توقیت - سلسله مباحث مهدویت (٣)

توقیت - سلسله مباحث مهدویت (3)
سلسله دروس خارج مرکز تخصصی مهدویّت

نجم الدین طبسی

فهرست مطالب

مقدمه ناشر..................11
مقدمه نویسنده..................13
فصل اول: روایات نهی از توقیت..................15
جلسه اول..................16
مقدمه..................16
معنای لغوی واصطلاحی توقیت..................16
روایات نهی از توقیت..................17
روایت اول: ابو حمزه ثمالی از امام باقر (علیه السلام)..................17
بررسی سند..................18
دلالت روایت..................19
جلسه دوم..................22
روایت دوم: عبد الرحمن بن کثیر از امام صادق (علیه السلام)..................22
دلالت روایت..................23
روایت سوم: زراره از امام باقر (علیه السلام)..................26
بررسی سند..................31
دلالت روایت..................31
نظریه علامه مجلسی واحتمالات روایت..................32
جلسه سوم..................34
روایت چهارم: ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام)..................34
بررسی سند..................34
روایت پنجم: احمد بن محمد بن خالد از امام صادق (علیه السلام)..................36
بررسی سند..................36
دلالت روایت..................37
جلسه چهارم..................39
روایت ششم: فضیل بن یسار از امام باقر (علیه السلام)..................39
بررسی سند..................40
دلالت روایت..................42
جلسه پنجم..................45
روایت هفتم: علی بن یقطین از امام کاظم (علیه السلام)..................45
بررسی سند..................46
دلالت روایت..................47
جلسه ششم..................52
روایت هشتم: ابراهیم بن مهزم از امام صادق (علیه السلام)..................52
بررسی سند..................52
دلالت روایت..................53
روایت نهم: ابو المرهف از امام باقر (علیه السلام)..................54
بررسی سند..................56
دلالت روایت..................56
جلسه هفتم..................58
روایت دهم: هارون بن عنتره از امیر المؤمنین (علیه السلام)..................58
بررسی سند..................59
دلالت روایت..................59
روایت یازدهم: محمد بن نعمان از امام صادق (علیه السلام)..................60
بررسی سند وبحثی پیرامون تحف العقول..................60
دلالت روایت..................62
جلسه هشتم..................63
روایات دیگر در موضوع عدم توقیت..................63
روایت دوازدهم: محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام)..................63
روایت سیزدهم: ابی بکر حضرمی از امام صادق (علیه السلام)..................64
روایت چهاردهم: ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام)..................64
روایت پانزدهم: توقیع امام زمان (عجّل الله فرجه)..................64
روایت شانزدهم: منذر جوّاز از امام صادق (علیه السلام)..................65
جمع بندی..................65
فصل دوم: علم اهل بیت (علیهم السلام) به زمان ظهور..................67
جلسه نهم..................68
مقدمه..................68
اقوال در این مساله..................68
قائلین به علم اهل بیت به زمان ظهور..................68
الف. سید مرتضی علم الهدی..................69
ب. شیخ طوسی..................69
ج. سید محمد تقی موسوی..................69
د. آیت الله بهجت..................70
ه. آیت الله ناصری اصفهانی..................70
و. آیت الله جوادی آملی..................71
جلسه دهم..................76
ادله نفی علم اهل بیت به زمان ظهور..................76
روایت اول: دعبل خزاعی از امام رضا (علیه السلام)..................76
قیام به هنگام شنیدن نام قائم..................82
جلسه یازدهم..................82
بررسی سند..................82
1. عبد السلام هروی..................82
2. دعبل بن علی خزاعی..................84
دلالت روایت..................85
جلسه دوازدهم..................86
روایت دوم: مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام)..................86
بررسی سند..................87
دلالت روایت..................88
جلسه سیزدهم..................89
روایت سوم: محمد بن حنفیه..................89
بررسی سند..................91
دلالت روایت..................92
منافات نداشتن بین علم امام وندانستن زمان ظهور..................92
جمع بندی..................93
فصل سوم: موضع علما نسبت به توقیت..................94
جلسه چهاردهم..................95
عالمانی که توقیت کرده اند..................95
1. آلوسی شافعی..................95
2. محمد بن محمد شعیری..................96
3. خواجه طوسی..................98
جلسه پانزدهم..................99
عالمانی که نفی توقیت کرده اند..................99
1. نعمانی..................99
2. شیخ صدوق..................101
3. شیخ طوسی..................101
پاسخ به یک اشکال..................102
جلسه شانزدهم..................103
4. علامه مجلسی..................103
جلسه هفدهم..................105
روایت ابراهیم بن عبد الله از امام صادق (علیه السلام)..................105
جلسه هجدهم..................114
توضیح ونقد کلام مرحوم بهجت..................114
جمع بندی..................116
منابع..................117

بسمه تعالی
مقدمه ناشر

مسئله «مهدویت» از مسائل اساسی اندیشه اسلامی بوده وطبق روایات پیشوایان دین، معرفت امام معیار زندگی ومنش آدمی می باشد وزندگی ومرگ سعادتمندانه ودوری از زندگی ضلالت ودر مسیر گمراهی ومرگ جاهلانه پیوندی ناگسستنی با معرفت امام دارد. بایستگی تحقیق دقیق، جامع ومنسجم، پیرامون اندیشه مهدویت وضرورت پرداخت علمی وروزآمد به باورداشت آموزه مهدویت وپیامدهای آن به فراخور شرایط کنونی ونیز لزوم آسیب شناسی در حوزه معارف مهدویت، به منظور تبیین عرضه صحیح ودفاع معقول از اندیشه مهدویت وزدودن پیرایه های موهوم وموهون از ساحت قدسی این اندیشه از رسالت های اصلی حوزه های علمیه وعلمای بزرگوار است. به ویژه که این اندیشه تابناک از ناحیه مدعیان دروغین ورهزنان اعتقادی از دیرباز مورد هجوم قرار گرفته وبه پیرایه های ناصواب گرفتار شده است که گاه در قالب جریان انحرافی بروز کرده وگاه با تطبیق وتوقیت های ناروا جامعه دینی را دچار چالش کرده است ودر نتیجه به اختلافات وتفرقه وگاه پیدایش فرقه های باطل منجر شده است. در این رابطه، مرکز تخصصی مهدویت - که در راستای تحقیق، تعمیق وتهذیب در حوزه معارف مهدوی تأسیس گشته است - اقدام به برگزاری «درس خارج مهدویت»

(١١)

نمود تا با بهره گیری از تلاش های خالصانه جمعی از پژوهشگران عرصه مباحث مهدوی، افق های جدیدی را فراروی علاقه مندان بگشاید.
پژوهش حاضر یکی از مجموعه مباحث «درس خارج مهدویت» است که توسط عالم بزرگوار حضرت آیت الله طبسی در مرکز تخصصی مهدویت ارائه شده وبه وسیله برخی از شاگردان فاضل ایشان مدون شده وبه صورت کتاب در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
در این جا، فرصت را مغتنم شمرده ومراتب تشکر وامتنان فراوان خویش را از جناب حجت الاسلام والمسلمین کلباسی مدیر محترم مرکز تخصصی مهدویت که بستر این کار را فراهم آوردند، اعلام می دارم. امید است انتشار این اثر، به شکل حاضر - که گام نخست برای ارائه آثاری دیگر به شکلی کامل تر وانجام پژوهش های دیگر در این حوزه می باشد - مورد رضایت امام مهدی (عجّل الله فرجه) قرار گرفته وبرای همه شیفتگان وطالبان معارف دینی مفید واقع شود.

مهدی یوسفیان آرانی
معاون پژوهش مرکز تخصصی مهدویت

(١٢)

مقدمه نویسنده

الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین. سیما الامام حجه بن الحسن المهدی (عجّل الله فرجه) روحی وارواح العالمین له الفدا.
مجموعه حاضر خلاصه از یکی از عناوین بحثهای خارج مهدویت حقیر است که در حوزه مقدّس قم پیرامون حکم توقیت در قالب سه پرسش اساسی طرح گردیده است:
1. جایگاه توقیت وتعیین زمان ظهور در روایات چگونه است؟
2. آیا ائمه (علیهم السلام) از زمان ظهور آگاهی واطلاع دارند؟ یا اینکه بحث از زمان ظهور همانند قیامت است وکسی جز خداوند از آن اطلاع ندارد؟
3. نظر علماء شیعه درباره زمان ظهور چگونه است؟
تلاش بر این است که در طی سه فصل به سوالات طرح شده پاسخ داده شود.
در فصل اول روایات نهی از توقیت مطرح ومورد بحث سندی ودلالی قرار گرفته وبه نظر بزرگانی از قدما ومعاصرین اشاره وبعضا نقد ویا توضیح داده شده است ومشخص خواهیم کرد که ائمه طاهرین (علیهم السلام) زمانی را برای ظهور قرار نداده اند ونهی از استعجال نموده اند واگر هم

(١٣)

در روایتی سخن از زمان خاص به میان آمده است باید آن را بر گشایش جزئی وتغییر وضعیت سیاسی وکم شدن فشار به شیعه حمل نمود یا از اخبار بدائیه دانست، یعنی حمل بر بداء شود.
فصل دوم، بحث در مورد علم ائمه (علیهم السلام) به زمان ظهور است وبا توجه به روایت صحیح السند به این نکته پی می بریم که به هیچ عنوان کسی، حتی ائمه (علیهم السلام) نمی توانند برای زمان ظهور تعیین وقت نمایند، چرا که زمان ظهور مانند زمان قیامت است وعلم آن به دست خداوند است.
درفصل سوم هم خواهیم گفت آنچه از کلام علمای شیعه استفاده می شود عدم علم به زمان ظهور بوده وصریحا در عبارت های خود به این مطلب اشاره نموده اند واگر درباره برخی از عالمان دین بحث از نزدیکی ظهور مطرح شده بنا بر احتمالات بوده است.
این بحثها را یکی از فضلای درس ما جناب حجت الاسلام آقای مسلم کامیاب با تلاش فراوان جمع آوری وبه رشته تحریر در آورده وبه اصطلاح تقریر کرده تا دیگران نیز از آن استفاده کنند؛ خداوند بر توفیقات ایشان بیفزاید.
انه سمیع الدعاء

نجم الدین طبسی- قم مقدس 29/8/ 92

(١٤)

جلسه اول
مقدمه

یکی از مباحث مورد طرح، سخن از زمان ظهور وتعیین وقت برای ظهور است؛ از این رو تعیین زمان ظهور از ناحیه برخی مدعیان همواره به عنوان یکی از چالش های شیعه به حساب آمده است.
یکی از مستنداتی که می تواند در مواجهه با این چالش راه گشا باشد توصیه های حضرات معصومین (علیهم السلام) است که در تکذیب ِتعیین کنندگان وقت وارد شده است. آنچه در این فصل از آن سخن به میان می آید، بررسی وشرح روایات صادره از ائمه معصومین (علیهم السلام) در مورد «توقیت» است که مورد واکاوی قرار می گیرد.
معنای لغوی واصطلاحی توقیت:
از نظر لغت، توقیت از ماده «وقت» بوده ووقت به معنای مقداری از زمان می باشد(1). توقیت به معنای قرار دادن وقتی برای چیزی است که اختصاص به همان دارد که مراد بیان مقدار مدت وزمان می باشد(2).

-----------------

(1) ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج6، ص132.
(2) ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث والأثر، ج5، ص212.

(١٦)

اما در اصطلاح - که ما در صدد بحث از آن هستیم - مراد از توقیت، مشخص نمودن وقت برای ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه) بیان شده است(3).
روایات نهی از توقیت:
روایت اول: أبو حمزه ثمالی از امام باقر (علیه السلام):
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ومُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ومُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ:
یَا ثَابِتُ! إِنَ الله تَبَارَکَ وَتَعَالَی قَدْ کَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِی السَّبْعِینَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ الله عَلَیْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ الله تَعَالَی عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَی أَرْبَعِینَ ومِائَهٍ فَحَدَّثْنَاکُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِیثَ فَکَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَلَمْ یَجْعَلِ الله لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ وَقْتاً عِنْدَنَا ویَمْحُو الله ما یَشاءُ ویُثْبِتُ وعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ(4)؛ ابو حمزه ثمالی می گوید: شنیدم امام باقر (علیه السلام) می فرمود: ای ثابت! همانا خدای تبارک وتعالی این امر را در سال هفتاد معین کرد. پس چون حسین (علیه السلام) کشته شد، خشم خدای تعالی بر اهل زمین سخت گشت وآن را تا صد وچهل به تأخیر انداخت. سپس ما به شما خبر دادیم، آن خبر را فاش کردید واز آن پرده برداشتید. بعد از آن خدا برای آن وقتی نزد ما قرار نداد؛ خدا هر چه را بخواهد محو کند وثابت گذارد واصل کتاب نزد اوست.

-----------------

(3) ملّا محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج6، ص314.
(4) کلینی، کافی، ج1، ص368؛ نعمانی، الغیبه، ص293؛ طوسی، الغیبه، ص428. سند غیبت طوسی ومقداری از متن آن متفاوت است. وعَنْهُ (فضل بن شاذان) عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام).

(١٧)

ابو حمزه می گوید: من این حدیث را به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم، حضرت فرمود: چنین بوده است.
بررسی سند:
راویان این خبر را می توان به سه سند مستقل تفکیک نمود.
الف) علی بن محمد عن سهل بن زیاد عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام)؛
ب) محمد بن الحسن عن سهل بن زیاد عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام)؛
ج) محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن الحسن بن محبوب عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام).
علامه مجلسی (رحمه الله) این روایت را صحیح می داند(5) وتنها تردید از ناحیه سهل بن زیاد است. برخی مانند نجاشی او را ضعیف الحدیث دانسته اند وبرخی دیگر مانند شیخ طوسی او را توثیق نموده اند(6). می توان گفت با توجه به توثیق شیخ طوسی وقرار گرفتن نام او در دو هزار وسیصد وده روایت از کتب اربعه ودیگر کتب روائی شیعی، واطمینان بزرگانی همچون کلینی بر ایشان می توان روایاتش را پذیرفت(7). همچنین اعتبار

-----------------

(5) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص171.
(6) خوئی، معجم رجال الحدیث، ج9، ص355.
(7) ر.ک: موسوعه طبقات الفقهاء، جمعی از مولفین زیر نظر آیت الله سبحانی، ج3، ص282. آیت الله شبیری زنجانی در این باره می فرمایند: اگر چه وثاقت سهل بن زیاد در بین متأخرین محل خلاف است، لکن به نظر ما او نیز از ثقات است؛ چرا که مرحوم کلینی در «کافی» با آن وضعش روایات فراوانی را «عن عده من اصحابنا عن سهل بن زیاد» روایت نموده است واین نشانه اعتماد کلینی بر اوست. واینکه بعضی او را تضعیف کرده اند به جهت نقل روایات غلوآمیز توسط او بوده است، در حالی که اولا نقل روایات به معنای اعتقاد به آنها نیست وثانیا در اینکه چه چیزی غلو است مورد اختلاف است، پس تضعیفات مبتنی بر مشاهده غلو در بین روایات راوی محل خدشه است. (سید موسی شبیری زنجانی، کتاب نکاح، ج21، ص6836). همچنین جهت وثاقت ایشان ر.ک: ابو علی حائری، منتهی المقال فی أحوال الرجال، ج3، ص426.

(١٨)

اسناد دیگر، ما را از پرداختن به سهل بن زیاد بی نیاز می کند(8).
دلالت روایت:
علامه مجلسی مراد از (وقّت هذا الأمر) را ظاهر شدن حق توسط یکی از ائمه (علیهم السلام)، غیر از وجود حضرت مهدی (علیه السلام) دانسته ومبدا گشایش امور شیعیان در سال هفتاد هجری را از زمان هجرت یا بعثت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ذکر می کنند. گویا در این رخداد، بدا وتغییر مصلحت الهی، به واسطه کم کاری شیعیان صورت پذیرفته است.
ایشان همچنین مراد از وقایع سال های «هفتاد» و«صد وچهل» را به صورت احتمالی به وقایعی مانند: شهادت امام حسین (علیه السلام) در کربلا، خروج امام رضا (علیه السلام) از مدینه وخلافت ایشان، خروج زید بن علی بن الحسین در سال صد وبیست ودو، خروج ابومسلم خراسانی وسقوط بنی امیه، قیام مختار ونهضت علمی وگسترش تشیع در عصر امام

-----------------

(8) به عنوان نمونه جهت وثاقت سند (ج)، به ترتیب راویان ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج12، ص129 وج 15، ص192 وج 18، ص41 وج 2، ص223 وج 5، ص89 وج3، ص386.

(١٩)

صادق (علیه السلام) نسبت می دهند(9).

-----------------

(9) «قیل: ویؤید کون ابتداء المده من الهجره طلب أبی عبد الله الحسین (علیه السلام) حقه بحوالی السبعین وظهور أمر أبی الحسن الرضا (علیه السلام) فیما بعد أربعین ومائه بقلیل، انتهی. أقول: ما ذکره لا یستقیم بحساب التواریخ المشهوره إذا کانت شهاده الحسین (علیه السلام) فی سنه إحدی وستین، وخروج الرضا (علیه السلام) إلی خراسان فی سنه مائتین، ویمکن أن یکون ابتداء التاریخ من البعثه، وکان ابتداء خروج الحسین (علیه السلام) قبل فوت معاویه بسنین، فإن أهل الکوفه خذلهم الله کانوا یراسلونه (علیه السلام) فی تلک الأیام، ویکون الثانی إشاره إلی خروج زید بن علی فی سنه اثنتین وعشرین ومائه، فمن ابتداء البعثه مائه وخمس وثلاثون، وهو قریب مما فی الخبر وقد مر أنه کان یدعو إلی الرضا من آل محمد، وأنه کان لو ظفر لوفی. والأظهر علی هذا أن یکون إشاره إلی انقراض دوله بنی أمیه أو ضعفهم واستیلاء أبی مسلم علی خراسان، وقد کتب إلی الصادق (علیه السلام) کتبا یرید البیعه له (علیه السلام) فلم یقبل لمصالح کثیره، فقد تسببت أسباب رجوع الأمر إلیهم (علیهم السلام) لکن بسبب تقصیر من کتمان الأمر والمتابعه الکامله تأخر الأمر، وقد کانت بیعه السفاح فی سنه اثنتین وثلاثین ومائه، وکان دخول أبی مسلم المرو وأخذ البیعه بها فی سنه ثلاثین ومائه، وخروج أبی مسلم إلی خراسان فی سنه ثمان وعشرین ومائه، کل ذلک من الهجره، فإذا انضم ما بین الهجره والبعثه إلیها یوافق ما فی الخبر موافقه تامه. ویمکن أن یکون ابتداؤه من الهجره کما هو المشهور، ویکون السبعون إشاره إلی ظهور أمر المختار، فإنه کان مظنه استیصال بنی أمیه وعود الحق إلی أهله وإن لم یکن مختار غرضه صحیحا، وکان قتله فی سنه سبع وستین، ویکون الثانی لظهور أمر الصادق (علیه السلام) فی هذا التاریخ وانتشار شیعته فی المشارق والمغارب، وخروج جماعه من أقاربه علی الخلفاء مع أنه لا ضروره فی تصحیح هذا الخبر إلی ظهور أمر یدل علی ذلک، ولا موافقه السبعین لشهاده الحسین (علیه السلام) فإنه بیان للتقدیرات المکتوبه فی کتاب المحو والإثبات، والتغییرات الواقعه فیها وإن لم یعلم بکیفیتها وجهتها. وقیل: هذا من الاستعاره التمثیلیه والمقصود أنه لو لا علم الله تعالی الأزلی بقتل الحسین (علیه السلام) فی وقت کذا لجعل هذا الأمر فی السبعین من الهجره، ولو لا علمه تعالی بإذاعه الشیعه الأسرار لجعله فی ضعف ذلک، انتهی.و لا یخفی علیک ما فیه بعد ما أحطت خبرا بما ذکرنا فی تحقیق البداء»؛ (مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص171؛ بحار الانوار، ج52، ص106).

(٢٠)

البته ملّا محمد صالح مازندرانی بر خلاف نظر علامه مجلسی مراد از سال های هفتاد وصد وچهل را از زمان غیبت حضرت مهدی (علیه السلام) شمارش می کنند ومراد از (هذا الامر) را ظهور ایشان می دانند(10).
علامه مجلسی در ادامه بیانات خود می فرمایند:
«وقتا عندنا» ای لا نعلمه أو لا نخبر به ولم یؤذن لنا فی الإخبار بالأمور البدائیه فیه(11)؛
مراد از (وقتا عندنا) این است که، وقت فرمان این امر را نمی دانیم ویا اینکه، مجاز به خبر دادن به شما در امور بدائیه نیستیم.
ملا محمد صالح مازندرانی نیز چنین می گوید:
ولم یجعل الله له بعد ذلک وقتا عندنا أی لم یجعل لنا توقیته بعد ذلک، ولا یجوز لنا اظهار وقته ویحتمل أن یکون المراد أنه لم یجعل لنا علما بوقته بعد ذلک(12)؛
خداوند اذن بیان وقت را نداده وجایز نیست که آن را آشکار کنیم وشاید مراد این باشد که ما نیز علم به وقت دیگر نداریم وخداوند به ما نیز وقتی را نیاموخته است.
به هر روی این روایت، عدم وقت گذاری در مورد ظهور وهرگونه گشایش را نهی می کند وبا توجه به اینکه در این امور احتمال بدا وتغییر مصلحت وجود دارد، نمی توان برای امر ظهور زمان مشخص نمود.

-----------------

(10) ر.ک: ملّا محمد صالح مازندرانی. شرح اصول کافی، ج6، ص314.
(11) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص172- 170.
(12) همان.

(٢١)

جلسه دوم

روایت دوم: عبد الرحمن بن کثیر از امام صادق (علیه السلام):
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ سَلَمَهَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ مِهْزَمٌ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِی نَنْتَظِرُ مَتَی هُوَ؟ فَقَالَ: یَا مِهْزَمُ! کَذَبَ الْوَقَّاتُون وهَلَکَ الْمُسْتَعْجِلُونَ ونَجَا الْمُسَلِّمُون(13)؛
عبد الرحمن بن کثیر می گوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم که مهزم وارد شد وعرض کرد: جانم به قربانت؛ به من خبر دهید این امری که در انتظارش هستیم کی واقع می شود؟ فرمود: ای مهزم! دروغ گفتند وقت گذاران وهلاک شدند شتاب کنندگان ونجات یافتند تسلیم شوندگان.
بررسی سند:
علامه مجلسی (رحمه الله) سند این روایت را ضعیف می دانند(14).
ضعف این روایت از ناحیه علی بن حسان است، زیرا مشترک بین واسطی وهاشمی می باشد البته واسطی ثقه ولی هاشمی تضعیف شده است. واو را با عنوان کذاب ذکر کرده اند. ذکر این نکته لازم است با

-----------------

(13) کلینی، کافی، ج1، ص368 ؛ ابن بابویه، الامامه والتبصره، ص95 ؛ طوسی، الغیبه، ص426.
(14) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص172.

(٢٢)

توجه به راوی پس از او، یعنی عبد الرحمن بن کثیر، می توان او را همان علی بن حسان هاشمی دانست که در منابع رجالی تضعیف شده است(15).
اگرچه این روایت ضعیف است ولی با توجه به کثرت این دسته از روایات ومشابهت با دیگر روایات صحیح السند در زمینه عدم توقیت، ضعف سند این روایت به پذیرش محتوا آسیبی نمی رساند(16).
دلالت روایت:
در مورد بررسی ودلالت این روایت دو عبارت باید شرح داده شود: 1. کذب الوقاتون؛ 2. هلک المستعجلون.
علامه مجلسی در تبیین کذب الوقّاتون چنین می فرمایند:
«کذب الوقّاتون» ای علی سبیل الحتم، فلا ینافی ما ورد من الأخبار البدائیه، ویحتمل أن یکون المراد بالکذب أنه یحصل فیه البداء، فتوهم الناس أنه کذب فینسبون الکذب إلیهم لا أنهم کاذبون واقعا، فیمکن أن یقرأ کذب علی بناء المجهول من التفعیل والأول أظهر(17)؛
مراد از کذب الوقّاتون این است که اگر به طور حتمی زمانی را مشخص نمایند تکذیب می شوند، پس روایاتی که در آن سال وزمانی مشخص شده

-----------------

(15) ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج12، ص338.برخی در این روایت از جهت سلمه بن خطاب وعبد الرحمن بن کثیر نیز تشکیک کرده اند. نجاشی در مورد سلمه می گوید:کان ضعیفا فی حدیثه (رجال نجاشی، ص188) البته به نظر ما روایاتش معتبر است وضعف در حدیث به معنای عدم وثاقت ایشان نمی باشد. آیت الله خوئی نیز در مورد عبد الرحمن چنین آورده است: «لم تثبت وثاقته»؛ (معجم رجال الحدیث، ج9، ص344).
(16) در کتاب الامامه والتبصره وغیبت شیخ طوسی (رحمه الله) اسناد متفاوت از کتاب کافی ذکر شده است. (به آدرس های قبلی از این دو کتاب رجوع کنید).
(17) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص173.

(٢٣)

(مراد سال هفتاد وصد وچهل می باشد) جزء اخبار بدائیه می باشد واین کلام با آن اخبار منافاتی ندارد؛ چرا که سال های ذکر شده به صورت حتم نبوده است.
کذب را به دو گونه می توان قرائت نمود؛ اگر به صیغه معلوم بخوانیم مراد از کذب این است که اگر کسانی برای زمان ظهور وقتی مشخص نموده اند وپس از آن بداء حاصل شد عموم مردم خیال می کنند که اهل بیت دروغ گفته اند، لذا نسبت کذب به ایشان داده می شود واین در حالی است که ائمه (علیهم السلام) زمانی را به دروغ وعده نداده بودند.
اما اگر به صورت صیغه مجهول بخوانیم (از باب تفعیل) منظور این است که کسانی که وقت تعیین می کنند تکذیب می شوند.
از بین این دو احتمال، احتمال اول اظهر است.
علامه مجلسی در تبیین هلک المستعجلون می گوید:
«وهلک المستعجلون» ای الذین یریدون تعجل ظهور الحق، ویعترضون علی الله وعلینا فی تأخیره، ولا یرضون بقضاء الله فی ذلک، وأما ترقب الفرج والدعاء له فهما مطلوبان، ولذا قال: «ونجا المسلمون» أو المراد بالمستعجلین الذین کانوا یخرجون قبل أوان ظهور الحق علی أئمه الجور، ویقتلون فیهلکون ویهلکون فی الدنیا والآخره، وقیل: الاستعجال عد الشیء عاجلا بالخروج علی أئمه الضلاله.
احتمال اول: کسانی که در امر ظهور حضرت عجله داشته وبر خداوند وما اهل بیت اعتراض دارند وبه قضاء الهی راضی نمی باشند؛ این دسته افراد هلاک شده اند.
احتمال دوم: کسانی که قبل از ظهور امام بر ظالمین خروج کنند؛ این

(٢٤)

گروه به خاطر عجله کردن، خود را به هلاکت انداخته اند(18).
با توجه به محتوای روایت وبیان علامه مجلسی (رحمه الله) حداقل تعیین حتمی برای ظهور جایز نیست. اگر چه در بررسی روایات بعد خواهیم آورد که حتی تعیین وقت احتمالی نیز از عهده مردم خارج است وحق چنین کاری را ندارند.

-----------------

(18) این احتمال نمونه تاریخی هم دارد که بدان اشاره می شود. مأمون رقی می گوید: خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد، سلام کرد ونشست. عرض کرد: یا ابن رسول الله! چقدر شما رؤف ومهربان هستید، شما امام هستید، چرا از حق خود دفاع نمی کنید با اینکه بیش از صد هزار شیعه شمشیر به دست وآماده دارید؟ فرمود: بنشین خراسانی، خدا جانب تو را رعایت کند. سپس به کنیزی به نام حنیفه فرمود تنور را روشن کند. تنور افروخته شد. آتش همه جای تنور را فراگرفت وقسمت بالای آن سفید شد. بعد رو به مرد خراسانی نموده، فرمود: برو داخل تنور بنشین. خراسانی شروع به التماس نمود که یا ابن رسول الله! مرا به آتش مسوزان. از جرم من درگذر، خدا از تو بگذرد. فرمود: تو را بخشیدم. در همین موقع هارون مکی وارد شد در حالی که یک کفش خود را به انگشت گرفته بود، عرض کرد: السلام علیک یا ابن رسول الله. امام فرمود: نعلین را بیانداز وبرو داخل تنور بنشین. نعلین را انداخت وداخل تنور نشست. امام شروع کرد با خراسانی در مورد جریانهای خراسان صحبت کردن مثل کسی که در خراسان بوده. بعد فرمود: خراسانی! برو ببین در تنور چه خبر است؟ به جانب تنور رفت؛ دید چهار زانو در تنور نشسته وسپس از تنور خارج شد وبه ما سلام کرد. امام (علیه السلام) فرمود از اینها در خراسان چند نفر پیدا می شود؟.عرض کرد: به خدا قسم یک نفر هم نیست؛ نه به خدا یک نفر هم پیدا نمی شود. فرمود: ما در زمانی که پنج نفر یاور نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد. ما خودمان موقعیت مناسب رابهتر می دانیم. (بحار الانوار، ج47، ص123).

(٢٥)

روایت سوم: زراره از امام باقر (علیه السلام):
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وأَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلَهُ حُمْرَانُ فَقَالَ جَعَلَنِیَ الله فِدَاکَ لَوْ حَدَّثْتَنَا مَتَی یَکُونُ هَذَا الْأَمْرُ فَسُرِرْنَا بِهِ فَقَالَ یَا حُمْرَانُ إِنَّ لَکَ أَصْدِقَاءَ وإِخْوَاناً ومَعَارِف إِنَّ رَجُلًا کَانَ فِیمَا مَضَی مِنَ الْعُلَمَاءِ وکَانَ لَهُ ابْنٌ لَمْ یَکُنْ یَرْغَبُ فِی عِلْمِ أَبِیهِ ولَا یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْءٍ وکَانَ لَهُ جَارٌ یَأْتِیهِ ویَسْأَلُهُ ویَأْخُذُ عَنْهُ فَحَضَرَ الرَّجُلَ الْمَوْتُ فَدَعَا ابْنَهُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّکَ قَدْ کُنْتَ تَزْهَدُ فِیمَا عِنْدِی وتَقِلُّ رَغْبَتُکَ فِیهِ ولَمْ تَکُنْ تَسْأَلُنِی عَنْ شَیْءٍ ولِی جَارٌ قَدْ کَانَ یَأْتِینِی ویَسْأَلُنِی ویَأْخُذُ مِنِّی ویَحْفَظُ عَنِّی فَإِنِ احْتَجْتَ إِلَی شَیْءٍ فَأْتِهِ وعَرَّفَهُ جَارَهُ فَهَلَکَ الرَّجُلُ وبَقِیَ ابْنُهُ فَرَأَی مَلِکُ ذَلِکَ الزَّمَانِ رُؤْیَا فَسَأَلَ عَنِ الرَّجُلِ فَقِیلَ لَهُ قَدْ هَلَکَ فَقَالَ الْمَلِکُ هَلْ تَرَکَ وَلَداً فَقِیلَ لَهُ نَعَمْ تَرَکَ ابْناً فَقَالَ ائْتُونِی بِهِ فَبُعِثَ إِلَیْهِ لِیَأْتِیَ الْمَلِکَ فَقَالَ الْغُلَامُ والله مَا أَدْرِی لِمَا یَدْعُونِی الْمَلِکُ ومَا عِنْدِی عِلْمٌ ولَئِنْ سَأَلَنِی عَنْ شَیْءٍ لَأَفْتَضِحَنَّ فَذَکَرَ مَا کَانَ أَوْصَاهُ أَبُوهُ بِهِ فَأَتَی الرَّجُلَ الَّذِی کَانَ یَأْخُذُ الْعِلْمَ مِنْ أَبِیهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ الْمَلِکَ قَدْ بَعَثَ إِلَیَّ یَسْأَلُنِی ولَسْتُ أَدْرِی فِیمَ بَعَثَ إِلَیَّ وقَدْ کَانَ أَبِی أَمَرَنِی أَنْ آتِیَکَ إِنِ احْتَجْتُ إِلَی شَیْءٍ فَقَالَ الرَّجُلُ ولَکِنِّی أَدْرِی فِیمَا بَعَثَ إِلَیْکَ فَإِنْ أَخْبَرْتُکَ فَمَا أَخْرَجَ الله لَکَ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ بَیْنِی وبَیْنَکَ فَقَالَ نَعَمْ فَاسْتَحْلَفَهُ واسْتَوْثَقَ مِنْهُ أَنْ یَفِیَ لَهُ فَأَوْثَقَ لَهُ الْغُلَامُ فَقَالَ إِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا ای زَمَانٍ هَذَا فَقُلْ لَهُ هَذَا زَمَانُ الذِّئْبِ فَأَتَاهُ الْغُلَامُ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ هَلْ تَدْرِی لِمَ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ أَرْسَلْتَ إِلَیَّ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی عَنْ رُؤْیَا رَأَیْتَهَا ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ زَمَانُ الذِّئْبِ فَأَمَرَ لَهُ بِجَائِزَهٍ فَقَبَضَهَا الْغُلَامُ وانْصَرَفَ إِلَی مَنْزِلِهِ وأَبَی أَنْ یَفِیَ لِصَاحِبِهِ وقَالَ لَعَلِّی لَا أُنْفِدُ هَذَا الْمَالَ ولَا آکُلُهُ حَتَّی أَهْلِکَ ولَعَلِّی لَا أَحْتَاجُ ولَا أُسْأَلُ عَنْ مِثْلِ هَذَا الَّذِی سُئِلْتُ عَنْهُ فَمَکَثَ مَا شَاءَ الله ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَی رُؤْیَا فَبَعَثَ إِلَیْهِ یَدْعُوهُ فَنَدِمَ عَلَی مَا صَنَعَ وقَالَ والله مَا عِنْدِی عِلْمٌ آتِیهِ بِهِ ومَا أَدْرِی کَیْفَ أَصْنَعُ بِصَاحِبِی وقَدْ غَدَرْتُ بِهِ ولَمْ أَفِ لَهُ ثُمَّ قَالَ لآَتِیَنَّهُ عَلَی کُلِّ حَالٍ ولَأَعْتَذِرَنَّ إِلَیْهِ ولَأَحْلِفَنَّ لَهُ فَلَعَلَّهُ یُخْبِرُنِی فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ إِنِّی قَدْ صَنَعْتُ الَّذِی صَنَعْتُ ولَمْ أَفِ لَکَ بِمَا

(٢٦)

کَانَ بَیْنِی وبَیْنَکَ وتَفَرَّقَ مَا کَانَ فِی یَدِی وقَدِ احْتَجْتُ إِلَیْکَ فَأَنْشُدُکَ الله أَنْ لَا تَخْذُلَنِی وأَنَا أُوثِقُ لَکَ أَنْ لَا یَخْرُجَ لِی شَیْءٌ إِلَّا کَانَ بَیْنِی وبَیْنَکَ وقَدْ بَعَثَ إِلَیَّ الْمَلِکُ ولَسْتُ أَدْرِی عَمَّا یَسْأَلُنِی فَقَالَ إِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا ای زَمَانٍ هَذَا فَقُلْ لَهُ إِنَّ هَذَا زَمَانُ الْکَبْشِ فَأَتَی الْمَلِکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لِمَا بَعَثْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ إِنَّکَ رَأَیْتَ رُؤْیَا وإِنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْکَبْشِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَهٍ فَقَبَضَهَا وانْصَرَفَ إِلَی مَنْزِلِهِ وتَدَبَّرَ فِی رَأْیِهِ فِی أَنْ یَفِیَ لِصَاحِبِهِ أَوْ لَا یَفِیَ لَهُ فَهَمَّ مَرَّهً أَنْ یَفْعَلَ ومَرَّهً أَنْ لَا یَفْعَلَ ثُمَّ قَالَ لَعَلِّی أَنْ لَا أَحْتَاجَ إِلَیْهِ بَعْدَ هَذِهِ الْمَرَّهِ أَبَداً وأَجْمَعَ رَأْیَهُ عَلَی الْغَدْرِ وتَرْکِ الْوَفَاءِ فَمَکَثَ مَا شَاءَ الله ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَی رُؤْیَا فَبَعَثَ إِلَیْهِ فَنَدِمَ عَلَی مَا صَنَعَ فِیمَا بَیْنَهُ وبَیْنَ صَاحِبِهِ وقَالَ بَعْدَ غَدْرٍ مَرَّتَیْنِ کَیْفَ أَصْنَعُ ولَیْسَ عِنْدِی عِلْمٌ ثُمَّ أَجْمَعَ رَأْیَهُ عَلَی إِتْیَانِ الرَّجُلِ فَأَتَاهُ فَنَاشَدَهُ الله تَبَارَکَ وتَعَالَی وسَأَلَهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ وأَخْبَرَهُ أَنَّ هَذِهِ الْمَرَّهَ یَفِی مِنْهُ وأَوْثَقَ لَهُ وقَالَ لَا تَدَعْنِی عَلَی هَذِهِ الْحَالِ فَإِنِّی لَا أَعُودُ إِلَی الْغَدْرِ وسَأَفِی لَکَ فَاسْتَوْثَقَ مِنْهُ فَقَالَ إِنَّهُ یَدْعُوکَ یَسْأَلُکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا ای زَمَانٍ هَذَا فَإِذَا سَأَلَکَ فَأَخْبِرْهُ أَنَّهُ زَمَانُ الْمِیزَانِ قَالَ فَأَتَی الْمَلِکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ لِمَ بَعَثْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ إِنَّکَ رَأَیْتَ رُؤْیَا وتُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْمِیزَانِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَهٍ فَقَبَضَهَا وانْطَلَقَ بِهَا إِلَی الرَّجُلِ فَوَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ وقَالَ قَدْ جِئْتُکَ بِمَا خَرَجَ لِی فَقَاسِمْنِیهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ إِنَّ الزَّمَانَ الْأَوَّلَ کَانَ زَمَانَ الذِّئْبِ وإِنَّکَ کُنْتَ مِنَ الذِّئَابِ وإِنَّ الزَّمَانَ الثَّانِیَ کَانَ زَمَانَ الْکَبْشِ یَهُمُّ ولَا یَفْعَلُ وکَذَلِکَ کُنْتَ أَنْتَ تَهُمُّ ولَا تَفِی وکَانَ هَذَا زَمَانَ الْمِیزَانِ وکُنْتَ فِیهِ عَلَی الْوَفَاءِ فَاقْبِضْ مَالَکَ لَا حَاجَهَ لِی فِیهِ ورَدَّهُ عَلَیْهِ(19)؛
زراره گوید: حمران(20) از امام باقر (علیه السلام) پرسید: خدا مرا فدایت کند چه خوب بود برای ما بیان می فرمودی که این امر (حکومت حق) چه وقت خواهد بود

-----------------

(19) کلینی، کافی (روضه) ج8، ص362.
(20) حمران برادر زراره می باشد که هر دو عامی بودند؛ بعد مستبصر شدند وجزء یاران امام قرار گرفتند.

(٢٧)

تا بدان شاد وخرسند شویم؟ حضرت در پاسخ فرمود: ای حمران! تو دوستان وبرادران وآشنایانی داری، (ای حمران) در زمان های قدیم مرد دانشمندی بود واین مرد پسری داشت که به دانش پدر شوق ورغبتی نداشت واز معلومات او چیزی نمی پرسید (تا آن را فراگیرد)، ولی در عوض همسایه ای داشت که به نزد آن مرد عالم می آمد واز او می پرسید وعلوم او را فرا می گرفت. وهنگامی که وقت مرگ این مرد عالم فرا رسید پسر خود را طلبید وبه او گفت: پسر جانم تو از فرا گرفتن دانش من کناره گیری می کردی وچندان رغبتی بدان نداشتی واز این رو چیزی از من نمی پرسیدی، ولی من همسایه ای دارم که او به نزد من می آمد واز من می پرسید ودانش مرا فرا می گرفت وآنها را ضبط می کرد، پس هر گاه تو به چیزی نیازمند شدی به نزد او برو، وهمسایه مزبور را به پسرش معرفی کرد.آن مرد عالم از دنیا رفت وپسرش بجا ماند، تا اینکه پادشاه آن زمان خوابی دید (وبرای تعبیر آن خواب) سراغ آن مرد عالم را گرفت، به پادشاه گفتند: از دنیا رفته است. پرسید آیا پسری از او به جای مانده؟ گفتند: آری، یک پسر دارد. پادشاه گفت: او را پیش من آرید.کسی را به نزد او فرستادند که به نزد پادشاه بیاید، آن پسر با خود گفت: به خدا من نمی دانم پادشاه برای چه مرا خواسته وچیزی هم بلد نیستم، واگر از من چیزی بپرسد حتما رسوا خواهم شد! در این وقت به یاد سفارش پدرش افتاد (که به اوگفته بود هر گاه نیازمند به چیزی از علم من شدی به نزد همسایه برو) از این رو به نزد آن همسایه ای که علوم پدرش را فرا گرفته بود رفت وبه او گفت:پادشاه مرا خواسته ومن نمی دانم برای چه مرا خواسته است، وهمانا پدرم به من دستور داده که هر گاه محتاج به چیزی شدم به نزد تو بیایم. آن مرد گفت: ولی من می دانم برای چه تو را خواسته واگربه تو بگویم وآن وقت چیزی خدا روزی تو کرد (و پادشاه به تو جایزه وانعامی داد) مال هر دوی ما باشد (و آن را با من قسمت کنی وسهمی هم به من می دهی)؟ آن جوان گفت: آری. مرد مزبور او را قسم داد وپیمان محکمی از او گرفت که به این قرارداد عمل کند وآن جوان نیز پیمان محکمی در این

(٢٨)

باره بست وقول قطعی داد که به قرارداد عمل نماید.مرد مزبور به او گفت: پادشاه خوابی دیده ومی خواهد از تو بپرسد: اکنون چه زمانی است، وتو در پاسخ او بگو: اکنون زمان گرگ است.آن جوان به نزد پادشاه آمد وشاه از او پرسید: می دانی من برای چه به سراغ تو فرستاده ام؟ گفت: تو به نزد من فرستاده ای تا درباره خوابی که دیده ای از من بپرسی که اکنون چه زمانی است؟ پادشاه گفت: آری، راست گفتی اکنون بگو: چه زمانی است؟ پاسخ داد: زمان گرگ است.پادشاه دستور داد جایزه ای به او بدهند، جوان جایزه را گرفت وبه خانه خود برگشت وبه وعده ای که به آن مرد داده بود وفا نکرد وسهم او را نپرداخت وبا خود گفت: شاید این مال برای من تا آخر عمر کافی باشد واز این به بعد هم محتاج به سؤال از آن مرد نشوم وچنین مسأله ای که این بار از من پرسیدند دیگر نپرسند (تا ناچار باشم نزد او بروم).این گذشت تا اینکه دوباره پادشاه خوابی دید وبه سراغ همان جوان فرستاد. جوان از کرده خود پشیمان شد وبا خود گفت: من که چیزی بلد نیستم که به نزد پادشاه بروم واز آن سو نمی دانم با این پیمان شکنی وبی وفائی که با آن مرد دانشمند کرده ام به چه روئی نزد او بروم، ولی دوباره گفت: در هر صورت به نزد او می روم واز او عذر خواهی می کنم وبرایش قسم می خورم؛ شاید (از تقصیر من درگذرد و) دوباره به من خبر دهد.پس به نزد آن مرد آمد وبه او گفت: (گذشته ها گذشته است و) من آنچه نباید بکنم کردم وبه پیمانی که میان من وتو بود وفا نکردم واکنون نیز چیزی از آن پولی که به دستم رسید باقی نمانده ودوباره محتاج تو شده ام، تو را به خدا سوگند که مرا شرمنده وخوار نکنی ومن این بار با تو قرار وعهد محکمی می بندم که چیزی نصیب من نشود جز آنکه به طور مساوی مال من وتو هر دو باشد وپادشاه مرا خواسته ونمیدانم این بار چه سؤالی دارد.آن مرد گفت: پادشاه دوباره خوابی دیده می خواهد از تو بپرسد این زمان چه زمانی است؟ وچون این سؤال را کرد تو در جوابش بگو: زمان قوچ است، جوان به نزد پادشاه آمد وبر او وارد شد. پادشاه از او پرسید: (می دانی) برای چه به سراغ

(٢٩)

تو فرستادم؟ گفت: (آری) خوابی دیده ای ومی خواهی بپرسی چه زمانی است؟ پادشاه گفت: راست گفتی؛ اکنون بگو چه زمانی است؟ گفت: زمان قوچ است.پادشاه دستور داد جایزه ای به او دادند، جوان جایزه را گرفت وبه خانه اش بازگشت ودر کار خود به اندیشه فرو رفت که آیا این بار به وعده عمل کنم (و سهم او را بپردازم) یا وفا نکنم (و مانند بار پیش همه را برای خود بردارم) گاهی تصمیم می گرفت به وعده وفا کند وگاهی منصرف می شد تا بالاخره با خود گفت: شاید بعد از این دیگر من هیچ وقت نیازمند بدین مرد نشوم وتصمیم به پیمان شکنی گرفت وبه قولی که داده بود وفا نکرد.این جریان هم گذشت وباز (برای سومین بار) پادشاه خوابی دید وبه نزد آن جوان فرستاد جوان از پیمان شکنی با آن مرد (به سختی) پشیمان شد وگفت: با اینکه دو بار پیمان شکنی کردم اکنون چه کنم وچیزی هم بلد نیستم، وبالاخره (پس از فکر زیاد) تصمیم گرفت به نزد همان مرد دانشمند برود، پس به نزد آن مرد آمد واو را به خدای تبارک وتعالی سوگند داد واز او خواست که مطلب را به او یاد دهد، وقول داد که این بار به وعده وفا کند وپیمان را محکم کرده، به او گفت: مرا به این حال وامگذار ومن ازاین پس پیمان شکنی نخواهم کرد وبه وعده ای که داده ام وفا می کنم. آن مرد از او پیمان گرفت وبه او گفت: او تو را خواسته تا از خوابی که دیده از تو بپرسد که این زمان چه زمانی است؟ وچون چنین سؤالی از تو کرد به او بگو: این زمان زمان ترازو ومیزان است.جوان به نزد پادشاه آمد وبر او وارد شد، پادشاه گفت: میدانی برای چه پیش تو فرستادم؟ جوان گفت: خوابی دیده ای ومی خواهی بپرسی این چه زمانی است. پادشاه گفت: راست گفتی؛ بگو چه زمانی است؟ پاسخ داد: زمان ترازو ومیزان است، پادشاه دستور داد جایزه ای به او دادند، واین بار جوان آن مال را برداشته وهمه را آورد پیش روی آن مرد دانشمند گذارد وگفت: آنچه این بار گرفتم (بی کم وکاست) همه را به نزد تو آوردم تا تو سهم مرا بدهی.مرد دانشمند گفت: زمان اول زمان گرگ بود وتو هم از گرگان بودی، وزمان دوم زمان قوچ بود که تصمیم می گیرد

(٣٠)

ولی انجام نمی دهد، وتو هم تصمیم می گرفتی ولی وفا نکردی، واین زمان زمان میزان وعدل است وتو به وعده خویش وفا کردی، اکنون همه این مال را بردار که مرا بدان نیازی نیست، وهمه مال را به او پس داد.
بررسی سند:
علامه مجلسی این روایت را ضعیف می داند(21).
این روایت با دو سند نقل شده است که در هر دو سند، علی بن حدید وجمیل بن دراج وجود دارد.
1. محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد بن عیسی عن علی بن حدید عن جمیل عن زراره عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: سأله حمران؛
2. أبوعلی الأشعری عن محمد بن عبد الجبار عن علی بن حدید عن جمیل عن زراره عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: سأله حمران.
علت ضعف این روایت به خاطر علی بن حدید می باشد. وبنا بر اینکه شیخ طوسی این فرد را تضعیف نموده است روایتش را نمی پذیرند(22).
دلالت روایت:
اگر چه این روایت به صراحت در مورد زمان ظهور سخن نگفته است، اما با توجه به روش پاسخگویی امام (علیه السلام) می توان فهمید که سخن از زمان ظهور را باطل دانسته وحتی در پاسخ به یارانشان از آن استنکاف نموده اند.

-----------------

(21) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص538.
(22) ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج12، ص329؛ ابوعلی حائری، منتهی المقال، ج4، ص369.

(٣١)

نظریه علامه مجلسی واحتمالات روایت:
علامه مجلسی در شرح این روایت می فرماید:
قوله (علیه السلام): «إن لک أصدقاء وإخوانا» لعل المقصود من إیراد تلک الحکایه إن هذا الزمان لیس زمان الوفاء بالعهود، فإذا عرفت زمان ظهور الأمر، فلک معارف وإخوان فتحدثهم به، فیشیع الخبر بین الناس وینتهی إلی الفساد العظیم، والعهد بالکتمان لا ینفع، لأنک لا تفی به إذ لم یأت بعد زمان المیزان، أو المراد إن لک معارف وإخوانا فانظر إلیهم هل یوافقونک فی أمر أو یفون بعهدک فی شیء فکیف یظهر الإمام فی مثل هذا الزمان، أو المراد أنه یمکنک استعلام ذلک، فإن لک معارف وإخوانا فانظر فی حالهم فمهما رأیت منهم العزم علی الانقیاد والإطاعه والتسلیم التام لإمامهم، فاعلم أنه زمان ظهور القائم (علیه السلام) فإن قیامه (علیه السلام) مشروط بذلک، وأهل کل زمان یکون عامتهم علی حاله واحده، کما یظهر من الحکایه فیمکنک استعلام أحوال جمیع أهل الزمان بأحوال معارفک، والأول أظهر(23).
علامه مجلسی در این روایت سه احتمال را مطرح می کند:
1. شاید مقصود از نقل این حکایت این باشد که این زمان، زمان وفای به عهد وپیمان نیست واگر تو زمان ظهور دولت حقه را بدانی به آشنایان وبرادرانی که داری بازگو می کنی واین خبر میان مردم پراکنده می شود ودر نتیجه فساد بزرگی به بار می آورد، واگر قول هم بدهی که آن را مکتوم وپنهان نگهداری فایده ندارد، زیرا به این قول عمل نخواهی کرد؛ چون زمان میزان وعدل نشده.
2. مقصود این باشد که تو آشنایان ودوستانی داری؛ بنگر ببین آیا آنها در یک کاری با تو توافق می کنند یا در موردی به وعده شاه با تو عمل

-----------------

(23) مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص540.

(٣٢)

می کنند! (کنایه از اینکه آنان به تعهد خود وفا نمی کنند) وبا این وضع چگونه امام در یک چنین زمانی ظهور کند؟
3. مراد این باشد که تو می توانی این مطلب (یعنی به دست آوردن زمان ظهور امام) را خود به دست آوری، زیرا تو آشنایان ودوستانی داری؛ در حال آنها بنگر ودقت کن، هر گاه دیدی که تصمیم قطعی به فرمانبرداری از امام دارند وبه طور کامل تسلیم امام خود هستند بدان که آن وقت زمان ظهور قائم (علیه السلام) است، زیرا قیام او مشروط به چنین حالی است، وتو می توانی از طرز رفتار آشنایان ودوستانت وضع عموم مردم را نیز به دست آوری، چون به قول معروف مشت نمونه خروار است.
طبق احتمال سوم می توان گفت زمانی امام ظهور خواهد نمود که شرائط مهیّا شود تا همه منتظر امام باشند وجامعه به دنبال عدل باشد واذعان کنند که تنها یک نفر است که می تواند به اوضاع جامعه سر وسامان بدهد وآن مهدی آل محمد می باشد.
علامه مجلسی از بین احتمالات سه گانه، احتمال اول را ترجیح می دهند.

(٣٣)

جلسه سوم

روایت چهارم: ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام):
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا(24) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ (علیه السلام) فَقَالَ: کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّتُ(25)؛
ابو بصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) راجع به قائم (علیه السلام) پرسیدم، فرمود: وقت گذاران دروغگویند، ما خانواده ای هستیم که تعیین وقت نمی کنیم.
بررسی سند:
علامه مجلسی سند این روایت را صحیح می داند(26) وبه خاطر کثرت روایات نقل شده از علی بن ابی حمزه در کتب اربعه مورد پذیرش

-----------------

(24) در مورد این اصطلاح علامه حلی می نویسد:کلینی گفته است که مقصود من از عده من اصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد برقی در کتاب کافی علی بن ابراهیم وعلی بن محمد بن عبد الله بن اذینه وأحمد بن عبد الله بن امیه وعلی بن الحسن می باشد. (خلاصه الاقوال، ص272).
(25) اصول کافی، ج1، ص368؛ نعمانی، الغیبه، ص294؛ شیخ حر عاملی، اثباه الهداه، ج5، ص60.
(26) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص174.

(٣٤)

می باشد(27).
دلالت روایت:
علامه مجلسی می فرماید:
«لا نوقِّت» ای حتما أو بعد ذلک کما مر(28)؛ لا نوقت یعنی به طور حتمی وقت مشخص نمی کنیم یا چون بعضی افشای راز نموده اند ما پس از آن دیگر وقت تعیین نمی کنیم.
ملّا محمد صالح مازندرانی می گوید:
قوله: (انا أهل بیت لا نوقت) دلّ ظاهرا علی أن لهم علماً بالوقت الا أنهم لا یوقتون لمصالح(29)؛
«انا اهل بیت لا نوقت»، دلالت بر این دارد که اهل بیت علم به وقت ظهور دارند، اما به خاطر مصالحی وقت تعیین نمی کنند.
در این جا با توجه به بیان ملّا محمد صالح مازندرانی این امر یقینی است که اهل بیت (علیهم السلام) از تعیین وقت نهی نموده اند وتا این قسمت از کلام ملّا محمد صالح را می پذیریم، اما در فصل دوم خواهیم گفت که حتی اهل بیت (علیهم السلام) نیز از زمان ظهور اطلاعی ندارند نه اینکه می دانند وبه دیگران نمی گویند.

-----------------

(27) تقریبا 554 مورد روایت از وی نقل شده است (معجم رجال الحدیث، ج11، ص227). نیز درباره توثیق وعدم توثیق وی ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج11، ص224.
(28) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص175.
(29) مازندرانی، ملّا محمد صالح، شرح اصول کافی، ج6، ص315.

(٣٥)

روایت پنجم: احمد بن محمد بن خالد از امام صادق (علیه السلام):
أَحْمَدُ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: قَالَ: أَبَی الله إِلَّا أَنْ یُخَالِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِینَ(30).
ابا دارد خداوند مگر آنکه با وقتی که تعیین کنندگان معین کرده اند مخالفت کند (یعنی حتما خداوند با وقت تعیین کنندگان مخالفت می کند).
بررسی سند:
علامه مجلسی این روایت را مرسل می داند(31).
سخن علامه مجلسی در مورد مرسل بودن این روایت را نمی توان پذیرفت، چرا که با توجه به سند روایت قبل از این در کتاب کافی، جناب کلینی سند را ذکر کرده اند(32). در تایید این سخن می توان به نقل نعمانی از کلینی در کتاب غیبت او اشاره کرد که سند را چنین ذکر کرده است:
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّهٍ مِنْ شُیُوخِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ (علیه السلام) فَقَالَ: کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ؛ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّتُ. ثُمَّ قَالَ: أَبَی الله إِلَّا أَنْ یُخْلِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِینَ(33).

-----------------

(30) کلینی، کافی، ج1، ص368؛ نعمانی، الغیبه، ص294؛ شیخ حر عاملی، اثبات الهداه، ج5، ص60؛ مجلسی، بحار الانوار، ج52، ص117.
(31) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص175.
(32) به سند وآدرس روایت چهارم در این بحث مراجعه کنید.
(33) نعمانی، الغیبه، ص294البته صدر روایت در روایت چهارم نیامده است وبه جای یخالف کلمه یخلف آمده است؛ اما آنچه به نظر می رسد روایت چهارم وپنچم یک روایت می باشد که بخش اول آن در روایت چهارم وبخش دوم آن در روایت پنجم آمده است.

(٣٦)

بنابر نقل نعمانی از کلینی، می توان بیان داشت که حدیث مرسل نمی باشد.
دلالت روایت:
آنچه از این روایت استفاده می شود این است که تعیین کنندگان وقت دروغ می گویند واهل بیت زمان ووقتی مشخص نمی کنند وخداوند با کسانی که به طور حتمی وقت تعین می کنند، به واسطه بدا وتغیر در زمان ظهور، مخالفت می کند.
نظر علامه مجلسی:
علامه مجلسی (رحمه الله) در توضیح این روایت می فرماید:
«إلا أن یخالف وقت الموقتین» ای فی أمر ظهور الحق أو مطلقا، غالبا والأول أظهر(34)؛
مراد مخالفت خدا در وقت گذاری برای ظهور یا هر امر دیگری می تواند باشد. واراده خدای متعال غالبا با وقت گذاری وتعیین زمان از جانب مردم، مخالف می باشد.و البته این قول ترجیح دارد که مراد از وقت گذاری در امر ظهور می باشد، نه مطلق امور.
ملّا محمد صالح مازندرانی می گوید:
قوله (أبی الله الا ان یخالف وقت الموقتین) أی یخالف الوقت المقدّر عنده تعالی لظهوره أو یخالف الله تعالی وفیه علی الثانی دلاله علی أنه لیس لظهور هذا الامر وقت حتمی، والا لم یکن المخالفه لو وافقه وقت الموقت(35)؛

-----------------

(34) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص175.
(35) مازندرانی، ملّا محمد صالح، شرح اصول کافی، ج6، ص315.

(٣٧)

مراد از عبارت این است که یا زمان تعیین شده توسط وقت گذاران، مخالف با زمان حقیقی نزد خداست ویا اینکه خداوند با زمان گزاران مخالفت می کند. بنا بر احتمال دوم می توان فهمید که زمان ظهور، وقت قطعی وحتمی ای ندارد وگرنه معنا نداشت که خداوند با زمان وقت گزاران مخالفت نماید.

(٣٨)

لسه چهارم

روایت ششم: فضیل بن یسار از امام باقر (علیه السلام):
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْخَزَّازِ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِیِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَار(36) کلینی، الکافی، ج1، ص369.
شد، بگوئید: خدا راست فرموده است واگر به شما خبری گفتیم وبر خلاف گفته ما واقع

-----------------

(36) در بعضی از نسخه ها فضل بن یسار می باشد که اشتباه نساخ می باشد. عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقْتٌ؟ فَقَالَ: کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ؛ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ؛ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ. إِنَّ مُوسَی (علیه السلام) لَمَّا خَرَجَ وَافِداً إِلَی رَبِّهِ وَاعَدَهُمْ ثَلَاثِینَ یَوْماً فَلَمَّا زَادَهُ الله عَلَی الثَّلَاثِینَ عَشْراً قَالَ قَوْمُهُ: قَدْ أَخْلَفَنَا مُوسَی فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا فَإِذَا حَدَّثْنَاکُمُ الْحَدِیثَ فَجَاءَ عَلَی مَا حَدَّثْنَاکُمْ بِهِ فَقُولُوا: صَدَقَ الله وإِذَا حَدَّثْنَاکُمُ الْحَدِیثَ فَجَاءَ عَلَی خِلَافِ مَا حَدَّثْنَاکُمْ بِهِ فَقُولُوا: صَدَقَ الله تُؤْجَرُوا مَرَّتَیْنِ؛

(٣٩)

شد، بگوئید: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گیرید.
بررسی سند:
علامه مجلسی درباره این روایت می فرماید: ضعیف علی المشهور. بنابر مشهور این روایت ضعیف است.
عمده ضعف این روایت به خاطر معلی بن محمد می باشد که نجاشی درباره وی می گوید: مضطرب الحدیث(37) والمذهب وکتبه قریبه(38). در احادیث او اضطراب است ودر پایبندی به مذهب نیز چنین است. ولی کتابهای او به صحت نزدیک است.
ابن الغضائری می گوید یعرف حدیثه وینکر(39)، ویروی عن الضعفاء، ویجوز أن یخرج شاهدا(40). یعنی می توان روایت او را به عنوان شاهد آورد نه به عنوان دلیل.

-----------------

(37) در بین رجالیون در معنای مضطرب الحدیث اختلاف به چشم می خورد؛ بعضی قائل هستند مضطرب الحدیث از الفاظ جرح می باشد. (ر.ک: الدرایه فی علم الرجال، ص209؛ جامع المقال، ص26 ؛ الرواشح السماویه، ص60، الراشحه الثانیه عشر) وبعض دیگر قائلند که در احادیث نقل شده از راوی مشکل هست نه در خود راوی. (ر.ک: عده الرجال، ج1، ص251؛ نهایه الدرایه، ص432 وفوائد الوحید، ص43).
(38) رجال نجاشی، ص418.
(39) مامقانی در مقیاس می گوید: یعرف حدیثه وینکر من الالفاظ المفید للذم فی الحدیث وفی افادتها للقدح؛ خلاف از الفاظی است که مفید ذم در خود حدیث می باشد نه راوی (مقیاس، ج2، ص299) یا یوخذ تاره ویرد تاره اخری فلا دلاله فیها علی قدح ولا جرح؛ از ان دسته الفاظی است که دلالت بر قدح وجرح ندارد، فلذا کلام ابن الغضائری از این عبارت دال بر ضعف این شخص نیست (مقیاس، ج6، ص193).
(40) رجال ابن غضائری، ص96.

(٤٠)

اما آیت الله خوئی درباره این شخصیت می فرماید:
ظاهر این است که معلی بن محمد ثقه وبه روایات وی اعتماد می شود واینکه نجاشی وی را مضطرب الحدیث والمذهب می داند قابل توجیه است، چرا که اولا، اضطراب در مذهب وی برای ما ثابت نشده است. ثانیا، اضطراب در مذهب مانع از وثاقت شخص نمی شود (ثقه یا عدم ثقه بودن افراد ربطی به مذهب آنان ندارد) واضطراب در حدیث این است که گاهی اخبار معروف وگاهی اخبار منکر را نقل می کند واین دلیل بر ضعف وعدم توثیق نمی باشد وکتبه قریبه نجاشی موید مدعای ماست. اما در جواب ابن الغضائری باید گفت: نقل اخبار از ضعفاء لطمه ای به نقل از ثقات نمی زند.
ودر پایان می فرماید: ظاهرا می توان به روایات این فرد اطمینان نمود(41).
در تایید این شخص به چند نکته اشاره می شود:
1. وجود این شخص در اسناد کامل الزیارات؛
2. وجود این راوی در بیش از هفتصد سند روایات کتب اربعه(42)؛
3. درباره مساله نقل از ضعفاء که ابن الغضائری مطرح نمود، باید گفت: اگر چه ابن الغضائری از علمای بزرگ شیعه است، اما در اصل کتاب منسوب به او تردید وجود دارد وبر فرض صحت انتساب کتاب به ابن الغضائری، نقل از ضعفاء منافاتی با وثاقت شخص ندارد واینکه وی می گوید: کلام او را می توان به عنوان شاهد وموید قبول کرد، بیانگر این است که معلی بن محمد ضعیف نمی باشد.
بنابراین معلی بن محمد ثقه بوده واگر این روایت به خاطر وی

-----------------

(41) معجم رجال الحدیث، ج18، ص258.
(42) «وقع بهذا العنوان فی أسناد کثیر من الروایات، تبلغ سبعمائه واثنی عشر موردا»؛ (معجم رجال الحدیث، ج18، ص251).

(٤١)

تضعیف شده است، این تضعیف صحیح نمی باشد واین روایت مشکل سندی ندارد(43).
دلالت روایت:
از این روایت دو نکته اساسی استفاده می شود:
اول: تعیین کنندگان وقت ظهور دروغگو می باشند؛

-----------------

(43) آیت الله شبیری زنجانی در مورد معلی بن محمد می فرماید: به نظر ما این شخص جزء ثقات است وروایات او نیز معتبر می باشد، زیرا یکی از راویان او حسین بن محمد، یعنی همان حسین بن محمد بن عامر می باشد که از مشایخ کلینی وکنیه اش نیز ابو عبد الله اشعری است. ابو عبد الله اشعری که خود از اجلاء ثقات است کتاب معلی بن محمد را نقل می نماید ودیگر کسی که از او نقل می نماید، احمد بن ادریس است که وی نیز از مشایخ کلینی واز اجلاء اشعری است. او نیز از معلی بن محمد، اکثار روایت دارد. واز طرفی، از اینکه کلینی (رحمه الله) روایات او را در کتب خود نقل نموده است وبه نظر ما روایات وارده در کافی معتبر است وخود کلینی نیز رجالی متبحّری است وهمچنین با توجه به این نکته که در میان راویان رسم نبوده از کسی که اطمینان به او ندارند نقل حدیث نمایند وآنچنان که مرحوم آقای خویی قائلند که قدماء اصاله العدالتی بوده اند، نیست، با در نظر گرفتن مجموع این امور، معلوم می شود که وی شخص ثقه ای بوده است خصوصاً که نجاشی نیز تعبیر می کند که «کتبه قریبه» گویا معنایش این است که قریب به صواب است. اما اینکه در حق او گفته است که مضطرب الحدیث یا ابن غضائری می گوید یعرف وینکر، این امور ضرری به وثاقت خود شخص نمی زند. شما الآن ملاحظه می کنید که آقایانی که جامع الاحادیث را جمع آوری کرده اند، در ضمن روایتهای آن، روایات غیر معروف ومنکر را نیز جمع نموده اند با اینکه خود آنها جزء ثقات می باشند. پس مجرد اینکه کسی بعضی از روایتهایی را که مورد قبول نیست نقل می کند دلیل بر عدم وثاقتش نمی شود. (کتاب النکاح، ج11، ص3930)و علامه مجلسی او را ضعیف می داند، ولی می گوید ضعف او به روایات وی ضرر نمی زند لعلّه لایضرّ فی السند لکونه من مشایخ الإجازه. (الوجیزه فی الرجال، ص181).

(٤٢)

دوم: طبق استشهاد حضرت بر جریان حضرت موسی (علیه السلام) خبر وقت ظهور می تواند از اموری باشد که در آن بداء حاصل می شود، لذا علامه مجلسی (رحمه الله) در شرح این روایت می فرماید:
فاستشهد (علیه السلام) بذلک علی أنه یجوز أن نخبر فی أمر القائم (علیه السلام) بشیء من کتاب المحو والإثبات، ثم یتغیر ذلک فیجیء علی خلاف ما حدثناکم به فلا تکذبونا بذلک وقولوا: صدق الله، لأنه کان الخبر عن کتاب المحو والإثبات، وکان ما کتب فیه مشروطا بشرطه فقد صدق الله وصدق من أخبر عن الله(44)؛
امام (علیه السلام) به این جریان استشهاد می کنند که ما می توانیم راجع به زمان ظهور خبر بدهیم، اما نوع خبر ما مثل خبر موسی به قوم خود می باشد که قابل تغییر می باشد وشما هم ما را تکذیب نکنید، چرا که بدائی است وطبق این بیان هم خداوند صادق است وهم امام معصوم صادق است.
نظر مرحوم ملّا محمد صالح مازندرانی:
اما ملّا محمد صالح مازندرانی در توضیح این حدیث می فرماید:
عبارت «ان موسی لما خرج» در مقام علت می باشد ومشعر به این است که برای ظهور وقت مشخص نشود؛ چرا که آن وقت، وقت بدائی است وتخلف پذیر واین باعث می شود که مردم دچار فتنه شده واز حق برگردند، همانطور که این اتفاق برای قوم موسی افتاد؛ اما اینکه انبیاء واوصیاء از این امر خبر می دهند؛ اخبار آنان در علم خدا به شرایطی معلق می باشد وبه همین علت از عنوان دروغ خارج بوده وجزء اخبار صادق محسوب می شود(45).

-----------------

(44) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص175.
(45) «قوله (إن موسی (علیه السلام) لما خرج) ظاهر التعلیل یشعر بأنه ینبغی عدم تعیین الوقت لظهور هذا الامر اذ کل وقت فرض فهو وقت بدائی یجری فیه البداء والإراده والتخلف کما قالوا فی باب الغیبه لله تعالی فیها بداءات وارادات فلو عین الوقت له وجری فیه البداء وتخلف الظهور لافتتن الخلائق ورجعوا عن الحق کما وقع مثل ذلک فی قوم موسی (علیه السلام) ولکن الأنبیاء والأوصیاء قد یخبرون عن أمثال ذلک وکان أخبارهم فی علم الله معلقا بشروط معتبره فی تحققها بحسب نفس الامر وبذلک یخرج عن حد الکذب ویدخل فی حیز الصدق وقد ذکرنا فی باب البداء من کتاب التوحید ما یناسب هذا المقام.قوله (توجروا مرتین) مره للتصدیق الاول، ومره للتصدیق الثانی وکلاهما حق، وذلک کما اذا أخبر بموت زید فی وقت کذا ولم یمت فیه فان ظهور خلافه یشعر بأن موته فی ذلک الوقت کان متعلقا بشرط فی علم الله تعالی وکان غیر محتوم به فلما لم یتحقق ذلک الشرط لم یمت ولیس ذلک الاخبار کذبا اذ هو مقید فی نفس الامر اذا لم یتعلق بأمر حتمی وقد ذکرنا فی باب البداء ما یوضحه». (مولّا محمد صالح، شرح اصول کافی، ج6، ص316).

(٤٣)

جلسه پنجم

روایت هفتم: علی بن یقطین از امام کاظم (علیه السلام):
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی وأَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَنْ أَخِیهِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام): الشِّیعَهُ تُرَبَّی بِالْأَمَانِیِّ مُنْذُ مِائَتَیْ سَنَهٍ. قَالَ: وقَالَ یَقْطِینٌ لِابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ: مَا بَالُنَا قِیلَ لَنَا فَکَانَ وقِیلَ لَکُمْ فَلَمْ یَکُنْ؟ قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: إِنَّ الَّذِی قِیلَ لَنَا ولَکُمْ کَانَ مِنْ مَخْرَجٍ وَاحِدٍ غَیْرَ أَنَّ أَمْرَکُمْ حَضَرَ فَأُعْطِیتُمْ مَحْضَهُ فَکَانَ کَمَا قِیلَ لَکُمْ وإِنَّ أَمْرَنَا لَمْ یَحْضُرْ فَعُلِّلْنَا بِالْأَمَانِیِ فَلَوْ قِیلَ لَنَا إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا یَکُونُ إِلَّا إِلَی مِائَتَیْ سَنَهٍ أَوْ ثَلَاثِمِائَهِ سَنَهٍ لَقَسَتِ الْقُلُوبُ ولَرَجَعَ عَامَّهُ النَّاسِ عَنِ الْإِسْلَامِ ولَکِنْ قَالُوا مَا أَسْرَعَهُ ومَا أَقْرَبَهُ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ النَّاسِ وتَقْرِیباً لِلْفَرَجِ(46)؛
علی بن یقطین می گوید: موسی بن جعفر (علیه السلام) به من فرمود: دویست سال است که شیعه باآرزوها تربیت می شود: (هنگامی که علی بن یقطین این خبر را برای پدرش نقل کرد، یقطین که در دستگاه سفاح ومنصور خدمت می کرد) به پسرش علی بن یقطین گفت: چرا آنچه درباره ما می گویند (از پیشرفت دولت بنی عباس) واقع می شود وآنچه درباره شما می گویند (از ظهور دولت حق) واقع نشود؟ علی به پدرش گفت: آنچه درباره ما وشما گفته شده از یک منبع است،

-----------------

(46) اصول کافی، ج1، ص369؛ طوسی، الغیبه، ص341؛ نعمانی، الغیبه، ص295.

(٤٥)

(وآن منبع وحی است که به توسط جبرئیل وپیغمبر وائمه (علیهم السلام) به مردم می رسد) جز اینکه امر شما چون وقتش رسیده بود، خالص وواقعش به شما عطا شد ومطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گشت، ولی امر ما وقتش نرسیده است، لذا به آرزوها دلگرم گشته ایم. اگر به ما بگویند: این امر (ظهور دولت حق) تا دویست یا سیصد سال دیگر واقع نمی شود، دلها سخت شود وبیشتر مردم از اسلام برگردند، ولی می گویند: چقدر زود می آید، چقدر به شتاب می آید، برای اینکه دلها گرم شود وگشایش نزدیک گردد.
بررسی سند:
علامه مجلسی این روایت را تضعیف نموده اند(47).
عمده ضعف این روایت از ناحیه سیاری (أحمد بن محمد بن سیار) می باشد که در مورد او تعابیری همچون ضعیف الحدیت، فاسد المذهب، کثیر المراسیل، مجفو الروایه(48) به کار رفته است(49)، اما با این حال محدث نوری در صدد توثیق وی برآمده است. ایشان پس از بیان نظرات علماء به دفاع از سیاری پرداخته ومی گوید: بزرگان محدثین واجلاء از او نقل حدیث کرده اند وبا توجه به روایاتش، اتهام غلو وفساد مذهب در مورد او معنا ندارد. پس با توجه به اعتماد بزرگان حدیث واعتماد کلینی به ایشان وخالی بودن کتابهایش از غلو وتخلیط، می توان روایاتش را معتبر دانست(50).

-----------------

(47) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص176.
(48) مجفو یعنی از روایات او اعراض شده است (سماء المقال، ج2، ص293).
(49) ر.ک: نجاشی، رجال، ص80؛ طوسی، فهرست، ص57؛ حلی، خلاصه، ص203؛ منتهی المقال، ج1، ص328؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج3، ص72.
(50) محمد نوری، خاتمه مستدرک الوسائل، ج1، ص111.

(٤٦)

علامه مامقانی در مقام پاسخ می گوید: در مورد سیاری نص به ذم او وارد شده ونص مقدم بر فعل بزرگان می باشد(51).
اما آنچه به نظر می رسد این است که می توان وی را با بیان چند نکته توثیق نمود.
1. نجاشی شخصیت وی را تضعیف نکرد، بلکه تنها نقل او در روایات را ضعیف شمرده است.
2. ابن الغضائری می گوید: شیوخ قم روایات کتاب نوادر سیاری را پذیرفته اند(52).
3. روایاتی که ازکتاب نوادر سیاری توسط محدثان قمی مانند: محمد بن یحیی نقل شده، بدون غلو وتخلیط می باشد(53).
4. شیخ طوسی نیز روایات کتاب نوادر واین روایت مورد بحث را از طریق محمد بن یحیی دریافت کرده که در نتیجه این روایت نیز شامل حکم عدم غلو وتخلیط می باشد.
دلالت روایت:
در شرح این روایت باید گفت منظور از«تربّی بالامانی» این است که ائمه طاهرین (علیهم السلام) قلوب شیعیان را با بیان نزدیک بودن امر فرج وگشایش ثابت نگه داشته تا بر اعتقاد خود باقی بمانند، چرا که اگر به شیعیان وعده زمان دور داده می شد حالت یاس وناامیدی در آنان

-----------------

(51) مامقانی، تنقیح المقال، ج7 (ترجمه أحمد بن محمد سیاری).
(52) خوئی، معجم رجال الحدیث، ج2، ص283.
(53) «أخبرنا بالنوادر خاصه: الحسین بن عبید الله، عن أحمد بن محمد بن یحیی، قال: حدثنی أبی، قال: حدثنا السیاری، إلا بما کان فیه من غلو وتخلیط»؛ (طوسی، فهرست، ص57).

(٤٧)

به وجود می آمد(54).
در روایت امام به 200سال اشاره نموده اند وحال آنکه امام در سال 183 به شهادت رسیده اند. علامه مجلسی در مقام پاسخ چند احتمال را ذکر می کنند:
1. تاریخ را از بعثت حساب کنیم وقائل باشیم که از زمان پیامبر اسلام امید وآرزوها داده شده وتا زمان امام موسی بن جعفر (علیه السلام) ادامه داشته باشد ومقدار باقی مانده را موافق با مبانی اهل حساب (که عددی که از نصف بگذرد برای رند کردن ملحق به 200 می کنند) نقل می کنیم.
2. تاریخ را از هجرت حساب کنیم و17 سال باقی مانده را موافق با مبنای اهل حساب (که عددی که از نصف بگذرد برای رند کردن ملحق به 200 می کنند) به حساب بیاوریم.
3. تاریخ را از هجرت حساب کنیم و«تربی» چون فعل مضارع است وشامل زمان حال وآینده می شود با این حساب مدت باقی مانده را تا زمان ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) وضرب سکه برای ایشان به حساب بیاوریم.
البته در این زمان شیعه در آرامش نبوده واین احتمال وجیه نمی باشد.
4. تاریخ را هجری حساب کنیم و«تربی» چون فعل مضارع است شامل زمان حال وآینده می شود که از زمان شهادت امام حسین (علیه السلام) که بلیه ای بزرگ بود آغاز شده ومراد از 200سال، زمان امامت حضرت مهدی (علیه السلام) وآغاز غیبت صغری می باشد واین سخن مطابق می باشد با زمان شهادت امام حسین (علیه السلام) که سال 61 هجری بوده است وامامت حضرت مهدی (علیه السلام)

-----------------

(54) اقتباس از مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص177؛ ملّا محمد صلاح، شرح اصول کافی، ج6، ص318.

(٤٨)

نیز دویست سال پس از آن، یعنی در سال 260 بوده است وبا آغاز غیبت، شیعیان همیشه در امید ظهور وفرج حضرت به سر می برند؛ چرا که اولا، شیعیان بعد از امام مهدی (علیه السلام) انتظار آمدن امامی دیگر را نمی کشند وثانیا، با تولد وامامت حضرت مهدی یقین به امر ظهور پیدا نموده وامید به فرج دارند(55).
اما در تحلیل کلام یقطین باید گفت که او قرب را بر نزدیکی زمانی حمل نموده است در حالی که ائمه تحقق وقوع را اراده فرموده بودند؛ علاوه بر اینکه قرب یک امر اضافی است وهر امر دوری نسبت به امر دورتر نزدیک به حساب می آید.
البته احتمال دیگری هم وجود دارد وآن اینکه بگوئیم هر آنچه از اخبار اهل البیت صادر شده است اخبار بدائیه بوده که قابل تخلف می باشد(56).
در تحلیل کلام علی بن یقطین هم باید گفت وی در ابتدا یک جواب اجمالی می دهد وآن اینکه کلام اهل بیت در مورد عباسیان ودر مورد ما

-----------------

(55) الرابع: أن یکون تربی علی الوجه المذکور فی الثالث شاملا للماضی والآتی، لکن یکون ابتداء التربیه بعد شهاده الحسین صلوات الله علیه، فإنها کانت البلیه العظمی والطامه الکبری، وعندها کانت الشیعه یحتاجون إلی التسلیه والأمنیه لئلا یزالوا، وانتهاء المائتین أول إمامه القائم (علیه السلام)، وهذا مطابق للمأتین بلا کسر إذ کانت شهاده الحسین (علیه السلام) فی أول سنه إحدی وستین، وإمامه القائم (علیه السلام) وابتداء غیبته الصغری لثمان خلون من ربیع الأول سنه ستین ومائتین. وإنما جعل هذا غایه التمنیه والتربیه لوجهین: الأول: أنهم لا یرون بعد ذلک إماما یمنیهم. والثانی: أنهم بعد علمهم بوجود المهدی (علیه السلام) یقوی رجاؤهم، فهم ینتظرون ظهوره ویرجون قیامه صباحا ومساء، فهذا وجه متین خطر بالبال مع الوجهین الأولین فخذها وکن من الشاکرین، وقل من تعرض للإشکال وحله من الناظرین.
(56) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص178.

(٤٩)

از یک منبع واحد سرچشمه می گیرد؛ بعد در مقام تفصیل می گوید آنچه در مورد عباسیان گفته شده بود وقتش رسید ومحقق شد، اما در مورد ما وقت آن نرسیده است، لذا ما را با آرزوها امیدوار کردند تا قلوب شیعیان ثابت بماند واگر گفته می شد امر َفرَج 200یا 300 سال دیگر محقق می شود، اکثر مردم از اسلام روی گردان می شدند(57).
علامه مجلسی در پایان می فرماید: این قول علی بن یقطین متین می باشد که از اهل بیت اخذ شده است، همانطور که صدوق در کتاب علل الشرایع از علی بن یقطین نقل می نماید که به امام موسی بن جعفر (علیه السلام) گفت چرا فتنه وشورش هایی که درباره شما نقل وروایت شده واقعیّت ندارد وآنچه در مورد دشمنان شما مطرح است وبه دست ما رسیده صحیح می باشد؟
امام (علیه السلام) فرمودند:
آنچه درباره دشمنان ما روایت گردیده از ناحیه حقّ بوده ومطابق با واقع:

-----------------

(57) «قال: وقال: «ضمیر قال أولا لحسین بن علی، ویقطین کان من شیعه بنی العباس وابنه علی کان من شیعه أهل البیت (علیهم السلام). فقوله: قیل لنا، ای قال أئمتکم فی خلافه بنی العباس وأخبروا عنها، فکان ووقع، وقالوا لکم فی قرب الفرج وظهور إمام الحق فلم یقع، فحمل القرب علی القرب القریب، ولم یکن أرادوا (علیهم السلام) ذلک، بل أرادوا تحقق وقوعه مع أن القرب أمر إضافی فکل بعید قریب بالنسبه إلی ما هو أبعد منه. ویحتمل أن یکون مراده ما صدر عنهم من الأخبار البدائیه فتخلف ظاهرا، والأول أوفق بالجواب.» وهذا الذی ذکره علی وجه متین أخذه منهم (علیهم السلام) کما روی الصدوق فی کتاب العلل بإسناده عن علی بن یقطین قال: قلت لأبی الحسن موسی (علیه السلام): ما بال ما روی فیکم من الملاحم لیس کما روی؟ وما روی فی أعادیکم قد صح؟ فقال (علیه السلام): إن الذی خرج فی أعدائنا کان من الحق فکان کما قیل، وأنتم عللتم بالأمانی فخرج إلیکم کما خرج»؛ (مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص178).

(٥٠)

می باشد، اما شما سرگرم ومشغول به آرزوهایتان می باشید ودر عمل به حق سستی می کنید، پس ظالمان بر شما مسلط شده وحکومت حق بر پا نگردیده است(58).
خلاصه اینکه این روایت برای تسکین قلوب ذکر شده وسخن از توقیت قطعی در آن به میان نیامده است(59).

-----------------

(58) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص178.
(59) ملّا محمد صالح مازندرانی: «قوله (قال: وقال یقطین لابنه) لما دل قول علی بن یقطین علی أن المخبر عنه وهو ظهور هذا الامر لم یقطع علی نحو ما اخبروا ووفق ما أظهروا من زمان قریب سأله أبوه یقطین امتحانا واختبارا بأنه هل یعلم سبب الاخبار بقرب ظهوره وسره أم لا حیث قال: ما بالنا.... بالجمله القول بان وقوع ذلک الامر قریب محتمل لا قرب الاوقات إلینا وأبعده لان ما یقع فی أبعد الاوقات لکونه متحقق الوقوع قریب أیضا ولذلک حکم جل شأنه بقرب قیام القیامه فی مواضع عدیده من القرآن ومن هذه الجهه صدر هذا القول لیحمل المخاطب علی أقرب الاوقات لیطمئن قلبه ویستقیم واذا مضی الاقرب ولم یظهر حمله علی الاقرب وهکذا دائما وان کان مراد القائل أبعد الاوقات ففی هذا القول الاجمالی مصلحه عظیمه ومنفعه جلیله وهم (علیهم السلام) حکماء لا یترکون أمثال هذه المصالح»؛ (ملّا محمد صالح، شرح اصول کافی، ج6، ص317).

(٥١)

جلسه ششم

روایت هشتم: ابراهیم بن مهزم از امام صادق (علیه السلام):
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْأَنْبَارِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: ذَکَرْنَا عِنْدَهُ مُلُوکَ آلِ فُلَانٍ فَقَالَ إِنَّمَا هَلَکَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهَذَا الْأَمْرِ إِنَّ الله لَا یَعْجَلُ لِعَجَلَهِ الْعِبَادِ إِنَّ لِهَذَا الْأَمْرِ غَایَهً یَنْتَهِی إِلَیْهَا فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ یَسْتَقْدِمُوا سَاعَهً ولَمْ یَسْتَأْخِرُوا(60)؛
مهزم پدر ابراهیم گوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) از سلاطین آل فلان سخن به میان آوردیم، حضرت فرمود: مردم به واسطه شتابشان برای این امر هلاک گشتند. همانا خدا برای شتاب بندگان شتاب نمی کند، برای این امر پایانی است که باید به آن برسد، واگر مردم به آن پایان رسیدند ساعتی پیش وپس نیفتند.
بررسی سند:
علامه مجلسی سنداین روایت را ضعیف می دانند(61).
عمده ضعف این روایت می تواند از ناحیه قاسم بن اسماعیل و

-----------------

(60) کافی، ج1، ص369؛ نعمانی، الغیبه، ص296؛ بحار الانوار، ج52، ص118.
(61) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص179.

(٥٢)

جعفر بن محمد بن مالک باشد(62).
اما قاسم بن اسماعیل الانباری همان قاسم بن اسماعیل قرشی می باشد؛ چرا که شیخ دررجال خود کنیه قاسم بن اسماعیل قرشی را أبا محمد المنذر دانسته است واز طرف دیگر نجاشی نیز کنیه قاسم ابن اسماعیل انباری را ابامحمد المنذر ذکر می کند ودر نتیجه می توان به اتحاد این دو نام اذعان کرد(63). واما در مورد قاسم بن اسماعیل نمی توان به توثیق صریحی دست یافت ولذا در مورد اعتبار این فرد اختلاف است(64).
دلالت روایت:
مطابق این روایت، مهزم امید داشته است که با انقراض دولت بنی امیه حکومت اهل بیت (علیهم السلام) شروع شود، اما این امر محقق نشد وعباسیان حاکم بر مردم شدند. امام (علیه السلام) در جواب می فرماید: «کسانی که در این امر عجله کنند خود را به هلاکت رساندند»؛ کنایه ازاینکه زمان حکومت ما نرسیده است، چرا که اگر زمان آن برسد لحظه ای به تاخیر نمی افتد.
نظر علامه مجلسی:
علامه مجلسی در تفسیر وشرح عبارت «هَلَکَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ

-----------------

(62) ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج4، ص118. البته برخی دیگر از رجالیون این فرد را ثقه دانسته اند. ر.ک: موحدی ابطحی، تهذیب المقال، ج4، ص428.
(63) طوسی، رجال، ص436؛ نجاشی، رجال، ص202ذیل ترجمه صبیح ابو الصباح.
(64) ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص13. (البته در کتب رجالی شخصی به نام قاسم بن اسماعیل القرشی وجود دارد که در توثیق وعدم توثیق وی، رجالیون نظر واحدی ندارند. ر.ک: منتهی المقال، ج5، ص217؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج14، ص11 ؛ قاموس الرجال، ج8، ص461).

(٥٣)

لِهَذَا الْأَمْرِ» می گوید:
«إنما هلک الناس» ای الذین یخرجون فی دوله الباطل قبل انقضاء مدتها کزید ومحمد وإبراهیم وأضرابهم «لهذا الأمر» ای لغلبه الحق أو لإزاله دوله الباطل(65)؛
«هلک الناس»، یعنی کسانی که قبل از انقضای دولت باطل خروج کنند مثل قیام زید ومحمد وابراهیم وامثال آنان خود را به هلاکت انداخته اند(66).
ملّا محمد صالح مازندرانی نیز در شرح خود می گوید:
قوله (انما هلک الناس من استعجالهم لهذا الامر) أراد بالهلاک الهلاک الاخروی باستحقاق العذاب. والحصر من باب المبالغه لان الاستعجال من أعظم أسباب الهلاک حتی استدل طائفه بعدمه علی عدم وجود صاحب هذا الامر وارتدوا عن دینهم؛
مراد از هلاکت، هلاکت اخروی است وعبارت حصری انما به سبب مبالغه می باشد، چرا که تعجیل در امر ظهور، از بزرگترین علت های هلاکت است تا آن جا که گروهی از تعجیل کنندگان، پس از طولانی شدن ظهور، وجود حضرت را منکر ومرتد شدند.
نتیجه اینکه آنچه در روایت بیان شده است عدم تأیید وقت گزاری وتعجیل در امر ظهور است.
روایت نهم: ابو المرهف از امام باقر (علیه السلام):
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا(67) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ حَفْصِ بْنِ

-----------------

(65) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص179.
(66) البته درمورد روایات قیام قبل از قائم وتوجیه آن به کتب مرتبط مراجعه شود.
(67) در مورد این اصطلاح علامه حلی می نویسد:کلینی گفته است که مقصود من از عده من اصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد برقی در کتاب کافی، علی بن ابراهیم وعلی بن محمد بن عبد الله بن اذینه وأحمد بن عبد الله بن امیه وعلی بن الحسن می باشد، علی بن ابراهیم توثیق شده است. (خلاصه الاقوال، ص272).

(٥٤)

عَاصِمٍ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی الْمُرْهِفِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: الْغَبَرَهُ عَلَی مَنْ أَثَارَهَا هَلَکَ الْمَحَاضِیرُ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ ومَا الْمَحَاضِیرُ؟ قَالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ أَمَا إِنَّهُمْ لَنْ یُرِیدُوا إِلَّا مَنْ یَعْرِضُ لَهُمْ. ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا الْمُرْهِفِ! أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ یُرِیدُوکُمْ بِمُجْحِفَهٍ إِلَّا عَرَضَ الله عَزَّ وجَلَّ لَهُمْ بِشَاغِلٍ ثُمَّ نَکَتَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) فِی الْأَرْضِ ثُم قَالَ: یَا أَبَا الْمُرْهِفِ!. قُلْتُ: لَبَّیْکَ. قَالَ: أَ تَرَی قَوْماً حَبَسُوا أَنْفُسَهُمْ عَلَی الله عَزَّ ذِکْرُهُ لَا یَجْعَلُ الله لَهُمْ فَرَجاً بَلَی والله لَیَجْعَلَنَّ الله لَهُمْ فَرَجاً(68)؛
ابو مرهف از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: غبار بر سر کسی بنشیند که آن رابرانگیزد (ضرب المثلی است عربی، یعنی هر که فتنه ای برانگیزد زیانش به خود او برگردد) ومحاضیر هلاک گشتند. گفتم: قربانت گردم، محاضیر کیانند؟ فرمود: شتاب کنندگان (در ظهور دولت حق، آنان که شتاب دارند هر چه زودتر دولت حقه برپا گردد). بدان که آنان (یعنی مخالفین شما) برای شما توطئه چینی نکنند مگر برای کسی که متعرض (حکومت) آنها شود، سپس فرمود: ای ابا مرهف! بدان که آنها توطئه چینی برای شما نکنند، جز آنکه خدای عزوجل برای آنها کاری (که مانع اجرای نقشه آنها گردد) پیش آورد. سپس امام باقر (علیه السلام) چیزی به زمین کوبید؛ آنگاه فرمود: ای ابا مرهف!. گفتم: بله. فرمود: آیا مردمی که خود را برای خدای عز وجل وقف کرده اند چنان بینی که خدا برای آنها گشایشی مقرر نفرماید؟ چرا؛ به خدا سوگند که به طور حتم خدا برای ایشان گشایشی مقرر سازد.

-----------------

(68) کلینی، کافی، ج8، ص273؛ وسائل الشیعه، ج15، ص51 ودر کتاب الغیبه نعمانی مضمون همین روایت از ابا مرهف نقل شده است. ر.ک: نعمانی، الغیبه، ص196.حككظ

(٥٥)

بررسی سند:
علامه مجلسی این روایت را ضعیف می داند(69).
عمده ضعف این روایت به واسطه وجود محمد بن علی بن ابراهیم ملقب به ابوسمینه وابوالمرهف می باشد؛ رجالیون فرد اول را تضعیف نموده(70) ودیگری را مهمل دانسته اند(71).
دلالت روایت:
آنچه از این روایت استفاده می شود این است که امام در مقام نصیحت به اصحاب خود امر به صبر می نمایند واز اینکه در امر ظهور عجله کنند آنان را برحذر داشته وعرضه می دارند کسانی که شتاب دارند هر چه زودتر دولت حقه برپا گردد هلاک می شوند(72).
علامه مجلسی می فرماید:
هلک المحاضیر(73) ای المستعجلون فی ظهور دوله الحق قبل أوانها(74)؛

-----------------

(69) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص280.
(70) نجاشی در مورد وی می گوید: «ضعیف جدا، فاسد الاعتقاد، لا یعتمد فی شیء وکان ورد قم وقد اشتهر بالکذب بالکوفه ونزل علی أحمد بن محمد بن عیسی مده، ثم تشهر بالغلو فخفی (فجغا) وأخرجه أحمد بن محمد بن عیسی عن قم»؛ (نجاشی، رجال، ص332؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج16، ص298).
(71) مامقانی، تنقیح المقال، ج3، ص34.
(72) فیض کاشانی، وافی، ج2، ص428.
(73) «المحاصیر بالصاد المهمله جمع محصور کالمیامین والملاعین جمع میمون وملعون ومحصور الضیق الصدر الّذی لا یصبر علی شیء وفی بعض النسخ بالضاد المعجمه جمع محضار کمصابیح جمع مصباح وهو الفرس المسرع فی العدو المرتفع فیه والمراد علی التقدیرین الاستعجال فی الامر من غیر تأنی فیه» (مازندرانی، شرح اصول کافی، ص369).
(74) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص280.

(٥٦)

محاضیر کسانی هستند که قبل از اینکه زمان دولت حق برسد عجله می کنند واین باعث هلاکت آنان می شود.
در این روایت نیز به صورت غیر مستقیم از تعیین وقت ووقت گزاری برای ظهور که باعث امید واهی می گردد، نهی شده است.

(٥٧)

لسه هفتم

روایت دهم: هارون بن عنتره از امیر المؤمنین (علیه السلام):
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنْ سُفْیَانَ الْجَرِیرِیِّ عَنْ أَبِی مَرْیَمَ الْأَنْصَارِیِ عَنْ هَارُونَ بْنِ عَنْتَرَهَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) مَرَّهً بَعْدَ مَرَّهٍ وهُوَ یَقُولُ وشَبَّکَ أَصَابِعَهُ بَعْضَهَا فِی بَعْضٍ ثُمَّ قَالَ: تَفَرَّجِی تَضَیَّقِی وتَضَیَّقِی تَفَرَّجِی.ثُمَّ قَالَ: هَلَکَتِ الْمَحَاضِیرُ ونَجَا الْمُقَرَّبُونَ وثَبَتَ الْحَصَی عَلَی أَوْتَادِهِمْ أُقْسِمُ بِالله قَسَماً حَقّاً إِنَّ بَعْدَ الْغَمِ فَتْحاً عَجَباً(75)؛
هارون بن عنتره از پدرش روایت کرده که گفت: بارها امیر مؤمنان را دیدم که انگشتان خود را مشبک می ساخت ودرهم می کرد و(دنیا را مخاطب ساخته یا حکایت نفس می کرد و) می فرمود: فراخ شو وتنگ شو وتنگ شو وفراخ شو. سپس فرمود: شتاب کنندگان (در امر فرج وظهور ما) هلاک شدند، ومقربان (یا آنان که آن را نزدیک دانند) نجات یافتند، وسنگریزه بر سر میخ (قدرت) آنها به جای مانده، سوگند می خورم به خدا از روی راستی، همانا پس از اندوه وغم فتح وگشایش شگفت آوری است.

-----------------

(75) کلینی، الکافی، ج8، ص294. در الغیبه نعمانی نیز شبیه به همین حدیث با سند متفاوت نقل شده است. ر.ک: نعمانی، الغیبه، ص198.

(٥٨)

بررسی سند:
علامه مجلسی (رحمه الله) سند این روایت را ضعیف می داند(76) وعمده ضعف از ناحیه هارون بن عنتره وسفیان بن ابراهیم الجریری می باشد که هر دو مهمل می باشند. علاوه بر این محمد بن علی ملقب به ابو سمینه تضعیف شده است(77).
دلالت روایت:
این روایت مشابه روایت قبلی است که امام (علیه السلام) در صدد بیان این نکته هستند که شتاب کنندگان امر فَرَج هلاک خواهند شد.
علامه مجلسی معتقد است که مراد از عبارت «ثبت الحصی» کنایه از استحکام دولت ظالمان وپیشرفت روز افزون آنهاست که چندین قرن حاکم بودند(78) وهمین معنی را فیض کاشانی اخذ نموده است(79). اما ملّا محمد صالح مازندرانی ضمیر جمع را به مقربین برگردانده ومراد آن را صبر مقربین در مقابل ظالمین گرفته است(80).

-----------------

(76) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص323.
(77) ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج19، ص229و ج8، ص148وص 162.
(78) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص324.
(79) ثبت الحصی علی أوتادهم کأنه کنایه عن استقامه أمرهم وثباته (فیض کاشانی، وافی، ج2، ص431).
(80) «وثبت الحصی علی أوتادهم الضمیر للمقربین وهذا کنایه عن ثباتهم فی مقام الصبر علی أذی الاعداء وتحملهم مکاره الضیق وشداید البلاء حتی لا یسقط خیام صبرهم بصرصر شبهات المعاندین ولا تتحرک أوتادها بحصیات مفتریات المخالفین، وهذه العباره کالمثل فی مقام الشدائد ثم أقسم بالقسم البار تأکیدا لمضمون ما سبق (فقال أقسم بالله قسما حقا ان بعد الغم) الّذی لحقنا ولحق شیعتنا بتسلط الاعداء ونزول الشدائد والبلاء (فتحا عجبا) وهو ظهور الصاحب (علیه السلام) واستیلاؤه علی مشارق الارض ومغاربه»؛ (مولی محمدصالح، شرح اصول کافی، ج12، ص390).

(٥٩)

روایت یازدهم: محمد بن نعمان از امام صادق (علیه السلام):
ابن شعبه حرانی روایت مفصلی را به نقل از محمد بن نعمان احول از امام صادق (علیه السلام) ذکر نموده که قسمتی از آن چنین است:
...یَا ابْنَ النُّعْمَانِ! إِنَّ الْعَالِمَ لَا یَقْدِرُ أَنْ یُخْبِرَکَ بِکُلِّ مَا یَعْلَمُ لِأَنَّهُ سِرُّ الله الَّذِی أَسَرَّهُ إِلَی جَبْرَئِیلَ (علیه السلام) وأَسَرَّهُ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) إِلَی مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وأَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) إِلَی عَلِیٍّ (علیه السلام) وأَسَرَّهُ عَلِیٌّ (علیه السلام) إِلَی الْحَسَنِ (علیه السلام) وأَسَرَّهُ الْحَسَنُ (علیه السلام) إِلَی الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وأَسَرَّهُ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) إِلَی عَلِیٍّ (علیه السلام) وأَسَرَّهُ عَلِیٌّ (علیه السلام) إِلَی مُحَمَّدٍ (علیه السلام) وأَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ (علیه السلام) إِلَی مَنْ أَسَرَّهُ فَلَا تَعْجَلُوا فَوَالله لَقَدْ قَرُبَ هَذَا الْأَمْرُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَأَذَعْتُمُوهُ فَأَخَّرَهُ الله والله مَا لَکُمْ سِرٌّ إِلَّا وعَدُوُّکُمْ أَعْلَمُ بِهِ مِنْکُمْ...(81)؛
ای پسر نعمان! عالم نمی تواند هر چه را می داند به تو بگوید، اینها اسراری است که خداوند به جبرئیل فرموده، جبرئیل به محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ومحمد به علی (علیه السلام) وعلی به حسن (علیه السلام) وحسن به حسین (علیه السلام) وحسین به علی (امام سجاد) (علیه السلام) وعلی (علیه السلام) به محمد (امام پنجم) (علیه السلام) ومحمد به آن کسی که فرموده (یعنی: خود آن بزرگوار) پس شتاب نکنید. به خدا، سه بار این امر (فرج آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وحکومت عدالت) نزدیک شده وبر اثر افشاگری شما به تأخیر افتاده، به خدا، شما هیچ سری ندارید جز اینکه دشمنانتان از آن آگاه ترند....
بررسی سند وبحثی پیرامون تحف العقول:
قبل از پرداختن به سند روایت اشاره ای به جایگاه حسن بن علی بن

-----------------

(81) تحف العقول، ص310 احادیث مشابه به حدیث مذکور در کتب روائی ما نقل شده است. ر.ک: نعمانی، الغیبه، ص288؛ بحار الانوار، ج4، ص114و ج52، ص117.

(٦٠)

حسین بن شعبه حرانی وکتاب تحف العقول می نماییم.
روایات تحف العقول دارای سند متصل نبوده وهمین مطلب باعث گردیده تا برخی از محققین اعتبار سندی روایات موجود در تحف العقول را نپذیرند. در این جا به ذکر اقوال تعدادی از علماء در مورد مولف وکتاب آن می پردازیم.
آیت الله خوئی (رحمه الله) درباره عظمت مولف کتاب تعابیری همچون فاضل، وجیه، جلیل القدر ورفیع الشان به کار می برد ومعتقد است که کتاب او مشتمل بر درر ویاقوت می باشد(82).
علامه مامقانی ومحدث قمی نیز او را با عناوینی مانند: فاضل، فقیه، متبحر ومعتبر یاد می کند ومامقانی کتاب او را محل اعتماد علماء ذکر می نماید(83).
علامه مجلسی (رحمه الله) در مورد کتاب می گوید: کتاب او از منابع قدیم ونظم کتاب دلالت بر رفعت وجلالت شأن مؤلف دارد ومواعظ این کتاب از اصول گرفته شده ونیازی به سند ندارد(84).
با توجه به اینکه مولّف دارای این عظمت می باشد کتاب وی نیز محل اعتماد علما می باشد ومؤلّف در مقدمه

-----------------

(82) خوئی، مصباح الفقاهه، ج1، ص4.
(83) مامقانی، رجال، ج، 1 ص293؛ محدث قمی، فوائد الرضویه، ص109 (آدرس ها به نقل از مصباح الفقاهه، ج1، ص5 می باشد).
(84) برای اطلاع بیشتر ر.ک:خوئی، مصباح الفقاهه، ج1، ص5.

(٦١)

کتاب خود علت عدم ذکر اسناد را به خاطر تخفیف وایجاز بیان می کند(85). وبنا بر آنچه مولّف در مقدمه کتاب بیان کرده است، اگر روایات این کتاب در میان منابع ما معارضی نداشت می توان آنها را پذیرفت وبه عنوان روایات معتبر اخذ نمود.
محمد بن النعمان الاحول:
وی همان مؤمن طاق می باشد که از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است. نجاشی در مورد وی می گوید: اما منزلت او در علم وسلامت نفس مشهور است.
شیخ طوسی نیز می گوید: محمد بن نعمان احول، نزد شیعیان به مؤمن طاق شناخته می شود ونزد اهل سنت او را به شیطان طاق می شناسند. او از یاران امام صادق (علیه السلام) بوده ومورد اعتماد واز متکلمین امامیه به شمار می رود(86).
دلالت روایت:
این روایت با محتوای روایت اول یکی است، اما با این تفاوت که در روایت اول تأخیر دو بار بیان شده، اما در اینجا سه بار تأخیر در امر فَرَج اشاره شده است.

-----------------

(85) ر.ک: مقدمه تحف العقول، ص3 که می فرماید: اسقطت الأسانید تخفیفا وإیجازا وإن کان أکثره لی سماعا.
(86) خوئی، معجم رجال الحدیث، ج17، ص33.

(٦٢)

جلسه هشتم

روایات دیگر در موضوع عدم توقیت:
در پایان این فصل، به روایاتی دیگر از ائمه معصومین اشاره می کنیم که مفاد روایات قبل را دارد وبا توجه به اعتبار سندی در روایات قبل، از بررسی اسناد این دسته بی نیاز هستیم ومحتوای این روایات تأیید همان سخنی است که اهل بیت فرمودند: در دوران غیبت، حق وامکان توقیت وجود ندارد.
روایت دوازدهم: محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام):
أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ الله بْنِ مُوسَی الْعَبَّاسِیِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الله بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ الله (علیه السلام): یَا مُحَمَّدُ! مَنْ أَخْبَرَکَ عَنَّا تَوْقِیتاً فَلَا تَهَابَنَّ أَنْ تُکَذِّبَهُ فَإِنَّا لَا نُوَقِّتُ لِأَحَدٍ وَقْتاً(87)؛
محمّد بن مسلم گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ای محمّد! هر کس به نقل از ما تعیین وقتی را به تو خبر داد هرگز از اینکه او را تکذیب کنی هراس نداشته

-----------------

(87) نعمانی، الغیبه، ص289؛ طوسی، الغیبه، ص426 با اندکی تفاوت. نیز نقل بحار الانوار، ج52، ص104 مثل نقل طوسی است.

(٦٣)

باش که ما برای هیچ کس زمانی را (برای ظهور قائم (علیه السلام)) تعیین نمی کنیم».
روایت سیزدهم: ابی بکر حضرمی از امام صادق (علیه السلام):
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ الله بْنِ مُوسَی الْعَلَوِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَلَانِسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَمِیلَهَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ الله (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّا لَا نُوَقِّتُ هَذَا الْأَمْرَ(88)؛
ابوبکر حضرمیّ گوید: شنیدم امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «ما زمانی را برای (ظهور) این امر معیّن نمی کنیم».
روایت چهاردهم: ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام):
أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطَّارُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَسَّانَ الرَّازِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الله بْنُ جَبَلَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَتَی خُرُوجُ الْقَائِمِ (علیه السلام)؟ فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّتُ وقَد قَالَ مُحَمَّدٌ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) کَذَبَ الْوَقَّاتُون(89)؛
ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده، می گوید: «به آن حضرت عرض کردم: فدایت گردم خروج قائم (علیه السلام) چه زمانی خواهد بود؟ فرمود: ای أبا محمّد! ما خاندان هرگز وقتی را معیّن نمی کنیم، زیرا محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرموده است: تعیین کنندگان وقت ظهور دروغ می گویند».
روایت پانزدهم: توقیع امام زمان (عجّل الله فرجه):
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ الْکُلَیْنِیُّ (رحمه الله) قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ أَنْ یُوصِلَ لِی کِتَاباً قَدْ

-----------------

(88) همان، ص289.
(89) همان، ص287.

(٦٤)

سَأَلْتُ فِیهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْکَلَتْ عَلَیَّ فَوَرَدَتْ فِی التَّوْقِیعِ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ (علیه السلام) أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أَرْشَدَکَ الله وثَبَّتَکَ مِنْ أَمْرِ الْمُنْکِرِینَ لِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِنَا وبَنِی عَمِّنَا فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الله عَزَّ وجَلَّ وبَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَهٌ ومَنْ أَنْکَرَنِی فَلَیْسَ مِنِّی وسَبِیلُهُ سَبِیلُ ابْنِ نُوحٍ (علیه السلام) أَمَّا سَبِیلُ عَمِّی جَعْفَرٍ ووُلْدِهِ فَسَبِیلُ إِخْوَهِ یُوسُفَ (علیه السلام).... وَأَمَّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَی الله تَعَالَی ذِکْرُهُ وکَذَبَ الْوَقَّاتُون(90)؛
اسحاق بن یعقوب گوید: از محمّد بن عثمان عمری درخواست کردم نامه ای را که مشتمل بر مسائل دشواری بود به محضر امام زمان (عجّل الله فرجه) برساند، پس توقیعی به خط مولای ما صاحب الزّمان (علیه السلام) به دستم رسید: خداوند تو را ارشاد کند وپایدار بدارد، امّا سؤالی که درباره منکران از خاندان وعموزادگان ما کردی، بدان که بین خدای تعالی وهیچ کس خویشاوندی نیست وکسی که مرا انکار کند از من نیست وراه او مانند راه پسر نوح است، امّا راه عمویم جعفر وفرزندانش راه برادران یوسف است. وامّا ظهور فرج، آن با خدای تعالی است وتعیین کنندگان وقت دروغ می گویند.
روایت شانزدهم: منذر جوّاز از امام صادق (علیه السلام):
الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ الصَّحَّافِ عَنْ مُنْذِرٍ الْجَوَّازِ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: کَذَبَ الْمُوَقِّتُونَ مَا وَقَّتْنَا فِیمَا مَضَی ولَا نُوَقِّتُ فِیمَا یَسْتَقْبِلُ(91)؛
وقت گزاران دروغ می گویند وتکذیب می شوند وما اهل بیت در گذشته وقت تعین نکرده وبرای آینده هم زمانی مشخص نمی کنیم.
جمع بندی:
در جمع بندی این فصل باید گفت مطابق با روایات، ائمه طاهرین (علیهم السلام)

-----------------

(90) صدوق، کمال الدین وتمام النعمه، ج2، ص483؛ طوسی، الغیبه، ص290 (عبارت ذکره ندارد)؛ اربلی، کشف الغمه، ج2، ص531.
(91) طوسی، الغیبه، ص426.

(٦٥)

زمانی را برای ظهور قرار نداده اند ونهی از استعجال نموده اند واگر هم در روایتی سخن از زمان خاص به میان آمده است دو توجیه باید نمود: توجیه اول اینکه بگوئیم منظور از فرج، گشایش جزئی وتغییر وضعیت بوده وتوجیه دوم اینکه روایات را بر اخبار بدائیه حمل کنیم. یعنی در آنها بداء حاصل می شود.

(٦٦)

جلسه نهم

مقدمه

از جمله مباحث مهم ومطرح در عرصه مهدویت، بحث علم ائمه (علیهم السلام) به زمان ظهور است که آیا ائمه (علیهم السلام) از زمان ظهور آگاهی واطلاع دارند؟ یا اینکه بحث از زمان ظهور همانند قیامت است وکسی جز خداوند از آن اطلاع ندارد؟
اقوال در این مساله:
قائلین به علم اهل بیت به زمان ظهور:
در میان بزرگان دو دیدگاه وجود دارد؛ عده ای قائل هستند که ائمه، از جمله وجود مقدس حضرت ولی عصر، به زمان ظهور علم دارند(92). وعده ای دیگر به عدم علم معصومین (علیهم السلام) از زمان ظهور معتقد می باشند.

-----------------

(92) آنچه که در ادامه از علم ائمه به زمان ظهور سخن گفته می شود تنها اقوال علماء است، اما ادله آنان به دلیل عدم پرداختن به این بحث از جانب استاد معظم، می توان به کتب آنان وفصلنامه علمی - پژوهشی انتظار موعود شماره 36 مراجعه نمود.

(٦٨)

الف. سید مرتضی علم الهدی:
از جمله قائلین به علم ائمه به زمان ظهور می توان به سید مرتضی اشاره نمود؛ ایشان می فرماید:
شیعه امامیه معتقد است که آباء واجداد امام زمان (علیه السلام) -که بر همه آنان درود باد- با شناختی که از فرمایش پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نسبت به زمان غیبت وچگونگی آن، نشانه ها، علامات وزمان ظهور به دست آورده اند، با امام زمان (علیه السلام) عهد کرده واز حد وحدود این امور آگاهش ساخته اند. بنابراین زمان ظهور با ویژگی هایش مورد تصریح پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) واهل بیت (علیهم السلام) است(93).
ب. شیخ طوسی:
شیخ طوسی نیز با سید مرتضی هم عقیده بوده ومی گوید:
خداوند متعال، امام زمان (علیه السلام) را از زمان غیبت وپایان غیبت توسط پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وآباء طاهرینش (امام معصوم (علیه السلام)) آگاه نموده واما اینکه زمان ظهور از ما مخفی شده به خاطر مصالحی می باشد که در آن است، ولی حضرت مهدی (علیه السلام) عالم وآگاه به آن زمان است وبه ظن وگمان مراجعه نمی کند(94).
ج. سید محمد تقی موسوی:
از معاصرین هم می توان از کلام آیت الله سید محمد تقی موسوی اصفهانی استفاده نمود. وی می گوید:
از احادیث بسیاری که در بصائر وکافی وغیر آن آمده، ظاهر امر این است که امام مهدی (علیه السلام) وقت ظهورش را می داند، ولی به ایشان اذن داده نشده که

-----------------

(93) المقنع (ترجمه)، ص113.
(94) طوسی، الاقتصاد، ص468.

(٦٩)

آن را اظهار نمایند. وامامان گذشته (علیهم السلام) نیز مجاز به اظهار آن نبوده اند، زیرا هر چند امامان معصوم (علیهم السلام) به همه چیز عالم هستند ولیکن ایشان بندگان گرامی ومقرب هستند که پیش از امر وفرمان خدای متعال کاری نمی کنند وهر چه انجام دهند به فرمان او انجام می دهند(95).
د. آیت الله بهجت:
مرحوم آیت الله بهجت (رحمه الله) هم به این مطلب قائل بوده ودر بیان خود چنین می گوید:
حضرت غائب (عجّل الله فرجه) عجب صبری دارد! با این که از تمام آن چه که ما می دانیم ویا نمی دانیم اطلاع دارد واز همه ی امور ومشکلات وگرفتاریهای ما با خبر است. خود حضرت هم منتظر روز موعود است وخودش می داند که چه وقت ظهور می کند. این که گفته می شود که آن حضرت وقت ظهورش را نمی داند، درست نیست(96).
ه. آیت الله ناصری اصفهانی:
آیت الله ناصری می گوید:
ما معتقدیم که حضرت ولی عصر (علیه السلام) از زمان ظهور وانقلاب جهانی خود آگاه هستند وبه روشنی می دانند که در چه زمانی این امر صادر می شود واین نظر ما مبتنی بر روایاتی است که درباره حیطه علم ونیز چگونگی شخصیت آن حضرت (علیه السلام) صادر شده است(97).

-----------------

(95) مکیال المکارم، ج2، ص406 وظیفه شصت ونهم وهفتادم.
(96) در محضر حضرت آیت الله بهجت، ج1، ص210، نکته 315.
(97) نشریه امام شناسی، ش 5، ص4، به نقل از آب حیات، مجموعه سخنرانی های آیت الله ناصری دامت برکاته.

(٧٠)

و. آیت الله جوادی آملی:
حضرت آیت الله جوادی آملی در بیان شرح عبارت «وارتضاکم لغیبه» بحثی به نام «علم به قیامت» دارند که نتیجه آن بحث این است که ائمه علم به زمان قیامت دارند وبه تبع آن می توان از کلام ایشان این برداشت را نمود که علم به زمان ظهور هم دارند. متن کامل عبارت ایشان بدین صورت است:
مهم ترین غیبی که گاهی از آن به عنوان غیب ویژه یاد می شود وعلم به آن را مخصوص خدای سبحان دانسته اند، قیامت است. خبرهایی که ائمه اطهار (علیهم السلام) از جزئیات قیامت وصحنه های آن داده اند، نشانه آگاهی داشتن آنان از جریان های آن محشر عظیم است. بنابراین، سؤال این است که آیا از زمان برپایی آن نیز آگاهی داشته اند یا خیر؟
ظاهر آیه ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلیَ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضیَ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَینْ ِ یَدَیْهِ ومِنْ خَلْفِهِ رَصَدا﴾ (جن: 26-27) این است که خداوند علم آن را نیز به انسان کاملِ معصوم (علیه السلام) عطا کرده است؛ زیرا آیات پیشین درباره قیامت وزمان برپایی آن است. از این جهت الف ولام «الغیب» خواه برای عموم باشد یا برای جنس، شامل قیامت خواهد شد. بنابراین، معنای آیه چنین است: خدا می داند که قیامت وخصوصیات آن چیست، چه وقتی برپا می شود وکسی را از این مطلب مهم آگاه نمی کند مگر آن انسان کاملی که پسندیده ومرتضای او باشد.
چند دلیل نیز بر این مدّعا می توان اقامه کرد:
یکم. انسان های کاملی همانند ائمّه طهار (علیهم السلام) که در مقام نورانیّت بیش از یک

(٧١)

نور نیستند، «صادر اوّل» یا «ظاهر نخست» هستند ودر بالاترین مرتبه وجودی قرار دارند. از این جهت هرچه در عین مرتبه آنها یا پایین تر قرار دارد، مشهود آنان است؛ زیرا معنا ندارد که موجودی بر موجود دیگر اِشراف وجودی داشته باشد، یعنی از حیث رتبه وجودی بالاتر از آن باشد، ولی احاطه علمی به آن نداشته باشد. از این رو هرچه در عالم امکان وجود دارد (از جمله قیامت)، با عنایت الهی معلوم آن انسان های کاملِ معصوم خواهد بود.
دوم. همه فرشتگان (از جمله فرشتگان مأمور قیامت)، در پیشگاه انسان کامل که در حضرت آدم (علیه السلام) تجلّی کرده بود، خاضع وساجدند: ﴿فسجد الملائکه کلّهم أجمعون﴾ (حجر: 30) وانسان کامل، معلّم آنهاست: ﴿فلمّا أنبأهم بأسمائهم﴾ (بقره: 33) بنابراین، هرچه در قلمرو تدبیر ومأموریت ملائکه قرار دارد (از جمله قیامت)، از حیطه علمی معلم آنها که مقام خاصّ انسان کامل است، خارج نخواهد بود.
سوم. امام صادق (علیه السلام) پس از سه بار سوگند، فرمود:
...لو کنتُ بین موسی والخضر (علیهما السلام) لأخبرتُهما أنّی أعلم منهما ولأنبئتُهما بما لیس فی أیدیهما لأنّ موسی والخضر (علیهما السلام) أُعطیا علم ما کان، ولم یُعطیا علم ما یکون وما هو کائن حتّی تقوم الساعه وقد ورثناه من رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وراثهً(98)؛
اگر من میان موسی وخضر (علیهما السلام) می بودم، به آنها نشان می دادم که اعلم از آنها هستم واز چیزی خبر می دادم که آنها از آن آگاهی نداشتند؛ زیرا آنها به گذشته علم داشتند، اما از آینده وچیزهایی که تا برپایی قیامت خواهد آمد، آگاه نبودند، در حالی که ما چنین علمی را از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به ارث برده ایم.

-----------------

(98) کافی، ج1، ص261.

(٧٢)

روایات دیگری با این مضمون به صورت «إلی یوم القیامه» آمده است.
با توجه به این گونه روایات می توان گفت: پایان یافتن دانش ائمه (علیهم السلام) ازحوادث آینده به معنای پایان یافتن دنیاست؛ زیرا با دو واژه «إلی» و«حتّی» بیان کرده اند که هرچه پیش از برپایی قیامت رخ می دهد، می دانند. یعنی حتی آخرین حادثه پیش از وقوع قیامت از نظر زمان، مکان وسایر جزئیات برای آنان روشن است. بدین ترتیب، زمان برپایی قیامت که پس از آن (آخرین حادثه) خواهد بود نیز برایشان روشن است.
چهارم. چون عترت طاهرین (علیهم السلام) همتای قرآن حکیم اند وقرآن کریم حقایق فراوان غیبی را که ظرف قیام معاد از آن جمله است در باطن خود دارد؛ اگر امامان معصوم (علیهم السلام) از آن حقایق عینی آگاه نباشند، لازم می آید که عترت طاهرین (علیهم السلام) از قرآن کریم جدا شده باشند؛ زیرا برخی از معارف غیبی را قرآن در باطن خود دارد وعترت طاهرین (علیهم السلام) فاقد آن هستند واین محذور قابل پذیرش نیست؛ زیرا ظاهرِ حدیث شریف ثقلین از این تفکیک اِبا دارد.
تذکّر: از انس نقل شده است:
همراه گروهی از اصحاب با رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نشسته بودیم که مردی اعرابی وارد شد ودر ضمن پرسش های خود گفت: قیامت کِی برپا می شود؟ پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: سؤال شونده بیشتر از سؤال کننده نمی داند: «ما المسؤول عنها بأعلم من السائل». پس از آنکه رفت، رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: این مرد جبرئیل بود(99).
این روایت بر عدم آگاهی رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از زمان برپایی قیامت دلالت نمی کند، بلکه معنایش طبق شواهد دیگر این است که «من علم استقلالی و

-----------------

(99) بحار الانوار، ج56، ص261 وج65، ص288.

(٧٣)

بالفعل به آن ندارم وجز آنچه تا کنون به من داده شد، نمی دانم». شاهد سخن اینکه سؤال کننده، حضرت جبرئیل (علیه السلام) بود که از یک سو واسطه وحی برای رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است واز سوی دیگر مُطاع فرشتگان از جمله فرشتگان مأمور ومدبّر قیامت است: ﴿...رسولٍ کریم... مطاع ثمّ أمین﴾ (تکویر: 19-21).
شاهد دیگر آنکه قرآن کریم از اموری به عنوان غیب نام برده وعلم به آن را مخصوص خدا دانسته که از جمله آنها علم به زمان برپایی قیامت است:﴿إنّ الله عنده علم الساعه وینزّل الغیث ویعلم ما فی الأرحام وما تدری نفس ماذا تکسب غداً وما تدری بأی أرض تموت إنّ الله علیمٌ خبیرٌ﴾ (لقمان: 34).
امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوار خود نقل کرد:
اینها اموری است که خداوند کسی را از آن آگاه نکرده است: «قال لی أبی: ألا أُخبرک بخمسه لم یطّلع الله علیها أحداً من خلقه؟ قلت: بلی. قال: إنّ الله عنده علم الساعه...إنّ الله علیمٌ خبیرٌ»(100).
اگرچه آگاهی از آینده، زمان ومکان مرگ، نزول باران وآنچه در ارحام مادران وجود دارد، از غیب شمرده شده است، لیکن ائمه (علیهم السلام) در روایات فراوانی از آینده خود ودیگران خبر داده اند؛ چنان که زمان ومکان مرگ خود ودیگران را مشخص کرده اند؛ همان طور که اِخبار از سایر امور مذکور در آیه نیز فراوان است. بدین ترتیب باید اطلاق آیه وامثال روایت خصال را مقیّد کرد. پس از شکسته شدن اطلاق آیه سوره لقمان وروایت خصال می توان گفت: علم به زمان برپایی قیامت نیز از اموری است که در صورت لزوم، در

-----------------

(100) الخصال، ج1، ص290.

(٧٤)

اختیار انسانِ کامل (معصوم (علیه السلام)) قرار می گیرد(101).
تاکنون به تعدادی از اقوال در زمینه آگاهی وعلم امام ومعصومین (علیهم السلام) به زمان ظهور اشاره نمودیم. اما به نظر می رسد دلیلی بر این ادعا وجود نداشته وبر خلاف آن، در روایات به عدم علم وآگاهی معصومین (علیهم السلام) اشاره گردیده است. وعلم آن مختص به خداوند می باشد.

-----------------

(101) جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج3، ص423-427.

(٧٥)

جلسه دهم

ادله نفی علم اهل بیت به زمان ظهور:
در اثبات مدعای خود می توانیم به این روایات اشاره کنیم.
روایت اول: دعبل خزاعی از امام رضا (علیه السلام):
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیَّ یَقُولُ: أَنْشَدْتُ مَوْلَایَ الرِّضَا عَلِیَّ بْنَ مُوسَی (علیه السلام) قَصِیدَتِیَ الَّتِی أَوَّلُهَا:

مَدَارِسُ آیَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَهٍ * * * وَمَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ

فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَی قَوْلِی:

خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَهَ خَارِجٌ * * * یَقُومُ عَلَی اسْمِ الله والْبَرَکَاتِ
یُمَیِّزُ فِینَا کُلَّ حَقٍّ وبَاطِلٍ * * * وَیُجْزِی عَلَی النَّعْمَاءِ والنَّقِمَاتِ

بَکَی الرِّضَا (علیه السلام) بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ لِی: یَا خُزَاعِیُّ! نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَی لِسَانِکَ بِهَذَیْنِ الْبَیْتَیْنِ فَهَلْ تَدْرِی مَنْ هَذَا الْإِمَامُ ومَتَی یَقُومُ؟ فَقُلْتُ: لَا، یَا مَوْلَایَ؛ إِلَّا أَنِّی سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمَامٍ مِنْکُمْ یُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسَادِ ویَمْلَؤُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً. فَقَالَ: یَا دِعْبِلُ! الْإِمَامُ بَعْدِی مُحَمَّدٌ ابْنِی وبَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِیٌّ وبَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّهُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِی غَیْبَتِهِ الْمُطَاعُ فِی ظُهُورِهِ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ الله عَزَّ وجَلَّ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّی یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وأَمَّا مَتَی؟ فَإِخْبَارٌ عَنِ

(٧٦)

الْوَقْتِ فَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) أَنَّ النَّبِیَّ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ الله! مَتَی یَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ؟ فَقَالَ: مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَهِ الَّتِی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ والْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَهً(102)؛
عبد السّلام بن صالح هروی گوید: من از دعبل بن علیّ خزاعی شنیدم که می گفت: بر مولای خود امام رضا (علیه السلام) قصیده خود را که چنین آغاز می شود خواندم:
مدارس آیات قرآن که از تلاوت تهی شده، ومنزل ومحل فرود وحی که عرصه های آن به بیابانهای بی آب وعلف مبدّل شده است.
وچون به این ابیات رسیدم:
به یقین وحتم اتفاق می افتد خروج امامی که طور حتم خروج خواهد کرد وبر اسم خدا ومبارکیها قائم می شود وجدا می کند در میان ما هر حقی را از باطل وپاداش می دهد بر نعمتها وسخطها، یعنی هر کس عمل خوب کرده باشد جزای خوب به او عطا می کند وهر کس عمل بد کرده باشد پاداش بد می دهد».
امام رضا (علیه السلام) به سختی گریستند، سپس سر خود را بلند کرده وبه من فرمودند: ای خزاعی! روح القدس این دو بیت را بر زبان تو جاری کرده است، آیا می دانی این امام کیست؟ وکی قیام خواهد کرد؟ گفتم: نه ای مولای من! فقط شنیده ام که امامی از شما خروج می کند وزمین را از فساد پاک می سازد وآن را از عدل آکنده می سازد همان گونه که از ستم پر شده باشد. فرمود: ای دعبل! امام پس از من فرزندم محمّد است وپس از او فرزندش علی وپس از او فرزندش حسن وپس از او فرزندش حجّت قائم که در

-----------------

(102) صدوق، کمال الدین وتمام النعمه، ج2، ص373. در کتب دیگر هم با اندکی تفاوت نقل شده است.ر.ک: صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص265؛ خزاز رازی، کفایه الاثر، ج1، ص275؛ شیخ حر عاملی، اثبات الهداه، ج2، ص59 ؛ بهاء الدین نیلی، منتخب الانوار المضیئه، ص38؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ص331؛ اربلی، کشف الغمه، ج2، ص328.

(٧٧)

دوران غیبتش منتظر او باشند ودر ظهورش از او اطاعت کنند واگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد خدای تعالی آن روز را طولانی فرماید تا خروج کند وزمین را از عدل آکنده سازد، همچنان که از جور پر شده باشد.
امّا چه زمانی خواهد بود، این إخبار از وقت است وپدرم از پدرانش روایت کرد که به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) گفتند: ای رسول خدا! قائم از فرزندان شما چه زمانی خروج می کند؟ فرمود: مَثَل او مَثَل قیامت است که «لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثقُلَتْ فِی السَّماواتِ والْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بغْتَهً. (اعراف، آیه 187)»(103).

-----------------

(103) برای این روایت نقل دیگری در کمال الدین هست که ترجمه آن ذکر می شود:عبد السّلام بن صالح هروی گوید: دعبل بن علیّ خزاعیّ- رضی الله عنه- بر امام رضا (علیه السلام) در شهر مرو درآمد وبه ایشان گفت: ای فرزند رسول خدا! من درباره شما قصیده ای سروده ام وسوگند یاد کرده ام که آن را پیش از شما بر احدی نخوانم. فرمود: برخوان، واو نیز چنین خواند: مدارس آیاتی که از تلاوت تهی شده، ومنزل وحی که عرصه های آن به بیابانهای بی آب وعلف مبدّل شده است... وچون به این بیت رسید: می بینم غنائمی که حقّ آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده ودستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است. امام رضا (علیه السلام) گریست وفرمود: ای خزاعیّ! راست گفتی. وچون به این بیت رسید: چون خونخواهی کنند دستانشان را که از ساز وبرگ تهی است به طرف دشمنانشان دراز کنند. امام رضا (علیه السلام) دستهای خود را زیر ورو کرد وفرمود: آری، به خدا سوگند دستهای ما تهی وبسته است. وچون به این بیت رسید: من در دنیا وایّام تلاشم ترسان بودم وامیدوارم که پس از وفاتم در امان باشم. امام رضا (علیه السلام) فرمود: خداوند تو را در روز قیامت در امان بدارد. وچون به این بیت رسید: وقبری در بغداد متعلّق به نفس زکیّه است که خداوند آن را در میان غرفه های بهشت قرار داده است. ←

(٧٨)

-----------------

→ امام رضا (علیه السلام) فرمود: آیا دو بیت به قصیده تو بیفزایم که با آنها قصیده تو کامل شود؟ گفت: آری، ای فرزند رسول خدا! آنگاه امام (علیه السلام) فرمود: وقبری در طوس است وچه مصیبت بزرگی دارد که درون را با شعله های سوزانش آتش می زند. تا روز حشر که خدای تعالی قائم را برانگیزد وغم واندوه را از ما بزداید. دعبل گفت: ای فرزند رسول خدا! این قبری که در طوس است قبر کیست؟ امام رضا (علیه السلام) فرمود: قبر من است وروزگاری نگذرد که طوس محلّ رفت وآمد شیعیان وزوّار من در غربتم گردد، بدان هر کس مرا در طوس ودر غربتم زیارت کند در روز قیامت همجوار من وآمرزیده خواهد بود. سپس امام رضا (علیه السلام) بعد از فراغ دعبل از خواندن قصیده برخاست وبه او امر کرد که از جای خود برنخیزد وداخل سرای خود شد وپس از ساعتی خادم امام صد دینار رضوی برای وی آورد وبه او گفت: مولایم می گوید: آن را برای خود هزینه کن. دعبل گفت: به خدا سوگند من برای این نیامده ام واین قصیده را برای صله نسروده ام وکیسه پول را نپذیرفت وبرای تبرّک وتشرّف جامه ای از جامه های امام رضا (علیه السلام) را درخواست کرد، امام رضا (علیه السلام) جبّه ای از خز را به همراه آن کیسه کرد وبه خادم فرمود: به او بگو: مولای من می گوید این کیسه را بگیر که به زودی بدان نیازمند خواهی شد ودر این باره دیگر سخن مگو. دعبل کیسه وجبّه را گرفت وبازگشت وهمراه قافله ای از مرو رفت وچون به موضع «میان قوهان» رسید دزدان بر آنان حمله ور شدند وهمه قافله را گرفتند ودست وپایشان را بستند ودعبل نیز جزء دستگیرشدگان بود، ودزدان اموال قافله را تصرّف کردند وبه تقسیم آنها پرداختند، یکی از آنان به شعر دعبل تمثّل جسته وگفت. می بینم غنائمی که حقّ آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده ودستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است. دعبل آن را شنید وگفت: این بیت از کیست؟ او گفت: از مردی از خزاعه که به او دعبل بن علیّ می گویند. دعبل به او گفت: دعبل بن علیّ گوینده این قصیده که این بیت از آن است منم! آن مرد با شتاب به نزد رئیسشان رفت که از شیعیان بود وبر سر تلّی نماز می گزارد واو خودش آمد ومقابل دعبل ایستاد وگفت: آیا تو دعبلی؟ گفت: آری. گفت: قصیده را دوباره بخوان واو نیز آن را تکرار کرد. آنگاه او و ←

(٧٩)

قیام به هنگام شنیدن نام قائم:
محمد بن عبد الجبار در کتاب مشکاه الانوار جریان را به گونه ای

-----------------

→ همه کاروانیان را از قید اسارت آزاد وهر آنچه را که از آنها گرفته بودند به احترام دعبل باز گردانیدند ودعبل رفت تا به قم رسید واهالی قم از او درخواست کردند که آن قصیده را برای آنها بخواند، واو گفت: همه در مسجد جامع مجتمع شوند وچون گرد آمدند بالای منبر رفت وقصیده را بخواند ومردم مال وخلعت بسیاری بدو دادند وخبر جبّه اهدایی امام رضا (علیه السلام) به آنها رسید، واز او درخواست کردند که آن را به هزار دینار به آنها بفروشد واو نپذیرفت، گفتند: تکّه ای از آن را به هزار دینار بفروشد واو نپذیرفت واز قم رفت وچون از روستا وآبادی بلد خارج شد گروهی از جوانان عرب به او رسیدند وجبّه را از وی ستاندند. دعبل به قم بازگشت واز آنها درخواست کرد که جبّه را به وی بازگردانند، امّا جوانان امتناع کردند ونافرمانی مشایخ خود را نمودند وبه دعبل گفتند: دسترسی به جبّه نخواهی داشت، بهای آن یعنی هزار دینار را بگیر وبرو، واو نپذیرفت وچون از باز پس گرفتن جبّه ناامید شد، درخواست کرد که تکّه ای از آن را بدو دهند وآنها پذیرفتند وتکّه ای از آن وبهای بقیه آن را که هزار دینار بود به وی دادند، واو به وطن خود بازگشت ودید دزدان هر چه در منزلش بوده برده اند وآن صد دینار صله امام رضا (علیه السلام) را به شیعیان فروخت، هر دیناری را به صد درهم وده هزار درهم به دست آورد وسخن امام رضا (علیه السلام) را به یاد آورد که «به زودی به آن نیازمند خواهی شد». واو را کنیزی بود که به او علاقه زیادی داشت وبه چشم درد سختی مبتلا شده بود، پزشکان را بر بالین وی آورد ودر او نگریسته وگفتند: چشم راست او را نمی توانیم درمان کنیم وتباه شده است، امّا چشم چپ او را تلاش می کنیم ودرمان خواهیم کرد، امّا گمان نمی کنیم که بهبود یابد. دعبل از این بابت عمیقا اندوهناک شد وبی تابی شدیدی نمود، سپس به یاد آن جبّه وفضیلت آن افتاد وآن تکّه جامه را بر چشمان آن کنیز کشید واز سر شب چشمان او را با آن بست وچون صبح شد چشمانش سالمتر از گذشته گردید وگویا به برکت امام رضا (علیه السلام) اصلا مریض نبوده است (صدوق، کمال الدین، ص273 - 276).

(٨٠)

متفاوت از نقل مشهور بیان می کند؛ می گوید: زمانی که دعبل به این بیت «خروج امام لا محاله خارج...» رسید، پس از اتمام این بیت امام دست مبارک را بر سر گذاشته، ایستادند وبرای فرج دعا نمودند(104).

-----------------

(104) تستری، قاموس الرجال، ج4، ص290.

(٨١)

جلسه یازدهم

بررسی سند:
سند این روایت صحیح می باشد وراویان آن تایید شده اند.
1. عبد السلام هروی:
أحمد بن زیاد بن جعفر همدانی از مشایخ صدوق می باشد وشیخ طوسی او را ثقه می داند(105). عبد السلام بن صالح هروی نیز ثقه می باشد(106). تنها نکته ای که در شرح حال این راوی وجود دارد این است که شیخ طوسی او را از اهل سنت می داند.
علامه تستری (رحمه الله) منشأ عامی دانستن وی از طرف شیخ را در دو مطلب بیان کرده ومی گوید:
1. زمانی که به مجلس مامون وارد می شد از صحابی پیامبر تمجید نموده واسامی خلفاء را مقدم وبرای امام علی (علیه السلام) وعثمان طلب رحمت می نمود واین نوع از حرکات را به عنوان عقیده ومذهب خود معرفی

-----------------

(105) خوئی، معجم رجال الحدیث، ج2، ص120.
(106) همان، ج10، ص16.

(٨٢)

می نمود(107).
2. نقل بعضی از روایات که با مذهب تشیع منافات دارد؛ از جمله این روایت:
أخبرنا البرقانی، أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ عَبْدُ الله بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْن بیان الزبیبی، حدّثنا الحسن بن علویه القطّان، حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِیُّ - عَبْدُ السَّلامِ بْنُ صالح - حدّثنا عبد الله بن نمیر، حدّثنا سفیان، حَدَّثَنَا شَرِیکٌ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ زَیْدِ بن تبیع عَنْ حُذَیْفَهَ قَالَ: ذَکَرْتُ الإِمَارَهَ أَوِ الْخِلافَهَ عِنْدَ النَّبِیِّ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فَقَالَ: «إِنْ وَلَّیْتُمُوهَا أَبَا بَکْرٍ وَجَدْتُمُوهُ ضَعِیفًا فِی بَدَنِهِ، قَوِیًّا فِی أَمْرِ الله، وَإِنْ وَلَّیْتُمُوهَا عُمَرَ وَجَدْتُمُوهُ قَوِیًّا فِی أَمْرِ الله، قَوِیًّا فِی بَدَنِهِ، وَإِنْ وَلَّیْتُمُوهَا عَلِیًّا وَجَدْتُمُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا یَسْلُکُ بِکُمْ عَلَی الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیمِ؛
حذیفه می گوید: نزد پیامبر از خلافت سخن به میان آمد؛ حضرت فرمودند: اگر امر خلافت به دست ابوبکر باشد او را از لحاظ جسمانی ضعیف ودر امور الهی قوی می یابید واگر به دست عمر بیفتد هم از لحاظ جسمانی وهم از لحاظ امر الهی دارای قوت می باشد، اما اگر به دست علی باشد او را هادی ومهدی وبر طریق مستقیم می یابید.
علامه تستری در نقد این مطلب می گوید:
این دو جریان از روی تقیه بوده است وروایات دیگری از اباصلت نقل شده است که بر خلاف موارد مذکور می باشد؛ از جمله روایتی که دارقطنی حکایت می کند که اباصلت می گفت: کلب علویون بر تمام بنی امیه برتری دارد(108).

-----------------

(107) کان عبد السلام یرد علی أهل الأهواء من المرجئه والجهمیه، والزنادقه، والقدریه وکلم بشر المریسی غیر مره بین یدی المأمون مع غیره من أهل الکلام، کل ذلک کان الظفر له، وکان یعرف بکلام الشیعه، وناظرته فی ذلک لاستخرج ما عنده فلم أره یفرط (یفرق)، ورأیته یقدم أبا بکر وعمر، ویترحم علی علی وعثمان، ولا یذکر أصحاب النبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) إلا بالجمیل، وسمعته یقول: هذا مذهبی الذی أدین الله به.
(108) تستری، قاموس الرجال، ج6، ص162.

(٨٣)

2. دعبل بن علی خزاعی:
وی از بزرگان دوستداران اهل بیت بوده است ودرجلالت او شکی وجود ندارد(109) وتنها فاضل جزایری در حاوی الاقوال(110) وی را جزء ضعفا دانسته است. جزایری مستند خود را خواب پسر دعبل قرار داده است؛ گویا پسر دعبل در خواب صورت پدر خود را سیاه می بیند ودعبل علت سیاهی صورت خود را شرب خمر معرفی نموده است(111).
در جواب این اشکال باید گفت:
1. ناقل این روایت ابو علی احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم هرمزی بیهقی وابی الحسن داوود بکری وعلی بن دعبل همگی مجهول می باشند(112).
2. مستند این روایت خواب می باشد که عدم حجیت آن واضح می باشد.

-----------------

(109) ر.ک: همان، ج7، ص144؛ مجلسی، الوجیزه، ص78؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج30، ص369.
(110) جزائری، حاوی الاقوال، ج3، شماره 1554.
(111) جریان خواب: ابو علی احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم هرمزی بیهقی می گوید: از ابی الحسن داود بکری شنیدم که می گفت: از علی بن دعبل بن علی خزاعی شنیدم که گفت: چون وقت وفات پدرم رسید رنگ او تغییر کرد وزبان او بسته شد وروی او سیاه شد ووفات کرد ونزدیک بود که من از مذهب او برگردم، بعد از سه روز او را در خواب دیدم که جامه های سفید در بر وکلاه سفیدی بر سر داشت. به او گفتم: ای پدر! خدا با تو چه کرد؟ گفت: ای پسر من! آنچه تو دیدی از سیاه شدن روی من وبسته شدن زبان من از این جهت بود که من در دنیا شراب می خوردم وپیوسته بدین حال بودم تا اینکه رسول خدا را ملاقات کردم. (ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج2، ص266).
(112) خوئی، معجم رجال الحدیث، ج7، ص147.

(٨٤)

3. ممکن است گفته شود دعبل، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را در خواب دیده است، فلذا خواب دارای حجت است. می گوئیم دعبل پیامبر را رؤیت نموده است، نه فرزندش؛ بنابراین عدم حجیت خواب باقی می ماند.
4. ظواهر الفاظ در بیداری دارای حجیت می باشد، اما در رؤیا حجیت آن محل اشکال است ولذا به ملازمات آن اخذ می شود؛ مثلا اگر کسی خواب کعبه را دید نشانه آن است که به مادر خود خدمت می کند ودر اینجا سیاهی چهره الزاما دلالت برسوء حال شخص نمی کند.
بنابراین، استناد به این جریان باعث تضعیف دعبل نمی شود وروایات وی دارای اعتبار می باشد.
دلالت روایت:
آنچه از این روایت استفاده می شود این است که تعیین زمان ظهور همانند تعیین زمان قیامت است وهمانطور که به زمان قیامت علم نداریم به زمان ظهور نیز علم نداریم. سپس حضرت به آیه شریفه استناد نموده است: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ َهُو َثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَالْأَرْض﴾ (اعراف: 187) که مفسرین از این آیه سختی ودشواری علم به قیامت برای زمینیان وآسمانیان را برداشت نموده اند(113).
در نتیجه همانگونه که اهل بیت (علیهم السلام) به زمان قیامت علم ندارند از زمان ظهور نیز بی اطلاع هستند.

-----------------

(113) طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج4، ص778. البته علامه طباطبائی ثقل را مربوط به تمامی امور می داند؛ وی می فرماید: آنچه که راجع به آن (قیامت) است از قبیل ثبوت آن وعلم به آن وصف تا آن برآسمانها وزمین وغیره همه ثقیل است. (ترجمه المیزان، ج8، ص483).

(٨٥)

جلسه دوازدهم

روایت دوم: مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام):
الْحُسَیْنُ بْنُ حَمْدَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وعَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الله الْحَسَنِیَّیْنِ، عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْفُرَاتِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَأَلْتُ سَیِّدِیَ الصَّادِقَ (علیه السلام) هَلْ لِلْمَأْمُولِ الْمُنْتَظَرِ الْمَهْدِیِّ (علیه السلام) مِنْ وَقْتٍ مُوَقَّتٍ یَعْلَمُهُ النَّاسُ؟ فَقَالَ: حَاشَ للهِ أَنْ یُوَقِّتَ ظُهُورَهُ بِوَقْتٍ یَعْلَمُهُ شِیعَتُنَا.قُلْتُ: یَا سَیِّدِی ولِمَ ذَاکَ؟ قَالَ: لِأَنَّهُ هُوَ السَّاعَهُ الَّتِی قَالَ الله تَعَالَی یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ والْأَرْض لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَهً...(114)؛
مفضل بن عمرمی گوید: از آقایم حضرت صادق (علیه السلام) پرسیدم: آیا مأموریت مهدی منتظر وقت معینی دارد که باید مردم بدانند کِی خواهد بود؟ فرمود: حاشا که خداوند وقت ظهور او را طوری معین کند که شیعیان ما آن را بدانند. عرض کردم: آقا! برای چه؟ فرمود: زیرا وقت ظهور او همان ساعتی است که خداوند می فرماید:﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها؛ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ والْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا

-----------------

(114) حلی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، ص433 ؛ حر عاملی، اثبات الهداه، ج5، ص216 ؛ مجلسی، بحار الانوار، ج5، ص216.

(٨٦)

بَغْتَهً﴾ (اعراف: 187)؛ درباره قیامت از تو سؤال می کنند، کی فرامی رسد؟! بگو: علم آن فقط نزد پروردگار من است وهیچ کس جز او (نمی تواند) وقت آنرا آشکار سازد (اما قیام قیامت، حتی) درآسمانها وزمین، سنگین (وبسیار پر اهمیت) است وجز به طورناگهانی، به سراغ شما نمی آید!.
بررسی سند:
سند این روایت ضعیف می باشد.
1. حسن بن سلیمان حلی (ره) قبل از نقل روایت می گوید: این حدیث از محمد بن ابراهیم ووی هم از خط پدر خود این روایت را نقل کرده که بر این اساس روایت وجاده می باشد وراویان میان ابراهیم بن محسن وحسین بن حمدان مشخص نیست(115).
2. اما روایان حدیث از جمله حسین بن حمدان ومحمد بن نصیر توثیق ندارند، بلکه در مورد محمد بن نصیر مذمت های صریحی وارد شده است(116).
3. اما راوی دیگر روایت یعنی مفضل بن عمر کوفی- از اصحاب حضرت امام جعفر صادق وامام موسی کاظم (علیهما السلام)- است. ایشان روایات بسیاری از آن دو امام بزرگوار شنیده وروایت کرده است. نیز از وکلای آنان بوده است. حدیث مفصل ومعروف وی از حضرت صادق (علیه السلام) درباره خداشناسی که مشهور به «توحید مفضل» است، دلیل روشنی بر

-----------------

(115) «حَدَّثَنِی الْأَخُ الصَّالِحُ الرَّشِیدُ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَسِّنٍ الْمَطَارَآبَادِیُّ أَنَّهُ وَجَدَ بِخَطِّ أَبِیهِ الرَّجُلِ الصَّالِحِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَسِّنٍ هَذَا الْحَدِیثَ الْآتِیَ ذِکْرُهُ وأَرَانِی خَطَّهُ وکَتَبْتُهُ مِنْهُ، وصُورَتُهُ»؛ (حلی، مختصر البصائر، ص433).
(116) ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج5، ص224 وج 17، ص300.

(٨٧)

اهمیت وشخصیت وی نزد حضرت صادق است. موسی بن بکر می گوید: چون خبر رحلت مفضل به حضرت کاظم (علیه السلام) رسید، فرمود: خدا او را رحمت کند که پدری بود بعد از پدر وراحت شد.
بعضی از دانشمندان ما نظر به پاره ای از روایات که در آن از مفضل نکوهش شده است، او را مورد قدح قرار داده وبه نیکی یاد نکرده اند. ولی اغلب محققین نظر موافق دارند ومی گویند آن روایات یا مجعول ویا در مورد تقیه وبرای حفظ مفضل از دشمنان بوده است که او را از اصحاب خاص ائمه ندانند؛ وقصد سوئی نسبت به وی نکنند(117).
دلالت روایت:
دلالت این روایت مانند روایت قبل می باشد که زمان ظهور را مانند زمان قیامت می داند وهمانطور که به قیامت علمی نداریم به زمان ظهور نیز علم نداریم واین روایت گرچه دارای ضعف سند است، اما به عنوان مؤیدی برای روایت قبل می باشد.

-----------------

(117) برای اطلاع بیشتر ر.ک: «باز شناسی مفضل بن عمر از راویان مهدوی، امیر محسن عرفان»، فصلنامه علمی - پژوهشی انتظار موعود، شماره 28.

(٨٨)

ئلسه سیزدهم

روایت سوم: محمد بن حنفیه:
أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ الله بْنِ مُوسَی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ یُونُسَ الْحَنَفِیُ قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَرَاسَهَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَزَوَّرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بِشْرٍ قَالَ: سَمِعْتُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّه یَقُولُ: إِنَّ قَبْلَ رَایَاتِنَا رَایَهً لِآلِ جَعْفَرٍ وأُخْرَی لِآلِ مِرْدَاسٍ فَأَمَّا رَایَهُ آلِ جَعْفَرٍ فَلَیْسَتْ بِشَیْءٍ ولَا إِلَی شَیْءٍ فَغَضِبْتُ وکُنْتُ أَقْرَبَ النَّاسِ إِلَیْهِ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ قَبْلَ رَایَاتِکُمْ رَایَاتٍ قَالَ ای والله إِنَّ لِبَنِی مِرْدَاسٍمُلْکاً مُوَطَّداً لَا یَعْرِفُونَ فِی سُلْطَانِهِمْ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ سُلْطَانُهُمْ عُسْرٌ لَیْسَ فِیهِ یُسْرٌ یُدْنُونَ فِیهِ الْبَعِیدَ ویُقْصُونَ فِیهِ الْقَرِیبَ حَتَّی إِذَا أَمِنُوا مَکْرَ الله وعِقَابَهُ صِیحَ بِهِمْ صَیْحَهً لَمْ یَبْقَ لَهُمْ رَاعٍ یَجْمَعُهُمْ ولَا دَاعٍ یُسْمِعُهُمْ ولَا جَمَاعَهٌ یَجْتَمِعُونَ إِلَیْهَا وقَدْ ضَرَبَهُمُ الله یَقُولُ: إِنَّ قَبْلَ رَایَاتِنَا رَایَهً لِآلِ جَعْفَرٍ وأُخْرَی لِآلِ مِرْدَاسٍ فَأَمَّا رَایَهُ آلِ جَعْفَرٍ فَلَیْسَتْ بِشَیْءٍ ولَا إِلَی شَیْءٍ فَغَضِبْتُ وکُنْتُ أَقْرَبَ النَّاسِ إِلَیْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ قَبْلَ رَایَاتِکُمْ رَایَاتٍ قَالَ ای والله إِنَّ لِبَنِی مِرْدَاسٍ مُلْکاً مُوَطَّداً لَا یَعْرِفُونَ فِی سُلْطَانِهِمْ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ سُلْطَانُهُمْ عُسْرٌ لَیْسَ فِیهِ یُسْرٌ یُدْنُونَ فِیهِ الْبَعِیدَ ویُقْصُونَ فِیهِ الْقَرِیبَ حَتَّی إِذَا أَمِنُوا مَکْرَ الله وعِقَابَهُ صِیحَ بِهِمْ صَیْحَهً لَمْ یَبْقَ لَهُمْ رَاعٍ یَجْمَعُهُمْ ولَا دَاعٍ یُسْمِعُهُمْ ولَا جَمَاعَهٌ یَجْتَمِعُونَ إِلَیْهَا وقَدْ ضَرَبَهُمُ الله مَثَلًا فِی کِتَابِه ﴿حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وازَّیَّنَتْ وظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها

(٨٩)

أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً﴾ (یونس: 24) ثُمَّ حَلَفَ مُحَمَّدُ ابْنُ الْحَنَفِیَّهِ بِالله إِنَّ هَذِهِ الْآیَهَ نَزَلَتْ فِیهِمْ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ لَقَدْ حَدَّثْتَنِی عَنْ هَؤُلَاءِ بِأَمْرٍ عَظِیمٍ فَمَتَی یَهْلِکُونَ؟ فَقَالَ: وَیْحَکَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ الله خَالَفَ عِلْمُهُ وَقْتَ الْمُوَقِّتِینَ. إِنَّ مُوسَی (علیه السلام) وَعَدَ قَوْمَهُ ثَلَاثِینَ یَوْماً وکَانَ فِی عِلْمِ الله عَزَّ وجَلَّ زِیَادَهُ عَشَرَهِ أَیَّامٍ لَمْ یُخْبِرْ بِهَا مُوسَی فَکَفَرَ قَوْمُهُ واتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ لَمَّا جَازَ عَنْهُمُ الْوَقْتُ وإِنَّ یُونُسَ وَعَدَ قَوْمَهُ الْعَذَابَ وکَانَ فِی عِلْمِ الله أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وکَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا قَدْ عَلِمْتَ ولَکِنْ إِذَا رَأَیْتَ الْحَاجَهَ قَدْ ظَهَرَتْ وقَالَ الرَّجُلُ بِتُّ اللَّیْلَهَ بِغَیْرِ عَشَاءٍ وحَتَّی یَلْقَاکَ الرَّجُلُ بِوَجْهٍ ثُمَّ یَلْقَاکَ بِوَجْهٍ آخَرَ. قُلْتُ: هَذِهِ الْحَاجَهُ قَدْ عَرَفْتُهَا فَمَا الْأُخْرَی وای شَیْءٍ هِیَ؟ قَالَ: یَلْقَاکَ بِوَجْهٍ طَلْقٍ فَإِذَا جِئْتَ تَسْتَقْرِضُهُ قَرْضاً لَقِیَکَ بِغَیْرِ ذَلِکَ الْوَجْهِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَقَعُ الصَّیْحَهُ مِنْ قَرِیبٍ(118)؛
محمّد بن بشر گوید: «شنیدم محمّد بن حنفیه می گفت: همانا پیش از پرچمهای ما پرچمی از آن آل جعفر وپرچم دیگری متعلّق به فرزندان مرداس است(119)، امّا پرچم فرزندان جعفر چیز مهمّی نیست وبه چیز مهمّی هم دست نمی یابد. من خشمگین شدم- ونزدیکترین مردم به او بودم- وگفتم: فدایت شوم مگر پیش از پرچمهای شما پرچمهای دیگری خواهد بود؟ گفت: آری، به خدا قسم بنی مرداس را حکومت آماده ای خواهد بود که در دوران حکومت وقدرتشان خیری نخواهند دید، حکومت ایشان پر مشقّت بوده وآسایشی در آن نباشد، در آن حکومت، دور را به خود نزدیک، ونزدیک را از خود دور گردانند تا همین که خود را از مکر خداوند وکیفر او ایمن دیدند صیحه ای بر ایشان زده شود که دیگر

-----------------

(118) نعمانی، الغیبه، ص290تا292. شبیه به همین حدیث در الغیبه طوسی آمده با سند متفاوت: «الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ عَنْ عُمَرَ بْنِ مُسْلِمٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بِشْرٍ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّهِ فِی حَدِیثٍ اخْتَصَرْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَهِ أَنَّهُ قَال:...»؛ (الغیبه، ص427).
(119) علّامه مجلسیّ (رحمه الله) فرموده است: بنی مرداس کنایه از بنی عبّاس است.

(٩٠)

نه نگهبان ورهبری که جمعشان کند به جای ماند ونه فراخواننده ای که آواز خود را به گوش ایشان رساند ونه جماعتی که بر آن محور گرد آیند وخداوند در کتاب خود مثلی برای ایشان زده است که: ﴿حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وازَّیَّنَتْ...﴾ (یونس: 24)؛ تا زمانی که روی زمین زیبائی خود را گرفته وآرایش می یابد [واهل زمین گمان می کنند که آنان مسلّط بر زمین شده اند به ناگاه امر ما شبانه یا به روز بر آن رسد]- سپس محمّد بن حنفیّه به خدا سوگند یاد کرد که این آیه درباره آنان نازل شده است. من گفتم: فدایت گردم تو امر بزرگی از اینان برای من حدیث کردی، پس کِی ایشان نابود می شوند؟ گفت: ای وای بر تو ای محمّد! علم خداوند خلاف زمانی است که تعیین کنندگان وقت معلوم می کنند، همانا موسی (علیه السلام) قوم خود را سی روز وعده داد، ولی در علم خداوند عزّ وجلّ ده روز افزون بود وموسی را از آن آگاه نفرمود، پس قوم موسی کافر شدند وپس از رفتن او به هنگام سر رسیدن وگذشتن وقت، گوساله را به پرستش گرفتند. ونیز یونس قوم خود را وعده عذاب داد در حالی که در علم خداوند گذشت از ایشان بود، وکار او چنان شد که می دانی، امّا هنگامی که دیدی نیازمندی آشکار شده ومرد می گوید: شب را بدون شام سر به بالین نهادم وتا آنگاه که مردی (امروز) با چهره ای با تو روبرو می شود، سپس (فردا) با روئی دیگر با تو ملاقات می کند- من گفتم این نیازمندی که گفتی فهمیدم، ولی آن دیگری چه چیزی است؟ گفت: منظور این است که با تو با روی گشاده برخورد می کند، ولی وقتی نزد او می روی که وام وقرضی از او بگیری با روی دیگری با تو مواجه می شود- پس بدان هنگام به زودی آن صیحه واقع خواهد شد».
بررسی سند:
در این روایت دو نفر از قبیل علی بن حزور وابراهیم ابن ابی هراسه (ابراهیم بن هراسه) توثیق ندارند.

(٩١)

اما محمد بن حنفیه از بزرگان امامیه می باشد که پدر، برادر وعموی وی از معصومین می باشند ودر جلالت وی شبهه ای وجود ندارد؛ بنابراین، از این بابت شبهه ای نداریم. تنها کلام ما این است که کلام وی از خود وی نقل شده است نه از معصومین؛ الا اینکه بگوئیم چنین مضمونی از معصوم برای ما رسیده باشد وکلام وی مؤید کلام معصوم است(120).
دلالت روایت:
در این روایت مثل دو روایت قبل علم ظهور به خداوند استناد داده شده است.
منافات نداشتن بین علم امام وندانستن زمان ظهور:
تا کنون به این نتیجه رسیدیم که نه تنها عالمان دینی وشیعیان از زمان ظهور مطلع نمی باشند، بلکه اهل بیت نیز از زمان ظهور اطلاع ندارند. واین مطلب با گستره علم اهل بیت (علیهم السلام) منافاتی ندارد، چرا که آنها به علومی که مورد نیاز هدایت بشر می باشد آگاهی کامل داشته واسرار الهی را نیز می دانند، اما برخی از علوم هستند که بنا بر روایات اختصاص به خداوند داشته وهیچ کس از آنها اطلاع ندارد؛ به عنوان نمونه می توان به این روایت اشاره کرد:

-----------------

(120) درباره شخصیت وی شبهاتی مطرح شده از جمله ادعای امامت وعدم حضور در کربلا که در بحث خارج مهدویت در طی هفت جلسه به تمامی سوالات پاسخ داده شده وچاپ گردید. نیز ر.ک: مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص84 ؛ طبسی، نجم الدین، الایام المکیه، ص261؛ مامقانی، فوائد الرجالیه، ج2، ص309 ؛ شهید ثانی، رسایل، ج1 ص561 ؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج18، ص101 (ترجمه مختار).

(٩٢)

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ أَوْ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ووُهَیْبٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ للهِ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَکْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِکَ یَکُونُ الْبَدَاءُ وعِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ ورُسُلَهُ وأَنْبِیَاءَهُ ونَحْنُ نَعْلَمُهُ(121)؛
ابو بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرد که خدا را دو علم است؛ یکی مخزون است وکسی جز او خبر ندارد که از همین نوع بداء است ودیگری علمی است که به ملائکه وانبیا ورسل آموخته وما نیز می دانیم.
جمع بندی:
آنچه در این بخش باید گفت این است که روش اهل بیت روش توقیت وتعیین وقت نبوده است، بلکه بالاتر از آن از توقیت نهی نموده اند وبا توجه به سه روایت مذکور به هیچ عنوان کسی (حتی ائمه (علیهم السلام)) نمی توانند تعیین وقت نمایند، چرا که زمان ظهور مانند زمان قیامت می باشد.
از این جا به دست می آید که هیچ یک از علما واولیای دین وحتی عرفا نمی توانند ادعای تعیین وقت نمایند. وهمانگونه که تاکنون از طرف هیچ عالمی زمان احتمالی وقوع قیامت عنوان نگردیده نباید به سمت توقیت احتمالی درباره ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) متمایل گشت، چه برسد به اینکه فردی ادعای تعیین وقت حتمی نماید.

-----------------

(121) همان، ج26، ص163. در این زمینه روایات فراوانی وارد شده است. ر.ک: بحار الانوار، ج26.

(٩٣)

جلسه چهاردهم

عالمانی که توقیت کرده اند:
یکی از هشدارهای جدی در مساله مهدویت بحث از توقیت وتعین وقت بوده است که روایات آن مبنی بر تکذیب موقتین بیان شد. اما با این وصف در میان بعضی از افراد (اعم از اهل سنت وشیعیان) مشاهده می شود که گویا برای ظهور [یا پایان دنیا] زمانی مشخص نموده اند.
1. آلوسی شافعی:
آلوسی در تفسیر خود در ذیل آیه187 سوره اعراف پس از تفسیر وبیان دیدگاه خود در پایان بحث می گوید:
ظاهر آیات نشان می دهد که علمی به زمان قیامت وجود ندارد؛ اما عده ای به روایاتی استناد کرده اند که عمر دنیا را هفت هزار سال دانسته اند که پیامبر اسلام در هزاره ششم به بعثت رسیده است؛ از جمله این افراد به سیوطی می توان اشاره کرد(122).

-----------------

(122) «وأخرج الجلال السیوطی عده أحادیث فی أن عمر الدنیا سبعه آلاف سنه وذکر أن مده هذه الأمه تزید علی ألف سنه ولا تبلغ الزیاده علیها خمسمائه سنه، واستدل علی ذلک بأخبار وآثار ذکرها فی رسالته المسماه- بالکشف عن مجاوزه هذه الأمه الألف- وسمی بعضهم لذلک هذه الألف الثانیه بالمخضرمه لأن نصفها دنیا ونصفها الآخر أخری، وإذا لم یظهر المهدی علی رأس المائه التی نحن فیها ینهدم جمیع ما بناه کما لا یخفی علی من راجعه»؛ (روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج5، ص12).

(٩٥)

در جایی دیگر می گوید:
«ذهب الکثیر منا إلی أنه منذ کان إلی زمن البعثه سته آلاف سنه وأن عمر الدنیا سبعه آلاف سنه ورووا أخباراً کثیره فی ذلک»(123)؛ تعداد کثیری از بزرگان ما قائل هستند که عمر دنیا تا زمان بعثت شش هزار سال بوده وکل عمر دنیا هفت هزار سال می باشد واخبار زیادی در این باره روایت کرده اند.
یا اینکه نعیم بن حماد روایاتی را ذکر می کند که بیانگر توقیت می باشد. از ابی قبیل نقل می کند که در سال 240 ظهور رخ خواهد داد ودر نقلی دیگر از محمد بن حنفیه بیان می کند که امام در سال 200 قیام خواهد نمود(124).
2. محمد بن محمد شعیری:
در بعضی کتب روائی ما هم روایاتی هر چند ضعیف نقل شده که در آن سال ظهور را مشخص نموده است؛ از جمله روایتی که در کتاب جامع الاخبار بدین طریق نقل شده است:
وَفِی خَبَرٍ آخَرَ سَنَهَ ثَمَانِینَ وسِتِّمِائَهٍ تَظْهَرُ امْرَأَهٌ یُقَالُ لَهَا سَعِیدَهُ مَعَ لِحْیَهٍ وسِبَالٍ مِثْلَ الرِّجَالِ تَأْتِی مِنَ الصَّعِیدِ فِی مِائَتَیْ أَلْفِ عِنَانٍ وتَسِیرُ إِلَی الْعِرَاقِ وهَذِهِ الْقِصَّهُ طَوِیلَهٌ عَظِیمَهٌ مَا ذَکَرْتُهَا وفِی سَنَهِ سَبْعٍ وثَمَانِینَ وسِتِّمِائَهٍ یَظْهَرُ مِنَ الرُّومِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ الْمُرِیدُ فِی سَبْعِمِائَهِ قِنْطَارِیَّهٍ عَلَی کُلِّ قِنْطَارِیَّهٍ صَلِیبٌ تَحْتَ

-----------------

(123) روح المعانی، ج2، ص399، ذیل آیه 1تا 4 سوره نساء؛ البته خود آلوسی در ادامه این نوع دیدگاه را نمی پذیرد.
(124) سیوطی، العرف الوردی فی اخبار المهدی، ص122و 168.

(٩٦)

کُلِّ صَلِیبٍ أَلْفُ فَارِسٍ إِفْرَنْجِیٍّ ونَصْرَانِیٍّ وهَذِهِ قِصَّهٌ عَظِیمَهٌ طَوِیلَهٌ وفِی زَمَانِهِ یَخْرُجُ إِلَیْهِمْ رَجُلٌ مِنْ مَکَّهَ یُقَالُ لَهُ سُفْیَانُ بْنُ حَرْبٍ وفِی خَبَرٍ آخَرَ مِنْ وَقْتِ خُرُوجِهِ إِلَی ظُهُورِ قَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ثَمَانُ أَشْهُرٍ لَا یَکُونُ زِیَادَهُ یَوْمٍ ولَا نُقْصَان(125)؛
در سال نهصد وهشتاد ظاهر شود زنی به نام سعیده با ریش وسبیل که مثل مردان می باشد واز زمین مصر با دویست هزار سواران بیاید وحرکت کند تا عراق واین قصه ای است طویل وعظیم. ودر سال نهصد وهشتاد وهفت ظاهر شود از روم مردی که او را مرید می گویند در میان هفتصد قنطاریه واین علمی است؛ بر هر علمی قنطاریه صلیبی است ودر زیر هر صلیب هزار هزار سوار فرنگی ونصرانی واین قصه ای است عظیم وطویل. در زمان او بیرون آید از ایشان مردی از مکه که او را سفیان بن حرب می گویند ودر خبر دیگر وقت خروج او (سفیان بن حرب) تا ظهور قائم آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) هشت ماه باشد؛ نباشد یک روز زیاد ونه کم.
این روایت گرچه ضعیف وبا مبانی شیعه سازگار نیست، اما مولف کتاب مذکور آن را نقل نموده است.
در میان شیعیان نیز افرادی از عوام ویا صوفیه وجود داشته اند که برای ظهور زمانی را مشخص نموده اند؛ از جمله آن افراد پیر غلام علی طوسی است که رساله ای با عنوان رساله مبشره شاهیّه(126) نوشته که زمان ظهور را سال 963 می داند وشاه طهماسب به عنوان آخرین پادشاه

-----------------

(125) محمد بن محمد شعیری، جامع الاخبار، ص143.
(126) نام رساله بر اساس نوشته خود مولف مبشره شاهیه است که از این نام می توان دریافت ترکیبی است که از بشارت به ظهور حضرت مهدی وشاه یعنی شاه طهماسب در آن عرضه شده وبدین ترتیب بشارت به ظهور به عنوان نوعی بشارت شاهانه وصف شده است. (رسول جعفریان، مهدیان دروغین، ص320).

(٩٧)

معرفی شده وپس از او دولت در اختیار امام مهدی (علیه السلام) قرار می گیرد.
3. خواجه طوسی:
شیخ بهائی نیز اشعاری را از خواجه نصیر نقل می کند که گویا وی سال 1030 را سال ظهور معین کرده است(127).

در الف وثلاثین دو قران می بینم * * * وز مهدی ودجال نشان می بینم
یا ملک شود خراب یا گردد دین * * * سری است نهان ومن عیان می بینم

اما آنچه که در میان علمای شیعه ومحققین آنها مطرح است، عدم علم به زمان ظهور بوده وصریحا در عبارت های خود به این مطلب اشاره نموده اند. در این جا به برخی از عبارات اشاره می کنیم.

-----------------

(127) الکشکول، ج2، ص78.

(٩٨)

جلسه پانزدهم

عالمانی که نفی توقیت کرده اند:
1. نعمانی:
ایشان روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند:
از فرزندان من آنکه قائم است به اندازه عمر حضرت خلیل که یک صد وبیست سال است عمر می کند وتا این مقدار قابل درک است، سپس غیبتی در دهر (روزگار طولانی) خواهد نمود وبه قیافه جوان رشید سی ودو ساله ظهور می کند تا آنجا که گروهی از مردم از اعتقاد به او باز می گردند، واو زمین را پر از عدل وداد می کند همان طور که از ستم وتجاوز پر شده باشد(**).
-----------------

(**) [«مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ طَرْخَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) عَنْ أَبِی عَبْدِ الله جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِی یُعَمَّرُ عُمُرَ الْخَلِیلِ عِشْرِینَ ومِائَهَ سَنَهٍ یُدْرَی بِهِ ثُمَّ یَغِیبُ غَیْبَهً فِی الدَّهْرِ ویَظْهَرُ فِی صُورَهِ شَابٍّ مُوفِقٍ ابْنِ اثْنَتَیْنِ وثَلَاثِینَ سَنَهً حَتَّی تَرْجِعَ عَنْهُ طَائِفَهٌ مِنَ النَّاسِ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وعَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وجَوْراً»؛ (نعمانی، الغیبه، ص189)].

(٩٩)

پس از نقل این روایت توضیحاتی دارند مبنی براینکه روایاتی که در آن توقیت نموده اند برای تسکین قلوب شیعیان بوده است نه اینکه توقیت ائمه (علیهم السلام)، قطعی بوده باشد. عبارت وی بدین صورت است:
ما ینبغی لعاقل ذی بصیره أن یطول علیه الأمد وأن یستعجل أمر الله قبل أوانه وحضور أیامه بلا تغییر ولذکرا للوقت الذی ذکر أنه یظهر فیه مع انقضائه فإن قولهم (علیهم السلام) الذی یروی عنهم فی الوقت إنما هو علی جهه التسکین للشیعه... (این قسمت از کلام وی را می توان با قسمت تربی بالامانی آورد) والتقریب للأمر علیها إذ کانوا قد قالوا إنا لا نوقت ومن روی لکم عنا توقیتا فلا تصدقوه ولا تهابوا أن تکذبوه ولا تعملوا علیه وإنما شأن المؤمنین أن یدینوا الله بالتسلیم لکل ما یأتی عن الأئمه (علیهم السلام) وکانوا أعلم بما قالوا لأن من سلم لأمرهم وتیقن أنه الحق سعد به وسلم له دینه(128)؛
شخص عاقلی را که دارای بینش است سزاوار نیست این مدّت به نظرش طولانی بیاید وخواستار پیش رسیدن وجلو افتادن امر خدا قبل از فرا رسیدن زمان آن باشد، بدون اینکه در وضع مردم تغییری حاصل شده باشد، ونیز به خاطر داشتن وقتی که در خبر آمده که وی ظاهر نمی شود مگر پس از تمام شدن آن، همانا این گفته تنها برای آرامش خاطر بخشیدن به شیعیان ونزدیک نشان دادن آن است، زیرا ایشان خود فرموده اند: «ما زمانی را (برای ظهور) تعیین نمی کنیم وهر کس تعیین وقتی را از ما برای شما روایت کرد او را تصدیق نکنید واز اینکه او را دروغگو بخوانید هراس نداشته باشید وبدان گفته عمل نکنید» وظیفه ای که مؤمنان دارند آن است که با تسلیم در برابر همه آنچه از امامان (علیهم السلام) رسیده- وآنان به آنچه گفته اند خود آگاه ترند- بر طریق دین خدا وبا اعتقاد به آن گام بردارند، زیرا کسی که به امر آنان تسلیم شود ویقین داشته باشد که همان حقّ است بدان وسیله رستگار خواهد شد، ودین

-----------------

(128) نعمانی، الغیبه، ص190.

(١٠٠)

او برایش در امن وسلامت خواهد ماند.
2. شیخ صدوق:
شیخ صدوق در جلسه ای که با رکن الدوله (پادشاه آل بویه) برقرار شد؛ در جواب سوال رکن الدوله مبنی بر زمان ظهور فرمود:
خدای تعالی امام را به سبب حکمتی ومصلحتی از نظر مردم غایب ساخته، پس باید که وقت ظهور او را غیر خدای تعالی نداند؛ همچنان که در حدیث نیز واقع است که «مثل القائم من ولدی مثل الساعه» وخدای تعالی در مقام ابهام حال ساعه فرموده که: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ والْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَهً﴾(129).
3. شیخ طوسی:
وقت خروج حضرت مهدی به طور مشخص وبه صورت تفصیلی برای ما مشخص نمی باشد وامام از ما غایب است تا زمانی که خداوند به ایشان اجازه فَرَج بدهد. اگر در بعضی اخبار سخن از توقیت آمده است(130) (بنا برفرض صحت این اخبار) این مانع نمی شود که خداوند تبارک وتعالی در یکی از همان زمان هایی را ذکر کرده، معین فرموده باشد پس اگر اوضاع واحوال تغییر کرد، مصلحت نیز تغییر می کند وآن وقت به زمان دیگری موکول می شود. مسلماً در زمان های بعدی هم همین مساله جاری است و

-----------------

(129) «ثمّ قال ان الامام صاحب الامر (علیه السلام) فی ای وقت یظهر؟ فاجاب بانه غاب للحکم والمصالح عن نظر الناس ولا یعلم وقت ظهوره الا الله تعالی، ویدلّ علیه الحدیث النبوی انه (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قال: مثل القائم من ولدی مثل الساعه، وقال الله تعالی فی مقام ابهام وقت الساعه: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها»؛ (معانی الأخبار، ص27).
(130) مثل خبر اول از فصل اول همین رساله.

(١٠١)

توضیح بر همین اساس است. بنابراین نه وقت معین شده اولویت دارد، بلکه هر وقت دیگری هم می تواند تحت شرایطی به تأخیر بیفتد تا این که آنچه موجب تأخیر در ظهور است تکرار نشود وزمانی فرا برسد که هیچ چیز آن را تغییر نداده وحتمی باشد(131).
پاسخ به یک اشکال:

در میان علمای امامیه کسی را سراغ نداریم که زمانی را برای ظهور تعیین نموده باشد ویا اینکه این کار را جایز بداند. واگر هم مواردی از علما مطرح شده است به صورت احتمالی بوده وخود این بزرگواران بیان کرده اند که نمی توان به صورت قطع به این زمان ها امیدوار بود.
از جمله این عالمان دینی می توان به علامه مجلسی (رحمه الله) وحضرت آیت الله بهجت (رحمه الله) اشاره نمود.

-----------------

(131) شیخ طوسی، الغیبه، ص425.

(١٠٢)

جلسه شانزدهم

4. علامه مجلسی:
علامه مجلسی در کتاب رجعت روایاتی را نقل نموده ودر ذیل آن توضیحاتی داده اند که گویا برای ظهور وقتی تعیین شده است ودولت صفویه را متصل به دولت امام مهدی (علیه السلام) دانسته اند.
ما پس از بیان کلام ایشان به توضیح وتبیین مطلب خواهیم پرداخت.
ایشان در قسمتی از کتاب خود وپس از نقل روایت ذیل چنین فرموده اند:
ابْنُ عُقْدَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَی عَنْ مَعْمَرِ بْنِ یَحْیَی بْنِ سَامٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: کَأَنِّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالْمَشْرِقِ یَطْلُبُونَ الْحَقَّ فَلَا یُعْطَوْنَهُ ثُمَّ یَطْلُبُونَهُ فَلَا یُعْطَوْنَهُ فَإِذَا رَأَوْا ذَلِکَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ عَلَی عَوَاتِقِهِمْ فَیُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوا فَلَا یَقْبَلُونَهُ حَتَّی یَقُومُوا ولَا یَدْفَعُونَهَا إِلَّا إِلَی صَاحِبِکُمْ قَتْلَاهُمْ شُهَدَاءُ أَمَا إِنِّی لَوْ أَدْرَکْتُ ذَلِکَ لَأَبْقَیْتُ نَفْسِی لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْر(132)؛
ابو خالد کابلی از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت می نماید که فرمود: گویا

-----------------

(132) مجلسی، بحار الانوار، ج52، ص243.

(١٠٣)

مردمی را می بینم که در شرق برای طلب نمودن حق (خلافت) قیام کرده اند، ولی این حق را به آنها نمی دهند. باز آنها قیام می کنند، ولی به آن نمی رسند. وقتی که چنین دیدند شمشیرهای خود را حمایل می کنند وآنگاه آنچه را که می خواهند به آنها می دهند، ولی آنها نمی پذیرند تا آنکه کارشان سامان پیدا کند، اما باز این حق (دولت جهانی آل محمد) را به آنها نمی دهند جز به صاحب شما، مقتولین آنها از جمله شهیدانند. آگاه باشید! اگر من آن روز را درک می کردم خود را برای صاحب الامر ذخیره می کردم.
علامه مجلسی می فرماید:
بر صاحبان بصیرت ظاهر است که از جانب مشرق، کسی که طلب دین حق نمود ومردم را به دین حق دعوت کرد وپادشاهی یافت، به غیر سلسله صفویه - خلد الله ملکهم - نبود ودر این حدیث شریف جمیع شیعیان را، خصوصا انصار واعوان این دولت ابد توامان را، بشارت ها است که بر عاقل پوشیده نیست(133).
آنچه را که می توان از این روایت استفاده نمود تنها تطبیق روایت بر دولت صفویه می باشد وسخنی از توقیت وزمان ظهور از جانب علامه به میان نیامده است.

-----------------

(133) مجلسی، رجعت، ص8.

(١٠٤)

جلسه هفدهم

روایت ابراهیم بن عبد الله از امام صادق (علیه السلام):
در غیبت نعمانی از ابراهیم بن عبد الله بن علا واو از پدرش از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) واو از پدر بزرگوارش وآن حضرت از جدش امیر المؤمنین (علیهم السلام) روایت می کند که آن حضرت پاره ای از چیزهائی که بعد از وی تا قیام قائم اتفاق می افتد را بیان فرمودند.
در آن میان امام حسین (علیه السلام) عرض کرد: یا امیر المؤمنین! چه وقت خداوند زمین را از لوث وجود بیدادگران پاک می گرداند؟ فرمود: خداوند زمین را از لوث وجود بیدادگران پاک نمی گرداند مگر بعد از اینکه خون محترمی ریخته شود. آنگاه از بنی امیه وبنی عباس به تفصیل سخن گفت؛ بعد فرمودند:
إِذَا قَامَ الْقَائِمُ بِخُرَاسَانَ وغَلَبَ عَلَی أَرْضِ کُوفَانَ والْمُلْتَانِ وجَازَ جَزِیرَهَ بَنِی کَاوَانَ وقَامَ مِنَّا قَائِمٌ بِجِیلَانَ وأَجَابَتْهُ الْآبُرُ والدَّیْلَمُ وظَهَرَتْ لِوَلَدِی رَایَاتُ التُّرْکِ مُتَفَرِّقَاتٍ فِی الْأَقْطَارِ والْحَرَامَاتِ وکَانُوا بَیْنَ هَنَاتٍ وهَنَاتٍ إِذَا خَرِبَتِ الْبَصْرَهُ وقَامَ أَمِیرُ الْإِمْرَهِ فَحَکَی (علیه السلام) حِکَایَهً طَوِیلَهً ثُمَّ قَالَ: إِذَا جُهِّزَتِ الْأُلُوفُ وصَفَّتِ الصُّفُوفُ وقُتِلَ الْکَبْشُ الْخَرُوفُ هُنَاکَ یَقُومُ الْآخِرُ ویَثُورُ الثَّائِرُ ویَهْلِکُ الْکَافِرُ ثُمَّ یَقُومُ الْقَائِمُ الْمَأْمُولُ والْإِمَامُ الْمَجْهُولُ لَهُ الشَّرَفُ والْفَضْلُ وهُوَ مِنْ

(١٠٥)

وُلْدِکَ یَا حُسَیْنُ لَا ابْنٌ مِثْلُهُ یَظْهَرُ بَیْنَ الرُّکْنَیْنِ فِی دَرِیسَیْنِ بَالِیَیْنِ- یَظْهَرُ عَلَی الثَّقَلَیْنِ ولَا یَتْرُکُ فِی الْأَرْضِ الْأَدْنَیْنَ- طُوبَی لِمَنْ أَدْرَکَ زَمَانَهُ ولَحِقَ أَوَانَهُ وشَهِدَ أَیَّامَهُ؛
قیام قائم هنگامی است که یک نفر در خراسان قیام کند وبر کوفه وملتان(134) غالب گردد. واز جزیره «بنی کاوان»(135) بگذرد، وشخصی از دودمان ما در گیلان قیام نماید، ومردم «ابر»(136) وگیلان به وی بگروند، وپرچمهای ترک برای فرزندم آشکار شود، در حالی که در اطراف پراکنده اند وپیش از آن در میان زشتیها قرار داشتند هنگامی که بصره خراب شود، وپیشوای امراء قیام نماید، سپس داستان مفصلی را حضرت حکایت نمود. آنگاه فرمود: هنگامی که هزاران نفر برای جنگ آماده شود، وصفها بسته گردد وقوچ، بچه خود را بکشد وبعد دیگری قیام کند وانتقام خون او را بگیرد وکافر به هلاکت رسد، آن قائمی که همه آرزوی آمدن او را دارند وامام ناپیدا که دارای شرافت وبزرگواری است قیام می کند.
ای حسین او از نسل تو است، پسری مثل او نیست. در بین دو رکن مسجد الحرام با جمعیت اندک وبا دو ابزار جنگ ظاهر می شود وبر جن وانس غلبه می یابد ویک نفر از افراد فرومایه را در روی زمین باقی نمی گذارد، خوش به حال کسی که زمان او را درک کند وبه آن روزگار برسد ودر آن روزها حاضر باشد.
علامه مجلسی (رحمه الله) می گوید:

-----------------

(134) ملتان از شهرهای هند نزدیک غزنه بوده وامروز جزو کشور پاکستان است.
(135) جزیره «کاوان» در دریای بصره است چنان که فیروزآبادی در قاموس گفته است (شاید مراد کارون باشد که در روایات کاوان نوشته شده است).
(136) گفته شده که همان نیشابور است، و«ابریشتویم» نام کوهی در آذربایجان است.

(١٠٦)

ظاهر است که خروج کننده اشاره است به امرای ترکمان مثل چنگیزخان وهلاکوخان وخروج کننده در گیلان اشاره است به شاه دین پناه، رضوان آرامگاه، شاه اسماعیل ماضی - حشره الله مع الائمه الطاهرین -.
بعد علامه ادامه می دهد تا این عبارت که می فرماید: اما بشارت به تعجیل ظهور حضرت صاحب الزمان علیه الصلوات والسلام واتصال این دولت دین پرور، به دولت امام البشر از آخر حدیث ظاهر است(137).
شرح روایت:
این روایت هم مثل روایت اول از آن توقیت استفاده نشد وتنها ایشان در قالب بشارت، اتصال دولت صفویه به حکومت امام مهدی را تطبیق نموده اند.
نکته دیگر که لازم است یادآوی شود این است که ایشان در بحار الانوار همین روایت را نقل نموده ودر توضیح روایت مواردی را تطبیق نموده اند ومی فرماید:
«شخصی که از خراسان قیام می کند» هلاکوخان یا چنگیزخان مغول است، و«شخصی که در گیلان قیام می کند» شاه اسماعیل صفوی است و... اما در ادامه می گویند:
«قیام القائم (علیه السلام) بعد ذلک لا یلزم أن یکون بلا واسطه وعسی أن یکون قریبا؛ آمدن قائم آل محمد لزومی ندارد که بلا فاصله بعد از این علائم باشد وامکان هم دارد که نزدیک باشد»(138).
بنابراین نمی توان از کلام ایشان استفاده توقیت حتمی نمود وتنها

-----------------

(137) مجلسی، رجعت، ص11.
(138) مجلسی، بحار الانوار، ج52، ص237.

(١٠٧)

اشکال این است که تطبیقاتی غیر حتمی صورت گرفته است.
سومین موردی که ایشان مباحثی از زمان ظهور را بیان کرده اند در بیان روایت ذیل است.
یَا ابَا لَبِیدٍ! إِنَّ فِی حُرُوفِ الْقُرْآنِ الْمُقَطَّعَهِ لَعِلْماً جَمّاً إِنَّ الله تَعَالَی أَنْزَلَ الم ذلِکَ الْکِتابُ فَقَامَ مُحَمَّدٌ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حَتَّی ظَهَرَ نُورُهُ وثَبَتَتْ کَلِمَتُهُ ووُلِدَ یَوْمَ وُلِدَ وقَدْ مَضَی مِنَ الْأَلْفِ السَّابِعِ مِائَهُ سَنَهٍ وثَلَاثُ سِنِینَ ثُمَّ قَالَ: وتِبْیَانُهُ فِی کِتَابِ الله فِی الْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَهِ إِذَا عَدَدْتَهَا مِنْ غَیْرِ تَکْرَارٍ ولَیْسَ مِنْ حُرُوفٍ مُقَطَّعَهٍ حَرْفٌ یَنْقَضِی إِلَّا وقِیَامُ قَائِمٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ عِنْدَ انْقِضَائِهِ. ثُمَّ قَالَ: الْأَلِفُ وَاحِدٌ واللَّامُ ثَلَاثُونَ والْمِیمُ أَرْبَعُونَ والصَّادُ تِسْعُونَ فَذَلِکَ مِائَهٌ وإِحْدَی وسِتُّونَ ثُمَّ کَانَ بَدْوُ خُرُوجِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (علیه السلام) الم الله فَلَمَّا بَلَغَتْ مُدَّتُهُ قَامَ قَائِمُ وُلْدِ الْعَبَّاسِ عِنْدَ المص ویَقُومُ قَائِمُنَا عِنْدَ انْقِضَائِهَا بِالر فَافْهَمْ ذَلِکَ وعِهِ واکْتُمْهُ(139)؛

-----------------

(139) در بحار به شرح این روایت بدین صورت پرداخته شده است: آنچه در حل این روایت که از اخبار مشکل واسرار پنهان است! به نظر من می رسد این است که امام محمد باقر (علیه السلام) فرموده حروف مقطعه اوائل سوره های قرآن اشاره به ظهور دولت گروهی از اهل حق ودولت جماعتی از پیروان باطل است. آن حضرت ولادت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را از عدد اسماء حروف مقطعه با «زِبَر» و«بینه» (مراد از این عبارت بدین قرار است: حروف تهجی هنگام ترکیب یا دو حروف می شود مانند «با» و«تا» ویا سه حرف مثل «جیم» «میم» «لام» ویا بیشتر است. حرف اول این گونه حروف مرکبه را «زِبَر» وحروف بعد از آن را «بینه» می گویند. مثلا زبر جیم (ج) وبینه آن (یم) است)آنها همان طور که موقع قرائت قرآن تلفظ می شود، با حذف مکررات آنها، استخراج فرموده است. به این معنی که باید الف ولام ومیم را نه حرف شمرد وهمین حروف را که در اول پنج سوره دیگر نیز ذکر شده، به شمار نیاورد. وقتی که حروف مقطعه اوائل سوره های قرآن را بدین گونه بشماریم، صد وسه حرف می شود واین موافق با تاریخ ولادت پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است، زیرا هنگام تولد پیغمبر بعد از گذشتن هفت هزار وصد وسه سال از ابتدای خلقت حضرت آدم، گذشته بود. واینکه فرمود: «و بیان این ←

(١٠٨)

-----------------

→ در حروف مقطعه قرآن وقتی بدون تکرار آن را بشماری هست» همین معنی بود که ما بیان داشتیم. واینکه حضرت فرمود: هر یک از این حروف مقطعه اوائل قرآن (مثلا مجموع الم) اشاره است به ظهور دولتی از بنی هاشم، که چون آن حروف بگذرد، آن دولت هم پدید می آید. مثلا «الم» که در اول سوره «بقره» است اشاره به ظهور دولت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است. زیرا نخستین دولتی که در بنی هاشم پدید آمد، دولت عبد المطلب بود؛ پس دولت او مبدء تاریخ است. واز موقع ظهور دولت او تا ظهور دولت پیغمبر وبعثت آن سرور نزدیک به هفتاد ویک سال بود که مطابق با عدد «الم» است. (با حساب ابجد) پس «الم» اشاره به این معنی است. آنگاه به ترتیب سوره های قرآن «الم» دوم که در اول سوره «آل عمران» است اشاره به قیام امام حسین (علیه السلام) می باشد. زیرا قیام آن حضرت در اواخر سال شصت هجری وبعثت پیغمبر (که در اینجا مبدأ تاریخ فرض می شود) سیزده سال بود (که جمعا هفتاد وسه سال میباشد) ومی دانیم که شیوع دعوت پیغمبر وبالا گرفتن کار آن حضرت از سال دوم بعثت بوده (و بنابراین، از آن موقع تا قیام امام حسین با هفتاد ویک سالی که عدد «الم» است منطبق است). سپس به ترتیب سوره های قرآن نوبت به «المص» می رسد که در اول سوره «اعراف» است وبا گذشتن آن (که 161 سال می شود) دولت بنی عباس پدید آمد، ولی این تطبیق مشکل می نماید، زیرا ظهور دولت بنی عباس وابتدای بیعت گرفتن آنها در سال 132 هجری بوده وحال آنکه در آن موقع 145 سال از بعثت (که مبدء این تاریخ است) می گذشت واین موافق با مضمون روایت نیست! ولی ممکن است این مشکل را به چند وجه حل کرد: اول اینکه مبدأ این تاریخ را غیر مبدأ «الم» بدانیم به این معنی که مبدأ، ولادت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) باشد، زیرا ابتدای دعوت بنی عباس در سنه صد هجری بود وآشکار شدن نهضت آنها در خراسان در سال صد وهفت یا صد وهشت هجری روی داده؛ لذا از موقع ولادت پیغمبر تا آن موقع صد وشصت ویک سال می باشد (مطابق عدد المص). دوم اینکه منظور از قیام بنی عباس؛ استقرار دولت وسلطنت آنها باشد که در اواخر زمان منصور دوانقی انجام گرفت. در این صورت با این تاریخ که مبدأ آن بعثت پیغمبر باشد می سازد. ←

(١٠٩)

-----------------

→ سوم اینکه این حساب مبنی بر اساس حساب ابجد قدیم باشد که آن را «مغاربه» می نامند. وسعفص، قرشت، ثخذ وضظغ در آن است، در حساب آنها «صاد» شصت است وبنابراین «المص» صد وسی ویک می شود، چنان که در «کتاب القرآن» خواهیم گفت حساب «المص» در خبر رحمه بن صدقه مبنی بر همین حساب است (یعنی ابجد قدیم) وبنابراین تاریخ «المص» با تاریخ «الم» موافق می باشد، زیرا در سال 117هجری دعوت بنی عباس در خراسان آشکار گردید وبعضی از آنها را گرفته به قتل رسانیدند (و چون 13 سال از بعثت تا هجرت را نیز بر آن بیافزائید، 130 سال می شود). احتمال هم می رود که مبدأ این تاریخ زمان نزول آیه «المص» باشد. به این معنی که اگر در مکه نازل شده چنان که مشهور است، نزول آن را نزدیک به زمان هجرت فرض کنیم وبا این فرض با بیعت ظاهری بنی عباس (131) نزدیک است، وچنانچه در مدینه نازل شده باشد، امکان دارد نزول آن در زمانی باشد که بدون تهافت منطبق بر بیعت آنها گردد. اگر به تحقیقی که ما در «کتاب القرآن» در پیرامون خبر رحمه بن صدقه، نموده ایم مراجعه کنید خواهید دید که وجه سوم از وجه دیگر روشن تر ومؤید مضمون روایت مذکور است. این گونه تغییرات از نویسندگان نسخه ها زیاد اتفاق می افتد، زیرا آنها غالبا آشنای به هدف اخبار ومضمون آنها نیستند ومثلا به نظرشان می آید که شصت با حسابی که در نظر گرفته اند تطبیق نمی شود، وناچار آن را بر وفق مراد خود تغییر می دهند. واینکه حضرت فرمود: «وقتی مدت او به سر رسید» مقصود تکمیل مدت متعلق به قیام امام حسین (علیه السلام) است، زیرا مدت فاصل بین شهادت آن حضرت وقیام بنی عباس نیز جزو مدت قیام آن حضرت به شمار می رود که خداوند در آن مدت از بنی امیه انتقام گرفت تا آنکه آنها را مستأصل کرد. واینکه فرمود: «قائم ما در «الر» قیام می کند» چند صورت احتمال می رود: اول اینکه این قسمت از اخباری باشد که «بداء» در آن راه دارد وتحقق آن مشروط به شرطی است که چون آن شرط تحقق نپذیرفته، معنی خبر هم که مشروط آن باشد متحقق نگردیده است؛ چنان که اخبار این باب دلالت بر این دارد. دوم اینکه «الر» در اصل «المر» بوده وکاتب اشتباهاً «الر» نوشته باشد ومبدأ تاریخ آن هم موقع آشکار شدن نبوت پیغمبر یعنی نزدیک بعثت آن حضرت باشد مانند «الم» و ←

(١١٠)

ای أبو لبید در حروف مقطعه قرآن، علم سرشاری است، وقتی خداوند «الم ذلِکَ الْکِتابُ» را نازل فرمود، محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قیام کرد؛ تا آنجا که نور وجود اقدسش آشکار گشت وسخنانی در دلهای مردم جای گرفت. هنگام ولادت او هفت هزار وصد وسه سال از آغاز خلقت آدم ابوالبشر می گذشت.

-----------------

→ مقصود از قیام قائم هم، قیام امام زمان به امر امامت در پنهانی باشد، زیرا امامت آن حضرت در سال 260 هجری به وقوع پیوست. پس هنگامی که یازده سال قبل از بعثت را نیز بر آن بیافزائیم با عدد «المر» موافق خواهد بود. سوم اینکه مقصود تمام اعداد «الر» باشد که در قرآن ذکر شده است، زیرا «الر» در ابتدای پنج سوره قرآن آمده است وجمع کل اعداد آن 1155 است. مؤید این مطلب این است که وقتی امام «الم» را ذکر فرمود، چون مقصودش یکی از آنها بود لفظ الله را هم با آنها آورد تا برساند که فقط ابتدای یک سوره منظور بود (و آن هم سوره آل عمران است که ابتدای آن «الم الله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» می باشد) ولی «الر» این طور نیست؛ چه همه مکررات مقصود بوده است! چهارم اینکه مقصود حضرت از گذشتن «المر» یا گذشتن تمام حروف مقطعه قرآن باشد که از «الر» شروع می شود: ولی منظور اصلی حذف اعداد «المص» یا «الم» باشد. وبنا بر تقدیر اول جمع تمام اعداد 1696 عدد می شود وبنا بر تقدیر دوم 1525 می باشد وبر حسب حساب مغاربه بنا بر تقدیر اول 2325 می شود وبنا بر تقدیر دوم 2194 می باشد واین گونه حساب کردن با قاعده کلی که حضرت فرمود مناسب تر است؛ زیرا حضرت فرمود: با گذشت مدت هر حرفی از حروف مقطعه قرآن دولتی از بنی هاشم پدید آید؛ اما دولت آل محمد آخرین همه دولتها است، ولی این حساب از نظر لفظ دور است وما هم آن را نمی پسندیم! این بود آنچه در حل این روایت مشکل به نظر ما آمد! پس آن را از ما بگیر وشکر نعمت را به جای آور!! از خداوند می خواهم که از لغزش ما در کردار ورفتار درگذرد. (مجلسی، بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج52، ص107).

(١١١)

سپس فرمود: بیان این در حروف مقطعه قرآن وقتی بدون تکرار آن را بشماری هست. هیچ یک از این حروف نمی گذرد جز اینکه یکی از بنی هاشم در موقع گذشتن آن قیام می کند. آنگاه فرمود: «الف» یک «ل» سی «م» چهل و«ص» در «المص» نود است که جمعا صد وشصت ویک می باشد، بعد از آن ابتداء قیام امام حسین (علیه السلام) «الم الله لا إِلهَ» بود. وقتی مدت او به سر رسید، قائم بنی عباس قیام می کند وچون آن بگذرد قائم ما در «الر» قیام می کند. پس آن را بفهم ودر خاطر بسپار واز دشمنان پوشیده دار.
علامه (رحمه الله) می فرماید:
واما آن که قیام قائم آل محمد (علیهم السلام) نزد «الر» است، فقیر را چنین می رسد که مراد این باشد الر- که در قرآن مجید است - همه را حساب باید کرد به قرینه ای که در الم، که یکی مراد بود جزو آیه بعد را ضم فرمود در هر موضع ودر الر، چون مراد همه بود بیان نفرمود ومجموع هزار وصد وپنجاه وپنج می شود که تقریبا از سنه تحریر این رساله که سنه هزار وهفتاد وهشت از هجرت است، شصت وپنج سال مانده باشد، چون مبدء آن تاریخ از اوایل بعثت بود. امید که حق تعالی در این زودی دیده جمیع مؤمنین را به غبار موکب همایون آن حضرت، منور گرداند بمحمد وآله الطاهرین(140).
چند نکته درباره این روایت باید بیان نمود:
1. أبو لبید، راوی حدیث شخصی مجهول وناشناس ودر کتب رجالی نامی از وی نیست.
2. این حدیث، نخست در تفسیر عیاشی نقل شده که بین او وابالبید چند نفر راوی دیگر وجود داشته اند که نامی از آنان به میان نیامده است.

-----------------

(140) مجلسی، رجعت، ص74-73.

(١١٢)

وبه اصطلاح مرسل است.
3. آنچه علامه بیان نموده بر حسب احتمال بوده (*) واگر تاریخی را ذکر نموده اند تنها برای حل این روایت که از روایات مشکله بوده است می باشد، نه اینکه زمانی به صورت حتمی بیان کرده باشند.
-----------------

(*)[محدث جزایری در ریاض الابرار در ذیل این حدیث می گوید: بسیاری از محدثین از شرح این حدیث اعراض نموده اند وتنها علامه مجلسی به شرح آن پرداخته است وما عین عبارات علامه را بیان می کنیم. اما وی در پایان شرح می گوید: تمام کلام ایشان بر سبیل احتمال بوده است. (ر.ک: جزایری، نعمت الله، ریاض الأبرار فی مناقب الأئمه الأطهار، ج3، ص126)].

(١١٣)

جلسه هجدهم

توضیح ونقد کلام مرحوم بهجت:
اما در مورد آیت الله بهجت؛ آنچه مکتوب شده است همان روایت سابق ابالبید بود که ایشان در این زمینه می فرمایند:
در تفسیر سید هاشم بحرانی (رحمه الله) در ذیل آیه ی شریفه المص ونیز در غایه المرام به مناسبتی درباره ی وقت وعلایم ظهور روایت مشکلی به حساب حروف نقل می کند که با قواعد نظری عقلی باید بررسی شود ودر آخرش دارد:«فافهم ذلک واکتمه إلّا من اهله؛ پس آن را بفهم وجز از اهلش پنهان کن».اگر این روایت از حیث سند وصدور درست باشد، از آن استفاده می شود که:«کذب الوقاتون» یعنی تعیین کنندگان وقت ظهور برای غیر اهل، دروغگو هستند نه مطلق!
این روایت روز وماه وسال ومحل وساعت ظهور را یکجا بیان می کند. بنده روایتی نظیر این روایت که به این صورت حساب وشماره سال وماه وروز ساعت را ذکر نموده باشد ندیده ام.
حسابی هم از تاریخ انقراض بنی العباس تا زمان ظهور برای راوی بیان کرده که خیلی زحمت می خواهد که انسان از آن نتیجه مطلوب را بگیرد.
می فرماید: در فلان سال حکومت بنی امیه زایل می شود. راوی می گوید: تصدیقش را فهمیدم و....

(١١٤)

اگر کسی بتواند در این روایت زحمت بکشد، شاید بتواند حتی سال، ماه، روز وساعت را به دست آورد. منتهی محتاج اعمال دقت وفکر وقرائن عقلیه است. روی حسابی که بنده به دست آورده ام احتمال می دهم بین سالهای 1414 یا 1415 ویا 1416 قمری مستقر باشد. البته شاید مقدمه وزمینه ظهور در آن سالها فراهم بشود. چنانکه سال انقراض حکومت بنی امیه را تعیین می کند که بعد از سی سال اتفاق افتاده، وآن سال که تعیین شده، سال مقدمه انقراض وتزلزل حکومت آنهاست نه انقراض فعلی.
نقل کرده اند که یکی از علما - که مدتهاست وفات کرده - فرموده است: «ظهور آن حضرت در سال دو چهارده در کنار هم (1414) است»(141).
آنچه که از کلام ایشان استفاده می شود بیانگر دو مطلب است:
مطلب اول: حدیث کذب الوقاتون شامل موردی می شود که برای غیر اهل، زمانی تعیین شود نه برای کسانی که اهلیت آن را دارند؛ بنابراین خواص می توانند زمانی را برای ظهور مشخص کنند.
در پاسخ به دو نکته اشاره می شود:
1. همانطور که خود ایشان تصریح نموده اند بحث صحت وعدم صحت سند وصدور این روایت می باشد که اشکالات آن بیان شد.
2. با توجه به مباحث قبلی وآنچه از روایات استفاده شد این بود که تعیین زمان ظهور همانند تعیین زمان قیامت است وهمانطور که هیچ یک از علما وخواص به زمان قیامت علم ندارند، به زمان ظهور نیز علم نخواهند داشت.
مطلب دوم: ایشان فرمودند: «روی حسابی که بنده به دست آورده ام احتمال می دهم بین سالهای 1414 یا 1415 ویا 1416 قمری مستقر باشد».

-----------------

(141) در محضر آیت الله بهجت، ج1، ص360-359، نکته 586.

(١١٥)

که گویا ایشان زمانی را برای ظهور مشخص نموده اند.
در پاسخ باید گفت:
ایشان به طور احتمالی بیان فرموده اند نه قطعی، در حالی که بحث ما سخن از توقیت قطعی است.
در ادامه فرموده اند: البته شاید مقدمه وزمینه ظهور در آن سالها فراهم بشود نه این که سال ظهور در آن زمان صورت گرفته باشد.
عدم وقوع ظهور در تاریخ مشخص شده بیانگر عدم صحت توقیت مذکور می باشد.
جمع بندی:
آن چه از کلام علمای شیعه استفاده می شود عدم علم به زمان ظهور بوده وصریحا در عبارت های خود به این مطلب اشاره نموده اند واگر درباره برخی از عالمان دین بحث از نزدیکی ظهور مطرح گردیده است بنا بر احتمالات بوده است.

الحمد لله رب العالمین

قم مقدس
نجم الدین طبسی

(١١٦)

منابع


قرآن کریم.
1.نهج البلاغه.
2. ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم، الغیبه للنعمانی، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، نشر صدوق، تهران، 1397ق.
3.ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث والأثر، محقق/ مصحح: طناحی، محمود محمد، چ4، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، 1367 ش.
4.ابن بابویه، علی بن حسین، الإمامه والتبصره من الحیره، محقق/ مصحح: مدرسه امام مهدی (علیه السلام)، مدرسه الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، قم، 1404ق.
5.ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین وتمام النعمه، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، اسلامیه، تهران، 1395 ق، دوم.
6.-----------------------، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، محقق/ مصحح: لاجوردی، مهدی، نشر جهان، تهران، 1378 ق.
7.-----------------------، معانی الأخبار، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1403ق.
8.ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، چ2، جامعه مدرسین، قم، 1404ق/ 1363 ش.
9.ابن فارس، أحمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، محقق/ مصحح: هارون، عبد السلام محمد، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق.
10.اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه (ط- القدیمه)، محقق/ مصحح: رسولی محلاتی، سید هاشم، بنی هاشمی، تبریز، 1381ق.
11.اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم فی فوائد دعاء للقائم (عجّل الله فرجه)، مؤسسه الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، قم 1428.
12.اعرجی کاظمی، محسن بن حسن، عده الرجال، موسسه الهدایه لاهداء التراث، اسماعیلیان، قم، 1415ق.
13.آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: علی عبد الباری عطیه، دارالکتب العلمیه، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1415 ق.

(١١٧)

14.جزایری، عبد النبی، حاوی الاقوال فی معرفه الرجال، موسسه الهدایه لاحیاء التراث، ریاض الناصری، قم، 1418ش.
15.جزائری، نعمت الله بن عبد الله، ریاض الأبرار فی مناقب الأئمه الأطهار، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، 1427 ق/ 2006 م.
16.جوادی آملی، عبد الله، ادب فنای مقربان، تحقیق وتنظیم احسان ابراهیمی - مجید حیدری فر، اسراء، قم، 1395ش.
17.حر عاملی، محمد بن حسن، إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، اعلمی، بیروت، 1425ق.
18.حلی، حسن بن سلیمان بن محمد، مختصر البصائر، محقق/ مصحح: مظفر، مشتاق، مؤسسه النشر الإسلامی: قم، 1421ق.
19.-------------------------------، وسائل الشیعه، محقق گروه پژوهشی موسسه آل البیت، موسسه آل البیت، قم، 1409، قم.
20. حلی، حسن بن یوسف رجال، خلاصه الاقوال، دار الذخائر، قم سال انتشار: 1411 هجری قمری.
21.خزاز رازی، علی بن محمد، کفایه الأثر فی النصّ علی الأئمه الإثنی عشر، محقق/ مصحح: حسینی کوهکمری، عبد اللطیف، بیدار، قم، 1401ق.
22.خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، مرکز نشر آثار شیعه، قم1410ق/ 1369 ش.
23.رخشاد، محمدحسین، در محضر آیت الله بهجت، موسسه فرهنگی سماء، قم، 1388ش.
24.میرداماد، محمد باقر بن محمد، الرواشح السماویه فی شرح الأحادیث الإمامیه (میرداماد)، دار الخلافه، قم، 1311 ق.
25.سبحانی، جعفر وهمکاران، موسوعه طبقات الفقهاء، موسسه امام صادق، قم، 1418ق.
26.سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر، العرف الوردی فی أخبار المهدی (عجّل الله فرجه)، محقق: موسوی، محمد کاظم، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیه، المعاونیه الثقافیه، مرکز التحقیقات والدراسات العلمیه، تهران، 1385 ش.
27.شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار (للشعیری)،، مطبعه حیدریه، نجف، بی تا.
28.شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، چ2، موسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم المشرفه، قم، 1410ق.
29.طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش.

(١١٨)

30.--------------------، إعلام الوری بأعلام الهدی (ط- القدیمه)، اسلامیه، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1390ق.سوم.
31.طوسی، محمد بن الحسن، الغیبه، محقق/ مصحح: تهرانی، عباد الله وناصح، علی احمد دار المعارف الإسلامیه، قم، 1411ق.
32.--------------------، فهرست کتب الشیعه وأصولهم وأسماء المصنّفین وأصحاب الأصول (للطوسی) (ط- الحدیثه)، محقق/ مصحح: طباطبائی، عبد العزیز، مکتبه المحقق الطباطبائی، قم، 1420 ق.
33.عرفان، امیر محسن، «باز شناسی مفضل بن عمر از راویان مهدوی»، فصلنامه علمی، پژوهشی، انتظار موعود، شماره 28.
34.علم الهدی، علی بن حسین، المقنع فی الغیبه، محقق: حکیم، محمد علی، موسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، بیروت (لبنان)، 1419ق.
35.فیض کاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی، الوافی، کتابخانه امام أمیر المؤمنین علی (علیه السلام)، اصفهان، 1406ق.
36.کلباسی، ابوالهدی، سماء المقال فی علم الرجال، تحقیق سید محمد حسینی قزوینی، مؤسسه ولی العصر (علیه السلام) للدراسات الإسلامیه، قم، 1419ق.
37.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق/ مصحح: غفاری علی اکبر وآخوندی، محمد، چ4، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407ق.
38.مازندرانی، محمد بن اسماعیل حائری، منتهی المقال فی أحوال الرجال، مصحح:گروه پژوهش موسسه آل البیت، قم، 1416ق.
39.مازندرانی، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی- الأصول والروضه (للمولی صالح المازندرانی)،، محقق/ مصحح: شعرانی، ابوالحسن، المکتبه الإسلامیه، تهران، 1382 ق.
40.مامقانی، عبد الله، تنقیح المقال، موسسه آل البیت الاحیاء التراث، قم، 1389ش.
41.مجلسی، محمد باقر، الوجیزه فی علم الرجال، مصحح محمد کاظم رحمان ستایش، ناشر وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی، تهران، 1420 ق.
42.------------------، رجعت، چ2، دلیل ما، قم، 1386ش.
43.------------------، بحار الأنوار، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، چ2، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403.
44.------------------، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محقق/ مصحح: رسولی محلاتی، سید هاشم، چ2، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1404 ق.

(١١٩)

45.موسوی همدانی سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، چ5، جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، قم 1374 ش.
46.موسی، شبیری زنجانی، کتاب نکاح، چ6، موسسه پژوهشی رای پرداز چاپ اول، قم 1419.
47.نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، چ6، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه لجامعه المدرسین بقم المشرفه، قم، 1365 ش.
48.واسطی بغدادی، احمد بن حسین، الرجال (لابن الغضائری)، محقق/ مصحح: حسینی، محمد رضا، دار الحدیث، قم، 1364 ش.

(١٢٠)