مؤمن نیروی چهل مرد را دهند. این شادمانی در قبر تمامی مؤمنان وارد شود وهنگامیخواهد بود که در قبرهایشان با یکدیگر دیدار می کنند وبه قیام قائم بشارت می دهند. آنگاه سیزده هزار وسیصد وسیزده فرشته بر او فرود می آیند.
عرضه داشتم: تمامی این فرشتگان [با او هستند]؟ فرمود: آری، آنان که با نوح (علیه السلام) در کشتی بودند. آنان که در آن هنگام که ابراهیم (علیه السلام) در آتش افکنده شد همراه او بودند. آنها که همراه موسی (علیه السلام) بودند آن هنگام که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت. آنان که با عیسی (علیه السلام) بودند زمانی که خداوند او را به سوی خود بالا برد. چهار هزار فرشته ی نشاندار که با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند وهزار فرشته ی پیاپی. سیصد وسیزده فرشته ی بدری وچهار هزار فرشته ای که برای نبرد در کنار امام حسین (علیه السلام) فرود آمدند، ولی اجازه ی نبرد به ایشان داده نشد. پس آنان پریشان وغبار آلود در کنار قبر او هستند وتا روز قیامت بر او گریه می کنند ورئیس آنها فرشته ای است که منصور نام دارد. کسی به زیارت او نمی رود مگر آنکه آنان به استقبال او می روند. کسی با او وداع نمی کند جز آنکه او را بدرقه کنند. کسی بیمار نمی گردد مگر آنکه به عیادتش می روند وکسی نمی میرد مگر آنکه بر جنازه اش نماز گزارده برایش استغفار می کنند. اینان همه در زمین هستند وتا زمان خروج قائم (علیه السلام) انتظار ایشان را می کشند».
غیبت نعمانی /244 از علی بن ابی حمزه از امام صادق (علیه السلام): «چون قائم (علیه السلام) قیام کند، فرشتگان بدر که پنج هزار تن بودند فرود آیند؛ یک سوم بر اسبانی سفید که قدری سیاهی دارند، یک سوم بر اسبانی سیاه وسفید ویک سوم بر اسبانی حو خواهند بود.
عرضه داشتم: حو چیست؟ فرمودند: سرخ».(592)
تفسیر عیاشی 1 /197 از ضریس از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «فرشتگانی که روز بدر حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را یاری رساندند در زمینند، وهنوز بالا نرفته اند ونخواهند رفت تا آنکه صاحب این امر را یاری کنند. آنان پنج هزار نفرند».
نگارنده: ممکن است سؤال شود که امام صادق (علیه السلام) چگونه خبر ملائکه را می داند، وآیا به ایشان وحی می شود؟ پاسخ آن است که امامان (علیهم السلام) علمی دارند که جدّشان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای آنها نگاشته است. علاوه بر آنکه آن وحیی که با از دنیا رفتن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به پایان رسید وحی نبوّت است نه وحی امامت، وخداوند به مادر موسی ونحل وحی کرده است. منابع علوم امامان (علیهم السلام) متعدد است ولی مجال ذکر آن نیست. یکی از بهترین آثار در این موضوع کتاب ینابیع المعاجز تألیف علامه سید هاشم بحرانی (رحمه الله) است.

فصل (15): فضیلت استواری / فضیلت استواری وانتظار در دوران غیبت

هان ای شتابزدگان! خداوند با شتاب بندگان شتاب نمی کند:
برنامه ی پایان دادن به ظلم بر زمین واقامه ی دولت عدل الهی برنامه ایست عظیم که قسمت اساسی برنامه ی خدا در حیات انسان را تشکیل می دهد، لیکن فراگیری آن نیازمند ارتقای فکری بشر ورسوخ ایمان است. از این روست که عموم مردم در این باره شتاب دارند، حال آنکه خدای (عز وجل) بر اساس قوانین وحکمت هایی که خود داند رفتار می کند. لذا رسول خدا وامامان معصوم (علیهم السلام) اهتمام داشتند افق عقل وآگاهی مردم را بالا برند وانتظار را به آنان بیاموزند.
کافی 1 /369 از مهزم روایت می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) از ملوک آل فلان [بنی عباس] یاد کردیم، ایشان فرمودند: مردمان به جهت شتاب ورزیدن در این امر [غلبه ی حق واز میان رفتن باطل] هلاک شدند. خداوند (عز وجل) با شتاب بندگان شتاب نمی کند. این امر نهایتی دارد که بدان منتهی می شود واگر بدان برسند نه می توانند لحظه ای آن را پیش اندازند ونه لحظه ای تأخیر دهند».
سنّیان نیز مشابه این مضمون را آورده اند، سنن ترمذی 5 /565 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «از خدا از فضلش بخواهید، زیرا خدای (عز وجل) دوست دارد از او بخواهند، وبالاترین عبادت انتظار فرج است».(593)
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): پس از من دوران صبر می آید:
المعجم الکبیر 10 /225 از ابن مسعود نقل می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: ورای شما زمان صبری است که برای کسی که [دینش را] محکم گیرد پاداش پنجاه شهید است. عمر صدا زد: ای رسول خدا! [پنجاه شهید] از ما یا از خودشان؟ ایشان فرمودند: از شما».(594)
در منابع ما، غیبت شیخ طوسی /275 از عبد الله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: گروهی پس از شما خواهند آمد که یک مرد از آنها پاداش پنجاه تن از شما را دارد، گفتند: یا رسول الله! ما با شما در بدر واحد وحنین بودیم وقرآن در میان ما نازل شد! ایشان فرمودند: اگر شما را به آنچه ایشان را بدان واخواهند داشت وادارند، چون آنان صبر نخواهید داشت».
کمال الدین 1 /323 از عمرو بن ثابت از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت می کند: «کسی که در غیبت قائم ما بر موالات ما استوار مانَد، خداوند (عز وجل) پاداش هزار شهید از شهدای بدر واحد را به او عطا فرماید».
همان 1 /288 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی طولانی فرمودند: یا علی! بدان که شگفت ترین مردم در ایمان وبالاترین آنان در یقین گروهی هستند که در آخر الزمان خواهند بود. آنان پیامبر را ندیده اند وحجّت [خدا] از آنها پوشیده است وبه سیاهی بر روی سفیدی ایمان می آورند».(595)
یعنی آنان پیامبرشان را درک نمی کنند وامامشان نیز غائب می باشد، ولی به قرآن وسنتی که به طور مکتوب به آنها رسیده است ایمان می آورند.
همان 1 /287 از امام باقر، از پدرش سید العابدین علی بن الحسین، از پدرش سیدالشهداء حسین بن علی از امیر المؤمنین (علیهم السلام) نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: بالاترین عبادت انتظار فرج است».(596)
کافی 4 /260 و5 /22 نقل می کند: «محمد بن عبد الله گوید: خدمت امام رضا (علیه السلام) عرضه داشتم: فدایت گردم، پدرم روایت کرده که به برخی پدران شما گفتند: در سرزمین ما قلعه ایست که قزوین نام دارد، ودشمنی که دیلم گویند، آیا باید جهاد کرد یا دژبانی؟ وایشان در پاسخ فرمودند: به سمت این خانه بیایید وحج به جای آورید، وآن شخص این سؤال را سه بار تکرار کرد وایشان در هر بار می فرمودند: به سمت این خانه بیایید وحج به جای آورید، ودر بار سوم فرمودند: آیا کسی از شما خوش ندارد که در خانه اش باشد وبر خانواده اش انفاق کند ودر انتظار امر ما به سر برد، حال اگر بدان رسد چونان کسی باشد که با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بدر را درک کرده است واگر نرسد مانند کسی باشد که با قائم ما در خیمه ی ایشان این چنین باشد - ودو انگشت سبابه ی خود را کنار هم قرار دادند -. در این هنگام امام رضا (علیه السلام) فرمودند: راست گفته، همین گونه است که او گفته است».
امالی شیخ طوسی 2 /19 از امام سجاد (علیه السلام) نقل می کند: «پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: کسی که از خدا به رزق کم رضایت دهد، خدا از او به عمل کم رضایت خواهد داد، وانتظار فرج عبادت است».
تحف العقول /403 در حدیثی طولانی از امام کاظم (علیه السلام) نقل می کند: «بعد از معرفت، برترین عبادت انتظار فرج است».
غیبت شیخ طوسی /276 از حسن بن جهم نقل می کند: «از امام کاظم (علیه السلام) درباره ی مطلبی مربوط به فرج سؤال کردم، فرمودند: آیا نمی دانی که انتظار فرج از فرج است؟ پاسخ دادم: نمی دانم، مگر آنکه شما مرا آگاه گردانید، ایشان فرمودند: آری، انتظار فرج از فرج است».
مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 4 /425 می نگارد: «از جمله اموری که امام حسن عسکری (علیه السلام) به ابوالحسن علی بن حسین بن بابویه قمی [پدر شیخ صدوق (رحمه الله)] نوشته است این است: بسم الله الرحمن الرحیم، والحمد لله رب العالمین، والعاقبة للمتّقین والجنة للموحّدین والنار للملحدین، ولا عدوان إلا علی الظالمین، ولا إله إلا الله أحسن الخالقین، والصلاة علی خیر خلقه محمد وعترته الطاهرین.
[امام (علیه السلام) وصایایی می فرمایند] از جمله: بر تو باد به صبر وانتظار فرج، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: برترین اعمال امّت من انتظار فرج است.
شیعیان ما همواره در اندوه به سر برند تا آنکه فرزندم که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او بشارت داده اند وزمین را همان طوری که از ستم وظلم پر شده از عدل وداد آکنده می سازد ظهور کند. پس ای شیخ من ابا الحسن علی! صبر کن وتمامی شیعیانم را بدان فرمان ده، چرا که زمین از آن خداست، آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد می‏دهد، وفرجام [نیک‏] برای پرهیزگاران است، والسلام علیک وعلی جمیع شیعتنا ورحمة الله وبرکاته».
رجال کشی /138 از عبد الله پسر زراره روایت می کند که امام صادق (علیه السلام) به او فرمودند: «پدرت را سلام برسان وبه او بگو: من بر تو تنها بابت دفاع از تو عیب می گیرم، چرا که مردم ودشمن به سوی هر کسی که ما او را به خود نزدیک می کنیم یا منزلت او را می ستاییم می شتابند، تا کسانی را که ما دوست می داریم وبه خود نزدیک می گردانیم وآنها آنان را به خاطر محبّت ما ونزدیکی به ما متّهم می کنند، بیازارند، وآزار وقتل را شایسته ی آنها می بینند، [واز سویی] هرکه را عیب کنیم می ستایند...
اگر به ما اذن داده شود، خواهید دانست حق در آن است که ما شما را بدان فرمان می دهیم، پس این امر را به ما رد کنید، تسلیم ما باشید، بر احکام ما صبر کنید وبدان راضی باشید.
آن کسی که میان شما فاصله انداخته است، پیشوای شماست که خداوند سرپرستی خلق خود را بدو سپرده است واو به مصلحت رعیت خود در [صلاح و] فساد امر آنان آشناتر است. پس اگر خواست میان آنان فاصله می اندازد تا آنان به سلامت مانند، سپس آنان را آنسان که خداوند اذن دهد با هم جمع می کند تا از فساد، ونیز بیم دشمن در امان بمانند، وایمنی را از جایگاه آن وفرج را از نزد خویش برای آنان می آورد.
تسلیم باشید، [امورتان را] به ما رد کنید، انتظار امر ما وامر خود، وفرج ما وفرج خود را بکشید. اگر قائم ما قیام کند وسخنگوی ما سخن گوید وآنگاه تعلیم قرآن، شرایع دین، احکام وفرائض را همان گونه که خدا بر حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل کرده است، بر شما از سر گیرد، صاحبان بصیرت میان شما، در آن روز به شدّت انکار خواهند کرد، وتنها زیر لبه ی شمشیری که بر فراز گردن هایتان است بر دین وراه خدا خواهید ماند.
همانا خداوند مردم را پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر همان سنّت کسانی که پیش از شما بودند قرار داد، پس آنان تغییر دادند، تبدیل کردند، تحریف نمودند، بر دین خدا افزودند واز آن کاستند. پس هیچ چیزی از آنچه امروز مردم بر آنند نیست مگر آنکه از آنچه وحی از نزد خدا آورده منحرف شده است. پس - خدایت رحمت کند - هنگامی که فراخوانده می شوی اجابت کن، تا آن کسی که دین خدا را برایتان از سر گیرد بیاید».
روح انتظار وآرزو، خود از فرج است:
تفسیر عیاشی 2 /20 از احمد بن محمد نقل می کند: «امام رضا (علیه السلام) فرمودند: صبر وانتظار فرج چه نیکوست، آیا سخن عبد صالح را نشنیده ای: فانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ،(597)پس منتظر باشید که من [هم] با شما از منتظرانم».
کمال الدین 2 /645 از محمد بن فضیل روایت می کند: «از امام رضا (علیه السلام) درباره ی مطلبی پیرامون فرج سؤال کردم، ایشان فرمودند: آیا نمی دانی انتظار فرج از فرج است؟ خداوند می فرماید: فانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ، پس منتظر باشید که من [هم] با شما از منتظرانم».
کافی 1 /371 از ابوبصیر نقل می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: فدایت شوم، فرج چه زمانی است؟ فرمودند: ای ابوبصیر! آیا تو از دنیا خواهان هستی؟ هر کسی که این امر را بشناسد، با انتظاری که می کشد فرج برای او حاصل است».
تفسیر قمی 1 /384: «سخن خدا: هَلْ ینْظُرُونَ إِلا أَنْ تَأْتِیهُمُ الْمَلائِکةُ أَوْ یأْتِی أَمْرُ رَبِّک،(598) آیا جز اینکه فرشتگانِ [جان ستان] به سویشان آیند، یا فرمان پروردگارت دررسد، انتظاری می برند؟؛ [فرمان پروردگارت] از عذاب، مرگ وخروج قائم.
کذَلِک فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللهُ وَلَکنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ، کسانی که پیش از آنان بودند [نیز] این گونه رفتار کردند، وخدا به ایشان ستم نکرد، بلکه آنان به خود ستم می کردند.
و این فرموده: فَأَصَابَهُمْ سَیئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِمْ مَا کانُوا بِهِ یسْتَهْزِئُونَ،(599) پس [کیفر] بدی هایی که کردند به آنان رسید، وآنچه مسخره اش می کردند آنان را فرا گرفت؛ یعنی عذاب در رجعت».
خطای در امید ضرری نمی زند، ولی یأس خطاست:
کافی 1 /369 از علی بن یقطین روایت می کند: «امام کاظم (علیه السلام) به من فرمودند: دویست سال است که شیعه با آرزوها تربیت می شود.
حسین بن علی بن یقطین گوید: یقطین [که از شیعیان بنی عباس بود] به پسرش علی [که از شیعیان اهل بیت (علیهم السلام) بود] گفت: چرا به ما گفتند [که بنی عباس به قدرت خواهند رسید] وواقع شد، ولی به شما گفتند [که امام قائم ظهور می کند] وواقع نشد؟ علی به پدرش گفت: آنچه به ما وشما گفتند از یک جا صادر شد، جز آنکه امر شما [خلافت فرزندان عباس] فرا رسید وشما را از آن به طور واضح وخالص [با تعیین وقت وبدون ابهام] خبر دادند، پس همان گونه شد که به شما گفته شد. ولی امر ما فرا نرسید لذا به آرزوها مشغول شدیم. پس اگر به ما گفته می شد که این امر تا دویست یا سیصد سال دیگر رخ نمی دهد دل ها سخت می شد وعموم مردم از اسلام باز می گشتند، لیکن گفتند: چه سریع ونزدیک است، تا دل های مردم الفت یابد وفرج را نزدیک شمارند».
فضل مؤمنان منتظر:
کمال الدین 1 /338 از مفضل نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: هر کسی با انتظار این امر بمیرد، همانند کسی است که با قائم در خیمه ی ایشان باشد، بلکه چونان کسی است که در حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شمشیر بزند».
محاسن برقی /173 از عبد الحمید واسطی روایت می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: خداوند امور شما را سامان دهد، به خدا قسم بازارهایمان را به خاطر انتظار این امر رها کردیم، تا آنجا که نزدیک است نیاز، برخی از ما را به درخواست وادارد.
ایشان فرمودند: ای عبد الحمید! آیا چنین باور داری که خداوند برای کسی که خود را وقف او کرده است، راه رهایی قرار نمی دهد؟ چرا، به خدا سوگند برای او راه رهایی قرار می دهد. خداوند بنده ای را که خود را وقف ما کرده است رحمت کند. خداوند بنده ای را که امر ما را احیاء کند رحمت کند.
عرضه داشتم: اگر پیش از آنکه قائم را دریابم از دنیا رفتم چه؟ فرمودند: کسی از شما که بگوید: اگر قائم آل محمد را درک کنم او را یاری خواهم رساند، مانند کسی است که با شمشیرش در کنار او نبرد کرده باشد، وکسی که در رکاب او شهید شود دو شهادت دارد».(600)
کمال الدین 2 /357 از ابوبصیر روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه: یوْمَ یأتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّک لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً،(601)روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت [پدید] آید، کسی که پیشتر ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی بخشد، فرمودند: مقصود خروج قائم منتظرِ ماست، آنگاه ادامه دادند: ای ابوبصیر! خوشا به حال شیعیان قائمِ ما که در غیبتش انتظار ظهورش را می کشند ودر ظهورش از او اطاعت می کنند، آنان اولیاء خدا هستند که نه بیمی بر آنان می رود ونه اندوهگین می‏شوند».
همان 2 /656 از مفضل روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه سؤال کردم: وَالْعَصْرِ،(602) سوگند به عصر، فرمودند: عصر، دوران خروج قائم است.
إِنَّ الأِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ،(603) که واقعاً انسان دستخوشِ زیان است؛ مقصود دشمنان ماست.
إِلا الَّذِینَ آمَنُوا،(604) مگر کسانی که ایمان آورده؛ یعنی به نشانه های ما ایمان آورده اند.
وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وکارهای شایسته کرده؛ یعنی با مواسات با برادران.
وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ، وهمدیگر را به حقّ سفارش نموده؛ یعنی به امامت.
وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ، وبه شکیبایی توصیه کرده اند؛ یعنی در دوران فترت [وغیبت امامشان]».
تأویل الآیات 2 /585 از محمد حلبی نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) این آیه روا تلاوت کردند: فَهَلْ عَسَیتُمْ إِنْ تَوَلَّیتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکمْ،(605) پس آیا امید بستید که چون [از خدا] برگشتید [یا سرپرست مردم شدید]، در زمین فساد کنید وخویشاوندی های خود را از هم بگسلید؟ سپس فرمودند: این آیه در مورد عمو زادگان ما بنی عباس وبنی امیه نازل شد.
آنگاه خواندند: أُولَئِک الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ، اینان همان کسانند که خدا آنان را لعنت نموده وناشنواشان کرده؛ نسبت به دین [ناشنواشان کرده]، وَأَعْمَی أَبْصَارَهُم،(606) وچشم هایشان را نابینا کرده است؛ از وصی.
إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِهِمْ، بی گمان کسانی که [به حقیقت] پشت کردند؛ پس از ولایت حضرت علی (علیه السلام)، مِنْ بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمُ الْهُدَی الشَّیطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَی لَهُمْ،(607) پس از آنکه [راه] هدایت بر آنان روشن شد، شیطان آنان را فریفت وبه آرزوهای دور ودرازشان انداخت.
وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا، وآنان که هدایت شدند؛ به ولایت حضرت علی (علیه السلام)، زَادَهُمْ هُدی، آنان را هر چه بیشتر هدایت بخشید؛ چرا که امامان پس از او وقائم (علیهم السلام) را به آنها شناساند، وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ،(608) وپرهیزگاریشان [ویا محافظتشان] داد؛ امان از آتش».
امامان (علیهم السلام) شتاب شیعیان را می کاهند وانتظار فرج را به ایشان می آموزند امیر المؤمنین (علیه السلام):

از رحمت خدا نومید نباشید:
خصال 2 /610 از ابوبصیر ومحمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «پدرم از جدّم از پدرانم (علیهم السلام) برایم روایت کرد که امیر المؤمنین (علیه السلام) در یک مجلس چهارصد باب که به صلاح دین ودنیای مسلمان است را به یارانش آموخت... در آن آمده است: منتظر فرج باشید واز رحمت خدا نومید نگردید، چرا که محبوب ترین اعمال نزد خدای (عز وجل) انتظار فرج است تا زمانی که بنده ی مؤمن بر آن استوار مانَد...
کسی که منتظر امر ما باشد همسان کسی است که در راه خدا در خون خود غلطیده باشد».
سنّت الهی در غربال مؤمنان:
غیبت نعمانی /209 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «به سان زنبور در میان پرندگان باشید. تمامی پرندگان آن را ضعیف می شمارند، واگر می دانستند چه برکتی در درون خود دارد چنین نمی کردند. با مردم با زبان ها وبدن هایتان معاشرت کنید وبا قلوب واعمالتان دوری گزینید. قسم به کسی که جانم به دست اوست آنچه را که دوست دارید نخواهید دید مگر پس از آنکه برخی از شما در چهره ی برخی دیگر آب دهان بیاندازند وبرخی از شما برخی را کذّاب بنامند، واز شما - ویا فرمودند: از شیعیان من - تنها به مانند سرمه ی درون چشم ونمک در غذا باقی مانَند.
برایتان مثالی می زنم؛ مردی غذایی داشت وآن را پاک وخوشبو کرد. سپس درون اتاقی قرار داد وآن مقدار که خدا بخواهد آن را رها کرد. آنگاه بازگشت ومشاهده کرد کرم افتاده است. پس آن را پاک وخوشبو کرد وبه آن اتاق بازگرداند وآن مقدار که خدا بخواهد آن را رها کرد. آنگاه بازگشت ومشاهده نمود که گروهی از کرم ها بر آن افتاده اند. پس آن را بیرون آورد، پاکیزه وخوشبو ساخت وبازگرداند، وهمین حالت ادامه یافت تا آنکه از آن تنها به مقدار اندکی که کرم بدان هیچ آسیبی نرساند باقی ماند.
شما نیز اینچنین هستید وجداسازی می شوید تا آنکه از شما تنها گروهی باقی بمانند که فتنه بدان هیچ آسیبی نرساند».
الفتن 1 /333 از حضرت علی (علیه السلام) روایت می کند: «مهدی خارج نمی شود تا آنکه برخی از شما در چهره ی برخی آب دهان اندازند».(609)
غیبت نعمانی /205 از عمیره بنت نفیل روایت می کند: «از امام حسین (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: آن امری که انتظارش می رود واقع نخواهد شد مگر پس از آنکه بعضی از شما از بعضی دیگر بیزاری جویند، برخی از شما در چهره ی برخی دیگر آب دهان اندازند، بعضی تان گواهی به کفر بعضی دیگر دهند وبعضی از شما برخی دیگر را لعنت فرستند!
من عرض کردم: در آن زمان هیچ خیری نیست، ایشان فرمودند: تمام خیر در آن زمان است، قائم ما قیام می کند وهمه ی این ها را کنار می زند».
غیبت شیخ طوسی /207 از عبایه ی اسدی از حضرت امیر (علیه السلام): «شما چگونه خواهید بود آن زمانی که بدون پیشوای هدایت وعلامتی آشکار بمانید وبعضی از شما از بعضی دیگر بیزاری جویند؟»(610)
کمال الدین 1 /303 از امام حسین از حضرت امیر (علیهما السلام): «قائم ما غیبتی طولانی مدّت دارد. گویا شیعیان را می نگرم که در غیبت او به مانند چارپایان می گردند ودر پی چراگاه هستند، ولی نمی یابند.
بدانید! کسی از آنان که بر دینش استوار بماند ودلش به جهت طول مدّت غیبت امامش سخت نگردد، روز قیامت با من در درجه ی من خواهد بود».
غیبت نعمانی /192 از عبد الله بن عقبه از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند: «ای گروه شیعه! گویا شما را می بینم که مانند شتر می گردید وچراگاه می جویید، ولی نمی یابید».
امام باقر (علیه السلام): کسی که برای رضای خدا انتظار بکشد، چونان کسی است که در کنار امام (علیه السلام) جهاد کند:
مجمع البیان 9 /238 از عیاشی از حارث بن مغیره چنین نقل می کند: «در حضور امام باقر (علیه السلام) بودیم که فرمودند: کسی از شما که این امر را بشناسد، انتظار آن را بکشد واین را برای رضای خدا انجام دهد، به خدا قسم مانند کسی است که با شمشیر خود همراه قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) جهاد کرده باشد.
آنگاه فرمودند: بلکه سوگند به خدا چون کسی است که با شمشیرش در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نبرد کرده است، وادامه دادند: بلکه به خدا قسم همسان کسی باشد که در رکاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در خیمه ی ایشان به شهادت رسیده است.
آیه ای از کتاب خدا در مورد شماست. گفتم: فدایت شوم، کدام؟ فرمودند: سخن خدای (عز وجل): وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِک هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِم،(611)و کسانی که به خدا وپیامبران وی ایمان آورده‏اند، آنان همان راستینان وگواهان نزد پروردگارشان هستند.
سپس فرمودند: به خدا سوگند شما راستینان وگواهان نزد پروردگارتان شُدید».
کافی 2 /21 از ابو الجارود نقل می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: ای پسر پیامبر! آیا دوستی وموالات مرا نسبت به خود می دانید ومی دانید از همه بریده وتنها شما را برگزیده ام؟ ایشان فرمودند: آری، عرضه داشتم: پس سؤالی می پرسم، پاسخ آن را بدهید که من نابینایم وکم راه می روم، همه وقت هم توان آن ندارم تا به دیدار شما بیایم.
امام (علیه السلام) فرمودند: حاجتت را بگو، گفتم: مرا از اعتقادی که خود واهل بیتتان دارید وآن را به درگاه خدای عزیز وجلیل می برید بیاگاهانید، تا من نیز چنین اعتقادی داشته باشم.
امام (علیه السلام) فرمودند: اگر چه سخنت کوتاه، لکن سؤالت عظیم بود، به خدا سوگند اعتقاد خود وپدرانم را که به درگاه خداوند (عز وجل) می بریم برایت می گویم؛ گواهی به لا إله إلا الله ورسالت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، اقرار به آنچه که آن حضرت از نزد خدا آورده است، ولایت ولیّ ما، دشمنی با دشمن ما، تسلیم بودن در برابر امر ما، انتظار قائم ما وتلاش وورع».
دعوات راوندی /135 آن را چنین نقل می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: من مردی نابینا ومسنّ هستم ومسافت میان من با شما بسیار است، به دنبال اعتقادی هستم که آن را به درگاه خدا برم، بدان تمسّک کرده وآن را به کسانی که از خود به جای می گذارم برسانم.
گفتارم خوشایند امام (علیه السلام) واقع شد. پس راست نشستند وفرمودند: ای ابو الجارود! چه گفتی؟ دوباره تکرار کن، من نیز چنین کردم، ایشان فرمودند: آری، ای ابو الجارود! گواهی به لا إله إلا الله وحده لا شریک له وبندگی ورسالت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات، روزه ی ماه رمضان، حجّ بیت، ولایت ولیّ ما، عداوت دشمن ما، تسلیم بودن در برابر امر ما، انتظار قائم ما وتلاش وورع».
کافی 8 /80 مشابه آن را نقل می کند ودر آن آمده است: «عرضه داشتم: خداوند امورت را سامان دهد، این مرجئه(612) می گویند: چه اشکالی دارد که ما بر همین اعتقاد باشیم وزمانی که آنچه شما اعتقاد دارید فرا رسید ما وشما [در اعتقاد] با هم مساوی باشیم؟ ایشان فرمودند: ای عبد الحمید! راست گفته اند، کسی که توبه کند خدا توبه اش را می پذیرد وآنکه نفاق [خود] را مخفی دارد البته خدا خوارش گرداند، وکسی که امر ما را اظهار کند(613)خداوند خونش را بریزد، خداوند آنان را بر اسلام ذبح می کند، همان گونه که قصّاب گوسفندش را ذبح می کند.
عرضه داشتم: یعنی آن روز ما با آنان مساوی هستیم؟ فرمودند: نه، شما آن روز عزّتمندان وحاکمان زمین هستید، وجز این [که شما را برتر دانیم] در دین بر ما جایز نیست.
عرضه داشتم: اگر پیش از آنکه قائم (علیه السلام) را دریابم از دنیا رفتم چه؟ فرمودند: هر کس از شما بگوید: اگر قائم آل محمد را درک کنم او را یاری خواهم رساند، مانند کسی است که با شمشیرش در کنار او نبرد کرده باشد وشهادت در رکاب او دو شهادت است».
غیبت شیخ طوسی /206 از جابر جعفی روایت می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: فرج شما چه زمان خواهد بود؟ فرمودند: هیهات، هیهات، فرج ما واقع نمی شود مگر بعد از آنکه غربال شوید، آنگاه [دوباره] غربال شوید، سپس [دیگر باره] غربال گردید - وسه بار این را فرمودند - تا خداوند تعالی تیرگی را ببرد وخالص آن را باقی گذارد».
غیبت نعمانی /205 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «به خدا سوگند جداسازی شوید، به خدا قسم مورد آزمون قرار گیرید، وبه خدا سوگند همان گونه که زؤان(614)را از گندم غربال کنند شما نیز غربال خواهید شد».
کسی که با اخلاصِ در ولایت انتظار کشد، اهل بهشت است:
کافی 8 /76 از حکم بن عتیبه نقل می کند: «با امام باقر (علیه السلام) بودیم وخانه از اهلش موج می زد که پیرمردی عصا زنان آمد. بر در خانه ایستاد وگفت: السلام علیک یابن رسول الله ورحمة الله وبرکاته وسکوت کرد. امام باقر (علیه السلام) فرمودند: وعلیک السلام ورحمة الله وبرکاته.
پیرمرد به اهل خانه رو کرد وسلام گفت وهمه جواب دادند. او در ادامه به امام (علیه السلام) رو کرد وعرضه داشت: ای پسر رسول خدا! خدا مرا فدایت گرداند، مرا به خود نزدیک گردان که به خدا سوگند دوستتان دارم ونیز دوستدار دوستدارانتان هستم وبه خدا قسم شما ودوستدارانتان را به خاطر طمع در دنیا دوست نمی دارم. قسم به خدا دشمنتان را دشمن می دارم واز او بیزاری می جویم واین به خاطر طلب خونی که میان من واو باشد نیست. قسم به خداوند من حلال شما را حلال وحرام شما را حرام می شمارم وانتظار امر شما را می کشم، خدا مرا فدایت گرداند، آیا نسبت به من [وفرجامی نیک برای من] امیدوارید؟
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: نزدیک من بیا، نزدیک من بیا واو را در کنار خود نشاندند. سپس فرمودند: ای پیرمرد! مردی نزد پدرم علی بن الحسین (علیهما السلام) آمد واز ایشان همان سؤالی را که تو از من کردی پرسید، پدرم فرمودند: اگر بمیری نزد رسول خدا، امیر المؤمنین، امام حسن، امام حسین وعلی بن الحسین (علیهم السلام) وارد خواهی شد، دلت آرام، سینه ات مسرور ودیده ات روشن خواهد شد وبا آسایش وراحتی به همراه [فرشتگان] بزرگوار نویسنده از تو استقبال خواهد شد، آن هنگام که جانت به اینجا برسد - وبا دست به حلق خود اشاره فرمودند -. واگر زنده بمانی چیزی را می بینی که خداوند بدان دیده ات را روشن خواهد ساخت و[در آخرت] در اعلی درجات بهشت با ما همراه خواهی بود.
پیرمرد پرسید: ای ابا جعفر! چه فرمودید؟ امام (علیه السلام) سخن را تکرار کردند، آن پیرمرد صدا زد: الله اکبر، ای ابا جعفر! اگر بمیرم نزد رسول خدا، امیر المؤمنین، امام حسن، امام حسین وعلی بن الحسین (علیهم السلام) وارد خواهم شد، دیده ام روشن می شود، دلم آرام وسینه ام مسرور خواهد شد وبا آسایش وراحتی به همراه [فرشتگان] بزرگوار نویسنده از من استقبال خواهند نمود، آن هنگام که جانم به اینجا برسد، واگر زنده بمانم چیزی را می بینم که خداوند چشمم را بدان روشن می کند، و[در آخرت] در اعلی درجات بهشت با شما همراه خواهم بود!
سپس با صدای بلند های های شروع به گریه کرد تا آنکه از هوش رفت. اهل خانه هم با مشاهده ی حالت او به گریه افتادند، وامام (علیه السلام) با انگشت اشک ها را از میانه ی پلک های او پاک کردند.
آنگاه پیرمرد به هوش آمد وگفت: ای پسر رسول خدا! خدا مرا فدایت گرداند، دستت را بده، ایشان هم چنین کردند واو بر دست حضرت بوسه داد وآن را بر دیده وگونه ی خود نهاد. جامه از شکم وسینه ی خود کنار زد ودست امام (علیه السلام) را بر آنها گذاشت، سپس برخاست وگفت: السلام علیکم.
امام باقر (علیه السلام) او را که پشت کرده بود ومی رفت نگریستند، سپس به اهل خانه رو کردند وفرمودند: هر که دوست می دارد به مردی از اهل بهشت بنگرد او را نگاه کند.
حکم بن عتیبه گوید: محفل ماتمی مانند آن هرگز ندیدم».
مؤمن حتی اگر در بستر بمیرد شهید است:
امالی شیخ طوسی 2 /288 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «هر مؤمنی شهید است، واگر بر بسترش [هم] بمیرد شهید است، ومانند کسی است که در لشکر قائم (علیه السلام) بمیرد. آیا او خود را برای خدا محصور می کند، آنگاه او را داخل بهشت نمی نماید؟»
اعلام الدین /459 نقل می کند: «ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه ی: وَمَنْ یؤْتَ الْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کثِیراً،(615) وبه هر کس حکمت داده شود، به یقین خیری فراوان داده شده است‏، سؤال کرد که مقصود چیست؟ ایشان فرمودند: شناخت امام واجتناب از کبائر، کسی که بمیرد وبیعت با امامی در گردنش نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. مردمان معذور نیستند، تا آن زمان که امامشان را بشناسند، پس هر آن کس بمیرد وامامش را بشناسد پیش افتادن یا تأخیر یافتن این امر [ظهور] زیانی به او نخواهد رسانید، وبه کسی مانَد که با قائم (علیه السلام) در خیمه اش باشد.
سپس اندکی مکث کرده فرمودند: نه، بلکه چون کسی است که در کنار ایشان جنگیده است، در ادامه فرمودند: نه، به خدا سوگند چون کسی است که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به شهادت رسیده است».
محاسن /173 از علاء بن سیابه: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: کسی از شما که بر امر [امامت] ما بمیرد، به منزله ی کسی است که خیمه اش را در آستانه ی [خیمه ی] قائم (علیه السلام) زده باشد، بلکه چون کسی است که با شمشیرش در کنار ایشان ضربه می زند، بلکه همسان کسی باشد که در کنار ایشان به شهادت رسیده است، بلکه به منزله ی کسی است که در کنار پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شهید شده است».(616)
کافی 1 /371 ومشابه آن /372 نقل می کند: «فضیل بن یسار گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه سؤال کردم: یوْمَ نَدْعُو کلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ،(617)روزی که هر گروهی را با پیشوایشان فرا می‏خوانیم‏، فرمودند: ای فضیل! امام خود را بشناس که چون او را شناختی پیش افتادن یا تأخیر این امر به تو زیانی نخواهد رساند. کسی که امامش را بشناسد سپس پیش از آنکه صاحب این امر قیام کند بمیرد، به منزله ی کسی است که در لشکر ایشان نشسته باشد. نه، بلکه مانند کسی که زیر بیرق ایشان نشسته باشد.
برخی از اصحاب این گونه روایت می کنند: به مانند کسی است که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به شهادت رسیده است».
امام صادق (علیه السلام): طوبی برای کسی که در دوران غیبت قائم ما به امر ما متمسّک باشد:
کمال الدین 2 /358 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «طوبی برای کسی که در دوران غیبت قائم ما به امر [ولایت] ما متمسّک بوده، قلبش بعد از هدایت انحراف نیابد، عرض کردم: فدایت شوم، طوبی چیست؟ فرمودند: درختی است در بهشت که تنه ی آن در خانه ی علی بن ابی طالب (علیه السلام) است ودر خانه ی هر مؤمنی شاخه ای از شاخه های آن است، واین فرموده ی خداوند (عز وجل) است: طُوبی‏ لَهُمْ وحُسْنُ مَآب‏،(618)طوبی برای آنان است وخوش سرانجامی دارند».
برتری ایمان در دولت باطل از دولت حق:
کافی 1 /333 از عمار ساباطی نقل می کند: «به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: کدامیک برتر است، عبادت مخفیانه در دولت باطل با امامی از شما که مخفی است [ودر تقیّه به سر می برد]، یا عبادت در دوران ظهور حق ودولت آن با امامی آشکار از شما؟
حضرت فرمودند: ای عمار! به خدا صدقه ی مخفیانه افضل از صدقه ی آشکار است وبه خدا قسم عبادت مخفیانه ی شما با امام مخفی تان در دولت باطل که شما از دشمنتان می هراسید وحال آتش بس است، برتر از [عبادت] کسی است که خداوند را - که عزیز وذکرش جلیل است - در ظهور حق، دولت حق وبا امام آشکار حق، عبادت می کند، وعبادت توأم با هراس در دولت باطل همانند عبادت وایمنی در دولت حق نیست.
بدانید، کسی از شما که امروز نماز واجبی را در وقت آن، مخفی از دشمن وبه جماعت بخواند وآن را تمام کند، خداوند برای او پنجاه نماز واجب به جماعت می نویسد، وآن کس از شما که نماز واجبی را در وقت آن، مخفی از دشمن وفرادی بخواند وآن را تمام کند خدای (عز وجل) در قبال آن برای او بیست وپنج نماز واجب فرادی می نویسد، وآنکه نماز نافله ای را در وقت آن بخواند وبه پایان رساند خدای عزیز وجلیل در برابر آن برای او ده نافله می نگارد. کسی از شما که کار نیکی کند خداوند (عز وجل) در مقابل، بیست کار نیک برای او می نویسد. خداوند (عز وجل) نیکی های مؤمنِ شما را - که اعمالش را نیکو گرداند، برای دین خود، امام خود وجان خود به تقیه عمل کند وزبانش را نگاه دارد - چند برابر می کند، همانا خدای عزیز وجلیل کریم است.
عرض نمودم: فدایت گردم، به خدا سوگند مرا به عمل ترغیب وتشویق کردید، لیکن دوست دارم بدانم چگونه امروز، اعمال ما از اعمال یاران امام ظاهرِ از شما در دولت حق افضل است، حال آنکه هر دو بر یک اعتقادیم؟
امام (علیه السلام) فرمودند: شما در ورود به دین خدای (عز وجل) به وسیله ی نماز، روزه وحج ونیز ورود به هر خیر ودانشی بر آنان سبقت جستید، ونیز در عبادت خداوند که ذکر او عزیز است، مخفی از دشمنتان وبا امام مخفی تان - در حالی که مطیع او هستید، همراه او بردباری می کنید، انتظار دولت حق را می کشید، بر امامتان وخودتان از پادشاهان ستمکار می هراسید، حقّ امامتان وحقوق خود را در دستان ظالمان می بینید، آنان شما را از آن منع کرده اند وبه متاع دنیا وطلب معاش واداشته اند، ولی شما بر دین، عبادت، اطاعت امام، وبیم از دشمنتان صبر پیشه کرده اید - سبقت گرفته اید. لذا خداوند (عز وجل) اعمال شما را مضاعف گردانید، پس گوارایتان باد.
گفتم: فدایت شوم، حال که چنین است چرا آرزوی آن داشته باشیم که از یاران قائم (علیه السلام) باشیم وحق ظاهر شود، در حالی که امروز در امامت واطاعت از شما اعمال ما برتر از اعمال اهل دولت حق وعدالت است؟
ایشان در پاسخ فرمودند: سبحان الله! آیا خوش ندارید خدای تبارک وتعالی حق وعدل را در بلاد آشکار سازد، همه را بر حق جمع نماید، میان دل های مختلف الفت بر قرار سازد، خدای (عز وجل) را در زمین عصیان نکنند، حدود او در میان خلقش اقامه شود وخداوند حق را به اهل آن باز گرداند، پس او چنان فائق آید که هیچ چیز از حق را بابت ترس از احدی از خلق مخفی ندارد؟
ای عمار! بدان، به خدا قسم کسی از شما بر این حالی که دارید نمی میرد، مگر آنکه نزد خدا برتر از بسیاری از شهیدان بدر واحد است، پس مسرور باشید».
اختصاص /20 از امیة بن علی از مردی چنین روایت می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: کدامیک برترند، ما یا اصحاب قائم (علیه السلام)؟ ایشان فرمودند: شما از آنها برترید، زیرا شما شب می کنید وصبح می کنید در حالی که بر امامتان وخودتان از پیشوایان ستم هراسانید. اگر نماز به جای آورید در تقیّه است. اگر روزه بدارید در تقیّه است. اگر حج گزارید در تقیّه است. اگر شهادت دهید پذیرفته نشود واموری چنین بر شمردند.
عرضه داشتم: اگر چنین است چرا [ظهور] قائم (علیه السلام) را آرزو کنیم؟ ایشان فرمودند: سبحان الله! آیا دوست نداری عدل آشکار گردد، راه ها امن شوند وبا مظلوم به انصاف رفتار شود».
ثواب الاعمال /233 از امام صادق (علیه السلام): «یک فرزند که مرد آن را مقدّم دارد، برتر از هفتاد فرزندی است که پس از او باقی بمانند وقائم را درک کنند».
غیبت نعمانی /207 از مهزم بن ابی برده ی اسدی ونیز غیر او از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «به خدا قسم بسان شیشه خواهید شکست، ولی شیشه به همان حالت که [پیش از شکستن] داشته باز خواهد گشت. به خدا قسم همانند سفال خواهید شکست، اما سفال می شکند وبه حالت سابق باز نمی گردد. به خدا قسم غربال می شوید، به خدا سوگند جداسازی می شوید، به خدا قسم آزموده می شوید تا آنکه از شما تنها اقل باقی بمانند ودست خود را [شاید به نشانه ی ناخشنودی] تکان دادند».(619)
همان /159 از عبد الکریم روایت می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) سخن از قائم (علیه السلام) به میان آمد، ایشان فرمودند: چگونه [ظهور] رخ خواهد داد وحال آنکه فلک به گردش در نیامده است تا گفته شود: او مرده، یا هلاک شده، در کدامین وادی سیر می کند؟
عرض کردم: چرخش فلک به چه معناست؟ فرمودند: اختلاف میان شیعیان».
همان /206 از آن حضرت روایت می کند: «آن امر واقع نخواهد شد مگر پس از آنکه برخی از شما در چهره ی بعضی دیگر آب دهان اندازند، بعضی از شما بعضی دیگر را لعنت کنند وبرخی برخی دیگر را کذّاب بنامند».
کمال الدین 2 /347 از عبد الرحمن بن سیابه از آن حضرت: «شما چگونه خواهید بود آن هنگام که بدون پیشوای هدایت ونشانی آشکار بمانید وبرخی از شما از برخی دیگر بیزاری جویند؟ آن زمان است که جداسازی، آزموده وغربال می شوید وآن هنگام است که در ابتدای روز دو شمشیر درگیر می شوند وحکومتی به هم می رسد، ولی در آخر روز قتل وخلع واقع می شود».
غیبت نعمانی /208 از ابراهیم بن هلال: «به امام کاظم (علیه السلام) گفتم: فدایت شوم، پدرم بر اعتقاد به امامت از دنیا رفت، من نیز به سنّی رسیده ام که خود مشاهده می کنید، حال آیا می میرم ومرا خبر نمی دهید؟!
ایشان فرمودند: ای ابو اسحاق! تو شتاب می کنی، عرض کردم: آری، به خدا شتاب می کنم، چرا شتاب نکنم در حالی که - همان سان که می بینید - سنّم بالا رفته است؟ حضرت فرمودند: ای ابو اسحاق! بدان، به خدا سوگند آن امر واقع نخواهد شد تا آنکه جداسازی وآزموده شوید وتنها اقل از شما باقی مانند ودست خود را تکان دادند».
غیبت شیخ طوسی /204 از ابن ابی نصر نقل می کند: «امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند آنچه دیدگانتان را به سوی آن دوخته اید [وانتظارش را می کشید] واقع نخواهد شد تا آنکه جداسازی وامتحان شوید، تا بدانجا که تنها اقل از شما باقی مانند، آنگاه این آیه را تلاوت کردند: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکوا وَلَمَّا یعْلَمِ اللهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکمْ(620).. وَیَعلَمَ الصّابِرینَ،(621) آیا پنداشته‏اید که به خود واگذار می‏شوید وخداوند کسانی را که از میان شما جهاد کرده‏اند، معلوم نمی دارد... وشکیبایان را معلوم بدارد».
 تفسیر عیاشی 2 /215 از ایوب بن نوح نقل می کند: «در مدینه در حضور امام هادی (علیه السلام) ایستاده بودم که ایشان بدون آنکه سؤالی بپرسم خود ابتدا به سخن کرده فرمودند: ای ایوب! خداوند هیچ پیامبری را به پیامبری نگرفت مگر بعد از آنکه در سه مطلب از او [اقرار] بگیرد؛ گواهی به لا إله إلا الله، کنار گذاردن همانندانی که در برابر خدا قرار می دهند واینکه خداوند مشیّت دارد وهر آنچه را بخواهد مقدّم می دارد وهر آنچه را بخواهد تأخیر می اندازد.
بدان، هنگامی که میان آنان اختلاف افتاد پیوسته ادامه خواهد داشت، تا آنکه صاحب این امر قیام کند».
کافی 1 /370 از منصور صیقل: «من وحارث بن مغیره وگروهی از اصحاب خود نشسته بودیم وامام صادق (علیه السلام) کلام ما را می شنید. ایشان فرمودند: به چه مشغول هستید؟ هیهات، هیهات، نه به خدا قسم آنچه دیده بدان دوخته اید واقع نخواهد شد، تا آنکه غربال شوید. نه به خدا سوگند آنچه بدان دیده دوخته اید به وقوع نخواهد پیوست، تا آنکه امتحان شوید. نه به خدا قسم آنچه بدان دیده دوخته اید واقع نمی شود، مگر بعد از آنکه جداسازی شوید. نه به خدا قسم آنچه دیده بدان دارید رخ نخواهد داد، مگر پس از نومیدی. نه به خدا قسم آنچه دیده بدان دوخته اید واقع نخواهد گشت، مگر پس از آنکه تیره بخت تیره بخت شود وسعید سعید».(622)
برای مؤمن فرقی نمی کند پیش از ظهور بمیرد یا پس از آن:
کافی 1 /371 روایت می کند: «ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد: آیا شما چنین می بینید که من قائم (علیه السلام) را درک خواهم کرد؟ ایشان فرمودند: ای ابوبصیر! آیا امامت را نمی شناسی؟ گفتم: آری، به خدا قسم، امام من شمایید ودست حضرت را گرفت. ایشان فرمودند: ای ابوبصیر! به خدا سوگند چه باکی داری که در جهاد در کنار قائم (علیه السلام) با شمشیری که آن را در آغوش گرفته ای حضور نداشته باشی؟»
همان 8 /146 از مالک جهنی نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) به من فرمود: ای مالک! آیا نمی پسندید که نماز را برپا دارید، زکات را بپردازید و[زبان خود، یا دستان خود را از معاصی] نگاه دارید وداخل بهشت شوید؟ ای مالک! هیچ قومی نیست که در دنیا اعتقاد به پیشوایی داشته باشند، جز آنکه روز قیامت در حالی می آیند که او آنان را لعنت کند وآنها هم او را، مگر شما وکسانی که مانند شمایند. ای مالک! سوگند به خدا کسی از شما که بر [اعتقاد به] این امر [امامت] بمیرد شهید است وبه منزله ی کسی است که با شمشیرش در راه خدا ضربه زند».
همان 1 /372 از علی بن هاشم از پدرش از امام باقر (علیه السلام): «به کسی که با انتظار امر ما بمیرد زیانی نمی رساند که در وسط خیمه ی حضرت مهدی (علیه السلام) ولشکر وی نمیرد».
تأویل الآیات 2 /665 از حسین بن ابی حمزه از پدرش روایت می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: سنّ من بالا رفته، استخوانم سست واجلم نزدیک شده وبیم آن دارم که پیش از این امر [ظهور] بمیرم. ایشان فرمودند: ای ابا حمزه! آیا اعتقاد داری شهید تنها آن کس است که کشته شود؟ عرضه داشتم: آری، فدایت شوم، فرمودند: ای ابا حمزه! کسی که به ما ایمان آورد، گفتار ما را تصدیق کند وانتظار امر ما را بکشد، همسان کسی است که در زیر پرچم قائم (علیه السلام) کشته شود، بلکه به خدا سوگند زیر پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)».
غیبت نعمانی /200 از ابوبصیر روایت می کند: «روزی امام صادق (علیه السلام) فرمودند: آیا شما را از آنچه خداوند (عز وجل) هیچ عملی را از بندگان جز بدان نمی پذیرد آگاه نسازم؟ گفتم: آری، فرمودند: گواهی به لا إله إلا الله وبندگی ورسالت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، اقرار به آنچه خدا فرمان داده است، ولایت ما، بیزاری جستن از دشمنان ما - مقصود ایشان خصوص امامان است [که ولایت آنان را داشته باشید واز دشمنانشان بیزاری جویید] -، تسلیم بودن در مقابل آنان، ورع، تلاش، طمأنینه وانتظار قائم (علیه السلام).
در ادامه فرمودند: ما دولتی داریم که خداوند هرگاه بخواهد آن را می آورد. هر کس بدان مسرور می شود که از یاران قائم باشد، پس منتظر باشد ودر حال انتظار به ورع ومحاسن اخلاق بپردازد. حال اگر بمیرد وقائم بعد از او قیام کند، پاداشش مانند پاداش کسی است که ایشان را درک کرده باشد، پس بکوشید وانتظار بکشید، گوارایتان باد ای گروه مرحوم».
غیبت شیخ طوسی /277 از عبد الله بن عجلان از امام صادق (علیه السلام): «هر کسی این امر را بشناسد وپیش از آنکه قائم قیام کند بمیرد، پاداشی مانند کسی دارد که در کنار ایشان کشته شده باشد».
نفس کشیدن کسی که به خاطر ما اندوهگین است تسبیح است:
کافی 2 /226 از عیسی بن ابی منصور روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: نفس کشیدن کسی که به خاطر ما اندوهگین وبابت مظلومیت ما محزون است تسبیح واهتمام او به امر ما عبادت است وکتمان سرّ ما جهاد در راه خدا.
راوی گوید: محمد بن سعید به من گفت: این حدیث را با آب طلا بنویس که چیزی نیکوتر از آن نخواهی نوشت».
کمی شمار مؤمنان در زمان غیبت:
دلائل الامامة /292 از یعقوب بن شعیب از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «مردم، به سمت هیچ یک از فرزندان عبد المطلب گردن دراز [واشاره] نمی کنند، جز آنکه از بین می رود، تا آنجا که فرزندان عبد المطلب یکسان شوند وهیچ یک را از دیگری نشناسند [وندانند کدام شایستگی امامت دارد]. پس سال هایی از روزگارشان را چنین سپری می کنند تا صاحب این امر به سوی آنان برانگیخته شود».
رسائل مفید /400 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «چگونه خواهید بود آن هنگامی که به طرف راست رو کنید واحدی را [که شایستگی امامت داشته باشد] نبینید، به طرف چپ رو کنید وهیچ کس را نبینید وفرزندان عبد المطلب همه مساوی باشند، وبسیاری از معتقدان به این امر از آن برگردند، برخی از شما شب می کند در حالی که مؤمن است ولی صبح کافر شده؟ پس نسبت به دین هایتان تقوای خدا پیشه کنید ومراقب باشید. آن هنگام در انتظار فرج باشید».
کمال الدین 2 /409 از موسی بن جعفر بن وهب بغدادی چنین نقل می کند: «از امام عسکری (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: گویا شما را می بینم که پس از من در مورد جانشینم به اختلاف افتاده اید. بدانید کسی که به امامان پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اقرار کند ومنکر فرزند من باشد، همانند کسی است که به تمامی انبیاء ورسولان خدا اقرار، ونبوّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار نماید ومنکر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مانند کسی است که تمامی پیامبران (علیهم السلام) را منکر باشد، زیرا اطاعت آخرین ما مانند اطاعت اوّلین ماست ومنکر آخرین ما همچون منکر اوّلین ماست.
بدانید برای فرزند من غیبتی است که مردم در آن دچار تردید می گردند، مگر کسی که خدای (عز وجل) او را نگاه دارد».
همان 2 /408 از ابو غانم نقل می کند: «از امام عسکری (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: در سال دویست وشصت شیعیان من پراکنده می شوند.
شیخ صدوق (رحمه الله) می گوید: در آن سال بود که امام عسکری (علیه السلام) از دنیا رفتند وشیعیان ویاران ایشان پاره پاره شدند. برخی به جعفر معتقد شدند، برخی به گمراهی افتادند، برخی دچار تردید شدند، برخی بر حیرتشان باقی ماندند وبرخی هم با توفیق خدای (عز وجل) بر دین خود استوار ماندند».
همان 2 /524 از حسن بن محمد بن صالح بزاز نقل می کند: «از امام عسکری (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: پسرم همان قائم پس از من است. هموست که سنّت های پیامبران (علیهم السلام) در عمر طولانی وغیبت در او به وقوع خواهد پیوست، تا آنکه قلب ها به جهت طولانی شدن مدّت سخت گردد. پس بر اعتقاد به او تنها کسی استوار خواهد ماند که خداوند عزیز وجلیل ایمان را در قلب او نوشته باشد واو را به روحی از جانب خود تأیید نماید».
زمین، از افراد با ایمان وکاملی که همانند یاران امام (علیه السلام) هستند خالی نخواهد بود:
الاصول الستة عشر /6 از زید زراد نقل می کند: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: بیم آن داریم که مؤمن نباشیم! ایشان فرمودند: چرا؟ گفتم: زیرا در میان خود کسی را نمی یابیم که برادرش نزد او بر درهم ودینارش ترجیح داشته باشد، ودینار ودرهم را بر برادری که ولایت امیر المؤمنین (علیه السلام) ما را گرد هم آورده [ودر آن اتّفاق داریم] ترجیح می دهیم.
ایشان فرمودند: هرگز، شما مؤمن هستید، اما ایمانتان را کامل نمی کنید تا آنکه قائم ما خارج شود. آن هنگام است که خداوند خِرد های شما را گرد خواهد آورد ومؤمنانی کامل خواهید بود.
و اگر مؤمنانی کامل در زمین نباشند، خدا ما را به سوی خود بالا خواهد برد وزمین وآسمان شما را نخواهند شناخت.
آری، قسم به کسی که جانم به دست اوست، در اطراف زمین مؤمنانی هستند که تمامی دنیا نزد آنان با بال پشه ای برابری نمی کند».
در آینده نیز خواهد آمد که مؤمنان در عصر ظهور، فرشتگان را می بینند وبا آنها سخن می گویند، ومؤمن پرنده را از آسمان پایین می آورد ومردگان را به اذن خدا زنده می گرداند.
اهمیت آمادگی - گرچه نمادین - برای یاری امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
غیبت نعمانی /320 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «هر یک از شما برای خروج قائم (علیه السلام) اگرچه یک تیر، آماده کند، چرا که خدای تعالی اگر از نیّت او این را بداند [که راستین است]، امید آن دارم که عمر او را طولانی گرداند تا آنکه ایشان را درک کند واز یاران وانصار ایشان باشد».
نگارنده: این حدیث آموزش امیدواری ویقین به وعده ی خداوند است. مقصود از تمدید وطولانی کردن عمر نیز ممکن است آن باشد که خداوند شخص را می میراند وپس از مرگ وبه هنگام ظهور او را زنده می گرداند تا عمر باقی مانده را بگذراند.
نحوه ی دیگر ایجاد آمادگی خواندن دعاهایی است که از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده است، مانند آنچه فلاح السائل /199 از یحیی بن فضل نوفلی روایت می کند، وی گوید: «در بغداد خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسیدم وهنگامی بود که ایشان از نماز عصر فارغ شدند. پس دیدم دست ها را به سمت آسمان بالا گرفتند وخواندند: [خدایا!] از تو به حقّ آن نام مکنون مخزون حیّ قیّوم - که هر کسی از تو بدان نام مسئلت کند نومید نگردد - می خواهم که بر محمد وآل او درود فرستی وفرج آنکه برای تو از دشمنانت انتقام می گیرد را شتاب بخشی، وآنچه را به او وعده دادی عملی ساز، ای ذو الجلال والاکرام».
وجوب تقیّه تا زمان ظهور امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
کفایة الاثر /274 از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند: «کسی که پیش از خروج قائم ما تقیه را ترک کند، از ما نیست».
الهدایة /47 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «ریا با منافق در خانه ی او عبادت، ولی با مؤمن شرک است. وتقیّه واجب است وترک آن تا زمان خروج قائم جایز نیست. پس هرکه آن را ترک کند مرتکب نهی خدا، رسولش (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان (علیهم السلام) شده است».
کافی 2 /220 از آن حضرت نقل می کند: «هرچه این امر [ظهور] نزدیک شود، برای تقیّه سخت تر است».
همان 2 /219 از امام باقر (علیه السلام) می آورد: «تقیه در هر ضرورتی است، وکسی که بدان نیازمند است خود بهتر از آن آگاه است».
شیخ انصاری (رحمه الله) در رسالة التقیة /45 می نگارد: «متبادر از تقیه، تقیه از مذهب مخالفین است، لذا نمی توان آن را در برخورد با کفار یا ظالمان شیعه به کار برد. لکن از روایت مسعدة بن صدقه - که خواهد آمد - ظاهر می شود که این حکم شامل غیر مخالفین هم می شود، علاوه بر آنکه ادله ی عامه ی تقیه - پس از ملاحظه ی این نکته که تقیه در لسان امامان (علیهم السلام) اختصاصی به مخالفین نداشته است، هم چنان که با تتبّع در روایاتِ تقیه آشکار می گردد - نیز کفایت می کند».

فصل (16): بلاد عرب / وضعیت بلاد عرب در عصر ظهور

مذمّت عرب در منابع حدیثی:
منابع سنّی وشیعی احادیثی را نقل می کند که عرب وسرزمین های آنان را می ستاید ونیز روایاتی که آنان را مذمّت می کند. می بایست نسبت به روایاتی که در مدح وذمّ بلاد واقوام رسیده دقّت وبررسی نمود، چرا که به جهت وجود درگیری های تاریخی میان اقوام واقالیم، دروغ پردازی در آنها کثرت یافته است. از این رو بررسی سندی ونیز تحقیق پیرامون شرائط وقرائن عبارات ضرور است.
در منابع سنّیان حدیثی است که عرب را مذمّت می کند وشهرت یافته است، مسند احمد2 /390: «وای بر عرب به جهت شرّی که نزدیک شده است؛ فتنه هایی به مانند پاره های شبِ تاریک که شخص صبح هنگام مؤمن است، ولی شب کافر، گروهی دین خود را در قبال متاع اندکی از دنیا می فروشند. کسی که آن روز دینش را محکم گیرد مانند کسی است که آتش - ویا فرمودند: خار - را [با دست] گرفته باشد».
روایت دیگری نیز از ام حبیبه دختر ابو سفیان مشهور است، وی گوید: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خواب بیدار شد در حالی که چهره اش سرخ بود ومی گفت: لا إله إلا الله، وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است؛ امروز سدّ یأجوج ومأجوج بدین اندازه باز شد - وسفیان [که راوی حدیث است] با انگشتان خود حلقه ای ایجاد کرد -. به ایشان گفتند: آیا در حالی که خوبان در میان ما هستند، هلاک می شویم؟ فرمود: زمانی که خباثت زیاد گردد، آری».(623)
به نظر من اینها یا از اساس روایاتی دروغین است، یا در مقام تطبیق، چرا که خود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کنند: وای بر عرب از نوجوانان بنی امیه. اما امویان این روایات را بعد از کشته شدن عثمان به دست صحابه مطرح ووانمود کردند قتل او همان بدبختی عرب است!
و اگر آن روز سدّ یأجوج ومأجوج باز شده یا قسمتی از آن ریخته بود، این ویرانی می بایست در قرن اوّل کامل می شد وآنان خارج می شدند!
وای بر عرب از بنی امیه وبنی عباس:
اصل این روایت آن است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از بنی امیه وشرّ آنان بر حذر داشتند، لکن مورد دستبرد امویان قرار گرفت وآن را بر قتل عثمان تطبیق کردند!
المصنف ابن ابی شیبه 8 /611 می نویسد: «وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است؛ حکومت کودکان که اگر از آنان اطاعت کنند آنها را وارد دوزخ خواهند کرد، واگر نافرمانی نمایند گردن هایشان را خواهند زد».
ابو هریره بر خلاف ام حبیبه گواهی می دهد ومی گوید: بدبختی عرب وخطر بر این امّت از سوی بنی امیه است، بخاری 8 /88 از عمرو بن یحیی نوه ی سعید بن عمرو روایت می کند: «در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با ابو هریره ومروان نشسته بودم، ابو هریره گفت: از راستگوی تصدیق شده [توسّط خدا] شنیدم که فرمود: هلاک امّت من بر دستان پسرانی از قریش است. مروان گفت: لعنت خدا بر آن پسران باد! ابو هریره گفت: اگر می خواستم می گفتم آنان بنی فلان وبنی فلان هستند.
عمرو بن یحیی گوید: زمانی که بنی مروان در شام به حکومت رسیدند با پدر بزرگم نزد آنان می رفتم. او چون آنان را که جوانانی بودند مشاهده می کرد می گفت: شاید اینان از آنها باشند، من هم می گفتم: شما داناترید».
حاکم در المستدرک 1 /108 روایت می کند وبنابر شرط بخاری ومسلم صحیح می شمارد: «ابو هریره روز جمعه در کنار منبر می ایستاد ومی گفت: ابو القاسم محمد رسول خدا وراستگوی تصدیق شده فرمود: وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است. وهنگامی که صدای در محراب را که از ورود امام جمعه حکایت می کرد می شنید می نشست».
المصنف عبد الرزاق 11 /373 از وی چنین می نگارد: «وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است؛ در سر شصتمین سال امانت به غنیمت وصدقه به غرامت تبدیل خواهد شد، گواهی بر اساس شناخت خواهد بود [یعنی بدون آنکه ماجرایی را دیده ودر آن حضور داشته باشند، تنها به جهت شناخت نسبت به افراد گواهی می دهند] وبر اساس هوی ومیل حکم خواهند داد».
الفتن 1 /204 از همو: «وای بر عرب پس از صد وبیست وپنج، وای بر آنان از آشوبی بزرگ؛ کنگره ها [ی قصرها که برای اعراب آن روز جدید وعجیب بود به طوری که آن را از نشانه های قیامت ویا نشانه های هلاکت عرب به حساب می آوردند] وکنگره چیست؟ بدبختی در میان آنهاست. بادهایی که دیگر نمی وزد، بادهایی که در شرف وزیدن است وبادهایی که به آرامی می وزد.
بدانید، وای بر آنان از مرگ سریع، گرسنگی سخت وقتل سریع. خداوند بلا را به جهت گناهان بر آنها مسلّط می کند، پس سینه هایشان کافر می شود، پرده هایشان دریده وشادیشان دگرگون می گردد. آگاه باشید که به خاطر گناهان کوه های زمین کنده، ریسمان های آن پاره وبادهای آن تیره می شود!
وای برقریش از زندیقِ آن که کارهایی انجام می دهد که دین آنان را تیره می گرداند، پرده هایشان را می درد ولشکرهای آنها را در مقابلشان قرار می دهد!
آنگاه زنانی گریان خواهند بود؛ برخی بر دنیایشان می گریند، بعضی بر خواری شان، گروهی برای آنکه عورتشان را حلال شمرده اند، برخی به خاطر فرزندانی که در شکم دارند، عدّه ای به جهت گرسنگی فرزندانشان، بعضی برای ذلّت پس از عزّت، گروهی بر مردانشان، عدّه ای از بیم لشکریان وبعضی هم به جهت میل واشتیاق به قبرهایشان».
پنداشتند که اعراب از بین می روند وکعبه منهدم می گردد!
پیروان دستگاه خلافت خطّ سیر اسلام را خطّی نزولی ورو به زوال می دانستند واین نگرشی بود که کعب الاحبار به آنان داده بود وبه آنها قبولانده بود که صحابه بهترینِ امّت وعصر آنان برترین اعصار است، وپس از آنان امّت، عرب وکعبه شان همه از بین می روند! آنها هم وی را تصدیق کردند واین مطلب را در معتبرترین کتب خود آوردند!
در جلد نخست ألف سؤال وإشکال، درباره ی نگاه اینان به آینده ی اسلام بحث کردیم وسخن عمر را آوردیم که: «اسلام مانند شتری پنج ساله آغاز شد. بعد چون شتری شش ساله می شود. آنگاه هفت ساله، در ادامه هشت ساله وآنگاه نه ساله [که قوی ترین اقسام شتر است] خواهد شد، وپس از آن تنها به سمت نقصان خواهد رفت».(624)
عمر می انگارد اسلام شتری است که بایست پیر شود واز دنیا برود! وی می گفته است: «اهل مکه از آن خارج می شوند. بعد از آن تنها افراد کمی از آن عبور می کنند. پس از مدتی مملو از افراد، واز نو ساخته می شود. سپس از آن خارج می شوند وهرگز بدان باز نخواهند گشت».!(625)
بخاری در صحیح خود 2 /159 فصلی با عنوان «انهدام کعبه» منعقد کرده ودر آن از عایشه نقل می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: لشکری به کعبه هجوم می آورد ولی در زمین فرو می روند.
ابن عباس گوید: گویا سیاه پوستی گشاده ران را می بینم که سنگ سنگ آن را می کَند.
ابو هریره گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ذو السویقتین از حبشه، کعبه را ویران می کند».
اینان این مطلب را حتی به حضرت امیر (علیه السلام) نسبت دادند! حاکم در المستدرک از حارث بن سوید از ایشان نقل می کند - ولی صحیح نمی شمارد: «حج بگذارید، پیش از آنکه نتوانید حج گذارید. گویا حبشی گوش کوچک افدع(626) را می بینم که تیشه ای در دست دارد وکعبه را سنگ سنگ برمی کَند.
گفتم: آیا این را خود می گویید یا از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیده اید؟ فرمود: نه، قسم به آنکه دانه را شکافت وانسان را آفرید. بلکه از پیامبرتان (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم».
لکن اهل بیت (علیهم السلام) در قبال این پندار باطل جبهه گرفتند واز تحریف این احادیث پرده برداشتند، اقبال الاعمال /582 از ابان بن محمد معروف به سندی چنین می نگارد: «امام صادق (علیه السلام) در زیر ناودان کعبه مشغول دعا بودند وعبد الله بن حسن طرف راست، حسن بن حسن طرف چپ وجعفر بن حسن پشت سر ایشان بودند. پس از مدتی عبّاد بن کثیر بصری آمد وگفت: ای ابا عبد الله! وسه بار این را تکرار کرد، بار دیگر گفت: ای جعفر! ایشان فرمودند: ای ابو کثیر! هرچه می خواهی بگو.
وی گفت: من در کتابی که در آن دانشی دارم چنین یافته ام که مردی این بنا را سنگ سنگ در هم می شکند.
حضرت فرمودند: ای ابو کثیر! کتاب تو دروغ گفته است، ولی به خدا قسم گویا زرد پا، باریک ساق، شکم درشت، باریک گردن وبزرگ سر را در کنار این رکن می بینم - وبا دست به رکن یمانی اشاره کردند - که مردم را از طواف منع می کند تا آنکه از او بهراسند. آنگاه خداوند مردی از من را بر می انگیزد - وبا دست به سینه اشاره کردند - که او را بسان کشتن عاد، ثمود وفرعون ذو الاوتاد به قتل رساند.
در این هنگام عبد الله بن حسن گفت: به خدا سوگند ابو عبد الله راست گفت، وهمه ی آنها ایشان را تصدیق کردند».
پس این ماجرا به دوران ظهور امام (علیه السلام) مربوط می باشد ورخدادی است که در حرم وتوسّط شخصی سیاه پوست که فرمان دستگاه حاکم را اجراء می کند ومردم را از طواف باز می دارد واقع می شود. لکن راویان سرسپرده قسمتی از آن را گرفتند وتحریف نمودند، وآن را به انهدام وزوال کعبه تغییر دادند!
اهل بیت (علیهم السلام) روایت پیر شدن اسلام به مانند شتر را نیز مردود اعلام داشتند وبشارت نبوی - در رابطه ی با آینده ی اسلام واینکه چونان بستانی است که شاید گروه پسین میوه هایشان رسیده تر باشد - را نشر دادند.
خصال /475 وکمال الدین 1 /269 از امام صادق، از پدرانش، از امیر المؤمنین (علیهم السلام) نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: شاد باشید، شاد باشید، شاد باشید که مَثَل امت من مثل بارانی است که نمی دانند اوّل آن بهتر است یا آخر آن. مثل امت من مثل بستانی است که گروهی یک سال از آن اطعام می شوند وسپس گروهی [دیگر] یک سال، وشاید آنچه نصیب آخرین گروه شود، وسیعتر، پربارتر وچیدنی هایش بهتر باشد.
امّتی که من ابتدای آن هستم، دوازده تن از سعیدان وصاحبان خِرد پس از من هستند ومسیح عیسی بن مریم در انتهای آن، چسان هلاک شود؟ ولی در این بین فتنه جویان به هلاکت می رسد، نه آنان از من هستند ونه من از آنان».
روایاتی که شام ویمن را می ستاید وعراق ونجد را مذمّت می کند!
مسند احمد 2 /118 از عبد الله بن عمر: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: خدایا! به ما در شام ما برکت ده، خدایا! به ما در یمن ما برکت ده، اطرافیان گفتند: در نجد ما، ایشان گفتند: خدایا! به ما در شام ما برکت ده، خدایا! به ما در یمن ما برکت ده، اطرافیان باز گفتند: در نجد ما، ایشان گفتند: در آنجا زلزله ها وفتنه هاست، از آنجا - ویا گفتند: در آنجا - شاخ شیطان بیرون می آید».
همان 2 /90 از همو: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دو بار گفتند: خدایا! به ما در شام ویمنمان برکت ده، شخصی گفت: یا رسول الله! ودر مشرق ما؟ ایشان فرمودند: شاخ شیطان از آنجا بیرون می آید، نُه دهم شرّ آنجاست».(627)
المعجم الصغیر 2 /36 از همو: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به مشرق رو کرد وفرمود: شاخ شیطان از اینجا بیرون می آید، زلزله ها، فتنه ها، آنان که صدا بلند می کنند ونیز سنگ دلی از اینجاست».
المعجم الکبیر 12 /384 روایت می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: خدایا! به ما در شام ما برکت ده، خدایا! به ما در یمن ما برکت ده - واین عبارت را سه یا چهار با تکرار کردند -. در مرتبه ی سوم یا چهارم گفته شد: ای رسول خدا! ودر عراق ما، ایشان گفتند: در آنجا زلزله ها وفتنه هاست، وشاخ شیطان بیرون می آید».
تهذیب ابن عساکر 1 /34 از ابن عمر چنین روایت می کند: «خدایا! به ما در مکه ی ما برکت ده، به ما در مدینه مان برکت ده، به ما در شام ما برکت ده، به ما در یمن ما برکت ده، به ما در صاع ما برکت ده، به ما در مُدّ(628) ما برکت ده.
مردی گفت: ای رسول خدا! ودر عراق ما، ایشان از او روگرداندند، واو سه بار این سخن را تکرار کرد وهر بار با روگردانی ایشان مواجه می شد. [نهایتاً] گفتند: در آنجا زلزله ها وفتنه ها رخ می دهد وشاخ شیطان بیرون می آید...
حاکم آن را اینگونه روایت می کند: مردی گفت: ای پیامبر خدا! ونیز عراق ومصر، ایشان فرمودند: آنجا شاخ شیطان می روید وزلزله ها وفتنه ها رخ می دهد...
همین را از معاذ بن جبل چنین می نگارد: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: خدایا به ما در صاع، مدّ، شام، یمن وحجازمان برکت ده، در این هنگام مردی برخاست وگفت: یا رسول الله! ودر عراقمان، ولی ایشان چیزی نگفتند.
حضرت روز دوم نیز سخنان روز اوّل را گفتند وآن مرد برخاست وهمان جمله را تکرار کرد، وبا سکوت ایشان مواجه شد. پس گریه کنان پشت کرد تا برود که حضرت او را صدا زدند وفرمودند: آیا تو اهل عراق هستی؟ او پاسخ مثبت داد، ایشان فرمودند: پدرم ابراهیم (علیه السلام) خواست تا آنان را نفرین کند، ولی خدا به او وحی کرد: چنین نکن، زیرا من خزائن دانش خود را در میان آنان قرار دادم، ومهربانی را در قلوب آنان نهادم».
نگارنده: واضح است که این روایت را در راستای خدمت به شام، معاویه واهل کتاب به کار گرفته اند، علاوه بر آنکه تهافت عبارات وفضای موجود در آن بر تردید انسان می افزاید. به نظر من راجح آن است که بگوییم این حدیث هیچ ربطی به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ندارد.
برتری لشکر شام بر دیگران!
مسند احمد 4 /110 از ابن حواله روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: چنان خواهد شد که لشکرهایی گرد خواهند آمد؛ لشکری در شام، لشکری در یمن ولشکری در عراق. من گفتم: ای رسول خدا! شما برای من انتخاب کنید تا اگر آن دوران را درک کردم در آن باشم، ایشان فرمودند: با شام باش که زمین برگزیده ی خداست وبندگان برگزیده اش را بدان سو می برد.
اگر نپذیرفتید، به یمنتان بروید واز رودخانه تان آب بردارید. خداوند (عز وجل) برای من شام واهالی آن را ضمانت کرده است».(629)
در جامع الاحادیث القدسیة 3 /292 ابن حواله مدح شام را به حدیثی قدسی تبدیل می کند! وی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند: «ایشان سه بار فرمودند: به شام برو، وچون کراهت من نسبت به شام را دیدند گفتند: آیا می دانید خدای (عز وجل) درباره ی شام چه می گوید؟ می گوید: ای شام! ای شام! دست من بر توست. ای شام! تو برگزیده ی من از سرزمین هایم هستی. بندگان مختار خود را در تو داخل می کنم. تو شمشیر انتقام وتازیانه ی عذاب منی، تو هشدار دهنده ای ومحشر به سوی توست!
در آن شب که مرا به معراج بردند، ستونی سفید را - که گویی مرواریدی بود وملائکه حمل می کردند - مشاهده کردم، گفتم: چه چیزی را حمل می کنید؟ گفتند: ستون اسلام، ومأموریم آن را در شام قرار دهیم. من خواب بودم که دیدم کتابی از زیر متّکای من ربودند. پس پنداشتم که خداوند اهل زمین را رها کرده است. از این رو بدان دیده دوختم ودیدم نوری درخشان در مقابل من است، تا آنکه در شام قرار داده شد.
من گفتم: ای رسول خدا! برای من انتخاب نمایید، ایشان گفتند: برو به شام، هرکه از این ابا دارد به یمنش برود واز رودخانه اش آب برگیرد. خدا برای من شام واهل آن را ضمانت نموده است».
ابن قدامه در الشرح الکبیر 10 /376 می نویسد: «در حدیثی با صراحت آمده است: پیوسته گروهی از امّتم در راه حق چیره می شوند واگر کسی یاریشان نکند، زیانی به آنها نخواهد رسانید، تا آنکه امر خداوند فرا رسد. آنان در شام اند.
در حدیث مالک بن یخامر از معاذ چنین آمده: وآنان در شام اند، بخاری آن را نقل می کند، ودر تاریخ خود از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اینگونه روایت می کند: همواره گروهی از امّتم در دمشق پیروزند.
در مورد شام روایات بسیاری نقل شده است، از جمله حدیث عبد الله بن حواله ی ازدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم):... چرا که خداوند برای من شام واهل آن را ضمانت کرده است. ابو داود این مضمون را روایت کرده است. ابو ادریس هنگامی که این روایت را می خواند می گفت: وکسی که خدا او را ضمانت کند هرگز تباه نگردد».
در منابع ما آمده که مصر واهالی آن بر شام واهالی آن برتری دارند، نهج البلاغة 3 /27 از امیر المؤمنین (علیه السلام): «ای محمد بن ابی بکر! بدان که من تو را بر بالاترین لشکرها نزد خود - که اهل مصرند - گماردم...».
ثقفی که از طبری اقدم است وبیشتر می توان بدو اعتماد نمود، در الغارات 1 /288 از جندب بن عبد الله روایت می کند: «به خدا قسم در حضور حضرت علی (علیه السلام) نشسته بودم که عبد الله بن قعین جدّ کعب فریاد کنان از نزد محمد بن ابی بکر - که آن روز امیر مصر بود - آمد. حضرت برخاستند ودر میان مردم ندا کردند وآنان را گرد آوردند. آنگاه بر فراز منبر رفته حمد وثنای الهی را به جای آوردند، بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درود فرستادند وفرمودند: اما بعد، این فریاد کننده [وفرستاده ی] محمد بن ابی بکر وبرادرانتان از اهل مصر است. [عمرو عاص] پسر نابغه که دشمن خدا وشماست به سراغ آنها رفته است. پس مبادا اتّفاق واجتماع اهل ضلالت ومیل به راه طاغوت، بر باطلشان، بیش از اتّفاق واجتماع شما بر حقّتان باشد.
گویا شما با آنان روبرو شده اید وآنان جنگ با شما وبرادرانتان را آغازیده اند. پس با مواسات ونصرت به سوی آنان بشتابید.
بندگان خدا! خیر مصر واهالی آن از شما واهل آن بالاتر است. پس مبادا بر آن مغلوب شوید».
المستدرک 4 /448 از عمرو بن حمق از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «فتنه ای رخ خواهد داد که ایمن ترین مردم در آن - وشاید فرمودند: بهترین مردم در آن - لشکر غربی [مصر] هستند.
[عمرو بن حمق در ادامه گوید:] از این رو من به مصر آمدم.
این حدیثی صحیح السند است، ولی بخاری ومسلم نیاورده اند».
سیوطی در الدیباج علی مسلم 4 /514 می نویسد: «طبرانی وحاکم از عمرو بن حمق نقل می کنند - وحاکم صحیح می شمارد - که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: فتنه ای رخ خواهد داد که ایمن ترین مردم در آن لشکر غربی هستند.
ابن حمق گوید: از این رو من نزد شما به مصر آمدم. محمد بن ربیع جیزی نیز آن را در مسند الصحابة الذین دخلوا مصر نقل می کند ومی افزاید: وشما آن لشکر غربی هستید. این منقبتی است برای اهل مصر در آغاز اسلام، ودر طول دوران نیز تنها با فتنه های کمی روبرو شده ومحفوظ مانده، وآنچه بر سر دیگر مناطق آمده بدان اصابت نکرده است، وهمواره معدن علم ودین بوده است. آخر الامر نیز پایگاه خلافت ومحلّی شده که بدان بسیار سفر می کنند. هم اکنون در دیگر مناطق [اسلامی]، پس از مکه ومدینه آن شعائر دینی که در مصر اظهار می شود در جای دیگری اظهار نمی شود».
نگارنده: اینکه عمرو بن حمق لشکر غربی را به مصر تفسیر می کند حجّت است، زیرا تفسیر صحابی موثوق ومعاصر زمان صدور روایت است.
حَمِق به معنای کم ریش است. وی از صحابه بوده ودر جلالت قدر به اویس قرنی می ماند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) - پیش از آنکه او اسلام آورد - درباره اش به مسلمانان خبر دادند، وبرای او پیام سلام ودعوت به اسلام را فرستادند. او هم نزد ایشان آمد واسلام آورد.
احادیثی در وصف دگرگونی بلاد عرب در عصر ظهور:
احادیث متعدّدی درباره ی دگرگون شدن بلاد عرب توسّط امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در این کتاب آورده ایم، از آن جمله: ابن شعبه حرانی (رحمه الله) در تحف العقول /115 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «خدای (عز وجل) تنها به ما آغاز کرده وبه پایان می برد. او فقط به ما آنچه را بخواهد، محو می کند، وتنها به ماست که زمانه ی سخت را برطرف می کند وباران را فرو می فرستد. مبادا فریبکار شما را درباره ی خدا بفریبد. اگر قائم ما قیام کند، آسمان بارانش را فرو می فرستد، زمین گیاهش را بیرون می دهد وکینه از دل بندگان رخت برمی بندد. درندگان وچار پایان با یکدیگر آشتی می کنند. چنان می شود که زنی میان عراق وشام راه می رود وگام خود را تنها بر گیاهان می گذارد، زنبیل خود را بر سر دارد وهیچ درنده ای در صدد او بر نمی آید، واو نمی هراسد».
سنّیان نیز مشابه آن را نقل کرده اند، مسند احمد 2 /370 از ابو هریره از آن حضرت: «قیامت به پا نمی شود مگر پس از آنکه سرزمین عرب را دشت ونهر فرا گیرد. سواره ای میان عراق ومکه سیر کند واز گم کردن راه نهراسد. ونیز هرج فراوان شود. گفتند: یا رسول الله! هرج چیست؟ فرمودند: قتل».
همو گوید: «قیامت به پا نمی شود تا آنکه مال فراوان شود، تا جایی که مردی زکات مالش را ببرد، ولی کسی را نیابد که آن را قبول کند. وسرزمین عرب را دشت ونهر فرا گیرد».(630)

فصل (17): مصر وامام / وضعیت مصر در عصر ظهور

همگان، توصیه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به مصر واهالی آن را روایت کرده اند:
شیخ حر عاملی (رحمه الله) در وسائل الشیعة 11 /101 از ام سلمه روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگام وفات وصیت کردند که یهود ونصاری را از جزیرة العرب بیرون کنند، وفرمودند: در مورد مصریان خدا را در نظر بگیرید، چرا که شما بر آنان پیروز خواهید شد وآنان یاران شما در راه خدا خواهند بود».(631)
روایات مربوط به مصر در عصر ظهور:
درباره ی مصر در عصر ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) احادیثی چند رسیده است. برخی، اهل مصر ونجیبان آن را که از یاران خاص امام (علیه السلام) هستند می ستاید وبعضی بیانگر آن است که ایشان مصر را مرکز اعلام جهانی اسلام قرار می دهند.
روایاتی نیز در مورد حرکت فاطمیین وورود آنان به مصر وشام رسیده است که راویان آن را با روایات مربوط به سفیانی وظهور خلط نموده اند.
نجیبان مصر، وزیران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
حدیث نجیبان مصر در منابع شیعی وسنّی آمده است، شیخ طوسی در غیبت /284 از جابر بن یزید جعفی روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) فرمودند: در میان رکن ومقام سیصد واندی نفر به تعداد اهل بدر با قائم بیعت می کنند که نجیبان از اهالی مصر، ابدال از اهالی شام واخیار از اهل عراق در میان آنهایند. پس آن مقدار که خدا بخواهد درنگ می کند».
دلائل الامامة /248 از مقاتل از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: یا علی! ده رخداد پیش از روز قیامت خواهد بود، آیا در این باره از من نمی پرسی؟ عرضه داشتم: آری، ای رسول خدا! فرمودند: اختلاف وکشتار اهل حرمین، پرچم های سیاه، خروج سفیانی، فتح کوفه، فرو رفتن زمین در بیابان، مردی از ما اهل بیت که بین زمزم ومقام با او بیعت می کنند وعصائب [وگروه های] اهل عراق، ابدال شام، نجیبان مصر واهل یمن به سوی او می روند. تعداد آنان تعداد اهل بدر است...».
اختصاص /208 از طارق بن شهاب از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «هنگام خروج قائم، منادی از آسمان ندا می کند: ای مردم! زمان جبّاران بر شما به پایان رسید وبهترینِ امّت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) به حکومت رسید، پس به مکه بروید. آنگاه نجیبان از مصر، ابدال از شام وعصائب عراق که راهبان شب وشیران روزند وگویا دل هایشان پاره های آهن است خارج می شوند ومیان رکن ومقام با او بیعت می کنند.
عمران بن حصین گفت: ای رسول خدا! این مرد را برای ما معرفی کنید، آن حضرت فرمودند: مردی است از نسل حسین، وبدان می ماند که از مردان شنوءه باشد. او دو عبای سفید در بر دارد وهمنام من است. در آن هنگام است که مرغان در آشیانه هایشان وماهی ها در دریاهایشان شادمان می شوند. نهرها کشیده می شود وچشمه ها می جوشد وزمین دو برابر خوراکش را می رویاند.
آنگاه رهسپار می شود در حالی که پیش قراول او جبرئیل وبه دنباله ی لشکر اسرافیل است، پس زمین را از عدل وداد پر می کند، همان گونه که از ستم وبیداد آکنده شده است».
و اما در کتب سنی ها: سنن الدانی /104 از ربعی بن خراش از حذیفه مشابه حدیث اختصاص را نقل می کند، در آن آمده است: «... پس عمران بن حصین خزاعی برخاست وگفت: ای رسول خدا! ما چگونه می توانیم او را بشناسیم؟ ایشان فرمودند: او مردی است از نسل من وگویا از مردان بنی اسرائیل است. دو عبای سفید در بر دارد. رنگ چهره اش بسان ستاره ی درخشان است. بر گونه ی راست خالی سیاه دارد. [در ظاهر] چهل ساله است. پس ابدال شام وشبیهان آنان، نجیبان از مصر وعصائب اهل مشرق وشبیهان آنها خارج می شوند تا آنکه به مکه آیند. میان زمزم ومقام با او بیعت می شود...».(632)
نگارنده: این فضیلتی بزرگ برای مصر واهالی آن است، زیرا یاران خاصّ امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مقامی والا دارند. آنان بر زبان رسول خدا واهل بیت (علیهم السلام) ستایش شده اند ودر دولت عدل الهی حاکمان عالم خواهند بود.
هیئت مصری، حاملان پیام بیعت با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
در منابع ما وارد شده هنگامی که امام مهدی (علیه السلام) به شام می رسند، پرچم های مصریان نزد ایشان می آیند وبیعت می کنند. واین بعد از پیروزی امام در نبرد قدس ویا پیش از آن خواهد بود.
ارشاد /360 از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند: «گویا پرچم هایی سبز رنگ را می بینم که از مصر می آیند تا آنکه به شامات برسند وبه پسر صاحب وصیّت ها [بیعت را] اهداء کنند».
این هیئت غیر از نجیبان هستند که هنگام ظهور در مکه حضور می رسند.
آنان به نیابت از اهل مصر با امام (علیه السلام) بیعت می کنند. حدیث اشاره به تشکیل حکومتی در مصر دارد، که ولایت آن حضرت را پذیرفته است.
امیر امیران مصر در سال ظهور:
غیبت نعمانی /283 از عبید الله بن علاء از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی اموری که پس از خود تا قیام قائم واقع می شود مطالبی فرمودند، امام حسین (علیه السلام) عرضه داشت: یا امیر المؤمنین! چه زمانی خدا زمین را از ستمگران پاک خواهد ساخت؟ ایشان فرمودند: خداوند زمین را از ظالمان پاک نمی کند تا آنکه خون حرام ریخته شود.
آنگاه جریان بنی امیّه وبنی عباس را در سخنی طولانی ذکر کردند، سپس فرمودند: آن هنگام که قیام کننده[ای] در خراسان قیام کند وبر کوفان وملتان(633) غالب شود واز جزیره ی بنی کاوان(634) بگذرد، وقائمی از ما در گیلان قیام نماید وآبر(635) ودیلمان(636) او را اجابت کنند، پرچم های ترک به طور پراکنده در نواحی واطراف برای فرزندم آشکار شوند، ودر میان مشکلات باشند، زمانی که بصره ویران شود وامیر امیران در مصر قیام کند».
نگارنده: این حدیث از سرنوشت امّت وحکومت بنی امیّه وبنی عباس سخن می راند، ولی شاهد از آن عبارت اخیر است که سخن از قیام امیر امیران مصری در تأیید امام (علیه السلام) رانده، یعنی او فرمانده ای در لشکر مصر است.
قیام او از نشانه های ظهور امام (علیه السلام) وهمزمان با آن شمرده شده است. مؤید این امر نیز آن است که قائم خراسان وگیلان وبیرق های ترک در آذربایجان، در سال ظهور خواهند بود.
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد مصر می شود وآن را مرکز اعلام جهانی خویش قرار می دهد:
منابع ما از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کنند که فرمودند: «در مصر منبری بنا خواهم کرد. سنگ سنگ دمشق را ویران خواهم ساخت. یهود را از تمام مناطق عرب بیرون خواهم نمود وبا این عصای خود عرب را خواهم راند.
در این هنگام راوی که عبایه ی اسدی است گفت: یا امیر المؤمنین! گویا خبر از آن می دهید که بعد از مرگ زنده خواهید شد، ایشان فرمودند: هیهات، ای عبایه! مطلب را درنیافتی، مردی از من این کارها را انجام می دهد، یعنی مهدی (علیه السلام)».(637)
این کلام به نبرد امام مهدی (علیه السلام) در دمشق با سفیانی - که پشت سر او یهود هستند - اشاره دارد، واینکه امام بر آنان پیروز ووارد قدس می گردد - همان گونه که روایات بر آن تصریح می کند وپس از آن یهود را از بلاد عرب بیرون کرده ومصر را مرکز اعلام جهانی خویش قرار می دهد.
حسن بن سلیمان حلی در مختصر بصائر الدرجات /195 خطبه ای را از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند که مخزون نام دارد ودر آن سخن از حرکت امام مهدی (علیه السلام)، جنگ های ایشان ونیز ورود ایشان به مصر به میان آمده است، در آن خطبه آمده: «همانا هر چیزی زمانی دارد که بدان می رسد. خداوند نسبت به هیچ چیزی شتاب نمی ورزد تا آنکه زمان وپایان خود را دریابد. پس به بشارتی که بدان بشارت داده شده اید شاد باشید وبه نزدیک بودن آنچه برایتان نزدیک شمرده شده است اعتراف کنید، وانجام آنچه را که خداوند به شما وعده داده درخواست نمایید.
همانا دعوتی خالص از جانب ما خواهد بود که خداوند حجّت کامل خود را بدان آشکار ونعمت گسترده ی خود را تمام خواهد ساخت...
شگفتی، تمام شگفتی بین جمادی ورجب است...
ای مردم! از من سؤال کنید قبل از آنکه فتنه ای شرقی پایش را بلند کند ودر مهارش گذارد - واین پس از مرگ وزندگانی است -، یا آنکه آتشی را با هیزم درشت در مغرب زمین شعله ور کند ودامن خود را بردارد وصدا بلند کند که ای وای خون خواهی کنید وانتقام گیرید. پس آن هنگام که فلک بگردد گویی: مرد، یا هلاک شد، در کدام وادی سیر می کند، تأویل این آیه آن روز است: ثُمَّ رَدَدْنا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وأَمْدَدْناکمْ بِأَمْوالٍ وبَنینَ وجَعَلْناکمْ أَکثَرَ نَفیراً،(638)پس [از چندی‏] دوباره شما را بر آنان چیره می‏کنیم وشما را با اموال وپسران یاری می‏دهیم و[تعداد] نفرات شما را بیشتر می‏گردانیم...
آنگاه رهسپار مصر می شود. بر فراز منبر آن می رود وبرای مردم سخنرانی می کند. پس زمین به عدالت بشارت می دهد. آسمان باران خود ودرخت میوه اش را عطا می کند. زمین گیاهش را می بخشد وبرای اهلش زینت می کند. حیوانات وحشی آرام می شوند چنان که در راه های زمین مانند چارپایان می چرند. دانش در قلب های مؤمنان می افتد، پس هیچ مؤمنی نیازمند دانش برادرش نخواهد بود...
تأویل این آیه آن روز خواهد بود: أَ ولَمْ یرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وأَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یبْصِرُونَ. ویقُولُونَ مَتی‏ هذَا الْفَتْحُ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ. قُلْ یوْمَ الْفَتْحِ لا ینْفَعُ الَّذینَ کفَرُوا إیمانُهُمْ ولا هُمْ ینْظَرُونَ. فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ،(639) آیا ننگریسته‏اند که ما باران را به سوی زمینِ بایر می‏رانیم، وبه وسیله آن کشته‏ای را برمی‏آوریم که دام هایشان وخودشان از آن می‏خورند؟ مگر نمی‏بینند؟ ومی‏پرسند: اگر راست می‏گویید، این پیروزی [شما] چه وقت است؟ بگو: روز پیروزی، ایمان کسانی که کافر شده‏اند سود نمی‏بخشد وآنان مهلت نمی‏یابند. پس، از ایشان روی برتاب ومنتظر باش که آنها نیز در انتظارند.
او میان خروج تا روز مرگ سیصد واندی سال درنگ می کند، وتعداد یارانش سیصد وسیزده نفر است».
گزارشی نیز وجود دارد که بیانگر آن است که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گنج ها وذخائری از علوم در دو هرم مصر دارد، شیخ صدوق در کمال الدین 2/564 از احمد بن محمد شعرانی - که از نسل عمار بن یاسر است - از محمد بن قاسم مصری نقل می کند: «پسر احمد بن طولون هزار کارگر را به مدّت یک سال برای یافتن در هرم به خدمت گرفت. آنان صخره ای مرمرین یافتند ودر پشت آن بنایی بود که نتوانستند آن را بشکنند. اسقفی از حبشه آن صخره را که از زبان یکی از فراعنه بود خواند: اهرام وساختمان بیرونی را بنا کردم، ودو هرم ساختم وگنج ها وذخائرم را در آن دو به ودیعه نهادم.
ابن طولون گوید: [ما قادر به کشف بیش از این نیستیم و] تنها کسی که می تواند بدان دست یابد قائم آل محمد (علیهم السلام) است. وآن سنگ را به مکانش بازگرداندند».
در این گزارش نقاط ضعفی وجود دارد، اما توان تأیید مطلب را داراست.
ابقع، ویاری او توسّط مصریان:
روایات مربوط به خروج سفیانی بیان می کند که پیش از او ابقع بر ضدّ اصهب حاکم شام خروج می کند ومیان آن دو نزاع واقع می شود. در ادامه سفیانی از سمت حوران [درعا] می آید وبا هر دو می جنگد وپیروز می شود وحکومت سوریه را به دست می گیرد.
حال، ابقع یا خود اصالةً مصری است یا اینکه یارانش مصری هستند، الفتن /77 از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند: «سه پرچم در شام خارج می شود؛ اصهب، ابقع وسفیانی، سفیانی از شام خروج می کند وابقع از مصر وسفیانی بر آنان پیروز می شود».
همان 1 /285 از ارطاة: «چون ترک وروم اجتماع کنند، ومنطقه ای در دمشق به زمین فرو رود وقسمتی از سمت غرب مسجد آن فرو ریزد، سه بیرق در شام برافراشته شود؛ ابقع، اصهب وسفیانی. در دمشق مردی را اسیر کنند وبا همراهانش به قتل رسانند. دو تن از نسل ابو سفیان خروج کنند که پیروزی با دومی آنهاست. پس چون یاران ابقع از مصر بیایند، سفیانی با سپاه خود بر آنان فائق آید. ترک وروم هم در قرقیسیا کشته شوند، چنان که درندگان زمین از گوشت آنان سیر شوند».
نگارنده: صحیح آن است که حرکت ابقع در شام ومصر پشتیبان آن است.
مصریانی که پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) به جستجوی امام بعدی آمدند:
کافی 1 /523 از ابومحمد حسن بن عیسی عریضی روایت می کند: «پس از آنکه امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفتند، مردی از اهل مصر مالی را برای امام به مکه آورد ولی با اختلاف میان مردم مواجه شد. برخی گفتند: امام عسکری (علیه السلام) بدون آنکه کسی را جانشین تعیین کند از دنیا رفت، وجانشین جعفر است. بعضی هم گفتند: او جانشین تعیین نمود. مرد مصری شخصی به نام ابو طالب را با نامه ای به عسکر [سامرّا] فرستاد. او به آنجا آمد ونزد جعفر رفت واز او برهان ودلیل بر امامت خود خواست. وی گفت: اکنون مجال آن نیست. ابو طالب نزد وکیل امام آمد ونامه را به دست اصحاب ما [شیعیان خاص] داد. پاسخ او اینگونه آمد: خداوند به تو در رابطه با صاحبت پاداش دهد که از دنیا رفت، ودرباره ی آن مالی که وی با خود داشت سفارش کرد که آن را به فردی مطمئن بدهد تا در آن به وظیفه ی خود عمل کند، ونامه اش پاسخ داده شد».
کمال الدین 2 /491 از اعلم مصری از ابو رجاء مصری روایت می کند: «پس از آنکه امام عسکری (علیه السلام) از دنیا رفتند، مدّت دو سال به جستجو [ی جانشین ایشان] پرداختم ولی چیزی به دست نیاوردم. در سومین سال در مدینه ودر [منطقه ی] صریاء در پی همان مقصود بودم که ابو غانم از من درخواست نمود تا شام را میهمان او باشم.
من نشسته وبا خود در اندیشه بودم ومی گفتم: اگر خبری بود پس از سه سال معلوم می شد، که یکباره ندای هاتفی که او را نمی دیدم را شنیدم که گفت: ای نصر بن عبد ربه! به اهل مصر بگو: آیا به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با مشاهده ی ایشان ایمان آوردید؟
نصر [که نام همان ابو رجاء است] گوید: من نام پدرم را نمی دانستم، زیرا در مدائن به دنیا آمدم، ونوفلی مرا - که پدرم فوت کرده بود - به مصر برد ودر آنجا بزرگ شدم. چون آن ندا را شنیدم، به سرعت برخاستم ونزد ابو غانم هم نرفتم، ورهسپار مصر گشتم.
[دیگر آنکه] دو تن از اهل مصر درباره ی دو فرزندشان نامه نوشتند، چنین پاسخ آمد: تو ای فلان! خداوند به تو پاداش دهد [وتسلیت گفتند] وبرای دیگری دعا کردند، وپسر آن شخصی که او را تسلیت گفتند از دنیا رفت».
همان /505 جریان علی بن احمد عقیقی را که وارد بغداد می شود وبه خاطر زمینی که داشته نزد وزیر می رود ولی دست رد بر سینه اش می زند، چنین نقل می کند: «پس من بازگشتم که فرستاده ی حسین بن روح - که خدا از او خشنود باشد واو را خشنود گرداند - سراغ من آمد. من هم نزد او شِکوه کردم واو آن را به ایشان رسانید. پس با یکصد درهم، دستمال، مقداری حنوط وچند کفن آمد وگفت: مولایت سلام رسانده می فرماید: هنگامی که امری مهم برایت پیش آمد یا اندوهی تو را فرا گرفت، با این دستمال صورتت را مسح کن که از آن مولای توست. این درهم ها، حنوط وکفن ها را نیز بستان وبدان که حاجتت امشب برآورده می گردد. چون به مصر رسیدی محمد بن اسماعیل ده روز پیش از تو می میرد، وتو پس از او خواهی مرد واین کفن، حنوط وتجهیزت باشد...
سپس به مصر رفت وآن زمین را گرفت. محمد بن اسماعیل ده روز پیش از او از دنیا رفت واو هم بعد از او، ودر همان کفن ها کفن شد».
دشمنی کعب الاحبار با مصر ودروغ پردازی های وی درباره ی آن:
کعب الاحبار فعالیت خود را در نشر دادن مدح شام، ومذمّت حجاز ومصر وعراق متمرکز کرد وسخنان او به دست شاگردانش به روایاتی نبوی مبدّل شد!
از آن جمله روایت عبد الله بن عمر است که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند: «ابلیس وارد عراق شد ونیاز خود را از آن برآورده ساخت. سپس به شام رفت ولی او را راندند. آنگاه به مصر آمد، آنجا تخم گذارد وبچّه دار شد وبساط خود را گسترد [واستقرار یافت]».
المعجم الاوسط 6 /286، المعجم الکبیر 12 /262 وتاریخ دمشق 1 /99 از ایاس بن معاویه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کنند: «خدای تعالی برای من شام واهل آن را ضمانت کرده است. ابلیس به عراق آمد، در آن تخم گذاشت وبچّه دار شد. وبه مصر آمد وبساط خود را گسترد وتکیه کرد! ونیز: کوه شام کوه پیامبران است».
تاریخ دمشق 1 /317 و318 چنین روایت می کند: «آنگاه داخل شام شد، ولی او را راندند تا آنکه به بساق(640)رسید».(641)
دروغ کعب الاحبار: دجّال از مصر است:
ابن حجر در فتح الباری 13 /277 می نویسد: «ابو نعیم هم از طریق کعب الاحبار روایت کرده است که مادر دجّال او را در قوص در سرزمین مصر به دنیا می آورد، وگفته: فاصله ی بین تولّد تا خروج او سی سال است».
کعب با این گفتار دروغین خود در صدد آن است که بگوید دجّال - که در اعتقاد آنها پادشاه یهودیان است - بسان موسی (علیه السلام) در مصر به دنیا می آید ورهبری بنی اسرائیل را بر عهده می گیرد!
ولی در روایات ما آمده که وی یهودی است واز بلخ خارج می شود، سنّیان نیز آورده اند که او یهودی است واز اصفهان خروج می کند، مسند احمد 3 /224 وصحیح مسلم 8 /207نقل می کنند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: دجّال از منطقه ی یهودی نشین اصفهان قیام می کند وهفتاد هزار تن از یهودیان که بر سر تاج دارند، همراه او خواهند بود».
با این وجود، کعب دجّال را عرب جلوه داده ویارانش را از اعراب می داند! در المصنف ابن ابی شیبه 8 /671 از کعب آمده است: «گویا می بینم که در صف مقدّم لشکر دجّالِ یک چشم، ششصد هزار نفر از اعراب هستند که جامه هایی سبز وگشاد دربردارند که تمام بدن را می پوشاند».
در الکنی بخاری /65 از ابن عمر - که آن را از کعب فراگرفته - آمده است: «چهل هزار تن از اعراب اصیل از دجّال پیروی می کنند».
کعب در میدانی دیگر، دجّال را اهل عراق نشان داد، زیرا عراق خوشایند وی نبود وعلّت آن بود که عراقیان وبه خصوص قبائل یمنی او را خوش نداشتند. عبد الرزاق در المصنف 11 /396 از کعب می آورد: «دجّال از عراق قیام می کند».
همو در /251 نقل می کند: «عمر بر آن شد که در عراق سکونت کند، ولی کعب بدو گفت: این کار را نکن چرا که دجّال، جنیان عصیانگر، نُه قسمت از ده قسمت سحر وهر درد سختی که از پای در می آورد - مقصود او هواها وهوس هاست - در آنجاست».
رؤیاهای کعب درباره ی ویران شدن مصر وبلاد عرب!
کعب الاحبار به نشر این مطلب پرداخت که چون مسلمانان قسطنطنیه را فتح کنند، دجّال خارج خواهد شد ومکه، مدینه، مصر وبلاد مسلمین ویران می شود!
المستدرک 4 /462 از وی چنین نقل می کند: «جزیره ایمن از خرابی است تا آنکه ارمینیه [ارمنستان] ویران شود. مصر ایمن از ویرانی است تا آنکه جزیره خراب گردد. عراق نیز ایمن است تا آنکه مصر ویران گردد. وجنگ واقع نخواهد شد تا زمانی که عراق خراب شود. وشهر کفر پیش از جنگ فتح نمی شود ودجّال هم پیش از فتح آن قیام نخواهد کرد».
علمای سنّی حدیث لشکر مصر را صحیح می شمارند، ولی علمای بنی امیه رد می کنند!
در جواهر التاریخ 2 /390 گفتیم که راویان وابسته به دستگاه خلافت به جهت تعصّبی که بر بنی امیّه داشتند، حدیث عمرو بن حمق خزاعی صحابی در مدح مصر را نپذیرفتند، واین با وجود آن است که علمای سنّی آن را صحیح شمرده اند!
المستدرک 4 /448 از وی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «فتنه ای رخ خواهد داد که ایمن ترین مردم در آن - وشاید فرمودند: بهترین مردم در آن - لشکر غربی هستند.
[عمرو بن حمق در ادامه گوید:] از این رو من به مصر آمدم».(642)
سیوطی در الدیباج علی مسلم 4 /514 می نویسد: «طبرانی وحاکم از عمرو بن حمق نقل می کنند - وحاکم صحیح می شمارد - که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: فتنه ای رخ خواهد داد که ایمن ترین مردم در آن لشکر غربی هستند. ابن حمق گوید: از این رو من نزد شما به مصر آمدم. محمد بن ربیع جیزی نیز آن را در مسند الصحابة الذین دخلوا مصر نقل می کند ومی افزاید: شما آن لشکر غربی هستید. این منقبتی است برای اهل مصر در آغاز اسلام، ودر طول دوران نیز تنها با فتنه های کمی روبرو شده ومحفوظ مانده، وآنچه بر سر دیگر مناطق آمده بدان اصابت نکرده است. وهمواره معدن علم ودین بوده است. آخر الامر نیز پایگاه خلافت ومحلّی شده که بدان بسیار سفر می کنند. هم اکنون در دیگر مناطق [اسلامی]، پس از مکه ومدینه آن شعائر دینی که در مصر اظهار می شود در جای دیگری اظهار نمی شود».
ورود لشکر مغرب به مصر:
ابن حماد در الفتن، گزارشاتی می آورد که از ارتباط مصر با وقائع خروج سفیانی سخن می راند، وسخن از ورود مغربیان به مصر وشام می گوید. این اخبار عمدةً بدون سند است وحتی اگر صحیح باشد، بر ورود لشکر مغربی فاطمی به مصر وشام انطباق دارد.
الفتن 1 /222 از عمار بن یاسر نقل می کند: «نشانه ی مهدی آن است که ترکان بر سر شما فرو ریزند. خلیفه ی شما که اموال را جمع می کند از دنیا رود وشخصی ضعیف پس از او به خلافت رسد که بعد از دو سال از بیعت با او خلع شود. در سمت غربی مسجد دمشق زمین فرو رود. سه نفر در شام خروج کنند. اهل مغرب به مصر روند، واین نشانه ی سفیانی است».
همان 1 /285 از ارطاة می آورد: «آن هنگام که ترک وروم گرد آیند، ومنطقه ای در دمشق به زمین فرو رود وقسمتی از سمت غرب مسجد آن فرو ریزد، سه پرچم در شام بالا رود؛ ابقع، اصهب وسفیانی. مردی در آنجا اسیر شود وبا همراهانش کشته شوند. دو تن از فرزندان ابو سفیان خروج کنند ودومی پیروز شود. زمانی که یاران ابقع از مصر آمدند، سفیانی با لشکرش بر آنان پیروز می شود. ترک وروم هم در قرقیسیا کشته می شوند وچنان می شود که درندگان از گوشت آنان سیر گردند».
شیخ طوسی مشابه آن را در غیبت /278 با همان سند ابن حماد از عمار بن یاسر روایت می کند: «دولت اهل بیت پیامبرتان در آخر الزمان خواهد بود ونشانه هایی دارد. پس بنشینید ودست نگه دارید تا آنها آشکار شوند. آن هنگامی که روم وترک بر شما بشورند... وترک وروم دچار اختلاف شوند، جنگ در زمین بسیار شود، منادی از دیوار دمشق ندا کند: وای بر زمینیان از شرّی که نزدیک شده است، قسمت غربی مسجد آن به زمین فرو رود ودیوار آن فرو ریزد، سه نفر در شام برای دستیابی به حکومت خروج کنند؛ مردی ابقع، مردی اصهب ومردی از خاندان ابو سفیان که در میان قبیله ی کلب خروج ومردم را در دمشق محاصره می کند، اهل مغرب رهسپار مصر شوند وچون بدان وارد گردند، نشانه ی سفیانی خواهد بود».
انطباق این گزارش بر نهضت فاطمیین واضح است، سایر روایات نیز چنین است، لکن برخی از راویان آن را با روایت سفیانی اشتباه وخلط کرده اند، لذا نمی توان تنها با استناد به آن، به وجود ارتباط میان سفیانی ومصر دست یافت.
روایات دیگری در بین است که به مصر، ولی اعصار گذشته ی آن می پردازد، مانند بحران اقتصادی در حجاز که سبب آن امتناع مصر از ارسال مواد غذایی است وبه قرون پیشین مربوط می شود وآن هنگامی که مواد غذایی از مصر به حجاز صادر می شد. لکن راویان آن را با جریان امام مهدی (علیه السلام) خلط کردند! از جمله: مسند احمد 2 /262 از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «عراق قفیز(643)و درهم خود را منع می کند. شام مدّ ودینار خود، ومصر اردب ودینار خود را منع می کنند، وشما از همان جا که آمده اید باز خواهید گشت - واین جمله ی اخیر را سه مرتبه فرمودند -! گوشت وخون ابو هریره بدان گواهی می دهد».
و شاید از این دست، روایتی باشد که سخن از حاکمی در مصر می راند که رومیان را بدانجا می آورد، ملاحم ابن منادی /33 از ابوذر (رحمه الله) نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مردی از بنی امیّه در مصر به قدرت خواهد رسید، ولی پس از مدّتی مغلوب می شود - یا حکومت را از او می ستانند -. آنگاه به روم گریخته وآنان را به سوی مسلمین می آورد، واین اوّلینِ نبردهاست».
نگارنده: علاوه بر اشکال سندی، ممکن است این واقعه در گذشته اتّفاق افتاده باشد، والبته با اینکه اولینِ نبردها باشد منافاتی ندارد، چرا که این لفظ هم چنان که در مورد رخدادهای مربوط به ظهور امام (علیه السلام) به کار می رود، در موارد دیگری نیز استعمال می گردد.

فصل (18): سرزمین شام / وضعیت بلاد شام در عصر ظهور

شام وحرکت سفیانی:
بلاد شام وشامات بر سوریه ولبنان فعلی - که کوه لبنان وبیرونِ شام نام دارد - اطلاق می شود، هم چنان که سوریه، اردن وشاید فلسطین را هم شامل شود. همان گونه که شام نام دمشق پایتخت سوریه نیز می باشد.
روایات در رابطه با شام، حوادث وشخصیّت های آن در عصر ظهور بسیار است، ومحور اساسی آنها جریان سفیانی است که پس از سیطره بر بلاد شام، نیروهایش را با شتاب به سوی عراق ارسال می کند. او در دیگر سو نیرویی را نیز به حجاز می فرستد تا حکومت آنجا را در برقراری امنیّت در مدینه وپایان دادن به نهضت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاری رساند. معجزه ی موعود در مورد لشکر سفیانی در آنجاست که رخ می نماید وآنان در حالی که در مسیر مکه هستند، به زمین فرو می روند.
بزرگترین نبرد سفیانی، با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، واین زمانی خواهد بود که امام (علیه السلام) برای فتح فلسطین رهسپار شام می شوند، ویهود وروم نیز پشتیبان سفیانی هستند. این جنگ با شکست سفیانی وپیروزی امام (علیه السلام) وفتح فلسطین وورود ایشان به قدس پایان می یابد.
خروج سفیانی در سال ظهور امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
غیبت نعمانی /267 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «سفیانی وقائم دریک سال خواهند بود».
ارشاد /360 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «خروج سه نفر؛ خراسانی، سفیانی ویمانی در یک سال، یک ماه ویک روز خواهد بود، ودر میان آنها، پرچمی هدایت محورتر از یمانی نیست، زیرا به حق دعوت می کند».
آغاز حرکت سفیانی، بعد از خروج ابقع بر اصهب ورخداد زلزله:
غیبت نعمانی /305 از مغیرة بن سعید از امام باقر از امیر المؤمنین (علیهما السلام) نقل می کند: «هنگامی که دو نیزه در شام درگیر شوند، این [درگیری] به پایان نمی رسد جز آنکه نشانه ای از نشانه های خداوند به وقوع می پیوندد.
گفته شد: یا امیر المؤمنین! کدام نشانه؟ فرمودند: زلزله ای در شام که در آن بیش از صد هزار نفر به هلاکت رسند، خداوند آن را رحمتی برای مؤمنان وعذابی برای کافران قرار می دهد. هنگامی که رخ داد، به صاحبان اسبان ابلق [که گوش یا دم آنها] بریده [یا کوتاه است](644) وپرچم های زردی که از مغرب می آیند تا آنکه وارد شام شوند، نظر کنید. این زمانی است که جزع اکبر ومرگ سرخ رخ دهد. هنگامی که چنین شد، بنگرید به منطقه ای از دمشق به نام حرستا که در زمین فرو می رود. آن هنگام پسر زن خورنده ی جگرها [سفیانی] از وادی یابس(645) خارج می شود وبر منبر دمشق می نشیند. زمانی که این امر رخ داد منتظر خروج مهدی باشید».(646)
البدء والتاریخ 2 /177 می نویسد: «از جمله اخباری که از حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) درباره ی فتنه های شام رسیده این است: در پی آن واقعه، پسر زن خورنده ی جگرها خروج می کند تا بر منبر دمشق مستولی شود. در آن هنگام منتظر خروج مهدی باشید.
برخی از مردم [در تفسیر این سخن] گویند: این مطلب واقع شده وهمان خروج زیاد بن عبد الله بن خالد بن یزید بن معاویة بن ابی سفیان در حلب است. آنان جامه های سفید پوشیدند، بیرق هایشان سفید بود وادّعای خلافت داشتند. پس ابو العباس عبد الله [بن محمد] بن علی بن عبد الله بن عباس، ابو جعفر [منصور دوانیقی] را به سوی آنها فرستاد که آنان را از دم به هلاکت رساند. برخی دیگر می پندارند این موعودی که در بالا ذکر شد، صفتی دارد که در زیاد بن عبد الله موجود نبود، آنان گویند: این شخص از نسل یزید بن معاویه وآبله روست ودر چشمش نقطه ی سفیدی دارد. او در دمشق خروج می کند وسوارگان وپاره لشکرهایش در بیابان ودریا می روند، شکم های زنان باردار را می شکافند، مردم را با ارّه تکه تکه می کنند ودر دیگ ها می پزند. او لشکری را به مدینه گسیل می دارد. آنان هم می کشند، به اسارت می گیرند وبه آتش می کشند، قبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وحضرت فاطمه (علیها السلام) را نبش می کنند، وهر آنکه را محمد یا فاطمه نام دارد می کشند وبر در مسجد به دار می آویزند، در این هنگام است که خشم خدا بر آنان شدّت می گیرد وآنان را در زمین فرو می برد، واین سخن خداست: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ،(647)و ای کاش می‏دیدی هنگامی را که [کافران‏] وحشت‏زده‏اند [آنجا که راهِ‏] گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده‏اند؛ یعنی از زیر گام هایشان گرفتار شده اند».
در فصل یاران امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روایتی مهم از غیبت نعمانی /279 وتفسیر عیاشی 1 /65 ودیگر منابع گذشت که امام باقر (علیه السلام) در آن سلسله ی وقایع مربوط به سفیانی را بیان می فرمایند،از جمله آنکه: «ای جابر! در خانه بنشین وهیچ تحرّکی از خود نشان نده تا زمانی که نشانه هایی را که برایت می گویم در طول یک سال ببینی، وبنگری منادیی در دمشق ندا می کند، زمین در یکی از مناطق آن فرو می رود وقطعه ای از مسجد آن سقوط می کند...
اهل شام در آن زمان اختلاف می کنند وبه سه پرچم [وگروه] تقسیم می شوند؛ اصهب، ابقع وسفیانی. مُضر با بنی ذنب الحمار خواهند بود، و[بنی] کلب که دایی های سفیانی هستند با او. او وهمراهانش بر بنی ذنب الحمار غالب شده آنان را به طوری که سابقه نداشته خواهند کشت. مردی از بنی ذنب الحمار به دمشق می آید وخود وهمراهانش به طوری بی سابقه به قتل خواهند رسید. این آیه ایست که خداوند می فرماید: فَاخْتَلَفَ الأَحْزَابُ مِنْ بَینِهِمْ فَوَیلٌ لِلَّذِینَ کفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یوْمٍ عَظِیمٍ،(648) گروه ها با هم اختلاف کردند، پس وای بر کافران به هنگام حضور در آن روز بزرگ.
سفیانی ولشکریانش می آیند وتنها مقصودشان خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وشیعیان آنهاست...».
مقصود از بنی ذنب الحمار بنی عباس هستند واین تعبیر کنایه از حکومتی است که در خطّ عباسیان ودشمن اهل بیت (علیهم السلام) باشد.
چهره ای هراس آور، سری بزرگ، سرخ رو با چشمانی آبی رنگ:
کمال الدین 2 /651 از عمر بن اذینه از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «پدرم فرمود: امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: پسر زن خورنده ی جگرها از وادی یابس خروج می کند. او مردی است میانه قامت، با چهره ای هراس آور وسری بزرگ. در صورتش نشان آبله است. چون او را مشاهده کنی یک چشم پنداری. نامش عثمان ونام پدرش عنبسه است واز نسل ابو سفیان می باشد. او می آید تا به زمینی که زیستگاه ودارای آب زلال است برسد وبر منبر آن بالا رود».
غیبت نعمانی /306 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «سفیانی به سرخی می زند، بور است وچشمانی آبی دارد. هرگز خدا را عبادت نکرده ومکه ومدینه را ندیده است. او می گوید: خدای من! انتقامم را می گیرم وداخل آتش می شوم، خدای من! انتقامم را می گیرم وداخل آتش می شوم».
کمال الدین 2 /651 مشابه آن را نقل می کند، در آن نقل آمده است: «اگر سفیانی را ببینی خبیث ترین مردم را دیده ای. او بور است، به سرخی می زند وچشمانی آبی دارد. می گوید: خدای من! انتقامم را بگیرم، انتقامم را بگیرم، پس از آن وارد آتش می شوم. خباثت او تا بدانجا رسیده که کنیزی را که از آن فرزند دارد زنده دفن می کند تا مبادا او را معرفی کند».
ارشاد /359 از امام باقر (علیه السلام): «منطقه ای در شام که جابیه نام دارد به زمین فرو رود. ترک در جزیره وروم در رمله فرود آیند. در آن زمان اختلاف بسیاری در همه جای زمین رخ دهد تا آنکه شام خراب شود. سبب ویرانی آن، آن است که سه بیرق در آن گرد آیند؛ بیرق اصهب، ابقع وسفیانی».
غیبت شیخ طوسی /278 از بشر بن غالب: «سفیانی از بلاد روم در زیّ مسیحیان وبا صلیبی در گردن می آید. او رئیسی است».
یعنی وی در صدد نزدیک کردن خود به مسیحیان است.
سفیانی از نسل معاویه:
کتاب سلیم /197 می نویسد: «از نامه های حضرت علی (علیه السلام) به معاویه: ای معاویه! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من خبر داده اند که بنی امیّه محاسن مرا از خون سرم رنگین می کنند ومن به شهادت می رسم، پس از من تو بر این امّت به حکومت خواهی رسید، تو پسرم حسن را با نیرنگ مسموم خواهی کرد، وپسرت یزید پسرم حسین را خواهد کشت وپسر زنی زناکار از سوی او عهده دار این کار خواهد شد وبعد از تو هفت تن از فرزندان ابو العاص ومروان بن حکم - تا آن دوازده تن پیشوا [ی ضلالت] که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دیده بود به مانند بوزینگان بر منبرش می جهند وامّت او را از دین خدا به پشت سرهایشان [وجاهلیّت] باز می گردانند وسخت ترین عذاب را در روز قیامت در میان مردم دارند، کامل شوند - زمام امّت را به دست خواهند گرفت. وخداوند به وسیله ی پرچم های سیاهی که از سمت مشرق می آید، خلافت را از آنها خارج خواهد کرد، به دست آنان اینان را به ذلّت نشانده وزیر هر سنگی به قتل خواهد رساند.
و اینکه مردی از نسل تو شوم، ملعون، جلف، جفاکار، وارونه دل، خشن وسخت است وخداوند رأفت ورحمت را از دل او کنده. دایی هایش از کلب هستند وگویا او را می نگرم. اگر می خواستم نام وصفت او ونیز اینکه چند سال دارد را می گفتم. او لشکری به مدینه می فرستد که بدان وارد می شوند. کشتار وفحشاء بسیاری به راه می اندازند. مردی از فرزندان من - که پاک ومنزّه است وزمین را از عدل وداد آکنده می سازد، همان سان که از ستم وجفا پر شده - از آنان می گریزد. من نام، نشانه وسنّ او در آن روز را می دانم. او از فرزندان پسرم حسین است که پسرت یزید او را می کشد. او خون خواه پدرش است. پس به سوی مکه فرار می کند. رئیس آن لشکر مردی پاک وبی گناه از فرزندان مرا در کنار احجار الزیت خواهد کشت.
آنگاه آن لشکر به سمت مکه می روند. من نام فرمانده ی آنها، اسامی آنان ونشانه های اسبانشان را نیک می دانم. چون به بیابان رسند وبر آن قرار گیرند، خداوند آنها را به زمین فرو خواهد برد، خداوند (عز وجل) می فرماید: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ، وای کاش می‏دیدی هنگامی را که [کافران‏] وحشت‏زده‏اند [آنجا که راهِ‏] گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده‏اند؛ یعنی از زیر گام هایشان. از آن لشکر تنها مردی باقی می ماند که خدا صورتش را به پشت برگردانده است.
و اینکه خداوند برای مهدی اقوامی را برمی انگیزد که به مانند پاره های ابر پاییزی [پراکنده بودند، ولی] گرد می آیند. به خدا قسم من اسامی آنان ونام امیرشان ومحلّ توقف مرکب هایشان را می دانم. سپس مهدی داخل کعبه می شود، می گرید وبه تضرّع می پردازد...».
سفیانی، حتمی وناگزیر:
کافی 8 /310 از عمر بن حنظله نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: پنج نشانه قبل از قیام قائم خواهد بود؛ فریاد، سفیانی، فرو رفتن زمین، کشته شدن نفس زکیه ویمانی، عرضه داشتم: فدایت گردم، اگر کسی از اهل بیت شما پیش از رخداد این نشانه ها خروج کرد، آیا با او خروج کنیم؟ فرمودند: نه.
روز بعد این آیه را تلاوت کردم: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ،(649) اگر بخواهیم نشانه‏ای از آسمان بر آنان فرود می‏آوریم، تا گردن هایشان در برابر آن خاضع گردد، وگفتم: آیا این همان فریاد است؟ فرمودند: بدان، چون آن(650)واقع شود، گردن های دشمنان خداوند عزیز وجلیل خاضع گردد».(651)
کمال الدین 2/652 از ابو حمزه ی ثمالی نقل می نماید: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: امام باقر (علیه السلام) می فرمودند: خروج سفیانی از امور حتمی است. ایشان فرمودند: آری، ونیز اختلاف فرزندان عباس حتمی است، قتل نفس زکیه حتمی است، وخروج قائم حتمی است.
عرض کردم: ندا چگونه است؟ فرمودند: منادی ابتدای روز از آسمان ندا می کند: بدانید، حق با علی وشیعه ی اوست، آنگاه در آخر روز ابلیس - که خدایش لعنت کند - ندا می کند: حق با سفیانی وپیروان اوست، پس باطل گرایان دچار تردید می شوند».(652)
غیبت نعمانی /252 از عبد الله بن سنان از امام صادق (علیه السلام): «ندا از حتمیات است، سفیانی از حتمیات است، یمانی حتمی است، کشته شدن نفس زکیه از حتمیات است، ودستی که از آسمان ظاهر می شود حتمی است، وفرمودند: فریادی در ماه رمضان که خواب را بیدار می کند، بیدار را می ترساند، ودختر را از پرده بیرون می آورد».
معانی الاخبار /346 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «ما وآل ابی سفیان دو خاندانی هستیم که برای خدا با یکدیگر به دشمنی پرداختیم، ما گفتیم: خداوند راست گفته است، آنان گفتند: خدا دروغ گفته است، ابو سفیان با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جنگید ومعاویه با علی بن ابی طالب (علیه السلام)، یزید بن معاویه با امام حسین (علیه السلام) نبرد کرد، وسفیانی با قائم (علیه السلام) خواهد جنگید».
قرب الاسناد /164 از ابن اسباط از امام کاظم (علیه السلام) روایت می کند: «امر قائم از سوی خدا حتمی است، وامر سفیانی از سوی خدا حتمی است، وقائم نخواهد بود مگر با سفیانی.
عرضه داشتم: فدایت گردم، آیا در این سال خواهد بود؟ فرمودند: هر آنچه خدا بخواهد، گفتم: سال آینده؟ فرمودند: خدا هر آنچه خواهد انجام دهد».
بحار الانوار 52 /249 از غیبت نعمانی(653) از حمران بن اعین روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی آیه ی: ثُمَّ قَضَی أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمّی عِنْدَهُ،(654) آنگاه مدّتی را مقرّر داشت، واجل حتمی نزد اوست‏، فرمودند: آنها، دو اجل هستند؛ اجل حتمی واجل موقوف.
حمران گفت: حتمی چیست؟ فرمودند: آنچه غیر از آن نشود، گفت: موقوف چیست؟ فرمودند: آنچه خداوند در آن مشیّت دارد [وممکن است آن را تغییر دهد]. عرضه داشت: امیدوارم سفیانی از قسم موقوف باشد، ایشان فرمودند: نه، به خدا قسم از محتوم است».
غیبت نعمانی /301 از عبد الملک بن اعین می آورد: «در حضور امام باقر (علیه السلام) بودم که سخن از قائم (علیه السلام) به میان آمد، من عرض کردم: امید آن دارم که همین نزدیکی ها وبدون سفیانی رخ دهد، ایشان فرمودند: نه، به خدا سوگند آن امری حتمی وناگزیر است.
فضیل بن یسار از آن حضرت روایت می کند: برخی از امور موقوف وبرخی دیگر محتوم است، وسفیانی از محتومی است که گزیری از آن نیست».
همان /302 از ابو هاشم نقل می نماید: «نزد امام جواد (علیه السلام) بودیم که سخن از سفیانی واینکه در روایت آمده: او حتمی است به میان آمد، من عرضه داشتم: آیا برای خداوند نسبت به امر حتمی بدا حاصل می شود؟ ایشان پاسخ مثبت دادند، گفتم: بیم آن داریم که برای خداوند نسبت به [قیام] قائم نیز بدا حاصل شود [وایشان ظهور نکنند]! امام (علیه السلام) فرمودند: قائم وعده ی خداست، وخداوند خلف وعده نمی کند».
نگارنده: بدا در حتمی رخ نمی دهد، لذا باید گفت بدا در این حدیث به یک معنای دیگر غیر از معنای معروف است، بدایی از نوع: یمْحُواْ اللهُ مَا یشَاءُ وَیثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکتَابِ،(655) خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات می‏کند، واصل کتاب نزد اوست‏، واز نوع: للهِ الأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ،(656) کار در گذشته وآینده از آنِ خداست.
یعنی قدرت خداوند متعال حتی شامل امر حتمی نیز می شود ومی بایست تسلیم او بود.
کمال الدین 2 /516 توقیع امام مهدی (علیه السلام) به سفیر چهارم جناب علی بن محمد سمری (رحمه الله) را نقل می کند، در قسمتی از آن آمده است: «کسانی نزد شیعیان من خواهند آمد که ادّعای مشاهده می کنند، بدانید، هر کس پیش از خروج سفیانی وفریاد، ادّعای مشاهده کند، کذّاب وافترا زن است».
دوران سفیانی یک سال وچند ماه:
غیبت نعمانی /299 از عیسی بن اعین از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «سفیانی حتمی وخروجش در رجب است. از ابتدای خروج تا انتهای آن پانزده ماه است. در مدّت شش ماه می جنگد، وهنگامی که بر مناطق پنجگانه سیطره یافت نه ماه حکومت خواهد کرد، حتی یک روز هم بیشتر نخواهد بود».
همان /304 از هشام بن سالم از آن حضرت: «هنگامی که سفیانی بر مناطق پنجگانه سلطه یافت، نه ماه برایش حساب کنید.
هشام بر این باور است که مناطق پنجگانه دمشق، فلسطین، اردن، حمص وحلب است».
همان /300 از معلی بن خنیس از امام صادق (علیه السلام):«... خروج سفیانی در رجب، از محتوم است».
همان /302 از خلاد صائغ از آن حضرت: «سفیانی ناگزیر خواهد بود، وخروج نمی کند مگر در رجب. مردی عرض کرد: یا ابا عبد الله! هنگام خروج وی، ما چه کار کنیم؟ فرمودند: آن هنگام به سوی ما بیایید».
کمال الدین 2 /651 از عبد الله بن ابی منصور بجلی روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی نام سفیانی پرسیدم، ایشان فرمودند: با نام او چه کار داری؟ زمانی که مناطق پنجگانه ی شام - دمشق، حمص، فلسطین، اردن وقنسرین - را تحت سیطره در آورد، آن هنگام منتظر فرج باشید، عرضه داشتم: آیا نه ماه حکومت می کند؟ فرمودند: نه، ولی هشت ماه حکومت خواهد داشت، ونه یک روز بیشتر».(657)
غیبت شیخ طوسی /278 از عمار دهنی روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) فرمودند: درنگ سفیانی را در میان خود چه مقدار می دانید؟ گفتم: نه ماه، مدّت بارداری یک زن، ایشان فرمودند: شما ای اهل کوفه! چقدر آگاهید».
همان /273 از محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) نقل می نماید: «سفیانی پس از آنکه بر مناطق پنجگانه سلطه یابد، به مدّت بارداری یک زن حکمرانی خواهد کرد، در ادامه فرمودند: أستغفر الله، بارداری یک جمل [شتر]، او امری حتمی وناگزیر است».
نگارنده: شیخ حر عاملی (رحمه الله) صاحب اثبات الهداة به تردید موجود در این روایت اشکال کرده است، وحق با ایشان است، زیرا تردیدی است واضح وچنین چیزی از معصوم (علیه السلام) صادر نمی شود. علاوه بر آنکه جمل در لغت تنها بر شتر نر اطلاق می شود. لذا اگر روایت صحیح باشد باید گفت این تردید از راوی آن است.
نجات یافتگان از متابعت سفیانی در بلاد شام:
غیبت نعمانی /304 از امیر المؤمنین (علیه السلام) در وصف امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می کند: «... مجعّد است، وبر گونه خالی دارد. آغاز او از مشرق خواهد بود. چون چنین شود، سفیانی خروج کرده به اندازه ی مدّت حمل یک زن - نُه ماه - حکومت می کند. او در شام خروج می کند واهل شام - مگر گروه هایی که بر حق استوارند وخدا آنان را از خروج با او مصون می دارد - تسلیم او می شوند.
او لشکری انبوه به سمت مدینه می فرستد. به بیابان مدینه که می رسند خداوند آن را در زمین فرو می برد، واین سخن خدای عزیز وجلیل است: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب،و ای کاش می دیدی هنگامی را که آنان وحشت زده اند، پس گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند».
هجوم وی بر شیعیان در شام، در ماه رمضان یعنی دو ماه پس از حرکتش می آغازد.
همان /300 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام): «... چه می خواهید؟ آیا نمی بینید که دشمنانتان در نافرمانی خدا با یکدیگر می جنگند وبرخی از آنها برخی دیگر - ونه شما - را بر سر دنیا می کشند، وشما در خانه هایتان ایمن واز آنان به دورید؟ سفیانی برای انتقام گیری شما از دشمنانتان کافی است واو یکی از نشانه ها برای شماست. آن فاسق چون خروج کند، شما یک یا دو ماه بعد از خروج وی درنگ می کنید و[در آن برهه] زیانی از جانب او بر شما وارد نمی شود تا آنکه او مردمان بسیاری از غیر شما را بکشد.
برخی از یاران امام (علیه السلام) عرض کرد: آن هنگام [وبعد از آن یک یا دو ماه،] با خانواده هایمان چه کنیم؟ حضرت فرمودند: مردان شما از او پنهان شوند، چرا که بیم وغضب او تنها بر شیعیان ماست. اما زنان - اگر خداوند تعالی بخواهد - زیانی به آنان نخواهد رسید.
پرسیدند: مردان به کجا بگریزند؟ فرمودند: هرکه خواست جایی برود، به مدینه، مکه ویا مناطقی دیگر برود، آنگاه افزودند: با مدینه چه کار دارید، وحال آنکه لشکر آن فاسق آهنگ آن را خواهند کرد؟ لکن به مکه بروید که محلّ اجتماع شماست. فتنه ی او تنها به مدّت بارداری زن - نُه ماه - است، واگر خداوند بخواهد از آن تجاوز نخواهد نمود».
چون سفیانی خروج کرد، به سمت ما بیایید:
کافی 8 /274 از فضل کاتب نقل می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) بودم که نامه ی ابو مسلم خراسانی رسید، ایشان [به قاصد] فرمودند: نامه ات جوابی ندارد، از نزد ما بیرون رو.
ما با یکدیگر آرام آرام صحبت می کردیم،(658) ایشان فرمودند: درباره ی چه با هم آرام آرام سخن می گویید؟ ای فضل! خداوند که ذکر او عزیز است به خاطر شتاب بندگان شتاب نمی کند، والبته که بر کندن یک کوه از موضعش، آسانتر از از میان بردن حکومتی است که مدّت آن پایان نیافته است.
سپس فرمودند: فلان بن فلان - تا آنکه به هفتمین شخص از فرزندان فلان رسیدند - [پیش از قائم ما حکومت خواهند داشت].(659)
من گفتم: فدایت شوم، نشانه ی میان ما وشما [برای ظهور] چه خواهد بود؟ ایشان فرمودند: ای فضل! حرکتی از خود نشان نده تا آنکه سفیانی خروج کند، پس چون خروج کرد ما را اجابت کنید - واین را سه بار فرمودند -، واو حتمی است».
اثبات الوصیة /226 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام): «آنچه بدان امید دارید واقع نخواهد شد، تا آنکه سفیانی بر چوب های آن(660)سخنرانی کند. پس چون چنین امری رخ داد، قائم آل محمد (علیه السلام) از سمت حجاز به سوی شما بیاید».
کافی 8 /264 از عیص بن قاسم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «تقوای خداوند - که یگانه است وهیچ شریکی ندارد - را پیشه کنید وبر خود مراقب باشید، زیرا به خدا سوگند [ممکن است] مردی باشد که گله ای گوسفند دارد وبر آن چوپانی گمارده باشد، حال اگر او مردی را یافت که از این چوپان به گوسفندانش آگاهتر باشد، این را اخراج می کند وآن مرد داناتر را می آورد. به خدا قسم اگر شما دو جان داشتید که با یکی می جنگیدید وتجربه حاصل می کردید، ودومی باقی می ماند وآن گونه که برایتان [راه صحیح] روشن می شد رفتار [وزندگی] می کردید [خوب بود]، ولی یک جان بیشتر نیست که اگر از دست رود به خدا دیگر توان توبه نیز از دست رفته است، پس شما شایسته ترید که برای خود بگزینید.
اگر کسی از ما به سراغتان آمد، بنگرید برای چه خروج می کنید؟ نگویید زید خروج کرد، زید دانا وصدوق بود وشما را به خود نمی خواند، بلکه تنها به رضا از آل محمد (علیهم السلام) دعوت کرد، واگر پیروز می شد، به آنچه شما را بدان دعوت کرده بود وفا می کرد. او به سوی حکومتی مجتمع خارج شد تا آن را در هم شکند، ولی آن کس از ما که امروز خروج کند شما را به چه چیزی دعوت می کند؟ به رضا از آل محمد (علیهم السلام)؟ ما شما را شاهد می گیریم که بدان راضی نیستیم. او امروز - که هیچ کسی همراهش نیست - از ما نافرمانی می کند، وآن زمان که پرچم ها وبیرق ها در میان باشد، سزاوارتر است که از ما نشنود [ونافرمانی کند]، مگر آن کسی که بنی فاطمه با او همراهی کنند. به خدا قسم صاحب شما تنها آن کس است که آنان بر گرد او جمع شوند.
چون رجب فرا رسید، به نام خدای (عز وجل) بیایید، واگر خوش داشتید تا شعبان تأخیر بیاندازید اشکالی ندارد، واگر خواستید در میان خانواده هایتان [رمضان را] روزه بدارید وشاید این کار موجب توانایی بیشتر شما شود [ایرادی ندارد]. به عنوان نشانه، سفیانی برایتان کافی است».
کافی 8 /264 از سَدیر نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ای سدیر! ملازم خانه، وفرشی از فرش های آن باش. مادامی که شب وروز آرام است، آرام باش. پس آن هنگام که به تو خبر خروج سفیانی رسید، به نزد ما بیا اگر چه پیاده باشی».(661)
بحار الانوار 52 /270 همین روایت را نقل می کند ودر ادامه ی آن آمده است: «عرضه داشتم: فدایت شوم، آیا پیش از آن [که سفیانی خروج کند] امری رخ خواهد داد؟ فرمودند: آری - وبا سه انگشت به سمت شام اشاره کردند - وفرمودند: سه بیرق؛ بیرق حسنی، اموی وقیسی. آنان حضور دارند که یکباره سفیانی خروج کرده وبسان زرع آنها را درو می کند وچون آن را ندیده ای».
نگارنده: در این حدیث، تفاصیل حرکت آنها نیامده است. ممکن است مقصود حکومت حسنیان، بنی امیه ویمنی ها باشد. بیرق حسنی از زمان بنی امیه مطرح بوده است، العقد الفرید 5 /72 می نویسد: «علت قتل سدیف به دست منصور عباسی ابیاتی ابهام برانگیز بود که وی سرود وبرای او فرستاد:

أسرفت فی قتل الرعیة ظالماً * * * فاکفف یدیک أظلّها مهدیّها
فلتأتینّک رایة حسنیّة * * * جرّارة یقتادها حسنیّها

در کشتار رعیّت زیاده روی نمودی، دست نگه دار، آمدن مهدی نزدیک است
به حتم [لشکر و] بیرقی حسنی به سراغت خواهد آمد که انبوه است وحسنی آن را رهبری می کند»
تلاش هایی برای اجبار امام صادق وامام رضا (علیهما السلام) بر قیام:
غیبت نعمانی /253 روایت می کند: «امام رضا (علیه السلام) فرمودند: پیش از این امر [ظهور]، سفیانی، یمانی، مروانی وشعیب بن صالح خواهند بود، پس این چرا چنین ادّعا می کند؟»(662)
نگارنده: مروانی کسی است که پیش از سفیانی در شام ظاهر می شود. شعیب بن صالح هم فرمانده لشکر خراسانیان است.
کافی 8 /331 از معلی بن خنیس روایت می کند: «نامه ی عبد السلام بن نعیم وسدیر وافرادی دیگر را برای امام صادق (علیه السلام) بردم واین زمانی بود که سیاه جامگان ظهور کرده بودند وهنوز بنی عباس به قدرت نرسیده بودند. مفاد نامه ها این بود که ما توان بازگرداندن خلافت به شما را داریم، نظر شما چیست؟ ایشان نامه ها را بر زمین زدند وفرمودند: اف، اف،(663) من امام اینان نیستم، آیا ندانستند تنها او [قائم] سفیانی را می کشد؟»
رجال کشی /353 مشابه همین جریان را نقل می کند وحضرت طبق آن نقل می فرماید: «من امام اینان نیستم، آیا ندانستند صاحبشان سفیانی است؟»
نگارنده: می بایست به فشارهایی که امامان (علیهم السلام) - از ناحیه ی شیعیان ونیز کسانی که در حکومت طمع داشتند - با آن مواجه بودند توجّه داشت، یعنی همان کسانی که به دنبال اجازه ی ائمه (علیهم السلام) بودند تا به نام ایشان به صحنه ی سیاست پا گذارند وقیام کنند، با این بهانه که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنان را به حضرت مهدی (علیه السلام) ودولت ایشان بشارت داده اند!
امامان (علیهم السلام) نیز دست رد بر سینه ی اینان می زدند وبیان می داشتند که یکی از شروط ظهور امام مهدی (علیه السلام) خروج سفیانی قبل از ایشان است.
تأثیر روایات مربوط به سفیانی بر پیروان بنی امیّه:
طبیعی است که امویان واتباع آنان پس از سقوط وزوال حکومت خود، روایات سفیانی را برای خود به کار گیرند، با این بهانه که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از ظهور چنین حاکم قدرتمندی خبر داده است، وصد البته که ملعون ومتجاوز بودن سفیانی برای آنان اهمیّتی ندارد!
از این رو می بینیم تعدادی از شخصیت های بنی امیّه ودیگران به این ادّعا که سفیانی موعود هستند برخاستند وبر ضد عبّاسیان قیام کردند، برخی از آنها هم، پیروان وجنگجویانی داشتند!
کتاب خطط الشام 1 /154 قیام هایی را به نام سفیانی ذکر می کند، از جمله: قیام علی بن عبد الله بن خالد بن یزید بن معاویة بن ابی سفیان که او را ابو عمیطر می گفتند وبه سال 195 ودر خلافت امین، در شام خروج کرد. دیگری قیام سعید بن خالد اموی پس از ابو عمیطر است. دیگر نهضت مبرقع به سال 227 ودر شام، در دوران خلافت معتصم.
همو در 2 /185 قیام عثمان بن ثقاله را نام می برد که در عجلون اردن وبه سال 816 خروج کرد ومدّعی شد سفیانی موعود است.
و در 1 /161 سخنی را از مأمون عباسی می آورد، وی گوید: بزرگان قضاعه در انتظار سفیانی وخروج او هستند تا از پیروان او باشند! ودیگر ادّعاهای مشابه.
نقد دیگر ما به روایات منابع سنّی پیرامون سفیانی، آن است که درباره ی او مبالغه کرده اند، تا آنجا که بعضی از آنها بر این باورند که سفیانی اوصافی غیبی دارد، گویا از سوی خدا مبعوث می شود!
الفتن 1 /180، 279 و283 و2 /699 از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند: «سفیانی از نسل خالد بن یزید بن ابی سفیان است. او مردی است با سری بزرگ. در صورت نشان آبله ودر چشم نقطه ای سفید دارد. از منطقه ای در دمشق از وادیی که وادی یابس گویند در میان هفت نفر خروج می کند. یکی از آنان پرچمی پیچیده دارد که در آن نصرت را می شناسند. هراس ورعب در مقابل او تا سی میل می رود. کسی که قصد آن پرچم کند، آن را نمی بیند مگر آنکه شکست می خورد.
خالد بن معدان گوید: سفیانی با دست خود سه نی بر می دارد. آن را بر کسی نمی کوبد مگر آنکه می میرد.
در خواب نزد او می آیند ومی گویند: برخیز وقیام کن، او نیز بر می خیزد ولی کسی را نمی یابد. دوباره همان خواب را می بیند وهمان طور می شود. بار سوم به او می گویند: برخیز، برو وببین چه کسی پشت در خانه ی توست. او هم همین کار را انجام می دهد وهفت یا نُه نفر که پرچمی با خود دارند را مشاهده می کند. آنان می گویند: ما یاران تو هستیم. او به همراه آنان قیام می کند ومردمانی از روستاهای وادی یابس هم از او پیروی می کنند. حاکم دمشق که در آن روز کارگزار بنی عباس است، برای مواجهه ونبرد با او خارج می شود، ولی چون پرچم او را مشاهده می کند، شکست می خورد».
برخی از اهل خبره گفته است که وادی یابس از درعا در سوریه تا نزدیک نابلس در فلسطین امتداد دارد.
نقد دیگر آنکه اکثر روایات آنان پیرامون سفیانی بدون سند واز اقوال تابعین است. علاوه بر آنکه در غالب موارد، نتیجه ی تحریف احادیث پیامبر واهل بیت (علیهم السلام) توأم با افزودن اموری خیالی به آنهاست!
نبرد قرقیسیا:
قرقیسیا شهری است در مصبّ دریاچه ی خابور به نهر فرات، آثاری در نزدیکی دیر الزور سوریه، در مرز سوریه وعراق که به ترکیه هم نسبتاً نزدیک است.
معجم البلدان 4 /328 از حمزه ی اصفهانی نقل می کند: «قرقیسیا معرّب کرکیسیاست که از کرکیس اشتقاق یافته است. کرکیس عنوانی است برای میدان مسابقه ی اسبان».
در روایات متعّدد آمده است که در کنار قرقیسیا نبردی سخت در می گیرد. برخی از روایات نیز آن را به سفیانی که در زمان حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد بود مرتبط دانسته است. در بعضی نیز علّت آن گنجی ذکر شده که در مجرای فرات آشکار می گردد وسفیانی وترکان بر سر آن درگیر می شوند.
برخی روایات: کافی 8 /295 روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) به میسّر فرمودند: میان شما وقرقیسیا چه مقدار فاصله است؟ او گفت: قرقیسیا در نزدیکی فرات است، ایشان فرمودند: در آنجا رخدادی به وقوع می پیوندد که از زمانی که خداوند تبارک وتعالی آسمان ها وزمین را آفریده است مانند آن رخ نداده است، وتا زمانی که آسمان ها وزمین باشند رخ نخواهد داد، میهمانی پرندگان خواهد بود، درندگان زمین ومرغان آسمان از آن سیر خواهند شد، قیس(664)در آن به هلاکت می رسند وو دیگر کسی از آنان برنمی خیزد.
این روایت را چند نفر نقل کرده ودر ادامه می افزایند: ومنادی ندا می کند: به سوی گوشت جبّاران بیایید».
غیبت نعمانی /278 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند سفره ای - ودر روایتی دیگر میهمانیی - در قرقیسیاء دارد. فرشته ای از آسمان نگاه کرده وندا در می دهد: ای پرندگان آسمان وای درندگان زمین! بیایید واز گوشت جبّاران سیر شوید».
همان /303 از ابن ابی یعفور روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: فرزندان عباس ومروانی نبردی در قرقیسیاء خواهند داشت که موی پسر قَوی در آن سفید می شود. خداوند نصرت را از آنان برمی دارد وبه پرندگان آسمان ودرندگان زمین وحی می کند: از گوشت جبّاران سیر شوید. سپس سفیانی خروج می کند».
شیخ مفید (رحمه الله) در اختصاص /255 از جابر جعفی روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: ای جابر! در خانه ات بنشین وهیچ تحرّکی از خود نشان نده تا زمانی که نشانه هایی را که برایت می گویم مشاهده نمایی، البته اگر دریابی؛ نخست اختلاف فرزندان فلان، ونمی بینم که آن را درک کنی، ولی بعد از من این را [برای مردم] بگو، منادی از آسمان ندا می کند، صدایی که از ناحیه ی دمشق به فتح وپیروزی خواهد آمد، منطقه ای از مناطق شام که جابیه نام دارد در زمین فرو رود، قسمتی از مسجد راست دمشق سقوط کند، گروهی از ناحیه ی ترک خروج کنند وبه دنبال آن فتنه ی روم رخ دهد، برادران ترک خواهند آمد تا آنکه در جزیره فرود آیند، گروهی از روم خروج کنند تا آنکه در رمله فرود آیند، ای جابر! در آن سال اختلاف بسیاری در تمامی مناطق مغرب خواهد بود. نخستین زمینی که ویران می شود شام است. در آن هنگام به سه پرچم [وگروه] تقسیم می شوند؛ بیرق های اصهب، ابقع وسفیانی، سفیانی با ابقع مواجه می شود وبا یکدیگر می جنگند، وسفیانی ابقع ویارانش ونیز اصهب را به هلاکت می رساند. آنگاه اندیشه ای جز عراق ندارد. لشکر او از کنار قرقیسیا عبور می کنند ودر آنجا صد هزار تن از طاغیان را به قتل می رسانند.
سفیانی لشکری هفتاد هزار نفری را به سوی عراق گسیل می دارد. آنان هم می کشند، به دار می آویزند واسیر می کنند. در این هنگام است که پرچم هایی از سوی خراسان می آیند ومنازل را به سرعت طی می کنند وتنی چند از یاران قائم همراه آنها هستند. مردی از موالی اهل کوفه خروج می کند که فرمانده لشکر سفیانی او را بین حیره وکوفه به قتل خواهد رساند.
سفیانی لشکری را هم به مدینه می فرستد. پس مهدی از آنجا به مکه می رود. به فرمانده لشکر سفیانی خبر می رسد که مهدی از مدینه خارج شده است. او هم لشکری را به دنبال ایشان می فرستد، ولی حضرت را درنمی یابند وامام هراسان ومنتظر به مانند موسی بن عمران (علیه السلام) وارد مکه می شود.
امیر لشکر سفیانی در بیابان فرود می آید. پس منادی از آسمان ندا می کند: ای بیابان! این قوم را نابود کن، آن بیابان هم آنان را به زمین فرو می برد وتنها سه تن از آنان نجات می یابند که خداوند صورت هایشان را به پشت سرهایشان برگردانده است واز [قبیله ی] کلب هستند واین آیه درباره ی آنها فرود آمده است: یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَی أَدْبَارِهَا...،(665) ای کسانی که به شما کتاب داده شده است، به آنچه فرو فرستادیم وتصدیق‏کننده ی همان چیزی است که با شماست ایمان بیاورید، پیش از آنکه چهره‏هایی را محو کنیم ودر نتیجه آنها را به قهقرا بازگردانیم تا آخر آیه.
قائم آن روز در مکه است، پشت خود را به بیت الحرام تکیه داده وبدان پناه آورده است وندا می دهد: ای مردم! ما از خدا ومردمانی که ما را اجابت کنند یاری می جوییم، چرا که ما اهل بیت پیامبرتان ونزدیک ترین مردم به خدا وحضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستیم...».
الفتن 1 /285 سخنی را از ارطاة نقل می کند که در آن نبرد قرقیسیا با سفیانی مرتبط است وترک وروم نیز در آن نقش آفرینی می کنند، لکن کلامی بی سند وبریده است.
روایاتی دیگر نیز آن را به گنجی که بر سر آن اختلاف واقع می شود ربط داده است، از جمله: الفتن 1 /239، مشابه آن /335 و2 /611 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «فرات کوهی از طلا ونقره را نمایان می کند که برای رسیدن به آن، از هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند. اگر آن را درک کردید، بدان نزدیک نشوید... فتنه چهارم، هیجده سال امتداد می یابد ودر حالی تمام می شود که فرات، کوهی از طلا را نمایان کرده است. امّت بر آن هجوم می برند واز هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند».
همان 1 /82 از حضرت امیر (علیه السلام): «سفیانی بر شام غلبه می یابد، سپس بین آنان در قرقیسیا نبردی رخ می دهد وچنان می شود که پرندگان آسمان ودرندگان زمین از لاشه های آنان سیر می شوند. آنگاه در مرکزشان مشکلی به وجود می آید. لذا گروهی از آنها می آیند تا آنکه وارد سرزمین خراسان شوند. لشکر سفیانی در طلب اهل خراسان می آیند وشیعیان آل محمد را در کوفه می کشند. سپس اهل خراسان در طلب مهدی خارج می شوند».(666)
اگر روایات جنگ بر سر این گنج صحیح باشد، احتمال آن می رود که این گنج نفت ویا معدن طلا باشد که دولت ها بر سر تصاحب آن با هم درگیر می شوند. طرف مقابل سفیانی در آن نبرد ترکان خواهند بود که ممکن است همین ترکیه ی فعلی باشد، چرا که نزاع در کنار مرزهای سوریه وترکیه خواهد بود. ولی طرف مقابل مشخص نیست وممکن است کردها نیز یکی از اطراف درگیری باشند.

فصل (19): حجاز / وضعیت حجاز در عصر ظهور

وقایع حجاز پیش از ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
احادیث وآثاری پیرامون رخدادهای حجاز پیش از ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، هنگام وپس از آن رسیده است. منابع سنّی در رابطه با حوادث موسم حج در نزدیکی ظهور امام (علیه السلام) مبالغه کرده اند. ما در ابتدا احادیثی را ذکر می کنیم که در منابعمان یافت می شود وبعد از آن سراغ روایات دیگران می رویم.
قرب الاسناد /164 از احمد بن محمد بن ابی نصر از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند: «پیش از این امر نشانه هایی است؛ [از جمله:] حادثه ای که بین دو حرم رخ می دهد، گفتم: آن چیست؟ فرمودند: جنگی قبیله ای خواهد بود، وفلانی از آل فلان پانزده تن را خواهد کشت».
ارشاد /360 از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند: «آنچه بدان امید دارید واقع نخواهد شد تا آنکه جداسازی وامتحان شوید واز شما تنها اندکی باقی مانند، سپس این آیه را تلاوت فرمودند: ألم. أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لایفْتَنُونَ،(667) الم. آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها می‏شوند ومورد آزمایش قرار نمی‏گیرند؟
آنگاه فرمودند: همانا یکی از نشانه های فرج رخدادی بین دو مسجد است، وفلانی از فرزندان فلان پانزده تن از بزرگان عرب را خواهد کشت».
غیبت شیخ طوسی /271: «حکومت بنی فلان پایان نخواهد یافت تا آنکه شمشیرهای بنی فلان درگیر شوند. آن هنگام است که حکومت آنان رو به زوال می رود».
غیبت نعمانی /159 از ابان بن تغلب از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «بر مردم زمانی فرا خواهد رسید که در آن، سبطه [وسکون] به سراغشان خواهد آمد، ودانش بسان ماری که در سوراخ جمع می شود، رخت برمی بندد. آنان در چنین وضعیّتی به سر می برند که ستاره شان طلوع می کند.
گفتم: سبطه چیست؟ فرمودند: فترت [وغیبت امام]، عرضه داشتم: آن زمان چه کنیم؟ فرمودند: بر همان [اعتقاد] که اکنون هستید باقی بمانید تا آنکه خدا ستاره تان را آشکار سازد».
کافی 1 /340 از ابان بن تغلب: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: تو چسان خواهی بود آن هنگام که بین دو مسجد حادثه ای رخ دهد، پس دانش رخت بربندد، همان گونه که مار در سوراخش جمع می شود، شیعیان اختلاف کنند وبرخی از آنها بعضی را کذاب بنامند، وبعضی شان در چهره ی برخی آب دهان اندازند؟ عرض کردم: فدایت شوم، خیری در آن زمان نیست، فرمودند: تمام خیر آن هنگام است وسه بار این جمله را تکرار کردند».
غیبت نعمانی /172 از ابوبصیر روایت می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: امام باقر (علیه السلام) می فرمودند: قائم آل محمد دو غیبت دارد که یکی طولانی تر از دیگری است. فرمودند: آری، وآن [ظهور] واقع نخواهد شد تا آنکه شمشیرهای بنی فلان درگیر شوند، حلقه تنگ شود، سفیانی ظاهر گردد، بلا شدّت گیرد ومرگ وقتلی مردم را فراگیرد که از آن به حرم خدا ورسولش (صلی الله علیه وآله وسلم) پناه آرند».
همان /267 از عبد الله بن سنان از امام صادق (علیه السلام): «مرگ وقتلی مردم را فرامی گیرد که به حرم پناه می جویند. به دنبال شدّت جنگ، منادی راستینی ندا می کند: این کشتار وجنگ برای چیست؟ صاحبتان فلان است».
مختصر بصائر الدرجات /199 از حضرت امیر (علیه السلام) در خطبه ی مخزون: «ای مردم! از من سؤال کنید قبل از آنکه فتنه ای شرقی [بسان شتری چموش] پایش را بلند کند ودر مهارش گذارد - واین [فتنه] پس از مرگ وزندگانی است -، یا آنکه آتشی با هیزم درشت در مغرب زمین شعله ور شود وفریاد به خونخواهی یا مانند آن کند. پس آن هنگام که فلک بگردد خواهید گفت: او مُرد، یا هلاک شد، در کدام وادی سیر می کند. پس در آن روز تأویل این آیه خواهد آمد: ثُمَّ رَدَدْنا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وأَمْدَدْناکمْ بِأَمْوالٍ وبَنینَ وجَعَلْناکمْ أَکثَرَ نَفیراً،(668)پس [از چندی‏] دوباره شما را بر آنان چیره می‏کنیم وشما را با اموال وپسران یاری می‏دهیم و[تعداد] نفرات شما را بیشتر می‏گردانیم.
برای آن نشانه ها وعلاماتی است؛ نخست آن که کوفه با لشکر وخندق محاصره شود، در سر کوچه های کوفه آتش روشن شود، چهل شب مساجد تعطیل شود، سه پرچم - که با [پرچم] هدایت مشتبه می شوند - پیرامون مسجد اکبر آمد وشد کنند که قاتل ومقتول در آتش اند. کشتار بسیار، مرگ وسیع، قتل نفس زکیه در پشت کوفه در میان هفتاد نفر، آنکه میان رکن ومقام ذبح می شود، قتل صبر اسبغ مظفّر در بیعت بتان وبه همراه بسیاری از شیاطین انس، خروج سفیانی با پرچمی سبز وصلیبی از طلا که فرمانده ی آن پرچم مردی است از کلب وبا دوازده هزار اسب آهنگ مکه ومدینه می کنند، امیر آن از بنی امیّه است وخزیمه نام دارد، چشم چپ ندارد، در چشمش لکّه ای خون است، دنیا به کامش خواهد بود وبیرق او شکست نخواهد خورد تا آنکه در مدینه فرود آید. پس مردان وزنانی از آل محمد را جمع می کند ودر خانه ای که خانه ی ابوالحسن اموی گویند زندانی می کند».
نگارنده: این احادیث می رساند که آل فلان حکومتی نیرومند خواهند داشت، لکن به سبب رخداد اختلاف میان آنان رو به ضعف می روند. پس از آن خلیفه شان می میرد که با مرگ آن فرج وگشایشی رخ می نماید. در ادامه سفیانی خروج می کند ویمانی ظاهر می شود. به دنبال آن اتفاقی در میان دو حرم مکه ومدینه رخ می دهد ودرگیری ونبرد بین سه بیرق در حجاز شدّت می گیرد وهمه اهل آتش اند.
بعد از آن امام (علیه السلام) ظاهر می شوند ولشکر سفیانی می آیند تا حرکت ایشان را در نطفه خفه کند، لکن معجزه ی موعود رخ می دهد وآنان طعمه ی زمین می شوند. امام (علیه السلام) رهسپار عراق می شوند. از آنجا به دمشق می روند وجنگی با سفیانی به وقوع می پیوندد که به شکست سفیانی وقتل وی توسّط آن حضرت منتهی می شوند ودر ادامه ایشان بر بلاد حکمرانی خواهند داشت.
حکمرانی می میرد ومرگ او فرج تمامی مردم است:
غیبت نعمانی /267 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «مردم در عرفاتند که شخصی سوار بر شتری سریع می آید وخبر از مرگ خلیفه ای می دهد که با مرگ او فرج آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ونیز فرج تمامی مردم خواهد بود».
همان /257 از ابن ابی یعفور چنین نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: با دست بشمار؛ هلاکت فلانی - نام مردی از بنی عبّاس -، خروج سفیانی، قتل نفس، لشکری که به زمین فرو می رود وندا، عرض کردم: ندا چیست؟ آیا منادی است؟ فرمودند: آری، وصاحب این امر بدین وسیله شناخته می شود.
در ادامه فرمودند: تمامی فرج در هلاکت فلانی است».
غیبت شیخ طوسی /271 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «کسی که برای من مرگ عبد الله را ضمانت کند [واز آن خبر آورد]، برای او [قیام] قائم را تضمین خواهم کرد. آنگاه فرمودند: هنگامی که عبد الله بمیرد، پس از او مردم بر هیچ کس گرد نیایند، واین امر بدون صاحب شما به پایان نخواهد رسید - ان شاء الله -.
حکومت سالیانه به پایان می رسد وجای خود را به حکومت ماهیانه وروزانه خواهد داد. عرض کردم: آیا این به طول می انجامد؟ فرمودند: هرگز».
آتشی عظیم در شرق حجاز:
غیبت نعمانی /253 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که آتشی زرد وعظیم را از سمت مشرق دیدید که سه یا هفت روز شعله ور است، منتظر فرج آل محمد (علیهم السلام) باشید - ان شاء الله (عز وجل) -، همانا خداوند عزیز حکیم است».
همان /267 از امام صادق (علیه السلام): «آن زمانی که نشانه ای در آسمان دیدید - [یعنی] آتشی عظیم از سمت مشرق که چند شب شعله ور است - فرج مردم خواهد بود، واندکی پیش از قیام قائم (علیه السلام) است».
الفتن 1 /232 از ابن معدان نقل می کند: «وقتی در ماه رمضان، ستونی از آتش را از سمت مشرق، ودر آسمان دیدید، تا می توانید غذا ذخیره نمایید، زیرا سال گرسنگی خواهد بود».
نگارنده: احتمال می رود این آتش، یک آتش فشان طبیعی ویا آتش سوزی بزرگ نفتی باشد.
الصراط المستقیم 2 /258 از عجائب البلدان وبدون سند از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که آتش در حجازتان رخ نمود وآب در نجفتان جریان یافت، منتظر ظهور قائمتان باشید».
این آتش غیر از آتشی است که در روایت آمده در عدن ظاهر می شود واز نشانه های قیامت است، از جمله مسند طیالسی /143 از حذیفة بن اسید: «... آتشی از آخر عدن ظاهر می شود ومردم را به سوی محشر می راند».(669)
لشکر سفیانی در حجاز:
حدیث لشکری که به زمین فرو می رود هم در منابع ما وهم در منابع سنّیان آمده است، ونیز اینکه این امر نشانه ای است موعود وهنگامی رخ می دهد که لشکر سفیانی راهی مکه می شوند وخداوند در بیابان مدینه آنان را به زمین فرو می برد. ارائه ی طرق روایات مربوط به آن، ونیز صحّه گذاردن عالمان بر آن بالغ بر یکصد صفحه خواهد بود.
بخاری در صحیح خود 2 /159 و3 /19 آن را مبهم گذاشته وتحت عنوان «باب هدم الکعبة: باب ویرانی کعبه» آورده است، وی از عایشه نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: لشکری به کعبه هجوم می آورد ودر زمین فرو می رود».
او سخن از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از آن حذف ووانمود کرده این روایت به ذو السویقه ی حبشی - که می پندارند کعبه را ویران می کند - مرتبط است!
البته حاکم نیشابوری در المستدرک 4 /520 آنچه را که دیگران حذف کرده اند نقل می کند وبنابر شرط بخاری صحیح می شمارد، وی از ابو هریره روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مردی که او را سفیانی گویند در عمق دمشق خروج می کند وعموم کسانی که از او تبعیّت می کنند از کلب هستند. او چنان کشتاری به راه می اندازد که شکم زنان را پاره کرده وکودکان را به قتل می رساند. قیس برای مقابله با او گرد هم می آیند وسفیانی آنان را هم به هلاکت می رساند ونمی توانند هیچ دفاعی از خود به عمل آورند.
مردی از اهل بیتم در حره خروج می کند. زمانی که خبر آن به سفیانی می رسد، لشکری از لشکرهایش را به سوی او گسیل می دارد. او آنان را شکست می دهد. پس سفیانی خود با همراهانش به سوی او می آیند. هنگامی که به بیابانی می رسند زمین آنها را فرو می برد واز آنها تنها کسی که خبر رساند باقی می ماند».
مسلم بیش از بخاری امانتداری کرده است، او در صحیح خود 8 /166 از عبید الله بن قبطیه نقل می کند: «من، حارث بن ابی ربیعه وعبد الله بن صفوان نزد امالمؤمنین ام سلمه رفتیم. آن دو از او درباره ی لشکری که در زمین فرو می رود سؤال کردند واین، در ایامی بود که ابن زبیر قیام کرده بود، ام سلمه گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: کسی به خانه [ی خدا] پناهنده می شود ولشکری به سمت او می فرستند وزمانی که آنان در بیابانی قرار می گیرند به زمین فرو می روند، من گفتم: ای رسول خدا! کسی از این لشکر که کار خود را خوش ندارد چه [وآیا او هم رهسپار دوزخ می شود]؟ فرمودند: او نیز به زمین فرو می رود، ولی روز قیامت بر اساس نیّتش مبعوث می گردد».
از امام باقر نیز روایت می کند که آن بیابان، بیابان مدینه است. آنگاه مشابه این را از حفصه می آورد.
مسلم در ادامه روایت دیگری را از عایشه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «موجب شگفتی است که مردمانی از امّت من، در پی مردی از قریش که به خانه [ی خدا] پناه جسته رهسپار آن دیار می شوند وچون به بیابان برسند در زمین فرو می روند.
گفتیم: ای پیامبر خدا! در راه مردمانی [گوناگون وبا نیّت های مختلف] گرد می آیند وهم مسیر می شوند، ایشان فرمودند: آری، در میان آنان به مختار، مجبور ومسافر است، همه یکباره هلاک می شوند، ولی گوناگون مبعوث می شوند، خداوند آنان را بر اساس نیّت هایشان برمی انگیزد».
این روایت بر آن دلالت می کند که صحابه از این رخداد آگاهی داشته اند وآن کسی که به خانه ی خدا پناهنده می شود، محور اساسی آن است.
بخاری ومسلم این جریان را با اختصار بسیاری آورده اند که در دیگر آثار یافت می شود.(670)
المصنف عبد الرزاق 11 /371: «به هنگام مرگ خلیفه ای، اختلافی در خواهد گرفت. پس مردی از مدینه بیرون آمده به مکه می رود. مردم او را در حالی که ناخشنود است از خانه بیرون می آورند وبین رکن ومقام با او بیعت می کنند. لشکری از شام به سوی او ارسال می شود که چون به بیابان می رسند در زمین فرو می روند.
گروه های عراق وابدال شام نزد او می آیند وبیعت می کنند. او گنج ها را بیرون می آورد، اموال را قسمت می کند واسلام را در زمین حکمفرما می کند».
مسند احمد 6 /316 و/285 روایاتی در این موضوع می آورد، وی از ام سلمه نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) إنّا لله وإنّا إلیه راجعون گویان از خواب برخاستند، من گفتم: ای رسول خدا! چه شده است؟ فرمودند: گروهی از امّتم به زمین فرو می روند. آنان به سمت مردی ارسال می شوند واو به مکه می آید. خداوند آنان را از دستیابی به او منع می کند وآنان را در زمین فرو می برد. همه در یک جا از بین می روند، لکن متفاوت برانگیخته خواهند شد.
هنگامی که از علت این مطلب پرسیدم فرمودند: زیرا برخی از آنها را مجبور کرده اند وبا ناخوشایندی می آید».
المعجم الاوسط 6 /222 از ام سلمه: «شخصی به حرم پناه می برد ومردمان بسان پرندگان پراکنده بر گرد او جمع می شوند تا آنکه سیصد وسیزده نفر که زنانی در میان آنهایند گرد آیند. او بر هر جبار وجبار زاده ای فائق می آید وچنان عدل را آشکار می سازد که زندگان آرزوی حیات مردگان را خواهند داشت».
البدء والتاریخ 2 /178 می نگارد: «در روایت است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مدینه را در بهترین وضع رها می کنید تا آنکه سگ بیاید ویک پای خود را بر ستون مسجد بالا گیرد تا ادرار کند، اصحاب پرسیدند: ای رسول خدا! آن روز میوه ها از آن کیست؟ فرمودند: درندگان وپرندگان روزی طلب.

در گزارشی آمده است: لشکر سفیانی به قصد مکه می آیند. آنان به جایی که بیداء نام دارد می رسند. پس منادی از آسمان ندا می کند: ای آسمان! اینان را نابود کن، وآنان در زمین فرو می روند وتنها دو نفر از قبیله ی کلب که صورت هایشان به پشت برگشته نجات می یابند. آن دو به پشت می روند تا به سفیانی می رسند واین خبر را به او می رسانند.
از سویی دیگر بشیر نزد مهدی که در مکه حضور دارد می آید وایشان با دوازده هزار نفر که ابدال واعلام هستند خروج می کند. او می آید تا به محلّی که سفیانی در آن است می رسد واو را به اسارت می گیرد. او بر کلب حمله می کند، زیرا آنان پیروان سفیانی بودند وزنان آنان را به اسارت می گیرد، گویند: زیانکار کسی است که آن روز از غنائم کلب برنگیرد».
الفتن 1 /327 از عبد الله بن عمرو: «نشانه ی خروج مهدی آن است که لشکری در بیابان به زمین فرو می رود».
ابن حماد در الفتن مضامینی از روایات اهل بیت (علیهم السلام) را در این باره می آورد، لکن اسرائیلیات یا بافته های خود را نیز بدان می افزاید، البته برخی روایات وی معقول است، مانند آنچه در 1 /325 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «به اهل مدینه خبر می رسد که لشکری به سمت آنان خارج شده است. پس هر کس از آل محمد (علیهم السلام) که آنجاست به سمت مکه می گریزد. توانا ناتوان را حمل می کند وبزرگ کوچک را. لشکریان به شخصی از آل محمد دست می یابند واو را در کنار احجار الزیت سر می برند».
همان /90 روایاتی را از امام باقر (علیه السلام) می آورد، از جمله: «کسی به مکه پناه خواهد آورد. هفتاد هزار نفر را - که مردی از قیس فرمانده ی آنان است - به سراغ او می فرستند. زمانی که آنان به گردنه برسند، آخرین نفر آنها وارد می شود واوّلین نفر آنها هنوز خارج نشده است که جبرئیل ندا می دهد: ای بیابان! ای بیابان! - ومشارق ومغارب زمین آن را می شنوند - آنان را بگیر که خیری در آنها نیست. تنها کسی که از نابودی آنان آگاه می شود چوپانی در آن کوه است ومی بیند که در زمین فرو می روند. هنگامی که آن پناهنده خبر اینان را می شنود، خروج می کند».
جریان این لشکر در منابع ما بدون تحریف آمده است:
اختصاص /255 وغیبت شیخ طوسی /269 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کنند: «سفیانی لشکری را به مدینه می فرستد. مهدی از آنجا به مکه می رود. به فرمانده لشکر سفیانی خبر می رسد که مهدی از مدینه خارج شده است. او هم لشکری را به دنبال ایشان می فرستد ولی حضرت را در نمی یابند. امام هراسان ومنتظر به مانند موسی بن عمران (علیه السلام) وارد مکه می شود.
امیر لشکر سفیانی در بیابان فرود می آید. پس منادی از آسمان ندا می کند: ای بیابان! این قوم را نابود کن، آن بیابان هم آنان را به زمین فرو می برد وتنها سه تن از آنان نجات می یابند که خداوند صورت هایشان را به پشت سرهایشان برگردانده است واز کلب هستند واین آیه درباره ی آنها فرود آمده است: یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَی أَدْبَارِهَا...،(671) ای کسانی که به شما کتاب داده شده است، به آنچه فرو فرستادیم وتصدیق‏کننده ی همان چیزی است که با شماست ایمان بیاورید، پیش از آنکه چهره‏هایی را محو کنیم ودر نتیجه آنها را به قهقرا بازگردانیم.. تا آخر آیه.
قائم آن روز در مکه است. پشت خود را به بیت الحرام تکیه داده وبدان پناه آورده است وندا می دهد: ای مردم! ما از خدا ومردمانی که ما را اجابت کنند یاری می جوییم، چرا که ما اهل بیت پیامبرتان ونزدیکترین مردم به خدا وحضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستیم.
هرکه در مورد آدم با من احتجاج کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به آدم هستم.
هر آنکه در مورد نوح با من به احتجاج بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین کس به نوحم.
هر کسی درباره ی ابراهیم با من به گفتگو بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین فرد به ابراهیم هستم.
هرکه در مورد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با من بحث کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به ایشانم.
هر آن کس که درباره ی پیامبران با من به احتجاج بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین کس به آنها هستم.
آیا خداوند در کتاب رصین خود نمی فرماید: إِنَّ اللهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ. ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ،(672)به یقین خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را بر مردم جهان برگزیده [وبرتری داده] است. فرزندانی که بعضی از آنان از [نسل‏] بعضی دیگرند، وخداوند شنوای داناست.
من باقی گذارده ای از آدم، ذخیره ای از نوح، برگزیده ای از ابراهیم‏ وگزیده ای از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم.
بدانید! هر کس با من درباره ی کتاب خدا احتجاج کند، من نزدیکترین مردم به کتاب خدا هستم.
بدانید! هر آنکه با من در مورد سنّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتگو کند، من نزدیکترین مردم به سنت پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم.
کسی را که امروز سخن مرا می شنود به خدا سوگند می دهم که حاضر آن را به غائب برساند، وشما را به حقّ خدا، رسول او (صلی الله علیه وآله وسلم) وحقّ خود قسم می دهم - زیرا من بر شما حقّ خویشاوندی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دارم - که ما را یاری رسانید وکسانی را که بر ما ستم می کنند از ما بازدارید، ما را ترسانیدند، بر ما ستم کردند، از دیار و[نزد] فرزندانمان آواره نمودند، به حقّ ما تجاوز کردند وما را از آن بازداشتند واهل باطل بر ما افترا بستند. پس درباره ی ما خدا را در نظر بگیرید ومراقب باشید، ما را وا نگذارید ویاریمان کنید تا خدای تعالی یاریتان کند.
پس خداوند سیصد وسیزده مرد یاور ایشان را بدون قرار قبلی ودر حالی که [پیش از آن] مانند ابرهای پاییزی [پراکنده] بودند، برای او گرد می آورد. وای جابر! این نشانه ایست که خدا در کتاب خود ذکر فرموده: أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ،(673)هر کجا که باشید خداوند همگی شما را می‏آورد؛ در حقیقت خدا بر همه چیز تواناست.
آنان بین رکن ومقام با ایشان بیعت می کنند.
همراه ایشان عهدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است که پسران از پدران آن را به ارث برده اند.
ای جابر! قائم مردی است از نسل حسین (علیه السلام) که خداوند امر او را در یک شب برای او سامان می دهد، وهر چه بر مردم مشتبه شود، در ولادت یافتن ایشان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وارث بردن از عالمان [امامان (علیهم السلام)] یکی پس از دیگری، دچار اشتباه نخواهند شد، واگر همه ی اینها برایشان مشتبه شود، در ندای آسمانی که به نام او وپدر ومادرش خواهد بود شبهه نخواهند کرد».‏
تعداد لشکر سفیانی ومکان فرو رفتن زمین:
روایات منابع سنّی بیان می کند که لشکر سفیانی از دو مسیر عراق وشام وارد مدینه می شوند، وبا انصار امام مهدی وشیعیان اهل بیت (علیهم السلام) که آنجا هستند، با بی رحمی ووحشی گری برخورد می کنند.
الفتن 1 /323 از ابن شهاب روایت می کند: «سفیانی به کسی که [به عنوان فرمانده ی لشکر او] با لشکرش داخل کوفه شده وآن را به مانند پوست می ساید، نامه می نویسد وفرمان می دهد روانه ی حجاز شود. او هم به مدینه می آید وشمشیر میان قریش می کشد. از قریش وانصار چهارصد مرد را به قتل می رساند. شکم ها پاره می کند. فرزندان را می کشد وخواهر وبرادری از قریش را که محمد وفاطمه نام دارند، به قتل رسانده بر در مسجد مدینه به دار می آویزد».
المستدرک 4 /442 ودیگران نقل می کنند که اهل مدینه به هنگام هجوم سفیانی آن را ترک می کنند.
در روایات غیر از این مناطق جای دیگری ذکر نشده که لشکر سفیانی بدان وارد شوند.
الفتن 1 /328 لشکر او را دوازده هزار نفر نقل می کند.
در عقد الدرر /76 تعداد آنها هفتاد هزار تن آمده است.
کشاف 3 /467 آنان را هشتاد هزار نفر می داند.
ظاهر آن است که این لشکر برهه ای کوتاه در مدینه می مانند، آنگاه رهسپار مکه می شوند که نشانه ی موعود رخ می دهد وآنان در بیابان طعمه ی زمین می شوند.
بحار 52 /181 نقل می کند: «حنان بن سدیر از امام صادق (علیه السلام) درباره ی فرو رفتن زمین در بیابان سؤال کرد وایشان فرمودند: [منطقه ی] اما صهرا (674) در کنار پستخانه، با فاصله ی دوازده میلی از پستخانه ای که در ذات الجیش است».
بیداء مدینه منتهای کوه های آن، ودر ابتدای زمینی هموار برای کسانی است که از مدینه به مکه می روند، می نویسند: «ارتفاعاتی که در مسیر مکه ودر جلو ذو الحلیفه قرار دارد وذات الجیش در فاصله ی چهار فرسخی مدینه است».(675)
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هم در مسیر نبرد بدر، راه کوهستانی مدینه را در پیش گرفتند، سپس به عقیق رسیدند، ودر ادامه به ذو الحلیفه وبعد از آن به ذات الجیش رسیدند.(676)
در فقه اهل بیت (علیهم السلام) نماز در مواضعی چند از جمله بیداء - به جهت آنکه زمین در آن فرو می رود ومحلّ فرود آمدن غضب الهی است - مکروه است، شیخ صدوق (رحمه الله) در من لا یحضره الفقیه 4 /366 روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: یا علی! در پوست آنچه شیرش را نمی نوشی نماز نخوان وگوشتش را نخور، ونیز در ذات الجیش، ذات الصلاصل وضجنان نماز نگزار».
محاسن برقی 2 /365 از ابن ابی نصر نقل می کند: «از امام کاظم (علیه السلام) در مورد نماز در بیداء پرسیدم، فرمودند: در بیداء نماز خوانده نمی شود، عرض کردم: محدوده ی بیداء کجاست؟ فرمودند: آیا آن بلندی وپستی را مشاهده نکرده ای؟ گفتم: اینکه می فرمایید بسیار طولانی است، محدوده ی آن را بفرمایید، فرمودند: امام باقر (علیه السلام) هنگامی که به ذات الجیش می رسید، در سیر خود سرعت می گرفت ونماز نمی خواند تا به محلّی برسد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن فرود آمده اند. عرضه داشتم: ذات الجیش کجاست؟ فرمودند: سه میل قبل از زمین گود [ی که مسجد شجره در آن است]».(677)
آیاتی که درباره ی این معجزه نازل شد:
الدر المنثور 5 /240 می نویسد: «ابن جریر، ابن منذر وابن ابی حاتم از ابن عباس روایت می کنند که در مورد آیه ی: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب،(678) وای کاش می دیدی هنگامی را که آنان وحشت زده اند، پس گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند، گفت: این مربوط به لشکر سفیانی است. وهنگامی که از وی پرسیدند: آنان از کجا گرفتار می شوند؟ پاسخ داد: از زیر پاهایشان».
تفسیر طبری 22 /72 از حذیفه نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فتنه ی بین اهل مشرق ومغرب را یاد کردند وفرمودند: آنان در این حال به سر می برند که سفیانی از وادی یابس بر آنان خروج می کند ودر دمشق فرود می آید. دو لشکر یکی به مشرق ویکی به مدینه ارسال می کند. آنان در زمین بابل در شهر نفرین شده ومکان خبیث فرود می آیند وبیش از سه هزار نفر را به قتل می رسانند. شکم بیش از صد زن را می درند وسیصد تن از بزرگان بنی عباس را می کشند.
سپس روانه ی کوفه می شوند واطراف آن را خراب می کنند. آنگاه رهسپار شام می شوند. پرچمی که در مسیر هدایت است از کوفه خارج می شود وپس از دو شب به آن لشکر می رسند. آنان را چنان می کشند که حتی خبر رسان آنان نجات نمی یابد، وتمامی اسیران وغنائمی که با آنان بوده را باز می ستانند.
لشکر دوم او به مدینه می پردازد. آنان سه روز وشب آن را غارت می کنند. سپس روانه ی مکه می شوند. پس چون به بیداء می رسند، خداوند سبحان جبرئیل را می فرستد ومی فرماید: ای جبرئیل! برو ونابودشان کن، او هم با پا بر آن زمین ضربه می زند وخداوند آنان را به زمین فرو می برد. این سخن خدای (عز وجل) در سوره ی سبأ است: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب.
تنها دو نفر از آنان - یکی بشیر ودیگری نذیر - که از جهینه هستند نجات می یابند، واین سخن از اینجا ناشی می شود: خبر یقینی نزد جهینه است».(679)
الفتن 1 /329 از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که لشکر در طلب کسانی که به سوی مکه رفته اند در بیابان فرود آیند، به زمین فرو رفته هلاک خواهند شد، واین سخن خدای (عز وجل) است: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب؛ از زیر گام هایشان».
سلمی در عقد الدرر /76 از ابوبکر محمد بن حسن نقاش مقری نقل می کند که در تفسیر خود چنین می آورد: «این آیه در مورد سفیانی نازل شده است. ماجرا از این قرار است که او به همراه دایی هایش که از کلب هستند از وادی یابس خروج می کند. آنان بر فراز منبرهای شام سخنرانی می کنند. هنگامی که به عین التمر(680) برسند، خداوند تعالی ایمان را از دل هایشان محو می کند. آنان می روند تا به کوه طلا برسند. در آنجا نبرد سختی در می گیرد وسفیانی هفتاد هزار نفر را - که شمشیرهای آراسته به زیور وکمربندهایی که با نقره تزیین شده دارند - به هلاکت می رساند.
سپس داخل کوفه می شود. اهالی آن به سه گروه تقسیم می شوند؛ گروهی که بدترین خلق خدایند به او می پیوندند، گروهی که شهیدان نزد خدایند با او به نبرد می پردازند وگروهی که معصیت کارانند به اعراب ملحق می شوند...
آنگاه جنایات سفیانی در عراق وبصره ونیز ورود لشکر او به مدینه را ذکر می کند ومی نویسد: او مردی از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) - که محمد یا علی نام دارد - ونیز زنی - که فاطمه نام دارد - را به قتل می رساند وبرهنه به دار می آویزد!
در این هنگام خشم خدای متعال بر آنان شدّت می گیرد وخبر به ولی الله می رسد. او از منطقه ای از مناطق جرش ودر میان سی نفر خروج می کند. خبر خروج وی به مؤمنان می رسد. آنان هم مشتاقانه - همان سان که بچه شتر به مادرش اشتیاق دارد - از تمامی نقاط نزد او می آیند. او می آید وداخل مکه می شود. نماز به پا می شود، مردم می گویند: ای ولی خدا! جلو برو، او می گوید: چنین نمی کنم...». خلط واضافات در نقل وی واضح است.
اما در منابع ما: روایات مربوط به آن بسیار است، تفسیر عیاشی 2 /261 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «عهد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی بن الحسین (علیه السلام) رسید. سپس به محمد بن علی ودر ادامه خداوند هر چه بخواهد انجام می دهد، پس همواره با اینان باش. مردی از اینان به همراه سیصد مرد خارج می شود. بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با اوست وآهنگ مدینه دارد. به بیداء که می رسد، می فرماید: این مکان گروهی است که خداوند آنان را در زمین فرو برده است، واین آیه ایست که خداوند می فرماید: أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکرُوا السَّیئَاتِ أَنْ یخْسِفَ اللهُ بِهِمُ الأرض أَوْ یأْتِیهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیثُ لا یشْعُرُونَ. أَوْ یأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُمْ بِمُعْجِزِینَ،(681) آیا کسانی که تدبیرهای بد می‏اندیشند، ایمن شدند از اینکه خدا آنان را در زمین فرو ببرد، یا از جایی که حدس نمی‏زنند عذاب برایشان بیاید؟ یا در حال رفت وآمدشان آنان را بگیرد، وکاری از دستشان برنیاید؟»
تفسیر قمی 2 /205 روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی آیه ی: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا، فرمودند: از صدا، وآن صدا از آسمان است.
وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب؛ از زیر گام هایشان به زمین فرو می روند».
غیبت نعمانی /304 از امیر المؤمنین (علیه السلام) در وصف امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می کند: «... مجعّد است، وبر گونه خالی دارد. آغاز او از مشرق خواهد بود. چون چنین شود، سفیانی خروج کرده به اندازه ی مدّت حمل یک زن - نُه ماه - حکومت می کند. او در شام خروج می کند واهل شام - مگر گروه هایی که بر حق استوارند وخدا آنان را از خروج با او مصون می دارد - تسلیم او می شوند.
او لشکری انبوه به سمت مدینه می فرستد. به بیابان مدینه که می رسند خداوند آن را در زمین فرو می برد، واین سخن خدای عزیز وجلیل است: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب».
کافی 8 /166 از طیار از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «درباره ی آیه ی: سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ،(682)به زودی نشانه‏های خود را در افق ها [ی گوناگون‏] ودر دل هایشان به آنان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است، فرمودند: [آن نشانه ها] فرو رفتن در زمین، مسخ وپرتاب است، عرضه داشتم: حَتَّی یتَبَینَ لَهُمْ؟ فرمودند: آن را رها کن، آن قیام قائم است».
نفس زکیه که در مدینه کشته می شود:
روایات در این رابطه در فصل یاران امام زمان (علیه السلام) گذشت. اما در برخی گزارشات آمده که او وخواهرش عمو زادگان نفس زکیه هستند، وامام (علیه السلام) او را به مکه می فرستد ونزدیکی های ظهور ودر مسجد الحرام او را می کشند. این خواهر وبرادر در فرار از سفیانی از عراق می روند، ولی جاسوسی از عراق همراه آنان است که خبر آنها را می رساند.
لکن صحیح آن است که آنکه در مکه کشته می شود سیدی دیگر است، ودر گزارشی آمده که وی از بنی حسن وکم سن است.
ندای آسمانی در منابع اهل سنّت:
بعضی روایات ندای آسمانی در منابع همگان آمده است، ولی برخی دیگر دستخوش مبالغات وخیال پردازی راویان شده است.
الفتن 1 /337 از سعید بن مسیب نقل می کند: «فتنه ای رخ خواهد داد که آغاز آن بسان بازی کودکان است. هرگاه یک جانب آن آرام شود از سویی دیگر رو می نماید. آن فتنه پایان نمی یابد تا آنکه منادی از آسمان ندا دهد: بدانید! امیر، فلانی است.
راوی گوید: ابن مسیب دستانش را بر هم زد وگفت: او به حق امیر شماست واین را سه بار تکرار کرد...
جابر از ابو جعفر [امام باقر (علیه السلام)] نقل می کند: منادی از آسمان ندا می کند: بدانید! حق در آل محمد است، ومنادیی از زمین صدا می زند: بدانید! حق در آل عیسی یا آل عباس است - راوی می گوید: تردید از جانب من است - وصدای پایینی [زمینی] از شیطان است تا مردم را در شک بیاندازد».
همان 1 /339 از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند: «پس از فرو رفتن زمین، منادی در آغاز روز واز آسمان ندا می کند: همانا حق در آل محمد است، سپس در آخر روز منادیی ندا می دهد: حق در فرزندان عیسی است واین از شیطان است...
سعید بن یزید تنوخی از زهری نقل می کند: چون سفیانی ومهدی برای نبرد با یکدیگر مواجه شوند، در آن روز صدایی از آسمان به گوش می رسد: بدانید! اولیای خدا یاران فلان - یعنی مهدی - هستند. زهری از اسماء بنت عمیس چنین روایت می کند: نشانه ی آن روز آن است که دستی از آسمان پایین می آید به طوری که مردم آن را نظاره می کنند».
نکته: این روایت اشاره دارد به اینکه آل عیسی کسانی هستند که ندای زمینی دروغین را در آخر روز منتشر می کنند تا تأثیر ندای آسمانی نخست در اول روز را خنثی سازند وشاید عهده دار این تزویر غربیان باشند. واز غیبت نعمانی /264 خواهد آمد که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «شیطان آنان را رها نخواهد ساخت تا ندایشان کند، همان گونه که روز عقبه [مشرکین را] در مورد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ندا کرد [وهشدار داد]».(683)
الفتن 1 /228 از ابن مسعود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «هنگامی که در رمضان فریادی به گوش رسد، در شوال فتنه ای رخ می دهد. قبائل در ذی القعدة از هم جدا می شوند. خون ها در ذی الحجة می ریزد. محرم، ومحرم چیست؟ - واین را سه بار فرمودند -، هیهات، هیهات، مردمان در آن به قتل می رسند.
گفتیم: ای رسول خدا! فریاد چیست؟ فرمودند: فریادی در نیمه ی رمضان در شب جمعه، خواب را بیدار می کند، کسی را که ایستاده می نشاند ودختران را از پرده هایشان به در می آورد. واین در سالی است که زلزله های بسیاری رخ می دهد.
پس چون نماز صبح روز جمعه را به جا آوردید، داخل خانه هایتان شوید، درها وپنجره هایتان را ببندید، خود را بپوشانید وگوش هایتان را ببندید. چون فریاد را احساس کردید، برای خدا به سجده بیفتید وبگویید: سبحان القدّوس، سبحان القدّوس، ربّنا القدّوس، زیرا هر که چنین کند نجات یابد، وهر کس این کار را نکند هلاک شود.
ابن حوشب از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: در محرم منادی از آسمان ندا می کند: بدانید! همانا برگزیده ی خداوند از میان خلق فلانی است، پس از او بشنوید واطاعت کنید، واین در سال فریاد وفتنه است».
البدء والتاریخ 2 /172 از فیروز دیلمی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «فریادی در ماه رمضان به گوش خواهد رسید که خواب را بیدار می کند وکسی را که بیدار است به هراس می اندازد - این بنابر روایت قتاده است -.
اما بنابر روایت اوزاعی: فریادی در نیمه ی رمضان به گوش خواهد رسید که هفتاد هزار نفر در اثر آن از هوش می روند، هفتاد هزار تن کور، هفتاد هزار نفر کر وهفتاد هزار تن گنگ می شوند، هفتاد هزار باکره نیز بکارت خود را از دست خواهند داد!
آنگاه صدای دیگری به دنبال آن خواهد آمد. صدای نخست از آنِ جبرئیل است ودومی ابلیس - که لعنت خدا بر او باد -.
ندا در رمضان وفتنه در شوال خواهد بود. قبائل در ذی القعدة از هم جدا می گردند. در ذی الحجة بر حاجیان هجوم می آورند، وابتدای محرم بلا وانتهای آن گشایش خواهد بود. پرسیدند: ای رسول خدا! چه کسی ایمن خواهد ماند؟ فرمودند: کسی که در خانه بنشیند وبه سجده پناه جوید».(684)
عقد الدرر /105 از ملاحم ابن منادی از شهر بن حوشب نقل می کند: «گفته می شد: در ماه رمضان صدایی [بلند] شنیده می شود ودر شوال صدایی آرام. در ذی القعدة قبائل جدا می شوند. در ذی الحجة خون ها می ریزند ودر محرم اموال حجاج را چپاول می کنند.
گفته شد: آن صدا چیست؟ پاسخ دادند: [صدای] هدایتگری از آسمان که خواب را بیدار می کند، بیدار را به هراس می اندازد، دختران را از پرده بیرون می آورد، وتمامی مردم آن را می شنوند. کسی از منطقه ای از مناطق نمی آید، جز آنکه خبر از شنیدن آن می دهد».
الآحاد والمثانی 5 /143 از فیروز دیلمی: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: در ماه رمضان صدایی به گوش خواهد رسید. گفتند: ای پیامبر خدا! ابتدا، وسط یا انتهای آن؟ فرمودند: نه، بلکه نیمه ی رمضان. وقتی شب نیمه که شب جمعه است فرا رسد، صدایی از آسمان شنیده می شود که هفتاد هزار نفر در اثر آن بیهوش می شوند، هفتاد هزار نفر گنگ وهفتاد هزار تن نابینا خواهند شد، هفتاد هزار نفر بیدار می شوند، وهمین مقدار کر خواهند شد.
گفتند: ای رسول خدا! چه کسی از امّت شما ایمن می ماند؟ فرمود: آنکه در خانه بنشیند، به سجده پناه آرد وبا صدای بلند تکبیر خدای (عز وجل) گوید.
در ادامه صدایی دیگر به دنبال آن خواهد بود. نخستین بانگ از آنِ جبرئیل (علیه السلام) است ودومی صدای شیطان.
صدا در ماه رمضان خواهد بود، فتنه در شوال وجدایی قبائل در ذی القعدة. در ذی الحجة بر حاجیان هجوم آورند. در محرم، ومحرم چیست؟ ابتدای آن بلا بر امّتم ودر انتهای آن گشایشی برای آنان».
الفتن 1 /345 از ابو جعفر [امام باقر (علیه السلام)] نقل می کند: «آنگاه [پس از ندا] مهدی در مکه وشب هنگام ظاهر می شود. بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، پیراهن وشمشیر ایشان ونیز نشانه ها ونور وبیان را با خود دارد. چون نماز عشاء را به جا آورد، با بلندترین صدا ندا می کند: ای مردم! خدا وجایگاه شما نزد پروردگارتان را به یادتان می آورم، زیرا او اتمام حجّت کرده، پیامبران را فرستاده وکتاب نازل کرده است. به شما فرمان داده به او هیچ شرک نورزید، بر اطاعت از خود ورسولش محافظت داشته باشید، هر آنچه را که قرآن زنده داشته زنده دارید وهر آنچه را که او میرانده از بین برید، ویاوران مسیر هدایت وپناهگاه تقوی باشید، چرا که فنا وزوال دنیا نزدیک شده وخبر از جدایی می دهد. من شما را به خدا، رسولش (صلی الله علیه وآله وسلم)، عمل به کتابش، از میان بردن باطل وزنده نگه داشتن سنّت او فرا می خوانم.
او در میان سیصد وسیزده مرد به تعداد اهل بدر که [پیشتر] بسان پاره های ابر پاییزی [پراکنده] بودند وبدون وعده ی قبلی، ظاهر می شود. آنان راهبان شب وشیران روزند. پس خداوند برای مهدی حجاز را فتح می کند. او هر کس از بنی هاشم را که در زندان به سر می برد رها می سازد.
پرچم های سیاه در کوفه فرود می آیند وبیعت خود را برای آن حضرت ارسال می کنند. مهدی لشکریان خود را به سایر مناطق میفرستد. او ستم واهل آن را می میراند وسرزمین ها برایش سامان می گیرد، وخداوند قسطنطنیه را بر دستان او فتح می نماید».(685)
همان 1 /344 از ابو رومان از امیر المؤمنین (علیه السلام): «هنگامی که منادی از آسمان ندا کند که حق در آل محمد است، نام مهدی بر سر زبان مردم می افتد، محبّت او با دل هایشان عجین می شود وسخنی غیر از او ندارند».(686)
ندا، نشانه ای که گردن های مردم در برابر آن فرود می آید:
غیبت نعمانی /251 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «از امیر المؤمنین (علیه السلام) در مورد سخن خداوند تعالی: فَاخْتَلَفَ الأَحْزَابُ مِنْ بَینِهِمْ،(687) اما دسته‏ها[ی گوناگون] از میان آنها به اختلاف پرداختند، سؤال شد وایشان فرمودند: با رخداد سه امر منتظر فرج باشید، پرسیدند: یا امیر المؤمنین! آن چیست؟ فرمودند: اختلاف میان اهل شام، پرچم های سیاه از خراسان وفریاد در ماه رمضان.
گفته شد: این یک چیست؟ فرمودند: آیا فرموده ی خداوند (عز وجل) در قرآن را نشنیده اید: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ،(688) اگر بخواهیم نشانه‏ای از آسمان بر آنان فرود می‏آوریم، تا گردن هایشان در برابر آن خاضع گردد؛ آن نشانه ایست که دختر را از پرده بیرون می کشد، خواب را بیدار می کند وبیدار را می هراساند».(689)
تأویل الآیات 1 /386 از حنان بن سدیر روایت می کند: «از امام محمد باقر (علیه السلام) درباره ی این آیه: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ، سؤال کردم وایشان فرمودند: این آیه در مورد قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده است، نام او از آسمان ندا می شود».
غیبت نعمانی /260 با دو سند از عبد الله بن سنان نقل می کند: «در محضر امام صادق (علیه السلام) بودم. شنیدم مردی از همدان می گوید: این سنّیان ما را سرزنش کرده می گویند: شما بر این پندارید که منادی از آسمان نام صاحب این امر را ندا می کند؟ امام (علیه السلام) - که تکیه داده بودند - به غضب آمده نشستند وفرمودند: این مطلب را از من نقل نکن، از پدرم نقل کن که هیچ اعتراضی متوجّه شما نخواهد بود؛ گواهی می دهم که از پدرم چنین شنیدم: به خدا سوگند این امر [ندای آسمانی] در کتاب خدای (عز وجل) آشکار است، آنجا که می فرماید: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ؛ آن روز هیچ کسی در زمین نخواهد بود، مگر آنکه در مقابل آن خضوع می کند وبه ذلّت می افتد. با شنیدن آن ندا از آسمان که: بدانید! حق با علی بن ابی طالب (علیه السلام) وشیعیان اوست، اهل زمین ایمان می آورند.
فردای آن روز ابلیس به هوا بالا می رود تا از اهل زمین پنهان شود، آنگاه صدا می زند: بدانید! حق با عثمان بن عفان وپیروان اوست، زیرا او مظلومانه کشته شده، پس خونخواهیِ او کنید.
پس خداوند کسانی را که ایمان آورده اند، با سخن استوار بر حق - که ندای نخست است - ثابت می گرداند، وآن روز کسانی که در دل هایشان مرض است دچار شک می شوند، وبه خدا قسم مرض دشمنی ماست. آن هنگام است که از ما بیزاری می جویند وبدگویی می کنند ومی گویند: منادی نخست سحری از سحرهای اهل بیت است.
آنگاه امام صادق (علیه السلام) این سخن خدای عزیز وجلیل را تلاوت کردند: وَإِنْ یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَیقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ،(690)و هرگاه نشانه‏ای ببینند روی گردانند وگویند: سحری دائم است».
همان /253 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) حدیثی طولانی که بسیاری از حوادث ونشانه ها در آن آمده است را نقل می کند، در پاره ای از آن آمده است: «هنگامی که آتشی زرد وعظیم را از سمت مشرق دیدید که سه روز یا هفت روز شعله ور است، منتظر فرج آل محمد (علیهم السلام) باشید، ان شاء الله (عز وجل)، همانا خداوند عزیز حکیم است.
سپس فرمودند: آن فریاد نخواهد بود مگر در ماه رمضان، زیرا رمضان ماه خداست، وفریاد در آن فریاد جبرئیل بر این خلق.
منادی از آسمان به نام قائم ندا می کند وهر که در مشرق ومغرب است آن را می شنود. هر که خواب باشد بیدار می شود. هر که ایستاده می نشیند وهر کس نشسته بر دو پا می ایستد، واین بابت ترسی است که از آن صدا بر آنان عارض می شود. پس خداوند کسی را که از آن صدا عبرت گیرد واجابت کند رحمت نماید، زیرا صدای نخست از آنِ جبرئیل روح الامین است.
این ندا در ماه رمضان ودر شب جمعه شب بیست وسوم است. پس در آن شک نکنید وبشنوید واطاعت نمایید.
آخر روز صدای ابلیس ملعون خواهد آمد، او صدا می زند: بدانید! فلانی مظلومانه به قتل رسید، او می خواهد مردم را به تردید اندازد وبه فتنه دچار کند. آن روز چه بسیار مردّدان حیران که به آتش سقوط می کنند.
چون در ماه رمضان آن ندا به گوشتان رسید، تردید به خود راه ندهید که ندای جبرئیل است. نشانه ی آن این است که او نام قائم وپدرش را ندا می کند چنانکه دوشیزه ی در پرده نیز بشنود وپدر وبرادرش را بر خروج تحریک کند.
ناگزیر این دو صوت پیش از خروج قائم (علیه السلام) خواهد بود؛ ندایی از آسمان که ندای جبرئیل به نام صاحب این امر وپدر اوست، وصدای دوم که از زمین است واز آنِ ابلیس لعین وندا می دهد: فلانی مظلوم کشته شد وبا این کار در صدد فتنه انگیزی است. پس، از صدای نخست پیروی کنید، واز دیگری بپرهیزید که مبادا با آن به فتنه در افتید».
تفسیر قمی 2 /118 از هشام روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه ی: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ، فرمودند: گردن های آنان - یعنی بنی امیه - فرود می آید، وآن [نشانه] فریاد از آسمان به نام صاحب این امر خواهد بود».
غیبت نعمانی /263 از فضیل از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «ندای آسمانی به نام قائم در کتاب خدا آشکار است. عرضه داشتم: خداوند امور شما را سامان دهد، کجای آن؟ فرمودند: در طسم. تِلْک آیاتُ الْکتابِ الْمُبین،(691) فرمایش خداوند: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ.
هنگامی که آن صدا را بشنوند صبح می کنند وگویا بر سرهایشان پرنده قرار دارد».
غیبت شیخ طوسی /110 از حسن بن زیاد صیقل روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم: قائم قیام نمی کند تا آنکه منادی از آسمان ندا در دهد وآن را به گوش دختر در پرده واهل مشرق ومغرب برساند، ودر این باره نازل شده است: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ».
مجمع البیان 4 /184 می نویسد: «ابو حمزه ی ثمالی درباره ی این آیه گوید: آن ندایی است که در نیمه ی ماه رمضان از آسمان به گوش می رسد، ودر پی آن دخترکان از خانه ها خارج می شوند».
منصور دوانیقی حدیث ندای آسمانی را نقل می کند!
کافی 8 /209 از اسماعیل بن صباح روایت می کند: «از پیرمردی از سیف بن عَمیره چنین شنیدم: من نزد ابو الدوانیق بودم، اوخود ابتدا به سخن کرد وگفت: ای سیف بن عَمیره! ناگزیر منادی نام مردی از فرزندان ابو طالب را ندا می کند. گفتم: آیا کسی از مردم آن را روایت کرده است؟ گفت: قسم به کسی که جانم به دست اوست، گوشم از او [امام باقر (علیه السلام)] شنید که فرمود: ناگزیر منادی نام مردی را ندا می کند.
من گفتم: ای امیر المؤمنین! این حدیثی است که تا حال مانند آن را نشنیده ام!
او گفت: ای سیف! وقتی این واقعه رخ دهد، ما نخستین کسانی هستیم که او را اجابت خواهیم کرد، او یکی از عمو زادگان ماست! گفتم: کدامین عمو زادگان؟ گفت: مردی از نسل فاطمه (علیها السلام).
در ادامه گفت: ای سیف! اگر از ابو جعفر محمد بن علی این را نشنیده بودم، واهل زمین آن را برایم می گفتند نمی پذیرفتم، لکن او محمد بن علی است».(692)
نگارنده: علّت یقین منصور به سخن امام باقر (علیه السلام) آن است که او صحّت خبرهای امام (علیه السلام) از آینده را لمس کرده است. ایشان به بنی حسن وبنی عباس خبر داده بودند که بر بنی امیّه پیروز می شوند ولی در آینده دچار اختلاف خواهند شد، وآنکه سفّاح وسپس منصور به حکومت خواهند رسید.
ندا امری الهی وحتمی است، وهمه ی مردم علی رغم اختلاف زبان هایشان آن را می شنوند:
ارشاد /358 از ابو حمزه ی ثمالی روایت می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: خروج سفیانی حتمی است؟ فرمودند: آری، وندا حتمی است، طلوع خورشید از مغرب آن حتمی است، اختلاف بنی عبّاس در حکومت حتمی است، قتل نفس زکیّه محتوم است وخروج قائم از آل محمد حتمی است.
عرض کردم: ندا چگونه است؟ فرمودند: منادی در ابتدای روز از آسمان ندا می کند: بدانید! حق با علی وشیعه ی اوست. آنگاه ابلیس در آخر روز واز زمین صدا می زند: بدانید! حق با عثمان(693) وپیروان اوست، در این هنگام است که باطل گرایان دچار تردید می شوند».
غیبت شیخ طوسی /266 از ابو حمزه: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: امام باقر (علیه السلام) می فرمودند: خروج سفیانی حتمی است، ندا محتوم است، طلوع خورشید از مغرب حتمی است ونیز اموری دیگر را حتمی عنوان کردند.
امام صادق (علیه السلام) افزودند: اختلاف بنی فلان حتمی است، قتل نفس زکیه محتوم است، وخروج قائم حتمی است.
عرض کردم: ندا چسان خواهد بود؟ فرمودند: در ابتدای روز منادیی از آسمان ندا می کند وهر قومی آن را به زبان خود می شنوند: بدانید! حق در علی وشیعیان اوست. ابلیس هم در آخر روز از زمین صدا می زند: حق در عثمان وپیروان اوست. آنگاه است که باطل گرایان به تردید می افتند».
غیبت نعمانی /257 از شرحبیل روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) در مورد قائم (علیه السلام) پرسیدم، فرمودند: او نخواهد آمد تا آنکه منادی از آسمان ندا کند واهل شرق وغرب آن را بشنوند، حتی دختر در پرده نیز آن را می شنود».
همان /274 از زراره نقل می کند: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: آیا ندا حق است؟ فرمودند: آری به خدا، چنان که هر قومی به زبان خود آن را بشنوند».
ندا، فریاد به حق:
تفسیر قمی 2 /327 می نویسد: «فرمایش خداوند: وَاسْتَمِعْ یوْمَ ینَادِ الْمُنَادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ،(694)و روزی که منادی از جایی نزدیک ندا درمی‏دهد، به گوش باش‏؛ فرمود: منادی به نام قائم وپدرش (علیهما السلام) ندا می کند.
این آیه: یوْمَ یسْمَعُونَ الصَّیحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِک یوْمُ الْخُرُوج،(695)روزی که فریاد به حق را می‏شنوند، آن [روز] روز بیرون آمدن است؛ فرمود: فریاد [به نام] قائم از آسمان.
ذَلِک یوْمُ الْخُرُوج؛ فرمود: آن رجعت است».
ندا در حالی رخ می دهد که مسلمین، مخصوصاً شیعیان در اوضاعی سخت به سر می برند:
غیبت نعمانی /181 از داود رقی نقل می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: فدایت شوم، این امر به درازا انجامیده وچنان شده که دل های ما به تنگ آمده واز غصّه می میریم، ایشان فرمودند: این امر در مأیوسانه ترین وغمبارترین حالت رخ می دهد [و] منادی از آسمان نام قائم وپدرش را ندا می کند.
گفتم: فدایت شوم، نام او چیست؟ فرمودند: نام او نام پیامبری است، ونام پدرش نام وصیّی است».
همان /142 از عمرو بن سعد نقل می کند که روزی امیر المؤمنین (علیه السلام) - در حدیثی طولانی - به حذیفه فرمودند: «چون آن کس از فرزندانم که غائب می شود از دیدگان مردم غائب گردد، ومردم به ناپدید شدن، قتل یا فوت او به اضطراب افتند، فتنه رو می آورد، بلا فرود می آید وتعصّب بالا گیرد. مردم در دین خود افراط می کنند. بر این نظر اتّفاق می کنند که حجّت از بین رفته وامامت باطل است. حاجیان از شیعیان علی وناصبیان برای دستیابی وجستجوی(696)جانشینِ جانشین در آن سال حج گزارند، ولی نه اثری از او دیده شود ونه خبری، وجانشینی هم برای او نیابند.
آن هنگام است که شیعیانِ علی را دشنام دهند. دشمنان آنها آنان را دشنام می دهند واشرار وفاسقان با احتجاج هایشان بر آنان فائق می آیند.(697) تا آن زمان که امّت حیران مانَد، هوش از سرش به در رود، واین سخن را زیاد گوید که حجّت از میان رفته وامامت باطل است.
پس قسم به پروردگار علی که حجّت پایدار است، در راه ها راه می رود، در خانه ها وقصرها وارد می شود، در شرق وغرب این زمین سیر می کند، سخن را می شنود، بر مردم سلام می کند، می بیند ولی دیده نمی شود، تا آن وقت [معلوم] ومیعاد وندای منادی از آسمان.
بدانید! آن روز روز شادی فرزندان وشیعیان علی است».
ندا، به دنبال جنگی در حجاز:
غیبت نعمانی /266 از عبد الله بن سنان: «از امام صادق (علیه السلام) چنین شنیدم: منادی از آسمان نام صاحب این امر را ندا می کند: آگاه باشید! همانا این امر [امامت] برای فلان بن فلان است، پس این نبرد برای چیست؟
همو از ایشان (علیه السلام) نقل می کند: این امر [ظهور] که بدان امید دارید واقع نخواهد شد، تا آنکه منادی از آسمان ندا در دهد: بدانید! فلانی صاحب امر است، پس این جنگ برای چیست؟»
نگارنده: این حدیث دلالت دارد که ندای آسمانی در پی جنگی خواهد بود، واحادیثی که بیانگر آن است که در حجاز خلأ سیاسی ودرگیری خونین رخ می دهد نیز می تواند مؤید آن باشد.
ندا، در شب بیست وسوم ماه رمضان:
کمال الدین 2 /650 و652 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «آن فریادی که در ماه رمضان است، در شب جمعه که بیست وسه شب از ماه رمضان گذشته خواهد بود».
غیبت نعمانی /289 از ابوبصیر روایت می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: فدایت شوم، خروج قائم (علیه السلام) کی خواهد بود؟ فرمودند: ای ابا محمد! ما اهل بیتی هستیم که وقت تعیین نمی کنیم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند: وقت گذاران دروغ گفتند.
ای ابا محمد! پیش از این امر پنج علامت خواهد بود؛ نخستین آنها ندا در ماه رمضان، خروج سفیانی، خروج خراسانی، قتل نفس زکیه وفرو رفتن زمین در بیداء.
در ادامه فرمودند: ای ابا محمد! ناگزیر پیش از این امر دو طاعون دامنگیر خواهد شد؛ طاعون سفید وطاعون سرخ، عرضه داشتم: فدایت شوم، این دو چه هستند؟ فرمودند: طاعون سفید مرگ سریع است وطاعون سرخ شمشیر.
قائم خارج نخواهد شد تا آنکه از درون آسمان در شب بیست وسوم که شب جمعه است نام او را ندا کنند، گفتم: چه ندا می کنند؟ فرمودند: به نام او ونام پدرش که بدانید! فلان بن فلان قائم آل محمد است، پس شنوا ومطیع او باشید.
پس هر آنچه خدا روح در آن آفریده است آن فریاد را می شنود. آن فریاد خواب را بیدار می کند واو به حیاط خانه اش بیرون می رود، ودوشیزه را از پرده به در می آورد. قائم هم با شنیدن آن - که فریاد جبرئیل (علیه السلام) است - خارج می شود».
وقوع این امر در شب بیست وسوم رمضان، از نیمه ی رمضان - که پیشتر گذشت - قوی تر است.
نشانه هایی دیگر در کنار ندای آسمانی:
ارشاد /359 از ابوبصیر روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که درباره ی این آیه: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ، فرمودند: خداوند این نشانه را نشان آنها خواهد داد، گفتم: کیان؟ فرمودند: بنی امیّه وپیروانشان.
عرض کردم: آن نشانه چیست؟ فرمودند: ثابت ماندن خورشید از زوال تا هنگام عصر، وظهور سینه وچهره ی مردی - که به حسب ونسب معروف است - در چشمه ی خورشید. این در زمان سفیانی خواهد بود وآن هنگام است که هلاکت خود وقومش فرا می رسد».
غیبت نعمانی /279 از همو از امام صادق (علیه السلام): «نام قائم را ندا می کنند: ای فلان بن فلان! برخیز».
نگارنده: این ندا وهاتف مربوط به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وغیر از ندای عمومی است.
از نشانه های ظهور: چراغی که خاموش می شود وبه جای آن، نور حضرت جلوه می کند:
اثبات الوصیة /226 از ابو نصر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «صاحب این امر خانه ای دارد که آن را بیت الحمد گویند. در آن چراغی است که از زمان ولادت تا وقتی که به شمشیر قیام کند می درخشد».(698)
غیبت نعمانی /239 از مفضل از امام صادق (علیه السلام): «صاحب این امر خانه ای دارد که بدان بیت الحمد گویند. در آنجا چراغی است که از روز ولادت ایشان تا روزی که به شمشیر قیام کند می درخشد وخاموش نمی شود».
نشانه ای در ماه رجب وپیش از ندا:
غیبت نعمانی /252 از داود بن سرحان از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «پیش از سالی که فریاد در آن خواهد بود، در رجب نشانه ای رخ می نماید، گفتم: کدام؟ فرمودند: صورتی که در ماه جلوه می کند ودستی آشکار».
معنای این روایت: با امام (علیه السلام) در حالی بیعت می کنند که خوش ندارد:
غیبت نعمانی /263 از عبید بن زراره از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «نام قائم (علیه السلام) ندا می شود. او پشت مقام [ابراهیم (علیه السلام)] است که می آیند ومی گویند: نام شما ندا شد، پس منتظر چه هستید؟ آنگاه دست او را گرفته بیعت می کنند.
زراره به من گفت: الحمد لله، ما می شنیدیم که با قائم (علیه السلام) در حالتی بیعت می کنند که خوش ندارد، وجهت کراهت آن را نمی دانستیم، حال فهمیدیم کراهتی است بدون گناه».
ندای شیطان پس از ندای جبرئیل (علیه السلام):
غیبت نعمانی /265 از هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «دو فریاد خواهد بود، یکی ابتدای شب ودیگری در انتهای شب دوم، عرضه داشتم: چگونه؟ فرمودند: یکی از آسمان است ویکی از ابلیس، گفتم: چسان آنها را از یکدیگر تشخیص دهیم؟ فرمودند: هر که آن را بشنود، پیش از آن، آن را شناخته است».
کمال الدین 2 /650 از زراره روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: منادی نام قائم را ندا می کند، گفتم: [شنیدن آن] مخصوص بعضی است یا نه، بلکه فراگیر است؟ فرمودند: فراگیر است وهر قومی با زبان خود آن را می شنوند.
عرض کردم: حال که نام او را ندا می کنند، دیگر چه کسی با ایشان مخالفت خواهد کرد؟ فرمودند: ابلیس آنان را رها نمیکند، تا آنکه ندا کند ومردم را به تردید اندازد».
همان از میمون البان روایت می کند: «در حضور امام باقر (علیه السلام) در خیمه ی ایشان بودم که گوشه ای از آن را بالا بردند وفرمودند: امر ما هنگامی که فرا رسد، از این خورشید آشکارتر خواهد بود. آنگاه افزودند: منادی از آسمان ندا می کند فلان بن فلان امام است ونام او را می برد.
ابلیس - که لعنت خدا بر او باد - نیز از زمین صدا می زند، همان گونه که شب عقبه [مشرکین را] در مورد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ندا کرد [وهشدار داد].
همان 2 /652 از امام صادق (علیه السلام): «صوت جبرئیل از آسمان است وصدای ابلیس از زمین. پس، از صدای نخست پیروی کنید واز دیگری بپرهیزید که مبادا با آن به فتنه در افتد».
غیبت نعمانی /264 از زراره نقل می کند: «از امام جعفرصادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: منادی از آسمان ندا می دهد: فلانی امیر است. منادیی ندا می کند: علی وشیعیان او رستگارانند.
عرض کردم: با این وجود چه کسی با مهدی (علیه السلام) می جنگد؟ فرمودند: شیطان صدا می زند: فلان وپیروانش رستگارانند - ونام مردی از بنی امیه را می برد -. عرض کردم: چه کسی راست را از دروغ تشخیص می دهد؟ فرمودند: کسانی که حدیث ما را روایت می کنند، وپیش از آنکه رخ دهد می گویند واقع می شود، ومی دانند خود بر حق وصدق هستند».
غیبت نعمانی /264 از ناجیه ی قطان از امام باقر (علیه السلام): «منادی ندا می کند: مهدی از آل محمد فلان بن فلان است - ونام او وپدرش را می برد -. پس شیطان صدا می زند: فلانی وپیروانش بر حق هستند، ومقصود او مردی از بنی امیه است».
همان /265 از هشام بن سالم روایت می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: جریری برادر اسحاق به ما می گوید: شما بر این باورید که دو ندا خواهد بود، حال کدام صادق وکدام کاذب است؟ امام (علیه السلام) فرمودند: به او بگویید: آن کسی که ما را بدان خبر داده است، وتو منکر وقوع آن هستی، صادق است».
کافی 8 /208 از ابن مسلمه ی جریری نقل می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: اینان ما را توبیخ می کنند ودروغگو می دانند، زیرا ما می گوییم: دو فریاد خواهد بود، آنها می گویند: حق از باطل آن دو را چگونه تمییز می دهید؟
امام (علیه السلام) فرمودند: شما چه پاسخی به آنها می دهید؟ عرضه داشتم: هیچ، فرمودند: بگویید: وقتی رخ دهد کسی آن را تصدیق می کند، که پیشتر بدان ایمان داشته است، خداوند (عز وجل) می فرماید: أَفَمَنْ یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلا أَنْ یهْدَی فَمَا لَکمْ کیفَ تَحْکمُون،(699)پس، آیا کسی که به سوی حقّ رهبری می‏کند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی‏یابد مگر آنکه هدایت شود؟ شما را چه شده، چگونه داوری می‏کنید؟»
همان 8 /209 از داود بن فرقد: «شخصی از عجلیه(700) این حدیث را شنید: منادی ابتدای روز ندا می کند: به هوش باشید! فلان بن فلان وشیعیان او رستگارانند، وپایان روز ندا می کند: بدانید! عثمان وپیروان او رستگارانند. امام (علیه السلام) فرمودند: منادی پایان روز در ابتدای روز ندا می کند.(701)
آن مرد گفت: ما از کجا بدانیم کدام صادق وکدام کاذب است؟ ایشان فرمودند: کسی که پیش از ندا بدان ایمان داشته آن را صادق می شمارد [وتشخیص می دهد]، خداوند (عز وجل) می فرماید: أَفَمَنْ یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلا أَنْ یهْدَی».
این ندا غیر از صدایی است که از شام آید:
غیبت نعمانی /279 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «در انتظار صدا باشید که به ناگاه واز ناحیه ی دمشق به گوش شما می رسد، در آن فرجی عظیم برای شماست».
نگارنده: این فریاد ندای آسمانی نیست، وممکن است کنایه از حادثه ای باشد که در شام رخ می دهد، چیزی به مانند رانش زمین. البته احتمال ضعیفی نیز در بین است که این هم ندا باشد وچنان به گوش می رسد که گویا از سوی شام است.
نکاتی چند:
روایات منابع اهل سنّت در مورد ندا وجوّ ظهور چند برابر روایاتی است که از اهل بیت (علیهم السلام) به ما رسیده است، وآنچه که گذشت مقداری اندک از آن بود.
سنّیان بسیاری از مضامینی را که ما از اهل بیت (علیهم السلام) ومخصوصاً امیر المؤمنین وامام باقر (علیهما السلام) نقل می کنیم روایت می کنند، تفاوتی که وجود دارد آن است که آنها عصمت والهی بودن آنان را کنار گذارده اند!
روایات اهل تسنّن روی درگیری وقتل در پایان موسم حج تمرکز می کند، امری که در احادیث اهل بیت (علیهم السلام) کمتر مشاهده می شود.
علی رغم آنکه عنصر اعجاز در روایات طرفین به چشم می خورد، اما منابع آنها افسانه سرایی ها را نیز بدان افزوده که در نتیجه بی شباهت به اسرائیلیات نخواهد بود، وآنچه از نظر گذشت کم مبالغه ترین ها بود. ما همین اسلوب را می توانیم درباره ی مرگ حاکم حجاز ونزاع قبائل پس از او بر حکومت وسایر رخدادها در احادیث آنها بیابیم.
روایات آنها چنین جلوه می دهد که گویا ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امری تصادفی است، ومسلمانان بعد از مرگ حاکم حجاز ودرگیری قبائل، با شتاب می آیند وامام (علیه السلام) را مجبور می کنند تا به بیعت آنان تن در دهد، آنگاه رهبری امّت را در حجاز بر عهده می گیرد، سپس رهسپار عراق وسوریه وقدس می شود وخداوند آنها را برای او فتح خواهد کرد!
این در حالی است که روایات اهل بیت (علیهم السلام) بالصراحه بیانگر آن است که تمامی این امور برنامه ای است الهی که با دقّت آماده سازی می گردد، ومهم ترین نقش آن را امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - که ولیّ خدا وخاتم اوصیاء معصوم (علیهم السلام) است، برای میراندن ظلم تا ابد ذخیره شده، توسّط پروردگارش رهنمون می شود، حرکت او موعود وبه ارشاد خداوند متعال است، شخصیّتی یگانه در راهبری دارد، وخدا توانایی هایی خاص وسرنوشت ساز به او عطا کرده است - خواهد داشت.
در ادامه یارانی که خدا آنان را ذخیره کرده است می آیند واز اقصی نقاط جهان حضور می رسند. آنگاه نوبت به شرائطی می رسد که برای ظهور ایشان مهیّا شده است، چه شرائط مربوط به عالم عرب، وچه سایر نقاط، واز جمله ی آنها سقوط حکومت حجاز، وضع مثبت در عراق ووجود دو دولت دوستدار اهل بیت (علیهم السلام) یعنی ایران ویمن.
بحار الانوار 52 /389 از ابو الجارود روایت می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: فدایت گردم، درباره ی صاحب الامر برایم بفرمایید، ایشان فرمودند: شب هنگام از هراسان ترین مردم است وصبح می کند در حالی که از ایمن ترین آنهاست، وشب وروز این امر [وآنچه باید انجام دهد] بدو وحی می شود.
عرض کردم: ای ابا جعفر! آیا به او وحی می گردد؟ فرمودند: ای ابو جارود! آن، وحی نبوّت نخواهد بود، بلکه به او وحی می کند، آنسان که به مریم دختر عمران، مادر موسی ونحل وحی کرده است. ای ابا جارود! قائم آل محمد نزد خداوند از مریم دختر عمران، مادر موسی ونحل گرامی تر است».

فصل (20): ظهور / نمای های از ظهور

شانزده ماه نخست:
احادیث شریفه بر آن دلالت می کند که نهضت مقدّس امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در شانزده ماه به اتمام خواهد رسید. شش ماه نخست در حال هراس وانتظار به سر می برد، ووقایع را مخفیانه وبه واسطه ی یاران راهبری می کند، سپس به مدّت دو ماه در مکه خواهد بود. آنگاه متوجّه مدینه می شود ومدّتی محدود در آن به سر خواهد برد. بعد از آن عراق، بعد شام وقدس.
روایات تصریح دارد که جنگ های ایشان با دشمنان، هشت ماه به طول می انجامد وپیروزی هایی عظیم به همراه خواهد داشت. پس از آن، عالم اسلام تحت فرمان ایشان، به عالمی موحّد تبدیل می شود. در ادامه با یاری حضرت مسیح (علیه السلام) آتش بسی با غربیان برقرار خواهد شد.
حدوداً شش ماه پیش از آغاز نهضت، دو رخداد خواهد بود که اشاره به ظهور است؛
نخست: انقلابی در شام وبه رهبری سفیانی، عثمان بن عنبسه، واقع می شود. از قرائن عدیده آشکار می شود که یهود وغرب پشتیبان اویند وحرکت او را دستاوردی مهم در سلطه بر مناطق پیرامون فلسطین می دانند که به دست فرماندهی قدرتمند وهمسوی با اهداف آنها انجام می پذیرد.
لکن کسانی که از روایات پیرامون سفیانی آگاهند ومی دانند خروج او مقدّمه ی ظهور امام مهدی (علیه السلام) است، می گویند: خدا ورسولش راست گفته اند، پروردگارمان منزّه است، همانا وعده ی او محقّق می گردد، وخود را برای نصرت امام آماده می کنند.
دوم: ندایی آسمانی به سراسر نقاط عالم که همه آن را - با وجود اختلاف لغات - می شنوند وگویا از فراز کعبه است. در اثر آن هر خوابی بیدار می شود، نشسته می ایستد، ومردمان از خانه ها بیرون می آیند تا ببینند چه روی داده است؟
این ندا پیام آور آن است که دوران ستم وخونریزی سر آمده وفرمان می دهد از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیروی کنند، ونام ایشان وپدر بزرگوارشان را می برد.
آن هنگام است که تأویل فرمایش خداوند محقّق می شود، آنجا که می فرماید: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ،(702) اگر بخواهیم نشانه‏ای از آسمان بر آنان فرود می‏آوریم، تا گردن هایشان در برابر آن خاضع گردد. وبشر در برابر این نشانه ی ربّانی سر فرود می آورد، وهمه این سؤال را خواهند داشت: مهدی کیست واکنون کجاست؟
لیکن پیروان شیطان مردم را با ندایی شیطانی به تردید می اندازند، ودر صدد کشتن امام (علیه السلام) برمی آیند! این در حالی است که ایمان مؤمنان به اینکه این ندا، ندای حق وموعود است وبشارت ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می دهد افزون می گردد، وآنها برای یاری ایشان گروه گروه می آیند.
و این هنگام است که امام (علیه السلام) ظهور تدریجی خویش را می آغازد، همان گونه که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده اند: «به طوری ابهام آمیز ظاهر می شود، پس سخن درباره ی او اوج می گیرد وامرش آشکار می گردد».(703)
یعنی برای اینکه امر ظهور ایشان برای مردم واضح وآشکار شود، یا اینکه مردمان را در پذیرش آن بیازماید.
غیبت نعمانی /277 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «قائم قیام نمی کند تا آنکه دوازده مرد برخیزند وهمه به اتّفاق بگویند ایشان را دیده اند، ولی مردمان آنان را تکذیب می کنند».
اینان در ادّعای خود راستین هستند، اما مردم در ابتدای امر آن را نمی پذیرند. امام (علیه السلام) در این برهه، ممهّدان وآماده سازان یمنی وایرانی را مأمور انجام دستورات می کند وبا یارانش در سرزمین های مختلف اسلامی ارتباط دارد.
در همین زمان نگاه ها همه متوجّه حجاز است وهمه در جستجوی مهدی (علیه السلام)، زیرا او اهل مدینه است ونهضتش از مکّه آغاز می گردد.
لشکر سفیانی بسیاری از بنی هاشم را در مدینه دستگیر می کند، با این امید که امام (علیه السلام) در میان آنان باشند.
همزمان در مناطق اسلامی سخن از مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وندای جبرئیل (علیه السلام) است، که خود در مقدّمه چینی برای ظهور نقش مهمّی دارد. لکن برای مدعیان مهدویّت نیز عرصه برای گمراه نمودن مردم فراهم است. در روایت آمده که بسیاری از جمله دوازده نفر از آل ابی طالب (علیه السلام) پیش از ظهور ادّعای مهدویّت می کنند، آنها همه پرچمداران ضلالت وگمراهی بوده ودر صدد سوء استفاده از جوّی هستند که از توجّه عالم به ظهور امام (علیه السلام) حاصل شده است.
مرحوم نعمانی در غیبت /151 از مفضل بن عمر نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: بپرهیزید از آنکه نام او [قائم (علیه السلام)] را ببرید. بدانید! به خدا قسم امامتان برهه ای غائب خواهد شد، وشما آزمایش می شوید تا آنکه گفته شود: او مرد، یا هلاک شد، در کدامین وادی سیر می کند؟ دیدگان مؤمنان بر او خواهد گریست، وشما بسان کشتی ها که امواج دریا آنها را واژگون می کنند واژگون خواهید شد، پس تنها کسی نجات خواهد یافت که خدا از او پیمان گرفته، در دل او ایمان را نوشته واو را با روحی از جانب خود تأیید نموده باشد، ودوازده پرچم مشتبه - که از یکدیگر قابل شناخت نیستند - نیز بالا می رود.
مفضل گوید: من گریستم، ایشان فرمودند: ای ابا عبد الله! چرا گریه می کنی؟ عرضه داشتم: چسان نگریم، حال آنکه شما می فرمایید دوازده پرچم که از یکدیگر قابل شناسایی نیستند بالا می رود، پس ما آن وقت چه کنیم؟
امام (علیه السلام) به آفتابی که وارد اتاق شده بود نگریسته فرمودند: ای ابا عبد الله! این خورشید را می نگری؟ پاسخ مثبت دادم، ایشان فرمودند: به خدا قسم امر ما از این خورشید آشکارتر است».(704)
این فرمایش بدان معناست که امر ظهور امام زمان (علیه السلام) به جهت نشانه ها وعلائمی که دارد واضح، آشکار ومتمایز است، لذا هرگز مشتبه نشده، از خورشید آشکارتر خواهد بود.
بیعت با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، پس از مرگ حاکم ودرگیری قبائل:
المصنف عبد الرزاق 11 /371 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «هنگام مرگ خلیفه ای اختلاف رخ می دهد. پس مردی از مدینه بیرون آمده به مکه می رود. مردم او را در حالی که خوش ندارد، برای بیعت از خانه بیرون می آورند ومیان رکن ومقام با او بیعت می کنند. لشکری از شام به سوی او می آید. وقتی به بیابان می رسند به زمین فرو می روند. آنگاه عصائب [وگروه های کم تعداد] عراق وابدال شام نزد او می آیند وبیعت می کنند. او گنج ها را بیرون می آورد، اموال را قسمت می کند، واسلام را در زمین اقتدار می بخشد. او هفت سال - ویا فرمودند: نه سال - خواهد زیست».
المصنف ابن ابی شیبه 15 /45 از ام سلمه از آن حضرت: «افرادی به تعداد اهل بدر با مردی در بین رکن ومقام بیعت می کنند. عصائب عراق وابدال شام نزد او می آیند. لشکری از اهل شام برای نبرد با آنها می آیند، اما چون به بیابان رسند در زمین فرو روند. آنگاه مردی از قریش - که دایی هایش کلب هستند - برای جنگ با او می آید. آنان با یکدیگر مواجه می شوند وخداوند اینها را شکست می دهد. گفته می شود: زیانکار کسی است که از غنیمت کلب بی نصیب ماند».
مسند احمد 6 /316 این روایت را چنین می آورد: «از مدینه به مکه می گریزد. مردمی از اهل مکّه به سراغ او می آیند، واو را در حالی که کراهت دارد بیرون آورده، با او بیعت می کنند. لشکری از شام به سوی آنان ارسال می شود که در بیداء به زمین فرو می روند. مردم چون این را ببینند، ابدال شام وگروه های عراق بیایند وبیعت کنند.
آنگاه مردی از قریش - که دایی هایش کلب هستند - می آید. آنکه در مکّه است گروهی را به سوی آن می فرستد که بر لشکر کلب پیروز می شوند. زیانکار کسی است که در غنیمت کلب حضور ندارد.
او اموال را تقسیم می کند، ودر میان مردم به سنّت پیامبرشان رفتار می کند، ونه سال درنگ خواهد نمود».(705)
الفتن 1 /340 از ارطاة روایت می کند: «زمانی که مردم در منی وعرفات هستند، منادی پس از گروه گروه شدن قبائل ندا می کند: بدانید! امیرتان فلانی است. به دنبال آن صدایی دیگر می گوید: بدانید! او دروغ گفت. صدای دیگری نیز در پی آن خواهد آمد: او راست گفت. پس نبرد سختی در می گیرد واین در حالی است که اسلحه ی آنان اندک است. در آن هنگام دستی نشاندار در آسمان می بینید. جنگ شدّت می گیرد، تا آنجا که از یاران حق تنها به تعداد اهل بدر باقی مانند، وآنان می روند تا با صاحب خود بیعت کنند».
ابن حماد در ادامه بابی را با عنوان «اجتماع مردم در مکّه وبیعت آنان با مهدی، درگیری وجنگی که در آن سال در مکّه رخ می دهد، واینکه آنان پس از جنگ به دنبال مهدی می گردند وبا او بیعت می کنند» می آورد ودر آن از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «در ذی القعده قبائل گروه گروه می شوند. آن سال حاجیان را چپاول می کنند. پس نبردی در منی در می گیرد که کشتگان آن بسیار بوده وخون بسیاری ریخته می شود، چنانکه خون بر فراز گردنه ی جمره خواهد رسید. صاحب آنان می گریزد، ولی او را میان رکن ومقام می آورند وبا او بیعت می کنند واین در حالی است که این کار خوشایند او نیست. به او می گویند: اگر ابا کنی گردنت را می زنیم. پس به تعداد اهل بدر با او بیعت می کنند. ساکنان آسمان وزمین از او خشنود می شوند...
عبد الله بن عمرو گوید: مردم با هم حج به جای می آورند. با هم به عرفات می روند ولی امامی ندارند. آنها در منی هستند که به مرضی مانند هاری مبتلا می شوند، پس قبائل بر یکدیگر هجوم آورده چنان می جنگند که خون از گردنه بالا می رود. آنان به سراغ بهترینِ خود می روند. در حالی به حضور او می رسند که صورت خود را به کعبه چسبانیده گریه می کند، گویا او واشک هایش را می بینم. آنها به او می گویند: بیا با تو بیعت کنیم، او گوید: وای بر شما، چه بسیار پیمانی که شکستید، وچه خون ها که ریختید، وبا او در حالی که کراهت دارد بیعت می کنند.
اگر او را درک کردید با او بیعت کنید، زیرا او مهدی در زمین وآسمان است... ودیگر روایات مشابه ابن حماد از عبد الله، سعید ابن مسیب، ابن عباس، ابن حوشب ودیگران.
ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «نشانه ای در ماه رمضان خواهد بود. گروهی در شوّال ظاهر می شوند. در ذی القعده نبردی در می گیرد. حاجیان در ذی الحجة غارت می شوند. پرده ی محرّمات در محرّم دریده می شود. در صفر صدایی خواهد آمد. در دو ماه ربیع قبائل درگیر نزاع می کنند. آنگاه شگفتی، تمام شگفتی بین جمادی ورجب است. سپس [اوضاع چنان می شود که] شتری با جهاز، از مزرعه ای که صد هزار غلّه دارد بهتر خواهد بود [ونا امنی چنان فراگیر می شود که وسیله ای مجهّز که با آن بتوان فرار کرد از اموال ثابتی چون مزرعه ای اینچنین بهتر خواهد بود]».(706)
عقد الدرر /13 از حذیفه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند در آن روز مردی را که همنام من است واخلاق مرا دارد وکنیه اش ابو عبد الله است می فرستد. مردم میان رکن ومقام با او بیعت می کنند. خداوند دین را به وسیله ی او باز می گرداند وبرای او فتح هایی رخ می دهد. پس بر زمین تنها کسانی که لا إله إلا الله می گویند، باقی خواهند ماند.
در این هنگام سلمان برخاست وگفت: یا رسول الله! از کدام فرزند شما؟ ایشان فرمودند: از این فرزندم، وبا دست بر حسین (علیه السلام) زدند».
روایت مرگ حاکم حجاز از منابع ما، پیش از این در فتنه های متّصل به ظهور واحادیث ندای آسمانی گذشت، مانند غیبت نعمانی /267 از امام صادق (علیه السلام): «مردم در عرفاتند که شخصی سوار بر شتری سریع می آید وخبر از مرگ خلیفه ای می دهد که با مرگ او فرج آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ونیز فرج تمامی مردم خواهد بود».(707)
و ظاهر آن است که تأثیر این خبر بر پیروان حاکم گران می آید، ودر روایتی آمده است که آنان کسی را که این خبر را در عرفات منتشر می کند، به قتل می رسانند.
همان /262 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که بنی امیّه اختلاف کنند وحکومتشان از دست رود، پسران عبّاس به حکومت رسند. آنان هماره در غرور حکومت ورفاه وعیش خواهند بود تا آنکه میانشان اختلاف درگیرد. با وقوع اختلاف، حکومت آنان می رود واهل مشرق ومغرب به اختلاف می افتند. آری، واهل قبله.
مردم به علّت ترسی که بر آنان سایه می افکند، با سختی وشدّت مواجه می شوند. آنان پیوسته در این حالت خواهند بود تا آنکه منادیی از آسمان ندا کند. پس چون ندا کرد بروید، بروید که به خدا قسم گویا او را بین رکن ومقام می بینم، او با مردم بر امری جدید، کتابی جدید وحاکمیّت جدیدی از آسمان، بیعت می کند.
بدانید! هرگز پرچم او ردّ نخواهد شد تا از دنیا رود».
در برخی روایات آمده است که سبب قتل وی مسأله ای اخلاقی است، وقاتل او یکی از خادمان اوست که پس از کشتن او می گریزد! کمال الدین 2/655 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «سبب مرگ او آن است که با اخته ای نزدیکی می کند. غلام هم بر می خیزد واو ر ا ذبح وچهل روز مرگ او را کتمان می کند. هنگامی که در طلب غلام روند، نخستین کسی که خارج می شود باز نمی گردد، مگر پس از آنکه حکومت آنان از دست رود».(708)
مختصر البصائر /199از امیر المؤمنین (علیه السلام): «برای آن نشانه ها وعلاماتی است؛ نخست آنکه کوفه با لشکر وخندق محاصره شود،... سه پرچم - که با [پرچم] هدایت مشتبه می شوند - پیرامون مسجد اکبر آمد وشد کنند که قاتل ومقتول در آتش اند».
این پرچم ها، پیرامون مسجد الحرام در حجاز با هم درگیر می شوند، وهیچ یک در مسیر هدایت نیست.
غیبت شیخ طوسی /271 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «کسی که برای من مرگ عبد الله را ضمانت کند، برای او [قیام] قائم را تضمین خواهم کرد. آنگاه فرمودند: هنگامی که عبد الله بمیرد، پس از او مردم بر هیچ کس گرد نیایند، واین امر بدون صاحب شما به پایان نخواهد رسید - ان شاء الله -.
حکومت سالیانه به پایان می رسد وجای خود را به حکومت ماهیانه وروزانه خواهد داد. عرض کردم: آیا این به طول می انجامد؟ فرمودند: هرگز».
خداوند امر ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در یک شب سامان می دهد:
المصنف ابن ابی شیبه 15 /197 با دو سند از حضرت علی (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «مهدی از ما اهل بیت است. خداوند او را در یک شب سامان می دهد».(709)
در منابع ما: دلائل الامامة /247 نظیر روایت المصنف را نقل می کند.
کمال الدین 1 /152 از حضرت امیر (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «مهدی از ما اهل بیت است. خداوند امر او را به یک شب سامان می دهد.
در روایتی دیگر: خدا او را در یک شب سامان می دهد.
از امام صادق (علیه السلام) روایت است که به برخی یاران فرمودند: به آنچه امید نداری امیدوارتر باش تا آنچه امید داری، زیرا موسی بن عمران (علیه السلام) خارج شد تا برای خانواده اش آتشی برگیرد، ودر حالی نزد آنها بازگشت که رسول ونبی بود. پس خدای تبارک وتعالی امر بنده وپیامبرش موسی (علیه السلام) را در یک شب سامان داد. وهمین گونه خداوند تبارک وتعالی درباره ی قائم، دوازدهمین از ائمه (علیهم السلام) رفتار خواهد نمود. امر او را به یک شب سامان می بخشد، همانسان که امر پیامبرش موسی را سامان داد، واو را از حیرت وغیبت به نور فرج وظهور بیرون خواهد آورد».
نگارنده: سامان بخشیدن به معنای آن است که خداوند اسباب نصرت ولوازمی را که برای انجام مأموریّتی اینچنین سترگ می باید، برای امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فراهم خواهد آورد، که شامل آماده سازی اوضاع امّت وعالم از یک سو، ونیز عنایت الهیِ مناسب با برنامه ومقام حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از سویی دیگر می شود.
لکن این معنا برای برخی سنیان اشتباه شده ولذا پنداشته اند حضرت مهدی (علیه السلام) پیش از آن شب شایستگی لازم را ندارد، وتوبه می کند وخداوند توبه اش را می پذیرد! این ساده بینی وسطحی نگری است، چرا که مسلمانان اجماع دارند بر اینکه رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) او را مهدی نامیده اند که دلالت بر عصمت کامل وشامل وعظمت شخصیّت ایشان دارد.
روز مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، یکی از روزهای سه گانه ی خداوند:
تفسیر قمی 1 /367: «در مورد سخن خداوند متعال: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَک مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَذَکرْهُمْ بِأَیامِ اللهِ،(710)و در حقیقت موسی را با آیات خود فرستادیم [وبه او فرمودیم‏] که قوم خود را از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون آور، وروزهای خدا را به آنان یادآوری کن، فرمود: روزهای خدا سه مورد است؛ روز قائم، روز موت وروز قیامت».(711) ‏
مختصر البصائر /18 از موسی الحناط از امام صادق (علیه السلام): «روزهای خدا سه تاست؛ روز قیام قائم (علیه السلام)، روز رجعت وروز قیامت».
برسی در مشارق انوار الیقین /253: «الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ،(712) آنان که به غیب ایمان می آورند؛ غیب، روز رجعت، روز قیامت وروز قائم است.
و این سخن خدا: وَذَکرْهُمْ بِأَیامِ اللهِ بدان اشارت دارد. پس رجعت، روز قیامت وروز قائم برای آنهاست، وحکم آن به دست ایشان است، وتکیه گاه مؤمنانند».
دیدار امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با یاران ابرار:
روایاتی متواتر داریم مبنی بر اینکه خدای متعال یاران حضرت را که پیشتر بسان ابرهای پاییزی پراکنده بودند، از اقصی نقاط عالم به مکّه می آورد، تفسیر عیاشی 2 /56 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «صاحب این امر در برخی از این نواحی - وبه ناحیه ی ذی طوی [که از نواحی مکّه است] اشاره کردند - غائب خواهد شد. دو شب پیش از خروج، خادمی که در حضور ایشان است با بعضی از یاران آن حضرت ملاقات کرده می گوید: شما در اینجا چند نفرید؟ آنان گویند: نزدیک به چهل نفر، او می گوید: اگر صاحبتان را ببینید چه می کنید؟ آنها می گویند: به خدا قسم اگر کوه ها ما را پناه دهند، او را با خود پناه خواهیم داد.
شب بعد هم می آید ومی گوید: ده تن از کهنسالان وخوبانتان را نشان دهید، آنان نشان می دهند. او آنها را خدمت امامشان می آورد. ایشان به آنها برای شب بعد وعده می دهد».
غیبت نعمانی /316 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «صاحب این امر یارانی محفوظ دارد. اگر همه ی مردم [از بین] روند، خدا یاران او را خواهد آورد. آنان همان کسانی هستند که خداوند (عز وجل) درباره شان فرموده: فَإِنْ یکفُرْ بِهَا هَؤُلاءِ فَقَدْ وَکلْنَا بِهَا قَوْماً لَیسُوا بِهَا بِکافِرِینَ،(713)و اگر اینان بدان کفر ورزند، بی گمان گروهی را بر آن می گماریم که بدان کافر نباشند.
و آنان کسانی هستند که در موردشان می فرماید: فَسَوْفَ یأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ،(714)خدا گروهی را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد وآنان [نیز] او را دوست می دارند. [اینان] با مؤمنان فروتن، [و] بر کافران سرفرازند».
همان /312 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «برخی از آنها شب هنگام از بسترش ناپدید می شود ودر مکّه صبح می کند. برخی نیز در حالی دیده می شود که روز در ابر سیر می کند. نام او، پدر وحسب ونسبش [نزد ما] معلوم است.مفضل که راویست گوید: گفتم: فدایت شوم، ایمان کدامیک بالاتر است؟ فرمودند: آنکه روز با ابر حرکت می کند».
نگارنده: سیر با ابر در روز کرامت واعجازی است که خدا در حقّ آنان نشان می دهد وآنها را با ابر به مکّه منتقل می گرداند.
دلائل الامامة /307 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «خداوند آنان را در یک شب - که شب جمعه است - در مکّه گرد می آورد. همه صبح هنگام در مسجد الحرام حضور خواهند داشت وحتی یک مرد هم جا نخواهد ماند».
این سخن با مطلبی که پیش از این گذشت که خداوند امر ایشان را به یک شب سامان می دهد، واینکه ظهور ایشان عصر جمعه تاسوعاست، همسو می باشد.
شهادت نفس زکیه، امتحان است:
نیروهایی که هنگام ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، در مکّه فعّالیّت دارند، آن گونه که از روایات فهمیده می شود از این قرار است؛ حکومت حجاز که علی رغم ضعفی که بر آن عارض شده، قوای خود را برای مواجهه با ظهور امام (علیه السلام) که مسلمانان از مکّه بدان دیده دوخته اند، ودر موسم حج وبلکه سراسر عالم به بحث پیرامون آن می پردازند، جمع کرده است.
دیگری نیروی اطّلاعاتی سفیانی که در پی گریختگان از مدینه است، واوضاع را برای ورود به مکّه برای واکنش در قبال هر حرکتی از آن زیر نظر دارد. سومین نیرو، سازمان های اطلاعاتی دیگر دولت هاست که در جهت کمک رسانی به حکومت حجاز وسفیانی فعّالیّت می کند، وبه خصوص مکّه را تحت نظر دارند. البته یمنیان را نیز می بایست تأثیر گذار دانست، چرا که حکومت آنان هم مرز حجاز است ورهبرشان از پیروان امام (علیه السلام).
در چنین جوّی که سراسر دشمنی وعناد با امام (علیه السلام) است، ایشان نهضت خود را از حرم الهی می آغازد وبر مکّه مسلّط می گردد. طبیعی است که در روایات، غیر از اموری که در به ثمر نشستن نهضت مقدّس مؤثر است یا لا اقل ضرری نمی رساند، تفاصیل دیگر حرکت ایشان نیاید.
بارزترین مطلبی که در روایات آمده آن است که امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جوانی از یاران ونزدیکان خویش را در بیست وسوم یا بیست وچهارم ذی الحجة یعنی پانزده شب پیش از ظهور ارسال می کند تا پیام ایشان را در مسجد الحرام بخواند. آن جوان پس از نماز می ایستد ونامه ی امام (علیه السلام) یا قسمت هایی از آن را قرائت می کند ولی بلافاصله بر سر او می ریزند وبا وحشی گری او را بین رکن ومقام به قتل می رسانند. شهادت دردناک وی در زمین وآسمان تأثیر می گذارد وآزمونی خواهد بود که فوائد متعدّدی بر آن مترتب است.
این شهادت از توحّش بقایای دستگاه حاکم پرده برمی دارد، وتمهیدیست برای حرکت امام (علیه السلام) که بیش از دو هفته از آن تاریخ تأخیر نخواهد داشت، وشاید دستگاه سلطه را نیز مختل کند.
روایات شهادت این جوان پاک در منابع طرفین بسیار است. بعضی احادیث او را غلام می نامد، در برخی نفس زکیه، ودر بعضی هم محمد بن الحسن نام دارد، ودر فصل اصحاب امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گذشت.
علامه ی مجلسی (رحمه الله) در بحار الانوار 52 /307 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «قائم (علیه السلام) به یاران می فرماید: ای قوم! اهل مکّه مرا نمی خواهند، لیکن من کسی را به سوی آنان می فرستم تا به آنچه از چون منی برای اتمام حجّت بر آنان می شاید، اتمام حجّت کنم. او مردی از یارانش را فرا می خواند وبدو می فرماید: نزد اهل مکّه برو وبگو: ای اهالی مکّه! من فرستاده ی فلانی به سوی شما هستم، او می گوید: ما اهل بیت رحمت ومعدن رسالت وخلافتیم، ما دودمان محمّد وسلاله ی پیامبران هستیم، بر ما ظلم کردند، ستم روا داشتند ومقهور نمودند، از زمانی که پیامبرمان از دنیا رفت تا امروز حقّ ما را ربوده اند، ما از شما یاری می طلبیم، پس یاریمان کنید.
چون آن جوان این مطالب را می گوید به سراغش می آیند وبین رکن ومقام او را سر می برند، واو همان نفس زکیه است.
وقتی این خبر به امام می رسد به اصحاب خود می فرماید: آیا به شما نگفتم اهل مکّه ما را نمی خواهند؟ آنها او را رها نمی کنند تا خروج کند. او هم از گردنه ی طوی(715)در میان سیصد وسیزده مرد به تعداد اهل بدر فرود می آید. به مسجد الحرام می آید ودر کنار مقام ابراهیم (علیه السلام) چهار رکعت نماز می گزارد وپشت خود را به حجر الاسود می دهد. سپس حمد وثنای الهی به جای آورده، پیامبر را یاد می کند، بر ایشان درود می فرستد، وسخنی می گوید که احدی از مردم نگفته است».
ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سالی فرد:
غیبت نعمانی /262 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «قائم (علیه السلام) در سالی فرد قیام می کند؛ نه، یک، سه وپنج».
ارشاد /361 از همو از امام صادق (علیه السلام): «قائم (علیه السلام) تنها در سالی فرد خروج خواهد کرد؛ سال یک، یا سه، پنج، هفت ویا نه».
غیبت شیخ طوسی /374 از آن حضرت: «قائم تنها در سالی فرد خروج می کند؛ نه، سه، پنج یا یک».(716)
آغاز ظهور، جمعه نهم محرم:
خصال 2 /394 از امام جعفرصادق (علیه السلام) روایت می کند: «شنبه برای ماست، یکشنبه برای شیعیان ما، دوشنبه برای دشمنان ما، سه شنبه برای بنی امیّه، چهارشنبه روز نوشیدن دوا، پنجشنبه روزی است که حاجات در آن برآورده می شود، وجمعه روز نظافت وعطر زدن، عید مسلمین وبرتر از فطر وقربان است، وروز غدیر برترین اعیاد است که هیجدهم ذی الحجة می باشد وروز جمعه بوده. قائم ما اهل بیت نیز روز جمعه خروج می کند. قیامت هم روز جمعه بر پا می شود. وروز جمعه عملی افضل از صلوات بر محمد وآل ایشان نیست».
چند سطر پیش گذشت: «او هم از گردنه ی طوی در میان سیصد وسیزده مرد به تعداد اهل بدر فرود می آید. به مسجد الحرام می آید... آن سیصد تن وشماری اندک از اهالی مکه با او بیعت می کنند. آنگاه از مکه بیرون می آید تا آنکه در مانند حلقه باشد.
گفتم: حلقه چیست؟ فرمود: ده هزار مرد. جبرئیل در طرف راست ومیکائیل در طرف چپ اویند».
ظهور، شنبه وروز عاشورا:
کمال الدین 2 /653 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «قائم (علیه السلام) روز شنبه روز عاشورا خروج می کند، همان روزی که امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید».
ارشاد /361 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام): «نام قائم (علیه السلام) را در شب بیست وسوم ندا می کنند، ودر روز عاشورا قیام می کند، وآن روزی است که امام حسین بن علی (علیه السلام) در آن به شهادت رسید.
گویا او را می بینم که روز شنبه دهم محرّم بین رکن ومقام ایستاده است، جبرئیل (علیه السلام) سمت راست ایشان حضور دارد وندا می کند: بیعت به امر خداست. پس شیعیان ایشان از اطراف زمین نزد ایشان می آیند، زمین برای آنان درنوردیده می شود تا آنکه می آیند وبیعت می کنند، وخداوند به دست او زمین را از عدالت می آکند، همان گونه که از جور وستم پر شده است».
الفصول المهمة /302 آن را با مختصر تفاوتی می آورد، در ادامه ی آن آمده است: «شخصی ایستاده وندا می کند: بیعت، بیعت... آنگاه از مکه به کوفه می رود... در نجف فرود می آید، واز آنجا لشکرها را به مناطق می فرستد».
غیبت شیخ طوسی /274 از امام باقر (علیه السلام): «گویا قائم را می بینم که روز شنبه عاشورا در میان رکن ومقام ایستاده است، جبرئیل در حضور ایشان ندا می کند: بیعت به امر خداست. پس او زمین را از داد آکنده می سازد، همان گونه که از ظلم وجور پر شده است».(717)
روایتِ: عاشورا با نوروز مصادف است:
المهذب البارع 1 /194 از معلی بن خنیس از امام صادق (علیه السلام) روایتی را درباره ی نوروز نقل می کند، در قسمتی از آن آمده است: «آن، روزی است که قائم ما اهل بیت ووالیان امر در آن ظهور می کنند، وخداوند متعال او را بر دجّال پیروز می گرداند.ایشان هم او را بر زباله دان کوفه به دار می آویزد. هیچ نوروزی نیست مگر آنکه ما در آن انتظار فرج را داریم، چرا که از ایّام ماست. فارسان آن را حفظ کردند وشما تباه ساختید».
لکن باید گفت که مشهور از اهل بیت (علیهم السلام) آن است که روز ظهور روز عاشوراست، در برخی روایات نیز روز شنبه عنوان شده است، از غیبت نعمانی /330 نیز به دست می آید که در تابستان خواهد بود، لذا با نوروز که در ماه آذار می باشد تلاقی نخواهد داشت.
سخنرانی نخست امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خطاب به اهل مکّه:
فقراتی از سخنرانی یا گفتار نخست حضرت خطاب به اهل مکّه که شام جمعه خواهد بود، ونیز گفتار دوم که صبح روز بعد وخطاب به مسلمانان وجهانیان است، در روایات آمده است.
الفتن 1 /345 از جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «آنگاه مهدی در مکّه وشب هنگام ظاهر می شود. بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، پیراهن وشمشیر ایشان ونیز نشانه ها ونور وبیان را با خود دارد. چون نماز عشاء را به جای آورد با بلندترین صدا ندا می کند: ای مردم! خدا وایستادنتان [در روز قیامت] نزد پروردگارتان را به یادتان می آورم، زیرا او اتمام حجّت کرده، پیامبران را فرستاده وکتاب نازل کرده است، به شما فرمان داده به او ذرّه ای شرک نورزید، بر اطاعت از خود ورسولش محافظت داشته باشید، هر آنچه را که قرآن زنده داشته زنده دارید، وهر آنچه را که او میرانده از بین برید، ودر مسیر هدایت وتقوی یار ویاور باشید، چرا که فنا وزوال دنیا نزدیک شده وخبر از جدایی می دهد. من شما را به خدا، رسولش (صلی الله علیه وآله وسلم)، عمل به کتابش، از میان بردن باطل وزنده نگه داشتن سنّت او فرا می خوانم.
او در میان سیصد وسیزده مرد به تعداد اهل بدر که [پیشتر] بسان پاره های ابر پاییزی [پراکنده] بودند، ظاهر می شود. آنان راهبان شب وشیران روزند. پس خداوند برای مهدی حجاز را فتح می کند. او هر کس از بنی هاشم را که در زندان به سر می برد، رها می سازد.
پرچم های سیاه در عراق فرود می آیند وبیعت خود را برای آن حضرت ارسال می کنند. مهدی لشکریان خود را به سایر مناطق می فرستد. او ستم واهل آن را می میراند وسرزمین ها برای او سامان می گیرد، وخداوند قسطنطنیه را بر دستان او فتح می نماید».
تشبیه تجمّع یاران امام (علیه السلام) به ابرهای پاییزی در کلام امیر المؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه خطبه ی 166 نیز آمده است. احتمال می رود ظهور امام (علیه السلام) وتجمّع یاران ایشان هم در پاییز یا آخر تابستان باشد.
در برخی روایات وارد شده است که یکی از یاران امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مسجد الحرام می ایستد وحضرت را برای مردم معرّفی می کند وآنان را به سوی ایشان فرا می خواند، آنگاه خود ایشان می آیند وسخنرانی می کنند، بحار الانوار 52 /305 می نویسد: «سید علی بن عبد الحمید با سند خود از ابن محبوب وبه طور مرفوع از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: هنگامی که لشکر سفیانی در زمین فرو روند... قائم آن روز در مکّه وکنار کعبه است، بدان پناه آورده می فرماید: من ولیّ خدایم، من نزدیکترین کس به خدا ومحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم.
پس هرکه در مورد آدم با من بحث کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به آدم هستم.
هر آنکه در مورد نوح با من به احتجاج بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین کس به نوحم.
هر کسی درباره ی ابراهیم با من به گفتگو بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین فرد به ابراهیم هستم.
هرکه در مورد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با من بحث نماید، [بداند که] من نزدیکترین کس به ایشانم.
هر آن کس که درباره ی پیامبران با من به احتجاج بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین کس به آنها هستم.
خداوند تعالی می فرماید: إِنَّ اللهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ. ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ،(718)به یقین خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را بر مردم جهان برتری داده است. فرزندانی که بعضی از آنان از [نسل‏] بعضی دیگرند، وخداوند شنوای داناست.
من باقی گذارده ی آدم، مختار نوح، برگزیده ی ابراهیم‏ وگزیده ی محمد هستم.
بدانید! هر کس با من درباره ی کتاب خدا احتجاج کند، من نزدیکترین مردم به کتاب خدا هستم.
بدانید! هر آنکه با من در مورد سنّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتگو کند، من نزدیکترین مردم به سنّت وسیره ی پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم.
کسی را که سخن مرا می شنود به خدا سوگند می دهم که حاضر آن را به غائب برساند.
پس خداوند یاران او را که سیصد وسیزده مردند، بدون قرار قبلی ودر حالی که [پیش از آن] مانند ابرهای پاییزی [پراکنده] بودند، برای او گرد می آورد، آنگاه این آیه را تلاوت کردند: أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً،(719)هر کجا که باشید خداوند همگی شما را می‏آورد. وآنان بین رکن ومقام با ایشان بیعت می کنند.
همراه او عهدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است که پدران او یکی پس از دیگری آن را با خود آورده اند.
اگرچیزی از این امور بر مردم مشتبه شود، ندای آسمانی مشتبه نمی شود، آن هنگام که نام او وپدرش را ندا کنند».
همان 52 /306 از امام زین العابدین (علیه السلام) حدیثی طولانی نقل می کند که در پاره ای از آن آمده است: «امام (علیه السلام) زیر درختی خاردار می نشیند. جبرئیل (علیه السلام) در چهره ی مردی از [قبیله ی] کلب نزد ایشان می آید ومی گوید: ای بنده ی خدا! چرا اینجا نشسته ای؟ ایشان می فرماید: ای بنده ی خدا! منتظر آنم که شب فرا رسد وبه سوی مکّه بروم، خوش ندارم در این گرما خارج شوم. پس جبرئیل می خندد. چون می خندد امام در می یابد که او جبرئیل است. جبرئیل دست ایشان را می گیرد، دست می دهد، سلام می کند ومی گوید: برخیز، واسبی براق نام برای ایشان می آورد. حضرت بر آن سوار می شوند تا آنکه به کوه رضوَی برسند.
آنگاه محمد وعلی می آیند وپیمانی می نویسند تا ایشان برای مردم بخواند. سپس به مکّه می رود. مردم آنجا جمع شده اند. پس مردی از [خاندان] او می ایستد وصدا می زند: ای مردم! این همان خواست شماست، نزد شما آمده وشما را به همان چیزی دعوت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت کردند. مردم هم برمی خیزند. ایشان نیز برمی خیزد ومی فرماید: ای مردم! من فلان بن فلانم، من پسر پیامبر خدا هستم، شما را به همان چیزی دعوت می کنم که پیامبر خدا فراخواند.
آنان در صدد قتل ایشان بر می آیند. ولی آن تعداد که بیش از سیصد تن هستند برخاسته از او محافظت می کنند. پنجاه نفر آنان اهل عراق هستند وسایرین از سایرین. برخی از آنان برخی دیگر را نمی شناسند. آنان بدون وعده ی قبلی گرد آمده اند».
علّت ایستادن مردم یا آن است که بتوانند امام را مشاهده کنند، ویا آنکه بابت ترس از دستگاه حاکم پا به فرار می گذارند. آن کسانی هم که در صدد ترور ایشان برمی آیند، گماشتگان حکومت حجازند.
غیبت نعمانی /315 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «قائم از گردنه ی ذی طوی در میان کسانی که به تعداد اهل بدر سیصد وسیزده مردند فرود می آید، به حجر الاسود تکیه می کند وپرچم غالب را به اهتزاز در می آورد. علی بن ابی حمزه می گوید: من این روایت را برای امام کاظم (علیه السلام) گفتم وایشان فرمودند: صفحه ای گسترده».(720)
در این گزارشات می بینیم که مسلمین چقدر مشتاق امام (علیه السلام) هستند ودرباره ی ایشان جستجو می کنند، واز دشمنان ایشان می هراسند، دشمنانی که فرستاده ی حضرت را به طرزی وحشیانه به قتل می رسانند، چون سخنانی از او رسیده است. در چنین جوّی، امام (علیه السلام) در کنار امدادهای غیبی، بر حسب اسباب طبیعی وعادی نیز نیروهای خود را آماده کرده اند، ویاران یمنی ایشان بر حرم شریف ومکّه سیطره یافته اند، زیرا آنان نیرویی موالی هستند که می بایست زمام حکومت در مکّه را به دست گیرند.
در روایات سخنی از رخداد نبرد یا قتلی در مسجد الحرام ومکّه نیست. من از برخی عالمان شنیده بودم که یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن شب امام جماعت مسجد الحرام را می کشند، امّا نهایت چیزی که یافتم عبارتی بود که صاحب الزام الناصب (رحمه الله) 2 /166 از برخی علماء نقل کرده است: «روز دهم محرّم حجّت خارج شده ووارد مسجد الحرام می شود. هشت بز لاغر را در جلو خود سوق می دهد وسخنران آنها را می کشد. پس از کشتن او، در کعبه از مردم مخفی می شود. چون تاریکی شب - که شب شنبه است - فراگیر می شود بر فراز کعبه رفته وسیصد وسیزده یار خود را ندا می کند. آنها هم از مشرق ومغرب زمین گرد می آیند، وامام صبح شنبه مردم را به بیعت دعوت می کند».
لکن این عبارت سخن برخی علماست ومتنی ضعیف دارد. از این رو ترجیح می دهیم که شیوه ی امام (علیه السلام) برای سیطره ی بر مکّه بدون خون ریزی باشد، واین امر به خاطر هراسی باشد که در دل دشمن پدید آمده ونیز بر اساس نقشه ای متقن ودقیق. البته به جهت حفظ حرمت وتقدّس مسجد الحرام، همین است که انتظار می رود.
مکّه آن شب است که نفس راحتی می کشد، پرچم حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر آن به اهتزاز در می آید، وانوار ایشان در سرتاسر عالم درخشیدن می گیرد.
دشمنان ورسانه های آنان نیز تمام تلاش خود را به کار می بندند تا این نهضت مقدّس را خنثی سازند. آنان پس از انتشار خبر نهضت امام (علیه السلام)، چنین جلوه می دهند که این حرکت، حرکت یکی از مدّعیان مهدویّت است که پیشتر تعدادی از آنها در مکّه ودیگر مناطق به قتل رسیده اند. آنان توان خود را برای مقابله با این نهضت به کار می گیرند ودر همین راستا سفیانی را تحریک می کنند تا لشکری روانه ی مکّه کند.
در روز دوم ظهور که شنبه وروز عاشوراست، ایشان وارد مسجد الحرام می شوند تا جهانیان را - علی رغم زبان های مختلفی که دارند - مخاطب قرار دهند، واز آنها در قبال کافران وظالمان یاری طلبند.
سخنرانی جهانی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در روز عاشورا:
منابع شیعی وسنّی فقراتی از خطبه وبیان نخست امام (علیه السلام) خطاب به جهانیان را نقل می کنند که پیشتر گذشت، تفسیر عیاشی 2 /56 از عبد الاعلی حلبی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «به خدا قسم گویا او را می بینم که به حجر تکیه داده وخدا را به حقّ خود سوگند می دهد، وبعد می گوید: ای مردم! هرکسی که درباره ی خدا با من گفتگو کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به خدا هستم.
هرکه در مورد آدم با من بحث کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به آدم هستم.
ای مردم! هر آنکه در مورد نوح با من به احتجاج بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین کس به نوحم.
ای مردم! هر کسی درباره ی ابراهیم با من به گفتگو بپردازد، [بداند که] من نزدیکترین فرد به ابراهیم هستم.
ای مردم! هرکه در مورد موسی با من احتجاج کند، [بداند که] من نزدیکترین کس به اویم.
ای مردم! هر آنکه درباره ی عیسی با من گفتگو کند، [بداند که] من نزدیکترین شخص به عیسایم.
ای مردم! هرکه در مورد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با من بحث نماید، [بداند که] من نزدیکترین کس به ایشانم.
ای مردم! هرکسی درباره ی کتاب خدا با من گفتگو کند، [بداند که] من نزدیکترین شخص به کتاب خدا هستم. آنگاه به مقام می رود ودو رکعت نماز گزارده خداوند را به حقّ خود سوگند می دهد.
به خدا قسم او مضطر در کتاب خداست آنجا که می فرماید: أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ وَیجْعَلُکمْ خُلَفَاءَ الأرض،(721)یا [کیست] آن کس که درمانده را - چون وی را بخواند - اجابت می کند، وگرفتاری را برطرف می گرداند، وشما را جانشینان زمین قرار می دهد؟
جبرئیل بر ناودان به صورت پرنده ای سفید، اوّلین مخلوقی است که با وی بیعت می کند، و[بعد،] آن سیصد وبیش از ده مرد بیعت می کنند.
هریک در راه باشد همان لحظه می رسد، وهرکسی که در راه نباشد از بسترش ناپدید می گردد، وبه خدا سوگند این همان سخن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است: ناپدید شدگان از بسترهایشان، وهمان سخن خداوند است: فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَاتِ أَینَ مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جَمِیعاً،(722)پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید، هر کجا که باشید، خداوند همگی شما را می آورد. [اینان] سیصد وبیش از ده مرد اصحاب قائم هستند.
و در ادامه فرمودند: به خدا سوگند آنان امّت شمرده شده اند که خدا در کتابش فرموده: وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ،(723) واگر عذابشان را تا امّتی شمرده شده به تأخیر اندازیم.
آنان در یک ساعت به مانند پاره های ابر پاییزی، گرد هم می آیند.
آن حضرت صبح در مکّه مردم را به کتاب خدا وسنّت پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت می کند وافرادی اندک اجابت می کند. آنگاه خود می رود وکسی را در مکّه می گمارد، ولی خبر می رسد که او را کشته اند...».
پیشتر نیز روایت اختصاص /255 وغیبت شیخ طوسی /269 گذشت ودر قسمتی از آن آمده بود: «امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرماید: ای مردم! ما از خدا ومردمانی که ما را اجابت کنند یاری می جوییم، چرا که ما اهل بیت پیامبرتان ونزدیک ترین مردم به خدا وحضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستیم.
من باقی گذارده ای از آدم، ذخیره ای از نوح، برگزیده ای از ابراهیم‏ وگزیده ای از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم.
بدانید! هر آنکه با من در مورد سنّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتگو کند، من نزدیکترین مردم به سنت پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم.
پس خداوند سیصد وسیزده یار ایشان را بدون وعده ی قبلی گرد هم می آورد، وآنان بین رکن ومقام با ایشان بیعت می کنند.
همراه ایشان عهدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است که پسران از پدران آن را به ارث برده اند».
می توان تصوّر کرد که عالم چگونه با این رخداد عظیم وناگهانی به لرزه در می آید، وچسان مناطق ستمدیده ی اسلامی مسرور می شوند، آنان شادی خود را با راهپیمایی های میلیونی نشان می دهند وبرای یاری ایشان اعلام آمادگی می کنند.
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مدّتی طولانی در مکّه درنگ می کند، سپس راهی مدینه می شود:
غیبت شیخ طوسی /284 روایت می کند: «امام (علیه السلام) آن مقداری که خدا بخواهد در مکه می ماند».(724)
همان 52 /308: «به مدینه می رود وآن مقداری که بخواهد در آن می ماند، آنگاه رهسپار عراق می شود».
روایات، پیرامون مدّت درنگ امام (علیه السلام) در مکه ونحوه ی عملکرد ایشان در آنجا اندک است. شاید بتوان گفت که از اوّلین کارهای ایشان سخنرانی برای عالم اسلام، وسرتاسر عالم ونیز بیان برنامه ی جهانی است.
در یکی از روایات وارد شده که ایشان بر سارقان کعبه حد جاری می کند، وممکن است مقصود حاکمان سارق باشد.
ایشان برهه ای در مکّه می ماند ومنتظر معجزه ایست که جدّش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را وعده داده اند، وآن همان فرو رفتن لشکری که به دنبال ایشان می آید در زمین است.
زمانی که این نشانه واعجاز واقع شود ولشکر سفیانی خوراک زمین شوند، ایشان از مکّه بیرون می آیند ودر راه از آن مکان عبور ودر آن توقّف می کنند.
تفسیر عیاشی 2 /261 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «...همواره با اینان باش. مردی از اینان به همراه سیصد مرد خارج می شود، بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با اوست وآهنگ مدینه دارد، به بیداء که می رسد می فرماید: این مکان گروهی است که خداوند آنان را در زمین فرو برده است، واین نشانه ایست که خداوند می فرماید: أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکرُوا السَّیئَاتِ أَنْ یخْسِفَ اللهُ بِهِمُ الأرض أَوْ یأْتِیهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیثُ لایشْعُرُونَ. أَوْ یأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُمْ بِمُعْجِزِینَ،(725) آیا کسانی که تدبیرهای بد می‏اندیشند، ایمن شدند از اینکه خدا آنان را در زمین فرو ببرد، یا از جایی که حدس نمی‏زنند عذاب برایشان بیاید؟ یا در حال رفت وآمدشان [گریبان‏] آنان را بگیرد، وکاری از دستشان برنیاید؟»
در برخی احادیث آمده که لشکر سفیانی در ماه رمضان وارد مدینه می شوند، وامام (علیه السلام) در محرم ظهور می کند، بنابراین ممکن است حرکت سفیانی به مکّه، در ماه های ربیع الاوّل ویا ربیع الثانی باشد، که خداوند آنها را پیش از دستیابی به حضرت در زمین فرو می برد، وحرکت امام به مدینه چند روز بعد از آن خواهد بود. وشاید هم در اوائل ربیع الاول - که آغاز امامت ایشان است وروز نهم آن به روز فرحة الزهراء (علیها السلام) معروف می باشد - واقع شود.
در روایات آمده که ایشان شخصی را به عنوان والی بر مکّه می گمارند، وخود با ده یا پانزده هزار نفر رهسپار مدینه می شوند، ارشاد /363 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «در مکّه می ماند تا یارانش که ده هزار نفر هستند تکمیل شوند، سپس به مدینه می رود».
کمال الدین 2 /654 از ایشان روایت می کند: «او خروج نمی کند مگر در میان نیرومندان، ونیرومندان کمتر از ده هزار تن نخواهند بود».(726)
تهذیب ابن عساکر 4 /538 از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: نزدیک است که عذابی از آسمان بر اهل شام فرود آید وآنان را غرق کند، تا جایی که اگر روبهان هم با آنها بجنگند پیروز شوند. آن هنگام، کسی از اهل بیت من در میان سه بیرق خارج می شود. کسی که زیاد گوید، آنان را پانزده هزار نفر می داند، وآنکه کم گوید، گوید: دوازده هزار تن. نشانه ی آنها این [شعار] است: بمیران، بمیران.
هفت پرچم به مصاف آنها می آیند که زیر هر پرچم مردی است در پی حکومت، وخداوند همه را می کشد، وبه مسلمین الفت، نعمت ودور ونزدیک آنان را باز می گرداند».
ترجیح در شمار یاران، با روایت ارشاد وکمال الدین است.
در احادیث آمده که پس از آنکه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به مدینه می روند، اهل مکّه بر ضدّ ایشان می شورند وکارگزار ایشان را به قتل می رسانند که در پی آن امام (علیه السلام) بدان باز می گردد.
بحار الانوار 52 /308 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «قائم در مکّه، بر اساس کتاب خدا وسنّت رسولش (صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت می پذیرد، وشخصی را بر آن می گمارد وخود متوجّه مدینه می شود. به ایشان خبر می رسد که کارگزارش کشته شده، پس باز می گردد وجنگجویان را می کشد، وبیش از این کاری انجام نمی دهد».
همان 53 /11 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «آنان [اهل مکّه] را با حکمت وموعظه ای نیکو دعوت می کند. آنها هم اطاعت می کنند. او مردی از اهل بیتش را بر آنان می گمارد وبه قصد مدینه خارج می شود. از مکّه که می رود، بر آن کارگزار هجوم می آورند.(727) پس حضرت باز می گردد. آنها با چشمانی خیره وسرهایی بالا گرفته، گریان وخاضع آمده می گویند: ای مهدی آل محمد! توبه، توبه. ایشان هم آنها را موعظه می کند، هشدار می دهد وبر حذر می دارد، وکسی را از میان خودشان بر آنان به عنوان جانشین قرار می دهد ومی رود».
مرحوم کلینی روایتی را نقل می کند که بیانگر آن است که امام (علیه السلام) پیش از ورود به مدینه لشکری می فرستند. وشاید این امر بلافاصله پس از فرو رفتن لشکریان سفیانی در زمین باشد، کافی 8 /224 از امام صادق (علیه السلام): «آن روز هر کس از فرزندان حضرت علی (علیه السلام) که در مدینه است به سمت مکّه می گریزد. آنها خود را به صاحب این امر می رسانند. او رهسپار عراق می گردد ولشکری به مدینه گسیل می دارد. پس اهل مدینه ایمنی می یابند وبدان باز می گردند».
عملکرد امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مدینه:
بنابر آنچه در روایات آمده است، امام (علیه السلام) در مدینه - به عکس مکّه - دو نبرد خواهند داشت، تفسیر عیاشی 2 /56 در حدیثی طولانی از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل می کند: «آن حضرت به مدینه می روند وقریشیان خود را از ایشان مخفی می کنند. این همان فرموده ی علی بن ابی طالب (علیه السلام) است: به خدا قسم قریش آرزو می کند که ای کاش تمام دارائی خود، وهر آنچه خورشید بر آن تابیده وغروب کرده را می داد ومن به اندازه ی زمان کشتن شتری نزد آنها بودم.
آنگاه کاری انجام می دهد که قریشیان می گویند: ما را به نبرد این طاغوت ببرید، به خدا قسم اگر محمدی بود چنین کاری نمی کرد، اگر علوی بود چنین نمی کرد، اگر فاطمی بود این کار را انجام نمی داد. پس خداوند کتف های آنها را در اختیار او قرار می دهد [واو را مسلّط می کند]. او جنگجویان را کشته فرزندان را اسیر می کند.
سپس می رود ودر شقره(728) فرود می آید. پس خبر می رسد که عامل آن حضرت را به قتل رسانده اند وایشان می آید وچنان می کشد که کشتار حرّه در مقابل آن چیزی نیست. آنگاه می رود ومردم را به کتاب خدا وسنّت پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) فرا می خواند».
در این حدیث دو نبرد در مدینه ذکر می شود؛ اوّلی بعد از کاری که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مدینه انجام می دهند وقریشیان موضع می گیرند، وظاهراً با منهدم ساختن مسجد النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وقبر شریف، واز نو ساختن آن مرتبط است. دشمنان حضرت این عمل را بهانه ای برای شوراندن مردم بر ضد امام (علیه السلام) وجنگ با ایشان قرار می دهند. ایشان هم با آنان می جنگد وآن گونه که در برخی روایات آمده صدها تن از آنها را به هلاکت می رساند.
آن هنگام است که قریشیان یعنی پیروان خلافت قرشی آرزو می کنند که ای کاش امیر المؤمنین (علیه السلام) حتی به مقدار کشتن شتری حضور داشتند، ومانع انتقام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می شدند، زیرا شیوه ی حضرت امیر (علیه السلام) در میان قریش، صبر وبردباری بود.
نبرد دوم پس از آن است که امام (علیه السلام) کنترل مدینه را به دست گرفته وشخصی را به عنوان حاکم بر آن قرار می دهند وبه سمت عراق می روند، وخود یا فرمانده لشکرشان در شقره فرود می آیند. اهل مدینه عامل امام (علیه السلام) را خلع می کنند ومی کشند. حضرت بدانجا باز می گردند وبیش از آن مقداری که لشکر اموی در واقعه ی مشهور حرّه کشت، به قتل می رسانند، ومدینه دوباره در مقابل حضرت سر خضوع فرود می آورد.
کشته شدگان حرّه در قیامی که بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) بر ضدّ یزید کردند، آن گونه که در برخی منابع آمده بیش از ده هزار نفر بوده است، وتشبیه این دو مقوله تنها از جهت مقدار کشته هاست.
امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مدینه جریان ابوبکر وعمر را مطرح می کند:
روایات اهل بیت (علیهم السلام) دلالت می کند بر اینکه امام مهدی (علیه السلام) در مدینه موقف خود نسبت به ابوبکر وعمر را اعلان می دارد، وبرای مسلمانان بیان می کند که آن دو نفر به همراه طلقاء اتّفاق کردند تا با وصیّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی حضرت امیر وعترت (علیهم السلام) مخالفت کنند، در سقیفه خلافت را از آنان ستاندند وآنها را مجبور به بیعت کردند.
آنان با این کار امّت را در ورطه ای خطرناک - یعنی نزاع بر سر سلطنت که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آنها را از آن بر حذر داشته بودند - انداختند. آنان امّت را از رهبری اهل بیت (علیهم السلام) که برنامه ای الهی وبی نظیر داشتند، محروم ساختند.
امام (علیه السلام) موضوع دفن آن دو در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز مطرح می کنند، مسجد شریف نبوی را از نو می سازند وقبر آن دو را دور می کنند...
طبیعی است که این اعلان موقف، خشم بسیاری از پیروان آن دو را - که در سرتاسر عالم اسلام با ظهور امام (علیه السلام) مسرور شده بودند، وبه راهپیمایی های میلیونی در تأیید ایشان واعلام آمادگی برای یاری پرداخته بودند - برانگیزد.
لکن امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به تأیید مؤیّدان وخشم دشمنان اعتنایی نمی کند، ورضایت وخشم غیر خدا برایش اهمیتی ندارد، زیرا تقیّه با ظهور مقدّس پایان می پذیرد ودیگر مجالی نخواهد داشت.
همچنین طبیعی است که این موضوع، مدّتی عالم را به خود مشغول می کند، ودر هفته های نخست سرفصل همه ی خبرها خواهد بود، وامام (علیه السلام) شیوه هایی را - چه به نحو علمی وچه به نحو اعجاز - برای متقاعد کردن مردم به کار می گیرد، وشاید تصاویری از تاریخ وسیره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز به مردم بنمایاند.
پیش از این روایتی صحیح از تفسیر عیاشی 2 /56 ودیگر کتب گذشت که امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «امام (علیه السلام) صبح در مکّه مردم را به کتاب خدا وسنّت پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت می کند وافرادی اندک اجابت می کنند. ایشان شخصی را بر مکّه می گمارد وخود می رود. خبر می رسد که کارگزارش به قتل رسیده است. پس نزد آنان برمی گردد وجنگجویان را به قتل می رساند، وبیش از این کاری انجام نمی دهد، یعنی کسی را اسیر نمی کند.
سپس می آید ومردم را به کتاب خدا، سنّت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام) وبیزاری جستن از دشمنان او - بدون آنکه نام کسی را ببرد - فرا می خواند...
سپس آن حضرت به مدینه می روند وقریشیان خود را از ایشان مخفی می کنند واین همان فرموده ی علی بن ابی طالب (علیه السلام) است: به خدا قسم قریش آرزو می کند که ای کاش تمام دارائی خود وهر آنچه خورشید بر آن تابیده وغروب کرده را می داد، ومن به اندازه ی زمان کشتن شتری نزد آنها بودم.
آنگاه کاری انجام می دهد که قریشیان می گویند: ما را به نبرد این طاغوت ببرید، به خدا قسم اگر محمدی بود چنین کاری نمی کرد، اگر علوی بود چنین نمی کرد، اگر فاطمی بود این کار را انجام نمی داد. پس خداوند کتف های آنها را در اختیار او قرار می دهد [واو را مسلّط می کند]. او جنگجویان را کشته فرزندان را اسیر خواهد کرد.
سپس می رود ودر شقره فرود می آید. پس خبر می رسد که عامل آن حضرت را به قتل رسانده اند. ایشان می آید وچنان می کشد که کشتار حرّه در مقابل آن چیزی نیست.
سپس می آید ومردم را به کتاب خدا، سنّت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، ولایت حضرت امیر (علیه السلام) وبیزاری جستن از دشمنانش دعوت می کند. چون به ثعلبیه(729) می رسد مردی از نسل پدرش [از بنی هاشم] که پس از آن حضرت یکی از نیرومندترین وقوی دلترین مردم است صدا می زند: ای فلان! چه می کنی؟ به خدا که تو مردم را به مانند چارپایان از خود می رانی! آیا این پیمانی از رسول خداست یا چیز دیگری؟
شخصی که بیعت حضرت را از مردم می گیرد می گوید: به خدا سوگند یا ساکت می شوی یا آنچه را که دیدگانت در آن است می زنم. قائم (علیه السلام) می فرماید: ای فلان! سکوت اختیار کن. آری به خدا سوگند عهدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دارم. ای فلان! آن محفظه را بیاور. او هم می آورد وحضرت عهد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را می خواند. آن مرد می گوید: خدا مرا فدایت کند، سرت را بیاور تا بوسه بزنم، ایشان هم چنین می کند واو میان دو دیده ی امام (علیه السلام) را بوسه می دهد، آنگاه می گوید: بیعت ما را دوباره بگیر، وایشان چنین می کند».
این حدیث وامثال آن دلالت می کند که عمل امام (علیه السلام)، مقدّسات بسیاری را کنار می زند، از سویی دیگر بیدار باشی است برای مؤمنان. شخصی که در انتهای حدیث اعتراض می کند، ممکن است از یاران خاص باشد که در دل تردید می کند، ویا حتی ممکن است این سؤال را به عمد پرسیده تا امام (علیه السلام) پیمان نبوی خود را بیرون آورد وبه مردم بنمایاند، پیمانی که در آن فرمان داده شده که موقف خود را نسبت به ابوبکر وعمر اعلان دارد.
کمال الدین 2 /377 از عبد العظیم حسنی از امام جواد (علیه السلام) نقل می کند: «یاران او به تعداد اهل بدر، سیصد وسیزده مرد از اقصی نقاط زمین، نزد ایشان گرد می آیند، واین فرمایش خداوند (عز وجل) است: أین مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جمیعاً إنَّ اللهَ علی کلِّ شئ قدیر،(730)هر کجا که باشید، خداوند همگی شما را می‏آورد؛ در حقیقت خدا بر همه چیز تواناست.
پس آن هنگام که این تعداد از اهل اخلاص برای ایشان گرد آیند، خداوند امر ایشان را آشکار خواهد ساخت، وچون عقد - که ده هزار مرد است - کامل شود، به اذن خداوند عزیز وجلیل خروج می کند. او پیوسته دشمنان خدا را می کشد تا خداوند (عز وجل) راضی شود.
عرضه داشتم: آقای من! چگونه از رضایت خداوند آگاهی می یابد؟ فرمودند: خداوند رحمت را در قلب او قرار می دهد. پس هنگامی که وارد مدینه شود، لات وعزّی را بیرون می آورد وبه آتش می کشد».
اگر این حدیث صحیح باشد، معنای به آتش کشیدن لات وعزّی آن است که توحید خالص را آشکار می سازد، واز اطاعت مسلمین از اشخاصی که به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ظلم کرده ودر مکان آنان نشستند، منع می کند، همانسان که خود فرموده: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْدَاداً یحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً للهِ وَلَوْ یرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ للهِ جَمِیعاً وَأَنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ،(731)و برخی از مردم، در برابر خدا، همانندهایی [برای او] برمی‏گزینند، وآنها را چون دوستی خدا، دوست می‏دارند؛ ولی کسانی که ایمان آورده‏اند، به خدا محبّت بیشتری دارند. کسانی که [با برگزیدن بتها، به خود] ستم نموده‏اند، اگر می‏دانستند هنگامی که عذاب را مشاهده کنند تمام نیرو[ها] از آنِ خداست، وخدا سخت‏کیفر است.
مسلم 8 /182 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «روز وشب به پایان نمی رسد تا آنکه لات وعزی پرستش شوند».
واکنش ناصبیان وبتریه در قبال عمل امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
بتریه حرکتی است در عراق که ادّعای محبت اهل بیت (علیهم السلام) وظالمین در حقّ آنان را با هم دارد. آنان در قبال عملکرد امام (علیه السلام) در مدینه - یعنی اعلان بیزاری از ابوبکر وعمر - جبهه می گیرند، وتلاش می کنند مانع ورود ایشان به عراق شوند، ولیکن فضای عمومی عراق همراه حضرت خواهد بود.
دلائل الامامة /241 از ابو الجارود از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «...سپس سیصد وسیزده مرد از مردم با امام بیعت خواهند نمود. سپس آن حضرت به مدینه می روند وهزار وپانصد قریشی را که همه حرامزاده اند به هلاکت می رسانند...
آنگاه رهسپار عراق می شود. شانزده هزار نفر از بتریه غرق در سلاح بر ایشان خروج می کنند. همه قاری قرآن وفقیه در دینند، پیشانی هایشان را [در اثر کثرت عبادت] مجروح کرده اند ودامن هایشان را بالا زده اند، اما نفاق همه شان را در برگرفته است، آنان می گویند: ای پسر فاطمه! بازگرد که ما هیچ نیازی به تو نداریم! ایشان هم از عصر تا شام دوشنبه در پشت نجف آنان را می کشد - وسریعتر از کشتن یک شتر این کار را انجام می دهد -. کسی از آنان نجات نمی یابد، واحدی از یاران امام آسیبی نمی بیند. خون های ایشان موجب قرب به خداست. سپس وارد عراق می شوند، وآنقدر از جنگجویان آن می کشند که خداوند رضایت دهد.
ابو الجارود گوید: این قسمت فرمایش امام باقر (علیه السلام) را نفهمیدم، از این رو گفتم: فدایت شوم، از کجا آگاهی می یابد که خداوند رضایت داده است؟ فرمودند: ای ابو الجارود! خدا به مادر موسی وحی کرد، واو از مادر موسی بهتر است، خداوند به نحل وحی نمود واو از آن بهتر است، حال متوجّه شدی؟ عرضه داشتم: آری».
به این ترتیب حزب بتریه نخستین حزبی است که در عراق بر امام (علیه السلام) خروج می کنند. نخستین کسی که آنان را بدین نام نامید زید بن علی (رحمه الله) بود، من لا یحضره الفقیه 4 /544 روایت می کند: «جماعتی از جمله سلمة بن کهیل، ثابت حداد وکثیر النواء گفتند:... ما ابوبکر وعمر را دوست داشته، از دشمنانشان بیزاری می جوییم. پس زید بن علی گفت: آیا از فاطمه (علیها السلام) بیزاری می جویید؟ امر ما را گسستید، خداوند شما را از هم بگسلد».
مقصود زید این است که تشیّع نیازمند ولایت وبرائت هردوست.

فصل (21): عراق / وضعیت عراق در عصر ظهور

عراق، پایتخت دولت عدل الهی:
احادیث حول عراق در علامات ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ظهور ودوران پس از آن بسیار است، واین بابت آن است که خداوند تقدیر نموده عراق پایتخت دولت جهانی عدل الهی که آن حضرت آن را برپا می دارد، باشد.
روایات سخن از حاکمان جوری می گوید که پیش از ظهور بر عراق سیطره می یابند. برخی قسمت های آن را مدح می کند وبرخی دیگر را مذمّت می گوید. در برخی سخن از کمبود میوه های آن است ویا هراسی که اهالی آن را فرا می گیرد وبه دنبال آن آرامش برقرار نخواهد شد...
شیخ مفید (رحمه الله) مجموعه ای از علائم ظهور ورخدادهای عراق ودیگر مناطق را نقل می کند، ایشان در ارشاد 2 /368 می نویسد: «در احادیث علائم وحوادثی برای زمان قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ذکر شده است، از جمله؛ خروج سفیانی، قتل حسنی، اختلاف بنی عبّاس در پادشاهی، کسوف خورشید در نیمه ی ماه رمضان، خسوف ماه در آخر رمضان وبر خلاف عادت، فرو رفتن زمین در بیداء ونیز در مغرب ومشرق، ثابت ماندن خورشید از زوال تا نیمه های عصر، طلوع آن از مغرب، قتل نفس زکیّه با هفتاد تن از صالحین در نجف، ذبح مردی هاشمی بین رکن ومقام، فرو ریختن دیوار مسجد کوفه، روی آوردن پرچم هایی سیاه از خراسان، خروج یمانی، ظهور مغربی در مصر وحاکمیّت او بر شامات، فرود آمدن ترکان در جزیره ورومیان در رمله، طلوع ستاره ای در مشرق که بسان ماه نور افشانی می کند، آنگاه چنان خم می شود که نزدیک است دو طرف آن با هم برخورد کنند، سرخی ای که در آسمان ظاهر می شود وآفاق را در بر می گیرد، آتشی در مشرق در می گیرد وسه یا هفت روز در فضا باقی می ماند، اعراب با حاکمان بستیزند وبر بلاد حکومت یابند واز سلطنت عجم خارج شوند، مصریان امیرشان را بکشند، شام ویران شود وسه گروه در آن اختلاف کنند، پرچم های قیس وعرب وارد مصر گردد، بیرق های کنده در خراسان فرود آید، لشکر غرب بیایند ودر نزدیکی حیره بسته شوند، بیرق هایی سیاه از سمت مشرق بدان سو آیند، در سدّ فرات شکافی به وجود آید وآب داخل کوچه های کوفه شود، شصت دروغ پرداز که ادّعای پیامبری دارند جلوه گر شوند، دوازده تن از خاندان ابو طالب که همه مدّعی امامت هستند خارج شوند، بزرگی از بنی عبّاس بین جلولاء وخانقین سوزانده شود، در بغداد ودر نزدیکی کرخ پلی تعبیه کنند، بادی سیاه در ابتدای روز در بغداد وزیدن گیرد، زلزله ای رخ دهد که قسمت بزرگی از آن به زمین فرو رود، هراسی که اهل عراق وبغداد را فرا گیرد، مرگ ناگهانی در آن رخ نماید، اموال، اشخاص ومحصولات با نقصان روبرو شوند، ملخ هم در فصل خود وهم در غیر فصل ظاهر شود وبه زراعت وغلّات آسیب زند، کاشته هایشان سودی اندک برایشان داشته باشد، دو گروه از عجم درگیر شوند وخون بسیاری میان آنها ریخته شود، بردگان از اطاعت سروران خارج شوند وموالی خود را بکشند، قومی از اهل بدعت مسخ وبه بوزینه وخوک تبدیل شوند، بردگان بر سرزمین های سروران غلبه پیدا کنند، ندایی از آسمان بلند شود که اهل زمین وهر قومی به زبان خود آن را بشنوند، صورت وسینه ای در آفتاب برای مردم آشکار شوند، مردگانی از قبرهایشان برخیزند وبه دنیا بازگردند، یکدیگر را بشناسند ودیدار کنند.
این وقایع با بیست وچهار باران پیاپی - که زمین پس از مرگ، بدان حیات می یابد وبرکات آن رو می نماید - پایان می پذیرد. بعد از آن، هر گونه ناراحتی از معتقدان به حق که شیعیان مهدی (علیه السلام) هستند، رخت برمی بندد.
آن هنگام است که از ظهور ایشان در مکّه آگاه می شوند، وبرای یاری بدان سو می روند، همان گونه که در روایات آمده است.
برخی از این وقایع حتمی وبرخی دیگر مشروط است، وخداوند به آنچه خواهد بود داناتر است، آنچه ما آوردیم بر اساس اصول ودر روایات گنجانده شده است».
نگارنده: آنچه ایشان فرمودند شمارش بسیاری از نشانه های دور ونزدیک ظهور است، ومقصود ایشان این نیست که اینها سلسله وار واقع می شوند، زیرا برخی چنان نزدیک به ظهور است که تنها دو هفته با آن فاصله دارد، مانند قتل نفس زکیّه بین رکن ومقام. بلکه این مورد در حقیقت، جزئی از حرکت ظهور است، چون او فرستاده ی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد.
برخی دیگر نیز قرن ها با ظهور فاصله دارد، به مانند اختلاف درونی بنی عبّاس، وظهور مغربی در مصر وتحت سلطه در آوردن شامات در نهضت فاطمیین.
 مقصود از حتمی ومشروط نیز آن است که برخی از این موارد به هر ترتیب واقع می شود، مانند سفیانی، یمانی، قتل نفس زکیّه، ندای آسمانی وفرو رفتن لشکریان سفیانی در زمین، ولی برخی بنابر تقدیر الهی مشروط به رخدادهایی دیگر است.
ضعف گزارش خشکی فرات:
المصنف عبد الرزاق 11 /373 از قاسم بن عبد الرحمن نقل می کند: «به ابن مسعود از فزونی فرات گله کردند، گفتند: بیم آن داریم که بر ما طغیان کند، اگر کسی را بفرستی که سدّی تعبیه کند. او گفت: سدّی قرار نمی دهیم، به خدا قسم زمانی براین مردم خواهد آمد که اگر طشتی پر آب را طلب کنید نخواهید یافت، وهر آبی به منبع خود باز خواهد گشت، آن زمان آب ومسلمین در شام خواهند بود».(732) 
اما اهل بیت (علیهم السلام) بر این پندار خطّ بطلان کشیدند وفرمودند سال ظهور، سالی پر آب وپر باران خواهد بود، چنان که میوه ها فاسد شوند وفرات در شهر کوفه جاری شود.
ارشاد /361 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «در سال فتح، فرات لبریز می شود، آنسان که در کوچه های کوفه داخل گردد».
همان از ایشان نقل می کند: «پیش از قائم (علیه السلام) سالی پر آب خواهد بود، میوه ها ونیز خرما بر نخل فاسد می شود، پس در آن تردید نکنید».(733)
ضعف گزارشات ویرانی بغداد:
درمنابع سنی روایاتی درباره ی خرابی بغداد آمده است، ملاحم ابن منادی /43 از جریر بن عبد الله بجلی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «شهری بین دجله ودجیل وصراة وقطربل بنا می شود که گنج های زمین در آن گرد می آید. آن شهر به زمین فرو می رود، وسرعت فرو رفتن آن در زمین، از آهن گداخته در زمین سست بیشتر است».(734) 
تاریخ بغداد 1 /38 از ابو الاسود دوئلی از امیر المؤمنین (علیه السلام): «از محبوبم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: عمو زادگان من شهری در مشرق وبین دجله ودجیل وقطربل وصراة خواهند داشت. با چوب وآجر وگچ وطلا بنا می شود. شرار خلق خدا وجبّاران امّت من در آن سکنی می گزینند. بدانید! نابودی آن بر دست سفیانی خواهد بود. به خدا قسم گویا آن را می بینم که فرو افتاده است».
در کتاب الامام الکاظم (علیه السلام) سید بغداد، فصلی را به بررسی روایات مربوط به خرابی، به زمین رفتن ونابودی بغداد اختصاص دادیم، وثابت کردیم اینها توسّط پیروان بنی امیّه ساخته وپرداخته شده است. سبب آن هم آن است که حضرت امیر (علیه السلام) خبر از ویرانی شام بر دستان فرزندشان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دادند، وامویان انتقام خود را از عراق وبغداد وکوفه گرفتند!
از این روست که نمی توان بدان اعتماد نمود، به خصوص آنکه نابودی بغداد را بر دست سفیانی می داند!
البته حدیث صحیحی در بین است که دربردارنده ی خبر دادن امیر المؤمنین (علیه السلام) از بنای بغداد ومذمّت جبّاران آن است، از جمله کشف الیقین علامه ی حلی (رحمه الله) /80: «فصلی در خبرهای غیبی امیر المؤمنین (علیه السلام): یکی از آنها آن است که حضرت امیر (علیه السلام) خبر از ساخت بغداد وحکومت بنی عبّاس داده، احوال آنها ونیز اینکه مغولان حکومت را از آنها می ستانند را ذکر فرموده اند. پدرم (رحمه الله) آن را روایت کرده است، وهمین روایت سبب ایمن ماندن اهالی حله، کوفه ودو مشهد شریف [نجف وکربلا] از قتل بوده است».
ایشان در ادامه، ماجرای پدر واینکه به بغداد رفت تا با هلاکو خان سخن گوید، واز او برای حلّه ومشهدین امان گیرد. آن روایت این است: «زوراء [بغداد]، وتو چه می دانی زوراء چیست! زمینی با درخت گز که بناهای محکم در آن می سازند وساکنان آن بسیار خواهند بود. آنجا متصدّیان وخزانه داران خواهند بود. فرزندان عبّاس آن را وطن ومحلّ دارایی خود قرار دهند. مرکز لهو وخوشگذرانی آنان خواهد بود. ستم وهراس بر آنجا حکمفرماست. رهبران فاجر، قاریان فاسق ووزیران خائن به هم خواهند رسید. پسران فارس وروم آنان را خدمت می کنند. آنان به هیچ معروفی - وقتی بشناسند - گردن نمی نهند، واز هیچ منکری - هنگامی که آن را زشت بشمارند - اجتناب نمی کنند، مردان آنان به مردان اکتفا می کنند، وزنان به زنان!
آن هنگام اندوه بسیار، گریه ی طولانی ووای وفریاد نصیب اهل زوراء می شود، واین در اثر هجوم سخت ترک خواهد بود. وآنان [در حقیقت] ترک نیستند. گروهی هستند با حدقه های کوچک. صورت های آنان به سپر هایی می ماند که آهنگر بر آن ضربه می زند. جامه شان آهن است وبی مویند. پادشاهی پیشگام آنهاست که از سرزمین حکمرانی شان می آید. صدایی رسا دارد. نیرومند وبلند همّت است. از منطقه ای عبور نمی کند، جز آنکه آن را فتح خواهد کرد، وپرچمی در برابر او بالا نمی رود، مگر آنکه آن را واژگون می کند. وای، وای بر آنکه با او عداوت ورزد. او پیوسته در این حالت خواهد بود، تا آنکه پیروز گردد».
کفایة الاثر /213 مشابه آن را نقل می کند: «علقمة بن قیس گوید: امیر المؤمنین (علیه السلام) بر فراز منبر کوفه برای ما خطبه ی لؤلؤه را خواندند، در آخر آن فرمودند: بدانید! من نزدیک است کوچ کنم وبه غیبگاه [قبر] روان شوم. پس منتظر فتنه ی اموی وحکومت کسرایی، میراندن آنچه خداوند احیاء کرده واحیاء آنچه او میرانده، باشید. عبادتگاه هایتان را در خانه هایتان قرار دهید، وبر مانند آتش افروخته بر درخت غضا(735)دندان گیرید. پس خدا را فراوان یاد کنید که یاد او بالاتر است، اگر می دانستید.
در ادامه فرمودند: شهری که زوراء نام دارد، بین دجله ودجیله وفرات بنا می شود. اگر آن را می دیدید، با گچ وآجر محکم شده، با طلا، نقره، لاجورد خالص، مرمر، درب های عاج وآبنوس، خیمه، گنبد واسباب مجلّل آراسته اند. با ساج، عرعر، صنوبر وچوب افراشته اند. با کاخ ها بالا برده اند. پادشاهان بنی شیصبان(736) - بیست وچهار پادشاه به تعداد سال های کدید - یکی پس از دیگری بر آن مستولی خواهند شد. در میان آنها سفّاح، مقلاص، جموع، خدوع، مظفّر، مؤنّث، نظار، کبش، مهتور، عشار، مصطلم، مستصعب، علام، رهبانی، خلیع، سیار، مسرف، کدید، اکتب، مترف، اکلب، وشیم، ظلام وعیوق هستند. گنبدی کبود وبا رشته ای سرخ [در آن] تعبیه می شود.
به دنبال آن، برپادارنده ی حق در اقالیم پرده از چهره بر می کشد، چونان ماه تابان در میان ستارگان درخشان.
آگاه باشید! خروج او ده نشانه دارد؛ اول طلوع ستاره ای دنباله دار... در آن فتنه وآشوب وشر افروزی خواهد بود واینها علائم برکت وفزونی است. از هر نشانه ای به نشانه ی دیگر شگفتی است. پس چون نشانه های ده گانه پایان یابد، آن هنگام است که ماه درخشان از ما آشکار می گردد، وکلمه ی اخلاص خداوند بر توحید کامل می شود».(737)
ظاهر آن است که راویان اموی، مذمت بنی عباس را که امتداد خطّ خود می دانستند، ونیز سخن از مغول را، از روایات پیامبر وحضرت امیر (علیهما السلام) حذف نموده، ونابودی بغداد بر دست سفیانی را بدان افزوده اند!
مهمترین روایات منابع سنّی پیرامون بصره:
سنن ابو داود 4 /113 از صالح بن درهم نقل می کند: «ما به حج رفتیم که مردی از ما پرسید: آیا در کنار منطقه ی شما منطقه ای به نام ابله(738)وجود دارد؟ گفتیم: آری، گفت: کدامیک از شما قبول می کند در مسجد عشار آن دو یا چهار رکعت نماز برای من بخواند واین مطلب را به ابوهریره برساند؟ من از خلیل خود ابو القاسم (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: روز قیامت خداوند از مسجد عشار شهیدانی را مبعوث می کند، وکسی جز آنان با شهدای بدر برنخیزند.
ابو داود گوید: این مسجد در کنار نهر است».(739) 
همان از انس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «ای انس! مردم شهرهایی بنا می کنند. یکی از آنها بصره یا بصیره نام دارد. اگر از آن عبور کردی یا وارد شدی از شوره زار، چراگاه، بازار ودرگاه حاکمان آن دوری کن، وبر اطراف آن فرود آی، زیرا در آنجا زمین فرو می رود، پرتاب وزمین لرزه خواهد بود، وقومی شب را سپری می کنند ولی صبح هنگام به بوزینه وخوک تبدیل شده اند».(740)
ابن منادی در ملاحم /38 از ابوبکره برادر زیاد بن ابیه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «مردمانی از امّت من در منطقه ای به نام بصره که در کنار آن نهری به نام دجله قرار دارد، فرود می آیند. آنجا از شهرهای مهاجرین خواهد بود. در آخر الزمان بنی قنطورا که گروهی با صورت های پهن وچشمان کوچک هستند، می آیند ودر کنار نهر منزل می کنند.
اهالی بصره [برای مقابله با آنان] سه دسته می شوند؛ دسته ای دم های شتران را می گیرند وبه سمت بیابان می روند [وخود را از صحنه دور می کنند] که هلاک می گردند...».
المعجم الاوسط 7 /561 از انس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «مسلمانان پس از من شهرهایی بنا می کنند که از جمله ی آنها بصیره است. اگر داخل آن شدی از بازار ودرگاه سلطان آن اجتناب کن، زیرا آنجا فرو رفتن زمین، مسخ وپرتاب خواهد بود. نشانه ی فرا رسیدن آن زمان، این است که عدل می میرد، ستم می گسترد، زنا بسیار می گردد وگواهی دروغ گسترش می یابد».
نگارنده: بر این گزارشات نمی توان اعتماد کرد، چرا که اهل بیت (علیهم السلام) گواهی به عدم وثاقت انس داده اند، ونیز ابوبکره برادر زیاد بن ابیه. علاوه بر آنکه بغوی وابن جوزی حدیث اخیر را دروغین می شمارند، گرچه ابن حجر به دفاع از آن پرداخته است.(741) لذا شایسته است در آن توقف نمود، چرا که انگیزه ی وضع در آن قوی است.
امیر المؤمنین (علیه السلام) از قیام صاحب زنج(742) در بصره خبر می دهند:
در فصل دجّال خطبه ای منسوب به امیر المؤمنین (علیه السلام) را از شرح نهج البلاغه ی ابن میثم بحرانی 1 /289 که روایتی مرسل بود ودر آن بصره مورد نکوهش قرار گرفته بود، وسخن از حوادثی که در آن رخ می دهد به میان آمده بود آوردیم، در آن آمده است: «گویی شهر شما را می بینم که آب تمام آن را فرا گرفته وهمانند سینه پرنده ای بر روی دریا، از شهرتان چیزی بجز کنگره های مسجد دیده نمی شود.
در اینجا احنف بن قیس برخاست وگفت: ای امیرمؤمنان! این اتّفاق چه زمانی رخ می دهد؟ حضرت فرمود: ای ابا بحر! بین تو وآن زمان قرن ها فاصله است وتو هرگز آن هنگام را در نخواهی یافت. اما حاضران به غائبان برسانند که به برادرانشان خبر دهند هنگامی که دیدند کلبه های بصره به خانه تبدیل شد ونیزار هایش به کاخ، پس فرار کنید در حالی که بصیرت وآگاهی ندارید!
سپس به سمت راست رو کرده، فرمودند: فاصله شما با منطقه ابله چقدر است؟ منذر بن جارود گفت: پدر ومادرم فدای شما، چهار فرسخ. فرمودند: درست گفتی، سوگند به خدایی که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را برانگیخت وبا نبوّت گرامی داشت، به رسالت اختصاص داد وروحش را به بهشت برد، هم چنان که از من می شنوید، از او شنیدم که فرمود: یا علی! آیا می دانی مسافت بین منطقه ای به نام بصره تا جایی که ابله نامیده می شود، چهار فرسخ است؟ سرزمین ابله محلّ مالیات بگیران خواهد بود وهفتاد هزار نفر از امّتم در آن محل شهید می شوند که مقام شهدای بدر را خواهند داشت.
منذر عرضه داشت: ای امیر مؤمنان! پدر ومادرم فدای شما، چه کسی آنها را می کشد؟ فرمود: برادران جن. آنان گروهی همچون شیاطین اند، سیاه پوست، بد بو وبسیار شرور هستند وغنیمت شان اندک است [چرا که اهتمام آنان به کشتن است نه کسب غنیمت]. خوشا به حال کسی که آنان را بکشد ویا به دست آنان کشته شود.
در آن زمان، قومی برای جهاد با آنها قیام می کنند که در چشم متکبّران آن روزگار خوار ودر زمین گمنامند، ولی در آسمان مشهور. آسمان واهل آن وزمین واهل آن برایشان می گریند.
در این هنگام دیدگان حضرت پر از اشک شد وفرمود: ای بصره! بدا به حال تو، از لشکری که نه گرد وغباری دارد، ونه سر وصدایی.
منذر پرسید: ای امیر مؤمنان! از آنچه فرمودید، چه بر سر اهالی بصره بر اثر غرق شدن خواهد آمد؟ وویح وویل یعنی چه؟ فرمود: اینها دو در هستند، ویح در رحمت وویل در عذاب.
ای پسر جارود! فتنه های بزرگی به وقوع خواهد پیوست. یکی از آنها آن است که گروهی خواهند بود که یکدیگر را می کشند. ونیز فتنه ای که در پی آن خانه ها ویران شده، اموال به غارت می رود، مردها کشته می شوند وزنان اسیر شده، ذبح می گردند. وای که تا چه اندازه سرگذشت آن زنان عجیب است».(743)
گفتیم که این خطبه مرسل وبدون سند است، از این رو نمی توان اعتماد کرد، به جز این قسمت: «همانند سینه ی پرنده ای بر روی دریا، از شهرتان چیزی بجز کنگره های مسجد دیده نمی شود» که عبارتی است مشهور ومحدّثین ومؤرّخین آن را نقل کرده اند، وسخن امام (علیه السلام) درباره ی صاحب زنج مؤید آن است. راویان وتاریخ نگاران گواهی می دهند که امام امیر المؤمنین (علیه السلام) سه قرن پیش از این رخداد به توصیف آن پرداخته اند، از جمله در نهج البلاغه ی صبحی صالح /148 آمده است: «فتنه هایی چونان پاره های شبِ تاریک، نه کسی می تواند در مقابل آن بایستد، ونه بیرق آنان شکست می خورد. به طور کامل به سراغ شما می آید. رهبر آن، آن را هل می دهد وسواره ی آن، آن را به زحمت می اندازد. اهالی آن گروهی هستند که شرّشان سخت وغنیمتشان اندک است [چون در صدد کشتن هستند ونه غنیمت بردن]. در راه خدا گروهی به نبرد با آنان می پردازند که نزد متکبّران ذلیل، در زمین گمنام ودر آسمان معروفند.
پس ای بصره! در آن زمان وای بر تو از لشکری از انتقام خدا که نه غباری دارند ونه صدایی. اهالی تو به مرگ سرخ وگرسنگی کبود مبتلا خواهند شد».(744) 
شریف رضی (رحمه الله) می نویسد: امام (علیه السلام) به صاحب زنج نظر دارند.
امام (علیه السلام) در ادامه فرمودند: «بدا به حال راه های آباد وخانه های آراسته ی شما که بالکن هایی مانند بال های کرکس، وناودان هایی چون خرطوم فیل دارند. [بدا بر آنها] از کسانی که کسی بر کشته شان نمی گرید، وکسی در جستجوی آن کس که غائب است بر نمی آید».
این اوصاف بر رهبر قرمطی نهضت زنج انطباق دارد، نهضتی که واکنشی بود در قبال ظلم وستمی که بر بردگان می شد. عموم لشکر وی از زنجیان بودند واسبی هم نداشتند. صاحب زنج خود را علوی معرّفی می کرد، لیکن نسب شناسان ادّعای او را مردود دانستند.
روایات غرق شدن بصره:
امیر المؤمنین (علیه السلام) در خطبه ی سیزدهم می فرمایند: «شما لشکریان آن زن وپیروان آن حیوان [شتر] بودید. بانگ زد واجابت کردید، وپی شد وگریختید. اخلاقتان پست، پیمانتان گسسته، دینتان نفاق وآبتان شور است. کسی که در میان شما باشد، به خاطر گناه اوست، وآن کس که بیرون رود، رحمت پروردگارش او را دریافته است.
گویا مسجدتان را می بینم که به مانند جلوی کشتی است، وخداوند از پایین وبالا بر آن عذاب فرستاده، وهر که در آن است غرق شده است».
این وقایع بر غرق بصره در گذشته منطبق می باشد، شرح نهج البلاغة 1 /253 می نگارد: «خبر دادن امیر المؤمنین (علیه السلام) از غرق شدن بصره به جز مسجد جامع آن:
من کسی را دیدم که می گفت: کتب پیش بینی بر آن دلالت می کند که بصره با آبی سیاه که از زمین آن می جوشد نابود می گردد، تمامی آن غرق می شود وتنها مسجد آن باقی می ماند.
صحیح آن است که این جریان رخداده است، زیرا بصره دو بار غرق شده، یک بار در دوران القادر بالله، وبار دوم در ایام القائم بامر الله که تمامی آن غرق شد، وتنها قسمتی از مسجد جامع به مانند سینه ی پرنده بیرون ماند، همان گونه که امیر المؤمنین (علیه السلام) خبر دادند. آب از دریای فارس از جانب جزیره ی فرس وکوه سنام بدان سو آمد، خانه های آن را ویران ساخت، وهرچه در آن بود غرق نمود، وبسیاری از اهالی آن از بین رفتند.
یکی از این دو غرقه، نزد اهل بصره معروف است ونسل به نسل آن را نقل می کنند».
روایات خرابی بصره:
روایات مربوط به خرابی بصره سه گروه است؛ خرابی به جهت غرق شدن، قیام صاحب زنج وفرو رفتن در زمین. دو مورد نخست در زمان عبّاسیان واقع شد.
اما ویرانیی که آن را از علائم ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برشمرده اند، عمده روایات آن دو مورد است؛ ارشاد /361 از امام صادق (علیه السلام) نقل می نماید: «مردم پیش از قیام قائم (علیه السلام) - به وسیله ی آتشی که در آسمان آشکار می گردد ونیز سرخیی که آسمان را می پوشاند، فرو رفتن زمین در بغداد، فرو رفتن زمین در بصره، خون هایی که در آن ریخته می شود، خانه هایش ویران می شود، هلاکتی به سراغ اهالی آن می آید، وهراسی اهل عراق را فرا خواهد گرفت که با وجود آن آرام وقراری نخواهند داشت - از گناهانشان بازداشته می شوند».(745) 
اثبات الهداة 3 /742 این حدیث را با اندکی تفاوت روایت می کند، در نقل ایشان سخن از آن است که مناره ی بصره به زمین فرو می رود، که دلالت می کند این امر در قسمتی محدود از آن واقع می گردد وغیر از واژگونی است.
روایت دوم: بصره از زمین هایی است که در قرآن به واژگونی از آن یاد شده است، یعنی زمین هایی که با اهل خود گرفتار عذاب الهی شده اند ودر زمین فرو رفته اند، بصره سه بار واژگون شده وبار چهارم هنوز مانده است، بحار الانوار 60 /224 ودیگر مصادر از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کنند: «ای منذر! برای بصره سه نام دیگر در زُبُر اوّل آمده است که کسی جز عالمان از آن آگاه نیست؛ خریبه، تدمر ومؤتفکه...
ای اهل بصره! خداوند برای هیچ یک از سرزمین های مسلمین شرف وکرامتی قرار نداد، مگر آنکه برتر از آن را در شما قرار داده است، واز فضل وبه منّت خود بر شما چیزی را افزوده که آنان ندارند.
قبله ی شما دقیقترین قبله است. قبله تان به سمت مقام است آنجا که امام در مکه می ایستد، قاری شما بهترین قاری در بین مردم است، زاهدتان زاهدترین وعابدتان عابدترین آنان است، تاجر شما تاجرترین وراستگوترین مردم در تجارت، صدقه دهنده ی شما کریمترین صدقه پرداز است، دارای شما بیشترین بخشش وتواضع را دارد، شریفتان گرامی ترین اخلاق را داراست، وشما بیشترین هم جواری را دارید، واز همه کمتر خود را در امور نامربوط به زحمت می اندازید، وآزمندترین مردم بر نماز جماعت هستید، میوه ها واموالتان بیشترین است، کودکان شما زرنگترین فرزندان هستند، وزنان شما منیع ترین وفرمانبردارترین زنانند.
آب صبح وشام برای صلاح معاش در اختیار شماست، ودریا برای فزونی اموالتان، پس اگر صبر پیشه کنید واستقامت ورزید درخت طوبی استراحتگاه نیمروز وسایه بان شماست، جز آنکه حکم خداوند جاری وقضای او نافذ است وچیزی حکم او را تغییر نمی دهد واوست سریع الحساب، می فرماید: وَإِنْ مِنْ قَرْیةٍ إِلا نَحْنُ مُهْلِکوهَا قَبْلَ یوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِیداً کانَ ذَلِک فِی الْکتَابِ مَسْطُوراً،(746) وهیچ شهری نیست مگر اینکه ما آن را پیش از روز رستاخیز، به هلاکت می‏رسانیم یا آن را سخت عذاب می‏کنیم. این [عقوبت‏] در کتاب [الهی‏] به قلم رفته است.
تا آنجا که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روزی به من - در حالی که کس دیگری همراهشان نبود - فرمودند: جبرئیل روح الامین مرا بر شانه ی راست خود برداشت وزمین وهرکه بر آن است را به من نمایاند، وکلیدهای آن را به من عطا کرد. او آنچه در آن بود وآنچه پیشتر بر آن بوده ونیز آنچه تا روز قیامت خواهد بود را به من آموخت، واین برای من سنگین نیامد، هم چنان که برای پدرم آدم گران نیامد، تمامی نام ها را بدو آموخت، ولی فرشتگان مقرّب از آن آگاهی نداشتند.
بر کنار دریا شهری را مشاهده کردم که بصره نام دارد. آن زمین، دورترین زمین از آسمان ونزدیکترین زمین به آب بود. آنجا سریعترین زمین در ویرانی است. خشنترین خاک وسختترین عذاب را دارد. در قرون گذشته چند بار به زمین فرو رفته است.
ای اهالی بصره! زمانی بر آن خواهد آمد که شما ومناطق اطرافتان، در اثر آب، به بلایی سخت مبتلا شوید، ومن محل انفجار آب در شهرتان را می دانم.
پیش از آن نیز حوادثی عظیم شما را فرا خواهد گرفت، حوادثی که از شما مخفی است ولی ما از آن آگاهیم. پس هر کس آن هنگام که آنجا در آستانه ی غرق است از آن خارج شود، رحمت خداست که بر او سبقت جسته، وآنکه در آن باقی ماند ولی نه بابت مرزبانی، به خاطر گناه اوست، وخداوند هیچگاه به بندگان ظلم نمی کند».
کافی 8 /179 روایت می کند: «ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه پرسید: وَالْمُؤْتَفِکةَ أَهْوَی،(747) وشهرها را فرو افکند، ایشان فرمودند: آنان اهل بصره اند، وبصره شهر واژگون شده است.
در مورد این آیه نیز سؤال کردم: وَالْمُؤْتَفِکاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَینَاتِ،(748) وشهرهای زیر ورو شده، پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، فرمودند: آنان قوم لوط هستند، که زیر ورو شدند».
در منابع سنّیان نیز روایات زیر ورو شدن بصره آمده است، ابن عساکر در الاربعین البلدانیه 1 /436 وحموی در معجم البلدان 1 /436 نقل می کنند: «چون امیر المؤمنین (علیه السلام) بعد از جنگ جمل وارد بصره شد، بر فراز منبر رفت، حمد وثنای خدا را به جا آورد وفرمود: ای اهل بصره! ای باقی ماندگان ثمود! ای پیروان حیوان! ای لشکریان آن زن! بانگ زد واجابت کردید، وپی شد وشکست خوردید.
من آنچه را که می گویم بابت رغبت یا هراس از شما نیست، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمودند: زمینی که آن را بصره گویند فتح می شود، دقیقترین قبله را در زمین خدا دارد، قاری آن بهترین قاری، عابد آن عابدترین مردم، عالم آن داناترین آنان وصدقه پرداز آن برترین مردم در پرداخت صدقه هستند.
از بصره تا منطقه ای که ابله گویند، چهار فرسخ فاصله است. در کنار مسجد جامع وموضع اخذ مالیات آن هشتاد هزار تن شهید می شوند. شهید آن روز مانند شهید بدر در کنار من است.
و این خبر بیشتر با مدح می خواند.
در روایتی دیگر آمده است: بر فراز منبر رفت وفرمود: ای اهالی بصره! وای بقایای ثمود! ای پیروان حیوان! وای لشکریان آن زن! بانگ زد وتبعیّت کردید، وپی شد وشکست خوردید. دینتان نفاق، خِردهایتان خُرد واندک وآبتان شور است. ای اهل بصره وبصیره وسبخه وخریبه! زمینتان دورترین زمین خدا از آسمان، نزدیکترین آنها به آب، وشتابانترین در ویرانی وغرق است.
بدانید! از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمودند: آیا ندانستی جبرئیل تمام زمین را بر شانه ی راست خود برداشت ونزد من آورد؟ بدان! من بصره را دورترین سرزمین های خدا از آسمان، نزدیکترین آنها به آب، دارای بدترین خاک وشتابانترین آنها در ویرانی یافتم. روزی بر آن فرا می رسد که تنها کنگره های مسجد جامع آن دیده شود بسان جلوی کشتی در لجّه ی آب.
آنگاه فرمود: ای بصره! بدا بر تو از لشکری که هیچ گرد وغباری ندارد. گفته شد: یا امیر المؤمنین! ویح وویل چیستند؟ فرمودند: دو در هستند، ویح در رحمت وویل در عذاب.
در روایتی دیگر: حضرت علی (علیه السلام) هنگامی که از جنگ جمل فارغ شد وارد بصره شد، به مسجد جامع آمد، مردمان گرد آمدند، ایشان بر منبر رفت، ستایش وثنای خدا را به جای آورد، درود بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرستاد وفرمود: اما بعد، خداوند دارای رحمتی گسترده است، پس ای اهالی بصره! ای اهل سبخه! ای اهل شهر زیر ورو شده که سه بار زیر ورو شده ومرتبه ی چهارم بر خداست، شما چه می پندارید؟
ای لشکریان آن زن!... به خانه هایتان روید، وخدا وحاکمتان را فرمان برید.
حضرت بیرون آمد تا به مربد [آغل چارپایان] رسید، ورو کرد وفرمود: حمد شایسته ی خدایی است که مرا از بدترین خاک وسریعترین آنها در ویرانی خارج نمود».
نووی در شرح صحیح مسلم 1 /153 می نویسد: «صاحب مطالع گوید: بصره را تدمر گویند، ونیز زیر ورو شده، چرا که در ابتدای روزگار با اهالی خود زیر ورو شده است».
الفائق 3 /260 از انس نقل می کند: «بصره یکی از شهرهای زیرو رو شده است، پس در اطراف آن فرود آی، واز درون آن اجتناب کن».
الاربعین البلدانیة 5 /219 می نویسد: «در گفتار امیر المؤمنین (علیه السلام) در نکوهش اهل بصره...».(749) 
تفسیر قمی 2 /339 می نگارد: «شهر زیر ورو شده بصره است. شاهد آن سخن امیر المؤمنین (علیه السلام) است: ای اهل بصره! ای اهالی شهر زیر ورو شده! ای لشکریان آن زن وپیروان حیوان! فریاد زد واجابت کردید، وپی شد وگریختید. آبتان شور وخِردهایتان خُرد واندک است، ومنتهای نفاق در میان شماست، وبر زبان هفتاد پیامبر نفرین شده اید. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمودند که جبرئیل ایشان را خبر داده که زمین برایش درنوردیده شد وبصره را در حالی مشاهده نمود که نزدیکترین زمین ها به آب است، ودورترین از آسمان، نه قسمت از ده قسمت شر در آنجاست، ونیز درد سخت. کسی که در آن اقامت کند گناهکار است، وآنکه از آن بیرون رود رحمت است که شاملش شده. آنجا دو بار با اهل خود زیر ورو شده وبر خداست که سومین بار را نیز به انجام رساند، وانجام سومین بار در رجعت خواهد بود».
درنگ وتأمّل در این روایات موجب می شود انسان اطمینان یابد که چنین مضمونی از حضرت امیر (علیه السلام) صادر شده، ودر گذشته دو بار ویا بیشتر زیر ورو شده است ودیگر بار نیز چنین خواهد شد. لکن در هیچ یک از این احادیث نیامده که این امر از نشانه های ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، زمان آن را نیز تعیین نکرده است، مگر روایت تفسیر قمی که هم اکنون گذشت وآن را در رجعت می داند، ورجعت هم ممکن است با فاصله ی زیادی از ظهور رخ دهد.
مؤیّد این مطلب هم آن است که در برخی روایات گذشت که این، همان فرو رفتن در زمین است که خدا در این آیه ذکر فرموده: وَإِنْ مِنْ قَرْیةٍ إِلا نَحْنُ مُهْلِکوهَا قَبْلَ یوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِیداً کانَ ذَلِک فِی الْکتَابِ مَسْطُوراً،(750) وهیچ شهری نیست مگر اینکه ما آن را پیش از روز رستاخیز، به هلاکت می‏رسانیم یا آن را سخت عذاب می‏کنیم. این [عقوبت‏] در کتاب [الهی‏] به قلم رفته است. وآنچه در این آیه آمده امری عام است واختصاصی به بصره ندارد، وممکن است در رجعت وپیش از قیامت باشد.
شیصبانی، طاغوت عراق پیش از سفیانی:
غیبت نعمانی /302 از جابر جعفی روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) درباره ی سفیانی پرسیدم، فرمودند: شما سفیانی را درک نخواهید کرد تا آنکه پیش از او شیصبانی خروج کند. او از عراق خروج می کند. همانسانی که آب می جوشد او نیز می جوشد [وبه طور ناگهانی قدرت را به دست می گیرد] وبزرگان شما را - که بر او وارد می شوند - می کشد. پس از آن منتظر سفیانی وخروج قائم (علیه السلام) باشید».
این اوصاف ظاهراً بر صدام منطبق است. حال اگر در این عصر یا نزدیک به آن، وپس از او سفیانی در شام ظاهر شود، این نتیجه به دست می آید که صدام همان شیصبانی عراق بوده است.
حسنی موعود:
سخن از حسنی در احادیثی چند آمده است. برخی حسنیِ نفس زکیّه را نام می برد، وگذشت که نفس زکیّه عنوانی است برای سه نفر؛ یکی در پشت کوفه [نجف]، یکی مدینه ودیگری در مکّه.
بعضی روایات سخن از حسنی ای می راند که کشته می شود، وممکن است همان حسنی باشد که در پشت کوفه به قتل می رسد، ودر برخی حسنی مکّه ومدینه ذکر می شود.
در روایات منابع اهل سنّت حسنی نام خراسانی است، واوست که وارد عراق می شود، با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیعت کرده وپرچم ایران را تسلیم ایشان می کند.
شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد 2 /368 می نویسد: «از جمله علائم، خروج سفیانی وقتل حسنی است».
این سخن دلالت بر قتل بزرگی حسنی دارد، ولی منطقه ی او را تعیین نمی کند، وممکن است عراقی باشد.
غیبت شیخ طوسی /280 از امام باقر (علیه السلام) حدیث مفصّلی را نقل می کند، ودر آن سخن از خروج حسنی از حجاز همزمان با حرکت امام مهدی (علیه السلام) به عراق است، واینکه او ادّعای مهدویّت می کند، ولی بعد به مهدویّت امام (علیه السلام) اقرار می کند وبا ایشان هم مسیر می گردد، در پاره ای آمده است: «مهدی وارد عراق می شود... سخنرانی می کند، ولی به جهت گریه مردم نمی فهمند ایشان چه می فرماید، واین همان فرموده ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است: گویا حسنی وحسینی را می بینم که لشکرها را رهبری می کنند. پس حسنی آن را تسلیم حسینی [امام مهدی (علیه السلام)] می کند وبا او بیعت می کنند. چون دومین جمعه فرا رسد مردم گویند: ای پسر رسول خدا! نماز پشت سر شما به نماز پشت سر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می ماند، ومسجد گنجایش همه ی ما را ندارد...».
ابن طاووس (رحمه الله) در ملاحم /145 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «... حسنی با دوازده هزار نفر خود را به ایشان می رساند. ایشان می گوید: من نسبت به این امر از تو شایسته ترم. حسنی گوید: علامت ونشانه ای بیاور. مهدی به پرنده اشاره می کند وبر کتفش می افتد، شاخه ای را که در دست دارد می کارد وسبز می شود. آنگاه حسنی لشکر را تسلیم او می کند وخود پیش قراول لشکر ایشان خواهد بود. فریادی در دمشق بلند می شود که: اعراب حجاز برای [نبرد] شما گرد آمده اند».
مشابه آن روایتی مرسل در عقد الدرر /90 است: «لشکرها به آرامی می آیند تا به وادی القری برسند. آنجا پسر عمویش حسنی در میان دوازده هزار اسب سوار خود را بدو می رساند ومی گوید: پسر عم! من از شما به این لشکر سزاوارترم، من پسر حسن هستم، من مهدی هستم.
حضرت مهدی (علیه السلام) می فرماید: بلکه من مهدی هستم. حسنی گوید: آیا نشانه ای بر این داری تا با تو بیعت کنیم؟ او به پرنده ای اشاره می کند وبر دستش می افتد، شاخه ای را در قسمتی از زمین می کارد که سبز می شود وبرگ می دهد. حسنی در این هنگام می گوید: پسر عم! این [لشکر] برای شماست ولشکرش را تسلیم ایشان می کند وخود بر مقدّمه ی آن خواهد بود. او همنام ایشان است».
الزام الناصب 2 /178 در خطبة البیان نظیر آن را می آورد: «آنگاه با لشکریان می رود تا به عراق می رسد. مردم هم پشت سر وجلوی او هستند. پیش قراول لشکر او مردی عقیل نام است، وبر دنباله ی آن مردی است به نام حارث. مردی از فرزندان حسن با دوازده هزار اسب سوار خود را به ایشان می رساند ومی گوید: ای عمو زاده! من از شما به این امر سزاوارترم، زیرا از فرزندان حسن هستم که از حسین بزرگتر است. مهدی می فرماید: من مهدی ام.
او گوید: آیا نشانه، معجزه یا علامتی داری؟ مهدی به پرنده ای در هوا می نگرد وبدان اشاره می کند، آن پرنده بر کف او می افتد وبه قدرت خداوند تعالی به سخن آمده به امامت ایشان شهادت می دهد. ایشان سپس شاخه ای خشک را در قسمتی از زمین که هیچ آبی در آن نیست می کارند که سبز می شود وبرگ در می آورد. پاره سنگی از زمین بر می گیرد وبا دست می مالد وآن را بسان شمع خمیر می کند. در این هنگام حسنی می گوید: این امر از آنِ شماست، وخود تسلیم می شود ولشکریانش را نیز تسلیم می کند».
این تمام مطالبی بود که درباره ی حسنی وارد شده است. برخی، مطالب پیرامون او را شاخ وبرگ داده اند، فراتر آنکه بعضی در عراق مدّعی شده است که خود حسنی ووزیر امام (علیه السلام) است! واگر او حسنی باشد، شخصی مخالف امام (علیه السلام) خواهد بود!
خروج عوف سلمی پیش از سفیانی:
روایتی مرسل درباره ی وی رسیده است، شیخ طوسی (رحمه الله) در غیبت /270 از حذلم بن بشیر روایت می کند: «به امام علی بن الحسین (علیهما السلام) گفتم: برای من در مورد خروج حضرت مهدی (علیه السلام) ونشانه ها وعلامات آن بفرمایید، ایشان فرمودند: پیش از آنکه ایشان خارج شود، مردی که او را عوف سلمی گویند در جزیره خارج خواهد شد. مأوای او تکریت است ودر مسجد دمشق به قتل خواهد رسید. سپس شعیب بن صالح از سمرقند خروج می کند. در ادامه سفیانی ملعون که از نسل عتبة بن ابی سفیان است از وادی یابس خارج می شود. با ظهور او مهدی مخفی می گردد، بعد از آن خارج می شود».
نگارنده: عوف سلمی ممکن است بر حکومت سوریه خروج کند. واین روایت اگر صحیح باشد، خروج او، مدّتی نه چندان زیاد پیش از سفیانی خواهد بود.
جزیره که مرکز حرکت اوست، نام منطقه ای در مرزهای عراق با سوریه است. وقتی در کتب تاریخ وحدیث جزیره بدون اضافه می آید، این منطقه از آن فهمیده می شود که نام های دیگر آن جزیره ی ربیعه ودیار بکر است، ودر صورتی به معنای جزیرة العرب خواهد بود که با اضافه بیاید.
ظاهر این عبارت که مأوای او تکریت است، آن است که وی بدان می گریزد. مؤیّد این مطلب آنکه تکریت به مرکز حرکت وی یعنی جزیره نزدیک است.
در بحار الانوار وغیبت شیخ طوسی لفظ تکریت آمده است، لذا آنچه در برخی نسخ کریت ویا کویت آمده تصحیف تکریت می باشد.
این حدیث صریح در آن است که عوف پس از راه اندازی حرکت خویش، در مسجد دمشق به قتل می رسد، لذا خروج او از رخدادهای بلاد شام است که ارتباطی با عراق نیز دارد.
بحران گرسنگی، هراس ومرگ در نزدیکی های ظهور:
مسند احمد 2 /262 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «عراق قفیز ودرهم خود را منع می کند. شام مد ودینار خود را، ومصر اردب ودینار خود را منع می کنند، وشما از همان جا که آمده اید باز خواهید گشت، این جمله ی اخیر را سه مرتبه فرمود! گوشت وخون ابوهریره بدان گواهی می دهد».(751) 
الجمع بین الصحیحین 2 /386 از ابو نضره: «نزد جابر بن عبد الله بودیم که گفت: نزدیک است قفیز ودرهمی برای عراق جمع نشود، گفتیم: از کجا؟ گفت: عجم از آن منع کنند، سپس ادامه داد: نزدیک است دینار ومدّی برای شام جمع نشود، باز پرسیدیم: از کجا؟ واو گفت: از روم».
آنچه در این گزارش دوم آمده نادرست است.
یعنی اعراب با بحرانی اقتصادی روبرو می شوند ووصول مواد غذایی از عراق وشام ومصر به حجاز ممنوع می شود، ومسلمین به فقر پیش از اسلام باز می گردند.
اگر این گزارش صحیح باشد، سخن از منابع تأمین حجاز در آن دوران می راند.
شاید جهت اینکه این مطلب را به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ارتباط داده اند، آن باشد که در روایت مسلم واحمد، جابر پس از این سخن، سخن از آن حضرت به میان آورده است، مسند احمد 3 /316 ومسلم 8 /158 پس از آنکه همان روایتی که از الجمع بین الصحیحین گذشت را نقل می کنند می نویسند: «آنگاه جابر مدّتی سکوت کرد، سپس گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: در آخر امّت من، خلیفه ای خواهد بود که اموال را با مشت می دهد ونمی شمارد.
جریری گوید: به ابو نضره وابو العلاء گفتم: آیا او را عمر بن عبد العزیز می دانید، گفتند: نه».
لکن دلیلی نداریم که این بحران با امام مهدی (علیه السلام) ارتباطی داشته باشد، به خصوص آنکه راوی گوید: آنگاه جابر مدّتی سکوت کرد، ولذا عبارت بعدی وی مطلبی جدید است.
این بحران در منابع ما به شکلی دیگر آمده است، تفسیر عیاشی 1 /68 از ابو حمزه ی ثمالی نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) درباره ی این آیه سؤال کردم: وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ،(752)و قطعاً شما را به چیزی از [قبیلِ‏] ترس وگرسنگی‏ می آزماییم، فرمودند: آن [گرسنگی]، گرسنگی خاص وگرسنگی فراگیر است. در شام فراگیر است، اما خاص در عراق است که همه را شامل نمی شود، تنها دشمنان آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را در بر می گیرد که خداوند آنان را با گرسنگی به هلاکت می رساند.
اما ترس، در شام عام وفراگیر است وهنگامیخواهد بود که قائم (علیه السلام) قیام کند. واما گرسنگی قبل از قیام قائم (علیه السلام) است، واین فرموده ی خداست: وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ».
غیبت نعمانی /251 با اندکی تفاوت نسبت به روایت مرحوم عیاشی، از جابر بن یزید جعفی از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل می کند، در قسمتی از آن آمده است: «واما هراس، بعد از قیام قائم (علیه السلام) است».
ارشاد /361 از امام صادق (علیه السلام) نقل می نماید: «مردم پیش از قیام قائم (علیه السلام) - به وسیله ی آتشی که در آسمان آشکار می گردد ونیز سرخیی که آسمان را می پوشاند، فرو رفتن زمین در بغداد، فرو رفتن زمین در بصره، خون هایی که در آن ریخته می شود، خانه هایش ویران می شود، هلاکتی به سراغ اهالی آن می آید، وهراسی اهل عراق را فرا خواهد گرفت که با وجود آن آرام وقراری نخواهند داشت - از گناهانشان بازداشته می شوند».
معنای اینکه بحران گرسنگی در عراق، تنها دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) را فرا می گیرد، آن است که این بحران در برخی مناطق عراق ظاهر می شود.
کمال الدین 2 /649 از محمد بن مسلم روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: پیش از قائم نشانه هایی از سوی خدای (عز وجل) برای مؤمنان خواهد بود، عرض کردم: خدا مرا فدایت گرداند، آن چیست؟ فرمودند: سخن خدای (عز وجل): وَلَنَبْلُوَنَّکمْ، وقطعاً شما را می آزماییم؛ مقصود، مؤمنین پیش از خروج قائم (علیه السلام) است.
بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوَالِ وَالأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ، به چیزی از [قبیلِ‏] ترس وگرسنگی، وکاهشی در اموال وجان ها ومحصولات، ومژده ده صابران را. امام (علیه السلام) فرمودند: آنان را با هراسی از شاهان بنی فلان در آخر حکومتشان می آزماید، ونیز گرسنگی؛ با بالا رفتن قیمت ها، کاهش در اموال؛ با کساد تجارت ها وکمی سود، کم شدن جان ها؛ با مرگی سریع، کاستی محصولات؛ با کمی منفعت در کشت، وصابران را به تعجیل خروج قائم (علیه السلام) مژده بده.
آنگاه فرمودند: ای محمد! تأویل آن اینجا [ودر نزد ما] است، خداوند تعالی می فرماید: وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، با آنکه تأویلش را جز خدا وراسخان در علم کسی نمی داند».(753)
غیبت نعمانی /250 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «ناگزیر پیش از قیام قائم سالی خواهد بود که مردم در آن گرسنه اند، هراسی شدید از قتل به آنان دست می دهد، ونیز کاستی اموال، جان ها ومحصولاتشان، این مطلب در کتاب خدا آشکار است، سپس این آیه را تلاوت کردند: وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوَالِ وَالأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ».
پیش از این نیز در نشانه هایی که شیخ مفید (رحمه الله) ذکر کردند گذشت: «هراسی که اهل عراق وبغداد را فرا می گیرد، مرگ سریع شتابان در آن، کاستی اموال، جان ها ومحصولات».
نگارنده: امواج گرسنگی وهراس بر اهالی عراق ودیگر مناطق گذشته است، هراسی عظیم ومرگی سریع وسخت نیز آن را درنوردیده که آثار آن تا به امروز قابل مشاهده است. اما آنچه در این روایات سخن از آن به میان رفته، ترس وگرسنگیی است که در نزدیکی های ظهور، یا پیش از آن به مدّت یک سال ومانند آن رخ می دهد.
ورود نیروهای روم غربی به عراق:
غیبت شیخ طوسی /278 از عمار بن یاسر روایت می کند: «دولت اهل بیت پیامبرتان در آخر الزمان خواهد بود ونشانه هایی دارد. پس بنشینید ودست نگه دارید تا آنها آشکار شوند. آن هنگامی که روم وترک بر شما بشورند ولشکرها آماده کنند، خلیفه تان که ثروت ها جمع آوری می کند بمیرد، پس از او مردی درستکار به خلافت رسد ولی چند سال بعد از بیعتش خلع شود، وحکومتشان از همان جا که آمده نابود گردد، ترک وروم دچار اختلاف شوند، جنگ در زمین بسیار شود، منادی از دیوار دمشق ندا کند: وای بر زمینیان از شرّی که نزدیک شده است، قسمت غربی مسجد آن به زمین فرو رود ودیوار آن فرو ریزد، سه نفر در شام برای دستیابی به حکومت خروج کنند؛ مردی ابقع، مردی اصهب ومردی از خاندان ابو سفیان که در میان قبیله ی کلب خروج ومردم را در دمشق محاصره می کند، اهل مغرب به سوی مصر خروج می کنند، به مصر که وارد شوند نشانه ی سفیانی خواهد بود، قبل از آن هم شخصی خروج وبه آل محمد (علیهم السلام) دعوت می کند.
ترکان در حیره ورومیان در فلسطین فرود می آیند، عبد الله بر عبد الله سبقت می گیرد تا آنکه لشکریانشان در قرقیسیا بر کنار رودخانه روبرو می شوند وجنگی عظیم رخ خواهد داد. رئیس مغربیان می آید ومردان را کشته زنان را به اسارت می گیرد، سپس به یمن باز می گردد تا آنکه سفیانی در جزیره فرود آید وبر یمانی سبقت گیرد. سفیانی هر آنچه را که آنان جمع کرده بودند تحت اختیار در می آورد.
او در ادامه به عراق می آید ویاران آل محمد (علیهم السلام) را به قتل می رساند ومردی از همنامان آنان را می کشد.
آنگاه مهدی خروج می کند وپرچمدار وی شعیب بن صالح خواهد بود.
هنگامی که دیدید اهل شام بر گرد پسر ابو سفیان اجتماع کردند، به مکّه بروید که در آن زمان نفس زکیّه وبرادرش را ظالمانه در آنجا خواهند کشت. آنگاه منادی از آسمان ندا می کند: ای مردم! امیر شما فلانی است، واو همان مهدی است که زمین را از داد وعدل پر می نماید، آن گونه که از ستم وبیداد پر شده است».
نگارنده: روایت عمار (رحمه الله) به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) منتهی نمی شود، علاوه بر آنکه سند تا به عمار هم مورد اشکال است. لکن مضامینی که در آن آمده در روایاتی دیگر نیز آمده است. این سخن می رساند که روم وترک در سال ظهور لشکرکشی می کنند.
مقصود از اختلاف ترک وروم آن است که آنان پس از آنکه هم پیمان بودند، بر سر قدرت وسلطه دچار اختلاف می شوند. کثرت جنگ ها هم که در عصر ما وهم پیش از آن مشهود بوده وهست، وکمتر قارّه ای است که جنگی در آن نیست، وعلّت آن هم دست اندازی غرب وتحریک وجنگ افروزی یهودیان است. رئیس مغربیان ویمانی نیز شاید فرماندهان گروه های مسلحی باشند که در نبرد قرقیسیا شرکت دارند.
ارشاد 2 /368 یکی از نشانه های ظهور را آن شمرده که لشکر غرب به نزدیکی حیره بیایند، یعنی نزدیکی کوفه ونجف. این عبارت می تواند اشاره به نیروهای غربیِ پیش از سفیانی باشد.
اما پرچم های مشرق همان بیرق های خراسانی هستند که در سال ظهور وبعد از ظهور، به همراه قوای یمانی برای نصرت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می آیند.
شکستن سدّ فرات وجاری شدن آب در کوفه هم گذشت که در سال ظهور می باشد.
فرو ریختن دیوار مسجد کوفه:
شیخ مفید چنانکه گذشت آن را از نشانه های ظهور عنوان می کند.
غیبت نعمانی /276 از خالد قلانسی از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که دیوار مسجد کوفه از قسمتی که به طرف خانه ی ابن مسعود [وبر عکس قبله] است فرو ریخت، حکومت بنی فلان زائل می شود. بدان! آنکه آن را منهدم می کند، آن را نخواهد ساخت».(754)
ارشاد /360 همین را روایت می کند ودر آن، این عبارت نیز آمده است: «هنگام زوال آن حکومت، قائم (علیه السلام) خروج می کند».
غیبت شیخ طوسی /283 از اصبغ بن نباته روایت می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) به مسجد کوفه رسیدند، وبنای آن با سفال، گچ وگل بود. ایشان فرمودند: وای بر آنکه تو را منهدم کند، وای بر کسی که به ویران ساختن تو کمک کند، وای بر آنکه تو را با پخته بنا کند که قبله ی نوح را تغییر می دهد، خوشا به حال آنکه انهدام تو را در کنار قائم اهل بیت من شاهد باشد، آنان خوبان امّت در کنار ابرار عترت هستند».
نگارنده: این نشانه واضح، وروایت صریح در آن است که به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اتّصال دارد.
نیروهای سفیانی ویا سوریه در عراق:
یکی از اموری که در روایات ظهور به وضوح به چشم می خورد، خلأ امنیتی ودرگیری های داخلی در عراق وحجاز است، ومی فهماند که سستی نظام حکومتی در این دو منطقه شرطی از شرائط ظهور می باشد.
در روایات آمده که عراق، پیش از ورود امام (علیه السلام) به سه گروه تقسیم می شود، در روایت ارشاد /362 از امام باقر (علیه السلام) آمده است: «مهدی وارد کوفه می شود. آنجا سه پرچم خواهند بود که با یکدیگر اختلاف دارند. کوفه برای ایشان آرام می گردد. ایشان می آید وبر فراز منبر قرار می گیرد، از شدّت گریه مردم نمی فهمند چه می فرماید...».
مقصود از کوفه در این حدیث وامثال آن عراق است.
سفیانی حاکم سوریه است. از او درخواست می کنند قوای خود را به عراق وحجاز بفرستد ودر طرف مقابل امام (علیه السلام) باشد.
با این حساب، لشکر سفیانی در احادیث دوران امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، لشکر سوری است که برای حفظ امنیّت رهسپار عراق وحجاز می شود.
روایات سخن از کسی که از آنان دعوت می کند بدانجا روند به میان نمی آورد، وممکن است دولت های بزرگ باشند!
احادیث حول این دو لشکر در منابع شیعه وسنّی بسیار است، که به تفصیل به بررسی فعّالیّت های آنان وحوادث مربوط می پردازد.
در بررسی نبرد شام وفتح قدس، سخن از قیام سفیانی در شام ونقش وی در عراق وحجاز، ودر ادامه جنگ با امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد آمد.
زمان ورود لشکریان وی به عراق در احادیث آمده، وآن بلافاصله بعد از آن است که وی بر سوریه سلطه یابد، سلطه ای که در ماه رجب آغاز می شود.
بنابر احادیث، لشکر سفیانی در عراق، تنها در صدد از بین بردن شیعیان حضرت مهدی (علیه السلام) است.
از جمله روایات مربوط به سفیانی در عراق: غیبت نعمانی /306 از یونس بن ابی یعفور روایت می کند: «از حضرت صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: هنگامی که سفیانی خروج کند، لشکری به سمت ما ولشکری به سمت شما می فرستد. چون چنین شد، بر هر [مرکب] سرکش ورامی به سوی ما بیایید».
البته این بدان معنا نیست که وی بر عراق حکومت خواهد نمود.
الفتن 2 /700 از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند: «سفیانی بر لشکری که عازم عراق می کند، مردی از بنی حارثه را به عنوان فرمانده قرار می دهد. او دو دسته موی بلند بر سر دارد. نام او نمر - یا قمر - بن عباد است ومردی است درشت هیکل. بر مقدّمه ی لشکر او مرد کوتاه قامتی از قوم اوست. موهای جلو سرش ریخته ودو شانه اش عریض است. هر که از اهل مشرق در شام است با او می جنگد واین در منطقه ای به نام ثنیه خواهد بود.
وی در ادامه به توصیف جنگ بین سفیانی واهل مشرق یعنی خراسانیان واهل حمص - که شاید گروه ابقع باشند - می پردازد».
نگارنده: افسانه سرایی وتعصّب ورزی برای شام، دراین گزارشات ابن حماد به وضوح دیده می شود، علاوه بر آنکه اسنادی ضعیف دارد.
از دیگر گزارشات ضعیف ابن حماد 1 /304 که به امام باقر (علیه السلام) نسبت می دهد! یکی آن است که سخن از پیروزی سفیانی بر ابقع، منصور، کندی، ترک وروم می گوید واینکه در پی آن رهسپار عراق می شود.
این گزارش سخن از اشغال عراق توسّط بنی امیّه می راند، همان آرزوی دیرینه ی آنان!
همان 1 /291 گزارشی دیگر از ایشان می آورد ودر آن سخن از پیروزی سفیانی بر ابقع به میان رفته است. در ادامه منصور یمانی از صنعاء می آید ولی از سفیانی شکست می خورد. آنگاه سخن از روم وکندی می رود. دوازده بیرق در عراق برافراشته می شود. مردی از نسل حسن یا حسین در آن به قتل می رسد...
نگارنده: از این نقل ها واضح می شود که اینان بر روایات اهل بیت (علیهم السلام) افزوده ونیز از آن کاسته اند.
آیا زرقاوی رفیق سفیانی است؟
غیبت شیخ طوسی /273 از عمر بن ابان کلبی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «گویا سفیانی یا رفیق او را می بینم که در رحبه ی کوفه تان(755) بساط خود را افکنده است، منادی او ندا می کند: هرکسی سر شیعه ی علی را بیاورد هزار درهم پاداش دارد. پس همسایه بر همسایه می پرد ومی گوید: این از آنهاست، وگردنش را می زنند واو هزار درهم می ستاند!
بدانید! حکمرانی بر شما در آن روز، تنها از آنِ فرزندان زنان زناکار است.
گویا من صاحب برقع را می بینم. گفتم: صاحب برقع کیست؟ فرمودند: مردی از شما که [به ظاهر] همان اعتقاد شما را دارد، برقع می پوشد، شما را احاطه می کند ومی شناسد، ولی شما او را نمی شناسید، او از شما یکی یکی سخن چینی می کند. بدانید! او نیست مگر پسر زنی زناکار».
نگارنده: مقصود از رفیق سفیانی کسی است که در رفتار ودشمنی با پیروان اهل بیت (علیهم السلام) پیشگام سفیانی است، والبته لازم نیست زمان او متّصل به زمان خروج سفیانی باشد، وممکن است پیشتر ظهور کند.
از این رو انطباق رفیق سفیانی را بر زرقاوی ترجیح دادیم، زیرا تا کنون تنها شخصی بوده که برای آوردن سر شیعه، یک هزار دلار می پرداخته است! روایت صحیحی که سخن از خروج شخصی مصری ویمانی پیش از سفیانی ودر خطّ او می راند - که ترجیح با آن است که الظواهریِ مصری وبن لادنِ یمنی باشند - نیز می تواند آن را تأیید کند.
البته برخی هم احتمال داده اند که شخص منظور، همان سفیانی باشد ونه شخصی دیگر.(756)
ضعف گزارشی که می گوید سفیانی وارد ایران می شود:
الفتن 1 /308 از ارطاة نقل می کند: «سفیانی وارد عراق می شود. سه روز در آن اسیر می گیرد وشصت هزار نفر از اهالی آن را به قتل می رساند. او هجده شب در آن درنگ می کند وبه تقسیم اموال آن می پردازد. وی پس از جنگ با روم وترک در قرقیسیا وارد مکّه می شود. سپس در مرکزشان رخدادی واقع می شود. از این رو گروهی از آنان راهی خراسان می شوند. لشکریان سفیانی می آیند ودژها را فرو ریخته وارد کوفه می شوند واهل خراسان را طلب می کنند.
در خراسان گروهی آشکار می شوند که به سمت مهدی فرا می خوانند.
سفیانی لشکری به مدینه گسیل می کند، وگروهی از خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دستگیر وبه کوفه می آورد.
در ادامه مهدی ومنصور از عراق می گریزند، وسفیانی در جستجوی آنان می فرستد. چون آن دو به مکّه می رسند، لشکر سفیانی در بیداء فرود آمده وزمین آنان را فرو می بلعد. مهدی هم به مدینه می آید وکسانی را که از بنی هاشم در آنجا در بند هستند، نجات می دهد.
پرچم های سیاه هم بر آب فرود می آیند. چون خبر آنان به یاران سفیانی که در عراقند می رسد، پا به فرار می گذارند. آنگاه او وارد کوفه شده کسانی را که از بنی هاشم در بندند، آزاد می سازد.
گروهی که آنان را عصب گویند، از روستاهای عراق خروج می کنند. آنان سلاح اندکی به همراه دارند، وتنی چند از اهالی بصره نیز در میان آنهایند. آنان خود را به اصحاب سفیانی می رسانند واسیران عراقی را که همراه آنها هستند، رها می سازند.
پرچم های سیاه نیز بیعتشان را برای مهدی ارسال می کنند».(757)
همان 1 /321 از شریح بن عبید، راشد بن سعد وضمرة بن حبیب واساتید آنان نقل می کند: «سفیانی، لشکرهای خود را می فرستد. آنان به مشرق - خراسان وفارس - می رسند. مشرقیان بر آنان می شورند ودر چند موضع با آنان می جنگند. چون جنگ به درازا انجامد، با مردی از بنی هاشم بیعت می کنند. آن روز او در آخر مشرق است. او با اهل خراسان قیام می کند. وقتی خبر قیام آن مرد هاشمی به مردی از بنی تمیم که غلام مشرقیان، زرد پوست وکم ریش است می رسد، با پنج هزار تن خروج، وبا هاشمی بیعت می کند، او هم آن مرد را پیش قراول لشکرش قرار می دهد. اگر کوه های استوار به استقبال او آیند، همه را در هم می کوبد. آنان با لشکر سفیانی روبرو می شوند وآنها را شکست می دهند وبسیاری از آنها را به هلاکت می رسانند. در ادامه پیروزی از آنِ سفیانی بوده، هاشمی می گریزد. شعیب بن صالح هم مخفیانه به بیت المقدس رفته وهنگامی که بدو خبر می رسد مهدی به سمت شام رفته، خانه ی او را آماده ی ورود می سازد».
این عبارات - که بیانگر آرزوهای اتباع بنی امیّه مبنی بر اشغال خراسان وعراق است - همان گونه که مشاهده می شود، سخنان افرادی عادی است، که تهافت وچند گونه گویی نیز در آن دیده می شود، لذا قابلیّت اعتماد ندارد.
ضعف گزارش نبرد اصطخر در نزدیکی اهواز، ونیز روایت نبرد روحاء ونجف:
الفتن 1 /302 از ابو رومان از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که لشکر سفیانی به عراق رود، در جستجوی اهل خراسان می فرستد. اهل خراسان هم در طلب مهدی می روند. مهدی، با هاشمی که پرچم های سیاه را به همراه دارد وبر مقدّمه ی لشکرش شعیب بن صالح است، مواجه می شود. آنان ویاران سفیانی بر دروازه ی اصطخر با هم روبرو می شوند، ومیان آنها جنگی سخت در می گیرد. پرچم های سیاه غالب می شوند ولشکر سفیانی می گریزند. آن زمان است که مردم آرزوی مهدی داشته به جستجوی او می روند».
همان /88 می نویسد: «سفیانی وپرچم های سیاه با یکدیگر روبرو می شوند. در میان آنها جوانی از بنی هاشم است که در کف دست چپ خالی دارد. پیش قراول آن مردی از بنی تمیم است که او را شعیب بن صالح گویند. این مواجهه بر دروازه ی اصطخر خواهد بود ونبردی میان آنان در خواهد گرفت».(758)
نگارنده: ابن حماد درباره ی لشکر سفیانی، گزارشات واقوال بدون سند بسیاری نقل می کند. در این گزارش ها:
مختصر البصائر /199 از امیر المؤمنین (علیه السلام) در خطبه ی مخزون نقل می کند: «سفیانی صد وسی هزار نفر را به عراق اعزام می کند. آنان در روحاء، فاروق وموضع مریم وعیسی (علیه السلام) در قادسیه فرود می آیند، هشتاد هزار نفرشان هم در کوفه موضع قبر هود (علیه السلام) در نخیله.
در روز زینت بر آن هجوم می برند. حاکم مردم جباری متجاوز است که او را کاهن ساحر گویند. از شهری که زوراء نام دارد در میان پنج هزار کاهن خروج می کند، وبر روی پل آن هفتاد هزار نفر را به قتل می رساند. چنان می شود که مردم به جهت خون ها وبوی بد اجساد، سه روز از فرات استفاده نمی کنند. او دوشیزگانی را در کوفه به اسارت می گیرد...
آنگاه صد هزار نفر که یا مشرکند ویا منافق از عراق خروج می کنند تا آنکه به دمشق - که همان ارم ذات العماد است - برسند وهیچ کس مانعشان نشود.
پرچم های شرق زمین که نه از پنبه است، نه کتان ونه ابریشم، می آید. سر چوبه ی آنها با مهر سید اکبر مهر شده است. مردی از آل محمد (علیهم السلام) آنها را سوق می دهد. روزی که در مشرق باز شود، بوی آن در مغرب بسان مشک می پیچد. هراس یک ماه جلوتر از آن سیر می کند.
پسران سعد سقاء - که پسران فاسقانند - در کوفه می مانند وخون خواهی پدرانشان می کنند تا آنکه لشکر حسین بر آنان هجوم می آورند...».
نگارنده: گرچه بسیاری از مضامین این خطبه ی منسوب در روایات دیگر آمده است، لکن اشکالاتی بر سند ومتن آن وارد است. از جمله آنکه لشکر سفیانی که عازم عراق می شوند را صد وسی هزار نفر می داند، واینکه هفتاد هزار نفر را می کشند، امری که یکی از آرزوهای امویان بوده است.
دیگر آنکه عراقیان در مقابل سفیانی مقاومت نمی کنند، بلکه لشکری صد هزار نفری - از مشرک ومنافق - از آنها به شام می روند وآن را اشغال می کنند.
از این روایت فهمیده می شود که لشکری از شام به عراق می آید ونیز لشکری از عراق به شام، امری که در سال ظهور رخ می دهد.
امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عراق را فتح می کند، وآن را پایتخت قرار می دهد:
در این باب احادیث بسیاری در منابع شیعه وسنّی رسیده است. ایشان عراق را از بقایای قوای سفیانی وخوارج آزاد ساخته، آن را پایتخت دولت خود قرار می دهند. زمان دقیقی برای ورود ایشان به عراق نیافتم، ولی می توان گفت چند ماه بعد از ظهور مقدّس در مکّه وآزاد سازی حجاز خواهد بود.
در برخی روایات سخن از ورود هوایی ایشان به میان آمده، با وسائلی هوانورد، تفسیر عیاشی 1 /103 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «در میان هفت قبه از نور که معلوم نیست در کدام است، در پشت کوفه فرود می آید».
همان در حدیثی دیگر نقل می کند: «او هنگامی که در پشت کوفه بر فاروق فرود می آید، در گنبدهایی از نور فرود می آید».
در فصل مربوط به یاران حضرت (علیه السلام) گذشت که لشکریان ایشان به طور زمینی وارد عراق می شوند، بصائر الدرجات /188 از امام صادق از امام باقر (علیهما السلام) روایت می کند: «زمانی که قائم در مکّه قیام کند واراده ی توجّه به عراق نماید، منادی ایشان ندا می کند: بدانید! هیچ یک از شما غذا ونوشیدنی برندارد. او سنگ موسی بن عمران را که بار شتری است برمی دارد، ودر هیچ منزلی فرود نمی آید مگر آنکه چشمه ای از آن بجوشد. پس هرکسی گرسنه باشد سیر وهرکه تشنه باشد سیراب گردد. این توشه ی آنان است تا آنکه وارد نجف شوند».(759) 
الخرائج والجرائح 2 /690 این مضمون را با اندکی تفاوت نقل می کند: «سنگ موسی بن عمران را که از آن دوازده چشمه جوشیدن گرفت با خود برمی دارد. پس در هیچ منزلی فرود نمی آید مگر آنکه آن را قرار می دهد وچشمه ها از آن جوشیدن می گیرد... همواره آب وشیر از آن جوشش می کند، هرکس گرسنه باشد سیر وهرکه تشنه باشد سیراب گردد».(760)
نگارنده: جمع بین روایات آن است که امام (علیه السلام) یکی از یاران را به عنوان فرمانده لشکر از راه زمین به عراق می فرستند، وسنگ حضرت موسی (علیه السلام) با آنهاست، وخود در هفت گنبد نور به طور هوایی وارد عراق خواهند شد.
بحار الانوار 52 /387 از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل می کند: «قائم (علیه السلام) از اهل مدینه می کشد تا به اجفر(761) برسد. گرسنگی شدیدی به آنان دست می دهد. آنها صبح می کنند در حالی که برایشان میوه روییده واز آن می خورند وتوشه بر می دارند، واین سخن خداست - تعالی شأنه: وَآیةٌ لَهُمُ الأرض الْمَیتَةُ أَحْیینَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ یأْکلُونَ،(762) وزمین مرده، برهانی است برای ایشان، که آن را زنده گردانیدیم ودانه از آن برآوردیم که از آن می‏خورند.
آنگاه می رود تا به قادسیه می رسد. این در حالی است که مردم در کوفه جمع شده وبا سفیانی بیعت کرده اند».
نگارنده: نمی توان این روایت را پذیرفت، ورجحان با آن است که امام (علیه السلام) به صورت هوایی وارد عراق می شوند، وسنگ موسی (علیه السلام) با لشکر ایشان است.
امام (علیه السلام) وارد عراق می شوند، وسه گروه در آن اختلاف کرده اند:
بنابر روایات، ایشان در حالی وارد عراق می شوند که سه گروه در آن وجود دارد؛ یکی مؤید ایشان، دیگری با سفیانی وسومی هم شاید علناً رویکرد غرب گرایی دارد.
ارشاد /362 از عمرو بن شمر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «مهدی داخل عراق می شود. آنجا سه پرچم خواهند بود که با یکدیگر اختلاف دارند. عراق برای ایشان آرام می گردد. ایشان می آید وبر فراز منبر قرار می گیرد. از شدّت گریه مردم نمی فهمند چه می فرماید. دومین جمعه که فرا می رسد مردم از ایشان درخواست می کنند روز جمعه بر آنان نماز گزارد. حضرت هم فرمان می دهند در جهت نجف مسجدی بنا کنند وآنجا با ایشان نماز می خوانند. آنگاه به کسی دستور می دهند که از پشت مشهد امام حسین (علیه السلام) نهری بکند که به غریین جاری شود، تا آب به نجف برسد، وبر دهانه ی آن پل ها وآسیاب ها بسازد. گویا پیرزنی را می بینم که سبدی از گندم بر سر دارد وبه سوی آسیاب ها می آید وبدون پرداخت کرایه آن را آرد می کند».
غیبت شیخ طوسی /280 از ثابت از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «مهدی وارد کوفه می شود... سخنرانی می کند ولی به جهت شدّت گریه مردم نمی فهمند ایشان چه می فرماید، واین همان فرموده ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است: گویا حسنی وحسینی را می بینم که لشکرها را رهبری می کنند. پس حسنی آن را تسلیم حسینی [امام مهدی (علیه السلام)] می کند وبا او بیعت می کنند.
چون دومین جمعه فرا رسد مردم گویند: ای پسر رسول خدا! نماز پشت سر شما به نماز پشت سر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می ماند، ومسجد گنجایش همه ی ما را ندارد، ایشان می فرماید: من مطلوب شمایم، آنگاه به غری می رود ومسجدی محکم بنا می کند که هزار در دارد ومردم را در خود می گنجاند. ایشان کسی را می فرستد که پشت قبر امام حسین (علیه السلام) نهری حفر کند که تا غریین جریان یابد ودر نجف بریزد، وبر دهانه ی آن پل ها ودر مسیر آن آسیاب ها بنا کند. گویا پیرزنی را می بینم که سبدی گندم بر روی سر دارد وآن را بدون پرداخت کرایه آرد می کند».(763) 
همان از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام): «در پشت کوفه مسجدی با هزار در بنا می کند. خانه های کوفه به دو نهر کربلا وحیره متصّل می شود. [چنان شود] که مردی بر استری تیزرو به قصد نماز جمعه می آید، ولی بدان نمی رسد».
نگارنده: این عبارت «گویا پیرزنی...». برای آن است که مقصود را در ذهن معاصرین ومحیط آن روز نزدیک کند.
علّت اینکه این شخص هم به نماز نمی رسد، آن است که جای خالی برای نماز پیدا نمی کند.
امالی صدوق /189 از اصبغ بن نباته روایت می کند: «روزی در مسجد کوفه پیرامون حضرت امیر (علیه السلام) بودیم که فرمودند: ای اهل کوفه! خداوند (عز وجل) به شما چیزی عطا کرده که به احدی نداده است؛ نمازخانه تان را که خانه ی آدم، نوح وادریس ونمازخانه ی ابراهیم خلیل، برادرم خضر ومن است، برتری داده است.
مسجدتان یکی از چهار مسجدی است که خداوند عزیز وجلیل آن را برای اهل کوفه برگزیده است، وگویا روز قیامت آن را می بینم که در دو جامه ی سفید بسان محرِم است وبرای اهل خود وهر آنکه در آن نماز گزارده شفاعت می کند، وشفاعتش رد نمی گردد.
روزها به پایان نخواهد رسید تا آنکه حجر الاسود در آن نصب شود.(764)
به طور حتم زمانی بر آن فرا می رسد که نمازخانه ی مهدی از فرزندانم ونیز هر مؤمنی باشد، ودر زمین مؤمنی نخواهد بود جز آنکه یا آنجاست ویا دلش اشتیاق آن را دارد. پس از آن دوری مگزینید وبا نماز در آن به خدای (عز وجل) نزدیک شوید، ودر برآورده شدن حاجاتتان بدان روی آورید، پس اگر مردمان می دانستند چه برکتی در آن است، از نواحی زمین بدان سو می آمدند، گرچه چهار دست وپا بر روی برف باشد».(765)
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح خود 10 /13 می نویسد: «از امور شگفتی که بر آن واقف شدم، فرمایش حضرت امیر (علیه السلام) در خطبه ایست که در آن پیشگویی می کنند، با اشاره به قرامطه می فرمایند: آنها ادّعای محبت ودوستی ما را دارند، ولی بغض ودشمنی ما را مخفی می کنند. نشانه ی آن این است که وارثان ما را می کشند وجوانان ما را رها می کنند.
آنچه امام (علیه السلام) از آن خبر داده اند واقع شده است، وقرمطیان بسیاری از آل ابو طالب (علیه السلام) را کشتند.
در همین سخنرانی، ایشان به اسطوانه ای در مسجد کوفه که بدان تکیه می دادند اشاره کردند وفرمودند: گویا حجر الاسود را می بینم که در اینجا نصب شده است، وای بر آنان، فضیلت حجر به خودی خود نیست، بلکه به خاطر موضع وپایه ایست که در آن قرار دارد. مدّتی در اینجا وبرهه ای در آنجا می ماند - وبه بحرین اشاره کردند -، سپس به مأوی وجایگاه خود بر می گردد.
و همان گونه که ایشان فرمودند بر سر حجر الاسود آمد».
امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ابتدا در نجف نزول اجلال می کنند:
در احادیث آمده که امام مهدی (علیه السلام) وقتی وارد عراق می شود، به نجف می رود، وبعد آهنگ مسجد سهله می کند. در فصل دوازدهم حدیث کامل الزیارات /119 ونیز تفسیر عیاشی 2 /56 در رابطه با نصرت امام (علیه السلام) توسط فرشتگان را آوردیم.
بحار 52 /308 از کابلی از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «قائم در مکّه بر اساس کتاب خدا وسنّت رسولش (صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت می پذیرد، وشخصی را بر آن می گمارد وخود متوجّه مدینه می شود. به ایشان خبر می رسد که کارگزارش کشته شده، پس باز می گردد وجنگجویان را می کشد، وبیش از این کاری انجام نمی دهد. آنگاه می رود وبین دو مسجد مردم را به کتاب خدا، سنّت رسولش (صلی الله علیه وآله وسلم)، ولایت علی بن ابی طالب وبیزاری از دشمن او فرا می خواند. به بیداء که می رسد، لشکر سفیانی به سوی آنان می آید، ولی خداوند آنان را به زمین فرو می برد».
دلائل الامامة /243 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «گویا او را می بینم که سوار بر اسبی - که در پاهایش سفیدی است ودر پیشانی اش عمودی نورانی دارد - از وادی السلام عبور می کند وبه مسجد سهله می رود. دعا می کند ودر دعایش می گوید: لا إله إلا الله حقّاً حقّاً، لا إله إلا الله إیماناً وصدقاً، لا إله إلا الله تعبّداً ورقّاً، خداوندا! ای یاور هر مؤمن تنها، وای خوار کننده ی هر جبار متجاوز، تو پناه منی، آن هنگام که راه ها مرا به ستوه آورد وزمین با گستردگی اش بر من تنگ گردد. خدایا تو مرا آفریدی در حالی که از آفریدن من بی نیاز بودی، واگر یاری تو نبود از شکست خوردگان بودم. ای گسترنده ی رحمت از مواضع آن، وبه در آرنده ی برکات از معادن آن! ای آنکه خود را به بلندای رفعت اختصاص داده است، پس اولیایش به عزّت او عزیز می شوند، ای کسی که شاهان در برابر او یوغ مذلّت بر گردن نهاده واز سطوت او هراسانند، از تو می خواهم به آن نامت که آفریدگانت را از آن بازداشتی، پس همه در برابر تو خاضع هستند، از تو می خواهم بر محمد وآل محمد درود فرستی، امر مرا به سرانجام رسانی، فرجم را شتاب بخشی، مرا کفایت ومحافظت کنی، وحاجاتم را بر آوری، در همین ساعت، در همین شب، که تو بر همه چیز توانایی».
تفسیر عیاشی 1 /103 وغیبت نعمانی /308 از ابو حمزه از امام باقر (علیه السلام) نقل می کنند: «ای ابو حمزه! گویا قائم اهل بیتم را می بینم که بر فراز نجفتان بر آمده است. هنگامی که بر فراز آن قرار گیرد، پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را می گشاید. با گشودن آن فرشتگان بدر بر او فرود می آیند.
عرضه داشتم: پرچم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چیست؟ فرمودند: عمود آن از عمودهای عرش ورحمت خداست، وبقیّه ی آن از نصر خداست. آن را بر چیزی فرود نمی آورد مگر آنکه خدا آن را نابود می سازد.
گفتم: آیا نزد شما پنهان است تا آن زمان که قائم (علیه السلام) قیام نماید، یا اینکه آن را برای او می آورند؟ فرمودند: نه، بلکه آن را برای او می آورند، عرض کردم: چه کسی آن را می آورد؟ فرمودند: جبرئیل (علیه السلام)».
شیخ مفید (رحمه الله) در امالی /45 از ابو خالد کابلی آورده است: «امام سجاد (علیه السلام) به من فرمودند: ای ابو خالد! قطعاً فتنه هایی بسان پاره های شبِ تاریک رخ خواهد داد که تنها کسانی که خداوند میثاقشان را گرفته است از آن نجات می یابند، آنان چراغ های هدایت وچشمه های دانش هستند که خدا از هر فتنه ی تاریکی رهایی شان می بخشد.
گویا صاحب شما را می بینم که بر فراز شهر نجفتان پشت کوفه، در میان سیصد وبیش از ده مرد بر آمده است. جبرئیل در سمت راست او، میکائیل سمت چپ واسرافیل جلوی او هستند. [گویا می بینم که] او پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همراه دارد وآن را گشوده است. آن را بر هیچ گروهی فرود نمی آورد، مگر آنکه خداوند آنان را هلاک می گرداند».
ارشاد /362 از ابوبکر حضرمی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «گویا قائم را می بینم که در نجف کوفه حضور دارد. از مکّه با پنج هزار فرشته بدانجا آمده است. جبرئیل سمت راست، میکائیل سمت چپ ومؤمنان در حضور ایشان هستند، وایشان لشکریان را در بلاد تقسیم می کند».
غیبت شیخ طوسی /275 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «زمانی که قائم وارد کوفه شود، مؤمنی نخواهد بود مگر آنکه آنجاست یا بدانجا می آید [طبق آنچه در برخی نسخ آمده، اشتیاق آنجا را دارد] - واین همان فرموده ی امیر المؤمنین (علیه السلام) است -، ایشان به یارانشان می فرمایند: ما را به مصاف این طاغوت [ظاهراً سفیانی] ببرید، وبه سوی او می رود».
نکاتی چند
نخست: امام مهدی (علیه السلام) در هفت گنبد از نور وبه طور هوایی وارد عراق می شود، ولشکر پیاده ی خود را که سنگ حضرت موسی (علیه السلام) را به همراه دارند اعزام می کند، وبدین وسیله معجزه ای را به منصّه ی ظهور می گذارند.
دوم: ایشان وارد نجف، وبا وسائلی جدید ومعجزات بر عالمیان ظاهر می شوند، ابن قولویه (رحمه الله) در کامل الزیارات /119 حدیثی صحیح از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «گویا قائم را می بینم که در نجفِ کوفه است وزره رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را در بر کرده. پس خود را با آن تکانی می دهد تا کامل او را فرا گیرد وآن را با پارچه ای سبز می پوشاند. او بر اسبی سیاه که میان دو چشمش عمودی نورانی است سوار می شود وبا آن چنان تکانی می خورد که اهالی تمام سرزمین ها چنین می بینند که او در کنار آنها ودر سرزمین آنهاست.
او بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را که عمود آن از عمود عرش ودیگر قسمت های آن از نصر خداست می گشاید. آن را به سوی چیزی فرود نمی آورد مگر آنکه خداوند آن را می درد. چون آن را تکان دهد هیچ مؤمنی نمی ماند مگر آنکه دلش چونان پاره ی آهن شود».
پیش از این گذشت که بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای آخرین بار در نبرد جمل در بصره باز شد، وخدای متعال چنین مشیّت نموده که بعد از آن، در کنار قبر حضرت مولی الموحدین امیر المؤمنین (علیه السلام)، وبر دستان فرزندش امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گشوده شود، بیرقی که فرشتگانی مخصوص آن را همراهی می کنند واسبابی الهی وتوان افزا با خود دارد.
برخی روایات بیانگر آن است که امام (علیه السلام) اسلحه وتجهیزاتی را از زمین نجف وکوفه بیرون می آورند، یا آنکه برای ایشان در آنجا خواهند آورد، ابن منادی در الملاحم /64 از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند: «من نیک می دانم که زمین آنچه در آن به امانت سپرده اند برای که بیرون خواهد آورد، وخزائن خود را تسلیم چه کسی خواهد نمود، واگر می خواستم با پایم [بر زمین] می زدم ومی گفتم: از اینجا کلاهخود وزره بیرون آرید».
اختصاص /334 از عبد الرحمن بن حجاج از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «قائم چون قیام کند به رحبه ی کوفه می آید واینگونه با پا اشاره می کند - وبا دست خود به موضعی اشاره فرمودند - ومی گوید: اینجا را بکَنید، آنان می کنند ودوازده هزار زره، دوازده هزار شمشیر ودوازده هزار کلاهخود که هر یک دو رو دارد بیرون می آورند. سپس دوازده هزار مرد از عجم را فرا می خواند وآنها را به آنان می پوشاند، آنگاه می فرماید: هرکسی که مانند آنچه بر تن شماست را ندارد، بکشید».
در بحث پیرامون خوارج بتریه از ارشاد القلوب 2 /284 خواهد آمد: «امیر المؤمنین (علیه السلام) به در دار الاماره ی کوفه رسیدند. پای خود را بر زمین زدند وزمین لرزید، آنگاه فرمودند: بدانید! به خدا سوگند از آنچه در اینجاست آگاهم، به خدا قسم چون قائم ما قیام کند، از این موضع دوازده هزار زره ودوازده هزار کلاهخود که هر یک دو رو دارد خارج می سازد. او آنها را به دوازده هزار مرد از فرزندان عجم می پوشاند، سپس فرمان می دهد هر کسی را که بر خلاف آن هیئتی که آنان دارند هست، بکشند. من آن را می دانم ومی بینم، همان گونه که امروز را می دانم».
امام (علیه السلام) این دوازده هزار نفر را به شهری که خوارج آنجا هستند اعزام می کند ومی فرماید: هر کسی را که مانند شما نپوشیده بود، به قتل رسانید.
این اسلحه وتجهیزات کرامتی الهی است، وممکن است امام (علیه السلام) مراکزی داشته باشند که در آن سلاح تولید می شود.
سوم: در احادیث سخن از آتشی است که هنگام ظهور در کوفه شعله ور می گردد، که ممکن است آتش حقیقی باشد، ونیز احتمال آن دارد که نیروی خاصی باشد که دشمنان ایشان را هدف قرار می دهد، در غیبت نعمانی /272 از صالح بن سهل نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع،(766) پرسشگری از عذاب واقع‏شونده‏ای پرسید، فرمودند: تأویل آن در آینده است؛ عذابی که در ثویّه(767)واقع می شود، یعنی آتش، تا به [منطقه ی] کناسه ی بنی اسد می رسد وبر ثقیف عبور می کند. کسی که خونی از آل محمد بر گردن دارد را رها نمی کند مگر آنکه می سوزاند، واین پیش از خروج قائم (علیه السلام) است».(768)
تفسیر قمی 2 /385 روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) درباره ی این آیه پرسیدند، ایشان فرمودند: آتشی است که از مغرب بیرون می آید، وپادشاهی از پشت آن را سوق می دهد تا به خانه ی بنی سعد بن همام در کنار مسجدشان برسد، آن آتش خانه ای که به بنی امیه تعلق داشته باشد را رها نمی کند جز آنکه آن را با اهل آن می سوزاند، ونیز خانه ای را که در آن خونی متعلق به آل محمد باشد وا نمی گذارد مگر آنکه آن را به آتش می کشد، وآن مهدی (علیه السلام) است».(769)
نگارنده: اگر این روایات صحیح باشد نظر راجح نزد من آن است که این آتش ورخدادهای مربوط به آن، نزدیکی ظهور دشمنان امام (علیه السلام) را در عراق هدف قرار می دهد.
خانه ی سعد بن همام هم محله ای در کوفه است، تاریخ الکوفه /454 والفوائد الرجالیه 1 /229 می نویسند: «تمام کسانی که از آل اعین نقل روایت کرده اند شصت نفر بودند، ابو جعفر احمد بن محمد بن لاحق از اساتید خود برایم نقل کرد: فرزندان اعین در مدت چهل سال چهل تن بودند که کسی از آنها نمی مرد مگر آنکه پسری در آنان زاده می شد، آنان خانه های بنی شیبان در منطقه ی بنی سعد بن همام را در اختیار داشتند، آنها مسجدی دارند که در آن نماز می گزارند وآقای ما جعفر بن محمد (علیهما السلام) نیز بدان وارد شده ودر آن نماز گزارده اند».
با این حساب خانه ی سعد بن همام منطقه ایست در کوفه. سعد خود از کسانی است که از ابوهریره روایت می کنند.(770)
مقصود از اینان دشمنان حضرت مهدی (علیه السلام) در دوران ظهور ویا نزدیک به آن است، زیرا آنها ضرب المثل بدی وفسادند، بغدادی در خزانة الادب 7 /415 درباره ی آنها می نویسد: «آنان ام سیار، سمیر، عبد الله وعمرو هستند که فرزندان سعد بن همام بن مرة بن ذهل بن شیبان می باشند، آنها وارد هیج امری نمی شوند مگر آن را به تباهی وفساد منجر می کنند».
امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وانتقام خون امام حسین (علیه السلام):
کامل الزیارات /336 از حلبی روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: هنگامی که امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید خانواده ی ما [مقصود اجداد ایشان وسایر اهل بیت (علیهم السلام) هستند، چرا که امام صادق (علیه السلام) هنگام شهادت امام حسین (علیه السلام) به دنیا نیاوده بودند] در مدینه گوینده ای را شنیدند که می گفت: امروز بلا بر این امت فرود آمد، پس شما گشایشی نخواهید دید تا قائمتان قیام کند وسینه هایتان را شفا بخشد ودشمنتان را بکشد، وبه عوض این خون، خون ها به پا کند».(771) 
همان /63 از محمد بن سنان از مردی از روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه سؤال کردم: وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً، وهر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده‏ایم، پس [او] نباید در قتل زیاده روی کند، زیرا او منصور ویاری شده است، ایشان فرمودند: آن [سرپرستِ منصور]، قائم آل محمد است، او خروج می کند ودر عوض خون امام حسین (علیه السلام) می کشد، پس اگر اهل زمین را به قتل رساند زیاده روی نکرده است، وفرموده ی خداوند: لا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ، او کاری نمی کند که زیاده روی باشد.
در ادامه فرمودند: به خدا قسم، او فرزندان قاتلان حسین (علیه السلام) را به کرده ی پدرانشان خواهد کشت.(772)»(773)
غیبت شیخ طوسی /115 از فضیل بن زبیر نقل می کند: «از زید بن علی چنین شنیدم: این کس که انتظارش را می کشند از نسل وذریه ی حسین (علیه السلام) است، او همان مظلومی است که خداوند تعالی می فرماید: وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ، ولی او مردی از نسل وذریه ی اوست واین آیه را تلاوت کرد: وَجَعَلَهَا کلِمَةً بَاقِیةً فِی عَقِبِهِ، وآن را سخنی جاودان در نسل خود قرار داد.
سُلْطَاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ، قدرت او برهان او بر همه ی مخلوقات خداست، تا او بر مردم برهان وحجت داشته باشد، واحدی حجتی بر خلاف او نداشته باشد».(774)
تفسیر قمی 2 /84 از ابن مسکان روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: أُذِنَ لِلَّذِینَ یقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا، به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفته‏اند، فرمودند: سنی ها می گویند: این آیه درباره ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده است، به هنگامی که قریشیان ایشان را از مکه بیرون کردند، [این سخن باطل است بلکه] در مورد قائم (علیه السلام) است، چون خروج نماید خون حسین (علیه السلام) را طلب می کند، واین سخن اوست: ما اولیای دم وطالبان دیه ایم».
مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 4 /85 در ماجرای قتل یحیی بن زکریا (علیهما السلام) به دست پادشاه روم، واینکه چگونه خداوند کسی را بر آنان مسلّط نمود که هفتاد هزار نفر را به خاطر خون یحیی (علیه السلام) به قتل رساند، از امام سجاد (علیه السلام) روایت می کند: «امام حسین (علیه السلام) به من فرمودند: پسرم ای علی! به خدا خون من آرام نخواهد شد تا آنکه خداوند مهدی را برانگیزد، پس او به خاطر خون من هفتاد هزار تن از منافقین کافر فاسق را به قتل رساند».
تفسیر عیاشی 2 /290 از سلام بن مستنیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که درباره ی آیه ی مزبور فرمودند: «او حسین بن علی (علیه السلام) است که مظلومانه به شهادت رسید، وما اولیای او هستیم، قائم از ما چون قیام نماید در پی انتقام خون امام حسین (علیه السلام) خواهد بود، او چنان می کشد که بگویند: در کشتن زیاده روی کرده است.
ایشان ادامه دادند: کشته شده، حسین (علیه السلام) است وولیّ او قائم، زیاده روی در قتل به معنای کشتن غیر قاتل است.
إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً؛ او از دنیا نمی رود تا آنکه به دست مردی از خاندان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که زمین را از عدل وداد می آکند، همانسان که از ظلم وجفا پر شده، انتقام گیرد».(775)
کافی 4 /170 از رزین از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «زمانی که حسین بن علی (علیه السلام) را با شمشیر زدند وسقوط کرد، وبرای جدا کردن سرش مبادرت ورزیدند، منادی از وسط عرش ندا کرد: ای امت حیرت زده وراه گم کرده بعد از پیامبرش! خدا شما را برای درک قربان وفطر موفق نکند.
حضرت این گونه ادامه دادند: به خدا سوگند بی تردید توفیق نیافته ونخواهند یافت، تا آنکه منتقم حسین (علیه السلام) به انتقام بیاید».(776)
تفسیر فرات /122 از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر همین آیه نقل می کند: «خداوند مهدی را منصور نامید، همان گونه که احمد را محمد وعیسی را مسیح نام نهاد».(777)
کسانی که بر امام زمان (علیه السلام) خروج می کنند:
بنابر روایات حرکت های بر ضدّ امام (علیه السلام) هم از سوی جماعت سفیانی خواهد بود وهم از ناحیه ی دیگران، وایشان در راستای عمل به پیمان نبوی، با شدت وقاطعیت با آنها برخورد می کنند.
غیبت نعمانی /231 از زراره روایت می کند: «به امام محمد باقر (علیه السلام) گفتم: نام صالحی از صالحان را برایم بگویید - ومقصودم قائم (علیه السلام) بود -، ایشان فرمودند: نام او نام من است، عرضه داشتم: آیا بر اساس سیره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مشی خواهد کرد؟ فرمود: ای زراره! هیهات، هیهات، به سیره ی ایشان رفتار نمی کند، گفتم: فدایت گردم: چرا؟ فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در امت خود با بزرگواری رفتار نمود وبا مردم مدارا می کرد، ولی قائم سیره اش قتل است، ودر مکتوبی که به همراه دارد فرمان داده شده که به قتل سیر کند واز کسی توبه نطلبد، وای بر کسی که با او دشمنی کند».(778) 
همان /299 از یعقوب سراج از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «سیزده شهر وگروه با قائم نبرد می کنند واو با آنان می جنگد: اهل مکه، اهالی مدینه، اهل شام، بنی امیه، اهل بصره، اهالی دشت میسان، کردها، اعراب، ضبه، غنی، باهله، ازد واهل ری».(779) 
شاید مقصود آن باشد که کسانی همچون اهالی این مناطق در عصر امام صادق (علیه السلام)، دشمنان امام مهدی (علیه السلام) باشند.
همان /169 از عبد الله بن عطاء: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: درباره ی قائم (علیه السلام) بفرمایید، فرمودند: به خدا من او نیستم، ونه آن کس هستم که گردن هایتان را به سوی او می کشید [ودر انتظارش به سر می برید]. ولادت او معلوم نشود. گفتم: چسان رفتار خواهد نمود؟ فرمودند: آنسان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتار نمودند، بر آنچه پیشتر بود خطّ بطلان کشیده، از نو آغازیدند».
بتریه، نخستین خوارج بر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
نخستین گروهی که در عراق بر ضدّ امام (علیه السلام) خروج می کنند بتریه هستند، آنان کسانی هستند که می پندارند اهل بیت (علیهم السلام) ونیز ظالمین نسبت به حقوق آنان را دوست می دارند!
دلائل الامامة /241 از ابو الجارود نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) درباره ی زمان قیام قائم (علیه السلام) سؤال نمودم وایشان فرمودند: ای ابو الجارود! آن زمان را نخواهید یافت. گفتم: اهل آن دوران را چطور؟ فرمودند: وحتی آنان را نیز هرگز درک نخواهی کرد. قائم ما پس از نومیدی شیعیان قیام می کند، سه روز مردم را فرا می خواند ولی پاسخش را نمی دهند، در روز چهارم دست در پرده های کعبه می آویزد وعرضه می دارد: پروردگار من! یاری ام کن ودرخواست او رد نمی شود، آنگاه خدای تبارک وتعالی فرشتگانی را که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در بدر یاری رسانده بودند، وهنوز زین هایشان را نیافکنده، وسلاح هایشان را بر زمین ننهاده اند فرمان می دهد، آنها هم می آیند وبا ایشان بیعت می کنند، سپس سیصد وسیزده نفر از مردم بیعت خواهند نمود.آن حضرت به مدینه می روند...
آنگاه رهسپار عراق می شوند. شانزده هزار نفر از بتریه غرق در سلاح بر ایشان خروج می کنند، همه قاری قرآن وفقیه در دینند، پیشانی هایشان را [در اثر کثرت عبادت] مجروح کرده اند ودامن هایشان را بالا زده اند، اما نفاق همه شان را در برگرفته است، آنان می گویند: ای پسر فاطمه! بازگرد که ما هیچ نیازی به تو نداریم! ایشان هم از عصر تا شام دوشنبه در پشت نجف آنان را می کشد - وسریعتر از کشتن یک شتر این کار را انجام می دهد -، کسی از آنان نجات نمی یابد، واحدی از یاران امام آسیبی نمی بیند، خون های ایشان موجب قرب به خداست. سپس وارد عراق می شوند، وآنقدر از جنگجویان آن می کشد که خداوند رضایت دهد.
ابو الجارود گوید: این قسمت فرمایش امام باقر (علیه السلام) را نفهمیدم، از این رو گفتم: فدایت شوم، از کجا آگاهی می یابد که خداوند رضایت داده است؟ فرمودند: ای ابو الجارود! خدا به مادر موسی وحی کرد، واو از مادر موسی بهتر است، خداوند به نحل وحی نمود واو از آن بهتر است، حال متوجه شدی؟ عرضه داشتم: آری».
ارشاد /364 می نگارد: «ابو الجارود در روایتی طولانی از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: چون قائم قیام کند راهی کوفه می شود. بیش از ده هزار نفر مسلّح که بتریه خوانده می شوند خارج می شوند ومی گویند: از همان جا که آمده ای بازگرد که ما هیچ نیازی به بنی فاطمه نداریم، ایشان هم شمشیر میان آنان می گذارد وتا آخرین آنها را به قتل می رساند.
آنگاه وارد کوفه شده وهمه ی منافقان مردّد را می کشد، قصرهای آن را مهندم می سازد، وجنگجویان آن را به قتل می رساند تا خداوند عزّ وعلا رضایت دهد».(780)
بحار الانوار 52 /387 از کتاب فضل بن شاذان از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «قائم (علیه السلام) می آید تا به نجف می رسد. لشکر سفیانی ویاران او ومردم از کوفه خارج می شوند واین در چهارشنبه است، ایشان آنان را [به حق] دعوت می کند وقسم می دهد، وخبر می دهد که مظلوم ومقهور است ومی فرماید: هر کسی درباره ی خدا با من احتجاج کند [بداند] من نزدیکترین مردم به خدا هستم - تا آخر عباراتی از این قبیل که گذشت -، آنها گویند: از همان جا که آمده ای برگرد که ما هیچ نیازی به تو نداریم، ما [در این باره] به شما خبر داده ایم وشما را آزموده ایم، وبدون جنگ متفرّق می شوند.
ایشان روز جمعه باز می گردند، تیری می آید وبا اصابت به مردی از مسلمین او را به هلاکت می رساند، [به امام (علیه السلام)] خبر می دهند که فلانی کشته شد، در این هنگام بیرق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را می گسترد، با باز شدن آن فرشتگان بدر بر ایشان فرود می آیند، با زوال خورشید باد می وزد، آنگاه ایشان با یاران بر آنها حمله می کنند. خداوند کتف های آنها را در اختیار آنان قرار می دهد [وچیره شان می سازد]. آنها پا به فرار می گذارند. آنان را می کشد تا وارد خانه های کوفه شان کند، منادی ایشان هم ندا در می دهد: بدانید! کسی را که پشت کرده دنبال نکنید وکار هیچ مجروحی را تمام نسازید، وبه روش حضرت علی (علیه السلام) در اهل بصره با آنها رفتار خواهد نمود».
نگارنده: شاید اکثر بتریه در اصل شیعه باشند، لکن اعلان موقف امام مهدی (علیه السلام) نسبت به ابوبکر وعمر خوشایند آنان قرار نگرفته ولذا این کار را اشتباه می دانند، ومعتقدند این عمل حضرت زیانبار است وموجب پراکندگی بسیاری از گرد حضرت می شود.
این حدیث دلالت می کند که بتریه نه تنها شیعه، بلکه مسلمان هم نیستند، غیبت شیخ طوسی /273 از ابوبصیر از امام جعفرصادق (علیه السلام) نقل می کند: «البته خداوند این امر را به وسیله ی کسی که هیچ بهره ای ندارد، یاری می کند، وچون امر ما فرا رسد کسی که امروز بت ها را می پرستد از آن بدر می رود».(781)
طبق احادیث وبه طور طبیعی در آن برهه برخی به امام (علیه السلام) روی می آورند، ودر مقابل برخی نیز رویگردان می شوند، غیبت نعمانی /317 از ابراهیم بن عبد الحمید نقل می کند: «کسی که از امام صادق (علیه السلام) شنیده برایم گفت: هنگامی که قائم خروج کند کسی که خود را اهل این امر می دانسته، از آن بیرون می رود، وکسی که به عابدان خورشید وماه می ماند وارد آن می گردد».
آخرین گروهی که بر امام (علیه السلام) خروج می کنند از مقدادیه در بعقوبه هستند:
در روایات آمده که آخرین وخطرناکترین خوارج بر امام (علیه السلام)، خوارج مقدادیه [رمیلة الدسکرة] هستند وفرمانده آنان فرعون، شیطان وغیر عرب است، مروج الذهب 2 /418 می نویسد: «بخش ذکر جنگ حضرت امیر (علیه السلام) با اهل نهروان: سپس سوار بر مرکب شد واز کنار آنان [خوارج] که بر زمین افتاده بودند عبور کرد وفرمود: کسی که شما را فریب داد بر زمین افکند، گفتند: که آنان را فریب داد؟ فرمود: شیطان ونفس اماره، اصحاب گفتند: خدا ریشه ی آنها را برای همیشه قطع کرد، ایشان فرمودند: نه، قسم به آنکه جانم در دست اوست آنها در کمر های مردان وارحام زنانند، هیچ گروهی خارج نشود مگر آنکه همانند آن بعد از آن خروج کند، تا آنکه بین فرات ودجله گروهی با مردی که او را اشمط گویند خارج شود، مردی از ما اهل بیت به مصاف او رفته او را به قتل می رساند، وپس از آن تا روز قیامت هیچ گروهی خروج نخواهد کرد».
المصنف ابن ابی شیبه 8 /673 از عبید الله بن بشیر بن جریر بجلی از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «آخرین گروهی که در اسلام خروج می کند در رمیله ی دسکره خواهد بود، مردم به مصاف آنان رفته، یک سوم آنها را می کشند، یک سوم توبه می کنند، ویک سوم هم - که اشمط در میان آنهاست - در دیر مرمار تحصّن می کنند، مردم آنها را محاصره کرده بیرون می آورند وبه قتل می رسانند، اینان آخرین گروه خوارجی هستند که در اسلام به هم می رسند».(782) 
بصائر الدرجات /336 از یونس بن ظبیان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «اولین گروهی که خروج کرد بر موسی بن عمران در مرج دابق در شام بود، [دیگری] بر مسیح بود ودر حرّان خروج کرد، ودر نهروان بر امیر المؤمنین (علیه السلام)، ودر روستای ملک بر قائم خارج خواهد شد.
آنگاه به من فرمودند: کیف مالح دیر بین ماکی مالح - به زبان نبطی است - یعنی نزدیک روستای تو، چون یونس از روستای دیر بین ما بود».
نگارنده: شاید این حدیث افتادگی داشته باشد، ودر اصل این وصف که آنها آخرین گروه خوارج هستند نیز آمده باشد.
روستای ملک در استان بعقوبه ونزدیکی مقدادیه در عراق است، بلکه ظاهر آن است که همان مقدادیه است.
سمعانی در الانساب 2 /476 می نویسد: «دسکره ی ملک روستایی بزرگ است که قافله ها در آن فرود می آیند، من در رفت وبرگشت وارد آن شدم ودو شب را در آن سپری کردم».
یاقوت حموی در معجم البلدان 2 /455 می نگارد: «روستایی است در راه خراسان ونزدیک به شهرابان که دسکره ی ملک نام دارد، هرمز بن سابور بن اردشیر بن بابک در آن زیاد اقامت می کرد از این رو چنین نام گرفت».
شیخ طوسی در غیبت /283 از فضل بن شاذان از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «چون قائم قیام کند وارد کوفه شده فرمان می دهد مساجد چهار گانه ی آن را از اساس ویران سازند وآن را سایه بانی بسان سایه بان حضرت موسی (علیه السلام) قرار خواهد داد، تمامی مساجد صاف وبدون ایوان خواهد بود همان گونه که در دوران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، راه اعظم را وسعت می دهد که شصت ذراع خواهد شد، هر مسجدی که بر سر راه باشد را خراب می کند، هر پنجره، تراس، توالت وناودانی که به راه است را می بندد.
خدا در زمان او فلک را امر می کند، آن هم دور خود را کند می کند، چنان می شود که در ایام او یک روز بسان ده روز از روزهای شما باشد، ماه چونان ده ماه وسال همانند ده سال از سال های شما، آنگاه تنها مدتی اندک درنگ می کند که خوارج غیر عرب که ده هزار نفرند وشعارشان یا عثمان یا عثمان است، در رمیله ی دسکره بر او خروج کنند. ایشان هم مردی از غیر عرب را فرا می خواند وبند شمشیر خود را بر گردن او می گذارد، او هم به مصاف آنان می رود وچنان می کشد که احدی از آنان باقی نماند.
آنگاه متوجه کابل شاه می شود وآن شهری است که احدی نتوانسته آن را فتح کند، وتنها اوست که آن را فتح خواهد نمود، پس از آن به سمت کوفه می آید ودر آن منزل می گزیند، وهفتاد قبیله از قبائل عرب را از میان می برد».(783)
اینان یا همه از غیر عربند، یا آنکه فرمانده شان غیر عرب است:
در روایتی وارد شده که آخرین خوارج در کوفه به هم خواهند رسید، تفسیر عیاشی 2 /56 در ضمن حدیثی طولانی از عبد الاعلی حلبی از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «به خدا قسم گویا او را می بینم که به حجر تکیه داده وخدا را به حق خود سوگند می دهد، وبعد می گوید: ای مردم! هرکسی که درباره ی خدا با من گفتگو کند [بداند که] من نزدیکترین کس به خدا هستم.
هرکه در مورد آدم با من بحث کند [بداند که] من نزدیکترین کس به آدم هستم.
ای مردم! هر آنکه در مورد نوح با من به احتجاج بپردازد [بداند که] من نزدیکترین کس به نوحم.
ای مردم! هر کسی درباره ی ابراهیم با من به گفتگو بپردازد [بداند که] من نزدیکترین فرد به ابراهیم هستم.
ای مردم! هرکه در مورد موسی با من احتجاج کند [بداند که] من نزدیکترین کس به اویم.
ای مردم! هر آنکه درباره ی عیسی با من گفتگو کند [بداند که] من نزدیکترین شخص به عیسایم.
ای مردم! هرکه در مورد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با من بحث نماید [بداند که] من نزدیکترین کس به ایشانم.
ای مردم! هرکسی درباره ی کتاب خدا با من گفتگو کند [بداند که] من نزدیکترین شخص به کتاب خدا هستم. آنگاه به مقام می رود...
به خدا می جنگند تا آنکه به یگانگی خداوند اقرار کنند وذره ای شرک نورزند. پیرزنی ضعیف از شرق به مقصد غرب می رود واحدی او را نهی نمی کند. خداوند بذر را از زمین بیرون می آورد واز آسمان باران فرو می فرستد...
در حالی که صاحب این امر برخی از احکام را صادر کرده وبرخی از سنت ها را بیان نموده گروهی از مسجد بر او خروج می کنند، ایشان به اصحابش می فرماید: بروید که در تمارین به آنها می رسید، آنان را اسیر کرده نزد امام (علیه السلام) می آورند وبه فرمان آن حضرت آنها را ذبح می کنند، واین ها آخرین کسانی هستند که بر قائم آل محمد (علیهم السلام) خروج می کنند».
احتمال آن می رود که اینان قسمتی از همان خوارج بعقوبه باشند که در کوفه از بین می روند.
پاکسازی عراق از دشمنان:
با در هم پیچیدن طومار آخرین خوارج در تاریخ، عراق در سایه ی حاکمیّت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نفس راحتی می کشد، وبا حیاتی دیگرگون روبرو خواهد شد، دیگر اکنون پایتخت امام (علیه السلام) است وتمامی نگاه ها را به خود می دوزد.
کوفه، سهله، حیره، نجف وکربلا همه مناطقی از یک شهر هستند، ودر همه جای دنیا سخن از آنهاست. شب های جمعه از اقصی نقاط بدان سو راه می سپارند تا نماز جمعه را با اقتدا به حضرت ودر مسجد جهانی ایشان که هزار در دارد بگزارند، لکن چه بسا شود که جای خالی برای نماز یافت نشود.
احادیث در باب پیشرفت مادی ومعنوی پایتخت ایشان بسیار است، ولی مجال آن نیست.
با پاکسازی عراق وانضمام آن به حکومت امام، دولت ایشان یمن، حجاز، ایران، عراق وبلاد خلیج را شامل می گردد.
در این برهه است که خراسانی وفرمانده لشکرش شعیب بن صالح می آیند، بیعت می کنند وبیرق ایران را تسلیم می نمایند.
ظاهراً مسلمانان ترکیه نیز در راستای تأیید قیام امام مهدی (علیه السلام) با برپایی تظاهرات، حکومت را وا می دارند تا از ایشان درخواست کند نماینده ای بدان سامان بفرستد تا اختلافات را بر طرف کند. ایشان هم یکی از یاران را اعزام می نماید، ودر نتیجه بر حکومتی همسو وموافق با امام (علیه السلام) توافق می کنند.
بدین ترتیب عرصه به مقابله با دشمنان خارجی اختصاص می یابد، لذا ایشان خود به عنوان فرمانده لشکر راهی شام می شوند ودر عذراء در نزدیکی دمشق فرود می آیند، تا برای نبرد با سفیانی وپشتیبانان وی - یهود وروم - وپیکار عظیم فتح قدس آماده شوند.
پایتخت کوفه است، وکربلا مکانتی عظیم دارد:
بحار الانوار 53 /11 روایت می کند: «مفضل گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: آقای من! خانه ی حضرت مهدی (علیه السلام) ومحل اجتماع مؤمنان کجا خواهد بود؟ فرمودند: مرکز حکومت کوفه، مجلس قضاوت مسجد جامع آن، بیت المال ومحل تقسیم غنائم مسلمین مسجد سهله وخلوتگاه ایشان تل های سفید غریین [نجف] است.
عرض کردم: مولای من! مؤمنان همه در کوفه خواهند بود؟ فرمودند: آری، به خدا مؤمنی نخواهد بود مگر آنکه در کوفه یا حوالی آن(784) است، وجولانگاه اسبی در آن به دو هزار درهم خواهد رسید. بیشتر مردم آرزو می کنند کاش یک وجب از زمین سبع(785) را به یک وجب طلا خریداری می کردند. کوفه پنجاه وچهار میل(786) وقصرهای آن مجاور کربلا خواهد شد. وقطعاً خداوند کربلا را پناهگاه ومکانی قرار خواهد داد که ملائکه ومؤمنان بدان آمد وشد کنند، وشأنی عظیم خواهد داشت. برکات در آن چنان خواهد بود که اگر مؤمنی بایستد ویک بار پروردگارش را بخواند، خداوند بابت آن یک دعا هزار بار مثل ملک دنیا را به او خواهد بخشید».
غیبت شیخ طوسی /273 از عبد الله بن هذیل: «قیامت بر پا نمی شود مگر بعد از آنکه همه ی مؤمنان در کوفه گرد آیند».
الطبقات الکبری 6 /10 از عبد الله بن عمرو نقل می کند: «به واسطه ی مهدی سعادتمندترین مردم اهل کوفه هستند».(787) 
تهذیب الاحکام 3 /253 از حبه ی عرنی نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) به حیره رفتند وفرمودند: اینجا به اینجا متّصل خواهد شد - وبه کوفه وحیره اشاره کردند -. چنان می شود که یک ذراع بین این دو به چند سکه ی طلا فروخته شود. در حیره مسجدی بنا می شود که پانصد در دارد وجانشین قائم [در نماز]، در آن نماز می گزارد، زیرا مسجد کوفه گنجایش آنان را نخواهد داشت، ودر آن دوازده امام عادل نماز خواهند خواند.
عرضه داشتم: یا امیر المؤمنین! آیا مسجد کوفه ی آن روز ظرفیّت این مردم را دارد؟ ایشان فرمودند: چهار مسجد بنا می شود که مسجد کوفه کوچکترین آنهاست، واین مسجد [مسجد حیره] ودو مسجد در دو طرف کوفه از این سمت واز این سمت وبا دست به سمت محله ی بصریین وغریین اشاره فرمود».
کامل الزیارات /30 از ابوبکر حضرمی نقل می کند: «از حضرت صادق ویا امام باقر (علیهما السلام) پرسیدم: پس از حرم خدای (عز وجل) ورسولش (صلی الله علیه وآله وسلم) کدام موضع در زمین افضل است؟ فرمود: ای ابا بکر! کوفه، که پاکیزه وطاهر است، قبور پیامبران رسول وغیر رسول واوصیای راستین در آن است.
در آن مسجد سهیل است که خداوند پیامبری را مبعوث نکرد مگر در آن نماز گزارده است، عدل خدا از آنجا آشکار می شود، وقائم او وقائمان بعد از او در آن خواهند بود، ومنازل پیامبران، اوصیاء وصالحان در آن است».
کافی 3 /495 از صالح بن ابی الاسود نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) درباره ی مسجد سهله فرمودند: بدان! آن، منزل صاحب ماست، هنگامی که با اهل خود آید».
همان 4 /571 از ابان بن تغلب: «همراه امام صادق (علیه السلام) بودم، ایشان بر پشت کوفه گذشتند وفرود آمده دو رکعت نماز به جا آوردند. اندکی جلو رفتند ودو رکعت دیگر گزاردند. باز هم قدری جلو رفتند ودو رکعت خواندند، سپس فرمودند: اینجا قبر امیر المؤمنین (علیه السلام) است، عرض کردم: فدایت شوم، آن دو جای دیگر که نماز به جا آوردید چه؟ فرمودند: محل سر امام حسین (علیه السلام) ومنزل قائم».
تهذیب الاحکام 6 /34 از مبارک خباز نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) هنگامی که در حیره بودند به من فرمودند: استر والاغ را زین کنید، پس ایشان خود سوار شدند، من نیز سوار شدم، ایشان وارد گودی شدند، فرود آمدند ودو رکعت نماز گزاردند، اندکی جلوتر رفته دو رکعت دیگر خواندند، قدری پیشتر رفتند ودو رکعت دیگر به جا آوردند، آنگاه سوار شده بازگشتند، از ایشان درباره ی این سه دو رکعت سؤال کردم وفرمودند: دو رکعت نخست در موضع قبر امیر المؤمنین (علیه السلام) بود، دو رکعت دوم موضع سر حسین (علیه السلام) ودو رکعت سوم محلّ منبر قائم (علیه السلام)».
دلائل الامامة /244 از فرات بن احنف نقل می کند: «با امام صادق (علیه السلام) بودم ومی خواستیم به زیارت قبر حضرت امیر (علیه السلام) برویم. به ثویه که رسیدیم ایشان فرود آمدند ودو رکعت نماز گزاردند، عرض کردم: آقای من! این چه نمازی بود؟ فرمودند: اینجا محلّ منبر قائم است، دوست داشتم خدا را در این موضع شکر گویم.
سپس رفتند ومن هم با ایشان رفتم تا به ستونی که بر راه است رسیدند وفرود آمده دو رکعت نماز خواندند، باز پرسیدم: این نماز چه بود؟ فرمودند: گروهی که سر امام حسین (علیه السلام) را با خود در صندوقی داشتند اینجا فرود آمدند، پس خداوند عزیز وجلیل پرنده ای را فرستاد وآن صندوق را با آنچه در آن بود برداشت. شتربانی از کنار آنها گذشت وآنان سر او را جدا کردند ودر صندوق گذاشتند وبا خود بردند، لذا اینجا فرود آمدم ونماز به جا آوردم.
در ادامه رفتیم تا به محلّی رسیدیم. ایشان برای بار سوم فرود آمدند ودو رکعت نماز خواندند، وفرمودند: اینجا قبر امیر المؤمنین (علیه السلام) است. بدان! روزها به پایان نخواهد رسید تا آنکه خداوند مردی را که خود را برای کشتن آزموده، بفرستد وبر آن قلعه ای که هفتاد ایوان دارد بنا کند.
حبیب بن حسین که از راویان این حدیث است گوید: این حدیث را قبل از آنی که بنایی بر آن بسازند شنیدم، بعد از آن محمد بن زید کسی را فرستاد وبر آن بنایی ساختند، وروزها نگذشت که محمد کشته شد».
خانه ی شخصی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در منطقه ی مسجد سهله:
قطب الدین راوندی (رحمه الله) در قصص الانبیاء (علیهم السلام) /80 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «ای ابا محمد! گویا می بینم که قائم با اهل وعیال خود در مسجد سهله فرود آمده است، من گفتم: آنجا منزل ایشان خواهد بود؟ فرمودند: آری، آنجا منزل ادریس است وخداوند پیامبری را مبعوث ننموده مگر در آن نماز گزارده است. کسی که در آن اقامت کند بسان کسی است که در خیمه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مقیم باشد. هیچ مرد وزن با ایمانی نیست مگر دلش اشتیاق آن را دارد. روز وشبی نیست جز آنکه فرشتگان به این مسجد می آیند وخدا را در آن عبادت می کنند.
ای ابا محمد! بدان! اگر من نزدیک شما بودم نمازی نمی گزاردم مگر در آنجا.
هنگامی که قائم ما قیام کند، خدا برای رسولش وما همه انتقام خواهد گرفت».

فصل (22): قساوت دشمنان / قساوت دشمنان امام زمان (عجّل الله فرجه)، وبرخورد شدید امام با آنان

غدد سرطانی باید ریشه کن شود:
در نگاه نخست چنین می نماید که پاکسازی زمین از ظلم وظالمان امری است ناممکن، چرا که اینان ریشه دوانیده اند وزمین وزمینیان به وجود آنان، ونیز ناله ی مظلومان عادت کرده است، از این رو آنان جزء لا ینفک زمین هستند.
اما حقیقت آن است که خداوند علیم حکیم برای هر چیزی از جمله ظلم، حد ونهایتی قرار داده است. غیبت نعمانی /127 روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه ی: یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ،(788) تبهکاران از سیمایشان شناخته می‏شوند، فرمودند: خدا آنان را می شناسد، ولی این آیه در مورد قائم نازل شده است. ایشان آنها را به سیمایشان می شناسد، پس خود ویاران با شمشیر بر آنان سخت ضربه می زنند».
برخی گمان می کنند کشتار ظالمان توسط حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخت دلی وزیاده روی است، لکن حق آن است که برخورد ایشان عمل جراحی ضروری وبه غرض پاکسازی جوامع از لوث اینهاست، واگر با آنان به نرمی وعفو رفتار کند آنها دست از جنایات خود بر نخواهند داشت. از این روست که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در پیمان خود، فرزندش مهدی (علیه السلام) را به برخورد شدید با آنها فرمان داده اند.
البته بیم آن نمی رود که کسانی که امید هدایت وصلاحشان می رود توسط ایشان از بین روند، زیرا امام (علیه السلام) از ناحیه ی پروردگارش راهنمایی می شود وبا نور خدا می نگرد، او بسان خضر است که خدا درباره اش فرموده: آتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً،(789) از جانب خود به او رحمتی عطا کرده واز نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم، بلکه خضر (علیه السلام) وزیر وایشان امیر اوست.
غیبت نعمانی /284 از مفضل بن عمر نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) قائم را یاد کردند، من عرض کردم: امیدوارم امر ظهور ایشان به سهولت انجام پذیرد، حضرت فرمودند: آن امر واقع نخواهد شد تا آنکه با خون غلیظ وعرق مواجه شوید(790)».
همان /285 مشابه آن را از معمر بن خلاد از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند، در آن آمده است: «شما امروز در آرامش بیشتری به سر می برید نسبت به آن روز [دوران حضرت مهدی (علیه السلام)]...».
بحار 52 /358 از بشیر نبال روایت می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: اینان گویند: چون مهدی قیام کند امور خود به خود سامان می گیرد وبه اندازه ی خون حجامت هم خونی نمی ریزد، ایشان فرمودند: هرگز، اگر برای کسی امور خود به خود سامان می یافت، برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سامان می گرفت، آن هنگام که دندان های رباعی ایشان به خون آغشته وصورتشان زخم شد، هرگز، قسم به آنکه جانم به دست اوست [سامان نمی یابد] تا آنکه ما وشما با عرق وخون غلیظ مواجه شویم، آنگاه بر پیشانی خود دست کشیدند».
غیبت نعمانی /297 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «قائم (علیه السلام) در جنگ خود با چیزی مواجه می شود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با آن مواجه نشد؛ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به سراغ آنان آمد در حالی که سنگ کنده کاری شده وچوب های تراشیده را می پرستیدند، ولی آنها بر قائم (علیه السلام) خارج می شوند وکتاب خدا را بر ضدّ او تأویل می کنند وبر اساس آن با ایشان می جنگند».
همان /296 مشابه آن را از فضیل بن یسار از ایشان نقل می کند ودر ادامه ی آن آمده است: «بدان! به خدا سوگند عدالت او، اندرون خانه هایشان وارد می شود، همان گونه که گرما وسرما داخل می شود».
امام (علیه السلام) در برابر این تکذیب وعناد ناگزیر است که فاسدان را ریشه کن سازد.
برخورد شدید با ستمگران:
غیبت نعمانی /231 از ابو خدیجه از حضرت صادق (علیه السلام) نقل می کند: «حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: من حق داشتم پشت کننده [از جنگ] را بکشم وکار مجروح را تمام سازم، ولی این کار را به خاطر فرجام یارانم واگذاردم، که اگر مجروح شدند کارشان را تمام نسازند، وقائم حق آن دارد پشت کرده را بکشد وکار مجروح را تمام سازد».
کافی 8 /233 از معاویة بن عمار از آن حضرت روایت می کند: «اگر کسی از شما قائم را آرزو کرد، آن را در حال عافیت آرزو کند، زیرا خداوند حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را برای رحمت فرستاد، ولی قائم را برای انتقام می فرستد».
غیبت شیخ طوسی /115 از یحیی بن علاء رازی از امام صادق (علیه السلام): «خداوند تعالی در این امّت مردی را که از من است ومن از اویم خواهد آورد، خدای تعالی به واسطه ی او برکات آسمان ها وزمین را سرازیر می کند، پس آسمان بارانش را فرو می فرستد وزمین بذر خود را بیرون می دهد، حیوانات وحشی ودرندگان آرام می شوند، وزمین را پر از داد وعدل خواهد کرد همان گونه که از ستم وجور پر شده است، او چنان می کشد که نادان می گوید: اگر این از فرزندان محمد بود رحم می کرد».
ابن ابی الحدید در شرح خود 7 /58 می نویسد: «جماعتی از اصحاب این خطبه را نقل کرده اند، خطبه ای است که به حد استفاضه رسیده است، حضرت امیر (علیه السلام) آن را پس از پایان یافتن جنگ نهروان ایراد کردند، عباراتی دارد که رضی (رحمه الله) نیاورده است، از جمله: اهل بیت پیامبرتان را بنگرید، اگر درنگ واقامت کردند شما نیز چنین کنید، واگر از شما یاری طلبیدند یاری کنید، به طور قطع خداوند فتنه را به دست مردی از ما اهل بیت بر طرف خواهد نمود، پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان، تنها با شمشیر به سراغ آنان می رود، هشت ماه شمشیر را بر شانه اش می نهد، تا جایی که قریش گوید: اگر این از فرزندان فاطمه بود بر ما رحم می کرد، خدا او را بر بنی امیه مسلّط می کند تا خرد کرده ودر هم بشکند، مَلْعُونِینَ أَینَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلاً، سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلاً،(791) از رحمت خدا دور گردیده وهر کجا یافته شوند گرفته وسخت کشته خواهند شد. درباره ی کسانی که پیشتر بوده‏اند [همین‏] سنّت خدا [جاری بوده‏] است؛ ودر سنّت خدا هرگز تغییری نخواهی یافت».
الفتن 1 /350 از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند: «خداوند فتنه ها را به دست مردی از ما بر طرف خواهد ساخت، او آنان را به ذلت می کشاند وجز با شمشیر به استقبالشان نخواهد رفت. هشت ماه شمشیر را بر شانه می گذارد وبه جنگ می پردازد، تا آنجا که گویند: به خدا قسم این از نسل فاطمه نیست، اگر از فرزندان او بود بر ما رحم می کرد. خداوند او را بر بنی عباس وبنی امیه مسلّط خواهد نمود».(792)
کافی 1 /431 از ابوبصیر روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه ی: حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَیعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً،(793) تا وقتی آنچه به آنان وعده داده می‏شود؛ یا عذاب، یا ساعة را ببینند؛ پس به زودی خواهند دانست جایگاه چه کسی بدتر وسپاهش ناتوان‏تر است، فرمودند: مَا یوعَدُونَ؛ خروج قائم (علیه السلام) است که همان ساعة است.
فَسَیعْلَمُونَ؛ در آن روز وعذاب خدا که بر دستان قائمِ او بر آنان فرود می آید، این همان سخن خداست: مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً؛ یعنی نزد قائم، وَأَضْعَفُ جُنْداً.
عرض کردم: این آیه: وَیزِیدُ اللهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدی،(794) وخداوند کسانی را که هدایت یافته‏اند بر هدایتشان می‏افزاید، فرمودند: آن روز هدایتی بر هدایت آنان می افزاید که به جهت پیروی آنان از قائم است، که او را انکار نمی کنند».
غیبت نعمانی /233 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «اگر مردم می دانستند قائم چون خروج کند چه می کند، بیشتر آنان دوست می داشتند او را نبینند، به خاطر مردمانی که می کشد.
او تنها از قریش شروع می کند وفقط با شمشیر با آنان مواجه می شود، تا جایی که بسیاری از مردم گویند: این از آل محمد نیست، اگر از آنان بود رحم می کرد».
همان /283 از بشیر بن ابی اراکه ی نبال نقل می کند: «وارد مدینه شدم وبه خانه ی امام باقر (علیه السلام) رسیدم. استر ایشان در کنار در زین شده بود. مقابل خانه نشستم تا بیرون آمدند وسلام کردم. ایشان که سوار بر استر شده بودند، پایین وبه سوی من آمده فرمودند: مرد اهل کجاست؟ گفتم: عراق، فرمودند: کجای آن؟ عرضه داشتم: از اهالی کوفه، فرمودند: چه کسی در این راه تو را همراهی کرد؟ گفتم: گروهی از محدثه، فرمود: آنها کیانند؟ عرض کردم: مرجئه، فرمود: وای بر این مرجئه، فردا که قائم ما قیام کند اینان به که پناه می برند؟
گفتم: اینان می گویند: آن زمان ما وشما مساوی خواهیم بود، ایشان فرمودند: کسی که توبه کند خدا توبه اش را می پذیرد وآنکه نفاق پنهان کند خدا جز او را دور نخواهد ساخت، وآن کس که امری را آشکار سازد خدا خونش را خواهد ریخت.
در ادامه فرمودند: قسم به کسی که جانم در دست اوست آنان را ذبح می کند، همانسان که قصاب گوسفندش را ذبح می کند وبا دست به حلق خود اشاره کردند. گفتم: اینان می گویند: هنگامی که ظهور واقع شود امور برای او سامان می یابد وبه اندازه ی خون حجامت خونی نمی ریزد، فرمود: هرگز، قسم به آنکه جانم به دست اوست [سامان نمی یابد] تا آنکه ما وشما عرق وخون غلیظ را مسح کنیم، وبا دست به پیشانی خود اشاره کردند».
کافی 1 /432 در حدیثی از محمد بن فضیل نقل می کند: «امام کاظم (علیه السلام) در مورد این آیه: حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَیعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً، فرمودند: مقصود از آن قائم ویاران اوست».
حلیة الابرار 2 /597 می نگارد: «محمد بن حسن شیبانی در کشف البیان می نویسد: در احادیث ما از امام باقر وامام صادق (علیهما السلام) روایت شده است که این آیه [قصص، 5] به صاحب الامر - که در آخر الزمان ظهور می کند، جباران وفراعنه را از میان می برد، شرق وغرب زمین را تحت حکومت خود در می آورد وآن را از عدالت پر می کند همان گونه که از ستم آکنده شده است - اختصاص دارد».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ابتدا کذّابان شیعه را به هلاکت می رساند:
رجال کشی /299 از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «چون قائم ما قیام کند، از کذّابان شیعه شروع می کند وآنان را به قتل می رساند».
الایضاح /208 از امام باقر (علیه السلام): «هنگامی که قائم ما قیام کند، از کسانی که ادّعای [دروغین] محبّت ما را دارند شروع می کند وگردن هایشان را می زند».
غیبت نعمانی /206 از مالک بن ضمره نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) به من فرمودند: ای مالک بن ضمره! چگونه خواهی بود آن هنگام که شیعیان اینچنین دچار اختلاف شوند - وانگشتان را در یکدیگر فرو بردند -؟ عرض کردم: یا امیر المؤمنین! آن زمان هیچ خیری نیست، فرمودند: تمام خیر آن زمان است. ای مالک! آن هنگام است که قائم ما قیام می کند، وهفتاد مرد که بر خدا ورسولش (صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ می بندند را جلو آورده به قتل می رساند، سپس خدا آنها را بر امری واحد گرد می آورد».
غیبت شیخ طوسی /273 از امام جعفرصادق (علیه السلام) نقل می کند: «البته خداوند این امر را به وسیله ی کسی که هیچ بهره ای ندارد یاری می کند، وچون امر ما فرا رسد کسی که امروز بت ها را می پرستد از آن بدر می رود».
نگارنده: ظاهراً اینان اصل فتنه واختلاف در میان شیعه هستند، وشاید از عالمان سوء گمراه کننده وسیاسیون منحرف باشند. عدد هفتاد نیز هم می تواند عددی حقیقی باشد وهم تقریبی.
هیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وبیم دشمنان:
غیبت نعمانی /239 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «در حالی که مردی در حضور قائم است وامر ونهی می کند که صدا می زنند: او را بچرخانید، آنها هم او را مقابل حضرت می آورند وایشان فرمان می دهند گردنش را بزنند، پس چیزی در شرق وغرب نماند جز آنکه از ایشان بهراسد».
معنای حدیث آن است که امام (علیه السلام) منافقین پنهان را هم عقوبت می کنند، کسانی که شاید برخی از آنان به ایشان نزدیک هم باشند ولی خیانت می کنند. امام (علیه السلام) با نوری که در قلب دارد او را شناخته وحکم خدا را درباره ی او به اجرا می گذارند.
بحار الانوار 52 /354 از امام محمد باقر (علیه السلام): «قائم امر وقضاوتی جدید را به پا می دارد. او بر عرب شدید است. کار او تنها شمشیر است. از کسی خواستار توبه نمی شود، ودر راه خدا سرزنش هیچ سرزنشگری بر او تأثیر نمی گذارد».
امر جدید، اسلامی است که مسلمانان از آن فاصله گرفته اند، ایشان آن را احیا می کند که این امر بر کسانی که حلقه به گوش حکام هستند ودر این راستا با آن حضرت می جنگند، گران خواهد آمد.
غیبت نعمانی /236 از سَدیر صیرفی روایت می کند: «مردی از اهالی جزیره کنیزش را نذر کعبه کرده آن را به مکه آورده بود. او خود ماجرا را برایم تعریف کرد؛ پرده داران کعبه را دیدم، برای هر یک از آنان که جریان را می گفتم به من می گفت: آن کنیز را برای من بیاور که خداوند نذر تو را قبول کرد.
هراس وبیم شدیدی مرا فرا گرفت. با یکی از رفیقان که اهل مکه است مطلب را در میان گذاشتم، او گفت: آیا سخن مرا می پذیری؟ پاسخ مثبت دادم، او گفت: آن مردی را که در مقابل حجر الاسود نشسته ومردم پیرامون او هستند نگاه کن - واو ابو جعفر محمد بن علی بن حسین (علیهم السلام) بود -، نزد او برو وجریانت را بگو، وبه هرچه می گوید عمل کن.
من هم حضور ایشان رسیدم وگفتم: خدایت رحمت کند، مردی از اهالی جزیره هستم وکنیزی به همراه دارم که نذر بیت الله کرده ام، حال او را آورده ام. این مطلب را به پرده داران گفتم ولی آنان همه گفتند: او را برای من بیاور که خدا نذرت را پذیرفت، واین امر موجب هراس شدید من شد.
ایشان فرمودند: ای بنده ی خدا! خانه نمی خورد ونمی آشامد، پس کنیزت را بفروش وبررسی کن وبه آن کس از هم منطقه ای هایت که حج این خانه را به جا آورده واز هزینه عاجز شده عطا کن تا توان بازگشت به مناطقشان را داشته باشند. من همین کار را کردم.
هر یک از پرده داران را که می دیدم درباره ی کنیز سؤال می کرد ومن فرمان امام باقر (علیه السلام) را در پاسخ می گفتم، آنان هم به حضرت توهین می کردند. سخن آنها را به امام (علیه السلام) رساندم، ایشان فرمودند: به من رساندی، حال آیا از من نیز می رسانی؟ عرض کردم: آری، فرمودند: به آنها بگو: چگونه خواهید بود آن زمانی که دست ها وپاهای شما قطع ودر کعبه آویزان شود، آنگاه به شما بگویند: ندا در دهید که ما سارقان کعبه هستیم؟
من همین که خواستم از حضور ایشان برخاسته مرخّص شوم فرمودند: من کسی نیستم که این کار را انجام می دهد، مردی از من آن را انجام خواهد داد».
بحار الانوار 52 /387 از امام صادق (علیه السلام): «قائم (علیه السلام) می کشد تا به بازار(795) برسد. پس مردی از فرزندان پدرش [بنی هاشم] گوید: تو مردم را به مانند چارپایان از خود می رانی، آیا این بر اساس پیمانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، یا چه چیزی؟ - ودر میان مردم کسی شجاعتر از اونیست -.
پس مردی از عجمان به سوی او می رود ومی گوید: یا ساکت می شوی یا گردنت را می زنم.
در این هنگام است که قائم (علیه السلام) پیمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را بیرون می آورد».
در روایتی دیگر آمده مردی که در برابر این معترض می ایستد، شخصی است که برای حضرت از مردم بیعت می گیرد، بحار الانوار 52 /343 از عبد الاعلی حلبی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «چون به ثعلبیه(796) می رسد مردی از نسل پدرش که پس از آن حضرت محکم ترین بدن وشجاع ترین قلب را دارد صدا می زند: ای فلان! چه می کنی؟ به خدا که تو مردم را به مانند چارپایان از خود می رانی! آیا این پیمانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است یا چیز دیگری؟
غلامی که عهده دار [اخذ] بیعت است می گوید: به خدا سوگند یا ساکت می شوی یا آنچه را که دیدگانت در آن است می زنم.
قائم (علیه السلام) می فرماید: ای فلان! سکوت اختیار کن، آری به خدا سوگند عهدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دارم. ای فلان! آن محفظه را بیاور، او هم می آورد وحضرت عهد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را می خواند، آن مرد می گوید: خدا مرا فدایت کند، سرت را بیاور تا بوسه زنم، ایشان هم چنین می کند واو میان دو دیده ی امام (علیه السلام) را بوسه می دهد، آنگاه می گوید: بیعت ما را دوباره بگیر، وایشان چنین می کند».
این روایت چون سخن از ثعلبیه دارد، دلالت می کند این حادثه در ابتدای ورود به عراق رخ می دهد.
بصائر الدرجات /78 از ابو حمزه نقل می کند: «امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیاتی چند از جمله: حَتَّی إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ،(797) تا هنگامی که به آنچه داده شده بودند شاد گردیدند؛ ناگهان [گریبان‏] آنان را گرفتیم، ویکباره نومید شدند، فرمودند: مقصود قیام قائم است».
تفسیر قمی 1 /200 ذیل همین آیه روایت می کند: «مقصود از آن قیام قائم است، چنان شود که گویا آنان هیچگاه قدرتی نداشته اند».
خواری دشمنان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
تفسیر تبیان 1 /420: «سدی در تفسیر فرمایش خداوند: وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللهِ أَنْ یذْکرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَی فِی خَرَابِهَا أُولَئِک مَا کانَ لَهُمْ أَنْ یدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْی وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ،(798) وکیست بیدادگرتر از آن کس که نگذارد در مساجد خدا، نام وی برده شود، ودر ویرانی آنها بکوشد؟ آنان حق ندارند جز ترسان ولرزان در آن [مسجد]ها درآیند. در این دنیا ایشان را خواری، ودر آخرت عذابی بزرگ است، گوید: خواری آنان در دنیا آن است که چون مهدی قیام کند وقسطنطنیه فتح گردد، آنها را به هلاکت می رساند».(799) 
مختصر بصائر الدرجات /200 روایت می کند برخی دشمنان حضرت مهدی (علیه السلام) که از بنی الاشهب هستند، به سمت سبطری می گریزند.
تفسیر قمی 2 /68: «تفسیر سخن خداوند: فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یرْکضُونَ. لا تَرْکضُوا وَارْجِعُوا إِلَی مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکنِکمْ لَعَلَّکمْ تُسْأَلُونَ،(800) پس چون عذاب ما را احساس کردند، بناگاه از آن می‏گریختند. مگریزید، وبه سوی آنچه در آن متنعّم بودید و[به سوی‏] سراهایتان بازگردید، باشد که شما مورد پرسش قرار گیرید؛ مقصود گنج هایی است که ذخیره می کردید.
قَالُوا یا وَیلَنَا إِنَّا کنَّا ظَالِمِینَ. فَمَا زَالَتْ تِلْک دَعْوَاهُمْ حَتَّی جَعَلْنَاهُمْ حَصِیداً خَامِدِینَ،(801) گفتند: ای وای بر ما، که ما واقعاً ستمگر بودیم‏. سخنشان پیوسته همین بود، تا آنان را دروشده ی بی‏جان گردانیدیم؛ هیچ خبر رسانی از آنها باقی نمی ماند... چشمی که بر هم خورد از آنها نخواهد ماند».
کافی 8 /227 از سلام بن مستنیر نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: قائم چون قیام کند، ایمان را بر تمام ناصبیان عرضه دارد، پس اگر به حقیقت داخل ایمان شد [که شد]، وگرنه گردنش را می زند یا آنکه همان گونه که اهل ذمه امروز جزیه می پردازند او نیز جزیه دهد.(802) بر میان ناصب همیان(803) می بندد واز شهرها به روستاها بیرون می راند».
مختصر بصائر الدرجات /212 از ابو حمزه ی ثمالی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «چون قائم آل محمد (علیهم السلام) خارج شود، خداوند او را با فرشتگان نشاندار، فرشتگانی که پی در پی هستند، منزَلین وکروبیین یاری می کند. جبرئیل پیشاپیش ایشان، میکائیل طرف راست، اسرافیل در سمت چپ ورعب به مسافت یک ماه جلو، پشت وراست وچپ اوست وفرشتگان مقرّب روبروی اویند.
نخستین کس [از آدمیان] که با او بیعت می کند، محمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد وحضرت امیر (علیه السلام) دومی است.
او شمشیری آخته دارد. خداوند برایش روم، چین، ترک، دیلم، سند، هند، کابل شاه وخزر را فتح خواهد نمود.
ای ابو حمزه! قائم قیام نمی کند مگر زمانی که ترسی شدید، زلزله ها، فتنه، بلایی که به مردم اصابت می کند وپیش از آن طاعون، جلوه کرده باشد. شمشیری برّان میان عرب، اختلاف شدید بین مردم، پراکندگی آنان در دین ودگرگونی حال آنها حاصل شده باشد، تا جایی که آرزومند، از شدّت هجوم مردم بر یکدیگر که مشاهده می کند، صبح وشام آرزوی مرگ کند.
خروج ایشان به هنگام نومیدی ویأس خواهد بود. خوشا به حال آنکه او را درک کند واز یارانش باشد وافسوس وتمام افسوس بر آن کس که با او عداوت ورزد، با امر او مخالفت نماید واز دشمنانش باشد.
در ادامه فرمودند: ایشان امری جدید، کتابی جدید، سنّتی جدید وقضاوتی جدید را به پا می دارد. بر عرب سختگیر است. کارش تنها قتل است. از کسی طلب توبه نمی کند ودر راه خدا سرزنش هیچ سرزنشگری بر او اثر نخواهد گذاشت».
تأویل الآیات 2 /550 از جابر بن یزید روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد فرمایش خداوند: وَتَرَاهُمْ یعْرَضُونَ عَلَیهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ ینْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِی،(804) وآنان را می‏بینی که [چون‏] بر آن [آتش‏] عرضه می‏شوند، از [شدّتِ‏] زبونی، فروتن شده‏اند: زیرچشمی می‏نگرند؛ یعنی به قائم (علیه السلام)».
همان 2 /726 روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی فرموده ی خدا: خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِک الْیوْمُ الَّذِی کانُوا یوعَدُونَ،(805) دیدگانشان فرو افتاده، [غبارِ] مذلّت آنان را فرو گرفته است. این است همان روزی که به ایشان وعده داده می‏شد، فرمودند: مقصود روز خروج قائم (علیه السلام) است».
تفسیر فرات /194 نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد فرمایش خداوند: وَکنَّا نُکذِّبُ بِیوْمِ الدِّینِ،(806) ویوم الدین را دروغ می شمردیم، فرمودند: آن، روز قائم است که یوم الدین می باشد.
حَتَّی أَتَانَا الْیقِینُ، تا یقین به سراغ ما آمد؛ ایام قائم (علیه السلام).
فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ، وشفاعت شفاعتگران آنان را سودی نرساند؛ پس شفاعت هیچ مخلوقی فایده ای برای آنها ندارد، وروز قیامت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حق آنان شفاعت نکنند».
استمرار خطّ بنی امیه وبنی عباس تا ظهور:
باید توجه داشت که مقصود تمامی احادیثی که از پیکار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با بنی امیه یا بنی عباس سخن می گوید، پیروان وخطّ مشی آنان در ظلم به اهل بیت (علیهم السلام) است، وقرائن لفظی ومعنوی بسیاری بر این مطلب یافت می شود، غیبت نعمانی /302 از علی بن ابی حمزه نقل می کند: «بین مکه ومدینه با امام کاظم (علیه السلام) همراه بودم وایشان فرمودند: یا علی! اگر اهل آسمان ها وزمین بر بنی عباس خروج کنند، زمین با خون هایشان آبیاری خواهد شد تا آنکه سفیانی خروج کند، عرض کردم: آیا سفیانی حتمی است؟ فرمودند: آری، سپس مدتی سر به زیر انداختند، آنگاه بالا آورده فرمودند: حکومت بنی عباس مکر وخدعه است، از بین می رود تا آنجا که گفته شود: هیچ اثری از آن نماند، وباز می گردد تا آنجا که گفته شود: هیچ مشکلی برای آن پیش نیامده است».
همان /303 از حسن بن جهم صریحتر از آن را نقل می کند: «به امام رضا (علیه السلام) گفتم: خداوند امورتان را سامان دهد، اینان می گویند: سفیانی در حالی قیام می کند که حکومت بنی عباس از بین رفته است، فرمودند: دروغ می گویند، او در حالی قیام خواهد کرد که حکومت اینان پا برجاست».
ارشاد /364 از عبد الله بن مغیره از حضرت صادق (علیه السلام): «هنگامی که قائم از آل محمد (علیهم السلام) قیام کند، پانصد تن از قریش را گردن می زند، سپس پانصد نفر [دیگر] را گردن می زند، آنگاه پانصد تن دیگر را واین کار را شش بار انجام خواهد داد، گفتم: آیا اینان [بنی عباس] به این تعداد خواهند رسید؟ فرمودند: آری، از اینان وغلامانشان».
غیبت شیخ طوسی /116 از عبید الله بن شریک نقل می کند: «امام حسین (علیه السلام) بر حلقه ای از بنی امیه که در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودند گذشتند وفرمودند: بدانید! به خدا سوگند دنیا به پایان نمی رسد تا آنکه خداوند مردی از من را برانگیزد که از شما هزار نفر، وبا آن هزار نفر هزار تن [دیگر] وبا آن هم هزار نفر را بکشد.
گفتم: فدایت شوم، اینان - اولاد فلانی وفلانی - به این تعداد نمی رسند!
فرمودند: وای بر تو، در آن زمان از صلب مردی کذا وکذا مرد خواهد بود وغلامشان نیز در میانشان به همین سرنوشت دچار خواهد شد».
این احادیث صراحت دارد که حکومت این دو سلسله تا زمان ظهور ادامه دارد، با وجود آنکه امامان (علیهم السلام) از پایان یافتن حکومت بنی امیه خبر داده اند، لذا می بایست گفت که مقصود از اینان، خطّ دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام) است که تا ظهور امتداد دارد.
علاوه بر این قرینه ی معنوی، قرائن لفظی نیز در دست است که سخن از حکومت آل فلان قبل از ظهور دارد، قرب الاسناد /164 از احمد بن محمد بن ابی نصر از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند: «پیش از این امر نشانه هایی است؛ [از جمله:] حادثه ای که بین دو حرم رخ می دهد، گفتم: آن چیست؟ فرمودند: جنگی قبیله ای خواهد بود، وفلانی از آل فلان پانزده تن را خواهد کشت».
غیبت نعمانی /258 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «آیا به شما از انتهای حکومت بنی فلان خبر ندهم؟ پاسخ مثبت دادیم وایشان فرمودند: قتل ناروای شخصی از تیره ای از قریش در روز حرام وبلد حرام. قسم به آنکه دانه را شکافت وانسان را آفرید، آنان بعد از آن، تنها پانزده شب حکومت خواهند کرد».
کافی 1 /337 حدیثی طولانی از زراره از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند، در پاره ای آمده است: «همانا آن پسر پیش از آنکه قیام کند غیبتی خواهد داشت... ای زراره! ناگزیر پسری در مدینه به قتل خواهد رسید، عرض کردم: فدایت گردم، مگر نه اینکه لشکر سفیانی او را به قتل می رسانند؟ فرمودند: نه، لشکر آل بنی فلان او را می کشند، آنان می آیند وداخل مدینه می شوند، او را دستگیر کرده ومی کشند، وچون او را به ستم وعدوان بکشند، [دیگر] مهلت داده نشوند، پس در آن هنگام فرج انتظار می رود».
امام (علیه السلام) حدّ الهی را بر بسیاری از منافقین به اجرا می گذارد:
تهذیب الاحکام 6 /172 از ابو حمزه از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «... چون قائم (علیه السلام) قیام کند نیاز به پرسش از شما ندارد، وبر بسیاری از شما که منافقند، حدّ خدا را جاری می سازد».
معنای این حدیث آن است که ایشان بر منافقینی که سرپیچی می کنند اقامه ی حد می کند، ونه هر گناهکاری.

فصل (23): ایرانیان / ایرانیان در عصر ظهور

کثرت روایات سنیان در ستایش ایرانیان:
منابع اهل سنت مملو است از احادیثی در مدح ایرانیان، تا آنجا که می توان تنها بر اساس روایات صحیح - نزد آنها - در منقبت آنان وبرتری بر عرب یک جلد کتاب نگاشت، در حالی که ما در منابع خود با حجم زیادی مواجه نیستیم. سبب این امر را باید در این مطلب جستجو کرد که برخی ایرانیان در آن روزگار با دستگاه حاکم بودند ودر مقابل مذهب اهل بیت (علیهم السلام) برای آنان مذاهبی تأسیس کردند، وکتاب ها برایشان نوشتند.
یکی از مشهورترین روایات اهل سنت در ستایش ایرانیان، حدیث گوسفندان سیاه وسفید است، حافظ ابو نعیم اصفهانی در ذکر اخبار اصبهان 1 /9 از ابوهریره، نعمان بن بشیر، مطعم بن جبیر، ابوبکر، ابن ابی لیلی وحذیفه - که حدیث طبق عبارت اوست - از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «من دیشب دیدم گویا گوسفندانی سیاه به دنبال من می آیند، سپس گوسفندانی سفید اضافه شدند تا آنجا که سیاهان را دیگر ندیدم.
ابوبکر گفت: گوسفندان سیاه عرب هستند که از شما پیروی می کنند، وسفیدان عجمانند که از شما تبعیت می کنند وچنان زیاد می شوند که عربی در میان آنها نمی بینی.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم گفتند: فرشته هم این گونه تعبیر کرد».!
روایت دیگر: همان 1 /12 از ابوهریره نقل می کند: «در حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخن از عجمان به میان آمد که ایشان گفتند: به خدا قسم من به آنان از شما - ویا از برخی از شما - اعتماد بیشتری دارم».
عبارت از برخی از شما، افزوده ی راوی است تا آبروی عرب را حفظ کند.
دیگر: المصنف عبد الرزاق 11 /66 از ابوهریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «اگر دین در ثریا باشد، مردی - ویا گفتند: مردانی - از پسران فارس بدانجا می روند تا آن را به دست آرند».(807)
مسند احمد 2 /417 از ابوهریره می آورد: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم که سوره ی جمعه نازل شد، ایشان این آیه را خواندند: وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یلْحَقُوا بِهِمْ،(808) ودیگران از ایشان که هنوز به آنها نپیوسته‏اند. شخصی پرسید: ای رسول خدا! اینان کیانند؟ حضرت جواب او را ندادند تا آنکه دو یا سه بار پرسید - واین در حالی بود که سلمان فارسی در میان ما بود -، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دست خود را بر سلمان گذاشتند وفرمودند: اگر ایمان در ثریا باشد، مردانی از اینان بدان دست خواهند یافت».(809)
سنن ترمذی 5 /384 می نویسد: «برخی از صحابه گفتند: یا رسول الله! اینان که خداوند فرموده اگر ما پشت کنیم، جایگزین ما می کند ومانند ما نخواهند بود، کیانند؟ - وسلمان در کنار آن حضرت حضور داشت -. پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر ران او زدند وفرمودند: این ویارانش، قسم به آنکه جانم به دست اوست، اگر ایمان به ثریا آویخته باشد، مردانی از فارس بدان دست می یابند».
المصنف عبد الرزاق 11 /385 از حسن بصری از آن حضرت نقل می کند: «دستان شما از عجم پر خواهد شد [وبسیاری از آنان اسیر خواهید کرد]، سپس آنان به شیرانی تبدیل می شوند که فرار نمی کنند، آنگاه گردن هایتان را می زنند وخراج شما را می خورند».(810)
نگارنده: عجم عنوانی است برای تمامی اقوام غیر عرب، لکن بر ایرانیان غلبه یافته است.
مسند احمد 5 /338 از سهل بن سعد ساعدی روایت می کند: «همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خندق بودم، ایشان خود تیشه به دست گرفتند ومشغول حفر شدند، در اثنای حفاری با سنگی مواجه شدند وخندیدند، کسی پرسید: ای پیامبر خدا! چرا می خندید؟ فرمود: خنده ام از مردمانی گرفت که آنان را از سمت مشرق در میان بند می آورند، وبه سمت بهشت سوق داده می شوند».(811)
ذکر اخبار اصبهان 1 /11 از ابنعباس نقل می کند: «در حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخن از فارس به میان آمد، ایشان فرمودند: فارس گروه ما اهل بیت هستند».
مقصود از اهل بیت در این گزارش ساختگی عباسیانند، زیرا نهضت عباسیان توسّط ایرانیان شکل گرفت. اما اهل بیت در مذهب ما اصطلاح خاص نبوی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیث متواتر کساء آنان را معرفی کردند وبه درگاه خدا عرضه داشتند: خدایا! اینان اهل بیت منند، یعنی امیر المؤمنین، صدیقه ی طاهره، امام حسن وامام حسین ونه تن از فرزندان امام حسین که آخرینشان حضرت مهدی (علیهم السلام) است.
شرح نهج البلاغه 20 /284 می نگارد: «اشعث نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) آمد، صف ها را شکافت وبه حضرت نزدیک شد وگفت: یا امیر المؤمنین! این سرخان - یعنی عجم - در نزدیک شدن به شما بر ما غلبه کرده اند، امام (علیه السلام) با پا بر منبر زدند.
صعصعة بن صوحان گفت: اشعث با ما چه کار دارد؟ [او باعث می شود] امیر المؤمنین (علیه السلام) امروز سخنی درباره ی عرب گوید که هماره یاد شود.
حضرت فرمودند: کیست برای من در مقابل این درشتان بی فایده عذر آورد، اینان به مانند حمار بر بستر می غلطند وبه خاطر یاد شدن یک گروه، آنان را ترک می گویند! آیا مرا امر می کنی آنان را برانم؟ من آنها را نخواهم راند تا از جاهلان باشم، قسم به کسی که دانه را شکافت وانسان را آفرید، آنها شما را برای بازگشت به دین خواهند زد، همانسان که شما آنان را برای پذیرش آن زدید».
این کلام متواتر است وتعدادی از عالمان آنان مهر صحت بر آن زده اند.
اما ایرانیان در حرکت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ روایاتی در منابع طرفین پیرامون آنان تحت هفت عنوان رسیده؛ قوم سلمان، اهل مشرق، اهل خراسان، اصحاب بیرق های سیاه، فارس، اهل قم واهالی طالقان، ومقصود از همه ایرانی ها هستند، مگر آنکه قرینه ای بر خلاف بیاید.
ایرانیان، نخستین گروه از سه گروه زمینه ساز:
منابع اتفاق نظر دارند که نهضتی زمینه ساز ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از سوی اهل مشرق شکل می گیرد، آنان صاحبان پرچم های سیاه ونخستین زمینه سازان حکومت ایشان هستند.
در منابع ما دو گروه زمینه ساز دیگر نیز به چشم می خورد: یمانی ها وحرکتی بر ضدّ یهود که پیش از ظهور است - وخواهد آمد - ویا در عراق رخ می دهد ودر تفسیر آیه ی: بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ،(812) بندگانی از خود را که سخت نیرومندند بر شما می گماریم، آمده است، واینکه «آنان گروهی هستند که خداوند پیش از خروج قائم ارسال می کند وکسی را که جنایتی بر آل محمد کرده وانمی گذارند مگر آنکه به قتل می رسانند».(813) 
کافی 8 /206: «امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه ی: وَقَضَینَا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الأرض مَرَّتَینِ،(814) ودر کتاب آسمانی به فرزندان اسرائیل خبر دادیم که: قطعاً دو بار در زمین فساد خواهید کرد، فرمودند: [این دو بار] قتل حضرت علی بن ابی طالب ووارد کردن جراحت بر امام حسن (علیهما السلام) است.
وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً کبِیراً، وقطعاً به سرکشی بسیار بزرگی برخواهید خاست؛ کشتن امام حسین (علیه السلام).
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاهُمَا، پس آنگاه که وعده ی [تحقق] نخستین آن دو فرا رسد؛ زمانی که نصرت خون حسین فرا رسد.
بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلالَ الدِّیارِ، بندگانی از خود را که سخت نیرومندند بر شما می گماریم، تا میان خانه ها به جستجو درآیند؛ گروهی هستند که خداوند پیش از خروج قائم می فرستد وکسی را که جنایتی بر آل محمد کرده وانمی گذارند مگر آنکه می کشند.
وَکانَ وَعْداً مَفْعُولاً، واین تهدید تحقق یافتنی است؛ خروج قائم (علیه السلام).
ثُمَّ رَدَدْنَا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ، پس [از چندی] دوباره شما را باز گردانده بر آنان چیره می کنیم؛ خروج امام حسین (علیه السلام) در میان هفتاد تن از یارانش، کلاهخودهایی با آب طلا که هر کدام دو رو دارد بر سر دارند وبه مردم خبر می دهند امام حسین خارج شده تا مؤمنان در آن تردید نکنند و[بدانند] او دجال یا شیطان نیست، وحجت قائم در میان آنان است.
پس چون در دل های مؤمنین استوار گردد که او امام حسین است، مرگ به سراغ حجت می آید وامام حسین کسی است که عهده دار غسل، کفن، حنوط ودر قبر قرار دادن ایشان می شود، وتنها وصی است که عهده دار وصی می گردد».(815) 
غیبت نعمانی /298 از ابان بن تغلب از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که بیرق حق ظاهر شود، اهل مشرق ومغرب آن را لعنت می کنند، آیا می دانی برای چه؟ عرضه داشتم: نه، فرمودند: به خاطر آنچه مردم، از اهل بیت ایشان پیش از خروجشان می بینند».
همان /299 نظیر آن را از منصور بن حازم از ایشان روایت می کند وبه جای جمله ی آخر این عبارت آمده است: «به خاطر آنچه از بنی هاشم می بینند».
معنای این احادیث آن است که برخی از بنی هاشم پیش از ایشان نهضتی به راه می اندازد. بنابر این احادیث زمینه سازان سه دسته هستند؛ احادیث دولت پرچم های سیاه که نزد شیعه وسنی مورد اتفاق است، دولت یمانی که در منابع ماست وروایاتی که دلالت می کند پیش از ظهور زمینه سازانی خواهند بود ولی آنان را مشخص نمی کند، ولی بر کسانی که با یهود می جنگند انطباق دارد، زیرا در تفسیر آیه ی مذکور است.
طبق روایات قیام دولت یمنی ها، در سال ظهور امام مهدی (علیه السلام) ومقارن با خروج سفیانی در شام می باشد.
دولت زمینه سازان ایرانی پیش از آن است وآنان نخستین زمینه سازانند، لکن قیام آنها در راستای یاری ایشان در سال ظهور خواهد بود، وراجح آن است که مردی از قم آغازگر این حرکت باشد.
از امام کاظم (علیه السلام) روایت شده: «مردی از قم مردم را به حق دعوت می کند، گروهی با او همراه می شوند که دل هایشان به مانند پاره های آهن است، بادهای سخت آنان را به لرزه نمی اندازد، از نبرد ملول نمی شوند، نمی هراسند، وبر خدا توکل می کنند، وفرجام از آنِ متقین است».(816)
مناسبتی که این روایت در آن بیان شده ونیز زمان این مرد معلوم نیست، علاوه بر آنکه سند ندارد، ولی امری که آن را تقویت می کند آن است که از تاریخ قم اشعری است که در سال 378 آن را تألیف کرده است.
از حدیث صحیح امام باقر (علیه السلام) در مورد نهضت اهل مشرق، فهمیده می شود که این حرکت پنج مرحله دارد وآخرین آنها قیام آنان برای نصرت امام (علیه السلام) در سال ظهور است.
در احادیث شیعه وسنی سخن از دو شخصیت ایرانی است: خراسانی وفرمانده ی قوای او شعیب بن صالح یا صالح بن شعیب. در منابع ما نیامده که فاصله ی این دو با ظهور امام (علیه السلام) چه مدت است، ولی در منابع سنیان شش سال پیش از ظهور عنوان شده است، الفتن 1 /278 و310 از محمد بن حنفیه نقل می کند: «پرچمی سیاه برای بنی عباس خارج می شود. سپس پرچم سیاه دیگری از خراسان بیرون می آید. کلاه های آنان سیاه ولباس هایشان سفید است. پیش قراول آنها مردی است به نام شعیب بن صالح یا صالح بن شعیب از بنی تمیم. آنان یاران سفیانی را شکست می دهند تا آنکه در بیت المقدس فرود آیند. آنها زمینه را برای قدرت یافتن مهدی آماده می کنند. سیصد نفر از شام به او می پیوندند. بین خروج او وواگذاردن امر به مهدی هفتاد ودو ماه است».
همان 1 /310 از همو روایت می کند: «بین خروج بیرق سیاه از خراسان وشعیب بن صالح وخروج مهدی تا واگذاری امر به مهدی هفتاد ودو ماه است».(817)
در نقل القول المختصر /34 این عبارت نیز آمده است: «بیرق های سیاه از خراسان خارج می شود ودر کنار مهدی به بیت المقدس می آید».
المسند الجامع 18 /389 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «پرچم هایی سیاه از خراسان خارج می شود. هیچ چیزی آنها را بر نمی گرداند تا آنکه در الیاء نصب شوند».(818) 
غیبت نعمانی /253 از ابن ابی نصر از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند: «پیش از این امر [ظهور]، سفیانی، یمانی، مروانی وشعیب بن صالح خواهند بود، پس این چرا چنین ادعا می کند؟»
در احادیث صحیح منابع ما آمده که حرکت خراسانی وشعیب که پرچم را تسلیم امام (علیه السلام) می کنند، مقارن ظهور یمانی وسفیانی است، غیبت نعمانی /253 از امام باقر (علیه السلام) حدیثی طولانی نقل می کند که در آن تعدادی از حوادث ونشانه ها ذکر شده است، در قسمتی از آن آمده است: «خروج سفیانی، یمانی وخراسانی در یک سال، یک ماه ویک روز بسان رشته ای مهره پیاپی خواهد بود. لذا از هر سو جنگ رخ خواهد داد. وای بر کسی که با آنان دشمنی کند. در میان این بیرق ها بیرقی هدایتگرتر از بیرق یمانی نیست، آن پرچم هدایت است زیرا به سوی صاحبتان دعوت می کند».
حدیثِ: آغاز امر امام (علیه السلام) از ایران است:
شیعه وسنی روایت می کنند که آغاز امر حضرت مهدی (علیه السلام) از مشرق خواهد بود، غیبت نعمانی /304 از حارث همدانی از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «... مجعّد است، وبر گونه خالی دارد. آغاز او از مشرق خواهد بود. چون چنین شود سفیانی خروج کرده به اندازه ی مدت حمل یک زن - نه ماه - حکومت می کند. او در شام خروج می کند واهل شام - مگر گروه هایی که بر حق استوارند وخدا آنان را از خروج با او مصون می دارد - تسلیم او می شوند».
از آنجا که به طور قطع ظهور امام (علیه السلام) از مکه خواهد بود، گفتیم که آغاز امر ایشان از مشرق است، یعنی یاران ایشان از سوی مشرق خواهند آمد.
وهابیت می پندارند حضرت مهدی (علیه السلام) خود از سمت مشرق می آید، لذا قائل به مهدویت شخصی نجدی از غیر بنی هاشم شدند واو را نزد ابن باز بردند، وخوشایند او واقع شد، سپس او را به افغانستان وچچن بردند تا صدق کند که از ناحیه ی مشرق خواهد آمد!
حدیث امیر المؤمنین (علیه السلام) می رساند که این امر قبل از خروج سفیانی است، ومدتی نه کوتاه ونه چندان بلند با آن فاصله دارد، زیرا عطف بین این دو مقوله را با حرف واو - ونه فاء یا ثمّ - آورده است. بلکه اشاره بدان دارد که خروج سفیانی مسبّب از حرکت زمینه ساز ایران، وگویا عکس العملی در قبال آن می باشد.
حدیثِ: اصحاب بیرق های سیاه واهل مشرق:
این حدیث که به حدیث «پرچم های سیاه»، حدیث «اهل مشرق» وحدیث «آنچه اهل بیت (علیهم السلام) با آن مواجه می شوند» معروف است، در منابع ما وبه وفور در منابع سنیان آمده است.
ابن مسعود وتعدادی از صحابه آن را نقل می کنند وگروهی از علمای سنی آن را صحیح شمرده اند.
یکی از قدیمی ترین مآخذ آن الفتن است، ابن حماد در 1 /310 از عبد الله بن مسعود نقل می کند: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودیم که جوانانی از بنی هاشم آمدند ورنگ چهره ی حضرت تغییر کرد. گفتند: ای رسول خدا! همواره در چهره ی شما حالتی می بینیم که خوش نداریم، ایشان فرمودند: ما اهل بیتی هستیم که خدا برایمان آخرت را بر دنیا اختیار کرده است. اهل بیت من پس از من با بلا ورانده وآواره شدن مواجه می شوند، تا آنکه قومی از اینجا از سوی مشرق، که اصحاب بیرق های سیاه هستند بیایند. آنان حق را می خواهند ولی به آنان داده نمی شود - دو یا سه بار این کار را می کنند -، پس می جنگند ویاری می شوند وآنچه را خواسته بودند به آنها می دهند ولی نمی پذیرند، تا آن را به مردی از اهل بیت من که زمین را پر از عدالت می کند، همان گونه که از ستم پر شده است، بدهند. هر یک از شما آن را درک کرد به سوی آنها برود اگر چه چهار دست وپا بر روی برف باشد، زیرا او مهدی است».(819)
المستدرک 4 /464 چنین نقل می کند: «حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدیم، ایشان با چهره ای مسرور بیرون آمدند. از هرچه سؤال می کردیم پاسخ می دادند، وهرگاه سکوت می کردیم خود سخن می آغازیدند، تا اینکه جوانانی از بنی هاشم که حسن وحسین در میان آنها بودند عبور کردند. چون آنان را مشاهده کرد، به خود چسبانید واشک از چشمانش جاری شد، ما گفتیم: پیوسته در صورت شما حالتی می بینیم که خوشایندمان نیست. ایشان فرمودند: ما اهل بیتی هستیم که خداوند برای ما آخرت را بر دنیا برگزیده است، واهل بیت من پس از من با رانده وآواره شدن در بلاد مواجه خواهند شد، تا آنکه بیرق هایی سیاه از جانب مشرق بالا رود.
آنان حق را می خواهند ولی به آنها نمی دهند، آنگاه [دیگر بار] آن را می خواهند ولی نمی دهند، سپس [برای بار سوم] آن را خواستار می شوند ولی به ایشان نمی دهند. پس پیکار می کنند ومورد نصرت قرار می گیرند. هر کسی از شما یا نسلتان آن را درک کرد نزد امام اهل بیتم برود اگر چه چهار دست وپا بر روی برف، زیرا آنها بیرق های هدایت هستند وآنها را به مردی از اهل بیتم می سپارند...».(820) 
این روایت در منابع ما نیز آمده است، دقیق ترین نقل، روایت غیبت نعمانی /273 از ابو خالد کابلی از امام باقر (علیه السلام) است: «گویا قومی را می بینم که در مشرق خروج کرده اند وحق را می طلبند ولی به آنان داده نمی شود. سپس [دیگر بار] آن را طلب می کنند ولی به آنها نمی دهند. چون چنین بینند شمشیرهایشان را بر شانه ها بگذارند، پس آنچه را خواسته بودند به آنها بدهند ولی نپذیرند تا آنکه قیام کنند، وآن را جز به صاحبتان ندهند، کشته های آنها شهیدند.
بدان! اگر من آن [دوران] را درک می کردم، جانم را برای صاحب این امر نگاه می داشتم».(821)
چند نکته:
اول: این حدیث تواتر معنوی دارد زیرا به طرق متعدد واز چند تن از صحابه نقل شده است، لذا به صدور آن از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اطمینان می یابیم، واینکه ایشان خبر از مظلومیت اهل بیتشان (علیهم السلام)، واستمرار این ظلم تا زمان ظهور اینان که از مشرق بر می خیزند، وعرصه را برای حضرت مهدی (علیه السلام) - که مدتی پس از قیام دولت آنان ظاهر می شود وآنها بیرقشان را تسلیم می کنند - فراهم می کنند، داده اند.
دوم: مقصود از این دو عنوان ایرانیان هستند واین نزد صحابه ی راوی این حدیث، وتابعین وپسینیان آنان در طول روزگار مورد اتفاق است، چرا که آنان حتی به طور نادر هم ادعا نکرده اند اینان مثلا اهالی ترکیه ی فعلی، افغانستان، هند یا جایی دیگرند. بلکه برخی از بزرگان محدثین ومؤلفین آنها تصریح کرده اند اینان فارس هستند. ودر برخی روایات هم عنوان خراسانیان بر آنان اطلاق شده است تا جایی که به حدیث بیرق های خراسان شهرت یافته، بنابراین اینکه وهابیان آن را به اهل افغانستان وطالبان وچچن تفسیر کرده اند به دور از فهم تمامی مسلمین است!
سوم: حرکت آنان با واکنش وجنگی عالمی روبروست. آنان در ابتدای حرکت بر حاکم خود خروج می کنند. آنگاه نزدیک ظهور برای نصرت امام وسپردن بیرق خود به ایشان قیام می نمایند.
چهارم: این عبارت از فرمایش امام باقر (علیه السلام): پس آنچه را خواسته بودند به آنها بدهند ولی نپذیرند تا آنکه قیام کنند، وآن را جز به صاحبتان ندهند، می رساند که آنها در سال ظهور سر تسلیم پرچم سرزمین خود به امام (علیه السلام)، دچار اختلاف می شوند، وپیروزی از آنِ موافقان این کار خواهد بود.
الملاحم والفتن /136 روایت می کند: «هنگامی که بیرق های سیاه - که شعیب بن صالح در آن است - لشکر سفیانی را شکست دهند، مردم مهدی را آرزو کرده در طلب او بر می آیند. او که پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را با خود همراه دارد از مکه خارج می شود. بعد از آنکه مردم به جهت به درازا انجامیدن بلا، از خروج او نومید می شوند، دو رکعت نماز گزارده وچون از آن فارغ می شود صدا می زند: ای مردم! بلا بر امت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وخصوص اهل بیت ایشان پافشاری کرده است، مقهور شدیم وبر ما ستم شده است».
پنجم: حدیث بیرق های سیاه از اخبار غیبی است وبر نبوت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دلالت می کند، چرا که می بینیم هم چنان که ایشان خبر دادند، ظلم، جنایت وآوارگی در حق اهل بیت (علیهم السلام) در طول قرن ها وارد شده است تا جایی که به چهار جهت دنیا رسیده اند. ما هیچ خاندانی را در شرق تا غرب این کره ی خاکی نمی یابیم که اینچنین با آنها معامله کرده باشند.
ششم: عبارت امام باقر (علیه السلام): گویا قومی را می بینم که در مشرق خروج کرده اند، توصیف دقیقی است ودلالت می کند این امر وعده ی حتمی الهی است. وپیامبر وامامان (علیهم السلام) چنین تعبیری را زمانی به کار می بردند که امر حتمی الوقوع باشد آنچنان که گویا بدان می نگرند. بلکه می رساند آنان با بصیرتی که خداوند آنان را بدان مخصوص کرده آن را می بینند.
علاوه بر آنکه بیانگر مراحل حرکت آنان تا عصر ظهور، ومنتهی شدن به قیام برای نصرت حضرت مهدی (علیه السلام) است.
هفتم: این عبارت: اگر من آن [دوران] را درک می کردم جانم را برای صاحب این امر نگاه می داشتم، می فهماند قیام نهایی آنان بیش از مدت عمر یک انسان تا ظهور فاصله ندارد.
روایاتی که احتمال می رود اجزائی از روایت بیرق های سیاه باشد:
به نظر می رسد روایتی که احمد، ابن ماجه در سنن خود 2 /1368 ودیگران می آورند، قسمتی از آن باشد: «مردمی از مشرق آشکار می شوند که قدرت را برای مهدی آماده می کنند».(822)
المعجم الکبیر 4 /229 از خالد بن عرفطه نقل می کند که روز شهادت امام حسین (علیه السلام) گفت: «این همان است که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمودند: شما پس از من در اهل بیتم [ونحوه ی رفتار با آنان] امتحان می شوید».(823)
الفتن 1 /313 از حسن بصری: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سخن از بلایی آوردند که اهل بیتشان با آن روبرو می شوند، تا آنکه خدا بیرقی سیاه از مشرق بفرستد. هر که آن را یاری دهد خدا او را یاری نماید، وهر که وا گذارد خدایش واگذارد. تا آنکه نزد مردی همنام من آیند وامر خود را بدو سپارند. وخدا او را تأیید ونصرت کند».(824)
و نیز حدیث بیرق های خراسان به سمت قدس که سنن ترمذی 3 /362، مسند احمد، ابن کثیر در نهایه، بیهقی در دلائل ودیگران آورده اند.
ابن صدیق مغربی در ردّ بر ابن خلدون آن را صحیح می شمارد، روایت می کند: «پرچم هایی سیاه از خراسان خارج می شوند. چیزی آنها را باز نمی گرداند تا آنکه در ایلیاء نصب شوند».
در منابع ما، ابن طاووس در الملاحم /43 و58 آن را از سنیان نقل کرده است. این روایت سخن از حرکت لشکری از ایران به سمت قدس دارد که همان حرکت امام مهدی (علیه السلام) است.
مجمع البحرین می نویسد: «ایل بیت المقدس است، وگفته شده به معنی بیت الله است، زیرا این در زبان عبرانی الله است».
از آنجا که فرمانده ی این پرچم ها شعیب بن صالح، فرمانده ی لشکر امام (علیه السلام) است، مقصود از این روایت حمله ی حضرت برای آزاد سازی شام وقدس است.
و نیز حدیث گنج های طالقان که در منابع سنیان از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده است، الحاوی 2 /82 وکنز العمال 7 /262 روایت می کنند: «بَه بَه به طالقان، زیرا خداوند (عز وجل) در آن گنج هایی دارد که از طلا ونقره نیست، بلکه مردانی هستند که خدا را به خوبی شناخته اند ویاران مهدی در آخر الزمان خواهند بود».(825)
در منابع ما: بحار الانوار 52 /307 از کتاب سرور اهل الایمان اثر علی بن عبد الحمید نیلی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «او گنجی در طالقان دارد که نه طلاست ونه نقره، وبیرقی که از زمانی که پیچیده شده باز نشده است، ومردانی که دل هایشان گویا پاره های آهن است. در راه خدا تردیدی در آنها راه نیابد. از آتش سخت ترند. اگر بر کوه ها هجوم آرند آنها را از جای بردارند. با پرچم هایشان منطقه ای را قصد نکنند مگر آن را ویران سازند. گویا بر اسبانشان عقاب است. به قصد برکت بر زین اسب امام دست می کشند. او را در میان می گیرند وبا جان هایشان در جنگ ها از او محافظه می کنند. شب را مشغول عبادتند، وبر روی اسبانشان صبح می کنند. راهبان شب وشیران روزند. فرمانبری آنها بیش از کنیز نسبت به مولای خویش است. بسان چراغند، گویا در دل هایشان چراغ است. از بیم او ترسانند. خواهان شهادتند وکشته شدن در راه خدا را تمنا دارند. شعارشان یا لثارات الحسین است. چون طیّ مسیر می کنند رعب پیش از آنان وبه فاصله ی یک ماه خواهد رفت. گروه گروه نزد مولی می آیند، وخدا امام حق را با آنان یاری خواهد کرد».
نگارنده: راوی اینان را بر اساس عصر خود توصیف می کند ومقصود آن است که اینان شجاعند وبه واسطه ی ایمانشان از دیگران متمایز.
من پیشتر تصور می کردم مراد از طالقان در این روایات منطقه ایست که در صد کیلومتری شمال غرب تهران، در سلسله جبال البرز قرار دارد، منطقه ای که الآن شهر وچند روستا دارد وطالقان نام دارد واهالی آن از قدیم به تقوی وقرائت قرآن وتعلیم آن شهرت دارند.
ولی بعد از دقت در روایات این نظر برایم رجحان یافت که مقصود ایرانیان هستند ونه خصوص اهالی طالقان، واینکه ائمه (علیهم السلام) آنها را اهل طالقان نامیدند از آن جهت است که سرزمینشان جبال طالقان نامیده می شد، همان گونه که خراسان ومشرق نامیده می شد.
روایت دیگری که احتمال می رود از اجزاء حدیث بیرق های سیاه باشد: تفسیر فرات /164 از انس: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند ودست در دست علی بن ابی طالب (علیه السلام) داشتند، مردی به ایشان برخورد کرد. ایشان فرمودند: ای فلان! به علی ناسزا نگویید، زیرا هر که او را ناسزا گوید به من ناسزا گفته است، وهر آنکه به من ناسزا گوید خدا را ناسزا گفته است.
ای فلان! به خدا قسم، تنها فرشته ی مقرّب یا بنده ای که خدا دلش را برای ایمان آزموده است، به آنچه از علی در آخر الزمان بروز می کند ایمان می آورد.
ای فلان! بلایی سخت، محرومیّت، قتل وآوارگی فرزندان عبد المطلب را در می رسد، پس ای فلان! در مورد اصحاب، فرزندان وعهد من، خدا را در نظر بگیر وتقوای الهی پیشه کن، چرا که خداوند روزی دارد که در آن برای مظلوم از ظالم انتقام خواهد گرفت».
خراسانی حاکم ایران وشعیب فرمانده ی لشکر:
در احادیث چنین تصویر شده که خراسانی حاکم ایران وشعیب بن صالح، به عراق می آیند تا با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیعت کنند وبیرق کشورشان را به ایشان بسپارند.
در روایات سخن از ارسال قوا از ایران به حجاز برای یاری امام (علیه السلام) نیست. در برخی وارد شده که قوای آنان پیش از ظهور به سمت عراق حرکت می کنند، الفتن 1 /313 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «پرچم های سیاه که از خراسان خارج می شود در کوفه فرود می آید. پس چون مهدی ظاهر شود، بیعت خود را برای ایشان می فرستند».(826)
خراسانی وشعیب پس از آنکه امام (علیه السلام) وارد عراق شوند بیعت می کنند، آنگاه ایشان شعیب را فرمانده ی لشکر قرار می دهند، وقوای خراسانیان در فتح قدس وفلسطین همراه ایشان خواهند بود. البته بعید نیست امام (علیه السلام) به قوای ایرانی فرمان دهند که قبل از خود وارد عراق شوند تا با لشکر سفیانی روبرو شده بتوانند دست تجاوز آنها بر شیعیان را کوتاه کنند.
علاوه بر گزارش ابن حماد، روایت الملاحم والفتن که پیشتر گذشت نیز بر این مطلب دلالت دارد: «هنگامی که بیرق های سیاه - که شعیب بن صالح در آن است - لشکر سفیانی را شکست دهند، مردم مهدی را آرزو کرده در طلب او بر می آیند. او که پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را با خود همراه دارد از مکه خارج می شود».
ابن حماد گزارشات متعددی با این مضمون نقل می کند که قوای خراسانی پیش از ظهور وبرای مقابله با هجمه ی سفیانی وارد عراق می شوند، 1 /314 از حضرت امیر (علیه السلام): «پرچم های سیاه خارج می شوند وبا سفیانی می جنگند. جوانی از بنی هاشم - که در کتف چپ خالی دارد، وپیش قراولش مردی از بنی تمیم است که او را شعیب بن صالح گویند - در میان آنهاست، ویاران سفیانی را شکست می دهد».
همو از عمار بن یاسر روایت می کند: «هنگامی که سفیانی به عراق برسد ویاران آل محمد را بکشد، مهدی که شعیب بن صالح پرچمدار اوست خروج می کند».
وی از امام باقر (علیه السلام) نیز نقل می کند: «جوانی از بنی هاشم که در کف دست راستش خالی دارد، با بیرق هایی سیاه از خراسان خارج می شود، وشعیب بن صالح در پیش او قرار دارد. او با اصحاب سفیانی پیکار می کند وآنان را شکست می دهد».
همو از حسن بصری: «در ری مردی گندمگون، کوسه وبا قامتی معتدل از غلامان بنی تمیم - که شعیب بن صالح نام دارد - به همراه چهار هزار تن خروج می کند. جامه هایشان سفید وبیرق هایشان سیاه است. او پیش قراول لشکر مهدی خواهد بود. کسی به مصاف او نمی رود مگر آنکه شکست می خورد».
سفیان کعبی گوید: «پرچمدار مهدی پسری است با سنّ کم، ریش اندک وزرد پوست. اگر با کوه ها بجنگد آنها را منهدم می سازد تا آنکه در ایلیا فرود آید».
همان 1 /372 از عبد الله بن عمر: «مردی از فرزندان حسین از سمت مشرق خروج می کند. اگر کوه ها به مصاف او آیند آنها را فرو ریخته در آنها راهسازی خواهد کرد».(827)
مجمع الزوائد 7 /317 از عبد الله بن عمر: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان تعدادی از مهاجرین وانصار نشسته بودند، علی بن ابی طالب (علیه السلام) سمت چپ وعباس طرف راست ایشان حضور داشتند. عباس ومردی از انصار با هم نزاع کردند وانصاری با عباس تند شد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دست عباس وحضرت علی (علیه السلام) را گرفت وفرمود: از صلب این، جوانی خارج می شود که زمین را از ستم وظلم می آکند، واز صلب این، جوانی خارج می گردد که زمین را از عدل وداد پر می کند. وقتی آن را دیدید، به سوی جوان تمیمی که از سمت مشرق می آید وپرچمدار مهدی است بروید».(828) 
الفتن /86 از ابو جعفر: «سفیانی پس از ورود به کوفه وبغداد لشکریانش را در آفاق پراکنده می سازد. به او خبر می رسد که حرکتی از وراء النهر از جانب اهل خراسان شکل گرفته است. اهل مشرق آنان را شکست می دهند. هنگامی که این خبر به سفیانی می رسد، لشکری عظیم را به فرماندهی مردی از بنی امیه به اصطخر اعزام می کند. در قومس(829)، دولابِ ری ومرزهای زرنج(830) جنگ در می گیرد. آن هنگام است که سفیانی دستور به کشتار اهالی کوفه ومدینه می دهد. پس بیرق های سیاه از خراسان می آیند. فرماندهی همه ی مردم را جوانی از بنی هاشم که در کف دست راست او خالی است بر عهده دارد. خداوند امر وراه او را آسان خواهد کرد. او نبردی در مرزهای خراسان خواهد داشت. هاشمی در طریق ری می رود ومردی از عجمان را که شعیب بن صالح گویند به اصطخر به مصاف اموی می فرستد. او ومهدی وهاشمی در بیضاء اصطخر با هم مواجه می شوند. نبردی سخت میان آن دو گروه رخ می دهد تا جایی که اسبان تا مچ پا در خون پا می گذارند.
در ادامه نبردهای دیگری را نیز ذکر می کند».(831) 
این ها همه عباراتی بدون سند وبریده بریده است، وآثار جعل بر آنها پدیدار می باشد، وهدف، آن است که حدیث بیرق های سیاه را بر قیام ابو مسلم خراسانی وورود لشکریان وی به عراق تطبیق کند.
ضعف گزارشِ ورود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به ایران پیش از عراق:
آنچه مورد اتفاق است آن است که آغاز حرکت امام (علیه السلام) از مکه است وهدف آن سرزمین قدس، ودر این میان ایشان به بررسی وآماده سازی حکومتی جدید در حجاز وعراق، ونیز فرستادن لشکری به سمت قدس می پردازد.
تنها در یک یا دو روایت وآن هم از فتن ابن حماد آمده که ایشان ابتدا به جنوب ایران می آید، چرا که ایرانیان، حاکم آنان خراسانی وفرمانده ی لشکر شعیب بیعت خود را اعلام می کنند. سپس به همراه آنها وارد نبرد با سفیانی در بصره می شود وبعد وارد عراق می گردد.
الفتن /86 از حضرت امیر (علیه السلام): «هنگامی که لشکر سفیانی به عراق رود، به دنبال اهل خراسان می فرستد. اهل خراسان هم در طلب مهدی می روند. مهدی، با هاشمی که پرچم های سیاه را به همراه دارد وبر مقدمه ی لشکرش شعیب بن صالح است مواجه می شود. آنان ویاران سفیانی بر دروازه ی اصطخر با هم روبرو می شوند، ومیان آنها جنگی سخت در می گیرد. پرچم های سیاه غالب می شوند ولشکر سفیانی می گریزند. آن زمان است که مردم آرزوی مهدی داشته به جستجوی او می روند».
اصطخر شهری در جنوب ایران است. این روایت ضعیف بوده وو تعارض با روایاتی دیگر دارد. البته احتمال آن وجود دارد که امام (علیه السلام) به قوای ایرانی فرمان دهند که قبل از خود وارد عراق شوند تا با لشکر سفیانی روبرو شوند، لکن دلیلی بر ورود ایشان به ایران در دست نیست.
احادیث منابع شیعی درباره ی خراسانیان واصحاب بیرق های سیاه:
برخی از این احادیث قبلاً گذشت. از جمله عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 2 /59: «امام حسین از امیر المؤمنین (علیهما السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که فرمودند: قیامت بر پا نخواهد شد تا آنکه قائمی از ما برای حق قیام کند، واین، زمانی است که خدای (عز وجل) به او اذن دهد. هر کس از او پیروی کند نجات یابد وهرکه سرپیچی نماید هلاک شود.
ای بندگان خدا! خدا را در نظر گیرید، خدا را در نظر گیرید وگرچه چهار دست وپا بر روی برف، به نزد او بروید که خلیفه ی خداوند (عز وجل) است».(832)
این روایت به ایرانیان نظر دارد، زیرا سرزمینشان برفی است، احتمال دیگر آن است که این تعبیر کنایی وبه معنای تحمل مشقت وسختی باشد.(833)
برخی روایات پیرامون قم:
درباره ی فضیلت وآینده ی قم احادیثی از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده است. از بررسی آنها ظاهر می شود که قم طرحی است که امامان (علیهم السلام) آن را در وسط ایران وبر دستان یاران امام زین العابدین (علیه السلام) در سال 73 تأسیس کرده اند. پس از آن هم ایشان آن را به طور خاص مورد عنایت داشته وخبر داده اند که آن دیار در آینده مکانتی عظیم ووالا خواهد داشت، واهالی آن یاران حضرت مهدی (علیه السلام) خواهند بود.
در برخی احادیث آمده که قم به جهت مناسبت با نام قائم (علیه السلام) واینکه اهل آن برای نصرت ایشان قیام می کنند قم نامیده شد، بحار الانوار 57 /215 از عفان بصری از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «آیا می دانی چرا قم، قم نامیده شد؟ عرض کردم: خدا ورسولش داناترند، فرمودند: قم نامیده شد، زیرا اهالی آن با قائم آل محمد (علیهم السلام) اجتماع وقیام می کنند، بر او استوار مانده ویاری می دهند».
اهل بیت (علیهم السلام) برای قم مفهومی وسیعتر از یک شهر قائل هستند، ایشان آن را به معنای خطّ ومنهج ولایت اهل بیت (علیهم السلام) وقیام با حضرت مهدی (علیه السلام) نیز استعمال کرده اند، بحار الانوار 57 /217 نقل می کند: «جماعتی از اهل ری بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدند وگفتند: ما از اهالی ری هستیم، ایشان فرمودند: خوش آمدند برادران ما از اهل قم، آنان گفتند: ما اهل ری هستیم، وایشان باز فرمودند: خوش آمدند برادران ما از اهل قم، وآنان برای سومین بار سخن خود را تکرار کردند وهمان عبارت را شنیدند، واین گفتار وپاسخ چند بار تکرار شد.
آنگاه فرمودند: خداوند حرمی دارد که مکه است، رسولش حرمی دارد که مدینه است، امیر المؤمنین دارای حرمی است که کوفه باشد، وما حرمی داریم وآن شهر قم است، در آن زنی از فرزندان من مدفون می شود که فاطمه نام دارد، هر کس او را زیارت نماید بهشت برایش واجب گردد.
راوی گوید: این فرمایش پیش از آن بود که امام کاظم (علیه السلام) به دنیا آیند».
این حدیث بدان معناست که قم حرم امامان اهل بیت (علیهم السلام) تا حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، واهل ری وغیر آن از اهالی قم به حساب می آیند، واین بابت آن است که در منهج اهل قم سیر می کنند.
از این رو گفتیم مقصود از قم در روایات ممکن است گاه شهر قم باشد، وگاه تمام ایرانیانی که بر خطّ ومنهج آنهایند.
سخن راوی نیز بدان معناست که امام صادق (علیه السلام) از به دنیا آمدن نواده ی خود حضرت فاطمه دختر امام کاظم (علیهما السلام) خبر داده اند پیش از آنکه امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به دنیا آیند، یعنی پیش از سال 128، ونیز خبر داده اند که او در آنجا دفن می شود وبا گذشت بیش از هفتاد سال از آن تاریخ این امر نیز محقق شد.
جالب است که امامان معصوم (علیهم السلام) از ابتدای تأسیس قم، در صدد آماده سازی اهل آن برای یاری حضرت مهدی (علیه السلام) بوده اند، این مطلب از آنجا به دست می آید که محبت قمیین نسبت به امام مهدی (علیه السلام) پیش از ولادت آن حضرت معروف بوده است، بحار الانوار 57 /218 از صفوان بن یحیی نقل می کند: «حضور امام رضا (علیه السلام) بودم که سخن از اهل قم واشتیاق آنان به حضرت مهدی (علیه السلام) به میان آمد، ایشان بر آنها رحمت فرستاده وفرمودند: خدا از آنان راضی باشد، ودر ادامه افزودند: بهشت هشت در دارد که یکی از آنها برای اهل قم است، آنها بهترین شیعیان ما از بین سرزمین ها هستند، خداوند تعالی ولایت ما را در طینت آنان عجین کرده است».
و شاید این در، درِ صدّیقین ومؤمنین به غیب باشد. اهل قم این محبت را تا به این عصر محفوظ داشته اند.
دو روایت در دست هست که از آینده ی قم، ونقشی که در قرب ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) تا زمان ظهور دارد سخن می گوید، بحار الانوار 57 /213 از تاریخ قم اشعری از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «خداوند به کوفه بر دیگر بلاد، وبه مؤمنان آن بر دیگران از اهالی سایر مناطق احتجاج نمود. او به شهر قم بر سایر بلاد، وبه اهالی آن بر تمامی اهل مشرق ومغرب از جن وانس احتجاج کرد. او قم واهالی آن را ناتوان رها نکرد، بلکه آنان را توفیق داد وتأیید نمود.
دین واهل آن در قم ذلیلند، اگر چنین نمی بود مردم بدان سو شتاب می کردند وقم ویران می شد واهل آن از بین می رفتند، ودیگر حجت بر سایر بلاد نبود. واگر این امر رخ می داد آسمان وزمین استقرار نمی یافتند ومردم دیده بر هم زدنی مهلت داده نمی شدند.
بلایا از قم واهل آن دفع می شود. زمانی خواهد رسید که قم واهلش حجت بر خلائق باشند. این در زمان غیبت قائم ما تا ظهور اوست، واگر اینسان نمی بود زمین اهلش را فرو می برد.
فرشتگان بلایا را از قم واهلش دفع می کنند. هیچ جباری آن را به بدی قصد ننموده مگر آنکه در هم شکننده ی جباران او را در هم شکسته وبه اندوه، مصیبت یا دشمنی مشغول کرده است. خدا ذکر قم واهل آن را از یاد جباران در حکومتشان می برد، همان گونه که یاد خدا را به فراموشی سپردند».
در روایت دوم آمده است: «کوفه از مؤمنان خالی خواهد شد، وعلم به مانند ماری که در سوراخش جمع می شود، از آنجا بار خواهد بست. سپس در منطقه ای که قم گفته می شود آشکار می شود وآنجا به معدن علم وفضل تبدیل خواهد شد تا آنجا که در زمین مستضعفِ در دین باقی نماند، حتی دختران در پرده.
این امر در نزدیکی ظهور قائم ما خواهد بود، وخداوند قم واهل آن را قائم مقامان حجت قرار خواهد داد، واگر چنین نباشد زمین اهلش را فرو می برد وحجتی در زمین نخواهد بود. دانش از آنجاست که به سایر بلاد شرق وغرب می رود وحجت خدا بر خلق اتمام می شود تا جایی که کسی نماند که دین ودانش بدو نرسیده باشد.
سپس قائم (علیه السلام) ظاهر شده وسبب انتقام خدا از بندگان وخشم او بر ایشان خواهد بود، زیرا خدا تنها پس از آنکه بندگان حجت را انکار کنند از آنها انتقام می گیرد».
بحار الانوار 60 /218 از تاریخ قم از ابو مسلم عبدی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «خاک قم مقدّس است. اهالی آن از ما هستند وما از آنهاییم. هیچ طغیانگری به سوء آنها را قصد نمی کند جز آنکه عقوبتش تعجیل می یابد واین مادامی است که آنها به برادرانشان خیانت نکرده باشند. اما چون خیانت کنند، خدا طغیانگران فاسد را بر آنان مسلّط گرداند.
بدان! آنها یاران قائم ما ودعوتگران به حقّ ما هستند. آنگاه سرشان را به سمت آسمان بالا برده عرضه داشتند: خدایا! آنان را از هر فتنه ای نگاه دار، واز هر هلاکتی بِرَهان».
اختصاص /101 از امام هادی از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: چون مرا به آسمان چهارم بالا بردند، گنبدی از لؤلؤ که چهار رکن وچهار در داشت وهمه از ابریشم سبز بود را دیدم، گفتم: ای جبرئیل! این گنبد که در آسمان چهارم زیباتر از آن را ندیدم چیست؟ پاسخ داد: حبیب من محمد! این تصویر شهری به نام قم است، بندگان مؤمن خدا در آن جمع می شوند وانتظار محمد وشفاعت او در قیامت وحساب را می کشند، وغم، اندوه، حزن ها وامور ناخوشایند بر آنان می گذرد.
راوی گوید: از امام هادی (علیه السلام) پرسیدم: چه زمانی منتظر فرج خواهند بود؟ فرمودند: وقتی که آب بر زمین جاری شود».
مقصود از این عبارت آخر جریان آب بر زمین قم است، ویا در سطح زمین به گونه ای که نشانه ای برای ظهور باشد.
حدیثِ: خداوند مردی از ما اهل بیت را برای امت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آماده ساخته:
ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «ای ابا محمد! امت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، تا زمانی که فرزندان بنی فلان حکومتی دارند، با فرجی مواجه نخواهند شد، تا آنکه حکومت آنها منقضی شود. چون پایان یابد، خداوند مردی از ما اهل بیت را که بر اساس تقوی سلوک، وبه هدایت عمل می کند، ودر حکم رشوه نمی ستاند، برای امت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرستد، به خدا قسم من او را به نام خود وپدرش می شناسم.
سپس آنکه درشت گردن است، وخال ودو شامه(834) دارد، به سراغ ما می آید، رهبر عادل وحافظ آنچه نزد او به ودیعه نهاده اند، زمین را از عدل وداد می آکند، همانسان که فاجران از ستم وجور آکنده اند».
این، حدیثی است جالب توجه ولی ناقص، علامه ی مجلسی (رحمه الله) آن را از اقبال الاعمال سید بن طاووس (رحمه الله) نقل می کند. ایشان خود در اقبال /599 می نویسد که در سال ششصد وشصت ودو از کتاب الملاحم بطائنی نقل می کند، ولی ناقص نقل می کند.
بطائنی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است. کتاب ملاحم وی مفقود می باشد. حدیث او دلالت بر این دارد که شخصی از ذریه ی اهل بیت (علیهم السلام) پیش از ظهور به حکومت می رسد وعرصه را برای امام مهدی (علیه السلام) فراهم می سازد.
بنی فلان در این حدیث، لزوماً بنی عباس نیستند - آنگونه که ابن طاووس فهمیده است -، به مانند طائفه ای دیگر از روایات که عبارت بنی فلان یا آل فلان را در بر دارد، چرا که هم می تواند اشاره به بنی عباس باشد وهم حکومت های پیش از ظهور.
بنابراین روایاتی که از اختلاف بین آل فلان از حکام حجاز سخن می راند، ونیز اختلافی که میان قبائل حجاز در نزدیکی ظهور رخ می دهد، آخرین طائفه از حاکمان حجاز قبل از ظهور را نشانه رفته است.
از همین قبیل است روایت امیر المؤمنین (علیه السلام)، بحار الانوار 52 /234: «آیا به شما از انتهای حکومت بنی فلان خبر ندهم؟ پاسخ مثبت دادیم وایشان فرمودند: قتل ناروای شخصی از تیره ای از قریش در روز حرام وبلد حرام. قسم به آنکه دانه را شکافت وانسان را آفرید، آنان بعد از آن، تنها پانزده شب حکومت خواهند کرد».
همچنین است روایات اختلاف بنی فلان، وهلاک آخرین حاکم آنان پیش از ظهور، که باید به غیر بنی عباس تفسیر شود، زیرا این امور به ظهور اتّصال دارد.
فراتر آنکه در برخی از روایاتی که تصریح به بنی عباس شده است، ممکن است در واقع امام (علیه السلام) بنی فلان یا آل فلان فرموده باشند، ولی راوی چون تصور می کرده مقصود فرزندان عباس است، در روایت لفظ بنی عباس را آورده است.
البته بیان دیگری نیز هست، وآن اینکه بگوییم مراد خطّ وسیره ی بنی عباس در دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام) است - که پیش از این نیز گذشت -، نه اشخاص آنها، چرا که تمامی دشمنی های با اهل بیت (علیهم السلام) پس از منصور عباسی بدو که مؤسّس است رجوع می کند.
الفتوح 2 /78 روایتی را از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند که در آن خراسان ستوده وفتح آن بر دستان حضرت مهدی (علیه السلام) عنوان شده است. اموری نیز پیرامون بخارا، خوارزم، چچن، بلخ، طالقان، ترمذ، اشجرده، سرخس، یاسوج، گرگان، قومس، سمنان، طبرستان ودیگر مناطق ذکر شده است، علاوه بر آنکه ستایش برخی از این مناطق وذمّ بعضی دیگر را نیز در بر دارد.(835)
لکن آثار وضع بر آن ظاهر می باشد. علاوه بر آنکه نمی توان آن را بر حرکت ظهور امام (علیه السلام) تطبیق نمود، زیرا ممکن است در مورد اموری باشد که پیشتر رخداده است.
درگیری داخلی ایران در سال ظهور:
در احادیث آمده که در سال ظهور نزاعی داخلی در ایران، ومیان یاران امام (علیه السلام) وکسانی که خوش ندارند دیار خود را تسلیم کنند، در می گیرد.
روایات صحیح سخن از قیام انصار امام (علیه السلام) در ایران دارند، قیامی گسترده که به نهضتی می ماند، واینکه اینان بر مخالفان خود غالب می شوند.
غیبت نعمانی /273 از ابو خالد کابلی از امام باقر (علیه السلام): «گویا قومی را می بینم که در مشرق خروج کرده اند وحق را می طلبند ولی به آنان داده نمی شود. سپس [دیگر بار] آن را طلب می کنند ولی به آنها نمی دهند. چون چنین بینند شمشیرهایشان را بر شانه ها بگذارند، پس آنچه را خواسته بودند به آنها بدهند ولی نپذیرند تا آنکه قیام کنند، وآن را جز به صاحبتان ندهند، کشته های آنها شهیدند.
بدان! اگر من آن [دوران] را درک می کردم، جانم را برای صاحب این امر نگاه می داشتم».
در برخی دیگر آمده که افرادی از یاران ایشان در آذربایجان، خراسان ودیگر مناطق خروج می کنند، همان /194 و263 از ابوبصیر از امام صادق از امام باقر (علیهما السلام) نقل می کند: «ناگزیر رخدادی در آذربایجان به وقوع می پیوندد که چیزی جلودار آن نیست. چون رخ داد فرش های خانه هایتان باشید وتا زمانی که ما حرکتی نکرده ایم حرکتی نکنید. هنگامی که حرکت کننده ی ما حرکت کرد، اگر چه چهار دست وپا به سویش بشتابید. به خدا قسم گویا او را بین رکن ومقام می بینم که با مردم بنابر کتاب جدید بیعت می کند، بر عرب سختگیر است.
در ادامه فرمودند: وای بر تجاوزگران عرب از شرّی که نزدیک شده است».
این حدیث بر حرکتی عظیم در آذربایجان در سال ظهور دلالت دارد، وبه دنبال آن کسی به امر امام (علیه السلام) ویا خود ایشان به پا خواهد خواست که در فصل ترکان خواهد آمد.
علاوه بر این شخص، فردی در خراسان ونیز فردی از اهل بیت (علیهم السلام) در گیلان قیام خواهند کرد، غیبت نعمانی /274 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی اموری که پس از خود تا قیام قائم واقع می شود مطالبی فرمودند، امام حسین (علیه السلام) عرضه داشت: یا امیر المؤمنین! چه زمانی خدا زمین را از ستمگران پاک خواهد ساخت؟ ایشان فرمودند: خداوند زمین را از ظالمان پاک نمی کند تا آنکه خون حرام ریخته شود. آنگاه جریان بنی امیّه وبنی عباس را در سخنی طولانی ذکر کردند، سپس فرمودند: آن هنگام که قیام کننده[ای] در خراسان قیام کند وبر کوفان وملتان غالب شود واز جزیره ی بنی کاوان بگذرد، وقائمی از ما در گیلان قیام نماید وآبر ودیلمان(836) او را اجابت کنند...».
این سه نفر که یکی در آذربایجان، یکی در خراسان وسومی در گیلان به پا می خیزند به هم مرتبط می باشند، مردم را برای یاری امام (علیه السلام) فرا می خوانند، عمل آنها توسط وزیر ایشان یمانی رهبری می شود، البته ممکن است مستقیماً از خود امام خط بگیرند، زیرا ایشان در آن برهه ظهور کرده ولی هنوز مخفی می باشد.

فصل (24): یمنی ها / یمنی ها وظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)

ستایش یمنی ها در منابع مسلمین:
همگان مدح یمنی ها بر زبان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ودر روایات صحیح را نقل کرده اند، یکی از مشهورترین آنها این است: صحیح مسلم 2 /1005 ومسند احمد 2 /457 از ابوهریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کنند: «ایمان یمنی است، کفر از سمت مشرق می آید، آرامش در میان گوسفندداران است، ریا وفخر فروشی در کسانی است که در میان چارپایان وزمین هایشان فریاد می زنند، صاحبان شتر واسب».
کافی 8 /69 از امام باقر (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که در ضمن حدیثی فرمودند: «بلکه مردان اهل یمن برترند، ایمان وحکمت یمنی هستند، واگر هجرت نمی کردم مردی از اهل یمن می بودم. جفا وسخت دلی در میان کسانی است که در میان چارپایان وزمین هایشان فریاد می زنند، صاحبان شتر».
کمال الدین 2 /541 از حضرت علی از رسول خدا (علیهما السلام) نقل می کند: «کسی که اهل یمن را دوست دارد، مرا دوست داشته، وهر که آنان را دشمن دارد،مرا دشمن داشته است».
غیبت نعمانی /39 از جابر روایت می کند: «اهل یمن با رویی گشاده حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدند، چون وارد شدند، حضرت فرمودند: گروهی با دل های نرم وایمانی راسخ، منصور که با هفتاد هزار تن خروج می کند از آنهاست، او جانشین من وجانشین وصیّ مرا یاری خواهد کرد، بند شمشیرشان از لیف است».
آنچه به بحث ما مربوط می شود نقش آنان در دوران ظهور است. در منابع ما روایاتی وارد شده که به یمانی که ناصر ووزیر امام (علیه السلام) است بشارت می دهد، وبیان می کند که وی در صنعاء ظاهر می گردد.
اما در منابع اهل سنت حدیثی در نکوهش وی آمده است، وده ها سخن معارض با یکدیگر، از جمله آنکه در برخی سخن از ظهور یمانی پیش از امام (علیه السلام) است ودر بعضی دیگر پس از ایشان!
این امر دلالت می کند که قریشیان بر روایات ومنابع آنان سیطره واحاطه داشته اند. آنان از نقل هر روایتی که سخن از رهبری قحطانی(837) به میان آرد منع می کردند، چرا که سیادت قریش بر عرب را در مخاطره قرار می دهد!
بخاری هم نقل می کند که چگونه معاویه بر عبد الله بن عمرو عاص غضب واو را بر منبر توبیخ کرد، به علّت آنکه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرد که رهبری قحطانی [وغیر قرشی] به حکومت خواهد رسید! البته این گزارش از بی دقتی وبی غیرتی پسر عمرو عاص نسبت به قریش نیز پرده بر می دارد!
وی در صحیح خود 4 /155 و8 /105 می نویسد: «محمد بن جبیر بن مطعم می گفت: به معاویه - در حالی که گروهی از قریش مهمان او بودند - خبر رسید که عبد الله بن عمرو عاص سخن از به قدرت رسیدن حاکمی قحطانی در آینده می راند، وی با شنیدن این مطلب غضب کرد وبرخاسته سخنرانی کرد، خدا را به آنچه شایسته است ثنا گفت وافزود: به من خبر رسیده که مردانی از شما سخنانی می گویند که نه در کتاب خداست ونه از پیامبر به جای مانده است، آنها نادانان شمایند!
از آرزوهایی که آرزومندان را به گمراهی می کشاند، اجتناب کنید، زیرا من از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: این امر در میان قریش خواهد بود، احدی با آنان دشمنی نخواهد کرد مگر آنکه خداوند او را بر صورت خواهد افکند، تا زمانی که آنان دین را به پا دارند».
با این حساب علت فقدان احادیث یمانی را درمی یابیم، چنانکه در کتب سنیان اثری از آن یافت نمی شود!
اما به نظر می رسد این روایات در قرن اول نزد مسلمانان به طور شفاهی معروف بوده است، ونیز اینکه نام یمانی سه حرفی است، مسعودی در التنبیه والاشراف /272 درباره ی قیام عبد الرحمن بن محمد بن اشعث نقل می کند: «وقتی پیروان او زیاد شدند وبسیاری از اهل عراق، رؤساء، قاریان وعابدان آن هنگامی که وی به نزدیکی آن رسید، بدو ملحق شدند، بیعتِ عبد الملک بن مروان را از گردن خود گسست - واین امر در اصطخر فارس رخ داد -، مردم نیز همین کار را کردند، واو خود را ناصر المؤمنین نامید.
به او گفتند قحطانی که یمنی ها انتظارش را می کشند، وپادشاهی را به میان آنان باز خواهد گرداند تو هستی، کسی از او پرسید: نام قحطانی سه حرفی است، او در پاسخ گفت: نام من عبد است، ورحمن در نام من نیست».!
احتمال می رود که نام معروف یمانی نزد آنها حسن بوده است، چنانکه گزارش شده است.
یگانه حدیث آنها پیرامون یمانی آن است که بخاری آورده، وی در صحیح خود 4 /159 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «قیامت به پا نخواهد شد تا آنکه مردی از قحطان خروج کند که با عصای خود مردم را سوق می دهد».
بنابراین در پندار آنان، وی باید مردی خشن باشد که مردمان را با عصا می راند، وظهورش تا نزدیکی های قیامت به تأخیر می افتد!
لذاست که می بینیم مسلم واحمد بن حنبل آن را پس از حبشی که کعبه ومکه را خراب می کند می آورند، مسند احمد 2 /417 از ابوهریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «ذو السویقتین از حبشه، خانه ی خدای (عز وجل) را ویران می کند.
قیامت بر پا نخواهد شد تا آنکه مردی از قحطان خروج کند که با عصای خود مردم را سوق می دهد».!
ابن حجر در فتح الباری 6 /397 به شرح این عبارت می پردازد: «نام قحطانی برایم معلوم نشد. قرطبی احتمال داده نام او جهجاه باشد که در صحیح مسلم در طریقی دیگر از ابوهریره آمده است...
این سخن: او مردم را با عصایش سوق می دهد، کنایه از پادشاه است ودر این گفتار به چوپان ومردم به گوسفندان تشبیه شده اند...
نعیم بن حماد در الفتن از طریق ارطاة بن منذر شامی تابعی روایت کرده است: قحطانی بعد از مهدی خروج، وبسان او رفتار خواهد کرد.
همو به نحو مرفوع روایت می کند: پس از مهدی قحطانی خواهد آمد، قسم به آنکه مرا به حق مبعوث کرد او چیزی از مهدی کم ندارد... اگر این سخن درست باشد، او در زمان عیسی بن مریم است...
در اینجا اشکالی پیش می آید: اگر او در زمان عیسی باشد، چگونه مردم را با عصای خود می راند، وحال آنکه عیسی خود رهبری را بر عهده خواهد داشت؟
و جواب این است که ممکن است عیسی او را در امور مهم نائب خود قرار دهد».
همان 13 /67 می گوید: «مقصود از عصا، عصای حقیقی نیست، ولی [هرچه باشد] به خشونت وستم او بر مردم اشاره دارد.
قاضی عیاض گوید: برخی گفته اند: او به طور حقیقی با عصا آنان را می راند، همان گونه که شتر وچارپا را می رانند، واین کار به جهت سختگیری وتجاوزکاری اوست... مسلم حدیث قحطانی را بعد از حدیث تخریب کعبه توسط ذو السویقتین آورده است وشاید به همین شدت او اشاره دارد!
ابن بطال از مهلّب نقل می کند: قحطانی که قیام کند - در حالی که نه از خاندان نبوت است، ونه از قریش که خداوند خلافت را در آنان قرار داده است - این از بزرگترین دگرگونی های زمان وتغییر یافتن احکام خواهد بود، که شخصی در دین اطاعت شود که اهلیت آن را ندارد».
همان 13 /102 می نویسد: «این سخن: پادشاهی از قحطان خواهد آمد، من عین عبارت حدیث عبد الله بن عمرو عاص را نیافتم... او آن را در باب «تغییر یافتن زمان تا جایی که بت ها عبادت شوند» آورده است، واین اشاره دارد به اینکه این پادشاه در آخر الزمان وبه هنگام از میان رفتن اهل ایمان، وبازگشت بسیاری به عبادت بتان خواهد بود. اینانند که شرار مردم، وکسانی که قیامت بر آنها به پا می شود تعبیر می شوند...
حال اگر حدیث عبد الله بن عمرو مرفوع وموافق حدیث ابوهریره بوده است، معنا ندارد معاویه آن را انکار کند، اما اگر مرفوع نبوده وعبارتی زائد در آن وجود داشته که چنین می فهمانده که قحطانی در اوائل اسلام خروج می کند، معاویه در این انکار معذور است».!
می بینیم که چگونه شارحان دچار خبط شده اند، علت آن هم این است که قحطانی - همان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بدو بشارت داده بودند - خوشایند قریش نبوده، لذا احادیث پیرامون آن را مخفی داشته اند. بلکه او را نکوهش کرده وبه آخر دنیا مربوط دانستند. فراتر آنکه ابن حجر او را ظالمی طغیانگر معرفی می کند، البته ظلم او را بر گردن حضرت عیسی (علیه السلام) می اندازد، زیرا او را کارگزار ایشان معرفی می کند!
همان گونه که فراموش کرده حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زمین را از عدل آکنده می سازد، پس چگونه ظالمی او را همراهی خواهد نمود!
در منابع اهل سنت با انواع زیاده گویی ومذمّت نسبت به یمانی وعذر آوری برای معاویه مواجه می شویم. آنان توبه ی پسر عمرو عاص از نقل بشارت نبوی را نیز نقل کرده اند، توبه ای که وی در آن یمانی را قریشی می انگارد: «ای گروه یمن! شما بر این باورید که منصور از شماست، قسم به کسی که جانم در دست اوست پدر او قریشی است، واگر بخواهم نام او را تا بالاترین جدّش خواهم گفت».(838)
کعب الاحبار نیز وارد میدان شد وبر حضرت علی (علیه السلام) دروغ بست، الفتن 1 /382 و2 /504 از تبیع از کعب نقل می کند: «حضرت علی (علیه السلام) فرمود: بر دستان یمانی نبرد کوچک عکا رخ خواهد داد، این زمانی است که پنجمین تن از خاندان هرقل به حکومت رسد...
کعب گوید: پس یمانی ظاهر می شود وقریشیان را در بیت المقدس به قتل می رساند، وبر دست اوست که جنگ ها واقع می گردد».
ابن حماد گزارشات متعددی از کعب نقل می کند، روایاتی که بیانگر آن است که یمانی پس از مهدی است. برخی او را می ستاید ومی گوید: او طبق روش برادرش مهدی سلوک می کند وبر دستانش روم فتح می شود. بعضی دیگر سخن از درگیری میان قیسیان ویمنی ها، وبر سر کار آمدن والیانی غیر صالح می گوید، ودر آخر آن آمده است: مردی از مضر عهده دار حکومت می شود. او صالحان را به هلاکت می رساند. شوم است وملعون. آنگاه عمانی قحطانی به حکومت می رسد وبه سیره ی برادرش مهدی رفتار می کند، روم نیز بر دست او فتح می گردد.
در برخی دیگر هم آمده که وی پس از مهدی به عنوان خلیفه ای از اهالی یمن از قحطان ظاهر می شود، در دین برادر مهدی است، بر طبق رفتار او سیر می کند، واوست که روم را فتح می کند وغنائم آن را به دست می آورد.(839)
البته کعب الاحبار نیز به مانند پسر عمرو عاص توبه کرد، الفتن /103 و109 از او روایت می کند: «مهدی تنها از قریش است، وخلافت فقط در آنهاست، جز آنکه وی اصل ونسبی در یمن دارد».!
گفتار را در بیان اقوال دروغ اینان پیرامون قحطانی، واینکه او را پادشاهی فاسد پس از مهدی (علیه السلام) قرار داده وپس از هجوم حبشه به مکه وویران ساختن کعبه عنوان کرده اند، طول نمی دهیم. خرافات کعب فصلی کامل از فتن ابن حماد را به خود اختصاص داده است، وقسمتی از آن در فصل آنچه بعد از حضرت مهدی (علیه السلام) واقع خواهد شد، آوردیم.
مشکل این نویسندگان آن است که بدعت ها وافسانه سرایی های یهود را می پذیرند، در حالی که خوب می دانند وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا یغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً،(840) وایشان در این باره معرفتی ندارند، جز گمان را پیروی نمی‏کنند، وهمانا گمان هرگز از حقیقت بی نیاز نمی کند.
یمانی در احادیث اهل بیت (علیهم السلام):
درباره ی یمانی موعود که زمینه ساز حضرت مهدی (علیه السلام) است، احادیثی چند - که برخی هم صحیح السند است - از اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) رسیده است. این احادیث بر حتمی بودن ظهور وی تأکید می کند وبیرق او را بیرق هدایت - بلکه هدایتگرترین بیرق - که به سوی امام مهدی (علیه السلام) فرا خوانده ایشان را یاری می نماید قلمداد می کند، واز لزوم یاری او سخن گفته زمان آن را در رجب می داند، یعنی چند ماه پیش از ظهور امام (علیه السلام).
پیشتر گذشت که سفیانی ویمانی از وعده های حتمی خداوند هستند، کافی 8 /310 از عمر بن حنظله نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: پنج نشانه قبل از قیام قائم خواهد بود؛ فریاد، سفیانی، فرو رفتن زمین، کشته شدن نفس زکیه ویمانی».
غیبت نعمانی /252 از عبد الله بن سنان از امام صادق (علیه السلام): «ندا از حتمیات است، سفیانی از حتمیات است، یمانی حتمی است، کشته شدن نفس زکیه از حتمیات است، ودستی که از آسمان ظاهر می شود حتمی است، وفرمودند: فریادی در ماه رمضان که خواب را بیدار می کند، بیدار را می ترساند، ودختر را از پرده بیرون می آورد».
ارشاد 2 /368 در ذکر علائم قیام حضرت می نویسد: «آمدن بیرق هایی سیاه از سمت خراسان وخروج یمانی».
غیبت نعمانی /305 از هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «یمانی وسفیانی بسان دو اسب مسابقه اند».
در احادیث ما تصریح شده که پرچم یمانی راستکارترین پرچم هاست، ودر رجب خروج می کند، وهمزمان با سفیانی است، غیبت نعمانی /253 با سند صحیح از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «خروج سفیانی، یمانی وخراسانی در یک سال، یک ماه ویک روز بسان رشته ای مهره پیاپی خواهد بود، لذا از هر سو جنگ رخ خواهد داد. وای بر کسی که با آنان دشمنی کند. در میان این بیرق ها بیرقی هدایتگرتر از بیرق یمانی نیست، آن پرچم هدایت است زیرا به سوی صاحبتان دعوت می کند».(841)
شیخ طوسی در امالی /661 روایت می کند: «زمانی که طالب الحق خروج کرد، به امام صادق (علیه السلام) گفتند: امیدواریم این یمانی باشد، ایشان فرمودند: نه، یمانی دوستدار حضرت علی (علیه السلام) است، ولی این، از آن حضرت بیزاری می جوید».
طالب الحق لقب عبد الله بن یحیی کندی است که از خوارج اباضی بوده است. او در سال 128 بر صنعاء وقسمت های دیگری از یمن سیطره یافت، وبر مکه ومدینه حمله کرد. سرانجام لشکر مروان حمار آخرین حاکم اموی در سال 129 او را به هلاکت رساندند.(842)
ظاهر آن است که یمانی در ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقش اساسی ومهمی دارد. این امر طبیعی است، زیرا او حاکم یمن، نماینده ی امام (علیه السلام) وسخنگوی رسمی به نام ایشان است، وبعد از آن در مقدمه ی ظهور، مکه را تحت سلطه در می آورد.
بعید به نظر نمی رسد که امام (علیه السلام) او را حاکم بر حجاز وخلیج گرداند، ولشکر نخست امام از یمنی ها وحجازیان تشکیل شود، ولذا نقشی اساسی در خلیج داشته باشند.
همان طور که احتمال می رود یمانی در عراق، شام وقدس نیز در کنار آن حضرت وخراسانیان وعراقیان به ایفای نقش بپردازد، اگرچه گزارش این موضوع خالی از اشکال نیست.
ابن حماد درباره ی نقش آفرینی یمنیان در ایران وعراق وشام عباراتی می آورد، اما یا سخنان افرادی عادی است ویا گزارشاتی مرسل، ودر هر صورت قابل اعتماد نخواهد بود، وظاهراً بر طبق خیالات او ومطابق با فضای دوران اوست.
سؤالی در اینجا پیش می آید: چرا امام باقر (علیه السلام) بیرق یمانی را هدایتگرترین پرچم عنوان می کنند، حال آنکه بیرق خراسانی نیز به بیرق هدایت وصف شده است، ودر آن شعیب بن صالح وجود دارد، همو که امام مهدی (علیه السلام) منصب فرماندهی لشکر را به او عطا می فرمایند، علاوه بر آنکه فضیلت سبقت در زمینه سازی برای آن حضرت را نیز حایزند وامر امام (علیه السلام) با آنان آغاز می شود؟
پاسخ آن است که نهضت یمانی با خطّ دهی مستقیم امام (علیه السلام) خواهد بود، یعنی او معتمد خاص ایشان است، امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: «در میان این بیرق ها بیرقی هدایتگرتر از بیرق یمانی نیست، آن پرچم هدایت است زیرا به سوی صاحبتان دعوت می کند. پس چون یمانی خروج کرد فروختن سلاح بر مردم وهر مسلمانی حرام می شود. هنگامی که یمانی خروج نمود به سوی او بشتاب که پرچم او پرچم هدایت است، وبر هیچ مسلمانی جایز نیست از آن روی برتابد. هرکه چنین کند از اهل آتش است، زیرا او به حق وراهی مستقیم دعوت می کند».(843) 
بنابر روایت عمار بن یاسر، یمانی در جنگ قرقیسیا نیز شرکت می کند، غیبت شیخ طوسی /278 از وی نقل می کند: «دولت اهل بیت پیامبرتان در آخر الزمان خواهد بود ونشانه هایی دارد، پس بنشینید ودست نگه دارید تا آنها آشکار شوند. آن هنگامی که روم وترک بر شما بشورند ولشکرها آماده کنند...
اهل مغرب به سوی مصر خروج می کنند. به مصر که وارد شوند نشانه ی سفیانی خواهد بود. قبل از آن شخصی خروج وبه آل محمد (علیهم السلام) دعوت می کند. ترکان در حیره ورومیان در فلسطین فرود می آیند. عبد الله بر عبد الله سبقت می گیرد تا آنکه لشکریانشان در قرقیسیا بر کنار رودخانه روبرو می شوند وجنگی عظیم رخ خواهد داد.
رئیس مغربیان می آید ومردان را کشته زنان را به اسارت می گیرد، سپس به یمن باز می گردد تا آنکه سفیانی در جزیره فرود آید وبر یمانی سبقت گیرد. سفیانی هر آنچه را که آنان جمع کرده بودند تحت اختیار در می آورد.
او در ادامه به کوفه می آید ویاران آل محمد (علیهم السلام) را به قتل می رساند ومردی از همنامان آنان را می کشد.آنگاه مهدی خروج می کند وپرچمدار وی شعیب بن صالح خواهد بود».
الفتن /78 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که قوای یمانی از صنعاء می آیند ودر وقایع شام پیش از خروج سفیانی مشارکت می کند: «چون ابقع با اقوامی درشت هیکل ظاهر شود، میان آنان نبردی سخت در می گیرد. سپس اخوص سفیانی ملعون آشکار می شود وبا هر دو می جنگد وفائق می آید. منصور یمانی با لشکرهای خود از صنعاء به سوی آنان می آید وبسیار خشمگین است. او با اخوص مواجه می شود وبیرق هایشان زرد وجامه هایشان رنگین است، وجنگ سختی میانشان واقع می شود، ودر نتیجه اخوص سفیانی بر او غالب می گردد».
و نیز /59 از آن حضرت: «هنگامی که سفیانی بر ابقع ومنصور یمانی غالب شود، ترک وروم خروج می کنند وسفیانی بر آنان نیز فائق می آید».
لکن بر مرسلات ابن حماد وسخنان راویان وی نمی توان اعتماد نمود، اگر چه برخی را به اهل بیت (علیهم السلام) نسبت دهد، به جهت آنکه امور زائد وتصورات عصر خود را بر حرکت حضرت مهدی (علیه السلام) تطبیق داده اند.
قدر متیقن روایات آن است که یمانی در یمن وحجاز وخلیج نقش خواهد داشت.
شخصی مصری ویمنی همسو با سفیانی خروج می کنند:
ظهور یمانی وسفیانی طبق احادیث اهل بیت (علیهم السلام)، چند ماه قبل از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود. روایتی با سند صحیح تصریح می کند که دو نفر که در خط ومنهج سفیانی هستند، پیش از او خروج خواهند کرد، غیبت شیخ طوسی /271 از محمد بن مسلم روایت می کند: «قبل از سفیانی شخصی مصری ویمنی خروج خواهند کرد».
البته زمان ومکان خروج این دو مشخص نیست، ولی مدت کمی قبل از سفیانی خواهند بود، وممکن است بر ظواهری وبن لادن منطبق شود.
خمار چشم در صنعاء:
غیبت نعمانی /277 از عبید بن زراره روایت می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) سخن از سفیانی به میان آمد، ایشان فرمودند: چگونه او خارج شود، وحال آنکه خمار چشم در صنعاء خروج نکرده است؟»
این شخص اهل یمن است وبرای دستیابی به قدرت خروج می کند، ولی نتیجه ای از پیش نمی برد.
به نظر می رسد این وصف رمزی باشد که معنایش به هنگام ظهور این شخص واضح می گردد.
گفته شده که نام یمانی، حسن یا حسین است:
در سخنی بدون سند وارد شده که نام یمانی حسن یا حسین است واز نسل زید بن علی (علیه السلام) می باشد، در مشارق انوار الیقین /196 ودر چاپی دیگر /246 آمده است: «سپس پادشاهی بسان پنبه سفید، از یمن از صنعاء وعدن خروج می کند. او حسین یا حسن نام دارد. با خروج او دریای فتنه از بین می رود. پس او که سیدی علوی است مبارک، پاک، هدایتگر وهدایت شده ظاهر می شود. مردم از منت خداوند - که آنان را هدایت نموده - که برای آنان آورده است مسرور می گردند. با نور خود ظلمت را بر طرف می کند، وحق پس از مخفی بودن، به دست او آشکار می شود. او ثروت ها را به طور مساوی میان مردم تقسیم می کند. شمشیر را درون غلاف می کند، پس دیگر خونی ریخته نمی شود. مردم در شادمانی وآرامش زندگی خواهند کرد. با آب عدل خویش چشمه ی روزگار را از آلودگی پاک می سازد، وحق را به اهالی سرزمین ها باز می گرداند».
این عبارت همان گونه که مشاهده می شود سخنی مسجّع است از قائلی مجهول، البته ممکن است گوینده آن را از روایتی برگرفته باشد!
در روایات ابن حماد ودیگران نیز مشابه آن یافت می شود.
روایتِ: مهدی از کرعه ویمانی از یکلا خارج می شوند:
گنجی شافعی در البیان /510 از عبد الله بن عمر روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مهدی از منطقه ای در یمن که کرعه گفته می شود خروج می کند.
وی می افزاید: این حدیث حسن، وبه گونه ای نیکو به دست ما رسیده است. ابو الشیخ اصفهانی در عوالی آن را - همانسان که نقل کردیم - آورده وابو نعیم نیز در مناقب المهدی ذکر کرده است».(844) 
کفایة الاثر /147 به سه طریق از اصبغ بن نباته، شریح بن هانی بن شریح وعبد الرحمن بن ابی لیلی از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خانه ی ام سلمه بودم که جماعتی از اصحاب ایشان، از جمله سلمان، ابوذر، مقداد وعبد الرحمن بن عوف آمدند، سلمان گفت: یا رسول الله! هر پیامبری وصی ودو سبط دارد، وصی ودو سبط شما کیانند؟ ایشان مدتی سر به زیر انداختند، بعد فرمودند...
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه امامان از اهل بیت خود را معرفی کرده فرمودند: آنگاه آن مقدار که خدا بخواهد، امامشان از آنان غائب می شود. برای او دو غیبت خواهد بود، که یکی طولانی تر از دیگری است. پس به ما رو کردند وبا صدایی بلند فرمودند: بر حذر باشید از زمانی که پنجمین فرزند از فرزندان هفتمین فرزند من مفقود شود! حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: عرض کردم: ای رسول خدا! حال او در زمان غیبت، چگونه است؟ فرمود: صبر می کند تا آنکه خدا به او اجازه ی خروج بدهد. آنگاه از منطقه ای به نام اکرعه در یمن خروج می کند، واین در حالی است که ابری بر سرش سایه انداخته، زره مرا پوشیده وشمشیرم ذوالفقار را حمایل کرده است ومنادی ندا می کند: این مهدی خلیفه ی خداست، از او پیروی کنید. او زمین را پر از عدل وداد می کند، آن گونه که از ستم وبیداد پر شده است.
این زمانی خواهد بود که دنیا گرفتار فتنه وآشوب شده مردم به غارت یکدیگر می پردازند. نه بزرگ به کوچک رحم می کند ونه قوی بر ضعیف، در این هنگام است که خدا به او اجازه ی قیام می دهد».
الفتن 1 /381 درباره ی یمانی می نویسد: «او از منطقه ای به نام یکلا که یک مرحله از صنعاء فاصله دارد خروج می کند. پدرش قریشی است ومادرش یمنی».
امری مسلّم است که حضرت مهدی (علیه السلام) از مکه ومسجد الحرام خروج می کنند، لذا روایت کرعه یا یکلا قابل قبول نیست، مگر آنکه مقصود حرکت یمانی وزیر از آنجا باشد، مثل روایتی که بیان می کند وگذشت که امر حضرت مهدی (علیه السلام) از مشرق آغاز می گردد.

فصل (25): نبرد قدس / فلسطین ونبرد قدس در عصر ظهور

اوصاف آخرین فتنه پیش از ظهور:
پیشتر گذشت که ظهور امام (علیه السلام) در پی فتنه ای خواهد بود، المعجم الاوسط 5 /338 از طلحه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «فتنه ای به وقوع خواهد پیوست که یک طرف آن آرام نمی شود مگر جانب دیگر آن به جوش می آید، تا آنکه منادی از آسمان ندا در دهد: امیرتان فلانی است».
المستدرک 4 /553 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند وصحیح می شمارد: «فتنه ای رخ خواهد نمود که مردم - آنچنان که طلا در معدن به دست می آید - از آن جان سالم به در می برند، پس اهل شام را ناسزا نگویید، ظالمان آنان را ناسزا گویید، زیرا ابدال در میان آنهایند.
خداوند بر آنان بارانی از آسمان خواهد فرستاد که آنها را پراکنده خواهد کرد، تا جایی که اگر روباهان با آنان پیکار کنند پیروز می شوند. در آن هنگام خدا مردی از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در میان دوازده هزار نفر می فرستد. پیروان هفت پرچم با آنها به جنگ می پردازند. هیچ صاحب پرچمی نیست جز آنکه طمع در حکومت دارد. آنها می جنگند وشکست می خورند. سپس هاشمی ظاهر می شود وخداوند الفت ونعمت مردم را به آنان باز خواهد گرداند. آنان در این حالت به سر می برند تا دجال خروج کند».(845) 
الفتن 1 /57 از ابو سعید خدری آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «پس از من فتنه هایی که یکی از آنها احلاس است، رخ می دهد که در آن می گریزند وخانواده ومال خود را از دست می دهند. سپس، فتنه هایی سخت تر از آن به وقوع می پیوندد. آنگاه فتنه ای رخ می دهد که هرگاه بگویند به پایان رسید، امتداد می یابد وچنان پیش می رود که خانه ای نمی ماند مگر در آن وارد می شود، ومسلمانی نمی ماند مگر آنکه بر او سیلی می زند، تا آنکه مردی از عترت من قیام نماید».
عبد الرزاق در المصنف 11 /361 روایت می کند: «فتنه ای در شام رخ می نماید که ابتدای آن گویا بازی کودکان است، از یک سو رو می آورد واز سویی آرام می گردد. پایان نمی یابد تا آنکه منادی ندا کند: امیر فلانی است».
الفتن 1 /56 و238 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من چهار فتنه به سراغ شما می آید؛ در اولی خون ها حلال شمرده می شود، در دومی خون ها واموال را حلال می شمرند، در سومی خون ها، اموال وفروج حلال شمرده می گردد، چهارمین فتنه، رمیده وسخت وفراگیر است وهمچون موج دریا، به تلاطم در می آید، به گونه ای که هیچ یک از مردم، پناهگاهی در مقابل آن نمی یابد.
آن فتنه، بر گرد شام می گردد، عراق را در بر می گیرد وجزیره را با دست وپایش، در هم می کوبد، وامت در آن، در بلا به مانند پوست ساییده می شوند. آنگاه هیچ یک از مردم نمی تواند بگوید بس است، بس است. آن را از هیچ نقطه ای محو نمی کنند مگر آنکه از ناحیه ای دیگر سر باز می کند... شخص در آن صبح مؤمن است ولی شب کافر، تنها کسی از آن نجات می یابد که دعای غرقه در دریا را بخواند. دوازده سال ادامه می یابد. هنگامی که از میان می رود، فرات از کوهی از طلا پرده بر می دارد. آنان بر سر آن می جنگند تا آنکه از هر نه تن، هفت نفر کشته شوند».
همان 1 /238: «هنگامی که فتنه ی فلسطین رخ دهد، بسان آبِ در مشک در شام می گردد. آنگاه در حالی که شما اندک وپشیمانید، از بین می رود».
نگارنده: اگر این گزارش ها صحیح باشد، ممکن است از فتنه هایی سخن گوید که در گذشته رخ داده است. مطلب مهم آن است که بر استمرار این فتنه ها تا ظهور دلالت دارد.
سفیانی فلسطین ومناطق پنجگانه را تحت سیطره در می آورد:
غیبت نعمانی /304 از هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که سفیانی بر مناطق پنجگانه سلطه یافت نه ماه برایش حساب کنید.
هشام بر این باور است که مناطق پنجگانه، دمشق، فلسطین، اردن، حمص وحلب است».
در روایت کمال الدین 2 /651 از امام صادق (علیه السلام) این مناطق پنجگانه توسط خود امام (علیه السلام) تفسیر شده است، عبد الله بن ابی منصور بجلی روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی نام سفیانی پرسیدم، ایشان فرمودند: با نام او چه کار داری؟ زمانی که مناطق پنجگانه ی شام - دمشق، حمص، فلسطین، اردن وقنسرین - را تحت سیطره در آورد، آن هنگام منتظر فرج باشید، عرضه داشتم: آیا نه ماه حکومت می کند؟ فرمودند: نه، ولی هشت ماه حکومت خواهد داشت، ونه یک روز بیشتر».
این احادیث دلالت دارد که حکومت سفیانی شامل سوریه، اردن وفلسطین ویا قسمت هایی از آن می شود.
سلطه بر اردن ممکن است از راه قیام ناصبیانِ پیرو سفیانی باشد. فلسطین هم از سوی یهودیان بدو سپرده می شود تا اهالی آن را ساکت کند.
گزارشِ: بیرق های خراسان به سوی قدس:
المعجم الاوسط 4 /323 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «پرچم هایی سیاه از خراسان خارج می شوند، چیزی آنها را باز نمی گرداند تا آنکه در ایلیاء نصب شوند».
سنن ترمذی 3 /362، مسند احمد، ابن کثیر در نهایه، بیهقی در دلائل ودیگران آورده اند، ابن صدیق مغربی نیز در ردّ بر ابن خلدون آن را صحیح می شمارد.
الفتن 1 /312 روایت می کند: «پرچمدار مهدی پسری است با سنّ کم، ریش اندک وزرد پوست، اگر با کوه ها بجنگد آنها را منهدم می سازد، تا آنکه در ایلیا فرود آید».
در مصادر ما مشابه آن در الملاحم والفتن /43، 58 و121 نقل شده که احتمال می رود قسمتی از روایت پیشین باشد، زیرا از لشکری سخن می راند که از ایران به ایلیا یعنی قدس می آید.
برخی احتمال می دهند این حمله پیش از ظهور باشد، ولی صحیح نیست، زیرا فرمانده ی آن شعیب بن صالح، فرمانده ی لشکر حضرت در حمله ی آزاد سازی شام وفلسطین است.
علاوه بر آنکه این گزارش به گزارشاتی که حول نهضت ابو مسلم خراسانی است می ماند، لذا نمی توان بدان اعتماد کرد.
ورود روم به عراق وفلسطین:
غیبت شیخ طوسی /378 از عمار نقل می کند که ترکان در عراق فرود می آیند ورومیان در رمله: «ترک در حیره فرود می آید وروم در فلسطین، عبد الله بر عبد الله سبقت می گیرد تا آنکه لشکریانشان در قرقیسیا در کنار نهر با هم مواجه شوند ونبردی سخت رخ دهد».
سخن در این روایت از جنگ قرقیسیاست که در سال ظهور به وقوع می پیوندد، ولی به جزئیاتی که در آن آمده نمی توان اعتماد نمود، زیرا سند آن تمام نیست.
نبرد موعود دمشق وقدس:
این، بعد از جنگ های کوچک در عراق وحجاز، بزرگترین معرکه در مرحله ی نخست ظهور امام (علیه السلام) است. طرف مقابل آن هم سفیانی حاکم سوریه وثقل نبرد در دمشق است، ومحور آن دمشق، طبریه(846) وقدس هستند.
امام (علیه السلام) بر سفیانی فائق آمده وبا فتح وپیروزی وارد سرزمین قدس می شوند.
سفیانی گویا خطّ دفاع یهودیان است، لذا پیروزی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر وی، پیروزی بر یهود خواهد بود.
در روایت آمده که ویرانی در دمشق بسیار خواهد بود، معانی الاخبار /406 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «در مصر منبری بنا خواهم کرد، سنگ سنگ دمشق را ویران خواهم ساخت، یهود را از تمام مناطق عرب بیرون خواهم نمود وبا این عصای خود عرب را می رانم.
در این هنگام راوی که عبایه ی اسدی است گفت: یا امیر المؤمنین! گویا خبر از آن می دهید که بعد از مرگ زنده خواهید شد، ایشان فرمودند: هیهات، ای عبایه! اشتباه فهمیدی، مردی از من این کارها را انجام می دهد، یعنی مهدی (علیه السلام)».
جنگ بعدی که بزرگترین نبرد است با روم خواهد بود، وهفت سال پس از جنگ قبلی است. امام (علیه السلام) پس از نبرد قدس، پیمان صلحی ده ساله با روم می بندند، ولی رومیان بعد از هفت سال آن را نقض کرده، لشکرهایشان را در منطقه گرد می آورند واین جنگ عظیم به وقوع می پیوندد، نبردی گسترده که به جنگی جهانی می ماند.
سنن الدانی /100 از ابو سعید خدری از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «مردی از امتم خروج می کند که به سنّتم عمل می نماید. خدا از آسمان برایش برکت را فرو می فرستد وزمین برکاتش را برای وی بیرون می دهد. او زمین را پر از عدالت می کند، چنان که از ستم آکنده شده است. هفت سال بر این امت حکومت، ودر بیت المقدس سکونت می کند».(847) 
باید این هفت سال را بر مدت آتش بس با روم پیش از نقض آن حمل نمود.
العطر الوردی /64 از حذیفه: «در میان رکن ومقام با مهدی بیعت می کنند. او روانه ی شام می شود، در حالی که جبرئیل پیش قراول ومیکائیل بر دنباله ی لشکر است. اهل آسمان وزمین، پرندگان، حیوانات وحشی وماهیان دریا بدو خرسند می شوند».
الفتن 1 /349 از حضرت علی (علیه السلام): «مهدی می رود تا آنکه در بیت المقدس فرود آید. خرائن به نزد او منتقل می شود، وعرب، عجم، اهل حرب، روم ودیگران بدون نبرد تحت فرمان او در می آیند».
نگارنده: مقصود پس از پیروزی در نبرد قدس است.
همو 1 /347 حدود بیست گزارش تحت عنوان «خروج مهدی از مکه به بیت المقدس» نقل می کند.
در مصادر حدیثی ما احادیثی در این باره رسیده است، ابن وزیر غافقی از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند: «او در میان دوازده هزار تن - اگر کم باشند - وپانزده هزار نفر - اگر زیاد باشند - خروج می کند. هراس پیشاپیش او می رود. با هر دشمنی که روبرو شود، به اذن خدا او را شکست می دهد. شعارشان بمیران، بمیران است. در راه خدا به سرزنش هیچ سرزنشگری اعتنا نمی کنند. هفت بیرق از شام به مصاف آنها می روند، ولی همه را شکست داده قدرت را در دست می گیرد. پس از آن محبت ونعمت میان مسلمین باز می گردد وفاصه وبزاره باز می گردند وپس از آن تنها دجال خواهد بود.
گفتیم: فاصه وبزاره چیست؟ فرمود: او قدرت را به دست می گیرد وشخص می تواند بدون آنکه از چیزی بهراسد، سخن راند».(848) 
الملاحم والفتن /296 از امیر المؤمنین (علیه السلام) در وصف این نبرد روایت می کند: «پس خداوند بر سفیانی غضب می کند، وخلق خدا به خاطر غضب او خشمگین می شوند. پرندگان با بال ها، کوه ها با صخره ها وملائکه با فریادشان آنان را می زنند.
ساعتی نخواهد گذشت مگر آنکه خدا تمام یاران سفیانی را هلاک کند، ودر زمین تنها او باقی ماند. آنگاه مهدی او را می گیرد وزیر درختی که شاخه هایش آویخته، در کنار دریاچه ی طبریه ذبح خواهد کرد».
در برخی روایات سخن از امداد غیبی مسلمین به میان آمده است: «آن روز صدایی از آسمان به گوش می رسد، منادی ندا می کند: اولیای خدا یاران فلان - مقصود مهدی است - هستند. آنگاه یاران سفیانی مغلوب وهمه کشته می شوند، جز آنکه رانده شده است».
ممکن است بعضی اشکال کنند که در منابع سنیان روایات در این باره بسیار است ولی با حرکت بنی عباس خلط شده، از این رو نمی توان اعتماد نمود، لکن این امر ضرری به اصل مطلب که روایات امامان (علیهم السلام) آن را تأیید می کند، وبا حرکت امام (علیه السلام) از مکه به عراق وبعد از آن به دمشق وقدس منسجم است، نمی رساند.
امام (علیه السلام) در درّه ی عذراء در نزدیکی دمشق اردو می زند:
در حدیث طولانی جابر از امام باقر (علیه السلام) پیشتر گذشت: «آنگاه به کوفه می آید ومدتی طولانی که خدا می خواهد در آن درنگ می کند تا بر آن غالب آید. سپس به همراه یارانش به عذراء می آید واین در حالی است که مردم بسیاری به او پیوسته اند. سفیانی در آن زمان در وادی رمله به سر می برد. دو لشکر در روز ابدال با یکدیگر برخورد می کنند. مردمی از شیعیان آل محمد (علیهم السلام) که با سفیانی بوده اند، [از لشکر او] بیرون می آیند، وگروهی که با خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند به سفیانی ملحق می گردند، وهرکسی به پرچم خود می پیوندد.
امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: آن روز سفیانی ویارانش کشته می شوند به طوری که حتی خبر رسانی از آنها باقی نمی ماند، وآن روز زیانکار کسی است که از غنیمت [بنی] کلب بهره ای نبرد».
این روایت بر تأیید امام (علیه السلام) از سوی مردم دلالت دارد، زیرا بیان می کند که لشکر ایشان بدون مقاومت مردم، وارد سوریه می شود.
خداوند سفیانی ونیز روم را بر دستان امام (علیه السلام) شکست می دهد:
الفتن 1 /352 از عبد الله بن مسعود نقل می کند: «هفت تن از عالمان با مهدی بیعت می کنند. آنان از مناطق مختلف وبدون وعده ی قبلی به مکه می آیند. با هریک از آنها سیصد وبیش از ده مرد بیعت کرده است. پس به مکه می آیند وبیعت می کنند، وخداوند محبت او را در سینه های مردم می افکند.
او با آنان به سوی کسانی که با لشکریان سفیانی بیعت کرده اند ومردی از جَرَم فرمانده ی آنهاست می آید. از مکه خارج می شود ویارانش را آنجا می گذارد، وبا ردایی در بر می آید وخود را به جرمی می رساند. او هم با مهدی بیعت می کند.
قبیله ی کلب او را بر این کار سرزنش می کنند. او نیز می آید وبیعتش را پس می گیرد. آنگاه برای جنگ با ایشان لشکر کشی می کند. مهدی آنها را شکست می دهد، وخدا روم را بر دستان او شکست خواهد داد وفتنه ها را بر طرف خواهد ساخت. او در شام فرود می آید».
همان 1 /349 از حضرت علی (علیه السلام): «وقتی سفیانی لشکری به سوی مهدی فرستد ودر بیداء به زمین فرو رود، واین خبر به اهل شام برسد، به خلیفه شان گویند: مهدی خروج کرده، با او بیعت کن وتحت فرمانش در آ، وگرنه تو را می کشیم!
او هم بیعت خود را ارسال می کند. مهدی می آید تا در بیت المقدس وارد شود. خزائن بدو منتقل شوند وعرب، عجم، اهل حرب، روم ودیگران بدون جنگ تحت فرمانش در آیند، تا آنکه در قسطنطنیه وجوار آن مساجد بنا شود.
پیش از او مردی از اهل بیتش با اهل مشرق خروج می کند. هشت ماه شمشیر را بر شانه بر می دارد، می کشد ومثله می کند، آنگاه متوجه بیت المقدس می شود، ولی بدان نمی رسد که می میرد».(849)
مضمون این روایت صحیح است، زیرا همسو با پیروزی حتمی امام (علیه السلام) است، پیروزی با رعب وجنگ.
البته در قبال این روایات، روایاتی متأثر از کعب الاحبار نیز یافت می شود که از شکست امام (علیه السلام) سخن می گوید، مطلبی غیر قابل قبول که با وعده ی محتوم الهی، واحادیث صحیح متضمن پیروزی قاطع ایشان در نبرد عظیم دمشق وفتح قدس، در تعارض است، واینکه ایشان عدل وداد را در گستره ی زمین می پراکند، و- بر خلاف روایات امویان - پیش از آن از دنیا نخواهد رفت.
الفتن 1 /399 از محمد بن حنفیه: «خلیفه ای از بنی هاشم در بیت المقدس وارد می شود. او زمین را پر از دادگری خواهد نمود. بیت المقدس را چنان بنا کند که به خود ندیده است. چهل سال حکومت خواهد کرد. آتش بس با رومیان بر دستان او ودر هفت سال باقی مانده ی خلافتش خواهد بود. رومیان بعدها به او خیانت ودر عمق بر ضدّ او تجمع می کنند. او هم از شدت اندوه از دنیا می رود.
پس از او کسی [دیگر] از بنی هاشم به حکومت می رسد که آنها را شکست داده وقسطنطنیه، ودر پی آن روم را فتح خواهد کرد. او گنج های آنجا وسفره ی سلیمان بن داود را آشکار می کند. بعد از آن به بیت المقدس رفته در آن فرود خواهد آمد.

دجال در دوران او خروج می کند. عیسی بن مریم نیز فرود آمده پشت سر او نماز می گذارد».
دروغ پردازان خود را مضطر دیده اند که دو مهدی تصویر کنند که یکی شکست می خورد ودیگری پیروز می شود!
فشار منطقه ای بر سفیانی برای بیعت با حضرت مهدی (علیه السلام):
این مطلب در کتب اهل سنت وبرخی منابع ما آمده است، وفضای موجود در روایت که از ضعف سفیانی وافت اقتدار منطقه ای او حتی بین اهل شام حکایت می کند، صحیح است.
الفتن /97 از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند: «او با دوازده هزار نفر - اگر کم باشند - ویا پانزده هزار تن - اگر زیاد باشند - می رود، شعارشان، بمیران بمیران است، تا آنکه با سفیانی روبرو شود. او گوید: عمو زاده ام را بیاورید تا با او سخن گویم. او هم به سوی وی می رود وبا او تکلّم می کند. سفیانی امر را به ایشان می سپارد وبیعت می کند. چون به نزد یارانش باز گردد کلب به سرزنش او می پردازند. او هم باز می گردد وبیعتش را پس می گیرد. ایشان هم خواسته ی او را اجابت می نماید.
آنگاه او با لشکر سفیانی که هفت پرچم همراه اویند - وهریک امارت را برای خود می خواهد - پیکار می کنند، ومهدی همه را شکست می دهد.
ابوهریره گوید: کسی محروم است که از غنیمت کلب بی بهره ماند».(850)
راوی، شرائط وجوّ موجود در عصر خود را بر این روایت پیاده کرده است!
همان /95 از امام باقر (علیه السلام): «هنگامی که پناهنده ای که در مکه است از فرو رفتن زمین خبر دار شود، با دوازده هزار نفر از جمله ابدال بیاید تا در ایلیا فرود آیند... سفیانی اطاعت خود را اعلام می کند. سپس می رود وبا کلب که دایی های او هستند، دیدار می کند. آنها او را بر این کار نکوهش کرده می گویند: خدا به تو جامه ای پوشاند ولی تو آن را در آوردی! او هم می گوید: نظر شما چیست، آیا بیعت را باز ستانم؟ آنان گویند: آری.
او نزد ایشان به ایلیا می آید ومی گوید: [بیعت مرا] فسخ کن، ایشان هم گویند: من چنین نمی کنم، او می گوید: چرا...
آنگاه می گوید: این مردی است که از فرمان من به در آمده است، پس فرمان می دهد واو را بر روی تخته سنگی در ایلیا ذبح می کنند.
سپس سراغ کلب رفته آنان را غارت می کند، زیانکار کسی است که روز چپاول کلب زیان کند».
در این عبارت اوضاع شام وفلسطین هنگام ظهور به تصویر کشیده شده است وبا پیاده سازی جوّ عصر راوی بر روایت توأم است. البته اصل حرکت ایشان به سمت قدس مسلّم ومورد اتفاق است.
در منابع حدیثی ما شیعیان، مشابه والبته اقوی از آن یافت می شود، تفسیر عیاشی 2 /59 از عبد الاعلی حلبی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «گویا آنها را می بینم که سیصد وبیش از ده مردند واز نجف کوفه بالا می روند. گویا دل هایشان پاره های آهن است. جبرئیل سمت راست ومیکائیل سمت چپ حضرت هستند. رعب یک ماه جلو ویک ماه پشت سر ایشان حرکت می کند. خداوند با پنج هزار فرشته ی نشانه دار او را یاری می رساند. وقتی که از نجف بالا می رود به یارانش می فرماید: امشب را به عبادت بگذرانید، وآنان شب را سپری می کنند در حالی که برخی در رکوع وبرخی در سجده اند وبه درگاه خدا تضرّع می کنند. چون صبح می شود می فرماید: از راه نخیله برویم. [امام باقر (علیه السلام) در ادامه فرمودند:] وبر کوفه خندقی خواهد بود.
گفتم: خندق؟ فرمودند: آری به خدا. تا آنکه به مسجد ابراهیم (علیه السلام) در نخیله می رسد ودو رکعت نماز در آنجا می گزارد. سپس مرجئه وغیر آنان از لشکریان سفیانی که در کوفه هستند به مصاف ایشان می آیند. ایشان به اصحاب می فرماید: وانمود به فرار کنید، وبعد می فرماید: بر ایشان حمله برید.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند هیچ خبر رسانی از آنها از خندق عبور نمی کند.
سپس حضرت وارد کوفه می شود وهیچ مؤمنی نمی ماند مگر آنکه آنجا خواهد بود ویا اشتیاق آنجا را خواهد داشت، واین همان سخن امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
در ادامه به اصحاب می فرماید: به سوی این طغیان پیشه [سفیانی] بروید، واو را به کتاب خدا وسنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت می کند، او هم تسلیم می شود وبیعت می کند. [بنی] کلب که دایی های او هستند به او می گویند: ای فلان! چه کردی؟ به خدا قسم ما هرگز با تو بر این امر بیعت نمی کنیم، سفیانی می گوید: چه کنم؟ می گویند: بیعتت را پس بگیر، او هم چنین می کند، قائم (علیه السلام) به او می فرماید: مراقب باش که من حجّت را بر تو تمام نمودم وبا تو خواهم جنگید. صبح که می شود با آنها می جنگد، وخداوند کتف های آنان را در اختیار او قرار می دهد. او سفیانی را اسیر می کند ومی برد وبا دست خود ذبح می کند.
سپس لشکری اسب سوار را به روم اعزام می کند تا ما بقی بنی امیه را حاضر کنند. آنها به روم که می رسند می گویند: اهل ملّت ودین ما را به ما بسپارید، ولی آنان ابا می کنند ومی گویند: به خدا چنین نخواهیم کرد. آن گروه می گویند: به خدا اگر امام فرمان دهد با شما نبرد خواهیم نمود. پس رومیان نزد حاکمشان رفته جریان را می گویند. او می گوید: بروید وآنها را در اختیار اینان قرار دهید که قدرت عظیمی دارند، واین سخن خداست: فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یرْکضُونَ. لا تَرْکضُوا وَارْجِعُوا إِلَی مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکنِکمْ لَعَلَّکمْ تُسْأَلُونَ،(851)پس چون عذاب ما را احساس کردند، بناگاه از آن می گریختند. مگریزید، وبه سوی آنچه در آن متنعّم بودید وسراهایتان بازگردید، باشد که شما مورد پرسش قرار گیرید، حضرت فرمودند: مقصود گنج هایی است که ذخیره می کردید.
قَالُوا یا وَیلَنَا إِنَّا کنَّا ظَالِمِینَ. فَمَا زَالَتْ تِلْک دَعْوَاهُمْ حَتَّی جَعَلْنَاهُمْ حَصِیداً خَامِدِینَ، گفتند: ای وای بر ما، که ما واقعاً ستمگر بودیم. سخنشان پیوسته همین بود، تا آنان را درو شده ی بی جان گردانیدیم؛ [یعنی حتّی] خبر رسانی هم از آنان باقی نمی ماند».
این روایت از سرعت پیروزی امام (علیه السلام) در عراق بر خوارج سخن می گوید، وبه دنبال آن از حرکت ایشان به شام وقدس. لکن برخی عبارات آن عوامانه است وبر عصر راوی تطبیق شده است.
بحار الانوار 52 /388 از جابر بن یزید از آن حضرت حدیثی می آورد که سرعت شکست سفیانی ویهود به دست امام (علیه السلام) را وصف می کند: «آنگاه خداوند تعالی آنان را تحت اختیار قائم ویارانش در می آورد، وتمام آنان را می کشند. حتی مردی پشت درخت وسنگ پنهان می شود، ودرخت وسنگ صدا می زند: ای مؤمن! این مردی کافر است، او را بکش، او هم چنین می کند. درندگان وپرندگان از گوشت آنها سیر می شوند وقائم آن مقدار که خدا بخواهد در آنجا می ماند.
سپس در آنجا سه بیرق را روانه می کند؛ یکی به قسطنطنیه که خدا برایش فتح خواهد کرد، یکی به چین وفتح خواهد نمود، ویکی به کوه های دیلم وآن نیز چنین خواهد شد».
این حدیث شبیه حدیث متواتر پیرامون نبرد مسلمانان با یهود است وآن را تأیید می کند.
روایتِ نزول حضرت مهدی (علیه السلام) در بیت المقدس:
الفتن 2 /354 از ارطاة: «آنگاه مهدی برای مدت سه سال به مکه باز می گردد. مردی از کلب خروج، وهر کسی را که در سرزمین ارم است به اجبار با خود همراه می کند. او در میان دوازده هزار تن به سوی مهدی وبیت المقدس می رود. مهدی هم سفیانی را می گیرد وبر دروازه ی جیرون می کشد».
همان 1 /387 از کعب: «کسی که اهل یمن را تبعید می کند مردی است از بنی هاشم. منزل او در بیت المقدس است ودوازده هزار نفر نگهبان او هستند. او اهل یمن را تا جایی تبعید می کند که به منتهای زمین برسند».
نگارنده: اصل حرکت امام (علیه السلام) به سمت قدس صحیح است، ولی این تفاصیل برگرفته از تصورات راویان است. آنهایند که می پندارند حضرت با یمنی ها دشمنی وآنها را از بلاد شام تبعید می کند!
روایتِ: جباری از قریش که به بیت المقدس وارد می شود:
راویان وابسته به دربار حاکمان، روایات بسیاری پیرامون ورود امام (علیه السلام) به سرزمین قدس نقل کرده والبته بدان افزوده اند.
الفتن 1 /403 از کعب نقل می کند: «مردی از قریش که از بدترین خلق است به خلافت رسیده در بیت المقدس فرود می آید. خزینه ها بدو منتقل می شود. اشراف مردم هم با او همراه می شوند وبه ستم می پردازند. پرده داران او بسیار می شوند واموال فزونی می یابد تا جایی که مردی از آنها به میزان یک ماه ودیگری به میزان دو یا سه ماه اطعام می کند. لاغر آنها مانند فربه دیگر مردم است. آنان بسان گوساله هایی که در آخورها بزرگ می شوند رشد می کنند. خلیفه سنن نیک آنها را از بین می برد وبدعت می گذارد. فساد، زنا وباده گساریِ علنی ظاهر می شود. عالمان می هراسند تا بدانجا که اگر کسی سوار بر مرکبی شهرها را بگردد عالمی نمی یابد تا از او حدیثی بیاموزد. مسخ وفرو رفتن در زمین رخ می دهد. اسلام به غربت می افتد همان گونه که با غربت آغاز شد. دیندار به کسی می ماند که پاره آتشی در دست گرفته ویا کسی که در شبی تاریک بر درختی خاردار دست بکشد. فساد او به جایی می رسد که دخترش را به بازار می فرستد واو به همراه مأموران ودر حالی که زیور آلاتی طلایی ولباسی که او را نمی پوشاند دارد، در آن رفت وآمد می کند.
اگر کسی تنها در یک جمله بر او خرده گیرد گردنش را بزنند. او روزی مردم را قطع می کند وبه دنبال آن آنها را از عطایای خود محروم می نماید. سپس فرمان می دهد مردم یمن را از شام اخراج کنند. مأموران هم چنین کرده آنان را از شام واطراف آن بیرون می کنند، آنان هم می آیند تا به بصری برسند، واین در اواخر عمر او خواهد بود.
اهل یمن نامه ها میان خود می نویسند وگرد هم می آیند، گروه گروه شده می گویند: کجا می روید وسرزمین وهجرتگاهتان را وا می گذارید! وتصمیم می گیرند با یکی از میان خود بیعت کنند. آنها مشغول بررسی گزینه ها هستند که صدایی که نه از جن است ونه از انس را می شنوند که می گوید: با فلانی بیعت کنید ونام او را می گوید. آنها هم به او - که در میان گزینه هایشان نبود - رضایت می دهند. در پی آن گروهی را به نزد جبار قریش می فرستند واو همه ی آنها را به قتل می رساند وتنها یک نفر را زنده می گذارد تا خبر دهد.
اهل یمن به قصد او - که بیست هزار مأمور دارد - می روند. قبایل لخم، جذام، عامله وجدس نیز به آنها می پیوندند وهمانسان که یوسف پناهگاه برادرانش در مصر بود، یمنیان را یاری خواهند کرد.
سوگند به کسی که جان کعب در دست اوست، لخم وجذام وعامله وجدس از اهالی یمن هستند. ای اهل یمن! اگر اینها نزد شما آمدند ونسبت خود را جویا شدند، آنان را کمک کنید که از شمایند.
آنها می روند تا به بیت المقدس می رسند. جبار قریش به همراه لشکریانش به مصاف آنها می آید ولی شکست می خورد».
همان 2 /622 می نویسد: «در زمان هاشمی که پس از مهدی در بیت المقدس خواهد بود وبه ستمگری خواهد پرداخت، چنان می شود که او دختری با لباسی که او را نمی پوشاند را [برای انجام کارهایش] می فرستد. در آن زمان زمین لزره، مسخ وفرو رفتن زمین خواهد بود».
همان 1 /387 از کعب می آورد: «مردی از بنی هاشم وارد بیت المقدس می شود. او دوازده هزار نگهبان دارد... کعب در روایتی دیگر گوید: او سی وشش هزار نگهبان دارد. بر هر مسیری که به بیت المقدس منتهی می شود دوازده هزار نفر.
ارطاة گوید: عمر او دراز خواهد بود. او به ستم می پردازد ودر اواخر عمر پرده دارانش بسیار خواهند شد. ثروت او ونزدیکانش چنان فراوان می شود که لاغر آنها به فربه سایر مسلمین می ماند...».
وی در ادامه جریان جبار قریش را ذکر می کند، ونیز رخدادهایی غریب در آینده که قریشیان در آن ظالمانند ویمنی ها مظلومان، وعجیب است که شخصیّت امام (علیه السلام) را غیر اصلی معرفی می کند!
بررسی روایات نبرد دمشق وقدس:
1. هم چنان که می بینیم این روایات دستخوش خیالات راویان شده است، مخصوصاً روایات ابن حماد که مهمترین منبع سنیان در روایات ملاحم وپیشگویی است. عموم آن را هم بافته های کعب الاحبار وهم پیالگانش تشکیل می دهد، کسانی که از پیش خود سخن می گویند، وگاه آن را به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت می دهند!
کلام اینان نزاع قبائل عرب را به تصویر می کشد، امری که پس از مرگ یزید شدّت یافت.
 2. واضح است که راویان احادیث مربوط به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر دوران خود پیاده کرده اند! آنها نشانه ها ومعجزات امام (علیه السلام) از جمله ندای آسمانی، واوصاف یاران ایشان را برای یمنی ها جلوه داده اند!
3. برخی از این گزارشات با مسلّمات روایات شیعه وسنی تعارض دارد، مثل آنکه می گوید امام (علیه السلام) می میرد، وپس از ایشان جباری قریشی به حکومت می رسد، یمنی ها با قریشیان می جنگند وهمه ی آنان را از بین می برند، تا جایی که کفش قریشی تحفه خواهد شد!
و دیگر عناصر خیالی موجود در آنها پیرامون روم، قسطنطنیه، عیسی (علیه السلام)، دجال ووقایع بعد از حضرت، وپیش از این نیز گذشت که آنان چسان احادیث مربوط به شام ودجال را تحریف کردند.
4. در میان این اقوال، عباراتی اندک نیز یافت می شود که مضامینی صحیح دارد، وقاعده آن است که تنها آن مقداری را که احادیث اهل بیت (علیهم السلام) تأیید می کند بپذیریم، مانند احادیث پیرامون نبرد امام (علیه السلام) با سفیانی در فتح قدس که از جنگ شام آغاز می شود، وبعد از آن امام (علیه السلام) به راحتی وارد قدس می شوند.
ذبح سفیانی توسط امام (علیه السلام) وکنار دریاچه ی طبریه از نظر ما بعید است، وراجح آن است که وی در شام به هلاکت می رسد، همان گونه که در روایتی آمده است.
تأثیر پیروزی قاطع امام (علیه السلام) وورود به قدس:
طبیعی به نظر می رسد که پیروزی امام (علیه السلام) وورود به سرزمین قدس، تأثیر بسیاری بر غربی ها بگذارد، وشکست یهودیان موجب شود جنون آنان شدّت گیرد! از این رو با وجود بیم از ایشان - به جهت در اختیار داشتن امام (علیه السلام) اسلحه ای همسنگ با آنها یا فراتر - اعلان نبرد کنند.
در چنین وقت حسّاسی است که مسیح (علیه السلام) فرود می آید وغرب وتمامی عالم را دچار بهت می کند، وصلح بین امام مهدی (علیه السلام) وغربیان را برنامه ریزی خواهد کرد. همان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را آخرین آتش بس میان روم ومسلمانان دانستند وامیر آن روز را مهدی از فرزندان خویش عنوان کردند، وخواهد آمد.
هشت ماه جنگ:
کمال الدین 1 /318 از عیسی خشاب روایت می کند: «به امام حسین (علیه السلام) گفتم: آیا شما صاحب این امر [ظهور] هستید؟ فرمودند: نه، صاحب امر، رانده وآواره است وپدرش را کشته اند ولی خونخواهی نکرده است، او هم کنیه ی عمویش است، وهشت ماه شمشیرش را بر شانه می گذارد».

فصل (26): یهود / یهود ونبرد با آنان در عصر ظهور

آیات قرآن در مورد نقش یهود در عصر ظهور:
در کتاب عصر ظهور گفتیم که آیات قرآن تصریح می کند که یهود در زمین جنگ افروزی می کنند، وخدا خود ضامن خاموش کردن آن است!
او می فرماید: وَقَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ینْفِقُ کیفَ یشَاءُ وَلَیزِیدَنَّ کثِیراً مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک طُغْیاناً وَکفْراً، وَأَلْقَینَا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ، کلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللهُ وَیسْعَوْنَ فِی الأرض فَسَاداً وَاللهُ لایحِبُّ الْمُفْسِدِینَ،(852) ویهود گفتند: دست خدا بسته است. دست های خودشان بسته باد. وبه [سزای] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد می بخشد. وقطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو فرود آمده، بر طغیان وکفر بسیاری از ایشان خواهد افزود، وتا روز قیامت میانشان دشمنی وکینه افکندیم. هر بار که آتشی برای پیکار برافروختند، خدا آن را خاموش ساخت. ودر زمین برای فساد می کوشند. وخدا مفسدان را دوست نمی دارد.
این وعده ای الهی است به خاموش نمودن هر جنگی که آنان افروزند، حال چه خودشان یک طرف جنگ باشند، وچه دیگران را تحریک نمایند.
جنگ افروزی آنان بر مسلمین در قرن حاضر مضاعف شده است وشرق وغرب را بر ضدّ آنها تحریک می کنند، آنان فلسطین را غصب کردند ودولت خود را در آن برقرار ساختند.
لذاست که وعده ی الهی محقق خواهد شد. یکی از راه های خاموش شدن آتش فتنه ی آنها، درگیری های داخلی است، یکی دیگر هم مسلّط شدن دیگران بر آنهاست، خداوند می فرماید: وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّک لَیبْعَثَنَّ عَلَیهِمْ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ یسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّک لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ،(853) و[یاد کن] هنگامی را که پروردگارت اعلام داشت که تا روز قیامت بر آنان [یهودیان] کسانی را خواهد گماشت که بدیشان عذاب سخت بچشانند. آری، پروردگار تو زود کیفر است وهمو آمرزنده ی بسیار مهربان است.
یعنی خدای متعال چنین حکم کرده که تا روز قیامت کسی را بر آنان - که برخی صالحند وبرخی نه - مسلّط گرداند که آنها را عقاب وعذاب کند، در زمین بپراکند، وبه خوبی وبدی بیازماید، شاید توبه کنند وبه مسیر هدایت بازگردند.
پیش از این ملوک بابل، مصر، یونان، فارس، روم ودیگران را بر آنان مسلّط گردانید. البته این در غیر ادوار حکومت پیامبران (علیهم السلام) ونیز دوران فعلی علوّ آنان است که پیش از انتقام قرار دارد.
آیات آغازین سوره ی اسراء این وعده را باز می کند، می فرماید: سُبْحَانَ الذی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَی الذی بَارَکنَا حَوْلَهُ لِنُرِیهُ مِنْ آیاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. وَآتَینَا مُوسَی الْکتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًی لِبَنِی إِسْرَائِیلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکیلا. ذُرِّیةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کانَ عَبْدًا شَکوراً. وَقَضَینَا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فی الْکتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فی الأرض مَرَّتَینِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً کبِیراً. فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَکانَ وَعْداً مَفْعُولا. ثُمَّ رَدَدْنَا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وَأَمْدَدْنَاکمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکمْ أَکثَرَ نَفِیراً. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لأَنْفُسِکمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ لِیسُوءُوا وُجُوهَکمْ وَلِیدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِیتَبِّرُوا مَاعَلَوْا تَتْبِیراً. عَسَی رَبُّکمْ أَنْ یرْحَمَکمْ وإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا وجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً،(854) منزّه است آن [خدایی] که بنده اش را شبانگاهی از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی - که پیرامون آن را برکت داده ایم - سیر داد، تا از نشانه های خود به او بنمایانیم، که او همان شنوای بیناست. کتاب آسمانی را به موسی دادیم وآن را برای فرزندان اسرائیل رهنمودی گردانیدیم که: زنهار، غیر از من کارسازی مگیرید، [ای] فرزندانِ کسانی که [آنان را در کشتی] با نوح برداشتیم. راستی که او بنده ای سپاسگزار بود. در کتاب آسمانی به فرزندان اسرائیل خبر دادیم که: قطعاً دو بار در زمین فساد خواهید کرد، وقطعاً به سرکشی بسیار بزرگی برخواهید خاست. پس آنگاه که وعده ی [تحقق] نخستین آن دو فرا رسد، بندگانی از خود را که سخت نیرومندند بر شما می گماریم، تا میان خانه ها [یتان برای قتل وغارت شما] به جستجو درآیند، واین تهدید تحقق یافتنی است. پس [از چندی] دوباره شما را بر آنان چیره می کنیم وشما را با اموال وپسران یاری می دهیم و[تعداد] نفرات شما را بیشتر می گردانیم. اگر نیکی کنید، به خود نیکی کرده اید، واگر بدی کنید، به خود [بد نموده اید]. وچون تهدید آخر فرا رسد [بیایند] تا شما را اندوهگین کنند ودر معبد [تان] چنانکه بار اول داخل شدند [به زور] درآیند وبر هر چه دست یافتند یکسره [آن را] نابود کنند. امید است که پروردگارتان شما را رحمت کند، و[لی] اگر [به گناه] بازگردید [ما نیز به کیفر شما] بازمی گردیم، ودوزخ را برای کافران زندان قرار دادیم.
به عبارتی دیگر: در تورات برای بنی اسرائیل چنین مقدّر کرده ایم که به انحراف رفته ودر مجتمع بشری دو بار به فساد خواهید پرداخت، بر مردمان استکبار ورزیده وسرکشی بسیاری خواهید داشت. هنگامی که زمان عقوبت شما بابت فساد نخستین فرا رسد، بندگانی از خود را که نیرومند وجنگاورند به سراغ شما می فرستیم وآنها در میان خانه ها در پی شما می گردند... واین کنایه از سهولت فتح نخست فلسطین بر دستان مسلمین است، مسلمانان در آن فتح، در میان خانه های یهودیان به جستجوی پیکارجویان بر آمدند.
آنگاه دوباره شما را بر آنان چیره ساخته واموال واولاد ویارانی در عالم به شما خواهیم داد.
مدتی در این وضعیتی به سر می برید، پس اگر توبه کنید وبه خیر رو آورید برای خودتان بهتر است، اما اگر به فساد وطغیان بپردازید، باز به زیان خودتان خواهد بود.
سپس همان بندگان را بر شما تسلّط می دهیم، آنان هم شما را اندوهگین کنند، وفاتحانه - بسان بار نخست - وارد معبدتان شوند وشما را در هم کوبند.
شاید خدا بعد از این عقوبت دوم شما را رحم کند، ولی اگر باز به فساد همت گمارید عقاب او دیگر بار شما را فرا گیرد، ودر آخرت نیز جهنم را زندان شما قرار دهد.
خلاصه آنکه یهودیان پس از حضرت موسی (علیه السلام) به فساد نخست دامن زدند، سپس به دست مسلمانان عقوبت شدند. پس از مدتی بر آنان غلبه یافتند ویارانشان در عالم فزونی یافت، واین قدرت یافتن نخست آنها بود، ودر ادامه عقوبت دوم آنها بر دست مسلمین خواهد بود.
پس عقاب نخست آنان در صدر اسلام وتوسّط مسلمین بود. بعدها خداوند آنان را چیره ساخت وبرای بار دوم به فساد پرداختند ودر زمین قدرت یافتند، وعقوبت دوم آنها نیز بر دستان مسلمانان خواهد بود.
این همان چیزی است که احادیث شریفه ی حضرات معصومین (علیهم السلام) بیان فرموده است، وگروهی را که خداوند برای دومین عقوبت به سراغ یهود می فرستد حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) واصحابش عنوان می کند، واینکه آنها اهل قم اند، گروهی هستند که خداوند پیش از خروج قائم (علیه السلام) آنان را می فرستد وکسی را که جنایتی بر آل محمد (علیهم السلام) وارد آورده رها نمی سازند، مگر آنکه می کشند.(855)
بحار الانوار 60 /216: «امام صادق (علیه السلام) آیه ی: فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَکانَ وَعْداً مَفْعُولاً را تلاوت کردند، عرضه داشتیم: فدایت گردیم، اینان کیانند؟ سه مرتبه فرمودند: به خدا قسم اینان اهل قم هستند».
تفسیر عیاشی 2 /141 و281 روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) نیز درباره ی این آیه فرمودند: آن، قائم ویارانش هستند که نیرومندانند».
مقصود از این سه حدیث یکی است، زیرا اهل قم یعنی یاران امام (علیه السلام)، که اهل کوفه نیز چنین اند.
ظاهراً پایداری مسلمانان در برابر یهود، تا زمان ظهور چند مرحله را سپری می کند، وپیچیدن طومار آنان به دست امام (علیه السلام) است.
برخی درباره ی عقوبت دوم یهود، بر این باورند که بر دست غیر مسلمانان خواهد بود. این پندار بعید به نظر می رسد، زیرا هر دو عقوبت به دست یک طائفه است واوصافشان تنها بر مسلمین انطباق دارد!
حتی اگر هم صحیح باشد که ملوک مصر، بابل، یونان، فارس، روم ودیگر کسانی که بر یهودیان غلبه یافتند را «عباداً لنا: بندگان ما» توصیف کرد، باز مشکل حل نمی شود، زیرا یهودیان با گروهی جز مسلمانان دشمنی نکردند وپیروزی نیافتند وبر ضدّ هیچ طایفه ای چونان مسلمین آتش افروزی وتحریک ننمودند. هم چنان که برتری وتفوّق آنان بر مناطق ودولت ها تنها در عصر ما واقع شده است.
آیات دیگر در رابطه ی با یهود، آن است که سخن از حشر واخراج نخست ودوم آنان دارد. اخراج نخست آنان بعد از جنگ احزاب صورت گرفت.
خداوند می فرماید: سَبَّحَ للهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الأرض وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ. هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ مِنْ دِیارِهِمْ لأَوَلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللهِ فَأَتَاهُمُ اللهُ مِنْ حَیثُ لَمْ یحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یخْرِبُونَ بُیوتَهُمْ بِأَیدِیهِمْ وَأَیدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الأَبْصَارِ. وَلَوْلا أَنْ کتَبَ اللهُ عَلَیهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابُ النَّار. ذَلِک بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یشَاقِّ اللهَ فَإِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ،(856) آنچه در آسمان ها ودر زمین است تسبیح خدا می گوید، واوست عزیز حکیم. اوست کسی که، کافران اهل کتاب را در نخستین اخراج [از مدینه] بیرون کرد. گمان نمی کردید که بیرون روند وخودشان گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود، و[لی] خدا از آنجا که تصوّر نمی کردند به سراغشان آمد ودر دل هایشان بیم افکند، [به طوری که] خود به دست خود ودست مؤمنان خانه های خود را خراب می کردند. پس ای صاحبان دیده! عبرت گیرید. واگر خدا این جلای وطن را بر آنان مقرّر نکرده بود، قطعاً آنها را در دنیا عذاب می کرد، ودر آخرت [هم] عذاب آتش دارند. این برای آن بود که آنها با خدا وپیامبرش در افتادند وهر کس با خدا درافتد [بداند که] خدا سخت کیفر است.
در جای دیگر می فرماید: وَرَدَّ اللهُ الَّذِینَ کفَرُوا بِغَیظِهِمْ لَمْ ینَالُوا خَیراً وَکفَی اللهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکانَ اللهُ قَوِیاً عَزِیزاً. وَأَنْزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقاً. وَأَوْرَثَکمْ أَرْضَهُمْ وَدِیارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَمْ تَطَئُوهَا وَکانَ اللهُ عَلَی کلِّ شَيءٍ قَدِیراً،(857) وخداوند آنان را که کفر ورزیده اند، بی آنکه به مالی رسیده باشند، به غیظ [وحسرت] برگرداند، وخدا [زحمت] جنگ را از مؤمنان برداشت، وخدا همواره نیرومند شکست ناپذیر است. وکسانی از اهل کتاب را که با [مشرکان] هم پُشتی کرده بودند، از دژهایشان به زیر آورد ودر دل هایشان هراس افکند: گروهی را می کشتید وگروهی را اسیر می کردید. وزمینشان وخانه ها واموالشان وسرزمینی را که در آن پا ننهاده بودید به شما میراث داد، وخدا بر هر چیزی تواناست.
اجتماع دوم آنان هم در فلسطین وپیش از آن بود که عقوبت آنان را در رسد، خدا می فرماید: وقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائیلَ اسْکنُوا الأرض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکمْ لَفِیفاً،(858) وپس از او به فرزندان اسرائیل گفتیم: در این سرزمین ساکن شوید، پس چون وعده ی واپسین فرا رسد، شما را همه با هم محشور می کنیم.
البته مجال آن نیست که به بیان اشتباه کسانی که این آیات را به حشر روز قیامت تفسیر کرده اند بپردازیم.
نبرد موعود یهود ومسلمین:
در منابع مسلمین وارد شده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر داده اند امت در آخر الزمان در فلسطین با یهود خواهند جنگید. مضامین وتعابیر مربوط به آن شبیه روایاتی است که در تفسیر آیه ی: بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ، آمده است، که اینان، مهدی ویاران اویند.
المصنف عبد الرزاق 11 /399، الفتن 2 /574 وابن ابی شیبه در المصنف 15 /144 از عبد الله بن عمر از آن حضرت نقل می کنند: «یهود با شما می جنگند وشما بر آنان مسلّط می شوید، تا جایی که سنگ بگوید: ای مسلمان! این یهودی پشت سر من است، او را بکش».
در روایتی دیگر آمده: «عیسی بن مریم فرود می آید. پس چون دجال او را ببیند بسان چربی ذوب می شود. او دجال را می کشد ویهودیان از گرد او پراکنده می شوند، تا آنجا که سنگ ندا کند: ای بنده ی مسلم خدا! این یهودی است، بیا واو را به قتل رسان».
مسند احمد 2 /417 از ابوهریره از ایشان: «قیامت بر پا نخواهد شد تا آنکه مسلمانان یهود را بکشند. آنها چنان یهود را بکشند که یهودی پشت سنگ ودرخت پنهان شود وسنگ ودرخت صدا بزند: ای مسلم! ای بنده ی خدا! این یهودی است در پشت من، بیا او را به قتل رسان، مگر [درخت] غرقد، زیرا درخت یهودیان است».
صحیح بخاری 3 /232 و4 /51 از ابن عمر از آن حضرت: «شما با یهودیان می جنگید، تا آنجا که یکی از آنان پشت سنگ مخفی شود وسنگ صدا زند: ای بنده ی خدا! این یهودی پشت من است، او را بکش.
در روایتی دیگر از ابوهریره: قیامت بر پا نخواهد شد تا آنکه شما با یهود پیکار کنید، تا آنجا که سنگی که در پشت آن یهودی است ندا کند: ای مسلمان! این یهودی پشت من است، او را به قتل رسان».(859)
مجمع الزوائد 7 /348 از آن حضرت: «شما با مشرکین می جنگید، وباقی ماندگانتان در کنار نهر اردن با دجال بجنگند. شما شرقی هستید وآنان غربی. نمی دانم آن روز اردن کجاست(!).
هیثمی در ادامه می نویسد: طبرانی وبزار آن را نقل کرده اند وراویان بزار ثقه اند».(860) 
الفتن 2 /568 در گزارشی طولانی که در آن مبالغاتی در مورد دجال نیز هست، از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «شما در این حال به سر می برید که عیسی بن مریم در ایلیا - که جماعتی از مسلمین وخلیفه ی آنان در آن حضور دارند - فرود می آید... یهودیان زیر هر درخت وسنگی مخفی می شوند، تا جایی که سنگ صدا می زند: ای بنده ی خدا! ای مسلمان! این یهودی پشت من است، او را بکش، درخت نیز چنین می کند، مگر درخت غرقده که درخت یهودیان است، کسی از آنان را رها نکنید که در کنار غرقده باشد».
همان 2 /570 از عبد الله بن عمرو عاص: «عیسی بن مریم در مقابل آنان ظاهر می شود. امامشان کنار می رود تا عیسی به امامت آنها نماز گزارد. ولی عیسی از اینکه کسی غیر از امام آنها نماز را به جا آرد ابا می کند، واین بابت گرامیداشت آنان است.
سپس به سراغ دجال که در آخرین رمق هاست می رود وبا ضربه ای او را هلاک می کند. آن هنگام است که زمین فریاد می کند وسنگ، درخت ودیگر اشیاء صدا می زنند: ای مسلمان! این یهودی پشت من است، او را بکش، مگر درخت غرقده که یهودی است».
این نبرد موعود با یهودیان، جز به دست امام مهدی (علیه السلام) واقع نخواهد شد.
برخی روایات پیرامون این موضوع در فصل فلسطین وقدس گذشت.
در احادیث پیکار حضرت عیسی (علیه السلام) با دجال هم آمده که یهودیان با دجال خواهند بود، واکثر پیروان او را تشکیل می دهند، مسند احمد 3 /367 از جابر بن عبد الله از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در گزارشی که در آن به توصیف قتل دجال می پردازند، نقل می کند: «تا آنجا که درخت وسنگ ندا کند: ای روح الله! این یهودی است، او احدی از پیروان دجال را رها نمی کند تا آنکه به قتل رساند».(861) 
المصنف عبد الرزاق 11 /397 روایتی طولانی که افسانه هایی درباره ی دجال در آن است را نقل می کند، در پاره ای آمده است: «پسر مریم فرود می آید ودر مقابل آنان ظاهر می شود. آنان در مقابل خود مردی را می بینند که زره در بر دارد، می گویند: ای بنده ی خدا! کیستی؟ می گوید: من بنده ی خدا، رسول، روح وکلمه ی او عیسی بن مریم ام. یکی از این سه امر را انتخاب کنید؛ خداوند عذابی از آسمان بر دجال ولشکریانش فرستد، آنان را به زمین فرو برد، ویا اینکه سلاح شما را بر آنان کارگر سازد ولی سلاح آنان را بر شما کارگر نگرداند. آنها پاسخ می دهند: ای پیامبر خدا! این [سومی] بیشتر سینه وجان ما را آرام می کند.
در آن روز یهودی درشت هیکل، قد بلند، پرخور وزیاد نوش را می بینی که از لرزه ای که بر اندام دارد نمی تواند شمشیرش را در دست بگیرد، وآنان بر یهود مسلّط می شوند».(862)
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بلاد عرب را از یهود پاکسازی می کند:
معانی الاخبار /406 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «در مصر منبری بنا خواهم کرد، سنگ سنگ دمشق را ویران خواهم ساخت، یهود را از تمام مناطق عرب بیرون خواهم نمود، وبا این عصای خود عرب را خواهم راند.
در این هنگام راوی که عبایه ی اسدی است گفت: یا امیر المؤمنین! گویا خبر از آن می دهید که بعد از مرگ زنده خواهید شد، ایشان فرمودند: هیهات، ای عبایه! اشتباه فهمیدی، مردی از من این کارها را انجام می دهد، یعنی مهدی (علیه السلام)».(863)
یعنی آنان را از فلسطین نیز خارج می کند وحکومتشان را پایان می دهد.
یهودیانی که بر دست امام (علیه السلام) اسلام می آورند:
در فصل یاران امام (علیه السلام) گذشت که ایشان نسخه ی تورات وانجیل را از غاری در انطاکیه، کوهی در شام، کوه فلسطین ودریاچه ی طبریه بیرون می آورد وبدین وسیله با یهود به احتجاج می پردازد.
الفتن 1 /355 از کعب نقل می کند: «او تابوت سکینه را - که توراتی که خداوند بر موسی (علیه السلام) فرستاد وانجیلی که بر عیسی (علیه السلام) نازل کرد را در خود دارد - از غاری در انطاکیه بیرون می آورد، ومیان اهل تورات با تورات ومیان اهل انجیل با آن حکم خواهد کرد».
همان 1 /357 از همو: «مهدی را مهدی نامیدند، زیرا به جزوه هایی از تورات راهنمایی می کند. او آنها را از کوه های شام خارج می کند. یهودیان را بدان فرا می خواند، وجماعت بسیاری بدان اسلام می آورند، وجماعتی حدود سی هزار نفر را یاد کرد».(864) 
نگارنده: کعب الاحبار نامگذاری حضرت مهدی (علیه السلام) را از این باب می داند که به جزوه های از میان رفته ی تورات راهنمایی می کند به گونه ای که گویا در خدمت تورات است، وگمان می کند سی هزار نفر بدان سبب مسلمان می شوند!
البته شاگردان کعب از او خوش بین ترند، آنان بر این باورند که اکثر یهود توسّط امام (علیه السلام) به اسلام می گروند.
الفتن 1 /355 و360 از سلیمان بن عیسی نقل می کند: «به من خبر داده اند که تابوت سکینه به دست مهدی از دریاچه ی طبریه خارج، ودر بیت المقدس مقابل ایشان قرار داده می شود. یهود چون آن را ببینند، غیر از اندکی همه مسلمان شوند».(865)
سنن بیهقی 9 /180: «مجاهد در تفسیر این آیه ی: حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا،(866) تا در جنگ اسلحه بر زمین گذاشته شود، گوید: مقصود آن است که تا زمانی که عیسی بن مریم فرود می آید وتمام یهود ونصاری ودیگر ادیان مسلمان شوند. گوسفند در کنار گرگ ایمن باشد. هیچ موشی مشکی را پاره نکند، وعداوت از همه چیز رخت بربندد، واین تفوّق اسلام بر تمامی ادیان است».
الدر المنثور 3 /231 می نویسد: «سعید بن منصور، ابن منذر وبیهقی در سنن از جابر نقل می کنند که درباره ی آیه ی: لیظْهرَهُ علی الدِّین کلِّه،(867) تا آن را بر هرچه دین است پیروز گرداند، گفت: این مطلب واقع نخواهد شد تا آنکه نه دیگر کسی یهودی باشد، نه مسیحی ونه صاحب کیشی دیگر، وتنها اسلام باشد که باقی مانده است».
نگارنده: برخی یهودیان اسلام می آورند، ولی بسیاری نه، زیرا امام (علیه السلام) دولت آنان را به پایان می رساند واز جزیرة العرب اخراجشان می کند. علاوه بر آنکه دجال از آنهاست وآنان اکثریت پیروان او را تشکیل می دهند.
تابوت سکینه:
تابوت سکینه صندوقی است که مواریث پیامبران (علیهم السلام) را در خود جای داده است، وخداوند آن را نشانه ای برای بنی اسرائیل قرار داد تا بتوانند به امامت کسی که نزد او قرار می گیرد رهنمون شوند. فرشتگان آن را در میان بنی اسرائیل آوردند ونزد طالوت قرار دادند. سپس طالوت آن را به داود سپرد، از داود به سلیمان، واز او به وصیّش آصف بن برخیا (علیهم السلام) منتقل شد.
فرزندان اسرائیل، وصیّ سلیمان (علیه السلام) را رها کرده با دیگری بیعت نمودند، وبعد از آن تابوت از میان آنها ناپدید شد.
خداوند می فرماید: وَقَالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّی یکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَینَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَلَمْ یؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیکمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ یؤْتِی مُلْکهُ مَنْ یشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ،(868) وپیامبرشان به آنان گفت: در حقیقت خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهی گماشته است. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد، با آنکه ما به پادشاهی از وی سزاوارتریم، وبه او از حیث مال، گشایشی داده نشده است؟ پیامبرشان گفت: در حقیقت خدا او را بر شما برتری داده، واو را در دانش و[نیروی] بدن بر شما برتری بخشیده است، وخداوند پادشاهی خود را به هر کس که بخواهد می دهد، وخدا گشایشگر داناست.
عقیده ی ما درباره ی تابوت سکینه وتمامی مواریث پیامبران (علیهم السلام) آن است که خدا آنها را نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) گرد آورد واز ایشان به جانشینان (علیهم السلام) انتقال یافت، وهم اکنون نزد حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد.
درباره ی وجه تسمیه ی ایشان هم از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است: «مهدی از این بابت مهدی نام گرفته که به امری پنهان راهنمایی می کند، او به آنچه مردمان در سینه دارند راهنمایی می کند [واز آن خبر می دهد]».(869) 
آشکار ساختن هیکل:
در شمار علامات ظهور از آشکار ساختن هیکل سخن به میان آمده است، در روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام) منقول است: «برای آن نشانه ها وعلاماتی است؛ نخست آنکه کوفه با لشکر وخندق محاصره شود، در سر کوچه های کوفه آتش روشن گردد، چهل شب مساجد تعطیل شوند، هیکل آشکار گردد، پرچم هایی پیرامون مسجد اکبر آمد وشد کنند که قاتل ومقتول در آتش اند».(870)
ظاهراً مراد از آن، هیکل سلیمان (علیه السلام) است، البته احتمال می رود اثر تاریخی دیگری باشد، چون به طور مطلق آمده وقید نخورده است. البته سخن از کسی که آن را آشکار می کند نیامده است.
بیرق های خراسان متوجّه قدس:
در فصل ایرانیان بسان حدیثی مستفیض گذشت که بیرق هایی سیاه از خراسان بیرون می آید، چیزی آنها را باز نمی گرداند تا آنکه در ایلیاء نصب شود.
راجح آن است که اینان اصحاب امام (علیه السلام) هستند.

فصل (27): حضرت مسیح (علیه السلام) / فرود حضرت مسیح (علیه السلام) از آسمان ویاری امام عصر (عجّل الله فرجه)

آیات نزول حضرت مسیح (علیه السلام):
یکی از عقائد تمامی مسلمانان نزول عیسی (علیه السلام) از آسمان به زمین است، خداوند متعال می فرماید: وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ إِلا لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیوْمَ الْقِیامَةِ یکونُ عَلَیهِمْ شَهِیداً،(871) واز اهل کتاب کسی نیست مگر آنکه پیش از مرگ خود حتماً به او ایمان می‏آورد، وروز قیامت [عیسی نیز] بر آنان شاهد خواهد بود.
و نیز: وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ،(872) وهمانا آن، نشانه‏ای برای رستاخیز است، پس زنهار در آن تردید مکن، واز من پیروی کنید؛ این است راه راست‏.
معنای آیات آن است که مسیح (علیه السلام) نشانه ای از نشانه های قیامت است، واحدی از اهل کتاب - یهود ونصاری - نخواهد ماند، جز آنکه هنگام نزول به دنیا به ایشان ایمان می آورد، وبا او ومعجزاتش روبرو می شود.
البته این خود معجزه ایست، زیرا یهودیان تا به امروز به او ایمان نیاورده ومادرش (علیها السلام) را متهم می کنند!
بحار الانوار 14 /350 از شهر بن حوشب از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «او پیش از روز قیامت به دنیا فرود می آید. پس هیچ یهودی ومسیحی نخواهد ماند مگر آنکه پیش از مرگش به او ایمان می آورد، واو پشت سر مهدی نماز خواهد گزارد».
حکمت بالا بردن مسیح (علیه السلام) به آسمان، آن است که خدا ایشان را برای مأموریتی عظیم در برهه ای حساس ذخیره کرده است، دورانی که پیروان وپرستشگرانش بزرگترین قدرت را در عالم دارند، وبزرگترین مانع گسترش هدایت وبر پا داشتن دولت عدل الهی هستند.
از این رو طبیعی می نماید که نزول ایشان در عالم مسیحی باشد وشادمانی وراهپیمایی هایی منطقه ای به دنبال داشته باشد، ومسیحیان این امر را نصرتی برای خود در مقابل مهدیِ مسلمانان تلقّی کنند!
و طبیعی است که امام مهدی (علیه السلام) به مردم خبر دهند که ایشان چه زمانی فرود می آید، ومیلیون ها نفر انتظار فرا رسیدن آن را بکشند وشاهد آن باشند. ونیز آنکه خداوند معجزاتی گونه گون بر دستان حضرت عیسی (علیه السلام) آشکار کند، وبدین وسیله اسباب هدایت بسیاری فراهم آید.
نخستین ثمره ی نزول ایشان، کاهش دشمنی غربیان با اسلام وحضرت مهدی (علیه السلام)، ونیز انعقاد پیمان صلح میان ایشان ودول غربی است، صلحی که در روایت ده سال عنوان شده است.
بعید نیست نماز مسیح پشت سر امام (علیهما السلام) چند سالی بعد از نزول از آسمان باشد، یعنی هنگامی که آنان معاهده ی صلح را نقض، وبرای نبرد با امام (علیه السلام) لشکر کشی می کنند. از این رو حضرت عیسی (علیه السلام) به شرق می آید وبا اقتدا به ایشان، موقف صریح خود را اعلام می کند.
در هم شکستن صلیب وکشتن خوک هم که در روایات سنیان فراوان آمده است، پس از شکست غربیان در نبرد با امام (علیه السلام) وورود ایشان به همراه مسیح (علیهما السلام) به مناطق آنان واستقبال مردمان آن مناطق است.
حضرت عیسی (علیه السلام) را در میانسالی بالا بردند ودر همان میانسالی است که به زمین فرود خواهد آمد. در تفسیر آیه ی: وَیکلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ،(873) ودر گهواره ودر میانسالی با مردم سخن می‏گوید واز شایستگان است‏، آمده که ایشان هنگام ولادت در گهواره با مردم سخن گفت، ودر میانسالی چون از آسمان فرود آید سخن خواهد گفت.
ابنعباس گوید: او در سی سالگی بالا برده شد.(874)
مجمع البیان 2 /295 می نگارد: «سخن گفتن در میانسالی، پس از آن است که از آسمان فرود آید تا دجال را بکشد. ایشان سی وسه ساله بود که به آسمان بالا برده شد، واین پیش از میانسالی است».(875)
تفسیر بغوی 1 /308 می نویسد: «به حسین بن فضل گفتند: آیا نزول عیسی در قرآن آمده است؟ او گفت: آری، این آیه: وَکهْلاً، او در دنیا به میانسالی نرسید، واین امر پس از فرود آمدن از آسمان تحقق خواهد یافت».
نگارنده: حتی اگر آن گونه که بیضاوی 2 /40، زرکشی 3 /67 والدر المنثور 2 /24 می گویند که او پیش از بالا رفتن به آسمان در میانسالی با مردم سخن گفته باشد، پس از فرود آمدن نیز تکلّم خواهد نمود.
تفسیر طبری 6 /14 می نویسد: «ابن زید در تفسیر: وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ إِلا لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ، گوید: ابنعباس، ابن زید، ابو مالک وحسن بصری گویند: چون عیسی بن مریم فرود آید ودجال را بکشد، هیچ یهودی در زمین باقی نمی ماند جز آنکه به او ایمان آورد، او افزود: این هنگامی است که ایمان به آنان نفعی نرساند».(876)
البته جمله ی اخیر وی مردود است، چون هنوز عرصه ی تکلیف باقی است.
بیهقی 9 /180 می نویسد: «مجاهد در تفسیر آیه ی: حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا،(877) تا در جنگ اسلحه بر زمین گذاشته شود، گوید: مقصود آن است که تا زمانی که عیسی بن مریم فرود می آید».(878)
نزول مسیح (علیه السلام) در منابع اهل سنت:
صحیح بخاری 4 /205 روایت می کند: «شما چگونه خواهید بود زمانی که پسر مریم در میان شما فرود آید وامامتان از شما باشد؟»(879)
مسند طیالسی /335 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «پیامبران، برادرانی از یک پدر هستند ومادرانی متفاوت دارند، ودین آنان یکی است. من نزدیکترین مردم به عیسی بن مریم هستم، زیرا بین من واو پیامبری نبود، پس چون او را دیدید بشناسید که مردی است با قامتی متوسّط، رنگ او به سرخی وسفیدی می زند، دو جامه ی راه راه بر تن دارد، گویا سرش [قطرات آب] می چکد ولی هیچ رطوبتی به او اصابت نکرده است.
او صلیب را در هم می شکند، خوک را می کشد وثروت می پراکند. خدا در زمان او تمامی ادیان غیر اسلام را از میان خواهد برد. خدا در دوران او مسیح گمراهی، یک چشم کذاب را از بین می برد، وامنیت در زمین برقرار می شود، تا جایی که شیر با شتر می چرد، پلنگ با گاو وگرگ با گوسفند. کودکان با مارها بازی می کنند، ودیگر همدیگر را گاز نمی گیرند. سپس چهل سال در زمین می ماند، بعد می میرد ومسلمانان بر او نماز گزارده به خاک می سپارند».(880) 
مسند احمد 2 /411 از همو از ایشان نقل می کند: «نزدیک است آن کس از شما که زنده ماند، عیسی بن مریم را ببیند، در حالی که او امامی هدایت یافته وحاکمی عادل است. پس صلیب را می شکند وخوک را به قتل می رساند، جزیه را کنار می زند، وجنگ [در زمان او] پایان می یابد».
کنار زدن جزیه به معنای آن است که حضرت عیسی (علیه السلام) دو گزینه ی اسلام وجنگ را بر اهل کتاب عرضه می کند.
جامع الاحادیث سیوطی 9 /442 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس اگر [عیسی] بر قبر من بایستد وصدا زند: ای محمد! هر آینه او را پاسخ خواهم داد».
مسند الشامیین 1 /317: «... ودر حلال خواهد افزود. ابو الاشعث گفت: ای ابوهریره! به خدا گمان نمی کنم در چیزی از حلال بیفزاید، مگر زنان. ابوهریره به من نگاه کرد، تبسم نمود وگفت: درست است».
نگارنده: مقصود ابوهریره آن است که حضرت مسیح (علیه السلام) برخی زنان را بر مسلمین حلال می کند، والبته دروغ می گوید، چرا که مسیح تابع شریعت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهد بود، نه قانونگذار.
البیان گنجی /500 از ابو سعید از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «از ما کسی است که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می خواند... حافظ ابو نعیم در مناقب المهدی (علیه السلام) آن را نقل می کند».(881) 
همان /497 از حذیفه از آن حضرت نقل می کند: «مهدی صورت خود را بر می گرداند، وعیسی نازل شده است وگویا از موهایش آب می چکد، مهدی می گوید: جلو بایست وبه مردم نماز گزار، عیسی گوید: نماز تنها برای شما به پا شده است، وعیسی پشت سر مردی از فرزندان من نماز به جا می آورد.
بعد از نماز عیسی بر می خیزد، در مقام نشسته وبا او بیعت می کند. او چهل سال درنگ خواهد نمود. ابو نعیم این را در مناقب المهدی (علیه السلام) آورده است».(882) 
القول المختصر /8: «امامِ آنان وامامِ عیسی، به آنان نماز خواهد گزارد».
ارتقاء الغرف /253 از حذیفه: «او پشت سر مردی از فرزندانم نماز می خواند».
بدائع الزهور /189 از اویس ثقفی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «عیسی بن مریم در نزدیکی های قیامت نزول می کند. او بر مناره ی سفیدی که در شرق مسجد جامع دمشق است فرود می آید. قامتی معتدل، موهایی سیاه ورنگ پوستی سفید دارد. هنگامی که فرود آید وارد مسجد می شود وبر منبر می نشیند. مردم از این خبر آگاه می شوند ومسلمان ویهودی ومسیحی حضور او می آیند. آنان چنان ازدحام می کنند که برخی سر برخی دیگر را لگد می کنند. اذان گوی مسلمین می آید ونماز صبح به پا داشته می شود. پس عیسی مأموم بوده به مهدی اقتدا خواهد نمود».
المصنف ابن ابی شیبه 15 /136 از عثمان بن ابی العاص: «عیسی بن مریم هنگام نماز صبح فرود می آید. امیر مردم می گوید: ای روح الله! پیش رو وبه ما نماز گزار، او می گوید: ای امت! برخی از شما امیر بر دیگران است، تو خود جلو برو وبه ما نماز بگزار. پس امیر جلو رفته نماز را به جا می آورد. چون تمام شود، عیسی دشنه اش را برداشته به سمت دجال می رود. دجال با دیدن او بسان سرب ذوب می شود. عیسی دشنه را میان دو پستان او می گذارد وبه هلاکت می رساند، وپس از آن یارانش طعم شکست را می چشند».(883)
عقد الدرر /274 از امیر المؤمنین علی (علیه السلام) در جریان دجال نقل می کند: «مهدی داخل بیت المقدس می شود وبه عنوان امام بر مردم نماز می گزارد. چون روز جمعه وهنگام نماز فرا رسد، عیسی بن مریم در حالی که دو جامه ی روشن سرخ در بر دارد وگویا از سرش روغن می چکد، فرود می آید. او مردی است با موهای تا حدّی مجعد وچهره ای روشن، وشبیه ترین خلق خدای (عز وجل) به پدرتان ابراهیم خلیل الرحمن (علیه السلام).
مهدی رو می گرداند واو را نظاره کرده گوید: ای پسر بتول! بر مردم نماز به جا آور. عیسی پاسخ می دهد: این نماز برای شماست که بر پا شده، پس مهدی جلو می رود وبر مردم نماز می گزارد، وعیسی پشت سر او نماز می خواند وبا او بیعت می کند.
عیسی بیرون آمده وبا دجال روبرو می شود. ضربه ای بر او می زند ودجال بسان سرب ذوب می گردد. زمین [دیگر] احدی از آنان [پیروان دجال] را بر خود نخواهد پذیرفت، وسنگ ودرخت صدا خواهند زد: ای مؤمن! [پشت یا] زیر من کافر است، او را به قتل رسان.
آنگاه عیسی (علیه السلام) با زنی از غسان ازدواج می کند وبرایش فرزندی به دنیا می آید. او به قصد حج می رود، ولی خداوند تعالی روح او را پیش از رسیدن به مکه قبض خواهد نمود».
سنن الدانی /143 از جابر از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «هماره طائفه ای از امت من در دفاع از حق می جنگند، تا آنکه عیسی بن مریم به هنگام طلوع فجر در بیت المقدس نزد مهدی فرود آید. به او گفته شود: ای نبی خدا! جلو برو وبر ما نماز گزار، او می گوید: برخی از این امت بر برخی دیگر امیرند، واین بابت گرامیداشت خدای (عز وجل) نسبت به آنهاست».
مسند احمد 2 /290 از ابوهریره از آن حضرت روایت می کند: «عیسی بن مریم فرود می آید. خوک را می کشد وصلیب را محو می نماید. برای نماز جمعه ی او گرد می آیند. اموال را می بخشد تا جایی که دیگر پذیرفته نشود. مالیات را بر می دارد. او در روحاء سکنی می گزیند واز آنجا به حج یا عمره ویا هر دو می رود.
ابوهریره در ادامه این آیه را خواند: وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ إِلا لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیوْمَ الْقِیامَةِ یکونُ عَلَیهِمْ شَهِیداً».(884)
نگارنده: باید این احادیث را به خاطر داشت، احادیثی که اهل تسنن آنها را نقل کرده اند، وبر برخی مهر صحت زده اند، وصراحت دارد در اینکه حضرت مسیح (علیه السلام) به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اقتدا می کند. باید آنها را به خاطر داشت، پیش از آنکه شارحان از خواب غفلت بیدار شوند وآنها را از کتب حذف کنند!
الفتن /161 از عبد الله از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «وقتی دجال به گردنه ی افیق برسد، سایه اش بر مسلمانان می افتد. آنان برای نبرد با او زه کمان هایشان را می بندند، پس این ندا را می شنوند: ای مردم! فریاد رس به نزد شما آمد. مردم که از گرسنگی ضعیف شده اند می گویند: این سخن مردی سیر است، [ولی] سه بار آن ندا را می شنوند. زمین به نور آن روشن می شود وقسم به پروردگار کعبه عیسی بن مریم فرود می آید وندا در می دهد: ای گروه مسلمانان! ستایش پروردگارتان را به جای آرید، او را تسبیح وتهلیل کنید وتکبیر گویید، آنان هم چنین می کنند.
آنان [دجال وپیروانش] به سرعت بگریزند، ولی خداوند زمین را بر آنها تنگ می کند، ودر نیم ساعت به دروازه ی لد می رسند، وبا نزول عیسی در کنار آن مواجه می شوند.
او به عیسی نگاه می کند ومی گوید: نماز را به پا دار، عیسی گوید: ای دشمن خدا! برای تو به پا داشته شده، پیش رو ونماز گزار. وقتی که او جلو رود عیسی گوید: ای دشمن خدا! پنداشتی که پروردگار جهانیانی، پس چرا نماز می خوانی؟ وبا پاره آهنی که با خود دارد بر او ضربه ای وارد کرده او را به هلاکت می رساند. آنگاه احدی از انصار او زیر ویا پشت چیزی نخواهند بود، مگر آنکه آن چیز صدا زند: ای مؤمن! این دجالی است، او را بکش».
تأثیر گذاری کعب الاحبار در این سخن به وضوح به چشم می خورد، واین عبارت وامثال آن را می آوریم تا اینان بهتر شناخته شوند.
احادیث نزول حضرت عیسی (علیه السلام) در منابع ما شیعیان:
تفسیر قمی 1 /158 از شهر بن حوشب نقل می کند: «حجاج به من گفت: آیه ای در کتاب خداست که مرا به عجز در آورده است! گفتم: ای امیر! کدام؟ گفت: وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ إِلا لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ، واز اهل کتاب کسی نیست مگر آنکه پیش از مرگ خود حتماً به او ایمان می‏آورد؛ به خدا من فرمان می دهم وگردن یهودی ومسیحی را می زنند، وبا چشم او را زیر نظر می گیرم ولی تا دم مرگش نمی بینم لب از لب بگشاید.
من گفتم: خدا امور امیر را سامان دهد، آن گونه نیست، گفت: پس تأویلش چیست؟ گفتم: پیش از روز قیامت عیسی به دنیا فرود می آید. پس هیچ یهودی ومسیحی باقی نمی ماند، جز آنکه پیش از مرگش بدو ایمان می آورد، واو پشت سر مهدی نماز می گزارد.
حجاج گفت: وای بر تو، این مطلب را از کجا به دست آورده ای؟ گفتم: محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب برایم گفت، حجاج گفت: به خدا قسم از چشمه ای صاف آن را برگرفته ای».
امالی صدوق /181 از معمر بن راشد از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «یک یهودی نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد وایستاد وبه ایشان خیره شد، حضرت فرمودند: ای یهودی! چه حاجتی داری؟ او گفت: شما برترید یا موسی بن عمران، پیامبری که خدا با او سخن گفت، وتورات وعصا را برایش فرو فرستاد، دریا را برایش شکافت وبا ابر بر او سایه گسترد؟
ایشان فرمودند: بر بنده خوب نیست خود را نیکو شمارد، لکن گویم: آدم (علیه السلام) هنگامی که خطا کرد، توبه اش این بود که گفت: خدایا! از تو به محمد وآل محمد می خواهم که برایم ببخشی، وخدا بخشید.
نوح چون سوار کشتی شد واز غرق شدن هراسید، صدا زد: خدایا! از تو به محمد وآل محمد می خواهم که مرا از غرق شدن بِرَهانی، وخدا او را نجات داد.
ابراهیم چون در آتش افکنده شد، عرضه داشت: خدایا! از تو می خواهم به محمد وآل محمد من را از آن نجات بخشی، پس خدا آن را برای او خنک وبه سلامت قرار داد.
موسی چون عصا را بیفکند ودر درون هراسید، گفت: خدایا! به محمد وآل محمد از تو مسئلت دارم که مرا ایمن گردانی، پس خداوند جل جلاله فرمود: نهراس، تو خود [فائق و] برتری.
ای یهودی! اگر موسی مرا درک می کرد وبه من ونبوتم ایمان نمی آورد، ایمان ونبوتش هیچ سودی برایش نمی داشت.
ای یهودی! مهدی از فرزندان من است. چون خروج کند، عیسی بن مریم برای نصرتش فرود آید. او را پیش دارد وپشت سرش نماز گزارد».(885)
کمال الدین 1 /331 از ابو ایوب مخزومی روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) سیره ی امامان دوازده گانه (علیهم السلام) را یاد کردند، به آخرین ایشان که رسیدند فرمودند: دوازدهمین، کسی است که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می گزارد».
تفسیر فرات /44 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «ای خثیمه! زمانی بر این مردم فرا خواهد رسید که خدا را نمی شناسند ونمی دانند توحید چیست، تا آنکه خروج دجال فرا رسد وعیسی بن مریم از آسمان فرود آید وخداوند دجال را به دست او بکشد، ومردی از ما اهل بیت به آنان نماز بگزارد. آیا نمی بینی که عیسی با این که پیامبر است، پشت سر ما نماز می خواند؟ بدان که ما از او برتریم».
کراجکی (رحمه الله) در التفضیل /24 می نگارد: «یکی از روایاتی که شیعیان وبرخی حدیث نگاران سنی نقل می کنند این است: چون حضرت مهدی (علیه السلام) ظهور کند، خداوند تعالی مسیح (علیه السلام) را فرو می فرستد، وآن دو گرد می آیند. هنگامی که وقت نماز واجب فرا رسد، مهدی به مسیح گوید: ای روح الله! جلو برو - ومقصود او آن است که پیش رود وامامت نماز را عهده دار شود -، مسیح در جواب گوید: شما خاندانی هستید که احدی بر شما پیشی نگیرد، پس مهدی (علیه السلام) پیش می رود ومسیح پشت سرش نماز می خواند».
علت تحریف گزارشات نزول مسیح (علیه السلام) توسّط سلطه:
احادیث فرود آمدن مسیح (علیه السلام) واقتدای ایشان به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، برای پیروان خلافت قریش گران است، زیرا بر افضلیت حضرت مهدی (علیه السلام) بر عیسی (علیه السلام) دلالت دارد، ونیز یاران مسیح (علیه السلام) را بر صحابه - ای که آنها افضل امت می انگارند - برتری می دهد.
استدراک ذهبی 2 /1121 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «دجال با قومی مانند شما ویا بهتر مواجه می شود - واین را سه بار تکرار کردند -، وخداوند امتی را که من در ابتدای آن وعیسی بن مریم در انتهای آن است هرگز خوار نگرداند».
همان 2 /774: «مسیح با اقوامی از این امت که مانند شما ویا بهترند، روبرو می شود - وسه بار تکرار کردند -، وخدا امتی را که من ابتدای آن هستم ومسیح در منتهای آن است، هرگز خوار نکند».
قرطبی در التذکرة 2 /762: «مسیح بن مریم با مردانی از امت من که مانند شما ویا برتر از شمایند، مواجه خواهد شد».
دیلمی در فردوس 5 /515 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «عیسی بن مریم نزد هشتصد مرد وچهارصد زن فرود می آید. آنان بهترین کسان بر زمین وشایسته ترین کسانِ گذشته اند».(886)
المستدرک 3 /41 از آن حضرت نقل می کند: «دجال با قومی مانند شما ویا بهتر مواجه می شود - واین را سه بار تکرار کردند -، وخداوند امتی را که من در ابتدای آن وعیسی بن مریم در انتهای آن است هرگز خوار نگرداند.
و می افزاید: این حدیث بنابر شرط شیخین صحیح است، ولی آن دو آن را نقل کرده اند».(887)
 ترمذی در نوادر الاصول /156 از ابن سمره روایت می کند: «چون پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدای گریه ی مسلمین بر شهدای تبوک را شنید فرمود: علت این گریه چیست؟ گفتند: چرا گریه نکنیم در حالی که بهترینان، اشراف واهل فضل ما کشته شده اند!
فرمودند: نگریید، زیرا مَثَل امت من مَثَل بوستانی است که صاحب آن بر آن نظارت دارد، زوائد آن را می کَند وخانه های آن را آماده می کند. آن بوستان یک سال گروهی را اطعام می کند ویک سال گروهی دیگر را، وشاید آخرین گروهی که از آن اطعام می شوند، بهترین چیدن وطولانی ترین شاخه نصیبشان شود. قسم به کسی که مرا به حق به پیامبری مبعوث داشت، پسر مریم در امت من جانشینانی از حواریان خود خواهد یافت».(888)
اما حدیثی که امامان عترت (علیهم السلام) را نیز ذکر می کند: البیان گنجی /508 از آن حضرت: «خدا چگونه امتی را که من در ابتدای آن هستم، عیسی در انتهای آن، ومهدی از اهل بیتم در وسط آن قرار دارند، هلاک گرداند.
وی در ادامه می نگارد: این حدیثی است حسن، حافظ ابو نعیم آن را در عوالی واحمد بن حنبل در مسند نقل کرده اند».
سلمی در عقد الدرر /146 می نویسد: «امام احمد بن حنبل در مسند وحافظ ابو نعیم در عوالی آن را آورده اند». در حاشیه ی این کتاب آمده است: این حدیث در مسند احمد یافت نشد.
نگارنده: ما نیز آن را نیافتیم وبه دست دزدان تحریف شده است.
این حدیث در مصادر حدیثی ما به طور کامل آمده است، شیخ صدوق (رحمه الله) در عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 1 /52 از امیر المؤمنین (علیه السلام) از رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «شاد باشید، شاد باشید، شاد باشید که مَثَل امت من مثل بارانی است که نمی دانند اوّل آن بهتر است یا آخر آن. مثل امت من مثل بستانی است که گروهی یک سال از آن اطعام می شوند وسپس گروهی [دیگر] یک سال، وشاید آنچه نصیب آخرین گروه شود، وسیعتر، پربارتر وچیدنی هایش بهتر باشد.
امّتی که من ابتدای آن هستم، دوازده تن از سعیدان وصاحبان خِرد پس از من هستند ومسیح عیسی بن مریم در انتهای آن، چسان هلاک شود؟ ولی در این بین فتنه جویان به هلاکت می رسد، نه آنان از من هستند ونه من از آنان».(889)
 همان 1 /53 از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «امتی که من وعلی ویازده تن از فرزندانم که صاحبان خرد هستند، در ابتدای آن هستیم، ومسیح بن مریم در پایان آن، چسان هلاک شود؟ لکن در این بین کسانی که نه از من هستند ونه من از آنها هستم به هلاکت می رسند».
غیبت شیخ طوسی /114 از عبد الله بن عمرو عاص از ایشان روایت می کند: «... آن هنگام است که مهدی خارج خواهد شد. او مردی از نسل این است - وبه حضرت امیر (علیه السلام) اشاره فرمودند -. خداوند به واسطه ی او دروغ را از بین می برد وزمان دشوار را پایان می دهد، وبه اوست که ذلّت بردگی را از گردن هایتان بدر می برد.
در ادامه فرمودند: من ابتدای این امت هستم، مهدی وسط وعیسی در انتهای آن خواهند بود، ودر این میان کژانی خواهند رسید».
نگارنده: مشابه این حدیث در منابع اتباع خلافت نیز آمده است، نوادر الاصول /156 از ابنعباس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «خداوند، امتی را که من در آغاز آن، عیسی در انتها ومهدی از اهل بیتم در وسط آن قرار دارند، چسان هلاک گرداند؟»(890)
همه اتفاق دارند که امام مهدی (علیه السلام) در آخر امت است، لذا ترجیح می دهیم اصل روایت آن باشد که در اخبار الدول /76 آورده، وی از ابنعباس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «امتی که من در ابتدای آنم، عیسی بن مریم در آخر وشهدای از اهل بیتم در وسط آنند، چگونه هلاک شود؟»
نوادر المعجزات /197 از همو از آن حضرت: «امتی که من در ابتدای آنم، مهدی از اهل بیتم در وسط وعیسی بن مریم در آخر آنند، چسان از بین رود؟»(891)
مسند طیالسی /270 از انس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «مثل امت من، مثل باران است که معلوم نیست ابتدای آن بهتر است یا انتهای آن».(892)
سنن ترمذی 5 /152 روایت می کند: «شما را بشارت باد، بر شما بشارت باد که مثل امتم، مثل بارانی است که معلوم نیست آخر آن بهتر است یا اولش، ویا بوستانی که گروهی یک سال وگروهی دیگر یک سال از آن اطعام شوند.
امتی که من در آغاز آن، مهدی در وسط ومسیح در انتهایش باشد چسان هلاک گردد؟ ولی در این بین کژانی خواهند بود که نه از منند ونه من از ایشان هستم.
ترمذی در ادامه می نویسد: در این باب از عمار وعبد الله بن عمرو ونیز عبد الله بن عمر روایت آمده است. این حدیث حسن وغریب است».(893) 
نتیجه: احادیث اقتدای حضرت عیسی (علیه السلام) به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحیح است، لذا ایشان از او که رسولی از اولی العزم است افضل می باشد. یاران مسیح ومهدی (علیهما السلام) از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برترند، وضمانت عدم هلاکت امت، امامان از عترت، حضرت مهدی ومسیح (علیهم السلام) هستند.
در روایات اهل سنت، مسیح (علیه السلام) قاتل دجال است، ولی در روایات ما امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
در سخنان یهود، مسیحیان وپیروان خلافت آمده که کشنده ی دجال مسیح (علیه السلام) است، لکن در روایات اهل بیت (علیهم السلام)، این حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که او را به هلاکت می رساند. مؤید این مطلب آن است که حضرت عیسی (علیه السلام) وزیر خواهد بود ونه امیر.
طیالسی در مسند خود /170 از مجمع بن جاریه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «پسر مریم دجال را بر کنار دروازه ی لد به قتل می رساند».
البته ممکن است این گفتاری از کعب الاحبار باشد که به حضرت نسبت داده اند!
الفتن /158: «عمر به مردی یهودی گفت: من تو را صادق یافته ام، در مورد دجال برایم بگو، او گفت: قسم به خدای یهود، پسر مریم او را در آستانه ی [دروازه ی] لد به قتل خواهد رساند.
کعب گوید: چون دجال از نزول عیسی بن مریم مطّلع شود فرار کند. عیسی به دنبال او می رود ودر کنار دروازه ی لد به او رسیده به قتل می رساند. آنگاه همه چیز به سمت یاران دجال راهنمایی می کند وصدا می زند: ای مؤمن! این کافر است».
این سخن تحریف گفتار نبوی است که درخت وسنگ صدا می زند: ای مسلمان! این یهودی پشت من است، او را بکش. کعب الاحبار وبه تبع او شاگردانی مثل عبد الله بن عمرو عاص دست به چنین تحریفاتی زده اند!
در برخی روایات ما نیز آمده که حضرت مسیح (علیه السلام) او را به قتل می رساند که به امر امام مهدی (علیه السلام) خواهد بود.
ابوهریره امید آن داشت که مسیح (علیه السلام) را درک کند:
المصنف عبد الرزاق 11 /402 از یزید بن اصم از ابوهریره نقل می کند: «شما مرا می بینید که به سنّ پیری رسیده ام، ونزدیک است در اثر کهولت سن دو ترقوه ام با هم برخورد کنند، به خدا سوگند امید آن دارم که عیسی را درک کرده وبرایش درباره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخن گویم، او هم مرا تصدیق کند».
الفتن /161 در ادامه می افزاید: «سپس به من رو کرد ودید از کم سال ترین اهل مجلس هستم، وگفت: ای پسر برادرم! اگر او را دیدی سلام مرا برسان».(894)
آرزوهای ابوهریره ارزشی ندارد، ومتأسفانه وی این سخن را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت داده است، مسند احمد 2 /298 از ابوهریره از آن حضرت نقل می کند: «من امیدوارم که اگر عمرم طولانی شود، عیسی بن مریم (علیه السلام) را ببینم، پس اگر مرگ زودتر به سراغم آمد، هرکه او را دید از من سلام برساند».(895)
منابع سنی می پندارند مسیح (علیه السلام) با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دفن می شود:
وفاء الوفاء 2 /814 از عبد الله بن عمرو از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «عیسی بن مریم به زمین فرود می آید. ازدواج می کند وبرایش فرزند زاده می شود. او چهل وپنج سال درنگ می کند، سپس می میرد وبا من در قبرم دفن می گردد، ومن وعیسی بن مریم از یک قبر وبین ابوبکر وعمر برخواهیم خواست».
المسیح ابن کثیر /149 از عایشه به طور مرفوع: «او با پیامبر وابوبکر وعمر در حجره ی نبوی دفن خواهد شد».
الفتن 2 /580 از عبد الله بن سلام از پدرش: «در تورات یافته ایم که عیسی بن مریم با محمد دفن خواهد شد.
ابو مودود گوید: در خانه [ی پیامبر]، موضع قبر عیسی بن مریم باقی مانده است».
التاریخ الکبیر بخاری 1 /263: «عیسی بن مریم با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خانه ی ایشان دفن خواهد شد».
سنن ترمذی 5 /588: «در تورات اوصاف محمد واوصاف عیسی که با او دفن خواهد شد، نوشته است».
البته ابن کثیر در البدائة والنهایة 2 /118 درباره ی حدیث ترمذی گوید: «سند آن صحیح نیست».
خطط مقریزی 1 /188 می نویسد: «در روایت است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به گروه جذام گفتند: مرحبا به قوم شعیب وخانواده ی همسر موسی، قیامت به پا نمی شود تا آنکه مسیح از میان شما همسری بگیرد وبرایش فرزند به دنیا آید».
چهار مطلب پیرامون نزول حضرت عیسی (علیه السلام):
نخست: مسیح (علیه السلام) کجا فرود می آید؟
در روایات اهل بیت (علیهم السلام) در این باره چیزی نرسیده است، لذا احتمال نزول ایشان در غرب ویکی از پایتخت های مسیحیان پیش می آید همان گونه که در نظر ما رجحان دارد.
اما در منابع اهل سنت روایت شده که او در دمشق فرود می آید، قدیمی ترین عبارت در این رابطه الفتن 2 /567 از کعب الاحبار: «مسیح عیسی بن مریم (علیه السلام) کنار پل سفید بر در شرقی دمشق به سمت درخت فرود می آید».
صحیح مسلم 4 /2250 از نواس بن سمعان: «یک روز صبح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دجال را یاد نموده وشأن او را حقیر ودوران او را نزدیک دانستند، چنانکه ما پنداشتیم او در جانب نخل هاست... دجال از کنار ویرانه ای می گذرد وبدان می گوید: گنج هایت را بیرون آر، پس گنج ها مانند ملکه های زنبور عسل در پی او خواهند آمد. سپس جوانی را فرا خوانده، او را با شمشیر چنان ضربه ای می زند که دو نیم می کند، وتنها به اندازه ی پرتاب تیری به سمت هدف در میان دو قسمت بدن او فاصله می ماند. سپس آن جوان را می خواند واو در حالی که خندان است وچهره اش می درخشد به سوی او می آید!
در این هنگام خداوند مسیح را مبعوث می کند واو کنار مناره ی سفیدی که در شرق دمشق قرار دارد در حالی که دو جامه زرد رنگ در بر دارد، ودو کف دستش را بر بال دو فرشته گذاشته فرود می آید. هنگامی که سرش را پایین می برد قطرات عرق ووقتی سرش را بالا می گیرد، دانه هایی چون گوهر فرو می ریزد. هر کسی رایحه ی نفس او را استشمام نماید خواهد مرد».
عبارت اخیر، سخنی سست است که شارحان مسلم را به حیرت انداخته است، یعنی کافر چون رایحه ی نفس مسیح را استشمام کند خواهد مرد!
سومین روایت: بدائع الزهور /189 از اویس ثقفی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «او بر مناره ی سفیدی که در شرق مسجد جامع دمشق است فرود می آید».
چهارمین: سنن الدانی /143 از جابر از آن حضرت: «هماره طائفه ای از امت من در دفاع از حق می جنگند، تا آنکه عیسی بن مریم به هنگام طلوع فجر در بیت المقدس نزد مهدی فرود آید. به او گفته شود: ای نبی خدا! جلو برو وبر ما نماز گزار، او می گوید: برخی از این امت بر برخی دیگر امیرند، واین بابت گرامیداشت خدای (عز وجل) نسبت به آنهاست».
نگارنده: این گزارشات قابل اعتماد نیستند، علاوه بر آنکه اشکال سندی هم دارند.
دوم: تلاش برای انکار اقتدای مسیح به حضرت مهدی (علیهما السلام):
حدیث اقتدا حتی نزد اهل سنت هم صحیح است، از این رو گریزی از آن نیست، گرچه برای آنان سنگین است، زیرا مهدی از عترت (علیهم السلام) را از پیامبری از اولواالعزم (علیهم السلام) برتر می داند.
بخاری 4 /205 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «شما چگونه خواهید بود زمانی که پسر مریم در میان شما فرود آید وامامتان از شما باشد؟»(896)
صحیح مسلم 1 /137 ومسند احمد 3 /345 از جابر از ایشان نقل می کنند: «عیسی بن مریم فرود می آید، امیر مردم می گوید: بیا به ما نماز گزار، او گوید: نه، برخی از شما امیر برخی دیگر است، تا خداوند این امت را گرامی بدارد».(897)
سلمی در عقد الدرر فی اخبار المنتظر /106 باب دهم کتاب را چنین عنوان می کند: «باب دهم در اینکه عیسی بن مریم پشت سر ایشان نماز می خواند، بیعت می کند وبه خاطر یاری ایشان فرود می آید». وی در این باب نه حدیث ودو سخن را نقل می کند: حدیث بخاری ومسلم، ابو نعیم از حذیفه، ابن حماد از عبد الله بن عمرو، جابر از سنن الدانی، هشام بن محمد از کتاب ابن حماد، ابی امامه از حلیه وابن حماد، وحدیث حذیفه از سنن الدانی وحدیث جابر از مسند احمد، به علاوه ی گفتار کعب الاحبار وسدی از کتاب ابن حماد.
ابن حجر در فتح الباری 6 /358 می نویسد: «نماز عیسی (علیه السلام) پشت سر مردی از این امت در آخر الزمان ونزدیکی های قیامت، بر قول صحیح - که عبارتست از اینکه هماره در زمین کسی خواهد بود که حجت الهی را به پا دارد - دلالت می کند».
همان گونه که در ارشاد الساری گفته وتصریح کرده که این مرد مهدی است وعیسی به او اقتدا می کند، وهمچنین است در عمدة القاری.
در فیض الباری هم روایتی را از ابن ماجه نقل می کند که تفسیری برای حدیث بخاری قلمداد می شود ومی افزاید: این حدیث صریح در آن است که امام در احادیث [که مسیح بدو اقتدا می کند] امام مهدی است...
البته جریان اقتدای مسیح (علیه السلام) به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای برخی از علمای آنها گران آمده، لذا اینگونه توجیه می کند که عیسی (علیه السلام) یک بار به ایشان اقتدا می کند، وبعد از آن دیگر امامت را خود بر عهده خواهد داشت، واقتدای عیسی به امام مهدی (علیهما السلام) گرامیداشت شخص امام (علیه السلام) نیست، بلکه به خاطر امت است!
اینان آنچه را که خداوند متعال به آل محمد (علیهم السلام) عطا کرده زیاد می شمرند، لکن اگر این فضائل وکمالات را به آل ابوبکر وآل عمر یا بنی امیه داده بود فریاد شادی بر می آردند وعَلم آن را همه جا بر می افراشتند!
بعضی از اینان معنای این سخن: امامتان از شما باشد، را چنین گرفته اند: یعنی او بر اساس کتابتان بر شما امامت خواهد کرد! ولکن گنجی شافعی در البیان /496 این سخن را ردّ کرده وآن را تأویلی باطل می شمارد.
مناوی در فیض القدیر 6 /17 می نویسد: «عیسی هنگام نماز صبح بر مناره ی سفید در شرق دمشق فرود می آید. او می بیند امام مهدی آماده ی نماز است. مهدی چون از حضور او آگاه می شود عقب می رود. ولی عیسی (علیه السلام) او را جلو انداخته پشت سر مهدی نماز می گزارد.
این چه فضل وشرافت عظیمی برای این امت است، البته با آنچه در برخی احادیث آمده که عیسی امام است، وسعد تفتازانی هم بدان قطع پیدا کرده وعلت آن را افضلیت مسیح دانسته، منافاتی ندارد، زیرا بین این دو امر اینسان می توان جمع کرد که عیسی در ابتدا به مهدی اقتدا می کند تا بفهماند به عنوان پیرو وتابع پیامبر ما وشریعت او فرود آمده است، ولی بعداً بنابر قاعده ی اقتدای مفضول به فاضل مهدی بدو اقتدا نماید».!
مع الاسف اینان به اعتقاد خود این فضیلت وشرف را از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سلب، وبه امت اهدا می کنند!
در میان آنان کسی که شهامت داشته باشد وبگوید که عیسی به امام مهدی (علیهما السلام) اقتدا می کند واین مطلب بر افضلیت امام مهدی (علیه السلام) دلالت دارد، کم پیدا می شود.
آقای میلانی سخن تفتازانی: اینکه گویند عیسی به مهدی اقتدا می کند اساسی ندارد، لذا نمی توان بر آن اعتماد نمود. آری، عیسی اگر چه از اتباع پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است، لکن خود نیز نبی است، لذا برتر از امام می باشد، زیرا نهایت چیزی که درباره ی عالمان امت می توان گفت آن است که شبیه انبیای بنی اسرائیل هستند - را نقل می کند، آنگاه پاسخ وردّ سیوطی را بر او از کتاب الحاوی للفتاوی می آورد، سیوطی می نگارد: این سخن بسیار شگفت است، نماز خواندن عیسی پشت سر مهدی در چند حدیث صحیح آمده، واز خبرهای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که راست گفتاری است که از ناحیه ی خدا تصدیق شده، می باشد، پیامبری که خبر او خلاف واقع نخواهد بود.
ایشان در ادامه سخن ابن حجر در الصواعق را می آورند که وی مدّعی تواتر روایات نماز حضرت عیسی پشت سر امام مهدی (علیه السلام) است.
نگارنده: مشکل اتباع دستگاه خلافت، آن است که اینان مشروعیت خلافت امرایشان را بر روایتی بی اساس بنا نهاده اند، آنان می پندارند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در بیماری منجر به وفات، به ابوبکر امر کردند بر مردم نماز به جای آورد، لذا گفتند او برتر از حضرت علی (علیه السلام) است!
از این رو اگر بپذیرند که حضرت مسیح (علیه السلام) به نواده ی امیر المؤمنین (علیه السلام) اقتدا می کند، چنین معنا دارد که فرع حضرت امیر (علیه السلام) از پیامبری از اولواالعزم برتر است، پس خود امیر المؤمنین (علیه السلام) چگونه خواهد بود؟
البته مشکل آنها لا ینحل است، بلکه با مانعی سخت تر روبرو هستند، آنها با سند صحیح روایت می کنند که پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) دوستداران امیر المؤمنین، صدیقه ی طاهره وحسنین (علیهم السلام) را با خود ودر درجه ی بهشتی خود همراه دانسته اند. این حدیث بدان معناست که درجه ی بهشتی گنجایش افراد بسیاری را دارد ومحبان اهل بیت (علیهم السلام) افضل وبرتر از همگانند، حتی از صحابه!
مسند احمد 1 /77 از جعفر بن محمد از پدرش از جدّش روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دست حسن وحسین را گرفته فرمودند: هر آنکه من، این دو، پدر ومادرشان را دوست بدارد، روز قیامت با من ودر درجه ام خواهد بود».(898) 
تهذیب الکمال 29 /360 پس از نقل آن می نویسد: «عبد الله بن احمد گوید: هنگامی که نصر بن علی این حدیث را خواند، متوکل فرمان داد او را هزار تازیانه بزنند! جعفر بن عبد الواحد با متوکل صحبت کرد وگفت: این مردی سنی است، تا آنکه او را رها کرد».
شمس الدین ذهبی که در قرن هشتم بوده در صدد حلّ مشکلشان بر آمده ودر سیر الاعلام 3 /254 گفته: سند آن ضعیف است ومتن آن غیر قابل قبول.
بعد از او هم البانی در قرن پانزدهم آمد ودر ضعیف سنن الترمذی /504 به تضعیف آن پرداخت.
این دو بدون هر گونه دلیلی دست به این تضعیفات زده اند، علاوه بر آنکه قرن ها با کسانی که این حدیث را صحیح شمرده اند فاصله دارند. تنها دلیل آنها بر تضعیف متن، آن است که فضائل پیامبر واهل بیت ایشان (علیهم السلام) را برنمی تابند ودر صدد انکار آن هستند.
سوم: تأثیر گذاری حضرت مسیح (علیه السلام) در نواحی مسیحی نشین:
طبیعی است که ایشان در بیداری مناطق جهان، وبه خصوص غرب، ونیز تغییر اوضاع سیاسی نقش بسزایی خواهند داشت. در حدیثی هم آمده که ایشان به واسطه ی امام مهدی (علیه السلام) بر رومیان احتجاج می کند، غیبت نعمانی /146 از عبد الله بن ضمره از کعب الاحبار نقل می کند: «قائم مهدی که زمین را دیگرگون خواهد ساخت، از نسل علی است. عیسی بن مریم به او بر مسیحیان روم وچین احتجاج خواهد نمود».
یعنی نشانه هایی که خداوند بر دستان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آشکار می سازد، در سطحی است که پیامبران اولواالعزم (علیهم السلام) می توانند به آنها استدلال کنند.
چهارم: مدت بقای حضرت مسیح (علیه السلام) در زمین:
در این رابطه روایاتی پیشتر گذشت ودر این اتفاق داشت که ایشان مدتی درنگ می کند ودر حیات امام مهدی (علیه السلام) از دنیا خواهد رفت. در برخی سخن از سی سال بود ودر برخی سخن از چهل سال.
در روایتی مرسل در الزام الناصب 2 /182 آمده که امام مهدی (علیه السلام) در دوران حیات مسیح (علیه السلام) از دنیا می روند که شاید تصحیف واشتباه راوی باشد، ایشان در نسخه ای مرسل از خطبة البیان نقل می کند: «پس از آن مهدی از دنیا می رود وعیسی بن مریم در مدینه وقرب قبر جدّش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را به خاک می سپارد. فرشته روح ایشان را بین دو حرم قبض می کند. عیسی وابومحمد خضر هم می میرند. تمام یاران ووزیران مهدی نیز از دنیا خواهند رفت، ودنیا به همان جهالات وضلالاتی که داشتند باز خواهد گشت، ومردمان به کفر باز خواهند گشت. در این هنگام خداوند ویران سازی شهرها وبلاد را می آغازد».
لکن قبول آن ممکن نیست، زیرا با غرض از وجود امام مهدی (علیه السلام) یعنی آکنده ساختن زمین از عدالت ودادگری، واینکه دولت اهل بیت (علیهم السلام) آخرین دولت هاست وهیچ ظلمی بعد از آن نخواهد بود، تنافی دارد.
علاوه بر آنکه وارد شده که عیسی (علیه السلام) در کنار مسلمانان با یهود وروم ودجال خواهد جنگید، همه ساله به حج خواهد رفت، ازدواج خواهد کرد وبرایش فرزند به دنیا خواهد آمد، آنگاه خدا او را از دنیا می برد ومسلمین دفن می کنند. وهمین درباره ی ایشان معقول است. در برخی منابع که اکنون در دسترسم نیست، اینچنین دیده بودم که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در حضور مردم عهده دار دفن مسیح (علیه السلام) می شود، تا مبادا آنچه را مسیحیان درباره اش گفتند تکرار کنند، وبا جامه ای که توسّط مادرش مریم بافته شده او را کفن کرده ودر قدس در قبر مریم (علیها السلام) به خاک خواهند سپرد.

فصل (28): روم / وضعیت روم در عصر ظهور وپس از آن

روم ونقش آنها در عصر ظهور:
مقصود از روم در احادیث آخر الزمان، اروپای شرقی وغربی تا آمریکاست، اینان رومیان ووارثان آن امپراطوری تاریخی هستند. ممکن است توهم شود رومی که در قرآن آمده غیر از اینهاست، بلکه کسانی مقصودند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ومسلمین با آنان جنگیدند، همان بیزانسی هایی که پایتخت آنها رم در ایتالیا بود، بعدها به قسطنطنیه تبدیل شد تا آنکه مسلمانان آن را فتح کردند واسلام بول نامیدند، همان که استامبول گویند.
اما این توهم نادرست است، روم در قرآن اهالی امپراطوری روم یا بیزانس یعنی همان غربیان فعلی هستند. اینان همان دودمان وخطّ امتداد سیاسی وفرهنگی آنهایند، وفرانسه، انگلستان، آلمان ودیگر مناطق اجزائی از امپراطوری روم، ودر فرهنگ، سیاست ودین تابع آن بوده اند.
امپراطوران روم بیزانس در رم وقسطنطنیه در طیّ دو هزار سال، از ریشه ها واصول متعدد اروپایی بودند وشاید اکثر آنان هم آلمانی بودند. یونان نیز به قسمتی از امپراطوری روم تبدیل شد. ولذاست که با ضعف این امپراطوری، برخی از پادشاهان آلمان ودیگر مناطق، قیصر نامیده می شوند.
با این حساب روایاتی که سخن از روم وبنی الاصفر(899) می راند، تمامی قبائل ومناطق اروپا را شامل می شود، همان کسانی که مسلمانان آنها را فرنگیان نامیدند.
کثرت دروغ پردازی پیرامون روم:
تصفیه ی روایات مربوط به امام مهدی (علیه السلام) وروم وتمییز صحیح آن، امری دشوار می نماید، واین به جهت کثرت دروغ پردازی راویان خلافت قرشی است. شاید بتوان گفت پیشوا وپرچمدار آنان ابن حماد درگذشته به سال 227 می باشد. وی از بزرگان اهل سنت واساتید بخاری است وده ها صفحه از کتاب خود الفتن را به بحث روم ورخدادهای موعود آن اختصاص داده است، واندک روایاتی می توان یافت که بتوان به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت داد، ویا عبارتی معقول از صحابه وتابعین!
تصویری که الفتن از آینده ی جهان ارائه می دهد، چنان است که گویی پس از چند سال پایان می یابد! چنین جلوه می دهد که با فتح قسطنطنیه توسّط مسلمین دجال خروج می کند، در پی آن عیسی ومهدی (علیهما السلام) ظاهر می شوند، در ادامه یأجوج ومأجوج ودابة الارض خواهند آمد، آنگاه آتشی از عدن می آید ومردم را به سوی محشر می راند، سپس باد خوشی وزیدن می گیرد که ارواح مؤمنان را قبض می کند، دیگران هم پس از چهل روز خواهند مرد!
و بر این باور است که این امور، همه در مدتی کوتاه حدود پنجاه سال رخ خواهد نمود!
در روایات اهل سنت، تهیه کنندگان این فیلم، کعب الاحبار وشاگردان او از صحابه وتابعین هستند! آنان توده ای از خیالات خود را که اوضاع عصرشان را نیز بر آن پیاده نموده اند، عرضه کردند. از جمله فتح قسطنطنیه که مدت نه قرن برای مسلمانان به آرزویی تبدیل شده بود وجنگ هایشان یکی پس از دیگری با شکست مواجه می شد، تا آنکه محمد فاتح در سال 875 هجری توانست آن را فتح کند.
حال ببینیم ابن حماد چه می گوید: الفتن 2 /475، 548 و679 از عبد الله بن عمرو می آورد: «نبردهای مردم پنج مورد است، دو مورد واقع شده، وسه تای آن هم در این امت است؛ نبرد با ترک، روم ودجال، پس از نبرد با دجال دیگر جنگی نخواهد بود».
همان 2 /519 و597 از وهب بن منبه: «نخستین نشانه روم است، دومی دجال، سومی یأجوج وچهارمین آنها عیسی بن مریم».
2 /523 از کعب: «دجال خارج نمی شود تا آنکه مدینه فتح شود... بشیر بن عبد الله بن یسار گوید: عبد الله بن بسر مازنی صحابی پیامبر گوش مرا گرفت وگفت: پسر برادر! شاید تو شاهد فتح قسطنطنیه باشی، اگر چنین شد مبادا غنیمتت را از آن وا گذاری، زیرا بین فتح آن وخروج دجال هفت سال فاصله است».
2 /692 از عبد الله بن عمرو: «دجال پس از فتح قسطنطنیه وپیش از نزول عیسی بن مریم در بیت المقدس، خارج می گردد».
2 /524 از معاذ بن جبل از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «بالاترین نبرد، فتح قسطنطنیه وخروج دجال در هفت ماه است.
صفوان از ابو الیمان از کعب نیز مشابه همین را نقل کرد... ضمرة بن حبیب برایم گفت: عبد الملک بن مروان به ابو بحریه نوشت: به من خبر داده اند که تو از معاذ درباره ی نبرد، قسطنطنیه وخروج دجال نقل می کنی، ابو بحریه در جواب نوشت: از معاذ شنیده است: بالاترین نبرد، فتح قسطنطنیه وخروج دجال در هفت ماه است...».
ابن محیریز گوید: «بزرگترین جنگ، ویرانی قسطنطنیه وخروج دجال به مدت بارداری یک زن خواهد بود... عبد الله بن بسر از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: میان نبرد وفتح قسطنطنیه شش سال است، ودجال در سال هفتم خارج می شود...».
کعب گوید: «دجال در سال هشتاد خروج می کند وخدا آگاهتر است...
همو از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «خداوند هیچگاه بین شمشیر دجال وشمشیر جنگ بر این امت جمع نخواهد کرد».
2 /527: «به من خبر رسیده که دجال پس از فتح قسطنطنیه خروج خواهد کرد، وبعد از آنکه مسلمانان سه سال وچهار ماه وده روز در آن اقامت کنند».
2 /530 از کعب: «پس از آنکه قسطنطنیه را فتح می کنند خبر می رسد که دجال خروج کرده است. آنها هم هرچه غنیمت برداشته اند رها می کنند ومی آیند ولی متوجه دروغ بودن خبر می شوند! دجال پس از آن است که خارج می گردد. ماری او را به ساحل می آورد».
2 /483 از عمیر بن مالک: «نزد عبد الله بن عمرو عاص در اسکندریه بودیم که سخن از فتح قسطنطنیه وروم به میان آوردند، برخی گفتند: قسطنطنیه پیش از روم فتح خواهد شد، بعضی هم گفتند: روم پیش از قسطنطنیه، عبد الله درخواست کرد صندوقی را که در آن کتابی داشت بیاورند وگفت: قسطنطنیه پیش از روم فتح می شود. پس از آن است که شما با روم می جنگید وفتح می کنید، ودر غیر این صورت من از دروغگویانم - واین جمله را سه بار تکرار کرد -».
2 /499 از عبد الله بن عمرو: «نزدیک است که حمل گوسفند خروج کند - وسه بار این جمله را گفت -، گفتم: این چیست؟ پاسخ داد: مردی که یکی از والدین او شیطان است، حکومت روم را به دست خواهد گرفت وبا یک میلیون وپانصد هزار نفر در خشکی وپانصد هزار تن در دریا می آید تا به زمینی به نام عمق برسد. آنگاه به یارانش گوید: من با کشتی های شما کاری دارم، وچون پایین آیند فرمان می دهد همه ی کشتی ها را بسوزانند. سپس می گوید: شما نه راهی به قسطنطنیه دارید ونه روم، پس هر که خواست بماند!
مسلمانان هم از یکدیگر یاری می طلبند... تا آنکه شما قسطنطنیه ی زانیه را فتح نمایید، من آن را در کتاب خدا با این نام یافته ام».
1 /399 از محمد بن حنفیه: «خلیفه ای از بنی هاشم در بیت المقدس فرود می آید. او زمین را از عدالت می آکند. بیت المقدس را چنان بنا می کند که سابقه نداشته... آنگاه در عمق بر ضدّ او تجمع می کنند، او هم از شدت اندوه از دنیا می رود».
2 /466 از شریح بن عبید از کعب: «قسطنطنیه شنید که بیت المقدس خراب می شود واز این خبر خوشحال شد وتکبر کرد، از این رو مستکبره نامیده شد. او گفت: اگر عرش پروردگارم بر آب بنا شده من نیز بر آب بنا شده ام، پس خداوند به او وعده داد که قبل از قیامت عذاب کند وگفت: زینت، ابریشم ونان تو را خواهم ستاند، وتو را چنان رها خواهم کرد که خروسی در تو صدا نکند، وجز روباهان آبادگر وجز سنگ وینبوت(900) گیاهی برایت قرار ندهم، وسه آتش بر تو فرو فرستم؛ یکی از قیر، یکی از گوگرد وسومی از نفت.
من تو را بی درخت وبرهنه رها خواهم ساخت، آنسان که میان تو وآسمان چیزی حائل نگردد، ودر حالی که من در آسمانم صدای تو ودودت به من برسد، چرا که مدت زمان بسیاری است در آن به خداوند شرک می ورزند وجز او را می پرستند.
در آن دیار دخترکانی به هم رسند که از زیبایی وجمال نزدیک است خورشید را ننگرند.
آن کس از شما که به آنجا رسید از کاخ پادشاه دریغ نکند، زیرا در آن گنج دوازده تن از شاهان را خواهید یافت، گنج هایی که همه بر آن افزوده وهیچ برنداشته اند، گنج هایی مسی به صورت گاو واسب، آنها به وزن در میان سپرها تقسیم، وبا تیشه تکه تکه می گردند.
شما در این حالت هستید تا آنکه خداوند آتشی را که به آن وعده داده بفرستد، آن هنگام شما هر آن گنجی که می توانید بر می دارید که شخصی از سمت شام می آید وخبر از خروج دجال می دهد! شما هم همه را وا می گذارید وچون به شام می رسید می فهمید دروغ بوده است».
کعب الاحبار به چه قیمتی بافته هایش را در معرض فروش قرار می داد؟
سخن را در این باره با گزارشی که ابن حماد خود از آثار کعب الاحبار نقل می کند، به پایان می بریم.
الفتن 2 /492: «سعید بن جابر گوید: مردی از خاندان معاویه به من گفت: چرا نامه ای از نامه های برادرت کعب را نمی خوانی؟ او صحیفه ای نزد من انداخت ودر آن آمده بود: به روم که اسامی بسیاری دارد بگو: به خاطر سرکشی از فرمان من واستکباری که ورزیدی، واینکه جبروت خود را با جبروت من، وخود را با عرش من سنجیدی، بندگان درس ناخوانده ام ونیز فرزندان سبأ اهل یمن را به سراغت خواهم فرستاد، همان کسانی که بسان پرندگان گرسنه که به سراغ گوشت می روند وهمانند گوسفندان تشنه که وارد آب می شوند، ذکر را دوست دارند. دل های اهلت را می کَنم.
صدای آنان را در جنگ همچون صدای شیری که از بیشه بیرون آمده می گردانم، چوپانان بر او فریاد می زنند ولی اثری در او نخواهد داشت، جز آنکه جرأت وتوان او را می افزاید. سم اسبانشان را بسان آهن بر روی صخره قرار می دهم. زه کمان هایشان را محکم می سازم، وتو را بدون حائل در برابر خورشید قرار خواهم داد.
ساکنانت تنها پرندگان وحیوانات وحشی خواهند بود. تمامی سنگ هایت را گوگرد خواهم کرد. دودهایت تو را از مرغان آسمان نخواهد پوشاند، وصدایت را به جزائر بحر خواهم رساند. تهدیدهای بسیاری که همه را به خاطر نداشت».
این عبارت دلالت می کند که کعب با معاویه وامرای بنی امیه انس والفت داشته وبافته هایش را بدین وسیله میان مسلمین منتشر می کرده است. او بر این باور است که این سخنان وحی الهی است، که یا در تورات آمده ویا مستقیم بر خود او نازل شده است!
کعب الاحبار این نکته را هم فراموش نکرد که یمنی ها را در فتح قسطنطنیه بی نصیب نگذارد، لکن خدا او را رسوا کرد وفتح آن را هشت قرن بعد بر دستان ترکان قرار داد، ونه تنها یمنیان بلکه جمیع اعراب را بی نصیب گذاشت!
کعب گاه در لشکرکشی ها هم شرکت می جسته است، وصد البته که به مناطق امن، وخبرهای غیبی خود را برای سربازان می گفته است! عمر بن شبه در تاریخ المدینة 3 /1117 نقل می کند که جوان شیعی محمد بن ابی حذیفه ی اموی که از فرماندهان فتح مصر است کعب را مسخره می کرده است!
«محمد بن سیرین گوید: کعب الاحبار ومحمد بن ابی حذیفه در زمان عثمان ودر جنگ مسلمانان، سوار بر کشتی بودند وبه سمت شام می رفتند که محمد به کعب گفت: اوصاف این کشتی را در تورات چگونه می بینی، آیا فردا در این دریا سیر خواهد کرد؟ کعب گفت: ای محمد! تورات را مسخره نکن، زیرا کتاب خداست.
محمد هم سه بار آن عبارت را گفت».
می بینیم کعب مسخره کردن کلام وبافته های خود را توهین به تورات می انگارد! لکن محمد بن ابی حذیفه (رحمه الله) باز هم با حالت استهزاء سخن خود را تکرار می کند.
قوی ترین روایات پیرامون روم در عصر امام مهدی (علیه السلام):
هجوم رومیان بر مسلمین:
ارشاد /359 از امام باقر (علیه السلام) حدیث صحیحی در علامات ظهور نقل می کند، در قسمتی آمده است: «منطقه ای در شام که جابیه نام دارد به زمین فرو رود. ترک در جزیره وروم در رمله فرود آیند. در آن زمان اختلاف بسیاری در همه جای زمین رخ دهد تا آنکه شام خراب شود. سبب ویرانی آن، آن است که سه بیرق در آن گرد آیند؛ بیرق اصهب، ابقع وسفیانی».
الاصول الستة عشر /79 از جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «گونه ات را بر زمین بگذار وتکان نخور تا آنکه رومیان در رمیله وترکان در جزیره فرود آیند، ومنادی از دمشق ندا کند».
غیبت شیخ طوسی /278 از عمار بن یاسر: «دولت اهل بیت پیامبرتان در آخر الزمان خواهد بود ونشانه هایی دارد، پس بنشینید ودست نگه دارید تا آنها آشکار شوند؛ آن هنگامی که روم وترک بر شما بشورند... ترک وروم دچار اختلاف شوند، جنگ در زمین بسیار شود، منادی از دیوار دمشق ندا کند: وای بر زمینیان از شرّی که نزدیک شده است، قسمت غربی مسجد آن به زمین فرو رود ودیوار آن فرو ریزد، سه نفر در شام برای دستیابی به حکومت خروج کنند؛ مردی ابقع، مردی اصهب ومردی از خاندان ابو سفیان که در میان قبیله ی کلب خروج ومردم را در دمشق محاصره می کند، اهل مغرب به سوی مصر خروج می کنند، به مصر که وارد شوند نشانه ی سفیانی خواهد بود».
رومیان به سواحل می آیند واهل کهف خارج می شوند:
مختصر البصائر /201 خطبه ی مخزون را از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند، در پاره ای از آن آمده است: «منادی در ماه رمضان از سمت مشرق وبه هنگام طلوع خورشید ندا می کند: ای اهل هدایت! گرد آیید، واز سمت غرب پس از غروب شمس منادی ندا کند: ای اهل ضلالت! گرد آیید. فردای آن وبه هنگام ظهر نور خورشید از آن گرفته شود وسیاه وتاریک گردد. در روز سوم با خروج دابة الارض، میان حق وباطل فاصله افتد. رومیان به سمت منطقه ای در ساحل دریا کنار غار آن جوانان بیایند. خداوند آنان را از غارشان به سوی آنها بفرستد.
مردی از آنان تملیخا نام دارد ویکی هم مکسلینا، این دو گواهان وکسانی هستند که تسلیم قائم می باشند. یکی از آن جوانان به سمت روم فرستاده شود ولی دست خالی باز گردد. دیگری را می فرستد که با فتح رجوع می کند، آن روز تأویل این آیه واقع خواهد شد: وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرض طَوْعاً وَکرْهاً،(901) هر که در آسمان ها وزمین است خواه وناخواه در برابر او تسلیم هستند».
ندیدیم کسی سند خطبه را تصحیح کرده باشد، ولی بسیاری از مضامین آن با روایات دیگر تأیید می گردد.
فرار برخی دشمنان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به بلاد روم:
کافی 8 /51 از بدر بن خلیل اسدی نقل می کند: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی فرموده ی خداوند: فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یرْکضُونَ. لا تَرْکضُوا وَارْجِعُوا إِلَی مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکنِکمْ لَعَلَّکمْ تُسْأَلُونَ،(902) پس چون عذاب ما را احساس کردند، بناگاه از آن می گریختند. مگریزید، وبه سوی آنچه در آن متنعّم بودید وسراهایتان بازگردید، باشد که شما مورد پرسش قرار گیرید، فرمودند: چون قائم قیام کند وبه سراغ بنی امیه در شام فرستد به روم بگریزند. رومیان به آنها گویند: شما را راه نمی دهیم مگر پس از آنکه به کیش مسیح در آیید. آنان هم صلیب ها در گردن آویزند، آنگاه آنها را داخل کنند.
هنگامی که اصحاب قائم بدانجا رسند، آنان [رومیان] خواستار امان وصلح شوند، یاران قائم گویند: این کار را نخواهیم کرد مگر پس از آنکه کسانی را که از ما نزد شمایند در اختیار ما گذارید.
آنها هم چنین کنند واین سخن خداست: لا تَرْکضُوا وَارْجِعُوا إِلَی مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکنِکمْ لَعَلَّکمْ تُسْأَلُونَ؛ از آنان درباره ی گنج ها پرسش می کند در حالی که خود داناتر است.
می گویند: یا وَیلَنَا إِنَّا کنَّا ظَالِمِینَ. فَمَا زَالَتْ تِلْک دَعْوَاهُمْ حَتَّی جَعَلْنَاهُمْ حَصِیداً خَامِدِینَ،(903) ای وای بر ما، که ما واقعاً ستمگر بودیم. سخنشان پیوسته همین بود، تا آنان را دروشده ی بی جان گردانیدیم؛ با شمشیر».
یعنی یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای مواجهه با روم لشکر کشی می کنند وآنها را مورد تهدید قرار می دهند. مقصود از بنی امیه هم اصحاب سفیانی هستند که در روایتی دیگر آمده است.
ظاهر آن است که اینان از بعد سیاسی دارای اهمیت هستند، از این رو امام (علیه السلام) ویاران، رومیان را در صورت تسلیم نکردن آنها به جنگ تهدید می کنند، ودر تفسیر این آیه خواهد آمد: حَتَّی إِذَا أَخَذَتِ الأرض زُخْرُفَهَا وَازَّینَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیهَا،(904) تا آنگاه که زمین پیرایه ی خود را برگرفت وآراسته گردید واهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند...
تفسیر عیاشی 2 /235 از جمیل بن دراج روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه ی: وَإِنْ کانَ مَکرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ،(905) هر چند از مکرشان کوه ها از جای کنده می‏شد، فرمودند: واگر چه از مکر بنی عباس با قائم، دل های مردان از جا کنده شود».
نگارنده: در تفسیر قمی 1 /372 بنی فلان آمده است. در برخی احادیث هم بنی اعیبس وبنی شیصبان نامیده می شوند. منظور آن است که حکومت هایی که با امام (علیه السلام) عداوت دارند، نیرومند ومکر پیشه هستند، بسانی که دل های مردان را به لرزه می اندازد، لکن خداوند ولیّ خود را یاری می کند.
روایات صلح میان امام (علیه السلام) وروم:
المعجم الکبیر 8 /101 و120 از ابو امامه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «میان شما ورومیان چهار بار آتش بس به وقوع خواهد پیوست. چهارمین آنها به دست مردی از خاندان هرقل واقع می شود وهفت سال به طول خواهد انجامید. در این هنگام مستورد بن غیلان که از عبد القیس بود گفت: یا رسول الله! آن روز چه کسی امام مسلمانان خواهد بود؟ ایشان فرمودند: مهدی از فرزندان من که [به ظاهر] چهل سال دارد. چهره ی او بسان ستاره ای درخشان است ودر گونه ی راستش خالی سیاه وجود دارد. دو ردای سفید در بر دارد، و[در زیبایی وجمال] به مردان بنی اسرائیل می ماند. او بیست سال حکومت خواهد نمود وگنج ها را آشکار کرده، سرزمین های شرک را فتح خواهد نمود».
در روایات آمده که مدت صلح ده سال است، ولی رومیان پس از هفت سال آن را نقض می کنند وبا لشکری عظیم به جنگ مسلمانان می آیند.
الفتن 2 /470 در این باره چند روایت نقل می کند، از جمله از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «روم با هشتاد پرچم که زیر هریک دوازده هزار نفر است، خروج می کند».(906)
مؤید این مطلب خطبه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) در مختصر البصائر /201 ونیز برخی دیگر گزارشات است که امام مهدی (علیه السلام) پیش از نبرد، با رومیان اتمام حجت می کند، وبرخی یاران خاص را می فرستد که اصحاب کهف ونسخ تورات را بیرون می آورند وبدان احتجاج می کنند.
تحریف حدیث صلح وافزودن بر آن:
برخی راویان جریان صلح را بر عصر خود پیاده کرده اند وامور مربوط به نبرد آن روز با رومیان را بدان افزوده اند!
سنن ابن ماجه 2 /1369 آن را بر عصر خود منطبق می داند، وی می نویسد: «جبیر گفت: ما را نزد ذی مخمر ببر. وی از صحابه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود. او از ذی مخمر در مورد آتش بس پرسید واو گفت: از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: شما با رومیان صلح خواهید کرد...».(907)
بعدها خیالات راویان هم بدان افزوده شد ولذا در الفتن 1 /397 می بینیم: «میان مهدی وروم آتش بس برقرار خواهد شد. پس از آن مهدی از دنیا می رود ومردی از اهل بیتش عهده دار امور می شود. او مدتی اندک به عدالت رفتار می کند، آنگاه شمشیرش را بر اهل فلسطین می کشد، آنها هم بر او می شورند. او به اهالی اردن پناه می برد ودو ماه در میان آنها به عدالت رفتار می کند، بعد از آن بر روی آنها هم شمشیر می کشد وآنان نیز می شورند واو به دمشق فرار می کند.
آیا آستانه ی درِ جابیه را دیده ای، همان جا که تابوت ها را قرار می دهند؟ سنگی گرد در فاصله ی پنج ذراعی آن است، او بر روی آن ذبح می شود.
سخن از خون او بر زبان ها خواهد بود که گفته می شود: رومیان بین صور وعکا گرد آمده اند».
البته افسانه سرایی به اینجا ختم نشد، بلکه سخن از شام ودجال هم بدان افزوده شد، الفتن /7 از عوف از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «ای عوف! پیش از قیامت شش امر را بشمار؛ نخست مرگ من، عوف گوید: چنان گریستم که ایشان خود مرا آرام کردند، آنگاه فرمودند: بگو یک. دوم: فتح بیت المقدس، بگو: دو. سوم: بیماریی بسان مرض گوسفند در میان امتم به هم خواهد رسید، بگو: سه. چهارم: فتنه ای که در امتم رخ می دهد - وآن را عظیم شمردند -، بگو: چهار. پنجم: ثروت ها در میان شما پخش شود تا جایی که مردی را صد دینار بدهند ولی آن را کم شمرد، بگو: پنج، وششم آنکه میان شما وبنی اصفر آتش بسی واقع شود، سپس آنها به سوی شما بیایند وبا شما پیکار کنند. مسلمانان آن روز در زمینی به نام غوطه در شهری به نام دمشق خواهند بود».
نگارنده: سخن از دمشق ودجال از اضافات کعب وشاگردان اوست، هیچ سخنی از آن در روایات نویسندگان قدیمی مانند ابن ابی شیبه در المصنف 15 /104 که از عوف بن مالک ومعاذ بن جبل روایت می کند، ونیز مسند احمد 5 /228 و6 /22 و27 که از عوف نقل می کند، نیست.
این یعنی اینان عناصری اینچنین را به اصل روایت افزودند، عصر خود ونبرد خود با روم را بر آن پیاده نمودند وبه بیراهه کشاندند!(908)
سخن ابن حجر در فتح الباری 6 /199 نیز این مطلب را تأکید می کند. وی در جریان نبرد موعود که پس از صلح با روم خواهد بود می نویسد: «ابن منیر گوید: ماجرای روم تا به امروز رخ نداده است، وخبری نرسیده که آنان با این تعداد لشکر از راه زمینی هجوم آرند. این امر هم بشارتی در خود دارد وهم هشداری. توضیح آنکه این خبر دلالت می کند که با وجود لشکری چنان انبوه، فرجام نیک از آنِ مؤمنان است واشاره دارد به اینکه لشکریان اسلام چند برابر آنچه امروز هستند خواهند بود.
حاکم از طریق شعبی از عوف بن مالک همین روایت را چنین می آورد که عوف در جریان طاعون عمواس به معاذ گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمود: پیش از قیامت شش امر را بشمار، سه مورد آن رخداده است، یعنی فوت ایشان، فتح بیت المقدس وطاعون، وسه تای دیگر مانده است. معاذ گفت: افراد خاصی قابلیت شنیدن این را دارند.
در الفتن نعیم بن حماد آمده است که این جریان در زمان مهدی وتوسّط یکی از خاندان هرقل واقع می شود».
خلاصه ی جریان از مجموع گزارشات، این است که آتش بس نهایی با روم بر دست حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وبا حضور مسیح (علیه السلام) واقع می شود، ورومیان پس از چند سال آن را نقض می کنند وبا لشکری حدود یک میلیون نفر به جنگ می آیند. بین دو گروه نبردی رخ می دهد وامام (علیه السلام) پیروز قاطع میدان خواهد بود، وبدین ترتیب زمینه ی ورود به غرب، با مساعدت حضرت عیسی (علیه السلام) فراهم خواهد آمد.
معنای فتح روم توسّط امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با تکبیر:
العلل المتناهیة 2 /855 از عبد الله مزنی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «قیامت به پا نخواهد شد تا آنکه خداوند قسطنطنیه وروم را با تسبیح وتکبیر برای مسلمانان فتح کند».
این مطلب خوشایند کعب الاحبار واقع شده است، لذا می بینیم آن را بر قسطنطنیه در عصر خود منطبق می داند! عقد الدرر /180 از قصص الانبیاء کسائی از کعب نقل می کند: «مهدی با لشکری صد هزار نفری به بلاد روم می رود وپادشاه آن را به ایمان فرا می خواند، ولی او نمی پذیرد.
پس دو ماه جنگ می کنند وسرانجام خداوند مهدی را بر او پیروز می گرداند وبسیاری از یاران او را به قتل می رساند. وپادشاه شکست خورده به قسطنطنیه فرار می کند.
مهدی کنار دروازه ی آن که هفت دیوار دارد می آید وهفت تکبیر می گوید. به دنبال آن هر هفت دیوار فرو می ریزد وآن هنگام است که مهدی بر آن سلطه می یابد. مردمان بسیاری از آن را به هلاکت می رساند وبسیاری هم بر دست او اسلام می آورند».
الفتن 2 /475 از بکر بن سواده از پیرمردی از حمیر نقل می کند: «روزی برایتان خواهد آمد که دشمنانتان رومیان در ساحل آفریقا با هشتصد کشتی بیایند وبا شما بجنگند. پس خداوند آنان را شکست می دهد وشما کشتی هایشان را تصاحب می کنید وبدان وسیله راهی روم می شوید. چون به آنجا برسید سه بار تکبیر می گویید. با تکبیر شما آن دژ به لرزه در می آید وبا سومین تکبیر به مقدار یک میل منهدم می شود. پس خداوند ابری می فرستد که آنان را می پوشاند وبه آنان مهلت نمی دهد تا داخل شوند. آن غبار کنار نمی رود تا آنکه شما بر روی بسترهای آنها باشید».
عقد الدرر /139 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «آنگاه او ومسلمانان همراهش می روند. آنان از کنار هر دژی در روم بگذرند لا إله إلا الله گویند که در پی آن دیوارهایش فرو می ریزد.
در ادامه وارد قسطنطنیه می شوند. چند بار تکبیر می گویند که در اثر آن خلیج آن خشک می شود ودیوارش سقوط می کند.
سپس به روم رفته وچون فرود آیند مسلمین سه مرتبه تکبیر گویند که به دنبال آن فرو می ریزد».
القول المختصر /14: «روم با چهار تکبیر فتح می شود وششصد هزار نفر در آن کشته می شوند. زینت های بیت المقدس، تابوتی که سکینه در آن است، سفره ی بنی اسرائیل، پاره های الواح، لباس آدم، عصای موسی، منبر سلیمان ودو پیمانه از منّی که خداوند (عز وجل) بر بنی اسرائیل فرو فرستاد واز شیر سفیدتر است از آنجا بیرون آورده می شود.
آنگاه به شهری که قاطع گویند - وطول آن هزار وعرض آن پانصد میل است، وسیصد وشصت در دارد - می آید. از هر دری از آن صد هزار جنگجو بیرون می آید. آنان [مسلمانان] چهار تکبیر می گویند ودیوار آن سقوط می کند. پس هرچه در آن است را به غنیمت می برند وهفت سال در آنجا می مانند. از آنجا رهسپار بیت المقدس می شوند که خبر می رسد دجال به همراه یهودیان اصفهان خروج کرده است».
همانگونه که می بینیم ذهنیّت راویان درباره ی قسطنطنیه ودجال به این گزارش افزوده شده وکلام کعب به حدیثی نبوی تبدیل شده است!
صحیح آن است که فتح شهرهای روم پس از پیروزی امام (علیه السلام) بر رومیان است، وسبب این پیکار نقض پیمان صلح واعلان نبرد توسّط رومی هاست. آن هنگام است که مسیح (علیه السلام) موقف خود را با نماز پشت سر امام (علیه السلام) اعلان می کند، واین امر موجب شکل گیری موجی عظیم در مغرب زمین، در اعتراض به جنگ با امام (علیه السلام) خواهد بود. بعد از پیروزی امام (علیه السلام) جانب حضرت مسیح (علیه السلام) وپیروان مؤمن وی رجحان می یابد وبه همراه حضرت مهدی (علیه السلام) وارد پایتخت های غربیان می شود، وآنها با تکبیر به استقبال ایشان می آیند.
حضرت مسیح (علیه السلام) با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر رومیان احتجاج می کند:
غیبت نعمانی /146 از عبد الله بن ضمره از کعب الاحبار روایت می کند: «قائم مهدی که زمین را دیگرگون خواهد ساخت، از نسل علی است. عیسی بن مریم به او بر مسیحیان روم وچین احتجاج خواهد نمود. قائم مهدی از نسل علی، در خَلق، خُلق، ظاهر وهیبت شبیه ترین مردم به عیسی بن مریم است. خدای (عز وجل) آنچه را که به پیامبران عطا کرده بدو می بخشد ومی افزاید واو را برتری می دهد.
قائم از فرزندان علی (علیه السلام) غیبتی چون یوسف وبازگشتی چون عیسی دارد. او پس از غیبت با طلوع ستاره ی سرخ، ویرانی زوراء که همان ری است، فرو رفتن مزوره که بغداد است، خروج سفیانی ونبرد فرزندان عباس با جوانان ارمنستان وآذربایجان - که در آن هزاران نفر به قتل می رسند، کسانی که هریک شمشیری آذین بسته در دست گرفته است، وبیرق های سیاه در آن به اهتزاز در آمده است، جنگی که مرگ سرخ وطاعون کبود نیز در آن رخ می نماید - آشکار می شود». (909) 
موجب شگفتی است که کعب الاحبار با وجود انحراف از اهل بیت (علیهم السلام)، وقربی که نزد حکومت ها داشته است، چنین فضیلتی را برای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل کند.
اما مهم است بدانیم کعب الاحبار کسی بوده که حق وباطل وسخن استوار وبی پایه را با هم می آمیخته، واز هر دری وارد می شده، وبا اسلوب خود آن را برای حاکمان ومردمان ارائه می کرده است، از این رو گاه است که از او سخن حقی نیز می شنویم.
البته وی در این حدیث نیز باطل خود را داخل نموده است، زیرا مسلمین روایت می کنند حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به جدّ بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شباهت دارد، ولی کعب ایشان را به مسیح (علیه السلام) شبیه می داند.
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای نبرد با رومیان می آید:
الفتن /192 از تنی چند از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «روم وارد بزرگترین نبرد می شود، وترک وبرجان(910) وصقالبه(911) همراه او خواهند بود».
همان 1 /355 از کعب می آورد: «مهدی به نبرد رومیان می رود. او فهم ده تن را دارد(!) تابوت سکینه را - که توراتی که خداوند بر موسی (علیه السلام) فرستاد وانجیلی که بر عیسی (علیه السلام) نازل کرد را در خود دارد - از غاری در انطاکیه بیرون می آورد، ومیان اهل تورات با تورات ومیان اهل انجیل با آن حکم خواهد کرد».
سخت ترین مردم نسبت به شما رومیان هستند:
مسند احمد 4 /230 از مستورد می آورد: «نزد عمرو عاص بودم، بدو گفتم: از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: سخت ترین مردم نسبت به شما رومیان هستند، وتنها با [رخداد] قیامت است که نابود می شوند.
عمرو گفت: آیا تو را از چنین سخنانی نهی نکرده بودم».(912) 
الفتن /134: «خبر به عمرو عاص رسید، او گفت: این چه روایاتی است که از تو از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کنند؟ مستورد هم گفت: آنچه را از ایشان شنیدم گفتم، عمرو عاص گفت: حال که چنین می گویی بگذار من هم بگویم، رومیان به هنگام فتنه بردبارترین مردم، ودر اوان مصیبت شکیباترین آنان هستند، ونسبت به ضعیفان ومساکین خود مهربان ترینند».(913)
نگارنده: اگر این سخن از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیده باشد، بدان معناست که روم قویترین دشمن اسلام هستند. البته احترامی که اسلام برای آنها قائل است بیش از دیگران است. اسلام با دین آنان ساخت وزندگی با آنان را مشروعیت بخشید، گرچه اسلام را نپذیرند، وامامان (علیهم السلام) نیز آنان را بر ناصبیان ترجیح دادند.(914) 
خواری روم پس از نبرد سخت:
تفسیر طبری 1 /399: «سدی در تفسیر فرمایش خداوند: وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللهِ أَنْ یذْکرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَی فِی خَرَابِهَا أُولَئِک مَا کانَ لَهُمْ أَنْ یدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْی وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ،(915) وکیست بیدادگرتر از آن کس که نگذارد در مساجد خدا، نام وی برده شود، ودر ویرانی آنها بکوشد؟ آنان حق ندارند جز ترسان ولرزان در آن [مسجد]ها درآیند. در این دنیا ایشان را خواری، ودر آخرت عذابی بزرگ است، گوید: خواری آنان در دنیا آن است که چون مهدی قیام کند وقسطنطنیه فتح گردد، آنها را به هلاکت می رساند».(916)
دلائل الامامة /248 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که در تفسیر همین آیه فرمودند: «[شادمانی آنان] در قبرهایشان با قیام قائم (علیه السلام) است».
این روایت شادمانی اموات را در بر دارد، والبته که بر سرور زندگان نیز دلالت می کند.
تأویل الآیات 1 /434 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که روم را به بنی امیه تفسیر کردند، وشادمانی مؤمنان در اثر پیروزی امام مهدی (علیه السلام) بر آنان است.
کافی 8 /269 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که فرمایش خداوند: وَیوْمَئِذٍ یفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللهِ ینْصُرُ مَنْ یشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ،(917) ودر آن روز است که مؤمنان از یاری خدا شاد می گردند. هر که را بخواهد یاری می کند، واوست شکست ناپذیر مهربان، را بدان تفسیر کردند که آنان با غلبه بر فارس در همان صدر اسلام شادمان شدند.
نگارنده: وعده ی الهی در سوره ی روم به سرور مؤمنان به جهت شکست فارس وپیروزی روم، محدود به چند سال است، لکن امامان (علیهم السلام) آن را به فرح مؤمنین در آینده ودر پی پیروزی بر روم وبنی امیه تفسیر فرموده اند.
زندگی مسالمت آمیز در کنار مسیحیان وپذیرش جزیه:
مزار ابن مشهدی /135 وفضل الکوفة ومساجدها /43 از ابوبصیر روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: ای ابا محمد! گویا می بینم قائم با اهل وعیالش در مسجد سهله فرود آمده است، عرضه داشتم: آیا منزل ایشان خواهد بود؟ فرمودند: آری، منزل ادریس وابراهیم در آن بوده است، وخداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر آنکه در آن نماز گزارده است، مسکن خضر نیز آنجاست.
کسی که در آن اقامت کند، بسان کسی است که در خیمه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مقیم باشد. هیچ مرد وزن با ایمانی نیست جز آنکه در دل اشتیاق بدان دارد. درون آن صخره ایست که تصویر تمامی پیامبران در آن است. هر کسی در آن نماز به جا آرد ونسبت به آنچه می هراسد از خدا درخواست کند، او را اجابت خواهد کرد.
عرض کردم: حقاً که این فضیلت است، فرمودند: برایت بیفزایم؟ گفتم: آری، فرمودند: آن از اماکنی است که خدا دوست دارد در آن خوانده شود، ودر هر روز وشب فرشتگان این مسجد را زیارت وخدا را در آن عبادت می کنند. بدان! اگر من در نزدیکی شما بودم، همه ی نمازهایم را در آن به جا می آوردم.
ای ابا محمد! اگر تنها همین فضیلت بود که فرشتگان وپیامبران در آن فرود می آیند، هر آینه بسیار بود، حال چگونه خواهد بود با این فضیلت [بسیار که گفتم] وآنچه که نگفتم بیشتر است.
گفتم: فدایت شوم، قائم هماره وتا ابد آنجا به سر خواهد برد؟ فرمودند: آری، گفتم: پس از ایشان چه؟ فرمودند: پس از او تا پایان خلق نیز چنین خواهد بود.
عرضه داشتم: ایشان با اهل ذمه چه خواهد کرد؟ فرمودند: بسان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با آنها مصالحه خواهد نمود، وآنان با خضوع جزیه خواهند پرداخت.(918) 
گفتم: کسانی که با شما دشمنی می کنند چطور؟ فرمودند: نه، ای ابا محمد! آنکه با ما مخالفت کند در دولت ما نصیبی ندارد، خداوند خون آنان را به هنگام قیام قائممان، برای ما حلال می شمرد، اما امروز بر ما وشما حرام است، پس کسی تو را نفریبد».
نگارنده: ظاهر آن است که حضرت مهدی (علیه السلام) برنامه ی انتشار اسلام را در عالم، به وسیله ی منطق وقوه ی اقناع پیاده می کند، وطبق شرائطی به اهل کتاب آزادی می بخشد، لذا اسلام در میان آنان نشر می یابد.
از دیگر سو حضرت مسیح (علیه السلام) پس از برقراری پیمان سازش، هفت سال در غرب به فعالیت می پردازد، از این رو موج گرایش به اسلام در تأیید امام (علیه السلام) در غرب شتاب ووسعت می گیرد.
کعب الاحبار حدیث نبرد سخت را تحریف می کند:
در موضوع ملاحم - که در علم الحدیث اصطلاحی است برای خبرهایی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد جنگ ها وتغییراتی که در آینده رخ می دهد می دهند - کتب بسیاری نوشته شده است، روایات فراوانی گرد آمده والبته دروغگویان بسیاری هم به میدان آمده اند، تا جایی که مکذوب بیش از صحیح است! یکی از سردمداران دروغ پردازی در این میدان که تأثیرات فراوانی گذارده است کعب الاحبار می باشد. او استاد علمای دستگاه خلافت در موضوع ملاحم وفتن است، وعمر او را مشاور مبسوط الید خود قرار داد. پس از او هم نزد خلفا مقرّب بود، از این رو توانست افسانه ها وبافته های خود را در میان فرهنگ وآثار مسلمانان نشر دهد!
راویان اتفاق نظر دارند که آخرینِ ملاحم، جنگ امام (علیه السلام) با رومیان است، وآن را بزرگترین نبرد نامیدند، ولی کعب پیکار قسطنطنیه را جایگزین آن کرد وخروج دجال را نیز به دنبال آن قرار داد. اما پس از قرن ها قسطنطنیه فتح شد، ولی هنوز دجال رخ ننموده است!
الفتن 2 /499 از کعب: «سخت ترین جنگ، خرابی قسطنطنیه وخروج دجال در هفت ماه خواهد بود».
البته سخن وی در کلام صحابیانی چون عبد الله بن بسر وسعد بن ابی وقاص ودیگران به حدیثی نبوی تبدیل شد!(919)
صحیح مسلم 4 /2221 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «قیامت به پا نخواهد شد تا آنکه لشکریان روم در اعماق یا دابق(920) فرود آیند. در پی آن لشکری از مدینه که در آن روزگار از بهترین های اهل زمین هستند، به مصاف آنان می روند. پس چون صف می کشند، رومیان گویند: ما را با کسانی که برخی از ما را اسیر کردند، رها بگذارید تا با آنها بجنگیم. مسلمانان در پاسخ می گویند: نه، به خدا سوگند شما را با برادرانمان رها نخواهیم کرد. پس میان آنان جنگی در می گیرد ویک سوم مسلمانان پا به فرار می گذارند که خداوند تا ابد توبه ی آنها را نخواهد پذیرفت. یک سوم هم کشته می شوند که برترین شهیدان نزد خدایند، ویک سوم آخر فاتح اند وتا ابد فتنه واختلافی در میان آنها در نخواهد گرفت. آنان قسطنطنیه را فتح می کنند وزمانی که مشغول تقسیم غنائم هستند وشمشیر هایشان را بر درختان زیتون آویخته اند، شیطان در میان آنها فریاد می کند که مسیح [دجال] به سراغ خانواده هایتان رفته است. [به دنبال این فریاد] آنها از آن سرزمین خارج می شوند وحال آن که این خبر دروغ است. وقتی به شام می رسند در حالی که خود را آماده جنگ می کنند ومشغول صف آرایی هستند، او خروج می کند. یکباره نماز به پا می شود وعیسی بن مریم (علیه السلام) فرود آمده، امامت نماز را بر عهده می گیرد.
زمانی که دشمن خدا او را می بیند، هم چنان که نمک در آب ذوب می شود، ذوب می گردد. اگر رهایش کند، آن قدر ذوب می شود که هلاک گردد، ولیکن خدا او را به دست عیسی به قتل خواهد رساند وخونش را بر دشنه ی وی به مردم نشان خواهد داد».(921) 
اتفاق بر آن است که مسیح (علیه السلام) پشت سر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نماز می گزارد.
می بینیم که کعب چسان بر آنان تأثیر گذاشته است، وبدین وسیله خوش خدمتی خود را به روم اعلام می کند!
گمان کردند نبرد با روم، پایان بخش امت اسلام است:
کعب الاحبار بر این باور است که فتح قدس، پایان بخش امت وویرانگر پایتخت آن مدینه ی منوره است. او خلیفه را نیز به این مطلب قانع کرد، همانگونه که در صحیحترین کتب آنان مشاهده می کنیم!
المصنف ابن ابی شیبه 15 /135 از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «آبادانی بیت المقدس ویرانی مدینه را در پی دارد وویرانی مدینه بروز جنگ را. با بروز آن جنگ، قسطنطنیه فتح می شود وفتح آن قیام دجال را به دنبال دارد! سپس با دست بر ران یا شانه ی کسی که این مطلب را برایش گفتند زدند وگفتند: این مطلب حق است هم چنان که تو اینجا هستی - ویا هم چنان که تو اینجا نشسته ای -، ومقصود ایشان معاذ است».!(922) 
زمان ومکان بزرگترین جنگ، در بافته های کعب وشاگردان!
کعب، بزرگترین نبرد با روم را نزدیک می پندارد، الفتن 2 /480 از وی نقل می کند: «ملاحم بر دستان مرد چهارم یا پنجم از خاندان هرقل که او را طباره گویند واقع می شود!
آن روز امیر مردم مردی از بنی هاشم است. هفتاد هزار نفر از یمن که بند شمشیرشان از لیف است، به کمک او می آیند».
البته این سخن کعب نیز به حدیثی نبوی مبدّل شد! مهاجر بن حبیب از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «بر دست پنجمین نفر از خاندان هرقل ملاحم واقع می شود.
ارطاة گوید: چهار تن از آنان به قدرت رسیده اند، اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می گویند: پنجمی مانده است».(923) 
همان 2 /470 از مهاجر بن حبیب از آن حضرت: «بر دست پنجمین نفر از خاندان هرقل ملاحم واقع می شود. هرقل به قدرت می رسد، پس از او پسرش قسطه، آنگاه پسر او قسطنطین، ودر پی او اصطفان پسرش. سپس پادشاه روم از خاندان هرقل به مصاف لیون می رود، وپسرانش پس از او، وپادشاهی به پنجمین کس از آل هرقل که ملاحم بر دستانش واقع می شود، بازگشت می کند».
بعدها کعب الاحبار بهتر دید زن امپراطوری را به جای طباره ی امپراطور قرار دهد، وبه این باور رسید که نبرد در عهد آن زن رخ می دهد! الفتن 2 /500 از کعب می آورد: «زنی به حکومت روم می رسد، او می گوید: هزار کشتی از بهترین الواحی که در زمین یافت می شود برای من بسازید، آنگاه به مصاف اینان که مردان ما را کشتند وزنان وفرزندانمان را به اسارت گرفتند بروید. چون از ساخت آنها فارغ شوند گوید: سوار شوید، چه خدا بخواهد وچه نخواهد! پس خدا بادی می فرستد وآنها را - به خاطر اینکه گفت: چه نخواهد - در هم می شکند.
دوباره هزار کشتی می سازند، او هم دوباره همان سخن را تکرار می کند، خدا هم بادی می فرستد وآنها را در هم می شکند!
برای بار سوم می سازند، ولی این بار می گوید: سوار شوید، اگر خدا بخواهد. آنگاه می روند وبه عکا می رسند».
دو تن از شاگردان کعب یعنی ابو الزاهریه وضمره نیز سخن او را تأیید کرده گفتند: «رومیان از روم تا ارمنستان برای نبرد با شما لشکر جمع می کنند. آنان با ده هزار کشتی در ساحل شما فرود می آیند ودر ساحل فلسطین ساکن می شوند. مرکز قدرتشان در عکا فرود می آید. اهل شام عقب نشینی می کنند. از یمنیان کمک می خواهند وآنان با چهل هزار نفر به یاری شان به عکا می آیند وخداوند فتح را نصیبشان می کند».(924)
بزرگ راوی اسلام - در پندار اهل سنت - ابوهریره نیز به این دو تن ملحق شده به تأیید کعب می پردازد، الفتن 2 /487: «روم را فتح می کنید وپسران مهاجرین شمشیرهایشان را در آن می آویزند. کسی که از قسطنطنیه باز می گردد، متوجه می شود که عجله کرده است».
رفیق او عبد الله بن عمرو عاص نیز به صف مؤیدان می پیوندد، مجمع الزوائد 7 /319 از او نقل وتوثیق(!) می کند: «مردی که یکی از والدین او شیطان است حکومت روم را به دست خواهد گرفت وبا یک میلیون نفر - پانصد هزار نفر در خشکی وپانصد هزار تن در دریا - می آید تا به زمینی به نام عمق برسد. آنگاه به یارانش گوید: من با کشتی های شما کاری دارم، وچون پایین آیند فرمان می دهد همه ی کشتی ها را بسوزانند. سپس می گوید: شما نه راهی به قسطنطنیه دارید ونه روم، پس هر که خواست فرار کند!
مسلمانان هم از یکدیگر یاری می طلبند، واهل عدن ابین به یاری آنان می آیند. مسلمانان گویند: به سراغ اینان بروید وسلاح واحد باشید. آنها یک ماه می جنگند تا جایی که سم مرکب ها در خون فرو رود. مؤمن در آن روز فلان مقدار پاداش بیش از پیشینیان دارد - مگر از صحابه(!) -. روز آخر آن ماه خدا می گوید: امروز شمشیرم را بیرون می کشم، دینم را یاری کرده، از دشمنم انتقام می گیرم، خدا آنان را شکست می دهد وقسطنطنیه فتح می گردد. امیرشان گوید: امروز دیگر محدودیتی نیست وبا سپرهایشان طلا ونقره ی غنیمت را تقسیم می کنند، ولی ناگهان ندا می شود: دجال وارد خانه هایتان شده است».
ببینیم چگونه کعب وشاگردانش به دروغ پردازی وافسانه سرایی پرداخته اند، وحدیث نبوی درباره ی حضرت مهدی (علیه السلام) وروم را دگرگون ساخته اند!
کعب می پندارد مرکز مسلمین دمشق است:
مسند الشامیین 1 /335 از ابو الدرداء از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «روز جنگ، خیمه گاه مسلمانان در کنار شهری به نام دمشق است، آن شهر یکی از بهترین شهرهای شام است».
همان 2 /266: «روز بزرگترین نبرد، در منطقه ی غوطه شهری است به نام دمشق، آن شهر بهترین منزلگاه مردمان آن روز است».
المستدرک 4 /486 نقل می کند وصحیح می شمارد: «روز نبرد سخت، خیمه گاه مسلمین زمینی به نام غوطه است».!
جامع المسانید 15 /39: «دمشق در ملاحم، یکی از بهترین منزلگاه های مسلمانان است».(925)
کعب همچنان می پندارد ومی بافد، ودروغ هایش حدیث نبوی می شود!
او معتقد است یهودیان بنی اسحاق - ونه مسلمین - قسطنطنیه را فتح می کنند، واین امر به حدیثی نبوی مبدّل می گردد! صحیح مسلم 4 /2238 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «آیا نام شهری را شنیده اید که یک سوی آن در خشکی ویک سوی دیگر آن در دریا باشد؟ پاسخ دادند: آری، ای رسول خدا! گفتند: قیامت به پا نخواهد شد تا آنکه هفتاد هزار تن از بنی اسحاق برای جنگ بدان سو بشتابند. وقتی بدانجا می رسند، فرود می آیند ولی نه با سلاحی به جنگ می پردازند ونه تیری پرتاب می کنند، بلکه می گویند: لا إله إلا الله والله اکبر، ویکی از دو طرف آن سرزمین سقوط می کند...».
این مطلب از جسارت وبی پردگی کعب وپس از او ابوهریره حکایت می کند، امری که نظیر آن کم یافت می شود!
کعب می گوید: یک سوم مسلمانان پا به فرار می گذارند، واین سخن حدیثی نبوی می شود!
الفتن 2 /467 از وی روایت می کند: «هنگامی که نبرد سخت که نبرد با روم است رخ دهد، جماعتی از شما بگریزند وبه دشمن ملحق شوند. گروهی دیگر نیز بر آن شوند که شما را تسلیم کنند ولی خداوند برخی از آنها را به زمین فرو خواهد برد، وبر برخی دیگر پرندگانی را خواهد فرستاد که چشمان آنان را در ربایند، ویک طائفه باقی مانند.
ای بندگان خدا! هریک از شما آن وقایع را دید وبر ترس خود غلبه کرد، زیر پالان [مرکب] رود ویا ستون خیمه اش را بگیرد وبردبار باشد، زیرا خداوند یاور گروه باقی است. این در زمانی خواهد بود که رومیان شما را ضعیف شمارند ودر شما طمع کنند. امیر آنان به لشکریانش گوید: صبح هنگام بر این مرکب ها سوار شوید وآنان را به یکباره از میان برید تا آنکه در زمین تا ابد نامی از این دین یعنی اسلام نیاید...».(926) 
سخنی را به حذیفه نسبت می دهند که آن را نگفته است!
سنن الدانی /104 در روایتی طولانی از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «مهدی با مسلمانانِ همراه به دمشق می آید. خداوند روم را - که حاکم آن پنجمین نفر از خاندان هرقل به نام طباره است وملاحم بر دستان او واقع خواهد شد - می فرستد. شما هفت سال با آنها مصالحه خواهید کرد، تا آن زمان که شما وآنان با دشمنی که پشت آنان است بجنگید، غنیمت بگیرید وشما وآنان جان به سلامت برید.
شما در دره ای که تپه ها دارد فرود می آیید. در چنین اوضاعی مردی از روم می آید ومی گوید: صلیب پیروز شد. پس مردی از مسلمین برخاسته صلیب را در هم می شکند ومی گوید: خداوند پیروز است.
آن هنگام است که آنها به شما نیرنگ می زنند، وهمه ی آن گروه [مسلمانان] به شهادت می رسند.
آنان به مدت بارداری یک زن برای مقابله با شما به جمع آوری لشکر می پردازند. آنگاه با هشتاد بیرق که زیر هریک دوازده هزار نفر است می آیند ودر عمق انطاکیه وارد می شوند. به دنبال آن در حیره وشام تمامی مسیحیان صلیب ها را بالا می آورند ومی گویند: هرکه در زمینِ مسیحی است اینان را یاری رساند.
امام شما ومسلمانانِ همراه از دمشق می آیند ووارد عمق انطاکیه می شوند. او از شامیان کمک می طلبد. از سویی هم به اهل مشرق خبر می دهد که دشمنی از خراسان بر ساحل فرات آمده است. چهل روز با آن دشمن به سختی می جنگند. سپس خدا نصرت را بر اهل مشرق فرو می فرستد، ونهصد ونود ونه هزار نفر از آنان را می کشد وبقیه پا به فرار می گذارند. پس منادی از مشرق ندا می کند: ای مردم! وارد شام شوید که پناهگاه مسلمین است وامامتان آنجاست.
حذیفه گوید: آن روز بهترین اندوخته ی مسلمین مرکبی است که سوار بر آن به شام رود وخرهایی که بر آن به دمشق رسد. امام آنها برای یمنی ها پیام می فرستد وکمک می خواهد. هفتاد هزار نفر از آنان که بند شمشیرشان از لیف است، سوار بر شتران عدن می آیند ومی گویند: ما به حق بندگان خداییم، بخشش ورزقی نمی خواهیم. آنان در عمق انطاکیه خود را به مهدی می رسانند. آن روز رومیان ومسلمانان نبردی سخت خواهند داشت وسی هزار تن از مسلمین به شهادت خواهند رسید، وهفتاد فرمانده که نورشان به آسمان می رسد.
حذیفه گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: برترین شهدای امت من، شهدای اعماق وشهدای [نبرد با] دجالند. آهن محکم می شود تا آنجا که مردی مسلمان کافری را با سیخی آهنی می زند واو را در حالی که زره بر تن دارد، دو پاره می کند. چنان آنها را می کشند که اسبان در خون پا گذارند. آن هنگام خدای تبارک وتعالی بر آنان غضب می کند...
آن روز شما بهترین بنگان خدایید، نه زانی در میان شما خواهد بود، نه غالی ونه دزد...
در سرزمین روم از کنار دژی عبور نمی کنید وتکبیر نمی گویید، مگر دیوار آن فرو می ریزد وپیکار جویان آن را به قتل می رسانید. تا آنکه وارد شهر کفر قسطنطنیه شوید. چهار تکبیر می گویید ودیوار آن سقوط می کند.
حذیفه گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: خدای (عز وجل) قسطنطنیه وروم را شکست می دهد ووارد آن می شوید. چهار صد هزار نفر را می کشید وگنج های بسیاری از طلا وجواهر را بیرون می آورید ودر دار بلاط مقیم می شوید. گفتند: دار بلاط چیست؟ پاسخ دادند: خانه ی پادشاه، یک سال در آن مقیم خواهید بود».(927) 
این ها همه بافته های کعب وشاگردان اوست که به حذیفه نسبت داده اند وآن را تا قیامت کشانده اند!
چنین جلوه می دهند که امام مهدی (علیه السلام) گویا مأمور یهودیان است!
در کتب سنیان روایات بسیاری پیرامون این مطلب آمده که حضرت از کلیسای روم گنج ها وزینت های بیت المقدس را که رومیان به سرقت بردند، بیرون آورده وآنها را با صد ویا هزار وهفتصد کشتی به بیت المقدس باز می گرداند!
تفسیر طبری 15 /29 از حذیفه - به گمان آنان - از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «بنی اسرائیل چون به تجاوزگری، استکبار وقتل پیامبران پرداختند، خداوند بُخت نَصّر حاکم فارس را به سراغ آنان فرستاد. حاکمی که خدا هفتصد سال او را پادشاهی داده بود. او هم به سراغ آنها آمد، بیت المقدس را محاصره وفتح کرد. به خاطر خون یحیی بن زکریا هفتاد هزار نفر را به هلاکت رساند. اهالی آن وپسران انبیاء (علیهم السلام) را به اسارت برد، زینت های بیت المقدس را به غنیمت گرفت، وهفتاد هزار نفر وصد هزار بارکش زینت با خود به بابل آورد!
گفتم: یا رسول الله! آیا بیت المقدس نزد خدا مقامی رفیع دارد؟ فرمود: آری، سلیمان بن داود آن را از طلا ودرّ ویاقوت وزبرجد بنا کرد، خشت های آن یکی از طلا بود ویکی از نقره، وستون های آن طلا بود. خداوند این را به او عطا کرده بود، شیاطین را نیز مسخر او گردانیده بود وآنها این اشیاء را در دیده بر هم زدنی برای او می آوردند، وبخت نصر همه ی این ها را به بابل آورد.
بنی اسرائیل صد سال نزد او بودند، مجوس وفرزندانشان آنان را - که پیامبران وفرزندانشان در میانشان بودند! - شکنجه می دادند!
پس از مدتی خدا به آنان رحم کرد وبه پادشاهی از پادشاهان فارس که کورس نام داشت ومؤمن بود، وحی کرد: سراغ بقایای بنی اسرائیل برو وآنان را رهایی بخش. او هم بنی اسرائیل وزینت های بیت المقدس را بدان باز گرداند.
فرزندان اسرائیل یکصد سال در اطاعت خدا به سر بردند، ولی بعد به معاصی بازگشتند. لذا خداوند ابطیانحوس را بر آنان مسلّط گرداند. او هم با پسران کسانی که در کنار بخت نصر جنگیده بودند، به نبرد بنی اسرائیل به بیت المقدس آمد. اهالی آن را به اسارت گرفت وبیت المقدس را به آتش کشید.
او به آنان گفت: ای فرزندان اسرائیل! اگر باز به معاصی باز گردید، دیگر بار شما را به اسارت خواهیم برد. آنان باز به عصیان پرداختند وخداوند آنان را برای سومین بار توسّط پادشاهی رومی به نام قاقس بن اسبایوس به اسارات مبتلا نمود. او از دریا وخشکی بر آنان حمله برد، اسیرشان کرد، زینت های بیت المقدس را نیز با خود برد وآنجا را به آتش کشید.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه فرمودند: زینت های بیت المقدس چنین ماجرایی داشت، ومهدی آنها را بدان باز خواهد گرداند. آنها هزار وهفتصد کشتی است که در یافا لنگر می اندازد تا به بیت المقدس منتقل شود، وخداوند اولین وآخرین را در آنجا گرد خواهد آورد».
الفتن 2 /485 از ربیعة بن فارسی: «لشکری از شما به روم می رود وآن را فتح می کند. آنان - که تحت امر جوانی هستند - زینت های بیت المقدس، تابوت سکینه، سفره، عصا وجامه ی آدم را می گیرند وبه بیت المقدس ارجاع می دهند».
سلمی در عقد الدرر /93 می نویسد: «فصل دوم: فتح شهر قاطع واطراف آن وبازگشت زینت های بیت المقدس بدان... حذیفه در مورد مهدی وفتح روم توسّط او از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: آنگاه چهار تکبیر می گویند که دیوار آن سقوط می کند. آن را روم گویند چون در کثرت خلق در آن، به رمان [انار] مانَد.
ششصد هزار نفر را می کشند. زینت های بیت المقدس، تابوتی که سکینه در آن است، سفره ی بنی اسرائیل، پاره های الواح، عصای موسی، منبر سلیمان ودو پیمانه از منّی که خداوند بر بنی اسرائیل فرو فرستاد واز شیر سفیدتر است را از آنجا بیرون می آورند».
همو در ادامه می گوید: «از امیر المؤمنین (علیه السلام) منقول است: او متوجه مناطق مختلف می شود. به هر شهری که ذوالقرنین پا نهاده است وارد می شود وآن را سامان می دهد. جباری نمی ماند جز آنکه به دست او به هلاکت می رسد. خدای (عز وجل) قلوب مسلمین را شفا می بخشد. او زینت های بیت المقدس را بر صد مرکب حمل می کند، آنها را در غزه وعکا فرود می آورند وبه بیت المقدس برده می شود».
ینابیع المودة 3 /267 می نویسد: «پسر اسمانوس به بیت المقدس آمد، با فرزندان اسرائیل جنگید، زینت های بیت المقدس را برگرفت وقسمتی از آن را به آتش کشید. او هزار وهفتصد کشتی خالی را از آن پر کرد، لکن چون خواست آنها را وارد روم کند، غرق شدند. این مطلب از حذیفه رسیده است.
او در همین سخن از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: مهدی آنها را از دریا بیرون خواهد آورد وبه بیت المقدس باز خواهد گرداند. آنگاه با همراهان به بحر محیط می رود».
نگارنده: شاید بخت نصر یا رومیان طلا یا جواهری در بیت المقدس یافتند وبرگرفتند که یهودیان آن را ظلمی عظیم چونان هولوکاست قرار دادند! اما چون نتوانستند اثبات کنند آنها در روم است، گفتند: کشتی ها غرق شد!
آنها در ادامه پنداشتند که امام مهدی (علیه السلام) آنها را باز خواهد گرداند! آنها به ایشان مأموریّت دادند تا مسروقات بخت نصر یا غنائم رومیان را به آنان باز گرداند!
نقش یمنیان وخراسانیان در نبرد امام (علیه السلام) با روم:
طبیعی است که یمنیان در جنگ های امام مهدی (علیه السلام) سهیم باشند، زیرا حاکم یمن منصور یمانی وزیر ومعتمد ایشان است، ونیز ایرانیان، چون فرمانده عام قوای امام (علیه السلام) شعیب بن صالح ایرانی است، وبقیه ی لشکر امام از عراق ودیگر بلاد عربی به آنها ملحق می شوند.
البته کعب الاحبار این نبرد را بین روم ویمنیان عصر خود می داند! الفتن 2 /469 از او می آورد: «خداوند، آن هنگام که رومیان به نبرد با اهل شام بیایند، اهل شام را با دو لشکر یاری می دهد؛ یکی هفتاد هزار ودیگری هشتاد هزار از اهل یمن که بند شمشیرشان از لیف است».
همان 2 /481 از همو: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سخن از آن نبرد وتعداد افراد آنان گفتند، حال من آن را برایتان تفسیر می کنم؛ دوازده پادشاه در آن حضور می یابند که پادشاه روم کوچکترین آنهاست وکمترین جنگجویان را دارد. با این حال آنهایند که این جنگ را به راه می اندازند وامت ها را بدان فرا می خوانند.
آن روز هر کسی که بر گردن خود حقّی از اسلام می بیند حرام است که اسلام را یاری نکند. آن روز یاران کمکی مسلمین تا صنعاء جَنَد می رسند. وحرام است بر کسی که حقّی از نصرانیّت بر خود می بیند آن را یاری نکند. آن روز جزیره با سی هزار نصرانی آنان را یاری خواهد رساند. شخص گاو خود را رها می کند ومی گوید: می روم ونصرانیّت را یاری می کنم... تا آخر افسانه سرایی».

فصل (29): ترکان / ترکان در عصر ظهور

مقصود از ترک در احادیث عصر ظهور:
پیشتر ترجیح می دادم مقصود از آنها ترک های ترکیه، روس ومناطق شرقی اروپاست، زیرا در منابع اسلامی از اینان به امم ترک تعبیر می گردد. ولی اکنون بر این باورم که باید در تمامی احادیث مربوط به آنان قرائن را بررسی کرد ودید آیا مقصود ترکان ترکیه هستند یا عموم ترک ها.
ترکان مغول:
در روایات رسول خدا وامیر المؤمنین (علیهما السلام) سخن از اینان آمده است، ابن حماد نیز برخی از آنها را نقل می کند، الفتن 1 /220 از مکحول از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «ترکان دو خروج دارند؛ در یکی آذربایجان را ویران می کنند، ودر دیگری اسب هایشان را در کنار فرات می بندند، وپس از آن هیچ ترکی نخواهد بود...
ارطاة گوید: سفیانی با ترک ها می جنگد، آنگاه بر دستان مهدی ریشه کن می شوند. این اولین پرچمی است که مهدی آن را می بندد وبه سمت ترکان می فرستد...
عبد الله بن عمرو گوید: تنها یکی از ملاحم باقی مانده است، سر آغاز آن هجوم ترک به جزیره است».(928)
ابن حماد در ادامه روایاتی را نقل می کند که بر هجوم مغول بر بلاد مسلمین منطبق است، لکن او ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) را به دنبال آن می داند. او امام (علیه السلام) را یک طرف نبرد قرقیسیا با سفیانی معرفی می کند وحال آنکه چنین نیست.
الفتن 1 /222 از ابن مسعود: «چون ترک وخزر به جزیره وآذربایجان، وروم هم به عمق واطراف آن آیند، مردی از قیس از اهالی قنسرین با رومیان می جنگد وسفیانی در عراق با اهل مشرق، وهر قسمتی به دفع دشمن مشغول است...
حذیفه گوید: چون گروه نخست ترکان را در جزیره دیدید، با آنها بجنگید تا شکستشان دهید، یا آنکه خداوند آنان را از شما دفع کند، زیرا آنان حرم را رسوا می کنند، واین علامت خروج اهل مغرب وشکست پادشاهی آنان است». ودیگر عباراتی چنین.
در ادامه از عمار بن یاسر نقل می کند: «اهل بیت پیامبرتان نشانه هایی دارند، پس از جایتان حرکت نکنید تا ترک با مردی ضعیف که با گذشت دو سال از بیعتش خلع شود پیمان بندند. آنها با رومیان اختلاف کنند. قسمت غربی مسجد دمشق به زمین فرو رود. سه نفر در شام خروج کنند واز همان جا که آمده اند حکومت از دستشان رود. ترکان به جزیره آیند وروم به فلسطین. عبد الله در پی عبد الله بیاید تا آنکه لشکریانشان در قرقیسیا مواجه شوند».
نگارنده: راویان تحت اشراف کعب، گاه است که روایات خود را به ابن مسعود وحذیفه نسبت می دهند!
البته حدیث عمار در منابع ما نیز آمده وقابل تصدیق است، ولی ممکن است دست تحریف آنان به آن هم رسیده باشد. غیبت شیخ طوسی /268 از وی روایت می کند: «فراخوان اهل بیت پیامبرتان در آخر الزمان است، پس از جایتان حرکت نکنید ودست نگه دارید تا آنکه رهبران آن را ببینید. چون ترک با روم اختلاف کنند ودر زمین جنگ های بسیاری رخ دهد، منادی از دیوار دمشق ندا می کند: وای بر اهل زمین از شرّی که نزدیک شده است، ودیوار مسجد آن ویران می گردد».
الفتن /76 این سخن را به ارطاة نسبت می دهد: «چون ترک وروم اجتماع کنند، منطقه ای در دمشق به زمین فرو رود، وقسمتی از غرب مسجد آن فرو ریزد، سه بیرق در شام بر افراشته خواهد شد».
عبد الرزاق روایتی مشابه آن را از ابن مسعود می آورد، المصنف 11 /380: «گویا می بینم که ترک ها بر اسبانی گوش بریده به سراغ شما آمده اند ودر کنار فرات آنها را می بندند».(929)
البته جدای از اینکه مقطوع است، ربطی به ظهور ندارد.
از همین دست روایت ابن طاووس در الملاحم والفتن /124 از فتن سلیلی است، وی از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند که به ابنعباس فرمودند: «ای پسر عباس! امور مختلفی را شنیده ای، پس بگو - خدایت رضا باشد -؛ نخستین فتنه بعد از دویست حکمرانی کودکان است، تجارات بسیار ونفع کم، آنگاه مرگ عالمان وصالحان، پس از آن قحطی شدید، بعد ستم وکشتار اهل بیت من در زوراء در حالی که تشنه اند، دشمنی، ونفاق پادشاهان وسلطان عجم.
چون ترکان بر شما به حکومت رسند به اطراف بلاد وسواحل دریاها بروید وبگریزید، در سال دویست وپنجاه وپنج سه فتنه در سرزمین ها رخ خواهد نمود؛ فتنه ای در مصر، وای بر مصر، دومی در کوفه وسومی در بصره. نابودی بصره به دست مردی است که والی آن است وهیچ اصل وفرعی ندارد. پس مردم دو گروه می شوند: فرقه ای با او ودیگری در مقابل او. او چند سال بر آنان حکومت می کند. پس از خود شخصی خشن وسخت را خلیفه قرار می دهد که در آسمان قتّال [بسیار کشنده] ودر زمین جبار نامیده می شود، خون ها می ریزد وآن را با آب مخلوط می کند ولی نمی تواند آن را بنوشد. اعراب بر او هجوم می آورند، در پی آن او به قتل می رسد وجور وفجور میان مردم می گسترد. پرچم هایی پی در پی نزد شما می آیند. آنها بسان رشته ای هستند که جدا شده بودند ولی به یکدیگر پیوسته اند.
چون خلیفه تان به قتل رسد منتظر خروج آل ابی سفیان باشید. حکومت او با نابودی مصر است، وآن هنگام است که برخی نواحی بصره به زمین فرو می رود. دو جای دیگر آن نیز به زمین فرو می رود: بازار ومسجد. پس از آن سیلی خواهد آمد. هر کس از شمشیر نجات یافته از آب رهایی نمی یابد، مگر آنان که در اطراف آن سکونت داشته درون آن را رها کرده اند.
سه بار در مصر زمین فرو خواهد رفت، شش زلزله خواهد بود، واز آسمان [چیزهایی] پرتاب خواهد شد. بعد از آن هم نوبت کوفه می رسد. سفیانی در شام است. چون لشکرش به کوفه برسد، انتظار بهترینِ آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را در کنار کعبه داشته باش. آنگاه است که زندگان آرزو می کنند کاش مردگانشان زنده بودند. او زمین را پر از عدل می سازد، همان گونه که از ستم پر شده است».
این گزارش از شخصی مجهول است، به علاوه آنکه معلوم است که از روایات ما شیعیان آن را برگرفته وبریده اند وبدان افزوده اند.
اصل صحیح آن، فرمایش امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی هجوم ترکان مغول بر بلاد مسلمین است، در نهج البلاغة خطبه ی 128 می فرماید: «گویا قومی را می بینم که صورت هایشان بسان سپرهایی است که آهنگر بر آن ضربه می زند. آنان ابریشم ودیباج می پوشند، اسبان نجیب را نگاه می دارند، کشتاری سخت خواهد بود، تا جایی که مجروحان بر روی کشتگان راه روند ونجات یافتگان از اسیران کمتر باشند.
برخی از یاران گفتند: یا امیر المؤمنین! شما را علم غیب داده اند، ایشان خندیدند وبه او که از طائفه ی کلب بود فرمودند: ای برادر کلب! این علم غیب نیست، بلکه فراگیری از صاحب دانشی است. علم غیب آگاهی از قیامت است وآنچه خداوند سبحان با این سخن شمرده است: إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَینَزِّلُ الْغَیثَ وَیعْلَمُ مَا فِی الأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَی أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ،(930) در حقیقت خداست که علم [به] قیامت نزد اوست، وباران را فرو می‏فرستد، وآنچه را که در رحم هاست می‏داند، وکسی نمی‏داند فردا چه به دست می‏آورد، وکسی نمی‏داند در کدامین سرزمین می‏میرد. در حقیقت خداست [که] دانای آگاه است.
خداوند سبحان است آنچه را در ارحام است از مذکّر ومؤّنث، زشت وزیبا، سخی وبخیل، شقی وسعید وآنکه در آتش، هیزم ویا در بهشت، همنشین پیامبران است، می داند.
این دانش غیبی است که جز خدا کسی آن را نمی داند، اما غیر آن، دانشی است که خداوند به پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) آموخته واو نیز مرا آموخته است، وبرای من دعا کرده که سینه ام آن را حفظ کند ووجودم آن را در بر گیرد».
المستدرک 4 /474 مشابه این معنا را نقل می کند وصحیح می شمارد، وی از بریده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «قومی با دیدگان کوچک وچهره های پهن خواهند آمد. چهره هایشان گویا سپر است. آنان در سرزمین عرب به مسلمین می رسند. گویا آنها را می بینم که اسبانشان را به ستون های مسجد بسته اند.
 گفتند: یا رسول الله! آنان کیانند؟ فرمود: ترک».
این روایات، خبر از هجوم مغولان بر بلاد اسلام می دهد، ومی توان آن را از علائمی شمرد که از ظهور فاصله ی زیادی دارد، نه علائم نزدیک.
ترک ها در نبرد قرقیسیا:
از رخدادهایی که ترکان در آن نقش آفرین هستند جنگ در قرقیسیاست، وآنها در سال ظهور ویا اندکی قبل از آن با سفیانی پیکار خواهند کرد، پیش از این نیز برخی روایات آن در فصل بلاد شام گذشت.
قرقیسیا معرّب کرکیسیاست واین کلمه ممکن است در اصل رومی باشد. این شهر در مرز سوریه، عراق وترکیه قرار دارد، وبقایای شهری که بدین نام شناخته می شود در کنار مصبّ دریاچه ی خابور، در نزدیکی دیر الزور سوریه یافت می گردد.(931) این منطقه در نزدیکی تل ابیض ورأس العین قرار دارد وچاه های نفت سوریه در قرب آن است.
روایات شیعه وسنی آن نبرد را نبردی سخت معرفی می کند، ودر نام بردن اطراف درگیری اختلاف دارد. ترک، روم، سفیانی، بنی عباس، بنی امیه، قیسیه ومروانی ذکر شده اند.
البته نبرد عباسیان ومروانی قبلاً رخداد وکشتگان بسیاری داشت. ولی نبرد موعود قرقیسیا نزدیکی های ظهور خواهد بود.
در احادیث اهل بیت (علیهم السلام) سخنی از اینکه امام (علیه السلام) وشیعیان از اطراف درگیری باشند، به میان نیامده است.
علت این جنگ در برخی روایات گنجی است که در مجرای فرات آشکار می شود، وسفیانی وترک وروم بر سر تصاحب آن اختلاف می کنند.
در برخی دیگر از روایات آمده که سفیانی پس از رخداد آن جنگ ظاهر می شود ودر اواخر آن متوجه عراق شده یکی از اطراف درگیر خواهد بود. این امر مؤکد ارتباط این جنگ با ظهور است.
برخی از احادیث مربوط به آن: کافی 8 /295 روایت می کند که امام باقر (علیه السلام) به میسّر فرمودند: «ای میسّر! میان شما وقرقیسا چه مقدار فاصله است؟ گفتم: قرقیسا در نزدیکی فرات است، ایشان فرمودند: در آنجا رخدادی به وقوع می پیوندد که از زمانی که خداوند آسمان ها وزمین را آفریده مانند آن رخ نداده است، وتا زمانی که آسمان ها وزمین باشند رخ نخواهد داد. میهمانی پرندگان خواهد بود، درندگان زمین ومرغان آسمان از آن سیر خواهند شد. قیس(932) در آن به هلاکت می رسند، ودیگر کسی از آنان برنمی خیزد.
این روایت را چند نفر نقل کرده ودر ادامه می افزایند: ومنادی ندا می کند: به سوی گوشت جباران بیایید».
غیبت نعمانی /278 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند سفره ای - ودر روایتی دیگر میهمانیی - در قرقیسیاء دارد. فرشته ای از آسمان نگاه کرده وندا در می دهد: ای پرندگان آسمان وای درندگان زمین! بیایید واز گوشت جبّاران سیر شوید».
همان /303 از ابن ابی یعفور روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: فرزندان عباس ومروانی نبردی در قرقیسیاء خواهند داشت که موی پسر قوی در آن سفید می شود. خداوند نصرت را از آنان برمی دارد وبه پرندگان آسمان ودرندگان زمین وحی می کند: از گوشت جباران سیر شوید، سپس سفیانی خروج می کند».
شیخ مفید (رحمه الله) در اختصاص /255 از جابر جعفی روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: ای جابر! در خانه ات بنشین وهیچ تحرکی از خود نشان نده تا زمانی که نشانه هایی را که برایت می گویم ببینی، [البته] اگر [آن دوران را] درک کنی؛ نخست اختلاف فرزندان فلان، وچنین نمی بینم که آن را درک کنی، ولی بعد از من این را [برای مردم] بگو...
نخستین زمینی که ویران می شود شام است. در آن هنگام به سه پرچم [وگروه] تقسیم می شوند؛ بیرق های اصهب، ابقع وسفیانی. سفیانی با ابقع مواجه می شود وبا یکدیگر می جنگند، وسفیانی ابقع ویارانش ونیز اصهب را به هلاکت می رساند، آنگاه اندیشه ای جز عراق ندارد. لشکر او از قرقیسیا عبور می کنند ودر آنجا صد هزار تن از جباران را به قتل می رسانند».
ظاهراً ترک های این جنگ، اهالی ترکیه باشند.
در برخی روایات آمده که اینان پیش از خروج سفیانی، در جزیره یعنی جزیره ی ربیعه یا دیار بکر که نزدیک قرقیسیا قرار دارد فرود می آیند، ورومیان در رمله یعنی رمله ی مصر یا فلسطین وارد می شوند.
در روایت نعمانی دو طرف این جنگ مروانی وفرزندان عباس عنوان شدند که مقصود عباسیان ومروانیان، ویا دو گروه مخالف اهل بیت (علیهم السلام) هستند. در ادامه ی همان حدیث آمد: سپس سفیانی خارج می شود، یعنی او در اثنای این جنگ خروج می کند ودر آن شرکت می جوید.
در یک گزارش آمده که خراسانیان یک طرف درگیری هستند، الفتن 1 /82 از حضرت علی (علیه السلام) روایت می کند: «سفیانی بر شام غلبه می یابد. آنگاه درقرقیسیا نبردی بین آنان در می گیرد. چنان می شود که پرندگان آسمان ودرندگان زمین از لاشه های آنان سیر می شوند. آنگاه در مرکزشان مشکلی به وجود می آید. لذا گروهی از آنها می آیند تا آنکه وارد سرزمین خراسان شوند. لشکر سفیانی در طلب اهل خراسان می آیند وشیعیان آل محمد را در کوفه می کشند. سپس اهل خراسان در طلب مهدی خارج می شوند».(933)
همان 1 /302 از عمار بن یاسر می آورد: «عبد الله در پی عبد الله می آید. لشکریانشان در قرقیسیا ودر کنار نهر نبردی سخت خواهند داشت. فرمانده لشکر مغرب می آید ومردان را کشته زنان را به اسارت می برد. آنگاه به قیس بر می گردد تا آنکه سفیانی در جزیره فرود آید. یمانی به دنبال آنان می آید وقیسیان را در اریحا می کشد. سفیانی هم آنچه را که جمع کرده بودند مالک می شود.
آنگاه به کوفه می رود واعوان آل محمد را به قتل می رساند. پس از آن در شام بر سه بیرق غلبه می یابد. بعد از قرقیسیا نبردی سخت خواهند داشت. آنگاه در مرکزشان مشکلی به وجود می آید. گروهی از آنها می آیند تا وارد خراسان شوند. لشکریان سفیانی به مانند شب وسیل می آیند. از هرکس یا هر چیزی عبور کنند بکشند وویران سازند، تا وارد کوفه شوند وشیعیان آل محمد را به قتل رسانند. بعد از آن از هر سو به دنبال اهل خراسان بر آیند. اهل خراسان هم به طلب مهدی بپردازند، به سوی او فرا خوانند ویاری اش نمایند».
نگارنده: راوی این روایت، چند روایت را در هم آمیخته است، وصحیح آن است که خراسانیان ارتباطی با نبرد قرقیسیا ندارند.
هم چنان که گذشت در برخی گزارشات هم سخن از آن آمده که این جنگ بر سر گنجی خواهد بود، از جمله روایات ابن حماد در الفتن 1 /239، 235 و611 از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «فرات کوهی از طلا ونقره را نمایان می کند که برای رسیدن به آن، از هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند. اگر آن را درک کردید، بدان نزدیک نشوید...
... فتنه ی چهارم، هیجده سال امتداد می یابد ودر حالی تمام می شود که فرات، کوهی از طلا را نمایان کرده است. امت به آنجا هجوم می آورند واز هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند».
نگارنده: اگر گزارشات مربوط به این گنج صحیح باشد، ممکن است این گنج منبع نفت ویا طلایی باشد که کشف می گردد، ودر نتیجه میان سه دولت یا آنها وگروه هایی دیگر اختلاف در می گیرد.
ظاهر آن است که ترک ها که در این جنگ در مقابل سفیانی قرار دارند، اهالی ترکیه ی فعلی هستند، زیرا نزاع بر سر این گنج در مرزهای سوریه وترکیه است.
روایتی منسوب به پسر مهزیار:
کمال الدین 2 /465 روایتی مفصل درباره ی ملاقات ابن مهزیار با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، در دوران غیبت در مکانی در نزدیکی طائف را نقل می کند، امام (علیه السلام) در آن خبر از علامات ظهور می دهند، عبارتی در آن آمده که به ترکان مربوط می شود، ایشان می فرماید: «ای پسر مهزیار! برادرانت را در عراق چگونه ترک کردی؟ عرضه داشتم: در سختی وتنگنا به سر می برند، شمشیرهای بنی شیصبان [عباس] پیاپی بر سر آنها فرود می آید. ایشان فرمودند: خدا آنان را بکشد، تا کجا انحراف یافته اند، گویا آنها را می بینم که در خانه هایشان به قتل رسیده اند، وعذاب پروردگارشان شب وروز آنان را در گرفته است.
گفتم: ای پسر رسول خدا! این چه زمان خواهد بود؟ فرمودند: هنگامی که میان شما وراه کعبه اقوامی که هیچ بهره ای [از دین] ندارند وخدا ورسول از آنان بیزارند، حائل شوند. سه روز سرخی در آسمان ظاهر شود، در آن ستون هایی است چون ستون های نقره که می درخشند، شروسی از ارمنستان وآذربایجان، وبه قصد ماورای ری کوه سیاهی که به کوه سرخ چسبیده خروج می کند، کوهی که به کوه طالقان چسبیده است. بین او ومروزی نبردی شدید در خواهد گرفت که کوچک در آن سفید موی وبزرگ سالخورده می شود. میان آن دو کشتار واقع می شود. در آن هنگام منتظر خروج او به سمت زوراء باشید. در آن درنگ نمی کند تا آنکه به باهات برسد. پس از آن به واسط عراق می آید ویک سال ویا کمتر در آن می ماند. آنگاه راهی کوفان می شود واز نجف تا حیره تا غری جنگی میانشان در می گیرد، جنگی که عقل ها از آن سرگردان می شوند. در آن هنگام است که هر دو گروه از میان می روند وخدا باقی ماندگان را از بین خواهد برد. در ادامه این آیه را تلاوت کردند: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِیداً کأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ،(934) به نام خداوند رحمتگر مهربان. شبی یا روزی فرمان ما آمد وآن را چنان درویده کردیم که گویی دیروز وجود نداشته است».
این روایت در غیبت شیخ طوسی /159 چنین آمده است: «ایشان درباره ی اهل عراق از من سؤال کردند، عرض کردم: آقای من! جامه ی ذلّت در بر کرده اند ومیان اینان [بنی عباس] ذلیلند! فرمودند: ای پسر مازیار! همانسان که آنان بر شما حکومت دارند، شما نیز بر آنها حکومت خواهید داشت وآن روز اینانند که به ذلت خواهند افتاد.
گفتم: آقای من! جای شما دور است ودیر زمانی است در طلب شما به سر می بریم، فرمودند: ای پسر مازیار! پدرم ابومحمد بر من عهد کرد با گروهی که خداوند بر آنان خشم گرفته، لعنت فرستاده ودر دنیا وآخرت خواری دارند وبه عذابی دردناک گرفتار می شوند، مجاورت نکنم. ایشان به من فرمان داد در کوه ها سکنی نگزینم مگر در کوه های سخت، ودر بلاد مگر آنکه بایر باشد. به خدا سوگند امامتان تقیه کرد وآن را به من سپرد، ومن تا روزی که اذن داده شوم وخروج کنم، در تقیه خواهم بود.
عرضه داشتم: مولای من! این امر چه زمانی رخ می نماید؟ فرمودند: چون میان شما وراه کعبه حائل شوند، خورشید وماه اجتماع کنند وکواکب وستاره ها آن دو را احاطه کنند. گفتم: ای پسر رسول خدا! این چه زمانی خواهد بود؟ فرمودند: در سال کذا وکذا دابة الارض از بین صفا ومروه خروج می کند، او عصای موسی وانگشتر سلیمان را به همراه دارد ومردمان را به محشر سوق می دهد».
دلائل الامامة /296 چنین نقل می کند: «سپس فرمودند: ای پسر مهزیار! - ودست خود را دراز کرد - آیا تو را خبر ندهم؟ چون کودک بنشیند، مغربی حرکت کند، عمانی سیر کند وبا سفیانی بیعت شود، به ولیّ خدا اذن داده می شود. پس من بین صفا ومروه با سیصد وسیزده مرد خروج می کنم. به کوفه می آیم ومسجد آن را ویران ساخته به همان بنای اول بنا می کنم. بنای جباران پیرامون آن را منهدم می سازم. با مردم حِجة الاسلام می گزارم، به مدینه می آیم... آن روز بر زمین تنها مؤمنی که دل را برای ایمان خالص گردانیده، خواهد ماند.
عرض کردم: آقای من! بعد از آن چه خواهد بود؟ فرمودند: بازگشت، بازگشت، رجعت، رجعت، واین آیه را تلاوت نمودند: ثُمَّ رَدَدْنَا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وَأَمْدَدْنَاکمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکمْ أَکثَرَ نَفِیراً،(935) پس [از چندی] دوباره شما را بر آنان چیره می کنیم وشما را با اموال وپسران یاری می دهیم و[تعداد] نفرات شما را بیشتر می گردانیم».
نگارنده: سند این روایت تمام نیست، زیرا ابن مهزیاری که توثیق شده علی بن مهزیار (رحمه الله) است که پیش از دوران غیبت از دنیا رفته است، پس این روایت باید از یکی از فرزندان او یا برادر زادگانش باشد که توثیق او محلّ بحث است.
آیت الله خوئی (رحمه الله) در معجم رجال الحدیث 13 /212 می نویسد: «عجیب است که برخی توهم کرده اند علی بن مهزیار تا زمان غیبت زنده مانده است. آنان پنداشته اند علی بن مهزیار، همان علی بن ابراهیم بن مهزیاری است که خدمت امام عصر (علیه السلام) مشرف شد.
این توهم نادرست است، زیرا گذشت که جریان تشرّف وی ثابت نیست، بر فرض ثبوت هم این پسر اوست نه خودش، شیخ صدوق هم در مشیخه ونجاشی وشیخ در طریق خود تصریح کرده اند او ابراهیم بن مهزیار برادر علی بن مهزیار است».
این سخن در سقوط روایت ویا حداقل توقف در قبال آن کافی است، علاوه بر آنکه عبارات روایت با هم اختلاف دارد واز علائم ظهور بعید است. البته ممکن است روایت را توثیق کنیم چرا که تعدادی از بزرگان علماء آن را پذیرفته اند.
در روایت غیبت، فقره ای در مورد علائم ظهور آمده که مجمل است، واز دیگر سو دابة الارض را از نشانه های ظهور دانسته است، واین بر خلاف دیگر روایات اهل بیت (علیهم السلام) است که آن را از نشانه های قیامت می داند.
سؤال در روایت کمال الدین از هلاک عباسیان است، وپاسخی که دریافت می شود رخدادهایی را نشان رفته که به عباسیان وعصر آنها مربوط می شود، وربطی به علامات ظهور ندارد.
البته در ادامه نشانه های معروفی که در دیگر احادیث آمده در آن نیز آمده است. عبارتی که به ترکان ارتباط داردآن است: شروسی از ارمنستان وآذربایجان، وبه قصد ماورای ری کوه سیاهی که به کوه سرخ چسبیده خروج می کند، کوهی که به کوه طالقان چسبیده است.
این عبارت وصف حرکت لشکری از ارمنستان وباکوست که به سمت تهران وبغداد می آید، واگر صحیح باشد به عصر ظهور ارتباط دارد.
بیرق های ترک در تأیید امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
غیبت نعمانی /274 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی اموری که پس از خود تا قیام قائم واقع می شود مطالبی فرمودند، امام حسین (علیه السلام) عرضه داشت: یا امیر المؤمنین! چه زمانی خدا زمین را از ستمگران پاک خواهد ساخت؟ ایشان فرمودند: خداوند زمین را از ظالمان پاک نمی کند تا آنکه خون حرام ریخته شود. آنگاه جریان بنی امیه وبنی عباس را در سخنی طولانی ذکر کردند، سپس فرمودند: آن هنگام که قیام کننده [ای] در خراسان قیام کند وبر کوفان وملتان غالب شود واز جزیره ی بنی کاوان بگذرد، وقائمی از ما در گیلان قیام نماید، وآبر ودیلمان او را اجابت کنند، پرچم های ترک به طور پراکنده در نواحی واطراف برای فرزندم آشکار شوند، ودر میان مشکلات باشند، زمانی که بصره ویران شود وامیر امیران در مصر قیام کند.
هنگامی که هزاران نفر تجهیز شوند، صف ها کشیده شود، وگوسفندی گوسفندی را بکشد، آخرین قیام می کند، منتقم می شورد وکافر به هلاکت می رسد. سپس قائم آرزو شده وامام ناشناخته که شرافت وفضل دارد واز نسل توست - یاحسین! - وپسری بسان او نخواهد بود، قیام می کند، بین رکن ومقام در دو جامه ی مندرس ظاهر می شود وبر جن وانس فائق می آید ودر زمین دَمَین [دو خون] را رها نخواهد کرد. خوشا به حال آنکه زمان او را درک نماید وبدان رسد وروزگار او را ببیند».
نگارنده: قیام کننده ی در خراسان ممکن است خراسانی باشد که قرب ظهور قیام می کند.
ممکن است این عبارت: در زمین دمین را رها نخواهد کرد، تصحیف دِینین [دو دین] باشد، ویا آنکه به معنایی باشد که در روایت محاسن /87 آمده، برقی از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «دو خون در اسلام حلال است، ولی احدی درباره ی آن دو بر اساس حکم خدا حکم نخواهد نمود تا آنکه قائم ما قیام کند؛ زانی همسر دار را رجم می کند وگردن زکات ناپرداز را می زند».
سخن از آبر وسیستان به معنای آن است که این مناطق، دعوتگر به اهل بیت (علیهم السلام) در گیلان را اجابت می کنند.
عبارت بیرق های ترک دلالت بر این دارد که جماعاتی از ترکان در مناطقی چند، برای یاری امام (علیه السلام) اظهار آمادگی می کنند، وظاهراً بعد از ندای آسمانی واعلان ظهور باشد، که در دیگر روایات آمده است. ونقش ترکان فشار بر مخالفان امام (علیه السلام) در ایران است.
حرکت زمینه ساز ترک ها در آذربایجان:
قوی ترین روایت در مورد مهم ترین حرکت ترکان در غیبت نعمانی /194 و263 از ابوبصیر از امام صادق از امام باقر (علیهما السلام) وارد شده است، ودلالت بر این دارد که ترکان آذربایجان ایران در سال ظهور به پا می خیزند: «ناگزیر رخدادی در آذربایجان به وقوع می پیوندد که چیزی جلودار آن نیست. چون رخ داد فرش های خانه هایتان باشید وتا زمانی که ما حرکتی نکرده ایم حرکتی نکنید. هنگامی که حرکت کننده ی ما حرکت کرد، اگر چه چهار دست وپا به سویش بشتابید. به خدا قسم گویا او را بین رکن ومقام می بینم که با مردم بنابر کتاب جدید بیعت می کند، بر عرب سختگیر است.
در ادامه فرمودند: وای بر تجاوزگران عرب از شرّی که نزدیک شده است».
نگارنده: در برخی مصادر آمده «لا بد لنار من آذربیجان» که سخن از آتش دارد، وابن طاووس (رحمه الله) چنین تصور کرده است.(936)
لکن صحیح آن است که «لا بد لنا من آذربیجان» وبر حرکتی زمینه ساز ظهور دلالت دارد. علاوه بر آنکه سیاق آن در علامات ظهور است. این همان قیام موعود ایرانیان در سال ظهور است که در حدیث امام باقر (علیه السلام) آمده است، غیبت نعمانی /273: «گویا قومی را می بینم که در مشرق خروج کرده اند وحق را می طلبند ولی به آنان داده نمی شود. سپس [دیگر بار] آن را طلب می کنند ولی به آنها نمی دهند. چون چنین بینند شمشیرهایشان را بر شانه ها بگذارند، پس آنچه را خواسته بودند به آنها بدهند ولی نپذیرند تا آنکه قیام کنند، وآن را جز به صاحبتان ندهند، کشته های آنها شهیدند.
بدان، اگر من آن [دوران] را درک می کردم، جانم را برای صاحب این امر نگاه می داشتم».
امام صادق (علیه السلام) این حدیث را از پدرشان امام باقر (علیه السلام) - که خبر از وقایع عدیده ای داده اند که رخداده است - نقل می کنند. ایشان با نقل این خبر از پدرشان در صدد بیان این مطلب هستند که حرکت آذربایجان برای ظهور مقدس حتمی است، چرا که مرحله ی نهایی حرکت اهل مشرق ودر سال ظهور است.
این روایت اشاره دارد به اینکه برخی از شخصیت های این حرکت از سوی امام (علیه السلام) گماشته شده اند، مثل قائم خراسان وگیلان، واینکه گیلانی سیدی هاشمی است، زیرا به قائمی از ما تعبیر شده است.
روایت غیبت نعمانی /274 هم که در صفحاتی پیش گذشت دلالت می کند بیرق های ترک برای یاری امام مهدی (علیه السلام) بالا می روند، در آن آمده بود: «قائمی از ما در گیلان قیام نماید، وآبر ودیلمان او را اجابت کنند، بیرق های ترک برای فرزندم در نواحی آشکار ومتفرق شوند».
در فصل نقش ایرانیان هم گفتیم که در ایران، بین مؤیدان امام (علیه السلام) ومخالفان آنان درگیری واقع می شود، وترکان آذربایجان عامل پیروزی حرکت مؤیدان حضرت، وتسلیم ایران به ایشان خواهند بود.
ترکان برای تأیید امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اقدام می کنند:
طبیعی است که ترکیه از نخستین مناطقی باشد که تحت تأثیر ظهور قرار می گیرد. اهالی آن به تظاهرات بپردازند، وخواهان حکومتی موافق با ایشان باشند، واین تأثیر به هنگام وصول امام (علیه السلام) به عراق وپایتخت قرار دادن آن، شدّت گیرد.
به دنبال این تأیید منطقه ای ترکان، امام (علیه السلام) در اوضاع داخلی آن نقش آفرین خواهد بود، حال روایت ارطاة بن منذر بن اسود سکونی را متوجه خواهیم شد، الفتن /128 والملاحم والفتن /152: «نخستین بیرق [ولشکری] که مهدی آن را ارسال می کند، به سوی ترکان است وآنان را شکست می دهد، واسیران واموالی را که به همراه دارند از آنان می گیرد، سپس راهی شام شده آن را فتح می کند».
ارطاة نزد دستگاه حاکم مکانتی داشت وبه سال 163 از دنیا رفته وبخاری، ابو داود، نسائی وابن ماجه از او نقل کرده اند.(937)
البته دو اشکال وجود دارد: یکی آنکه این نقل بدون سند است، ودوم آنکه چنین تصویر می کند که گویا ترکان لشکری هستند که بر مسلمانان هجوم می برند واز آنان اسیر می گیرند. البته ممکن است این عبارت افزوده ی راوی باشد، زیرا در برخی منابع تنها قسمت نخست آن آمده است. لذا احتمال آن می رود که حضرت یکی از یاران را به ترکیه ارسال کند تا مشکل آنان را با حاکمیت حل کند، وشاید نیروی سمبلی هم به همراه داشته باشد. او در این مأموریت پیروز می شود وحکومتی موافق در ترکیه تشکیل می گردد، واین پیش از نبرد با سفیانی است.

فصل (30): دولت عدل / نشانه های دولت عدل الهی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)

گونه ی جدید زندگی بشر، بر دست حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
زندگی بر دستان امام مهدی (علیه السلام) به معنای واقعی کلمه وارد گونه ای جدید خواهد شد، واین امر جوانب مختلف را در بر می گیرد، بُعد هستی شناسی، انسان شناسی، دانش های بشری و...
همین مقدار کافی است که بدانیم امام (علیه السلام) بر دانش های عصر خویش، بیست وپنج برابر آن را خواهد افزود، تا از یک پرش عظیم در پیشروی علوم وحیات انسانی بر زمین آگاه شویم.
الخرائج والجرائح 2 /841 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند:«علم، بیست وهفت قسمت است. هر آنچه رسولان آوردند دو قسمت است. مردم تا به امروز غیر از آن دو جزء را نشناخته اند. پس چون قائم قیام کند، آن بیست وپنج جزء را بیرون می آورد ودر میان مردم می گسترد. آن دو جزء را هم بدان ضمیمه کرده بیست وهفت جزء را نشر خواهد داد».
این حدیث اگرچه به علوم پیامبران (علیهم السلام) - اعم از علم به خدا، رسالت خویش وآخرت - نظر دارد، لکن علوم طبیعی - که در روایات آمده انبیاء اصول آن را به مردم آموختند ودرهایش را بر آنان گشودند - را نیز شامل می شود. ادریس (علیه السلام) خیاطی را به آنها آموخت، نوح (علیه السلام) نجاری وکشتی سازی، داود وسلیمان (علیهما السلام) ساخت زره و... لذا مقصود اعم از علوم طبیعی وعلوم دینی است، وآنچه در دست مردم است تنها دو قسمت از بیست وهفت قسمت می باشد.
خوب است تصور کنیم وببینیم هنگامی که دانش پزشکی، رسانه وفضا چنان ارتقا یابد که بیست وپنج جزء بدان افزوده شود، حیات چگونه خواهد بود؟
کمال الدین 2 /674 از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که امور به صاحب این امر منتهی شود، خداوند تبارک وتعالی هر زمین گودی را برایش بالا می آورد وهر بلندی را پایین، تا آنجا که دنیا نزد او بسان کف دستش باشد.
کدامیک از شماست که اگر یک مویی در کف دستش باشد آن را نبیند؟»
بحار الانوار 52 /391 از ایشان نقل می کند: «مؤمن در زمان قائم در مشرق است وبرادرش را که در مغرب حضور دارد می بیند، ونیز آنکه در مغرب است برادرش را که در مشرق حضور دارد مشاهده می کند».
و نیز وارد شده که زیر اهرام مصر دانش هایی برای حضرت مهدی (علیه السلام) ذخیره شده واحدی پیش از ایشان بدان دسترسی نخواهد داشت.(938) 
کمال الدین 2 /673 از امام باقر (علیه السلام) روایت می آورد: «گویا اصحاب قائم را می بینم که بر آنچه بین مشرق ومغرب است احاطه یافته اند. همه چیز مطیع آنان است، حتی درندگان زمین وپرندگان درنده وهمه چیز رضایت آنها را می جویند. زمینی به زمینی افتخار می کند ومی گوید: امروز مردی از یاران قائم بر من گذشت».
کافی 8 /241 از ایشان نقل می کند: «قائم ما چون قیام کند، خداوند گوش وچشم شیعیان ما را تقویت می کند تا جایی که میان آنان واو پیکی نباشد. او با آنها سخن گوید وآنان بشنوند، واو را در مکانش بنگرند».
پیش از این نیز از دلائل الامامة /249 گذشت: «چون قائم ما قیام کند، در سرتاسر زمین در هر نقطه ای مردی را می فرستد ومی فرماید: پیمان تو در کف دست توست، به آنچه [در آن] می بینی عمل نما».
و این می تواند نوعی اعجاز باشد، همان گونه که ممکن است با وسائلی مدرن باشد.
خداوند دانش ها را به امام (علیه السلام) الهام می کند:
کمال الدین 2 /653 از جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «علم به کتاب خداوند عزیز وجلیل وسنت پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم)، به مانند بهترین وضع رویش زرع، در دل مهدیِ ما می روید. پس هر کس از شما باقی ماند واو را دید به هنگام دیدن بگوید: السلام علیکم یا اهل بیت الرحمة والنبوة، ومعدن العلم، وموضع الرسالة».
غیبت شیخ طوسی /282 از همو از ایشان روایت می کند: «هر آنکه از شما قائمِ ما را درک کرد، به هنگام دیدن بگوید: السلام علیکم یا اهل بیت النبوة، ومعدن العلم، وموضع الرسالة».
نوع انرژی وروشنایی در عصر ظهور دگرگون می شود:
احادیث بر آن دلالت دارد که نوع نور وانرژی ومنبع آن در عصر امام (علیه السلام) دگرگون خواهد شد، البته بعید نیست با راه های جدید علمی باشد. تفسیر قمی 2 /253 از مفضل روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم درباره ی فرمایش خداوند: وَأَشْرَقَتِ الأرض بِنُورِ رَبِّهَا،(939) وزمین به نور پروردگارش روشن گردد، فرمودند: مقصود از پروردگار زمین امام زمین است.
عرضه داشتم: چون خروج کند چه خواهد شد؟ فرمودند: مردم از نور خورشید وماه بی نیاز می شوند وبه نور امام اکتفا می کنند».
دلائل الامامة /241 و260 از مفضل از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «قائم ما چون قیام کند، زمین به نور پروردگارش روشن گردد، وبندگان از نور خورشید مستغنی شوند، شب وروز یکی شود وظلمت از میان رود. مردی در زمان او هزار سال زندگی می کند ودر هر سالی برایش یک پسر به دنیا می آید ودختری به دنیا نمی آید، او را جامه ای می پوشاند که هرچه پسر قد بکشد آن هم قد کشد، وبه هر رنگی بخواهد در آید».
نگارنده: اگر این حدیث صحیح باشد، بدان معناست که خداوند راه های جدیدی برای روشنایی وانرژی به آن حضرت تعلیم می کند، یا اینکه شخصیت حضرت را گونه ای قرار می دهد که موجب روشنگری شود. میانگین عمر بالا می رود ووالدین جنس فرزند را تعیین می کنند، وکسی که پسر را بر دختر ترجیح می دهد صاحب هزار پسر می گردد.
اهل زمین به دیگر سیارات متصل می شوند:
 بصائر الدرجات /429 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «ذوالقرنین بین دو ابر مخیّر شد وآن را که آرام بود برگزید، وآنکه سخت بود برای صاحب شما ذخیره شده است.
درباره ی آن پرسیدم وایشان فرمودند: هر ابری که در آن رعد وبرق است صاحب شما بر آن سوار می شود. بدان! او بر اَبر سوار می گردد ودر راه های آسمان های هفتگانه وزمین های هفتگانه - که پنج تای آن آباد ودو تا ویران است - بالا می رود».
همان /409 از امام صادق (علیه السلام): «خدا ذوالقرنین را بین دو ابر - آرام وسخت - مخیّر گرداند واو آرام را - که برق ورعدی در آن نیست - برگزید. اما اگر سخت را بر می گزید در اختیارش قرار نمی گرفت، زیرا خدا آن را برای قائم ذخیره نموده است».
نگارنده: این فرمایش که پنج تای زمین ها آباد است، بدان اشارت دارد که مجتمعات با یکدیگر ارتباط می یابند. بلکه آیه ی: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالأِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالأرض فَانْفُذُوا لاتَنْفُذُونَ إِلا بِسُلْطَانٍ،(940) ای گروه جنّیان وانسیان! اگر می‏توانید از کرانه‏های آسمان ها وزمین به بیرون رخنه کنید، پس رخنه کنید. [ولی‏] جز با [به دست آوردن‏] تسلّطی رخنه نمی‏کنید، بر آن دلالت دارد که انسان می تواند از کرانه های آسمان ها وزمین به خارج آن در دیگر آفاق هستی برود. واین یعنی زندگی وارد دور جدیدی می شود که اوج آن رهیافت به عالم آخرت وبهشت است، وعالم ما بدان سو رهسپار.
در فصل یاران امام مهدی (علیه السلام) از امام باقر (علیه السلام) آمد: «ذوالقرنین عبد صالحی بود که با خدای سبحان اخلاص پیشه کرد، خداوند هم برای او خیرخواهی نمود، وابر به تسخیر او در آمد، وزمین برایش درنوردیده شد، ونور چنان برایش امتداد یافت که شب به مانند روز می دید.
خداوند متعال ابرها را به تسخیر امامان حق نیز در آورده است، وآنها را برای مصالح مسلمین واز بین بردن اختلافات به مشرق ومغرب می برد، ومهدی (علیه السلام) نیز اینچنین است».(941)
اینگونه می توان رجعت وبازگشت تعدادی از انبیاء وامامان (علیهم السلام)، ونزول ایشان به زمین، حال برای مشاهده ویا برای حکومت پس از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فهمید.
و اینک نمونه هایی از آن: بحار الانوار 53 /56 روایت می کند: «امام زین العابدین (علیه السلام) در مورد آیه ی: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیک الْقُرْآنَ لَرَادُّک إِلَی مَعَادٍ،(942) در حقیقت همان کسی که این قرآن را بر تو فرض کرد، یقیناً تو را به سوی وعده‏گاه بازمی‏گرداند، فرمودند: پیامبرتان (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد شما باز خواهد گشت».
همان 53 /40 نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه ی: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ،(943) وآن روز که از هر امّتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده‏اند محشور می‏گردانیم، پس آنان نگاه داشته می‏شوند تا همه به هم بپیوندند، سؤال شد وایشان فرمودند: مردم در این باره چه می گویند؟ گفتم: آن را در قیامت می دانند، ایشان فرمودند: خدا در قیامت از هر امتی گروهی را محشور وبقیه را رها می کند؟! این تنها در رجعت است، آیه ی قیامت این است: وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (944)، وآنان را گرد می‏آوریم وهیچ یک را فرو گذار نمی‏کنیم...تا آنجا که فرماید: موعداً».
بصائر الدرجات /25 از ابوبصیر نقل می کند: «امام باقر (علیه السلام) فرمودند: آیا اهل عراق رجعت را انکار می کنند؟ گفتم: آری، فرمودند: مگر قرآن نمی خوانند؟»
بحار الانوار 53 /40 از زراره روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی امور مهمی چونان رجعت واشباه آن سؤال کردم، فرمودند: زمان آنچه درباره اش سؤال می کنید فرا نرسیده است، بَلْ کذَّبُوا بِمَا لَمْ یحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ،(945) بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند وهنوز تأویل آن برایشان نیامده است‏».
در روایتی دیگر در بحار الانوار 53 /36 آمده است: «رجعت عام نیست بلکه خاص است، تنها کسانی که ایمانشان خالص ویا شرکشان خالص است، رجعت می کنند».
و احادیث دیگری هم خواهد آمد.
رجعت برخی مؤمنان به دنیا:
تفسیر عیاشی 2 /112 از ابوبصیر نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) از این آیه پرسیدم: إِنَّ اللهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ فَیقْتُلُونَ وَیقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالأِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ،(946) در حقیقت خدا از مؤمنان، جان ومالشان را به [بهای‏] اینکه بهشت برای آنان باشد، خریده است. همان کسانی که در راه خدا می‏جنگند ومی‏کشند وکشته می‏شوند. [این‏] به عنوان وعده ی حقّی در تورات وانجیل وقرآن بر عهده ی اوست‏، ایشان فرمودند: مقصود [خریداری] در میثاق است.
من ادامه دادم: التَّائِبُونَ العَابِدُون،(947) توبه کنندگان، پرستندگان، ایشان فرمودند: نه، التّائبین العابدین بخوان.(948) وفرمودند: هنگامی که اینان را دیدی، آن زمان [خواهی دانست که] اینانند که جان ومالشان را خریده است، یعنی در رجعت [اینان را دیدی]».
همان 2 /113 در ادامه ی همین روایت نقل می کند: «هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه یک مرگ ویک قتل دارد؛ هر که بمیرد زنده می شود تا آنکه کشته شود، وهر که کشته شود زنده می گردد تا بمیرد».
همان 2 /112 از زراره روایت می کند: «خوش نداشتم از امام باقر (علیه السلام) در مورد رجعت بپرسم، از این رو سؤالی دقیق آماده کردم تا به وسیله ی آن به مطلوبم برسم، عرضه داشتم: فدایت گردم، بفرمایید آیا کسی که کشته می شود، می میرد؟ ایشان فرمودند: نه، مرگ مرگ است وقتل قتل، گفتم: هرکس کشته شود می میرد.
ایشان فرمودند: ای زراره! سخن خداوند از گفتار تو راست تر است، در قرآن میان این دو فرق گذارده است، می فرماید: أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ،(949) آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، ونیز: وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لإِلَی اللهِ تُحْشَرُونَ،(950) واگر بمیرید یا کشته شوید، قطعاً به سوی خدا گردآورده خواهید شد.
ای زراره! آنسان که تو گفتی نیست، مرگ مرگ است وقتل قتل، خدا می فرماید: إِنَّ اللهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ الآیة.
من عرضه داشتم: خداوند می فرماید: کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ،(951) هر جانداری چشنده ی مرگ است، آیا شما بر این باورید کسی که کشته شده مرگ را نچشیده است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: کسی که با شمشیر کشته شده همانند کسی نیست که بر بسترش مرده است، کسی که کشته شده ناگزیر است به دنیا باز گردد تا مرگ را بچشد».
بازگشت برخی شهدا به دنیا:
مختصر بصائر الدرجات /17 از جابر بن یزید از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل می کند: «هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه قتلی ومرگی دارد؛ آنکه کشته شده زنده می شود تا بمیرد، وکسی که مرده زنده می گردد تا کشته شود.
من برای حضرت این آیه را تلاوت کردم: کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ، ایشان فرمودند: ومنشورةٌ، وزنده می گردد، گفتم: این چیست؟ فرمودند: جبرئیل (علیه السلام) اینگونه برای حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فرود آورد: کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ومنشورةٌ. احدی در این امت نیست چه نیکوکار وچه بدکار مگر آنکه زنده می شود. مؤمنان زنده می شوند تا دیدگانشان روشن شود، وفاجران برای آنکه خدا خوارشان گرداند، آیا نشنیده ای که خداوند تعالی می فرماید: وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الأَدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الأَکبَرِ،(952) وقطعاً از عذاب نزدیک وکمتر، پیش از عذاب بزرگتر به آنان می‏چشانیم.
و نیز: یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنْذِرْ،(953) ای جامه بر سر کشیده، برخیز وبترسان؛ مقصود حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وقیام ایشان در رجعت است که بیم می دهد.
و نیز: إِنَّهَا لإِحْدَی الْکبَرِ. نَذِیراً لِلْبَشَر،(954) آن از پدیده های بزرگ است، هشدار دهنده ی بشر است؛ مقصود حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است که در رجعت، هشدار دهنده ی بشر است.
و نیز: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ،(955) او کسی است که پیامبرش را با هدایت ودین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند، امام (علیه السلام) فرمودند: خداوند (عز وجل) آن را در رجعت پیروز می گرداند.
و نیز: حَتَّی إِذَا فَتَحْنَا عَلَیهِمْ بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِیدٍ،(956) تا وقتی که دری از عذاب دردناک بر آنان گشودیم؛ آن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، آن هنگام که در رجعت باز گردد.
جابر گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمودند: امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی فرمایش خدای (عز وجل): رُبَمَا یوَدُّ الَّذِینَ کفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ،(957) چه بسا کسانی که کافر شدند آرزو کنند که کاش مسلمان بودند، فرمودند: این منم [وبه من ارتباط دارد]؛ آن هنگام که من وشیعیانم خارج شویم وعثمان بن عفان وپیروانش خارج شوند وما بنی امیه را بکشیم، آن هنگام است که کسانی که کافر شدند آرزو کنند کاش مسلمان بودند».
همان /19 از صفوان بن یحیی نقل می کند: «از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که درباره ی رجعت فرمودند: کسی از مؤمنین که مرده باشد کشته می شود، وآن کس از ایشان که کشته شده می میرد».
نگارنده: این از احادیث شگفت است که می فرماید مؤمن می بایست در راه خداوند متعال شهید شود، واگر در زندگی نخست به شهادت نرسد، در دوران رجعت باز خواهد گشت تا به شهادت برسد.
مؤید این مطلب سخن خداست: وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ فَلَنْ یضِلَّ أَعْمَالَهُمْ. سَیهْدِیهِمْ وَیصْلِحُ بَالَهُمْ. وَیدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ،(958) وکسانی که در راه خدا کشته شده اند، هرگز کارهایشان را ضایع نمی کند. به زودی آنان را راه می نماید وحالشان را نیکو می گرداند. ودر بهشتی که برای آنان وصف کرده، آنان را درمی آورد.
زیرا کسی که کشته شده شهید ورهیافته است، پس اینکه خدا وعده می دهد آنان را رهنمون کند وحالشان را پیش از بهشت نیکو گرداند، تفسیری جز رجعت ندارد.
در عصر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حیات دگرگون می شود ومؤمنان فرشتگان را می بینند:
دلائل الامامة /241 از محمد بن فضیل از امام رضا (علیه السلام) روایت می آورد: «هنگامی که قائم قیام کند، خداوند ملائکه را فرمان دهد بر مؤمنین سلام کنند، وبا آنان در مجالسشان بنشینند. پس اگر کسی نیازی داشت، قائم برخی فرشتگان را بفرستد تا او را بردارد. آن فرشته هم او را بر می دارد ونزد قائم می آورد. ایشان هم حاجت او را بر آورده ساخته باز می گرداند.برخی مؤمنان در ابر سیر کنند، برخی با ملائکه به پرواز در آیند، بعضی با آنها راه روند، وبرخی، از آنان سبقت گیرند، وبعضی از آنان هستند که فرشتگان نزد او به دادخواهی روند، ومؤمن نزد خدا از فرشتگان گرامی تر است. قائم بعضی از آنها را میان صد هزار فرشته قاضی قرار دهد».
در آن روزگار، مؤمن به اذن خدا مرده را زنده می کند:
دلائل الامامة /241 از مفضل از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که قائم قیام کند، مؤمن پرنده را از آسمان پایین آورد، ذبح کند، بپزد وبدون آنکه استخوانش را بشکند گوشتش را تناول کند، آنگاه بدان گوید: به اذن خدا زنده شو، آن هم زنده شده به پرواز در آید، وهمچنین است آهوی صحرا.
ایشان (علیه السلام) خود نور وپرتو بلاد خواهد بود، ودیگر به خورشید وماه نیازی نخواهند داشت. در سطح زمین دیگر امر آزار دهنده، شر، سم وفساد نخواهد بود، زیرا دعوت آسمانی است نه زمینی، وشیطان در آن هیچ وسوسه ونقشی نداشته وتوان حسادت وفساد نخواهد داشت. زمین ودرخت دیگر خار نخواهند داشت، زمین چنان پایدار شود که هرچه از آن بردارند، همان وقت بروید وبه حالت سابق باز گردد.
مردی به پسرش جامه ای می پوشاند که هرچقدر او قد بکشد آن هم بلند شود، وبه هر رنگی بخواهد ودوست داشته باشد، در آید.
اگر مرد کافری وارد سوراخ سوسماری شود، یا پشت سنگ ودرخت پنهان گردد، خداوند آن را به زبان آورده گوید: ای مؤمن! پشت من کافری است، او را بگیر، ودستگیر شده به قتل رسد.
ابلیس هیکلی که در آن ساکن شود نخواهد داشت، وهیکل بدن است.
مؤمنان با ملائکه دست می دهند، به آنان وحی می شود، وبه اذن خدا مردگان را زنده می سازند».
مرحله ی نخست، پیش از دوران آسایش وراحتی:
روایات دلالت می کند که اوائل دوران ظهور برهه ای خواهد گذشت که با فشار اقتصادی توأم خواهد بود، واین پیش از آن است که خداوند گنج های زمین را برای امام (علیه السلام) آشکار سازد وایشان آن را میان مردم تقسیم کنند. این وضع هشت ماه که مدت نبرد امام (علیه السلام) تا زمان سیطره یافتن بر بلاد عرب ومسلمین است، امتداد خواهد یافت، زیرا در روایت آمده که ایشان برای جنگ هایشان به طور طبیعی هزینه می کنند.
تفسیر عیاشی 2 /87 از معاذ بن کثیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «شیعیان ما آزادند که از آنچه دارند در راه صحیح انفاق کنند، پس چون قائم ما قیام کند، بر هر صاحب گنجی گنجش حرام می شود [وحق ندارد در آن تصرّف نماید]، تا آن را بیاورد وایشان از آن بر ضدّ دشمن خود استفاده کند، واین فرمایش خدای (عز وجل) است: وَالَّذِینَ یکنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا ینْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیم،(959) وکسانی که زر وسیم را گنجینه می‏کنند وآن را در راه خدا هزینه نمی‏کنند، ایشان را از عذابی دردناک خبر ده».(960)
اهل سنت گزارش می کنند که عمر بن خطاب می خواست خزائن کعبه را برگیرد، ولی امیر المؤمنین (علیه السلام) او را نهی کردند وفرمودند: صاحب آن مهدی است، واوست که آنها را بیرون آورده در راه خدا انفاق می کند.
الفتن /100 از طاووس نقل می کند: «عمر بن خطاب با کعبه وداع کرد وگفت: به خدا قسم نمی دانم که خزائن بیت ومال وسلاح درون آن را وا گذارم یا آنکه در راه خدا تقسیم کنم. علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: برو که تو کسی نیستی که این کار را انجام می دهد، آنکه چنین می کند از ماست، جوانی است از قریش که در آخر الزمان آن را در راه خدا قسمت می کند».
ازرقی در اخبار مکه 1 /246: «حسین بن علی گوید: عمر به علی بن ابی طالب (علیه السلام) گفت: تصمیم گرفته ام این مال - یعنی مال کعبه - را تقسیم کنم، علی بن ابی طالب بدو فرمود: اگر توانستی!
عمر گفت: چرا نتوانم، مگر تو مرا کمک نمی کنی؟ ایشان فرمود: اگر توانستی؟ وعمر سه بار سخنش را تکرار کرد، حضرت علی به او فرمود: این کار تو نیست، عمر هم تصدیق کرد.
محمد بن یحیی واقدی از اساتید خود از ابنعباس نقل می کند: عمر گفت: چرا من این مال را در کعبه رها کنم وآن را در راه خدا وراه خیر تقسیم نکنم؟ حضرت علی (علیه السلام) هم می شنید، عمر گفت: ای پسر ابو طالب! نظر تو چیست؟ به خدا اگر مرا ترغیب کنی این کار را خواهم کرد.
ایشان فرمودند: آیا آن را غنیمت قرار می دهی؟ مردی عهده دار آن می شود که در آخر الزمان می آید، مردی کامل است، گندمگون وبلند قامت.
روایت می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در چاه کعبه، هفتاد هزار اوقیه(961) طلا که به کعبه اهدا شده بود یافتند، وعلی بن ابی طالب به ایشان گفتند: یا رسول الله! اگر از این مال در جنگ استفاده کنید، ولی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را حرکت ندادند. بعدها همین مطلب به ابوبکر گفته شد، واو دست به آن نزد».(962) 
گنج های زمین را گرد می آورد ودر میان مردم سخنرانی می کند:
غیبت نعمانی /237 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «ثروت های دنیا از درون وبرون زمین نزد او گرد می آید، ایشان به مردم می فرماید: به سوی آنچه به خاطر آن رحم ها قطع کردید، خون های حرام ریختید وبه آنچه خدای (عز وجل) حرام کرده بود پرداختید، بیایید. ایشان چنان عطا می کند که احدی پیشتر چنین نکرده است. زمین را از عدل وداد ونور می آکند، آنسان که از ظلم وجور وشرّ پر شده بود».
صحیح مسلم 2 /701 از ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «زمین، پاره های جگرش را به مانند اسطوانه ی طلا ونقره بیرون می دهد، قاتل می آید ومی گوید: به خاطر این کشتم، قاطع [رحم] می آید ومی گوید: به خاطر این قطع رحم کردم، سارق می آید ومی گوید: بدین خاطر دستم بریده شد، آنگاه آن را وا می گذارند وچیزی بر نمی دارند».(963)
المصنف ابن ابی شیبه 15 /86 از عبد الله از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «مردم در این حالت به سر می برند که زمین پاره های جگرش را که از طلا ونقره است بیرون اندازد، ولی هیچ یک دیگر نفعی نرساند، نه طلا ونه نقره».(964)
مختصر البصائر /201 از امیر المؤمنین (علیه السلام) در وصف آن روزگار نقل می کند: «زمین گنج هایش را برای آنان بیرون می دهد، وقائم می گوید: کلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیامِ الْخَالِیةِ،(965) بخورید وبنوشید، گواراتان باد، به [پاداش] آنچه در روزهای گذشته انجام دادید. پس مسلمانان آن روز برای دین، راستکارانند، به آنان اجازه ی سخن داده می شود. پس آن روز تأویل این آیه خواهد بود: وَجَاءَ رَبُّک وَالملک صَفّاً،(966) و[فرمان‏] پروردگارت وفرشته‏[ها] صف‏درصف آیند».
کمال الدین 2 /368 از محمد بن زیاد ازدی نقل می کند: «از امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) درباره ی این آیه پرسیدم: وَأَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً،(967) ونعمتهای ظاهر وباطن خود را بر شما تمام کرده است، ایشان فرمودند: نعمت ظاهر امام ظاهر است، ونعمت باطن امام غائب.
عرض کردم: آیا در میان امامان کسی خواهد بود که غیبت کند؟ فرمودند: آری، شخص او از دیدگان مردمان غائب می شود، ولی یاد او از دل مؤمنان نه. او دوازدهمی ماست. خداوند هر سخت ودشواری را برایش آسان ورام می گرداند. گنج های زمین را برای او آشکار، وهر دوری را نزدیک می گرداند. به دست او هر جبار عنیدی را به هلاکت می رساند، وهر شیطان سرکشی را از میان می برد.
او پسر بانوی کنیزان است وولادتش از مردم پوشیده خواهد بود، وبر آنان جایز نیست نام او را برند تا آنکه خدای (عز وجل) او را آشکار کند، پس زمین را از عدل وداد بیاکند، آنسان که از ستم وبیداد پر شده است».
مختصر اثبات الرجعة در تراثنا 15/216 از محمد بن حمران از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «قائمِ از ما به وسیله ی رعب یاری، وبا نصرت [الهی] تأیید می شود. زمین برای او درنوردیده شده وتمامی گنج ها آشکار می گردد، وخداوند تعالی توسّط او دین خود را بر تمام ادیان غالب خواهد گرداند، اگرچه مشرکان ناخوش دارند. حکومت او به مشرق ومغرب برسد، ودر زمین هر چه ویرانی باشد، آباد شود...».
خداوند به وسیله ی او زمین را پس از مرگ، زنده می کند:
غیبت نعمانی /32 روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در تفسیر فرمایش خداوند: اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یحْیی الأرض بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَینَّا لَکمُ الآیاتِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ،(968) بدانید! خدا زمین را پس از مرگش زنده می‏گرداند. به راستی آیات [خود] را برای شما روشن گردانیده‏ایم، باشد که بیندیشید، فرمودند: مقصود آن است که خدا آن را به وسیله ی عدل قائم وبه هنگام ظهورش زنده می کند، بعد از آنکه به ستم پیشوایان گمراهی مرده است».
بیست وچهار باران در سال ظهور:
غیبت شیخ طوسی /443 از اسماعیل اسدی از سعید بن جبیر روایت می کند: «سالی که مهدی در آن قیام می کند، بیست وچهار باران خواهد بارید، که اثر وبرکت آن مشهود خواهد بود».
شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد 2 /369 در سیر علامات ظهور می نویسد: «این وقایع با بیست وچهار باران پیاپی - که زمین پس از مرگ بدان حیات می یابد وبرکات آن رو می نمایند - پایان می پذیرد. بعد از آن هر گونه ناراحتی از معتقدان به حق که شیعیان مهدی (علیه السلام) هستند، از بین می رود.
آن هنگام است که از ظهور ایشان در مکه آگاه می شوند، وبرای یاری بدان سو می روند».
همان /381 از عبد الکریم خثعمی از امام صادق (علیه السلام): «چون قیام قائم فرا رسد، در جمادی الآخرة وده روز از رجب بارانی بر مردم خواهد بارید که خلائق مانند آن را ندیده اند. خداوند بدان گوشت ها وابدان مؤمنان را در قبرها می رویاند. گویا می بینم آنها را که از سوی جهینه می آیند وخاک از موهایشان می روبند».
بدون شمارش عطا می کند:
الفتن /98 از ابو سعید از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «در آخر الزمان خلیفه ای خروج می کند که بدون شمارش اموال را عطا می کند».
همان /100 از جابر از آن حضرت: «در امت من خلیفه ای خواهد آمد که ثروت را مشت مشت می دهد، ونمی شمارد».(969)
مسند احمد 3 /96 از ابو سعید خدری از ایشان: «خدای (عز وجل) در این امت خلیفه ای را خواهد فرستاد که ثروت را مشت مشت دهد، ونمی شمارد».
همان 3 /98 از ابو الوداک از ابو سعید خدری مشابه آن را می آورد، در قسمتی از آن آمده است: «برخی از امیران شما مال را مشت مشت دهد ونشمارد، مردی نزد او می آید ودرخواست می کند، او هم می گوید: بگیر، آن مرد لباس خود را باز می کند ودر آن می ریزد - رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روپوش زبری را که بر خود داشتند گستردند وکیفیت آن را نشان دادند، وبعد اطراف آن را جمع کردند - وفرمودند: آن را می گیرد ومی رود».
البیان گنجی /515 از عبد الرحمن بن عوف از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «خداوند تعالی مردی از عترت مرا بر خواهد انگیخت، دندان های باز دارد، پیشانی اش بلند است، زمین را از عدل وداد مملو می سازد، وثروت را می پراکند».(970)
المصنف عبد الرزاق 11 /372: «امامی بر مردم خواهد آمد که درهم ها را نمی شمارد، بلکه مشت مشت می دهد».
امالی شیخ طوسی 2 /126 از خمر بن نوف ابو وداک نقل می کند: «به ابو سعید خدری گفتم: به خدا سالی نمی آید، جز آنکه از سال قبل بدتر است، وامیری نمی آید مگر بدتر از پیشینیان، ابو سعید گفت: اگر سخنی را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشنیده بودم سخن تو را می گفتم، اما من از ایشان شنیدم که فرمودند: شما پیوسته در این حالت به سر خواهید برد تا آنکه در میان فتنه وستم کسی به دنیا آید که جز آن را نشناسد، تا جایی که جور زمین را فراگیرد وکسی نتواند بگوید الله.
سپس خداوند عزیز وجلیل مردی از من وعترتم را می فرستد که زمین را از عدالت آکنده می سازد همان گونه که کسانی که قبل از او بودند از ستم آکندند، زمین پاره های جگرش را برای او بیرون می دهد، واو ثروت را مشت مشت دهد ونشمارد، واین زمانی خواهد بود که اسلام مستقر شود».
همه ی مردم غنی شوند ودیگر احدی صدقه قبول نکند:
ارشاد /363 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «زمین گنج هایش را آشکار سازد چنانکه مردم آن را بر روی زمین ببینند. مردی از شما به دنبال کسی گردد که از مال خود به او ببخشد واو زکات مالش را دریافت کند، ولی هیچ کس را نمی یابد که از او بپذیرد، ومردم به آنچه خداوند از فضل خود روزی آنها کرده مستغنی خواهند شد».
غیبت نعمانی /150 از کاهلی از امام صادق (علیه السلام): «با یکدیگر بپیوندید ونیکی ومهربانی کنید، قسم به آنکه دانه را شکافت وانسان را آفرید، زمانی بر شما فرا خواهد رسید که برای دینار ودرهمتان موضعی [مطمئن(971)] نیابید.
گفتم: چه زمانی؟ فرمودند: هنگامی که به فقدان امامتان دچار شوید، شما پیوسته در این وضع خواهید بود تا آنکه بسان خورشید بر شما طلوع کند، ودر مأیوسانه ترین حالت باشید. مبادا شک وتردید به خود راه دهید، شک ها را از جان بزدایید. من شما را هشدار دادم پس بر حذر باشید. از خدا می خواهم شما را موفّق وارشاد کند».
المصنف ابن ابی شیبه 3 /111 از حارثة بن وهب خزاعی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «صدقه دهید، زیرا نزدیک است مردی صدقه اش را بیاورد، ولی کسی که آن را قبول کند نیابد».
صحیح بخاری 2 /135 مشابه آن را نقل می کند، ودر روایتی دیگر آمده است: «قیامت بر پا نخواهد شد تا آنکه ثروت در میان شما فراوان شود. صاحب مال در پی کسی می گردد که صدقه ی او را بپذیرد وآن را عرضه می کند، ولی آن شخص می گوید: من نیازی ندارم.
در روایتی دیگر آمده: زمانی بر این مردم می رسد که مرد صدقه اش را که از طلاست می گرداند، ولی کسی را نمی یابد که آن را بگیرد. یک مرد چهل زن به دنبال دارد که همه بدو پناه آورده اند، واین بابت کمی مردان وبسیاری زنان است».(972) 
نگارنده: استغناء مردم وعدم قبول صدقه از مختصات عصر ظهور است، امری که در احادیث آمده وتا امروز محقق نشده است.
البته روایت بخاری که سخن از کمی مردان وبسیاری زنان دارد، اضافه ی راوی است.
مردم در آن دوران چنان غرق در نعمت شوند، که زندگان آرزوی حضور مردگان را داشته باشند:
المصنف عبد الرزاق 11 /371 از ابو سعید خدری: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخن از بلایی که دامنگیر امت می شود به میان آوردند، بلایی که تا جایی ادامه می یابد که کسی پناهگاهی در مقابل ظلم نیابد. پس خداوند مردی از عترت من از اهل بیت من را بر انگیزد، وبدو زمین را پر از عدل کند، همانگونه که از ستم وجور پر شده است. ساکن آسمان وزمین از او خشنود باشند. آسمان هر چه باران دارد فرو ریزد، وزمین هر چه آب در درون دارد بیرون دهد، تا آنجا که زندگان آرزوی حضور اموات را داشته باشند».
الفتن 1 /360 از همو از ایشان نقل می کند: «امت من در زمان مهدی چنان متنعّم شوند که بی سابقه باشد؛ آسمان بر آنان فراوان می بارد، وزمین هرچه گیاه دارد بیرون می دهد، ثروت هم انباشته باشد. مردی بر می خیزد ومی گوید: ای مهدی! به من عطا کن، واو گوید: بگیر».(973) 
مسند احمد 3 /21 از همو: «ما بیم آن داشتیم که پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رخدادی واقع شود، از آن حضرت سؤال کردیم وایشان فرمودند: مهدی در امت من خروج وپنج، هفت ویا نه - تردید از زید است [که از راویان این روایت است] - زندگی می کند، من گفتم: این چیست؟ فرمود: سال.
و افزود: آسمان بر آنان فراوان می بارد، وزمین چیزی از گیاهان خود را ذخیره نمی کند، ثروت هم انبوه خواهد بود. مردی می آید ومی گوید: ای مهدی! به من عطا کن، به من عطا کن، واو آن مقداری که آن مرد توان حمل داشته باشد، در لباسش می ریزد».(974)
ینابیع المودة /467 می نویسد: «برخی از اهل الله اصحاب کشف وشهود وعالمان به علم حروف گوید: من از امام علی نقل می کنم: خداوند گروهی را خواهد آورد که آنان را دوست دارد وآنها هم دوستدار او هستند، کسی که در میان آنها غریب است به حکومت می رسد. اوست مهدی که سرخ رو بوده ودر میان موهایش سرخی دارد. زمین را به راحتی پر از عدالت می کند. او در کودکی از مادر وپدرش دور می شود، ودر بزرگی عزیز خواهد بود.
او با امان بلاد مسلمین را تحت حکومت در می آورد. زمان برای او آرام می شود. پیران وجوانان سخن او را می شنوند واطاعت می کنند. زمین را آنگونه که از جور آکنده شده از عدالت مملو می سازد. آن هنگام است که امامت او کامل وخلافتش مستقر شود. خداوند کسانی را که در قبرها هستند بر انگیزد، زمین آباد شود، صفا گیرد، وبا مهدی روشن گردد. نهرها به او جریان گیرند، فتنه وغارت نیز رخت بر بندد، وخیر وبرکت افزون شود».
نگارنده: این مطلب که توسّط همه ی مسلمین نقل شده است، نیازی به کشف وشهود صوفیه ندارد!
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زمین ها را از نو قسمت می کند:
تهذیب الاحکام 4 /145 از عمر بن یزید روایت می کند: «شنیدم مردی از اهالی جبل از امام صادق (علیه السلام) درباره ی مردی سؤال کرد که زمین مواتی - که اهل آن، آن را رها کرده اند - را تصاحب کرده، آباد ساخته، نهرهایش را جاری کرده، خانه ها در آن بنا نموده ونخل ودرخت کاشته است.
امام (علیه السلام) فرمود: امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمودند: هر که از مؤمنین زمینی را احیا کند برای اوست، ولی باید مالیات آن را در حال هدنه وصلح به امام بپردازد، ودر هنگامی که قائم (علیه السلام) ظهور کند آماده ی آن باشد که از او گرفته شود».
کافی 5 /283 از سنان روایت می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: زمین خراجی دارم، وبر من سخت شده است، امام (علیه السلام) مدتی سکوت کردند، سپس فرمودند: قائم ما چون قیام کند، نصیب تو از زمین بیش از این خواهد بود. هنگام قیام او استان(975) از زمین های واگذاری اینان [خلفا] بهتر خواهد بود».
سنان که پدر عبد الله بن سنان است، از کمی منفعت زمین به امام (علیه السلام) گله کرد، وایشان سخن از فراوانی آن در زمان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به میان آوردند، واینکه سهم تو آن روز بهتر از امروز خواهد بود.
قرب الاسناد /39 از ایشان روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمان دادند سه روز نزد اهل ذمه فرود آیند، ودر ادامه خود فرمودند: قائم ما چون قیام کند زمین های واگذاری از میان می رود ودیگر چنین چیزی نخواهد بود».
کافی 1 /408 از عمر بن یزید نقل می کند: «در مدینه مِسمع را دیدم که مالی نزد امام صادق (علیه السلام) می برد، ولی امام (علیه السلام) او را ردّ کردند، وقتی علت را جویا شدم گفت: من خدمت حضرت عرض کردم: من در بحرین به غواصی واستخراج جواهرات اشتغال داشتم وچهار صد هزار درهم از آن بدست آوردم، حال خمس آن یعنی هشتاد هزار درهم را نزد شما آوردم وخوش نداشتم آن را از شما دریغ کنم، واین حقّی است که خدا برای شما در اموال ما قرار داده است.
امام (علیه السلام) به من فرمودند: ای ابا سیار! آیا نصیب ما از زمین وآنچه خدا از آن بیرون می آورد، تنها خمس است؟ تمام زمین برای ماست، پس هرچه خدا از آن بیرون آورد از آنِ ما خواهد بود.
عرضه داشتم: آیا تمام مال را برایتان بیاورم؟ ایشان فرمودند: ای ابا سیار! ما آن را برای تو گوارا قرار دادیم وتو را از آن حلال کردیم، پس مال خود را بردار، هر زمینی که در دستان شیعیان ماست بر آنان حلال است، تا آنکه قائم ما قیام کند ومالیات آن را از ایشان بستاند، وزمین را [همچنان] در اختیار ایشان بگذارد.
اما آنچه در اختیار دیگران است، کسب آنان از زمین حرام است تا آنکه قائم ما قیام کند وزمین را از آنان بستاند وآنها را با خواری بیرون کند.
عمر بن یزید گوید: ابو سیار به من گفت: غیر از خود هیچ یک از صاحبان زمین وکارگزاران را نمی بینم که مال حلالی بخورد، مگر کسی که اهل بیت (علیهم السلام) برایش حلال شمرده باشند».(976) 
و شیعه در زمان امام مهدی (علیه السلام) فزون تر خواهند شد.
تفسیر عیاشی 2 /25 از ابو خالد کابلی از امام باقر (علیه السلام) می آورد: «در کتاب حضرت علی (علیه السلام) چنین یافتیم: زمین از آنِ خداست، آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد می دهد وفرجام [نیک] برای پرهیزکاران است. ومن واهل بیتم کسانی هستیم که خدا زمین را به ما داده است، ما پرهیزکارانیم وتمام زمین از آنِ ماست، پس هر مسلمانی زمینی را احیا وآباد کرد، مالیات آن را به امامِ از اهل بیت من بپردازد، وهر آنچه خود مصرف کند برای اوست.
اگر آن را رها وپس از آنکه آباد کرده بود ویران کرد، ومردی از مسلمین آن را گرفت، وآباد واحیا کرد، او خود از آنکه ترک کرده، بدان شایسته تر است، پس مالیات آن را به امام از اهل بیت من بپردازد وهر چه از آن مصرف کند برای اوست.
تا آنکه قائم از اهل بیتم با شمشیر ظاهر شود، آن را در اختیار آورد، از آن باز دارد وآنان را اخراج کند، همانگونه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را گرفت واز آن منع نمود، مگر آنچه در دست شیعیان ما باشد، ایشان بر آنها مالیات تعیین، وزمین را در دست آنان رها می کند».(977)
همان از عمار ساباطی از امام صادق (علیه السلام): «زمین برای خداست، آن را به هر کسی از بندگانش بخواهد می دهد، پس هر آنچه برای خداست برای رسول اوست، وهرچه برای رسول خداست برای امام بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است».
فراگیری عدالت وآرامش نسبت به خوبان وبَدان:
محاسن برقی /61 از بشر بن غالب اسدی از امام حسین (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «ای بشر بن غالب! کسی که ما را تنها برای خدا دوست داشته باشد، ما واو [روز قیامت] بسان این دو خواهیم آمد - ودو انگشت سبابه ی خود را کنار هم گرفتند -، وآنکه تنها به خاطر دنیا دوست بدارد، [بداند که] چون قائم عدل قیام کند، عدالتش خوب کردار وبد کردار را فرا می گیرد».
الفتن 1 /355 از جعفر بن سیار شامی: «مهدی چنان حقوق را بر می گرداند که اگر زیر دندان کسی چیزی باشد آن را می کَند وباز می گرداند».(978)
یعنی حقوق غصب شده ی مردم را از غاصبان باز پس می گیرد، حتی اگر زیر دندان غاصب مخفی باشد.
با مسکینان مهربان، ونسبت به مسؤولان سخت:
مناقب امیر المؤمنین (علیه السلام) محمد بن سلیمان کوفی 2 /160 از حضرت علی (علیه السلام) روایت می کند: «از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: مهدی از اهل بیت من، بخشنده ی مال ومهربان با مساکین است».
الفتن 1 /355 از طاووس: «نشانه ی مهدی آن است که بر کارگزاران سختگیر است، بخشنده ی مال است وبا مساکین مهربان... مهدی چنان است که گویا به مساکین کره می خوراند».
همان 1 /356 از همو: «چون مهدی بیاید، احسان نیکوکار فزون می شود وتوبه ی بدکار پذیرفته، او بذل ثروت می کند، بر کارگزاران سختگیر است وبا مسکینان مهربان».(979)
امنیت اجتماعی واقتصادی ونیز فراگیری فرهنگ:
غیبت نعمانی /238 از حمران بن اعین از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «گویا دینتان را می بینم که پیوسته دور می شود ودر خونش می غلطد، سپس تنها مردی از ما اهل بیت است که آن را برایتان باز می گرداند.
او در سال دو بار بخشش می کند وماهی دو بار بر شما رزق می دهد، در زمان او به شما حکمت داده می شود، تا جایی که زن در خانه اش بر اساس کتاب خدای متعال وسنت رسول او (صلی الله علیه وآله وسلم) حکم خواهد نمود».
محبوبیّت مردمی امام (علیه السلام):
بشارة الاسلام /185: «مهدی در میان خلائق محبوب است، وخدا فتنه ی کر [وشدید] را به دست او خاموش خواهد نمود».
الفتن 1 /358 از ابو سعید خدری از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «امت به او رو می آورند، همانگونه که زنبور به ملکه رو می آورد. او زمین را پر از عدالت می کند چنانکه پر از ستم شده است، تا جایی که مردم به همان حال نخستین(980) بازگردند. او هیچ خوابی را بیدار نمی کند وهیچ خونی [به نا حق] نمی ریزد».(981)
اثبات الهداة 3/615 از حضرت علی (علیه السلام): «زبانزد مردم می شود ومحبت او در دلشان می نشیند».
امالی شیخ مفید /30 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خدا رحمتتان کند، بلا از ما آغاز می شود وسپس سراغ شما می آید، آسایش از ما آغاز می گردد وبعد از آن به سراغ شما می آید، خداوند رحمت کند آن کسی را که ما را نزد مردم محبوب کند، وناخوشایند آنان نگرداند».
آبادانی بلاد عرب وما بین مکه ومدینه:
در فصل بلاد عرب در عصر ظهور احادیثی با این مفهوم گذشت که صحرای خشک عرب در دوران امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به مراتع وانهار تبدیل می شود.
تفسیر قمی 2 /346 از یونس بن ظبیان روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه: مُدْهَامَّتَان،(982) که از [شدّت‏] سبزی سیه‏گون می‏نماید، فرمودند: ما بین مکه ومدینه با نخل به هم می پیوندد».
مسجد جامع جهانی بین کوفه وکربلا:
ارشاد /362 و363 از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «چون قائم آل محمد (علیهم السلام) قیام کند، در پشت کوفه مسجدی با هزار در بنا می کند وخانه های اهل کوفه به دو نهر کربلا متصل می شود...
مرد در حکومت ایشان چنان عمر می کند که هزار پسر برایش زاده شود ودر آنان دختری نباشد. زمین گنج هایش را آشکار سازد چنانکه مردم آن را بر روی زمین ببینند. مردی از شما به دنبال کسی گردد که از مال خود به او ببخشد واو زکات مالش را دریافت کند، ولی هیچ کس را نمی یابد که از او بپذیرد، ومردم به آنچه خداوند از فضل خود روزی آنها کرده مستغنی خواهند شد».
غیبت شیخ طوسی /280 مشابه آن را روایت می کند: «در پشت کوفه مسجدی با هزار در بنا می کند. خانه های کوفه به دو نهر کربلا وحیره متصل می شود. [چنان شود] که مردی بر استری تیزرو به قصد نماز جمعه می آید ولی بدان نمی رسد».
نگارنده: این مسجد جامع جهانی است، ولابد به فرودگاه وتوقفگاه وسائل نقلیه، یا وسائل نقلیه ی عصر خود مجهّز است. مکان آن هم پشت کوفه است وتا کربلا ویا صحرای نجف در مسیر حجاز امتداد می یابد.
ارتقای بهداشت جسمی وروحی:
حلیة الاولیاء 3 /184 از جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «خداوند تعالی در دل های شیعیان ما رعب را قرار می دهد. [ولی] چون قائم ما قیام کند ومهدی ما ظاهر گردد، مرد [ی از آنان]، از شیر قویدل تر واز سرنیزه برنده تر خواهد بود».(983) 
غیبت نعمانی /317 از امام سجاد (علیه السلام): «چون قائم قیام کند، خداوند بیماری هر مؤمنی را بر طرف کند وتوان او را باز گرداند».
خصال 2 /541 از ایشان روایت می کند: «هنگامی که قائم ما قیام کند، خداوند (عز وجل) بیماری شیعیان ما را بر طرف کند، ودل هایشان را چونان پاره های آهن قرار دهد.
او به هر مردی توان چهل نفر را می دهد، وآنان حاکمان وبزرگان زمین خواهند بود».
اختصاص /8 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «شیعیان ما در دولت قائم، بزرگان زمین وحاکمان آنند. به هر مرد از آنان توان چهل مرد عطا کنند».
بصائر الدرجات /24 از سعد از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «حدیث ما سخت ودشوار است، تنها فرشته ی مقرّب، نبیّ مرسل، مؤمن آزموده وشهر(984) مستحکم اند که توان حمل آن را دارند.
 چون امر ما فرا رسد ومهدی ما آید، یک مرد از شیعیان ما با دل وجرأت تر از شیر وبرنده تر از سرنیزه خواهد بود. با پاهایش دشمن ما را لگد می کند وبا کف دستان بر او می زند. این، هنگامی است که رحمت خدا وفرج او بر بندگان فرود آید».
دلائل الامامة /320 از یونس بن ظبیان روایت می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) بودم که سخن از یاران قائم به میان آمد، ایشان فرمودند: سیصد وسیزده نفرند، وهر یک در خود توان مقابله با سیصد نفر می بیند».
تقسیم عالم به سیصد وسیزده ایالت:
دلائل الامامة /249 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «چون قائم ما قیام کند، در سرتاسر زمین در هر اقلیمی مردی را می فرستد ومی فرماید: پیمان تو در کف دست توست، به آنچه [در آن] می بینی عمل نما».
و ظاهر آن است که این امر به گونه ی اعجاز است، وممکن است دستگاهی پیشرفته باشد.
غیبت نعمانی /319 آن را به نحوی مبسوط نقل می کند، در ادامه ی عبارت بالا آمده است: «پس چون مسئله ای نامفهوم برایت پیش آمد وحکم آن را ندانستی، به کف دست نگاه کن وبه آنچه در آن است رفتار نما.
او لشکری را به قسطنطنیه اعزام می کند. چون به خلیج برسند چیزی بر قدم هایشان بنویسند وبر آب راه روند. چون رومیان آنها را در این حال ببینند، می گویند: اینان یاران اویند وبر آب راه می روند، او خود چگونه است؟ آن هنگام است که درهای شهر را بر روی آنها می گشایند، آنان هم وارد شده آن مقدار که بخواهند حکومت می کنند».
قسطنطنیه فتح شده وساکنان آن مسلمانند، وممکن است مقصود پایتخت روم باشد.
کمال الدین 2 /673 از امام باقر (علیه السلام): «گویا یاران قائم را می بینم که میان شرق وغرب را احاطه کرده اند. همه چیز حتی درندگان زمین وهوا فرمان آنان می برند. در هر چیزی رضایت آنان دنبال می شود. چنان خواهد شد که زمینی بر زمینی دیگر افتخار می کند که امروز مردی از اصحاب قائم بر من گذشت».
یاران حضرت با علم ربانی وبدون شاهد قضاوت می کنند:
بصائر الدرجات /258 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «دنیا به پایان نمی رسد تا آنکه مردی از [نسل] من که بسان آل داود حکم راند، خروج کند. او گواهی نمی طلبد وبرای هر کسی به حکم مربوط به او حکم خواهد نمود».
ارشاد /365 از عبد الله بن عجلان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «هنگامی که قائم آل محمد (علیهم السلام) قیام کند، میان مردم بسان داود (علیه السلام) حکم خواهد کرد، وبه شاهدی نیاز نخواهد داشت. خداوند تعالی به او الهام می کند، آنگاه او بر اساس علمش حکم می راند.
او به هر قومی خبر می دهد که چه چیزی را مخفی داشته اند، ودوست را از دشمن با فراست می شناسد».
کافی 1 /509 از حسن بن ظریف روایت می کند: «در سینه ام دو مسئله خلجان می کرد وبر آن شدم تا به امام حسن عسکری (علیه السلام) در این باره نامه ای بنویسم. نامه ای نگاشتم ودر آن پیرامون قائم (علیه السلام) سؤال کردم که چون قیام کند چسان قضاوت می نماید، ومجلس قضاوت ایشان کجا خواهد بود؟ من می خواستم از ایشان درباره ی تب رِبع(985) سؤال کنم ولی فراموش کردم.
جواب نامه ام چنین آمد: درباره ی قائم پرسیدی، او چون قیام کند بسان داود (علیه السلام)، میان مردم به علم خود حکم می راند وگواهی نمی طلبد.
و می خواستی درباره ی تب ربع سؤال کنی ولی فراموش کردی، در یک برگه بنویس وبر تبدار بیاویز که به اذن خدا واگر خدا بخواهد بهبودی می یابد: یا نَارُ کونِی بَرْداً وَسَلاماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ.(986)
ما همین دستور را انجام دادیم وو بر بیمار آویختیم، وبهبودی یافت».
نگارنده: مقصود از حکم بسان داود، قضیه ی جوانی است که انگوری را به سرقت برد وخداوند حقیقت را به داود نمایاند، وگرنه تمامی پیامبران (علیهم السلام) مأمور بودند بر اساس ظواهر، وشاهد وقسم حکم کنند.
البته در تفسیر حکم آل داود در بصائر الدرجات /259 از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است: «سلیمان از مردم شاهد نمی طلبید».
غیبت نعمانی /319 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که قائم قیام کند در سرتاسر زمین در هر اقلیمی مردی را می فرستد ومی فرماید: پیمان تو در کف دست توست، پس اگر مطلبی برایت پیش آمد که برایت مفهوم نبود وحکم آن را نمی دانستی، بدان نظر کن وبه آنچه در آن است عمل نما».
پنجاه زن در میان حاکمان ایالات:
در فصل یاران امام (علیه السلام) گذشت که پنجاه زن در میان اصحاب هستند: «به خدا قسم سیصد وبیش از ده مرد که پنجاه زن در میان آنها هستند حاضر می شوند. آنان به مانند پاره های ابر پاییزی یکی پس از دیگری در مکه وبدون وعده ی قبلی حضور یافته گرد می آیند، واین همان آیه است که خداوند می فرماید: أین مَا تَکونُوا یأْتِ بِکمُ اللهُ جمیعاً إِنَّ اللهَ عَلَی کلِّ شَئ قَدِیرٌ،(987) هر کجا که باشید، خداوند همگی شما را [گرد] می آورد، در حقیقت خدا بر همه چیز تواناست».(988)
شاید اداره ی حکومت ها بر اساس انتخابات باشد:
روایات دلالت می کند که قضاوت به امام مهدی (علیه السلام) ویاران اختصاص دارد، زیرا نیازمند دانش الهی به واقع است. اما اداره ی سایر امور بعید نیست که با مشارکت مردم واموری مانند انتخابات باشد، به خصوص آنکه سطح آگاهی مردم در آن دوران ارتقاء وتکامل می یابد.
کافی 1 /25 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که قائم ما قیام کند، خداوند دست بر سر بندگان می گذارد، پس بدان خردهای آنان را گرد آورده وعقل هایشان کامل می شود».
و شاید عالم به جامعه ای بی نیاز از ارز وپول تبدیل گردد:
اختصاص /24 از برید عجلی روایت می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتند: شیعیان در کوفه بسیارند، اگر آنان را فرمانی دهید اطاعت وتبعیت کنند، امام (علیه السلام) فرمودند: آیا [در میان آنان چنین سخاوتی هست که] کسی از آنان به سراغ کیسه ی برادرش برود وبه قدر نیازش برگیرد؟ عرض کرد: نه، حضرت فرمودند: پس آنان نسبت به خون هایشان بخل بیشتری دارند.
در ادامه فرمودند:مردم در صلح به سر می برند، با آنان ازدواج می کنیم، از آنها ارث می بریم، به اقامه ی حدود بر آنان می پردازیم واماناتشان را باز می گردانیم، تا آن زمان که قائم قیام کند دوستی ورفاقت حاصل شود، مردی به سراغ کیسه ی برادرش می آید ونیازش را بر می گیرد واو هم منع نمی کند».
مصادقة الاخوان شیخ صدوق /20 از اسحاق بن عمار: «خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که سخن از مواسات با برادران وحق واجب آنان به میان آوردند، این مطلب برای من گران آمد وایشان از چهره ام متوجه شدند، وفرمودند: این زمانی است که قائم قیام کند که بر آنان واجب خواهد بود برادرانشان را آماده ونیرومند سازند».
تفسیر عیاشی 2 /87 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «مؤمن اگر چیزی داشته باشد آن قدر که بخواهد بر خانواده اش انفاق کند، آنگاه چون قائم قیام کند آنچه نزد خود دارد وباقی مانده را برای ایشان ببرد تا در امر خود از آن استفاده کند، [پس چون چنین کند،] آنچه بر خود واجب بوده را به انجام رسانده است».
نگارنده: این احادیث حالت اصحاب امام (علیه السلام) در آغاز ظهور را وصف می کند، حالتی که به هنگام فراگیری آسایش در تمام عالم عمومیخواهد شد. طبیعی است چنین مجتمعی از پول مستغنی شود، وهمگان در راستای قرب خدا فعالیت کنند ونیازشان را بدون پرداخت ثمن بر آورند.
و شاید این روایت اصل سخنی باشد که مردم درباره ی زمانی وجامعه ای می گویند: مردم بدون اجرت وبرای خدا کار می کنند ونیازهایشان را با درود فرستادن بر پیامبر وخاندان ایشان (علیهم السلام) برآورده می سازند.
تصحیح مهندسیِ مساجد ومشاهد:
اثبات الوصیة /215 از ابو هاشم جعفری نقل می کند: «نزد امام عسکری (علیه السلام) بودم که فرمودند: چون قائم قیام کند، فرمان به انهدام منابرِ مساجد خواهد داد. با خود گفتم: برای چه؟ ایشان فرمودند: این بدان معناست که آنها بدعت است وهیچ پیامبر وحجتی آنها را نساخته است».
غیبت شیخ طوسی /472 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «قائم، مسجد الحرام را ویران می کند وآن را به حالت سابق باز می گرداند. مسجد الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز به حالت سابق باز می گرداند. خانه را نیز به موضع آن، وبه حالت سابق باز خواهد گرداند».
غیبت شیخ طوسی /283 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام): «چون قائم قیام کند وارد کوفه شده فرمان می دهد مساجد چهار گانه ی آن را از اساس ویران سازند وآن را سایه بانی بسان سایه بان حضرت موسی (علیه السلام) قرار خواهد داد، تمامی مساجد صاف وبدون ایوان خواهد بود همان گونه که در دوران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، راه اعظم را وسعت می دهد که شصت ذراع خواهد شد، هر مسجدی که بر سر راه باشد را خراب می کند...».
تنظیم موسم حج وقوانین سیر:
کافی 4 /427 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «نخستین عدالتی که قائم آشکار می کند، آن است که منادی او ندا می دهد: کسی که عمل مستحب انجام می دهد، حجر الاسود وطواف را به کسی بسپارد که واجب انجام می دهد».
تهذیب الاحکام 10 /314 از امام کاظم (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که قائم قیام کند صدا می زند: ای سواران! در وسط راه سیر کنید، ای پیادگان! در دو طرف راه سیر کنید. پس هر سواره ای به دو طرف مسیر رود وعیبی به کسی وارد آید او را ملزم به پرداخت دیه می کنیم، وهر پیاده ای در میانه راه رود وعیبی به او وارد شود دیه ای ندارد».
تطبیق احکام شرعی بر اساس پیمانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم):
من لا یحضره الفقیه 4 /352 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند عزیز وجلیل در [عالم] اظله میان ارواح برادری ایجاد کرد واین دو هزار سال قبل از آن بود که ابدان را بیافریند.
پس چون قائم ما اهل بیت قیام کند، به برادر، از برادری که در اظله میانشان برادری ایجاد نموده ارث دهد، اما به برادری که از جهت ولادت برادر اوست ارث ندهد».
دلائل الامامة /260 از جهم بن ابی جهمه از امام کاظم (علیه السلام): «خدای تبارک وتعالی دو هزار سال پیش از خلق ابدان، ارواح را آفرید، وبعد از آن بود که بدن ها را خلق کرد. پس آنان که در آسمان یکدیگر را شناختند در زمین نیز بشناسند، وآنان که در آسمان همدیگر را نشناختند در زمین نیز نشناسند.
چون قائم قیام کند برادر در دین را ارث دهد، ولی برادر در ولادت را نه، واین فرموده ی خداوند است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(989).. فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسَابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذٍ وَلا یتَسَاءَلُونَ،(990) به راستی که مؤمنان رستگار شدند... پس آنگاه که در صور دمیده شود، [دیگر] آن روز میانشان نسبت خویشاوندی وجود ندارد، واز یکدیگر نمی پرسند».
خصال 1 /169 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «چون قائم قیام کند به سه امر حکم خواهد کرد که احدی پیشتر حکم ننموده است: پیرمرد زناکار را می کشد، کسی را که زکات پرداخت نکند به قتل می رساند، وبه برادر از برادرِ در اظله ارث می دهد».
کافی 5 /132 از حسین شیبانی روایت می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: مردی از دوستداران شما مال وخون بنی امیه را حلال می شمارد، وامانتی از آنان نزد اوست، امام (علیه السلام) فرمودند: امانت ها را به صاحبان آن بدهید، اگرچه مجوسی باشند، زیرا این امر نخواهد بود تا آنکه قائم ما (علیه السلام) قیام کند وحلال شمارد وحرام شمارد».
تحریم سود بردن مؤمن از برادر مؤمن خود:
من لا یحضره الفقیه 3 /313 از سالم نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد روایتی پرسیدم که می گوید: کسی که به گرو اطمینان بیشتری داشته باشد تا برادر مؤمن خویش، من از او بیزارم، امام (علیه السلام) فرمودند: این زمانی است که حق ظاهر شود وقائم ما اهل بیت قیام کند.
عرض کردم: روایت دیگری که می گوید: سود بردن مؤمن از مؤمن رباست؟ فرمودند: این زمانی است که حق ظاهر شود وقائم ما اهل بیت قیام کند. اما امروز عیبی ندارد به برادر مؤمن بفروشد وبر او سود کند».
سختگیری بر عاصیان، زیرا به حرام نیازی ندارند:
محاسن /87 از امام صادق (علیه السلام): «دو خون در اسلام حلال است، ولی هیچ کس درباره ی آن دو به حکم خدا حکم نمی کند تا آنکه قائم ما قیام کند: زناکار همسر دار را سنگسار می کند وگردن کسی را که زکات نمی پردازد می زند».
درندگان وموذیان آشتی می کنند وبی آزار می شوند:
المستدرک 4 /514 از مجاهد از ابنعباس نقل می کند وصحیح می شمارد: «مهدی زمین را همان طوری که از ستم پر شده از داد می آکند، چارپایان ودرندگان آرام می شوند، وزمین پاره های جگرش را بیرون می دهد.
گفتم: پاره های جگر زمین چیست؟ گفت: چیزهایی مانند اسطوانه از طلا ونقره».
احتجاج 2 /290 از زید بن وهب جهنی نقل می کند: «هنگامی که در مدائن امام حسن (علیه السلام) را مجروح کردند نزد ایشان که دردمند بودند آمدم، عرض کردم: ای پسر پیامبر! مردم سرگردانند، رأی شما چیست؟ فرمودند: به خدا قسم چنین می بینم که معاویه برای من بهتر از این کسانی است که خود را شیعیان من می پندارند، اینان در صدد قتل من بودند، بار وبنه ی مرا غارت کردند واموالم را گرفتند...
عرضه داشتم: ای پسر رسول خدا! آیا شیعیان خود را بسان گوسفندان بدون چوپان رها می کنید؟ فرمودند: ای برادر جهینه! چه کنم، به خدا از مطلبی که معتمدین برایم آورده اند آگاهم. امیر المؤمنین (علیه السلام) روزی مرا شادمان دیدند وفرمودند: ای حسن! آیا شادمانی؟ چگونه خواهی بود آن زمان که پدرت را کشته بینی؟ چسان خواهی بود آن هنگام که بنی امیه وامیر بزرگ مری وگشاد معده ی آنان عهده دار این امر شوند؟ همو که می خورد وسیر نمی شود، ودر حالی می میرد که نه در آسمان یاوری دارد ونه در زمین عذر پذیر. او بر غرب وشرق مستولی می شود، بندگان فرمانبردار او می شوند، حکومتش طولانی می گردد، به روش اهل بدعت وگمراهی رفتار می کند، حق وسنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را می میراند، اموال را در میان موالیان خود تقسیم واز کسانی که بدان شایسته ترند منع می کند، در حکومت خود مؤمن را ذلیل وفاسق را نیرومند می سازد، ثروت را میان یاران خود می گرداند، وبندگان خدا را بردگان [خود] قرار می دهد.
در حکومت او حق کهنه وباطل آشکار شود. او کسی را که برای حق با او دشمنی کند می کشد، وکسی که در باطل از او پیروی کند را در دینش رها می گذارد.
چنین خواهد بود تا آنکه خداوند در آخر الزمان وبه هنگام سختی روزگار وجهل مردم، مردی را مبعوث کند، با فرشتگانش او را یاری دهد، یاران او را مصون دارد، با نشانه هایش او را نصرت دهد، او را بر اهل زمین پیروز گرداند تا آنکه به رغبت ویا کراهت همه به دین در آیند، زمین را از عدل، داد، نور وبرهان بیاکند، عرض وطول سرزمین ها مطیع او باشند، کافری نماند مگر آنکه بدو ایمان آرد وفاسدی نباشد جز آنکه صالح گردد. در حکومت او درندگان آرام شوند، زمین گیاهش را بیرون دهد، آسمان برکت خویش را فرو فرستد، گنج ها برای او ظاهر گردد، واو چهل سال بر مشرق تا به مغرب حکم راند. خوشا به حال آنکه روزگار او را دریابد وسخن او را بشنود».
بساط ظلم برای همیشه برچیده خواهد شد:
حکومت اهل بیت (علیهم السلام) تا قیامت امتداد می یابد، وزمین از حجت خالی نمی شود مگر چهل روز پیش از قیامت، وآن زمانی است که اشراری که قیامت بر آنان به پا می شود به ریاست برسند.
کافی 1 /329 از عبد الله بن جعفر حمیری روایت می کند: «من وابو عمرو (رحمه الله) (991) نزد احمد بن اسحاق بودیم، احمد بن اسحاق به من اشاره کرد تا از ایشان درباره ی جانشین سؤال کنم، من هم گفتم: ای ابا عمرو! می خواهم از شما در مورد مطلبی پرسش کنم، والبته که هیچ شکی در این رابطه ندارم؛ اعتقاد من این است که زمین از حجت خالی نمی شود، مگر چهل روز پیش از قیامت، آن هنگام است که حجت از میان برداشته، ودر توبه بسته می شود، پس لم یَکُ ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً،(992) کسی که قبلاً ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی‏بخشد. اینان شرار خلق خداوند (عز وجل) هستند، وقیامت بر اینان بر پا می شود...».
و جناب عَمری (رحمه الله) آن را تأیید نمود وتأیید ایشان حجت است.

فصل (31): آماده سازی برای غیبت / چگونگی آماده سازی امت برای غیبت

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امت را برای تحمل غیبت آماده می کند:
هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امت را به قرآن وعترت توصیه کردند، به آنان فرمودند که خداوند خبر داده است این دو تا روز قیامت قرین ومستمرّند، وهیچ گاه از هم جدا نخواهند شد.
مسند احمد 3 /17، 14، 26 و59 از رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «نزدیک است من فراخوانده شوم واجابت کنم، همانا من در میان شما دو شیء گران می گذارم؛ کتاب خدای (عز وجل) وعترتم، کتاب خدا ریسمانی است که از آسمان تا زمین کشیده شده وعترتم اهل بیت منند. لطیف خبیر به من خبر داده است که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا آنکه در کنار حوض بر من وارد شوند، پس بنگرید چگونه پس از من با آن دو رفتار می کنید».
این حدیث نزد همه متواتر است، در منابع ما چنین آمده: «من دو امر را میان شما گذاردم، مادامی که بدان تمسک کرده اید هرگز دچار گمراهی نخواهید شد: کتاب خدا وعترتم اهل بیتم، لطیف خبیر مرا خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا آنکه در کنار حوض نزد من آیند، بسان این دو - ودو انگشت مسبحه [یا همان سبابه] را کنار هم آوردند -، نه مانند این دو - ومسبحه وانگشت وسط را کنار هم گذاردند - تا یکی از دیگری پیش افتد، پس به این دو متمسک باشید تا نلغزید وگمراه نشوید، واز آنان پیش نیفتید که به گمراهی در افتید».(993)
طبق تصریحات پی در پی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، تعداد امامان (علیهم السلام) دوازده نفر می باشد، وخطّ امامت تا روز قیامت امتداد خواهد داشت وهرگز از قرآن جدا نخواهند شد، بدین ترتیب که دوازدهمین آنان، چونان خضر نبی (علیه السلام) واز سوی خدا، عمری طولانی خواهد داشت، ودورانی دراز از امت غائب خواهد شد. وچون باز می گردد، مسیح (علیه السلام) برای یاری او در راستای اقامه ی حکومت عدل الهی در عالم، فرود خواهد آمد.
او برنامه ی جدید خود را برای زمین واهالی آن به اجرا می گذارد، وزندگانی را وارد مرحله ای نوین خواهد نمود. پس از او نیز تا قیامت امامتِ عترت ادامه خواهد یافت.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز امت را برای تحمل این مرحله ی طولانی آماده می سازند. ایشان بر امت اتمام حجت می کنند وخبر از ظلم ها وستم هایی که بر سر اهل بیت وعترت می آید می دهند. از مؤمنان می خواهند در مقابل ستم های حکومت ها نسبت به اهل بیت وشیعیان بردبار باشند، آنان را برای پذیرش غیبت دوازدهمین امامشان (علیه السلام) مهیا می کنند وبه ظهور امید می دهند، هر چند زمان غیبت به درازا انجامد. در راستای همین غیبت، احادیث متعددی از آن حضرت وامامان (علیهم السلام) رسیده است.
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بسان ذوالقرنین، پس از غیبت ظهور می کند:
کمال الدین 2 /394 از جابر بن عبد الله انصاری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «ذوالقرنین بنده ی صالحی بود که خداوند (عز وجل) او را حجت بر بندگان خویش قرار داد. او قوم خود را به خدا دعوت کرد وبه تقوای الهی فرمان داد. آنان بر [یک طرف] سر او کوفتند واو مدت زمانی ناپدید شد، چنانکه گفتند: مرد، هلاک شد، [اگر زنده است،] در کدام وادی سیر می کند؟ پس از مدتی نزد قومش بازگشت، وآنان بر طرف دیگر سر او زدند. ودر میان شما کسی است که بر سنت اوست(994)
خداوند (عز وجل) به ذوالقرنین در زمین قدرت داد، واز هر چیزی سببی برای او قرار داد، واو به مغرب ومشرق رسید.
خداوند تبارک وتعالی همان سنت را در قائم از فرزندان من جاری خواهد ساخت، او را به شرق وغرب زمین خواهد رساند، تا آنجا که چشمه یا موضعی در زمینی هموار وکوه نباشد که ذوالقرنین در آن گام نهاده جز آنکه او نیز در آن گام نهد.
خدای عزیز وجلیل گنج ها ومعادن زمین را برای او آشکار خواهد ساخت، وبا رعب یاری خواهد نمود، پس به واسطه ی او زمین را از عدل وداد مملو می سازد، آنسان که از ستم وجور پر شده است».
الخرائج والجرائح 2 /930 از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «ذوالقرنین عبد صالحی بود که با خدای سبحان اخلاص پیشه کرد، خداوند هم برای او خیرخواهی نمود، وابر به تسخیر او در آمد، وزمین برایش درنوردیده شد، ونور چنان برایش امتداد یافت که شب به مانند روز می دید.
خداوند متعال ابرها را به تسخیر امامان حق نیز در آورده است، وآنها را برای مصالح مسلمین واز بین بردن اختلافات به مشرق ومغرب می برد، ومهدی نیز اینچنین است، از این رو صاحب المرأی والمسمع(995) نام دارد. او نوری دارد که اشیاء را از دور همانند نزدیک می بیند، و[صداها را] از دور مانند نزدیک می شنود. او در تمام دنیا گاه بر روی ابر وگاه بر باد سیر می کند، زمین برایش درنوردیده می شود، وبلایا را در شرق وغرب از بندگان وبلاد دور می کند».
نگارنده: این حدیث از عظمت آنچه خداوند در اختیار ذوالقرنین قرار داده بود، ونیز زندگانی امامان (علیهم السلام) واینکه آنان به قدرت خدا، برای مصالح مسلمین واصلاح امور آنها به شرق وغرب می روند، پرده بر می دارد.
غیبتی چون غیبت حضرت موسی (علیه السلام):
کمال الدین 1/145 از امیر المؤمنین از رسول خدا (علیهما السلام) روایت می کند: «زمانی که وفات حضرت یوسف (علیه السلام) فرا رسید، شیعیان واهل بیت خود را جمع نمود، حمد وثنای خدا را به جای آورد، ودر ادامه از اوضاع سختی که آنان را فرا خواهد گرفت سخن راند، مردان در آن کشته می شوند، شکم زنان باردار دریده وکودکان ذبح می شوند، تا آنکه خداوند به قائمِ از نسل لاوی بن یعقوب حق را آشکار کند. او مردی است گندمگون وبلند قامت - ودیگر اوصاف او را یاد کرد -، پس به او تمسک کنید.
غیبت رخ داد واوضاع سخت برای بنی اسرائیل پیش آمد. آنان چهارصد سال در انتظار قیام کننده به سر بردند. زمانی که بشارت ولادت او را به آنان دادند ونشانه های ظهور او را مشاهده نمودند، بلا شدت یافت وبا چوب وسنگ بر آنها هجوم آوردند. آنها در طلب فقیهی که با سخنانش آرام می شدند رفتند، ولی او خود را مخفی نمود. کسی را به نزد او فرستاده گفتند: ما به سخنان شما بود که در سختی آرامش می یافتیم.
او هم آنان را به صحرایی برد ونشست وبرایشان درباره ی قیام کننده ووصف او گفت وظهور او را نزدیک دانست، واین در شبی مهتابی بود.
آنان در این حال بودند که موسی (علیه السلام) با سنّی کم آمد. او برای تفریح از خانه ی فرعون خارج شده بود. او از همراهان فاصله گرفت ونزد اینان آمد. سوار بر استری بود وردایی ابریشمی در بر د اشت. چون نگاه آن فقیه به او افتاد با اوصاف او را شناخت. برخاست وبر گام های موسی افتاد، آنها را بوسه داد وگفت: سپاس خدایی را که مرا نمیراند تا آنکه تو را به من نمایاند. هنگامی که پیروان این صحنه را دیدند، دانستند او مقصود آنهاست وبه شکرانه ی خدای (عز وجل) بر زمین افتادند. تنها مطلبی که گفت این بود: امید آن دارم که خدا در فرج شما شتاب بخشد، وغائب شد.
او به شهر مدین رفت ومدتی نزد شعیب ماند. غیبت دوم بر آنها سخت تر از نخستین بود وپنجاه وچند سال به طول انجامید.
بلا شدت گرفت وآن فقیه پنهان شد. بنی اسرائیل برای او پیغام فرستادند: ما صبری بر خفای تو نداریم. پس او به صحرا رفت وآنان را فرخواند، دل هایشان را آرام کرد، وخبر داد که خدای (عز وجل) بدو وحی کرده است: فرج آنها بعد از چهل سال خواهد بود. آنان یک صدا گفتند: الحمد لله، خداوند عزیز وجلیل وحی نمود: بگو: به خاطر این الحمد لله، آن را سی سال قرار دادم، آنان صدا زدند: هر نعمتی از سوی خداست، خدا وحی کرد: به آنان بگو: بیست سال قرار دادم، گفتند: تنها آورنده ی خیر خداست، وحی فرمود: بگو: ده سال، آنها صدا زدند: تنها خداست که بدی را دفع می کند، خداوند بدو وحی نمود: به آنها بگو: بمانید که اذن فرجتان را دادم.
آنان در این حال بودند که موسی (علیه السلام) سوار بر الاغی آمد. فقیه خواست راه شناخت موسی را به آنان بفهماند، موسی آمد ونزد آنها توقف کرد وبر آنها سلام نمود، فقیه گفت: نامت چیست؟ فرمود: موسی، او گفت: پسر که؟ فرمود: پسر عمران، گفت: او پسر کیست؟ فرمود: پسر قاهث بن لاوی بن یعقوب، گفت: چه آورده ای؟ فرمود: رسالت از جانب خدای (عز وجل). در این هنگام فقیه برخاست ودست موسی را بوسید واو در میان آنها نشست، دل هایشان را آرام کرد، فرمان خود را گفت وجدا شد. فاصله ی بین آن وقت وفرج وگشایش آنان با غرق شدن، فرعون چهل سال بود».
نگارنده: برخی با استناد به این حدیث، بر این باورند که دعای مؤمنان، استقامت وسطح ایمان آنان، ممکن است زمان ظهور را پیش اندازد.
لکن در پاسخ این باور می گوییم: ظهور حضرت موسی (علیه السلام) در ظاهر ودر دید منتظران او بود که پیش افتاد، ولی در حقیقت ودر علم خدا چنان است که در آیه ی شریفه آمده است: وَلِکلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یسْتَقْدِمُونَ،(996) وبرای هر امّتی اجلی است، پس چون اجلشان فرا رسد، نه [می توانند] ساعتی آن را پس اندازند ونه پیش.
حتی اگر هم بپذیریم که مردم در شتاب بخشیدن به ظهور حضرت موسی (علیه السلام) نقش داشته اند، باز نمی توان آن را با قیام امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مقایسه نمود، چرا که این وعده ای است که خداوند زمان آن را از ازل رقم زده است، همان که به فرشتگان فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ،(997) من چیزی می دانم که شما نمی دانید.
یعنی به انسان اجازه می دهم که در زمین حکومت کند، اگرچه به فساد وخونریزی بپردازد، لکن تا زمانی محدود که پس از آن عدالت گسترده وستم برچیده می شود.
دیگر آنکه فایده ی دعا برای تعجیل فرج - که بدان فرمان داده شده ایم - به خود ما بازمی گردد، چنانکه در توقیع صحیح اسحاق بن یعقوب آمده است که حضرت فرمودند: وبرای تعجیل فرج بسیار دعا کنید، که آن فرج شماست.(998)
با این حساب این اعتقاد که دعا برای تعجیل فرج، موعد ظهور را سال ها وحتی لحظاتی شتاب می بخشد، مشکل خواهد بود. لذا می شاید که در این رابطه توقف نمود.(999)
غیبت وشباهت به عزیر نبی (علیه السلام):
غیبت شیخ طوسی /260 از مؤذن مسجد احمر نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: آیا در کتاب خدا مثالی برای قائم (علیه السلام) آمده است؟ فرمودند: آری، آیه ی صاحب الاغ که خدا او را صد سال میراند، سپس زنده نمود».
همان از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «مَثَل امر [ظهور] ما در کتاب خدا مثل صاحب الاغ است، خدا او را یکصد سال میراند، سپس زنده نمود».(1000)
اهل بیت من بسان ستارگان آسمانند، هر ستاره ای از دیده رود، دیگری طلوع می کند:
غیبت نعمانی /16 و155 از امام صادق از پدرانش (علیهم السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «مَثَل اهل بیت من مَثَل ستارگان آسمان است که هرگاه ستاره ای غائب شود، ستاره ای آشکار گردد، تا آنکه ستاره ای از آنها طلوع کند وشما دیده به او دوزید وبا انگشتان بدو اشارت کنید، وملک الموت به سراغ او بیاید واو را ببرد.
آنگاه شما مدتی درنگ خواهید کرد، وپسران عبد المطلب یکسان شوند [ونتوانید امامتان را تشخیص دهید] وهیچ یک از دیگری شناخته نشود. آن هنگام است که ستاره تان جلوه می کند، پس حمد خدا را به جا آورید واو را بپذیرید».
جامع المسانید والسنن 5 /440: «ستارگان امان آسمانند، واهل بیتم امان امت من».
مسند شمس الاخبار 1 /133 از ابو شعبه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «مثل اهل بیت من در امتم مثل ستارگان است، هرگاه ستاره ای ناپدید شود ستاره ای طلوع می کند».
البرهان /40 از ابنعباس از آن حضرت: «یا علی! من شهر دانشم وتو درِ آنی... مثل تو وامامان از فرزندانت پس از من مثل کشتی نوح است، هرکه بر آن سوار شد نجات یافت وهرکه سرپیچی کرد غرق شد. مثل شما مثل ستارگان است که تا روز قیامت چون ستاره ای غائب شود، ستاره ای طلوع نماید».
تیسیر المطالب /129 از نصر بن حماد می آورد: «هنگامی که ابراهیم بن عبد الله بن حسن بن حسن (علیه السلام) ظهور کرد شعبه گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مثال اهل بیت من در امتم مثال ستارگان است، هرگاه یکی ناپدید گردد، ستاره ای آشکار شود».
نگارنده: عالمان حدیث روایت اصحابی کالنجوم [یاران من مانند ستارگانند] را دروغ وجعلی می شمارند، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این مطلب را در مورد اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند، ولی برخی راویان آن را برای صحابه ساختند.
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وغیبت، عهدی الهی به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم):
کمال الدین 1 /51 از امیر المؤمنین از پیامبر اکرم (علیهما السلام) نقل می کند: «سوگند به آنکه مرا به حق به بشارت فرستاد، قائم از فرزندان من بر اساس عهدی از جانب او [خدا] به من غائب خواهد شد، تا آنجا که اکثر مردم گویند: خدا هیچ نیازی به آل محمد ندارد، ودیگران در ولادت او شک کنند. پس هرکه آن زمان را یافت، دینش را نگاه دارد، وبرای نفوذ شیطان به وسیله ی تردید راهی در خود قرار ندهد که او را از روش من دور واز دینم بیرون کند، زیرا او پیشتر پدر ومادرتان را از بهشت بیرون برد، وخداوند (عز وجل) شیاطین را اولیای کسانی قرار داده است که ایمان نمی آورند».
همان 1 /253 از جابر بن عبد الله انصاری نقل می کند: «هنگامی که خدا این آیه را نازل کرد: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمر مِنْکمْ،(1001) ای کسانی که ایمان آورده‏اید، خدا را اطاعت کنید وپیامبر واولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید، من گفتم: یا رسول الله! خدا ورسولش را شناختیم، اولیای امر که خداوند اطاعت آنها را قرین اطاعت شما قرار داده کیانند؟
فرمودند: ای جابر! آنان جانشینان من وامامان مسلمین بعد از من هستند، نخستین آنها علی بن ابی طالب است، سپس حسن وحسین، بعد علی بن الحسین وآنگاه محمد بن علی که در تورات به باقر معروف است وتو - ای جابر! - او را درک خواهی کرد، قرار دارند، پس چون او را دیدی سلام مرا برسان.
سپس صادق جعفر بن محمد است، آنگاه موسی بن جعفر، بعد علی بن موسی، در ادامه محمد بن علی، سپس علی بن محمد، وآنگاه حسن بن علی قرار دارند. در ادامه همنام وهم کنیه ی من حجت خدا در زمین وباقی گذارده ی او در بندگان پسر حسن بن علی خواهد بود، همو که خداوند - تعالی ذکره - بر دستان او مشارق ومغارب زمین را فتح خواهد کرد. اوست که از شیعیان واولیایش غائب می شود، غیبتی که در آن تنها کسی که خدا دلش را برای ایمان آزموده است، بر اعتقاد به امامت او استوار خواهد ماند.
عرضه داشتم: ای فرستاده ی خدا! آیا او در دوران غیبت برای شیعیانش نفعی خواهد داشت؟ فرمودند: آری، قسم به آنکه مرا به نبوت مبعوث نمود، در غیبت از نور او روشنائی می گیرند واز ولایتش نفع می برند، مانند بهره وری مردم از خورشید اگرچه ابر آن را پوشانده باشد.
ای جابر! این از سرّ مکنون ودانش مخزون خداست، آن را از ناشایستان کتمان کن».
همان 1 /207 از سلیمان بن مهران اعمش از امام صادق از پدر از جدّشان امام سجاد (علیهم السلام) نقل می کند: «ما امامان مسلمین، حجت های خدا بر عالمین، آقایان مؤمنین، پیشوایان روی ودست وپا سفیدان [اعضای وضو](1002) وسروران مؤمنین هستیم.
ما امان اهل زمین هستیم، همانگونه که ستارگان امان اهل آسمانند. ما کسانی هستیم که خداوند آسمان را به وسیله ی ما نگاه داشته تا بر زمین نیفتد مگر به اذن او، وبه ما زمین را نگاه داشته که اهلش را تکان ندهد.
تنها به ماست که باران می بارد، رحمت می گسترد وبرکات زمین خارج می شود. اگر کسی از ما در زمین نبود، اهل خود را فرو می برد.
از زمانی که خدا آدم را آفرید، زمین از حجت خدا که ظاهر ومشهور باشد ویا غائب وپنهان، خالی نبوده است، وتا روز قیامت هم از حجت خالی نخواهد شد، واگر چنین نبود خدا پرستش نمی شد.
سلیمان گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: مردم چگونه از حجت غائب پنهان بهره می برند؟ فرمودند: همانسان که از خورشید زمانی که ابر آن را بپوشاند، بهره می برند».
غیبت امام (علیه السلام) به سبب ظلم اهل زمین:
غیبت نعمانی /141 از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «یک روایت که آن را بفهمی، بهتر از نقل ده روایت است. برای هر حقّی حقیقتی است وهر [اعتقاد] درستی نوری دارد. آنگاه فرمودند: به خدا سوگند ما کسی از شیعیانمان را فقیه به حساب نمی آوریم، مگر پس از آنکه برای او سخنی با رمز وکنایه گفته شود واو آن را بفهمد.
امیر المؤمنین (علیه السلام) بر منبر کوفه فرمودند: در پشت سر شما فتنه هایی تاریک وکور خواهد بود که تنها نُوَمه از آن نجات یابند، گفته شد: یا امیر المؤمنین (علیه السلام) نومه چیست؟ فرمودند: کسی است که مردم را می شناسد، ولی مردم او را نمی شناسند.
و بدانید زمین از حجت خدای (عز وجل) خالی نخواهد بود، ولی خدا خلق خود را از او نابینا می کند، واین بابت ظلم وجور آنان وزیاده روی آنان بر خودشان است، واگر زمین یک لحظه از حجت خدا خالی شود، اهلش را فرو می برد.
حجت خدا مردم را می شناسد ولی آنها او را نمی شناسند، همانگونه که یوسف مردم را می شناخت ولی آنان او را نمی شناختند، سپس این آیه را تلاوت کردند: یا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کانُوا بِهِ یسْتَهْزِئُونَ،(1003) دریغا بر این بندگان! هیچ فرستاده‏ای بر آنان نیامد مگر آنکه او را ریشخند می‏کردند».
یکی از علل اساسی طولانی شدن غیبت:
تفسیر قمی 2 /316 روایت می کند: «مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت: آیا حضرت علی (علیه السلام) بدنی قوی نداشت ودر فرمان خدا محکم نبود؟ حضرت فرمودند: آری، او گفت: پس چرا دشمنان را از خود دفع نکرد؟ ایشان فرمودند: حال که پرسیدی جواب را دریاب، آیه ای در کتاب خدا او را بازداشت.
آن شخص درباره ی آن آیه پرسید وامام (علیه السلام) فرمودند: لَوْ تَزَیلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً،(1004) اگر [کافر ومؤمن‏] از هم متمایز می‏شدند، قطعاً کافران را به عذاب دردناکی معذّب می‏داشتیم.
خداوند در اصلاب گروهی کافر ومنافق، ودیعت هایی با ایمان داشت، لذا حضرت علی (علیه السلام) پدران را نکشت تا ودایع خارج شوند، پس چون آنها خارج شدند، پیروز شد وآنها [دشمنان] را کشت. قائم ما اهل بیت نیز چنین است، او ظهور نمی کند تا آنکه ودیعت های خدا خارج شوند. پس چون خارج شوند، پیروز شده آنها [دشمنان] را خواهد کشت».(1005) 
نهمین نفر از صلب امام حسین (علیه السلام) غائب می شود:
کفایة الاثر /120 از عمار بن یاسر روایت می کند: «در برخی غزوه ها همراه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم. امیر المؤمنین (علیه السلام) پرچمداران را کشته وجمعیت دشمن را پراکنده بود، از جمله آنکه عمرو بن عبد الله جمحی وشیبة بن نافع را به هلاکت رسانده بود. من حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدم وعرضه داشتم: یا رسول الله! درودهای خدا بر شما باد، علی در راه خدا جهاد کرده وحقّ آن را به جا آورده است. ایشان در گفتاری طولانی که به فضل امیر المؤمنین (علیه السلام) اختصاص داشت فرمودند: ای عمار! خداوند تبارک وتعالی با من عهد کرده است که از صلب حسین نه تن خواهند آمد ونهمین فرزند او از مردم غائب شود، واین فرموده ی خدای (عز وجل) است: قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتِیکمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ،(1006) بگو: به من خبر دهید، اگر آب [آشامیدنی] شما [به زمین] فرو رود، چه کسی آب روان برایتان خواهد آورد؟
او غیبتی دراز مدت خواهد داشت که قومی در اثر آن [از حق] باز می گردند و[گروهی] دیگر باقی می مانند.
در آخر الزمان او خروج می کند ودنیا را از عدل وداد پر می سازد، ودر راستای تأویل قرآن پیکار می کند، آنگونه که من برای تنزیل آن جنگیدم، او همنام وشبیه ترین مردم به من است.
ای عمار! پس از من فتنه ای به وقوع خواهد پیوست، آن هنگام از علی وحزب او پیروی کن».
کمال الدین 1 /287 از ابنعباس: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: همانا علی بن ابی طالب امام امت من وخلیفه ی پس از من بر آنان است، وقائم منتظَر که خدا بدو زمین را از عدل وداد آکنده می سازد همانگونه که از ستم وبیداد مملو شده است، از فرزندان اوست. سوگند به آنکه مرا به حق به بشارت فرستاد کسانی که در دوران غیبت او بر اعتقاد به او استوار مانند، از کبریت احمر(1007) کمیاب ترند.
در این هنگام جابر بن عبد الله انصاری برخاست وعرضه داشت: ای فرستاده ی خدا! آیا قائم از فرزندان شما غیبتی خواهد داشت؟ فرمودند: قسم به پروردگارم آری، وَلِیمَحِّصَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیمْحَقَ الْکافِرِینَ،(1008) وتا خدا کسانی را که ایمان آورده‏اند خالص گرداند وکافران را نابود سازد.
ای جابر! این امری از امر خدا وسرّی از سرّ اوست که از بندگان او پوشیده شده، پس مبادا در آن تردید کنی، چرا که شک در امر خدای (عز وجل) کفر است».
امیر المؤمنین (علیه السلام) وسخن درباره ی ستاره ی غائب:
در فصل فتنه های متصل به ظهور روایت اصبغ بن نباته گذشت: «حضور حضرت امیر (علیه السلام) رسیدم وایشان را دیدم که متفکرانه با چوبی بر زمین می زند، عرضه داشتم: یا امیر المؤمنین! چه شده که شما را چنین می بینم، با حالت تفکر بر زمین می زنید؟ آیا به خلافت رغبت دارید؟ فرمودند: نه، به خدا سوگند که هیچ روزی نه در خلافت ونه در دنیا رغبت نداشتم، ولی در مولودی اندیشیدم که از نسل من ویازدهمین فرزندم خواهد بود. او همان مهدی است که زمین را از عدل وداد می آکند، هم چنان که از ستم وجور پر شده است.
برای او غیبت وحیرتی خواهد بود که گروه هایی در آن گمراه شده وگروه هایی دیگر رهنمون می شوند، گفتم: یا امیر المؤمنین! این حیرت وغیبت چقدر به طول می انجامد؟ فرمودند: مدّتی. گفتم: آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، همانسان [وبا همان قاطعیّت] که تو آفریده شده ای، وچگونه تو - ای اصبغ! - آن را درک کنی؟ آنان بهترین های این امتند که با ابرار این عترت خواهند بود.
پرسیدم: پس از آن چه خواهد بود؟ ایشان فرمودند: آنگاه خداوند هر آنچه را بخواهد انجام خواهد داد، چرا که او بداء ها، اراده ها، غایات ونهایاتی دارد».(1009)
کمال الدین 1 /302 از آن حضرت نقل می کند که بر فراز منبر کوفه فرمودند: «خدایا! زمینت ناگزیر است که حجتی از تو بر خَلقت داشته باشد که آنان را به دینت رهنمون کند ودانشت را به آنان بیاموزد، تا حجت تو از بین نرود وپیروان اولیایت - پس از آنکه بدو هدایتشان کردی - گمراه نگردند.
او هم یا آشکار است واطاعت نمی شود، یا آنکه پنهان ومنتظر است. اگر شخص او در حال هدایت مردم از آنها غائب شود،(1010) دانش وآداب او در دل های مؤمنان استوار است، وبدان عمل می کنند».
دلائل الامامة /251 از امام صادق (علیه السلام): «مردی نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) آمد واز به درازا انجامیدن دوران حکومت ستم گله کرد، ایشان بدو فرمودند: به خدا آنچه بدان امید دارید رخ نخواهد داد تا آنکه اهل باطل هلاک شوند، جاهلان از میان روند وپرهیزکاران ایمن گردند، مدتی کوتاه می گذرد تا آنکه [در تنگنا قرار گیرید و] برای یکی از شما به اندازه ی موضع قدمش جا نباشد، ونزد مردم از مرداری نزد صاحبش بی ارزشتر باشید. شما در این حال خواهید بود که یاری خدا وفتح بیاید، واین همان فرمایش خداست: حَتَّی إِذَا اسْتَیأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا،(1011) تا هنگامی که فرستادگان [ما] نومید شدند و[مردم‏] پنداشتند که به آنان واقعاً دروغ گفته شده، یاری ما به آنان رسید».
غیبت نعمانی /140 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «در روزگار امیر المؤمنین (علیه السلام) فرات فزون ولبریز شد، از این رو خود ودو پسرشان حسن وحسین (علیهما السلام) آمدند واز کنار ثقیف عبور کردند، آنها گفتند: علی آمده تا [فزونی] آب را بازگرداند.
ایشان فرمودند: بدانید! به خدا قسم من واین دو پسرم به قتل خواهیم رسید، وبه طور حتم خدا مردی از فرزندان مرا در آخر الزمان خواهد فرستاد که خونخواهی ما کند. او برای تمییز اهل ضلالت غائب خواهد شد، تا جایی که نادان گوید: خدا هیچ نیازی به آل محمد ندارد».
نهج البلاغة /145 خطبه ی 100: «سپاس خدایی را که فضل خود را در میان خلق گسترد، ودست او به سخاوت باز است، ما او را در تمامی امورش حمد می گوییم وبرای رعایت حقوقش از او یاری می جوییم. گواهی می دهیم به اینکه الهی جز او نیست ومحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بنده ورسول اوست. او را فرستاد تا فرمانش را اظهار نماید وسخن به یاد او گوید. ایشان هم به امانت آن را به انجام رساند وراستکار [از میان] رفت وبیرق حق را در میان ما گذارد. هرکه از آن پیش افتد [از دین] خارج شود، وآنکه از آن سرپیچد نابود گردد، وهر کس بدان ملتزم باشد [به حق] ملحق شود.
راهنمای آن بیرق سخن بی درنگ نمی گوید، با شتاب نمی ایستد، وچون ایستاد سریع است. پس چون شما فرمانبردار او باشید وبا انگشت هایتان بدو اشاره کنید [واو را بزرگ دارید]، مرگ او را در رسد وببرد. پس از او آن مقدار که خدا بخواهد درنگ کنید تا آنکه خدا کسی را برایتان بفرستد که شما را گرد آورد وپراکندگی تان را به انضمام مبدّل سازد. پس در آنکه [شایستگی دارد، ولی به جهت نبود شرائط لازم] نیامده [برای امارت] طمع نکنید [واصرار ننمایید]، واز آنکه پشت کرده نومید نشوید، زیرا آنکه پشت کرده شاید یکی از دو پایش بلغزد [وبرخی شرائط لازم حاصل نباشد،] ولی دیگری استوار ماند [وبرخی شرائط حاصل باشد]، آنگاه هر دو باز گردند واستوار شوند.
بدانید! مَثَل خاندان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) مثل ستارگان آسمان است، اگر ستاره ای فرود آید وپنهان شود دیگری طلوع می کند، پس گویا نیکی های خدا در میان شما کامل شده، وآنچه را امید دارید به شما نمایانده است».
ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغة 3 /6 خطبه ی 97(1012) می نویسد: «این فصل دربردارنده ی مطالبی چند است: آگاهی دادن از امامان پسین (علیهم السلام)، تعلیم نحوه ی رفتار مردم با آنان، امید بخشیدن به مردم با ظهور امامانی از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) یکی پس از دیگری، وعده ی تکامل احسان الهی به وسیله ی ظهور امام منتظَر که آنان آرزومند اویند...
[وی در شرح جمله ی آخر می نگارد:] این سخن به لطف وامتنانی که خدا با ظهور امام منتظَر در حق آنان می کند، وبه وجود ایشان احوال آنها را سامان می دهد، اشاره دارد.
در اثنای برخی خطبه های امام (علیه السلام) به مطالبی پیرامون جریاناتی که پس از ایشان رخ می دهد برخوردم، مطالبی که به شرحی برای این خطبه می ماند، وآن این است:
ای قوم! به یقین بدانید جاهلیت شما که قائم ما با آن مواجه می شود، کمتر از آن جاهلیت شما که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با آن روبرو شد نیست، زیرا آن روز تمامی امت درگیر جاهلیت بودند، مگر کسی که خدا بر او رحم کرد، پس شتاب ننمایید که هراس شتابان به سراغتان آید، وبدانید مدارا مبارک است ودر درنگ بقا وراحتی است، وامام نسبت به آنچه انکار می کند داناتر است.
قسم به جانم او قاضیان بد را از شما بر خواهد کند، ریاکاران را بر خواهد گرفت، امیران ستمکار را کنار خواهد زد، زمین را از هر فریبکاری پاک خواهد گرداند، در میان شما به عدل رفتار خواهد نمود، وترازوی مستقیم را در میان شما به پا خواهد داشت.
زندگان شما آرزوی بازگشت مردگانتان را خواهند نمود...».
شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید 7 /94 ذیل این فقره از سخنرانی امام (علیه السلام): خدا کسی را برایتان بفرستد که شما را گرد آورد وپراکندگی تان را به انضمام مبدّل سازد، می نویسد: «مقصود کسی از اهل بیت (علیهم السلام) است. این سخن اشاره به مهدی است که در آخر الزمان ظهور می کند. اصحاب ما [معتزله] بر این باورند که او امروز موجود نیست وبعدها به وجود خواهد آمد، ولی شیعیان معتقدند او هم اکنون موجود است».
احتجاج 1 /251 روایت می کند: «زندیقی نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) آمد وگفت: اگر اختلاف وتناقض در قرآن نبود، هر آینه به دین شما در می آمدم، حضرت در فرمایشی مفصل فرمودند: بدان! زمانی بر این مردم فرا خواهد رسید که حق پوشیده باشد وباطل ظاهر ومشهور، واین هنگامی است که نزدیکترین مردم به آنها دشمن ترین آنان نسبت به حق باشد، وعده ی حق نزدیک شود، الحاد بالا گیرد وفساد آشکار گردد، هُنَالِک ابْتُلِی الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً،(1013) آنجا [بود که] مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند وسخت تکان خوردند. وکافران اسامی اشرار را بر آنان نهند، پس تلاش مؤمن در آن خواهد بود که خونش را از نزدیکترین مردم به خود حفظ کند. آنگاه است که خداوند فرج اولیایش را فرو می فرستد وصاحب الامر بر دشمنانش غالب می گردد».
غیبت نعمانی /156 از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «صاحب این امر از فرزندان من است، هموست که گفته می شود: مرد یا هلاک شد، نه، بلکه در کدامین وادی سیر می کند».
امام حسن مجتبی (علیه السلام): خداوند عمر او را در غیبت طولانی می گرداند،آنگاه به قدرت خود او را آشکار می سازد:
کمال الدین 1 /315 از ابو سعید عقیصا نقل می کند: «هنگامی که امام حسن (علیه السلام) با معاویه صلح کرد، مردم نزد ایشان آمدند وبرخی نیز زبان به ملامت گشودند، ایشان فرمودند: افسوس بر شما، نمی دانید چه کردم، به خدا سوگند کار من برای شیعیانم از هر آنچه خورشید بر آن طلوع کرده یا غروب نموده بهتر است.
آیا نمی دانید من به تصریح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، امام واجب الاطاعه ی شما ویکی از دو آقای جوانان اهل بهشتم؟ گفتند: آری، فرمودند: آیا ندانستید که خضر وقتی کشتی را سوراخ کرد، دیوار را به پا داشت، وآن پسر را کشت، این امور خشم موسی بن عمران را به همراه داشت، زیرا وجه حکمت آن برایش پوشیده بود، در حالی که نزد خداوند - تعالی ذکره - حکمت وصواب بود؟
آیا ندانستید که هیچ یک از ما نیست مگر آنکه بیعت طاغوت زمانش را بر گردن دارد، مگر قائم که روح الله عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گزارد؟ خدای (عز وجل) ولادت او را مخفی وشخص او را غائب می نماید، تا وقتی که خروج می کند، بیعت هیچ کسی بر گردنش نباشد. او نهمین تن از فرزندان برادرم حسین می باشد وفرزند بانوی کنیزان. خدا عمر او را در غیبتش طولانی می گرداند، سپس به قدرت خود او را در چهره جوانی کمتر از چهل سال آشکار می نماید. این برای آن است که بدانند خداوند بر همه چیز تواناست».
امام حسین (علیه السلام): میراث آنکه غائب می شود را تقسیم می کنند، در حالی که زنده است!
پیشتر احادیثی گذشت از جمله: کمال الدین 1/317 از امام حسین (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «قائم این امت، نهمین تن از فرزندان من است. اوست که غیبت می کند وهموست که زنده است ومیراثش تقسیم می شود».
امام زین العابدین (علیه السلام): قائم ما دو غیبت دارد:
کمال الدین 1 /323 از امام سجاد (علیه السلام) روایت می کند: «این آیه درباره ی ما نازل شد: وَأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللهِ،(1014) وخویشاوندان نسبت به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند. ودر مورد ما فرود آمده است: وَجَعَلَهَا کلِمَةً بَاقِیةً فِی عَقِبِهِ،(1015) وآن را در فرزندان خود گفتاری جاودان کرد. وامامت تا روز قیامت در نسل حسین بن علی بن ابی طالب است.
قائم ما دو غیبت دارد که یکی از دیگری طولانی تر است... زمان دیگری چنان به درازا می کشد که اکثر معتقدان این امر از آن بازگردند. پس تنها کسی که یقینش محکم ومعرفتش صحیح باشد، در درون خود ایرادی بر حکم ما نگیرد وتسلیم ما اهل بیت باشد، بر آن استوار خواهد ماند».
امام باقر (علیه السلام): چگونه خواهید بود آن هنگام که خداوند ستاره تان را ناپدید کند؟
کافی 1 /338 از معروف بن خربوذ از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «ما همانند ستارگان آسمان هستیم که هرگاه ستاره ای ناپدید گردد، ستاره ای آشکار شود، تا آن زمان که با انگشتانتان اشاره کنید وگردن هایتان را بالا گیرید، خداوند ستاره تان را پنهان خواهد ساخت. آنگاه پسران عبد المطلب یکسان شوند وهیچ یک از دیگری شناخته نشود. پس آن زمان که ستاره تان طلوع کرد، پروردگارتان را سپاس گزارید».
کمال الدین 1 /329 مشابه آن را نقل می کند ودر آن آمده است: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: مرا از خود بیاگاهانید، فرمودند:... چون پسران عبد المطلب یکسان شوند وهیچ یک از دیگری شناخته نشود، خداوند (عز وجل) امامتان را آشکار سازد، پس حمد خدای (عز وجل) را به جای آورید. او میان دو امر سخت وآرام مخیر می شود، من گفتم: فدایت شوم، کدامیک را بر می گزیند؟ فرمودند: سخت را بر آرام اختیار می کند».
همان 1 /330 از جابر جعفی از ایشان نقل می کند: «زمانی بر این مردم فرا می رسد که امامشان غائب شود. پس خوشا به حال کسانی که در آن زمان بر امر ما استوار مانند. کمترین پاداش آنها آن است که خداوند جل جلاله ندایشان می کند: مردان وزنان بنده ی من! به سرّ من ایمان آوردید وغیب مرا تصدیق نمودید، پس به پاداش نیک شادمان باشید. شما به حق بندگان منید، تنها از شما می پذیرم، وشما را مورد عفو وغفران خویش قرار می دهم، به خاطر شما بر بندگانم باران می بارم وبلا را از آنان باز می دارم، واگر شما نبودید عذابم را بر آنان فرو می فرستادم.
جابر گوید: عرضه داشتم: ای پسر رسول خدا! بهترین عمل مؤمن در آن زمان چیست؟ فرمودند: نگاهداری زبان ونشستن در خانه».
غیبت نعمانی /154 از ابو الجارود از ایشان نقل می کند: «ای ابو الجارود! چون فلک به گردش در آید وبگویند: او مرد یا هلاک شد، [اگر زنده است،] در کدام وادی سیر می کند، وکسی که خواهان اوست گوید: چسان او ظاهر می شود در حالی که استخوان هایش پوسیده است، در آن هنگام امید او را داشته باشید، پس چون خبر او را شنیدید، اگرچه چهار دست وپا وبر روی برف به سراغش بروید».
همان /171 از ابراهیم بن عمر یمانی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «صاحب این امر دو غیبت خواهد داشت.
و نیز شنیدم فرمودند: قائم قیام نمی کند، در حالی که بیعت احدی بر گردنش باشد».
همان /173 از محمد بن مسلم از آن حضرت: «قائم دو غیبت دارد، در یکی از آن دو گویند: از بین رفت، ومعلوم نیست در کدامین وادی سیر می کند».
همان /176 از زراره از ایشان: «قائم غیبتی خواهد داشت وخانواده اش(1016) او را انکار خواهند نمود! عرض کردم: چرا غیبت می کند؟ فرمودند: می هراسد - وبه شکم خود اشاره کردند(1017) -».
همان /177 از ایشان روایت می کند: «آن پسر پیش از قیام غیبتی خواهد داشت، واوست که به دنبال میراثش هستند».
کفایة الاثر /248 روایت می کند: «کمیت بن ابی مستهل گوید: نزد امام باقر (علیه السلام) رسیدم وعرضه داشتم: ای پسر پیامبر! در مورد شما چند بیتی سروده ام، آیا رخصت می دهید آن را بخوانم؟ فرمودند: در ایام البیض هستیم، عرض کردم: اشعارم فقط در مورد شماست، ورخصت دادند، من هم شروع کردم به خواندن:

أضحکنی الدهر وأبکانی * * * والدهر ذو صرف وألوان
لتسعة بالطف قد غودروا * * * صاروا جمیعاً رهن أکفان

روزگار مرا خنداند وگریاند، وروزگار چهره ها ورنگ های مختلفی دارد
این به خاطر نه تنی بود که کشته ودر کربلا رها شدند
هم امام باقر وهم امام صادق (علیهما السلام) گریستند وصدای گریه ی دختری را از پشت پرده شنیدم، به اینجا که رسیدم:

وستة لا یتجاری بهم * * * بنو عقیل خیر فتیان
ثمّ علی الخیر مولاکم * * * ذکرهم هیّج أحزانی

وشش تن که همانندی ندارند، پسران عقیل که بهترین جوانان بودند
سپس علیّ الخیر امامتان، یاد آنان غم های مرا تهییج کرد
ایشان گریستند وفرمودند: هر کسی که ما را یاد کند یا در حضور او یاد شویم، واز چشمانش - گرچه - به قدر بال پشه ای اشک بیرون آید، خداوند خانه ای در بهشت برایش بنا خواهد کرد، وآن اشک را حائل میان او وآتش قرار خواهد داد.
وقتی به این ابیات رسیدم:

من کان مسروراً بما مسّکم * * * أو شامتاً یوماً من الآن
فقد ذللتم بعد عزّ فما * * * أدفع ضیماً حین یغشانی

آنکه از آنچه بر سر شما آمده، مسرور وخرسند شود - چرا که شما پس از عزّتمندی به ذلّت دچار شدید -، از این رو چون ستمی بر من وارد آید، آن را دفع نخواهم کرد
امام (علیه السلام) دست مرا گرفته صدا زدند: خدایا! گناهان پیشین وپسین کمیت را بیامرز.
وقتی به این بیت رسیدم:

متی یقوم الحقّ فیکم * * * متی یقوم مهدیّکم الثانی

چه زمان حق در میان شما قیام می کند، چه زمانی دومین مهدی شما(1018) قیام می نماید؟
ایشان فرمودند: سریعاً، اگر خدا بخواهد، سریعاً. آنگاه افزودند: ای ابا مستهل! قائم ما نهمین تن از فرزندان حسین است، امامان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دوازده نفر هستند، واو قائم است.
عرضه داشتم: آقای من! این دوازده تن کیانند؟ فرمود: نخستین آنان علی بن ابی طالب است، پس از ایشان حسن وحسین، بعد از حسین علی بن الحسین ومن هستیم، وپس از من این است - ودست خود را بر شانه ی جعفر گذاشتند -.
گفتم: پس از او چه کسانی خواهند بود؟ فرمودند: پسرش موسی، پس از او هم پسرش علی، بعد از علی پسر او محمد، بعد از او پسرش علی وبعد از علی پسرش حسن - که پدر قائمی است که خروج می کند ودنیا را از عدل وداد می آکند، وسینه های شیعیان ما را شفا می بخشد - خواهند بود.
عرض کردم: ای پسر پیامبر! چه زمان خروج خواهد کرد؟ فرمودند: همین سؤال را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند وایشان فرمودند: او مانند قیامت است که تنها ناگهانی به سراغتان می آید».
امام صادق (علیه السلام): چرا انکار می کنند که خداوند عمر مهدی را طولانی گرداند؟!
غیبت نعمانی /172 از حازم بن حبیب نقل می کند: «نزد امام صادق (علیه السلام) رفتم وعرضه داشتم: خداوند شما را سامان دهد، پدر ومادرم از دنیا رفتند وحج به جا نیاوردند، وخداوند به من روزی خوبی داده است، نظر شما درباره ی حج به نیابت از آنها چیست؟ فرمودند: این کار را انجام ده که به آنان می رسد، در ادامه فرمودند: ای حازم! صاحب این امر دو بار غائب خواهد شد که در بار دوم ظهور می کند، پس هرکه نزد تو آمد وگفت دست خود را از خاک قبر ایشان تکانده است، تصدیق نکن».
همان /245 از خلاد بن صفار: «از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: آیا قائم به دنیا آمده است؟ فرمودند: نه، واگر او را درک کنم، ایام زندگی خود را به خدمت او خواهم گذراند».
غیبت شیخ طوسی /259: «نزد امام صادق (علیه السلام) از شگفتی واستبعاد سنیان در مورد غیبت امام مهدی (علیه السلام) وطول عمر ایشان سخن به میان آمد، فرمودند: چرا انکار می کنند که خداوند عمر صاحب این امر را طولانی کند، همانگونه که عمر نوح (علیه السلام) را طولانی کرد؟!»
دلائل الامامة /290 از زراره از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «قائم دو غیبت دارد که یکی طولانی تر از دیگری است».
کافی 1 /340 از مفضل بن عمر از حضرت صادق (علیه السلام) نقل می کند: «صاحب این امر دو غیبت خواهد داشت. در یکی از آن دو نزد اهلش باز می گردد، ودر دیگری گفته می شود: هلاک شده است، [یا اگر زنده است،] در کدام وادی سیر می کند؟
عرض کردم: آن هنگام [اگر کسی خروج کرد ومدعی مهدویّت شد] چه کنیم؟ فرمودند: اگر کسی ادعای این امر را کرد، از او درباره ی اموری که کسی چون قائم [می تواند] پاسخ دهد، سؤال کنید».
همان از ایشان روایت می کند: «قائم دو غیبت دارد: یکی کوتاه ودیگری بلند. در اولی تنها شیعیان خاص او از مکانش اطلاع دارند، ولی در آن دیگری تنها خادمان خاص ایشان».
همان 1 /338 از مفضل بن عمر روایت می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) بودم ودر خانه کسان دیگری هم بودند. من پنداشتم امام (علیه السلام) غیر مرا خطاب کردند، ایشان فرمودند: به خدا قسم صاحب این امر، از شما غائب وپنهان می شود تا آنکه گفته شود: او مرد، هلاک شد، در کدام وادی سیر می کند؟ شما بسان کشتی ها که امواج دریا آنها را واژگون می کنند، واژگون خواهید شد، پس تنها کسی نجات خواهد یافت که خدا از او پیمان گرفته، ایمان را در دل او نوشته واو را با روحی از جانب خود تأیید نموده باشد.
دوازده پرچم مشتبه - که از یکدیگر قابل شناخت نیستند - نیز بالا می رود.
مفضل گوید: من گریستم، ایشان فرمودند: ای ابا عبد الله! چرا گریه می کنی؟ عرضه داشتم: چسان نگریم، حال آنکه شما می فرمایید دوازده پرچم مشتبه که از یکدیگر قابل شناسایی نیستند بالا می رود؟
امام (علیه السلام) به آفتابی که در اتاق وارد شده بود نگریستند وفرمودند: ای ابا عبد الله! این خورشید آشکار است؟ پاسخ مثبت دادم، ایشان فرمودند: امر ما از این خورشید آشکارتر است».(1019)
کافی 1 /335 از یمان تمار نقل می کند: «نزد امام صادق (علیه السلام) نشسته بودیم که فرمودند: صاحب این امر غیبتی خواهد داشت، کسی که در آن دوران دین خود را نگاه دارد، بسان کسی است که بر درختی خاردار دست بکشد - وبا دست نشان دادند -، کدامیک از شماست که خار قتاد(1020) را با دست بگیرد؟ آنگاه مدتی سر به زیر انداختند، بعد فرمودند: برای صاحب این امر غیبتی خواهد بود، پس بنده تقوای خدا پیشه کند ودینش را نگاه دارد».(1021)
کمال الدین 2 /333 از صفوان بن مهران از آن حضرت روایت می کند: «کسی که به تمامی امامان اقرار کند ولی منکر مهدی باشد، چونان کسی است که تمامی پیامبران را بپذیرد ولی نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار کند.
پرسیدند: ای پسر پیامبر! مهدی از فرزندان شما کیست؟ فرمودند: پنجمین نفر از فرزندان هفتم، او از شما غائب می شود وبردن نامش بر شما حلال نخواهد بود».
کافی 1 /338 از محمد بن مسلم از ایشان نقل می کند: «اگر به شما خبر غیبت صاحب این امر رسید، انکار نکنید».
کمال الدین 2 /341 از صفوان بن مهران جمال می آورد: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: به خدا قسم مهدیِ شما از شما پنهان شود تا جایی که جاهلتان گوید: خدا هیچ نیازی به آل محمد ندارد. آنگاه بسان ستاره ی درخشان بیاید وزمین را همانگونه که از جور وستم پر شده، از عدل وداد بیاکند».
غیبت نعمانی /154 و155 از حماد جلاب: «در حضور امام صادق (علیه السلام) سخن از قائم آمد، ایشان فرمودند: چون او قیام کند مردم گویند: چگونه چنین چیزی ممکن است وحال آنکه استخوان های او از زمان کذا وکذا پوسیده است».
همان /158 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که مردم امام را نیابند، روزگاری درنگ می کنند وکسی را از دیگری نمی شناسند، سپس خداوند (عز وجل) صاحب آنان را برایشان ظاهر خواهد ساخت».
کمال الدین 2 /350 از زراره از آن حضرت: «زمانی بر این مردم فرا می رسد که امامشان غائب می شود، عرضه داشتم:مردم در آن زمان چه کنند؟ فرمودند: به همان امر [ولایت ما] که هم اکنون بر آنند، متمسک بمانند، تا آنکه برایشان آشکار گردد».
کافی 1 /337 از عبید بن زراره از ایشان نقل می کند: «مردم امامشان را نمی یابند، او در موسم حضور می یابد ومردم را ببیند، لکن آنان ایشان را نمی بینند».
همان 1 /339 از ایشان: «قائم دو غیبت خواهد داشت، در یکی از آن دو در موسم ها حضور می یابد، ومردم را می بیند، اما آنها ایشان را نمی بینند».
دلائل الامامة /261 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «سالی که صاحب این امر در موسم حضور نیابد، [حج] از مردم قبول نشود».
کافی 1 /333 از آن حضرت نقل می کند: «نزدیکترین حالتی که بندگان به خداوند - جلّ ذکره - دارند، وبیشترین رضایت خداوند از آنان، زمانی است که حجت خدای (عز وجل) را نیابند واو بر آنان ظاهر نشود، واز مکان او آگاه نباشند، آنان می دانند حجت ومیثاق خداوند - جلّ ذکره - از میان نرفته است، پس آن هنگام صبح وشام منتظر فرج باشید.
وشدیدترین غضب خدا بر دشمنانش آن هنگام است که حجت را نیابند وبر آنان ظاهر نشود، واو [خداوند] می داند اولیایش به تردید نمی افتند، واگر می دانست آنان دچار تردید می شوند، دیده بر هم زدنی حجت خود را پنهان نمی کرد، واین امر [ظهور] تنها بر سر شرار مردمان [وپس از آکنده شدن زمین از فساد آنان] خواهد بود».
غیبت نعمانی /159 از عبد الله بن سنان نقل می کند: «من وپدرم نزد امام صادق (علیه السلام) رفتیم، ایشان فرمودند: چگونه خواهید بود آن زمانی که در حالتی به سر برید که امام هدایت وپرچمی آشکار را نبینید؟ تنها کسی از آن حیرت نجات یابد، که دعای غریق را بخواند.
پدرم عرضه داشت: به خدا قسم، این بلاست، فدایت گردم، آن هنگام چه کنیم؟ فرمودند: چون آن زمان فرا رسید - وتو هرگز آن را در نخواهی یافت -، به آنچه در دست دارید [ولایت ما] متمسک باشید، تا آنکه امر برایتان آشکار گردد».
اثبات الوصیة /226 از حارث بن مغیره از ایشان نقل می کند: «قائم امام وپسر امام است، وپیش از قیام او [معرفت به] حلال وحرامشان را از او می گیرند، عرض کردم: خداوند شما را سامان دهد، هنگامی که مردم امامشان را نیابند، از چه کسی بگیرند؟ فرمودند: وقتی آن زمان فرا رسید، هر آنکه را دوست می داشتی دوست بدار ومنتظر فرج باش، که چه زود به سراغت خواهد آمد».
دیگر از اموری که از امام صادق (علیه السلام) رسیده، حرمت بردن نام حضرت مهدی (علیه السلام) است. کافی 1 /333 از علی بن رئاب از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «جز کافر، کسی نام صاحب این امر را نمی برد».
بیشتر فقهای ما اینگونه روایات را مربوط به غیبت صغری می دانند، زمانی که سلطه به دنبال ایشان بود، البته برخی آن را تا زمان ظهور تعمیم داده اند.
امام کاظم (علیه السلام): نعمت باطن، امام غائب:
کمال الدین 2 /360 از عباس بن عامر قصبانی از امام کاظم (علیه السلام) نقل می کند: «صاحب این امر کسی است که مردم گویند: هنوز به دنیا نیامده است».
همان 2 /368 از محمد بن زیاد ازدی نقل می کند: «از امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) درباره ی این آیه پرسیدم: وَأَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً،(1022) ونعمتهای ظاهر وباطن خود را بر شما تمام کرده است، ایشان فرمودند: نعمت ظاهر امام ظاهر است، ونعمت باطن امام غائب.
عرض کردم: آیا در میان امامان کسی خواهد بود که غیبت کند؟ فرمودند: آری، شخص او از دیدگان مردمان غائب می شود، ولی یاد او از دل مؤمنان نه، واو دوازدهمی ماست...».
امام رضا (علیه السلام): ولادت او مخفی است، ولی نسبش نه:
کافی 1 /341 از ایوب بن نوح روایت می کند: «به امام رضا (علیه السلام) گفتم: امیدوارم شما صاحب این امر باشید، وخدا آن را بدون شمشیر به شما بسپارد، زیرا با شما بیعت شده ودرهم ها به نامتان زده اند، ایشان فرمودند: هر کسی از ما که نامه ها برایش آید، با انگشتان بدو اشاره کنند، در مورد مسائل از او پرسند واموال را به سویش حمل کنند، یا ترور می شود ویا بر بستر می میرد، تا آنکه خداوند برای این امر پسری از ما را برانگیزد که ولادت ومحل نشو ونمای او مخفی است، ولی نسبش نه».
کمال الدین 2 /372 از عبد السلام بن صالح هروی نقل می کند: «از دعبل بن علی خزاعی شنیدم: آن قصیده ام را که ابتدایش چنین است برای مولایم امام رضا (علیه السلام) خواندم:
 مدارس آیات خلت من تلاوة ومنزل وحی مقفر العرصات:
خانه هایی که مدارس آیه های قرآن وفرودگاه وحی بود، ولی اکنون عرصه های آن خالی وویران است.
وقتی به این ابیات رسیدم:

خروج إمام لا محالة خارج * * * یقوم علی اسم الله والبرکات
یمیّز فینا کل حقّ وباطل * * * ویجزی علی النعماء والنقمات

[آنچه بدان امید دارم] خروج امامی است که البته خارج خواهد شد، وبه نام خدا وبرکات او قیام می کند.
در میان ما هر حق وباطلی را از هم تمییز داده وبه نعمت وعقوبت جزا می دهد.
امام (علیه السلام) گریه ی شدیدی کردند، آنگاه سر بر آورده فرمودند: ای خزاعی! روح القدس بر زبانت به این دو بیت سخن گفت، آیا می دانی این امام کیست، وچه زمانی قیام می کند؟ چه زمان، خبر از وقت است وپدرم از پدرش از پدرانش (علیهم السلام) برایم نقل کرد که به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: یا رسول الله! قائم از فرزندان شما چه زمانی خروج می کند؟ ایشان فرمودند: مَثَل او مثل قیامت است لا یجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرض لا تَأْتِیکمْ إِلا بَغْتَةً،(1023) جز او [هیچ کس‏] آن را به موقع خود آشکار نمی‏گرداند. [این حادثه‏] بر آسمان ها وزمین گران است، جز ناگهان به شما نمی‏رسد».
همان 2 /480 از فضال از ایشان روایت می آورد: «گویا شیعیان را به هنگام فقدان سومین فرزندم(1024) می نگرم که بسان گوسفندان در پی چراگاهند ولی نمی یابند، عرض کردم: ای پسر رسول خدا! علّت چیست؟ فرمودند: زیرا امامشان غائب می گردد، از علّت غیبت نیز سؤال کردم وفرمودند: تا آن هنگام که به شمشیر قیام می کند، بیعت با احدی در گردنش نباشد».
غیبت نعمانی /180 از محمد بن ابی یعقوب بلخی از آن حضرت نقل می کند: «شما به آنچه شدیدتر وبزرگتر است آزموده خواهید شد،(1025) به جنین در شکم مادر وشیرخوار، تا جایی که گفته شود: ناپدید شد ومرد، وگویند: امامی در کار نیست، وحال آنکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) غائب شد وغائب شد وغائب شد(1026)، ومن خواهم مرد».
الهدایة الکبری /364 از ریان بن صلت: «از امام رضا (علیه السلام) شنیدم: قائم مهدی، پسر حسن است، کسی پس از غیبت او را نمی بیند ونامش را نمی برد، تا آنکه [ظهور کند و] او را ببیند ونامش را اعلان کند وتمام خلق بشنوند.
گفتیم: ای آقای ما! آیا می توانیم بگوییم صاحب غیبت، صاحب الزمان ومهدی؟ فرمودند: این ها همه جایز است، شما را از تصریح به نام او نهی نمودم تا آن نام از دشمنان ما مخفی باشد، ونشناسند».
کافی 1 /333 از ریان نقل می کند: «از امام رضا (علیه السلام) درباره ی قائم سؤال شد وایشان فرمودند: او دیده نشود ونامش را نبرند».
رجال کشی /475 از حسن بن قیاما صیرفی: «در سال 193 حج گزاردم وبه امام رضا (علیه السلام) گفتم: فدایت گردم، پدرتان چه شد؟(1027) فرمودند: بسان پدرانش از دنیا رفت.
عرض کردم: با حدیثی که یعقوب بن شعیب از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) برایم نقل کرد: اگر کسی نزد شما آمد وخبر داد این پسرم از دنیا رفته، او را کفن کرده اند، به خاک سپرده اند ودستانشان را از خاک قبر او تکانده اند، تصدیق نکنید - چه کنم؟
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: ابوبصیر دروغ گفته است، ایشان اینگونه نفرموده اند، بلکه فرمودند: اگر درباره ی صاحب الامر [چنین خبری] به شما رسید».
نگارنده: البته این مطلب را آنها به ابوبصیر نسبت داده اند وگرنه او چنین نگفته است، وتکذیب وی توسّط امام رضا (علیه السلام) بابت آن است که پرسشگر این مطلب را از ابوبصیر می داند.
امام جواد (علیه السلام): سومین فرزند من مهدی است که در غیبت انتظارش را می کشند:
کمال الدین 2 /377 از عبد العظیم حسنی روایت می کند: «بر مولایم محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) وارد شدم وقصد آن داشتم که از ایشان در مورد قائم بپرسم که آیا خود ایشان است یا دیگری، امام (علیه السلام) خود ابتدا به سخن کردند وفرمودند: ای ابو القاسم! قائمِ از ما مهدی است که واجب است در غیبت منتظر او بود ودر ظهور از او اطاعت نمود، واو سومین تن از فرزندان من است.
قسم به آنکه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را به نبوت فرستاد وما را مخصوص به امامت گردانید، اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خدا آن را طولانی می گرداند تا او در آن روز خروج کند وزمین را از عدل وداد بیاکند، همانسان که از ستم وجور پر شده است.
خدای تبارک وتعالی امر او را در یک شب برایش سامان می دهد، همانگونه که امر هم سخنش موسی (علیه السلام) را سامان داد، آن هنگامی که رفت تا برای خانواده اش آتشی برگیرد، ولی بازگشت در حالی که رسول نبی بود.
آنگاه فرمودند: برترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است».
همان 2 /378 از صقر بن ابی دلف روایت می کند: «از امام جواد (علیه السلام) پرسیدم: چرا او منتظَر نام گرفت؟ فرمودند: زیرا غیبتی دارد که روزهایش به طول می انجامد ودورانش امتداد می یابد، مخلصان انتظار خروج وی را می کشند، وآنان که دچار تردیدند انکارش خواهند کرد، منکران یاد او را به استهزاء خواهند گرفت، وقت گزاران دروغ خواهند گفت، شتاب کنندگان هلاک می شوند وآنان که تسلیمند نجات می یابند».
غیبت نعمانی /186 از عبد العظیم حسنی از ایشان نقل می کند: «هنگامی که پسرم علی از دنیا رود، چراغی جلوه کند سپس پنهان شود، پس وای بر آنکه دچار تردید شود، وخوشا به حال غریبی که با دین خود بگریزد. پس از آن رخدادهایی خواهد بود که موهای سر را سفید کند و[کوه های] کر وسخت را به لرزه در آورد».
همان /185 از امیة بن علی قیسی: «به امام جواد (علیه السلام) گفتم: جانشین شما کیست؟ فرمودند: پسرم علی، ودو پسر او [پسر ونوه ی او]، آنگاه مدتی سر به زیر انداخت، بعد سر بر آورد وفرمود: حیرتی خواهد بود، عرض کردم: آن هنگام به کجا باید رفت؟ ایشان ساکت شدند، بعد فرمودند: جایی نیست - وسه بار این را فرمودند -، من دوباره سؤالم را تکرار کردم، ایشان فرمودند: به مدینه، گفتم: کدام شهر؟ فرمودند: همین مدینه، آیا مدینه ای جز این هست؟»
اثبات الوصیة /193 از محمد بن عثمان کوفی: «به امام محمد تقی (علیه السلام) گفتم: اگر رخدادی برایتان پیش آید - واز این به خدا پناه می برم -، به که رجوع کنیم؟ فرمودند: به پسرم همین - یعنی ابوالحسن امام هادی (علیه السلام) -.
در ادامه فرمودند: فتره ای(1028) خواهد بود، عرض کردم: به کجا روم؟ فرمودند: به مدینه، گفتم: کدام؟ فرمود: اینجا مدینة الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم)، آیا مدینه ای جز این هست؟»
امام هادی (علیه السلام): چگونه شما به جانشینِ پس از جانشین دست یابید؟!
کمال الدین 2 /382 از علی بن عبد الغفار نقل می کند: «چون امام جواد (علیه السلام) از دنیا رفتند، شیعیان به امام هادی (علیه السلام) نامه نوشتند ودرباره ی امر امامت پرسیدند، ایشان در پاسخ نگاشتند: تا زمانی که من زنده ام این امر به من تعلّق دارد، پس چون مقدّرات خدای عزیز وجلیل در رابطه با من فرود آید، خداوند جانشینِ از [نسل] من را برایتان می آورد، ولی چگونه شما به جانشینِ پس از جانشین دست یابید؟!»
الامامة والتبصرة /93 از علی بن مهزیار نقل می کند: «به امام هادی (علیه السلام) نامه نوشتم ودرباره ی فرج سؤال کردم، پاسخ آمد: هنگامی که صاحبتان از سلطه ی ظالمین غائب شد، منتظر فرج باشید».(1029)
کافی 1 /341 از ایوب بن نوح از ایشان: «چون بیرقِ [هدایت] تان از میان شما برداشته شد، از زیر گام هایتان منتظر فرج باشید [وآن را نزدیک بدانید، مانند چیزی که در زیر گام هایتان باشد، که با برداشتن آنها یافت می شود.]».
همان 1 /328 و332 از داود بن قاسم از ایشان نقل می کند: «جانشین پس از من حسن است، ولی چگونه به جانشینِ بعد از جانشین دست یابید؟! عرض کردم: خدا مرا فدایت گرداند، چرا؟ فرمودند: شما او را نمی بینید ویاد کردن او به نام بر شما حلال نخواهد بود، گفتم: پس چگونه ایشان را یاد کنیم؟ فرمودند: بگویید: حجت از آل محمد (علیهم السلام)».
امام حسن عسکری (علیه السلام): او غیبتی دارد که نادانان در آن سرگردان می شوند:
کمال الدین 2 /409 از ابو علی بن همام نقل می کند: «از محمد بن عثمان عَمری(1030) شنیدم که گفت: از پدرم(1031) شنیدم: نزد امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم که از ایشان درباره ی روایتی که از پدرانش نقل شده سؤال شد: زمین تا روز قیامت از حجت خدا بر خلق خالی نخواهد شد، وهرکه بمیرد وامام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است؟ ایشان فرمودند: این سخن حق است، همانسان که روز حق است.
پرسید: ای پسر رسول خدا! امام وحجت پس از شما کیست؟ فرمودند: پسرم محمد امام وحجت بعد از من است، هر آنکه بمیرد واو را نشناسد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.
بدان! او غیبتی دارد که جاهلان در آن سرگردان، واهل باطل هلاک می شوند، ووقت گزاران دروغ می گویند، سپس خارج می شود وگویا بیرق های سفید را می بینم که بر فراز سر او در نجفِ کوفه تکان می خورد».
روایتی از حاخام بزرگ، وهب بن منبه درباره ی غیبت:
عجیب است که برخی روایات مربوط به ائمه ی دوازده گانه (علیهم السلام) از کعب الاحبار ووهب بن منبه رسیده است، واین علی رغم آن است که این دو در ضدّیت با اهل بیت (علیهم السلام) با دستگاه حاکم همسو بوده اند. توجیه این مطلب آن است که اینان از کتب یهود مثل تورات وتلمود نقل می کردند، ودر تورات بشارت الهی به ابراهیم را خوانده بودند، بشارت به اینکه دوازده امام از نسل اسماعیل (علیه السلام) خواهند آمد.
ابن کثیر در البدایة والنهایة 6 /280 می نویسد: «در توراتی که نزد اهل کتاب است عبارتی با این معنا وجود دارد: خداوند متعال ابراهیم را بشارت داد که اسماعیل از او به هم رسد، او را رشد دهد ونسل بسیاری از او به وجود آورد، ودر میان نسل او دوازده بزرگ قرار دهد».
تورات کنونی عهد قدیم وجدید 1 /25 چاپ مجمع الکنائس الشرقیة، سفر تکوین، اصحاح هفدهم: «18/ ابراهیم به خدا گفت: کاش اسماعیل در حضور تو زندگی کند. 19/ خدا گفت: ساره همسر تو برایت پسری به دنیا می آورد که اسحاق نام دارد. من پیمان ابدی خود را با او برای نسل پس از او به پا خواهم داشت. 20/ اما در مورد اسماعیل، او را مبارک قرار می دهم، به ثمر می نشانم، ونسلش را فراوان قرار خواهم داد، دوازده رئیس از او به دنیا خواهند آمد، واو را امتی بزرگ خواهم گرداند. 21/ لکن عهد خود را با اسحاق که ساره در سال بعد وهمین وقت به دنیا می آورد، بر پا خواهم داشت».
کعب، آن را قیّم ترجمه می کند، وحال آنکه امام صحیح است. بعید نیست که کعب الاحبار ووهب نیز هر از گاهی به بیان حق بپردازند، مانند این حدیث: مقتضب الاثر /41 از وهب بن منبه نقل می کند: «موسی در شبِ خطاب الهی به هر درختی که در طور بود، وهر سنگ وگیاهی نگاه کرد، دید به ذکر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ودوازده وصیّ پس از او سخن می گویند، عرضه داشت: خدای من! هرچه می نگرم سخن به یاد محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وجانشینان او می گوید، ایشان چه مکانتی نزد تو دارند؟ فرمود: ای پسر عمران! من پیش از انوار، آنها را آفریدم، ودر خزانه ی قدس خود قرار دادم، آنان در خرّمگاه مشیّت من سیر، وروح جبروت مرا استشمام می کنند، ونواحی ملکوت مرا مشاهده می نمایند، تا آن هنگام که اراده کنم، قضا وقدر خود را به اجرا گذارم.
ای پور عمران! من آنان را بر سبقت گیران سبقت دادم تا بهشت هایم را بدیشان زینت بخشم.
ای پسر عمران! هماره به یاد آنان باش که خازنان دانش، صندوق حکمت ومعدن نور منند.
حسین بن علوان گوید: این مطلب را برای امام صادق (علیه السلام) گفتم، ایشان فرمودند: حق است، آنان دوازده تن از خاندان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند: علی، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی وهر که خدا بخواهد.
عرضه داشتم: فدایت گردم، تنها از این بابت سؤال می کنم که حق را برایم بیان فرمایید [پس امامان بعدی را نیز بیان دارید]، فرمودند: من، همین پسرم - وبه موسی (علیه السلام) اشاره کردند -، وپنجمین تن از فرزندان او غیبت می کند وجایز نیست با نام یاد شود».

فصل (32): وقت گزاران دروغگو / وقت گزاران دروغگو وشتاب زدگان نادان

امامان (علیهم السلام)، ومهار شتاب زدگان:
محاضیر (شتاب زدگان)، عنوانی است که اهل بیت (علیهم السلام) ابتکار کرده وآن را در مورد شیعیان شتاب زده - یعنی کسانی که در اثر ستمدیدگی ونیز جنگ دوستی، خواهان پیوستن به هر نهضت ودعوتگری بودند - به کار گرفتند. ومِحضار نام اسبی است که بسیار می دود، نه اسب سریع.
حضرات معصومین (علیهم السلام) آنها را آرام می کردند وتوضیح می دادند که جریان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برنامه ای است الهی ودراز مدت، لذا می باید صبر پیشه کنند وشتاب نورزند.
توضیح می دادند که حرکت آنان به سمت پرچم ها ونهضت هایی که از ناحیه ی امام (علیه السلام) امضا نشده اشتباه است، وآنها را از نتایج شتاب وکوتاهی شان بر حذر می داشتند، واطمینان می دادند دشمنان هر چقدر هم بتوانند آنان را تحت ظلم وفشار قرار دهند، لکن توان استیصال وریشه کن کردن آنها را نخواهند داشت، زیرا خداوند بقای آنان را ضمانت کرده است.
غیبت نعمانی /203 از ابو مرهف از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «محاضیر هلاک شدند، گفتم: محاضیر کیانند؟ فرمود: شتاب زدگان. آنان که به قرب آن امید دارند نجات یافتند، ودژ بر روی پایه هایش استوار مانَد [حکومت مخالفان تا آن زمان که خدا بخواهد استوار مانَد].
پس فرش خانه هایتان باشید، زیرا غبار به کسی باز می گردد که آن را بلند کرده است. آنان هرگاه قصد شما را داشته باشند، خداوند به امری مشغولشان خواهد ساخت».
تاریخ الکوفة /151 نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) خطاب به کوفه فرمودند: ای کوفه! وای بر تو وخواهرت بصره، گویا شما را می بینم که بسان پوست کشیده ومانند سایش بازار عکاظ ساییده می شوید. جز آنکه من به آنچه خدای (عز وجل) به من آموخته می دانم هیچ جباری به سوء قصد شما نکند، مگر آنکه خداوند او را به امری مشغول دارد».(1032)
رجال کشی /459 از علی بن جعفر (علیه السلام) روایت می کند: «مردی نزد برادرم (علیه السلام) آمد وگفت: فدایت شوم، صاحب این امر کیست؟ فرمودند: اینان پس از مرگ من به فتنه دچار می شوند ومی گویند: او [امام کاظم (علیه السلام)] قائم است، در حالی که قائم سال ها پس از من خواهد بود».
غیبت نعمانی /198 از صالح بن میثم ویحیی بن سابق از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «اصحاب محاضیر هلاک شدند، آنان که به قرب آن امید دارند نجات یافتند ودژ بر روی پایه هایش استوار مانَد. همانا پس از اندوه، فتحی شگفت خواهد بود».
در فصل سفیانی نیز گذشت که کافی 8 /264 از عیص بن قاسم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «تقوای خداوند - که یگانه است وهیچ شریکی ندارد - را پیشه کنید وبر خود مراقب باشید، زیرا به خدا سوگند [ممکن است] مردی باشد که گله ای گوسفند دارد وبر آن چوپانی گمارده باشد، حال اگر او مردی را یافت که از این چوپان به گوسفندانش آگاهتر باشد، این را اخراج می کند وآن مرد داناتر را می آورد. به خدا قسم اگر شما دو جان داشتید که با یکی می جنگیدید وتجربه حاصل می کردید، ودومی باقی می ماند وآن گونه که برایتان [راه صحیح] روشن می شد رفتار [وزندگی] می کردید [خوب بود]، ولی یک جان بیشتر نیست که اگر از دست رود، به خدا دیگر توان توبه نیز از دست رفته است، پس شما شایسته ترید که برای خود بگزینید.
اگر کسی از ما به سراغتان آمد، بنگرید برای چه خروج می کنید؟ نگویید زید خروج کرد، زید دانا وصدوق بود وشما را به خود نمی خواند، بلکه تنها به رضا از آل محمد (علیهم السلام) دعوت کرد، واگر پیروز می شد، به آنچه شما را بدان دعوت کرده بود وفا می کرد. او به سوی حکومتی مجتمع خارج شد تا آن را در هم شکند، ولی آن کس از ما که امروز خروج کند شما را به چه چیزی دعوت می کند؟ به رضا از آل محمد (علیهم السلام)؟ ما شما را شاهد می گیریم که بدان راضی نیستیم. او امروز - که هیچ کسی همراهش نیست - از ما نافرمانی می کند، وآن زمان که پرچم ها وبیرق ها در میان باشد، سزاوارتر است که از ما نشنود [ونافرمانی کند]، مگر آن کسی که بنی فاطمه با او همراهی کنند. به خدا قسم صاحب شما تنها آن کس است که آنان بر گرد او جمع شوند».(1033)
همان 8 /295 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هر بیرقی که قبل از قیام قائم برافراشته شود، صاحبش طاغوت است وبه جای خدا عبادت می شود».
غیبت نعمانی /194 وپاره ای /195 از ابو الجارود روایت می آورد: «خدمت امام باقر (علیه السلام) عرضه داشتم: مرا سفارش کنید، فرمودند: تو را به تقوای خدا وخانه نشینی سفارش می کنم واینکه در اجتماع این مردم دست نگاه داری، از کسانی که از ما هستند وخروج می کنند اجتناب کن که آنان نه بر حق هستند ونه به سوی حق ره می سپرند.
بدان! بنی امیه حکومتی دارند که مردم توان بازداشتن آنها را نخواهند داشت. وپیروان حق را دولتی خواهد بود که چون بیاید، خداوند هریک از ما اهل بیت را بخواهد عهده دار آن گرداند. پس هر کسی از شما آن دولت را درک کرد، نزد ما در بلندترین درجه خواهد بود، ولی اگر خدا پیش از آن او را بمیراند، برای او خیرخواهی کرده است.
بدان! هر گروهی که برای دفع ظلم وعزّت بخشیدن به دین قیام کند، مرگ وبلا آنان را به زمین خواهد افکند، تا آنکه گروهی قیام کنند که در بدر در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حضور داشتند، وکشته شان دفن نمی گردد، زمین خورده شان را بلند نکنند ومجروحشان مداوا نشود.(1034) عرض کردم: آنها کیانند؟ فرمودند: فرشتگان».
کافی 2 /23 از اسماعیل جعفی نقل می کند: «مردی نزد امام باقر (علیه السلام) آمد ونامه ای با خود به همراه داشت، حضرت بدو فرمودند: این نامه ی کسی است که به پرسش [از حق] آمده است، واز اعتقادی که عمل با آن پذیرفته می شود سؤال دارد، آن مرد گفت: خدا شما را رحمت کند، مقصودم همین است.
امام (علیه السلام) فرمودند: گواهی به لا إله إلا الله وحده لا شریک له، واینکه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بنده وفرستاده ی اوست، اقرار به هر آنچه ایشان از نزد خدا آورده است، ولایت ما اهل بیت، بیزاری جستن از دشمن ما، تسلیم بودن در برابر فرمان ما، ورع، تواضع وانتظار قائم ما، چرا که ما دولتی داریم که چون خدا خواهد، آن را آورد».
البرهان متقی هندی /174 از مسند محاملی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «می پندارند من مهدی هستم، وحال آنکه من به مرگ نزدیکترم تا آنچه برایم ادّعا می کنند».
غیبت نعمانی /87 از داود بن کثیر رقی نقل می کند: «حضور امام صادق (علیه السلام) در مدینه رسیدم، ایشان فرمودند: ای داود! چه چیزی تو را از [آمدن نزد] ما تأخیر انداخت؟ عرضه داشتم: در کوفه کاری پیش آمد، فرمودند: آنجا چه می گذشت؟ عرض کردم: فدایت گردم، عمویتان زید با شمشیری حمایل سوار بر اسب با صدایی بلند می گفت: از من سؤال کنید، از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا از دست دهید، زیرا در میان، دانشی انبوه دارم، ناسخ را از منسوخ، مثانی وقرآن عظیم را می شناسم، ونشانه [وواسطه ی] میان خدا وشما هستم.
امام (علیه السلام) فرمودند: ای داود! راه ها تو را برده اند، آنگاه ندا کردند: ای سماعة بن مهران! سبد رطب را بیاور، او هم آورد، ایشان رطبی برداشته تناول کردند، هسته ی آن را از دهان بیرون آورده در زمین کاشتند، آن هم باز شد، سربرآورد، رویید ومحصول داد. ایشان با دست بر خرمایی از شاخه ای زدند، آن را دو نیم کردند وصفحه ای سفید از آن خارج کرده [مُهر] آن را شکستند، به من دادند وفرمودند: بخوان، من هم آن را خواندم، دو سطر بود: سطر نخست: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، وسطر دوم: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کتَابِ اللهِ یوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرض مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِک الدِّینُ الْقَیمُ،(1035) در حقیقت شماره ی ماه ها نزد خدا، از روزی که آسمان ها وزمین را آفریده، در کتاب خدا، دوازده ماه است، از این [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماه] حرام است، این است آیین استوار، [این دوازده تن،] امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، حسن بن علی، حسین بن علی، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی وخلف حجت [هستند].
در ادامه فرمودند: ای داود! آیا می دانی چه زمانی این مطلب درون این نوشته شده است؟ گفتم: خدا، رسولش وشما داناترید، فرمودند: دو هزار سال پیش از آنکه خداوند آدم را بیافریند».
امامان معصوم (علیهم السلام) با شتاب شتاب زدگان مقابله کرده اند ووقت گزاران را نیز تکذیب نموده اند، همانان که به گزاف وگمان واز سر جهل ویا به قصد گمراهی مردم بدین امر همت می گمارند.
کافی 1 /368 از فضیل بن یسار روایت می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: آیا برای این امر [ظهور] وقتی مشخص است؟ فرمودند: وقت گزاران دروغ گویند، وقت گزاران دروغ گویند، وقت گزاران دروغ گویند.
موسی (علیه السلام) به نزد پروردگارش رفت وبا مردم سی روز وعده کرد، پس چون خداوند ده روز بر آن افزود، قوم او گفتند: موسی با ما خلف وعده کرده است، وآن کار را انجام دادند.
پس هنگامی که ما با شما سخن می گوییم وهمانگونه واقع می شود، بگویید: خدا راست گفت، واگر سخنی گفتیم ولی [تصور کردید] خلاف آن واقع شد، بگویید: خدا راست گفت، تا دو پاداش دریافت کنید».
الامامة والتبصرة /94 از ابو عبیده ی حذّاء روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) درباره ی این امر [ظهور] سؤال کردم که چه وقت خواهد بود؟ ایشان فرمودند: اگر شما امید دارید از جانبی سراغتان بیاید، ولی از جانبی [دیگر] آمد، آن را انکار نکنید».
غیبت نعمانی /289 از محمد بن مسلم از حضرت صادق (علیه السلام): «ای محمد! هر کسی به تو خبر رساند که ما وقت گزارده ایم، نهراس واو را تکذیب کن، زیرا ما برای هیچ کس زمانی معیّن نمی کنیم».
غیبت شیخ طوسی /262: «هر کس از مردم برایت وقتی تعیین نمود، نترس واو را تکذیب نما...
در روایتی دیگر: ما در گذشته وقتی تعیین نکردیم، در آینده نیز تعیین نخواهیم کرد».
کافی 1 /368 از ابوبصیر: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد قائم (علیه السلام) پرسیدم، ایشان فرمودند: وقت گزاران دروغ گفتند، ما اهل بیت، وقت تعیین نمی کنیم.
حدیثی دیگر: خداوند ابا کرده مگرآنکه با وقتِ وقت گزاران مخالفت کند».
همان از عبد الرحمن بن کثیر: «در حضور امام صادق (علیه السلام) بودم که مهزم وارد شد وگفت: فدایت شوم، این امری که انتظارش را می کشیم، چه زمانی به وقوع خواهد پیوست؟ فرمودند: ای مهزم! وقت گزاران دروغ گفتند، شتاب زدگان هلاک شدند، وآنان که تسلیمند نجات یافتند».
همان از ابو حمزه ی ثمالی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «ای ثابت! خداوند تبارک وتعالی زمان این امر(1036) را در [سال] هفتادم قرار داده بود، پس چون امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، غضب خدای متعال بر اهل زمین شدّت گرفت وتا صد وچهل آن را به تأخیر انداخت. پس ما با شما سخن گفتیم وشما آن را منتشر کردید وپرده را کنار زدید، وخدا دیگر وقتی [برای خبر دادن به شما(1037)] درباره ی آن نزد ما قرار نداد، خداوند هر آنچه را بخواهد محو می کند ویا ثابت قرار می دهد وام الکتاب نزد اوست.
من این حدیث را بر امام صادق (علیه السلام) عرضه کردم وایشان تصدیق نمودند».
غیبت شیخ طوسی /263 وتفسیر عیاشی 2 /218 از همو نقل می کنند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمودند: تا سال هفتاد بلا خواهد بود، وبعد از بلا آسایش. حال هفتاد گذشته ولی آسایشی ندیدیم، وایشان همان مضمون حدیث قبل را فرمودند».
اثبات الوصیة /131 می نویسد: «از عالم (علیه السلام) روایت شده: معنای این سخن که تا سال هفتاد بلا خواهد بود، این است که خداوند (عز وجل) زمان فرج را در سال هفتاد قرار داده بود، پس چون امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، بر اهل آن زمان غضب کرد وتا زمانی تأخیر انداخت».
تحف العقول /310 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «ای پسر نعمان! عالم [امام] نمی تواند هر آنچه را می داند به تو بگوید، زیرا آن سرّ خداست که خدا آن را با جبرئیل (علیه السلام) گفت، جبرئیل (علیه السلام) به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با علی (علیه السلام)، علی (علیه السلام) با حسن (علیه السلام)، حسن (علیه السلام) با حسین (علیه السلام)، حسین (علیه السلام) با علی (علیه السلام)، علی (علیه السلام) با محمد (علیه السلام) ومحمد (علیه السلام) با کسی که با او در میان نهاد. پس شتاب نکنید، به خدا سوگند این امر سه بار نزدیک شده است، لکن شما آن را افشا کردید، لذا خدا تأخیر انداخت.
به خدا قسم شما رازی ندارید، مگر آنکه دشمنتان از شما بدان آگاهتر است».
کافی 8 /362 از زراره روایت می کند: «حمران به امام باقر (علیه السلام) گفت: خدا مرا فدایتان گرداند، کاش برایمان بفرمایید این امر چه زمانی خواهد بود تا بدان مسرور شویم! ایشان فرمودند: ای حمران! تو برادران ودوستانی داری.(1038) 
در گذشته مردی از عالمان بود وپسری داشت که رغبتی به دانش پدر نداشت ودرباره ی هیچ چیزی از او نمی پرسید. آن مرد همسایه ای داشت که نزد او می آمد، می پرسید وفرا می گرفت.
مرگ او فرا رسید، پسرش را فراخواند وگفت: پسرم! تو از آن [دانشی] که نزد من است روی گردان وکم رغبت بودی، ودر مورد هیچ چیز سؤال نمی کردی، ولی من همسایه ای دارم که نزد من می آمد، می پرسید، فرا می گرفت وبه خاطر می سپرد، پس اگر به چیزی نیاز پیدا کردی نزد او برو- وهمسایه را به او معرفی نمود -.
آن مرد از دنیا رفت وپسرش باقی ماند. پادشاه آن زمان رؤیایی دید وسراغ آن مرد را گرفت، خبر فوت او را دادند، گفت: آیا فرزندی از خود به جای گذارده است؟ گفتند: آری، پسری به جای گذاشته است، گفت: او را نزد من بیاورید، وبرایش پیغام دادند حضور شاه برسد. پسر [با خود] گفت: به خدا نمی دانم چرا پادشاه مرا فراخوانده است، ودانشی هم ندارم، واگر درباره ی چیزی از من سؤال کند رسوا می شوم، او سفارش پدر را به یاد آورد وبه سراغ آن مردی که از پدرش دانش برمی گرفت آمد وگفت: پادشاه سراغ من فرستاده ونمی دانم علّت آن چیست، وپدرم فرمان داده بود اگر به چیزی نیاز داشتم نزد شما بیایم.
آن مرد گفت: اما من می دانم برای چه سراغ تو فرستاده است، پس اگر تو را آگاه ساختم هر آنچه خداوند نصیبت کرد، بین من وتو قسمت شود. آن پسر هم پاسخ مثبت داد. مرد او را قسم داد وتأکید گرفت که وفا کند.
او گفت: پادشاه می خواهد از تو درباره ی رؤیایی بپرسد که چه زمانی است؟ بگو: این زمان گرگ است. پسر هم نزد شاه آمد، او گفت: آیا می دانی چرا به سراغ تو فرستادم؟ پسر گفت: فرستادی تا در مورد رؤیایی که دیده ای سؤال کنی که چه زمانی است؟ پادشاه گفت: درست گفتی، حال بگو چه زمانی است؟ پسر گفت: زمان گرگ، وشاه فرمان داد جایزه ای به او بدهند. او هم آن را گرفت وبه خانه آمد، وابا کرد با آن مرد وفا کند. او [با خود] گفت: شاید من این مال را تمام ومصرف نکنم تا از دنیا روم، وممکن است نیازمند نشوم و[دیگر] درباره ی چیزی - مانند اینکه از من پرسیدند - از من سؤال نکنند. وآن مقدار که خدا بخواهد درنگ کرد.
بعد پادشاه رؤیایی [دیگر] دید واو را فراخواند، او هم از کار خود [با آن مرد] پشیمان شد وگفت: به خدا قسم دانشی که نزد شاه برم ندارم، ونمی دانم با رفیقم چه کنم، من پیمان شکنی وبی وفایی کردم، آنگاه گفت: در هر حال نزد او رفته عذرخواهی می کنم وبرایش سوگند یاد می کنم، شاید به من خبر دهد.
لذا نزد او آمد وگفت: من چنان کردم وبه آنچه میان خود وتو بود وفا ننمودم وآنچه در دست داشتم پراکنده شد [واز بین رفت]، وبه تو احتیاج دارم، تو را به خدا قسم می دهم مرا وانگذاری، به تو اطمینان می دهم چیزی به دستم نیاید مگر آنکه میان ما باشد. پادشاه فرستاده ونمی دانم در مورد چه مطلبی قصد پرسش دارد. آن مرد گفت: می خواهد درباره ی رؤیایی که مشاهده نموده از تو سؤال کند که چه زمانی است؟ تو هم بگو: زمان گوسفند است.
او هم نزد شاه آمد، او گفت: چرا به سراغت فرستادم؟ پاسخ داد: برای آنکه رؤیایی دیده ای ومی خواهی در مورد زمان آن از من سؤال کنی، شاه گفت: درست گفتی، حال بگو چه زمان است؟ وی گفت: زمان گوسفند، واو فرمان داد صله ای به او بدهند. پسر آن را گرفت وبه خانه برگشت. پیرامون اینکه آیا با او وفا کند یا نه اندیشه کرد، یک بار بر آن شد تا انجام دهد وبار دیگر منصرف گشت، سپس گفت: شاید دیگر تا ابد نیازی به او پیدا نکنم ومصمّم شد تا پیمان شکنی وبی وفایی کند، وآن مقدار که خداوند بخواهد درنگ کرد.
پادشاه [دیگر بار] رؤیایی دید وسراغ او فرستاد، او هم از کرده ی خویش پشیمان شد وگفت: پس از دو بار پیمان شکنی چون کنم؟ دانشی [هم] ندارم، ولی تصمیم گرفت نزد او بیاید. آمد واو را به خدای تبارک وتعالی سوگند داد تا به او بیاموزد، وگفت که این بار وفاداری می کند واطمینان داد، گفت: در این حال مرا وانگذار که دیگر پیمان شکنی وبی وفایی نخواهم کرد. آن مرد از او تأکید گرفت وگفت: تو را فراخوانده تا از رؤیایی پرسش کند، پس چون سؤال کرد بگو: زمان میزان است.
چنین شد وشاه فرمان صله داد. او هم گرفت ونزد مرد آمد، در مقابل او قرار داد وگفت: هر آنچه به دست آوردم را آورده ام، سهم مرا بده، مرد عالم گفت: زمان نخست زمان گرگ بود وتو از گرگان بودی، زمان دوم زمان گوسفند بود که می خواهد [انجام دهد] ولی انجام نمی دهد، تو هم چنین بودی می خواستی ولی وفا نکردی، وهم اینک زمان میزان است وتو وفادار بودی، پس مالت را بگیر که من هیچ نیازی بدان ندارم وآن را بدو باز گرداند».
علامه ی مجلسی (رحمه الله) در بحار الانوار 14 /497 می نگارند: «تو دوستان وبرادرانی داری: شاید مقصود از بیان این حکایت، توضیح آن باشد که این زمان زمان وفای به عهد نیست، واگر زمان ظهور را به تو بگویم، تو آن را به آنها می گویی وخبر میان مردم منتشر می شود ومنجر به فساد خواهد شد، پیمان بر کتمان نیز سودی نبخشد».
نگارنده: مقصود آن است که امام باقر (علیه السلام) زمان ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می دانند، ولی بیم انتشار خبر آن را دارند، همانسان که علامه ی مجلسی (رحمه الله) فرموده است، لذا امامان (علیهم السلام) از وقت ظهور آگاهند. مؤید این مطلب هم آن است که ایشان خبر داده اند در فلان سال رخ می دهد، ولی به جهت انتشار این خبر، تأخیر افتاده است.
در این مجال بحث دیگری واقع می شود: آیا در علم خدا وقت ظهور مشخص است وتغییر نمی کند، ویا آنکه به تبع حال مردم یا دعای آنان تغییر می یابد؟ وآیا دعای ما در سرعت بخشیدن به ظهور تأثیری دارد یا تنها فایده ی این دعا به خود ما بر می گردد همانسان که در توقیع آمده وپیشتر گذشت: «وبرای تعجیل فرج بسیار دعا کنید، که آن فرج شماست».
بحثی دیگر در اینجا مطرح می شود: وقت گزاری به چه معناست؟ تأخیر آن به جهت کردار مردم یعنی چه؟ مشیّت وقضا وقدر الهی چیست؟ واظهار امری که بعدها در آن بداء واقع خواهد شد، چه حکمتی دارد؟
دیگر آنکه نهی امامان معصوم (علیهم السلام) از خروج بر حاکم ظالم به چه معناست؟ واینکه آیا قیام وخروج نیازمند رهبری یا اذن معصومین (علیهم السلام) است، هم چنان که اکثر فقهاء بر آنند، یا آنکه اختصاص به آن زمان دارد، وکسی که قدرت دارد باید قیام کند؟
این ها مباحثی مفید است، لکن در این کتاب مجال آن نیست.

فصل (33): ولادت امام (عجّل الله فرجه) / پیش زمینه های حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)

ابتکاری نبوی برای تعیین مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
یکی از معجزات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخنان رصین وگفتارهای جامع ایشان است، از جمله ی آنها تعیین امام مهدی (علیه السلام) است به اینکه او از نسل امام حسین (علیه السلام) وپسر برگزیده ی کنیزان می باشد. واین معرفی بر ادعای مدعیان خط بطلان می کشد.
دیگر آنکه فرمودند: مهدی از عترت من است. از نسل فاطمه است. خدا تنها با ما آغازیده وتنها با ما به پایان خواهد رساند. اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خدا آن را طولانی می کند. او زمین را از عدل وداد آکنده خواهد ساخت. ثروت را مشت مشت دهد نه به شمارش. ما هفت تن از فرزندان عبد المطلب آقایان اهل بهشتیم: من، برادرم علی، عمویم حمزه، پسر عمویم جعفر، حسن، حسین ومهدی. مهدی پنجمین بعد از هفتمین نفر از فرزندان من است. او نهمین کس از صلب حسین است، پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان، واین سخن خبر از غیبت امام (علیه السلام) است، چرا که دوران برده داری مدت هاست پایان یافته.
واین اوصاف تنها بر حضرت مهدی پسر امام حسن عسکری (علیه السلام) انطباق دارد، او نهمین تن از صلب امام حسین (علیه السلام) است ومادرش کنیزی رومی بوده.
مخالفین در تأویل این حدیث خود را به زحمت انداخته اند. آنان می پندارند مهدی (علیه السلام) به دنیا خواهد آمد ومادرش کنیزی خواهد بود. البته همانگونه که می دانیم دوران کنیزان پایان یافته است! چگونه می گویند او بعدها به دنیا خواهد آمد وحال آنکه نهمین شخص از نسل امام حسین (علیه السلام) است، واکنون بیش از چهل نسل از امام حسین (علیه السلام) می گذرد، زیرا میانگین هر شخصی سی سال است وامام حسین (علیه السلام) در سال شصت ویک هجری به شهادت رسید!
ظاهراً این عبارت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان، میان مردم معروف بوده است، تا جایی که برخی مدعی انطباق آن بر زید شهید (رحمه الله) شده اند، غیبت نعمانی /229 از ابو الصباح روایت می کند: «حضور امام صادق (علیه السلام) رفتم، ایشان فرمودند: پشت سر چه [خبر] داری؟ عرضه داشتم: شرّی را پشت سر گذارده ام،(1039) عمویتان زید می پندارد پسر زن اسیر، قائم این امت وپسر برگزیده ی کنیزان است، ایشان فرمودند: دروغ گفته است، او آنگونه که گفته نیست، اگر خروج کند کشته شود».
نگارنده: این تکذیب را می بایست نسبت به ادعای کسانی دانست که زید را مهدی می دانستند، زیرا احادیث صحیحی از امام صادق ودیگر امامان (علیهم السلام) در مدح زید وبلندای مقام وی رسیده است، واینکه او به مقاومت در برابر ظلم وامامت رضا از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فراخواند.(1040) علاوه بر آنکه آقای خوئی در معجم 8 /363 آن را ضعیف دانسته اند.
همین تعبیر را امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز بارها در مورد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به کار برده اند، شرح نهج البلاغة 7 /58: «اهل بیت پیامبرتان را بنگرید، اگر درنگ واقامت کردند شما نیز چنین کنید، واگر از شما یاری طلبیدند یاری نمایید که به طور قطع خداوند فتنه را به دست مردی از ما اهل بیت بر طرف خواهد نمود. پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان، تنها با شمشیر به سراغ آنان می رود، هشت ماه شمشیر را بر شانه اش دارد، تا جایی که قریشیان گویند: اگر این از فرزندان فاطمه بود بر ما رحم می کرد.
خدا او را بر بنی امیه مسلّط می کند تا آنها را خرد کرده ودر هم بشکند، مَلْعُونِینَ أَینَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلاً، سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلاً،(1041) از رحمت خدا دور گردیده وهر کجا یافته شوند گرفته وسخت کشته خواهند شد. در باره ی کسانی که پیشتر بوده‏اند [همین‏] سنّت خدا [جاری بوده‏] است؛ ودر سنّت خدا هرگز تغییری نخواهی یافت.
شارح [ابن ابی الحدید] گوید: اگر کسی بگوید: این مرد موعود که ایشان درباره اش فرموده اند: پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان، کیست؟ گوییم: شیعیان بر این باورند که او امام دوازدهم آنها وپسر کنیزی به نام نرجس است، اما اصحاب ما معتقدند او از نسل فاطمه است ودر آینده از کنیزی به دنیا خواهد آمد، وهم اکنون موجود نیست».
نگارنده: کنیزان، دیگر کجایند تا مادر امام مهدی (علیه السلام) از آنها باشد، آنگونه که ابن ابی الحدید پنداشته است؟!
غیبت نعمانی /229 از حارث همدانی از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان - مقصود ایشان قائم از فرزندان خویش است -، آنان را به ذلت می کشاند وجام صبر(1042) می نوشاند، وتنها با شمشیر به استقبالشان می رود.
در آن هنگام فاجران قریش آرزو کنند که کاش می توانستند دنیا وما فیها را بدهند واو از آنها گذشت کند، [ولی] او دست از آنان برنخواهد داشت تا آنکه خدا راضی شود».
مقتضب الاثر /31 از ابن ابی جحیفه ی سوائی، حارث همدانی وحارث بن شرب که نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) حضور داشتند روایت می کند: «چون پسرش حسن (علیه السلام) می آمد می فرمود: ای پسر رسول خدا! خوش آمدی، وهنگامی که حسین (علیه السلام) می آمد می فرمود: پدر ومادرم فدایت ای پدر پسر برگزیده ی کنیزان!
گفته شد: یا امیر المؤمنین! چرا درباره ی حسن چنان می گویید ودر مورد حسین چنین؟ وپسر برگزیده ی کنیزان کیست؟ فرمودند: آن گمشده ی رانده وآواره، محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین، ودست خود را بر سر حسین (علیه السلام) نهادند».
غیبت نعمانی /228 از عبد الرحیم قصیر روایت می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: این فرموده ی امیر المؤمنین (علیه السلام): پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان، آیا مقصود فاطمه (علیها السلام) است؟ فرمودند: فاطمه برگزیده ی آزادان است، او [مهدی]... [سفید] مایل به سرخی است، خدا فلانی را رحمت کند».
ارشاد 2 /382 از جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «عمر بن خطاب از امیر المؤمنین (علیه السلام) سؤال کرد وگفت: بگو: مهدی چه نام دارد؟ ایشان فرمودند: حبیبم (صلی الله علیه وآله وسلم) با من عهد فرموده که سخنی از نامش نگویم تا زمانی که خداوند او را مبعوث کند.
عمر گفت: از اوصافش بگو، ایشان فرمودند: او جوانی است میان بالا، با چهره ومویی زیبا که بر شانه هایش فرو می ریزد، ونور صورتش سیاهی موهای سر ومحاسنش را تحت الشعاع قرار می دهد، پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان».(1043)
هم امام مهدی (علیه السلام)، پسر برگزیده ی کنیزان است وهم جدّش امام جواد (علیه السلام):
تعبیر پسر برگزیده ی کنیزان توسّط رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در شأن حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به کار رفته است. ایشان در مورد امام جواد (علیه السلام) نیز چنین عبارتی را به کار بردند.
امام جواد (علیه السلام) گندمگون بودند ودستگاه حاکم از این مطلب بر ضدّ امام رضا (علیه السلام) سوء استفاده کردند. آنان شایعه کردند امام جواد (علیه السلام) فرزند امام رضا (علیه السلام) نیست، چون بسان ایشان سفید نمی باشد! آنان قیافه شناسان را آوردند وآنان او را فرزند امام (علیه السلام) دانستند وخدا ایشان را در قبال دروغ پردازان یاری نمود.
کافی 1 /322 وارشاد /317 روایت می کنند: «علی بن جعفر در مورد ماجرای حکم قیافه شناسان [به اینکه امام جواد پسر امام رضا (علیهما السلام) است] وتکذیب دروغ گویان، گفت: من برخاستم ودهان ابو جعفر [امام جواد (علیه السلام)] را بوسیده آب دهانش وارد دهانم شد وعرض کردم: نزد خدا شهادت می دهم شما امام من هستید.
امام رضا (علیه السلام) گریستند وفرمودند: ای عمو! آیا از پدرم نشنیدید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: پدرم فدای پسر برگزیده ی کنیزان، پسر زن نوبیِ(1044) پاک دهان، صاحب رحِمی که نجیب به دنیا می آورد. وای بر آنان [بنی عباس]، خداوند اعیبس(1045) صاحب فتنه ودودمانش را لعنت کند.(1046) 
واوست [مهدی] که سال ها، ماه ها وروزها آنان را می کشد، به ذلت می کشاند وجام صبر می نوشاند. او رانده وآواره است، پدر وجدّش را کشته اند ولی خونخواهی نکرده است، غیبت می کند وگفته می شود: مرد یا به هلاکت رسید، در کدامین وادی سیر می کند؟
ای عمو! آیا این شخص جز از [نسل] من خواهد بود؟ عرض کردم: راست گفتی، فدایت گردم».
با این حساب امام جواد (علیه السلام) پسر برگزیده ی کنیزان نوبی است، وامام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پسر برگزیده ی کنیزان رومی، اوست رانده ی آواره که غائب می شود، وهموست که از خطّ ضلالت که بنی امیه وبنی عباس پرچمداران آنند، انتقام می گیرد.
برخی از ابتکارات ائمه (علیهم السلام) در تعیین شخصیت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
از جمله ی آن، تعیین به نام، مادر، شماره، اوصاف وشخصیت.
غیبت نعمانی /179 از ابو هیثم میثمی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «چون سه نام محمد، علی وحسن پشت سر هم آمدند، چهارم آنها قائم آنهاست».(1047)
غیبت شیخ طوسی /36 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام): «با هفتمینِ از ما فرج خواهد بود».
شیخ حر عاملی (رحمه الله) در اثبات الهداة 3 /499 پس از نقل آن می نویسد: «مقصود هفتمین شخص از خود ایشان است [که با ایشان آغاز وبه حضرت مهدی (علیه السلام) ختم می گردد] نه از نسل حضرت امیر (علیه السلام)».
غیبت شیخ طوسی /28 از آن حضرت روایت می کند: «صاحب ما که از صلب این است - وبه موسی بن جعفر (علیهما السلام) اشاره کردند - ظاهر می گردد وزمین را همانسان که از ظلم وستم پر شده از عدالت می آکند، ودنیا برایش آرام می شود».
کمال الدین 2 /334 از مفضل بن عمر: «حضور آقایم امام صادق (علیه السلام) رسیدم وعرضه داشتم: آقای من! کاش جانشین پس از خود را به ما معرفی کنید، ایشان فرمودند: ای مفضل! امام بعد از من پسرم موسی است، وجانشین آرزو شده ومنتظَر، محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی خواهد بود».
همان 2 /383 از صقر بن ابی دلف از امام هادی (علیه السلام) روایت می کند: «امام پس از من پسرم حسن است، وپس از حسن پسرش قائم که زمین را از عدل وداد پر می کند، آنگونه که از ستم وجور آکنده شده است».
کافی 1 /341 از ابو حمزه: «نزد امام جعفر بن محمد (علیهما السلام) رفتم وعرض کردم: شما صاحب این امر هستید؟ فرمودند: نه، گفتم: فرزند شماست؟ فرمود: نه، عرضه داشتم: فرزند فرزندتان است؟ فرمودند: نه، گفتم: فرزند فرزند فرزند شما؟ پاسخ منفی دادند، عرض کردم: او کیست؟ فرمودند: آن کسی که زمین را از دادگری می آکند، آنسان که از بیداد وستم پر شده است، واین پس از فتره ای از امامان است،(1048) همانگونه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از فتره ای از رسولان(1049) مبعوث شد».(1050)
جریان یافتن سنت تنی چند از پیامبران (علیهم السلام) در ولادت وغیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
کمال الدین 1 /321 از سعید بن جبیر از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت می کند: «در قائمِ ما سنت هایی از پیامبران است؛ سنتی از پدرمان آدم، سنتی از نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، ایوب ومحمد (علیهم السلام).
از آدم ونوح طول عمر، از ابراهیم مخفی بودن ولادت ودوری گزینی از مردم، از موسی هراس وغیبت، از عیسی اختلاف مردم درباره ی او، از ایوب فرج وگشایش پس از بلا واز محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) خروج با شمشیر».
همان 1 /152 و2 /340 از عبد الله بن سنان از امام صادق (علیه السلام): «در قائم سنتی از موسی بن عمران است، عرض کردم: آن سنت چیست؟ فرمودند: مخفی بودن تولد وغیبت از قوم خویش، گفتم: موسی چه مقدار از اهل وقوم خود غیبت کرد؟ فرمودند: بیست وهشت سال».
همان 2 /350 از ابوبصیر از آن حضرت: «در صاحب این امر سنت هایی از پیامبران است؛ سنتی از موسی بن عمران، عیسی، یوسف، وسنتی از محمد (علیهم السلام). سنت از موسی بن عمران آن است که هراسان ومنتظِر است، سنت از عیسی آن است که آنچه در مورد عیسی گفته شد [که وی از دنیا رفت] درباره ی او نیز بگویند، سنت یوسف خفا وپنهانی است که خداوند بین او وخلق حجابی قرار می دهد که او را می بینند ولی نمی شناسند، واما سنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آن است که وی به هدایت ایشان رهنمون می شود وطبق سیره ی ایشان رفتار می کند».
غیبت نعمانی /164 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «در صاحب این امر سنت هایی از چهار پیامبر است؛ سنتی از موسی، عیسی، یوسف ومحمد (صلی الله علیه وآله وسلم). گفتم: سنت موسی چیست؟ فرمودند: هراسان است وانتظار می کشد. از سنت عیسی پرسیدم، فرمودند: آنچه در مورد عیسی گفته شد درباره ی او نیز گویند. عرض کردم: سنت یوسف؟ فرمود: زندان وغیبت،(1051) واز سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سؤال کردم وفرمودند: چون قیام کند طبق سیره ی ایشان رفتار نماید، وآثار ایشان را تبیین کند، او هشت ماه شمشیر را بر شانه قرار دهد وبکشد تا آنکه خدا راضی گردد. پرسیدم: چسان از رضایت خداوند آگاه خواهد شد؟ فرمودند: خدا رحمت را در دل او قرار می دهد».(1052) 
اثبات الوصیة /226 آن را نقل می کند ودر قسمتی از آن آمده است: «شباهت او به یوسف در زیبایی وسخاوت اوست، وسنت او از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آن است که با شمشیر ظاهر می گردد».
دلائل الامامة /291 نیز روایت می کند ودر پاره ای از آن آمده است: «شباهت او به یوسف آن است که برادرانش با او خرید وفروش می کردند وسخن می گفتند، ولی او را نمی شناختند».(1053)
کمال الدین 1 /28: «سنت یوسف آن است که برادرانش با او معامله می کردند وسخن می گفتند، لکن او را نمی شناختند، سنت عیسی سیاحت است، وسنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) شمشیر».
همان 1 /327 از امام باقر (علیه السلام) در ضمن حدیثی نقل می کند: «شباهت او به یونس بن متی آن است که از غیبت باز می گردد در حالی که پس از بالا رفتن سن [هنوز] جوان است... شباهت به موسی (علیه السلام) دوام هراس، طول غیبت، مخفی بودن ولادت، به ستوه آمدن پیروان بعد از او، از آزار وذلتی که با آن مواجه می شوند، تا آنکه خدای (عز وجل) اذن ظهور دهد واو را بر دشمنش یاری وتأیید کند... شباهت ایشان به جدّش مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) آن است که با شمشیر خروج می کند، دشمنان خدا ورسول وجباران وطاغوت ها را می کشد، با شمشیر ورعب یاری می شود وکسی توان مقابله با بیرقی که به او تعلّق دارد را نخواهد داشت.
برخی از نشانه های خروجش این هاست: خروج سفیانی از شام، خروج یمانی از یمن، فریادی از آسمان در ماه رمضان ومنادیی که از آسمان نام او وپدرش را ندا می کند».(1054) 
همان 2 /345 از ابوبصیر: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: ای پسر پیامبر! قائم شما اهل بیت کیست؟ فرمودند: ای ابوبصیر! او پنجمین شخص از فرزندان پسرم موسی است، پسر بانوی کنیزان، غیبتی خواهد داشت که اهل باطل در آن به تردید می افتند، آنگاه خدای (عز وجل) او را آشکار می کند وبر دستانش مشارق ومغارب زمین را می گشاید. روح الله عیسی بن مریم (علیه السلام) فرود می آید وپشت سر او نماز می گزارد. زمین به نور پرورگارش روشن می شود، ودر آن مکانی نخواهد ماند که غیر از خدای عزیز وجلیل در آن عبادت شده، مگر آنکه خدا در آن پرستش گردد، وهمه ی دین برای خدا خواهد بود، اگرچه مشرکان خوش نداشته باشند».
همان 2 /480 از سَدیر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «... زیرا خداوند (عز وجل) ابا کرده مگر آنکه در او سنت های پیامبران (علیهم السلام) در غیبت هایشان جریان یابد. ای سدیر! وناگزیر از آن است که مدت های غیبت های آنها در او کامل شود، خداوند تعالی می فرماید: لَتَرْکبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ،(1055) قطعاً از حالی به حالی برخواهید نشست، یعنی سنت های آنان که پیش از شما بودند».
کافی 1 /336 از سَدیر از آن حضرت روایت می کند: «برادران یوسف (علیه السلام) نوادگان وپسران پیامبران بودند، آنان با یوسف تجارت ومعامله کردند، با او سخن گفتند در حالی که برادران او بودند واو برادر ایشان بود، ولی او را نشناختند تا آن [زمان] که گفت: أَنَا یوسُفُ وَهَذَا أَخِی،(1056) من یوسفم واین برادر من است.
پس این امت ملعون چرا انکار می کنند که خداوند (عز وجل) در زمانی از زمان ها با حجت خود چنین کند، همانگونه که با یوسف کرد!
یوسف (علیه السلام) مُلک مصر را در اختیار داشت وبا پدرش هیجده روز فاصله داشت، واگر می خواست به او خبر دهد می توانست. یعقوب وفرزندانش هنگام بشارت، نه روزه از سرزمین خود به مصر آمدند، پس از چه رو این امت انکار می کنند که خدای عزیز وجلیل با حجت خود چنان کند که با یوسف کرد که در بازارهایشان راه رود وبر بساط آنان گام نهد، تا آنکه خدا به او در این باره [ظهور] اذن دهد، آنسان که به یوسف اذن داد، قَالُوا أَإِنَّک لأَنْتَ یوسُفُ قَالَ أَنَا یوسُفُ،(1057) گفتند: آیا تو خود، یوسفی؟ گفت: من یوسفم».
همان 2 /480: «خداوند امر او را در یک شب سامان می دهد».
صاحب این امر کسی است که میلادش مخفی است، ومردم گویند: به دنیا نیامده!
اثبات الوصیة /222 از سعد بن عبد الله با سند خود از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «قائم آن کسی است که ولادت او بر مردم پوشیده است».
کمال الدین 2 /479 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام): «ولادت صاحب این امر بر مردمان مخفی خواهد بود، تا آنکه هنگام خروج بیعت احدی در گردنش نباشد».
غیبت نعمانی /183 از ابو الجارود از امام باقر (علیه السلام): «شما هماره گردن هایتان را به سوی مردی از ما می کشید [ومنتظر خروج ما هستید] ومی گویید: این همان [قائم] است، ولی خدا او را [از دنیا] می برد، تا آنکه برای این امر کسی را فرستد که نمی دانید به دنیا آمده یا نه، آفریده شده یا نه».
همان /182 از او از ایشان: «اینان وتو، پیوسته [چشم دوخته ودر انتظار] خواهید بود، تا آنکه خدا برای این امر کسی را بفرستد که ندانند آفریده شده یا نه».
کافی 1 /342 از عبد الله بن عطا نقل می کند: «خدمت امام باقر (علیه السلام) عرضه داشتم: شیعیان شما در عراق بسیارند، وبه خدا سوگند در میان اهل بیت شما کسی مانند شما وجود ندارد، پس چرا خروج نمی کنید؟
ایشان فرمودند: ای عبد الله بن عطا! گوش هایت را نزد احمقان گسترده ای، آری، به خدا قسم من صاحبِ [خروج کننده ی] شما نیستم، عرض کردم: پس او کیست؟ فرمودند: ببینید آن کس که ولادتش بر مردم مخفی باشد صاحب شماست...».
این عبارت در غیبت نعمانی /167 چنین آمده: «... ببین کسی که مردم نمی دانند به دنیا آمده یا نه، او صاحب شماست».
کمال الدین 2 /360 از عباس بن عامر قصبانی از امام کاظم (علیه السلام) روایت می کند: «صاحب این امر کسی است که مردم گویند: هنوز به دنیا نیامده است».
همان 2 /381 از امام هادی (علیه السلام) روایت می کند: «صاحب این امر کسی است که مردم گویند: هنوز به دنیا نیامده است».
همان 2 /432 از حسن بن منذر نقل می کند: «حمزة بن ابو الفتح روزی آمد وگفت: خبری خوش دارم، دیشب در خانه برای ابومحمد فرزندی به دنیا آمد وایشان فرمان کتمان این خبر را دادند، گفتم: نامش چیست؟ گفت: نامش محمد وکنیه اش به جعفر [ابا جعفر] است».
عباسیان، وپیروی از شیوه ی نمرود وفرعون:
در منابع تاریخی ودیگر ادیان آمده که منجّمان به نمرود خبر دادند در همین سال فرزندی در پایتخت او به دنیا خواهد آمد که حکومت او را در مخاطره قرار می دهد، لذا نمرود زاد وولد را منع کرد وتمامی پسرانی را که به دنیا می آمدند به قتل رساند!
همین خبر را به فرعون نیز دادند واو هم بسان نمرود رفتار کرد!
تفسیر قمی 1 /207 روایت می کند: «نمرود برای هر زن بارداری نگهبانی گمارده بود وهر فرزند پسری را سر می برید. مادر ابراهیم او را برای فرار از ذبح [در غاری] پنهان کرد. ابراهیم درون غار در هر روز بسان یک ماه دیگران رشد می کرد وبزرگ می شد، تا آنکه در غار سیزده ساله شد. پس از آن مادرش به دیدار او آمد وچون خواست از او جدا شود دست بر مادر آویخت وگفت: ای مادر! مرا بیرون ببر، مادر گفت: پسرم! پادشاه اگر بفهمد تو در این زمان به دنیا آمده ای تو را خواهد کشت».
همان 2 /135 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که مادر موسی به وی باردار شد، اثر حمل او تنها در هنگام ولادت آشکار شد. فرعون برای مراقبت وزیر نظر داشتن زنان بنی اسرائیل، زنانی قبطی را مأمور آنان کرده بود. این کار بابت آن بود که به فرعون خبر رسیده بود بنی اسرائیل می گویند: در میان ما مردی به دنیا خواهد آمد که بدو موسی بن عمران گفته می شود ونابودی فرعون ویارانش بر دستان اوست. لذا گفت: فرزندان پسرشان را می کشم تا خواسته شان تحقّق نیابد. او میان مردان وزنان فاصله انداخت ومردان را محبوس کرد.
هنگامی که مادر موسی وی را به دنیا آورد، او را نگریست، اندوهگین شد وگریسته گفت: الآن است که ذبح شود.
خدا در دل آن زنِ مأمور، محبّت موسی را قرار داد واو گفت: چرا رنگت زرد شد؟ مادر موسی پاسخ داد: بیم آن دارم که فرزندم را ذبح کنند. آن زن گفت: نهراس، وموسی به گونه ای بود که هرکه او را می دید دوستدارش می شد، واین همان فرموده ی خدای عزیز وجلیل است: وَأَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّةً مِنِّی،(1058) ومهری از خودم بر تو افکندم. پس آن زن قبطی مأمور دوستدار موسی شد. صندوقی برای مادر موسی نازل شد وخطاب شد: او را در صندوق قرار ده ودر دریا بیانداز وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِین،(1059) ونترس واندوه مدار که ما او را به تو بازمی گردانیم واز پیامبران قرار می دهیم. او هم موسی را در آن گذاشت، در آن را بست وبه نیل انداخت.
فرعون بر ساحل نیل، قصر وتفرجگاهی داشت. وی به همراه همسرش آسیه از قصر به زیر آمد وسیاهیی را در نیل مشاهده کرد که امواج آن را بالا می بردند وبادها با آن برخورد می کردند تا آن را کنار در قصر فرعون آوردند. وی دستور داد آن را برگیرند. صندوق را نزد وی بردند وچون آن را گشود پسری درون آن دید وگفت: این از بنی اسرائیل است. خدا در دل فرعون وآسیه محبّت شدیدی نسبت به موسی قرار داد، ولی فرعون [علی رغم آن محبّت] در صدد کشتن موسی بر آمد، آسیه گفت: لاتَقْتُلُوهُ عَسَی أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لا یشْعُرُونَ،(1060) او را نکشید، شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم، ولی آنها خبر نداشتند، که او موساست...».
المستدرک 2 /574 از وهب بن منبه می آورد: «هنگامی که مادر موسی به او باردار شد، این خبر را به ارشاد خداوند - که می خواست به واسطه ی موسی بر بنی اسرائیل احسان کند وامتنان ورزد - از همه مخفی کرد، لذا هیچ کس از این حمل آگاهی نداشت. در سال تولد او، فرعون قابله ها را مأمور بازرسی کرد وچنان زنان را تفتیش می کرد که سابقه نداشت.
اما مادر موسی نه شکمش برآمد، نه رنگش تغییر کرد وشیرش هم فاسد نشد، از این رو قابله ها کاری با او نداشتند. چون شبی که موسی در آن به دنیا آمد فرا رسید، مادرش بدون مراقب وقابله او را زایید، وکسی جز خواهرش مریم از آن آگاه نشد، خداوند به او وحی کرد: أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِین،(1061) او را شیر ده، وچون بر او بیمناک شدی او را در نیل بینداز، ونترس واندوه مدار که ما او را به تو بازمی گردانیم واز پیامبران قرار می دهیم.
مادرش سه ماه او را مخفی داشت ودر آغوش خویش شیر می داد واو نه می گریست ونه حرکت می کرد. ولی وقتی بر او وخود ترسید، جعبه ای در بسته ساخت وداخل آن را آماده کرد وشب هنگام در آب افکند، آنگونه که خدا فرمان داده بود.
او تابوت را پنج وجب در پنج وجب ساخته بود بدون آنکه قیر اندود کند، تابوت هم بر روی آب آمد تا اینکه آب آن را نیمه شب به ساحل انداخت. صبح هنگام فرعون در جایگاهی که در ساحل نیل داشت نشست وتابوت را دید، به خدمه گفت: آن را بیاورید، آوردند وموسی را درون آن مشاهده کرد، با دیدن او گفت: چرا این پسر ذبح نشده؟ من که به قابله ها فرمان داده بودم هیچ نوزادی را مخفی نکنند!
فرعون با زنی از بنی اسرائیل که آسیه دختر مزاحم نام داشت ازدواج کرده بود. وی یکی از بهترین زنان واز دختران پیامبران بود، با مؤمنان مهربان بود وبر آنان انفاق وبخشش می کرد. او که در کنار فرعون نشسته بود گفت: این مولود از یک سال بزرگتر است، وشما فرمان دادید کودکان همین سال را سر ببرند، پس او را رها کن تا مایه ی روشنی دیدگانمان باشد، لاتَقْتُلُوهُ عَسَی أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لا یشْعُرُونَ،(1062) او را نکشید، شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم، ولی آنها خبر نداشتند، هلاکشان بر دستان اوست. برای فرعون تنها دختر زاده می شد...».
دستگاه خلافت قریش از دیر زمان در جستجوی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
اثبات الهداة 3 /570 از فضل بن شاذان با سند صحیح از امام عسکری (علیه السلام) نقل می کند: «بنی امیه وبنی عباس به دو جهت شمشیرهایشان را بر [گردن] ما گذاشتند؛ یکی آنکه می دانستند هیچ حقّی در خلافت ندارند، از این رو می هراسیدند ما آن را ادعا کنیم ودر جایگاه خود [اهل بیت] قرار گیرد.
دوم آنکه از روایات متعدد فهمیده بودند زوال حکومت جباران وظالمان بر دست قائم ما خواهد بود وتردیدی نداشتند که خود، از آنهایند، لذا تلاش کردند اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بکشند ونسل ایشان را از میان برند تا با این کار بتوانند از به دنیا آمدن قائم جلوگیری کنند ویا او را به قتل رسانند، ولی خداوند ابا کرد امر او را برای احدی از آنان آشکار کند، تا اینکه نورش را کامل گرداند، اگرچه کافران را خوش نیاید».
جستجوی پیرامون حضرت مهدی (علیه السلام) از روزی آغاز شد که جدّش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به آمدن او بشارت دادند. پیش از این نیز گذشت که عمر از امیر المؤمنین (علیه السلام) در مورد نام ایشان سؤال کرد، ولی ایشان دست رد بر سینه ی او زدند، لذا در مورد اوصاف او پرسید.
ونیز در بخش تحریفات بشارت نبوی گذشت که طبری سخن معاویه به ابنعباس را آورده است: «شما بر این پندارید که خلافتی هاشمی ومهدی قائم دارید، وحال آنکه مهدی عیسی بن مریم است، خلافت هم در دستان ماست تا آن را به او تحویل دهیم».
البته معاویه خود مدعی مهدویت شد وما این مطلب را از مسند احمد به اثبات رساندیم! امویان پس از وی نیز در جستجوی مهدی بودند!
شیخ صدوق (رحمه الله) در کمال الدین 1 /47 می نویسد: «خبر آمدن موسی در میان بنی اسرائیل، واینکه نابودی فرعون وحکومت وی بر دست اوست منتشر شده بود، لذا فرعون اولاد بنی اسرائیل را به قتل می رساند.
نمرود نیز پیش از وی اولاد رعیت واهالی مملکت خود را در طلب ابراهیم (علیه السلام) می کشت، آن هنگام که خبر فرا رسیدن زمان ولادت وی، واینکه هلاکت نمرود، اهل مملکت ودین وی به دست اوست، انتشار یافت.
طاغوت زمان امام حسن بن علی (علیهما السلام) پدر صاحب الزمان (علیه السلام) نیز چنین کرد، وی در پی فرزند ایشان برآمد، برای خانه شان نگهبان گذاشت، وکنیزان ایشان را حبس کرد تا وضع حمل کنند».
عباسیان وآگاهی از امامت عترت (علیهم السلام):
عباسیان نیک می دانستند امامان از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برگزیدگان خدایند، ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به اطاعت از آنان فرمان داده اند، لکن سلطنت - همانگونه که هارون به مأمون گفت - عقیم است.
عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 2 /85 نقل می کند: «زمانی که هارون به مدینه رفت امام کاظم (علیه السلام) به دیدن او آمدند، هارون برخاست وصورت ودو دیده ی امام (علیه السلام) را بوسه داد، آنگاه به من، امین ومؤتمن رو کرد وگفت: ای عبد الله، ای محمد وای ابراهیم! در مقابل عمو وآقایتان راه بروید، رکابش را بگیرید، لباسش را درست کنید وتا منزل بدرقه نمایید. موسی بن جعفر آرام به من رو کردند ومرا به خلافت خبر دادند، سپس فرمودند: چون عهده دار این امر شدی با فرزندانم نیکی کن. سپس ما بازگشتیم.
من با دل وجرأت ترین فرزندان پدرم بودم، از این رو چون مجلس خلوت شد گفتم: یا امیر المؤمنین! این مردی که اینچنین او را بزرگداشتی، تبجیل کردی، در مقابلش از جا برخاستی، صدر مجلس نشاندی، خود پایین تر از او نشستی وبه ما فرمان دادی رکابش را بگیریم که بود؟ پدرم گفت: او امام مردم، حجت خدا بر خلق وخلیفه ی او بر بندگان است.
گفتم: یا امیر المؤمنین! آیا این اوصاف همه برای شما ودر شما نیست؟ گفت: من در ظاهر امام مردم هستم که با قهر وغلبه بدین منصب دست یافته ام، ولی موسی بن جعفر امام حق است، پسرم! به خدا قسم او نسبت به جایگاه پیامبر از من وتمامی این خلق شایسته تر است. اما به خدا سوگند اگر تو سر این امر با من نزاع کنی، آنچه را که چشمانت در آن است جدا خواهم ساخت، چرا که حکومت عقیم است [ونسب نیز در آن سودی نرساند]!
وقتی خواست از مدینه به مکه رود، فرمان داد کیسه ی سیاهی که دویست دینار در آن بود بیاورند، ورو به فضل بن ربیع کرد وگفت: این را نزد موسی بن جعفر ببر وبگو: امیر المؤمنین می گوید: ما در تنگی هستیم وبعد از این زمان احسان ما به شما خواهد رسید.
من گفتم: یا امیر المؤمنین! به نوادگان مهاجر وانصار وسایر قریش وبنی هاشم وکسانی که حسب ونسبشان را نمی دانی تا پنج هزار دینار می دهی، ولی به موسی بن جعفر که او را چنین احترام نمودی دویست دینار عطا می کنی، یعنی پایین ترین عطا!
گفت: بی مادر! ساکت شو، چرا که اگر آن مقداری که گفتی به اوعطا کنم، ایمن نیستم که در آینده با صد هزار شمشیر از شیعیان وپیروانش به مصاف من آید، وفقر او وخانواده اش برای من وشما بهتر از آن است که دستان وچشمانشان باز باشد!
وقتی مخارق آوازه خوان این گفتگو را دید وشنید خشمگین شد وبرخاست وگفت: یا امیر المؤمنین! من وارد مدینه شدم واکثر اهالی آن از من چیزی درخواست کردند، واگر من به آنها چیزی ندهم بخشندگی شما ومکانت من برای آنان معلوم نشود! هارون هم دستور داد ده هزار دینار به او بدهند، مخارق گفت: این برای اهل مدینه، ولی من بدهی نیز دارم، پدرم دستور داد ده هزار دینار دیگر نیز به او بدهند، او گفت: می خواهم دخترانم را نیز شوهر دهم وباید برایشان جهازی تهیه کنم، دستور داد ده هزار سکه دیگر آوردند، مخارق ادامه داد: من برای قوت خود واهل وعیالم به غله نیاز دارم، پدرم فرمان داد زمینی که غله ی آن در سال به ده هزار دینار می رسد را در همان ساعت به او بدهند!
آنگاه مخارق برخاست وبه نزد موسی بن جعفر آمد وگفت: با خبر شدم که این ملعون با شما چسان رفتار کرد وچه مقدار مال برایتان مشخص کرد، من چاره ای اندیشیدم وسی هزار دینار ونیز زمینی که غله اش در سال به ده هزار دینار می رسد از او اخذ نمودم، در حالی که - آقای من! - به هیچ یک نیازی ندارم وتنها برای شما گرفتم، من گواهی می دهم که این زمین از آنِ شماست واموال را نیز برایتان آورده ام.
امام (علیه السلام) فرمودند: خدا مالت را برکت دهد وپاداشت را نیکو گرداند، من نه درهمی از آن ونه چیزی از این زمین نمی گیرم، ولی صله ونیکی تو را پذیرفتم، پس راشدانه بازگرد، ودر این باره دیگر نزد من نیا. او هم دست حضرت را بوسه داد ورفت».
نگارنده: خوشا به حال این آوازه خوان وبدا به حال هارون!
عباسیانِ پیش از او نیز می دانستند امیر المؤمنین وعترت ایشان (علیهم السلام) امامانی ربانی هستند، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به عباس وفرزندانش خبر داده بودند که حکومت وطغیان خواهند کرد. هنگامی که جدّ بنی عباس، علی بن عبد الله بن عباس در کوفه به دنیا آمد، پدرش عبد الله او را نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) آورد تا برای او به خیر وبرکت دعا کند ونام بگذارد، ایشان او را علی نام نهادند وفرمودند: پدر شاهان را بگیر!
اسامی پادشاهان عباسی نیز در صحیفه ای نزد محمد بن حنفیه بود وگفته می شود که از طریق ابو هاشم پسر محمد بن حنفیه به دست بنی عباس رسید.
پسران آنها به خوبی از امامت امام زین العابدین، امام باقر وامام صادق (علیهم السلام) آگاه بودند، ودر مورد آینده شان از ایشان سؤال می کردند، مطالبی که هم اکنون مجال آن نیست.
دستگاه حاکم مراقبت وفشار را بر امام عسکری (علیه السلام) می افزاید:
زمانی که تعداد امامان (علیهم السلام) به دوازده تن نزدیک شد، هراس عباسیان فزونی یافت. آنها دهمین امام وفرزندشان امام عسکری (علیهما السلام) را مجبور نمودند در پایتخت - سامرا - که عسکر نامیده می شد اقامت داشته باشند، ولذا این دو امام همام (علیهما السلام) به عسکری لقب یافتند.
سپس خلیفه ی عباسی بر آن شد تا امام هادی (علیه السلام) را به قتل برساند ونقشه ی خود را جامه ی عمل پوشانید. او امام عسکری (علیه السلام) را که یازدهمین امام بود بیش از پیش تحت نظر گرفت وپس از مدتی تصمیم گرفت برای جلوگیری از ولادت امام دوازدهم موعود، ایشان را نیز بکشد!
بعید نیست خلیفه، امام عسکری (علیه السلام) را تهدید کرده باشد که اگر ازدواج کند ایشان را به قتل برساند، ومی پنداشته ایشان - بسان دیگر شخصیّت های قریش - با زنی قریشی ازدواج می کنند، اما امام (علیه السلام) کنیز خود نرجس رومی را آزاد وبا او ازدواج کردند، وخداوند چنین اراده کرد که مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از او باشد.
کمال الدین 2 /408 از علان رازی روایت می کند: «برخی از شیعیان برایم نقل کرد که چون همسر ابومحمد (علیه السلام) باردار شد، ایشان بدو فرمودند: به پسری محمد نام باردار خواهی شد واو قائم پس از من است».
همان 2 /407 از موسی بن جعفر بن وهب بغدادی نقل می کند که این توقیع از ناحیه ی امام عسکری (علیه السلام) بیرون آمد: «آنان پنداشتند مرا می کشند تا این نسل را قطع کنند، ولی خداوند (عز وجل) پندارشان را تکذیب کرد، والحمد لله».
غیبت شیخ طوسی /134 و138: «امام عسکری (علیه السلام) هنگامی که حجت به دنیا آمد فرمودند: ظالمان پنداشتند مرا می کشند تا این نسل را قطع کنند، آنان قدرت قادر را چگونه یافتند؟ واو را مؤمَّل(1063) نامیدند».
کافی 1 /329 و514 از احمد بن محمد بن عبد الله نقل می کند: «هنگامی که زبیری - که خدایش لعنت کند - به قتل رسید، این نامه از امام حسن عسکری (علیه السلام) صادر شد: این جزای کسی که بر خدا نسبت به اولیای او جرأت به خرج داده است، او گمان کرد مرا می کشد ونسلی از من نخواهد بود، حال قدرت خدا را در خود چسان دید؟
فرزندی برای ایشان به دنیا آمد که نامش را م ح م د نهادند واین در سال دویست وپنجاه وشش بود».(1064)
نگارنده: مقصود از زبیری، مهتدی خلیفه ی عباسی است، زیرا او پسر معتز است که زبیر بن متوکل نام دارد. معتز سه سال ونه ماه حکومت کرد وهموست که امام هادی (علیه السلام) را به شهادت رساند. فرماندهان ترک او را مجبور کردند از قدرت کناره گیرد وپس از او مهتدی را به خلافت رساندند. او یازده ماه حکومت کرد وترکان او را به قتل رساندند. هموست که امام عسکری (علیه السلام) را حبس کرد ودر صدد قطع نسل ایشان بر آمد، ولی خدا به او مهلت نداد وطومار عمرش را در هم پیچید. ترکان پس از او معتمد بن متوکل را به قدرت رساندند واو بیست وسه سال حکومت کرد. امام عصر (علیه السلام) در دوران او به دنیا آمد. او در سال پنجم حکومت، امام عسکری (علیه السلام) را به شهادت رساند.(1065)
غیبت شیخ طوسی /205 از ابو هاشم جعفری نقل می کند: «به همراه امام عسکری (علیه السلام) در حبس مهتدی بن واثق بودم، ایشان به من فرمودند: ای ابو هاشم! این طاغی می خواست در این شب خدا را به سخره گیرد، ولی خداوند عمرش را بریده وآن را برای قائم مقام وی قرار داده است. من هم فرزندی ندارم ولی فرزندی روزی خواهم شد.
چون صبح شد ترک ها بر مهتدی شوریدند واو را به قتل رساندند، ومعتمد در جای او قرار گرفت، وخداوند تعالی ما را حفظ کرد».
بحار الانوار 50 /313: «ترکان بر مهتدی شوریدند ومردم نیز آنان را یاری کردند، زیرا می دانستند او معتزلی ومنکر قَدَر است. آنها او را کشتند ومعتمد را جایگزین وبا او بیعت کردند. مهتدی تصمیم به قتل امام عسکری (علیه السلام) گرفته بود، ولی خداوند او را به خود مشغول کرد تا آنکه کشته شد».

دلائل الامامة /423 می نویسد: «دوران امامت امام عسکری (علیه السلام) پس از پدر در مابقی حکومت معتز بود. پس از او مهتدی به خلافت رسید. سپس احمد بن جعفر متوکل که به معتمد معروف بود بیست ودو سال ویازده ماه قدرت را به دست گرفت. با گذشت پنج سال از حکومت او، ولی الله (علیه السلام) در حالی که بیست ونه سال داشت به شهادت رسید. آن حضرت روز جمعه که هشت شب از ربیع الاول سال دویست وشصت هجری گذشته بود، در سامرا، وبه سم از دنیا رفتند، ودر خانه در کنار قبر پدرشان (علیه السلام) به خاک سپرده شدند».
ابن حبیب در المحبّر /42 می نویسد: «مهتدی در ششم رجب سال دویست وپنجاه وشش به قدرت رسید، ویازده ماه حکومت کرد. در دوران خلافت او شخصی در ماه رمضان سال دویست وپنجاه وشش در بصره خروج کرد.
معتمد به قدرت رسید. مادرش کنیز بود. او یکشنبه ششم رجب سال دویست وپنجاه وشش به دنیا آمد. کنیه اش ابو العباس بود. بیست وسه سال حکومت کرد».
الخرائج والجرائح 1 /478 از عیسی بن صبیح روایت می کند: «امام حسن عسکری (علیه السلام) در حبس بر ما وارد شدند، من ایشان را می شناختم، ایشان به من فرمودند: تو شصت وپنج سال ویک ماه ودو روز داری. من کتاب دعائی با خود داشتم که تاریخ تولدم روی آن نوشته بود، آن را نگاه کردم ودیدم همین طور است.
ایشان فرمودند: آیا فرزندی روزی شده ای؟ گفتم: نه، صدا زدند: خدایا! او را فرزندی روزی کن تا بازویش باشد که فرزند بازوی خوبی است، آنگاه این بیت را خواندند:
من کان ذا عضد یُدرِک ظلامتَه إنّ الذّلیلَ الذی لیست له عضد:
کسی که بازویی دارد ظلمی را که بر او وارد شده پاسخ می دهد، ذلیل کسی است که بازویی ندارد
من عرض کردم: آیا شما فرزندی دارید؟ فرمودند: آری، به خدا فرزندی برایم به دنیا خواهد آمد که زمین را از عدل وداد آکنده می سازد، ولی اکنون نه، آنگاه این شعر را خواندند:

 

لعلّکَ یوماً أن ترانی کأنّما * * * بنیّ حوالیّ الأسود اللوابد
فإنّ تمیماً قبل أن یلد الحصی * * * أقام زماناً وهو فی الناس واحد(1066)

 

شاید تو روزی مرا ببینی که پسرانم پیرامون مرا بسان شیران گرفته اند
تمیم پیش از آنکه نسل فراوانش به دنیا آیند، در میان مردم تنها بود»
امام عسکری (علیه السلام) به ولادت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بشارت می دهد:
کمال الدین 2 /431 از محمد بن احمد علوی از ابو غانم خادم نقل می کند: «برای ابومحمد (علیه السلام) فرزندی به دنیا آمد ونامش را محمد گذارد. در روز سوم او را به اصحابش نشان داده فرمود: پس از من این صاحب شما وخلیفه ی من بر شماست، اوست قائمی که گردن ها با انتظار به سویش کشیده می شود. هنگامی که زمین از جور وستم پر شود، او خروج وآن را از عدل وداد پر می کند».
همان 2 /408 از احمد بن اسحاق بن سعد از امام عسکری (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «سپاس خداوند را که مرا از دنیا نبرد تا آنکه جانشین پس از مرا به من نمایاند. او در خلقت واخلاق شبیه ترین مردم به پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. خدای تبارک وتعالی از او در غیبتش محافظت خواهد کرد، سپس آشکارش می کند واو زمین را از عدل وداد می آکند، همانسان که از ظلم وبیداد پر شده است».
همان 2 /435 با سند خود از جماعتی از جمله معاویة بن حکیم ومحمد بن ایوب بن نوح روایت می کند: «ما چهل نفر در منزل امام عسکری (علیه السلام) بودیم که پسرشان را به ما نمایاندند وفرمودند: این پس از من امام شما وخلیفه ی من بر شماست، از او اطاعت کنید وبعد از من در اعتقادات خود پراکنده نشوید که هلاک خواهید شد.
بدانید! شما پس از این روز دیگر او را نخواهید دید.
ما از نزد حضرت بیرون آمدیم، وچند روز بیشتر نگذشت که ابومحمد (علیه السلام) از دنیا رفتند».
همان 2 /384 از احمد بن اسحاق اشعری روایت می کند: «حضور امام ابومحمد حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) رسیدم ومی خواستم در مورد جانشین ایشان پرسش کنم، ایشان خود ابتدا به سخن کرده فرمودند: ای احمد بن اسحاق! خداوند تبارک وتعالی از زمانی که آدم (علیه السلام) را آفرید زمین را از حجت خالی نکرده است، وتا قیامت نیز آن را از حجت خود بر بندگان خالی نخواهد ساخت. به خاطر اوست که بلا را از اهل زمین دفع می کند، باران فرو می فرستد وبرکات زمین را بیرون می دهد.
عرضه داشتم: ای پسر رسول خدا! امام وخلیفه ی بعد از شما کیست؟ با شتاب برخاستند ووارد اتاق شدند، سپس بیرون آمدند در حالی که پسری - که چهره اش بسان ماه شب چهارده است، وسه ساله نشان می دهد - را بر شانه داشتند. فرمودند: ای احمد بن اسحاق! اگر کرامت تو نزد خدای (عز وجل) وحجج او نبود پسرم را نشانت نمی دادم، او همنام وکنیه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، زمین را همانگونه که از ستم وجور آکنده شده است، از عدل وداد مملو می سازد.
احمد بن اسحاق! مَثَل او در این امت مثل خضر است، مثل ذوالقرنین است، به خدا قسم غیبتی خواهد داشت که در آن تنها کسی از هلاکت نجات می یابد، که خدای عزیز وجلیل بر اعتقاد به امامت او استوارش دارد، وبرای دعا به تعجیل فرج او توفیقش دهد.
عرضه داشتم: مولای من! آیا نشانه ای هست که دلم بدان اطمینان یابد؟ در این هنگام آن پسر به عربی فصیح به زبان آمد وفرمود: من بقیت الله در زمینِ او وانتقام گیرنده ی از دشمنان او هستم، پس - ای احمد بن اسحاق! - بعد از آنچه به چشم دیدی دنبال اثر [ونشانه] نباش.
احمد گوید: با شادمانی بیرون آمدم، فردای آن روز نزد ایشان بازگشتم وگفتم: ای پسر پیامبر! به آنچه بر من منت نهادید مسرور شدم، ولی سنّتی که از خضر وذوالقرنین در اوست چیست؟
فرمودند: ای احمد! طولانی شدن دوران غیبت، گفتم: آیا غیبت او به درازا خواهد انجامید؟ فرمودند: سوگند به پروردگارم آری، تا آنجا که اکثر معتقدان به این امر از آن برگردند، وتنها کسی باقی ماند که خدای (عز وجل) بر ولایت ما از او پیمان گرفته است، ایمان را در دل او نوشته وبا روحی از جانب خود او را تأیید کرده است.
ای احمد بن اسحاق! این امری از امر خدا، سرّی از سرّ او وغیبی از غیب اوست، آنچه را به تو دادم بگیر، کتمان کن واز شاکران باش تا فردا در علیین با ما باشی.
مصنف این کتاب گوید: من این حدیث را تنها از علی بن عبد الله وراق شنیدم، آن را با دست خط او مشاهده کردم، در این باره از خود او پرسیدم وآن را برایم از سعد بن عبد الله از احمد بن اسحاق روایت کرد، همانگونه که من نقل نمودم».(1067)
غیبت شیخ طوسی /151 روایت می کند: «احمد بن اسحاق از امام عسکری (علیه السلام) در مورد صاحب این امر سؤال کرد وایشان با دست اشاره کردند، یعنی او زنده است وگردنی درشت دارد».
کمال الدین 2 /433: «احمد بن حسن بن اسحاق قمی گوید: هنگامی که جانشین صالح به دنیا آمد، نامه ای از امام عسکری (علیه السلام) به جدّم احمد بن اسحاق رسید. در آن با دست خطّ امام (علیه السلام) که توقیعات با همان خط به احمد می رسید آمده بود: برای ما فرزندی به دنیا آمده است، این [خبر] نزد تو بماند واز تمامی مردم پوشیده باشد، زیرا تنها نزدیکترین خویشاوند را به جهت قرابت، وولی را به جهت ولایتش از آن آگاه ساخته ایم. دوست داشتیم تو را از آن بیاگاهانیم تا خداوند تو را بدان مسرور کند، هم چنانکه ما را بدان شادمان نمود، والسلام».
کافی 1 /328 از عمرو اهوازی: «ابومحمد (علیه السلام) پسرش را به من نشان داد وفرمود: این صاحب شما پس از من است».
همان از محمد بن علی بن بلال نقل می کند: «دو سال پیش از آنکه ابومحمد (علیه السلام) از دنیا رود، از سوی ایشان نامه ای برایم آمد ومرا از جانشین خود خبر داد، وسه روز قبل از آنکه از دنیا رود نیز نامه ای رسید واز جانشین خبر داد».
همان از ابو هاشم جعفری نقل می کند: «به امام عسکری (علیه السلام) گفتم: جلالت شما مانع می شود سؤال بپرسم، آیا اجازه می دهید؟ فرمودند: بپرس، عرض کردم: آقای من! آیا فرزندی دارید؟ فرمودند: آری، گفتم: اگر حادثه ای برای شما رخ داد کجا سراغ او را بگیرم؟ فرمودند: در مدینه».
کمال الدین 2 /407 و436 از یعقوب بن منقوش: «حضور ابومحمد حسن بن علی (علیه السلام) رسیدم، ایشان بر سکویی که در خانه بود نشسته بودند. سمت راست ایشان اتاقی بود که بر آن پرده ای آویخته قرار داشت. عرضه داشتم: آقای من! صاحب این امر کیست؟ فرمودند: پرده را بالا بزن، من نیز چنین کردم وپسری که پنج وجب داشت وده یا هشت ساله ویا همین سنین می نمود بیرون آمد، پیشانی اش آشکار بود ورویش سفید، چشمانی درخشان داشت، کف دستانش درشت وزانوان مایل به جلو بود، خالی بر گونه ی راست وموهایی بافته بر سر داشت، آمد وبر ران ابومحمد (علیه السلام) نشست. ایشان به من فرمودند: این صاحب شماست، آنگاه از جا جهید وبه او فرمود: پسرم! تا هنگام معلوم داخل شو، او هم وارد اتاق شد ومن نظاره می کردم.
سپس به من فرمودند: ای یعقوب! ببین که داخل اتاق است، من هم وارد شدم ولی احدی را ندیدم».
کافی 1 /329 از ضوء بن علی عجلی از مردی از اهل فارس که نام او را گفت، روایت می کند: «به سامرا وکنار در منزل ابومحمد (علیه السلام) آمدم، ایشان مرا فراخواندند، وارد شدم وسلام کردم، فرمودند: علت آمدنت چیست؟ عرضه داشتم: اشتیاق به خدمت شما، فرمودند: پس در خانه باش.
من در خانه همراه خادمان بودم، بیرون می رفتم وما یحتاج آنها را از بازار می خریدم وهرگاه مردانی در خانه بودند، بدون اذن وارد می شدم. روزی وارد شدم وامام در بیرونی بودند، صدایی در خانه شنیدم، ایشان یکباره ندا کردند: همان جا بمان، من هم جرأت نکردم داخل شوم یا بیرون روم، آنگاه کنیزی که چیزی پوشیده با خود داشت بیرون آمد. سپس حضرت ندا کردند: وارد شو وداخل شدم. آن کنیز را هم صدا زدند واو نیز بازگشت، بدو فرمودند: از آنچه با خود داری پرده بردار، او چنین کرد وپسری سفید روی وزیبا نمایان شد، شکم او را نیز نشان داد، مویی سبز ونه سیاه از بالای سینه تا ناف او امتداد داشت، ابومحمد (علیه السلام) فرمود: این صاحب شماست، سپس کنیز را فرمان دادند واو را برد، وبعد از آن دیگر او را ندیدم».
مرحوم کلینی در 1 /514 نیز آن را نقل می کندو در ادامه آمده است: «ضوء بن علی به فارسی گفت: سنّ او را چقدر تخمین زدی؟ او گفت: دو سال.
عبدی [که ناقل این روایت از ضوء است] به ضوء گفت: تو [الآن] او را در چه سنینی می پنداری؟ ضوء گفت: چهارده سالگی.
ابو علی وابو عبد الله [که در سند این روایت هستند] گفتند: ما سنّ او را بیست ویک سال تخمین می زنیم».(1068)
غیبت شیخ طوسی /215 از محمد بن اسماعیل حسنی وعلی بن عبد الله حسنی نقل می کند: «در سامرا حضور امام ابومحمد (علیه السلام) رسیدیم، جماعتی از شیعیان نیز حضور داشتند، بدر خادم وارد شد وگفت: مولای من! قومی ژولیده وغبار آلود بر در هستند، حضرت فرمودند: اینان گروهی از شیعیان ما در یمن هستند...
امام (علیه السلام) به بدر فرمودند: برو وعثمان بن سعید عَمری را بیاور، اندک زمانی گذشت که عثمان وارد شد. ایشان فرمودند: ای عثمان! برو - که تو وکیل ومورد اعتماد امین بر مال خدایی - ومالی را که این یمنیان با خود حمل کرده اند بگیر...
همه گفتیم: سید ما! به خدا عثمان از بهترین شیعیان شماست، وبر آگاهی ما از منزلت او نزد خود افزودید که او وکیل وثقه ی شما بر مال خدای متعال است.
فرمودند: آری، وگواهی دهید که عثمان بن سعید عمری وکیل من است وپسر او محمد وکیل پسرم مهدیِ شماست».
نور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هنگام ولادت:
کمال الدین 2 /433 از محمد بن عثمان عَمری (رحمه الله) نقل می کند: «هنگامی که مهدیِ جانشین (علیه السلام) به دنیا آمد نوری از بالای سر او تا بلندای آسمان رفت، سپس به صورت بر زمین افتاد وبرای خدا سجده کرد، آنگاه سربرآورد ومی فرمود: شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ. إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإسلام،(1069) خدا که همواره به عدل، قیام دارد، گواهی می دهد که جز او هیچ معبودی نیست وفرشتگانِ [او] وصاحبان دانش [نیز گواهی می دهند]، جز او که توانا وحکیم است، هیچ معبودی نیست. در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. میلاد ایشان در روز جمعه بود».
همان 2 /499 از ابو عبد الله حسین بن اسماعیل کندی نقل می کند: «ابو طاهر بلالی به من گفت: توقیعی که از ابومحمد (علیه السلام) درباره ی جانشین پس از ایشان برای من آمد در خانه ی تو به امانت باشد.
سعد بن عبد الله به حسین بن اسماعیل گفت: دوست دارم نسخه ای از آن توقیع برایم بنویسی، او هم به ابو طاهر گفت، ابو طاهر گفت: او را بیاور تا بین من واو واسطه وسندی در کار نباشد.
دو سال پیش از آنکه امام عسکری (علیه السلام) از دنیا رود توقیعی از ایشان برایم آمد واز جانشین بعد از ایشان خبر می داد، ونیز سه روز پیش از شهادت آن حضرت توقیعی رسید ومتضمن همان امر بود، خدا لعنت کند کسی را که حقوق اولیای خدا را انکار کند، ومردم را بر شانه های آنان نشاند، والحمد لله کثیراً».(1070)
تعمّد امام عسکری (علیه السلام) نسبت به کثرت عقیقه ی فرزندشان:
خداوند هنگامی که حضرت زهرا (علیها السلام) را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عطا کرد، به ایشان فرمان داد به شکرانه ی این فرزند نماز بگزارد وشتر قربانی کند. بعدها ایشان برای حسنین (علیهما السلام) نیز چنین کردند وائمه (علیهم السلام) نیز به ایشان اقتدا نمودند.
زمانی که حضرت مهدی (علیه السلام) به دنیا آمد پدرش امام عسکری (علیه السلام) عقیقه ی فراوانی داد.
کمال الدین 2 /432 از محمد بن ابراهیم کوفی روایت می کند: «ابومحمد (علیه السلام) کسی را به نزد من فرستاد وگوسفندی ذبح شده برایم آورد وفرمود: این عقیقه ی پسرم محمد است».
همان 2 /430 از ابو جعفر عَمری: «هنگامی که سید (علیه السلام) به دنیا آمد ابومحمد (علیه السلام) فرمودند: به سراغ ابو عمرو بفرستید، کسی را به دنبال او فرستادند واو آمد، امام (علیه السلام) فرمودند: ده هزار رطل(1071) نان وده هزار رطل گوشت بخر وتقسیم کن - گمان می کنم فرمود: آن را در میان بنی هاشم تقسیم کن -، وفلان تعداد گوسفند برای او عقیقه کن».
کمال الدین 2 /475 از ابو الادیان روایت می کند: «من خادم امام عسکری (علیه السلام) بودم ونامه های ایشان را به شهرها می بردم. در آن بیماری که از دنیا رفتند نزد ایشان رفتم، ایشان نامه هایی نوشتند وبه من سپرده فرمودند: این ها را به مدائن ببر، تو پانزده روز در سفر خواهی بود ودر روز پانزدهم وارد سامرا خواهی شد که فریاد مرگ در خانه ی من می شنوی ومرا بر مغتسل می یابی.
عرض کردم: آقای من! آن هنگام چه کسی امام خواهد بود؟ فرمودند: کسی که پاسخ های نامه های مرا از تو درخواست کند، قائم پس از من است.
گفتم: بیشتر بفرمایید، فرمودند: کسی که بر من نماز گزارد، قائم بعد از من می باشد.
عرضه داشتم: بیشتر، فرمودند: آنکه از آنچه در کیسه است خبر دهد، او قائم بعد از من است. هیبت ایشان نگذاشت که بپرسم درون کیسه چه خواهد بود.
پس من نامه ها را برداشتم وبه مدائن برده با جواب های آنها بازگشتم ودر روز پانزدهم - همانسان که امام (علیه السلام) فرموده بودند - وارد سامرا شدم. به یکباره صدای فریاد از خانه ی ایشان شنیدم وایشان را روی مغتسل یافتم. جعفر بن علی برادرشان را نیز دیدم که درِ خانه بود وشیعیان پیرامون او بودند وبه او تسلیت وتبریک می گفتند!
من با خود گفتم: اگر این امام باشد امامت نادرست است، چرا که وی را می شناختم، نبیذ می نوشید، قمار بازی می کرد وطنبور می نواخت. پس جلو رفتم وتسلیت وتبریک گفتم اما درباره ی هیچ چیزی از من سؤال نکرد [وپاسخ نامه ها را مطالبه نکرد.]
آنگاه عقید آمد وگفت: آقای من! برادرت کفن شد، برخیز وبر او نماز بگزار، وی هم با شیعیانِ پیرامون که سمّان وحسن بن علی قتیل معتصم معروف به سلمه پیشاپیش آنها بودند وارد شد. داخل خانه که شدیم با پیکر امام عسکری (علیه السلام) در کفن وبر روی تابوت مواجه شدیم. جعفر بن علی جلو رفت تا بر برادر نماز گزارد. چون خواست تکبیر گوید کودکی گندمگون با موهایی مجعد ودندان هایی فاصله دار بیرون آمد، ردای جعفر را کشید وفرمود: عمو! برو عقب که من به نماز بر پدرم شایسته ترم، او هم که رنگ چهره اش کبود وزرد شده بود عقب رفت، وآن کودک نماز خواند وامام عسکری (علیه السلام) در کنار قبر پدرشان دفن شدند.
آن کودک سپس به من فرمود: ای بصری! پاسخ های نامه هایی که با خود داری را به من بده، من نیز چنین کردم وبا خود گفتم: این دو نشانه، تنها کیسه مانده است.
سپس نزد جعفر بن علی رفتم، او نفس های بلندی می کشید. حاجز وشاء بدو گفت: آقای من! آن کودک که بود تا محاکمه اش کنیم؟ او گفت: به خدا قسم نه او را دیده ام ونه می شناسم.
ما نشسته بودیم که چند نفر از قم آمدند، سراغ امام حسن عسکری (علیه السلام) را گرفتند واز خبر وفات ایشان مطّلع شدند، آنان گفتند: به چه کسی [به عنوان جانشین] تسلیت بگوییم؟ مردم هم به جعفر اشاره کردند. آنان به او سلام، تسلیت وتبریک گفتند، وگفتند: ما نامه ها واموالی را به همراه داریم، آیا می گویی نامه ها از جانب چه کسانی است واموال چه مقدار است؟ جعفر در حالی که لباس هایش را تکان می داد برخاست وگفت: از ما می خواهند علم غیب داشته باشیم!
خادم [امام (علیه السلام)] از خانه بیرون آمد وگفت: شما با خود نامه هایی از فلان وفلان وفلان ونیز کیسه ای که هزار دینار در آن است دارید، که ده دینار آن تقلّبی است. آنها نامه ها واموال را به او سپردند وگفتند: کسی که تو را برای دریافت این ها فرستاده امام است.
جعفر بن علی نزد معتمد رفت وجریان را گفت. معتمد خادمانش را فرستاد تا صقیلِ کنیز را دستگیر کنند. آنان از او سراغ کودک را گرفتند ولی او انکار کرد ومدّعی شد باردار است تا ماجرای کودک را بپوشاند، لذا او را نزد ابن ابی شوارب قاضی بردند که یکباره خبر مرگ عبید الله بن یحیی بن خاقان وخروج صاحب زنج در بصره آمد وبدین وسیله به این امور مشغول شدند وآن کنیز از دست آنان رهایی یافت والحمد لله رب العالمین».(1072)
حضرت مهدی، بسان یحیی وعیسی (علیهم السلام) در کودکی حکم خدا را دریافت نمود:
کافی 1 /384 از محمد بن اسماعیل بن بزیع نقل می کند: «از امام جواد (علیه السلام) درباره ی برخی امور مربوط به امام سؤال کردم وگفتم: آیا می شود امام کمتر از هفت سال داشته باشد؟ فرمودند: آری، وکمتر از پنج سال.
سهل گوید: علی بن مهزیار در سال دویست وبیست ویک این حدیث را برایم نقل کرد».
اثبات الوصیة /223 از علی بن مهزیار می آورد: «به امام هادی (علیه السلام) که بر امامت ابومحمد عسکری (علیه السلام) تصریح کرده بودند گفتم: آقای من! آیا امام می تواند هفت سال داشته باشد؟ فرمودند: آری، وپنج سال».
نگارنده: نبوت وامامت امری الهی است وربطی به سن ندارد، بعد از آنی که عیسی (علیه السلام) در گهواره سخن گفت وخود را نبی خواند،(1073) وخدا هم درباره ی یحیی فرمود: وَآتَینَاهُ الْحُکمَ صَبِیا،(1074) ونبوت را در کودکی به او دادیم.
همانگونه که خداوند به توسّط فرشتگان، انبیا واوصیا را از کودکی تحت تکفّل قرار می دهد، امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «خداوند از زمانی که آن حضرت از شیر گرفته شد، بالاترین فرشته از فرشتگانش را با ایشان قرین کرد، او را به راه بزرگواری ها می برد ومحاسن اخلاق عالم را شب وروز به ایشان می آموخت».(1075) 
لذا هیچ جای شگفتی نیست که با فرشتگان، ولی موعود خود را نگهداری کند.

 

فصل (34): احادیث ولادت / برخی احادیث صحیح درباره ی ولادت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)

 

خلاصه ی بحث آیت الله میلانی:
احادیث، آثار وگواهی ها در میلاد امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نه ده ها، بلکه به صدها مورد می رسد. بسیاری از دانشمندان گذشته ومعاصر درباره ی اسناد آن بحث وبر صحت عدیدی از آن ها تصریح کرده اند، از معاصرین آیت الله میلانی در الإمام المهدی (علیه السلام) فی الفکر الاسلامی، آقای مهری در ردّ اباطیل احمد الکاتب وشیخ احمد ماحوزی در کتاب ولادة القائم المهدی بالروایات الصحیحة الصریحة نگارش سید ولید المزیدی.
اما خلاصه ی بحث آقای میلانی صفحه ی 106:
«تولد انسان با اقرار پدر وگواهی قابله به اثبات می رسد، اگرچه احدی غیر از آنها او را نبیند، حال چگونه خواهد بود اگر صدها نفر گواهی دهند که او را مشاهده کرده اند، مؤرخان بدان اعتراف کنند، نسب شناسان به نسب او تصریح نمایند، اموری از او به منصه ی ظهور برسد که نزدیکان از آن خبر دارند، سفارش ها، تعلیمات، نصائح، ارشادات، نامه ها وسخنان مشهور از او صادر شود، وکلای او معروف، سفیرانش معلوم، ویارانش در هر دوره ونسلی میلیونی باشند. قسم به جانم کسی که از چنان ظروف وشرایطی سوء استفاده وولادت امام مهدی (علیه السلام) را انکار می کند، دلایلی بیش از این برای اثبات به دنیا آمدن ایشان نیاز دارد؟ یا آنکه به مشرکانی می ماند که به جدّ ایشان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرض ینْبُوعاً. أَوْ تَکونَ لَک جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کمَا زَعَمْتَ عَلَینَا کسَفاً أَوْ تَأْتِی بِاللهِ وَالْمَلائِکةِ قَبِیلاً. أَوْ یکونَ لَک بَیتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیک حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَینَا کتَاباً نَقْرَأُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کنْتُ إِلا بَشَراً رَسُولاً،(1076) گفتند: هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا برای ما از زمین چشمه ای روان سازی، یا تو را بستانی باشد از درختان خرما وانگور که در خلالش نهرها جاری گردانی، یا چنان که گفته ای آسمان را پاره پاره بر سر ما افکنی یا خدا وفرشتگان را پیش ما حاضر آوری، یا تو را خانه ای از طلا باشد، یا به آسمان بالا روی. وما به آسمان رفتنت را باور نکنیم تا برای ما کتابی که آن بخوانیم بیاوری. بگو: پروردگار من منزه است، آیا جز این است که من انسانی هستم که به رسالت آمده ام؟»
امام عسکری (علیه السلام) از ولادت فرزندشان خبر می دهند:
1. روایت صحیح از محمد بن یحیی العطار از احمد بن اسحاق از ابو هاشم جعفری: «به امام عسکری (علیه السلام) گفتم: جلالت شما مانع می شود سؤال بپرسم، آیا اجازه می دهید؟ فرمودند: بپرس، عرض کردم: آقای من! آیا فرزندی دارید؟ فرمودند: آری، گفتم: اگر حادثه ای برای شما رخ داد کجا سراغ او را بگیرم؟ فرمودند: در مدینه».
2. روایت صحیح از علی بن محمد از محمد بن علی بن بلال: «دو سال پیش از آنکه ابومحمد (علیه السلام) از دنیا رود از سوی ایشان نامه ای برایم آمد ومرا از جانشین ایشان خبر داد، وسه روز قبل از آنکه از دنیا رود نیز نامه ای رسید واز جانشین خبر می داد».
علی بن محمد در این روایت ثقه ی ادیب فاضل ابن بندار است، محمد بن علی بن بلال هم در وثاقت وجلالت چنان مشهور است که شخصیتی چون ابو القاسم حسین بن روح به او مراجعه می کرده است.
گواهان ولادت امام (علیه السلام)، از معاصران وغیر معاصران:
3. بانوی پاک وعلویه حکیمه دختر امام جواد وخواهر امام هادی وعمه ی امام عسکری (علیهم السلام) عهده دار امر قابلگی بود، همو که در هنگام ولادت امام (علیه السلام) به یاری جناب نرجس (علیها السلام) آمد. ایشان تصریح می کند که امام (علیه السلام) را پس از ولادت دیده است. برخی بانوان از جمله کنیز ابو علی خیزرانی - که وی آن را به امام عسکری (علیه السلام) اهدا کرده بود هم چنانکه محمد بن یحیی که از ثقات است بدان تصریح نموده - وماریه ونسیم خادمه نیز در این امر کمک کرده اند. ومعلوم است که در میان مسلمانان کسی جز زنان قابله از ولادت آگاهی نمی یابد.
امام عسکری (علیه السلام) پس از ولادت فرزندشان سنت شریف عقیقه را انجام دادند، عملی که سنت مداران هنگامی که خداوند از فضل خود فرزندی روزی شان می کند انجام می دهند.
تعدادی از اصحاب امام هادی وامام حسن عسکری (علیهما السلام) نیز گواهی به مشاهده ی ایشان داده اند. افرادی هم بعد از شهادت امام عسکری (علیه السلام) گواهی به این امر داده اند، یعنی در غیبت صغری که از سال 260 شروع شد وتا 329 ادامه یافت.
به جهت کثرت گواهان، ما به آنچه بزرگان متقدم شیعه نگاشته اند اکتفا می کنیم؛ شیخ کلینی متوفای سال 329 که تقریباً تمام غیبت صغری را درک کرده است، شیخ صدوق م 381، شیخ مفید م 413 وشیخ طوسی م 460.
در ابتدا برخی روایات ایشان درباره ی خصوص کسانی که آن حضرت را مشاهده کرده اند می آوریم، بعد از آن تنها اسامی کسانی که در کتب این چهار بزرگوار روایت مشاهده ی آنها آمده است را خواهیم آورد. از جمله ی آنها:
4. کافی 1 /329 با سند صحیح از عبد الله بن جعفر حمیری روایت می کند: «من وابو عمرو (رحمه الله) [عثمان بن سعید سفیر نخست امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)] نزد احمد بن اسحاق بودیم. احمد بن اسحاق به من اشاره کرد تا از ایشان درباره ی جانشین سؤال کنم، من هم گفتم: ای ابا عمرو! می خواهم از شما در مورد مطلبی پرسش کنم، والبته که هیچ شکی در این رابطه ندارم، اعتقاد من این است که زمین از حجت خالی نمی شود، مگر چهل روز پیش از قیامت، آن هنگام است که حجت از میان برداشته، ودرِ توبه بسته می شود، پس لم یَکُ ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً،(1077) کسی که قبلاً ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی‏بخشد. آنان شرار خلق خداوند (عز وجل) هستند، وقیامت بر آنان بر پا می شود. من دوست دارم بر یقینم افزوده شود، وابراهیم (علیه السلام) هم از پروردگارش درخواست کرد به او نشان دهد چسان مردگان را زنده می گرداند، قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَی وَلَکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی،(1078) فرمود: مگر ایمان نیاورده‏ای؟ گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد، ابو علی احمد بن اسحاق برایم گفت: به ابوالحسن [امام هادی (علیه السلام)] گفتم: با چه کسی ارتباط داشته باشم، از که دینم را اخذ کنم وقول که را بپذیرم؟ ایشان فرمودند: عَمری [عثمان بن سعید] مورد اعتماد من است، پس هر آنچه از من به تو رساند از من رسانده است، وهر چه از من به تو بگوید از من گفته است، از او بشنو وفرمان بر، زیرا ثقه ی امین است.
ابو علی دیگر بار برایم گفت: همان سؤال را از امام عسکری (علیه السلام) پرسیدم، ایشان فرمودند: عَمری وپسرش [محمد بن عثمان] دو تن مورد اعتمادند، هر چه از من به تو برسانند، از من رسانده اند، وهر آنچه بگویند از من می گویند، از آن دو بشنو وفرمانشان بر که دو ثقه ی امینند. واین سخن دو امام درگذشته در مورد توست.
ابو عمرو [به شکرانه] به سجده در آمد، گریست، وگفت: سؤال خود را بپرس، گفتم: آیا جانشین ابومحمد (علیه السلام) را دیده ای؟ ابو عمرو فرمود: به خدا سوگند آری، وگردنش چنین بود - وبا دست [به گردن خود] اشاره کرد -.
گفتم: سؤال دیگری نیز دارم، فرمود: بپرس، گفتم: نامش چیست؟ فرمود: شما از پرسش این سؤال ممنوع هستید، من این را از پیش خود نمی گویم زیرا حقّ حلال کردن وحرام کردن را ندارم، بلکه از خود ایشان (علیه السلام) می گویم. زیرا باور سلطان این است که ابومحمد (علیه السلام) از دنیا رفته وفرزندی به جای نگذاشته است، میراث ایشان را قسمت کرده اند، وکسی که هیچ نصیبی در آن ندارد آن را تصاحب کرده است. خانواده اش [برای نیازهایشان] این سو وآن سو می روند ولی احدی جرأت ندارد خود را به آنان بشناساند یا به آنها کمکی برساند، واگر نام ایشان معلوم شود به دنبال ایشان خواهند گشت، پس تقوای خدا پیشه کنید واز این امر دست نگهدارید».
5. همان با سندی صحیح از علی بن محمد که همان ابن بندار ثقه است از [حمدان] مهران قلانسی ثقه روایت می کند: «به عَمری گفتم: ابومحمد (علیه السلام) از دنیا رفت؟ فرمود: ایشان از دنیا رفت، ولی کسی را در میان شما جانشین گذارد که گردنش چون این است - وبا دست [به گردن خود] اشاره کرد -».
6. شیخ صدوق با سند صحیح از مشایخ جلیل القدر نقل می کند: «محمد بن حسن از عبد الله بن جعفر حمیری روایت می کند: به محمد بن عثمان عَمری (رحمه الله) گفتم: من همان سؤال ابراهیم از پروردگارش را از شما می پرسم، آن هنگام که گفت: رَبِّ أَرِنی کیفَ تُحْیی الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَی وَلَکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی، ای پروردگار من! به من بنمای که مردگان را چگونه زنده می سازی. گفت: آیا هنوز ایمان نیاورده ای؟ گفت: بلی، ولکن می خواهم که دلم آرام یابد؛ به من بگویید آیا صاحب این امر را دیده اید؟ فرمود: آری، وگردنی چنین دارد - وبا دست به گردن خود اشاره کرد -».(1079)
7. کمال الدین: «ابو جعفر محمد بن علی اسود برایم گفت: علی بن حسین بن موسی بن بابویه پس از وفات محمد بن عثمان عَمری (رحمه الله) از من خواست تا از ابو القاسم حسین بن روح درخواست کنم که از مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) بخواهد به درگاه خدای (عز وجل) دعا کنند تا فرزندی پسر به او عطا نماید.
من این پیغام را رساندم، وایشان آن را به حضرت ابلاغ نمود، وبعد از سه روز به من خبر داد که حضرت برای علی بن حسین دعا کرده اند، وبرای او فرزندی مبارک که خدا او را نافع قرار می دهد زاده خواهد شد، وپس از او نیز فرزندانی به هم خواهند رسید.
شیخ صدوق بعد از نقل این جریان می نویسد: ابو جعفر محمد بن علی اسود (رحمه الله) بارها - که مرا می دید به مجلس استادم محمد بن حسن بن احمد بن ولید (رحمه الله) می روم وبه کتب علم ونگاهداری آن رغبت دارم - به من گفت: هیچ عجیب نیست تو چنین رغبتی به دانش داشته باشی، زیرا به دعای امام (علیه السلام) به دنیا آمده ای».
8. شیخ طوسی در کتاب غیبت از جلیلان وبزرگان شیعه روایت می کند ومی نویسد: «محمد بن محمد بن نعمان [شیخ مفید] وحسین بن عبید الله از ابو عبد الله محمد بن احمد صفوانی برایم روایت کردند: شیخ ابو القاسم [حسین بن روح سفیر سوم] (رحمه الله) به ابوالحسن علی بن محمد سمری (رحمه الله) وصیت کرد، وایشان عهده دار آن امری شدند که وی بر عهده داشت.
چون هنگام وفات ایشان [علی بن محمد] فرا رسید، شیعیان نزد او حضور یافتند ودر مورد جانشین وقائم مقام او سؤال کردند ولی ایشان در این باره هیچ نگفت، وسخن از این گفت که امر نشده به کسی در این باب وصیت کند».
و مخفی نیست که جایگاه سمری همان جایگاه حسین بن روح یعنی وکالت از امام (علیه السلام) است، ومشاهده ی ایشان را در اموری که بدان نیاز پیدا کند می طلبد، واز این روست که وصایا، ارشادات، اوامر وفرمایشات امام مهدی (علیه السلام) که بر دست سفرای چهارگانه رسیده، متواتر است.
9. روایات، صریح در آن است که سفیران چهارگانه ودیگران امام (علیه السلام) را رؤیت کرده اند، افرادی از جمله: ابراهیم بن ادریس ابو احمد، ابراهیم بن عبده ی نیشابوری، ابراهیم بن محمد تبریزی، ابراهیم بن مهزیار ابو اسحاق اهوازی، احمد بن اسحاق بن سعد اشعری - وی یک بار دیگر هم به همراه سعد بن عبد الله بن ابی خلف اشعری امام (علیه السلام) را مشاهده کرده است -، احمد بن حسین بن عبد الملک ابو جعفر ازدی، احمد بن عبد الله هاشمی از فرزندان عباس به همراه سی ونه مرد دیگر، احمد بن محمد بن مطهر ابو علی از یاران امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام)، احمد بن هلال ابو جعفر عبرتائی - وی پیش از آنکه به زمره ی غالیان بپیوندد به دیدار حضرت مشرف شده است - وجماعتی همراهش از جمله: علی بن بلال، محمد بن معاویة بن حکیم، حسن بن ایوب بن نوح، عثمان بن سعید عَمری (رحمه الله) تا چهل نفر، اسماعیل بن علی نوبختی ابو سهل، ابو عبد الله بن صالح، ابومحمد حسن بن وجناء نصیبی، ابو هارون از اساتید محمد بن حسن کرخی، جعفر کذاب عموی آن حضرت - دو بار -، بانوی پاک علویه حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام)، زهری - که زهرانی هم گفته شده - به همراه عَمری، رشیق صاحب مادرای، ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله)، عبد الله سوری، عمرو اهوازی، علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی، علی بن محمد شمشاطی فرستاده ی جعفر بن ابراهیم یمانی، ابو سعید غانم هندی، کامل بن ابراهیم مدنی، ابو عمرو عثمان بن سعید عمری (رحمه الله)، محمد بن احمد انصاری ابو نعیم زیدی - که ابو علی محمودی، علان کلینی، ابو هیثم دیناری، ابو جعفر احول همدانی وسید محمد بن قاسم علوی عقیقی تا حدود سی نفر با او بودند -، سید موسوی محمد بن اسماعیل بن امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) - وی پیرترین کس از فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در عصر خویش بود -، محمد بن جعفر ابو العباس حمیری با گروهی از شیعیان قم، محمد بن حسن بن عبید الله تمیمی زیدی معروف به ابو سوره، محمد بن صالح بن علی بن محمد بن قنبر کبیر غلام امام رضا (علیه السلام)، محمد بن عثمان عَمری با چهل تن به اجازه ی امام عسکری (علیه السلام) که در میان آنها افرادی چون معاویة بن حکیم، محمد بن ایوب بن نوح، یعقوب بن منقوش، یعقوب بن یوسف ضرّاب غسانی ویوسف بن احمد جعفری حضور داشتند.
گواهی وکلای حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ونیز کسانی که ایشان ومعجزاتی از ایشان را دیده اند:
10. شیخ صدوق کسانی را که از معجزات امام مهدی (علیه السلام) آگاهی یافته وایشان را دیده اند ذکر می کند، آنان چنان زیاد هستند که تبانی شان بر دروغ امکان ندارد، مخصوصاً آنکه اهالی مناطق مختلف هستند، وکلای حضرت از جمله: عَمری وپسرش، حاجز، بلالی وعطار از بغداد، عاصمی از کوفه، محمد بن ابراهیم بن مهزیار از اهواز، احمد بن اسحاق از قم، محمد بن صالح از همدان، بسّامی واسدی یعنی محمد بن ابو عبد الله کوفی از اهل ری، قاسم بن علاء از آذربایجان ومحمد بن شاذان از نیشابور.
از غیر وکیلان: ابو القاسم بن ابی حلیس، ابو عبد الله کندی، ابو عبد الله جنیدی، هارون قزّاز، نیلی، ابو القاسم بن دبیس، ابو عبد الله بن فروخ، مسرور طبّاخ غلام امام هادی (علیه السلام)، احمد بن الحسن، محمد بن الحسن، اسحاق کاتب از بنی نوبخت ودیگران از بغداد، محمد بن کشمرد، جعفر بن حمدان ومحمد بن هارون بن عمران از همدان، حسن بن هارون، احمد بن أخیة وابوالحسن از دینور، ابن باشاذاله از اصفهان، زیدان از صیمره، حسن بن نضر، محمد بن محمد، علی بن محمد بن اسحاق، پدر او وحسن بن یعقوب از قم، قاسم بن موسی، پسرش، ابومحمد بن هارون، علی بن محمد، محمد بن محمد کلینی وابو جعفر رفاء از ری، مرداس وعلی بن احمد از قزوین، محمد بن شعیب بن صالح از نیشابور، فضل بن یزید، حسن بن فضل بن یزید، جعفری، ابن اعجمی وعلی بن محمد شمشاطی از یمن، ابو رجاء وغیر او از مصر وابومحمد حسن بن وجناء نصیبی از نصیبین.
ایشان کسانی را که از اهالی شهرزور، صیمره، فارس، قابس ومرو بوده وامام (علیه السلام) را دیده اند نیز نام می برد.
گواهی خادمان وکنیزان به مشاهده ی امام (علیه السلام):
11. خادمان امام عسکری (علیه السلام) وبرخی کنیزان نیز امام مهدی (علیه السلام) را مشاهده کرده اند، کسانی چون ابو نصر طریف خادم، خادمه ی ابراهیم بن عبده نیشابوری که با مولایش آن حضرت را دید، ابو الادیان خادم، ابو غانم خادم که گفت: برای ابومحمد (علیه السلام) پسری به دنیا آمد وایشان او را محمد نام نهاد، در روز سوم او را به اصحابش نشان داد وفرمود: این پس از من صاحب شما وخلیفه ی من بر شماست، این است قائمی که گردن ها با انتظار به سویش کشیده می شود، پس هنگامی که زمین از ستم وبیداد پر شود خروج کرده آن را از عدل وداد می آکند.
عقید خادم، پیر زنی خدمتکار وکنیز ابو علی خیزرانی که آن را به امام عسکری (علیه السلام) اهدا کرده بود نیز در میان گواهانند.
واکنش دستگاه حاکم، دلیلی بر ولادت امام مهدی (علیه السلام):
12. امام حسن عسکری (علیه السلام) در ربیع الثانی سال 232 به دنیا آمدند، وبا سه تن از حاکمان بنی عباس - معتز م 255، مهتدی م 256 ومعتمد م 279 - معاصر بودند.
معتمد عناد ودشمنی شدیدی با اهل بیت (علیهم السلام) داشت. کسی که تاریخ طبری ودیگر کتب را بررسی کند وحوادث سال های 257 تا 260 - که سال های نخست حکومت اوست - را از نظر بگذراند، کینه توزی او نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) را نیک درمی یابد. البته خدا در این دنیا نیز او را عقاب کرد، او در سلطنت خود هیچ نداشت تا جایی که به سیصد دینار نیاز پیدار کرد ولی به دست نیاورد، وبه مرگی بد مرد، آنگاه ترکان او را در سرب مذاب انداختند!
یکی از کرده های وقیحانه ی او آن است که پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام)، فرمان داد منزل ایشان را تفتیش کنند، به دنبال حضرت مهدی (علیه السلام) بگردند، کنیزان امام عسکری (علیه السلام) را حبس وهمسران ایشان را دستگیر کنند، وجعفر کذاب نیز در راستای دستیابی به جایگاه برادر در میان شیعیان، مأموران را کمک می کرد!
کار چنان شد که - آنگونه که شیخ مفید می فرماید - بازماندگان امام عسکری (علیه السلام) با دستگیری، زندان، تهدید، تحقیر واستخفاف مواجه شدند! وجبهه ای که معتمد در برابر حضرت مهدی (علیه السلام) اتخاذ کرده بود بسان موقف فرعون از موسی (علیه السلام) بود که مادرش از ترس او، کودک را به آب انداخت.
گواهی نسب شناسان به ولادت امام (علیه السلام):
13. عالمان نسب که خبرگان این امرند نیز به این مطلب شهادت داده اند، از جمله:
الف. نسب شناس شهیر ابو نصر سهل بن عبد الله بن داود بن سلیمان بخاری از بزرگان قرن چهارم که به سال 341 زنده بوده است. وی از مشهورترین نسب شناسان معاصر غیبت صغری بوده است.
وی در سرّ السلسلة العلویة می نویسد: «جعفر فرزند علی بن محمد (علیه السلام) است، وهموست که شیعیان جعفر کذاب می نامند. علت این امر آن است که وی ادعای میراث برادرش حسن را به جای پسرش قائم حجت (علیه السلام) داشت، نه آنکه نسب او مشکلی داشته باشد».
ب. سید عمری نسابه ی معروف واز سرشناسان قرن پنجم، وی می نویسد: «ابومحمد (علیه السلام) از دنیا رفت وفرزندش از نرجس نزد خواص یاران وافراد مورد وثوق خاندانش معلوم بود، وجریانات ولادت او واخباری که در این باره شنیده ایم را خواهیم آورد. مؤمنان وبلکه تمامی مردم با غیبت او امتحان شدند.
جعفر بن علی به مال وجایگاه برادرش طمع کرد، از این رو منکر شد ایشان فرزندی داشته باشد، برخی از فراعنه نیز او را در دستگیری کنیزان برادر یاری کردند».
ج. فخر رازی شافعی م 606 در الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیة تحت عنوان اولاد امام عسکری (علیه السلام) می نویسد: «حسن عسکریِ امام، دو پسر ودو دختر داشت: یکی از آن دو پسر صاحب الزمان است ودومی در حیات پدر از دنیا رفت، آن دو دختر یکی فاطمه نام داشت ودیگری ام موسی وهر دو در حیات پدر از دنیا رفتند».
د. مروزی ازورقانی که بعد از سال 614 در گذشته است، وی در کتاب الفخری جعفر پسر امام هادی (علیه السلام) را به خاطر تلاش برای انکار برادر زاده اش به کذاب وصف می کند، واین بر اعتقاد وی به ولادت امام مهدی (علیه السلام) دلالت دارد.
هـ. سید جمال الدین احمد بن علی حسینی معروف به ابن عنبه نسابه م 828 در عمدة الطالب فی أنساب آل ابی طالب می نویسد: «علی هادی، عسکری لقب دارد واین بدان جهت است که در سامرا که عسکر نام داشته اقامت داشته، مادر ایشان کنیز بوده است. ایشان در نهایت فضل وخرد بوده است. متوکل ایشان را به سامرا آورد ودر آنجا ماند تا از دنیا رفت.
ایشان دو پسر از خود به جای گذاردند: امام ابومحمد حسن عسکری (علیه السلام) که زهد ودانش والایی داشت، وپدر امام محمد مهدی امام دوازدهم شیعیان است، وهمان قائم منتظَر آنهاست واز کنیزی به نام نرجس به دنیا آمده است. برادر ایشان [امام عسکری (علیه السلام)] هم ابوعبد الله جعفر وملقّب به کذاب بود، زیرا بعد از برادرش حسن امامت او را ادعا نمود».
ابن عنبه در الفصول الفخریة - که به فارسی چاپ شده - نیز می نگارد: «ابومحمد حسن که او را عسکری گویند - وعسکر سامراست: متوکل او وپدرش را از مدینه به سامرا آورد وزندانی کرد. او یازدهمین امام از امامان دوازده گانه وپدر محمد مهدی (علیه السلام) دوازدهمین آنهاست».
و. نسب شناس زیدی سید ابوالحسن محمد حسینی یمانی صنعانی از سرشناسان قرن یازدهم، وی در مشجّره ی خود ذیل نام امام علی النقی نام پنج پسر را می نویسد: امام عسکری (علیه السلام)، حسین، موسی، محمد وعلی. ودر ذیل نام امام عسکری (علیه السلام) می نویسد: محمد بن... ودر مقابل آن منتظَر شیعه.
ز. محمد امین سویدی م 1246 در سبائک الذهب فی معرفة قبائل العرب می نویسد: «محمد مهدی به هنگام وفات پدر پنج ساله بود. او قامتی میانه وچهره ومویی زیبا داشت، بینی اش برجستگی داشت وپیشانی اش نورانی بود».
ح. نسب شناس معاصر محمد ویس حیدری سوری در الدرر البهیة فی أنساب الحیدریة والأویسیة می نگارد: «امام حسن عسکری: در مدینه وبه سال 231 به دنیا آمد ودر سال 260 در سامرا از دنیا رفت.
امام محمد مهدی: هیچ فرزند ونسلی برای او ذکر نکرده اند».
در حاشیه ی عبارت اخیر نوشته است: «او در نیمه ی شعبان سال 255 به دنیا آمد ومادرش نرجس نام داشت. درباره اش گفته اند: یک رنگ [وبدون شائبه در رنگ]، پیشانی آشکار، ابروانی با فاصله، گونه کشیده وبینی اش دارای برجستگی است. بلند قامت، زیبا روی وبسان شاخت ی درخت بان است. پیشانی اش چونان ستاره ای درخشان است، در گونه ی راست خالی به مانند دانه ی مشک بر سفیدی نقره دارد، موهایی دارد که به نرمه ی گوش می رسد. دیدگان، موزونتر، زیباتر، آرامتر وبا حیاتر از او ندیده اند».
گروهی از عالمان سنی هم به ولادت ایشان اعتراف می کنند:
14. آقای میلانی در ادامه سخن ابن اثیر در مورد سال 260، ابن خلکان در وفیات الاعیان، وذهبی در سیر الاعلام والعبر درباره ی سال 256 را ذکر می کند، اینان از جمله کسانی هستند که میلاد امام مهدی (علیه السلام) را ذکر کرده اند.
محقق حلی (رحمه الله) به مشاهده ومکاتبه ی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) استدلال می کند:
محقق حلی (رحمه الله) در المسلک فی اصول الدین /311 می فرماید: «دلیل بر وجود حضرت از جهت نقل، اتفاق جماعت بسیاری از شیعیان بر مشاهده ی ایشان، وطائفه ای بر نامه ها ومکاتبات ایشان است، اتفاقی که از مجموعه ی آن یقین به وجود آن امام حاصل می شود.
برخی زنانی که آن حضرت را مشاهده کرده اند: حکیمه دختر امام محمد بن علی بن موسی (علیهم السلام)، نسیم، ماریه وکنیز خیزرانی.
از مردان: ابو هارون، وی می گوید: من صاحب الزمان (علیه السلام) را دیده ام، میلاد ایشان در جمعه سال دویست وپنجاه وشش واقع شد.
ابو غانم خادم، او گوید: برای ابومحمد (علیه السلام) فرزندی به دنیا آمد که نامش را محمد گذاشت ودر روز سوم او را به یاران خویش نمایاند.
از ابو حکیم محمد بن معاویه، محمد بن ایوب ومحمد بن عثمان عمری نقل شده که گفتند: ابومحمد (علیه السلام) پسرش را به ما که چهل نفر بودیم نشان داده فرمودند: این امام شما پس از من است.
از جمله وکلا وکسانی که با ایشان نامه نگاری کردند: عَمری وپسرش، محمد بن مهزیار، احمد بن اسحاق، قاسم بن علاء، بسّامی، محمد بن شاذان ودیگران که از کثرت قابل شمارش نیستند، وبا وقوف بر روایات آنان وآنچه از آنها نقل شده تواتر حاصل می شود وهر گونه شکّی زائل می گردد.
چه بسا بسیاری از مخالفین این عمر طولانی را بعید بشمارند، ومنشأ آن غفلت از قدرت خداوند متعال، وقلّت تأمل ودرنگ در اخبار معمّرین(1080) است، کسانی مانند نوح (علیه السلام) که طبق صریح قرآن بیش از نهصد وپنجاه سال زندگی کرد ودر روایات عمر وی هزار وپانصد سال ذکر شده است، سلیمان (علیه السلام) هفتصد ودوازده سال عمر داشت، در زمان پیامبر ما (صلی الله علیه وآله وسلم) سلمان فارسی چهار صد وپنجاه سال عمر نمود، واگر این موارد هم نمی بود باز می دانستیم عمر طولانی می تواند تحت قدرت خداوند در آید، وبر او ناممکن نیست، آن هنگام که مصلحت اقتضا نماید».
نُه روایت صحیح، علاوه بر آنچه گذشت:
علاوه بر آنچه ذکر کردیم ونیز روایات صحیحی که آقای میلانی آوردند، ونیز تواتری که محقق حلی (رحمه الله) بدان استناد نمودند، نه روایت صحیح دیگر نیز برای اتمام حجت بر معاندان از نظر می گذرانیم:
1. کشف الحق /33: «ابومحمد بن شاذان (رحمه الله) گوید: محمد بن حمزة بن حسن بن عبد الله بن عباس بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) برایم گفت: از ابومحمد (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: ولیّ خدا وحجت او بر بندگان وخلیفه ی من بعد از من، در حالی که ختنه شده بود، در شب نیمه ی شعبان سال دویست وپنجاه وپنج به هنگام طلوع فجر به دنیا آمد. نخستین کسی که او را شست رضوان خازن بهشت به همراه جمعی از فرشتگان مقرّب وبا آب کوثر وسلسبیل بود، سپس عمه ام حکیمه دختر محمد بن علی الرضا او را شستشو داد.
محمد بن حمزه گفت: مادر او ملیکه است، گاه او را سوسن وگاه ریحانه نیز گویند، صقیل ونرجس نیز از اسامی اوست».
نگارنده: اینکه امام عسکری (علیه السلام) نام کنیزی که او را آزاد کردند وبه همسری گرفتند تغییر دادند، حکایت از مراقبت شدید خلیفه نسبت به خانه وکنیزان امام (علیه السلام) است تا بلکه بدین وسیله از به دنیا آمدن حضرت مهدی (علیه السلام) جلوگیری به عمل آورند.
2. در فصل آماده سازی امت توسّط رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای دوران غیبت، از کمال الدین 2 /409 از ابو علی بن همام گذشت: «از محمد بن عثمان عَمری (رحمه الله) شنیدم که گفت: از پدرم شنیدم: نزد امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم که از ایشان درباره ی روایتی که از پدرانش نقل شده سؤال کردند: زمین تا روز قیامت از حجت خدا بر خلق خالی نخواهد شد، وهرکه بمیرد وامام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلی مرده است؟ فرمودند: این سخن حق است، همانسان که روز حق است.
پرسیدند: ای پسر رسول خدا! امام وحجت پس از شما کیست؟ فرمودند: پسرم محمد امام وحجت بعد از من است، هر آنکه بمیرد واو را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.
بدان! او غیبتی دارد که جاهلان در آن سرگردان، واهل باطل هلاک می شوند، ووقت گزاران دروغ می گویند، سپس خارج می شود، وگویا بیرق های سفید را می بینم که بر فراز سر او در نجفِ کوفه تکان می خورد».
3. اثبات الوصیة /217 از احمد بن اسحاق: «نزد ابومحمد (علیه السلام) وارد شدم، ایشان به من فرمودند: ای احمد! در این شک وتردیدی که مردم در آن به سر می برند حال شما چگونه است؟ عرضه داشتم: آقای من! هنگامی که نامه ی ولادت آقای ما رسید، مرد، زن یا پسری از ما [شیعیان] که قادر به درک وفهم باشد نماند جز آنکه به حق معتقد شد.
فرمودند: آیا ندانستید زمین از حجت خدا خالی نمی گردد؟ آنگاه به مادرشان فرمودند که در سال 259 حج به جای آورد، وبه او خبر دادند که در سال دویست وشصت چه بر سر خود می آید.
ایشان صاحب (علیه السلام) را احضار کردند وبه او وصیت نمودند، اسم اعظم، مواریث وسلاح را نیز بدو سپردند. ومادر ابومحمد (علیه السلام) به همراه صاحب (علیه السلام) به مکه رفتند».
4. اثبات الهداة 3 /569 از اثبات الرجعة فضل بن شاذان از محمد بن عبد الجبار آورده است: «به مولایم امام حسن بن علی (علیه السلام) عرض کردم: یابن رسول الله! خدا مرا فدای شما گرداند، دوست دارم بدانم پس از شما امام وحجت خدا بر بندگانش کیست؟ فرمودند: پس از من، پسرم امام وحجت خداست، همو که همنام وهم کنیه ی رسول خداست، او آخرین حجت وخلیفه ی خداست.
عرض کردم: یابن رسول الله! از چه کسی به دنیا می آید؟ فرمودند: از دختر پسر قیصر پادشاه روم. بدان! او به دنیا می آید وبرای مدتی طولانی، از مردم غائب می شود، سپس ظاهر می گردد».
5. کمال الدین 2 /440 از عبد الله بن جعفر حمیری: «از محمد بن عثمان عَمری (رحمه الله) شنیدم: آن حضرت (علیه السلام) را دیدم که در کنار مستجار دست در پرده های کعبه آویخته وعرضه می دارد: خدایا! انتقام مرا از دشمنانم بگیر».
6. همان 2 /433 از محمد بن عثمان عَمری (رحمه الله) نقل می کند: «هنگامی که مهدیِ جانشین (علیه السلام) به دنیا آمد، نوری از بالای سر او تا بلندای آسمان رفت، سپس به صورت بر زمین افتاد وبرای خدا سجده کرد، آنگاه سربرآورد ومی فرمود: شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ. إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإسلام،(1081) خدا که همواره به عدل، قیام دارد، گواهی می دهد که جز او هیچ معبودی نیست وفرشتگانِ [او] وصاحبان دانش [نیز گواهی می دهند]، جز او که توانا وحکیم است، هیچ معبودی نیست. در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. میلاد ایشان در روز جمعه بود».
7. غیبت شیخ طوسی /217: «از جماعتی از شیعه از جمله علی بن بلال، احمد بن هلال، محمد بن معاویة بن حکیم وحسن بن ایوب بن نوح روایت شده که گفتند: نزد ابومحمد حسن بن علی (علیه السلام) رفتیم تا از حجت بعد از ایشان سؤال کنیم وچهل نفر در مجلس ایشان حضور داشتند. عثمان بن سعید عمری برخاست وگفت: ای پسر پیامبر! می خواهم از شما در مورد مطلبی که خود از من بدان آگاهترید سؤال کنم، حضرت فرمودند: ای عثمان! بنشین، وی غضبناک برخاست که برود که امام (علیه السلام) فرمودند: هیچ کس بیرون نرود.
پس از مدتی عثمان را صدا زدند واو بر دو قدم ایستاد، حضرت فرمودند: آیا به شما بگویم برای چه آمده اید؟ گفتند: آری، ای فرزند پیامبر! فرمودند: آمده اید تا از من درباره ی حجت پس از من پرسش کنید، آنان هم پاسخ مثبت دادند. ناگهان پسری بسان پاره ی ماه که شبیه ترین مردم به ابومحمد بود حاضر شد، امام (علیه السلام) فرمودند: این امام شما بعد از من وخلیفه ی من بر شماست، از او فرمان برید وپس از من پراکنده نشوید که در اعتقادات خویش هلاک خواهید شد.
بدانید! شما او را بعد از این روز دیگر نخواهید دید تا آنکه به سنّ وسالی برسد، پس آنچه که عثمان می گوید را از او بپذیرید وبه فرمانش عمل کنید، سخن او را قبول کنید که خلیفه ی امامتان است واختیار با اوست».
8. کمال الدین 2 /381 از ابو هاشم داود بن قاسم از امام هادی (علیه السلام): «جانشین پس از من حسن است، ولی چگونه به جانشینِ بعد از جانشین دست یابید؟ عرض کردم: خدا مرا فدایت گرداند، چطور؟ فرمودند: شما او را نمی بینید ویاد کردن او به نام بر شما حلال نخواهد بود، گفتم: پس چگونه ایشان را یاد کنیم؟ فرمودند: بگویید: حجت از آل محمد (علیهم السلام)».
9. اثبات الهداة 3 /700 از فضل بن شاذان در اثبات الرجعة: «ابراهیم بن محمد بن فارس نیشابوری گوید: هنگامی که عمرو بن عوفِ والی قصد کشتن مرا کرد، هراسی عظیم مرا فرا گرفت. با خانواده ام وداع کردم وبه سمت خانه ی ابومحمد (علیه السلام) آمدم تا با ایشان نیز وداع کنم، وقصد فرار داشتم. چون بر ایشان وارد شدم پسری را دیدم که در کنار ایشان نشسته است. چهره ی او مانند ماه شب چهارده می درخشید، از نور ودرخشش او مبهوت شدم ونزدیک بود فراموش کنم برای چه آمده ام، آن پسر فرمود: ای ابراهیم! مگریز، زیرا خداوند شرّ او را از تو کوتاه خواهد نمود، پس حیرتم فزونی یافت.
به امام عسکری (علیه السلام) گفتم: آقای من! ای پسر رسول خدا! این کیست که از درون من خبر داد؟ فرمودند: این پسر من وخلیفه ی من پس از من است.
در آخر روایت آمده که وقتی ابراهیم از نزد امام (علیه السلام) بیرون آمد، عمویش به او خبر داد که معتمد برادرش را به سراغ عمرو بن عوف فرستاده وبه او دستور قتل وی را داده است».
کشف الحق /44 آن را به طور کامل نقل می کند ودر ادامه ی آن آمده است: «هموست که غیبتی طولانی خواهد داشت، وبعد از آنکه زمین از ستم وظلم آکنده شود ظاهر شده آن را از عدل وداد خواهد آکند. از ایشان نام او را پرسیدم، فرمودند: او همنام وکنیه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، ولی بر هیچ کس جایز نیست او را نام برد ویا کنیه ی او را بگوید تا آنکه خداوند دولت وحکومت او را آشکار نماید، پس - ای ابراهیم! - آنچه را که امروز از ما دیدی وشنیدی جز از شایسته ی [آگاهیِ از] آن کتمان نما.
من بر آن دو وپدرانشان درود فرستادم وبا استعانت از فضل خدا بیرون آمدم، وبه آنچه از صاحب شنیده بودم اطمینان داشتم. [عمویم] علی بن فارس به من بشارت داد که معتمد برادرش ابو احمد را با فرمان قتل عمرو ارسال نموده است، ابو احمد نیز همان روز وی را گرفت وتکه تکه کرد، والحمد لله رب العالمین».
روایات گواهی حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام) که عهده دار قابلگی بود:
علامه ی محدّث سید هاشم بحرانی (رحمه الله) کتابی در موضوع کسانی که به دیدار امام (علیه السلام) نائل شده اند نگاشته وتا هفتاد وشش نفر را بر شمرده است، که نخستین آنان عمه ی پدر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بانو حکیمه دختر امام جواد (علیهما السلام) است.(1082) 
در منابع ما با چند سند وطریق که برخی هم صحیح است، گواهی حکیمه به ولادت آن حضرت آمده است. البته بین نقل های آن تفاوت مختصری از حیث اجمال وتفصیل یافت می شود، که قسمتی از آن در اثر جو وفضای خطرناک موجود ومحیط به امام عسکری (علیه السلام)، ومخصوصاً نزدیکانی چون مادر وعمه بوده است.
از برخی روایات ظاهر می شود که حکیمه در برهه ای به مدینه رفته است، واین بدان معناست که وی مجبور بوده سامرا را ترک گوید، وبعدها به جهت رخداد اختلاف ودرگیری میان فرماندهان ترک بر سر عزل ونصب خلیفه وبهبودی شرایط، بدان بازگشته ودر آن از دنیا می رود ودر کنار قبر امامین عسکریین (علیهما السلام) دفن می شود.
در اینجا برخی روایات گواهی حکیمه را نقل وبه برخی دیگر هم اشاره می کنیم:
کمال الدین 2 /417 از محمد بن بحر شیبانی نقل می کند: «در سال دویست وهشتاد وشش وارد کربلا شدم وفرزند غریب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را زیارت کردم، آنگاه به بغداد وبه سمت مقابر قریش آمدم، واین در نیم روز واوج گرما بود وبادهای گرم نیز می وزید. چون به مشهد امام کاظم (علیه السلام) رسیدم ونسیم آن خاک پوشیده از رحمت وپیچیده در باغ های غفران را استشمام نمودم، با اشک هایی ریزان ونفس های بلند پیاپی خود را بر آن قبر انداختم واشک مانع نگاهم بود. چون اشک وناله ام قطع شد چشمانم را گشودم وپیرمردی را دیدم که کمر وشانه هایش خمیده بود، پیشانی وکف دستانش پینه بسته بود وبه کس دیگری که همراه او در کنار قبر بود می گفت: پسر برادر! عمویت در اثر امور غیبی پیچیده ودانش های والایی که آن دو آقا بدو سپردند وجز سلمان کسی توان برگرفتن آنها را ندارد، به شرافتی عظیم دست یافته است، عمر عموی تو دیگر به پایان رسیده است، ودر پیروان ولایت کسی را نمی یابد که سرّ خود را با او بگوید!
من با خود گفتم: در طلب دانش خود را به هر دری زده ام وبه زحمت ومشقّت بسیاری دچار شده ام، ولی سخنی از این پیرمرد به گوشم خورد که از دانشی عظیم حکایت می کند! بدو گفتم: ای پیرمرد! این دو آقا کیانند؟ گفت: دو ستاره ای که در خاک سامرا آرمیده اند، گفتم: تو را به ولایت وشرافت مکانت این دو آقا به جهت امامت ووراثت [از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)] سوگند می دهم، من خواهان دانش آنان ودر پی آثارشان هستم، وسوگندهای استوار یاد می کنم که اسرار آن دو سرور را حفظ کنم، او گفت: اگر راست می گویی احادیثی که از راویان با خود همراه داری را نشان ده، من هم چنین کردم واو چون کتاب ها وروایات همراه مرا بررسی نمود گفت: راست گفتی، من بشر بن سلیمان برده فروش از نسل ابو ایوب انصاری هستم، من یکی از موالیان ابوالحسن وابومحمد (علیهما السلام) وهمسایه ی آنها در سامرا هستم.
بدو گفتم: پس برادرت را با بیان برخی از اموری که خود از آن دو مشاهده کرده ای گرامی دار، صدا زد: مولای ما امام هادی (علیه السلام) مرا در امور بردگان خبره گردانده بود، ومن جز با اجازه ی ایشان خرید وفروش نمی کردم، وبا این کار از موارد شبهه ناک اجتناب می نمودم، تا آنکه آگاهی من در این باره کامل شد وفرق بین حلال وحرام را خوب می فهمیدم.
شبی در خانه ام در سامرا بودم وپاسی از آن گذشته بودم که ناگهان کسی در را کوفت. به سرعت برخاستم وبا کافور خادم فرستاده ی مولایمان امام هادی (علیه السلام) مواجه شدم، او گفت که ایشان مرا فرا می خواند. پس لباس هایم را پوشیدم ونزد ایشان رفتم، دیدم ایشان با پسرشان ابومحمد وخواهرشان حکیمه از پشت پرده سخن می گفتند، چون نشستم فرمودند: ای بشر! تو از فرزندان انصار هستی واین ولایت پیوسته در میان شما بوده وخلف از سلف آن را ارث می برد، وشما ثقات ما اهل بیت هستید.
من تو را به فضیلتی شرافت می دهم که بدان بر شیعیان سبقت گیری، با سرّی که تو را از آن می آگاهانم و[آن این است که] تو را برای خرید کنیزی می فرستم، آنگاه نامه ای با خطّ وزبان رومی نوشتند وبا انگشتر خود آن را مهر کردند، وکیسه ای زرد که دویست وبیست دینار در آن بود بیرون آوردند وفرمودند: این را بگیر وبه بغداد برو، در ارتفاع روز بر معبر فرات حاضر شو وچون کشتی های اسیران کنارت رسید وکنیزان از آن بیرون آمدند، انواع خریداران از وکلای فرماندهان بنی عباس وجماعتی از جوانان عراق آنان را احاطه می کنند، تمام روز از دور کسی را که عمر بن یزید برده فروش نام دارد زیر نظر داشته باش تا آنکه او کنیزی را که چنین اوصافی دارد بر خریداران عرضه کند؛ دو جامه ی ضخیم حریر دربردارد، ونمی گذارد پرده را کنار زنند یا او را لمس کنند، وخریدار تنها می تواند از پس پرده ای نازک او را ببیند. برده فروش او را می زند واو هم به زبان رومی فریاد می زند، بدان که او می گوید: وای از هتک پوشش.
در این هنگام یکی از خریداران می گوید: من او را به سیصد دینار می خرم، زیرا عفاف او بر رغبتم افزود، او به عربی می گوید: اگر در زیّ سلیمان وبر سریر او در آیی هیچ رغبتی نسبت به تو نخواهم داشت، پس بر مال خویش بترس!
برده فروش می گوید: چه چاره کنم، باید تو را بفروشم، آن کنیز گوید: عجله ای نیست ومی بایست خریداری را برگزید که دلم به او وامانتداری ودیانتش آرام شود.
در این هنگام نزد عمر بن یزید برو وبگو: من نامه ای از برخی اشراف که به زبان وخطّ رومی است با خود دارم ودر آن کرم، وفا، کمال وسخاوت او یاد شده است، این را به کنیز بده تا از آن به اخلاق فرستنده ی آن پی برد، واگر بدو مایل شد وپسندید، من نسبت به خرید وکالت دارم.
بشر بن سلیمان گفت: من هر آنچه را که مولایم مشخص کرده بود مو به مو انجام دادم، پس چون او نامه را دید به شدّت گریست وبه عمر بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش وقسم سختی خورد که اگر بدو نفروشد خود را می کشد، من هم درباره ی قیمت با او به گفتگو پرداختم تا آنکه سر همان مقدار دیناری که مولایم (علیه السلام) با من همراه کرده بود توافق کردیم، او هم کیسه را گرفت وآن کنیز را - که شادمان وخندان بود - به من داد.
من او را به حجره ای که در بغداد در آن مأوی داشتم بردم. آرام وقرار نداشت، نامه ی مولایش (علیه السلام) را از جیب در آورد، آن را می بوسید، بر گونه وپلک می گذاشت وبر بدن می کشید، با تعجب گفتم: آیا نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی؟ گفت: ای ناتوانی که نسبت به جایگاه پسران پیامبران معرفتت اندک است! گوش بسپار ودل را [برای فراگیری این خبر] خالی کن؛ من ملیکه دختر یشوعا پسر قیصر پادشاه روم هستم، مادرم از نسل حواریون وبه شمعون وصی مسیح منتسب است، خبری عجیب برایت می گویم، جدّ من قیصر می خواست مرا که سیزده سال داشتم به ازدواج پسر برادرش در آورد، پس در قصر خود سیصد تن از نسل حواریین وکشیشان وراهبان، هفتصد نفر از افراد بلند پایه وچهار هزار نفر از فرماندهان وامیران لشکر ورؤسای قبائل گرد آورد، واز سلطنت عظیم خود تختی ساخته شده از انواع جواهر را بر فراز چهل پله در صحن قصر قرار داد. پس چون برادر زاده اش بر آن بالا رفت وصلیب ها را بر گرداگرد او گرفتند، واسقفان نیز برخاسته اسفار انجیل را باز کردند، صلیب ها بر زمین فرو افتاد، ستون ها به زمین نشست، وبرادر زاده از فراز سریر افتاد واز هوش رفت!
رنگ اسقف ها دگرگون شد وبه هراس افتادند، بزرگ آنها به پدر بزرگم گفت: ای پادشاه! ما را از ملاقات این امور منحوس که بر زوال دین مسیحی واین پادشاهی دلالت می کند معاف دارید. پدر بزرگم این را به فال بد گرفت وصدا زد: این ستون ها وصلیب ها را به پا دارید وبرادر این بخت برگشته ی بدکار - که بیچاره پدر بزرگش - را بیاورید تا این دختر را به همسری او در آورم تا نحوست این یک را به خوش یمنی او دفع کنم. پس چون چنین کردند، همان واقعه رخ داد ومردم پراکنده شدند. پدر بزرگم با اندوه برخاست وداخل قصر خویش شد وپرده ها را بیانداخت.
در آن شب دیدم که گویا مسیح، شمعون وتعدادی از حواریین فرود آمده ودر قصر جدّم حضور به هم رسانیده اند، ودر همان موضعی که جدّم آن سریر را قرار داده بود، منبری برافراشته اند که در بلندا ورفعت سر به آسمان می زند. آنگاه محمد به همراه گروهی از پسرانش وارد شدند، پس مسیح برخاست واو را به آغوش کشید، او می فرمود: ای روح الله! من نزد تو آمده ام تا از وصیّ تو شمعون، دخترش ملیکه را برای این پسرم ابومحمد - صاحب این نامه - خواستگاری کنم.
مسیح به شمعون نگاهی کرد وفرمود: شرافت به سراغت آمده پس رحِم خود را به رحم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پیوند زن، او نیز پذیرفت. پس بر فراز منبر رفتند ومحمد خواستگاری کرد ومرا به ازدواج ایشان در آورد، ومسیح، فرزندان محمد وحواریون بر این امر گواه شدند.
از خواب که برخاستم ترسیدم این رؤیا را برای پدر وپدر بزرگم بگویم، شاید مرا بکشند، لذا آن را در خود نگاه داشتم وبرای آنها بیان ننمودم. محبّت ابومحمد چنان در دلم جای گرفته بود که دست از خوردن وآشامیدن کشیدم، جسمم ضعیف ولاغر شد وبه شدّت بیمار شدم. پدر بزرگم تمامی پزشکان شهرهای مختلف روم را حاضر کرد ودوای مرا جویا شد، اما چون به مرحله ی یأس رسید به من گفت: نور دیدگانم! آیا خواسته ای در این دنیا داری تا برایت برآورم؟ گفتم: ای پدر بزرگ! درهای امید را بسته می بینم، خوب است اگر دست از شکنجه ی اسیران مسلمانی که در زندان داری برداشته، از غل وبند بِرَهانی، وبا آزادی بر آنان منت نهی، امید آنکه مسیح ومادرش مرا عافیت وشفا بخشند. هنگامی که او این کار را انجام داد، چنین وانمود کردم که رو به بهبودی ام، واندکی غذا تناول کردم، لذا پدر بزرگم بسیار شادمان شد وبه اکرام وگرامیداشت اسیران پرداخت.
پس از چهار شب چنین دیدم که بانوی بانوان به همراه مریم دخت عمران وهزار خدمتگزار بهشتی به دیدن من آمده است، مریم به من فرمود: این بانوی بانوان مادر همسرت ابومحمد (علیه السلام) است، من دامن ایشان را گرفته گریستم واز ابای ابومحمد از دیدار خود گله کردم، ایشان به من فرمودند: پسرم ابومحمد در حالی که تو به خداوند شرک می ورزی وبر آیین نصاری هستی به دیدارت نمی آید، این خواهرم مریم است واز دین تو نزد خدای تعالی بیزاری می جوید، پس اگر رضایت خداوند (عز وجل)، مسیح ومریم ودیدار ابومحمد را خواستاری بگو: أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنّ محمداً رسول الله.
هنگامی که این جمله را گفتم، بانوی بانوان مرا به سینه چسبانید وآرام کرد، او فرمود: هم اینک منتظر آن باش که ابومحمد به دیدارت آید، چرا که او را به سوی تو می فرستم.
از خواب برخاستم ومی گفتم: چقدر مشتاق دیدن ابومحمد هستم. شب بعد ابومحمد (علیه السلام) در خواب نزد من آمد، گویا به او چنین می گفتم: حبیب من! آیا بعد از آنی که دلم را به محبّت خویش مبتلا کردی با من طریق جفا پیش گرفتی؟ فرمود: تأخیر من تنها به علّت شرک تو بود، حال که اسلام آوردی هر شب به دیدارت خواهم آمد، تا آنکه خداوند در بیداری ما را گرد آورد، وتا هم اکنون به دیدار من می آید.
بشر گفت: بدو گفتم: چه شد که به اسارت در آمدی؟ پاسخ داد: ابومحمد یکی از شب ها به من خبر داد که پدر بزرگم فلان روز لشکرهایی را برای نبرد با مسلمانان اعزام خواهد کرد، آنگاه خود نیز به دنبال آنها می رود، پس به طور ناشناس ودر زیّ خادمان به همراه تنی چند از خدمتکاران از فلان راه به آنها ملحق شو، من نیز چنین کردم ولشکریان مسلمین بر ما غالب شدند وچنان شد که مشاهده نمودی، وتا امروز احدی غیر از تو نمی داند که من دختر پادشاه رومم، واین هم بابت آن است که من خود تو را آگاه کردم. پیرمردی که من سهم غنیمت او بودم نامم را سؤال کرد، من نام خود را فاش نکردم وگفتم: نرجس، ونام کنیزان را نیز پرسید.
بشر گوید: بدو گفتم: تو رومی هستی ولی شگفت آنکه به عربی سخن می گویی! فرمود: علاقه ی پدر بزرگم به دانش وفرهنگ، موجب شد مرا وادار کند تحت تعلیم زن مترجمی که به فرمان او بود قرار گیرم، او صبح وشام نزد من می آمد وزبان عربی را به من می آموخت تا آنکه آن را فرا گرفتم.
وقتی او را به سامرا بردم حضور مولایمان امام هادی (علیه السلام) رسید، ایشان بدو فرمودند: خداوند چسان عزّت اسلام، ذلّت نصرانیّت وشرافت اهل بیت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را به تو نمایاند؟ او پاسخ داد: ای پسر رسول خدا! چگونه امری را برای شما وصف کنم که خود به آن داناترید؟ حضرت فرمودند: می خواهم تو را گرامی دارم، حال کدامیک نزد تو محبوبتر است، ده هزار درهم ویا بشارتی برای تو که شرف ابدی در آن است؟ عرضه داشت: بلکه بشارت، فرمودند: پس به فرزندی که بر دنیا شرق تا به غرب حکم خواهد راند وزمین را از عدل وداد خواهد آکند، آنسان که از ستم وظلم پر شده، شادمان باش.
او پرسید: از چه کسی؟ فرمودند: از کسی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در فلان شب، از فلان ماه، از فلان سال در روم، از تو برای او خواستگاری کردند. گفت: از مسیح ووصیّ او خواستگاری کردند؟ حضرت فرمودند: مسیح ووصیّ او تو را به ازدواج که در آوردند؟ گفت: پسر شما ابومحمد، فرمودند: آیا او را می شناسی؟ عرضه داشت: از آن شبی که بر دست بانوی بانوان مادرش اسلام آوردم، مگر شد شبی با او دیدار نکنم؟
حضرت فرمودند: ای کافور! خواهرم حکیمه را فرا بخوان، چون حکیمه وارد شد بدو فرمودند: این همان است، حکیمه هم مدتی طولانی او را در آغوش گرفت واز دیدار او بسیار شادمان شد، امام (علیه السلام) به او فرمودند: ای دختر رسول خدا! او را به خانه ات ببر وفرائض وسنن را بیاموزان، زیرا همسر ابومحمد ومادر قائم (علیه السلام) است».
همان 2 /426 از محمد بن عبد الله طهوی روایت می کند: «پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) به نزد حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام) رفتم تا از او درباره ی حجّت وحیرتی که مردم بدان دچار شده اند پرسش کنم، ایشان به من گفتند: بنشین، من هم نشستم، آنگاه فرمود: ای محمد! خداوند تبارک وتعالی زمین را از حجّتی گویا ویا ساکت خالی نخواهد گذارد، وپس از حسن وحسین - وبابت تفضیل آن دو وبیان این نکته که نظیری در زمین برای این دو وجود ندارند - آن را در دو برادر دیگر قرار نداد، جز آنکه خداوند فرزندان حسین (علیه السلام) را بر فرزندان حسن (علیه السلام) برتری داده است، همانگونه که فرزندان هارون را بر نسل موسی برتری داد، اگرچه موسی حجت بر هارون (علیهما السلام) بود، پس تا روز قیامت برتری از آنِ فرزندان او [امام حسین (علیه السلام)] است.
و این امت ناگزیر از حیرتی است که اهل باطل در آن به تردید افتند وپیروان حق باقی مانند تا خلق حجّت وبرهانی بر خداوند نداشته باشند، واین حیرت پس از شهادت ابومحمد حسن (علیه السلام) رخ نمود. گفتم: بانوی من! آیا حسن فرزندی هم داشت؟ تبسّمی کرد وگفت: اگر حسن فرزندی نداشته باشد چه کسی پس از او حجّت خواهد بود، وبه تو گفتم که پس از امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) امامت دیگر برای دو برادر نخواهد بود [لذا جعفر کذاب نمی تواند این امر را ادعا کند].
گفتم: بانوی من! درباره ی ولادت وغیبت مولایم بفرمایید. فرمود: من کنیزی داشتم که نرجس خوانده می شد،(1083) پسر برادرم به دیدن من آمد که چشمش بدو افتاد، خدمت ایشان عرضه داشتم: آقای من! شاید از او خوشتان آمد، برایتان [به هدیه] بفرستم؟ فرمود: نه، ای عمه! ولی از او در شگفتم، گفتم: چرا؟ فرمود: فرزندی از او به دنیا خواهد آمد که نزد خدای (عز وجل) کرامت دارد، خدا به او زمین را از عدل وداد می آکند، همانسان که از ستم وجور پر شده است، گفتم: آقای من! پس او را نزد شما بفرستم؟ فرمود: در این باره از پدرم (علیه السلام) اجازه بگیر، من هم لباسم را پوشیدم وبه خانه ی ابوالحسن (علیه السلام) آمدم، سلام کردم ونشستم، ایشان خود سخن آغاز کرده فرمودند: ای حکیمه! نرجس را نزد پسرم ابومحمد بفرست، عرض کردم: آقای من! بابت همین نزد شما آمدم تا در این باره از شما رخصت گیرم، فرمودند: ای بانوی با برکت! خدای تبارک وتعالی دوست دارد تو را در این پاداش شریک گرداند، ونصیبی در خیر برایت قرار دهد.
پس به منزل بازگشتم واو را آراسته به ابومحمد (علیه السلام) هدیه نمودم، آن دو را در منزل خود جای دادم وچند روزی نزد من ماندند، سپس ایشان نزد پدر رفتند، ومن هم آن دختر را با ایشان فرستادم.
ابوالحسن امام هادی (علیه السلام) به شهادت رسید وابومحمد (علیه السلام) جانشین پدر شد، من هم بدانسان که به دیدار پدرش می رفتم به دیدار ایشان می رفتم. روزی نرجس خواست تا کفش از پایم در آورد، وگفت: بانوی من! کفشتان را بدهید تا در آورم، من گفتم: بلکه شما بانو وسرور منی، به خدا سوگند نه می گذارم شما کفشم را در آورید ونه آنکه مرا خدمت کنید، بلکه من شما را بر روی دیدگانم می نهم وخدمت می کنم. ابومحمد (علیه السلام) این سخن را شنید وفرمود: ای عمه! خدا به تو پاداش نیک عطا کند.
من تا غروب خورشید در حضور امام (علیه السلام) بودم، آنگاه کنیزی را صدا زده گفتم: لباس هایم را بیاور تا بروم، امام (علیه السلام) فرمودند: نه، ای عمه! امشب را نزد ما سپری کن، زیرا در این شب فرزندی به دنیا می آید که در درگاه خدا گرامی است وخدای (عز وجل) به وسیله ی او زمین را پس از مرگ آن زنده می گرداند.
عرض کردم: آقای من! از چه کسی، وحال آنکه در نرجس اثر حمل نمی بینم؟ فرمودند: از نرجس ونه دیگری، از جا پریدم ونرجس را خوب وارسی کردم وهیچ اثری در او به چشمم نخورد، نزد امام (علیه السلام) برگشتم وخبر دادم که اثری در او نیست، ایشان تبسّم کردند وفرمودند: هنگام فجر اثر حمل او برایت آشکار می شود، زیرا مَثَل او مثل مادر موسی است که نشانه ی حمل در او آشکار نشد وتا زمان ولادت کسی از آن آگاهی نیافت، چون فرعون در طلب موسی شکم زنان باردار را پاره می کرد، واین هم نظیر موسی (علیه السلام) است.
حکیمه گوید: نزد نرجس بازگشتم وفرمایش امام (علیه السلام) را با او گفتم وحالش را پرسیدم، او گفت: بانوی من! هیچ نشانی از این امر در خود نمی بینم.
من تا طلوع فجر مراقب او بودم، او مقابل من خوابیده بود وهیچ پهلو به پهلو نشد، انتهای شب به هنگام طلوع فجر هراسان [از خواب] پرید، او را به سینه چسباندم ونام خدا را بر او بردم، ابومحمد (علیه السلام) صدا زد: بر او إنا أنزلناه فی لیلة القدر بخوان، من هم چنین کردم وگفتم: حالت چطور است؟ گفت: آن مطلبی که مولایم به تو فرمودند آشکار شد، من باز سوره ی قدر را بر او خواندم وجنینی که درون او بود نیز بسان من قرائت می کرد وبر من نیز سلام کرد.
از آنچه شنیدم ترس مرا فرا گرفت که ابومحمد (علیه السلام) صدا زد: از امر خدای عزیز وجلیل در شگفت نباش، زیرا خداوند تبارک وتعالی در کودکی زبان ما را به حکمت می گشاید ودر بزرگی حجّت در زمین قرار می دهد، کلام ایشان تمام نشده بود که نرجس از مقابل دیدگانم ناپدید شد، او را ندیدم وگویا میان من واو پرده ای زده شد، فریاد کنان به سوی ابومحمد (علیه السلام) دویدم، ایشان به من فرمودند: ای عمه! برگرد که او را در جایش خواهی یافت، من هم بازگشتم وتنها مدتی اندک درنگ کردم که پرده ی میان من واو کنار رفت، واو را دیدم، چنان نوری از او ساطع بود که توان دیدن را از من گرفت.
به یکباره کودک را مشاهده کردم که به صورت وبر دو زانو به سجده افتاده، دو سبابه را بالا گرفته می فرماید: گواهی می دهم که خدایی جز الله نیست، یگانه است وشریکی ندارد، جدّم محمد رسول خداست، وپدرم، امیر المؤمنین، آنگاه یک یک امامان را شمردند تا اینکه به خود رسیدند، در ادامه به درگاه خدا عرضه داشتند: خدایا! آنچه را که به من وعده داده ای عملی ساز، فرمان مرا به انجام رسان، گام مرا استوار گردان وزمین را به من از عدل وداد بیآکن.
ابومحمد (علیه السلام) صدا زدند: عمه! او را بگیر وبیاور، من نیز چنین کردم. چون بر دستان من حضور پدر رسید سلام کرد، امام (علیه السلام) او را از من گرفتند وزبانشان را بدو دادند [ودر کام او نهادند] واو از آن نوشید، آنگاه فرمودند: او را نزد مادرش ببر تا شیر دهد، وبه من بازگردان.
من نیز او را به مادرش سپردم واو شیرش داد، ونزد ابومحمد (علیه السلام) بازگرداندم وپرندگان بر فراز سر او حرکت می کردند. امام (علیه السلام) یکی از پرندگان را صدا زده فرمودند: این را برگیر، محافظت کن ودر هر چهل روز به ما بازگردان، پرنده هم او را گرفت وبه آسمان پرید، دیگر پرندگان نیز به دنبال او رفتند. شنیدم امام (علیه السلام) فرمودند: تو را به خدایی سپردم که مادر موسی موسی را بدو سپرد.
پس نرجس شروع کرد به گریه کردن، امام (علیه السلام) به او فرمودند: آرام باش که برای او شیر خوردن حرام است مگر از سینه ی تو، وهمانگونه که موسی نزد مادرش بازگشت، به تو باز خواهد گشت، واین فرموده ی خداست: فَرَدَدْنَاهُ إِلَی أُمِّهِ کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلا تَحْزَنَ،(1084) پس او را به مادرش بازگردانیدیم تا چشمش روشن شود وغم نخورد.
عرضه داشتم: این پرنده چه بود؟ فرمودند: روح القدس که موکّل به امامان (علیهم السلام) است، آنان را موفّق وارشاد می کند، وبا دانش می پرورد.
پس از چهل روز آن پسر باز گردانده شد وپسر برادرم (علیه السلام) سراغ من فرستاد ومرا فراخواند، من هم حضور ایشان رسیدم وآن کودک را دیدم که در مقابل ایشان راه می رود، گفتم: مولای من! این پسر دو سال دارد؟ تبسّمی کرد وفرمود: اولاد انبیاء واوصیاء اگر امام باشند به خلاف دیگران نشو ونما خواهند داشت، کودکی از ما اگر یک ماه بر او بگذرد بسان کسی است که یک سال بر او گذشته است، کودک ما در شکم مادر سخن می گوید، قرآن می خواند وپروردگارش را که عزیز وجلیل است عبادت می کند، وبه هنگام شیرخوارگی ملائکه از او فرمان می برند وصبح وشام بر او فرود می آیند.
من هر چهل روز آن پسر را می دیدم تا آنکه تنها چند روز پیش از شهادت ابومحمد (علیه السلام) او را به صورت مردی دیدم ونشناختم، به برادر زاده ام گفتم: این کیست که فرمان می دهید نزد او بنشینم؟ فرمودند: این پسر نرجس وخلیفه ی من بعد از من است، به زودی مرا از دست خواهید داد، پس از او بشنو وفرمان بر.
امام (علیه السلام) چند روز بعد از دنیا رفتند ومردم اینگونه که می بینی پراکنده شدند، به خدا قسم من صبح وشام او را می بینم، واز آنچه می پرسید مرا آگاه می سازد ومن هم به شما خبر می دهم. به خدا سوگند قصد آن دارم از او مطلبی را سؤال کنم ولی خود سخن بدان می آغازد. سؤالاتی بر من وارد می شود، وهمان ساعت از جانب ایشان پاسخ آن به دست من می رسد، بدون آنکه من آنها را از ایشان پرسیده باشم. دیشب به من خبر داد که تو نزد من می آیی وفرمان داد تو را از حقیقت آگاه کنم.
محمد بن عبد الله گوید: به خدا قسم حکیمه به من از اموری خبر داد که جز خدا کسی از آن آگاه نبود، لذا دانستم این مطلب صدق وحقیقتی از سوی خداست، چون این خداست که او را بر اموری که احدی را از آن مطّلع نساخته، آگاهی می دهد».
دلائل الامامة /268 از اسماعیل حسنی از حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام) روایت می کند: «امام حسن بن علی عسکری (علیه السلام) یک شب ویا یک روز به من فرمودند: دوست دارم امشب نزد ما افطار کنی، زیرا در این شب امری رخ خواهد داد، گفتم: چه؟ فرمودند: قائم از آل محمد در این شب به دنیا می آید، عرض کردم: از که؟ فرمودند: از نرجس. من به سراغ او نزد کنیزان رفتم، نخستین کسی که با من روبرو شد نرجس بود، فرمود: عمه! فدایت شوم، حالت چگونه است؟ گفتم: بلکه من فدایت گردم، ای بانوی بانوان این زمان! پس کفشم را در آوردم واو آب آورد تا بر پایم بریزد، قسم دادم که این کار را نکند، بدو گفتم: خداوند تو را به فرزندی که امشب به دنیا می آوری گرامی می دارد، با گفتن این سخن دیدم که حیا ووقار او را گرفت [وخجالت کشید]، ومن هیچ اثر حملی در او مشاهده نکردم. او گفت: چه زمانی خواهد بود؟ من وقتی را تعیین نکردم مبادا دروغ گفته باشم، پس ابومحمد (علیه السلام) به من فرمود: در فجر اول.
چون افطار کردم ونمازم را خواندم سر را بر زمین گذاشته خوابیدم، نرجس نیز همان جا با من خوابید. به هنگام نماز برخاستم وآماده شدم، او نیز چنین کرد. نماز گزاردم وبه انتظار وقت ولادت نشستم، وکنیزان ونرجس خفتند. هنگامی که به گمانم زمان آن نزدیک شد بیرون آمدم وبه آسمان نظر نمودم، ستارگان فرو می آمدند ونزدیک فجر اول بود.
به داخل بازگشتم وگویا شیطان دل مرا به تشویش انداخت [ودچار تردید کرد] که یکباره ابومحمد (علیه السلام) فرمودند: شتاب نکن، زیرا نزدیک شده است. ایشان در سجده بود وشنیدم در دعای خویش چیزی می خواند که نمی فهمیدم. چرت مرا در ربود که با حرکت نرجس بیدار شدم، به او گفتم: نام خدا بر تو، وبه سینه ام چسبید، من کودک را به بر گرفتم، نرجس به سجده افتاد، آن کودک نیز به سجده در آمد وصدا زد: لا إله إلا الله، محمد رسول خدا وعلی حجّت خداست، ویک یک امامان را نام برد تا به پدرش رسید. ابومحمد (علیه السلام) فرمودند: پسرم را نزد من بیاور، من هم رفتم تا او را آماده کنم ولی دیدم پاک وبی آلایش است، پس او را نزد امام (علیه السلام) آوردم. ایشان صورت، دست ها وپاهای او را بوسه دادند، زبان در دهان او گذاردند وآنسان که جوجه را با نوک غذا می دهند با او رفتار کردند، آنگاه فرمودند: بخوان، وشروع کرد از بسم الله الرحمن الرحیم...
سپس برخی کنیزان را که می دانستند این خبر را مخفی نگاه می دارد فراخواندند، او هم آمد ونگریست، حضرت فرمودند: بر او سلام کنید وبوسه دهید، وبگویید: تو را به خدا می سپاریم، ورفتند.
سپس فرمودند: ای عمه! نرجس را برایم صدا بزن، من هم چنین کردم وبه او گفتم: تو را فراخوانده تا با کودک وداع کنی، نرجس وداع کرد وما او را با ابومحمد (علیه السلام) رها کردیم وآمدیم.
فردا که به نزد ایشان رفتم کودک را ندیدم، وتبریک گفتم، ایشان فرمودند: ای عمه! او در ودایع خداست، اگر خدا خروج او را اذن دهد».
الخرائج والجرائح 1 /455 از حکیمه: «روزی نزد امام حسن عسکری (علیه السلام) رفتم، ایشان فرمودند: عمه! امشب را نزد ما سپری کن، زیرا خدا جانشین را در آن آشکار می سازد، گفتم: از چه کسی؟ فرمودند: نرجس، عرض کردم: در او اثری از بارداری مشاهده نمی کنم، فرمودند: عمه! او بسان مادر موسی است که هنگام ولادت اثر حمل در او آشکار شد. پس من ونرجس شب را در اتاقی ماندیم. نیمه شب هر دو نماز شب گزاردیم، من با خود گفتم: فجر نزدیک شده ولی آنچه ابومحمد (علیه السلام) فرموده رخ ننموده است! ایشان از اتاقشان صدا زدند: شتاب نکن، ومن با خجالت به اتاق بازگشتم.
نرجس هراسان پیش من آمد، او را به سینه چسبانیدم وقل هو الله أحد، إنا أنزلناه وآیة الکرسی را بر او خواندم، وجانشین از درون شکم چون من قرائت می کرد.
نوری در خانه درخشید که یکباره دیدم جانشین زیر مادر ورو به قبله، سر به سجده گذارده است، پس او را برگرفتم. ابومحمد (علیه السلام) از اتاق ندا کردند: ای عمه! پسرم را نزد من بیاور. من هم او را حضور ایشان بردم، زبان خود را در کام او گذاشت وبر ران خود نشاند، فرمود: پسرم! به اذن خدا تکلّم کن، او هم گفت: أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم، وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ * وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرض وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ،(1085) وخواستیم بر کسانی که در آن زمین فرو دست شده بودند منّت نهیم وآنان را پیشوایان گردانیم، وایشان را وارثان قرار دهیم. ودر زمین قدرتشان دهیم وبه فرعون وهامان ولشکریانشان آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند، بنمایانیم. وخداوند، بر محمد مصطفی، علی مرتضی، فاطمه ی زهرا، حسن وحسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد وحسن بن علی پدرم درود فرستد.
پرندگانی سبز ما را احاطه کردند، ابومحمد (علیه السلام) به یکی از آنان نگریست، او را فراخواند وفرمود: او را بگیر وحفظ کن، تا آنکه خدا درباره اش اذن دهد، زیرا او امر خود را به انجام می رساند.
به ایشان گفتم: این پرنده واین پرندگان چیستند؟ فرمودند: این جبرئیل بود واینان فرشتگان رحمت، آنگاه فرمودند: عمه! او را به مادرش بازگردان کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَلَکنَّ أَکثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ،(1086) تا چشمش روشن شود وغم نخورد وبداند که وعده ی خدا درست است، ولی بیشترشان نمی دانند.
من نیز او را به مادر برگرداندم. چون به دنیا آمد پاکیزه ونظیف بود، وبر ساق دست راستش نوشته شده بود: جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کانَ زَهُوقاً،(1087) حق آمد وباطل نابود شد. آری، باطل همواره نابودشدنی است».
نگارنده: ظاهراً در این روایت تقدیم وتأخیری رخ داده است واین سخن جناب حکیمه: پرندگانی سبز ما را احاطه کردند، قسمت پایانی روایت بوده است. چنین امری در روایات طولانیِ متضمن جریانات متعدد طبیعی است.
غیبت شیخ طوسی /140 از ابو عبد الله مطهری از جناب حکیمه: «نیمه ی شعبان سال دویست وپنجاه وپنج امام عسکری (علیه السلام) سراغ من فرستاده فرمودند: ای عمه! امشب را نزد من افطار کن، زیرا خدای (عز وجل) تو را به ولی وحجّت خود بر خلق، که خلیفه ی من پس از من است مسرور خواهد ساخت.
من بسیار شادمان شدم ولباس هایم را پوشیده همان ساعت بیرون آمدم وخود را به ابومحمد (علیه السلام) که در حیات خانه نشسته بود وکنیزان پیرامونش بودند رساندم، عرضه داشتم: آقای من! فدایت گردم، جانشین از کدامیک خواهد بود؟ فرمودند: از سوسن، من آنها را نگاه کردم وتنها در سوسن اثر حمل دیدم.
نماز مغرب وعشا را به جای آوردم، بعد از آن برایم سفره ای آوردند وبا سوسن افطار کردم ودر یک اتاق ماندیم. به خواب سبکی فرو رفتم، بعد بیدار شدم وفکرم به وعده ی امام (علیه السلام) در مورد [ولادت] ولیّ خدا مشغول بود. پیش از وقتی که هر شب برای نماز شب برمی خاستم برخاسته نماز را به جای آوردم تا آنکه به وتر رسیدم. در این هنگام سوسن هراسان از جا پرید وبیرون رفت ووضو ساخت، آمد ونماز شب را خواند وبه وتر رسید. در دلم خطور کرد که فجر نزدیک شده است، از جا بلند شدم تا آسمان را نگاه کنم، دیدم فجر اول طلوع کرده است، ونسبت به وعده ی ابومحمد (علیه السلام) دلم به تردید افتاد. ایشان از اتاقش صدا زد: تردید نکن، وگویا هم اینک رخ می دهد وآن را می بینی إن شاء الله تعالی.
من با شنیدن این سخن، از امام (علیه السلام)، به خاطر آنچه در دلم قرار گرفت خجالت کشیدم وبا همین حالت خجلت به اتاق بازگشتم، به ناگاه دیدم او نماز را قطع کرد وهراسان بیرون آمد، در کنار در اتاق با او مواجه شده گفتم: پدر ومادرم فدایت، آیا چیزی احساس می کنی؟ گفت: آری، ای عمه! امر سختی را احساس می کنم، گفتم: اگر خدا بخواهد هیچ ترسی بر تو نیست، بالشی را برداشتم ودر اتاق انداختم، او را بر آن نشاندم وخود بسان قابله در مقابل او نشستم، دست مرا گرفت وبه سختی فشرد، آنگاه ناله ای کرد وشهادتین را گفت.
من پایین را نگاه کردم ویکباره ولی الله (علیه السلام) را مشاهده نمودم که بر اعضای سجود به زمین افتاده است، او را از کتف هایش گرفته، در آغوش نشانیدم ودیدم پاکیزه ونظیف است، ابومحمد (علیه السلام) مرا صدا زدند: عمه! بیا وپسرم را بیاور. او را آوردم وبه ایشان دادم، با زبان چشمان او را مسح کردند واو آن را گشود، سپس آن را داخل دهان کودک گذاردند وکامش را برداشتند، آنگاه در گوش های او گذاشتند، او را در دست چپ نشاندند وولی الله درست نشست، دست بر سر او کشیدند وفرمودند: پسرم! به قدرت خدا سخن بگو، ولی خدا (علیه السلام) از شیطان رجیم به خدا پناه جست وچنین آغازید: بسم الله الرحمن الرحیم، وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ * وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرض وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ، وبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، امیر المؤمنین ویک یک ائمه تا پدرش (علیهم السلام) درود فرستاد.
ابومحمد (علیه السلام) او را به من دادند وفرمودند: عمه! او را نزد مادرش بازگردان تا تَقَرَّ عَینُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ، من نیز او را بازگرداندم، وهنگامی بود که فجر دوم طلوع کرده بود.
نماز صبح را گزاردم وتا طلوع خورشید تعقیبات را به جای آوردم. سپس با ابومحمد (علیه السلام) خداحافظی کرده به خانه ام رجوع نمودم. سه روز بعد مشتاق دیدن ولی الله شدم، لذا نزد آنان رفتم. از اتاق سوسن آغاز کردم ولی اثری از او ندیدم، وسخنی هم از آنان به گوشم نرسید وخوش نداشتم سؤال کنم.
حضور ابومحمد (علیه السلام) رسیدم وخجالت کشیدم سراغ بگیرم، خود ایشان سخن آغاز کرده فرمودند: ای عمه! او در سایه ی لطف، حفظ، ستر وغیب خداست تا آنکه خداوند بدو اذن دهد، پس چون خداوند مرا از دنیا برد ودیدی شیعیانم دچار اختلاف شده اند، افراد مورد اطمینان آنها را از این مطلب آگاه کن ونزد تو وایشان پوشیده باشد، زیرا خدا ولیّ خویش را از خلق غائب می گرداند واز بندگان می پوشاند، وهیچ کس او را نمی بیند تا آنکه جبرئیل برای او اسبش را بیاورد لِیقْضِی اللهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولاً،(1088) تا خداوند کاری را که انجام شدنی بود به انجام رساند».
همان /143 در قسمتی از روایتی دیگر نقل می کند: «خبر فرزندی را که برایمان به دنیا آمده کتمان کن، واحدی را از آن با خبرنساز تا زمان مقرّر به سر آید، من نیز نزد مادرش آمدم وبا آنها خداحافظی کردم».(1089)
المجدی فی انساب الطالبیین /131 از علان کلابی روایت می کند: «من با ابو جعفر محمد بن علی بن محمد بن علی الرضا (علیهم السلام) که سنّ کمی داشت رفاقت داشتم. شخصی با وقارتر، پاک تر وجلیل تر از او ندیدم. امام هادی (علیه السلام) او را در کودکی در حجاز گذاشته بود، ودر جوانی نزد پدر آمد. او همراه برادرش امام عسکری (علیه السلام) بود واز او جدا نمی شد. ایشان هم با او مأنوس بود ولی با [دیگر] برادرش جعفر گشاده رویی نمی کرد.
علان گوید: ابوجعفر (رحمه الله) برایم گفت: عمه ام حکیمه، مولایم ابومحمد [امام عسکری (علیه السلام)] را دوست می داشت، در حقّش دعا می کرد، وآرزو می نمود فرزند او را ببیند.
ابومحمد کنیزی داشت که نرجس وپیشتر صقیل نام داشت. شب نیمه ی شعبان، حکیمه نزد ابومحمد رفت وبرایش دعا کرد. او فرمود: ای عمه! امشب را نزد ما بمان، بابت امری که رخ می نماید.
حکیمه گوید: من کنیزان ابومحمد را از نظر گذراندم لکن اثر حمل در آنان نیافتم. در نرجس نیز نیک دقت نمودم ولی اثری ندیدم. هنگام فجر نرجس به اضطراب افتاد. من به کمک او رفتم که خوابی عظیم مرا فرا گرفت. نفهمیدم چه کردم جز آنکه مولود را بر دست خود دیدم. آن را که مختون وپاکیزه بود نزد ابومحمد آوردم. او را گرفت وبر پشت وچشمش دست کشید، زبان در کامش قرار داد، در گوشی اذان ودر دیگری اقامه گفت وبه من سپرد وفرمود: ای عمه! نزد مادرش ببر، من همین کار را انجام دادم. او آن را گرفت وبوسید وبه من داد. آنگاه پرده ای میان من وآقایم ابومحمد قرار گرفت وچون کنار رفت، ایشان را تنها یافتم. عرضه داشتم: مولای من! کودک چه شد؟ فرمودند: آنکه بدو شایسته تر است او را گرفت، چون روز هفتم شد نزد ما بیا.
روز هفتم رفتم وکودک را در مقابل ایشان مشاهده کردم، جامه هایی زرد در بر داشت، وعظمت ونوری داشت که مرا مبهوت ساخت. گفتم: آقای من! آیا درباره ی این مولود مبارک مرا آگاه می سازید؟ فرمودند: عمه! این یاری بخش اولیای خدا وانتقام گیرنده از دشمنان اوست، خدا بدو انتقام ما را می گیرد والفت ما را گرد می آورد... پس من به شکرانه به درگاه خدا به سجده افتادم.
من پس از آن نیز نزد ایشان می رفتم، ولی کودک را نمی دیدم، روزی گفتم: مولای من! سید ومنتظَر ما چه شد؟ فرمودند: او را به کسی سپردیم که مادر موسی پسرش را نزد او ودیعه گذارد».
کمال الدین 2 /507 از احمد بن ابراهیم نقل می کند: «در سال 262 نزد حکیمه دختر امام محمد بن علی الرضا وخواهر صاحب العسکر امام هادی (علیهم السلام) رفتم واز پس پرده سخن گفتم واز اعتقاد او پرسیدم، او هم امامانی را که به آنان اعتقاد دارد نام برد، ودر ادامه گفت: وحجت بن الحسن بن علی.
گفتم: خدا مرا فدایت گرداند، آیا او را دیده اید، یا خبر او را شنیده اید؟ پاسخ داد: خبر از امام عسکری (علیه السلام) دارم که برای مادرشان نوشتند،(1090) گفتم: آن فرزند کجاست؟ پاسخ داد: مستور است، گفتم: شیعیان به که مراجعه کنند؟ در جواب گفت: به مادر بزرگ او مادر امام عسکری (علیه السلام).
از او پرسیدم: آیا به کسی اقتدا کنم که به یک زن وصیت کرده است؟ گفت: آری، همانگونه که حسین بن علی (علیه السلام) در ظاهر به خواهرش زینب دختر امیر المؤمنین (علیه السلام) وصیت کرد، وعلومی که از امام سجاد (علیه السلام) صادر می شد به حضرت زینب (علیها السلام) نسبت داده می شد، واین برای محافظت از علی بن الحسین (علیه السلام) بود.
سپس گفت: شما مردمانی هستید که روایات به شما رسیده است، مگر خودتان روایت نمی کنید: میراث نهمین شخص از فرزندان حسین بن علی را تقسیم می کنند، وحال آنکه او خود زنده است؟»
همان 2 /517 از محمد بن علی بن احمد بزرجی روایت می کند: «شخصی از بنی هاشم کنیز پیری داشت، به او امر کرد جریانی را که برایش پیش آمده نقل کند، آن زن گفت: صاحب من به من گفت: برو به خانه ی حسن بن علی وبه حکیمه بگو: چیزی بده که فرزندی را که برایمان به دنیا آمده است بهبودی دهد.
من هم آمدم وهمین مطلب را به حکیمه گفتم، او صدا زد: آن میله ای را که مولود دیشب را با آن سرمه کشیدیم بیاورید - ومقصودش پسر حسن بن علی (علیه السلام) بود -. آن را آوردند وبه من داد، من هم آن را نزد صاحبم بردم وبا آن بر آن مولود سرمه کشید وعافیت یافت. آن میله نزد ما بود وبا آن استشفا می کردیم، ولی یکباره ناپدید شد».
شیخ طوسی در غیبت /144 از حنظلة بن زکریا از احمد بن بلال بن داود کاتب که سنی بود ودشمنی خود با اهل بیت (علیهم السلام) را اظهار می کرد نقل می کند: «خانه های ما در سامرا در مقابل خانه ی ابن الرضا - یعنی امام عسکری (علیه السلام) - بود. مدتی طولانی از آنجا به قزوین ودیگر مناطق رفتم، چنین مقدّر بود که بدان بازگردم. وقتی رسیدم یافتم که همه ی خویشان وخانواده ام را از دست داده ام، مگر پیرزنی که مرا پرورش داده بود که دخترش هم همراهش بود، او از همان نخست زنی پوشیده وپاک بود ودروغ نمی گفت، کنیزان دیگری نیز در خانه باقی بودند.
چند روزی نزد آنها ماندم، چون خواستم بروم آن پیرزن گفت: چرا به این زودی می خواهی برگردی، حال آنکه زمانی طولانی اینجا نبوده ای؟ اینجا بمان که موجب خوشحالی ماست، من به استهزاء گفتم: می خواهم به کربلا بروم! - ومردم برای نیمه ی شعبان وعرفه به آنجا می رفتند -، پیرزن گفت: خدا تو را نگاه دارد از اینکه این سخنت به قصد توهین یا استهزاء باشد! برایت مطلبی را می گویم که دو سال بعد از رفتنت مشاهده کردم؛ در این اتاق ودر نزدیکی دالان در بین خواب وبیداری بودم ودخترم نیز همراهم بود که مردی نیکو روی با لباس هایی تمیز وبویی خوش وارد شد وگفت: ای فلانه! این ساعت کسی از همسایگان می آید وتو را فرا می خواند، با او برو ونهراس. پس ترس مرا فرا گرفت ودخترم را صدا زدم، به او گفتم: آیا فهمیدی کسی داخل خانه شود؟ پاسخش منفی بود، من خدا را یاد کردم، قرآن خواندم وخوابیدم.
دوباره همان مرد آمد وهمان مطلب را گفت، باز ترسیدم وبر دخترم فریاد زدم، او هم گفت: کسی وارد خانه نشده است، خدا را یاد کن ونهراس، من نیز قرآن خواندم وخفتم.
آن مرد برای سومین بار آمد وگفت: ای فلانه! کسی به سراغت آمده که تو را فرا می خواند، او در را می کوبد پس با او برو، در این هنگام صدای کوفته شدن در را شنیدم، پشت در آمدم وگفتم: کیست؟ پاسخ آمد: در را باز کن ونترس، در را گشودم وخادمی که با خود ردایی داشت مشاهده کردم، او گفت: برخی همسایگان برای امر مهمی به تو نیاز دارد، پس بیا، وسرم را با آن ردا پوشانید ووارد خانه ای که می شناختم کرد. در وسط خانه چیزی [شبیه خیمه] درست کرده بودند ومردی در کنار آن نشسته بود. خادم کنار آن را بالا زد ومن وارد شدم. در آنجا زنی بود که درد زایمان او را گرفته بود، وزنی هم که گویا قابله بود در پشت او نشسته بود.
آن زن به من گفت: آیا ما را در این امر یاری می کنی؟ من نیز او را یاری کردم، تنها مدت کمی گذشت که پسری به دنیا آمد، او را بر دست گرفته صدا زدم: پسر است، پسر است! سرم را بیرون آوردم تا به آن مردی که نشسته بود بشارت دهم که به من گفته شد: فریاد نزن، صورتم را که برگرداندم دیگر آن پسر روی دستم نبود، آن زنی که نشسته بود گفت: فریاد نزن.
آن خادم دستم را گرفت وسرم را با ردا پوشانید وبه خانه ام بازگرداند وکیسه ای به من داده گفت: آنچه را که دیدی با احدی نگو. من وارد خانه شدم وبه بستر بازگشتم، دخترم خواب بود، او را بیدار کردم وپرسیدم که آیا از رفت وبرگشت من خبر دارد؟ گفت: نه، کیسه را گشودم وده دینار در آن بود.
من این مطلب را جز در این زمان وبه جهت بیم بر تو، بابت سخنی که از سر استهزا گفتی با کس دیگری نگفته ام، این قوم نزد خدای (عز وجل) شأن ومنزلتی دارند، وهر آنچه ادعا می کنند حق است.
من از سخنان پیرزن شگفت زده شدم وآن را نیز به سخره گرفتم، در مورد زمان این رخداد از او نپرسیدم ولی همین مقدار می دانم که در سال دویست وپنجاه واندی از آنجا رفتم، وبه سال دویست وهشتاد ویک یعنی همان زمانی که این پیرزن این خبر را برایم نقل کرد به سامرا بازگشتم، واین در دوران وزارت عبد الله بن سلیمان بود.
حنظله گوید: من، ابو الفرج مظفّر بن احمد را نیز دعوت کردم واو هم با من این جریان را شنید».
این گزارش از رعب واختناق به وجود آمده توسّط دستگاه حاکم، ونیز تجسّس وحساسیت آنان نسبت به این واقعه حکایت دارد. علاوه بر آنکه می رساند زیارت امام حسین (علیه السلام) یک جریان مردمی بوده که دو بار در سال یعنی شعبان وعرفه به اوج خود می رسیده است، ونیز آنکه زائران آن حضرت از سامرا فراوان بوده اند، واین علی رغم منع وتهدید متوکل ودیگران بوده است.
همانسان که می رساند امام حسن عسکری (علیه السلام) بر آن بوده اند تا زنان مورد اعتماد واهل کتمانی چون این پیرزن را از ولادت امام مهدی (علیه السلام) آگاه سازند.
و بیان می کند که مزدوران دولت - کسانی مانند ابن بلال در این جریان - از نواصب بوده اند، واو پس از سال ها برای نزدیک شدن به شخصی شیعی این جریان را برایش نقل کرده است.
شرفیابی سعد بن عبد الله اشعری به دیدار امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
کمال الدین 2 /454 از احمد بن مسرور از سعد بن عبد الله اشعری روایت می کند: «من شیفته ی جمع آوری کتبی که دربردارنده ی دانش های پیچیده ودقیق است، وعاشق دریافت حقائق آن بودم، بسیار دوست می داشتم مشتبهات وامور پیچیده ی آن را حفظ کنم، نسبت به امور مشکل ودشواری که بدان دست می یافتم بخیل بودم، در مذهب خود تشیّع تعصّب داشتم، به دنبال بحث وگفتگو ونزاع - گرچه منجر به دشمنی شود - از امنیّت وسلامت خود می گذشتم، عیوب فرقه های مخالفین را می گرفتم، از طعن ها وننگ های پیشوایان آنان پرده برمی داشتم وچهره ی آنها را فاش نشان می دادم.
تا آنکه به سرسخت ترین ناصبیان برخوردم، او بسیار جدل می کرد، وقیحانه سؤال می پرسید وبر باطل از همه استوارتر بود. روزی در مناظره به من گفت: ای سعد! تو ویارانت هلاک شوید، شما رافضیان بر مهاجرین وانصار خرده وایراد می گیرید، وقرب آنان به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار می کنید. این صدیق است که با شرف سبقت، بر تمام صحابه برتری یافت، مگر نمی دانید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را به خاطر این با خود به غار برد که می دانست خلافت پس از خود به او می رسد وامور امّت را بر عهده خواهد گرفت، کژی ها را اوست که باید راست کند وخلل ها را از میان برد، حدود را اقامه کند، وبرای فتح بلاد شرک لشکرها اعزام دارد، وهمانسان که بر نبوت خویش هراسید بر خلافت او هم. کسی که برای خفا به مکانی می گریزد شایسته نیست دیگری را با خود همراه کند، واز آنجا که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را همراه خود برد می فهمیم مقصود همین بوده که گفتم. علی را هم برای این نکته به بستر خوابانید که جانش برای او اهمیتی نداشت، بلکه سنگینی می کرد، ومی دانست اگر او به قتل رسد می تواند دیگری را در اموری که وی صلاحیت دارد جایگزین کند.
سعد گوید: من پاسخ هایی به او دادم ولی همه را رد کرد.
سپس ادامه داد: ای سعد! اشکال دیگر را نیز که بینی شما رافضیان را به خاک می کشد دریاب؛ آیا پندار شما چنین نیست که صدیقِ مبرّا از آلودگی شک وفاروق مدافع اسلام، نفاق خود را پنهان می کردند وبه لیلة العقبة(1091) استناد می کنید، بگو ببینم آیا آن دو به رغبت اسلام آوردند یا به هراس؟
من برای دفع این سؤال چاره اندیشیدم، تا مبادا مرا به نتیجه ی آن ملزم کند، زیرا اگر اعتراف می کردم که به رغبت اسلام آوردند، ادعای نفاق [که اعتقاد من بود] کنار زده می شد، واگر می گفتم که به اجبار وهراس اسلام آوردند می گفت: اسلام در آن زمان نیرویی نداشت تا بتواند کسی را مجبور کند!
از نزد او بیرون آمدم در حالی که غضب سراپای وجودم را فرا گرفته بود، وجگرم از شدت اندوه پاره پاره شده بود. طوماری آماده وچهل وچند سؤال دشوار - که پاسخگویی برایشان نیافته بودم - در آن مکتوب نمودم، وامید آن داشتم که دانای شهرم احمد بن اسحاق که با مولایمان امام عسکری (علیه السلام) رفاقت داشت بتواند پاسخ دهد. به سراغ ایشان رفتم وخبردار شدم به سمت سامرا رهسپار شده است. در برخی از منازل وسط راه به او پیوستم، وقتی حضور او رسیدم به من گفت: خیر باشد، گفتم: اشتیاق دیدار شما وعادت همیشگی پرسش.
او گفت: هر دو بر یک هدف اتفاق کرده ایم، شوق دیدار مولایمان ابومحمد (علیه السلام) ونیز پرسش از معضلات تأویل وابهامات تنزیل مرا راهی کرده است، تو نیز به این دیدار مبارک بیا که بر ساحل دریایی که عجائبش پایان ندارد واز بین نمی رود - یعنی اماممان - دست خواهی یافت.
پس ما رفتیم تا آنکه وارد سامرا شدیم، وبه در خانه ی مولایمان رسیدیم واذن طلبیدیم. کسی بیرون آمد وبرای ما اجازه ی ورود آورد. احمد بن اسحاق کیسه ای بر روی شانه داشت وآن را با عبایی طبری پوشانده بود. درون آن صد وشصت کیسه دینار ودرهم بود، وبر روی هریک مهر صاحب آن موجود بود.
هنگامی که نور چهره ی مولایمان ابومحمد (علیه السلام) ما را خیره کرد، چهره ی ایشان را جز به ماه شب چهارده تشبیه نکردم. بر روی ران راست ایشان پسری بود که در چهره ومنظر به مشتری می ماند، دو طرف فرق سرش دو دسته مو بود وبه الف میان دو واو می نمود. در برابر مولایمان اناری طلایی بود که نقش ونگار روی آن در میان نگین های کمیاب می درخشید وبرخی از رؤسای اهل بصره آن را به ایشان اهدا کرده بود، ودر دست ایشان هم قلمی بود. هرگاه می خواست بر روی کاغذ چیزی بنویسد آن پسر انگشتان او را می گرفت، از این رو امام (علیه السلام) آن انار را می غلطاند واو را بدان مشغول می کرد، تا مانع نوشتن نشود.
ما بر ایشان سلام دادیم وجواب نیکویی دریافت کردیم، وبه ما اشاره کردند تا بنشینیم. پس چون از نوشتن فارغ شدند، احمد بن اسحاق کیسه را بیرون آورد ومقابل حضرت قرار داد. امام (علیه السلام) پسر را نگریست وبدو فرمود: پسرم! مهر هدایای شیعیان ودوستدارانت را بشکن، او عرضه داشت: مولای من! آیا جایز است من دستی پاک را به هدایایی نجس واموالی آلوده که حلال وحرام آن خلط شده بزنم؟ ایشان هم به احمد بن اسحاق فرمودند: ای پسر اسحاق! هر آنچه را که در کیسه است بیرون آور تا او حلال وحرام آن را مشخص کند.
نخستین کیسه ای که احمد آن را بیرون آورد آن پسر صدا زد: این از فلان بن فلان است، از فلان محله در قم، مشتمل بر شصت ودو دینار است؛ قسمتی از پول اتاقکی که صاحبش آن را فروخته ومیراث او از پدرش بوده وچهل وپنج دینار است، واز قیمت نه لباس که چهارده دینار بوده ونیز اجاره ی مغازه ها به سه دینار.
مولایمان به او فرمودند: پسرم! درست گفتی، قسمت حرام آن را نیز برای او بیان کن، او هم فرمود: دینار رازی که تاریخ آن فلان سال است ونقش نصف یکی از دو طرف آن محو شده است، وتکّه دینارهایی آملی که وزن آن ربع دینار است را پیدا کن. علّت حرمت آن هم این است که صاحب این کیسه، در فلان ماه از فلان سال، رشته ای برای فلان بافنده از همسایگانش به یک منّ وربع منّ وزن کرده، پس مدّتی از آن گذشته ودر انتهای آن زمان دزدی آن رشته ها را به سرقت برده است. بافنده هم او را از دزدیده شدن رشته ها خبر می دهد، ولی او تکذیب می کند وبه جای آن، یک منّ ونیم رشته ی بهتر از او پس می گیرد واز آن لباسی تهیه می کند که این دینار با تکه دینارها قیمت آن بود.
هنگامی که کیسه باز شد کاغذی در میان دینارها بود به نام کسی که ایشان درباره اش خبر دادند، وهمان مقداری که فرمودند، ودینار وتکه دینار را با آن علامت بیرون آوردند.
سپس کیسه ی دیگری را بیرون آورد. پسر فرمود: این برای فلانی پسر فلانی از فلان محله ی قم است، پنجاه دینار در آن است که بر ما جایز نیست بدان دست زنیم، احمد گفت: چرا؟ فرمود: زیرا از پول گندمی است که صاحب آن در تقسیم به کشاورزش ستم کرده است، او سهم خود را با پیمانه ی کامل دریافت کرده ولی سهم کشاورز را به پیمانه ای ناقص حساب کرده است!
مولایمان (علیه السلام) بدو فرمودند: پسرم! درست گفتی، سپس فرمودند: ای احمد بن اسحاق! همه را ببر تا پس دهی یا آنکه سفارش کنی آنها را به صاحبانش بازگردانند که ما هیچ نیازی بدان نداریم، ولباس آن پیرزن را برای ما بیاور.
احمد گوید: آن لباس در خرجین بود ولی فراموش کرده بودم.
وقتی که وی برای آوردن لباس رفت، مولایمان امام عسکری (علیه السلام) به من نگاه کرده فرمودند: ای سعد! چرا آمدی؟ عرضه داشتم: احمد بن اسحاق مرا به دیدن مولایم مشتاق کرد، حضرت فرمود: ونیز آن سؤالاتی که می خواستی از او بپرسی؟ گفتم: مولای من! همچنان باقی است، فرمودند: از روشنی چشمم بپرس - وبه آن پسر اشاره کردند -.
آن پسر به من فرمود: از هر آنچه برایت پیش آمده بپرس، عرض کردم: مولای ما وپسر مولای ما! از شما اهل بیت برایمان روایت کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) طلاق همسرانش را به امیر المؤمنین (علیه السلام) سپرده بودند وحضرت امیر (علیه السلام) در روز جمل برای عایشه پیغام فرستاد: تو با فتنه ی خود بر اسلام واهل آن گرد وغبار به پا کردی، وبا نادانی ات پسرانت را به حوض های هلاکت در آوردی، پس خودداری کن، وگرنه تو را طلاق می دهم. وحال آنکه طلاق زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به فوت ایشان بود.
ایشان فرمودند: طلاق چیست؟ عرض کردم: باز کردن راه، فرمودند: اگر طلاق آنها به وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده، راه آنان باز شده، پس چرا ازدواج برایشان جایز نیست؟ گفتم: زیرا خداوند تبارک وتعالی ازدواج را بر آنان حرام کرده است، فرمودند: چگونه، وحال آنکه مرگ راه آنان را باز کرده است؟ گفتم: پس ای آقای من! به من خبر دهید این طلاقی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حکم آن را به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار فرمودند به چه معناست؟
فرمود: خداوند - که نامش مقدّس است - مرتبت زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بالا برده وبه شرافت امّهات [وامالمؤمنین بودن] مخصوص گردانده است، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: یا ابا الحسن! این شرف تا زمانی برای اینان باقی است که از خدا اطاعت کنند، پس هریک از ایشان پس از من با خروج بر تو خدا را عصیان کرد، از میان همسران طلاق ده واز شرافت امالمؤمنین بودن بیانداز.(1092) 
عرض کردم: ای پسر پیامبر! برایم از فرمان خداوند به پیامبرش موسی (علیه السلام) بفرمایید: فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی،(1093) پایپوش خود را بیرون آور که در وادی مقدّس طُوی هستی. فقهای فریقین گمان می کنند از پوست مردار بوده است.
فرمودند: هر کسی چنین بگوید بر موسی (علیه السلام) افترا بسته واو را در نبوّتش به جهل نسبت داده است، زیرا این امر از دو خطا جدا نیست؛ یا آنکه نماز موسی در آن کفش جایز بوده ویا آنکه جایز نبوده است، اگر جایز بوده، پس پوشیدن آن در آن مکان نیز جایز بوده است، واگر آن مکان مقدّس ومطهّر بوده، از نماز که اقدس وپاک تر نبوده است. اگر هم نماز او در آن جایز نبوده، لازم آید که موسی حلال را از حرام نشناخته وندانسته نماز در چه چیزی جایز است ودر چه جایز نیست، واین [اعتقاد] کفر می باشد.
عرضه داشتم: مولای من! پس تأویل آن چیست؟ فرمودند: موسی در وادی مقدّس با پروردگارش نجوا کرد وعرضه داشت: پروردگار من! دوستی خود را برایت خالص گرداندم، ودل را از غیر تو شستشو دادم، - واو خانواده اش را بسیار دوست می داشت -، خداوند تعالی فرمود: دو کفشت را در آور، یعنی اگر محبتت نسبت به من خالص است، دوستی خانواده ات را از دل بکن، ودل را از میل به سوی غیر من بشوی.
عرض کردم: ای پسر رسول خدا! درباره ی تأویل کهیعص(1094) بفرمایید، فرمودند: این حروف از اخبار غیب است که خداوند بنده اش زکریا را از آن با خبر ساخت، آنگاه ماجرای آن را بر حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بازگو کرد؛
زکریا از پروردگارش خواست اسامی پنج تن را بدو بیاموزد، پس خدا جبرئیل را فرو فرستاد واو را آموخت، زکریا چون محمد، علی، فاطمه وحسن را یاد می کرد، اندوهش از میان می رفت، ولی هرگاه حسین را یاد می کرد گریه گلویش را می گرفت ونفسش می برید.
روزی عرضه داشت: خدای من! چرا هنگامی که چهار تن از آنها را یاد می کنم با نام هایشان اندوهم تسلّی می یابد، ولی چون حسین را یاد می کنم گریه ام می گیرد وغم هایم به هیجان می آید؟
خداوند او را از ماجرای امام حسین (علیه السلام) آگاه ساخت وفرمود: کهیعص؛ پس کاف نام کربلاست، هاء هلاکت واز بین رفتن عترت، یاء یزید وکسی است که بر حسین (علیه السلام) ظلم می کند، عین عطش او وصاد صبر اوست.
زکریا چون این را شنید سه روز از مسجد بیرون نیامد ونگذاشت کسی بر او وارد شود وبه گریه وناله پرداخت، در گریه می گفت: خدای من! آیا بهترین خَلقت را به مصیبت فرزندش مبتلا می کنی؟ خدای من! آیا بلای این مصیبت را بر آستانش فرود می آوری؟ خدای من! آیا به علی وفاطمه جامه های این مصیبت را می پوشانی؟ خدای من! آیا اندوه این مصیبت را بر آنان وارد می آوری؟ پس از آن می گفت: خدایا! مرا فرزندی روزی کن که در پیری دیده ام بدو روشن شود واو را وارث وجانشین قرار ده، وجایگاه او نزد من را همان جایگاه حسین قرار ده، پس چون او را به من عطا کردی مرا شیدای محبّتش کن، آنگاه همانگونه که محمد حبیبت را به مصیبت فرزندش مبتلا می کنی مرا به مصیبت او مبتلا نما.
پس خدا یحیی را به او داد وبه مصیبتش مبتلا ساخت. دوران حمل یحیی شش ماه بود ونیز دوران حمل حسین (علیه السلام)، وماجرایی طولانی دارد.
عرضه داشتم: مولای من! چرا مردم نمی توانند برای خود امام اختیار کنند؟ فرمودند: [امامی که] اصلاح کند یا به فساد بکشد؟ عرض کردم: اصلاح کند، فرمودند: از آنجا که کسی از صلاح وفسادی که به خاطر دیگری خطور می کند مطلّع نیست، آیا ممکن است مردم مفسد را برگزینند؟ گفتم: آری، فرمود: علّت همین است، وآن را با برهانی که عقلت در برابر آن تسلیم شود بیان می کنم؛ بگو ببینم رسولانی که خداوند تعالی برگزید، کتاب برایشان فرو فرستاد وبا وحی وعصمت تأییدشان کرد وبزرگان امم هستند ودر انتخاب از آنها به صواب نزدیکترند، - کسانی مانند موسی وعیسی (علیهما السلام) -، آیا با وجود بلندای خرد وکمال علم آنان ممکن است هنگام انتخاب منافق را برگزینند، در حالی که گمان می کنند مؤمن است؟ گفتم: نه، فرمودند: این موسی کلیم خداست که با وجود عقلی بلند، علم کامل ونزول وحی، از میان مشاهیر قوم وسرشناسان لشکر، هفتاد نفر از کسانی که در ایمان واخلاصشان تردیدی نداشت برای میقات پروردگارش اختیار کرد، ولی همه منافق از کار در آمدند! خداوند می فرماید: وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقَاتِنَا...(1095) تا آنجا که فرمود: لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّی نَرَی اللهَ جَهْرَةً...(1096) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ،(1097) وموسی از میان قوم خود هفتاد مرد برای میعاد ما برگزید... تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد... پس به سزای ظلمشان صاعقه آنان را فرو گرفت...
پس وقتی دیدیم کسی که خدا او را برای نبوّت برگزیده افسد را به جای اصلح انتخاب می کند، در حالی که گمان دارد او اصلح است ونه افسد، خواهیم دانست که اختیار تنها از آنِ کسی است که از آنچه سینه ها مخفی می کند وباطن ها پوشیده می دارد آگاه است، واینکه انتخاب مهاجرین وانصار قیمتی ندارد.
سپس فرمودند: ای سعد! آن هنگام که دشمنت ادعا کرد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) انتخاب شده ی این امت را تنها با خود به غار برد زیرا می دانست خلافت پس از ایشان از آنِ اوست، واوست که امور تأویل وزمام امت بدو سپرده می شود، کژی ها را اوست که باید راست کند وخلل ها را از میان برد، حدود را اقامه کند، وبرای فتح بلاد کفر لشکرها اعزام دارد، وهمانسان که بر نبوّت خویش هراسید بر خلافت او هم، وکسی که برای ایمنی از شر به مکانی می گریزد تا مخفی شود، شایسته نیست دیگری را با خود همراه کند. علی را هم برای این نکته به بستر خوابانید که جانش برای او اهمیتی نداشت، بلکه سنگینی می کرد، ومی دانست اگر او به قتل رسد می تواند دیگری را در اموری که وی صلاحیت دارد جایگزین کند!
چرا ادعای او را به این مطلب نقض نکردی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) [به اعتقاد شما] فرمودند: خلافت پس از من سی سال است. واین سی سال متوقف بر عمر چهار خلیفه در مذهب آنهاست. او هم چاره ای نداشت جز آنکه بگوید: آری، آنگاه تو می گفتی: آیا چنین نیست که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همان طور که می دانستند ابوبکر پس از ایشان به خلافت می رسد، می دانستند پس از او عمر وعثمان وعلی خواهند بود؟ باز هم چاره ای جز تأیید نداشت.
در این هنگام می گفتی: پس بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) لازم بود که هر چهار نفر را به غار برند، وهمان طوری که بر جان او ترسیدند، بر جان آن سه دیگر نیز بهراسند، ودر حق آن سه استخفاف نورزند!
و هنگامی که او گفت: آیا صدیق وفاروق از سر رغبت اسلام آوردند ویا به جهت بیم وهراس، چرا نگفتی: بلکه از سر طمع؛ آن دو با یهودیان نشست وبرخاست داشتند واز آنها درباره ی جریاناتی که در تورات ودیگر کتب گذشته که از آینده سخن می گوید یافته اند - از جمله ماجرای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وعاقبت دعوت ایشان - خبر می گرفتند. یهودیان می گفتند: محمد بر عرب مسلّط وپیروز خواهد شد، همانسان که بختنصر بر بنی اسرائیل سلطه وظفر یافت، الا اینکه او در ادعای نبوّت دروغگوست!
لذا آن دو نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند وبر توحید گواهی دادند وبیعت کردند، به طمع اینکه چون امور ایشان به نتیجه رسد، هر یک ولایت بر منطقه ای را از طرف ایشان به دست آورد... همان گونه که طلحه وزبیر نزد حضرت علی (علیه السلام) آمدند وبیعت کردند، وهریک طمع آن داشت تا از سوی ایشان به حکومت ناحیه ای برسد، ولی چون مأیوس شدند، بیعت خود را شکستند وبر آن حضرت خروج کردند، پس خدا آن دو را بسان پیمان شکنان شبیه شان از میان برد.
در ادامه مولایمان امام حسن عسکری (علیه السلام) برای نماز به همراه آن پسر برخاستند، من نیز بیرون آمدم وبه دنبال احمد بن اسحاق گشتم. او گریان به من رسید، گفتم: چرا تأخیر کردی ومی گریی؟ گفت: آن لباسی را که مولایم از من خواست حاضر سازم گم کرده ام، بدو گفتم: اشکالی ندارد به ایشان بگو، او هم به سرعت نزد امام (علیه السلام) رفت وبا تبسّم بیرون آمد وبر محمد وآل محمد درود می فرستاد، گفتم: چه خبر؟ گفت: آن لباس را زیر پاهای مولایمان مشاهده کردم وبر آن نماز می خواندند، پس شکر خدا را به جای آوردیم.
بعد از آن روز هم برای مدت چند روز [که در سامرا حضور داشتیم] به خانه ی مولایمان رفت وآمد می کردیم ولی آن پسر را دیگر ندیدیم».(1098) 
تشرّف زهری:
غیبت شیخ طوسی /164 از محمد بن یعقوب به طور مرفوع از زهری روایت می کند: «به دنبال صاحب الزمان جستجوی بسیاری کردم ودر این راه مال قابل توجّهی را نیز از دست دادم، از این رو نزد جناب عَمری آمدم وخادم وملازم او شدم. پس از مدتی از او درباره ی حضرت سؤال کردم، او گفت: راهی برای دسترسی به ایشان نیست. اصرار والتماس مرا که دید گفت: صبح بیا.
من هم صبح آمدم واو به همراه جوانی که از زیباترین وخوشبوترین مردم وبه هیئت تاجران بود، وبسان آنان چیزی در آستین داشت، به استقبال من آمد. چون او را دیدم نزدیک عمری آمدم، او به من اشاره کرد وسراغ او رفتم، وبه هر سؤالی که داشتم پاسخ فرمود. سپس خواست تا وارد خانه شود، خانه ای بود که کسی بدان اعتنا نمی کرد، عمری گفت: اگر می خواهی سؤالی [دیگر] بپرسی بپرس که بعد از این دیگر ایشان را نخواهی دید،
من هم رفتم تا بپرسم ولی او نشنید وداخل شد، وتنها این جمله را به من فرمود: ملعون است، ملعون است کسی که نماز شام را تا آن زمان تأخیر اندازد که ستارگان در هم آمیزند وفراوان شوند،(1099) ملعون است، ملعون است کسی که نماز صبح را تأخیز اندازد تا آنکه ستارگان بروند، ووارد خانه شد».
برخی شرفیابان:
کافی 1 /519 از علی بن الحسین یمانی که به سامرا آمد وشرفیاب دیدار امام (علیه السلام) شد.(1100) 
همان 1 /331 از ابو عبد الله بن صالح نقل می کند که در کنار حجر الاسود امام (علیه السلام) را دید ومردم یکدیگر را می کشند [تا به حجر برسند]، وحضرت فرمودند: به این کار امر نشده اند.(1101) 
کمال الدین 2 /493 از ابو القاسم بن ابی حلیس که در سامرا معجزه ای از امام (علیه السلام) دید.(1102)
تنبیه الخواطر 2 /303 جریان مشاهده ی امام (علیه السلام) توسّط عمر بن حمزه را می نگارد.
ماجرای جعفر بن محمد بن قولویه (رحمه الله):
الخرائج والجرائح 1 /475 از ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه(1103) روایت می کند: «در سال [سیصد و] سی ونه برای انجام حج آمدم وبه بغداد رسیدم. آن سال سالی بود که قرامطه حجر الاسود را به کعبه بازگردانیده بودند. مهمترین خواسته ام آن بود که ببینم چه کسی آن را نصب می کند، زیرا در کتب ماجرای بردن آن ونیز اینکه حجت زمان آن را در جایش قرار می دهد آمده بود، همانگونه که در زمان حجاج امام زین العابدین (علیه السلام) آن را در جایش گذارد وثابت ماند. ولی به بیماری سختی مبتلا شدم وبر جانم ترسیدم، ودیگر خود توان دستیابی به این مقصود را نداشتم. از این رو شخصی که به ابن هشام شهرت داشت را نائب خود گردانیده ونامه ای ممهور بدو سپردم. در آن از عمرم پرسیده بودم واینکه آیا در این بیماری خواهم مرد یا نه.
به ابن هشام گفتم: این نامه را به کسی بده که حجر را در مکان آن قرار می دهد وپاسخ را دریافت کن که تو را برای همین امر خواستم.
ابن هشام گوید: به مکه که رسیدم وزمان نصب حجر فرا رسید، به پرده داران کعبه هدیه ای دادم ولذا توانستم در جایی قرار بگیرم که نصب کننده ی حجر را ببینم، وکسی از آنها را در کنار خود قرار دادم تا نگذارد ازدحام مردم مرا از هدف منع کند.
هر کسی در صدد نصب بر می آمد، حجر قرار نمی گرفت ولرزان می ماند، تا آنکه مردی گندمگون وخوش سیما آمد، آن را برگرفت ودر جایش گذارد، وحجر قرار یافت وثابت ماند. صداها بلند شد واو از در بیرون رفت.
من هم به دنبال او رفتم، مردم را چنان کنار می زدم که گمان کردند دیوانه ام، لذا راه را برایم باز می کردند ومن دیده از او برنمی داشتم. او از مردم جدا شد ومن هم با شتاب به دنبالش روانه بودم. او با تأنی می رفت ولی من نمی رسیدم.
پس چون به جایی رسید که احدی جز من او را نمی دید ایستاد وبه من رو کرد وفرمود: آنچه را با خود داری بده، من هم نامه را به ایشان دادم، بدون آنکه در آن نظر کند فرمود: به او بگو: در این بیماری بر تو بیم نمی رود، وآن امری که گزیری از آن نیست [یعنی مرگ] بعد از سی سال واقع خواهد شد.
لرزه بر اندامم افتاد وتوان حرکت نداشتم، ایشان هم رفتند.
ابن قولویه گوید: ابن هشام این خبر را به من رساند.
در سال [سیصد و] شصت ونه ابو القاسم بیمار شد، لذا در صدد آماده سازی امور مربوط به مرگ وتجهیز خود بر آمد، ووصیّتش را با جدّیّت تمام نوشت. به او گفتند: چرا چنین می هراسی؟ امید است خداوند تعالی به شما لطف کند وسلامتی دهد، پس نترس. او در پاسخ گفت: این سالی است که مرا نسبت به آن بیم داده اند، ودر همان بیماری از دنیا رفت».
ملیکه مادر امام مهدی واز دودمان شمعون صفا (علیهم السلام):
این روایت که خداوند مادر امام مهدی (علیه السلام) را نوه ی قیصر روم قرار داده است صحیح می باشد، ونیز اینکه مادر ملیکه از نسل شمعون صفا (علیه السلام) است.
در روایات ما آمده است که جناب شمعون بارها به روم سفر کرد، وهمسر قیصر توسّط او ایمان آورد، اما شمعون به نزد قوم خویش بازگشت. گزارشی درباره ی پسران ودختران او، ونیز کسانی از ایشان که در روم باقی مانده ورومی شده اند در منابع ما نیست.
البته در کتب مسیحیان آمده که همسر وی نیز در روم همراهش بوده وبا او به قتل رسیده است، لذا هیچ بعید نیست نسلی از او در روم مانده باشد.
در قصة الحضارة 4 /3944 می نویسد: «لکتانتیوس برای ما از آمدن پطرس [شمعون] به روم در عهد نرون خبر داد، وبه گمان قوی او بارها به روم آمده است... در عبارات قدیمی آمده که همسرش نیز به همراه او به قتل رسیده است، واو را وادار کردند تا این صحنه که همسرش را برای قتل می برند ببیند».
لذا طبیعی است که در روم وغیر روم فرزندانی داشته باشد، وبرخی دختران ونوادگانش آنجا ازدواج کرده، ودر سطح پسران قیصرها باشند.
اثبات الهداة 3 /569 از فضل بن شاذان (رحمه الله) از محمد بن عبد الجبار روایت می کند: «به مولایم حسن بن علی عسکری (علیه السلام) عرض کردم: یابن رسول الله! خدا مرا فدای شما گرداند، دوست دارم بدانم پس از شما امام وحجت خدا بر بندگانش کیست؟ فرمودند: پس از من، پسرم امام وحجت خداست، همو که همنام وهم کنیه ی رسول خداست، او آخرین حجت وخلیفه ی خداست.
عرض کردم: یابن رسول الله! از چه کسی به دنیا می آید؟ فرمودند: از دختر پسر قیصر پادشاه روم، بدان! او به دنیا می آید وبه مدتی طولانی، از مردم غائب می شود، سپس ظاهر می گردد».
نگارنده: سند این حدیث صحیح وممتاز است، زیرا فضل بن شاذان ثقه آن را با یک واسطه که محمد بن عبد الجبار ثقه است، از امام عسکری (علیه السلام) روایت می کند.
و این روایت، روایت مفصل وصحیح محمد بن بحر شیبانی را تقویت می کند.
چگونه خداوند ملیکه را به نزد امام عسکری (علیه السلام) آورد؟
صفحاتی پیش روایت مفصّل کمال الدین از محمد بن بحر شیبانی که جریان جناب ملیکه وشرفیابی به محضر امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام) را دربرداشت گذشت ودر آن بالصراحه مادر جناب ملیکه از نسل شمعون معرفی می شود.(1104) 
بررسی:
1. راوی این روایت عالم مؤلف ادیب محمد بن بحر شیبانی (رحمه الله) است که پیشتر توثیق او گذشت، شیخ صدوق (رحمه الله) در عقایدِ مذهب به فقراتی از کتب وی استشهاد می کند. اگرچه استاد ما آیت الله خوئی (رحمه الله) بر اساس روش خویش روایت را ضعیف می شمارد! ایشان در معجم رجال الحدیث 4 /224 می نویسد: «در سند روایت تعدادی افراد ناشناس هستند، علاوه بر آنکه نمی توان وثاقت کسی را با روایت خود او به اثبات رساند».
مقصود ایشان از این سخن اخیر فرمایش امام هادی (علیه السلام) به بشر بن سلیمان است: شما ثقات ما اهل بیت هستید، یعنی از آنجا که این سخن امام هادی (علیه السلام) از خود بشر روایت شده نمی تواند وثاقت او را به اثبات رساند.
لکن روایت صحیحی که چند سطر پیش از محمد بن عبد الجبار گذشت، این روایت را تقویت وتأیید می کند. در اثبات وثاقت شیبانی نیز همین کافی است که شیخ صدوق وقمیین علی رغم سختگیری که داشتند بر او رحمت فرستاده اند. شیخ صدوق بر راویان آن اعتماد نموده وبر برخی رحمت فرستاده است. آیت الله صافی نیز در منتخب الاثر 3 /332 آنان را توثیق کرده اند، به علاوه آنکه انگیزه ای برای جعل وجود ندارد.
این مبنایی است که شیخ انصاری (رحمه الله) آن را اختیار نموده وبدین وسیله روایت مشورت گرفتن عمر از امیر المؤمنین (علیه السلام) در فتوحات واذن بدان را تصحیح می کند.
ایشان در مکاسب 2 /243 می نگارد: «ظاهر آن است که عراق با اجازه فتح شد، ودلیل ملکیت مسلمین نسبت به آن کشف از این اجازه می کند. اما فتوحات غیر عراق در زمان عمر که قسمت غالب فتوحات را تشکیل می دهد؛ ظاهر برخی روایات آن است که آنها هم به اجازه وامر مولایمان امیر المؤمنین (علیه السلام) بوده است، در کتاب خصال، باب های هفتگانه، در این باب که خدای متعال جانشینان پیامبران را در زندگی پیامبران در هفت جا، وپس از وفات آنان نیز در هفت جا می آزماید آمده است:... کسی که پس از رفیقش [به خلافت] برخاست - مقصود عمر پس از ابوبکر است - در مورد امور با من مشورت می کرد وبه امر من رفتار می نمود، درباره ی مسائل پیچیده ی آن با من سخن می گفت وبه رأی من رفتار می کرد، نه من کسی غیر از خود را می شناسم که او در این باره با وی سخن گفته باشد ونه یارانم...
در ادامه می نویسد: در سند این روایت جماعتی هستند که موجب سلب اعتبار از روایت می شود، لکن اعتماد قمی ها بر آن - با وجود شناختی که شخص متتبّع نسبت به آنان دارد، که در کتاب هایشان هیچ روایتی را از راوی ضعیف نمی آورند، مگر بعد از آنکه قرائنی در بین باشد که موجب اعتماد بدان شود - ضعف آن را فی الجملة جبران می کند».
پس این مقدار برای صحیح دانستن روایت بانو ملیکه کافی است، حال چگونه خواهد بود اگر روایت صحیح محمد بن عبد الجبار - که خود به تنهایی در اثبات مطلب کفایت می کند - را بدان ضمیمه کنیم؟
2. این روایت سطح بلند علم وعقل بشر انصاری (رحمه الله) را می رساند، زیرا حکایت خود را تنها زمانی با شیبانی در میان گذارد که او را آزمود واطمینان یافت که وی عالم ودوستدار اهل بیت (علیهم السلام) است. او به شیبانی گفت: اگر راست می گویی، احادیثی که از راویان با خود همراه داری را نشان ده، وچون آنها را بررسی نمود گفت: راست گفتی، من بشر بن سلیمان هستم...
3. آنچه را که جناب ملیکه در مورد سقوط سریر، زینت ها، صلیب ها وداماد اول ونیز دوم بیان می کند، نشانه ای ربانی برای قیصر است تا به او بفهماند نباید این کار را انجام دهد، البته او نیز این را دریافت ودست نگاه داشت.
برخی از نواصب ماجرای بانو نرجس (علیها السلام) را به سخره می گیرد، ولی همزمان کرامات ادعایی ابنتیمیه را که بزرگتر از این جریان است می پذیرد، وکسانی را پیشوا قرار داده است که بهره ای از دانش ندارند! فَإِنَّهَا لَا تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ،(1105) در حقیقت چشم ها کور نیست، لیکن دل هایی که در سینه هاست کور است!
4. جناب ملیکه نام هایی چون نرجس، سوسن، ریحانه وصقیل داشت.(1106) علت تعدد اسامی را باید در این جستجو کرد که خلیفه، زنانی را برای جاسوسی خانه ی امام (علیه السلام) وشناخت زنان باردار ایشان مأمور کرده بود، چرا که امامی که به دنیا می آید طومار ظالمان را به هم خواهد پیچید.
خانواده ی مادری امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
بر طبق گزارشاتی که ما صحیح می دانیم، می بایست میلاد بانو ملیکه حوالی سال 235 هجری یعنی حدود 850 میلادی باشد. زیرا قیصر، در سنّ سیزده سالگیِ بانو خواست تا او را به همسری عمو زاده اش درآورد که معجزه ی سقوط سریر به همراه زینت ها، صلیب ها وهر آنکه بر روی آن است رخ داد، وقیصر نکته را فهمید ومراسم را لغو نمود.
بانو دچار تب شدند وچنان بالا رفت که پدر بزرگ هراسید وپزشکان را حاضر کرد... حضرت زهرا (علیها السلام) را در عالم رؤیا مشاهده کرد، توسّط ایشان مسلمان شد، امام عسکری (علیه السلام) در خواب به دیدارش می آمد، در خواب به او فرمودند که به همراه کنیزانش به دنبال لشکری که پدر بزرگش برای نبرد با مسلمین اعزام می کند برود، لشکر روم هم آن زمان عادتاً به سمت دیار بکر در مرز عراق با روم، ویا منطقه ی ارض روم در مرز آذربایجان مسلمان با روم می آمدند. بانو ملیکه وسایر زنان هم به عمد خود را در مسیری قرار دادند که آنان را در اختیار لشکر اسلام قرار دهد. مسلمین هم آنها را با سایر اسیران به بغداد آوردند، ولابد عمر ایشان در آن زمان حدود بیست سال بوده است، لذاست که گفتیم ولادت ایشان حدوداً در سال 235 واقع شده است.
و در 15 شعبان 255 هجری هم امام مهدی (علیه السلام) از او زاده شد، یعنی جمعه 2/8 آگوست/869 میلادی.
اما پدر بزرگش قیصر؛ از جهت تطابق زمانی ممکن است تیوفیل یا ثیوفئیل باشد. اما در مورد پسر او یشوعا هیچ نیافتم. در مورد تیوفیل نوشته اند که پسرش میخائیل سوم وارث او بود.
وفات تیوفیل را به سال 227 عنوان می کنند، یعنی پیش از ولادت بانو ملیکه! تاریخ طبری 7 /318 می نویسد: «در روز مرگ معتصم، با پسرش هارون واثق بن محمد معتصم بیعت شد، واین در چهارشنبه هشتم ربیع الاول سال 227 بود. در این سال توفیل پادشاه روم که حکومتی دوازده ساله داشت درگذشت».
همان 7 /348: «در آن سال [233] میخائیل بن توفیل بر مادرش تذوره شورید، او را در آفتاب قرار داد، و[پس از مدّتی] وارد دیر کرد. او لغثیط را - که مادرش را در رابطه با او متهم نموده بود - به قتل رساند. حکومت مادر او شش سال بود».
یعنی وی ترسید مادرش با لغثیط ازدواج کند وحکومت را از پسر به شوهرش انتقال دهد.
همان 7 /608: «در این سال [254] بسیل معروف به صقلبی بر میخائیل بن توفیل پادشاه روم شورید واو را به قتل رساند. حکومت میخائیل بیست وچهار سال بود. صقلبی پس از او حکومت روم را به دست گرفت».
نگارنده: باید گفت امپراطور ثیوفیلوس از سال 842 تا 866 م حکومت کرده، واین همان زمانی است که مادر امام (علیه السلام) در آن رشد کرد وبه سامرا آمد. لذا صحیح است که توفیل را جدّ او بدانیم، ولکن هم چنان که گذشت مطلبی در مورد پدرش یشوعا در دست نیست.
قصة الحضارة 5 /4973: «ثیوفیلس (842- 829) قانونگذار مصلح، پادشاه بانی ومدیر هوشیار که سنت در تنگنا گذاردنِ شکنندگان تماثیل را زنده نمود، وبه اسهال از دنیا رفت. بیوه ی او ثیودورا به عنوان حاکمی توانا جانشین او شد (856- 842)، ودوران تنگنا را پایان داد. میخائیل سوم میگسار (867- 842) به عجز خود امپراطوری را ابتدا به مادرش سپرد، وپس از مرگ مادر به عموی فرهیخته وتوانایش قیصر بارداس.
آنگاه شخصیتی یگانه به طور غیر منتظره ای وارد عرصه می شود. او خاندان مقتدر مقدونی را تأسیس می کند. باسل مقدونی در (862؟) در نزدیکی هدریانوپل در خانواده ای ارمنی وکشاورز زاده شد. بلغاریان در کودکی او را به اسارت گرفتند، وجوانی را در میان آنان در آن سوی دانوب در مناطقی که آن روز به مقدونیه معروف بود گذراند. در بیست وپنج سالگی از میان آنان گریخت وبه سمت قسطنطنیه آمد. یکی از سیاستمداران او را به عنوان مشاور امور لشکری اجیر کرد، علت این امر هم توان جسمی او بود. او در جریان یک سفر به همراه آن سیاستمدار به یونان رفت. در آنجا نظر بیوه زنی به نام دنیلیس را به خود جلب کرد وقسمتی از ثروت او را به دست آورد. وقتی به پایتخت بازگشت، اسبی سریع را که ملک میخائیل سوم بود پرورش داد، لذا امپراطور او را به خدمت گرفت. او همچنان ارتقا یافت تا آنکه به رئیس تشریفات تبدیل شد، اگرچه خواندن ونوشتن نمی دانست. باسل همیشه در کارهایی که بر عهده اش می گذاشتند توانا وسریع بود.
هنگامی که میخائیل به دنبال شوهری برای معشوقه ی خود بود، باسل همسر روستایی خود را طلاق داد وبا ثروتی کلان او را به تراقیه فرستاد، وبا یودوسیا که پیوسته در خدمت امپراطور بود ازدواج کرد. بدین ترتیب میخائیل معشوقه ی خود را به باسل بخشید. ولی مقدونی می پنداشت به خاطر کردارش مستحق پادشاهی است. او به میخائیل قبولاند که بارداس قصد کنار زدن او را دارد، وپس از مدتی با دست های خود بارداس را به قتل رساند (866).
میخائیل از دیرباز به دنبال آن بود که تنها عنوان پادشاه را داشته باشد، نه آنکه حکومتداری کند، لذا باسل را به عنوان امپراطور قرار داد وتمامی امور را بدو سپرد. زمانی که میخائیل او را تهدید به عزل کرد، باسل تدبیری اندیشید وخود او را ترور نمود، وبه امپراطوری رسید (867).
و بدین ترتیب مناصب حکومتی به افراد با کفایت می رسد، حتی در دوران حکومت های وراثتی. می بینیم که کشاورز زاده ای درس ناخوانده با سطح فرهنگی پایین، طولانی ترین خاندان حاکم بیزانسی را تأسیس می کند. او خود نوزده سال حکومت را بر عهده می گیرد وبا مدیریتی دور اندیشانه، قوانینی شایسته، قضاوتی عادلانه، خزانه ای مملو، بنای کلیساها وقصرهای جدید در محدوده ی حکومتی، متمایز می گردد».
نگارنده: خلاصه ی سخن این دانشمند بزرگ غربی: قیصر ثیوفیلس از سال 829 تا 842 میلادی حکومت کرد. بیوه ی او ثیودورا از سال 842 تا 856 به عنوان نیابت از او، وپسرش میخائیل سوم از 842 تا 867 وپس از او هم عمویش قیصر بارداس. در ادامه باسل مقدونی از راه رسید وخاندان مقدونی را که حدود 200 سال حکومت کردند تشکیل داد.
بدین ترتیب وبر اساس این فرضیه که مادر امام (علیه السلام) حدوداً سال 850 به دنیا آمده باشد، قیصری که پدر بزرگ او بوده تیوفیل خواهد بود وشاید هم میخائیل سوم، زیرا او تا سال 867 حکومت کرده یعنی زمانی که عمر این بانو به هفده سال رسیده است، یعنی ایشان در عصر میخائیل قسطنطنیه را ترک گفته است.
مسعودی در التنبیه والاشراف /145 می نگارد: «میخائیل بن توفیل بیست وهشت سال حکومت کرد، یعنی بقیه ی دوران واثق، متوکل، منتصر ومستعین. مادر او تدوره نیز در کنار او تدبیر می کرد. وی بعد از مدّتی وبه خاطر مطلبی که با مادرش ارتباط داشت، در صدد کشتن او بر آمد، ولی مادر گریخت وبه دیری در آمده راهب شد. مردی از اهالی عموریه از پسران پادشاهان گذشته وبه نام ابن بقراط با او بر سر حکومت نزاع کرد، میخائیل مسلمانانی که در زندان داشت را برای جنگ با او بیرون آورد واسب وسلاح در اختیارشان گذاشت. او توانست بر ابن بقراط پیروز شود، اما او را نکشت بلکه ظاهر او را زشت کرد، چرا که ابن بقراط لباس شاهانه وکفش سرخ نمی پوشید.
بسیل صقلبی جدّ کنستانتین بن لاون بن بسیل - که در این زمان که سال 345 است حکومت روم را بر عهده دارد - میخائیل را به قتل رساند».
با این حساب ترجیح با آن است که یشوعا پسر میخائیل سوم، جدّ ملیکه باشد، واو بوده که می خواسته نوه ی خود را به همسری برادر زاده اش در آورد وآن اتفاقات رخ می نماید.
کتابخانه ی اینترنتی تاریخ، کتاب تاریخ الدولة البیزنطیة اثر دکتر محمد حسنین ربیع:
«امپراطور ثیوفیلیوس پس از مرگ همسرش با ثیودورا ازدواج کرد وپنج دختر ویک پسر که همان میخائیل سوم است برایش به دنیا آمدند. ثیوفیلیوس در سال 842 م از دنیا رفت وپسر ویگانه وارثش را که عمرش از شش سال تجاوز نکرده بود به جای گذارد. او وصیت کرده بود ثیودورا [تا زمانی که میخائیل بزرگ شود] عهده دار حکومت شود. مجلسی متشکل از بزرگان دولت - که معروفترین آنها ثیوکتیستوس عموی ثیودورا بود - نیز بدو کمک می کردند. ثیودورا به مدت 14 سال قدرت را در دست داشت.
برداس عموی میخائیل نیز در پرورش وی نقش آفرین بود. لکن در این امر سستی کرد ولذا اخلاق میخائیل ناپسند شد، او هماره مشروب می خورد وبه قمار می پرداخت، از این رو بیزانسی ها به او لقب میگسار را دادند. ظاهراً عمویش برداس به عمد سستی می کرد تا او را از حکومت دور کند، والبته خود فعلاً نفوذ وقدرت تصرّف بسیاری یافت!
در عهد ثیودورا مذاکراتی با مسلمانان پیرامون پرداخت فدیه برای آزاد سازی اسیران در گرفت واین امر در ساحل نهر لامس به سال 845 م انجام شد.
در سال 846 ثیودورا لشکری به صقلیه فرستاد تا آن را به حکومت خود بازگرداند، ولی از اغالبه شکست خوردند.
در ماه می 853 وی یک کشتی را به دمیاط وبلاد شام ارسال کرد. دمیاط در آن دوران کسی نداشت تا از آن دفاع کند، زیرا لشکریان آن برای شرکت در سان به مناسبت عید قربان شهر را ترک گفته بودند. لذا دمیاط در معرض غارت بیزانسی ها قرار گرفت، وآنان 600 نفر از اهالی آن را به اسارت بردند.
فرجام ثیودورا به دست برادرش برداس رقم خورد. بین برداس وثیوکتیسوس عمو ومعشوق ثیودورا نزاعی درگرفت. برداس نزد امپراطور میخائیل سوم سعایت کرد وگفت: ثیوکتیسوس قصد ازدواج با ثیودورا را دارد. از این رو امپراطور فرمان داد او را زندان کنند، ونهایتاً در سال 854 م او را کشتند.
هنگامی که یکی از راهبان مدعی شد پسر ثیودوراست واز میخائیل به حکومت سزاوارتر می باشد، به برداس فرمان داد او را دستگیر کرده به قتل برساند. امپراطور میخائیل سوم، مادر وبرادران خود را مجبور کرد راهب شوند».
علی رغم آنچه گذشت، باید اقرار کرد معلومات ما در مورد خانواده ی بانو ملیکه (علیها السلام) بسیار محدود است، البته منابع متعددی به زبان های یونانی وایتالیایی موجود است که نیاز به تتبّع وبررسی دارد.
برخی محققین به من گفت که منابع مهم ومفصّل تاریخ امپرطوری روم شرقی - حاکمان قسطنطنیه - به زبان یونانی نوشته شده است.
در ادامه لیست اسامی امپراطوران روم شرقی را می آوریم تا به محقق کمک کند، چرا که بحث هایی که در این راستا عنوان شده ضعیف است:
لیست اسامی امپراطوران روم:
در سایت:
https://en.wikipedia.org/wiki/List-of-Byzantine-emperors
اسامی امپراطوران دولت بیزانس از کنستانتین اول 337م تا سقوط دولت آنان در سال 1453م به دست محمد فاتح سلطان عثمانی، آمده است وبیش از یکصد تن اند.
گویند: مؤسس استانبول دریانوردی مجارستانی است که به سال 657 قبل از میلاد آن را بنا کرد. نام آنجا بیزانس بود. واولین کسی که آن را به شهری تبدیل نمود امپراطور کنستانتین در سال 324 میلادی بود. وی آن را به نام خود قسطنطنیه نام نهاد وبابت فتح آن در 11 ماه می سال 330 م جشنی عظیم گرفت. در سال 1453 م، سلطان محمد فاتح عثمانی آن را فتح کرد وبه دولت بیزانس شرقی خاتمه داد وآن را استانبول نامید وپایتخت قرار داد.
در خاتمه نکته ای شایان ذکر است؛ انسان، از وسائل عدیده ای که خداوند متعال برای ولی خود مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، وبه جهت تغییر عالم وبرپا داشتن دولت عدل الهی فراهم کرده، در شگفت می ماند، یکی از آنها آن است که مسیح (علیه السلام) در زمانی مناسب فرود می آید وبه اقناع پیروان غربی خود می پردازد.
خداوند در شخصیت حضرت مهدی (علیه السلام) عناصر متعددی قرار داده که موجب جذب مردم می شود، ایشان از سویی از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است وآن حضرت بشارت او را داده اند، ونامه وعهدی معهود برایش نگاشته اند تا منهاج عملکرد او باشد.
از جانب امام زین العابدین (علیه السلام) نسبش به کسری منتهی می شود، زیرا مادر امام سجاد (علیه السلام) نواده ی کسری بوده است. از جانب مادر خود ملیکه یا نرجس نیز، هم به قیصران می رسد که پدران بانو بوده اند، وهم به شمعون صفا وهارون از ناحیه ی مادر بانو.
با این حساب آن حضرت عربی، فارسی ورومی است، علاوه بر آنکه به هر دو نسلی که از ابراهیم خلیل الرحمن (علیه السلام) منشعب شده می رسد، از جهت پدر به اسماعیل (علیه السلام) واز جهت مادر به اسحاق (علیه السلام).
فضیلت شب میلاد امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شب نیمه ی شعبان:
المصنف عبد الرزاق 4 /316 از کثیر بن مره نقل می کند: «خداوند در شب نیمه ی شعبان به بندگان نگاهی می کند واهل زمین را می آمرزد، مگر مشرک ویا کسی که کینه ی دیگری را [به نا حق] به دل دارد».
همان 4 /317 از ابن عمر: «در پنج شب است که دعا ردّ نمی شود؛ شب جمعه، شب اول رجب، شب نیمه ی شعبان، شب های عید فطر وقربان».
مسند احمد 2 /176 از عبد الله بن عمرو از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «خدای (عز وجل) شب نیمه ی شعبان بر آفریدگان نظر می کند وبندگانش را می آمرزد مگر دو نفر را؛ کسی که کینه دارد وکسی که انسانی را کشته است».(1107)
سنن ابن ماجه 1 /444 وترمذی 3 /116 از عایشه نقل می کنند: «شبی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرون رفتند، ومن هم در پی ایشان رفتم. ایشان را در بقیع یافتم که سر به آسمان بالا گرفته بودند، به من فرمودند: ای عایشه! آیا بیم آن داشتی که خدا ورسولش بر تو ستم کنند؟! من گفتم: نه، گمان کردم که نزد برخی زنانتان رفته اید! ایشان فرمودند: خداوند تعالی در شب نیمه ی شعبان به پایین ترین آسمان فرود می آید(1108) وبیش از موهای گوسفندانِ [قبیله ی] کلب می آمرزد».
امالی شجری 2 /107 از ابوبکر از آن حضرت: «خدای تبارک وتعالی در نیمه ی شعبان به آسمان دنیا فرود می آید وتمام افراد بشر را می آمرزد، مگر مشرک وانسانی که در دل کینه دارد».
همان 2 /101 از امام کاظم از پدرانش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «خداوند تبارک وتعالی شب نیمه ی شعبان به آسمان دنیا فرود می آید ومی گوید: آیا سائلی هست تا حاجتش را روا سازم؟ آیا کسی هست غفران طلبد تا او را بیامرزم؟ آیا توبه کننده ای هست تا توبه اش را بپذیرم؟ آیا بدهکاری هست تا ادای دینش را بر او آسان گردانم؟ پس این شب وسرعت اجابت [دعا] در آن را غنیمت شمارید».
توحید صدوق /176 از ابراهیم بن ابی محمود روایت می کند: «خدمت امام رضا (علیه السلام) عرضه داشتم: ای پسر پیامبر! در مورد روایتی که مردم از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کنند - که ایشان فرمودند: خداوند تبارک وتعالی هر شب به پایین ترین آسمان فرود می آید - چه می فرمایید؟ حضرت فرمودند: خداوند کسانی را که سخنان را ازجایگاه های آن تغییر می دهند لعنت کند. به خدا سوگند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین چیزی نفرمودند، ایشان فرمودند: خداوند تبارک وتعالی هر شب در یک سوم پایانی آن، وشب جمعه ابتدای آن فرشته ای را به پایین ترین آسمان فرو می فرستد وبدو فرمان می دهد ندا در دهد: آیا درخواست کننده ای هست تا به او عطا کنم؟ آیا توبه کننده ای هست تا توبه اش را بپذیرم؟ آیا کسی هست غفران طلبد تا او را بیامرزم؟ ای آنکه به دنبال خیر هستی بیا، ای کسی که در پی شرّ وبدی هستی دست بردار، تا زمانی که فجر طالع شود. با طلوع فجر او هم به جایگاه خود در ملکوت آسمان باز می گردد. پدرم از جدّم از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این را برایم نقل کردند».
ثواب الاعمال /101 از کردوس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «هر کسی شب عید وشب نیمه ی شعبان را به بیداری بگذراند، روزی که دل ها می میرد دلش نخواهد مرد».
شیخ طوسی (رحمه الله) در امالی 1 /302 از ابو یحیی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) در مورد فضیلت شب نیمه ی شعبان سؤال شد، ایشان فرمودند: بعد از شب قدر آن شب برترین شب است، در آن شب خدای متعال فضل خود را به بندگان می بخشد وبه لطف خود آنها را می آمرزد، پس در آن شب در نزدیکی به خدا تلاش کنید، زیرا شبی است که خداوند تعالی بر خویش قسم یاد کرده کسی را که در آن شب از او درخواستی کند ردّ نکند، مادامی که خواهان معصیت نباشد.
آن شبی است که خدا برای ما اهل بیت - ودر ازای لیلة القدر که برای پیامبرمان (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داده - قرار داده است، پس در دعا وثنای خدای عزیز وجلیل بکوشید که هر آنکه صد بار در آن تسبیح خدای تعالی گوید، صد بار حمد او ویکصد بار تکبیر گوید، گناهان گذشته اش را بیامرزد وحوائج دنیا وآخرت او را برآورد - حال چه آن حاجت را از خدا بخواهد، وچه آنکه خدا خود بداند او بدان نیاز دارد گرچه وی نخواهد -، واین بابت کرم خداوند وتفضّل او بر بندگان است.
ابو یحیی گوید: به آقایمان امام صادق (علیه السلام) گفتم: در آن شب چه دعا کنم؟ فرمودند: نماز عشا را که خواندی دو رکعت نماز به جای آور، در رکعت نخست حمد وسوره ی جحد - که همان قل یا أیها الکافرون است - را بخوان، ودر دومین رکعت حمد وسوره ی توحید، چون سلام نماز را دادی سی وسه بار بگو: سبحان الله، سی وسه بار: الحمد لله وسی وچهار بار: الله اکبر، آنگاه بخوان: یا من إلیه ملجأ العباد فی المهمات...
بعد از فراغ سر به سجده گذارده بیست مرتبه بگوید: یا رب، هفت مرتبه: یا محمد، ده بار: لا حول ولا قوة إلا بالله، ده مرتبه: ما شاء الله وده بار: لا قوة إلا بالله، آنگاه بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صلوات فرستاده وحاجتت را از خدا می خواهی، پس به خدا سوگند اگر با این عمل به فضل وکرم خدا به تعداد قطرات باران درخواست کنی تو را بدان می رساند».(1109)
کامل الزیارات /179 از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل می کند: «هرکه دوست می دارد صد وبیست وچهار هزار پیامبر با او دست دهند، قبر ابو عبد الله الحسین بن علی (علیه السلام) را در نیمه ی شعبان زیارت کند، زیرا ارواح پیامبران (علیهم السلام) از خداوند برای زیارت او اجازه می گیرند وبه ایشان اذن داده می شود وپنج پیامبر اولواالعزم از جمله ی آنها هستند، گفتیم: آنها کیانند؟ فرمودند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی ومحمد (علیهم السلام).
عرضه داشتیم: اولواالعزم به چه معناست؟ فرمودند: به شرق وغرب وجن وانس زمین مبعوث شدند».(1110)
شیخ حر عاملی (رحمه الله) در اثبات الهداة 3 /581 می نگارد: «به دست خطّ شهید [اول] (رحمه الله) یافت شد که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: شبی که قائم (علیه السلام) در آن به دنیا می آید، هر فرزندی که زاده شود مؤمن خواهد بود، واگر در سرزمین شرک به دنیا آید، خداوند او را به برکت امام (علیه السلام) به ایمان منتقل خواهد نمود».
نگارنده: اگر از علمای مذاهب سنی بپرسیم که شب نیمه ی شعبان چنین منزلت وعظمتی را از کجا به دست آورده است چه می گویند؟ تنها پاسخی که یافت می شود موافق مذهب ماست که خداوند متعال آن شب را برای میلاد ولیّ خود مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برگزیده است، همو که به ظلم پایان می دهد وزمین را از داد وعدل می آکند.

 

فصل (35): غیبت صغری / پاره ای از سیره ی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در غیبت صغری

 

دستگاه حاکم وجستجوی امام بعد از شهادت پدر (علیهما السلام):
کافی 1 /525 از حسین بن حسن علوی نقل می کند: «مردی از ندیمان روزحسنی(1111) به شخصی که همراه او بود گفت: او اموالی جمع می کند ووکلایی دارد - وتمامی وکلا در نواحی مختلف را نام بردند -. این خبر به عبید الله بن سلیمان وزیر(1112) رسید، او هم در صدد دستگیری آنان بر آمد. خلیفه گفت: به دنبال خود او بگردید، چون امر مهمی است. عبید الله بن سلیمان گفت: خود وکلا را دستگیر می کنیم، خلیفه گفت: نه، بلکه افراد ناشناسی را با اموالی به سراغ آنها بفرستید، هرکسی چیزی از آنها دریافت کرد دستگیر شود.
توقیعی [از ناحیه ی امام] صادر شد وبه وکلا فرمان می داد از هیچ کسی چیزی دریافت نکنند ووانمود کنند چیزی نمی دانند. مردی ناشناس در خلوت به محمد بن احمد گفت: با خود مالی دارم ومی خواهم آن را برسانم، محمد هم گفت: اشتباه گرفته ای، من خبری در این باره ندارم، آن مرد با نرمی وآرامی ادامه داد واصرار کرد، ولی محمد همچنان خود را به ناآگاهی می زد. حکومت جاسوس هایش را پراکنده کرد، ولی وکلا به خاطر آن فرمان دست نگه داشته بودند».(1113)
سلطه مانع زیارت قبر امام حسین وامام موسی بن جعفر (علیهم السلام) می شود:
کافی 1 /525 از علی بن محمد روایت می کند: «توقیعی از ناحیه ی مقدسه صادر شد که از زیارت مقابر قریش [کاظمین] وامام حسین (علیه السلام) نهی می کرد. پس از چند ماه وزیر [فضل بن جعفر بن فرات]، باقطائی را فراخواند وبه او گفت: بنی فرات [خانواده ی وزیر] وبرسیان را ملاقات کن وبگو: به زیارت مقابر قریش نروند، زیرا خلیفه فرمان داده در جستجوی کسانی که به زیارت می روند برآمده، دستگیرشان کنند».(1114)
علامه ی مجلسی (رحمه الله) در بحار الانوار 51 /312 پس از نقل روایت می نگارد: «بنی فرات خانواده ی وزیر ابو الفتح فضل بن جعفر بن فرات بودند که از وزرای عباسیان بود... برس منطقه ای بین حله وکوفه است، ومقصود از زیارت مقابر قریش زیارت کاظمین (علیهما السلام) است».
سلطه، پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) بر خانه ی ایشان هجوم می آورد:
کمال الدین 2 /473 از ابو الحسین حسن بن وجناء از پدرش از پدر بزرگش روایت می کند: «در خانه ی امام عسکری (علیه السلام) بودیم که لشکریان بر ما حمله آوردند ودر میان آنان جعفر بن علی کذاب نیز حضور داشت. آنان به غارت وچپاول پرداختند. تمام فکر من مشغول مولایم قائم (علیه السلام) بود که یکباره دیدم ایشان آمدند واز در بیرون رفتند. من به ایشان که شش سال داشت نگاه می کردم، اما هیچ کس دیگر ندید تا آنکه از دیده رفت».(1115)
همان 2 /498 از سعد بن عبد الله از ابو علی متیلی نقل می کند: «ابو جعفر [محمد بن عثمان عَمری] نزد من آمد ومرا به عباسیه [محله ای در بغداد] برد. در ویرانه ای داخل کرد ونامه ای در آورده برایم خواند. در آن نامه شرح همه ی وقایعی که بر سر خانه [ی امام عسکری (علیه السلام)] آمده، ذکر شده بود، از جمله آنکه؛ موهای ام عبد الله را می گیرند، از خانه بیرون می آورند وبه بغداد نزد سلطان می برند، ودیگر وقایع. سپس به من گفت: این مطالب را به خاطر بسپار ونامه را پاره کرد واین مدتی پیش از آن مطلب(1116) بود».
نگارنده: مقصود از این روایت آن است که جناب عمری خبر می دهد که دستگاه حاکم برای تفتیش خانه ی امام عسکری (علیه السلام) در جهت دستیابی به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بدان هجوم می آورند، وزنی را که بدو مشکوک هستند که شاید مادر آن حضرت باشد به دستور خلیفه به بغداد می برند!
همچنین امام عسکری (علیه السلام) به مادر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خبر می دهند که چه به وقوع خواهد پیوست، همان 2 /431 از ابو علی خیزرانی روایت می کند: «هنگامی که جعفر کذاب به خانه ی ابومحمد (علیه السلام) هجوم آورد، کنیزی که به ابومحمد (علیه السلام) اهدا کرده بودم به فرار از جعفر نزد من آمد - [وبعدها] جعفر او را به همسری خود در آورد -. آن کنیز برایم گفت که زمان به دنیا آمدن امام (علیه السلام) حضور داشته ومادر ایشان صقیل نام داشته است. ابومحمد (علیه السلام) به صقیل خبر دادند که چه بر سر خانواده شان خواهد آمد، لذا او از ایشان خواست از خدا بخواهند مرگش را پیش از آن قرار دهد، ودر حیات ابومحمد (علیه السلام) از دنیا رفت. بر روی قبر او هم لوحی است که بر آن نوشته: این قبر مادر محمد است».
جعفر کذاب وادعای امامت:
کمال الدین 1 /319 از ابو خالد کابلی در ضمن حدیثی از امام سجاد (علیه السلام) روایت می کند: «پدرم از پدرش (علیهما السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرد: هنگامی که پسرم جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) به دنیا آمد نام او را صادق بگذارید، زیرا که پنجمین کس از نسل او جعفر نام دارد وادعای امامت می کند واین بابت جرأت داشتن بر خداوند ودروغ بستن بر اوست، او نزد خدا جعفر کذاب است که بر خدای (عز وجل) افترا می بندد...».
جعفر عموی امام زمان (علیه السلام) است. وی مردی فاسق وبی حیا بوده ومیگساری نیز می کرده است، او طنبور می نواخته، قمار می کرده وندیم خلیفه بوده است!
در روایت کمال الدین 2 /475 آمده که خلیفه ندیم خود جعفر کذاب را پیش می اندازد تا بر پیکر امام عسکری (علیه السلام) نماز بخواند!: «جعفر بن علی جلو رفت تا بر برادر نماز گزارد. چون خواست تکبیر گوید، کودکی گندمگون با موهایی مجعد ودندان هایی فاصله دار بیرون آمد، ردای جعفر را کشید وفرمود: عمو! برو عقب که من به نماز بر پدرم شایسته ترم، او هم که رنگ چهره اش کبود وزرد شده بود عقب رفت، وآن کودک نماز خواند.
سپس نزد جعفر بن علی رفتم، او نفس های بلندی می کشید. حاجز وشاء بدو گفت: آقای من! آن کودک که بود تا محاکمه اش کنیم؟ او گفت: به خدا قسم نه او را دیده ام ونه می شناسم.
ما نشسته بودیم که چند نفر از قم آمدند، سراغ امام حسن عسکری (علیه السلام) را گرفتند واز خبر وفات ایشان مطّلع شدند، آنان گفتند: به چه کسی [به عنوان جانشین] تسلیت بگوییم؟ مردم هم به جعفر اشاره کردند. آنان به او سلام، تسلیت وتبریک گفتند، وگفتند: ما نامه ها واموالی را به همراه داریم، آیا می گویی نامه ها از جانب چه کسانی است واموال چه مقدار است؟ جعفر در حالی که لباس هایش را تکان می داد برخاست وگفت: از ما می خواهند علم غیب داشته باشیم!
خادم [امام (علیه السلام)] از خانه بیرون آمد وگفت: شما با خود نامه هایی از فلان وفلان وفلان ونیز کیسه ای که هزار دینار در آن است دارید، که ده دینار آن تقلّبی است. آنها نامه ها واموال را به او سپردند وگفتند: کسی که تو را برای دریافت این ها فرستاده امام است.
جعفر بن علی نزد معتمد رفت وجریان را گفت. معتمد خادمانش را فرستاد تا صقیلِ کنیز را دستگیر کنند. آنان از او سراغ کودک را گرفتند ولی او انکار کرد ومدّعی شد باردار است تا ماجرای کودک را بپوشاند، لذا او را نزد ابن ابی شوارب قاضی بردند که یکباره خبر مرگ عبید الله بن یحیی بن خاقان وخروج صاحب زنج در بصره آمد وبدین وسیله به این امور مشغول شدند وآن کنیز از دست آنان رهایی یافت والحمد لله رب العالمین».
در روایتی آمده که خلیفه فرمان می دهد صقیل کنیز را زندانی کنند، واو دو سال با دیگر زنان در زندان بود، زیرا سنیان فتوی می دهند حدّ اکثر مدت بارداری دو سال است! صقیل عنوانی بوده مشترک که برخی کنیزان هم داشته اند.
آنها منتظر بودند او پسرش را به دنیا آورد تا او را از بین برند. زندان آنها هم تحت اشراف شخص قاضی القضاة ابن ابی شوارب بوده است که از اهمیت موضوع حکایت دارد.
و نیز گذشت که خیزرانی کنیزی به امام عسکری (علیه السلام) اهدا کرده بود، وچون مأموران سلطه به خانه ریختند، او گریخت وبه منزل مولای سابقش رفت وجریان میلاد امام مهدی (علیه السلام) را برای او تعریف کرد.
روضة الواعظین 2 /266 می نویسد: «میلاد او مخفی وامر او پوشیده بود، واین بابت سختی زمان وجستجوی شدید سلطان وتلاش وی برای یافتن ایشان بود، زیرا در مذهب امامیه این امر مشهور بود وهمه انتظار آن را می کشیدند. پدر در زندگی خویش او را به [همه ی] مردم نشان نداد وعموم مردم هم بعد از وفات ایشان او را ندیدند. جعفر بن علی برادر امام عسکری (علیه السلام) میراث برادر را تصاحب کرد، ودر راستای حبس کنیزان ودستگیری همسران ایشان (علیه السلام) تلاش کرد. او بر اصحاب ابومحمد (علیه السلام) خرده می گرفت که چرا انتظار پسر را می کشند واو را موجود وامام می دانند.
او حکومت را تحریک کرد تا جایی که آنان [یعنی اصحاب امام عسکری (علیه السلام)] را ترساند وپراکنده ساخت. او بدین ترتیب بازماندگان ابومحمد (علیه السلام) را به گرفتاری عظیم مبتلا کرد، از دستگیری، حبس، تهدید، تحقیر وذلت واستخفاف. البته سلطان از این کارها به نتیجه ای نرسید. جعفر میراث ابومحمد (علیه السلام) را تصاحب نمود وسعی کرد نزد شیعه خود را قائم مقام برادر معرفی کند، لکن احدی نپذیرفت وبدان اعتقاد نیافت. او نزد سلطان رفت واز او خواست به مقام برادر برسد ومال بسیاری بذل نمود، وبه هر چیزی که گمان می کرد او را به مقصود نزدیک می کند متوسّل شد، ولی نتیجه ای برایش نداشت».
ظاهر آن است که هجوم نخست بر خانه ی امام عسکری (علیه السلام)، بلافاصله بعد از دفن ایشان بوده است، وسبب آن نیز این بوده که امام مهدی (علیه السلام) به طور ناگهانی ظاهر می شوند وبر پدر نماز به جای می آورند.
اما هجوم دوم از بابت اجرای فرمان خلیفه به وراثت انحصاری جعفر بوده است، لذا وی با مأموران می آید تا میراث برادر را برگیرد وخانه ی ایشان را نیز تصاحب کند!
کمال الدین 2 /442 از محمد بن صالح بن علی بن محمد بن قنبر کبیر غلام امام رضا (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که جعفر پس از فوت امام عسکری (علیه السلام) بر سر میراث ایشان به نزاع پرداخت، صاحب الزمان از جایی نامعلوم بیرون آمده فرمودند: ای جعفر! چرا متعرّض حقوق من می شوی؟ او هم متحیّر ومبهوت شد وایشان از نظر غائب گشت. جعفر هرچه در میان مردم به دنبال او گشت اثری نیافت.
زمانی که مادر امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفت، طبق فرمان او خواستند در خانه به خاک بسپارند که جعفر به نزاع برخاست وگفت: این خانه ی من است واو در آن دفن نمی شود! امام (علیه السلام) دوباره ظاهر شده فرمودند: ای جعفر! آیا این خانه ی توست؟ آنگاه غائب شد وبعد از آن او را ندید».
کافی 1 /524 از علی بن محمد روایت می کند: «در میان کسانی که جعفر فروخت دخترکی بود از نسل جعفر بن ابی طالب (علیه السلام) که در خانه [ی امام عسکری (علیه السلام)] او را پرورش می دادند. برخی علویان ماجرای دخترک [واینکه آزاده واز بنی هاشم است(1117)] را به خریدار گفت. خریدار گفت: قبول کردم که او را بازگردانم به شرط اینکه تمام قیمتی که در قبال آن پرداخت کردم به من بازگردد.
آن علوی هم رفت وخبر را به اهل ناحیه رساند، آنان هم چهل ویک دینار برای او فرستادند ودستور دادند دخترک را به صاحب [وولیّ او از آل جعفر] بازگردانند».
غیبت شیخ طوسی /174 با سند خود از سعد بن عبد الله اشعری نقل می کند: «استاد راستگویم احمد بن اسحاق بن سعد اشعری (رحمه الله) برایمان گفت: برخی از شیعیان نزد او آمد وگفت: جعفر بن علی نامه ای به او نوشته ودر آن خود را معرفی می کند، وعهده دار این امر پس از برادر می داند، ومدعی است علم حلال وحرام وآنچه مورد نیاز است ونیز دیگر علوم را داراست!
احمد بن اسحاق گوید: وقتی که نامه را خواندم، نامه ای برای صاحب الزمان (علیه السلام) نوشتم ونامه ی جعفر را نیز درون آن گذاشتم، جواب چنین آمد:
بسم الله الرحمن الرحیم، نامه ی تو - که خدایت باقی دارد -، ونیز آن نامه ای که درون آن فرستادی به من رسید وهر آنچه را که در بر داشت - با وجود اختلاف الفاظ وتکرار اشتباه موجود در آن - دانستم، واگر تو در آن تدبّر می کردی بعضی از آنچه من بر آن وقوف یافتم را می فهمیدی، والحمد لله رب العالمین حمداً لا شریک له بابت احسان وفضلی که بر ما دارد، خداوند عزیز وجلیل برای حق ابا دارد مگر آنکه آن را به اتمام رساند وبرای باطل، مگر آنکه آن را از میان برد، واو بر من گواه مطلبی است که می گویم، ونیز [گواه] من بر شما، آن هنگامی که در روزی که هیچ تردیدی در آن نیست گرد می آییم، واو از ما درباره ی آنچه در آن اختلاف داریم پرسش می کند.
صاحب نامه هیچ امامت واجب، اطاعت وهیچ عهدی بر [گردن] آنکه بدو نوشته، تو وهیچ یک از خلق ندارد، وسخنی برایتان خواهم گفت که بدان بسنده کنید، ان شاء الله تعالی.
ای فلان! خدایت رحمت کند، همانا خداوند تعالی خلق را بیهوده نیافریده وبه عبث وانگذارده، بلکه به قدرت خود خلق کرده وبرای آنان گوش، چشم، دل وخرد قرار داده است، آنگاه پیامبران (علیهم السلام) را به بشارت وهشدار به سوی آنها ارسال نموده تا به فرمانبری از او فرمانشان دهند واز سرپیچی نهی کنند، وآنان را از امر خالق ودینشان که نمی دانستند آگاه گردانند. او کتابی بر آنان فرو فرستاد ونیز فرشتگانی که فضیلت خداداد ایشان، دلائل آشکار، براهین واضح وآیات غالب را میان ایشان وکسانی که به سویشان مبعوث شده اند بیاورند. پس برای برخی از آنها آتش را سرد وایمن نمود واو را خلیل خود قرار داد، با برخی سخن گفت وعصایش را اژدهایی آشکار قرار داد، بعضی به اذن خدا مردگان را زنده کرد وکور مادر زاد وپیس را شفا بخشید، برخی را هم سخن پرندگان آموخت واز هر چیزی داده شد.
سپس محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را رحمت بر جهانیان مبعوث کرد، بدو نعمت خویش را به پایان رسانید وپیامبرانش (علیهم السلام) را خاتمه داد، او را به سوی تمامی مردم فرستاد، صدق او را آشکار نمود ونشانه ها وعلامات او را واضح گرداند، آنگاه او را ستوده، از دست رفته وبا سعادت از دنیا برد، وامر [جانشینی] را پس از او به برادر، پسر عمو، وصی ووارثش علی بن ابی طالب (علیه السلام) سپرد وپس از ایشان نیز به جانشینان از فرزندانش یک به یک. به وسیله ی آنان دینش را احیا کرد ونور خود را تمام ساخت. او میان آنان با برادران، عمو زادگان ونزدیکان به ترتیب - یعنی صاحبان رحِم - فرقی روشن قرار داد که بدان حجت از محجوج [کسی که دیگری بر او حجت باشد] وامام از مأموم شناخته می شود، آن فرق این است که آنان را از گناهان معصوم، از عیب ها مبرّا، از آلودگی مطهّر واز شبهه منزّه داشت، آنها را خزانه داران دانش، ودیعه گاه حکمت وجایگاه سرّ خویش قرار داد، وبا براهین تأیید فرمود، واگر چنین نبود مردمان مساوی می بودند وهر کسی مدعی امر خدای (عز وجل) می شد، وحق از باطل وعالم از جاهل شناخته نمی شد.
این باطل گرا که با ادعایش بر خدا افترا بسته است، نمی دانم امید به چه چیزی دارد تا ادعای خود را کامل کند؛ آیا به فهمی در دین خدا؟ به خدا قسم حلالی را از حرام نمی شناسد، ومیان خطا وصواب فرق نمی گذارد!
یا به دانش؟ حقّی را از باطل ومحکمی را از متشابه تشخیص نمی دهد واز حدّ ووقت نماز آگاه نیست!
آیا به ورع؟ خداوند گواه است که او نماز واجب را چهل روز ترک گفت وبه زعم خود در طلب شعبده بود، وشاید خبرش به شما رسیده باشد. این ظرف های مستی اوست که مهیاست(1118)، وآثار معصیت او مر خدای عزوجل را مشهور وپابرجاست!
یا به نشانه ای؟ پس آن را بیاورد، یا به برهانی؟ پس آن را اقامه کند، یا به دلیلی؟ پس بیان کند!
خداوند (عز وجل) در کتابش می فرماید: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. حم، تَنْزِیلُ الْکتَابِ مِنَ اللهِ الْعَزِیزِ الْحَکیمِ. مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأرض وَمَا بَینَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّی وَالَّذِینَ کفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ. قُلْ أَرَأَیتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرض أَمْ لَهُمْ شِرْک فِی السَّمَاوَاتِ ائْتُونِی بِکتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ. وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یدْعُواْ مِنْ دُونِ اللهِ مَنْ لا یسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ. وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَکانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کافِرِینَ،(1119) حاء، میم، فرو فرستادن این کتاب از جانب خدای ارجمند حکیم است. آسمان ها وزمین وآنچه را که میان آن دو است جز به حقّ و[تا] زمانی معین نیافریدیم، وکسانی که کافر شده اند، از آنچه هشدار داده شده اند روی گردانند. بگو: به من خبر دهید، آنچه را به جای خدا فرامی خوانید به من نشان دهید که چه چیزی از زمین [را] آفریده یا [مگر] آنان را در [کار] آسمان ها مشارکتی است؟ اگر راست می گویید کتابی پیش از این [قرآن] یا بازمانده ای از دانش نزد من آورید. وکیست گمراه تر از آن کس که به جای خدا کسی را می خواند که تا روز قیامت او را پاسخ نمی دهد، وآنها از دعایشان بی خبرند؟ وچون مردم محشور گردند، دشمنان آنان باشند وبه عبادتشان انکار ورزند.
پس - خدا عهده دار توفیق تو گردد - از این ظالم آنچه را که برایت بیان کردم درخواست کن، او را بیازمای، واز آیه ای از کتاب خدا بپرس که برایت تفسیر کند، یا نماز واجبی تا حدود وواجبات آن را بر تو بیان نماید، تا از حال وقدر او آگاه شوی وعیب ونقصان او برایت آشکار گردد، وخداوند حسابرس اوست.
خداوند حق را برای اهل آن حفظ کند ودر محل استقرار آن قرار دهد. خدای عزیز وجلیل ابا کرده که پس از حسن وحسین (علیهما السلام) امامت در دو برادر باشد. واگر خدا به ما اذن سخن دهد، حق آشکار شده باطل از میان می رود وپرده [ی خود را] از شما بر می دارد، من به خدا امید دارم که کفایت کند، واحسان وولایت را نیکو دارد وحسبنا الله ونعم الوکیل».
کمال الدین 2 /476 از ابوالحسن علی بن سنان موصلی از پدرش نقل می کند: «هنگامی که سید ما امام حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) از دنیا رفتند، هیئت هایی از قم وجبال با اموالی آمدند وخبر از ارتحال امام عسکری (علیه السلام) نداشتند. به سامرا که رسیدند سراغ حضرت را گرفتند وبا خبر فوت ایشان مواجه شدند، پرسیدند: وارث ایشان کیست؟ گفتند: جعفر بن علی، سراغ او را گرفتند، پاسخ دادند: برای تفریح با قایقی به دجله رفته می نوشد وآوازه خوانان هم همراه او هستند!
آنها در میان خود مشورت کرده گفتند: این کار، کار امام نیست، بعضی گفتند: برویم تا این اموال را به صاحبان آن بازگردانیم. ابو العباس محمد بن جعفر حمیری قمی گفت: صبر کنید تا این مرد بازگردد واو را بیازماییم.
وقتی بازگشت نزد او رفتند سلام کردند وگفتند: آقای ما! ما اهل قم هستیم وجماعتی از شیعیان وغیر آنان [اهل قم] همراهمان هستند، وما پیشتر اموالی برای مولایمان امام حسن بن علی (علیه السلام) می آوردیم. جعفر گفت: حال کجاست؟ گفتند: با ما، گفت: بیاورید، گفتند: نه، این اموال جریانی جالب دارد، جعفر گفت: چه جریانی؟ گفتند: این اموال گرد می آید ودر آن از عموم شیعیان یک دینار ودو دینار است، آنها را درون کیسه ای قرار می دهند ومهر می کنند، ما چون نزد مولایمان امام عسکری (علیه السلام) می رسیدیم می فرمودند: تمام مال فلان مقدار دینار است، از فلانی فلان قدر، از فلانی فلان مقدار - تا آنکه اسامی همه را می بردند - ومی فرمودند که چه نقشی بر روی مهرها وجود دارد.
جعفر صدا زد: دروغ می گویید، در مورد برادرم مطلبی می گویید که چنین نبوده، این دانش غیب است وجز خدا کسی ندارد.
آنان با شنیدن این سخن به یکدیگر نگریستند، جعفر گفت: این مال را نزد من بیاورید، آنها گفتند: ما اجیر ووکیل صاحبان مال هستیم، وآن را جز با نشانه هایی که از سیدمان حسن بن علی (علیه السلام) به یاد داریم تسلیم نخواهیم کرد، حال اگر تو امام هستی برهان بیاور، وگرنه آن را به صاحبانش باز می گردانیم تا خود نظر دهند.
جعفر نزد خلیفه که در سامرا بود رفت واز او یاری طلبید. خلیفه آنان را احضار کرد وگفت: این اموال را به جعفر بسپارید، آنها گفتند: خداوند امور امیر المؤمنین (!) را سامان دهد، ما اجیران ووکلای صاحبان اموالیم، واین امانتِ جماعتی است که فرمان داده اند تنها به کسی بسپاریم که نشانه داشته باشد، وعادت ما با حسن بن علی (علیه السلام) نیز همین بود. خلیفه گفت: آن علامت که میان خود واو داشتید چه بود؟ گفتند: دینارها، صاحبان آن، اموال ومقدار آن را برایمان توصیف می کرد، وبعد از آن تسلیم او می کردیم. ما بارها نزد ایشان رفتیم وهمین نشانه وعلامت ما بود، وحال ایشان از دنیا رفتند. اگر این مرد صاحب امر است، همان نشانه ای که برادرش ارائه می داد ارائه دهد، وگرنه آنها را به صاحبانشان باز می گردانیم.
جعفر گفت: یا امیر المؤمنین! این قوم کذابند وبر برادرم افترا می زنند، واین علم غیب است! خلیفه در پاسخ گفت: اینان فرستادگانی هستند وکاری جز رساندن پیام ندارند، جعفر هم مبهوت ماند وهیچ نگفت.
آنان گفتند: اگر امیر المؤمنین (!) لطف کند وکسی را برای بدرقه ی ما بفرستد تا از این شهر خارج شویم، او هم کسی را فرستاد. هنگامی که از شهر بیرون رفتند، پسری که در زیبایی گوی سبقت را از همگان ربوده وگویا خادم بود نزد آنان آمد وندا کرد: ای فلان بن فلان! ای فلان بن فلان! مولایتان را اجابت کنید، آنها گفتند: تو خود مولای مایی، او گفت: پناه بر خدا، من بنده ی مولایتان هستم، نزد او بروید.
آنها می گویند: ما همراه او رفتیم تا وارد خانه ی مولایمان حسن بن علی (علیه السلام) شدیم. یکباره دیدیم فرزند ایشان سید ما قائم (علیه السلام) به مانند پاره ی ماه بر سریری نشسته وجامه هایی سبز دربردارد. سلام کردیم وایشان پاسخ دادند، سپس فرمودند: تمام مال فلان مقدار دینار است، فلانی فلان مقدار وفلانی فلان قدر فرستاده وهمه را بیان کردند. آنگاه به توصیف لباس ها، بارها وجانورانی که با خود به همراه داشتیم پرداختند.
ما به شکرانه ی آنچه دانستیم برای خدای (عز وجل) به سجده افتادیم، وزمین مقابل ایشان را بوسه دادیم، از آنچه می خواستیم پرسیدیم وپاسخ گرفتیم، واموال را برای ایشان آوردیم.
ایشان فرمان دادند از این پس مالی به سامرا نیاوریم، زیرا کسی را در بغداد می گمارند که اموال نزد او برده شود وتوقیعات از نزد او بیرون آید، واز حضور ایشان مرخص شدیم. حضرت مقداری حنوط وکفن به ابو العباس محمد بن جعفر قمی حمیری دادند وفرمودند: خداوند پاداش تو را در مورد خودت افزون کند. ما به گردنه ی همدان نرسیده بودیم که او از دنیا رفت، (رحمه الله).
ما بعد از آن اموال را نزد وکلایی که در بغداد حضور داشتند می بردیم وتوقیعات نیز از نزد آنها بیرون می آمد.
مصنف این کتاب [شیخ صدوق (رحمه الله)] می گوید: این جریان بر آگاهی خلیفه از امر امامت وکسی که عهده دار آن است دلالت دارد، از این روست که با آن قوم واموالی که همراه داشتند کاری نداشت. جعفر را از آنان بازداشت ودستور نداد اموال را تسلیم او کنند، جز آنکه دوست داشت این مطلب مخفی بماند ونشر نیابد، تا مبادا مردم بدان رهنمون شوند!
جعفر کذاب پس از فوت امام حسن بن علی (علیه السلام) بیست هزار دینار نزد خلیفه برد وگفت: یا امیر المؤمنین! مرتبت وجایگاه برادرم را برای من قرار دهید، او پاسخ داد: منزلت برادرت از جانب ما نبود بلکه از سوی خدا بود، ما سعی بر آن داشتیم که جایگاه او را پایین آوریم ولی خداوند (عز وجل) ابا کرد مگر آنکه هر روز او را بالا برد، واین بابت نگاهداری، برخورد نیکو، دانش وعبادت او بود. حال تو اگر نزد شیعیان برادرت از آن جایگاه برخورداری به ما نیازی نخواهی داشت، اگر هم چنین نیست وشایستگی های او را نداری، ما برایت فایده ای نداریم».(1120) 
همان 2 /488 از محمد بن شاذان بن نعیم نقل می کند: «مردی از اهالی بلخ، مالی را به همراه نامه ای - که در آن نوشته ای نبود، وتنها با انگشت خود بر آن کشیده بود - فرستاد وبه رسول گفت: این مال را با خود ببر وبه کسی بده که تو را از ماجرای آن خبر دهد وجواب نامه را نیز بگوید. آن مرد هم به عسکر [سامرا] آمد ونزد جعفر رفته ماجرا را گفت، جعفر پرسید: آیا تو به بداء اعتقاد داری؟ گفت: آری، جعفر گفت: نظر رفیقت تغییر یافته واز تو خواسته این مال را به من بسپاری! او گفت: این پاسخ قانع کننده ای نیست وبیرون آمد...
و در ادامه نامه ای از امام (علیه السلام) رسید که پاسخ او را داد وبه مقصودش رساند».(1121) 
کافی 1 /523 از حسن بن عیسی عریضی روایت می کند: «پس از آنکه امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفتند، مردی مصری مالی را برای امام زمان (علیه السلام) به مکه آورد ولی با اختلاف میان مردم مواجه شد، برخی گفتند: امام عسکری (علیه السلام) بدون آنکه کسی را جانشین قرار دهد از دنیا رفت، وجانشین جعفر است، بعضی هم گفتند: او جانشین تعیین نمود.
مرد مصری شخصی به نام ابو طالب را با نامه ای به عسکر فرستاد. او به آنجا آمد ونزد جعفر رفت واز او برهان ودلیل بر امامت خود خواست، وی گفت: اکنون مجال آن نیست. ابو طالب هم آمد ونامه را به دست سفراء داد، پاسخ او چنین آمد: خداوند به تو در مصیبت رفیقت پاداش دهد که از دنیا رفت، ودرباره ی آن مالی که وی با خود داشت سفارش کرد که آن را به فردی مطمئن بدهد تا در آن به وظیفه عمل کند، ونامه اش پاسخ داده شد».
کمال الدین 2 /483 از اسحاق بن یعقوب روایت می کند: «از محمد بن عثمان عَمری (رحمه الله) خواستم نامه ای را که در آن سؤالات پیچیده ام را مطرح کرده بودم به ناحیه برساند. توقیع با خطّ مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) چنین آمد: اما آنچه درباره اش سؤال کردی - خدا تو را راهنمایی کند، واز منکرین من از اهل بیت وپسر عموهایم محفوظ دارد -؛ بدان! میان خدای (عز وجل) وهیچ کس خویشاوندی نیست [ولذا هرکه به باطل بگرود نپندارد نسبش کارساز است]. هرکس مرا انکار کند از من نبوده وراه او راه پسر نوح (علیه السلام) است. اما عمویم جعفر وفرزندانش، بسان برادران یوسف (علیه السلام) هستند.
اما فقاع؛ نوشیدن آن حرام است، ولی شلماب(1122) عیبی ندارد.
اما اموالتان؛ ما تنها برای پاک شدن شما آن را می پذیریم، پس هرکه خواست برساند وهرآنکه خواست دریغ کند، زیرا آنچه خدا به من داده بهتر از آن است که به شما داده است.
اما ظهور فرج؛ موکول به خداوند - تعالی ذکره - است، ووقت گزاران دروغ می گویند.
اما سخن کسی که می پندارد حسین (علیه السلام) کشته نشده؛ کفر، تکذیب [حق] وگمراهی است.
اما در رخدادها؛ به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجت من بر شما ومن حجت خدا بر آنان هستم.
اما محمد بن عثمان عمری - که خدا از او، وپیشتر از پدرش راضی باشد -؛ ثقه ی من است ونامه ی او نامه ی من است.
اما محمد بن علی بن مهزیار اهوازی؛ خداوند دل او را اصلاح وتردیدش را بر طرف خواهد کرد.
اما آنچه به ما رساندی؛ ما تنها آن را قبول می کنیم که پاک وطاهر باشد.
پول [پرداختی به] زن آوازه خوان حرام است.
محمد بن شاذان بن نعیم هم مردی است از شیعیان ما اهل بیت.
اما ابو الخطاب محمد بن ابو زینب اجدع؛ او ملعون است، ویارانش نیز ملعونند، با هم باوران آنان هم مجلس نشو که من وپدرانم (علیهم السلام) از آنان بیزاریم.
اما کسانی که به اموال ما دست می برند؛ هرکس چیزی از آن را حلال بشمارد ومصرف کند، جز این نیست که آتش می خورد...
اما پشیمانی گروهی که با آنچه به ما رساندند در دین خدای (عز وجل) دچار تردید شدند؛ ما به کسی که می خواهد آن را پس گیرد پس دادیم، ونیازی به صله ی کسانی که شک دارند نداریم.
اما علت غیبت؛ خدای (عز وجل) می فرماید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکمْ تَسُؤْکمْ،(1123) ای کسانی که ایمان آورده اید، از چیزهایی که اگر برای شما آشکار گردد شما را اندوهناک می کند نپرسید. یک یک پدرانم (علیهم السلام) بیعت طاغوت زمان را بر گردن داشتند، ولی من زمانی که خروج می کنم بیعت احدی از طاغوت ها بر گردنم نخواهد بود.
اما چگونگی بهره مندی از من در دوران غیبت؛ مانند بهره مندی از خورشید است آن هنگامی که ابر آن را از دیدگان بپوشاند، ومن امان اهل زمینم، چنانکه ستارگان امان اهل آسمانند.
پس درِ سؤال از آنچه ربطی به شما ندارد را ببندید، وبرای آگاهی از آنچه کفایت شده اید، خود را به زحمت نیاندازید، وبرای تعجیل فرج بسیار دعا کنید، زیرا آن فرج شماست، والسلام علیک یا اسحاق بن یعقوب وعلی من اتّبع الهدی».(1124) 
مطالب دیگری نیز پیرامون جعفر خواهد آمد.
برخی توقیعات امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، پاسخ ها ونامه های ایشان:
شیخ صدوق (رحمه الله) به دعای امام (علیه السلام) به دنیا می آید:
کمال الدین 2 /502 می نویسد: «ابو جعفر محمد بن علی اسود برایم گفت: علی بن الحسین بن موسی بن بابویه پس از وفات محمد بن عثمان عَمری (رحمه الله) از من خواست تا از ابو القاسم حسین بن روح درخواست کنم که از مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) بخواهد به درگاه خدای (عز وجل) دعا کنند تا فرزندی پسری به او عطا نماید.
من این پیغام را رساندم، وایشان آن را به حضرت ابلاغ نمود، وبعد از سه روز به من خبر داد که حضرت برای علی بن الحسین دعا کرده اند، وفرزندی مبارک که خدا او را نافع قرار می دهد زاده خواهد شد، وپس از او نیز فرزندانی به هم خواهند رسید.
ابو جعفر محمد بن علی اسود گوید: من نیز درباره ی خود همین درخواست را کردم که دعا کنند خدا فرزندی به من عنایت کند، ولی اجابت نکرد وگفت: راهی بدان [خواسته] نیست. پس علی بن الحسین، صاحب محمد [شیخ صدوق] وپس از او فرزندانی دیگر شد، ولی من نه.
شیخ صدوق بعد از نقل این جریان می نویسد: ابو جعفر محمد بن علی اسود (رحمه الله) بارها - که مرا می دید به مجلس استادم محمد بن حسن بن احمد بن ولید می روم وبه کتب علم ونگاهداری آن رغبت دارم - به من گفت: هیچ عجیب نیست تو چنین رغبتی به دانش داشته باشی، زیرا به دعای امام (علیه السلام) به دنیا آمده ای».
رجال نجاشی /261 می نویسد: «علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی ابوالحسن، بزرگ قمیین، پیشگام، فقیه ومورد اعتماد آنان در عصر خود بود. او به عراق آمد وبه ابو القاسم حسین بن روح (رحمه الله) نزدیک شد وسؤالاتی از او پرسید. بعدها هم به دست علی بن جعفر بن اسود نامه ای به ایشان رساند ودرخواست نمود آن را به صاحب (علیه السلام) برساند، ودر آن تقاضای فرزند کرده بود، پاسخ آمد: برایت در این باره به درگاه خدا دعا کردیم، ودو پسر نیک روزی خواهی شد. پس ابو جعفر وابو عبد الله از کنیزی برای او به دنیا آمدند.
ابو عبد الله حسین بن عبد الله می گفت: از ابو جعفر [شیخ صدوق] شنیدم که می گفت: من به دعای صاحب الامر (علیه السلام) به دنیا آمدم، وبه این مطلب افتخار می کرد».
غیبت شیخ طوسی /187 می نگارد: «علی بن الحسین بن موسی بن بابویه با دخترِ عمویش محمد بن موسی بن بابویه ازدواج کرده بود، لکن فرزندی از او برایش به دنیا نیامد. از این رو برای شیخ ابو القاسم حسین بن روح (رحمه الله) نامه نوشت که از حضرت درخواست کند از خدا بخواهند تا فرزندانی فقیه برای او به دنیا آیند.
جواب چنین آمد: تو از این زن فرزندی نخواهی داشت، ولی مالک کنیزی دیلمی خواهی شد ودو فرزند فقیه از او برایت زاده می شوند.
ابو عبد الله بن سوره به من گفت: ابوالحسن بن بابویه (رحمه الله) سه فرزند داشت؛ محمد وحسین فقیه بودند ودر حفظ مطالب مهارت خوبی داشتند، ومطالبی را به خاطر می سپردند که دیگر اهل قم توانایی آن را نداشتند. آن دو برادری به نام حسن نیز داشتند که بین آن دو بود، وی به عبادت وزهد مشغول بود، با مردم ارتباطی نداشت واز فقاهت نیز برخوردار نبود.
همو گوید: هر زمان که ابو جعفر وابو عبد الله دو پسر علی بن الحسین مطلبی را روایت می کردند، مردم از حافظه ی آنان شگفت زده شده می گفتند: این امر به شما اختصاص دارد وبه جهت دعای امام است. این مطلب در میان اهل قم مشهور بود».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از وفات سفیر خود عَمری (رحمه الله) خبر می دهند:
غیبت شیخ طوسی /226 از جعفر بن احمد نوبختی نقل می کند: «پدرم احمد بن ابراهیم وعمویم ابو جعفر عبد الله بن ابراهیم وجماعتی از خاندان - یعنی بنی نوبخت - برایم نقل کردند: هنگامی که بیماری ابو جعفر عمری شدت یافت، گروهی از بزرگان شیعه از جمله ابو علی بن همام، ابو عبد الله بن محمد کاتب، ابو عبد الله باقطانی، ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی، ابو عبد الله بن وجناء ودیگر از سرشناسان نزد ابو جعفر (رحمه الله) آمدند وگفتند: اگر حادثه ای رخ دهد، چه کسی به جای شما خواهد بود؟ فرمود: این ابو القاسم حسین بن روح بن ابی بحر نوبختی قائم مقام من، سفیر میان شما وصاحب الامر (علیه السلام)، وکیل وثقه ی امین است، پس در امور خود بدو رجوع کنید ودر مسائل مهمّ خود بر او اعتماد کنید که من بدانچه گفتم مأمور بودم وآن را رساندم».
کمال الدین 2 /502 از ابو جعفر محمد بن علی اسود (رحمه الله): «ابو جعفر عَمری برای خود قبری کند وبا ساج(1125) آماده اش کرد، در این باره از او سؤال کردم، فرمود: مردم اغراضی دارند.
بعداً نیز در این باره سؤال کردم وگفت: من امر شده ام که کار خود را به پایان برسانم. وبعد از دو ماه از دنیا رفت».(1126)
پاسخ امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در نفی تفویض:
غیبت شیخ طوسی /178 از علی بن احمد دلال قمی روایت می کند: «گروهی از شیعیان اختلاف کردند که آیا خداوند خلق ورزق را به امامان (علیهم السلام) تفویض کرده یا نه، طائفه ای گفتند: این امر محال است زیرا کسی جز خدا قادر بر خلق اجسام نیست، برخی دیگر گفتند: خداوند این قدرت را به ائمه (علیهم السلام) داده واین امر را به ایشان تفویض نموده است، لذا آنان می آفرینند وروزی می دهند. این دو گروه در این باره با یکدیگر در نزاع بودند که کسی گفت: چرا به ابو جعفر محمد بن عثمان عمری رجوع واز او در این مورد پرسش نمی کنید تا حق را برایتان آشکار سازد؟ او طریق به صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. آنها هم نامه ای نوشته وبرای او فرستادند.
به واسطه ی او توقیعی بیرون آمد واین نسخه ای از آن است؛ خداوند تعالی است که اجسام را آفرید وارزاق را تقسیم کرد، زیرا او نه جسم است ونه در جسمی حلول می کند، لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ،(1127) هیچ چیزی مانند او نیست واوست شنوای بینا.
اما امامان (علیهم السلام)؛ آنان از خداوند متعال می خواهند، پس او می آفریند، از او درخواست می کنند واو روزی می دهد، تا درخواست آنها را اجابت کند وحقّشان را بزرگ دارد».
ردّ بر غالیان ونهی از غلو:
احتجاج 2 /473 می نگارد: «از جمله توقیعاتی که از سوی صاحب الزمان (علیه السلام) صادر شده وردّ بر غالیان است، پاسخ نامه ی محمد بن علی بن هلال کرخی است: ای محمد بن علی! خداوند برتر وبالاتر از آن است که وصف می کنند - سبحانه وبحمده -، ما شریکان او در دانش وقدرتش نیستیم، جز او دیگری غیب را نداند(1128) همانسان که در کتاب استوار خود فرموده - تبارکت أسماؤه: قُلْ لا یعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرض الْغَیبَ إِلا اللهُ،(1129) بگو: هر که در آسمان ها وزمین است - جز خدا - غیب را نمی‏دانند.
من وتمامی پدرانم از اولین؛ آدم، نوح، ابراهیم، موسی ودیگر از پیامبران، وآخرین؛ محمد رسول خدا، علی بن ابی طالب ودیگر امامان (علیهم السلام) که گذشتند تا پایان زمان ودوران من، بندگان خدای (عز وجل) هستیم، خداوند (عز وجل) می فرماید: وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَنَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَی. قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کنْتُ بَصِیراً. قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنْسَی،(1130) وهر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت زندگی تنگ [وسختی] خواهد داشت، وروز رستاخیز او را نابینا محشور می کنیم. می گوید: پروردگارا! چرا مرا نابینا محشور کردی با آنکه بینا بودم؟ می فرماید: همان طور که نشانه های ما بر تو آمد وآن را به فراموشی سپردی، امروز همان گونه فراموش می شوی.
ای محمد بن علی! جاهلان ونادانان شیعه وکسانی که بال پشه بر باورشان رجحان دارد، ما را آزار داده اند. من خدایی را که الهی جز او نیست وبه عنوان گواه کافی است، رسولش محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، فرشتگانش، انبیا واولیایش وتو وهر آنکه نامه ی من را بشنود گواه می گیرم که نزد خدا ورسولش از کسی که می گوید ما عالم به غیب هستیم وبا خدا در حکومتش شراکت داریم، یا آنکه ما را در جایگاهی غیر از آن جایگاه که خدا برای ما پسندیده وما را برای آن آفریده قرار دهد، ویا از آنچه برایت در صدر این نامه تفسیر وبیان کردم درباره ی ما تجاوز کند بیزاری می جویم، وشما را گواه می گیرم که هرکسی که ما از او بیزاری جوییم، خدا، فرشتگان، رسل واولیای او از او بیزاری جویند.
من این توقیع را که در این نامه است در گردن تو وهرکه آن را بشنود امانت قرار دادم که آن را از احدی از موالی وشیعیانم کتمان نکند، تا جایی که همه ی موالیانم از آن آگاه شوند. امید است خداوند عزیز وجلیل آنان را دریابد، پس به اعتقاد حق بازگردند، واز آنچه از فرجامش آگاه نیستند، دست نگاه دارند.
پس هرآنکه نامه ی مرا بفهمد ولی به آنچه امر ونهی کردم رجوع نکند، لعنت خداوند وبندگان صالح او که ذکر کردم بر او وارد آمده است».
تفسیر عیاشی 1 /16 از یوسف بن سخت بصری: «توقیعی به خطّ محمد بن محمد بن علی(1131) دیدم که در آن آمده بود: بر شما واجب است که اعتقاد داشته باشید ما پیشوایان [از جانب] خدا هستیم، امامان وخلفای خداوند در زمین، امینان او بر خلق وحجج او در بلاد هستیم، حلال وحرام را می شناسیم وتأویل کتاب وفصل الخطاب را می دانیم».
نامه ای با هدف تقویت ایمان ضعیفان شیعه:
غیبت شیخ طوسی /172 از علی بن ابراهیم رازی روایت می کند: «شیخ مورد اعتماد(1132) در بغداد برایم گفت: ابن ابی غانم قزوینی وجماعتی از شیعیان در مورد جانشین دچار اختلاف شدند، ابن ابی غانم می گفت: ابومحمد (علیه السلام) بدون جانشین از دنیا رفت. آنها در این باره نامه ای نوشتند وبه ناحیه فرستادند. پاسخ به خطّ امام (علیه السلام) چنین آمد: بسم الله الرحمن الرحیم، خداوند ما وشما را از ضلالت وفتنه ها نگاه دارد، روح یقین ببخشد واز عاقبت بد پناه دهد.
به من خبر رسیده که جماعتی از شما در اعتقادشان به تردید افتاده اند ودر والیان امور دچار شک وسرگردانی شده اند، این مطلب ما را به خاطر شما - ونه به خاطر خودمان - اندوهگین ساخت، چرا که خدا با ماست وهیچ نیازی به غیر او نداریم، حق با ماست لذا کسی که خود را از ما باز دارد، موجب هراس ما نخواهد بود، وما پرورش یافتگان ربّمان هستیم وپس از آن خلق پرورش یافتگان ما هستند.
ای جماعت! چرا در تردید آمد وشد می کنید ودر حیرت واژگونید، مگر سخن خدای عزیز وجلیل را نشنیده اید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمر مِنْکمْ،(1133) ای کسانی که ایمان آورده‏اید، خدا را اطاعت کنید وپیامبر واولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید؟
آیا از وقایعی که برای امامانتان - که درود بر درگذشته وباقی آنان باد - رخ می دهد ودر روایات آمده، آگاه نبودید؟
آیا ندیدید که چسان خداوند برایتان پناهگاه هایی قرار داد تا بدان پناه برید؟ ونشان هایی گذارد تا بدان رهنمون شوید؟ از زمان آدم (علیه السلام) تا زمانی که آنکه از دنیا رفته [امام عسکری (علیه السلام)] ظاهر شد [وامامت به ایشان رسید]، هرگاه نشانه ای غائب شود دیگری آشکار می گردد، وچون ستاره ای ناپدید گردد ستاره ای دیگر طلوع می کند. پس چون خدا او را به سوی خود برد، گمان کردید که خدای تعالی دین خود را از میان برده وسبب میان خود وخلقش را بریده است؟ هرگز، این نبوده ونخواهد بود تا آنکه قیامت شود وامر خدای سبحان ظاهر گردد، در حالی که اینان خوش ندارند.
آن [امامی] که گذشت با سعادت از دنیا رفت وما را به فقدانش دچار نمود بر همان شیوه ی پدرانش (علیهم السلام)، بسان دو کفشی که در برابر یکدیگرند. وصیت ودانش او در ماست ونیز جانشین وقائم مقام او، تنها ظالم گناهکار است که با ما بر سر جایگاه او نزاع می کند، وتنها منکر کافر است که آن را به جای ما ادعا می کند، واگر نه آن بود که امر خدای متعال مغلوب وسرّش آشکار وعلن نمی گردد، چیزی - از حقّ ما - برای شما ظاهر می گشت که عقل هایتان از آن در شگفت مانَد وشک هایتان را بر طرف گرداند، لکن هر آنچه خداوند بخواهد همان شود، وبرای هر پایانی نوشته ای است. پس تقوای خدا پیشه کنید، تسلیم ما باشید واین امر را به ما بازگردانید...، تلاش نکنید از آنچه بر شما پوشیده شده پرده بردارید، از [راه] راست منحرف نشوید وبه چپ [وکجراهه] نروید، وبر مسیر روشن، وبه وسیله ی مودّت، به سوی ما بیایید که برایتان خیرخواهی کردم وخداوند بر من وشما گواه است.
اگر محبت ما نسبت به صلاح، رحمت ودلسوزی بر شما نبود، به جای سخن گفتن با شما مشغول به امری بودیم که بدان امتحان شده ایم، یعنی منازعه ی ظالم گردنکش گمراهی که در گمراهی خود غوطه می خورد، با پروردگارش مخالفت می کند، ادعای چیزی را می کند که برای او نیست، وحقّ کسی که خداوند اطاعت از او را واجب گردانیده انکار می کند. ودر دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای من الگویی نیکوست، وجاهل جامه ی عمل خود را خواهد پوشید، وکافر خواهد دانست عاقبت [نیک] دنیا از آنِ کیست.
خداوند ما وشما را به رحمت خود از تمامی مهالک، بدی ها، آفات وبلایا مصون دارد که او بر این امر ولایت دارد وبر هر آنچه بخواهد قادر است، وولی وحافظ ما وشما باشد، ودرود ورحمت وبرکات خداوند بر تمام اوصیاء واولیاء ومؤمنین باد».
نهی از بردن نام امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت صغری:
کافی 1 /333 از ابو عبد الله صالحی روایت می کند: «پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) شیعیان از من خواستند نام ومکان حضرت را سؤال کنم، جواب اینچنین آمد: اگر آنان را به سوی نام راهنمایی کنی آن را فاش کنند، واگر از مکان آگاه شوند بدان سو راه نمایند...
در حدیثی دیگر ابن رئاب از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: کسی جز کافر، نام صاحب این امر را نمی برد».
کمال الدین 2 /509 روایت می کند: «احمد بن خضر بن ابو صالح خجندی در جستجو بر آمد وترک وطن کرد تا برایش معلوم شود که چه کند، که توقیعی چنین از صاحب الزمان (علیه السلام) برایش صادر شد: هرکه جستجو کند، در طلب بر آمده، هر که در طلب برآید، راه نماید، آنکه راه نماید، [او را] در معرض قتل قرار داده است، وهر آنکه چنین کند، شرک ورزیده.
او هم دست نگاه داشت وبازگشت».(1134) 
کمال الدین 2 /482 و383 از علی بن عاصم کوفی می آورد: «در توقیعات صاحب الزمان (علیه السلام) چنین آمد: ملعون است، ملعون است کسی که در محفل مردم مرا نام برد».
نگارنده: اکثر فقهای ما روایات نهی از نام بردن را مخصوص دوران غیبت صغری دانسته اند، آن هنگام که دشمنان به دنبال ایشان بودند، وبه هر مکانی که گمان می کردند ایشان در آنجا حضور دارد هجوم می آوردند، حتی کسی را که گمان می کردند به ایشان باردار است زندانی می نمودند!
از این رو گویند بعد از گذشت عصر غیبت صغری، این حرمت - با رفع علت - برداشته شده است.(1135)
البته بعید نیست نهی از بردن نام، سال پیش از ظهور را نیز شامل شود، چرا که دشمنان به جستجوی ایشان خواهند پرداخت، بلکه در روایت آمده که سفیانی در مدینه هرکه را که همنام ایشان باشد، به قتل خواهد رساند.
چند نمونه از پاسخ های فقهی وکرامات امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
احتجاج 2 /487 سؤالات محمد بن عبد الله بن جعفر حمیری وپاسخ های حضرت را نقل می کند:
«حمیری نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، خداوند عمرتان را طولانی قرار دهد، عزّت، کرامت، سعادت وسلامتتان را دوام بخشد، نعمتش را تمام گرداند، در احسان بر شما وموهبت های والا وفضل خویش نزدتان بیفزاید، ومرا در رخدادهای ناگوار فدای شما گرداند...
درباره ی اهل بهشت پرسید که چون وارد آن شوند آیا زاد وولد خواهند داشت؟ پاسخ آمد: در بهشت زنان باردار نمی شوند وولادتی نخواهد بود، ونه حیض، نفاس و...
چون مؤمن فرزندی خواهد، خداوند آن را بدون بارداری وولادت خواهد آفرید، بر آن صورتی که بخواهد...
پرسید: آیا خاک قبر [امام حسین (علیه السلام)] با مرده در قبر قرار داده می شود؟
پاسخ آمد: با مرده در قبر قرار داده می شود، وبا حنوط او نیز مخلوط می گردد، ان شاء الله...
پرسید: نقل شده که امام صادق (علیه السلام) بر کفن پسرش نوشت: اسماعیل شهادت می دهد به لا اله الا الله، آیا گواهی به لا اله الا الله را می توانیم با خاک قبر امام حسین (علیه السلام) یا غیر آن بنویسیم؟
پاسخ آمد: این کار جایز است.
پرسید: آیا شخص می تواند با تسبیحی از تربت امام حسین (علیه السلام) تسبیح گوید، وآیا فضیلتی در آن است؟
پاسخ آمد: شخص با آن تسبیح می گوید، هیچ یک از تسبیح ها برتر از آن نیست. یکی از فضائل آن این است که شخص تسبیح را می گرداند، اما فراموش می کند تسبیح بگوید، وبرای او تسبیح می نویسند.
پرسید: آیا می توان بر مهری از تربت امام حسین (علیه السلام) سجده نمود، وآیا فضلی در آن است؟
جواب آمد: جایز است، وفضیلت در آن است...».
کمال الدین 2 /500: «جعفر بن حمدان سؤالاتی در مورد احکام اولاد ووقف پرسید وجواب آن آمد...».
کافی 1 /524 از ابو عقیل عیسی بن نصر روایت می کند: «علی بن زیاد صیمری نامه ای نوشت وتقاضای کفن کرد، پاسخ آمد: تو در سال هشتاد(1136) بدان نیاز خواهی داشت، وی نیز به سال هشتاد مرد وچند روز پیش از مرگ برایش کفنی ارسال شد».
کمال الدین 2 /510 از اسحاق بن حامد کاتب، کرامتی از امام (علیه السلام) در مورد مردی که لباسی برای حضرت فرستاده بود نقل می کند.(1137)
کافی 1 /520 از حسن بن فضل بن زید یمانی کرامتی از کرامات امام (علیه السلام) را نقل می کند.(1138) 
همان 1 /523 از محمد بن علی بن شاذان نیشابوری روایت می کند که کرامتی در رابطه با مالی که برای حضرت فرستاده بود، برایش پیش آمد.(1139)
توقیعات صادره از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متعدد است، ودر معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام) آنها را گرد آورده ایم.
در فصول گذشته بیشتر نشانه ها ذکر شد، ویکی از استوارترین آنها روایت جابر از امام باقر (علیه السلام) بود.(1140) 
برخی در شمارش علامات ظهور وتطبیق آن، وبرخی هم در ردّ آنها وردّ تطبیقاتشان - هرچند واضح باشد - جانب افراط را گرفته اند، وصحیح آن است که نشانه ها بررسی وتحقیق شود، وتطبیق آن اگر واضح باشد پذیرفته شود.

 

فصل (36): نشانه های ظهور / مروری بر برخی از نشانه های ظهور

 

ائمه (علیهم السلام)، شیعیان را بر اساس آرزومندی وانتظار فرج پرورش می دهند:
الامامة والتبصرة /93 از علی بن مهزیار نقل می کند: «به امام هادی (علیه السلام) نامه نوشتم ودرباره ی فرج سؤال کردم، پاسخ آمد: هنگامی که صاحبتان از سلطه ی ظالمین غائب شد، منتظر فرج باشید».
ارشاد /360 از حسن بن جهم روایت می کند: «مردی از امام کاظم (علیه السلام) درباره ی فرج سؤال کرد، ایشان فرمودند: می خواهی برایت مفصل بگویم یا مجمل؟ او گفت: مجمل، حضرت فرمودند: هنگامی که بیرق های قیس در مصر، وبیرق های کنده در خراسان به زمین فرود آید».(1141)
سؤال موجود در این روایت از فرجی خاص در زمان امام کاظم (علیه السلام) است، یعنی ایامی که هارون بر شیعیان بسیار سخت می گرفت، ونشانه ی وارد در آن از ظهور بعید است، گرچه برخی پنداشته اند مقصود از این فرج ظهور امام مهدی (علیه السلام) است.
توصیف اعصار ظلم وبه خصوص عصر ظهور:
مجله ی تراثنا 15 /217 - مختصر اثبات الرجعة - از محمد بن مسلم نقل می کند: «مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید: قائمتان چه زمان ظهور می کند؟ حضرت فرمودند: آنگاه که گمراهی فزون وهدایت کم شود، جور وفساد فراوان وصلاح وراستی کم گردد، مردان به مردان وزنان به زنان بسنده کنند، فقیهان به دنیا، واکثر مردم به اشعار وشعرا روی آورند، گروهی از اهل بدعت مسخ وبه صورت بوزینه وخوک در آیند، سفیانی بیاید، سپس دجال خروج کند وبسیار به گمراهی بکشاند، آن هنگام در شب بیست وسوم ماه رمضان است که نام قائم (علیه السلام) ندا شود ودر روز عاشورا قیام کند، گویا او را می بینم که میان رکن ومقام ایستاده وجبرئیل در حضورش ندا در می دهد: [بیعت با ایشان] بیعت با خداست، پس شیعیان به سوی او می آیند».(1142)
کشف الحق /187 آن را نقل می کند ودر ادامه آمده است: «پس شیعیان ایشان از اطراف زمین به سوی ایشان می آیند - وزمین برایشان درنوردیده می شود - تا بیعت کنند. آنگاه رهسپار کوفه شده ودر نجف آن فرود می آید. از آنجا لشکرها را برای دفع عمّال دجال به شهرها می فرستد. پس او زمین را از داد وعدل می آکند، آنسان که از بیداد وستم پر شده است.
عرض کردم: ای پسر پیامبر! پدر ومادرم فدایتان، آیا کسی از اهل مکه می داند که قائمتان از کجا بدان می آید؟ فرمودند: نه، او به طور ناگهانی بین رکن ومقام ظاهر خواهد شد».
نگارنده: مقصود از دجال در این حدیث، دجال موعود نیست، بلکه حاکم یا عالم سوئی است که سفیانی را همراهی می کند.
غیبت نعمانی /278 از اصبغ بن نباته روایت می کند: «از امیر المؤمنین (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: پیش از قائم سال هایی پر فریب خواهد بود، در آن صادق تکذیب وکاذب تصدیق می شود، ماحل نیز نزدیک می گردد.
در حدیثی آمده: ورویبضه در آن سخن می گوید، من گفتم: رویبضه وماحل چیست؟ فرمودند: آیا قرآن نمی خوانید: وهو شَدِیدُ المِحَال،(1143) واو سخت کیفر است؟ ومقصود مکر است.
گفتم: ماحل چه؟ فرمودند: مقصود مکار است».(1144) 
کفایة الاثر /213 از علقمة بن قیس روایت می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) بر فراز منبر کوفه برای ما خطبه ی لؤلؤه را ایراد کردند، در آخر آن فرمودند: بدانید! من نزدیک است کوچ کنم وبه غیبگاه [قبر] روان شوم، پس منتظر فتنه ی اموی وحکومت کسرایی، میراندن آنچه خداوند احیاء کرده واحیاء آنچه او میرانده، باشید، عبادتگاهتان را در خانه هایتان قرار دهید، وبر مانند آتش افروخته بر درخت غضا(1145) دندان گیرید، پس خدا را فراوان یاد کنید که یاد او بالاتر است، اگر می دانستید.
در ادامه فرمودند: شهری که زوراء نام دارد، بین دجله ودجیله وفرات بنا می شود. اگر آن را می دیدید، با گچ وآجر محکم شده، با طلا، نقره، لاجورد خالص، مرمر، درب های عاج وآبنوس، خیمه، گنبد واسباب مجلّل آراسته اند. با ساج، عرعر، صنوبر وچوب افراشته اند. با کاخ ها بالا برده اند. پادشاهان بنی شیصبان(1146)- بیست وچهار پادشاه به تعداد سال های کدید - یکی پس از دیگری بر آن مستولی خواهند شد. در میان آنها سفّاح، مقلاص، جموع، خدوع، مظفّر، مؤنّث، نظار، کبش، مهتور، عشار، مصطلم، مستصعب، علام، رهبانی، خلیع، سیار، مسرف، کدید، اکتب، مترف، اکلب، وشیم، ظلام وعیوق هستند. گنبدی کبود وبا رشته ای سرخ [در آن] تعبیه می شود.
به دنبال آن، برپادارنده ی حق در اقالیم پرده از چهره بر می کشد، چونان ماه تابان در میان ستارگان درخشان.
آگاه باشید! خروج او ده نشانه دارد؛ اول طلوع ستاره ای دنباله دار... در آن فتنه وآشوب وشر افروزی خواهد بود واینها علائم برکت وفزونی است. از هر نشانه ای به نشانه ی دیگر شگفتی است. پس چون نشانه های ده گانه پایان یابد، آن هنگام است که ماه درخشان از ما آشکار می گردد، وکلمه ی اخلاص خداوند بر توحید کامل می شود...
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با من عهد کردند که دوازده امام که نه تن از صلب حسین هستند این امر را بر عهده خواهند گرفت، ایشان فرموده اند: هنگامی که مرا به آسمان بالا بردند به ساق عرش نگریستم، بر آن نوشته بود: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، او را به علی تأیید ونصرت کردم. دوازده نور نیز مشاهده کردم، عرضه داشتم: پروردگار من! این انوار چه کسانی است؟ ندا آمد: ای محمد! این انوار امامان از نسل توست.
من عرض کردم: یا رسول الله! آیا آنان را برایم نام نمی برید؟... ایشان هم اسامی امامان (علیهم السلام) را بیان کردند وفرمودند: وقائم از نسل حسین، همنام وشبیه ترین مردم به من است، او زمین را پر از عدل وداد می کند، همانگونه که پر از ظلم وجور شده است».
الملاحم والفتن /136 آن را نقل می کند ومی نویسد: «امام (علیه السلام) پانزده روز پیش از خروج از بصره این سخن را ایراد فرمودند».(1147)
کافی 8 /37 از حمران روایت می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) سخن از بنی عباس وروزگار سخت شیعیان به میان آمد که فرمودند: من با ابو جعفر منصور - در حالی که سوار بر اسب ودر میان گروهی سواره بود، سوارانی در مقابل وسوارانی از پشت سر - سوار بر الاغی کنار او می رفتم، او به من گفت: ای ابا عبد الله! بر تو شایسته است به توانی که خدا به ما عطا کرده وعزّتی که برای ما فراهم آورده شادمان باشی، به کسی خبر نده که خود واهل بیتت از ما به این امر شایسته ترید که ما را نسبت به خودت وآنان تحریک می کنی [وممکن است در صدد آزارتان برآییم]، من گفتم: هرکه چنین خبری از من نزد تو آورده دروغ گفته است، او گفت: آیا بر آنچه می گویی قسم یاد می کنی؟ گفتم: مردم ساحرند [وفتنه انگیز]، یعنی دوست دارند دل تو را نسبت به من خراب کنند، پس گوش خود را به آنان مسپار، زیرا ما به تو محتاج تریم تا تو نسبت به ما.
او گفت: آیا روزی را به یاد داری که از تو پرسیدم آیا برای ما هم حکومتی هست؟ گفتم: آری، طویل، عریض وشدید، وشما هماره مهلت داشته ودر فراخی دنیایتان به سر خواهید برد تا آنکه خونی از ما را به حرام، در ماه حرام ودر شهر حرام بریزید، - ودانستم او این سخن را به خاطر سپرده است لذا - گفتم: امید است خدای (عز وجل) تو را کفایت کند، من این مطلب را خاص تو نگفتم، تنها یک حدیث بود که آن را نقل کردم، شاید کسی غیر از تو از خاندانت این کار را انجام دهد، ونسبت به من آرام شد.
هنگامی که به خانه ام بازگشتم برخی از موالیان ما آمد وگفت: فدایت گردم، به خدا شما را در گروه سواره ی منصور دیدم که بر الاغی سوار بودید واو بر اسب، واو چنان بر شما مشرف بود وسخن می گفت که گویا پایین بودید، با خود گفتم: این حجت خدا بر خلق وصاحب این امر [امامت] است وبدو اقتدا می شود، وآن دیگری به ستم رفتار می کند، فرزندان پیامبران (علیهم السلام) را می کشد وخون ها را [به حرام] بر زمین می ریزد که خدا دوست ندارد، ودر میان سواران خویش است ولی شما بر روی الاغ، لذا تردیدی به جانم افتاد که از آن بر دین وجان هراسیدم! اما گفتم: اگر فرشتگانی را که اطراف من، مقابل، پشت سر، راست وچپم هستند می دیدم، او وآنچه در آن است را حقیر می شمردم ودلم آرام شد.
سپس گفت: اینان تا چه زمانی حکومت دارند؟ یا چه زمانی از آنها راحت می شویم؟
گفتم: آیا نمی دانی که هر چیزی مدتی دارد؟ گفت: آری، گفتم: آیا دانش تو برایت نفعی دارد؟ هنگامی که این امر [انقضای دولت عباسیان یا ظهور دولت حق] فرا رسد، [نابودی اینان] از دیده بر هم نهادنی سریع تر خواهد بود. اگر تو از حال اینان نزد خدای (عز وجل) آگاه بودی واینکه چسان است، بغض بیشتری داشتی، واگر تو بکوشی یا اهل زمین بکوشند تا آنان را به گناهی سخت تر از آنچه دارند مرتکب کنند، [نتوانسته و] نخواهند توانست، پس شیطان تو را منحرف نکند زیرا عزت برای خدا، رسولش ومؤمنان است، لکن منافقان نمی دانند.
آیا نمی دانی کسی که منتظر امر ما باشد وبر آزار وبیمی که بدو می رسد شکیبایی کند، فردا در زمره ی ما خواهد بود؟ پس چون دیدی که حق وپیروان آن از بین رفتند، ستم بلاد را فرا گرفت، قرآن کهنه شد وآنچه در آن نیست را بدان نسبت دادند ومطابق میل ها گردانیده شد، دین آنسان که آب واژگون می شود واژگون شد، اهل باطل امور پیروان حق را در دست گرفتند، شرّ آشکار است واز آن نهی نمی شود وپیروان آن را معذور می دارند، فسق ظاهر شد ومردان به مردان وزنان به زنان بسنده می کنند، مؤمن ساکت است وگفتارش پذیرفته نیست، فاسق دروغ می گوید ولی دروغ وافترای وی بر او رد نمی شود، صغیر کبیر را تحقیر می کند، رحِم ها قطع می گردد...».
دلائل الامامة /253 از سلمان فارسی (رحمه الله) روایت می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) در مدینه برایمان سخنرانی کردند، فتنه ونزدیکی آن را یاد کردند، ودر ادامه سخن از قیام قائم از فرزندانشان واینکه زمین را از عدل می آکند، آنسان که از جور مملو شده به میان آوردند. من در خلوت حضور رسیدم وعرضه داشتم: یا امیر المؤمنین! قائم از نسل شما چه زمانی ظهور می کند؟ ایشان آهی کشیده فرمودند: قائم ظاهر نمی شود مگر پس از آنکه امور به دست کودکان افتد، حقوق رحمان ضایع شود، قرآن را به طرب وآواز بخوانند...».
و دیگر اوصافی که برای اعصار ظلم ومنتهی به ظهور آمده واز نشانه های عام وبا فاصله می باشد، مانند العدد القویة /75 که در آن آمده است: «قرآن را به غنا می خوانند، پس چون شاهان بنی عباس آن نابینایان دچار التباس کشته شدند... وبصره ویران شد، قائم از نسل حسین قیام می کند».
کسوف وخسوف پیش از ظهور:
کمال الدین 2 /655 از امام صادق (علیه السلام) می آورد: «پنج روز گذشته از ماه رمضان، پیش از قیام قائم (علیه السلام) خورشید دچار کسوف می شود».
غیبت نعمانی /272 از ابوبصیر از آن حضرت روایت می کند: «نشانه ی خروج مهدی، کسوف خورشید در ماه رمضان در سیزده وچهارده آن است».
دلائل الامامة /259 از ام سعید احمسیه نقل می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتم: ای پسر رسول خدا! فدایت شوم، نشانه ای برای خروج قائم برایم بفرمایید، فرمودند: ای ام سعید! چون ماه شب چهارده در رجب دچار خسوف شد ومردی از زیر آن بیرون آمد، آن هنگام خروج قائم خواهد بود».
کافی 8 /212 از بدر بن خلیل ازدی روایت می آورد: «نزد امام باقر (علیه السلام) نشسته بودم که فرمودند: دو نشانه پیش از قیام قائم خواهد بود که از زمان فرود آدم بر زمین رخ نداده است؛ خورشید در نیمه ی ماه رمضان دچار کسوف می شود وماه در آخر آن. مردی پرسید: ای پسر پیامبر! خورشید در آخر ماه وماه در نیمه کسوف می کنند! حضرت فرمودند: من بهتر می دانم چه می گویی [ومنظورت این است که سخن من بر خلاف رسم امور فلکی است]، ولی آن دو نشانه هایی هستند که از زمان فرود آدم (علیه السلام) رخ نداده اند».
غیبت نعمانی /271 از ورد برادر کمیت: «امام باقر (علیه السلام) فرمودند: پیش از این امر، ماه پنج [شب] باقی مانده [از ماه]، وخورشید در پانزدهم دچار کسوف می شوند، ودر ماه رمضان خواهد بود. آن هنگام است که برنامه ی منجمین به هم می ریزد».
سنن دارقطنی 2 /65 از جابر از محمد بن علی [امام باقر (علیه السلام)]: «مهدی ما دو نشانه دارد که از زمان خلقت آسمان ها وزمین رخ نداده است؛ ماه در شب اول رمضان وخورشید در نیمه ی آن دچار کسوف می شوند...».(1148)
یکی از نشانه ها: دولت های کوچک، به خود جرأت مخالفت با جباران را می دهند:
غیبت نعمانی /269 از ابوبصیر روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) در مورد تفسیر فرموده ی خداوند سؤال شد: سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ،(1149) به زودی نشانه‏های خود را در افقها[ی گوناگون‏] ودر جان هایشان به آنان خواهیم نمود، ایشان فرمودند: در جان هایشان، مسخ، ودر آفاق، شورش آفاق بر آنان را به آنها می نمایاند، پس قدرت خدا را در جان هایشان ودر آفاق خواهند دید.
حَتَّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است؛ مقصود خروج قائم است که از سوی خدای (عز وجل) حق [وقطعی] است، وبه طور حتم این خلق آن را می بینند».
نبرد وطاعون پیش از ظهور:
کمال الدین 2 /655 از سلیمان بن خالد نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم: دو مرگ پیش از قائم خواهد بود؛ مرگ سرخ ومرگ سفید، تا جایی که از هر هفت نفر پنج نفر از بین روند، مرگ سرخ شمشیر است ومرگ سفید طاعون».
همان از ابوبصیر ومحمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «این امر واقع نخواهد شد تا آنکه دو سوم مردم از میان روند، گفته شد: هنگامی که دو سوم مردم از بین روند چه باقی می ماند؟ فرمودند: آیا خوش ندارید که یک سوم باقی باشید؟»
غیبت نعمانی /277 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «پیش از قائم مرگ سرخ، مرگ سفید، ملخ به هنگام، وملخ سرخ بسان خون ونا به هنگام خواهد بود. مرگ سرخ با شمشیر است ومرگ سفید طاعون».(1150)
قرب الاسناد /170 از احمد بن محمد بن ابی نصر روایت می کند: «امام رضا (علیه السلام) فرمودند: پیش از این امر قتلی بیوح است، گفتم: بیوح چیست؟ فرمودند: کشتاری دائم وپایان ناپذیر».
غیبت نعمانی /271 از وی روایت می کند: «در حج از عربی بیابانی شنیدم که می گفت: امروز روزی بیوح است، به او گفتم: بیوح چیست؟ گفت: به شدت گرم».
همان /283 از زراره نقل می کند: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: آیا ندا حق است؟ فرمودند: آری به خدا، چنانکه هر قومی به زبان خود آن را بشنوند.
و نیز فرمودند: این امر واقع نخواهد شد، تا آنکه نه دهم مردم از میان روند».
الفتن ابن حماد 1 /91: «کیسان رواشی قصار که مردی ثقه است از مولای خود نقل می کند: حضرت علی (علیه السلام) فرمود: مهدی خروج نمی کند تا آنکه یک سوم کشته شوند، یک سوم بمیرند ویک سوم باقی مانند».(1151)
الصراط المستقیم 2 /258 از کتاب عبد الله بن بشار برادر شیری امام حسین (علیه السلام) روایت می کند: «چون خداوند اراده نماید آل محمد را آشکار کند، نبردی از صفر تا صفر آغاز می شود، واین اوان خروج مهدی خواهد بود.
ابنعباس گفت: یا امیر المؤمنین! نزدیکترین رخداد حاکی از ظهور او کدام است؟ ایشان گریستند وفرمودند: هنگامی که در سدّ فرات شکافی به هم رسد و[آب] در کوچه های کوفه جاری شود، شیعیان ما برای دیدار قائم آماده شوند».
حسن بن سلیمان حلی در مختصر بصائر الدرجات /195 از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند: «سپاس خداوندی را که یگانه وستوده است، همو که در مُلک خویش یکتاست وبه قدرت خود علو دارد، او را برای راهی که شناساند، اطاعتی که الهام نمود وحکمت مکنونی که آموخت می ستایم که او به هر آنچه عهده دار کند ستوده وبه هر بلایی که مبتلا کند مشکور است...
همانا امر ما سخت ودشوار است، فرشته ی مقرّب، پیامبر مرسل وبنده ای که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده است [هم] توان حمل آن را ندارند. حدیث ما را تنها دژهای استوار یا سینه های امین یا خرد های گران است که حفظ می کند. شگفتی، تمام شگفتی بین جمادی ورجب است.
مردی از شرطة الخمیس(1152) صدا زد: یا امیر المؤمنین! از چه در شگفتید؟ فرمودند: چرا چنین نباشم وحال آنکه قضا [ی الهی] در مورد شما گذشته است... شگفتی، تمام شگفتی بین جمادی ورجب است.
مردی دیگر صدا زد: یا امیر المؤمنین! این چیست که مدام از آن ابراز شگفتی می کنید؟ فرمودند: مادر دیگری [از دشمنان] به عزایش بنشیند، چه چیزی شگفت انگیزتر از مردگانی است که سرهای زندگان را می زنند!
او گفت: یا امیر المؤمنین! این امر چسان خواهد بود؟ فرمودند: قسم به آنکه دانه را شکافت وانسان را آفرید، گویا آنها را می نگرم که در کوچه های کوفه حضور دارند، شمشیرها را آخته بر شانه هایشان گذارده اند، وتمامی دشمنان خدا، رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) ومؤمنان را می زنند، واین سخن خدای عزیز وجلیل است: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیهِمْ قَدْ یئِسُوا مِنَ الآخِرَةِ کمَا یئِسَ الْکفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ،(1153) ای کسانی که ایمان آورده اید، مردمی را که خدا بر آنان خشم رانده، به دوستی نگیرید. آنها واقعاً از آخرت سلب امید کرده اند، همان گونه که کافران از اهل گور قطع امید نموده اند.
ای مردم! از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست دهید، من به راه های آسمان از عالمِ به راه های زمین آگاه ترم. من پیشوای مؤمنین، نهایت سابقین، زبان متقین، خاتم وصیین، وارث پیامبران وخلیفه ی پروردگار جهانیان هستم. من قسمت کننده ی آتش، خازن بهشت، صاحب حوض وصاحب اعرافم، امامی از ما اهل بیت نیست مگر آنکه تمامی اهل ولایت خود را می شناسد واین فرمایش خدای تبارک وتعالی است: إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکلِّ قَوْمٍ هَادٍ،(1154) [ای پیامبر!] تو فقط هشداردهنده ای، وبرای هر قومی رهبری است.
ای مردم! از من سؤال کنید قبل از آنکه فتنه ای شرقی [بسان شتری چموش] پایش را بلند کند ودر مهارش گذارد - واین [فتنه] پس از مرگ وزندگانی است -، یا آنکه آتشی با هیزم درشت در مغرب زمین شعله ور شود وفریاد به خونخواهی یا مانند آن کند. پس آن هنگام که فلک بگردد خواهید گفت: او مُرد، یا هلاک شد، در کدام وادی سیر می کند. پس در آن روز تأویل این آیه خواهد آمد: ثُمَّ رَدَدْنا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وأَمْدَدْناکمْ بِأَمْوالٍ وبَنینَ وجَعَلْناکمْ أَکثَرَ نَفیراً،(1155) پس [از چندی‏] دوباره شما را بر آنان چیره می‏کنیم وشما را با اموال وپسران یاری می‏دهیم و[تعداد] نفرات شما را بیشتر می‏گردانیم.
برای آن نشانه ها وعلاماتی است؛ نخست آن که کوفه با لشکر وخندق محاصره شود، در سر کوچه های کوفه آتش روشن شود، چهل شب مساجد تعطیل شود، سه پرچم - که با [پرچم] هدایت مشتبه می شوند - پیرامون مسجد اکبر آمد وشد کنند که قاتل ومقتول در آتش اند. کشتار بسیار، مرگ وسیع، قتل نفس زکیه در پشت کوفه در میان هفتاد نفر، آنکه میان رکن ومقام ذبح می شود، قتل صبر اسبغ مظفّر در بیعت بتان وبه همراه بسیاری از شیاطین انس، خروج سفیانی با پرچمی سبز وصلیبی از طلا که فرمانده ی آن پرچم مردی است از کلب وبا دوازده هزار اسب آهنگ مکه ومدینه می کنند، امیر آن از بنی امیّه است وخزیمه نام دارد، چشم چپ ندارد، در چشمش لکّه ای خون است، دنیا به کامش خواهد بود وبیرق او شکست نخواهد خورد تا آنکه در مدینه فرود آید. پس مردان وزنانی از آل محمد را جمع می کند ودر خانه ای که خانه ی ابوالحسن اموی گویند زندانی می کند.
لشکری را در طلب مردی از آل محمد که مردانی از مستضعفان در مکه بر گردش جمع شده اند اعزام می کند، وامیر آنها مردی از غطفان است. آنان به میان سنگ های سفید در بیداء که می رسند به زمین فرو می روند وتنها یک مرد که خدا صورتش را به پشت برگردانده نجات می یابد، تا آنان [سفیانی ولشکریانش] را هشدار دهد ونشانه ای برای کسانی که پشت سر او [در راه] هستند باشد، آن روز این آیه تأویل خواهد شد: وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیب،(1156) وای کاش می دیدی هنگامی را که آنان وحشت زده اند، پس گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند.
سفیانی صد وسی هزار نفر را به عراق اعزام می کند. آنان در روحاء، فاروق وموضع مریم وعیسی (علیه السلام) در قادسیه فرود می آیند، هشتاد هزار نفرشان هم در کوفه موضع قبر هود (علیه السلام) در نخیله.
در روز زینت بر آن هجوم می برند. حاکم مردم جباری متجاوز است که او را کاهن ساحر گویند. از شهری که زوراء نام دارد در میان پنج هزار کاهن خروج می کند، وبر روی پل آن هفتاد هزار نفر را به قتل می رساند. چنان می شود که مردم به جهت خون ها وبوی بد اجساد، سه روز از فرات استفاده نمی کنند. او دوشیزگانی را در کوفه به اسارت می گیرد...
آنگاه صد هزار نفر که یا مشرکند ویا منافق از عراق خروج می کنند تا آنکه به دمشق - که همان ارم ذات العماد است - برسند وهیچ کس مانعشان نشود.
پرچم های شرق زمین که نه از پنبه است، نه کتان ونه ابریشم، می آید. سر چوبه ی آنها با مهر سید اکبر مهر شده است. مردی از آل محمد (علیهم السلام) آنها را سوق می دهد. روزی که در مشرق باز شود، بوی آن در مغرب بسان مشک می پیچد. هراس یک ماه جلوتر از آن سیر می کند.
پسران سعد سقاء - که پسران فاسقانند - در کوفه می مانند وخون خواهی پدرانشان می کنند تا آنکه لشکر حسین بر آنان هجوم آورند وبسان دو اسب مسابقه سبقت می گیرند. آنان ژولیده وغبار آلودند، اهل اشک وشادی...
آنان ابدالی هستند که خدای عزیز وجلیل توصیفشان فرموده: إِنَّ اللهَ یحِبُّ التَّوَابِینَ وَیحِبُّ الْمُتَطَهَرِینَ،(1157) خداوند توبه‏کاران وپاکیزگان را دوست می‏دارد. ومطهران، نظیران آنها از آل محمد (علیهم السلام) اند.
مردی راهب از اهالی نجران به عنوان نخستین مسیحی که امام (علیه السلام) را اجابت می کند خروج می کند. صومعه اش را ویران ساخته، صلیبش را خرد می کند. او موالی، مردمان ضعیف واسبانی را با خود می آورد. آنها با بیرق های هدایت به سوی نخیله می روند ومحل اجتماع مردم از تمامی زمین، فاروق خواهد بود که راه امیر المؤمنین (علیه السلام) وما بین برس وفرات است.
آن روز از مشرق تا به مغرب سه هزار تن از یهود ونصاری به دست یکدیگر کشته می شوند وآن روز تأویل این آیه ظاهر می گردد: فَمَا زَالَتْ تِلْک دَعْوَاهُمْ حَتَّی جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ،(1158) سخنشان پیوسته همین بود، تا آنان را درو شده ی بی جان گردانیدیم، به وسیله ی شمشیر وزیر سایه ی آن.
تیز نگر از بنی اشهب با کمک مردمانی که برادرانش نیستند به قدرت می رسد ومی گریزند تا آنکه به سبطری آمده وبه درخت پناه آورند، وآن روز تأویل این آیه ظاهر می شود: ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ * لا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلىٰ ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ﴾،(1159) پس چون عذاب ما را احساس کردند، بناگاه از آن می گریختند. [هان] نگریزید، وبه سوی آنچه در آن متنعّم بودید و[به سوی] مسکن هایتان بازگردید، باشد که شما مورد پرسش قرار گیرید.
[مقصود از] مساکن آنها، همان گنج ها - از اموال مسلمین - است که غنیمت گرفته بودند. آن روز خسف وقذف ومسخ نیز دامنگیر آنها می شود وتأویل این آیه نیز آشکار می گردد: وَمَا هِی مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ،(1160) وآن، از ستمگران چندان دور نیست.
منادیی در ماه رمضان از سمت مشرق وبه هنگام طلوع خورشید ندا در می دهد: ای پیروان هدایت! گرد آیید. ودیگری از سوی مغرب وپس از غیبت خورشید ندا می کند: ای پیروان گمراهی! گرد آیید. فردای آن روز به هنگام ظهر، خورشید نورش را از دست داده سیاه وتاریک می گردد. ودر روز سوم وبا خروج دابة الارض، حق وباطل از یکدیگر جدا می شوند.
رومیان به سمت منطقه ای در ساحل دریا کنار غار آن جوانان می آیند. خداوند آنان را از غارشان به سوی آنها می فرستد. مردی از آنان ملیخا نام دارد ویکی هم کمسلمینا، این دو گواهان وکسانی هستند که تسلیم قائم می باشند. یکی از آن جوانان به سمت روم فرستاده می شود ولی دست خالی باز می گردد. دیگری را می فرستد که با فتح رجوع می کند، آن روز تأویل این آیه واقع خواهد شد: وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرض طَوْعاً وَکرْهاً،(1161) هر که در آسمان ها وزمین است خواه وناخواه در برابر او تسلیم هستند.
آنگاه خداوند از هر امتی، گروهی را مبعوث می کند تا آنچه را وعده داده می شدند، به آنان بنمایاند وآن روز است که تأویل این آیه ظاهر می شود: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ،(1162) وآن روز که از هر امّتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده اند محشور می گردانیم...
صدیق اکبر با پرچم هدایت وشمشیر ذو الفقار وچوب دستی می آید وبرای بار دوم(1163) در سرزمین هجرت [خود] - یعنی کوفه - فرود می آید. مسجد آن را منهدم ساخته، طبق بنای نخست بنا می کند وخانه های جبارانی را که اطراف آن است ویران می سازد. رهسپار بصره می شود وبر دریای آن مشرف می گردد. تابوت وعصای موسی را به همراه دارد. دریا را قسم می دهد وآن، صدایی می کند وبصره به دریایی عظیم مبدّل می گردد وتنها مسجد آن وبسان جلو کشتی بر روی آب باقی می ماند.
سپس به سوی حروراء [خاستگاه خوارج] می رود وآن را به آتش می کشد...
آنگاه رهسپار مصر می شود، بر فراز منبر آن می رود وبرای مردم سخنرانی می کند. زمین به عدالت خرم می شود، آسمان باران خود ودرخت میوه اش را عطا می کند، زمین گیاهش را می بخشد وبرای اهلش زینت می کند، حیوانات وحشی آرام می شوند تا جایی که در زمین مانند چارپایان می چرند، دانش در قلب های مؤمنان فرو می افتد، پس هیچ مؤمنی نیازمند دانش برادرش نخواهد بود وآن روز است تأویل این آیه: یغْنِ اللهُ کلاً مِنْ سَعَتِهِ،(1164) خداوند هر یک را از گشایش خود بی نیاز گرداند.
زمین گنج هایش را برای آنها بیرون می دهد وقائم می فرماید: کلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئاً بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الأَیامِ الْخَالِیةِ،(1165) بخورید وبنوشید، گواراتان باد، به [پاداش] آنچه در روزهای گذشته انجام دادید. مسلمانان آن روز برای دین، راستکارانند، به آنان اجازه ی سخن داده می شود. پس آن روز تأویل این آیه خواهد بود: وَجَاءَ رَبُّک وَالملک صَفّاً،(1166) و[فرمان‏] پروردگارت وفرشته‏[ها] صف‏درصف آیند. پس خداوند آن روز تنها دین حق خود را می پذیرد، أَلَا لله الدِّینُ الْخَالِصُ،(1167) آگاه باشید! آیین خالص از آنِ خداست. تأویل این آیه آن روز خواهد بود: أَ ولَمْ یرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وأَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یبْصِرُونَ. ویقُولُونَ مَتی‏ هذَا الْفَتْحُ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ. قُلْ یوْمَ الْفَتْحِ لا ینْفَعُ الَّذینَ کفَرُوا إیمانُهُمْ ولا هُمْ ینْظَرُونَ. فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ،(1168) آیا ننگریسته‏اند که ما باران را به سوی زمینِ بایر می‏رانیم، وبه وسیله ی آن کشته‏ای را برمی‏آوریم که دام هایشان وخودشان از آن می‏خورند؟ مگر نمی‏بینند؟ ومی‏پرسند: اگر راست می‏گویید، این پیروزی [شما] چه وقت است؟ بگو: روز پیروزی، ایمان کسانی که کافر شده‏اند سود نمی‏بخشد وآنان مهلت نمی‏یابند. پس، از ایشان روی برتاب ومنتظر باش که آنها نیز در انتظارند.
او میان خروج تا روز مرگ سیصد واندی سال درنگ می کند، وتعداد یارانش سیصد وسیزده نفر است؛ نه تن از بنی اسرائیل، هفتاد نفر از جن ودویست وسی وچهار تن - که در میان آنها هفتاد نفری هستند که چون مشرکان قریش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را هجو کردند، خشم گرفتند واز آن حضرت خواستند اجازه دهد پاسخ مشرکان را بدهند، ایشان هم با فرود آمدن این آیه رخصت دادند: إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکرُوا اللهَ کثِیراً وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیعْلَمُ أَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ،(1169) مگر کسانی که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده وخدا را بسیار به یاد آورده وپس از آنکه مورد ستم قرار گرفته اند یاری خواسته اند. وکسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت -.
بیست تن از اهل یمن از جمله مقداد بن اسود، دویست وچهارده نفری که در ساحل بحر در جهت عدن بودند وپیامبری با رسالت به سوی آنها مبعوث شد وآنها بدو گرویدند. از سایر مردم دو هزار وهشتصد وهفده تن، واز فرشتگان چهل هزار تن - از جمله سه هزار تن از مسوّمین وپنج هزار تن از مردفین -...».
بررسی:
1. روایاتی که پیشتر گذشت بر این مطلب اتفاق دارند که اندکی پیش از ظهور، نبردی رخ می دهد که خسارات فراوانی به دنبال دارد. خساراتی که در برخی روایات یک سوم عالم ویا بیش از آن را نشان رفته است، در برخی سخن از مرگ سرخ وسفید است، ولی حرفی از یک سوم یا دو سوم نیست، در بعضی سخن از یک سوم مردم است، اما مشخص نشده که این کشتگان در نبرد شرکت داشته اند، یا از اهالی منطقه ی درگیری بوده اند ویا اینکه از سرتاسر عالم.
در روایت الصراط المستقیم سخن از امتداد جنگ از صفر تا صفر است، لکن تعداد کشتگان نیامده است.
دیگر آنکه زمان این نبرد مشخص نشده است، جز آنکه پیش از امام (علیه السلام) عنوان شده، وروایتی که قوی ترین سند را دارد روایت محمد بن مسلم ثقفی (رحمه الله) است که در آن سخن از نابودی دو سوم مردم پیش از ظهور رفته است، بدون آنکه زمان یا مکان آن ذکر شده باشد، وروایت سلیمان بن خالد سبب این نابودی را جنگ عنوان کرده بود. روایت احمد بن محمد بن ابی نصر هم سخن از کشتار شدید پیش از ظهور می راند، بدون ذکر خسارات ناشی از آن.
ممکن است که این جنگ هم زمان ویا اندک مدتی پس از ظهور باشد، چرا که در روایات، گاه از رخدادهای پس از ظهور - مثل لشکری که به زمین فرو می رود - تعبیر به علامت شده است وشاید این واقعه نیز مثل آن باشد.
روایت کمال الدین 2 /655 هم می رساند که این نبرد ویا طاعون با مسلمین کاری ندارد، زیرا در آن آمده است: «گفته شد: هنگامی که دو سوم مردم از بین روند چه باقی می ماند؟ فرمودند: آیا خوش ندارید که یک سوم باقی باشید؟» لذا برخی آن را به جنگی بین هند وچین ویا روسیه وچین وغرب تفسیر کرده است.
مؤید این مطلب هم عبارتی است که در خطبه ی منسوب به امیر المؤمنین (علیه السلام) آمده است: «آن روز از مشرق تا به مغرب سه میلیون تن از یهود ونصاری به دست یکدیگر کشته می شوند وآن روز تأویل این آیه ظاهر می گردد: فَمَا زَالَتْ تِلْک دَعْوَاهُمْ حَتَّی جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ،(1170) سخنشان پیوسته همین بود، تا آنان را دروشده ی بی جان گردانیدیم. به وسیله ی شمشیر».(1171)
2. این خطبه که هم اینک از نظر گذشت علاوه بر آنکه از حیث سند ضعیف است، برخی فقرات آن هم ناموزون ومتهافت است ومی رساند که این خطبه به طور کلی از معصوم نیست، ولی در ضمن آن تعدادی از احادیث آمده است، افزون بر تصورات گوینده ی آن نسبت به آینده، ونهایتاً می تواند مؤید باشد.
در وصف نبرد به طور منحصر به فردی می گوید: فتنه ای شرقی است که با هیزمی درشت در مغرب زمین افروخته می گردد...
3. نتیجه آن است که در سال ظهور نبردی رخ می دهد، واز مؤمنین وبلکه مسلمین به دور است.

 

فصل (37): رجعت / بازگشت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، امامان وبرخی پیامبران (علیهم السلام) به دنیا

 

جایگاه رجعت در باور شیعه:
رجعت که به اهل بیت (علیهم السلام) وبرخی دیگر اقوام مربوط می شود، در احادیث به معنای بازگشت از آخرت به دنیاست، والبته ممکن است گاه بر خود ظهور نیز اطلاق شود.
من لا یحضره الفقیه 3 /458 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «کسی که به بازگشت ما ایمان ندارد ومتعه را حلال نمی شمارد از ما نیست».(1172)
شیخ مفید (رحمه الله) در المسائل السرویة /207 پس از نقل مشابه همین روایت می نگارد: «مقصود از این حدیث اعتقادی است که به آل محمد (علیهم السلام) اختصاص دارد، وآن عبارت است از اینکه خداوند گروهی از امت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را بعد از مرگشان وپیش از قیامت زنده می کند، واین اعتقاد مختص به خاندان پیامبر (علیهم السلام) است».
مرحوم حسن بن سلیمان حلی در المحتضر /12 می نگارد: «شیعیان بر این مطلب اجماع دارند، شیخ مفید وسید مرتضی اجماع شیعه را بر رجعت جماعتی از مؤمنین از قبرها وپس از مرگ، به همراه امام مهدی (علیه السلام) به هنگام ظهور نقل کرده اند».
مخالفین شیعه وبه سخره گرفتن این اعتقاد!
اعتقاد به رجعت در میان اهل بیت (علیهم السلام) وشیعیان معروف بوده است، وجریاناتی پیرامون خرده گرفتن مخالفین بر شیعه به جهت این اعتقاد را نقل کرده اند.(1173)
الفصول المختارة /93 جریانی بین سید حمیری وسوّار قاضی را از قول حرث بن عبید الله ربعی نقل می کند، وی گوید: «در مجلس منصور نشسته بودم وسوّار وسید نیز حضور داشتند، سید این ابیات را می خواند:

 

إن الإله الذی لا شئ یشبهه * * * آتاکم الملک للدنیا وللدین
آتاکم الله ملکا لا زوال له * * * حتی یقاد إلیکم صاحب الصین
وصاحب الهند مأخوذ برمته * * * وصاحب الترک محبوس علی هون

 

همانا خدایی که هیچ چیز شبیه او نیست، حکومت را برای دنیا ودین به شما داده است
خداوند حکومتی به شما عطا کرده که پایان نپذیرد تا آنکه حاکم چین را نیز تسلیم شما گردانند
حاکم هند تحت اختیار شما در آید، وحاکم ترک نیز با خواری حبس شود
و تمام قصیده را خواند، منصور هم می شنید ومسرور بود.
سوار گفت: یا امیر المؤمنین! به خدا قسم این سخنی می گوید که بدان اعتقادی ندارد، به خدا کسانی که او به دوستی آنها اعتقاد دارد دیگرانند، ودشمنی با شما را مخفی می دارد.
سید گفت: به خدا دروغ می گوید ومن در ستایش شما راستینم، این حسادت است که او را بر این سخن واداشته است، زیرا شما را چنین مسرور می بیند، وبریدن من از دیگران وارادتم به شما خاندان، از پدر ومادرم در من ریشه دوانیده است. او وقومش هم در جاهلیت وهم در اسلام دشمنان شما بوده وهستند وخداوند در مورد خاندان او این آیه را فرو فرستاده است: إِنَّ الَّذِینَ ینَادُونَک مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ(1174)، کسانی که تو را از پشت اتاق ها به فریاد می خوانند، بیشترشان نمی فهمند. منصور گفت: راست می گویی.
سوار صدا زد: یا امیر المؤمنین! او به رجعت اعتقاد دارد، وبه شیخین ناسزا می گوید.
سید در پاسخ گفت: اما اینکه من رجعت را باور دارم بر اساس فرمایش خداست: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ،(1175) وآن روز که از هر امّتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده اند محشور می گردانیم، پس آنان نگاه داشته می شوند، ونیز می فرماید: وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً،(1176) وما آنان را گرد می آوریم وهیچ یک را فرو گذار نمی کنیم. لذا دانستیم که دو حشر [وزنده شدن] داریم؛ یکی عام است [وهمه را شامل می شود] ودیگری خاص، همو فرموده است: قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَأَحْییتَنَا اثْنَتَینِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیل،(1177) می گویند: پروردگارا! دو بار ما را میراندی ودو بار ما را زنده گرداندی. به گناهانمان اعتراف کردیم پس آیا راه بیرون رفتنی [از آتش] هست؟ همو می فرماید: فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ،(1178) پس خداوند او را [به مدت] صد سال میراند، آنگاه او را برانگیخت، ونیز: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ،(1179) آیا از [حال] کسانی که از بیم مرگ از خانه های خود خارج شدند، وهزاران تن بودند، خبر نیافتی؟ پس خدا به آنان گفت: بمیرید، آنگاه آنان را زنده ساخت.
این کتاب خدای عزیز وجلیل بود، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز فرمودند: روز قیامت متکبّران به صورت مور محشور می شوند، ونیز: هرچه در بنی اسرائیل رخ داد، مثل آن در امت من نیز به وقوع خواهد پیوست حتی مسخ، فرو رفتن در زمین وپرتاب. حذیفه نیز گوید: به خدا دور نیست که خداوند بسیاری از این امت را به صورت بوزینه وخوک مسخ کند.
پس رجعت که عقیده ی من است در قرآن وسنت وارد شده، ومن اعتقاد دارم که خداوند تعالی این سوار را به صورت سگ یا بوزینه یا خوک ویا موری به دنیا باز خواهد گرداند، زیرا به خدا قسم گردنکش، متکبّر وکافر است.
منصور خندید وسید سرود:

 

جاثیت سوّارا أبا شَملة * * * عند الإمام الحاکم العادل
فقال قولا خطأ کله * * * عند الوری الحافی والناعل
ما ذب عما قلت من وصمة * * * فی أهله بل لج فی الباطل
وبان للمنصور صدقی کما * * * قد بان کذب الأنوک الجاهل
یبغض ذا العرش ومن یصطفی * * * من رسله بالنیر الفاضل
ویشنأ الحبر الجواد الذی * * * فضل بالفضل علی الفاضل
ویعتدی بالحکم فی معشر * * * أدوا حقوق الرسل للراسل
فبیّن الله تزاویقه * * * فصار مثل الهائم الهائل

 

در مقابل سوّارِ لُنگ پوش نزد امام حاکم عادل نشسته بودم
او سخنی گفت که همه می دانستند اشتباه محض بود
در برابر عیبی که به خاندانش گرفتم هیچ دفاعی نداشت، بلکه نسبت به باطل اصرار می ورزید
صدق من برای منصور مشخص شد، همانگونه که دروغ احمق نادان
او با خداوند صاحب عرش ورسولانش که آنها را با حجت واضح بر می گزیند، دشمنی می کند
نسبت به دانشمند سخاوت پیشه ای که با فضیلت خود بر دیگر صاحبان فضل برتری دارد، کینه می ورزد
و در قضاوت، به گروهی که حقوق رسولان را ادا کرده اند، ستم می کند
پس خدا تزویر او را آشکار ساخت، واو هم بسان شخصی سرگردان وهراسان شد
منصور گفت: دست از او بردار، سید هم پاسخ داد: آنکه شروع کرده ظالمتر است، دست از من بردارد تا دست از او بردارم.
منصور به سوار گفت: منصفانه سخن گفت، از او دست بردار تا او نیز از تو دست بردارد».
اختصاص رجعت به برخی ابرار وبرخی فجّار:
تصحیح الاعتقاد /215 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «در زمان قیام قائم تنها کسی به دنیا رجوع می کند که ایمانش خالص ویا کفرش خالص باشد، ودیگران تا روز مآب [وقیامت] بازگشتی نخواهند داشت».
مختصر البصائر /25 از ابوبصیر روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: آیا اهل عراق رجعت را انکار می کنند؟ عرضه داشتم: آری، فرمودند: مگر قرآن نمی خوانند: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً تا آخر آیه».
تفسیر قمی 1 /24 و2 /36 از حماد از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «مردم در مورد این آیه چه می گویند: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً، وآن روز که از هر امّتی، گروهی را محشور می گردانیم؟ گفتم: می گویند در قیامت است، فرمودند: اینگونه که می گویند نیست، این در رجعت است، آیا خدا در قیامت از هر امتی گروهی را محشور می کند ودیگران را وا می گذارد؟ آیه ی قیامت این است: وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وما آنان را گرد می آوریم وهیچ یک را فرو گذار نمی کنیم».
همان 2 /131 از مفضل روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً، فرمودند: هیچ یک از مؤمنین نیست که کشته شده باشد مگر آنکه رجوع می کند تا بمیرد، وتنها کسی باز خواهد گشت که ایمانش خالص ویا کفرش محض باشد».(1180)
شیخ حر عاملی (رحمه الله) در الایقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة /343 پس از نقل این روایت می نگارد: «ومانند این حدیث بسیار زیاد است که برخی هم گذشت، ومخفی نیست که این روایت - به طریق اولی - دلالت بر رجعت ایشان [اهل بیت (علیهم السلام)] دارد، علاوه بر تصریحات بسیاری که موجود است».
مختصر البصائر /194 از محمد بن سلام: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی این آیه: قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَأَحْییتَنَا اثْنَتَینِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیل، می گویند: پروردگارا! دو بار ما را میراندی ودو بار ما را زنده گرداندی. به گناهانمان اعتراف کردیم پس آیا راه بیرون رفتنی [از آتش] هست؟ فرمودند: این مخصوص اقوامی است وبه رجعت بعد از مرگ مربوط می شود ودر قیامت نیز جریان خواهد یافت، پس گروه ظالم [از رحمت خدا به] دور باشند».
بحار الانوار 53 /116 و59 بعد از نقل این روایت می فرماید: «یکی از دو احیاء در رجعت است ودیگری در قیامت، ویکی از دو میراندن در دنیاست ودیگری در رجعت».
اعتقاد به رجعت در زیارات:
این باور در مهم ترین زیارت که زیارت جامعه ی کبیره است آمده: «مؤمن بإیابکم، مصدّق برجعتکم، منتظر لأمرکم، مرتقب لدولتکم، آخذ بقولکم، عامل بأمرکم، مستجیر بکم، مؤمن بسرّکم وعلانیتکم، وشاهدکم وغائبکم، وأولکم وآخرکم، ونصرتی لکم مُعَدَّةٌ، حتی یحیی الله تعالی دینه بکم، ویردّکم فی أیامه، ویظهرکم لعدله، ویمکنکم فی أرضه، وجعلنی ممن یقتصّ آثارکم، ویسلک سبیلکم، ویهتدی بهداکم، ویحشر فی زمرتکم، ویکرّ فی رجعتکم، ویمَلَّک فی دولتکم، ویشَرَّف فی عافیتکم: من به بازگشت شما ایمان دارم، رجعتتان را تصدیق می کنم، در انتظار امر شما به سر می برم، دیده به دولت شما دوخته ام، سخن شما را اخذ وبه فرمان شما عمل می کنم، به شما پناه می جویم، به آشکار ونهان، شاهد وغائب واول وآخرتان ایمان دارم، یاری من برای شما آماده است، تا آنکه خداوند متعال دینش را به شما زنده ودر ایام خود(1181) شما را باز گرداند، برای [به اجرا گذاشتن] عدل خود آشکارتان نماید، ودر زمینِ خود شما را قدرت دهد، ومرا از کسانی قرار دهد که دنباله رو شما هستند، در راه شما سیر می کنند، به هدایت شما رهنمون ودر گروه شما محشور می شوند، در رجعت شما باز می گردند، در دولتتان به قدرت می رسند ودر [دوران] عافیت شما شرافت می گیرند».(1182)
مصباح المتهجد /253 از امام صادق (علیه السلام) - در زیارت قبور پیغمبر اکرم، امیر المؤمنین، حضرت زهرا، حسنین ودیگر امامان (علیهم السلام) - روایت می کند: «... رو به قبله ایستاده می گوید: السلام علیک أیها النبی ورحمة الله وبرکاته، السلام علیک أیها النبی المرسل، والوصی المرتضی، والسیدة الکبری، والسیدة الزهراء، والسبطان المنتجبان، والأولاد والأعلام، والأمناء المنتجبون المستخزنون، جئت انقطاعاً إلیکم وإلی آبائکم، وولدکم الخلف علی برکة الحق، فقلبی لکم مُسَلِّم، ونصرتی لکم مُعَدَّة حتی یحکم الله بدینه، فمعکم معکم لامع عدوکم، إنی لمن القائلین بفضلکم، مُقِرٌّ برجعتکم، لا أنکر لله قدرة، ولاأزعم إلا ماشاء الله: ای پیامبر! سلام بر تو ونیز رحمت وبرکات خدا، سلام بر تو ای پیامبر مرسل، ای وصیّ برگزیده، ای سیده ی کبری وسیده ی زهرا، ای دو نواده ی برگزیده وفرزندان ونشانه ها [ی حق] وامینان برگزیده وخزانه داران [دانش خدا]. به برکت حق، بریده [از دیگران] به سوی شما وپدرانتان وفرزند جانشینتان آمده ام، پس دلم تسلیم شماست، یاری ام برای شما آماده است تا آنکه خداوند دینش را حاکم گرداند، من با شما هستم نه با دشمنتان، از کسانی هستم که به فضل وبرتری شما اعتقاد دارند ورجعت شما را باور دارم، قدرت خدا را انکار نمی کنم وجز آنچه خدا بخواهد نمی پندارم».
اعتقاد به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ورجعت، از ایمان به غیب:
تفسیر علی بن ابراهیم (رحمه الله) 2 /391: «عَالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلَی غَیبِهِ أَحَداً إِلا مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یسْلُک مِنْ بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً،(1183) دانای نهان، وکسی را بر غیب خود آگاه نمی کند. جز پیامبری را که از او خشنود باشد، که [در این صورت] برای او از پیش رو واز پشت سرش نگاهبانانی خواهد گماشت؛ خداوند رسول برگزیده ی خود را از آنچه پیش از او بوده، ونیز جریانات قائم، رجعت وقیامت که بعد از او خواهند بود آگاه می کند».
همان 1 /383 از ابو حمزه روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد فرموده ی خداوند: فَالَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ بِالآخِرَة،(1184) پس کسانی که به آخرت ایمان ندارند، فرمودند: مقصود آن است که اینان به حقّانیت رجعت اعتقاد ندارند».
برخی از مسلمانان قسم می خورند که رجعتی در کار نیست!
 تفسیر عیاشی 2 /259 از ابوبصیر روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: وَأَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیمَانِهِمْ لا یبْعَثُ اللهُ مَنْ یمُوتُ،(1185) وبا سخت ترین سوگندهایشان بخدا سوگند یاد کردند که خدا کسی را که می میرد بر نخواهد انگیخت، فرمودند: درباره ی این آیه چه می گویند؟ گفتم: بر این باورند که مشرکان برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سوگند می خوردند که خدا مردگان را زنده نخواهد نمود، حضرت فرمودند: گوینده ی این سخن هلاک شود، وای بر آنها، آیا مشرکان به خدا قسم می خوردند، یا به لات وعزّی؟ گفتم: فدایت شوم، شما بفرمایید تا آگاه شوم، فرمودند: چون قائم ما قیام کند، خداوند گروهی از شیعیان ما را به سوی او بر خواهد انگیخت که دسته ی شمشیرشان بر شانه هایشان قرار دارد.
این خبر به گروهی از شیعیان ما که هنوز نمرده اند می رسد، آنها می گویند: فلانی وفلانی از قبرهایشان برانگیخته شده اند ودر کنار قائم حضور دارند. این خبر به قومی از دشمنان ما می رسد وآنان می گویند: ای شیعیان! چقدر شما دروغ پردازید، شما در دولت خودتان دروغ می گویید، نه به خدا سوگند، اینان نه زیسته اند ونه تا روز قیامت خواهند زیست.
و خداوند سخن آنان را حکایت کرد وفرمود: وَأَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیمَانِهِمْ لا یبْعَثُ اللهُ مَنْ یمُوتُ».(1186)
همان از سیرین نقل می کند: «نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که فرمودند: مردم در مورد این آیه چه می گویند: وَأَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیمَانِهِمْ لا یبْعَثُ اللهُ مَنْ یمُوتُ؟ گفتم: می گویند: [مشرکان می گویند:] نه قیامتی در کار است ونه بر انگیختن وزنده شدنی، فرمودند: به خدا سوگند دروغ گفته اند، این مربوط به زمانی است که قائم قیام کند ورجعت کنندگان با او برگردند، پس مخالفان شما گویند: ای شیعیان! دولتتان آشکار شد، واینکه می گویید فلانی وفلانی وفلانی بازگشته اند از دروغ های شماست، نه به خدا قسم، خداوند کسی را که مرده برنمی انگیزد.
آیا نمی بینی می فرماید: وَأَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیمَانِهِمْ؟ مشرکان لات وعزّی را بزرگتر از آن می دانستند که به چیز دیگری قسم بخورند، پس خداوند فرمود: بَلَی وَعْدًا عَلَیهِ حَقًّا... لِیبَینَ لَهُمُ الَّذِی یخْتَلِفُونَ فِیهِ وَلِیعْلَمَ الَّذِینَ کفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ. إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ،(1187) آری، [انجام] این وعده بر او حق است... تا [خدا] آنچه را در [مورد] آن اختلاف دارند، برای آنان توضیح دهد، وتا کسانی که کافر شده اند، بدانند که آنها خود دروغ می گفته اند. ما وقتی چیزی را اراده کنیم، همین قدر به آن می گوییم: باش، پس موجود می شود».
بازگشت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) طبق وعده ی الهی:
تفسیر قمی 1 /25 و2 /147 از عمرو بن شمر نقل می کند: «در حضور امام باقر (علیه السلام) سخن از جابر به میان آمد، ایشان فرمودند: خدا جابر را رحمت کند، دانش او به حدّی رسیده بود که از تأویل این آیه آگاه بود: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیک الْقُرْآنَ لَرَادُّک إِلَی مَعَادٍ،(1188) در حقیقت همان کسی که این قرآن را بر تو فرض کرد، یقیناً تو را به سوی وعده گاه بازمی گرداند؛ مقصود رجعت است».
تأویل الآیات 1 /424 ومختصر البصائر /210 از ابو مروان روایت می کنند: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه پرسیدم: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیک الْقُرْآنَ لَرَادُّک إِلَی مَعَادٍ، فرمودند: نه، به خدا دنیا به پایان نخواهد رسید تا آنکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المؤمنین (علیه السلام) در ثویه گرد آیند، با هم دیدار کنند ودر آن مسجدی با دوازده هزار در بنا کنند. ثویه موضعی است در کوفه».
مختصر البصائر /24 از بکیر بن اعین روایت می کند: «کسی که هیچ شکّی در او ندارم - یعنی امام باقر (علیه السلام) - به من فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المؤمنین (علیه السلام) رجعت خواهند نمود».
تفسیر قمی 2 /147 از ابو خالد کابلی نقل می کند: «امام سجاد (علیه السلام) در مورد آیه ی: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیک الْقُرْآنَ لَرَادُّک إِلَی مَعَادٍ، فرمودند: پیامبرتان (صلی الله علیه وآله وسلم)، امیر المؤمنین وائمه (علیهم السلام) به سوی شما باز خواهند گشت».
همان 2 /391: «حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یوعَدُونَ،(1189) تا آنچه را وعده داده می شوند ببینند؛ فرمود: [آنچه وعده داده می شوند] قائم وامیر المؤمنین (علیهما السلام) در رجعت هستند.
فَسَیعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِراً وَأَقَلُّ عَدَداً،(1190) آنگاه دریابند که یاور چه کسی ضعیف تر وکدام یک شماره اش کمتر است؛ فرمود:این همان فرمایش امیر المؤمنین (علیه السلام) است: به خدا سوگند، ای پسر صهاک! اگر عهدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ونوشته ای که از خداوند گذشته نمی بود، هر آینه درمی یافتی کدامیک از ما یاورش ضعیف تر وکم شماره تر است.
هنگامی که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از رجعت به مردم خبر دادند، آنان گفتند: این چه زمان خواهد بود؟ خداوند فرمود: ای محمد! بگو: إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَا تُوعَدُونَ أَمْ یجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً،(1191) نمی دانم آنچه را که وعده داده شده اید نزدیک است یا پروردگارم برای آن زمانی قرار داده است؟»
کافی 8 /247 از حسن بن شاذان واسطی نقل می کند: «به امام رضا (علیه السلام) نامه نوشتم واز جفای اهل واسط وشوریدن آنان بر خود گله کردم، گروهی از عثمانیان مرا می آزردند. ایشان با خط خود نوشتند: خدای تبارک وتعالی از اولیای ما بر صبر در دولت باطل میثاق گرفته است، پس بر حکم پروردگارت شکیبا باش، پس چون سید خلق قیام کند، آنان گویند: یا وَیلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ،(1192) ای وای بر ما، چه کسی ما را از آرامگاهمان برانگیخت؟ این است همان وعده ی خدای رحمان، وپیامبران راست می گفتند».
مختصر البصائر /26 از جابر بن یزید روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد آیه ی: یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنْذِرْ،(1193) ای جامه بر سر کشیده، برخیز وبترسان، فرمودند: مقصود حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وقیام ایشان در رجعت است که بیم می دهند.
إِنَّهَا لإِحْدَی الْکبَرِ. نَذِیراً لِلْبَشَر،(1194) آن از پدیده های بزرگ است. هشدار دهنده ی بشر است؛ یعنی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در رجعت، هشدار دهنده ی بشر است.
وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلا کافَّةً لِلنَّاسِ،(1195) وما تو را جز برای تمام مردم، نفرستادیم؛ در رجعت».‏
همان از همو از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمودند: آنکه جامه بر سر کشید [پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)]، به هنگام رجعت حضور خواهد داشت. شخصی صدا زد: یا امیر المؤمنین! آیا پیش از قیامت زندگی [دوباره] وپس از آن مرگ خواهد بود؟ ایشان فرمودند: آری، به خدا قسم یک کفر پس از رجعت، از کفرهایی پیش از آن سخت تر است».
رجعت مراحلی دارد، ونخستین کسی که باز می گردد امام حسین (علیه السلام) است:
مختصر البصائر /18 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «نخستین کسی که در رجعت باز می گردد، حسین بن علی (علیه السلام) است. ایشان چهل سال در زمین درنگ می کنند تا آنکه ابروها بر دیدگانشان بیفتد».(1196)
همان /24 از حمران بن اعین وابو الخطاب از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «نخستین کسی که از زمین بیرون می آید وبه دنیا باز می گردد حسین بن علی (علیه السلام) است. رجعت فراگیر نیست، بلکه خاص است وتنها کسی که ایمان یا شرکش خالص باشد رجعت خواهد کرد».
همان /27 و22 از حمران بن اعین از امام باقر (علیه السلام) می آورد: «همسایه تان حسین بن علی (علیه السلام) رجوع خواهد نمود، پس آن مقدار حکومت خواهد کرد که ابروهایش از پیری بر دیدگان افتد».
همان /48 از امام صادق (علیه السلام): «امام حسین (علیه السلام) در میان یارانی که با او به شهادت رسیدند وبا همراهی هفتاد پیامبر - هم چنان که با موسی بن عمران (علیه السلام) برانگیخته شدند - می آید وقائم انگشتر را به ایشان می دهد.
امام حسین (علیه السلام) است که غسل، کفن وحنوط او را بر عهده خواهد داشت، ودر قبر قرار خواهد داد».
همان از عقبه روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی رجعت سؤال شد که آیا حق است؟ ایشان فرمودند: آری، پرسیدند: اول کسی که خارج می شود کیست؟ فرمودند: امام حسین (علیه السلام) که به دنبال قائم (علیه السلام) خارج می شود.
من عرض کردم: آیا همه ی مردم در کنار او حضور دارند؟ فرمودند: نه، بلکه آنگونه که خدای متعال در کتاب خود یاد کرده: یوْمَ ینْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً،(1197) روزی که در صور دمیده شود، وگروه گروه بیایید؛ گروهی بعد از گروهی دیگر».
تفسیر فرات /203 با سند خود روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد فرمایش خداوند: یوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ. تَتْبَعُهَا الرَّادِفَة،(1198) آن روز که لرزنده بلرزد، واز پی آن لرزه ای افتد، فرمودند: الراجفة حسین بن علی (علیه السلام) است والرادفة علی بن ابی طالب (علیه السلام)، او نخستین کسی است که همراه حسین بن علی در میان نود وپنج هزار نفر خاک را از سر خود می تکاند، واین همان فرموده ی خداست: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْمَ یقُومُ الأَشْهَادُ. یوْمَ لاینْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،(1199) در حقیقت ما فرستادگان خود وکسانی را که ایمان آورده اند، در زندگی دنیا وروزی که گواهان برپای می ایستند قطعاً یاری می کنیم. [همان] روزی که ستمگران را پوزش طلبیشان سود نمی دهد، وبرای آنان لعنت است، وبرایشان بدفرجامی آن سراست».
مختصر البصائر /27 از یونس بن ظبیان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «کسی که قبل از روز قیامت حسابرسی مردم را به عهده خواهد داشت، حسین بن علی (علیه السلام) است، واما روز قیامت فرستادنی به بهشت است وفرستادنی به دوزخ».
الخرائج والجرائح 2 /848 از جابر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «امام حسین (علیه السلام) پیش از آنکه به شهادت برسند به یاران فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: پسرم! تو به عراق کشانیده خواهی شد، آن زمینی است که پیامبران وجانشینان آنان در آن با یکدیگر ملاقات کرده اند، زمینی است که عمورا نامیده می شود. تو وجماعتی از یارانت - که درد تماس آهن را احساس نمی کنند - در آن به شهادت خواهید رسید، واین آیه را تلاوت کردند: قُلْنَا یا نَارُ کونِی بَرْداً وَسَلَاماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ،(1200) گفتیم: ای آتش! برای ابراهیم سرد وبی آسیب باش، نبرد بر تو وآنان سرد وسلامت خواهد بود.
پس شادمان باشید که به خدا اگر ما را بکشند نزد پیامبرمان (صلی الله علیه وآله وسلم) می رویم، سپس آن مقدار که خدا بخواهد درنگ می کنم، آنگاه نخستین کسی خواهم بود که از زمین بیرون می آید، وهمزمان با خروج امیر المؤمنین (علیه السلام)، قیام قائممان وحیات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خارج خواهم شد.
در ادامه گروهی از آسمان واز نزد خدا - که هیچگاه به زمین نیامده بودند - بر من فرود می آیند، ونیز جبرئیل، میکائیل، اسرافیل ولشکریانی از فرشتگان.
محمد، علی، من، برادرم وتمامی کسانی که خداوند بر آنان منّت نهاده، بر اسبانی از اسبان پروردگار، اسبانی سیاه وسفید از نور که هیچ مخلوقی بر آن ننشسته است. آنگاه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرق خود را به اهتزاز در آورده وبا شمشیرشان آن را به قائم می سپارند.
پس از آن، ما آن مقداری که خدا بخواهد درنگ می کنیم. سپس خداوند چشمه ای از روغن، چشمه ای از شیر وچشمه ی آبی را از مسجد کوفه بیرون می آورد. بعد از آن امیر المؤمنین (علیه السلام) شمشیر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به من سپرده وبه شرق وغرب می فرستد. به هر دشمنی برسم خونش را خواهم ریخت، صنمی را وانمی گذارم جز آنکه به آتش خواهم کشید تا به هند برسم وآن را بگشایم.
دانیال ویونس به سوی امیر المؤمنین (علیه السلام) خارج می شوند ومی گویند: خدا ورسولش راست گفتند. خداوند هفتاد نفر را به همراه آن دو به بصره می فرستد وکسانی را که به جنگ ایشان آمده اند می کشند. لشکری نیز به سمت روم ارسال می کند وخداوند فتح را نصیب آنها خواهد نمود.
سپس من هر جنبنده ای را که خدا گوشت آن را حرام کرده خواهم کشت تا آنکه تنها پاکیزه بر زمین باشد. یهود ونصاری ودیگر ادیان را خواهم آورد وآنان را بین اسلام وشمشیر مخیّر خواهم ساخت، پس بر هر که اسلام بیاورد منّت خواهم گذارد وهرکه را خوش نیاید خدا خونش را خواهد ریخت.
هیچ کس از شیعیان ما نخواهد ماند مگر آنکه خداوند فرشته ای به سوی او می فرستد، تا خاک از چهره اش بروبد، وهمسران وجایگاهش در بهشت را به او معرفی کند.
هیچ نابینا، زمینگیر ومبتلایی بر زمین نباشد، جز آنکه خداوند به ما اهل بیت بلا را از او بر طرف خواهد نمود.
برکت آسمان به زمین نازل خواهد شد تا جایی که [شاخه های] درخت به جهت [سنگینی] میوه هایی که خداوند در آن اراده می کند خواهد شکست، ومیوه ی زمستان در تابستان ومیوه ی تابستان در زمستان تناول می شود، واین فرمایش خدای متعال است: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَکنْ کذَّبُوا،(1201) واگر مردم شهرها ایمان آورده وبه تقوا گراییده بودند، قطعاً برکاتی از آسمان وزمین برایشان می گشودیم، ولی تکذیب کردند.
آنگاه خداوند به شیعیان ما کرامتی خواهد کرد؛ هیچ چیزی در زمین وآنچه در آن است از آنان پوشیده نخواهد ماند، تا آنجا که مردی از آنها که می خواهد از خانواده اش مطّلع باشد، به آنها از کارهایشان خبر می دهد».
تفسیر عیاشی 2 /282 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «نخستین کسی که به دنیا باز می گردد حسین بن علی (علیه السلام) ویاران ایشان، ویزید بن معاویه ویاران او هستند، وبه مانند دو پر یکسانِ تیر، آنها را خواهد کشت. آنگاه امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت کردند: ثُمَّ رَدَدْنَا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وَأَمْدَدْنَاکمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکمْ أَکثَرَ نَفِیراً،(1202) پس [از چندی] دوباره شما را باز گردانده بر آنان چیره می کنیم، وشما را با اموال وپسران یاری می دهیم و[تعداد] نفرات شما را بیشتر می گردانیم».
مختصر البصائر /29 از جابر بن یزید از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «حضرت علی (علیه السلام) با پسرش امام حسین (علیه السلام) رجعتی به زمین خواهند داشت. ایشان با بیرق خود می آیند تا از بنی امیه، معاویه، خاندان وی وکسانی که در نبرد با ایشان حضور داشتند انتقام بگیرند. آنگاه خداوند یاران خویش را به سوی آنان می فرستد، سی هزار نفر از اهل کوفه وهفتاد هزار تن از سایر مردم، وبسان بار نخست در صفین با آنان روبرو می شود تا آنکه آنها را به قتل رسانده وخبر رسانی هم از آنها باقی نخواهد گذارد. سپس خدای (عز وجل) آنها را به شدیدترین عذاب خود در کنار فرعون وآل فرعون داخل می کند.
ایشان بازگشت دیگری هم به همراه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهند داشت تا خلیفه در زمین باشد وامامان (علیهم السلام) کارگزاران او باشند، وخدا به طور آشکار در زمین پرستش شود، آنسان که به طور سرّی در آن عبادت می شد.
سپس فرمودند: آری به خدا وچند برابر آن وبا دست خود نشان دادند. خداوند به پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) مُلک تمامی اهل دنیا - از روزی که دنیا را آفرید تا روزی که آن را از بین برد - را عطا می کند، تا وعده ای را که در کتابش به ایشان داده به انجام رساند: لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ،(1203) تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند».
رجعت امامان وبرخی پیامبران (علیهم السلام): (1204)
تفسیر قمی 2 /147 از ابو خالد کابلی نقل می کند: «امام سجاد (علیه السلام) در مورد آیه ی: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیک الْقُرْآنَ لَرَادُّک إِلَی مَعَادٍ، فرمودند: پیامبرتان (صلی الله علیه وآله وسلم)، امیر المؤمنین وائمه (علیهم السلام) به سوی شما باز خواهند گشت».
تفسیر عیاشی 1 /181 از فیض بن ابی شیبه روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) این آیه را تلاوت کردند: وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِیثَاقَ النَّبِیینَ لَمَا آتَیتُکمْ مِنْ کتَابٍ وَحِکمَةٍ ثُمَّ جَاءَکمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَی ذَلِکمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ،(1205) و[یاد کن] هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب وحکمتی دادم، سپس شما را فرستاده ای آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید وحتماً یاری اش کنید. [آنگاه] فرمود: آیا اقرار کردید ودر این باره پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: آری، اقرار کردیم. فرمود: پس گواه باشید ومن با شما از گواهانم، وفرمودند: به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ایمان بیاورید وامیر المؤمنین (علیه السلام) را یاری نمایید.
عرضه داشتم: وامیر المؤمنین (علیه السلام) را یاری نمایید؟ فرمودند: آری، از آدم بگیر و[تا آخر] بیا، خداوند هیچ پیامبر ورسولی را مبعوث نمی کند، مگر آنکه به دنیا بازگشته در حضور امیر المؤمنین (علیه السلام) خواهد جنگید».
تفسیر قمی 1 /106 از ابن مسکان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند هیچ پیامبری را - از آدم بگیر وبیا - مبعوث نکرد، جز آنکه به دنیا باز می گردد وامیر المؤمنین (علیه السلام) را یاری می کند، واین همان فرموده ی خداست: لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ؛ یعنی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، وَلَتَنْصُرُنَّهُ؛ یعنی امیر المؤمنین (علیه السلام)».
همان 2 /132: «سَیرِیکمْ آَیاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا،(1206) آیاتش را به شما نشان خواهد داد وآن را خواهید شناخت؛ آیات امیر المؤمنین وائمه (علیهم السلام) هستند، هنگامی که رجعت کنند دشمنانشان با دیدنشان آنها را می شناسند. دلیل بر اینکه آیات ائمه (علیهم السلام) هستند فرمایش امیر المؤمنین (علیه السلام) است: به خدا قسم خدا نشانه ای بزرگتر از من ندارد. پس چون به دنیا بازگردند، دشمنانشان در دنیا آنها را خواهند شناخت».
مختصر البصائر /28 از سلیمان دیلمی روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه سؤال کردم: إِذْ جَعَلَ فِیکمْ أَنْبِیاءَ وَجَعَلَکمْ مُلُوکاً،(1207) آنگاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد، وشما را پادشاهانی ساخت، فرمودند: [مقصود از] پیامبران، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، ابراهیم، اسماعیل ونسل او (علیهم السلام) هستند، وپادشاهان ائمه (علیهم السلام).
عرضه داشتم: چه مُلکی به شما عطا شده؟ فرمودند: مُلک بهشت وملک رجعت».
رجعت اسماعیل نبی با امام حسین (علیهما السلام):
کامل الزیارات /65 از برید بن معاویه ی عجلی روایت می کند: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: ای پسر رسول خدا! برای من درباره ی اسماعیلی که خدا در کتابش اینچنین از او یاد می کند بفرمایید: وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِسْمَاعِیلَ إِنَّهُ کانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکانَ رَسُولاً نَبِیاً،(1208) ودر این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا او درست وعده وفرستاده ای پیامبر بود؛ آیا اسماعیل بن ابراهیم (علیه السلام) است، چون مردم می پندارند وی همان پسر ابراهیم (علیه السلام) است؟
فرمودند: اسماعیل [پسر ابراهیم (علیه السلام)] پیش از ابراهیم از دنیا رفت، وابراهیم حجت قائم خدا وصاحب شریعت بود، با این حساب اسماعیل [اگر پسر وی باشد] به سوی چه کسی فرستاده شده است؟
عرض کردم: فدایت گردم، پس مقصود کیست؟ فرمودند: او اسماعیل بن حزقیل نبی (علیه السلام) است، خداوند او را به سوی قومش مبعوث کرد، ولی آنها او را تکذیب کردند، کشتند وپوست صورتش را کندند. خداوند بر آنان غضب کرد واسطاطائیل فرشته ی عذاب را نزد او فرستاد، او گفت: ای اسماعیل! من اسطاطائیل فرشته ی عذاب هستم، پروردگار عزّت مرا نزد تو فرستاده تا قومت را - اگر خواستی - به انواع عذاب معذّب گردانم.
اسماعیل گفت: نیازی بدان ندارم، خدا وحی کرد: ای اسماعیل! پس حاجتت چیست؟ عرضه داشت: پروردگار من! تو برای خود به ربوبیت، برای محمد به نبوت وبرای جانشینانش به ولایت میثاق گرفتی، وبه بهترین خلق خود خبر دادی که امتش با حسین بن علی (علیه السلام) پس از پیامبرشان چه خواهند کرد، وبه حسین (علیه السلام) وعده دادی که او را به دنیا بازگردانی تا خود از کسانی که با وی چنین کردند انتقام گیرد، درخواست من از تو - پروردگارم! - آن است که مرا به دنیا بازگردانی تا از کسانی که با من چنین کردند انتقام گیرم، همانسان که حسین (علیه السلام) را بازمی گردانی.
پس خداوند اسماعیل بن حزقیل را بدان وعده داد، واو با امام حسین (علیه السلام) رجعت می کند».
رجعت، پاره ای از تأویلی که مردم به دانش آن احاطه ندارند:
تفسیر عیاشی 2 /122 از حمران نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) در مورد امور مهمی چون رجعت ودیگر مسائل سؤال کردم، فرمودند: این امری که درباره اش از من سؤال می کنید، زمانش نرسیده است، خداوند می فرماید: بَلْ کذَّبُوا بِمَا لَمْ یحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ،(1209) بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند وهنوز تأویل آن برایشان نیامده است».
مردم در رجعت، حقیقت را به عیان می بینند:
التنزیل والتحریف سیاری /70 از ابو عبد الله بن نجیح یمانی نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه سؤال کردم: لَتُسْأَلُنَّ یوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ،(1210) در همان روز است که از نعمت پرسش خواهید شد، فرمودند: نعمتی که خدا بر شما عطا کرد، محمد وآل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند.
در مورد این آیه: عِیْنَ الْیقِینِ؛(1211) فرمودند: به چشم دیدن.
و در مورد این: کلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ کلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ،(1212) نه چنین است، خواهید دانست، باز هم نه چنین است، خواهید دانست؛ فرمودند: یک بار در رجعت ویک بار در قیامت».
زمین، واحیای آن با رجعت:
تفسیر قمی 2 /171: «أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ،(1213) آیا ننگریسته اند که ما باران را به سوی زمینِ بایر میرانیم؟؛ مقصود زمین خراب است، واین مثالی است که خدا در مورد رجعت وقائم زده است، وچون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای آنان از رجعت فرمودند، آنها گفتند: مَتَی هَذَا الْفَتْحُ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ،(1214) اگر راست می گویید، این پیروزی چه وقت است؟»
برخی آیات آخرت در رجعت:
تفسیر عیاشی 2 /306 از ابوبصیر از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) روایت می کند: «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآَخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً،(1215) وهر که در این [دنیا] کور [دل] باشد، در آخرت [هم] کور وگمراه تر خواهد بود؛ فرمودند: رجعت».
رجعت، فریادِ در آیه:
تفسیر قمی 2 /327 از جمیل روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: یوْمَ یسْمَعُونَ الصَّیحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِک یوْمُ الْخُرُوجِ،(1216) روزی که فریاد به حقّ را می شنوند، آن [روز] روز بیرون آمدن [از زمین] است، فرمودند: این رجعت است».
برخی ناصبیان رجعت می کنند واز آنان انتقام گرفته می شود:
دلائل الامامة /247 از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که قائم ما قیام کند، خداوند تمامی آزار دهندگان مؤمنین در زمان خودشان را - با همان صورتی که داشتند - به میان آنها برمی گرداند، تا مؤمنان از آنها انتقام گیرند».
تفسیر قمی 2 /65 از معاویة بن عمار روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه پرسیدم: وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً،(1217) وهر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت زندگی تنگی خواهد داشت، ایشان فرمودند: به خدا اینان ناصبیان هستند، عرض کردم: فدایت شوم، ما اینان را می بینیم که در عمر طولانی خود در رفاه وراحتی زندگی می کنند تا بمیرند، فرمودند: به خدا که این امر در رجعت است...».
همان 2 /170: «وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الأَدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الأَکبَرِ،(1218) وقطعاً غیر از آن عذاب بزرگتر، از عذاب نزدیکتر [نیز] به آنان می چشانیم؛ عذاب نزدیکتر، عذاب رجعت وبا شمشیر است.
لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ، امید که آنها بازگردند؛ در رجعت بازمی گردند تا عذاب شوند».
مختصر البصائر /17 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «در مورد آیه ی: حَتَّی إِذَا فَتَحْنَا عَلَیهِمْ بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِیدٍ،(1219) تا وقتی که دری از عذاب دردناک بر آنان گشودیم، فرمودند: آن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، آن هنگام که در رجعت بازگردد».
همان /21 از ابوبصیر روایت می کند: «حضور امام صادق (علیه السلام) رسیدم وعرضه داشتم: ما می گوییم که عمرو بن ذر نمی میرد تا آنکه با قائم آل محمد (علیهم السلام) بجنگد.
فرمودند: مَثَل ابن ذر مثل مردی است در بنی اسرائیل که او را عبد ربه می گفتند ویارانش را به گمراهی می خواند، ومرد. یارانش به قبر او پناه می آوردند ودر کنار آن گفتگو می کردند که یکباره از قبر بیرون آمد وخاک از سر می رفت وبه آنها چنین وچنان گفت».
نگارنده: عمرو بن ذر همدانی داستان سرایی است که به ریش بلند شهرت داشته است. وی به بنی عباس تقرّب می جست وبرای لشکریان آنان داستان ها می گفت وآنان را بر قیام تحریک می کرد.(1220) او به منصب قضاوت نیز نائل شد. ابن حجر در رواة الآثار /144 او را ثقه (!) می شمارد، می نویسد: «عمرو بن ذر همدانی... صحیح عُمر است که فردی ثقه ومشهور بوده».
ولیکن نزد ما مذموم است، رجال کشی 2 /483 از ثویر روایت می کند که عمرو بن ذر، ابن قیس ماصر وصلت بن بهرام برای تحدّی نزد امام باقر (علیه السلام) رفتند، وبه گمان خود چهار هزار سؤال جمع آوری کرده اند تا امام (علیه السلام) را به چالش بکشند، اما چون حضور رسیدند هیچ نپرسیدند!
«امام باقر (علیه السلام) فرمودند: ای پسر ذر! آیا برای ما بعضی از احادیث ما را که به شما رسیده نمی گویی؟ وی گفت: آری، ای پسر رسول خدا! پیامبر فرمودند: من در میان شما دو امر گران را باقی می گذارم که یکی از دیگری بزرگتر است؛ کتاب خدا واهل بیتم، اگر بدین دو تمسک کنید هرگز به گمراهی نیفتید.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: پسر ذر! هنگامی که با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دیدار کنی وایشان بفرمایند پس از من با ثقلین چه کردی، چه خواهی گفت؟ ابن ذر چنان گریست که می دیدم اشک ها بر ریشش جریان یافته است، وگفت: بزرگتر را که پاره کردیم واصغر را کشتیم.
حضرت فرمودند: پسر ذر! با این حساب به ایشان راست می گویی، نه به خدا قسم روزقیامت گامی برداشته نمی شود تا آنکه خدا او را از سه امر بپرسد؛ عمر خود را در چه به پایان رسانده، مالش را از کجا به دست آورده ودر چه راهی صرف نموده، ومحبت ما اهل بیت. در این هنگام آنها برخاستند وخارج شدند.
امام (علیه السلام) به غلامی فرمودند: دنبال آنها برو وببین چه می گویند، او هم چنین کرد وبازگشت وگفت: فدایت شوم، شنیدم که به ابن ذر می گفتند: ما برای این با تو آمدیم؟! واو گفت: وای بر شما! مردی است که می پندارد خدا از من از ولایت او خواهد پرسید، چگونه از کسی که از احکام خردی چون سفره وکوزه نیز آگاه است، پرسش کنم؟»
نتیجه آن است که عمرو بن ذر نه تنها داستان سرا، بلکه ناصبی کبیری بوده است ودر رجعت بازمی گردد.
رجعت وتشبیه آن به احیای قوم موسی (علیه السلام) در میقات:
المحکم والمتشابه /112 از تفسیر نعمانی از اسماعیل بن جابر روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) حدیثی طولانی از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کردند که در آن سؤالاتی از آیات واحکام قرآن آمده بود، امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده بودند:
اما ردّ بر منکر رجعت این سخن خدای عزیز وجلیل است: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ،(1221) وآن روز که از هر امّتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده اند محشور می گردانیم، پس آنان نگاه داشته می شوند؛ یعنی به دنیا، ولی حشر آخرت این فرموده ی خدای (عز وجل) است: وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً،(1222) وما آنان را گرد می آوریم وهیچ یک را فرو گذار نمی کنیم.
و سخن خدای سبحان: وَحَرَامٌ عَلَی قَرْیةٍ أَهْلَکنَاهَا أَنَّهُمْ لا یرْجِعُونَ،(1223) وبر [مردم] شهری که آن را هلاک کرده ایم، بازگشتشان حرام است؛ در رجعت [بازگشت آنان حرام] است، اما در قیامت باز می گردند.
و نیز: وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِیثَاقَ النَّبِیینَ لَمَا آتَیتُکمْ مِنْ کتَابٍ وَحِکمَةٍ ثُمَّ جَاءَکمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ،(1224) و[یاد کن] هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب وحکمتی دادم، سپس شما را فرستاده ای آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید وحتماً یاریش کنید؛ این امر تنها در رجعت به وقوع خواهد پیوست.
همچنین است خطاب خدا به امامان ووعده ی نصرت به ایشان، وانتقام از دشمنانشان، خدای سبحان می فرماید: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنِی لایشْرِکونَ بِی شَیئاً،(1225) خدا به کسانی از شما که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در این زمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، وآن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، وبیمشان را به ایمنی مبدّل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند وچیزی را با من شریک نگردانند؛ واین تنها زمانی واقع می شود که به دنیا بازگردند.
و نیز: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ،(1226) وخواستیم بر کسانی که در زمین فرو دست شده بودند منّت نهیم وآنان را پیشوایان گردانیم، وایشان را وارثان قرار دهیم.
همچنین: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیک الْقُرْآنَ لَرَادُّک إِلَی مَعَادٍ،(1227) در حقیقت همان کسی که این قرآن را بر تو فرض کرد، یقیناً تو را به سوی وعده گاه بازمی گرداند؛ یعنی رجعت دنیا.
و نیز: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ،(1228) آیا از [حال] کسانی که از بیم مرگ از خانه های خود خارج شدند، وهزاران تن بودند، خبر نیافتی؟ پس خداوند به آنان گفت: بمیرید، آنگاه آنان را زنده ساخت.
و سخن خدای (عز وجل): وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقَاتِنَا،(1229) وموسی از میان قوم خود هفتاد مرد برای میعاد ما برگزید؛ خداوند تعالی آنها را پس از مردن به دنیا بازگرداند».
تفسیر قمی 2 /75 از امام باقر وامام صادق (علیهما السلام) روایت می کند که فرمودند: «هر شهری که خدا اهل آن را به عذاب از میان برد، در رجعت باز نخواهند گشت.
علی بن ابراهیم قمی (رحمه الله) در ادامه می نگارد: این آیه [وَحَرَامٌ عَلَی قَرْیةٍ أَهْلَکنَاهَا أَنَّهُمْ لا یرْجِعُونَ] از بزرگ ترین دلایل رجعت است، چرا که هیچ مسلمانی منکر نیست که همه ی مردم - چه آنان که [به عذاب] هلاک شده اند وچه سایرین - در قیامت رجوع می کنند.
مقصود از عدم رجوع آنها هم در رجعت است، وگرنه در قیامت بازمی گردند وداخل آتش می شوند».
ابلیس ظاهر می شود ومؤمنان او را سنگباران می کنند:
معانی الاخبار /139 از عبد العظیم بن عبد الله حسنی از امام هادی (علیه السلام) روایت می کند: «معنای رجیم آن است که او با لعنت رجم می شود، از مواضع خیر رانده شده، وهر مؤمنی او را یاد کند لعنت می فرستد.
در علم سابق خداست که چون قائم خارج شود، در زمانش مؤمنی نخواهد ماند مگر آنکه ابلیس را با سنگ رجم کند، همانسان که پیشتر با لعنت رجم می شده است».
سعد السعود /32 می نویسد: «فصلی در آنچه از صحیفه های ادریس (علیه السلام) می آوریم؛ این صحف را در نسخه ای قدیمی که شاید به دویست سال پیش برگردد یافتم، ودر خزانه ی کتب حرم مولانا امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) یافتم. اول وآخر آن از بین رفته وحدود هفت جزء آن باقی مانده است... در وصف مؤمنان می‎فرماید:... آنان اولیای منند، پیامبری مصطفی وامینی مرتضی برایشان اختیار کردم، او را پیامبر ورسول آنان، وآنها را اولیاء وانصار او قرار دادم. آنان امامانی هستند که برای پیامبر مصطفی وامین مرتضایم برگزیده ام، آن زمانی است که در علم غیب خویش پوشیده ام، وناگزیر واقع خواهد شد تا در آن روز تو، سواران، پیادگان وتمامی سپاهیانت را نابود کند، پس برو فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ. إِلَی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ،(1230) تو از مهلت یافتگانی، تا روز وقت معلوم».
روایتِ: قتل ابلیس وحزب وی به دست پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در رجعت:
مختصر البصائر /26 از عبد الکریم بن عمرو خثعمی روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ابلیس گفت: أَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ،(1231) مرا تا روزی که [مردم] برانگیخته خواهند شد مهلت ده، اما خداوند ابا کرد وفرمود: فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ. إِلَی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ، تو از مهلت یافتگانی، تا روز وقت معلوم.
پس چون روز وقت معلوم فرا رسد، ابلیس - که خدایش لعنت کند - در میان تمامی پیروانش از زمانی که خدا آدم را آفرید تا [همان] روز وقت معلوم ظاهر می شود، واین [همزمان با] آخرین رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام) می باشد.
عرضه داشتم: چندین رجعت خواهد بود؟ فرمودند: آری، رجعت ها ورجعت ها، هیچ امامی در قرنی [از قرون] نیست جز آنکه نیکوکار وبدکار روزگارش با او باز می گردد، تا خدا مؤمن را بر کافر چیره گرداند.
هنگامی که روز وقت معلوم فرا رسد، امیر المؤمنین (علیه السلام) در میان یاران رجعت می کنند وابلیس به همراه اصحابش می آید. دیدار آنان در زمینی از زمین های فرات است که بدان روحاء گویند وبه کوفه تان نزدیک است. نبرد سختی - که از زمانی که خدای عزیز وجلیل جهانیان را آفرید مانند آن رخ نداده است - میان آنان درخواهد گرفت. گویا یاران امیر المؤمنین (علیه السلام) را می بینم که یکصد گام به عقب رفته اند، وقسمتی از پاهایشان در فرات قرار گرفته است. آن هنگام است که [عذاب خداوند] جبار (عز وجل) فرود می آید فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِکةُ وَقُضِی الْأَمْرُ،(1232) در سایبان هایی از ابر سپید وفرشتگان به سوی آنان بیایند وکار یکسره شود.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پیشاپیش ایشان است ودشنه ای از نور در دست دارد. ابلیس چون نگاهش بر ایشان افتد به عقب بازمی گردد، یارانش می گویند: حال که پیروز شده ای، آهنگ کجا داری؟ او می گوید: إِنِّی أَرَی مَا لَا تَرَوْنَ(1233).. إِنِّی أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ،(1234) من چیزی را می بینم که شما نمی بینید... من از خدا، پروردگار جهانیان، می هراسم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بدو می رسد وضربه ای بین دو کتف او می زند که موجب نابودی او وتمام پیروانش خواهد بود. آن هنگام خدای (عز وجل) عبادت شود وهیچ چیزی را شریک او قرار ندهند.
امیر المؤمنین (علیه السلام) چهل وچهار هزار سال حکومت کنند، تا جایی که برای مردی از شیعیان ایشان هزار فرزند پسر از صلبش به دنیا آید، هر سال یک پسر. آن هنگام است که به صورتی که خدا بخواهد، دو بهشتی که از شدت سبزی به سیاهی می زند، در کنار مسجد کوفه وپیرامون آن آشکار شود».
تفسیر قمی 2 /245 روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد: فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ. إِلَی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ، فرمودند: روز وقت معلوم، روزی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را بر صخره ای که در بیت المقدس است ذبح می کنند».
روایتِ: قتل ابلیس به دست امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
تفسیر عیاشی 2 /242 از وهب بن جمیع غلام اسحاق بن عمار روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیات سؤال کردم: قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ. قَالَ فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ. إِلَی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم، عرضه داشتم: فدایت گردم، این کدام روز است؟ فرمودند: ای وهب! آیا پندار تو این است که آن، روزی است که خدا مردم را مبعوث می فرماید؟ خداوند به او تا روزی که قائم ما را در آن برانگیزد مهلت داده است، پس چون قائم ما را برانگیخت، در مسجد کوفه حضور دارد که ابلیس می آید ومقابل ایشان بر دو زانو می نشیند ومی گوید: ای وای بر من از این روز.
آنگاه ایشان موهای پیشانی او را گرفته گردنش را می زنند، وآن، روز وقت معلوم است».
ینابیع المودة /424: «آن، روزی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را می کشند، پس از قیام قائم ما مهدی (علیه السلام)».

 

فصل (38): امام (عجّل الله فرجه) در قرآن / برخی آیاتی که به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) تفسیر شده است

 

آیات وعده ی الهی به نصب جانشین در زمین:
فصول عدیده ای از کتاب دربردارنده ی آیاتی بود که در احادیث پیامبر وائمه (علیهم السلام) وعلمای تفسیر در مورد امام (علیه السلام) تفسیر شده است. در این فصل دیگر آیات مربوطه از نظر می گذرد که از اهمیت وعمق این اعتقاد در اسلام وقرآن حکایت می کند.
کافی 1 /193 از عبد الله بن سنان روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه پرسیدم: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ،(1235) خدا به کسانی از شما که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در این زمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، فرمودند: آنان امامان (علیهم السلام) هستند».
تأویل الآیات 1 /368 همین روایت را اینگونه نقل می کند: «در مورد علی بن ابی طالب وامامان از فرزندانش (علیهم السلام) نازل شده است، ودر مورد این قسمت: وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً، وآن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، وبیمشان را به ایمنی مبدّل گرداند، فرمودند: مقصود از آن ظهور قائم (علیه السلام) است».
غیبت نعمانی /240 روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنِی لایشْرِکونَ بِی شَیئاً، خدا به کسانی از شما که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در این زمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، وآن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، وبیمشان را به ایمنی مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند وچیزی را با من شریک نگردانند، فرمودند: درباره ی قائم ویارانش نازل شده است».
همان /276 از یونس بن ظبیان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «چون شب جمعه فرا رسد پروردگار تعالی فرشته ای را به پایین ترین آسمان فرو می فرستد. پس چون فجر طالع شود، آن فرشته بر عرش بر فراز بیت معمور می نشیند، منبرهایی از نور برای محمد، علی، حسن وحسین (علیهم السلام) قرار داده می شود وآنان بر فراز آنها قرار می گیرند. فرشتگان، پیامبران ومؤمنین در حضور ایشان گرد می آیند ودرهای آسمان گشوده می شود. هنگام زوال خورشید رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عرضه می دارد: پروردگار من! میعادت که در کتابت بدان وعده دادی، که این آیه است: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً. فرشتگان وپیامبران نیز همین سخن را گویند. سپس محمد، علی، حسن وحسین به سجده می افتند ومی گویند: پروردگارا! به خشم در آی که حریم تو هتک، برگزیدگانت کشته وبندگان صالحت ذلیل شدند.
پس خدا هرچه خواهد انجام دهد، واین روزی معلوم است».
تفسیر قمی 1 /14: «وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض؛ درباره ی قائم آل محمد (علیهم السلام) نازل شده است».
همان 2 /87 روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه: الَّذِینَ إِنْ مَکنَّاهُمْ فِی الأرض أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ،(1236) همان کسانی که چون در زمین به آنان توانایی دهیم، نماز برپا می دارند وزکات می دهند، فرمودند: این آیه - تا آخر آن - برای آل محمد (علیهم السلام) است، وخدا مشارق ومغارب زمین را تحت سلطه ی مهدی ویارانش در می آورد، ودین را آشکار می کند. خدا به وسیله ی او ویارانش بدعت ها وباطل را می میراند - همانسان که سفیهان حق را میراندند - تا جایی که اثری از ظلم به چشم نخورد».
احتجاج 1 /256 در حدیثی طولانی از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «... این ها همه برای آن است که مهلتی که خداوند تعالی به ابلیس فرموده تمام شود تا آن نوشته به پایان مدت خود رسد، وَیحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرِینَ،(1237) وگفتار [وعذاب خدا] درباره ی کافران محقّق گردد، ووعد حقّی که در کتابش چنین بیان کرده نزدیک گردد: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ.
این، هنگامی است که از اسلام تنها نام، واز قرآن تنها خطوط آن باقی ماند، وصاحب الامر با تحقق دلیل بر غیبت، غائب گردد، زیرا فتنه دل ها را در برگرفته است تا جایی که نزدیک ترین مردم به او دشمن ترین آنها نسبت به او باشد. آن هنگام است که خداوند او را با لشکرهایی که نمی بینید یاری می رساند، ودین پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) را بر دست او بر تمامی ادیان چیره می گرداند، گرچه مشرکان خوش نداشته باشند».
غیبت شیخ طوسی /110 از اسحاق بن عبد الله بن علی بن الحسین: «فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکمْ تَنْطِقُونَ،(1238) پس سوگند به پروردگار آسمان وزمین، که واقعاً او حقّ است همان گونه که خود شما سخن می گویید؛ قیام قائم آل محمد (علیهم السلام) [حق است]، واین آیه نیز در مورد او نازل شده: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنِی لایشْرِکونَ بِی شَیئاً؛ در شأن مهدی نازل شده است».
بحار الانوار 51 /64 می نگارد: «به خطّ شیخ محمد بن علی جباعی چنین یافتم: به دست خطّ شیخ شهید (رحمه الله) دیدم: صفوانی در کتاب خود از صفوان از امام صادق (علیه السلام) حدیثی را نقل می کند که در قسمتی از آن چنین آمده است: خدایا! آنچه را به ما وعده دادی به انجام رسان که تو خُلف وعده نمی کنی.
من عرض کردم: آقای من! وعده ی الهی در کجا آمده؟ فرمودند: فرمایش خدای (عز وجل): وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض».
کفایة الاثر /56 از جابر بن عبد الله روایت می کند: «جندب بن جناده ی یهودی از خیبر آمد وبه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ای محمد! بگو خدا چه چیزی ندارد؟ چه چیزی نزد او نیست؟ وچه چیزی را نمی داند؟ ایشان فرمودند: آنچه که خدا ندارد شریک است، آنچه نزد او نیست ظلم بر بندگان است، وآنچه او نمی داند اعتقاد شما یهودیان است که عزیر را پسر خدا می دانید وحال آنکه او برای خود فرزندی نمی داند.
در این هنگام جندب گفت: شهادت می دهم که خدایی غیر از الله نیست وشما به حق رسول او هستید. دیشب در خواب موسی بن عمران (علیه السلام) را دیدم که به من فرمود: ای جندب! بر دست محمد اسلام آر وبه جانشینان پس از او متمسک باش. اسلام را خداوند روزی من کرد، حال درباره ی جانشینان خود برایم بگویید تا بدان ها تمسک جویم.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: ای جندب! جانشینان من پس از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیل هستند. جندب گفت: یا رسول الله! در تورات آمده که آنان دوازده تن بودند. ایشان فرمودند: آری، امامان بعد از من نیز دوازده نفرند. او گفت: ای رسول خدا! آیا همه در یک زمانند؟ فرمودند: نه، بلکه یکی پس از دیگری، وتو تنها سه تن از آنان را درک خواهی نمود، جندب گفت: آنان را برایم نام برید، حضرت فرمودند: تو سید اوصیاء، وارث پیامبران وپدر امامان علی بن ابی طالب، بعد از او پسرش حسن وپس از او هم حسین را درک خواهی کرد، پس بعد از من به آنها متمسک باش ونادانی جاهلان تو را فریب ندهد. هنگامی که ولادت پسر حسین، علی بن الحسین فرا رسد خداوند تو را از دنیا خواهد برد، وآخرین توشه ی تو از دنیا مقداری شیر است.
او گفت: ای پیامبر خدا! در تورات چنین یافتم: الیا یقطو شبرا وشبیرا، لیکن اسامی آنها را نمی دانم، جانشینان پس از حسین چند نفرند ونامشان چیست؟ فرمودند: نه تن از نسل حسین که مهدی از آنهاست. هنگامی که مدت [امامت] حسین به پایان رسد، پسرش علی که زین العابدین لقب او ست عهده دار آن خواهد شد، با سپری شدن مدت او پسرش محمد که باقر خوانده می شود آن را بر عهده خواهد گرفت، با اتمام دوران او پسرش جعفر که صادق خوانده می شود، بعد از او پسرش موسی که کاظم گویند، چون مدت او به پایان رسد پسرش علی که رضا خوانده می شود، سپس پسرش محمد که زکی خوانده شود، آنگاه پسر اوکه علی نام دارد ونقی گفته می شود، بعد پسر او حسن که امین خوانده می شود آن را عهده دار خواهند شد، سپس امام آنها غائب می گردد.
جندب گفت: یا رسول الله! حسن است که غیبت می کند؟ ایشان فرمودند: نه، بلکه پسر او حجت. گفت: نام او چیست؟ فرمودند: نامش برده نشود تا آنکه خدا او را آشکار سازد.
جندب عرضه داشت: سخن از ایشان در تورات آمده است وموسی بن عمران ما را به شما وجانشینانی که پس از شما واز نسل شما هستند بشارت داده است، آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را تلاوت فرمودند: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً.
جندب گفت: ای رسول خدا! بیم ایشان از چیست؟ فرمودند: ای جندب! در زمان هریک از ایشان سلطانی است که بر آنان غالب می شود وآنها را می آزارد، هنگامی که خداوند خروج قائم ما را سرعت بخشد، او زمین را همانسان که از ظلم وستم پر شده از داد وعدل خواهد آکند، ودر ادامه فرمودند: خوشا به حال شکیبایانِ در غیبت او، خوشا به حال پرهیزکارانی که در راه آنان هستند، خدا آنان را در کتابش چنین وصف کرده است: الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ،(1239) کسانی که به غیب ایمان می آورند، ونیز فرموده: أُولَئِک حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُون،(1240) اینانند حزب خدا، آری، حزب خداست که رستگارانند».
خصال 2 /474 از عمرو بکائی از کعب الاحبار می آورد: «خلفا دوازده تن هستند. هنگامی که دوران آنان به پایان نزدیک شود وگروهی صالح بیایند، خداوند عمر آنها را طولانی خواهد گرداند، وخداوند امت را اینگونه وعده داده: وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ.
با بنی اسرائیل نیز چنین کرده است، ودور نیست که این امت را در یک روز ویا نیم روز گرد آورد: وَإِنَّ یوْماً عِنْدَ رَبِّک کأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ،(1241) ودر حقیقت یک روز نزد پروردگارت مانند هزار سال است از آنچه می شمرید».
پیشتر نیز روایاتی در تفسیر این آیه در فصل یاران امام (علیه السلام) ونیز رجعت گذشت.
شایان ذکر است که جانشینی الهی در قرآن، مختص به پیامبر، امامان وبرخی انبیاء (علیهم السلام) است، گرچه پیروان دستگاه خلافت آن را شامل تمامی حاکمان گرفته اند! صوفیان نیز پا را فراتر نهاده تمامی مردم را مشمول آن دانسته اند!
و بحث پیرامون آن در کتاب الف سؤال واشکال آمده است.
آل محمد (علیهم السلام)، ضعیف شمرده شدگانی که خدا به آنها وعده ی توانایی داده است:
غیبت شیخ طوسی /113 روایت می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) در مورد آیه ی: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ. وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرض وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ،(1242) وخواستیم بر کسانی که در زمین فرو دست شده بودند منّت نهیم وآنان را پیشوایان گردانیم، وایشان را وارثان قرار دهیم. ودر زمین قدرتشان دهیم وبه فرعون وهامان ولشکریانشان آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند، بنمایانیم، فرمودند: اینان آل محمد هستند، خداوند مهدیِ آنان را پس از مشقّت ورنج ایشان بر می انگیزد، پس او عزّت ایشان را فراهم می آورد ودشمنشان را به ذلّت می کشاند».
نهج البلاغة 1 /506 از آن حضرت نقل می کند: «دنیا بعد از رمیدن - بسان شتری که [دوشنده ی خود را] به خاطر شفقت بر فرزندش گاز می گیرد - با ما عطوفت خواهد کرد، سپس این آیه را تلاوت فرمودند: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ. وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرض وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ».
دلائل الامامة /237 از سلمان روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمودند: خداوند متعال پیامبر یا رسولی را مبعوث نکرد مگر دوازده نقیب برای او قرار داد... آنگاه نقیبان دوازده گانه ی خویش را نام بردند وفرمودند: سپس پسر او محمد بن الحسن المهدی که امر خدا را برپا می دارد.
ای سلمان! این، تأویل این آیه است: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ. وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرض وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ.
در این هنگام برخاستم وباکی نداشتم مرگ به دیدار من آید ویا من به دیدار او روم».
معانی الاخبار /79 از مفضل بن عمر نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی، حسن وحسین (علیهم السلام) نگریسته گریستند وفرمودند: شما را پس از من ضعیف می شمارند.
عرضه داشتم: ای پسر پیامبر! معنای این فرموده چیست؟ فرمودند: یعنی شما امامان پس از من هستید، خدای عزیز وجلیل می فرماید: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ. این آیه تا روز قیامت در مورد ما جریان دارد».
البرهان 3 /220 از امام باقر وامام صادق (علیهما السلام) نقل می کند: «فرعون وهامان در اینجا دو تن از جباران قریش هستند که خدای تعالی به هنگام قیام قائم از آل محمد (علیه السلام) در آخر الزمان آنان را زنده می گرداند وبه خاطر کرده هایشان از آنان انتقام خواهد گرفت».
پیش از این نیز در فصل یاران، تفسیر آیات پیرامون به ارث گذاردن زمین برای صالحان، ونیز در فصل ولادت ورجعت روایاتی مربوط با همین موضوع گذشت.
آیات وعده ی الهی به غلبه ی دین واتمام نور:
کافی 1 /432 از محمد بن فضیل روایت می کند: «از امام کاظم (علیه السلام) در مورد این آیه سؤال کردم: یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ،(1243) می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، ایشان فرمودند: می خواهند ولایت امیر المؤمنین (علیه السلام) را با دهان خود خاموش کنند.
عرض کردم: وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ، وحال آنکه خدا نور خود را کامل خواهد گردانید، فرمودند: وخداوند امامت را به نهایت خواهد رسانید، دلیل این مطلب فرموده ی خدای عزیز وجلیل است: فَآَمِنُوا بِالله وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا،(1244) پس به خدا وپیامبر او وآن نوری که ما فروفرستادیم ایمان آورید؛ پس نور امام است.
عرضه داشتم: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ،(1245) اوست کسی که فرستاده ی خود را با هدایت وآیین درست روانه کرد، فرمودند: اوست که رسولش را به ولایت وصیّش فرمان داد، وولایت آیین درست است.
گفتم: لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ، تا آن را بر هر چه دین است فائق گرداند، فرمودند: آن را هنگام قیام قائم بر تمامی ادیان فائق خواهد گرداند. خداوند می فرماید: مُتِمُّ نُورِهِ، نور خود را کامل خواهد گردانید؛ [نور] ولایت قائم است، وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ، گر چه کافران را ناخوش افتد؛ [یعنی کافرانِ] به ولایت علی (علیه السلام)...».
تفسیر قمی 2 /365: «یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ؛ به وسیله ی قائم از آل محمد (علیهم السلام) [نور خود را کامل خواهد گرداند]. آن هنگام که خروج کند خداوند او را بر تمام ادیان فائق می گرداند تا آنکه جز خدا پرستش نشود، واین همان فرمایش است: زمین را از عدل وداد می آکند، آنسان که از ستم وجور پر شده است».
همان 2 /317: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ؛ او امامی است که خدا بر تمام ادیان او را غالب می گرداند، پس زمین را از داد وعدل پر می کند، همانگونه که از بیداد وظلم آکنده شده است، واین از همان قسمی است که گفتیم تأویل آن بعد از نزول آن است».
کمال الدین 2 /670 روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشرِکونَ، فرمودند: به خدا قسم تأویل آن هنوز نازل نشده است، ونازل نمی شود تا آنکه قائم (علیه السلام) خارج گردد. پس چون خروج کند هیچ کسی که به خدای عظیم کافر باشد یا برای امام شریک قرار دهد نمی ماند، مگر آنکه خروج او را ناخوش می دارد. حتی اگر کافر یا مشرکی درون صخره ای باشد آن صخره ندا کند: ای مؤمن! درون من کافری است، مرا بشکن واو را به قتل رسان».
مجمع البیان 9 /464 می نگارد: «عیاشی با سند خود از عمران بن میثم از عبایه نقل می کند: امیر المؤمنین (علیه السلام) این آیه را تلاوت کردند: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشرِکونَ، وفرمودند: آیا آن [دین حق] غالب شده است؟ مردم جواب دادند: آری، ایشان فرمودند: نه، قسم به آنکه جانم به دست اوست [واقع نمی شود] تا آنکه هیچ منطقه ای باقی نماند، مگر آنکه در آن صبح وشام گواهی به لا إله إلا الله ندا شود».
البته این روایت در تفسیر عیاشی (رحمه الله) که به طور ناقص به دست ما رسیده موجود نمی باشد.
تهذیب الاحکام 6 /154 از محمد بن مسلم روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) سؤال کردم که چون قائم قیام کند بر اساس کدامین سیره وروش رفتار خواهد نمود؟ فرمودند: به سیره ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تا آنکه اسلام فائق آید.
عرض کردم: سیره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چگونه بود؟ فرمودند: بر آنچه در جاهلیّت بود خطّ بطلان کشید وبا عدل به سوی مردم آمد، قائم (علیه السلام) نیز چنین است، چون قیام کند آنچه را که مردم در زمان آتش بس [میان مؤمنان ودشمنانشان] دارند ابطال می کند وبا عدل سوی آنان می آید».
اما در منابع سنیان:
صحیح مسلم 4 /2230 از عایشه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «شب وروز به پایان نمی رسد تا آنکه لات وعزّی پرستش شوند! گفتم: ای رسول خدا! گمان می کردم که چون خدا این آیه را فرستاد: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشرِکونَ، اسلام غالب شد!
ایشان فرمودند: آنچه خدا از این [غلبه] بخواهد در آینده واقع خواهد شد، سپس باد پاکی را می فرستد وهرکه را در دل به اندازه ی ذره ای دانه ی خردلی ایمان دارد از دنیا می برد، وکسانی که هیچ خیری در آنها نیست باقی می مانند وبه دین پدرانشان باز می گردند».(1246) 
تفسیر طبری 10 /82 از ابوهریره: «لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ؛ هنگامی که عیسی بن مریم خروج کند».(1247)
سنن بیهقی 9 /180 از مجاهد: «لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشرِکونَ؛ هنگامی که عیسی بن مریم فرود آید، تنها اسلام است که در زمین خواهد بود».
البیان گنجی /528 از سعید بن جبیر: «لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشرِکونَ؛ او مهدی از عترت فاطمه است.
البته منافاتی با قول کسی که آن را به عیسی مربوط می داند ندارد، زیرا او یاور امام است همانگونه که گذشت».
تفسیر رازی 16 /40: «از ابوهریره نقل شده: این وعده ای الهی است به اینکه خدای متعال اسلام را بر تمامی ادیان برتری می دهد.
راوی در ادامه گوید: این امر زمانی کامل می شود که عیسی بن مریم خروج کند. سدی گوید: آن، هنگامی است که مهدی خروج کند، واحدی باقی نماند جز آنکه به اسلام بگرود یا آنکه مالیات دهد».
نگارنده: این آیه وعده ی خدا به فائق گردانیدن دینش بر تمامی ادیان است، واین امر تنها بر دستان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که محقق می شود، اما مسیح (علیه السلام) وزیر است نه امیر.
عالمان دستگاه حاکم، از تفسیر آن به امام مهدی (علیه السلام) می هراسیدند، لذا به سراغ حضرت عیسی (علیه السلام) رفتند!
آیات امر به نبرد تا آنکه فتنه ای نباشد:
کافی 8 /201 از محمد بن مسلم نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه پرسش کردم: وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکونَ فِتْنَةٌ وَیکونَ الدِّینُ کلُّهُ لله،(1248) با آنان بجنگید تا دیگر فتنه ای نباشد، ودین مخصوص خدا شود، فرمودند: تأویل این آیه هنوز فرا نرسیده است، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به خاطر نیاز خود ویارانش، به آنان [اهل کتاب با قبول جزیه، مشرکین با قبول فدیه ومنافقین با پذیرش اسلام ظاهری با وجود علم به نفاق(1249)] اجازه [ی زندگی] داد، واگر تأویل آن واقع شده بود ایشان قبول نمی کرد. لکن آنان کشته می شوند تا آنکه خدای (عز وجل) توحید شود وشرکی نباشد».
تفسیر عیاشی 2 /56 از زراره از امام صادق (علیه السلام) می آورد: «از پدرم درباره ی این آیه سؤال شد: قَاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کافَّةً کمَا یقَاتِلُونَکمْ کافَّةً(1250)، حَتَّی لَا تَکونَ فِتْنَةٌ وَیکونَ الدِّینُ کلُّهُ لله، همگی با مشرکان بجنگید، چنان که آنان همگی با شما می جنگند، تا دیگر فتنه ای نباشد، ودین مخصوص خدا شود، فرمودند: تأویل این آیه هنوز نیامده است، چون قائم ما قیام کند کسانی که او را درمی یابند تأویل این آیه را خواهند دید، ودین حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) تا بدانجا که شب می رسد خواهد رسید، تا شرکی بر زمین نباشد همانسان که خدا فرموده است».
الهدایة الکبری /74 از مفضل بن عمر نقل می کند: «به مولایم امام صادق (علیه السلام) گفتم: لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ، ولی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر تمام ادیان غلبه نیافت، فرمودند: ای مفضل! اگر چنین بود، مجوسیّت، نصرانیّت، یهودیّت، صابئه وهیچ فرقه ای نمی بود، وهیچ گونه مخالفت، شک، شرک، پرستشگران بت ها، لات، عزّی، پرستشگران خورشید، ماه، ستارگان، آتش وسنگ وجود نداشتند، این آیه: لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ، در این روز خواهد بود، واین مهدی واین رجعت است، وهمان فرمایش خداست: وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکونَ فِتْنَةٌ وَیکونَ الدِّینُ کلُّهُ لله».
پایان یافتن جنگ ها تنها بر دست حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
خصال 2 /572 از مکحول از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «به خاطر سپارندگان از یاران پیامبر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می دانند که در میان آنان کسی نیست که منقبتی داشته باشد جز آنکه من نیز با او شریک هستم وبر او برتری دارم، ومن هفتاد منقبت دارم که احدی از آنها با من در آن شراکت ندارد.
من گفتم: یا امیر المؤمنین! آنها را برایم بیان بفرمایید، فرمودند:... اما پنجاه وسوم؛ خداوند تبارک وتعالی دنیا را به پایان نمی رساند تا آنکه قائم از ما قیام کند، دشمنان ما را می کشد، جزیه نمی پذیرد، صلیب وصنم را در هم می شکند، جنگ پایان می پذیرد، برای دریافت مال فراخوان می دهد، وآن را به تساوی قسمت می کند، ودر میان رعیت به عدالت رفتار می نماید».
نگارنده: در فصل: (ثابت قدمان تا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف))، احادیثی در تفسیر آیه ی: حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا(1251)، تا در جنگ، اسلحه بر زمین گذاشته شود [وبه پایان رسد]، گذشت، که در روایات سنی به نزول مسیح (علیه السلام) وخروج دجال تفسیر شده است.
کافی 5 /10 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «شخصی از دوستداران ما از پدرم (علیه السلام) در مورد جنگ های امیر المؤمنین (علیه السلام) سؤال کرد، ایشان فرمودند: خدا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را با پنج شمشیر فرستاد، سه شمشیر آخته است وتا زمانی که جنگ [ها] پایان یابد در غلاف نخواهد شد، جنگ [ها] هم پایان نمی گیرد تا آنکه خورشید از مغرب طلوع کند، پس چون خورشید از مغرب سر بر آورد همه ی مردم آن روز ایمان می آورند، ولی در آن روز لَا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آَمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً،(1252) کسی که قبلاً ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی بخشد.
یک شمشیر پیچیده است ویکی هم در غلاف قرار دارد، بیرون کشیدن آن توسّط غیر ماست وحکم آن به ما رجوع دارد [ومربوط می شود]...».
تنها در عصر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کافران از دین مسلمین مأیوس می شوند:
تفسیر عیاشی 1 /292 از جابر روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه: الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ،(1253) امروز کسانی که کافر شده اند، از [کارشکنی در] دین شما نومید گردیده اند، پس، از ایشان نترسید واز من بترسید، فرمودند: روزی که قائم (علیه السلام) قیام کند بنی امیه نومید شوند، پس آنان کسانی هستند که کافر شده اند، از آل محمد (علیهم السلام) نومید شده اند».
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از غیب موعود:
کمال الدین 2 /340 از داود بن کثیر رقی نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه: الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ،(1254) آنان که به غیب ایمان می آورند، فرمودند: [یعنی] کسی که اقرار می کند قیام قائم حق است».
تأویل الآیات 1 /31 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «ألم، وهر حرف بریده در قرآن، از حروف اسم اعظم خداست، ورسول وامام آنها را به هم می پیوندند وبدان دعا می کنند واجابت می شوند.
عرضه داشتم: ذَلِک الْکتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ،(1255) آن کتابی است که در آن هیچ تردیدی نیست [، به چه معناست]؟ فرمودند: کتاب امیر المؤمنین (علیه السلام) است که هیچ شکّی نیست ایشان امامِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ، [امامِ] هدایت برای پرهیزکاران است.
پس این دو آیه برای شیعیان ماست، آنهایند که پرهیزکارند وبه غیب ایمان دارند، وغیب، برانگیختن، زنده شدن، قیام قائم ورجعت است. وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ،(1256) واز آنچه به ایشان روزی داده ایم انفاق می کنند؛ از قرآنی که به ایشان آموخته ایم تلاوت می کنند».
کمال الدین 2 /340 از یحیی بن ابو القاسم نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیات سؤال کردم: ألم. ذَلِک الْکتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ، ایشان فرمودند: پرهیزکاران شیعیان علی (علیه السلام) هستند وغیب حجت غائب.
گواه این مطلب فرموده ی خدای (عز وجل) است: وَیقُولُونَ لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیهِ آَیةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیبُ لِله فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ،(1257) ومی گویند: چرا نشانه ای از جانب پروردگارش بر او نازل نمی شود؟ بگو: غیب فقط به خدا اختصاص دارد، پس منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم(1258)».
آیاتی که بر استواری ومرزبانی اعتقادی تشویق می کند:
غیبت نعمانی /27 و199 از برید بن معاویه عجلی روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا،(1259) ای کسانی که ایمان آورده اید، صبر کنید وایستادگی ورزید ومرزها را نگهبانی کنید، فرمودند: بر انجام فرائض شکیبایی نمایید، در مقابل دشمنتان ایستادگی کنید، وبر [ولایت] امام منتظَرتان استوار مانید».
تفسیر عیاشی 1 /212 از یعقوب سراج نقل می کند: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: آیا زمین یک روز بدون دانشمندی از شما که مردم به سراغ او آیند، باقی خواهد ماند؟ فرمودند: ای ابو یوسف! اگر چنین شود خدا پرستش نخواهد شد، زمین از دانشمندی از ما خالی نخواهد بود، [دانشمندی که] ظاهر است ومردم در حلال وحرام خود به سراغش می آیند، واین امر در کتاب خدا آشکار است: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا؛ بر دینتان، وَصَابِرُوا: در مقابل دشمن ومخالفتان، وَرَابِطُوا: بر امامتان، وَاتَّقُوا اللهَ: نسبت به آنچه به شما فرمان داده وبر شما واجب گردانیده است».
نگارنده: وجود امام به طور مسلّم ضروری است، حال یا ظاهر ومشهور است ویا هراسان وپنهان، امیر المؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغة 4 /37 می فرماید: «زمین از کسی که حجت خدا را به پا دارد خالی نخواهد بود - که یا ظاهر ومشهور است ویا هراسان وپنهان -، تا حجت ها وبراهین خداوند از میان نرود».
از این رو یا قسمتی از این روایت افتاده ویا آنکه راوی تنها قسمتی از آن را روایت کرده است.
کافی 1 /420 از محمد بن مسلم نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه سؤال کردم: الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا،(1260) کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگی کردند، فرمودند: بر امامان یکی پس از دیگری ایستادگی کردند، تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلَائِکةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ، فرشتگان بر آنان فرود می آیند [ومی گویند:] هان! نهراسید وغمگین نباشید، وبه بهشتی که وعده یافته بودید شاد باشید».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یکی از صاحبان امر:
کمال الدین 1 /222 از ابوبصیر روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد آیه ی: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمر مِنْکمْ،(1261) ای کسانی که ایمان آورده‏اید، خدا را اطاعت کنید وپیامبر واولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید، فرمودند: امامان از فرزندان علی وفاطمه (علیهما السلام)، تا آنکه قیامت برپا شود».
تفسیر عیاشی 1 /251 از ابان می آورد: «نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم واز این آیه پرسیدم: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمر مِنْکمْ، ایشان فرمودند: آن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است وسکوت اختیار کردند، چون سکوت ایشان طولانی شد عرضه داشتم: بعد از ایشان چه کسی؟ فرمودند: حسن وساکت شدند، با طولانی شدن سکوت دوباره عرض کردم: پس از ایشان؟ فرمودند: حسین، گفتم: سپس؟ فرمودند: علی بن الحسین وساکت شدند، ایشان پس از هر امامی سکوت می کردند تا آنکه من سؤالم را تکرار کنم وپاسخ می دادند، وتا آخر آنها را نام بردند».
کافی 1 /426 از حسین بن نعیم صحاف: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه پرسیدم: وَأَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیتُمْ فَإِنَّمَا عَلَی رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ،(1262) وخدا را فرمان برید وپیامبر را اطاعت نمایید، واگر روی بگردانید، بر پیامبر ما فقط پیامرسانی آشکار است، ایشان فرمودند: به خدا کسانی که پیش از شما بودند هلاک نشدند، وتا قیام قائم ما هلاک نمی شوند مگر به خاطر ترک ولایت ما وانکار حقّ ما، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا نرفتند مگر پس از آنکه حقّ ما را بر گردن این امت لازم داشتند، وخداوند هرکه را بخواهد به راه مستقیم هدایت می نماید».
تفسیر عیاشی 1 /246 از برید بن معاویه: «خدمت امام باقر (علیه السلام) بودم ودر مورد این آیه سؤال کردم: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمر مِنْکمْ، ایشان در پاسخ فرمودند: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکتَابِ یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ، آیا کسانی را که از کتابِ [آسمانی] نصیبی یافته اند ندیده ای؟ که به جبت وطاغوت ایمان دارند؛ فلان وفلان، وَیقُولُونَ لِلَّذِینَ کفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آَمَنُوا سَبِیلاً،(1263) ودرباره ی کسانی که کفر ورزیده اند می گویند: اینان از کسانی که ایمان آورده اند راه یافته ترند؛ پیشوایان گمراه ودعوتگران به سوی آتش می گویند: اینان از خاندان محمد واولیای آنان رهیافته ترند. أُولَئِک الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللهُ وَمَنْ یلْعَنِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً. أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْک، اینانند که خدا لعنتشان کرده، وهر که را خدا لعنت کند هرگز برای او یاوری نخواهی یافت. آیا آنان نصیبی از حکومت دارند؟؛ مقصود امامت وخلافت است، فَإِذًا لَا یؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً،(1264) [اگر نصیبی هم داشتند،] به قدر نقطه ی پشت هسته ی خرمایی [چیزی] به مردم نمی دادند؛ ما مردمی هستیم که خدا قصد کرده است، ونقیر نقطه ایست که در وسط هسته می بینی.
أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آَتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ، بلکه به مردم، برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده رشک می ورزند؛ ماییم کسانی که به خاطر امامتی که خدا به ما داده - ونه تمام خلق - بر ما رشک می ورزند، فَقَدْ آتَینَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَآتَینَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً،(1265) در حقیقت ما به خاندان ابراهیم کتاب وحکمت دادیم، وبه آنان ملکی بزرگ بخشیدیم؛ می فرماید: پس ما از آنان رسولان، انبیاء وامامان قرار دادیم، حال چرا اینان این امور را درباره ی آل ابراهیم می پذیرند ولی در مورد آل محمد (علیهم السلام) نمی پذیرند؟!
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَکفَی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً. إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا بِآیاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَاراً کلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیرَهَا لِیذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللهَ کانَ عَزِیزاً حَکیماً. وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً لَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِیلاً،(1266) پس برخی از آنان به وی ایمان آوردند، وبرخی از ایشان از او روی برتافتند، و[برای آنان] دوزخ پرشراره بس است. به زودی کسانی را که به آیات ما کفر ورزیده اند، در آتشی [سوزان] درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد، پوستهای دیگری بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند. آری، خداوند توانای حکیم است. وبه زودی کسانی را که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده اند، در باغهایی که از زیر [درختانِ] آن نهرها روان است درآوریم. برای همیشه در آن جاودانند، ودر آنجا همسرانی پاکیزه دارند، وآنان را در سایه ای پایدار درآوریم.
عرض کردم: اینکه خدا درباره ی آل ابراهیم فرمود: وَآَتَینَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً، این ملک عظیم چیست؟ فرمودند: آن است که از آنها امامانی قرار داد که هرکه از ایشان اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است، وهرآنکه عصیانشان کند خدا را نافرمانی کرده است، پس این ملک عظیم است.
سپس فرمودند: إِنَّ اللهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَإِذَا حَکمْتُمْ بَینَ النَّاسِ أَنْ تَحْکمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللهَ نِعِمَّا یعِظُکمْ بِهِ إِنَّ اللهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً،(1267) خدا به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبان آنها بازگردانید، وچون میان مردم داوری می کنید، به عدالت داوری کنید. در حقیقت نیکو چیزی است که خدا شما را به آن پند می دهد، خدا شنوای بیناست؛ ما را قصد کرده است که نخستین [وامام پیشینِ] از ما به امام بعد از خود، کتب، دانش وسلاح را بسپارد.
وَإِذَا حَکمْتُمْ بَینَ النَّاسِ أَنْ تَحْکمُوا بِالْعَدْلِ؛ [به عدلی] که در اختیار دارید، سپس به مردم فرمود: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا، ای کسانی که ایمان آورده اید؛ پس تمامی مؤمنان را تا روز قیامت گرد آورد [ومخاطب قرار داد وفرمود:] أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ، خدا را اطاعت کنید وپیامبر واولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ تنها ما را قصد کرده است.
فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیوْمِ الْآَخِرِ ذَلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً، پس هرگاه در امری اختلاف نظر داشتید، اگر به خدا وروز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا وپیامبر [او] عرضه بدارید، این بهتر ونیک فرجامتر است.
پس اگر هراسیدید در امر به اختلاف در آیید، به خدا، رسول واولیای امر خود رجوع کنید... چگونه ممکن است خدا به آنان فرمان دهد از اولی الامر اطاعت کنند، ولی اجازه دهد با آنان نزاع نمایند؟ این سخن خطاب به کسانی است که امر [به اطاعت از خدا ورسول واولیای امر] شدند وبه آنان گفته شد: أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ».
اهل بیت (علیهم السلام) صدّیقانی که خدا به آنان نعمت داده است:
تفسیر فرات /30 از اصبغ بن نباته در حدیثی طولانی از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «برترین شهیدان حمزه پسر عبد المطلب، جعفر بن ابی طالب - همو که دو بال دارد وبا فرشتگان پرواز می کند، واحدی از آدمیان در بهشت به چنین زینتی نیآراسته، وامری است که خدا او را بدان شرف بخشیده - دو سبط [یعنی] حسن وحسین دو آقای جوانان اهل بهشت، همانان که از من به دنیا آمده اند، ومهدی که خدا کسی از ما اهل بیت را که بخواهد قرارش می دهد، هستند، سپس سه بار فرمودند: مسرور باشید، وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقاً. ذَلِک الْفَضْلُ مِنَ اللهِ وَکفَی بِاللهِ عَلِیماً،(1268) وکسانی که از خدا وپیامبر اطاعت کنند، در زمره ی کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی] با پیامبران وراستان وشهیدان وشایستگانند وآنان چه نیکو همدمانی هستند. این تفضّل از جانب خداست، وخدا بس داناست».
همان /35 مشابه این مضمون را از اصبغ روایت می کند: «... هنگامی که خدا اولین وآخرین را گرد آورد، برترین های آنها هفت تن از ما بنی عبد المطلب هستند؛ پیامبران گرامی ترین مخلوقات نزد خدایند وپیامبر ما گرامی ترینِ پیامبران، سپس اوصیاء برترینِ امم پس از انبیاء هستند ووصیّ او برترینِ اوصیاست، پس از آنان شهیدان افضل امم پس از انبیاء واوصیاء هستند، وحمزه سید شهیدان است وجعفر صاحب دو بال است که با فرشتگان پرواز می کند...».
کافی 1 /450 از همو روایتی مشابه از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) را در روزی که بصره را فتح کرد دیدم که بر استر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته ومی فرماید: ای مردم! آیا شما را از بهترین خلق روزی که خدا آنان را گرد آورد آگاه نسازم...».
أَمْ مَنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ:
تأویل الآیات 1 /403 از محمد بن مسلم روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی فرموده ی خدا: أَمْ مَنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ،(1269) یا [کیست] آن کس که درمانده را - چون وی را بخواند - اجابت می کند؟ فرمودند: این آیه در مورد قائم (علیه السلام) فرود آمد، هنگامی که خروج کند عمامه بر سر گذارده، در کنار مقام نماز به جای می آورد وبه تضرّع نزد پروردگارش می پردازد، پس بیرقی که به او تعلّق دارد شکست نخواهد خورد».
تفسیر قمی 2 /129 از صالح بن عقبه از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «این آیه در شأن قائم از آل محمد (علیهم السلام) نازل شد، به خدا او مضطرّ است، هنگامی که در مقام دو رکعت نماز بگزارد وخدا را بخواند اجابتش کند، گرفتاری را برطرف می کند واو را به خلافت در زمین می گمارد».
تأویل الآیات 1 /402 از ابراهیم بن عبد الحمید از آن حضرت روایت می کند: «قائم چون خروج کند وارد مسجد الحرام می شود، رو به کعبه وپشت به مقام می دهد ودو رکعت نماز می گزارد. آنگاه می ایستد ومی فرماید: ای مردم! من نزدیکترین مردم به آدم هستم، ای مردم! من نزدیکترین مردم به ابراهیمم، ای مردم! من نزدیکترین مردمان به اسماعیلم، ای مردم! من نزدیکترین مردم به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم، سپس دو دست را به سمت آسمان بالا می برد، دعا وتضرّع می کند تا آنکه به رو می افتد، واین سخن خدای (عز وجل) است: أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ وَیجْعَلُکمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلهٌ مَعَ الله قَلِیلاً مَا تَذَکرُونَ، یا [کیست] آن کس که درمانده را - چون وی را بخواند - اجابت می کند، وگرفتاری را برطرف می گرداند، وشما را جانشینان زمین قرار می دهد؟ آیا معبودی با خداست؟ چه کم پند می پذیرید».
روز فتح موعود وقائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
تأویل الآیات 2 /445 از ابن دراج نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: قُلْ یوْمَ الْفَتْحِ لا ینْفَعُ الَّذِینَ کفَرُوا إِیمَانُهُمْ وَلا هُمْ ینْظَرُونَ،(1270) بگو: روز پیروزی، ایمان کسانی که کافر شده اند سود نمی بخشد وآنان مهلت نمی یابند، فرمودند: روز پیروزی، روزی است که دنیا برای قائم فتح شود، و[دیگر] تقرّب با ایمان به هیچ کسی که پیش از آن ایمان وبه این پیروزی یقین نداشته سودی نمی بخشد.
چنین کسی [که ایمان ویقین داشته] ایمانش برایش سودمند است وقدر ومنزلتش نزد خدا بالا می رود، در روز بعث بهشت هایش برای او آراسته می گردد، وآتش هایش از او پوشیده می شود، واین پاداش موالیان امیر المؤمنین ودودمان پاک ایشان (علیهم السلام) است».
کمال الدین 1 /18 و30 از علی بن رئاب روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: یوْمَ یأتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّک لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلَُ،(1271) روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت بیاید، کسی که قبلاً ایمان نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی بخشد، فرمودند: نشانه ها ائمه هستند، ونشانه ای که انتظارش را می کشند قائم (علیه السلام) است. آن روز است که ایمان کسی که پیش از قیام ایشان به شمشیر، ایمان نیاورده، بدو سودی نمی بخشد، گرچه به پدران ایشان (علیهم السلام) ایمان آورده باشد».
تفسیر قمی 2 /366: «وَأُخْرَی تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ،(1272) ودیگر که آن را دوست دارید: یاری وپیروزی نزدیکی از جانب خداست؛ مقصود در دنیا به وسیله ی فتح قائم (علیه السلام) است».
و دیگر روایات در این باره در فصل گروه استوار گذشت.
روز قائم (علیه السلام)، تأویل قرآن فرا می رسد:
تفسیر قمی 1 /235: «هَلْ ینْظُرُونَ إِلا تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ،(1273) آیا [آنان] جز در انتظار تأویل آنند؟ روزی که تأویلش فرا رسد؛ از آیاتی است که تأویل آن بعد از نزول آن خواهد بود، فرمود: این درباره ی قائم (علیه السلام) وروز قیامت است».
حَتَّی إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا:
دلائل الامامة /250 از مفضل بن عمر نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: در مورد بنی فلان [عباس] سه آیه نازل شد؛ سخن خدای (عز وجل): حَتَّی إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّینَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیلاً أَوْ نَهَاراً، تا آنگاه که زمین پیرایه ی خود را برگرفت وآراسته گردید واهل آن پنداشتند که بر آن قدرت دارند، شبی یا روزی فرمان [عذاب] ما آمد؛ مقصود [از فرمان] قائم با شمشیر است.
فَجَعَلْنَاهَا حَصِیداً کأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ،(1274) وآن را چنان درویده کردیم که گویی دیروز وجود نداشته است.
و نیز این فرموده ی او که عزیز وجلیل است: فَتَحْنَا عَلَیهِمْ أَبْوَابَ کلِّ شَیءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ،(1275) درهای هر چیزی [از نعمت ها] را بر آنان گشودیم، تا هنگامی که به آنچه داده شده بودند شاد گردیدند ناگهان [گریبان] آنان را گرفتیم، ویکباره نومید شدند. پس ریشه ی آن گروهی که ستم کردند برکنده شد، وستایش برای خداوند، پروردگار جهانیان است، حضرت فرمودند: [با] شمشیر.
و نیز این گفتار: فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یرْکضُونَ. لَا تَرْکضُوا وَارْجِعُوا إِلَی مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکنِکمْ لَعَلَّکمْ تُسْأَلُونَ،(1276) پس چون عذاب ما را احساس کردند، بناگاه از آن می گریختند. نگریزید وبه سوی آنچه در آن متنعّم بودید و[به سوی] سراهایتان بازگردید، باشد که شما مورد پرسش قرار گیرید؛ مقصود آن است که قائم، از بنی فلان درباره ی گنج های بنی امیه سؤال می کند».
خداوند از پیامبران (علیهم السلام) در اقرار به مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میثاق گرفته است:
بصائر الدرجات /70 و71 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «... آنگاه از پیامبران میثاق گرفت وفرمود: أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ، آیا پروردگار شما نیستم؟ سپس فرمود: واین محمد رسول الله واین علی امیر المؤمنین؟ قَالُوا بَلَی،(1277) گفتند: چرا؛ لذا به مقام نبوت رسیدند.
خداوند از اولوا العزم میثاق گرفت [وفرمود]: بدانید! من پروردگارتان هستم، محمد رسول من، علی امیر المؤمنین وجانشینان پس از او عهده داران امر [امامت] من وخزانه داران دانش منند. به مهدی دینم را یاری ودولتم را آشکار خواهم ساخت، از دشمنانم انتقام خواهم گرفت، و- چه به رغبت وچه به کراهت - عبادت خواهم شد، آنان گفتند: پروردگارا! اقرار کردیم وگواهی دادیم...».
خداوند به ابراهیم (علیه السلام) خبر از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می دهد:
تأویل الآیات 2 /496 از ابوبصیر یحیی بن ابو القاسم روایت می کند: «جابر بن یزید جعفی از امام صادق (علیه السلام) درباره ی تفسیر این آیه سؤال کرد: وَإِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ،(1278) وبی گمان ابراهیم از شیعیان اوست، ایشان فرمودند: خداوند سبحان هنگامی که ابراهیم (علیه السلام) را آفرید، پرده از دیدگانش برداشت، او هم نگریست ودر کنار عرش نوری را مشاهده نمود، عرضه داشت: خدای من! این نور چیست؟ ندا شد: این نور محمد برگزیده ی من از خلق است.
نوری در کنار آن مشاهده کرد ودرباره ی آن پرسید، گفته شد: این نور علی بن ابی طالب یاور دین من است.
در کنار آنان سه نور دیگر دید وچون پرسید ندا آمد: این نور فاطمه است، دوستانش را از آتش بریدم، ونور دو فرزندش حسن وحسین.
نه نور دیگر بر گرد آنها مشاهده نمود وعرضه داشت: خدای من! این نورهای نه گانه چیست؟ گفته شد: ای ابراهیم! اینان امامان از نسل علی وفاطمه هستند.
ابراهیم صدا زد: خدایا! به حق آن پنج نفر، این نه تن را برای من معرفی کن، ندا آمد: ای ابراهیم! نخستین آنها علی بن الحسین است، وپسرش محمد، پسر او جعفر، پسر او موسی، پسرش علی، پسرش محمد، پسر او علی، پسرش حسن وحجت قائم پسر او.
ابراهیم گفت: خدا وآقای من! انواری را می بینم که بر گرد آنها حلقه زده اند وکسی جز تو شماره ی آنان را نمی داند، ندا آمد: ای ابراهیم! اینان شیعیان آنهایند، شیعیان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب.
عرضه داشت: شیعیان آنها با چه چیزی شناخته می شوند؟ فرمود: به نماز پنجاه ویک رکعت، بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم، قنوت پیش از رکوع وانگشتر به دست راست کردن، در این هنگام ابراهیم صدا زد: خدایا! مرا از شیعیان امیر المؤمنین قرار ده، وخداوند این خبر را در کتاب خود آورد وفرمود: وَإِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارث منازل ظالمان:
تفسیر عیاشی 2 /235 از سعد بن عمر از تنی چند از یاران امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «در حضور حضرت سخن از خانه های عباسیان به میان آمد، مردی گفت: خدا خرابی آنها را به ما بنمایاند یا آنها را به دست ما ویران کند، امام (علیه السلام) فرمودند: چنین نگو، این ها منازل قائم ویارانش خواهد بود، آیا فرموده ی خدا را نشنیده ای: وَسَکنْتُمْ فِی مَسَاکنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ،(1279) ودر سراهای کسانی که بر خود ستم روا داشتند سکونت گزیدید».
وَمَا هِی مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ:
 مختصر البصائر /200 از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «آنگاه صد هزار نفر که یا مشرکند ویا منافق از عراق خروج می کنند تا آنکه به دمشق - که همان ارم ذات العماد است - برسند وهیچ کس مانعشان نشود.
پرچم های شرق زمین که نه از پنبه است، نه کتان ونه ابریشم، می آید. سر چوبه ی آنها با مهر سید اکبر مهر شده است. مردی از آل محمد (علیهم السلام) آنها را سوق می دهد...
آن روز خسف وقذف ومسخ دامنگیر آنها می شود وتأویل این آیه نیز آشکار می گردد: وَمَا هِی مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ، (1280) وآن، از ستمگران چندان دور نیست».
فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لَمَّا خِفْتُکمْ:
غیبت نعمانی /174 از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «ابو جعفر محمد بن علی الباقر (علیه السلام) فرمودند: چون قائم (علیه السلام) قیام نماید می فرماید: فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لَمَّا خِفْتُکمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ،(1281) وچون از شما ترسیدم، از شما گریختم، تا پروردگارم به من دانش بخشید ومرا از پیامبران قرار داد».
حق اهل بیت (علیهم السلام) را ثابت وباطل بنی امیه وامثال آنان را نابود می کند:
تفسیر عیاشی 2 /50 از جابر روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) از تفسیر این آیه سؤال کردم: یرِیدُ اللهُ أَنْ یحِقَّ الْحَقَّ بِکلِمَاتِهِ وَیقْطَعَ دَابِرَ الْکافِرِینَ،(1282) خدا می خواهد حق را با کلمات خود ثابت، وکافران را ریشه کن کند، حضرت فرمودند: تفسیر آن در باطن؛ خداوند می خواهد، پس چیزی است که خدا آن را اراده می کند وهنوز به انجام نرسانده.
اما سخن او: یحِقَّ الْحَقَّ بِکلِمَاتِهِ؛ یعنی حق آل محمد را ثابت گرداند، اما این فرموده: بِکلِمَاتِهِ؛ کلمات او در باطن علی است، او کلمه ی خدا در باطن است.
گفتار او: وَیقْطَعَ دَابِرَ الْکافِرِینَ؛ آنان بنی امیه اند، آنها کافرانند که خدا ریشه کن می کند، اما این فرمایش: لِیحِقَّ الْحَقَّ؛(1283) تا حق را ثابت گرداند؛ یعنی حق آل محمد را هنگامی که قائم قیام می کند ثابت گرداند، واما این سخن: وَیبْطِلَ الْبَاطِلَ؛ وباطل را نابود گرداند؛ مقصود قائم است، پس چون قیام کند باطل بنی امیه را نابود گرداند، واین سخن خداست: لِیحِقَّ الْحَقَّ وَیبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کرِهَ الْمُجْرِمُونَ.تا حق را ثابت وباطل را نابود گرداند، هرچند بزهکاران خوش نداشته باشند».
آخرین حلقه ی استوارترین دست آویز:
مائة منقبة /71 از ابنعباس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «ای گروه های مردم! بدانید خدای متعال برای شما دری قرار داده که هرکه بدان وارد شود، از آتش وبالاترین هراس ایمن گردد.
در این هنگام ابو سعید خدری برخاست وگفت: یا رسول الله! ما را بدان رهنمون شو تا آن را بشناسیم، ایشان فرمودند: آن، علی بن ابی طالب سید جانشینان، امیر مؤمنان وبرادر رسول پروردگار جهانیان است.
گروه های مردم! هرکه دوست دارد به استوارترین دست آویز ناگسستنی تمسک کند، به ولایت علی بن ابی طالب متمسک باشد، زیرا ولایت او ولایت من است وفرمانبری از او فرمانبری از من.
گروه های مردم! هرکه دوست دارد حجت پس از من را بشناسد، علی بن ابی طالب را بشناسد.
ای گروه های مردم! هرکه می خواهد خدا ورسولش را به ولایت گیرد، بعد از من به علی بن ابی طالب وامامان از دودمان من اقتدا نماید، چرا که خزانه داران دانش منند.
جابر بن عبد الله انصاری برخاست وعرضه داشت: ای پیامبر خدا! امامان چه تعدادند؟
فرمودند: ای جابر! - خدا تو را رحمت کند - از من درباره ی تمام اسلام سؤال کردی، تعداد آنان تعداد ماه هاست عِنْدَ اللهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کتَابِ اللهِ یوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ،(1284) [در حقیقت شماره ی ماه ها] نزد خدا، از روزی که آسمان ها وزمین را آفریده، در کتاب خدا، دوازده ماه است.
تعداد آنان تعداد چشمه هایی است که برای موسی بن عمران (علیه السلام) جوشید، آن هنگام که با عصایش بر سنگ زد، فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیناً،(1285) پس دوازده چشمه از آن جوشیدن گرفت. وتعداد نقیبان بنی اسرائیل: وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَی عَشَرَ نَقِیباً،(1286) واز آنان دوازده سرکرده برانگیختیم.
پس - ای جابر! - امامان دوازده تن هستند، نخستین آنها علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، وآخرین آنان قائم مهدی».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صاحب لیلة القدر:
تفسیر فرات /218 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ،(1287) ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم؛ شب فاطمه است وقدر خدا، پس هرکه فاطمه را آنچنان که شایسته ی شناخت اوست بشناسد، شب قدر را درک کرده است.
ایشان به این جهت فاطمه نامیده شدند، که مخلوقات از شناخت او بریده شده اند.
وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ. لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ،(1288) وتو چه می دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است؛ یعنی بهتر از هزار مؤمن، واو مادر مؤمنین است.
تَنَزَّلُ الْمَلائِکةُ وَالرُّوحُ فیها،(1289) فرشتگان وروح در آن [شب] فرود آیند؛... روح القدس فاطمه است.
بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ أَمْرٍ. سَلامٌ هِی حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ،(1290) به فرمان پروردگارشان، برای هر کاری [که مقرّر شده است]. تا دَمِ صُبح، صلح وسلام است؛ یعنی تا آن زمان که قائم خروج کند».
تأویل الآیات 2 /820 از ابو یحیی صنعانی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «پدرم به من فرمودند: حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) این آیه را تلاوت کردند: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ وحسن وحسین نزد ایشان بودند، حسین صدا زد: پدر جان! گویا به دهان شما شیرینی [خاصی] دارد. ایشان فرمودند: ای پسر رسول خدا وپسر من! من درباره ی آن چیزی می دانم که تو نمی دانی، چون این سوره نازل شد جدّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا فراخواند، آن را برایم قرائت کرد، سپس بر شانه ی راستم زد وفرمود: ای برادر ووصیّ من وولیّ امت من بعد از من، وای دشمن دشمنانم تا روزی که برانگیخته شوند، این سوره بعد از من برای تو وبرای فرزندان تو پس از توست، جبرئیل برادر من از ملائکه، رخدادهای امتم در سالشان را برایم گفت، واین امر را - بسان امور نبوت - با تو خواهد گفت.
این سوره نوری درخشان در دل تو وجانشینانت دارد تا آنکه فجر قائم (علیه السلام) طالع شود».
همان 2 /818 از حمران از امام صادق (علیه السلام): «... اما این فرموده: لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ؛ مقصود فاطمه (علیها السلام) است... حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ؛ تا قیام قائم (علیه السلام)».
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بندها وبارها را از دوش مؤمنان بر می دارد:
کافی 1 /429 از ابو عبیده ی حذاء روایت می کند: «از امام باقر (علیه السلام) در مورد استطاعت [بحث جبر واختیار] وسخن مردم در این باب سؤال کردم، ایشان این آیه را تلاوت کردند: وَلَا یزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ. إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّک وَلِذَلِک خَلَقَهُمْ،(1291) پیوسته در اختلافند، مگر کسانی که پروردگار تو به آنان رحم کرده، وبرای همین آنان را آفریده است؛ ای ابو عبیده! مردم در رسیدن به اعتقاد صحیح در اختلافند، وهمه شان بر باطلند.
عرضه داشتم: إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّک؟ حضرت فرمودند: اینان شیعیان ما هستند، وبرای رحمت خود آنان را آفریده است، همان که فرمود: وَلِذَلِک خَلَقَهُمْ...
سپس فرمود: فَسَأَکتُبُهَا لِلَّذِینَ یتَّقُونَ،(1292) آن را برای کسانی که پرهیزکاری می کنند مقرّر خواهم داشت؛ یعنی از ولایت واطاعت غیر امام اجتناب دارند.
یجِدُونَهُ مَکتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ،(1293) [نام] او را نزد خود، در تورات وانجیل نوشته می یابند؛ مقصود نبی (صلی الله علیه وآله وسلم)، وصی وقائم است.
یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ، به کار پسندیده فرمان دهد؛ چون قیام کند، وَینْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکرِ، واز منکَر باز می دارد؛ منکر کسی است که فضل امام را انکار کند.
وَیحِلُّ لَهُمُ الطَّیبَاتِ، وچیزهای پاکیزه را بر آنان حلال می گرداند؛ فراگیری دانش از اهل آن.
وَیحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبَائِثَ، وچیزهای ناپاک را برایشان حرام می دارد؛ چیزهای ناپاک اعتقاد کسی است که [با حق] مخالفت می کند.
وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ، واز [دوش] آنان قیدهایشان را برمی دارد؛ این ها گناهانی است که قبل از شناخت فضل امام داشتند.
وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ، وبندهایی که بر ایشان بوده؛ اغلال اعتقادی است که داشتند وبدان امر نشده بودند، یعنی ترک فضل امام می کردند، پس چون نسبت به فضل وبرتری امام شناخت پیدا کردند، گناهشان را محو کرد.
در ادامه به وصف آنان پرداخت وفرمود: فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ، پس کسانی که به او ایمان آوردند؛ یعنی به امام.
وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وبزرگش داشتند ویاریش کردند ونوری را که با او نازل شده است پیروی کردند، آنان همان رستگارانند؛ مقصود کسانی است که از عبادت جبت وطاغوت اجتناب کردند، وجبت وطاغوت فلان وفلان وفلان هستند، وعبادت اطاعت مردم از آنهاست.
سپس فرمود: وَأَنِیبُوا إِلَی رَبِّکمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ،(1294) وبه سوی پروردگارتان بازگردید، وتسلیم او شوید.
آنگاه به آنان پاداش داد وفرمود: لَهُمُ الْبُشْرَی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الْآَخِرَةِ،(1295) در زندگی دنیا ودر آخرت مژده برای آنان است؛ امام آنان را به قیام وظهور قائم وقتل دشمنانشان [در دنیا]، وبه نجات در آخرت ووارد شدن نزد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وخاندان راست کردارش در کنار حوض مژده می دهد».
ولِکلِّ قَوْمٍ هَاد:
تفسیر عیاشی 2 /204 از حنان بن سَدیر روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه: إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکلِّ قَوْمٍ هَادٍ،(1296) [ای پیامبر!] تو فقط هشداردهنده ای، وبرای هر قومی هدایتگری است، فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: من هشدار دهنده وعلی هدایتگر است، وهر امامی هدایتگر قرنی است که در آن می باشد».
یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ:
کافی 1 /536 از عبد الله بن سنان نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه پرسش کردم: یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ،(1297) روزی که هر گروهی را با پیشوایشان فرا می خوانیم، ایشان فرمودند: امامشان که در میان آنهاست وقائم اهل زمان خویش می باشد».
محرومیت مردم از بهره گیری:
تفسیر قمی 2 /85: «وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِیدٍ،(1298) وچاه متروک وعمارت افراشته؛ این مثالی برای آل محمد (علیهم السلام) است.
چاه متروک؛ آن است که از آن آب برنمی گیرند، ومقصود امامی است که غائب شده ولذا از او دانش اقتباس نمی شود.
عمارت افراشته؛ یعنی مرتفع، ومثالی برای امیر المؤمنین وامامان (علیهم السلام) وفضائل آنان است که بر دنیا اِشراف دارد وهمان فرموده ی خداست: لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ».
نگارنده: مقصود آن است که اهل بیت (علیهم السلام) امامان امت ومنبع دانش وخیر هستند، وبه سبب ظلم امت، به مانند چشمه ها وعمارت هایی متروک شده اند، امری که انحطاط امت را به دنبال داشته است.
آیات امتحان در عصر غیبت:
قرب الاسناد /162 از احمد بن محمد بن ابی نصر از امام رضا از امام صادق (علیهما السلام) نقل می کند: «به خدا قسم آنچه گردن هایتان را به سمتش می کشید [ودیده بدان دوخته اید] نخواهد آمد تا آنکه جداسازی وآزموده شوید، آنگاه از هر ده تن مقداری [از بین] رود وتنها کمترین مقدار باقی مانَد، سپس این آیه را تلاوت کردند: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یعْلَمِ الله الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکمْ وَیعْلَمَ الصَّابِرِینَ،(1299) آیا پنداشتید که داخل بهشت می شوید، بی آنکه خداوند جهادگران وشکیبایان شما را معلوم بدارد؟»
تأویل (الْمُلْک یوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ):
تأویل الآیات 1 /372 از علی بن اسباط روایت می کند: «اصحاب ما درباره ی این آیه: الْمُلْک یوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ،(1300) آن روز، فرمانروایی بحق، از آنِ [خدای] رحمان است، روایت می کنند: فرمانروایی، هم در این روز، وهم پیش وپس از آن از آنِ خداست، ولی چون قائم (علیه السلام) قیام کند تنها خدای عزیز وجلیل است که با اطاعت پرستش خواهد شد».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مظهر قدرت خدا:
مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 2 /181: «ابنعباس، ابن مسعود، جابر، براء، انس، ام سلمه، سدی، ابن سیرین وامام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه: وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً، واوست کسی که از آب، بشری آفرید واو را [دارای خویشاوندی] نَسَبی ودامادی قرار داد، گفتند: آن، محمد، علی، فاطمه، حسن وحسینند، - وَکانَ رَبُّک قَدِیراً،(1301) وپروردگار تو همواره تواناست؛ - وقائمِ در آخر الزمان، زیرا در میان صحابه وخویشاوندان [پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)] نسب وسبب تنها در او جمع شده است، واز این روست که هم از ناحیه ی نسب وهم سبب، استحقاق ارث دارد».
جانشینان پیامبر (علیهم السلام)، عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الأَرْضِ هَوْناً:
تفسیر فرات /107 از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً... تا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً،(1302) کسانی که روی زمین به نرمی گام برمی دارند... چه خوش قرارگاه ومقامی - سیزده آیه -؛ اینان اوصیاء هستند که بر زمین به نرمی گام برمی دارند.
پس چون قائم قیام کند تمام ناصبیان را بر او عرضه می کنند، اگر به اسلام که همان ولایت است اقرار کند، وگرنه گردنش زده می شود، مگر آنکه حاضر به پرداخت جزیه شود، همانسان که اهل ذمه می پردازند».
إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکمْ تَنْطِقُونَ:
غیبت شیخ طوسی /109 از ابنعباس روایت می کند: «وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکمْ وَمَا تُوعَدُونَ. فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکمْ تَنْطِقُونَ،(1303) وروزی شما وآنچه وعده داده شده اید در آسمان است. پس سوگند به پروردگار آسمان وزمین، که واقعاً او حقّ است همان گونه که خود شما سخن می گویید؛ قیام قائم (علیه السلام)».
عذاب برای دشمنان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
تفسیر قمی 1 /312 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ أَتَاکمْ عَذَابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا یسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ،(1304) بگو: به من خبر دهید، اگر عذاب او شب یا روز به سراغ شما آید، بزهکاران چه چیزی از آن به شتاب می خواهند؟؛ این عذابی است که در آخر الزمان بر فاسقان اهل قبله وارد می گردد، در حالی که آنان نزول عذاب بر خود را انکار می کنند».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وجریان سنت یعقوب (علیه السلام) با فرزندانش در ایشان:
تفسیر عیاشی 1 /61 از جابر روایت می کند: «از امام محمد باقر (علیه السلام) درباره ی تفسیر این آیه پرسش کردم: إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَک وَإِلَهَ آبَائِک إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهاً وَاحِداًَ،(1305)هنگامی که به پسران خود گفت: پس از من، چه را خواهید پرستید؟ گفتند: معبود تو، ومعبود پدرانت، ابراهیم واسماعیل واسحاق - معبودی یگانه - را می پرستیم، ایشان فرمودند: در قائم (علیه السلام) جریان یافت».(1306) 
کاسه ی حضرت زهرا (علیها السلام) نزد امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
تفسیر عیاشی 1 /171 از نجم از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «حضرت فاطمه برای حضرت امیر (علیهما السلام) کارهای خانه، خمیر درست کردن، نان پختن وجارو کشیدن را بر عهده گرفت، حضرت علی (علیه السلام) هم کارهای بیرون را، از جمله هیزم وغذا آوردن.
امیر المؤمنین (علیه السلام) روزی به او فرمودند: ای فاطمه! آیا چیزی داری؟ عرضه داشت: نه، قسم به کسی که حقّ تو را بزرگ داشت، از سه روز پیش چیزی نداریم تا بدان از شما پذیرایی کنیم. ایشان فرمودند: چرا به من نگفتی؟ فاطمه (علیها السلام) پاسخ داد: پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا نهی کردند که از شما چیزی بخواهم وفرمودند: از پسر عمّت چیزی مخواه، اگر او خود چیزی برایت آورد، وگرنه تو چیزی مخواه.
حضرت علی (علیه السلام) بیرون رفتند ومردی را دیدند واز او دیناری قرض گرفتند. ایشان شب شده بود که می آمدند که با مقداد بن اسود برخورد کردند، بدو فرمودند: برای چه کاری در این ساعت بیرون آمده ای؟ وی عرض کرد: یا امیر المؤمنین! قسم به آنکه حق شما را عظیم داشت، بابت گرسنگی.
نجم گوید: به امام باقر (علیه السلام) گفتم: آیا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) زنده بودند؟ وایشان پاسخ مثبت دادند.
[امام باقر (علیه السلام) ادامه دادند:] حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: من هم بابت همین امر بیرون آمدم، دیناری قرض گرفتم وتو را بر خود ترجیح داده آن را به تو می دهم ودینار را به او دادند وبازگشته دیدند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته اند وفاطمه نماز می خواند ومیان آن دو چیزی سرپوشیده است. چون فاطمه (علیها السلام) [از نماز] فارغ شد آن را آورد وبه یکباره با کاسه ای از نان وگوشت مواجه شدند، حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: ای فاطمه! أَنَّی لَک هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ یرْزُقُ مَنْ یشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ،(1307) این از کجا برای تو [آمده است؟ او در پاسخ می] گفت: این از جانب خداست، که خدا به هر کس بخواهد، بی حساب روزی می دهد.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: آیا مَثَل تو وفاطمه را برایت نگویم؟ در پاسخ عرضه داشت: چرا، فرمودند: مثل زکریا هنگامی که نزد مریم وارد عبادتگاه می شد ونزد او رزقی می یافت، قَالَ یا مَرْیمُ أَنَّی لَک هَذَا قَالَتْ هُوَمِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ یرْزُقُ مَنْ یشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ.
پس آنها یک ماه از آن تناول کردند، وآن همان کاسه ای است که قائم (علیه السلام) از آن می خورد ونزد ماست».
هفتمین خوشه:
تفسیر عیاشی 1 /147 از مفضل بن محمد جعفی: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه پرسیدم: کمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ،(1308) همانند دانه ای که هفت خوشه برویاند، حضرت فرمودند: دانه، فاطمه (علیها السلام) است، وهفت خوشه هفت تن از فرزندان او هستند که هفتمین آنان قائم آنهاست. گفتم: امام حسن (علیه السلام) چطور؟ فرمودند: امام حسن (علیه السلام) امامی از سوی خداست واطاعت از او واجب می باشد، لکن از خوشه های هفت گانه نیست، نخستین آنها امام حسین (علیه السلام) است وآخرینشان قائم.
گفتم: مقصود از این قسمت آیه چیست: فِی کلِّ سُنْبُلَةٍ مِئَةُ حَبَّةٍ، در هر خوشه ای صد دانه باشد؟ فرمودند: برای هر مردی از آنان در کوفه، یک صد فرزند از صلبش به دنیا می آید، واین تنها مربوط به این هفت تن می باشد».
نگارنده: به تصریح روایت، نخستین آنها امام حسین (علیه السلام) است وهفتمین وآخرینشان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، اما نسبت به دیگر امامان بیانی ندارد، وامام حسن (علیه السلام) را واجب الاطاعة معرفی می کند، لکن خوشه نمی داند.
أَجَلٍ قَرِیبٍ:
تفسیر عیاشی 1 /258 و2 /235 وکافی 8 /330 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کنند: «به خدا سوگند، کاری که حسن بن علی (علیه السلام) انجام داد، برای این امت از هرآنچه خورشید بر آن تابیده بهتر بود، به خدا این آیه فرود آمد: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کفُّوا أَیدِیکمْ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآَتُوا الزَّکاةَ،(1309) آیا ندیدی کسانی را که به آنان گفته شد: دست [از جنگ] بدارید، ونماز را برپا کنید وزکات بدهید؛ [مقصود] اطاعت از امام است، ولی آنان خواستار جنگ بودند.(1310)
فَلَمَّا کتِبَ عَلَیهِمُ الْقِتَالُ، و[لی] همین که کارزار بر آنان مقرّر شد؛ در کنار امام حسین (علیه السلام)، قَالُوا رَبَّنَا لِمَ کتَبْتَ عَلَینَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ،(1311) گفتند: پروردگارا! چرا بر ما کارزار مقرّر داشتی؟ چرا ما را تا مدّتی کوتاه مهلت ندادی؟ نُجِبْ دَعْوَتَک وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ،(1312) تا دعوت تو را پاسخ گوییم واز فرستادگان [تو] پیروی کنیم؛ آنان خواستند پیکار را تا [زمان] قائم (علیه السلام) تأخیر اندازند».
الْعَذَابِ الأَکبَرِ:
تأویل الآیات 2 /444 از مفضل بن عمر روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه سؤال کردم: وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الْأَکبَرِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ،(1313) وقطعاً غیر از آن عذاب بزرگتر، از عذاب نزدیک تر به آنان می چشانیم، امید که آنها [به حق] بازگردند، ایشان فرمودند: [عذاب] نزدیک تر، گرانی قیمت وبزرگتر، [ظهور] مهدی با شمشیر است».
المحجة /173 از کشف البیان محمد بن الحسن شیبانی نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که در معنای آیه فرمودند: نزدیک تر، قحطی وخشکسالی است، وبزرگتر، خروج قائم مهدی (علیه السلام) با شمشیر در آخر الزمان».
هنگامی که برخی دشمنان حق مسخ می شوند:
غیبت نعمانی /269 از ابوبصیر نقل می کند: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: [لِنُذِیقَهُمْ] عَذَابَ الْخِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا،(1314) تا در زندگی دنیا عذاب رسوایی را به آنان بچشانیم؛ عذاب رسوایی دنیا چیست؟ فرمودند: ای ابوبصیر! کدام رسوایی بالاتر از آنکه مردی در خانه واتاق ونزد برادران وخانواده اش باشد، که ناگهان خانواده گریبان ها را بر او چاک زنند وفریاد کنند، پس مردم بگویند: چه شده؟ وگفته شود: فلانی هم اینک مسخ شد.
عرض کردم: این پیش از قیام قائم (علیه السلام) است یا پس از آن؟ فرمودند: نه، بلکه قبل از آن».
ظهور، نصرت موعود:
تفسیر قمی 2 /149: «وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّک، واگر از جانب پروردگارت یاری رسد؛ یعنی قائم (علیه السلام)، لَیقُولُنَّ إِنَّا کنَّا مَعَکمْ أَوَلَیسَ الله بِأَعْلَمَ بِمَا فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ،(1315) حتماً خواهند گفت: ما با شما بودیم. آیا خدا به آنچه در دل های جهانیان است داناتر نیست؟»
سینه ی امام مهدی (علیه السلام) مخزن آیات الهی:
تأویل الآیات 1 /432 از عبد العزیز عبدی نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه سؤال کردم: بَلْ هُوَ آَیاتٌ بَینَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ،(1316) بلکه آن، آیاتی روشن در سینه های کسانی است که علم یافته اند، ایشان فرمودند: اینان، امامان از خاندان حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) اند که در هر زمان هستند».
التنزیل والتحریف /43 از علی بن اسباط: «مردی از امام صادق (علیه السلام) درباره ی همین آیه سؤال کرد، ایشان فرمودند: ماییم آنها. آن شخص گفت: فدایت شوم، قائم چه زمان قیام می کند؟ فرمودند: ما همه - یکی پس از دیگری - قائم به امر خدا [وبرپادارنده ی آن] هستیم، تا آنکه صاحب شمشیر بیاید، چون او بیاید، امر به گونه ای دیگر خواهد بود».
پایان بخش کلِمَةً بَاقِیةً:
کمال الدین 1 /323 از ابو حمزه ی ثمالی از امام سجاد (علیه السلام) روایت می کند: «این آیه درباره ی ما نازل شد: وَأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللهِ،(1317) وخویشاوندان نسبت به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند، ودر مورد ما فرود آمده است: وَجَعَلَهَا کلِمَةً بَاقِیةً فِی عَقِبِهِ،(1318) وآن را در فرزندان خود گفتاری جاودان کرد. وامامت تا روز قیامت در نسل حسین بن علی بن ابی طالب است.
قائم ما دو غیبت دارد که یکی از دیگری طولانی تر است... زمان دیگری چنان به درازا می کشد که اکثر معتقدان این امر از آن رجوع کنند، پس تنها کسی که یقینش محکم ومعرفتش صحیح باشد، در درون خود ایرادی بر حکم ما نگیرد وتسلیم ما اهل بیت باشد، بر آن استوار خواهد ماند».
کفایة الاثر /86 از ابوهریره روایت می کند: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی این آیه سؤال کردم: وَجَعَلَهَا کلِمَةً بَاقِیةً فِی عَقِبِهِ، ایشان فرمودند: امامت را در نسل حسین (علیه السلام) قرار داد، نه تن از امامان - از جمله مهدی این امت - از صلب او خواهند آمد.
سپس فرمودند: اگر مردی بین رکن ومقام بر پا [به عبادت] بایستد، آنگاه در حالی که دشمن اهل بیت من است خدا را ملاقات کند، وارد آتش می شود».
الامامة والتبصرة /49 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که در مورد همین آیه فرمودند: «در نسل حسین (علیه السلام) [قرار داد]، این امر از زمانی که به حسین (علیه السلام) منتقل شد، هماره از پدری به فرزندش می رسد وبه برادر یا عمویی باز نمی گردد، ومعلوم نمی شود که کسی از آنهاست جز آنکه فرزندی داشته باشد».
وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ:
کافی 8 /287 از ابو حمزه روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیات: قُلْ مَا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکلِّفِینَ. إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکرٌ لِلْعَالَمِینَ،(1319) بگو: مزدی بر این [رسالت] از شما طلب نمی کنم ومن از کسانی نیستم که چیزی از خود بسازم [وبه خدا نسبت دهم]. این جز پندی برای جهانیان نیست، فرمودند: آن، امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ،(1320) وقطعاً پس از چندی خبر آن را خواهید دانست؛ به هنگام خروج قائم (علیه السلام)».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تقیه نمی کند:
تأویل الآیات 2 /539 از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که این آیه بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد: ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَک وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ کأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ،(1321) [بدی را] به آنچه خود بهتر است دفع کن، آنگاه کسی که میان تو ومیان او دشمنی است، گویی دوستی یکدل می گردد، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: من به تقیه مأمور شدم. ایشان ده سال بر همین اساس رفتار کردند تا آنکه مأمور شدند فرمان خود را آشکار سازند.
آنگاه حضرت امیر (علیه السلام) را بدان فرمان دادند وایشان بر طبق آن رفتار کردند، تا آنکه مأمور به اظهار شدند. بعد امامان برخی برخی دیگر را بدان امر، وبر همین اساس سیر می کردند. هنگامی که قائمِ ما قیام کند تقیه کنار می رود وشمشیر را برهنه می سازد. ایشان چیزی جز شمشیر از مردم نگیرد وبه آنها ندهد [وبا شمشیر به استقبالشان می رود]».
ارتباط حروف مقطّعه با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
تفسیر قمی 2 /267 از یحیی بن میسره خثعمی از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «حم عسق؛(1322) اعداد سال های قائم است. قاف، کوهی است از زمرد سبز که دنیا را احاطه کرده، وسبزی [وکبودی] آسمان از آن کوه است. دانش همه چیز در عسق است».
تأویل الآیات 2 /542 از سکونی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «حم؛ حتمی بودن، عین؛ عذاب، سین؛ سال هایی چونان سال های یوسف، قاف؛ قذف [پرتاب شدن]، خسف ومسخی که در آخر الزمان سفیانی، یارانش ومردمانی از کلب - که سی هزار نفرند وبا او خروج می کنند - را خواهد رسید. این زمانی است که قائم (علیه السلام) - که مهدی این امت است - در مکه خروج نماید».
تفسیر ثعلبی 8 /303: «بکر بن عبد الله مزنی [درباره ی حم عسق] گوید:... سین؛ سنا ونور مهدی است، قاف؛ قوت وتوان عیسی بن مریم (علیه السلام) است، هنگامی که فرود آید، ومسیحیان را کشته، کلیساها را ویران سازد».
البدء والتاریخ 2 /170: «برخی مفسّران در مورد حم عسق گفته است: حاء، حرب ونبرد است، میم، ملک بنی امیه، عین، عباسیان، وسین، سفیانی».
ظهور وپایان مهلت ظالمان:
تأویل الآیات 1 /392 از معلی بن خنیس روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد سخن خدای (عز وجل): أَفَرَأَیتَ إِنْ مَتَّعْنَاهُمْ سِنِینَ. ثُمَّ جَاءَهُمْ مَا کانُوا یوعَدُونَ،(1323) مگر نمی دانی که اگر سال ها آنان را برخوردار کنیم. وآنگاه آنچه که [بدان] بیم داده می شوند آنان را در رسد، فرمودند: خروج قائم (علیه السلام).
مَا أَغْنَی عَنْهُمْ مَا کانُوا یمَتَّعُونَ،(1324) آنچه از آن برخوردار می شدند، به کارشان نمی آید [وعذاب را از آنان دفع نمی کند]، حضرت فرمودند: اینان بنی امیه هستند که در دنیایشان بهره مند بودند».
کافی 1 /435 از ابوبصیر روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه سؤال کردم: مَنْ کانَ یرِیدُ حَرْثَ الْآَخِرَةِ،(1325) کسی که کشت آخرت بخواهد، ایشان فرمودند: شناخت امیر المؤمنین (علیه السلام) وامامان، نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، برای وی در کشته اش می افزاییم، فرمودند: نصیب خود را از دولتشان به طور کامل دریافت می کند.
وَمَنْ کانَ یرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآَخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ، وکسی که کشت این دنیا را بخواهد به او از آن می دهیم و[لی] در آخرت او را نصیبی نیست، فرمودند: در دولت حق با قائم، بهره ای ندارد».
ظهور وپایان مهلت ظالمانِ در حق اهل بیت (علیهم السلام):
تفسیر قمی 2 /416 از ابوبصیر روایت می کند: «فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلَا نَاصِرٍ،(1326) پس او را نه نیرویی مانَد ونه یاری؛ نه نیرویی دارد که بدان بر خالقش توان یابد، ونه یاوری که او را در برابر خدا - اگر قصد سوئی بدو داشته باشد - یاری کند.
گفتم: إِنَّهُمْ یکیدُونَ کیداً، آنان دست به نیرنگ می زنند، پاسخ داد: به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیرنگ زدند، با علی وفاطمه (علیهما السلام) نیز نیرنگ زدند، پس خدا فرمود: ای محمد! إِنَّهُمْ یکیدُونَ کیداً. وَأَکیدُ کیداً،(1327) آنان دست به نیرنگ می زنند. و[من نیز] دست به نیرنگ می زنم، فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ - یا محمد- أَمْهِلْهُمْ رُوَیداً(1328) پس کافران را - ای محمد! - مهلت ده، وکمی آنان را به حال خود واگذار؛ تا زمانی که قائم (علیه السلام) برانگیخته شود، وبرای من از جباران وطاغوت های قریش، بنی امیه ودیگر مردم انتقام گیرد».
خداوند او را بر خون ظالمان مسلّط می گرداند:
التنزیل والتحریف /49 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «اصْبِرْ عَلَی مَا یقُولُونَ،(1329) بر آنچه می گویند شکیبا باش؛ ای محمد! بر تکذیب ایشان مر تو را [شکیبا باش]، چرا که من به وسیله ی مردی از تو از آنها انتقام خواهم گرفت، او قائمِ من است که او را بر خون های ظالمان مسلّط می گردانم».
دشمنان را در آتش جنگ می افکند:
کافی 8 /50 از سلیمان دیلمی روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه سؤال کردم: هَلْ أَتَاک حَدِیثُ الْغَاشِیةِ،(1330) آیا خبرِ غاشیه به تو رسیده است؟ ایشان فرمودند: قائم با شمشیر به سراغ آنان می آید.
گفتم: وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ،(1331) در آن روز، چهره هایی زبونند، فرمودند: خاضع اند وتوان خودداری ندارند.
عرضه داشتم: عَامِلَةٌ،(1332) تلاش کرده، فرمودند: به غیر آنچه خدا نازل کرده عمل نموده است.
عرض کردم: نَاصِبَةٌ، رنج [بیهوده] برده اند، فرمودند: [کسانی] غیر از والیان وصاحبان امر را [به پیشوایی] گمارده اند.
گفتم: تَصْلَی نَاراً حَامِیةً،(1333) در آتشی سوزان درآیند، فرمودند: در دنیا وروزگار قائم به آتش جنگ می افتند، ودر آخرت به آتش جهنم».
خداوند به وسیله ی او حق را ثابت می گرداند:
تفسیر قمی 2 /275 از محمد بن مسلم روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه: قُلْ لَا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی،(1334) بگو: به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما نمی خواهم، مگر خالصترین دوستی درباره ی خویشاوندان، فرمودند: مقصودِ ایشان درباره ی اهل بیتشان است.
انصار نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند وگفتند: ما شما را مأوی دادیم ونصرت کردیم، پس قسمتی از اموال ما را بستان ودر پیشامدها از آن استفاده کن، خداوند فرو فرستاد: قُلْ لَا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً، بگو: به ازای آن پاداشی از شما نمی خواهم؛ یعنی در ازای نبوت، إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی، مگر خالصترین دوستی درباره ی خویشاوندان؛ یعنی درباره ی اهل بیتشان.
سپس فرمودند: آیا نمی بینی که شخصی رفیقی دارد، وهمو در درون، درباره ی خانواده ی خود مطلب [وخواسته ای] دارد، ولی دلش [بدون اظهار آن نزد رفیقش] آرام نمی شود؟ خداوند اراده کرد که درون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خواسته ای از امتشان نباشد [مگر آنکه اظهار شود]،(1335) لذا خالصانه ترین دوستی نسبت به خویشان ایشان را بر مردم واجب قرار داد. پس اگر بدان عمل کنند، به واجب عمل کرده اند، واگر سر باز زنند، واجبی را ترک کرده اند.
در این هنگام آنان از نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتند، برخی می گفتند: ما اموال خود را بر او عرضه داشتیم، ولی او گفت: در دفاع از اهل بیت من پس از من بجنگید، گروهی هم گفتند: پیامبر چنین نگفت ومنکر شدند وگفتند - آنسان که خدا حکایت کرده-: أَمْ یقُولُونَ افْتَرَی عَلَی اللهِ کذِباً،(1336) آیا می گویند: بر خدا دروغی بسته است؟
خداوند فرمود: فَإِنْ یشَأِ اللهُ یخْتِمْ عَلَی قَلْبِک، پس اگر خدا بخواهد بر دلت مُهر می نهد؛ یعنی اگر افترا بندی.
وَیمْحُ اللهُ الْبَاطِلَ، وخدا باطل را محو می کند؛ یعنی بر آن خط بطلان می کشد، وَیحِقُّ الْحَقَّ بِکلِمَاتِهِ، وحقیقت را با کلمات خویش پا برجا می کند؛ یعنی با پیامبر وائمه وقائم از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ، اوست که به راز دل ها داناست».
پیمان مکتوب از جدّش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم):
دلائل الامامة /256 از محمد بن علی همدانی از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «شبی که قائم آل محمد در آن قیام می کند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، امیر المؤمنین (علیه السلام) وجبرئیل (علیه السلام) بر حراء فرود می آیند، جبرئیل به آن حضرت می گوید: [ای پیامبر!] اجابت کن، پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پوستی را از [پشت] بند لباس خود بیرون می آورد وبه علی (علیه السلام) می دهد ومی فرماید: بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم، این عهدی از خدا، رسول او وعلی بن ابی طالب، برای فلان پسر فلان - با نام او ونام پدرش - است.
[امام صادق (علیه السلام) در ادامه فرمودند:] واین سخن خدای عزیز وجلیل در کتاب اوست: وَالطُّورِ. وَکتَابٍ مَسْطُورٍ. فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ،(1337) سوگند به طور، وکتابی نگاشته شده، در طوماری گسترده. وهمان نوشته ایست که علی بن ابی طالب (علیه السلام) نگاشت، وطومار گسترده همان است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از بند لباس خود در آوردند.
عرضه داشتم: وَالْبَیتِ الْمَعْمُورِ،(1338) سوگند به آن خانه ی آباد؛ آیا این رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است؟ فرمودند: آری، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) املا می کرد ونویسنده علی (علیه السلام) بود».
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وشیعیان ایشان از سابقان:
غیبت نعمانی /90 از داود بن کثیر رقی نقل می کند: «خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: فدایت شوم، در مورد این آیه برایم بفرمایید: وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُولَئِک الْمُقَرَّبُونَ،(1339) وسبقت گیرندگان مقدّمند. آنانند همان مقرّبان، ایشان فرمودند: خدا، روزی که خلق را در [عالم] میثاق آفرید، دو هزار سال پیش از آفرینش مخلوقات، آن را فرمود.
گفتم: برایم توضیح دهید، فرمودند: خدای (عز وجل) هنگامی که خواست مخلوقات را بیافریند، آنها را از گِل آفرید، آتشی برافروخت وفرمود: داخل شوید، نخستین کسانی که وارد آن شدند محمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، امیر المؤمنین، حسن، حسین ونه تن از امامان - یکی پس از دیگری - بودند، سپس شیعیانشان به دنبالشان آمدند [وآتش سرد وسلام شد(1340)]، پس به خدا ایشان سابقانند».
زمین، پس از آنکه به ستم ستمکاران مرده است، به عدالت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زنده می شود:
کمال الدین 2 /668 از سلام بن مستنیر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا،(1341) بدانید که خدا زمین را پس از مرگش زنده می گرداند؛ خداوند آن را پس از مرگش، به وسیله ی قائم (علیه السلام) زنده می کند.مرگ زمین، کفر اهل آن است، وکافر مرده است».
تأویل الآیات 2 /663 آن را نقل می کند ودر ادامه ی آن آمده است: «او در آن به عدالت رفتار می کند، پس زمین حیات می یابد، واهل آن بعد از مرگشان زنده می شوند».
غیبت شیخ طوسی /109 از ابنعباس نقل می کند: «اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یحْیی الْأَرْضَ؛ یعنی زمین را به وسیله ی قائم آل محمد اصلاح می کند. بَعْدَ مَوْتِهَا؛ یعنی پس از ستم اهل آن.
قَدْ بَینَّا لَکمُ الْآَیاتِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ، به راستی آیات [خود] را برای شما روشن گردانیده ایم، باشد که بیندیشید؛ آیات را به قائم آل محمد روشن گردانیده ایم، شاید بیندیشید».
غیبت نعمانی /24 از شخصی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) از ایشان روایت می کند: «این آیه در سوره ی حدید: وَلَا یکونُوا کالَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ،(1342) ومانند کسانی نباشند که از پیش بدان ها کتاب داده شد وزمان بر آنان به درازا کشید، ودل هایشان سخت گردید وبسیاری از آنها فاسق بودند؛ درباره ی اهل زمان غیبت نازل شد.
خداوند عزیز وجلیل در ادامه فرمود: اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَینَّا لَکمُ الْآَیاتِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ. وزمان [به درازا کشیده] زمان غیبت است.
ای(1343) امت محمد، ویا ای گروه شیعه! خدای (عز وجل) می خواهد شما بسان کسانی که از پیش به آنها کتاب داده شد وزمان برایشان به درازا کشید، نباشید، پس تأویل این آیه در مورد اهل زمان غیبت است نه دیگر زمان ها، وخداوند متعال شیعیان را نهی می کند از اینکه در حجت او تردید کنند ویا گمان دارند که دیده بر هم نهادنی زمین را از حجت خالی می کند، هم چنان که امیر المؤمنین (علیه السلام) در سخن با کمیل فرمودند: خدایا! شهادت می دهم که زمین از حجت خدا خالی نخواهد شد - که یا ظاهر ومعلوم است ویا هراسان وپنهان -، تا حجت ها وبراهین خدا از میان نرود.
خداوند آنها را از شک وتردید بر حذر داشت که زمان طولانی می شود ودل هایشان سخت می گردد.
امام (علیه السلام) در ادامه ی حدیث آیه ی بعد را ذکر کردند: اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَینَّا لَکمُ الْآَیاتِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ؛ یعنی آن را به عدل قائم به هنگام ظهورش زنده می کند، پس از آنکه به واسطه ی ستم پیشوایان گمراهی مرده است».
ماء معین:
کمال الدین 1 /325 از ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتِیکمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ،(1344) بگو: به من خبر دهید، اگر آب [آشامیدنی] شما [به زمین] فرو رود، چه کسی آب روان برایتان خواهد آورد؟؛ این آیه در شأن قائم نازل شد، می فرماید: اگر امامتان غائب شود وندانید کجاست، کیست که امامی آشکار برایتان آورد که از اخبار آسمان وزمین، وحلال خدای (عز وجل) وحرام او برایتان بگوید؟ به خدا قسم تأویل این آیه هنوز نیامده است، وناگزیر خواهد آمد».

التنزیل والتحریف /62 از حلبی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «فَمَنْ یأْتِیکمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ؛ اگر امامتان از شما غائب گردد، کیست که امامی جدید برایتان آورد؟»
اثبات الوصیة /226 از عباد بن یعقوب اسدی روایت می کند: «از امام کاظم (علیه السلام) درباره ی این آیه پرسش کردم: قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتِیکمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ، ایشان فرمودند: هنگامی که امامتان را نیابید ونبینید، چه می کنید؟»
حتی نسب امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نیز منکر می شوند!
تأویل الآیات 2 /771 از عبد الله بن بکیر به طور مرفوع از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «... إِذَا تُتْلَی عَلَیهِ آَیاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ،(1345) چون آیات ما بر او خوانده شود، گوید: [این ها] افسانه های پیشینیان است؛ یعنی قائم (علیه السلام) را تکذیب می کند ومی گوید: ما تو را نمی شناسیم، واز فرزندان فاطمه (علیها السلام) نیستی، همان گونه که مشرکان به حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند».
آغاز ظهور به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) الهام می شود:
کافی 1 /343 از مفضل بن عمر روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: فَإِذَا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ،(1346) پس چون در صور دمیده شود، فرمودند: امامی ظفرمند وپنهان، از ما خواهد بود، چون خدا - که یادش عزیز است - بخواهد امر او را آشکار سازد، در دل او نقطه ای می نهد،(1347) پس او ظاهر می شود، وبه فرمان خدای تبارک وتعالی قیام می کند».(1348)
تأویل الآیات 2 /732 از آن حضرت نقل می کند: «هنگامی که در گوش قائم دمیده شود، به او اجازه ی قیام داده شده است».
اثبات الوصیة /228 از مفضل نقل می کند: «از امام صادق (علیه السلام) در مورد تفسیر جابر سؤال کردم، ایشان فرمودند: با فرومایگان درباره ی آن سخن مگو که آن را نشر می دهند، آیا در کتاب خدای عزیز وجلیل نخوانده ای: فَإِذَا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ...».
علامه ی مجلسی (رحمه الله) در بحار الانوار 2 /70 پس از نقل این حدیث از رجال کشی می فرماید: «شاید مقصود آن است که این اسرار [که در تفسیر جابر بن یزید جعفی (رحمه الله) وجود دارد،] به هنگام قیام قائم (علیه السلام) وبرداشته شدن تقیه آشکار می گردد. احتمال آن نیز می رود که استشهاد به این آیه برای بیان سختی فهم آن علومی است که قائم (علیه السلام) آشکار می سازد وبر کافران گران است، همان گونه که ادامه ی این آیه وبعد از آن دلالت دارد».
و با ظهور است که دولت ابلیس جن وانس پایان می پذیرد:
تأویل الآیات 2 /734 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً،(1349) مرا با آنکه [او را] تنها آفریدم واگذار؛ مقصود از این آیه ابلیس لعین است که او را تنها وبدون پدر ومادر آفرید.
وَجَعَلْتُ لَهُ مَالاً مَمْدُوداً،(1350) ودارایی بسیار برای او قرار دادم؛ یعنی این دولت را تا روز وقت معلوم - روزی که قائم قیام می کند - [برایش قرار دادم].
وَبَنِینَ شُهُوداً. وَمَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً. ثُمَّ یطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ. کلَّا إِنَّهُ کانَ لِآَیاتِنَا عَنِیداً،(1351) وپسرانی آماده [به خدمت، دادم]. وبرایش [عیش خوش] آماده کردم. باز [هم] طمع دارد که بیفزایم. ولی نه [چنین نمی کنم]، زیرا او دشمنِ آیات ما بود؛ می فرماید: با امامان عناد داشت وبه غیر راه آنان فرا می خواند، ومردم را از آنان - که آیات خدایند - باز می داشت».
تفسیر قمی 2 /395 از عبد الرحمن بن کثیر از امام صادق (علیه السلام) می آورد: «ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً، فَقُتِلَ کیفَ قَدَّرَ. ثُمَّ قُتِلَ کیفَ قَدَّرَ،(1352) کشته بادا، چگونه [او] سنجید؟ [آری،] کشته بادا، چگونه [او] سنجید؟؛ عذابی در پی عذاب، قائم (علیه السلام) او را عذاب می کند».
بسان ستاره ای، غائب وچون ستاره ای درخشان، آشکار می شود:
کافی 1 /341 از ام هانی نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) درباره ی این آیات سؤال کردم: فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. الْجَوَارِ الْکنَّسِ،(1353) نه، نه! سوگند به اختران پنهان. که حرکت می کنند ومخفی می شوند، فرمودند: امامی که در سال دویست وشصت غائب می گردد، سپس بسان ستاره ای فروزان در شب تاریک آشکار می شود، پس اگر زمان او را دریابی دیده ات روشن خواهد شد».
همان در روایتی دیگر: «امامی که در زمان خود، هنگامی که مردم از او بی خبرند - به سال دویست وشصت - غائب می شود، آنگاه چونان ستاره ای فروزان در ظلمت شب ظاهر می گردد، پس اگر آن را دریابی دیده ات روشن گردد».
کمال الدین 1 /330 از ام هانی ثقفیه نقل می کند: «صبح هنگام حضور مولایم محمد بن علی الباقر (علیه السلام) رسیدم وعرضه داشتم: آقای من! آیه ای در کتاب خدای (عز وجل) از دلم گذشته ومرا به اضطراب آورده وبه خاطر آن شب را به بیداری گذرانده ام، ایشان فرمودند: پس ای ام هانی! بپرس، گفتم: آقای من! فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. الْجَوَارِ الْکنَّسِ، فرمودند: ای ام هانی! خوب سؤالی کردی، او کسی است که پس از این زمان [ودر آینده] به دنیا می آید، او مهدیِ از این عترت است، حیرت [وسرگردانی مردم] وغیبتی برای او خواهد بود که اقوامی در آن به گمراهی می افتند واقوامی رهنمون می شوند، پس خوشا به حالت اگر او را دریابی، وخوشا به حال آنکه او را دریابد».
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آسمان است وامامان (علیهم السلام) برج های آسمان:
اختصاص /223 از اصبغ بن نباته از ابنعباس نقل می کند: «... پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را تلاوت کردند: وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ،(1354) سوگند به آسمانِ آکنده ز برج، وفرمودند: ای پسر عباس! آیا بر این باوری که خداوند که به آسمانی که برج ها دارد سوگند می خورد، مقصودش [همین] آسمان وبرج های آن است؟ عرض کردم: ای فرستاده ی خدا! پس چیست؟ فرمودند: اما آسمان منم، وبروج امامان پس از من، نخست آنان علی وآخرینشان مهدی است».
وَالْوَتْرِ:
مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 1 /281 از جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «وَالْفَجْرِ. وَلَیالٍ عَشْرٍ،(1355) سوگند به سپیده دم، وبه شبهای دهگانه؛ ای جابر! فجر، جدّم وشب های ده گانه، امامان [غیر از امیر المؤمنین وحضرت مهدی (علیهما السلام)] هستند.
وَالشَّفْعِ،(1356) قسم به جفت؛ امیر المؤمنین (علیه السلام)، وَالوَترِ: وبه فرد؛ نام قائم است».
فجر در سوره ی فجر:
تأویل الآیات 2 /792 از جابر بن یزید از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «وَالْفَجْرِ؛ آن، قائم (علیه السلام) است. وَلَیالٍ عَشْرٍ؛ امامان (علیهم السلام) از حسن تا حسن. وَالشَّفْعِ؛ امیر المؤمنین وفاطمه (علیهما السلام).وَالوَترِ؛ آن، خداست، که یگانه است وهیچ شریکی ندارد. وَاللَّیلِ إِذَا یسْرِ، وبه شب، وقتی سپری شود؛ آن، دولت حبتر است که تا قیام قائم (علیه السلام) ادامه دارد».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سوره های شمس ولیل:
تفسیر فرات /212 از امام باقر (علیه السلام): «حارث اعور به امام حسین (علیه السلام) گفت: ای پسر رسول خدا! فدایت گردم، درباره ی فرموده ی خدا برایم بگویید: وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا،(1357) سوگند به خورشید وتابندگی آن، ایشان فرمودند: ای حارث! آن، محمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، عرضه داشت: وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا،(1358) سوگند به مَه چون پی [خورشید] رَود، فرمودند: آن، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) است که در پی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) است، گفت: وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا،(1359) سوگند به روز چون [زمین را] روشن گرداند، فرمودند: آن، قائم از آل محمد است که زمین را از عدل وداد می آکند».
تأویل الآیات 2 /803 از فضل بن عباس از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا؛ خورشید امیر المؤمنین (علیه السلام) است وتابندگی آن قیام قائم (علیه السلام)، زیرا خدای سبحان فرموده: وَأَنْ یحْشَرَ النَّاسُ ضُحی،(1360) که مردم پیش از ظهر [وبه هنگام تابش خورشید] گرد می آیند.
وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا؛ حسن وحسین (علیهما السلام)، وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا؛ آن، قیام قائم (علیه السلام) است.
وَاللَّیلِ إِذَا یغْشَاهَا،(1361) سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد؛ حبتر ودولت او که حق را پوشاندند.
وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا،(1362) سوگند به آسمان وآن کس که آن را برافراشت؛ محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آسمان است، همو که خلق در دانش بدو روی آرند وبالا روند...
کذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا،(1363) [قوم] ثمود به سبب طغیان خود به تکذیب پرداختند؛ ثمود گروهی از شیعیان هستند،(1364) خدای سبحان می فرماید: وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَینَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَی عَلَی الْهُدَی فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ،(1365) وامّا ثمودیان؛ پس آنان را راهبری کردیم و[لی] کوردلی را بر هدایت ترجیح دادند، پس صاعقه ی عذابِ خفّت آور آنان را فروگرفت؛ آن [عذاب خفّت آور] شمشیر است، آن هنگام که قائم (علیه السلام) قیام کند.
فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ، پس فرستاده ی خدا به آنان گفت؛ آن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است.
 نَاقَةَ اللهِ وَسُقْیاهَا،(1366): زنهار! ماده شتر خدا و[نوبت] آبخوردنش را [حرمت نهید]؛ ناقه [اشاره به] امامی است که از خدا ورسولش فراگرفته است. مقصود از سقیاها آن است که جایگاه فراگیری دانش نزد اوست.
فَکذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا،(1367) و[لی] دروغگویش خواندند وآن [ماده شتر] را پی کردند، وپروردگارشان به [سزای] گناهشان بر سرشان عذاب آورد وآنان را با خاک یکسان کرد؛ در رجعت...».
تفسیر قمی 2 /425 از محمد بن مسلم نقل می کند: «از امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه سؤال کردم: وَاللَّیلِ إِذَا یغْشَی،(1368) سوگند به شب چو پرده افکند، ایشان فرمودند: شب در اینجا، فلانی است که در حکومت خود امیر المؤمنین (علیه السلام) را پوشاند [واز مسند ظاهری کنار زد]، وآن حضرت در حکومت آنان تا زمانی که به پایان رسید صبر کرد.
وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی،(1369) سوگند به روز چون جلوه گری آغازد؛ روز، قائمِ از ما اهل بیت است، هنگامی که قیام کند بر دولت باطل چیره گردد. قرآن درباره ی او برای مردم مثال ها زده وپیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) وما را بدان خطاب کرده است، پس کسی جز ما از آن آگاه نیست».

فصل (39): سفارت وسفیران / سفیران راستین حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ودروغگویان مدعی سفارت

عموم شیعیان به سفیران چهار گانه اعتماد دارند:
در فصول کتاب گذشت که شیعیان در برخورد وتعامل با سفیران امام (علیه السلام)، دقت واحتیاط ویژه ای داشتند. آنها بر وثاقت جناب عثمان بن سعید عَمری اسدی وپسرش محمد اتفاق واجماع کردند، زیرا گواهی امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام) را در این باره شنیده بودند، علاوه بر کراماتی که از این دو بزرگوار مشاهده کردند، وبه یقین می فهماند پاسخ ها از ناحیه ی امام (علیه السلام) است، نه آنان.
شیعیان با مدعیان دروغین برخورد می کردند، آنها ادعای جعفر کذاب مبنی بر امامت، وادعای دیگران مبنی بر سفارت را رد کردند، زیرا در قبال درخواست معجزه به عجز آمدند، واین دلیل محکمی است بر استواری مذهب، وبنیان آن بر برهان قطعی.
احتجاج 2 /291 می نویسد: «نمایندگان رضایت بخش وسفیران ستوده در زمان غیبت؛ نخستین آنها شیخ مورد وثوق ابو عمرو عثمان بن سعید عَمری است. ابتدا امام هادی (علیه السلام) او را بدین منصب گمارد، وپس از ایشان پسرش امام عسکری (علیه السلام)، او هم در زندگانی این دو امام (علیهما السلام) امورشان را عهده دار بود. پس از ایشان، امور مربوط به صاحب الزمان (علیه السلام) را بر عهده گرفت وتوقیعات وجواب سؤالات به واسطه ی او می رسید.
وقتی که از دنیا رفت، پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان در جای او قرار گرفت ودر تمامی امور قائم مقام او شد. پس از او ابو القاسم حسین بن روح از بنی نوبخت، وبعد از ایشان ابوالحسن علی بن محمد سمری متولی این امر شدند. اینان همه با تصریح صاحب الامر (علیه السلام) وگماردن سفیر پیشین به این منصب در آمدند، وشیعیان ادعای آنان را تنها پس از ظهور نشانه ای اعجاز گونه به دست هریک از ایشان - معجزه ای که از جانب صاحب الامر (علیه السلام) داشتند، وبر صدق گفتار وصحّت نمایندگی آنان دلالت می کرد - می پذیرفتند.
هنگامی که اوان رحلت ابوالحسن سمری فرا رسید ومرگش نزدیک شد، به او گفتند: چه کسی را جانشین خود قرار می دهی؟ او توقیعی بیرون آورد که این نسخه ی آن است: بسم الله الرحمن الرحیم، ای علی بن محمد سمری! خداوند پاداش برادرانت را در [فقدان] تو بالا بَرد، زیرا تو از این زمان تا شش روز دیگر از دنیا خواهی رفت، پس کار خود را سامان ده وبه هیچ کس وصیت نکن که پس از وفات قائم مقام تو شود، چرا که غیبت تام واقع شده وظهور تنها بعد از اذن خداست - که یادش بلند است - که پس از طولانی شدن مدت، سخت شدن دل ها وپر شدن زمین از ستم خواهد بود. کسانی نزد شیعیان من خواهند آمد که ادعای مشاهده می کنند، بدانید! هر کس پیش از خروج سفیانی وفریاد، ادعای مشاهده کند کذاب وافترازن است، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم.
از روی توقیع نوشتند واز نزد ایشان بیرون آمدند. روز ششم حضور ایشان رسیدند ودر حال جان کندن بود، پرسیدند: جانشین شما کیست؟ فرمود: خداوند امری دارد که آن را به سرانجام می رساند، واز دنیا رفت، واین آخرین سخنی بود که از ایشان شنیدیم، خدا از او راضی باشد واو را نیز راضی گرداند». (1370)
شیخ صدوق (رحمه الله) این جریان را با یک واسطه از سمری نقل می کند، یعنی حسن [حسین] بن احمد مکتّب که شیخ صدوق در کتب خویش با احترام از او یاد می کند ورضایت الهی را برای او خواستار می شود. ابن حجر در لسان المیزان 2 /271 درباره اش می نویسد: «علی بن حکم در مشایخ الشیعة گوید: وی در قم ساکن بوده وکتابی نیکو در فرائض نگاشته است، ابو جعفر محمد بن علی بن بابویه از او فرا می گرفته واو را عظیم می شمرده است».(1371) 
نگارنده: شبهه ای برای برخی پیش آمده وتصور کرده این حدیث بر عدم امکان مشاهده ی امام (علیه السلام) در دوران غیبت کبری دلالت دارد، واین ناشی از فهم ناصحیح فقره ی اخیر توقیع، وتفسیر نادرست مشاهده به دیدن است، وحال آنکه مشاهده، حضور مستمر نزد امام (علیه السلام) وبه عبارت دیگر ادعای سفارت است.
علاوه بر آنکه از عبارت: نزد شیعیان من خواهد آمد، نیز غفلت کرده است، امری که با ادعای سفارت همخوان است.
مورد دیگری که از آن غفلت شده احادیث صحیحی است که بر رؤیت در عصر غیبت دلالت دارد.
ما در پاسخ این شبهه رساله ای با عنوان: جواب علی شبهة شیخ وسید فی رؤیة الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نگاشته، واحادیث صحیح را گرد آورده ایم، از جمله: کافی 1 /340 وغیبت نعمانی /194 از امام صادق (علیه السلام): «قائم دو غیبت خواهد داشت؛ یکی دراز مدت، ودیگری کوتاه مدت، در غیبت نخست کسی غیر از شیعیان خاص از مکان او اطلاع ندارند، ودر دیگری این تنها یاران خاصّند که از آن مطّلعند.
در روایت دیگری فرمودند: ناگزیر صاحب این امر غائب خواهد شد، ودر دوران غیبت از مردم دوری خواهد گزید، مدینه نیکو منزلی است، وبا وجود سی تن دیگر تنهایی نیست».
افزون بر آن، شماری از ثقات عدول، که بدن وذهن سالمی داشته اند، در جریاناتی صحیح ومتعدد، خبر از دیدن امام (علیه السلام) داده اند.
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وکیلانی غیر از سفیران نیز دارند:
در اینجا عبارت شیخ طوسی (رحمه الله) در کتاب غیبت /345 را از نظر می گذرانیم، سخن ایشان شِمایی از دستگاه وکالت ووکلای ستوده به دست می دهد، ایشان می فرماید:
«فصلی در ذکر برخی گزارشات مربوط به سفرای دوران غیبت؛ پیش از آنکه سخن از سفیران دوران غیبت به میان آوریم، به طور خلاصه برخی اخبار درباره ی کسانی که متولی امور هریک از امامان بودند، ونیز آنانی که ستوده ودر راه حق بودند، وکسانی که مذموم بوده به کجراهه رفتند، را ذکر می کنیم.
در برخی روایات آمده که حضرات فرموده اند: خادمان وخواصّ ما بدترین خلق خدایند، لکن این فرمایش عام نیست [تا تمام خادمان را شامل گردد]، بلکه این را درباره ی کسانی که دین را تغییر دادند، تبدیل وخیانت کردند - هم چنان که خواهیم آورد - فرموده اند.
محمد بن عبد الله بن جعفر حمیری از پدرش از محمد بن صالح همدانی نقل می کند: من به صاحب الزمان (علیه السلام) نامه نوشتم: خانواده ام مرا آزار داده، با حدیثی که از پدرانت (علیهم السلام) منقول است - خادمان وخواصّ ما بدترین خلق خدایند - سرکوفت می زنند.
در جوابش چنین نوشتند: وای بر شما، سخن خدای متعال را نمی خوانید: وَجَعَلْنَا بَینَهُمْ وَبَینَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکنَا فِیهَا قُرًی ظَاهِرَةً،(1372) ومیان آنان ومیان شهرهایی که در آنها برکت نهاده بودیم، شهرهایی آشکار قرار دادیم؛ به خدا قسم ما شهرهایی هستیم که در آن برکت نهاده است، وشما شهرهای آشکارید.
[شیخ طوسی در ادامه می فرماید:] از جمله ستودگان حمران بن اعین است، حسین بن عبید الله، از ابو جعفر محمد بن سفیان بزوفری، از احمد بن ادریس، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسن بن علی بن فضال، از عبد الله بن بکیر، از زراره روایت می کند: سخن از حمران بن اعین راندیم وامام باقر (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند هرگز مرتد نمی شود [واز حق باز نمی گردد]، آنگاه مدتی سکوت کردند، سپس فرمودند: آری، به خدا هرگز مرتد نمی شود.
دیگر از آنان مفضل بن عمر است، با همین سند از احمد بن ادریس، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسین بن سعید، از محمد بن ابی عمیر، از حسین بن احمد منقری، از اسد بن ابی علاء، از هشام بن احمر: حضور امام صادق (علیه السلام) رسیدم ومی خواستم در مورد مفضل بن عمر از ایشان پرسش کنم، ایشان در زمین خود بودند، روز بسیار گرمی بود وعرق بر سینه شان جاری بود. پس خود ابتدا به سخن کرده فرمودند: قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، چه مرد خوبی است مفضل بن عمر جعفی، قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، چه مرد خوبی است مفضل بن عمر جعفی - من شمردم وسی وچند بار این سخن را تکرار کردند - وفرمودند: او پدری بعد از پدری است.
از هشام بن احمر منقول است: اموالی را برای امام کاظم (علیه السلام) به مدینه بردم، ایشان فرمودند: آن را برگیر وبه مفضل بن عمر بسپار، من نیز چنین کردم ودر خانه ی مفضل آوردم.
موسی بن بکر گوید: خادم امام کاظم (علیه السلام) بودم، هرچه [اموال] به ایشان می رسید از سوی مفضل بود. چه بسیار می دیدم مردی چیزی می آورد ولی ایشان نمی پذیرفت ومی فرمود: آن را به مفضل برسان.
دیگر از آنان معلی بن خنیس است، او از خواصّ امام صادق (علیه السلام) بود. علت اینکه داود بن علی او را به قتل رساند همین بود. او نزد امام (علیه السلام) ستوده بود، بر اعتقاد به ایشان از دنیا رفت وجریان وی مشهور است.
از ابوبصیر روایت شده: هنگامی که داود بن علی معلی بن خنیس را به قتل رساند وبه دار آویخت، این امر بر امام صادق (علیه السلام) گران وسخت آمد، ایشان فرمودند: ای داود! چرا خادم وعهده دار امور من در مال وخانواده ام را کشتی؟ به خدا قسم او نزد خدا از تو وجیه تر است - وحدیث طولانی است -.
در روایت دیگری فرمودند: به خدا قسم او داخل بهشت شد.
از جمله ی آنها نصر بن قابوس لخمی است، در روایت است که وی بیست سال وکیل امام صادق (علیه السلام) بود وکسی از آن خبر نداشت، او مردی نیک وفاضل بود. عبد الرحمن بن حجاج هم وکیل امام صادق (علیه السلام) بود ودر عصر امام رضا (علیه السلام) با ولایت ایشان از دنیا رفت.
دیگر از آنان عبد الله بن جندب بجلی بود، وی وکیل امام کاظم وامام رضا (علیهما السلام)، ونزد ایشان عابدی بلند مرتبت بود، آن گونه که در روایات آمده است.
از جمله، کسانی که در روایت ابو طالب قمی آمده اند، وی گوید: در اواخر عمر امام جواد (علیه السلام) نزد ایشان رفتم، شنیدم که فرمودند: خداوند به صفوان بن یحیی، محمد بن سنان، زکریا بن آدم وسعد بن سعد به خاطر من پاداش خیر دهد، زیرا با من وفا کردند.
زکریا بن آدم از موالیان اهل بیت بود، نامه ای از امام جواد (علیه السلام) درباره ی او صادر شد: قضای خداوند در مورد مردی [زکریا] که از دنیا رفته است را بیان کردی [وخبر از مرگ او دادی]، خدای تعالی او را در روزی که به دنیا آمد، روزی که می میرد وروزی که زنده برانگیخته می شود رحمت کند. در ایام زندگانی با شناخت حق واعتقاد بدان زیست، بر آن شکیبا بود وپاداش خود را به حساب خدا گذاشت، وظیفه ای که برای خدا ورسولش بر او واجب بود را انجام می داد، وبدون آنکه پیمان شکند یا جایگزینی [برای حق] قرار دهد از دنیا رفت، پس خدا به او پاداش نیتش را بدهد، وجزای تلاشش را عطا کند.
اما محمد بن سنان: از علی بن الحسین بن داود روایت شده: شنیدم امام جواد (علیه السلام) محمد بن سنان را به نیکی یاد کرده فرمودند: خدا به خاطر رضایت من از او، از او رضا باشد، زیرا نه با من ونه با پدرم مخالفت نکرد.
دیگر از آنان عبد العزیز بن مهتدی قمی اشعری است، از امام جواد (علیه السلام) در مورد او صادر شد: آن را دریافت کردم - والحمد لله - ودانستم صاحبان اموالی که به دستت رسید کیانند، خدا گناهان تو وآنها را بیامرزد وبر ما وشما رحمت فرستد.
و نیز: خدا گناهت را ببخشد وما وتو را رحمت کند، وبه خاطر رضایت من از تو، از تو راضی باشد.
دیگری علی بن مهزیار اهوازی است که شخصی ستوده بود. جماعتی، از تلعکبری، از احمد بن علی رازی، از حسین بن علی، از ابوالحسن بلخی، از احمد بن مابندار اسکافی، از علاء نداری، از حسن بن شمون نقل می کنند که گفت: من این نامه را که به خطّ امام جواد (علیه السلام) بود برای علی بن مهزیار خواندم: بسم الله الرحمن الرحیم، ای علی! خدا پاداشت را نیکو گرداند، در بهشتش سکنی دهد، در دنیا وآخرت از خواری مصون دارد، وبا ما محشور فرماید.
یا علی! من تو را در خیرخواهی، اطاعت، خدمت، احترام وانجام آنچه بر تو واجب است آزموده ام، اگر بگویم مانند تو را ندیده ام امید آن دارم که صادق بوده باشم، پس خداوند به پاداش بهشت های فردوس را جایگاه پذیرایی ات قرار دهد که منزلت ونیز خدمت تو در گرما وسرما وشب وروز بر من پوشیده نیست، از خداوند مسئلت دارم که چون در قیامت خلائق را گرد آورد، به تو چنان رحمتی عطا کند که بدان غبطه خورند، او شنونده ی دعاست.
از جمله ایوب بن نوح بن دراج، عمرو بن سعید مدائنی - که از فطحیان بود - گوید: در حضور امام هادی (علیه السلام) در صریا(1373) بودم که ایوب بن نوح وارد شد ومقابل ایشان ایستاد، حضرت به او فرمانی دادند ورفت. آنگاه به من رو کردند وفرمودند: ای عمرو! اگر دوست داری مردی از اهل بهشت را نظر کنی، او را بنگر.
دیگری علی بن جعفر همدانی است، وی مردی فاضل ورضایت بخش بود، ودر زمره ی وکلای امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام) قرار داشت. احمد بن علی رازی، از علی بن مخلد ایادی، از ابو جعفر عَمری نقل می کند: ابو طاهر بن بلال به حج رفت، ومشاهده کرد علی بن جعفر انفاق کلانی دارد. چون بازگشت به امام عسکری (علیه السلام) نامه ای در این باره نوشت، حضرت در نامه ی او نگاشتند: ما دستور داده بودیم صد هزار دینار به او بدهند، بعد از آن نیز فرمان دادیم همان مقدار را بپردازند ولی او برای حفظ ما نپذیرفت. ورود [واظهار نظر] در امر ما - در آنچه ما خود آنان را دخالت نداده باشیم - چه ربطی به مردم دارد؟
وی [پیشتر] نزد امام هادی (علیه السلام) رفت وایشان فرمان دادند سی هزار دینار به او بدهند.
دیگر از آنان ابو علی بن راشد است، ابن ابی جید، از محمد بن حسن بن ولید، از صفار، از محمد بن عیسی روایت می کند: امام هادی (علیه السلام) به شیعیان بغداد ومدائن وسواد وحوالی آن نوشت: من ابو علی بن راشد را قائم مقام علی بن حسین بن عبد ربه ووکلایم در آنجا گماردم، ودر فرمانبرداری از او اطاعت از خود، ودر سرپیچی از او سرپیچی از خود را لازم دانستم، و[این را] با خطّ خود نگاشتم.
محمد بن یعقوب به طور مرفوع از محمد بن فرج نقل می کند: به ایشان [امام هادی (علیه السلام)] نامه ای نوشتم ودرباره ی ابو علی بن راشد، عیسی بن جعفر بن عاصم وابن بند پرسیدم، ایشان نوشتند: ابن راشد - که خدایش رحمت کند - را یاد کردی، او سعادتمند زندگی کرد وشهید از دنیا رفت وبرای ابن بند وعاصمی نیز دعا کردند. ابن بند را با عمودی زدند وکشتند، ابن عاصم را نیز بر روی پل سیصد تازیانه زدند، ودر دجله انداختند.
اینان ستودگان بودند، از همه سخن نگفتیم زیرا معروفند ودر کتاب ها از آنان یاد کرده اند».
قطب راوندی (رحمه الله) در الخرائج والجرائح 3 /1108: «وکیل امام عسکری (علیه السلام) شیخ عثمان بن سعید عمری بود، پس از او نیز پسرش محمد بن عثمان عهده دار این امر شد، بعد از ایشان ابو القاسم حسین بن روح، ودر ادامه شیخ ابوالحسن علی بن محمد سمری این منصب را بر عهده گرفتند، وپس از ایشان بود که غیبت طولانی واقع شد.
هریک از اینان به اجمال وتفصیل از کمّیّت اموال اطلاع داشتند، نام های صاحبان آنها را می بردند، واین آگاهی را حضرت قائم (علیه السلام) به آنان داده بود».
شیخ حر عاملی (رحمه الله) در وسائل الشیعة 20 /79 می نویسند: «فایده ی هفتم؛ سخن از اصحاب اجماع وامثال آنان مانند صاحبان اصول ومشابهان، وجماعتی که ائمه (علیهم السلام) آنان را ثقه دانسته، ستوده اند وفرمان داده اند به آنان رجوع، وبه روایاتی که نقل می کنند عمل شود، همانان که عدالتشان به تواتر معلوم است، ووجودشان در سند قرینه ایست که موجب اطمینان به صدور حدیث می شود، اگرچه با واسطه ی کسی روایت را بیاورند.
شیخ ثقه ی جلیل ابو عمرو کشی در کتاب رجال می نویسد: شیعیان بر تصدیق اینان - که یاران امام باقر وامام صادق (علیهما السلام) هستند - اجماع واتفاق دارند، وبر فقاهت آنان اذعان می کنند، آنان می گویند: فقیه ترینِ اولین شش تن هستند؛ زراره، معروف بن خربوذ، برید، ابوبصیر اسدی، فضیل بن یسار ومحمد بن مسلم طائفی. آنان می گویند: فقیه ترین اینان زراره است. برخی به جای ابوبصیر اسدی، ابوبصیر مرادی - یعنی لیث بن بختری - را آورده اند.
شیخ حر در ادامه احادیث عدیده ای در ستایش، جلالت، بلندای مرتبه وامر به مراجعه ی به اینان را می آورد، سپس می فرماید: نام بردن فقهای اصحاب امام صادق (علیه السلام)؛ شیعیان اتفاق دارند که هرچه از اینان به طور صحیح برسد صحیح است، وگفتارشان صدق، وپس از آن شش نفری که بر شمرده ونام بردیم، به فقاهت اینان - که شش نفرند - اذعان می کنند؛ جمیل بن دراج، عبد الله بن مسکان، عبد الله بن بکیر، حماد بن عیسی، حماد بن عثمان وابان بن عثمان. آنان می گویند: ابو اسحاق فقیه - یعنی ثعلبة بن میمون - بر این باور است که فقیه ترین اینان جمیل بن دراج است، واینان جوانانِ یاران امام صادق (علیه السلام) هستند».
همان 20 /88 می نگارد: «جماعتی که امامان (علیهم السلام) آنان را ثقه دانسته، ستوده اند وفرمان داده اند به آنان رجوع، وبه روایاتی که نقل می کنند عمل شود، وآنان را وکیل خود ومرجع شیعیان قرار داده اند، بسیارند، وما تعدادی از آنان را برمی شمریم. بیشتر آنان در کتاب غیبت شیخ طوسی آمده اند وبرخی نیز در باب قضاوت گذشت، وگروهی دیگر نیز خواهند آمد.
برخی از والا رتبگان وبزرگان آنان ایشانند: محمد بن عثمان عمری، عثمان بن سعید عمری، حسین بن روح نوبختی، علی بن محمد سمری، حمران بن اعین، مفضل بن عمر، معلی بن خنیس، نصر بن قابوس، عبد الرحمن بن حجاج، عبد الله بن جندب، صفوان بن یحیی، محمد بن سنان، زکریا بن آدم، سعد بن سعد، عبد العزیز بن مهتدی، علی بن مهزیار، ایوب بن نوح، علی بن جعفر همانی، ابو علی بن راشد، بنو فضال، زراره، برید عجلی، ابوبصیر لیث بن بختری، محمد بن مسلم، ابوبصیر اسدی، حارث بن مغیره، ابان بن تغلب، ابان بن عثمان، یونس بن عبد الرحمن، علی بن حدید، ابو الحسین محمد بن جعفر اسدی - یعنی محمد بن ابی عبد الله -، احمد بن اسحاق اشعری، ابراهیم بن محمد همدانی، احمد بن حمزة بن الیسع، حاجز بن یزید، محمد بن علی بن بلال، عاصمی، محمد بن ابراهیم بن مهزیار وپدرش، محمد بن صالح همدانی وپدرش، قاسم بن علاء، محمد بن شاذان نیشابوری، فضل بن شاذان نیشابوری، علی بن مهزیار، حارث مرزبانی ودیگران.
ابن طاووس در کشف المحجة از کتاب الرسائل محمد بن یعقوب کلینی از علی بن ابراهیم با سند خود روایت می کند: امیر المؤمنین (علیه السلام) کاتب خود عبد الله بن ابی رافع را فراخوانده فرمودند: ده تن از افراد مورد اعتماد مرا بیاور، وی عرضه داشت: یا امیر المؤمنین! آنان را نام ببرید، فرمودند: اصبغ بن نباته، ابو الطفیل عامر بن واثله ی کنانی، زر بن حبیش، جویرة بن مسهر، خندف بن زهیر، حارث بن مصرف، حارث اعور، علقمة بن قیس، کمیل بن زیاد وعمیر بن زراره را بیاور...
شیخ صدوق در عیون الاخبار با سند سابق از فضل بن شاذان از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که در نامه ای به مأمون نوشتند: خالصِ اسلام گواهی به لا إله إلا الله... بیزاری جستن از کسانی که به حقّ آل محمد ظلم کردند... دوستی امیر المؤمنین (علیه السلام) وکسانی از صحابه که مورد قبول [اهل بیت (علیهم السلام)] هستند، در راه پیامبرشان (صلی الله علیه وآله وسلم) سلوک نمودند، و[دین را] تغییر ندادند وتبدیل نکردند، مانند سلمان فارسی، ابو ذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، حذیفة بن یمان، ابو الهیثم [بن] تیهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف ودو برادرش، عبادة بن صامت، ابو ایوب انصاری، خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین،ابو سعید خدری وامثال آنان - که خدا از آنان راضی باشد -، ودوستی پیروان وشیعیان آنان وکسانی که به هدایت آنها رهنمون شده وبر راهشان سیر می کنند.
کشی از ثقات از ابومحمد رازی نقل می کند: من واحمد بن ابی عبد الله برقی در سامرا بودیم که فرستاده ی آن مرد(1374) (علیه السلام) آمد وگفت: غائبِ بیمار(1375) ثقه است، ایوب بن نوح، ابراهیم بن محمد همدانی، احمد بن حمزه واحمد بن اسحاق همه ثقه هستند. شیخ نیز در کتاب غیبت مشابه آن را می آورد.
کشی می فرماید: برخی ثقات در نیشابور توقیعی طولانی [از امام عسکری (علیه السلام) به اسحاق بن اسماعیل] ذکر کرد، در قسمتی از آن آمده: ای اسحاق! نامه ی ما را بر بلالی - که خدا از او رضا باشد - بخوان، زیرا او ثقه ی امین وآگاه بر واجب خویش است. آن را بر محمودی - که خدایش از بلا نگاه دارد - نیز بخوان که ما چقدر اطاعت او را می ستاییم. چون وارد بغداد شدی آن را بر دهقان وکیل وثقه ی ما که از موالیِ ما [اموال را] دریافت می کند نیز قرائت کن.
کلینی از محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، از عبد الله بن احمد، از ابراهیم بن حسن، از وهیب بن حفص، از اسحاق بن جریر روایت می کند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سعید بن مسیب، قاسم بن محمد بن ابی بکر وابو خالد کابلی از ثقات علی بن الحسین (علیه السلام) بودند...
در کتاب المواریث نیز حدیث محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) گذشت که فرمودند: جابر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برایم حدیث گفت - وجابر دروغ نمی گفت: پسر برادر با پدر بزرگ هم سهم است.
در مواقیت نیز حدیث یزید بن خلیفه گذشت، وی گفت: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: عمر بن حنظله برای ما روایت کرد که شما وقتی را [برای نماز] مشخص کرده اید، ایشان فرمودند: پس بر ما دروغ نمی گوید.
در کتاب قضا نیز گذشت که امام عسکری (علیه السلام) در مورد کتب بنی فضال فرمودند: روایاتشان را اخذ کنید، ولی آراء آنان را واگذارید.
شیخ صدوق در اکمال الدین از محمد بن محمد خزاعی، از ابو علی اسدی، از پدرش، از محمد بن ابی عبد الله کوفی می آورد که وی تعداد کسانی را که خود اطلاع دارد واز جمله افرادی هستند که از معجزات صاحب الزمان (علیه السلام) آگاه بوده وایشان را دیده اند ذکر می کند؛ از وکلای حضرت: عَمری وپسرش، حاجز، بلالی وعطار از بغداد، عاصمی از کوفه، محمد بن ابراهیم بن مهزیار از اهواز، احمد بن اسحاق از قم، محمد بن صالح از همدان، سامی واسدی یعنی خود محمد بن ابی عبد الله از اهل ری، قاسم بن علاء از آذربایجان ومحمد بن شاذان نعیمی از نیشابور. از غیر وکیلان: ابو القاسم بن ابی حابس از بغداد، وجماعت بسیاری را نام می برد.
شهید ثانی در شرح الدرایة می فرماید: عدالتی که در راوی معتبر است از تصریح دو عادل ویا استفاضه ی آن شناخته می شود، یعنی عدالتش میان روایت پژوهان ودیگر از اهل علم مشهور باشد، مانند مشایخ پیشین ما از دوران شیخ محمد بن یعقوب کلینی تا این زمان، احدی از این مشایخ مشهور نیاز ندارد کسی به عدالتش تصریح کند واز آن خبر دهد، زیرا در تمامی اعصار وثاقت، دقت وورع آنان - علاوه بر عدالت - مشهور بوده است، ودیگرانند که نیازمند تصریح به عدالت هستند.
حق آن است که بسیاری از عالمان پیشین ما ومصنفانی که در کتب رجال - بدون آنکه ضعیف شمرده شوند - یاد شده اند، این چنینند، واین به جهت آثار آشکار وحالات مشهور آنهاست، اگرچه در برخی موارد به توثیق آنان تصریح نکرده باشند.
از اموری که سخن شهید ثانی را تأیید می کند، آن است که نقل شده در زمان ظهور امامان (علیهم السلام) برخی افراد ضعیف، حدیث وضع می کرده اند، ولی افراد مورد اعتماد روایاتی را که در آنها تردید داشتند بر امامان (علیهم السلام) ونیز کتب معتبر عرضه می نمودند، وائمه (علیهم السلام) نیز خود - در غالب موارد - ابتدا به سخن کرده از حدیث دروغین خبر می دادند. از هیچ یک از شخصیّت های مشهور شیعه نقل نشده که در دوران غیبت، حدیثی وضع وبه امامان (علیهم السلام) نسبت داده شود. حتی اگر هم رخ داده باشد، به طور قطع هیچ موردی از آن در روایات علمای مشهور شیعه نیامده است، واین مطلب ضروری است، والله اعلم».
عثمان بن سعید ومحمد بن عثمان:
شیخ طوسی در رجال /389 می نگارد: «عثمان بن سعید عمری سمّان، ابو عمرو کنیه دارد، واو را زیّات نیز گویند. یازده سال داشت که خادم امام هادی (علیه السلام) شد، ایشان عهدی معروف به او دارند».
ایشان در غیبت /353 می نویسند: «اما سفیران ستوده در زمان غیبت: نخست آنان کسی است که امام هادی وپسرشان امام عسکری (علیهما السلام) او را گماردند، یعنی شیخ مورد اعتماد ابو عمرو عثمان بن سعید عَمری (رحمه الله) که اسدی بود. جهت اینکه به او عَمری گویند در سخن ابو نصر هبة الله بن محمد بن احمد کاتب پسر دختر ابو جعفر عمری آمده است، وی گوید: او اسدی بود، وبه پدر بزرگش منسوب کردند لذا عمری عنوان گرفت، گروهی از شیعیان می گویند: امام عسکری (علیه السلام) فرمودند: در کسی [نام] عثمان و[کنیه ی] ابو عمرو جمع نمی شود، وفرمان دادند کنیه اش شکسته شود، لذا [به جای ابو عمرو] عمری گفتند.
به ایشان عسکری نیز می گفتند، زیرا اهل عسکر سامرا بود، ونیز سمّان، چون که به وسیله ی روغن تجارت می کرد تا این امر پوشیده باشد. شیعیان اموالی را که واجب بود به امام عسکری (علیه السلام) برسانند به او می سپردند واو هم - به علت تقیه - در میان کیسه ومشک روغن می گذاشت ونزد ایشان می برد.
جماعتی، از ابومحمد هارون بن موسی، از ابو علی محمد بن همام اسکافی، از عبد الله بن جعفر حمیری، از احمد بن اسحاق بن سعد قمی روایت می کنند: روزی حضور امام هادی (علیه السلام) رسیدم وعرض کردم: آقای من! من گاهی حضورتان می رسم وگاه نه، برایم ممکن نیست همه وقت نزد شما بیایم، سخن که را پذیرفته وفرمان که را به انجام رسانم؟ فرمودند: این ابو عمرو ثقه ی امین است، هرچه به شما بگوید از من می گوید، وهرچه برساند از من می رساند.
پس از اینکه ایشان از دنیا رفتند، روزی خدمت امام عسکری (علیه السلام) رسیدم وهمان سخن را گفتم، ایشان هم فرمودند: این ابو عمرو ثقه ی امین است، ثقه ی [امام] گذشته ومورد وثوق من در حیات وموت، هرچه به شما بگوید از من می گوید، وهرچه برساند از من می رساند.
ابومحمد هارون گوید: ابو علی از ابو العباس حمیری نقل می کند: ما این سخن را بسیار یاد می کردیم واز جلالت جایگاه ابو عمرو سخن می گفتیم.
جماعتی، از ابومحمد هارون، از محمد بن همام، از عبد الله بن جعفر نقل می کنند: پس از درگذشت امام عسکری (علیه السلام) سالی حج گزاردیم. پس از آن نزد احمد بن اسحاق در بغداد آمدم ودیدم ابو عمرو نیز آنجاست. من با اشاره به احمد بن اسحاق گفتم: ما این شیخ را ثقه ورضایت بخش می دانیم، ایشان درباره ی شما مطالبی گفتند - وهرآنچه را که از احمد بن اسحاق درباره ی فضل ابو عمرو ومنزلت وی به یاد داشتم بیان کردم -، وشما از کسانی هستید که در سخن وصدقشان تردیدی نیست، تو را به حقّ خدا ودو امامی که ثقه ات دانستند، آیا صاحب الزمان پسر امام عسکری (علیه السلام) را دیده ای؟ او گریست وفرمود: به شرطی که تا زنده ام با احدی از آن سخن نگویی، من نیز پذیرفتم، فرمود: ایشان (علیه السلام) را دیدم وگردنش چنین بود - مقصودش این بود که گردنی درشت ونیکو داشت -. گفتم: نام ایشان؟ فرمود: از این مطلب نهی شده اید.
احمد بن علی بن نوح ابو العباس سیرافی، از ابو نصرِ کاتب هبة الله بن محمد بن احمد معروف به ابن برینه، از برخی بزرگان وشرفای شیعه واصحاب حدیث، از ابومحمد عباس بن احمد صائغ، از حسین بن احمد خصیبی، از محمد بن اسماعیل حسنی وعلی بن عبد الله حسنی روایت می کنند: در سامرا خدمت امام عسکری (علیه السلام) رسیدیم، جماعتی از شیعیان نیز حضور داشتند، بدر خادم وارد شد وگفت: مولای من! قومی ژولیده وغبار آلود بر در هستند، حضرت فرمودند: اینان گروهی از شیعیان ما در یمن هستند - در جریانی طولانی تا آنجا که آن دو گویند: امام عسکری (علیه السلام) به بدر فرمودند: برو وعثمان بن سعید عمری را بیاور، اندک زمانی گذشت که عثمان وارد شد، ایشان فرمودند: ای عثمان! برو که تو وکیل وثقه ی امین بر مال خدایی... بر من گواه باشید که عثمان بن سعید عمری وکیل من است، وپسرش محمد وکیل پسرم مهدیِ شما.
احمد بن علی بن نوح ابو العباس سیرافی، از ابو نصر کاتب هبة الله بن محمد بن احمد پسر دختر ابو جعفر عمری - که خدا روح او را پاک قرار دهد وراضی گرداند - از اساتید خود روایت کرد: هنگامی که امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفت، عثمان بن سعید - که خدا از او راضی باشد واو را راضی گرداند - در غسل ایشان حضور یافت وتمامی امور ایشان از تکفین، حنوط وخاکسپاری را - که بدان مأمور بود - بر عهده گرفت، واین بابت اوضاع غیر قابل انکار آن زمان بود.
توقیعات صاحب الامر (علیه السلام) توسّط عثمان بن سعید وپسرش ابو جعفر محمد بن عثمان به شیعیان وخاصّان امام عسکری (علیه السلام) می رسید، توقیعاتی دربردارنده ی امر ونهی، وپاسخ سؤالاتی که شیعیان بدان نیاز داشتند، با همان خطّی که در زندگی امام عسکری (علیه السلام) صادر می شد.
شیعیان نیز به عدالت این دو اعتقاد داشتند تا آنکه عثمان بن سعید - که خدایش رحمت کند ورضا باشد - از دنیا رفت. پسرش ابو جعفر او را غسل داد وتجهیز کرد، تمامی امور پدر نیز به او منتقل شد، شیعیان هم بر عدالت، وثاقت وامانت وی اتفاق کردند، واین به خاطر آن بود که در حیات امام عسکری (علیه السلام)، وپس از وفات ایشان در حیات پدرش عثمان، بر امانت وعدالت وی تصریح شده بود ومأمور بودند بدو رجوع کنند.
جعفر بن محمد بن مالک فزاری بزّاز، از جماعتی از شیعه از جمله علی بن بلال، احمد بن هلال، محمد بن معاویة بن حکیم وحسن بن ایوب بن نوح - در جریانی مفصل ومشهور - روایت می کند که گفتند: نزد امام عسکری (علیه السلام) رفتیم تا از حجتِ بعد از ایشان سؤال کنیم وچهل نفر در مجلس حضور داشتند... ناگهان پسری بسان پاره ی ماه که شبیه ترین مردم به ابومحمد (علیه السلام) بود حاضر شد، امام (علیه السلام) فرمودند: این امام شما بعد از من وخلیفه ی من بر شماست، از او فرمان برید وپس از من پراکنده نشوید که در اعتقادات خویش هلاک خواهید شد.
بدانید! شما او را بعد از این روز دیگر نخواهید دید تا آنکه بر او سنّ وسالی بگذرد، پس، از عثمان، آنچه را می گوید بپذیرید وبه فرمانش عمل کنید، سخن او را قبول کنید که خلیفه ی امامتان است وبدو رجوع می شود.
ابو نصر هبة الله بن محمد گوید: قبر عثمان بن سعید در غرب بغداد در شارع المیدان است، در ابتدای موضع معروف در کوچه ی معروف به جبله، در مسجد کوچه ودر طرف راست کسی که وارد می شود، وقبر در قبله ی مسجد قرار دارد.
شیخ طوسی در ادامه خود می افزاید: من قبر او را در همانجا که وی گفت دیده ام، جلوی آن دیواری بنا کرده اند ومحراب در آن دیوار است. در کنار آن دری است که به موضع قبر که در اتاقی تنگ وتاریک قرار دارد می رسد. ما پیشتر ماه به ماه به زیارت آن می رفتیم، واز زمان ورودم به بغداد یعنی سال چهار صد وهشت تا چهار صد وسی واندی نیز چنین می کنم.
بعد از آن رئیس ابو منصور محمد بن فرج آن دیوار را برداشت وقبر را آشکار ساخت وصندوقی بر آن قرار داد. آن قبر در مکانی مسقّف قرار دارد وکسی که بخواهد به زیارت آن می رود.
اهالی آن محله به زیارت او تبرک می جویند ومی گویند: او مردی صالح بوده است، گاه نیز می گویند: او پسر دایه ی امام حسین (علیه السلام) است، ولی حقیقت امر را نمی دانند.
قبر ایشان تا الآن که سال چهار صد وچهل وهفت است، به همان حال باقی است.
سخن پیرامون ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری:
عبد الله بن جعفر حمیری گوید: برای شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری - که خدا روحش را پاک قرار دهد -، در تسلیت وفات پدرش - که خدای تعالی از او راضی باشد - توقیع صادر شد ودر قسمتی از آن آمده بود: إنّا لله وإنّا إلیه راجعون، تسلیم فرمان وراضی به قضای او هستیم، پدرت سعادتمند زیست وستوده از دنیا رفت، خدایش رحمت کند وبه اولیاء وامامانش (علیهم السلام) ملحق گرداند. او هماره در فرمان آنان می کوشید، ودر آنچه او را به خدای عزیز وجلیل وآنان نزدیک می نمود تلاش می کرد، خدا چهره اش را زیبا گرداند واز لغزشش درگذرد.
در پاره ای دیگر آمده بود: خدا به تو پاداش فراوان دهد وصبری نیکو عطا کند، تو به مصیبت دچار شدی، ما نیز، فراق او تو را تنها کرد، ما را نیز، پس خدا او را در بازگشتگاهش مسرور گرداند. از کمال سعادت وی آن است که خدای متعال فرزندی چون تو روزی اش کرد که پس از او جانشینش باشد، به فرمان او قائم مقامش شود، وبر او رحمت فرستد. می گویم: الحمد لله، زیرا جان ها به جایگاه تو وآنچه خدای (عز وجل) در تو ونزد تو قرار داده آرام است، خداوند تو را یاری کند، نیرو، توان وتوفیق دهد، وولیّ، حافظ، نگاهدار وکفایتگر تو باشد.
جماعتی، از هارون بن موسی، از محمد بن همام، از عبد الله بن جعفر حمیری نقل می کنند: هنگامی که ابو عمرو - که خدای تعالی از آن راضی باشد - از دنیا رفت، نامه ها با همان خطّی که [در زمان حیات او] برایمان می آمد، رسید وابو جعفر - که خدایش راضی باشد - را جانشین وی قرار داد.
با همین سند از محمد بن همام: محمد بن حمویه بن عبد العزیز رازی در سال دویست وهشتاد، از محمد بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی برایم چنین نقل کرد: پس از وفات ابو عمرو این نامه برایم آمد: پسر - که خدا او را نگاه دارد - در حیات پدر - که خدا از او راضی باشد، او را راضی گرداند وچهره اش را زیبا قرار دهد - هماره مورد وثوق ما بود. او نزد ما همان جای پدر را دارد وبه امر ماست که فرمان می دهد وبدان عمل می کند، خداوند او را مورد عنایت قرار دهد، پس به سخن او عمل کن ومراجعین ما را از این مطلب بیاگاهان.
جماعتی، از ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه وابو غالب زراری وابومحمد تلعکبری، از محمد بن یعقوب از اسحاق بن یعقوب روایت می کنند: از محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) درخواست کردم نامه ای را که در آن سؤالات مشکلم را مطرح کرده بودم به ناحیه برساند، توقیع با خطّ مولایمان صاحب الدار (علیه السلام) چنین آمد وپیشتر گذشت: اما محمد بن عثمان عمری - که خدا از او، وپیشتر از پدرش راضی باشد -؛ ثقه ی من است ونامه ی او نامه ی من است.
ابو العباس گوید: هبة الله بن محمد پسر دختر ام کلثوم دختر ابو جعفر عمری از مشایخش چنین نقل کرد: شیعیان به عدالت عثمان بن سعید ومحمد بن عثمان - که خدا رحمتشان کند - اعتقاد داشتند تا آنکه ابو عمرو عثمان بن سعید - که خدایش رحمت کند - از دنیا رفت. پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان او را غسل داد وتجهیز کرد، تمامی امور پدر نیز به او منتقل شد، شیعیان هم بر عدالت، وثاقت وامانت وی اتفاق کردند، واین به خاطر آن بود که در حیات امام عسکری (علیه السلام)، وپس از وفات ایشان در حیات پدرش عثمان، بر امانت وعدالت وی تصریح شده بود ومأمور بودند بدو رجوع کنند.
اختلافی در عدالت وتردیدی در امانت او نیست. در طول حیات او وامور مهم، توقیعات به واسطه ی او برای شیعیان می آمد، وبا همان خطّی بود که در حیات پدرش عثمان می رسید. شیعه در این امر جز او را نمی شناخت وبه کس دیگری رجوع نمی کرد.
براهین بسیاری از او نقل شده، معجزات امام (علیه السلام) بر دستان او آشکار شد، وهمچنین است اموری که از جانب امام (علیه السلام) به شیعیان خبر می داد وموجب فزونی بصیرت آنان نسبت به این امر بود، واین ها نزد شیعیان مشهور است وما برخی موارد آن را پیشتر ذکر کردیم، از این رو تکرار نمی کنیم، زیرا همین قدر برای انسان منصف کافی است.
ابن نوح گوید: ابو نصر هبة الله پسر دختر ام کلثوم دختر ابو جعفر عمری برایم گفت: ابو جعفر محمد بن عثمان عمری، در فقه کتاب هایی بر اساس آنچه خود از امام عسکری وصاحب (علیهما السلام) ونیز از پدرش عثمان بن سعید - از امام عسکری وامام هادی (علیهما السلام) - شنیده، نگاشته بود، برخی از آن کتب کتب الاشربة است. ام کلثوم دختر ابو جعفر - که خدا از او راضی باشد - می گوید: این کتب، هنگام وصیّت به ابو القاسم حسین بن روح، به او که آنها را در اختیار داشت رسید.
ابو نصر گوید: گمان می کنم ام کلثوم در ادامه گفت: پس از او هم به ابوالحسن سمری منتقل شد.
ابو جعفر بن بابویه گوید: از محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) روایت شده که گفت: به خدا سوگند صاحب این امر، هر ساله در موسم حاضر می شود، مردم را می بیند ومی شناسد، ولی آنان ایشان را می بینند ونمی شناسند.
جماعتی، از محمد بن علی بن الحسین، از پدرش، محمد بن الحسن ومحمد بن موسی بن متوکل، از عبد الله بن جعفر حمیری چنین نقل کردند: از محمد بن عثمان - که خدا از او رضا باشد - سؤال کردم: آیا صاحب این امر را دیده ای؟ فرمود: آری، وآخرین بار کنار بیت الله الحرام بود وایشان عرضه می داشت: خدایا! آنچه را به من وعده دادی به انجام رسان.
محمد بن عثمان گفت: آن حضرت (علیه السلام) را دیدم که در کنار مستجار دست در پرده های کعبه آویخته وعرضه می دارد: خدایا! انتقام مرا از دشمنانت بگیر.
با همین سند از محمد بن علی، از پدرش، از علی بن سلیمان زراری، از علی بن صدقه ی قمی (رحمه الله): بدون آنکه محمد بن عثمان عمری پرسشی کند، توقیعی برای او آمد تا به کسانی که از نام [امام (علیه السلام)] می پرسند خبر دهد: یا سکوت وبهشت، ویا کلام وآتش، زیرا اگر آنان [شیعیان] از نام آگاه شوند آن را نشر می دهند، واگر بر مکان واقف گردند بدان راهنمایی می کنند.
ابن نوح گوید: ابو نصر هبة الله بن محمد، از ابو علی بن ابی جید قمی (رحمه الله)، از ابوالحسن علی بن احمد دلال قمی برایم چنین نقل کرد: روزی نزد ابو جعفر محمد بن عثمان رفتم تا سلامی بگویم، دیدم مقابل او چوبی قرار دارد ونقاشی بر روی آن مشغول کار است وآیاتی از قرآن واسامی ائمه (علیهم السلام) را در اطرافش می نگارد، گفتم: آقای من! این چوب چیست؟ فرمود: این برای قبر من است ودر آن خواهد بود، وبر روی آن قرار داده می شوم - وشاید گفت: بدان تکیه داده می شوم -، از [آماده سازی] قبر فارغ شده ام. هر روز درون قبر می روم ویک جزء قرآن تلاوت کرده بیرون می آیم - او [ابن ابی جید] گفت: گمان می کنم علی بن احمد دلال گفت: محمد بن عثمان دست مرا گرفت وبرد وقبر را به من نمایاند -، پس چون روز فلان از ماه فلان از سال فلان فرا رسید، نزد خدای (عز وجل) خواهم رفت ودر اینجا به همراه این چوب دفن خواهم شد.
وقتی از حضور او بیرون آمدم آنچه را گفته بود یادداشت کردم ومراقب بودم. مدت زیادی نگذشت که ابو جعفر بیمار شد ودر همان روز وماه وسالی که گفته بود از دنیا رفت ودر همان مکان به خاک سپرده شد.
ابو نصر هبة الله گوید: من این مطلب را از غیر ابو علی نیز شنیدم، ام کلثوم دختر ابو جعفر - که خدا از او وپدرش راضی باشد - نیز آن را برایم نقل نمود.
جماعتی، از ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین، از محمد بن علی بن اسود قمی نقل کردند: ابو جعفر عمری (رحمه الله) برای خود قبری کند وآن را با ساج آماده نمود، در این باره از او سؤال کردم، فرمود: مردم اغراضی دارند.
بعداً نیز در این باره سؤال کردم وگفت: امر شده ام که کار خود را به پایان برسانم. وبعد از دو ماه از دنیا رفت - خدا از او رضا باشد واو را راضی گرداند -.
ابو نصر هبة الله گوید: به دست خطّ ابو غالب زراری - که خدایش رحمت کند وبیامرزد - چنین یافتم: ابو جعفر محمد بن عثمان عمری در آخر جمادی الاولی سال سیصد وپنج از دنیا رفت.
ابو نصر هبة الله بن محمد بن احمد گوید: ابو جعفر عمری به سال سیصد وچهار از دنیا رفت، در حالی که نزدیک به پنجاه سال عهده دار این امر بود.(1376) مردم اموال را نزد او می آوردند، واو توقیعات - پیرامون امور مهمّ دین ودنیا، وسؤالات مردم وپاسخ های شگفت - را با همان دست خطّی که در زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام) به آنان می رسید، بر آنان عرضه می نمود - خدا از او راضی باشد واو را راضی گرداند -.
ابو نصر هبة الله گوید: قبر ابو جعفر محمد بن عثمان، در کنار مادرش در شارع باب الکوفه است، در محلی که خانه هایش در آن بود، وهم اکنون در وسط بیابان قرار دارد.
ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری، طبق فرمان امام (علیه السلام):

ابو القاسم حسین بن روح را جانشین خود قرار می دهد:
حسین بن ابراهیم قمی، از ابو العباس احمد بن علی بن نوح (رحمه الله)، از ابو علی احمد بن جعفر بن سفیان بزوفری (رحمه الله)، از ابو عبد الله جعفر بن محمد مدائنی معروف به ابن قزدا در مقابر قریش [کاظمین (علیهما السلام)] چنین برایم نقل کرد: من هنگامی که مالی را برای شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) می بردم، عادتم این بود که سخنی می گفتم که هیچ کس با او چنین سخن نیاغازد، می گفتم: این مال که فلان مقدار است برای امام (علیه السلام) است، او هم می گفت: آری، آن را بگذار، من دوباره باز می گشتم ومی گفتم: تو می گویی برای امام است؟ او هم پاسخ می داد: آری، برای امام (علیه السلام) است وآن را دریافت می کرد.
آخرین باری که خدمت ایشان رسیدم چهار صد دینار با خود همراه داشتم، طبق عادت همان سخن را گفتم، ولی ایشان فرمود: آن را نزد حسین بن روح ببر، من درنگ کردم وگفتم: آیا طبق عادت، شما آن را می گیرید؟ ایشان سخن مرا رد کرد وگفت: برو - خدا تو را از بلا نگاه دارد - وآن را به حسین بن روح بسپار.
وقتی غضب را در چهره اش دیدم بیرون رفتم وبر مرکبم نشستم، در میانه ی راه با حالت تردید برگشتم ودر را کوفتم، خادم آمد وپرسید: کیست؟ گفتم: من فلانی هستم، برایم اجازه ی ورود بگیر، ولی با اعتراض او نسبت به سخن وبازگشتم مواجه شدم.
گفتم: برو اجازه بگیر که باید ایشان را ببینم، او نیز چنین کرد. جناب عمری که به خانه ی زنان رفته بودند، بیرون آمدند، بر روی تختی نشستند وپاهایشان بر زمین بود، گفتند: چرا بازگشتی، وآنچه را گفتم به انجام نرساندی؟ گفتم: نتوانستم به انجام رسانم، با حالت غضب فرمود: برو - خدا تو را از بلا نگاه دارد - که من، ابو القاسم حسین بن روح را در جای خود گماردم، گفتم: آیا به فرمان امام؟ فرمود: برو - خدایت نگاه دارد - همانسان که می گویم.
من نیز با شتاب نزد حسین بن روح که در خانه ای کوچک بود آمدم وجریان را برای او بازگو کردم. او مسرور شد وسپاس خدای عزیز وجلیل را به جای آورد، من دینارها را به او سپردم، پس از آن نیز چنین می کردم.
ابوالحسن علی بن بلال بن معاویه مهلبی، از جعفر بن محمد بن قولویه قمی، از جعفر بن احمد بن متیل قمی نقل می کند: ابو جعفر محمد بن عثمان عمری در بغداد حدود ده نفر - از جمله ابو القاسم بن روح - را داشت که از جانب او به انجام امور می پرداختند. آنان همه از حسین بن روح بدو نزدیکتر بودند حتی اگر کار یا حاجتی برای ابو جعفر پیش می آمد، آن را توسّط غیر او انجام می داد، ولی چون هنگام وفاتش فرا رسید، او اختیار وبدو وصیّت شد.
مشایخ ما می گفتند: تردیدی نداشتیم که جانشین ابو جعفر، جعفر بن احمد بن متیل است ویا پدرش، واین به خاطر نزدیکی وقرب او، ونیز حضور پر رنگش در خانه ی ابو جعفر بود، تا جایی که ایشان در آخر عمر غذایی نمی خوردند مگر آنچه در خانه ی جعفر بن احمد بن متیل وپدرش تهیه شده باشد، بابت اتفاقی که رخ داده بود.
رفقای ما تردیدی نداشتند که اگر رخدادی پیش آید، اوست که بابت این قرب جانشین خواهد شد، ولی وقتی فوت ابو جعفر فرا رسید وابو القاسم اختیار شد، آنان انکار نکردند، بلکه با او به مانند ابو جعفر - که خدایش راضی باشد - همراهی کردند وحضورش می رسیدند. جعفر بن احمد بن متیل هم پیوسته در میان یاران ابو القاسم ونزد او بود، همان گونه که تا دم مرگ با ابو جعفر عمری بود. پس هرکسی بر ابو القاسم ایراد گیرد، بر ابو جعفر ونیز بر حجت (علیه السلام) خرده گرفته است.
جماعتی، از ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه، از ابو جعفر محمد بن علی اسود (رحمه الله) نقل می کنند: اموالی را که در باب الوقف به دست می آمد، نزد ابو جعفر محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) می بردم وایشان دریافت می کرد. دو یا سه سال پیش از وفات ایشان اموالی را بردم، اما فرمان داد آن را به ابو القاسم روحی - که خدا از او راضی باشد - بدهم، من هم چنین کردم واز ایشان رسید نیز خواستم. ایشان درخواست مرا به گِله نزد ابو جعفر برد، ابو جعفر هم دستور داد دیگر رسید نخواهم وفرمود: هرچه به دست ابو القاسم برسد به دست من رسیده است. بعد از آن اموال را می بردم وتقاضای رسید نمی کردم.
با همین سند از محمد بن علی بن الحسین، از علی بن محمد بن متیل، از عمویش جعفر بن احمد بن متیل روایت می کند: هنگام وفات ابو جعفر محمد بن عثمان عمری، کنار سرش نشسته بودم وسؤال می کردم وسخن می گفتم، ابو القاسم بن روح نیز کنار پاهای او نشسته بود. ابو جعفر به من رو کرد وفرمود: مأمور شدم تا ابو القاسم حسین بن روح را جانشین قرار دهم.
پس، من از کنار سر ایشان برخاستم، دست ابو القاسم را گرفته به جای خود نشاندم، وخود کنار پاهایش نشستم.
ابن نوح گوید: ابو عبد الله حسین بن علی بن بابویه قمی، در ربیع الاول سال سیصد وهفتاد وهشت به بصره آمد، او برایم گفت: از همسر علویه ی صفار وحسین بن احمد بن ادریس این جریان را شنیدم، آنان گفتند که در آن زمان در بغداد بودند واین مطلب را خود دیده اند.
جماعتی، از ابومحمد هارون بن موسی، از ابو علی محمد بن همام - که خدایش رضا باشد وراضی گرداند - نقل کردند که ابو جعفر محمد بن عثمان عمری، پیش از وفات ما را - که سرشناسان وبزرگان شیعه بودیم - گرد آورد وفرمود: اگر مرگ به سراغم آمد، این امر به ابو القاسم حسین بن روح نوبختی منتقل می گردد، من مأمور شده ام تا پس از خود او را در مکانم قرار دهم، پس بدو رجوع کنید ودر امورتان بر او اعتماد نمایید.
حسین بن ابراهیم، از ابن نوح، از ابو نصر هبة الله بن محمد روایت می کند: دایی من ابو ابراهیم جعفر بن احمد نوبختی، از پدرش احمد بن ابراهیم، عمویش ابو جعفر عبد الله بن ابراهیم وجماعتی از خاندان ما - یعنی بنی نوبخت - نقل کرد: هنگامی که بیماری ابو جعفر عمری شدت گرفت، گروهی از بزرگان شیعه از جمله ابو علی بن همام، ابو عبد الله بن محمد کاتب، ابو عبد الله باقطانی، ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی، ابو عبد الله بن وجناء ودیگر از سرشناسان، نزد ابو جعفر آمدند وگفتند: اگر حادثه ای رخ دهد، چه کسی به جای شما خواهد بود؟ فرمود: این ابو القاسم حسین بن روح بن ابی بحر نوبختی قائم مقام من، سفیر میان شما وصاحب الامر (علیه السلام)، وکیل وثقه ی امین است، پس در امور خود بدو رجوع کنید ودر مسائل مهمّتان بر او اعتماد کنید، چرا که به آنچه گفتم امر شدم وآن را رساندم.
با همین سند از هبة الله بن محمد پسر دختر ام کلثوم دختر ابو جعفر عمری، از ام کلثوم دختر ابو جعفر: ابو القاسم حسین بن روح، سال ها نماینده ی ابو جعفر بود، بر املاک وی نظارت داشت، وپیام های او را برای رؤسای شیعه می برد. وی چنان به ابو جعفر نزدیک بود که ایشان امور خانوادگی خود را با او در میان می گذاشت. ابو جعفر در هر ماه سی دینار برای ارتزاق به او می داد واین علاوه بر آن چیزی بود که از جانب وزیران ورؤسای شیعه مانند آل فرات ودیگران - بابت مکانت وجلالتی که نزد آنان داشت - بدو می رسید.
از آنجا که شیعیان مطّلع بودند پدرم او را به خود اختصاص داده، ثقه می داند، فضیلت وتدیّن وی را بازگو می کند ونشر می دهد، ونیز خود او شایستگی هایی نشان داده بود، نزد شیعیان مکانتی عظیم یافت. لذا در همان حیات پدرم مقدّمات جانشینی او فراهم شد تا آنکه با تصریح بر او، این امر بدو انتقال یافت.
در مورد ایشان اختلافی در نگرفت وتردیدی رخ نداد مگر از سوی کسی که در آغاز از فرمان پدرم آگاهی نداشته است، واطلاع ندارم کسی از شیعه در مورد او دچار تردید شده باشد.
من این مطلب را از تنی چند از بنی نوبخت - که خدا رحمتشان کند - نیز شنیده ام، کسانی چون ابوالحسن بن کبریاء ودیگران.
جماعتی، از ابو العباس بن نوح برایم نقل کردند: به دست خطّ محمد بن نفیس که در اهواز نوشته بود چنین یافتم: نخستین نامه ای که از ابو القاسم - که خدایش راضی باشد - [از ناحیه] آمد این است: ما او را می شناسیم، خدا تمام خیر ورضوان خویش را بدو بشناساند وبا توفیق یاری اش دهد، از نامه اش آگاه شدیم، بدو اعتماد داریم، او نزد ما مقام وجایگاهی دارد که موجب مسرّت اوست، خدا در احسانِ بر او بیفزاید که ولیّ تواناست، والحمد لله لا شریک له وصلّی الله علی رسوله محمد وآله وسلّم تسلیما کثیراً.
این نامه در روز یکشنبه شش شب گذشته از شوال سال سیصد وپنج رسید».
شیخ طوسی (رحمه الله) در ادامه برخی توقیعات را نقل می کند.
غیبت شیخ طوسی /447: «محمد بن عثمان بن سعید عمری که ابو جعفر کنیه دارد وپدرش ابو عمرو، هر دو نماینده ی صاحب الزمان (علیه السلام) بودند ونزد شیعیان منزلتی بزرگ داشتند».
کمال الدین 2 /510 تسلیت امام عصر (علیه السلام) به محمد بن عثمان در وفات پدرش (رحمه الله) را نقل می کند.(1377) 
علامه ی حلی (رحمه الله) در خلاصه /220: «عثمان بن سعید:... وی شخصیّتی مورد وثوق وجلیل القدر است که نمایندگی امام عسکری (علیه السلام) را عهده دار بوده است. در علت نامگذاری او به عَمری اختلاف است، گفته شده که وی پسر دختر ابو جعفر عمری - که خدا از او راضی باشد - بوده وبه جدّش منتسب شده است، برخی نیز گویند: امام عسکری (علیه السلام) فرمودند: در کسی [نام] عثمان و[کنیه ی] ابو عمرو جمع نمی شود، وفرمان دادند کنیه اش شکسته شود، لذا [به جای ابو عمرو] عمری گفتند».
همان /250: «محمد بن عثمان بن سعید عمری:... کنیه ی ایشان ابو جعفر وکنیه ی پدرشان ابو عمرو است وهر دو در خدمت صاحب الزمان (علیه السلام) منصب نمایندگی داشتند، ونزد شیعیان مکانتی عظیم دارند. محمد برای خود قبری حفر وآن را با ساج آماده کرده بود...
هنگامی که وفات سمری فرا رسید، از او خواستند جانشین تعیین کند، ولی فرمود: خداوند امری دارد وآن را به انجام می رساند.
غیبت دوم همان است که پس از درگذشت جناب سمری رخ داد».
آیت الله خوئی (رحمه الله) در معجم 12 /122: «شیخ طوسی او را در زمره ی سفیران ستوده آورده ومی ستاید، وروایاتی چند در مدح وجلالتش نقل می کند...».
کمال الدین 2 /504 از جعفر بن محمد بن متیل: «ابو جعفر محمد بن عثمان سمّان معروف به عمری - که خدایش راضی باشد - مرا خواند وپارچه هایی کوچک وخط دار وکیسه ای درهم به من داد وفرمود: نیاز است هم اکنون خود به واسط بروی، وآنچه را به تو سپردم، به نخستین مردی که هنگام صعود از کشتی به شط، با تو برخورد می کند بسپاری.
من ناراحت شده با خود گفتم: مثل منی را برای این کار وبا این شیء خُرد می فرستند؟
به واسط آمدم واز کشتی بالا رفتم. از نخستین کسی که برخوردم سراغ حسن بن محمد بن قطاة صیدلانی - وکیل اوقاف واسط - را گرفتم، او گفت: خودم هستم، تو که هستی؟ گفتم: جعفر بن محمد بن متیل، او مرا به نام شناخت، به یکدیگر سلام کردیم ودر آغوش کشیدیم. من گفتم: ابو جعفر عَمری بر تو سلام رسانده واین پارچه ها وکیسه را به من داده تا به تو بسپارم، صدا زد: الحمد لله، محمد بن عبد الله حائری از دنیا رفته ومن برای تهیه ی کفن آمده بودم.
وی پارچه ها را گشود ودرون آن هر چه نیاز داشت بود؛ کفن، پارچه وکافور، ودر کیسه، هزینه ی کرایه ی حمّال وحفّار.
پس جنازه اش را تشییع کردیم ومن بازگشتم».(1378) 
سفیر سوم، حسین بن روح (رحمه الله):
علامه ی حلی در خلاصه /432 می نگارد: «وکیل امام (علیه السلام) ابو عمرو عثمان بن سعید عمری است. نخستین کسی که او را در این منصب قرار داد امام عسکری (علیه السلام) بود، سپس ابو عمرو بر [سفارت] پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان تصریح کرد، امام عسکری (علیه السلام) نیز بر او تصریح کرده بودند. هنگامی که وفات ابو جعفر محمد بن عثمان فرا رسید وبد حال شد، گروهی از بزرگان شیعه از جمله ابو علی بن همام، ابو عبد الله محمد کاتب، ابو عبد الله باقطانی، ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی، ابو عبد الله بن وجناء ودیگر از سرشناسان نزد او آمدند وگفتند: اگر حادثه ای رخ دهد، چه کسی به جای شما خواهد بود؟ فرمود: این ابو القاسم حسین بن روح بن ابی بحر نوبختی قائم مقام من، سفیر میان شما وصاحب الامر، وکیل وثقه ی امین است، پس در امور خود بدو رجوع کنید ودر مسائل مهم بر او اعتماد کنید که به آنچه گفتم امر شده ام وآن را رساندم.
ابو القاسم بن روح نیز به ابوالحسن علی بن محمد سمری وصیت کرد، وچون وفات سمری فرا رسید، برخی حاضران از ایشان درخواست کردند تا وصی قرار دهد، ایشان فرمود: خداوند امری دارد وآن را به انجام می رساند.
ایشان - که خدا رحمتش کند - در سال سیصد وبیست ونه درگذشت».
کمال الدین 2 /503 از جعفر بن محمد بن متیل نقل می کند: «هنگام وفات ابو جعفر محمد بن عثمان عمری سمّان - که خدایش رضا باشد - کنار سرش نشسته بودم وسؤال می کردم وسخن می گفتم، ابو القاسم حسین بن روح نیز [در پایین پای او] حضور داشت. ابو جعفر به من رو کرد وفرمود: مأمور شدم که ابو القاسم حسین بن روح را جانشین قرار دهم.
پس، من از کنار سر ایشان برخاستم، دست ابو القاسم را گرفته به جای خود نشاندم، وخود کنار پاهایش نشستم».
علل الشرائع 1 /241: «علت آنکه خداوند تعالی، پیامبران وامامان (علیهم السلام) را در همه ی حالات چیره نمی گرداند؛
محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی - که خدایش راضی باشد - برایم گفت: با جماعتی از جمله علی بن عیسی قصری نزد شیخ ابو القاسم حسین بن روح - که خدا روح او را پاک دارد - بودیم، مردی برخاست وگفت: می خواهم سؤالی بپرسم، ایشان هم استقبال کردند، آن مرد گفت: آیا حسین بن علی (علیه السلام) ولیّ خدا بود؟ ایشان پاسخ مثبت دادند، او گفت: آیا قاتل او - که خدا لعنتش کند - دشمن خدا بود؟ وبا پاسخ مثبت ایشان مواجه شد، آن مرد صدا زد: آیا ممکن است خدا دشمنش را بر ولیّش مسلّط گرداند؟ ابو القاسم فرمود: در آنچه می گویم درنگ کن؛ بدان! خدای تعالی با مردم به عیان سخن نمی گوید، وخود شفاهاً با آنان هم کلام نمی شود، لکن او - که عزیز وجلیل است - رسولانی از جنس وصنف آنان که بشری چون خودشان بودند را به سوی آنان مبعوث نمود. اگر رسولانی که هم نوع ودر چهره ی آنان نبودند می فرستاد، می گریختند ونمی پذیرفتند. هنگامی که در صورت خودِ آنان آمدند، غذا می خوردند، ودر بازارها راه می رفتند، آنها گفتند: شما مانند ما هستید، سخن شما را تنها پس از آن می پذیریم که کاری انجام دهید که ما از انجام آن عاجز باشیم، تا بدانیم شما به امری اختصاص یافته اید که ما توان آن را نداریم.
از این رو خدای متعال برای آنان معجزاتی قرار داد که خلق از آن عاجزند، برخی از آنها پس از آنکه هشدار داد وعذر خود را بیان داشت طوفان آورد وتمامی طغیانگران وسرکشان را غرق کرد. بعضی در آتش افکنده شد که بر او سرد وایمن شد. برای برخی از آنان از میان سنگ سخت شتری بیرون آمد ودر سینه اش شیر جریان یافت. برای برخی دیگر دریا شکافته شد، از سنگ چشمه ها جاری گشت، عصای خشکش به اژدها تبدیل شد وهر آنچه را به دروغ می پرداختند بلعید. بعضی از ایشان کور مادر زاد وپیس را شفا می داد، مردگان را به اذن خدا زنده می کرد واز آنچه در خانه ها می خورند ومخفی می دارند می آگاهانید. برای برخی نیز ماه شکافت، وچارپایان چون شتر وگرگ با او سخن گفتند، وغیر این امور.
هنگامی که ایشان این کارها را انجام دادند وامت هایشان خود را از انجام چنین اموری عاجز یافتند، تقدیر ولطف خدا نسبت به بندگان ونیز حکمت او چنین اقتضا کرد که پیامبرانش با این معجزات، در برخی حالات غالب وقاهر باشند ودر برخی حالات مغلوب ومقهور، واگر آنان را در تمامی حالات غلبه می داد، مبتلا نمی کرد ونمی آزمود، مردمان آنان را به جای خدا به خدایی می گرفتند، وفضیلت صبر آنان بر بلا ومحنت وآزمون شناخته نمی شد.
خدای (عز وجل) در این گونه امور، حالات آنان را چون دیگران قرار داد تا در زمان محنت وبلا شکیبا باشند، ودر حال عافیت وپیروزیِ بر دشمن سپاسگزار، ودر تمامی احوال، متواضع، سر فرود آر وخاضع باشند، ونیز بندگان بدانند اینان (علیهم السلام) نیز خدایی دارند که خالق ومدبّر آنهاست، پس او را پرستش کنند ورسولانش را فرمان برند، وحجت وبرهان خدای تعالی - بر کسی که نسبت به آنان از حد تجاوز کند ومدعی ربوبیّتشان شود، یا درباره ی آنچه پیامبران ورسل آورده اند عناد ورزد، مخالفت، عصیان وانکار کند - استوار وثابت باشد ونیز لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَةٍ وَیحْیا مَنْ حَی عَنْ بَینَةٍ،(1379) تا کسی که [باید] هلاک شود، با دلیلی روشن هلاک گردد، وکسی که [باید] زنده شود، با دلیلی واضح زنده بماند.
محمد بن ابراهیم بن اسحاق - که خدا از او رضا باشد - گوید: فردای آن روز نزد شیخ ابو القاسم حسین بن روح آمدم وبا خود گفتم: آیا آنچه دیروز برای ما گفت، از پیش خود بود؟ ایشان خود ابتدا به سخن کرده فرمودند: ای محمد بن ابراهیم! اگر از آسمان فرو افتم وپرندگان مرا بربایند، یا آنکه باد مرا در مکانی دور بیافکند، برایم بهتر از آن است که در دین خدا - که ذکرش بلند است - به رأی خود سخن گویم، آن مطلب از جانب اصل بود واز حجت (علیه السلام) شنیده شده بود».
کمال الدین 2 /519 از حسین بن علی بن محمد معروف به ابو علی بغدادی نقل می کند: «... همان سال در بغداد زنی را دیدم که از من سراغ نماینده ی مولایمان (علیه السلام) را گرفت. برخی قمی ها ابو القاسم حسین بن روح را به او معرفی کردند. من حضور داشتم که آن زن نزد ایشان آمد وگفت: ای شیخ! چه چیزی همراه من است؟ ایشان فرمود: هر آنچه به همراه داری در دجله بیانداز، سپس بیا تا به تو بگویم. آن زن هم رفت وهمه را در دجله انداخت وبازگشت. جناب ابو القاسم به کنیزی فرمود: آن ظرف را برایم بیاور، او هم ظرفی آورد. ایشان به زن فرمود: این همان ظرفی است که به همراهت بود ودر دجله افکندی، من بگویم در آن چیست یا خود می گویی؟ وی پاسخ داد: خود بگویید، حسین بن روح فرمود: در این ظرف، یک جفت دستبند طلا، حلقه ای بزرگ که گوهری دارد، دو حلقه ی کوچک که گوهر دارند ودو انگشتری که یکی فیروزه است ودیگری عقیق، ومطلب همین طور بود که فرمود وچیزی را وانگذارد. ایشان خود، آن ظرف را باز کردند وآنچه در آن بود را به من نشان دادند. زن نگاه کرد وگفت: این همان است که با خود داشتم ودر دجله افکندم. از مشاهده ی چنین کرامتی که صدق دعوی او بود، من وزن هر دو از هوش رفتیم.
بعد از اینکه حسین این جریان را برایم گفت، افزود: روز قیامت نزد خدای (عز وجل) گواهی خواهم داد که مطلب همان طوری بود که گفتم، بی آنکه کم یا زیاد کرده باشم.
 او به امامان دوازده گانه (علیهم السلام) نیز سوگند یاد کرد که راست گفته وکم وزیاد نکرده است».
همان 2 /503 ماجرایی را نقل می کند که جناب حسین بن روح (رحمه الله) در آن، با زنی به زبان فارسی وبا لهجه ی منطقه ی او سخن گفتند، وحال آنکه او را نمی شناختند.
سفیر چهارم، جناب علی بن محمد سمری (رحمه الله):
کمال الدین 2 /432 می نویسد: «وکیل امام عثمان بن سعید بود. چون وفات وی فرا رسید، پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان را وصی قرار داد، ابو جعفر نیز به ابو القاسم حسین بن روح، وایشان به ابوالحسن علی بن محمد سمری - که خدا از اینان راضی باشد - وصیت کردند.
هنگامی که وفات سمری فرا رسید، از ایشان خواستند تا کسی را جانشین خود قرار دهد، ولی فرمود: خداوند امری دارد که آن را به انجام می رساند. غیبت تام آن است که بعد از ارتحال سمری واقع شد».
غیبت شیخ طوسی /393: «سخن درباره ی آخرین سفیر ابوالحسن علی بن محمد سمری، پس از شیخ ابو القاسم حسین بن روح - که خدایشان رضا باشد -، واینان نمایندگان بودند؛
جماعتی، از ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه، از محمد بن ابراهیم بن اسحاق، از حسن بن علی بن زکریا - در بغداد - از ابو عبد الله محمد بن خلیلان، از پدرش، از جدّش عتاب که از فرزندان عتاب بن اسید است برایم روایت کردند: مهدی (علیه السلام) در روز جمعه به دنیا آمد، مادرش ریحانه نام داشت، ونرجس، صقیل وسوسن نیز گفته می شد، البته به سبب بارداری صقیل گفته می شد.
میلاد ایشان در هشتم شعبان سال دویست وپنجاه وشش بود.
وکیل ایشان عثمان بن سعید بود. چون وفات وی فرا رسید، پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان را وصی قرار داد، ابو جعفر نیز به ابو القاسم حسین بن روح، وایشان به ابوالحسن علی بن محمد سمری وصیت کردند.
هنگامی که وفات سمری فرا رسید، از ایشان خواستند تا کسی را جانشین خود قرار دهد، ولی فرمود: خداوند امری دارد که آن را به انجام می رساند. غیبت تام آن است که بعد از ارتحال سمری واقع شد.
محمد بن محمد بن نعمان وحسین بن عبید الله، از ابو عبد الله محمد بن احمد صفوانی برایم نقل کردند: شیخ ابو القاسم به ابوالحسن علی بن محمد سمری وصیّت کرد، واو هم اموری را که ابو القاسم بر عهده داشت، بر عهده گرفت. هنگام وفات، شیعیان نزد او حضور یافتند واز وکیل وقائم مقام او پرسیدند، ولی ایشان هیچ چیزی در این باره نفرمود، واظهار داشت که مأمور نیست کسی را پس از خود برای این امر تعیین کند.
جماعتی، از ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه، از ابوالحسن صالح بن شعیب طالقانی (رحمه الله) - در ذی قعده ی سال سیصد وسی ونه -، از ابو عبد الله احمد بن ابراهیم بن مخلد برایم نقل کردند: من نزد بزرگان - که خدایشان رحمت کند - در بغداد رسیدم، شیخ ابوالحسن علی بن محمد سمری (رحمه الله) ابتدا به سخن کرد وفرمود: خدا علی بن الحسین بن بابویه قمی را رحمت کند.
مشایخ تاریخ آن روز را نگاشتند، وخبر رسید که در همان روز، ایشان از دنیا رفته است.(1380)
ابوالحسن سمری - که خدایش رضا باشد - پس از آن ودر نیمه ی شعبان سال سیصد وبیست ونه از دنیا رفت».
نگارنده: در ابتدای فصل سفیران، توقیعی که جناب سمری (رحمه الله) آن را خواند، ودر آن مأمور بود پس از خود کسی را جانشین قرار ندهد، به علت آنکه غیبت تام آغاز شده است، گذشت.
دلائل الامامة /524 روایت می کند: «علی بن محمد سمری گفت: در نامه ای به امام (علیه السلام) درباره ی علوم ایشان سؤال کردم، در پاسخ نگاشتند: دانش ما بر سه وجه است: ماضی، غابر وحادث؛ ماضی مشروح است، وغابر موقوف، واما حادث، در دل ها افکنده ودر گوش ها القاء می شود، واین برترین دانش ماست، وپیامبری بعد از پیامبرمان (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست [پس کسی گمان نکند ما پیامبرانیم]».
حسین بن روح، مرد مرحله ی تحوّل:
نکته ی نخست؛ برخی مورخان، قرن چهارم هجری را قرن تشیع نام نهاده اند، زیرا موجی شیعی وعظیم را به خود دیده است. آدام متز خاور شناس در کتاب خود الحضارة الإسلامیة فی القرن الرابع نیز این حقیقت را تأیید می کند.
دولت فاطمیین در مغرب قدرت یافت، ودر ابتدای قرن چهارم مصر را تحت فشار قرار داد، تا جایی که آن را اشغال کرد وپایتخت قرار داد.
نهضت علویان نیز در شمال ایران پیروز شد ودولت خود را در طبرستان پایه گذاری کرد.
هم زمان خطر قرمطیان که خود را از شیعیان می انگاشتند ومعتقد بودند رهبرشان از نسل حضرت امیر (علیه السلام) است نیز بالا گرفت، وهجوم های پیاپی وسالانه ی آنان به کاروان های حاجیان بروز کرد. آنها در ادامه به مکه هجوم آوردند، حجاج را به شکلی فجیع کشتند، حجر الاسود را به سرقت بردند، وحج را تعطیل کردند. حملات آنان در همین وسعت منحصر نشد ودامنه ی آن اطراف بغداد، بلاد شام وفلسطین را نیز گرفت.
البته این اوضاع وشرائط بیرونی که دولت عباسیان را احاطه کرده بود، همان قدر که موجب نفوذ علویان وتشیع شده بود، خود موجب فشار داخلی عباسیان بر شیعیان بود.
طبیعی است که آنان، شیعیان بغداد را به تأیید فاطمیین متهّم کنند، یا آنها را در ارتباط با آنان بدانند، یا آنکه یاران علویان طبرستان، وحتی قرامطه تلقّی کنند.
البته این تنها خطری نبود که متوجه شیعیان بود، در میان خود آنان هم اندیشه ی غلو رخ نمود، این امر از ناحیه ی برخی مدعیان دروغین منصب سفارت بود، کسانی که برخی از آنان ادعای خود را با سفارت ومنزلتِ نزد امام مهدی (علیه السلام) آغاز می کرد، در ادامه مدعی می شد روح آن حضرت در او حلول نموده است، سپس پا را فراتر گذارده ادعا می کرد خداوند، در پیامبر، امامان (علیهم السلام) وحتی خود او حلول نموده است!
اولین نفرات اینان، شریعی، رفیق او ابن نصیر، حلاج وشلمغانی بودند. اینان هریک انصار ویارانی ساده هم برای خود به هم زدند، بلکه برخی افراد دستگاه حاکم نیز به آنان گرویدند وبه حمایت پرداختند، البته اگر نگوییم خود خلیفه نیز برای ضربه زدن به شیعه، پشت آنان را می گرفته است.
در چنین اوضاع سختی، سکاندار کشتی تشیع، ابو القاسم حسین بن روح نوبختی (رحمه الله) است، شخصیّتی مملو از ژرف نگری، یقین وخویشتن داری، او شیعیان را راهبری کرد وبا استواری تمام اندیشه های اهل بیت (علیهم السلام) را به تصویر کشید. وی، استقلال شیعیان را از زیدیان طبرستان، فاطمیان مغرب ومصر وقرمطیان جزیره وحوالی حفظ نمود، واز دروغ پردازی غالیان تمایز داد، از این رو به حق می بایست او را مرد میدان تحوّل دانست.
دوم؛ سفیر دوم جناب محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) از مکانتی عظیم در بغداد برخوردار بود، او نزدیک به ده نفر صحابی داشت که همه عالم وپرهیزکار بودند و- از دید مردم - شایستگی جانشینی او را داشتند، واحمد بن متیل وپسرش جعفر از بارزترین آنان بودند، این در حالی است که حسین بن روح که از متدیّنان بنی نوبخت وعالمان آنان بود، بسان آنان به جناب عمری نزدیک نبود. لکن خدا به خاطر اوصافی که خود می داند، او را برای این مهم برگزید، شخصیّت بلند وخویشتن داری وی نیز آشکار بود وابن متیل وابو سهل نوبختی بر آن گواهی می دهند، شیخ طوسی در غیبت /391 می نگارد: «ابن نوح گوید: از گروهی از اصحابمان در مصر شنیدم که می گفتند: از ابو سهل نوبختی پرسیدند: چرا این امر به شیخ ابو القاسم حسین بن روح - ونه شما - واگذار شد؟ اوپاسخ داد: آنان خود بهتر می دانند چه کسی را انتخاب کنند، من مردی هستم که با دشمنان دیدار می کنم وبه گفتگو ومناظره می نشینم، حال اگر بسان ابو القاسم از مکان امام مطّلع باشم ودر تنگنا قرار گیرم، شاید مکان ایشان را بنمایانم، اما ابو القاسم اگر حجت در زیر جامه اش باشد وبا قیچی او را پاره پاره کنند، جامه را کنار نمی زند».
نگارنده: این اوصاف جناب حسین بن روح (رحمه الله) نزد اصحاب معروف بود، وبعد از آنکه با خبر سفیر دوم از اینکه امام (علیه السلام) او را به سفارت گمارده است وبه عنوان سفیر مورد قبول آنان قرار گرفت، این عامل را می توان عامل دوم پذیرش وی قرار داد.
کمال الدین 2/503 از جعفر بن متیل (رحمه الله) روایت می کند: «هنگام وفات ابو جعفر محمد بن عثمان عمری سمّان - که خدایش رضا باشد - کنار سرش نشسته بودم وسؤال می کردم وسخن می گفتم، ابو القاسم حسین بن روح نیز [پایین پایش] حضور داشت. ابو جعفر به من رو کرد وفرمود: مأمور شدم تا ابو القاسم حسین بن روح را جانشین قرار دهم.
پس، من از کنار سر ایشان برخاستم، دست ابو القاسم را گرفته به جای خود نشاندم، وخود کنار پاهایش نشستم».
سوم؛ شگفت آورترین مطلبی که پیرامون احوال وی می خوانیم، احتیاط وی ومشی بر اساس تقیه است، در آن اوضاعی که برای شیعیان در بغداد فوق العاده خطیر بود، غیبت شیخ طوسی /384: «ابو القاسم (رحمه الله) نزد مخالف وموافق، از خردمندترین مردمان بود وبه تقیه رفتار می کرد. ابو نصر هبة الله بن محمد، از ابو عبد الله بن غالب پدر همسر ابوالحسن بن ابو الطیب نقل می کند: من خردمندتر از شیخ ابو القاسم حسین بن روح ندیدم، روزی او را در خانه ی ابن یسار دیدم، او نزد مقتدر وسیده [مادر مقتدر] نیز جایگاهی عظیم داشت، حتی سنیان او را بزرگ می داشتند. ابو القاسم از جهت تقیه وهراس در آنجا حضور می یافت.
روزی دو نفر در حضورش بحث می کردند، یکی می گفت: ابوبکر پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) افضل مردم است، پس از او عمر وآنگاه علی، آن شخص دیگر می گفت: علی از عمر افضل است، سخن میان آنان بالا رفت که شیخ ابو القاسم گفت: آنچه صحابه بر آن گرد آمده اند مقدّم داشتن صدیق، پس از او فاروق، بعد عثمان ذو النورین وآنگاه علیِ وصی است، اصحاب حدیث بر این باورند وما نیز همین را صحیح می دانیم!
اهل مجلس تعجّب کردند، نزدیک بود سنیان او را بر بالای سر برند، برای او بسیار دعا کردند، وبر کسانی که ایشان را شیعه می دانستند خرده گرفتند.
من خنده ام گرفته بود، اما خود را کنترل کردم وآستین در دهان قرار دادم تا مبادا رسوا شوم واز مجلس خارج شدم. ایشان هم به من نگاهی کرد ومتوجه شد. وارد خانه که شدم یکباره دیدم در منزل را می کوبند، بیرون آمدم ودیدم ابو القاسم حسین بن روح سوار بر استر است، ودانستم پیش از آنکه به منزل رود نزد من آمده. فرمود: ای ابا عبد الله! - خدا یاری ات کند - چرا خندیدی؟ گویا خواستی بر من نهیب بزنی که آنچه گفتم نزد تو صحیح نیست؟ من گفتم: همین طور است.
فرمود: ای شیخ! از خدا بترس، از تو نخواهم گذشت، این سخن را از من عجیب می شماری؟ عرض کردم: آقای من! مردی که خود را نماینده ووکیل امام می داند چنین سخنی می گوید، آیا جای تعجّب وخنده نیست؟ فرمود: قسم به جانت، اگر باز چنین کردی از تو دوری خواهم گزید، آنگاه وداع کرد ورفت.
ابو نصر هبة الله بن محمد، از ابوالحسن بن کبریاء نوبختی نقل می کند: به شیخ ابو القاسم خبر رسید دربانی که بر در اول دربانی می کند، معاویه را لعن وشتم کرده است، پس فرمان داد او را از خدمت برانند.
او مدتی طولانی ماند ومی خواست بازگردد، ولی به خدا قسم ایشان او را به خدمت بازنگرداند. برخی از افراد خانواده او را به همراه خود برد ومشغول به کار کرد. این ها همه بابت تقیه بود.
ابو نصر هبة الله گوید: ابو احمد درانویه ی ابرص که خانه اش در کوچه ی کاغذ فروشان بود برایم چنین گفت: من وبرادرانم نزد حسین بن روح می رفتیم وبا او معامله می نمودیم. ما مثلاً ده نفر بودیم که نه نفر بر او لعنت می فرستادند، ویک نفر تردید می کرد. اما چون از نزد او بیرون می آمدیم، نه نفرمان با محبت او به درگاه خدا تقرب می جستند، ویک نفر توقف می نمود! زیرا او با ما طریق مدارا پیش می گرفت».
مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 3 /105: «بزل هروی از حسین بن روح سؤال کرد: دختران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چند نفر بودند؟ او در پاسخ گفت: چهار، پرسید: کدام برتر است؟ ایشان جواب داد: فاطمه، او گفت: چرا او برتر است، حال آنکه کم سن ترین آنان بوده واز همه کمتر محضر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را درک کرده است؟ ایشان فرمود: به خاطر دو امر که خدا او را بدان مخصوص گردانید؛ او وارث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، ونسل ایشان از اوست، خداوند او را به این دو ویژگی مخصوص ننمود، مگر بابت برتری خلوص نیت او».
در بحث زندانی شدن ایشان خواهد آمد که هدف از چنین پرسش هایی آن بود که برای ایشان وشیعیان دردسر سازی کنند!
چهارم؛ اینکه خداوند سفیر حجت خود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از میان بنی نوبخت برمی گزیند، شبیه برانگیختن پیامبری از میان دستگاه حاکم است. بنی نوبخت از زمان منصور در دولت عباسیان دارای منزلت ومقام بودند. هنگامی که منصور در اهواز به زندان بنی امیه افتاد، نوبخت - که او نیز زندانی بود ودر نجوم وترجمه سررشته داشت - او را دید، وبه فراست دریافت که وی از بنی هاشم است وبه حکومت خواهد رسید. منصور در کاغذی برای او نوشت که اگر به حکومت رسد او را نیز به منصبی بگمارد. با پیروزی نهضت عباسیان، منصور نیز وفا کرد وزمین های گسترده ای به او داد واو بر دست منصور اسلام آورد.(1381) 
منصور او را مشاور خود قرار داد وبه اشاره ی او بود که پایتخت خود بغداد را بنا کرد. خاندان نوبخت از همان زمان، در تاریخ عباسیان ونیز فرهنگ وسیاست داخل شدند. آنان در وسط بغداد منطقه ای داشتند وخانه هایشان معروف بود وشخصیّت های دولتی ووزیران به دیدار آنان می آمدند. حتی مورخان می نویسند مهلّبی رئیس الوزراء در مقبره ی آنان دفن شد، واین دلالت بر آن دارد که مقبره ی آنها در مکانی مناسب قرار داشته است. ظاهراً بنی نوبخت در زمان مأمون ویا پیش از آن به تشیع گرویدند.
عالمان ومؤلفان بزرگی در کنار منجّمان ومترجمان از میان آنها سر برآوردند. اما شیخ ابو القاسم حسین بن روح (رحمه الله) از دانشمندان غیر معروف آنان بود، وخداوند او را به سفارت برگزید.(1382)
پنجم؛ دوران سفارت جناب حسین بن روح (رحمه الله) از سال 305 آغاز شد وبه سال 326 پایان یافت، واین هم زمان با خلافت مقتدر عباسی بود. مقتدر در سیزده سالگی وبه سال 295 به خلافت رسید، ربع قرن حکومت کرد ودر سال 220 به قتل رسید.
مآثر الانافة 1 /274 می نویسد: «مردی از بربر او را به قتل رساند ولباس هایش را در آورد. مردی از کنار او عبور کرد وشرمگاه او را با گیاهی پوشانید. آنگاه قبری برای او کند ودفن کرد که اثر آن مخفی ماند».
ابن عبد ربه در العقد الفرید /1270 می نویسد: «مقتدر در دوران خلافت دو بار خلع شد، یک بار با گذشت چهار ماه وچند روز از خلافتش وبه توسّط ابن معتز، ولی همان روز کودتای ابن معتز خنثی شد. بار دوم پس از گذشت بیست ویک سال ودو ماه ودو روز از خلافتش از قدرت کناره گیری کرد وبر این امر گواه گرفت. او دو روز واندی قاهر را به قدرت نشانید، ولی لشکریان آن دو با یکدیگر درگیر شدند ومقتدر به خلافت بازگشت.
وی هشت روز باقی مانده از رمضان سال دویست وهشتاد ودو به دنیا آمد، وروز چهارشنبه سه روز مانده به آخر شوال سال سیصد وبیست در شماسیه(1383) کشته شد، لذا خلافت او بیست وپنج سال منهای پانزده روز، وسنّ او سی وهشت سال ویک ماه وبیست روز بود...
وزرای او به ترتیب عباس بن حسن، علی بن محمد بن موسی بن فرات، عبید الله بن خاقان، ابوالحسن علی بن عیسی بن داود بن جراح، حامد بن عباس، احمد بن عبید الله خصیبی، محمد بن علی بن مقله، سلیمان بن حسن بن مخلد بن جراح، عبید الله بن محمد کلوذانی، حسین بن قاسم بن عبید الله بن سلیمان بن وهب، وفضل بن جعفر بن موسی بن فرات بودند».
نگارنده: وزیر در آن روز به معنای رئیس الوزراء بوده است، یعنی کسی که خزانه دار دولت وعهده دار بسیاری از امور اداری بوده است. وزیر، فرماندهان لشکر وحاکمان مناطق، سه ضلع مثلّث قوای دولت را تشکیل می دادند، والبته گاه قوه ی دیگری نیز یافت می شد.
در میان این یازده وزیری که وزارت مقتدر را بر عهده داشتند، تنی چند از شیعیان ویا مایلان به تشیع حضور دارند، از جمله ابن مقله، وبارزترین اینان ابن فرات است که خلیفه او را به منصب وزارت گمارد، پس از مدتی برکنار کرد، اموالش را مصادره نمود ووی را به زندان انداخت. البته شایستگی های ابن فرات، موجب شد مقتدر وی را به قدرت بازگرداند. ابن فرات نزد مردم نیز محبوبیت داشت.
اللباب فی تهذیب الانساب 2 /414 می نویسد: «ابن فرات در جود وسخا شبیه برمکیان بود، شاعر نیز گوید:

آل الفرات وآل برمک ما لکم * * * قلّ المعین لکم وقلّ الناصر

ای آل فرات وای آل برمک! از چه روست که یاران وناصران شما اندکند؟»
ابوالحسن صابی در تاریخ الوزراء /3 می نویسد: «بنی فرات اهل شهری به نام بابلا صریفین از نهروان اعلی بودند. آنان در آنجا بیش از سیصد نفر خویشاوند دارند. اولین شخص از آنان که به قدرت رسید، ابو العباس احمد بن محمد بن موسی بن فرات بود. وی خوش خط، کارآمد، آگاه از حساب وامور وپیشگام اهل زمان در این موارد بود...
ابو الفضل بن عبد الحمید کاتب گوید: هنگامی که ابو القاسم عبید الله بن سلیمان به وزارت المعتضد بالله رسید، همه جا پر از خوارج بود، طمع از همه سو حکم می کرد، دارایی ها واموال از میان رفته بود، اسماعیل بن بلبل مالیات دو سال را در یک سال به کار گرفته بود، نه در خزانه ها مالی بود ونه زری تا بتوان نیاز ناگزیر هر روزه را که هفت هزار دینار است برآورده ساخت.
روزی در مجلس خود در کاخ المعتضد بالله به من گفت: ای ابو الفضل! ما وارد دنیایی ویران وبسته شدیم، بیت المال خالی است، وآغازین زمان های حکومت خلیفه ای جدید است، تا زمان دریافت مالیات هم زمان بسیاری مانده، من هر روز حد اقل هفت هزار دینار برای انفاق های خلیفه نیازمندم، اگر روش کارگشایی داری بگو.
من - که دوست می داشتم بنی فرات را از حبس بِرهانم - گفتم: اگر این مقصود وبیش از آن را خواهانی، دو پسر فرات را آزاد ساز وبه کار گیر. او هم برخاست، نزد معتضد رفت وجریان را گفت وافزود: من دیر زمانی است که از این امور فاصله گرفته ام، پسران فرات در این امور خبره اند ودانش کافی را نیز دارند.
معتضد گفت: چگونه آنان با ما آشتی کنند وحال آنکه به فساد متّهمشان کردیم، در حقّشان بدی روا داشتیم واموالشان را مصادره نمودیم؟ او در پاسخ گفت: پس شما حاضرید با آنان آشتی کنید، معتضد گفت: بیم آن می رود که میان من وتو را به هم زنند، اما اختیار حبس یا آزادی آنان با توست.
عبید الله بیرون آمد وجریان را برایم تعریف کرد، ابو العباس را احضار نمود وبدو گفت: من تقاضا کردم تو را ببخشد، حال از تو یاری می طلبم، چه خواهی کرد؟ ابو العباس گفت: توانم را به کار می گیرم تا حقّ تو را ادا وبارت را سبک کنم. عبید الله خواسته ی خود را با او در میان گذاشت، ابو العباس گفت: جناب وزیر، احمد بن محمد طائی وبرادرم ابوالحسن علی بن محمد را احضار کرده، مرا با آنان تنها بگذارد. عبید الله نیز همین کار را انجام داد.
ابو العباس وابوالحسن، برای طائی فرمانداری کوفه، قصر و[دو منطقه ی] باروسمای اعلی واسفل وحوالی آن را ضمانت کردند، با این شرط که هر روز هفت هزار دینار وهر ماه شش هزار دیناربپردازد، وپیمان نامه ای نوشتند...
او ابوالحسن علی بن محمد بن فرات را که با ابو العباس برادرش محبوس بود، احضار نمود. ابو العباس با ریسمانی که بر دستش بسته بودند وآثار آن تا آخر عمر باقی بود، آویزان بود، ویکصد وبیست هزار دینار از اموالش را مصادره کرده بودند.
ابوالحسن را که جامه ای مندرس در برداشت وموهایش بسیار شده بود، در میان بند از زندان بیرون آوردند.
چون مقابلش قرار گرفت گفت: ای وزیر! خدا را در نظر بگیر، ودر حالی که می لرزید، از آنچه بر سر خود وبرادرش ابوالعباس آمده شکوه کرد. عبید الله بن سلیمان او را دلداری داد ونزدیک خود نشانید. هراس او را خاموش کرد ومسئله را با او در میان گذارد. ابوالحسن مسرورشد وگفت: مالیات فلان ناحیه فلان قدر است، فلان مقدار از آن رسیده وفلان قدر باقی مانده، کارگزار آن نیک رفتار است، کارگزار فلان ناحیه نا وارد است وشایسته است تعویض گردد...
او به اطرافیان رو کرد وگفت: آیا کسی مانند پسر فرات را دیده اید؟ به خدا با خلیفه در مورد گذشت از او وبرادرش سخن می گویم واز آن دو کمک می گیرم، زیرا این دو بی نظیرند.
چند روز گذشت ودرباره شان با خلیفه صحبت کرد وآنها بخشیده وبه کار گمارده شدند».
نگارنده: خاندان فرات از خاندان های معروف بغداد بودند، بنی نوبخت، بسطامیان جعفی که بنی سبره گفته می شدند، آل حمدان که امیران موصل وحلب وبرخی در بغداد بودند ونیز آل مقله، از مشاهیر بودند، وظاهراً باقطانیین نیز شیعه بودند، کافی 1 /525 از علی بن محمد روایت می کند: «توقیعی [از ناحیه ی مقدسه] صادر شد که از زیارت مقابر قریش [کاظمین] وامام حسین (علیه السلام) نهی می کرد. پس از چند ماه وزیر [فضل بن جعفر بن فرات]، باقطائی را فراخواند وبه او گفت: بنی فرات وبرسیان را ملاقات کن وبگو: به زیارت مقابر قریش نروند، زیرا خلیفه فرمان داده در جستجوی کسانی که به زیارت می روند برآمده، دستگیرشان کنند».
نشوار المحاضرة /1066 از دفاع ابن فرات وزیر، از اعطای مناصب مهم به شیعیان به این علت که از دیگران کارآمدترند، سخن به میان می آورد: «مردم به خاطر کنار گذاشتن بزرگان کتّاب وسپردن کارها به آل بسطام وآل نوبخت بر من خشم گرفته اند، به خدا قسم اگر می شایست، جز آل نوبخت کسی را بر سر کار نمی آوردم.
ابو الحسین گوید: علت جانبداری وی از آل بسطام، آن بود که ابو العباس [احمد بن محمد بن بسطام] ریاست آنان را بر عهده داشت ونیز بابت مذهب، تعصّب وی نسبت به بنی نوبخت نیز بابت مذهب بود».
ششم؛ مادر مقتدر نیز از عوامل قدرت ایشان بود. او کنیزی صقلبی یعنی بلغاری بود(1384) وناعمه نام داشت. معتضد، پس از آنکه او مقتدر را به دنیا آورد، نامش را شغب گذارد. وی شخصیّتی توانمند داشت وظاهر آن است که همو بود که فرماندهان لشکر را برای بیعت با فرزند نوجوانش قانع نمود.
زرکلی در الاعلام 3 /168 می نویسد: «زنی با تدبیر ودور اندیش از کنیزان ابو جعفر المعتضد بالله بود که وی را آزاد کرد وبه همسری گرفت. هنگامی که در سال دویست ونود وپنج خلافت به مقتدر سیزده ساله رسید، این زن بود که او را راهنمایی می کرد وبر امور خلافت استیلا داشت.
او در سال سیصد وشش زنی پیشکار به نام ثمل را فرمان داد که در هفته یک روز را به بررسی امور مردم اختصاص دهد. ثمل نیز می نشست وفقیهان، قاضیان وسرشناسان حاضر می شدند، او نامه ها را با خطّ خود ارائه می نمود.
هنگامی که عبد الله بن حمدان با کمک برخی اطرافیان مقتدر بر وی شورید، واو را به سال سیصد وهفده خلع کردند، مقتدر نزد مادرش مخفی شد وطبق یک قول او ومادرش را به خانه ی مونس مظفّر بردند.
مادر او در منطقه ی رصافه ششصد هزار دینار داشت. آن زن را دستگیر کردند، ولی با سرکوب شدن آن نهضت در همان سال، به منصب تدبیر امور بازگشت وتا سال سیصد وبیست که پسرش به قتل رسید باقی ماند. پس از آن قاهر او را - که زنی شایسته بود - مورد شکنجه وضرب قرار داد. در آمد وی در سال یک میلیون دینار بود که آن را صدقه می داد».
ذهبی در تاریخ الاسلام 23 /399 می نویسد: «نخستین کار قاهر آن بود که اموال آل مقتدر را مصادره کرد، وخود آنان را تحت شکنجه قرار داد. او مادر مقتدر را که بیمار بود احضار کرد وبا دست خود به سختی او را زد! ولی او چیزی از اموال خود را - به جز پنجاه هزار دینار - اظهار ننمود. قاهر قاضیان را حاضر کرد وآنان را شاهد گرفت که این زن املاک خود را فروخته است... پیوسته او را شکنجه می کرد تا آنکه آویخته به ریسمانی قالب تهی کرد».
قاهر پس از یک سال ونیم خلع شد وچشمانش را در آوردند.(1385)
ظاهراً مقتدر ومادرش کراماتی از جناب حسین بن روح (رحمه الله) مشاهده کرده بودند، زیرا در مرحله ی نخست - یعنی پیش از آنکه حنبلیان آن دو را بر ضدّ شیعه تحریک کنند - او را احترام می کردند، غیبت شیخ طوسی /384 می نویسد: «ابو القاسم (رحمه الله) نزد مخالف وموافق از خردمندترین مردم بود... او نزد مقتدر وسیده [مادر مقتدر] نیز جایگاهی عظیم داشت، حتی سنیان او را بزرگ می داشتند».
ابن حجر در لسان المیزان 2 /283 می نویسد: «او یکی از رؤسای شیعیان در خلافت مقتدر بود، وجریاناتی با وزیران دارد... در بغداد از منزلتی عظیم برخوردار بود».
هفتم؛ در اینجا دو عبارت می آوریم که از نقش جناب حسین بن روح (رحمه الله) در رخدادهای عظیم حکایت می کند:
صفدی در الوافی بالوفیات 12 /226 می نویسد: «ابو القاسم شیعی حسین بن روح بن بحر. ابن ابی طی گوید: او یکی از نمایندگان صاحب الامر است. ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری به نیابت او تصریح کرده... اطرافیان او بسیار بودند، حتی امیران، وزیران، کسانی که از وزارت عزل شده بودند ونیز سرشناسان نزد او می رفتند، مردم خردمندی او را وصف می کردند.
اوضاع بر این منوال بود تا آنکه حامد بن عباس به وزارت رسید. میان آن دو اموری رخ داد که شرح آن به طول می انجامد. پس او را دستگیر کرد وپنج سال به زندان انداخت. هنگامی که مقتدر خلع شد، او را آزاد کردند. وقتی به قدرت برگشت، نظرش را درباره ی ابو القاسم جویا شدند، او گفت: رهایش کنید که به خاطر اوست که چنین بر سر ما آمد، واحترام او چون سابق ماند.
او را متّهم کردند که با قرمطیان درباره ی محاصره ی بغداد نامه نگاری می کند وثروت ها برایش گرد می آید. او برای شیعیان فتوا می داد وفایده می رساند. نزدیک بود به ریاست برسد که به سال سیصد وبیست وشش از دنیا رفت».
ذهبی در سیر الاعلام 15 /222 می نویسد: «بزرگ شیعیان ویکی از نمایندگان صاحب الزمان منتظَر، شیخ صالح ابو القاسم حسین بن روح بن بحر قینی. ابن ابی طی در تاریخ خود می نگارد: ابو جعفر محمد بن عثمان عمری به نیابت او تصریح نموده است... علی بن محمد ایادی از پدرش نقل می کند: روزی دیدم ابو عمر قاضی بر او وارد شد، ابو القاسم گفت: صحّت نظر کسی که هشدار می دهد، موجب عبرت کسی است که در ورطه افتاده است، پس قاضی آنچه را که مصمّم است انجام ندهد.
ابو عمر نگاهی به او کرد وگفت: شما از کجا اطلاع دارید؟ ابو القاسم پاسخ داد: اگر به صحّت آنچه گفتم اعتراف داری، اینکه از کجا خبر دارم مهم نیست، واگر چنین نیست بر من پیروز شده ای.
ابو عمر دستان او را گرفت وگفت: نه به خدا قسم، شما را تا امروز یا فردا فرصت می دهم، چون بیرون رفت ابو القاسم گفت: کسی چون او ندیدم که در استدلال شکست خورده باشد وبرهان را با نفاق پاسخ دهد، او را از امری آگاه ساختم که با دیگری چنین نکردم.
ابو القاسم محترم بود تا آنکه وزارت به دست حامد بن عباس افتاد. پس میان آن دو اموری درگرفت که شرح آن به درازا می انجامد. ابن ابی طی در ادامه شرح احوال او را آورده ونیز اینکه چگونه دستگیر شد، پنج سال به زندان افتاد، وچسان به هنگام خلع مقتدر رهایی یافت. هنگامی که مقتدر به خلافت بازگشت، در مورد ابو القاسم با او مشورت کردند، او گفت: رهایش کنید که به خاطر او چنین بر سر ما آمد. او هم چنان مورد اکرام وتبجیل بود تا آنکه به سال سیصد وبیست وشش از دنیا رفت، ونزدیک بود امر او ظاهر شود.
[ذهبی در ادامه می گوید:] نظر من این است که خداوند شرّ او را دفع کرد (!) زیرا او در باطن در صدد پراکنده ساختن امت بود، گفته شده که با قرمطیان نامه نگاری می کرد که به بغداد بیایند وآن را محاصره کنند. شیعیان اموال در اختیار او می گذاشتند. او در دفاع از خودظرافت خاصی داشت، سخنانی بلیغ دارد که بر فصاحت وکمال خرد او دلالت می کند. او فتوا دهنده وپیشوای رافضیان بود وجلالتی شگفت داشت. هموست که پس از آگاهی از فساد عقیده ی شلمغانی در مقام ردّ بر او برآمد».
کودتا بر ضدّ مقتدر از جانب دو فرمانده لشکر بود؛ نازوک وابن حمدان، لکن مونس فرمانده بزرگ بر آنان چیره شد وخلافت را به مقتدر بازگرداند.(1386)
این دو عبارتی که از صفدی وذهبی که هر دو غیر شیعی هستند گذشت، از جلالت جناب حسین بن روح (رحمه الله) ونقش بارز ایشان در حوادث آن ایام حکایت می کند:
الف. می رساند ایشان شخصیّتی متمایز وغیر عادی بودند. این دو نفر، ایشان را عالمی شیعی که سفیر امام غائب شیعیان است معرفی می کنند، نزد بزرگان حکومت مورد احترام وبزرگداشت است، احترامی که از شخص خلیفه ومادرش می آغازد!
این گفتار: مردم خرد او را وصف می کردند، ونیز: جلالتی شگفت داشت، خطّ بطلانی است بر گزافه گویی ابن حجر که مدّعی است این احترام ساخته ی افکار شیعیان است!
وی در لسان المیزان 2 /283 می نویسد: «ابو القاسم حسین بن روح بن بحر؛ یکی از رؤسای شیعه در دوران خلافت مقتدر است، او حکایاتی با وزیران دارد، پس از مدتی دستگیر وزندانی شد. سبب زندانی شدن... [سفید است]. به سال سیصد وبیست وشش درگذشت.
شیعیان برای او حکایاتی ساختند، وبه گمان خود کراماتی پرداختند، آنان می پندارند که وی در زمان خویش نماینده ی منتظَر بوده، ودر بغداد از جلالتی عظیم برخوردار بوده است، وخدا خود می داند».
البته آخرین جمله ی ابن حجر، بر تردید وی نسبت به آنچه پیشتر گفت دلالت دارد!
ب. حسین بن روح (رحمه الله) به عمق قضایای سیاسی وارد شد، البته با اسلوبی خاص وبه راهنمایی امام (علیه السلام). او نصیحت می کرد، هشدار می داد، طبق آگاهی هایی که از امام (علیه السلام) دریافت می کرد شخصیّت های بزرگ را فرمان می داد، وهمه او را ارج نهاده از او حساب می بردند، زیرا به عیان صدق خبرهای وی را دیده واز آن بهره برده بودند. البته ماجرایی که ذهبی درباره ی قاضی نقل کرد، دلالت بر آن ندارد که وی گفتار حسین بن روح را به انجام نرسانده است.
ابو عمر بسان دیگر وزراء به خانه ی حسین بن روح می آمد، وممکن است خلیفه ومادرش نیز چنین کرده باشند، البته در مورد عکس این فرض یعنی حضور یافتن جناب نوبختی نزد آنان هیچ عبارتی یافت نشد. قاضی القضاة در صدد امری مهم بر آمده بود، امری که ممکن است قتل برخی نزاع افروزان دستگاه سلطه - در درگیریی که اطراف آن برای دستیابی به مقصود خود به حکم قاضی نیاز دارند - باشد، ولی حسین بن روح خیرخواهانه از او خواست که مقصودش را عملی نکند!
قاضی به تردید افتاد واز منشأ این آگاهی پرسید، یعنی از خبری که به نحو سرّی میان قاضی ویکی از بزرگان - که بارزترین آنان خلیفه، مادرش، رئیس وزیران ومونس فرمانده لشکرند - گذشته است، ولی جناب حسین بن روح از آن مطلع است.
اما ایشان پاسخ دادند: وقتی سخنم صحیح است منشأ آن اهمیتی ندارد، اما اگر نادرست باشد حق داری مرا متّهم کنی. قاضی هم گفت: تو را متّهم نمی کنم، ولی یک یا دو روز مهلت می دهم که پاسخ سؤال مرا بدهی! هنگامی که خارج شد، ابن روح شگفتی خود را از نفاق وی اظهار داشت، واینکه قاضی در عوض خضوع در برابر برهان وسپاس به خاطر خیرخواهی، نفاق پیشه کرده وچنین سخن می راند!
این یعنی قاضی به طور ضمنی صحت گفتار ابن روح را تأیید کرده است، زیرا حسین بن روح او را به نفاق متّهم می کند، چون از موضوعی می گریزد ومنشأ آن را جویا می شود، حال آنکه خود نیک می داند دانش ابن روح از امام مهدی (علیه السلام) است که توسّط خدا بدیشان الهام می شود.
ذهبی در سیر اعلام النبلاء 14 /555 از این قاضی سخن می گوید: «ابو عمر قاضی امام کبیر، قاضی القضاة، محمد بن یوسف بن یعقوب بن اسماعیل پسر عالم بصره حماد بن زید بن درهم ازدی...
دارقطنی، قاضی ابوبکر ابهری وابوبکر بن مقری از او روایت می کنند... وی در عقل، بردباری وتیزهوشی چنان بود که اگر در توصیف شخصی مبالغه می کردند می گفتند: گویا این ابو عمر قاضی است... مجلسی با عظمت تر از مجلس او دیده نشده؛ بغوی در سمت راست او می نشست، ابن صاعد سمت چپ، وابن زیاد نیشابوری ودیگران مقابل او... وی به سال سیصد وبیست از دنیا رفت».
ج. غرض جناب حسین بن روح از دخالت در امور سیاسی، ویا غرض امام (علیه السلام) از ورود او، آن بود که مذهب اهل بیت (علیهم السلام) هم به نحو فکری وهم عملی نفوذ کند، واز دیگر مذاهب - که یا راه غلو را در پیش گرفته اند ویا آنکه به تفریط افتاده اند - متمایز گردد، ونقش خود را در حیات امت ایفا کند، تا آنکه زمان ظهور فرا رسد.
آخرین مرحله در راستای تحقق این هدف، بر دست سفیران چهار گانه ومخصوصاً جناب حسین بن روح انجام پذیرفت، وشیعیان هم آموختند که می بایست به فقیهانشان رجوع کنند وچگونگی تعامل با دوران غیبت امامشان (علیه السلام) - که دوران امتحان الهی امت است - را فراگیرند.
د. حامد بن عباس وزیر مقتدر کسی بود که اقدام به حبس جناب ابن روح کرد وایشان در زندان قصر خلیفه محبوس شد، زندانی که از زندان وزیر بهتر بود، زیرا هنگامی که خلیفه بر وزیر غضب واو را عزل کرد، وزیر درخواست کرد در قصر خلیفه به حبس افتد نه زندان وزیر بعدی.(1387)
پس از مدتی شورشی بر ضدّ خلیفه واقع شد واو را کنار زدند، قصرش را غارت کردند، زندان را گشودند وهمه را آزاد ساختند، اما باز وی به قدرت بازگشت. زمانی که نظر او را درباره ی حبس دوباره ی ابن روح جویا شدند وی گفت: رهایش بگذارید که هرآنچه بر سر ما آمد به خاطر او بود. یعنی مقتدر اعتقاد دارد ابن روح مرد صالحی است، وشورشی که بر ضدّ وی انجام وبه خلع او منجر گشت، عقوبتی بوده به خاطر حبس ولیّ خدا جناب حسین بن روح (رحمه الله).
مدت زمان حبس ایشان پنج سال عنوان شده است. بنابر گزارش غیبت شیخ طوسی /307 رهایی ایشان از زندان، در اواخر سال سیصد ودوازده یا اوائل سال سیصد وسیزده بوده است.
علت حبس ایشان؛ در نسخه ی ابن حجر جای بیان علت سفید است، اما ذهبی می گوید: «ابو القاسم محترم بود تا آنکه وزارت به دست حامد بن عباس افتاد. پس میان آن دو اموری درگرفت که شرح آن به درازا می انجامد... دستگیر شد وپنج سال به زندان افتاد».
اما این اموری که ذهبی ودیگران درباره ی آن سخن می گویند چه بوده است؟ چیزی یافت نشد مگر همان عبارتی که از تاریخ ابن ابی طی حلبی (رحمه الله) آوردند. ابن ابی طی کتاب تاریخ مفصّلی داشته که مع الاسف در عصر ما مفقود است.
البته تا حدّی می توان بدان پی برد؛ مقتدر در دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام) وشیعه، روش متوکل را ادامه نداد، بلکه سیاست مأمون ونواده ی او واثق را در پیش گرفت، وشیعیان را با سنیان هم سنگ کرد، علاوه بر آنکه حسین بن روح را نیز بسیار تبجیل می کرد. لکن مجسِّمه ی حنابله توانستند در بغداد موجی ضدّ شیعی ایجاد کنند ومقتدر را تحت تأثیر قرار داده وادار کنند حامد بن عباس را به منصب ریاست وزراء بگمارد. آنان فاش گفتند که شیعیان در مورد ابوبکر وعمر چه اعتقادی دارند وبدین وسیله مردم را امتحان می کردند، از زیارت امام حسین (علیه السلام) در کربلا ونیز قبر امام کاظم (علیه السلام) در بغداد ممانعت ورزیدند و...
حامد بن عباس وزیری ایرانی بود با افکار متوکل وحنبلیان، وهموست که حسین بن روح را به زندان انداخت. در منابع اهل سنت آمده که وزیر، اعتقاد خود به قدیم بودن قرآن را ترویج می کرد ومدّعی بود واثق - که دشمن سرسخت مجسّمه ی حنابله بوده - پیش از مرگ توبه کرده واز اعتقاد به مخلوق بودن قرآن بازگشته است! تاریخ بغداد 14 /18 می نویسد: «حامد بن عباس به واسطه ی مردی از مهتدی نقل می کند که واثق پیش از مرگ از اعتقاد به مخلوق بودن قرآن توبه کرد وبازگشت».
مجال تفصیل این مطلب نیست، ولی خلاصه آنکه؛ مأمون، با موج دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام) وباور به تجسیم خداوند - که از بنی امیه نشأت داشت ودر عصر هارون انتشار یافته بود - مواجه شد. وی منشوری نوشت ودر آن از معاویه بیزاری جست، وفرمان به قتل کسی که خدا را تشبیه کند، او را قابل مشاهده بداند وقرآن را پاره ای از ذات او قلمداد کند داد. بعد از او برادرش معتصم آمد وبه مخالفت با مأمون پرداخت. او مجسِّمه را به خود نزدیک نمود. بعد از او هم واثق آمد وسیاست مأمون را پیاده کرد. از این رو مجسّمه ی حنابله در بغداد بر ضدّ او شوریدند. واثق، رئیس آنان - احمد بن نصر خزاعی - را با دست خود وبه سال دویست وسی ویک ذبح کرد.(1388)
ابن کثیر در البدائة والنهایة 10 /334 می نویسد: «واثق، یکی از محکمترین مردم در اعتقاد به خلق قرآن بود وصبح وشام وپیدا وپنهان بدان فرا می خواند، وپشت او به باور پدر ونیز عمویش مأمون گرم بود، بدون آنکه دلیل، برهان، حجت، بیان وسنت یا آیه ای از قرآن را بر آن اقامه کند. لذا احمد بن نصر برخاست ومردم را به سوی خدا، امر به معروف، نهی از منکر، اعتقاد به اینکه قرآن کلام نازل وغیر مخلوق خداست وامور بسیاری فراخواند. جماعتی از اهل بغداد نیز بر گرد او اجتماع کردند وهزاران نفر جمع شدند».
البته ابن کثیر توضیحی نمی دهد که مقصود از امور بسیار چیست، اگر صراحت به خرج می داد می گفت آنها عبارتند از تقدیس بنی امیه، دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام)، اعتقاد به رؤیت خدا وتشبیه او به خلق، تکفیر شیعیان، اباحه ی خون آنان به اتّهام شرک، یا دشنام به صحابه و...
در ادامه متوکل با همان بینش مجسّمه ی حنابله آمد وحزبی متشکّل از آنان به نام اهل حدیث تأسیس نمود. وظیفه ی آنها این بود که با شیعیان به ستیز در آیند، بر مجالس آنان در عاشورا هجوم برند، وبه جاسوسی کسانی که به زیارت کربلا ویا کاظمین می روند بپردازند!
البته این موج با قتل او پایان یافت، وخلفای پس از او سیاست موازنه ی مذاهب وقوای سیاسی را در پیش گرفتند، که از جمله ی اینان مقتدر بود، تا آنکه حنابله دیگر بار قدرت یافتند واو را وادار کردند به وزارت حامد بن عباس تن دهد.
آنچه در سیره ی جناب ابو القاسم حسین بن روح نوبختی (رحمه الله) مشاهده می کنیم که وی حتی در رابطه با معاویه تقیه می کند، حکایت از شدّت عمل مجسّمه در وزارت حامد بن عباس دارد، آنها می خواستند حسین بن روح را بکشند وخون شیعیان را مباح اعلام کنند!
لکن چون دست آویزی نیافتند، ایشان را به زندان انداختند. وممکن است مقتدر یا مادرش در حبس وی در زندان قصر خلیفه بی تأثیر نبوده باشند.
به طور حتم، خلیفه، مادرش وبسیاری از سردمداران، از وجود امام مهدی (علیه السلام) ونیز سفارت جناب ابن روح اطلاع داشتند، زیرا کراماتی از او مشاهده کرده بودند که شاهد صدق بوده، لذا خلیفه بر این باور است که شورشی که بر ضدّ او رخ داد وبرای مدتی از قدرت کنار زده شد، به خاطر برخوردی است که با ایشان داشته است.
آثاری پیرامون سیره ی چهار سفیر:
عالمان شیعه در موضوع سیره ی چهار سفیر کتب مستقلّی را به رشته ی تحریر در آورده اند، الذریعة الی تصانیف الشیعة 1 /353 می نویسد: «[کتاب] اخبار الوکلاء الاربعة؛ آنان عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح وعلی بن محمد سمری هستند، نائبان خاص در غیبت صغری وسفراء ونمایندگان امام حجت مهدی (علیه السلام). این اثر از آنِ ابو العباس احمد بن علی بن عباس بن نوح سیرافی ساکن بصره واز اساتید نجاشی است. بین سال های چهار صد وده تا بیست از دنیا رفت، همان گونه که از فهرس شیخ طوسی برمی آید، ایشان می فرماید: در همین نزدیکی ها از دنیا رفت، شیخ طوسی نگارش فهرس خود را به اشاره ی شیخ مفید آغاز کرد وبعد از وفات ایشان آن را به پایان رسانید، زیرا در آن سخن از جریان روز فوت شیخ مفید در سال 413 به میان می آورد، لذا وفات سیرافی نیز در این حدود خواهد بود.
[کتاب] اخبار الوکلاء الاربعة؛ اثر ابو عبد الله احمد بن محمد بن عیاش جوهری صاحب مقتضب الاثر که به سال 401 از دنیا رفته است. نجاشی این مطلب را نقل نموده است».
از دیگر مراجع این موضوع، کتاب هایی است که به احادیث امام مهدی (علیه السلام) پرداخته است، ونیز کتب رجال وتراجم، ما نیز در کتاب عصر الشیعة در این باره سخن رانده ایم.
شیعیان به قبور چهار سفیر در بغداد تبرّک می جویند:
این چهار بزرگوار در بغداد مدفونند. سفیر اول جناب عثمان بن سعید (رحمه الله) مدتی پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) به بغداد منتقل شد. وظاهر آن است که ایشان پس از آن چند سال بیشتر باقی نماند ومأمور شد پسرش محمد بن عثمان را - که امام عسکری (علیه السلام) بر وکالتش تصریح کرده بود - جانشین خود قرار دهد، امام عسکری (علیه السلام) فرمودند: «بر من گواه باشید که عثمان بن سعید عمری وکیل من است، وپسرش محمد وکالت پسرم مهدیِ شما را بر عهده خواهد داشت».(1389) 
با وجود آنکه وصیّت، مراسم غسل وقبر ایشان را بیان کرده اند، لکن در مورد تاریخ ارتحال ایشان چیزی به دست نیامد. پیشتر نیز گذشت که شیخ طوسی (رحمه الله) قبر او را توصیف نمود وفرمود که به زیارت ایشان رفته است.(1390) 
البته سال وفات جناب ابو جعفر محمد بن عثمان (رحمه الله) را 305 ذکر کرده اند، وگفته اند که امام (علیه السلام) دو ماه پیش از وفات او، از آن خبر داده اند، از این رو ایشان آماده شد وقبری حفر کرد، در آن قرآن می خواند، ولوحی که آیات قرآن واسامی امامان (علیهم السلام) برآن نقش بود را تهیه کرد تا با او دفن شود.
وفات جناب حسین بن روح (رحمه الله) نیز در شعبان سال 326 بوده است، شیخ طوسی در غیبت /386 می نگارد: «دختر ابو جعفر عمری می گوید: قبر ابو القاسم حسین بن روح در نوبختیه در کوچه ای که خانه ی علی بن احمد نوبختی قرار دارد، می باشد...
ابو نصر نیز گوید: ابو القاسم حسین بن روح - که خدایش راضی باشد - در شعبان سال 326 از دنیا رفت. من روایات بسیاری از ایشان نقل کرده ام».
وفات جناب علی بن محمد سمری (رحمه الله) در نیمه ی شعبان سال 329 واقع شد، شیخ طوسی در غیبت /396 می فرماید: «ابو نصر هبة الله بن محمد کاتب می گوید: قبر ابوالحسن سمری - که خدایش رضا باشد - در شارع معروف به خلنجی قرار دارد... وی وفات ایشان را در سال 329 عنوان می کند».
سید محمد صادق بحر العلوم در مقدّمه ی علل الشرائع می نویسد:
«الف: ابو عمرو عثمان بن سعید عمری (رحمه الله)؛ ایشان وکیل سه امام هادی، عسکری وابو القاسم مهدی (علیهم السلام) بود. قبرشان در غرب بغداد به طرف بازار میدان، مشهور است، وشیعیان بدان تبرّک می جویند.
ب: ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری (رحمه الله)؛ ایشان پسر نائب پیشین وجانشین او به فرمان صاحب (علیه السلام) است. ایشان به خلانی معروف بوده ودر آخر جمادی الاولی سال 305 از دنیا رفته است. ایام سفارت او وپدرش چهل وپنج سال به طول انجامید، از سال 260 آغاز شد وتا 305 امتداد یافت. قبر او در شرق بغداد کنار مادرش در شارع باب الکوفة است، همان جایی که منازل وخانه های ایشان قرار داشت.
ج: ابو القاسم حسین بن روح بن ابی بحر نوبختی (رحمه الله)؛ وی از سال 305 به منصب شریف نیابت نائل شد، تا آنکه در 18 شعبان 326 از دنیا رفت. قبر او در شرق بغداد در بازار عطّاران است. به زیارت او می روند وتبرّک می جویند. آن قبر به نام قبر حسین بن روح شهرت دارد.
د: ابو الحسین علی بن محمد سمری (رحمه الله)؛ ایشان آخرین سفیری بود که به شرف نیابت نائل آمد واز تاریخ 18 شعبان 326 تا سال 329 که انتهای غیبت صغری وآغاز غیبت کبراست، عهده دار این امر بود. قبر ایشان در غرب بغداد به طرف بازار حراج، معروف ومشهور است، به زیارت او می روند وتبرّک می جویند».
شیخ حرز الدین در مراقد المعارف درباره ی قبر کلینی (رحمه الله) می نویسد: «مرقد ایشان در بغداد در سمتی که به باب کوفه منتهی می شود ودر کنار رصافه، در ساحل شرقی دجله سر پل قدیم ودر مسجد صفویه - وتکیه ی مولویه - که آن را به آصفیه تحریف کرده اند، واقع شده است...
ما برای نخستین بار قبر شیخ کلینی را در سال 1305 در بغداد زیارت کردیم. جناب شیخ امام جماعت مسجد که در همانجا هم اقامت داشت، قبر شیخ کراجکی را نیز به ما نشان داد. نشانه ی قبر ایشان دکه ای بلند وبه اندازه ی دو سوم قامت انسان بود که در پشت دکه ی قبر شیخ کلینی (رحمه الله) قرار داشت. ما، سنگ قدیمی را بر روی دکه مشاهده نکردیم، گرچه هنوز آثاری در موضع آن به چشم می خورد. در کنار آن دکه، نشان دو قبر بود که از سنگ وآثار باقی مانده آشکار می شد.
معروف است که در همین سمت شرقی رصافه در آن ازمنه، خانه هایی مسکونی ونزدیک به هم وجود داشته که از آنِ سرشناسان شیعه بوده است، یکی از آنها خانه ی ثقة الاسلام شیخ محمد بن یعقوب کلینی بوده که بعدها به مسجد ومقبره ی ایشان وبرخی بزرگان شیعه تبدیل می شود.
در ابتدای این بازار که با مجرای دجله امتداد دارد وگاه بازار حراج وگاه بازار سراجین، ودر زمان ما بازار سرای گویند، مرقد شیخ عثمان بن سعید عمری است. در وسط آن کنار سر پل قدیمی مرقد شیخ کلینی وشیخ کراجکی واقع شده است. کمی پایین تر از قبر این دو ودر محلّ ریزش دجله، مرقد شیخ علی بن محمد سمری در مسجد قبلانیه قرار دارد».(1391)
دیگر وکلاء در دوران سفرای اربعه:
ایشان بیش از ده نفرند ومشهورترینشان محمد بن جعفر اسدی، حاجز بن یزید وشاء بغدادی واحمد بن اسحاق اشعری هستند.
شیخ طوسی در غیبت /415 می نویسد: «در زمان سفیران ستوده، افرادی مورد وثوق بودند که توقیعات واصل از اصل [امام (علیه السلام)] به سفیران، از سفراء به آنها می رسید، از جمله ی آنها ابو الحسین محمد بن جعفر اسدی (رحمه الله) است. ابو الحسین بن ابی جید قمی، از محمد بن الحسن بن ولید، از محمد بن یحیی العطّار، از محمد بن احمد بن یحیی، از صالح بن ابی صالح روایت می کند: در سال 290 برخی از مردم از من درخواست کرد چیزی از او دریافت کنم، من ابا کردم وبرای کسب تکلیف نامه ای نوشتم، پاسخ چنین آمد: محمد بن جعفر عربی در ری حضور دارد، به او سپرده شود که از ثقات ماست.
محمد بن یعقوب کلینی، از احمد بن یوسف شاشی، از محمد بن الحسن کاتب مروزی روایت می کند: دویست دینار برای حاجز وشاء فرستادم ودر این باره به غریم(1392) نامه نوشتم وپاسخ آن آمد وخبر از وصول می داد.
همو گفت: هزار دینار از اموال ایشان نزد من بود، دویست دینار آن را فرستادم، پاسخ آمد: اگر می خواهی با کسی در ارتباط باشی، با ابو الحسین اسدی در ری مرتبط باش.
دو یا سه روز بعد خبر درگذشت حاجز - که خدایش راضی باشد - آمد. وقتی این خبر را به کاتب مروزی رساندم اندوهگین شد. بدو گفتم: اندوهگین نباش که در این توقیع دو نشانه برای تو ذکر شده است؛ نخست آنکه به تو خبر داده آن مال هزار دینار است، ودوم آنکه فرمان داده با ابو الحسین اسدی در ارتباط باشی چون از مرگ حاجز مطلع بوده است.
با همین سند از ابو جعفر محمد بن علی بن نوبخت: برای حج آماده شده بودم که توقیع آمد: ما این را خوش نداریم. پس سینه ام تنگ شد واندوهگین شدم، نامه نوشتم: من شنوا ومطیع می مانم جز آنکه به جهت بازماندن از حج غمگینم. توقیع آمد: سینه ات تنگ نشود که سال آینده حج خواهی گزارد.
سال بعد اذن طلبیدم وصادر شد، نوشتم: من محمد بن عباس را - که به دیانت وصیانتش وثوق دارم - برای مصاحبت در حج برگزیدم، جواب آمد: اسدی نیکو مصاحبی است، اگر آمد کسی را بر او نگزین، او هم آمد ومن با او همراه شدم.
محمد بن شاذان نیشابوری گوید: چهار صد وهشتاد درهم نزد من جمع شد، اما از آنجا که دوست داشتم آن را پانصد درهم کامل گردانم، بیست درهم از مال خود بدان افزودم وبه اسدی سپردم وچیزی در مورد اینکه از مال خود آن را کامل کردم ننوشتم، پاسخ چنین آمد: پانصد [درهمی] که بیست [درهم] آن از آنِ تو بود، رسید. اسدی با عدالتی استوار - بدون آنکه [نسبت به حق] تغییر یابد وایرادی بر او وارد شود - در ربیع الآخر سال 312 از دنیا رفت.
دیگر از آنان احمد بن اسحاق وجماعتی هستند وتوقیع در ستایش آنها صادر شد. احمد بن ادریس، از احمد بن محمد بن عیسی، از ابومحمد رازی نقل می کند: من واحمد بن ابی عبد الله در عسکر بودیم که فرستاده ی آن مرد آمد وگفت: احمد بن اسحاق اشعری، ابراهیم بن محمد همدانی واحمد بن حمزة بن الیسع افرادی ثقه هستند».
نگارنده: در این گزارش که از نظر می گذرد، تصویر دقیقی از احوال سفراء ومدعیان سفارت در بغداد به دست می آید، دلائل الامامة /282: «احمد بن محمد دینوری سراج که کنیه اش ابو العباس است وآستاره لقب دارد گوید: یک یا دو سال بعد از آنکه امام عسکری (علیه السلام) از دنیا رفت، از اردبیل به قصد حج به دینور رفتم. مردم دینور در حیرت به سر می بردند وآمدن من موجب مسرّت آنان شد. شیعیان نزد من جمع شدند وگفتند: شانزده هزار دینار از اموال شیعیان جمع شده است، می خواهیم آن را با خود ببری وبه آنکه لازم است تحویل دهی.
من گفتم: ای قوم! در این حیرتی که می بینید ما نماینده را نمی شناسیم. آنها گفتند: تو را برای این انتخاب کردیم که از وثوق وبزرگی ات آگاهیم، پس آن را با خود ببر ولی با این شرط که تنها با دلیل وبرهان آن را در اختیار کسی قرار دهی. آن اموال را در کیسه هایی که هریک به نام یک نفر بود نزد من آوردند. من هم آنها را با خود برداشتم وآمدم تا به قرمیسین - که احمد بن حسن در آن اقامت داشت - رسیدم. برای عرض سلام نزد او رفتم. چون مرا دید شادمان شد وکیسه ای که هزار دینار در آن بود ونیز بسته هایی لباس به من سپرده گفت: این ها را با خود ببر وتنها با دلیل وبرهان در اختیار کسی قرار ده.
به بغداد که رسیدم تمام اهتمامم را صرف جستجوی نماینده کردم. به من گفتند مردی است به نام باقطانی ومدعی نمایندگی وسفارت، شخص دیگری به نام اسحاق احمر ونیز کسی به نام ابو جعفر عمری.
من اول نزد باقطانی رفتم، با پیرمردی خوب رو وبه ظاهر کامل مواجه شدم. اسبی عربی وخادمانی بسیار داشت. مردم حضور او جمع می شدند وگفتگو می کردند. من وارد شدم وسلام کردم، او هم خوش آمد گفت، مرا نزدیک خود جای داد، مسرور شد واحسان کرد.
مدتی طولانی نشستم تا اکثر مردم بیرون رفتند. از حاجتم سؤال کرد، گفتم: مردی از اهالی دینور هستم، همراه خود اموالی دارم که باید آن را تحویل دهم. گفت: آن را بیاور، گفتم: دلیل می خواهم، گفت: فردا بیا، من هم فردا رفتم ولی برهانی نیاورد، روز سوم نیز رفتم ولی باز دلیلی اقامه نکرد.
نزد اسحاق احمر رفتم، جوانی پاکیزه با خانه ای بزرگتر از خانه ی باقطانی. اسب، لباس وکمال او بهتر وبالاتر از باقطانی بود، خادمانش بیشتر بودند وافراد بیشتری نزد او حضور می یافتند. وارد شدم واو خوش آمدگویی کرد ونزدیک خود جای داد. منتظر ماندم تا مجلس تا حدّی خلوت شود. پس از حاجتم سؤال کرد ومن نیز همان سخن را که به باقطانی گفته بودم با او در میان گذاشتم، وسه روز نزد او آمدم ولی هیچ برهانی نیاورد.
آنگاه حضور ابو جعفر عمری رسیدم، پیرمردی بود متواضع، کمربندی سفید داشت وبر روی زیراندازی در اتاقی کوچک نشسته بود. نه خادمی داشت ونه بسان دیگران اسب واسباب. سلام کردم وپاسخ داد، مرا به خود نزدیک وگشاده رویی کرد وحال مرا جویا شد، من نیز گفتم که از جبل آمده ام واموالی با خود به همراه دارم. او گفت: اگر دوست داری این اموال به جایی که لازم است برسد، باید به سامرا رفته وخانه ی ابن الرضا [امام عسکری (علیه السلام)] ونیز فلان بن فلان وکیل را جویا شوی - وخانه ی ابن الرضا در آن وقت ساکنان خود را داشت -. آنچه را می خواهی آنجا خواهی یافت.
من نیز بیرون آمدم ورهسپار سامرا شدم. به سمت خانه ی ابن الرضا رفتم ودر مورد وکیل سؤال کردم. دربان گفت: او در خانه مشغول است، هم اکنون خارج می شود. من هم کنار در به انتظار خروج او نشستم. پس از مدتی بیرون آمد، من برخاستم وسلام گفتم. دست مرا گرفت وبه اتاق خود برد. از حال من وعلت آمدنم سؤال کرد، من هم جریان را برایش گفتم وگفتم که باید آن اموال را با دلیل وبرهان تحویل دهم. او گفت: باشد، سپس غذایی آورد وگفت: این را بخور واستراحت کن که خسته ای، تا نماز نخست هم ساعتی مانده، بعد از آن آنچه را که خواستی برایت خواهم آورد.
من غذا را خوردم وخوابیدم. هنگام نماز بیدار شدم ونماز را به جای آوردم. آنگاه به نهر رفته، حمام کردم وآمدم. منتظر ماندم تا آنکه یک چهارم شب سپری شد، پس او آمد وبا خود نامه ای داشت، در آن آمده بود: بسم الله الرحمن الرحیم، احمد بن محمد دینوری آمد وشانزده هزار دینار در فلان تعداد کیسه با خود آورد. درون آنها کیسه ی فلانی پسر فلانی با کذا وکذا دینار است، کیسه ی فلانی پسر فلانی با کذا وکذا دینار - تا آنکه یک یک کیسه ها را برشمرد - وکیسه ی فلان پسر فلان ذرّاع، شانزده دینار است. در این هنگام شیطان مرا وسوسه کرد، ولی گفتم: آقای من از من آگاه تر است، پس آنچه را درباره ی کیسه ها وصاحبان آن آمده بود تا آخر خواندم. در ادامه آمده بود: او از قرمیسین از نزد احمد بن حسن مادرائی برادر صوّاف، کیسه ای که هزار دینار در آن است ونیز فلان تعداد بسته لباس - که رنگ وفرستنده ی یک یک آنها ذکر شده بود - آورده است.
پس شکر خدا را به خاطر منّتی که بر من گذارده وشک از دلم زدوده به جای آوردم. در آن نامه فرمان داده بود هر آنچه را به همراه دارم به جایی ببرم که ابو جعفر عَمری دستور می دهد.
پس به بغداد ونزد ابو جعفر عمری آمدم. مرا که دید فرمود: چرا نرفتی؟ گفتم: آقای من! از سامرا بازگشته ام. با ایشان مشغول صحبت بودم که نامه ای از مولایمان (علیه السلام) برای او آمد وضمیمه ای مثل آنچه با من است داشت. در آن، سخن از اموال ولباس ها رفته بود وفرمان داده بود همه در اختیار ابو جعفر محمد بن احمد بن جعفر قطّان قمی قرار گیرد. ابو جعفر عَمری لباس هایش را در بر کرد وبه من فرمود: آنچه را که با خود داری به منزل محمد بن احمد بن جعفر قطّان قمی بیاور، من نیز همین کار را انجام دادم وهمه را تسلیم او کردم وراهی حج شدم.
به دینور که بازگشتم مردمان جمع شدند، من هم نامه ای را که وکیل مولایمان (علیه السلام) برایم آورده بود، برای آنان خواندم. هنگامی که سخن از کیسه ی ذرّاع به میان آمد، صاحب کیسه بی هوش بر زمین افتاد. ما هم به او پرداختیم تا آنکه به هوش آمد وبه شکرانه به سجده افتاد وگفت: سپاس مر خدایی را که به هدایت بر ما منّت نهاد، هم اینک دانستم که زمین خالی از حجت نخواهد بود. این کیسه را ذرّاع به من داد وکسی جز خدا نمی دانست.
من پس از مدتی ابوالحسن مادرائی را ملاقات کردم وفقره ی مربوط به او را نیز خواندم، او گفت: سبحان الله! در هرچه تردید کردی، در این تردید نکن که خدای (عز وجل) زمین را خالی از حجت نخواهد گذاشت. بدان! هنگامی که اذکوتکین(1393)، بر یزید بن عبد الله در سهرورد هجوم آورد، بر مناطق تحت سلطه ی وی مستولی شد، وخزائن را به دست آورد، مردی سراغ من آمد وگفت: یزید بن عبد الله، فلان اسب وفلان شمشیر را برای مولایمان قرار داده است.
من مأمور انتقال خزائن یزید بن عبد الله به نزد اذکوتکین بودم، اما مراقب بودم آن اسب وشمشیر را برای مولایمان نگاه دارم تا آنکه چیزی جز آن دو باقی نماند. اذکوتکین پیاپی مطالبه می کرد ودیگر راهی جز تسلیم آنها نداشتم. از این رو به ازای آن شمشیر واسب، هزار دینار حساب کردم وبه خزانه دار سپرده، از او خواستم آن را در مطمئن ترین مکان جای دهد وبه هیچ وجه آن را به من ندهد، حتی اگر نیاز مبرمی بدان بود، واسب وشمشیر را تسلیم نمودم.
در مجلس خود در ری نشسته ومشغول بررسی امور وامر ونهی بودم که ابوالحسن اسدی وارد شد. او گاه گاه نزد من می آمد ونیازهایش را برطرف می ساختم. هنگامی که مدت زمان زیادی از نشستن او گذشت، گفتم: چه حاجتی داری؟ گفت: می خواهم با شما تنها باشم. به خزانه دار فرمان دادم مکانی در خزانه برایمان مهیا کند. وارد خزانه که شدیم او نامه ی کوچکی از مولایمان بیرون آورد، در آن آمده بود: ای احمد بن حسن! آن هزار دیناری که نزد تو داریم - قیمت شمشیر واسب - را به ابوالحسن اسدی بسپار.
من برای سپاس از درگاه خدای عزیز وجلیل بابت منّتی که بر من نهاده، به سجده افتادم، ودانستم که او به حق خلیفه ی خداست، چرا که احدی جز تو از این امر آگاهی ندارد، واز شادمانی اینکه خدا مرا به این امر هدایت کرده، سه هزار دینار نیز بدان افزودم».(1394) 
نگارنده: این گزارش از سختگیری واحتیاط شیعه درباره ی مدعیان سفارت حکایت می کند، ومی رساند که آنان از مدعیان درخواست معجزه داشتند، والبته که تنها بر دستان سفیران ووکلای مورد اعتماد امام (علیه السلام) مشاهده می کردند. علاوه بر آنکه می رساند حاکم ری وبرخی فرماندهان شیعه بودند، وامام (علیه السلام) وکیل خود جناب ابوالحسن اسدی را سراغ یکی از آنها می فرستند تا اموال مزبور را دریافت کند، واو را از نیّتی که احدی از آن اطلاع ندارد بیاگاهاند.
شیخ صدوق در کمال الدین 2 /488 توثیق دو وکیل - حاجز بن یزید واسدی - را از نصر بن صباح بلخی، ونیز فرمان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به برخی به رجوع به این دو که در ری بودند را، نقل می کند.(1395)
کافی 1 /521 از حسن بن عبد الحمید نقل می کند: «من در مورد حاجز [واینکه آیا وکیل امام (علیه السلام) است یا نه] دچار تردید شدم، پس چیزی با خود برداشتم وبه عسکر آمدم، توقیع آمد: نه در ما، ونه در کسانی که به فرمان ما در جای ما قرار می گیرند شکّی نیست، آنچه همراه داری به حاجز بن یزید بسپار».(1396)
امامان (علیهم السلام)، وپذیرش خمس، نذر وهدیه:
یکی از امور جالب توجه در اسلام، آن است که خدای متعال در طیّ نسل ها، منبع مالی عظیمی را به عترت پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) اختصاص داده است. مسلمین اتفاق نظر دارند که تشریع این قانون، پیش از جنگ بدر بوده است، هنگامی که دولت اسلام به نخستین درآمدهای خود دست یافت، آنگاه سخن خدا نازل شد: وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ فَأَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیتَامَی وَالْمَسَاکینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یوْمَ الْفُرْقَانِ یوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَاللهُ عَلَی کلِّ شَئ قَدِیرٌ،(1397) وبدانید هر چه را نفع می برید، یک پنجم آن برای خدا وپیامبر وبرای خویشاوندان [او] ویتیمان وبینوایان ودر راه ماندگان است، اگر به خدا وآنچه بر بنده ی خود در روز جدایی [حقّ از باطل] - روزی که آن دو گروه با هم روبرو شدند - نازل کردیم، ایمان آورده اید. وخدا بر هر چیزی تواناست.
سهم خدای تعالی به رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) می رسد، ونصف دیگر را پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای خویشان، یتیمان، بینوایان ودر راه ماندگان از بنی هاشم به مصرف می رساند.
و نیز اتفاق بر این دارند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گرامیداشت الهی بنی هاشم را برای امت بیان فرمودند ومحمیة بن جزء را مسؤول خمس قرار دادند، او هم آن را جمع می نمود وبه فرمان آن حضرت، در بنی هاشم صرف می کرد، صحیح مسلم 3 /118 روایت می کند: «ربیعة بن حارث وعباس بن عبد المطلب با هم گفتند: به خدا خوب است این دو پسر [عبد المطلب بن ربیعه وفضل بن عباس] را نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بفرستیم، تا با ایشان صحبت کنند که شاید آنها را مأمور برخی صدقات قرار دهند، تا آنچه را مردم می پردازند بپردازند، واز آنچه مردم بهره می بردند بهره بردند... وقتی ایشان نماز ظهر را به جای آوردند، ما [عبد المطلب وفضل] پیش از ایشان به خانه رسیدیم وبیرون خانه منتظر بودیم تا بیایند. ایشان آمده فرمودند: آنچه را در درون دارید ابراز کنید ووارد منزل شدند وما هم به دنبالشان رفتیم، وروزی بود که نزد زینب بنت جحش بودند.
هریک از ما می خواست خود سخن بگوید که بالاخره یکی از ما گفت: یا رسول الله! شما نیکوکارترین ورسنده ترین مردمانید، ما هم به سنّ ازدواج رسیده ایم، آمده ایم تا ما را مأمور برخی از این صدقات قرار دهید تا بسان مردم بپردازیم ونیز بهره مند شویم. ایشان مدتی طولانی سکوت کردند... فرمودند: صدقه، بر آل محمد شایسته [وجایز] نیست، این ها آلودگی های [دست] مردم است. در ادامه فرمودند: محمیه - که امور مربوط به خمس را بر عهده داشت - ونوفل بن حارث بن عبد المطلب را فرا بخوانید. آنها آمدند، ایشان به محمیه فرمودند: دخترت را به همسری این پسر - فضل بن عباس - در آور، وبه نوفل هم فرمودند: دخترت را به ازدواج این پسر در آور.
به محمیه فرمودند: مهر این دو را از خمس بپرداز...
در روایت دیگری آمده است: سپس فرمودند: این صدقات آلودگی های مردم است، وبر محمد وآل محمد جایز نیست».(1398)
الاستیعاب 4 /1463 می نویسد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را عهده دار امور خمس قرار داد، وفرمان داد مهریه ی زنان بنی هاشم را بپردازد».
الاصابة 6 /37: «وی کارگزار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر خمس بود».
تاریخ یعقوبی 2 /76: «روز بدر، محمیة بن جزء بن عبد یغوث زبیدی هم پیمان بنی جمح را بر مقاسم قرار داد».
امتاع الاسماع 1 /205: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در تمامی منافع خمس قرار داد، ومحمیة بن جزء متولی آن بود. خمس ها نزد او گرد می آمد، وصدقات جدا بود».
ابن الهمام در شرح فتح القدیر 2 /273 می نویسد: «بخاری از آن حضرت روایت می کند: صدقه، بر ما اهل بیت جایز نیست».
در این مصاف در صدد بحث از آن نیستیم که خلفا، به عمد با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت کردند وخمس را به صاحبان شرعی آن یعنی بنی هاشم ندادند، زیرا می هراسیدند توان مالی هم به توان معنوی آنان ضمیمه گردد.
بلکه غرض بیان سبب تعامل اهل بیت (علیهم السلام) با مسئله ی خمس - که سرمایه ای هنگفت بوده - است. آنان گاه مطالبه می کردند، همان گونه که امیر المؤمنین (علیه السلام) از عمر خواست، ولی او آن را بسیار شمرد وحاضر به پرداخت نشد!
گاه نیز آن را نزد غاصبان رها می کردند، همان گونه که حضرت امیر (علیه السلام) در مورد خمس، فدک ودیگر اموال رفتار کرد.
در برخی موارد به شیعیان می بخشیدند تا معیشتشان حلال وپاک مولد باشند، وگاه فرمان می دادند به خود یا وکلایشان پرداخت شود واز مصرف حتی یک درهم آن بر حذر می داشتند، هم چنان که در دوران امام هادی وامام عسکری وامام عصر (علیهم السلام) مشاهده می شود.
سبب این تفاوت، آن است که خدای متعال این حق را به آنان داده که هر گونه می خواهند با آن رفتار کنند، می توانند رها کنند، ویا دریافت نمایند، علاوه بر آنکه ممکن است چیزی از آن را برای خود برنمی گرفتند، ودر مسیر مصالح مؤمنین مصروف می داشتند.
اما اینکه می بینیم در ازمنه ی آخرین امامان (علیهم السلام)، این مسئله بدون اغماض عنوان شده، حکمت ها وفوائدی دارد از جمله آنکه فرهنگ انفاق در میان شیعیان استوار شود، ارتباط آنان با امامان (علیهم السلام) ووکلایشان حفظ گردد و...
کمال الدین 2 /483 با سندی صحیح نقل می کند: «اما کسانی که به اموال ما دست می برند؛ هرکس چیزی از آن را حلال بشمارد ومصرف کند، جز این نیست که آتش می خورد...
اما پشیمانی گروهی که با آنچه به ما رساندند در دین خدای (عز وجل) دچار تردید شدند؛ ما به کسی که می خواهد آن را پس گیرد پس دادیم، ونیازی به صله ی کسانی که شک دارند نداریم».
شیخ طوسی در غیبت /172 از امام مهدی (علیه السلام) نقل می کند: «به من خبر رسیده که جماعتی از شما در اعتقادشان به تردید افتاده اند ودر والیان امور دچار شک وسرگردانی شده اند، این مطلب ما را به خاطر شما - ونه به خاطر خودمان - اندوهگین ساخت، چرا که خدا با ماست وهیچ نیازی به غیر او نداریم، حق با ماست لذا کسی که خود را از ما باز دارد، موجب هراس ما نخواهد بود، وما پرورش یافتگان ربّمان هستیم وپس از آن خلق پرورش یافتگان ما هستند».
تواتر رؤیت امام (علیه السلام) در غیبت، وتکذیب مدعیان سفارت:
پیشتر روایت صحیح کمال الدین 2 /516 که آن را از ابومحمد حسن بن احمد مکتب نقل می کند گذشت: «در سالی که جناب شیخ علی بن محمد سمری - قدس الله روحه - از دنیا رفت در بغداد بودم. چند روز پیش از وفات حضور ایشان رسیدم که توقیعی برای مردم بیرون آورد: بسم الله الرحمن الرحیم، ای علی بن محمد سمری! خداوند پاداش برادرانت را در [فقدان] تو بالا بَرد، زیرا تو از این زمان تا شش روز دیگر از دنیا خواهی رفت، پس کار خود را سامان ده وبه هیچ کس وصیت نکن که پس از وفات قائم مقام تو شود، چرا که غیبت تام واقع شده وظهور تنها بعد از اذن خداست - که یادش بلند است - که پس از طولانی شدن مدت، سخت شدن دل ها وپر شدن زمین از ستم خواهد بود.
کسانی نزد شیعیان من خواهند آمد که ادعای مشاهده می کنند، بدانید! هر کس پیش از خروج سفیانی وفریاد، ادعای مشاهده کند کذاب وافترازن است، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلیّ العظیم.
از روی توقیع نوشتیم واز نزد ایشان بیرون آمدیم. روز ششم حضور ایشان رسیدیم، در حال جان کندن بود، گفته شد: جانشین شما کیست؟ فرمود: خداوند امری دارد که آن را به سرانجام می رساند، واز دنیا رفت. این آخرین سخنی بود که از او شنیدیم، رضوان خدا بر او باد».
در ابتدای همین فصل گذشت که به قرینه ی: کسانی نزد شیعیان من خواهند آمد که ادعای مشاهده می کنند، آنچه در این روایت انکار شده، ادعای سفارت وحضور است، نه صرف دیدن. یعنی ادعایی که مدعی نزد شیعیان می آید ومی گوید امام (علیه السلام) را مشاهده کرده، نزد ایشان حضور یافته وسفیر امام وواسطه ی مردم با ایشان است، ادعایی که بر تعدادی از مدعیان سفارت - اگرچه آن را سفارت ننامند - انطباق دارد. لذا واجب است آنان را رد وتکذیب کنیم، وبه مانند برخورد شیعیان با جعفر کذاب، حلاج، شلمغانی وسایرین - که اینان خواه ناخواه وارثان آنهایند - از آنان معجزه بخواهیم.
پس هرکسی که در غیبت کبری مدعی مشاهده شد وخود را سفیر انگاشت، یا آنکه ادعا کرد امام (علیه السلام) او را مأمور تبلیغ - حتی نسبت به امری خرد - نموده است، کذاب، افترا زن ولازم الاجتناب است.
اما اگر کسی مدعی رؤیت ایشان ومشاهده ی کرامت شد، یا آنکه ادعا کرد امام (علیه السلام) به او فرمانی - که ربطی به مقام سفارت ندارد - داده است، ولی خود را سفیر ووکیل امام (علیه السلام) معرّفی نکرد، تکذیب چنین شخصی نه تنها لازم، بلکه صحیح نیست، واگر شروط صدق در او جمع باشد، می بایست تصدیق نمود.
گزارشات تشرّف تعدادی از ثقات جلیل القدرِ عادل ِصحیح العقیده که از سلامت حواس وفکر برخوردارند وحتی صدق برخی از آنان محسوس می باشد، در دوران غیبت کبری، به حدّ تواتر رسیده است.
دروغ پردازانی که مدعی سفارت شدند:
مذهب اهل بیت (علیهم السلام) از دیرباز با دو مقوله روبرو بوده وبا قاطعیت تمام وبدون هرگونه نرمش، بر هر این دو خطّ بطلان کشیده ومی کشد، مقوله ی غلو وافراط ونیز تفریط وتقصیر، زیرا پشتوانه ی آن وحی الهی است که از هر دو به دور می باشد.
در منابع ما جبهه گیری های امامان (علیهم السلام) نسبت به کسانی که مدعی الوهیت ایشان، هرگونه شراکتی با خداوند، نبوت ویا به دروغ مدعی سفارت از ایشان شده اند، آمده است.
یکی از عوامل غلو آن است که برخی مردم معجزاتی محیّر العقول از ایشان مشاهده می کردند، لکن از آنجا که عقلشان توان درک عظمت خدای تعالی وبخشوده ی وی نسبت به اولیاء خود را نداشت، از سویی شیطان هم آنان را تحریک می کرد، لذا می پنداشتند خداوند در امام (علیه السلام) حلول نموده است، تا بعد از مدتی بتوانند ادعا کنند امام (علیه السلام) در خودشان حلول کرده است!
امامان (علیهم السلام) با این انحرافات به مبارزه پرداختند، وبندگی محض را ارائه نمودند.
امامان (علیهم السلام) وغالیان:
رجال کشی 1 /323 از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «عبد الله بن سبأ مدعی نبوت بود، ومی پنداشت امیر المؤمنین (علیه السلام) خداست. خبر به آن حضرت رسید، او را فراخوانده در این باره پرسیدند واو اقرار کرد وگفت: آری، شما خدایید وبه دلم افتاده که من پیامبری هستم.
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: وای بر تو، شیطان بر تو سلطه یافته، از این باور بازگرد - مادرت به عزایت بنشیند - وتوبه کن. اما او ابا کرد. حضرت او را سه روز حبس کردند وتوبه دادند، اما او توبه نکرد، از این رو او را با آتش سوزاندند وفرمودند: شیطان عقل او را برد، او نزد وی می آمد، واینچنین به دلش می انداخت».
همان 1 /325 از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: «هنگامی که حضرت علی (علیه السلام) از نبرد با اهل بصره فارغ شد، هفتاد تن از زُطّ(1399) نزد ایشان آمدند، سلام کردند وبا زبان خود با ایشان سخن گفتند، وایشان با همان لغت پاسخ دادند.
ایشان فرمودند: من آن گونه که شما می گویید نیستم، من بنده ی خدا ومخلوقم. اما آنان نپذیرفتند وگفتند: شما، شما همانید، حضرت فرمودند: اگر از آنچه درباره ی من گفتید بازنگشته به درگاه خدای متعال توبه ننمایید، شما را به قتل خواهم رساند. ولی آنان باز هم نپذیرفتند.
ایشان فرمان دادند چاه هایی حفر شود، آنگاه با راه هایی آنها را به یکدیگر متصل کردند، سپس آن جماعت را درون چاه ها پراکنده ساختند. در یکی از چاه ها که کسی در آن نبود، آتشی افروختند که دود آن، آنان را فراگرفت واز بین رفتند».
ابن عبد البر در التمهید 5 /317: «او را ربّ واله خود دانستند وگفتند: تو خالق ورازق مایی. ایشان آنان را توبه وهشدار داد، اما آنها بر اعتقادشان پافشاری کردند. پس حفره هایی کند...». (1400)
امام صادق (علیه السلام) نیز از کسی که مدعی ربوبیت ایشان شود بیزاری جسته وبر او لعنت فرستادند، رجال کشی 2 /587 از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «ای ابومحمد! از کسی که ما را رب می پندارد بیزاری بجوی، عرضه داشتم: خدا از چنین کسی بیزار است، فرمودند: از کسی که ما را پیامبر می انگارد برائت بجوی، گفتم: خدا از چنین شخصی بیزار است».
اصل زید الزراد /46: «زید زراد گوید: هنگامی که ابو الخطاب در کوفه لبیک گفت، ودر مورد امام صادق (علیه السلام) چنان ادعایی کرد، من به همراه عبید بن زراره نزد آن حضرت رفتیم، من عرض کردم: فدایت شوم، ابو الخطاب ویارانش در مورد شما مطلب بزرگی می گویند، او می گوید: لبیک جعفر، لبیک معراج. یارانش بر این باورند که ابو الخطاب را نزد شما به معراج آورده اند وچون به زمین بازگشته به سوی شما فرا می خواند، ولذاست که خطاب به شما لبیک می گوید.
اشک از دیدگان امام صادق (علیه السلام) سرازیر شد وصدا زد: پروردگارا! از آنچه اجدع عبد بنی اسد درباره ی من ادعا می کند، نزد تو بیزاری می جویم، مو وپوست من برای تو در کرنش است، بنده وپسر بنده ی تو وخاضع وفروتنم.
آنگاه مدتی سر به سمت زمین گرفت وگویا با پروردگارش مناجات داشت. سپس سر برآورد وفرمود: آری، آری، بنده ای خاضع، خاشع، نزد پروردگار خود فروتن، کوچک، حقیر، هراسان وبیمناک از پروردگار خویش، به خدا قسم پروردگاری دارم که او را عبادت می کنم وهیچ چیزی را با او شریک قرار نمی دهم.
چرا چنین می کند؟ خدا او را خوار کند، بترساند ودر روز قیامت بیم او را به ایمنی مبدّل نگرداند، نه تلبیه ی پیامبران چنین بوده، نه تلبیه ی من ونه رسولان، من چنین لبیک می گویم: لبیک اللّهمّ لبیک، لبیک لا شریک لک.
در این هنگام ما برخاستیم، به من فرمودند: ای زید! این را برایت گفتم تا در قبرم آرام باشم. ای زید! این را از دشمنان پوشیده دار».
مقصود امام (علیه السلام) از جمله ی اخیر، آن است که زید مراقب باشد مبادا بنی عباس سوء استفاده، وآنان را به عبادت اهل بیت (علیهم السلام) متّهم کنند.
کافی 8 /225 از مالک بن عطیه نقل می کند: «امام صادق (علیه السلام) غضبناک بیرون آمده فرمودند: برای کاری بیرون رفتم که برخی سیاهان مدینه به من برخورد وصدا زد: لبیک یا جعفر بن محمد، لبیک! من همان زمان هراسان وبیمناک از سخن او به منزل برگشتم، برای پروردگارم به سجده افتادم، چهره به خاک آلودم، خود را ذلیل شمردم واز آنچه مرا بدان ندا کرد بیزاری جستم.
اگر عیسی بن مریم از آنچه خدا درباره اش گفته بود [یعنی از نبوت، به ربوبیت] تجاوز می کرد، چنان ناشنوا می شد که دیگر تا ابد چیزی نشود، آن سان کور می شد که پس از آن تا ابد نبیند، وبسانی گنگ می گشت که تا ابد سخن نگوید.
سپس افزودند: خداوند ابو الخطاب را لعنت کند وبا آهن به قتل رساند».
علامه ی مجلسی (رحمه الله) در مرآة العقول 26 /158 پس از نقل این روایت می نگارد: «دعای امام (علیه السلام) مستجاب شد، کشی روایت می کند که عیسی بن موسی بن علی بن عبد الله بن عباس که کارگزار منصور بر کوفه بود - هنگامی که به او خبر رسید ابو الخطاب ویارانش به اباحی گری می پردازند، مردم را به نبوت ابو الخطاب دعوت می کنند، در مسجد گرد می آیند وچنین جلوه می دهند که مشغول عبادتند - کسی را فرستاد وهمه را به قتل رساند، وتنها یک نفر توانست جان به سلامت به در برد. وی مجروح شد ودر میان کشتگان افتاد وچنین پنداشتند که او نیز به قتل رسیده است. پس چون شب فرا رسید، از میان آنها خارج شد ونجات یافت. او ابو سلمه سالم بن مکرم ساربان بود. در روایتی آمده که آنان هفتاد نفر بودند».
رجال کشی 2 /584 از حنان بن سَدیر: «به سال 138 در خدمت امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم ومیسّر نیز حاضر بود، میسر گفت: فدایت گردم، در شگفتم از گروهی که با ما به اینجا می آمدند، ولی از میان رفتند! ایشان فرمودند: کیان؟ گفت: ابو الخطاب ویارانش. امام (علیه السلام) که تکیه داده بودند، درست نشستند، انگشت به سمت آسمان گرفته فرمودند: لعنت خدا، فرشتگان ومردم همه بر ابو الخطاب باد، خدا را گواه می گیرم که او کافر فاسق مشرک بود وبا فرعون در شدید ترین عذاب - در صبح وشام - محشور می شود. به خدا سوگند من نسبت به بدن هایی که همراه با او به آتش افتادند، بخل می ورزم [وبرایشان افسوس می خورم]».
معانی الاخبار /388 نقل می کند: «به امام صادق (علیه السلام) گفتند: ابو الخطاب از شما نقل می کند که فرمودید: چون حق را شناختی هر آنچه خواهی انجام ده، فرمودند: خدا ابو الخطاب را لعنت کند، به خدا چنین نگفتم، من گفتم: چون حق را شناختی هر کار خیری خواستی انجام ده که از تو پذیرفته شود، خدای عزیز وجلیل می فرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیرِ حِسَابٍ،(1401) هر که کار شایسته کند - چه مرد باشد یا زن - در حالی که ایمان داشته باشد، در نتیجه آنان داخل بهشت می شوند ودر آنجا بی حساب روزی می یابند. ونیز فرموده: مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً،(1402) هر کس - از مرد یا زن - کار شایسته کند ومؤمن باشد، قطعاً او را با زندگی پاکیزه ای، حیاتِ [حقیقی] بخشیم».
امام کاظم (علیه السلام) نیز چنین برخورد می کنند، رجال کشی 2 /587 از ابن مغیره نقل می کند: «من ویحیی بن عبد الله بن حسن در حضور امام کاظم (علیه السلام) بودیم که یحیی گفت: فدایت شوم، اینان می پندارند شما [به طور مستقل وبدون دریافت از خدا] از غیب آگاهید. حضرت فرمودند: سبحان الله، سبحان الله! دستت را بر سرم بگذار، به خدا سوگند مویی در بدن یا سرم نمانده مگر آنکه برخاسته.
نه، به خدا قسم این تنها به واسطه ی وراثت از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به دست آمده است».
همچنین امام رضا (علیه السلام)، رجال کشی 2 /829 می نویسد: «نصر بن صباح گوید: محمد بن فرات اهل بغداد بود.
حسین بن حسن قمی، از سعد بن عبد الله، از عبیدی، از یونس، از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند: ای یونس! آیا محمد بن فرات ودروغ او بر من را نمی بینی؟ عرض کردم: خدا او را از رحمت دور کند، در هم بکوبد وبه شقاوت مبتلا کند. ایشان فرمودند: خدا با او چنین کند، خدا به او حرارت آهن را بچشاند، همان گونه که با کسان پیش از او که بر ما دروغ می بستند چنین کرد.
ای یونس! من این را تنها بابت آن گفتم که اصحابم را از او بر حذر داری، وآنان را به لعن وبیزاری جستن از او فرمان دهی که خدا از او بیزار است.
سعد، از ابن العبیدی، از برادرش جعفر بن عیسی وعلی بن اسماعیل میثمی از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند: محمد بن فرات مرا آزرد، خدا او را بیازارد وحرارت آهن را بچشاند، او مرا آزرد، خدایش لعنت کند، به مانند آنکه ابو الخطاب که خدایش لعنت کند جعفر بن محمد (علیه السلام) را آزرد. هیچ خطّابی مانند محمد بن فرات بر ما دروغ نبست. به خدا قسم هر کسی بر ما دروغ بندد، خداوند حرارت آهن را به او بچشاند.
محمد بن عیسی گوید: آن دو ونیز دیگران برایم گفتند: محمد بن فرات [بعد از نفرین امام رضا (علیه السلام)] تنها مدتی کوتاه درنگ کرد که ابراهیم بن شکله او را به سخت ترین نحو به هلاکت رساند.
محمد بن فرات معتقد بود که باب وپیامبر است. قاسم یقطینی وعلی بن حسکه ی قمی نیز چنین ادعایی داشتند، خدایشان لعنت کند».
شیخ صدوق در اعتقادات /99 می نویسد: «امام رضا (علیه السلام) در دعایشان می گفتند: خدایا! من از قدرت وتوان به درگاهت بیزاری می جویم که هیچ قدرت وتوانی جز به تو نیست.
خدایا! من به درگاه تو از کسانی که برای ما ادعایی کردند که به حق برای ما نیست، بیزاری می جویم.
خدایا! نزد تو از کسانی که درباره ی ما چیزی که خود نگفته ایم گفتند، بیزاری می جویم.
خدایا! خلق برای تو وفرمان از سوی توست، تنها تو را می پرستیم واز تو یاری می طلبیم.
خدایا! تو خالق ما وخالق پدران نخستین وآخرین مایی.
خدایا! ربوبیت جز تو را نسزد، والوهیت تنها به تو شاید، پس بر نصاری که عظمت تو را خُرد شمردند، ونیز کسانی از آفریدگانت که مشابه اعتقاد آنان را دارند، لعنت فرست.
خدایا! ما بندگان وپسران بندگان توایم، نه اختیار نفع رساندن به خود را داریم ونه دفع ضرر از خود، نه مرگ، حیات ونه نشور را.
خدایا! هر آنکه ما را ربّ انگارد، نزد تو از او بیزاری می جوییم، هر که می پندارد آفرینش ورزق بر عهده ی ماست، از او به درگاه تو برائت می جوییم، مانند بیزاری جستن عیسی از نصاری.
خدایا! ما آنان را به آنچه می انگارند دعوت نکردیم، پس به گفتار آنان ما را مؤاخذه ننما، وما را در رابطه با آنچه می پندارند ببخش، رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیاراً. إِنَّک إِنْ تَذَرْهُمْ یضِلُّوا عِبَادَک وَلَا یلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کفَّاراً،(1403) پروردگارا! هیچ کس از کافران را بر روی زمین مگذار. چرا که اگر تو آنان را باقی گذاری، بندگانت را گمراه می کنند وجز پلیدکارِ ناسپاس نزایند».
و نیز امام هادی (علیه السلام)، رجال کشی 2 /805: «نصر بن صباح گوید: حسن بن محمد معروف به ابن بابا، محمد بن نصیر نمیری وفارس بن حاتم قزوینی، توسّط امام هادی (علیه السلام) لعن شدند.
ابومحمد فضل بن شاذان در برخی کتب خود نوشته: یکی از دروغ پردازان مشهور، ابن بابا قمی است.
سعد، از عبیدی نقل می کند: امام هادی (علیه السلام) خود به طور ابتدایی [وبدون آنکه من سؤالی پرسیده باشم] به من نوشتند: نزد خدا از فهری وحسن بن محمد بن بابا قمی بیزاری می جویم، پس از این دو بیزار باش که من، تو وجمیع پیروانم را هشدار می دهم، من آن دو را لعن می کنم، لعنت خدا بر آنان باد. آن دو به [نام] ما از مردم ارتزاق می کنند، دو فتنه انگیز آزار دهنده، خدا آنان را بیازارد ودر فتنه سرنگونشان کند.
ابن بابا می پندارد من او را به پیامبری فرستاده ام واو باب است! لعنت خدا بر او باد، شیطان او را تسخیر خود کرد وبه گمراهی در آورد. خدا لعنت کند هر کسی را که این سخن را از او بپذیرد.
ای محمد! اگر توانستی سر او را با سنگی بشکنی، بشکن، زیرا او مرا آزرده است، خدا در دنیا وآخرت او را بیازارد...».
نگارنده: اشخاص دیگری هم هستند که به الوهیت امامان (علیهم السلام) ویا حلول خداوند در آنان معتقد شدند. هدف بیشتر آنها این بود که بدین واسطه بتوانند ادعا کنند، خدا، روح پیامبر یا امامان (علیهم السلام) در آنها حلول کرده است!
اغلب این افراد در عصر خود معروف ومشهور بوده اند، حتی برخی از آنان توسّط خلفا ویا وزیران، پشتیبانی می شده اند.
این خطّ انحرافی، بعد از شهادت امام عسکری وغیبت امام عصر (علیهما السلام) نیز باقی ماند، وبارزترین مدعیان عبارتند از: شریعی یا سریعی، نصیریِ نمیری، حلاج، شلمغانی، ابن هلال کرخی، ابن بلال، ابوبکر بغدادی وابو دلف مجنون.
شریعی، نمیری، کرخی، بغدادی ومجنون:
شیخ طوسی (رحمه الله) در غیبت /397 می نویسد: «سخن از مذمومینی که به دروغ وافترا، مدعی بابیت وسفارت شدند - خدایشان لعنت کند -؛
نخستین نفر آنان معروف به شریعی است. جماعتی، از ابومحمد تلعکبری، از ابو علی محمد بن همام برایم چنین نقل کردند: کنیه ی شریعی ابومحمد بود. هارون گوید: به گمانم حسن نام داشت. وی از اصحاب امام هادی وپس از ایشان از اصحاب امام عسکری (علیهما السلام) بود. او نخستین کسی بود که مقامی را ادعا کرد که خدا بدو نداده وشایستگی آن را نداشته است. او بر خدا وحجج او (علیهم السلام) دروغ بست وبه آنان، آنچه را نسزد واز آن بیزارند نسبت داد. لذا شیعیان بر او لعن کردند واز او بیزاری جستند، وتوقیعی از امام (علیه السلام) در لعن وبرائت از وی صادر شد. هارون گوید: سپس کفر والحاد از وی آشکار شد.
تمام این مدعیان، ابتدا بر امام دروغ می بستند وخود را وکیل ایشان معرفی می کردند، وسست ایمانان را بدین وسیله به سمت خویش فرا می خواندند. بعدها پا را فراتر نهاده به قول حلاجیه معتقد می شدند، هم چنان که از ابو جعفر شلمغانی ونظائر او مشهور است، لعنت های پیاپی خدا بر آنان باد.
دیگر از آنان محمد بن نصیر نمیری است. ابن نوح گوید: ابو نصر هبة الله بن محمد گفت: محمد بن نصیر نمیری از اصحاب امام عسکری (علیه السلام) بود. بعد از اینکه ایشان از دنیا رفتند، وی مدعیِ مقام ابو جعفر محمد بن عثمان وبابیت شد. اما خدای تعالی - با الحاد وجهلی که از وی ظاهر شد، ونیز لعنت فرستادن ابو جعفر محمد بن عثمان بر او، وبیزاری جستن ودوری از او - او را رسوا کرد. وی پس از شریعی مدعی این امر شده بود.
ابو طالب انباری گوید: هنگامی که محمد بن نصیر چنان ادعایی کرد، ابو جعفر بر او لعنت فرستاد واز او برائت جست. وقتی این خبر به وی رسید، به قصد آنکه دل ابو جعفر را به دست، یا عذر آورد، آمد، ولی ایشان به او اجازه ی ورود ندادند وبا نومیدی او را بازگرداندند.
سعد بن عبد الله گوید: محمد بن نصیر نمیری، خود را رسول نبی می دانست، وبر این باور بود که امام هادی (علیه السلام) او را فرستاده است. به تناسخ اعتقاد داشت، درباره ی امام هادی (علیه السلام) غلو می کرد وقائل به ربوبیت ایشان بود. ازدواج با محارم ونیز مردان را جایز می دانست و...
محمد بن موسی بن حسن بن فرات نیز از او پشتیبانی می کرد...
سعد گوید: هنگامی که محمد بن نصیر در بستر بیماریِ منجر به مرگ افتاد، درباره ی جانشینش سؤال کردند، با زبانی گرفته وضعیف گفت: احمد، اما اطرافیان مقصود او را نفهمیدند وبه سه طائفه تقسیم شدند؛ برخی گفتند: مقصود پسرش احمد است، گروهی گفتند: احمد بن محمد بن موسی بن فرات، وطائفه ای هم گفتند: احمد بن ابو الحسین بن بشر بن یزید، لذا از هم گسستند.
از جمله ی آنان احمد بن هلال کرخی است. ابو علی بن همام گوید: احمد بن هلال از اصحاب امام عسکری (علیه السلام) بود. شیعیان [پس از جناب عثمان بن سعید،] بر وکالت محمد بن عثمان گرد آمدند واین بابت تصریح امام عسکری (علیه السلام) در دوران حیاتشان بود. آنها به احمد بن هلال گفتند: آیا سفارت ابو جعفر محمد بن عثمان را با وجود تصریح امامی واجب الاطاعة نمی پذیری؟! وی پاسخ داد: نشنیدم که به وکالت او تصریح کنند، البته منکر وکالت پدرش - یعنی عثمان بن سعید - نیستم، اما جرأت این را ندارم که بگویم ابو جعفر وکیل صاحب الزمان است. شیعیان گفتند: دیگران که شنیده اند، او گفت: شمایید وآنچه شنیده اید، وخود در این مسئله متوقف ماند. شیعیان هم او را لعنت کردند وبیزاری جستند. پس از مدتی به واسطه ی ابو القاسم بن روح، توقیعی در لعن وبرائت از وی در جمله ی کسانی که لعن شده بودند، صادر شد.
یکی دیگر از آنها ابو طاهر محمد بن علی بن بلال است. جریانی که میان او وابو جعفر محمد بن عثمان - که خدا چهره اش را نورانی کند - گذشت واو حاضر به تسلیم اموال امام (علیه السلام) نشد وادعای وکالت کرد، تا آنکه شیعیان او را لعنت کرده از او بیزاری جستند، وتوقیعی از صاحب الزمان (علیه السلام) در مورد او صادر شد، معروف است.
ابو غالب زراری، از ابوالحسن محمد بن محمد بن یحیی معاذی نقل می کند: مردی از شیعیان به ابو طاهر بن بلال پیوسته بود، اما پس از مدتی به میان ما بازگشت. علت را جویا شدیم وگفت: روزی نزد ابو طاهر بن بلال بودم وبرادرش ابو طیب، ابن حرز وجماعتی حضور داشتند، پسری وارد شد وگفت: ابو جعفر عمری بر در خانه است. آن جماعت هراسان شدند وبه خاطر جریانات گذشته، خوشایندشان واقع نشد. ابو طاهر اذن ورود داد. ابو جعفر وارد شد، ابو طاهر وآن جماعت ایستادند واو در بالای مجلس، وابو طاهر هم در مقابل ایشان نشست. بعد از آنکه آن جماعت ساکت شدند، ابو جعفر فرمود: ای ابو طاهر! تو را به خدا قسم می دهم، آیا صاحب الزمان (علیه السلام) به تو فرمان نداد اموالی را که نزد توست به من بسپاری؟ وی گفت: آری، پس ابو جعفر - که خدایش رضا باشد - برخاست ورفت.
همه ی اهل مجلس خاموش ومبهوت شدند، وقتی که به حالت عادی برگشتند، برادرش ابو طیب گفت: کجا صاحب الزمان را دیدی؟ وی پاسخ داد: ابو جعفر مرا به یکی از خانه هایش برد، صاحب الزمان از فراز خانه بر من مشرف شد ودستور داد اموالی را که نزد خود دارم به ابو جعفر بسپارم. ابو طیب گفت: از کجا دانستی او صاحب الزمان است؟ ابو طاهر گفت: از هیبت وهراسی که مرا فرا گرفت، دانستم صاحب الزمان است.
بدین ترتیب من از ابو طاهر بریدم».
احتجاج 2 /289 می نویسد: «محمد بن نصیر نمیری از اصحاب امام عسکری (علیه السلام) بود. هنگامی که ایشان از دنیا رفتند، ادعای بابیت کرد، ولی خدای متعال او را - به سبب الحاد، غلو، تناسخ، ونیز ادعای اینکه رسول نبی است وامام هادی (علیه السلام) او را فرستاده است، وهمچنین جایز شمردن ازدواج با محارم - رسوا ساخت.
از جمله ی غالیان، احمد بن هلال کرخی بود که پیشتر از اصحاب امام عسکری (علیه السلام) بود. بعدها از اعتقاد صحیح بازگشت ومنکر بابیت ابو جعفر محمد بن عثمان شد. لذا توقیعی از صاحب الامر والزمان (علیه السلام) در لعن وبیزاری از او - در زمره ی کسانی که لعنت کرده واز آنان برائت جسته - صادر شد.
ابو طاهر محمد بن علی بن بلال، حسین بن منصور حلاج ومحمد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی عزاقر - که خدایشان لعنت کند - نیز چنین هستند، وبه واسطه ی شیخ ابو القاسم حسین بن روح (رحمه الله) توقیعی در لعن وبیزاری از آنان صادر شد، ونسخه ی آن این است: خداوند تو را مدتی طولانی باقی دارد، تمام خیر را به تو بشناساند وعمل تو را بدان ختم کند. آن برادران ما را که به اعتقادشان وثوق داری وبه نیت آنان دل آرامی - خداوند سعادتشان را پیوسته دارد - بیاگاهان که محمد بن علی معروف به شلمغانی - که خدا انتقام او را پیش اندازد وبدو مهلت ندهد - از اسلام بازگشته ومفارقت جسته، در دین خدا الحاد پیش گرفته، ادعایی کرده که با آن، به خالق - که جلیل ومتعال است - کفر ورزیده، دروغ بسته، افترا زده ومرتکب بهتان وگناهی عظیم شده است، آنان که برای خدا شریک قرار می دهند، دروغ گفتند وبه گمراهی بعید وزیانی آشکار گرفتار آمدند.
ما به درگاه خدای تعالی ورسولش - که صلوات، سلام، رحمت وبرکات خدا بر او باد - از او بیزاری جسته لعنتش کردیم، لعنت های پیاپی خدا - در ظاهر وباطن ما، پنهان وپیدا، همه وقت ودر هر حالی - بر او، وبر هر کسی که از او پیروی کند، واین سخن ما به او برسد، ولی باز از او تبعیت کند.
خداوند تو را ولیّ خود قرار دهد، به آنان خبر ده که ما در مورد او هشدار می دهیم وبر حذر می داریم، هم چنان که نسبت به نظائر پیشین وی - از سریعی، نمیری، هلالی، بلالی ودیگران - بودیم.
رفتار خداوند - جلّ ثنائه - پیش وپس از آن [هماره] با ما نیکو بوده است، تنها به او وثوق داشته از او یاری می طلبیم، او در تمامی امورمان برای ما کافی است، وچه نیکو عهده داری است».
مقالات الاسلامیین /7 می نویسد: «پیروان شریعی بر این پندارند که خداوند در پنج نفر حلول کرده است: پیامبر، علی، حسن، حسین وفاطمه، وایشان را الاهان دانند. پیروان وی - بر خلاف گروهی که پیشتر گفتیم - هیچ خرده ای بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نمی گیرند. دیگر باور آنها این است که این پنج نفر که خدا درونشان حلول کرده پنج ضد دارند: ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه وعمرو بن عاص.
آنان در مورد این اضداد به دو گروه تقسیم می شوند: برخی معتقدند این اضداد ستوده اند (!) زیرا فضیلت آن پنج نفر، جز به این پنج ضد شناخته نمی شود، لذا از این جهت ستوده اند!
اما برخی بر این باورند که این پنج ضد مذمومند.
منقول است که شریعی می پنداشته خداوند در او حلول نموده است. ونیز گفته شده: فرقه ای از رافضه که آنان را نمیری گویند وپیروان نمیری هستند، معتقدند خدا در نمیری حلول نموده است».
معجم رجال الحدیث 18 /317 می نگارد: «محمد بن نصیر نمیری؛ کشی گوید: ابو عمرو گوید: طائفه ای به نبوت محمد بن نصیر فهری نمیری معتقد شدند، واین بابت آن بود که وی مدعی شد نبیِ رسول است وامام هادی (علیه السلام) او را فرستاده است.
وی به تناسخ، غلو در مورد امام هادی (علیه السلام) وربوبیت ایشان، حلال بودن ازدواج با محارم و... اعتقاد داشت»
الذریعة 3 /268 می نویسد: «[کتاب] تاریخ العلویین؛ تالیف محمد امین بن علی غالب بن سلیمان آقا بن ابراهیم آقا که نسبش - آن گونه که در کتاب آورده - به یعرب بن قحطان می رسد. وی می نویسد: علویانی که در سواحل دریای شام در چند منطقه با پایتخت لاذقیه سکونت دارند، اتباع محمد بن نصیر نمیری هستند. آنها همه شیعیان دوازده امامی هستند وبه امامت حجت بن الحسن عسکری (علیهما السلام) اعتقاد دارند. لکن نیابت نائبان چهار گانه را انکار وآنها را تکذیب می کنند ومی گویند: باب امام عسکری (علیه السلام) ابو شعیب محمد بن نصیر بصری نمیری است. پس از او ابومحمد عبد الله بن محمد حنان جنبلانی که سال 235 به دنیا آمده وبه سال 287 از دنیا رفته است وطریقه ی جنبلانیه بدو منسوب می باشد عهده دار این امر شد. در ادامه شاگرد او حسین بن حمدان خصیبی متولد 260 ومتوفای 346 که در جنبلان می زیست وبه حلب هجرت کرد وکتاب الهدایة الکبری را آنجا برای حاکم آن سیف الدولة بن حمدان نگاشت، این امر را برعهده گرفت. وی وکلایی از جمله علی جسری در بغداد داشت.
شیخ آقا بزرگ تهرانی در ادامه می افزاید: حقایق، با رجوع به احوال محمد بن نصیر وحسین بن حمدان در کتب مربوط به غیبت ورجالمان آشکار می شود».
برخی از مطالب پیرامون محمد بن نصیر وغلوی که پیروانش درباره ی او کرده اند را در کتاب الهدایة الکبری اثر حسین بن حمدان خصیبی می توان یافت.
شایان ذکر است که سمعانی در الانساب 5 /498 بین نصیری وعبد الله بن سبأ - که فاصله ای بیش از دو قرن دارند - خلط کرده است!
هم چنان که گذشت، یکی از آنان احمد بن هلال عبرتائی است، شیخ طوسی در غیبت /351 می نویسد: «محمد بن یعقوب روایت می کند: توقیعی طولانی - که ما آن را مختصر نمودیم - برای عمری آمد: ما به درگاه خدای تعالی، از ابن هلال - که خدا او را رحمت نکند - ونیز از کسی که از او بیزاری نجوید، برائت می جوییم، پس، اسحاقی، همشهریانش وهرکه در مورد او از تو پرسیده یا می پرسد را از آنچه درباره ی احوال این فاجر گفتیم، آگاه ساز.
ابو طاهر محمد بن علی بن بلال وتنی چند دیگر نیز از این زمره هستند، ولی سخن را با آنان طول نمی دهیم، زیرا مشهور بوده ودر کتاب ها آمده است».
ابن حسکه، ابن حاتم، فارس، سمهری وابو الزرقاء:
از منابع ما ظاهر می شود که شماری از این گمراه کنندگان، تحت تأثیر فلسفه ی مجوس وحلول آنان بوده اند، زیرا نوشته اند سریعی بارزترین شاگرد ابن حسکه ی قمی بود، واعتقادشان بر انکار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، الوهیت امامان (علیهم السلام)، ونیز ادعای حلول خداوند در آنان، استوار بوده است!
انتساب وی به قم، لابد ناشی از آن است که وی برهه ای از عمر خود را در آن سپری کرده است. اهالی قم کافران ومنحرفان را از آن اخراج می کرده اند.
محقق بحرانی (رحمه الله) در الحدائق الناضرة 1 /12 می نگارد: «امامان (علیهم السلام) شیعیان را از ورود تمامی بدعتگزاران [در میان آنان] بر حذر داشته، فرمان به اجتناب از آنان داده اند، وآنان را معرفی کرده اند، هم چنان که در احادیثی که پیش از این گذشت دانستید.
از این جمله، روایاتی است که از امامان پسین (علیهم السلام) در لعن جماعتی که این اوصاف را داشتند صادر شده است، مانند فارس بن حاتم قزوینی، حسن بن محمد بن بابا، محمد بن نصیر نمیری، ابو طاهر محمد بن علی بن بلال، احمد بن هلال، حسین بن منصور حلاج، ابن ابی عزاقر، ابو دلف وجماعت بسیاری که خود را شیعه می نامند وباورهای وقیحی چون غلو، اباحی گری، تناسخ واموری چنین دارند. توقیعاتی از ایشان (علیهم السلام) در لعن وبیزاری جستن از اینان در هر مکانی صادر شد، وشیخ (رحمه الله) در کتاب غیبت تعدادی از اینان را آورده است. کشی نیز گزارشاتی پیرامون کارهای اینان، وهمچنین توقیعات صادره ی مربوط به اینان به خاطر کارهایشان، نقل می کند».
رجال کشی 2 /804: «نصر بن صباح گوید: حسین بن علی خواتیمی غالی وملعون بود. وی امام رضا (علیه السلام) را درک کرده بود.
همو گوید: حسن بن محمد معروف به ابن بابا، محمد بن نصیر نمیری وفارس بن حاتم قزوینی: امام هادی (علیه السلام) هر این سه را لعنت کرده است.
ابومحمد فضل بن شاذان در برخی کتاب هایش گفته است: یکی از کذابان مشهور ابن بابا قمی است.
سعد، از عبیدی نقل می کند: امام هادی (علیه السلام) خود به طور ابتدایی [وبدون آنکه من سؤالی پرسیده باشم] به من نوشتند: نزد خدا، از فهری وحسن بن محمد بن بابا قمی بیزاری می جویم، پس، از این دو بیزار باش که تو وجمیع پیروانم را هشدار می دهم. من آن دو را لعن می کنم، لعنت خدا بر آنان باد. آن دو به [نام] ما از مردم ارتزاق می کنند، دو فتنه انگیز آزار دهنده، خدا آنان را بیازارد ودر فتنه سرنگونشان کند.
ابن بابا می پندارد من او را به پیامبری فرستاده ام واو باب است! لعنت خدا بر او باد، شیطان او را تسخیر خود کرد وبه گمراهی در آورد. خدا لعنت کند هر کسی را که این سخن را از او بپذیرد.
ای محمد! اگر توانستی سر او را با سنگی بشکنی، بشکن، زیرا او مرا آزرده است، خدا در دنیا وآخرت او را بیازارد.
ابو عمرو گوید: گروهی به نبوت محمد بن نصیر نمیری قائل شدند، به علت آنکه ادعا کرد نبیِ رسول است وامام هادی (علیه السلام) او را فرستاده است، وی به تناسخ ونیز غلو درباره ی امام هادی (علیه السلام) اعتقاد داشت...
نصر بن صباح گوید: موسی سوّاق پیروانی دارد که علیاویه(1404) نام دارند، وبه حضرت محمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اهانت می کنند.
علی بن حسکه حوّار قمی، استاد قاسم شعرانی یقطینی بود. ابن بابا ومحمد بن موسی شریقی نیز از شاگردان علی بن حسکه بودند، آنان ملعون هستند، خدایشان لعنت کند.
فضل بن شاذان در برخی کتب گفته: یکی از دروغ پردازان مشهور علی بن حسکه است.
نصر بن صباح گوید: عباس بن صدقه، ابو العباس طرنانی وابو عبد الله کندی معروف به شاه رئیس، از غالیان بزرگ وملعون بودند.
موسی بن جعفر بن وهب گوید: عروه، درباره ی فارس بن حاتم به امام هادی (علیه السلام) نامه ای نگاشت، ایشان در پاسخ مرقوم داشتند: او را تکذیب وهتک کنید، خدا او را [از رحمت خود] دور وخوار گرداند، او در هر آنچه ادعا وبیان می کند، دروغ می گوید. لکن خود را از خوض وسخن در این باره نگاه دارید، مراقب باشید با او مشورت نکنید، وراهی برایش نگذارید که [بدان] در طلب شر برآید، خداوند ما را از سختی [وشرّ] او وکسی که مانند اوست کفایت کند...
فضل بن شاذان در برخی کتاب هایش گفته: یکی از کذابان مشهور، فارس بن حاتم قزوینی فاجر است.
... محمد بن عیسی بن عبید روایت می کند: امام هادی (علیه السلام) فرمان قتل فارس بن حاتم قزوینی را صادر، وبرای کشنده ی او بهشت را ضمانت نمودند، پس جنید او را به هلاکت رساند.
فارس فتنه گر بود ومردم را به فتنه دچار می کرد، وبه بدعت فرا می خواند. نامه ای چنین از امام هادی (علیه السلام) آمد: این فارس - که خدایش لعنت کند - [مدعی است که] از جانب من فتنه گری می کند وبه بدعت فرا می خواند، خون او برای هر کسی که او را بکشد هدر است، حال چه کسی مرا از او راحت می کند واو را می کشد، ومن برای او بهشت را بر خدا ضمانت کنم؟...
اسحاق انباری گوید: امام جواد (علیه السلام) به من فرمودند: ابو السمهری - که خدا او را لعنت کند - چه کرد، او بر ما دروغ می بندد، ومی پندارد که خود وابو الزرقاء دعوتگرانِ به سوی ما هستند. شما را گواه می گیرم که به نزد خداوند عزیز وجلیل از آن دو بیزاری می جویم، آن دو فتنه گر وملعونند...».
دیگر از اینان ابوبکر بغدادی وابو دلف هستند. شیخ طوسی در غیبت /412 می نویسد: «سخن درباره ی ابوبکر بغدادی برادر زاده ی شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمری، ونیز ابو دلف مجنون؛
شیخ ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان، از ابوالحسن علی بن بلال مهلبی، از ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه نقل فرمود: ما ابو دلف کاتب - که خدایش حفظ نکند - را به الحاد می شناختیم. او بعدها اظهار غلو کرد، بعد از آن دیوانه شد، ودر ادامه به تفویض گروید. هر جا می رفت او را تحقیر می کردند. شیعیان تنها مدتی کوتاه وی را دیدند. آنان از او وهر کسی که با او ارتباط دارد، بیزاری می جویند.
بعد از آنکه برای ابوبکر بغدادی چنان ادعایی [سفارت] کردند، ما کسی را به نزد او فرستادیم، ولی او این مطلب را انکار وقسم یاد کرد، وما پذیرفتیم. اما هنگامی که وارد بغداد شد، به این ادعا گروید واز طائفه ی حق منحرف شد، وبدان فراخواند!
پس جای تردیدی برای ما باقی نماند که او بر همان اعتقاد است، از این رو اورا لعنت کردیم وبیزاری جستیم، زیرا هر کسی پس از سمری (رحمه الله) مدعی این امر شود، نزد ما کافر، گمراه وگمراهگر است.
ابو عمرو محمد بن محمد بن نصر سکری گوید: هنگامی که پسر محمد بن حسن بن ولید قمی از جانب پدرش به همراهی جماعتی نزد ابوبکر بغدادی آمدند ودر مورد نیابتی که برای وی ادعا می شد سؤال کردند، وی آن را انکار کرد وگفت: هیچ چیزی بر عهده ی من گذاشته نشده. اموالی بر او عرضه شد ولی نپذیرفت وگفت: بر من حرام است چیزی از آن را دریافت کنم، زیرا هیچ چیزی از این امر بر عهده ی من نیست وهیچ ادعایی در این باره ندارم.
ابن عیاش گوید: روزی با ابو دلف بودم که سخن از ابوبکر بغدادی به میان آوردیم، او گفت: آیا می دانی چرا آقای ما شیخ [ابوبکر بغدادی] برتر از ابو القاسم حسین بن روح ودیگران بود؟ گفتم: نه، گفت: زیرا ابو جعفر محمد بن عثمان در وصیّتش، نام وی را بر نام او مقدّم داشت.
من گفتم: با این حساب، منصور [دوانیقی] باید از مولایمان امام کاظم (علیه السلام) برتر باشد! گفت: چرا؟ پاسخ دادم: زیرا امام صادق (علیه السلام) در وصیّت، نام او را بر نام ایشان مقدّم داشتند.(1405)
وی گفت: تو با آقایمان دشمنی داری، من گفتم: همه ی خلق - به غیر از تو - با ابوبکر بغدادی دشمنند. پس نزدیک بود با یکدیگر درگیر شویم وگریبان هم را بگیریم.
ابوبکر بغدادی در قلّت دانش ومروّت مشهور است، وجنون ابو دلف بسیار، در این کتاب در این باره سخن نمی گوییم. ابن نوح برخی از آن موارد را ذکر کرده است».
حسین بن منصور حلاج:
1. عموم مورخان وفقهای مذاهب، متفق ومعتقدند حلاج ادعاهایی بزرگ داشت که موجب خروج وی از اسلام شد. او مدعی شد وکیل امام مهدی (علیه السلام) است، بعدها هم ادعای الوهیت نمود!(1406) 
با این وجود برخی صوفیان، عارفان، غربیان وکسانی که تحت تأثیر آنهایند، او را ستوده، بزرگ انگاشتند!
2. عموم فقیهان ما بر مذمت وی اتفاق نظر دارند، واو را در زمره ی کسانی به شمار آورده اند که توقیعی از امام مهدی (علیه السلام) در لعن وبرائت از وی صادر شده است، شیخ طوسی (رحمه الله) در غیبت /401 می نگارند: «مذمومانی که به دروغ وافترا، ادعای بابیت وسفارت کردند - خدایشان لعنت کند -؛
یکی از آنان حسین بن منصور حلاج است. حسین بن ابراهیم، از ابو العباس احمد بن علی بن نوح، از ابو نصر هبة الله بن محمد کاتب پسر دختر ام کلثوم دختر ابو جعفر عمری برایم نقل کرد: هنگامی که خدای تعالی خواست حقیقت امر حلاج را آشکار کند، واو را رسوا وخوار گرداند، چنین شد: حلاج به گمان خود وبه جهت جهالت مفرطی که داشت، پنداشت نیرنگ وحیله اش در ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی - که خدا از او راضی باشد - نیز اثر می کند. از این رو نامه ای فرستاد وایشان را طلبید تا نیرنگ زند، وبه وسیله ی فریب ایشان - که در میان مردم از مکانتی برخوردار بود، ودر علم وادب برای خود منزلتی داشت - بتواند دیگران را نیز در سلک خود درآورده، به مقصود خود که حیله کردن با ضعیفان وگسترش باطل بود، دست یابد.
او در نامه اش نوشته بود: من وکیل صاحب الزمان (علیه السلام) هستم - وی با این سخن ابتدا ناآگاهان را به سمت خود جلب می کرد وبعد از آن پا فراتر می گذارد ودیگر ادعاهای خود را مطرح می نمود - فرمان دادم برای تو نامه ای نگاشته وهر آن نصرتی را که خواهانی برایت اظهار کنند، تا [در اعتقاد به من] استوار شوی وهیچ تردیدی در این امر نداشته باشی.
ابو سهل در جواب نوشت: من خواسته ی کوچکی دارم که برای تو ودر مقایسه با دلائلی که آشکار ساخته ای کار آسانی است، من مردی هستم که به کنیزان علاقه ی بسیار، وتعدادی از آنان را نیز در اختیار دارم، لکن پیری مرا از آنان دور می کند، ومی بایست هر جمعه خضاب کنم. من مشقّت بسیار این کار را متحمّل می شوم تا این مسئله را از آنان مخفی دارم، وگرنه قرب آنان به بعد ووصالشان به هجران مبدّل گردد. از تو می خواهم مرا از خضاب وسختی آن بِرَهانی وریش مرا سیاه گردانی، که در این صورت مطیع تو خواهم بود، نزد تو خواهم آمد، همان اعتقاد تو را داشته وبه کیش تو فرا می خوانم!
حلاج وقتی پاسخ او را دریافت کرد دانست که نامه نوشتن به وی اشتباه بوده است، لذا نه دیگر نامه ای نوشت ونه کسی را فرستاد. ابو سهل نیز او را محور سخن ومضحکه ی همگان قرار داد واین مطلب را در بین کوچک وبزرگ منتشر کرد، وهمین امر باعث شد حقیقت امر حلاج فاش شود، ومردم از او بگریزند.
جماعتی، از ابو عبد الله حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه برایم نقل کردند: حلاج به قم آمد وبه برخی از خویشان ابوالحسن(1407) نامه نوشت واو وابوالحسن را به سوی خود دعوت کرد، وی نوشت: من فرستاده ووکیل امام هستم.
هنگامی که نامه به دست پدرم رسید آن را پاره کرد وبه آورنده گفت: برای نادانی ها چقدر گنجایش داری! آن مرد - که به گمانم خود را پسر عمه ویا پسر عموی حلاج معرفی می کرد - گفت: او شما را دعوت کرده است، چرا نامه اش را پاره کردی؟ همه به او خندیدند وبه استهزاء گرفتند. ابوالحسن هم به همراه جماعتی از یاران وغلامان به دکّان خویش رفت.
وقتی وارد خانه ای شد که دکّانش در آن قرار داشت، هر که آنجا نشسته بود برخاست، به جز یک مرد که پدرم او را نشناخت. وقتی ایشان نشست وبسان تجّار حساب ودواتش را بیرون آورد، به برخی حاضران رو کرد ودرباره ی آن مرد سؤال نمود. او این را شنید وگفت: من خود حضور دارم، از دیگری درباره ام پرسش می کنی؟! پدرم پاسخ داد: ای مرد! تو را احترام کردم وبزرگ داشتم که از خودت سؤال ننمودم. آن مرد گفت: آیا نامه ی مرا در حضور خودم پاره می کنی؟
پدرم فرمود: پس، آن مرد توئی. ای غلام! او را بیرون کن ودشمن خدا ورسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرون رفت. سپس فرمود: آیا ادعای معجزات داری؟ خدا تو را لعنت کند. دیگر در قم او را مشاهده نکردیم».
3. حلاج وحلول، اسوه ومقصد نهایی شلمغانی! حسین بن روح، دختر جناب محمد بن عثمان را از ارتباط با زنی از بنی بسطام - که اعتقاد داشت ارواح معصومین (علیهم السلام) به محمد بن عثمان، حسین بن روح و... انتقال یافته - نهی نمود وفرمود: «دخترم! مبادا از این پس نزد این زن بروی، اگر هم نامه ای برایت نوشت یا شخصی را به سراغت فرستاد نپذیر، ودیگر با او دیدار نکن، این [گفتار او] کفر به خدای تعالی والحاد است. این مرد ملعون، این باور را در دل های این قوم استوار ساخته است، تا بدین وسیله بتواند به آنان بگوید که خداوند متعال با او متّحد شده ودرونش حلول کرده است - همان گونه که نصاری درباره ی مسیح (علیه السلام) گویند - تا به قول حلاج - که خدایش لعنت کند - برسد».(1408)
شیخ مفید (رحمه الله) در تصحیح اعتقادات الامامیة /134 می فرماید: «حلاجیه گروهی از صوفیانند. آنان اباحی گرند وبه حلول اعتقاد دارند. حلاج تظاهر به تشیع می کرد، گرچه ظاهر امر او تصوف بود. آنان افرادی ملحد وزندیق هستند، چنین وانمود می کنند که تمامی فرقه ها با اعتقادشان همسویند. برای حلاج اموری باطل را ادعا می کنند، همان سان که مجوسیان برای زردشت، ومسیحیان برای راهبانشان آیات وبینات را ادعا می کنند. والبته که مجوسیان ومسیحیان به عمل به عبادات از اینان نزدیکترند، واینان از شرائع وعمل بدان، از آنها دورتر».
عبارت محقق بحرانی نیز در الحدائق الناضرة 1 /12 پیشتر گذشت: «از این جمله، روایاتی است که از امامان پسین (علیهم السلام) در لعن جماعتی که این اوصاف را داشتند صادر شده است، مانند فارس بن حاتم قزوینی، حسن بن محمد بن بابا، محمد بن نصیر نمیری، ابو طاهر محمد بن علی بن بلال، احمد بن هلال، حسین بن منصور حلاج، ابن ابی عزاقر، ابو دلف وجماعت بسیاری که خود را شیعه می نامند وباورهای وقیحی چون غلو، اباحی گری، تناسخ واموری چنین دارند. توقیعاتی از ایشان (علیهم السلام) در لعن وبیزاری جستن از اینان در هر مکانی صادر شد».
4. در مصادر تاریخ وسیره مطالب بسیاری پیرامون حلاج، داستان ها، سخنان ودروغ پردازی های پیروانش آمده است، چنان که می توان در این باب یک جلد کتاب به رشته ی تحریر درآورد. البته رساله های دانشگاهی، مقالات ومباحثی که غربیان درباره ی او وامور مربوطه نگاشته اند، چندین برابر است!
طبری در تاریخ خود 8 /255 می نویسد: «سال 301:... در این سال شخصی جادوگر که به حلاج معروف وکنیه اش ابومحمد بود، به همراه رفیقش به خانه ی وزیر علی بن عیسی احضار شدند. از گروهی از مردم شنیدم که وی مدعی ربوبیت است. او ورفیقش را سه روز از ابتدا تا نیم روز به بند کشیدند، بعد آنها را پایین آورده به زندان می بردند. او مدتی طولانی در حبس بود وجماعتی از جمله نصر قشوری فریب او را خوردند، تا آنکه مردم اعتراض کردند وبر کسانی که بر حلاج ایراد می گرفتند واو را به بدی یاد می کردند، نفرین نمودند. پس او را از زندان بیرون آورد، دست ها وپاهایش را برید، آنگاه گردن زده وبه آتش سوزاندند».
الانساب سمعانی 2 /292: «حلاج:... یعنی پنبه زن، وکسی که به این عنوان شهرت دارد ابو مغیث حسین بن منصور حلاج است... جدّ وی مجوسیی از اهالی بیضاء فارس بود ومحمی نام داشت. حسین در واسط - وطبق قولی در شوشتر - رشد کرد. او به بغداد آمد وبا صوفیان درآمیخت، وبا بزرگان صوفیه مانند جنید بن محمد، ابو حسین نوری وعمرو بن عثمان مکی مصاحبت کرد... چند سالی هم شاگرد سهل بن عبد الله بود.
وی در بغداد بعضی اوقات جامه ی مویین می پوشید، گاه دو خرقه ی رنگین، گاه قبا وعمامه وگاه با قبایی در زیّ لشکریان. اولین سفری که از شوشتر به بصره رفت، هیجده سال داشت. بعد از آن با دو خرقه نزد عمرو بن عثمان مکی وجنید بن محمد رفت، وهیجده ماه در کنار عمرو بن عثمان ماند...
بعداً با جماعتی از صوفیان به بغداد بازگشت. از آنجا به مکه آمد ویک سال در آن اقامت گزید. سپس به بغداد وبه قصد جنید رجوع کرد...
به مدت یک سال به شوشتر آمد ودر میان مردم وجهه ای عظیم یافت، چنان که تمام هم عصرانش بدو حسادت ورزیدند. عمرو بن عثمان پیوسته نامه می نوشت وبه او فرمان می داد به خوزستان رود وسخنانی درشت درباره اش می گفت. این امر موجب خشم حلاج شد، پس لباس های صوفیه را کنار گذاشت وقبا به برکرد وهمنشین اهل دنیا شد. پس از مدتی به مدت پنج سال به خراسان، ما وراء النهر، سیستان وکرمان رفت. آنگاه به فارس بازگشت، وبه سخنرانی برای مردم پرداخت. مجلسی تشکیل می داد وآنان را به سوی خدا دعوت می کرد. وی در فارس به ابو عبد الله زاهد شناخته می شد. برای اهالی آن دیار آثاری نیز تصنیف نمود...
بعد به بصره رفت ومدتی کوتاه در آن ماند. دوباره راهی مکه شد. لباس هایی وصله دار ولنگ پوشید. جماعت بسیاری در این سفر وی را همراهی نمودند. ابو یعقوب نهرجوری به او حسد کرد ودرباره اش سخنانی گفت. لذا به بصره بازگشت ویک ماه در آن ماند. سپس به اهواز آمد، واز آنجا به بغداد ومکه رفت. بعدها چنین دید که به بلاد شرک سفر، وبه سوی خدا دعوت کند. از این رو آهنگ هند، چین وترکستان کرد. در ادامه بازگشت، حج به جا آورد ودر آنجا اقامت گزید. پس از مدتی به بغداد رفت وزمینی به دست آورد وخانه بنا کرد...».
تاریخ بغداد 8 /112 می نویسد: «یک سال در بغداد ماند. پس از آن به برخی پیروان گفت: از فرزندم حمد مراقبت کن تا من بازگردم، چون به نظرم رسیده به بلاد شرک بروم ومردمان را به خدا دعوت کنم، ورفت. خبردار شدم که آهنگ هند کرده، پس از آن به خراسان رفته وبعد وارد ما وراء النهر وترکستان شده است...
بعد از بازگشت از این سفر سخنان فراوانی درباره ی او گفتند. وی سومین حج خود را به جای آورد وبه مدت دو سال در آنجا اقامت کرد. سپس بازگشت واز رویکرد پیشین خود عدول نمود. او در بغداد زمین گرفت وخانه ای بنا نمود...
گروهی او را ساحر می دانستند، قومی دیوانه می خواندند، وطائفه ای برای او کراماتی قائل بودند، سخن پیرامون او مختلف بود تا آنکه سلطان او را به حبس انداخت».
همان 8 /116 می نویسد: «محمد بن علی کتانی گفت: حسین بن منصور در آغاز امر وارد مکه شد. ما بسیار تلاش کردیم تا جامه ی وصله دار او را به دست آوردیم. سوسی گوید: ما شپشی از آن برگرفتیم ووزن کردیم، نیم دانگ بود به جهت کثرت ریاضت وی...
علی بن احمد حاسب گوید: از پدرم چنین شنیدم: معتضد برای اموری چند مرا به هند فرستاد تا در رابطه با آن اطلاعاتی کسب کنم واو را آگاه سازم. در کشتی مردی که به نام حسین بن منصور شناخته می شد، همراه من بود. اخلاقی نیکو داشت وخوش صحبت بود. از کشتی پیاده شدیم وبه ساحل درآمدیم. بدو گفتم: برای چه کاری به اینجا آمده ای؟ او گفت: آمده ام تا سحر بیاموزم ومردم را به خدا دعوت کنم!
در کنار ساحل کلبه ای ودرون آن پیرمردی بود، حسین بن منصور به او گفت: آیا کسی را سراغ دارید که سحر بداند؟ پیرمرد رشته نخی بیرون آورد ویک طرف آن را به دست حسین بن منصور داد، سپس آن را به هوا پرتاب کرد وبه پارچه ای تبدیل شد، پس به بالای آن رفت وفرود آمد!
به حسین بن منصور گفت: چنین چیزی می خواهی؟ بعد از آن حسین از من جدا شد ودیگر او را ندیدم مگر در بغداد...
منصور بن عبد الله گوید: از برخی رفقا چنین شنیدم: شبلی بر بدن به دار آویخته ی منصور گذشت، بر او نگاهی انداخت وگفت: آیا تو را از مردمان نهی نکردیم...
ابوبکر بن ابی سعدان گوید: حسین بن منصور، تزویرگر ودروغ پرداز بود. ابو عبد الرحمن گوید: شنیدم که عمرو بن عثمان او را لعنت می کرد ومی گفت: اگر بدو دست یابم با دست خود او را به قتل خواهم رساند، من گفتم: چرا؟ گفت: آیه ای از کتاب خدا را تلاوت کردم، او [حسین بن منصور] گفت: من نیز می توانم چنین سخن بگویم!
ابو زرعه ی طبری، از ابو یعقوب اقطع نقل می کند: من به خاطر حسن طریقه وتلاشی که از حسین بن منصور دیدم، دخترم را به همسری او در آوردم. بعد از مدتی کوتاه برایم معلوم شد که او ساحر، حیله گر، خبیث وکافر است...
وقتی وارد بغداد شد بسیاری از مردم ونیز رؤساء را گمراه کرد. طمع وی بیشتر متوجه رافضیان بود، زیرا در سلک آنان وارد شده بود. وی به ابو سهل بن نوبخت - که مردی فرهیخته، فهیم وتیزهوش بود - نامه ای نوشت تا او را به گمراهی بکشاند...
ابوبکر بن سعدان گوید: حسین بن منصور به من گفت: به من ایمان آور تا گنجشکی را نزد تو بفرستم که فضله ای به اندازه ی دانه ای، بر روی مسی به وزن چند منّ بیندازد، وطلا شود! من بدو گفتم: بلکه تو به من ایمان بیاور تا فیلی برایت بفرستم که به پشت بخوابد ودست وپایش در هوا قرار گیرد، وچون بخواهی او را پنهان کنی در یکی از دو چشمت پنهان داری! پس مبهوت ماند وسکوت کرد...
گفته شده که او به وسیله ی اموری شبیه شعبده وسحر وادعای نبوت، در پی گمراه ساختن مردم بود... ادعا فراتر رفت وگفتند او مدعی ربوبیت است...
جریان وی میان مردم پخش شد ودر مورد قتل او سخن می گفتند. خلیفه فرمان داد او را تسلیم حامد بن عباس کنند تا در حضور قضاة پرده از چهره اش بردارد. جریاناتی گذشت وخلیفه درباره ی او به یقین رسید واز آنچه درباره ی او می گفتند آگاه شد، از این رو فرمان قتل وبه آتش سوزاندن او را صادر کرد.
او را در روز سه شنبه هفت روز باقی مانده از ذی القعده سال 309 در مجلس مأموران حاضر کردند وتقریباً هزار تازیانه بر او نواختند. دست ها وپاهایش را قطع کردند، گردنش را زدند، وبدنش را به آتش سوزاندند، سر او را بر روی دیوار زندان جدید در مقابل دید مردم قرار دادند، دست وپایش را نیز در کنار سرش آویختند...
ابوبکر بن حمشاذ گوید: مردی با توبره ای به دینور آمد، وشب وروز از آن جدا نمی شد. مردم آن را تفتیش کردند ونوشته ای اثر حلاج در آن یافتند، در ابتدای آن چنین آمده بود: از رحمن رحیم به فلانی پسر فلانی. پس او را به بغداد فرستادند. حلاج را احضار وآن نوشته را بر او عرضه کردند، او گفت: این دست خطّ من است ومن آن را نگاشته ام. آنان گفتند: پیشتر مدعی نبوت بودی، حال ادعای ربوبیت می کنی؟! پاسخ داد: من ادعای ربوبیت ندارم، اما آیا جز این است که نویسنده خداست ومن ودست ابزاریم؟
ابو علی اوارجی، به علی بن عیسی خبر داد که محمد بن علی قنائی - که کاتب بود - حلاج را می پرستد ومردم را به اطاعت از او فرا می خواند. علی بن عیسی کسی را فرستاد که او را دستگیر وخانه اش را تفتیش کند. او نزد علی بن عیسی اقرار کرد که از پیروان حلاج است، واز خانه اش دفترها ونامه هایی به خطّ حلاج آوردند. حامد بن عباس از مقتدر درخواست کرد حلاج ودعوتگران وی را بدو بسپارد...
حامد آنان را دستگیر کرد وبا آنها به گفتگو پرداخت. آنها اعتراف کردند که از یاران ودعوتگران حلاجند، وگفتند الوهیت وی برای آنان به اثبات رسیده است ومردگان را زنده می کند، وبدین ترتیب پرده از چهره ی حلاج برداشتند، اما حلاج این مطلب را انکار وآنها را تکذیب کرد وگفت: به خدا پناه می برم از آنکه ادعای ربوبیت یا نبوت کنم، من مردی هستم که خدا را می پرستم، نماز، روزه وکار خیر بسیار انجام می دهم، وجز این نمی دانم».
سیر اعلام النبلاء 14 /313 می نویسد: «فقیه ابو علی بن بناء گوید: حلاج ادعای الوهیت داشت ومعتقد بود لاهوت در طبیعت حلول کرده است. وزیر علی بن عیسی او را احضار نمود، ولی دید نه می تواند قرآن را درست بخواند ونه از فقه وحدیث بهره مند است، پس به او گفت: فراگیری فرائض وامور طهارت، برای تو شایسته تر از نوشتن نامه هایی است که نمی دانی در آن چه می گویی...
حلاج، نصر قشوری را از طریق صلاح ودین - ونه آنچه بدان فرا می خواند [وادعا می کرد] - فریفته بود. نصر هم مادر مقتدر را از کشتن وی هراسانید وگفت: بیم آن دارم که عقوبت این عمل دامنگیر پسرت شود، او هم پسرش را از این کار بازداشت، ولی مقتدر نپذیرفت وبه حامد دستور داد او را به قتل برساند، اما همان روز تب کرد واین باعث شد نصر ومادر مقتدر بیش از پیش فریفته شوند ومقتدر نیز به تردید افتد. لذا به حامد دستور داد دست نگه دارد، وچند روزی به تأخیر افتاد تا آنکه وی بهبودی یافت. حامد اصرار کرد وگفت: اگر این شخص باقی بماند شریعت را دیگرگون می کند، ومردمانی را از دین بر می گرداند که به از بین رفتن حکومتتان منجر خواهد شد، پس بگذارید او را بکشم، اگر مشکلی برای شما پیش آمد مرا به قتل برسانید. پس فرمان قتل او را صادر کرد وهمان روز او را کشتند...
در خانه ی او نامه هایی پیدا کردند که از جانب دعوتگران وی از اطراف واکناف آمده بود، نوشته بودند: ما برای تو در هر زمینی بذری کاشتیم که نمو داشته باشد، برخی او را باب امام خطاب کرده بودند، برخی صاحب الزمان - یعنی کسی که شیعیان منتظر او هستند -، برخی او را صاحب ناموس اکبر یعنی پیامبر، وبرخی هم خدا!
 از حلاج در این باره سؤال کردند، وی گفت: من این نامه ها را نمی شناسم، آنها را بر ضدّ من ساخته اند...
محمد بن اسحاق ندیم هم در مورد حلاج مطالبی نقل می کند وبر او هجوم می آورد، در ادامه اسامی کتب وی را می نگارد: کتاب طاسین الأول، الأحرف المحدثة والأزلیة، ظلّ ممدود، حمل النور والحیاة والأرواح، الصهور، تفسیر قل هو الله احد، الأبد والمأبود، خلق الإنسان والبیان، کید الشیطان، سرّ العالم والمبعوث، العدل والتوحید، السیاسة، علم الفناء والبقاء، شخص الظلمات، نور النور، الهیاکل والعالم، المثل الأعلی، النقطة وبدو الخلق، القیامات، الکبر والعظمة، خزائن الخیرات، موائد العارفین، خلق خلائق القرآن، الصدق والإخلاص، التوحید، النجم إذا هوی، الذاریات ذرواً، هوهو، کیف کان وکیف یکون، الوجود الأول، لا کیف، الکبریت الأحمر، الوجود الثانی، الکیفیة والحقیقة وکتبی دیگر».(1409)
عریب بن سعد قرطبی در صلة تاریخ الطبری /60 می نویسد: «حلاج مردی گمراه وخبیث بود. در شهرها می گشت وبر جاهلان تزویر می کرد. گروهی بر این باورند که وی به رضا از آل محمد دعوت می نمود، اما ظاهر آن است که وی نزد سنی سنی بود، نزد شیعی شیعی ونزد معتزلی معتزلی.
او شعبده بازی می کرد. تلاش می کرد طب را فرا گیرد. کیمیا را تجربه نمود. با تزویر پیوسته ی خود ناآگاهان را به گمراهی کشاند. بعدها ادعای ربوبیت کرد وبه حلول قائل شد. افتراهای سختی بر خدای (عز وجل) ورسولانش زد.
نامه هایی از او یافت شد سراسر یاوه سرایی، سخن واژگون وکفر عظیم. در برخی از آنها آمده بود: من غرق کننده ی قوم نوح، ونابودگر عاد وثمودم! وی به یارانش می گفت: تو نوحی، تو موسی وتو نیز محمد، من ارواح آنان را به ابدان شما بازگردانده ام!
محمد بن یحیی صولی گوید: من بارها او را دیده وبا او سخن گفته ام، او را جاهلی یافتم که خود را خردمند وانمود می کرد، الکنی که خود را به فصاحت می زد، وبدکاری که تظاهر به عبادت می کرد وپشم می پوشید.
نخستین کسی که بدو دست یافت علی بن احمد راسبی بود که چون از احوال وی آگاه شد، او را به عیان ودر بند بر روی شتری به بغداد فرستاد. ماجرای او وآنچه برای خودش به اثبات رسیده بود را نیز در نامه ای نوشت وفرستاد. علی بن عیسی وزیر در سال 301 او را احضار کرد وفقیهان را برای مناظره با وی آورد. او نه چیزی از قرآن می دانست، نه فقه وحدیث وشعر ولغت واخبار مردم! پس او را سخیف خواند ومورد ضرب قرار داد...
ابن فرات در دوران نخستین وزارت خود بر [خانه ی] او هجوم آورد. موسی بن خلف نیز در پی او برآمد، ولی او با غلامش گریختند، تا آنکه در همین سال بدو دست یافت وبه حامد وزیر سپرد. حامد او را در حضور حاضران می آورد وکتک می زد وریشش را می کند...».
5. صوفیان ودوستداران آنان برای آنکه حلاج را محبوب مردم قرار دهند بر اساس خیالات وبافته هایشان برای او شخصیت پردازی کردند، از این رو سخنانی را بدو نسبت دادند، وداستان هایی فتنه گر برای او دست وپا کردند، لذا حلاجِ دنیای تصوف، فلسفه وعرفان، غیر از حلاجِ واقعی شد، آنان او را رمز صوفی مظلوم دورانش دانستند!
عجیب است که قاضی شهید نور الله شوشتری (رحمه الله) که عالمی بزرگ ومدافع مذهب اهل بیت (علیهم السلام) بوده ودر همین راستا به شهادت رسیده، نسبت به حلاج وابن عربی حسن ظن به خرج داده است! علت این امر را باید آن دانست که ایشان درباره ی این دو شناختی محدود داشته است.
وحید بهبهانی (رحمه الله) در تعلیقة /149 می نگارد: «حسین بن منصور؛ در وجیزه در مورد او آمده: مذمت بسیاری دارد.
در بلغه چنین آمده: برخی از اجلّه ی شیعه در مدح وی، کار را به آنجا رسانده اند که مدعی شده اند او از اولیاست، مانند صاحب مجالس المؤمنین ومحبوب القلوب وجز این دو، لکن این امر خالی از بُعد وغرابت نیست.
در شرح حال شیخ مفید (رحمه الله) خواهد آمد که یکی از آثار ایشان، ردّ بر اصحاب حلاج است».
محدث ارموی در فیض الإله فی ترجمة القاضی نور الله /43 می نگارد: «فاضل کشمیری در کتاب نجوم السماء در احوال قاضی (رحمه الله) می نویسد - وخلاصه اش این است: پوشیده نیست که آنچه قاضی سید نور الله شوشتری در کتاب مجالس المؤمنین وغیر او آورده اند - یعنی مدح جماعتی از صوفیه وحسن ظنّ به آنان، کسانی چون حسین بن منصور حلاج که توقیعی دربردارنده ی لعن او، از مولایمان صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صادر شد، همان گونه که عالمان ما که خدا از ایشان راضی باشد، در کتب معتبر نگاشته اند، ونیز سفیان ثوری، با یزید بسطامی، محیی الدین عربی وهمانندان آنها از متقدّمین ومتأخّرین صوفیه که فساد مذهب واعتقاد باطلشان نزد علماء ما ثابت است - موجب نمی شود قاضی که آنها را می ستاید صوفی باشد، زیرا مدح شخصی منحصراً به معنای اختیار مسلک وقبول باور وی نیست...».
6. برخی سنیان نیز در مورد او به اشتباه افتاده اند، شربینی در مغنی المحتاج 4 /134 می نویسد: «از ابن سریج در مورد حلاج پرسیدند، گفت: در مورد او چیزی نمی گویم، امر او برایم واضح نیست. قاضی ابو عمرو جنید وفقیهان عصر او فتوی به کفر او دادند ومقتدر هزار تازیانه بر او زد...
مردم درباره اش مختلفند، برخی در تعظیم او مبالغه می کنند، وبرخی کافرش می دانند. ابن مقری نیز بسان دیگران قائل به کفر کسی است که در کفر پیروان ابن عربی شک کند».
ابن عربی در تفسیر 2 /233 بایزید بسطامی وگفتارش: سبحانی ما اعظم شأنی! وحسین بن منصور وگفتارش: انا الحق! را تأیید می کند وآنان را موحّد تام می انگارد!
حلاج خوشایند آلوسی نیز قرار گرفته است، وی در تفسیرش 5 /159 می پندارد معرفت الهی با تمامی اجزاء بدن حلاج مخلوط شده بود، وبا هر قطره از خون وی کلمه ی الله نوشته شد!
وی در 16 /214 حلاج را در ادعای الوهیت معذور می شمارد!
ابنتیمیه نیز وارد گود می شود وراهی برای تصحیح ادعاهای حلاج وهم پیاله هایش ارائه می کند، او معتقد است که خدا به فاسقان جن نیز قدرت بر انجام معجزات می دهد!
در دقائق التفسیر 2 /142 می نویسد: «من در قلعه ای در مصر محبوس بودم. شخصی از جن نزد امیر که از یارانش جدا افتاده بود رفت وخود را ابنتیمیه معرفی کرد وامیر هم پنداشت او ابنتیمیه است. وی ملک مادرین را از این مطلب آگاه ساخت واو شخصی را فرستاد وحقیقت را جویا شد وفهمید من از زندان بیرون نرفته ام، وآن شخصی جنّی بوده دوستدار من که همان کاری را انجام می داده که من انجام می داده ام. هنگامی که ترکان به دمشق می آمدند به اسلام دعوتشان می کردم، وچون شهادتین را می گفتند به آنها غذا می دادم.
برخی از مردم گفتند: به چه دلیل نمی گویی او فرشته بوده؟ گفتم: فرشته دروغ نمی گوید، اما او به دروغ خود را ابنتیمیه معرفی کرده.
بسیاری از مردم کسی را دیده اند که خود را خضر معرفی می کرده وحال آنکه جن بوده است. چنین امری برای یهود ونصاری نیز رخ می دهد، وآنان در معبدشان کسی را می بینند که خود را خضر عنوان می کند. گاه است که خود را موسی، عیسی، محمد و... عنوان کند، واینها همه واقع شده، وپیامبر فرمود: هر که مرا در خواب ببیند، به حق مرا دیده چون شیطان به صورت من در نمی آید...
پیروان حلاج پس از قتل او، کسی به سراغشان می آمد وخود را حلاج معرفی می کرد. شیخی به نام دسوقی در مصر نیز پس از مرگش، نامه هایش از او به یارانش می رسید وشخصی راستین از پیروانش یکی از آن نامه ها را به من نمایاند ودیدم به خطّ جن است. من دست خطّ جن را بارها دیده ام!
همین گونه است نسبت به کسانی که علی یا محمد بن الحنفیه را زنده می دانند، وشخصی از جن در صورت آنها ظاهر می شده است! منتظَر رافضه نیز چنین است...!»
نگارنده: بنابر پندار ابنتیمیه باید ظلم وبیهوده کاری را به خدا نسبت داد، چرا که وی می پندارد خدا به فاسقان جن قدرت بر معجزه می دهد، واگر چنین باشد دیگر نمی توان انبیاء واوصیایشان (علیهم السلام) را تصدیق نمود، زیرا ممکن است از جنّیان باشند!
از دیگر سو بر اساس چنین انگاری، باید انسان در هر چه مشاهده می کند تردید کند، چه می خواهد نبی یا فردی صالح باشد، وچه شخصی بدکار، زیرا ممکن است جنّی باشد! والبته که این تردید به شخص ابنتیمیه در مورد خودش نیز سرایت می کند!
شلمغانی، ابن ابی عزاقر:
شلمغانی در جوانی عالمی استوار ومورد اعتماد بود وکتاب هایی در فقه وحدیث نگاشت. اما با گذشت زمان شیطان او را به ضلالت کشاند، ودر نتیجه خود را از مصادیق این آیه قرار داد: وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَینَاهُ آیاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیطَانُ فَکانَ مِنَ الْغَاوِینَ،(1410) وخبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم برای آنان بخوان که از آن عاری گشت؛ آنگاه شیطان، او را دنبال کرد واز گمراهان شد. انحراف او با ادعای سفارت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آغاز شد. وی با ادعای شراکت با حسین بن روح (رحمه الله) در مقوله ی سفارت، مردم را می فریفت. بعدها هم به میدان حلول آمد و- بسان معاصرش حلاج - مدعی شد خدا در او حلول کرده است! فرجام حلاج موجب عبرت وی نشد ولذا در مسیر بدعت خود باقی ماند.
او برخی خانواده ها وشخصیّت های سیاسی بغداد از جمله آل بسطام را نیز تحت تأثیر قرار داد وبه گسترش بدعت حلول - که چیزی شبیه باور کرخیان مخمِّسه، یعنی کسانی که می پنداشتند خداوند در حضرات پنج تن (علیهم السلام) حلول کرده، بود - در میان آنان پرداخت، بلکه مذهب وی از کرخیان نیز رسواتر بود.
شیخ مفید در الفصول العشرة /16 می فرماید: «محمد بن علی بن ابی العزاقر شلمغانی درگذشته به سال 323؛ وی از عالمان پیشین اصحاب ما [شیعیان]، ودر راه مستقیم بود. لکن حسادت نسبت به ابو القاسم حسین بن روح (رحمه الله) او را برآن داشت که ترک مذهب کند وبه عقائدی سخیف معتقد شود، لذا سخنانی ناروا گفت، وتوقیعی در لعن او از ناحیه صادر شد. او کتابی در غیبت نوشته است».
شیخ طوسی نحوه ی تأثیر گذاری شلمغانی را بیان می کند، ایشان در غیبت /403 می نگارد: «یکی از کسانی که ادعای سفارت وبابیت داشت ابن ابی عزاقر است. حسین بن ابراهیم، از احمد بن نوح، از ابو نصر هبة الله بن محمد بن احمد کاتب پسر دختر ام کلثوم دختر ابو جعفر عمری، از ام کلثوم برایم نقل کرد: ابو جعفر بن ابی عزاقر نزد بنی بسطام از وجاهتی برخوردار بود. علت این امر آن بود که شیخ ابو القاسم منزلت ومرتبتی برای وی نزد مردم قرار داده بود. وی پس از آنکه مرتد شد، هر گونه دروغ وکفری را برای بنی بسطام بیان می کرد وبه شیخ ابو القاسم نسبت می داد، مردم هم از او می پذیرفتند. تا آنکه خبر به جناب ابو القاسم رسید. ایشان آن امور را انکار کرد وسخت شمرد. بنی بسطام را از سخن گفتن با او نهی کرد وفرمان داد او را لعنت کرده بیزاری جویند، اما آنها نپذیرفتند وهم چنان او را عهده دار امور خود دانستند، واین بابت آن بود که وی به آنها می گفت: من سرّی را که ابو القاسم بر کتمان آن پیمان گرفته بود افشا کردم، لذا پس از قرب به او، به دوری وبُعد عقاب شدم. آن [راز] امری عظیم بود وکسی جز فرشته ی مقرّب، نبیّ مرسل ومؤمن آزموده، تحمّل آن را ندارد. وی با این کار بر بلندا وعظمت آن مطلب می افزود!
این خبر به ابو القاسم رسید. در نامه ای به بنی بسطام، بر او وکسانی که سخن او را تأیید می کنند وهم چنان عهده دار می دانند، لعنت فرستاد وبیزاری جست.
وقتی نامه به آنان رسید آن را به شلمغانی نشان دادند، وی به شدت گریست وگفت: این سخن، باطنی عظیم دارد؛ لعنت به معنای دور کردن است، لذا اینکه گفته: خدا او را لعنت کند، بدان معناست که خدا از عذاب وآتش او را دور گرداند، هم اینک دریافتم که چه مقامی دارم، ودو گونه را به خاک آلود وگفت: این مطلب را کتمان کنید!
ام کلثوم - که خدایش رضا باشد - گوید: من به شیخ ابو القاسم خبر دادم که روزی به خانه ی مادر ابو جعفر بن بسطام رفتم. او به استقبال من آمد وبسیار احترام گذاشت، حتی بر پایم افتاد وبه بوسه گرفت! من این کار را ناروا شمردم وگفتم: بانوی من! دست نگه دار، این کار بزرگی است، وخود بر دستان او افتادم، او گریست وگفت: چسان چنین نکنم وحال آنکه شما سرور من فاطمه (علیها السلام) هستید! من بدو گفتم: بانوی من! چگونه؟ پاسخ داد: شیخ ابو جعفر محمد بن علی [شلمغانی] رازی را با ما در میان گذاشته است. گفتم: چه رازی؟ گفت: از ما عهد گرفته که آن را فاش نسازیم، ومی ترسم اگر افشا کنم به عقوبت آن گرفتار شوم.
من به او اطمینان دادم که آن را بر کسی افشا نخواهم کرد، ودر دل شیخ ابو القاسم حسین بن روح را استثناء کردم. او گفت: شیخ ابو جعفر [شلمغانی] به ما گفته: روح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به پدر تو - یعنی ابو جعفر محمد بن عثمان - منتقل شده است، روح امیر المؤمنین (علیه السلام) به بدن حسین بن روح، وروح سرورمان فاطمه (علیها السلام) به شما انتقال یافته است، حال چگونه شما را تبجیل نکنم؟
من گفتم: دست نگه دار، چنین نکن که این دروغ است، او [بر این مطلب اصرار داشت و] گفت: این سرّی عظیم است، وایشان از ما پیمان گرفته که آن را برای هیچ کسی بازگویی نکنیم. پس تو را به خدا قسم می دهم که [آن را فاش نکنی] مبادا عذابی مرا در رسد. بانوی من! اگر نبود آنکه مرا وادار به افشای آن کردید، برایتان نمی گفتم، بعد از شما هم برای احدی نخواهم گفت.
از نزد او که بیرون آمدم حضور شیخ ابو القاسم بن روح رسیدم وجریان را تعریف کردم. ایشان که به من وسخنم اعتماد داشت فرمود: دخترم! مبادا از این پس نزد این زن بروی، اگر هم نامه ای برایت نوشت یا شخصی را به سراغت فرستاد نپذیر، ودیگر با او دیدار نکن، این [گفتار او] کفر به خدای تعالی والحاد است. این مرد ملعون، این باور را در دل های این قوم استوار ساخته است، تا بدین وسیله بتواند به آنان بگوید که خداوند متعال با او متّحد شده ودرونش حلول کرده است - همان گونه که نصاری درباره ی مسیح (علیه السلام) گویند - تا به قول حلاج - که خدایش لعنت کند - برسد.
پس، من از بنی بسطام دوری جستم ودیگر سراغشان نرفتم، هیچ عذری از آنان نپذیرفتم وحاضر به دیدار با مادرشان هم نشدم، واین ماجرا در میان بنی نوبخت منتشر شد. شیخ ابو القاسم برای همه نامه به لعن ابو جعفر شلمغانی وبیزاری از او ونیز مریدان او، وکسانی که به اعتقاد او رضایت دارند یا با او سخن می گویند - چه برسد به آنکه موالات او را داشته باشند - نوشت.
بعد از آن هم توقیعی از صاحب الزمان (علیه السلام) در لعن وبیزاری از او، اتباع، پیروان، کسانی که به اعتقاد او رضایت دارند، وکسانی که پس از آگاهی از این توقیع او را عهده دار می دانند، صادر شد.
او حکایاتی قبیح واموری ناپسند دارد که کتاب خود را از ذکر آن منزّه می داریم، ابن نوح ودیگران نوشته اند.
اما سبب قتل وی؛ هنگامی که ابو القاسم بن روح او را لعنت کرد، حکایت او را آشکار ساخت، بیزاری جست وتمامی شیعیان را بدان فرمان داد، او دیگر نتوانست حقیقت را مخفی دارد، لذا در مجلسی که بزرگان شیعه حضور داشتند وهمه، لعن وبیزاری جستن شیخ ابو القاسم از او را بازگو می کردند، صدا زد: من واو را در یک مجلس حاضر کنید تا من دست او را بگیرم واو دست مرا، پس اگر آتشی از آسمان بر او فرود نیامد ونسوزاند، بدانید هرچه درباره ی من گفته صحیح است.
از آنجا که این ماجرا در خانه ی ابن مقله رخ داده بود، راضی از آن خبردار شد، لذا فرمان داد او را دستگیر کنند وبه قتل برسانند. پس او کشته شد وشیعیان راحت شدند.
ابوالحسن محمد بن احمد بن داود گوید: محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی عزاقر - که خدایش لعنت کند - معتقد بود فضیلت ولیّ را جز با خرده گیری ضد در مورد او نمی توان شناخت. این باور از اینجا ناشی می شود که وی می خواست به کسانی که ایراداتی را که بر وی می شود می شنوند، چنین بنمایاند که فضیلت وی را دربردارد!
آنها این اعتقاد را از آدم اول تا آدم هفتم پیاده کردند. آنان به هفت عالم وهفت آدم اعتقاد دارند. آنها این باور را در مورد موسی وفرعون، محمد وابوبکر وعلی ومعاویه نیز پیاده کردند!
در مورد ضد، برخی بر این باورند که ولی او را می گمارد ووادار به خرده گیری بر خود می کند، همان گونه که برخی ظاهریان گویند: علی بن ابی طالب (علیه السلام) ابوبکر را به خلافت نشاند!
برخی نیز این را انکار کرده گویند: ضد در کنار ولی قدیم وازلی است.
اینان گویند: قائمی که اصحاب ظاهر گویند فرزند یازدهمین وهموست که قیام می کند، ومقصود از آن ابلیس است، زیرا خدا می فرماید: فَسَجَدَ الْمَلائِکةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ. إلَّا إبْلِیس،(1411) پس فرشتگان همگی یکسره سجده کردند، جز ابلیس، که به سجده در نیامد، سپس گفت: لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ،(1412) من هم برای [فریفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست.
این آیه می رساند که ابلیس به هنگام فرمان به سجده، ایستاده بوده، وبعد از آن نشسته است!
و مقصود از اینکه قائم قیام می کند، همان ایستاده ایست که مأمور به سجده شد وابا کرد، یعنی همان ابلیس!
شاعر آنها - که خدا لعنتشان کند - نیز سروده:

یا لاعناً للضدّ من عدیّ * * * ما الضدّ الا ظاهرُ الولیّ

ای کسی که ضد را نفرین می کنی، ضد ظاهر ولیّ است...
صفوانی گوید: از ابو علی بن همام چنین شنیدم: محمد بن علی عزاقری شلمغانی می گفت: حق یکی است با پوشش هایی مختلف، یک روز در جامه ی سفید است، روزی در سرخ وروزی هم در زرد!
ابن همام فرمود: این نخستین سخن او بود که ناروا شمردم، زیرا همان سخن پیروان حلول است.
جماعتی، از ابومحمد هارون بن موسی، از ابو علی محمد بن همام برایم گفتند: محمد بن علی شلمغانی، هیچگاه نماینده ی جناب ابو القاسم نبود، وایشان او را بر این سِمت نگماردند. هرکه چنین باوری دارد اشتباه می کند. او تنها فقیهی از فقیهان ما بود، ولی خلط کرد وکفر والحاد از او بروز نمود. لذا توقیعی به واسطه ی جناب ابو القاسم، در لعن وبیزاری جستن از وی، تابعان، پیروان وهم فکرانش صادر شد.
حسین بن ابراهیم، از احمد بن علی بن نوح، از ابو نصر هبة الله بن محمد بن احمد، از ابو عبد الله حسین بن احمد حامدی بزّاز معروف به غلام ابو علی بن جعفر، معروف به ابن زهومه ی نوبختی که پیرمردی گوشه گیر بود برایم گفت: از روح بن ابو القاسم بن روح شنیدم: هنگامی که محمد بن علی شلمغانی کتاب التکلیف را نگاشت، شیخ ابو القاسم فرمود: کتاب را بیاورید تا ببینم. آن را نزد ایشان آوردند واز ابتدا تا انتهای آن را خواند، آنگاه فرمود: هرچه در آن است از امامان (علیهم السلام) روایت شده است، مگر دو یا سه مورد که بر ایشان دروغ بسته است، خدایش لعنت کند.
جماعتی، از ابوالحسن محمد بن احمد بن داود، وابو عبد الله حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه روایت می کنند: یکی از اشتباهات محمد بن علی [شلمغانی] در مذهب، آن است که در باب گواهی آمده است، وی از عالم (علیه السلام) روایت می کند: اگر برادر مؤمنت بر گردن مردی حقّی داشت، ولی او را از آن بازداشت، وتنها یک شاهد ثقه در بین بود، به آن شاهد رجوع ودرباره ی گواهی اش پرسش می کنی، پس چون نزد تو گواهی داد، تو هم به همراه وبسان او نزد حاکم گواهی می دهی، تا حقّ شخصی مسلمان از بین نرود. این عبارت طبق نقل ابن بابویه است.
ابن بابویه گوید: این دروغی است که او گفته وما چنین حکمی را سراغ نداریم.
در موضعی دیگر نیز گفته: وی دروغ گفته است.
توقیعی که در لعن وی صادر شد؛ جماعتی، از ابومحمد هارون بن موسی، از محمد بن همام نقل کردند: به واسطه ی شیخ ابو القاسم حسین بن روح - که خدایش رضا باشد - در ذی الحجه سال 312 در لعن ابن ابی عزاقر صادر شد ومرکّب آن هنوز خشک نشده است.
جماعتی، از ابن داود برایمان گزارش کردند: توقیعی به واسطه ی حسین بن روح درباره ی شلمغانی صادر شد، وایشان نسخه ی آن را در ذی الحجه سال 312 برای ابو علی بن همام فرستادند.
ابن نوح گوید: ابو الفتح احمد بن ذکا غلام علی بن محمد بن فرات (رحمه الله) نقل می کند: ابو علی بن همام بن سهیل، برای ما از توقیعی خبر داد که در ذی الحجه سال 312 صادر شده بود.
محمد بن حسن بن جعفر بن اسماعیل بن صالح صیمری گوید: شیخ حسین بن روح در ذی الحجه سال 312 از زندانش در خانه ی مقتدر، [توقیع را] برای استاد ما ابو علی بن همام فرستاد. ابو علی هم آن را املاء کرد وبه من خبر داد که ابو القاسم به خاطر آنکه دستگیر شده ودر حبس است، در مورد ترک اظهار آن کسب تکلیف کرد، لکن مأمور شد آن را اظهار کند ونهراسد. ایشان پس از مدتی کوتاه از زندان رهایی یافت، والحمد لله.
توقیع چنین است: خداوند تو را مدتی طولانی باقی دارد، تمام خیر را به تو بشناساند وعمل تو را بدان ختم کند. آن برادران ما را که به اعتقادشان وثوق داری وبه نیت آنان دل آرامی - خداوند سعادتمندتان کند - بیاگاهان که محمد بن علی معروف به شلمغانی - ابن داود می افزاید: که از کسانی است که خدا انتقام او را پیش اندازد وبدو مهلت ندهد - از اسلام بازگشته ومفارقت جسته است، در دین خدا الحاد پیش گرفته، ادعایی کرده که با آن، به خالق - که جلیل ومتعال است - کفر ورزیده است، دروغ بسته، افترا زده ومرتکب بهتان وگناهی عظیم شده، آنان که برای خدا شریک قرار می دهند دروغ گفتند وبه گمراهی بعید وزیان آشکار گرفتار آمدند.
ما به درگاه خدای تعالی ورسول او وخاندانش - که صلوات، سلام، رحمت وبرکات خدا بر آنان باد - از او بیزاری جسته لعنتش کردیم، لعنت های خدا - در ظاهر وباطن ما، پنهان وپیدا، همه وقت ودر هر حالی - بر او وکسی که از او پیروی وتبعیّت کند، یا این سخن ما به او برسد ولی باز بدو معتقد باشد...
هارون گوید: ابو علی این توقیع را گرفت وبرای تمامی بزرگان قرائت نمود. نسخه هایی از آن نیز به سایر مناطق فرستاده ودر میان شیعیان مشهور شد، از این رو شیعیان بر لعن وبیزاری جستن از وی اتفاق نمودند.
محمد بن علی شلمغانی در سال 323 به قتل رسید».
حسادت شلمغانی نسبت به جناب حسین بن روح (رحمه الله):
انحراف شلمغانی از زمانی آغاز شد که حسین بن روح پیش از آنکه به زندان افتد، خود را از دستگاه حاکم مخفی نموده بود. در این برهه بود که وی واسطه ی میان حسین بن روح ومردم بود، بدو مراجعه می کردند، او نامه های مردم را می گرفت وبه ایشان می سپرد. هنگامی که وی در مسیر انحراف گام نهاد، ایشان او را کنار گذاردند وعالم ثقه جناب ابو علی بن همام را جایگزین او نمودند.
غیبت شیخ طوسی /302 از ابو عبد الله احمد بن محمد بن عیاش از ابو غالب زراری (رحمه الله) روایت می کند: «در یکی از سفرهایم، در جوانی از کوفه خارج شدم ومردی از برادرانمان - ابن عیاش نام او را فراموش کرده - نیز با من همراه بود، واین در زمان شیخ ابو القاسم حسین بن روح (رحمه الله)، استتار ایشان، وگماردن ابو جعفر محمد بن علی معروف به شلمغانی توسّط ایشان بود. شلمغانی در راه مستقیم بود وکفر والحادی از او بروز نکرده بود. به جهت آنکه او نماینده ی جناب حسین بن روح در میان مردم بود، آنان در حاجات وامور مهم خود نزد او می آمدند وبا او دیدار می کردند.
مردی که همراه من بود گفت: آیا می خواهی با ابو جعفر دیدار کنی؟ امروز او برای شیعیان گمارده شده، من که می خواهم از او درخواست کنم دعایی به ناحیه بنویسد، من هم پاسخ مثبت دادم.
بر او وارد شدیم وتعدادی از شیعیان هم حضور داشتند، سلام کردیم ونشستیم. او به رفیقم رو کرد وگفت: این جوان که همراه توست کیست؟ او گفت: مردی از خاندان زرارة بن اعین، به من رو کرد وگفت: از کدام تیره؟ گفتم: آقای من! من از نسل بکیر بن اعین برادر زراره هستم، گفت: خاندانی با جلالت وعظیم القدر در این امر [تشیع].
رفیقم گفت: آقای ما! می خواهم دعایی برایم مکاتبه کنید، او هم پذیرفت. هنگامی که این را شنیدم با خود گفتم: من نیز امری را که برای هیچ کس از خلق خدا اظهار نکرده بودم - یعنی در مورد همسرم مادر ابو العباس پسرم، او با من بسیار مخالفت می کرد وخشمگین می شد، البته وی را دوست می داشتم -، در نظر گرفته واز او می خواهم در مورد امری مهم بدون آنکه آن را بیان کنم برایم درخواست دعا کند، لذا صدا زدم: خداوند عمر آقایمان را طولانی گرداند، من نیز حاجتی دارم، دعا برای گشایش در امری مهم.
او هم برگه ای را که در آن درخواست آن مرد را نوشته بود، برداشت ونوشت: زراری درباره ی امری مهم خواهان دعاست، وآن را پیچید، ما هم برخاستیم وبیرون رفتیم.
چند روز بعد رفیقم گفت: آیا نزد ابو جعفر برویم ودر مورد درخواست هایمان بپرسیم؟ لذا نزد او آمدیم. هنگامی که نشستیم آن برگه را بیرون آورد. در آن پاسخ سؤالات بسیاری آمده بود. رو کرد به رفیقم وجواب سؤالش را داد. بعد از آن به من رو کرد وچنین خواند: اما زراری وجریان زوج وزوجه؛ خداوند میان آن دو آشتی برقرار کند. من مبهوت ماندم، با رفیقم برخاستیم وبیرون آمدیم، او گفت: شگفت زده شدی! من گفتم: امری شگفت انگیزتر از آن رخ داد، گفت: چه؟ گفتم: رازی بود که جز خدا ومن کسی از آن آگاهی نداشت ولی او خبر داد. گفت: آیا در مورد ناحیه تردید داری؟ الآن بگو ببینم ماجرا چه بوده، من هم برایش تعریف کردم، او هم شگفت زده شد.
به کوفه که بازگشتیم به خانه ام آمدم. مادر ابو العباس غضب کرده ونزد خانواده اش رفته بود. اما یکباره آمد واز من درخواست کرد از او راضی شوم، پوزش خواست، وتا زمانی که مرگ میان ما فاصله انداخت، در هیچ امری با من مخالفت نکرد».
نگارنده: از این گزارش ظاهر می شود که شلمغانی نامه ها وسؤالات را که این مورد یکی از آنها بوده، می رسانده است، لذا انحراف وی پس از این زمان بوده، یعنی زمانی که حسین بن روح در زندان خانه ی مقتدر که زندانی سیاسی بود - وپیشتر گذشت - محبوس بود.
غیبت شیخ طوسی /307 از حسن بن جعفر بن اسماعیل بن صالح صیمری نقل می کند: «هنگامی که شیخ ابو القاسم حسین بن روح - که خدایش راضی باشد - توقیع لعن ابن ابی عزاقر را فرستاد، در ذی الحجه سال 312 از زندانش در خانه ی مقتدر، برای استاد ما ابو علی بن همام (رحمه الله) فرستاد. ابو علی هم آن را بر من املاء کرد وبه من خبر داد که ابو القاسم به خاطر آنکه دستگیر شده ودر حبس است، در مورد ترک اظهار آن کسب تکلیف کرد، لکن مأمور شد آن را اظهار کند ونهراسد. ایشان پس از مدتی کوتاه از زندان رهایی یافت، والحمد لله».
همان از ابو علی بن همام: «محمد بن علی شلمغانی عزاقری برای شیخ حسین بن روح پیغام فرستاد که می خواهد با ایشان مباهله کند وگفت: من سفیر حضرت هستم، ومأمورم علم را اظهار کنم، لذا در پیدا وپنهان به اظهار آن پرداختم، پس با من مباهله کن.
شیخ در پاسخ او چنین فرستاد: هریک از ما که [در مرگ] بر دیگری پیشی گیرد، شکست خورده است. واین عزاقری بود که پیشی گرفت وکشته وبه دار آویخته شد. ابن ابی عون نیز با او دستگیر شد، واین امر در سال 323 واقع شد».
با این حساب، از زمانی که لعن وی صادر شد تا وقتی که به قتل رسید، یازده سال فاصله بوده است. او در این سال ها پلّه پلّه ادعاهای خود را از ادعای مشارکت با حسین بن روح (رحمه الله) در سفارت گرفته، تا حلول ارواح امامان (علیهم السلام) در ابن روح وخودش، وسرانجام هم ادعای الوهیت، بالا برد!
معلوم نیست کسی از بنی بسطام که تحت تأثیر وی بودند از او تبعیّت کرده است یا نه، اما ابن ابی عون که به همراه وی کشته شد، به الوهیت وی معتقد بود، مانند محمد بن علی قنائی که حلاج را اله می انگاشت!
انسان با تأمّل در احوال شلمغانی، دانش، مکانت وقرب او ونیز معجزاتی که به واسطه ی حسین بن روح از امام (علیه السلام) دیده، برای انحراف او سببی جز ضعف عقل وایمان ویقین نمی یابد، وهمین بود که او را در دنیا وآخرت به بد فرجامی در آورد.
شیخ طوسی (رحمه الله) در غیبت /391 می فرماید: «محمد بن علی بن ابی عزاقر شلمغانی در ابتدای کتاب الغیبة خود می نویسد: اما در آنچه میان من ومرد مذکور - که خدا بر توفیقش بیفزاید - واقع شده، کسی حقّ دخالت ندارد، مگر آنکه خود او را دخالت دهم، زیرا جفا بر من شده وخود ولیّ وصاحب اختیار آنم.
در فصلی دیگر نیز می گوید: هر آنکه الطاف الهی بر او فزون گردد، حجت [خدا] نیز بر او بیشتر شود ومی بایست در آنچه او را ناراحت یا مسرور می گرداند صدق پیشه کند، وبا وجود جفای عظیم او [حسین بن روح]، روا نیست میان خود وخدا جز راست بگویم، این مرد برای امری از امور منصوب وگماشته شده، وشیعیان حق ندارند در آن امر از او عدول کنند، حکم اسلام نیز - با وجود جفایی که کرده - بسان دیگر مؤمنان بر او جاری است».
بدین ترتیب شلمغانی به سفارت حسین بن روح (رحمه الله) اعتراف می کند، لکن ایشان را به جهت آنکه به سفارت وی اذعان ندارد، ظالم می داند!
شلمغانی در منابع تاریخی:
ابن اثیر در تاریخ خود 8 /290 می نویسد: «قتل شلمغانی وبیان اعتقاد او؛ در این سال ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی عزاقر به قتل رسید. شلمغان منطقه ای است در واسط. سبب آن بود که وی باوری غلو آمیز در تشیع بنیان نهاد، وبه تناسخ وحلول خدا در خود اعتقاد داشت، علاوه بر اموری دیگر.
کسی که باورهای اینچنینی او را آشکار کرد، ابو القاسم حسین بن روح - که شیعیان او را باب می نامند - در وزارت حامد بن عباس بود. وی در دوران سومین وزارت ابوالحسن بن فرات با پسر او محسن رفاقت کرد. در وزارت خاقانی در جستجوی او برآمدند، ولی او خود را مخفی کرد وبه موصل گریخت وچند سال نزد ناصر الدوله حسن بن عبد الله بن حمدان - در حیات پدرش عبد الله بن حمدان - ماند. از آنجا هم به بغداد رفت وخود را پنهان نمود. در بغداد آشکار شد که وی ادعای ربوبیت دارد، وگفته شده که حسین بن قاسم بن عبد الله بن سلیمان بن وهب - که برهه ای وزیر مقتدر بوده -، ابو جعفر وابو علی دو پسر بسطام، ابراهیم بن محمد بن ابی عون، ابن شبیب زیات واحمد بن محمد بن عبدوس، از او پیروی کرده ودرباره اش همین اعتقاد را داشتند واین مطلب از آنان بروز کرده است. در ایامی که ابن مقله وزیر مقتدر بود، در طلب آنان برآمدند ولی دست نیافتند.
در شوال سال 322 شلمغانی آشکار شد وابن مقله ی وزیر او را دستگیر کرد، به زندان انداخت وبر خانه اش هجوم آورد. درون خانه نامه ها وکتاب هایی از کسانی که ادعا می شد با او هم اعتقادند، واو را چنان خطاب کرده بودند که بشری بشری دیگر را خطاب نمی کند، یافت شد. در آنها دست خطّ حسین بن قاسم هم یافت شد، دست خط ها را عرضه کردند ومردم آنها را شناختند. آنها را نزد شلمغانی بردند، او هم اقرار کرد که دست خط همینان است، ولی اعتقاد خود را منکر شد، اظهار اسلام کرد واز آنچه در موردش گویند، بیزاری جست!
ابن ابی عون وابن عبدوس را نیز دستگیر کردند وبه همراه او نزد خلیفه آوردند، به این دو دستور داده شد شلمغانی را بزنند، ولی ابا کردند. آن دو را بر این کار مجبور کردند، پس ابن عبدوس او را زد، ولی ابن ابی عون تا دست خود را به سمت ریش وسر شلمغانی دراز کرد لرزیدن گرفت، لذا سر وریش او را بوسید وگفت: اله، سرور ورازق من!
راضی به شلمغانی گفت: می پنداشتم تو ادعای الوهیت نداری، پس این چیست؟ وی گفت: سخن ابن ابی عون به من چه ربطی دارد، خدا می داند که من هرگز به وی نگفته ام که خدا هستم!
ابن عبدوس گفت: او ادعای الوهیت ندارد، بلکه ادعا می کند - به جای ابن روح - باب امام منتظر است، وگمانم چنین بود که این را از بابت تقیه می گوید.
آنها را چند بار در حضور فقیهان، قضاة، نویسندگان وفرماندهان احضار کردند. در آخرین روز فقهاء فتوی دادند که خون او مباح است، لذا او وابن ابی عون را در ذی القعده به دار آویخته وبه آتش سوزاندند.
اعتقاد او آن بود که خدای خدایان است، واوست که حق را استوار می گرداند، اولِ قدیمِ ظاهرِ باطنِ رازقِ کامل است وتمامی معانی بدو اشاره دارد!
او می گفت: خداوند در هر چیزی به مقداری که آن چیز تحمّل دارد حلول می کند. او ضد را آفریده تا بر طرف مقابل دلالت نماید. او در آدم - هنگامی که او را آفرید - ودر ابلیس - که ضدّ یکدیگرند - حلول کرد. دلیلِ بر حق افضل از حق است. ضدّ امری از شبیه آن امر بدان نزدیکتر است. خدا چون در جسدی زمینی حلول کند، قدرت ومعجزه ای ظاهر خواهد شد که دلالت می کند او همان است. هنگامی که آدم غائب شد، لاهوت در پنج شخص زمینی - که هریک ناپدید شود دیگری جای او قرار می گیرد - وپنج ابلیس که اضداد آنان هستند ظهور نمود. بعدها در ادریس وابلیس جمع وسپس پراکنده شد. در نوح وابلیسش گرد آمد و...
خدا در هر چیز وهر معنایی آشکار می شود، ودر هر کسی آن گونه است که در دل او می گذرد. همیشه در ذهن اوست وغائب نمی گردد، چنانکه گویا آن را مشاهده می کند. خدا نامی برای یک معناست. هر کسی مردم بدو نیاز دارند اله است، لذا همه باید اله نام گیرند. هریک از پیروان او نسبت به کسی که درجه ای پایین تر دارد ربوبیت دارد، تا آنکه به ابن ابی عزاقر منتهی شود که رب الارباب است وپس از او ربوبیتی نیست!
آنان حسن وحسین را فرزندان علی نمی دانند، زیرا کسی که مقام ربوبیت دارد، نه فرزند دارد ونه پدر!
آنان موسی ومحمد را خائن می نامند، زیرا ادعا می کنند هارون موسی را وعلی محمد را ارسال کردند، ولی این دوخیانت نمودند! آنان می پندارند علی به محمد به تعداد سال های اصحاب کهف مهلت داد وچون این مدت - که سیصد وپنجاه سال است - به پایان رسید، شریعت بدو منتقل شد!
می گویند: فرشته ومَلَک کسی است که مالک خود باشد وحق را بشناسد. بهشت، شناخت آنها وپذیرش مذهب آنهاست، ودوزخ، جهالت نسبت به ایشان وعدول از اعتقادشان است!
آنان نماز، روزه ودیگر عبادات را ترک می کنند، عقد نکاح نمی کنند، فروج را مباح می شمارند، می گویند که محمد به سوی بزرگان قریش وجباران عرب مبعوث شد، ولی آنها ابا کردند، لذا امر کرد به سجده درآیند. حکمت یعنی آزمودن مردم با اباحه ی فروج زنانشان. انسان می تواند با هر کس از خویشان، همسر رفیق وهمسر پسرش که بخواهد - وهم مذهب او هستند - نزدیکی کند!... واین بر اساس اعتقاد آنها به تناسخ است! آنان معتقد بودند فرزندان ابو طالب وبنی عباس همه باید از بین روند.
اعتقاد اینان بسیار شبیه به باور نصیریه است وشاید یکی باشد، زیرا نصیریه به ابن فرات اعتقاد داشتند ودر مذهب آنان جایگاهی داشت.
حسین بن قاسم [از پیروان شلمغانی] در رقه بود. راضی بالله کسی را سراغ او فرستاد ودر آخر ذی القعده او را به قتل رسانیده سرش را به بغداد ارسال نمود».
وفیات الاعیان 2 /156 مشابه این عبارات را می آورد، می نویسد: «در این سال ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی مشهور به ابن ابی عزاقر به قتل رسید. علت قتل آن بود که وی باوری غلو آمیز در تشیع بنیان نهاد، وبه تناسخ وحلول خدا در خود اعتقاد داشت، علاوه بر اموری دیگر.
کسی که باورهای اینچنینی او را آشکار کرد، ابو القاسم حسین بن روح - که شیعیان او را باب می نامند - بود. لذا در طلب شلمغانی برآمدند. او هم مخفی شد وبه موصل گریخت. سال ها در آنجا مقیم بود وبعد به بغداد رفت...
وی می نویسد: کسی که او را محاکمه کرد خود خلیفه راضی بود».(1413)
سیر اعلام النبلاء 14 /568 می نویسد: «این خبر منتشر شد که وی ادعای ربوبیت واحیای مردگان دارد. پیروانش افزون شدند. ابن مقله او را نزد راضی بالله احضار کرد...
ابو علی حسین [بن قاسم وزیر] که بدو جمال گویند، در سال 319 وزیر مقتدر بود، وعمید الدولة لقب داشت. وی پس از هفت ماه عزل وزندانی شد. مجلسی با حضور شلمغانی ترتیب دادند واو را حاضر ساخته به مناظره با او پرداختند. نامه هایی از او آشکار شد که در آن شلمغانی را اله می خواند. او هفتاد وهشت سال زیست».(1414)
روایات آنان را بپذیرید، ولی نظراتشان را نه:
امامان (علیهم السلام) در مورد کتاب های عالمانی که در مسیر حق ومستقیم بودند، ولی بعداً منحرف شدند - مانند شلمغانی - قاعده ای به دست ما داده وفرموده اند: روایات آنان را بپذیرید، ولی نظراتشان را نه.
غیبت شیخ طوسی /389 می نگارد: «ابو الحسین بن تمام، از عبد الله کوفی خادم شیخ حسین بن روح - که خدایش رضا باشد - نقل می کند: پس از آنکه ابن ابی عزاقر مورد مذمّت قرار گرفت وتوقیعی در لعن او آمد، از شیخ - یعنی ابو القاسم - درباره ی کتب وی چنین سؤال شد: با کتاب های او که خانه هایمان پر است از آنها، چه کنیم؟ ایشان در پاسخ گفت: در این باره همان سخنی را می گویم که ابومحمد حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) درباره ی کتب بنی فضال(1415) فرمودند، از ایشان پرسیدند: با کتاب های آنها که خانه هایمان از آن آکنده است، چه کنیم؟ ایشان فرمودند: آنچه را روایت کردند بپذیرید، ولی نظراتشان را واگذارید».
نجاشی در فهرست خود /378 می نویسد: «محمد بن علی شلمغانی ابو جعفر معروف به ابن ابی عزاقر، از عالمان پیشین اصحاب ما بود. لکن حسادت نسبت به ابو القاسم حسین بن روح، او را برآن داشت که ترک مذهب کند وبه عقائدی سخیف معتقد شود. تا آنکه توقیعاتی درباره ی او صادر شد، وسلطان او را دستگیر کرد وبه قتل رسانید وبه دار آویخت.
او نوشته هایی دارد از جمله: کتاب التکلیف، نامه ای به ابن همام، کتاب ماهیة العصمة، کتاب الزاهر بالحجج العقلیة، کتاب المباهلة، کتاب الأوصیاء، کتاب المعارف، کتاب الإیضاح، کتاب فضل النطق علی الصمت، کتاب فضل العمرتین، کتاب الأنوار، کتاب التسلیم، کتاب البرهان والتوحید، کتاب البداء والمشیئة، کتاب نظم القرآن، کتاب الإمامة الکبیر، کتاب الإمامة الصغیر.
ابو الفرج محمد بن علی کاتب قنائی گوید: ابو المفضل محمد بن عبد الله بن المطلب به ما گفت: ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی در دورانی که در معلثایا(1416) مخفی بود، کتاب هایش را برایم یاد کرد».
غیبت شیخ طوسی /393 از محمد بن احمد بن داود قمی چنین می آورد: «به دست خطّ احمد بن ابراهیم نوبختی واملاء ابو القاسم حسین بن روح - در پشت نامه ای که در آن سؤالات وپاسخ هایی بود که از قم فرستاده شده بود ودر آن پرسیده بودند آیا این جواب ها از جانب فقیه [امام] (علیه السلام) است یا محمد بن علی شلمغانی؟ زیرا از شلمغانی چنین نقل شده: من پاسخ این سؤالات را داده ام. پس در پشت نامه شان پاسخ را نگاشت - چنین یافتم: بسم الله الرحمن الرحیم، ما از این نامه وآنچه دربردارد آگاه شدیم، تمام آن پاسخ های ماست، وواگذارده ی گمراه گمراهگر معروف به عزاقری - که خدایش لعنت کند - هیچ نقشی [حتی] در یک حرف از آن نداشته است.
پیشتر نیز اموری به واسطه ی احمد بن هلال ودیگر نظائر وی برایتان می آمد، آنها هم به مانند این از اسلام بازگشتند، لعنت وخشم خدا بر آنان باد.
[کسی که این سؤال را نوشت افزوده:] پیش از این نیز [درباره ی توقیعات] پرسش کرده بودم، جواب چنین آمد: بدان! کسانی که درباره شان تحقیق کردی، هیچ ضرری در آنچه به واسطه شان رسیده نیست، واین [توقیعات] صحیح است.
پیشتر نیز همین سؤال از برخی عالمان [امامان] (علیهم السلام) درباره ی برخی کسانی که خدا بر آنان غضب کرده، شد، ایشان (علیه السلام) فرمودند: دانش دانش ماست، وکفر کسی که کافر شد، ضرری به شما نمی رساند، پس آنچه به واسطه ی او رسید، اگر به وسیله ی روایت شخصی دیگر از ثقات - که خدایشان رحمت کند - برایتان ثابت شد، خدا را شکر کرده آن را بپذیرید، ودر آنچه شک کردید یا آنکه تنها به واسطه ی او به شما رسید، به ما بازگردانید تا صحت یا بطلان آن را بیان کنیم، وخداوند - که نام هایش مقدّس وثنایش جلیل است - عهده دار توفیق شماست، او در تمامی امورمان برای ما کافی ونیکو عهده داری است».
همان /389 از ابو الحسین محمد بن فضل بن تمام (رحمه الله) نقل می کند: «نخستین زمان هایی که به حدیث نگاری مشغول شدیم در حضور ابو جعفر بن محمد بن احمد بن زکوزکی (رحمه الله) سخن از کتاب التکلیف به میان آوردیم وباور ما این بود که هر کسی این کتاب را داشته باشد غالی است، ایشان گفتند: ابن ابی عزاقر در کتاب التکلیف چه چیزی از خود نوشته است؟ او فقط چک نویسی می کرد ونزد شیخ ابو القاسم حسین بن روح می آورد وعرضه می داشت وابو القاسم تصحیح می کرد. پس از تصحیح آن را نقل می کرد وفرمان می داد استنساخ کنیم. یعنی کسی که به آنان فرمان می داد حسین بن روح - که خدا از او راضی باشد - بود.
ابو جعفر گوید: من آن را در بغداد با خطّ خود نوشتم. ابن تمام گوید: بدو گفتم: آقای من! آن را به من بسپار تا از خطّ شما بنویسم، او گفت: از دست من بیرون رفته.
ابن تمام گوید: من با شنیدن این حکایت، آن را از دیگری گرفتم ونوشتم».
الذریعة الی تصانیف الشیعة 4 /406 می نویسد: «کتاب التکلیف؛ اثر ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی عزاقر مقتول. او آن کتاب را در دوران استقامت خود نگاشت. لکن حسادت بر جایگاه حسین بن روح نوبختی وی را بر آن داشت که ترک مذهب کند...
ابو المفضل شیبانی درگذشته به سال 387 این کتاب را از او روایت می کند. پدر شیخ صدوق نیز آن را - البته به استثناء روایت گواهی بدون علم شخص برای برادرش - از او روایت کرده است».
همان 21 /187: «[کتاب] المعارف؛ اثر ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی عزاقر».
برخی(1417) معتقدند کتاب التکلیف شلمغانی، همان کتاب فقه الرضا می باشد. بنابراین احتمال، تأیید آن کتاب توسط سفیر امام (علیه السلام) تأیید این یک را نیز به دنبال دارد، به خصوص آنکه مصادر بسیار دیگری، احادیث وفتاوای موجود در آن را تأیید نموده است.
مخمّسه ی حلولیه (1418):
اصل این باور، برگرفته از مذهب حلول مجوسی است. مخمسه بر این باورند که مصالح عالم بر عهده ی سلمان فارسی، مقداد، عمار، ابوذر وعمر بن امیه ی ضمری گذاشته شده است.(1419)
آنان بعدها این اعتقاد را در مورد پیامبر، امیر المؤمنین، حضرت زهرا وامام حسن وامام حسین (علیهم السلام) پیاده کردند!
شاید نخستین کسی که به نشر این باور در بغداد پرداخت، احمد بن هلال کرخی باشد که پیروانش را کرخیه یا کرخیان گویند، همو که توسّط امام زمان (علیه السلام) لعنت شد.
شیخ طوسی در غیبت /414 می فرماید: «کرخیان، مخمسه بودند واحدی از شیعیان در آن تردیدی ندارد. ابو دلف نیز چنین اعتقادی داشت ومی گفت: سرورمان شیخِ صالح - یعنی ابوبکر بغدادی - مرا از مذهب ابو جعفر کرخی به مذهب صحیح هدایت کرد. جنون ابو دلف وحکایات فساد عقیده ی او بیش از آن است که به شمارش آید».
یاقوت حموی در معجم البلدان 4 /447 سخن از کرخی دیگری - از اهالی کرخه ی اهواز ونه بغداد - با همین باور به میان می آورد، می نویسد: «ابو جعفر کرخی معروف به جَرو؛ او در میان کرخیان از جلالتی برخوردار بوده. وی در بصره سکونت داشته.
ابو علی محسن گوید: من او را در زمانی که پیرمردی بد حال بود ولذا کارهای خُرد کارگزاران بصره را بر عهده می گرفت، مشاهده کردم. هنگامی که ابو القاسم بن ابی عبد الله بریدی والی بصره شد، اموال او را - به خاطر اتّهامی که در مورد ثروتی به او زده بودند - مصادره نمود، دستانش را بر دیواری میخ کوب کرد... ناخن هایش را کشید، وبا چوب فارسی بر او ضربه زد. لکن نه از دنیا رفت ونه به بیماری طولانی مبتلا شد. پس از سال ها او را دیدم ودر سلامت کامل بود.
بر اینان هیچ ایرادی وارد نیست جز آنکه متّهم به غلو هستند. از قاسم ودو پسرش [ابو جعفر وجعفر] به طور متعدد نقل شده که معتقدند علی، فاطمه، حسن، حسین ومحمد (علیهم السلام) پنج شبح نور قدیم هستند که پیوسته بوده وخواهند بود، ودیگر باورهای اینان که مشهور است».
اصل مذهب مخمسه از بشّار شعیری نشأت می گیرد ودگرگون شده ی مذهب علیاویه است که در زمان امام صادق (علیه السلام) ظاهر شد.
رجال کشی 2 /701 از مرازم روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: آیا مبشَّر [بشارت داده شده] به شرّ(1420) شعیری را می شناسی؟ گفتم: بشّار؟ فرمودند: بشّار.
عرضه داشتم: آری، همسایه ی من است، امام فرمودند: یهودیان [چنان] گفتند و[به پندار خود] خدا را یگانه دانستند، نصاری نیز گفتند و[به باور خود] خدا را یگانه دانستند(1421)، بشار نیز سخنی عظیم گفته است! هنگامی که به کوفه رفتی سراغ او برو وبگو: جعفر به تو می گوید: ای کافر! ای فاسق! ای مشرک! من از تو بیزارم.
مرازم گوید: وارد کوفه که شدم بارهایم را گذاشتم وسراغ او آمدم، کنیزش را صدا کرده گفتم: به ابو اسماعیل بگو: مرازم [بر در خانه] است، او هم آمد، بدو گفتم: جعفر بن محمد به تو می فرماید: ای کافر! ای فاسق! ای مشرک! من از تو بیزارم. او گفت: آقای من مرا یاد کرد؟ گفتم: آری، تو را چنین یاد فرمود، گفت: خدا به تو پاداش نیک دهد وبا تو نیک رفتار کند، وبرای من دعا کرد!
باور(1422) بشار همان باور علیاویه است، می گویند: حضرت علی (علیه السلام) [علی رغم ربوبیت، از آسمان] گریخت وبه صورت علوی هاشمی ظاهر شد، ومحمد را به عنوان ولی ورسول خود آشکار ساخت!
اینان در چهار نفر با پیروان ابو الخطاب مشترکند: علی، فاطمه، حسن وحسین (علیهم السلام). اینان معتقدند حقیقت، شخص علی (علیه السلام) است زیرا نخستِ این چهار تن در امت بوده، وفاطمه، حسن وحسین (علیهم السلام) حقیقتی دیگر نیستند!
حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار می کنند واو را عبد علی می دانند! برای محمد جایگاهی قائلند که مخمسه برای سلمان می دانند واو را رسول محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می شمارند! اینان در اباحی گری، تعطیل وتناسخ به مانند آنهایند».
همان 2 /775 از عثمان بن عیسی کلابی نقل می کند: «از محمد بن بشیر شنیدم: ظاهر از انسان آدم است وباطن ازلی است!... وی پسرش سمیع بن محمد را وصی قرار داد، پس او امام است وهرکه سمیع بدو وصیت کند امام ولازم الاطاعة است تا آن زمان که موسی بن جعفر (علیه السلام) بیاید!... پنداشتند واجب الهی نمازهای پنج گانه وروزه ی رمضان است، وزکات، حج ودیگر فرائض را منکر شدند. آنان ازدواج با محارم و... را جایز می دانند!
به تناسخ اعتقاد دارند... :
این فرقه، مخمسه، علیاویه واصحاب ابو الخطاب می انگارند هرکسی خود را به آل محمد منتسب داند، دروغگو وافترازن است ودر زمره ی کسانی است که خدا درباره شان فرموده: وَقَالَتِ الْیهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُکمْ بِذُنُوبِکمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ،(1423) ویهودان وترسایان گفتند: ما پسران خدا ودوستان او هستیم. بگو: پس چرا شما را به [کیفر] گناهانتان عذاب می کند؟ [نه،] بلکه شما [هم] بشرید از جمله کسانی که آفریده است... زیرا محمد وعلی در باور آنان رب هستند ونه می زایند ونه زاییده می شوند!...
سبب قتل محمد بن بشیر - که خدایش لعنت کند - آن بود که وی شعبده باز وجادوگر بود... او هیئتی ساخته بود شبیه انسان ووانمود می کرد امام کاظم (علیه السلام) است. به هنگام شعبده آن را باز می کرد و...
به یارانش می گفت: امام کاظم (علیه السلام) نزد من است، اگر می خواهید او را ببینید وبدانید من نبی هستم، بیایید. او آنان را به خانه می برد ومی گفت: آیا در این اتاق کسی غیر از من وخودتان می بینید؟ آنان پاسخ منفی می دادند. آنگاه می گفت: بیرون بروید، وپشت پرده می رفت وآن صورت را باز می کرد وآنان می آمدند وقسمتی از پرده را که میان خود وآنان بود کنار می زد. آنها شخصی ایستاده را می دیدند که گویا امام کاظم (علیه السلام) است. او از طریق شعبده به آنان وانمود می کرد با ایشان تکلم ونجوا می کند. سپس اشاره می کرد دور شوید، وپرده را می آویخت ودیگر چیزی نمی دیدند!
به سبب شعبده های وی مردمانی گمراه شدند تا آنکه خبر به برخی از خلفاء رسید - وبه گمانم هارون یا خلفای پسین او بودند - وگفتند او زندیق است. پس او را دستگیر کرد وخواست گردنش را بزند که گفت: مرا زنده نگاه دار تا برایت کارهایی انجام دهم که پادشاهان را خوش آید واو رهایش کرد. وی برای خلیفه کارهایی انجام داد که موجب شد او را به فرماندهی بگمارد... از او تعطیل واباحی گری بروز یافت.
امام صادق وامام کاظم (علیهما السلام) او را نفرین می کردند واز خدا می خواستند حرارت آهن را به او بچشاند وهمین طور هم شد».
نگارنده: مذهب مخمسه از حلول وتناسخ فارسی وهندی اقتباس یافته است. فشار حکومت ها بر شیعه بابت اجبار آنها بر تقدیس ابوبکر وعمر، یکی از عوامل اختراع نظریه ی اضداد ستوده توسّط برخی افسونگران بود، تا بتوانند مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) را بستایند!
عالمان ما به شرح حال تنی چند از غالیانی که راه شلمغانی وکرخیان را پیموده اند، پرداخته اند، از جمله علی بن احمد کوفی متوفای 352 هجری.
فهرست شیخ طوسی /271: «وی شیعی وبر طریق مستقیم بود وکتاب هایی بسیار واستوار نگاشت... سپس دگرگون شد وبه مذهب مخمسه گروید وکتبی در غلو و... نوشت».
خلاصة الاقوال /364: «ابن غضائری گوید: کذاب وغالی است، وصاحب بدعت و...».(1424)
مجال بیان تفاصیل این باورها وبدعت ها ونیز گستره ی گمراهیی که دامن زدند نیست، ومهم آن است که اینان همه منقرض شده اند وتنها طائفه ای قلیل مانده اند که حضرت امیر (علیه السلام) را خدا می انگارند.
شلمغانیان عصر حاضر:
ادعای مهدویت ونیز سفارت تا به امروز ادامه دارد، وبه حسب شرائط کم وزیاد می شود.
البته شایان ذکر است که این مدعیان حتی در شرائط عادی نیز از کثرت نسبی برخوردارند. در برخی نوشته جات می خواندم کسانی که در مصر به اتّهام این ادعا در زندان به سر می برند حدود بیست نفرند، واین غیر از کسانی است که از آنان تعهد گرفته اند که دست از نشر این ادعا بردارند! در فلسطین تنی چند، در یمن ودر عربستانِ وهابی نیز بیش از یک تن - از جمله شیخ لحیدان که در فضای مجازی هم سایتی دارد - ادعای این امر را دارند!
یکی از عوامل قلّت وجود مدعیان آن است که حکومت ها مانع نشر پندارهای آنان می شوند، یا به زندانشان می اندازند، ویا کسانی را متصدی کشف حقیقت واقامه ی برهان بر ضدّ آنان می کنند.
از این رو هنگامی که حکومتی ضعیف می شود، یا خلأ سیاسی رخ می دهد ویا آنکه غرضی دیگر به دنبال آنهاست وپر وبال دادن به آنها را می طلبد، رو به فزونی می گذارند! مدعیان بسیاری در عراق رخ نموده واز نظائر مصری، آفریقایی، فلسطینی، حجازی وبحرینی خود متمایز شده اند، زیرا گروهی مسلّح را نیز تحت فرمان دارند. دو مورد از مشهورترین آنها، یکی حرکت جند السماء است که در نجف شکل گرفت، ودیگری حرکت مهدویین در بصره می باشد که رهبر آن احمد اسماعیل قاطع است، ویمانی واحمد الحسن نیز نامیده می شود.
زیرکی حلاج از تمامی اینان بیشتر بود، زیرا او باطل خود را محکم پایه ریزی کرد، با تصوّف وصوفیان زیست، وادبیاتی نوین را در عرصه ی عشق، تجلی و... ارائه نمود.
فرزند کم سالش را نزد رفیقش در بغداد گذاشت ورهسپار هند شد. مشقّت وغربت را بر جان خرید، تا سحر وشعبده را فرا گیرد.
شلمغانی هم از تمامی اینان داناتر بود. او به فراگیری دانش پرداخت وبه مرحله ی علمی والایی دست یافت. در زمانی که هنوز پا به جاده ی انحراف نگذارده بود کتاب هایی نگاشت که حتی پس از کفر وانحراف، به مقتضای قاعده ای که پیشتر گذشت، مورد اعتماد عالمان ما قرار گرفت.
اما شلمغانیان عصر حاضر، نه از زیرکی وجذابیت حلاج برخوردارند ونه از دانش شلمغانی در دوران استواری اش! با این وجود در بسیاری از اوصاف با آنها اشتراک دارند، از جمله:
1. عدم ثبات واستواری بین گفتم ونگفتم، وکردم ونکردم؛ این صفت کسی است که می خواهد موقعیّت میانه روی خود را نگاه دارد، تا هم از عقوبتِ اقرار بگریزد وهم بدعت خود را به طور کامل رها نکند!
2. پوشیدگی ورمزگرایی؛ علت این رویّه آن است که اینان، از کسانی که از دروغ پردازیشان آگاهند می هراسند، لذا تا می توانند از آنان دوری می گزینند، حاضر به گفتگو با آنها نمی شوند، علاوه بر آنکه از کسانی که با آنان دشمنی ندارند نیز واهمه دارند، زیرا ممکن است دلیل وبرهانی بر ادعایشان طلب نمایند، وحال آنکه آنها فاقدند!
اینان در عراق، بحرین ودیگر مناطق تشکیلاتی حزبی وسرّی به هم زده اند. رئیسشان فرامین وبرنامه هایی برای پیروان ارائه می دهد. در امور شخصی آنان حتی لباس وزندگانی خانوادگی شان دخالت می کنند. دستور می دهند همسری را طلاق گویند وکسی را به همسری بگیرند، وچنین جلوه می دهند که این ها همه طبق دستورات امام مهدی (علیه السلام) یا سفیر ووکیل حضرت - یعنی خودشان - است!
3. خود بزرگ بینی وغرور؛ وقتی انسان از نحوه ی خود انگاری آنان آگاه می شود، می یابد که گویا هریک بار سنگینی از غرور را به دوش می کشد. اینان می پندارند با امام (علیه السلام) ارتباط دارند، همنشین خاص وآمر وناهی از سوی ایشانند! واز آنجا که امام مهدی (علیه السلام) ولی وحجت خدا در زمین است، این هم باید خود را بزرگ شمارد تا با ادعایش همخوانی داشته باشد!
در مقابل دیگران را به چشم حقارت می نگرد، بسان افرادی که نه می فهمند ونه از خرد بهره ای دارند، زیرا دعوت او را نمی پذیرند وفرمان نمی برند، اما اگر ادعای آنها را برتابند وفرمان برند، به یکباره همه باهوش وفهمیده خواهند شد!
4. اینان از صراحت لهجه بیم دارند، ولذا گویشی خود ساخته ورمزی به کار می گیرند تا خود را نزد مردم اهل علم وبلاغت نشان دهند، وچنین وانمود کنند که سخنانشان دربردارنده ی معانی عمیق وژرفی است که عوام نیازمند شرح وتوضیح آنند، واز سویی از مسؤولیت سخن صحیح صریح شانه خالی کنند!
5. اینان در ارتباط بین مرید ومراد وسالک وشیخ، همان شیوه ی صوفیان وعرفاء را به کار می گیرند، والفاظی چون مقامات ربانی، سیر به سوی خدا، عشق الهی وتجلی را لقلقه ی زبان خود قرار داده اند! والبته که در این تجلی باید ریشه های حلول وادعای الوهیت را نیز جست!
بازخوانی نمونه هایی از منطق آنان ونیز گریزشان از مناظره:
در شهری عربی درخواست کردم یکی از بزرگانشان حاضر شود تا با او درباره ی ادعای سفارتی که دارد به مناظره بپردازم، اما نپذیرفت! اما بعد از ترک آن منطقه، معاون وی نامه ای برایم نوشت وگله کرد که چرا من در مورد او گوش به سخن مردم داده ام، وخواست تا نامش فاش نشود، وی نوشته بود:
«هر آنچه به شما گفته اند افترا بر ماست... ما از دست جاهلان به خدا پناه می جوییم، وکسانی که - ناگزیر - با پاره ای از سؤالات سطحی شان مواجه شده وکمی اهتمام آنان را احساس کرده ای، سؤالاتی که درباره ی ظاهر مولایشان سرور عالم، حجت روزگار ونجات بخش جهانیان "ص" می پرسند، ولی نه از معنا، حقیقت، آثار، اهداف، آمال، دردها، شؤون وجریانات مربوط به ایشان. پرسش هایی که چیزی جز ساده نگری وظاهر وصورت ندارد وبه سرداب، لباس، انگشتر، خال وتکه هایی از روایات توصیف مربوط می شود ونه ظاهر آن برای اهل باطن فایده ای دارد ونه باطن آن برای اهل ظاهر، وباطن وظاهر آن با هم نیز برای کوشندگان واهل تحقیق ثمری ندارد.
شخصی که پرسش می کند حالی مخالف حال مولایش دارد، از روح ایشان به دور است، به دنبال چیزی است که موجب مسرّت ایشان نیست، نه در مسیر ایشان گام برمی دارد، ونه در پی انجام منویّات ایشان است.
آیا شما بر این باورید که این جماعت با این سؤالات سست وشناخت صوری، به مولای اعظم خود نزدیک شده اند، ویا آنکه با تمسخر ما وتحریک بر ضدّ ما به قرب ایشان رسیده اند؟ ما از آنِ خداییم واز او یاری می جوییم... قسم به حقّ مولایت، اینان قبل از آنکه شما بیایید وبعد از آنکه بروید چنین بوده وخواهند بود... اینان دیروز، امروز وفردا چنین بوده وهستند... از حیث معرفت، اخلاق، اخلاص وعمل از امامشان به دورند، با کینه توزی ودرگیری از او به دورند.
اینان در زمان حضور شما نه از ورعتان بهره جستند، ونه از پاکی، تقوا وتحقیق شما، بیم آن داریم که شما آنچه را که بر ما افترا زده می شود از اینان برگرفته وحقیقت دانسته باشید».
نگارنده: نویسنده با این سخنان در صدد خرده گرفتن بر جماعت انبوهی است که برای شنیدن سخن من در مورد امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرد آمده بودند.
من چنین پاسخ نوشتم: بابت ستایشی که از من داشتید از خداوند طلب غفران می کنم، چرا که من شایستگی وافتخار آن را ندارم که به سوی مولایم دعوت، وفضائل گسترده ومفاخری را که خدا ایشان را بدان مخصوص گردانیده فریاد کنم... من بنده ای مسکین هستم که مردم در زمره ی شیعیان وموالی آن حضرت وپدرانش (علیهم السلام) می شمارند واز آنچه درباره ی ایشان (علیهم السلام) خوانده ام سؤال می کنند، تمام امید من آن است که رضایت مولایم شاملم گردد وبه خاطر سخن مردم که مرا نزدیک می شمارند، مؤاخذه ام ننماید.
اما گفتارت در مورد مؤمنینی که پیرامون کسی که سخن از مولایشان می گوید گرد می آیند، واز او درباره ی ایشان پرسش می کنند... اشتباهی بزرگ است که در ارزش گذاری این نیکان - که شاید بدل برگزیده وولیّ خدا که درخواستش رد نمی شود واگر خدا بخواهد کسی را برگزیند وسرّش را نزد او نهاده ومشیّت خود را در دلش ودیعه گذارد او را اختیار می کند ونه من ونه تو را، در میانشان باشد - برایت پیش آمده است.
از رهگذر همین بینش غلط در ارزش گذاری مؤمنان ساده اندیش است که شیطان به سراغ انسان آمده وبرای او چنین وانمود می کند که از ساده اندیشانی که از پوشش وظاهر امام وخشم وخشنودی ایشان می پرسند، بهتر است، واینچنین می بیند که خود معنا، حقیقت، آثار، اهداف، آمال، دردها، شؤون وجریانات مربوط به ایشان را نیکتر از آنان می فهمد - همان گونه که متأسفانه خود گفتید -...
خدایا! به تو پناه می برم از اینکه مؤمنی را حقیر بشمارم، وحال آنکه ولیّ خود را در میان بندگان مخفی داشته ای، پناه می جویم از اینکه خود را از ساده اندیشی ژنده پوش، یا درس ناخوانده ای که در صف ناآگاهان به شمارش می آورند، بهتر دانم، چرا که این ها قلوب بندگان تو وپوشیده از ماست، هر کدام را که بخواهی با بخشوده ها وعطایای خویش آباد می کنی، وقلب بنده ی زیانکار را نیز - اگر بخواهی - به عقوبت وحرمان تهی قرار خواهی داد، حجت وولیّ تو امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «مردی را می بینی که در لام وواو اشتباه نمی کند وسخن سرایی بلیغ است، اما دلش از شب تاریک تاریک تر، ومردی را می بینی که نمی تواند آنچه را در دل دارد به زبان بیان کند، اما دلش بسان چراغی می درخشد».(1425)
خدا گواه است که من از مجالس این ساده اندیشان که برای شرکت در عزای امام حسین (علیه السلام) وشنیدن فضائل اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) می آیند تبرّک می جویم، زیرا امیدوارم - به خاطر وجود پیرزنی که خود را به آن مجالس می کشاند وبه یاد آنان اشک فرو می ریزد، ویا خردسال یتیمی که با اشتیاق آمده است وشاید امام (علیه السلام) به سراغ او بیاید، یا کسی را بفرستد که به گرامیداشت او یا پدر ومادرش دست بر سر او بکشد - محل فیضان بخشوده ی خدا وعنایت ولیّ مؤمنان باشد.
او در قسمتی از جواب خود چنین نوشت: «شما گفتید: خدا من وشما را هدایت کند.
ما که ادعای زندقه والحاد یا درشتی وفساد نداریم، بلکه مدعی امری هستیم که بدان مأمور شدیم، ما به دیدار کسی شرفیاب شدیم که از همه ی این بندگان برای ما بهتر است...».
نگارنده: نسبت به جمله ی اخیر؛ آیا مسئله ی مهم در دیدار امام (علیه السلام) آن است که ایشان برای شما جایگزین بندگان است؟ وآیا این نگاه شخصی بالاترین ثمره ی دیدار است؟
آن ادعایتان که ساده اندیشان معنا، حقیقت، آثار، اهداف و... حجت خدا بر خلق را نمی دانند، کجا رفت؟!
به اعتقاد من اگر ساده اندیشی خردمند وپاکدل با باوری استوار، به دیدار ایشان شرف یابد، او نیز خود را مشغول مولای خود وانوار ایشان می کند، واز خود واینکه این دیدار جایگزین وآرام بخش سرزنش سرزنشگران، آزار آزار دهندگان وستم خویشان است، غافل می باشد.
چگونه ممکن است کسی که چراغ یقین در دلش افروخته، در راه خدا سر از پا نمی شناسد، وبه مولایش دل بسته است، اموری مربوط به خود واینکه آیا به چیزی که برای او از بندگان بهتر است دست یافته، او را از مولایش بازدارد؟
خلاصه ی سخن شما این است که شرفیاب دیدار ولی وحجت خدا شده اید، وادعا دارید ایشان شما را فرمان داده این ادعا را اعلام کنید.
در اینجا سؤالاتی از شما مطرح می شود ونیازمند جواب است:
1. شما در سخنتان ضمیر جمع به کار بردید وگفتید: مدعی امری هستیم که بدان مأمور شدیم، ما به دیدار کسی شرفیاب شدیم...
حال آیا شما همه تشرّف یافتید، یا بزرگتان با امام (علیه السلام) دیدار کرد وشما با او؟
2. آیا امام به شما فرمان دادند که صرفاً از دیدار با ایشان خبر دهید، وتکذیب وآزار مردم را تحمّل کنید، یا آنکه فرمان دادند مردم را به سوی ایشان دعوت کنید؟ من تا به حال نشنیده ام کسی به محضر امام (علیه السلام) مشرّف شده باشد وادعا کند ایشان به او فرمان داده اند مردم را بیاگاهاند، چه رسد به اینکه مردم را به سوی خود دعوت کند!
3. آیا آنچه از شما یا برخی از شما نقل شده که مدعی است پاره ای از ولایت امام (علیه السلام) را در اختیار او گذارده اند، ولذا از پدر، مادر، همسر وحاکم شرع نسبت به مردم اولویت دارد، صحیح است؟
4. آیا امام (علیه السلام) به شما دستور داده اند که حزبی سرّی تشکیل دهید، یا به راه اندازی گروه ها ومؤسسات بپردازید ودر راستای جذب مردم به حزب، دعوت ومؤسسه تان بکوشید؟! این چه باوری است؟!
 در پاسخِ نامه ی شخصی دیگر از آنان چنین نگاشتم:

مطلبی عظیم از شما نقل شده، کدامین ادعا بالاتر از آن است که شخص بگوید با حجت وامین خدا بر سرّ او ارتباط دارد واز جانب ایشان راهنمایی می شود؟
به خدا قسم من افتخار می کنم تمام عمر را خادم کسی باشم که برهانی بر این مطلب بیاورد.
سؤال نخست من آن است که این، ادعایی است بس بزرگ ومهم که دلیلی در سطح خود می طلبد، حال این دلیل کجاست؟
سؤال دوم: کسی که چنین مقام شامخی را ادعا می کند نیازمند حزب وتشکیلات نیست، زیرا با کسی در ارتباط است که اسم اعظم را دارد ودل ها بسان انگشتری در اختیار اوست. حال آیا این حزب گرایی چیزی غیر از آن است که به مانند دیگران محتاج این امورید؟! چگونه بین این دو مقوله هماهنگی برقرار سازیم که شما از سویی مدعی مقام ربانی والایی هستید، واز سویی دیگر با پیروانتان - بسان رئیس دوره ی پیشاهنگی با نوجوانان، یا فرمانده یک گروه مسلّح با نیروهای ناآگاهش - به طور حزبی رفتار می کنید؟!
شما چرا با مخالفان خود چنین رقابت می کنید، آن گونه که در میان گروه های متخالف مشاهده می کنیم، چیزی شبیه رفتار دستگاه های اطلاعات غربی ودخالت های شرقی؟!
من همواره در انتظار جوابی برای این تردید هستم، دلیلی بیاورید تا تصدیقتان کنم، وگرنه خود را در واهی خواندن ادعایتان معذور می دارم!
و پر واضح است که تنها معجزه ای صریح وروشن می تواند برهانی بر این مدعا باشد، معجزه ای که با اهمیت ادعا وعظمت مدعی - البته اگر راست بگوید - هم خوانی داشته باشد!
ولی هیچ یک از آنها جوابی ندادند!
خود را حامل پیام امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می انگارد!
شخصی که او را شیخ حیدر مشتّت می خواندند بارها سراغ من می آمد وسؤالاتی مطرح می کرد. من هم پاسخ هایی می دادم. پس از سال ها ادعا کرد یمانی است، بعد از آن نیز با شاگرد خود احمد اسماعیل قاطع در این ادعا مشارکت جست.
روزی حیدر نزد من آمد وبه زعم خود پیغامی از امام مهدی (علیه السلام) برایم آورد که در آن مرا به ایمان به خود ونیز یمانی فرا می خواند. وقتی که پرسیدم: این پیغام از سوی کیست؟ گفت: امام صاحب الزمان (علیه السلام)!
بدو گفتم: شیخ حیدر! آیا مطمئنی؟ گفت: آری، گفتم: شتاب نکن، از تو سؤال می کنم: آیا تو خود امام مهدی، حجت بن الحسن، نهمین فرزند از نسل امام حسین (علیه السلام) را دیده ای؟ همو که جدّش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بشارت او را داده اند، همو که خدای تعالی ذخیره کرده تا زمین را همانسان که از جور وبیداد مملو شده از عدل وداد بیاکند... آیا تو ایشان را ملاقات کرده ای وبرای من نامه نوشته ودستور داده اند به من برسانی؟! او هم پاسخ مثبت داد! من او را نصیحت کردم وماجرای حلاج را برایش بازگو نمودم که چگونه مدعی سفارت از جانب امام مهدی (علیه السلام) شد وبه پدر شیخ صدوق (رحمه الله) در قم نامه نوشت واو را به ایمان به خود دعوت کرد وایشان چگونه پاسخ او را دادند. بعداً حلاج خود به قم آمد، وایشان او را توبیخ واخراج کردند.
در خاتمه هم گفتم: من از پذیرش این نامه معذورم! هرگاه امام (علیه السلام) را دیدی وایشان تو را مکلّف به رساندن نامه کردند بگو: فلانی از پذیرش نامه ابا کرد، مگر بعد از آنکه معجزه ای شاهد بر صدق من ونامه ببیند. او هم قبول کرد وگفت: خوب است، چه معجزه ای می خواهی؟ گفتم: همان معجزه ای که ابو سهل نوبختی از حلاج خواست؛ ریش سفید مرا به رنگ جوانی بازگرداند، پس برای مدتی ساکت شد، ومن مشغول نوشتن شدم.
بعد از مدتی طولانی گفت: آیا اگر امشب خوابی ببینی قبول خواهی کرد؟ گفتم: نه، حتی اگر بیست مرتبه خواب ببینم!
شیخ حیدر! دین ومذهب ما بر اساس دلائل قطعی بنا شده است، حال می خواهی آن را از خواب بگیریم؟ دین خدا عزیزتر از آن است که از خواب به دست آید، نیازمند برهان منطقیی است که عقل در قبال آن تسلیم گردد، ویا معجزه ای که سرها در برابر آن فرود آید، امام کاظم (علیه السلام) می فرماید: خدا دو حجت بر مردمان دارد؛ حجتی آشکار وحجتی نهان، آشکار رسولان، پیامبران وامامان (علیهم السلام) هستند، ونهان خِردها.
دیگر بار سکوت اختیار کرد وپس از مدتی برخاست ورفت...
خود را پسر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می داند، وشعار او ستاره ی اسرائیل است!
عراق پس از سقوط صدام جنایتکار، نه حرکت منحرف را به چشم دیده که مهمترین آنها دو مورد است؛ جند السماء با فرماندهی کرعاویِ مدعیِ مهدویت. او لشکریان خود را در نزدیکی نجف در لشکرگاهی مخفی گرد آورد تا بتواند نجف وکربلا را تحت سیطره در آورد وحکومتی اسلامی به رهبری خود ترتیب دهد. لکن نیروی نظامی آنان را محاصره کرد ونبردی عظیم میان آنان درگرفت که به نابودی آنان وقتل مهدی موعودشان انجامید!
حرکت دوم حرکت احمد اسماعیل قاطع در بصره است که امتداد همان نهضت جند السماء وبا اندیشه وتأمین مالی وهابیان می باشد. وی خود را احمد الحسن نامیده وپسر ووصیّ امام (علیه السلام) می انگارد. او بر این باور است که پدرش او را پیش از خود فرستاده، از این رو سفیر ایشان بر جهانیان است، علاوه بر آنکه خود را یمانی موعود نیز می داند!
او طیّ نامه هایی علماء ادیان را به مباهله فراخواند، وی چنین نوشت: اگر دعوت مرا اجابت نکنند، بدانند که خود وپیروانشان در گمراهی آشکار به سر می برند، وخداوند آنان را با عذاب وعقاب خود از میان خواهد برد!
و نامه هایش را با مهر خود که به شکل ستاره ی شش گوشه ی یهود است مهر کرد!
من شیخ عبد الحسین حلفی را نزد او در تنومه - نزدیک بصره - فرستادم. ایشان هم او را شخصی حیله گر ونادان یافت. لذا او را به مباهله دعوت کرد وروزی را معین کردند. به این صورت که یکی دست دیگری را بگیرد وبه درگاه خدا دعا کنند تا باطل نابود شود وحق نجات یابد وخود را به درون شطّ العرب بیاندازند. ولی احمد اسماعیل نقض قرار کرد وحاضر نشد.
او بعدها پا را فراتر گذارد ودرخواست کرد تمامی مراجع شیعه را حاضر کنند تا با آنان مناظره ومباهله کند!
او افرادی را نیز به سراغ من فرستاد. من نیز او را به قم دعوت می کردم تا به گفتگو بنشینیم ولی عذر می آورد. پس از مدتی دو نفر را فرستاد وبا آنان به بحث نشستم، ولی دیدم هر دو ناآگاه واهل هوی وجدال هستند، به آنان گفتم: آیا رفیقتان قادر به ارائه ی معجزه هست؟ گفتند: آری، معجزات تمام انبیاء ورسولان (علیهم السلام) را دارد. پس معجزه ای درخواست کردم، گفتند: چه می خواهی؟ گفتم: دعا کند اولمرت هلاک شود، وبه ما خبر دهد که چه زمان وچگونه به هلاکت خواهد رسید؟
آن دو وارد اتاق دیگری شدند واز طریق تلفن با امامشان صحبت کردند، آنگاه آمدند وگفتند: فردا پاسخت را می دهیم. فردا آمدند وگفتند: امام مهدی (علیه السلام) اجازه ی نابودی او را نداده اند!
اینجا مجال بیان جریانات ما با این گمراه ویارانش نیست، در ردّ ترّهات واباطیل وی کتاب مستقلّی نوشته ودجال بصره نامیده ایم که در این پیوند یافت می شود:
http://www.alameli.net
در این کتاب جریان حرکت او را بیان وحقیقت استدلال های بی پایه ی او را هویدا ساختیم، ودر مقدّمه گفتیم که بارزترین اوصاف مدعیان مهدویت، جهالت، تزویر ووقاحت است.
فصل مستقلّی را نیز به پشتیبانی وهابیت وصهیونیسم از این جنبش اختصاص دادیم. از این روست که وی علامت خود را ستاره ی اسرائیل قرار داده است. البته نظام صدام نیز در آماده سازی این دجال سهیم بوده!
وی که پیشتر با حیدر مشتّت همسو بود، بعدها با او دچار اختلاف می شود. حیدر هم کتابی می نویسد واو را مفتضح می گرداند، لذا دجال او را به قتل می رساند!
فصلی را نیز به افترائات وی بر حوزه ی علمیه ومراجع اختصاص داده وگفتیم که از ایران درخواست کرده حکومت را تسلیم او کنند.
فصل دیگری را هم در موضوع کینه ودشمنی وی با عراقیان منعقد ساختیم. وی از آنان خواست از او اطاعت کنند، وبه جهت شرکت آنان در انتخابات پارلمان عراق که او ونیز وهابیان آن را حرام می دانند، به آنها ناسزا گفت!
استدلال های بی پایه وواهی او را نیز در فصلی درهم شکستیم وگفتیم که او به تحریف روایات می پردازد، از جمله روایتی که در آن آمده است: «یظهر ابن النبیّ المهدی: مهدی پسر پیامبر ظاهر می شود» را تحریف وکلمه ی النبی را از آن حذف نمود وگفت: «یظهر ابن المهدی: پسر مهدی ظاهر می شود» تا آن را بر خود تطبیق دهد!
و فصلی به ابطال استدلال وی به خواب واستخاره - به شرط اینکه شخص، بدعت وی را بپذیرد - اختصاص یافت.
و گفتیم که اصل باور وی بر این ادعا استوار است که امام مهدی (علیه السلام) را در سال 1424 هجری در خواب دیده است! وی شخصی است ناآگاه که نه قرآن را می تواند خوب بخواند، ونه از قواعد لغت وادبیات آگاهی دارد!
ردّی قاطع بر مدعیان ارتباط خاص با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
مشکل تنها از سوی این مدعیان نیست، بلکه پیروان آنان نیز سهیم اند. برخی از آنان بسان خود مدعیان، شیطان صفتند، اما برخی ساده لوح وساده اندیش. لذا باید سطح آگاهی وشناخت مؤمنان را بالا برد تا دجالانی چون احمد اسماعیل آنها را از راه به در نبرند.
هر کسی ادعا می کند با امام مهدی (علیه السلام) ارتباطی خاص دارد وایشان به او فرمانی داده اند تا به مردم برساند، یا آنکه دستور داده اند یارانی گرد آورد وخود، مردم را برای ظهور آماده سازد، این همان ادعای سفارت است، ادعایی خطیر که جز به معجزه تصدیق نمی شود، معجزه ای که می بایست فاش وعلنی باشد وهیچ تردیدی در آن راه نیابد. لذا باید به چنین کسانی گفت: شما - به ادعای خود - مستجاب الدعوه هستید، پس دعا کنید معجزه ای بنمایاند، یا اینکه شما - به زعم خود - امام (علیه السلام) را می بینید، به ایشان بگویید: مردم ما را تکذیب کردند وفلان معجزه را خواستار شدند!
امامان (علیهم السلام) هرگاه شخصی را برای ابلاغ پیامی می فرستادند نشانه یا معجزه ای در اختیار او قرار می دادند. شیعیان هم به سفیران مراجعه می کردند وآیات ومعجزاتی از آنان مشاهده می نمودند. اگر مدعیِ ارتباط خاص با امام (علیه السلام) چنین برهانی از خود نشان ندهد، کذاب ومفتری است.
در بحرین از زنی که ادعای سفارت داشت درخواست کردم از امام (علیه السلام) بخواهد طاغوت یهود را هلاک کند واز روز هلاکت وی خبر دهد. او هم وعده داد، ولی روز بعد گفت: این امر پس از چهار سال واندی واقع می شود وزنی در آن تاریخ اولمرت را به قتل خواهد رساند!
من گفتم: تا آن زمان مدت بسیاری مانده، معجزه ای در طیّ یک ماه یا دو هفته به ما نشان ده، او هم پذیرفت ووعده داد، ولی رفت وپشت سرش را نگاه نکرد! وتاریخی که برای مرگ اولمرت مشخص کرده بود گذشت، ولی چنین نشد!
از جمله امور اختصاصی مکتب تشیع، برخورداری از سرمایه ی عظیم ادعیه وزیارات پیامبر وامامان (علیهم السلام) است. عالمان وراویان ما اهتمام خاصی نسبت به تدوین آنها در کتاب هایی مخصوص این امر داشته اند. این ها از یک سو ثروت فوق العاده با اهمیت علمی وپرورشی است، واز دیگر سو بیانگر ارتباط وثیق، عمیق ودیرینه ی شیعه با پیشوایان (علیهم السلام) می باشد.
یکی از قدیمی ترین کتب ادعیه در اسلام، صحیفه ی سجادیه است که نگاشته ی امام علی بن الحسین زین العابدین (علیه السلام) می باشد وبا بلاغت واندیشه هایی که در خود گنجانده، عالمان را مبهوت ساخته است.
و یکی از قدیمی ترین کتب زیارت، کتاب کامل الزیارات جعفر بن محمد بن قولویه (رحمه الله) درگذشته به سال 368 هجری واستاد شیخ مفید (رحمه الله) متوفای 413 هجری می باشد. لذا تفصیل این امر را به آن کتب ارجاع می دهیم ودر اینجا تنها نمونه هایی از آن را ذکر می کنیم:

فصل (40): ادعیه وزیارات / برخی دعاها وزیارات مربوط به امام عصر (عجّل الله فرجه)

سلام ودرود بر پاکان عترت (علیهم السلام) ودعا برای ایشان:
الصحیفة السجادیة /250: «امام (علیه السلام) پس از درود فرستادن بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عرضه می دارد: ربِّ صلّ علی أطائبِ أهل بیته الذین اخترتَهم لأمرِک، وجعلتَهم خَزَنةَ علمِک، وحَفَظةَ دینِک، وخلفاءَک فی أرضِک، وحججَک علی عبادِک، وطهّرتَهم من الرِّجسِ والدَّنَسِ تطهیراً بإرادتِک، وجعلتَهم الوسیلةَ إلیک والمسلکَ إلی جنّتِک.
ربِّ صلّ علی محمدٍ وآلِه، صلاةً تُجْزِلُ لهم بها من نِحلِک وکرامتِک، وتُکمِلُ لهم الأشیاءَ من عطایاک ونوافلِک، وتُوَفِّرُ علیهم الحظَّ من عوائدِک وفوائدِک.
ربِّ صلّ علیه وعلیهم صلاةً لا أمَدَ فی أولِها، ولا غایةَ لأمدِها ولا نهایةَ لآخرِها. ربِّ صلّ علیهم زِنَةَ عرشِک وما دونَه، ومِلْءَ سماواتِک وما فوقَهنَّ، وعددَ أرضیک وما تحتَهنَّ وما بینَهنَّ، صلاةً تُقرِّبُهم منک زلفی، وتکونُ لک ولهم رضاً، مُتّصلةً بنظائرِهنَّ أبداً.
اللّهمّ إنک أیدتَ دینَک فی کلِّ أوانٍ بإمامٍ أقمتَه علماً لعبادِک، ومَناراً فی بلادِک، بعد أن وصلتَ حبلَه بحبلِک، وجعلتَه الذّریعةَ إلی رضوانِک، وافترضتَ طاعتَه وحذّرتَ معصیتَه، وأمرتَ بامتثالِ أمرِه والانتهاءِ عند نهیه، وألّا یتقدّمَه متقدِّم، ولا یتأخّرَ عنه متأخِّر، فهو عصمةُ اللائذین، وکهفُ المؤمنین، وعروةُ المتمسِّکین، وبهاءُ العالمین.
اللّهمّ فأوزِع لولیک شکرَ ما أنعمتَ به علیه، وأوزِعنا مثلَه فیه، وآتِهِ من لدنک سلطاناً نصیراً، وافتح له فتحاً یسیراً، وأعِنه برُکنِک الأعزّ، واشدُد أَزرَه، وقوِّ عَضُدَه، وراعِهِ بعینِک، واحمِهِ بحفظِک، وانصُره بملائکتِک، وأَمدِده بجُندِک الأغلبِ، وأقِم به کتابَک وحدودَک وشرائعَک، وسننَ رسولِک صلواتک اللّهمّ علیه وآله.
وأحْی به ما أماتَه الظالمونَ من معالمِ دینِک، واجْلُ به صَدءَ الجورِ عن طریقتِک، وأَبِنْ به الضرِّاءَ من سبیلِک، وأزِل به الناکبین عن صراطِک، وامحَق به بُغاةَ قصدِک عِوَجاً، وألِن جانبَه لِأولیائِک، وابسُط یدَه علی أعدائِک.
وهَب لنا رأفتَه ورحمتَه وتَعَطُّفَه وتَحَنُّنَه، واجعلنا له سامعین مطیعین، وفی رضاه ساعین، وإلی نصرتِه والمدافعةِ عنه مُکنِفین، وإلیک وإلی رسولِک صلواتُک اللّهمّ علیه وآلِه بذلک متقرّبین.
اللّهمّ وصلّ علی أولیائِهم المعترفین بمقامِهم، المتّبعین مَنهجَهم، المقتفین آثارَهم، المُستَمسِکین بِعُروتِهم، المُتَمسِّکین بولایتِهم، المؤتمّین بإمامتِهم، المسلِّمین لأمرِهم، المجتهدین فی طاعتِهم، المنتظرین أیامَهم، المادّین إلیهم أعینَهم، الصلواتِ المبارکاتِ الزاکیاتِ النامیاتِ الغادیاتِ الرائحاتِ، وسَلِّم علیهم وعلی أرواحِهم، واجمَع علی التقوی أمرَهم، وأصلِح لهم شؤونَهم، وتُب علیهم إنک أنت التوابُ الرحیمُ وخیرُ الغافرین، واجعلنا معهم فی دارِ السلامِ، برحمتِک یا أرحمَ الراحمین».
دعا برای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در روز جمعه وعید قربان:
الصحیفة السجادیة /283: «از جمله دعاهای امام (علیه السلام) در روز قربان وجمعه:
اللّهمّ هذا یومٌ مبارکٌ والمسلمون فیه مجتمعون فی أقطارِ أرضِک...اللّهمّ صلّ علی محمدٍ وآلِ محمدٍ إنک حمیدٌ مجیدٌ، کصلواتِک وبرکاتِک وتحیاتِک علی أصفیائِک إبراهیمَ وآلِ إبراهیمَ، وعجِّلِ الفرجَ والروحَ والنصرةَ والتمکینَ والتأییدَ لهم.
اللّهمّ واجعلنی من أهلِ التوحیدِ والإیمانِ بکَ والتّصدیقِ برسولِک، والأئمةِ الذینِ حتمتَ طاعتَهم، ممن یجری ذلک به وعلی یدیه، آمین ربَّ العالمین».
دعا برای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در شب های ماه مبارک رمضان:
کافی 3 /422 دعایی را از امام باقر (علیه السلام) به عنوان جزئی از خطبه ی نخست روز جمعه روایت می کند ومقصود از آن دعا برای امام معصوم در هر عصری است، ومشابه آن در ضمن دعای معروف به افتتاح که در شب های ماه مبارک رمضان خوانده می شود نیز آمده است.
در این دعا تمجید بلیغی از خدای تعالی می شود، بر پیامبر وعترت طاهرین ایشان (علیهم السلام) درود فرستاده می شود واین دعا - که برای امام مهدی (علیه السلام) است - در ادامه می آید:
«افتَح له فتحاً یسیراً وانصُره نصراً عزیزاً. اللّهمّ أظهِر به دینَک وسنةَ نبیک، حتی لا یستخفی بشئٍ من الحقِّ مخافةَ أحدٍ من الخلقِ.
اللّهمّ إنّا نرغبُ إلیک فی دولةٍ کریمةٍ تعزُّ بها الإسلامَ وأهلَه، وتُذِلُّ بها النفاقَ وأهلَه، وتجعلُنا فیها من الدعاةِ إلی طاعتِک، والقادةِ فی سبیلِک، وترزُقُنا بها کرامةَ الدنیا والآخرة».
در دعای افتتاح نیز می خوانیم:
«اللّهمّ وصلِّ علی ولیِّ أمرِک القائمِ المؤمَّلِ والعدلِ المنتظَرِ، أحفِفهُ بملائکتِک المقرّبین، وأیده بروحِ القدسِ یا ربَّ العالمین. اللّهمّ اجعله الداعیَ إلی کتابِک والقائمَ بدینِک، إستَخلِفه فی الأرضِ کما استَخلَفتَ الذین من قبلِه، مکنْ له دینَه الذی ارتضیتَه له، أبدِله من بعدِ خوفِه أمناً، یعبُدُک لایشرِک بک شیئاً.
اللّهمّ أعِزَّه وأعزِز به وانصُره وانتَصِر به، وانصُره نصراً عزیزاً.
اللّهمّ أظهِر به دینَک وملةَ نبیک، حتی لا یستخفیَ بشئٍ من الحقِّ مخافةَ أحدٍ من الخلقِ.
اللّهمّ إنا نرغبُ إلیک فی دولةٍ کریمةٍ تُعزُّ بها الإسلامَ وأهلَه، وتُذلُّ بها النفاقَ وأهلَه، وتجعلُنا فیها من الدعاةِ إلی طاعتِک والقادةِ إلی سبیلِک، وترزُقُنا بها کرامةَ الدنیا والآخرة. اللّهمّ ما عرّفتَنا من الحقِّ فحَمِّلناه، وما قَصُرنا عنه فَبَلِّغناه.
اللّهمّ المُمْ به شَعَثَنا، واشعَب به صدعَنا، وارتُق به فتقَنا، وکثِّر به قِلّتَنا، وأعزَّ به ذِلّتَنا، وأغنِ به عائلَنا، واقضِ به عن مَغرمِنا، واجبُر به فقرَنا، وسُدَّ به خَلّتَنا، ویسِّر به عسرَنا، وبَیض به وجوهَنا، وفُک به أسرَنا، وأنجِح به طَلِبتَنا، وأنجِز به مواعیدَنا، واستجِب به دعوتَنا، وأعطِنا به فوقَ رغبتِنا.
یا خیرَ المسؤولین، وأوسعَ المُعطین، إشفِ به صدورَنا، وأذهِب به غَیظَ قلوبِنا، واهدِنا به لما اختلفَ فیه من الحقِّ بإذنِک، إنک تهدی من تشاءُ إلی صراطٍ مستقیمٍ، وانصُرنا علی عدوِّک وعدوِّنا إلهَ الحقِّ آمین.
اللّهمّ إنا نشکو إلیک فقدَ نبینا، وغیبةَ إمامِنا، وکثرةَ عدوِّنا، وشِدّةَ الفِتنِ بنا، وتظاهرَ الزمانِ علینا، فصلّ علی محمدٍ وآلِ محمدٍ وأعِنّا علی ذلک بفتحٍ تُعَجِّلُه، وبِضُرٍّ تَکشِفُه، ونصرٍ تُعِزُّه، وسلطانِ حقٍّ تُظهِرُه، ورحمةٍ منک تُجَلِّلُناها، وعافیةٍ منک تُلبِسُناها، برحمتِک یا أرحمَ الراحمین».
دعا برای حفظ ونصرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
این دعا از امامان (علیهم السلام) روایت شده ومی توان برای هریک از ایشان خواند واو را نام برد، کافی 4 /162 نقل می کند: «در شب بیست وسوم ماه رمضان در حال سجود وقیام وجلوس وهر حالتی، و[بلکه] در تمامی این ماه، وهر نحو وزمانی که برایت میسر بود این دعا را تکرار کن؛ بعد از حمد وسپاس خدای تبارک وتعالی ودرود فرستادن بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می گویی: اللّهمّ کن لولیک فلانِ بنِ فلانٍ، فی هذه الساعةِ وفی کلِّ ساعةٍ، ولیاً وحافظاً، وناصراً ودلیلاً، وقائداً وعیناً، حتی تُسکنَه أرضَک طَوعاً وتُمَتِّعَه فیها طویلاً».
دعاء ندبه:
سید بن طاووس در اقبال الاعمال 1 /504 آن را نقل می کند. علامه ی مجلسی در بحار الانوار در مواضعی از جمله 99 /104 آن را از کتاب محمد بن حسین بن سفیان بزوفری - که خدایش رضا باشد - روایت می کند؛ دعاء ندبه، دعایی برای صاحب الزمان (علیه السلام) که مستحب است در اعیاد چهار گانه خوانده شود. من اطمینان دارم که این دعا از یکی از چهار سفیر صادر شده است.
ابن المشهدی در المزار /573 می فرماید: «دعای ندبه؛ محمد بن ابی قره گوید: من این دعا را از کتاب ابو جعفر محمد بن حسین بن سفیان بزوفری - که خدا از او راضی باشد - نقل می کنم. او در آن کتاب این را دعا برای صاحب الزمان - که درودهای خدا بر او باد وخدا فرج او ونیز فرج ما را به واسطه ی فرج او شتاب بخشد - شمرده وفرموده مستحب است در اعیاد چهار گانه خوانده شود».
زیارت آل یاسین ودعای پس از آن:
احتجاج طبرسی (رحمه الله) 2 /492:
«سلامٌ علی آل یاسین، السَّلامُ علیک یا داعیَ الله وربّانیَّ آیاتِه، السَّلام علیک یا بابَ الله ودَیانَ دینِه، السَّلام علیک یا خلیفةَ الله وناصرَ حقِّه، السَّلام علیک یا حجةَ الله ودلیلَ إرادتِه، السَّلام علیک یا تالیَ کتابِ الله وترجمانَه، السَّلام علیک یا بقیةَ اللهِ فی أرضِه، السَّلام علیک یا میثاقَ اللهِ الذی أخذه ووکده، السَّلام علیک یا وعدَ اللهِ الذی ضَمِنَه، السَّلام علیک أیها العَلَمُ المنصوبُ، والعِلْمُ المصبوبُ، والغوْثُ والرحمةُ الواسعةُ وعداً غیرَ مکذوب.
السَّلام علیک حینَ تقعُد، السَّلام علیک حینَ تقوم، السَّلام علیک حینَ تقرأُ وتُبَین، السَّلام علیک حینَ تُصَلِّی وتقنُت، السَّلام علیک حینَ ترکعُ وتسجُد، السَّلام علیک حینَ تُکبِّر وتُهَلِّل، السَّلام علیک حینَ تحمدُ وتستغفر، السَّلام علیک حینَ تُمسی وتُصبِح، السَّلام علیک فی اللّیلِ إذا یغشَی والنهارِ إذا تجلّی، السَّلام علیک أیها الإمامُ المأمون، السَّلام علیک أیها المُقَدَّمُ المأمول، السَّلام علیک بجوامعِ السَّلام.
أُشهِدُک یا مولای أنّی أَشهَدُ أن لا إله إلا الله وحدَه لا شریکَ له وأنَّ محمداً عبدُه ورسولُه، لا حبیبَ إلا هُوَ وأهلُه، وأَشهَدُ أنَّ أمیرَ المؤمنین حجّتُه، والحسنَ حجّتُه، والحسینَ حجّتُه، وعلیَّ بنَ الحسینِ حجّتُه، ومحمدَ بنَ علیٍّ حجّتُه، وجعفرَ بنَ محمدٍ حجّتُه، وموسی بنَ جعفرٍ حجّتُه، وعلیَّ بنَ موسی حجّتُه، ومحمدَ بنَ علیٍّ حجّتُه، وعلیَّ بنَ محمدٍ حجّتُه، والحسنَ بنَ علیٍّ حجّتُه، وأَشهَدُ أنَّک حجّةُ الله.
أنتم الأولُ والآخِرُ، وأنَّ رجعتَکم حقٌّ لا شکَّ فیها یومَ لاینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً، وأنَّ الموتَ حقّ، وأنَّ ناکراً ونکیراً حقّ، وأَشهَدُ أنَّ النشرَ والبعثَ حقّ، وأنَّ الص-راطَ والمرصادَ حقّ، والمیزانَ والحسابَ حقّ، والجنةَ والنارَ حقّ، والوعدَ والوعیدَ بهما حقّ.
یا مولای شقیَ من خالفکم، وسَعِدَ من أطاعکم.
فَاشهَد علی ما أشهَدتُک علیه، وأنا ولیٌّ لک، برئٌ من عدوِّک، فالحقُّ ما رضِیتُموه، والباطلُ ما سَخِطتُموه، والمعروفُ ما أمرتُم به، والمنکرُ ما نهیتم عنه.
فنفسی مؤمنةٌ باللهِ وحدَه لا شریکَ له، وبرسولِه وبأمیرِ المؤمنین، وبأئمةِ المؤمنین، بکم یا مولای، أولِکم وآخِرِکم، ونص-رتی مُعَدَّةٌ لکم، ومَوَدَّتی خالصةٌ لکم».
زیارت آل یاسین به نقل جناب محمد بن جعفر المشهدی (رحمه الله):
ایشان در المزار /566 می نگارند:«شیخ اجلّ فقیه عالم ابومحمد عربی بن مسافر عبادی - که خدایش رضا باشد - در خانه اش در حله ی سیفیه(1426) در ربیع الاول سال 573 ونیز شیخ پارسا ابو البقاء هبة الله بن نماء بن علی بن حمدون (رحمه الله) در همان حله ی سیفیه - هر دو به نحو قرائت [که برایشان خوانده می شد] - تحدیث کردند: شیخ امین ابو عبد الله حسین بن احمد بن محمد بن علی بن طحال مقدادی (رحمه الله) در حرم مولایمان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) در ایوان بزرگی که در طرف سر امام (علیه السلام) است، در دهه ی آخر ذی الحجه سال 539 به ما فرمود: شیخ اجلّ وسرور مفید ابو علی حسن بن محمد طوسی - که خدایش راضی باشد - در همان حرم در دهه ی آخر ذی القعده سال 509 برایم فرمود: سرور سعید پدرم ابو جعفر محمد بن حسن طوسی - که خدا از او راضی باشد - از محمد بن اسماعیل، از محمد بن اشناس بزاز، از ابو الحسین محمد بن احمد بن یحیی قمی، از محمد بن علی بن زنجویه ی قمی، از ابو جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر حمیری نقل می کند.همچنین ابو علی حسن بن اشناس، از ابو المفضل محمد بن عبد الله شیبانی روایت می کند که ابو جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر حمیری به او خبر داده - واجازه ی [نقل] تمامی روایات خود را به وی داده است - که برای او از ناحیه - که خدا آن را نگاه دارد - پس از سؤال ها، درود وتوجه آمده است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم، لا لأمر الله تعقلون ولا من أولیائه تقبلون، حکمةٌ بالغةٌ، وَمَا تُغْنِی الآیاتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یؤْمِنُونَ، والسّلام علینا وعلی عباد الله الصالحین.
هنگامی که خواستید به وسیله ی ما به درگاه خدای تعالی ونیز به خود ما روی آورید بگویید، همان گونه که خدای تعالی فرموده:
سلام علی آلِ یس، ذلک هو الفضلُ المبین، واللهُ ذو الفضلِ العظیمِ لمن یهدِیه صراطَه المستقیم.
التوجه: قد آتاکم اللهُ یا آلَ یس خلافتَه، وعِلْمَ مجاری أمرِه، فیما قضاه ودبّرَه وأرادَه فی ملکوتِه، وکشف لکم الغطاءَ، وأنتم خَزَنَتُه وشهداؤُه وعلماؤُه وأمناؤُه، وساسةُ العباد، وأرکانُ البلاد، وقُضاةُ الأحکام، وأبوابُ الإیمان.
ومِن تقدیرِه منائحَ العطاءِ بکم إِنفاذُه محتوماً مقروناً، فما شئٌ منه إلا وأنتم له السببُ وإلیه السبیل، خیارُه لولیکم نعمةٌ، وانتقامُه من عدوِّکم سَخطَةٌ، فلا نجاةَ ولا مفزعَ إلا أنتم، ولا مذهبَ عنکم، یا أعینَ اللهِ الناظرة، وحَمَلَةَ معرفتِه، ومساکنَ توحیدِه فی أرضِه وسمائِه.
أنت یا حجةَ اللهِ وبقیتَه، کمالُ نعمتِه، ووارثُ أنبیائِه وخلفائِه، ما بَلَغناه مِن دهرِنا، وصاحبُ الرجعةِ لوعدِ ربِّنا، التی فیها دولةُ الحقِّ وفرجُنا، ونصرُ اللهِ لنا وعِزُّنا.
السَّلام علیک أیها العَلَمُ المنصوب، والعِلمُ المصبوب، والغوثُ والرحمةُ الواسعةُ وعداً غیرَ مکذوب.
السَّلام علیک یا صاحبَ المرأی والمسمَع، الذی بعینِ اللهِ مواثیقُه، وبیدِ اللهِ عُهودُه، وبقدرةِ اللهِ سلطانُه.
أنت الحکیمُ الذی لا تُعَجِّلُه العصبیة، والکریمُ الذی لا تُبَخِّلُه الحفیظة، والعالمُ الذی لا تُجَهِّلُه الحمیة، مجاهدتُک فی اللهِ ذاتُ مشیةِ الله، ومقارعتُک فی اللهِ ذاتُ انتقامِ الله، وصبرُک فی اللهِ ذو أناةِ الله، وشکرُک لله ذو مزیدِ اللهِ ورحمتِه.
السَّلام علیک یا محفوظاً بالله، اللهُ نَوَّرَ أمامَه ووراءَه ویمینَه وشمالَه وفوقَه وتحتَه. السَّلام علیک یا مخزوناً فی قدرةِ الله، اللهُ نَوَّر سمعَه وبصرَه. السَّلام علیک یا وعدَ اللهِ الذی ضَمِنَه، ویا میثاقَ اللهِ الذی أخذه ووکده.
السَّلام علیک یا داعیَ الله وربّانیَّ آیاتِه، السَّلام علیک یا بابَ اللهِ ودیانَ دینِه، السَّلام علیک یا خلیفةَ اللهِ وناصرَ حقِّه، السَّلام علیک یا حجّةَ اللهِ ودلیلَ إرادتِه، السَّلام علیک یا تالیَ کتابِ اللهِ وترجمانَه، السَّلام علیک فی آناءِ لیلِک ونهارِک، السَّلام علیک یا بقیةَ اللهِ فی أرضِه، السَّلام علیک حینَ تقوم، السَّلام علیک حینَ تقعُد، السَّلام علیک حینَ تقرأُ وتُبَین، السَّلام علیک حینَ تُصلّی وتقنُت، السَّلام علیک حینَ ترکعُ وتسجُد، السَّلام علیک حینَ تعوذُ وتُسَبِّح، السَّلام علیک حینَ تُهَلِّلُ وتُکبِّر، السَّلام علیک حینَ تَحمَدُ وتستغفر، السَّلام علیک حینَ تُمَجِّدُ وتَمدَح، السَّلام علیک حینَ تُمسِی وتُصبِح، السَّلام علیک فی اللّیلِ إذا یغشَی والنّهارِ إذا تَجَلّی، السَّلام علیک فی الآخِرَةِ والأولی.
السَّلام علیکم یا حججَ الله، ورُعاتَنا، وقادتَنا، وأئمتَنا، وسادتَنا، وموالینا.
السَّلام علیکم، أنتم نورُنا، وأنتم جاهُنا أوقاتَ صلواتِنا، وعصمتُنا لدعائِنا وصلاتِنا وصیامِنا واستغفارِنا، وسائرِ أعمالِنا.
السَّلام علیک أیها الإمامُ المأمول، السَّلام علیک بجوامعِ السلام.
أُشهِدُک یا مولای، أنّی أَشهَدُ أن لا إله إلا الله وحدَه لا شریکَ له، وأن محمداً عبدُه ورسولُه، لا حبیبَ إلا هُوَ وأهلُه، وأنّ أمیرَ المؤمنین حجّتُه، وأنّ الحسنَ حجّتُه، وأنّ الحسینَ حجّتُه، وأنّ علیَّ بنَ الحسینِ حجّتُه، وأنّ محمدَ بنَ علیٍّ حجّتُه، وأنّ جعفرَ بنَ محمدٍ حجّتُه، وأنّ موسی بنَ جعفرٍ حجّتُه، وأنّ علیَّ بنَ موسی حجّتُه، وأنّ محمدَ بنَ علیٍّ حجّتُه، وأنّ علیَّ بنَ محمدٍ حجّتُه، وأنّ الحسنَ بنَ علیٍّ حجّتُه، وأنت حجّتُه، وأنّ الأنبیاءَ دُعاةُ وهُداةُ رُشدِکم. أنتم الأولُ والآخِرُ وخاتمتُه، وأنّ رجعتَکم حقٌّ لا شکَّ فیها یومَ لاینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً، وأنّ الموتَ حقّ، وأنّ منکراً ونکیراً حقّ، وأنّ النش-رَ ح- قّ، والبعثَ حقّ، وأنّ الصراطَ حقّ، والمرصادَ حقّ، وأنّ المیزانَ حقّ، والحسابَ حقّ، وأنّ الجنةَ والنارَ حقّ، والجزاءَ بهما للوعدِ والوعیدِ حقّ، وأنّکم للشفاعةِ حقّ،لا تُرَدُّون ولا تَسبِقُون بمشیةِ الله، وبأمرِه تعملون.
وللهِ الرحمةُ والکلمةُ العُلیا، وبیدِه الحسنی، وحجةُ اللهِ النُعمَی، خَلَقَ الجنَّ والإنسَ لعبادتِه، أرادَ مِن عبادِه عبادتَه، فشقیٌّ وسعیدٌ، قد شَقِیَ مَن خالفکم، وسَعِدَ مَن أطاعکم.
وأنت یا مولای فاشهَد بما أشهَدتُک علیه، تَخزُنُه وتَحفَظُه لی عندک، أموتُ علیه وأُنشَرُ علیه وأقِفُ به، ولیاً لک، بریئاً من عدوِّک، ماقتاً لمن أبغضکم، وادّاً لمن أحبّکم.
فالحقُّ ما رضِیتُموه، والباطلُ ما سَخِطتُموه، والمعروفُ ما أمرتم به، والمنکرُ ما نهیتم عنه، والقضاءُ المثبتُ ما استأثَرَت به مشیتکم، والمَمحُوُّ ما استأثَرَت به سنّتُکم. فلا إلهَ إلا اللهُ وحدَه لا شریک له، ومحمدٌ عبدُه ورسولُه، وعلیٌّ أمیرُ المؤمنین حجّتُه، والحسنُ حجّتُه، والحسینُ حجّتُه، وعلیٌّ حجّتُه، ومحمدٌ حجّتُه، وجعفرٌ حجّتُه، وموسی حجّتُه، وعلیٌّ حجّتُه، ومحمدٌ حجّتُه، وعلیٌّ حجّتُه، والحسنُ حجّتُه، وأنت حجّتُه وأنتم حُجَجُه وبراهینُه.
أنا یا مولای مُستَبشِرٌ بالبیعةِ التی أخذ اللهُ علیَّ شرطَها قتالاً فی سبیلِه، اشتری به أنفُسَ المؤمنین، فنفسی مؤمنةٌ باللهِ وبکم یا مولای، أولِکم وآخِرِکم، ونصرتی لکم مُعَدَّة، ومَوَدّتی خالصةٌ لکم، وبراءتی مِن أعدائِکم، أهلِ الحَردةِ والجدالِ ثابتةٌ لِثارِکم. أنا ولیٌّ وحیدٌ، واللهُ إلهُ الحقِّ یجعلُنی کذلک، آمین آمین.
مَن لی إلا أنت فیما دِنت واعتصمتُ بک فیه، تحرُسُنی فیما تقرّبتُ به إلیک، یا وقایةَ اللهِ وسترَه وبرکتَه، أغِثنی أدرِکنی، صِلنی بک ولا تَقطَعنی.
اللّهمّ إلیک بهم توسّلی وتقرّبی، اللّهمّ صلّ علی محمدٍ وآلِه وصِلنی بهم ولا تَقطَعنی، اللّهمّ بحجّتِک اعصِمنی، وسلامُک علی آلِ یس.
مولای، أنت الجاهُ عندَ اللهِ ربِّک وربّی».
این عبارت کامل زیارت آل یاسین طبق نقل جناب ابن المشهدی (رحمه الله) بود که ایشان خود تصریح کرده سؤالات حمیری وپاسخ های امام (علیه السلام) را از آن حذف کرده است، والبته ای کاش آن را کامل نقل می کرد، زیرا قسمتی از نامه بوده ومقصود از توبیخی که در فقره ی نخست آمده: لا لأمر الله تعقلون ولا من أولیائه تقبلون، را واضح می کرده است، لابد از اینکه بگوییم این عبارت جواب کسانی بوده که برخی مقولات را مطرح کرده بودند.
سند این روایت، مورد وثوق وامانتداری راویان آن - از محمد بن المشهدی گرفته تا حمیری - همه ثابت است. لکن نسبت به دعای پس از آن متوقفیم، چرا که در بعضی عبارات آن خلل است، لذا نزد ما ترجیح با آن است که این دعا، عبارات حسین بن روح باشد که به تصریح خودش، اجازه داشته پاسخ برخی مسائل را بنویسد.
غیبت شیخ طوسی /373 از محمد بن احمد بن داود قمی چنین می آورد: «به دست خطّ احمد بن ابراهیم نوبختی واملاء ابو القاسم حسین بن روح - در پشت نامه ای که در آن سؤالات وپاسخ هایی بود که از قم فرستاده شده بود ودر آن پرسیده بودند آیا این جواب ها از جانب فقیه [امام] (علیه السلام) است یا محمد بن علی شلمغانی؟ زیرا از شلمغانی چنین نقل شده: من پاسخ این سؤالات را داده ام. پس در پشت نامه شان پاسخ را نگاشت - چنین یافتم: بسم الله الرحمن الرحیم، ما از این نامه وآنچه دربردارد آگاه شدیم، تمام آن پاسخ های ماست، وواگذارده ی گمراه گمراهگر معروف به عزاقری - که خدایش لعنت کند - هیچ نقشی [حتی] در یک حرف از آن نداشته است».
می بینیم جناب حسین بن روح می گوید: پاسخ های ما، این تعبیر اعم از آن است که این کلام عین عبارت امام (علیه السلام) باشد یا آنکه مضمون کلام حضرت وتعبیر جناب حسین بن روح. وعجیب نیست که امام (علیه السلام) به او فرمان دهند که پاره ای از مسائل را پاسخ دهد. البته این مطلب چیزی از اهمیت آن نمی کاهد به خصوص آنکه بلاغت آن از سنخ سخنان امامان (علیهم السلام) است. حال اگر به املاء جناب حسین بن روح باشد، وی با تقواتر از آن است که در دین مطلبی بگوید که لفظ یا معنای آن را از امامش نشنیده باشد. پیشتر نیز از علل الشرائع 1 /241 ماجرایی مفصل گذشت که در انتهای آن آمده بود: «محمد بن ابراهیم بن اسحاق - که خدا از او رضا باشد - گوید: فردای آن روز نزد شیخ ابو القاسم حسین بن روح آمدم وبا خود گفتم: آیا آنچه دیروز برای ما گفت، از پیش خود بود؟ ایشان خود ابتدا به سخن کرده فرمودند: ای محمد بن ابراهیم! اگر از آسمان فرو افتم وپرندگان مرا بربایند، یا آنکه باد مرا در مکانی دور بیافکند، برایم بهتر از آن است که در دین خدا - که ذکرش بلند است - به رأی خود سخن گویم، آن مطلب از جانب اصل بود واز حجت (علیه السلام) شنیده شده بود».
نگارنده: این جریان، از بلندای مقام ایشان حکایت می کند، واینکه مطلب درونی شخص را دانست، وسفیران امام (علیه السلام) از روی علم ویقین سخن می رانند ونه ظن واجتهاد.
زیارتی برای تمام معصومان (علیهم السلام) از جمله امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
مصباح المتهجد /357 از عبد الله بن محمد بن عابد نقل می کند: «از مولایم امام عسکری (علیه السلام) در منزل ایشان در سامرا به سال 255 درخواست کردم تا درودنامه ای بر پیامبر وجانشینانش (علیهم السلام) را بر من املاء کنند، وبا خود برگه های بسیاری آورده بودم، ایشان بدون آنکه از کتابی بگویند فرمودند:
... اللّهمّ صلِّ علی ولیک وابنِ أولیائِک الذین فرضتَ طاعتَهم، وأوجبتَ حقَّهم وأذهبتَ عنهم الرجسَ وطهَّرتَهم تطهیراً.
اللّهمّ انصُره وانتَصِر به لدینِک، وانصُر به أولیاءَک وأولیاءَه وشیعتَه وأنصارَه واجعلنا منهم.
اللّهمّ أعِذه مِن شرِّ کلِّ باغٍ وطاغٍ ومِن شرِّ جمیعِ خلقِک، واحفَظه مِن بینِ یدیه ومِن خلفِه، وعن یمینِه وعن شمالِه، واحرُسه وامنَعه أن یوصَلَ إلیه بسوءٍ، واحفَظ فیه رسولَک وآلَ رسولِک، وأَظهِر به العدلَ وأیده بالنصرِ، وانصُر ناصریه واخذُل خاذلیه، واقصِم به جبابرةَ الکفرِ واقتُل به الکفّارَ والمنافقین وجمیعَ الملحِدین حیثُ کانوا وأینَ کانوا مِن مشارقِ الأرضِ ومغاربِها وبرِّها وبحرِها، واملأ به الأرضَ عدلاً وأَظهِر به دینَ نبیک علیه وآلِه السَّلام.
واجعلنی اللّهمّ مِن أنصارِه وأعوانِه وأتباعِه وشیعتِه، وأرِنی فی آلِ محمدٍ ما یأمُلون وفی عدوِّهم ما یحذَرون، إلهَ الحقِّ آمین».
زیارت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در خانه شان:
ابن المشهدی (رحمه الله) در المزار /656 زیارتی را برای سرداب غیبت نقل می کند که در ابتدای آن آمده است: «ألله أکبر الله أکبر، لا إله إلا الله والله أکبر، ولله الحمد، الحمد لله الذی هدانا لهذا، وعرّفنا أولیاءه وأعداءه، ووفقنا لزیارة أئمتنا ولم یجعلنا من المعاندین الناصبین، ولا من الغلاة المفوضین، ولا من المرتابین المقصّرین.
السلام علی ولی الله وابن أولیائه...».
برخی دیگر از ادعیه وزیارات:
مزار شیخ مفید /95: دعا برای حفظ ونصرت امام (علیه السلام) بعد از زیارت امام حسین (علیه السلام).
مصباح کفعمی /550: دعایی برای تجدید عهد با امام (علیه السلام).
مهج الدعوات /16 و232: مناجات امام مهدی (علیه السلام) با خدای متعال.
کافی 3 /325: دعا برای پیامبر وائمه (علیهم السلام) در سجده ی شکر.
کامل الزیارات /174: دعایی از امام باقر (علیه السلام) در ولایت وبرائت.
جمال الاسبوع /285: دعا برای امام (علیه السلام) بعد از نماز جعفر طیار.
مصباح المتهجد /326: دعا برای امام (علیه السلام) در قنوت نماز جمعه.
من لا یحضره الفقیه 1 /329: دعا برای امام (علیه السلام) در سجده ی شکر.
مصباح المتهجد /328: دعا برای تعجیل فرج به وسیله ی امام (علیه السلام).
کافی 2 /547 ومن لا یحضره الفقیه 1 /327: دعا برای امام (علیه السلام) بعد از فریضه.
دلائل الامامة /300: صلوات بر پیامبر وامامان (علیهم السلام) ودعا برای امام مهدی (علیه السلام).
مصباح المتهجد /708، اقبال الاعمال /515، مصباح کفعمی /688 والبلد الامین /265: دعا برای امام (علیه السلام) در روز مباهله.
مصباح الزائر /178: زیارت امامان وامام مهدی (علیهم السلام).
همان /327: زیارتی دیگر برای امام (علیه السلام).
همان /312، الایقاظ من الهجعة /296 - از مزار مفید، شهید وابن طاووس - وبحار الانوار 102 /83: زیارت امام مهدی (علیه السلام) در خانه ی ایشان بعد از زیارت قبر پدر وجدّش (علیهما السلام).
مهج الدعوات /165: دعای توسّل به پیامبر وامامان (علیهم السلام): «ابو حمزه ی ثمالی گوید: یک بار دست پسرم شکست، واو را نزد یحیی بن عبد الله شکسته بند آوردم. آن را نگاه کرد وگفت: بد شکسته است، وبه اتاق خود بالا رفت تا دستمالی بیاورد. در همین اثناء به یاد دعایی که علی بن الحسین زین العابدین (علیه السلام) به من آموختند افتادم. پس دست پسرم را گرفته آن را بر او خواندم وبر شکستگی دست کشیدم که به اذن خدای متعال بهبودی یافت، وچون یحیی پایین آمد هیچ ایرادی ندید.
یحیی صدا زد: دست دیگرت را بده ولی در آن هم عیبی مشاهده نکرد، پس گفت: سبحان الله! آیا هم اکنون شکستگی بدی در آن نبود؟! چنین سحری از شما شیعیان عجیب نیست!
بدو گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، این سحر نیست، من دعایی را که از مولایم علی بن الحسین (علیه السلام) شنیده بودم به یاد آوردم وخواندم. از من خواست تعلیمش دهم ولی من گفتم: آیا بعد از سخنی که از تو شنیدم! نه، دیده ات را بدان روشن نمی کنم، تو اهلیّت آن را نداری.
حمران بن اعین گوید: من به ابو حمزه گفتم: تو را به خدا قسم می دهم که آن را به ما بیاموزی، او هم در پاسخ گفت: سبحان الله! من این را تنها برای این گفتم که به شما بیاموزم، بنویسید:
بسم الله الرحمن الرحیم، یا حیُّ قبلَ کلِّ حیّ، یا حیُّ بعدَ کلِّ حیّ، یا حیُّ معَ کلِّ حیّ، یا حیُّ حینَ لا حیّ، یا حیُّ یبقَی ویفنَی کلُّ حیّ، لا إلهَ إلا أنت، یا حیُّ یا کریمُ، یا مُحییَ الموتی، یا قائمٌ علی کلِّ نفسٍ بما کسبَت، إنّی أتوجّهُ إلیک، وأتوسّلُ إلیک، وأتقرّبُ إلیک، بجودِک وکرمِک ورحمتِک التی وَسِعَت کلَّ شئ، وأتوجّهُ إلیک وأتوسّلُ إلیک بحرمةِ هذا القرآن، وبحرمةِ الإسلام، وشهادةِ أن لا إلهَ إلا أنت وحدَک لا شریکَ لک، وأن محمداً عبدُک ورسولُک، وأتوجّهُ إلیک وأتوسّلُ إلیک وأستَشفِعُ إلیک، بنبیک نبیِّ الرحمةِ محمدٍ (صلی الله علیه وآله وسلم)... وبحقِّ خلفِ الأئمةِ الماضین، والإمامِ الزکیِّ الهادی المهدیّ، الحجّةِ بعدَ آبائِه علی خلقِک، المؤدِّی عن علمِ نبیک، ووارثِ علمِ الماضین مِن الوصیین، المخصوصِ الدّاعی إلی طاعتِک وطاعةِ آبائِه الصالحین.
یا محمدُ یا أبا القاسماه، بأبی أنت وأمّی، إلی اللهِ أتَشَفَّعُ بک، وبالأئمةِ مِن ولدِک، وبعلیٍّ أمیرِ المؤمنین، وفاطمةَ، والحسنِ، والحسینِ، وعلیِّ بنِ الحسینِ، ومحمدِ بنِ علیٍّ، وجعفرِ بنِ محمدٍ، وموسی بنِ جعفرٍ، وعلیِّ بنِ موسی، ومحمدِ بنِ علیٍّ، وعلیِّ بنِ محمدٍ، والحسنِ بنِ علیٍّ والخلفِ القائمِ المنتظَر».
مهج الدعوات /253، بحار الانوار 94 /346 ومصباح کفعمی /278: دعای اعتقاد وتوسل به امام (علیه السلام) در درگاه خدا.
مهج الدعوات /233، مصباح کفعمی /278 والبلد الامین /387: دعایی دیگر به نام اعتقاد از امام کاظم (علیه السلام).
مهج الدعوات /295: دعایی از لسان امام (علیه السلام).
مهج الدعوات /334: دعایی از جابر بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام).
همان /302: حجاب مولانا صاحب الزمان (علیه السلام).
همان /278، بحار الانوار 95 /266 وتبصرة الولی /212: دعای علوی مصری که امام مهدی (علیه السلام) تعلیم او کردند.
مصباح المتهجد /639، اقبال الاعمال /364، البلد الامین /250 وبحار الانوار 98 /234: دعای موقف از امام علی بن الحسین (علیهما السلام) که در آن دعایی برای تمامی امامان (علیهم السلام) است.
مصباح المتهجد /54: در تعقیب نماز ظهر.
فلاح السائل /170 می نویسد: «یکی از امور مهم در تعقیب نماز ظهر، آن است که در دعا برای مهدی (علیه السلام) - که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در روایات صحیح، امت را به او بشارت داده ووعده داده اند که در آخر الزمان ظاهر می شود - به امام صادق (علیه السلام) اقتدا شود». سپس سند ومتن دعا را می آورد.
مصباح المتهجد /345: «از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که مستحب است بعد از نماز عصر روز جمعه این صلوات را برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) [که در آن عباراتی چند درباره ی امام مهدی (علیه السلام) آمده است] بخوانند».
تهذیب الاحکام 3 /143: دعا برای امام مهدی (علیه السلام) در روز غدیر خم.
مصباح المتهجد /266: بعد از دو رکعت نماز حضرت زهرا (علیها السلام).
مهج الدعوات /68 والایقاظ من الهجعة /313: دعایی که روایت شده امام مهدی (علیه السلام) آن را در قنوت خواندند.

پاورقی:

-----------------

(1) اثبات الهداة 3 /570
(2) سوره ی صف /8
(3) مشابه آن در مسند احمد 5/278 ونیز صحیح مسلم 4/2215.
(4) نظیر آن در سنن ابو داود 4 /97، سنن ترمذی 4 /410 - وی آن را صحیح می شمارد - سنن بیهقی 9 /181، صحیحه ی البانی 7 /2 - قسمت نخست آن را آورده است - ومجمع الزوائد 5 /239 قسمت آخر آن را بنابر روایت احمد صحیح دانسته است.
(5) مجمع الزوائد 7/335 آن را صحیح دانسته است، مانند آن را در الفردوس 3/131 آورده ودر حاشیه آمده است : امام عراقی می گوید: احمد [فرموده پیامبر را] به روایت از ابوذر با سندی نیکو چنین آورده است : «بیشتر از دجال از غیر او برای شما می هراسم. پرسیدند: غیر او کیست؟ فرمود: رهبران گمراه کننده.»
(6) مشابه آن در احتجاج 1 /395
(7) سوره ی فتح /1
(8) مسند احمد 2/442، سنن ابن ماجه 1/52، سنن ترمذی 5/360، مجمع الزوائد 9/169، ابن ابی شیبه 7/512، امالی محاملی /447، صحیح ابن حبان 15/434، المعجم الاوسط 3/179 و5/182 و7/197، المعجم الصغیر 2/3، المعجم الکبیر 3/40 و5/184، فضائل سیدة النساء، عمر بن شاهین /29، تفسیر ثعلبی 8/311، شواهد التنزیل 2/44، تاریخ بغداد 7/144، تاریخ دمشق 13/218 و14/144، سیر اعلام النبلاء 2/122
(9) نظیر آن در مسند احمد 1 /461
(10) المطالب العالیة 4/267 - با اندک تفاوتی نسبت به نقل طبرانی - الدرالمنثور 2/300 ومجمع الزوائد 5/227 - هیثمی آ ن را توثیق کرده است -.
(11) مانند حدیث در المصنف ابن ابی شیبه 8 /620 سنن ترمذی 3 /361 - با تفاوتی اندک، نقل می کند وصحیح می شمارد -، المعجم الکبیر طبرانی 11/39، سنن بیهقی 8 /157، المعجم الأوسط 1 /252 و5 /374، مسند الشامیین 1 /371 مسند ابو یعلی 10 /308 ومسند بزار 6 /61.
(12) ونیز کافی 1 /62
(13) مشابه آن در مسند احمد 5 /329
(14) سوره ی بقره /134
(15) سوره ی فتح /10
(16) منابع دیگری نیز این جریان را نقل کرده اند: طبرانی آن را در مسند الشامیین 2/282 از عبد الله بن عمرو به اختصار آورده است، ذهبی نیز در سیر اعلام النبلاء 2 /9 آن را می آورد، والبانی در صحیحه ی 2/138 آن را صحیح شمرده است.
(17) مانند آن در مسند احمد 3/231
(18) مشابه آن در مسند احمد 6/395 و5 /384 و4/243 و267، مسند ابن المبارک /163، سنن ترمذی 2 /512 و137، صحیح ابن حبان 5 /9، المعجم الکبیر 3 /135، المسند الجامع 10 /749، تاریخ بغداد 5 /361، المستدرک 1 /78 ودر 4 /126 - وی آن را صحیح دانسته است - ومجمع الزوائد 5 /248 می نویسد : این حدیث را احمد وبزار روایت کرده اند وسند روایت احمد ویکی از روایات بزار صحیح می باشد.
(19) هیثمی در مجمع الزوائد 5/239 می نویسد : احمد این حدیث را نقل نموده وراویان آن همه مورد اطمینان هستند.
(20) ونیز الجلیس الصالح /599 والمعرفة والتاریخ /580
(21) این حدیث را بخاری در 1/36 وشش جای دیگر آورده وتا توانسته آن را کوتاه کرده است ! حدیث نگاران دیگر مبسوط تر از او روایت کرده اند.
(22) سوره ی اسراء /60
(23) سوره ی کوثر /1
(24) سوره ی قدر /3 - 1
(25) ونیز فضائل الاوقات بیهقی /211، سنن ترمذی 5/115، المستدرک حاکم 3/170 وی آن را صحیح دانسته واحادیث دیگری نیز آورده است، ر.ک به 3/175 و4/74
(26) سوره ی ابراهیم (علیه السلام) /28
(27) سوره ی آل عمران /128 - 127
(28) تفسیر عیاشی 2/229 ونیز ر.ک به کافی 8 /103
(29) علی رغم آنچه برخی تصور می کنند، عمر بن عبد العزیز نیز بسان دیگر حاکمان اموی، شخصیّتی ظالم بوده است. علامه ی امینی (رحمه الله) در مورد برداشته شدن بدگویی به حضرت امیر (علیه السلام) توسط وی، کلامی دقیق دارد که شایسته است بدان مراجعه شود، ر.ک به الغدیر 10 /266
امام زین العابدین (علیه السلام) درباره ی او می فرمایند: هنگامی که بمیرد، آسمانیان بر او لعنت می فرستند، ولی اهل زمین برایش استغفار می کنند، بصائر الدرجات /170. ونباید فراموش کرد که وی از سال 99 تا سال 101 هجری که از دنیا رفت، به مدت دو سال خلافت امام باقر (علیه السلام) را غصب کرده است. م
(30) ابو یعلی در مسند 2/177 مشابه این حدیث را آورده است، ونیز المعجم الکبیر طبرانی 11/88 با این تفاوت که در آن چنین آمده است: سپس مانند خران به جان یکدیگر می افتند.
(31) 5 /113
(32) ونیز العرف الوردی فی اخبار المهدی 2/2، البرهان متقی هندی /92، ینابیع المودة /448 وکشف الغمة 3/262
(33) مشابه آن در امالی طوسی 2 /74 ورجال کشی 1 /115. نظیر آن در مصادر سنیان بدون ذکر دجال آمده است، به عنوان نمونه : مسند شهاب2 /273، مناقب ابن مغازلی /68 و134، امالی شجری 1 /151، میزان الاعتدال 1 /482، مقتل خوارزمی 1 /104، کشف الأستار هیثمی 3 /222. ونیز ر.ک به المستدرک 3 /150، المعجم الصغیر 1 /139 ومجمع الزوائد 9 /168.
(34) ونیز ثواب الاعمال /203
(35) فسوی در المعرفة والتاریخ /833 آن را نقل می کند.
(36) تهذیب الاحکام 6 /12 ووسائل الشیعة 10 /272
(37) از همان منبع در بحار الانوار 3/15 و32/253
(38) المحتضر /141، بحار الانوار 26 /189 و52 /190. در 51 /68 آن را از کمال الدین نقل می نماید.
(39) ونیز اثبات الهداة 1/517 وبحار الانوار 15/23
(40) این کتاب فارسی است وبه قرن هفتم مربوط می شود، لذا عین عبارات ایشان را آوردیم. م
(41) آخرالزمان امری نسبی است.
(42) ونیز کمال الدین 1 /159
(43) ونیز من لا یحضره الفقیه 3/250، تهذیب الاحکام 6/384، وسائل الشیعة 13/193، الغایات شیخ جعفر بن احمد قمی /88، وبه نقل از آن در بحار 103/68
(44) سوره ی غافر /57
(45) ونیز فتح الباری 13/277
(46) مشابه آن در المصنف ابن ابی شیبه 8 /653
(47) نظیر آن در مسند احمد 6 /75
(48) ونیز ر.ک به السیرة النبویة ابن کثیر 4 /644
(49) مشابه آن در مسند احمد 2 /135، مجمع الزوائد 7 /338 - وی آن را صحیح می شمارد - المعجم الکبیر 12/275، مسند ابو یعلی 9 /435 وتاریخ مدینة دمشق 45 /324
(50) مجمع الزوائد 7 /336
(51) ر.ک به الفتن 2 /518
(52) ونیز ر.ک به المصنف ابن ابی شیبه 8 /648، مسند احمد 4 /19، صحیح مسلم 8 /207، مسند ابو یعلی 3 /126 والمعجم الکبیر 22 /174.حاکم در المستدرک 4 / 528 روایت را به مانند ابن ابی شیبه نقل وآن را بنابر شرط بخاری تصحیح می کند. الفردوس 4 /340 مانند روایت ابن حماد را می آورد، والجامع الصغیر 2 /489 آن را از احمد ومسلم نقل وتصحیح می نماید.
(53) شرح صحیح مسلم نووی 18 /66
(54) برخی شارحان مقصود از این جمله را چنین بیان می کند که در بین دو قسمت بدن او چنین فاصله ای خواهد گذارد تا جای تردیدی در مرگ او برای کسی باقی نماند، هم چنان که ساحران وشعبده بازان انجام می دهند، ر.ک به تحفة الاحوذی 6 /416. م
(55) ونیز ر.ک به سنن ابن ماجه 2 /1356، سنن ابو داود 4 /117مختصرا، البدء والتاریخ 2 /193، المعجم الکبیر 8 /171، المستدرک 4 /492 -آن را بنابر شرط شیخین صحیح می شمارد ودر/530 قسمت آغازین آن را بنابر شرط مسلم صحیح می شمارد - وسنن ترمذی 4 /510 - وی آن را حدیثی حسن قلمداد می کند -.
(56) ونیز ر.ک به مسند احمد 5 /324 و/397، صحیح مسلم در 8 /195، سنن ابو داود 4 /116، سنن ابن ماجه 2 /1353، حلیة الاولیاء 5 /157 و9 /235 ومصابیح السنة بغوی 3 /498 و507 - وی برخی را صحیح وبرخی را حسن یاد می کند -.
(57) این حدیث را احمد در 5 /386، طبرانی در الأحادیث الطوال /125 والمعجم الکبیر 8 /146، الدرالمنثور 4 /210 و252 وحاکم در المستدرک 4 / 491 آورده اند - وی آن را صحیح می شمارد وبا عبارتی افسانه ای تر نیز آن را نقل می کند -.
(58) ونیز الفتن 2 /527 ومسند احمد 6 /455
(59) مشابه آن را در 2/ 103 از ابو هریره ودر 5 /223 از انس نقل می کند ودر 7 /158 روایت می کند که سعد از فتنه ی دنیا - یعنی فتنه ی دجال - به خدا پناه می برد.
(60) مشابه آن در المصنف ابن ابی شیبه 15 /140، مسند احمد 4 /338 والمستدرک حاکم 4 /427
(61) در 7 /58، 5 /126 و8 /72 آن را مسیح دجال می نامد.
(62) ونیز مسند احمد 4 /252، الفتن ابن حماد 2 /552، المصنف ابن ابی شیبه 8 /647 وصحیح مسلم 6 /177 و8 / 200
(63) ونیز ر.ک به الفتن 2 /597 ومسند احمد 2 /337، المصنف ابن ابی شیبه 8 /654، مسند ابو یعلی 10 /380، الفتن ابن کثیر 1 /143 و144 ومجمع الزوائد 7 /345
(64) سوره ی عنکبوت /14
(65) سوره ی آل عمران /85
(66) ونیز ر.ک به المصنف ابن ابی شیبه 8 /651، مسند احمد 5 /221 والمعجم الکبیر 7 /84 ودیگران.
(67) ونیز الفتن 2 /518، مسند طیالسی /73 والمصنف ابن ابی شیبه 8 /646. علاوه بر آن در المصنف 8 /647 چنین آمده است : چشم راست او کور است.... واز هر قومی گروهی از او پیروی می کنند واو را با زبان خودشان، خدا می خوانند !
(68) ر.ک به صحیح بخاری 4 /163، مسلم 8 /193، سنن ابو داود 4 /116، سنن ترمذی 3 /345، مسند ابو یعلی 2 /78 و5 /368، حلیة الأولیاء 4 /334، مصابیح السنة 3 /497 وتاریخ بغداد 7 /193 و...
(69) ونیز الفتن 2 /546، مسند احمد 3 /36 وصحیح بخاری 9 /76
(70) مجمع الزوائد 7 /339 آن را از المعجم الاوسط نقل می کند.
(71) ونیز ر.ک به مسند احمد 1 /4، سنن ابن ماجه 2 /1353، ترمذی3 /345، مستدرک 4 /527، مصابیح بغوی3 /508، سیوطی در الدرالمنثور 5 /354 می نویسد: این روایت را ابن ابی شیبه، احمد وابن ماجه آورده اند وترمذی هم آن را نقل کرده، صحیح می شمارد.
(72) همو در /395 وابن ابی شیبه در8 /656 این مطلب را از ابن عمرو می آورند.
(73) مسند ابو یعلی 6 /317، المعجم الاوسط 5 /156 ومجمع الزوائد 7 /338 - هیثمی آن را صحیح می شمارد -.
(74) ونیز ر.ک به الفتن 2 /550 ومسند احمد 2 /148 و149 و3 /368 که در آن آمده است: «... همانا صاحب او [کسی که او را می کشد] عیسی بن مریم است، واگر او دجال نباشد تو حق کشتن مردی که با ما معاهده دارد را نداری. ایشان پیوسته بیم آن داشتند که او دجال باشد.»
(75) ونیز المصنف ابن ابی شیبه 8 /652، مسند احمد 5 /49 و5 /51، سنن ترمذی 3 /353و مصابیح السنة بغوی 3 /514 - وی آن را حدیثی حسن به شمار می آورد -.
(76) ونیز ر.ک به المعجم الکبیر 23 /195، الفتن 2 / 518 ودیگر کتب.
(77) تهذیب التهذیب ابن حجر 7 /367.
(78) رسالة الصاهل ابو العلاء معری / 100
(79) صحیح مسلم 8 /190.
(80) ونیز ر.ک به مسند احمد 6 /416، سنن ابن ماجه 2 /1354 وسنن ابو داود 4 /118، ترمذی 3 /355، مسند ابو یعلی 4 /119 و...
(81) سنن ابو داود 2 /321
(82) مسند احمد 6 /374
(83) سنن ابو داود 2 /321
(84) ونیز ر.ک به فتح الباری 13 /438
(85) الدرالمنثور 4 /3 ونیز ر.ک به تدوین القرآن /417
(86) ونیز ر.ک به الجرح والتعدیل رازی 9 /430 از ابن عمرو ونیز المصنف عبد الرزاق 11 /393
(87) ونیز الدرالمنثور 5 /393
(88) ونیز الروض الانف 2 /431 وردّ ابن خلدون /347 و...
(89) ونیز المستدرک 4 /476، مصابیح السنة بغوی 3 /482 - وی آن را صحیح شمرده است -، جامع الاصول 11 /75 والتذکرة قرطبی /707. نووی در شرح صحیح مسلم 18 /43 گوید: قاضی گوید: در تمام نسخ صحیح مسلم بنی اسحاق آمده است، برخی گویند: آنچه معروف ومحفوظ است بنی اسماعیل است که متن وسیاق حدیث بر آن دلالت دارد، چرا که مراد آن حضرت [از جنگاوران] عرب اند وآن شهر هم قسطنطنیه می باشد [که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مژده ی فتح آن را به مسلمانان داده است].
(90) ر.ک به تدوین القرآن /429
(91) ونیز سنن ترمذی 3 /346 والمستدرک 4 /426
(92) التاریخ الکبیر 8 /431 وسنن ابن ماجه 2 /1370. سیوطی در الدرالمنثور 6 /59 می نویسد : احمد، ابو داود، ابن ماجه، ابو یعلی، نعیم بن حماد، طبرانی، بیهقی وضیاء مقدسی در المختارة آن را نقل کرده اند.
(93) دو منطقه در شام ودر نزدیکی حلب
(94) ابن حبان در صحیح 8 /286، حاکم در المستدرک 4 /482 - وی آن را بنابر شرط مسلم صحیح شمرده - وبغوی در مصابیح السنة 3 /480 - او هم آن را صحیح قلمداد کرده است -.
(95) حلیة الاولیاء 6 /13 ونیز ر.ک به الفتن 2 /325
(96) الفتن /149
(97) ونیز غریب الحدیث ابن قتیبه 1/271 والنهایة ابن اثیر 4 /293
(98) مسند احمد 5 /232و 245 وسنن ابی داود 4 /110. ونیز ر.ک به المستدرک 4 /420 والدرالمنثور 6 /60
(99) ونیز المستدرک 4 /483
(100) ابن حماد در الفتن 2 /551، احمد در مسند 5 /41، بخاری در صحیح 9 /75، ابن حبان در صحیح 8 /225 وحاکم در المستدرک 4 /541 آن را نقل کرده اند، وهیثمی در مجمع الزوائد 7 /332 آن را حدیثی صحیح می شمارد.
(101) مشابه آن در مسند احمد 2 /95، 113و117و236و312، صحیح بخاری 4 /243 و9 /74، صحیح مسلم 8 /189. در المصنف ابن ابی شیبه 8 /655 از انس چنین می آورد : «پیش از دجال، هفتاد وشش دجال خواهند بود. ونیز ر.ک به مجمع الزوائد 7 /333.
(102) سوره ی نمل /85 - 76
(103) سوره ی سجده /13
(104) سوره ی یس /7
(105) سوره ی قصص /63
(106) سوره ی اعراف /71 و134
(107) سوره ی یونس /51
(108) سوره ی انعام /37
(109) ونیز مختصر بصائر الدرجات /41، الایقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة /372 وبحار الانوار 53 /101
(110) البته بنابر اینکه دابة را به کسر بخوانیم، نه به رفع. م
(111) سوره ی انعام /158
(112) سوره ی سجده /21
(113) ونیز مجمع البیان 4 /332، تأویل الآیات 2 /444، الایقاظ من الهجعة /386 وبحار الانوار 53 /114
(114) مانند آن در مسند احمد 2 /445، صحیح مسلم 1 /138، مسند ابو عوانه 1 /107، تفسیر طبری 8 /76 و... آمده است، ترمذی هم در سنن خود 5 /264 آن را حدیثی صحیح می شمارد.
(115) ونیز مجمع الزوائد 8 /8 والدرالمنثور 3 /62
(116) الفتن 2 /666 با قدری تفاوت، ونیز ر.ک به المصنف ابن ابی شیبه 8 /618
(117) ونیز المعجم الکبیر 3 /193 والمستدرک 4 /484 - وی آن را صحیح می شمارد وروایتی مشابه آن را با سندی دیگر نقل می کند وآن را بنابر شرط بخاری ومسلم صحیح می داند-.
(118) ونیز ر.ک به تفسیر طبری 20 /11 وتفسیر رازی 24 /217
(119) ونیز سنن ابن ماجه 2 /1352. سیوطی در الدرالمنثور 5 /117 می نگارد: بخاری در تاریخ خود، ابن ماجه وابن مردویه آن را روایت کرده اند.
(120) الفتن ونیز المصنف ابن ابی شیبه 8 /619، ابو هریره هم در این مطلب با عبد الله بن عمرو موافقت کرده است، ر.ک به الدرالمنثور 5 /117
(121) الفتن 2 /667
(122) مختصر بصائر الدرجات /208 وتأویل الآیات 1 /404
(123) یعنی آن را ثلاثی مجرد می خوانند که به معنای مجروح نمودن است.
(124) ثلاثی مزید
(125) سوره ی کهف /47
(126) مختصر البصائر /42 وبحار الانوار 53 /52، ونیز ر.ک به تأویل الآیات 1 /407، الایقاظ من الهجعة /257و 342 وبحار الانوار 39 /243
(127) برخی گویند: دبّ یدبّ در کتب لغت، به معنای مطلق راه رفتن بر زمین است، ابن فارس در معجم المقاییس ذیل دبّ می نویسد: حرکت بر زمین وخفیفتر از مشی، وهر آنچه بر زمین راه رود دابه نام دارد. خلیل بن احمد ذیل همان ماده می نگارد: دبّ القوم یدبّون دبیبا، یعنی قوم به آرامی راه رفتند.
از این رو می توان گفت دابه اختصاصی به حیوانات ندارد، وبرای انسان نیز به کار می رود.
(128) سوره ی کهف /100 - 89
(129) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /97 - 92
(130) ر.ک به تفسیر المیزان 14/325
(131) شرح نووی بر مسلم 3/98 وفتح الباری 13/94
(132) ونیز الفائق 2/204، الفتن ابن کثیر 2/183، تفسیر وی 3/205، مجمع الزوائد 8/6 از احمد وطبرانی، الدرالمنثور 4/326 و...
(133) ونیز ر.ک به 5/241، 6/175 و7/196
(134) مشابه آن در سنن ابن ماجه 2/1364 وترمذی 5/313 - وی آن را حدیثی حسن می شمارد -.
(135) مشابه آن در مستدرک حاکم 4/488 - وی بنابر شرط شیخین آن را صحیح دانسته است -، سیوطی در الدرالمنثور 4/250 می گوید: احمد وترمذی آن را آورده اند، علاوه بر آنکه ترمذی آن را حدیثی حسن دانسته است. هم چنین ابن ماجه، ابن حبان وحاکم - که صحیح شمرده - وابن مردویه وبیهقی به نقل از ابو هریره آن را روایت کرده اند. همو در /252 می نویسد: عبد الرزاق، عبد بن حمید، ابن منذر وابن ابی حاتم به نقل از کعب آن را آورده اند.
(136) ونیز الفردوس 5/441، تهذیب ابن عساکر 1/196 ومجمع الزوائد 8/6 از المعجم الاوسط طبرانی. الدرالمنثور 4/155 از ابن مردویه ودر /250 از ابن حماد وابن مردویه. همو در /250 می نگارد: این روایت را ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابن عدی، ابن عساکر وابن نجار از حذیفه نقل نموده اند.
(137) مسند احمد 3/17
(138) ونیز ر.ک به مسند احمد 2 /321، صحیح بخاری 4 /252، صحیح مسلم 3 /1523، الجواهر الحسان 2 /279،المسند الجامع 14 /14 وصحیح ابن حبان 8 /294
(139) ونیز سنن ابو داود 2 /302 والتذکرة قرطبی 2/638
(140) ونیز ر.ک به همان کتاب 3 /384، صحیح مسلم 1 /137،مسند ابو یعلی 4 /59، جامع المسانید والسنن 25 /26 وسنن الدانی /43.
(141) ونیز ر.ک به صحیح بخاری 9/167، صحیح مسلم 3/1524، التاریخ الکبیر بخاری 7/327، علل دار قطنی 7/61 ومسند الشامیین جماز : 1/109، 135، 96، 101، 103، 118، 129، 131، 133، 144و 149
(142) سنن سعید بن منصور 2/145، مسند احمد 3/436، سنن ابن ماجه 1/54
(143) ونیز التاریخ الکبیر بخاری 5/451.
(144) ونیز ر.ک به مسند الشامیین جماز 1/191، المعجم الکبیر 7/61، سنن ابن ماجه 2/1369 والمستدرک 4 /548، - حاکم آن را بنابر شرط بخاری، صحیح دانسته است -.
(145) مشابه آن در تهذیب الآثار، مسند عمر 2/823.
(146) مشابه آن در عقد الدرر /122 وپاره ای در 283.
(147) ر.ک به الطبقات الکبری 1/360، حلیة الاولیاء 5/387، تفسیر بغوی 2/205، الخصائص سیوطی 1/19، فیض القدیر 3/768، دلائل النبوة اصبهانی 4/1332، تفسیر ابن کثیر 4/383، الدرالمنثور 3/132، تاریخ مدینة دمشق 1/186 و...
(148) ر.ک به المستدرک 2/622، تاریخ مدینة دمشق 1/184، الخصائص سیوطی 1/23
(149) ر.ک به جواهر التاریخ ج 2
(150) تاریخ مدینة دمشق 1/122
(151) مشابه آن را الدرالمنثور 3 /113 از وهب بن منبه که شاگرد کعب الاحبار است، نقل می کند.
(152) تفسیر قرطبی 11/305، تفسیر ابی السعود 6/5 والسیرة الحلبیة 2/82
(153) ونیز ر.ک به صحیح مسلم 1/90، سنن ابن ماجه 2/1319، مسند بزار 1/314، مشکل الآثار 1 /297، المسند الجامع 12 /317، 6 /155 و14 /192، المعجم الأوسط 2 /551 و5 /478
(154) ونیز اعلام الوری /431، روضة الواعظین 2/264، کشف الغمة 3/254 واثبات الهداة 3/527 و555
(155) به نقل از همین منبع در اثبات الهداة 3/539 وبحار الانوار 52/352
(156) ونیز غیبت شیخ طوسی /282، ارشاد /364، کشف الغمة 3/255، اثبات الهداة 3/488، 516 و555 وبحار الانوار 52/332 و338
(157) ونیز المعرفة بیهقی 1/137، تاریخ بغداد 2/59، الجامع الصغیر 1/282، المسند الجامع 17/843 وصحیح بخاری با شرح کرمانی 1/72.
(158) الایقاظ /107، حلیة الابرار 2/301 وبحار الانوار 25/135
(159) سوره ی انعام /158
(160) از همین منبع در بحار الانوار 52/366
(161) به نقل از همین منبع، حلیة الابرار 2/629 وبحار الانوار 52/354
(162) ونیز بحار الانوار 52/367
(163) سوره ی احزاب /33
(164) مجمع الزوائد 7/306 راویان آن را توثیق کرده است.
(165) ونیز مسند احمد 2 /303 و372، صحیح مسلم 1 /110 وسنن ترمذی 3 /330
(166) حلیة الاولیاء 10 /170
(167) ر.ک به صحیح بخاری 8 /88
(168) ر.ک به جواهر التاریخ، جلد اول
(169) مشابه آن در الفتن 1 /30، بخاری 4 /177، سنن ابن ماجه 2 /1310، سنن ابو داود 2 /305، مستدرک حاکم 4 /555 وسنن بیهقی 8 /191 آمده است. البانی در ارواء الغلیل 8 /102 آن را صحیح می شمارد.
(170) سوره ی حجرات /9
(171) الغارات 2 /657
(172) شبی که تعدادی از منافقان صحابه در صدد کشتن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر آمدند وخواستند وقتی شتر ایشان از فراز گردنه ای که در کوه بود عبور می کند، آن را رم دهند تا حضرت را به درّه بیندازند. م
(173) ونیز شرح نهج البلاغة 13 /507
(174) سوره ی روم /41
(175) دری که بنی اسرائیل باید از آن وارد می شدند وطلب مغفرت می نمودند.
(176) ونیز ر.ک به علل الشرائع 1/123 وکمال الدین /205.
(177) ونیز المعجم الاوسط 4 /9 و5 /306، المعجم الصغیر 1 /139 و2 /22، المصنف ابن ابی شیبه 7/503، مجمع الزوائد 9/168، شواهد التنزیل 1/360، تاریخ بغداد 12/90. خطیب تبریزی در الاکمال /59 آن را صحیح می شمارد وصالحی شامی در سبل الهدی 11/11 می نویسد: سخاوی آن را حدیثی قوی شمرده است.
(178) ونیز ر.ک به المعجم الاوسط 8/109، حلیة الاولیاء 6/23، جمع الجوامع 1/481 وجامع المسانید 9/434. مجمع الزوائد 7/308 آن را از طبرانی نقل می کند ولی به سبب وجود ابن لهیعه در سند، آن را تضعیف می نماید، در حالی که شماری وی را توثیق کرده اند.
(179) ونیز حلیة الاولیاء 1 /273
(180) سوره ی انعام /65
(181) از همین منبع در جمع الجوامع 1/481
(182) ونیز سنن ابی داود 2/299، المستدرک حاکم 4/466 - وی روایت را صحیح دانسته است -، حلیة الاولیاء 5/158، مسند الشامیین 3/401، علل الحدیث ابن ابی حاتم 2/417، الدرالمنثور 6/56 و...
(183) ابن تیمیه با این حدیث سر وصدای بسیاری به راه انداخته است. وی آن را در الفتاوی 10/543، دقائق التفسیر 2/48، مجموع الفتاوی 11/164، 27/435 و28/227 و543 وجامع الرسائل /510 آورده است. ابن قیم نیز در جلاء الافهام /226، ابن رجب در جامع العلوم والحکم /347 وابن حجر در تغلیق التعلیق 5 /86 روش ابنتیمیه را در پیش گرفته اند.
(184) این مطلب زمانی است که عبد الرحمان بن محمد بن اشعث در مصاف با حجاج شکست خورد.
(185) شهری داخل روم در نزدیکی انطاکیه که حکومت آن بین مسلمانان ورومیان دست به دست می گشت ودر سال 88 هجری مسلمین در آنجا شکست سختی خوردند، ر.ک به تاریخ مدینة دمشق 26 /444
(186) کافی 8/167
(187) ونیز المصنف ابن ابی شیبه 8 /599، المستدرک حاکم 4/437 و504 - وآن را صحیح دانسته - والملاحم ابن المنادی /75
(188) حاکم در المستدرک 4/468 آن را حدیثی صحیح می شمارد.
(189) الفتن 1/358 روایت را بدون قسمت پایانی آن که در مورد مدت حکومت امام (علیه السلام) است، آورده است. حاکم در المستدرک 4/465 آن را نقل کرده، صحیح می شمارد، ونیز التذکرة قرطبی 2 /700 وشرح المقاصد 2 /307، تفتازانی نیمه ی نخست حدیث را مانند عبد الرزاق نقل می کند ومی نویسد: عالمان معتقدند که او امامی است عادل از نسل فاطمه که خداوند هر زمان بخواهد، او را می آفریند وبرای نصرت دینش برمی انگیزد. هم چنین الدرالمنثور 6 /58 والصواعق المحرقة /63
(190) مشابه آن در همان کتاب /52، الملاحم ابن المنادی /42 - با تفاوتی اندک -، مجمع الزوائد 7/313 - وی گوید: ترمذی ودیگران، روایت را با اختصار بسیاری گزارش کرده اند، احمد با چند سند آورده، ابو یعلی نیز آن را با اختصار بسیار نقل می کند وراویان نقل احمد وابو یعلی ثقه اند -، نیز ر.ک به الدرالمنثور 6/57، الصواعق المحرقة /166
(191) همو در /252 از ابو سعید خدری، مشابه حدیث احمد را نقل می کند.
(192) ونیز مسند ابن جعد 2 /795، سیوطی در الحاوی 2 /63 می نویسد: این حدیث را ابو یعلی وابن عساکر با اندکی تفاوت، از ابو سعید روایت می کنند. جمع الجوامع 1 /1012 نیز آن را از حلیة الاولیاء وابن عساکر از ابو سعید آورده است.
(193) ر.ک به المصنف ابن ابی شیبه 8 /678 و...
(194) مجمع الزوائد 7/323 آن را نقل وبر مبنای ابن حبان توثیق می کند.
(195) ونیز مجمع الزوائد 7/316
(196) از همین منبع در عقد الدرر /61 والحاوی 2 /81
(197) در پاورقی روایت در سنن ابن ماجه آمده است: «مجمع الزوائد می نویسد: این سند صحیح است وراویان آن ثقه اند. حاکم در المستدرک آن را آورده ومی گوید: بنابر شرط شیخین صحیح است.» ونیز مسند رویانی /123، الملاحم ابن المنادی /44، المستدرک 4 /463 - وهم چنان که گذشت آن را بنابر شرط شیخین صحیح می شمارد -، دلائل النبوة بیهقی 6 /515 والبیان شافعی /489 - آن را صحیح می شمارد -، وی در /520 آن را از طبرانی نقل می کند ومی نویسد: این حدیث متنی حسن دارد که - بحمد الله وحسن توفیقه - به این طریق عالی به ما رسیده است ودر آن دلیلی بر شرافت حضرت مهدی (علیه السلام) است که بر زبان راستگو ترین فرزندان آدم [رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)] خلیفة الله در زمین معرفی شده است. هم چنین مصباح الزجاجة بوصیری 4 /203 وی آن را صحیح می شمارد.
(198) ر.ک به تاریخ الطبری 2 /36، سیره ابن هشام 1 /124 وسبل الهدی 10 /190
(199) ونیز سنن نسائی 9 /176، سنن ابو داود 2 /316، مستدرک 4 /453 - وآن را صحیح می شمارد - ومجمع الزوائد 5 /303 - وآن را توثیق می کند -.
(200) ونیز ر.ک به مسند احمد 2 /261
(201) ونیز عقد الدرر /57 از ابن حماد، الحاوی سیوطی 2/67 - وی روایت را بنابر شرط مسلم صحیح دانسته - وجمع الجوامع 2/30
(202) از همان منبع در الحاوی 2/83 وکنز العمال 11 /247 با اندکی تفاوت
(203) سید هاشم بحرانی در غایة المرام 1 /212 این حدیث را از کتاب النصوص علی الائمة الاثنی عشر شیخ صدوق، که مع الاسف مفقود است، نقل می کند. نباطی عاملی هم قسمتی از آن را در الصراط المستقیم 2 /128 آورده است، ونیز ر.ک به عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 2/9 وغیبت نعمانی /186
(204) قحطان جدّ اعلای یمنیان وقحطانی بدان منتسب است.
(205) ونیز ارشاد القلوب /405
(206) سوره ی عنکبوت /2 - 1
(207) ونیز الخرائج والجرائح 3 /1109 به طور مختصر و...
(208) ونیز الفتن 1 /337
(209) ونیز الفتن 1/344 والمصنف ابن ابی شیبه 8 /702. در المصنف چنین آمده است : «آنگاه خلافت به راحتی به سراغ بهترین اهل زمین می آید، در حالی او در خانه اش نشسته است.»
(210) سبیطه به معنای طولانی است وشاید از سباطه یعنی زباله دان آید، وشباهت در آن است که همان گونه که زباله دان محل جمع شدن پلیدی هاست، در آن فتنه نیز بدترین ها جمع می شود، البته ممکن است سبیته باشد که از سبت به معنای سکون واستقرار می آید وحکایت از دوام وبه درازا کشیدن آن فتنه کند.
(211) الجمع بین الصحیحین 3/203 آن را از ابو هریره نقل می کند.
(212) عقد الدرر /63 وبرخی دیگر، آن را از سنن الدانی روایت می کنند.
(213) بخاری 6 /177
(214) ر.ک به کمال الدین /190
(215) ونیز التاریخ الکبیر بخاری 4 /330 والزهد ابن ابی عاصم 1 /212.
(216) تعدادی از منابع سنیان مشابه آن را نقل کرده اند. در کتب شیعی نیز علامه ی مجلسی در بحار الانوار 52 /262 قریب به همین مضمون را از جامع الاخبار تاج الدین شعیری از جابر نقل می کند، ولی سخنی از نشانه های قیامت در آن نیست، ر.ک به جامع الاخبار /72
(217) همو در 36/178 ونیز ذهبی در میزان الاعتدال 2/252
(218) ونیز فیض القدیر 6/479 والفردوس 4/398 و...
(219) مشابه آن در ثواب الاعمال /301 واعلام الدین /406
(220) سوره ی شعراء /224
(221) ونیز احتجاج / 118 ومنیة المرید /118.
(222) ونیز مسند ابو یعلی 2/274، صحیح ابن حبان 8/290، المستدرک 4/557 که بنابر شرط شیخین آن را صحیح دانسته است. در منابع ما نیز ر.ک به دلائل الامامة /249
(223) المستدرک 4/558 مشابه روایت احمد را با تفاوتی اندک از ابو سعید آورده وآن را بنابر شرط مسلم صحیح دانسته است، ونیز ر.ک به استدراک ذهبی 7/ش3461 وحلیة الاولیاء 3/101
(224) مانند آن در عقد الدرر /32
(225) مشابه آن در مسند احمد 1/99، البدء والتاریخ 2 /181 والجامع الصغیر 2 /438 از احمد وابو داود، الدرالمنثور 6 /58 می نویسد: ابن ابی شیبه، احمد وابو داود آن را نقل کرده اند.
(226) مشابه آن در جامع المسانید 20 /300
(227) مشابه آن در سنن ابو داود 4/107، سنن ترمذی 3 /343 - که آن را حسن وصحیح دانسته -، المعجم الکبیر 10/164 و166، مسند بزار 5/204 والمعجم الاوسط 7/425
(228) ونیز ر.ک به تحفة الاشراف 7/23، الفصول المهمة /291 از ارشاد شیخ مفید، ودر 294 آن را از سنن ابوداود وترمذی آورده است.
(229) همو در ادامه نظیر همین حدیث را از ابن مسعود نقل می کند که عبارت «نام وی همانند نام من است» نیز در آن آمده است، ونیز الملاحم ابن منادی /41 والمعجم الکبیر 10 /161
(230) ونیز بشارة المصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) /258
(231) عقد الدرر /20 آن را از سنن الدانی وابو نعیم نقل می کند. مجمع الزوائد 7/317 آن را با تفاوتی اندک نسبت به سنن الدانی می آورد ومی نویسد: آن را ترمذی، ابن ماجه به طور مختصر ونیز المعجم الاوسط آورده اند. در نقل طبرانی آمده است: خدای عزوجل باران را از آسمان برای او فرو می فرستد وبرکت زمین را برایش می رویاند.
(232) ونیز التاریخ الکبیر بخاری 3/346، سنن ابو داود 4/107، المعجم الکبیر 23/267، المستدرک 4/577 به دو روایت، مشکاة المصابیح 3/24 از ابو داود - در پاورقی آن آمده است: سند خوبی دارد -، تذکرة الحفاظ 2/463، الدرالمنثور 6/58 می نویسد: ابو داود، ابن ماجه، طبرانی وحاکم آن را از ام سلمه آورده اند. الصواعق المحرقة ابن حجر /163 مانند روایت ابو داود را نقل کرده می گوید: از جمله روایات پیرامون مهدی آن است که مسلم، ابو داود، نسائی، ابن ماجه، بیهقی ودیگران آورده اند که: مهدی از عترت من وفرزندان فاطمه است.
در منابع شیعی، غیبت شیخ طوسی /114 مانند نقل ابو داود را آورده است. ابن طاووس نیز در الطرائف 1/175 همان را از الجمع بین الصحاح، الفردوس، ومصابیح السنة بغوی نقل می کند.
عباد وهابی در عقیدة اهل السنة والاثر /18 آن را از ابو داود وابن ماجه نقل می کند ومی نویسد: این حدیث را در الجامع الصغیر آورده وبه صحت آن اشاره کرده است، مصابیح السنن آن را در فصل روایات حسن آورده است، البانی نیز در تخریج احادیث المشکاة می گوید: سند خوبی دارد. وی می افزاید: ترمذی وابو داود آن را روایت کرده اند. ونیز می نویسد: ابو داود، ابن ماجه، طبرانی وحاکم آن را از ام سلمه نقل کرده اند.
(233) ونیز الملاحم ابن منادی /41، همو به واسطه ی سعید بن مسیب از ام سلمه روایت می کند که نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخن از مهدی به میان آمد، ایشان فرمودند: آری او حق است واز فرزندان فاطمه - ویا فرمودند: از پسران فاطمه - می باشد.
(234) مشابه آن در تیسیر المطالب /88 از ام سلمه وزین الفتی 1/402 از قتاده آمده است، ونیز ر.ک به الفتن 1/375، 345، 350، 369 و373، الحاوی 2/78، جمع الجوامع 2/104 واثبات الهداة 1/712
(235) تهذیب التهذیب 11 /81
(236) این عبارت کنایه از اختیار وانتخاب الهی به جهت آگاهی او از ممتاز بودن ایشان در میان مخلوقات می باشد.
(237) شاید این عبارت اشاره به آن باشد که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - از آنجا که امام زین العابدین (علیه السلام) با دختر امام حسن (علیه السلام) ازدواج نمودند وامام محمد باقر (علیه السلام) ثمره ی این ازدواج است، امامان بعدی همه همان گونه که از نسل امام حسین (علیه السلام) هستند، از نسل امام حسن مجتبی (علیه السلام) نیز می باشند - از نسل هر دو امام است. م
(238) ونیز مجمع الزوائد 9/165، البیان شافعی /478 وذخائر العقبی /44 و135 به اختصار
(239) ونیز ر.ک به الروض الدانی 1/75
(240) شاید مقصود رصافه ی کوفه باشد.
(241) ونیز تهذیب ابن عساکر 6 /26
(242) ونیز غیبت شیخ طوسی /90
(243) ونیز ذخائر العقبی /136، فرائد السمطین 2/325 والمنار المنیف /148 از طبرانی
(244) نظیر آن در غیبت شیخ طوسی /116
(245) ونیز اعلام الوری /400، اثبات الهداة 3/464، بحار الانوار 51/110، کفایة الاثر /66 و...
(246) ر.ک به کافی 1 /529 وکفایة الاثر /66
(247) نهج البلاغة 2 /27
(248) کفایة الاثر /250
(249) دلائل الامامة /447
(250) ونیز ر.ک به اثبات الوصیة /225
(251) همچنین غیبت نعمانی /60، کمال الدین 1 /288، کفایة الاثر /219، دلائل الامامة /289، اختصاص شیخ مفید /209، غیبت شیخ طوسی /103 ورسائل شیخ مفید /400. ایشان می نگارد: این روایتی که شیعه وسنی نقل کرده اند که روایت کمیل بن زیاد است [و در ادامه مشابه مضمون همین روایت اصبغ را با قدری تفاوت می آورند] ودر آن چنین آمده است:... هرگز لحظه ای در آن رغبت نکردم... نهمین فرزند از نسل حسین، وهموست که زمین را پر از عدل وداد می کند... برای او غیبتی است که اهل باطل در آن به تردید می افتند... باید که از سوی خدا حجتی باشد، حال یا آشکار ومعروف ویا مخفی وپوشیده تا حجت خداوند از بین نرود.
(252) ونیز بشارة المصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) /12و بحار الانوار 35 /45
(253) هم چنین کفایة الاثر /225
(254) از همین منبع اعلام الوری /401، العدد القویة /71، الصراط المستقیم 2/129، اثبات الهداة 3/465، بحار الانوار 51/133 و...
(255) امام حسن مجتبی (علیه السلام) در پاسخ همین سؤال به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه داشتند: زیرا ایمان آن است که با گوشمان شنیده ایم وبا دل هایمان تصدیق کرده ایم، ولی یقین آن است که با چشم دیده ایم وبه وسیله ی آن بر آنچه از ما پوشیده است استدلال می کنیم، ر.ک به مشکاة الانوار /15. م
(256) از همین مأخذ در اعلام الوری /401، کشف الغمة 3 /312 وبحار الانوار 51 /132 و...
(257) سوره های یونس /48، انبیاء (علیهم السلام) /38، نمل /71، سبآ /29، یس /48 وملک /25
(258) ونیز عیون الاخبار 1 /68، کفایة الاثر /231 ومقتضب الاثر /23
(259) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /73
(260) ونیز اعلام الوری /286و بشارة المصطفی /278، هم چنین ر.ک به کمال الدین 2 /342
(261) ونیز کفایة الاثر /265، اعلام الوری /407 و...
(262) ونیز غیبت نعمانی /154
(263) ونیز اثبات الوصیة /224، کمال الدین 2 /359، علل الشرائع 1 /244، کفایة الاثر /264، دلائل الامامة /292، غیبت شیخ طوسی /104 و204 واعلام الوری /406
(264) هم چنین اعلام الوری /407 وکشف الغمة 3 /314
(265) سوره ی شعراء /4
(266) ونیز کفایة الاثر /270، اعلام الوری /408 و...
(267) ونیز کمال الدین 2 /370 وعیون الاخبار 2 /6
(268) ونیز المعجم الوسط 1 /136، گنجی شافعی آن را در البیان /506 نقل می کند ومی نویسد: حدیثی حسن وعالی است که حافظان [حدیث] آن را در کتاب هایشان نقل کرده اند. سلمی در عقد الدرر /25 آن را نقل کرده می نگارد: جماعتی از حافظان آن را در کتب خود آورده اند، از جمله ابو القاسم طبرانی، ابو نعیم اصفهانی، عبد الرحمان بن ابی حاتم، نعیم بن حماد ودیگران. همو در /145 حافظ ابوبکر بیهقی را نیز به اینان می افزاید. مغربی در ردّ ابن خلدون /535 می نویسد: این حدیث را طبرانی از طریق عبد الله بن لهیعه، از عمرو بن جابر حضرمی، از عمر بن علی بن ابی طالب از پدرش روایت می کند. درباره ی ابن لهیعه سخن خواهد آمد. اما حضرمی، ترمذی وابن ماجه از او روایت کرده اند، ابو حاتم گوید: او صالح الحدیث است ونزدیک به بیست حدیث نقل می کند. برقی او را در زمره ی کسانی که ثقه اند ولی به جهت تشیع تضعیف شده اند آورده است. یعقوب بن یوسف هم او را در زمره ی ثقات می آورد، وترمذی حدیث او را صحیح می شمارد.
(269) ونیز کمال الدین 1/230
(270) سوره ی توبه /33
(271) سوره ی آل عمران /34
(272) سوره ی احزاب /61
(273) عبارتی مشابه همین سخن در نهج البلاغة آمده است، امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: بسان درشتان جاهلیّت نباشید که نه در دین تفقّه کنید ونه در مورد فرمان خدا اندیشه، مانند پوست تخمی که در لانه است، شکستن آن موجب وزر وگناه است، و[اگر هم آن را نشکنند ورها کنند] تخم آن با شرّ وفساد بیرون می آید.
ابن میثم بحرانی در شرح این عبارت می نگارد: امام (علیه السلام) آنان را نهی از آن می کنند که در عدم تفقّه در دین به درشتان جاهلیّت مانند، که در این صورت چون تخم افعی خواهند بود که اگر آن را بشکنند گناه کرده اند، زیرا موجب آزار حیوان شده اند، اینان نیز چنین اند، به احترام اسلام نمی توان آنان را آزرد، اگر هم بر جهالت رهایشان کنند به شیطنت خواهند پرداخت، ر.ک به بحار الانوار 34 /115. م
(274) ونیز کنز العمال 14 /592 از ابن منادی
(275) ابن ابی الحدید در شرح خود 1 /276 از جاحظ
(276) ممکن است مقصود آن باشد که مؤمنان کافر شوند وفاجران متقی، ویا آنکه صاحبان عزت ذلیل شوند وذلیلان عزیز.
(277) مرحوم نعمانی این فقره را چنین نقل می کنند: ای گروه کسانی که از پشت های کشتی نشینان جدا شده اید، ر.ک به غیبت /44. م
(278) سوره ی فاطر /12
(279) احتمال آن نیز می رود که مقصود از «طوبی» که به «خوشا به حال» ترجمه شد، درخت طوبی باشد، ودر عبارت اخیر به جای «ویل» که «وای» برگردان شد، چاه ویل در جهنّم. م
(280) تأویل الآیات 1 /379 با اندکی تفاوت، ونیز حلیة الابرار 2 /64
(281) درختی است با میوه ای که طعم آن به تلخی مایل است وشیره ای دارویی از آن بیرون می آورند.
(282) نام دارویی است.
(283) مشابه آن در کمال الدین 2/441، غیبت طوسی /148 والخرائج والجرائح 1/458
(284) فرائد فوائد الفکر /65 از قتاده، الملاحم والفتن ابن طاووس /164از فتن زکریا، ینابیع الموده 3/262، وآقای میلانی در شرح منهاج الکرامة 1/255 از شرح المواقف 5/342 وشرح المقاصد 8/232 آورده اند.
(285) المعجم الکبیر طبرانی 10/161 والملاحم ابن منادی /41 از ابن مسعود
(286) ر.ک به الفتن 1/367، المصنف ابن ابی شیبه 8 /678، المعجم الاوسط 2/135، سنن الدانی /94، العلل المتناهیة 2/856 و...
(287) مانند آن در جامع الاحادیث سیوطی 7/264 نیز به دو روایت از ابن مسعود، مسند بزار 5/225، زین الفتی 1/382، سنن ابو داود 4/106 به سه طریق از ابن مسعود، سنن ترمذی 3 /343، المعجم الکبیر 10/166، سنن الدانی /98، مصابیح بغوی 3/492، جامع الاصول 11/48 والاعتقاد بیهقی /173
(288) ونیز جامع الاصول 11/49، عقد الدرر /23، مشکاة المصابیح 3/26، الفتن ابن کثیر 1/38، الحاوی 2/59، عون المعبود 11/381، عقیدة اهل السنة /16 و...
(289) ونیز ر.ک به 8 /258
(290) برای آگاهی بیشتر از خباثت وناصبی گری عالمان اموی، ونیز افترا بستن آنان بر آقای جوانان اهل بهشت امام حسین (علیه السلام) وشادمانی آنان از این روایت ر.ک به الصواعق المحرقة 2 /480، الحاوی 2 /85، الفتاوی الحدیثة /30، عون المعبود 11 /256 والفائق 1 /230
(291) کسی که برای دریافت احادیث به مناطق مختلف ومتعدّد سفر می کند.
(292) حدیثی که برخی راویان آن افتاده باشد.
(293) ر.ک به المنار المنیف /148 شماره 329 فصل 50 از معجم الاوسط طبرانی، عقد الدرر /24 باب 1 از کتاب الاربعین ابو نعیم اصفهانی، ذخائر العقبی /136 - وی با این حدیث که «مهدی از نسل امام حسین (علیه السلام) است» احادیث مطلقی را که پیش از آن آورده وسخنی از این که ایشان از نسل چه کسی است را به میان نیاورده، قید می زند -، فرائد السمطین 2/325 شماره 575 باب 61، القول المختصر 7/37 باب 1، فرائد فوائد الفکر /2 باب 1، السیرة الحلبیة 1/193، مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی 1/196، ینابیع المودة /224 باب 56 و492، غایة المرام 694 شماره 17 باب 141 ومنتخب الاثر /154 شماره 40 باب 1 که در آن احادیث بسیاری از طریق اهل سنت که بیانگر آن است که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از نسل امام حسین (علیه السلام) است، جمع آوری شده است.
(294) سوره ی اسراء /33
(295) ونیز ر.ک به اثبات الهداة 3/552 وبحار الانوار 8/146
(296) سوره ی بقره /124
(297) سوره ی زخرف /28
(298) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /23
(299) ونیز معانی الاخبار /126، خصال /304، مناقب ابن شهر آشوب 1/283، مجمع البیان 1/200، ارشاد القلوب /421، تأویل الآیات 1/77 واثبات الهداة 1/645
(300) سوره ی انفال /75
(301) عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اعتراض کرد که چرا قبول کردید در شورای شش نفره ای که عمر قرار داده بود شرکت کنید، وحال آنکه او نام عثمان را نام نخست قرار داد ونام شما را به عنوان آخرین نام حضرت امیر (علیه السلام) در پاسخ او فرمودند: عمو ! مطلبی بر شما مخفی مانده، آیا سخن او [عمر] را بر فراز منبر نشنیدی که می گفت: خدا برای این خاندان خلافت ونبوّت را در کنار هم جمع نمی کند؟ من خواستم تا او به زبان خود، خود را تکذیب کند ومردم بدانند سخن دیروزین او دروغ وباطل بوده است، ر.ک به علل الشرائع 1 /171.
(302) سوره ی نساء /54
(303) سوره ی تغابن /7
(304) امالی شیخ مفید /14
(305) ونیز ر.ک به تحقیق سقاف بر کتاب دفع شبه التشبیه بأکفّ التنزیه ابن جوزی /235
(306) منهاج السنة 2 /170 چاپ بولاق که البته چاپ های بعدی آن به دست وهابیان تحریف شده است ! ر.ک به 6 /155 و349 و7 /461 از برنامه ی کامپیوتری آثار ابن تیمیه
(307) ر.ک به جواهر التاریخ جلد دوم
(308) تاریخ طبری 2 /457
(309) تاریخ مدینة دمشق 60/431، سیر اعلام النبلاء 4/365، الفتن 1/158 وسنن الدانی 1/158
(310) ونیز ارشاد /276 واعلام الوری /271 و272
(311) ونیز اثبات الهداة 3/112 وبحار الانوار 47/276
(312) الفتن 1 /365
(313) ونیز کنز العمال 14 /271، تاریخ دمشق 4 /178، ذخائر العقبی /236، مجمع الزوائد 5 /187 والمعجم الاوسط 10 /115
(314) سوره ی اسراء /60
(315) مشابه آن در تاریخ بغداد 1/62 و63 و5/391
(316) ونیز الآداب السلطانیة ابن طقطقی /119
(317) برای آگاهی بیشتر از زشت کرداری ها وتحریفات آنها ر.ک به تاریخ طبری 6/269، تاریخ یعقوبی 2/395، المعارف ابن قتیبه /379، البدایة والنهایة 10/111، سمط النجوم /1094، شذرات الذهب 1/219، العبر ذهبی 1/207، التحفة اللطیفة 2/26 والمنار المنیف /149
(318) خزانة الادب 11 /217
(319) مجموعة الرسائل صافی 2 /424
(320) الصحیح من سیرة النبی الاعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) 1 /88
(321) الکنی والالقاب 1 /319
(322) تهذیب المقال 2 /320
(323) تاریخ طبری 3 /466
(324) صبح الاعشی 4 /368
(325) الاخبار الطوال /386
(326) منهاج السنة 4 /98 والبدایة والنهایة 6 /277
(327) ونیز مناقب ابن شهر آشوب 1 /292 والعدد القویة /89
(328) ونیز غیبت شیخ طوسی /267 والخرائج والجرائح 3/1162
(329) سوره ی قلم /4
(330) منطقه ای پر آب ودارای درختان فراوان.
(331) هم چنان که در ادامه در متن می آید، در مورد اوصافی که در روایات غیر شیعی برای حضرت مهدی (علیه السلام) آمده است، می بایست احتیاط نمود ووسواس به خرج داد. م
(332) ونیز الفتن 1 /369 و373 والمصنف عبد الرزاق 11 /372
(333) ونیز السنن فی الفتن 5 /1038
(334) ونیز معالم السنن 4 /344 و...
(335) مشابه آن در المصنف عبد الرزاق 11 /372
(336) یعنی گندمگون یا سفید است، ودر اوصاف امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده که رنگ ایشان رنگ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است، یعنی سفید مایل به سرخ.
(337) بلند قامت وپُر، مانند بنی اسرائیل وفرزندان یعقوب نبی (علیه السلام). نسل حضرت ابراهیم (علیه السلام) که از جمله ی آنها بنی اسرائیل اند، به درشتی اندام وزیبارویی معروف بوده اند، لذا اوصاف حضرت ابراهیم (علیه السلام) در امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بروز می کند.
(338) دلائل الامامة /251 و258 والبته این روایت نیز از طریق راویان شیعی نرسیده است.
(339) عقد الدرر /41 ومنتخب الانوار /188 ونیز ر.ک به غیبت شیخ طوسی /259
(340) ونیز اعلام الوری /434، الخرائج والجرائح 3 /119، اثبات الهداة 3 /490 وبحار الانوار 51 /35
(341) شاید مقصود خون امام حسین (علیه السلام) باشد. م
(342) سوره ی شعراء /227
(343) ونیز همان 19 /130، غریب الحدیث ابن جوزی 1/449، النهایة 2 /325 والحاوی 2 /85
(344) ونیز ر.ک به غیبت شیخ طوسی /115، العمدة /434 از الجمع بین الصحاح، الطرائف 1 /177 از همان کتاب، الملاحم والفتن /144 واثبات الهداة 3 /505
(345) الفائق 1/200
(346) لسان العرب 11 /317
(347) ونیز ینابیع المودة /437 وغرر الحکم /363
(348) ونیز بحار الانوار 51 /116
(349) این عبارت استعاره ی مرشّحه است که در آن وصف موافق مستعار منه را می آورند، نه مجرّده که وصف مستعار له را ذکر می کنند، وطلب وجستاری که در این فرموده آمده وصف گمشده وحاجت است، نه وصف مربوط به امام مهدی (علیه السلام)، ومقصود از عبارت فرط شوق ومحبّت نسبت به حکمت است، ر.ک به منهاج البراعة اثر شارح نهج البلاغة ملا حبیب الله هاشمی خوئی (رحمه الله) 10 /354. م
(350) ونیز اثبات الهداة 3 /556
(351) ونیز کافی 2 /633 واثبات الهداة 3 /449
(352) ونیز بحار الانوار 52 /364
(353) هود /111
(354) ونیز الخرائج والحرائج 2 /691
(355) ونیز اثبات الهداة 3 /542
(356) ونیز اثبات الهداة 3 /520
(357) ونیز ر.ک به کمال الدین 2 /673 واثبات الهداة 3 /439 و558
(358) سوره ی حجر /75
(359) ونیز مناقب ابن شهر آشوب 1 /292، اثبات الهداة 1 /721 وبحار الانوار 36 /270
(360) سوره ی طه /135
(361) سوره ی طه /82
(362) ونیز بحار الانوار 24 /150
(363) سوره ی قدر /1
(364) سوره ی قدر /2
(365) سوره ی دخان /4
(366) سوره ی قدر /4
(367) سوره ی دخان /3
(368) ونیز المحجة /202، بحار الانوار 97 /12 ومجمع البیان به طور مختصر 5 /61، ایشان می نویسد : این مطلب از ابن عباس، قتاده وابن زید روایت شده، وهمان است که از امام باقر وامام صادق (علیهما السلام) نقل شده است.
(369) سوره ی هود /86
(370) ونیز تفسیر فرات /63 وتأویل الآیات 1 /186
(371) سوره ی بقره /115
(372) سوره ی اعراف /157
(373) سوره ی تغابن /8
(374) سوره ی آل عمران /7
(375) سوره ی نور /35
(376) یکی از اسامی جناب عبد المطلب (علیه السلام)
(377) همسر عبد المطلب (علیه السلام)
(378) ونیز علل الشرائع /577
(379) ونیز عقد الدرر /16، الحاوی 2 /74، الصواعق المحرقة /164 والقول المختصر /7 و12، در این کتاب چنین آمده است: «او مردم را می زند تا به حق باز گردند.»
(380) سوره ی کهف /98
(381) ونیز ر.ک به غیبت شیخ طوسی /113، العمدة /52 و430، الطرائف 1 /176 از ثعلبی، الدر النظیم /755 و798 وعوالم العلوم، کتاب النصوص /304
(382) ونیز اثبات الهداة 3 /574
(383) ونیز بحار الانوار 22 /275
(384) ونیز المستدرک 3 /112 - وی آن را بنابر شرط مسلم صحیح می شمارد وترتیب در آن چنین است: من، علی، حمزه، جعفر... -، تاریخ بغداد 9 /434، تلخیص المتشابه 1 /197، الفردوس 1 /53، مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی 1 /108 از ابو نعیم، البیان شافعی /488 - وی مانند ابن ماجه نقل می کند ومی نویسد: این حدیث صحیح است وحافظ ابن ماجه آن را چنین نقل می کند والحمد لله چه خوب به دست ما رسیده، طبرانی نیز آن را از جعفر بن عمر بن صباح از سعد بن حمید همین گونه روایت می کند، ابو نعیم نیز در مناقب المهدی آن را با چند طریق می آورد -، ذخائر العقبی /15 و89، عقد الدرر /144، الفتن ابن کثیر 1/44 - وی نیز می نویسد: بخاری در تاریخ وابن حاتم در الجرح والتعدیل آن را نقل کرده اند -، المسند الجامع 2 /446، جامع الاحادیث 6 /723، زوائد ابن ماجه /528، جامع المسانید 21 /51، مصباح الزجاجة 2 /314، اعتقاد اهل السنة 8 /141، ارتقاء الغرف /214 و253، الکشف والبیان 8 /312، مسند شمس الاخبار 2 /305، کفایة الطالب /488 والعلل المنتاهیة 1 /223
(385) سوره ی اسراء /33
(386) الفتن 1 /383 و120
(387) ونیز کمال الدین 1 /281 ودلائل الامامة /240
(388) ونیز ر.ک به غیبت شیخ طوسی / 93
(389) ونیز ر.ک به /419
(390) ونیز ر.ک به /425 از امام باقر (علیه السلام)
(391) سوره ی اعراف /172
(392) سوره ی طه /115
(393) ونیز کافی 2 /8، مختصر بصائر الدرجات /154، اثبات الهداة 1 /461 وبحار الانوار 26 /279
(394) سوره ی طه /122
(395) ونیز عقد الدرر /335، فرائد السمطین 2 /316، الفصول المهمة - وی می نویسد: حافظان احادیث مانند ابو نعیم، طبرانی ودیگران آن را نقل می کنند -، تاریخ الخمیس 2 /288 وفرائد الفکر /30
(396) ونیز البیان شافعی /512، رد ابن خلدون، مغربی /573 - وی آن را حدیثی حسن می شمارد - ومسند الشامیین 2 /71
(397) ونیز سنن الدانی /81 وتاریخ الخمیس 2 /288
(398) ونیز الحاوی 2 /77، القول المختصر /109 و27، عقد الدرر /148 وتاریخ الخمیس 2 /289
(399) اینان خشوع امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به کرنش شاهین با بال هایش - که به هنگام راه رفتن یا پرواز بال هایش را پایین می گیرد - تشبیه کرده اند. در برخی عبارات نیز شبیه خضوع شیشه وصف کرده اند، یعنی روح ایشان مانند شیشه شفاف است.
(400) ونیز ینابیع المودة /449
(401) ونیز عقد الدرر /239، اثبات الهداة 3 /547 وبحار الانوار 52 /298
(402) ونیز البیان گنجی /495 - وی می نگارد: حافظ ابو نعیم آن را در مناقب المهدی (علیه السلام) از طبرانی روایت واسناد آن را جمع آوری کرده است -، عقد الدرر /240، جمع الجوامع 2 /104 والحاوی 2 /79
(403) ونیز روضة الواعظین 2 /264، اعلام الوری /432 وکشف الغمة 3 /256
(404) غیبت شیخ طوسی /474 ونیز ر.ک به الصراط المستقیم 2 /251، المستجاد /262، بحار الانوار 52 /291، عقد الدرر /224 واثبات الهداة 3 /624
(405) ونیز الفتن 1 /193، الملاحم والفتن /31، 175 و339، کنز العمال 11 /364، البدایة والنهایة 6 /274 وتاریخ الخلفاء /11
(406) ونیز مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 3 /175 وبحار الانوار 44 /90
(407) ونیز الدرالمنثور 2 /173 از زبیر بن بکار واخبار الدولة العباسیة /52
(408) مصباح المتهجد /630
(409) بتریه در اصل گروهی از زیدیان بودند که ولایت وامامت حضرت امیر (علیه السلام) را با اعتقاد به خلافت ابوبکر وعمر آمیختند (المقالات والفرق / 74-73). آنان در اصول معتزلی ودر فقه حنفی هستند (الملل والنحل 1 /162-161). لیکن در این روایت مقصود کسانی هستند که برائت وبیزاری جستن از دشمنان اهل بیت (علیهما السلام) را برنتابیده اند. م
(410) ونیز ر.ک به غیبت شیخ طوسی /283، الصراط المستقیم 2 /263 می نگارد: در کتاب علی بن حسان واسطی نقل می کند: قائم سیصد ونه سال حکومت خواهد نمود.
(411) ونیز دلائل الامامة /250
(412) ونیز جمع الفوائد 3 /181
(413) ونیز فرائد السمطین 2 /330
(414) ونیز مجمع الزوائد 7 /315، مغربی نیز در رد ابن خلدون /557 آن را موثق می شمارد.
(415) مشابه آن در مسند الشامیین 2 /410، عقد الدرر /15 از ابو نعیم ونیز /36، الاصابة 6 /71 و3 /407، اسد الغابة 4 /353، الفصول المهمة /298، جمع الجوامع 1 /545، الصواعق المحرقة /98، البیان /514، فرائد السمطین 2 /314، کشف الغمة 3 /260، اثبات الهداة 3 /593، بحار الانوار 51 /80، مجمع الزوائد 7 /319 ولسان المیزان 4 /383 - البته این دو کتاب این روایت را رد ویا تضعیف کرده اند ولیکن تمام اسناد روایت را بررسی نکرده اند -.
(416) سوره ی بقره /247
(417) سوره ی کهف /50
(418) ونیز عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 1 /56، امالی صدوق /97 و502، روضة الواعظین 1 /102، مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 1 /298، اثبات الهداة 1 /616 ونوادر الاخبار /128
(419) سوره ی حج /41
(420) ونیز تأویل الآیات 1 /343، اثبات الهداة 3 /563 وبحار الانوار 24 /165
(421) سوره ی آل عمران /83
(422) ونیز اثبات الهداة 3 /549 وبحار الانوار 52 /340
(423) سوره ی اعراف /128
(424) ونیز ر.ک به روضة الواعظین 2 /265، اعلام الوری /432، کشف الغمة 3 /255، اثبات الهداة 3 /528 وبحار الانوار 52 /338
(425) ونیز منتخب الانوار /194 وبحار الانوار 52 /333
(426) ر.ک به اختصاص /199
(427) توبه /33
(428) نور /55
(429) بقره /193
(430) نساء /54
(431) بصائر الدرجات /55
(432) در کفایة الاثر موجود دوازده امام آمده، ولی در نقل بهجة النظر علامه سید هاشم بحرانی (رحمه الله) /63 از کفایه، عبارت یازده که در متن ترجمه شد آمده است.م
(433) سوره ی نساء /141
(434) ونیز ر.ک به ارشاد /364، روضة الواعظین 2 /265، اعلام الوری /432، کشف الغمة 3 /255، اثبات الهداة 3 /528 ومنتخب الانوار /194
(435) ونیز اثبات الهداة 3 /738 وبحار الانوار 52 /244
(436) آل عمران /140
(437) اسراء /81
(438) تأویل الآیات 2 /540، اثبات الهداة 3 /451، البرهان 2 /441 وبحار الانوار 51 /62 و24 /313
(439) سوره ی ص /87 - 86
(440) همان /88
(441) سوره ی هود /110
(442) سوره ی شوری /21
(443) علامه ی مجلسی در توضیح این عبارت می نگارد: شاید مقصود از آنچه پیشتر گذشته، آن باشد که خداوند اراده نموده در قیامت آنان را عذاب نماید، ویا آنکه در نسل آنها مؤمنانی خواهند بود، وگرنه قائم (علیه السلام) همه ی آنها را از میان می برد. م
(444) سوره ی معارج /26
(445) سوره ی انعام /23
(446) سوره ی اسراء /81
(447) ونیز تأویل الآیات 2 /510 و540، اثبات الهداة 3 /451، البرهان : 2 /441 وبحار الانوار 24 /313 و69 /268
(448) ونیز روضة الواعظین 2 /267، اثبات الهداة 3 /559 وبحار الانوار 51 /143
(449) مختصر بصائر الدرجات /22، 27 و48
(450) ونیز مختصر بصائر الدرجات / 211 وبحار الانوار 53 /115 و145
(451) ونیز العدد القویة /176 والصراط المستقیم 1 /303 از کتاب الولایة ابو جعفر طبری
(452) الایقاظ من الهجعة /362
(453) وی از بنیانگذاران فرقه ی گمراه واقفیه بود که منکر امامت امام رضا (علیه السلام) بودند وادعا داشتند که امام کاظم (علیه السلام) غائب شده وباز خواهند گشت. م
(454) سوره ی جاثیه /23
(455) یعنی زمانی که مردم نیازمند شناخت آنها بوده اند بیان نشده وبه دوران های پسین موکول گردیده است، واین از شأن آن حضرت به دور است. م
(456) ونیز اثبات الهداة 3 /459
(457) ونیز ر.ک به المصنف 11 /388، الفتن 1 /121، 381، 382، مسند احمد 3 /417، مسلم 4 /2232، البدء والتاریخ 2 /183، جامع الاصول 11 /82 و...
(458) ونیز غیبت نعمانی /188، تقریب المعارف /190 وغیبت طوسی /102 با اندکی اختلاف
(459) ونیز غیبت طوسی /102، منتخب الانوار /81 وعقد الدرر /134
(460) غیبت طوسی /102
(461) سوره ی اعراف /201
(462) ونیز علل الشرایع 1 /245، الاحتجاج 2 /376، الخرائج والجرائح 2 /956، الصراط المستقیم 2 /237، منتخب الانوار /81، اثبات الهداة 3 /488 وبحار الانوار 52/91
(463) ونیز اثبات الهداة 3 /500
(464) ونیز اثبات الهداة 3 /582
(465) سوره ی اسراء /44
(466) اقبال الاعمال 1 /510
(467) سوره کهف، آیات 61-82.
(468) ونیز اثبات الهداة 3 /480، حلیة الابرار 2 /683 وبحار الانوار 52 /152
(469) ونیز کافی 6 /366
(470) سوره ی صافات /129 - 123
(471) سوره ی حجر /94
(472) ونیز بحار الانوار 25 /74
(473) سوره کهف، آیات 9-22.
(474) ر.ک به تفسیر قمی 2 /31 وطبری 15 /285
(475) ر.ک به عقد الدرر /141 از تفسیر ثعلبی، البرهان متقی /87، مناقب ابن مغازلی /232، الخرائج والجرائح 1 /210، فضائل شاذان بن جبرئیل /164، مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 2 /337 و338، الثاقب فی المناقب /71، الیقین /133 از جابر بن عبد الله، ارشاد القلوب /268، خلاصة عبقات الانوار 3 /258 ونفحات الازهار 3 /241، سید بن طاووس در سعد السعود /112 می نویسد: فصلی در آنچه از کتاب تفسیر یک جلدی ابو اسحاق ابراهیم بن احمد قزوینی می آوریم وآن یک حدیث است در تفسیر سوره ی کهف:... با سند خود از محمد بن ابی یعقوب جوال دینوری، از جعفر بن نصر در حمص، از عبد الرزاق از معمر از ثابت از انس روایت می کند: از منطقه ای به نام بهندف بساطی برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه آوردند... ما این حدیث را از چند طریق که ذکر شده است آوردیم، وسبب ابنکه در اینجا نقل نمودیم آن است که مؤلف تفسیر از بزرگان سنیان است، واینان در نقل کرامات حضرت امیر (علیه السلام) متّهم نیستند [در حالی که اگر از شیعیان نقل می کردیم سنی ها ما را متّهم می کردند !].
همو در الطرائف /84 این جریان را نقل می کند ومی نویسد: حدیثی که ثعلبی در مورد بساط روایت می کند طولانی تر از حدیث ابن مغازلی است، ثعلبی می افزاید: «اهل کهف تا آخرالزمان به هنگام خروج مهدی در خواب رفتند، مهدی [چون ظهور کند] بر آنان سلام می کند، پس خداوند عزیز وجلیل ایشان را برای او زنده می کند، آنگاه به خواب فرو می روند وتا قیامت بر نمی خیزند.»
(476) ونیز ر.ک به علل الشرائع /161 وعقد الدرر /39
(477) سوره ی اسراء /6
(478) ونیز ر.ک به غیبت نعمانی /166 و177، کمال الدین 2 /342، 346 و481 با چند طریق، دلائل الامامة /293، غیبت طوسی /202 و...
(479) ونیز ارشاد /360، غیبت طوسی /271 واعلام الوری /427
(480) سفیانی که از نسل ابو سفیان است.
(481) ونیز ر.ک به عقد الدرر /66، الدرالمنثور 6 /58، الحاوی 2 /65 و76، رد ابن خلدون /573، الملاحم والفتن /61 و179 والفتن 1 /193، 324، 329، 330 و339
(482) ونیز شرح نهج البلاغة ابن میثم 4 /182، منهاج البراعة 11 /141، ابن ابی الحدید 13 /95 وینابیع المودة /437
(483) ونیز العدد القویة /66 وبحار الانوار 52 /305
(484) ونیز اثبات الهداة 3 /494 وبحار الانوار 52 /327
(485) سوره ی سبأ /18
(486) سوره ی آل عمران /97
(487) ونیز ر.ک به دلائل الامامة /245 وبحار الانوار 47 /89
(488) ونیز عقد الدرر /59 وعقیدة اهل السنة والاثر /30
(489) سوره ی بقره /148
(490) ونیز ر.ک به غیبت نعمانی /241، اثبات الهداة 3 /493 والبرهان 1 /162
(491) در نقل مرحوم عیاشی اصحاب الولایة آمده وچنین بازگردان شد، اما بعید نیست - همان گونه که مرحوم نعمانی در غیبت آورده - اصحاب الالویة وبه معنای پرچمداران باشد. م
(492) سوره ی ذاریات /23 - 22
(493) سوره ی انعام /89
(494) سوره ی مائده /54
(495) الصواعق /165 ورد ابن خلدون مغربی /572 که آن را صحیح می شمارد.
(496) ونیز ر.ک به المصنف ابن ابی شیبه 15 /23، غریب الحدیث هروی 1 /115، تهذیب اللغة ازهری 1 /185، غریب الحدیث ابن جوزی 2 /241، لسان العرب 8 /271، غیبت شیخ طوسی /284، شرح نهج البلاغة ابن میثم 5 /370 وبحار الانوار 51 /113
(497) سوره ی هود /8
(498) سوره ی سبأ /54 - 51
(499) ونیز ر.ک به تفسیر عیاشی 2 /140 و141، تأویل الآیات 1 /223، اثبات الهداة 3 /541، المحجة /102 والبرهان فی تفسیر القرآن 2 /208
(500) سوره ی نور /55
(501) سوره ی بقره /3
(502) سوره ی مجادله /22
(503) ونیز اثبات الهداة 1 /577، البرهان 3 /146، غایة المرام /376، المحجة /149 وبحار الانوار 36 /304
(504) سوره ی انبیاء (علیهما السلام) /105
(505) ونیز تفسیر قمی 2 /77 واثبات الهداة 3 /525
(506) سوره ی سبأ /10
(507) عجلیه در این حدیث به پیروان مغیرة بن سعید عجلی - که محمد بن عبد الله بن الحسن را قائم می انگاشتند - اشارت دارد. م
(508) سوره ی مائده /54
(509) سوره ی انعام /89
(510) ونیز ر.ک به بصائر الدرجات /174 و177، ارشاد /274، اعلام الوری /278، احتجاج 2 /371، کشف الغمة 2 /382، البرهان 1 /479، کافی 1 /232، اثبات الهداة 3 /440 وبحار الانوار 26 /201
(511) سوره ی هود /80
(512) ونیز تفسیر قمی 1 /335، اثبات الهداة 3 /551 وبحار الانوار 12 /158 و170
(513) ونیز اثبات الهداة 3/494
(514) سوره ی حج /39
(515) ونیز بحار الانوار 51 /58، تأویل الآیات 1 /338، اثبات الهداة 3 /563 والمحجة /142
(516) سوره ی اسراء /7 وظاهر آیه خطاب به بنی اسرائیل است.
(517) ونیز البرهان 2 /409 وبحار الانوار 51 /45
(518) سوره ی اسراء /33
(519) سوره ی شوری /42 - 41
(520) ونیز تفسیر قمی 2 /278، تأویل الآیات 2 /549 واثبات الهداة 3 /553 و565
(521) سوره ی حجر /76 - 75
(522) ونیز ر.ک به روضة الواعظین /266، اعلام الوری /433، کشف الغمة 3 /256، البرهان 2 /351 وبحار الانوار 52 /339
(523) سوره ی الرحمن /41
(524) ونیز اثبات الهداة 3 /517 وبحار الانوار 52 /334
(525) ونیز اثبات الهداة 3 /575
(526) نامی از نام های شیر است وبر زرد رو نیز اطلاق می شود.
(527) کسی که صورتش لکه دارد.
(528) سوره ی مریم /37
(529) برخی می گویند: بر حسب روایات عدیده در کافی 8 /313، بصائر الدرجات /311، غیبت نعمانی /282 و315، عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 1 /63، کمال الدین 1 /331 و2 /378، 654 و672، کفایة الاثر /267، ارشاد 2 /383، امالی مفید /45 ودلائل الامامة /455 و472 یاران خاص امام (علیه السلام) سیصد وسیزده رجل عنوان شده اند. وصفی هم که در بعضی روایات برای آنان ذکر شده بر مردان منطبق است، ر.ک به روایت بصائر الدرجات، فقره ی مذکور نیز، در غیبت نعمانی نیامده، علاوه بر پاره ای از احکام شرع مانند عدم تولّی زنان مر منصب قضاوت را، وسائل الشیعة 27 /16، ونیز ارتفاع جهاد از آنان، همان 15 /23، وگرچه ممکن است در دلالت برخی موارد فوق خدشه شود، لکن با نظر به مجموع آنها، نمی توان جزم پیدا کرد که این پنجاه نفر در زمره ی سیصد وسیزده نفر باشند. م
(530) سوره ی نحل /46 - 45
(531) منطقه ای در شام یا نزدیکی آن
(532) چند سطر پیش گذشت که تنها خبر رسان آنان باقی می ماند، لکن آن عبارت به فرو رفتن لشکریان سفیانی در بیداء مربوط می شد، وآنچه در اینجا آمده به نبرد با خود سفیانی مربوط می شود. م
(533) ر.ک به تفسیر عیاشی 1 /244 و2 /261، غیبت نعمانی /279 - با چند سند -، اختصاص /255، ارشاد /359، غیبت شیخ طوسی /269، اعلام الوری /427، الخرائج والجرائح 3 /1156، عقد الدرر /49، منتخب الانوار /33، اثبات الهداة 3 /548 وبحار الانوار 51 /56 و52 /212
(534) علامه ی مجلسی می فرماید: شاید کنایه از این باشد که اهل مکه به هیچ وجه آنها را نمی شناسند، بحار الانوار 52 /369. م
(535) سوره ی نمل /62
(536) سوره ی بقره /148
(537) سوره ی هود /8
(538) سوره ی سبأ /53 - 51
(539) بیرون مدینه به سمت عراق
(540) میان عراق وحجاز
(541) سوره ی انبیاء (علیهما السلام) /15 - 12
(542) سوره ی آل عمران /83
(543) سوره ی انفال /39
(544) ونیز ر.ک به تفسیر عیاشی 2 /140 وکافی 8 /313
(545) سوره ی توبه /3
(546) سوره ی سبأ /54 - 53
(547) سوره ی مائده /14
(548) ونیز کافی 1 /231 ونعمانی /238
(549) سوره ی بقره /210
(550) سوره ی بقره /249
(551) ونیز غیبت شیخ طوسی /282 واثبات الهداة 3 /516
(552) ونیز خلاصة الاقوال /67، در التحریر الطاووسی /98 می نویسد: در مدح او حدیثی از امام صادق (علیه السلام) وارد شده که او را به منزله ی مقداد نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به حساب می آورد، ونیز حدیثی که او را از یاران قائم (علیه السلام) معرفی می کند.
(553) سوره ی اعراف /159
(554) سوره ی اسراء /6 - 5
(555) سوره ی قصص /6 - 5
(556) ونیز ثواب الاعمال /133، مجمع البیان 6 /393، اثبات الهداة 3 /497 وبحار الانوار 92 /281
(557) سوره ی نور /55
(558) برخی محققان معاصر فرق بین رجعت وکرّت را در این عنوان می کند که کرّت رجعتی است که در آن نبرد ودرگیری باشد، از این رو رجعت اعم از کرّت خواهد بود. م
(559) همچنین کافی 3 /131، الایقاظ من الهجعة /290 و319 وبحار الانوار 6 /197 ونیز ر.ک به المحتضر /5
(560) ونیز شرح نهج البلاغة 2 /49
(561) همان گونه که مقصود ممکن است طول بقای امامان باشد، می تواند طول بقای خودشان نیز باشد. م
(562) ونیز المحتضر /103، اثبات الهداة 3/ 522، مختصر البصائر /10 وتبصرة الولی / 261
(563) علامه ی مجلسی (رحمه الله) می فرماید: این به جهت فرار از شرار مردمان ویا بابت طلب علم است، ر.ک به مرآة العقول 9 /271. م
(564) سوره ی روم /41
(565) وتهذیب الاحکام 4 /97
(566) ونیز غیبت طوسی /284 واثبات الهداة 3 /517
(567) الجامع الصغیر 2/ 422
(568) ونیز مجمع الزوائد 10 /62 - وی آن را توثیق می کند -، نوادر الاصول /69، التهذیب ابن عساکر 1 /61 و62، المقاصد الحسنة /8، الجامع الصغیر 1 /470 - وی آن را صحیح می شمارد -، جمع الجوامع 1 /661، فیض القدیر 3 /168، کشف الخفاء 1 /24، کرامات الاولیاء /32، مسند شاشی 3 /215، جامع المسانید 7 /135 والمسند الجامع 8 /112
(569) ونیز ر.ک به التهذیب ابن عساکر 1 /63، مجمع الزوائد 10 /63 والجامع الصغیر 1 /471 و2 /422 - وی آن را حسن می شمارد -.
(570) ونیز حلیة الاولیاء 3 /172، القول المسدد /108 وکشف الخفاء /25 ودر آن این عبارت نیز آمده است: آنان در تمامی زمین هستند. ونیز ر.ک به روایات بسیاری که در تفسیر آیه ی: وَلَوْلا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرض، واگر خداوند برخی از مردم را به وسیله ی برخی دیگر دفع نمی‏کرد، قطعاً زمین تباه می‏گردید، نقل وتصحیح کرده اند، از جمله الدرالمنثور 1 /320
(571) عنوان مؤلف محترم چنین بود: فی کل وادٍ أثر من ثعلبة ودر ترجمه گذشت. حکایت این ضرب المثل آن است که ثعلبی در میان قوم خود امری ناخوشایند دید ولذا به قومی دیگر روی آورد، ولیکن آنان هم همان عیب را داشتند. م
(572) ونیز موطأ مالک 1 /352
(573) ر.ک به المغنی ابن قدامه 3 /534
(574) وی ناظر به آیه ای است که پیش از این در پاورقی گذشت.
(575) ونیز تاریخ بغداد 12 /279، تهذیب الکمال 22 /421 واکمال الکمال 4 /32
(576) سؤالات آجری 2 /200
(577) شرح ابو داود 8 /151
(578) ونیز میزان الاعتدال 1 /591، الانساب سمعانی 2 /356 وعون المعبود 8 /151
(579) به معنای گروه وپیشتر گذشت که آن را به معنای زهّاد گرفته اند.
(580) مسند احمد 3 /17، 14، 26 و59 وده ها منبع دیگر
(581) غیبت شیخ طوسی /274، اعلام الوری /428 واثبات الهداة 3 /540
(582) سوره ی نحل /1
(583) سوره ی نمل /62
(584) سوره ی بقره /148
(585) از جمله اموری که امام عصر (علیه السلام) به همراه دارند، سنگ حضرت موسی (علیه السلام) است. م
(586) سوره ی انفال /5
(587) ونیز ر.ک به علل الشرایع /492، مختصر البصائر /220 واثبات الهداة 3 /448
(588) قبیله ای در یمن که گویا به بلندی قامت شهره بوده اند.
(589) ونیز ترمذی بنابر آنچه در تحفة الاشراف 9 /428 آمده است.
(590) علامه ی مجلسی (رحمه الله) می نگارند: شاید مقصود از خاطب کسی باشد که در طلب خلافت است ویا خطیبی که بدون حق [به سخن] می ایستد، ر.ک به بحار الانوار 52 /138. م
(591) احتمال دارد به آیه ی 124 سوره ی آل عمران که خداوند در آن گروهی از فرشتگان را به همین وصف یاد کرده است، اشاره داشته باشد. م
(592) ونیز اعلام الوری /431، اثبات الهداة 3 /527 وبحار 52 /356
(593) ونیز المعجم الکبیر 10 /124، مسند الشهاب 1 /62 و63، تاریخ بغداد 2 /154، تلخیص المتشابه 1 /228، مصابیح بغوی 2 /140، جامع الاصول 5 /19، الترغیب 2 /482، الجامع الصغیر 1 /416، جمع الجوامع 1 /547، المنهاج فی شعب الایمان 3 /376، فیض القدیر 3 /51 و52 و4 /108، المسند الجامع 12 /74، کشف الخفاء 1 /558، تفسیر ماوردی 1 /478، جمع الفوائد 3 /341، المعجم الاوسط 6 /79، جامع الاحادیث /185، الوسیط 2 /44 والکشف والبیان 3 /300 با نقل های مختلف
(594) ونیز ر.ک به مسند الشامیین 1 /3، مجمع الزوائد 7 /282، جمع الجوامع 1 /276، مسند بزار 5 /178، سنن ابو داود 4 /123، سنن ابن ماجه 2 /1330، ترمذی 5 /257 وکشف الخفاء 2 /535
(595) ونیز من لا یحضره الفقیه 4 /366 وجامع الاخبار /180
(596) ونیز همان 2 /644
(597) سوره ی اعراف /71
(598) سوره ی نحل /33
(599) همان /34
(600) احتمال می رود آرزوی درک حضور امام عصر (علیه السلام) پاداش یک شهادت داشته باشد وبا شهادت در رکاب ایشان پاداش دو شهادت داده شود، ر.ک به مرآة العقول 25 /184. م
(601) سوره ی انعام /158
(602) سوره ی عصر /1
(603) همان /2
(604) همان /3
(605) سوره ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) /22
(606) همان /23
(607) همان /25
(608) همان /17
(609) ونیز جمع الجوامع 2 /103، الحاوی 2 /68، کنز العمال 14 /587 ورد ابن خلدون، مغربی /578
(610) ونیز الخرائج والجرائح 3 /1153
(611) سوره ی حدید /19
(612) مرجئه بر چند گروه اطلاق می شود؛ الف. گروهی که می گویند: هیچ گناهی با وجود ایمان ضرر نمی زند وهیچ طاعتی با وجود کفر فایده نمی رساند، ب. گروهی که می گویند: در دنیا حکم به ایمان وکفر هیچ کس نمی توان نمود وج. تمامی کسانی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را چهارمین خلیفه می دانند واز منصب حقیقی وخلافت بلا فصل پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تأخیر می اندازند، ر.ک به بیست وپنج رساله ی فارسی علامه ی مجلسی /374. م
(613) وتقیه را در این زمان ترک کرده نزد مخالفین اظهار تشیّع کند، ر.ک به مرآة العقول 25 /184. م
(614) گیاهی است خواب آور که میان گندم می روید.
(615) سوره ی بقره /269
(616) مشابه آن در همان کتاب /172 و150، غیبت نعمانی /200، کمال الدین 2 /338 و644 واثبات الهداة 3 /471، 489 و519
(617) سوره ی اسراء /71
(618) سوره ی رعد /29
(619) مرحوم نعمانی پس از نقل این حدیث، خود به شرح آن می پردازد که خلاصه اش این است: این دو مثال برای شیعیان است؛ برخی از آنان در اثر فتنه از این مذهب عدول می کنند، ولی باز توفیق یافته توبه می کنند وبدان باز می گردند، بسان شیشه ای که می شکند ولی بازسازی می شود، اما برخی دیگر از این مذهب عدول می کنند، لکن باز نمی گردند وبر شقاوت می میرند، چونان سفالی که قابلیّت بازسازی ندارد. م
(620) سوره ی توبه /16
(621) سوره ی آل عمران /142
(622) همان منبع حدیث دیگری را که مشابه این حدیث است از منصور روایت می کند.
(623) مسند احمد 6 /428 و429، صحیح بخاری 4 /109 و176 و8 /88 و104، مسلم 8 /166 و...
(624) مسند احمد 3 /463
(625) مسند احمد 1 /23 ومجمع الزوائد 3 /298 که آن را حدیثی حسن دانسته است
(626) کسی که در مچ دست ویا پای او کجی باشد.
(627) ونیز ر.ک به همان 2 /40، 50 و121، الموطأ 2 /975، المصنف عبد الرزاق 11 /463، بخاری 9 /67، مسلم 4 /2228، ترمذی 4 /530، المعجم الاوسط 1 /247 وحلیة الاولیاء 6 /348
(628) صاع ومُدّ دو واحد اندازه گیری
(629) مشابه آن در همان 5 /33 و299، سنن بیهقی 9 /179، التاریخ الکبیر بخاری 5 /33 وحلیة الاولیاء 2 /3
(630) ر.ک به صحیح مسلم 2 /701، المستدرک 4 /477 - قسمت نخست را نقل می کند وصحیح می شمارد -، مصابیح بغوی 3 /488 - وی نیز صحیح می شمارد -، مجمع الزوائد 7 /331 - صحیح می داند -، الدرالمنثور 6 /51 والمسند الجامع 18 /413
(631) ونیز امالی شیخ طوسی /404 ومناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 1 /95، نظیر آن در کتب اهل سنت مسند احمد 5 /174، صحیح مسلم 7 /190 والمستدرک 2 /553 - وی آن را بنابر شرط بخاری ومسلم صحیح می شمارد -.
(632) ونیز ر.ک به فردوس الاخبار 5 /523، تفسیر طبری 15 /17، الفائق 1 /87 وتهذیب ابن عساکر 1 /62، 63 و96
(633) منطقه ای در نزدیکی غزنه - معجم البلدان 5 /189 - که اکنون در پاکستان است.
(634) جزیره ای در بحر بصره.
(635) منطقه ای در سیستان، معجم البلدان 1 /49
(636) منسوب به دیلم ویا جمع آن به زبان فارسی است، یا آنکه نام یکی از مناطق اصفهان است، همان 2 /544
(637) معانی الاخبار /406، الایقاظ من الهجعة /385 وبحار 53 /60
(638) سوره ی اسراء /6
(639) سوره ی سجده /30 - 27
(640) گردنه ای در مسیر مصر
(641) مجمع الزوائد 10 /60 آن را توثیق می کند، ولی ابن جوزی در الموضوعات 2 /57 به تضعیف آن می پردازد.
(642) ونیز المعجم الاوسط 8 /315 والتاریخ الکبیر 6 /313 و...
(643) قفیز، مد واردب اسامی چند پیمانه است.
(644) این عبارت وصفی برای وسائل سواری اهل مغرب یا غربیان است.
(645) از حوران تا اردن ونابلس در فلسطین
(646) نظیر آن غیبت شیخ طوسی /277، العدد القویة /76، منتخب الانوار /29، اثبات الهداة 3 /730 وبحار 52 /216
(647) سوره ی سبأ /51
(648) سوره ی مریم /37
(649) سوره ی شعراء /4
(650) در روایت، این عبارت آمده: أما لو کانت، خضعت أعناق أعداء الله عزوجل، وضمیر مستتر موجود در کانت - که به لفظ: آن ترجمه شد - همان گونه که ممکن است به صیحه وفریاد رجوع کند، ممکن است به کلمه ی آیه که در آیه ی شریفه آمده بازگردد. م
(651) مشابه آن غیبت نعمانی /252
(652) ونیز غیبت شیخ طوسی /274 وبا اندکی تفاوت 266، الخرائج والجرائح 3 /1161 واثبات الهداة 3 /451
(653) روایت غیبت نعمانی /301 افتادگیی دارد که در نسخه ی علامه ی مجلسی از آن کتاب، آمده است. م
(654) سوره ی انعام /2
(655) سوره ی رعد /39
(656) سوره ی روم /4
(657) ونیز اعلام الوری /428، منتخب الانوار /177 واثبات الهداة 3 /721
(658) ظاهراً در این باره صحبت می کردند که چرا امام (علیه السلام) حاضر نشدند حتی نامه ی او را بخوانند. م
(659) سخن در رابطه با بنی عباس است واینکه حکومت اینان قبل از خروج قائم ماست. م
(660) ظاهراً مقصود دمشق است.
(661) ونیز وسائل الشیعة 11 /36 وبحار 52 /303 و270
(662) ونیز اثبات الهداة 3 /735. ابو السرایا سریّ بن منصور شیبانی در سال 199 ودر دوران خلافت مأمون در کوفه خروج کرد ومردم را به بیعت با محمد بن ابراهیم بن اسماعیل طباطبا فرزند ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) دعوت کرد ونهضتی به راه انداخت، ونهایتاً کشته شد، ر.ک به تتمة المنتهی /334، محمد بن ابراهیم خود را قائم نامیده بود وممکن است این روایت ردّی بر او باشد. م
(663) ادات بیان اندوه وخستگی
(664) قبیله ی بنی قیس که شاخه ای از بنی اسدند.
(665) سوره ی نساء /47
(666) ونیز المستدرک 4 /501 وعقد الدرر /87
(667) سوره ی عنکبوت /2 - 1
(668) سوره ی اسراء /6
(669) مشابه آن مسند احمد 4 /6 وصحیح مسلم 4 /2225 ودر منابع ما خصال 2 /446 وغیبت شیخ طوسی /267
(670) ر.ک به الجمع بین الصحیحین 4 /238 و245، المصنف ابن ابی شیبه 15 /43، مسند احمد 6 /316، سنن ابو داود 4 /107، تهذیب ابن عساکر 3 /450، جامع الاصول 10 /179، جمع الفوائد 1 /55، المسند الجامع 20 /795، التاریخ الکبیر 5 /118، سنن ابن ماجه 2 /1350، سنن نسائی 5 /207، المعجم الکبیر 23 /202 و24 /75، المستدرک 4 /429 - آن را بنابر شرط شیخین صحیح شمرده است - والمصنف عبد الرزاق 11 /371
(671) سوره ی نساء /47
(672) سوره ی آل عمران /34 - 33
(673) سوره ی بقره /148
(674) برای آگاهی از اختلاف نسخ در ضبط این واژه ر.ک به پاورقی قرب الاسناد /123 تحقیق مؤسسه ی آل البیت (علیهما السلام). م
(675) شرح سیوطی بر سنن نسائی 1 /162 ومعجم بکری 2 /409
(676) سیره ی ابن هشام 3 /160
(677) ونیز کافی 3 /389، تهذیب الاحکام 2 /375 والحدائق الناضرة 7 /213
(678) سوره ی سبأ /51
(679) ونیز کشاف 3 /467، تذکره ی قرطبی 2 /693، تفسیر قرطبی 14 /314، عقد الدرر /74، نوادر الاخبار /257، الاستیعاب 3 /928، تفسیر ابو الفتوح 9 /226 ومجمع البیان 4 /398
(680) منطقه ای نزدیک کربلا
(681) سوره ی نحل /46 - 45
(682) سوره ی فصلت /53
(683) شیخ طوسی (رحمه الله) در امالی /176 از جابر بن عبد الله انصاری نقل می کند که شیطان در روز عقبه ندا کرد: محمد ومسلمانان در نزدیکی عقبه هستند، به سراغشان بروید... م
(684) ونیز عقد الدرر /101
(685) ونیز عقد الدرر /145، الحاوی 2 /71، البرهان هندی /141 ولوائح سفارینی 2 /11
(686) ونیز البیان گنجی شافعی /512، عقد الدرر /52، 106 و136 از طبرانی وابو نعیم در مناقب المهدی، الحاوی 2 /68 وجمع الجوامع 2 /103
(687) سوره ی مریم /37
(688) سوره ی شعراء /4
(689) ونیز عقد الدرر /104، تأویل الآیات 1 /387، حلیة الابرار 2 /611، البرهان 3 /179، المحجة /160 وبحار 52 /229
(690) سوره ی قمر /2
(691) سوره ی شعراء /2 - 1
(692) ونیز ارشاد /358، غیبت شیخ طوسی /265، الخرائج والجرائح 3 /1157 واثبات الهداة 3 /725
(693) در مورد عثمان در این احادیث دو احتمال می رود؛ عثمان بن عفان وسفیانی که عثمان بن عنبسه نام دارد، ر.ک به بحار الانوار 52 /292 و206. م
(694) سوره ی ق /41
(695) همان /42
(696) به طریق لفّ ونشر غیر مرتّب، دستیابی به ناصبیان باز می گردد وبررسی به شیعیان. م
(697) علامه ی مجلسی می فرماید: مقصود آن است که از دید شیعیان ساده اندیش، مخالفان بر شیعه فائق می آیند، مخالفان می گویند: شما شیعیان مدّعی هستید که خداوند زمان را از حجّت خالی نخواهد گذارد، حال آنکه در این زمان حجّت را نمی شناسید، ولذا شیعیان را به دروغ وافترا متّهم می کنند، بحار الانوار 28 /73. م
(698) ونیز عیون المعجزات /145، غیبت شیخ طوسی /280، اعلام الوری /431 واثبات الهداة 3 /515
(699) سوره ی یونس /35
(700) به نظر می رسد مقصود از عجلیه در این روایت، عنوانی کنایی وغیر از عنوانی باشد که در فصل دوازدهم توضیح داده شد، علامه ی مجلسی بیان دقیقی دارند که شایسته است بدان مراجعه شود، مرآة العقول 26 /127. م
(701) برای آگاهی از احتمالات موجود در این عبارت ر.ک به مرآة العقول 26 /127. م
(702) سوره ی شعراء /4
(703) بحار 53 /3
(704) بحار 52 /281
(705) ونیز ر.ک به سنن ابو داود 4 /107 و108، مسند ابو یعلی 1 /322، الملاحم ابن منادی /41، المعجم الکبیر 23 /295 و389، المستدرک 4 /431، مصابیح بغوی 3 /493 - وی آن را حدیثی حسن می شمارد -، تهذیب ابن عساکر 1 /62، المنار المنیف /144، مجمع الزوائد 7 /314 می نویسد: طبرانی آن را در المعجم الاوسط نقل می کند وراویان آن راویان صحیح اند. حافظ ابن صدیق مغربی در رد بر ابن خلدون /504 می نویسد: او با اقرار به اینکه رجال حدیث رجال صحیحین بخاری ومسلم هستند وهیچ نقد وایرادی متوجّه آنان نیست، ما را از ارائه ی سخنان اهل نقد ونیز پرداختن به دلیل صحّت حدیث بی نیاز کرده است، زیرا بالاترین حدیث صحیح آن است که مسلم وبخاری روایت کرده باشند، یا آنکه بنابر شرط آنان باشد اگر چه - مانند این حدیث - آن را در کتاب های خود نیاورده اند.
(706) ونیز ر.ک به المعجم الاوسط 1 /313 والمستدرک 4 /517
(707) ونیز عقد الدرر /106، اثبات الهداة 3 /737 وبحار 52 /240
(708) والخرائج والجرائح 3 /1160
(709) ونیز ر.ک به مسند احمد 1 /84، الفتن 1 /362، التاریخ الکبیر 1 /317، سنن ابن ماجه 2 /1367، مسند ابو یعلی 1 /359، حلیة الاولیاء 3 /177، اخبار اصبهان 1 /170، البیان گنجی /487، - وی می نویسد: انضمام این اسناد به یکدیگر ونقل آن توسّط حافظان احادیث در کتب، موجب یقین به صحّت حدیث می شود -، ابن کثیر در الفتن 1 /38 مایل به توثیق آن شده است، الدرالمنثور 6 /58 می نویسد: ابن ابی شیبه، احمد وابن ماجه آن را نقل کرده اند، الجامع الصغیر 2 /672 آن را حسن می شمارد، مرقاة المفاتیح 5 /180 می نویسد: در یک شب ویا یک ساعت از شب امر او را سامان می دهد وقدر او را بالا می برد، چرا که اهل حل وعقد بر خلافت او اتفاق می کنند ( !)، مغربی نیز در رد ابن خلدون /533 آن را حدیثی حسن می شمارد.
(710) سوره ی ابراهیم (علیه السلام) /5
(711) وخصال /108، معانی الاخبار /365 وروضة الواعظین /392
(712) سوره ی بقره /3
(713) سوره ی انعام /89
(714) سوره ی مائده /54
(715) یکی از راه های ورود به مکّه
(716) ونیز روضة الواعظین 2 /263، اعلام الوری /429، الخرائج والجرائح 3 /1161، منتخب الانوار /35، العدد القویة /76، اخبار الدول /118 واثبات الهداة 3 /514
(717) ونیز ر.ک به غیبت نعمانی /282، تهذیب الاحکام 4 /333، روضة الواعظین /263، اعلام الوری /430، الملاحم والفتن /194، کشف الغمة 3 /252 و324، العدد القویة /65 وبحار 52 /285 و290
(718) سوره ی آل عمران /34 - 33
(719) سوره ی بقره /148
(720) علامه ی مجلسی در بحار 52 /370 پس از نقل این حدیث می نگارد: معنای این جمله ی اخیر آن است که این مطلب در صفحه ای گسترده است، یا اینکه [امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)] با خود صفحه ای گسترده ومنشور دارد، یا اینکه پرچم او صفحه ای گسترده است. م
(721) سوره ی نمل /62
(722) سوره ی بقره /148
(723) سوره ی هود /8
(724) وبحار الانوار 52 /334
(725) سوره ی نحل /46 - 45
(726) ونیز العدد القویة /65 واثبات الهداة 3 /491
(727) حال یا او را خلع می کنند ویا به قتل می رسانند وخواهد آمد که اهل مدینه نیز چنین می کنند.
(728) بیرون مدینه به سمت عراق
(729) میان عراق وحجاز
(730) سوره ی بقره /148
(731) سوره ی بقره /165
(732) ونیز الملاحم ابن منادی /63 والمستدرک 4 /504 وی آن را صحیح می شمارد.
(733) غیبت شیخ طوسی /272 و273، اعلام الوری /428 و429، الخرائج والجرائح 3 /1164 واثبات الهداة 3 /728 و733
(734) التذکرة قرطبی 2 /681 و697 وجامع سیوطی 4 /772
(735) درختی که چوب بسیار سختی دارد وزمان درازی می کشد تا خاموش شود.
(736) شیصبان نام شیطان است وکنایه از حاکمان بنی عبّاس می باشد. آنها سی وهفت تن بودند وعلّت اینکه در این روایت سخن از بیست وچهار تن به میان آمده، می تواند آن باشد که حضرت آن حکّامی را که حکومت مستقر داشتند قصد کرده اند، نه همه ی آنها را. کدید هم ممکن است کنایه از معتز عباسی باشد که بیست وچهار سال عمر کرد، ویا مقتدر که بیست وچهار سال خلافت داشت، ر.ک به بحار الانوار 36 /356. م
(737) ونیز الملاحم والفتن /136، مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 2 /273، مشارق انوار الیقین /164 واثبات الهداة 1 /598 و2 /442
(738) منطقه ای بوده در نزدیکی بصره واکنون جزئی از آن است.
(739) ونیز الملاحم ابن منادی /40، مصابیح بغوی 3 /486 - وی آن را حدیثی حسن می داند - وجامع الاصول 10 /219
(740) ونیز ر.ک به جمع الفوائد 3 /317
(741) حاشیه ی مصابیح بغوی 3 /486
(742) صاحب زنج علی بن محمد بن احمد بن عیسی از اهالی روستای ورزنین از توابع ری بود. وی در شوّال سال 257 قیام کرد وداخل بصره شد. چنان از مرد وزن وپیر وجوان کشت که برخی کشته های به دست او را قابل شمارش نمی دانند. نقل شده در یک واقعه در بصره سیصد هزار نفر را کشت. اوضاع چنان بر مردم سخت بوده ودر تنگنا قرار داشتند که می نویسند: روزها پنهان می شدند وشب ها بیرون می آمدند وسگ ها وگربه ها را می خوردند. فراتر از آن می نویسند: مردم از فرط گرسنگی جنازه های خود را نیز تقسیم وتناول می کردند. او چندین سال بر بصره حکومت کرد ونهایتاً در صفر سال 267 توسّط موفّق عبّاسی به هلاکت رسید. لشکر او زنجیان طائفه ای از اهالی سودان بودند، ر.ک به مروج الذهب 4 /108 وتتمة المنتهی /430 و436. م
(743) قسمت هایی از آن در احتجاج 1 /250
(744) شرح ابن ابی الحدید 7 /102
(745) ونیز اعلام الوری /429 واثبات الهداة 3 /733
(746) سوره ی اسراء /58
(747) سوره ی نجم /53
(748) سوره ی توبه /70
(749) مشابه آن البدء والتاریخ /436
(750) سوره ی اسراء /58
(751) مشابه آن صحیح مسلم 8 /175، سنن ابو داود 3 /166، السنن فی الفتن 6 /1118 وسنن بیهقی 9 /137
(752) سوره ی بقره /155
(753) ونیز غیبت نعمانی /250، دلائل الامامة /259 وارشاد /361
(754) ونیز غیبت شیخ طوسی /271
(755) رحبه ی کوفه سکویی در مسجد کوفه، که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر آن می نشستند وموعظه می فرمودند.
(756) سبب این احتمال آن است که راوی یعنی عمر بن ابان، تردید دارد که کدامیک در سخن امام (علیه السلام) آمده است، سفیانی یا رفیق وی. م
(757) ونیز الحاوی سیوطی 2 /67
(758) ونیز ر.ک به عقد الدرر /127، الحاوی 2 /69، جمع الجوامع 2 /103 والفتاوی الحدیثیة /29
(759) ونیز کافی 1 /231، نعمانی /238 وکمال الدین 2/670
(760) ونیز ر.ک به منتخب الانوار /199
(761) موضعی بین مدینه وعراق
(762) سوره ی یس /33
(763) ونیز روضة الواعظین 2 /263، اعلام الوری /430، کشف الغمة 3 /253، المستجاد /554 وبحار 52 /330 و100 /385
(764) در سال 317 قرامطه به رهبری ابو طاهر قرمطی به حج رفتند. آنان اموال حاجیان را غارت کردند، مردم را در مسجد الحرام کشتند وکشته ها را در چاه زمزم ریختند. از جمله کارهای آنان کندن حجر الاسود وانتقال آن به مسجد کوفه بود. حجر الاسود در آنجا بود تا آنکه سرانجام قرمطیان، خود آن را به مسجد الحرام بازگرداندند، وطبق نقل مرحوم ابن قولویه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را سر جایش قرار دادند، ر.ک به بحار الانوار 100 /390 وتتمة المنتهی /452 وماجرای ابن قولویه (رحمه الله) در فصل سی وچهارم همین کتاب خواهد آمد. م
(765) ومن لا یحضره الفقیه 1 /231، روضة الواعظین 2 /337، وسائل الشیعة 3 /526 واثبات الهداة 3 /452
(766) سوره ی معارج /1
(767) موضعی در کوفه
(768) ونیز المحجة /233، البرهان 4 /382 وبحار 52 /243
(769) اثبات الهداة 3 /553 وبحار 52 /188
(770) التحقیق فی احادیث الخلاف ابن جوزی 1 /425
(771) واثبات الهداة 3 /531
(772) در حدیثی از امام رضا (علیه السلام) علت این امر، رضایت فرزندان به کرده ی پدرانشان وافتخار به آن عنوان شده است، ر.ک به علل الشرائع 1 /229. م
(773) واثبات الهداة 3 /530 وبحار 45 /298
(774) واثبات الهداة 3 /504
(775) واثبات الهداة 3 /552
(776) ومن لا یحضره الفقیه 2 /89 وامالی صدوق /142
(777) وبحار 51 /30
(778) ونیز عقد الدرر /226، اثبات الهداة 3 /539 وبحار 52 /353
(779) اثبات الهداة 3 /544 وبحار 52 /363
(780) وروضة الواعظین 2 /265، اعلام الوری /431 وکشف الغمة 3 /255
(781) علامه ی مجلسی (رحمه الله) درباره ی فقره ی اخیر روایت، احتمالی را مطرح می کنند که شایسته است بدان مراجعه شود، بحار الانوار 52 /330
(782) وکنز العمال 11 /260
(783) ونیز منتخب الانوار /194 وبحار الانوار 52 /333
(784) عبارت روایت چنین است: لا یبقی مؤمن إلا کان بها أو حوالیها، وچنین ترجمه شد، لکن احتمال می رود که اصل آن، أو حنّ إلیها بوده باشد، یعنی بدان سو اشتیاق دارد. م
(785) قسمتی از منطقه ی بنی همدان
(786) حدود هشتاد کیلومتر
(787) مشابه آن المصنف ابن ابی شیبه 12 /188
(788) سوره ی الرحمن /41
(789) سوره ی کهف /65
(790) کنایه از شدائد وسختی هایی که موجب جراحات خونبار وسیلان عرق است، ر.ک به بحار 52 /358. م
(791) سوره ی احزاب /62 - 61
(792) الحاوی 2 /73، کنز العمال 14 /589 والملاحم والفتن /66
(793) سوره ی مریم /75
(794) سوره ی مریم /76
(795) بازار مدینه یا مکانی بدین نام
(796) مکانی در عراق از سمت حجاز
(797) سوره ی انعام /44
(798) سوره ی بقره /114
(799) ونیز خریدة العجائب /260 والملاحم والفتن /143 با اندکی تفاوت
(800) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /13 - 12
(801) همان /15 - 14
(802) شاید قبول جزیه در ابتدای حکومت امام (علیه السلام) باشد، زیرا ظاهر روایات آن است که یا ایمان می آورند ویا به قتل می رسند، مرآة العقول 26 /160. م
(803) به معنای بند، کمربند وکیسه می آید، برخی هم احتمال داده اند کنایه از زنار باشد، ر.ک به مرآة العقول 26 /160. م
(804) سوره ی شوری /45
(805) سوره ی معارج /44
(806) سوره ی مدثر /48 - 46
(807) مشابه آن المصنف ابن ابی شیبه 12 /206 ومسند احمد 2 /296 و308
(808) سوره ی جمعه /3
(809) ر.ک به همان /420، 422 و469، بخاری 6 /188، مسلم 4 /1972 و...
(810) ونیز مسند احمد 5 /11، 17 و21، رویانی /112 و154، المعجم الکبیر 7 /268، المستدرک 4 /512 وحلیة الاولیاء 3 /24
(811) رویانی /202، المعجم الکبیر 6 /157، مجمع الزوائد 5 /333 - وی آن را توثیق می کند -، الجامع الصغیر 2 /123 وجمع الجوامع 1 /565
(812) سوره ی اسراء /5
(813) کافی 8 /206
(814) سوره ی اسراء /6 - 4
(815) ونیز تفسیر عیاشی 2 /281، کامل الزیارات /62 و62، مختصر البصائر /48، تأویل الآیات 1 /277، الایقاظ من الهجعة /309، اثبات الهداة 3 /552 وبحار 45 /297
(816) بحار 57 /215
(817) وملاحم ابن منادی /47، سنن دانی /98، عقد الدرر /126 والحاوی 2 /67 و68
(818) السنن فی الفتن 5 /1055
(819) المصنف ابن ابی شیبه 15 /235، سنن ابن ماجه 2 /1366، مسند الصحابه ابن کلیب /41 وملاحم ابن منادی /44
(820) مسند بزار 4 /310 و354، سنن دانی /92، جامع سیوطی 3 /101، زوائد ابن ماجه /527، السنن فی الفتن 5 /1029 والمعجم الاوسط 6 /327
(821) ونیز دلائل الامامه /233 و235، مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام) محمد بن سلیمان 2 /110، الملاحم والفتن /52 و161، کشف الغمة 3 /262 و268، العدد القویة /90، اثبات الهداة 3 /595 وبحار 51 /82 و83
(822) ونیز ر.ک به المعجم الاوسط 1 /200، البیان شافعی /490 - وی آن را حدیثی حسن وصحیح می شمارد که افراد ثقه واستوار نقل کرده اند -، عقد الدرر /125، التذکره ی قرطبی /699، فرائد السمطین 2 /333، خریدة العجائب /257، تحفة الاشراف 4 /307، المنار المنیف /145، فتن ابن کثیر 1 /41 ومغربی /555 ووی نیز آن را صحیح شمرده است.
(823) کشف الاستار هیثمی 3 /233 ومجمع الزوائد 9 /149 وی می نویسد: آن را طبرانی وبزار نقل کرده اند وراویان نقل بزار رجال صحیح هستند، مگر عماره که ابن حبان او را ثقه شمره است.
(824) عقد الدرر /130، الملاحم والفتن /54 والحاوی 2 /68
(825) ونیز ینابیع المودة /449
(826) عقد الدرر/129، والحاوی 2 /69، والخرائج والجرائح 3/1158 والملاحم والفتن /55
(827) ونیز تلخیص المتشابه 1 /407، البیان /513، عقد الدرر /127، القول المختصر /15، الملاحم والفتن /85 واثبات الهداة 3 /614
(828) المعجم الاوسط 5 /79، جامع سیوطی 8 /759، الحاوی 2 /62، الفتاوی الحدیثیة /27 ومغربی /559
(829) منطقه ای وسیع در ذیل جبال طبرستان
(830) سیستان
(831) الحاوی 2 /69
(832) ونیز ر.ک به کفایة الاثر /106، دلائل الامامة /239، الصراط المستقیم 2 /116 واثبات الهداة 3 /523 و572
(833) برخی گویند: همین احتمال دوم در روایت مقصود است وتعبیر مزبور، کنایه از تحمل سختی هاست، از این رو، اختصاصی به ایرانیان ندارد، برای آشنایی بیشتر با این تعبیر ر.ک به من لا یحضره الفقیه 1 /231 حدیث 696. م
(834) در کتب لغت شامه به معنای خال آمده است، لکن در اینجا چنین نیست وخال وشامه هر کدام در یک معنا به کار رفته اند. ممکن است بگوییم دو گونه خال هستند. م
(835) ونیز ر.ک به البیان گنجی /491، عقد الدرر /122، جمع الجوامع 2 /104، اثبات الهداة 3 /599 وبحار الانوار 51 /87
(836) در فصل هفدهم، توضیحی درباره ی مناطق عنوان شده در این روایت، در پاورقی گذشت.
(837) قحطان نام جدّ یمنی هاست.
(838) الفتن 1 /120 والحاوی 2 /79
(839) این عبارات در کتاب هایی چون الحاوی، کنز العمال، البدء والتاریخ، خریدة العجائب، فتح الباری والعطر الوردی آمده است.
(840) سوره ی نجم /28
(841) ارشاد /360، غیبت شیخ طوسی /271 والخرائج والجرائح 3 /1163
(842) تاریخ یعقوبی 2 /339، تاریخ طبری 6 /41 والتنبیه والاشراف /282
(843) غیبت نعمانی /264
(844) ونیز معجم البلدان 4 /452، الاربعون البلدانیه 4 /452 والفصول المهمة /295
(845) المعجم الاوسط 1 /203، تهذیب ابن عساکر 1 /72 ومجمع الزوائد 7 /317
(846) منطقه ای بین دمشق وقدس
(847) المعجم الاوسط 2 /15، عقد الدرر /20 و156، المنار المنیف /151، مجمع الزوائد 7 /317 والحاوی 2 /62، مغربی /524 نیز راویان آن را ثقه می داند.
(848) الملاحم والفتن /138
(849) وعقد الدرر /129، الحاوی 2 /70 و73، جمع الجوامع 2 /103، مغربی /579 والملاحم والفتن /65
(850) ونیز ر.ک به مسند احمد 2 /356، عقد الدرر /84، مجمع الزوائد 7 /315، الدرالمنثور 5 /241، الحاوی 2 /72 والمستدرک 4 /431
(851) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /15 - 12
(852) سوره ی مائده /64
(853) سوره ی اعراف /167
(854) سوره ی اسراء /8 - 1
(855) ر.ک به تفسیر عیاشی 2 /281، کافی 8 /206، کامل الزیارات /62 و64 ومختصر البصائر /48
(856) سوره ی حشر /4 - 1
(857) سوره ی احزاب /27 - 25
(858) سوره ی اسراء /104
(859) مشابه آن صحیح مسلم 8 /188، بیهقی 9 /175، مسند احمد 2 /417 والجامع للاصول 5 /356
(860) مشابه آن در الآحاد والمثانی 4 /409، تاریخ دمشق 62 /323 واصابه 6 /376
(861) ونیز المستدرک 4 /530 مشابه آن را نقل کرده صحیح می شمارد، عقد الدرر /232، مجمع الزوائد 7 /343 - وی یکی از دو سند احمد بن حنبل را صحیح می داند -، الدرالمنثور 2 /242، جمع الجوامع 1 /955 و...
(862) ونیز ر.ک به الفتن 2 /552، تهذیب ابن عساکر 1 /194 والدرالمنثور 2 /243
(863) ونیز الایقاظ من الهجعة /385 وبحار 53 /60
(864) عبد الرزاق 11 /372
(865) القول المختصر /100 و104
(866) سوره ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) /4
(867) سوره ی توبه /33
(868) سوره ی بقره /247
(869) دلائل الامامة /249
(870) بحار 52 /273 وتاریخ الکوفة براقی /110
(871) سوره ی نساء /159
(872) سوره ی زخرف /61
(873) سوره ی آل عمران /46
(874) تفسیر بغوی 2 /77
(875) تفسیر طبری 3 /371، ثعلبی 3 /69 ورازی 8 /55
(876) التبیان 3 /386 والدرالمنثور 2 /241
(877) سوره ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) /4
(878) الجامع لاحکام القرآن 16 /228 والدرالمنثور 6 /47
(879) صحیح مسلم 1 /136 و137، ابو عوانه 1 /106، الملاحم ابن منادی /57، ابن حبان 8 /283 و284، الاسماء بیهقی /535، بغوی 3 /516 و...
(880) عبد الرزاق 11 /401، الفتن /163 و164، المصنف ابن ابی شیبه 15 /158، مسند احمد 2 /406 و437، سنن ابو داود 4 /117 و118 والمسند الجامع 18 /434
(881) الجامع الصغیر 2 /546، فیض القدیر 6 /17، المنار المنیف /147 والحاوی 2 /64
(882) وعقد الدرر /17 و229 والحاوی 2 /81
(883) مسند احمد 4 /216 و217، المعجم الکبیر 9 /51 والمستدرک 4 /478 وی آن را بنابر شرط مسلم صحیح می داند.
(884) والمستدرک 2 /595 - وی آن را صحیح می شمارد -، جامع الاحادیث سیوطی 5 /476 وعلل الحدیث 2 /413
(885) ونیز احتجاج 1 /47 و48، روضة الواعظین 2 /272، جامع الاخبار /8، تأویل الآیات 1 /48 واثبات الهداة 3 /495، 524 و566
(886) جمع الجوامع 1 /1017، التصریح کشمیری /254 وجامع الاحادیث سیوطی 8 /181
(887) العرائس ثعلبی /227 ومناقب ابن مغازلی /395
(888) الدرالمنثور 2 /245، کنز العمال 12 /181 والتصریح /211
(889) ونیز کمال الدین 1 /269، خصال 2 /475، کفایة الاثر /230، العمدة /432، الایقاظ من الهجعة /374، اثبات الهداة 3 /617 وغایة المرام /710
(890) تفسیر ثعلبی 3 /82، طبری 3 /203 وتاریخ دمشق 5 /394 و47 /522
(891) مشابه آن الکشف والبیان 3 /82، جامع سیوطی 5 /126 و367 ونیل الاوطار 8 /313
(892) ونیز مسند احمد 3 /130 و143 و4 /319 وتأویل مختلف الحدیث /115
(893) ونوادر الاصول /156، مسند ابو یعلی 1 /165، ابن حبان 9 /176، بغوی 4 /233، مسند الشهاب 2 /276 ومجمع الزوائد 10 /68
(894) مشابه آن المصنف ابن ابی شیبه 15 /145
(895) المعجم الصغیر 1 /256، المستدرک 4 /545 ومجمع الزوائد 8 /5 وی می نویسد: احمد با دو سند آن را نقل می کند، یکی مرفوع است که همین است ودیگری موقوف، ورجال هر دو رجال صحیح است.
(896) صحیح مسلم 1 /136 و137، ابو عوانه 1 /106، الملاحم ابن منادی /57، ابن حبان 8 /283 و284، الاسماء بیهقی /535، بغوی 3 /516 و...
(897) سنن بیهقی 9 /39 و180، مسند ابو یعلی 4 /59، مسند ابو عوانه 1 /106، ابن حبان 8 /289، سنن الدانی /143، المحلی 1 /9 و7 /391 وعمدة القاری 16 /40
(898) در منابع اهل سنت سنن ترمذی 5 /305، المعجم الکبیر 3 /50، المعجم الصغیر 2 /70، اکمال خطیب /173، تاریخ دمشق 13 /196 واسد الغابة 4 /29
در منابع شیعی کامل الزیارات /117، امالی صدوق /299 و374 وبحار 23 /116
(899) عنوانی است که عرب به رومیان داده است، زیرا برخی اجداد آنان زرد پوست بوده اند.
(900) گیاهی محکم وخاردار
(901) سوره ی آل عمران /83
(902) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /13 - 12
(903) همان /15 - 14
(904) سوره ی یونس /24
(905) سوره ی ابراهیم (علیه السلام) /46
(906) ومسند الشامیین 1 /133
(907) سنن ابو داود 4 /109، المعجم الکبیر 4 /278، المستدرک 4 /421 وسنن بیهقی 9 /223
(908) ونیز مراجعه ومقایسه کنید: صحیح بخاری 4 /123، سنن ابو داود 4 /300، ابن ماجه 2 /1341، رویانی /123، المعجم الاوسط 1 /67، المعجم الکبیر 18 /40 ومسند الشامیین 1 /398
(909) ونوادر الاخبار /268
(910) گروهی که در جنگ های مسلمانان با بیزانس نقش آفرین بوده اند.
(911) اهالی جزیره ای در ایتالیا که حکومتی داشت ودر جنگ های صلیبی نقش آفرینی کرد. البته این لفظ در صدر اسلام، بر ساکنان برخی مناطق ترک نشین آسیا اطلاق می شد.
(912) مجمع الزوائد 6 /212 - وی این حدیث را حسن می شمارد -، الجامع الصغیر 1 /160 وفیض القدیر 1 /512
(913) مشابه آن مسند احمد 4 /230، التاریخ الکبیر 8 /16 ومسلم 4 /2222
(914) ابوبکر حضرمی گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: اهل شام بدترند یا اهل روم؟ فرمودند: رومیان کافر شدند ولی با ما دشمنی نکردند، اما شامیان کافر شدند وبا ما دشمنی کردند، ر.ک کافی 2 /410 در احادیث اهل بیت (علیهم السلام) نیز سخن از سخت ترین مردم ومعرفی آنان به میان آمده است، ر.ک به کافی 8 /141. م
(915) سوره ی بقره /114
(916) التبیان 1 /420 والدرالمنثور 1 /108
(917) سوره ی روم /5 - 4
(918) احتمال می رود پذیرش جزیه تنها به اوائل حکومت امام (علیه السلام) اختصاص داشته باشد، ر.ک به خصال 2 /579، تفسیر عیاشی 2 /60 ومرآة العقول 26 /160. م
(919) مسند احمد 1 /178، 4 /189 و5 /234، بخاری 8 /431، سنن ابن ماجه 2 /1370 و...
(920) دو منطقه در شام ودر نزدیکی حلب
(921) ابن حبان در صحیح 8 /286، حاکم در المستدرک 4 /482 و476 - وی می نویسد: روایت صحیح آن است که فتح آن همزمان با قیامت است! - وبغوی در مصابیح السنة 3 /480
(922) مسند احمد 5 /232و 245 وسنن ابی داود 4 /110. ونیز ر.ک به المستدرک 4 /420 والدرالمنثور 6 /60
(923) الفتن 2 /500
(924) الفتن 2 /487
(925) ر.ک به سنن ابو داود 4 /111، الملاحم ابن منادی /37 و...
(926) در روایات پیرامون دجال نیز مشابه آن یافت می شود، ر.ک به صحیح مسلم 4 /2221
(927) قسمت هایی از آن در تفسیر طبری 15 /17 و22 /72، الفردوس 5 /523، تهذیب ابن عساکر 1 /196، تذکره ی قرطبی 2 /693 و704، تفسیر قرطبی 14 /314 وعقد الدرر /74، 136 و149 و...
(928) همان 1 /273 و2 /677 و683 والملاحم والفتن /99، 191 و370
(929) المعجم الکبیر 9 /192، المستدرک 4 /475 ومجمع الزوائد 7 /312
(930) سوره ی لقمان /34
(931) معجم البلدان 4 /328
(932) قبیله ی بنی قیس که شاخه ای از بنی اسدند.
(933) ونیز المستدرک 4 /501 وعقد الدرر /87
(934) سوره ی یونس /24
(935) سوره ی اسراء /6
(936) الملاحم والفتن /370
(937) تهذیب التهذیب 1 /173
(938) کمال الدین /565
(939) سوره ی زمر /69
(940) سوره ی الرحمن /33
(941) الخرائج والجرائح 2 /930
(942) سوره ی قصص /85
(943) سوره ی نمل /83
(944) سوره ی کهف /48 - 47
(945) سوره ی یونس /39
(946) سوره ی توبه /111
(947) همان /112
(948) در روایتی دیگر علت این نحو قرائت، چنین بیان شده که این الفاظ اوصاف المؤمنین هستند که مجرور است، کافی 8 /378. مجمع البیان 5 /128 نیز قرائت جر را، قرائت افراد متعددی عنوان می کند. م
(949) سوره ی آل عمران /144
(950) همان /158
(951) همان /185
(952) سوره ی سجده /21
(953) سوره ی مدثر /2 - 1
(954) همان /36 - 35
(955) سوره ی توبه /33
(956) سوره ی مؤمنون /77
(957) سوره ی حجر /2
(958) سوره ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) /6 - 4
(959) سوره ی توبه /34
(960) مشابه آن کافی 4 /61
(961) واحد وزن
(962) ونیز عقد الدرر /154، الحاوی 2 /78، جمع الجوامع 2 /104 وارشاد /263
(963) سنن ترمذی 4 /493 - وی آن را حسن شمرده است - والجمع بین الصحیحین 3 /298 ونهایه ی ابن اثیر 1 /50
(964) ونیز المستدرک 4 /555 - وی آن را بنابر شرط مسلم وبخاری صحیح شمرده است -، جمع الجوامع 2 /534 والدرالمنثور 6 /59
(965) سوره ی حاقه /24
(966) سوره ی فجر /22
(967) سوره ی لقمان /20
(968) سوره ی حدید /17
(969) ونیز المصنف ابن ابی شیبه کوفی 15 /196، مسند احمد 3 /5، 38، 48 و60، صحیح مسلم 4 /2234 و2235، ابن حبان 8 /240، المستدرک 4 /454 وآن را بنابر شرط مسلم صحیح می شمارد.
(970) عقد الدرر /16، المنار المنیف /146 واثبات الهداة 3 /593
(971) ر.ک به بحار الانوار 51 /147. م
(972) نظیر آن مسند احمد 4 /306، صحیح مسلم 2 /700، سنن نسائی 5 /77 و...
(973) البیان /519، عقد الدرر /144 و169 وجامع سیوطی 8 /77
(974) سنن ابن ماجه 2 /1366، سنن ترمذی 4 /506 - وی آن را حدیثی حسن می شمارد - والمستدرک 4 /558
(975) نام چهار منطقه در بغداد
(976) ر.ک به تهذیب 4 /144
(977) مشابه آن کافی 1 /407 واستبصار 3 /108
(978) الملاحم والفتن /68، الحاوی 2 /83 والقول المختصر /25
(979) مشابه آن المصنف ابن ابی شیبه 15 /199، سنن الدانی /101 والحاوی 2 /78
(980) صفای دوران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ویا عهد آدم (علیه السلام)
(981) الحاوی 2 /77، البرهان /78 والملاحم والفتن /70
(982) سوره ی الرحمن /64
(983) ینابیع المودة /448 و489 واختصاص /26
(984) شیخ صدوق (رحمه الله) در چند کتاب از جمله معانی الاخبار /189 روایتی مشابه همین روایت را از شعیب حداد از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند. شعیب در انتهای حدیث درباره ی شهر مستحکم سؤال می کند وامام (علیه السلام) آن را به القلب المجتمع تفسیر می فرمایند.
علامه ی مجلسی (رحمه الله) در توضیح این عبارت می نگارند: دل مجتمع دلی است که شکوک آن را [متزلزل و] پراکنده نمی سازد واوهام باطل وشبهات گمراه کننده در آن راه ندارد... بحار الانوار 2 /183. م
(985) تبی که یک روز شخص بدان مبتلا می شود، ولی دو روز از او دور خواهد شد، ودر روز چهارم باز خواهد گشت، ر.ک به مرآة العقول 6 /158. م
(986) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /69
(987) سوره ی بقره /148
(988) در فصل مزبور در پاورقی توضیحی در این رابطه گذشت. م
(989) سوره ی مؤمنون /1
(990) همان /101
(991) عثمان بن سعید سفیر نخست امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
(992) سوره ی انعام /158
(993) کافی 2 /415
(994) ممکن است مقصود از این عبارت حضرت امیر (علیه السلام) باشد، چرا که ایشان نیز از دو ناحیه ی سر مورد اصابت قرار گرفتند، یکی در نبرد خندق توسط عمرو بن عبدود ودیگری به دست ابن ملجم لعنه الله، ر.ک به مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 3 /87. م
(995) یعنی کسی که چنان احاطه دارد که هم نیک می بیند وهم نیک می شنود.
(996) سوره ی اعراف /34
(997) سوره ی بقره /30
(998) غیبت شیخ طوسی /293
(999) البته شایسته است در این رابطه به روایت تفسیر عیاشی 2 /154 مراجعه نمود. م
(1000) تشبیه در اصل مسئله ی غیبت است. م
(1001) سوره ی نساء /59
(1002) عبارت روایت چنین است: قادة الغرّ المحجّلین، برای توضیح بیشتر معنا ر.ک به مجمع البحرین ماده ی حجل. م
(1003) سوره ی یس /30
(1004) سوره ی فتح /25
(1005) ونیز علل الشرائع /147، کمال الدین 2 /641 واثبات الهداة 3 /489 و553
(1006) سوره ی ملک /30
(1007) برای کبریت احمر معانی مختلفی ذکر شده است: یاقوت سرخ، طلای سرخ واکسیری که اصحاب کیمیا به دنبال آنند. م
(1008) سوره ی آل عمران /141
(1009) کافی 1 /338
(1010) در کافی 1 /339 چنین آمده: إن غاب عن الناس شخصهم فی حال‏ هدنتهم. م‏
(1011) سوره ی یوسف (علیه السلام) /110
(1012) مقصود همین خطبه ای است که هم اکنون گذشت ودر شرح ابن میثم با این شماره آمده است.
(1013) سوره ی احزاب /11
(1014) سوره ی انفال /75
(1015) سوره ی زخرف /28
(1016) شاید به جعفر عموی امام مهدی (علیه السلام) اشاره داشته باشد. م
(1017) کنایه از کشته شدن
(1018) شاید مقصود از مهدی نخست، رسول خدا یا امیرالمؤمنین (علیهما السلام) باشند.
(1019) مشابه آن غیبت نعمانی /151
(1020) درختی خاردار
(1021) نظیر آن غیبت نعمانی /169، اثبات الوصیة /226 وکمال الدین 2 /343
(1022) سوره ی لقمان /20
(1023) سوره ی اعراف /187
(1024) مقصود امام عسکری (علیه السلام) است که با شهادت ایشان دوران غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وحیرت شیعیان آغاز شد.
(1025) احتمال می رود پیش از این عبارت، امام رضا (علیه السلام) سخن از امامت پسرشان امام جواد (علیه السلام) در خردسالی به میان آورده باشند واینکه این امر برای بسیاری گران خواهد آمد، وبعد از آن سخن از امام مهدی (علیه السلام) وگران تر بودن آن بر مردم رانده باشند. م
(1026) ممکن است اشاره به غیبت های متعدد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در غار حرا، شعب ابی طالب (علیه السلام) وغاری که به هنگام هجرت بدان رفتند باشد، واینکه اینان که حضرت مهدی (علیه السلام) را به خاطر غیبت منکر می شوند، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را با وجود غیبت های متعدد، انکار نکردند، ر.ک به بحار الانوار 51 /155. م
(1027) وی تحت تأثیر فتنه ی واقفیه که می گفتند امام کاظم (علیه السلام) از دنیا نرفته، قرار داشته است. م
(1028) دورانی که امامی ظاهر نباشد، ر.ک به مرآة العقول 4 /54. م
(1029) اثبات الوصیة /228، کمال الدین 2 /380 والخرائج والجرائح 3 /1172
(1030) سفیر دوم امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
(1031) عثمان بن سعید سفیر نخست
(1032) البلدان ابن فقیه /200، ربیع الابرار /94، شرح احقاق الحق 8 /173 از البلدان یعقوبی /164
(1033) ونیز ر.ک به: علل الشرائع /577
(1034) یا بدان معناست که فرشتگان کشته نمی شوند تا آنکه دفن شوند و...، یا آنکه کسانی که فرشتگان به قتل می رسانند، یا زخمی می کنند، کسی توان دفن آنها و... را نخواهد داشت. م
(1035) سوره ی توبه /36
(1036) ظهور حق وغلبه ی آن بر باطل به دست یکی از امامان (علیهم السلام)، ر.ک به مرآة العقول 4 /170. م
(1037) ر.ک به مرآة العقول 4 /172. م
(1038) توضیح این جمله پس از روایت خواهد آمد.
(1039) این حدیث طبق نسخه ی شیخ حر عاملی (رحمه الله) از غیبت نعمانی ترجمه شد، ر.ک به اثبات الهداة 3 /125. م
(1040) البته جلالت جناب زید، ملازمه ای با تأیید وامضای قیام او توسّط اهل بیت (علیهم السلام) ندارد. برای آگاهی بیشتر در این باره ر.ک به تحقیق برخی از محققان معاصر در کتاب عزاداری رمز محبت 2 /423. م
(1041) سوره ی احزاب /62 - 61
(1042) شیره ی تلخ درختی است.
(1043) ونیز کمال الدین 2 /648، غیبت شیخ طوسی /470، الانوار المضیئة /56، روضة الواعظین /266، عقد الدرر /41، فرائد فوائد الفکر /4 واعلام الوری /434
(1044) طائفه ای از حبشیان
(1045) تصغیر اعبس وکنایه از بنی عباس است.
(1046) متن روایت کافی چنین است: لعن الله الاعیبس وذریته صاحب الفتنة، ویقتلهم سنین وشهوراً وأیاماً... که ترجمه شد، لکن علامه ی مجلسی احتمال دقیقی را ذکر می کنند، وآن این است که الفتنة در اصل الغیبة بوده باشد، که در این صورت بازگردان چنین می شود: خداوند اعیبس وذریه اش را لعنت کند. آنکه غائب می گردد، سال ها، ماه ها وروزها آنها را می کشد... ر.ک به مرآة العقول 3 /382. م
(1047) اثبات الهداة /227، کمال الدین 1 /333 و334، کفایة الاثر /280، غیبت مفید /400 وغیبت شیخ طوسی /139
(1048) دورانی که امامی ظاهر نباشد، ر.ک به مرآة العقول 4 /54. م
(1049) دورانی که رسالت گسسته واوصیاء در خفایند، مأخذ پیشین. م
(1050) مشابه آن عقد الدرر /158، وی پنداشته این حدیث از امام حسین (علیه السلام) است، زیرا از ابا عبد الله (علیه السلام) نقل شده، والبته این اشتباه تنها همین یک بار نیست که از وی سر زده است!
(1051) شیخ طوسی همین روایت را نقل می کند، ولی سخنی از زندان در آن نیست. البته نقل مرحوم نعمانی نیز صحیح است، چرا که بنابراین زندان، کنایه از همان غیبت خواهد بود. م
(1052) الامامة والتبصرة /93
(1053) کمال الدین 1 /152، 236، 327، 329 وغیبت شیخ طوسی /140
(1054) اثبات الهداة 3 /46، بحار 14 /339، اعلام الوری /403 وکشف الغمة 3 /313
(1055) سوره ی انشقاق /19
(1056) سوره ی یوسف (علیه السلام) /90
(1057) مأخذ پیشین
(1058) سوره ی طه /39
(1059) سوره ی قصص /7
(1060) همان /9
(1061) سوره ی قصص /7
(1062) همان /9
(1063) کسی که آرزویش را دارند.
(1064) کمال الدین 2 /430، ارشاد /349 وغیبت شیخ طوسی /138
(1065) تاریخ الموالید /55
(1066) کشف الغمة 3 /293، الفصول المهمة /288 واثبات الهداة 3 /422
(1067) الخرائج والجرائح 3 /1174، اعلام الوری /412 واثبات الهداة 1 /113 و3 /479
(1068) کمال الدین 2 /435، تقریب المعارف /184، غیبت شیخ طوسی /140 والخرائج والجرائح 2 /957
(1069) سوره ی آل عمران /19 - 18
(1070) تقریب المعارف /183، ارشاد /349، اعلام الوری /413 والفصول المهمة /292
(1071) واحدی در وزن
(1072) ونیز الثاقب فی المناقب /265، تبصرة الولی /127 واثبات الهداة 3 /485 و672
(1073) سوره ی مریم (علیها السلام) /30
(1074) همان /12
(1075) نهج البلاغة 2 /157
(1076) سوره ی اسراء /93 - 90
(1077) سوره ی انعام /158
(1078) سوره ی بقره /260
(1079) کمال الدین 2 /441
(1080) کسانی که عمر درازی داشته اند.
(1081) سوره ی آل عمران /19 - 18
(1082) الذریعة 3 /326
(1083) این جمله به اقتضای فضای شدید تقیه صادر شده است.
(1084) سوره ی قصص /13
(1085) سوره ی قصص /6 - 5
(1086) همان /13
(1087) سوره ی اسراء /81
(1088) سوره ی انفال /42
(1089) ونیز دلائل الامامة /269، کمال الدین 2 /424، 430 و426، غیبت شیخ طوسی /142 با دو سند، 143 و147، روضة الواعظین 2 /256 واعلام الوری /394
(1090) همان گونه که مشاهده می شود بانو حکیمه (علیها السلام) نمی گوید امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ندیده ام. م
(1091) پس از جنگ تبوک تعدادی از منافقان صحابه با رم دادن شتر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در صدد ترور ایشان بر آمدند. م
(1092) امام رضا (علیه السلام) نیز پس از شهادت پدرشان امام کاظم (علیه السلام) یکی از همسران پدر به نام ام فروه را طلاق دادند، ر.ک به کافی 1 /381 وبصائر الدرجات /467. م
(1093) سوره ی طه /12
(1094) سوره ی مریم (علیها السلام) /1
(1095) سوره ی اعراف /155
(1096) سوره ی بقره /55
(1097) سوره ی نساء /153
(1098) دلائل الامامة /274، احتجاج 2 /461، الثاقب فی المناقب /254، الخرائج والجرائح 1 /481، تأویل الآیات 1 /299 وارشاد القلوب 1 /421
(1099) ممکن است مقصود از نماز شام در اینجا نماز مغرب باشد واین عبارت ردّی بر فرقه ی خطابیه باشد که معتقد بودند نماز مغرب را پیش از وقوع این حالت نمی توان خواند، ر.ک به بحار الانوار 80 /60. م
(1100) ونیز کمال الدین 2 /491، الهدایة الکبری /72، ارشاد /352، تقریب المعارف /193، کشف الغمة 3 /242 وبحار الانوار 51 /329 و330
(1101) ارشاد /350، المستجاد /530، کشف الغمة 3 /240، الصراط المستقیم 2 /240، تبصرة الولی /61 وبحار 52 /60
(1102) عیون المعجزات /144، الخرائج والجرائح 3 /1131، اثبات الهداة 3 /674 و699 وبحار 51 /331
(1103) مؤلف کتاب گرانسنگ ونفیس کامل الزیارات
(1104) کمال الدین 2 /417، دلائل الامامة /262، روضة الواعظین 1 /252، مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 4 /440، منتخب الانوار /51، اثبات الهداة 3 /363، 365، 409 و495 وبحار 51 /6 و10
(1105) سوره ی حج /46
(1106) کشف الحق /33
(1107) ونیز ر.ک به سنن ابن ماجه 1 /445، ابن حبان 7 /470، تاریخ بغداد 14 /285 ومجمع الزوائد 8 /65 از بزار وطبرانی وروایت طبرانی را توثیق می کند.
(1108) چند سطر بعد حدیثی از امام رضا (علیه السلام) می آید که بر این پندار باطل خطّ بطلان می کشد.
(1109) مصباح المتهجد /762، اقبال الاعمال /718 ووسائل الشیعة 5 /237
(1110) تهذیب 6 /48، مصباح المتهجد /761، اقبال الاعمال /710 ووسائل الشیعة 10 /364
(1111) گویا از حاکمان سامرا بوده است، وافی 3 /880. م
(1112) وزیر معتضد عباسی از سال 278 تا سال 288، ر.ک به ذیل تاریخ بغداد 2 /40
(1113) مشابه آن اعلام الوری /421، تقریب المعارف /197، اثبات الهداة 3 /665 وبحار 51 /310
(1114) تقریب المعارف /179، ارشاد /356، غیبت شیخ طوسی /172، الخرائج والجرائح 1 /465، اعلام الوری /421، اثبات الهداة 3 /665 وکشف الغمة 3 /246
(1115) منتخب الانوار /159، تبصرة الولی /123 وحلیة الابرار 2 /546
(1116) ممکن است اشاره باشد به نیل جناب عمری به سفارت ناحیه ی مقدسه، ویا اشاره ای به فوت ایشان یا پدرش که سفیر نخست بود باشد. م
(1117) ر.ک به وافی 3 /880 ومرآة العقول 6 /200
(1118) در نسخه ی علامه ی مجلسی (رحمه الله) از کتاب شریف احتجاج که این جریان در آن هم آمده است، به جای عبارت وهاتیک ظروف مسکره منصوبة که در ترجمه گذشت، عبارت وهاتیک طرق منکرة منصوبة وبه معنای نشانه های آشکار کردارهای زشت او، آمده است، ر.ک به بحار الانوار 25 /183. م
(1119) سوره ی احقاف /6 - 1
(1120) الثاقب فی المناقب /267، تبصرة الولی /130 ومشابه آن الخرائج والجرائح 3 /1108
(1121) دلائل الامامة /287، الخرائج والجرائح 3 /1129 والثاقب فی المناقب /261
(1122) گویا آب شلغم است.
(1123) سوره ی مائده /101
(1124) غیبت شیخ طوسی /176، اعلام الوری /423، الخرائج والجرائح 3 /1113، احتجاج 2 /469 وکشف الغمة 3 /321
(1125) درختی است محکم.
(1126) غیبت شیخ طوسی /222، الخرائج والجرائح 3 /1120 واثبات الهداة 3 /677
(1127) سوره ی شوری /11
(1128) علامه ی محقق مجلسی (رحمه الله) پس از نقل این روایت می فرماید: مقصود از نفی علم غیب در این روایت، آن است که کسی بدون وحی والهام از غیب با خبر شود، اما آگاهی از غیب به وسیله ی وحی والهام قابل انکار نیست، زیرا عمده ی معجزات پیامبران واوصیا (علیهم السلام)، خبر از امور غیبی بوده است، وخداوند خود آنها را استثنا کرده می فرماید: عالمُ الغَیبِ فلا یُظهِرُ عَلَی غَیبِه أحَداً إلّا مَن ارتَضَی مِن رَسُولٍ، دانای غیب، کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند مگر رسولی را که از او خشنود باشد، بحار الانوار 25 /268. م
(1129) سوره ی نمل /65
(1130) سوره ی طه /126 - 124
(1131) ظاهراً تصحیفی به هنگام نسخه برداری منبع صورت گرفته است ومحمد بن الحسن بن علی که امام عصر (علیه السلام) است، به محمد بن محمد بن علی تبدیل شده است، هم چنان که محقق تفسیر عیاشی نیز اشاره می کند. م
(1132) مقصود، جناب عثمان بن سعید عَمری (رحمه الله) سفیر نخست امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد، هم چنان که مرحوم طبرسی در احتجاج بدان تصریح می کند، احتجاج 2 /466. م
(1133) سوره ی نساء /59
(1134) ونیز غیبت شیخ طوسی /196
(1135) شایان ذکر است که برخی فقیهان قائل به جواز بردن نام خاص امام (علیه السلام) در این اعصار شده اند، برخی هم قائل به حرمتند.
محدث نوری (رحمه الله) پس از نقل بر خی روایات می نگارد: این احادیث صریح در آن است که عدم جواز بردن نام مولایمان حضرت مهدی (علیه السلام) با نام معهود، یکی از ویژگی ها وخصائص ایشان است مانند غیبت وطول عمر. وپایان این منع، ظهور، استیلاء وحکومت ایشان است، وکسی غیر از خدای متعال از سرّ وحکمت آن آگاه نیست، نه بابت هراس وتقیه - که پدران گرامی او (علیهم السلام) وبلکه خواص شیعیان نیز بدان مبتلایند، ونیز بسیاری از القاب شایع ایشان، با این نام [م ح م د] فرقی ندارد [و اگر این حکم بابت هراس وتقیه می بود، می بایست دیگر اسامی ایشان نیز مشمول این حکم می شد] - که با نبود آن منتفی گردد... مستدرک الوسائل 12 /286
در روایات بسیاری پایان منع تسمیه، ظهور وقیام امام (علیه السلام) عنوان شده است، ر.ک به مصدر پیشین ونیز واجبنا فی عصر الغیبة /54. م
(1136) هشتاد سالگی ویا سال 80 سده ی سوم هجری
(1137) الخرائج والجرائح 3 /1132، الثاقب فی المناقب /262 واثبات الهداة 3 /680
(1138) کمال الدین 2 /490، ارشاد /353، اعلام الوری /419 والخرائج والجرائح 2 /704
(1139) کمال الدین 2 /485 و509 ودلائل الامامة /286
(1140) تفسیر عیاشی 1 /64
(1141) غیبت شیخ طوسی /272، الخرائج والجرائح 3 /1165، اعلام الوری /429، کشف الغمة 3 /251، منتخب الانوار /36، اثبات الهداة 3 /728 وبحار 52 /214
(1142) ونیز ر.ک به اثبات الهداة 3 /570
(1143) سوره ی رعد /13
(1144) هم چنان که علامه ی مجلسی فرموده گویا در این روایت افتادگی وجود دارد، چرا که اصبغ هم از رویبضه می پرسد وهم از ماحل، لکن تنها معنای ماحل ذکر می شود. ایشان خود در ادامه کلام ابن اثیر را در معنای رویبضه می آورد که وی آن را به معنای انسان پست حقیر گرفته، بحار الانوار 52 /245. م
(1145) درختی که چوب بسیار سختی دارد وزمان درازی طول می کشد تا خاموش شود.
(1146) شیصبان نام شیطان است وکنایه از حاکمان بنی عبّاس می باشد. آنها سی وهفت تن بودند وعلّت اینکه در این روایت سخن از بیست وچهار تن به میان آمده، می تواند آن باشد که حضرت آن حکّامی را که حکومت مستقر داشتند قصد کرده اند، نه همه ی آنها را. کدید هم ممکن است کنایه از معتز عباسی باشد که بیست وچهار سال عمر کرد، ویا مقتدر که بیست وچهار سال خلافت داشت، ر.ک به بحار الانوار 36 /356. م
(1147) ونیز مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) 2 /273، مشارق انوار الیقین /164 - وی آن را خطبة الافتخار نامیده است -، اثبات الهداة 1 /598 و2 /442 وبحار 36 /354، 41 /318 و329 و52 /267
(1148) التذکرة قرطبی 2 /703، الحاوی 2 /66 ومرقاة المفاتیح 5 /186، السیرة الحلبیة 1 /193 نیز ابتدای آن را آورده است که البته از احادیث اهل بیت (علیهم السلام) برگرفته ولی اشاره ای نکرده است!
(1149) سوره ی فصلت /53
(1150) ارشاد /359، غیبت شیخ طوسی /267 والخرائج والجرائح 3 /1152
(1151) سنن الدانی /94، عقد الدرر /63، الحاوی 2 /68 وجمع الجوامع 2 /103
(1152) علامه مولی محمد تقی مجلسی (رحمه الله) می فرماید: خمیس به معنای لشکر است واز این جهت آن را خمیس نامیده اند که از پنج قسمت تشکیل می شود: پیش قراولان، دنباله، میمنه، میسره وقلب، وشرطه افرادی توانا وکار آزموده هستند که در زمره ی پیش قراولان قرار دارند، وچنان است که گویا بر خود شرط کرده اند به عقب بازنگردند مگر آنکه کشته یا پیروز گردند، ر.ک به روضة المتقین 6 /75. م
(1153) سوره ی ممتحنه /13
(1154) سوره ی رعد /7
(1155) سوره ی اسراء /6
(1156) سوره ی سبأ /51
(1157) سوره ی بقره /222
(1158) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /15
(1159) همان /13 - 12
(1160) سوره ی هود /83
(1161) سوره ی آل عمران /83
(1162) سوره ی نمل /83
(1163) بار نخست پس از جنگ جمل بود که ایشان به کوفه آمدند وآن را پایتخت قرار دادند. م
(1164) سوره ی نساء /130
(1165) سوره ی حاقه /24
(1166) سوره ی فجر /22
(1167) سوره ی زمر /3
(1168) سوره ی سجده /30 - 27
(1169) سوره ی شعراء /227
(1170) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /15
(1171) بحار الانوار 52 /274
(1172) ونیز الهدایة /60
(1173) وصرفاً به جهت اعتقاد به رجعت، بزرگان اهل سنت روایات شخصیت جلیل القدری چون جابر بن یزید جعفی را کنار گذاردند، ر.ک به صحیح مسلم 1 /15. م
(1174) سوره ی حجرات /4
(1175) سوره ی نمل /83
(1176) سوره ی کهف /47
(1177) سوره ی غافر /11
(1178) سوره ی بقره /259
(1179) همان /243
(1180) مختصر البصائر /25 و43، تأویل الآیات 1 /409 والایقاظ من الهجعة /258 و278
(1181) ممکن است اشاره به حدیث امام باقر (علیه السلام) باشد که فرمودند: روزهای خداوند عزوجل سه روز است؛ روزی که قائم قیام کند، روز رجعت وروز قیامت، خصال 1 /108. م
(1182) عیون اخبار الرضا (علیه السلام) 2 /272، من لا یحضره الفقیه 2 /609 وتهذیب 6 /95
(1183) سوره ی جن /27 - 26
(1184) سوره ی نحل /22
(1185) همان /38
(1186) ونیز کافی 8 /50
(1187) سوره ی نحل /40 - 38
(1188) سوره ی قصص /85
(1189) سوره ی جن /24
(1190) همان
(1191) همان /25
(1192) سوره ی یس /52
(1193) سوره ی مدثر /2 - 1
(1194) همان /36 - 35
(1195) سوره ی سبأ /28
(1196) حلیة الابرار 2 /650، البرهان 2 /408، مختصر البصائر /28 وبحار 53 /63
(1197) سوره ی نبأ /18
(1198) سوره ی نازعات /7 - 6
(1199) سوره ی غافر /52 - 51
(1200) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /69
(1201) سوره ی اعراف /96
(1202) سوره ی اسراء /6
(1203) سوره ی توبه /33
(1204) یکی از کسانی که رجعت می کنند، صدیقه ی طاهره (علیها السلام) است. پیشتر در فصل دوازدهم ذیل عنوان: سلمان فارسی از یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، روایت مفصل جناب سلمان از دلائل الامامة /237 [چاپ جدید / 448] گذشت که در این مطلب صراحت داشت. م
(1205) سوره ی آل عمران /81
(1206) سوره ی نمل /93
(1207) سوره ی مائده /20
(1208) سوره ی مریم /54
(1209) سوره ی یونس /39
(1210) سوره ی تکاثر /8
(1211) همان /7
(1212) همان /4 - 3
(1213) سوره ی سجده /27
(1214) همان /28
(1215) سوره ی اسراء /72
(1216) سوره ی ق /42
(1217) سوره ی طه /124
(1218) سوره ی سجده /21
(1219) سوره ی مؤمنون /77
(1220) تاریخ الاسلام ذهبی 8 /405
(1221) سوره ی نمل /83
(1222) سوره ی کهف /47
(1223) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /95
(1224) سوره ی آل عمران /81
(1225) سوره ی نور /55
(1226) سوره ی قصص /5
(1227) همان /85
(1228) سوره ی بقره /243
(1229) سوره ی اعراف /155
(1230) سوره ی ص /81 - 80
(1231) سوره ی اعراف /14
(1232) سوره ی بقره /210
(1233) سوره ی انفال /48
(1234) سوره ی حشر /16
(1235) سوره ی نور /55
(1236) سوره ی حج /41
(1237) سوره ی یس /70
(1238) سوره ی ذاریات /23
(1239) سوره ی بقره /3
(1240) سوره ی مجادله /22
(1241) سوره ی حج /47
(1242) سوره ی قصص /6 - 5
(1243) سوره ی صف /8
(1244) سوره ی تغابن /8
(1245) سوره ی توبه /33
(1246) المستدرک 4 /446 - وی آن را بنابر شرط مسلم صحیح می شمارد -، بغوی 3 /519 - صحیح می داند -، جامع الاصول 11 /84 والمصنف عبد الرزاق 11 /381
(1247) سنن بیهقی 9 /180 از جابر بن عبد الله والدرالمنثور 3 /241
(1248) سوره ی انفال /39
(1249) ر.ک به مرآة العقول 26 /111. م
(1250) سوره ی توبه /36
(1251) سوره ی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) /4
(1252) سوره ی انعام /158
(1253) سوره ی مائده /3
(1254) سوره ی بقره /3
(1255) همان /2
(1256) همان /3
(1257) سوره ی یونس /20
(1258) بعید نیست عبارت گواه این مطلب به بعد، کلام شیخ صدوق (رحمه الله) در توضیح روایت باشد. ایشان همین حدیث را در کمال الدین 1 /17 می آورند وپس از عبارت ذیل می نگارند: خداوند عزوجل در این آیه، نشانه را غیب عنوان کرده وغیب هم حجت است وشاهد صدق این مطلب سخن خداست: وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیمَ وَأُمَّهُ آَیةً، وپسر مریم ومادرش را نشانه ای گردانیدیم (سوره ی مؤمنون /50) یعنی حجت قرار دادیم.م
(1259) سوره ی آل عمران /200
(1260) سوره ی فصلت /30
(1261) سوره ی نساء /59
(1262) سوره ی تغابن /12
(1263) سوره ی نساء /51
(1264) همان /53 - 52
(1265) همان /54
(1266) همان /57 - 55
(1267) همان /58
(1268) همان /70 - 69
(1269) سوره ی نمل /62
(1270) سوره ی سجده /29
(1271) سوره ی انعام /158
(1272) سوره ی صف /13
(1273) سوره ی اعراف /53
(1274) سوره ی یونس /24
(1275) سوره ی انعام /45 - 44
(1276) سوره ی انبیاء (علیهم السلام) /13 - 12
(1277) سوره ی اعراف /172
(1278) سوره ی صافات /83
(1279) سوره ی ابراهیم /45
(1280) سوره ی هود /83
(1281) سوره ی شعراء /21
(1282) سوره ی انفال /7
(1283) همان /8
(1284) سوره ی توبه /36
(1285) سوره ی بقره /60
(1286) سوره ی مائده /12
(1287) سوره ی قدر /1
(1288) همان /3 - 2
(1289) همان /4
(1290) همان /5 - 4
(1291) سوره ی هود /119 - 118
(1292) همان
(1293) همان /157
(1294) سوره ی زمر /54
(1295) سوره ی یونس /64
(1296) سوره ی رعد /7
(1297) سوره ی اسراء /71
(1298) سوره ی حج /45
(1299) سوره ی آل عمران /142
(1300) سوره ی فرقان /26
(1301) همان /54
(1302) همان /76 - 63
(1303) سوره ی ذاریات /23 - 22
(1304) سوره ی یونس /50
(1305) سوره ی بقره /133
(1306) مشهدی (رحمه الله) در توضیح این حدیث می نگارد: برخی [فیض کاشانی در تفسیر صافی 1 /192] در توجیه این روایت گفته است: شاید مقصود امام (علیه السلام) این است که [از آنجا که هر امامی برپادارنده ی امر خدا ولذا بدین معنا قائم است] هریک از ایشان هنگام مرگ از فرزندان خود همین سؤال را می پرسند وآنها همین جواب را می دهند.
ایشان خود در ادامه احتمال دیگری را بیان می کنند که مقصود از جریان یافتن این آیه در قائم (علیه السلام)، آن است که یعقوب پیامبر (علیه السلام) در وصیت خود به فرزندان، از آنها برای حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز اقرار گرفت، همانسان که در برخی روایات آمده که ایشان در وصیت خود به فرزندان، ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نیز بیان کردند، تفسیر کنز الدقائق 2 /165. م
(1307) سوره ی آل عمران /37
(1308) سوره ی بقره /261
(1309) سوره ی نساء /77
(1310) اصحاب امام حسن (علیه السلام) مأمور بودند با اطاعت از ایشان، دست از نبرد بردارند، اما آنها خواستار جنگ بودند، ر.ک به مرآة العقول 26 /455. م
(1311) سوره ی نساء /77
(1312) سوره ی ابراهیم /44
(1313) سوره ی سجده /21
(1314) سوره ی فصلت /16
(1315) سوره ی عنکبوت /10
(1316) همان /49
(1317) سوره ی انفال /75
(1318) سوره ی زخرف /28
(1319) سوره ی ص /87 - 86
(1320) همان /88
(1321) سوره ی فصلت /34
(1322) سوره ی شوری /2 - 1
(1323) سوره ی شعراء /206 - 205
(1324) همان /207
(1325) سوره ی شوری /20
(1326) سوره ی طارق /10
(1327) همان /16 - 15
(1328) همان /17
(1329) سوره ی ص /17
(1330) سوره ی غاشیة /1
(1331) همان /2
(1332) همان /3
(1333) همان /4
(1334) سوره ی شوری /23
(1335) علامه ی مجلسی (رحمه الله) در بیان معنای این فقره دو احتمال ذکر می کنند، شایسته است بدان مراجعه شود، بحار الانوار 23 /239. م
(1336) همان /24
(1337) سوره ی طور /3 - 1
(1338) همان /4
(1339) سوره ی واقعه /11 - 10
(1340) ر.ک به کافی 2 /7. م
(1341) سوره ی حدید /17
(1342) همان /16
(1343) بعید نیست از اینجا به بعد، کلام مرحوم نعمانی باشد. م
(1344) سوره ی ملک /30
(1345) سوره ی مطففین /13
(1346) سوره ی مدثر /8
(1347) در این حدیث شریف، دل امام به صور تشبیه شده وآنجه که در دل او به واسطه ی الهام افکنده می شود به نفخ ودمیدن در آن، ر.ک به مرآة العقول 4 /61.م
(1348) غیبت نعمانی /187، کمال الدین 2 /349، غیبت شیخ طوسی /103، اثبات الهداة 3 /447 و501 وبحار 51 /57 و2 /70
(1349) سوره ی مدثر /11
(1350) همان /12
(1351) همان /16 - 13
(1352) سوره ی مدثر /20 - 19
(1353) سوره ی تکویر /16 - 15
(1354) سوره ی بروج /1
(1355) سوره ی فجر /2 - 1
(1356) همان /3
(1357) سوره ی شمس /1
(1358) همان /2
(1359) همان /3
(1360) سوره ی طه /59
(1361) سوره ی شمس /4
(1362) همان /5
(1363) همان /11
(1364) زیدیه ودیگر فرق غیر اثنا عشری، ر.ک به تأویل الآیات 2 /804 وبحار الانوار 24 /73. م
(1365) سوره ی فصلت /17
(1366) سوره ی شمس /13
(1367) همان /14
(1368) سوره ی لیل /1
(1369) همان /2
(1370) ونیز کمال الدین 2 /516، غیبت شیخ طوسی /242، اعلام الوری /417، الخرائج والجرائح 3 /1128، الثاقب فی المناقب /264، کشف الغمة 3 /320، الصراط المستقیم 2 /236، منتخب الانوار /130 و...
(1371) ونیز ر.ک به تهذیب المقال 2 /372، مستدرکات الحدیث 3 /72، تعلیقة الوحید البهبهانی /136 ومعجم رجال الحدیث 2 /198 و3 /35
(1372) سوره ی سبأ /18
(1373) منطقه ای نزدیک مدینه
(1374) از ضمیمه کردن این روایت، به روایت دیگر رجال کشی /527 که در آن سخن از سالِ 248 آمده، به نظر می رسد مقصود از مرد در این گزارش، امام هادی (علیه السلام) باشد که به جهت تقیه به نامشان تصریح نشده است. م
(1375) با توجه به پاورقی پیشین، بعید نیست مقصود از وی علی بن جعفر همانی باشد. م
(1376) با توجه به اینکه آغاز غیبت صغری در سال دویست وشصت هجری بوده واز آن زمان تا سال سیصد وچهار، چهل وچهار سال بیشتر نیست، می توان گفت: مقصود از اینکه ایشان حدود پنجاه سال این امر را بر عهده داشته، آن است که هم در زمان امام عسکری (علیه السلام) وهم در دوران سفارت پدر، اموری را بر عهده داشته است، همان گونه که از روایت کافی 1 /330 ونیز غیبت شیخ طوسی /360 استفاده می گردد. م
(1377) ونیز غیبت شیخ طوسی /219، احتجاج 2 /481، الخرائج والجرائح 3 /1112 ومنتخب الانوار /128
(1378) ونیز الخرائج والجرائح 3 /1119، الثاقب فی المناقب /261 واثبات الهداة 3 /678
(1379) سوره ی انفال /42
(1380) ونیز کمال الدین 2 /503، الثاقب فی المناقب /270، الخرائج والجرائح 3 /1128، اثبات الهداة 3 /678 وبحار 51 /360
(1381) تاریخ الاسلام ذهبی 9 /467
(1382) برای آشنایی با بنی نوبخت ر.ک به الانساب سمعانی 5 /529، وفیات الاعیان 2 /127، مروج الذهب /1304 ورجال نجاشی /373
(1383) منطقه ای در بغداد
(1384) الوافی بالوفیات 11 /74 ومعجم البلدان 1 /87
(1385) مروج الذهب /1304
(1386) صلة تاریخ الطبری /97
(1387) الکامل 8 /141
(1388) ر.ک به تاریخ بغداد 5 /384 و386، تهذیب الکمال 1 /508 وتاریخ یعقوبی 2 /482
(1389) غیبت شیخ طوسی /356
(1390) همان /358
(1391) مقدّمه ی التعجب من اغلاط العامة کراجکی /16، ونیز ر.ک به اعیان الشیعة 6 /21 وتهذیب المقال 2 /400
(1392) کنایه از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به خاطر تقیه، ر.ک به ارشاد 2 /362. م
(1393) از امراء ترک واتباع بنی عباس، مرآة العقول 6 /191. م
(1394) فرج المهموم /239، اثبات الهداة 3 /701، بحار 51 /300، ونیز به طور اختصار کافی 1 /522، دلائل الامامة /285، ارشاد /354، غیبت شیخ طوسی /171، الخرائج والجرائح 1 /464، اعلام الوری /420 واثبات الهداة 3 /662
(1395) مشابه آن غیبت شیخ طوسی /257، الخرائج والجرائح 2 /695 واثبات الهداة 3 /673 و693
(1396) الهدایة /90، ارشاد /354، اعلام الوری /420، اثبات الهداة 3 /662 و677 ومشابه آن کمال الدین 2 /499
(1397) سوره ی انفال /41
(1398) مشابه آن مسند احمد 4/166 وعون المعبود 8 /146
(1399) طائفه ای از سیاهان ویا هندیان
(1400) فتح الباری 12 /238، تاریخ الاسلام 3 /643، الانساب سمعانی 5 /498 وشرح نهج البلاغة 5 /5 و8 /119
(1401) سوره ی غافر /40
(1402) سوره ی نحل /97
(1403) سوره ی نوح /27 - 26
(1404) طائفه ای از غالیان
(1405) منصور فرمان داده بود هر کسی را که امام صادق (علیه السلام) به عنوان جانشین خود تعیین کرده، گردن بزنند. اما معلوم شد امام صادق (علیه السلام) بابت تقیه وحفظ جان امام کاظم (علیه السلام)، نام منصور را در وصیّت خود، پیش از نام فرزندشان امام کاظم (علیه السلام) ذکر کرده اند، ر.ک به کافی 1 /310. م
(1406) الاثنا عشریة شیخ حر عاملی /52
(1407) پدر شیخ صدوق (رحمه الله)
(1408) غیبت شیخ طوسی /405
(1409) ر.ک به سیر الاعلام 17 /254 ومیزان الاعتدال 1 /548
(1410) سوره ی اعراف /175
(1411) سوره ی حجر /31 - 30
(1412) سوره ی اعراف /16
(1413) ونیز ر.ک به مآثر الانافة 1 /289، الوافی بالوفیات 4 /81 و8 /226 وتاریخ الاسلام 24 /115
(1414) شذرات الذهب 1 /293
(1415) حسن بن علی بن فضال وپسرانش در زمره ی راویان فطحی بودند که پس از امام صادق (علیه السلام) به امامت عبد الله افطح گردن نهادند، البته خود حسن بن علی بن فضال نهایتاً از این اعتقاد بازگشت. م
(1416) منطقه ای در موصل
(1417) آیت الله سید حسن صدر کاظمی (رحمه الله) درگذشته به سال 1354 در کتاب فصل القضاء. م
(1418) از آنجا که پیشتر یاد شدند، سخن از آنان به میان آمد.
(1419) خلاصة الاقوال علامه ی حلی /364
(1420) عبارت بر طبق احتمال آقای مصطفوی در حاشیه رجال کشی /398 ترجمه شد. م
(1421) علامه ی مجلسی در توضیح عبارت امام (علیه السلام) دو احتمال ذکر می کنند که عبارت، طبق احتمال اول بازگردان شد، ر.ک به بحار الانوار 25 /306. م
(1422) به نظر می رسد از اینجا به بعد کلام شیخ کشی (رحمه الله) باشد. م
(1423) سوره ی مائده /18
(1424) اگرچه گفته شده که وی در آخر عمر به گرایش های فاسد گرویده، لکن در دوران استقامت واستواری، آثاری استوار - به تعبیر شیخ طوسی (رحمه الله) - دقیق وگران بها از خود به جای گذاشته است، امری که موجب شده بزرگانی چون محقق کرکی، شیخ حسین بن عبد الوهاب معاصر سید مرتضی وفاضل افندی به ستایش وی بپردازند، ر.ک به البنات ربائب.. قل هاتوا برهانکم، سید جعفر مرتضی عاملی /262. م
(1425) کافی 2 /422
(1426) از آنجا که شهر حلّه توسط سیف الدولة صدقة بن منصور بن دبیس بن علی بن مزید اسدی در محرم سال 495 بنا شد، سیفیه نام گرفت. م