نجم الثاقب
در احوال حضرت ولی عصر صاحب العصر والزمان بقیت الله الاعظم (عجّل الله فرجه)
میرزا حسین طبرسی نوری معروف به محدث نوری
فهرست کتاب
مقدمه ناشر
مقدمه وپیشگفتار
معرفی کتب غیبت ونویسندگان آنها
فهرست اجمالی
باب اول: در مجملی از تاریخ ولادت وشمه ای از حالات آن جناب در حیات پدر بزرگوارش (صلوات الله علیهما)
تاریخ ولادت با سعادت امام زمان (علیه السلام)
اختلاف اقوال در سال ولادت وترجیح آن
چگونگی شرفیابی حضرت نرجس خاتون خدمت امام حسن عسکری (علیه السلام)
کیفیت ولادت با سعادت امام زمان (علیه السلام)
کلام علاّمه طباطبایی در اینکه حکیمه دونفرند
مختصری در حالات خلفای بنی عباس در زمان غیبت صغری
باب دوم: در ذکر اسامی والقاب وکنیه های آن حضرت ووجه تسمیه آنها
اسما والقاب وکنیه های آن حضرت ووجه تسمیه آنها
علت نامیدن قائم از بیان وگفتار ائمه (علیهم السلام)
در بیان حرمت ذکر نام مخصوص آن حضرت (علیه السلام)
دلایل وگفتار سیّد نعمت الله جزایری درباره حرمت بردن نام مخصوص آن حضرت (علیه السلام)
گفتار مفضل بن عمر در رابطه با خروج حضرت (علیه السلام)
باب سوم: در شمّه ای از اوصاف شمایل وبعضی از خصایص حضرت مهدی (علیه السلام)
فصل اوّل: در شمایل آن جناب
روایت نبوی در وصف شمایل آن جناب (علیه السلام)
روایت علوی در وصف شمایل آن جناب (علیه السلام)
روایت صادقی در بیان شمایل امام عصر (علیه السلام)
روایت رضوی در وصف شمایل امام عصر (علیه السلام)
خبر علی بن ابراهیم بن مهزیار در وصف شمایل امام عصر (علیه السلام)
فصل دوم: در ذکر جمله ای از خصایص حضرت مهدی (علیه السلام) وعظمت ایشان بین اولیاء الهی
امتیاز نور آن جناب (علیه السلام)
روایت نبوی در بیان خصایص آن حضرت در شب معراج
شرافت نسب حضرت (علیه السلام)
عروج به عرش الهی هنگام ولادت
داشتن علامت انبیاء بر پشت مبارک
ظهور برخی از علامات سماویه وارضیه هنگام ظهور
ندای آسمانی، مقارن ظهور وتفسیر آیه شریفه «واستمع یوم یناد...»
افتادن افلاک از سرعت سیر وبطوء حرکت آنها
ظهور مصحف امیر المؤمنین (علیه السلام)
سایه انداختن ابری سفید بر سر مبارک آن حضرت
یاری رساندن ملائکه وجن به حضرت هنگام خروج
عدم تصرّف روزگار در بنیه آن حضرت
رفتن وحشت ونفرت از میان حیوانات
زنده شدن بعضی از بزرگان واصحاب هنگام خروج
ظاهر شدن گنجها وذخایر زمین با ظهور حضرت (علیه السلام)
زیاد شدن نعمات الهی
تکمیل ورشد عقول مردم به برکت وجود آن حضرت هنگام ظهور
نیروی خارق العاده در دیدگان آن حضرت واصحابش
رفتن عاهات وبلایا از ابدان انصار آن حضرت (علیه السلام)
قوی بودن اصحاب آن حضرت
استغنای خلق به نور آن جناب (علیه السلام) وتفسیر آیه شریفه «واشرقت الارض..».
بودن رایت پیامبر با آن جناب (علیه السلام)
اندازه بودن زره پیامبر بر قد شریف آن حضرت (علیه السلام)
اختصاص ابری از طرف خداوند جهت آن حضرت
برداشته شدن تقیّه وخوف
حاکمیت حضرت (علیه السلام) بر تمام زمین
تفسیر امام صادق (علیه السلام) از آیه شریفه «وله اسلم من فی السموات...»
پرشدن تمام روی زمین از عدل وداد
حکم فرمودن در میان مردم به علم امامت خود
اعلان احکام جدید توسط امام عصر (علیه السلام)
باز شدن تمام دربهای علم (27 حرف)
آوردن شمشیرهای آسمانی برای اصحاب آن حضرت
اطاعت حیوانات از آن حضرت
بیرون آمدن دو نهر از آب وشیر در ظَهر کوفه
نزول حضرت عیسی (علیه السلام) برای یاری امام عصر (علیه السلام)
جواز هفت تکبیر بر جنازه آن حضرت (علیه السلام)
قتل دجّال
انقطاع سلطنت جابران وظالمان در دنیا
خطبه مهم پیامبر (صلی الله علیه وآله) در حجةالوداع در غدیر خم
باب چهارم: بیان اختلاف مسلمین درباره وجود آن جناب
اقوال بعضی از اهل سنت درباره بودن مهدی موعود (علیه السلام) همان عیسی بن مریم
ادله ضعیفه اهل سنت مبنی بر فرزند عباس بودن حضرت مهدی (علیه السلام)
اقوال مذهب کیسانیّه وبودن مهدی موعود (علیه السلام) همان محمّد بن حنفیه
ادله فرزند امام حسن بودن آن حضرت (علیه السلام)
ردّ گفتار فرزند امام حسن مجتبی بودن آن حضرت (علیه السلام)
خلاف دوم: در اسم پدر حضرت مهدی (علیه السلام)
خلاف سوم: از جهت تعیین شخص مهدی (علیه السلام)
اول: فرقه کیسانیّه
دوم: فرقه مغیریه
سوم: فرقه ناووسیه
چهارم: فرقه اسماعیلیه خالصه
پنجم: فرقه مبارکیه
ششم: فرقه واقفیّه
هفتم: فرقه محمّدیّه
هشتم: فرقه عسکریّه
نهم: اقوال شیعه اثنی عشریه درباره وجود آن حضرت (علیه السلام)
اما موافقین ما از اهل سنّت
اوّل: ابو سالم کمال الدین محمّد قریشی نصیبی
دوّم: ابو عبد الله محمّد بن یوسف گنجی شافعی
سوم: شمس الدین ابوالمظفر یوسف بغدادی حنفی
چهارم: شیخ نور الدین، علی بن محمّد بن صباغ مالکی مکی
پنجم: شیخ ابو محمّد عبد الله بن احمد بن احمد بن الخشاب
ششم: محی الدین عربی (ابن عربی)
هفتم: شیخ عبد الوهاب (الشعرانی)
هشتم: شیخ حسن عراقی
نهم: سیّد علی خواص
دهم: نورالدین عبد الرحمن جامی
یازدهم: محمّد بن محمّد بن محمود، حافظ بخاری
دوازدهم: شیخ عبد الحق دهلوی
سیزدهم: سیّد جمال الدین حسینی محدث
چهاردهم: عبد الرّحمن صوفی
پانزدهم: علی اکبر بن اسد الله مودودی
شانزدهم: احمد بن محمّد بن هاشم بلاذری
هفدهم: ملک العلماء وشهاب الدین دولت آبادی
هیجدهم: نصر بن علی جهضمی نصری
نوزدهم: محدث فاضل ملا علی قاری
بیستم: قاضی جواد ساباطی
ردّ اقوال مخالفین به صورت سؤال وجواب
جواب شبهه مخالفین در مورد ولایت شخص صغیر
علت اختفاء وغیبت آن حضرت وردّ شبهه مخالفین
روایتی از امام صادق (علیه السلام) در حکمت غیبت حضرت (علیه السلام)
جواب: امّا بر طریقه اهل سنّت:
اما بر طریقه معاشر امامیّه ایّدهم الله تعالی:
باب پنجم: در اثبات بودن مهدی موعود همان حجة بن الحسن العسکری (علیهما السلام)
روایت مهم منتخب الدین در مورد جانشینان رسول الله (صلی الله علیه وآله)
روایت ابوالمؤید در مورد جانشینان رسول الله (صلی الله علیه وآله)
روایت عبد الرحمان بن ساویط در مورد امام عصر (علیه السلام)
روایت منقوله از سلمان (رحمه الله) در مورد اولوا الامر وامام عصر (علیه السلام)
روایت بسیار مهم ام سلیم در مورد جانشینان رسول الله وامام عصر (علیه السلام)
خبر داوود رقّی از امام صادق (علیه السلام)
خبر جارود بن منذر در امامت ائمه اثنی عشر (علیهم السلام)
روایت ملا عبد الرحمن جامی درباره امام مهدی (علیه السلام)
روایت جابر بن عبد الله انصاری درباره امام مهدی (علیه السلام)
توضیحاتی در مورد اخبار رسیده
نصوص امامیّه از رسول خدا وائمه اطهار بر امامت مهدی موعود (علیه السلام)
روایت سلیم بن قیس هلالی از اصحاب امیر المؤمنین (علیه السلام)
روایت مهم جابر بن یزید جعفی درباره امام عصر (علیه السلام)
روایت ابن عباس در مورد حضرت حجّت (علیه السلام)
روایت اصبغ بن نباته درباره تمسک به ائمه اطهار (علیهم السلام) وامام عصر (علیه السلام)
روایت عمار یاسر درباره خلفای بعد از رسول الله وامام عصر (علیه السلام)
روایت ابو خالد کابلی از امام سجاد (علیه السلام) در مورد اولوا الامر
روایت عبد العظیم حسنی درباره امام عصر (علیه السلام)
روایت زراره از امام جواد (علیه السلام) درباره حضرت حجّت (علیه السلام)
باب ششم: در اثبات امامت آن حضرت از روی معجزات صادره از آن بزرگوار
شرح حال احمد بن اسحاق بنا کننده مسجد معروف امام در قم
توقیع امام عصر (علیه السلام) به علی بن محمّد سمری
باب هفتم: در ذکر احوال کسانی که در دوران غیبت کبری خدمت آن جناب رسیده اند
ذکر اسامی عده ای از کسانی که حضرت را ملاقات نمودند
تقسیم اخبار رؤیت بر دو قسم
حکایت اول: شیخ حسن بن مثله جمکرانی
طریقه خواندن نماز تحیت مسجد جمکران ونماز امام زمان (علیه السلام)
طریقه خواندن نماز حاجت منقول از امام زمان (علیه السلام)
نماز حاجت ودعای فرج
حکایت دوم: جزیره خضراء
دفع شبهه نبودن اولاد برای حضرت
حکایت سوّم: سیّد محمّد حسینی
حکایت چهارم: سیّد محمّد حسینی
حکایت پنجم: اسماعیل بن عیسی بن حسن هرقلی
حکایت ششم: میرزا محمّد حسین نائینی
رقعه استغاثه به حضرت (علیه السلام)
دعای توسل از برای هر امر وحاجت مهم
حکایت هفتم: مرحوم سیّد محمّد جبل عاملی
حکایت هشتم: مرحوم سیّد محمّد جبل عاملی
حکایت نهم: عطوه علوی زیدی
حکایت دهم: محمود فارسی معروف به اخی بکر
حکایت یازدهم: شیخ عبد المحسن
طریقه خواندن نماز شکر (منقول از شیخ طبرسی)
حکایت دوازدهم: سیّد بن طاووس
حکایت سیزدهم: سیّد بن طاووس
حکایت چهاردهم: شیخ ورّام
حکایت پانزدهم: علامه حلّی
حکایت شانزدهم: ابن رشید
حکایت هفدهم: نقل سیّد بن طاووس
حکایت هیجدهم: سیّد بن طاووس
حکایت نوزدهم: سیّد بن طاووس
دعای حضرت درباره شیعیان
حکایت بیستم: زیارت امیر المؤمنین (علیه السلام) توسط امام عصر (علیه السلام)
نسبت ایام هفته به حجج طاهره (علیهم السلام)
توسّل به حضرات ائمه (علیهم السلام) وخواندن نماز هدیه
حکایت بیست ویکم: سیّد رضی الدین محمّد آوی حسینی
بیست ودوم: سیّد رضی الدین محمّد آوی حسینی
حکایت بیست وسوم: محمّد بن علی علوی حسینی
حکایت بیست وچهارم: ابی الحسن محمّد بن ابی اللیث
حکایت بیست وپنجم: شیخ ابراهیم کفعمی
دعای مروی از امام زمان (علیه السلام) جهت شفاء امراض
حکایت بیست وششم: شیخ حاجی علیا مکی
دعای مروی از حضرت حجّت (علیه السلام) جهت ایمنی از بلا وگرفتاری
حکایت بیست وهفتم: ابن جواد نعمانی
اماکن مخصوص ومعروف به مقام آن حضرت (علیه السلام)
حکایت بیست وهشتم: محمّد بن ابی الرّواد رواسی
دعای مهم رجبیّه
حکایت بیست ونهم: امیر الحق استرآبادی
حکایت سی ام: ابوالحسن بن ابی البغل کاتب
ادعیه معروف به ادعیه فرج
حکایت سی ویکم: حاج علی بغدادی
حکایت سلیمان اعمش وتعزیه امام حسین (علیه السلام)
حکایت سی ودوم: نقل سیّد بن طاووس
حکایت سی وسوم: شیخ قصار
سی وچهارم: ثائر بالله
حکایت سی وپنجم: ابوالمظفر یا ابوالفرج حمدانی
حکایت سی وششم: علی بن یونس عاملی
حکایت سی وهفتم: جزیره خضراء
توقیع شریف در جواب جمله ای از مسایل
حکایت سی وهشتم: نقل میرزا محمّد تقی مجلسی
حکایت سی ونهم: نقل میرزا محمّد تقی الماسی
حکایت چهلم: نقل سیّد فضل الله راوندی
حکایت چهل ویکم: ابو راجح حمّامی
حکایت چهل ودوم: معمربن شمس
حکایت چهل وسوم: جعفر بن زهدری
حکایت چهل وچهارم: حسین مدمل
حکایت چهل وپنجم: نجم اسود
حکایت چهل وششم: محیی الدین اربلی
حکایت چهل وهفتم: حسن بن محمّد بن قاسم
حکایت چهل وهشتم: مرد کاشانی
حکایت چهل ونهم: شیعیان بحرین
حکایت پنجاهم: مکتوب ناحیه مقدسه برای شیخ مفید
ترجمه مکتوب ناحیه مقدسه برای شیخ مفید
حکایت پنجاه ویکم: مکتوب ناحیه مقدّسه برای شیخ مفید
ترجمه مکتوب ناحیه مقدسه برای شیخ مفید
چند مطلب متعلّق به دو فرمان مبارک مذکور
حکایت پنجاه ودوم: مرثیه منسوب به حضرت (علیه السلام) درباره شیخ مفید (رحمه الله)
حکایت پنجاه وسوم: ابوالقاسم جعفر قولویه
حکایت پنجاه وچهارم: ابوالحسن شعرانی
حکایت پنجاه وپنجم: شیخ طاهر نجفی
حکایت پنجاه وششم: شیخ طاهر نجفی
حکایت پنجاه وهفتم: اسکندر بن دربیس
حکایت پنجاه وهشتم: ابوالقاسم حاسمی
حکایت پنجاه ونهم: ملا زین العابدین سلماسی
حکایت شصتم: نقل شیخ حرّ عاملی
حکایت شصت ویکم: شیخ حرّ عاملی
حکایت شصت ودوم: نقل شیخ ابوالحسن شریف عاملی
حکایت شصت وسوم: نقل شیخ ابوالحسن شریف عاملی
حکایت مقدس اردبیلی
حکایت شصت وچهارم: متوکل بن عمیر
نُسخ متداوله مشهوره صحیفه سجادیه
حکایت شصت وپنجم: شیخ مفید بن جهم
حکایت شصت وششم: میرزا محمّد استرآبادی
حکایت شصت وهفتم: شهید ثانی
حکایت شصت وهشتم: نقل سیّد علیخان موسوی
حکایت شصت ونهم: شیخ قاسم
حکایت هفتادم: سیّد احمد رشتی موسوی
مداومت برخواندن زیارت عاشورا ورفع بلا وقضای حاجات
حکایت هفتاد ویکم: شیخ علی رشتی
حکایت هفتاد ودوم: ملازین العابدین سلماسی
حکایت هفتاد وسوم: سیّد بحرالعلوم
حکایت هفتاد وچهارم: سیّد بحرالعلوم
حکایت هفتاد وپنجم: سیّد بحرالعلوم
حکایت هفتاد وششم: سیّد بحرالعلوم
حکایت هفتاد وهفتم: سیّد بحرالعلوم
حکایت هفتاد وهشتم: سیّد بحرالعلوم
حکایت هفتاد ونهم: سیّد بحرالعلوم
حکایت هشتادم: ملا زین العابدین سلماسی
حکایت هشتاد ویکم: سنّی اهل سامراء
حکایت هشتاد ودوم: تاجر شیرازی
حکایت هشتاد وسوم: سیّد نعمت الله جزایری
حکایت هشتاد وچهارم: حاجی عبد الله واعظ
حکایت هشتاد وپنجم: مرحوم سیّد باقر قزوینی
حکایت هشتاد وششم: نقل شیخ باقر قزوینی
حکایت هشتاد وهفتم: نقل شیخ باقر قزوینی
حکایت هشتاد وهشتم: سیّد مرتضی نجفی
حکایت هشتاد ونهم: سیّد محمّد قطیفی
حکایت نودم: شیخ حسین رحیم
حکایت نود ویکم: ملا علی تهرانی
حکایت نود ودوم: سیّد محمّد باقر قزوینی
حکایت نود وسوم: سیّد مهدی قزوینی
حکایت نود وچهارم: سیّد مهدی قزوینی
حکایت نود وپنجم: سیّد مهدی قزوینی
بعضی از کرامات ومقامات سیّد مهدی قزوینی
حکایت نود وششم: شیخ ابراهیم قطیفی
حکایت نود وهفتم: حاج ملا باقر بهبهانی
حکایت نود وهشتم: شیخ حسن عراقی
حکایت نود ونهم: عبد الرحیم دماوندی
حکایت صدم: شیخ محمّد حرقوشی
رفع توهّم وشبهه اهل سنّت درباره طول عمر وغیبت حضرت (علیه السلام)
افرادی که عمر طولانی داشته اند
حضرت خضر (علیه السلام)
جناب عیسی (علیه السلام)
حکایت دجّال ودفع شبهات اهل سنّت
سلمان فارسی محمّدی (رضی الله تعالی عنه)
رئیس ابی الحسن کاتب بصری، صاحب حدیث قلاقل
عبید بن شرید جرهمی
ربیع بن ضبیع فزاری
قس بن ساعده ایادی
اوس بن ربیعه اسلمی
ابو الرّضا رتن بن ابی نصر معمّر هندی
عبد الله یمینی
تعدادی دیگر از افرادی که عمر طولانی داشته اند
حکایت علی بن عثمان معمر مغربی، معروف به ابی الدنیا
قواعد اصحاب نجوم در رابطه با طول عمر
اسامی تعدادی دیگر که به خدمت حضرت مشرف شدند
استخراج مدّت دولت آن حضرت از قول خدای تعالی
اسامی بعضی از اولاد آن حضرت (علیه السلام)
مسکن آن حضرت (علیه السلام)
باب هشتم: تکذیب مدّعی رؤیت
توقیع حضرت به علی بن محمد سمری
گفتاری از علامه بحرالعلوم درباره رؤیت حضرت (علیه السلام)
علت محجوب بودن حضرت از مردم
گفتاری از سیّد بن طاووس
گفتاری از شیخ محقق، شوشتری
اجابت ملهوف واغاثه مضطر
باب نهم: در عذر داخل نمودن چند حکایت از درماندگان در بیابان وغیر آن
حکایاتی چند در باب استغاثه کنندگان به حضرت (علیه السلام)
توسل به ائمه (علیهم السلام) جهت حوائج دنیا وآخرت
دعای توسل به امام زمان (علیه السلام)
سفارش امام صادق (علیه السلام) در توسّل به امام زمان (علیه السلام)
گفتار شیخ کفعمی ودعای ام داوود
باب دهم: در ذکر شمّه ای از تکالیف عباد نسبت به امام عصر (علیه السلام)
بعضی از وظایف مردم نسبت به آن حضرت (علیه السلام)
مهموم بودن برای آن جناب
ترجمه فقراتی از دعای ندبه
امتحان شدن مردم در ایّام غیبت
روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ایّام غیبت
گفتار سدیر صیرفی
انتظار فرج، افضل اعمال امّت در ایّام غیبت
روایتی از ابو حمزه ثمالی
در تفسیر آیه شریفه «فانتظروا انّی معکم من المنتظرین»
دعا جهت حفظ وجود مبارک امام عصر (علیه السلام)
ذکر چند دعا در رابطه با امام عصر (علیه السلام)
صدقه دادن برای حفظ وجود مبارک امام عصر (علیه السلام)
حجّ کردن وحجّه دادن به نیابت امام عصر (علیه السلام)
برخاستن از برای تعظیم شنیدن اسم مبارک امام عصر (علیه السلام)
تضرع ومسألت از خداوند به جهت حفظ ایمان و...
دعای امام صادق (علیه السلام) درباره ایّام غیبت
دعای غریق
استمداد واستعانت واستکفاء واستغاثت به آن جناب
نسخه رقعه حاجت
واسطه بودن نواب خاص در ایّام غیبت صغری وکبری
توقیع حضرت به محمّد بن عثمان
وجه تشبیه وجود مقدّس امام عصر (علیه السلام) به آفتاب
روایت عمار ساباطی در مورد امام عصر (علیه السلام)
روایت ابو خالد کابلی در مورد امام عصر (علیه السلام)
در تفسیر آیه شریفه «ان اصبح مائکم غوراً..».
زیارت سلام الله الکامل التام
باب یازدهم: در ذکر پاره ای از ازمنه واوقات مخصوص امام عصر (علیه السلام)
شب قدر
روز جمعه
معنی روایت: «دشمنی نکنید با ایّام!»
زیارت امام عصر در روز جمعه
بهترین اعمال در روز جمعه
روز عاشورا
در تفسیر آیه شریفه «ومن قتل مظلوماً...»
در تفسیر آیه شریفه «اذن للّذین یقاتلون..».
شعار اصحاب آن حضرت (علیه السلام)
یکی از اعمال جلیله روز عاشورا
از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن در هر روز
تقسیم ساعات شبانه روز واختصاص آن به یکی از ائمه (علیهم السلام)
اختصاص ساعت دوازدهم به امام عصر (علیه السلام) ودعای مختص آن
عصر دوشنبه وپنجشنبه
وصیت سیّد بن طاووس به فرزند خود
شب وروز نیمه شعبان
دعای مهم شب نیمه شعبان
روز نوروز، روز ظهور امام عصر (علیه السلام)
تنبیه نبیه:
باب دوازدهم: در ذکر اعمال وآداب مخصوص، جهت ملاقات آن حضرت
آدابی که به برکت آنها می توان حضرت را زیارت کرد
وصیت حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریین
تنها راه خدا شناسی، توسل به اولیاء الهی می باشد
تقدّس عدد چهل در روایات
دعایی که به واسطه خواندن آن، می توان حضرت حجّت (علیه السلام) را در خواب یا بیداری دید
دعای منقول از شیخ مفید (رحمه الله) جهت رؤیت حضرات ائمه (علیهم السلام)
روایت سیّد ابن طاووس برای دیدن امیر المؤمنین (علیه السلام) در خواب
اعمالی که با انجام آن می توان پیامبر (صلی الله علیه وآله) را در خواب دید
اشعار ومدایح در تولد واستغاثه به امام عصر
در مدح وتولد امام عصر (علیه السلام)
ایضاً: در مدح وتولّد امام عصر (عجل الله تعالی فرجه)
غزل: در مدح امام عصر (علیه السلام)
رباعی: در مدح امام عصر (علیه السلام)
مقدمه ناشر
بسمه تعالی
یا صاحب الزمان ادرکنا
واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران افتخار دارد که تصحیح وویرایش وحروفچینی جدید این کتاب گرانقدر را، در عید سعید غدیر سال 1316 هجری قمری به پایان رسانیده وآماده بهره گیری هر چه بهتر شیفتگان ساحت مقدس بقیة الله الاعظم حضرت حجة بن الحسن العسکری ارواحنا فداه نموده است.
واحد تحقیقات مسجد مقدّس جمکران - قم
سپاس بیرون از اندازه وقیاس، سزاوار قائمی است بالذّات، غایب از عالم اندیشه وحواس وستایش بی حدّ واحصا، لایق صاحبی است مأمول ومرتجی، در زمان شدّت ورخاء.
هادی است هر آنچه را که پدیدار نمود ودلیل است مر آن را که به فرمانش عمل نمود ودرود بی نهایت به روان پاک نخستین پاسخ دهنده به بلی وبرگزیده ایزد بیچون، پیش از پوشیدن بر آدم، خلعت اصطفا را، فاتح ابواب خیر ورشاد، خاتم رسولانِ پاک نهاد، منصور مؤیّد، محمود احمد، ابی القاسم محمّد (صلی الله علیه وآله) وبر پاکان وپاکیزگان از فرزندانِ آن سرور پیمبران، خصوصاً بر خلف سلف وصاحب غالیه عزّت وشرف، قطب زمین وغوث زمان، کنز رجاء وکهف امان وگوهر تابان در بحر امکان، حجابِ ازلیِ ایزد سبحان واسم اعظمِ الهی پوشیده وپنهان وعنقای قافِ، محیط به جهان، دادرس درماندگان ودادخواه خون برگزیدگان وپاک کننده دامن خاک از لوث ملحدان وفرمانفرمای ممالک زمین وآسمان وحجت بالغه خداوندی بر جهان وجهانیان بقیّة الله، الحجّة بن الحسن العسکری، صاحب العصر والزمان علیه وعلی آبائه صلوات الله الملک المنّان.
و بعد چنین گوید: بنده مذنب مُسی ء، حسین بن العالم المؤیّد، محمّد تقی النوری الطبرسی اَحْسَنَ الله تَعالی عاقبته وَجَعَل مِنْ اَشْرَف الْخواتیم خاتمته که عالیجاه، رفیع جایگاه، کمالات اکتناه، مقرب الخاقان، حاجی میرزا حسینعلی خلفِ غفران پناه، حاجی علی اصغر نوری وفّقه الله تعالی لمراضیه حسب سلامتی فطرت وپاکی طینت، در فکر تحصیل زادی برای معاد ووسیله فوزی، در مقام مرصاد برآمد، چنان دید که وسیله ای بهتر از چنگ زدن به دامان خلیفة الرحمن وامام الانس والجان (علیه السلام) وخدمتی به آن ولیّ علی القدر عظیم الشأن نیست.
لهذا در چند ماه قبل، از جناب مستطاب فخر الشّیعه وتاج الشریعه ورئیس المسلمین وسید الفقهاء الکاملین وافضل العُلماء الراشدین، المنتهی اِلیه ریاسة الامامیة فی عصره، حجّة الاسلام حاج میرزا محمّد حسن شیرازی، مجاور بلدة طیّبة سُرَّ مَن رَأی متَّع الله تعالی اهل الایمان بطول بقائة، مستدعی شد که مقرر فرمایند تا کتاب شریف «کمال الدین»، شیخ اقدم، «ابو جعفر محمد بن علی بن بابویه» ملقب به «صدوق» (رضوان الله علیه) را به زبان فارسی ترجمه کرده تا آن را به حلیه طبع درآورد ودر میان اهل ایمان منتشر سازد. جناب ایشان (دام ظلّه العالی) از این احقر، در اجابت آن مسئول، مشورت فرمودند.
معروض داشتم که: عالم فاضل، «سیّد علی بن سیّد محمّد اصفهانی» معروف به «امامی»، تلمیذ «علاّمه مجلسی» آن کتاب را ترجمه نموده واز اجزای کتاب هشت بهشت اوست که ترجمه هشت کتاب است، چون: عیون وامالی وخصال.
و نیز بعضی از فضلای معاصرین از سادات شمس آباد اصفهان، کتاب شریف مذکور را ترجمه نموده وترجمه دوباره آن رنجی است بی فایده، بهتر آنکه همان را منتشر نمایند.
پس، از آن خیال منصرف شدند واز کتاب دیگر صحبت داشتند. سخن به جایی منتهی نشد ومدتی بر این گذشت تا در ماه شعبان گذشته، از سنه 1303 شبی در محضر ایشان حاضر بودم که سخن آن مطلب در میان آمد وباز جویای موردی شدند وبالأخره فرمودند: «بهتر آنکه مستقلاًّ در این باب، کتابی نوشته شود وشخص تو از برای این خدمت نمایان، شایسته هستی». اما حقیر به علّت قلّت بضاعت علمی وکثرت اسباب پریشانی وحاضر نبودن بیشتر کتابهایم که اسباب انجام این شغل عظیم بود، عرض کردم: «مقدمات اقدام در این امر خطیر فراهم نیست ولکن سال گذشته رساله ای مسمّی به «جنّة المأوی» نوشتم ودر آنجا، جمع کردم کسانی را که در غیبت کبری به خدمت امام عصر (علیه السلام) رسیدند، غیر از آنچه در سیزدهم بحار مذکور است؛ چنانچه صلاح باشد همان را به فارسی ترجمه کرده، موجودِ در بحار را بر آن بیفزایم؛ کتابی شود لطیف وبرآمدن از عهده آن آسان».
این رأی را پسندیدند ولکن فرمودند: «اقتصار بر آن نشود. شمه ای از حالات آن جناب نیز به آن منضّم شود، هرچند به ایجاز واختصار باشد».
حسب الامر المُطاع العالی، در انجام این خدمت اقدام نموده با نهایت یأس از حال خویش، جز آنکه حق مجاورت قباب عالیه حضرتین عسکریّین (علیهما السلام) را وسیله کنم واز آن باب عالی استمداد نمایم.
بحمدالله، از برکت آن محل، برکات الهیّه، در اندک زمانی، این خدمت مرجوعه به انجام رسید. شکر حضرت یزدان، جَلَّ ثناؤه را بجای آوردم. ونام این نامه گرامی را نجم الثاقب در احوال امام زمان (علیه السلام) گذاشتم ومطالب آن را در ضمن دوازده باب بیان نمودم.
معرفی کتب غیبت ونویسندگان آنها:
قبل از شروع در فهرست اجمالی ابواب ودخول در مطالب کتاب، بایست تنبیه نمود بر مقدمه. وآن، آن است که کتبِ متعلّق به احوال آن حضرت (صلوات الله علیه) که معروفند به «کتب غیبت»، بسیار است وآنچه حاضر الوقت از اسامی آنها به نظر رسیده:
کتاب شفا وجلا در غیبت از ابوالعباس یا ابوعلی، احمد بن علی رازی خصیب آبادی.
کتاب مختصر ما نزل من القرآن فی صاحب الامر (علیه السلام) از ابو عبد الله، احمد بن محمد بن عیاش.
کتاب ترتیب الادلة فیما یلزم خصوص الامامیة دفعه عن الغیبة والغایب از احمد بن حسین بن عبد الله مهرانی آبی ابوالعباس عروضی.
کتاب فی ذکر القائم من آل محمّد (علیهم السلام) از احمد بن رمیح المروزی.
کتاب المهدی از ابی موسی، عیسی بن مهران.
کتاب غیبة از حسن بن حمزة العلوی الطبری المرعشی.
کتاب اثبات الرجعة معروف به «غیبت» از ابی محمّد، فضل بن شاذان نیشابوری.
کتاب الحجّة فی ابطاء القائم (علیه السلام) از آن جناب.
کتاب ازالة الرّان عن قلوب الاخوان در غیبت، از ابوعلی، احمد بن محمّد بن جنید معروف به ابن جنید.
کتاب کمال الدین از شیخ صدوق.
رساله غیبت برای اهل ری از آن جناب.
کتاب غیبت از شیخ جلیل، محمد بن مسعود عیاشی، صاحب تفسیر.
کتاب رجعت نیز از او.
کتاب غیبت از ابی عبد الله، محمد بن ابراهیم نعمانی وتملیذ ثقةالاسلام کلینی واین کتاب، از نفایس کتب مدوّنه در این باب است.
شیخ مفید در «ارشاد» از آن مدح کرده وچنان ظاهر می شود که قبل از آن، بهتر از آن، تصنیفی در این باب نشده.
رساله غیبت از شیخ مفید.
کتاب مقنع در غیبت از سیّد مرتضی که برای وزیر مغربی نوشته.
کتاب غیبت از شیخ الطایفه، ابی جعفر طوسی.
کتاب برهان در طول عمر صاحب الزمان (علیه السلام) از ابوافتح، محمّد بن علی بن عثمان وعلامه چکی آن را جزو کتاب کنزالفوائد خود کرده.
کتاب صاحب الزمان (علیه السلام) از محمّد بن جمهور عمی، صاحب کتاب واحده.
کتاب وقت خروج قائم (علیه السلام) نیز از او.
کتاب فرج کبیر در غیبت از ابو عبد الله، محمد بن هبة بن جعفر وراق طرابلسی.
کتاب غیبت از ابوالمظفّر، علی بن حسین حمْدانی که از سفراء امام (علیه السلام) است، چنانچه شیخ منتجب الدین در رجال خود فرموده.
کتاب توقیعات غیبت از عبد الله بن جعفر حمیری.
کتاب جنا الجنتین، فی ذکر ولد العسکریّین (علیهما السلام) از قطب راوندی.
کتاب سلطان الفرج عن اهل الایمان، کتاب سرور اهل الایمان فی علائم ظهور صاحب الزمان (علیه السلام) وکتاب غیبت هر سه از نباءالدّین، علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید حسینی نبلی جعفی، صاحب مقامات وکرامات واستاد ابن فهمد.
بعضی احتمال داده اند که دو کتاب اخیر، یکی باشد اما این که شیخ حرّ عاملی در «امل الامل» در احوال سیّد مذکور، فرموده که از تصانیف او انوار المضیئة است در احوال مهدی (علیه السلام)، اشتباه است. چه انوار المضیئة فی الحکمة الشرعیة از کتبی است که نظیر ندارند؛ مشتمل است بر جمیع مسایل اصول دین ومذهب وابواب فقه واخلاق وادعیه وغیرها. اگر چه احوال آن جناب را در مجلّد اوّل، در ضمن حالات سایر ائمّه (علیهم السلام) بسطی داده، لکن کتاب، اختصاصی ندارد به آن حضرت.
کتاب بحار الانوار مجلّد سیزدهم که اجمع کتبی است که در غیبت نوشته شده. رساله رجعت نیز از آن مرحوم.
کتاب کفایة المهتدی، فی احوال المهدی از سیّد محمّد بن محمّد لوحی حسینی موسوی سبزواری، ملقّب به مطهّر ومتخلّص به نقیبی، تملیذ محقق داماد وبیشتر آنچه در آن کتاب نقل کرده، از کتاب فضل بن شاذان است که اوّلاً خبر را با سند ومتن نقل کرده، آنگاه ترجمه نموده ونیز غیبت شیخ طرابلسی وغیبت حسن بن حمزه مرعشی در نزد او بوده وما آنچه از این سه کتاب نقل کنیم به توسط این کتاب است. رساله شرعة التسمیة از محقق داماد (رحمه الله).
رساله کشف التعمیة فی حکم التسمیة از شیخ محدّث حرّ عاملی.
کتاب ایقاظ الهجعة فی اثبات الرجعة نیز از آن مرحوم.
رساله رجعت از امیر محمّد مؤمن استرآبادی از مشایخ اجازه علاّمه مجلسی.
رساله در تحریم نام بردن اسم امام زمان (علیه السلام) از عالم محقق نحریر، شیخ سلیمان ماحوزی بحرانی.
رساله فلک المشحون از جناب سید باقر قزوینی.
کتاب مولد قائم (علیه السلام)، کتاب محجّة فیما نزل فی الحجّة (علیه السلام) وکتاب تبصرة الولی فیمن رأی القائم المهدی (علیه السلام) هر سه از محدث خبیر، سیّد هاشم توبلی بحرانی.
کتاب عوالم مجلد از آن کتاب غیبت، فاضل آقا آخوند ملاّ کاظم هزار جریبی، وآن مختصری است از ترجمه بحار یا ترجمه ای است از مختصر بحار.
رساله جنة المأوی فیمن فاز بلقاء الحجة (علیه السلام) فی الغیبة الکبری از حقیر وآن به منزله مستدرکی است از باب بیست وسوم جلد غیبت بحار، ترجمه سیزدهم بحار وترجمه کمال الدین.
رساله غیبت از سیّد جلیل، سیّد دلدار علی نقوی هندی نصیرآبادی که از فحول علمای آن بلاد بود وصاحب تصانیف رائقه بسیار واز جناب بحرالعلوم (رحمه الله) اجازه دارد واین رساله، ردّ است بر اقوال عبد العزیز دهلوی در غیبت آن جناب (صلوات الله علیه) وغیر آنها از مؤلّفات که بعضی، دارای تمام حالات آن جناب است به قدر استعداد مؤلف وبعضی در تنقیح بعض از امور متعلّقه به آن حضرت صلوات الله علیه.
با این همه تصانیف، باز جمله ای از مطالب مربوط به آن جناب، در زوایای کتب اصحاب مانده که تاکنون در کتب غیبت، جمع نشده وچون این حقیر بی بضاعت، بنای استقصای مطالب موجوده در آن کتب را ندارم، لهذا به بعضی از مستطرفات حالات ونوادر امور منسوبه به آن جناب وتنظیم بعضی از مطالب موجوده در آن کتب پرداخته، امید که بر اهل فضل ودانش، محاسن ومنافع ولطایف وبدایع آن، مخفی ومستور نماند. وبالله التوفیق وعلیه التکلان.
فهرست اجمالی:
مطالب ابواب کتاب به نحو اجمال به جهت سهولت پیدا کردن هر مطلبی در بابش.
باب اول: در ذکر شمه ای از حالات ولادت با سعادت آن جناب (صلوات الله علیه) به نظم وترتیب بدیعی که متضمن باشد مضامین غالب اخبار آن باب را با ذکر مأخذ وحذف مکررات واجمالی از حال حکیمه خاتون (سلام الله علیها).
باب دوم: در ذکر اسامی والقاب وکنیه های آن حضرت (علیه السلام) که از صریح وفحوای کتاب وسنّت وتصریح روات ومحدثین وعلمای رجال وغیرهم به دست آمده وآن یکصد وهشتاد ودو اسم است واسم بر هر سه اطلاق می شود، چنانچه بیاید در باب چهارم.
باب سوم: مشتمل بر دو فصل:
فصل اول در شمایل آن جناب
با استقصای نام وایجاز در کلام.
فصل دوم در خصایص آن جناب والطافات خاصّه اِلهیّه که به آن حضرت (علیه السلام) شده یا خواهد شد بالنسبه به جمیع انبیاء واوصیاء گذشته (علیهم السلام) یا بالنسبه به اکثر ایشان که معدودی در بعضی از آنها با آن جناب شرکت دارند وآنچه مذکور می شود از آنها در اینجا چهل وشش است.
باب چهارم: در ذکر اختلاف مسلمین در آن جناب، بعد از اتفاق ایشان در صحت صدور اخبار نبویّه بر تحتم آمدن شخصی در آخرالزمان، همنام آن حضرت وملقب به مهدی (علیه السلام) که پر کند دنیا را از عدل وداد وذکر کتب مؤلّفه از اهل سنت در احوال آن جناب ومحل اختلاف در چند جاست:
اختلاف اول در نسب که آن جناب از فرزندان کیست؟ ودر آن چهار قول است:
اول آنکه: از اولاد عباس است.
دوم: علوی غیر فاطمی است.
سوم: آنکه حسنی است.
چهارم: آنکه حسینی است وبیان صحبت این قول وابطال آن سه، به نحو اوفی.
اختلاف دوم در اسم پدر آن جناب ودر آن دو قول است:
اول: قول امامیّه که نام پدر آن جناب حسن (علیه السلام) است.
دوم: قول بعضی از عامه که نام او عبد الله است وابطال این قول.
اختلاف سوم در تشخیص وتعیین آن جناب ودر آن ده قول است:
اول: قول کسانی که محمّد بن حنفیه است یا پسر او.
دوم: قول مغیریه که محمد بن عبد الله بن حسن بن حسن (علیه السلام) است.
سوم: اسماعیلیه خالصه که اسماعیل پسر حضرت صادق (علیه السلام) است.
چهارم: نادوسیه که حضرت صادق (علیه السلام) است.
پنجم: مبارکیه که محمد بن اسماعیل بن امام جعفر صادق (علیه السلام) است.
ششم: واقفیه که حضرت کاظم (علیه السلام) است.
هفتم: عسکریه که حضرت عسکری (علیه السلام) است.
هشتم: محمدیّه که ابو جعفر محمّد بن علی الهادی (علیه السلام) است.
نهم: امامیه که خلف صالح، حجة بن الحسن العسکری (علیه السلام) است.
دهم: جمهور اهل سنّت که مهدی را در کسی تعیین نکنند ودر آنجا ذکر نمودیم اسامی بیست نفر از علمای ایشان را از فقها ومحدثین وعرفا که با امامیه در این مطلب موافقند با ذکر کلمات آنها ومدح وتوثیق ایشان از علمای رجال ایشان وحدیث مسلسل شیخ بلادریِ معروف که از خود آن حضرت روایت کرده وذکر کرده شبهه ای از شبهات اهل سنت را بر امامیه در این مقام وجواب آنها به نحوی که در کمتر کتابی جمع شده ونیز در آنجا ابطال نمودیم قول شاذی را که فرزند امام حسن (علیه السلام) وفات کرده.
باب پنجم: در اثبات نمودن مهدی موعود همان حجة بن الحسن العسکری (علیه السلام) از روی نصوص اهل سنّت
و از آنها سی حدیث ذکر شده ونصوص امامیه، زیاده بر آنچه علامه مجلسی در جلد نهم وسیزدهم بحار نقل فرموده وآنها چهل حدیث با سند نقل شده وبیشر آنها از کتب «غیبت» فضل بن شاذان است.
باب ششم: در اثبات دعوای مذکوره از روی معجزات صادره از آن جناب
زیاده از آنچه در ابواب دیگر متفرقاً ذکر می شود واز غیر کتبی که علاّمه مجلسی ره از آنها نقل فرموده واز آنها چهل معجزه نقل نمودیم.
باب هفتم: در ذکر آنان که در غیب کبری خدمت آن جناب رسیدند یا بر معجزه آن بزرگوار واقف شدند
یا بر اثری از آثارِ دالّه بر وجود آن جناب که عمده غرض از تألیف این کتاب بود، در آنجا صد حکایت ذکر شده است. وقبل از شروع در آنها، ذکر شده نام آنان که در غیبت صغری خدمت آن جناب مشرّف شدند یا واقف شدند بر معجزه ای ودر ذیل بعضی از آنها مطالب نفیسه مناسبه درج شده است.
چنانچه در ذیل اول، کیفیّت نماز منسوب به امام عصر (علیه السلام) از برای شداید وحاجات وحال مسجد جمکران در قم که به امر آن حضرت بنا شده، ذکر شده.
و در دوم که قصه شهرهای فرزندان آن حضرت است، اثبات شده بودن عیال واولاد برای آن جناب وامکان وجود چنین بلاد در همین ارض در برّ یا بحر ومستور بودن آن ازانظار، حتی ازعبورکنندگان به آنجا ووقوع نظایر آن، به نحو اختصار ودر ذیل سی وهفتم که قصه جزیره خضراست این مطلب، مشروحاً بیان شده.
و در پنجم، اجمال احوال شیخ محمّد، پسر اسماعیل هرقلی که زخم رانش را در سامره، حضرت شفا داد.
و در ششم، ذکر یکی از رقاع استغاثه به آن حضرت که قلیل الوجود است.
و در هفتم، تحقیق حال نرمیِ کفِ مبارک آن حضرت وحضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله) 2یا درشتی وغلظت آن واختلاف شراح احادیث در قرائت «شتن الکفین» که در خبر شمایل است که با تای قرشت است یا تاء ثخذ.
در دهم، توضیح آنکه شارع تردّدات کتاب شرایع، محقق زهدری است.
و در یازدهم، بیانی از الطاف خفیّه وهدایات خاصّه الهیّه شده وذکر اسامی معروفین از بنی طاووس که ارباب تصانیف اند.
و در ذیل نوزدهم، اشکال در خبر معروف اللهم شیعتنا منّا اَلخ وکلام شیخ رجب برسی.
در بیستم، شرح نسبت هر روز از ایّام هفته به امامی وکیفیّت نماز هدیه که باید برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وائمه (علیهم السلام) کرد وترتیب آن در ایّام هفته وذکر تسبیح امام عصر (علیه السلام) که باید از روز هجدهم هر ماه خواند تا آخر ماه.
و در بیست ودوم، ذکر تسبیح امام عصر (علیه السلام) به سیّد رضی الدین آوی داد.
و در بیست وهفتم، اشاره به این که وجود اماکن شریفه مانند مشاهد ومساجد ومقابر امام زادگان وصلحا ومواضعی که یکی از حجج طاهره در آنجا قدم گذاشتند در بلاد، از نعم سنیّه الهی است.
و در بیست وهشتم، ذکر دعای معروف که باید در ماه رجب ومسجد صعصعه خواند.
و در سی ام، ذکر چند دعا که معروفند به دعای فرج.
در سی ویکم، ذکر خبر ثواب زیارت ابی عبد الله (علیه السلام) در شب جمعه که امام عصر (علیه السلام) حکم به صحّت آن فرمودند.
و در سی وهفتم که قصه جزیره خضراست، بیان اعتبار سند آن وحال فضل بن یحیی، راوی آن وذکر پاره ای نظایر آن وکلمات اشعریه در اماکن وجود اغرب از آن واجمالی از حال جابلسا وجابلقا وحکم سهم امام عصر (علیه السلام) از خمس، در ایّام غیبت وتکلیف آنکه به دستش می افتد وسیره وسلوک امام زمان (علیه السلام) در غذا ولباس.
در سی وهشتم، اجمالی از حال جناب میرزا محمّد تقی الماسی.
و در پنجاه ویکم، ذکر بعضی از احجار که اسم امامی در آن منقوش شده بود.
و در پنجاه ودوم وسوم ترجمه توقیعات که برای شیخ مفید (رحمه الله) رسید وبیان عدد واعتبار آنها وعذر عدم تعرض ذکر علامات وآیات ظهور در این کتاب.
در شصت وچهارم، بیان اختلاف نسخ صحیفه کامله.
و در شصت وپنجم، ذکر بعضی از روات صحیفه کامله.
و در شصت وششم، ذکر کرامتی از شیخ محمّد پسر صاحب معالم.
و در هفتادم، اختلاف نسخ زیارت جامعه وفضیلت عجیبه از زیارت عاشورا.
و در نود ودوم، اشاره به بعضی از مقامات عالیه صاحب کرامات، جناب سیّد باقر قزوینی (اعلی الله مقامه).
و در نود وششم، اجمالی از احوال سیّد الفقها، جناب سیّد مهدی قزوینی حلی، برادر زاده آن مرحوم.
در ذیل حکایت ودر ذیل حکایت صدم، ذکر شبهه واستبعاد مخالفین در طول عمر امام زمان (علیه السلام) وذکر بعضی از کلمات آنها وجواب از آنها مشروحاً وذکر عبود که صاحب قاموس گفته که او هفت سال در صحرا خوابید وذکر کلمات وشمه ای از تکالیف جماعتی از اهل سنّت که دعوای رؤیت آن جناب را کردند در ایّام غیبت وذکر جمله ای از معمرین وحدیث غریبی در حال دجّال که از اخبار صحیحه ایشان است وحکایت عجیبی از الیاس نبی (علیه السلام) وشرح حال معمّر مغربی وسبب طول عمر او وبیان رفع توهّم تعدّد در او وبیان جواز طول عمر به قواعد نجومیه وبعضی فواید طریفه ومراد از خرابات در حکایت شصت وششم.
باب هشتم: در جمع بین حکایات وقصص مذکوره وآنچه رسیده در اخبار که باید مدّعی رؤیت را در غیبت کبری تکذیب نمود وبیان وجوب صرف آن اخبار از ظاهر خود وذکر پنج وجه برای آنها از کلمات علما ومطاوی اخبار ظاهر می شود وذکر تصریح جمعی از اعلام به امکان رؤیت در ایّام غیبت وبعضی از کلمات سیّد جلیل علی بن طاووس که ظاهر است در دعوای در این مقام برای نفس خود.
باب نهم: در عذر داخل نمودن چند حکایت از درماندگان در بیابان وغیر آنها در ضمن حکایات سابقه با نبودن شاهدی در آنها بر اینکه آن نجات دهنده وفریادرس، امام عصر (علیه السلام) بوده؛ چنانچه سایر علما ذکر کردند وبیان آنکه به هر امامی برای کدام حاجت باید متوسل شد واثبات آنکه اغاثه ملهوفین، از مناصب خاصّه امام زمان (علیه السلام) است وذکر لقب غوث وقطب وکنیه ابوصالح برای آن جناب وکلام شیخ کفعمی در ذکر قطب واوتاد وابدال ونجبا وصلحا وتوضیح آنکه آن فریادرس ونجات دهنده به نحو خارق عادت یا خود آن جناب است یا از خواصّ محضر شریف وبر تقدیر نبودن آن شخص یکی از این دو واحتمال بودن او یکی از اولیا، باز دلالت کند بر اصل مقصود که وجود آن جناب است.
باب دهم: در ذکر شمه ای از تکالیف عباد، بالنسبه به آن جناب وآداب ورسم بندگی وعبودیّت خلق بالنسبه، به ایّام غیبت واز آنها هشت چیز ذکر شده:
اوّل: مهموم بودن برای آن جناب وبرای آن سه سبب ذکر شده.
دوم: انتظار فرج وثواب فضل آن.
سوم: دعا کردن از برای حفظ آن وجود مبارک واز دعاهای ماثوره مطلقه وموقته، هفت دعا برای این حاجت ذکر شده.
چهارم: صدقه دادن برای سلامتی وجود آن شخص معظّم.
پنجم: حج کردن یا حجه دادن برای آن ولی النعم.
ششم: برخاستن از برای تعظیم شنیدن اسم مبارک آن حضرت.
هفتم: دعا کردن از برای حفظ دین وایمان خود، از شرّ شبهات شیاطین جن واِنس داخلی وخارجی در ظلمات ایام غیبت واز ادعیه ماثوره هفت دعا برای این مطلب ذکر شده.
هشتم: استمداد واستعانت واستکفا واستغاثت به آن جناب در هنگام شداید واحوال وکیفیت توسل ویکی از رقاع استغاثه واشاره به بعضی از مقامات آن جناب در علم وقدرت الهیه واحاطه به رعایا وجهات تشبیه آن جناب در غیبت، به آفتاب زیر سحاب وذکر یکی از توسلات معروفه ومجربه به آن حضرت.
باب یازدهم: در ذکر پاره ای از ازمنه واوقات که اختصاص دارد به امام عصر (علیه السلام) وتکلیف رعایا در آن اوقات بالنسبه به آن جناب واز آنها هشت وقت ذکر شده:
اول: شب قدر، بلکه بر دو شب معهود.
دوم: روز جمعه.
سوم: روز عاشورا.
چهارم: از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن در هر روز.
پنجم: عصر دوشنبه.
ششم: عصر پنجشنبه.
هفتم: شب وروز نیمه شعبان.
هشتم: روز نوروز ودر ذکر هر یک اعمال وآداب وادعیه متعلقه به آن وسبب نسبت آن وقت را به آن جناب بیان نمودیم.
و در آخر باب، اشاره شد به اختصاص بعضی از امکنه منسوبه به آن جناب ونیز حضور آن حضرت در تشییع جنازه هر مؤمنی.
باب دوازدهم: در ذکر اعمال وآدابی که شاید بتوان به برکت آنها، به سعادت ملاقات وشرف حضور باهرالنّور امام عصر (صلوات الله علیه) رسید، چه بشناسد یا نشناسد،در خواب یا بیداری واثبات آنکه مواظبت عملی، از کردنیها وگفتنیها، خوب یا بد، در چهل روز، سبب تأثیر وافاضه صورتی وانتقال از حالتی است به حالتی. والله العالم.
باب اول: در مجملی از تاریخ ولادت وشمه ای از حالات آن جناب در حیات پدر بزرگوارش (صلوات الله علیهما)
تاریخ ولادت با سعادت امام زمان (علیه السلام):
در ارشاد شیخ مفید مذکور است که ولادت آن حضرت، در شب نیمه شعبان سنه 255 بود. شیخ کلینی در «کافی» وکراچکی در «کنز الفواید» وشهید اول در «دروس» وشیخ ابراهیم کفعمی در «جنة» وجماعتی موافقت کردند ولکن شیخ مفید در «مسار الشیعه» سنه 54 گفته ودر «تاریخ قم» تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی مذکور است که ولادت، روز آدینه، هشت روز از ماه شعبان گذشته، بوده است.
به روایتی شب آدینه، یک نیمه از ماه شعبان بر آمده، سنه 255 از مادر در وجود آمده است.
به روایتی سنه 57 ودر شجره 58.
حسین بن حمدان خصینی روایت کرده در هدایه خود، از عیسی بن مهدی جوهری که گفت:
«بیرون رفتیم من وحسین بن غیاث وحسین بن مسعود وحسن بن ابراهیم واحمد بن حنان وطالب بن ابراهیم بن حاتم وحسن بن محمد بن سعید ومحجل بن محمد بن احمد بن الخصیب، از حلا به سوی سر من رأی، در سنه 257. پس از مداین رفتیم به کربلا، پس زیارت کردیم ابی عبد الله (علیه السلام) را در شب نیمه شعبان، پس ملاقات نمودیم برادران خود را که مجاور بودند مَر سیّد ما، ابی الحسن وابی محمّد (علیهما السلام) را در سر من رأی وما بیرون رفته بودیم به جهت تهنیت مولد مهدی (علیه السلام)، پس بشارت دادند برادران ما، ما را که مولد، پیش از طلوع فجر روز جمعه بود، هشت روز از ماه شعبان گذشته، تا آخر حدیث که طولانی است».
در آخر آن گفته که: «من ملاقات کردم این هفتاد وچند نفر را وسؤال کردم از ایشان، از آنچه خبر داد به من عیسی بن مهدی جوهری، پس خبر دادند مرا به تمام آنچه او خبر داد.
ملاقات کردم در عسکر، یکی از موالیان حضرت جواد (علیه السلام) را، ملاقات کردم ریّان، غلام حضرت رضا (علیه السلام) را، همه خبر دادند مرا به آنچه آنها خبر دادند».
لکن جمعی دعوای شهرت کردند بر نیمه وشیخ طوسی وابن طاووس، دعایی نقل کردند در آن که خواهد آمد در باب یازدهم.
اختلاف اقوال در سال ولادت وترجیح آن:
در روز که جمعه بود، اختلافی نیست ودر سال، اختلاف شدیدی است. علی بن حسین مسعودی در «اثبات الوصیة»، پنجاه وشش گفته، لکن روایت پنجاه وپنج را ذکر کرده، چنانچه بیاید.
احمد بن محمد فریابی (فاریابی)، راوی تاریخ موالید ائمه (علیهم السلام) ونصر بن علی جهضمی که در عصر ولادت بوده، پنجاه وهشت ضبط کرده ولکن اقوی قول اوّلی است، به جهت روایت صحیحه که شیخ ثقه جلیل، ابومحمّد فضل بن شاذان که بعد از ولادت حضرت حجّت (علیه السلام) وپیش از وفات حضرت عسکری (علیه السلام) وفات کرده، در کتاب غیبت خود ذکر کرده وگفته: «حدیث کرد مرا محمد بن علی بن حمزة بن الحسین بن عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) گفت: شنیدم از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) که می گفت:
«متولد شد ولیّ خدا وحجّت خدا بر بندگان خدا وخلیفه من بعد از من، ختنه کرده، در شب نیمه ماه شعبان سال دویست وپنجاه وپنج، نزد طلوع فجر. اول کسی که او را شُست، رضوان، خازن بهشت بود با جمعی از ملائکه مقرّبین که او را به آب کوثر وسلسبیل شستند؛ بعد از آن، شست او را عمّه من، حکیمه خاتون، دختر امام محمّد بن علی رضا (علیهما السلام)».
پس، از محمد بن علی که راوی این حدیث است، پرسیدند از مادر صاحب الامر (علیه السلام) گفت: «مادرش ملیکه بود که او را در بعضی از روزها سوسن ودر بعضی از ایّام، ریحانه می گفتند وصیقل ونرجس نیز از نامهای او بود».
و از این خبر وجه اختلاف در اسم آن معظمّه معلوم می شود واینکه به هر پنج اسم نامیده می شد.
شیخ صدوق وشیخ طوسی به چند سند صحیح، روایت کرده اند از حکیمه خاتون که گفت: «فرستاد نزد من ابومحمّد (علیه السلام) سال 255 در نصف از شعبان...». تا آخر آنچه بیاید.
شیخ عظیم الشأن، فضل بن شاذان در کتاب «غیبت» خود گفت: وخبر داد ما را محمّد بن عبد الجبار که گفت: گفتم به مولای خود، حسن بن علی (علیهما السلام) که:
«ای فرزند رسول خدا! فدای تو گرداند مرا خداوند، دوست می دارم که بدانم امام وحجت خداوند بر بندگانش بعد از تو کیست؟»
فرمود: «امام وحجّت بعد از من، پسر من است که همنام وهم کنیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آنکه او خاتم حجّتهای خداست وآخرین خلیفه های اوست».
گفتم: «از کیست او؟»
فرمود: «از دختر پسر قیصر پادشاه روم». الخ وشرح رسیدن آن معظمه، خدمت آن جناب.
شیخ مذکور در کتاب «غیبت» وصدوق در «کمال الدین» وشیخ طبرسی در «دلائل» وشیخ محمّد بن هبةالله طرابلسی در «غیبت» خود وشیخ طوسی وغیر ایشان، روایت کرده اند به عبارات مختلفه ومعانی متقاربه. وما آن را به عبارت شیخ طوسی در «غیبت» نقل می کنیم.
چگونگی شرفیابی حضرت نرجس خاتون خدمت امام حسن عسکری (علیه السلام):
روایت کرده از بشر بن سلیمان نخاس یعنی (برده فروش) که از نسل ابی ایوب انصاری واز موالیان حضرت امام علی نقی وامام حسن عسکری (علیهما السلام) وهمسایه ایشان در سر من رأی بود، گفت: کافور خادم آمد به نزد من وگفت: «مُولای ما حضرت ابی الحسن علی بن محمّد (علیهما السلام) تو را به نزد خود می خواند».
پس رفتم به نزد آن حضرت، چون نشستم، آن حضرت فرمود که: «ای بشر! تو از اولاد انصاری واین موالات ودوستی ما، مدام در میان شما بوده وبه میراث می برید خلف شما از سلف شما این دوستی ومحبّت را، شما ثقات ومعتمدان ما اهل بیتید ومن پسندکننده وبزرگوار کننده ام تو را به فضیلتی که به آن پیشی گیری بر شیعه در پیروی کردن آن فضیلت، به سرّی ورازی مطلع می کنم تو را ومی فرستم تو را به خریدن کنیزی».
پس نوشت آن حضرت نامه لطیفی به خط رومی وزبان رومی ومُهر بر آن زد به انگشتر خود ودستارچه زردی بیرون آورد که آن 220 اشرفی بود؛ فرمود: «بگیر این 220 اشرفی را وتوجّه نما با این زر به بغداد ودر معبر فرات، حاضر شو که در چاشتگاه، زورقی چند، خواهد رسید که اسیران در آن باشند وخواهی دید در آنها کنیزان را وخواهی یافت طوایف خریداران از وکلای قاید بر آن، بنی عباس واندکی از جوانان عرب را.
چون این را ببینی از دور نظر انداز آن شخصی که او را عمرو بن یزید نخاس می نامند در تمام روز، تا آنکه ظاهر سازد برای مشتریان کنیزکی که صفتش چنین وچنین باشد ودو جامه حریر محکم بافته، دربر او باشد وآن کنیز ابا کند از آنکه او را بر خریداران عرض کنند که او را نظر کنند وابا کند از دست گذاردن خواهنده بر او ومنقاد نشود آن را که اراده لمس او کرده وبشنوی آواز او را به زبان رومی در پس پرده رقیقی که چیزی می گوید؛ پس بدان که می گوید: وای که پرده عفتم دریده شد!
پس یکی از خریداران گوید که: «این کنیز، بر من باشد به سیصد اشرفی که عفت او بر رغبت من افزوده».
پس به او به زبان عربی بگوید که: «اگر درآیی به زیّ سلیمان بن داوود وبه حشمت ملک او، مرا در تو رغبتی پیدا نشود پس بر مآل خود بترس».
پس آن برده فروش می گوید: «چاره چیست واز فروختن تو چاره نیست».
آن کنیز می گوید که: «چه تعجیل می کنی والبتّه باید مشتری به هم رسد که دل من به او میل کند واعتماد بر وفا ودیانت او داشته باشم».
پس در این وقت تو برخیز وبرو نزد عمرو بن یزید برده فروش وبه او بگو که با من مکتوبی است که یکی از اشراف از روی ملاطفت نوشته به زبان رومی وبه خطّ رومی ووصف کرده در آن نامه، کرم ووفا وبزرگواری وسخاوت خود را، پس این نامه را به آن کنیز ده که در اخلاق واوصاف نامه، تأمّل نماید. اگر میل نمود به او، وراضی شد به او، پس من وکیل اویم در خریدن آن کنیز از تو».
بشر بن سلیمان گفت: پس امتثال نمودم تمام آنچه را که معیّن کرده بود برای من، مولایم ابوالحسن (علیه السلام) در امر آن کنیز.
پس چون آن کنیز نظر کرد در آن نامه، سخت بگریست وگفت به عمرو بن یزید که: «مرا به صاحب این نامه بفروش!» وقسم های مغلظه که به اضطرار آورنده بود، خورد که اگر اِبا کند از فروختن او به صاحب مکتوب، خود را بکشم.
پس پیوسته سختگیری می کردم با او در بها، تا آنکه به همان قیمت راضی شد که مولایم با من روانه کرده بود از اشرفیها، پس آن زرها را دادم وکنیز را تسلیم گرفتم وآن کنیز خندان وشکفته بود وبا من آمد به حجره ای که در بغداد گرفته بودم وتا به حجره رسید، نامه امام را بیرون آورده، می بوسید وبر دیده ها می مالید.
من از روی تعجّب گفتم که: «می بوسی نامه ای را که صاحبش را نمی شناسی؟»
کنیز گفت: «ای عاجز کم معرفت به بزرگی فرزندان واوصیای پیغمبران! گوش خود را به من سپار ودل برای شنیدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را برای تو شرح کنم.
من، ملکه، دختر یشوعای، فرزند قیصر، پادشاه رومم ومادرم از فرزندان شمعون بن الصفا، وصیّ حضرت عیسی (علیه السلام) است، تو را خبر دهم به امری عجیب.
بدانکه، جدّم، قیصر خواست که مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد، در هنگامی که من سیزده ساله بودم؛ پس جمع کرد در قصر خود، از نسل حواریان عیسی (علیه السلام)، از علمای نصارا وعباد ایشان سیصد نفر، از صاحبان قدر ومنزلت هفتصد کس، از امرای لشکر وسرداران عسکر وبزرگان وسرکرده های قبایل چهار هزار نفر.
تختی فرمود که حاضر ساختند که در ایّام پادشاهی خود به انواع جواهر، مرصع گردانیده بود وآن تخت را بر روی چهل پایه تعبیه کردند، بتها وچلیپاهای خود را بر بلندیهایی قرار دادند وپسر برادر خود را بر بالای تخت فرستاد.
چون کشیشان، انجیلها بر دست گرفتند که بخوانند، چلیپایی سرنگون شد وبیفتاد وپایه تخت بشکست وتخت بر زمین افتاد وپسر برادر ملک، از تخت درافتاد وبیهوش شد.
در آن حال رنگهای کشیشان متغیر شد واعضایشان بلرزید؛ بزرگ ایشان به جدّم گفت که: «ای پادشاه! ما را مُعاف دار از چنین امری که به سبب آن امر، نحوستهایی روی داد که دلالت می کند بر اینکه دین مسیح به زودی زایل شود».
جدّم این امر را به فال بد دانست وگفت به علما وکشیشان که: «این تخت را بار دیگر برپا کنید وچلیپاها را به جای خود بگذارید وحاضر گردانید برادرِ این برگشته روزگار بدبخت را، که این دختر را به او تزویج نمایم تا سعادت آن برادر، دفع نحوست این برادر کند».
چون چنین کردند وآن برادر دیگر را بر بالای تخت بردند، همین که شروع به خواندن انجیل کردند، همان حالت اوّلی روی داد ونحوست این برادر، مثل نحوست آن برادر بود وسرّ این کار را ندانستند که این از سعادت سروری است نه از نحوست دو برادر.
پس مردم متفرق شدند وجدّم به حرمسرا بازگشت وپرده های خجالت در آویخت. چون شب شد وبه خواب رفتم، در خواب دیدم که حضرت مسیح با حواریّین، جمع شدند ومنبری از نور نصب کردند که از رفعت، بر آسمان بلندی می نمود ودر همان موضع تعبیه کردند که جدّم، تخت را گذاشته بود.
حضرت رسالت پناه محمّدی (صلی الله علیه وآله)، با وصی ودامادش علی بن ابیطالب (علیه السلام)، با جمعی از امامان وفرزندان بزرگوار ایشان، قصر را به نور قدوم خویش، منوّر ساختند.
حضرت مسیح به قدم ادب، از روی تعظیم واجلال، به استقبال خاتم انبیا، محمّد مصطفی (صلی الله علیه وآله)، دست در گردن آن حضرت درآورد. پس، حضرت رسالت فرمودند: «یا روح الله! آمده ام که ملکه فرزند وصی تو، شمعون الصفا را برای این فرزند سعادتمند خود، خواستگاری نمایم». واشاره کردند به ماه برج امامت، امام حسن عسکری (علیه السلام)، فرزند آن کسی که تو نامه اش را به من دادی.
حضرت عیسی (علیه السلام) نظر افکند به سوی حضرت شمعون وگفت: «شرف دو جهانی به تو رو آورد؛ پیوند کن رحم خود را به رحم آل محمّد (صلی الله علیه وآله)».
شمعون گفت که: «کردم».
پس همگی بر آن منبر برآمدند وحضرت رسول (صلی الله علیه وآله) خطبه ای انشاء فرمود وبا حضرت مسیح، مرا با حضرت امام حسن عسکری، عقد بستند وفرزندان حضرت رسالت با حواریان گواه شدند.
چون از آن خواب سعادت مآب بیدار شدم، از بیم کشتن، آن خواب را برای پدر وجدّ خود نقل نکردم واین گنج یگانه را در سینه، پنهان داشتم وآتش محبّت آن خورشید فلک امامت، روز به روز در کانون سینه ام، مشتعل می شد وسرمایه صبر وقرار مرا، به باد فنا می داد تا به حدّی که خوردن وآشامیدن، بر من حرام شد وهر روز چهره ام کاهی می شد وبدن می کاهید وآثار عشق پنهان، در بیرون، ظاهر می گردید.
در شهرهای روم، طبیبی نماند که جدّم، برای معالجه حاضر نکرده باشد واز دوای درد من، از او سؤال ننموده باشد؛ چون از علاج درد من مأیوس گردید، روزی به من گفت که: «ای نور چشم من! آیا در خاطرت، در دنیا هیچ آرزویی نیست تا به عمل آورم؟»
گفتم: «ای جدّ من! درهای فرح را بر روی خود، بسته می بینم؛ اگر شکنجه وآزار اسیران مسلمانان را از زندان، توانی دفع نمایی وزنجیرها را از ایشان برداری وآزاد نمایی، امیدوارم که حضرت تعالی، حضرت مسیح ومادرش، عافیتی به من بخشد».
چون چنین کردند، اندک صحّتی از خود ظاهر ساختم واندک طعامی تناول کردم؛ پس خوشحال وشاد شد ودیگر، اسیران مسلمانان را عزیز داشت.
بعد از چهار شب، در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان، فاطمه زهرا (علیها السلام) به دیدن من آمد وحضرت مریم را با هزار کنیز از حوران بهشت که در خدمت آن حضرت اند، پس مریم گفت: «این خاتون وبهترین زنان، مادر شوهر تو است، امام حسن عسکری (علیه السلام)».
پس به دامنش درآویختم وگریستم وشکایت کردم که حضرت امام حسن (علیه السلام) به من جفا می کند واز دیدن من ابا می کند.
آن حضرت فرمود: «فرزند من! چگونه به دیدن تو آید وحال آنکه به خدا شرک می آوری وبر مذهب ترسایانی واینک خواهرم دختر عمران مریم، بیزاری می جوید به سوی خدا از تو، اگر میل داری که حق تعالی وحضرت مسیح ومریم (علیهما السلام) از تو خشنود گردند وحضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) به دیدن تو بیاید، پس بگو: اشهد ان لااله الاّ الله واشهد انّ محمّد رسول الله.
چون این دو کلمه طیبه را تلفّظ نمودم، حضرت سیدةالنساء، مرا به سینه خود چسبانید ودلداری داد وفرمود: «اکنون، منتظر آمدن فرزندم باش که من، او را به سوی تو می فرستم».
چون بیدار شدم، آن دو کلمه طیبه را بر زبان می راندم وانتظار ملاقات آن حضرت می بردم.
چون آن شب آینده درآمد وبه خواب رفتم، آفتاب جمال آن حضرت طالع گردید، گفتم: «ای دوست من! بعد از آنکه دلم را اسیر محبّت خود گردانیدی، چرا از مفارقت جمال خود، مرا چنین جفا دادی؟»
فرمود: «دیر آمدن من به نزد تو، نبود مگر برای آن که تو مشرک بودی، اکنون که مسلمان شدی، هر شب نزد تو خواهم آمد تا آن زمان که خدای تعالی ما وتو را به ظاهر، به یکدیگر برساند واین هجران را به وصال، مبدّل گرداند».
از آن شب تا حال، یک شب نگذشت که درد هجران مرا، به شربت وصال، دوا فرماید.
بشر بن سلیمان گفت: «چگونه در میان اسیران افتادی؟»
گفت: «مرا خبر داد امام حسن عسکری (علیه السلام)، در شبی از شبها، که در فلان روز جدّت، لشکری بر سر مسلمانان خواهد فرستاد وخود، از عقب خواهد رفت؛ تو، خود را در میان کنیزان او وخدمتکاران، بینداز به هیئتی که تو را نشناسند واز پی جدّ خود روانه شو، از فلان راه برو».
چنان کردم. طلیعه لشکر مسلمانان به ما برخوردند وما را اسیر کردند وآخر کار من، این بود که دیدی وتا حال، کسی به غیر تو ندانسته که من دختر پادشاه رومم ومرد پیری که در غنیمت، من به حصّه او افتادم، نام مرا پرسید. گفتم: «نرجس نام دارم». گفت: «این نام کنیزان است».
بشر گفت که: «این عجیب است که تو از اهل فرنگی وزبان عربی را نیک می دانی».
گفت: «بلی! از بسیاری محبّت که جدّم به من داشت ومی خواست که مرا بر یاد گرفتن آداب حسنه بدارد، زن مترجمی را که زبان فرنگی وعربی، هر دو را می دانست، مقرر کرده بود که هر صبح وشام می آمد ولغت عربی را به من می آموخت تا آنکه زبانم، به این لغت جاری شد».
بشر گوید که: چون او را به سر من رأی به خدمت حضرت امام علی النّقی (علیه السلام) رسانیدم، حضرت به کنیزک خطاب کرد که: «چگونه حق سبحانه وتعالی، به تو نمود عزت دین اسلام ومذلت دین نصاری را وشرف وبزرگواری محمّد (صلی الله علیه وآله) واهل بیت او (علیهم السلام) را؟»
گفت: «چگونه وصف کنم برای تو ای فرزند رسول خدا چیزی را که تو بهتر می دانی از من».
حضرت فرمود: «می خواهم تو را گرامی دارم. کدام یک بهتر است نزد تو، این که ده هزار اشرفی به تو بدهم یا تو را بشارتی بدهم به شرف ابدی؟»
گفت: «بلکه بشارت شرف می خواهم ومال نمی خواهم».
حضرت امام علی النّقی (علیه السلام) فرمود: «بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه مشرق ومغرب عالم گردد وزمین را پر از عدل وداد کند، بعد از آن که پر از ظلم وجور شده باشد».
گفت: «این فرزند از چه کسی به عمل خواهد آمد؟»
فرمود: «کسی که حضرت رسالت پناه، تو را برای او خواستگاری کرد».
از او پرسید: «حضرت مسیح ووصیّ او، تو را به عقد چه کسی درآوردند؟»
گفت: «به عقد فرزند تو، امام حسن عسکری (علیه السلام)».
فرمود: «او را می شناسی؟»
گفت: «از شبی که به دست بهترین زنان، مسلمان شدم، شبی نگذشته است که او به دیدن من نیامده باشد».
پس کافور خادم را طلبید وفرمود: «برو، حکیمه، خواهرم را بگو که بیاید».
چون حکیمه داخل شد، حضرت فرمود: «این، آن کنیز است که می گفتم».
حکیمه خاتون، او را در بر گرفته، نوازش بسیار کرد. پس آن حضرت فرمود که: «ای دختر رسول خدا! ببر او را به خانه خود وواجبات وسنتها را به او بیاموز. زیرا او زن حضرت امام حسن عسکری ومادر صاحب الزمان (صلوات الله علیهما) است».
کیفیت ولادت با سعادت امام زمان (علیه السلام):
جماعتی از قدماء اصحاب، مثل ابی جعفر طبری وفضل بن شاذان وحسین بن حمدان خصینی وعلی بن حسین مسعودی وشیخ صدوق وشیخ طوسی وشیخ مفید وغیر ایشان، کیفیت ولادت را به چند سند صحیح وغیر آن، از حکیمه روایت نمودند وصدوق آن را به دو سند عالی روایت کرده، یکی از موسی بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسی بن جعفر (علیهما السلام)، از حکیمه دختر حضرت جواد (علیه السلام)، دیگری از محمّد بن عبد الله از حکیمه خاتون. اصل مضمون، یکی است، لکن چون ثانی، ابسط بود خبر را به لفظ او ذکر می کنیم با اشاره ای به فارق با بعضی دیگر در محل خود.
محمّد بن عبد الله گفت: «رفتم خدمت حکیمه خاتون، دختر حضرت جواد (علیه السلام) بعد از وفات حضرت عسکری (علیه السلام) که سؤال کنم از او، از حال حجّت (علیه السلام) وآنچه اختلاف کردند مردم در آن از تحیّری که در آن بودند. پس به من گفت: «بنشین!»
آنگاه گفت: «ای محمّد! به درستی که خدای تعالی نمی گذارد زمین را از حجّت ناطقه یا ساکت، وقرار نداده آن را در دو برابر بعد از حسن وحسین (علیهما السلام) به جهت فضیلت دادن حسن وحسین (علیهما السلام) وتنزیه آن دو بزرگوار از اینکه بوده باشد در زمین عدیلی برای ایشان.
بدرستی که خدای تعالی مخصوص فرمود فرزندان حسین (علیه السلام) را بر فرزندان حسن (علیه السلام) چنانچه اختصاص داد فرزندان هارون را بر فرزندان موسی (علیه السلام) هر چند موسی (علیه السلام) حجّت بود بر هارون. پس فضل، برای فرزندان حسین (علیه السلام) است تا روز قیامت وچاره ای نیست اُمّت را از حیرتی که به شک بیفتند در آن اهل باطل ونجات یابند در آن اهل باطل (حق ظ) تا اینکه نبوده باشد برای خلق بر خداوند حجّتی، بدرستی که حیرت، الآن آن چیزی است که واقع شده بعد از حسن (علیه السلام)».
گفتم: «ای خاتون من! آیا برای حسن (علیه السلام) فرزندی بود؟»
تبسم نمود وفرمود: «اگر برای حسن (علیه السلام) فرزند نباشد، پس حجّت کیست بعد از او؟ من تو را خبر دادم که امامت برای دو برادر نمی شود بعد از حسن وحسین (علیهما السلام)».
گفتم: «ای سیّده من! خبر ده مرا به ولادت مولای من وغیبت او».
فرمود: «آری! مرا جاریه ای بود که او را نرجس می گفتند؛ پس به زیارت من آمد برادرزاده من، پس به او نظر تندی کرد.
گفتم: «ای سیّد من! شاید مایل شدی به او، پس او را بفرستم نزد تو؟»
فرمود: «نه ای عمه! ولکن تعجب کردم از او».
گفتم: «تو را چه به شگفت آورد از او؟»
فرمود: «زود است که بیرون آورد خداوند از او فرزندی که ارجمند است نزد خداوند (عزَّ وجلَّ) وکسی است که خداوند به او، زمین را از عدل وداد پر نماید، چنانچه پر شده باشد از جور وظلم».
گفتم: «بفرستم او را به سوی تو؟»
فرمود: «رخصت گیر در این امر از پدرم».
جامه خود را پوشیدم ورفتم به منزل ابی الحسن (علیه السلام)، سلام کردم ونشستم. ابتدا فرمود: «ای حکیمه! بفرست نرجس را برای پسرم ابی محمّد (علیه السلام)».
گفتم: «ای سیّد من! برای همین به نزد تو آمدم».
فرمود: «ای مبارکه! به درستی که خدای تعالی خواسته که تو را شریک گرداند در اجر وقرار دهد برای تو سهمی از خیر».
حکیمه گفت: «درنگی نکردم؛ برگشتم به منزل خود واو را آرایش نمودم برای ابی محمّد (علیه السلام) وجمع کردم میان ایشان در منزل خود. پس چند روز در منزل من اقامت فرمود. آنگاه تشریف برد به منزل والد خود واو را با آن جناب فرستاد».
حکیمه خاتون گفت: حضرت ابی الحسن (علیه السلام) وفات کرد ونشست ابومحمّد (علیه السلام) در جای پدر بزرگوار خود؛ پس به زیارت او می رفتم، چنانچه به زیارت والدش می رفتم.
روزی به نزد آن جناب رفتم. پس نرجس خاتون به نزد من آمد که موزه ام را از پایم درآورد.
گفتم: «ای خاتون من! تو موزه خود را به من ده!»
گفت: «بلکه تو سیّده وخاتون منی، تو موزه خود را به من ده!»
گفتم: «بلکه تو سیّده وخاتون منی! والله موزه خود را به تو وانمی گذارم که درآری، بلکه من تو را خدمت می کنم بر دیدگان خود!»
شنید این کلام را ابومحمّد (علیه السلام) پس فرمود: «خداوند تو را جزای خیر دهد ای عمه!»
نشستم در نزد آن جناب تا غروب آفتاب. پس آواز کردم کنیزک را وگفتم: «جامه مرا بیاور که مراجعت کنم».
پس فرمود: (ابتدای روایت موسی ونیز اول خبر محمّد مذکور در غیبت شیخ طوسی از اینجاست) در اول چنین است که حکیمه گفت: کس فرستاد به نزد من امام حسن عسکری (علیه السلام) که: «ای عمه! روزه ات نزد ما بگشا! امشب، شب نیمه شعبان است».
در دوم، حکیمه گفت: کس فرستاد نزد من ابومحمّد (علیه السلام) سال 255 در نیمه شعبان وفرمود: «ای عمّه! و(به روایت اول) ای عمّه! امشب را نزد ما بیتوته کن! زیرا این شب، شب نیمه شعبان است وبدرستی که زود است متولّد شود در امشب مولودی که کریم است بر خداوند (عزَّ وجلَّ) وحجّت اوست بر خلق او، کسی است که زنده می کند به او زمین را بعد از مردنش».
پس گفتم: «از کی ای آقای من؟»
فرمود: «از نرجس».
و (به روایت شیخ:) «ای عمه! افطارت را امشب، نزد ما قرار ده. پس بدرستی که خداوند (عزَّ وجلَّ) زود است که تو را مسرور نماید به ولیّ خود وحجّت خود بر خلق که جانشین من است بعد از من».
حکیمه گفت: پس داخل شد بر من به جهت این بشارت، سرور شدیدی وجامه خود را بر تن کردم وهمان ساعت بیرون رفتم تا آنکه رسیدم خدمت ابی محمّد (علیه السلام) وآن جناب نشسته بود در صحن خانه خود وکنیزانش در دور او بودند؛ پس گفتم: «ای سیّد من! خَلف، از کدام یک است؟»
فرمود: «از سوسن».
پس چشم خود را در میان کنیزان سیر دادم؛ پس ندیدم کنیز را که در او اثری باشد غیر سوسن و(به روایت اول) پس گفتم: «ای سیّد من! نمی بینم در نرجس چیزی از اثر حمل».
پس فرمود: «از نرجس است نه از غیر او».
گفت: «برخواستم وبه نزد او رفتم؛ در پشت وشکم او تفحّص کردم، ندیدم در او اثر حمل. برگشتم به نزد آن جناب وخبر دادم او را به آنچه کردم.
پس، تبسم فرمود. آنگاه فرمود به من: «چون وقت فجر شود، ظاهر می شود برای تو حمل. زیرا مثل او مثل مادر موسی است که حمل در او ظاهر نشد وکسی آن را ندانست تا زمان ولادتش! چون که فرعون می شکافت شکمهای زنهای آبستن را به جهت جستجوی موسی واو نظیر موسی است».
حکیمه گفت: دوباره برگشتم به نزد نرجس واو را خبر کردم به آنچه فرمود واز حالش پرسیدم؛ پس گفت: «ای خاتون من! چیزی از این، در خود نمی بینم!»
و به روایت حسین بن حَمدان حضینی در هدایه، از غیلان کلابی وموسی بن محمّد رازی واحمد بن جعفر طوسی وغیر آنها، از حکیمه وروایت علی بن حسین مسعودی در اثبات الوصیه، از جماعتی از شیوخ علما، که از جمله آنهاست: علان کلینی وموسی بن محمّد غازی واحمد بن جعفر بن محمّد به اساتید خود از حکیمه، که او داخل می شد بر ابی محمّد (علیه السلام)، پس دعا می کرد برای آن جناب که خداوند روزی فرماید او را فرزندی.
و او گفت: روزی داخل شدم بر آن جناب، پس دعا کردم برای او، چنانچه می کردم. پس به من فرمود: «ای عمّه! آگاه باش! آن را که دعا می کردی که خداوند به من روزی کند، متولّد می شود در امشب».
و آن شب، نیمه شعبان بود سنه 255. (این تاریخ، مطابق کتاب اخیر است ودر اول به نحوی است که سابقاً ذکر شد. منه)
«متولّد می شود در امشب، مولودی که ما منتظر او بودیم؛ پس قرار ده افطار خود را در نزد ما». وآن شب جمعه بود.
پس گفتم به آن جناب: «از چه کسی خواهد شد این مولود عظیم؟ ای سیّد من!»
فرمود: «از نرجس! ای عمّه!»
گفت: پس گفتم: «ای سیّد من! نیست در کنیزان تو، محبوبتر از او نزد من ونه خفیف تر از او بر قلب من ومن هر وقت داخل خانه می شدم، مرا استقبال می کرد ودست مرا می بوسید وموزه را از پای من بیرون می آورد وچون داخل شدم بر او، کرد با من آنچه می کرد. افتادم بر دستهای او، آن را بوسیدم ومانع شدم او را از اینکه بکند آنچه می کرد. پس مرا به سیادت وخاتونی خطاب کرد، من نیز او را مثل آن، خطاب کردم. به من گفت: فدای تو شوم! به او گفتم: من فدای تو شوم وهمه عالمیان، این را از من مستنکر شمرد؛ به او گفتم: استنکار مکن، زیرا خداوند عطا می کند در امشب به تو پسری که سیّد است در دنیا وآخرت واو فرَج مؤمنین است.
پس شرمنده شد ودر او تأمل کردم، اثر حملی نیافتم؛ تعجّب کردم وگفتم: به سید خود ابی محمّد (علیه السلام) سوگند، که در او اثر حملی نمی بینم».
تبسم کرد وفرمود به من: «ما معاشر اوصیاء، برداشته نمی شویم در شکمها وجز این نیست که ما را حمل می کنند در پهلوها وبیرون نمی آییم از ارحام وجز این نیست که بیرون نمی آییم از ران راست مادران خود. زیرا ماییم نورهای خداوند که نمی رسد به او قذارت».
پس گفتم به او که: «ای سیّد من! مرا خبر دادی که او متولّد می شود امشب، پس در چه وقت از اوست؟»
فرمود: «در وقت طلوع فجر متولّد می شود مولود ارجمند در نزد خداوند (ان شاء الله تعالی)».
و به روایت اول: «چون از نماز عشاء فارغ شدم، افطار کردم وبه خوابگاه جای خود رفتم وپیوسته مراقب او بودم».
و به روایت شیخ طوسی: «چون نماز مغرب وعشاء را خواندم، مائده را حاضر کردند، پس من وسوسن افطار کردیم در یک اطاق».
و به روایت اول: «چون نیم شب رسید، برخاستم به نماز وچون از نماز فارغ شدم، نرجس خاتون خوابیده بود واز پهلو به پهلو حرکت نمی کرد».
و به روایت موسی: «چون از نماز فارغ شدم، نرجس خاتون خوابیده بود واو را حادثه ای نبود! نشستم زمانی به تعقیب نماز، آنگاه به پهلو خوابیدم؛ بعد از آن بیدار شدم ترسان، ونرجس خاتون همچنان خوابیده بود؛ بعد از آن برخاست ونماز خواند وخوابید».
حکیمه خاتون گفت: «بیرون رفتم، جستجوی فجر کنم، دیدم که فجر اول، طالع شده وحال آنکه نرجس خاتون در خواب بود، پس گمانها در خاطرم راه یافت.
حضرت ابومحمّد (علیه السلام) از آن جایی که نشسته بود، مرا آواز داد وفرمود که: «ای عمّه! تعجیل منما که اینک امر ولادت نزدیک شد».
پس نشستم والم سجده ویس خواندم ودر خواندن بودم که نرجس خاتون، بیدار شد ترسان، از جای جَستم وخود را به او رسانیدم واو را به سینه خود چسبانیدم وگفتم: «نام خدای بر تو باد! احساس چیزی می نمایی؟»
گفت: «بلی! ای عمّه!»
گفتم: «دل وجان خود را جمع دار! این است آنچه گفتم به تو».
پس سستی فرو گرفت مرا ونرجس خاتون را؛ یعنی خواب سبکی دست داد ما را؛ پس بیدار شدم به دریافتن سیّد خودم، جامه از او برداشتم، آن حضرت را دیدم که در سجود بود. او را برداشته، دربرگرفتم؛ دیدم پاک وپاکیزه وبی آلایش بوجود آمده.
و به روایت اول: «در این حال، در نرجس اِضطراب مشاهده نمودم؛ پس او را در برگرفتم ونام الهی بر او خواندم؛ حضرت آواز داد که: «سوره انّا أنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِالْقَدْرِ بر او بخوان».
از او پرسیدم که: «چه حال داری؟»
گفت: «ظاهر شد اثر آنچه مولایم فرمود». پس شروع کرد به خواندن سوره انّا أنْزَلْناهُ فی لَیْلةِ الْقَدْرِ بر او، چنانچه به من امر فرمود. پس آن طفل در شکم نرجس خاتون با من همراهی می کرد، می خواند آنچه من می خواندم وبر من سلام کرد، من ترسیدم.
حضرت صدا زد که: «تعجّب مکن ای عمّه از قدرت الهی! که حق تعالی خُردان ما را به حکمت، گویا می گرداند وما را در بزرگی، حجّت خود می گرداند در زمین خود».
سخن حضرت تمام نشده بود که نرجس، از نظرم غایب شد. او را ندیدم، گویا پرده ای میان من واو زده شد. پس به سوی حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) دویدم فریاد کنان. حضرت فرمود: «برگرد ای عمّه! که او را در جای خود خواهی یافت». پس مراجعت نمودم ودرنگی نکردم که پرده برداشته شد ونرجس خاتون را دیدم وبر او بود از لمعان نور آنقدر که چشمم را خیره کرد ودیدم صاحب الامر (علیه السلام) را که به سجده افتاده به روی خود وبه زانو درافتاده وانگشتان سبّابه خود را به آسمان بلند کرده ومی گوید:
اشهد ان لا اله الاّ الله وانّ جدّی محمّد رسولُ الله وانّ ابی امیر المؤمنین.
آنگاه یک یک امامان را شمرد تا به خود برسید، پس بفرمود:
اللهم انجزلی ما وعدتنی واتمم لی امْری وثبّت وطاتی واملاء بی الارض قسطاً وعدلاً.
و به روایتی، نوری از آن حضرت ساطع گردید وبه آفاق آسمان پهن شد ومرغان سفید را دیدم که از آسمان به زیر آمدند وبالهای خود را بر سر ورو وبدن آن حضرت می مالیدند وپرواز می کردند.
حکیمه خاتون گفت: «پس حضرت ابی محمّد یعنی امام حسن (علیه السلام) مرا آواز داد که فرزند مرا به نزد من بیاور!»
و به روایت مسعودی وخصینی، بعد از ذکر خواب اضطراری هر دو، حکیمه خاتون گفت: «پس بیدار نشد مگر به حسّ مولا وسیّد من در زیر او وبه آواز حضرت که می فرماید: ای عمّه! فرزند مرا بیاور، پس جامه را از روی سیّد خود برداشتم، دیدم که به سجده افتاده بر زمین، به پیشانی وکفها وزانوها وانگشتان پا وبر ذراع او نوشته: ﴿جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهوقاً﴾ (اسراء: 81).
پس او را در برگرفتم، او را ختنه کرده وناف بریده وپاک وپاکیزه یافتم. پس او را در جامه پیچیدم. وبه روایت موسی، او را برداشتم وبه نزد حضرت بردم، چون به حضور آن جناب رسید، به همان نحو که در دست من بود، بر پدر بزرگوارش سلام کرد. پس حضرت او را بر روی دو دست خود گرفت، به روشی که پای مبارک حضرت صاحب الامر (علیه السلام) بر روی سینه شریفِ پدر بزرگوار بود.
حضرت امام حسن (علیه السلام) زبان در دهان آن جناب گذاشت ودست مالید بر چشم وگوش ومفاصل او وفرمود: «به سخن درآی وتکلّم کن ای پسر من!»
و به روایت مسعودی، آن جناب را بر کف دست چپ خود نشانید ودست راست را بر پشت او گذاشت وفرمود: «سخن گو!»
پس حضرت حجّت (علیه السلام) فرمود: اشهد انْ لااله الاّ الله وحده لاشریک له وان محمّداً رسُول الله (صلی الله علیه وآله).
آنگاه صلوات فرستاد بر امیر المؤمنین (علیه السلام) وبر ائمه (علیهم السلام) تا آنکه رساند به پدر بزرگوار خود. آنگاه باز ایستاد، یعنی خاموش شد. وبه روایت مسعودی وخصینی: بعد رسول الله وانّ علیاً امیر المؤمنین. آنگاه پیوسته شمرد اوصیا را تا به خود رسید صلوات الله علیهم. ودعا کرد فرج را برای شیعیان خود بر دست خود.
و به روایت شیخ طوسی: «چون حضرت، فرزند مکرّم خود را گرفت، زبان مبارک را بر دیدگان او مالید. پس چشمهای مبارک را باز کرد، آنگاه زبان را در دهان آن جناب کرد وکام او را مالید وچنگ او را گرفت، آنگاه زبان را در گوش آن جناب داخل کرد وبر کف دست چپ خود نشانید، پس ولیّ خدا، راست نشست؛ حضرت دست بر سر او مالید وفرمود به او: «ای فرزند من! سخن بگو به قدرت الهی!»
و به روایت حافظ برسی در مشارق الانوار از حسین بن محمّد، از حکیمه گفت: «چون آن جناب را برآوردم به نزد پسر برادرم، حسن بن علی (علیهما السلام) پس دست شریف خود را مالید بر روی انور او که نور انوار بود وفرمود: «سخن بگو ای حجّة الله وبقیه انبیاء ونور اصفیاء وغوث فقرا وخاتم اوصیاء ونور اتقیا وصاحب کره بیضاء!»
پس فرمود: اشهد انْ لااله الاّ الله وحده لاشریک له وان محمّداً عبده ورسوله واشهد انّ علیّاً ولی الله.
آنگاه شمرد اوصیاء را تا آن جناب. پس امام حسن (علیه السلام) فرمود: «بخوان!»
پس قرائت کرد آنچه نازل شده بود بر پیغمبران وابتدا نمود به صُحف ابراهیم؛ پس آن را به زبان سِریانی خواند. آنگاه خواند کتاب ادریس ونوح وکتاب صالح وتورات موسی وانجیل عیسی وفرقان محمّد (صلی الله علیه وآله) و(علیهم اجمعین). آنگاه نقل فرمود قصَص انبیاء را.
و به روایت شیخ طوسی، پس ولی خدا (علیه السلام) استعاذه نمود از شیطان رجیم وافتتاح نمود وفرمود:
بسْمِ الله الرحمن الرحیم ﴿وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْاَرْضِ وَنُرِیَ فِرعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ماکانُوا یَحْذَروْنَ﴾ (قصص: 5-6).
پس صلوات فرستاد بر رسول خدا وبر امیر المؤمنین وبر هر یک از ائمه (صلوات الله علیهم) تا رساند به پدر بزرگوار خود.
حکیمه خاتون گفت: «آنگاه حضرت، آن جناب را به من داد وفرمود: «ای عمه! برگردان او را به سوی مادرش، تا چشمش روشن شود واندوهگین نشود وبداند که وعده خداوند (جل جلاله) حق است ولکن بیشتر مردم نمی دانند».
پس برگرداندم آن جناب را به سوی مادرش، در وقتی که فجر دوم روشن شده بود. پس فریضه را بجای آوردم وتعقیب خواندم تا آنکه آفتاب، طالع شد. آنگاه ابی محمّد (علیه السلام) را وداع کردم وبه منزل خود مراجعت نمودم».
به روایت موسی: فرمود که: «ای عمه! ببر او را به نزد مادرش، تا بر او سلام کند وباز او را به نزد من بیاور».
حکیمه خاتون گفت: «آن حضرت را بردم تا بر مادر سلام کرد وباز آوردم وگذاشتم در آن مجلس؛ بعد از آن، حضرت امام حسن (علیه السلام) فرمود که: «روز هفتم باز بیا!»
حکیمه خاتون گفت: «روز دیگر صباح رفتم که بر امام حسن (علیه السلام) سلام کنم، پرده را برداشتم که جستجوی سیّد خود کنم، یعنی حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را ببینم، آن حضرت را ندیدم. گفتم: فدای تو شوم! سیّد من چه شد؟»
امام (علیه السلام) فرمود که: «ای عمه! سپردم او را به آن کس که سپرد به او، مادر موسی (علیه السلام)».
و به روایت اول: چون حضرت آواز کرد که: «فرزند مرا به نزد من بیار!»
حکیمه خاتون گفت: «پس آن جناب را برداشتم وآوردم نزد آن حضرت، چون در پیش روی پدر بزرگوارش نگاه داشتم، در دست من بود که بر پدر بزرگوارش سلام کرد.
پس حضرت، آن جناب را از دست من گرفت ودر آن حال، مرغانی، بال خود را بر سر آن جناب گسترانیدند. پس حضرت، یکی از آن مرغان را آواز داد وفرمود: «او را بردار ومحافظت کن وبرگردان به سوی ما، در هر چهل روز!»
پس آن مرغ، آن جناب را برداشت وبه سوی آسمان پرواز کرد ومرغان دیگر، در عقب او پرواز کردند. پس شنیدم که امام حسن (علیه السلام) می فرماید: «سپردم تو را به آن کسی که سپرد به او مادر موسی (علیه السلام)».
پس نرجس خاتون بگریست. حضرت فرمود: «ساکت باش! که شیر خوردن برای او نباشد، مگر از پستان تو وزود است که برگردد به سوی تو، چنانچه برگشت موسی (علیه السلام) به سوی مادر خود. واین است قول خداوند که فرموده: «پس برگردانیدیم موسی را نزد مادرش تا دیده مادرش به او روشن شود واندوهگین نشود»(1).
حکیمه خاتون گفت: گفتم: «این مرغ چه بود؟»
فرمود: «روح القُدس است که موکل است بر ائمه (علیهم السلام) که ایشان را موفق می گرداند وتسدید می کند ونگاه می دارد ایشان را از خطا ولغزش وایشان را علم می آموزد».
و به روایت مناقب قدیمه: آنگاه حضرت طلبیدند بعضی از کنیزان خود را که می دانستند ایشان پنهان می کنند خبر آن مولود را؛ پس نظر کردند به آن مولود کریم. حضرت فرمود: «بر او سلام کنید».
پس آن جناب را بوسیدند وگفتند: «سپردیم تو را به خداوند». وبرگشتند.
آنگاه فرمود: «ای عمّه! نرجس را طلب نما!»
پس او را طلبیدم. فرمود: «تو را نطلبیدم مگر آنکه او را وداع کنی».
پس او را وداع کرد وبرگشت وآن جناب را با پدرش گذاشتیم ومراجعت نمودیم.
چون روز دیگر شد، به نزد او رفتم، سلام کردم ونزد او احدی را ندیدم. مبهوت ماندم. فرمود: «ای عمّّه! او در ودایع خداوندی است تا آن زمان که اذن دهد او را خداوند، در خروج».
به روایت شیخ طوسی: حکیمه خاتون گفت: «چون روز سوم شد، شوقم به دیدن ولی الله شدید شد، پس رفتم به نزد ایشان به رسم عیادت واول رفتم به حجره ای که نرجس خاتون در آن بود. دیدم او را که نشسته، نشستن زن زاییده وبرابر او جامه زرد بود وسر خود را با دستمال بسته بود؛ سلام کردم بر او وملتفت شدم به سوی جانبی از آن حجره، دیدم گهواره ای است که بر آن جامه سبز بود، پس میل نمودم به سوی آن گهواره، جامه ها را از آن برداشتم. دیدم ولی الله را که بر پشت خوابیده، نه کمرش بسته ونه دستهای مبارکش.
پس چشمهای خود را باز کرد وخندید وبا من با انگشتان خود راز گفت. پس آن جناب را برداشتم وبه نزدیک دهن خود آوردم که او را ببوسم، بوی خوشی از آن جناب به مشامم رسید که خوشبوتر از آن، هرگز استشمام نکرده بودم.
در این حال، حضرت امام حسن (علیه السلام) آواز داد که: «ای عمّه! جوان مرا بیاور!» بردم، از من گرفت وفرمود: «ای پسر! سخن گو!» به همان نسق که سابقاً مذکور شد تکلّم فرمود.
حکیمه خاتون گفت: از آن حضرت گرفتم واو می فرمود: «ای پسر من! سپردم تو را به آن کسی که مادر موسی (علیه السلام) به او سپرده؛ بوده باش در حفظ خداوند، سرّ او، رعایت او وپناه او».
فرمود: «برگردان او را به مادرش، ای عمّه! وکتمان کن خبر این مولود را وخبرنده به او احدی را، تا تقدیر خداوند به غایت خود رسد».
پس آن جناب را به مادرش دادم وایشان را وداع کردم.
به روایت موسی: حضرت فرمود: «ای عمّه! چون روز هفتم شود، بیا نزد ما!» حکیمه خاتون گفت: روز هفتم آمدم، سلام کردم ونشستم. امام (علیه السلام) فرمود که: «بیاور فرزندم را نزد من!» پس آن جناب را آوردم واو در جامه ای بود.
و به روایت شیخ طوسی وحضینی ومسعودی: در جامه های زرد بود. باز آن حضرت کرد با آن جناب، مانند آنچه کرده بود در مرتبه اول؛ یعنی او را بر روی دو دست خود گرفت. بعد از آن، زبان را در دهان مبارکش گذاشت که او را شیر یا عسل می خورانید. آنگاه فرمود: «به سخن درآی وتکلّم نما ای فرزند من!»
پس حضرت صاحب الامر (علیه السلام) فرمود: اشهد انْ لا اله الاّ الله.... تا آخر آنچه به این روایت گذشت. بعد از آن، تلاوت فرمود این آیه را:
بسْمِ الله الرحمن الرحیم وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ.... تا قول خداوند:... ماکانُوا یَحْذَروْنَ.
به روایت حضینی: بعد از تلاوت این آیه، حضرت فرمود به آن جناب که: «بخوان ای فرزند من، آنچه را که خداوند، نازل فرمود بر پیغمبران خود ورسولان خود!»
پس ابتدا فرمود به صحیفه های آدم (علیه السلام) آن را به زبان سِریانی خواند وکتاب هود وکتاب صالح وصحیفه های ابراهیم (علیه السلام) وتورات موسی وزبور داوود وانجیل عیسی وفرقان جدّم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله). آنگاه، قصه پیغمبران ومرسلین را نقل فرمود تا عهد خود.
به روایت اول: حکیمه خاتون گفت: چون بعد از چهل روز شد، حضرت حجّت (علیه السلام) را برگرداندند. پس حضرت امام حسن (علیه السلام) مرا طلبید، چون به خدمتش رسیدم، ناگاه آن کودک را دیدم که در پیش روی او راه می رفت.
پس گفتم: «ای سیّد من! این پسر، دو ساله است».
حضرت تبسّم کرد، آنگاه فرمود: «بدرستی که فرزندان انبیاء واوصیاء (علیهم السلام) هرگاه ائمه باشند، نشو ونما می کنند به خلاف آنچه نشو ونما می کند غیر ایشان وبدرستی که کودکِ از ما، هرگاه یک ماه بر او گذشت، مانند کسی است که یک سال بر او گذشته باشد وبدرستی که کودکِ ما، در شکم مادرش سخن می گوید وقرآن می خواند وپروردگار خود را در زمان شیرخوارگی عبادت می کند وملائکه، او را اطاعت می کنند ودر بامداد وپسین بر او نازل می شوند».
حکیمه خاتون گفت: «پس پیوسته در هر چهل روز، آن کودک را برمی گرداندند تا آنکه، آن جناب را مردی دیدم، پیش از وفات امام حسن (علیه السلام) به چند روز کمی. پس، او را نشناختم. به برادرزاده ام گفتم: این کیست که مرا امر می فرمایی که روبروی او بنشینم؟»
فرمود: «این پسر نرجس است! این، خلیفه من است بعد از من وبه زودی از میان شما می روم، سخن او را بشنو وامر او را اطاعت کن!»
حکیمه خاتون گفت: «بعد از چند روز، امام حسن (علیه السلام) وفات کرد واکنون من، حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را در صبح وشام می بینم واز هر چه که از من می پرسند، آن جناب، مرا خبر می دهد ومن نیز ایشان را خبر می دهم.
و قسم به خداوند که گاه من اراده می کنم که چیزی از او بپرسم، ابتدا سؤال نکرده، جواب مرا می گوید ومی شود که بر من، امری روی می دهد، پس در همان ساعت جواب می رسد، بدون آنکه سؤال کنم. وشب گذشته، مرا خبر داد به آمدن تو نزد من وامر فرمود مرا که تو را خبر دهم به حقّ محمّد بن عبد الله».
راوی خبر گفت: «قسم به خداوند که حکیمه خاتون مرا خبر داد به چیزهایی که مطلع نبود بر او احدی جز خداوند (عزَّ وجلَّ) پس دانستم که این راست وعدل است از جانب خداوند؛ زیرا که خدای (عزَّ وجلَّ) مطلع کرده ایشان را بر چیزی که مطلع نکرده بر آن، احدی از خلق خود را».
به روایت مسعودی وحضینی: حکیمه خاتون گفت: چون بعد از چهل روز شد، داخل شدم در خانه امام حسن (علیه السلام)، پس دیدم مولای خود را که راه می رود در خانه؛ ندیدم رخساری نیکوتر از رخسار آن جناب ونه لغتی فصیح تر از لغت او! پس حضرت امام حسن (علیه السلام) فرمود به من: ا«ین مولود، ارجمند بر خداوند است».
گفتم: «ای سیّد من! از عمر او چهل روز گذشته ومن می بینم در امر او، آنچه می بینم».
فرمود: «ای عمه! آیا نمی دانی که ما معاشر اوصیا، نشو می کنیم در روز، مقداری که نشو می کند غیر ما در یک هفته ونشو می کنیم ما، در هفته، آنقدر که نشو می کند غیر ما در یک سال».
پس برخاستم وسر آن جناب را بوسیدم ومراجعت کردم. آنگاه برگشتم وجستجو کردم، او را ندیدم. گفتم به سیّد خود، ابی محمّد (علیه السلام) که: «مولای من، چه کرد؟»
فرمود: «ای عمه! سپردم او را به آن کسی که سپرد او را مادر موسی (علیه السلام)».
به روایت حضینی: آنگاه فرمود: «چون عطا فرمود به من، پروردگار من، مهدی این امّت را، دو مَلک فرستاد که او را برداشتند واو را به سراپرده عرش بردند تا آنکه ایستاد در حضور قرب الهی؛ پس فرمود به او:
«مرحبا به تو ای بنده من! برای نصرت دین من، در اظهار امر من ومهدی بندگان من! سوگند خوردم که به تو بگیرم وبه تو عطا کنم وبه تو بیامرزم وبه تو عذاب کنم. برگردانید او را ای دو ملک! به سوی پدرش، به مدارا وملاطفت وبه او بگویید که او در پناه وحفظ وحمایت ونظر عنایت من است تا آن زمان که برپا وظاهر نمایم حق را به او ونیست ونابود کنم باطل را به او وبوده باشد دین خالص برای من».
آنگاه امام حسن (علیه السلام) فرمود که: «چون مهدی (علیه السلام)، از شکم مادر خود بیرون آمد، یافته شد که به زانو درآمده ودو سبابه خود را بلند نمود. آنگاه عطسه کرد، پس فرمود: الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله عبداً ذکر الله غیر مستنکف ولا مستکبر.
آنگاه فرمود: «ظلمه، گمان کردند که حجّت خداوند باطل خواهد شد، اگر اذن می دادند مرا در سخن گفتن، هرآینه شک زایل می شد».
از سیاق روایت حضینی، چنان مستفاد می شود که این ذیل، مشتمل بر بردن آن حضرت به آسمان، از تتمه خبر حکیمه خاتون باشد. ولکن ظاهر کلام مسعودی، در اثبات الوصیه، چنان است که تا آنجا که فرمود: «سپردم او را، الخ». خبر حکیمه تمام شد؛ زیرا که او، بعد از نقل، تا آنجا که گفته: «خبر داد مرا موسی بن محمّد که او قرائت کرد مولد را». یعنی حدیث ولادت را با کتابی که در این باب نوشته شده بود بیشتر آن را بر حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام). پس تصحیح فرمود آن را ودر او زیاد کرد وکم نمود وتقریر نمود روایات را به نحوی که ما ذکر نمودیم.
روایت شده از حضرت امام حسن (علیه السلام) که او فرمود: «چون صاحب، متولّد شد، خداوند (عزَّ وجلَّ)، دو ملک فرستاد، او را برداشتند وبردند تا سرادق عرش؛ پس ایستاد در محضر قرب الهی، خداوند به او فرمود: مرحبا، به تو عطا می کنم وبه تو می آمرزم یا عفو می کنم وبه تو عذاب می کنم».
علاّمه مجلسی، در بحار، کیفیّت بردن آن جناب را به آسمان، به نحوی که حضینی روایت کرده، نقل نموده از بعضی مؤلّفات قدماء اصحاب ما (رضوان الله علیهم).
نیز به سند خود، روایت کرده از نسیم وماریه که هر دو گفتند: «چون صاحب الزمان، از شکم مادر بیرون آمد، به زانو درافتاد وانگشتان سبّابه را...». تا آخر آنچه گذشت. ولکن از تاریخ جَهضمی وغیره، معلوم می شود که فقره اخیره، کلام حضرت عسکری (علیه السلام) است که در وقت ولادت مهدی (صلوات الله علیه) فرمود: «گمان کردند ظلمه، که ایشان مرا خواهند کشت تا قطع کنند این نسل را! چگونه دیدند قدرت قادر را واگر اذن می داد مرا خداوند در کلام، هرآینه برطرف می شد شکوک وخداوند می کند آنچه را که می خواهد».
مؤلف گوید که: روایات از حکیمه خاتون، اگر چه مختلف است ولکن مضامین آنها متحد یا متقارب است.
در بعضی از آنها، نقل شده چیزی که نقل نشده در دیگری، به جهت اختصار یا نسیان یا تمام آن را به همه نفرمود به جهت بعضی مصالح.
امر فرمودن حضرت عسکری (علیه السلام) به روح القدس، در روایت محمّد که: «مهدی (صلوات الله علیه) را در هر چهل روز بیاورد». منافات ندارد که گاهی آن جناب را پیش از آن وقت بیاورد.
چنانچه در خبر موسی وغیره بود، زیرا که حسب وعده حضرت، آن جناب را نزد نرجس خاتون می آورد به جهت خوردن شیر، در هر وقت که محتاج بود به آن، زیرا که نباید از غیر پستان او بخورد وشاید دیدن در روز هفتم ولادت وسوّم به جهت همین باشد، بلکه در شب دوم ولادت نیز، چنانچه مسعودی از علان روایت کرده که گفت: خبر داد مرا نسیم خادم، که خادم حضرت امام حسن (علیه السلام) بود؛ او گفت: فرمود به من صاحب الزمان (علیه السلام) ومن به خدمتش رسیده بودم بعد از ولادتش به یک شب، پس عطسه کردم در نزد او، به من فرمود: یرحمک الله.
نسیم گفت: پس مسرور شدم، به من فرمود: «آیا تو را بشارت ندهم در عطسه؟»
گفتم: «بلی!»
فرمود که: «او امان است از مردن تا سه روز».
و به روایت حضینی این نیز در روز سوم بود.
کلام علاّمه طباطبایی در اینکه حکیمه دونفرند:
علاّمه طباطبایی، بحرالعلوم، در رجال خود فرموده که: «حکیمه، دختر امام ابی جعفر ثانی (علیه السلام) است به نام عمّه پدرش، حکیمه، دختر ابی الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) واوست که حاضر شد در ولادت قائم حجّت (صلوات الله علیه) چنان که حاضر شد عمه اش، حکیمه، ولادت ابی جعفر محمّد بن علی جواد (علیهما السلام) را وحکیمه یافت در هر دو موضع واما حلیمه بالامام پس او تصحیف عوام است».
سروی یعنی ابن شهر آشوب، در مناقب خود گفته که: حکیمه دختر ابی الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) گفت: چون رسید وقت ولادت خیزران، مادر ابی جعفر، حضرت رضا (علیهما السلام) مرا بطلبید وفرمود: «ای حکیمه! حاضر شو در ولادت او وداخل شو تو، او وقابله در اطاقی». وبرای ما چراغی گذاشت ودر را بست برروی ما.
پس چون او را درد زادن گرفت، چراغ خاموش شد ودر پیش روی او طشتی بود، من برای خاموش شدن چراغ غمگین شدم.
در این حال بودیم که ظاهر شد حضرت جواد (علیه السلام) در طشت ودیدم بر او چیز نازکی است شبیه جامه که نور از آن می درخشد، چنان که خانه را روشن کرد. آن جناب را دیدیم، پس او را گرفتم ودر بغل خود گذاشتم وآن پرده را از آن گرفتم. پس، حضرت رضا (علیه السلام) تشریف آورد ودر را باز کرد وما از امر او فارغ شده بودیم. او را گرفت ودر گهواره گذاشت وفرمود: «ای حکیمه! ملازم گهواره او باش!»
حکیمه گفت: «چون روز سوّم شد، چشمان خود را به جانب آسمان کرد وفرمود: اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمداً رسول الله.
من از جای خود هراسان وترسان برخاستم وبه نزد حضرت رضا (علیه السلام) آمدم وگفتم به آن جناب که از این کودک، چیز عجیبی شنیدم؛ فرمود: «چه بود؟» پس خبر را برای آن جناب نقل کردم.
فرمود: «ای حکیمه! از آنچه ببینید، عجایب او بیشتر است».
علاّمه مجلسی، در مزار بحار خود گفته که: «قبّه شریفه، یعنی قبّه عسکری (علیه السلام) قبری است که منسوب است به نجیبه کریمه عالمه فاضله تقیّه رَضیّه، حکیمه، دختر ابی جعفر جواد (علیه السلام).
نمی دانم چرا متعرض زیارت او نشدند، یعنی علما در کتب مزار با ظهور فضل وجلالت او واختصاص او به ائمه (علیهم السلام) ومحل اسرار ایشان بود ومادر قائم (علیه السلام) در نزد او بود ودر ولادت آن حضرت، حاضر بود وگاه گاه آن حضرت را می دید در حیات ابی محمّد عسکری (علیه السلام) واو از سفرا وابواب بود بعد از وفات آن جناب، پس سزاوار است زیارت کردن او به آنچه جاری نماید خداوند بر زبان، از آنچه مناسب فضل وشأن او است».
بحرالعلوم (رحمه الله) بعد از نقل این کلام، فرموده: «عدم تعرّض بر زیارت آن مخدّره، چنانچه خال مفضال اشاره فرمود، عجیب است واعجب از آن، متعرض نشدن بیشتر مثل شیخ مفید در ارشاد وغیر او در کتب تواریخ وسیَر ونسب به حکیمه خاتون در اولاد حضرت جواد (علیه السلام) بلکه حصر کردند بعضی دختران آن جناب را در غیر او».
مفید در ارشاد فرموده: «گذاشت حضرت جواد (علیه السلام) از فرزند علی (علیه السلام) پسرش را که امام بود بعد از دو موسی وفاطمه وامام اولاد ذکوری نگذاشت غیر آنچه نامیدیم». انتهی.
شیخ صدوق در کمال الدین روایت کرده از محمّد بن عثمان عمری که فرمود: چون متولّد شد خلف مهدی (صلوات الله علیه) نوری ساطع شد از بالای سر آن جناب تا به اطراف آسمان، آن گاه به رو درافتاد به جهت سجده برای پروردگار خود، آن گاه سربلند نمود ومی فرمود: شهد الله انّه لااله الاّ هو والملائکة واولوا العلم قائماً بالقسط لااله الا هو العزیز الحکیم ان الدّین عندالله الاسلام.
نیز از حسن بن منذر روایت کرده که گفت: روزی حمزة بن ابی الفتح، به نزد من آمد وگفت به من: «بشارت باد تو را که دیشب متولد شد در دار، (یعنی خانه امامت، که در آن زمان چنین تعبیر می کردند) مولودی از برای ابی محمّد (علیه السلام) وامر فرمود به کتمان او واینکه سیصد گوسفند برایش عقیقه کنند».
نیز در آن کتاب وغیر آن روایت شده است که: «چون حضرت متولّد شد، امام حسن (علیه السلام) فرستاد در نزد ابی عمر که وکیل آن جناب بود که ده هزار رِطل نان وده هزار رطل گوشت بخرد وآنها را حسبة لله متفرق کند در میان بنی هاشم».
نیز روایت نمودند که چون آن جناب متولّد شد ونشو نمود، فرمان رسید که هر روز، قلم مغزدار گوسفند با گوشت بخرند واهل خانه گفتند که این برای مولای صغیر ما است».
نیز از طریقه خادم، روایت کردند که گفت: داخل شدم بر صاحب الزمان (علیه السلام) پس به من فرمود: «برای من صندل سرخ بیاور!»
آوردم برایش، پرسید که: «مرا می شناسی؟»
گفتم: «آری!»
فرمود: «کیستم؟»
گفتم: «تو آقای منی وپسر آقای منی!»
فرمود: «از این، از تو سؤال نکردم».
گفتم: «فدای تو شوم، برای من تفسیر کن!»
فرمود: «من خاتم اوصیائم وبه من دفع می کند خداوند، بلا را از اهل وشیعیان من».
در بحار، از خط شیخ شهید، نقل کرده که روایت نمود از جناب صادق (علیه السلام) که فرمود: «در شبی که متولد می شود در آن قائم (علیه السلام) متولد نمی شود در آن، هیچ مولودی، مگر آنکه مؤمن باشد واگر در زمینِ اهل شرک متولد شود، خداوند او را نقل فرماید به سوی ایمان، به برکت امام (علیه السلام)».
شیخ مسعودی، در اثبات الوصیه وحسین بن حمدان، در هدایه روایت کردند که: «حضرت ابوالحسن صاحب العسکر (علیه السلام) پنهان می کرد خود را از بسیاری از شیعیان خود، مگر از عدد قلیلی از خواص خود وچنین امر، منتهی شد به حضرت امام حسن (علیه السلام) از پشت پرده با خواص وغیرخواص تکلّم می فرمود، مگر در آن اوقات که سوار می شد برای رفتن به خانه سلطان واین عمل از آن جناب واز پدر بزرگوارش پیش از او مقدّمه بود برای غیبت صاحب الزّمان (علیه السلام) که شیعه به این مألوف شوند واز غیبت وحشت نکنند، عادت جاری شود در احتجاب واختفا».
مختصری در حالات خلفای بنی عباس در زمان غیبت صغری:
در سال نوزدهم از وقت امامت آن حضرت، «معتمد» خلیفه عباسی مُرد وبه «معتضد، احمد بن موفق» بیعت کردند واین در رجب سنه 279 بود ودر سال 29 از امامت آن جناب، معتضد مُرد وبه برادرش، «علی مکتفی» بیعت کردند در ماه ربیع الاخر سنه 289 ودر سال سی وپنجم از آن وقت، مکتفی مُرد وبه برادرش، «جعفر مقتدر» (صاحب هدایه تا مقتدر بیش نقل نکرده چون در عصر او بود منه) بیعت کردند در سلخ شوال سال 295.
در سال شصتم از آن وقت، مقتدر کشته شد، در آخر شوال سنه 329 وبه برادرش، «محمّد قاهر» بیعت کردند ودر سال شصت ودو از آن وقت، قاهر خلع شد وبیعت کردند به «راضی، محمّد بن المقتدر» در جمادی الاولی، سنه 322 ودر ربیع الاخر 329، راضی مُرد وبه برادرش، «متقی» بیعت کردند واز برای صاحب (علیه السلام) از آن وقت که متولّد شد تا این وقت که ماه ربیع الاول سنه 332 است، هفتاد وپنج سال وهشت ماه گذشته، با پدر بزرگوارش چهار سال وهشت ماه بود وبه انفراد، امامت کرد هفتاد ویک سال وگذاشتم قدری بیاض، برای کسی که بعد می آید، والسلام. واز این کلام ظاهر می شود که این کتاب شریف در اول غیبت کبری تألیف شده.
باب دوم: در ذکر اسامی والقاب وکنیه های آن حضرت ووجه تسمیه آنها
در اسما والقاب وکنیه های شریفه حضرت مهدی (صلوات الله علیه) که در قرآن مجید وسایر کتب سماویه واخبار اهل بیت (علیهم السلام) والسنه روات ومحدّثین، مذکور ودر کتب اخبار وسیَر ورجال ثبت شده، با اشاره به ستر آن وبه همان طریق که علمای اعلام، اسامی والقاب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) وائمه (علیهم السلام) را ذکر نمودند؛ در این مقام سلوک نمودم، با تحرّز از بعضی استنباط مستحسنه که دیگران در این مقام کردند که اگر در این جا رعایت می کردم، اضعاف موجود مذکور می شد وبر تمامی آنها اطلاق اسم می شود، چنانچه در باب چهارم بیاید.
اسما والقاب وکنیه های آن حضرت ووجه تسمیه آنها:
آنچه در این جا ذکر می شود، 182 اسم است.
اول: «احمد»
شیخ صدوق در «کمال الدین» روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «بیرون می آید مردی از فرزندان من در آخرالزمان...».
تا آنکه فرمود: «برای او دو اسم است، اسمی مخفی واسمی ظاهر، اما اسمی که مخفی است، احمد است.الخ»
در «غیبت» شیخ طوسی روایت شده، از حذیفه که گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را که ذکر کرد مهدی را، پس فرمود: «بیعت می کنند با او، میان رکن ومقام. اسم او احمد است وعبد الله ومهدی؛ پس اینها نامهای اوست».
در تاریخ «ابن خشاب» وغیره، روایت است که: «آن جناب، صاحب دو اسم است وظاهراً مراد، دو اسم مبارک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) باشد».
دوم: «اصل»
شیخ کشی در رجال خود، روایت کرده از ابی حامد بن ابراهیم مراغی که گفت: نوشت ابو جعفر بن احمد بن جعفر قمّی عطار: «نبود از برای او ثالثی در زمین در قرب به «اصل» وتوصیف نمود ما را برای صاحب ناحیه ای، جواب بیرون آمد که واقف شدم بر آنچه وصف کردی به آن، اباحامد را که خدایش عزیز کند به طاعت خود. فهمیدم حالتی را که بر آن حالت است که به اتمام رساند خداوند آن را برای او به احسن از آن، خالی ندارد او را از تفضل خود بر او، خداوند ولیّ او باشد، بر او باد بیشتر سلام ومخصوص تو را».
ابوحامد گفت: «این در رقعه ای طولانی بوده ودر آن امر ونهی بود به سوی برادرزاده کثیر. در رقعه مواضعی بود که آن را مقراض کرده بودند وداده شد رقعه، به هیأت خود به علان بن حسن رازی».
نوشت مردی از اجلّه برادران ما که او را می نامیدند حسن بن نصر، آنچه را که بیرون آمده بود در حق ابی حامد، فرستاد او را به سوی پسرش، ظاهر آن است که مراد از «اصل» وصاحب ناحیه وصاحب توقیع، امام عصر (علیه السلام) باشد.
روایت کلینی از حسن بن نصر:
حسن بن نصر، همان است که شیخ کلینی، در باب مولد آن جناب (علیه السلام) روایت کرده از سعد بن عبد الله که گفت: حسن بن نصر وابوصدام وجماعتی، بعد از وفات حضرت امام حسن (علیه السلام) سخن گفتند در باب آنچه در دست وکلا است واراده کردند که فحص کنند در باب حجّت زمان. پس حسن بن نصر به نزد ابوصدام آمد وگفت: «من اراده دارم که حجّ کنم».
ابوصدام به او گفت: «حجّ را در این سال تأخیر بینداز!»
حسن گفت که: «من در خواب هراسان می شوم، یعنی خواب هولناک می بینم وناچارم از بیرون رفتن».
و به احمد بن یعلی بن حماد وصیّت کرد واز برای ناحیه، مالی به او داد وگفت: از دست خود بیرون مکن مگر بعد از تبیّن امر».
حسن گفت: من چون وارد بغداد شدم، خانه ای کرایه کردم ودر آن خانه آمدم؛ پس بعضی از وکلا، جامه ای چند وقدری اشرفی نزد من آورده، گذاشت. من به او گفتم: «این چه چیز است؟»
گفت: «همان است که می بینی».
پس دیگری مثل آن آورد ودیگری، تا آنکه خانه پر شد. آنگاه احمد بن اسحق با تمام آنچه نزد او بود، آمد. تعجّب کردم ومتفکّر ماندم.
پس وارد شد بر من رقعه آن مرد، یعنی حضرت صاحب (علیه السلام) که چون از روز، فلان قدر بگذرد آنچه با تو است حمل کن، یعنی بردار ومتوجّه سر من رأی شو. پس برداشتم آنچه نزد من بود ورحلت نمودم ودر راه شصت نفر دزد بودند که قافله را برهنه می کردند. من گذشتم وخداوند مرا نجات داد از آن.
پس وارد سامره شدم وفرود آمدم ورقعه به من رسید که: «آنچه با تو است بردار وبیاور!» من آنها را در سلّه های حمالها گذاشتم، چون به دهلیز خانه رسیدم، غلام سیاهی را دیدم که ایستاده. به من گفت: «تو حسن بن نصری؟»
گفتم: «آری!»
گفت: «داخل خانه شو!»
و من داخل خانه شدم وسلّه های حمّالها را خالی کردم. در کنج خانه، نان بسیاری دیدم. به هر یک از حمّالها یک قرص نان دادم. بیرون رفتند. اطاقی را دیدم که پرده بر او آویخته بود واز آنجا مرا کسی ندا کرد که: «ای حسن بن نصر! خدای را حمد کن بر آنچه بر تو منّت گذاشت؛ شک مکن که شیطان می خواهد تو شک کنی».
دو جامه برای من بیرون فرستاد وفرمود: «بگیر این را! پس زود است که محتاج شوی به آن دو».
من آن دو جامه را گرفتم وبیرون آمدم.
سعد بن عبد الله گفت: «حسن برگشت ودر ماه رمضان فوت شد ودر آن دو جامه، او را دفن کردند».
ظاهراً خبر اوّل متعلق است به حضرت امام حسن (علیه السلام).
در کتب رجالیّه، مذکور است که مراد از «اصل» امام است وبه همین خبر استشهاد نمودند. گویا معیّن نشد که خبر، متعلّق به کدام یک از ایشان است، لکن در اراده امام، از آن سخنی نیست ووجه بودن امام عصر (علیه السلام) یا هر امامی، اصل ظاهر است، چه ایشانند اصل هر علم وخیر وبرکت وفیض، هیچ حقی در دست احدی نیست مگر آنکه منتهی شود لابد به ایشان ونعمتی به احدی نمی رسد مگر به سبب ایشان ومرجع وملاذ عبادند در دنیا وبرزخ وآخرت. مقصود اصلیند از خلقت جمیع عوالم علویّه وسفلیّه.
سوّم: «اوقید مو»
فاصل المعی میرزا محمّد نیشابوری در کتاب «ذخیرةالالباب» معروف به «دوائر العلوم» ذکر کرده که: «اسم آن جناب در تورات به لغت ترکوم «اوقیدمو» است».
چهارم: «ایزد شناس»
پنجم: «ایزد نشان»
در کتاب مذکور، مسطور است که این دو، نام آن جناب است در نزد مجوس. شیخ بهایی (رحمه الله) در «کشکول» فرموده که: «فارسیان، آن جناب را ایزدشناس وایزدنشان گویند».
ششم: «ایستاده»
و نیز در آنجا ذکر کرده که: «این نام آن جناب است در کتاب شامکونی».
هفتم: «ابوالقاسم»
در اخبار مستفیضه، به سندهای معتبره، از خاصه وعامه روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرموده: «مهدی از فرزندان من است، اسم او اسم من است وکنیه او کنیه من است».
در کمال الدین است از ابی سهل نوبختی از عقید خادم که گفت: «آن جناب مکنّی است به ابی القاسم».
در تاریخ ابن خشاب، روایت است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «خلف صالح، از فرزندان من است. اوست مهدی، اسم او محمّد است. کنیه او ابوالقاسم».
روایت کرده از قاسم بن عدی، که او گفت: «می گویند: کنیه خلف صالح، ابوالقاسم است».
در بعضی اخبار نهی رسیده از کنیه گذاشتن به ابوالقاسم. اگر اسم، محمّد باشد، بعضی تصریح کردند به حرمت ذکر آن حضرت به این کنیه در مجالس واینکه حکم آن حکم اصلی آن جناب است که بیاید.
هشتم: «ابو عبد الله»
گنجی شافعی در کتاب «بیان» در احوال صاحب الزمان (علیه السلام) روایت کرده از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «اگر نماند از دنیا مگر یک روز، هر آینه می انگیزاند خداوند، مردی را که اسم او اسم من است وخلق او خلق من، کنیه او ابو عبد الله است وبیاید که آن جناب، مکنی است به کنیه جمیع اجداد طاهرین خود».
نهم: «ابو جعفر»
دهم: «ابو محمّد»
یازدهم: «ابوابراهیم»
حضینی در هدایه گفته که: «کنیه آن جناب ابوالقاسم وابو جعفر است».
روایت شده که از برای آن جناب است کنیه یازده امام از پدران وعمّ آن حضرت، امام حسن مجتبی (علیه السلام) در یکی از مناقب قدیمه که اوّل آن چنین است: خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سمط، در اواسط سنه 335 گفت: «قرائت کردم این کتاب را بر ابی الحسن علی بن ابراهیم انباری در واسط، ماه ربیع الاخر». گفت: «خبر داد مرا ابوالعلا، احمد بن یوسف بن مؤید انباری در سال 326. الخ» مشتمل است بر اجمالی از احوال همه ائمه (علیهم السلام) وتاکنون مؤلّف آن معلوم نشده ودر آنجا نیز این روایت را نقل کرده (بنا براین خبر).
دوازدهم: «ابوالحسن»
سیزدهم: «ابوتراب»
خواهد بود که هر دو، کنیه حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) است؛ اگرچه در دوّمی، فی الجمله تأنّی می رود مگر آنکه مراد از ابوتراب، صاحب خاک ومربّی زمین باشد؛ چنانچه یکی از وجوه قرار دادن این کنیه است برای آن حضرت وبیاید در تفسیر آیه شریفه ﴿وَاَشْرَقَتِ الْاَرْضُ بِنُوْرِ رَبِّها...﴾ (زمر: 69) که فرمودند: «ربّ زمین، امام زمین است واینکه به نور حضرت مهدی (علیه السلام) مردم مستغنی شوند از نور آفتاب وماه».
چهاردهم: «ابوبکر»:
که یکی از کنیه های جناب رضا (علیه السلام) است؛ چنانچه ابوالفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبین» وغیر او ذکر کردند.
پانزدهم: «ابوصالح»
در «ذخیرة الالباب» ذکر کرده که آن جناب، مکنَّی است به ابوالقاسم وابوصالح واین کنیه معروفه آن حضرت است. در میان عربها، بَلدی وبادیه نشین وپیوسته در توسّلات واستغاثات خود، آن جناب را به این اسم می خوانند وشعرا وادبا در قصاید ومدایح خود ذکر می کنند واز بعضی قصص آینده معلوم می شود که در سابق، شایع بوده ودر باب نهم، ذکر مأخذی برای این کنیه خواهد شد. ان شاء الله تعالی.
شانزدهم: «امیر الامره»
لقبی است که امیر المؤمنین (علیه السلام) آن جناب را خواندند به آن؛ چنانچه ثقه جلیل، فضل بن شاذان در کتاب «غیبت» خود روایت کرده از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: «بعد از ذکر جمله ای از فتن وحروب وآشوبها، بیرون می آید دجّال ومبالغه می کند در اغوا واضلال، پس ظاهر می شود امیر اَمَرَه وقاتل کفره وسلطان مأمول که متحیّر است در غیبت او عقول واو نهم از فرزندان تو است ای حسین که ظاهر می شود بین رکنین وغلبه می کند بر ثقلین».
هفدهم: «احسان»
هیجدهم: «اُذُن سامعه»
نوزدهم: «ایدی»
اول را در «هدایه» و«مناقب» قدیمه از القاب آن جناب شمرده اند، دوّم وسوّم در هدایه است وظاهراً مراد از «ایدی» که جمع ید است، به معنی نعمت باشد.
در تفسیر آیه شریفه «واسبغ علیکم..».
در این جا چنانچه صدوق در «کمال الدین» وابن شهر آشوب در «مناقب» روایت کردند از حضرت کاظم (علیه السلام) که فرمود: «در تفسیر آیه شریفه ﴿... وَاَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً...﴾ (لقمان: 20) که نعمت ظاهره، امام ظاهر است ونعمت باطنه، امام غایب است». ودر مواضع بسیاری از قرآن، نعمت تفسیر شده به امام (علیه السلام).
بیستم: «بقیة الله»
اولین کلام حضرت پس از خروج:
در ذخیره گفته که این نام آن جناب است، در کتاب ذوهر ودر غیبت فضل بن شاذان روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که در ضمن احوال قائم (علیه السلام) فرمود: «پس چون خروج کرد، پشت می هد به کعبه وجمع می شوند 313 مرد واوّل چیزی که تکلّم می فرماید، این آیه است: ﴿بَقِیَّةُ الله خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ...﴾ (هود: 86) آنگاه می فرماید: منم بقیة الله وحجّت او وخلیفه او بر شما، پس سلام نمی کند بر او سلام کننده ای مگر آنکه می گوید: السّلام علیک یا بقیة الله فی ارضه».
شیخ فرات بن ابراهیم در تفسیر خود، روایت کرده از عمران بن واهر گفت که: «مردی خدمت حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد که: «ما سلام بکنیم به حضرت قائم (علیه السلام) به امرة المؤمنین، یعنی بگوییم به او یا امیر المؤمنین!؟
فرمود: «نه! این اسمی است که نامید به آن، خداوند، امیر المؤمنین (علیه السلام) را که نامیده نمی شود احدی پیش از او ونه بعد از او، مگر آنکه کافر باشد».
گفت: «چگونه سلام کنیم بر او؟»
فرمود: «بگویید: السّلام علیک یا بقیة الله».
آنگاه خواند حضرت: ﴿بَقِیَّةُ الله خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ...﴾.
بیست ویکم: «بئر معطله»
در تفسیر آیه شریفه «بئر معطله..».
علی بن ابراهیم در تفسیر خود، از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر شریفه ﴿... وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِیْدٍ﴾ (حج: 45) فرمود: «که این مثلی است جاری شده برای آل محمّد (علیهم السلام). بئر معطّله، آن چاهی است که از او، آب کشیده نمی شود وآن امامی است که غایب شده».
پس اقتباس نمی شود از او، علم تا وقت ظهور؛ یعنی به اسباب ظاهره متداوله از برای هر کس در هر وقت، چنانچه میّسر بود در عصر هر امامی، غیر از آن جناب که قصر مرتفع بودند اگر مانع خارجی نبود، پس منافات ندارد با آنچه ذکر خواهیم نمود در باب دهم از تمکن انتقاع به علم وسایر فیوضات از آن جناب به غیر اسباب متعارفه از برای خواص بلکه غیر ایشان نیز.
بیست ودوم: «بلدالامین»
یعنی قلعه محکم خداوند که کسی را به وی تسلّطی نیست. فاضل متتّبع، میرزا محمّد رضا مدرّس در جنّات الخلود، آن را از القاب آن جناب شمرده.
بیست وسوم: «بهرام»
بیست وچهارم: «بنده یزدان»
این دو اسم آن حضرت است در کتاب ایستاع؛ چنانچه در «ذخیرة الالباب» ذکر نمود.
بیست وپنجم: «پرویز»
با (باء پهولیه) اسم آن جناب است در کتاب برزین از رفرس، چنانچه در کتاب مزبور است.
بیست وششم: «برهان الله»
اسم آن جناب است در کتاب انکلیون، چنانچه در آنجا ذکر نموده.
بیست وهفتم: «باسط»
در «هدایه» و«مناقب» قدیمه از القاب آن جناب شمرده شده وآن، به معنی فراخ کننده وگسترنده است وفیض آن حضرت چنان که خود فرمودند، مانند آفتاب به همه جا رسیده وهر موجودی از آن بهره ور است ودر ایّام حضور وظهور، عدلش، چنان منبسط وعام شود که گرگ وگوسفند با هم محشور شوند.
در تفسیر شیخ فرات بن ابراهیم روایت است از ابن عباس که گفت: «در ظهور حضرت قائم (علیه السلام) باقی نماند نه یهودی ونه نصرانی ونه صاحب ملّتی، مگر آنکه داخل می شود در اسلام تا اینکه مامون می شوند گوسفند وگرگ وگاو وشیر وانسان ومار، حتّی پاره نمی کند موش، خیکی را».
شیخ مقدّم احمد بن محمّد بن عیاش، در مقتضب الاثر، به سند خود روایت کرده از عبد الله بن ربیعه مکی، از پدرش که گفت: من از کسانی بودم که با عبد الله بن زبیر کار می کردیم در کعبه واو عمله را امر کرده بود که مبالغه کنند در رفتن به زمین یعنی برای پایه؛ گفت: پس رسیدم به سنگی مانند شتری ودر آن نوشته ای یافتیم تا اینکه می گوید آن را خواندم ودر آن بود: بسم الاوّل لاشیء قبله لا تمنعوا الحکمة اهلها تظلموهم ولاتعطوها غیر مستحقها فتظلموها. وآن طولانی است.
در آن ذکر شده بعثت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وصفات حمیده وکردار جمیله ومقرّ ومدفن آن جناب وهمچنین هر یک از ائمّه طاهرین (علیهم السلام) تا آنکه در حق حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) گفته که: «مدفون می شود در مدینه محدّثه، آنگاه منتظر بعد از او؛ اسم او، اسم پیغمبر است. امر می کند به عدل وخود به آن رفتار می نماید. نهی می کند از منکر وخود از آن اجتناب می فرماید. برطرف می کند خداوند به سبب او تاریکیها را، دور می کند به او شک وکوری را، حشر می کند گرگ در روزگار او با گوسفند. خشنود می شود از او ساکن در سما، مرغان در هوا، ماهیان در دریا.
ای! چه بنده که چقدر ارجمند است بر خداوند تبارک وتعالی، خوشا حال آنکه او را اطاعت کند، وای بر آنکه نافرمانی او کند! خوشا به آن کس که در پیش روی او مقاتله کند وبکشد یا کشته شود. بر آنان باد درودها از پروردگار ایشان ورحمت؛ ایشانند هدایت یافتگان؛ ایشانند رستگاران؛ ایشانند فیروزشدگان».
بیست وهشتم: «بقیة الانبیاء»:
و این با چند لقب دیگر مذکور است در خبری که حافظ بُرسی در «مشارق الانوار» روایت کرده از حکیمه خاتون، به نحوی که عالم جلیل، سیّد حسین مفتی کرکی، سبط محقق ثانی در کتاب «دفع المنادات» از او نقل کرده که او گفت: «مولد قائم (علیه السلام) شب نیمه شعبان بود».
تا آنکه می گوید: آن جناب را آوردم به نزد برادرم، حسن بن علی (علیهما السلام)، پس مسح فرمود به دست شریف، بر روی پرنور او که نور انوار بود وفرمود: «سخن گو ای حجة الله وبقیّة انبیاء ونور اصفیا وغوث فقرا وخاتم اوصیا ونور اتقیا وصاحب کره بیضاء!»
پس فرمود: اشهد ان لا اله الاّ الله.... تا آخر آنچه در باب ولادت گذشت.
لکن در نسخه مشارق حقیر، چنین است: «سخن گو ای حجة الله، بقیة انبیا، خاتم اوصیا، صاحب کره بیضاء، مصباح از دریای عمیق شدید الضیاء، سخن گوی ای خلیقه اتقیا، نور اوصیا! الخ»
بیست ونهم: «تالی»
یوسف بن قزعلی، سبط ابن جوزی، آن را در مناقب از القاب آن جناب شمرده.
سی ام: «تأیید»
در «هدایه» از القاب آمده وآن به معنی نیرو وقوّت دادن است.
در «کمال الدین» روایت شده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که بعد از ذکر شمایل ونامهای آن جناب فرمود که: «می گذارد دست خود را بر سرهای عباد، نمی ماند مؤمنی مگر آنکه دلش سخت تر می شود از پاره آهن ومی دهد خداوند به آن مؤمن، قوّت چهل مرد».
سی ویکم: «تمام»
در «هدایه» از القاب آن جناب شمرده شده ومعنی آن واضح است، زیرا آن حضرت در صفات حمیده وکمال وافعال وشرافت نسب وشوکت وحشمت وسلطنت وقدرت ورأفت، تام وتمام وبی عیب ومنقصت وزوال است. محتمل است که مراد از تمام، متمّم ومکمّل باشد، زیرا به آن جناب، تمام شود خلافت وریاست الهیه در زمین وآیات باهره وعلوم واسرار انبیا واوصیا، این اطلاق، شایع است در استعمال.
سی ودوم: «ثائر»
در مناقب قدیمه از القاب آن جناب شمرده شده و«ثائر» کینه خواه را گویند که آرام نگیرد تا قصاص نماید وخواهد آمد که آن جناب، مطالبه خون جدّ بزرگوار خود بلکه خون جمیع اصفیا را کند.
و در دعای ندبه است: ایْن الطّالب بذحول الانْبیاء وابناء الانبیاء ایْن الطّالب بدم المقتول بکربلا.
سی وسوم: «جعفر»
شیخ صدوق در «کمال الدین» روایت کرده از حمزة بن الفتح که گفت: «مولودی برای ابی محمّد (علیه السلام) زاده شد که امر فرمود به کتمان او».
حسن بن منذر از او پرسید که: «اسم او چیست؟»
گفت: «نامیده شده محمّد وکنیه گذاشته شد به جعفر».
و ظاهراً مراد، کنیه معروفه نباشد، بلکه مقصود آن است که تصریح به اسم آن جناب نمی کنند، بلکه تعبیر می کنند از او به کنایه به جعفر، از ترس عمویش جعفر که شیعیان، چون به یکدیگر سخن گویند، بگویند: «دیدیم جعفر را». یا «او امام است». یا «از او توقیع رسید». یا «این مال را به نزد او برد». ومانند اینها تا تابعان جعفر نفهمند مقصود کیست.
در «غیبت» شیخ نعمانی دو خبر از حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) است که در آن کتاب از القاب آن جناب شمرده اند که کنیه گذاشته شد به عموی خود یا از او کنایه کنند به عمویش وظاهراً مراد از آن دو خبر نیز همین باشد.
علاّمه مجلسی، احتمال داده که شاید کنیه بعضی از عموهای آن جناب، ابوالقاسم بوده یا کنیه آن جناب ابو جعفر یا ابی الحسین یا ابی محمّد نیز باشد که اینها کنیه حضرت مجتبی (علیه السلام) وسیّد محمّد معروف، عموی آن حضرت بوده وبعد از آن، احتمالی را که ما دادیم ذکر نمود، آنگاه فرمود: «قول اوسط، اظهر است چنان که گذشت در خبر حمزة بن الفتح. الخ» واین بسیار غریب است، زیرا در نسخه کمال الدین حتی در نسخه خود آن مرحوم که نقل کرده اند، جعفر است نه ابی جعفر.
در «منتهی الارب» گفته: یقال فلان یکنّی بابی عبد الله مجهولاً ولایقال یکنّی بعبد الله. این کلام برای دفع توهّم است که در جایی که کنیه، مثلاً ابی عبد الله یا ابی جعفر است، نباید گفت کنّی به عبد الله یا به جعفر. پس در آنجا که چنین کلامی نوشته شد، غرض، خود آن اسم است. والله العالم.
سی وچهارم: «جمعه»
از اسامی آن جناب است؛ چنانچه مشروحاً بیاید در باب یازدهم.
سی وپنجم: «جابر»
در «هدایه» و«مناقب» قدیمه، از القاب شمرده و«جابر» به معنای درست کننده وشکسته بند است واین لقب از خاصه های آن حضرت است که فرج اعظم وگشایش همه کارها وجبر همه دلهای شکسته وخرسندی همه قلوب پژمرده وانبساط همه نفوس منقبضه محزونه وشفای همه امراض مزمنه مکنونه به وجود مسعود اوست.
سی وششم: «جنْبْ»
در «هدایه» از القاب شمرده ودر اخبار متواتره ودر تفسیر آیه شریفه: ﴿یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ الله﴾ (زمر: 56) رسیده که امام (علیه السلام) جنب الله است.
سی وهفتم: «جوار الکنس»
یعنی ستاره های سیاه که پنهان می شوند در برابر شعاع آفتاب، چون وحشیان که در خوابگاه درآیند ودر آنجا پنهان شوند.
در تفسیر آیه شریفه «فلا اقسم بالخنس..».
در «کمال الدین» و«غیبت» شیخ طوسی و«غیبت» نعمانی، روایت است از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر دو آیه شریفه: ﴿فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ اَلْجَوارِ الْکُنَّسِ﴾ (تکویر: 15-16) که فرمود: مراد از آن، امامی است که غایب شود در سنه 260 وسپس ظاهر شود مانند شهاب درخشان در شب تاریک».
و در اشاره به آن، راوی فرمود: «اگر درک کردی آن زمان را چشمهایت روشن خواهد شد».
سی وهشتم: «حجة» و«حجّة الله»
در «عیون» و«کمال الدین» و«غیبت» شیخ و«کفایةالاثر» علی بن محمّد خرّاز روایت شده از ابی هاشم جعفری که گفت: شنیدم امام علی النّقی (علیه السلام) می فرماید: «جانشین بعد از من، پسر من، حسن است. پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشین بعد از جانشین من؟»
گفتم: «از چه جهت؟ فدای تو شوم!»
فرمود: «به جهت این که شخص او را نمی بینید وحلال نیست برای شما بردن نام او».
گفت: «پس چگونه او را یاد کنیم؟»
فرمود: «بگویید حجة آل محمّد (علیهم السلام)».
و این از القاب شایعه آن جناب است که در بسیاری از ادعیه واخبار، به همین لقب مذکور شده اند وبیشتر محدثان، آن را ذکر نموده اند وبا آن که در این لقب، سائر ائمه (علیهم السلام) شریکند وهمه حجّتند از جانب خداوند بر خلق، لکن چنان اختصاص به آن جناب دارد که در اخبار، هر جا بی قرینه هم ذکر شود، مراد آن حضرت است.
بعضی گفتند: لقب آن جناب «حجة الله» است به معنی غلبه یا سلطنت خدای بر خلایق، زیرا این هر دو، به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسید ونقش خاتم آن جناب انا حجة الله است وبه روایتی انا حجة الله وخالصته وبه همین مهر، حکومت روی زمین کند.
سی ونهم: «حق»
در مناقب قدیمه وهدایه، «حق» از القاب آمده است.
در تفسیر آیه شریفه «جاء الحق..».
در کافی روایت است از امام باقر (علیه السلام) که فرموده: «در آیه شریفه ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ...﴾ (اسراء: 81) که چون قائم (علیه السلام) خروج کند، دولت باطل برود».
و بنابراین تفسیر، تعبیر به صیغه ماضی به جهت تأکید وقوع آن وبیان آن که شکی در آن نیست، آنچنان که گویی واقع شده است ودر زیارت آن جناب است:
السّلام علی الحق الجدید!
و ظاهر است که جمیع حالات وصفات وافعال واقوال واوامر ونواهی را آن حضرت داراست که تمام منافع وخیرات ومصالح ثابته باقیه تامّه ای را که در آن ضرر ومفسده وخطایی راه ندارد، نه در دنیا ونه در آخرت ونه برای خود ونه برای احدی از پیروان آن جناب.
چهلم: «حجاب»
حجاب نیز در «هدایه» از القاب شمرده شده ودر زیارت آن جناب است:
السّلام علی حجاب الله الازلی القدیم.
چهل ویکم وچهل ودوم: «حمد» و«حامد»
هر دو، در آن کتاب از القاب شمرده شده.
چهل وسوم: «حاشر»
حاشر نیز یکی از نامهای آن حضرت است در صحف ابراهیم؛ چنانچه در «تذکرة الائمه» (علیهم السلام) مذکور است.
چهل وچهارم: «خاتم الاوصیاء»
از القاب شایعه وآن حضرت خود را به همین لقب شناساند، چنانچه اغلب محدثان روایت کرده اند از «ابی نصر طریف»، خادم حضرت عسکری (علیه السلام) که گفت: داخل شدم بر حضرت صاحب الزمان (صلوات الله علیه) پس به من فرمود: «ای طریف! سندل سرخ برای من بیاور!»
آوردم آن را برای آن حضرت، به من فرمود: «مرا می شناسی؟»
گفتم: «آری!»
فرمود: «من کیستم؟»
گفتم: «تو مولای من وپسر مولای منی!»
فرمود: «این را از تو سؤال نکردم».
گفتم: «فدای تو شوم! پس، بیان کن برای من آنچه را اراده کردی».
فرمود: «منم خاتم الاوصیاء! به سبب من، رفع می کند خداوند بلا را از اهل من وشیعیان من که بر پا می دارند دین خدا را».
چهل وپنجم: «خاتم الائمه» (علیهم السلام)
در «جنّات الخلود» از القاب آن جناب شمرده شده.
چهل وششم: «خجسته»
در «ذخیره» آمده که این نام آن جناب است در کتاب کندر آل فرنگیان.
چهل وهفتم: «خسرو»
در «ذخیره» و«تذکره» مذکور است که «خسرو» نیز نام آن حضرت است ودر کتاب جاویدان «خسرو مجوس».
چهل وهشتم: «خداشناس»
در آن دو کتاب مذکور است که «خداشناس» نام آن حضرت است. در کتاب شامکونی که به اعتقاد کفره هند، پیغمبری صاحب کتاب بوده است وگویند بر اهل ختا وختن، مبعوث شده ومولد او شهر کیلواس بوده وگوید که دنیا وحکومت آن به فرزند سیّد خلایق دوجهان به «یشن» که به زبان ایشان، نام رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است، خواهد رسید. واو بر کوههای مشرق ومغرب دنیا حکم براند وفرمان دهد وبر ابرها سوار شود وفرشتگان، کارگزاران وی باشند وپریزادان وآدمیان در خدمت او در آیند واز سودان که زیر خط استواست تا ارض تسعین که زیر قطب شمال است وماورای اقلیم هفتم را که گلستان ارم وکوه قاف باشد، صاحب شود ودین خدا، یک دین باشد ونام او «ایستاده» و«خداشناس» است.
چهل ونهم: «خازن»
در «هدایه» از القاب شمرده شده.
پنجاهم: «خلف» و«خلف صالح»
در «هدایه» و«مناقب» قدیمه از القاب شمرده شده وبه این لقب، مکرر در السنه ائمه (علیهم السلام) مذکور شده.
در تاریخ ابن خشاب مذکور است که آن حضرت مکنّی است به «ابوالقاسم» واو دو اسم دارد: «خلف» و«محمّد» وظاهر می شود در آخرالزمان. بر سر آن جناب ابری است که سایه می افکند بر او در برابر آفتاب وسیر می کند با او هرجا که برود وندا می کند به آواز فصیح که: هذا هو المهدی! این است مهدی، یعنی آن مهدی موعود که همه منتظر او بودید.
روایت شده از امام رضا (علیه السلام) که فرمود: «خلف صالح از فرزندان ابی محمّد، حسن بن علی است واوست صاحب الزمان واوست مهدی».
نیز روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که: «خلف صالح، از فرزندان من است. اوست مهدی؛ اسم او محمّد است؛ کنیه او ابوالقاسم است. خروج می کند در آخرالزمان ومراد از خلف، جانشین است وآن حضرت، خلف جمیع انبیا واوصیای گذشته است وجمیع علوم وصفات وحالات وخصایص آنها را دارد ومواریث الهیه، که از آنها به یکدیگر می رسد وهمه آنها، در آن حضرت ودر نزد او جمع بود».
در حدیث لوح معروف که جابر، در نزد صدیقه طاهره (علیها السلام) دید، مذکور است بعد از ذکر عسکری (علیه السلام) که: «آنگاه کامل می کنم این را به پسر خلف او که رحمت است برای جمیع عالمیان؛ بر اوست کمال صفوت آدم ورفعت ادریس وسکینه نوح وحلم ابراهیم وشدّت موسی وبهاء عیسی وصبر ایّوب».
در حدیث مفضل مشهور است که چون آن جناب ظاهر شود، تکیه کند به پشت خود به کعبه وبفرماید: «ای گروه خلایق! آگاه باشید که هرکه خواهد نظر کند به آدم وشیث، پس اینک منم آدم وشیث...». وبه همین نحو ذکر نماید نوح وسام وابراهیم واسماعیل وموسی (علیه السلام) ویوشع وعیسی وشمعون ورسول خدا (صلی الله علیه وآله) وسایر ائمه (علیهم السلام) را.
و به روایت نعمانی می فرماید: «منم بقیّة الله از آدم وذخیره از نوح ومصطفی از ابراهیم وصفوه از محمّد (صلی الله علیه وآله)».
محتمل است که چون حضرت عسکری (علیه السلام) فرزندی نداشت ومردم می گفتند که دیگر جانشین ندارد وبه همین اعتقاد، جماعتی باقی ماندند، پس از تولّد آن حضرت، شیعیان به یکدیگر بشارت می دادند که «جانشین» ظاهر شد وبه جهت اشاره به این مطلب، ایشان، بلکه ائمه، او را به این لقب خواندند.
پنجاه ویکم: «خنّس»
و آن ستاره های سیّاره است که برای ایشان رجوع است وگاهی از سیر، مراجعت می کنند. مثل زحل ومشتری ومرّیخ وزهره وعطارد وبرای آفتاب وماه، رجعت نیست.
حسین ابن حمدان روایت کرده از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «در آیه مبارک فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. که او امامی است که غایب می شود در سنه 260».
در «کمال الدین» و«غیبت» شیخ ونعمانی روایت است از امّ هانی که گفت: «ملاقات کردم حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) را، پس سؤال کردم از آن جناب، از این آیه فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. سوره تکویر آیه 15، فرمود: «آن امامی است که پنهان می شود در زمان خود». تا آخر آنچه گذشت.
پنجاه ودوم: «خلیفة الله»
در «کشف الغمه» روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «خروج می کند مهدی (علیه السلام) وبر سر او، ابری است ودر آن منادیی است که ندا می کند این مهدی، خلیفة الله است؛ او را پیروی کنید».
نیز روایت کرده از آن جناب که فرمود: «او خلیفة الله، مهدی است». واین خبر را گنجی شافعی در کتاب بیان روایت کرده.
پنجاه وسوم: «خلیفة الاتقیاء»
چنانچه گذشت در لقب بیست وهشتم.
پنجاه وچهارم: «دابَّة الارض»
در «هدایه» از القاب آن جناب شمرده شده. در اخبار بسیار مذکور است که مراد از آن، امیر المؤمنین (علیه السلام) است ومفسّران اهل سنّت، آن را حیوانی پندارند وروایت کنند که آن جانور چهار دست وپا وپر نیز دارد وطول او شصت ذراع است وکسی نتواند او را طلب کند ونتواند از او فرار کند وداغ می کند ونشانه می گذارد میان دو چشم مؤمن، کلمه مؤمن را ومیان دو چشم کافر، کلمه کافر را تا آخر آنچه ذکر نمودند از این صفات ورفتار که مناسب نباشد مگر برای انسان.
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: «آگاه باشید! قسم به خداوند که دابة الارض، دم ندارد وریش دارد؛ یعنی انسان است».
بر ناظر در علامات واشراط قیامت، مخفی نیست که بیشتر آنچه در آنجا مذکور وروایت شده است، در باب آیات وعلامات ظهور مهدی (صلوات الله علیه) نیز مذکور است؛ پس رواست که این لقب، برای هردو باشد ودر اینجا نیز بشود آنچه در آن جا می شود ودر لقب «ساعة» خواهد آمد، مؤیّد این کلام.
پنجاه وپنجم: «داعی»
در «هدایه» از القاب شمرده شده ودر زیارت مأثوره آن جناب است:
السّلام علیک یا داعی الله!
و آن جناب، داعی است از جانب خداوند، خلایق را برای خداوند به سوی خداوند وانجام این دعوت را به آنجا رساند که نگذارد در دنیا، دینی مگر دین جدّ بزرگوار خود (صلی الله علیه وآله) وبه وجود ووحدت او ظاهر شود صدق وعده صادق الوعد که ﴿... لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ...﴾ (توبه: 33) چنانچه تفسیر آن بیاید.
در تفسیر علی بن ابراهیم روایت است که در آیه شریفه: ﴿یُریدُونَ اَنْ یُطْفِئُوا نُورَ الله بِاَفْواهِهِمْ...﴾ (توبه: 32) که خداوند تمام می کند نور خود را به قائم از آل محمّد (علیهم السلام).
پنجاه وششم: «رجل»
از القاب رمزی آن جناب است که شیعیان، آن حضرت را به این اسم می خواندند؛ چنانچه گذشت موردی از آن در لقب دوم.
پنجاه وهفتم: «راهنما»
در «ذخیره» وتذکره مذکوره است که این اسم آن جناب است در کتاب «باتنکل» که صاحب آن، از عظمای کفره است واز آن کتاب، کلماتی نقل کردند در بشارت به وجود وظهور آن حضرت، که ما را حاجتی به نقل آن نیست.
پنجاه وهشتم: «ربّ الارض»
چنانکه در تفسیر آیه شریفه ﴿وَاَشْرَقَتِ الْاَرْض...﴾ رسیده واخبار آن گذشت وخواهد آمد در باب آینده در ضمن خصایص آن جناب.
پنجاه ونهم: «زند افریس»
در «ذخیرة الالباب» گفته است که: این اسم آن جناب است در کتاب «ماریاقین». وعبارت «ذخیره» این است: وفی کتاب ماریاقین، زند افریس. پس، احتمال می رود که اصل اسم، همان افریس باشد ومراد از زند، همان کتاب منسوب به زردشت یا صحف حضرت ابراهیم (علیه السلام) یا فصلی از آن باشد. والله العالم
شصتم: «سروش ایزد»
در آن کتاب ودر تذکره مذکور است که این، اسم آن جناب است در کتاب زمزم زردشت.
شصت ویکم: «السلطان المأمول»
چنانچه در لقب شانزدهم گذشت وبیاید در باب پنجم در ذکر نصوص خاصه در خبر بیست ونهم، کلامی مناسب این مقام.
شصت ودوم: «سدره المنتهی»
در «هدایه» از القاب شمرده شده.
شصت وسوم: «سناء»
شصت وچهارم: «سبیل»
هر دو، در آن کتاب از القاب آن جناب شمرده شده.
شصت وپنجم: «ساعة»
در آنجا از القاب شمرده شده.
در تفسیر آیه شریفه «یسئلونک عن السّاعة..».
در حدیث طولانی مفضل وغیر آن، از امام صادق (علیه السلام) روایت است که: «مراد از «ساعة» در آیه شریفه ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ اَیَّانَ مُرْسیها...﴾ (اعراف: 187) ودر آیه مبارکه شریفه ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ...﴾ الخ ودر آیه شریفه ﴿... وَعِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ...﴾ (زخرف: 85) ودر آیه کریمه ﴿هَلْ یَنْظُرُونَ اِلاَّ السَّاعَةَ...﴾ (زخرف: 66) ودر آیه شریفه ﴿... وَما یُدْریکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ...﴾ تا قوله تعالی ﴿اَلا اِنَّ الَّذینَ یُمارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفی ضَلالٍ بَعیدٍ﴾ (شوری: 17-18) در تأویل حضرت مهدی (علیه السلام) است».
مفضل سئوال کرد که: «معنی یمارون چیست؟»
فرمود: «می گویند کی متولد شد وچه کسی او را دیده وکجاست او وچه وقت ظاهر می شود؟ همه اینها به سبب استعجال در امر الهی وشک در قضای اوست ومشابهت آن حضرت با ساعة از جهات بسیار است که مخفی نیست؛ مثل آنچه فرمود ومثل آمدن هر دو، بغتة وشراکت در علامات بسیار، از خسف ومسخ وظهور آتش وغیر آن وامتیاز مؤمن از کافر به سبب هر دو وهلاک جبّاران ووقت قرار ندادن خداوند، برای آمدن آن دو در نزد انبیاء وملائک واخبار جمیع پیغمبران، امّت خود را به آمدن هر دو ودر تفسیر آیه شریفه ﴿وَذَکِّرْهُمْ بِاَیَّامِ الله﴾ (ابراهیم: 5) که خطاب است به حضرت موسی (علیه السلام) که متذکر شود وبه یاد بنی اسرائیل آورد ایّام خداوند را».
گفته اند که: «ایّام خداوند، سه روز است: روز قائم (علیه السلام) وروز رجعت وروز قیامت». ودر بعضی از اخبار به جای رجعت، روز موت ذکر شده.
و مسعودی در «اثبات الوصیّه» روایت کرده که در آن روز که جناب موسی (علیه السلام) ذکر می کرد ایّام الله را برای بنی اسرائیل، در اطراف منبر او هزار پیغمبر مرسل بودند.
در «غیبت» فضل بن شاذان روایت است که حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) پرسید از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که: «ای رسول خدا! کی خواهد خروج کرد قائم ما اهل بیت؟»
فرمود: «ای حسن! جز این نیست که مثلِ او «ساعة» یعنی روز قیامت است که پنهان داشته خدای تعالی، علم آن را بر اهل آسمانها وزمین. نمی آید مگر ناگاه وبی خبر».
در تفسیر آیه شریفه «حتّی اذا رأوا..».
در کافی آمده است که فرمود در آیه شریفه ﴿... حَتَّی اِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ اِمَّا الْعَذاب واِمَّا السَّاعَةَ...﴾ (مریم: 75) که مراد از ما یوعدون خروج قائم (علیه السلام) است واوست «ساعة»؛ پس می دانند آن روز که چه نازل می شود برایشان از خداوند بر دست قائم او.
شصت وششم: «سیّد»
در بسیاری از اخبار، به این لقب مذکور شده وصدوق در کتاب «کمال الدّین» روایت کرده است از علی خیزرانی از کنیزکی که او را هدیه کرده بود برای امام حسن (علیه السلام): وچون جعفر، خانه آن حضرت را غارت نمود، فرار کرد وبرگشت به خانه مولای اوّل خود واو نقل کرد که حاضر شده بود در وقت ولادت سیّد واینکه مادر سیّد، صیقل بود واینکه امام حسن (علیه السلام) خبر داده بود او را به آنچه جاری می شود بر عیال او. پس تقاضا کرد از آن جناب که دعا کند برای او که مردنش را پیش از او قرار دهد. پس فوت شد در حیات آن حضرت وبر قبر او لوحی بود که نوشته بود بر آن که: «این قبر مادر «م ح م د» (صلوات الله علیه) است».
آن کنیزک گفت: چون سیّد متولد شد، نوری دید برای آن جناب که ساطع بود از او. رسید تا به آسمان، مرغان سفیدی را دید که از آسمان فرود می آیند وبال خود را بر سر ورو وسایر بدن آن جناب می مالند، آنگاه پرواز می کردند؛ پس به امام حسن (علیه السلام) خبر دادیم، خندید وفرمود: «آنها ملائکه آسمان بودند، نازل شدند که متبّرک شوند به او وبه ایشان، انصار گویند چون خروج کند».
در باب سابق گذشت که ابی جعفر محمّد بن عثمان نائب دوّم فرمود که: «چون سیّد متولد شد....الخ»
شصت وهفتم: «شماطیل»
در «ذخیره» گفته است که: این، اسم آن جناب است در کتاب ارماتش.
شصت وهشتم: «شرید»
مکرر به این لقب مذکور شده در لسان ائمه (علیهم السلام) خصوص امیر المؤمنین وامام باقر (علیهما السلام) و«شرید» به معنی «رانده شده» است، یعنی از این خلق منکوس که نه جنابش را شناختند ونه قدر نعمت وجودش را دانستند ونه در مقام شکرگزاری وادای حقش بر آمدند؛ بلکه پس از یأس اوایل ایشان از غالبه وتسلط بر آن جناب وقتل وقمع ذریّه طاهره اجلاف ایشان به اعانت زبان وقلم در مقام نفی وطردش از قلوب برآمدند وادلّه بر اصل نبودن ونفی تولّدش اقامه نمودند وخاطرها را از یادش، محو نمودند.
آن حضرت، به ابراهیم بن علی مهزیار فرمود: «پدرم به من وصیّت نمود که منزل نگیرم از زمین، مگر جایی از آن که از همه جا مخفی تر ودورتر باشد به منظور پنهان نمودن امر خود ومحکم کردن محل خود از مکائد اهل ضلال...».
تا آن که می فرماید: «پدرم به من فرمود: بر تو باد ای پسر من! به ملازمت جاهای نهان از زمین وطلب کردن دورترین آن، زیرا که از برای هر ولیی از اولیای خداوند، دشمنی است مغالب وسندی است منازع».
شصت ونهم: «صاحب»
از القاب معروفه آن جناب است وعلمای رجال تصریح کرده اند. در «ذخیره» ذکر شده که این، نام آن جناب است در صحف ابراهیم (علیه السلام).
هفتادم: «صاحب الغیبة»
هفتاد ویکم: «صاحب الزّمان»
هر دو از القاب معروفه وثانی از القاب مشهوره آن حضرت است ومراد از آن فرمانفرما وحکمران زمان، از جانب خداوند است.
حسین بن حمدان روایت کرده از «ریّان بن صلت»، گفت: شنیدم حضرت رضا علی بن موسی (علیهما السلام) می فرمود: «قائم، مهدی، پسر پسر من، حسن است؛ جسمش دیده نمی شود واسمش را نمی برد احدی بعد از غیبت او، تا آنکه او را ببیند واعلان دهند به اسم او، که خلایق نام او را ببرند».
پس گفتم به آن جناب که: «ای سیّد ما! اگر بگوییم صاحب الغیبة وصاحب الزّمان؟»
فرمود: «همه اینها مطلقاً جایز است وجز این نیست که من، شما را نهی می کنم از تصریح به اسم مخفی او از اعدای ما که او را نشناسند».
هفتاد ودوم: «صاحب الرجعه»
در «هدایه» از القاب شمرده شده.
هفتاد وسوم: «صاحب الدّار»
علمای رجال تصریح کرده اند که از القاب خاصّه آن حضرت است وبیاید در ضمن حکایات باب هفتم که فرمود: انا صاحب الدار!
هفتاد وچهارم: «صاحب الناحیه»
اطلاق آن در اخبار بر آن جناب بسیار است ولیکن علمای رجال فرمودند که بر حضرت امام حسن (علیه السلام) بلکه بر امام علی النقی (علیه السلام) نیز اطلاق می شود.
سیّد علی بن طاووس در اقبال ومحمّد بن مشهدی در مزار وغیر ایشان روایت کردند که تحریر شد در سال 252 بر دست شیخ محمّد بن غالب اصفهانی، زیارت معروفه که مشتمل است بر اسامی شهداء.
علاّمه مجلسی (رحمه الله) در بحار، فرموده که: «در خبر، اشکالی است جهت تقدم تاریخ آن بر ولادت قائم (علیه السلام) به چهار سال وشاید نسخه، 262 بوده واحتمال دارد که صادر شده باشد از حضرت امام حسن (علیه السلام)». واز این کلام، معلوم می شود قلّت اطلاق آن بر غیر امام زمان (علیه السلام).
کفعمی در حاشیه مصباح خود آورده که «ناحیه» هر مکانی است که صاحب الامر (صلوات الله علیه) در غیبت صغری در آنجا بوده.
هفتاد وپنجم: «صاحب العصر»
این لقب، در شهرت ومعروفیّت مثل صاحب الزمان است (علیه السلام).
هفتاد وششم: «صاحب الکرّة البیضاء»
در «هدایه» از القاب شمرده شده وگذشت در لقب بیست وهشتم مستندی برای آن.
هفتاد وهفتم: «صاحب الدّولة الزهراء»
در آن کتاب «هدایه» در عداد القاب درج شده.
هفتاد وهشتم: «صالح»
صاحب تاریخ عالم آراء وعالم جلیل، مقدس اردبیلی در «حدیقة الشیعه» از القاب آن جناب شمرده اند.
هفتاد ونهم: «صاحب الامر»
در «ذخیره» وغیره از القاب آن جناب شمرده شده وآن، از القاب شایعه متداوله است.
هشتادم: «صمصام الاکبر»
در «ذخیره» گفته شده که این نام آن جناب است در کتاب کندرال.
هشتاد ویکم: «صبح مسفر»
در «هدایه» از القاب خاصه شمرده شده ومحتمل است که آن را از آیه شریفه ﴿وَالصُّبْحِ اِذا اَسْفَرَ﴾ (مدثر: 34) استنباط کرده یا در تأویل آن، به آن جناب، خبری به نظر او رسیده ومناسبت آن به آن حضرت، چون صبح صادق روشن وهویدا است.
هشتاد ودوم: «صدق»
صدق را نیز در «مناقب» قدیمه و«هدایه»، از القاب خاصّه محسوب داشته اند.
هشتاد وسوم: «صراط»
«صراط» را نیز در «هدایه» از القاب شمرده اند ودر کتاب وسنّت، اطلاق آن بر هر امام بسیار شده وشاهدی برای اختصاص به نظر نرسیده.
هشتاد وچهارم: «ضیاء»
چنانچه در آن کتاب ودر مناقب قدیمه است.
هشتاد وپنجم: «ضحی»
در «تأویل الآیات» شیخ شرف الدین نجفی روایت است در تأویل سوره مبارکه ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحیها﴾ (شمس: 1) که شمس، رسول خداست (صلی الله علیه وآله) وضحای شمس که نور وضیای خورشید است چون بتابد، قائم (علیه السلام) است. ودر بعضی نسخ، خروج آن جناب. وظاهر است که پرتو نور رسالت وشعاع خورشید آن حضرت به توسّط آن جناب، خواهد تابید در شرق وغرب عالم بر هر صغیر وکبیر وبرنا وپیر.
هشتادو ششم: «طالب التّراث»
در هدایه از القاب شمرده شده وتوضیح آن بیاید در لقب وارث به باب یازدهم.
هشتاد وهشتم: «عالم»
در «ذخیره» از القاب آن حضرت شمرده شده.
هشتاد ونهم: «عدل»
چنانچه در «مناقب» قدیمه و«هدایه» است.
نودم: «عاقبة الدار»
چنانچه در هدایه است.
نود ویکم: «عزّة»
«عزّة» را نیز در آنجا ذکر کرده.
نود ودوم: «عین»
نیز در آن است، یعنی عین الله، چنانچه در زیارت آن جناب است واطلاق آن، بر همه ائمه (علیهم السلام) شایع است.
نود وسوم: «عصر»
در «ذخیره» از اسماء آن جناب شمرده شده که در قرآن مذکور است.
نود وچهارم: «غایب»
از القاب شایعه آن جناب است در اخبار.
نود وپنجم: «غلام»
به این لقب نیز در لسان روات واصحاب، مکرّر مذکور شده.
نود وششم: «غیب»
در «ذخیره» از نامهای آن حضرت آمده که در قرآن مذکور است ودر «کمال الدین» صدوق روایت شده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود در آیه شریفه: ﴿... هُدیً لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ...﴾ (بقره: 2-3) که متّقین، شیعیان علی بن ابیطالب (علیه السلام) هستند.
و اما غیب، پس او غایب است وشاهد بر این قول خداوند تبارک وتعالی است که: ﴿وَیَقُولُونَ لَوْلا اُنْزِلَ عَلَیْهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ اِنَّمَا الْغَیْبُ للهِ فَانْتَظِرُوا اِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ﴾ (یونس: 20).
: ومی گویند چرا فرو فرستاده نشده بر او آیتی از پروردگارش؟ پس بگو که: نیست غیب، مگر خدای را. پس منتظر باشید. بدرستی که من با شما از منتظرانم! یعنی، برای آمدن آن غیب از آیات خداوندی است.
نود وهفتم: «غریم»
علمای رجال تصریح نمودند که از القاب خاصه است ودر اخبار، اطلاق آن بر آن حضرت شایع است و«غریم» هم به معنی طلبکار است وهم به معنی بدهکار ودر اینجا به معنای اوّل است واین لقب، مثل غلام، از روی تقیّه بوده که هرگاه شیعیان می خواستند مالی را نزد آن حضرت یا وکلایش بفرستند یا وصیّت کنند یا از جانب جنابش، مطالبه کنند ودر نظایر این مواقع، به این لقب ایشان را می خواندند واز غالب ارباب زرع وتجارت وحرفه وصناعت، طلبکار بود.
شیخ مفید در «ارشاد» روایت کرده از محمّد بن صالح که گفت: «چون پدرم مُرد وامر، راجع به من شد، برای پدرم بر مردم دستکی بود از مال غریم».
شیخ فرمود: «این رمزی بود که شیعه در قدیم، آن را می شناختند میان خود وخطاب ایشان حضرت را به آن نام، برای تقیّه بود».
نود وهشتم: «غوث»
از القاب خاصّه آن جناب است وتفسیر آن خواهد آمد در باب نهم.
نود ونهم: «غایة الطّالبین»
صدم: «غایة القصوی»
در «هدایه» هر دو از القاب آن حضرت شمرده شده.
صد ویکم: «غوث الفقرا»
چنانچه در لقب بیست وهشتم گذشت.
صد ودوم: «خلیل»
در «ذخیرة الالباب» از القاب آن حضرت شمرده شده.
صد وسوم: «فجر»
در «تأویل الآیات» شیخ شرف الدین نجفی روایت است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود در تفسیر کلام خداوند، والفجر که: «مراد او از فجر، قائم (علیه السلام) است».
و نیز روایت کرده از آن جناب که فرمود: در تفسیر سوره مبارکه ﴿اِنّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾. که: ﴿... حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾ (قدر: 5) یعنی: تا آنکه برخیزد وظاهر شود قائم (علیه السلام).
صدو چهارم: «فردوس الاکبر»
در «ذخیره» و«تذکره» مذکور است که این، اسم آن جناب است در کتاب قبرس رومیان.
صد وپنجم: «فیروز»
در کتاب «ذخیره» گفته که اسم آن جناب است در نزد آمان، به لغت ما چار ودر تذکرة گفته که در کتاب فرنگان ما چارالامان.
صد وششم: «فرخنده»
در ذخیره گفته شده که این، اسم آن جناب است در کتاب شعیای پیغمبر.
صد وهفتم: «فرج المؤمنین»
صد وهشتم: «الفرج الاعظم»
صد ونهم: «فتح»
این هر سه کلمه در «هدایه» از القاب آن حضرت آمده وگذشت در اخبار ولادت که حکیمه خاتون به نرجس خاتون گفت که: «خداوند می بخشد امشب به تو غلامی که سیّد است در دنیا وآخرت واوست فرج مؤمنان».
در تفسیر آیه شریفه «اذا جاء..».
در کتاب «تنزیل وتحریف» احمد بن محمّد سیاری روایت است که فرمودند در آیه شریفه ﴿اِذا جاءَ...﴾ الخ (نصر: 1) که: «مراد از فتح، قائم (علیه السلام) است».
و در تفسیر علیّ بن ابراهیم مذکور است در تفسیر آیه مبارکه ﴿نَصْرٌ مِنَ الله...﴾ الخ (صف: 13) که اشاره دارد به فتح حضرت قائم (علیه السلام).
صد ودهم: «فقیه»
شیخ طوسی در «تهذیب» در باب حدّ حرم حسین (علیه السلام) از محمّد عبد الله حمیری روایت کرد که گفت: نوشتم به فقیه (علیه السلام) سئوال کردم از او که: «آیا جایز است که تسبیح بفرستد مرد، به خاک قبر حسین (علیه السلام)؟ وآیا در او، فضلی است؟»
پس جوابی داد ومن خواندم توقیع را واز آن نسخه کردم: «تسبیح بفرست به آن. پس نیست چیزی از تسبیح، افضل از او وفضل او این است که مسبّح، فراموش می کند تسبیح را ومی چرخاند آن سبحه را، پس آن را برای او تسبیح می نویسند».
روایت کرده از او که نوشتم به فقیه (علیه السلام)، سؤال کردم از او: «از خاک قبر آن حضرت که گذارده می شود با میّت در قبرش آیا جایز است این یا نه؟»
پس، جواب داد وتوقیع را خواندم واز آن نسخه کردم که: «گذاشته می شود با میّت در قبرش ومخلوط کنند با حنوط او، ان شاء الله».
و مراد از «فقیه» در اینجا، آن جناب است یقیناً.
صد ویازدهم: «فیذموا»
روایت جابر بن یزید جعفی از پیامبر (صلی الله علیه وآله) هنگام معراج:
شیخ اقدم، احمد بن محمّد بن عیاش در «مقتضب الاثر» روایت کرده از جابر بن یزید جعفی که گفت: شنیدم سالم بن عبد الله بن عمر بن الخطاب می گفت. شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می فرمود: «خدای (عزَّ وجلَّ)، وحی فرستاد به سوی من، در آن شبی که مرا به سوی خود برد که: «ای محمّد! چه کسی را جانشین خود کردی در زمین بر امت خود؟» واو داناتر بود به این».
گفتم: «ای پروردگار من! برادرم را».
فرمود: «ای محمّد (صلی الله علیه وآله)! علی بن ابیطالب (علیه السلام) را؟»
گفتم: «آری! ای پروردگار من!»
فرمود: «ای محمّد! من واقف وآگاه شدم بر زمین، پس برگزیدم تو را از آن. پس ذکر نمی شوم مگر آنکه تو ذکر شوی با من. آنگاه در مرتبه دوم، به نظر علمی نگاه کردم به آن، پس اختیار کردم از آن، علی بن ابیطالب را پس گرداندم او را وصیّ تو. پس تویی سّید انبیا وعلی است سیّد اوصیا. آنگاه مشتق کردم از برای او اسمی از نامهای خود، پس منم اعلی واوست علی.
یا محمّد! به درستی که من خلق کردم علی وفاطمه وحسن وحسین وائمّه را از یک نور، آنگاه عرضه داشتم ولایت ایشان را بر ملائکه؛ پس هر که قبول کرد آن را از مقرّبان شد وهر کسی انکار نمود آن را از کافران شد.
ای محمّد! اگر بنده ای از بندگان من عبادت کند مرا تا آنکه منقطع شود، آنگاه ملاقات کند مرا با انکار ولایت ایشان، داخل می کنم او را در آتش خود».
آنگاه فرمود: «ای محمّد! آیا دوست داری که ایشان را ببینی؟»
گفتم: «آری!»
فرمود: «پیش برو در جلو خود».
پس پیش رفتم، دیدم علی بن ابیطالب وحسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمّد بن علی وعلی بن محمّد وحسن بن علی وحجّة قائم را که گویا مثل ستاره درخشان است در وسط ایشان. پس گفتم: ای پروردگار من! کیستند اینها؟»
فرمود: «ایشان امامانند واین کسی که ایستاده است، حلال می کند حلال را وحرام می کند حرام را وانتقام می کشد از اعدای من.
ای محمّد! او را دوست دار، زیرا که من او را دوست دارم ودوست دارم کسی را که او را دوست دارد».
جابر گفت: چون سالم از حجر کعبه برگشت، او را متابعت کردم. پس گفتم: «ای ابا عمرو! قسم می دهم تو را به خداوند که آیا خبر داد تو را غیر از پدرت به این نامها؟»
ذکر نام حضرات ائمه (علیهم السلام) در تورات:
گفت: «اما حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پس نه ولکن بودم من با پدرم در نزد کعب الاخبار، شنیدم از او که می گفت:
«بدرستی که ائمه از این امّت، بعد از پیغمبر، خود، بر عدد نقبای بنی اسرائیل است وپیدا شد علی بن ابیطالب (علیه السلام). پس کعب گفت: این مقفّی اوّل ایشان است ویازده نفر از فرزندان او ونامید کعب، ایشان را به نامهای ایشان در تورات «نقرثیب» (تقوثیب.ل) «قذوا»، «دبیرا»، «مفسورا»، «مسموعاه»، «دوموه»، «میثو»، «هذار»، «یثیموا» (شیموا. ل) «بطور»، «نوقس»، «فیذموا»».
ابو عامر هشام دستوانی که راوی این خبر است، گفت: ملاقات نمودم شخصی یهودی را در حیره، که نزدیک کربلا است، او را عتوابن اوسوا می گفتند واو عالم یهود بود. سئوال کردم او را از این اسماء.
گفت: «اینها اسم نیستند واگر اسامی بودند هر آینه رقم می شد در سلک اسماء ولکن اینها اوصاف جمیله ای هستند برای اقوامی به زبان عبرانی فصیح که می یابیم آنها را در تورات واگر سئوال کنی از آنها از غیر من، هر آینه کور خواهد بود از معرفت آنها یا خود را به کوری زند».
گفت: «چرا چنین کند؟»
گفت: «برای آنکه معین بر فساد دین خود نباشد وبه این، بصیرت پیدا نکنند واین که من اقرار کردم برای تو به این اوصاف، برای آن است که من مردی هستم از فرزندان هارون بن عمران ومؤمنم به محمّد (صلی الله علیه وآله)، پنهان می کنم ایمان خود را از خواص خود، از یهودانی که اظهار نمی کنم برای ایشان اسلام را وهرگز اظهار نخواهم کرد بعد از تو برای احدی تا آنکه بمیرم».
گفتم: «چرا؟»
گفت: «زیرا که من یافتم در کتب پدرهای گذشته خود که ایمان نیاوریم به این پیغمبری که اسم او محمّد (صلی الله علیه وآله) است در ظاهر وایمان بیاوریم به او در باطن تا آن که ظاهر شود مهدی قائم از فرزندان او. پس هر کس درک کند او را از ما، ایمان بیاورد به او ووصف کرده شده صاحب آخر آن نامها».
گفتم: «به چه مدح کرده شده؟»
گفت: «به اینکه غالب می شود بر جمیع دنیا وخروج می کند مسیح با او وبه دین او در می آید ومصاحب او می شود».
گفتم: «از برای من وصف کن این اوصاف را!»
گفت: «آری! وتو آن راز را پوشیده دار مگر از اهلش وموضعش ان شاء الله تعالی.
اما «نقرثیب»: پس او اوّل اوصیاست ووصیّ آخر الانبیاء.
و اما «قذوا»: او ثانی اوصیاست واول عترت اصفیاء.
و اما «دبیرا»: او دوم عترت وسیّد الشّهداست.
و اما «مفسورا»: او سیّد کسانی است که عبادت کردند خدای را از بندگانش.
و اما «مسموعاه»: پس او وارث علم اولین وآخرین است.
و اما «مشیوا» (میثو): او بهترین محبوسان در زندان ظالمین است.
و اما «هذار»: او (کلمه ای در اینجا بوده که مقروء نبوده است، منه) مقهور دور شده از وطن است.
و اما «یثیموا»: پس کوتاه عمری است که آثارش طولانی است.
و اما «بطور»: چهارمین همنام اوست، یعنی علی (علیه السلام).
و اما «نوقس»: او همنام عمّ خود است.
و اما «فیذموا»: او مفقود از پدر ومادر خویش است که غائب است به امر خداوند وبرپا می دارد حکم او را».
شیخ نعمانی در غیبت خود فرموده که: «قرائت کرد بر من عبد الحکیم بن حسن سمری (رحمه الله) چیزی را که املاء نموده بود او را مردی از یهود، در ارجان که او را «حسن بن سلیمان» می گفتند که از علمای یهود بود در آنجا از اسماء ائمه (علیهم السلام) در زبان عبرانی وعدد ایشان ومن به لفظ او بیان می کنم وبود در آنچه خواندم آن را که خداوند مبعوث می فرماید پیغمبری را از فرزندان اسماعیل واسم اسماعیل در تورات، اشموعیل است واسم آن پیغمبر، میمی زیاد است یعنی محمّد (صلی الله علیه وآله) واو بزرگ خواهد شد واز آل او، دوازده نفر ائمه وبزرگانند که اقتدا کرده می شود به ایشان ونامهای ایشان تقوبیث...». تا آخر آنچه گذشت.
از او سئوال کردند که: «این اسامی در کدام سوره است؟»
گفت: «در مسد سلیمان؛ یعنی در قصّه او». ومخفی نماند که کلمه فیذموا در بیشتر نسخ باقی است ودر بعضی، با فاء، چون زبان عبری است ونسخ قدیمه غیرمقروء در ضبط آن وغیر آن اطمینانی نیست.
صد ودوازدهم: «قائم» صلوات الله علیه:
و این از القاب خاصّه مشهوره متداوله آن حضرت است ودر «ذخیره» گفته که این، اسم آن جناب است در زبور سیزدهم ودر کتاب برلیوموا.
«قائم» یعنی برپا شونده در فرمان حق تعالی؛ زیرا آن حضرت، پیوسته در شب وروز، مهیای فرمان الهی است که به محض اشاره، ظهور نماید.
علت نامیدن قائم از بیان وگفتار ائمه (علیهم السلام):
شیخ مفید (رحمه الله) در «ارشاد» روایت کرده از امام رضا (علیه السلام) که فرمود: «چون حضرت قائم (علیه السلام) برخیزد، مردم را به اسلام تازه بخواند».
تا آنکه فرمود: «او را قائم نامیدند برای آنکه قیام به حق خواهد نمود».
شیخ طوسی (رحمه الله) در «غیبت» روایت کرده از ابی سعید خراسانی که گفت: پرسیدم از حضرت صادق (علیه السلام) که: «مهدی وقائم یکی است؟»
فرمود: «آری!» تا انکه فرمود: «نامیده شد قائم، زیرا که برمی خیزد بعد از آنکه می میرد. بدرستی که برمی خیزد او، برای امر عظیمی».
مراد از موت، گویا موت ذکر آن جناب است، یعنی اسمش از میان مردم می رود وشاید لفظ ذکر، در خبر بوده واز نسخه شیخ یا از قلم راوی ساقط شده به قرینه خبر «صقر».
صدوق در «معانی الاخبار» فرموده: «قائم (علیه السلام) را قائم نامیدند زیرا که او برمی خیزد بعد از موت ذکرش».
یا آنکه مراد، بعد از مردن او به گمان بعضی از بیخبران، که بیاید کلام او در باب چهارم.
و مؤیّد این احتمال است آنچه شیخ نعمانی، روایت کرده در «غیبت» خود از امام محمّدباقر (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه دور زد فلک وگفتند مُرد یا هلاک شد وکدام وادی رفت؟ وجوینده او گوید کجا خواهد شد؟ وحال آنکه استخوانهای او پوسیده، پس در این حال امیدوار باشید ظهور او را».
نیز روایت است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «قائم (علیه السلام) چون برخیزد، مردم گویند: چگونه خواهد بود این؟ وحال آنکه استخوانهای او پوسیده شده بود!»
به روایت دیگر، در حضور آن حضرت، ذکر قائم (علیه السلام) در میان آمد. پس فرمود: «آگاه باشید که آن جناب هرگاه برخیزد، مردم می گویند: چگونه است این؟ وحال آنکه استخوانهای او پوسیده از فلان زمان».
صدوق در «کمال الدین» روایت کرده از «صقر بن دلف» که گفت: شنیدم از حضرت امام محمّد تقی (علیه السلام) که می فرمود: «امام بعد از من علی، فرزند من است. امر او، امر من است وگفته او گفته من وطاعت او، طاعت من است وامامت بعد از او، در فرزند او، حسن است وامر حسن، مانند امر پدر او است وفرموده او، فرموده پدر اوست واطاعت او، اطاعت پدر اوست». پس حضرت ساکت شد.
من عرض کردم: «یا بن رسول الله! کیست امام بعد از حسن؟»
حضرت گریست گریستن شدیدی. آن گاه فرمود: «امام بعد از حسن، پسر اوست. قائم به حق ومنتظر است».
عرض کردم: «یا بن رسول الله! چرا او را قائم نامیدند؟»
فرمود: «برای آنکه او، به امامت اقامت خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذکر او ومرتد شدن اکثر آنها که قائل به امام آن حضرت بودند».
نیز روایت کرده است از ابوحمزه ثمالی که گفت: سؤال کردم از حضرت امام محمّد باقر (صلوات الله علیه) که: «یا بن رسول الله! آیا همه شما قائم به حق نیستید؟»
فرمود: «همه قائم به حقّیم».
گفتم: «پس چگونه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را قائم نامیدند؟»
فرمود: «چون جدّم، حضرت امام حسین (علیه السلام)، شهید شد ملائکه در درگاه الهی صدا به گریه وناله بلند کردند وگفتند: «ای خداوند وسیّد ما! آیا غافل می شوی از قتل برگزیده خود وفرزند پیغمبر پسندیده خود وبهترین خلق خود؟»
پس حق تعالی وحی کرد به سوی ایشان که: «ای ملائکه من! قرار گیرید. قسم به عزّت وجلال خود که هر آینه انتقام خواهم کشید از ایشان، هر چند بعد از زمانها باشد». پس حق تعالی حجابها را برداشت ونور امامان از فرزندان حسین را به ایشان نمود وملائکه به آن شاد شدند؛ پس یکی از آن نُه نور را دیدند که در میان آنها ایستاده، به نماز مشغول بود؛ حق تعالی فرمود: «به این ایستاده از ایشان انتقام خواهم کشید».
صد وسیزدهم: «قابض»
در «مناقب» قدیمه و«هدایه» از القاب آن جناب شمرده شده است.
صد وچهاردهم: «قیامت»
چنان که در «هدایه» است ودر «ساعة» مناسبت این لقب، معلوم شد.
صد وپانزدهم: «قسط»
چنانچه در آن دو کتاب، مذکور است.
صد وشانزدهم: «قوة»
در «هدایه» از القاب شمرده شده.
صد وهفدهم: «قاتل الکفره»
مستند آن در لقب هشتم گذشت.
صد وهیجدهم: «قطب»
و این از القاب شایعه آن جناب است در نزد طایفه عرفا وصوفیّه؛ چنان که بیاید کلمات ایشان در باب چهارم.
شیخ کفعمی در حاشیه «جنّةالواقیه» در دعای امّ داوود، آنجا که فرموده: اللهم صلّ علی الابدال واولاتاد....الخ گفته که: «دنیا خالی نیست از قطب وچهار اوتاد وچهل ابدال وهفتاد نجیب وسیصد وشصت صالح؛ پس قطب، مهدی (علیه السلام) است». تا آخر آنچه بیاید در باب نهم ان شاء الله تعالی.
صد ونوزدهم: «قائم الزمان»
در «کمال الدین» روایت است در حدیث شخص ازدی که در مسجدالحرام خدمت آن جناب رسید وحضرت سنگی را برای او طلا کرد ودر حق او دعا نمود وفرمود: «مرا می شناسی؟»
گفت: «نه!»
فرمود: «منم مهدی! منم قائم الزمان! منم آنکه زمین را پر کنم از عدل وداد چنانچه پر شده از جور».
صد وبیستم: «قیم الزّمان»
چنانچه در خبر علوی مصری است وبیاید در باب هفتم در حکایت 23.
صد وبیست ویکم: «قاطع»
در «ذخیره» گفته شده که این اسم آن جناب است در کتاب قنطره.
صد وبیست ودوم: «کاشف الغطاء»
در «هدایه» و«مناقب» از القاب شمرده شده.
صد وبیست وسوم: «کمال»
چنان که در کتاب اول است.
صدو بیست وچهارم: «کلمة الحق»
در «ذخیره» آمده است که این نام آن جناب است در صحیفه.
صد وبیست وپنجم: «کیقباد دوّم»
در «ذخیره» و«تذکره» نوشته شده که این نام آن جناب است در نزد مجوس وگبران عجم؛ یعنی عادل بر حق.
صد وبیست وششم: «کوکمأ»
در «ذخیره» مذکور است که این نام آن جناب است در کتاب نجتا.
صد وبیست وهفتم: «کارّ»
در «هدایه» و«مناقب» از القاب شمرده شده وآن به معنی رجوع کننده وبازگشت کننده است وظاهر است که آن حضرت از عالم غیبت واستتار ومجانبت مساکن اشرار برمی گردد وجمعی از مردگان را برمی گرداند.
چنانچه شیخ مفید در «ارشاد» ودیگران روایت کردند از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «خروج می کند با قائم (علیه السلام) از ظَهر کوفه، وادی السّلام، بیست وهفت نفر، پانزده از قوم موسی (علیه السلام) که به حق هدایت می کردند وبه عدل وانصاف حکم می نمودند وهفت نفر از اهل کهف ویوشع بن نون وسلمان فارسی وابودجانه انصاری ومقداد ومالک اشتر، در پس وپیش رویش، از انصار او می شوند وحکّام در بلاد».
یا مراد رجوع بعد از مردن ذکرش یا موتش به اعتقاد جهّال، چنانچه در لقب قائم (علیه السلام) گذشت.
صد وبیست وهشتم: «لواء اعظم»
در «هدایه» از القاب شمرده شده.
صد وبیست ونهم: «لندیطارا»
در «ذخیره وتذکره» مذکور است که اسم آن جناب است در کتاب هزارنامه هند.
صد وسی ام: «لسان الصدق»
اسم آن جناب است در صحیفه، چنانچه در ذخیره گفته شد.
صد وسی ویکم: «ماشع»
در «ذخیره» گفته شده که این اسم آن جناب است در تورات عبریه ودر «تذکره» گفته در تورات که نزول آن آسمانی است.
صد وسی ودوم: «مهمید الاخر»
در آن دو کتاب است که این اسم آن جناب در انجیل است.
صد وسی وسوم: «مسیح الزمان»
در هر دو، «ذخیره» و«تذکره» مذکور است که این اسم آن حضرت است در کتاب فرنگیان.
صد وسی وچهارم: «میزان الحق»
در «ذخیره» گفته که این اسم آن جناب است در کتاب آژی پیغمبر.
صد وسی وپنجم: «منصور»
در «ذخیره» و«تذکره» مذکور است که این اسم آن جناب است در کتاب «دید براهمه» که به اعتقاد ایشان از کتب آسمانی است.
در تفسیر آیه شریفه «ومن قتل مظلوماً...»
در تفسیر شیخ فرات بن ابراهیم کوفی روایت است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود در تفسیر آیه شریفه ﴿وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً...﴾ که آن حسین (علیه السلام) است؛ یعنی آن مظلوم کشته شده. ﴿فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ اِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً﴾ (اسراء: 33) فرمود: «خداوند نامید مهدی (علیه السلام) را منصور، چنانچه نامیده شده احمد، محمّد ومحمود (صلی الله علیه وآله) وچنانچه نامیده شد عیسی (علیه السلام) مسیح». وشاید، تعبیر از آن جناب به امام منصور در زیارت عاشورا، آیه مذکوره باشد به مناسبتی که وجه آن واضح است. والله العالم
صد وسی وششم: «محمّد» صلی الله علیه وعلی آبائه واهل بیته.
اسم اصلی ونام اولی الهی آن حضرت است؛ چنانچه در اخبار متواتره خاصّه وعامّه است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «مهدی همنام من است».
در خبر لوح مستفیض بلکه متواتر معنوی است که «جابر» برای حضرت باقر (علیه السلام) نقل کرد که آن را در نزد صدّیقه طاهره (علیها السلام) دید وآن را خدای (عزَّ وجلَّ) برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هدیه کرده بود ودر آنجا اسامی اوصیای آن حضرت ثبت بود.
به روایت صدوق در «کمال الدین» و«عیون الاخبار» اسامی حضرت مهدی (علیه السلام) به این نحو ضبط شده بود: «ابوالقاسم محمّد بن الحسن، هو حجة الله القائم، مادر او کنیزکی می باشد که اسم او، نرجس است (صلوات الله علیهم اجمعین».
به روایت شیخ طوسی در «امالی»: «والخلف محمّد خروج می کند در آخرالزمان، بر سر او ابر سپیدی است که بر او سایه می افکند. ندا می کند به زبان فصیح که می شنوند آن را ثقلین وخافقین، که اوست مهدی از آل محمّد (علیهم السلام) پر کند زمین را از عدل، چنانچه پر شده از جور».
در بیان حرمت ذکر نام مخصوص آن حضرت (علیه السلام):
به روایتی، جابر گفت: «دیدم محمّد را در آن، در سه موضع وعلی را در چهار موضع».
مخفی نماند که به مقتضای اخبار کثیره معتبره قریب به متواتره به حسب معنی حرمت بردن این اسم مبارک است در مجالس ومحافل تا ظهور موفورالسّرور آن حضرت واین حکم از خصایص آن حضرت ومسلّم در نزد قدمای امامیّه از فقها ومتکلّمین ومحدّثین می باشد. حتی آنکه: شیخ اقدم، ابومحمّد حسن بن موسی نوبختی از علمای غیبت صغری در کتاب «فرق ومقالات» در ذکر فرقه دوازدهم شیعه بعد از وفات امام حسن عسکری (علیه السلام) فرموده که: «ایشان امامیه اند».
آنگاه مذهب وعقیده ایشان را نقل می کند تا آنکه می فرماید: ولایجوز ذکر اسمه ولاالسؤال عن مکانه حتی یؤمن بذلک.
از این کلام در این مقام، معلوم می شود که این حکم، از خصایص مذهب امامیه است واز احدی از ایشان خلافی نقل نشده تا عهد خواجه نصیرالدین طوسی که آن مرحوم قائل به جواز شدند وخلاف ایشان، مضر نیست، زیرا به جهت قلّت زمان وکمی وقت برای مراجعت به کتب نقلیّه، گاهی به مذاهب نادره بلکه منحصر به خود قائل می شدند. مثل: انکار بداء وتوفیقی بودن اسماء حسنی وغیر آن.
و پس از ایشان از کسی نقل خلاف نشده جز از صاحب «کشف الغّمه» علی بن عیسی که علما را اعتنایی نیست به ترجیح وردّ وقبول او در امثال این مقام. با آنکه در این جا اشتباه عجیبی کرده وآن، این است که در آن کتاب گفته: من العجب ان الشیخ الطبرسی والشیخ المفید (رحمه الله) تعالی قالا لایجوز ذکر اسمه ولا کنیته ثم یقولون اسمه اسم النبی (صلی الله علیه وآله) وکنیته وهما یظنان انهما لم یذکر اسمه ولا کنیته وهذا عجب.
یعنی: از آنکه شیخ طبرسی وشیخ مفید گفتند که: جایز نیست ذکر اسم وکنیه آن حضرت، می گویند که اسم او، اسم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است وکنیه او، کنیه آن حضرت وایشان گمان می کنند که ذکر اسم وکنیه آن جناب ننمودند. واز این تعجب او باید تعجب کرد که فرق نگذاشته است میان تلفظ به اسم وکنیه که حکم به حرمت فرمودند ومیان اشاره به اسم وکنیه.
در عصر شیخ بهایی این مسأله نظری شد ودر میان فضلا، محل تشجّر شد تا آنکه در آن، رسائل منفرده تألیف شد، مانند شرعة التسمیه از محقق داماد.
میرلوحی در «کفایة المهتدی» گفته که این ضعیف در نزد آن دو نحریر عدیم النظیر یعنی شیخ بهاء الدین محمّد وامیر محمّد باقر دامادرحمهما الله به تعلیم وتلمذ تردّد داشت، در میان ایشان بر سر جواز تسمیه وحرمت آن در زمان غیبت، مناظره ومباحثه روی نمود وآن گفتگو مدّتی در میان بود ولهذا سیّد مشارالیه، کتاب مذکور را تألیف نمود.
رساله «تحریم التسمیه» از عالم جلیل، شیخ سلیمان ماحوزی و«کشف التعمیه» از شیخ حر و«فلک المشحون» از جناب سیّد باقر قزوینی در «شرعة التسمیه» دعوای اجماع نموده وما عبارت او را به نحوی که تلمیذ رشید فاضل او، قطب الدین اشکوری در «محبوب القلوب» وجناب سیّد باقر در فلک المشحون نقل کردند ذکر می کنیم:
قطب الدین فرموده: قال السیّد السند خاتم الحکماء والمجتهدین طاب ثراه فی کتاب شرعة التسمیه فی زمان الغیبة: ان شرعة الدین وسبیل المذهب انه لایحل لاحد من الناس فی زمننا هذا واعنی به زمان الغیبة الی ان تحین حین الفرج ویاذن الله سبحانه لولیه وحجته علی خلقه القائم بامره والراصد لحکمه بسریح الظهور وشروق المخرج ان یسمیه ویکنیه صلوات الله علیه فی محفل مجمع مجاهراً اسمه الکریم معلاً بکنیته الکریمه وانما الشریعة المشروعة المتلقاة عن ساداتنا الشارعین صلوات الله علیهم اجمعین فی ذکرنا ایّاه مادامت غیبته الکنایة عن ذاته القدس بالقابه القدسیة کالخلف الصالح والامام القائم والمهدی المنتظر والحجة من آل محمّد (علیهم السلام) وکنیته وعلی ذلک اطباق اصحابنا السالفین واشیاخنا السابقین الذین سبقونا بضبط مآثر الشرع وحفظ شعائر الدین (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) والروایات الناصّة متظافرة بذلک عن ائمتنا المعصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) ولیس یستنکره الاضعفاء لتبصر بالاحکام والاخبار واطفاء الاطلاع علی الدقائق والاسرار والاّ القاصرون الذین درجتهم فی الفقه ومبلغهم من العلم ان لایکون لهم قسط من الخبرة بخفیات مراسم الشریعة ومعالم السنة ولانصیب من البصیرة فی حقایق القرآن الحکیم ولاحظّ من تعرف الاسرار الخفیة التی استودعها احادیث مهابط الوحی ومعادن الحکمة ومواطن النور وحفظة الدین وحملة السروعیبة علم الله العزیز.
دلایل وگفتار سیّد نعمت الله جزایری درباره حرمت بردن نام مخصوص آن حضرت (علیه السلام):
سید نعمت الله جزایری در شرح «عیون الاخبار» قول به حرمت را نسبت به اکثر علما داده وقول به جواز را جز به آن سه وبعضی از معاصرین خود، به کسی نسبت نداده وبا این حال متبع دلیل است وآن اخبار معتبره کثیره است که متفرقاً در این کتاب ذکر شده وبه بعضی از آنها اشاره می شود:
اوّل: حدیث سیزدهم از باب پنجم از نصوص خاصّه که شیخ جلیل، فضل بن شاذان در کتاب «غیبت» خود روایت کرده از جابر انصاری که جندل بن جناده که از یهودان خیبر بود، خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رسید وبعد از چند سؤال، از اسامی اوصیای آن جناب پرسید. یک یک را اسم بردند تا به امام حسن عسکری (علیه السلام) آنگاه فرمود: «بعد از آن، غایب گردد از مردمان، امامی از ایشان».
جندل گفت: «یا رسول الله! حسن از ایشان غایب گردد؟»
فرمود: «نه! ولکن پسراو، حجّت، غایب گردد غیبتی طولانی».
جندل گفت: «نام او چه باشد؟»
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «نام برده نشود تا زمانی که خداوند، او را ظاهر سازد».
دوم: حدیث بیست وسوّم، آنجا که آن را صدوق ودیگران نیز به طرق معتبره از عبد العظیم حسنی (علیه السلام) روایت کردند که او عقاید ومعالم دین خود را خدمت حضرت امام علی النّقی (صلی الله علیه وآله) عرض کرد وامامان خود را شمرد تا آن جناب؛ پس حضرت فرمود: «بعد از من، امام وخلیفه وولی امر، فرزند من، حسن است. پس مردمان را چگونه عقیده است درباره خلف بعد از او؟»
پرسید: «از چه وجه آن ای مولای من؟!»
فرمود: «از آن جهت که نبینند شخص او را وحلال نباشد بر زبان، آوردن نام او تا آنکه خروج کند وپر گرداند زمین را از عدل وداد، آنچنان که پر شده باشد از جور وظلم».
سوّم: حدیث بیست وهفتم، آنجا که از ابراهیم بن فارس نیشابوری، روایت کرده که چون خدمت حضرت عسکری (علیه السلام) رسید وحضرت حجّت (علیه السلام) در پهلوی پدر بزرگوارش نشسته بود واز ضمیر او خبر داد. پس از حالت آن جناب پرسید. حضرت فرمود: «او فرزند من وخلیفه من است بعد از من».
تا آنکه گفت: «از نام آن حضرت پرسیدم».
فرمود: «همنام وهم کنیه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) است وحلال نیست کسی را که او را به نام او یا به کنیت او ذکر کند تا زمانی که ظاهر سازد خداوند، دولت وسلطنت او را».
چهارم: خبر صحیح مشهوری است که آن را ثقةالاسلام کلینی در «کافی» وصدوق در «عیون» و«کمال الدین» وطبرسی در «احتجاج» از امام محمّد تقی (علیه السلام) روایت کردند که (در خبری طولانی که حاصلش آن است) فرمود: «روزی امیر المؤمنین (علیه السلام) در مسجد الحرام بود که ناگاه مردی پیش آمد خوش هیأت وخوش لباس. سلام کرد وچند سؤال کرد وحضرت، به امام حسن (علیه السلام) حواله فرمود. آن جناب جواب داد.
پس آن شخص گفت: اشهد ان لا اله الا الله ولم ازل اشهد بها واشهد ان محمّداً رسول الله ولم ازل اشهد بذلک.
آنگاه شهادت بر خلافت ووصایت آن جناب ویک یک از اوصیای آن حضرت داد تا آنکه گفت: «شهادت می دهم بر مردی از فرزندان حسن (علیه السلام) که به کنیه نام برده نمی شود وبه اسم نام برده نمی شود تا آنکه ظاهر شود امر او؛ پس پر کند زمین را از عدل، چنانچه پر شده از جور که او قائم است به امر حسن بن علی. والسلام علیک یاامیر المؤمنین ورحمة الله وبرکاته».
آنگاه برخاست ورفت. پس حضرت به امام حسن (علیه السلام) فرمود: «در پی او برو، ببین به کجا می رود؟»
پس بیرون رفت وفرمود: «چون پای خود را در بیرون مسجد گذاشت، ندانستم به کجای زمین رفت».
پس حضرت فرمود: «او خضر بود».
و در این خبر شریف، این چند فایده وجود دارد:
اوّل: آنکه بردن نام شریف از صفات معروفه آن حضرت بود که تداول داشت در زمان انبیاء واوصیای گذشته.
دوّم: آنکه آن از جمله تکالیف ومعتقد اهل حق بود در جمیع عصرها.
سوّم: آنکه حکم ثابت است تا زمان ظهور واختصاصی به زمان غیبت صغری یا اوقات تقیّه ندارد، مطابق اخبار سابقه وآینده.
و علاّمه مجلسی در بحار، بعد از ذکر چند خبر که تحدید فرمودند حرمت را تا زمان ظهور، فرموده که: «این تحدیدات صریح است در نفی قول آنکه تخصیص داده این را به زمان غیبت صغری، به دلیل اتکال بر بعضی تعلیلات مستنبطه واستبعادات وهمیه».
چهارم: در «کافی» و«کمال الدین» به سند صحیح روایت است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «صاحب این امر، مردی است که نام او را به اسم او نمی برد کسی مگر کافر».
فاضل صالح مازندرانی در شرح این خبر گفته که مراد به کافر در اینجا، تارک اوامر وفاعل نواهی است نه منکر پروردگار ومشرک به او (جل جلاله) ودر آن، مبالغه ای است در تحریم تصریح به اسم آن جناب وشاید آن مختص باشد به زمان تقیه، به دلیل آنچه ذکر نمودیم در مواضع متفرقه ودلالت بعضی اخبار بر آن ظاهراً. ومؤید این کلام است باقی نبودن به تحریم در آن در جمیع اوقات وزمانها اتفاقاً وهرگاه تخصیص ما به آن راه یافت، جایز است حمل آن بر آنچه ذکر نمودیم، پس دلیل نمی شود بر شمول تحریم برای تمام زمان غیبت.
جهات ضعف این کلام بر ناظر مخفی نیست، خصوص قراردادن جواز در ایّام ظهور را مخصّص عمومات ادّلّه حرمت با آنکه در همه آنها، آن زمان را غایت تحریم قرار دادند؛ پس گاهی داخل نبود تا به اتفاق خارج شود وپیش از ظهور، قائلین به حرمت که جمهور علمایند، هیچ زمانی را خارج نکردند وبر فرض تسلیم خروج زمانی سبب جواز تصرف در عالم نمی شود وحمل بر تقیّه در بسیاری از آنها راه ندارد، بلکه در معدودی که احتمال می رود، شبهه ای است که خواهیم گفت.
پنجم: در «کافی» و«عیون» و«کمال الدین» و«غیبت» شیخ طوسی وغیره روایت است که حضرت امام علی النقی (علیه السلام) به ابوهاشم، داوود بن قاسم جعفری فرمود: «خلف بعد از من، حسن، پسر من است. پس چگونه است حال شما با خلف بعد از خلف؟»
گفت که گفتم: «چرا؟ فدای تو شوم!»
فرمود: «زیرا که شما نمی بینید شخص او را وحلال نیست برای شما ذکر او به نام او».
ششم: در «کافی» و«کمال الدین» از ریّان بن صلت روایت شده است که گفت: شنیدم حضرت رضا (علیه السلام) در حالتی که سؤال کرده بودند از آن جناب از قائم (علیه السلام) فرمود: «جسمش دیده نمی شود وبه اسم، نام برده نمی شود».
هفتم: در «کمال الدین» روایت شده است از حضرت صادق (علیه السلام) که به صفوان بن مهران فرمود: «مهدی از فرزندان من است. پنجم از فرزند هفتم، غایب می شود از شما شخص او وحلال نیست برای شما نام بردن». وهمین خبر را در آنجا به سند دیگر از عبد الله بن یعقوب روایت کرده.
هشتم: نیز در آنجا «کمال الدین» روایت کرده از حضرت کاظم (علیه السلام) در ضمن ذکر قائم (علیه السلام) که فرمود: «مخفی می شود بر مردم ولادت او وحلال نیست برای ایشان نام بردن او، تا آنکه ظاهر نماید او را خدای (عزَّ وجلَّ). پس پر کند به او زمین را از داد چنانچه پر شده باشد از جور وظلم».
نهم: نیز در آنجا وخرّاز در «کفایةالاثر» روایت کرد از حضرت جواد (علیه السلام) که فرمود: «قائم ما آن کسی است که مخفی می شود بر مردم ولادت او وغایب می شود از ایشان شخص او وحرام است بر آنان نام بردن او واو همنام رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وهم کنیه اوست».
دهم: ونیز در آنجا روایت است که: «بیرون آمد در توقیعات صاحب الزّمان (صلوات الله علیه) که ملعون است کسی که مرا نام برد در محفل مردم».
یازدهم: ونیز در آنجا از محمّد بن عثمان عمری (قدس الله روحه) روایت شده که گفت: «بیرون آمد توقیع به خطّ آن جناب که آن را می شناختم که هر کسی که مرا نام برد در مجمعی از مردم به اسم من، پس بر او باد لعنت خدای تعالی!»
دوازدهم: ونیز در آنجا روایت است از حضرت باقر (علیه السلام) که عمر پرسید از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) از حال مهدی وگفت: «ای پسر ابیطالب! خبر ده مرا از مهدی که اسم او چیست؟»
فرمود: «اما اسم می گویم، زیرا که حبیب من وخلیل من وصیّت کرد به من که او را به نام خبر ندهم تا آنکه مبعوث فرماید او را خدای (عزَّ وجلَّ) وآن از اموری است که خداوند در علم خود آن را به رسول خود به ودیعت سپرده».
سیزدهم: شیخ حسن بن سلیمان حلّی در کتاب «مختصر» نقل کرده از سیّد حسن بن کشیش که در کتاب خود روایت کرده به اسناد خود از حضرت صادق (علیه السلام) که آن جناب، اشاره فرمود به پسر خود، موسی (علیه السلام) وفرمود: «پنجم از فرزندان او غایب می شود وحلال نیست ذکر او به اسمش».
و این اخبار کثیره معتبره که شرایط حجیّت آنها تمام ومؤیّد است به اجماع منقول وشهرت محقّقه وافی است در اثبات مدّعا وبا این حال مؤیّد است به چند چیز:
اول: آنکه در تمام اخبار معراج که در آنجا خدای تعالی، اسامی یک یک از امامان را برای پیغمبر خود نام برده همه را به نام اسم برده، جز حضرت مهدی (علیه السلام) که به لقب ذکر فرموده وآن اخبار بیاید متفرّقاً در این باب وباب آینده.
دوم: آنکه در جمیع اخبار نبویّه که در آنجا رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ذکر فرمودند نام هریک از اوصیای خود را وجمله ای از آنها بیاید در باب پنجم، همه را به «نام» خود اسم بردند جز آن جناب را که به «لقب» یاد کردند یا فرمودند: «همنام من» وحال آنکه حضرت باقر وامام محمّد تقی (علیهما السلام) نیز همنام آن جناب بودند.
سوّم: کثرت القاب شایعه متداوله آن جناب که پیش از ولادت وپس از آن در میان امّت شایع بود. حتی آنکه در جمیع امم سالفه که بشارت می دادند به ظهور آن جناب، چنانچه بیاید از خطبه روز غدیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: الا انّه قد یشربه من سلف بین یدیه. ودر نزد همه به لقب معروف ودر زیارت آن جناب است: السلام علی مهدی الامم.
و اما حمل این اخبار بر تقیّه، به این جهات جایز نیست:
اوّل: آنکه تمام محدّثان خاصّه وعامّه این فقره را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند که فرمودند: «اسم مهدی، اسم من است». چنانچه به اسانید ومآخذ آن در باب چهارم اشاره خواهد شد. پس همه دانا بودند به اسم آن جناب، پس کیست آنکه از او باید پنهان داشت؟
دوّم: آنکه در بسیاری از این اخبار وغیر آن با نهی مذکور به نبردن اسم، تصریح فرمودند که او همنام رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است وبه این کلام راوی وسامع دانا شدند به نام اصلی؛ پس اگر تقیّه از آنها بود که دانا شدند واگر از غیر است که باید ایشان در جای دیگر ذکر نکنند، پس حذر از ذکر در آن مجلس، دلیلی ندارد بلکه لازم بود تنبیه ایشان که نکردند.
سوّم: ذکر نکردن جناب خضر، اسم آن حضرت را در محضر شریف امیر المؤمنین (علیه السلام) واسم نبردن را از اجزای شهادت وصفات آن حضرت قرار دادن وهمچنین اسم نبردن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) برای جندل یهودی خیبری، قابل حمل بر تقیّه نیست.
چهارم: آنچه گذشت که غایت زمانِ این حرمت را ظهور قرار دادند واین جمع نشود با آنکه حرمت مربوط به خوف باشد.
پنجم: آنکه اگر مجرّد ذکر این اسم منشأ خوف وفساد بود به ملاحظه آنکه ستمکاران در صدد قمع وقتل آن جناب بودند، چون به ایشان خبر رسیده بود که زوال ملک ظالمان وانقطاع دولت آزاران بر دست آن حضرت است. پس بهتر آن بود که به هیچ اسم ولقب معروفی ذکر نشود خصوص لقب مهدی که در همه آن وعدها ووعیدهای نبوی، آن جناب به این لقب ذکر شده ومعروف شده بود به آن تا آنکه پسر خطاب از امیر المؤمنین (علیه السلام) از حال مهدی می پرسد وعبد الملک از زهری ومنصور از سیف، چنانچه بیاید.
پس در اختصاص به این اسم راهی نباشد جز بودن آن از اسرار مکنونه وخصایصِ الهیه؛ مثل بودن امیر المؤمنین از خصایص جد بزرگوارش.
بعضی احتمال دادند که شاید سبب حرمت، آن باشد که عوام، به شنیدن آن معتقد اهل کتاب شوند که می گویند پیغمبر آخرالزّمان، بعد از این ظاهر خواهد شد.
اما آنچه دلالت بر جواز می کند چند خبر است که به حسب سند یا متن، ضعیفند، مثل خبری که در لقب «سیّد» گذشت که کنیز خیزرانی گفت که: «نرجس خاتون در حیات امام حسن (علیه السلام) وفات کرد وبر سر قبر او لوحی بود که در آن نوشته بود: هذا قبر ام محمّد. این قبر مادر «م ح م د» است.
و این خبر، علاوه بر ضعف سند ومجهول بودن راوی ومعلوم نبودن نویسنده ودلالت نکردن نوشتن بر جواز گفتن، معارض است با چند خبر که بعضی بیاید در باب ششم که نرجس خاتون بعد از وفات آن حضرت، حیات داشت واحتمال می رود که اُمّ محمّد، کنیه نرجس خاتون باشد.
پس دلالتی بر مدّعی نخواهد کرد ودر خبر همین کنیزک است که اسم مادر آن حضرت، صقیل بود.
در «کمال الدین» صدوق روایت است که صقیل در وقت وفات حضرت عسکری (علیه السلام) حاضر بوده واو، آب را با مصطکی جوش داد وخدمت آن جناب آورد بعد از نماز صبح ونیاشامیده وفات کرد ومثل خبر لوح آن، اگرچه در نهایت اعتبار است ولکن در متن آن اختلاف بسیار است.
در بسیاری احادیث از آن به لقب وکنیه ذکر شده، اگر کسی بخواهد به جلد نهم بحار مراجعه کند که بیشتر آنها را ضبط کرده وعلاوه ذکر در آن لوح که از اسرار مخزونه است وجز جابر کسی او را ندید، دلالت بر جواز گفتن نمی کند وبه طریقی که صدوق روایت کرده، اسم مذکور است ولکن بعد از ذکر خبر فرموده، خبر چنین رسیده.
آنچه من به آن اعتقاد دارم، نهی است از نام بردن آن جناب ومثل خبری که از علی بن احمد نقل شده که در مسجد کوفه، سنگریزه ای دید که در آن، این اسم مبارک نقش شده بود به حسب خلقت! وضعف دلالت آن نیز واضح است.
و روایت ابی غانم که: حضرت را فرزندی شد واو را فلان اسم گذاشت ومعلوم است که در نام بردن او یا مثل او از روات غیر معروف، حجّتی نباشد وخصوص که نام نهادن غیر از نام بردن است وبعضی ادعیه که به اسم مذکور شده وآن، علاوه بر قلّت ومعارضه با بیشتر آنها که به لقب ذکر شده ومعلوم نبودن رسیدن به این نحو. زیرا احتمال می رود که امام اوّل را اسم بردند وباقی را حواله به خواننده کردند؛ چنان که در مواضع بسیار تصریح شده.
پس برگشت آن به نادانی راوی باشد که دلالت بر جواز در غیر آن موضع نکند واضعف از همه، استشهاد به کنیه امام حسن (علیه السلام) که ابی محمّد است، زیرا کنیه برای آن جناب، هرگاه اسم عَلم شد، مقصود در آن به ولد نیست. مثل ابوالحسن اول وابوالحسن دوم واجزای اعلام مرکّبه دلالت بر جزء معنی نکند، مثل عبد شمس وابی بکر وامثال آنها وبالجمله دست برداشتن از آن اخبار صحیحه صریحه مؤیده به اجماع وشهرت ووجوه سابقه به سبب این قبیل اخبار، خروج است از قانون استدلال وطریقه فقها ودر این مقام، بعضی مباحث علمیه بود که با کتاب فارسی مناسبت نداشت.
صد وسی وهفتم: «نیة الصابرین»
در «هدایه» از القاب شمرده شده.
صد وسی وهشتم: «منتقم»
در آنجا «هدایه» ودر «مناقب» قدیمه از القاب شمرده ودر خطبه غدیریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است در اوصاف آن جناب: الا انّه المنتقم من الظّالمین.
در خبر طولانی مشهور «جارود بن منذر» است به روایت ابن عیاش در «مقتضب» که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «در آن شب که مرا به آسمان بردند، خداوند وحی نمود به من که سؤال کنم از رسولانی که پیش از من مبعوث شدند. پس گفتم: «بر چه مبعوث شدید؟»
گفتند: «بر نبوّت تو وولایت علی بن ابیطالب (صلوات الله علیه وآله) وائمه (علیهم السلام) که از شما خواهند بود».
آنگاه وحی نمود به من که: «ملتفت شو از طرف راست عرش!» پس ملتفت شدم ودیدم علی وحسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمّد بن علی وعلی بن محمّد وحسن بن علی ومهدی را که در پایابی از نور، نماز می کردند. پروردگار تبارک وتعالی به من فرمود: «اینها حجّت منند برای اولیای من واین، یعنی مهدی (علیه السلام) منتقم است از اعدای من».
در «علل الشّرایع» روایت شده است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «آگاه باشید که هرگاه قائم ما خروج کند، زنی را برمی گردانند به سوی او تا او را حد بزند وانتقام کشد برای دختر محمّد (صلی الله علیه وآله) فاطمه (علیها السلام)».
راوی از او پرسید: «چرا او را حد می زند؟»
فرمود: «برای افترای او بر مادر ابراهیم».
فرمود: «چرا خداوند آن را به تأخیر انداخت به قائم (علیه السلام)؟»
فرمود: «زیرا که خداوند تبارک وتعالی، مبعوث فرمود محمّد (صلی الله علیه وآله) را رحمت ومبعوث فرمود قائم (علیه السلام) را نقمت».
در «کافی» روایت شده است از آن جناب که فرمود: «هرگاه تمنَّا می کند یکی از شماها قائم (علیه السلام) را، پس تمنَّا کند آن را در عافیت. زیرا که خداوند مبعوث فرمود محمّد (صلی الله علیه وآله) را رحمت ومبعوث می فرماید قائم (علیه السلام) را نقمت».
در «کمال الدین» روایت شده است که آن حضرت، در سن سه سالگی به احمد بن اسحاق فرمود: انا بقیة الله فی ارضه والمنتقم من اعدائه.
صد وسی ونهم: «مهدی» صلوات الله علیه
که اشهر اسماء والقاب آن حضرت است در نزد جمیع فرق اسلامیه.
شیخ طوسی در «غیبت» خود روایت کرده از ابی سعید خراسانی که او سؤال نمود از امام صادق (علیه السلام) که: «چرا نامیده شده آن جناب به مهدی؟»
فرمود: «زیرا که او هدایت می کند مردم را به سوی هر امر مخفی».
شیخ مفید در «ارشاد» روایت کرده از آن جناب که فرمود: «قائم (علیه السلام) را مهدی نامیدند به آن دلیل که هدایت می نماید مردم را به سوی امری که از او گم شده اند».
یوسف بن یحیی السلمی در کتاب «عقد الدُّرر فی الاخبار الامام المنتظر» از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «مهدی را مهدی می گویند زیرا که هدایت می کند به سوی امری خفی وبیرون می آورد تورات وانجیل را از زمینی که آن را انطاکیه می گویند».
به روایت دیگر فرمود: «نامیده شده به مهدی، زیرا که او هدایت می کند به سفْرْها از تورات پس بیرون می آورد آنها را از کوههای شام ودعوت، می کند به سوی آنها، یهود را واسلام می آورند برای این کتب، قریب سی هزار نفر».
به روایت دیگر: «او را مهدی نامیدند به جهت آنکه هدایت می کند به سوی کوهی از کوههای شام، پس بیرون می آورد از آنجا سِفْرها از تورات ومحاجّه می کند با آنها با یهود؛ پس اسلام می آورند بر دستش، جماعتی از یهود».
و در این اخبار، اشکالی است. زیرا که آنچه فرمودند با معنی هادی مناسبت دارد که به معنی رهنماست، نه با مهدی که به معنی هدایت یافته است به راه راست وبه ضمِّ میم هم نشاید، زیرا مُهدی یعنی هدیه دهنده وتوضیح جواب از این اشکال، در لقب هادی خواهد شد. ان شاء الله تعالی.
صد وچهلم: «عبد الله»
از اسامی مبارکه آن حضرت، چنان که در اسم احمد گذشت که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «اسم مهدی، احمد وعبد الله ومهدی (علیه السلام) است».
صد وچهل ویکم: «مؤمَلْ»
شیخ کلینی وطوسی روایت کردند از حضرت امام عسکری (علیه السلام) که فرمود: «در آن وقت که حجّت (علیه السلام) متولّد شد گمان کردند ظلمه که ایشان مرا می کشند تا اینکه قطع کنند این نسل را. پس چگونه دیدند قدرت خداوند را؟ ونامید او را مُؤمَلْ». وظاهر آن است که به فتح میم دوّم باشد، یعنی آنکه خلایق، آرزوی او را دارند ودر دعای ندبه اشاره به این مضمون شده: بنفسی انت من امنیة شایق یتمنی من مؤمن ومؤمنة ذکرا فحنا.
صد وچهل ودوم: «منتظر»
در «کمال الدین» روایت شده است از امام محمّدتقی (علیه السلام) که فرمود: «امام بعد از حسن (علیه السلام) پسر او، قائم به حق که منتظر است».
راوی پرسید: «چرا او را منتظر نام کرده اند؟»
فرمود: «برای آنکه برای اوست غایب شدنی که بسیار خواهد بود روزهای آن وبه طول خواهد کشید مدّت آن. پس انتظار خواهند کشید خروج او را مخلصان وانکار خواهند کرد او را شک کنندگان واستهزا خواهند نمود به یادکردن او جاحدین ودروغ خواهند گفت وقت قراردهندگان وهلاک خواهند شد در آن غیبت، شتاب کنندگان ورستگاری خواهند یافت در آن ایّام، تسلیم کنندگان یعنی آنانکه گردن به تسلیم گذارند وبه چون وچرا که سبب توقف چیست وچرا خروج نمی کند، کار ندارند».
بنابراین خبر، منتظَر به فتح ظاء است؛ یعنی انتظار برده شده که همه خلایق پیوسته منتظِر مقْدم اویند.
صد وچهل وسوم: «ماء معین»
یعنی آب ظاهر جاری بر روی زمین.
در تفسیر آیه شریفه «قل ارایتم..».
در «کمال الدین» و«غیبت» شیخ روایت شده از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: در آیه شریفه ﴿قُلْ اَرَاَیْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مآؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَاْتِیْکُمْ بِماءٍ مَعین﴾ (ملک: 30).
خبر دهید که اگر آب شما فرو رفت در زمین، پس کیست که بیاورد برای شما آب روان؟
فرمود: «این آیه نازل شده در قائم (علیه السلام). می فرماید خداوند: اگر امام شما غایب شد از شما که نمی دانید او در کجاست، پس کیست که بیاورد برای شما امام ظاهری که بیاورد برای شما اخبار آسمان وزمین وحلال خداوند (عزَّ وجلَّ) وحرام او را؟»
آنگاه فرمود: «والله! نیامده تاویل این آیه ولابد خواهد آمد تاویل آن».
قریب به این مضمون چند خبر دیگر در آنجا ودر «غیبت» نعمانی وتأویل الآیات هست ووجه مشابهت آن جناب، به «آب» که سبب حیات هر چیزی است ظاهر است بلکه آن حیاتی که سبب آن وجود معظم آمده ومی آید به چندین مرتبه اعلی واتم واشدّ وادوم از حیاتی است که آب آورد، بلکه حیات خود آب، از آن جناب است.
در تفسیر آیه شریفه «اعلموا ان الله یحیی الْارض..».
در «کمال الدین» روایت شده از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: در آیه شریفه: ﴿اِعْلَمُوا اَنَ الله یُحْیِی الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها...﴾ (حدید: 17).
بدانید که خدای تعالی زنده می کند زمین را بعد از مردنش.
فرمود: «خداوند زنده می کند به سبب قائم (علیه السلام) زمین را بعد از مردنش به سبب کفر اهلش وکافر مرده است».
و به روایت شیخ طوسی در آیه مذکوره: «خداوند اصلاح می کند زمین را به قائم آل محمّد (علیه السلام) بعد از مردنش، یعنی بعد از جورِ اهل مملکتش».
مخفی نماند که چون در ایّام ظهور، مردم ازاین سرچشمه فیض ربّانی به سهل وآسانی استفاضه کنند وبهره برند، مانند تشنه ای که در کنار نهر جاری گوارایی باشد که جز اعتراف حالت منتظره نداشته باشد، لهذا از آن جناب، تعبیر فرمودند به ماء معین.
در ایّام غیبت که لطف خاصّ حق، از خلق برداشته شده، به علّت سوء کردارشان، باید رنج وتعب وعجز ولابه وتضرّع وانابه از آن جناب فیضی به دست آورد وخیری گرفت وعلمی آموخت. مانند تشنه ای که بخواهد از چاه عمیق، تنها به آلات واسبابی که باید به زحمت به دست آورد، آبی کشد وآتشی فرونشاند. لهذا تعبیر فرمودند از آن حضرت به بئر معطّله ومقام را گنجایش شرح زیاده از این نیست.
صدو چهل وچهارم: «مخبر بما یعلن»
در «مناقب» قدیمه و«هدایه».
صد وچهل وپنجم: «مجازی بالاعمال»
اول را در «مناقب» قدیمه و«هدایه» وثانی را در «هدایه» از القاب آن جناب شمرده اند.
صد وچهل وششم: «موعود»
در «هدایه» از القاب شمرده شده.
شیخ طوسی روایت کرده از حضرت سجاد (علیه السلام) که فرمود در آیه شریفه:
﴿وَفِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وما تُوعَدُون﴾ (ذاریات: 22).
در آسمان است رزق شما وآنچه وعده کرده می شوید، وعده داده اند.
﴿فَوَرَبِّ السَّماءِ وَالْأَرْضِ اِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا اَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ﴾ (ذاریات: 23).
پس، قسم به پروردگار آسمان وزمین که آن حق است مثل آنکه شما سخن گویید.
فرمود: «این برخاستن وخروج قائم آل محمّد (علیهم السلام) است».
از ابن عباس نیز مثل آن نقل کرده واحتمال می رود که غرض آن حضرت، تأویل رزق در آیه باشد به ظهور آن جناب که به سبب نشر ایمان وحکمت وانواع علوم ومعارف است که حقیقت رزق ومدد حیات انسانی وعیش جاودانی است؛ چنانچه طعام را در آیه شریفه ﴿فَلْیَنْظُرِ الْاِنْسانُ اِلی طَعامِه﴾ (عبس: 24) تفسیر فرمودند به علم وآنچه بعد از آن ذکر شده از حب وانگور وزیتون ونخل وبساتین وچراگاه وغیره، به انواع علوم.
در «غیبت» نعمانی روایت شده است از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: «در زمان آن حضرت حکمت داده می شود به خلق تا به آنجا که زن، در خانه خود، حکم می کند به کتاب خداوند وسنّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)».
یا آنکه مقصود تفسیر وَما تُوعَدوُنَ باشد، یعنی: «آن موعودی که به شما داده شده وجمیع انبیاء، امّتهای خود را به آمدن او وعده دادند، آمدن آن جناب است». که: السلام علی المهدی الذین وعد الله به الامم ان یجمع به الکلم.
و در یکی از زیارات جامعه است در اوصاف آن جناب، چنان که در زیارت آن جناب است: والیوم الموعود وشاهد ومشهود.
صد وچهل وهفتم: «مظهر الفضایح»
صد وچهل وهشتم: «مبلی السرائر»
اول را در «مناقب» قدیمه و«هدایه» وثانی را در «هدایه» از القاب آن جناب شمردند واز سیر در سیره آن حضرت، حقیقت این دو لقب معلوم می شود.
در «غیبت» نعمانی از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «در بین آنکه مرد در بالای سر حضرت قائم (علیه السلام) ایستاده وبه او، امر ونهی می فرماید که فرمان می دهد که او را در پیش روی حضرت بیاورند، پس او را به آنجا می آورند. ناگاه حکم می کند که گردنش را بزنند. پس نمی ماند در خافقین چیزی مگر آنکه از او می ترسد».
و در روایت دیگر: «در همان جا که ایستاده، امر می فرماید که گردنش را بزنند».
صد وچهل ونهم: «مبدأ الآیات»:
چنانچه در «هدایه» است، یعنی ظاهر کننده آیات خداوند یا محل بروز وظهور آیات الهیّه؛ زیرا از آن روز که بساط خلافت در زمین گسترده شد وانبیا ورسل به آیات بیّنات ومعجزات باهر، برای هدایت خلق بر آن بساط پا نهادند ومأمور ارشاد واعلای کلمه حق وازهاق باطل شدند، برای احدی، خدای تعالی، چنین تکریم واعزاز نفرمود وبا احدی آن مقدار آیات نفرستاد که برای مهدی خود (صلوات الله علیه) فرستاده وروانه خواهد کرد.
عمری به این طولانی که خدای داند که به کجا خواهد کشید، چون ظاهر شود در هیأت وسن مردان سی ساله وپیوسته ابری سفید بر سرش سایه افکند وبه زبان فصیح، از او ندا رسد که: «اوست مهدی آل محمّد (علیهم السلام)». بر شیعیانش دست گذارد وعقولشان کامل شود. در اردوی مبارکش عسکری باشد از فرشتگان که ظاهر باشند ومردم ببینند؛ چنانکه تا عهد ادریس نبی می دیدند وعسکری از جن ودر اردویش طعام وشرابی نباشد جز سنگی حمل شود که طعام وشرابشان از آن باشد.
از نور جمالش زمین چنان نورانی وروشن شود که به مهر وماه حاجت نیفتد. شرّ وضرر از درندگان وحشرات برود. خوف ووحشت از میان آنها برخیزد. زمین، گنجهای خود را ظاهر نماید وچرخ از سرعت سیر بماند وعسکرش از روی آب، راه روند. وکوه وسنگ، کافری را که به آنها خود را مخفی کردند، نشان دهند وکافر را به سیما بشناسند وبسیاری از مردگان در رکاب مبارکش باشند. وشمشیر بر فرقِ زنده ها زنند وغیر اینها از آیات عجیبه. وهمچنین آیاتی که پیش از ظهور وخروج ظاهر شود که عدد آنها احصا نشود وبسیاری از آن در کتب غیبت ثبت شده که همه آنها مقدّمه آمدن آن جناب است وعشری از آن برای آمدن هیچ حجّتی ظاهر نشده.
صد وپنجاهم: «محسن»
صد وپنجاه ویکم: «منعم»
صد وپنجاه ودوم: «مفضل»
هر سه در «هدایه» از القاب شمرده شده وهر سه آنها از اسماء حسنی است که خدای تعالی آن جناب را مظهر اعظم آنها قرار داده.
سید جلیل علّی بن طاووس، در کتاب «اقبال» به سند صحیح روایت کرده، در خبر طولانی که چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به نجران رفت برای دعوت نصارای آنجا، علمای ایشان جمع شدند برای تحقیق صدق آن جناب وکتب آسمانی را حاضر کردند وتفتیش نمودند. از آن جمله:
در «صحیفه کبرای» حضرت آدم صفی الله، که در آن سپرده شده بود علم ملکوت خداوند (جل جلاله) وآنچه آفرید در آسمان وزمین خود. پس در مصباح دوّم آن یافتند، بعد از فقراتی چند.
آنگاه نظر کرد به سوی نوری که درخشید. پس سد کرد فضای شکافته شده را وگرفت مطالع مشاق را. پس سیر نمود به همین نحو تا آنکه گرفت تمام مغارب را.
آنگاه بالا رفت تا آنکه رسید به ملکوت آسمان. پس نظر نمود، دید که آن نور محمّد (صلی الله علیه وآله) است ودید جمیع اکناف، از بوی خوش آن معطّر شدند ودید چهار نور را که اطراف آن نور را گرفتند از راست وچپ وپیش رو وپشت سر که شبیه ترین چیزها بودند به آن نور در نور وبود در پیِ آنها، نورهایی از آنها که استمداد می نمودند از آن انوار ودیدند که این انوار، شبیهند به آنها در ضیاء وعظمت وخوشبویی.
آنگاه نزدیک شد به آن انوار واحاطه نمود به آن واطراف آن را گرفت ونظر نمود، دید انواری را که بعد از آن بود، به عدد ستاره ها وبه غایت، پست تر از مراتب آن انوار سابقه وپاره ای از این انوار، روشنتر از بعضی وبا نورانیّت با یکدیگر متفاوت بودند.
آنگاه ظاهر شد سیاهی مانند شب وچون سیل رو آورد از هر طرفی وجهتی. پس چنین رو آوردند تا اینکه پر کردند صحراها وتپه ها را ودید که آنها قبیح ترین چیزهاست در صورت وهیأت ومتعفن ترین آنها در بو.
پس متحیر کرد آدم را آنچه دید از اینها وگفت: «ای علاّم الغیوب! وای غافر الذنوب! وای صاحب قدرت قاهره ومشیت عالیه! کیست این خلق سعیدی که ارجمند وبلند مرتبه نمودی او را بر عالمیان؟ وکیست این نورهای منیفه که جوانب آن را گرفتند؟»
پس، وحی فرستاد خداوند به سوی او که: «ای آدم! این واینها وسیله تو هستند ووسیله هرکس که نیکبخت کردم از خلق خود.
اینها سابقین مقرّبین شافعین اند که شفاعتشان پذیرفته است.
و این احمد است! سیّد ایشان وسیّد مخلوقات من؛ به علم خود او را برگزیدم وجدا کردم اسم او را از اسم خود.
پس منم محمود! واوست محمّد! واین صِنْو او (برادر او) ووصی او. تقویت کردم او را به او وگرداندم برکات خود وتطهیر خود را در پی ایشان.
این است سیّده کنیزان من وباقیمانده از احمد، پیمبر من واین دو سبط ودو خلف اند مر ایشان را واین ذوات که نورشان شکافت آن انوار را بقیّه ایشانند.
آگاه باش! هر کدام را برگزیدم واز آلایش پاک نمودم وبر هر یک برکت ورحمت خود را فرستادم وبه علم خود قرار دادم هر یکی را پیشوای بندگان خود ونور بلاد خود».
نظر نمود، دید شبحی را در آخر ایشان که می درخشید در این صفحه، چنان که می درخشد ستاره صبح از برای اهل دنیا. پس خداوند تبارک وتعالی فرمود: «به این بنده سعید خود باز می کنم غلها را از بندگان خود وبرمی دارم بار را از ایشان وپر می نمایم زمین خود را به وجود او از مهربانی ورأفت وعدل، چنانکه پر شده پیش از او از قسوت وجور».
و نیز در آن خبر شریف است که: پس، آن جماعت به صلوة (به صحیفه ح ظ) ابراهیم (علیه السلام) مراجعه کردند ودر آنجا مذکور بود که خداوند، به میراث داده به آن حضرت، تابوت آدم (علیه السلام) را که متضمن بود هر علمی را که خداوند تفضل فرموده بود به آن بر جمیع ملائکه.
پس، نظر نمود ابراهیم در آن تابوت ودر آن دید خانه هایی به عدد صاحبان عزم از پیغمبران ورسولان واوصیای ایشان ونظر نمود، دید خانه محمّد (صلی الله علیه وآله) را آخر انبیا واز راست او، علی ابن ابیطالب (علیه السلام) را که دامان او را گرفته. پس شکل عظیمی را که نورش می درخشید ودر آن بود که این صنْو او ووصی اوست که مؤیّد است به نصر.
ابراهیم (علیه السلام) عرض کرد: «الهی وسیّدی! کیست این خلق شریف؟»
پس خداوند به او وحی کرد که: «این بنده من وبرگزیده من، فاتح خاتم است واین است وصی وارث او».
گفت: «ای پروردگار من! کیست فاتح خاتم؟»
فرمود: «این محمّد (صلی الله علیه وآله) برگزیده من واول مخلوق من وحجّت بزرگ من در آفریدگان من. پیغمبرش کردم واو را برگزیدم. آنگاه که آدم میان گل وجسد بود».
تا اینکه می فرماید: ونظر نمود ابراهیم، دوازده بزرگ را دید که از غایت نیکویی شکل، نزدیک بود که نور از آن درخشان شود؛ پس سوال کرد از پروردگار (عزَّ وجلَّ) خود وگفت: «پروردگارا! مرا خبر ده به نامها، این صورتها که مقرون است به دو صورت محمّد ووصیّ او (صلوات الله علیهما)».
پس، وحی فرستاد خداوند به سوی او که: «این، کنیز من وباقیمانده پیغمبر من است، فاطمه صدّیقه زاهره وقرار دادم او را با خلیل او عصبه ای از برای پیغمبر خود واین دو حسناند واین فلان است واین فلان واین حضرت مهدی (علیه الصلوة والسلام) کلمه من است که به او منتشر می کنم رحمت را در بلاد خود وبه او بیرون می آورم دین خود را بعد از یأس وناامیدی ایشان که من، ایشان را به فریاد برسم. الخ».
کافی است در این مقام، مضمون این خبر شریف که ابن طاووس آن را از اصل کتاب «عمل ذی الحجة» حسن بن اسماعیل بن اشناس، برداشته واو از معروفان قدماست ومعروف به ابن اشناس، صاحب یکی از نسخ صحیفه کامله که در ترتیب ومقدار وکلمات با نسخه متداوله، مغایرت بسیار دارد ومحل اختلاف آن در محلش مذکور است واز آنچه ذکر شد معلوم می شود وجه لقب.
صد وپنجاه وسوّم: «منّان»
چنانچه در «هدایه» است وآن نیز چون اسامی مبارکه سابقه، از اسماء حُسنی است ودر «ید باسطه» خبری ذکر می شود مناسب مقام.
صد وپنجاه وچهارم: «موتور»
در چند خبر شریف، به این لقب مذکور شده و«موتور» به والد آن است که پدرش کشته شده وخونخواهی او نشده.
مجلسی (رحمه الله) فرموده که: «مراد به والد، یا حضرت عسکری (علیه السلام) یا جناب امام حسین (علیه السلام) یا جنس والد، که شامل باشد همه ائمّه (علیهم السلام) را».
و در خبری موتور بأبیه دارد. آن هم مثل سابق است وچون طلب خون امامان گذشته نشد وجانشینی امامت به آن جناب رسید، آن حق، منتقل به آن حضرت شد وطلب خون جمیع را خواهد کرد. بلکه چون وارث جمیع انبیاء ومرسلین واوصیاء راشدین است، طلب خون تمام را خواهد کرد که شهید شدند. چنانچه در دعای ندبه صریحاً مذکور است وبه ملاحظه ای، تمام آنها به منزله والدند برای آن جناب که از همه ارث برده. پس، «موتور» است به تمام آن سلسله علیّه الهیّه.
در «غیبت» نعمانی روایت شده است از امام صادق (علیه السلام)، در حدیثی که فرمود به ابوبصیر: «ای ابامحمّد! قائم (علیه السلام) خروج می کند، موتور وخشمناک؛ بر بدن اوست پیراهن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که بر بدن آن جناب بود روز احد، یعنی آن پیراهن خون آلود». چنانچه بیاید در وارث.
صد وپنجاه وپنجم: «مدبّر»
در «مناقب» قدیمه از القاب آن حضرت شمرده شده.
صد وپنجاه وششم: «مأمور»
نیز در همان کتاب.
صد وپنجاه وهفتم: «مقدرة»
چنانچه در «هدایه» است وآن به معنی توانایی است. زیرا از کثرت بروز وظهور عجایب، قدرتهای الهیه از آن جناب، به حدّی رسیده که گویا عین قدرت شده؛ چنانچه اطلاق عدل وقسط بر آن جناب که گذشت، به همین ملاحظه است.
صد وپنجاه وهشتم: «مأمول»
چون مُؤمل، یعنی آنکه آرزو وامید او را دارند. چنانچه در «غیبت» نعمانی از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که بعد از ذکر بسیاری علامات، فرمود: «آنگاه برمی خیزد قائم مأمول وامام مجهول». الخ.
در «غیبت» فضل فرمود: «سلطان مأمول».
و در زیارت مأثوره آن جناب است: السلام علیه ایّها الامام المأمول.
در مصباح شیخ طوسی وغیره روایت است از عاصم بن حمید که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود وذکر نمود عملی برای حاجت که آن روزه گرفتن روز چهارشنبه وپنجشنبه وجمعه وغسل وپوشیدن لباس نظیف ورفتن بر بام خانه ودو رکعت نماز گزاردن است وخواندن دعایی که یکی از فقرات آن، این است که: «متقرب می شوم به تو به بقیه باقی، مقیم بین اولیای خود که پسندیدی او را برای نفس خود، طیب، طاهر، فاضل، خیر نور زمین وعماد او ورجای این امت وسید ایشان، آمر به معروف وناهی از منکر، ناصح امین که مؤیدی است از پیغمبران خاتم اوصیاء،نجباء طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین».
صد وپنجاه ونهم: «مفرج اعظم»
در «هدایه» و«مناقب» قدیمه از القاب شمرده شده.
شیخ مسعودی در «اثبات الوصیة» وحضینی در کتاب خود غیر از «هدایه» روایت کردند از حضرت رضا (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه غایب شد عالم شما از میان شما، پس منتظر باشید فرج اعظم را».
صد وشصتم: «مضطر»
در تفسیر آیه شریفه «امن یجیب...»
در تفسیر علی بن ابراهیم روایت شده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «در آیه شریفه ﴿اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْاَرْضِ...﴾ (نمل: 62) که نازل شده در حق قائم (علیه السلام). اوست والله مضطر!.
هرگاه دو رکعت نماز بخواند در مقام، یعنی مقام ابراهیم (علیه السلام) وخدای را بخواند، پس اجابت می کند او را وبرطرف می کند سوء را، می گرداند او را خلیفه زمین».
در «تأویل الآیات» شیخ شرف الدین روایت شده است از امام باقر (علیه السلام) که فرموده: «در آیه مذکوره که آن، نازل شده در حق قائم (علیه السلام)، چون خروج کند عمامه بر سر نهد ودر مقام، نماز کند وبه سوی پروردگار خود تضرّع نماید. پس هرگز رایتی از او برنگردد؛ یعنی به هر جا فرستد، فتح کند».
نیز از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «بدرستی که قائم (علیه السلام) چون خروج کند، داخل مسجدالحرام شود. رو به کعبه نماید وپشت به مقام ابراهیم (علیه السلام)، آنگاه دو رکعت نماز به جای آرد، آنگاه برخیزد وبگوید:
ای مردم! من همانندترین مردمم به آدم!
من همانندترین مردمم به ابراهیم!
من همانندترین مردمم به اسماعیل!
و ای مردم! من همانندترین هستم به محمّد (صلی الله علیه وآله).
آنگاه دستهای خود را به آسمان بلند کند، پس دعا نماید وتضّرع کند تا اینکه به رو در افتد واین است قول خدای (عزَّ وجلَّ): أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ.... الخ.
صد وشصت ویکم: «من لم یجعل الله له شبیها»
نیز در «مناقب» قدیمه از القاب آن جناب شمرده شده.
در «هدایه» «سمیاً» نقل کرده وتفسیر نموده به «شبیها» وبا اندکی تأمل در این باب وباب آینده، معلوم می شود که احدی، شبیه ونظیر آن جناب نبوده وبه رتبه عزّت وجلالش نرسیده ونخواهد رسید.
صد وشصت ودوم: «مقتصر»
در «مناقب» قدیمه از القاب شمرده شده وشاید مراد، این باشد که جمیع انبیا واوصیای گذشته در ایّام ریاست وعزلت، مبتلا بودند به معاشرت ومؤانست ومصاحبت، بلکه مواصلت ومناکحت با منافقین وفاسقین ومأمور بودند به مدارا ومؤالفت با آنها، برای حفظ وبقای دین وعصابه مؤمنین؛ ولکن حضرت مهدی (صلوات الله علیه) اقتصار خواهد فرمود از انصار واعوان ومصاحب به مؤمنان مخلصان وعباد صالح که خدای تعالی از ایشان مدح فرموده وخبر داده که... ﴿عِباداً لَنا اُولی بَأْسٍ شَدیدِ...﴾ (اسراء: 5) چنانچه عیاشی روایت کرده به قول خود... ﴿اَنَّ الْاَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ﴾ (انبیاء: 105).
چنانچه علی بن ابراهیم روایت کرده: رشته الفت ومجالست ومؤانست با کفار ومنافقین، بالمرة گسسته خواهد شد. صالح وطالح وطیّب وخبیث از یکدیگر جدا شوند وهرگز به احدی از ایشان مستعین نشود؛ چنانچه بسیار می شد که جدّ اکرمش به اعانت منافقان جهاد می کرد با مشرکان واحتمال می رود که کلمه مذکور «منتصر» باشد، یعنی داد گیرنده واز آیه شریفه اخذ شده باشد که: ﴿وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَاُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ﴾ (شوری: 41) چنانچه در تفسیر قمی روایت شده است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «یعنی قائم (علیه السلام) چون خروج کرد، داد گیرد از بنی امیّه واز کذّابان وناصبیان».
صد وشصت وسوّم: «المصباح الشّدید الضّیاء»
چنانچه در لقب بیست وهشتم گذشت.
صد وشصت وچهارم: «ناقور»
به معنای صور است، مانند شاخ ومثل آن که در او می دمند.
در تفسیر آیه شریفه «واذا نقر فی النّاقور»
در «غیبت» نعمانی روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «در آیه شریفه: ﴿فَاِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ﴾ (مدثر: 8) هرگاه دمیده شد در صور؛ از برای ما امامی است مستقر، پس هرگاه اراده فرمود خدای (عزَّ وجلَّ) اظهار امر خود را، بیفکند در دلش، آنگاه ظاهر شود وخروج کند به امر خدای (عزَّ وجلَّ)».
در تفسیر سیّاری، روایت شده است از آن جناب (علیه السلام) که فرمود: «در آیه مذکوره دمیده می شود در کوس قائم (علیه السلام) واو را اذن می دهند به خروج».
در «اثبات الوصیّة» مسعودی روایت شده است از مفضل بن عمر که گفت: «سؤال نمودم از حضرت صادق (علیه السلام) از تفسیر جابر».
پس فرمود: «خبر مده به او سفله را که افشا خواهند نمود آن را. آیا نخواندی در کتاب خدای (عزَّ وجلَّ): ﴿فَاِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ﴾؟
بدان که از ما، امامی خواهد بود پنهان؛ پس هرگاه اراده فرمود خداوند (عزَّ وجلَّ) اظهار امر خود را، می افکند در قلبش، پس ظاهر می شود وبرمی خیزد به امر خداوند جلّ ثناؤه».
صد وشصت وپنجم: «ناطق»
در «مناقب» قدیمه و«هدایه» از القاب آن حضرت شمرده شده.
در «مقتضب الاثر» روایت شده است در خبری طولانی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) برای سلمان ذکر نمود اسامی ائمه (علیهم السلام) را تا اینکه فرمود: «پس حسن بن علی، صامت امین عسکری وسپس پسر او، حجّة الله ابن الحسن المهدی النّاطق القائم بحق الله».
و در زیارت عاشورا است به روایت ابن قولویه: وان یرزقنی ثارکم مع امام مهدی ناطق لکم. وبه روایت شیخ طوسی امام مهدی ظاهر ناطق منکم. وناطق بودن آن حضرت، ظاهر است زیرا آباء طاهرینش، مهر خموشی بر لب زده بودند از علوم واسرار ومعارف وحکم، به علّت نبودن حمله (واشخاص مورد اطمینان وحمل کنندگان آن علوم واسرار) نفرمودند مگر اندکی، بلکه بسیاری از احکام به علّت خوف از اعداء در پرده خفا مانده.
محمّد بن طلحه شافعی گفته است که: «حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را «بطین» می گفتند، یعنی مبطن ومخفی دارنده علوم واسراری که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به او آموخته بود، به علّت نداشتن محل قابل وخوف ونبودن مجال وهمه گنجهای الهیه ذخیره شده که از لسان مبارک آن حضرت به مردم رسد».
ودر دعای ماه مبارک است که: «خدایا! ظاهر کن دین خود وسنّت پیغمبر خود را تا آنکه مخفی نکند چیزی از حق را از بیم احدی از خلق».
صد وشصت وششم: «نهار»
در تفسیر آیاتی از سوره مبارکه شمس:
شیخ فرات بن ابراهیم در تفسیر خود روایت کرده از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: حارث اعور عرض کرد به حسین (علیه السلام) که: «یا بن رسول الله! فدای تو شوم! خبر ده مرا از قول خداوند در کتاب خود ﴿وَالشَّمْسِ وضُحیها﴾.
فرمود: «وای بر تو ای حارث! این محمّد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است».
گفتم: «فدای تو شوم! معنای قول خداوند ﴿وَالْقَمَرِ اِذا تَلیها﴾ چیست؟»
فرمود: «این امیر المؤمنین، علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که در پی آمده محمّد (صلی الله علیه وآله) را».
باز گفتم: «قول خداوند ﴿وَالنَّهارِ اِذا جَلَّیها﴾ چیست؟»
گفت: «این قائم است از آل محمّد (علیهم السلام) که پر کند زمین را از عدل وداد».
در تفسیر علی بن ابراهیم روایت شده است از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: «در آیه شریفه ﴿واللَّیْلِ اِذا یَغْشی﴾ که شب، در اینجا دوّمی است که فروپوشانید امیر المؤمنین (علیه السلام) را در دولت خود که جاری شد برای او بر آن جناب. (عبارت خبر غش بود که به معنی خیانت ومکر است وظاهراً حاصل معنی آیه باشد. زیرا این دو مادّه با هم فرق ندارند. منه) وامر فرمود امیر المؤمنین (علیه السلام) را که صبر کند (یا فرمود آن جناب، ما را که صبر کنیم. نسخه احتمال هر دو را دارد. منه) در دولت ایشان تا منقضی شود آن دولت».
﴿والنّهار اذا تجلّی﴾.
فرمود: «نهار، آن قائم از ما اهل بیت است که هرگاه برخاست، غلبه کند بر دولت باطل ودر قرآن، زده شده در او مثلها ومخاطبه نموده به آنها، یعنی خدای تعالی با پیغمبر خود وماها؛ پس نمی داند آن را غیر از ما».
صد وشصت وهفتم: «نفس»
در «هدایه» از القاب شمرده شده.
صد وشصت وهشتم: «نور آل محمّد» (علیهم السلام)
چنانچه در خبری است که بیاید در باب دهم ان شاء الله از حضرت صادق (علیه السلام). ودر «ذخیره» از اسامی آن جناب شمرده شده که در قرآن مذکور است.
و در چند خبر که بعضی گذشت وبعضی خواهد آمد، مذکور است در آیه شریفه ﴿وَالله مُتِمُّ نُورِهِ﴾ (صف: 8) یعنی به ولایت قائم (علیه السلام) وبه ظهور آن جناب ودر آیه ﴿وَاَشْرَقَتِ الْاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ (زمر: 69) که مراد، روشن شدن زمین است به نور آن جناب ودر یکی از زیارات جامعه است در اوصاف آن حضرت:
نور الانوار الّذی تشرق به الارض عمّا قلیل.
در تفسیر آیه شریفه «الله نور السّموات والْارض»
در «غایة المراد» وغیره روایت شده از جابر بن عبد الله انصاری که گفت: داخل شدم در مسجد کوفه در حالی که امیر المؤمنین (علیه السلام) با انگشتان مبارک می نوشت وتبسم می فرمود. پس گفتم: «یاامیر المؤمنین! چه چیز تو را به خنده آورده؟»
فرمود: «عجب دارم از آنکه می خواند این آیه را، نمی شناسد آن را به حقّ معرفت».
پس گفتم به آن جناب که: «کدام آیه است یا امیر المؤمنین!؟»
فرمود: ﴿الله نُورُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ... مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوةٍ﴾ (نور: 35)
مشکوة محمّد (صلی الله علیه وآله) است.
فیها مصباح منم مصباح.
زجاجة الزجاجة حسن وحسین (علیهما السلام) هستند.
کانّها کوکب دریّ علی بن الحسین.
یوقد من شجرة مبارکة محمّد بن علی است.
زیتونة جعفر بن محمّد است.
لاشرقیة موسی بن جعفر است.
ولا غربیة علی بن موسی الرضا است.
یکاد زیتها یضیء محمّد بن علی است.
ولولم تمسسه نار علی بن محمّد است.
نور علی نور حسن بن علی است.
یهدی الله لنوره من یشاء قائم مهدی است. (علیهم السلام)
در پاره ای از اخبار معراج مذکور است که نور آن جناب در عالم اظلّه، میان انوار واشباح ائمه (علیهم السلام) مانند ستاره ای درخشان بود در میان سایر کواکب ودر خبری، چون ستاره صبح برای اهل دنیا.
صد وشصت ونهم: «نور الاصفیاء»
صد وهفتادم: «نور الاتقیاء»
مستند هر دو گذشت در لقب بیست وهشتم.
صد وهفتاد ویکم: «نجم»
در «ذخیره» از اسامی آن جناب شمرده شده است که در قرآن مذکور است.
صد وهفتاد ودوم: «ناحیه مقدسه»
در «جنات الخلود» گفته شده است که در ایام تقیه، گاهی آن حضرت را به این لقب می خواندند.
صد وهفتاد وسوّم: «واقیذ»
در کتاب مذکور، مسطور است که این لقب آن جناب است در کتب سماویه؛ یعنی غایب شونده، مدت مدید ودر تاریخ عالم آرا مذکور است که اسم آن حضرت در تورات «واقیذما» نوشته شده.
صد وهفتاد وچهارم: «وتر»
در «مناقب» قدیمه و«هدایه» از القاب شمرده شده، یعنی تنها وطاق وفرد ومنفرد در کمال وفضایل؛ که ممکن باشد تحقق آن در نوع بشر ودر خصایص واکرامات مخصوصه الهیّه که گذشت وخواهد آمد که احدی از حجج قبل از آن جناب به آنها سرافراز نشده.
صد وهفتاد وپنجم: «وجه»
در «هدایه» از القاب شمرده شده ودر زیارت آن جناب است:
السّلام علی وجه الله المتلقب بین اظهر عباده.
صد وهفتاد وششم: «ولی الله»
مکرّر در اخبار به این لقب مذکور شده؛ خصوص در لسان روات ودر «ید باسطه» بیاید که خداوند در شب معراج فرمود که: «او یعنی قائم (علیه السلام)، ولیّ من است، براستی».
در «کافیة الاثر» خراز روایت شده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «چون برسد وقت خروج او، برای اوست شمشیری غلاف کرده، پس ندا کند او را شمشیر که: برخیز ای ولیّ الله! وبکش دشمنان خدا را!».
و در خبر دیگر فرمود که: «عَلم آن حضرت نیز به همین لقب در آن وقت ندا کند».
صد وهفتاد وهفتم: «وارث»
در «مناقب» قدیمه و«هدایه» از القاب آن حضرت شمرده شده وبیاید در خطبه غدیریّه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: أَلا انّه وارث کل علم والمحیط به. وهویداست که آن جناب، وارث علوم وکمالات ومقامات وآیات بیّنات جمیع انبیا واوصیاء وآباء طاهرین خود (علیهم السلام) است.
گفتار مفضل بن عمر در رابطه با خروج حضرت (علیه السلام):
در حدیث طولانی مفضل است که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «چون عسکر حسنی وارد کوفه شود، حسنی از عسکر خود جدا شود وحضرت مهدی (صلوات الله علیه) نیز از عسکر خود جدا شود؛ پس میان دو لشگر بایستند.
پس حسنی به آن جناب بگوید: «اگر تو مهدی آل محمّدی، پس کجاست عصای جدِّ تو رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وانگشتر او وبُرد او وزره او که او را «فاضل» می گفتند وعمامه او که «سحاب» نام داشت واسبش که «مربوع» نام داشت وناقه غضباءِ او واستر دلدل او وحمار او که «یعفور» می گفتند وشتر سواری او براق وقرآنی که جمع کرد آن را امیر المؤمنین (علیه السلام) بدون تفسیر وتأویل؟»
پس حضرت حاضر نماید جوالی یا مانند آن که او را «سَفَط» گویند ودر آن است آنچه او خواسته.
مفضل گفت: «ای آقای من! همه آنها در سَفَط است؟»
فرمود: «بلی! والله! وترکه جمیع پیغمبران، حتّی عصای آدم وآلت نجّاری نوح وترکه هود وصالح ومجموعه ابراهیم وصاع یوسف ومکیال شعیب وآینه او وعصای موسی وتابوتی که در اوست، بقیّه آنچه ماند از آل موسی وآل هارون که ملائکه برمی دارند وزره داوود وعصای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وانگشتر سلیمان وتاج او ورحل عیسی ومیراث جمیع پیغمبران ومرسلان در آن سفط است».
شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خود روایت کرده که از صادقین (علیهما السلام) خبر رسیده که ک «تابوت وعصای موسی، در دریای طبرستان است ودر عهد حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) از آنجا برآرند».
در «غیبت» نعمانی روایتی است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «عصای حضرت موسی از شاخه درخت آس بود که در بهشت کاشته شده بود وجبرئیل (علیه السلام) آن را برای او آورد، هنگامی که به سمت مدین رفت وآن عصا وتابوت آدم (علیه السلام) در دریاچه طبریّه است وکهنه نمی شوند ومتغیر نمی شوند تا اینکه بیرون آورد آنها را قائم (علیه السلام)، چون خروج نماید».
در چند خبر رسیده که ک «کتب اصلیّه سماویّه، در غاری است در انطاکیه وآن حضرت، آنها را بیرون خواهد آورد».
و در «غیبت» فضل بن شاذان است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «اول چیزی که ابتدا می فرماید به آن قائم (علیه السلام) آن است که می فرستد به انطاکیه، پس بیرون می آورد از آنجا تورات را از غاری که در آن، عصای موسی (علیه السلام) وخاتم سلیمان است».
در «غیبت» نعمانی است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود به یعقوب بن شیعب: «آیا نشان بدهم به تو پیراهن قائم (علیه السلام) را که در آن خروج می کند؟»
گفتم: «بلی!»
پس طلبید کتابدانی را وآن را باز کرد واز آن، پیراهن کرباسی بیرون آورد وپهن کرد. پس دید در آستین چپ او خونی. فرمود: «این پیراهن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است که بر بدن مبارکش بود آن روز که دندانش را شکستند ودر او خروج می کند قائم (علیه السلام)».
پس آن خون را بوسیدم وبر روی خود گذاشتم. آنگاه آن را پیچید وبرداشت.
ودر همان کتاب وکافی روایت شده که فرمود: «بیرون می رود صاحب این امر، از مدینه به سوی مکه با میراث رسول خدا (صلی الله علیه وآله)».
راوی پرسید: «میراث رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چیست؟»
فرمود: «شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وزره او وعمامه آن جناب وعصای او واسلحه آن حضرت وزین اسب او».
صد وهفتاد وهشتم: «هادی»
در تاریخ جهضمی در باب القاب ائمه (علیهم السلام) آمده است که ک «لقب قائم (علیه السلام) هادی مهدی است».
و در اخبار وادعیه وزیارات، به این لقب، مکرر مذکور است وخدای تعالی کسی را هادی برای کافه عالمیان نکند وبه سوی ایشان نفرستد بلکه وعده ندهد که کارش را به انتها رساند، مگر بعد از آنکه خود به حقیقت هدایت یافته وجمیع راههای حق وحقیقت برای او مفتوح شده وبه مقاصد رسیده ومستعد هدایت کردن شده.
پس آن را که خدای تعالی او را «هادی» قرار داده وبه این لقب، او را سرافراز نموده، باید «مهدی» باشد وجنابش مهدی نامیده نمی شود مگر دارای آن مقام از هدایت شود که تواند از جانب حضرت مقدسش، در مقام هدایت خلق برآید وهرکسی را به راهی که داند وتواند به مقصد خویش، حسب استعدادش رساند وبه این ملاحظه، جایز است تفسیر هریک به دیگری، چنانچه در لقب مهدی گذشت.
از جناب امام صادق (علیه السلام) پرسیدند از معنی مهدی. فرمود: «آنکه هدایت نماید مردم را. الخ»
یعنی آن مهدی که خدای تعالی او را مهدی نامیده، آن کسی است که مقام هدایت یافتنش به جایی رسیده که تواند از جانب اقدسش در مقام هدایت کردن برآید ونظیر اشکال تفسیر مهدی به هادی، اشکالی است که در لقب مبارک امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیده.
در «معانی الاخبار» و«علل» روایت شده از امام باقر (علیه السلام) که از آن جناب پرسیدند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) را چرا امیر المؤمنین می گویند؟»
فرمود: لانّه یمیرهم العلم.
زیرا که آن حضرت، طعام علم برای ایشان می آورند. آیا نشنیدی کتاب خداوند را ونمیر اهلنا؟
و وجه اشکال آنکه: «میره» که به معنی جلب طعام است، از «مار یمیر میراً» و«امیر» از «اَمر یأمر» است، به معنی فرمان دهنده. پس بعضی گفتند که: این، بر وجه قلب است وبعضی گفتند که امیر، فعل مضارع است بر صیغه متکلم وخود حضرت این کلام را فرموده، آنگاه مشتهر شده به آنچه گفته اند در «تابط شراً» ووجه سوّم گفته اند که: امرای دنیا امیر شده اند به جهت آنکه ایشان متکفلند جلب طعام را برای خلق وآنچه محتاجند به آن در امور معاش خود به زعم خودشان.
و امّا امیر المؤمنین (علیه السلام) پس امارت او به جهت امری است بزرگتر از این، زیرا که آن جناب بر ایشان جلب طعام روحانی می کند که سبب حیات ابدیه وقوت روحانیّه ایشان است با مشارکت امراء در میره جسمانیه.
علاّمه مجلسی (رحمه الله) این وجه را پسندیده وبهتر همان است که در تفسیر مهدی گفتم به اینکه: «امارت، از جانب خداوند نشود مگر بعد از تکمیل واستعداد ورسیدن در مراتب علوم به درجه ای که هرکس به هرچه محتاج باشد تواند به اوتعلیم نماید. پس تا خود، عالم راسخِ عامل نشود، بر مسند امارت الهیه نتواند نشیند. پس از هر کسی که خبر دهد از این مقام علمی، او را توان گفت که به مقام امارت رسیده وهر که را امیر خواند ناچار درجات علوم را طی نموده، نه چون امارت مخلوق که هر جاهل نادانی را امیر کنند وشاید بتوان آن وجه سوّم را به این راجع نمود. والله العالم
صد وهفتاد ونهم: «یدالباسطه»
در «هدایه» از القاب خاصه شمرده شده، یعنی دست قدرت ونعمت خداوندی که به او می گستراند رحمت ورأفت ولطف خود را بر بندگان وفراخ می فرماید روزی را بر ایشان ودفع می نماید بلا را از ایشان.
شیخ صدوق در «امالی» روایت کرده از عبد الله بن عباس که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «چون مرا به آسمان هفتم بردند واز آنجا به سوی سدرةالمنتهی واز سدره به سوی حجابهای نور. ندا کرد به امر پروردگار (جل جلاله) که:
ای محمّد! تو بنده منی ومن پروردگار تو؛ پس از برای من خضوع کن ومرا پرستش نما وبر من توکّل کن وبه من اعتماد نما! من راضی شدم به تو که بنده وحبیب ورسول ونبیّ من باشی وبه برادر تو، علی (علیه السلام) که خلیفه وباب باشد.
پس او حجّت من است بر بندگان من وپیشواست برای خلق من. به او شناخته می شوند دوستان من از دشمنان من وبه او جدا می شود حزب شیطان از حزب من وبه او برپا می شود دین من وحفظ می شود حدود من ونافذ می شود احکام من وبه تو وبه او وبه ائمه از فرزندان او رحم می کنم بندگان وکنیزان خود را.
به قائم از شما معمور وآباد می کنم زمین خود را به تسبیح وتقدیس وتهلیل وتکبیر وتمجید خود وبه او پاک می کنم زمین را از دشمنان خود ومیراث می دهم آن را به اولیای خود وبه او پست وخوار می گردانم کلمه آنان را که به من کافر شدند وبه او کلمه خود را بلند می گردانم وبه او زنده می کنم وحیات می دهم بندگان خود وبلاد خود را به علم وبرای او ظاهر می کنم گنجها وذخیره ها را به مشیت خود وظاهر می کنم برای او،اسرار وضمایر را با اراده خود وامداد می کنم او را به ملائکه خود که او را مؤیّد شوند بر انفاذ امر من واعلان دین من؛ این است ولیّ من بحق ومهدی بندگان من براستی».
صد وهشتادم: «یمین»
در «هدایه» از القاب شمرده شده وآن مثل «ید باسطه» است.
صد وهشتاد ویکم: «وهوه ل»
شیخ احمد بن محمّد بن عیاشی در جزو ثانی «مقتضب الاثر» روایت کرده به اسناد خود از «حاجب بن سلیمان بن صورح السدوی» که گفت: ملاقات کردم در بیت المقدس «عمران بن خاقان» را که بر دست منصور، مسلمان شده بود واو با یهود محاجّه کرده بود به بیان وعلمی که داشت ونمی توانستند منکر او شوند، به جهت آنچه در تورات بود از علامات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وخلفای بعد از او.
پس روزی به من گفت: «ای اباموزج! ما می یابیم در تورات سیزده اسم را، یکی از آنها محمّد (صلی الله علیه وآله) است ودوازده نفر از اهل بیت او که آنها اوصیا وخلفای اویند ومذکورند در تورات؛ نیست در پیشوایان بعد از آن حضرت، کسی از تیم ونه از عدی ونه از بنی امیه ومن گمان می کنم آنچه این شیعه می گویند، حق باشد».
گفتم: «مرا خبر ده به آن!»
گفت به من: «عهد ومیثاق خداوندی بده که خبر نکنی شیعه را به چیزی از آن، که به آن بر من غلبه کنند».
گفتم: «چرا خوف داری از این؟ واین قوم یعنی بنی عباس از بنی هاشم اند».
گفت: «نیست نامهای ایشان نامهای اینها، بلکه ایشان از فرزندان اول ایشان، محمّد (صلی الله علیه وآله) هستند واز باقیمانده او در زمین، یعنی صدّیقه طاهره (علیها السلام) بعد از او».
پس دادم به او آنچه خواست از پیمانها؛ گفت به من: «خبر ده به آنها پس از من. اگر من، پیش از تو مُردم وگرنه بر تو نیست که خبر دهی به آنها احدی را».
گفت: «می یابیم آنها را در تورات: شموعل، شماعیسحوا، وهی هر، حی ابثوا، بمامدثیم، عوشود، بسنم، بولید، بشیر العوی، فوم لوم کودود، عان لاندبود، وهوه ل». نسخه چنین بود وصحت وسقم آن بر عهده من نیست.
مخفی نماند که مراد از تورات، گاهی همان کتاب آسمانی مُنزل بر حضرت موسی (علیه السلام) است که مشتمل است بر پنج سِفر وگاهی اطلاق می شود بر تمام کتب آسمانی که نازل شده از عهد آن حضرت تا قبل از جناب عیسی (علیه السلام) بر پیغمبران که در آن زمانها بودند وآنها را عهد عتیق نیز می گویند.
صد وهشتاد ودوم: «یعسوب الدین»
در «غیبت» شیخ طوسی روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمود: «پیوسته مردم در نقصانند تا آنکه گفته نمی شود الله؛ یعنی نام خدای تعالی برده نمی شود. پس هرگاه چنین شد ثابت می ماند یعسوب دین با اتباعش. پس مبعوث می فرماید خداوند، گروهی را از اطراف زمین که می آیند مانند ابرهای تنگ پاییز.
قسم به خداوند که می شناسم اسمهای ایشان وقبیله های ایشان واسم امیر ایشان را وایشان را برمی دارد خداوند به نحوی که می خواهد از قبیله یک مرد ودو مرد وشمرد تا رسید به نُه.
پس جمع می شوند از آفاق، سیصد وسیزده مرد، به عدد اهل بدر واین است قول خداوند (عزَّ وجلَّ):
﴿... اَیْنَما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ الله جَمعیاً اِنَّ الله عَلی کُلِّ شَیْء قَدیرٌ﴾ (بقره: 148).
در هر کجا که باشید خداوند تبارک وتعالی می آورد همه تان را، بدرستی که خداوند (جل جلاله) بر هر چیزی تواناست.
حتّی آنکه مرد، دستها را گرد زانو حلقه می کند وشک می کند در یکدیگر. پس می گشاید آن را تا آنکه خداوند (عزَّ وجلَّ) می رساند او را به آنجا.
جزء اول این خبر را سیّد (رحمه الله) در کتاب شریف «نهج البلاغه» نقل کرده ومتن آن، این است: فاذا کان ذلک ضرب یعسوب الدین بذنبه فیجتمعون الیه کانّه یجتمع قزع الخریف.
سیّد (رحمه الله) فرموده که: «یعسوب دین، سید عظیم، مالک امور مردم است در آن روز وقزع، پاره های ابری است که در او، آب نیست».
خبری در «نهایة» وزمخشری ودیگران این فقره را که کنایه از ظهور حضرت مهدی (صلوات الله علیه) است نقل کرده، شرح نمودند ویعسوب در اصل ملکه کندوی عسل است وذنب کنایه از انصار آن حضرت است وآنچه ترجمه شد، مطابق تفسیری است که زمخشری کرده.
مخفی نماند که بیشتر این اسامی والقاب وکنیه ها که ذکر شد از جانب مقدس حضرت باری تعالی وانبیاء واوصیاء (علیهم السلام) است ونام گذاردن خدای تعالی وخلفایش اسمی را برای کسی، نه مثل نام گذاردن متعارف خلایق است که در آن رعایت وملاحظه معنی آن اسم ووجود وعدم آن در آن شخص نکنند وبسا شود که برای پست رتبه وفطرت ومذموم الخلقه وخصلت، اسامی شریفه نام گذارند ولکن خدای تعالی واولیائش تا معنی آن اسم در آن شخص راست نیاید، آن اسم را برای او نگذارند وشود که ملاحظه معانی وصفات متعدّده در یک اسم شریف شود وبرای آنها آن اسم را به او بخشند.
از این جهت است که در اخبار مکرر، ابتدا ودر مقام جواب سائل، علت اسماء والقاب شریفه حجج (علیهم السلام) را بیان فرمودند وبرای پاره ای وجود متعدده ذکر نمودند؛ چنانچه در وجه کنیه بودن ابوالقاسم برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمودند: «چون پسری داشت که او را قاسم می گفتند».
و نیز فرمودند: «چون آن جناب، پدر امت است ورئیس امت، امیر المؤمنین (علیه السلام) است واو قاسم بهشت ودوزخ است. پس آن حضرت ابوالقاسم است، یعنی پدر امیر المؤمنین است».
و نیز فرمودند: «چون آن جناب قسمت می کند رحمت را در میان خلق، روز قیامت».
و هکذا در سایر اسامی والقاب واز اینجا معلوم می شود که کثرت اسامی والقاب الهیه، کاشف است از کثرت صفات ومقامات عالیه که هریک دلالت بر خلق وصفتی وفضل ومقامی کند؛ بلکه بعضی بر جمله آنها واز آنها باید پی برد به آن مقامات به آنقدر که لفظ را گنجایش وفهم را راه باشد ونیز ظاهر شد که درک اندکی از مقام امام زمان (علیه السلام) از قوّه بشر بیرون است.
باب سوم: در شمّه ای از اوصاف شمایل وبعضی از خصایص حضرت مهدی (علیه السلام)
در شمّه ای از اوصاف شمائل حضرت مهدی (صلوات الله علیه) وبعضی از خصایص آن جناب، در نهایت اختصار وایجاز وآن در دو فصل است:
فصل اوّل: در شمایل آن جناب
مخفی نماند که شمایل آن حضرت در اخبار متفرقه به عبارات مختلفه ومتقاربه از طرق خاصّه وعامّه مذکور است وذکر تمام هر خبر با مآخذ آن، موجب تطویل است. بنابراین به محل حاجت از متن هر یک قناعت می شود با ترجمه آن وترجیح بعضی بر بعضی وصورت اختلاف وعدم امکان اجتماع، خروج است از وضع کتاب.
شیخ صدوق در «کمال الدین» روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «مهدی (علیه السلام) شبیه ترین مردم است به من در خَلق وخُلق».
و به روایتی فرمود: «شمایل او شمایل من است».
و خرّاز روایت کرده در «کفایة الاثر» که آن جناب فرمود: «پدر ومادرم، فدای همنام من وشبیه من وشبیه موسی بن عمران».
در «غیبت» فضل بن شاذان به سند معتبر، از آن جناب روایت شده است که فرمود: «نهم از امامان که از صلب حسین اند، قائم اهل بیت من ومهدی امت من است وشبیه ترین مردمان است به من در شمایل وافعال واقوال».
در «غیبت» نعمانی روایت شده از کعب الاخبار که گفت: «قائم مهدی (علیه السلام) از نسل علی (علیه السلام) است، شبیه ترین مردم است به عیسی بن مریم در خَلق وخُلق وسیما وهیأت. الخ».
عامه نیز روایت کرده که: «آن جناب شبیه ترین خلق است به عیسی (علیه السلام)».
در علوی است در شمایل آن جناب: ابیض مشرب حمزة. سفیدی که سرخی به او آمیخته وبر او غلبه کرده.
و در صادقی است اسمر یعتوره مع سمرته صفرة من سهر اللیل. گندم گون که عارض شود آن را با گندم گونیش زردی از بیداری شب.
در اخبار عامه است: لونه لون عربی وجسمه جسم اسرائیلی. رنگش رنگ عربی است وجسمش چون جسم بنی اسرائیل، یعنی در طول قامت وبزرگی جثه.
در علوی است: شاب مربوع. جوانی است میانه قد.
در نبوی است اجلی الجبینین. فراخ است پیشانی مبارکش یا خوبرو که هر دو موی پیشانی او رفته.
و در صادقی است: مقرون الحاجبین. ابروان مبارکش به هم پیوسته؛ اقنی الانف. بینی مبارکش باریک ودراز که در وسطش اندک انحدابی است.
در علوی است: حَسَن الوجه ونور وجهه یعلو سواد لحیته ورأسه. یعنی نیکو روست ونور رخسارش، چنان درخشان است که مستولی شده بر سیاهی ریش وسر مبارکش.
روایت نبوی در وصف شمایل آن جناب (علیه السلام):
در نبوی است: وجهه کالدینار. چهره اش در صفا وبی عبیبی مانند اشرفی است. علی خدّه الایمن خال کانّه کوکب دُرّی. وبر گونه راست آن جناب، خالی است که پنداری ستاره ای درخشان است.
در علوی است: افلج الثنایا. یعنی میان دندانهای مبارکش گشاده است. حسن الشّعر یسیل شعره علی منکبیه. نیکو مو است، موهایش بر دو کتف مبارکش ریخته.
و در خبر سعد بن عبد الله: وعلی راسه فرق بین وفرتین کانه الف بین واوین.
و در باقری است: مشرف الحاجبین. میان دو ابروانش بلند است. غایر العینین چشمانش در کاسه سر مبارکش فرو رفته، یعنی برآمدگی ندارد به وجهه اثر در روی مبارکش اثری است.
در صادقی است: شامة فی راسه. در سر مبارک علامتی دارد.
روایت علوی در وصف شمایل آن جناب (علیه السلام):
در علوی است: مبدح البطن وضخیم البطن.
و در صادقی است: منتدح البطن. ومعنی این فقرات متقارب است، یعنی شکم مبارکش بزرگ وفراخ وپهن است.
در باقری است: واسع الصدر مترسل المنکبین عریض ما بینهما. سینه مبارکش فراخ است وکتفهایش فروهشته ومیان آن، پهن.
و در خبر دیگر: عریض ما بین المنکتبین.
و در صادقی است: بعید ما بین المنکبین. میان دو کتف مبارکش عریض ودور است.
در علوی است عظیم مشاش المنکبین. سر استخوان کتف شریفش بزرگ است. بظهره شامتان، شامة علی لون جلده وشامته علی شبه شامة النبی (صلی الله علیه وآله). در پشت مبارکش دونشانه وعلامت است: یکی به رنگ بدن شریفش ودیگری شبیه علامتی که در کتف مبارک حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) بود.
و در علوی دیگر است: کث اللحیة اکحل العینین براق الثانیا فی وجهه خال فی کتفه علائم نبوة النبی (صلی الله علیه وآله). ریش مبارکش انبوه وچشمانش سیاه سرمه گون ودندانش درخشنده؛ در رخسارش خالی است ودر کتفش علامتهای نبوت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که معروف است به مُهر نبوت ودر رنگ وشکل نقش آن، اختلاف بسیار است. عریض الخذین. رانهای مبارک عریض است.
در علوی دیگر: اذیل الفخذین فی الفخذه الیمنی شامة ودر بعضی نسخ ولربل یعنی رانش گوشت زیاد دارد. اذیل نیز کنایه از پهنایی است ودر ران راستش علامتی است.
و در صادقی است: احمش الساقین. ساقهای مبارک باریک است ودر شکم وساق، مانند جد خود، امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
روایت صادقی در بیان شمایل امام عصر (علیه السلام):
در صادقی یا باقری است: شامة بین کتفیه من جانبه الایسر تحت کتفیه ورقة مثل ورق لله الاس علامتی میان دو کتف دارد از طرف چپ، زیر دو کتف مبارکش ورقی است مثل برگ درخت مورد.
و در نبوی است: اسنانه کالمنشار وسیفه کحریق النار. دندانهایش مانند ارّه در تیزی وحدَّت یا در انفراج از یکدیگر وشمشیرش چون آتش سوزان.
در نبوی دیگر است: کان وجهه کوکب دُرّی فی خده الایمن خال اسود. گویا رخسارش چون ستاره درخشان. بر گونه راستش، خال سیاهی است افرق الثنایا. دندانهایش از یکدیگر جدا است.
و در نبوی دیگر: المهدی طاووس اهل الجنة وجهه کالقمر الدّریّ. مهدی (علیه السلام) طاووس اهل جنّت است، چهره اش مانند ماهِ درخشنده است. علیه جلابیب النور بر بدن مبارکش جامه هاست از نور.
روایت رضوی در وصف شمایل امام عصر (علیه السلام):
در رضوی است: علیه جیوب النور تَتَوقَّدَ بشعاع ضیاء القدس. حاصل مضمون، بنا بر بعضی احتمالات، بر آن جناب جامه های قدسیه وخلعتهای نورانیه ربانیه است که متلألی است به شعاع انوار فیض وفضل حضرت احدیت جلّت عظمته.
خبر علی بن ابراهیم بن مهزیار در وصف شمایل امام عصر (علیه السلام):
در خبر «علی بن ابراهیم بن مهزیار» است به روایت شیخ طوسی: کاقحوانه ارجوان قد تکاثف علیها الندی وأصابها الم الهوی. (مجلسی احتمال داده که اصل نسخه اقحوانه ابیض بوده. منه) در لطافت ورنگ چون گل بابونه وارغوانی که شبنم بر آن نشسته وشدت سرخیش را هوا شکسته وشاید بیان کند نکویی آن حضرت را که سفیدی وسرخی آن دوگل با سمرت در آمیخته.
کغصن بان او کقضیب ریحان. قدش چون شاخه بان درخت بید مشک یا ساقه ریحان.
لیس بالطویل الشامخ ولا بالقصیر اللاّزق. نه دراز بی اندازه ونه کوتاه بر زمین چسبیده.
بل مربوع القامة مدورّ الهامة. قامتش معتدل وسر مبارکش مُدَوَّر.
صلت الجبین. پیشانی مبارکش فراخ یا تابان ونرم.
ازج الحاجبین. ابروانش کشیده ومُقوّس.
اقنی الانف. بینی مبارکش باریک ودراز که در وسطش اندک انحدابی است.
سهل الخدین. گوشت روی مبارکش کم است.
علی خَدّه الایمن خالٌ کانّهُ فتات مسک علی رضراضته عنبر. بر روی راستش خالی است که پنداری ریزه مشکی است که بر زمین عنبرین ریخته.
در خبر مذکور به روایت صدوق (رحمه الله): رأیت وجهاً مثل فلقة قمر لا بالحرق ولا بالنّرق. رخساری دیدم مانند پاره ماه، نه درشتخو وزبر ونه سبک وبی وقار.
أوعج العینین. وچشمهای سیاه گشاده داشت.
در خبر یعقوب بن منفوش است: واضحُ الجبینین ابیضُ الوجهِ دری المقتلین شتن الکفین معطوف الرکبتین. پیشانیش روشن وچهره اش سفید وچشمانش درخشنده وکف دست مبارکش زبر وغلیظ وزانوهایش به جهت بزرگی مایل شده بود به جلو.
و در لفظ شتن الکفین کلامی است که خواهد آمد در باب هفتم در ذیل حکایت هفتم.
در خبر ابراهیم بن مهزیار: ناصع اللون. رنگش خالص وصاف وروشن بود.
واضح الجبین. پیشانیش سفید وروشن بود.
ابلج الحاجب. میان دو ابروانش گشاده بود.
مسنون الخد. روی کشیده املسی داشت.
اشم. بینی مبارکش مرتفع وبا بالای آن مساوی بود واین با قنا که گذشت جمع نشود، مگر آنکه در نظر او چنین می نماید ودر واقع در آن انحدابی بود.
چنانچه در شمایل رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است که: یحسبه من لم یتامله اشم. کسی اگر به دقت نظر نمی کرد در روی مبارکش، گمان می کرد که آن جناب اشم است واین به سبب قلت انحدابی است که بی تأمل محسوس نمی شود.
اروع. از حسن وجمال ونور بهاء بیننده را به شگفت می آورد.
کان صفحة غرته کوکب دری. گویا پهنایی پیشانی مبارکش، ستاره ای درخشان است.
بخده الایمن کانه فتات مسک علی بیاض الفضة. خال گونه راست مبارکش ریزه مشکی بود بر نقره خام.
برأسه ورفرة شحماء سبطه تطالع شحمة اذنه. سر مبارکش موی سیاه غیر مجعدی دارد که تا نرمه گوشش رسیده ولکن آن را نپوشانده.
له سمت مارات العیون اقصد منه. هیئت نیک خوشی داشت که هیچ چشمی یا هیبتی به آن اعتدال وتناسب ندیده (صلی الله علیه وآله) وعلی آبائه الطاهرین.
و در این مقام به این مقدار اکتفا نمودیم.
فصل دوم: در ذکر جمله ای از خصایص حضرت مهدی (علیه السلام) وعظمت ایشان بین اولیاء الهی
در ذکر جمله ای از خصایص آن جناب بالنسبه به جمیع انبیاء واوصیاء گذشته (صلوات الله علیهم) یا بالنسبه به آن سلسله علّیّه، غیر بعضی از اجداد طاهرین خود (علیهم السلام) اگرچه شرح آن از قوّة بیان امثال ما بیرون است؛ زیرا کسی را که خدای تعالی خبر دهد به همه انبیا، از جناب آدم تا حضرت خاتم (صلی الله علیه وآله).
حاصل آن، بشارت آنکه چنین شخص معظمی در خزانه قدرت خود مخزون کرده در آخر روزگار که همه انبیاء واوصیاء، از خدمات تبلیغ واهدای خود فارغ شوند وبه جهت غلبه کفر وشقاق وجنود شیاطین در عصر، جز قلیلی در بعضی از بلاد وبه راه نیامده، ظاهر خواهد نمود وبرای او اسباب سلطنت وریاستی مهیا فرموده که تمام جهان را مسخر کند وهمه جهانیان را هدایت نماید وهیچ قریه را آبادی نماند مگر آنکه صدای لا اله الا الله در آن بلند شود ونتیجه خدمات جمیع حجتهای خداوند را ظاهر سازد.
البته چنین ریاست کبری را تهیّه واسبابی باید واستعداد وقابلیّتی خواهد که عظمت وبزرگی شأن، به اندازه این شغل عظیم وخدمت بزرگ باشد که موکول به آن شخص معظم شده ومختص به آن جناب است. پس تمام مقدّمات آن از خصایص باشد که مقدار کم وکیف وقدر ومنزلت آن را جز خداوند جلّت عظمته، کسی نداند وراه به ادراک آن ندارد. ودر دعای ندبه است:
بنفسی انت من عقید عزّ لا یسامی.
عقد عزت وجلالتی خداوند، برایش بسته که کسی را اندیشه رسیدن به پایان بزرگی آن نیست.
در «غیبت» نعمانی روایت شده است از کعب الاخبار که گفت: «خدای تعالی می دهد به آن جناب، آنچه را به پیمبران داده وزیاده بر آن می دهد به او واو را تفضیل می دهد».
ولکن محض تبرّک به ذکر بعضی از آنچه از اهل عصمت (علیهم السلام) رسیده وبه ظاهر اختصاصی به آن جناب دارد این اوراق را مزیّن کرده، می گوییم:
امتیاز نور آن جناب (علیه السلام):
اول: امتیاز نور ظل وشبح آن جناب (علیه السلام) در عالم اظله بین انوار ائمه (علیهم السلام) که ممتازند از انوار انبیاء ومرسلین وملائکه مقربین؛ چنانکه در لقب صد وپنجاهم وصد وشصت وهشتم گذشت.
در «غیبت» شیخ جلیل، فضل بن شاذان آمده است به دو سند، از عبد الله بن عباس، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: چون مرا عروج به معارج سماوات فرمودند به سدرة المنتهی رسیدم. خطاب از حضرت رب الارباب رسید که: «یا محمد!»
گفتم: «لبیک! لبیک! ای پروردگار من!»
خداوند عالمیان فرمود: «ما هیچ پیغمبری به دنیا واهل دنیا نفرستادیم که منقضی شود ایام حیات ونبوت او، الاّ آنکه برپای داشت به امر دعوت وبه جای خود وبرای هدایت امت پس از خود، وصی خود را به جهت نگاهبانی شریعت وما قرار دادیم علی بن ابیطالب را خلیفه تو وامام امت تو، پس حسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمّد بن علی وعلی بن محمّد وحسن بن علی وحجة بن الحسن (صلوات الله علیهم اجمعین). ای محمّد! سر بالا کن!»
چون سر بالا کردم، انوار علی وحسن وحسین ونُه تن از فرزندان حسین را دیدم وحجّت را دیدم در میان ایشان می درخشید که گویا ستاره ای درخشنده است.
و خدای تعالی فرمود: «اینها خلیفه ها وحجّتهای منند در زمین وخلیفه ها واوصیای تو نیز بعد از تو. خوشا به حال کسی که دوست دارد ایشان را ووای بر کسی که دشمن دارد ایشان را».
روایت نبوی در بیان خصایص آن حضرت در شب معراج:
شیخ جلیل، ابوالحسین بن محمّد بن احمد بن شاذان در «ایضاح دفاین النّواصب» واحمد بن محمّد بن عیاش در «مقتضب الاثر» روایت کردند از ابی سلیمان که شبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بود، گفت که آن جناب فرمود: «در شبی که مرا بردند به جانب آسمان، خداوند (جل جلاله) فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ...﴾ (بقره: 285).
گفتم: ﴿وَالْمُؤمِنُونَ﴾.
فرمود: «راست گفتی ای محمّد! چه کسی را خلیفه گذاشتی در میان امّت؟»
گفتم: «بهترینِ امّت را».
فرمود: «علی بن ابیطالب؟!»
گفتم: «بلی! ای پروردگار من!»
خدای تعالی فرمود: «من خلق کردم تو را وخلق نمودم علی وفاطمه وحسن وحسین وائمه از اولاد او را، از اصل نوری از نور خود».
و پرسید: «ای محمّد! آیا دوست داری که ببینی ایشان را؟»
گفتم: «بلی! ای پروردگار من!»
فرمود: «التفات کن به جانب راست عرش».
چون نگاه کردم، دیدم علی وفاطمه وشمردند تا حسن بن علی، در میان آب تنکی از نور که ایستاده بودند ونماز می کردند ودر میان ایشان، مهدی (علیه السلام) می درخشید؛ چنان که گویا کوکب درخشنده بود».
مستور نماند که اختلاف مضمون اخبار معراج نه به جهت اختلاف مضمون یک خبر است، بلکه به سبب تعدّد راوی وحفظ بعضی ونسیان دیگر واسقاط سومی وغیر آن از اسباب اختلاف، بلکه محمول بر تعدد معراج است که در همه آنها از امر ولایت تأکید می شد؛ چنان که در «خصال» صدوق روایت شده که آن جناب را 120 مرتبه عروج دادند وهیچ مرتبه از آن مراتب نبود الاّ آنکه، سفارش فرمود خدای تعالی، در آن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را به دوستی وولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام) زیاده از آنچه سفارش فرمود آن حضرت را به باقی فرایض.
در «مقتضب» خبری دیگر روایت کرده از حضرت باقر (علیه السلام) در ذکر ائمه (علیهم السلام) در شب معراج ودیدن انوار ایشان تا آنکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «دیدم علی را وشمردند تا حسن بن علی (علیهم السلام) والحجّة القائم که گویا ستاره درخشانی بود در میان ایشان».
گفتم: «ای پروردگار من! اینها کیستند؟»
فرمود: «اینها ائمه اند واین قائم؛ حلال می کند حلال مرا وحرام می کند حرام مرا وانتقام می کشد از اعدای من.
ای محمّد! او را دوست دار ودوست دار کسی را که او را دوست دارد».
شرافت نسب حضرت (علیه السلام):
دوّم: شرافت نسب؛ زیرا آن جناب داراست شرافت نسب همه آباءِ طاهرین خود را (علیهم السلام) که نسب ایشان اشرف اَنساب است واختصاص دارد به رسیدن نسبش از طرف مادر به قیاصره روم ومنتهی شود به جناب شمعون صفا، وصیّ حضرت عیسی (علیه السلام). پس داخل شود در آن سلسله بسیاری از انبیا واوصیاء (علیهم السلام) که شمعون به آنها رسد.
عروج به عرش الهی هنگام ولادت:
سوّم: بردن آن حضرت را در روز ولادت به سراپرده عرش وخطاب خداوند تبارک وتعالی به او که: «مرحبا به تو ای بنده من! برای نصرت دین من واظهار امر من وهدایت عباد من. قسم خوردم بدرستی که من به تو بگیرم وبه تو بدهم وبه تو بیامرزم وبه تو عذاب کنم». تا آخر آنچه گذشت در باب اوّل.
چهارم: بیت الحمد، چنانچه «نعمانی» و«مسعودی» وغیر ایشان روایت کردند از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «از برای صاحب این امر (علیه السلام)، خانه ای می باشد که او را بیت الحمد می گویند؛ در آن چراغی است که روشن است از آن روز که متولد شده تا آن روز که خروج کند با شمشیر خاموش نمی شود».
پنجم: جمع میان کنیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) واسم مبارک آن حضرت. ودر «مناقب» روایت است که فرمود: «اسم مرا بگذارید وکنیه مرا نگذارید».
ششم: حرمت بردن نام آن جناب، چنانچه گذشت.
هفتم: ختم وصایت حجّت، در روی زمین به آن جناب.
هشتم: غیبت از روز ولادت وسپرده شدن به روح القدس وتربیت شدن در عالم نور وفضای قدس که هیچ جزیی از اجزای آن به لوث قذارت وکثافت ومعاصی بنی آدم وشیاطین ملوّث نشده ومؤانست ومجالست با ملأ اعلی وارواح قدسیه.
نهم: معاشرت ومصاحبت نداشتن با کفّار ومنافقین وفسّاق ونداشتن خوف وتقیّه ومدارات با آنها ودوری از ایشان ومنزل نکردن در منازل آنان، چنانکه همه حجّتهای خداوندی پیش از بعثت وبعد از آن، بلکه در ایّام عزلت وغیبت خود داشتند ومؤالفت ومساورت می کردند، بلکه مناکحت ومزاوجت از طرفین داشتند وسالها با فاسق منافقی حتّی مثل مروان، نماز می کردند ودستهایی را می بوسیدند که خود فرمودند: «اگر توانایی داشتیم قطع می نمودیم». وروز ماه رمضان افطار کردند وامثال این مصایب را دیدند وخدای تعالی این حجّت عزیز خود را نگاه داشت از همه آنها.
از روز ولادت تاکنون دست ظلمی به دامانش نرسیده وبا کافر ومنافقی مصاحبت ننموده واز منازلشان کناره گرفته واز حقی به جهت خوف یا مدارات ومهاونه دست نکشیده؛ همدم وانیسش چون خضر وموالی وخدمش خاصّان بوده. بالجمله از غبار کردار ورفتار اغیار بر آینه وجود حق نمای آن بزرگوار، گردش ننشسته واز خارستان اجانب، خاری به دامان جلالش نخلیده ﴿وذلِکَ فَضْلُ الله یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ (مائده: 54؛ حدید: 21؛ جمعه: 4).
دهم: نبودن بیعت احدی از جابران بر گردنش، چنان که در «اعلام الوری» روایت شده از حضرت امام حسن (علیه السلام) که فرمود: «نیست از ما احدی مگر آنکه واقع می شود در گردن او بیعتی از برای طاغیه زمان او، مگر قائمی که نماز می خواند روح الله، عیسی بن مریم (علیهما السلام) خلف او».
در «کمال الدین» روایت شده است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «صاحب این امر مستور می شود ولادتش از این خلق، تا اینکه نبوده باشد در گردن او بیعتی، زمانی که خروج کند وخداوند (عزَّ وجلَّ) در یک شب، کاراو اصلاح کند».
و نیز روایت کرده از «حسن بن فضّال» از حضرت رضا (علیه السلام) که فرمود: «گویا می بینم شیعه را در وقت مفقود شدن چهارم از فرزندان من، که جستجو می کنندش از زیستگاه. پس نمی یابند او را».
گفتم: «چرا ای فرزند رسول خدا؟»
فرمود: «به جهت آنکه امام ایشان غایب می شود از ایشان».
گفتم: «چرا غایب می شود؟»
فرمود: «برای اینکه نبوده باشد بر گردن او بیعتی چون برخیزد با شمشیر».
داشتن علامت انبیاء بر پشت مبارک:
یازدهم: داشتن علامتی در پشت، مثل علامت پشت مبارک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که آن را ختم نبوّت گویند. چنانکه گذشت وشاید در آن جناب، اشاره به ختم وصایت باشد.
دوازدهم: اختصاص دادن خداوند آن جناب را در کتب سماویّه واخبار معراج از سایر اوصیا (علیهم السلام) به ذکر اوبه لقب، بلکه به القاب متعدّده وبه زدن نام او. چنانچه متفرقاً گذشت.
ظهور برخی از علامات سماویه وارضیه هنگام ظهور:
سیزدهم: ظهور آیات غریبه وعلامات سماویّه وارضیّه برای ظهور موفور السّرور آن حضرت که برای تولّد وظهور هیچ حجّتی نشده.
در کافی روایت شده از حضرت صادق (علیه السلام) که آیات در آیه شریفه:
﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فی اْلآفاقِ وَفی اَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقّ...﴾ (فصلت: 53).
زود بنماییم بر آنها آیات خود را در آفاق واطراف ودر تنهایشان تا روشن شود ایشان را که آن حق است.
تفسیر فرمود به آیات وعلامات قبل از ظهور آن حضرت وتبیّن حق را به خروج قائم (علیه السلام). وفرمود که: «آن، حق است از نزد خداوند (عزَّ وجلَّ) که می بینند آن را خلق ولابدّ است از خروج آن جناب».
وآن آیات وعلامات بسیار است، بلکه بعضی ذکر کردند که قریب به چهارصد است ودر کتاب «غیبت» بعضی از آنها ثبت شده. چون غرض در این کتاب، استقصای تمام آنچه متعلّق به آن جناب است، لهذا ذکر ننمودم.
از آن علامات است سرخی در آسمان که در بسیاری از اخبار وارد شده وبه روایت «نعمانی» از امیر المؤمنین (علیه السلام): «آن اشک چشم حاملان عرش است بر اهل زمین».
ندای آسمانی، مقارن ظهور وتفسیر آیه شریفه «واستمع یوم یناد...»:
چهاردهم: ندای آسمانی به اسم آن جناب (علیه السلام)، مقارن ظهور.
چنانکه «علی بن ابراهیم» در تفسیر آیه شریفه:
﴿وَاسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَریبٍ﴾ (ق: 41).
گوش فرا دار روزی که منادی ندا کند از مکانی نزدیک.
از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «منادی ندا می کند به اسم قائم (علیه السلام) واسم پدرش».
﴿یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ﴾ (ق: 42).
روزی که می شنوند فریاد را براستی، این است روز خروج.
فرمود: «صیحه قائم (علیه السلام) است».
در «کمال الدین» روایت شده از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: «ندا می کند منادی از آسمان که فلان بن فلان اوست امام ونام او را می برد».
و نیز در آنجا روایت است از «زراره» از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «ندا می کند منادی به اسم قائم (علیه السلام)».
گفت: «پرسیدم خاص است یا عام؟»
فرمود: «عام است، می شنود هر قومی به زبان خود».
در «غیبت» نعمانی روایت است از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «منادی ندا می کند از آسمان که: ای گروه مردم! امیر شما فلان است واین، آن مهدی است که پر می کند زمین را از عدل وداد، چنانچه پر شده از ظلم وستم».
در تفسیر عیاشی روایت است از امام باقر (علیه السلام) در حدیثی طولانی که فرمود به جابر (بعد از ذکر بعضی از علائم): «اگر مشتبه شود این بر شما، مشتبه نخواهد شد بر شما صدا از آسمان به اسم او وامر او».
در «غیبت» نعمانی روایت است از آن جناب که در خبری فرمود: «ندا می کند منادی از آسمان به اسم قائم (علیه السلام) ومی شنود کسی که در مشرق است وکسی که در مغرب است. نمی ماند خوابیده ای، مگر آنکه بیدار می شود ونه ایستاده ای، مگر آن که می نشیند ونه نشسته ای، مگر آنکه برمی خیزد از خوف آن صدا».
و فرمود که: «آن صدا از جبرئیل است، در ماه رمضان در شب جمعه بیست وسوم».
و بر این مضمون اخبار بسیار، بلکه متجاوز از حدّ تواتر ودر جمله از آنها آن را از محتومات شمردند وخواهد آمد در ذیل حکایت سی وهفتم، قصه مدینه عجیبه که در بریه اندلس است که بنای آن قبل از اسکندر است ودر عهد عبد الملک آن را یافتند وبر دیوارش ابیاتی مکتوب بود که از جمله آنهاست:
حتی یقوم بامر الله قائمهم * * * من السماء إذا ما باسمه نودی
وعبد الملک از زهری پرسید از امر این ندا ومنادی.
او گفت: «خبر داد مرا علی بن الحسین (علیهما السلام) که این مهدی است از فرزندان فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله)».
گفت: «هر دو دروغ گفتید. الخ»
شیخ طوسی در «غیبت» خود روایت کرده از سیف بن عمیره که گفت: نزد منصور بودم، شنیدم که می گوید ابتدا از پیش خود که: «ای سیف بن عمیره! لابد است از منادی که ندا کند به اسم مردی از فرزندان ابیطالب از آسمان».
گفتم: «روایت کرده این را احدی از مردمان».
گفت: «قسم به آنکه جانم در قبضه قدرت اوست! گوشم شنید از او که می گفت: لابد است از منادی که نداکند به اسم مردی از آسمان».
گفتم: «یا امیر المؤمنین! این حدیثی است که نشیندم هرگز مانند آن».
گفت: «ای شیخ! اگر چنین شد، پس ما اول کسی هستیم که اجابت می کنیم او را. آگاه باش که او یکی از پسرعموهای ماست».
گفتم: «کدام پسرعموی شما؟»
گفت: «مردی از فرزندان فاطمه (علیها السلام)».
آنگاه گفت: «ای شیخ! اگر نه آن بود که من شنیده بودم از ابی جعفر، محمّد بن علی، که مرا به آن خبرداد، آنگاه همه اهل دنیا مرا خبر می دادند قبول نمی کردم از ایشان ولکن او محمّد بن علی است (علیهما السلام)».
افتادن افلاک از سرعت سیر وبطوء حرکت آنها:
پانزدهم: افتادن افلاک از سرعت سیر وبطوء (کُندی) حرکت آنها. چنانکه روایت کرده شیخ مفید از ابی بصیر از حضرت باقر (علیه السلام)، در حدیثی طولانی در سیر وسلوک حضرت قائم (علیه السلام)، تا آنکه فرمود: «درنگ می کند بر این سلطنت هفت سال، مقدار هر سالی ده سال از این سالهای شما، آنگاه انجام می دهد خداوند آنچه را که می خواهد».
گفت: «گفتم: فدای تو شوم! چگونه طول می کشد سالها؟»
فرمود: «امر می فرماید خداوند فلک را به درنگ کردن وکُندی حرکت. پس برای این طول می کشد روزها وسالها».
گفت: «گفتم: ایشان می گویند اگر فلک تغییر پیدا کرد فاسد می شود (یعنی عالم)».
فرمود: «این قول زنادقه است؛ اما مسلمین، پس راهی نیست برای ایشان به این سخن وحال آن که خداوند، ماه را شق نمود برای پیغمبر خود (صلی الله علیه وآله) آفتاب را پیش از آن برگرداند برای یوشع بن نون وخبر داد به طول روز قیامت واینکه آن، مثل هزار سال است از آنچه شما می شمرید».
و نیز روایت کرده که: «مدّت ملک آن حضرت، نوزده سال است که طولانی است روزها وماههای آن».
و نیز روایت کرده از «عبد الکریم خثعمی» از امام صادق (علیه السلام) به نحو خبر سابق.
«فضل بن شاذان» در غیبت خود روایت کرده از آن جناب که فرمود: «سلطنت می کند قائم (علیه السلام) هفت سال که هفتاد سال می شود از این سالهای شما».
و در «غیبت» شیخ طوسی روایت است در خبری طولانی که: «خداوند، امر می فرماید فلک را در زمان آن جناب، پس بطیء (کُند) می شود گردش او، تا اینکه می شود روز، در ایّام او مثل ده روز وماه، مثل ده ماه وسال، چون ده سال شما». ولکن در تعدادی از اخبار رسیده که: «مدّت سلطنت آن جناب، بیشتر از این است».
در «غیبت» فضل بن شاذان روایت شده از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «حضرت قائم (علیه السلام) سیصد ونه سال پادشاهی خواهد کرد، چنانکه درنگ کردند اهل کهف در کهف خود. پر خواهد کرد زمین را از عدل وداد، آنچنان که پر شده باشد از جور وظلم.
مشرق ومغرب عالم را خدای تعالی برای او مفتوح خواهد ساخت وخواهد کشت مردم را تا آنکه باقی نماند مگر دین محمّد (صلی الله علیه وآله) وسلوک خواهد نمود به سیره سلیمان بن داوود (علیه السلام)».
و این خبری معتبر است وبر این مضمون خبر صحیح دیگر روایت کرده. والّله العالم
ظهور مصحف امیر المؤمنین (علیه السلام):
شانزدهم: ظهور مصحف امیر المؤمنین (علیه السلام) که بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جمع نمود، بی تغییر وتبدیل وداراست تمام آنچه را که بر سبیل اعجاز بر آن حضرت نازل شده بود وپس از جمع، عرض نمود بر صحابه، اعراض نمودند؛ پس آن را مخفی نمودند وبه حال خود باقی است، تا آنکه بر دست آن جناب ظاهر شود وخلق، مأمور شوند که آن را بخوانند وحفظ نمایند وبه جهت اختلاف ترتیب که با این مصحف موجود دارد که به آن مأنوس شدند، حفظ آن از تکالیف مشکله مکلّفان خواهد بود.
در «غیبت» نعمانی روایت شده که فرمود: «خروج می کند قائم (علیه السلام) به امری جدید وقضایی جدید وکتابی جدید».
و نیز روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «گویا نظر می کنم به سوی شیعیان خود در مسجد کوفه که خیمه ها برپا کردند وتعلیم می کنند مردم را قرآن به نحوی که نازل شده».
و نیز روایت کرده از «اصبغ بن نباته» از آن جناب که فرمود: «گویا می بینم عجم را که خیمه های ایشان در مسجد کوفه است، تعلیم می کنند به مردم قرآن را چنانکه نازل شده».
گفت: «گفتم: یاامیر المؤمنین! آیا این قرآن به همان نحو نازل شده نیست؟»
فرمود: «نه! محو شده از آن هفتاد نفر از قریش به اسمهایشان واسمهای پدرهایشان ووانگذاشتند ابولهب را مگر برای نقص رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چون عمّ آن جناب بود».
نیز روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «والله! گویا نظر می کنم به سوی آن حضرت، یعنی قائم (علیه السلام)، بین رکن ومقام که بیعت می گیرد از مردم بر کتابی جدید».
و در «کافی» روایت شده از امام باقر (علیه السلام) که فرمود در تفسیر آیه شریفه ﴿وَلَقَد آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فیهِ...﴾ (هود: 110) که: «اختلاف کردند بنی اسرائیل در آن چنان که اختلاف کردند این امّت در کتاب وزود است که اختلاف کنند در کتابی که با قائم (علیه السلام) است که می آورد آن را تا اینکه انکار می کنند آن را جماعت بسیاری از مردمان. پس آنها را پیش می طلبد وگردن ایشان می زند».
شیخ طبرسی در «احتجاج» روایت کرده از «ابی ذر غفاری» که: «چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وفات کرد، جمع کرد علی (علیه السلام) قرآن را. آورد آن را نزد مهاجرین وانصار. عرضه داشت آن قرآن را بر ایشان، چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله) او را به این امر وصیّت فرموده بود. پس چون ابوبکر آن را باز کرد، بیرون آمد در صفحه اوّل آن که باز کرده بود، فضایح قوم.
پس عمر برخاست وگفت: «یا علی! برگردان آن را که ما را حاجتی به آن نیست».
پس حضرت آن را گرفت وبرگشت. تا اینکه می گوید: چون عمر خلیفه شد، سؤال کرد از آن جناب که آن قرآن را به او بدهد که او را در میان خود تحریف کنند. پس گفت: «یا ابالحسن! بیاور آن قرآن را که آوردی آن را نزد ابی بکر که مجتمع شویم بر آن».
فرمود: «هیهات! راهی به آن نیست. نیاوردم آن را نزد ابی بکر، مگر آنکه حجّت بر شما تمام شود ونگویید روز قیامت که ما ازین غافل بودیم یا بگویید که نیاوردی آن را نزد ما. آن قرآنی که نزد من است، مس نمی کند آن را مگر مطهرون واوصیاء از فرزندان من».
عمر گفت: «آیا وقت معلومی برای اظهار آن هست؟»
فرمود: «آری! هرگاه خروج کند قائم از فرزندان من، ظاهر می کند آن را ووا می دارد مردم را بر آن. پس جاری می شود سنّت بر آن».
و نیز گذشت از خبر «مفضل» که حسنی عرض می کند: خدمت حضرت حجّت (علیه السلام) که: «اگر تو مهدی آل محمّدی، پس کو مصحفی که جمع کرد آن را جدّ تو، امیر المؤمنین (علیه السلام) بدون تغییر وتبدیل؟»
در «ارشاد» شیخ مفید روایت شده از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه خروج کرد قائم آل محمّد (علیهم السلام) خیمه ها می زند برای آنان که تعلیم می کنند به مردم قرآن را بر آن نحوی که نازل شده؛ پس مشکلترین کار خواهد بود بر آنان که حفظ نمودند آن را امروز، زیرا که آن قرآن تفاوت دارد با این قرآن در ترتیب».
و در «غیبت» فضل بن شاذان همین مضمون را به سند صحیح روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام).
سایه انداختن ابری سفید بر سر مبارک آن حضرت:
هفدهم: سایه انداختن ابری سفید، پیوسته بر سر مبارک آن حضرت وندا کردن منادی در آن ابر، به نحوی که می شنود آن را ثقلین وخافقین.
در خبر لوح است به روایت شیخ طوسی که: «اوست مهدی آل محمّد (علیهم السلام) پر می کند زمین را از عدل، چنانچه پر شده از جور».
در «کفایه» خرّاز و«بیان» کنجی شافعی و«مناقب» مهدی ابونعیم حافظ وعقدالدار یوسف بن یحیی سلمی ونیز احمد بن المنادی در کتاب ملاحم وابن شیرویه در فردوس وابوالعلاء حافظ در کتاب «فتن»، چنانکه در طرایف وغیره است، خبر ابر ومنادی را روایت کردند به این لفظ که: «این مهدی، خلیفة الله است». وبه روایتی: «او را متابعت کنید!» واین ندا غیر از ندای سابق است واز جهاتی چند متغایرند.
یاری رساندن ملائکه وجن به حضرت هنگام خروج:
هیجدهم: بودن ملائکه وجنّ در عسکر آن حضرت وظهور ایشان برای انصار(یاری) آن حضرت.
چنانچه در خبر طولانی مفضل است که گفت به امام صادق (علیه السلام) که: «ای سیّد من! آیا ظاهر می شوند ملائکه وجن برای مردم؟»
فرمود: «آری! قسم به خدا مفضل! ومخاطبه می کنند با ایشان، چنانکه گفتگو می کند مردم با همنشین خود».
گفتم: «ای سیّد من! آیا سیر می کنند با او؟»
فرمود: «آری والله ای مفضل! وهر آینه فرود می آیند در زمین هجرت، ما بین کوفه ونجف وعدد اصحاب آن حضرت در آن وقت، چهل وشش هزار است از ملائکه وشش هزار است از جن».
در روایت دیگر: «ومثل آن از جن با ایشان نصرت می دهد خداوند، آن جناب را وفتح می نماید بر دست او».
در «کامل الزیارة» و«غیبت» نعمانی روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که فرمود در ضمن حالات آن حضرت که: «می آید بر او سیزده هزار وسیصد وسیزده ملک».
ابوبصیر گفت: «گفتم همه این ملائکه؟»
گفت: «آری! آن ملائکه که بودند با نوح در کشتی وآنها که بودند با ابراهیم (علیه السلام) آن زمانی که او را در آتش انداختند وآنها که با موسی (علیه السلام) بودند، زمانی که شکافت دریا را برای بنی اسرائیل وآنها که با عیسی (علیه السلام) بودند، زمانی که خداوند او را به آسمان بالا برد وچهار هزار ملائکه مسوّمین، یعنی نشان کرده شده به عمامه های زرد که با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) بودند وهزار ملائکه مردفین، یعنی از پی یکدیگر برآمده وسیصد وسیزده ملک که در بدر (جنگ بدر) بودند وچهار هزار ملک که نازل شدند واراده داشتند نصرت کنند حسین بن علی (علیهما السلام) را. پس اذن نداد ایشان را در مقاتله وآنها درنزد قبر آن حضرت هستند، ژولیده وغبارآلوده وگریه می کنندبر او تا روز قیامت ورئیس ایشان ملکی است که او را منصور می گویند.
پس، زایری آن حضرت را زیارت نمی کند مگر آنکه او را استقبال می کنند ومودعی او را وداع نمی کند مگر آنکه مشایعت می کنند او را ومریض نمی شود احدی مگر آنکه او را عیادت می کنند ونمی میرد از ایشان کسی مگر آنکه نماز می کنند بر جنازه او واستغفار می کنند بر او بعد از مردنش وهمه اینها در زمینند وانتظار می کشند برخاستن قائم (علیه السلام) را تا وقت خروجش».
عدم تصرّف روزگار در بنیه آن حضرت:
نوزدهم: تصرّف نکردن طول روزگار وگردش لیل ونهار وسیر فلک دوار، در بنیه ومزاج واعضا وقوا وصورت وهیأت آن حضرت که با این طول عمر که تاکنون هزار وچهل وهشت سال از عمر شریفش گذشته وخدای داند که تا ظهور به کجای از سن رسد، چون ظاهر شود در صورت مرد سی ساله یا چهل باشد وچون طویل الاعمار از انبیای گذشته وغیر ایشان نباشد که یکی، هدف تیر پیری خود ﴿... هذا بَعْلی شَیْخاً...﴾ (هود: 72) باشد ودیگری به نوحه گری ﴿اِنّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّی وَاشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیْباً﴾ (مریم: 4) از ضعف پیری خویش بنالد.
شیخ صدوق روایت کرده از ابوالصلت هروی که گفت: پرسیدم از حضرت رضا (علیه السلام) که: «چیست علامت قائم شما چون خروج نماید؟»
فرمود: «علامتش آن است که در سن، پیر باشد وبه صورت جوان. تا به مرتبه ای که نظر کننده به آن حضرت، گمان برد که در (سن) چهل سالگی است یا کمتر از چهل سالگی ودیگر از نشانهای آن حضرت این است که به گذشتن شبها وروزها بر آن حضرت، پیری بر آن جناب راه نیابد تا زمانی که اجل آن سرور، در رسد».
در «غیبت» شیخ طوسی روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «ظاهر می شود آن جناب، جوان موفق سی ساله».
و نیز روایت کرده از آن حضرت که فرمود: «اگر خروج کند قائم (علیه السلام) هر آینه انکار می کنند او را مردم. رجوع می نماید به سوی ایشان در حالتی که جوانی است موفّق».
نیز روایت شده از آن جناب که فرمود: «از اعظم بلیّه، آن که خروج می کند به سوی ایشان صاحب ایشان در حال جوانی وایشان گمان می کنند او را، پیری کبیر السّن».
مراد از موفّق، چنانکه علاّمه مجلسی احتمال داده، آن است که: اعضایش متوافق وخلقتش معتدل باشد یا کنایه از توسط در جوانی است یا آخر آن است که وقت توفیق تحصیل کمال است.
«شهرستانی» عاری از لباس انسانی، در «ملل ونحل» بعد از ذکر فِرق امامیّه، بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) که آن را از رساله «فِرق نوبختی» برداشته وجمله ای از کلمات نافعه او را دزدیده، می گوید: «واز عجایب این که ایشان می گویند غیبت طول کشیده دویست وپنجاه سال وچیزی وامام ما فرموده که اگر قائم خروج کند وداخل شده در (سن) چهل سالگی،پس او صاحب شما نیست وما ندانستیم که چگونه منقضی می شود دویست وپنجاه سال در چهل سال». انتهی.
و حاصل آن خبر این است که: آن حضرت، چهل ساله یا کمتر باشد. اگر زیادتر باشد مهدی (علیه السلام) نیست.
و حاصل شبهه این غافل آنکه: «شما می گویید دویست وپنجاه سال است تقریباً او غائب شده، اگر حال، مثلاً او خروج کند چگونه چهل ساله باشد؟»
و حاصل جواب آنکه: «غرض آن است که در صورت وهیأت وبنیه ومزاج مرد چهل ساله باشد، هر چند هزار سال عمر او باشد وخدای تعالی قادر است کسی را نگاه دارد در سنّی به این نحو که گفتیم».
فریقین نقل کردند که: از معجزات پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آن بود که بر هر حیوانی سوار می شدند، آن حیوان در همان سن که در آن حال داشت، می ماند.
ابن اثیر در «اسدالغابه» روایت کرده که: عمر وبن حمق خزاعی، آن حضرت را سیراب نمود. پس در حق او دعا کرد وفرمود: اللهم متعه بشبابه. پس هشتاد سال بر او گذشت که در ریش او موی سفید دیده نشد. بلکه بسا شد که از حالت پیری به جوانی برگرداندند، بلکه همه پیران بهشتی را خدای تعالی جوان کند وبه بهشت برد؛ در آخرت قدرت جدید برای حق تعالی پیدا شود.
یا شهرستانی برای آخرت، خدای دیگر قائل شود که تواند چنین قدرت بنماید! عجب از اوست که جناب خضر را زنده داند وحال آنکه چند هزار سال از آن حضرت بزرگتر است ومی گویند در صحرا وبراری، سیاحت می کند. واگر حیات آن جناب به نحو متعارف باشد، باید مشتی پوست واستخوان باشد ودر گوشه ای افتاده وآن جناب را در صورت وهیأت هر صاحب سنّی فرض کنیم، جای همان اعتراض هست. خدای تعالی به این قوم یا انصاف دهد یا ادراک وشعور که از هر دو عاری اند.
«میبدی» در شرح دیوان گفته که: حق تعالی دندان وارکان خضر را پیش از ظهور خاتم الانبیا (صلی الله علیه وآله) هر پانصد سال تجدید می کرد وبعد از ظهور آن حضرت در هر صد وبیست سال تجدید می کند.
در «احتجاج«طبرسی روایت شده از امام حسن (علیه السلام) که فرمود در ضمن حالات آن جناب که: «طولانی می کند خداوند عمر آن حضرت را، آنگاه ظاهر می کند او را به قدرت خود در صورت جوان، صاحب سن چهل ساله واین برای آنکه بدانند که خداوند بر همه چیز قادر است».
رفتن وحشت ونفرت از میان حیوانات:
بیستم: رفتن وحشت ونفرت از میان حیوانات، بعضی با بعضی ومیان آنها وانسان وبرخاستن عداوت از میان همه آنها، چنانکه پیش از کشته شدن هابیل بود.
شیخ صدوق در «خصال» روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «اگر قائم ما خروج کند، صلح می شود در میان درندگان وبهائم. تا اینکه زن، راه می رود میان عراق وشام، نمی گذارد پای خود را مگر بر گیاه وبر سر او زینتهای است. به هیجان نمی آورد او را درنده ای ونمی ترساند او را».
و گذشت از «تاویل الآیات» شیخ شرف الدین که گوسفند وگرگ وگاو وشیر ومار وانسان از یکدیگر مأمون شوند.
در «عقد الدّرر» روایت شده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که در قصّه مهدی (علیه السلام) فرمود که: «زیست می کنند گوسفند با گرگ در یک مکان، بازی می کنند اطفال با مارها وعقربها، اذیت نمی کنند ایشان را به چیزی ومی رود شرّ ومی ماند خیر».
در «احتجاج» روایت شده از آن جناب که: «در آن زمان، سازش کنند درندگان وسایر حیوانات مطیع اصحاب آن حضرت شوند».
چنانکه شیخ صدوق روایت کرده از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: «گویا می بینم اصحاب قائم (علیه السلام) را که احاطه نمودند مابین خافقین را. نیست چیزی مگر آنکه منقاد ایشان شود، حتی درندگان زمین ودرندگان طیور؛ طلب خوشنودی ایشان می کند هر چیزی، حتی اینکه زمین فخر می کند ومی گوید: گذشت امروز بر من، مردی از اصحاب قائم (علیه السلام)».
در خطبه مخزون امیر المؤمنین (علیه السلام) که روایت شده در «منتخب البصایر» حسن بن سلیمان حلی که در ذکر ملاحم وکیفیّت ایّام حضرت مهدی است، مذکور است که: «در آن وقت، وحوش مأمون می شوند به نحوی که می چرند در اصناف زمین مثل انعام ایشان».
زنده شدن بعضی از بزرگان واصحاب هنگام خروج:
بیست ویکم: بودن جمعی از مردگان در رکاب آن حضرت.
چنانچه گذشت از شیخ مفید در «ارشاد» که بیست وهفت نفر از قوم موسی وهفت نفر اصحاب کهف ویوشع بن نون وسلمان وابودجانه ومقداد ومالک اشتر از انصار آن جناب خواهند بود وحکّام می شوند در بلاد.
نیز در «ارشاد» روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «چون نزدیک شود خروج آن حضرت، باران ببارد بر مردم در جمادی الاخر وده روز از رجب بارانی که خلایق، مانند آن ندیده اند؛ پس می رویاند به آن خداوند، گوشت مؤمنین را وبدنهایشان در قبورشان وگویا من نظر می کنم به سوی ایشان که رو آورند قبل از جهینه، می افشانند خاک را از موهای خود».
در «غیبت» شیخ فضل بن شاذان روایت شده از امام رضا (علیه السلام) که فرمود: «در شب بیست وسوم ماه رمضان، به اسم حضرت قائم (علیه السلام) ندا کنند وقیام نماید در روز عاشورا. باقی نماند خفته ای الاّ آنکه برخیزد وبایستد وایستاده ای نباشد مگر آنکه بنشیند ونشسته ای نباشد مگر آنکه برخیزد بر دو پای خود، از آن آواز وآن آواز جبرئیل خواهد بود وخواهند گفت به مؤمن در قبرش که: ظهور کرد صاحبت! پس اگر می خواهی به او ملحق شو واگر می خواهی مقیم باشی، بر جای خود ساکن باش».
نیز روایت شده از آن جناب که فرمود: «چون قائم (علیه السلام) ظهور کرد وداخل کوفه شد، مبعوث می کند خداوند، از ظَهر کوفه یعنی وادی السلام، هفتاد هزار صدیق را که می شوند از اصحاب وانصار او. الخ»
در بحار نقل کرده از سرور اهل الایمان «بهاء الدین سیّد علی بن عبد الحمید» که روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) در خبری طولانی که در آخر آن فرمود: «مبعوث می فرماید خداوند، فتیه را از کهف ایشان با سگ ایشان».
و از آنها روایت شده که او را تمنیحا می گویند ودیگری بکمینابدو واین دو تن شاهدند برای قائم (علیه السلام).
سیّد علی بن طاووس وغیره روایت کرده اند از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «هر کس بخواند خدای تعالی را چهل صباح به این عهد، از انصار قائم ما خواهد بود. پس اگر مُرد پیش از آن حضرت، بیرون می آورد او را خداوند، از قبرش». ودعا معروف است واوّل آن این است: اللهم ربّ النور العظیم وربّ الکرسی الرفیع.
ظاهر شدن گنجها وذخایر زمین با ظهور حضرت (علیه السلام):
بیست ودوم: بیرون کردن زمین، گنجها وذخیره ها را که در او پنهان وسپرده شده.
در «کمال الدین» است که خداوند، در شب معراج به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «از برای او یعنی حضرت قائم (علیه السلام) ظاهر می کنم گنجها وذخیره ها را به مشیّت خود».
در «ارشاد» از شیخ مفید است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «چون قائم (علیه السلام) خروج کند، ظاهر می کند زمین، گنجهای خود را تا می بینند مردم، آن گنجها را بر روی زمین».
در «غیبت» نعمانی است که امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هرگاه که برخیزد قائم اهل بیت (علیهم السلام) تقسیم می کند بالسّویّه».
تا اینکه فرمود: «وجمع می شود در نزد او اموال دنیا از شکم زمین واز ظاهر او».
در «عقد الدّرر» است از عبد الله بن عباس که گفت: «واما مهدی، آن کسی است که پر می کند زمین را از عدل چنانکه پر شده از جور ومأمون می شوند بهائم از درندگان ومی اندازد زمین، پاره های جگر خود را».
راوی پرسید: «پاره های جگر او چیست؟»
گفتند: «مانند ستون از طلا ونقره».
نیز از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت شده است در قصّه آن جناب که: «زمین، گنجهای خود را بیرون می اندازد».
و در «امالی» شیخ طوسی است از آن جناب که فرمود: «در قصّه مهدی (علیه السلام) بیرون می اندازد زمین، برای او پاره های جگر خود را».
قریب به آن روایت است در «احتجاج» از امیر المؤمنین (علیه السلام) ودر «کمال الدین» است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «ظاهر می کند خداوند برای او گنجهای زمین ومنویهای او را».
در «غیبت» فضل، این مضمون به چند سند معتبر روایت است.
زیاد شدن نعمات الهی:
بیست وسوم: زیاد شدن باران وگیاه ودرختان ومیوه ها وسایر نعم ارضیه به نحوی که مغایرت پیدا کند حالت زمین در آن وقت با حالت آن در اوقات دیگر وراست آید، قول خدای تعالی در سوره ابراهیم،آیه 48:
﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَیْرَ الْاَرْضِ﴾.
نعمانی روایت کرده از کعب که: «مهدی (علیه السلام)، چنین کند ومراد تبدیل صورت زمین است در عهد آن حضرت، به صورتی دیگر به جهت کثرت عدل وباران واشجار وگیاه وسایر برکات».
در «کشف الغمه» روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «متنعم می شوند امّت من در زمان مهدی (علیه السلام) به نعمتی که هرگز مانند آن متنعم نشده بودند از بِرّ وفاجر. می فرستد آسمان بر ایشان باران پی در پی وذخیره نمی کند زمین چیزی از نبات خود را».
به روایت گنجی در «بیان»: «می دهد زمین میوه های خود را وپنهان نمی کند بر ایشان چیزی را».
و به روایت «بغوی»: «نمی گذارد آسمان از باران خود چیزی را مگر آنکه آن را پی در پی می فرستد ونمی گذارد زمین از گیاه خود چیزی را مگر آنکه ظاهر می کند آن را تا اینکه آرزو می کنند برای مردگان». یعنی کاش زنده می شدند ومی دیدند.
در «احتجاج» شیخ طبرسی روایت است از امیر المؤمنین (علیه السلام) که در قصّه آن جناب فرمود که: «در عهد او بیرون می آورد زمین، گیاه خود را ونازل می کند آسمان، برکت خود را».
قریب به آن روایت است در خصال وگذشت که فرمود: «در آن زمان زن از عراق می رود به شام وپای خود را نمی گذارد. مگر بر گیاه».
در «اختصاص» شیخ مفید روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «چون وقت خروج قائم (علیه السلام) شود، منادی ندا کند از آسمان که: ای مردم! منقطع شد از شما، مدّت جباران وولیّ امر شده بهترین امت محمّد (صلی الله علیه وآله)».
تا اینکه فرمود: «پس در آن زمان جوجه گذارند مرغان در آشیان خود وتخم گذارند ماهیها در دریاهای خود ونهرها جاری شود وبسیار شود آب چشمه ها وبرویاند زمین، چند برابر ثمر ورزق خود را».
در «عقد الدُّرر» روایت است از حضرت که فرمود، در قصّه مهدی (علیه السلام) که: «مسرور می شود به او، اهل آسمان واهل زمین ومرغان ووحشیان وماهیان در دریا وزیاد می شود باران در دولت او وکشیده می شود نهرها ومضاعف می کند زمین، ثمره خود را وبیرون می دهد گنجهای خود را».
سیّد علی بن طاووس، از صحیفه ادریس نبی (علیه السلام) نقل کرده در کتاب «سعدالسعود» در ضمن درخواست ابلیس که: «پروردگارا! مرا مهلت ده تا روزی که خلق مبعوث می شوند!»
و جواب خداوند که: «نه! ولکن تو از مهلت داده شدگانی تا روز وقت معلوم وآن روزی است که من حکم نمودم وختم کردم که پاک نمایم زمین را آن روز، از کفر وشرک ومعاصی وانتخاب کنم از برای آن وقت، بندگانی را برای خود که آزمودم دلهایشان را برای ایمان وپر نمودم آنها را به ورع واخلاص ویقین وتقوی وخشوع وصدق وحلم وصبر ووقار وتقوی وزهد در دنیا ورغبت در آنچه در نزد من است بعد از هدایت ومی گردانم ایشان را نگاهبانان آفتاب وماه، یعنی برای عبادت در شب وروز.
و خلیفه خواهم نمود ایشان را در زمین وتوانایی دهم ایشان را بر آن دینی که پسندیدم آن را برای ایشان. آنگاه عبادت کنند مرا وچیزی را برای من انباز قرار ندهند. نماز بگزارند در وقتش وزکات بدهند در زمانش وامر کنند به معروف ونهی کنند از منکر وبیندازم در آن زمان امانت را بر زمین. پس ضرر نرساند چیزی، چیزی را ونترسد چیزی از چیزی. آنگاه بشوند هوام ومواشی در میان مردم، پس اذیت نمی کنند بعضی از ایشان بعضی را.
و بردارم نیش هر صاحب نیشی از هوام وغیرآنها را وببرم زهر هر حیوانی که می گزد ونازل کنم برکات را از آسمان وزمین وبدرخشد زمین، از نیکویی نبات خود وبیرون دهد همه ثمرهای خود را وانواع طیّبه خود را وبیندازم رأفت ومهربانی را در میان ایشان، پس با یکدیگر مواسات کنند وبالسّویّه قسمت نمایند.
پس بی نیاز شود فقیر وبرتری نکند بعضی بر بعضی ورحم کند کبیر، صغیر را واحترام نماید صغیر، کبیر را وبحق متدین شوند وبه او انصاف دهند وحکم کنند؛ ایشانند اولیای من. برگزیدم برای ایشان پیغمبر ورسول وگرداندم برای او، اولیاء وانصاری.
اینها بهترین امّتی هستند که اختیار نمودم برای نبی مصطفای خود وامین مرتضای خود؛ این وقتی است که حجب نمودم آن را در علم غیب خود ولابد است که او واقع شود وهلاک نمایم تو را در آن روز، با سواران وپیادگانت وتمام لشکریانت. برو! تو از مهلت دادگانی تا روز وقت معلوم».
و آثار مذکوره در این اثر شریف، تاکنون ظاهرنشده ومطابق اخبار خاصه وعامه از خصایص مهدی (علیه السلام) است.
در «انوار المضیئه» سیّد علی بن عبد الحمید روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «وآیه شریفه ﴿فَاِنَّک مِنَ الْمُنْظَرینَ اِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ (حجر: 38-37؛ ص: 80-81) که وقت معلوم، روز برخاستن قائم (علیه السلام) است؛ پس چون خداوند او را مبعوث کند، در مسجد کوفه است که ابلیس می آید تا اینکه به زانوها می افتد ومی گوید: یا ویلاه ازین روز! پس می گیرد موی پیشانی او را وگردنش را می زند، پس این است روز وقت معلوم».
در تفسیر علی بن ابراهیم، روایت است از آن جناب که در تفسیر ﴿مُدْهامَّتان﴾ (الرحمن: 64) بود که: «متصل می شود مابین مکه ومدینه از نخل».
ودر خطبه امیر المؤمنین (علیه السلام) که در «منتخب» حسن بن سلیمان حلی مذکور است که: «زمین، نورانی یا خرسند می شود به عدل وآسمان، باران خود را می دهد ودرخت، ثمر خود را وزینت می دهد خود را برای اهل خود».
تکمیل ورشد عقول مردم به برکت وجود آن حضرت هنگام ظهور:
بیست وچهارم: تکمیل عقول مردم به برکت وجود آن حضرت وگذاشتن دست مبارک، بر سر ایشان ورفتن کینه وحسد از دلهایشان که طبیعت ثانیه بنی آدم شده، از روز کشته شدن هابیل تاکنون وکثرت علوم وحکمت ایشان. چنانکه در اصل زراد (زراره ظ) است که گفت: «گفتم به امام صادق (علیه السلام) که: می ترسم که نباشیم از مؤمنین».
فرمود: «برای چه؟»
گفتم: «برای آنکه نمی یابیم در میان خود، کسی را که بوده باشد برادر او در نزد او برگزیده تر ومحبوبتر از درهم ودینار ومی یابیم درهم ودینار را محبوبتر در نزد خود از برادری که جمع نموده میان ما واو، موالات امیر المؤمنین (علیه السلام)».
فرمود: «نه! چنین است. شماها مؤمنید ولکن کامل نخواهید کرد ایمان خود را تا اینکه خروج کند قائم (علیه السلام)؛ پس در آن زمان، جمع می نماید خداوند تبارک وتعالی عقول شما را».
در «خرایج» راوندی و«کمال الدین» صدوق روایت است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه خروج کرد قائم ما (علیه السلام) می گذارد دست خود را بر سر بندگان، پس جمع می نماید به سبب آن عقلهای ایشان را وکامل می گردد به آن، خردهای ایشان».
شیخ کلینی روایت کرده از سعید بن حسن که حضرت باقر (علیه السلام) به من فرمود: «آیا می آید احدی از شماها نزد برادر خود، وداخل می کند دست خود را در کیسه او، پس حاجت را برمی دارد وآن برادر او را منع نمی کند؟»
گفتم: «چنین شخصی در میان خود نمی شناسم».
پس حضرت فرمود: «پس چیزی نیست در این حال، یعنی مقامی وکمال بر ایشان نیست».
پرسیدم که: «آیا هلاکت است با این حال؟»
فرمود: «نه! بدرستی که این گروه هنوز عقلهایشان به ایشان داده نشده».
در «اختصاص» شیخ مفید روایت است کسی به آن حضرت عرض کرد که: «اصحاب ما، در کوفه جماعت بسیاری هستند. اگر می فرمودی ایشان را، هرآینه اطاعت می کردند ومتابعت می نمودند».
فرمود: «آیا می آید یکی از ایشان نزد کیسه برادرش وحاجت خود را از آن می گیرد؟»
گفت؛ «نه!»
فرمود: «پس ایشان به خونهای خود بخیل ترند».
آنگاه فرمود: «بدرستی که مردم در آرامی وآسایش اند. با ایشان مناکحه می کنیم واز یکدیگر ارث می بریم وحد برایشان اقامه می کنیم وامانت ایشان را رد می کنیم. چون برخیزد قائم (علیه السلام) آن وقت وضعی در میان می آید، که می آید مرد به سوی کیسه برادر خود وحاجت خود را می گیرد، پس او را منع نمی کند».
در «کمال الدین» صدوق روایت است از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «از صفات مهدی (علیه السلام) آن است که می گذارد دست خود را بر سر عباد، پس نمی ماند مؤمنی مگر آنکه قلبش شدیدتر می شود از پاره آهن».
در «خصال» روایت است از آن جناب که در ضمن وقایع ایّام آن حضرت فرمود که: «هرآینه برود کینه وعداوت از دلهای بندگان».
در «کشف الغمه» روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «در این مقام که خدای تعالی می گرداند بی نیازی را در دلهای مردم».
و ظاهر است که چون آن دو صفت خبیثه از دلها برود، این صفت پسندیده بیاید وخلایق آسوده شوند.
در «کمال الدین» روایت است از امام صادق (علیه السلام) که به «ابان بن تغلب» فرمود: «می آید در این مسجد شما سیصد مرد، یعنی مسجد مکّه که می دانند اهل مکّه که پدران وأجداد ایشان متولد نشدند، با ایشان است شمشیرهایی که مکتوب است بر هر شمشیری کلمه ای ومفتوح می شود از هر کلمه، هزار کلمه».
و به روایت نعمانی: مکتوب است بر هر شمشیری هزار کلمه که هر کلمه، مفتاح هزار کلمه است.
و در خطبه مخزون امیر المؤمنین (علیه السلام) مذکور است که: «در آن وقت، علم قذف می شود در دلهای مؤمنان، پس محتاج نمی شود مؤمن به علمی که در نزد برادر اوست. در آن وقت ظاهر می شود تأویل این آیه: ﴿... یُغْنِ الله کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ...﴾ (نساء: 130).
نیروی خارق العاده در دیدگان آن حضرت واصحابش:
بیست وپنجم: قوّت خارج از عادت در دیدگان وگوشهای آن حضرت واصحاب او.
چنانچه در «کافی» و«خرایج» روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: «بدرستی که قائم ما هرگاه خروج کرد، قوّت می دهد خداوند در گوشها وچشمهای شیعیان ما تا اینکه می شود میان ایشان وقائم (علیه السلام)، بقدر چهار فرسخ. پس با ایشان تکلّم می کند وایشان می شنوند ونظر می کنند به سوی آن جناب».
شیخ جلیل، فضل بن شاذان، در کتاب «غیبت» خود روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمودند: «بدرستی که مؤمن، در زمان قائم (علیه السلام) در مشرق است، هر آینه می بیند برادر خود را که در مغرب است وهمچنین آنکه در مغرب است، می بیند برادر خود را که در مشرق است».
طول عمر اصحاب وانصار آن حضرت:
بیست وششم: طول عمر اصحاب وانصار آن حضرت. چنانکه شیخ مفید در «ارشاد» وفضل بن شاذان در «غیبت» خود روایت کردند از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «عمر می کند در سلطنت آن حضرت تا اینکه متولّد می شود برای او، هزار پسر که در ایشان دختری نیست».
در تفسیر عیاشی است از امیر المؤمنین (علیه السلام) که در ضمن حالات ایام سلطنت آن حضرت فرمود: «قسم به آنکه دانه را شکافته وجان را آفریده که هر آینه زندگی می کنند در آن زمان، ملوک وار، آسوده در ناز ونعمت وبیرون نمی رود مردی از ایشان از دنیا تا اینکه متولّد شود از صلب او هزار پسر که مأمونند از هر بدعت وآفت ومفارقت از دین، عامل به کتاب خداوند وسنت پیغمبر او (صلی الله علیه وآله) که نابود وفانی شده بر ایشان آفات وشبهات، یعنی هرگز به آفتی مبتلا وبه شبهه ای گرفتار نمی شوند».
رفتن عاهات وبلایا از ابدان انصار آن حضرت (علیه السلام):
بیست وهفتم: رفتن عاهات وبلایا از ابدان انصار آن جناب. چنانچه در خبر سابق مذکور شد ودر «خرایج» راوندی روایت است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «هرکس درک کند قائم اهل بیت مرا، از هر عامتی وآفتی شفا خواهد یافت واز هر ضعفی قوی خواهد شد».
در «غیبت» نعمانی است از حضرت سجاد (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه برخیزد قائم (علیه السلام) ببرد خداوند (عزَّ وجلَّ) از هر مؤمنی، آفت را وبرگرداند به او قوت او را». واین تکریم عظیم نه مانند شفا دادن جناب عیسی وسایر انبیا (علیهم السلام) است، گاهی به جهت اعجاز واتمام حجّت، کور یا لال یا پیس یا مریضی را برای جاحدی یا منافقی در موارد معدوده، بلکه بردن این آفات ورفتن این بلیات از تمام مؤمنین ومؤمنات، از آثار ظهور موفورالسرور وطلوع طلعت غرّا وتشریف وتقدیم مراسم قدوم وتهیّه آداب لقاء ودرک فیض شرف حضور حضرت مهدی (علیه السلام) است که چون بهشتیان، اول در جشمه حیات وچشمه مطهره شست وشو کنند وتن را چون جان از هر عیب ونقصی پاک نمایند که توان پا گذاشتن در محفل مقربین وشنیدن تحیه:
﴿سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَأدْخُلُوها خالِدین﴾ (زمر: 73) داشته باشند. پس فرق مابین این دو شفا، بیشتر است از فرق مابین ارض وسما.
قوی بودن اصحاب آن حضرت:
بیست وهشتم: دادن قوّت چهل مرد به هر یک از اعوان وانصار آن حضرت. چنانچه در «کافی» است از عبد الملک بن اعین که گفت: «برخاستم در نزد ابی جعفر (علیه السلام)، تکیه کردم بر دستم، پس گریستم وگفتم: آرزو داشتم که من درک نمایم این امر را، یعنی سلطنت ظاهر ائمه (علیهم السلام) را ودر من قوّتی باشد».
پس فرمود: «آیا راضی نیستید که دشمنان شما بکشند بعضی، بعضی را وشما در خانه های خود آسوده باشید؟ اگر امر چنان شد، یعنی فرج عظیم آمد، داده می شود به هر مردی از شما قوّت چهل مرد وگردانده می شود دلهای شما مانند پاره آهن؛ اگر خواستید به آن قوّت، کوه را برکنید، خواهید توانست وشمایید قوام زمین وخزان او».
و در «کمال الدین» صدوق روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «نگفت جناب لوط به قوم خود: ﴿لَوْ اَنَّ لی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوی اِلی رُکْنٍ شَدید﴾ (هود: 80) مگر در قیاس وآرزوی قوّت قائم (علیه السلام) وذکر نکرد مگر شدّت اصحاب او را که داده می شود به یک مرد از ایشان قوّت جهل مرد».
و این مضمون را در«خصال» از حضرت سجاد (علیه السلام) وشیخ مفید در «اختصاص» وابن قولویه در «کامل الزیارة» وفضل بن شاذان در «غیبت» خود، از امام صادق (علیه السلام) وعیاشی در تفسیر خود روایت کردند.
گذشت از «کمال الدین» که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: «آن جناب دست خود را بر سر عباد بگذارد، پس نماند مؤمنی مگر آنکه دلش سخت تر از پاره آهن شود وبدهد به او خداوند، قوت چهل مرد را».
در «بصائر الدرجات» صفّار روایت است از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: «چون واقع شود امر ما وبیاید مهدی ما، می شود مرد از شیعیان ما، جری تر از شیر وگذارنده تر از نیزه. پایمال می کند دشمن ما را با پای خود ومی زند او را با کف خود واین در وقت نزول رحمت خداوند وفرج اوست بر بندگان».
استغنای خلق به نور آن جناب (علیه السلام) وتفسیر آیه شریفه «واشرقت الارض..»:
بیست ونهم: استغنای خلق به نور آن جناب (علیه السلام) از نور آفتاب وماه. چنانکه علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که در تفسیر آیه شریفه ﴿وَاَشْرَقَتِ الْاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ (زمر: 79) فرمود که: «مربی زمین، امام زمان است».
راوی عرض کرد: «پس هرگاه خروج نمود، چه خواهد شد؟»
فرمود: «مستغنی می شوند مردم از روشنایی خورشید ونور ماه واکتفا می کنند به نور امام (علیه السلام)».
در «ارشاد» شیخ مفید و«غیبت» شیخ طوسی از آن جناب است که فرمود: «هرگاه برخیزد قائم ما (علیه السلام) روشن شود زمین به نور ربّ زمین ومستغنی شوند مردم از روشنایی آفتاب، وتاریکی برود».
صدوق، این مضمون را در «کمال الدین» از امام رضا (علیه السلام) روایت کرده، نیز فرمود که: «برای آن حضرت، ظلّی نیست».
و شیخ خرّاز در «کفایة الاثر» روایت کرده در ذکر آن حضرت، که: «اوست صاحب غیبت پیش از خروجش. پس چون خروج کرد، روشن می شود زمین به نور او».
و به قرینه خبر اوّل معلوم می شود مراد، نور ظاهری است والاّ ممکن است که گفته شود: مراد، نور معبودی است که نور علم وحکمت وعدل باشد.
در «غیبت» فضل بن شاذان به سند صحیح از آن جناب روایت شده که فرمود: «قائم ما هرگاه برخاست، روشن می شود زمین به نور او وبی نیاز می شوند بندگان از ضوء آفتاب وماه وتاریکی می رود وعمر می کند مرد، در ملک آن جناب، تا اینکه متولد می شود برای او هزار پسر که متولد نمی شود در آنها برای او دختری وظاهر می کند زمین، گنجهای خود را تا اینکه می بینند مردم، آنها را بر روی زمین وبجوید هر فردی از شما، کسی را که بپذیرد عطیّه وصدقات وزکات وفطر را امّا نیابد احدی را که قبول کند آن را وبی نیاز باشند مردم به سبب آنچه روزی کرده خدای تعالی ایشان را از فضل خود».
بودن رایت پیامبر با آن جناب (علیه السلام):
سی ام: بودن رایت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با آن جناب که جز در بدر وروز جمل، دیگر باز نشده.
شیخ نعمانی از فرموده امام صادق (علیه السلام) گوید که در خبری فرمود: «که رایت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را جبرئیل، روز بدر نازل نمود ونبود آن والله از پنبه ونه از کتان ونه از ابریشم ونه از حریر.»
راوی عرض کرد: «پس از چه بود؟»
فرمود: «از برگ بهشت که باز کرد آن را رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روز بدر. آنگاه پیچید آن را وداد به علی بن ابیطالب (علیه السلام). پس پیوسته نزد آن جناب بود تا روز بصره شد که باز کرد آن را امیر المؤمنین (علیه السلام) وخدای تعالی، برای او فتح کرد؛ آنگاه آن را پیچید وآن در نزد ماست. در این جا باز نمی کند آن را احدی تا برخیزد قائم (علیه السلام). او هرگاه برخاست، آن را باز می کند. پس نمی ماند در مشرق ونه در مغرب احدی، مگر آنکه ملاقات می کند آن را ومی گریزد رعب از پیش روی آن، به مسافت یک ماه واز راست آن یک ماه واز چپ آن یک ماه».
نیز روایت کرده از حضرت باقر (علیه السلام) که به ابوحمزه فرمود که: «ای ثابت! گویا می بینم قائم اهل بیت خود را که مشرف شده بر این نجف شما (واشاره فرمود به دست خود به ناحیه کوفه)».
و فرمود: «چون مشرف شد بر نجف شما، باز می کند رایت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را وچون آن را باز کرد، فرود می آید بر او ملائکه بدر».
گفت: «چیست رایت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)؟»
فرمود: «چوبش از عمود عرش خداوند ورحمت اوست وسایر آن از نصر خداوند است؛ دراز نمی کند آن را بسوی چیزی، مگر آنکه تباه می کند آن را».
و به روایت صدوق در «کمال الدین»: «چون آن را باز کند، فرود آید بر او سیزده هزار وسیزده ملک که همه آنها منتظر بودند قائم (علیه السلام) را». آنگاه تفصیل آن ملائکه را ذکر فرمودند به نحوی که گذشت.
در «غیبت» نعمانی روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «چون تلاقی شد میان اهل بصره وامیر المؤمنین (علیه السلام)، باز کرد رایت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را پس بلرزید قدمهای ایشان وزرد نشد آفتاب که گفتند: امان ده ما را ای پسر ابوطالب!»
و فرمود: «چون روز صفین شد، استدعا کردند از آن حضرت که آن رایت را باز کند، اجابت نفرمودند. پس جناب امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) وعمار بن یاسر را شفیع حجّت خود کردند».
پس به امام حسن (علیه السلام) فرمودند: «ای فرزند من! از برای این قوم، مدتی است که باید به آن برسند وبدرستی که این رایتی است که باز نمی کند آن را بعد از من، مگر قائم (علیه السلام)».
اندازه بودن زره پیامبر بر قد شریف آن حضرت (علیه السلام):
سی ویکم: راست نیامدن زره رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، مگر بر قد شریف آن حضرت. چنانکه در «بصائر الدرجات» روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود بعد از ذکر جمله از آنچه در نزد ایشان است از سلاح وموارث انبیا: «بدرستی که قائم ما (علیه السلام) کسی است که چون بپوشد زره رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را پس پر کند آن را، یعنی زیاد وکم نشود وبدرستی که پوشید آن را ابو جعفر (علیه السلام) پس زیاده بود از قامتش».
راوی عرض کرد: «شما سمین ترید ویا ابو جعفر (علیه السلام)؟»
فرمود: «ابو جعفر (علیه السلام) از من سمین تر بود که من هم پوشیدم آن را، اندکی زیادتر بود ونزدیکتر بود به استوا».
به سند دیگر نیز روایت کرده قریب به همین معنی ومتن آخر خبر فی الجمله صعوبتی داشت. حاصل آن ذکر شد.
نیز در آنجا وراوندی در «خرایج» روایت کردند از ابی بصیر که گفت: «گفتم به حضرت صادق (علیه السلام): فدای تو شوم! من می خواهم دست بمالم به سینه تو».
فرمود: «به جای آور!» پس دست مالیدم سینه وکتفهای مبارکش را.
پس فرمود: «چرا چنین کردی ای ابومحمّد؟»
عرض کردم: «فدای تو شوم! شنیدم از پدرت که می فرمود: بدرستی که قائم (علیه السلام) سینه اش پهن است ودو کتفش فرو هشته ومیان آنها فراخ است».
فرمود: «ای ابو محمّد! پدرم پوشید زره رسول خدا (علیه السلام) را ومی کشید آن را بر زمین وبدرستی که من پوشیدم آن را. پس نزدیکتر بود به اینکه به اندازه باشد ومی باشد آن زره بر بدن قائم (علیه السلام)، چنانکه بود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله). دامنش از زمین مرتفع است به نحوی که گویا پیش روی آن را با دو حلقه بلند کرده اند».
به روایت راوندی: «وآن زره بر صاحب آن امر مشمر است». یعنی دامان بالا رفته است. چنانکه بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بود. وبر این مضمون اخبار متعدّد است وعلامه مجلسی در هفتم بحار فرموده که: «ظاهر می شود از اخبار که در نزد ائمه (علیهم السلام) دو زره بوده، یکی از آنها علامت امامت بود که راست می آمد بر بدن هر امامی ودیگری علامت حضرت قائم (علیه السلام) بود که راست نمی آمد مگر بر بدن آن جناب (صلوات الله علیه) ».
اختصاص ابری از طرف خداوند جهت آن حضرت:
سی ودوّم: ابری مخصوص که خدای تعالی، آن را برای آن جناب ذخیره کرده که در آن است رعد وبرق. چنانکه صفّار در «بصائر» وشیخ مفید در «اختصاص» روایت کردند به سندهای متعدّده از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمودند: «آگاه باشید که ذوالقرنین را مخیّر کردند میان دو ابر. پس برگزید ذلول، یعنی آرام را وذخیره شد برای صاحب شما صعب».
راوی پرسید: «صعب کدام است؟»
فرمودند: «آن ابری که در آن، رعد وصاعقه یا برق باشد. پس صاحب شما، سوار می شود بر آن. آگاه باشید که آن جناب سوار می شود بر آن، پس بالا می برد او را در راههای هفت آسمان وهفت زمین که پنج آن، معمور است ودو از آن، خراب است».
نیز روایت کردند از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: «خداوند مخیّر کرد ذوالقرنین را میان دو ابر، ذلول وصعب. پس اختیار نمود ذلول را وآن ابری است که نیست در آن رعد وبرقی واگر اختیار می نمود صعب را، نبود از برای او این اختیار، زیرا که خداوند ذخیره کرد آن را برای قائم (علیه السلام)».
برداشته شدن تقیّه وخوف:
سی وسوم: برداشته شدن تقیّه وخوف از کفّار ومشرکان ومنافقان ومیسر شدن بندگی خدای تعالی وسلوک در امور دنیا ودین، حسب نوامیس الهیّه وفرامین آسمانیّه، بدون حاجت به دست برداشتن از پاره ای از آنها، از بیم مخالفان وارتکاب اعمال ناشایسته ومطابق کردار ظالمان. چنانکه خدای تعالی وعده فرموده در کلام خود:
﴿وَعَدَ الله الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْاَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِیْنَهُمْ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً...﴾ (نور: 55).
وعده داده خدای تعالی آنان را که ایمان آوردند از شما وکردند کارهای شایسته که البته خلیفه گرداند ایشان را. چنانکه خلیفه گردانید آنان را که بودند پیش از ایشان والبته متمکّن خواهد کرد برای ایشان، دین ایشان را که پسندید بر ایشان والبته تبدیل خواهد کرد ایشان را از پس ترس ایشان، ایمنی که بپرستند مرا وشریک قرار ندهند برای من چیزی را.
و بر هر منصفی پوشیده نیست که این وعده خلافت که خدای تعالی داده که بدهد به بعضی از آنها که دارای مرتبه ایمان ودرجات عمل صالحند در دنیا پس از نبیّ خود (صلی الله علیه وآله) که در عهد خلافتش متمکن باشد از اقامه تمام دینی که خدا برایش پسندیده وایمن شود پس از خوفی که به او از جانب خلق رسیده وپرستش نمایند او یا سایر انام خدای تعالی را بی تقیّه، زیرا آن به حسب عمل، نوعی از شرک است؛ هر چند با اجتماع شروطش واجب شود؛ چه با اطمینان وآرامش دل به حقیقت ایمان بر شرک وکفر جوارح وزبان مؤاخذه نیست اگر متوقّف شود بر آن حفظ جان چنین خلیفه وخلافت وچنین آسودگی وامنیت وچنین تمکن از مذهب وملّت، تاکنون در میان مسلمین نشده واز عهد آن کسی خبر نداده ونتوان دادن جز عهدی که همه مسلمین خبر دادند که نبی اکرم وعده داد که خواهد آمد که عهد ذلّت وخواری ظالمان ومنافقان وملحدان است وروز عزّت ورفعت وعبادت وبندگی مؤمنان وآن روز، روز ظهور حضرت مهدی است (علیه السلام) که از تمام مراتب دین چیزی نباشد که نداند یا داند ونفرماید؛ یا بفرماید وکسی از عهده بر نیاید.
چنانکه از اخبار فریقین معلوم ومبیّن است واینکه بعضی از مخالفان گفتند که مورد آیه شریفه، عهد خلفای اربعه است وکلام واسطی که مخصوص به عهد ثلاثه است، شبیه به سفسطه وانکار بدیهی است. چنانکه در کتب امامت مشروح شده وبر هر چیز به احوال سلف مخفی نیست که چنین روزی بر مسلمین نگذشت که دارای شروطه ثلاثه باشد، چه رسد به ماه وسال واز این جهت در جمله اخبار امامیه رسیده که نزول آیه در شأن قائم (علیه السلام) است.
شیخ طبرسی در «مجمع البیان» فرمود که: «روایت از اهل بیت (علیهم السلام) این است که آیه، در حق مهدی (علیه السلام) است».
و روایت کرده عیاشی که حضرت سجاد (علیه السلام) این آیه را تلاوت کرد، آنگاه فرمود که: «ایشان والله شیعیان ما اهل بیت اند. این کار، یعنی این سه احسان بزرگ، به ایشان کرده می شود بر دست مردی از ما واو مهدی این امّت است».
در «کمال الدین» صدوق روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «بعد از ذکر نوح (علیه السلام) وانتظار مؤمنان فرج را، تا اینکه عطا فرمود خداوند به ایشان استخلاف وتمکین را که همچنین است قائم (علیه السلام) زیرا که ممتد می شود ایام غیبت او تا اینکه خالص شود حق واز ایمان کدورت مرتفع شود، به مرتد شدن هر کس از شیعه که طینت او خبیث باشد وبیم نفاق در او برود، چون ببیند استخلاف وتمکین را وامری که منتشر می شود در عهد مهدی (علیه السلام)».
راوی عرض کرد: «کسانی هستند که گمان می کند این آیه نازل شده در حق فلان وفلان وفلان وعلی (علیه السلام)».
فرمود: «خداوند دلهای ایشان را هدایت نکند. کجا متمکن شد دینی که پسندید آن را خداوند ورسولش به انتشار امر آن در امت ورفتن خوف از دلهای ایشان ومرتفع شدن شک از سینه های ایشان در عهد یکی از آنها ودر عهد علی (علیه السلام) به ارتداد مسلمانان وفتنه ها که برانگیخته شد در عهد ایشان ومقاتله ها که واقع شد در میان ایشان وکفّار».
و نیز روایت کرده از امام رضا (علیه السلام) که فرمود: «دینی نیست برای آن کسی که ورعی ندارد وایمان ندارد آن کسی که تقیّه نمی کند بدرستی که اکرم شما در نزد خداوند، آن کسی است که بیشتر عمل کند به تقیّه، پیش از خروج قائم ما؛ پس کسی که ترک کند آن را پیش از خروج قائم ما، پس او از ما نیست».
حاکمیت حضرت (علیه السلام) بر تمام زمین:
سی وچهارم: فرو گرفتن سلطنت آن حضرت، تمام روی زمین را از مشرق تا مغرب، برّ وبحر، معموره وخراب وکوه ودشت. نماند جایی که حکمش جاری وامرش نافذ نشود واخبار در این معنی متواتر است.
شیخ صدوق در «علل» و«عیون» و«کمال الدین» روایت کرده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در خبری طولانی که فرمود: «در شب معراج نظر کردم به ساق عرش. پس دیدم دوازده نور را، در هر نوری سطر سبزی بود که بر آن اسم وصیّی بود از اوصیای من، اوّل ایشان علیّ بن ابیطالب وآخر ایشان مهدی امّت من (صلوات الله علیهم اجمعین)».
گفتم: «ای پروردگار من! اینها اوصیای منند پس از من؟»
پس خطاب رسید که: «ای محمّد (صلی الله علیه وآله)! اینها اولیاء واصفیاء وحجّتهای منند بعد از تو بر خلق وایشان اوصیای تو هستند وخلفای تو وبهترین خلق من بعد از تو. قسم به عزّت وجلال خود که هر آینه البتّه ظاهر کنم به ایشان، دین خود را وبلند کنم به ایشان، کلمه خود را وپاک کنم به آخر ایشان، زمین خود را از دشمنان خود والبته مالک گردانم او را مشرقهای زمین ومغربهای آن را.
و هر آینه البتّه مسخّر کنم برای او بادها را وهموار کنم البته برای او ابرهای سخت را والبته بالا برم او را در اسباب، یعنی راههای آسمان والبته یاری کنم او را به لشکر خود وقوّت دهم او را، به ملائکه خود تا بالا گیرد دعوت من وجمع شوند خلایق بر توحید من. آنگاه دوام دهم سلطنت او را وروزگار سلطنت را به نوبت گذارم میان اولیای خود تا روز قیامت».
در «کمال الدین» از آن جناب روایت است که فرمود بعد از ذکر سلطنت ذی القرنین که: «بزودی خدای تعالی جاری می فرماید سنّت او را در قائم از فرزندان من ومی رساند او را مشرق زمین ومغرب آن، تا اینکه نمی ماند موضعی از دشت وکوه که ذوالقرنین در آن قدم گذاشته مگر آنکه او قدم گذارد در آنجا».
و نیز گفتیم از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «گویا می بینم اصحاب قائم (علیه السلام) را که احاطه نمودند مابین خافقین».
تفسیر امام صادق (علیه السلام) از آیه شریفه «وله اسلم من فی السموات...»:
و در تفسیر عیاشی روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود، در تفسیر آیه شریفه: ﴿ولَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَالْاَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً...﴾ (آل عمران: 83) که: «هرگاه قائم ما خروج کرد، نمی ماند زمینی مگر آنکه ندا کنند در آن شهادت لا اله الا الله وان محمّداً رسول الله.
نیز از حضرت کاظم (علیه السلام)، روایت شده است در تفسیر آیه مذکوره که: «آن نازل شده در حق قائم (علیه السلام) چون بیرون آورد یهود ونصاری وصائبین وزنادقه وکفّار را در مشرق زمین ومغرب آن. پس عرضه دارد بر ایشان اسلام را. پس هر که به رغبت اسلام آورد، امر فرماید او را به نماز وزکات وآنچه مسلم را به آن امر کنند وواجب است برای خداوند بر او که هر که اسلام نیاورد، گردنش را بزند تا نماند در مشرقها ومغربها احدی مگر موحّد».
راوی گفت: «فدای تو شوم! خلق بیشتر از اینهاست».
فرمود: «خدای تعالی چون اراده فرماید امری را، زیاد را کم وکم را زیاد فرماید».
یوسف بن یحیی السلمی در باب نهم از کتاب «عقد الدّرر» اخبار بسیاری در کیفیّت فتوحات آن حضرت وگرفتن قسطنطنیه وروم وبنی الاصفر وچین وکابل وجزایر وغیر آنها ذکر کرده که مقام ذکر آن نیست.
پرشدن تمام روی زمین از عدل وداد:
سی وپنجم: پر شدن تمام روی زمین از عدل وداد. چنانچه در کمتر خبری، الهی یا نبوی، خاصی یا عامی، ذکری از حضرت مهدی (علیه السلام) شده که این بشارت واین منقبت برای آن جناب مذکور نباشد در آن.
در «عیون» روایت است از امام رضا (علیه السلام) که فرمود: «چون آن حضرت خروج کند، روشن شود زمین به نور پروردگار خود وگذاشته شود میزان عدل میان مردم، پس ظلم نمی کند احدی، احدی را».
در تفسیر آیه شریفه «سیروا فیها لیالی وایاماً..».
در «کمال الدین» روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرموده در تفسیر آیه شریفه: ﴿سیرُوا فیها لَیالِیَ وَاَیَّاماً آمِنینَ﴾ (سبأ: 18) که: «مراد، قائم ما اهل بیت است؛ یعنی در عهد آن حضرت، هر کس در شب وروز به هر جا رود ایمن ومحفوظ است».
در تفسیر عیاشی روایت است از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: «آن حضرت واصحابش مقاتله می کند والله، تا خلق خدا به یگانگی خالق اقرار کنند وچیزی را برای او شریک قرار ندهند. حتی آنکه پیرزن ضعیفی از مشرق، اراده مغرب می کند واحدی او را نمی ترساند».
در «ارشاد» شیخ مفید روایت است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه قائم (علیه السلام) خروج کرد، حکم می کند به عدل ومرتفع می شود در ایّام او، جور وایمن می شود به او، راهها وبیرون می آورد زمین، برکات خود را وبر می گردد هر حقی به سوی اهل آن حق وباقی نمی ماند اهل دینی مگر آنکه اظهار اسلام کند واعتراف کند به ایمان».
در «کمال الدین» است که ریّان بن الصلت عرض کرد به امام رضا (علیه السلام) که: «تو صاحب این امری؟»
فرمود: «من صاحب این امر هستم ولکن نیستم آن کسی که پر می کند زمین را از عدل، چنانکه پر شده از جور».
حکم فرمودن در میان مردم به علم امامت خود:
سی وششم: حکم فرمودن در میان مردم به علم امامت خود ونخواستن بیّنه وشاهد از احدی.
در «بصائرالدّرجات» صفّار روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «هرگز دنیا به آخر نخواهد رسید مگر اینکه خروج کند مردی از ما اهل بیت که حکم کند به حکم داوود وآل داوود، نخواهد از مردم بیّنه».
به روایت دیگر فرمود: «عطا خواهد کرد به هر نفسی، حکم او را».
نیز روایت کرده از آن جناب که فرمود: «هرگاه قائم آل محمّد (علیهم السلام) خروج کرد، حکم می کند به حکم داوود وسلیمان، نمی پرسد از مردم شاهدی».
در «دعوات» سیَّد فضل الله راوندی روایت است از حضرت عسکری (علیه السلام) که نوشت در جواب آن کسی که پرسید: «چون قائم (علیه السلام) برخاست، به چه حکم می کند؟»
فرمود: «پس هرگاه خروج کرد، حکم می کند میان مردم به علم خود، مثل حکم داوود وسؤال نمی کند از مردم بیّنه».
در «خرایج» راوندی روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «گویا می بینم مرغ سفیدی را بالای حجرالاسود ودر زیر آن، مردی است که حکم می کند به حکم آل داوود وسلیمان ونمی خواهد بیّنه».
در «ارشاد» شیخ مفید و«غیبت» فضل روایت است از آن جناب که فرمودند: «هرگاه برخاست قائم آل محمّد (علیهم السلام) حکم می کند میان مردم به حکم داوود. محتاج نمی شود به بیّنه. خدای تعالی او را الهام می کند؛ پس حکم می کند به علم خود وخبر می دهد هر قومی را به آنچه در دل خود مخفی کردند».
در تفسیر عیاشی روایت است که: «روز خروج آن حضرت، جبرئیل به صورت مرغ سفیدی است بر بالای ناودان خانه خدا».
در «غیبت» نعمانی روایت شده از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «منادی آن حضرت ندا می کند که این مهدی، حکم می فرماید به حکم داوود وسلیمان، سؤال نمی کند از مردم بیّنه».
در «کمال الدین» صدوق از آن جناب روایت است که فرمود: «برمی انگیزاند خدالی تعالی، بادی را که ندا می کند به هر وادی که: این مهدی، حکم می کند به حکم داوود وسلیمان ونمی خواهد بیّنه بر حکم خود».
در «غیبت» فضل بن شاذان روایت است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «سلطنت می کند قائم (علیه السلام)، سیصد سال وزیاد می کند نه سال را چنانچه درنگ کردند اصحاب کهف در کهف خود. پر می کند زمین را از عدل وداد، چنانکه پر شده از ظلم وجور ومفتوح می فرماید خداوند برای او شرق زمین وغرب آن را. می کشد مردم را تا آنکه نماند مگر دین محمّد (صلی الله علیه وآله) وحکم ورفتار به سیر وسلوک سلیمان بن داوود ومی خواند آفتاب وماه را پس اجابت می کند او را وپیچیده می شود برای او زمین ووحی می شود به او، پس عمل می کند به وحی به امر خدای تعالی».
اعلان احکام جدید توسط امام عصر (علیه السلام):
سی وهفتم: آوردن احکام مخصوصه که تا عهد آن حضرت، ظاهر ومجری نشده بود.
چنانکه در «کافی» و«کمال الدین» از حضرت صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود: «دو خون است در اسلام که حلال است از جانب خدالی تعالی، حکم نمی کند در آن احدی تا اینکه مبعوث شود قائم ما اهل البیت. هرگاه برانگیخت خدای تعالی قائم ما اهل البیت را، حکم می فرماید در آن به حکم خدا وبیّنه بر آن نمی طلبد. زانی محصن را رجم می کند وآنکه زکات نمی دهد، گردنش را می زند».
در «خصال» روایت است از امام صادق وکاظم (علیهما السلام) که فرمودند: «هرگاه برخاست قائم ما (علیه السلام) حکم می کند به سه حکم، که حکم نکرد به آن احدی قبل از او؛ می کشد پیر زانی را ومی کشد مانع زکات را ومیراث دهد برادر را از برادرش در عالم ذر، یعنی هر دو نفر که در آن جا، در میانشان عقد اخوت بسته شد، در این جا از یکدیگر میراث می برند».
در «غیبت» نعمانی روایت است از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «بدرستی که علی (علیه السلام) می فرمود که: بر من بود که بکشم آن را که پشت کرده، یعنی آنان که در روز جنگ مردند وبکشم خسته مجروح را ولکن ترک کردم آن را به جهت عاقبت اصحاب خود که اگر مجروح شوند، نکشند ایشان را واز برای قائم (علیه السلام) است که بکشد پشت کننده را وبکشد مجروح را».
شیخ جلیل، فضل بن شاذان روایت کرده از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «حکم می کند قائم (علیه السلام)، به احکامی که انکار می کنند آن را بعضی از اصحابش، از آنها که در پیش رویش شمشیر می زدند وآن حکم آدم (علیه السلام) است. پس آنها را پیش می طلبد وامر می فرماید که گردن آنها بزنند. آنگاه ثانیاً حکمی می فرماید، پس انکار می کنند آن را گروهی دیگر از کسانی که شمشیر زدند در پیش روی آن جناب وآن قضای داوود است.
پس، پیش می طلبد ایشان را وگردن آنها را می زند. آنگاه ثالثاً حکمی می فرماید، پس انکار می کنند آن را گروهی دیگر از آنها که شمشیر زدند در پیش رویش، پس ایشان را پیش می طلبد وامر می فرماید که گردن آنها را بزنند. آنگاه رابعاً حکمی می فرماید وآن حکم محمّد (صلی الله علیه وآله) است، پس آن را احدی انکار نمی کند».
در جمله ای از اخبار رسیده که: «آن حضرت، جزیه قبول نمی کند وصلیب را می شکند وخوک را می کشد».
شیخ طبرسی در «اعلام الوری» روایت کرده که: «آن جناب، می کشد مرد بیست ساله را که علم دین واحکام مسایل خود را نیاموخته باشد».
در مزار محمّد بن مشهدی روایت است که ابوبصیر سؤال کرد از حضرت صادق (علیه السلام) از حکم کسانی که نصب عداوت کردند با ایشان.
فرمود: «ای ابومحمّد! نیست برای کسی که مخالفت ما را کرد، در دولت ما حظ ونصیبی؛ بدرستی که خدای تعالی، حلال کرده برای ما، خونهای ایشان را در وقت خروج قائم ما (علیه السلام) وامروز حرام است بر ما وبر شما این کار. پس تو را مغرور نکند احدی وهرگاه قائم ما (علیه السلام) برخاست، انتقام خواهد کشید برای پیغمبرش وبرای همه ماها».
باز شدن تمام دربهای علم (27 حرف):
سی وهشتم: بیرون آمدن تمام مراتب علوم.
چنانکه قطب راوندی در «خرایج» از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «علم، بیست وهفت حرف است. پس جمیع آنچه پیغمبران آوردند دو حرف بود ونشناختند مردم تا امروز غیر از این دو حرف را. پس هرگاه خروج کرد قائم ما (علیه السلام)، بیرون آورد بیست وپنج حرف را. پس پراکنده می کند آنها را از میان مردم وضم می فرماید به او دو حرف دیگر را تا منتشر می نماید بیست وهفت حرف را».
شیخ صفا در «بصائر» روایت کرده از آن جناب که فرمود: «در ذوابه شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) صحیفه کوچکی بود وعلی (علیه السلام) طلب کرد پسرش حسن (علیه السلام) را. پس داد آن صحیفه را به او وکاردی به او داد وفرمود به او که: «آن را باز کن!» نتوانست آن را باز کند. پس آن را برای او باز کرد؛ آنگاه فرمود به او: «بخوان!» پس خواند حسن (علیه السلام): الف، با، سین، لام وحرفی بعد از حرفی.
آنگاه آن را پیچید وداد به پسرش حسین (علیه السلام) نتوانست آن را باز کند. پس آن را برای او باز کرد. آنگاه فرمود: «بخوان!» پس خواند، چنانکه خواند امام حسن (علیه السلام).
آنگاه پیچید وداد آن را به پسرش، محمّد بن الحنفیه، نتوانست آن را باز کند. پس آن را برای او باز کرد وفرمود به او: «بخوان!» نتوانست استخراج نماید از او چیزی را. پس علی (علیه السلام) آن را گرفت وپیچید وبر ذوابه شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آویزان کرد.
راوی پرسید که: «چه بود در آن صحیفه؟»
فرمود: «آن حروفی است که باز می کند هر حرفی هزار باب».
و فرمود: «بیرون نیامد از آن مگر دو حرف تا این ساعت».
به سند دیگر از ابوبصیر روایت کرد که پرسید از آن جناب که: «چه بود در ذوابه شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله)؟»
پس به همان نحو خبر سابق بیان فرمود وظاهر آنکه این دو خبر از شیخ خبر، راوندی باشد ونشر بقیّه حروف این صحیفه نبویّه از خصایص دولت مهدویّه باشد. والله العالم
آوردن شمشیرهای آسمانی برای اصحاب آن حضرت:
سی ونهم: آوردن شمشیرهای آسمانی برای انصار واصحاب آن حضرت. چنانکه نعمانی در «غیبت» خود روایت کرده از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه خروج کرد حضرت قائم (علیه السلام) فرود می آید شمشیرهای قتال. بر هر شمشیری ثبت شده اسم مردی واسم پدر او».
و در «اختصاص» شیخ مفید روایت شده از آن جناب که فرمود: «هرگاه قائم (علیه السلام) خروج کرد، می آید بر حبه کوفه. پس به پای مبارک خود اشاره می کند وآن جناب به دست خود اشاره به موضعی می کند. آنگاه می فرماید: «حفر کنید این جا را!»
پس حفر می کنند وبیرون می آورند دوازده هزار زره ودوازده هزار شمشیر ودوازده هزار خُود، که برای هر خُودی دو رو است. آنگاه می طلبد دوازده هزار از موالیان وعجم را وآنها را بر ایشان می پوشاند.
آنگاه می فرماید: «هر کس که نباشد بر او مثل آنچه بر شماست، او را بکشید».
اطاعت حیوانات از آن حضرت:
چهلم: اطاعت حیوانات از انصار آن حضرت. چنانکه گذشت از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام).
بیرون آمدن دو نهر از آب وشیر در ظَهر کوفه:
چهل ویکم: بیرون آمدن دو نهر از آب وشیر پیوسته در ظَهر کوفه که مقرّ سلطنت آن جناب است، از سنگ جناب موسی که با آن حضرت است.
چنانکه در «خرایج» روایت است از حضرت باقر (علیه السلام) که فرمود: «چون قائم (علیه السلام) خروج کند واراده نماید که متوجه کوفه شود، منادی آن حضرت ندا کند که: آگاه باشید که کسی حمل نکند طعامی ونه آبی! وحمل نماید حَجر موسی را که جاری شده بود از آن دوازده چشمه آب وفرود نمی آیند در منزلی، مگر آنکه نصب می فرماید آن را وجاری می شود از آن چشمه ها.
پس، هرکه گرسنه باشد سیر می شود وهر که تشنه باشد سیراب می شود وآن سنگ، توشه ایشان است تا وارد نجف شوند، پشت کوفه. چون فرود آمدند در ظهر کوفه، جاری می شود از آن پیوسته آب وشیر. پس هر که گرسنه باشد سیر می شود وهر که تشنه باشد سیراب می شود».
امتیاز دادن خداوند، آن حضرت را در شب معراج:
چهل ودوم: امتیاز دادن خداوند تبارک وتعالی، آن حضرت را در شب معراج پیغمبر، بعد از نمایاندن اشباح نورانیّه ائمّه (علیهم السلام) به آن حضرت، از امیر المؤمنین (علیه السلام) تا حجّت عصر (علیه السلام)، به اینکه فرمود به روایت ابن عباس: «این قائم (علیه السلام)، حلال می کند حلال مرا وحرام می کند حرام مرا وانتقام می کشد ای محمّد از اعدای من.
ای محمّد! دوست دار او را ودوست دار کسی را که دوست می دارد او را».
نزول حضرت عیسی (علیه السلام) برای یاری امام عصر (علیه السلام):
چهل وسوم: نزول حضرت روح الله، عیسی بن مریم (علیه السلام) از آسمان، برای یاری حضرت مهدی (صلوات الله علیه) ونماز کردن در خلف آن جناب.
مخفی نماند که اگرچه بعید نیست دعوای استقرار مذهب در این اعصار، بر افضلیّت ائمه اطهار (علیهم السلام) بر جمیع انبیاء ومرسلین حتی اولواالعزم که یکی از ایشان است عیسی (علیه السلام) ولکن:
اوّلاً: این مسأله در اعصار سابقه از مسایل نظریّه بود وجمعی مخالف بودند از علمای ما، چه رسد به اهل سنّت که پاره ای از ایشان حکم به تکفیر آن کس کنند که احدی غیر از انبیاء را ترجیح بر ایشان دهد.
شیخ مفید در کتاب «مقالات» فرموده که: «قطع کردند گروهی از اهل امامت، یعنی امامیه به فضل ائمه از آل محمّد (علیهم السلام)، بر تمام آنان که پیش بودند از رسولان وپیمبران، سوای پیغمبر ما (صلی الله علیه وآله) وواجب دانستند فریقی از ایشان فضل بر جمیع انبیا را، سوای اولواالعزم از ایشان (علیهم السلام) وامتناع نمودند هر دو قول را فریقی از ایشان وقطع نمودند به فضل تمام انبیاء بر جمیع ائمه (علیهم السلام) واین بابی است که نیست برای عقول، مجال در رد وقبول آن واجمالی نیست بر هیچ یک از آن اقوال. وبه تحقیق که آثاری رسیده از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در امیر المؤمنین (علیه السلام) وذرّیّه او از ائمه طاهرین (علیهم السلام) واخباری از ائمه صادقین (علیهم السلام) ایضاً ودر قرآن، مواضعی است که قوّت می دهد عزم را در آنچه فریق اوّل گفتند در این مسأله. الخ.
ثانیاً: افضلیّت نبوت از روی ادلّه وبراهین مخصوص به اهل انصاف ارباب دانش وبینش است وعوام اهل حق را بهره نیست در آن، جز اعتقادی بی پایه از روی تقلید وغیر آن طایفه یا علم ندارند یا انصاف یا اطلاع؛ پس افضلیّت ائمه (علیهم السلام) از رسل، برای همه امّت، چه رسد به غیر ایشان، به درجه اوّل از ثبوت نرسیده؛ چه رسد به آنکه ضروری ووجدانی شود جز برای طایفه ای از ایشان در بعضی از اعصار که به حد ضروری رسیده وبه نزول جناب عیسی (علیه السلام) ونماز کردنش در خلف مهدی (علیه السلام) ومتابعت واطاعت کردنش از آن جناب، در محضر تمام عالم که خواهند شناخت او را به تعریف الهی، این مطلب محسوس ووجدانی تمام جهانیان شود؛ زیرای کسی فرقی در بین اولواالعزم نگذاشته واز این جهت در اخبار، نزول ونماز عیسی (علیه السلام) را از فضایل خاصه ومناقب مختصّه آن حضرت قرار داده اند ومکرّر به آن، در مجالس ومحافل افتخار می فرمودند، بلکه خدای تعالی آن را از مناقب ومدایح آن جناب شمرده».
در کتاب «مختصر» حسن بن سلیمان حلی روایت شده در خبری طولانی که خدای تعالی، به رسول خود (صلی الله علیه وآله) در شب معراج فرمود که: «عطا فرمودم به تو، این که بیرون بیاورم از صلب او یعنی علی (علیه السلام) یازده مهدی که همه از ذرّیّه تو باشند از بکر بتول؛ حضرت عیسی بن مریم (علیهما السلام)، در خلف آخر مرد ایشان نماز می خواند. پر می کند زمین را از عدل، چنانچه پر شده از جور وظلم. به او نجات می دهم از مهلکه وهدایت می کنم از ضلالت وعافیت می دهم از کوری وشفا می دهم به او مریض را».
در «کمال الدین» روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «قسم به آنکه مرا به راستی به پیغمبری فرستاد که اگر نماند از دنیا مگر یک روز، طولانی می کند خدا آن روز را تا خروج کند در آن روز، فرزندم مهدی. وفرود آید روح الله، عیسی بن مریم ونماز کند خلف او».
و نیز روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود در حدیث دجّال، که: «او را می کشد؛ یعنی خداوند در شام در عقبه افیق، بر دست کسی که نماز می کند، مسیح عیسی بن مریم در خلف او».
در «اعلام الوری» از شیخ طبرسی روایت شده از حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) که فرمود: «نیست از ما احدی مگر آنکه واقع می شود در گردن او بیعت از طاغیه زمان او، مگر قائمی که نماز می کند روح الله عیسی (علیه السلام) در خلف او».
در «غیبت» شیخ طوسی روایت شده از آن جناب (صلی الله علیه وآله) که فرمود به فاطمه (علیها السلام) که: «ای فرزند من! داده شده به ما اهل بیت، هفت چیز که داده نشد به احدی پیش از ما:
1 - پیغمبر ما بهترین پیغمبران است وآن پدر تو است.
2 - وصیّ ما بهترین اوصیاست وآن شوهر تو است.
3 - وشهید ما بهترین شهداء است وآن عم پدر تو است، حمزه.
4 - از ما است کسی که برای او دو بال سبز است که پرواز می کند به آن، در بهشت.
5 و6 - از ما است دو سبط این امت وآن دو پسر تو، حسن وحسین اند.
7 - از ما است قسم به خداوندی که نیست خدایی جز او، مهدی این امّت. آنکه نماز می کند خلف او عیسی بن مریم».
آنگاه دست مبارک را بر کتف حسین (علیه السلام) گذاشت وفرمود سه مرتبه: «از این است».
در «کافی» روایت شده که: آن حضرت روزی بیرون تشریف آورد مسرور وشاد وخندان. پس از سبب آن جویا شدند.
فرمود: «هیچ روز وشبی نیست مگر آنکه برای من تحفه ای رسد از جانب خداوند. آگاه باشید که پروردگار تحفه ای داده امروز به من که نداده مثل آن را به گذشتگان.
جبرئیل (علیه السلام) آمد نزد من واز پروردگارم به من سلام رساند وگفت: ای محمّد! از شماست قائم از بنی هاشم که نماز می کند عیسی بن مریم خلف او، هرگاه که خدای آن را بر زمین فرو فرستد».
در «کمال الدین» از امام باقر (علیه السلام) روایت است که ذکر فرمود سیرت اوصیاء پیامبر را، چون به آخر ایشان رسید، فرمود: «دوازدهم کسی است که عیسی بن مریم در عقب او نماز می کند».
گنجی شافعی روایت کرده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود در جمله احوال مهدی (علیه السلام) که: «آن حضرت، مشغول نماز صبح است با اصحاب خود در بیت المقدس که عیسی بن مریم فرود می آید. پس حضرت به قهری برمی گردد تا عیسی پیش افتد وامام مردم شود در نماز. پس عیسی دو دست خود را بر کتف آن جناب می گذارد وبه او می گوید: مقدّم شو!»
نیز روایت کرده که فرمود به ابو هریره: «چگونه اید شما در وقتی که پسر مریم نازل شود وامام شما از خود شما باشد؟»
و بر این مضمون اخبار مکرّر است وگنجی، شرحی بیان کرده در دلالت امامت آن حضرت برای عیسی وافضلیّتش بر آن جناب که امام باید اقرء واعلم وافقه واصبح باشد، به بیانی که ما را حاجت به ذکر آن نیست.
در «عقد الدرر» روایت شده از آن جناب (علیه السلام) که فرمود: «پس ملتفت می شود مهدی (علیه السلام) که عیسی بن مریم نازل شده وگویا از مویش آب می چکد.
مهدی (علیه السلام) به او می فرماید: «مقدّم شو وبرای مردم نماز کن!»
امّا عیسی می گوید: «برپای نشده نماز مگر برای تو!»
پس، نماز می کند عیسی، خلف مردی از فرزندان من وچون نماز کرد، می نشیند وعیسی در مقام با او بیعت می کند».
نیز از «سدی» روایت کرد که آن جناب فرمود: «جمع می شوند مهدی (علیه السلام) وعیسی (علیه السلام) وقت نماز. پس حضرت به عیسی می فرماید: «پیش برو!»
امّا عیسی (علیه السلام) می گوید: «تو سزاوارتری به نماز!»
پس نماز می کند عیسی (علیه السلام) به اقتدا در عقب آن حضرت».
در اخبار خاصه، این مضمون به نظر نرسیده وبر فرض صحت امر، حضرت آن جناب را به تقدیم، نظیر امر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است جبرئیل (علیه السلام) را در شب معراج به تقدیم در نماز وامتناع جبرئیل وگفتن او که: «ما از آن روز که مأمور شدیم به سجده بر آدم (علیه السلام)، بر آدمیان مقدم نمی شویم». وشاید مقصود کشف افضلیّت خود است بر عیسی (علیه السلام) برای خلق به لسان خود آن جناب، نه به مجرّد تقدّم در نماز که به قواعد بسیاری از اهل سنّت، فضلی در آن نیست وروایت کنند جواز نماز را خلف هر بّری وفاجری وفراموش کنند کلام نبی خود را که: «هرگز رستگار نمی شود قومی که پیش بیفتد ایشان را کسی ودر میان ایشان باشد کسی که افضل باشد از آنکه پیش افتاد ایشان را».
جواز هفت تکبیر بر جنازه آن حضرت (علیه السلام):
چهل وچهارم: جایز نبودن هفت تکبیر بر جنازه احدی بعد از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) جز بر جنازه آن جناب.
چنانکه در بحار، در حدیث وفات آن حضرت روایت کرده که در ضمن وصایای خود به امام حسن (علیه السلام) بعد از امر به کفن وحنوط وبردن تا موضع قبر شریف، فرمود: «آنگاه مقدّم شو ای ابامحمّد! ونماز کن بر من ای فرزندم! ای حسن! وهفت تکبیر بر من بگو وبدانکه حلال نیست این عمل برای احدی غیر از من، مگر بر مردی که بیرون می آید در آخر الزمان؛ اسم او قائم مهدی (علیه السلام) است از فرزندان برادر تو، حسین (علیه السلام)، راست می کند اعوجاج حق را».
قتل دجّال:
چهل وپنجم: قتل دجّال لعین که از عذابهای الهی است برای اهل قبله.
چنانکه در تفسیر علی بن ابراهیم روایت شده است از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: عذاب در آیه شریفه ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی اَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ...﴾ (انعام: 65) به دجّال وصیحه وفرمودند: «هیچ پیغمبری نیامد مگر آنکه ترساند مردم را از فتنه دجّال».
چنانچه در «کمال الدین» روایت است از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «چگونه فتنه نباشد، با آن هیأت واستعدادی که او بیرون می آید در سال قحط شدید وآفاق را سیر کند جز مکه ومدینه را».
حسن بن سلیمان حلّی در «مختصر بصائر» روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «هر که خواهد با شیعه دجّال مقاتله کند، پس مقاتله کند با آنان که می گریند بر خون فلان ومی گویند بر اهل نهروان وبدرستی که کسی که ملاقات کند خدا را با ایمان به اینکه فلان، مظلوم کشته شده، ملاقات کرده خدای را در حالتی که بر او غضبناک است ودرک می کند دجّال را».
کسی گفت: «یا امیر المؤمنین (علیه السلام)! اگر بمیرد پیش از آن؟»
فرمود: «مبعوث می کند خداوند او را از قبرش تا اینکه ایمان می آورد به او برغم انفش».
و گذشت از «کمال الدین» که آن ملعون، در عقبه افیق شام به دست آن حضرت کشته می شود.
نیز روایت شد از امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «خداوند تبارک وتعالی چهارده نور آفرید، پیش از آنکه بیافریند خلق را به چهارده هزار سال وآن ارواح ما است».
کسی پرسید: «یا بن رسول الله! کیستند آن چهارده تن؟»
فرمود: «محمّد وعلی وفاطمه وحسن وحسین وائمه از فرزندان حسین (علیهم السلام) که آخر ایشان، قائم است که برمی خیزد بعد از غیبتش ومی کشد دجّال را وپاک می کند زمین را از هر جور وظلمی».
بعضی عامّه نسبت قتل آن لعین را به جانب عیسی می دهند وما از شرح دجّال اعراض نمودیم چون غرض اهم غیر از آن است.
انقطاع سلطنت جابران وظالمان در دنیا:
چهل وششم: انقطاع سلطنت جابران ودولت ظالمان در دنیا، به وجود آن جناب که دیگر در روی زمین پادشاهی نخواهند کرد؛ زیرا دولت آن حضرت، متّصل شود به قیامت، بنا بر رأی بعضی از علما، یا به رجعت سایر ائمه (علیهم السلام)، بنابر رأی جماعتی وظواهر اخبار بسیار بلکه تصانیف متعدّده در این باب تألیف فرمودند یا به دولت فرزندان آن حضرت.
چنانکه شیخ مفید در «ارشاد» فرمود که: «نیست بعد از دولت قائم (علیه السلام) برای احدی دولتی، مگر آنچه در روایت رسیده از سلطنت فرزندان آن ان شاء الله تعالی وبه نحو قطع وبَت نرسیده».
بیشتر روایات این است که: «نمی رود مهدی (علیه السلام) مگر چهل روز پیش از قیامت». تا آخر که فرموده ومکرّر حضرت صادق (علیه السلام) به این بیت مترنّم بودند:
لکل اناس دولة یرقبونها * * * ودولتنا فی آخر الدهر یظهر
ودر «غیبت» نعمانی روایت شده از امام باقر (علیه السلام) که فرمود: «دولت ما آخر دولتهاست ونمی ماند اهل بیتی که برای ایشان دولتی است مگر آنکه سلطنت خواهند کرد پیش از ما، تا اینکه نگویند هرگاه که بینند سیره وسلوک ما را که هرگاه ما سلطنت می کردیم، سلوک می نمودیم مثل سلوک این جماعت واین است قول خدای (عزَّ وجلَّ): ﴿وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ (اعراف: 128).
در «غیبت» فضل بن شاذان همین خبر را به سند صحیح روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام).
پوشیده نماند که از آنچه ذکر کردیم نمونه ای است از خصایص وتشریفات الهیّه مهدویّه که معلوم می شود اندکی از مقامات عالیه آن حضرت (صلوات الله علیه) وبزرگی سلطنت آن جناب که کسی ندیده ونشنیده ونخواهد دید ورفع می شود استغراب بعض آنچه وارد شده در حق آن حضرت.
شیخ نعمانی در «غیبت» خود روایت کرده که: کسی پرسید از حضرت صادق (علیه السلام) که: «آیا قائم (علیه السلام) متولد شده؟»
فرمود: «نه! اگر من او را درک کنم، هر آینه خدمت می کنم او را، در ایّام حیات خود».
و خواهد آمد که آن جناب، بعد از نماز ظهر دعا می کردند برای حضرت قائم (علیه السلام). پس راوی عرض کرد که: «برای خود دعا کردی؟»
فرمود: «دعا کردم برای نور آل محمّد (صلی الله علیه وآله) وسابق ایشان وانتقام کشنده از اعدای ایشان».
و نیز می آید که حضرت کاظم (علیه السلام) مکّرر در مقام ذکر شمایل وحالات آن حضرت می فرمود: «پدرم فدای آنکه چنین است!»
در «کامل الزّیارات» روایت شده از حضرت صادق (علیه السلام) که در ضمن وقایع خروج آن حضرت فرمود: «نمی ماند مؤمن مرده، مگر آنکه داخل می شود بر او سرور این ظهور در قبرش واین در آن وقت است که به زیارت یکدیگر روند در قبرهایشان وبشارت دهند یکدیگر را به خروج قائم (علیه السلام)».
این مضمون را صدوق در «کمال الدین» از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده. مذکور است که: «سروری داخل می شود در قلب هر مؤمن».
شیخ نعمانی روایت کرده که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: «نظر کرد موسی بن عمران در سِفْر اوّل از تورات، به آنچه داده می شود به قائم (علیه السلام) از قدرت وسلطنت وفضل.
گفت موسی: «پروردگارا! بگردان مرا قائم آل محمّد (علیهم السلام)».
به او گفتند: «این قائم از ذرّیّه احمد است!»
آنگاه نظر کرد در سِفْر ثانی ویافت در آن، مثل این. آنگاه نظر کرد در سِفْر ثالث وبازدید در آن، مانند آن. بار دیگر همان سخن را گفت وهمان جواب را شنید».
در «مهیج الاحزان» از کتاب «رأی العین» روایت شده که حضرت سیّد الشهداء (علیه السلام) در شب عاشورا فرمود به اصحاب خود که: «جدّم خبر داد مرا که فرزندم حسین (علیه السلام) در بیابان کربلا کشته خواهد شد غریب وبی کس وتشنه؛ کسی که او را یاری کند به تحقیق که مرا یاری کرده ویاری نموده فرزندش، قائم منتظر (علیه السلام) را».
در «بشارة المصطفی» از عماد الدین طبری و«تحف العقول» وبعضی نسخ «نهج البلاغه» روایت است از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود به کمیل: «ای کمیل! هیچ علمی نیست مگر آنکه من مفتوح می نمایم آن را وهیچ سرّی نیست مگر آنکه قائم (علیه السلام) ختم می کند آن را».
و در نسخه ای است که: «هیچ سرّی وبه روایتی هیچ چیزی نیست مگر آنکه جناب قائم (علیه السلام) آن را ختم نماید، چه دانستی که همه انبیا واوصیا که برای عمارت قلوب وتحلیه آنها به نور ایمان وتطهیر وتزکیه آنها از قذارات ودنایس عقاید واخلاق مبعوث شدند، به جهت موانع بسیار، متمکن نشدند از اظهار تمام اسباب وانکار وبیان رموز واسرار وپیوسته خلق را وعده وبشارت وارجاع وحوالت فرمودند به آن جناب وعهد سلطنت وریاست او که پس از آن، دولتی نباشد.
پس، نباید چیزی بماند که آن جناب نفرماید وبه خلق نرساند وایشان را به سوی خداوند نکشاند.
چنانچه خدای تعالی به همین نحو در آیه، وعده استخلاف، بیان فرمود که: «دیگر خوفی برای خلیفه وانصارش از احدی نباشد که سبب شود پوشاندن حقی را».
و شیخ جلیل علی بن محمّد بن علی خرّاز، در «کفایة الاثر» روایت کرده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود به علی (علیه السلام): «یا علی! تو از منی ومن از تو، تو برادر ووزیر منی. چون بمیرم، ظاهر شود کینه ها در دلهای قومی وزود است که پس از من، فتنه ای شود سخت ودشوار که بیفتد در آن، هر بیگانه ونزدیک واین در وقت مفقود شدن از شیعه است، پنجم از هفتم از فرزندان من، که محزون می شوند از برای فقدان او، اهل آسمان وزمین. پس چه بسیار مؤمن ومؤمنه متأسف متلهف، حیران است زمان فقد او».
آنگاه سر مبارک را اندکی به زیر انداخت. آنگاه بالا کرد وفرمود: «پدر ومادرم فدای همنام شبیه من وشبیه موسی بن عمران که بر اوست جامه های نور یا جامه هایی که تُتُق زند از شکافهایش انواری که مثل لؤلؤ لالاست از شعاع قدس. گویا می بینم ایشان را که در حالت نهایت یأس اند که ندایی کند ایشان را که شنیده شود از دور، چنانچه شنیده شود از نزدیک». تا آخر خبر.
خطبه مهم پیامبر (صلی الله علیه وآله) در حجة الوداع در غدیر خم:
شیخ طبرسی در «احتجاج» وابن طاووس در «کشف الیقین» روایت کردند خطبه بلیغه طولانی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را که در حجة الوداع در غدیر خم، در آن محضر عظیم خواندند واز جمله فقرات آن خطبه است:
معاشر الناس! الا وانّی منذر وعلی هاد.
معاشر الناس! انّی نبی وعلیّ وصیی.
ألا! ان خاتم الائمه منا القائم المهدی صلوات الله علیه.
ألا! أنّه الظاهر علی الدین.
ألا! أنّه فاتح الحصون وهادمها.
ألا! أنّه قاتل کل قبیلة من اهل الشرک.
ألا! أنّه المدرک بکل ثار لاولیاء الله (عزَّ وجلَّ).
ألا! أنّه الناصر الدین الله.
ألا! أنّه الغراف من بحر عمیق.
به روایت سید الممتاح: من بحر عمیق. ألا! أنّه یسم کل.
و به روایت سیّد المجازی: کل ذیفضل بفضله وکل ذی جهل بجهله.
ألا! أنّه خیرة الله ومختاره.
ألا! أنّه وارث کل علم والمحیط به.
ألا! أنّه والمخبر عن ربّه (عزَّ وجلَّ) والمنبه بامر ایمانه.
ألا! أن (نّه ظ) الرشید السدید.
ألا! أنّه المفوض الیه.
ألا! أنّه قد بشر به من سلف بین یدیه.
ألا! أنّه الباقی حجّة ولاحجّة بعده ولاحق الاّ معه ولانور الاّ عنده.
ألا! أنّه لاغالب له ولامنصور علیه.
ألا! أنّه ولی الله فی ارضه وحکمه فی خلقه وامینه فی سره وعلانیته.
باب چهارم: بیان اختلاف مسلمین درباره وجود آن جناب
مخفی نماند که اختلافی نیست در میان فِرق معروفه مسلمین، در این که: «حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) خبر دادند به آمدن شخصی که او را مهدی (علیه السلام) می گویند وهمنام است با آن حضرت در آخرالزمان ودین آن حضرت را رواج دهد وپر کند تمام زمین را از عدل وداد».
اقوال بعضی از اهل سنت درباره بودن مهدی موعود (علیه السلام) همان عیسی بن مریم:
کسی در این باره چیزی برخلاف این نگفته، جز قول ضعیفی که از اهل سنّت نقل شده که: «نیست مهدی مگر عیسی که نازل خواهد شد از آسمان». وخبری نقل کرده در این باب که خود این جماعت، حکم به ضعف وشُذوذ هر دو کردند، چه رسد به امامیه ونظیر آن در ضعف وسخافت آنچه میبدی در شرح دیوان از بعضی نقل کرد که روح عیسی (علیه السلام) در مهدی (علیه السلام) بروز کند ونزول عیسی عبارت از این بروز است ومطابق این است حدیث: لامهدی الاّ عیسی بن مریم.
و بالجمله کتاب بسیار در میان آن جماعت تألیف شده، در اثبات وجود وحالات آن جناب، مثل:
«مناقب المهدی» از حافظ ابی نعیم اصفهانی و«صفة المهدی» نیز از او وظاهراً همان را «نعوت المهدی» نیز گویند یا آن کتاب دیگری است از او وبیان در اخبار صاحب الزمان (علیه السلام) از ابی عبد الله، محمّد بن یوسف بن محمّد شافعی گنجی.
و «عقد الدرّر فی اخبار الامام المنتظر» از ابی بدر، یوسف بن یحیی السّلمی.
و «اخبار المهدی» از سیّد علی همدانی.
و «کشف المخفی فی مناقب المهدی (علیه السلام)» اگرچه مؤلف آن شیعه است ولکن تمام اخبار آن که یکصد وده حدیث است، مأخوذ از کتب اهل سنت است.
و «ملاحم» ابوالحسن، احمد بن جعفر بن محمّد بن عبد الله المنادی معروف بابن المنادی.
و کتاب سعدالدین حموینی خلیفه نجم الدین.
و «برهان در اخبار صاحب الزّمان (علیه السلام)» از ملاعلی متقی صاحب کنزالعمال.
و «اخبار المهدی (علیه السلام)» از عباد بن یعقوب رواجنی.
و «عرف الوردی فی اخبار المهدی (علیه السلام)» از عبد الرحمن سیوطی وغیر اینها.
در بسیاری از کتب سماویه متداوله، عباراتی منقول است که مطابق است با آنچه خبر داده رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حق آن جناب ودر میان کَهنه معروف بود وکلمات «سطیح کاهن» واخبار او از صفات حالات وایّام آن جناب معروف است ودر ملوک عجم معهوده بوده؛ چنانچه که احمد بن محمّد بن عیاش در «مقتضب الاثر» روایت کرده که: آخر ملوک عجم یزد جرد، خواست از مداین فرار کند، بر در ایوان کسری ایستاد وگفت: «السلام علیک ایتها الایوان! اینک! من از تو مفارقت کردم وبازمی گردم به سوی تو، من یا مردی از فرزندان من که نزدیک نشده زمان او ونرسیده هنگامش».
سلیمان دیلمی به خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید واز معنی کلام یزدجرد که: «یا مردی از فرزندان من». پرسید. امام (علیه السلام) فرمود: «مقصود، صاحب شما قائم (علیه السلام) است که به امر خدای (عزَّ وجلَّ) ششم از فرزندان من، متولد شده از دختر یزدجرد. پس، از فرزندان اوست».
در ذکر این رقم اخبار در کتب غیبت چنانکه متداول است جز تبرّک وبعضی فوائد جزئیه که در آنهاست، ثمری نباشد. چنانکه از برای غیر مسلمین حجّت نباشد وایشان را خلافی در آن نیست که محتاج به ذکر آنها باشد، بلکه خلاف از چند جهت است:
خلاف اول از جهت نسبت است که: «مهدی از اولاد کیست؟» ودر آن چند قول است:
ادله ضعیفه اهل سنت مبنی بر فرزند عباس بودن حضرت مهدی (علیه السلام):
قول اول: آنکه: «مهدی (علیه السلام) از اولاد عبّاس بن عبد المطلب است».
محبّ الدین طبری در «ذخایر العقبی» روایت کرده از ابن عباس که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود به عباس که: «از تو است مهدی در آخر الزّمان وبه او منتشر می شود هدایت وبه او خاموش می شود آتشهای گمراهیها. خدای (عزَّ وجلَّ) به من افتتاح نمود در این امر وبه ذرّیّه تو ختم می کند آن را».
نیز ابی هریره قریب به این مضمون را روایت کرده.
نیز از عثمان که آن جناب (منظور پیامبر است) فرمود: «مهدی (علیه السلام) از فرزندان عباس است». وچون شناعت این قول ومخالفت این اخبار با روایتهای متواتر فریقین بر هیچ بصیر نقّادی مخفی نبود واینکه بودن آن جناب از فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) قابل خلاف ومنازعه نیست، لهذا ابن حجر وغیره این اخبار را تأویل نمودند به اینکه: «عباس را ابوّیت است برای او». یعنی چون جدّ مهدی (علیه السلام) شیر امّ الفضل زوجه عباس را خورده بود، پس رواست گفتن این که: مهدی (علیه السلام) از فرزندان اوست.
امّا اگر حمل می کردند این اخبار را بر جعل ووضع برای خرسند خلفای بنی عباس، چنانکه رسم بود در آن زمان، بهتر بود از این توجیه رکیک که از کثرت برودت، صواعق ابن حجر را خاموش کرد.
اقوال مذهب کیسانیّه وبودن مهدی موعود (علیه السلام) همان محمّد بن حنفیه:
قول دوّم: آنکه از اولاد امیر المؤمنین (علیه السلام) است ومهدی همان پسر او محمّد بن الحنفیه است واین مذهب کیسانیّه است.
شیخ جلیل، ابو محمّد حسن بن موسی نوبختی، خواهر زاده ابوسهل نوبختی که از علمای عهد غیبت صغری است، در کتاب «فِرق ومقالات» فرموده: «بعد از شهادت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) فرقه ای قائل شدند به این که محمّد بن الحنفیه (رحمه الله) امام هادی مهدی است واوست وصیّ علی ابن ابیطالب (علیه السلام).
نیست برای احدی از اهل بیت او که او را مخالفت کند وبیرون رود از امامتش وشمشیر بکشد مگر به اذن او وبیرون نرفت حسین (علیه السلام) برای قتال یزید مگر به اذن او واگر بیرون رفته بود بی اذن او هلاک وگمراه بود.
و این که هر که مخالفت کند محمّد را کافر ومشرک است واین که محمّد، والی نمود مختار را بر عراقین، کوفه وبصره بعد از کشته شدن حسین (علیه السلام) وامر نمود او را به طلب خون حسین (علیه السلام) وکشتن قاتل او وجستجوی ایشان در هر جا که باشند ونامید او را «کیسان» به جهت زیرکی او وچون شناخته شد از خروج ومذهب او، نامیده شدند «مختاریه» وخوانده شدند کیسانیّه.
و چون محمّد بن الحنفیه، وفات کرد در مدینه در محرم سنه هشتاد ویک، اصحاب او سه فرقه شدند:
فرقه ای گفتند که: محمّد بن الحنفیه مهدی است وعلی (علیه السلام) او را مهدی نامید واو نمرده ولکن او غایب شده ومعلوم نیست در کجاست وبزودی رجوع می کند وپر می کند زمین را از عدل وامامی نیست بعد از غیبت او تا اینکه رجوع کند.
و بعد از ذکر طایفه ای از اینها که قائل به الوهیت محمّد شدند ومذاهب فاسده ایشان، قائل به این که محمّد بن الحنفیه زنده است ونمرده. او مقیم است در کوه رضوی میان مکه ومدینه. غذا می دهند او را وحشیان صحرا وصبح وشام نزد او می روند واو می آشامد از شیر آنها ومی خورد از گوشت ایشان ودر طرف راستش شیری است ودر طرف چپ او شیری است که او را حفظ می کنند تا وقت خروجش وبرخاستنش وبعضی گفتند که از طرف راست او شیر است واز طرف چپ او پلنگ است؛ زیرا که محمّد در نزد ایشان، امام منتظری است که بشارت داده به او، پیغمبری (صلی الله علیه وآله) که پر می کند زمین را از عدل وداد وبر این مذهب ثابت ماندند تا فانی شدند ومنقرض گردیدند مگر اندکی از اولاد ایشان واینها یکی از فِرَق کیسانیه اند.
آنگاه نقل کرده سایر فِرق آنها را که بعضی قائل به موت او شدند وپسرش ابوهاشم عبد الله بن محمّد را مهدی موعود می دانند وغیر ایشان از مذاهب فاسده منکره منقرضه که کافی است در بطلان آنها انقراض آنها ومخالفت قول ایشان با اجماع واخبار متواتره وتحقّق موت مهدی ایشان که روزی قریه ای را پر از عدل نکرد در نزد همه علمای امت از امامیه واهل سنّت.
ادله فرزند امام حسن بودن آن حضرت (علیه السلام):
قول سوم: آنکه مهدی موعود (علیه السلام) از فرزندان حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) است واین قول را ابن حجر وبعضی تقویت کردند ومستند ایشان، روایتی است که ترمذی در سنن خود ذکر کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود که: «مهدی از فرزندان حسن است».
و ابن حجر در «صواعق» گفته که: «سرِّ این، ترک خلافت بود از آن جناب به جهت شفقت بر امّت. پس قرار داد خداوند، قائم به خلافت حق را از فرزندان او وروایت بودن او از فرزندان حسین (علیه السلام) واهی است وبا این حال حجّتی نیست در آن، برای آنچه که رافضه گمان کردند از این که مهدی (علیه السلام) حجّة بن الحسن عسکری است».
تا اینکه می گوید: «از مجازفات وجهالات اینکه بعضی از رافضه گمان کرده که روایت بودن مهدی از فرزندان حسن (علیه السلام) وهم است ونیز گمان کرده که امّت، اجماع کردند بر اینکه او از فرزندان حسین (علیه السلام) است وچگونه توانند نسبت دهند روات را به وهم به تشهی ونقل اجماع کنند به تخمین وحدس».
و امّا جواب:
اولاً: خبر مذکور به عینه روایت است در جمع بین صحاح ستّه به لفظ حسین نه حسن؛ پس خبر به حسب متن، مضطرب خواهد بود وبه اضطراب، از درجه حجّت ساقط واز قابلیت معارضه خواهد افتاد.
یا گوییم: نسخه ای که به لفظ حسین مؤیّد است با اخبار خاصه واهل سنت صحیح ومقدم باشد وخبر بودن مهدی از اولاد حسین (علیهما السلام) متفقٌ علیه شود که در مقام معارضه باید آن را گرفت وآنچه خصم منفرد شد به آن، طرح خواهد شد واین مراد از اجماع است که در این مقام دعوی شده وابن حجر نفهمیده وآن را به تشهی وحدس نسبت داده وپس از آن به جهت رعایت ابن حجر، خبر ترمذی را باید حمل نمود بر یکی از این محامل:
ردّ گفتار فرزند امام حسن مجتبی بودن آن حضرت (علیه السلام):
اول: غلط ناسخ یا راوی، زیرا حسن وحسین بسیار قریب به یکدیگرند. محمل اوّل ومکرر با هم مشتبه شده ومی شود وبسیار اسامی است که در کتب رجالیّه فریقین، محل تردید شده که آیا حسن است یا حسین؟ واز طرایف این مقام آنکه ابن حجر عسقلانی که مقدم بود بر ابن حجر مکی صاحب «صواعق» ویگانه عصر خود بود، در علم حدیث ورجال ومعاصر آیة الله علامه حلّی (رحمه الله) در کتاب «درّ الکامنه فی احوال اعلام المأة الثّامنه» در باب حسن گفته: حسن بن یوسف بن مطهر حلی جمال الدین شهیر به ابن مطهر اسدی می آید در حسین، آنگاه در باب حسین گفته حسین بن یوسف بن مطهر حلی معتزلی جمال الدین شیعی، آنگاه مختصری از شرح احوال آن جناب را نقل کرده وبر چنین عالم نقادی در کتابی که وضع آن برای ضبط این مطالب است، اسم چنین شخص معاصر معروفی که خود نقل کرده مشتبه شود، استبعاد ندارد، اشتباه بر ناسخ یا راوی خبری که محل حاجت نبوده وقرنها بر آن گذشته.
محمل دوم: حمل بر وضع اتباع محمّد بن عبد الله بن حسن بن حسن (علیه السلام) که خود را مهدی می دانست وخروج کرد ودر مدینه کشته شد. چنانکه حالش در کتب تواریخ وسیر مسطور است.
محمل سوم: آنکه نسبت مهدی به حسن (علیهما السلام) مثل نسبت خود حسن (علیه السلام) است به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که از طرف مادر متّصل می شود ودر اخبار فریقین بسیار است که: آن حضرت، حسن (علیه السلام) را پسر وفرزند وذرّیّه خود شمرده وبه این القاب او را نام برده؛ پس مهدی (علیه السلام) که از طرف مادر منتهی است به آن جناب، زیرا مادر امام محمّد باقر (علیه السلام) ام الحسن، دختر امام حسن (علیه السلام) است. جایز است گفتن این که آن جناب (علیه السلام) از فرزندان اوست ومعارض نیست با آن خبر دیگر که از فرزندان حسین (علیه السلام) است ومؤید این احتمال آنکه حافظ ابونعیم احمد بن عبد الله در «مناقب مهدی (علیه السلام)» روایت کرده از علی بن هلال از پدرش که گفت: «داخل شدم بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وآن جناب در حالت مرض وفات بود.
دیدم فاطمه (علیها السلام) را که در نزد آن حضرت نشسته ومی گریست تا آنکه صدایش به گریه بلند شد. پس حضرت سر مبارک را بلند نمود به طرف او وفرمود: «چه چیز تو را به گریه آورده؟»
تا اینکه فرمود: «از ماست دو سبط این امّت وآن دو پسر تو هستند، حسن وحسین (علیهما السلام) سیّد جوانان اهل بهشت وامّا پدر ایشان، قسم به آنکه مرا به راستی مبعوث فرموده که بهتر از ایشان است، ای فاطمه! قسم به آنکه مرا به راستی مبعوث فرموده که از این دو است مهدی این امّت، در وقتی که دنیا هرج ومرج شود». تا آخر خبر که طول دارد.
و از عجایب تعصبات، این که ابن حجر خبر خود را با اخبار سابقه که آن جناب، از فرزندان عباس است، جمع کرده به اینکه جدّ او شیر ام الفضل را خورده وراضی نشده به طرد آنها که نه سند آنها صحیح است ونه قائل معروفی دارد ودر این مقام، در صدد جمع بر نیامده با اینکه از چند جهت رعایت جمع در این جا اولویّت دارد:
اوّلاً: خبری که دلالت دارد بر بودن مهدی از اولاد حسین (علیه السلام) در نهایت اعتبار است. چنانکه بیاید.
و ثانیاً: قائلین آن از اهل سنّت بسیارند.
و ثالثاً: مؤیّد به اخبار متواتره امامیّه است واقوال جمیع علمای ایشان.
و رابعاً: وجهی که برای جمع ذکر کرده در این جا اقرب است؛ زیرا که شیر ام الفضل را حضرت حسین (علیه السلام) خورده، چنانکه در «مناقب» از فضایل الصحابه وغیره روایت کرده از ام الفضل، زوجه عباس که او گفت: «گفتم به رسول خدا (صلی الله علیه وآله): یارسول الله! صلی الله علیک! در خواب دیدم که گویا عضوی از اعضای تو در کنار من است».
پس حضرت فرمود: «فاطمه (علیها السلام) پسری می آورد ان شاء الله تعالی. پس تو، او را متکفّل می شوی وشیر می دهی».
پس فاطمه (علیها السلام) حسین (علیه السلام) را آورد که داد آن را به ام الفضل وشیر داد او را به لبن قثم بن عباس.
چهارم: حمل بر جعل ووضع صاحب کتاب «ترمذی» که در مقام عناد با امامیّه خبری خود ساخته ونوشته، چنانکه در آن کتاب مجعولات چند دیده شده که بعضی از آنها از قابلیّت حمل بیرون رفته، ماهران فن حکم به توهّم آنها کردند. چنانچه در خبر سفر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به شام ورسیدن به سوی بحیر راهب، بعد از ذکر به آنجا ودیدن راهب آن حضرت را گفته که: پس، راهب، ابوطالب را قسم داد تا آن حضرت را برگرداند وابوبکر، بلال را با آن حضرت فرستاد.
و ذهبی وجماعتی که نقل عباراتشان موجب تطویل است، تصریح کردند که: «ابوبکر در آن وقت، کودکی بود زیرا سفر آن جناب در نه سالگی بود واو دو سال کوچکتر بود از حضرت وبلال ظاهراً در آن تاریخ متولّد نشده بود وعلاوه بر آن زیاده از سی سال بعد از آن سفر، ابوبکر مالک بلال شده واو در نزد طایفه بنی خلف، از قبیله جحمیین بود وچون اسلام آورده بود او را عذاب می کردند؛ پس او را خرید وآزاد کرد».
و ابن حجر عسقلانی تصریح کرده به این که: «رجال سند این حدیث همه ثقاتند ودر متن آن منکری نیست مگر همین عبارات که ابوبکر، بلال را فرستاد».
نیز روایت کرده از عایشه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «سزاوار نیست برای قومی که ابوبکر در میان ایشان است که امامت کند برای ایشان غیر او».
ابن جوزی در کتاب موضوعات تصریح کرده که این خبر موضوع است بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ونیز روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «بار خدایا! عزّت ده اسلام را به محبوبترین از این دو مردم در نزد تو، به ابی جهل یا به عمر بن خطاب ومحبوبتر ازین دو در نزد خداوند عمر بود!» ودر این خبر، تحریف غریبی شده بر فرض حجت به صریح علمای ایشان.
سیوطی در رساله «دُرر المنتشره فی الاحادیث المشتهره» روایت کرده که از عکرمه، پسر ابی جهل پرسیدند از این حدیث. گفت: «معاذ الله! دین اسلام عزیزتر از این است. ولکن آن جناب فرمود: عمر را عزیز کن به دین یا ابوجهل را!»
و برهان الدین شافعی در سیره حلبیه از عایشه روایت کرده که گفت: «جز این نیست که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: بار خدایا! عزیز کن یا عزّت ده عمر را به اسلام! زیرا که اسلام را عزیز می کند وغیری آن را عزّت نمی دهد».
نیز روایت کرده که جنازه ای را نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آوردند، پس نماز نکرد بر آن وفرمود: «او عثمان را دشمن می داشت!»
ابن جوزی در کتاب موضوعات، این خبر را از موضوعات شمرده واز احمد حنبل نقل کرده که: «محمّد بن زیاد که یکی از روات این خبر است، کذّاب خبیث بود وحدیث وضع می کرد».
و یحیی بن معین گفته که: «او، کذاب خبیث بود».
و سعدی ودارقطنی وبخاری ونسائی وفلاس وابوحاتم رازی گفتند که: «حدیث او متروک است».
و ابوحیان گفته که: «او بر ثقات، افترا می بست وحدیث جعل می کرد وحلال نیست ذکر او در کتب مگر برای قدح در او».
و اعجب از همه، آن که روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «عبد الرحمن بن عوف برای ما طعامی ساخت وما را خواند وما را شراب نوشانید، پس خمر ما را مست کرد وحاضر شد وقت نماز ومرا مقدم داشتند. پس خواندم:
قل یا ایّها الکافرون! لااعبد ما تعبدون ونحن نعبدون ما تعبدون.
پس خدای تعالی این آیه را فرستاد:
یا ایّها الّذین آمنوا لاتقربوا الصّلوة وانتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون.
و نزول آیه تحریم خمر، پیش از نزول این آیه شریفه است. العیاذ بالله! حضرت در آن حال خمر نوشیدند وشرح جرح این خبر در دفترها نگنجد.
لکن عالم جلیل وحبر نبیل، سیف الشیعه ومصباح الشریعه، نقاد بی نظیر ومتبحر خبیر، جناب میر حامد حسین هندی معاصر (ایّده الله تعالی) در مجلد اول «استقصاء الافحام» فی الجمله ادای حق اسلام وایمان وایمانیان را کرده وشطری از فضایح وشنایع آن را مرقوم فرموده. جزاه الله تعالی عنا خیر الجزآء
اما ثانیاً: پس آنچه گفته که روایت بودن مهدی (علیه السلام) از اولاد حسین (علیه السلام) واهی است، گویا از روی شعور صادر نشده. زیرا آن خبر را بیشتر فرق شیعه وتمام علما وروات امامیّه نقل کردند.
یوسف بن یحیی السلمی در کتاب «عقد الدّرر» روایت کرده از امام ابو عبد الله نعیم بن حماد در کتاب «فتن» از اعمش از ابی وابل گفت: نظر کرد علی به سوی حسین (علیهما السلام) پس فرمود: «این پسر من، سیّد است، چنانکه پیغمبر (علیه السلام) او را نامیده وزود است که بیرون بیاید از صلب او، مردی که به اسم پیغمبر شما باشد؛ پر کند زمین را از عدل، چنانکه پر شده از جور وظلم».
و قریب به آن را از ابی اسحق روایت کرده وشیخ حدیث اهل سنت، ابوالحسن دارقطنی شافعی، روایت کرده وجماعت بسیاری که ذکر اسامی آنها را خواهیم کرد بر او اعتماد کردند وما آن خبر را به نحوی که گنجی شافعی در کتاب بیان نقل کرده ذکر کنیم. در آنجا گفته که: (باب نهم، در تصریح پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به این که مهدی (علیه السلام) از فرزندان حسین (علیه السلام) است) خبر داد ما را ابوحافظ الحجاج، یوسف بن خلیل بن عبد الله دمشقی، به این که خوانده می شد ومن گوش می کردم در شهر حلب، گفت: خبر داد مرا ابوالفتح ناصر بن محمّد اسماعیل بن فضل سراج، خبر داد مرا ابوطاهر محمّد محمّد بن احمد بن عبد الرحیم، خبر داد مرا حافظ، شیخ اهل حدیث وقدوه ایشان در نقل، ابوالحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی بن مسعود شافعی معروف به دارقطنی، حدیث کرد ما را احمد بن محمّد بن سعید، حدیث کرد ما را ابراهیم بن محمّد بن اسحق بن یزید، حدیث کرد ما را سهل بن سلیمان از ابی هارون عبدی، گفت: «رفتم نزد ابی سعید خدری».
پس گفتم به او: «آیا حاضر بودی در بدر؟»
گفت: «آری!»
گفتم: «آیا خبر نمی دهی مرا به چیزی از آنچه شنیدی آن را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حق علی (علیه السلام) وفضل او؟»
پس گفت: «بلی! خبر می دهم تو را. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مریض شد، مرضی که عافیت یافت از آن. پس داخل شد بر او فاطمه (علیها السلام) که عیادت کند آن جناب را ومن نشسته بودم طرف راست رسول خدا (صلی الله علیه وآله). پس چون دید فاطمه (علیها السلام) آنچه وارد شده بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ضعف، گریه گلویش را گرفت. تا اینکه اشکش جاری شد؛ پس فرمود به او رسول خدا (صلی الله علیه وآله): «چه چیز تو را به گریه آورده؟ ای فاطمه!»
گفت: «می ترسم تباه شدن را یا رسول الله!»
فرمود: «ای فاطمه! آیا ندانسته ای که خدای تعالی به نظر علم وقدرت خود نگریست به سوی زمین؟ پس برگزید از او، پدر تو را واو را به پیغمبری مبعوث فرمود. آنگاه در مرتبه دوم نگریست وبرگزید شوهر تو را وبه من وحی فرمود تو را به او تزویج نمودم واو را وصی خود گرفتم. آیا ندانستی که جهت اکرام، خداوند تزویج نمود تو را به داناترین ایشان در علم وزیادترین ایشان در حلم وپیشترین ایشان در اسلام؟»
پس خندید ومسرور شد؛ پس اراده فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که زیاد کند تمام خیر زیادی را که قسمت فرمود آن را برای محمّد وآل محمّد (صلوات الله علیهم اجمعین).
پس فرمود به او: «ای فاطمه! از برای علی هشت دندان است؛ یعنی هشت منقبت. چونکه به آن، صاحبش، خصم مجادل را مضمحل می کند، ایمان به خداوند ورسول او وحکمت وزوجه او ودو سبط او حسن وحسین (علیهما السلام) وامرش به معروف ونهیش از منکر.
ای فاطمه! ما اهل بیتیم که داده شده به ما شش خصلت، که داده نشده به احدی از اولین ونیابد آن را احدی از آخرین، غیر از ما اهل بیت:
پیغمبر ما بهترین پیغمبرهاست وآن پدر تو است.
و وصیّ ما بهترین اوصیاست وآن شوهر تو است.
و شهید ما بهترین شهداست وآن حمزه، عمّ پدر تو است.
و از ماست دو سبط این امّت وآن دو پسران تو هستند.
و از ماست مهدی این امّت که نماز می کند عیسی، خلف او».
آنگاه دست خود را زد بر شانه حسین (علیه السلام) پس فرمود: «از این است مهدی این امّّت».
گنجی گفته: «این خبر را به تمام، روایت کرده دارقطنی که صاحب جرح وتعدیل است». یعنی در علمای اهل سنّت جرح وتعدیل او در علم رجال وحدیث مقبول ومتبع است وجلالت قدر ابوالحسن دارقطنی در نزد اهل سنّت بیشتر از آن است که اشاره کرده ذهبی در «عبر» در وقایع سنه 385.
گفته که: دارقطنی ابوالحسن، علی بن عمر بن احمد بغدادی، حافظ مشهور، صاحب تصانیف، روایت کرده از بغوی وطبقه او حاکم او را ذکر کرده وگفته که: «او، اوحد عصر خود بود در حفظ وفهم وورع وامام بود در قراء ونحاة؛ او را ملاقات نمودم برتر از آن بود که برای من وصف کردند».
خطیب گفته که: «او، فرید عصر وقریع دهر وامام وقت خود بوده، منتهی شد علم اثر ومعرفت به علل واسماء رجال با صدق وصحّت واعتقاد در اصطلاح در علوم، سوای علم حدیث که یکی از آنها قرائت است».
از قاضی ابوالطیب طبری نقل کرده که: «دارقطنی، امیر المؤمنین بود در حدیث».
ما بزودی مدح گنجی وشواهد دیگر برای اعتبار این خبر ذکر خواهیم نمود. ان شاء الله تعالی.
و اما ثالثاً: پس آنچه ذکر کرده از سِرِّ بودن مهدی از فرزندان امام حسن (علیه السلام) ومعارضت به سر اظهر واتم واقوی، که به اسانید متعدّده از اهل بیت رسیده وآن شهادت جناب سید الشهداء (علیه السلام) است که خدای تعالی به عوض آن خدمت، چند مکرمت به او عنایت فرمود که: «یکی از آنها، بودن ائمه است از ذرّیه او». واین مطلب بر همه مسلمین ظاهر وهویدا است که سلسله متّصله ذرّیه آن جناب از حضرت سجّاد (علیه السلام) تا امام حسن عسکری (علیه السلام) هر یک از علمای حلما وعاملین زاهدین وصاحب کرامات ومقامات، قابل خلافت وریاست عامّه بودند؛ هر چند که به ظاهر برای ایشان میّسر نشد.
در تفسیر آیه شریفه «ومن قتل مظلوماً...»
و گذشت در باب القاب در تفسیر آیه شریفه ﴿ومَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلیِّهِ﴾. که مراد از مظلوم، آن حضرت است وولیّش مهدی (علیه السلام) است که منصور است وطلب خون او را خواهد کرد.
حاکم در «مستدرک» از چند طریق که ابن حجر اعتراف کرده روایت نموده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از جبرئیل نقل کرد که خدای تعالی، فرمود: «من کشتم به خون یحیی بن زکریا هفتاد هزار را وخواهم کشت به خون حسین بن علی (علیهما السلام) هفتاد هزار کس».
اما رابعاً: این سخن که گفته: در بودن آن جناب از فرزندان حسین (علیه السلام) حجّتی نیست برای امامیّه که باید مهدی پسر امام حسن عسکری (علیه السلام) باشد، راست گفته ولکن تاکنون احدی از عوام شیعه، چه رسد به علمای ایشان، به این مطلب استدلال نکرده اند برای آن مدّعی، بلکه برای ردّ این قول که گفته آن جناب، از اولاد عباس یا امام حسن است که چون در صدد تعیین شخص آن جناب بر آیند، می بینند که پدرش حضرت عسکری است (علیه السلام) از این جهت آسوده باشند وحاشا علمای امامیه که به ادلّه بی پایه متمسّک شوند یا ایشان را به آنها حاجت افتد. اگر راست بود این نسبت، چرا گوینده وکتاب او را نشان نداد؟ این کارها غارت ایشان است که به هر چیز بی اساس متمسّک شوند ودلیل برای مدّعای بزرگ قرار دهند واگر سبب خروج از وضع کتاب نبود، پاره ای از آنها را نقل می کردم.
چهارم: آنکه آن جناب از فرزندان جناب امام حسین (علیه السلام) است واین قول چنانکه گذشت مذهب تمام امامیه وبیشتر سایر فِرق شیعه وجماعتی از اهل سنّت که در شخص آن نیز موافقند با امامیّه ومذکور خواهند شد ومستند ایشان از مطاوی این باب وباب آینده واضح وروشن خواهد شد.
خلاف دوم: در اسم پدر حضرت مهدی (علیه السلام):
در اسم پدر حضرت مهدی (علیه السلام):
امّا امامیّه: پس مذهب ایشان معلوم که مطابق نصوص خاصه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وسایر ائمه (علیهم السلام) که امامت ایشان ثابت وقولشان در محل خود حجّت شده، حضرت عسکری یعنی حسن بن علی بن محمّد (علیهم السلام) فرمود: «مهدی همنام من است». ودر بعضی با زیادتی «وهم کنیه من» است.
جمعی از اهل سنّت برآنند که اسم پدر آن جناب، اسم پدر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است، یعنی عبد الله. وابن حجر در «صواعق» بعد از کلام سابق که حجّتی نیست در آن، برای رافضه گمان کردند، الخ. گفته: زیرا که چیزهایی که رد می کند ایشان را خبری است که به صحت پیوسته که اسم پدر مهدی موافق است با اسم والد محمّد الحجّة، موافق نیست با اسم والد پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ونیز از جهالت ومجازفات رافضه شمرده که ایشان گمان می کنند که روایت بودن اسم پدر او، اسم پدر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وهم است.
و جواب:
اما اوّلاً: پس در تمام اخبار نبویّه امامیّه که اخبار فرمودند رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از آمدن مهدی، این زیادی را ندارد. بلکه در بعضی از آنها مذکور است که: «کنیه او، کنیه من است». ونیز در معظم اخبار اهل سنّت، این زیادی نیست واین زیادی را «زائده» زیاد کرده که به نص گنجی شافعی، شغل او بود که در احادیث زیاد می کرد واین مطلب را در نهایت توضیح در کتاب «بیان» خود بیان کرده، بعد از ذکر خبری به اسناد خود از سنن ابی داوود، سلیمان بن اشعث سجستانی که یکی از صحاح سته ایشان است.
از مدد از یحیی بن سعید از صفیان از عاصم از زربن حبیش از عبد الله یعنی عبد الله بن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «نمی رود دنیا تا اینکه مالک شود عرب را مردی از اهل بیت من که موافقت دارد اسم او، اسم مرا». آنگاه گفته که این خبر را حافظ ابوالحسن محمّد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم ابیری در کتاب «مناقب» شافعی ذکر نموده وگفته که «زائده» زیاد کرده در روایت خود که: «اگر نماند در دنیا مگر یک روز، هر آینه طولانی می کند خداوند آن روز را تا اینکه مبعوث فرماید خداوند، مردی از من یا اهل بیت مرا که موافقت کند اسم او اسم مرا واسم پدر او اسم پدر مرا. پر می کند زمین را از عدل وداد، چنانچه پر شده از جور وظلم».
آنگاه گنجی گفته که: ترمذی این حدیث را ذکر کرده وذکر ننموده که اسم پدر او، اسم پدر من است وذکر کرده آن را ابوداوود در معظم روایات حفّاظ وثاقت از ناقلان اخبار که: «اسم او اسم من است». وبس.
ولی کسی که روایت کرده آن را که: «اسم پدر او اسم من است». او «زائده» است واو در حدیث زیاد می کرد. آنگاه جواب دوم را که بیاید ذکر کرد.
پس از آن گفته که: قول فصل در این مقام اینکه امام احمد با ضبطش واتقانش روایت کرده این حدیث را در مسند خود در چند موضع و«اسم من» یعنی بدون زیاده، آنگاه به اسناد خود روایت را نقل کرده از احمد در مسندش از یحیی بن سعید از صفیان از عاصم از زراز عبد الله از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «نمی رود دنیا تا آنجا که موافق است اسم او با اسم من».
جمع کرده حافظ ابونعیم طرق این حدیث را از جماعت بسیاری در مناقب مهدی (علیه السلام) که همه آنها روایت کردند از عاصم بن ابی النجود از زراز عبد الله از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که از آنهاست سفیان بن عیینه چنانکه ما نقل کردیم واز برای او چند طریق ذکر کرده واز آنهاست، یعنی از کسانی که از عاصم روایت کردند، فطر بن خلیفه واز او نیز چند طریق ذکر کرده.
و از ایشان است اعمش واز او نیز چند طریق ذکر کرده واز آنهاست ابواسحق، سلیمان بن فیروز شیبانی واز او نیز چند طریق ذکر کرده. واز آنهاست حفص بن عمرو واز ایشان است سفیان ثوری واز او نیز چند طریق ذکر کرده. واز آنهاست شعبه به چند طریق. واز آنهاست واسط الحرث واز آنهاست یزید بن معاویه ابوشیبه وبرای او در آنجا دو طریق است. واز آنهاست سلیمان بن قرم وبرای او چند طریق ذکر کرده. واز ایشان است جعفر احمر وقیس بن ربیع وسلیمان بن قرم واسباط که در یک سند ایشان را جمع نمود. واز آنهاست سلیمان بن منذر واز ایشان است ابو شهاب، محمّد بن ابراهیم کنانی واز او چند طریق نقل کرده. واز آنهاست عمر بن عبید طنافسی واز او چند طریق ذکر نموده.
و از آنهاست ابوبکر بن عیاش واز او چند طریق نقل کرده واز آنهاست ابوالحجاف، داوود بن ابی العوف واز او چند طریق نقل کرده واز آنهاست عثمان بن شبرمه واز او چند طریق نقل کرده واز آنهاست عبد الملک عیینه واز آنهاست محمّد بن عیاش از عمرو عامری واز او چند طریق نقل وسندی ذکر کرده وگفته که: خبر داد ما را ابوعنان، خبر داد ما را قیس وبه کسی نسبت نداد واز آنهاست عمر وبن قیس ملائی واز آنهاست عمار بن زریق واز آنهاست عبد الله بن حکیم بن خبیر اسدی. واز ایشان است عمرو بن عبد الله بن نشر واز ایشان است عبد الله بن احوص. واز آنهاست سعید بن الحسن خواهرزاده ثعلبه واز آنهاست معاذ بن هشام، گفت: خبر داد پدرم از عاصم واز ایشان است حکم بن هشام، روایت کرده آن خبر را غیر عاصم از زر واو، عمرو بن مره است وجمیع ایشان روایت کردند آن خبر را به این نحو که: «اسم او، اسم من است». مگر طریقی که در رسیده از عبد الله بن موسی از زائده از عاصم که در میان این جماعت گفته که: «اسم پدر او اسم پدر من است».
و شک نمی کند هیچ لبیبی که این «زیاده» اعتباری به او نیست با اجماع این همه ائمه بر خلاف آن.
ملخص آن، آنکه: سند این خبر منتهی می شود به عبد الله بن مسعود که از اعیان صحابه است واز او روایت کرده، زر بن حبیش که از فضلای اصحاب امیر المؤمنین (علیه السلام) است واز او روایت کرده عاصم بن ابی النجود که یکی از قرّاء سبعه معروفه است واز عاصم متجاوز از سی نفر روایت کرده اند که در میان ایشان است معروفین از مهره محدثین متقنین نزد ایشان. بلکه بعضی نزد ما نیز مانند اعمش ودو سفیان(2) وابوبکر بن عیاش وامثال اینها وچگونه عاقل باور دارد که این زیادتی از قلم همه اینها افتاده یا عمداً اسقاط کردند یا عاصم آن زیادتی را مخصوصاً به زائده گفت نه به این جماعت؟
الحق، جای آن دارد که ابن حجر از خجالت وشرمساری سر به زیر اندازد یا در جحر جانوری خود را پنهان کند که راضی به تحظئه همه ائمه این احادیث خود شده وزائده را که به نص گنجی شافعی زیاد کردن در احادیث رسمش بود، بر همه آنها مقدم بدارد محض آنکه ایراد سخیفی به امامیّه کرده باشد.
از خواجه محمّد پارسا نقل کرده اند که در حاشیه کتاب «فصل الخطاب» خود بعد از ذکر خبر زائده در متن گفته که: اهل بیت تصحیح نمی کنند این حدیث را به جهت آنکه ثابت شده در نزد ایشان از اسم خودش واسم پدرش وجمهور اهل سنّت نقل کردند که زائده زیاد می کرد در احادیث وذکر کرده امام حافظ ابوحاتم بُستی (رحمه الله) در کتاب مجروحین از محدثین زائده، مولی عثمان روایت کرده از او ابوزیاد حدیث او منکر است قطعاً واو مدنی است، به او احتجاج نمی شود کرد. اگر موافق باشد با ثقات، پس چگونه اگر منفرد باشد وزائده بن ابی الرقاد باهلی از اهل بصره، روایت می کند منکرات از مشهورات را، احتجاج نباید کرد به خبر او ونباید نوشت مگر برای اعتبار.
پس مکشوف شد برای هر بصیر که در این زیادتی که مختص به زائده است، حجّتی برای احدی نباشد، خصوص برای امامیّه وحکم به ردّ زیادتی از مقداری که بر نقل آن اتفاق شده، مرسوم است در میان ایشان.
چنانکه فخر رازی در «نهایت العقول» بعد از حکم به ضعف حدیث غدیر، محض مماشاة، تسلیم صحّت آن را کرده ولکن ایراد نموده که صدر آن حدیث که قول پیغمبراست که: ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم. وتمام نمی شود استدلال به آن حدیث به اعتقاد او، مگر با مصدر بودن آن کلام از زیادی شیعه است ودر متون اساتید اهل سنّت نیست؛ پس از درجه اعتبار حجیّت ساقط است.
غرض از نقل این کلام مجرد مرسوم بودن این طریقه است، والاّ کلام او از جهاتی مخدوش است. بیچاره در معقولاتش که عمری صرف کرده، چه کرده که تصرّف در منقولات کند واز کتب اخبار خود اطّلاع داشته باشد که زیاده از سی نفر از مهره واکابر محدثین ایشان، قبل از او، آن صدر را روایت کرده اند ودر کتب ایشان موجود است، بحمدالله وگذشت احتمال این که این زیادتی برای تبلیغی به سود محمّد بن عبد الله بن حسن باشد که منصور، پیش از خلافت، گاهی در رکابش پیاده می رفت ومی گفت: هذا مهدینا اهل البیت. یا به جهت استماله ابوحنیفه که او نیز مروّج محمّد مذکور بود.
و اما ثانیاً: بر فرض صحّت حدیث، چاره ای نیست جز تصرّف در ظاهر آن به جهت جمع مابین اخبار به این که مراد از اب، جدّ باشد. چنانچه در قرآن مکرّر بر جدّ، اطلاق پدر شده. در جایی فرموده: ﴿مِلَّةَ اَبِیْکُم ابراهیم﴾ (حج: 78).
و جناب یوسف فرموده: ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی اِبْراهیِمَ وَاسحقَ﴾ (یوسف: 38).
و فرزندان یعقوب به پدر خود می گویند: ﴿نَعْبُدُ اِلهَکَ واِلهَ ابائِکَ اِبْراهیم وَاسمعیلَ واسحقَ﴾.
و در اخبار شب معراج است که جبرئیل عرض کرد، به رسول خدا (صلی الله علیه وآله): هذا ابوک ابراهیم. ومراد از پدر در این جا، چنانکه محمّد بن طلحه شافعی وگنجی، گفتند حضرت امام حسین (علیه السلام) باشد ومراد از اسم، کنیه باشد. چون کنیه آن حضرت ابی عبد الله بود وبه جهت مقابل بودن آن با اسم خود آن را نیز اسم گفتند وشایع است کنیه را اسم گفتن؛ چنانچه بخاری ومسلم، هر دو، در صحیح خود روایت کرده اند از سهل ساعدی که از علی (علیه السلام) روایت کرد که: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) او را «ابوتراب» نام نهاد وهیچ اسمی محبوبتر نبود نزد او، از این اسم ودر اشعار عرب نیز یافت می شود.
و بنابر این احتمال، جواب دیگر هم می توان داد که محذورش کمتر باشد به اینکه مراد از پدر، حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) باشد که کنیه ایشان، ابی محمّد بود وکنیه جناب عبد الله والد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز ابی محمّد بود؛ چنانکه در «ضیاء العالمین» ذکر کرده وگنجی، احتمال سوم داده که شاید اصل واسم ابیه، اسم ابنی بود؛ یعنی اسم پدر او، اسم پسر من است، یعنی حسن (علیه السلام). پس ابنی به ابیه اشتباه شده وخبر را تصحیف کردند وواجب است حمل بر این جهت، جمع بین روایات. آنگاه گفته که قول فصل این است تا آخر آنچه گذشت.
خلاف سوم: از جهت تعیین شخص مهدی (علیه السلام):
از جهت تعیین شخص مهدی (علیه السلام) ودر اینجا معلوم می شود حال خلاف دیگر که: «آیا متولد شده یا نشده؟»
اما شیعه غیرامامیّه، پس آراء سخیفه واقوال مختلفه ومذاهب غریبه بسیاری در میان فِرق ایشان است که بحمد الله غالب بلکه بیشتر آنها منقرض شدند وشرح کلمات آنها تضییع عمر ووقت است وبه جهت ضبط، اجمالاً اشاره به اقوال آنها می کنم:
اول: فرقه کیسانیّه:
کیسانیّه که فرقه ای از ایشان، محمّد بن الحنفیه را مهدی می دانند وفرقه ای پسر او، ابوهاشم عبد الله را چنانکه گذشت وفرقه ای عبد الله بن معاویّة بن عبد الله بن جعفر بن ابیطالب را.
دوم: فرقه مغیریه:
مغیریه، اصحاب مغیرة بن سعید که بعد از وفات حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) مذهبی اختراع نمود ومحمّد بن عبد الله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیهما السلام) را مهدی می دانند، بر حسب همان خبر زائده که گذشت ومی گویند که او زنده است ونمرده ومقیم است در کوهی که او را علمیه می گویند وآن کوهی است در راه مکّه در حدّ حاجز از طرف چپ. آن که به مکه می رود وآن کوه بزرگی است ودر آنجاست تا خروج کند ومحمّد در مدینه خروج کرد وهمان جا کشته شد.
سوم: فرقه ناووسیه:
ناووسیه، که منکر فوت حضرت صادق (علیه السلام) شدند وآن جناب را مهدی موعود می دانند.
چهارم: فرقه اسماعیلیه خالصه:
اسماعیلیه خالصه، که منکر فوت اسماعیل، پسر حضرت صادق (علیه السلام) شدند واو را بعد از آن حضرت، امام حی ومهدی قائم می دانند.
پنجم: فرقه مبارکیه:
مبارکیه، که فرقه ای است از اسماعیلیه وایشان می گویند: بعد از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) هفت امام بیشتر نمی دانند، امیر المؤمنین که امام وپیغمبر است وحسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد (علیهم السلام) ومحمّد بن اسمعیل بن جعفر (علیه السلام) که امام عالم وپیغمبر مهدی است ومی گویند معنی قائم، این است که او مبعوث می شود به رسالت وشریعت تازه که نسخ می کند به آن، شریعت محمّد (صلی الله علیه وآله) را!
ششم: فرقه واقفیّه:
واقفیّه، که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را قائم ومهدی موعود می دانند ولکن بعضی معترفند به وفات آن جناب ومی گویند زنده می شود وعالم را مسخّر می کند وبعضی می گویند از حبس سِنْدی بیرون آمد در روز وکسی او را ندید واصحاب هارون مشتبه کردند بر مردم که مرده ونمرده وغایب شده!.
هفتم: فرقه محمّدیّه:
محمّدیه، که بعد از حضرت امام علی النقی (علیه السلام) پسرش محمّد را که در حیات آن حضرت وفات یافت، امام می دانند ومی گویند نمرده وزنده است واوست قائم مهدی ومزار سید محمّد مذکور در هشت فرسنگی سامره، نزدیک قریه بلد است واز اجلاّء سادات وصاحب کرامات متواترات. حتی نزد اهل سنّت واعراب بادیه که به غایت از او احترام می کنند واز جنابش می ترسند وهرگز قسم دروغ به او نمی خورند وپیوسته از اطراف برای او نذور می برند. بلکه غالب دعاوی در سامره واطراف آن به قسم اوست ومکرر دیدیم که چون بنای یاد کردن قسم شد منکر، مال را به صاحبش رساند واز خوردن قسم دروغ صدمه دیدند. در این ایام توقف سامره، چند کرامت باهره از او دیده شد وبعضی از اهل علماء بنای جمع کردن آن کرامات ونوشتن رساله ای در فضل او دادند. وفّقه الله تعالی
هشتم: فرقه عسکریّه:
فرقه عسکریّه، که امام حسن عسکری (علیه السلام) را غایب قائم می دانند وقائلند که او نمرده وبعضی گفتند که وفات کرده وبعد از آن زنده شده ومستند این جماعت یا خبر ضعیفی است که خود منفردند در نقل آن. یا خبر معتبری که ابداً دلالت ندارد بر مقصود ایشان یا تاویلی در اخبار معتبره بی شاهد وبرهان یا حدسی وتخمینی که تجاوز نکند از وهم وگمان.
و چگونه روا دارد عاقلی که چنین مطلب بزرگ ومنصب عظیمی را برای شخصی ثابت کند که زمام دین وجان وعِرض ومال تمام عباد به دست او باشد وتواند از عهده حفظ وحراست وتکمیل وقوت آن برآید به خبری ضعیف ومستندی سخیف، هر چند معارض ومنافی برای او نباشد.
نهم: اقوال شیعه اثنی عشریه درباره وجود آن حضرت (علیه السلام):
طایفه محقّه وفرقه ناجیه وعصابه مهتدیه امامیّه اثنا عشریه (ایّدهم الله تعالی) که به حسب نصوص متواتره از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) وامیر المؤمنین (علیه السلام) چنانکه در باب آینده اشاره اجمالی می شود به آنها، حضرت خلف صالح، حجة بن الحسن العسکری (علیهما السلام) را مهدی موعود وقائم منتظر وغایب از انظار وسایر در اقطار می دانند واز همه امامان گذشته تصریح به اسم ووصف وشمایل وغیبت آن جناب رسیده وپیش از ولادت آن حضرت، در کتب معتبره ثقات اصحاب ایشان ثبت شده که جمله ای از آنها تا حال موجود وبه نحوی که اخبار نمودند ووصف کردند، خلق کثیری دیدند واسم ونسب واوصاف، مطابق شد با آنچه فرمودند.
پس برای منصف عاقل، ریبه وشکی نماند در بودن این وجود مسعود آن مهدی موعود؛ چنانکه از ذکر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) وشمایل آن جناب در کتب سماویّه، منصفین اهل کتاب از یهود ونصاری به مجرد دیدن ومنطبق کردن، اسلام آوردند با آنکه خصوصیّات واسباب تعریف در آنجا نزد آنها به مراتب کمتر بود از آنچه در این جا شده وعمده، طول عهد پیمبران بود در آنجا وقرب عهد رسول خدا واوصیایش (صلوات الله علیهم اجمعین) در اینجا، که بیشتر آنچه فرمودند محفوظ ماند. حتی این که نقل کرده آن را تعدادی از مخالفین ما، چنانکه در باب آینده بیاید. ان شاء الله تعالی.
و با ما موافقت کردند در این مذهب واعتقاد، جماعتی از اهل سنّت که ناچاریم از ذکر اسامی ایشان با اشاره به علوّ مقام آنها در نزد آن جماعت تا در مقام طعن وایراد، لامحاله از علما ومحدثین واهل کشف ویقین واقطاب روی زمین خود شرم کنند با آنکه در این مقام در مقابل، چیزی ندارند وجز اظهار ندانستن ومعلوم نبودن وبعضی استبعادات وشبهات که با جوابش بیاید، برای نفی دعوای امامیه ندارند وبیشتر از این توضیح بیاید. ان شاء الله تعالی.
اما موافقین ما از اهل سنّت:
اوّل: ابو سالم کمال الدین محمّد قریشی نصیبی:
ابو سالم کمال الدین، محمّد بن طلحة بن محمّد قریشی نصیبی است که در کتاب «مطالب السؤال» در باب دوازدهم به اعتقاد جازم واصرار بلیغ، اثبات این مطلب را نموده وپاره ای از شبهات منکرین را ذکر کرده ورد نموده وبا بیان راثقه وعبارات موثقه، آن جناب را مدح نموده ونسخه آن کتاب شایع ودر تهران ونیز در لکنهور از بلاد هند طبع شده.
مخفی نماند که ما بسیاری از آنچه نقل کردیم در این مقام از کتب اهل سنّت واز تراجم منقول است از مجلد اول کتاب «استقصاء الافحام» وبعضی مجلدات «عبقات الانوار» حامی دین وماحی بدع ملحدین، سلطان المحدثین وملاذ المتکلّمین، جناب میر حامد حسین معاصر هندی (دام علاه) که همه را با تصحیح از کتب صحیحه آنها برداشته، بدون تصرّف وواسطه در نقل، جزاه الله عن الاسلام والمسلمین خیر جزاء المحسنین، منه.
اسعد بن عبد الله یافعی معروف در تاریخ «مرآت الجنان» در حوادث سنه 652 گفته که: وفات کرده در آن کمال محمّد بن طلحه نصیبی مفتی شافعی واو رئیسی بود محتشم وبارع در فقه وخلاف، متولی وزارت شد یکی نوبت، آنگاه زاهد شد وخویشتن را جمع نمود. آنگاه کرامتی برای او نقل کرده که مقام ذکرش نیست.
شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن حسن بن علی اسنوی، فقیه شافعی، صاحب تصانیف کثیره معروفه، در طبقات فقهای شافعیه گفته، بعد از ذکر او به نحو مذکور، که او امام بارع بود در فقه وخلاف وعارف بود به اصول فقه وکلام.
رئیس کبیر معظم بود وملوک با او مکاتبه می کردند ودر مدرسه امینیّه دمشق اقامت نمود وملک ناصر، او را برای وزارت نشانید وفرمان وزارت برای او نوشت. او از آن کناره کرد وعذر خواست. دو روز مباشرت کرد، آنگاه گذاشت اموال خود را هرچه داشت ورفت ومعلوم نشد موضع او. استماع حدیث نمود وروایت کرده آنها را. الخ.
تقی الدین احمد بن ابوبکر بن قاضی شهبه (شهبه ای) در طبقات شافعیّه گفته: محمّد بن طلحة بن الحسن، شیخ کمال الدین ابوسالم الطوسی القرشی العدوی النصیبی، تصنیف نموده کتاب «عقد فرید» را که یکی از صدور ورؤساء معظّم است. تفقّه نمود ودر علوم شراکت نمود واو فقیه بارع وعارف به مذهب واصول وخلاف بود وبعد از ذکر وزارت وتزهّد او، گفته که مشغول شد به علم حروف وبیرون می آورد از آن اشیائی از مغیبات.
سیّد عزّالدین که او یکی از علمای مشهور ورؤساء معروف بوده ومقدّم بود در نزد ملوک واز ایشان مراسلات به او می رسید. آنگاه در آخر کار زاهد شد وتقدم در دنیا را واگذاشت ورو کرد به آنچه او را نفع می بخشید واز دنیا گذشت با سداد وامر جمیل.
عبد الغفار بن ابراهیم علوی عکی عدثانی شافعی در «عجالة الراکب وبلغة الطالب» گفته که او یکی از علمای مشهور بود وکاتب چلبی قسطنطنینی در «کشف الظنون فی اسامی الکتب والفنون» گفته که در المنظم در سرّ اعظم از شیخ کمال الدین ابی سالم، محمّد بن طلحه عدوی حفار شافعی است که وفات کرده به سنه 652 ومختصری است اول آن، این است: الحمد لله الذی اطلع من اجتباه من عباده الابرار علی ما جنایا الاسرار.
و در آنجا ذکر کرده که برای برادری صالح، کشف شد در بعضی از خلوات، لوحی که در آن دائره حروفی بود که معنی آن را نمی دانست. چون صبح شد خوابید وحضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) را در خواب دید که آن حضرت، از برای شرح این لوح چیزی فرمود. او نفهمید واشاره کرد که به نزد کمال الدین رود که او شرح کند؛ پس نزد او آمد وصورت واقعه ودائره حروف را برای او ذکر کرد. پس رساله ای برای آن نوشت ومعروف شد به جعفر بن طلحه.
بوفی در شمس المعارف کبری گفته که این مرد صالح، معتکف شده بود در بیت خطابه در مسجد حلب واکثر تضرع او به درگاه خداوند این بود که اسم اعظم را به او تعلیم دهد؛ پس در شبی، لوحی از نور دید که در او اشکال مصوّره بود. در آن لوح تأمل نمود، دید چهار سطر است ودر وسط دائره ای دارد ودر داخل آن دائره دیگر.
بساحی گفته که این مرد صالح، شیخ ابو عبد الله، محمّد بن حسن اخیمی بود وتلمیذ او، ابن طلحه استنباط نمود از اشارات رموز آن بر انقراض عالم بر سبیل رمز. وضوح بودن این کتاب از او، به حدّی است که ابن تیمه با همه عناد ولجاج در منهاج خود با آن که گاهی منکر متواترات می شود، نتوانسته منکر شود واین کتاب را به او نسبت داده. والحمد لله. جمله ای از تصانیف او را در کشف الظنون ضبط کرده.
دوّم: ابو عبد الله محمّد بن یوسف گنجی شافعی:
ابو عبد الله محمّد بن یوسف گنجی شافعی که کتابی مستقل در آن نوشته، مشتمل بر بیست وچهار باب واخبار مسنده از کتب معتبره نقل نموده واثبات کرده به نحو اتمّ، مذهب امامیّه را وردّ نموده شبهات اصحاب خود را ودر «کشف الظّنون» گفته: کتاب بیان از اخبار صاحب الزمان (علیه السلام) از شیخ ابی عبد الله محمّد بن یوسف گنجی است که وفات کرده سنه 658 ونیز گفته: «کفایة الطالب» در مناقب علی بن ابیطالب (علیه السلام) از شیخ حافظ ابی عبد الله محمّد بن یوسف گنجی شافعی است ودر فصول المهمه نیز از او تعبیر کرده به امام حافظ.
در اصطلاح اهل حدیث، علمای اهل سنت، حافظ کسی را گویند که علم او محیط باشد به صد هزار حدیث از روی متن وسند.
و نزد حقیر نسخه کهنه ای است از «کفایة الطالب» که در عصر مصنف نوشته شده ودر ظَهر آن به خط بعضی از افاضل، مکتوب است که: «کتاب کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین (علیه السلام) املای سیدنا الشیخ الامام العالم العارف الحافظ المتبحر فخرالدین شرف العلماء قدوة الفقها ومفتی الفرق فقیها الحرمین محیی السنة قامع البدعة رئیس المذاهب، ابی عبد الله محمّد بن یوسف بن محمّد القرشی الگنجی الشّافعی، جعل الله سعیه مرضیاً واعلاه علی الاشباه والانظار فلایقال ای الفریقین خیر مقاماً واحسن ندیا».
سوم: شمس الدین ابوالمظفر یوسف بغدادی حنفی:
عالم فقیه واعظ، شمس الدین ابوالمظفر یوسف بن علی بن عبد الله بغدادی حنفی، سبط عالم واعظ، ابی الفرج عبد الرحمن الجوزی که شرح حالش در تاریخ ابن خلکان ومرآة الجنان یافعی وروضة المناظر وکفایة المتطلع وکشف الظنون واعلام الاخبار کفوی وغیره مسطور است، در اعلام الاخبار گفته که: یوسف بن قزعلی بن عبد الله البغدادی سبط الحافظ ابی الفرج بن الجوزی الحنبلی، صاحب مرآة الزمان فی التاریخ ذکره الحافظ شمس الدین فی معجم شیوخه کان والده من موالی الوزیر، عون الدین بن هبیره ویقال فی والده قزعلی بحرف القاف وبالقاف اصح، ولد فی سنة 581 ببغداد وتفقه وبرع وسمع من جده لامه وکان حنبلیا فتحنبل فی صغره لتربیة جده ثم دخل الی الموصل ثم رحل الی دمشق وهو ابن نیف وعشرین سنه وسمع بها وتفقه بها علی جمال الدین الحصیری وتحول حنفیا لما بلغه ان قزعلی بن عبد الله کان علی مذهب الحنفیه وکان اماماً عالماً فقیهاً جیداً نبیهاً یلتقط الدرر من کلمه ویتناثر الجوهر من حکمة یصلح المذنب القاضی عند ما یلفظ ویتوب الفاسق العاصی حینما یعظ یصدع القلب بخاطبه ویجمع العظام النخره بحنابه لو استمع له الضجره لانقلق والکافر الجحود لا من وصدق وکان طلق الوجه دائم البشر حسن المجالسه ملیح المحاوره یحکی الحکایات الحسنه وینشد اشعار الملیحه وکان فارساً فی البحث عدیم النظیر مفرط الذکاء اذا سلک طریقاً ینقل فیه اقوالاً ویخرج اوجها وکان من وحداء الدهر لوفور فضله وجودة قریحته وعزارة علمه وحدة ذکائه وفطنته وله مشاریحة فی العلوم ومعرفة بالتواریخ وکان من محاسن الزمان وتواریخ الایام وله القبول التام عند العلماء والامراء والخاص والعام وله تصانیف معتبره مشهوره منا شرح لجامع الکبیر وکتاب ایثار الانصاف وتفسیر قرآن العظیم منتهی السؤال فی سیرة الرسول واللوامع فی احادیث المختصر والجامع وله کتاب التاریخ المسمی بمرآة الزمان مات لیلة الثلثاء 21 من ذی الحجه سنه 654 انتهی ما اردنا نظمه نقله منه.
چهارم: شیخ نور الدین، علی بن محمّد بن صباغ مالکی مکی:
شیخ نورالدین، علی بن محمّد بن صباغ مالکی مکی که در کتاب «فصول المهمّه فی معرفه الائمه (علیهم السلام)» شرحی وافی در احوال آن حضرت واثبات امامت ومهدویت حجة بن الحسن العسکری (علیهما السلام) را به نحو امامیه نموده، با ردّ شبهات واهیه عامّه واز اعیان علمای عامه است ودر ضمن احوال حضرت عسکری (علیه السلام) گفته: «خلف گذاشت ابومحمّد حسن رضی الله عنه، از فرزند پسر خود حجة قائم منتظر (علیه السلام) برای دولت حقه ومولد او را مخفی نمود وامر او را ستر کرد به جهت صعوبت امر وخوف سلطان وطلب کردن او شیعه را وحبس نمودن ایشان وگرفتن ایشان».
احمد بن عبد القادر عجیلی شافعی در «ذخیرة المآل» در مسأله ای خنثی گفته که: «این مسأله واقع شد در زمان ما، در بلاد حیرة، بنابر آنچه خبر داد مرا سیّد من از علاّمه نور بن خلف حیرتی وذکر نمود برای من که خنثی به آن وصف مرد با دو فرزند که یکی از شکمش بود ودیگری از پشتش وترکه بسیاری گذاشت وعلما از این جهت متحیر شدند در میراث واحکام ایشان مختلف شد تا اینکه گفته که او بیرون رفت برای آنکه سؤال کند از علمای مغرب، خصوصاً از علمای حرمین وبعد از اتفاق در حکم او، به دوسال یافتیم حکم امیر المؤمنین (علیه السلام) را در کتاب فصول المهمه در فضل ائمه (علیهم السلام)، تصنیف شیخ امام علی بن محمّد، شهیر به ابن صباغ از علمای مالکیّه».
شیخ، در اصطلاح محدثین ایشان، استاد کامل را می گویند وعبد الله بن محمّد مطبری مدنی شافعی مذهب اشعری اعتقاد نقش بندی طریقت، در خطبه کتاب «ریاض الزاهره فی فضل آل بیت النبی وعترتهِ الطاهره (علیهم السلام)» گفته که: «جمع کردم در این کتاب، آنچه مطلع شدم بر آن از آنچه وارد شده در این شأن واعتناء نموده به نقل آن علمای عاملین اعیان وبیشتر آن از فصول المهمه است از ابن صباغ مالکی واز جوهر شفاف خطیب. الخ»
و از کتاب مذکور، علمای ایشان نقل می کنند وبر او اعتماد دارند. مثل نورالدین علی بن عبد الله سمهودی در جوهر العقدین وبرهان الدین علی بن ابراهیم حلبی شافعی در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» معروف به سیره حلبیه وعبد الرحمن بن عبد السلم صفوری در «نزهة المجالس» وصاحب تفسیر شاهی وفاضل رشید وجمله ای از علمای هند که آیة الله، وحید عصر، جناب مولوی میرحامد حسین معاصر (دام تأییده) در مجلد ششم «عبقات الانوار» عین عبارات ایشان را نقل فرموده از کتاب وبه جهت خوف تطویل به این مقدار مذکور در آنجا قناعت کردیم ودر مجلد اول استقصاء الافحام نقل فرموده از کتاب «ضوء لامع فی احوال القرن التاسع» تصنیف شمس الدین محمّد عبد الرحمن سخاوی مصری، تلمیذ رشید بن حجر عسقلانی، صاحب «فتح الباری در شرح بخاری» که او در ترجمه صاحب «فصول المهمه» گفته: علی بن محمّد بن احمد بن عبد الله نور الدین اسفافسی غری الاصل مکی مالکی که معروف است به ابن صباغ، متولد شد در عشر اول ذی الحجه سنه 784 در مکه ودر آنجا نشو نمود وحفظ کرد قرآن ورساله ای در فقه والفیّه ابن مالک را تا آنکه نقل کرده اجازه جماعتی از علما را برای او وگفته برای او مؤلّفاتی است. یکی از آنها «فصول المهمه» از برای معرفت ائمه وایشان دوازده نفرند وعبر فی من سفه النظر ومرا اجازه داده ووفات کرده در هفتم ذی القعده سنه 885.
پنجم: شیخ ابو محمّد عبد الله بن احمد بن احمد بن الخشاب:
شیخ ادیب، ابومحمّد عبد الله بن احمد بن احمد بن الخشاب که در کتاب تاریخ موالید ووفات اهل بیت (علیهم السلام) تصریح نموده به مذهب امامیّه ودر آنجا بعد از ذکر امام حسن عسکری (علیه السلام) گفته ذکر خلف صالح که خبر داد مرا صدقة بن موسی، خبر داد مرا پدرم از رضا (علیه السلام) که فرمود: «خلف صالح از فرزندان ابی محمّد، حسن بن علی است واوست صاحب الزمان واوست مهدی (علیه السلام)». وخبر داد مرا جراح بن سفیان، گفت: خبر داد مرا ابوالقاسم، طاهربن هارون بن موسی العلوی از پدرش هارون از پدرش موسی، گفت که: فرمود سیّد من، جعفر بن محمّد (علیهما السلام) که: «خلف صالح از فرزند من است واوست مهدی، اسم او محمّد است، کنیه او ابوالقاسم؛ خروج می کند در آخر الزمان. نام مادر او صقیل است».
و ابوبکر دارع برای من نقل کرد که در روایت دیگر، مادر او حکیمه است ودر روایت سوم، او را نرجس می گویند وبعضی گفته اند که او را سوسن می گویند وخدای داناتر است به این وکنیه او ابوالقاسم است واو صاحب دو اسم است: خلف ومحمّد. ظاهر می شود در آخر الزمان. ابری او را سایه می افکند از آفتاب، می رود با او به هر جا که برود. ندا می کند به آواز فصیح که: «این مهدی است».
خبر داد مرا محمّد بن موسی طوسی، گفت: خبر داد مرا ابوالسکین از بعضی از اصحاب تاریخ که: «مادر منتظر (علیه السلام) را حکیمه می گویند».
خبر داد مرا محمّد بن موسی طوسی، گفت: خبر داد مرا عبد الله بن محمّد از هثیم بن عدی، گفت که می گویند: «کنیه خلف صالح، ابوالقاسم است واو صاحب دو اسم است».
ابن خلکان در تاریخ خود گفته، ابو محمّد عبد الله بن احمد بن احمد معروف به ابن خشاب بغدادی، عالم مشهور در ادب ونحو وتفسیر وحدیث ونسب وفرایض وحساب وحفظ قرآن به قرات بسیار واو مملو بود از علوم وبرای او ید طولایی بود در آنها وخط او در نهایت جودة بود وبعد پاره ای از مؤلّفات او گفته که مولد او سنه 492 بود ودر سنه 567 وفات کرد وسیوطی از طبقات النحاة، ثناء بلیغی از او کرده.
ششم: محی الدین عربی (ابن عربی):
محی الدین بن محمّد بن علی بن محمّد العربی الحاتم الطائی الاندلسی الخبلی که در باب 366 از کتاب فتوحات خود گفته مطابق آنچه شعرانی در یواقیت نقل کرده: «بدانید که ناچار است از خروج مهدی، لکن خروج نمی کند تا آنکه پر شود زمین از جور وظلم؛ پس پر کند آن را از عدل وداد واگر باقی نماند از دنیا مگر یک روز، طولانی می کند خداوند آن روز را تا اینکه والی شود این خلیفه؛ او از عترت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است، از عترت فاطمه (رضی الله عنها).
جدّ او حسین بن علی بن ابیطالب است ووالد او حسن عسکری است. پس امام علی النقی «با نون» پسر امام محمّد تقی «با تا» پسر امام علی رضا، پسر امام موسی کاظم، پسر امام جعفر صادق، پسر امام محمّد باقر، پسر امام زین العابدین علی، پسر امام حسین، پسر امام علی بن ابیطالب (علیهم السلام) مطابق است اسم او با اسم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مبایعت می کند او را مسلمانان مابین رکن ومقام. شبیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است در خَلق (بفتح خا) وپایینتر از او است در خُلق «بضم خا» زیرا که نمی شود احدی مانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در اخلاق او وخدای تعالی می فرماید: اِنَّکَ لَعَلی خُلُقِ عَظیمِ. او گشاده پیشانی است، با بینی کشیده.
نیکو بخت ترین مردم به سبب او، اهل کوفه اند. تقسیم می کند مال را بالسّویه وبه عدالت رفتار می کند در رعیت. می آید در نزد او مرد. پس می گوید: ای مهدی! عطا کن به من! ودر پیش روی او مال است. پس عطا می کند به او آنقدر که تواند او را بدارد. خروج می کند در وقت سستی دین. باز می دارد خداوند به او مردم از مناهی ومعاصی، پیش از آنچه نگاه داشته به قرآن.
شب می کند مرد در حالتی که جاهل وجبان وبخیل است، پس صبح می کند در حالتی که عالم وشجاع وکریم است. می رود نصرت در پیش روی او. زندگانی می کند پنج یا هفت سال. پیروی می کند اثر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را وخطا نمی کند برای او. ملکی است که او را تسدید می کند به نحو که او را نمی بیند. متحمل می شود سختی را واعانت می کند ضعیف را ومساعدت می کند بر نوائب حق. می کند آنچه می گوید ومی گوید آنچه را می کند ومی داند آنچه را شهادت می دهد. اصلاح می کند کار او را خداوند در یک شب. فتح می کند مدینه رومیه را به تکبیر با هفتاد هزار نفر از مسلمین از اولاد اسحاق.
حاضر می شود در جنگ عظیم که خوان خداوندی است در چراگاه عکه، یعنی کشته بسیار می شود که از آن طیور وسباع بخورند. فانی می کند ظلم واهل او را وبرپای می دارد ودین را ومی دمد روح را در اسلام. عزیز می کند خداوند با او اسلام را بعد از ذلّتش وزنده می کند آن را بعد از مردنش. جزیه را می گذارد ودعوت می کند به سوی خداوند با شمشیر. پس هر کس ابا کرد می کشد او را وهر که با او منازعه کند مخذول می شود.
ظاهر می کند از دین، حقّ واقعی او را؛ حتی اگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) زنده باشد به همان نحو حکم کند. پس باقی نمی ماند در زمان او مگر دین خالص از رأی. مخالفت می کند در غالب احکامش مذاهب علما را، منقبض می شوند از او زیرا که گمان می کنند که خدای تعالی ایجاد نمی کند بعد از ائمّه ایشان، مجتهدی را».
بعد از کلماتی چند درباره رفتار او با علما، گفته که: «مهدی، چون خروج کند مسرور می شوند همه مسلمین خاصّه وعامّه ایشان وبرای او مردانی است الهی که برپا می دارند دعوت او را ویاری می کنند او را وایشان وزرایند ومحتمل می شوند اثقال مملکت را واعانت می کنند او را بر آنچه خداوند بر عهده او گذاشته.
نازل می شود بر او، عیسی بن مریم در مناره بیضای شرقی دمشق، در حالتی که تکیه کرده بر دو ملک؛ ملکی از طرف راست او وملکی از طرف چپ او ومردم مشغول نماز عصرند. پس دور می شود برای او امام، آنگاه پیش می افتد ونماز می کند با مردم در روز جنگ، به سنّت پیغمبر (صلی الله علیه وآله).
می شکند صلیب را ومی کشد خوک را. واز دنیا می رود پاک وپاکیزه شده ودر زمان او کشته می شود سفیانی در نزد درختی در غوطه دمشق ولشکر او خسف می شود در بیداء. پس هر که مجبور است در آن لشگر، محشور می شود بر حسب نیّت خود وبه تحقیق که رسیده شما را از زمان او وسایه انداخته بر شما هنگام او.
به تحقیق که ظاهر شد در قرن چهارم ملحق به سه قرن گذشته، قرن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که آن قرن صحابه بود. آنگاه قرن متصل به آن، آنگاه قرن متصل به دومی، آنگاه میان آنها فتراتی شد واموری پدید آمد ومنتشر شد هوی وهوسها وریخته شد خونها. پس مخفی شد تا آنکه بیاید وقت معلوم. پس شهدای او بهترین شهداست وامنای او بهترین امناست».
و نیز گفته که: «خدای تعالی برای او طایفه ای را وزرا قرار داده وپنهان کرده ایشان را در مکنون غیب خود وبه کشف وشهود آگاه کرده ایشان را بر حقایق وآنچه امر خدای تعالی را بر آن است در میان بندگانش وایشان بر طبق مردانی اند از صحابه که وفا کردند به آنچه با خدای تعالی معاهده کردند بر آن وایشان از عجمند. نیست در ایشان عربی ولکن سخن نمی گویند مگر به عربی. برای ایشان حافظی است از غیر جنس ایشان که هرگز معصیت خداوند نکرده. او اخص واعلم وزراست».
و شرحی در کیفیت حکم مهدی (علیه السلام) وعصمتش وحرمت قیاس بر او وتسدید ملک او را داده که موجب تطویل است ورفعت مقام وجلالت قدر «ابن عربی» در نزد اهل سنت بیش از آن است که به وصف گنجد وغالباً از او تعبیر کنند به: «شیخ اکبر».
شیخ عبد الوهاب شعرانی در «لواقح الاخبار فی طبقات الاخیار» گفته که: «اجماع کردند محققین از اهل الله (عزَّ وجلَّ) بر جلالت او در جمیع علوم».
و صفی الدین بن منصور وغیره او را توصیف کردند به ولایت کبری وصلاح وعلم وعرفان وگفته که: هو الشیخ الامام المحقق رأس اجلاّه العارفین والمقربین صاحب الاشارات الملکوتیه والنّفحات القدسیه والانفاس الروحانیه والقتخ المونق والکشف المشرق والبصائر الخارقه والحقایق الزهره له المحل الا رفع من مقام القرب فی منازل الانس والمورد العذب من مناهل الوصل والطول الاعلی من مدارج الدنو والقدم الراسخ فی التمکمین من احوال النهایه والباع الطویل فی التصرف فی احکام الولایه وهو احد ارکان هذه الطایفه.
صفدی در «وافی الوفیات» گفته که: «معقول ومنقول ممثل بود، میان دو چشم او، در صورت محصوره که هر زمانی که می خواست مشاهده می کرد آن را ونیز ذکر کرده که من عقیده او را دیدم، موافق بود با عقیده شیخ ابوالحسن اشعری، نبود در آن چیزی که مخالف رأی او باشد».
میبدی در شرح دیوان از شرح فصوص جندی نقل کرده که: او در اول محرم در اشبیلیه از بلاد اندلس به خلوت نشست. نُه ماه طعام نخورد ودر اول عید مأمور شد به بیرون آمدن ومبشّر شد به این که خاتم ولایت محمّدیه است وگفته که از دلایل حتمیّت او، آن بود که در میان دو کتف او در آن موقع که برای پیغمبر (صلی الله علیه وآله) علامتی بود، مانند آن علامت داشت ولکن در گودی عضو نه مثل آنکه در برآمدگی بود اشاره به اینکه علامت ختمیت نبوت، ظهور فعل است وختمیّت ولایت، باطنی وانفعالی است وغیر اینها از کلمات وعبارات که چون عناد وعصبیت او با طائفه امامیّه بیشتر بود، مدح او را در میان آن طایفه بیشتر از دیگران کردند واو در کتاب سامره تصریح کرده که رافضیان به صورت خوکند وعمر را معصوم می دانند. بلکه در فتوحات گفته: «واکثر آنچه ظاهر شد از ضلالت، به حسب اصل صحیح در شیعه است، لاسیّما در امامیّه از ایشان، پس داخل کرده در ایشان شیاطین، حب اهل البیت را واستفراغ محبت در ایشان واعتقاد کرده اند که ابن از بهترین قربات است به سوی خدای تعالی ورسول او وچنین است آن یعنی محبت اهل بیت، اگر می ایستادند ونمی افزدند بر او، بغض صحابه وسبّ ایشان را».
و نیز در مقام حالات اقطاب گفته: ومنهم من یکون ظاهر الحکم ویجوز الخلافه الظاهرة کما جاز الخلافة الباطنه من جهة المقام کابی بکر وعمر وعثمان وعلی وحسن ومعاویة بن یزید وعمر بن عبد العزیز والمتوکل.
و این متوکل که او را خلیفه ظاهر وقطب عالم می داند همان کسی است که سیوطی، در تاریخ الخفاء گفته که در سنه 306 امر کرد متوکل، به خراب کردن قبر حسین (علیه السلام) وخراب کردن خانه هایی که در اطراف آن بود واین که آنجا را مزارع کنند ومنع کرد مردم را از زیارت آن حضرت وآنجا را شخم کرد وصحرایی شد ومتوکل معروف بود به نصب یعنی عداوت علی واولادش (علیهم السلام) وچه خوب گفته بعض شعرا:
بالله ان کانت امیه قد انت * * * قبل ابن بنت نبیها مظلوما
فلقد اتاه بنو ابیه بمثله * * * هذا العمری قبره مهدوماً
اسفوا علی ان لا یکونوا شارکو * * * فی قتله فتبتعوه رمیماً
ونیز در جایی حکایتی نقل کرده که: ملخص آن، آنکه دو نفر بودند از شافعیه که ظاهر الصلاح بودند. یکی از اولیاء گفت که: «من، این دو را در صورت خوک می بینم». ومن تعجب می کردم تا آنکه معلوم شد که هردو در باطن رافضی بودند ومقام را گنجایش نقل زیاده از این نیست. (مخفی نماند که عبارت فتوحات که در این مقام نقل کرده اند مختلف است واین به جهت اختلاف نسخ فتوحات است. چنانچه شعرانی در «لواقع الانوار القدسیه المنتقات من الفتوحات المکیة» تصریح کرده ودر «کشف الظنون» در باب فاء از او نقل کرده که او در آنجا گفته که: پس از اختصار کردن فتوحات وحذفی بعضی از آنها وارد شد بر ما عالم شریف شمس الدین سید محمّد بن سید ابی الطیب مدنی متوفی سنه 955. پس بیرون آورد نسخه ای که مقابله کرده بود آن را با نسخه ای از فتوحات که در آن بود خطّ شیخ محی الدین که نوشته بود آن را قونیه. پس ندیدم در آن، آنچه را که در آن توقف کرده بودم وحذف نمودم، پس دانستم که نسخه ای که الآن در مصر است همه آنها، نوشته شده از نسخه ای که آن را دس نمودند به شیخ تا آخر آنچه گفته. منه)
هفتم: شیخ عبد الوهاب (الشعرانی)
شیخ عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی، عارف مشهور، صاحب تصانیف متداوله در کتاب یواقیت وجواهر در عقاید اکابر در مبحث شصت وششم گفته که: «جمیع علامات قیامت که خبر داده به آن شارع، حق است ولابد است که واقع شود همه آنها پیش از برخاستن قیامت؛ مثل خروج مهدی (علیه السلام) آنگاه دجال؛ آنگاه عیسی وخروج دابّه وطلوع آفتاب از مغرب وبرخاسته شدن قرآن وباز شدن سدّ یاجوج وماجوج. تا این که اگر نماند مگر یک روز از دنیا، هر آینه واقع می شود همه اینها».
شیخ تقی الدّین بن ابی المنصور در عقیده خود گفته که: «همه اینها واقع می شود در ماه اخیره از روزی که وعده کرده به آن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) امت خود را به نقل خود که: اگر امّت من صالح شد، پس برای ایشان روزی است واگر فاسد شد برای ایشان نصف روز است؛ یعنی از ایّام پروردگار که اشاره شد به آن، در قول خداوند (عزَّ وجلَّ): ﴿وَاِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَاَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾.
و بعضی از عارفین گفته اند که: اولِ هزار، محسوب می شود از وفات علی بن ابیطالب (علیه السلام) آخر خلفاء؛ زیرا که این مدت از جمله ایام نبوّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است. پس خدای تعالی هموار وآرام نمود به سبب خلفای اربعه بلاد را ومراد او از هزار، ان شاء الله تعالی قوّت سلطان شریعت است تا تمام شدن هزار، آنگاه شروع می کند در اضمحلال. تا این که می گردد دین، غریب. چنانچه در ابتدا بود ومی باشد اول این اضمحلال از گذشتن سی سال از قرن یازدهم ودر آن وقت مترقّب است خروج مهدی (علیه السلام) را واو از فرزندان امام حسن عسکری است (علیه السلام) ومولد او شب نیمه شعبان، سنه 255 واو باقی است تا اینکه مجتمع شود با عیسی بن مریم (علیه السلام). پس می باشد عمر او تا این وقت ما که سنه 958 است، 706 سال.
چنین خبر داد مرا شیخ حسن عراقی، که مدفون است بالای تپه ریش که مشرف است بر برکه رطلی در مصر محروسه، از امام مهدی (علیه السلام) زمانی که مجتمع شد با او. موافقت کرده او را بر این دعوی، سیّد من علی خواص وما قصّه ملاقات شیخ حسن عراقی را با آن جناب نقل کردیم از کتاب «لواقح الانوار» شعرانی مذکور در اواخر باب هفتم در ذیل احوال معمّرین با نقل مدایح جماعتی از علمای اهل سنّت از کتاب یواقیت حتی اینکه شهاب الدین رملی شافعی گفته که: «کسی اختلاف نکرده در این که مانند آن تصنیف نشده». ودیگری گفته: «قدح می کند در معانی این کتاب مگر دشمن مرتاب یا جاهد کذّاب».
هشتم: شیخ حسن عراقی:
شیخ حسن عراقی که شعرانی مذکور در کتاب لواقح، توصیف کرده او را به شیخ صاحل عابد زاهد، صاحب کشف صحیح وحال عظیم وپس از آن، قصه ملاقات او را با حضرت مهدی (علیه السلام) نقل کرده چنانکه بیاید.
نهم: سیّد علی خواص:
سیّد علی خواص استاد وملاذ عبد الوهاب شعرانی که در لواقح ویواقیت تصریح کرده که او تصدیق شیخ حسن عراقی کرده در دعوای ملاقات با حضرت مهدی (علیه السلام) ومقدار عمر آن حضرت تا آن تاریخ.
در «لواقح الانوار القدسیه فی مدح العلما والصوفیة» گفته که یکی از ایشان است شیخ واستاد من، کامل راسخ امی محمّدی سیّد من علی خواص برلسی، صاحب کشفهایی که خطا نمی شود واو امّی بود، نه می نوشت ونه می خواند مگر از لوح دل خویش وتکلّم می کرد در معانی کتاب وسنت به کلامی نفیس ومطمح نظر او لوح محفوظ از محو بود چنانکه خبر داد مرا به آن شیخ، محمّد بن داوود، بیست سال با او مصاحبت کردم ومطلّع بود بر خطورات مردم وبسیار می شد که برادران را به نزد او می فرستادم که مشورت کنند با او در امور. پس در اول ملاقات با یکی از آنها به او می گفت: سفر بکن، تزویج بکن یا نکن، تا آخر آنچه گفته از فضایل وکرامات ودر آخر کلام گفته که: «وفات کرد در جمادی الاخره سنه 949 ودفن شده در زاویه شیخ برکات، بیرون باب نصر مقابل حوض طیار در مصر».
دهم: نورالدین عبد الرحمن جامی:
نورالدین عبد الرحمن بن احمد بن قوام الدین محمّد دشتی جامی حنفی، معروف به ملاّ جامی که نسبش منتهی می شود به محمّد بن حسن شیبانی، تلمیذ ابوحنیفه ودر عناد وتعصّب با امامیه سرآمد عصر خود بود. حتی آنکه او را در آزردن امیر المؤمنین (علیه السلام) به تیغ زبان، ثانی عبد الرحمن ابن ملجم دانسته اند در آزردنش آن جناب را به تیغ بران؛ با این حال در کتاب «شواهد النبوّة» که عالم مشهور، قاضی حسین بن محمّد بن حسن دیار بکری مالکی در اول کتاب «تاریخ خمیس در احوال انفس نفیس» آن را از کتب معتبره شمرده، آن جناب را امام دوازدهم شمرده وشرح غرایب ولادت آن حضرت را مطابق اخبار امامیّه نقل نموده با جمله ای از اخبار مصرّحه برخلافت ومهدویّت آن جناب که بعضی از آن بیاید.
محمّد بن سلیمان کفوی در «اعلام الاخبار من فقهاء مذهب النعمان المختار» در ترجمه او گفته: الشیخ العارف بالله والمتوجه بالکلیة الی الله دلیل الطریقه ترجمان الحقیقه المنسلخ عن الهیاکل الناسوتیه والمتوسل الی السحاب اللاهوتیه شمس سماء التحقیق بدر الفلک التدقیق معدن عوارف المعارف مستجمع الفضایل جامع اللطایف المولی جامی نورالدین الی آخره که حاجتی به نقل آن وغیر آن نیست بعد از وضوح جلالت قدر او نزد آن جماعت.
یازدهم: محمّد بن محمّد بن محمود، حافظ بخاری:
محمّد بن محمّد بن محمود، حافظ بخاری، معروف به خواجه محمّد پارسا که در کتاب «فصل الخطاب» تصریح کرده، چنانکه عبارت او بیاید در آخر باب هفتم ودر حاشیه آن کتاب که جناب مولوی میرحامد حسین (دام تأییده) آن را از نسخه معتبره نقل کرده بعد از ذکر خبر معتضد بالله عباسی به نحوی که در باب آینده از کتاب «شواهد النبّوة» نقل کنیم گفته که: «اخبار در این باب بیشتر از آن است که احصا شود ومناقب مهدی (رضی الله عنه) صاحب الزمان، غایب از اعیان موجود در هر زمان بسیار است ومتظافر است اخبار در ظهور او واشراق نور او، تجدید می کند شریعت محمّدیّه را ومجاهده می کند در راه خداوند، حق مجاهده وپاک می کند از ادناس، اقطار بلاد او را.
زمان او زمان متّقین است واصحاب او خالص شده از ریب وسالم شده اند از عیب وگرفتند هدایت وطریقه او را وراه یافتند از حق به سوی تحقیق او وبه ختم شده خلافت وامامت. واو امام است از آن وقت که پدرش وفات کرده تا روز قیامت. وعیسی نماز می کند خلف او وتصدیق می کند او را بر دعوایش. ومی خواند به سوی او، ملّت او که بر آن است وآن ملّت نبیّ است (صلی الله علیه وآله)».
کفوی سابق الذّکر در «اعلام الاخبار من فقهاء مذهب النعمان المختار» گفته: «محمّد بن محمّد بن محمود الحافظ البخاری معروف به خواجه محمّد پارسا، اعز خلفای شیخ کبیر خواجه بهاءالدین نقشبند از نسل حافظ الدین کبیر تلمیذ شمس الائمه کرودی، متولد شد سنه 756 وقرائت نمود علوم را بر علمای عصر خود وفائق شد بر اقران دهر خود وتحصیل نمود در فروع واصول وبارع شد در معقول ومنقول. الخ» واز سخنان مصنّفات ملا عبد الرحمان جامی است شرح... سخنان خواجه پارسا.
دوازدهم: شیخ عبد الحق دهلوی:
شیخ عبد الحق دهلوی، صاحب تصانیف معتبره شایعه در میان اهل سنّت در فن رجال وحدیث وغیره.
مؤلف کتاب «جذب القلوب الی دیارالمحبوب» که در تاریخ مدینه طیّبه است وتاکنون مکرر به طبع رسیده، در رساله مناقب واحوال ائمه اطهار (علیهم السلام) گفته که: «ابومحمّد حسن عسکری وولد او محمّد (رضی الله عنهما) معلوم است نزد خواص اصحاب وثقات اهلش وروایت کرده اند که حکیمه بنت ابی جعفر محمّد جواد (رضی الله عنه) که عمه ابومحمّد حسن عسکری (رضی الله عنه) باشد، دوست می داشت ودعا می کرد وتضرّع می نمود که او را پسری به وجود بیاید وابومحمّد حسن عسکری (رضی الله عنه) را جاریه ای برگزیده بود که «نرجس» می گفتند.
چون شب نصف شعبان سنه 255 شد، حکیمه نزد ابومحمّد حسن عسکری آمد. او را دعا کرد. حسن عسکری التماس نمود که: «یا عمه! یک امشب نزد ما باش که کاری در پیش است».
حکیمه به التماس حسن عسکری (علیه السلام) شب در خانه ایشان بایستاد. چون وقت فجر رسید، نرجس به درد زائیدن مضطرب شد. حکیمه نزد نرجس آمد. مولودی دید ختنه کرده، به وجود آمده وفارغ از ختنه وکار شست وشو که مولود را کنند. نزد حسن عسکری (علیه السلام) آورد، بگرفت ودست بر پشتش وچشمانش فرود آورد وزبان خود را در دهنش درآورد ودر گوش راست او اذان ودر گوش چپ او اقامه گفت وگفت: «یا عمه! ببر او را پیش مادرش».
پس حکمیه او را به مادرش سپرد وحکیمه می گوید که: بعد از آن، پیش ابومحمّد حسن عسکری آمدم. مولود را پیش وی دیدم در جامه های زرد واو را نوری عظیم دیدم که دل من تمام گرفتار او شد. گفتم: «سیّدی! هیچ علمی داری به حال این مولود مبارک که آن علم را بر من القا کنی؟»
گفت: «یا عمه! این مولود منتَظَر ماست که ما را بدان بشارت داده بودند». حکیمه گفت: پس من بر زمین افتادم وبه شکرانه آن به سجده رفتم. دیگر نزد ابومحمّد حسن عسکری آمد ورفت می کردم؛ روزی نزد وی آمدم مولود را ندیدم. پرسیدم: «ای مولای من! آن سید منتظَر ما چه شد؟»
فرمود که: «او را سپردیم به آن کس که مادر موسی (علیه السلام) پسر خود را به وی سپرده بود».
عبد الحق مذکور از معتبرین اهل سنّت است وپیوسته علمای هندوستان از کتب احادیث ورجال او استشهاد کنند واعتماد نمایند وشرح حال او در «سبحة المرجان فی آثار هندوستان» موجود است ودر آنجا گفته که: «تصانیف او به صد مجلد رسیده ودر سنه 158 وفات کرده».
سیزدهم: سیّد جمال الدین حسینی محدث:
سیّد جمال الدین حسینی محدث، مؤلف کتاب «روضة الاحباب» که از کتب متداوله معروفه است در نزد اهل سنّت وقاضی حسین دیار بکری در اول تاریخ خمیس آن را از کتب معتمده شمرده ودر استقصاء به نقل فرموده که ملاعلی قاری در «مرقاة شرح مشکوة» عبد الحق دهلوی در مدارج النبوة وشرح رجال مشکوة وشاه ولی الله دهلوی والد شاه صاحب، عبد العزیز معروف در ازالة الخفاء از آن کتاب، مکرر نقل کنند وبه آن، استدلال واحتجاج نمایند ودر آن کتاب مرقوم داشته که: «کلام در بیان امام دوازدهم مؤتمن، محمّد بن الحسن تولد همایون آن در درج ولایت وجوهر معدن هدایت به قول اکثر روایت در منتصف شعبان سنه 255 در سامره اتّفاق افتاد وگفته شده در بیست وسوم از ماه مبارک رمضان سنه 258 ومادر آن عالی گهر، امّ ولد بوده ومسماة به صقیل یا سوسن وقیل نرجس وقیل حکیمه وآن امام ذوالاحترام در کنیت ونام با حضرت خیرالانام علیه وآله تحف الصلوة والسلام موافقت دارد ومهدی منتظَر والخلف الصالح وصاحب الزمان در القاب او، منتظم است.
در وقت رحلت پدر بزرگوار خود، به روایت اول که به صحت اقرب است، پنج ساله بود وبه قول ثانی، دو ساله بود وحضرت واهب العطایا آن شکوفه گلزار را مانند یحیی وزکریا (علیهما السلام) درحالت طفولیت حکم کرامت فرمود ودر وقت صبا، به مرتبه بلند امامت رسانید وصاحب الزمان یعنی مهدی دوران، در زمان معتمد خلیفه در سنه 265 یا 66، علی اختلاف القولین در سردابه سرّ من رأی از نظر فِرق برایا غایب شد».
و بعد از ذکر کلماتی چند در اختلاف در حق آن جناب وبعضی روایات صریحه در آن که مهدی موعود همان حجة بن الحسن العسکری (علیهما السلام) است گفته: راقم حروف گوید که چون سخن بدین جا رسید، جواد خوشخرام خامه طی بساط انبساط واجب دید به رجاء واثق ووثوق صادق که لیالی مهاجرت محبان خاندان مصطفوی وایّام مصابرت مخلصان دودمان مرتضوی به نهایت رسید وامید که آفتاب طلعت با بهجت صاحب الزمان، علی اسرع الحال از مطلع نصرت واقبال طلوع نماید تا رایت هدایت اینان، مظهر انوار فضل واحسان از مشرق مراد برآید وغمام حجاب از چهره عالمتاب بگشاید. به یمن اهتمام آن سرور عالی مقام، ارکان مبانی ملت بیضاء مانند ایوان سپهر خضراء سمت ارتفاع واستحکام گیرد وبه حسن اجتهاد آن سیّد ذوالاحترام، قواعد بنیان ظلم وظلام نشان در بسیط غبرا، صفت انخفاض وانعدام پذیرد واهل اسلام در ظلال اعلام ظفر اعلامش از تاب آفتاب حوادث امان وخوارج شقاوت فرجام از اصابت حسام خون آشامش جزای اعمال خویش یافته، به قعر جهنم شتابند. ولله درُّ من قال ابیات:
بیا ای امام هدایت شعار * * * که بگذشت غم از حد انتظار
ز روی همایون بیفکن نقاب * * * عیان ساز رخسار چون آفتاب
برون آی از منزل اختفاء * * * نمایان کن آثار مهر ووفا
و این کلمات صریح است در این که چون امامیّه، معتقد وجود آن حضرت وغیبت واختفای آن جناب ومنتظر ومترقب ظهور آن حضرت است ودر حواشی کتاب استقصا نقل عبارات علمای اهل سنّت را که از کتاب مذکور به نحو اعتماد نقل نموده اند کرده، ذکر آن موجب تطویل است واز رساله اصول عبد العزیز دهلوی، صاحب تحفه اثنا عشریه معلوم می شود که جمال الدین مذکور از مشایخ اجازه است. او سیّد جمال الدین عطاء الله بن سید غیاث فضل الله بن سید عبد الرحمن است.
چهاردهم: عبد الرّحمن صوفی:
عبد الرّحمن صوفی که در «مرآة الاسرار» می گوید: «ذکر آن آفتاب دین ودولت، آن هادی جمیع امم وملّت، آن قائم مقام پاک احمد، امام بر حق ابوالقاسم محمّد بن حسن مهدی (رضی الله عنه) وی امام دوازدهم است از ائمه اهل بیت (رحمه الله) مادرش ام ولد بود، نرجس نام داشت. ولادتش شب جمعه پانزدهم ماه شعبان سنه 255 وبه روایت شواهد النّبوّة به تاریخ بیست وسوم ماه رمضان سنه 258 در «سرّ من رای» به عرف سامره واقع شد وامام دوازدهم در کنیت ونام حضرت رسالت پناهی (صلی الله علیه وآله) موافقت دارد والقاب شریفش: مهدی وحجّت وقائم ومنتظر وصاحب الزمان وخاتم اثناعشر است.
و صاحب الزّمان در وقت وفات پدر خود، امام حسن عسکری (علیه السلام) پنج ساله بود که بر مسند امامت نشست. چنانکه حق تعالی یحیی بن زکریا (علیه السلام) را در حالت طفولیّت، حکمت کرامت فرمود وعیسی بن مریم را در وقت صبا به مرتبه بلند رسانید، همچنین در صغر سن، او را امام گردانید. کمالات وخارق عادات او نه چندان است که در این مختصر بگنجد».
ملا عبد الرحمن جامی در «شواهد النبوّة» از حکیمه، خواهر امام علی النقی که عمّه امام حسن عسکری باشد، روایت می کند. الخ.
شاه ولی الله دهلوی در کتاب «انتباه فی سلاسل اولیاء الله» بر کتاب «مرآة الاسرار» مذکور اعتماد کرده واز او نقل می کند.
نیز عبد الرحمن مذکور در کتاب رساله مداریه که از او حکایت عجیبی در اواخر باب هفتم نقل نمودیم گفته: «حضرت شیخ محی الدین عربی در باب 368 از کتاب فتوحات مکی می فرماید که: بدانید ای مسلمانان! که چاره ای نیست از خروج مهدی که والد او حسن عسکری است، ابن امام علی النقی بن امام محمّد تقی الی آخره. پس سعادتمندترین مردم با او اهل کوفه خواهند بود. او دعوت می کند مردم را به سوی حق تعالی به شمشیر. پس هر که ابا می کند، می کشد او را وکسی که منازعت می کند با او، مخذول می شود».
در این محل، تمام احوال امام مهدی (علیه السلام) را در کتاب مذکور مفصل بیان نموده است؛ هر که خواهد، در آنجا مطالعه نماید.
حضرت مولانا عبد الرحمن جامی مردی صوفی کارها دیده وشافعی مذهب بوده، تمام احوال وکمالات وحقیقت متولد شدن ومخفی گشتن امام محمّد بن حسن عسکری (علیه السلام) را مفصل در کتاب «شواهد النّبوة» تصنیف خود، به وجه احسن از ائمّه اهل بیت عترت وارباب سیرت روایت کرده است.
صاحب کتاب «مقصد اقصی» می نویسد که: حضرت شیخ سعد الدین حموی خلیفه حضرت نجم الدین در حق امام مهدی یک کتاب تصنیف کرده ودیگر چیزها بسیار همراه او نموده است که دیگر هیچ آفریده را در آن اقوال وتصرفات ممکن نیست.
چون او ظاهر شود، ولایت مطلقه آشکارا گردد واختلاف مذاهب وظلم وبدخویی برخیزد. چنانکه اوصاف حمیده دراحادیث نبوی وارد شده است که مهدی در آخر زمانه آشکار گردد وتمام ربع مسکون را از جور وظلم پاک سازد ویک مذهب پدید آید. مجملاً هر گاه دجال بد کردار زنده ومخفی هست وحضرت عیسی مخفی از خلق است، پس اگر فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله) محمّد مهدی (علیه السلام) بن حسن عسکری (علیه السلام) هم از نظر عوام پوشیده باشد وبه وقت خود مثل عیسی (علیه السلام) ودجال، موافق تقدیرآگهی آشکار گردد، جای تعجب نیست.
از اقوال چندین بزرگان واز فرموده ائمه اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) انکار نمودن از راه تعصّب چندان ضرور نیست.
پانزدهم: علی اکبر بن اسد الله مودودی:
علی اکبر بن اسد الله مودودی که از متأخرین علمای اهل سنّت است، در کتاب «مکاشفات» که حواشی است بر کتاب «نفحات الانس» ملا عبد الرّحمن جامی، در ترجمه علی بن سهل بن از هر اصفهانی، تصریح به وجود مهدی موعود (علیه السلام) وقطبیت او نموده بعد از پدرش امام حسن عسکری (علیه السلام) که او نیز قطب بوده وما محل حاجت از عبارت او را در آخر باب هفتم نقل کردیم وتمام آن در استقصاء موجود است ودر آنجا تصدیق شعرانی وحکایت شیخ حسن عراقی وملاقات او را با آن جناب ومقدار عمر آن حضرت را ذکر کرده.
شانزدهم: احمد بن محمّد بن هاشم بلاذری:
احمد بن محمّد بن هاشم بلاذری که از اجلّه واکابر علمای اهل سنّت است واز محدّثین ایشان است، خود از امام عصر (علیه السلام) حدیثی مسلسل نقل کرده که تصریح نموده در آن به امامت وغیبت آن جناب. صورت آن خبر شریف که شاه ولی الله دهلوی که صاحب تحفه اثنا عشریه، او را به خاتم العارفین وقاصم المخالفین وسیّد المحدثین وسند المتکلمین وحجة الله علی العالمین توصیف نموده، در کتاب مسلسلات مشهور به فضل المبین گفته که: مشافهة بن عقله اجازه داده مرا جمیع آنچه را که جایز بود برای او روایت آن را ویافتم در مسلسلات او حدیثی مسلسل که منفرد است هر راوی از روات آن به صفت بزرگی که منفرد است به آن.
گفت: خبر داد ما را فرید عصرش، شیخ حسن بن علی عجیمی، خبر داد ما را حافظ عصرش، جمال الدین بابلی. خبر داد ما را مسند وقتش، محمّد حجازی واعظ. خبر داد ما را صوفی زمانش، شیخ عبد الوهاب شعراوی. خبر داد ما را مجتهد عصرش، جلال سیوطی. خبر داد ما را حافظ عصرش، ابونعیم رضوان عقبی. خبر داد ما را مقری زمانش، شمس محمّد بن جزری.
خبر داد ما را امام جمال الدین محمّد بن محمّد الجمال زاهد عصرش. خبر داد ما را امام محمّد بن مسعود، محدث بلاد فارس در زمان خود. خبر داد ما را شیخ ما اسماعیل بن مظفر شیرازی، عالم وقتش. خبر داد ما را عبد السلم بن ابی الربیع حنفی، محدث زمانش. خبر داد ما را محدث ابوبکر عبد الله بن محمّد بن شاپور قلانسی، شیخ عصرش. خبر داد ما را عبد العزیز، حدیث کرد ما را محمّد آدمی، امام زمان خود. خبر داد ما را سلیمان بن ابراهیم بن محمّد بن سلیمان، نادره عصر خود. خبر داد ما را احمد بن هاشم بلاذری، حافظ زمان خود. حدیث کرد مرا محمّد بن الحسن بن علی محجوب، امام عصر خود.
حدیث کرد مرا حسن بن علی از پدرش از جدش از پدرم جدّ او. حدیث کرد مرا پدرم علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) حدیث کرد مرا موسی الکاظم (علیه السلام) گفت: حدیث کرد ما را پدرم جعفر الصادق (علیه السلام) حدیث کرد ما را پدرم محمّد الباقر بن علی (علیهما السلام). حدیث کرد ما را پدرم علی بن ابیطالب (علیه السلام) سیّد الاولیاء. گفت: خبر داد ما را سیّد انبیاء، محمّد بن عبد الله (صلی الله علیه وآله) فرمود: خبر داد مرا جبرئیل (علیه السلام) سیّد ملائکه، گفت که فرمود خدای تعالی سیّد السّادات:
انّی أنا الله لا اله الاّ انا من اقر لی التوحید دخل حصنی ومن دخل حصنی امن من عذابی.
بدرستی که منم خداوندی که نیست خدایی غیر از من. کسی که اقرار نماید به یگانگی من، داخل شده در حصن من وکسی که داخل شده در حصن من، ایمن است از عذاب من.
شمس بن جزری گفته: چنین واقع شد این حدیث از مسلسات سعیده وعهده در آن بر بلاذری است ونیز شاه ولی الله مذکور در رساله نوادر از حدیث سیّد الاوائل والاواخر گفته: حدیث محمّد بن الحسن را که اعتقاد دارند شیعه که اوست مهدی؛ از آباء گرامی اش یافتم در مسلسات شیخ محمّد بن عقله، یکی از حسن عجیمی. خبر داد مرا ابو طاهر، اقوای عصر خود به طریق اجازه از برای آنچه صحیح بود برای او روایت کردن آنها. گفت: خبر داد مرا فرید عصرش. الخ.
در «انساب سمعانی» مذکور است که ابومحمّد احمد بن ابراهیم بن هاشم مذکّر طوسی بلاذری، حافظ اهل طوس، حافظ فهیم، عارف به حدیث بود وبعد از ذکر جمله ای از مشایخ او گفته که: اخذ حدیث نمود از او حاکم ابو عبد الله حافظ وابومحمّد بلاذری واعظ طوسی، یگانه عصر خود بود در حفظ ووعظ ونیک ترین مردم در معاشرت وبیشتر ایشان در رسانیدن فائده وبسیار اقامت می نمود در نیشابور وبرای او در هر هفته دو مجلس بود در نزد دو شیخ بلد: ابی الحسین محمی وابی نصر عبدوی وابوعلی حافظ ومشایخ ما حاضر می شدند در مجلس او وخرسند می شدند به آنچه ذکر می کرد برملا از اساتید وندیدم ایشان را که از او عیبی گرفته باشند هرگز در اسنادی یا اسمی یا حدیثی. ونوشت در مکه یعنی حدیث از امام اهل البیت (علیهم السلام) ابی محمّد الحسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی الرضا (علیهم السلام) تا آخر آنچه گفته، او ودیگران در مدح بلاذری.
هفدهم: ملک العلماء وشهاب الدین دولت آبادی:
ملک العلماء وشهاب الدین بن شمس الدین بن عمر دولت آبادی، صاحب تفسیر «بحر مواج» که از عظمای اهل سنّت وبه لقب ملک العلماء معروف ومشتهر است، در کتاب «هدایة السعداء» گفته که: «اهل سنّت می گویند که خلافت خلفاء اربعه به نص ثابت است فی عقیدة الحافظیه که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: خلافت من سی سال است وآن تمام شده به علی (علیه السلام) وهمچنین خلافت دوازده امام به حدیث ثابت است از ایشان، اول امام علی است (کرم الله وجهه) ودر خلافت او حدیث: الخلافة ثلثون سنة. وارد است.
دوم امام، شاه حسن (رضی الله عنه). پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «این پسر من سیّد است؛ به زودی صلح می دهد میان مسلمین».
سوم امام، شاه حسین (رضی الله عنه) حضرت فرمود: «این پسر من سیّد است؛ زود است که می کشند او را گروه یاغیه».
و نُه امام، فرزندان شاه حسین (رضی الله عنه) رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «پس از حسین بن علی از پسران او نُه امامند که آخر ایشان قائم است».
جابر بن عبد الله انصاری گفت: «داخل شدم بر فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در پیش روی او الواحی بود ودر آن نامهای امامان از فرزندان او بود؛ پس شمرده یازده اسم که از ایشان قائم (علیه السلام) بود».
سؤال: «چه حکمت است که شاه زین العابدین دعوای خلافت نکرد؟»
جواب: «هرگاه در وقت صحابه، عایشه ومعاویه وزبیر وطلحه فتوی بر خطا نوشتند وبا شاه علی، طایفه بغاة حرب کردند ودر وقت تابعین، شاه حسین را زار زار کشتند وهرگاه مصطفی (صلی الله علیه وآله) خبر داده بود، هزار ماه خاندان منهزم ومقهور ویاغیان، مظفر ومنصور شوند. چنانکه در خزانه جلالیّه آورده است، مصطفی (صلی الله علیه وآله) در خواب دید که سگ بچگان بر منبر برآمده، هف هف وبف بف می کنند واز آن تعبیر فرمود که: «فلان فلان یزیدیه تقلب کنند وبر منابر لعنت فرمایند بر خاندان».
و در «روضة العلماء» می گوید این آیه آمد: خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ. جبرئیل گفت: «یامحمّد! آن هزار ماه است که ملک یزیدیان باشد وبر خاندان لعنت فرستند». وآن روز هزیمت خاندان بود. سواران دین وپهلوانان دیانت، تیغ عزیمت وعنان اولویت اختیار به «بکم قضا وقدر» انداختند وانگشتان رخصت به عجز در دهن ضرورات که تبیح المحذورات است برای خلاص جان خویش کردند.
چون شاه زین العابدین تا امام مهدی این نوع معاینه کردند، هر آینه از دعوی امامت ساکت وصامت گشتند وچون وقت ظهور امام مهدی، سیّد محمّد بن عبد الله ابوالقاسم شود».
(از این کلام چنین مستفاد می شود که از اسامی حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) عبد الله است وخبر معروف جامی که سابقاً تضعیف کردیم، بر فرض صحت محمول است به ظاهر خود که اسم پدر مهدی (علیه السلام) اسم پدر رسول خدا است ونتوان حمل کرد آن را بر آنچه ابن حجر وامثال او گفتند. زیرا ذیل عبارت، صریح است بر آنچه امامیّه می گویند، بلکه صدر آن چنانکه بر متأمّل مخفی نیست منه).
جانبازان خاندان علم، هزیمت برآرند ودمامه اولویّت برزنند واز تیغ اختیار جملگی اغیار از دنیا براندازند: فیملأ الارض قسطا وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً. واین نُه فرزند، اول امام زین العابدین است، دوم امام محمّد باقر، سوم امام جعفر صادق، چهارم امام موسی کاظم، پنجم امام علی رضا ابنه، ششم امام محمّد تقی ابنه، هفتم امام علی نقی ابنه، هشتم امام حسن عسکری، نهم امام حجةالله القائم، امام مهدی ابنه واو غائب است واو را عمر طویلی است. چنانکه میان مؤمنان، عیسی والیاس وخضر ومیان کافران، دجال وسامری وبلعم وشمر، قاتل شاه حسین، است وامثالهم. والله اعلم بالصواب ومحامد علیه ومناقب سنیه دولت آبادی مذکور از «اخبار الاخیار» عبد الحق دهلوی و«سبحة المرجان فی آثار هندوستان» غلامعلی ازادبلکرامی ظاهر می شود واو قریب به عصر سلاطین صفّویه بوده وفاضل المعی میر محمّد اشرف در فضائل السادات از «هدایة السعداء» که معروف است به مناقب السادات مکرر نقل می کند:
هو الله:
در سبحة المرجان گفته: مولانا القاضی شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر الزاولی الدولت آبادی نوّره الله ضریحه ولدالقاضی بدولت آباد دهلی وتلمذ علی القاضی عبد المقتدر الدهلوی ومولانا خواجکی الدهلوی وهو من تلامذة مولانا معین الدین العمرانی وفاق اقرانه وسبق اخوانه وکان القاضی المقتدر یقول فی حقه ما بینی من الطلبته من جلده علم ولحمه علم وعظمه علم الی ان قال والف کتباً سارت به رکبان العرب والعجم واذکی سرجا اهدی من الموقدة علی العلم منها البحر المواج تفسیر قرآن العظیم بالفارسیه والحواشی علی کافیة النحو وهی اشهر تصانیفه والارشاد وهو متن فی النحو التزم فیه تمثیل المسألة فی ضمن تعریفها وبدیع المیزان وهو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجعه وشرح البزدوی فی اصول الفقه الی بحث الامر وشرح بسیط علی قصیدة باتت سعاد ورساله فی تفسیر العلوم بالعبارة الفارسیة ومناقب الساداة بتلک العبارة وغیرها توفی بخمس بقین من رجب المرجب سنة تسع واربعین وثمان مأة ودفن بحو نفور فی الجانب الجنوبی من مسجد سلطان ابراهیم الشرقی انتهی منه نور الله قلبه.
هیجدهم: نصر بن علی جهضمی نصری:
نصر بن علی جهضمی نصری که از ثقات اهل سنّت وخطیب بغداد در تاریخ خود، او را مدح نموده وگنجی در باب هشتم از مناقب خود گفته که او شیخ امامین بخاری ومسلم است.
در تاریخ موالید ائمه (علیهم السلام) در ذکر اولاد حسن بن علی (علیهما السلام) گفته که: متولد شد برای او، محمّد وموسی وفاطمه وعایشه. وگفته که از حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) رسیده که فرمود در وقت ولادت محمّد بن الحسن (علیهما السلام) در ضمن سخنانی: «بیار! که گمان کردند ظلمه که ایشان مرا می کشند تا اینکه قطع کنند این نسل را. چگونه دیدند قدرت قادر را ونامید او را مؤمل».
و در باب امهات ائمه (علیهم السلام) گفته: «اُمّ قائم (علیه السلام) صغیر». وبعضی گفتند: «حکیمه». وبعضی گفتند: «نرگس». وبعضی گفتند: «سوسن است».
ابن همام گفته که: «حکیمه عمّه ابی محمّد (علیه السلام) است وبرای او حدیثی است در تولد صاحب الزمان واو روایت کرده که: مادر خلف (علیه السلام) اسمش نرجس است.
و در باب القاب ائمه (علیهم السلام) گفته: قائم (علیه السلام) هادی ومهدی ودر باب ابوائمه (علیهم السلام) گفته: قائم، باب او عثمان سعید است. چون او را وفات در رسید. وصیت کرد به پسر خود، ابی جعفر محمّد بن عثمان به عهدی که کرده با او ابومحمّد حسن بن علی (علیهما السلام) روایت کردند از او، ثقات شیعه که آن جناب فرمود: «این وکیل من است وپسر او وکیل پسر من است». یعنی اباجعفر محمّد بن عثمان عمروی وچون او را وفات در رسید، وصیت کرد به ابوالقاسم حسین بن روح نمیری وامر نمود ابوالقاسم بن روح را که عقد نیابت را برای ابی الحسن سمری ببندد.
آنگاه به تأخیر افتاد یعنی باب باب مسدود شد ومحتمل است که ذکر ابواب از کلام احمد بن محمّد فاریابی یا پدرش یا کلام ابوبکر محمّد بن احمد بن عبد الله بن اسماعیل معروف به ابن ابی الثلج باشد، زیرا نصر که از جناب رضا (علیه السلام) روایت کند نشود تمام ابواب را ذکر کند با قرائن دیگر که معلوم می شود از خود تاریخ.
شهید اول نقل کرده که نصر مذکور در نزد متوکل عباسی روایت کرده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) گرفت دست حسنین (علیهما السلام) را. پس فرمود: «کسی که دوست دارد مرا ودوست دارد این دو ومادر ایشان را خواهد بود با من در درجه من روز قیامت». متوکل امر کرد که او را هزار تازیانه بزنند وابو جعفر بن عبد الواحد گفت که: «این شخص سنّی است». واو را واگذاشت.
نوزدهم: محدث فاضل ملا علی قاری:
محدث فاضل ملا علی قاری که او را از اکابر محدثین خود می دانند در «مرقاة شرح مشکوة» بعد از ذکر خبر نبوی که پس از آن جناب، دوازده خلیفه خواهد بود، گفته که: شیعه حمل کردند این حدیث را بر این که ایشان از اهل نبوّتند پی در پی، اعم از آنکه بر ایشان خلافت حقیقه باشد، یعنی ظاهری یا به استحقاق. اول ایشان علی وشمرد تا مهدی (علیه السلام) حسب آنچه ذکر کرد ایشان را زبدة الاولیا، خواجه محمّد پارسا در کتاب «فصل الخطاب» به تفصیل ومتابعت کرده او را مولانا نورالدین عبد الرحمن جامی در اواخر «شواهد النبوه» وهر دو ذکر نمودند فضایل ومناقب وکرامات ایشان را ودر آن رد است بر روافض که گمان بردند به اهل سنت که ایشان دشمن دارند اهل بیت را به اعتقاد فاسد ووهم کاسد خود.
بیستم: قاضی جواد ساباطی:
قاضی جواد ساباطی که نصرانی بود وسنّی شد، در براهین ساباطیه که ردّ بر نصاری است از کتاب اشعیا نقل کرده قول او را که: «اندذیرشل کم قورث ارادوات آف ذی ستم آف حبیبی اند برنج شل کرداوت آف هزروفس اندذی سیرت آف کوسل اند سبت ذی سپرت آف ناجل انداف ذی لارداند شل سیک هم اکوک اندر ستیزان ذی فیزاب لارداند شل مات حج افترذی سیت اف هزاپس نیرزر بروف افترذی بیریک اف هزیر».
پس، زود است که بیرون بیاید از «قنس الاسی» شاخه وبروید از عروق او شاخه وزود است که مستقر شود بر او روح ربّ، یعنی روح حکمت ومعرفت وروح شوری وعدل وروح علم وخشیت خداوند ومی گرداند او را صاحب فکر وقاد مستقیم در خشیت پروردگار. پس حکم نمی کنند از روی ظاهر ومجرد شنیدن. وبعد از ابطال قول یهود ونصاری در تأویل این کلام گفته که این نص صریح است در مهدی (علیه السلام) زیرا که مسلمین اجماع کردند که او (رضی الله عنه) حکم نمی کند به مجرد سمع وظاهر ومجرد شنیدن. بلکه ملاحظه نمی کند مگر باطن را واتفاق نیفتاده این از برای احدی از انبیا واوصیاء.
تا اینکه می گوید: مسلمین اختلاف کردند در مهدی. پس اصحاب ما از اهل سنّت وجماعت گفتند که او مردی است از اولاد فاطمه (علیها السلام) اسم او محمّد است واسم پدر او عبد الله واسم مادر او آمنه وامامیّه گفتند: او محمّد بن حسن عسکری است که متولد شده در سنه 255 از جاریه حسن عسکری که نامش نرجس بود ودر سرّ من رأی زمان معتمد خلیفه. آنگاه غایب شد یک سال، آنگاه ظاهر شد، آنگاه غایب شد وآن غیبت کبری است وبرنمی گردد بعد از آن مگر وقتی که خدای تعالی خواهد وچون قول ایشان اقرب است از برای تناول این نص وغرض من دفع از امت محمّد (صلی الله علیه وآله) است با قطع نظر از تعصّب در مذهب. ذکر کردم برای تو مطابق آنچه ادعا می کنند آن را امامیّه با این نص.
و این کتاب مدتهاست طبع شده وصاحبش در عصر محقق صاحب قوانین وصاحب ریاض بوده (رضوان الله تعالی علیهما).
پوشیده نماند که این جماعت علما ومحدثین وعرفای اهل سنّت ومعروفین ومعتمدین ایشانند. چنانکه دانستی ودر وقت تألیف این کتاب که بیشتر اسباب آن را که داشتم در نزدم حاضر نبود، به نظر رسیده که در این مدّعا موافقند با امامیه.
طایفه ای دیگر از اهل سنّتند که قائلند به تولد آن جناب، بلکه رسیدنش به مقامات عالیه ولکن گویند وفات کرده. مانند احمد بن محمّد سمنانی معروف به علاءالدوله سمنانی؛ چنانکه در تاریخ خمیس وغیره از او نقل کردند که او گفت در مقام ذکر ابدال واقطاب که رسید به مرتبه قطبیت محمّد بن الحسن العسکری واو چون پنهان شد، داخل شد در دائره ابدال وترقی کرد به تدریج از طبقه به طبقه تا اینکه گردید سیّد وقطب در آن وقت علی بن حسین بغدادی بود.
پس چون وفات کرد مدفون شد در شونیزیه. نماز گزارد بر او محمّد بن العسکری ودر جای او نشست وباقی ماند در رتبه قطبیت، نوزده سال. آنگاه خدای تعالی او را از این جهان با روح وریحان برد وقائم مقام او شد عثمان بن یعقوب جوینی خراسانی ونماز کرد بر او جمیع اصحابش ودفن کردند او را در مدینه رسول (صلی الله علیه وآله) تا آخر مزخرفات که باید حق قلم وکاغذ را نگاه داشت.
ملاحسین میبدی شارح دیوان، قریب به این کلمات را در شرح دیوان گفته وگویا او هم از علاءالدوله برداشته که از کثرت اقاویل شنیعه، مردود الطرفین است وتمام امّت را بهشتی می داند اما با شفاعت وفرقه ناجیه که منحصر در یکی است. آنانند که بی شفاعت به بهشت روند. بلکه در اصل مذهب مشوّش چنانکه در ریاض از بعضی رسائل او نقل کرده که او گفت: «من در بعضی مسایل به قول شیعه می گویم ودر بعضی به قول اهل سنّت ومن عایشه وسایر ازواج نبی را مدح می کنم. پس، شیعه مرا ملامت می کند ویزید واشباه او را لعن می کنم واهل سنّت نیز مرا سرزنش می نمایند وشتم می کنند».
قاضی نورالله (رحمه الله) به حسن فطرت در مقام معذرت این سمنانی برآمده، به این که گفته است: می توان گفت که آن محمّد بن الحسن العسکری که شیخ را بر گذشتن او اطلاع حاصل شده، آن محمّد بن الحسن العسکری نیست که در سامره بغداد متولد شده، بلکه محمّد بن حسن دیگر بوده که در عسکر اهواز یا عسکر مصر بوده وحضرت شیخ تشخیص حال نفرموده با آنکه آنچه درین رساله به او منسوب است معارض است با آنچه در فصل نبوات وما یضاف الیها از رساله بیان الاحسان لاهل العرفان مذکور ساخته وفرموده که: «مهدی را علیه سلام الله وسلام جده خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله) از هر سه نطفه یعنی صلبی وقلبی وحقّی نصیبی اکمل وحظی وافر من حیث الاعتدال لا غالباً ولا مغلوباً بود. اگر در حیات است غائب، سبب غیبت او تکمیل این صفات است تا چنان شود که در حد اوسط افتد واز افراط وتفریط ایمن گردد وبر حق ثابت شود واگر هنوز به وجود نیامده است، بی شک به وجود خواهد آمد وبه کمالی که شأن مصطفی (صلی الله علیه وآله) است خواهد رسید ودعوت او شامل حال عالم خواهد گشت واو قطب روزگار خود بود. در مقام سلطنت خواهد بود بعد از امیر المؤمنین (علیه السلام). انتهی.
و بالجمله هرچند صدق شرطیه، مستلزم صدق مقدم نیست اما احتمال دادن وجود وغیبت آن حضرت وتقدیم این احتمال بر احتمال عدم ناظر بر ترجیح اوست. کسی که یک مرتبه آن چنان حکم جزم به وفات مهدی (علیه السلام) نموده باشد به این اسلوب سوق کلام نمی نماید. کما لا یخفی علی العارف باسالیب الکلام. تمام شد کلام قاضی (نور الله قلبه).
و این قول سخیف ثمری ندارد، برای امامیه، جز برای ردّ ابومحمّد بن علی بن احمد بن سعید بن حزم اموی که ذهبی در «تاریخ الاسلام» از او نقل کرده که حضرت عسکری (علیه السلام) وفات کرد بدون عقب.
ابن خلکان در احوالات ابن حزم گفته که: «او بسیار طعنه می زد بر علمای متقدمین واحدی نماند که سالم مانده باشد از زبان او. پس قلوب از او متنفر شد وفقهای آن زمان اجماع کردند بر تضلیل او وسلاطین را ترسانیدند از فتنه او تا آنکه او را از بلاد نفی کردند ودر بادیه، لیله سنه 456 مرد».
با این حال گوییم: اگر مراد او عقب وخلف ظاهر وآشکاری در میان خلق است، پس کسی آن را دعوی نکرده واگر نفی خلف است مطلقاً حتی به نحوی که امامیه وجماعتی گویند که در روز تولد بنای اختفا وستر از اجانب بود وجز ثقات وخواص گاه گاهی کسی راه به دیدنش نداشت واسباب متعارفه این اخفا برای ایشان موجود بود، چه رسد به اسباب خفیّه الهیّه. پس، در ردّ ابن حزم کفایت می کند نفس شهادت او بر نفی در چنین مقام از اجانبی مانند او وامثال او که راه علم آن مسدود است با آن کثرت خدم وحشم حضرت عسکری (علیه السلام) وکثرت خواص وثقات که در مقام امتثال فرامین آن جناب، جان خود را تقدیم می داشتند وکثرت زوجات وکنیزان اگر از یکی از آنها فرزندی شود وامر به کتمان او فرماید.
به روایت مسعودی، در سال وفات، او را با جده اش به مکه فرستاد وکسی از جماعت حواشی واعوان را یارای نام بردن او نباشد در محافل، چه رسد به ابراز سایر مطالب. از کجا ابن حزم راه تواند تحصیل نماید بر نفی آن جز تخمین وظن؟ ولا یغنی من الحق شیئاً.
ذهبی در «تاریخ الاسلام» در احوال حضرت عسکری (علیه السلام) گفته که: اما پسر او محمّد بن الحسن که مدّعی اند رافضه، که او قائم وخلف وحجت است، پس متولد شد سنه 258 وبعضی گفتند سنه 256 ودو سال بعد از پدرش زنده بود، آنگاه معدوم شد ومعلوم نیست چگونه وفات کرده. الخ.
جمهور اهل سنّت تعیین مهدی موعود در شخص معین نکنند وبه حدس گویند هنوز متولّد نشده وآن را که امامیّه، مهدی (علیه السلام) می دانند نفی می کنند وبه ایشان سخریّه واستهزا می نمایند واین دعوی را از خرافات وجهالات ایشان می شمارند، بلکه در منظوم ومنثور، ایشان را به جهت این دعوی عیب گیرند وهجو کنند.
و به اینها قناعت نکرده اعاظم علمای ایشان که خود را ارباب فهم وتتبع وانصاف می دانند افتراها در این مقام بر امامیّه بسته اند ودر ضمن نقل کلمات ایشان وردّ وتوهین آنها، ذکر کرده با تشنیع وتوبیخ که ما محتاج به ذکر آنها نیستیم. مثل آنکه ابن خلدون وذهبی در «تاریخ الاسلام» وابن حجر در «صواعق» وغیر آنها نسبت دهند که: آن حضرت در همان سرداب غایب شده ودر همان جا هست، در طول این زمان واز همان جا بیرون می آید وابن حجر در نسبت داده که ایشان اسبها حاضر کنند بر در سرداب وفریاد کنند که حضرت از سرداب بیرون بیاید. بلکه بعضی از ایشان تصریح کرده که این سرداب در حله است وشیعیان روز جمعه چنین کنند.
قطب الدین اشکوری در «محبوب القلوب» از کتاب «عجایب البلدان» نقل کرده که در سردابی که غایب شد در آن مولای ما صاحب الامر (علیه السلام) اسب زرد رنگی بود که زین ولجامش از طلا بود تا زمان سلطان سنجر بن ملکشاه وروز جمعه به جهت نماز آمده بود. پس گفت: «این اسب در این جا برای چیست؟»
گفتند: «زود است که بیرون بیاید از این موضع بهترین مردم وبر او سوار می شود».
پس گفت: «بیرون نمی آید از آنجا بهتر از من». وبر او سوار شد وشیعه اعتقاد دارند که آن سواری برای او مبارک نبود. زیرا که طایفه «غُز» بر او مسلط شد وملکش زایل گردید.
و عبارت «صواعق» این است: ولقد صاروا بذلک وبوقوفهم بالخیل علی ذلک السرداب وصیاحهم بان یخرج الیهم ضحکة لاولی الالباب. لقد احسن القائل:
اما ان للسرداب ان یلد الذی * * * کلمتموه بجهلکم ما انا
فعلی عقولکم العفا فانکم * * * ثلتتم العنقاء والغیلانا
الحق جای تعجب است از حیا وشرم این جماعت! کسانی که شبهای جمعه جو ریزند در آخورهایی که در بام مسجد وخانه های خود ساخته اند برای خر خداوند که چون فرود آید از عرش، حیوان گرسنه نماند، نباید این قبیل اعتراض بر غیر خود کنند.
جواب آنکه: تاکنون در هیچ کتابی از کتب شیعه از متقدّمین ومتأخّرین فقها ومحدّثین ومؤمنین ومنتحلین امامیه، چنین مطلبی که آن حضرت از روز غیبت تاکنون در سردابی است دیده وشنیده نشده ودر آخر باب هفتم بیشتر از این توضیح جواب این افترا شود ومعلوم شود که جاهل وجزاف گو کیست وبر چه کسانی باید خندید!
حله که در سنه 498 بنا شده، چنانکه ابن خلکان در احوالات صدقه بن منصور ملقب به سیف الدوله تصریح کرده وغیر او از مورخین واز این جهت معروف است به حلّه سیفیّه. سرداب مغیب را اعظم مورخین ایشان نسبت دهد که در آنجا است ودر وقت ولادت اسمی از آن نبود.
چنانکه شهرستانی در «ملل ونحل» با آن دعوای طول باع وکثرت اطلاعی می گوید: «قبر امام علی النقی (علیه السلام) در قم است». نمی دانم اگر در لغت ونحو وصرف منقولات، ایشان چنین بی پا باشد وای به حال آن علوم!
چون وضع کتاب از برای این قسم عبارات نیست، لهذا باب آن را مسدود می کنم وبه اصل می پردازم. می گویم که:
این جماعت به اقرار واعتراف بلکه اجماع جمیع ایشان بر اخبار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بر خروج فرزندی از آن جناب در آخرالزمان که او را مهدی می گویند. واعتراف به این که شخص او را معین نفرمود، پس جایز است که هر سیّد حسینی دارای آن اوصاف که فرموده همان مهدی موعود باشد، اگر مانعی در میان نباشد. این جماعت با وجود این امکان وتجویز، راهی از برای نفی آن از آن که امامیّه او را مهدی می دانند به نص ومعجزه ندارند مگر عدم علم وپاره ای شبهات که ایشان را بازداشته از اعتراف وقبول. اما عدم علم ایشان منافاتی با علم دیگران ندارد.
نهایت آن است که ایشان از امامیّه طلب دلیل کنند که: «راه علم شما به امامت ومهدویت آن جناب چیست؟»
و امامیّه گویند: «به هر قسم که شما برای یهود ونصاری اثبات نبوت خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله) کنید به همان روش وهمان رقم ادله که در آنجا آرید ما نیز اثبات مدعای خود کنیم وهمان جواب که شما برای ایرادات ومعارضات ایشان مهیا کردید جواب ماست».
از شما در ایرادات شما بر آن ادله چنانچه در کتب امامت مشروح شده خصوص کتاب «ابانه» علاّمه کراچکی که به همین نسق ترتیب داده شد. اگر به قدر امامیه از اخبار واحادیث خود اطلاع می داشتند به این وادیها نمی افتادند.
ردّ اقوال مخالفین به صورت سؤال وجواب:
در باب آینده به تعدادی از آن نصوص ومعجزات اشاره خواهد شد وامّا شبهات این طایفه بعضی از آنها با جواب گذشته وخواهد آمد وبعضی مانده. همه آنها را در صورت سؤال وجواب در می آورم وبه نحو اختصار ذکر می کنم که ضبط آن آسان باشد وشرح وتفصیل آنها در کتاب مبسوطه شایعه متداوله است. به آنها رجوع فرمایند.
موضوع اول: این مهدی که شما امامیّه می گویید از اولاد امام حسین (علیه السلام) ومهدی موعود (علیه السلام) حسنی است.
جواب در همین باب روشن شد، بطلان این موضوع به نحو وافی.
موضوع دوم: نام پدر مهدی موعود (علیه السلام) عبد الله ونام پدر مهدی شما حسن (علیهما السلام) است.
جواب آن نیز گذشت که سند این دعوی منتهی به «زائد» است که در نزد خود ایشان مجروح ووضّاع بود، با معارضه به روایات خلقی کثیر از معتبرین ایشان که مذکور شدند.
موضوع سوم: شما مدعی هستید که سالهاست آن جناب غایب شده، غیبتی که تاکنون برای احدی متحقق نشده. چرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در مقام بیان وذکر واوصاف مهدی (علیه السلام) اشاره به این نعت وحالت نفرمود؟ بلکه ذکر آن اولی بود از ذکر سایر صفات، زیرا غیبتی به این طولانی از خوارق عادات است واین شبهه از ابن ججر است در صواعق.
جواب: اولاً سکوت از وصفی هرچند اولی باشد به ذکر از سایر اوصاف مضر نیست در صحت انطباق سایر اوصاف ووجود آنچه دلالت کند بر آن مقصود. زیرا که جز استبعاد چیزی نیست وشاید مصلحتی در ترک ذکر آن وصف بوده، هرچند که ما ندانیم.
و اما ثانیاً: نیافتن این وصف در خلال اخبار منقوله در این باب، دلالت نکند بر نفرمودن حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) این وصف را، چه جزم بر این متوقف است بر اثبات آنکه تمام آنچه آن جناب فرمود در طبقه صحابه ضبط وثبت شد ودست به دست روات وناقلین بدون اسقاط وتغییر وسهو وخطا تمام آنها را رساندند وهمه اینها نظری بلکه جزم وخلاف آن است.
بسیار دیده شده که در یک خبر در نقل بعضی، چیزی دارد که در نقل دیگری ندارد ومضمونی دارد ودر نقل دیگری خلاف آن وظهور تغییر وتحریف وزیاده ونقصان عمدی وسهوی فوق احصاء؛ حتی کتابهای تصنیف شده در ذکر اخبار موضوعه وکتاب در رد ودر کتب درایه بسیاری از اخبار مصحفه ومحرفه را جمع نمودند. پس آنکه باکی ندارد در وضع خبر یا تغییر آن برای نصرت مذهب خود یا توهین مذهب مخالف خود. چه رادع دارد در اسقاط آنچه موافقت نکند با مذهب ودر کتب مبسوطه امامیّه بسیاری از آن را که از اهل سنّت است وربطی به ایشان دارد جمع نمودند.
ثالثاً: دعوای عدم ورود از روی جهل است یا تجاهل. اما روات امامیّه به نحو تواتر از آن جناب واز امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کردند ودر ایشان هست جماعتی که اهل سنّت، ایشان را مدح وتوصیف وحکم به صدق ودیانت ایشان کرده اند واما اصحاب ابن حجر صریحاً اخبار آن حضرت را به غیبت مهدی (علیه السلام) نقل کردند وهم ضمناً به عنوان مثال روایت کرده اند نص آن جناب را بر این که فرزند نهم امام حسین (علیه السلام) مهدی است ونیز روایت کرده اند خروج آن جناب را در آخرالزمان وجمع این دو صنف روایات نشود مگر به وجود وغیبت آن جناب ودر باب آینده اشاره به آن اخبار خواهد شد. ان شاء الله تعالی.
جواب شبهه مخالفین در مورد ولایت شخص صغیر:
موضوع چهارم: در شرع شریف، مقرّر است که ولایت جایز نیست برای صغیر که کودکی را بر مال وجان وناموس محترمی مسلط کنند وشما امامیّه، امامت وریاست کبری را برای مهدی خود (علیه السلام) که چهار ساله یا پنجساله بود، دعوی می کنید واین با شرع جمع نشود ونیز نبی (صلی الله علیه وآله) این وصف را که حکمت دانستن وامامت داشتن باشد در کودکی را در ضمن صفات مهدی (علیه السلام) ذکر نفرمود؛ با آنکه از صفات جمیله جلیله است وعبارت ابن حجر در صواعق که برای عبرت ناظرین باید نقل شود، این است: ثم المقرر فی الشریعة المطهرة ان الصغیر لا تصح ولایته فکیف ساغ لهؤلاء الحمقاء المغفلین ان یزعموا امامة من عمره خمس سنین واله اوتی الحکم صبیاً مع انّه (صلی الله علیه وآله) لم یخبر به ما ذلک الاّ مجازفة وجرأة علی الشریعة الغراء.
و در موضع دیگر گفته: وکذا کان اللازم توصیفه بانه یؤتی الحکم صبیاً ولم یخبر به النبی (صلی الله علیه وآله).
از ظرایف حکایات مربوطه به این مقام آنکه ابن عربی، در فتوحات در ضمن حالات حضرت مهدی (علیه السلام) گفته: یقسم المال بالسویة ویعدل فی الرعیة یأتیه الرجل فیقول: یا مهدی! اعطنی وبین یدیه المال فیجئبنیء له ما استطاع ان یحمله یخرج علی فترة من الدین یزع الله به ما لا یزع بالقرآن یمسی الرجل جاهلاً وجباناً وبخیلاً فیصبح عالماً شجاعاً کریماً. تا آخر آن که سابقاً ترجمه کردیم.
مضمون فقره اخیره آن است که برکات وفیوضات آن حضرت به جایی می رسد که در زمان آن جناب، آدمی شام می کند در حالی که جاهل وجبان وبخیل است وبه برکت فیض آن حضرت، صبح خواهد کرد در حالی که عالم وشجاع وکریم است واین ظاهر عبارت است که بر ادنی طلبه مخفی نیست.
مولوی عبد العلی هندی که در لسان علمای آنجا ملقب است به بحرالعلوم، در رساله «فتح الرحمان» گفته، بعد از کلامی در ذکر مهدی (علیه السلام) وشیخ (رحمه الله) فرمودند: یمسی جاهلاً بخیلاً جباناً فیصبح اعلم الناس، اکرم الناس، اشجع الناس. یعنی به وقت شام، موصوف به این صفات خواهد بود؛ جاهل خواهد بود؛ جبان خواهد بود؛ بخیل خواهد بود وبه وقت صبح، بعد مرور شب اعلم الناس خواهد بود؛ اشجع الناس خواهد بود؛ اکرم الناس خواهد بود. یعنی معدوم النظیر خواهد بود در علم وشجاعت وجود.
مقصود از این کلام آن است که این خلیفه را الله تعالی به کرم خود، این همه مرتبه ومنزلت در یک شب عطا خواهد فرمود وپیش از آن به اضداد آن موصوف خواهد بود. نه چنانکه شیعه می گویند که امام مهدی (علیه السلام) از ایّام طفولیت معصوم است، مثل عصمت انبیا (علیهم السلام) انصاف این است که چنین فهمی را چنان لقبی شایسته است واین اعتقاد در طرف نقیض مذهب امامیّه است که آن جناب، در حال رجولیّت موصوف است به سه صفت خبیثه وسه رذیله خسیسه که می داند از برای تمام یا بیشتر اوصاف قبیحه وجملگی منشعب شوند از آنها، چون حرص وطمع وحقد وحسد وحبّ دنیا وتمام شهوات ولذایذ وامثال آن، که کمتر جمع شود در یک نفر ودر این خلیفه الهی سالها جمع شده ونشود چنین شخص جاهلی به انواع معاصی مبتلا نشود.
جواب: وبالله التوفیق، حفظ جان ومال وعرض نفس محترم متوقف است بر مقداری از علم که دارند، چگونه حفظ نماید واز حوادث وآفات نگاهش دارد وقدرتی که تواند آنچه را داند به جای آرد ودیانت وتقوایی که او را وادارد که آنچه را داند وتواند به جا آرد ومماطله ومخالفت ننماید.
لهذا در شرع شریف، شروطی از برای آن طایفه مقرر فرمودند وراه معیّنی برای معرفت واحراز آن شروط در ایشان قرار دادند که تخطّی از آن را در طرف زیاده لازم ندانستند واز طرف نقصان جایز ننمودند. چه در هر دو، اختلال نظام امور معاش ومعاد است ودر آن نقض غرض از بعثت انبیاست.
و امّا امامت که ریاست کبری ونیابت خاصه از نبی مرسل است بر جمیع بندگان بلکه بر تمام اشیا از مکلّفین وغیر آنها وزمام دین وجان وعرض همگی به کف کفایت اوست. صاحب آن را شروط واوصافی دیگر باید که تواند از عهده آن ریاست وولایت برآید وبنا بر طریقه امامیّه جمله از آن شروط موهوبی است که به کسب ورنج وتعب وریاضت وعبادت وتحصیل علوم در تمام عمر دنیا به دست نیاید.
از عالم طینت از سنخ رعیت جدا شده تا اصل نطفه وانعقاد آن وتولد ونشو وتربیت ودر عقل ونفس وروح وجسد با رعایا مخالف ومغایر وراهی از برای معرفت آن شروط واحراز آن در شخصی نیست، جز نص الهی وصدور خوارق، مقارن دعوی. چنانکه در محلّ خود ثابت شده وولایت آنها نه مثل ولایت وصی ومتولی وقیّم ووکیل وامثال ایشان است که وجود وعدمش بر دست مکلّفین باشد که به هر که خواهند، دهند وبرای آنها شروطی باشد که چون در کسی مجتمع شد، توانند طوق ولایت در گردنش نهند، جز به زعم ابن حجر واصحابش که عمل غرض وشغل امامت را سیاست واجرای حدود وحفظ ثغور دانسته که اگر کسی دارای آن شد، هرچند فاسق باشد، تواند امام شود.
چنانچه غزالی شافعی در مبحث امامت احیاء در ضمن نُه اصل که ذکر کرده، تصریح نموده وبنا بر این طریقه، ولایت امام از سنخ ولایت متولی اوقاف وقیّم بر ایتام خواهد بود واز جهتی پست تر.
پس، هر جماعتی، توانند دارای طریقه سیاست مُلک را امام کنند؛ هرچند چون شیر شخص قزوینی از سایر صفات انسانیّت است، چه رسد به کمالات اهل صفوت وخلت، هیچ بهره نداشته باشد ومانند معاویه غدار ویزید خمار وولید جبار ومروان حمار باشد که حسب اصول آن جماعت، از اهل امامت حقّه ونواب نبی (صلی الله علیه وآله) واولوا الامر لازم الاتباع بودند.
و بنابراین، ایراد ابن حجر بر امامیه وارد است که چگونه جمع شدند وکودکی را که نتواند از عهده سیاست وحفظ ثغور برآید، امام مسلمین کردند.
و اما امامیه در جواب گویند که: تعیین امامت با خداوند (عزَّ وجلَّ) است که هرکه را خواست تربیت کند وحکمتش آموزد وقابل ریاست وامامتش کند ودر نزد خداوند، صغیر وکبیر وسیاه وسفید یکسان است. به هرکس در هرحال وصفتی که باشد تواند آنچه خواهد دهد.
تمام اشاعره که ابن حجر از ایشان است، گویند جایز است که آدمی به توسط دست یا پای خود، مثلاً ببیند یا بشنود یا بفهمد یا حفظ کند به همان نحو که به توسط گوش وچشم وحواس باطنه خود می کند. پس در امکان آموختن خداوند، حکمت را به کودکی سخنی نیست وبه قواعد ایشان منطبق وجای اعتراض نیست.
اما وقوع آن کفایت می کند قصّه عیسی (علیه السلام) در آنجا که یهود، به مریم اعتراض ابن حجر را کردند که:
﴿کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیّاً﴾.
عاقل هوشمند چگونه سخن گوید با کودک گهواره که هیچ نداند ونتواند گفتن؟
عیسی (علیه السلام) گفت:
﴿انّی عبد الله﴾.
بدرستی که من، بنده ذات یگانه ام.
دارای تمام صفات جمیله وقدرت تامه که تواند به کودکی آن دهد که به کلیم وخلیلش داده.
﴿اتانِیَ الْکِتابَ﴾.
و مرا کتاب عطا فرمود که به رسولانش داده وعلامت نبوتش قرار فرموده.
﴿وَجَعَلَنی نَبِیّاً﴾.
و مرا به خلعت نبوت سرافراز کرده وبه منصب سفارت ورسالت سربلند نموده.
﴿وَجَعَلَنی مُبارَکاً اَیْنَما کُنْتُ﴾.
در هرکجا که باشم ابواب خیرات دینی ودنیوی وبرزخی واخروی وظاهری وباطنی مرا به سوی عبادش باز کرده وچشمه های فیوضات ومنافع وبرکات از دل وزبان ورفتار وکردار من برای بندگان خود جاری نموده.
﴿وَاَوصانی بِالصَّلوة والزَّکوة ما دُمْتُ حَیّاً﴾.
در تمام زندگانی مرا به نماز که معراج به سوی حضرت مقدس اوست، دعوت کرده واز لذایذ وشهوات وملهیات امر به حبس نفس فرموده.
﴿وَبِرًّا بِوالِدَتی وَلَمْ یَجْعَلْنی جَبَّاراً شَقِیّاً﴾.
مرا نیکوکار کرد که حق نعمت واحسان وتربیت مادرم را دانم واز عهده شکر وپاداش رنج وتعبش برآیم وسرکش وبدبختم نکرد که خود را مستحق هرخدمت واحسان دانم وبرای کسی حقی بر خود ندانم.
﴿وَالسَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ ویَوْمَ اَمُوتُ وَیَوْمَ اُبْعَثُ حَیّاً﴾.
و سلامتی وامان ایزدی برایم هست از شرور وفتنه شیاطین جن وانس وبلاها وعذاب برزخی واهوال وشداید روز رستخیز که از روز ولادت تا آن روز از آفات دینیه وامراض قلبیه در امن وامانم وبا قلب سلیم در محضر قرب جنابش درآیم.
تا فی الجمله تأمل وتدبّر ظاهر شود که تمام اصول شرایع وخصائص نبوت را این نبی مرسل چهل روزه با عمده اعمال جوارحیه برای امّت خود بیان فرمود.
جاهل غافل ابن حجر است که این آیات را ندیده ونشینده یا در قدرت کامله نقصی به هم رسید یا محل این نعمت در بندگان از قابلیت واستعداد افتاد وایشان که استعداد وقابلیتی برای چیزی شرط ندانند.
نعیم بن حماد در کتاب «فتن» روایت کرده که عیسی (علیه السلام) به حضرت مهدی (علیه السلام) می گوید: انما بُعِثْتُ وزیراً ولم ابعث امیراً.
مرا برای وزارت فرستادند نه برای امارت.
و شک نیست که امیر افضل است از وزیر وچگونه شود که با وزیر در کودکی چنین کنند وامیر سالها در وادی جهل وخطا باشد وبا این حال افضل از او باشد ونظیر حضرت عیسی است. جناب یحیی که خداوند خبر داده که در حال کودکی نیز با او چنین کردیم که: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ واتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً﴾.
خدای تعالی بر قلم ابن حجر، جاری فرمود که از همین آیه که جواب او در آن است اقتباس کرده ودر مقام طعن بر امامیّه گفته که ایشان در حق مهدی (علیه السلام) می گویند: ﴿وَآتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً﴾. واین مجازفه وجرأت است بر شریعت غرّا والحمد لله معلوم شد که متجرّی کیست. از طرایف آنکه علمای اهل سنّت از برای پاره ای کودکان خود مقامات عالیه قرار دهند واز برای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله) استغراب!
ابن عربی در فتوحات می گوید: «بدان! بدرستی که مردم استغراب نمی کنند حکمت را مگر از صبی صغیر به جهت آنکه معهود نیست در نزد ایشان جز حکمت ظاهره که از فکر ورویه است وصبی به حسب عادت محل آن نیست. پس می گویند آن صبی تنطق کرد به حکمت وظاهر می شود عنایت خداوند به این محل ظاهر. پس زیاد کرد در یحیی وعیسی (علیهما السلام) که ایشان از روی علم تنطق کردند به حکمت؛ یعنی دانسته سخن گفتند نه آنکه بر زبانشان جاری شد وآن علم ذوقی بود، زیرا که مثل این تکلّم در مثل این زمان وسن صحیح نمی شود مگر آنکه به ذوق باشد. پس، بدرستی که خدای تعالی عطا فرمود به او حکمتی را در حال کودکی وآن حکمت نبوّت است که نمی شود مگر ذوقی».
تا اینکه می گوید: «وجماعتی در حال شیرخوارگی سخن گفتند ومن دیدم اعظم از اینها را. دیدم کسی را که سخن گفت در شکم مادرش وادا کرد واجبی را وآن چنان بود که مادرش عطسه کرد واو حامله بود به آن طفل. پس حمد کرد خدای تعالی را. پس آن طفل به او گفت از میان شکمش: یرحمک الله! به کلامی که همه حاضرین شنیدند.
و اما آنچه مناسب کلام است این است که دختر من، زینب، سؤال کردم از او به نحو ملاعبت با او واو در حال شیرخوارگی بود؛ عمرش در آن وقت یک سال یا قریب به آن بود. پس گفتم به او در حضور مادرش وجدّه اش که: «ای دخترک من! چه می گویی در مردی که جماع کند با زن خود وانزال نشود؟»
گفت: «واجب می شود بر او غسل».
حاضرین تعجب کردند ومن در آن سال از او مفارقت کرده او را در نزد مادرش گذاشته واز ایشان غایب شدم ومادرش را اذن دادم که حج کند درین سال ومن از راه عراق رفتم به مکّه.
چون به عرفه رسیدم، بیرون رفتم با جماعتی به جهت جستجوی اهل خود در قافله شامی. دخترک مرا دید واو شیر می خورد از پستان مادرش. گفت: «ای مادر! این پدر من است که آمده». پس مادرش نظر کرد مرا از دور دید که می آیم واو می گفت: «این پدر من است». خاله خود را آواز داد واو آمد. چون مرا دید خندید وخود را به روی من انداخت ومی گفت به من: یا ابت! یا ابت! واین وامثال او از این باب است».
مؤلف گوید: این مسأله که ابن عربی از دخترش پرسید وجواب داد، همان مسأله ای است که در عهد خلیفه ثانی محل ابتلا شد وخلیفه از عهده اش برنیامد وسایر صحابه واماندند وحضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) جواب داد. زهی دخترک شیرخواره که مایه رو سفیدی پیشوایان خود شد!
نیز ابن الصلاح در علوم حدیث وخطیب در «کفایه» نقل کردند از ابراهیم بن سعید جوهری که گفت: «کودک چهار ساله ای را دیدم که به نزد مأمون آوردند واو قرآن خوانده بود ونظر در رأی کرده بود، یعنی به درجه اجتهاد رسیده بود جز آنکه هرگاه که گرسنه می شد می گریست».
در ترجمه جمله ای از عرفای ایشان حکایتها از این رقم است که ذکرش موجب تطویل است. حتی آنکه در شیخ عبد القادر گویند که: «در ماه مبارک شیر از پستان مادر نمی خورد ودر سالی، ماه مشتبه شد به عمل او رجوع کردند».
اما آنچه گفته که: «چرا منقبت را نبی (صلی الله علیه وآله) نفرمود در ضمن اوصاف آن جناب؟»
پس جواب آن از جواب سؤال سابق معلوم می شود وعلاوه در این جا گوییم که این وصف در این خانواده شایع ومرکوز در اذهان بود که ایشان در کودکی دارای علم وحکمت وکمال بودند بدون آنکه تردّد وتعلّم در نزد کسی کرده باشند.
و در محل خود ثابت ومبین شده که حسنین (علیهما السلام) داخل در آیه تطهیرند وهیچ رجسی، اقبح از جهل ونادانی نیست واز اخبار مشهوره بین فریقین است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اشاره کردند به آن بزرگوار وفرمودند: «این دو پسر من، امامند. برخیزند یا بنشینند». یعنی برخیزند برای جهاد یا ساکت نشینند. مردم را به خود دعوت کنند یا نکنند. یا کنایه از ثبوت این منصب است برای ایشان در هرحال.
ظاهر عبارت بلکه صریح آن، آن است که این منصب از همان وقت برای ایشان بود. چه به غایت مستهجن است که کسی گوید که این شخص حاضر، عالم است یا شجاع است یا کریم است. یعنی پس از سی سال یا چهل سال دیگر چنین خواهد شد وعمر آن دو امام در حین وفات حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) از هفت وهشت نگذشته بود وخدای داند که این عبارت را در کدام وقت در حق ایشان فرموده.
یوسف سلمی در «عقدالدرر» از حافظ ابو عبد الله نعیم بن حماد روایت کرده که او از امام باقر (علیه السلام) روایت نمود که آن حضرت فرمود: «می باشد این امر یعنی مهدویّت در صغیرترین ما به حسب سن ونیکوترین ما در ذکر وخداوند علم را به او میراث می دهد واو را به خودش وانمی گذارد».
موضوع پنجم: عمری به این طولانی از خوارق عادت است ودر این امّت تاکنون نشده.
جواب در آخر باب هفتم مشروحاً ذکر کرده ایم، در تکرار آن فائده نیست.
موضوع ششم: شما امامیه می گویید که مهدی (علیه السلام) داخل در سرداب خانه والد خود شد ومادرش به او نظر می کرد وتا حال در آنجاست وانتظار می کشید تا از آنجا بیرون بیاید واحدی او را در آنجا ندیده واین از دو جهت بعید است:
یکی از جهت نبودن طعام وشراب وتعیش آدمی، بی غذا.
دیگری از جهت مرئی نبودن در آن مکان با وجود اجتماع شرایط رؤیت.
از گنجی وغیره ظاهر می شود که این نسبت مسلم است در نزد علمای ایشان وعبارت ذهبی در «تاریخ الاسلام» این است: محمّد بن الحسن العسکری، ابن علی الهادی، ابن الجواد بن علی الرضا، ابوالقاسم العلوی الحسینی، خاتم الاثنی عشر اماماً للشیعة وهو منتظر الرافضة الذین یزعمون انّه المهدی وانّه صاحب الزمان وانّه الخلف الحجة وهو صاحب السرداب بسامرا.
تا اینکه می گوید: ولهم اربع ماة سنة وخمسون سنة ینتظرون ظهوره ویدعون انّه دخل سرداباً فی البیت الذی لوالده وامّه تنتظر الیه ولم یخرج منه الی الان فدخل السرداب وعدم وهو ابن تسع سنین.
و در احوال حضرت عسکری (علیه السلام) بعد از ذکر اینکه او، والد حجّت است گفته: وهم ای الرافضة یدعون بقائه فی السرداب من اربعماة سنة وخمسین سنة وانّه صاحب الزمان وانّه حی یعلم علم الاولین والاخرین ویعترفون انّه لم یره احد ابداً وبالجملة جهل الرافضیة علیه مرید فنال الله ان یثبت عقولنا وایماننا.
جواب مشروحاً بیاید در آخر باب هفتم واینکه احدی از علمای امامیه در هیچ کتابی چنین ادّعایی نکرده که به همه ایشان نسبت می دهد وبا این افترای عظیم دعا می کند که خدا عقل وایمان او را ثابت بدارد!
بر فرض تسلیم، جواب استبعاد اول را در آنجا دادیم. چنانچه گنجی نیز داده واستبعاد دوم را در ذیل حکایت دوم که قصه شهرهای پسران آن حضرت است وحکایت سی وهفتم که قصّه جزیره خضراء است به نحو اوفی جواب داده ایم.
در این جا به نقل عبارتی از میبدی قناعت کنیم که در شرح دیوان روایت کرده از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «خداوند تبارک وتعالی را سیصد تن است که قلبهای ایشان بر قلب آدم است وبرای او چهل تن است که قلبشان بر قلب موسی است وبرای او هفت تن است که قلبشان بر قلب ابراهیم است وبرای او پنج تن است که قلبشان بر قلب جبرئیل است وبرای او سه تن است که قلبشان بر قلب میکائیل است وبرای او یک شخص است که قلب او بر قلب اسرافیل است؛ هر زمان که آن یک نفر بمیرد، به جایش خداوند می گذارد از آن سه، یکی وهرگاه از آن سه بمیرد، خدا به جایش می گذارد از آن پنج وهر وقت که از آن پنج بمیرد، یکی خداوند به جایش می گذارد از آن هفت واگر از آن هفت یکی در گذرد، خداوند به جایش می گذارد از آن چهل وهرگاه از آن چهل یکی بمیرد، خدا به جایش می گذارد از آن سیصد وهرگاه از سیصد یکی بمیرد، خدا به جایش می گذارد از عامه. به ایشان دفع می کند خداوند، بلا را از این امّت».
شیخ علاء الدین در «عروة» گوید: «ایشان را طیّ زمین ورفتن به روی آب هست واز چشم مردم پوشیده باشند ومجتمع شوند در جای تنگ مملوّ از اهل شهادت. چنانکه بدن ایشان به بدن غیری ممسوس نشود وسایه ایشان مرئی نگردد وبه آواز بلند قرآن واشعار خوانند وگریه ووجد ورقص کنند وکس آواز ایشان نشنود وتوانند که خسیس را نفیس سازند وایثار بر محتاجان کنند ودر بلاد ربع مسکون متردّد باشند وهرسال دوبار مجتمع شوند. یک بار در روز عرفه به عرفات ویک بار در رجب در جایی که مأمور شده باشند».
ملاحسین میبدی از معروفین علمای ایشان است وجمله ای از تصانیف او را مانند «شرح هدایة الحکمه» و«شرح کافیه» و«جام کتبی نما» وشرح دیوان مذکور را کاتب چلبی در «کشف الظّنون» ثبت نموده وبه کلمات او استشهاد می کنند واما آنچه گفته که برای آن حضرت، علم اولین وآخرین را ثابت می کنند. راست گفته ولکن معلوم نیست آنچه جمهور امامیه در حق آن جناب گویند، بیشتر باشد از آنچه اهل سنّت رای اقطاب ومشایخ خود گویند.
شیخ عبد الوهاب شعرانی در مبحث چهل وپنجم از یواقیت از ابوالحسن شاذلی نقل کرده که از برای قطب، پانزده علامت است: اینکه او را مدد دهند به مدد عصمت ورحمت وخلافت ونیابت ومدد حمله عرش وکشف شود برای او حقیقت ذات یعنی ذات حق جلّ وعلا واحاطه به صفات. الخ.
و حسب اصول وقواعد ایشان ممکن نباشد که حقیقت ذات منکشف شود وچیزی از ممکن در پرده خفا بماند!
میبدی در شرح فصوص از جندی نقل کرده که شیخ صدرالدین از ابن عربی نقل کرد که: «چون رسیدم به دریای روم از بلاد اندلس، با خود مقرر داشتم که آن زمان به کشتی نشینم که تفاصیل احوال ظاهر وباطنه من تا آخر عمر بر من مکشوف شود. بعد از توجه تام ومراقبه کامله همه ظاهر شد. حتی صحبت پدر تو، اسحق بن محمّد وجمیع احوال تو واتباع از ولادت تا موت واحوال شما در برزخ ومنشأ، این اطّلاع است بر عین ثابته که معدن علم الهی است. وبا تمکن اطلاع بر معدن مذکور فرقی نباشد در گذشته وآینده وکم وزیاد وعلوم ظاهره وباطنه.
و اما آن که گفته که ایشان معترفند که احدی او را هرگز ندیده، آن هم افترا ودروغ است که شرم ندارند از ارتکاب آن، به آن جلالت وشأن که برای خود قرار دادند.
اما در غیبت صغری که قریب هفتاد سال بود، خلق کثیری خدمت آن جناب رسیدند که اسامی ایشان در غالب کتب غیبت امامیّه ثبت است که بعضی از آنها در ایّام ولادت وبعضی در غیبت صغری وقریب به آن نوشته شده وتاکنون موجود وظاهراً ذهبی هیچ کدام از آن را ندیده، بلکه گذشته که بلاذری حافظ معتبر ایشان از آن جناب روایت کرده وحدیث مسلسلی که تمام سلسه آن از معاریف وهریک موصوف بودند به وصفی منفرد در عصر خود، مانند سیوطی وجزری ونظایر ایشان وخواهد آمد که در غیبت کبری نیز جماعتی شرفیاب شدند، حتّی از ایشان که به اسم او سابقاً اشاره شد.
علت اختفاء وغیبت آن حضرت وردّ شبهه مخالفین:
موضوع هفتم: چه حکمت است در غیبت این امام با این عمر طولانی که همیشه خائف وترسان از خلق کناره کرده وکسی از خواص وعوام، چیزی از او ندید؟
ابن تیمیه حنبلی که مؤسس طریقه وآیین طایفه خبیثه وهابیّه نجد است وشیخ عبد الوهاب آن مذاهب فاسده را از کتب او برداشته، در کتاب «منهاج السنیه» که رد بر «منهاج الکرامة» آیة الله علاّمه حلّی است، می گوید: مهدی الرافضه لا خیر فیه اذ لا نفع دینی ولا دنیوی لغیبته.
جواب: بعد از اعتراف به امامت حجة بن الحسن (علیهما السلام) وبقای او از روی نصوص ومعجزات وقاعده لطف، چه بندگان را با این جهالات وتحاسد وتباغض وتکالب وتجاذب ومنافات ومتابعت هوی وشهوات به خود واگذاشتن بی رئیسی که بدون الجاء واضطرار صلاح وفساد ونفع وضرر دینی ودنیوی در دین وعقل وجان وبدن وعرض ومال ایشان را بیان کند وبه آن وادارد وخود به آنچه گوید کند واز خطا ولغزش ونسیان وسهو محفوظ ومأمون باشد؛ نقض غرض در بعثت نبی (صلی الله علیه وآله) وتکلیف خواهد بود؛ چه آنها در مقام انقیاد واطاعت برآیند وچه گوش به سخنانش فرا ندارند وسر به فرمانش فرود نیارند.
در هریک از آن دو حال، حجّت بر ایشان تمام وزبان معذرتشان لال است. چنانکه در کتب کلامیّه مشروح شده یا از روی مماشاة وهمراهی با خصم، اعتراف وتسلیم این مدّعا کرده، چون سائل را دیگر وقعی برای این سؤال نیست حتی از مَعاشر امامیه.
امّا از اهل سنت:
اولاً: به جهت آنکه تطویل عمر حضرت مهدی (علیه السلام) واخفای جنابش از خلق از افاعیل الهیّه است که ایشان آن را معلل به حکمتی ندانند به اینکه چون در فعل فلانی صلاح وخیر بود، کرد. بلکه هر چه کند آن خیر است وآنچه ما آن را صلاح یا اصلح ندانیم، کردنش بر خدای تعالی واجب نباشد. اگر جمیع پیمبران را به دوزخ برد وکفار وشیاطین را به بهشت فرستد، قبحی لازم نیاید ودر همان خیر وحکمت وصلاح است. پس اهل سنّت حق سؤال از وجه حکمت این فعل الهی وسایر اقوال ندارند.
ثانیاً: ندانستن وجه حکمت در فعل الهی، ضرری به وجوب اعتقاد به صدور آن فعل ندارد. چنانکه حکمت بیشتر احکام دین واسرار عبادت ومفاسد بسیاری از مناهی وجمله ای از کردارهای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که نبود مگر از روی وحی وامر الهی، بر امّت مخفی ومستور ماند واین جهل، سبب سستی اعتقاد به صدور دستور ودست برداشتن از آنچه محل تکلیف است نشود، بالضّرورة.
ثالثاً: نقض به دجّال که در خبر بلکه در اخبار صحیحه موجوده در کتب صحاح ایشان است وبیاید در آخر باب هفتم که مدتی پیش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) موجود بود ودر جزیره ای در طرف جزایر مغربیه محبوس وعالِم به فتن آخرالزمان وکارهای خود وزنده خواهد بود تا به دست مهدی (علیه السلام) یا عیسی کشته شود ودر طول عمر وغیبت شریک است با آن جناب. اگر ایشان به جهت ندانستن حکمت وجود وغیبت دست از دجّال خود برمی دارند، ما نیز نعوذ بالله از مهدی خود (صلوات الله علیه) دست کشیم وگنجی شافعی را در اینجا کلامی است که در باب مذکور ذکر نموده ایم.
رابعاً: در اخبار صحیفه فریقین که ما طرق آن را که زیاده از پنجاه است، در کتاب «فصل الخطاب» ضبط نمودیم وجمله ای از صحاح ایشان است رسیده که حاصل مضمون آنها آنکه: «آنچه در امم سابقه خصوص بنی اسرائیل واقع شده در این امّت نیز واقع شود؛ حتّی اگر در سوراخ جانوری رفتند، اینها نیز بروند واز برای بیشتر انبیاء (علیهم السلام) غیبتهای طولانی وغیر طولانی بود که از امّت خود به امر الهی کناره کرده بودند وکسی از آنها خبری نداشت».
شیخ مورخین، علی بن الحسن مسعودی که اهل سنّت از کتب او مانند «مروج الذهب» و«اخبارالزمان» نقل کنند وبر او اعتماد نمایند ومحمّد بن شاکر کتبی در فوات الوقیات او را مدح کرده وکتب او را ذکر نموده، غیبتهای انبیاء واوصیا را در کتاب «اثبات الوصیة» ذکر کرده واگر در این امّت برای حجّتی که به اعتراف ایشان افضل از عیسی است که او افضل از جمیع انبیاء ومرسلین است، غیر اولواالعزم ایشان ودیگر غیر از آن جناب، حجّتی نیاید تا قیامت غیبتی نباشد، لازم شود تکذیب آن اخبار صریحه متواتره به حسب مضمون وفرقی نکند طول وقصر زمان غیبت در این جهت. چنانچه این اختلاف نیز در آنجا بود.
امّا از معاشر امامیه با اعتراف واقرار به این که در غیبت آن جناب، البته حکمت بلکه حکمتها است. پس به جهت آنکه ممنوعند از جانب ائمه خود (علیهم السلام) در بحث وتفتیش در فهمیدن سرّ آن، بلکه بعضی از علما حرام دانسته اند آن را.
شیخ مقدم ابومحمّد، حسن بن موسی نوبختی در کتاب «فِرق ومقالات» بعد از ذکر مذهب امامیه در حق مهدی (صلوات الله علیه) وغیبت آن جناب فرموده: «ونیست از برای عباد که تفتیش کنند از امور خدای تعالی وپیروی کنند چیزی را بدون علم وطلب کنند آثار چیزی را که پنهان کرده اند از ایشان وجایز نیست ذکر اسم آن جناب ونه سؤال از مکان او تا اینکه آن جناب مأمور شود به این. زیرا که آن جناب گمنام وخائف ومستور به سِتر خداوندی است ونیست بر ما بحث کردن از امر او بلکه بحث از این وطلب او مُحرّم است وحلال نیست. الخ»
و در «علل الشرایع» و«کمال الدین» روایت است که فرمود: «بدرستی که از برای صاحب این امر غیبتی است که لابد است از آن که به ریبه بیفتد در آن اهل باطلی».
راوی پرسید: «چرا؟ فدای تو شوم!»
فرمود: «به جهت امری که اذن ندادند ما را در کشف آن از برای شما».
راوی پرسید که: «وجه حکمت غیبت آن جناب چیست؟»
فرمود: «وجه حکمت آن جناب، وجه حکمت غیبتهای کسانی است که پیش از او بودند از حجّتهای خداوند تعالی ذکره.
بدرستی که وجه حکمت در این منکشف نمی شود مگر بعد از ظهور آن جناب، چنانچه منکشف نشد وجه حکمت آنچه خضر کرد از سوراخ کردن کشتی وکشتن غلام وبرپا داشتن دیوار، از برای موسی (علیه السلام)؛ مگر بعد از جدایی ایشان.
ای پسر فضل! بدرستی که این امر، امری است از امرهای خدای تعالی وسرّی است از اسرار خداوند وغیبی است از غیب خداوند وهرگاه دانستیم که خدای (عزَّ وجلَّ)، حکیم است تصدیق می کنیم که همه افعال او از روی حکمت است. هرچند وجه آن منکشف نباشد برای ما».
و با این حال برای بعضی روات، چون سؤال از حکمت غیب می کردند، چیزی می فرموند که راوی ساکت می شد واز خبر مذکور معلوم می شود که آنچه فرمودند سرّ حقیقی وتمام وجه حکمت نبود؛ چنانکه در اخبار بسیاری سبب غیبت آن جناب را خوف از قتل وکشته شدن قرار دادند.
و شیخ طوسی (رحمه الله) در کتاب «غیبت» بر همین سبب، اعتماد فرموده وجز خوف چیزی را مانع ظهور ندانسته ومانع شدن خداوند، ظالمین را از قتل آن جناب به غیر طریق نهی بلکه به اسباب الهیّه موجب الجاء ومنافی تکلیف است ونقض غرض بردن ثواب است وفرق میان آن حضرت وآباء طاهرینش (علیهم السلام) که ایشان ظاهر در میان مردم بودند با آنکه سلاطین جور در هر عصر وبیشتر خلایق مخالف وعدوی ایشان بودند به خلاف آن حضرت که مستور شد وحال آنکه علّت ستر در ایشان آن بود که سلاطین ووالیان از طرف ایشان آسوده وخاطر جمع بودند که خروج نخواهند کرد ومقاتله با شمشیر را اعتقاد ندارند.
اما در حقّ مهدی (علیه السلام) پس معلوم ایشان شده بود که آن جناب، خروج خواهد کرد وهمه سلاطین را مقهور خواهد نمود وبساط سلطنت ودولت جباران را برمی چیند وبساط عدل وداد در تمام روی زمین بگستراند. پس از چنین کسی که منافی ومضاد با ملک است، البته خائف باشند وبقدر امکان در صدد قلع وقمع او برآیند وچون آخر حجج است در کشته شدنش ابطال وعده خداوندی است، زیرا دیگری نیست که به جایش بنشیند تا آن زمان که حسب امر الهی از کشته شدن، مأمون شود، خود را ظاهر نماید. پس به ملاحظه این خوف، غیبت واستتار آن حضرت واجب باشد.
روایتی از امام صادق (علیه السلام) در حکمت غیبت حضرت (علیه السلام):
در حکمت ودر علل و«کمال الدین» از امام صادق (علیه السلام) وجهی دیگر برای حکمت غیبت روایت است که راوی عرض کرد: «چرا امیر المؤمنین (علیه السلام) مقاتله نکرد با مخالفین خود در اول؟»
فرمود: «زیرا که در کتاب خداوند (عزَّ وجلَّ) است:
﴿وَلَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً اَلیماً﴾.
اگر جدا شوند، هر آینه عذاب می کنیم کافران را عذابی دردناک.
راوی پرسید: «مقصود از جداشدن چیست؟»
فرمود: «ودایع مؤمنینی که در صلبهای کافران است وهمچنین قائم (علیه السلام) ظاهر نمی شود هرگز تا آنکه بیرون بیاید ودایع خداوند (عزَّ وجلَّ). پس چون بیرون آمدند، ظاهر می شود بر آنها که غلبه دارند از دشمنان خدای (عزَّ وجلَّ). پس می کشد ایشان را».
نتیجه این خبر شریف آنکه: وجه غیبت، استخلاص نطفه هایی است که حاصل می شود از آنها اهل ایمان از اهل نفاق؛ زیرا که بسط ید به مقتضای خروج، موجب قتل اهل خلاف است وبه سبب قتل آنها فوت می شود این ذراری صالحه از اصلاب ایشان ودر حکمت بالغه، این امری است مطلوب وهمین وجه، علت صبر وسکوت وترک جهاد امیر المؤمنین (علیه السلام) بود با کسانی که بر او پیشی گرفتند. زیرا آن حضرت می دانست که در اصلاب اهل ردّه نطفه های مؤمنینی است. چنانچه بسیاری مشهود ومحسوس است وحال صبر وقعود آن جناب از طلب خود مثل اختفای امام عصر (علیه السلام) است.
بلکه فاضل خبیر، قطب الدین اشکوری تلمیذ محقق داماد در «محبوب القلوب» روایت کرده که: جناب سیدالشهداء (علیه السلام) در روز عاشورا چون حمله می کرد به لشکر ابن زیاد، بعضی را می کشت وبعضی را وامی گذاشت با آنکه به ظاهر متمکّن شده بود بر قتل آنها. از آن جناب سؤال کردند از سبب این کار.
فرمود: «پرده از پیش چشم من برداشته شد، پس دیدم نطفه هایی را که در صلبهای ایشان بود. پس شناختم آن را که از نطفه او، اهل ایمان بیرون می آید. پس او را وا می گذاشتم از کشتن به جهت استخلاص آن ذرّیّه ودیدم آن را که از او نطفه صالحی بیرون نمی آید، پس او را می کشتم».
امثال این کارها شغل اهل ولایت است در تدابیر امور خلق به نحوی که ملتفت نمی شوند. پس نشود اعتراض کرد بر افعالشان بلکه واجب حمل آنهاست بر حکمت اجمالیه ومصالح عامه بدون حجّت به علم تفصیلی برآنها.
نیز در «کمال الدین» روایت شده از سدیر از آن جناب که فرمود: «برای قائم ما غیبتی است که طول می کشد زمان آن».
سدیر پرسید: «چرا ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله)؟»
فرمود: «ابا نموده خداوند مگر آنکه جاری کند در او، طریقه انبیاء (علیهم السلام) را در غیبتهای ایشان ولابد است او را ای سدیر! از استیفا کردن زمانهای غیبتهای ایشان را. خدای تعالی فرمود:
﴿لَتَرْکَبَنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ﴾.
یعنی هر آینه خواهید بود بر طریقه وسیرت مطابق سیرت وطریقه آنان که پیش از شما بودند».
و این اشاره به همان وجهی است که سابقاً ذکر کردیم.
موضوع هشتم: با این همه اختلاف که در میان امامیه پیدا شده در فروع واصول چرا خود را برای چند نفر از خلص شیعیان که اقوال ایشان متبع است ظاهر نمی کند ورفع آن اختلاف را که سبب تفسیق وتضلیل وتکفیر یکدیگر شده نمی فرمایند از طرف ایشان که مأمون است وخوف وبیمی ندارد.
جواب: بیشتر خلق روی زمین منکرند وجود ذات اقدس حضرت احدیّت (جلّ ثناؤه) را وآنان که معترفند آن قدر اختلاف در مراتب توحید وصفات وافعال جنابش دارند که جز یک طریقه همه آنها باطل وقائلش ضال واز برای بیشتری سبب خلود نار است وخدای تعالی در هیچ وقت از چیزی نترسد وتواناییش در رفع اختلاف از بین وفصل خصومت متنازعین وایجاد معرفت ضروری وعلم وجدانی در نفوس وقلوب به نحوی که همه جز حق، چیزی در دل نگیرند بیشتر است به اضعاف غیر متناهیه از ولی ونایب وخلیفه اش در زمین وهر عذری که در ترک آن برای خداوند (عزَّ وجلَّ) مقرر کرده شد، ولیّش اولی است به آن عذر برای ترک رفع اختلاف.
موضوع نهم: شما امامیّه، امامی قائل شدید که تمام لوازم امامت وذاتیّات ریاست عامه ونیابت الهیّه وخلافت نبویّه را از او سلب می کنید. چون بیان احکام وفصل خصومات واجرای حدود وحفظ ثغور واخذ حقوق واعانت مظلوم وامر به معروف ونهی از منکر ودفع ظالم وتجهیز عساکر وامثال اینها که غرض از نصب امام، چه به نص باشد یا به اجماع، اقامه امور مذکوره ونظم مطالب شرعیه واصلاح مفاسد دینیه ودنیویّه مسلمین است وبا انتفاء تکالیف مذکوره از او به جهت عدم تمکن از اقامه آن، از امامت بیفتد ودیگر چیزی نماند که به سبب آن، امام شود ولایق این منصب وسزاوار این لقب باشد ومهدی شما، همان است که ابن تیمیّه در منهاج السنیه گفت که: «خیری دنیوی ودینی در غیبت او نیست».
جواب: امّا بر طریقه اهل سنّت:
پس، اولاً: نقض به غیبت غالب انبیاء (علیهم السلام) که غرض از بعثت ایشان انفاذ احکام مذکوره واجرای تکالیف معهوده بود، اصالةً وامام مکلّف به آنهاست به نیابت از ایشان وغیبت ایشان در کتب سیر وتواریخ واخبار نبویّه فریقین موجود است وقابل انکار نیست.
و کفایت می کند از برای اثبات این مدعی، غیبت جناب یونس (علیه السلام) از قوم خود بلکه از همه جنبنده در زمین وحتّی زیر زمین، غیر از آن ماهی که یونس در شکمش قرار گرفت به نص قرآن مجید وهیچ مسلمی نتواند به جهت این غیبت، سلب نبوّت از او کند که در این مدّت مفارقت از امّت وسیر در کشتی ودر شکم ماهی تا زمان عود به قوم خود، نبیّ نبود ونبوّت او یا غیر او دائر مدار حضور وتسلط باشد که گاهی برود وگاهی بیاید وپیغمبر گاهی رعیّت وتابع شود. زیرا بالبدیهه خلق از این دو صنف بیرون نباشند وچنین احتمال سخیف وقول بدیهی البطلان را تاکنون کسی نداده ونیز زمان انفراد ایشان چون امّتشان هلاک می شدند.
چنانکه ثعالبی وغیره روایت کرده اند که: پیغمبری که امّت او به عذاب الهی هلاک می شدند، مأمور بود که بیاید در مکّه معظمه بماند وعبادت خداوند کند تا اجلش در رسد واوضح واعجب از همه خفا وغیبت نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) از امّت خود؛ چنانچه در سیره حلیه برهان الدین شافعی وغیر آن از ابن اسحق روایت شده که آن جناب، سه سال مخفی بود بعد از نزول سوره مبارکه: ﴿یا اَیُّهَا الْمُدَثِّرُ قُمْ فَاَنْذِرْ﴾. در خانه ارقم ومردم را در نهانی دعوت می کرد وچون می خواستند نماز کنند با چند نفری که ایمان آورده بودند، می رفتند در بعضی درّه های کوههای مکّه پنهان می شدند ونماز می کردند.
در آنجا تقویت کرده که مدّت استخفای در خانه ارقم، تا آنکه دعوت را ظاهر نمود، چهار سال بود وهمچنین مدّتی در شعب ابیطالب محصور بلکه محبوس بودند ونیز در غار ومدتی پس از آن بلکه در تمام ایام بعثت، قهر وسلطنتی نداشتند که انفاذ کنند آن امور را جز دعوت به توحید ورسالت واندکی از اعمال جوارحیه وبنا بر سیاق سؤال، بایستی العیاذ بالله سلب کرد نبوّت را از آن جناب در این مدت مذکوره وچنین شخص از دایره اسلام بیرون است وثانیاً تصریح علمای اهل سنّت بر این که قهر وسلطنت فعلیّه، شرط در نبوت وامامت نیست که چون مفقود شد، برود.
شیخ ابوشکور سلمی حنفی، محمّد بن عبد الرشید بن شعیب کشّی که او را مجدد الف ثانی می دانند، در کتاب «التمهید فی بیان التوحید» گفته ونقل عبارت، اولی است، شاید علما را حاجت افتد در نقل آن در کتب عربیه:
قال: قال بعض الناس: بانّ الامام اذا لم یکن مطاعاً فانّه لایکون اماماً، لانّه اذا لم یکن القهر والغلبة له فلایکون امماً فلما لیس کذلک لان طاعة الامام فرض علی الناس فان لم یکن القهر فذلک یکون من تمرد الناس وهو لا یعزله عن الامامة فلولم یطع الامام فالعصیان حصل منهم وعصیانهم لایضر بالامامة الا تری ان النبی ماکان مطاعاً فی اول الاسلام وما کان له القهر علی اعدائه من طریق العادة والکفرة وقد تمردوا عن امره ودینه وقد کان هذا الایضره ولا یعز له عن النبوة وکذا الامام خلیفة النبی لامحالة وکذلک علی (علیه السلام) ما کان مطاعاً من جمیع المسلمین ومع ذلک ما کان معز ولا فصح ما قلنا ولو ان النّاس کلّهم ارتدوا عن الاسلام والعیاذ بالله تعالی فانّ الامام لم ینعزل عن الامامة فکذلک بالعصیان. انتهی.
محصل این عبارت همان است که ذکر شد که نبوت وامامت که از مناصب الهیّه است مثل سلطنت وحکومت عرفیه نیست که اگر قهر وغلبه وامکان اجرای اوامر ونواهی در مقام فعلیت رسیده باقی والاّ مانند سلطان بی ملک وعسکر است که نشود او را سلطان گفت.
نیز در اخبار اهل سنّت وارد است که: «ائمه، از قریش اند». ودر بعضی از آنهاست که امر خلافت همیشه در قریش خواهد ماند؛ چنانکه در «صحیح بخاری» است که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) فرمود: «پیوسته این امر یعنی امر خلافت چنانکه شارحین تصریح کرده اند، در قریش خواهد بود تا زمانی که باقی باشد از ایشان دو نفر». به روایت دیگر: «تا باقی باشد از مردم».
شیخ شمس الدین محمّد بن علقمی شافعی، تلمیذ سیوطی در «کوکب المنیر» شرح جامع صغیر استاد خود، بعد از ذکر مذکور گفته که: «چون مردم تابع قریش بودند در جاهلیّت وایشان رؤسای عرب بودند، تابع ایشان شدند در اسلام وایشانند اصحاب خلافت واین خلافت مستمرّ است برای ایشان تا آخر دنیا تا زمانی که در میان مردم دو نفر باشند که ظاهر شده آنچه آن جناب فرموده؛ پس از زمان آن حضرت تا حال خلافت در قریش است بدون مزاحمتی در آن. هرچند متغلبین مالک شدند بلاد را، لکن ایشان معترفند که خلافت در قریش است؛ پس اسم خلافت باقی است هرچند مجرد تسمیه باشد».
ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» شرح «صحیح بخاری» این معنی را یکی از محتملات خبر مذکور قرار داده واحتمال دیگر داده که: مراد «اخبار» نباشد، بلکه امر باشد که آن را به صورت «خبر» فرموده، یعنی: همیشه باید برای خود، خلیفه از قریش معیّن کنید بنا بر طریقه ایشان که باید رعیّت برای خود، خلیفه بسازند وآنگاه پیرویش کنند.
کرمانی، شارح بخاری بعد از اشکال که در زمان ما، حکومت در غیر قریش است جواب داده به این که در بلاد مغرب ومصر، خلیفه از قریش هست.
در «فتح الباری» گفته که این صحیح است ولکن در دست او بستن وگشودنی نیست ونیست برای او از خلافت مگر مجرد اسم فقط واین عبارات صریح است در آنکه تسلط وحکومت، شرط خلافت وامامت نیست؛ بلکه خلیفه وامام همان است که خدا ورسول (صلی الله علیه وآله) او را خلیفه وامام گفته هر چند غاصبین ومتغلبین او را تمکین ندهند ودر این معنی فرقی میان حضور وغیاب وظاهر واختفا نیست.
نیز ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی در کتاب «مناقب السادات» مسمّی به «هدایة السعداء» گفته که: «یزید باغی متغلب خارجی بود وخروج بر امام در جمیع ادیان حرام است ویزید لعین، خروج کرده بر حسین (علیه السلام) بدون تأویل واو را کشت به محاربه».
نیز در آنجا گفته: «چون علی بن ابیطالب (علیه السلام) کشته شد، خلافت از آن حسن بن علی (علیهما السلام) بود. آنگاه از آن حسین بن علی (علیهما السلام) وبغی کرد در عهد حسین، یزید بن معاویه. بغیی که مسلط شد به آن».
برای اثبات مدعی وجواب از آن سؤال بی پایه این مقدار عبارت کافی است، ان شاء الله. وجمع سایر کلمات ومناقضات وهفوات ایشان بی فایده است؛ چه منصف را آن مقدار کافی است ومعاند لجوج به اضعاف آن قناعت نکنند.
اما بر طریقه معاشر امامیّه ایّدهم الله تعالی:
ایشان اوّلاً گویند که: چون خدای (عزَّ وجلَّ) خواست امامی بیافریند، قطره ای از آب جنّت از ابر نازل فرماید که بر ثمره ای از ثمرات زمین بیفتد وآن را حجّت آن عصر بخورد ونطفه امام از آن منعقد شود وچون چهل روز بر آن بگذرد، صدا بشنود وچون چهار ماهه شود بر بازوی راستش بنویسند:
﴿وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وهُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾.
و چون متولّد شد، عمودی از نور در دلش جای دهند که نظر کند در آن به خلایق واعمال ایشان ونازل شود بر او، امر خداوند در آن عمود وآن عمود، نصب عین اوست؛ به هرجا که برود ونظر کند وپر کند دلش را از محبّت خود که غیر جنابش کسی را نگزیند. واز خوف خود که از هیچ چیز غیر او نترسد. واز زهد که به هیچ چیز دنیا وغیر دنیا رغبت نکند جز آنچه را که او امر فرماید. واز سخا که از ایثار چیزی حتّی جان خود در راه او پروا نکند. واز شجاعت که از هیچ مخلوقی روی نگرداند. واز توکّل که غیر جنابش چیزی را مضرّ یا نافع نداند ونبیند بر این رقم.
حقایق جمیع صفات حسنه را در دلش جای دهد ونگاهش دارد از آن که گردی از قذارت اخلاق ذمیمه بر آینه قلبش نشیند وحقیقت اشیا را به او بنماید وقبایح بواطن معاصی را بداند وببیند، بالطبع از او متنفر وگریزان باشد وروح القدس را بر او موکّل کند که او را مؤیّد ومسدّد دارد واز او جدا نشود واو غفلت وسهو ونسیان ندارد ودلش را چون بیت المعمور وعرش، محل تردّد ملائکه ومطاف ایشان قرار دهد که پیوسته معراج ایشان باشد واصنافی از ابواب علوم به او عطا فرماید.
و غرض از گردش افلاک وایجاد خلایق از سمک تا سماک، او باشد. همه به سبب او وبرای او حرکت کنند وزندگی نمایند. از طفیل وجود او بخورند وبیاشامند.
پرستش وبندگی که خدای تعالی خواسته به نحوی که خواسته، آن است که او کند. تسبیح وتمجید وتهلیل وتکبیر ونماز وروزه وحج، آن است که او کند وبه جای آرد.
پس، از لطفها واحسانها ونعمتهای غیر متناهیه که به او کرده وبه تمام کمال که ممکن تواند به آن رسد، او را آراسته وزینت داده؛ به ارشاد وهدایت خلقش امر فرماید، به نحوی که از اختیار ومیل خود بیرون نرود وقابل استحقاق ثواب ومکرمت شود.
آن جناب نیز با نبودن مفسده ای اظهار دعوت کند اگر اطاعت کنند به خود احسانی کردند وگرنه بر دامن کبریاش، ننشیند گرد ساکت یا غایب شود.
و تمام مراتب هدایت وارشاد خلق که یکی از مناصب اوست، بالنّسبه به سایر مقامات آن جناب، قطره ای است نسبت به دریا که اگر میسّر نشد نقصی در او پدید نیاید واز مقاماتش چیزی نکاهد مگر خدای خواهد که به مضمون: ﴿وَلَئِن شَئْتنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذی اَوْحَیْنا اِلَیْکَ﴾. هرچه داده سلب فرماید».
اگر عالم عابد زاهد متبحّری به جهت حبس شدن در مطموره ای از مقام خود بیفتد وعلم وعمل وزهد از او برود ونشود او را عالم زاهد گفت، امام نیز در غیبت از خلق، از امامت بیفتد با آنکه تفاوت این دو بیشتر است از ثری تا به ثریا.
ثانیاً: گویند که همه اقسام خیر ونعمت وبرکت از آن جناب به تمام خلایق رسد وانواعی از بلاها وعذابهای گوناگون که به اعمال قبیحه وکردارهای زشت خود که به ارتکاب عشر عشیر آن امم سابقه به مسخ وخسف وغرق وحرق، فانی وتمام می شدند مستحق شده ومی شوند، از ایشان به سبب آن وجود دفع می کند وقائم مقام جدّ اکرم خود است (صلی الله علیه وآله) در برگشتن عذاب به جهت بودن او در میان خلق به مضمون: ﴿ما کانَ الله لِیُعَذِّبهُمْ وَاَنْتَ فیهم﴾. عادت خداوندی نبوده که ایشان را عذاب کند وحال آنکه چون توئی در میان ایشانی.
گویند که: اگر یک روز امام در زمین نباشد اجزای وجود خلق از هم متلاشی شود. به سبب او باران ببارد؛ زمین گیاه آرد؛ درخت میوه کند؛ حیوان شیر دهد؛ عقل ادراک کند؛ چشم ابصار نماید؛ گوش بشنود؛ زبان گوید؛ با دوستانش لطف خاص دارد؛ انواع محبّت واحسان به ایشان فرماید که گاهی ندانند.
بلکه وجود وبقای او سبب است از برای بقای شریعت وحفظ قوانین آن، از تغیّر وزوال وهمین اصل است که به آن ثابت کرده اند وجوب نصب امام واحتیاج به وجود او را. پس لازم نمی آید از تعذّر، تصرّف او در احکام جزئیه چندان ضرری با حفظ اصول وقوانین کلیّه، امتناع انفاذ امور جزئیّه به جهت عارض خارجی مانع نشود از ثبوت اصل ولایت ونه تحقق آن به اعتبار امور کلّیه مهمّه؛ زیرا که آن مانع نتواند رد کند وتعطیل نماید آنها را.
نیز در اخبار فریقین است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «اهل بیت من امان است برای اهل زمین، چنانکه ستاره ها امان است برای اهل آسمانها».
در باب هفتم ودهم بیشتر از این توضیح بیاید ان شاء الله تعالی از برای ثبوت خیر ونفع آن جناب در غیبت کبری.
ثالثاً: گویند آن امامی که ما به او قائلیم وبه امامتش اعتراف داریم، حجّت است از جانب خداوند تبارک وتعالی بر ملائکه وانسان وانواع حیوانات وجن ومخلوقات جمیع عوالم وبلادها وشهرها که از حیطه جبّاران بیرون است؛ مانند: جابلسا وجابلقا وغیر آنها که اشاره به آنها بشود در قصّه جزیره خضرا وتمام آنها در حیطه اقتدار وسلطنت فعلیّه آن جناب است وبه امر وفرمان آن جناب، مؤتمر وسرکشی نکنند. هر چه گویند اطاعت کنند وفرمان برند؛ جز این صنف بنی آدم موجود در دو روی زمین که بالنّسبه به آنها قدر محسوسی ندارند وبر فرض تسلیم که از شرایط صحّت امامت، اقتدار فعلی است، تسلیم نداریم که باید بر تمام آنکه مبعوث شده بر آنها مقتدر وغالب باشد والاّ لازم آید سقوط جمیع انبیاء وخلفا از درجه نبوّت وخلافت. زیرا هرگز اقتدار تمام برای احدی از ایشان میسر نشد.
موضوع دهم: سلاطین جور ومتغلبین در بلاد اگر بخواهند توبه کنند وحق آن جناب را به او بدهند چاره ای ندارند. زیرا که دسترس به او ندارند که حقش را تسلیم نمایند وخود را فارغ کنند؛ پس توبه این جماعت هرگز مقبول نشود.
جواب: کفایت می کند او را در توبه، دست کشیدن از آنچه مشغول است به آن وپشیمان بودن از نشستن در مقامی که جایز نبود بر او نشستن در آن وعزم بر عدم معاودت. وآن جناب، حسب امر الهی تکلیف خود را داند که در این حال ظاهر شود یا نشود وغیر اینها از شبهات شبیه به تار عنکبوت که صاحبش به غریقی ماند که به هر خاشاکی متشبث شود. چنانکه بعضی گفتند که او، از کجا مطمئن شود که اگر ظاهر شود او را نکشند وذکر اینها وتعرض جواب از آنها تضییع عمر وکاغذ وقلم ووقت خواننده است.
مخفی نماند که جمله ای از شبهات سابقه را علمای متکلّمین ما در کتب کلامیّه وامامت متعرض شده، به اصول امامیّه وقواعد کلامیّه جواب آن وایرادهای وارده بر آن را داده اند وچون در این مؤلّف شریف، بنای استقصای مطالب متعلّق به آن جناب نبود، بلکه بنای جمع نوادر ومستطرفات حالات که کمتر در کتابی جمع شده وعلاوه طرف مقابل چندان با ادله عقلیه آشنایی ندارند، قناعت کردم به نقض ونقل اخبار وکلمات علمای ایشان که بهتر ساکت می شوند وغرضی جز آن نیست والاّ به امثال این جوابها هرگز از طریقه خود برنگردند وگاهی که از علما یا عوام ایشان مستبصر شدند غالباً از راههای دیگر بود.
بلی! برای اهل علم خاصّه، نفع بخشد که از آن شبهات به شبهه نیفتند وعوام ایشان را حظّی نیست در آن وبه امثال آنچه ما ذکر کردیم، بهتر منتفع می شوند وچون غرض از این کتاب نیز انتفاع عامّه فارسی زبان است، ملاحظه حال ایشان کردیم؛ از نقل آن کلمات دست کشیدیم وبحمد الله تعالی در بسیاری از کتاب فارسیّه موجود ودر همه بلاد منتشر است وامیدوارم از الطاف الهیه که انتفاع ایشان از این کتاب کمتر از انتفاع از بسیاری از کتب مؤلّفه در این باب نباشد. والحمد الله
باب پنجم: در اثبات بودن مهدی موعود همان حجة بن الحسن العسکری (علیهما السلام)
در ذکر اثبات بودن مهدی موعود، همان حجة بن الحسن العسکری (علیهما السلام) متفق علیه بین مسلمین، به نص حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) وامیر المؤمنین (علیه السلام) وبعضی از امامان (علیهم السلام).
خلافی نیست در فضل وعلم ودیانت وزهد وصدق وتقوای ایشان از طرق اهل سنّت واز طرق خاصه، بی استیفای متن تمام خبر ایشان که موجب تطویل است. بلکه غرض رساندن این مقدار از مدّعی که آن شخص مخصوص، همان موعود منتظر است به نص رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وائمّه (صلوات الله علیهم) به حدّ تواتر لفظی یا معنوی که سبب قطع باشد از برای منصف خالی از عناد وشبه ودر تمام احادیث واخبار معتبره اهل سنّت معارضی برای آنها نیست.
زیرا دانستی که جمهور ایشان دعوی مهدویّت شخصی مخصوص نکنند وبر هر خسیسی قابل مهدویت را جایز دانند که مهدی (علیه السلام) باشد. پس باب تأویل آن اخبار نیز بالمره مسدود است، زیرا بی معارض عقلی چنانکه در باب سابق معلوم شد ومعارض نقلی که خود معترفند، بعد از معلومیّت ضعف وبطلان چند خبر که آن نیز گذشت، جایز نباشد تصرف وتأویل در نص صحیح قطعی وکلام صریح بتّی که مؤید است در این مقام به خبر متفقٌ علیه بین فریقین که:
«هر کس بمیرد وامام زمان خود را نشناسد، مرده است به مردن جاهلیّت که بی فطرت اسلام از دنیا بیرون رفته».
سیوطی در «تاریخ الخلفا» از چند طریق از بخاری ومسلم واحمد وابی داوود وبزاز وغیر ایشان روایت کرده به الفاظ مختلفه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «دوازده خلیفه از قریش خواهد بود».
و به روایت احمد وبزاز: «دوازده نفرند به عدد نقبای بنی اسرائیل».
و به روایت مسدّد در مسند کبیر: «دوازده خلیفه اند که همه ایشان عمل می کنند به هدایت ودین حق».
آنگاه نقل کرده از قاضی عیاض مالکی که او گفته: باید مراد از دوازده در این احادیث وآنچه شبیه آنهاست، آنکه ایشان در زمانی باشند که خلافت عزیز واسلام قوی وامور مستقیم باشد ومردم اجتماع کنند بر آن خلیفه وامیر چنین بود تا وقتی که امر بنی امیّه مضطرب شد در زمان ولید بن یزید تا آنکه برپا شد دولت بنی عباس، پس ایشان را تمام کردند.
سخیف وضعیف بودن روایت ابن حجر
ابن حجر عسقلانی شیخ الاسلام در شرح بخاری گفته که کلام قاضی، کلامی است که گفته شده در آن حدیث تا آن که می گوید: «آنچه واقع شد آن است که مردم جمع شدند بر ابی بکر، آنگاه بر عمر، پس عثمان، پس علی (علیه السلام). تا آنکه واقع شد امر حکمین در صفین، پس معاویه از آن روز نامیده شد به خلیفه. آنگاه اجتماع کردند بر معاویه در وقت صلح با حسن. آنگاه اجتماع کردند بر پسر او، یزید واز برای حسین امر منتظم نشد، بلکه کشته شد پیش از آن وچون یزید مرد، اختلاف شد تا آنکه اجتماع کردند بر عبد الملک بن مروان بعد از کشته شدن ابن زبیر.
آنگاه اجتماع کردند بر چهار فرزند او، ولید وسلیمان ویزید وهشام ومیان سلیمان ویزید، عمر بن عبد العزیز بود. پس ایشان هفت خلیفه اند بعد از خلفای راشدین ودوازدهمی، ولید بن یزید بن عبد الملک است که چون عمویش هشام مرد، اجتماع کردند. پس چهار سال خلافت کرد، آنگاه او را کشتند وفتنه منتشر شد از آن روز ودیگر اتفاق نیفتاد اجتماع بر خلیفه بعد از او».
از این کلام معلوم می شود که یزید بن معاویه از خلفای دوازده گانه است که حضرت خبر داد که ایشان هادی وعالمند بین حق وبرحقند
پس خروج کننده بر او ویاغی وخارج بر امام زمان خواهد بود واین از شواهد واضحه است بر آنچه علمای امامیّه مدّعیند که به قواعد اهل سنّت، حضرت سیّدالشهداء (علیه السلام) خارج بر امام زمان خود بود وادلّه وبراهین وشواهد این مدعی بسیار است! مقام را گنجایش بیش از این نیست واز اینجا است که ابن حجر مذکور در کتاب «تقریب» تصریح کرده که عمر بن سعد، ثقه است وارتکاب آن امر عظیم را منافی عدالت او ندانسته!
ردّ اقوال بعضی از علمای اهل سنّت توسط بعضی دیگر از علمایشان
علمای اهل سنّت چنان گرفتار این خبر شریف شدند که خواستند از آن فارغ شوند، بحمد الله نشد؛ بلکه احتمالاتی که در آن دادند مفتضح ورسوا شدند، گاهی ارجاس خلفای بنی امیّه وبنی عباس را گفتند که: هر کس، آن متجاهرین در بیشتر کبایر ضروریه اهل اسلام را نشناسد وایشان را مقتدای خود نداند، کافر مرده وبر آن نسق سایر سلاطین وگاهی امام هر زمان قرآن را گرفتند واین خبر بر طریقه تام امامیّه وواضح وروشن است ونیز مؤیّد به چند صنف اخبار دیگر که در باب اثبات امامت ائمّه اثناعشر (علیهم السلام) به اسانید معتبر ثبت شده ومحل ذکر آنها نیست.
اما از طرق اهل سنّت، چند خبر ذکر می شود:
روایت مهم منتخب الدین در مورد جانشینان رسول الله (صلی الله علیه وآله):
اول: عالم حافظ، منتخب الدین محمّد بن مسلم بن ابی الفوارس رازی در کتاب «اربعین» خود روایت کرده به اسناد خود از احمد بن ابی رافع بصری، گفت:
«خبر داد مرا پدرم واو خادم امام ابی الحسن، علیّ بن موسی الرضا (علیهما السلام) بود، از آن جناب که فرمود: خبر داد مرا پدرم، عبد صالح موسی بن جعفر (علیهما السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، جعفر صادق (علیه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم باقر علم انبیا، محمّد بن علی (علیهما السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، سیّد العابدین علی بن الحسین (علیهما السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، سیّد الشهداء حسین بن علی (علیهما السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، سیّد الاوصیاء علی بن ابیطالب (علیه السلام) که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به من فرمود: «کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را واو به نظر رحمت، اقبال کند به او واعراض نفرماید از او، پس موالات کند با علی (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را واو (خداوند) از او خشنود باشد، موالات کند با پسر تو، حسن (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را وخوفی بر او نباشد، پس هر آینه موالات کند با پسر تو، حسین (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را وحال آنکه گناهانش از او کناره کرده واز آنها پاک شده باشد، پس هر آینه موالات کند با علی بن الحسین (علیهما السلام) واو چنان است که خدای فرمود: ﴿سیماهُم فی وُجُوهِهِم مِنْ اَثرِ السُّجُود﴾.
کسی که دوست دارد ملاقات کند خدای (عزَّ وجلَّ) را وحال آنکه چشمش خنک باشد یعنی خرسند باشد، پس هر آینه موالات کند با محمّد بن علی (علیهما السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را در حالتی که کتاب اعمال را به دست راستش دهند، پس موالات کند با جعفر بن محمّد (علیهما السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را پاک وپاکیزه شده، پس موالات کند با موسی بن جعفر (علیهما السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را در حالتی که خندان است، پس موالات کند با علی بن موسی الرضا (علیهما السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را در حالتی که درجات او را بلند کرده اند وسیئات او را مبدّل نموده اند به حسنات، پس هر آینه موالات کند با پسر او محمّد بن علی (علیهما السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را، پس با او به آسانی محاسبه نماید ومداقه نکند وداخل کند او را در بهشتی که فراخی او به فراخی آسمانها وزمین است که مهیّا شده برای پرهیزکاران، پس موالات کند با پسر او علی بن محمّد (علیهما السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را وحال آنکه در زمره فائزین باشد، پس موالات کند با پسر او حسن عسکری (علیه السلام).
کسی که دوست دارد ملاقات کند خداوند (عزَّ وجلَّ) را در حالتی که ایمان او کامل واسلامش نیکو شده، پس موالات کند با پسر او، منتظر، م ح م د، صاحب الزمان، مهدی صلوات الله علیه.
پس اینانند چراغهای دجی یعنی تاریکی شب جهالت وائمه هدی واعلام تُقی. هر کسی که دوست داشته باشد ایشان را وموالات کند با ایشان، من ضامنم برای او بهشت را بر خدای تعالی».
روایت ابوالمؤید در مورد جانشینان رسول الله (صلی الله علیه وآله):
دوم: اخطب خطباء خوارزم، ابوالمؤید موفق بن احمد مکی در مناقب خود روایت کرده به اسناد خود که از ابی سلیمان، شبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفت: شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می فرمود:
شبی که مرا به آسمان بردند فرمودند به من، جلیل (جل جلاله): ﴿امَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾.
پس گفتم: والمؤمنون.
فرمود: «راست گفتی ای محمّد (صلی الله علیه وآله)!»
و فرمود: «چه کس را خلیفه خود کردی در امّت؟»
گفتم: «بهترین ایشان!»
فرمود: «علی بن ابیطالب (علیه السلام)؟»
گفتم: «آری!»
فرمود: «ای محمّد (صلی الله علیه وآله)! من به نظر علمی خود نگریستم در زمین نگریستنی، پس برگزیدم تو را از آن وجدا کردم برای تو نامی از نامهای خود، پس ذکر نمی شوم در موضعی مگر آنکه ذکر می شوی تو با من، پس منم محمود وتویی محمّد.
آنگاه در رتبه دوم نگریستم، پس برگزیدم از آن علی را وجدا کردم برای او اسمی از اسمهای خود، پس منم اعلی واوست علی.
ای محمّد! بدرستی که خلق کردم تو را وخلق کردم علی وفاطمه وحسن وحسین وامامان از فرزندان او را از نور خود وعرضه داشتم ولایت شما را بر اهل آسمانها وزمینها، پس هر که قبول نمود آن را، در نزد من از مؤمنین است وهر آنکه انکار کرد آن را، در نزد من از کافرین است.
ای محمّد! اگر بنده ای از بندگان من پرستش کند مرا تا آنکه از هم جدا شود، یعنی اعضایش متلاشی گردد یا چون خیکِ کهنه مندرس شود، آنگاه به نزد من آید با انکار ولایت، نمی آمرزم او را تا آنکه اقرار نماید به ولایت شما.
ای محمّد! آیا دوست داری که ببینی ایشان را؟»
گفتم: «آری! ای پروردگار من!»
فرمود: «پس متوجّه شو به طرف راست عرش».
: «پس ملتفت شدم ودیدم علی وفاطمه وحسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمّد بن علی وعلی بن محمّد وحسن بن علی ومهدی (صلوات الله علیهم) را در آب تنگی از نور که ایستاده ونماز می کنند واو یعنی مهدی در وسط ایشان است، چنانکه گویی ستاره ای است درخشان».
فرمود: «ای محمّد! اینان حجّتهای منند واو یعنی مهدی دادخواه است برای عترت تو.
قسم به عزّت وجلال خود! بدرستی که اوست حجّت واحیه برای اولیای من وانتقام کشنده از دشمنان من».
مؤلف گوید: این خبر شریف را ابن شاذان در «مناقب ماة» به همان سند خوارزمی وابن عیاشی در «مقتضب الاثر» نیز به همان سند که تمام آن از روات ایشان است نقل کرده اند ودر نسخه مناقب خوارزمی ومناقب ماة که در نزد حقیر است ونیز میرلوحی آن را در «کفایة المهتدی» با سند نقل کرده از ابو سلیمان، راعی حضرت (صلی الله علیه وآله) ودر مقتضب وغیبت شیخ طوسی ابو سلمی وظاهراً صحیح همین باشد. چنانکه ابن اثیر جزری در «اسد الغابه» در باب کنی می گوید: ابوسلمی، راعی رسول الله (صلی الله علیه وآله).
بعضی گفتند: «اسم او حریث است، کوفی است». وبعضی گفتند: «شامی است». روایت کرده از او وابو سلام اسود وابو معمر عباد بن عبد الصمد تا آخر آنچه گفته.
و از استیعاب وابونعیم وابوموسی نقل کرده وتصریح کرده که سین او مضموم است، ابوسُلمی وراوی همین خبر شریف از او، ابوسلام است که او را از روات ابوسلمی شمرده.
سوم: ونیز در آنجا به سند خود نقل کرده از علی بن ابیطالب (علیه السلام) که گفت: فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که: «من پیش از شما وارد می شوم بر حوض وتو یا علی! ساقی حوضی وحسن دور می کند یعنی آنان را که نباید از آن بنوشند وحسین امر کننده است وعلی بن الحسین فارط است، یعنی آنکه پیش رود که اسباب گرفتن ودادن را مهیّا نماید ومحمّد بن علی، ناشر است که خلق را از قبور برانگیزاند وجعفر بن محمّد ایشان را براند وموسی بن جعفر محصی مؤمنان ومبغضان است وقامع منافقین وعلی بن موسی الرضا زینت دهنده مؤمنان است ومحمّد بن علی اهل بهشت را در جایشان جای دهد وعلی بن محمّد خطیب شیعه وتزویج کننده ایشان است به حورالعین وحسن بن علی (علیهما السلام) چراغ اهل بهشت است که به نور او استضائه کنند ومهدی شفیع ایشان است در روز قیامت، در آنجا که اذن ندهد خداوند مگر آن را که بخواهد وپسندد (صلوات الله علیهم اجمعین)».
ابن شاذان در «مناقب ماة» به همان سند خوارزمی نقل کرده ونیز آن را ابراهیم بن محمّد حموینی شیخ الاسلام در «فرائد السمطین» مسنداً روایت کرده.
چهارم: ابو عبد الله احمد بن محمّد بن عیاش در «مقتضب الاثر» روایت کرده از ابوالحسن ثوابة بن احمد موصلی ورّاق حافظ از علمای عامه به سند خود از ابی جعفر، محمّد بن علی (علیهما السلام) از سالم بن عبد الله بن عمر که گفت: فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله): «بدرستی که خداوند، وحی کرد به من در شبی که مرا به معراج برد...». تا آخر آنچه گذشت مختصراً در باب خصائص.
ابو عبد الله بن عیاش بعد از خبر گفته که: من پیش از نوشتن این حدیث، از ثوابه موصلی، دیدم آن را در نسخه وکیع بن جراح که در نزد ابی بکر، محمّد بن عبد الله بن عتاب بود که خبر داد مرا به آن نسخه از ابراهیم بن عیسی قصار کوفی از وکیع بن جراح ومن آن را در اصل کتاب او دیدم.
پس سؤال کردم از او که: مرا حدیث کند به آن یعنی بخواند آن رابرای من یا من بخوانم آن را بر او واو گوش دهد یا اجازه دهد که بتوانم مانند روایت از او نقل کنم.
پس امتناع کرد وگفت: «تو را حدیث نمی کنم به این حدیث به جهت عداوت ونصب!» وحدیث کرد مرا به غیر آن از سایر احادیث آن نسخه واز فروع کتابی که جمع نموده بود در او احادیث وکیع بن جراح را. آنگاه حدیث کرد مرا به آن خبر، پس از آن ثوابه وروابة بن عتاب، اعلی بود اگر مرا حدیث می کرد به آن.
مؤلف گوید که: تأمل شود که چه مقدار اهتمام ودقت داشتند در نقل اخبار، خصوص در مقامی که طرف اهل سنّت باشند که با دیدن خبر در کتاب وکیع، چون اذن نداشت نقل نکرد واین قسم نقل خبر، در آن عصر اسباب ضعف وبی اعتباری بود وآن را وجاه می گویند ونیز تأسف می خورد که سند وکیع از دست او رفت که اعلی بود، یعنی واسطه او کمتر بود وقوت خبر از این جهت بیشتر است.
وکیع مذکور که این خبر شریف، با سند در کتاب او موجود است از معروفین علماست. او وکیع بن جراح بن ملیح بن عدی تا آخر نسبت که به عامربن صعصعه رواسی می رسد. در «عبقات الانوار» نقل کرده از کتاب ثقات محمّد بن حیان بستی که او حافظ متقن بود.
فیاض بن زهیر می گفت: ندیدم هرگز در دست وکیع کتابی، می خواند کتاب خود را از حفظ، در سنه 197 وفات کرد. واز نووی در «تهذیب الاسماء» که بعد از ذکر مشایخ او مانند: اعمش ودو سفیان واوزاعی وامثال آنها وروات از او مانند: ابن حنبل وابن راهویه وحمیدی وابن مبارش وابن معین وابن مداینی ونظایر ایشان از اعیان محدثین گفته واجماع کردند بر جلالت ووفور علم وحفظ واتقان وورع وصلاح وعبادت وتوثیق واعتماد او.
احمد حنبل گفت: «ندیدم داراتر مر علوم واحفظ از وکیع را». وابن عمار گفت: «در کوفه در زمان وکیع نبود کسی که افقه واعلم به حدیث از او باشد». وغیر اینها از مناقب ومدایح که اهل رجال در حقّ او ثبت نمودند.
روایت عبد الرحمان بن ساویط در مورد امام عصر (علیه السلام):
پنجم: ابو عبد الله احمد بن عیاش در «مقتضب» به اسناد خود از وکیع بن جراح مذکور از ربیع بن سعد از عبد الرحمان بن ساویط گفت که: فرمود حسین بن علی (علیهما السلام): «از ما دوازده مهدی است، اول ایشان امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) وآخر ایشان نهم از فرزندان من واوست قائم به حقی که زنده کند خداوند به او، زمین را بعد از مردن او وغالب کند خداوند به او دین را بر همه دینها هر چند کاره باشند مشرکان؛ برای او غیبتی است که برگردند در آن جمعی دیگر. بدرستی که صابر در غیبت او بر آزار وتکذیب، به منزله مجاهدی است با شمشیر در پیش روی رسول خدا (صلی الله علیه وآله)».
روایت منقوله از سلمان (رحمه الله) در مورد اولوا الامر وامام عصر (علیه السلام):
ششم: ونیز در آنجا روایت کرده از عبد الرحمان بن صالح بن رعیده از حسین بن حمید بن ربیع از اعمش از محمّد بن خلف طاطری از زاذان از سلمان، گفت: داخل شدم روزی بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پس چون نظر کرد به من، فرمود: «ای سلمان! خداوند (عزَّ وجلَّ) مبعوث نکرد پیغمبری را ونه رسولی را مگر آنکه قرار داد برای او دوازده نقیب».
گفت: گفتم: «یا رسول الله! به تحقیق که شناخته ام این را از اهل کتابین».
فرمود: «ای سلمان! آیا شناختی دوازده نقیب مرا که خداوند برگزید ایشان را برای امامت بعد از من؟»
گفتم: «خدا ورسول او داناترند!»
پس حضرت ذکر فرمود مبدأ خلقت خود وعلی وفاطمه وحسن وحسین ونُه امام را (صلوات الله علیهم) وفضل معرفت ایشان را.
تا آنکه سلمان گفت: گفتم: «یا رسول الله! آیا می شود ایمان به ایشان بدون معرفت نامهای ایشان ونسبهای ایشان؟»
فرمود: «نه ای سلمان!»
پس گفتم: «یا رسول الله! کجا خواهد بود برای من معرفت جناب ایشان؟»
فرمود: «شناختی تا حسین را، آنگاه سیّد العابدین علی بن الحسین؛ آنگاه فرزند او محمّد بن علی باقر، یعنی شکافنده علم اوّلین وآخرین از نبیین ومرسلین؛ آنگاه جعفر بن محمّد، لسان صادق خداوند؛ آنگاه موسی بن جعفر، کظم کننده غیظ خود با صبر در راه خداوند؛ آنگاه علی بن موسی راضی به امر خداوند؛ آنگاه محمّد بن علی جواد برگزیده از خلق خداوند؛ آنگاه علی بن محمّد هادی به سوی خداوند؛ آنگاه حسن بن علی صامت امین؛ آنگاه فلان ونام او را برد به نامش پسر حسن، مهدی ناطق، قائم به حق خداوند (ودر بعض نسخ صامت امین عسکری) آنگاه حجةالله بن الحسن المهدی». تا آخر حدیث که طول دارد.
ابن عیاش بعد از ذکر تمام خبر گفته: سؤال کردم از ابوبکر محمّد بن عمر جعابی حافظ از حال محمّد بن خلف طاطری، پس گفت: «او محمّد بن خلف بن موهب طاطری است ثقه ومأمون است». وطاطر ساحلی است از ساحلهای دریا که در آنجا جامه ها می بافند که آن را طاطریه می گویند ومنسوب به آنجا است واز این کلام معلوم می شود که باقی رجال سند از ثقات معروفند نزد اهل سنّت.
روایت بسیار مهم ام سلیم در مورد جانشینان رسول الله وامام عصر (علیه السلام):
هفتم: ونیز روایت کرده از ابو محمّد عبد الله بن اسحق بن عبد العزیز خراسانی معدل از رجال اهل سنّت از شهر بن خوشب از سلمان فارسی که گفت: بودیم با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وحسین بن علی (علیهما السلام) بر زانوی آن جناب بود که ناگاه حضرت به تأمل در رخسار او نگریست وفرمود: «ای ابو عبد الله! تو سیّدی از سادات وتو امامی از امامان، پدر نُه امام که نهم ایشان، قائم ایشان است وامام اعلم احکم افضل ایشان است».
هشتم: ونیز روایت کرده از محمّد بن عثمان بن محمّد صیدانی وغیر او به طریق معتبر از جابر بن عبد الله انصاری که گفت: فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله): «خدای تعالی برگزید از روزها روز جمعه را واز شبها شب قدر را واز ماهها ماه رمضان را وبرگزید مرا وعلی را وبرگزید از علی، حسن وحسین را وبرگزید از حسین، حجّت گمراهان را که نهم ایشان قائم اعلم احکم ایشان است».
نهم: ونیز روایت کرده از ابوالحسن محمّد بن احمد بن عبد الله بن احمد بن عیسی منصوری هاشمی به سند ایشان، خبری طولانی که یافته شد در عهد عبد الله بن زبیر، مکتوبی قدیم در بنیان کعبه که ثبت بود در آن حالات وصفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ویک یک از ائمه به اسم ووصف وذکر نمودیم آنچه متعلّق بود به حضرت مهدی (علیه السلام) در باب القاب در لقب شانزدهم.
دهم: ونیز روایت کرده در آنجا خبر شریف عجیبی که کافی است برای این مقام، گفت در عِداد آنچه اهل سنّت روایت کردند وخبری که روایت کرده آن را «ام سلیم»، صاحب حصاة یعنی سنگریزه واو نیست «حبابه» و«البیه» ونه «امّ غانم» که هر دو صاحب حصاتند، این ام سلیم غیر ایشان است واقدم از ایشان.
از طریق عامه، خبر داد مرا ابوصالح سهل بن محمّد طرطوسی قاضی که وارد شد بر ما از شام در سنه 340، گفت: خبر داد مرا ابوفروة زید بن محمّد الرهاوی. گفت: خبر داد مرا عمار بن مطر. گفت: خبر داد ابوعرانه از خالد بن علقمه از عبیدة بن عمرو وسلمانی. گفت: شنیدم عبد الله بن جناب بن الارث کشته شده خوارج که می گفت: خبر داد مرا سلمان فارسی وبراء بن عازب که هر دو از ام سلیم روایت کردند.
آنگاه سندی از طریق خاصه ذکر نمود تا سلمان وبراء، گفت: میان این دو حدیث اختلاف است در الفاظ ولکن در عدد دوازده خلافی نیست ولکن من به نحوی که عامه ذکر کردند ذکر می کنم به جهت شرطی که در این کتاب کرده ام:
سلیم گفت: من زنی بودم که تورات وانجیل خوانده بودم، پس شناخته بودم اوصیای پیغمبران را ودوست داشتم که بدانم وصی محمّد (صلی الله علیه وآله) را وشترِ سواری خود را در شتران قبیله جا گذاشتم.
پس گفتم به آن جناب که: «یا رسول الله! نبود هیچ پیغمبری مگر آنکه برای او دو خلیفه بود، خلیفه ای که وفات می کرد در حیات او وخلیفه ای که باقی بود بعد از او. خلیفه موسی در حیاتش هارون بود، پس وفات کرد پیش از موسی؛ آنگاه وصی او بعد از وفاتش یوشع بن نون بود ووصی عیسی در حیاتش، کالب بن بوقنا بود، پس وفات کرد کالب در حیات عیسی ووصی بعد از وفات او یعنی از زمین، شمعون بن حمون صفا بود، پسر عمه مریم وبه تحقیق که نظر کردم در کتب، پس نیافتم از برای تو، مگر یک وصی در حیات تو وبعد از وفات تو؛ پس بیان کن برای من به تفسیر خودت یا رسول الله که کیست وصی تو؟»
پس فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله): «بدرستی که برای من یک وصی است در حیات من وبعد از وفات من».
گفتم به او: «کیست او؟»
پس فرمود: «سنگ ریزه بیاور!»
برداشتم برای او سنگ ریزه از زمین. گذاشت آن را میان دو کف خود، مالید آن را به دست خود که چون آرد نرم شد. آنگاه آن را خمیر کرد؛ پس گرداند آن یاقوت سرخی؛ پس مهر کرد آن رابه خاتم خود که ظاهر بود نقش در آن برای نظر کنندگان؛ آنگاه آن را به من عطا کرد وفرمود: «ای ام سلیم! هر کس توانست بکند مانند این، پس او وصی من است».
آنگاه فرمود: «ام سلیم! وصی من کسی است که مستغنی باشد به نفس خود در جمیع حالاتش، چنانچه من مستغنیم».
پس نظر کردم به سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که زده است دست راست خود را به سوی سقف وبه دست چپ خود به سوی زمین وحال آنکه خود را از طرف دو قدم مبارک خود بلند ننموده.
گفت: بیرون آمدم، دیدم سلمان را که به علی (علیه السلام) چسبیده وبه او پناه برده نه به غیر او از خویشان محمّد (صلی الله علیه وآله) واصحاب او با کمی سنّ آن جناب؛ پس در نفس خود گفتم: «این سلمان صاحب کتب اولین است پیش از من، صاحب اوصیاست ودر نزد او است از علم، چیزی که به من نرسیده، شاید که آن جناب، صاحب من باشد».
پس به نزد علی (علیه السلام) آمدم وگفتم: «تو وصی محمّدی؟»
فرمود: «آری! چه می خواهی؟»
گفتم: «چیست علامت آن؟»
فرمود: «سنگریزه برایم بیار!»
پس سنگریزه برای او از زمین برداشتم. آن را در میان دو کف خود گذاشت، آنگاه آن با دست خود نرم کرد مانند آرد؛ آنگاه آن را خمیر کرد؛ پس آن را یاقوت سرخی کرد؛ آنگاه آن را مهر کرد که ظاهر بود نقشش در آن برای ناظرین؛ آنگاه به طرف خانه خود رفت. در عقبش رفتم که سؤال کنم از او از آنچه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) کرد. متوجّه من شد وکرد آنچه را که آن حضرت کرده بود.
پس گفتم: «وصیّ ّ تو کیست ای ابوالحسن؟»
فرمود: «کسی که بکند مانند این».
ام سلیم گفت: پس ملاقات کردم حسن بن علی (علیهما السلام) را، گفتم: «تو وصیّ پدر خودی؟»
و من تعجّب داشتم واز صغر سن او وسؤال من از او با این که من می شناختم صفت دوازده تن امام را وپدر ایشان را وسیّد ایشان را وافضل ایشان را ویافتم این را در کتب پیشینیان.
فرمود: «آری! من وصی پدر خویشم!»
گفتم: «چیست علامت این؟»
فرمود: «بیاور برای من سنگریزه!»
گفت: «از زمین برای او سنگریزه برداشتم. پس آن را میان دو کف خود گذارد ونرم کرد مانند آرد؛ آنگاه آن را خمیر کرد؛ پس آن را یاقوت سرخی کرد؛ آنگاه آن را مهر کرد، پس ظاهر شد نقش در آن؛ آنگاه آن را به من داد».
گفتم به آن جناب: «کیست وصی تو؟»
فرمود: «کسی که بکند آنچه من کردم».
آنگاه دست راست خود را کشاند تا آنکه از بامهای مدینه گذشته واو ایستاده بود؛ آنگاه دست چپ خود را به زیر برد وبه آن، زمین را زد بی آنکه منحنی شود یا بالا رود.
پس در نفس خود گفتم: «که را خواهی دید که وصی او باشد؟»
پس از نزد او بیرون رفتم. ملاقات کردم حسین (علیه السلام) را ومن شناخته بودم نعت او را در کتب سابقه به اوصاف او ونُه تن دیگر از فرزندان او به صفات ایشان، جز اینکه من انکار داشتم شمایل او را به جهت صغر سن او؛ پس نزدیک او رفتم واو در محلی از ساحت مسجد بود. گفتم به آن جناب: «تو کیستی؟»
فرمود: «من مقصود توام ای ام سلیم! من وصیّ اوصیایم ومن، پدر نُه امامان هدایت کنندگانم؛ من وصی برادرم، حسنم وحسن وصی پدرم، علی است وعلی وصی جدّم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است».
پس تعجّب کردم از سخن جناب وگفتم: «چیست علامت این؟»
فرمود: «سنگریزه برایم بیاور!»
پس سنگریزه برایش از زمین برداشتم. ام سلیم گفت: نظر می کردم به سوی او که آن را در کف خود گذاشت وآن را مانند آرد، نرم کرد آنگاه آن را خمیر کرد؛ پس آن را یاقوت سرخی کرد، وآن را به خاتم خود مهر کرد، پس ثابت شد نقش در آن. آنگاه آن را به من داد وفرمود: «نظر کن در آن ای ام سلیم! آیا چیزی در آن می بینی؟»
ام سلیم گفت: «پس نظر کردم در آن، دیدم در آنجا رسول الله وعلی وحسن وحسین ونُه امام که اوصیایند از فرزندان حسین (صلوات الله علیهم) که نامهایشان با هم موافق بود، مگر دو نفر از ایشان؛ یکی از آن دو، جعفر ودیگری موسی (علیهما السلام) وچنین خوانده بودم در انجیل. پس تعجب کردم. آنگاه گفتم در نفس خود که: خدای تعالی عطا فرمود به من دلیلها که عطا کرد آنها را به کسانی که پیش از من بودند».
پس گفتم: «ای سیّد من! اعاده فرما بر من علامت دیگر را».
تبسّم کرد وآن جناب نشسته بود. پس برخاست ودست راست خود را کشاند به سوی آسمان؛ قسم به خداوند که گویا آن عمودی بود از آتش وهوا را شکافت تا آنکه از چشم من نهان شد واو ایستاده بود واز این کلالی نداشت.
ام سلیم گفت: پس به زمین افتادم وبیهوش شدم وبه حال نیامدم مگر به آن حضرت که در دستش طاقه ای از آس بود وبه آن می زد سوراخ بینی مرا.
به او گفتم: «چه بگویم به او بعد از این ومن والله می یابم تا این ساعت بوی آن طاقه آس را وآن والله در نزد من است ونه پژمرده شده ونه ناقص ونه چیزی از بویش کم شده ومن وصیّت کردم اهل خود را که آن در کفن من بگذارند».
گفتم: «ای سیّد من! کیست وصی تو؟»
فرمود: «آن که بکند مانند آنچه من کردم».
پس ماندم تا امام علی بن الحسین (علیهما السلام).
زر بن حبیش گفت: خاصه دون غیر او که خبر داد مرا جماعتی از تابعین که شنیدم این کلام را از تمام حدیث او که یکی از آنها سیناست، مولای عبد الرحمن بن عوف وسعید بن جبیر مولای بنی اسد وخبر داد مرا سعید بن مسیب مخزومی به بعضی از آن حدیث از ام سلیم که گفت: آمدم نزد علی بن الحسین (علیهما السلام) وآن جناب در منزل خود ایستاده بود، نماز می کرد در شب وروز هزار رکعت. اندکی نشستم وخواستم مراجعت نمایم واراده نمودم که برخیزم؛ چون این قصد را کردم متوجّه من شدند به انگشتری که در انگشت آن جناب بود وبر آن نگین حبشی بود دیدم که در آن مکتوم بود:
مکانک یا ام سلیم! انبئک بما جئتنی له.
به جای خود نشین ای امّ سلیم! که خبر خواهم داد تو را به آنچه برای آن آمدی.
گفت: نماز خود به تعجیل کرد.
چون سلام داد، فرمود: «ای ام سلیم! سنگریزه بیاور برای من!»
بدون آنکه سؤال کنم از جنابش از مقصدی که برای آن آمدم. سنگریزه از زمین بر گرفتم، به او دادم. آن را گرفت ومیان دو کف خود گذاشت وآن را مانند آرد، نرم کرد؛ آنگاه آن را خمیر نمود وآن را یاقوت سرخی کرد؛ آنگاه آن را مهر کرد ونقش در آن ثابت شد.
نظر کردم والله با عیان آن قوم، یعنی همان اسامی شریفه چنانکه دیده بودم در روز حسین (علیه السلام). پس گفتم به آن جناب که: «کیست وصی تو، فدای تو شوم!؟»
فرمود: «هر کسی که بکند آنچه من کردم ودرک نخواهی کرد پس از من، مثل مرا».
ام سلیم گفت: فراموش کردم که سؤال کنم از او که بکند آن کاری را که پیش از او کردند از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وعلی وحسن وحسین (علیهم السلام) چون از خانه بیرون رفتم وگامی برداشتم، آواز داد مرا که: «ام سلیم!»
گفتم: «لبیک!»
فرمود: «برگرد!»
برگشتم ودیدم آن جناب را که در وسط صحن خانه ایستاده، آنگاه رفت وداخل خانه شد واو تبسّم می کرد وفرمود: «بنشین ای ام سلیم!»
من نشستم. او دست راست خود را کشاند، پس شکافت خانه ها ودیوارها وکوچه های مدینه را واز چشمم پنهان شد؛ آنگاه فرمود: «بگیر ای ام سلیم!»
پس به من عطا فرمود والله کیسه ای که در آن چند اشرفی بود ودو گوشواره از طلا وچند نگین که مال من از جزع که در حقّه از من در منزلم بود.
گفتم: «ای سیّد من! اما حقّه را می شناسم واما آنچه در آن است پس نمی دانم چیست در آن؟ مگر آنکه آن را سنگین می بینم».
فرمود: «بگیر این را وپی کار خود برو».
گفت: از نزد آن جناب بیرون آمدم وبه منزل خود رفتم، حقّه را در جایش ندیدم. پس دیدیم حقّه، حقّه من است.
گفت: «من شناختم ایشان را به حق معرفت از روی بصیرت وهدایت در امر ایشان از آن روز. والحمد لله رب العالمین».
ابو عبد الله یعنی ابن عیاش، مصنّف کتاب گفت: سؤال کردم از ابوبکر محمّد بن عمر جعابی از این ام سلیم وخواندم بر او اسناد حدیث عامه را. وطریق او را مستحسن شمرد، یعنی راویهای او را مدح وتوثیق کرد وطریق اصحاب ما را وشناساند ابوصالح قاضی طرطوسی را وگفت: «او، ثقه عدل حافظ بود».
اما ام سلیم، او زنی بود از نمر بن قاسط معروف است از زنهایی است که روایت کردند از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفت که: او ام سلیم انصاریه نیست، مادر انس بن مالک ونه ام سلیم دوسیه که برای او صحبتی وروایتی بود یعنی حضرت را دیده بود واز او روایت کرده بود ونه ام سلیم خافضة یعنی ختنه کننده که دخترها را ختنه می کرد در عهد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ونه ام سلیم مسعود ثقفیه خواهر عروة بن مسعود ثقفی است. او اسلام آورده بود واسلامش نیکو شده بود وحدیث روایت می کرد. اگرچه تمام حدیث مناسب مقام نبود اما به جهت شرافت وقلت وجود واتقان سند به نقل تمام متبرک شدیم.
خبر داوود رقّی از امام صادق (علیه السلام):
یازدهم: نیز در آنجا از طریق اهل سنّت روایت کرده از داوود رقّی. گفت: داخل شدم بر جعفر بن محمّد (علیهما السلام). پس فرمود: «چه چیز سبب طول غیبت تو شده نزد ما ای داوود!؟»
گفتم: «حاجتی مرا عارض شد در کوفه که سبب شد که شرفیابیم به خدمت تو طول کشد، فدای تو شوم!»
فرمود: «چه دیدی در آنجا؟»
گفتم: «دیدم عمّ تو زید را بر اسب دراز دمی که قرآنی به هیکل انداخته وفُقهای کوفه دورش را گرفته اند در حالتی که می گفت: ای اهل کوفه! منم علم میان شما وخدای تعالی! به تحقیق که شناخته ام آنچه در کتاب خداست از ناسخ او ومنسوخ او».
پس حضرت ابو عبد الله (علیه السلام) فرمود: «ای سماعة بن مهران! بیاور آن صحیفه را».
پس صحیفه سفیدی آورد وبه من داد وفرمود به من: «بخوان! این از آن سه چیز است که در نزد ما اهل بیت است که به میراث می برد بزرگی از ما از بزرگی از زنان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)».
پس خواندم، دیدم در آن دو سطر:
سطر اول: لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله.
و سطر دوم: انّ عدة الشهور عند الله اثنی عشر شهراً فی کتاب الله یوم خلق السموات منها اربعة حرم ذلک الدین القیم، علی بن ابی طالب والحسن بن علی والحسین بن علی وعلی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمّد بن علی وعلی بن محمّد والحسن بن علی والخلف منهم الحجة الله (علیهم السلام).
آنگاه فرمود به من: «ای داوود! آیا می دانی که در کجا وچه زمان نوشته شده؟»
گفتم: «ای فرزند رسول خدا! خداوند داناتر است ورسول او وشما».
فرمود: «پیش از آنکه خلق شود آدم به دو هزار سال. پس کجا زید را تباه می کنند ومی برند».
دوازدهم: ونیز روایت کرده از شیخ ثقه ابوالحسن، عبد الصمد بن علی وبیرون آورد تمام خبر را از اصل کتاب خود. تاریخ آن سنه 258 بود که آن را از عبید بن کثیر ابی سعد عامری شنیده بود.
گفت: خبر داد مرا نوح بن جراح از یحیی بن اعمش از زید بن وهب از ابن جحیفه سوای که از سواة بن عامر است وحارث بن عبد الله حارنی همدانی وحارث بن شرب، هر یک خبر دادند که ایشان در نزد علی بن ابیطالب (علیه السلام) بودند، پس هرگاه حسن (علیه السلام) پیش می آمد، می فرمود: «مرحبا ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه وآله)!»
و هرگاه حسین (علیه السلام) پیش می آمد، می فرمود: «پدرم فدای تو! ای پدر پسر بهترین کنیزان!»
پس کسی عرض کرد به آن جناب: «یا امیر المؤمنین! چه شد شما را که آن را به حسن می گویید واین را به حسین (علیهما السلام) می گویید وکیست بهترین کنیزان؟»
فرمود: «این مفقود رانده شده آواره، م ح م د بن الحسن بن علی، پسر این حسین». ودست مبارک را بر سر حسین (علیه السلام) گذاشت.
خبر جارود بن منذر در امامت ائمه اثنی عشر (علیهم السلام):
سیزدهم: ونیز در آنجا گفته که از اتقن اخبار ماثوره وغریب آن وعجیب آن واز مصون مکنون در اعداد ائمه واسامی ایشان از طریق عامه، خبر جارورد بن منذر است واخبار او از قس بن ساعدة که خبر داد ما را به آن ابو جعفر بن محمّد بن لاحق بن سابق بن قرین انباری، گفت: خبر داد مرا جدم، ابوالنصر سابق بن قرین در سنه 278 در انبار در خانه ما. گفت: خبر داد مرا ابوالمنذر هشام بن محمّد بن سایب کلبی. گفت: خبر داد مرا پدرم از شرقی بن قطامی ارتمیم بن وهله مری.
گفت: خبر داد مرا جارورد بن منذر عبدی واو نصرانی بود ودر عام حدیبیه اسلام آورد واسلامش نیکو شده بود واو قاری کتب وعالم به تأویل وبصیر در فلسفه در طب وبا رأی اصیل ووجه جمیل. خبر داد ما را در امارت عمر بن خطاب وگفت: آنگاه نقل کرد به تفصیل ورود خود با قبیله اش از عبد القیس به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وکیفیت ملاقات آنها با آن جناب وسؤال حضرت از ایشان از حال قس بن ساعده ایادی وشرح دادن جارورد، حال او را واینکه پانصد سال عمر کرد ورئیس حواریین، لوقا ویوحنا را درک کرد وذکر جمله ای از مواعظ ونصایح واشعار او تا آنکه در آخر رو کرد به اصحاب آن حضرت وگفت که: «از روی علم، ایمان آوردید پیش از بعثت آن جناب چنانکه من ایمان آوردم».
پس اشاره به کسی کردند وگفتند: «در ما بهتر وافضل از او نیست».
پس نظر کردم به مرد شریف نورانی که از رخسارش هویدا بود که حکمت او را فرو گرفته واو سلمان فارسی بود.
پس سلمان از او پرسید که: «چگونه شناختی آن جناب را پیش از حضور در خدمتش؟»
گفت: «پس رو کردم به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) واو متلألئ بود ونور وسرور از روی مبارکش می درخشید».
پس گفتم: «یا رسول الله! بدرستی که «قس» منتظر بود زمان تو را ومتوقّع بود اوقات تو را وندا می کرد اسم تو را وپدر ومادر جناب تو را ونامهایی که نمی دانم آنها را با تو ونمی بینم در پیروان تو».
سلمان گفت: «ما را خبر ده!»
پس شروع کردم به خبر دادن ایشان ورسول خدا (صلی الله علیه وآله) گوش می کرد وقوم گوش می دادند.
گفتم: «یا رسول الله (صلی الله علیه وآله)! به تحقیق حاضر بودم که بیرون رفت «قس» از مجلسی از مجالس ایاد به سوی صحرایی که درختان خاردار ودرختان سمرة وسدر داشت واو شمشیری حمایل کرده بود؛ پس ایستاد در شبی نورانی چون آفتاب وبلند نمود به سوی آسمان روی وانگشتان خود را. نزدیک رفتم وشنیدم او را که می گفت: (که حاصل ترجمه اش):
بار خدایا! ای پروردگار هفت آسمان رفیع وهفت زمین فراخ وبه محمّد وسه محمّد که با اوست وچهار علی ودو سبط بزرگوار (وبه روایت کراچکی بعد از دو سبط وحسن صاحب رفعت، منه) ونهر درخشان، یعنی جعفر (علیه السلام) (چون یکی از معانی جعفر نهر است، منه) وهمنام کلیم؛ اینانند نقبای شفعا وراههای روشن وورثه انجیل وحفظه تنزیل، بر عدد نقباء از بنی اسرائیل؛ محو کنندگان گمراهیها ونابود کنندگان باطلها، راست گویان که بر ایشان برخواهد خاست قیامت وبه ایشان می رسد شفاعت وبرای ایشان است از جانب خداوند، فرض طاعت.
آنگاه گفت: «بار خدایا! کاشکی من درک می کردم ایشان را، هر چند پس از سختی عمر وزندگانی من باشد».
آنگاه ابیاتی خواند وبه شدّت گریست وناله کرد، باز ابیاتی خواند.
آنگاه جارورد از آن جناب سؤال از آن اسامی کرد. پس حضرت حکایت شب معراج ودیدن اشباح نورانیّه ائمّه (علیهم السلام) وذکر کردن خداوند، اسامی یک یک را تا حضرت مهدی (علیه السلام) چنانکه گذشت در باب القاب، در لقب منتقم.
پس جارورد عرض کرد که: «ایشان مذکورند در تورات وانجیل وزبور».
و این خبر طولانی وبا کلمات فصیحه واشعار ملیحه است، به جهت خوف تطویل مختصر کردم.
چهاردهم: ملک العلماء، شهاب الدین بن عمر دولت آبادی در «هدایة السعداء» روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «بعد از حسین بن علی (علیهما السلام) از پسران او، نُه امام است که آخر ایشان قائم (علیه السلام) است».
پانزدهم: ونیز در آنجا روایت کرده از جابر بن عبد الله انصاری که گفت: «داخل شدم بر فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ودر پیش او الواحی بود ودر آن، نامهای امامان از فرزندان او بود. پس شمردم یازده اسم را که آخر ایشان قائم (علیه السلام) بود».
روایت ملا عبد الرحمن جامی درباره امام مهدی (علیه السلام):
شانزدهم: عالم عارف مشهور نزد اهل سنّت، ملا عبد الرحمن جامی در کتاب «شواهد النّبوّة» روایت کرده از بعضی که گفته: بر ابومحمّد زکی (رضی الله عنه) درآمدم وگفتم که: «یا بن رسول الله! خلیفه وامام بعد از تو که خواهد بود؟»
به خانه در آمد، پس بیرون آمد کودکی بر دوش گرفته، گویا که ماه شب چهاردهم بود، در سن سه سالگی. پس فرمود: «ای فلان! اگرنه پیش خدای تعالی گرامی بودی، این فرزند خود را به تو نمی نمایاندمی. نام این، نام رسول است وکنیه او، کنیه وی است». هو الّذی یملاء الارض قسطاً وعدلا کما ملئت ظلماً وجوراً.
هفدهم: ونیز در آنجا روایت کرده از دیگری که گفت: روزی بر ابومحمّد در آمدم، بر دست راست وی خانه ای دیدم پرده به آن فرو گذاشته.
گفتم: «یا سیّدی! صاحب این امر بعد از این که خواهد بود؟»
فرمود: «آن پرده را بردار!»
برداشتم، کودکی بیرون آمد در کمال طهارت وپاکیزگی. بر رخساره راست وی خالی وگیسوان گذاشته، آمد وبر کنار ابومحمّد نشست.
ابومحمّد فرمود که: «این است صاحب شما بعد از این». از زانوی وی برخاست.
ابو محمّد (رضی الله عنه) به وی گفت: یا بنی! ادخل الی الوقت المعلوم.
به آن خانه در آمد ومن به او نظر می کردم. پس ابومحمّد (رضی الله عنه) به من گفت: «برخیز! وببین که در این خانه کیست؟»
به خانه در آمدم، هیچ کس را ندیدم.
هیجدهم: ابومحمّد، عبد الله بن احمد معروف به ابن خشاب بغدادی در کتاب موالید ائمه (علیهم السلام) روایت کرده به سند خود از جناب رضا (علیه السلام) که فرمود: «خلف صالح ومهدی وصاحب الزمان فرزند ابی محمّد، حسن بن علی (علیهم السلام) است».
نوزدهم: ونیز قریب به آن از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده وهر دو خبر در باب سابق در ضمن احوال او مذکور شد.
بیستم: نور الدین علی بن محمّد مکی مالکی شهیر به ابن صبّاغ در «فصول المهمّه» روایت کرده از محمّد بن علی بن بلال که گفت: «بیرون آمد ابی محمّد حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) پیش از وفاتش به دو سال وخبر داد ما را به خلف بعد از خود. آنگاه امر بیرون آمد به سوی من پیش از وفاتش به سه روز، خبر کرد مرا به این که خلف او، پسر اوست بعد از او».
بیست ویکم: ونیز از ابی هاشم جعفری روایت کرده که گفت: گفتم به ابی محمّد، حسن بن علی (علیهما السلام): «جلالت تو مانع است مرا از این که از تو سؤال کنم. آیا رخصت می دهی که از تو سؤال کنم؟»
فرمود: «سؤال کن!»
گفتم: «ای سیّد من! آیا برای تو فرزندی است؟»
فرمود: «آری!»
گفتم: «اگر حادثه ای روی داد در کجا از او سؤال کنم؟»
فرمود: «در مدینه».
روایت جابر بن عبد الله انصاری درباره امام مهدی (علیه السلام):
بیست ودوم: سیّد جمال الدین عطاء الله بن سیّد غیاث الدین، فضل الله بن سید عبد الرحمن محدّث معروف در کتاب «روضة الاحباب» که در باب گذشته اعتبار خود وکتابش معلوم شد، بعد از ذکر اختلاف در آن جناب وتطبیق اخبار وصحاح ومسانید کتب اهل سنّت در حق مهدی (علیه السلام) بر آنکه امامیه گویند، روایت کرده از جابر بن یزید جعفی که گفت: شنیدم از جابر بن عبد لله انصاری (رضی الله عنه) که می گفت: چون ایزد تعالی نازل گردانید بر پیغمبر خود این آیه را: ﴿یا ایُّهَا الّذینَ آمَنُوا أطیعُوا الله واَطیعُوا الرَّسُولَ واُولِی الْاَمرِ مِنْکُمْ﴾ (نساء: 59).
گفتم: «یا رسول الله! می شناسیم ما خدا ورسول او را، پس کیستند اصحاب امر که خدای تعالی اطاعت ایشان را قرین ساخته است به طاعت تو؟»
پس گفت رسول (صلی الله علیه وآله): «ایشان خلفای منند بعد از من؛ اول ایشان علی بن ابیطالب است، آنگاه حسن، آنگاه حسین، آنگاه علی بن الحسین، آنگاه محمّد بن علی، معروف در تورات به باقر وزود است که درک می کنی او را، ای جابر! هرگاه ملاقات کردی او را، از من سلام برسان.
آنگاه صادق جعفر بن محمّد، آنگاه موسی بن جعفر، آنگاه علی بن موسی، آنگاه محمّد بن علی وآنگاه علی بن محمّد، آنگاه حسن بن علی، آنگاه حجة الله در زمین او وبقیة الله در میان بندگانش، محمّد بن حسن بن علی (علیهم السلام).
این کسی است که فتح می کند خداوند (عزَّ وجلَّ) بر دست او مشارق زمین ومغارب آن را واین کسی است که غیبت می کند از شیعه واولیای خود وغیبتی که ثابت نمی ماند در آن در قول به امامت او مگر آنکه آزموده خدای تعالی دل او را برای ایمان».
جابر گوید: گفتم: «یا رسول الله! آیا در غیبت امام، شیعه انتفاع یابند؟»
فرمود: «آری! قسم به آن که مبعوث فرموده مرا به پیغمبری که ایشان استضائه کنند به نور او ومنتفع شوند به ولایت او، مثل انتفاع مردم به آفتاب هر چند که ابر او را بالا گیرد.
ای جابر! این از اسرار مکنونه الهی است. پس پنهان دارد آن را مگر از کسی که اهل آن باشد».
بیست وسوم: حافظ بخاری حنفی، محمّد بن محمّد معروف به خواجه پارسا در کتاب «فصل الخطاب» بعد از ذکر روایت ولادت حضرت مهدی (علیه السلام) مختصراً از حکیمه خاتون گفته که حکیمه گفت: من آمدم نزد ابی محمّد الحسن العسکری (رضی الله عنه) ودیدم مولود را در پیش روی او در جامه زردی وبر او بود از بهاء ونور، آن قدر که قلبم را گرفت وگفتم: «ای سیّد من! آیا در نزد تو علمی هست در این مولود، پس القاء فرمایی آن را به ما؟»
فرمود: «ای عمه! این منتظَر است. این کسی است که بشارت دادند ما را به او».
حکیمه گفت: به زمین افتادم برای خداوند که سجده کنم برای شکر این نعمت. گفت: آنگاه من تردد می کردم نزد ابی محمّد الحسن العسکری (رضی الله عنه) وآن مولود را نمی دیدم. روزی به آن جناب گفتم: «ای مولای من! چه کردی با سیّد ما ومنتظَر ما؟»
فرمود: «سپردم او را به آن کسی که سپرد به او مادر موسی پسر خود را».
بیست وچهارم: ابوالحسن، محمّد بن احمد بن شاذان، در «ایضاح دفاین النواصب» از طریق اهل سنّت روایت کرده از حضرت صادق جعفر بن محمّد از پدرش از پدرانش (علیهم السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: خبر داد مرا جبرئیل از ربّ العزة (جل جلاله) که فرمود:
«کسی که عالم باشد که نیست خدایی جز ذات یگانه من واین که محمّد (صلی الله علیه وآله) بنده ورسول من است واین که علی بن ابیطالب خلیفه من است واین که ائمه از فرزندان او، حجّتهای منند، داخل می کنم ایشان را در جنّت خود به رحمت خود ونجات می دهم او را از آتش به عفو خود ومباح کنم بر او، همسایگی قرب خود را وواجب گردانم برای او کرامت خود را وتمام کنم بر او نعمت خود را وبگردانم او را از خاصان وبرگزیدگان خود.
اگر مرا ندا کند لبیکش گویم واگر مرا بخواند اجابتش فرمایم. واگر مرا سؤال کند عطایش کنم واگر ساکت شود در عطا ابتدا نمایم. اگر بد کند رحمتش کنم واگر فرار کند از من، بخوانمش واگر مراجعت کند قبولش فرمایم واگر در جود مرا بکوبد برایش باز کنم».
تا اینکه فرمود: جابر بن عبد الله انصاری بر خاست وگفت: «یا رسول الله! کیستند ائمه از فرزندان علی بن ابیطالب؟»
فرمود: «حسن وحسین سیّد جوانان اهل جنّت، آنگاه سیّد العابدین در زمان خود علی بن الحسین؛ آنگاه باقر محمّد بن علی وزود است که درک کنی او را، پس چون او را درک کنی از منش سلام برسان؛ آنگاه صادق، جعفر بن محمّد، آنگاه کاظم موسی بن جعفر، آنگاه رضا علی بن موسی، آنگاه تقی محمّد بن علی، آنگاه نقی علی بن محمّد، آنگاه زکی حسن بن علی، آنگاه پسر او قائم به حق، مهدی امّت من، که پر کند زمین را از عدل وقسط، چنانکه پر شده از جور وظلم.
ای جابر! اینها خلفا واوصیاء واولاد وعترت منند؛ کسی که اطاعت کند ایشان را، پس به تحقیق که مرا اطاعت کرده وکسی که عصیان کند ایشان را، مرا عصیان کرده وکسی که انکار کند ایشان را یا یکی از ایشان را مرا انکار کرده وبه سبب ایشان نگاهدارد خداوند آسمان را که به زمین نیفتد مگر به اذن او وبه ایشان حفظ فرماید خداوند زمین را که مضطرب نکند اهلش را».
بیست وپنجم: شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی در «فرایدالسمطین» روایت کرده که کسی از جناب رضا (علیه السلام) پرسید که: «کیست قائم از شما اهل بیت؟» فرمود: «چهارم از فرزندان من، پسر خاتون کنیزان که پاک می کند خداوند زمین را به او از هر جوری وپاکیزه می فرماید او را از هر ظلمی واوست که شک می کنند مردم در ولایت او واوست صاحب غیبت پیش از خروجش».
بیست وششم: ونیز در آنجا روایت کرده از آن جناب که به دعبل فرمود: «اما بعد از من، پسر من است، محمّد، بعد از محمّد پسر او، علی وبعد از علی پسر او، حسن بعد از حسن پسر او، حجة قائم منتظَر در غیبت خود ومطالع درایّام ظهورش».
بیست وهفتم: موفق بن احمد خوارزمی در «مناقب» خود روایت کرده از سلمان محمّدی که گفت: داخل شدم به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که دیدم حسین (علیه السلام) بر زانوی آن جناب بود واو دو چشمانش را می بوسید ودهنش را می بویید ومی فرمود: «تو سیّدی! پسر سیّدی! پدر ساداتی! تو امامی! پسر امامی! برادر امامی! پدر ائمه ای! تو حجّتی! پسر حجّتی! برادر حجّتی! پدر نُه حجّتی که از صلب تو هستند که نُهم ایشان قائم ایشان است».
بیست وهشتم: ابن شهر آشوب، در «مناقب» از طریق اهل سنّت روایت کرده از عبد الله بن مسعودی که گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می فرمود: «ائمه بعد از من دوازده تن هستند، نُه تن ایشان از صلب حسین (علیه السلام) است که نهم ایشان مهدی است».
بیست ونهم: ونیز روایت کرده از عبد الله بن محمّد بغوی از علی بن جعد از احمد بن وهب بن منصور از ابی قبیصه، شریح بن محمّد عنبری از نافع از عبد الله بن عمر که نبی (صلی الله علیه وآله) فرمود: «یا علی! من نذیر امّت خویشم وتو هادی ایشانی وحسن قائد ایشان است وحسین سائق ایشان است وعلی بن الحسین جامع ایشان است ومحمّد بن علی عارف ایشان است وجعفر بن محمّد کاتب ایشان است وموسی بن جعفر محصی ایشان است وعلی بن موسی عبور دهنده ونجات دهنده ودور کننده دشمنان ایشان ونزدیک کننده مؤمنان ایشان است ومحمّد بن علی قائد وسائق ایشان است وعلی بن محمّد عالم ایشان است وحسن بن علی معطی ایشان است وقائم خلف ساقی وشناسنده وشاهد ایشان است». انّ فی ذلک لایات للمتوسمین.
سی ام: شیخ اسعد بن ابراهیم بن حسن بن علی اربلی حنبلی در «اربعین» خود به اسناد خود از محمّد نوفلی روایت می کند که گفت: خبر داد مرا پدرم واو خادم امام علی بن موسی الرضا بود از آن جناب، گفت خبر داد مرا پدرم، کاظم. گفت خبر داد مرا پدرم، صادق. گفت خبر داد مرا پدرم، باقر. گفت خبرداد مرا پدرم، زین العابدین. گفت خبرداد مرا پدرم، سیّدالشهداء. گفت خبر داد مرا پدرم، سیّد الاوصیاء. فرمود خبرداد مرا برادرم وحبیبم، رسول خدا وسیّدالانبیاء (صلوات الله علیه وعلیهم) فرمود: «یا علی! کسی که خوشنودش می کند ملاقات کند خداوند را در حالی که او اقبال فرموده بر او وراضی است از او، پس موالات کند با تو وذریّه تو، تا کسی که اسم او اسم من است وکنیه او کنیه من است وختم می شود ائمه به او (علیهم السلام)».
مؤلف گوید: ظاهر این است که در این خبر، اسم هریک از امامان را داشته ومؤلف به جهت اختصار یا خوف تشنیع شیعه حذف کرده واز تأمّل معلوم می شود که همان خبر اولی است که ما از اربعین محمّد بن ابی الفوارس نقل کردیم واین خبر در هر دو، چهارم اخبار اربعین است وبه همین ترتیب، مطابق است تا اکثر آن وباقی هم غالباً مطابق است ولکن در غالب آن اخبار اختصار کرده ودر بعضی اکثر متن را ساقط کرده وبا قلّت اسباب وضیق مجال به این مقدار قناعت وبر چند امر تنبیه کنیم:
توضیحاتی در مورد اخبار رسیده:
اول: آنکه بعضی از این اخبار، اگرچه صراحت ندارد در مدّعا ولکن مضمون آن مطابق نمی شود مگر با مذهب امامیّه اثنی عشریّه. پس ضرری ندارد در داخل نمودن آنها در سلک اخبار منصوصه ولامحاله مؤیّد ومقوی باقی خواهد بود اگرچه ما را کافی است در این مقام کمتر از آنچه طرف مقابل را چاره ای نیست از قبول کردن خبر معتبر در نزد خودشان که معارضی ندارد، بلکه مؤیّد است به اخبار متواتره در طرق امامیّه بلکه در صورت معارضه نیز مقدّم باشد. چه مضمون آن متفقٌ علیه شود که در مخاصمه مرجع خواهد بود وخبری که خصم به آن منفرد باشد نتواند در آن مقام آن را بیرون آورد، چه در نزد خصمش حجّت نیست با آنکه معارضه بحمد الله مفقود است.
دوّم: بسا هست توهمّ رود که: «این جماعت با نقل این اخبار صریحه در مذهب امامیه چگونه اختیار مذهب دیگر کرده در اصول اشعری یا معتزلی ودر فروع مالکی یا حنفی یا شافعی یا حنبلی شدند واصول وفروع خود را از آنها اخذ کردند واز این جماعت که ایشان را امام می دانند چیزی نگیرند وبه ایشان اقتدا نکنند؟»
جواب این شبهه آن است که: «اکابر علمای ایشان در این مقام ونظایر آن چند مسلک پیش گرفتند که راه خیال استدلال به آنها ودلالت کردن آن اخبار را بر مذهب امامیّه بر دیگران مسدود کردند:
اول: تضعیف اسانید آن اخبار ونسبت بعضی روات خود را به وضع وکذب وتدلیس وتشنیع حتی مشهورین از محدّثین خود را که مملوّ است کتب ایشان از اخبار آنها گاهی این نسبت را به او می دهند.
الف: مثل ابومطیع حکم بن عبد الله بلخی فقیه صاحب ابوحنیفه که ذهبی او را در میزان، علامه کبیر گفته وابوحاتم او را مرجی کذاب دانسته. وجوزقانی می گوید: حدیث وضع می کرد. وابن جوزی نیز او را وضّاع می داند. واحمد حنبل گفته که: سزاوار نیست کسی از او چیزی روایت کند.
ب: ذوالنون مصری که از اکابر صوفیه ایشان است. ابن جوزی او را به وضع حدیث متهم کرده وجوزقانی او را وضّاع دانسته چنانکه در مختصر تنزیه الشریعه گفته.
ج: احمد بن صالح که ذهبی در میزان گفته: او حافظ ثبت ویکی از اعلام بود ودیگران نیز مدح کردند وابوداوود می گوید: کذّاب بود.
د: محمّد بن عمر واقدی که او را عالم دهر وامین مردم بر اسلام می دانند وبعضی او را امیر المؤمنین در حدیث می دانند! با این حال خوارزمی در مسند ابوحنیفه از یحیی بن معین نقل کرده که گفت: واقدی بیست هزار حدیث بر پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله) وضع کرد از احمد حنبل وگفت: واقدی اسانید را ترکیب می کند وابن مدینی گفته: حدیث او را نباید نوشت وشافعی گفته: کتب او دروغ است.
ه: محمّد بن اسحق صاحب سیر ومغازی که شافعی گفته: هر متبحری در سیر محتاج به اوست وسعید بن حجاج او را امیر المؤمنین در حدیث گفته ومالک معروف او را دروغگویی از دروغگویان می دانست، چنانچه در میزان الاعتدال ذهبی است.
ق: نعیم بن حماد، صاحب کتاب «فتن» وغیره در «میزان ارازدی» نقل کرده که او در تقویت سنّت، حدیث وضع می کرد وحکایاتی از علما در عیب ابی حنیفه، که همه آنها دروغ است.
ز: حافظ محمّد بن عثمان بن ابن شیبه که از اکابر علماست وسمعانی در انساب، او را مدح بلیغی کرده وذهبی نیز در میزان او را عالم، حافظ بصیر به حدیث ورجال دانسته. با این حال عبد الله بن احمد بن حنبل او را کذّاب می گفت وابن خراش او را واضع حدیث می دانست وذهبی از عبد الله بن اسامه کلبی وابراهیم بن اسحاق صرّاف وداوود بن یحیی نقل کرده که ایشان او را کذّاب می دانستند. داوود می گفت: او چیزها بر قومی وضع کرده بود که هرگز خبر به آن نداده بودند.
ح: زبیر بن بکّار معروف که از اکابر علماء واستاد در فن تاریخ ونسب وقاضی مکّه بود واو را به مناقب جلیله مدح کرده اند. شیخ حافظ ابوالفضل احمد بن علی بن عنبر سلیمانی چنانکه در میزان است او را در عِداد واضعین حدیث شمرده وگفته او منکر است.
ط: عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری لغوی نحوی، صاحب کتاب معارف ابن خلکان وغیره او را مدح بلیغ کرده اند ودر میزان از حاکم نقل کرده که اجماع کردند امّت بر اینکه او کذّاب بود.
ی: اسد بن عمر که از اعاظم علماء وتلمیذ رشید ابوحنیفه بود ودر بغداد وواسط قضاوت داشت. در میزان بعد از نقل توثیق او از خطیب وغیره از یحیی بن معین نقل کرده که او کذّاب بود وچیزی نبود وابن حیان گفته که او حدیث درست می کرد بر مذهب ابوحنیفه وبرای مثال به این عشره منذره قناعت باید کرد.
دوّم: نسبت دادن صاحب کتاب تشیع ورفض چنانکه بعضی در حق ابن طلحه گفتند.
سوم: انکار بر بودن کتابی که خبر از آن اخذ شده از مؤلف آن ونسبت دادن شیعه را به این تدلیس که ایشان، خود کتابی نویسند وبه علمای ما نسبت دهند واین کتاب موضوع از برای شرح این مطلب نیست تا آشکار شود که مدلس مفتری غریق متشبث به هر حشیش کیست؟
چهارم: حمل امامت را بر مطالب باطنیه وریاست قلبیه، نه خلافت ظاهره وریاست در سیاست وبیان احکام ظاهریه، پس منافاتی ندارد امامت هریک از ایشان در هر عصری وبروز کرامت از ایشان با خلافت ظاهره، مثل یزید ومروان. مثلاً در آن زمان شاه ولی الله هندی که از اکابر علمای اهل سنّت است، در مقاله وضیعه گفته که: این حقیر را معلوم شده است که ائمه اثنا عشر (رضی الله عنهم) اقطاب نسبتی بودند از نسبتها ورواج تصوّف، مقارن انقراض ایشان پیدا شد؛ اما عقیده وشرع را بجز از حدیث پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نتوان گفت. قطبیت ایشان امری است باطنی، به تکلیف شرعی کار ندارد ونص واشاره هریک بر متأخر، به اعتبار همان قطبیت است وامور امامت که می گفتند راجع به همان است که بعض خلص یاران خود را بر آن مطلع می ساختند، پس از زمانی قومی تعمق کردند وقول ایشان را بر محمل دیگر فرود آوردند.
انتهی الفرض با این شبهات واحتمالات، هیچ بعدی ندارد که با دیدن بیشتر از این اخبار واضحه صحیحه درکتب خود، احتمال صحت مذهب امامیه بدهند!چنانکه دیدی که محی الدین در فتوحات با آن که هر یک از ائمه (علیهم السلام) را امام گفته وبه همه دوازده تصریح کرده، امامیّه را اصل در ضلالت می داند که گمراهی هر فرقه از فرق مسلمین از طرف ایشان است واین نیست مگر آن که امامت را از سنخ قطبیت می داند ولهذا همه اقطاب ایشان در احکام ظاهره، تا آن وقت که بنای کردن آن را دارند، به یکی ازائمه اربعه خود رجوع می کردند، از مالک وابوحنیفه وشافعی وابن حنبل.
سوّم: آنکه بعضی از اخبار گذشته که به توسط بعضی از علمای اعلام نقل کردیم شبهه نیست در صحّت نقل آن از ایشان. زیرا علاوه بر علوّ مقام تقوا وصدق ودیانت که داشتند، غالباً در ازمنه سابقه، مقهور آن جماعت بودند به ملاحظه سلاطین وقت، عادتاً ممکن نیست که خبری از کتاب معروف ایشان یا عالم معتبری نقل کند در کتاب خود وبه آن احتجاج نماید وکتاب خود را نشر دهد، با آن که در آن کتاب نباشد وآن عالم نگفته باشد وجمله از علمای ما را به علم وصدق وتقوا در کتب خود ذکر کردند. مانند شیخ مفید وسیّد مرتضی کراچکی وابن شهرآشوب ونظایر ایشان، چنانکه در محل خود مذکور است.
نصوص امامیّه از رسول خدا وائمه اطهار بر امامت مهدی موعود (علیه السلام):
فصل: واما نصوص امامیّه از رسول خدا وائمه (صلوات الله علیهم) بر این که مهدی موعود، امام دوازدهم، حجة بن الحسن العسکری (علیهما السلام) است زیاده از آن است که بتوان احصاء کرد وذکر تمام موجود، موجب تطویل است وبحمدالله در بسیاری از کتب احادیث عربیه وفارسیه موجود است، خصوص مجلد نهم بحار وترجمه آن از فاضل آقا رضا ابن ملا محمّد نصیر بن ملا عبد الله بن العالم الجلیل ملامحمّد تقی مجلسی وسیزدهم بحار وترجمه او ولکن در اینجا به ذکر چند کتاب سلیم وبعضی اخبار از کتبی که نزد علاّمه مجلسی نبوده قناعت کنیم:
روایت سلیم بن قیس هلالی از اصحاب امیر المؤمنین (علیه السلام):
اولّ: سلیم بن قیس هلالی از اصحاب امیر المؤمنین (علیه السلام) در کتاب خود که شیخ نعمانی در غیبت خود می گوید که: «خلافی نیست در میان حَمله علم شیعه که آن کتاب، اصلی است از اصول که روایت کرده آن را اهل علم وحَمله حدیث اهل بیت (علیهم السلام) واقدم آنها واز اصولی که شیعه به آن رجوع می کنند وبر او اعتماد می کنند که از خود آن جناب، شنید که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود، در بیان ذکر اولی الامر که: «تو یا علی! اول ایشانی!...».
آنگاه شمردند تا امام حسن العسکری (علیه السلام) پس فرمود: «آنگاه پسر او، حجّة قائم اوصیای من وخلفای من ومنتقم از اعدای من که پر می کند زمین را از عدل وداد، چنانچه پر شده از جور وظلم».
دوم: ونیز در آنجا روایت کرده از آن جناب که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «من أولی هستم به مؤمنین از نفوس خودشان، نیست بر ایشان با وجود من امری وعلی (علیه السلام) بعد از من، اولی است به مؤمنین از نفسهای خودشان، نیست برای ایشان با وجود او، امری».
آنگاه ذکر فرمود تا حضرت باقر (علیه السلام)، به همین قسم، فرمود: «در عقب محمّد، مردانی هستند یکی پس از دیگری، نیست هیچ کدام از ایشان مگر اولی به مؤمنین از نفس خودشان. نیست برای ایشان با وجود آنها امری، همه هُداتند، هادیند، مهدیند...».
تا آنکه ذکر فرمود جنّت عدن را؛ فرمود: «با من در آنجا از اهل بیت من دوازده تن هستند، اول ایشان علی بن ابیطالب وحسن وحسین ونهُ تن از فرزندان حسین». آنگاه جمله ای از اوصاف ایشان را از عصمت وتبلیغ وهدایت وغیر آن بیان فرمود.
سوم: ونیز در آنجا روایت کرده از علی بن ابیطالب (علیه السلام) که فرمود: «ای سلیم! من واوصیای من که یازده مرد هستند از فرزندان من، ائمه هدایت کنندگان هدایت شدگان، محدّثیم یعنی آنکه مَلک با او سخن گوید».
گفتم: «یا امیر المؤمنین! کیستند ایشان؟»
فرمود: «دو پسر من حسن وحسین، آنگاه این پسر من - وگرفت دست علی بن الحسین (علیه السلام) وآن جناب شیر می خورد - آنگاه هشت نفر از فرزندان او، هریک بعد از دیگری تا اینکه این دوازده تن اوصیاء هستند».
چهارم: ونیز گفته که با امیر المؤمنین از صفّین مراجعت می کردیم، فرمود آمد عسکر نزدیک دیر نصاری؛ ذکر کرد بیرون آمدن راهبی از آن دیر که نام او شمعون بن حمون بود، از فرزندان شمعون، وصی عیسی (علیه السلام) وبا او کتابی بود به خط شمعون واملاء عیسی (علیه السلام) ودر آنجا مذکور بود بعد از اوصاف رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وزارت وخلافت امیر المؤمنین (علیه السلام) واین که:
او، ولیّ هر مؤمن است بعد از رسول. آنگاه یازده نفر از فرزندان او وفرزند فرزند او، اول آنها شبر، دوم شبیر ونُه تن از فرزند شبیر، یکی بعد از دیگری.
آخر ایشان کسی است که نماز می کند عیسی (علیه السلام) خلف او ونام برده بعد از ایشان کسی را که سلطنت می کند وکسی که دین خود را مخفی می کند وکسی که ظاهر می شود واوّل کسی که از ایشان ظاهر می شود وپر می کند جمیع بلاد خداوند را از عدل وداد ومالک می شود مابین مشرق ومغرب را تا اینکه غالب می کند او را خداوند بر همه ادیان.
آنگاه شرح داده حال جمله ای از ائمه ظلال را ودر آخر خبر، سلیم می گوید: حضرت به یکی از افراد خود فرمود: «برخیز وکتاب او را از عبرانی ترجمه کن به عربی».
چون نسخه کرد وآورد، حضرت به امام حسن (علیه السلام) فرمود: «به نزد من بیاور آن کتابی را که به تو دادم وبخوان آن را ای پسر من! وتو ای فلان! نظر کن در نسخه این کتاب که او خط من است واملای رسول خدا (صلی الله علیه وآله)».
چون خواند یک حرف با هم خلاف نداشت. گویا املای یک نفر بود.
پنجم: شیخ ثقه جلیل القدر عظیم الشأن ابومحمّد فضل بن شاذان نیشابوری که صد وهشتاد جلد کتاب تألیف فرموده واز حضرت رضا وجواد (علیهما السلام) روایت کرده ودر آخر زمان عسکری (علیه السلام) وفات کرده وبر او رحمت فرستاده در کتاب غیبت خود، مسمّا به «اثبات الرجعة» روایت کرده از حسن بن محبوب از علی بن ریاب که گفت: حدیث کرد مرا ابی عبد الله (علیه السلام) حدیث طولانی از امیر المؤمنین ودر آخر آن، حضرت اخباری از فتن آخرالزمان را بیان فرمود تا خروج دجال، پس فرمود: «آنگاه ظاهر می شود امیر امره وقاتل کفره، سلطان مأمول که متحیّر است در غیبت او عقول واو نُهم از فرزندان تو است ای حسین! ظاهر می شود بین رکنین وغالب می شود بر ثقلین ووا نمی گذارد در زمین ادنین، یعنی پست فطرتها را.
خوشا به حال مؤمنی که درک می کند زمان او را ومی رسند هنگام او را وحاضر می شوند در ایّام او وملاقات می کنند با اقوام او».
ششم: ونیز روایت کرده از ابن بنی عمیر از حماد بن عیسی از ابی شعبه حلبی از ابی عبد الله (علیه السلام) از پدرش محمّد بن علی از پدرش علی بن الحسین از عمش حسن بن علی بن ابیطالب (علیهما السلام)، پرسیدم از جدّ خود، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از امامان که بعد از آن جناب خواهند بود.
فرمود: «امامان بعد از من به عدد نقبای بنی اسرائیل، دوازده تن هستند که عطا نموده است خداوند به ایشان دانش وفهم مرا وتو از ایشانی، ای حسن!»
پس گفتم: «یا رسول الله (صلی الله علیه وآله)! کی خروج خواهد کرد قائم ما اهل البیت؟»
فرمود: «جز این نیست ای حسن که مَثل او مَثل روز قیامت است که پنهان داشته خداوند علم آن را بر اهل آسمانها وزمین، نمی آید روز قیامت مگر ناگاه وبی خبر».
هفتم: ونیز روایت کرده از عبد الرحمن بن ابی نجران از عاصم بن حمید از ابی حمزه از ابی جعفر (علیه السلام) که فرمود پیغمبر با امیر المؤمنین (صلوات الله علیهما): «یا علی! زود باشد که قریش ظاهر سازند بر تو، آنچه پنهان داشته اند ومجتمع شود کلمه ایشان بر ستم نمودن وغلبه کردن بر تو؛ پس اگر اعوان وانصاری بیابی، جهاد کن با ایشان واگر نیابی، بازدار دست خود را ونگاهدار خون خود را، پس بدرستی که شهید شدن از پی است تو را وبدان که فرزند من انتقام خواهد کشید در دنیا از آنها که بر تو واولاد وشیعه تو ظلم کنند وخدای تعالی ایشان را در آن جهان به عذاب شدید گرفتار خواهد گردانید».
سلمان فارسی گفت: «ای رسول خدا! کیست آن که این کار را خواهد کرد؟»
فرمودند: «نهمین از اولاد پسر من؛ ضمن آنکه ظاهر گردد بعد از پنهان بودن طولانی، اعلان نماید امر خدا را وظاهر سازد دین خدا را وانتقام کشد از دشمنان خدا وپر کند زمین را از عدل وداد، چنانچه پر شده از جور وظلم».
سلمان گفت: «کی ظاهر خواهد شد یا رسول الله!؟»
فرمود: «آن را کسی نمی داند مگر خدای تعالی؛ لکن آن را نشانها است که از جمله آنهاست ندایی از آسمان وفرو رفتن جمعی به زمین در مشرق وفرو رفتنی در مغرب وفرو رفتنی در بیدا».
هشتم: ونیز روایت کرده از صفوان بن یحیی از ابی ایوب ابراهیم بن ابی زیاد خزاز از ابی حمزه ثمالی از ابی خالد کابلی که اوگفت: داخل شدم به منزل مولای خود، حضرت علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهم السلام) ودر دست آن حضرت صحیفه ای دیدم که بر آن می نگریست وسخت می گریست.
گفتم: «پدر ومادرم فدای تو باد ای فرزند رسول خدا! چیست این صحیفه؟»
حضرت فرمود: «این نسخه، لوحی است که خدای تعالی به رسول خود به هدیه فرستاد؛ آن لوحی که در آن بود نام خدای تعالی ونام رسول او ونام امیر المؤمنین ونام عمّم حسن بن علی، نام پدر ونام من ونام فرزندم محمّد باقر ونام فرزند او جعفر صادق ونام فرزند او موسی کاظم ونام فرزند او علی رضا ونام فرزند او محمّد تقی وفرزند او علی نقی وفرزند او حسن زکی وفرزند او حجة الله وقائم بامر الله ومنتقم از اعداء الله. آن که غایب شود زمانی دراز، بعد از آن ظاهر شود وپر کند زمین را از عدل وداد همچنان که پر شده از ستم وبیداد».
روایت مهم جابر بن یزید جعفی درباره امام عصر (علیه السلام):
نهم: ونیز روایت کرده از محمّد بن سنان از مفضل بن عمر از جابر بن یزید جعفی از سیّد بن مسیب از عبد الرحمن بن سمره که او گفت: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «چون آفریده حضرت ملک جلیل، حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) را، حجاب از پیش نظر آن جناب برداشت؛ در جنب عرش مجید نوری دید.
پرسید: «بارخدایا! این نور چیست؟»
خداوند فرمود: «این نور برگزیده من است از خلق من».
و دید نوری در جنب او. پس، گفت: «بار خدایا! چیست این نور؟»
حق تعالی فرمود: «آن ناصر دین من، علی است».
و در جنب آن دو نور، سه نور به نظر مبارک در آورد. پرسید که: «این نورها چیست؟»
خطاب رسید که: «آن نور فاطمه، دختر محمّد وحسن وحسین است که دو فرزند او ودو فرزند علی بن ابیطالب هستند».
گفت: «ای خداوند من! نُه نور می بینم که در دور آن پنج نور در آمدند».
ندا رسید که: «آن نور علی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمّد بن علی وعلی بن محمّد وحسن بن علی وحجّة بن الحسن است. آنگه ظاهر شود بعد از غایب شدن از شیعه ودوستانش».
ابراهیم گفت: «ای خداوند من! نورهای بسیار می بینم که دور ایشان را گرفته اند که نمی شمارد آن انوار را مگر تو، یعنی به غیر از تو که خداوند عالمیانی، کسی قادر به شمردن آن نورهای بسیار نیست. آن نورها چیست؟»
حق تعالی فرمود: «آن نورهای شیعیان ایشان است وشیعیان علی بن ابیطالب (علیه السلام) که امیر المؤمنین است».
ابراهیم گفت: «به چه چیز شناخته می شود شیعه امیر المؤمنین (علیه السلام)».
حق تعالی فرمود: «به پنجاه ویک رکعت نماز، یعنی در شبانه روزی گزاردن وبه جهر بسم الله الرحمن الرحیم گفتن، یعنی در نماز ودعا خواندن در نماز پیش از رکوع وجبین بر خاک گذاشتن بعد از نماز وانگشتر در دست راست کردن».
پس ابراهیم گفت: «بار خدایا! مرا از شیعه امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) قرار ده!»
خطاب رسید که: «یا ابراهیم! ما تو را از شیعیان علی گردانیدیم».
پس از این جهت حضرت عزّت، فرو فرستاد در قرآن عظیم داستان ابراهیم، این آیه را که:
و﴿انَّ مِنْ شیعَتِهِ لَاِبْراهیم﴾ (صافات: 83).
یعنی بدرستی وراستی که هر آینه از شیعه اوست ابراهیم.
مفضل گفت: روایت کرده اند از برای ما که چون حضرت ابراهیم احساس نمود که وقت رحلت است، روایت کرد این حدیث شریف را به جهت اصحاب خود وبه سجود رفت؛ پس قبض کرده شد روح مقدّس آن حضرت در آن هنگام که در سجود بود.
روایت ابن عباس در مورد حضرت حجّت (علیه السلام):
دهم: ونیز روایت کرده از عبد الرّحمن ابن ابی نجران از عاصم بن حمید از ابی حمزه ثمالی ونیز روایت کرد از حسن بن محبوب از ابی حمزه ثمالی از سعید بن جبیر از عبد الله بن عباس که او گفت: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «چون مرا عروج به آسمانها فرمودند، به سدرة المنتهی رسیدم؛ خطاب از حضرت ربّ الارباب رسید که: «یا محمّد!»
گفتم: «لبّیک! لبّیک! ای پروردگار من!»
خداوند تعالی فرمود که: «ما هیچ پیغمبری به دنیا نفرستادیم که منقضی شود روزگار نبوت او، الاّ آن که به پای داشت به امر دعوت وبه جای خود گذاشت برای هدایت امّت، بعد از خود، وصی خود را به جهت نگاهبانی شریعت، حجّتی، پس ما گردانیدیم علی بن ابیطالب را خلیفه تو وامام امّت تو، پس حسن را یعنی مقرر گردانیدیم که بعد از علی خلیفه تو وامام امّت تو، حسن باشد وبعد از او حسین وبعد از او علی بن الحسین وبعد از او جعفر بن محمّد وبعد از او موسی بن جعفر وبعد از او علی بن موسی وبعد از او محمّد بن علی وبعد از او علی بن محمّد وبعد از او حسن بن علی وبعد از او حجتت پسر حسن. یا محمّد! سر بالا کن».
چون سر برآوردم، انوار علی وحسن وحسین ونُه تن از فرزندان حسین را دیدم وحجّت یعنی صاحب الزمان (علیه السلام) در میان ایشان می درخشید که گویا کوکب درخشنده بود».
پس خداوند فرمود: «اینها خلیفه ها وحجّتهای منند در زمین وخلیفه ها واوصیای تواند بعد از تو. پس خوشا به حال کسی که دوست دارد ایشان را ووای بر آن کسی که دشمن دارد ایشان را».
یازدهم: ونیز روایت کرده از محمّد بن ابی عمیر واحمد بن محمّد بن ابی نصر از ابان بن عثمان الاحمر از ابان بن تغلب از عکرمه از عبد الله بن عباس گفت: یهودی که او را نعثل می گفتند به نزد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) آمد وگفت: «یا محمّد! من چند چیز از تو می پرسم که دیری است که آن را در سینه دارم؛ اگر جواب ادا نمایی به دست تو اسلام می آورم».
آن حضرت فرمود: «ای ابا عماره! بپرس!»
گفت: «یا محمّد! پروردگار خود را از برای من وصف کن».
آن حضرت فرمود: وصف نمی توانند کرد حضرت خالق را مگر به آن چیزی که خود وصف کرده است به آن خود را. چگونه وصف نمایند خالق واحد وآفریننده یگانه را که عاجز است حواس از آنکه او را دریابد وادراک ذات مقدّس او نماید وفرو مانده است اوهام، از آنکه او را بیابد وبه کنه ذات او برسد ودرمانده است عقول، از آن که حدّی از برای او پیدا کند وناتوان است بصایر، از آن که احاطه بر قدرت او کند.
بزرگتر است از آن که وصف کنند او را وصف کنندگان. دور است در نزدیکی، نزدیک است در دوری، یعنی نزدیک ودور نزد علم او یکسان است. چگونگی را او چگونگی داده است. پس، نمی توان گفت که چگونه است. وکجایی را او کجایی بخشیده، پس نمی توان گفت که کجاست.
منقطع می شود فکرها از شناختن او، یعنی باید بدانید که کیفیّت وامنیّت از او پیدا شده وبه قدرت او وجود یافته. پس او احد است یعنی تکثّر در وحدانیّت ذاتش متصوّر نیست واز ابعاض واجزا معرّا وبری است وصمد است یعنی جسم نیست که توان گفتن که میان تهی است وخداوندی است که کل خلایق در حوایج ورغایب روی به درگاه او می آورند واز او حاجتها می طلبند واز او مرادها می یابند».
بالجمله آن حضرت فرمود که: خدای تعالی احد وصمد است؛ همچنان که خود، خود را وصف کرده است ووصف کنندگان نمی رسند به حد وصف کردن ونشان دادن او وچنانکه خود، وصف خود فرموده: لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفواً أحد. است.
نعثل گفت: «راست گفتی یا محمّد! خبر ده مرا از آن که گفتی خدا یکی است واو را شبیه نیست. آیا نه چنین است که خدا یکی است وانسان نیز یکی است ودر یگانگی ووحدانیّت به خدا مانند شده است وحدانیّت ویگانگی انسان را».
آن حضرت فرمود که: «خدا واحد است، واحدالمعنی؛ یعنی همیشه واحد ویگانه بوده وچیزی با او نبوده وبی حدّ وبی اعراض است وهمیشه همچنین بوده وهمچنین خواهد بود. اما انسان واحد تنوی است یعنی غیر واحد حقیقی است، جسم است وعرضی است وروح است وجز این نیست که تشبیه در معانی است نه در غیر معانی است، یعنی هیچ کس در معنی وحدانیّت با او شرکت ندارد».
نعثل گفت: «راست گفتی یا محمّد! پس خبر ده مرا که وصی تو کیست؟ زیرا که هیچ پیغمبری نبوده الاّ آن که او را وصیی بوده وپیغمبر ما موسی، وصیت کرده به یوشع بن نون».
آن حضرت فرمود: «بلی! خبر دهم تو را وصی وخلیفه من بعد از من، علی بن ابیطالب وبعد از او دو سبط من، حسن وحسین وبه وصایت از پی حسین در می آید نُه تن از صلب حسین که ائمه ابرار وامامان نیکوکارند».
نعثل گفت: «نام کن ایشان را. یعنی به نام، ایشان را ذکر کن از برای من یامحمّد!»
حضرت فرمود: «بلی! چون حسین در گذرد پسر او علی، وصی وخلیفه باشد وچون مدّت خلافت ووصایت علی به نهایت رسد پسر او، محمّد وچون مدّت وصایت محمّد تمام شود پسر او، جعفر وچون مدّت وصایت جعفر گذرد پسر او، موسی وبعد از او پسر او، علی وبعد از او پسر او محمّد وبعد از او پسر او علی وبعد از او پسر او حسن وبعد از او پسر او حجّة بن الحسن؛ ایشان دوازده امامند به شماره نقبای بنی اسرائیل».
نعثل گفت: «پس جای ایشان در بهشت کجاست؟»
فرمود: «با منند در درجه من».
گفت: «شهادت می دهم که نیست الهی، الاّ الله تعالی وشهادت می دهم که تو رسول وفرستاده خدایی وشهادت می دهم که ایشانند اوصیاء بعد از تو وبه تحقیق که یافته ام این معنی را در کتب متقدمه. پس خبر ده مرا ای رسول خدا! از وصی دوازدهم از جمله اوصیای تو».
آن حضرت فرمود که: «او غایب خواهد شد تا نبینند او را وزمانی پیش آید امّت را که نماند از اسلام مگر اسم اسلام واز قرآن الاّ اسم قرآن! در آن هنگام رخصت دهد خداوند تعالی او را به خروج نمودن».
پس بلرزید نعثل وبرخاست از پیش پیغمبر ودر آن حال می گفت: «صلوات خدا بر تو باد ای بهترین پیغمبران! صلوات خدا باد بر اوصیای تو که پاک ومنزّهند از عیبها وگناهان وسپاس وحمد مر خدایی را که پرورگار عالمیان است».
در بعضی از روایات در اواخر این حدیث زیادتی هست با شعری که نعثل انشا نمود در مدح پیغمبر وائمه اثنی عشر (صلوات الله علیهم اجمعین ورضوانه).
دوازدهم: ونیز روایت کرده از فضالة بن ایوب از ابان بن عثمان از محمّد بن مسلم از ابو جعفر (علیه السلام) که گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) با امیر المؤمنین (علیه السلام) که: «من اولی هستم به مؤمنان از نفسهای ایشان، بعد از آن، تو یا علی اولی هستی به مؤمنان از نفسهای ایشان، بعد از آن، امام حسن اولی است به مؤمنان از نفسهایشان. بعد از آن، امام حسین اولی است به مؤمنان از نفسهایشان، بعد از آن، علی بن الحسین اولی است به مؤمنان از نفسهایشان وبعد از آن، محمّد بن علی اولی است به مؤمنان از نفسهایشان، بعد از آن، جعفر بن محمّد اولی است به مؤمنان از نفسهایشان وبعد از آن، موسی بن جعفر اولی است به مؤمنان از نفسهایشان وبعد از آن، علی بن موسی اولی است به مؤمنان از نفسهایشان وبعد از آن، محمّد بن علی اولی است به مؤمنان از نفسهایشان وبعد از آن، علی بن محمّد اولی است به مؤمنان از نفسهایشان وبعد از آن، حسن بن علی اولی است به مؤمنان از نفسهایشان وبعد از آن، حجّة بن الحسن، آن که منتهی می شود به او خلافت ووصایت؛ وغائب خواهد شد مدّتی دراز، بعد از آن ظاهر خواهد شد وزمین را پر از عدل وداد خواهد کرد آن چنانکه پر شده باشد از جور وظلم. والحمدالله».
سیزدهم: ونیز روایت کرده از محمّد بن حسن واسطی از زفر بن هذیل از سلیمان بن مهران اعمش از مورق از جابر بن عبد الله انصاری که او گفت: داخل شد مردی از یهود به مجلس پیغمبر که جندل نام او بود وپدرش جناده نام داشت واز یهود خیبر بود.
پس گفت: «یا محمّد! خبر ده ما را از آن که برای خدای نیست واز آنچه نزد خدا نیست واز آن چه نمی داند آن را خدا!»
حضرت فرمود: «آن که نیست برای خدا، شریک است وآنچه نیست نزد خدا، ظلم است وآنچه نمی داند آن را خداوند، آن قول شما گروه یهودیان است که می گویید: عزیر پسر خداست! والله که خدا کسی را فرزند خود نمی داند».
جندل گفت: اشهد ان لا اله الاّ الله وانّک رسول الله حقّاً.
بعد از آن گفت: «ای رسول خدا! من در خواب، موسی بن عمران را دیدم که به من گفت: ای جندل! به دست محمّد مسلمان شو وبه اوصیای بعد از او بگرای وتمسک نمای به ایشان وبیزاری جوی از بدکیشان! چون خداوند عالمیان مرا توفیق داد وبه خدمتت رسانید وشرف اسلام روزیم گردانید، مرا از حال اوصیای خود آگاه گردان تا متمسک شوم بر ایشان».
آن حضرت فرمود: «ای جندل! اوصیای من به عدد نقبای بنی اسرائیلند».
جندل گفت: «چنانچه در تورات یافتم نقبای بنی اسرائیل دوازده تن بودند».
آن حضرت فرمود: «بلی! امامان که اوصیای منند بعد از من، منحصرند در دوازده تن».
جندل گفت: «ایشان همه در یک زمان خواهند بود؟»
آن جناب فرمود: «همه در یک زمان نخواهند بود، بلکه یکی بعد از یکی به امر امامت ووصایت، قیام خواهند نمود؛ تو درک نخواهی کرد مگر به خدمت سه تن از ایشان».
جندل گفت: «پس اسامی ایشان را از برایم ذکر فرما!»
فرمود: «تو درخواهی یافت سیّد اوصیاء ووارث علم انبیاء وپدر ائمه اتقیاء، علی بن ابیطالب را بعد از من، پس از آن، دو فرزند او حسن وحسین را؛ پس تمسک نمای به ایشان وفریفته نکند تو را جهل جاهلان وچون هنگام ولادت فرزند من علی بن الحسین (علیهما السلام) باشد که سیّد وسرور عابدان است، حکم خدا بر تو وارد گردد، یعنی اجل تو در رسد وآخرین زاد تو از دنیا یک جرعه شیر باشد که خواهی نوشید آن را!»
جندل گفت: «ای رسول خدا! چیست نامهای اوصیای تو که بعد از علی بن الحسین امامانند برای مسلمین؟»
پیغمبر فرمود: «چون منقضی شود مدت امامت ووصایت علی بن الحسین (علیه السلام) قائم گردد به امر امامت پسراو، محمّد، که او را باقر لقب باشد وبعد از او پسر او، جعفر، که ملقب به صادق است وبعد از او پسر او موسی، ملقب به کاظم وبعد از او پسر او، علی که او را رضا گویند وبعد از او پسر او، محمّد، که او را تقی خوانند وبعد از او پسر او، علی، که او را نقی گویند وبعد از او پسر او، حسن، ملقب به زکی؛ بعد از آن غائب گردد از مردمان امامی از ایشان».
جندل گفت: «ای رسول خدا! حسن از ایشان غائب گردد؟»
فرمود: «نه! ولیکن پسر او، حجّت، غائب گردد غیبتی طولانی».
جندل گفت: «نام او چه باشد؟»
رسول خدا فرمود: «نام برده نشود تا زمانی که خداوند او را ظاهر سازد».
جندل گفت: «بشارت داد ما را موسی به تو واوصیای تو که از ذریّه تواند».
بعد از آن، تلاوت فرمود رسول خدا این آیه را: ﴿وَعَدَ الله الّذینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فیِ الْأَرْضِ کَما اسَتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ولَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذی ارتَضی لَهُمْ ولَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمْناً﴾ (نور: 55).
جندل گفت: «ای رسول خدا! خوف ایشان از چه باشد؟»
حضرت فرمود: «در زمان هر یک از ایشان، شیطانی باشد که ایشان را آزار کند وبر ایشان جفا نماید. چون رخصت دهد خداوند، حجّت را بیرون آید وپاک سازد زمین را از ظالمان وپر کند زمین را از عدل وداد آن چنانکه پر شده باشد از ظلم وجور. خوشا حال آنان که در زمان غائب شدن او صابر باشند وخوشا حال آنهایی که به حجّت وطریقه او باشند ودر مودّت ومحبّت او ثابت باشند؛ ایشان آنانند که خداوند در کتاب خود وصف ایشان نموده وفرموده: ﴿الّذین یُؤْمِنُونَ بالغیب﴾ (بقره: 3).
و جای دیگر سالک در صفت ایشان فرموده: ﴿اولئک حزب الله الا انّ حزب الله هم المفلحون﴾ (مجادله: 22).
جابر گفت: بعد از آن، جندل بن جناده زیست تا ایّام امام حسین (علیه السلام) بعد از آن رفت به طرف طائف ودر آنجا بیمار شد ودر آن بیماری شیر طلبید وجرعه ای از آن نوشید وگفت: «این چیزی است که رسول خدا فرمود، آخرین زاد من از دنیا جرعه ای از شیر باشد». وبعد از آن رحلت کرد ودر موضعی در طائف که معروف است به کوراء مدفون گردید.
چهاردهم: ونیز روایت کرده از حسن بن علی بن سالم از پدر خود از ابی حمزه ثمالی از سعید بن جبیر از عبد الله بن عباس که فرمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله): «چون خداوند تعالی دنیا را آفرید، دیده ور شد بر اهل زمین، یعنی به نظر علمی؛ پس برگزید مرا از همه عالمیان ومرا پیغمبری داد وبه رسالت به عالمیان فرستاد؛ پس مرتبه دوم یا در رتبه دوم به نظر قدرت به عالمیان نگریست وعلی را اختیار نمود وامامت به او کرامت فرمود که او را به برادری ووصایت وخلافت ووزارت برگزینم.
پس، علی از من است ومن از علی واو شوهر دختر من وپدر دو سبط من، حسن وحسین است. وآگاه باشید که خداوند مرا وایشان را حجّتها گردانید بر بندگان خود ومقرر فرمود از صلب حسین، امامان را که برپای بدارند امر مرا وحفظ کنند وصیت مرا».
و فرمود: «نهم از امامان که از صلب حسین هستند، قائم اهل بیت من ومهدی امّت من است وشبیه ترین مردمان است به من در شمایل وافعال واقوال خود. ظاهر خواهد شد بعد از غائب بودن دراز وحیرت مضله».
ظاهراً مراد از «حیرت مضله» آن است که در زمان غیبت آن حضرت، مردمان را حیرت دست دهد از پس آن که غائب شدن آن حضرت به طول کشید به حدّی که آنهایی که قلوب ایشان ممتحن نباشد به ایمان، کار ایشان به ضلالت کشد.
پس فرمود که: «مهدی آشکار سازد امر خدا را وظاهر گرداند دین خدا را ومؤیّد گردد به یاری خدا. ملائکه نصرت نمایند او را وپر کند زمین را از عدل وداد، همچنان که پر شده باشد از ظلم وجور».
روایت اصبغ بن نباته درباره تمسک به ائمه اطهار (علیهم السلام) وامام عصر (علیه السلام):
پانزدهم: ونیز روایت کرده از علی بن الحکم از جعفر بن سلیمان الضبعی از سعد بن طریف از اصبغ بن نباته از سلمان فارسی که گفت: خطبه ای خواند رسول خدا بر ما وفرمود: «ای گروه مردمان! من رحلت کننده ام عنقریب وروانه شونده ام به مغیب. وصیت می کنم شما را درباره عترت خود که نیکویی کنید با عترت من وبپرهیزید از بدعت هربدعتی، ضلالت است ولا محاله اهل ضلالت در جهنم اند.
ای گروه مردمان! هر کس نبیند آفتاب را، پس می باید چنگ در زند ومتمسک شود به ماه. هرکس گم کند ونیابد ماه را، می باید متمسک شود به فرقدین وهرگاه نیابد فرقدین را متمسک شود به ستاره های روشن. بعد از من می گویم شما را بدانید که قول من قول خداست ومخالفت نورزید خدا را در آنچه امر کرد شما را به آن. خدا می داند که من رسانیدم به شما هرچه را که امر کرد مرا به آن وشاهد می گیرم خدای را بر خود وبر شما».
سلمان گفت که: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از منبر به زیر آمد، از پی او رفتم تا داخل خانه عایشه شد. پس من در آمدم وگفتم: «پدر ومادرم فدای تو باد ای رسول خدا! شنیدم که فرمودید هرگاه نیابید آفتاب را، متمسک به ماه شوید وچون گم کردید ماه را، متمسک شوید به فرقدین وچون فرقدان نباشد، متمسک شوید به ستاره های روشن؛ گمان بردم که در این گفته ها رمزی واشاره ای باشد».
آن حضرت فرمود: «نیکو یافته ای، ای سلمان!»
گفتم که: «روشن گردان از برای من، ای رسول خدا! وبیان فرما که چیست آفتاب وماه وستاره های روشن؟»
آن حضرت فرمود که: «منم آفتاب وعلی است ماه وچون مرا نیابید، متمسک شوید به علی بعد از من، اما فرقدان حسن وحسین اند؛ هرگاه نیابید ماه را، متمسک به ایشان شوید واما ستاره های روشن، ایشان نُه امامند از صلب حسین ونهم ایشان، مهدی ایشان است».
بعد از آن، حضرت فرمود که: «ایشانند اوصیا وخلفای بعد از من، ائمّه ابرارند به شماره اسباط یعقوب وحواریین عیسی».
گفتم: «نام ایشان را از برای من بیان فرما ای رسول خدا!»
فرمود: «اول ایشان وسیّد ایشان علی بن ابیطالب است وبعد از او دو سبط من، حسن وحسین وبعد از او علی بن الحسین، زین العابدین وبعد از او محمّد بن علی، باقر علوم نبیین وبعد از او صادق جعفر بن محمّد وبعد از او کاظم موسی بن جعفر وبعد از او رضا علی بن موسی، آنکه کشته خواهد شد در زمین غربت؛ بعد از او فرزندش محمّد وبعد از او فرزند او علی وبعد از او فرزند او حسن وبعد از او فرزند او حجّت قائم که منتظَر است در غائب بودنش ومطاع است در ظهورش.
پس، بدرستی که ایشانند عترت من، از گوشت وخون من. علم ایشان علم من است وحکم ایشان حکم من است. وهرکس برنجاند مرا درباره ایشان، نرساند خدای تعالی به او شفاعت مرا».
شانزدهم: ونیز روایت کرده از عثمان بن عیسی از ابی حمزه ثمالی از اسلم از ابی الطفیل از عمار بن یاسر که گفت: چون وقت وفات پیغمبر (صلی الله علیه وآله) رسید، امیر المؤمنین (علیه السلام) را طلبید ودر سرّ، با آن حضرت سخن بسیار گفت. چنانکه آن راز گفتن به طول کشید؛ بعد از آن آواز مبارک بلند نمود وفرمود که: «یاعلی! تو وصی ووارث منی وعطا کرد خدای تعالی به تو علم وفهم مرا. پس چون در گذرم، ظاهر شود نسبت به تو کینه هایی که در سینه ای قومی است وحق تو را غصب خواهند کرد».
پس حضرت فاطمه (علیها السلام) گریست وامام حسن وامام حسین (علیهما السلام) هم به گریه درآمدند.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به فاطمه فرمود: «ای بهترین زنان! چرا گریانی؟»
فرمود: «ای پدر جان! از هلاک شدن بعد از تو می ترسم».
فرمود: «بشارت باد تو را که اول کسی که از اهل بیت من به من خواهد رسید تو خواهی بود. گریه مکن ومحزون مباش که تو بهترین زنان بهشتی وپدرت بهترین پیغمبران است وپسر عمّت بهترین اوصیاست ودو پسرت بهترین جوانان اهل بهشتند واز صلب حسین بیرون خواهد آورد خدای تعالی، نُه امام معصوم مطهر را واز ما خواهد بود مهدی این امّت».
روایت عمار یاسر درباره خلفای بعد از رسول الله وامام عصر (علیه السلام):
هفدهم: ونیز روایت کرده از حسن بن علی بن فضل از عبد الله بن بکیر از عبد الملک بن اسمعیل اسدی از پدرش از سعید بن جبیر که گفت: به عمار بن یاسر گفتند که: «تو را چه واداشت بر دوستی علی بن ابیطالب (علیه السلام)؟»
گفت: «خدا ورسول آن مرا وداشته اند به آن وخدای تعالی آیات جلیله در شأن او فرو فرستاد ورسول خدا (صلی الله علیه وآله)، احادیث بسیار در صفتش بیان فرمود».
گفت: «آیا خبر نمی دهی به چیزی از آنچه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در شأن او گفته است؟»
عمار گفت: «چرا خبر ندهم وحال آن که من بیزارم از آنهایی که حق را پنهان می دارند وباطل را ظاهر می سازند».
بعد از آن گفت که: با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودم که علی (علیه السلام) را دیدم در بعضی غزوات که چندین تن صاحبان علمای قریش را به قتل رسانید. پس با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفتم: «علی (علیه السلام) حق جهاد در راه خدای را به عمل آورد».
حضرت فرمود که: «چه چیز او را از این امر باز تواند داشت؟ او از من است ومن از اویم واو وارث من است وقاضی وحکم کننده دین من ووفاکننده به وعده من است وخلیفه من است بعد از من واگر او نمی بود، مؤمن محض شناخته نمی شد در زمان حیات من وبعد از وفات من.
جنگ او جنگ من است وجنگ من، جنگ خداست وصلح او صلح من است وصلح من صلح خداست.
بیرون خواهد آورد خدای تعالی از صلب او ائمّه راشدین را.
بدان ای عمار! خدای تعالی عهد کرده با من که عطا کند به من دوازده خلیفه از جمله ایشان علی است واو اوّل آن خلیفه هاست وبهترین ایشان است».
گفتم: «دیگران کیستند ای رسول خدا؟»
فرمود: «دوم ایشان حسن بن علی بن ابیطالب (علیهما السلام) سوّم ایشان حسین بن علی بن ابیطالب (علیهما السلام) وچهارم ایشان علی بن الحسین است که زینت عابدان است وپنجم ایشان محمّد بن علی وبعد از او پسر او، جعفر وبعد از او پسر او موسی وبعد از او پسر او علی وبعد از او پسر او، محمّد وبعد از او پسر او، علی وبعد از او پسر او حسن وبعد از او پسر او، آنکه پنهان شود از مردمان پنهان شدن دراز واین است معنی قول خدای تعالی که می فرماید: ﴿قُلْ أَرَاَیْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مَاؤُکُم غَوْراً فَمَنْ یَأتیکُمْ بِمآءٍ مَعینٍ﴾ (ملک: 30) بعد از آن بیرون آید وپر کند دنیا را از عدل وداد، آن چنانکه پر شده باشد از جور وظلم.
ای عمار! زود باشد که بعد از من فتنه وآشوبی ظاهر گردد وچون چنین شد، پیروی کن علی وحزب علی را که علی با حق است وحق با علی وزود باشد که تو به اتفاق او مقاتله کنی با ناکثین وقاسطین بعد از آن بکشند تو را، فئه باغیه وگروه ستم پیشه وباشد آخرین زاد تو از دنیا یک جرعه شیر که بیاشامی آن را».
سعید بن جبیر گفت: «آن چنان شد که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) خبر داده بود».
هیجدهم: ونیز روایت کرده از محمّد بن ابی عمیر (رضی الله عنه) از غیاث بن ابراهیم از ابی عبد الله (علیه السلام) از پدرش محمّد بن علی، از پدرش، علی بن الحسین، از پدرش، حسین بن علی (علیهم السلام) که فرمود: از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) پرسیدند از معنی قول رسول خدا (صلی الله علیه وآله): انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی. کیستند عترت حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام)؟
فرمود: «منم وحسن وحسین ونُه امام از فرزندان حسین (علیه السلام) که نهم ایشان مهدی ایشان است. جدا نمی شوند از کتاب خدای (عزَّ وجلَّ) وکتاب خدا از ایشان جدا نمی شود تا وارد شود به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حوض او یعنی کوثر».
نوزدهم: ونیز روایت کرده از عبد الله بن جبله از عبد الله بن مستنیراز مفضل بن عمر از جابر بن یزید الجعفی از عبد الله بن عباس گفت: داخل شدم به مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حالتی که امام حسن (علیه السلام) بر دوش شریف آن حضرت بود وامام حسین (علیه السلام) بر ران مبارکش. می بوسید ایشان را مکرر ومی گفت: «بار خدایا! دوست دار آن کسی را که دوست دارد ایشان را ودشمن دار آن کسی را که دشمن دارد ایشان را».
و فرمود: «ای پسر عبّاس! گویا نظر می کنم به سیاه وسفید درهم آمیخته این فرزندم حسین یعنی موی ریش مبارکش که رنگین شود از خونش ودعوت کند وکسی اجابتش نکند ویاری طلبد وکسی یاریش ننماید».
گفتم: «چه کسی مرتکب این فعل شود؟»
فرمود: «اشرار امّت من که نرساند وعطا ننماید خدای تعالی به آنان شفاعت مرا».
بعد از آن فرمود: «ای پسر عباس! هر کس زیارت کند حسین را در حالتی که عارف باشد به حق او یعنی او را امام مفترض الطاعة داند، می نویسد خدای تعالی از برای او ثواب هزار حج را وهزار عمره.
بدان وآگاه باش که هر کس زیارت کند حسین را، حکم آن دارد که مرا زیارت کرده وهر کس مرا زیارت کند گویا خدا را زیارت کرده وحق زیارت کننده بر خدا، آن است که عذاب نکند او را به آتش دوزخ.
آگاه باش که اجابت دعا در زیر گنبد اوست، شفای امراض مندرج در تربت اوست وامامان از اولاد اویند».
ابن عباس گفت: گفتم: «ای رسول خدا! چند امامند بعد از تو؟»
آن حضرت فرمود: «به عدد اسباط یعقوب ونقبای بنی اسرائیل وحواریین عیسی (علیه السلام)».
گفت: گفتم: «چند عدد بودند اسباط ونقبای حواریین؟»
آن حضرت فرمود: «دوازده نفر بودند وامامان بعد از من دوازده نفر هستند؛ اوّل ایشان علی بن ابیطالب است وبعد از او دو سبط من حسن وحسین وچون منقضی شود مدّت امامت حسین، پسر او، علی وچون بگذرد مدت او، پسر او محمّد وچون بگذرد مدّت او پسر او، جعفر وچون منقضی شود ایّام او پسر او، موسی وچون منقضی شود مدّت او پسر او، علی وچون منقضی شود ایّام او پسر او، محمّد وچون منقضی شود مدّت او پسر او، علی وچون بگذرد ایّام علی پسر او، حسن وچون منقضی شود ایّام حسن، پسر او حجّت (علیهم السلام)».
گفت: «ای رسول خدا! نامها شنیدم که هرگز نشنیده بودم».
پیغمبر فرمود که: «ایشان امامانند بعد از من، اگرچه مقهور شوند واینان علم خدا ومعصومانند ونجیبان وبرگزیدگان اند.
ای پسر عباس! هر کس بیاید در روز قیامت در حالتی که عارف باشد به حق ایشان، من او را دست می گیرم وبه بهشت درمی آورم.
ای پسر عباس! هر کس انکار کند ایشان را یا رد کند یکی از ایشان را، چنان باشد که مرا انکار کرده ورد نموده وهر کس مرا انکار نماید یا رد کند چنان باشد که خدا را انکار نموده ورد کرده.
ای پسر عباس! زود باشد که مردمان به چپ وراست میل نمایند وهرگاه چنان باشد، تو متابعت نمایی علی وحزب او را؛ بدرستی که علی به حق است وحق با علی است واز هم جدا نشوند، تا در کنار حوض کوثر به من وارد گردند.
ای پسر عباس! دوستی ایشان دوستی من است ودوستی من دوستی خداست وجنگ کردن با ایشان جنگ کردن با من است وجنگ کردن با من جنگ کردن با خداست وآشتی کردن با ایشان آشتی کردن با من است وآشتی کردن با من آشتی کردن با خداست».
بعد از آن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) تلاوت فرمود این آیه را: ﴿یُریدُونَ اَنْ یُطْفِؤا نُورَ الله بِاَفْواهِهِمْ ویَأبَی الله إلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَه ولَوْ کَرِهَ الْکافِرونَ﴾ (توبه: 32).
بیستم: ونیز روایت کرده از حسن بن محبوب از مالک بن عطیه از ثابت بن دینار از ابی جعفر (علیه السلام) که فرمود: حسین بن علی بن ابیطالب (علیهما السلام) یک شب پیش از آن که شهید شود به اصحاب خود که: روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با من گفت: «ای فرزند من! زود باشد که برسانند تو را به سوی عراق وفرود آورند تو را به زمینی که آن را عمورا وکربلا گویند وتو در آن زمین شهید شوی وجماعتی با تو شهید شوند.
به تحقیق که نزدیک شده است آن عهدی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با من کرده بود ومن فردا روانه ام به سوی آن حضرت؛ پس هر کس از شما که برگشتن را دوست دارد باید که در همین شب برگردد که من، او را اذن برگشتن دادم واز من بحل است».
و آن جناب در این باب تأکید ومبالغه تمام نمود وایشان راضی به برگشتن نشدند وگفتند که: «بخدا قسم! که تو را وا نمی گذاریم واز تو هرگز جدا نمی شویم تا به جایی که وارد می شوی ما نیز وارد شویم».
آن حضرت چون این عزیمت را دید از ایشان، فرمود که: «بشارت باد شما را به بهشت! قسم بخدا که بعد از آنچه بر ما وارد شود درنگ خواهیم نمود آن قدر که خدای تعالی خواسته باشد؛ پس بیرون خواهد آورد خدای تعالی ما را وشما را در آن هنگام که قائم ما ظاهر شود؛ پس انتقام خواهد کشید از ظالمان. وما وشما مشاهده خواهیم کرد ایشان را در زنجیر وغلها، گرفتار انواع عذاب ونکال».
گفتند به آن حضرت که: «کیست قائم شما ای فرزند رسول خدا!؟»
فرمود که: «فرزند هفتمین است از اولاد فرزند من، محمّد بن علی باقر واو حجّةبن حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی است، فرزند من. واوست آن کسی که غایب خواهد شد مدّتی دراز وبعد از آن ظاهر خواهد شد وپر خواهد کرد زمین را از عدل وداد، چنانچه پر شده از جور وظلم».
روایت ابو خالد کابلی از امام سجاد (علیه السلام) در مورد اولوا الامر:
بیست ویکم: ونیز روایت کرده از صفوان بن یحیی (رضی الله عنه) از ابراهیم بن ابی زیاد از ابی حمزه ثمالی از ابی خالد کابلی که گفت: داخل شدم بر سیّد خود، علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهم السلام) وگفتم: «ای فرزند رسول خدا! خبر ده مرا از آن کسانی که فرض کرد خدای تعالی، اطاعت ومودّت ایشان را وواجب کرده بر بندگان خود اقتدا کردن به ایشان را بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله)؟»
حضرت فرمود که: «ای کابلی! بدرستی که اولوا الامری که خدای تعالی ایشان را امامان مردم قرار داده وواجب فرموده بر مردم فرمانبرداری ایشان را، امیر المؤمنین (علیه السلام) است؛ آنگاه عمّ من حسن، پس از آن پدرم حسین (علیهما السلام) آنگاه منتهی شده امر امامت به ما». وآن جناب ساکت شد.
پس گفتم: «ای سیّد من! روایت کرده اند برای ما از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) که زمین خالی نمی ماند از حجّتی که خدای را باشد بر بندگانش. پس کیست حجّت وامام بعد از تو؟»
فرمود: «پسرم محمّد که نامش در صحف اولی باقر است. خواهد شکافت علم را شکافتنی. او حجّت وامام است بعد از من وبعد از محمّد پسر او، جعفر که نامش نزد اهل آسمان، صادق است».
گفتم: «ای سیّد من! چگونه است که نام او صادق شده است وحال آنکه همه شما صادقانید؟»
فرمود که: «حدیث کرد برای من پدرم از پدرش که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهم السلام) متولّد گردد او را صادق نام کنید که پنجمین از فرزندان او که نامش جعفر باشد، دعوای امامت خواهد کرد از روی تجری ودلیری بر خداوند ودروغ بستن بر او؛ پس او نزد خدای تعالی جعفر کذّاب است که افترا زننده است بر خدای تعالی ودعوی کننده وچیزی که اهل آن نیست ومخالف پدر خود وحسد دارنده بر برادر خود واو کسی است که قصد خواهد کرد کشف سرّ خداوند (عزَّ وجلَّ) را در نزد غیبت ولیّ خداوند».
آنگاه آن حضرت سخت گریست. آنگاه فرمود: «گویا می بینم جعفر کذّاب را که واداشته طاغی زمان خود را به تفتیش امر ولی الله که پنهان شده در کنف حمایت خداوند وموکّل گردانیده به حرم پدر آن حضرت از روی جهلی که به رتبه ولیّ خداوند دارد وحرص به قتل او اگر ظفر بیابد بر او وطمعی که دارد به میراث برادر خود که بگیرد آن میراث را به غیر حق».
ابوخالد گفت: گفتم: «ای فرزند رسول خدا! این امور واقع شدنی است؟»
فرمود: «بلی! به پروردگارم سوگند! بدرستی که این امور نوشته شده است نزد ما در کتابی که در آن کتاب ذکر محنتهایی است که جاری می شود بر ما بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله)».
ابو خالد گفت: گفتم: «ای فرزند رسول خدا! بعد از آن چه واقع خواهد شد؟»
فرمود: «بعد از آن پنهان بودن، امتداد خواهد یافت به ولی خدا که دوازدهمین از اوصیای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ودوازدهمین است از امامانی که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می آیند.
ای ابو خالد! بدرستی که اهل زمان غیبت او که قائلند به امامت او ومنتظرند ظهور او را، افضلند از اهل هر زمانی. زیرا که خدای تعالی عطا کرده به ایشان از عقول وافهام ومعرفت به کسی که غایب گردیده در نزد ایشان به منزله مشاهده وگردانیده خدای تعالی ایشان را در آن زمان به منزله جهاد کنندگان به شمشیر در پیش روی رسول خدا (صلی الله علیه وآله). ایشانند مخلصان از روی حق وشیعیان از روی صدق وداعیانند به سوی دین خداوند (عزَّ وجلَّ) در نهانی وآشکار».
و فرمود: انتظار فرج، از بهترین فرجهاست.
بیست ودوم: ونیز روایت کرده از علی بن الحکم (رضی الله عنه) از سیف بن عمیره از علقمة بن محمّد حضرمی از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «ائمه دوازده نفر هستند».
گفتم: «ای فرزند رسول خدا! پس نامهای ایشان را از برای من ذکر کن که پدر ومادرم فدای تو باد!»
فرمود: «از گذشتگان، علی بن ابیطالب وحسن وحسین وعلی بن الحسین ومحمّد بن علی (صلوات الله علیهم اجمعین) وبعد از او، من».
گفتم: «بعد از تو ای فرزند رسول خدا!»
فرمود که: «من وصیّت کردم به فرزندم موسی واو امام است بعد از من».
گفتم: «کیست امام بعد از موسی؟»
فرمود: «پسرش علی که او را رضا گویند. دفن می شود در زمین غربت از خراسان. بعد از او پسر او محمّد، بعد از او پسر او علی وبعد از او پسر او حسن وبعد از او پسر او، مهدی (صلوات الله علیهم) واو چون خروج نماید، جمع شوند نزد او 313 تن به عدد مردان بدر وچون زمان خروجش رسد، او را شمشیری است در غلاف، از غلاف بیرون آید وندا کند او را که: ای ولیّ خدا! برخیز وبکش دشمنان خدا را!»
روایت عبد العظیم حسنی درباره امام عصر (علیه السلام):
بیست وسوّم: ونیز روایت کرده از سهل بن زیاد آدمی از عبد العظیم بن عبد الله حسنی که گفت: داخل شدم بر سیّد خود، علی بن محمّد یعنی امام علی نقی (علیهما السلام). چون نظر حضرت بر من افتاد، فرمود: «مرحبا به تو ای ابوالقاسم! حقا که تو دوست مایی!»
گفتم: «یا بن رسول الله! اراده دارم که به تو عرض کنم معالم دین خود را اگر پسندیده تو باشد بر آن ثابت باشم تا آن که ملاقات کنم به خدای خود».
آن حضرت فرمود که: «بیار آنچه داری یا اباالقاسم!»
گفتم که: «می گویم خدای تبارک تعالی یکی است واو را مثل ومانند نیست وخارج از دو حدّ است که آن حدّ ابطال است ودیگری حدّ تشبیه واو سبحانه تعالی جسم نیست وصورت نیست وعرض نیست وجوهر نیست، بلکه او (جل جلاله)، جسم دهنده جسمها وصورت بخشنده صورتها وآفریننده اعراض وجوهرها است وپروردگار هر چیزی ومالک وجاعل ومحدّث آن چیز است.
می گویم که: محمّد، بنده ورسول اوست وخاتم پیغمبران است ونیست پیغبری بعد از او، تا روز قیامت.
و می گویم که شریعت او ختم کننده شریعتها است وشریعتی نیست بعد از آن شریعت تا روز قیامت.
و می گویم که امام وخلیفه وولی امر بعد از او، امیر المؤمنین علی بن ابیطالب است وبعد از او فرزند او حسن وبعد از او حسین، پس علی بن الحسین، پس محمّد بن علی، پس جعفر بن محمّد، پس موسی بن جعفر، پس علی بن موسی، پس محمّد بن علی، پس تو ای مولای من!»
امام (علیه السلام) فرمود که: «بعد از من، امام وخلیفه وولیّ امر فرزند من حسن است. پس، مردمان را چگونه است عقیده درباره خلف بعد از او؟»
گفتم: «بر چه وجه است آن ای مولای من!؟»
فرمود: «از آن جهت که نبینند شخص او را وحلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا خروج کند وپر گرداند زمین را از عدل وداد، آن چنانکه پر شده باشد از جور وظلم».
عبد العظیم (سلام الله علیه) گفت: پس گفتم که: «اقرار کردم یعنی به امامت حضرت امام حسن وخلف نیز قائل شدم ومی گویم که دوست این امامان، دوست خداست ودشمن ایشان، دشمن خداست وطاعت ایشان یعنی فرمانبرداری نمودن ایشان را، طاعت وفرمانبرداری خداست ومعصیت ایشان یعنی نافرمانی نمودن ایشان را، معصیت ونافرمانی خداست.
می گویم که معراج حق است وپرسش در قبر حق است وبهشت حق است ودوزخ حق است وصراط حق است ومیزان حق است وقیامت حق است وآینده است وشکی در آن نیست وخدای تعالی خواهد برانگیخت هر کسی را که در قبرهاست.
و می گویم که فرائض واجبه بعد از ولایت ودوستی خدا ورسول وائمّه، نماز است وزکات وروزه وحج وجهاد وامر به معروف ونهی از منکر».
امام (علیه السلام) فرمود: «ای ابوالقاسم! بخدا قسم که این اعتقاد که تو داری وعرض کردی، دین خداست. آن دینی که پسندیده است آن را از برای بندگان خود. ثابت باش بر آن که خدای تعالی ثابت بدارد تو را به قول ثابت در حیات دنیا ودر آخرت».
بیست وچهارم: ونیز روایت کرده از محمّد بن عبد الجبار که گفت: گفتم به خواجه ومولای خود، حسن بن علی (علیهما السلام) که: «ای فرزند رسول خدا! فدای تو گرداند مرا خداوند! دوست می دارم که بدانم اسم امام وحجّت خدا بر بندگان خدا بعد از تو کیست؟»
آن حضرت فرمود: «امام وحجّت بعد از من، پسر من است که همنام وهم کنیت رسول خداست وآخرین خلفای اوست».
گفتم: «کیست او؟ یعنی آن امام که پسر تو است از که به وجود خواهد آمد؟»
فرمود: «از دختر پسر قیصر پادشاه روم. بدان وآگاه باش که زود باشد که متولّد گردد، پس غائب شود از مردمان غائب شدنی دراز، بعد از آن ظاهر شود وبکشد دجال را وپر کند زمین را از عدل وداد، همچنان که پر شده باشد از جور وظلم. وحلال نیست احدی را که پیش از خروج او، او را به نام وبه کنیت او ذکر کند».
و فرمود: «صلوات خدا بر او باد!»
بیست وپنجم: ونیز روایت کرده از احمد بن اسحق بن عبد الله الاشعری که گفت: شنیدم از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) که می گفت: «حمد وسپاس آن خداوندی را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا به من نمود خلف را که بعد از من است وشبیه ترین مردمان است به حضرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از روی خَلق وخُلق.
محافظت خواهد نمود خداوند تعالی او را در زمان غائب بودنش وبعد از آن، او را ظاهر خواهد گردانید؛ پس پر خواهد کرد زمین را از عدل وداد، همچنان که پر شده باشد از ظلم وجور».
بیست وششم: ونیز روایت کرده از محمّد بن علی بن حمزة بن الحسین بن عبیدالله بن العباس بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) که گفت: شنیدم از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) که می گفت: «متولّد شد ولیّ خدا وحجّت خدا بر بندگان خدا وخلیفه بعد از من، ختنه شده، در شب نیمه شعبان سال 255 در طلوع فجر.
اول کسی که او را شست، رضوان خازن بهشت بود با جمعی از ملائکه مقرّبین که او را به آب کوثر سلسبیل شستند. بعد از آن، شست او را عمه من حکیمه خاتون دختر امام محمّد بن علی رضا (علیهما السلام)».
از محمّد بن علی که راوی این حدیث است پرسیدند: از مادر صاحب الامر (علیه السلام). گفت: «مادرش ملیکه بود که در بعضی از روزها او را سوسن ودر بعضی از ایّام ریحانه می گفتند وصیقل ونرجس نیز از نامهای او بود».
بیست وهفتم: ونیز روایت کرده از ابراهیم بن محمّد بن فارس النیسابوری که گفت: چون عمرو بن عوف والی، همّت کرد به کشتن من، او مردی بود که میل تمام داشت به کشتن شیعیان، پس من خبر یافتم. خوفی عظیم بر من غالب شد واهل وعیال ودوستان خود را وداع کردم وروی به خانه حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) آوردم که آن حضرت را نیز وداع کنم واراده گریختن داشتم. چون به خانه درآمدم، پسری دیدم در پهلوی آن حضرت نشسته بود که رویش چون ماه شب چهارده بود، از نور وضیاء او حیران شدم به مرتبه ای که نزدیک شد که آنچه در خاطر داشتم فراموش کنم.
با من گفت که: «ابراهیم! حاجت گریختن نیست. زود باشد که خدای تعالی شرّ او را از تو کفایت کند!»
حیرتم زیاده شد. با امام حسن (علیه السلام) گفتم: «فدای تو گردم! کیست این پسر که از ما فی الضمیر من خبر داد؟»
آن حضرت فرمود: «او فرزند من وخلیفه من است بعد از من واوست آنکه غائب شود غائب شدنی دراز وبعد از پر شدن زمین از جور وظلم ظاهر شود وپر کند زمین را از عدل وداد».
پس از آن حضرت از نام آن سرور پرسیدم. فرمود که: «همنام وهم کنیت پیغمبر است وحلال نیست کسی که به نام ویا به کنیت، او را ذکر کند تا زمانی که ظاهر سازد خداوند تعالی دولت وسلطنت او را. پس، پنهان دار ای ابراهیم! آنچه دیدی وآنچه شنیدی از ما، امروز الاّ از اهلش».
پس بر ایشان وآبای کرام ایشان صلوات فرستادم وبیرون آمدم در حالتی که مستظهر به فضل خدای تعالی بودم ووثوق واعتماد مرا بر آنچه شنیدم از حضرت صاحب الزمان (صلوات الله علیه) .
پس، بشارت داد مرا عمّ من، علی بن فارس که معتمد، خلیفه عباسی، برادر خود، ابواحمد را فرستاد وامر کرد او را به قتل عمر وبن عوف پس ابو احمد بن حسین او را گرفت وبند از بند جدا کرد.
بیست وهشتم: ونیز روایت کرده از ابو محمّد عبد الله بن سعد کاتب که گفت: امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود که: «بنی امیّه وبنی عباس شمشیرهای خود را بر ما گذاشتند به دو سبب:
یکی آنکه: می دانستند که ایشان را در خلافت حقی نیست ومی ترسیدند از آن که ما دعوای خلافت کنیم وخلافت در جای خود قرار گیرد.
دوم آنکه: از اخبار متواتره واقف شده بودند که زوال ملک جابران وظالمان در دست قائم ما خواهد بود وشک نداشتند در آن که ایشان از ظالمان وجابرانند».
پس، کوشش کردند در کشتن اهل بیت رسول خدا ونیست ونابود کردن نسل آن حضرت، از روی طمعی که بود ایشان را به وصول به منع تولد حضرت قائم (علیه السلام) یا کشتن آن حضرت، یعنی مبالغه در کشتن اهل بیت رسول خدا می نمودند به امید آن که شاید آن حضرت به وجود نیاید یا اگر به وجود آمده باشد کشته شود تا ملک وپادشاهی از دست ایشان بیرون نرود.
پس، ابا نمود خداوند متعال که کشف امر آن حضرت نماید از برای یکی از ظالمان، الاّ آن که تمام می کردند نور خود را واگر چه خوش نمی دارند مشرکان.
بیست ونهم: ونیز روایت کرده از فضالة بن ایوب از عبد الله بن سنان که گفت: پدرم سؤال کرد از حضرت ابی عبد الله، جعفر صادق (علیه السلام) از سلطان عادل.
آن حضرت فرمود: «او آن کسی است که خدای تعالی فرض گردانیده است اطاعت وفرمانبرداری او را بعد از انبیاء ومرسلین، بر جمیع آدمیان وجنیان واو سلطانی است بعد از سلطانی تا آن که منتهی شود به سلطان دوازدهم».
پس مردی از اصحاب آن حضرت گفت که: «وصف کن از برای ما که ایشان کیستند ای فرزند رسول خدا؟»
آن سرور فرمود که: «ایشان آن کسانند که خدای تعالی درباره ایشان فرموده است که: ﴿اَطیعُوا الله واَطیعُوا الرَّسُولَ واُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ﴾.
و آن کسانیند که خاتم ایشان، آن کسی است که عیسی (علیه السلام) در زمان دولت او فرود خواهد آمد از آسمان ونماز خواهد گزارد در خلف او واوست آن کسی که خواهد کشت دجال را ومفتوح خواهد ساخت خدای تعالی به دست او مشارق ومغارب زمین را وطول خواهد کشید پادشاهی وسلطنت او تا به روز قیامت».
مناسب است که ذکر شود در این جا حدیثی که شیخ مذکور روایت کرده از محمّد بن ابی عمیر وصفوان بن یحیی، هر دو از جمیل بن دراج از حضرت صادق (علیه السلام) از پدران خود از امیر المؤمنین (علیه السلام) که آن حضرت فرمود: «اسلام وسلطان عادل دو برادر توأمند، شایسته نیست یکی از آن دو مگر با رفیق وصاحبش. اسلام، اساس است وسلطان عادل، پاسبان ونگاه دارنده آن اساس، آنچه آن را اساس نیست منهدم است وآنچه آن را پاسبان نیست نابود وناچیز است.
پس، از این جهت که چون رحلت خواهد کرد قائم ما، باقی نخواهد ماند اثری از اسلام وچون نماند اثری از اسلام، باقی نخواهد ماند اثری از دنیا».
روایت زراره از امام جواد (علیه السلام) درباره حضرت حجّت (علیه السلام):
سی ام: ونیز روایت کرده از محمّد بن ابی عمیر (رضی الله عنه) از عمر بن اذنیه از زراره از ابی جعفر (علیه السلام) که فرمود: «بدرستی که خدای تعالی آفریده چهارده نور، پیش از آنکه چیزهای دیگر را بیافریند، به چهارده هزار سال وآن چهارده نور از ارواح ما».
پس شخصی به آن حضرت عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! کیستند آن چهارده نور؟»
فرمود: «محمّد وعلی وفاطمه وحسن وحسین وامامان از فرزندان حسین (صلوات الله علیهم) که آخر ایشان، حضرت قائم (علیه السلام) است. آن که قیام خواهد نمود بعد از غائب شدنی طولانی؛ پس خواهد کشت دجال را وپاک خواهد کرد زمین را ز هر جور وظلمی».
سی ویکم: ونیز روایت کرده از حسن بن علی بن فضال وابن ابی نجران از حماد بن عیسی از عبد الله بن مسکان از ابان بن تغلب از سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی که گفت: فرمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که: «آیا بشارت ندهم شما را ای مردمان به مهدی؟»
گفتند: «بشارت بده!»
آن حضرت فرمود: «پس بدانید که خواهد برانگیخت خدای تعالی در میان امّت من پادشاه عادلی وامام قاسطی را که پر کند زمین راز عدل وداد، آن چنانکه پر شده باشد از جور وظلم واو نهمین است از اولاد فرزند من، حسین. اسم او، اسم من است وکنیت او کنیت من است.
بدانید وآگاه باشید که نیست خیر وخوشی در زندگانی بعد از او ونخواهد بود انتهای دولت او الاّ پیش از قیامت به چهل روز».
سی ودوم: در «کفایة المهتدی» در احوال مهدی (علیه السلام) نقل کرده از کتاب «غیبت» حسن بن حمزه علوی طبری که فرمود: شیخ ابوعلی محمّد بن همام (رضی الله عنه) در کتاب «نوادر الانوار» خود گفته که: خبر داد ما را محمّد بن عثمان بن سعد زیات (رضی الله عنه) گفت: شنیدم پدرم می گفت که از حضرت ابومحمّد یعنی امام حسن عسکری (علیه السلام) پرسیدند از معنی حدیثی که روایت کردند از آباء کرام آن حضرت که ایشان فرمودند: «خالی نمی ماند زمین از حجّتی که خدای را باشد بر خلق تا روز قیامت، هر کس بمیرد وامام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است مردن جاهلیت».
آن حضرت فرمود که: «این حق است همچنان که روز حق است؛ یعنی چنانکه روز ظاهر وروشن است این حدیث نیز مبیّن ومبرهن است».
پس گفتند که: «ای فرزند رسول خدا! کیست حجّت وامام بعد از تو؟»
فرمود: «فرزند من، امام وحجّت است بعد از من، هر کس بمیرد واو را نشناخته باشد، مرده است مردن جاهلیت؛ یعنی حکم آنها را دارد که زمان اسلام را درنیافته وکافر مرده!
آگاه باش که او را غایب شدنی خواهد بود که حیران خواهند شد در آن جاهلان وهلاک خواهند شد در آن مبطلان ودروغ خواهند گفت در آن زمان وقت گذاران. بعد از آن خروج خواهد نمود. گویا نظر می کنم به علمهای که می درخشد وحرکت می کند در بالای سر او در نجف کوفه».
شیخ ابوعلی مذکور از اعیان علمای ماست واین کتاب، معروف به کتاب «انوار» است واز آن غالب محدثین نقل می کنند وشیخ شهید اوّل مکرر از آن در مجامع خود نقل می کند ومحمّد بن عثمان وپدرش از وکلای معروفین اند.
سی وسوم: علی بن حسین مسعودی در «اثبات الوصیة» روایت کرده از سعد بن عبد الله از هارون بن مسلم از مسعده، به اسناد خود از حضرت کاظم (علیه السلام) که فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله): «خداوند (عزَّ وجلَّ) برگزید از روزها، روز جمعه را واز شبها، شب قدر را واز ماهها، ماه رمضان را وبرگزید مرا از رسولان وبرگزید پس از من، علی وبرگزید پس از علی، حسن وحسین را وبرگزید پس از ایشان نُه تن را که نهمین ایشان، قائم ایشان است (علیهم السلام) واو ظاهر ایشان است واو باطن ایشان است».
سی وچهارم: ونیز روایت کرده از حمیری به اسناد خود از ابن ابی عمیر از سعید بن غزوان از ابی بصیر از ابی جعفر باقر (علیه السلام) که فرمود: «از ما بعد از حسین (علیه السلام) نُه تن هستند که نهم ایشان قائم ایشان است واو افضل ایشان است».
سی وپنجم: ونیز روایت کرده از حمیری از امیة بن قیسی از هشیم تمیمی که گفت: فرمود ابو عبد الله (علیه السلام): «هرگاه پی در پی شد سه اسم محمّد وعلی وحسن، چهارم ایشان قائم ایشان است».
سی وششم: ونیز روایت کرده به سند مذکور از ابی السفایح از جابر جعفی از ابی جعفر باقر (علیه السلام) از جابر بن عبد الله انصاری که گفت: داخل شدم بر حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روزی، در حالتی که در پیش روی او لوحی بود که روشنایی آن خیره می کرد دیده ها را؛ در آن سه اسم بود در ظاهر آن ودر باطن آن سه ودر یک طرف آن سه اسم ودر طرف دیگر سه اسم که دیده می شد از ظاهر او آنچه در باطن او بود ودیده می شد از باطن او آنچه در ظاهر او بود. پس شمردم نامها را. دیدم دوازده اسم است. گفتم: «کیستند اینها؟»
فرمود: «این نامهای اوصیاء است از فرزندان من که آخر ایشان قائم است».
جابر گفت: پس، دیدم در آن محمّد را در سه موضع وعلی را در سه موضع».
سی وهفتم: ونیز روایت کرده از حمیری از احمد بن هلال از محمّد بن ابی عمیر از سعید بن غزوان از ابی بصیر از ابی عبد الله (علیه السلام) که گفت: فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که: «خداوند اختیار کرد از روزها، روز جمعه را واز شبها، شب قدر را واز ماهها، ماه رمضان را واز مردم، پیغمبران را واز پیغمبران، رسولان را واختیار فرمود مرا از رسولان واختیار فرمود از من، علی را واختیار فرمود از علی، حسن وحسین (علیهما السلام) را واختیار فرمود از حسین، اوصیا را، که نابود می کنند از تنزیل، تحریف غالین را وانتحال مبطلین را واقاویل جاهلین را؛ نهم ایشان، باطن ایشان است واو، ظاهر ایشان است واو، قائم ایشان است».
سی وهشتم: ونیز گفته که خبر داد مرا حمیری از محمّد بن عیسی از نصر بن سوید از یحیی حلبی از علی بن ابی حمزه که گفت: بودم با ابوبصیر وبا ما بود آزاد کرده ای از حضرت ابی جعفر، حدیث کرد ما را که او شنید از آن جناب که فرمود: «از ما دوازده محدث است وقائم، هفتم بعد از من است».
پس، ابوبصیر برخاست وآمد به نزد او وگفت: «شهادت می دهم که شنیدم از ابو جعفر (علیه السلام) که ذکر می کرد این سخن را از چهل سال پیش».
سی ونهم: ونیز از حمیری روایت کرده از محمّد بن خالد کوفی از منذر بن محمّد بن قابوس از نظر بن سندی از ابی داوود از ثعلبه از ابی مالک جهنی از حارث بن مغیره از اصبغ بن نباته که گفت: رفتم نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) ویافتم آن جناب را که در زمین نشان می گذارد، یعنی چون انسان متفکّر که با چوب یا دست بر روی زمین خطی می کشد. گفتم: «یا امیر المؤمنین (علیه السلام)! چه شده که شما را متفکر بینم، در زمین نشان می گذاری، آیا میلی به دنیا کردی؟»
فرمود: «نه والله! هرگز رغبتی به آن نکردم ولکن فکر می کردم در مولودی که می شود از پشت یازده من، از فرزندان اوست مهدی که پر می کند زمین را وعدل وداد، چنانچه پر شده از جور وظلم. از برای اوست غیبتی ودر امر اوست حیرتی که گمراه می شوند در آن گروهی وهدایت می یابند در آن دیگران».
چهلم: ونیز روایت کرده از سعد بن عبد الله از حسن بن عیسی از محمّد بن علی از علی بن جعفر از حضرت کاظم (علیه السلام) که فرمود: «چون مفقود شود پنجمین از فرزند هفتمین، پس حذر کنید خدای را در دینهای خود که شما را زایل نکند از آن احدی، بدرستی که لابد است از برای صاحب این امر از غیبتی، تا اینکه برگردد از او کسی قائل به او، یعنی به امامت او. جز این نیست که او محنتی است از خدای تعالی که امتحان کرده به او، خلق خود را».
گفتم: «ای سیّد من! کیست پنجمین از فرزند هفتمین؟»
فرمود: «عقلهای شما صغیرتر است از این، یعنی از شناختن او ولکن اگر زنده بمانید، زود است که اورا درک کنید».
و به این عدد میمون ختم کنیم کلام را.
باب ششم: در اثبات امامت آن حضرت از روی معجزات صادره از آن بزرگوار
در اثبات امامت آن حضرت از روی معجزات باهرات وخوارق عادات که از آن جناب صادر شده در ایّام غیبت صغری وزمان تردّد خواصّ ونوّاب نزد آن حضرت وبه آن ثابت شود حیات ومهدویّت آن جناب، زیرا در مسلمین کسی نباشد که آن جناب را در زمانی، موجود وامام داند وغیر او را مهدی موعود داند ومعجزات آن حضرت بسیار است واکابر علمای اتقیای معروف به صلاح وصدق وفضل در نزد خاصّه وعامّه، آنها را نقل کرده اند وچون بنابر اختصار است لهذا به ذکر چهل معجزه از کتبی که نزد علاّمه مجلسی (رحمه الله) نبوده یا بوده واز نقل آن غفلت نموده اند، نقل می کنیم که مؤیّد است بر مضمون آنچه که ایشان نقل کردند.
معجزات آن حضرت (علیه السلام)
شیخ جلیل، فضل بن شاذان در غیبت خود روایت کرده از احمد بن محمّد بن ابی نصر از حماد بن عیسی از عبد الله بن ابی یعفور که گفت: حضرت ابو عبد الله جعفربن محمّد (علیه السلام) فرمود: «هیچ معجزه ای از معجزات پیغمبران واوصیای ایشان نیست مگر آن که ظاهر خواهد گردانید خدای تعالی مانند آن را به دست قائم ما به جهت تمام گردانیدن حجت بر اعداء».
حدیث اوّل: در «کفایة المهتدی» نقل کرده از شیخ ابو عبد الله، محمّد بن هبة الله طرابلسی در کتاب «فرج کبیرش» که روایت نمود به سند خود از «ابی الادیان» که یکی از چاکران حضرت عسکری (علیه السلام) بود که اوگفت: به خدمت آن حضرت شتافتم، آن جناب را بیمار وناتوان یافتم.
آن جناب نامه ای چند نوشته به من داد وفرمود که: «این نامه ها را به مدائن رسان وبه فلان وفلان از دوستان ما بسپار وبدان که بعد از پانزده روز دیگر به این بلده خواهی رسید وآواز نوحه از خانه من خواهی شنید ومرا در غسلگاه خواهی دید».
«ابوالادیان» می گوید که گفتم: «ای خواجه ومولای من! چون این واقعه عظیم روی دهد حجّت خدا وراهنمای ما چه کس خواهد بود؟»
فرمود: «آن کسی که جواب نامه های مرا از تو طلب نماید».
گفتم: «زیاده از این هم اگر نشانی مقرر فرمایی، چه شود؟»
فرمود: «آن کسی که بر من نماز گزارد، او حجّت خدا وراهنما وامام وقائم به امر است بعد از من».
پس نشانی زیاده، از آن سرور، طلب نمودم.
فرمود: «آن کسی که خبر دهد به آنچه در همیان است».
پس، هیبت آن حضرت مرا مانع آمد که بپرسم که: «چه همیان وکدام همیان وچه چیز است در همیان».
پس از سامره بیرون آمدم ونامه ها را به مداین رسانیدم وجواب آن مکاتیب را گرفتم وبازگشتم وروز پانزدهم بود که داخل سرّ من رأی شدم بر وجهی که آن حضرت، به معجزه از آن خبر داده بود.
آواز نوحه از خانه آن سرور شنیدم ونعش او را در غسلگاه دیدم وبرادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت به نظر در آوردم که مردمان بر دورش درآمده بودند واو را تعزیت می نمودند.
با خود گفتم که: «اگر امام بعد از امام حسن، او باشد، پس امر امامت باطل خواهد شد؛ زیرا که می دانستم که نبیذ می آشامد وطنبور می زند وقمار می بازد».
پس، او را تعزیت نمودم وهیچ چیز از من نپرسید وجواب نامه ها نطلبید.
بعد از آن عقید خادم بیرون آمد وگفت: «ای خواجه من! برادر تو را کفن کردند. برخیز وبر او نماز بگزار!»
برخاست وبه آن خانه درآمد وشیعیان، گریان به آن منزل درآمدند. در آن حال امام (علیه السلام) را کفن کرده بودند وبر روی نعش گذاشته بودند. جعفر پیش رفت که نماز بگزارد.
چون قصد آن کرد که تکبیر بگوید، دیدم کودکی پیدا شد، گندم گون ومجعد موی؛ ردای او را کشید وفرمود که: «ای عمّ! من به نماز کردن بر پدر خود از تو سزاوارترم!»
جعفر، متغیّر اللّون به کنار رفت وآن برگزیده، بر پدر بزرگوار نماز گزارد واو را در پهلوی مرقد پدر بزرگوارش، امام علی نقی (علیه السلام) دفن نمود.
بعد از آن با من خطاب فرمود که: «ای بصری! جوابهای نامه ها را بیاور!»چ
جوابهای مکاتیب را دادم به او وبا خود گفتم: «این دو نشان! ونشان همیان ماند».
بعد از آن نزدیک جعفر رفتم واو می نالید وزاری می کرد. در آن وقت یکی از حضار که او را «جاجز وشّا» می گفتند با او گفت که: «این کودک که بود؟» واین سؤال از برای این بود که اقامت حجّت نماید بر جعفر.
جعفر در جواب گفت: «والله! او را هرگز ندیده بودم واو را نمی شناسم».
نشسته بودیم که چند تن از قم رسیدند واز حال امام پرسیدند ودانستند که آن حضرت رحلت نموده.
گفتند: «جانشین او کیست؟»
جعفر را نشان دادند. پس بر او سلام کردند واو را تعزیت نمودند وگفتند: «نامه ها داریم ومالی است با ما که گفته اند به آن حضرت برسانیم، ما را چه باید کرد؟»
جعفر گفت: «به خادمان من، بسپارید!»
گفتند: «به ما بگوی که نامه ها را چه کسان نوشته اند ومال، چند است؟»
جعفر خشمناک برخاست وجامه های خود را تکانید وگفت: «می خواهند که از غیب خبر دهم!»
آن جماعت حیران شده بودند که خادمی بیرون آمد وگفت: «ای اهل قم!» ویک یک را نام برد که با شما نامه فلان وفلان است وهمیانی است که در آن هزار دینار است واز آن جمله، ده دینار مطلاّست.
پس نامه ها را با آن همیان به آن خادم دادند وگفتند: «بی شبهه آن کسی که او را فرستاده، او امام است».
اما جعفر به نزد معتمد بالله عباسی که یکی از خلفای بنی عباس بود، رفت؛ سعایت آغاز کرد!
معتمد جمعی را فرستاد که در آن خانه درآمدند، هیچ کودکی نیافتند ونرجس بانو در آن وقت در حیات نبود.
ماریه نام کنیزکی را بردند که کودک را نشان دهد، ماریه انکار نمود که هیچ کودکی در این خانه نیست ودر آن وقت، خبر مرگ عبد الله بن خاقان رسید ودیگر خبر آمد که صاحب زنج از بصره خروج کرد، مشغول به آن اخبار شدند واز فکر ماریه افتادند وآن مستوره، خلاصی یافت ودیگر کسی به فکر او نیفتاد.
حدیث دوم: حسین بن حمدان در «هدایه» ودر کتاب دیگر خود روایت کرده از محمّد بن عبد الحمید بزاز وابی الحسن، محمّد بن یحیی ومحمّد بن میمون خراسانی وحسن بن مسعود فزاری که جمیعاً نقل کردند ومن از ایشان سؤال کرده بودم در مشهد سیّد ما، ابو عبد الله الحسین (علیه السلام) در کربلا از حال جعفر کذّاب وآنچه گذشت از امر او پیش از غیبت سیّّد ما، ابوالحسن وابومحمّد، صاحب عسکری (علیهما السلام) وبعد از غیبت سیّد ما، ابو محمّد (علیه السلام) وآنچه ادعا نمود وآنچه در حق او ادعا کردند.
پس همه آنها خبر دادند که از جمله اخبار او آن است که: سیّد ما، ابوالحسن علی بن محمّد هادی (علیهما السلام) می فرمود به ایشان که: «اجتناب کنید از پسر من، جعفر، زیرا که او از من، به منزله نمرود است از نوح که خداوند (عزَّ وجلَّ) در حق او فرمود: ﴿وَنادی نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ اِنَّ ابْنی مِنْ اَهْلی﴾.
خدای تعالی فرمود:
﴿یا نُوحُ اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ﴾ (هود: 45-46).
بدرستی که ابو محمّد (علیه السلام) می فرمود: «بعد از ابوالحسن (علیه السلام) که حذر کنید خدای را که مطلع شود بر سرّ شما برادرم، جعفر. پس قسم بخدا که نیست مَثل من واو مگر مثل قابیل وهابیل، دو پسر آدم که حسد ورزید قابیل، هابیل را بر آنچه خداوند عطا فرمود به او از فضل خود؛ پس کشت او را واگر جعفر را، قتل من ممکن شود هرآینه مرا خواهد کشت. ولکن خداوند غالب است بر امر خود».
و آنچه معهود داریم از حال جعفر از اهل بلد عسکر وحواشی مردان وزنان که هر وقت وارد خانه آن حضرت می شدیم، شکایت می کردند به ما از جعفر ومی گفتند که او جامه های رنگین زنانه می پوشد وبرای او تار وطنبور می زنند وشرب خمر می کند ودرهم ودینار وخلعت به اهل خانه بذل می کند که این اعمال را بر او کتمان کنند، پس آنها را از او می گیرند وکتمان نمی کنند.
شیعه بعد از ابومحمّد (علیه السلام) بیشتر از او کناره کردند. سلام بر او را ترک کردند وگفتند تقیّه نیست میان ما واو که متحمّل آن شویم. اگر ما او را ملاقات کنیم وسلام کنیم بر او وداخل خانه او شویم واو را ذکر کنیم، مردم در حق او گمراه می شوند وآنچه ما کردیم می کنند وما از اهل نار خواهیم شد.
جعفر در شب وفات حضرت ابی محمّد (علیه السلام)، مهر کرد خزینه ها را ورفت به منزل خود؛ چون صبح شد آمد به خانه آن جناب که حمل کند آنچه را بر آن مهر زده بود. پس، چون مهرها را باز کرد وداخل شد ونظر کرد، باقی نمانده بود در خزاین ونه در خانه مگر چیز اندکی. پس جماعتی از خدمتکاران وکنیزان را زد. گفتند: «ما را مزن! سوگند به خداوند که دیدیم این متاعها وذخیره ها را که برداشته می شد وبار می شد بر شترانی که در شارع بودند وما قدرت حرکت وسخن گفتن نداشتیم تا آن که شتران به راه افتادند ورفتند ودرها بسته شد به نحوی که بود».
پس جعفر به ولوله افتاد وسرخود را می کوفت از حسرت آنچه از خانه بیرون شد واو مشغول شد به خوردن آنچه داشت که می فروخت ومی خورد تا آنکه نماند برای او به قدر قوت یک روز. واو بیست وچهار پسر ودختر داشت وکنیزان مادر اولاد وحشم وخدم وغلامان چند. پس فقر او به جایی رسید که جدّه (علیها السلام) یعنی جده ابی محمّد (علیه السلام) امر فرمود که: مجری دارند برای او از مال آن معظمه، آرد وگوشت وجو وکاه برای دواب او وکسوت برای اولاد ومادران آنها وحشم وخدم وغلامان وکنیزان او ومخارج آنها.
سوم: علی بن حسین مسعودی در «اثبات الوصیّة» وحضینی در «هدایه» هر دو روایت کردند از جعفر بن محمّد بن مالک بزاز کوفی از محمّد بن جعفر بن عبد الله از ابی نعیم محمّد بن احمد انصاری که گفت: روانه نمودند قومی از مفوضه ومقصره، کامل بن ابراهیم بن معروف مدنی بضاعه را بسوی ابی محمّد (علیه السلام) در سرّ من رأی که مناظره کند با آن جناب در امر ایشان.
کامل گفت: من در نفس خود گفتم که: «سؤال می کنم از آن جناب که داخل نمی شود در بهشت مگر آنکه معرفت او، مثل معرفت من باشد وقائل باشد به آنچه من می گویم».
چون داخل شدم بر سیّد خود، ابی محمّد (علیه السلام) ونظر کردم به جامه های سفید نرمی که در بر او بود، در نفس خود گفتم: «ولیّ خدا، حجّت او، جامه های نرم می پوشد وما را امر می فرماید به مواساة اخوان ما وما را نهی می کند از پوشیدن مانند آن».
پس با تبسم فرمود: «ای کامل!» وذراع خود را بالا برد، پس دیدم پلاس سیاه زبری که بر روی پوست بدن مبارکش بود.
پس فرمود: «این برای خداست واین برای شما».
خجل شدم ونشستم در نزد دری که بر آن پرده آویخته بود. پس بادی وزید وطرفی از آن را بالا برد ودیدم جوانی را که گویا پاره ماه بود، چهار ساله یا مثل آن.
پس به من فرمود: «ای کامل بن ابراهیم!»
بدن من مرتعش شد وملهم شد که گفتم: «لبّیک! ای سیّد من!»
فرمود: «آمدی نزد ولیّ الله وحجّت او واراده کردی که سؤال کنی که داخل بهشت نمی شود مگر آنکه عارف باشد مانند معرفت تو وقائل باشد به مقاله تو؟»
گفتم: «آری! والله!»
فرمود: «پس در این حال کم خواهد بود داخل شوندگان در بهشت. والله! بدرستی که داخل بهشت می شوند خلق بسیاری، گروهی که ایشان را حقّیّه می گویند».
گفتم: «ای سیّد من! کیستند ایشان؟»
فرمود: «قومی که از دوستی ایشان امیر المؤمنین (علیه السلام) را این است که قسم می خورند به حق او ونمی دانند که فضل او چیست».
آنگاه ساعتی ساکت شد. پس فرمود: «وآمدی سؤال کنی از آن جناب از مقاله مفوّضه؟ دروغ گفتند! بلکه قلوب ما محل است از برای مشیّت خداوند. پس هرگاه خواست خداوند، ما می خواهیم. وخدای تعالی می فرماید:
﴿وَما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ الله﴾ (انسان: 30).
آنگاه پرده به حال خود برگشت. آن قدرت را نداشتم که آن را بالا کنم.
پس حضرت ابومحمّد (علیه السلام) به من نظر کرد وتبسم نمود وفرمود: «ای کامل بن ابراهیم! سبب نشستن تو چیست؟ وحال آنکه خبر کرده تو را مهدی، حجّت بعد از من، به آنچه در نفس تو بوده وآمدی که از آن سؤال کنی».
گفت: «پس برخاستم وجواب خود را که در نفسم مخفی کرده بودم، از امام مهدی (علیه السلام) گرفتم وبعد از آن، آن جناب را ملاقات نکردم».
ابونعیم گفت: من کامل را ملاقات کردم واو را از این حدیث سؤال کردم. خبرداد به آن مرا تا آخرش بدون زیاده ونقصان.
چهارم: حضینی در کتاب دیگر خود، غیر هدایه، روایت کرده از محمّد بن جمهور از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار که گفت: شک کردم بعد از وفات حضرت ابی محمّد (علیه السلام) وجمع شد نزد پدرم مال فراوانی. پدرم آنها را برداشت ودر کشتی نشست ومن به جهت مشایعت او بیرون آمدم.
پدرم تب شدیدی کرد وبه من گفت: «ای پسر! مرا برگردان که مرگ است که رسیده». وگفت: «از خداوند بپرهیز در این مال». واشاره کرد به من ومرد.
پس در نفس خود گفتم: «پدرم وصیت نمی کرد به چیز غیر صحیح. حمل می کنم این مال را به عراق وخانه در لب شط کرایه می کنم وکسی را خبر نمی کنم. اگر واضح شد چیزی برای من، مثل وضوح آن در ایّام ابی محمّد (علیه السلام) مال را می دهم وگرنه آن را برمی گردانم».
وارد بغداد شدم وخانه در لب شط کرایه کردم وچند روز ماندم. پس، ناگاه رسول را دیدم که با او رقعه ای بود که در آن نوشته بود: «ای محمّد! با تو چنین است وچنین است در جوف فلان چیز...». تا آن که بیان نمود برای من آنچه با من بود از آنچه دانا بودم به آن وآنچه را که نمی دانستم.
پس، آنها را تسلیم رسول کردم وچند روز ماندم که سرم را بلند نمی کردم واندوهگین بودم. پس بیرون آمد توقیعی که: «ما تو را نشاندیم در مال خود بر مقام پدرت! پس حمد کن خدای را».
پنجم: ونیز روایت کرده از سعد بن ابی خلف، که حسن بن نصر وابو صدام وجماعتی گفتگو کردند بعد از وفات ابی محمّد (علیه السلام) تا آخر آنچه گذشت به روایت کلینی در باب دوّم در لقب اول، به اختلاف جزئی که مقتضی تکرار نیست.
ششم: ونیز روایت کرده از جعفر بن محمّد کوفی، از رجاء مصری که اسم او عبدربّه بود، گفت: بیرون آمدم از راه مکّه بعد از وفات حضرت ابی محمّد (علیه السلام) به سه سال ووارد مدینه شدم وآمدم به صاریا ونشستم در سایه بانی که از آن ابی محمّد (علیه السلام) بود وسیّد من، ابو محمّد (علیه السلام) می دانست که مقصود من در نزد اوست. پس من فکر می کردم در نفس خود که: «اگر چیزی بود بعد از سه سال، ظاهر می شد».
پس صدای هاتفی را شنیدم که مرا آواز داد ومن، صدا را می شنیدم وشخص او را نمی دیدم که: «ای عبد ربّه پسر نصیر! بگو به اهل مصر که آیا رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را دیدید که به او ایمان آوردید؟»
گفت: من اسم پدر خود را نمی دانستم، زیرا که من بیرون آمدم از مصر ومن طفل صغیر بودم. پس گفتم: «تو صاحب الزمانی، بعد از ابی محمّد (علیه السلام)؟» ودانستم در این جا سقطی داشت «ظ» که آن جناب حق است واین که غیبت او حق است واین که او بود که مرا صدا زد وشک از من زایل وثابت شد یقین.
قطب راوندی این معجزه را مختصراً در خرایج نقل کرده ولکن در آن جا ابورجاء مصری است ودر ندا به او فرمود: «ای نصر بن عبد ربّه!» واو گفت که من در مداین متولد شدم، پس مرا ابو عبد الله نوفلی برداشت وبه مصر برد ودر آنجا بزرگ شدم.
هفتم: ونیز روایت کرده از ابی احمد، حامد مراغی از قاسم بن علاء همدانی که نوشت به آن جناب وشکایت کرد از قلّت فرزند. پس از آن وقتی که نوشت تا آن زمان که فرزند ذکوری او را شد، نُه ماه طول کشید. آنگاه نوشت وسؤال کرد از برای طول حیات آن ولد. پس وارد شد دعا از برای نفس او وجواب نداد در آن فرزند به چیزی، پس آن فرزند مرد وخداوند منّت گذاشت بر او؛ پس او را دو فرزند بعد از آن شد.
هشتم: روایت کرده از محمّد بن یحیی فارسی از فضل حران مدنی، آزاد کرده خدیجه، دختر ابی جعفر (علیه السلام) که گفت: قومی از طالبیین از اهل مدینه قائل بودند به حق. پس می رسید به ایشان هدایای ابی محمّد (علیه السلام) در وقت معیّنی. پس چون حضرت وفات کرد، برگشتند گروهی از ایشان از اعتقاد به خلف (علیه السلام). پس وارد شد آن هدایا بر آن کسانی که ثابت مانده بودند بر اقرار به آن جناب بعد از پدر بزرگوارش (علیهما السلام) وقطع شد از باقی ودیگر به ایشان برنگشت.
نهم: ونیز روایت کرده از ابی الحسن، احمد بن عثمان عمری از برادرش، ابی جعفر محمّد بن عثمان که گفت: مردی از اهل سودا، که اطراف کوفه است، مال بسیاری حمل کرد از برای صاحب الزمان (علیه السلام). پس رد نمود مال را بر او وبه او گفتند که: «حق پسر عموهای خود را از آن بیرون کن وآن چهار صد درهم است». ودر دست او مزرعه ای بود از فرزندان عمویش، پس بعضی از منافع آن را به آنها داد وبعضی را نگاه داشت.
پس، مبهوت ومتعجب ماند ونظر کرد در حساب مال، دید که آنچه از پسرعموهایش با اوست، چهار صد درهم است. چنانچه حضرت فرموده بود.
دهم: ونیز روایت کرده از ابی الحسن عمری که گفت: حمل نمود مردی از قائلین به حق، مالی را به سوی صاحب الزمان (علیه السلام) مفصّلاً با نامه های قومی از مؤمنین ومیان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود واز غیر ایشان، ده اشرفی برده بود به اسم زنی که مؤمنه نبود. پس جمیع مال را قبول فرمود ورقم نمود در هر فاصله ای به وصول مال آن شخص وآن ده اشرفی را برگرداند بر آن زن ودر زیر اسم او مرقوم فرمود: ﴿اِنَّما یَتَقَبَّلُ الله مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ (مائده: 27).
یازدهم: ونیز روایت کرده از عبد الله سفیانی که گفت: مالی از جانب مرزبانی رساندم که در آن بود دست بند طلایی. پس همه را قبول فرمود ودست بند را رد کرد وامر فرمود به شکستن آن. پس آمدم به نزد مرزبانی. به او گفتم آنچه را به آن مأمور شدم، پس شکستیم آن را. یافتیم در آن یک مثقال برنج وآهن ومس. پس آن را از او بیرون آوردیم وفرستادیم نزد آن حضرت. پس قبول فرمود.
دوازدهم: ونیز روایت کرده از ابوالحسن حسنی گفت که: مرا مالی بود بر ذمه محمّد. پس بعضی از آن را در حیات خود به من داد ومرد. طمع کردم در تمام آن بعد از مردنش واین در سال هفتاد ویک بود، یعنی بعد از دویست واستیذان کردم از آن جناب در رفتن نزد ورثه آن مرد در واسط. مرا رخصت نداد. مهموم شدم. چون مدتی بر این گذشت، مرقوم فرمود در اذن رفتن به نزد ورثه.
پس، بیرون رفتم ومن مأیوس بودم وبه خود می گفتم که: «در نزدیک مردن او، مرا اذن نداد ودر این وقت، مرا اذن داد».
چون به قدم رسیدم، حق مرا تا آخر به من دادند وگفت که رفتم به عسکر. پس، مریض شدم، مرض سختی تا اینکه از خود مأیوس شدم وگمان کردم که موت است که رسیده. پس از ناحیه مقدسه شیشه ای برایم فرستادند که در آن مربّای بنفشه بود، بدون آن که طلب کنم آن را. من می خوردم آن را بی اندازه وسرور من در وقت فراغ من، از آن بود وتمام شد آنچه در آن بود.
سیزدهم: ونیز روایت کرده از ابو عبد الله مرزبان از حمد بن خضیب از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار که گفت: مالی به سوی ناحیه فرستادم، پس به من گفتند که: «تو در حساب خود اشتباه کردی در کیسه های اشرفی، به تعداد بیست وشش اشرفی». به حساب مراجعه کردم ویافتم امر را به نحوی که توقیع صادر شده بود.
چهاردهم: ونیز روایت کرده از محمّد بن الحسن بن عبد الحمید که او شک کرد در امر حاجز که یکی از وکلا بود؛ پس مالی جمع کرد وآن را به سامره برد. پس بیرون آمد فرمان در سنه شصت وپنج که: «نیست در ما شکی ونه در کسی که متولّی امور ماست. برگردان آنچه را که با تو است به سوی حاجز بن یزید».
پانزدهم: ونیز روایت کرده از محمّد بن محمّد بن عباس قصری که گفت: نوشتم در سنه هفتاد وسه به سوی ناحیه مقدّسه وسؤال کردم دعایی برای حجّ ودر نزد من چیزی نبود که مرا به حجّ برساند واین که مرا سلامتی روزی فرماید واین که امر دختران مرا کفایت فرماید.
پس، توقیع فرمودند در تحت سؤال به دعایی برای آنچه سؤال کردم: «وروزی خواهد شد تو را حجّ وسلامتی وچهار دختر من مرد ویک دختر برایم ماند».
شانزدهم: ونیز روایت کرده از ابوالعباس خالدی که گفت: نوشتند دو مرد از برادران ما، در مصر به سوی ناحیه مقدسه که سؤال کردند از صاحب الزمان (علیه السلام) درباره دو حمل که برای ایشان بود.
پس، جواب بیرون آمد از برای آن دو، دعا از برای یکی از آنها به بقا وبیرون آمد برای دیگری که: «وامّا تو، ای حمران! خداوند تو را اجر کرامت فرماید». پس مُرد آن حمل که او را بود.
هفدهم: ونیز روایت کرده از ابوالحسن بن علی بن حسن یمانی که گفت: در بغداد بودم، قافله مهیّا شد از برای رفتن به یمن، اراده کردم که با این قافله بیرون روم.
گفته شد که: «با این قافله بیرون مرو که از برای تو چیزی نیست در بیرون رفتن با این قافله».
گفت: پس اقامه کردم چنانچه امر فرمود وقافله بیرون رفت. پس، حنظله بیرون آمد بر ایشان ومباح کرد آن قافله را.
گفت: «ونوشتم رخصت خواستم در سوار شدن در کشتی از بصره». پس، مرخص نفرمود مرا وکشتیها رفتند.
پس از حال آنها سؤال کردم، به من خبر دادند که قبیله ای از هند که ایشان را «بوارح» می گویند بیرون آمدند بر ایشان ویکی ازاهل آن کشتیها سالم نماند.
پس رفتم به سامرا ووقت غروب آفتاب داخل شدم وبا احدی تکلّم نکردم وخود را به کسی شناسا نکردم تا آن که رسیدم به مسجدی که مقابل خانه آن حضرت بود.
گفتم: نماز می کنم، بعد از آن که از زیارت فارغ شدم که ناگاه دیدم خادمی را که می ایستد در بالای سر سیّده نرجس (علیها السلام) که آمد به نزد من وبه من گفت: «برخیز!»
پس به او گفتم: «به کجا ومن کیستم؟»
گفت: «به منزل».
گفتم: «شاید تو را به سوی غیر من فرستادند».
گفت: «نه! مرا نفرستادند مگر به سوی تو».
پس گفتم: «من کیستم؟»
گفت: «تو علی بن حسین یمانی! رسول جعفر بن ابراهیم بن حاطه».
به سوی من ماند پس مرا برد تا آن که منزل داد مرا در خانه حسین بن احمد بن سارد. پس ندانستم که چه بگویم، تا آن که آورد برای من جمیع آنچه را محتاج بودم. سه روز نشستم. آنگاه اذن زیارت خواستم از داخل، یعنی زیارت عسکریین (علیهما السلام) از داخل خانه. چون از بیرون از شباک زیارت می کردند. پس رخصت دادند.
در شب، زیارت کردم ومکتوبی از احمد بن ساحق رسید در آن سالی که او در حلوان وفات کرد در دو حاجت. یکی از آن دو، برآورده شد ودر حاجت دوم به او گفتند: «چون به قم رسیدی، می نویسیم به سوی تو آنچه را که خواستی». وحاجت این بود که استعفا کرده بود از عمل، زیرا که پیر شده ونمی تواند از عهده عمل برآید.
پس، در حلوان وفات کرد وشیخ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری در دلائل خود گفته که: احمد بن اسحق اشعری شیخ صدوق، وکیل ابو محمّد (علیه السلام) بود. چون ابومحمّد (علیه السلام) به کرامت خدای تعالی رسید، مقیم بود بر وکالت خود از جانب مولای ما، صاحب الزمان (علیه السلام) ومی رسید به او توقیعات آن جناب وحمل می شد به سوی او اموال، از جمیع نواحی که در آن جا بود مال مولای ما. پس آنها را تسلیم می گرفت تا آن که رخصت خواست که به قم برود. اذن رسید که برود وذکر فرمود که او به قم نمی رسد واین که او مریض می شود ووفات می کند در راه؛ پس مریض شد در حلوان ومرد ودر آنجا دفن شد واقامه فرمود مولای ما بعد از فوت احمد بن اسحق اشعری مدتی در سرّ من رأی، آنگاه غایب شد. الخ.
شرح حال احمد بن اسحاق بنا کننده مسجد معروف امام در قم:
مؤلف گوید: احمد بن اسحق از بزرگان اصحاب ائمه (علیهم السلام) وصاحب مراتب عالیه در نزد ایشان واز وکلای معروف بود وکیفیّت وفات او به نحو دیگر نیز ذکر شده که در حیات عسکری (علیه السلام) بود وحضرت، کافور خادم خود را با کفن برای او فرستاد در حلوان وغسل وکفن او به دست کافور یا مانند او شد بی اطلاع کسانی که با او بودند.
در خبر طولانی سعد بن عبد الله قمی است که با او بود در آن سفر وفات کرد ولکن نجاشی از بعضی نقل کرده تضعیف آن خبر را وحلوان همین زهاب معروف است که در راه کرمانشاهان است به بغداد وقبر آن معظّم در نزدیک رودخانه آن قریه است به فاصله تقریباً هزار قدم از طرف جنوب. وبر آن قبر، بنای محقری است خراب واز بی همتی وبی معرفتی اهل ثروت آن اهالی، بلکه اهل کرمانشاه ومتردّدین، چنین بی نام ونشان مانده واز هزار نفر زوّار یکی به زیارت آن بزرگوار نمی رود، با آن که کسی را که امام (علیه السلام) خادم خود را به طیّ الارض با کفن برای تجهیز او بفرستد ومسجد معروف قم را به امر آن جناب بنا کند وسالها وکیل در آن نواحی باشد، بیشتر وبهتر از این باید با او رفتار کرد وقبرش را مزار معتبری باید قرار داد که از برکت صاحب قبر وبه توسط او به فیضهای الهیّه برسند.
هیجدهم: ونیز روایت کرده از ابی محمّد عیسی بن محمّد جوهری که گفت: بیرون رفتم سال 268 به طرف مکّه معظّمه برای حجّ وقصد من مدینه وصاریا بود.
چون به قطعیّت رسید نزد ما که صاحب الزّمان (علیه السلام) از عراق رحلت کرده، به مدینه رفتند ونشسته در قصری در صاریا در سایه بانی که برای آن جناب است در جنب سایه بان پدرش ابی محمّد (علیه السلام) وداخل می شود بر او قومی از خاصّه شیعیانش.
پس بیرون رفتم بعد از آن که سی حجّ کرده بودم به قصد حجّ در این سال وبه اشتیاق لقای آن حضرت در صاریا. پس ناخوش شدم در حالتی که از قید (قلعه ای است در مکه) بیرون آمدم. پس قلبم تعلّقی پیدا کرد ومایل شد به ماهی وشیر وخرما.
چون وارد مدینه شدم. ملاقات کردم برادران خود را در آنجا، پس بشارت دادند مرا به ظهور آن جناب، در صاریا. پس چون مشرف شدم بر آن وادی، چند بز لاغر دیدم که داخل قصر شدند. پس ایستادم، منتظر امر بودم تا آن که نماز مغرب وعشا را خواندم ومن دعا وتضرع ومسألت می کردم که ناگاه دیدم به در، خادم صیحه زد بر من که: «ای عیسی بن مهدی جوهری جنبلانی!» پس تکبیر وتهلیلش گفتم وخدای تعالی را ستایش بسیار کردم وثنا نمودم.
چون داخل شدم در صحن قصر، خوانی را دیدم در آنجا گذاشته. خادم مرا به آنجا برد وبر سر آن خوان نشانید وبه من گفت: «مولای تو می فرماید: بخور آنچه را که در حالت مرض خود میل کرده بودی، چون از قید بیرون آمدی».
پس در نفس خود گفتم: «مرا همین برهان بس است ومن چگونه بخورم وحال آن که سیّد ومولای خود را ندیدم».
پس مرا آواز داد که: «بخور ای عیسی! مرا خواهی دید».
نشستم با مائده دیدم بر آن ماهی گرمی بود که جوش می خورد ودر جنب او خرمایی بود شبیه ترین خرماها به خرمای ما که در جنبلا بود ودر جنب تمر، شیر بود.
در نفس خود گفتم: «من علیلم وغذا ماهی وشیر وخرما».
پس به من صیحه زد که: «ای عیسی! آیا شک کردی در امر ما؟ پس تو داناتری به آنچه تو را ضرر یا نفع می رساند».
گریستم واز خدای طلب آمرزش کردم واز جمیع آنها خوردم وچون دست خود را از آن خوان برمی داشتم، جای دستم مبیّن نبود ویافتم آن غذا را پاکیزه تر طعامی که در دنیا خورده بودم. زیاد از آن خوردم تا آن که شرم کردم.
پس، مرا آواز داد که: «حیا مکن ای عیسی! که آن از طعام جنّت است، دست مخلوقی آن را نساخته».
پس خوردم ودیدم نفس خود را که از خوردن آن باز نمی ایستد. گفتم: «ای مولای من! مرا کافی است».
آواز کرد مرا که: «بیا به نزد من!»
پس در نفس خود گفتم: «مولای خود را ملاقات کنم وحال آنکه دست خود را نشسته ام».
پس مرا آواز کرد که: «ای عیسی! آیا در دست تو چرک است؟»
پس دست خود را بوییدم ودیدم که از مشک وکافور خوشبوتر است. نزدیک آن جناب رفتم. شخصی نمایان شد برای من که چشمم خیره شد از نور او وترسیدم به نحوی که گمان کردم عقلم مختلط شده.
فرمود: «ای عیسی! نبود برای شماها که مرا ببیند اگر نبودند مکذّبان که می گویند کجاست او؟ کی بوده؟ کجا متولّد شده؟ کی او را دیده؟ وچه بیرون آمده از جانب او به سوی شما؟ وبه چه چیز خبر داده شما را؟ وچه معجزه شما را نمایانده؟
آگاه باش! قسم بخدای که دفع کردند امیر المؤمنین (علیه السلام) را با آنچه دیدند از آن جناب ومقدم داشتند بر آن جناب وبا او کید کردند واو را کشتند وچنین کردند با پدران من وتصدیق نکردند ایشان را ونسبت دادند ایشان را به سحر وکهانت وخدمت جن».
تا این که فرمود: «ای عیسی! خبر ده دوستان ما را به آنچه دیدی وحذر کن از این که خبر دهی دشمنان ما را، سلب شود از تو ایمان».
پس گفتم: «ای مولای من! دعا کن برای من به ثبات».
فرمود: «اگر خداوند تو را ثابت نکرده بود، مرا نمی دیدی. پس برو به حجّ خود، با رشد وهدایت».
پس بیرون آمدم. ومن از همه مردم بیشتر حمد وشکر می کردم.
نوزدهم: شیخ محدّث فقیه عمادالدین ابو جعفر بن محمّد بن علی بن محمّد طوسی مشهدی، معاصر ابن شهر آشوب در کتاب «ثاقب المناقب» روایت کرده از جعفر بن احمد، گفت: مرا طلبید ابو جعفر، محمّد بن عثمان. پس دو جامه نشانه دار به من داد با کیسه ای که در آن چند درهمی بود. پس به من گفت: «محتاجیم که تو خود بروی به واسط در این وقت وبدهی آنچه من به تو دادم به اول کسی که ملاقات می کنی او را، آنگاه که از کشتی در آمدی به واسط».
گفت: مرا از این، غم شدیدی پیدا شد وگفتم: مثل منی را برای چنین امری می فرستد وروانه می کند این چیز اندک را؛ پس رفتم به واسط واز کشتی درآمدم.
پس اول کسی را که ملاقات کردم، سؤال کردم از او از حال حسن بن قطاة صیدلانی، وکیل وقف به واسط. گفت: «من همانم! تو کیستی؟»
گفتم: «ابو جعفر عمری تو را سلام می رساند واین دو جامه واین کیسه را داده که تسلیم کنم به تو».
پس گفت: «الحمد لله! پس، بدرستی که محمّد بن عبد الله حائری وفات کرد ومن بیرون آمدم برای اصلاح کفن او».
پس، جامه را گشود، دید که آنچه را به او احتیاج دارد از حبر وکافور، موجود است ودر آن کیسه، کرایه حمالهاست واجرت حفّار.
گفت: پس تشییع کردیم جنازه او را وبرگشتیم.
بیستم: ونیز روایت کرده از محمّد بن شاذان بن نعیم، گفت: مالی به هدیه فرستادم وشرح نکردم که از جانب کیست. پس جواب آمد که: «رسید چنین وچنین از مال فلان بن فلان واز مال فلان، فلان قدر».
بیست ویکم: ونیز روایت کرده از ابو العباس کوفی که گفت: مردی مالی حمل کرد که آن را برساند ودوست داشت که واقف شود بر دلالتی، یعنی به معجزه ای. توقیع بیرون آمد که: «اگر طلب کنی رشد را، ارشاد خواهی یافت واگر جستجو کنی، می یابی. می گوید مولای تو که: حمل کن مال را».
آن مرد گفت: بیرون آوردم از آنچه با من بود، شش اشرفی نکشیده وباقی را حمل کردم. توقیع صادر شد که: «ای فلان! وزن کن آن شش اشرفی را که بیرون آوردی بی وزن ووزن آن شش مثقال وپنج دانگ وحبه ونصف حبه است».
آن مرد گفت: «وزن کردم اشرفیها را ودیدم چنان است که فرمود».
بیست ودوم: ونیز روایت کرده از اسحق بن جامد کاتب، گفت: در قم مرد بزاز مؤمنی بود واو شریک مرجئه داشت، یعنی از اهل سنّت یا طائفه ای از ایشان. جامه نفیسی به دست ایشان افتاد.
آن مؤمن گفت: «این جامه صلاحیّت دارد برای مولای من».
آن شریک گفت: «من مولای تو را نمی شناسم، لکن هرچه می خواهی با این جامه بکن».
چون آن جامه به حضرت رسید، آن را از طرف طول نصف کردند ونصف آن را برداشتند ونصف دیگر را رد کردند وفرمودند: «ما را حاجتی نیست در مال مرجئی».
بیست وسوّم: ونیز روایت کرده از محمّد بن الحسن صیرفی که گفت: اراده کردم که به حجّ بروم وبا من مالی بود که بعضی از آن طلا وبعضی نقره بود. آنچه طلا داشتم ونقره، گداخته وسبیکه کردم واین مالها را به او داده بودند که تسلیم شیخ ابی القاسم حسین بن روح کند. گفت: چون به سرخس رسیدم، خیمه خود را برپا کردم در جایی که در آن رمل بود ومشغول شدم به جدا کردن طلا ونقره. یکی از آن سکّه ها افتاد ودر رمل فرو رفت ومن نمی دانستم. گفت: چون به همدان رسیدم، باز آن قطعه های طلا ونقره را جدا کردم به قصد اهتمام در حفظ آنها، نیافتم یکی از آنها را که وزنش صد وسه مثقال بود یا نود وسه مثقال. از مال خود به وزن آن سکّه ای ساختم به جای آن وآن را در میان آن طلا ونقره گذاشتم.
چون وارد بغداد شدم، رفتم به نزد شیخ ابوالقاسم حسین بن روح وتسلیم کردم به او، آنچه با من بود از قطعات طلا ونقره. دست خود را دراز کرد در میان آن سکّه ها به سوی آن سکه ای که من ریخته بودم آن را از مال خود، بدل آنچه از من مفقود شده بود، آن را به جانب من انداخت وگفت: «این سکه از آن ما نیست وسکه ما که گم کردی آن در سرخس است در آن مکان که خیمه خود را زدی در رمل. پس برگرد به مکان خود وفرود آی در همان جا که فرود آمده بودی وطلب کن سکّه را در آن جا، در زیر رمل آن را خواهی یافت. بزودی مراجعت می کنی به سوی ما ومرا نخواهی دید».
گفت: برگشتم به سرخس وفرود آمدم در همان جا که منزل کرده بودم وسکّه را یافتم وبرگشتم به بلد خود. چون سال دیگر شد، متوجّه بغداد شدم وبا من بود آن سکه. پس داخل بغداد شدم در وقتی که شیخ ابوالقاسم حسین بن روح وفات کرده بود وملاقات کردم ابوالحسن بن علی محمّد سمری را وسکّه را به او تسلیم کردم.
بیست وچهارم: ونیز روایت کرده از حسین بن علی بن محمّد قمی معروف به ابی (بابن ظ) علی بغدادی، گفت: در بخارا بودم، شخصی که معروف بود به ابن خارشیر، ده قطعه طلا داد وامر کرد مرا که تسلیم کنم آن را در بغداد به شیخ ابی القاسم حسین بن روح (قدس الله سره). پس حمل کردم آنها را با خود. چون رسیدم به مغازه آمویه، یکی از آن سکّه ها مفقود شد از من وعالم نشدم به آن تا آن که داخل بغداد شدم وسکّه ها را بیرون آوردم که تسلیم آن جناب کنم؛ پس دیدم که یکی از آنها از من مفقود شده، پس سکه ای به وزن آن خریدم وبه آن نُه اضافه نمودم، آنگاه داخل شدم بر شیخ ابی القاسم در بغداد وآن سکّه ها را نزدش گذاردم.
پس فرمود: «بگیر این سکّه را وآن را که گم کردی، رسید به ما واو این است». آنگاه بیرون آورد آن سکّه را که مفقود شد از من در مغازه آمویه، پس نظر کردم در آن شناختم آن را.
بیست وپنجم: ونیز روایت کرده از حسین بن علی مذکور که گفت: زنی از من سؤال کرد که: «وکیل مولای ما کیست؟»
پس بعضی از قمیین گفتند به او که: «او، ابوالقاسم بن روح است». واو را به آن زن معرّفی کردند. پس داخل شد در نزد شیخ ومن در نزد آن جناب بودم.
پس گفت: «ای شیخ! چه با من است؟»
فرمود: «با تو هر چه هست آن را در دجله بینداز!»
پس انداخت آن را وبرگشت وآمد نزد ابی القاسم بن روح ومن بودم نزد او.
ابوالقاسم به مملوک خود فرمود که: «بیرون بیاور حقّه را برای ما».
حقّه را به نزد او آورد. وی به آن زن فرمود: «این حقّه ای است که با تو بود وانداختی در دجله؟»
گفت: «آری!»
فرمود: «خبر دهم تو را به آنچه در آن است یا تو خبر می دهی مرا؟»
گفت: «بلکه تو خبر ده مرا».
فرمود: «در این حقه یک جفت دستینه است از طلا وحلقه بزرگی که در آن گوهری است ودو حلقه صغیر که در آن گوهری است ودو انگشتری، یکی فیروزج ودیگری عقیق». وامر چنان بود که فرمود، چیزی را واگذار نکرد.
پس، حقّه را باز کرد وآنچه در آن بود بر من معروض داشت وزن نظر کرد به آن، پس گفت: «این، به عینه همان است که من برداشته بودم ودر دجله انداختم».
پس من وآن زن از شعف دیدن این معجزه، بی خود شدیم.
ابن بغدادی، حسین مذکور بعد از ذکر این حدیث وحدیث سابق گفت: «شهادت می دهم در نزد خداوند، روز قیامت درباره آنچه خبر دادم به آن که به همان نحو است که ذکر کردم، نه زیاد کردم در آن ونه کم کردم وسوگند خود به ائمّه اثنی عشر (علیهم السلام) که راست گفتم در آن، نه افزوده ام بر آن ونه کم نمودم از آن».
بیست وششم: ونیز روایت کرده از ابی محمّد بن حسن بن احمد کاتب، او گفت: در مدینه بودم (ظاهراً مراد مدینة السلام باشد، یعنی بغداد - منه) در آن سالی که وفات کرد در آن سال، شیخ علی بن محمّد سمری.
پس حاضر شدم نزد او قبل از وفات او به چند روز. پس بیرون آمد به سوی او صاحب الامر (علیه السلام) توقیعی که نسخه آن این بود:
توقیع امام عصر (علیه السلام) به علی بن محمّد سمری:
بسم الله الرحمن الرحیم
ای علی بن محمّد سمری! خداوند، عظیم نماید اجر تو را واجر برادران تو را در دوری تو، زیرا که تو وفات خواهی کرد تا شش روز دیگر وجمع کن امر خود را ووصیّت مکن به احدی که بنشیند به جای تو بعد از وفات تو.
پس، بدرستی که واقع شد غیبت عامّه وظهوری نیست مگر به اذن خدای تعالی. واین، بعد از طول مدت وقساوت دلها وپر شدن زمین از ستم خواهد بود.
زود است که می آیند هفتاد نفر از کسانی که دعوی مشاهده می کنند پیش از خروج سفیانی وصیحه واو کاذب ومفتری است. ولاحول ولاقوة الاّ بالله العلی العظیم.
گفت: نسخه کردیم این توقیع را وبیرون رفتیم از نزد او. چون روز ششم شد، برگشتیم به نزد او واو در حال احتضار بود. به او گفتند: «وصیّ تو کیست بعد از تو؟»
پس گفت: «از برای خداوند امری است که آن را به آخر می رساند». ووفات کرد (رحمه الله). واین آخر کلام او بود.
بیست وهفتم: ونیز روایت کرده از احمد بن فارس ادیب که گفت: شنیدم در بغداد، حکایتی که حکایت کردم آن را برای بعضی از اخوان خود چنانچه شنیده بودم. پس درخواست کرد از من که آن را به خطّ خود بنویسم ونتوانستم او را مخالفت کنم وآن چنان است که در همدان طائفه ای هستند که ایشان را بنی راشد می گویند؛ همه ایشان شیعه اند ومذهب ایشان مذهب اهل امامت است. پس سؤال کردم از ایشان از سبب تشیّع ایشان بین اهل همدان.
شیخی از ایشان که در او آثار صلاح بود وهیئت نیکویی داشت گفت: سبب آن، این است که جدّ ما به حجّ رفت وچون از حجّ فارغ شد وچند منزل از بادیه را طی کرد گفت: میل کردم که فرود آیم وقدری پیاده راه روم وچنین کردم تا آنکه خسته شدم. ایستادم وگفتم: «اندکی می خوابم، چون قافله آمد، برمی خیزم».
پس، بیدار نشدم مگر به حرارت آفتاب وکسی را ندیدم. وحشت کردم ونه راه را دیدم ونه اثر قافله را، پس توکّل کردم بر خداوند تبارک وتعالی وگفتم: «متوجه می شوم به سمت مقابل خود». وقدری راه رفتم، پس رسیدم به زمین سبزه زار باطراواتی که گویا قریب العهد بود به باران. پس دیدم خاک آن زمین را که پاکیزه ترین خاکهاست ونگاه کردم در وسط آن زمین به قصری که لمعان داشت، مانند شمشیر.
گفتم: کاش می دانستم این قصر را که هرگز ندیده ونشنیده بودم، به سمت آن رفتم چون به در قصر رسیدم دو خادم را دیدم که جامه سفید داشتند، سلام کردم بر ایشان، نیکو جواب دادند وگفتند: «بنشین که به تو خیری رسیده». ویکی از آنها برخاست ورفت.
چندی نگذشت که بیرون آمد وگفت: «برخیز! داخل شو!»
برخاستم وداخل قصری شدم که به خوبی آن ندیده بودم ونه به ضیاء آن. خادم پیش افتاد وپرده ای را که بر در خانه آویخته بود بلند کرد. آنگاه به من گفت: «داخل شو!» داخل خانه شدم. جوانی را دیدم که در وسط خانه نشسته واز بالای سر او از سقف، شمشیری طولانی معلّق است که نزدیک بود ته شمشیر به سر او برسد وگویا آن جوان، ماهی است که می درخشد در تاریکی.
سلام کردم وجواب سلام داد با لطف کلام واحسن، آنگاه فرمود: «آیا می دانی من کیستم؟»
گفتم: «نه!»
فرمود: «منم قائم از آل محمّد (علیهم السلام)! منم آن که خروج می کنم در آخرالزمان به این شمشیر! - واشاره کرد به آن - وپر می کنم زمین را از عدل، چنانچه پر شده از جور». به رو در افتادم وصورت به خاک مالیدم.
فرمود: «مکن! وسربلند کن! تو فلانی، از شهری که در جبل است که آن را همدان می گویند».
گفتم: «راست فرمودی ای مولای من!»
فرمود: «آیا می خواهی برگردی به سوی بلد خود؟»
گفتم: «آری! ای مولای من! ومایلم بشارت دهم ایشان را به آنچه خداوند لطف فرمود به من».
پس به خادمی اشاره کرد؛ دست مرا گرفت وکیسه ای به من داد ومرا بیرون برد وچند گامی رفتیم. پس نگاه کردم به سایه ها ودرختان منارها ومساجد.
خادم گفت: «این بلد را می شناسی؟»
گفتم: «در نزدیکی بلد ما، بلدی است که آن را اسدآباد می گویند واین شبیه به آن است».
گفت: «این اسدآباد است! برو به سلامت».
پس، ملتفت شدم ودیگر او را ندیدم ودیدم در کیسه چهل یا پنجاه اشرفی بود. وارد همدان شدم واهل خود را جمع کردم وایشان را بشارت دادم به آنچه خداوند، برای من میسّر فرمود. وپیوسته در خیر بودیم تا از آن اشرفیها چیزی باقی بود.
بیست وهشتم: ونیز روایت کرده از علی بن سنان موصلی از پدرش که گفت: چون حضرت ابومحمّد (علیه السلام) وفات کرد جماعتی وارد شد از قم وبلاد جبل با اموالی که می آوردند حسب رسم. ایشان را خبری نبود از فوت آن حضرت. پس چون رسیدند به سرّ من رأی وسؤال کردند از آن جناب، به آنها گفتند که وفات کرده. گفتند: «پس از او، کیست؟»
گفتند: «جعفر، برادرش».
پس از او سؤال کردند. گفتند: «برای سیر وتنزّه بیرن رفته ودر زورقی نشسته در دجله، شرب خمر می کند وبا او سرایندگانند».
آن قوم با یکدیگر مشورت کردند وگفتند: «این صفت امام نیست».
بعضی از ایشان گفتند: «برویم واین اموال را برگردانیم به صاحبانشان».
ابوالعباس محمّد بن احمد بن جعفر حمیری قمی گفت: «تأمل کنید تا این مرد برگردد ودر امر او تفحّص کنیم».
چون برگشت، داخل شدند بر او وسلام کردند وگفتند: «ای سیّد ما! ما از اهل قم هستیم، در ما جماعتی از شیعه وغیر شیعه اند وما حمل می کردیم برای سیّد خود، ابو محمّد (علیه السلام) اموالی».
گفت: «کجاست آن مالها؟»
گفتیم: «با ماست!»
گفت: «تحویل نمایید آن را به نزد من».
گفتند: «برای این اموال جسری است که راه به آن است».
گفت: «آن چیست؟»
گفتند: «این اموال جمع می شود واز عامه شیعه در او دینارها ودو دینار هست که جمع می کنند آن را در کیسه وسر آن را مهر می کنند وما هر وقت که مالها را می آوردیم، سیّد ما می فرمود که همه مال، فلان مقدار است، از فلان این مقدار واز نزد فلان آن قدر تا آن که تمام نامهای مردم را می برد ومی فرمود که بر نقش مهر چیست».
جعفر گفت: «دروغ می گویید! وبر برادرم می بندید چیزی را که نمی کرد. این علم غیب است».
پس، آن قوم چون سخن جعفر را شنیدند، بعضی به بعضی نگاه کردند. پس گفت: «این مال را بردارید به نزد من آرید!»
گفتند: «ما قومی هستیم که ما را اجاره کردند. ما آن را دیده بودیم از سیّد خود، حسن (علیه السلام) اگر تو امامی، آن مالها را برای ما وصف کن وگرنه به صاحبانش برمی گردانیم، هرچه می خواهند در آن مالها بکنند».
جعفر رفت نزد خلیفه واو در سرّ من رأی بود واز ایشان شکایت کرد. چون در نزد خلیفه حاضر شدند، خلیفه به ایشان گفت: «این اموال را بدهید به جعفر».
گفتند: «اصلح الله الخلیفه! ما جماعتی مزدوریم ووکیل ارباب این اموال واینها از جماعتی است وما را امر کردند که تسلیم نکنیم آنها را مگر به علامت ودلالتی که عادت بر همین جاری شده بود با ابی محمّد (علیه السلام)».
خلیفه گفت: «چه بود آن دلالتی که با ابی محمّد (علیه السلام) بود؟»
قوم گفتند که: «وصف می کرد برای ما اشرفیها را وصاحبان آن را واموال را ومقدار آن را. پس چون چنین می کرد، مالها را به او تسلیم می کردیم وچند مرتبه بر او وارد شدیم واین بود علامت ما با او وحال وفات کرده، پس اگر این مرد، صاحب این امر است پس بپا دارد برای ما آنچه را بپا می داشت برای ما برادر او والاّ مال را برمی گردانیم به صاحبانش که آن را فرستادند به توسط ما».
جعفر گفت: «یا امیر المؤمنین! اینها قومی دروغگویند وبر برادرم دروغ می بندند واین علم غیب است».
خلیفه گفت: «این قوم رسولانند. وما علی الرسول الاّ البلاغ».
جعفر مبهوت شد وجوابی نیافت وآن جماعت گفتند که: «امیر المؤمنین بر ما احسان کند وفرمان دهد به کسی که ما را بدرقه کند تا ازاین بلد بیرون رویم».
پس به نقیبی امر کرد ایشان را بیرون کرد؛ چون از بلد بیرون رفتند، پسری به نزد ایشان آمد که نیکوترین مردم بود در صورت، گویا خادم است؛ پس ایشان را آواز داد که: «ای فلان پسر فلان! وای فلان پسر فلان! اجابت کنید مولای خود را!»
پس به اوگفتند: «تو مولای مایی؟»
گفت: «معاذ الله! من بنده مولای شمایم. بروید به نزد آن جناب».
گفت که: با او رفتیم تا آن که داخل شد به خانه مولای ما، امام حسن (علیه السلام). پس دیدیم فرزند او، قائم را بر سریری نشسته که گویا پاره ماه است وبر بدن مبارکش جامه سبزی بود. سلام کردیم بر آن جناب وسلام ما رد کرد.
آنگاه فرمود: «همه مال، فلان قدر است ومال فلان چنین است». وپیوسته وصف می کرد تا آن که جمیع مال را وصف کرد ووصف کرد جامه های ما را وسواری ما را وآنچه با ما بود از چهار پایان.
پس افتادیم به سجده برای خدای تعالی وزمین را در پیش روی او بوسیدیم. آنگاه سؤال کردیم از هر چه می خواستیم واو جواب داد. اموال را حمل کردیم به سوی آن جناب وما را امر فرمود که دیگر چیزی به سوی سرّ من رأی حمل نکنیم، تا برای ما شخصی را در بغداد منصب فرماید که اموال را به نزد او حمل کنیم واز نزد او توقیعات بیرون بیاید.
گفتند: پس از نزد آن جناب مراجعت کردیم وعطا فرمود به ابوالعباس محمّد بن جعفر حمیری قمی مقداری از حنوط وکفن وبه او فرمود: «خداوند، بزرگ نماید اجر تو را در نفس تو».
راوی گفت: «چون ابوالعباس به عقبه همدان رسید، تب کرد ووفات نمود وبعد از آن، اموال حمل می شد به بغداد نزد منصوبان وبیرون می آمد از نزد ایشان توقیعات».
بیست ونهم: ونیز روایت کرده از محمّد بن صالح که گفت: نوشتم وسؤال کردم از آن حضرت، دعا از برای بادشاله واو را عبد العزیز حبس کرده بود ورخصت خواستم در کنیزکی که از او طلب فرزند بکنم. جواب رسید که: «فرزند بخواه از آن جاریه ومی کند خداوند آنچه را که می خواهد ومحبوس را خداوند خلاص می کند».
و از کنیز، فرزند خواستم، پس فرزند آورد ومرد محبوس خلاص شد روزی که توقیع بیرون آمد.
سی ام: ونیز روایت کرده از محمّد بن صالح واو از وکلاست، گفت: خبر داد مرا ابو جعفر وگفت: برای من فرزندی متولّد شد؛ پس نوشتم ورخصت خواستم در ختنه کردن او در روز هفتم یا هشتم. پس چیزی ننوشت. پس نوشتم وخبر دادم به مردن او.
پس، مرقوم فرمود که: «هر آینه، بزودی به جای او می آید غیر او وغیر او نام او را بگذار احمد ونام بعد از او جعفر». پس آمد چنانچه فرموده بود.
سی ویکم: ونیز روایت کرده از محمّد بن صالح از ابی جعفر که گفت: زنی در نهانی تزویج کردم. چون با او مواقعه کردم حامله شد ودختری آورد. دلتنگ شدم ونوشتم وشکایت کردم. جواب رسید: «زود است که از او آسوده شوی». چهار سال ماند ومرد.
پس توقیع رسید که: «خدای تعالی صاحب تحمل ووقار است وشما تعجیل می کنید».
سی ودوم: ونیز روایت کرده از ابی محمّد، حسن بن وجنا که گفت: من در سجده بودم در تحت ناودان یعنی ناودان کعبه معظمه در حجّ پنجاه وچهارم بعد از نماز عشا. ومن تضرع می کردم در دعا که دیدم کسی مرا حرکت می دهد؛ پس فرمود: «ای حسن بن وجنا!»
گفت: برخاستم، دیدم کنیزک زردچهره لاغر اندامی است که گمان کردم چهل ساله وفوق آن است. در پیش روی من به راه افتاد ومن سؤال نکردم او را از چیزی تا آن که آمد در خانه خدیجه ودر آنجا اطاقی بود که در وسط آن دیوار بود ودر آن پلکانی بود که از آنجا بالا می رفتند.
آن کنیزک بالا رفت وآوازی آمد که: «ای حسن! بالا بیا!» من بالا رفتم وایستادم در نزد در.
پس صاحب الزمان (علیه السلام) فرمود: «ای حسن! آیا پنداشتی تو بر ما مخفی بودی؟ والله! هیچ وقتی در حجّ خود نبودی مگر آن که من با تو بودم».
پس، سخت بیهوش شدم وبه رو افتادم، پس برخاستم؛ فرمود به من: «ای حسن! ملازم باش در مدینه، خانه جعفر بن محمّد (علیه السلام) وتو را مهموم نکند طعام تو ونه شراب تو ونه آنچه به آن عورت خود را بپوشانی».
آنگاه دفتری به من عطا فرمود که در آن بود دعای فرج وصلواتی بر آن حضرت وفرمود: «به این دعا، پس دعا بخوان وچنین صلوات بفرست بر من ونده آن را مگر به اولیای من. پس بدرستی که خداوند (عزَّ وجلَّ) تو را توفیق عطا می فرماید».
گفتم: «ای مولای من! تو را بعد از این نخواهم دید؟»
فرمود: «ای حسن! هرگاه خدای تعالی بخواهد».
حسن گفت: از حجّ خود برگشتم وملازم شدم خانه جعفر بن محمّد (علیه السلام) را ومن بیرون می رفتم از آن خانه وبرنمی گشتم به سوی آن مگر برای سه حاجت از برای تجدید وضو یا از برای خوابیدن یا از برای افطار کردن.
هر زمانی که داخل می شدم به خانه خود وقت افطار، کوزه خود را پر از آب می دیدم وبر بالای آن گرده نانی بود وبر بالای آن نان، آنچه را که آن روز نفسم میل کرده بود به آن. آن را می خوردم ومرا کافی بود ولباس زمستانی در وقت زمستان ولباس تابستانی در تابستان ومن آب به خانه می بردم در روز ودر خانه می پاشیدم وکوزه را خالی می گذاشتم وطعام می آوردم ومرا حاجتی به آن نبود، پس می گرفتم وآن را تصدق می دادم تا آنکه آگاه نشود بر آن مطلب، کسی که با من بود.
سی وسوم: علم الهدی سیّد مرتضی (رحمه الله) چنانچه بعضی نسبت دادند با شیخ جلیل، حسین بن عبد الوهاب معاصر سیّد چنانچه فاضل خبیر میرزا عبد الله اصفهانی در «ریاض» تصریح کرده وشواهد برای آن ذکر نموده؛ در کتاب «عیون المعجزات» روایت کرده از حسن بن جعفر قزوینی که گفت: وفات کرد یکی از برادران از اهل فانیم بدون وصیّت ودر نزد او مالی بود که دفن کرده بود وکسی از ورثه آن را نمی دانست. پس نوشت به ناحیه مقدّسه وسؤال نمود از آن دفینه.
توقیع شریف رسید که: «مال در خانه در اطاق آن در موضع فلانی وآن فلان مقدار است». پس آن مکان را کندند ومال را بیرون آوردند.
سی وچهارم: ونیز روایت کرده از محمّد بن جعفر که گفت: بیرون رفت یکی از برادران ما به عزم عسکر «یعنی سرّ من رأی» برای امری از امور، گفت: پس وارد عسکر شدم ومن ایستاده بودم در حال نماز که دیدم مردی آمد وکیسه ای مهر کرده در پیش روی من گذاشت ومن نماز می خواندم. چون از نماز فارغ شدم ومهر آن کیسه را شکستم، دیدم در آن رقعه ای است که شرح شده در آن، آنچه من برای آن بیرون آمده بودم پس از عسکر مراجعت کردم.
سی وپنجم: ونیز روایت کرده از محمّد بن احمد که گفت: شکایت کردم از یکی از همسایگان خود که متأذّی بودم واز او واز شرّ او ایمن نبودم. توقیع مبارک صادر شد که: «بزودی کفایت امر او، از تو خواهد شد». پس خدای تعالی منّت گذاشت بر من به مردن او در روز دوم.
سی وششم: ونیز روایت کرده از ابی محمّد ثمالی، گفت: نوشتم برای دو مقصد وخواستم که بنویسم در مقصد سوم خود، پس در نفس خود گفتم: «شاید آن جناب (صلوات الله علیه) این را کراهت داشته باشد».
پس توقیع شریف رسید در آن دو مقصود ودر آن مقصد سوم که در نفس خود پنهان کردم وآن را ننوشتم.
سی وهفتم: ونیز روایت کرده از حسن بن عنیف از پدرش که گفت: حمل کردیم حرم را از مدینه به سوی ناحیه مقدّسه وبا آن حرم دو خادم بود؛ چون به کوفه رسیدیم یکی از آن دو خادم در نهانی مُسکر خورد وما بر آن واقف نشده بودیم. توقیع رسید به رد کردن آن خادم که مسکر نوشیده؛ پس آن خادم را از کوفه برگردانیدم وبه او خدمتی رجوع نکردیم.
سی وهشتم: ونیز روایت کرده که توقیعی رسید درباره احمد بن عبد العزیز که او مرتد شده. متبیّن شد ارتداد او بعد از وصول توقیع به یازده روز.
سی ونهم: ونیز روایت کرده از علی بن محمّد صیمری که نوشت وسؤال کفنی کرد. آن حضرت نوشت به او که: «تو محتاج می شوی به آن در سنه هشتاد». وامّا دو جامه برای او فرستاد پس وفات کرد (رحمه الله) در سنه هشتاد.
چهلم: حسین بن حمدان حضینی در کتاب خود روایت کرده از ابی علی وابی عبد الله بن علی المهدی از محمّد بن عبد السّلم از محمّد بن نیشابوری از ابی الحسن احمد بن الحسن از عبد الله از یزید غلام احمد بن الحسن که گفت: وارد جبل شدم ومن قائل به امامت نبودم وایشان را دوست می داشتم تا اینکه یزید بن عبد الله مرد واو از موالی ابی محمّد (علیه السلام) بود از جبل کوتکین.
وصیت کرد به من که بدهم اسب تازی که داشت با شمشیر وکمربند او را به صاحب الزمان (علیه السلام). ترسیدم که اگر این کار را بکنم، برسد به من اذیتی از طرف اتباع اذکوتکین پس آن اسب وشمشیر وکمربند را قیمت کردم به هفتصد اشرفی بر ذمّه خود که آنها را برداشتم که تسلیم اذکوتکین بکنم، امّا توقیع مبارک وارد شد بر من از عراق که: «بفرست به سوی ما هفتصد اشرفی، قیمت اسب وشمشیر وکمربند را». ومن قسم به خداوند که به احدی نگفته بودم، پس آن را فرستادم از مال خود.
مؤلف گوید که: این حکایت را کلینی وشیخ مفید در «ارشاد» وشیخ طوسی در «غیبت» به همین نحو نقل کرده اند واسم غلام را بدر گفتند ولکن در «دلائل طبری» و«فرج الهموم» سیّد علی بن طاووس در خبری طولانی ونیز در جاهای دیگر مختصراً نقل کرده اند که صاحب این قضیه، احمد بن الحسن بن ابی الحسن مادرانی آقای آن غلام است واو منشی اذکوتکین بود که از امرای ترک بود از جانب بنی عباس در شهر ری ویزید بن عبد الله که از موالیان بود در شهر زور که از بلاد جبل است، استقلالی داشت.
پس، اذکوتکین بر سر ولایت او رفت وبا او جنگ کرد وشهر او را واموال او را به تصرّف در آورد واین مادرانی متولی ثبت وضبط آن اموال بود وچون نتوانست آن اسب وشمشیر را پنهان کند، بر ذمّه گرفت به هزار اشرفی ودر ری توقیع مبارک به توسط ابوالحسن اسدی به او رسید.
این مادرانی را حکایت لطیفه ای دیگر است که دلالت بر جلال وعظمت دنیوی واخروی او می کند وآیة الله علاّمه در کتاب «منهاج الصّلاح» آن را از احمد بن محمّد بن خالد برقی نقل کرده وما هردو را در اواخر باب نهم کتاب «کلمه طیّبه» نقل کردیم. رجوع به آن خالی از فائده نیست.
مخفی نماند که غالب این معجزات مذکوره، در کتب دیگر به اسانید دیگر موجود است ودر باب اول ودوم بلکه چهارم وپنجم جمله ای از معجزات آن حضرت گذشت ودر ابواب آینده بسیار از آن بیاید، بلکه بعد از اثبات وجود وبقای آن ذات مقدس احتیاجی به ذکر معجزه نیست زیرا نفس بقا وطول عمر آن جناب، از اعظم آیات الهیه وبراهین قطعیّه است وآن را که آن معجزه باهره متواتره کافی نباشد، از سایر معجزات حظّی نبرد وعدم کفایت از روی قلّت اطّلاع وتتبّع مطان اسباب ثبوت آن است که محتاج به اندک حرکت ورنجی است که راحت طلبان از آن فرار کنند. تمام شد.
باب هفتم: در ذکر احوال کسانی که در دوران غیبت کبری خدمت آن جناب رسیده اند
در ذکر حکایات وقصص آنان که در غیبت کبری به خدمت امام زمان (علیه السلام) رسیدند، چه آنان که در حال شرفیابی شناختند آن جناب را یا پس از مفارقت معلوم شد از روی قرائن قطعیه که آن جناب بود وچه آنان که واقف شدند بر معجزه از آن جناب در بیداری یا خواب یا بر اثری از آثار داله بر وجود مقدس آن حضرت که همه آن حکایات در اثبات این مطلب که مقصود کلّی این است شریکند، حتی آنچه در خواب دیده شده.
در بادی نظر چنان می نماید که معجزه توسط خواب دلالت بر بقا وحیات حالیه نکند مثل سایر معجزات که پس از رحلت سایر ائمه (رحمه الله) دیده می شود ولکن در این جا دیدن معجزه از آن جناب منفک نشود از دلالت بر بقای آن وجود مقدس؛ چه در میان مسلمین کسی نباشد که برای حضرت عسکری (علیه السلام) فرزندی قائل باشد که دارای مقام امامت وکرامت شده آنگاه وفات کرده. زیرا دانستیم که منکرین وخصمای امامیّه یا منکر اصل وجود فرزند هستند برای حضرت عسکری (علیه السلام) ویا گویند در کودکی مرده، جز آن شخص سمنانی که گفته است آن حضرت نوزده سال قطب بود، آنگاه وفات کرد.
ما الحمد لله ثابت کردیم کذب او را، بلکه احتمال اشتباه در اصل اسم آنکه او گفته وخود اعتراف کرده که مردود طرفین است وبالجمله این قول شاذ ضعیف، قابل ذکر آن نیست در میان اقوال مسلمین وهر که از مسلمین قائل به اصل وجود آن حضرت وداشتن مقام کرامت واعجاز شده، قائل است به بقای آن جناب.
ما اگرچه در این کتاب بنای استقصای حالات آن جناب نداشتیم واز این جهت به ذکر تمام معجزات وآنان که در غیبت صغری به شرف حضور مشرف شدند نپرداختیم ولکن به اجمال، به ذکر اسامی ایشان در اینجا اشاره کرده، آنگاه به اصل مقصود می پردازیم.
ذکر اسامی عده ای از کسانی که حضرت را ملاقات نمودند:
ابتدا می کنیم اوّل به ذکر خبری که صدوق در «کمال الدین» نقل کرده در ضبط اسامی آنها وسپس آنچه به نظر رسیده، بر آن ملحق می کنیم.
شیخ در کتاب مذکور روایت کرده از محمّد بن ابی عبد الله کوفی که او ذکر کرده است، عدد کسانی که به او رسیده از آنها که واقف شدند بر معجزات قائم (علیه السلام) ودیدند آن جناب را از وکلاء:
در بغداد: عمری وپسر او وحاجز وبلالی وعطار.
و از کوفه: عاصمی.
و از اهواز: محمّد بن ابراهیم بن مهزیار.
و از اهل قم: احمد بن اسحق.
و از اهل همدان: محمّد بن صالح.
و از اهل ری: بسامی واسدی یعنی خود محمّد بن ابی عبد الله کوفی راوی.
و از آذربایجان: قاسم بن علاء.
و از اهل نیشابور: محمّد بن شاذان نعیمی.
از غیر وکلاء از اهل بغداد: ابوالقاسم بن ابی حابس وابو عبد الله کندی وابو عبد الله (بن جنیدخ) جنیدی وهارون قزاز ونیلی (نبیل خ) وابوالقاسم بن دبیس (رئیس) وابو عبد الله بن فروخ ومسرور طبّاخ غلام ابی الحسن (علیه السلام) واحمد ومحمّد دو پسر حسن واسحق کاتب، از بنی نوبخت وصاحب پوستین وصاحب کیسه مهر کرده.
و از اهل همدان: محمّد بن کشمر وجعفر بن حمدان ومحمّد بن هارون بن عمران.
و از دینور: حسن بن هارون واحمد پسر برادر او وابو الحسن.
و از اصفهان: پسر بادشاله.
و از صیمره: زیدان.
و از قم: حسن بن نضر ومحمّد بن محمّد علی بن محمّد بن اسحق وپدر او وحسن بن یعقوب.
و از اهل ری: قاسم بن موسی وپسر او (وپدر اوخ) وابومحمّد بن هارون وصاحب حصاة وعلی بن محمد ومحمّد بن محمّد کلینی وابو جعفر رفاء.
و از اهل قزوین: مرداس وعلی بن احمد.
و از اهل قایس: دو مرد.
و از شهر زور: ابن الخال.
و از فارس: مجروح.
و از مرو: صاحب هزار اشرفی وصاحب مال وصاحب رقعه بیضاء وابوثابت.
و از نیشابور: محمد بن شعیب بن صالح.
و از یمن: فضل بن یزید وحسن پسر او وجعفری وابن الاعجمی وشمشاطی.
و از مصر: صاحب دو مولود وصاحب مال درمنه وابورجاء.
و از نصیبین: ابو محمد بن الوجناء.
و از اهل اهواز: حضیبی (حصین خ).
مؤلف گوید: مراد از عمری بنا بر معروف، ابوعمر، عثمان بن سعید عمری اسدی عسکری سمان است، یعنی تجارت در روغن می کرد وکیل حضرت عسکری ونائب اوّل حجّت (علیهما السلام) بود وپسرش ابو جعفر محمّد بن عثمان عمری است.
و از رجال کشی ورجال شیخ طوسی ظاهر می شود که: مراد از عمری، وکیل حفص بن عمرو است که معروف بود به جمال وپسر او محمّد است.
احتمال اینکه این دو شخص، غیر از آن دو شخص باشند، بعید است واحتمال غلط در نسخ آن دو کتاب نیز بعید وتحقیق حال در علم رجال است وظاهر این است که ذکر نکردن او دو باب معظم دیگر را به جهت درک نکردن او بود زمان ایشان را، چه اسدی مذکور، کسی است که احمد بن محمّد بن عیسی از او روایت می کند.
بالجمله غیر آنچه در آن خبر شریف مذکور است شیخ ابوالقاسم، حسین بن روح نوبختی تمیمی وابی الحسن، علی بن محمّد سمری وحکیمه، دختر ابی جعفر امام محمّد تقی (علیه السلام) ونسیم، خادم ابی محمد (علیه السلام) وابی نصر طریف، خادم آن حضرت وکامل بن ابراهیم مدنی وبدر خادم وعجوزه قابله مربیه احمد بن بلال بن داوود کاتب عامی وماریه خادمه آن حضرت وجاریه ابو علی خیزرانی وابوغانم خادم آن حضرت وجمعی از اصحاب وابوهارون معاویة بن حکیم ومحمد بن ایوب بن نوح وعمر اهوازی ومرد فارسی ومحمّد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر (علیهما السلام) وابو علی بن مطهر وابراهیم بن عبده نیشابوری وخادمه او ورشبق مازرانی با دو نفر وابی عبد الله بن صالح وابو علی احمد بن ابراهیم بن ادریس وجعفر بن علی الهادی (علیه السلام) ومردی از جلاوره وابو الحسین محمّد بن محمد بن خلف ویعقوب بن منفوس وابو سعید غانم هندی ومحمّد بن شاذان کابلی وعبد الله سوری وحاجی همدانی وسعد بن عبد الله قمی اشعری وابراهیم بن محمّد بن فارس نیشابوری وعلی بن ابراهیم بن مهزیار. چنانچه شیخ صدوق نقل کرده ولکن به گمان حقیر، اشتباهی در اسم شده وحکایت علی را گاهی نسبت به او می دهند وگاهی به ابراهیم ودو واقعه نقل می کنند وظاهراً یک واقعه باشند. والله العالم.
ابونعیم انباری انصاری زیدی هرندی وابوعلی، محمد بن احمد محمودی وعلان کلینی وابوالهیثم دیناری، سلیمان بن ابی نعیم وابو جعفر احول همدانی ومحمد بن ابی القاسم علوی عقیقی با جماعتی قریب به سی نفر در مسجدالحرام وجدّ ابی الحسن بن وجناء وابوالادیان خادم حضرت عسکری (علیه السلام) وابوالحسن محمد بن جعفر حمیری وجماعتی از اهل قم وابراهیم بن محمّد بن احمد انصاری ومحمّد بن عبد الله قمی ویوسف بن احمد جعفری واحمد بن عبد الله هاشمی عباسی وابراهیم بن محمّد تبریزی با سی ونُه نفر وحسن بن عبد الله تمیمی رندی وزهری وابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی وعقید سیاه نوبی، خادم حضرت هادی (علیه السلام) ومربی حضرت عسکری (علیه السلام) ویعقوب بن یوسف ضراب غسانی یا اصفهانی، راوی صلوات کبیر وعجوزه، خادمه حضرت عسکری (علیه السلام) که در مکّه منزل داشت ومحمّد بن حسن بن عبد الحمید وبدریا یزید، غلام احمد بن حسن مادرانی وابی الحسن عمری، برادر محمّد بن عثمان، نائب دوم وعبد الله سفیانی وابوالحسن حسنی ومحمّد بن عباس قصری وابوالحسن علی بن حسن یمانی ودو مرد مصری که هریک دعا برای حمل خواسته بودند وسرورانه، عابد متهجد اهوازی وام کلثوم دختر ابی جعفر محمّد بن عثمان عمری ورسول قمی وسنان موصلی واحمد بن حسن بن احمد کاتب وحسین بن علی بن محمد، معروف به ابن بغدادی ومحمّد بن حسن صیرفی ومرد بزاز قمی وجعفر بن احمد وحسن بن وطاة صیدلانی، وکیل وقف در واسط واحمد بن ابی روح وابی الحسن، خضر بن محمد وابی جعفر، محمّد بن احمد وضعیفه دینوری وحسن بن حسین الاسباب آبادی ومرد استرآبادی ومحمّد بن حصین کانب مردی وشخص مداینی با رفیقش وعلی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی والد شیخ صدوق وابومحمّد وعلجی وابوغالب احمد بن محمّد بن سلیمان زراری وحسین بن حمدان ناصرالدوله واحمد بن سوره ومحمّد بن حسن بن عبید الله تمیمی وابی طاهر، علی بن یحیی الرازی واحمد بن ابراهیم بن مخلد ومحمّد بن علی الاسود داوودی وعفیف، حامل حرم حضرت از مدینه به سامره وابو محمّد ثمالی ومحمّد بن احمد ومردی که به او توقیع رسید در عکبرا وعلیان وحسن بن جعفر قزوینی ومرد فانیمی وابی القاسم حلبیی ونصر بن صباح واحمد بن محمّد سراج دینوری، ابوالعباس ملقب به استاد وشاید احمد برادر زاده حسن بن هارون باشد که در خبر اسدی گذشت.
و محمّد بن احمد بن جعفر القطان وکیل وحسین بن محمّد اشعری ومحمّد بن جعفر وکیل ومرد آبی وابی طالب خادم مرد مصری ومرداس بن علی ومردی از اهل ربض، حمید وابوالحسن بن کثیر نوبختی ومحمّد بن علی شلمغانی ورفیق ابی غالب زراری وابن رئیس وهارون بن موسی بن الفرات ومحمّد بن یزداد وابوعلی نیلی وجعفر بن عمر وابراهیم بن محمّد بن الفرج الزحجی وابومحمّد روی وغزال یا زلال کنیز موسی بن عیسی هاشمی وضعیفه صاحب حقه وابوالحسن، احمد بن محمّد بن جابر بلاذری از علمای اهل سنّت، صاحب تاریخ الاشراف وابوالطیب احمد بن محمّد بن بطه واحمد بن حسن بن ابی صالح خجندی وپسر خواهر ابی بکر بن نخالی عطار صوفی که در اسکندریه به خدمت آن حضرت رسید ودر تاریخ قم از محمّد بن علی ما جیلویه روایت کرده به سند صحیح از محمّد بن عثمان عمری که او گفت: «ابو محمد، حسن بن علی (علیهما السلام) روزی از روزها پسر خود، «م ح م د» مهدی (علیه السلام) را بر ما عرض کرد واو را بر ما نمود وما در منزل او سرای کردیم وچهل نفر بودیم».
ابو محمّد حسن عسکری (علیه السلام) ما را گفت که: «این فرزند پس از من امام وپیشوای شماست وخلیفه است از قبل من بر شما. فرمان برید او را وپس از من پراکنده مشوید وبه راه متفرق مروید که در این هلاک شوید. به حقیقت که بعد از امروز دیگر شما، م ح م د، مهدی را نخواهید دید».
محمد بن عثمان گفت: «چون ما از خدمت حضرت امام، ابی محمد، حسن عسکری (علیه السلام) بیرون آمدیم بسی نگذاشت که امام از دار دنیا، رحلت به دار بقا کرد واز این جهان نهان شد ودر آن جهان عیان گشت».
این اشخاص جماعتی هستند که آن حضرت (علیه السلام) را مشاهده نمودند ویا بر معجزه آن جناب واقف شدند وبعضی به هر دو فیض رسیدند. شاید بیشتر ایشان از صنف دوم باشند وقضایا وحکایات ایشان بحمدالله در کتب اصحاب به اسانید مختلفه، موجود وشایع است. چنانکه بر هیچ منصفی که مطلع از حال صاحبان آن کتب باشد ومقام تقوا وفضل ووثاقت واحتیاط ایشان را به دست آورده باشد که جمله ای از ایشان معروفند به صدق ودیانت وعلم در نزد اهل سنّت، شکی نکند در حصول تواتر معنوی وصدور معجزه از آن جناب. وعدم جواز احتمال کذب جمیع آن وقایع هرچند در هریک از آنها این احتمال برود، چنانچه به همین نحو ثابت شده صدور معجزه از هریک از آبای طاهرین آن جناب، بلکه آنچه در این باب ذکر خواهیم نمود از معجزات آن حضرت کافی وشافی است.
بسیاری از آنهابه حسب سند اتقن واصحّ واعلی است وبا تأمل صادقانه در آنها حاجتی نیفتد به مراجعت معجزات سابقه وکتب قدیمه. ولکن رساندن حکایات ومعجزات مذکوره در این مقام را به حد قطع ویقین ونماندن شک وموسوسی در قلب به نحوی که وجود مبارک آن حضرت در میان خلق وجدانی شود، محتاج به فی الجمله تفّحص است از حالات ارباب کتبی که از آن کتب جمله ای از آن قصص را برداشتیم وحالات آنان که خود از ایشان به واسطه یا بلاواسطه نقل قول کرده اند، جمله ای از آنها را ذکر نمودیم که غالباً از علمای ابرار وصلحای اخیارند واقل آنچه در ایشان رعایت نمودیم، صدق ودیانت است که نقل نکنیم در اینجا هرچه از هر که شنیدیم.
بعون الله تعالی، از جهت صدق ووثاقت در نقل همه معتمدین وبسیاری از آنها صاحبان مقامات عالیه وکرامات باهره اند وچون خود آن اشخاص با آنکه ملاقات نمودند آنها را در حیات واستعلام واستخبار از حالات ایشان می شود اگر العیاذبالله کسی را در سویدای خاطر ریبه وشکی باشد به واسطه مجالست بی دردان بیخبران از دین ومذهب، حسب تکلیف بر او لازم است که در مقام تفحص وتجسس برآید که به عون خداوندی به اندک دقّتی بر او واضح وروشن شود وجود آن ذات مقدس مانند آفتاب در زیر سحاب وداند وبیند که بر حال او وسایر رعایا دانا وآگاه ودرماندگان را آنجا که مصلحت داند، فریاد رسد واز مهالک ومزالق نجات دهد.
هرچه خواهد همه در زیر دست مبارک وقدرت الهیه او ودر خزینه امرش مهیّاست وآنچه نمی رسد از بی قابلیتی ومجانبت واعراض ماست که از خوان نعم گوناگون الهیه که از برای بندگانش گسترده، دست کشیده ایم وچون سگان گرسنه دریوزه کنان برای لقمه نانی در خانه دشمنان می دویم.
تقسیم اخبار رؤیت بر دو قسم:
البته آنکه راضی شده به مبادله آن مائده سماویه به هر خسیس ودون، داخل شود در زمره ﴿فَذَرْهُمْ فی غَمْرَتِهِمْ حَتّی حینٍ﴾ (مؤمنون: 54).
و مخفی نماند که این حکایات که ذکر می شود بر دو قسم است:
اول آنکه: در حکایت، قرینه سابقه یا مقارنه یا لاحقه موجود است بر اینکه صاحب آن حکایت، امام عصر صاحب الزمان (صلوات الله علیه) است که اصل غرض از ذکر آن حکایت است.
دوم آنکه: در اصل حکایت، قرینه بر آن مطلب نیست بلکه متضمن است که در مانده یا وامانده در بیابانی مثلاً مضطر وناچار شده استغاثه کرد یا نکرد که کسی او را به نحو خارق عادت نجات داد، مثل حکایت هفتم وهشتم وسی وششم وچهل وهفتم وپنجاه وهشتم وشصت وششم وهفتادم وهفتاد وششم ونود وچهارم ودو سه حکایت دیگر که قریب است به این حکایات وبسا هست توهم رود در اینها که شاید آن شخص یکی از ابدال واولیا باشد، نه امام زمان (علیه السلام) وصدور کرامات وخوارق عادات از غیر حجج جایز وپیوسته هر طایفه برای علمای صلحا واتقیا وزهاد خود نقل می کنند، پس ذکر آنها در خلال این باب نامناسب است ولکن ما:
اولاً: متابعت نمودیم بزرگان اصحاب خود را که امثال آن قضایا را در باب کسانی که در غیبت کبری شرفیاب شدند؛ نقل فرمودند.
ثانیاً: در باب هشتم، ان شاء الله تعالی، ثابت خواهیم نمود که دادرسی درماندگان وفریادرسی بیچارگان یکی از مناصب الهیّه آن جناب است که مظلوم مستغیث را اغاثه کند وملهوف مضطر را اعانت فرماید.
ثالثاً: بر فرض که آن مغیث، شخص آن جناب نباشد، ناچار باید یکی از خواص وموالیان مخصوصه آن جناب باشد؛ پس مضطرّ اگر خود آن حضرت را ندیده، کسی را دیده که به خدمت آن جناب رسیده واز برای اثبات مطلوب کافی است.
رابعاً: بر فرض تسلیم آنکه از آنها نیز نباشد، دلالت کند بر حقیقت مذهب امامیه؛ چه آن شخص که لابد از مسلمین است، اگر امامی نباشد امامیه را کافر وقتل ایشان را واجب داند وجزیه نیز از ایشان، مانند اهل کتاب نگیرد؛ پس چگونه در مهالک چنین شخصی را به نحو خارق عادت نجات دهد. وتمام کلام در آن باب موعود ان شاء الله تعالی گفته خواهد شد. وحال شروع کنیم در مقصود بعون الملک الودود.
حکایت اول: شیخ حسن بن مثله جمکرانی:
شیخ فاضل، حسن بن محمّد بن حسن قمی معاصر صدوق در تاریخ قم نقل کرده از کتاب «مونس الحزین فی معرفة الحق والیقین» از مصنفات شیخ ابی جعفر محمّد بن بابویه قمی به این عبارت در باب بنای مسجد جمکران از قول حضرت امام محمّد مهدی (علیه صلوات الله الرحمن) که سبب بنای مسجد مقدّس جمکران وعمارت آن به قول امام (علیه السلام) این بوده است که شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی (رحمه الله) می گوید که: من شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثلث وتسعین در سرای خود خفته بودم که ناگاه جماعتی مردم به در سرای من آمدند، نصفی از شب گذشته؛ مرا بیدار کردند وگفتند: «برخیز! وطلب امام محمّد مهدی صاحب الزمان (صلوات الله علیه) را اجابت کن که تو را می خواند».
حسن گفت: من برخاستم به هم برآمدم وآماده شدم. گفتم: «بگذارید تا پیراهنم بپوشم».
آواز آمد که: هو ما کان قمیصک. پیراهن به بر مکن که از تو نیست!
دست فرا کردم وسراویل خود را بر گرفتم. آواز آمد که: لیس ذلک منک، فخذ سراویلک. یعنی آن سراویل که برگفتی از تو نیست، از آن خود برگیر!
آن را انداختم واز خود برگرفتم ودر پوشیدم وطلب کلید در سرای کردم. آواز آمد که: الباب مفتوح.
چون به در سرای آمدم، جماعتی بزرگان را دیدم. سلام کردم. جواب دادند وترحیب کردند. (یعنی مرحبا گفتند) مرا بیاوردند تا بدان جایگاه که اکنون مسجد است؛ چون نیک بنگریدم. تختی دیدم نهاده وفرشی نیکو بر آن تخت گسترده وبالشهای نیکو نهاده وجوانی سی ساله بر آن تخت تکیه بر چهار بالش کرده وپیری پیش او نشسته وکتابی در دست گرفته وبر آن می خواند وفزون از شصت مرد بر این زمین بر گرد او نماز می کنند. بعضی جامه های سفید وبعضی جامه های سبز داشتند وآن پیر، حضرت خضر بود.
پس آن پیر مرا نشاند وحضرت امام (علیه السلام) مرا به نام خود خواند وگفت: «برو وحسن مسلم را بگو که تو چند سال است که عمارت این زمین می کنی ومی کاری وما خراب می کنیم وپنج سال است که زراعت می کنی وامسال دیگر باره باز گرفتی وعمارتش می کنی، رخصت نیست که تو در این زمین، دیگر باره زراعت کنی. باید هر انتفاع که از این زمین برگرفته ای، رد کنی تا بدین موضع، مسجد بنا کنند وبگو این حسن مسلم را که این زمین شریفی است وحق تعالی این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده است وشریف کرده وتو با زمین خود گرفتی ودو پسر جوان، خدای (عزَّ وجلَّ) از تو باز ستد وتو تنبیه نشدی واگر نه چنین کنی آزار وی به تو رسد، آنچه تو آگاه نباشی».
حسن مثله گفت: «یا سیّدی ومولای! مرا در این نشانی باید که جماعت سخن بی نشان وحجّت نشنوند وقول مرا مصدق ندارند».
گفت: انا سنعلم هناک. علامت ما اینجا بکنیم تا تصدیق قول تو باشد. تو برو ورسالت ما بگذار.
به نزدیک سیّد ابوالحسن رو وبگو تا برخیزد وبیاید وآن مرد را حاضر کند وانتفاع چند ساله که گرفته است، از او طلب کند وبستاند وبه دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند وباقی وجوه از رهق به ناحیه اردهال که ملک ماست بیارد ومسجد را تمام کند ویک نیمه رهق را وقف کردیم بر این مسجد که هرساله وجوه آن را بیاورند وصرف عمارت مسجد بکنند.
طریقه خواندن نماز تحیت مسجد جمکران ونماز امام زمان (علیه السلام):
مردم را بگو تا رغبت بکنند بدین موضع وعزیز دارند وچهار رکعت نماز اینجا بگزارند:
دو رکعت تحیت مسجد در هر رکعتی یک بار الحمد وهفت بار قل هو الله احد. وتسبیح رکوع وسجود هفت بار بگویند.
و دو رکعت نماز امام صاحب الزمان (علیه السلام) بگزارند بر این نسق: چون فاتحه خواند به ایّاک نعبد وایّاک نستعین. رسد، صد بار بگوید وبعد از آن فاتحه را تا آخر بخواند ودر رکعت دوّم نیز به همین طریق بگزارد وتسبیح در رکوع وسجود، هفت بار بگوید وچون نماز تمام کرده باشد، تهلیل بگوید وتسبیح فاطمه زهرا (علیها السلام) وچون از تسبیح فارغ شود، سر به سجده نهد وصد بار صلوات بر پیغمبر وآلش، - صلوات الله علیهم بفرستد».
و این نقل از لفظ مبارک امام (علیه السلام) است که:
فمن صلیهما فکانّما صلّی فی البیت العتیق.
یعنی هرکه این دو رکعت نماز بگزارد، همچنین باشد که دو رکعت نماز در کعبه گزارده باشد.
حسن مثله جمکرانی گفت: من چون این سخن بشنیدم، گفتم با خویشتن که: «گویا این موضع است که تو می پنداری». انّما هذا المسجد للامام صاحب الزمان. واشارت بدان جوان کردم که در چهاربالش نشسته بود.
پس، آن جوان به من اشارت کرد که: «برو!» من بیامدم. چون پاره ای راه بیامدم، دیگر باره مرا باز خواندند وگفتند: «بزی در گله جعفر کاشانی راعی است، باید آن بز را بخری، اگر مردم ده، بها نهند بخر واگر نه، تو از خاصه خود بدهی وآن بز را بیاوری وبدین موضع بکشی فردا شب.
آنگاه روز هجدهم ماه مبارک رمضان گوشت آن بز را بر بیماران وکسی که علّتی داشته باشد سخت، انفاق کنی که حق تعالی همه را شفا دهد وبز ابلق است ومویهای بسیار دارد وهفت علامت دارد: سه بر جانبی وچهار بر جانبی کذو الدرهم سیاه وسفید همچون درمها».
رفتم، مرا دیگر باره بازگردانید وگفت: «هفتاد روز یا هفت روز ما اینجاییم». اگر بر هفت روز حمل کنی، دلیل کند بر شب قدر که بیست وسیم است واگر بر هفتاد حمل کنی، شب بیست وپنجم ذی القعده بود وروز بزرگوار است.
پس حسن مثله گفت: بیامدم تا خانه وهمه شب در آن اندیشه بودم تا صبح اثر کرد. فرض بگزاردم ونزدیک علی المنذر آمدم وآن احوال با وی بگفتم. او با من بیامد. رفتم بدان جایگاه که مرا شب برده بودند. پس گفت: «بالله!» نشان وعلامتی که امام (علیه السلام) مرا گفت، یکی این است که زنجیرها ومیخها اینجا ظاهر است.
پس به نزدیک سیّد ابوالحسن الرضا شدیم، چون به در سرای وی رسیدیم، خدم وحشم وی را دیدیم که مرا گفتند: «از سحرگاه سیّد ابوالحسن در انتظار تو است. تو از جمکرانی؟»
گفتم: «بلی!»
من در حال به درون رفتم وسلام وخدمت کردم، جواب نیکو داد واعزاز کرد مرا به تمکین نشاند وپیش از آنکه من حدیث کنم مرا گفت: ای حسن مثله! من خفته بودم در خواب، شخصی مرا گفت: «حسن مثله نام، مردی از جمکران پیش تو آید بامداد، باید آنچه گوید سخن او را مصدّق داری وبر قول او اعتماد کنی که سخن او سخن ماست؛ باید که قول او را رد نگردانی». از خواب بیدار شدم. تا این ساعت منتظر تو بودم.
حسن مثله احوال را به شرح با وی بگفت. در حال بفرمود تا اسبها را زین برنهادند وبیرون آوردند وسوار شدند. چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر راعی، گله بر کنار راه داشت. حسن مثله در میان گله رفت وآن بز، از پس همه گوسفندان می آمد، پیش حسن مثله دوید واو آن بز را گرفت که به وی دهد وبز را بیاورد. جعفر راعی سوگند یاد کرد که من هرگز این بز را ندیده ام ودر گله من نبوده است، الاّ امروز که می بینم وهرچند که می خواهم که این بز را بگیرم، میسر نمی شود واکنون که پیش آمد.
پس بز را همچنان که سیّد فرموده بود در آن جایگاه آوردند وبکشتند وسیّد بوالحسن الرضا بدین موضع آمدند وحسن مسلم را حاضر کردند وانتفاع از او بستند ووجوه رهق را بیاوردند ومسجد جمکران را به چوب بپوشانیدند وسیّد بوالحسن الرضا زنجیرها ومیخها را به قم برد ودر سرای خود گذاشت. همه بیماران وصاحب علتان می رفتند وخود را در زنجیر می مالیدند، خدای تعالی شفای عاجل می داد وخوش می شدند.
ابوالحسن محمّد بن حیدر گوید که: به استفاضه شنیدم که: «سیّد ابوالحسن الرضا مدفون است در موسویان به شهر قم وبعد از آن فرزندی از آن وی را بیماری نازل شد ووی در خانه شد وسر صندوق را برداشتند زنجیرها ومیخها را نیافتند». این است مختصری از احوال آن موضع شریف که شرح داده شد.
مؤلف گوید: در نسخه فارسی تاریخ قم ودر نسخه عربی آنکه عالم جلیل، آقا محمّد علی کرمانشاهی مختصر این قصّه را از آن نقل کرده در حواشی رجال میرمصطفی در باب حسن، تاریخ قصه را در ثلث وتسعین یعنی نود وسه بعد از دویست نقل کرده وظاهراً بر ناسخ مشتبه شده واصل سبعین بوده که به معنی هفتاد است زیرا که وفات شیخ صدوق پیش از نود است. واما دو رکعت نماز منسوب به آن حضرت (صلوات الله علیه) از نمازهای معروفه است وجماعتی از علما آن را روایت کرده اند.
طریقه خواندن نماز حاجت منقول از امام زمان (علیه السلام):
اول شیخ طبرسی صاحب تفسیر در کتاب «کنوزالنجاح» روایت کرده از احمد بن الدربی از خدمه ابی عبد الله حسین بن محمّد بزوفری واو گفته است که: «بیرون آمده از ناحیه مقدّسه حضرت صاحب الزمان - علیه الصلوة والسلام - که هر کس را بسوی حق تعالی حاجتی باشد، پس باید که بعد از نصف شب جمعه، غسل کند وبه جای نماز خود رود ودو رکعت نماز گزارد ودر رکعت اول بخواند، سوره حمد را وچون به ایّاک نعبد وایّاک نستعین برسد، صد مرتبه آن را مکرر کند وبعد از آنکه صد مرتبه بخواند ورکوع ودو سجده بجا آورد وسبحان ربی العظیم وبحمده را هفت مرتبه در رکوع بگوید وسبحان ربی الاعلی وبحمده را در هریک از دو سجده، هفت مرتبه بگوید. پس بدرستی که حق تعالی البته حاجت او را برآورد هرگونه حاجتی که باشد. مگر آنکه حاجت او در قطع کردن صله رحم باشد».
و دعا این است:
اللهم ان اطعتک فالمحمدة لک وان عصیتک فالحجّة لک منک الروح ومنک الفرج. سبحان من انعم وشکر سبحان من قدر وغفر.
اللهم ان کنت عصیتک فانّی قد اطعتک فی احبّ الاشیاء الیک وهو الایمان بک لم اتّخذ لک ولداً ولم ادع لک شریکاً منّاً منک به علیّ لا منّاً منّی به علیک وقد عصیتک یا الهی علی غیر وجه المکابرة والخروج عن عبودیّتک ولا الجحود لربوبیّتک ولکن اطعت هوای وازلّنی الشیطان فلک الحجّة علیّ والبیان، فان تعذبنی فبذنوبی وان تغفر لی وترحمنی فانّک جواد کریم.
بعد از آن تا نفس او وفا کند یا کریم یا کریم را مکرر بگوید بعد از آن بگوید:
یا آمناً من کلّ شیء وکلّ شیء منک خائف حذر اسئلک بامنک من کلّ شیء وخوف کلّ شیء منک أن تصلّی علی محمّد وآل محمّد وان تعطینی اماناً لنفسی واهلی وولدی وسایر ما انعمت به علیّ حتّی لااخاف ولااحذر من شیء ابداً انّک علی کلّ شیء قدیر وحسبنا الله ونعم الوکیل یا کافی ابراهیم نمرود ویا کافی موسی فرعون ان تصلّی علی محمّد وآل محمّد وان تکفینی شر فلان بن فلان. وبه جای فلان بن فلان نام شخصی را که از ضرر او می ترسد ونام پدر او را بگوید واز حق تعالی طلب کند که ضرر او را رفع نماید وکفایت کند.
پس، بدرستی که حق تعالی البته کفایت ضرر او را خواهد کرد. ان شاء الله تعالی. بعد از آن به سجده رود وحاجت خود را مسألت نماید وتضرّع وزاری کند به سوی حق تعالی. بدرستی که نیست مرد مؤمنی ونه زن مؤمنه ای که این نماز را بگزارد واین دعا را از روی اخلاص بخواند مگر آنکه گشوده می شود بر او، درهای آسمان، برای برآمدن حاجات او ودعای او مستجاب می گردد ودر همان وقت ودر همان شب هرگونه حاجتی که باشد واین به سبب فضل وانعام حق تعالی است بر ما وبر مردمان.
دوّم: سیّد عظیم القدر، سیّد فضل الله راوندی در کتاب «دعوات» در ضمن نمازهای معصومین (علیهم السلام) می گوید: «نماز مهدی - صلوات الله وسلامه علیه دو رکعت است: در هر رکعتی حمد یک مرتبه وصد مرتبه ایّاک نعبد وایّاک نستعین وصد مرتبه صلوات بر پیغمبر وآل او - صلوات الله علیهم - بعد از نماز».
نماز حاجت ودعای فرج:
سوم: سیّد جلیل، علی بن طاووس در کتاب «جمال الاسبوع» همین نماز را به نحو مذکور نسبت به آن حضرت داده ولکن ذکر صد صلوات بعد از او را نقل نکرده وفرموده این دعا را در عقب نماز بخواند:
اللهم عظم البلاء وبرح الخفاء وانکشف الغطاء وضاقت الارض ومنعت السّماء والیک یا ربّ المشتکی وعلیک المعوّل فی الشدّة والرّخاء. اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد الّذین امرتنا بطاعتهم وعجّل اللهم فرجهم بقائمهم واظهر اعزازه یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد اکفیانی فانّکما کافیای یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد انصرانی فانّکما ناصرای یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد احفظانی فانّکما حافظای یا مولای یا صاحب الزّمان سه مرتبه الغوث ادرکنی ادرکنی الامان سه مرتبه.
مسجد شریف جمکران تاکنون موجود وواقع است در یک فرسخی قم تقریباً، از سمت دروازه کاشان ودر تاریخ قم روایت کرده از برقی وغیره که نام قصبه قم، امهان بوده است، یعنی منازل کبار واشراف جمکران چنین گفته اند روات عجم که اول دیه که بدین ناحیت بنا نهادند، جمکران است وجم ملک آن را بنا کرده است واول موضعی که به جمکران بنا نهادند، چشحه بوده یعنی چیزی اندک وگویند که صاحب جمکران، چون بر عاملان وبنایان گذر کرد، گفت: «چکار کرده اید؟» گفتند: «چشحه». به زبان ایشان یعنی اندک چیزی. پس این موضع را بدین نام نهادند.
و بدان سبب وی را ویدستان نام کردند وبه جمکران جلین بن آذر نوح بنا نهاد وآن را قصه ای است ومن در باب عجم یاد کنم آن را، ان شاء الله تعالی.
به جمکران کوهی است مشرف بر آن وآن را ویشوبه خوانند وبر آن قلعه ای است بلند کهنه قدیم وصاحبش را نمی دانند وگویند که اسکندر آن را بنا کرده است وآب را بر آن روانه گردانیده.
از برقی روایت است که: جمکران را سلیمان بن داوود بنا کرده است واین روایت خالی از خلافی نیست، به سبب آنکه بدین ناحیت هیچ بنایی منسوب به سلیمان بن داوود نیست وبدو باز نمی خوانند. والعلم عندالله
و جمکران از آن ماکین بوده است وخدای (عزَّ وجلَّ) او را پسری داد، نام او جلین. او در جمکران کوشکی بساخت وآن هنوز باقی است وهمچنین ده محلت ودرب بنا کرد وبعد از آن، دو محلت ودرب بر آن اضافت نمود، چنانچه مجموع دوازده باشند وبر در هر محلتی ودربی، آتشکده ای بود وباغی بنا نهاد وکنیزکان وبندگان خود را در آن ساکن کرد وفرزندان اعقاب ایشان الی یومنا هذا در آن ساکنند وبر یکدیگر افتخار می کنند. انتهی.
و رهق از قرای معروفه معموره است تا حال وبه کاشان نزدیکتر است از قم ولیکن از توابع قم است به مسافت ده فرسخ تقریباً.
حکایت دوم: جزیره خضراء:
شریف زاهد، ابو عبد الله محمّد بن علی بن الحسن بن عبد الرحمن العلوی الحسینی در آخر کتاب «تعازی» (تغازی جمع تعزیه است. چون در آن جمع کرده تعزیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وعلی (علیه السلام) را برای مصیبت زدگان وتسلّی که به آنها دادند لهذا نام آن را تعازی گذاشت.) روایت کرده از شیخ اجلّ عالم حافظ حجةالاسلام سعید بن احمد بن الرضی، از شیخ اجلّ مقری خطیرالدین حمزة بن المسیب بن الحارث، که او حکایت کرده در خانه من در ظفریه در مدینةالسلام، در هجدهم شهر شعبان سنه 544 گفت: حدیث کرد مرا شیخ من عالم بن ابی القمر عثمان بن عبد الباقی بن احمد الدمشقی در هفدهم جمادی الاخر از سنه 543 گفت: خبر داد مرا الاجل العالم الحجة کمال الدین احمد بن محمّد بن یحیی الانباری در خانه خود در بلد طیبه مدینةالسلام، شب پنجشنبه دهم شهر رمضان سال 543 (کذاروظ) گفت:
بودیم در نزد وزیر عون الدین یحیی بن هبیره در ماه رمضان سال گذشته وما بر سر خوانی بودیم ودر نزد او جماعتی بودند. بعد از افطار اکثر حضار، رخصت طلبیدند ومراجعت نمودند وجمعی مخصوصان در آن مجلس به امر او، توقّف کردند ودر آن شب در پهلوی وزیر، مردی عزیز نشسته بود که او را نمی شناختم وتا غایت به صحبت او نرسیده بودم.
وزیر بسیار تعظیم وتکریم او می نمود وصحبت او را غنیمت می دانست واستماع کلام او می فرمود وبعد از امتداد زمان صحبت، خواص نیز برخاستند که به منازل خود مراجعت نمایند. اصحاب، وزیر را اخبار نمودند که باران عظیم دست داده وراه عبور بر مردم بسته. وزیر، مانع رفتن مردم شده، از هر باب سخنان، مذکور گردید تا سر رشته کلام به مذاهب وادیان کشید.
وزیر در مذمت مذهب شیعه، مبالغه نموده، قلّت آن جماعت را بیان نمود وگفت: «الحمد لله اقل من القلیل وخوار وذلیلند».
در این اثنا شخصی که وزیر با او در مقام توقیر واحترام بود با وزیر گفت که: «ادام الله بقاک! اگر رخصت باشد در باب شیعه، حکایتی کنم وآنچه به رأی العین مشاهده نموده ام به عرض رسانم واگر صلاح ندانی ساکت گردم».
وزیر ساعتی متفکر گشته، آخر او را رخصت داد.
وی خواست که اول اظهار سازد که کثرت، دلیل حقیقت دین سنیّان وقلّت، حجّت بطلان مذهب شیعیان نمی شود.
گفت: «نشو ونمای من در مدینه باهیه بوده که شهری است در غایت عظمت وبزرگی وهزار ودویست ضیاع وقریه است در آن حوالی وعقل حیران است در کثرت مردم آن قری ونواحی. ولایحصی عددهم الاّ الله. وتمام آن جمع کثیر، نصرانیند وبر دین عیسوی ودر حدود باهیه مذکور، جزایر عظیمه کثیره واقع است وهمه مردم آن نصرانی ودر صحاری وبراری جزایر مذکوره که منتهی می شود به نوبه وحبشه، خلایق بسیار ساکنند وهمه نصرانی واز مذهب اسلام عاری.
همچنین سکنه حبشه ونوبه وبربر از حد متجاوزند، همه نصرانیند وبر ملّت عیسوی ومسلمان در جنب کثرت ایشان، چون اهل بهشت نسبت به دوزخیان».
و بعد از ادای این کلام، اراده نمود که بر وزیر ظاهر سازد که اگر کثرت، دلیل حقیقت مذهب است، شیعیان (نصرانیان ظ) زیاده از اهل ملل وادیانند.
پس گفت که: «قبل از این به بیست ویک سال با پدرم به عزم تجارت از مدینه باهیه بیرون آمده، مسافرت نمودیم وبه جهت حرص وشره، سفر پرخطر دریا اختیار کردیم تا قاید تقدیر، به قضای ملک قدیر، عنان کشتی ما را کشید وبه جزایر مشتمل بر اشجار وانهار رسانید ودر آنجا مداین عظیمه ورساتیق کثیره دیدیم با تعجب از ناخدا استفسار اسامی آن جزایر نمودیم.
گفت: انا وانتم فی معرفتها سواء.
من وشما در معرفت آن یکسانیم، هرگز به این جزایر نرسیده ام واین نواحی را ندیده ام.
چون به نزدیک شهر اول رسیدیم، از کشتی بیرون آمدیم ودر آن شهر شدیم. شهری دیدیم در غایت نزاهت وآب وهوایی در کمال لطافت ومردمی در نهایت پاکیزگی ونظافت:
در جهان هیچکس ندیده چنان * * * منزلی دلفروز وجان افزا
عرصه خرمش جهان افروز * * * ساحت فرخش جهان آرا
چون از ایشان اسم شهر ووالی آن پرسیدیم، گفتند: «این مدینه را مبارکه می گویند وملک آن را طاهر می خوانند».
از تخت سلطنت ومستقر حکومت ملک مذکور استفسار نمودیم، گفتند: «در شهری است که آن را طاهره می گویند واز اینجا تا به آن شهر ده روز راه است از دریا وبیست وپنج روز راه است از راه برّ وصحرا».
گفتم: «عمّال وگماشتگان سلطان کجایند که اموال ما را دیده وعشر وخراج خود را برداشته، آن را گرفته، شروع در مبایعه ومعامله کنیم؟»
گفتند: «حاکم این شهر را ملازم واعوانی نمی باشد ومقرر است که تجار، خراج خود را برداشته به خانه حاکم برند وتسلیم او کنند».
و ما را دلالت نمودند وبه منزل او رسانیدند. چون در آمدیم، مردی را دیدیم صوفی صفت، صافی ضمیر، صاحب حشمت، صایب تدبیر در زیّ صلحاء ولباس اتقیاء، جامه ای از پشم پوشیده وعبایی در زیر انداخته ودواتی پیش خود نهاده وقلمی به دست گرفته وکتاب گشاده، کتابت می کند. از آن وضع تعجب کردم، سلام کردیم، جواب داد. مرحبا گفت واعزاز واکرام ما نمود.
پرسید که: «از کجا آمده اید؟»
صورت حال خود تقریر نمودیم.
فرمود که: «همه به شرف اسلام رسیده اید وتوفیق تصدیق دین محمّدی (علیه السلام) یافته اید».
گفتم: «بعضی از رفقا بر دین موسی وعیسی راسخ بوده وانقیاد احکام اسلام ننموده اند».
گفت: «اهل ذمّه جزیه خود را تسلیم نموده، بروند ومسلمانان توقّف کنند تا تحقیق مذهب ایشان کنیم وعقیده ایشان را معلوم نماییم».
پس، پدرم جزیه خود ومرا وسه نفر دیگر که نصرانی بودیم، تسلیم نمود ویهود که نه نفر بودند، جزیه دادند. بعد از آن به جهت استکشاف حال مسلمانان به ایشان گفت که: «مذهب خود را بیان کنید!» چون اظهار آن کرده، عقیده خود را باز نمودند، نقد معرفت ایشان بر محک امتحان تمام عیار نیامد.
فرمود: انّما انتم خوارج. شما در زمره اهل اسلام نیستید ودر سلک خوارج انتظام دارید.
و بنا بر مبالغه فرمود که: اموالکم تحل للمسلم المؤمن. اموال شما بر مؤمنین حلال است.
پس گفت: «هر که ایمان به رسول مجتبی ووصی او، علی مرتضی وسایر اوصیا تا صاحب الزمان، مولای ما ندارد، در زمره مسلمین نیست وداخل خوارج ومخالفین است».
مسلمانان که این سخن شنیدند وبه جهت عقیده فاسد، اموال خود را در معرض نهب وتلف دیدند، متألم وحزین گردیدند وسر به جیب تفکر برده، لحظه ای در دریای اندوه وتحیّر غوطه می خوردند وزمانی در بیابان بی پایان تأسف وتحسر سرگشته می گشتند. عاقبت از والی مملکت استدعای آن نمودند که حقیقت احوال ایشان را به حضرت سلطانی بنویسد وآن جماعت را به زاهره فرستد تا شاید که ایشان را آنجا فرجی روی نماید.
مسئول ایشان به معرض قبول رسید وحکم فرمود که به زاهره روند واین آیه تلاوت نمود که: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ (انفال: 42).
چون حال اهل اسلام بر آن منوال دیدیم، ایشان را در عین ملال گذاشتن وبرگشتن نپسندیدیم. به نزد ناخدا آمدیم وگفتیم که: «مدّتی است رفیق وجلیس آن جماعتیم، مروّت نیست که ایشان را در این مهلکه تنها بگذاریم. التماس استیجار کشتی تو داریم که جهت رعایت خاطر این جماعت به زاهره رویم وایشان را امداد واعانت کنیم».
ناخدا قسم یاد کرد که دریای زاهره را ندیده وهرگز به آن راه نرفته. تا از او مأیوس شدیم واز بعضی مردم آن شهر، کشتی کرایه نمودیم. به اتفاق اهل اسلام متوجه زاهره شدیم ودوازده شبانه روز در آن دریا سرگردانی کشیدیم. چون صبح روز سیزدهم طلوع نمود، ناخدا تکبیر گفت که: «شام محنت به انجام رسید. صبح راحت روی نموده وعلامات زاهره ومنائر ودیوار آن پیدا شد».
پس، از روی سرور وبهجت به کمال سرعت روانه شدیم. چاشتگاهی به شهری رسیدیم که هیچ دیده نظری آن ندیده وهیچ گوشی شبیه او نشنیده، کلمه: ﴿اُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ﴾ (حجر: 46) درباره او آیتی وکریمه: ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمواتُ﴾ (آل عمران: 133) از فسحت ساحت او کنایتی، نسیمش غمزاد وروح افزا وهوایش فرح بخش ودلگشا، آب لذیذش بی غش وصافی وحیات بخش چون آب زندگانی. فرد:
چشم فلک ندید ونه گوش ملک شنید * * * زین خوبتر بلاد وپسندیده تر مقر
و این شهر دلگشا مشرف بود بر دریا ومبنای آن بر کوهی سفید چون نقره بیضا، حصاری از جانب برّ وبحر احاطه آن شهر نموده ودر میان شهر، انهار کثیره پاکیزه جاری گشته وفواضل میان منازل واسواق به دریا ریخته.
ابتدای انهار کثیره تا انتهای آن یک فرسخ ونیم بود ودر طعم ولذّت چون کوثر وتسنیم ودر تحت آن کوه، باغها وبساتین بسیار ومزارع واشجار بی شمار با میوه های لطیف خوشگوار ودر میان آن بساتین، گرگها وگوسفندان گردیدندی وبا هم الفت گرفته، نرمیدندی. اگر شخصی، حیوانی را به زراعت کسی سردادی، آن جانور کناره گرفته، یک برگ آن نخوردی. سباع وهوام در میان آن شهر جای کرده، ضرر ایشان به کسی نرسید.
پس، چون از آن شهر گذشتیم به مدینه مبارکه زاهره رسیدیم. شهری دیدیم عظیم در وسعت وفراخی چون جنّات نعیم، مشتمل بر اسواق کثیره وامتعه غیرمتناهی، اسباب عیش وفراغت در آن آماده وخلایق برّ وبحر در آن آینده ورونده.
مردم آن از روی قواعد وآداب، بهترین خلایق روی زمین ودر امانت ودیانت وراستی بی قرین. چون در بازار کسی متاعی خریدی یا مزرعی ابتیاع نمودی، بایع متعرّض دادن آن نشدی وبه مشتری امر نمودی: یا هذا! زن لنفسک. باید که حق برداشته، موقوف به من نداری وجمیع معاملات ایشان چنین بودی.
در میان ایشان کلام لغو وبیهوده نبودی واز غیبت وسفاهت وکذب ونمیمه محترز بودندی. هرگاه وقت نماز در آمدی ومؤذن اذان گفتی، همه مردمان از مردان وزنان به نماز حاضر شدندی وبعد از وظایف طاعت وعبادت به منازل خود مراجعت نمودندی.
چون این شهر عدیم النظیر را دیدیم، از سلوک وطرز آن تعجّب نمودیم. به ورود خدمت سلطان مأمور گردیدیم. ما را در آوردند به باغی آراسته ودر میان گنبدی از قصب ساخته وبر دور آن انهار عظیمه جاری بود وسلطان در آن مکان بر مسند داوری نشسته وجمعی در خدمت او کمر اخلاص ومتابعت بر میان بسته.
در آن حالت مؤذن، اذان واقامت گفت ودر ساعت، ساحت آن بستان وسیع وعرصه فسیح از مردم آن شهر پر گردید.
سلطان امامت کرد ومردم در اقتدا به او نماز جماعت گزاردند ودر افعال واقوال، کمال خضوع وخشوع مرعی داشتند. بعد از ادای نماز، سلطان عالی شأن به جانب ما دردمندان التفات نمود وپرسید: «ایشانند که تازه رسیده اند وداخل شهر ما گردیده؟»
گفتم: «یا بن صاحب الامر!»
شنیده بودیم که مردم آن شهر او را در حین خطاب وتحیت «یابن صاحب الامر!» می گویند. حضرت سلطان ما را دلداری داده، ترحیب نمود واز سبب ورود بدانجا استفسار نمود وگفت: انتم تجار او ضیاف؟ در سلک تجار انتظام دارید یا داخل ضیاف ومهمانید؟
ما به عرض رسانیدیم که: «تاجرانیم وبر خوان انعام واحسان سلطان میهمانان».
از مذهب وملّت ما پرسید وفرمود: «در میان شما کدامند که کمر اسلام بر میان جان بسته، اوامر ونواهی ایمان را منقاد گشته اند وکدامند که در بیدای ضلالت مانده، به صحرای دلگشای ایمان وعرفان نرسیده اند؟»
ما حقیقت هریک را معروض داشتیم وبر سرایر قلوب یکایک مطلع گردید.
آنگاه فرمود: «مسلمان فرق متکثر وگروه متشعّبه اند. شما از کدام طائفه اید؟»
در میان ما شخصی بود مشهور به مقری، نام او روزبهان بن احمد اهوازی ودر ملّت ومذهب، تابع شافعی. او آغاز تکلّم کرده، اظهار عقیده خود نمود.
فرمود که: «در میان آن جماعت کدامند که با تو در این ملّت سر موافقت دارند؟»
گفت: «همه با من متفقند وشافعی را امام ومقتدا می دانند الاّ حسان بن غیث که مالکی است».
سلطان گفت: «ای شافعی! تو قایل به اجماع گردیده ای عمل به قیاس می کنی؟»
گفت: «بلی یابن صاحب الامر!»
سلطان خواست که او را از تلاطم طوفان شقاوت مخالفت نجات دهد وبه ساحل سعادت هدایت رساند. فرمود: «یا شافعی! آیه مباهله را خوانده ای ویاد داری؟»
گفت: «بلی یابن صاحب الامر!»
فرمود: «کدام است؟»
گفت: کریمه ﴿فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَاَبْنائَکُمْ وَنِسائَنا ونِسائَکُمْ وَاَنْفُسَنا وَاَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ الله عَلَی الْکاذِبینَ﴾ (آل عمران: 61).
فرمود که: «قسم می دهم تو را به خدا که مراد پروردگار ورسول مختار از این ابناء ونساء وانفس چه کسانند؟»
روزبهان خاموش گردید.
سلطان فرمود: «قسم می دهم تو را به خدا که در سلک اصحاب کساء کسی دیگر بوده به غیر از رسول خدا وعلی مرتضی وفاطمه سیدةالنساء وحسن مجتبی وحسین الشهید بکربلا؟»
روزبهان گفت: «لا یابن صاحب الامر!»
فرمود: لم ینزل هذه الایة الاّ فیهم ولاخص بها سواهم.
یعنی بخدا سوگند که این آیه شریفه در شأن عالی شأن ایشان نازل گردیده واین شرف وفضیلت مخصوص ایشان است نه دیگران.
پس فرمود که: «یا شافعی! قسم بر تو باد که هر که را حضرت سبحانی از رجس معاصی ولوث مناهی پاک گردانیده، طهارت وعصمت او به نص کتاب ربّ الارباب ثابت شده. اهل ضلال آیا توانند که نقصی به کمال او رسانند؟»
گفت: «لا یابن صاحب الامر!»
فرمود که: بالله علیک ما عنی بها الاّ اهلها.
بخدا سوگند که مراد حق تعالی اصحاب کساست که اراده حق تعالی تعلّق گرفته به آنکه خطایا وسیّئات را از ایشان دور دارد تا اذیال عصمت ایشان به گرد عصیان، آلوده نگردد واز صغیره وکبیره معصوم باشند.
پس به فصاحت لسان وطلاقت بیان حدیثی ادا نمود که دیده ها گریان وسینه ها پر از ایمان گردید وشافعی برخاسته، گفت: «غفرا! غفرا یابن صاحب الامر! انسب نسبک. نسب عالی خود را بیان فرما واین سرگشته وادی ضلالت را هدایت فرما!»
سلطان به زبان حقایق بیان گفت: انا طاهر بن محمّد بن حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی الّذی انزل الله فیه: ﴿وَکُلَّ شَیْء اَحْصَیْناهُ فی اِمامٍ مُبینٍ﴾ (یس: 12).
والله که مراد ربّ العالمین از کلمه تامه «امام مبین» حضرت امیر المؤمنین است وامام المتقین وسیّد الوصین وقائد الغر المحجلین، علی بن ابیطالب است که خلیفه بلافصل خاتم النبیین است وهیچ کس را نرسد که بعد از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) ارتکاب امر خلافت نماید، به غیر شاه ولایت وماه خطه هدایت.
وکریمه ﴿ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ﴾ (آل عمران: 34) در شأن ما فرستاده وما را به این مراتب عالیه اختصاص داده».
فرمود: یا شافعی! نحن ذرّیة الرسول، نحن اولو الامر.
روز بهان چون استماع هدایت بیان شاهزاده عالمیان نمود به سبب تحمّل نور معرفت وایمان بیهوش گردید وچون به هوش باز آمد. به توفیق هدایت ربّانی ایمان آورد وگفت: «الحمد لله الّذی منحنی بالاسلام والایمان ونقلنی من التقلید الی الیقین. حمد خداوند که دولت عرفان نصیب من نموده، خلعت ایمان به من پوشانیده واز ظلمتکده تقلید به فضای فرح فزای نور ایمان رسانید».
پس آن سرور دین ومرکز دایره یقین فرمود که ما را به دارالضیافه بردند وضیافت نمودند وکمال اعزاز واکرام مرعی داشتند ومدت هشت روز بر مائده جود واحسان آن شاهزاده عالمیان میهمان بودیم وهمه مردم آن شهر در آن ایّام به دیدن ما آمدند واظهار محبّت ومهربانی کردند وغریب نوازی نمودند.
شعر:
مردم او جمله فرشته سرشت * * * خوشدل وخوشخوی چو اهل بهشت
وبعد از هشت روز، از آن حضرت درخواستند که ما را ضیافت کنند. شرف قبول مأمول ایشان به کمال شادی وبهجت به روایت ضیافت ووظایف رعایت ما پرداخته، به مطاعم لذیذه وملابس شهیه، ما را ضیافت نمودند.
طول وعرض آن شهر پر سرور، دو ماهه راه بود وسوار تند رفتار به کمتر از دو ماه، قطع مسافت آن نمی نمود. سکنه آن شهر نمودند که از این شهر گذشته، مدینه ای است «رابقه» نام ووالی وحاکم آن قاسم بن صاحب الامر (علیهما السلام) است وطول وعرض آن، برابر این شهر ومردم به حسب خَلق وخُلق وصلاح وسداد ورفاهیت وفراغ بال مانند مردم این شهرند.
و چون از آن شهر بگذارند به شهری دیگر رسند در رنگ این شهر، نام آن «صافیه» است وسلطان آن ابراهیم بن صاحب الامر (علیهما السلام).
و بعد از آن شهری است به همه زینتهای دینیه ودنیویه آراسته؛ اسم آن «طلوم» ومتولّی آن عبد الرحمن بن صاحب الامر (علیهما السلام) ودر حوالی آن شهر رساتیق عظیمه وضیاع کثیره که طول آن دو ماهه راه است ومنتهی می شود به شهری عناطیس نام وحاکم آن هاشم بن صاحب الامر (علیه السلام) ومسافت طول وعرض آن چهار ماهه راه است ودر حوالی آن مزارع بسیار ومراتع بیشمار است، مزیّن به کثرت انهار وخضرت اشجار ونضرت انهار ولطافت اثمار، نمونه: ﴿جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ﴾ (بقره: 25).
فرمود:
می کند هردم ندا از آسمان روح الامین * * * هذه جنّات عدن فادخلوها خالدین
هر که بر سبیل عبور بدان خطّه موفور السّرور آید از دل که شهرستان بدن است، رخصت خروج نیابد.
القصه به وزیر گفت که: طول وعرض مملکت مذکوره یکساله راه است وسکنه آن که نامحدودند بالتمام مؤمن وشیعه وقائل به تولاّی خدا ورسول وائمه اثنا عشرند وتبرّا از اعدای آنها می نمایند ومجموع ایشان به خضوع وخشوع، اقامت صلوة وادای زکات می نمایند وآن را به مصارف شرعیه می رسانند وامر به معروف ونهی از منکر می کنند.
حکّام ایشان، اولاد صاحب الزمان، مدار ایشان ترویج احکام ایمان وبه حسب عدد زیاده از کافه مردمان وگفتند این امصار وبلاد وکافه وخلایق وعباد نسبت به حضرت صاحب الامر ومجموع مردمان که از حد وحصر افزونند، کمر انقیاد وایقان وایمان بر میان جان بسته، خود را از غلامان آن حضرت می دانند.
چون گمان مردم این بود که در آن سال آن برگزیده ملک متعال مدینه زاهره را به نور قدوم به جهت لزوم منوّر خواهد ساخت، مدّتی انتظار ملازمت آن حضرت کشیدیم. عاقبت از آن دولت ربّانی محروم، روانه دیار خود شدیم واما روزبهان وحسان به جهت صاحب الزمان ودیدن طلعت نورانی آن خلاصه دودمان، توقف نمودند ودر مراجعت با ما موافقت ننمودند.
چون این قصه غریبه که گوش هوش سامعان اخبار عجیبه شبیه ونظیر آن نشنیده به اتمام رسید، عون الدین وزیر برخاست وبه حجره خاصّه رفت. یکایک از ما را طلبید ودر عدم اظهار این اخبار عهد ومیثاق فرا گرفت ومبالغه والحاح بسیار در عدم افشای این اسرار نمود وگفت: «زینهار! که اظهار این سرّ مکنید! واین راز پنهان دارید که دشمنان به قتل شما برنخیزند وخون شما نریزند.
و ما از بیم وترس دشمنان خاندان وخوف اعادی ذراری پیغمبر آخرالزمان جرأت اظهار این راز پنهان ننمودیم وهرکدام که یکدیگر را ملاقات می کردیم، یکی مبادرت می کرد ومی گفت: أتذکر رمضان؟ آیا به خاطر داری ماه رمضان را؟
و دیگری می گفت در جواب: نعم! وعلیک بالاخفاء والکتمان ولا تظهر سرّ صاحب الزمان صلوات الله علیه وعلی آبائه الطاهرین واولاده.
دفع شبهه نبودن اولاد برای حضرت:
مؤلف گوید: این قصّه را جماعتی از علما نقل کردند. بعضی به نحوی که ذکر شد وبرخی به اختصار وپاره ای اشاره کردند به آن چنانچه سیّد جلیل، علی بن طاووس در اواخر کتاب «جمال الاسبوع» گفته که: «من یافتم روایتی به سند متصل به اینکه از برای مهدی (علیه السلام) جماعتی از اولاد است که والیانند در اطراف شهرها که در دریاست وایشان دارایند غایت بزرگی وصفات نیکان را».
شیخ جلیل عظیم الشأن شیخ زین الدین علی بن یونس عاملی بیاضی از علمای مأه تاسعه، در فصل پانزدهم از باب یازدهم کتاب «صراط المستقیم» که از کتب نفیسه امامیه است، از کمال الدین انباری، قصّه مزبوره را به نحو اختصار نقل فرموده.
سیّد لیل نبیل سیّد علی بن عبد الحمید نیلی صاحب تصانیف راثقه که از علمای مأه ثامنه است در کتاب «السلطان المفرج عن اهل الایمان» نقل کرده آن را، از شیخ الاجل الامجد الحافظ حجة الاسلام رضی البغدادی، از شیخ اجل خطرالدین حمزة بن الحارث، در مدینة السلام. تا آخر آنچه گذشت.
مدقق اردبیلی در کتاب «حدیقة الشیعه» فرمود که حکایت غریب وروایتی عجیب است که به گوشهایم خورده ودر کتاب اربعین که یکی از اکابر مصنفین واعاظم مجتهدین از علمای ملّت سیّدالمرسلین وغلامان حضرت امیر المؤمنین - صلوات الله علیهما تصنیف کرده وبه نظر این کمترین رسیده با آنکه طولی دارد به نقل آن مزین این اوراق می گردد وچشم تحسین از سایر مؤمنین دارد.
عالم عامل ومتّقی فاضل، محمّد بن علی العلوی الحسینی به سندی که آن را به احمد بن محمّد بن یحیی الانباری می رساند روایت نموده که او گفت: «در سال پانصد وچهل وسه در ماه مبارک رمضان. الخ»
سید نعمة الله جزایری نقل کرده آن را در «انوار النعمانیة» از کتاب فاضل ملقب به رضا علی بن فتح الله کاشانی که او گفته روایت کرده شریف زاهد. الخ.
در نزد حقیر، نسخه اربعینی است از بعضی از علما که اوراق اول آن ساقط است ودر آنجا بعد از ذکر متن آن به عربی، به فارسی ترجمه فرموده ودر اینجا به ترجمه آن قناعت نمودم وبا این کثرت ناقلین عجب است که از نظر علاّمه مجلسی محو شده که آن را در بحار ذکر نفرموده ودر قصّه مذکوره دو شبهه است که منشاء یکی از آنها قلّت اطلاع است ودیگری ضعف ایمان.
شهبه اول: معلوم نبودن اولاد وعیال برای حضرت حجّت (علیه السلام) چنانچه در این قصه مذکور است وندیدن آن در اخبار ونشنیدن آن از اخیار واز این جهت بعضی منکر وجود اصل آن شدند وجواب آن بر ناقد بصیر پوشیده نیست ودر اخبار بسیار اشاره به آن شده با آنکه مجرد نرسیدن وعدم اطلاع بر آن، دلیل نشود بر نبودن وچگونه ترک خواهند فرمود چنین سنّت عظیمه جدّ اکرم خود را (صلی الله علیه وآله) با آن همه ترغیب وتحریص که در فعل آن وتهدید وتخویف در ترکش شده وسزاوارترین امّت در اخذ به سنّت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) امام هر عصر است وتاکنون کسی ترک آن را از خصایص آن جناب نشمرده وما به ذکر دوازده خبر قناعت می کنیم.
اوّل: شیخ نعمانی تلمیذ ثقة الاسلام کلینی در کتاب «غیبت» وشیخ طوسی در کتاب «غیبت» هر دو به سند معتبر روایت کردند ازمفضل بن عمر که گفت: شنیدم که حضرت ابی عبد الله (علیه السلام) می فرماید: «بدرستی که از برای صاحب این امر، دو غیبت است: یکی از آن دو طول می کشد تا این که می گویند بعضی از ایشان که او مرده ومی گویند بعضی از ایشان که او کشته شده ومی گویند بعضی از ایشان که رفته است تا آنکه ثابت نمی ماند بر امامت او از اصحابش، مگر نفری اندک ومطلع نمی شود بر موضع او احدی از فرزندان او ونه غیر او مگر کسی را که به او فرمان دهد».
دوّم: شیخ طوسی وجماعتی به اسانید متعدّده روایت کرده اند از یعقوب بن یوسف ضراب اصفهانی که او در سنه 281 به حج رفت ودر مکّه در سوق اللیل در خانه ای که معروف بود به خانه خدیجه منزل کرد ودر آن جا پیرزنی بود که واسطه بود میان خواص شیعه وامام عصر (علیه السلام) وقصّه طولانی دارد ودر آخر آن مذکور است که: حضرت، دفتری برای او فرستادند که در آن مکتوب بود صلواتی بر حضرت رسول وسایر ائمه وبر آن جناب - صلوات الله علیهم - وامر فرمودند که هرگاه خواستی صلوات بفرستی بر ایشان، به این نحو بفرست وآن طولانی است ودر موضعی از آن مذکور است: الّلهم اعطه فی نفسه وذریّته وشیعته ورعیته وخاصّته وعامته وعدوّه وجمیع اهل الدنیا ما تَقَر به عینه....
و خبر آن چنین است: اللهم صلّ علی محمّد المصطفی وعلی المرتضی وفاطمة الزهراء والحسن الرضا والحسین المصطفی وجمیع الاوصیاء ومصابیح الدجی واعلام الهدی ومنار التقی والعروة الوثقی والحبل المتین والصراط المستقیم وصلّ علی ولیّک وولاة عهدک والائمّة من ولده وزد فی اعمارهم وزد فی آجالهم وبلّغهم اقصی آمالهم دیناً ودنیاً وآخرة انّک علی کلّ شیء قدیر.
سوّم: در زیارت مخصوصه آن جناب که در روز جمعه باید خواند وسیّد رضی الدین علی بن طاووس در کتاب «جمال الاسبوع» نقل فرموده، مذکور است: صلّی الله علیک وعلی آل بیتک الطیبین الطاهرین.
و نیز در موضعی از آن: صلوات الله علیک وعلی آل بیتک هذا یوم الجمعة.... ودر آخر آن فرمود: صلوات الله علیک وعلی اهل بیتک الطاهرین.
چهارم: در آخر کتاب مزار بحار الانوار از کتاب «مجموع الدعوات» هارون بن موسی تلعکبری، سلام وصلوات طولانی نقل کرده از برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وهریک از ائمه - صلوات الله علیهم - وبعد از ذکر سلام وصلوات بر حضرت حجت (علیه السلام) فرموده: سلام وصلوات بر ولات عهد حجّت (علیه السلام) وبر پیشوایان از فرزندان او ودعا برای ایشان: السّلام علی ولاة عهده وعلی الائمّة من ولده اللهم صلّ علیهم وبلّغهم آمالهم وزد فی آجالهم واعزّ نصرهم وتمّم لهم ما اسندت من امرک الیهم واجعلنا لهم اعواناً وعلی دینک انصاراً فانّهم معادن کلماتک وخزائن علمک وارکان توحیدک ودعائم دینک وولاة امرک وخلصائک من عبادک وصفوتک من خلقک واولیائک وسلائل اولیائک وصفوة اولاد اصفیائک وبلّغهم منّی التحیّة والسلام واردد علینا منهم التحیّة والسّلام والسّلام علیهم ورحمة الله وبرکاته.
پنجم: سیّد بن طاووس وغیره (رحمه الله) زیارتی برای آن جناب نقل کرده ویکی از فقرات دعای بعد از نماز آن زیارت این است: اللهم اعطه فی نفسه وذریّته وشیعته ورعیته وخاصته وعامته وجمیع اهل الدنیا ما تقرّ به عینه وتسرّ به نفسه.
ششم: قصه جزیره خضرا که بعد از این بیاید.
هفتم: شیخ ابراهیم کفعمی در مصباح نقل کرده که زوجه آن حضرت که یکی از دخترهای ابی لهب است.
هشتم: سیّد جلیل علی بن طاووس در کتاب عمل شهر رمضان روایت کرده از ابن ابی قره، دعایی که باید در جمع اوقات دهر خواند، به جهت حفظ وجود مبارک حضرت حجت (علیه السلام) وخواهد آمد در باب نهم، ان شاء الله واز فقرات آن دعا است وتجعله وذریّته من الائمة الوارثین.
نهم: شیخ طوسی به سند معتبر از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده خبری که در آن مذکور است بعضی از وصایای رسول خدای (صلی الله علیه وآله) در شب وفات به امیر المؤمنین (علیه السلام) واز جمله فقرات آن این است که آن جناب فرمود: «وچون اجل قائم (علیه السلام) در رسد، آن حضرت این وصیت را به فرزند خود، اول مهدیین بدهد.الخ».
دهم: شیخ کفعمی در مصباح خود گفته که: یونس بن عبد الرحمن روایت کرده از جناب رضا (علیه السلام) که آن جناب امر کرده به دعا از برای صاحب الامر (علیه السلام) به این دعا اللهم ادفع ولیّک.... الخ ودر آن ذکر کرده که اللهم صلّ علی ولاة عهده والائمّة من بعده.... تا آخر آنچه گذشت قریب به آن.
و در حاشیه گفته یعنی صلوات بفرست بر او اولاً، آنگاه صلوات بفرست بر ایشان ثانیا، بعد از آنکه صلوات فرستادی بر او واراده فرموده به ائمه بعد او، اولاد آن جناب را زیرا که ایشان علما واشرافند وعالم امام کسی است که اقتدا بکنند به او ودلالت می کند بر این قول او والائمة من ولده در دعایی که مروی است از مهدی (علیه السلام).
یازدهم: در مزار محمّد بن مشهدی مروی است که حضرت صادق (علیه السلام) به ابی بصیر فرمود: «گویا می بینم نزول قائم (علیه السلام) را در مسجد سهله با اهل وعیالش».
دوازدهم: علاّمه مجلسی در مجلّد صلوة بحار در اعمال صبح روز جمعه از یکی از اصول قدما دعایی طولانی نقل کرده که باید بعد از نماز فجر خواند واز فقرات دعای برای حجّت (علیه السلام) در آنجا، این است: اللهم وکن لولیّک فی خلقک ولیّاً وحافظاً وقائداً وناصراً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتّعه منها طولاً وتجعله وذریّته فیها الائمة الوارثین. الدعا.
و خبر منافی این اخبار به نظر نرسیده مگر حدیثی که شیخ ثقه جلیل فضل بن شاذان نیشابوری روایت کرده در غیبت خود به سند صحیح از حسن بن علی خزاز گفت: درآمد به مجلس حضرت امام رضا (علیه السلام) ابن ابی حمزه وبه آن حضرت گفت که: «تو امامی؟»
آن حضرت فرمود: «بلی! من امامم».
گفت: «من از جدّت، جعفر بن محمد (علیهما السلام) شنیدم که می گفت: امام نمی باشد مگر آنکه او را فرزند می باشد».
فرمود که: «آیا فراموش کرده ای یا خود را فراموشکار می نمایی؟ ای شیخ! همچنین نگفت جدّم، جز این نیست که جدّم فرمود: امام نمی باشد الاّ آنکه او را فرزند می باشد مگر آن امامی که از اولاد حسین بن علی بن ابیطالب (علیهم السلام) بیرون خواهد آمد بر او ورجعت خواهد کرد در زمان او پس بدرستی که او را فرزند نخواهد بود».
ابن ابی حمزه چون این سخن را از آن حضرت شنید، گفت: «راست گفتی فدای تو شوم! از جدت همچنین شنیدم که بیان فرمودی».
سیّد محمّد حسینی ملقب به میرلوحی تلمیذ محقق داماد در «کفایة المهتدی» بعد از ذکر این خبر گفته که: این کمترین خبر معتبر مدینة الشیعه وجزیره اخضر وبحر ابیض را که در آن مذکور است که حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) را چند فرزند است، با این حدیث صحیح در کتاب ریاض المؤمنین توفیق نموده هر که خواهد بر آن اطّلاع یابد به کتاب مذکور رجوع نماید. انتهی.
این خبر را شیخ طوسی در کتاب «غیبت» نقل کرده وظاهر آن است که مراد حضرت از نبودن فرزند، یعنی فرزندی که امام باشد، نمی باشد. یعنی آن جناب خاتم الاوصیاست وفرزند امام ندارد یا در آنگاه که حسین بن علی (علیهما السلام) رجعت خواهد کرد او را فرزند نباشد، پس منافات ندارد با اخبار مذکوره. والله العالم!
شبهه دوم: آنکه سیاحان ودریانوردان عیسویان وغیر ایشان سالهاست که با استعداد تمام، مشغول سیر وسیاحت وتشخیص طول وعرض برّ وبحرند ومکرر تا قطب شمالی رفتند واز طرف شرق وغرب تمام کره ارض را طی کردند وتا حال بر چنین جزایر وبلاد واقف نشدند وبه حسب عادت نشود که با عبور بر بیشتر درجات طولیه وعرضیه، این بلاد عظیمه را ندیده باشند.
و این شبهه اگر از آنهاست که منکرند وجود صانع حکیم مختار قادر را، پس جواب ایشان پیش از اثبات آن وجود مقدّس - جلّت عظمته - وصورت نگیرد ومیسر نباشد واگر این استبعاد از آنهاست که در زیر بار ملت درآمده واعتراف کرده به وجود حکیمی وقادری علی الاطلاق که آنچه خواهد، تواند کند ومکرر به دست انبیاء واصیاء (علیهم السلام) واولیا وبی توسط احدی، کرده آنچه را که از عادت بیرون است وبشر از آوردن مثل آن عاجز، پس می گوییم که خداوند می فرماید:
﴿وَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً﴾ (اسراء: 45).
چون بخوانی قرآن را می گردانیم ما میان تو ومیان آنان که ایمان نمی آورند به آخرت، پرده ای پوشیده از چشم مردم یا به چیزی دیگر یا پرده پوشند ودارای پوشندگی.
مفسران خاصه وعامه نقل کرده اند که آیه شریفه نازل شده بود ودر حق ابوسفیان ونضربن حارث وابوجهل وام جمیل، زوجه ابی لهب، که پوشاند خداوند، پیغمبر خود را از چشم ایشان، آنگاه که قرآن می خواند. پس می آمدند نزد آن حضرت ومی گذشتند از او، نمی دیدند او را.
قطب راوندی در «خرایج» روایت کرده که آن جناب، نماز می کرد مقابل حجرالاسود واقبال می نمود کعبه وبیت المقدس را، پس دیده نمی شد تا آنکه از نماز فارغ شود.
نیز روایت کرده که روزی ابوبکر در نزد آن حضرت نشسته بود که ام جمیل، خواهر ابوسفیان آمد که می خواست به آن جناب آزاری برساند. ابوبکر عرض کرد که: «از این مکان، کناره کنید».
حضرت فرمود که: «او مرا نمی بیند».
پس آمد ونزد آن حضرت ایستاد وگفت به ابی بکر: «آیا محمّد را دیدی؟»
گفت: «نه!» برگشت.
ابن شهر آشوب ودیگران حکایت بسیاری از این رقم در باب معجزات آن حضرت وائمه (علیهم السلام) نقل کرده اند که از حدّ تواتر بیرون است وپس از امکان بودن شخصی در میان جمعی ایستاده یا نشسته، مشغول قرائت یا ذکر وتسبیح وتحمید که ببیند همه آنها را وکسی او را نبیند، چه استبعاد دارد که چنین بلاد عظیمه در براری یا بحار باشد وخداوند چشم همه را از آنها محجوب نماید واگر عبورشان بدانجا افتد جز صحرای قفر ودریای شگرف چیزی به نظرشان نیاید وشاید آن بلاد را از مکانی به مکانی سیر دهد.
در شب غار، چون اضطراب ابی بکر زیاد گردید واز مواعظ ونصایح وبشارات آن جناب قلبش مطمئن نشد، حضرت رسول، پای مبارک را پشت غار زدند؛ دری باز شد ودریا وسفینه ظاهر شد. فرمود: «اگر کفار داخل شدند، از این در بیرون رویم وبه این کشتی نشینیم». پس، آسوده شد. واز این قسم معجزات نیز بسیار که در شهر وخانه، دریا ظاهر کردند بلکه در کشتی نشستند وخواص از موالیان خود را در نظایر این دنیا سیر دادند.
شیخ صدوق وجمله ای از مفسران خاصه وعامه ومورّخین، قصّه باغ ارم وقصر شدّاد را نقل کرده اند واینکه از انظار خلق مخفی بوده وخواهد بود وجز یک نفر در عهد معاویه، کسی آن را ندیده با آنکه در صحرای یمن واقع است واز خصایص وجود مبارک حجّت (علیه السلام) است که با خواص خود در هر زمین بی آب وعلفی که منزل کرد وموکب همایون در آنجا مستقر شد، فردا گیاه بروید وآب جاری شود وچون از آنجا حرکت کنند به حال اول برگردد.
بالجمله چنانچه اصل آن وجود مبارک وطول عمر شریفش ومحجوب بودنش از انظار اغیار از آیات عجیبه خداوند تبارک وتعالی است ودر مرحله قدرت وامر الهی با وجود ضعف موجودات فرق نکنند ونسبت همه به آن مساوی باشد، آنچه متعلّق ومنسوب واز لوازم سلطنت خفیه الهیّه آن جناب باشد، از خدم وحشم ومقر وغیره، همه از آیات عجیبه باشد که عقل آن را جایز داند واز برای تکذیب مخبربه پاره ای از آنها راهی نداند. پس استبعاد آن، جز از ضعف ایمان نباشد وچنین کس البته باید در اصل وجود حضرت حجّت (علیه السلام) شبهه کند واستبعاد نماید. چون بیخردان از معاندین ﴿ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ﴾ (حج: 11) وتمام کلام بیاید در ذیل حکایت سی وهفتم که قصه جزیره خضراء است.
حکایت سوّم: سیّد محمّد حسینی:
سیّد محمّد حسینی مذکور در کتاب اربعین که آن را «کفایة المهتدی» نام نهاده از کتاب غیبت حسن بن حمزة العلوی الطبری المرعشی نقل کرده وآن حدیث سی وششم آن کتاب است که گفت: حدیث کرد از برای ما مردی صالح از اصحاب ما، امامیه. گفت: سالی از سالها به اراده حج بیرون رفتم ودر آن سال، گرما شدّت تمام داشت وسموم بسیار بود. از قافله منقطع گشتم وراه را گم کردم واز غایت تشنگی از پای درآمدم وبر زمین افتادم ومشرف به مرگ شدم.
پس، شیهه اسبی به گوشم رسید؛ چشم گشودم، جوانی دیدم خوشروی وخوشبوی بر اسبی شهبا سوار وآن جوان، آبی به من داد که از برف خنکتر واز عسل شیرینتر بود. ومرا از هلاک شدن رهانید.
گفتم: «ای سیّد من! تو کیستی که این مرحمت درباره من فرمودی؟»
گفت: «منم حجّت خدای بر بندگان خدا وبقیةالله در زمین او. منم آن کسی که پر خواهم کرد زمین را از عدل وداد، آن چنان که پر شده باشد از ظلم وجور، فرزند حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهم السلام)».
بعد از آن فرمود: «چشمهایت را بپوش!» پوشیدم.
فرمود: «بگشا!» گشودم، خود را در پیش روی قافله دیدم. پس آن حضرت از نظر غایب شد. - صلوات الله علیه
مخفی نماند که این حسن بن حمزة بن علی بن عبد الله بن محمّد بن الحسن بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهم السلام) از اجلای اجلّه فقهای طایفه شیعه واز علمای مأه رابعه است.
ابن شهر آشوب در کتاب «معالم العلماء» ذکر نموده از جمله تصانیف وکتاب غیبت وشیخ طوسی فرموده که او فاضل ادیب عارف فقیه زاهد مورع، صاحب محاسن بسیار بوده. الخ.
حکایت چهارم: سیّد محمّد حسینی:
سیّد فاضل مذکور در اربعین متقدّم گفته است که: راقم اربعین می گوید: میانه من وخدا که می شناسم دردمندی را که مکرر آن حضرت را دیده ودر بعضی از اوقات به مرض مهلک گرفتار بود که آن حضرت او را شفای کامل کرامت فرمود. واسم این اربعین «کفایة المهتدی» است فی معرفة المهدی (علیه السلام) وتاریخ نسخه حقیر سنه 185 است.
حکایت پنجم: اسماعیل بن عیسی بن حسن هرقلی:
عالم فاضل، علی بن عیسی اربلی در «کشف الغمه» می فرماید: خبر داد مرا جماعتی از ثقات برادران من که در بلاد حلّه شخصی بود که او را اسمعیل بن عیسی بن حسن هرقلی می گفتند؛ از اهل قریه ای بود که او را هرقل می گویند. وفات کرد در زمان من ومن او را ندیدم. حکایت کرد از برای من، پسر او، شمس الدین، گفت: حکایت کرد از برای من پدرم که:
بیرون آمد در وقت جوانی از ران چپ او چیزی که آن را توثه می گویند، به مقدار قبضه آدمی ودر هر فصل بهار می ترکید واز آن خون وچرک می رفت. این الم، او را از همه شغلی، باز می داشت. به حلّه آمد وبه خدمت رضی الدین علی بن طاووس رفت واز این کوفت، شکوه نمود.
سیّد، جرّاحان حلّه را حاضر نمود، آن را دیدند وهمه گفتند: «این توثه بر بالای رگ اکحل برآمده است وعلاج آن نیست الاّ به بریدن واگر این را ببریم شاید رگ اکحل بریده شود وآن رگ هرگاه بریده شد، اسماعیل زنده نمی ماند ودر این بریدن چون خطر عظیم است، مرتکب آن نمی شویم».
سیّد به اسماعیل گفت: «من به بغداد می روم. باش تا تو را همراه ببرم وبه اطبّاء وجرّاحان بغداد بنمایم. شاید وقوف ایشان بیشتر باشد وعلاجی توانند کرد».
به بغداد آمد واطبّا را طلبید. آنان نیز جمیعاً همان تشخیص کردند وهمان عذر گفتند واسماعیل دلگیر شد. سیّد مذکور به او گفت: «حق تعالی نماز تو را با وجود این نجاست که به آن آلوده ای، قبول می کند وصبر کردن در این الم بی اجری نیست».
اسماعیل گفت: «پس چون چنین است به زیارت سامره می روم واستغاثه به ائمه هُدی می برم». ومتوجّه سامره شد.
صاحب «کشف الغمه» می گوید: از پسرش شنیدم که می گفت: از پدرم شنیدم که گفت: چون به آن مشهد منوّر رسیدم وزیارت امامین همامین، امام علی نقی وامام حسن عسکری (علیهما السلام) کردم وبه سردابه رفتم وشب در آنجا به حق تعالی بسیار نالیدم وبه صاحب الامر استغاثه بردم وصبح به طرف دجله رفتم وجامه ام را شستم وغسل زیارت کردم وابریقی که داشتم، پرآب کردم ومتوجه مشهد شدم که یک بار دیگر زیارت کنم.
به قلعه نارسیده، چهار سوار دیدم که می آیند وچون در حوالی مشهد جمعی از شرفاء خانه داشتند، گمان کردم که مگر از ایشان باشند. چون به من رسیدند، دیدم که دو جوان شمشیر بسته اند، یکی از ایشان خطش دمیده بود ویکی، پیری بود پاکیزه وضع که نیزه در دست داشت ودیگری شمشیری حمایل کرده وفرجی بر بالای آن پوشیده وتحت الحنک بسته ونیزه به دست گرفته؛ پس آن پیر در دست راست قرار گرفت وبُن نیزه را بر زمین گذاشت وآن دو جوان در طرف چپ ایستادند وصاحب فرجی در میان راه مانده، بر من سلام کردند وجواب سلام دادم.
فرجی پوش گفت: «فردا روانه می شوی؟»
گفت: «بلی!»
گفت: «پیش آی تا ببینم چه چیز تو را در آزار دارد».
مرا به خاطر رسید که اهل بادیه، احترازی از نجاست نمی کنند وتو غسل کرده ای ورخت را به آب کشیده ای وجامه ات هنوز تر است؛ اگر دستش به تو نرسد، بهتر باشد. در این فکر بودم که خم شد ومرا به طرف خود کشید ودست بر آن جراحت نهاده، فشرد چنان که به درد آمد وراست شده بر زمین قرار گرفت. مقارن آن حال آن شیخ گفت: افلحت یا اسماعیل!
من گفتم: «افلحتم! ودر تعجب افتادم که نام مرا چه می داند!»
باز همان شیخ که با من گفت خلاص شدی ورستگاری یافتی، گفت: «امام است امام!»
من دویدم ران ورکابش را بوسیدم، امام (علیه السلام) راهی شد ومن در رکابش می رفتم وجزع می کردم. به من گفت: «برگرد!»
من گفتم: «از تو هرگز جدا نشوم».
باز فرمود که: «برگرد که مصلحت تو در برگشتن است».
و من همان حرف را اعاده کردم.
پس آن شیخ گفت: «ای اسماعیل! شرم نداری که امام دوبار فرمود برگرد وخلاف قول او می کنی».
این حرف در من اثر کرد، پس ایستادم. چون قدمی چند دور شدند باز به من متلفت شد وفرمود که: «چون به بغداد رسی، مستنصر تو را خواهد طلبید وبه تو عطایی خواهد کرد؛ از او قبول مکن وبه فرزندم رضی بگو که چیزی در باب تو، به علی بن عوض بنویسد که من به او سفارش می کنم هرچه تو خواهی، بدهد».
من همانجا ایستاده بودم تا از نظر من غایب شدند ومن تأسف بسیار خوردم. ساعتی همانجا نشستم وبعد از آن به مشهد برگشتم.
اهل مشهد چون مرا دیدند، گفتند: «حالت متغیر است، آزاری داری؟»
گفتم: «نه!»
گفتند: «با کسی جنگ ونزاعی کرده ای؟»
گفتم: «نه! اما بگویید که این سواران را که از اینجا گذشتند، دیدید؟»
گفتند: «ایشان از شرفاء باشند».
گفتم: «نبودند بلکه یکی از ایشان امام بود».
پرسیدند که: «آن شیخ یا صاحب فرجی؟»
گفتم: «صاحب فرجی».
گفتند: «زخمت را به او نمودی؟»
گفتم: «بلی! آن را فشرد ودرد کرد».
پس، ران مرا باز کردند اثری از آن جراحت نبود ومن خود هم از دهشت به شک افتادم وران دیگر را گشودم اثری ندیدم ودر اینجا خلق بر من هجوم کردند وپیراهن مرا پاره پاره کردند واگر اهل مشهد مرا خلاص نمی کردند در زیر دست وپا رفته بودم وفریاد وفغان به مردی که ناظر بین النهرین بود رسید وآمد. ماجرا شنید ورفت که واقعه را بنویسد ومن شب در آنجا ماندم.
صبح جمعی مرا مشایعت نمودند ودو کس همراه کردند وبرگشتند وصبح دیگر بر در شهر بغداد رسیدم که خلق بسیار بر سر پل جمع شده اند وهرکس که می رسد از او اسم ونسبش را می پرسند، چون ما رسیدیم ونام مرا شنیدند بر سر من هجوم کردند، رختی را که ثانیاً پوشیده بودم، پاره پاره کردند ونزدیک بود روح از تن من مفارقت کند که سیّد رضی الدین با جمعی رسیدند ومردم را از من دور کردند وناظر بین النهرین نوشته بود صورت حال را وبه بغداد فرستاده واو ایشان را خبر کرده بود.
سیّد فرمود که: «این مردی که می گویند شفا یافته تویی که این غوغا در این شهر انداخته ای؟»
گفتم: «بلی!»
از اسب به زیر آمده، ران مرا باز کرد وچون زخم را دیده بود واز آن اثری ندید، ساعتی غش کرد وبیهوش شد وچون به خود آمد، گفت: «وزیر مرا طلبیده وگفته که از مشهد، این طور نوشته آمده ومی گویند آن شخص که به تو مربوط است، زود خبر او را به من برسان». ومرا با خود آن وزیر که قمی بود، برد.
گفت که: «این مرد، برادر من ودوست ترین اصحاب من است».
وزیر گفت: «قصّه را به جهت من نقل کن از اول تا به آخر».
آنچه بر من گذشته بود نقل نمودم، وزیر فی الحال کسان به طلب اطباء وجراحان فرستاد. چون حاضر شدند، فرمود: «شما زخم این مرد را دیده اید؟»
گفتند: «بلی!»
پرسید که: «دوای آن چیست؟»
همه گفتند: «علاج آن منحصر در بریدن است واگر ببرند مشکل که زنده بماند».
پرسید: «بر تقدیری که نمیرد تا چند گاه آن زخم به هم آید؟»
گفتند: «اقلاً دو ماه آن جراحت باقی خواهد بود. بعد از آن شاید مندمل شود ولیکن در جای آن کوی سفید خواهد ماند که از آنجا موی نروید».
باز پرسید که: «شما چند روز شد که او را دیده اید؟»
گفتند: «امروز دهم است».
پس وزیر ایشان را پیش طلبیده، ران مرا برهنه کرد. ایشان دیدند که با ران دیگر اصلاً تفاوتی ندارد واثری به هیچ وجه از آن کوفت نیست. در این وقت یکی از اطباء که از نصاری بود، صیحه زده، گفت: والله هذا من عمل المسیح. یعنی بخدا قسم که این شفا یافتن نیست مگر از معجزات مسیح، یعنی عیسی بن مریم.
وزیر گفت: «چون عمل هیچ یک از شما نیست، من می دانم عمل کیست».
و این خبر به خلیفه رسید. وزیر را طلبید. وزیر مرا با خود به خدمت خلیفه برد ومستنصر مرا امر فرمود که آن قصّه را بیان کنم وچون نقل کردم وبه اتمام رسانیدم خادمی را فرمود که کیسه ای را که در آن هزار دینار بود، حاضر کرد.
و مستنصر به من گفت: «این مبلغ را نفقه خود کن».
من گفتم: «حبّه ای را از این، قبول نمی توانم کرد».
گفت: «از که می ترسی؟»
گفتم: «از آنکه این عمل اوست. زیرا که او امر فرمود که از ابو جعفر چیزی قبول مکن». پس، خلیفه مکدّر شد وبگریست.
صاحب «کشف الغمه» می گوید که: از اتفاقات حسنه این که روزی من این حکایت را از برای جمعی نقل می کردم. چون تمام شد، دانستم که یکی از آن جمع شمس الدین محمّد پسر اسماعیل است ومن او را نمی شناختم. از این اتّفاق تعجب نمودم وگفتم: «تو ران پدر را در وقت زخم دیده بودی؟»
گفت: «در آن وقت کوچک بودم، ولی در حال صحّت دیده بودم ومو از آنجا برآمده بود واثری از آن زخم نبود وپدرم هر سال یک بار به بغداد می آمد وبه سامره می رفت ومدّتها در آنجا به سر می برد ومی گریست وتأسف می خورد به آرزوی آنکه مرتبه ای دیگر آن حضرت را ببیند. در آنجا می گشت ویک بار دیگر آن دولت نصیبش نشد وآنچه من می دانم چهل بار دیگر به زیارت سامره شتافت وشرف آن زیارت را دریافت ودر حسرت دیدن صاحب الامر از دنیا رفت».
مؤلف گوید که: شیخ حرّ عاملی در کتاب «امل الامل» می فرماید: «شیخ محمّد بن اسماعیل بن حسن بن ابی الحسین بن علی الهرقلی، فاضل عالم واز تلامذه علاّمه بود ومن دیدم کتب مختلف به خط او وظاهر می شود از آن کتاب که آن را در زمان مؤلفش نوشته واین که آن را نزد او یا پسرش یعنی فخرالمحققین خوانده. انتهی».
حقیر بر دو نسخه از شرایع واقف شدم که به خط شیخ محمّد مذکور است. یکی در یک جلد وخوانده شده در نزد محقق اول ومحقق ثانی واجازه به خط هر دو بزرگوار در آن موجود وحال در بلد کاظمین در نزد جناب عالم جلیل وسیّد نبیل، سیّد محمّد آل سیّد حیدر - دام تأئیده - است وصورت آخر مجلد اول آن چنین است: فرغ من کتابته العبد الفقیر الی رحمة الله تعالی، محمّد بن اسماعیل بن حسن بن ابی الحسن بن علی الهرقلی، غفر الله له ولوالدی وللمؤمنین والمؤمنات آخر نهار الخمیس خامس عشر شهر رمضان سنة سبعین وستمائة، حامداً مصلّیاً مستغفراً والحمد لله ربّ العالمین وحسبنا الله ونعم الوکیل.
و صورت خط محقق در محاذی آن: انهاه ایّده الله قراءة وبحثاً وتحقیقاً فی مجالس آخرها الاربعاء ثامن عشر ذی الحجّه من سنة احدی وسبعین وستمائة بحضرة مولینا وسیدنا امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) کتبه جعفر بن سعید.
و اجازه محقق ثانی در مجلد اول برای شیخ شرف الدین قاسم بن الحاجی الشهیر به ابن غدافه است در سنه 933 ودر آخر مجلد اول وثانی نیز خط ایشان موجود است ونسخه دیگر از مواهب الهیه در نزد حقیر است در دو جلد وخوانده شده در نزد محقق ثانی وابن فهد وشیخ یحیی متقی کرکی وغیرهم وخطوط تمامی در آن موجود واکثر حواشی آن به خط ابن فهد است.
حکایت ششم: میرزا محمّد حسین نائینی:
بسیار مناسبت ومشابهت دارد با حکایت گذشته وآن چنان است که خبر داد ما را جناب عالم فاضل صالح مورع، تقی میرزا محمّد حسین نایینی اصفهانی، فرزند ارجمند جناب عالم عامل ومهذّب کامل میرزا عبد الرّحیم نایینی ملقّب به شیخ الاسلام که: مرا برادری است از پدر ومادر، نامش میرزا محمّد سعید که حال مشغول تحصیل علوم دینیّه است. تقریباً در سنه 1285 دردی در پایش ظاهر شد وپشت قدم ورم کرد به نحوی که آن را معوج کرد واز راه رفتن عاجز شد.
میرزا احمد طبیب، پسر حاجی میرزا عبد الوهاب نایینی را برای او آوردند، معالجه کرد. کجی پشت پا برطرف شد وورم رفت ومادّه متفرق شد. چند روزی نگذشت که ماده در بین زانو وساق ظاهر شد وپس از چند روز یک مادّه دیگر در همان پا در ران پیدا شد ومادّه ای در میان کتف تا آنکه هر یک از آنها زخم شد ووجع شدید داشت؛ معالجه کردند، منفجر شد واز آنها چرک می آمد.
قریب یک سال یا زیاده بر آن گذشت بر این حال که مشغول معالجه این قروح بود به انواع معالجات وهیچ یک از آنها ملتئم نشد، بلکه هر روز بر جراحت افزوده می شد ودر این مدّت طولانی قادر نبود بر گذاشتن پا بر زمین واو را از جانبی به جانبی به دوش می کشیدند.
و از جهت طول مرض، مزاجش ضعیف شد واز کثرت خون وچرک که از آن قروح بیرون رفته بود از او جز پوست واستخوان چیزی باقی نمانده بود وکار بر والد سخت شد وبه هر نوع معالجه که اقدام می نمود، جز زیادی جراحت وضعف حال وقوی ومزاج اثری نداشت وکار آن زخمها بدانجا رسید که آن دو که یکی در مابین زانو وساق ودیگری در ران همان پا بود اگر دست بر روی یکی از آنها می گذاشتند چرک خون از دیگری جاری می شد.
و در آن ایّام وبای شدیدی در نایین ظاهر شده بود وما از خوف وبا در قریه ای از قرای آن پناه برده بودیم؛ پس مطلّع شدیم که جرّاح حاذقی که او را آقایوسف می گفتند در قریه نزدیک قریه ما منزل دارد.
پس والد، کسی نزد او فرستاد وبرای معالجه حاضر کرد وچون عمویم مریض را بر او عرضه داشتند، ساعتی ساکت شد تا آنکه والد از نزد او بیرون رفت ومن در نزد او ماندم با یکی از خالوهای من که او را حاجی میرزا عبد الوهاب می گویند. مدّتی با او نجوا کرد ومن از فحاوی آن کلمات دانستم که به او خبر یأس می دهد واز من مخفی می کند که مبادا به والده بگویم ومضطرب شود وبه جزع افتد.
پس، والد برگشت. آن جرّاح گفت که: «من فلان مبلغ، اول می گیرم، آنگاه شروع می کنم در معالجه». وغرض او از این سخن این بود که امتناع والد از دادن آن مبلغ، پس از معالجه وسیله باشد برای او، از برای رفتن پیش از اقدام در معالجه.
پس، والد از دادن آنچه خواست پیش از معالجه، امتناع نمود. پس او فرصت را غنیمت شمرد وبه قریه خود مراجعت نمود ووالد ووالده دانستند که عمل جرّاح به جهت یأس وعجز او بود از معالجه با وجود آن حذاقت واستادی که داشت. از او مأیوس شدند.
و مرا خالوی دیگر بود که او را میرزا ابوطالب می گفتند در غایت تقوا وصلاح ودر بلد شهرتی داشت که رقعه های استغاثه به سوی امام عصر حضرت حجّت (علیه السلام) که او می نویسد برای مردم، سریع الاجابة وزود تأثیر می کند ومردم در شداید وبلادها بسیار به او مراجعه می کردند.
پس، والده ام از او خواهش کرد که برای شفای فرزندش رقعه استغاثه بنویسد. در روز جمعه نوشت ووالده آن را گرفت وبرادرم را برداشت وبه نزد چاهی رفت که نزدیک قریه ما بود. پس برادرم آن رقعه را در چاه انداخت واو معلّق بود در بالای چاه در دست والده ودر این حال برای او ووالد، رقّتی پیداشد. پس هردو سخت بگریستند واین در ساعت آخر روز جمعه بود.
پس چند روزی نگذشت که من در خواب دیدم که سه سوار بر اسب به هیئت وشمائلی که در واقع اسماعیل هرقلی وارد شده از صحرا وبه خانه ما می آیند؛ در آن حال واقعه اسماعیل به خاطرم آمد ودر آن روزها بر آن واقف شده بودم وتفصیل آن در نظرم بود.
پس ملتفت شدم که آن سوار مقدم، حضرت حجّت (علیه السلام) است واین که آن جناب برای شفای برادر مریض من آمده وبرادر مریض در فراش خود در فضای خانه بر پشت خوابیده یا تکیه داده، چنانچه در غالب ایّام چنین بود.
پس، حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه) نزدیک آمدند ودر دست مبارک نیزه داشت؛ پس آن نیزه را در موضعی از بدن او گذاشت وگویا در کتف او بود. به او فرمود: «برخیز که خالویت از سفر آمده».
و چنین فهمیدم در آن حال که مراد آن جناب از این کلام بشارت است وبه قدوم خالوی دیگری که داشتم نامش حاجی میزرا علی اکبر که به سفر تجارت رفته بود وسفرش طول کشیده بود وما بر او خائف بودیم به جهت طول سفر وانقلاب روزگار از قحط وغلای شدید.
چون حضرت نیزه را بر کتف او گذاشت وآن سخن را فرمود، برادرم از جای خواب خود برخاست وبه شتاب به سوی در خانه رفت به جهت استقبال خالوی مذکور.
پس، از خواب بیدار شدم دیدم فجر طالع وهوا روشن شده، کسی به جهت نماز صبح از خواب برنخاسته. پس از جای برخاستم وبه سرعت نزد برادرم رفتم، پیش از آنکه جامه بر تن کنم او را از خواب بیدار کردم وگفتم به او که: «حضرت حجّت (علیه السلام) تو را شفا داده، برخیز».
و دست او را گفتم وبه پا داشتم. پس، مادرم از خواب برخاست وبر من صیحه زد که چرا او را بیدار کردم. چون به جهت شدّت وجع، غالب شب بیدار بود واندک خواب در آن حال غنیمت بود، گفتم: «حضرت حجّت (علیه السلام) او را شفا داده».
چون او را به به پا داشتم شروع کرد به راه رفتن در فضای حجره ودر آن شب چنان بود که قدرت نداشت بر گذاشتن قدمش بر زمین وقریب یک سال یا زیاده چنین بر او گذشته بود واز مکانی به مکانی او را حمل می کردند.
پس، این حکایت در آن قریه منتشر شد وهمه خویشان وآشنایان که بودند، جمع شدند که او را ببینند. زیرا به عقل باور نداشتند ومن خواب را نقل می کردم وبسیار فرحناک بودم ازاین که من مبادرت کردم به بشارت شفا در حالتی که او در خواب بود وچرک وخون در آن روز منقطع وزخمها ملتئم شد.
پیش از گذشتن هفته وچند روز بعد از آن، خالو با غنیمت وسلامت وارد شد ودر این تاریخ که 1303 است، تمام اشخاصی که نام ایشان در این حکایت برده شد، در حیاتند جز والده وجرّاح مذکور که داعی حق را لبیک گفتند. والحمد لله.
رقعه استغاثه به حضرت (علیه السلام):
مؤلف گوید که: رقعه استغاثه به سوی حضرت حجّت (علیه السلام) به چند نحو روایت شده ودر کتب ادعیه متداوله موجود است ولکن نسخه ای به نظر رسیده که در آن کتب نیست. بلکه در مزار «بحار الانوار» وکتاب دعای بحار که محل جمع آنهاست نیز ذکر نشده. چون نسخه آن کمیاب است لهذا نقل آن را در اینجا لازم دیدم.
فاضل متبحر، محمّد بن محمّد الطیب از علمای دولت صفویه در کتاب «انیس العابدین» (کتاب انیس العابدین را یکی از فضلا از برای خان آغابیگم دختر شاه عباس ترجمه کرده.)
دعای توسل از برای هر امر وحاجت مهم:
ابن طاووس در کتب خود گاهی از کتاب سعادات نقل می کند که علاّمه مجلسی در بحار وفاضل خبیر، میرزا عبد الله اصفهانی در صحیفه ثالثه از آن نقل می کند. نقل کرده از کتاب سعادات به این عبارت: دعای توسل از برای هر مهمی وحاجتی: بسم الله الرحمن الرحیم توسّلت الیک یا ابا القاسم محمّد بن الحسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، النبأ العظیم، والصراط المستقیم، وعصمة اللاجین، بامّک سیدة نساء العالمین وبآبائک الطاهرین وبامّهاتک الطاهرات بیس والقرآن الحکیم والجبروت العظیم وحقیقة الایمان ونور النور وکتاب مسطور أن تکون سفیری الی الله تعالی فی الحاجة لفلان او هلاک فلان بن فلان. واین را در گِل پاکی بگذار ودر آب جاری یا چاهی بینداز. در آن حال بگو: یا سعید بن عثمان ویا عثمان بن سعید اَوصلا قصّتی الی صاحب الزمان صلوات الله علیه.
نسخه چنین بود ولکن به ملاحظه روایات وطریقه بعضی از رقاع باید چنین باشد: یا عثمان بن سعید ویا محمّد بن عثمان! الخ. والله العالم.
حکایت هفتم: مرحوم سیّد محمّد جبل عاملی:
که در آن ذکری است از تأثیر رقعه استغاثه عالم صالح متقی، مرحوم سیّد محمّد پسر جناب سیّد عباس که حال زنده ودر قریه جب شلیت (مخفف جب شیث نبی الله است. چاهی است در آنجا نسبت دهند به این پیغمبر (علیه السلام) منه (رحمه الله)) از قرای جبل ساکن است واو از بنی اعمام جناب سیّد نبیل وعالم متبحر جلیل سیّد درّالدین عاملی اصفهانی صهر شیخ فقهاء عصره شیخ جعفر نجفی - اعلی الله تعالی مقامهما ست.
سیّد محمّد مذکور به واسطه تعدّی حکام جور که خواستن او را داخل در نظام عسکریّه کنند از وطن متواری شده، با بی بضاعتی به نحوی که در روز بیرون آمدند از جبل عامل جز یک قمری که عشر قرآن است، چیزی نداشت وهرگز سؤال نکرد ومدّتی سیاحت کرد ودر ایّام سیاحت در بیداری وخواب، عجایب بسیار دیده بود.
بالاخره در نجف اشرف مجاور شد ودر صحن مقدس از حجرات فوقانیه سمت قبلی منزلی گرفت ودر نهایت پریشانی می گذراند وبر حالش جز دو سه نفر کسی مطّلع نبود تا آنکه مرحوم شد واز وقت بیرون آمدن از وطن تا زمان فوت، پنج سال طول کشید وبا حقیر مراوده داشت.
بسیار عفیف وبا حیا وقانع ودر ایّام تعزیه داری حاضر می شد وگاهی از کتب ادعیه، عاریه می گرفت وچون بسیاری از اوقات زیاده از چند دانه خرما وآب چاه صحن شریف بر چیزی ممکن نبود، لهذا به جهت وسعت رزق، مواظبت تامی از ادعیه ماثوره داشت وگویا کمتر ذکری ودعایی بود که از او فوت شده. غالب شبها وروزها مشغول بود.
وقتی مشغول نوشتن عریضه شد خدمت حضرت حجّت (علیه السلام) وبنا گذاشت که چهل روز مواظبت کند به این طریق که: قبل از طلوع آفتاب همه روزه مقارن باز شدن دروازه کوچک شهر که به سمت دریاست بیرون رود به طرف راست، قریب به چند میدان، دور از قلعه که احدی او را نبیند. آنگاه عریضه را در گل بگذارد وبه یکی از نواب حضرت بسپارد ودر آب اندازد. چنین کرد تا سی وهشت یا نُه روز.
فرمود: «روزی برمی گشتم از محل انداختن رقاع وسر را به زیر انداختم وخلقم بسیار تنگ بود که گویا کسی از عقب من ملحق شد با لباس عربی وچفیه وعقال وسلام کرد ومن با حال افسرده، جواب مختصری دادم وتوجه به جانب او نکردم. چون میل سخن گفتن با کسی را نداشتم قدری در راه با من موافقت کرد ومن به همان حالت اول باقی بودم».
پس فرمود به لهجه اهل جبل عامل: «سیّد محمد! چه مطلب داری که امروز سی وهشت روز یا نُه روز است که قبل از طلوع آفتاب بیرون می آیی وتا فلان مکان از دریا می روی وعریضه در آب می اندازی؟ گمان می کنی امامت از حاجت تو مطّلع نیست؟»
سیّد محمّد گفت: «من تعجب کردم که احدی بر شغل من مطلع نبود، خصوص این مقدار از ایّام را وکسی مرا در کنار دریا نمی دید وکسی از اهل جبل عامل در اینجا نیست که من او را نشناسم، خصوص با چفیه وعقال که در جبل عامل مرسوم نیست. پس احتمال نعمت بزرگ ونیل مقصود وتشرف به حضور غایب مستور، امام عصر - روحنا فداه - را دادم.
و چون در جبل عامل شنیده بودم که دست مبارک آن حضرت چنان نرم است که هیچ دستی چنان نیست، با خود گفتم: مصافحه می کنم، اگر احساس این مرحله را نمودم به لوازم تشرّف به حضور مبارک، عمل می نمایم. به همان حالت دو دست خود را پیش بردم، آن جناب نیز دو دست مبارک را پیش آورد. مصافحه کردم، نرمی ولطافت زیادی یافتم. یقین کردم به حصول نعمت عظمی وموهبت کبری. پس روی خود را گردانیدم وخواستم دست مبارکش ببوسم، کسی را ندیدیم».
مؤلف گوید: نرمی دست مبارک که از این حکایت معلوم می شود نظر به آنچه گذشت در اول باب سوم که شمایل آن جناب، شمایل جدّ بزرگوار اوست ودر خلق وخلق شبیه ترین خلق است به آن حضرت (صلی الله علیه وآله).
مؤید است خبری را که شیخ جلیل، ابومحمّد جعفر بن علی قمی، نزیل ری، در کتاب «مسلسلات» روایت کرده از حسین بن جعفر گفت که: گفته محمّد بن عیسی بن عبد الکریم طرطوسی در دمشق، گفت که گفته عمر بن سعید بن یسار منجمی، گفت که گفته احمد بن دهقان، گفت که گفته خلق بن تیمی، گفت: داخل شدیم بر ابی هرمز که او را عیادت کنیم. پس گفت که داخل شدیم بر انس بن مالک که او را عیادت کنیم.
پس گفت: «مصافحه کردم با این کف خود، کف رسول خدای را (صلی الله علیه وآله) پس مس نکردم دیبایی را ونه حریری را که نرمتر باشد از کف مبارک آن حضرت».
ابوهرمز گفت: پس گفتم به انس بن مالک: «مصافحه کن با ما، با کفی که مصافحه کردی با آن کف، رسول خدای را (صلی الله علیه وآله)».
پس مصافحه کرد با ما وگفت: السّلام علیکم!
خلف بن تمیم گفت: گفتیم به ابوهرمز: «مصاحفه کن با ما به آن کفی که مصافحه کردی با آن انس بن مالک را». پس مصافحه کرد با ما.
احمد بن دهقان گفت: گفتیم به خلف بن تمیم: «مصاحفه کن با ما به آن کفی که مصافحه کردی با آن کف با ابوهرمز». پس مصافحه کرد با ما وگفت: السّلام علیکم!
عمر بن سعید گفت: گفتیم به احمد بن دهقان: «مصافحه کن با ما کفی که مصافحه کردی به آن کف با خلف بن تیمیم». پس مصافحه کرد با ما وگفت: السّلام علیکم.
محمد بن عیسی بن عبد الکریم، گفت: گفتیم به عمر بن سعید: «مصافحه کن با ما با کفی که مصافحه کردی با آن کف با احمد بن دهقان». پس مصافحه کرد با ما وگفت: السّلام علکیم.
حسین بن جعفر گفت: گفتیم به محمّد بن عیسی: «مصافحه کن با ما با کفی که مصافحه کردی با آن با عمر بن سعید». پس مصافحه کرد با ما وگفت: السّلام علیکم.
ابو محمّد جعفر بن احمد علی رازی، مصنّف این کتاب، گفت: گفتیم به حسین بن جعفر: «مصافحه کن با ما با کفی که مصافحه کردی با آن کف با محمّد بن عیسی». پس مصافحه کرد با ما وگفت: السّلام علیکم.
نیز مؤیّد قول صاحب بن عباد است در کتاب «محیط اللغة» که کلمه «شتن الکفین» که در حدیث شمایل رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که معروف است وخاصه وعامه به اسانید معتبره آن را نقل کرده اند، وارد شده با تای دو نقطه فوقانیه ضبط کرده که به معنی نرمی است، چنانچه در آنجا می گوید: الشتون: اللینة من الثیاب الواحد الشتن. وروی فی الحدیث فی صفة النبی (صلی الله علیه وآله) انّه کان شتن الکف، بالتاء ومن رواه بالثاء فقد صحّف. انتهی.
یعنی شتون نرم از جامه ها است ومفرد آن شتن است وروایت شده در خبر که در صفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) رسیده این که کف آن جناب، شتن بود با «تا» وکسی که آن را با «ثا» روایت کرده، غلط ضبط کرده ولکن سایر محدثین وشرّاح اخبار واهل لغت با «ثا» ضبط کرده اند، بلکه سخن صاحب محیط را از غرایب دانستند.
شیخ صدوق بعد از نقل تمام خبر در کتاب «معانی الاخبار» می فرماید: «سؤال کردم از ابی احمد، حسن بن عبد الله بن سعید عسکری از تفسیر این خبر».
گفت: «تا اینکه در شرح «شتن الکفین» می گوید: یعنی کفهای مبارک آن حضرت خشن وزبر بود وعرب مدح می کنند مردان را به زبری کف وزنان را به نرمی کف».
ابن اثیر جزری در «نهایه» می گوید: «یعنی دو کف مبارک مایل بود به غلظت وکوتاهی».
و بعضی گفته اند که در انگشتانش غلظتی بود بدون کوتاهی وپسندیده است این در مردان. زیرا که این اشدّ است از برای قبض کردن ایشان یعنی از برای گرفتن چیزی که شغل مردان است؛ این صفت معین است ومذموم است این صفت در زنان ومؤید کلام ایشان است آنچه در شمایل حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیده که کف آن جناب نیز غلیظ وزبر بود.
شیخ مفید در «ارشاد» روایت کرده که چون آن جناب به قصد قتال اهل بصره از مدینه بیرون آمد، وارد ربذه شد وآخر حاج در آنجا ملحق شد وجمع شدند که کلام آن حضرت را بشنوند تا آنکه می فرماید: ابن عباس داخل شد در خیمه ای که آن جناب بود وعرض کرد که: «آیا رخصت می دهی که من سخن بگویم اگر نیک باشد از جانب جناب تو باشد وگرنه از طرف من؟»
فرمود: «خود سخن می گویم».
ابن عباس می گوید: «آنگاه دست مبارک را بر سینه من گذاشت وکان شثن الکفّین فاَلَمَنی کفهای مبارک چون زبر وغلیظ بود مرا به درد آورد». وجز با «ثا» بودن نسخه وجهی ندارد چه نرمی دست، علّت نشود برای الم.
در «کمال الدین» مروی است از یعقوب بن منفوش که گفت: داخل شدیم بر ابی محمد، حسن بن علی (علیهما السلام) وآن جناب نشسته بود بر سکوی در خانه ودر طرف راستش اطاقی بود که پرده بر آن آویخته بود.
پس گفتم: «ای سیّد من! کیست صاحب این امر؟»
فرمود: «پرده را بلند کن».
پس بالا کردم. بیرون آمد به سوی ما پسری پنج ساله. آنگاه شمایل آن جناب را ذکر کرد که از جمله آنهاست: شثن الکفین ودر نسخ با «ثا» مضبوط است ومجلسی در بحار به غلظت تفسیر نموده.
حکایت هشتم: مرحوم سیّد محمّد جبل عاملی:
ونیز صالح مبرور، سیّد متقی مذکور نقل کرد که چون به مشهد مقدس رضوی مشرّف شدم با فراوانی نعمت آنجا بر من بسیار تنگ می گذشت. صبح آن روز که بنا بود زوار از آنجا بیرون روند، چون یک قرص نان که بتوانم به آن، خود را به ایشان برسانم نداشتم، مرافقت نکردم. زوّار رفتند. ظهر شد. به حرم مطهّر مشرّف شدم.
پس از ادای فریضه دیدم اگر خود را به زوّار نرسانم، قافله ای دیگر نیست واگر من به این حال بمانم، چون زمستان شود، تلف می شوم. برخاستم نزدیک ضریح رفتم وشکایت کردم وبا خاطر افسرده بیرون رفتم وبا خود گفتم: «به همین حال گرسنه بیرون می روم، اگر هلاک شدم مستریح می شوم والاّ خود را به قافله می رسانم».
از دروازه بیرون آمدم واز راه جویا شدم طرفی را به من نشان دادند. تا غروب راه رفتم به جایی نرسیدم فهمیدم که راه را گم کرده ام. به بیابان بی پایانی رسیدم. سوای حنظل چیزی در آن نبود. از شدّت گرسنگی وتشنگی قریب پانصد حنظل شکستم شاید یکی از آنها هندوانه باشد؛ نبود. تا هوا روشن بود در اطراف آن صحرا می گردیدم که شاید آبی یا علفی پیدا کنم تا آنکه بالمره مأیوس شدم.
تن به مرگ دادم وگریه می کردم که ناگاه مکان مرتفعی به نظرم آمد. بدانجا رفتم چشمه آبی یافتم. تعجب کردم که در بلندی چشمه آب چگونه است؟! شکر خداوند به جا آوردم وبا خود گفتم: «آب بیاشامم، سپس وضو ونماز بخوانم تا چنانچه مردم، نماز خوانده باشم».
بعد از نماز عشاء هوا تاریک شد وتمام صحرا پر شد از جانوران ودرّندگان واز اطراف صداهای غریب از آنها می شنیدم. بسیاری از آنها را می شناختم چون شیر وگرگ. بعضی از دور چشمانشان مانند چراغ می نمود. وحشت کردم وچون زیاده بر مردن چیزی نبود ورنج بسیار کشیده بودم، رضا به قضا دادم وخوابیدم.
وقتی بیدار شدم که هوا به واسطه طلوع ماه، روشن وصداها خاموش شده بود ومن در نهایت ضعف وبیحالی بودم. در این حال، سواری نمایان شد. با خود گفتم: «این سوار، مرا خواهد کشت، زیرا که در صدد دستبردی خواهد بود ومن چیزی ندارم. پس خشم خواهد کرد، لامحاله زخمی خواهد زد».
امّا سوار پس از رسیدن سلام کرد. جواب گفتم ومطمئن شدم.
فرمود: «چه می کنی؟»
با حالت ضعف، اشاره به حالت خود کردم.
فرمود: «در جنب تو، سه عدد خربزه است، چرا نمی خوری؟»
من چون فحص کرده بودم ومأیوس از هندوانه به صورت حنظل، چه رسد به خربزه. گفتم: «مرا مسخره مکن! به حال خود واگذار!»
فرمود: «به عقب نگاه کن!»
نظر کردم. بوته ای دیدم که سه خربزه بزرگ داشت.
فرمود: «به یکی از آنها سدّ جوع خود کن، نصف یکی را صبح بخور ونصف دیگر را با خربزه صحیح دیگر همراه خود ببر واز این راه به خط مستقیم روانه شو. فردا قریب به ظهر، نصف خربزه را بخور وخربزه دیگر را البته صرف مکن که به کارت خواهد آمد. نزدیک به غروب به سیاه خیمه ای خواهی رسید. آنها تو را به قافله خواهند رسانید».
پس از نظر من غایب شد. من برخاستم یکی از خربزه ها را شکستم بسیار لطیف وشیرین بود که شاید به آن خوبی ندیده بودم. آن را خوردم وبرخاستم ودو خربزه دیگر را برداشتم وروانه شدم تا ساعتی از روز برآمد. خربزه دیگر را شکستم ونصف از آن را خوردم. دیگر را هنگام ظهر که هوا به شدّت گرم بود، خوردم وبا خربزه دیگر روانه شدم.
قریب به غروب آفتاب، از دور خیمه ای دیدم، چون اهل خیمه مرا از دور دیدند به سوی من دویدند ومرا به سختی وعنف گرفته، به سوی خیمه بردند. گویا توهّم کرده بودند که من جاسوسم وچون غیر عربی نمی دانستم وآنها جز پارسی، زبانی نمی دانستند هر چه فریاد می کردم کسی گوش نمی داد تا به نزدیک بزرگ خیمه رفتم.
او با خشم تمام گفت: «از کجا می آیی؟ راست بگو! وگرنه تو را می کشم».
من به هزار حیله فی الجمله کیفیّت حال خود را وبیرون آمدن روز گذشته از مشهد مقدس وگم کردن راه را ذکر کردم.
گفت: «ای سیّد کاذب! اینجاها که تو می گویی، متنفّسی عبور نمی کند مگر آنکه تلف خواهد شد وجانور او را خواهد درید وعلاوه آن قدر مسافت که تو می گویی مقدور کسی نیست که در این زمان طی کند زیرا که به طریق متعارف از اینجا تا مشهد سه منزل است واز این راه که تو می گویی منزلها خواهد بود. راست بگو واگرنه تو را با این شمشیر می کشم».
و شمشیر خود را کشید بر روی من. در این حال خربزه از زیر عبای من نمایان شد. گفت: «این چیست؟»
تفصیل را گفتم. تمام حاضرین گفتند: «در این صحرا ابداً خربزه نیست، خصوص این قسم که تاکنون ندیده ایم».
پس، بعضی به بعضی دیگر رجوع کردند وبه زبان خود گفتگوی زیادی کردند. گویا مطمئن شدند که این خرق عادتی است. سپس آمدند ودست مرا بوسیدند ودر صدر مجلس جای دادند ومرا معزّز ومحترم داشتند. جامه های مرا برای تبرّک بردند وجامه های پاکیزه برایم آوردند.
دو شب ودو روز مهمانداری کردند در نهایت خوبی. روز سوم ده تومان به من دادند وسه نفر با من فرستادند ومرا به قافله رساندند.
حکایت نهم: عطوه علوی زیدی:
عالم فاضل المعی علی بن عیسی اربلی، صاحب «کشف الغمه» می گوید: حکایت کرد از برای من، سیّد باقی بن عطوه علوی حسنی که:
پدرم عطوه زیدی بود واو را مرضی بود که اطباء از علاجش عاجز بودند واو، از ما پسران، آزرده بود ومنکر بود میل ما را به مذهب امامیه. مکرر می گفت: «من تصدیق شما را نمی کنم وبه مذهب شما قائل نمی شوم تا صاحب شما مهدی (علیه السلام) نیاید ومرا از این مرض نجات ندهد».
اتفاقاً شبی در وقت نماز خفتن، ما همه یک جا جمع بودیم که فریاد پدر را شنیدم که می گوید: «بشتابید».
چون به تندی به نزدش رفتیم، گفت: «بدوید وصاحب خود را دریابید که همین لحظه، از پیش من بیرون رفت».
و ما هر چند دویدیم کسی را ندیدم. برگشتیم وپرسیدیم: «چه بود؟»
گفت: شخصی به نزد من آمده، گفت: «یا عطوه!»
من گفتم: «تو کیستی؟»
گفت: «من صاحب پسران تو، آمده ام که تو را شفا دهم».
و بعد از آن، دست دراز کرد وبر موضع الم من دست مالید. من چون به خود نگاه کردم اثری از آن کوفت ندیدم.
و مدّتهای مدید زنده بود وبا قوّت وتوانایی زندگانی کرد ومن از غیر پسران او از جمعی کثیر این قصّه را پرسیدم وهمه به همین طریق بی زیاده وکم نقل کردند.
صاحب کتاب بعد از نقل این حکایت وحکایت اسماعیل هرقلی که گذشت، می گوید: امام (علیه السلام) را مردمان در راه حجاز وغیره بسیار دیده اند که یا راه گم کرده بودند یا درماندگی داشتند وآن حضرت ایشان را خلاصی داده وایشان را به مطلب خود رسانیده واگر خوف تطویل نمی بود، ذکر می کردم.
حکایت دهم: محمود فارسی معروف به اخی بکر:
سیّد جلیل وعالم نبیل، بهاءالدین علی بن عبد الحمید الحسینی النجفی النیلی معاصر شیخ شهید اول (رحمه الله) در کتاب «غیبت» می فرماید: خبر داد مرا شیخ عالم کامل قدوه مقری حافظ محمود حاج معتمر شمس الحق والدین محمّد بن قارون.
گفت: مرا دعوت کردند به نزد زنی، پس رفتم به نزد او ومن می دانستم که او زنی است مؤمنه از اهل خیر وصلاح.
پس اهل او، تزویج کردند او را به محمود فارسی معروف به اخی بکر واو را واقارب او را بنی بکر می گفتند. اهل فارس مشهورند به شدّت تسنّن ونصب وعداوت اهل ایمان. ومحمود، اشدّ ایشان بود در این باب وخداوند تبارک وتعالی توفیق داد او را برای شیعه شدن به خلاف اهلش که به مذهب خود باقی بودند.
پس به آن زن گفتم: «چه عجب! چگونه پدر تو جوانمردی کرد وراضی شد که تو با این ناصبیان باشی؟ وچه اتفاق افتاد که شوهر تو مخالفت اهل خود کرد ومذهب ایشان را ترک کرد؟»
پس آن زن گفت: «ای مقری! بدرستی که از برای او حکایت عجیبه ای است که هرگاه اهل ادب آن را بشنوند حکم می کنند که آن از عجایب است».
گفتم: «آن حکایت چیست؟»
گفت: «از او بپرس که تو را خبر می دهد».
آن شیخ فرمود: چون حاضر شدیم در نزد محمود، گفتم: «ای محمود! چه چیز تو را بیرون آورد از ملّت اهل تو وداخل کرد در میان شیعیان؟»
پس گفت: «ای شیخ! چون حق واضح شد، آن را پیروی کردم. بدان بدرستی که عادت اهل فارس چنان جاری شده که چون بشنوند قافله ای وارد می شود بر ایشان بیرون می روند که او را پیش ملاقات کنند ودیدار نمایند. پس، اتفاق افتاد که من شنیدم قافله بزرگی وارد می شود.
پس من بیرون رفتم وبا من کودکان بسیاری بودند ومن در آن وقت کودکی بودم نزدیک بلوغ. از روی نادانی کوشش کردیم ودر جستجوی قافله برآمدیم ودر عاقبت کار خود، اندیشه نکردیم وچنان سعی داشتیم که هرگاه کودکی از ما وامی ماند او را بر ضعفش سرزنش می کردیم.
پس راه را گم کردیم ودر وادیی افتادیم که آن را نمی شناختیم. در آنجا آنقدر خار ودرختان انبوه درهم پیچیده بود که هرگز مانند آن ندیده بودیم. پس شروع کردیم به راه رفتن. از راه رفتن بازماندیم واز تشنگی، زبان ما بر سینه ما آویزان شده بود. پس یقین کردیم به مردن وبه رو درافتادیم.
در این حال بودیم که ناگاه سواری را دیدیم که بر اسب سپیدی سوار است ودر نزدیک ما فرود آمد وفرش لطیفی در آنجا فرش کرد که مثل آن ندیده بودیم. از آن بوی عطر به مشام می رسید. ملتفت او بودیم که ناگاه سوار دیگری دیدیم که بر اسب قرمزی سوار بود وجامه ای سفید پوشیده، بر سرش عمامه ای بود که برای آن دو طرف بود. فرود آمد بر آن فرش وایستاد ونماز کرد وآن دیگری رفیقش با او نماز کرد. آنگاه نشست برای تعقیب.
پس ملتفت من شد. فرمود: «ای محمود!»
به صدای ضعیفی گفتم: «لبّیک ای آقای من!»
فرمود: «نزدیک من بیا».
گفتم: «از شدّت عطش وخستگی، قدرت ندارم».
فرمود: «باکی نیست بر تو».
چون این سخن را فرمود، محسوسم شد که در تن خود، روح تازه یافتم. پس با سینه به نزدیک آن جناب رفتم. پس دست خود را بر صورت وسینه من کشید وبالا برد تا حنک من وبه حنک بالایی ملصق وزبانم داخل شد میان دهانم وآنچه در من بود از رنج وآزار همه برطرف شد وبه حالت اولی خود برگشتم.
پس فرمود: «برخیز! یک دانه حنظل از این حنظلها برای من بیاور!»
و در آن وادی حنظل بسیاری بود. حنظل بزرگی برایش آوردم. آن را دو نیمه نمود ون یمی را به من داد وفرمود: «بخور!»
پس آن را ازآن جناب گرفتم وجرأت نداشتم بر مخالفت کردن او. در نزد من چنین بود که مرا امر فرموده به خوردن صبر، چون معلوم بود نزد من تلخی حنظل. امّا چون از آن چشیدم، دیدم که شیرینتر است از عسل وسردتر از یخ وخوشبوتر است از مشک! پس سیر وسیراب شدم.
آنگاه به من فرمود: «رفیق خود را بگو بیاید».
او را خواندم. او به زبان شکسته ضعیفی گفت که: «توانایی بر حرکت ندارم».
به او فرمود: «برخیز! باکی نیست بر تو».
پس او نیز به سینه، رو به آن جناب کرد وبه خدمتش رسید. با او نیز همان کار را کرد که با من کرده بود. آنگاه از جای خود برخاست که سوار شود.
به او گفتیم: «تو را به خداوند قسم می دهیم ای آقای ما که نعمت خود را بر ما تمام کن وما را به اهل ما برسان».
فرمود: «عجله مکنید!» وبا نیزه خود خطی دور ما کشید وبا رفیقش رفت.
به رفیقم گفتم: «برخیز! تا بایستیم مقابل کوه وراه را پیدا کنیم».
برخاستیم وبه راه افتادیم. ناگاه دیدیم دیواری در مقابل ماست. به سمت دیگر سیر کردیم، دیوار دیگر دیدیم وهمچنین در هر چهار جانب ما. پس نشستیم وبر حال خود گریستیم.
به رفیقم گفتم: «از این بیار تا بخوریم».
پس، حنظلی آورد دیدیم از همه چیز تلختر وقبیحتر است. آن را به دور انداختیم واندکی درنگ کردیم. ناگاه وحوش بسیاری احاطه کردند که شمار آن را جز خداوند کسی نمی دانست وهرگاه قصد می کردند که به ما نزدیک شوند، آن دیوار آنها را مانع می شد وچون می رفتند، دیوار برطرف می شد وچون عود می کردند، ظاهر می شد.
ما آسوده ومطمئن آن شب را بسر آوردیم تا آنکه صبح شد وآفتاب طلوع کرد وهوا گرم شد وتشنگی به ما غلبه کرد. به جزع افتادیم. پس ناگاه آن دو سوار پیدا شدند وکردند آنچه روز گذشته کرده بودند.
چون خواستند از ما مفارقت کنند، گفتیم به آن سوار که: «تو را به خداوند قسم می دهیم که ما را برسان به اهل ما».
فرمود: «بشارت باد شما را که بزودی می آید نزد شما کسی که شما را می رساند به اهل شما».
پس از نظر غایب شدند. چون آخر روز شد، دیدیم مردی را از اهل فارس که با او سه الاغ بود، می آمد برای بردن هیزم. چون ما را دید، ترسید وفرار کرد وخرهای خود را گذاشت. پس او را آواز کردیم به اسم خودش ونام خود را برای او بردیم.
پس برگشت وگفت: «وای بر شما! بدرستی که اهل شما عزای شما را برپا کردند. برخیزید که مرا حاجتی نیست در هیزم».
برخاستیم وبر آن خرها سوار شدیم. چون نزدیک قریه رسیدیم پیش از ما داخل بلد شد واهل ما را خبر کرد وایشان به غایت خرسند ومشعوف شدند واو را اکرام کردند وبر او خلعت پوشانیدند.
چون داخل شدیم بر اهل خانه خود واز حال ما پرسیدند، حکایت کردیم برای ایشان آنچه را که دیده بودیم.
ما را تکذیب کردند وگفتند که: «آن خیالاتی بوده که از جهت عطش برای شما پیدا شد».
آنگاه روزگار این قصّه را از یاد من برد، چنانکه گویا چیزی نبود ودر خاطرم چیزی از آن نماند تا آنکه به سن بیست سالگی رسیدم وزن گرفتم ودر سلک مکاریان درآمدم ودر اهل من سخت تر از من کسی نبود در عداوت با اهل ایمان، سیّما زوّار ائمّه (علیهم السلام) که به سرّ من رأی می رفتند. پس، من به ایشان حیوان کرایه می دادم به قصد اذیت وآزردن ایشان به آنچه از دستم برآید از دزدی وغیر آن واعتقاد داشتم که این عمل از اعمالی است که مرا نزدیک می کند به سوی خداوند تبارک وتعالی.
اتفاق افتاد که مالهای خود را کرایه دادم به جماعتی از اهل حلّه وایشان از زیارت برمی گشتند واز جمله ایشان بود: ابن السهیلی وابن عرفه وابن حارث ابن الزهدری وغیر ایشان از اهل صلاح. ورفتیم به سوی بغداد وایشان واقف بودند بر عناد وعداوت من. پس چون در راه مرا تنها دیدند وپر بود دلهای ایشان از غیظ وکینه، بر من نگذاشتند چیزی از قبیح مگر آنکه با من کردند ومن ساکت بودم وقدرتی نداشتم بر ایشان به جهت کثرت ایشان.
پس چون وارد بغداد شدیم آن جماعت رفتند به طرف غربی بغداد ودر آنجا فرود آمدند وسینه من پر شده بود از غیظ وحقد بر ایشان. چون رفقای من آمدند، برخاستم ونزد ایشان رفتم وبر روی خود طپانچه زدم وگریستم. گفتند: «تو را چه شده؟» پس حکایت کردم برای ایشان آنچه بر من وارد شده بود از آنها.
شروع کردند به سبّ ولعن کردن آن جماعت وگفتند: «دل خوشدار که ما با آنها در راه جمع خواهیم شد، چون بیرون روند وخواهیم کرد با ایشان شنیع تو را از آنچه آنها کردند».
چون تاریکی شب عالم را فرو گرفت، سعادت مرا دریافت. پس با خویشتن گفتم که: «این جماعت رافضه، از دین خود برنمی گردند. بلکه غیر از ایشان، چون زاهد شوند برمی گردند به دین ایشان واین نیست مگر آنکه حق با ایشان است ودر اندیشه ماندم واز خداوند سؤال کردم به حق نبیّ او، محمّد (صلی الله علیه وآله) که نشان دهد به من در این شب، علامتی که پی برم به آن به حقی که واجب گردانید آن را بر بندگان خود».
پس مرا خواب برد، ناگاه بهشت را دیدم که آرایش کرده اند ودر آن درختان بزرگی بود به رنگهای مختلف ومیوه ها واز سنخ درختهای دنیا نبود، زیرا که شاخه های آنها سرازیر بود وریشه های آنها به سمت بالا بود وچهار نهر دیدم از خمر وشیر وعسل وآب واین نهرها جاری بود ولب آب با زمین مساوی بود به نحوی که اگر موری می خواست از آنها بیاشامد، هرآینه می خورد. وزنانی را دیدم خوش سیما وشمایل وقومی را دیدم که از آن میوه ها می خوردند واز آن نهرها می آشامیدند ومرا قدرتی در آن نبود. هرگاه قصد می کردم که از آن میوه ها بگیرم به سمت بالا می رفت وهر زمان که عزم می کردم از آن نهر بنوشم به زیر فرود می رفت.
به آن جماعت گفتم که: «چه شده شما می خورید ومی نوشید ومن نمی توانم؟»
گفتند: «تو هنوز به نزد ما نیامدی».
در این حال بودم که ناگاه فوج عظیمی را دیدم. پس گفتند: «خاتون ما فاطمه زهرا (علیها السلام) است که می آید».
نظر کردم دیدم فوجها از ملائکه را که در بهترین هیأتها بودند واز هوا به زمین فرود می آمدند وایشان به آن معظمّه احاطه کرده بودند.
چون آن حضرت نزدیک رسید، دیدم آن سواری که ما را از عطش نجات داد، به اینکه حنظل به ما خورانید در رو به روی فاطمه (علیها السلام) ایستاد وچون او را دیدم، شناختم او را وبه خاطرم آمد آن حکایت وشنیدم که آن قوم می گفتند: «این، محمّد بن الحسن قائم منتظر است. - صلوات الله علیهما».
مردم برخاستند وسلام کردند بر فاطمه (علیها السلام). پس من برخاستم وگفتم: السّلام علیک یا بنت رسول الله!
فرمود: «وعلیک السّلام ای محمود! تو همان کسی که خلاص کرد این فرزند من تو را از عطش؟»
گفتم: «آری ای سیّده من!»
فرمود: «اگر داخل شدی با شیعیان، رستگار شدی».
گفتم: «من داخل شدم در دین تو ودین شیعیان تو واقرار دارم به امامت گذشتگان از فرزندان تو وآنها که باقی اند».
پس فرمود: «بشارت باد تو را که فایز شدی».
محمود گفت: پس من بیدار شدم در حالتی که گریه می کردم وبی خود بودم به جهت آنچه دیده بودم.
رفقای من به جهت گریه من به قلق افتادند وگمان کردند که این گریه من به جهت آن چیزی است که برای ایشان حکایت کردم. گفتند: «دل خوش دار! قسم بخداوند که هرآینه انتقام خواهیم کشید از رافضیان».
پس ساکت شدم تا آنکه آنها ساکت شدند وصدای مؤذّن را شنیدم که آواز به اذان بلند کرده بود. برخاستم وبه جانب غربی بغداد رفتم وداخل شدم بر آن جماعت زوّار. پس سلام بر ایشان کردم. گفتند: «لا اهلاً ولا سهلاً. بیرون برو از نزد ما. خداوند برکت ندهد در کار تو».
گفتم که: «من برگشتم با شما وداخل شدم بر شما که بیاموزید به من احکام دین مرا».
پس از سخن من مبهوت شدند وبعضی از ایشان گفتند: «دروغ می گوید». وبعضی دیگر گفتند: «احتمال می رود راست بگوید». پرسیدند از من سبب این امر را. ومن حکایت کردم برای ایشان آنچه را که دیده بودم.
گفتند: «اگر تو راست می گویی، ما حال می رویم به سوی مشهد امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) پس با ما بیا تا در آن جا تو را شیعه کنیم».
گفتم: سمعاً وطاعةً. ومشغول شدم به بوسیدن دست وپای ایشان وبرداشتم خورجینهای ایشان را ودعا می کردم برای ایشان تا رسیدیم به حضرت شریفه.
پس خدّام آنجا ما را استقبال کردند. در میان ایشان بود مردی علوی که از همه بزرگتر بود. پس سلام کردند بر زوّار وزوّار به ایشان گفتند: «در روضه مقدّسه را برای ما باز کنید تا سیّد ومولای خود را زیارت کنیم».
گفتند: «حباً وکرامة ولکن با شما کسی است که اراده دارد شیعه شود ومن او را خواب دیدم که در پیش روی سیّده من فاطمه (علیها السلام) ایستاده وآن مکرّمه به من فرمود: «فردا در نزد تو خواهد آمد مردی که اراده دارد شیعه شود. در را برای او باز کن پیش از هر کسی». اگر او را ببینم می شناسم».
آن جماعت از روی تعجّب نظر کردند به یکدیگر وبه او گفتند: «در ما تأمّل کن». پس شروع کرد در نظر کردن به سوی هر یکی از ایشان.
پس گفت: «الله اکبر! این است والله آن مرد که او را دیده بودم».
دست مرا گرفت وآن جماعت گفتند: «راست گفتی ای سیّد وقسم تو راست بود واین مرد راست گفت در آنچه نقل کرد». وهمه خرسند شدند وحمد خداوند تبارک وتعالی به جای آوردند.
آنگاه دست مرا گرفت وداخل کرد در حضرت شریفه وطریقه تشیع را به من آموخت ومرا شیعه کرد. من موالات کردم آنان را که باید موالات کرد ایشان را وتبرّی جستم از آنها که باید از ایشان تبرّی کرد. چون کارم تمام شد، علوی گفت: «سیّده تو فاطمه (علیها السلام) می فرماید به تو که: بزودی می رسد به تو پاره ای از مال دنیا، به آن اعتنایی مکن که خداوند عوض آن را بزودی بر تو برمی گرداند وخواهی افتاد در تنگیها؛ پس استغاثه کن به ما که نجات خواهی یافت».
گفتم: سمعاً وطاعةً.
و مرا اسبی بود که قیمت آن دویست اشرفی بود، پس آن مرد وخداوند عوض آن را به من داد به مثل آن واضعاف ودر تنگیها افتادم، پس به ایشان استغاثه کردم ونجات یافتم وخداوند مرا فرج داد به برکت ایشان ومن امروز دوست دارم هر کسی را که ایشان را دوست دارد ودشمن دارم هر کسی را که دشمن دارد ایشان را وامیدوارم از برکت وجود ایشان حسن عاقبت را.
و پس از آن متوسّل شدم به بعضی از شیعیان، پس این زن را به من تزویج نمود ومن اهل خود را واگذاشتم وراضی نشدم از ایشان زنی بگیرم.
مصنّف کتاب می فرماید: «این قضیّه را از برای من نقل کرد در سنه 788 هجری. والحمد لله».
مؤلف گوید که: سیّد علی بن عبد الحمید از بزرگان علماست واز شاگردان فخرالمحققین پسر علاّمه است واستاد ابن فهد حلی است وعلما در کتب رجال اجازات از او مدح بسیار کرده اند وعبد الحمید جدّ اوست واو را تصانیف رایقه بسیار است وابن زهدری مذکور در این قصّه، شیخ جمال الدین است، صاحب حکایت چهل چهارم که بیاید واو پسر شیخ نجم الدین جعفر بن الزهدری است وشیخ نجم الدین زهدری عالم فاضل معروف ومعاصر فخر المحققین است وشارح تردّدات کتاب شرایع محقق که در کتب فقهیّه از او نقل می کنند.
صاحب «ریاض العلما» می گوید: «ابن زهدری را بعضی ضبط کرده اند با «دوزای» معجمه، کسر زای اول وفتح دال واین اشهر است وبعضی با«زای» معجمه در اول و«رای» بی نقطه در آخر».
و از آن کتاب معلوم می شود که او هم از علما بوده ومخفی نماند که از ملاحظه مجموع این حکایت، ظاهر می شود که محمود ازاهل عراق عرب بوده وقصّه او در آنجا بوده نه در بلاد فارس عجم. پس شاید اصل او از فارس بوده یا مراد از فارس در اینجا قریه ای باشد از قرای عراق یا اسم قریه فراسا باشد چنانچه فراسا در موضعی از آن ذکر شده.
حکایت یازدهم: شیخ عبد المحسن:
سیّد جلیل صاحب مقامات باهره وکرامات ظاهره رضی الدین علی بن طاووس در رساله مواسعه ومضایقه می فرماید که: من متوجّه شدم با برادر صالح خود، محمّد بن محمّد بن محمّد قاضی آوی - ضاعف الله سعادته وشرف خاتمه - از حلّه به سوی مشهد مولای خود، امیر المؤمنین (علیه السلام) در روز سه شنبه هفدهم شهر جمادی الاخری سنه 641. خدای تعالی اختیار فرمود برای ما که شب را بسر بریم در قریه ای که آن را دوره ابن سنجار می گفتند واصحاب ما وچهار پایان ما نیز شب در آنجا بودند.
صبح چهارشنبه ماه مذکور از آنجا حرکتی کردیم ورسیدیم به مشهد مولای ما، علی (علیه السلام) در ظهر روز چهار شنبه مذکور. زیارت کردیم وشب شد وآن شب پنجشنبه نوزده جمادی الاخری بود. پس در نفس خود اقبالی دیدم به سوی مقدس حضرت خداوندی وخیر بسیار. پس مشاهده نمودم علامات قبول وعنایت ورأفت ورسیدن به مأمول ومهمانی را وبرادر صالح من، محمّد بن محمّد بن آوی - ضاعف الله سعادته در آن شب در خواب دید که: «گویا در دست من لقمه ای است ومن می گویم به او که این لقمه از دهن مولای من، مهدی (علیه السلام) است وقدری از آن را به او دادم».
چون سحر آن شب شد، حسب تفضّلی که خدای تعالی با من داشت، نافله شب را خواندم، چون صبح روز پنجشنبه شد، داخل روضه منوّره مولای خود، علی (صلوات الله علیه) شدم به عادتی که داشتم.
پس وارد شد بر من از فضل خداوندی واقبال مقدّس حضرتش ومکاشفات به حدی که نزدیک بود بر زمین بیفتم واعضا وقدمهایم به لرزه درآمد وارتعاش هولناکی مرا دست داد حسب عواید فضل الهی بر من وعنایت جنابش به من وآنچه نمایاند به من از احسان خود برای من ومشرف شدم بر هلاکت ومفارقت از خانه رنج ومشقّت، حتی آنکه حاضر شد در این حال محمّد بن کنیله جمال.
سلام کرد بر من ومن قدرت نداشتم بر نظر کردن به سوی او وغیر او ونشناختم او را بلکه بعد از آن سؤال کردم از حال او. پس او را به من شناساندند وتجدید شد در این زیارت برای من مکاشفات جلیله وبشارات جمیله.
خبر داد مرا برادر صالح من، محمّد بن محمّد بن محمّد آوی - ضاعف الله سعادته به چند بشارت که دیده بود آنها را، از آن جمله آنکه دید: گویا شخصی در خواب برای او خوابی نقل می کند ومی گوید که: من دیدم گویا فلانی یعنی من وگویا من در آن حال که این خواب را برای او نقل می کرد، حاضر بودم، سوار است وتو یعنی برادر صالح آوی ودو سوار دیگر صعود کردید همگی بسوی آسمان.
گفت من گفتم به او که: «تو می دانی یکی از آن دو سوارها کی بود؟»
پس صاحب خواب در حال خواب گفت: «نمی دانم!»
پس تو گفتی یعنی من که: «آن مولای من مهدی (علیه السلام) است».
و از نجف اشرف متوجّه شدیم به جهت زیارت اول رجب به سمت حله. پس رسیدیم به آنجا شب جمعه هفدهم جمادی الاخر به حسب استخاره ودر روز جمعه مذکور، حسن بن البقلی مذکور داشت که شخصی صالح که او را عبد المحسن می گویند از اهل سواد یعنی قرای عراق به حلّه آمده وذکر می کند که مولای ما مهدی (صلوات الله علیه) ملاقات کرده او را در ظاهر وبیداری واو را فرستاده نزد من به جهت پیغامی.
پس، قاصدی نزد او فرستادم واو محفوظ بن قرا بود. حاضر شد شب شنبه بیست ویکم جمادی الاخره مذکوره. خلوت کردم با شیخ عبد المحسن. پس شناختم او را که مرد صالحی است ونفس شک نخواهد کرد در صدق حدیث او واز ما مستغنی است واز حالش پرسیدم، ذکر کرد که اصل او حصن بشر است واز آنجا منتقل شده وآمده به دولاب که مقابل محوله معروف به مجاهدیّه است ومعروف است به دولاب ابن ابی الحسن وحال در آنجا مقیم است وبرای او کاری نیست در دولاب وزراعت آنجا بلکه او تاجر است وشغلش خریدن غله وغیر آن است.
ذکر کرد که: او غلّه خرید از دیوان سرایر وآمد به آنجا که غلّه را قبض کند وشب را در نزد طایفه معیدیّه بر سر برد در موضع معروف به مجره. چون هنگام سحر شد، ناخوش داشت که از آب معیدیّه استعمال کند. پس بیرون رفت به قصد نهر ونهر در طرف شرقی آنجا بود. پس، ملتفت خود نشد مگر در وقتی که خود را دید در تل سلام که در راه مشهد حسین (علیه السلام) یعنی کربلاست در جهت غرب واین در شب پنجشنبه نوزدهم شهر جمادی الاخر سنه 641 بود، همان شبی که گذشت شرح بعضی از آنچه خداوند تفضّل کرد به من در آن شب ودر روز آن در نزد مولایم، امیر المؤمنین (علیه السلام).
عبد المحسن گفت: پس من نشستم به جهت بول کردن، ناگاه سواری را در نزد خود دیدم که نشنیدم از او حسی ونه از برای اسب او حرکتی وصدایی وماه طلوع کرده بود ولکن هوا را مه بسیاری داشت.
پس من از او سؤال کردم از هیأت آن سوار واسب او. پس گفت که: «رنگ اسبش سرخ زیاد مایل به سیاهی بود وبر بدنش جامه های سفید بود وبر او عمامه ای بود که حنک داشت وشمشیری حمایل کرده بود».
سوار گفت به شیخ عبد المحسن: «چگونه است وقت مردم؟»
عبد المحسن گفت: پس من گمان کردم که سؤال می کند از این وقت. پس گفتم: «دنیا را میغ وغبار گرفته».
پس گفت: «من تو را از این سؤال نکردم، سؤال کردم از حال مردم».
گفتم: «مردم در خوبی وارزانی وامنیّت در وطن خود ودر مال خودند».
پس گفت: «برو به نزد ابن طاووس وچنین وچنان به او بگو». وذکر کرد برای من آنچه آن حضرت فرموده بود.
آنگاه گفت که آن جناب فرمود: «پس وقت نزدیک شده».
عبد المحسن گفت: «پس، در دلم افتاد وبر نفسم معلوم شد که او مولای ما، صاحب الزمان (علیه السلام) است. پس به رو در افتادم وبیهوش شدم وبه حالت بیهوشی بودم تا آنکه صبح طالع شد».
گفتم: «تو از کجا دانستی که اراده کرد آن جناب از ابن طاووس، مرا؟»
گفت: «من نمی شناسم در بنی طاووس مگر تو را ودر قلبم ندانستم مگر آنکه قصد کرده بود از این رسالت به سوی تو».
گفتم: «چه فهمیدی از کلام آن جناب که: «وقت نزدیک شده» آیا قصد کرد که وفات من نزدیک شده یا نزدیک شده ظهور آن جناب (صلوات الله علیه) ؟»
گفت: «بلکه نزدیک شد ظهور آن جناب (علیه السلام)».
گفت: پس، من در آن روز متوجّه شدم به سمت کربلا، مشهد ابی عبد الله (علیه السلام) وعزم کردم که ملازم خانه خود شوم وعبادت کنم خدای تعالی را وپشیمان شدم که چگونه سؤال نکردم چیزهایی را که می خواستم سؤال کنم از آنها.
گفتم به او: «آیا کسی را از این حکایت آگاه کردی؟»
گفت: «آری! بعضی کسانی را که خبر داشتند از بیرون رفتن من به سمت منزل معیدیّه وگمان کردند که من راه را گم کردم وهلاک شدم، جهت تأخیر افتادن برگشتن من به سوی ایشان واشتغال من بر غشی که مرا روی داد وچون در طول آن روز پنجشنبه می دیدند آثار آن غشی را که عارض من شده بود از خوف ملاقات آن جناب».
پس، او را وصیّت کردم که این حکایت را نقل نکند هرگز برای احدی وبر او عرض کردم بعضی از چیزها را.
گفت: «من بی نیازم از خلق ومرا مال فراوانی است».
من واو برخاستیم ومن برای او جامه خوابی فرستادم وشب را در نزد ما بسر برد در محلّی از در خانه که محل سکنای من است الآن در حلّه ومن با او در روزنه خلوت کرده بودیم. چون از نزد من برخاست ومن از روزنه فرود آمدم به جهت آنکه بخوابم، سؤال کردم از خدای تعالی: «زیادی کشف این مطلب را در همین شب در خواب که بفهمم آن را».
پس، در خواب دیدم که: «گویا مولای من حضرت صادق (علیه السلام) هدیه عظیمی برای من فرستاده وآن هدیه در نزد من است ومن قدر آن را نمی دانم».
از خواب برخاستم وحمد خدای تعالی را بجای آوردم وبه آن روزنه بالا رفتم از برای نماز شب وآن شب شنبه هجدهم جمادی الآخر بود. پس فتح، ابریق را بالا آورد نزد من. پس دست دراز کردم ودسته ابریق را گرفتم که آب بر کف خود بریزم، پس دهن ابریق را گیرنده ای گرفت وآن را برگرداند ومانع شد مرا از استعمال آب به جهت وضو برای نماز. پس گفتم: «شاید آب نجس باشد وخداوند خواسته که مرا حفظ نماید از آن». زیرا که از برای خداوند بر من عطاهای بسیار است که یکی از آنها مانند این رقم است ودیده بودم آن را.
پس، فتح را آواز دادم وپرسیدم که: «ابریق را از کجا پر کردی؟»
گفت: «از کنار آب جاری».
گفتم: «شاید این نجس باشد. پس آن را برگردان وتطهیر کن واز شط پر کن».
رفت وآب را ریخت ومن صدای ابریق را می شنیدم وآن را پاک کرد واز شط پر نمود وآورد. دسته آن را گرفتم وشروع کردم که از آن بر کف خود بریزم. پس گیرنده ای دهن ابریق را گفت وبرگرداند از من ومانع شد مرا از آن. برگشتم وصبر کردم ومشغول شدم به خواندن بعضی دعوات.
باز معاودت کردم به جانب ابریق وباز به همان نحو سابق گذشت. دانستم که این قضیه به جهت منع من است از کردن نماز شب در این شب ودر خاطرم گذشت که شاید خدای تعالی اراده فرموده که جاری نماید بر من حکمی وابتدایی در فردا ونخواسته که من امشب برای سلامتی از آن دعا کنم. نشستم ودر قلبم غیر این چیزی خطور نمی کرد.
پس در آن حال نشسته، خوابیدم. ناگاه مردی را دیدم که به من می گوید: «عبد المحسن که برای رسالت آمده بود، گویا سزاوار بود که تو در پیش روی او راه بروی». پس بیدار شدم ودر خاطرم گذشت که من تقصیر کردم در احترام واکرام او. توبه کردم به سوی خداوند تبارک وتعالی وکردم آنچه را که توبه کننده می کند از مثل این معاصی وشروع کردم در گرفتن وضو. پس کسی ابریق را نگرفت ومرا به عادت خود گذاشت.
پس وضو گرفتم ودو رکعت نماز کردم که فجر طالع شد. نافله شب را قضا کردم وفهمیدم که وفا نکردم به ادای حق این رسالت. فرود آمدم به نزد شیخ عبد المحسن واو را ملاقات نمودم واکرام کردم او از خاصه مال خود، شش اشرفی برای او برداشتم واز غیر خاصّه مال خود، پانزده اشرفی از مالهایی که عمل می کردم در آن مثل مال خود. پس با او خلوت کردم وآنها را بر او عرضه داشتم ومعذرت خواستم. پس امتناع کرد از قبول کردن چیزی از آن وگفت: «با من به قدر صد اشرفی است». ونگرفت چیزی از آنها را وگفت: «بده آن را به کسی که فقیر است». وبشدّت امتناع نمود.
گفتم: «رسول مثل آن جناب (صلی الله علیه وآله) را چیز می دهند به جهت اکرام آنکه او فرستاده، نه به جهت فقر وغنای او». باز امتناع کرد از گرفتن.
گفتم: «مبارک است. اما آن پانزده اشرفی که از خاصه مال من نیست تو را اکراه نمی کنم بر قبول آن واما این شش اشرفی که خاصّه مال من است پس ناچاری از قبول کردن آن».
پس نزدیک بود که آن را قبول نکند تا آنکه الزام کردم او را بر قبول. پس گرفت آن را باز برگشت وآن را گذاشت. پس او را ملزم نمودم. پس گرفت ومن با او ناهار خوردم ودر پیش روی او راه رفتم، چنانچه در خواب به آن مأمور شده بودم واو را وصیّت نمودم به کتمان. والحمد لله وصلّی الله علی سیّد المرسلین محمّد وآله الطاهرین.
و از عجیب زیادتی بیان این حال آنکه من متوجه شدم در این هفته روز دوشنبه سی ام از جمادی الآخر سنه 641 به سوی مشهد ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) با برادر صالح خود محمّد بن محمّد بن محمّد - ضاعف الله سعادته -. پس حاضر شد در نزد سحر شب سه شنبه اول رجب المبارک سنه 641.
محمّد بن سوید که مقری است در بغداد وخودش ابتدا ذکر کرد که: دید در خواب در شب سه شنبه بیست ویکم جمادی الآخر که سابقاً مذکور شد که گویا من در خانه هستم ورسولی در نزد تو آمده ومی گوید که: «او از نزد صاحب (علیه السلام) است».
محمّد بن سوید گفت: «پس بعضی از جماعت گمان کردند که آن رسول است از جانب صاحب خانه که برای پیغامی به نزد تو آمده».
محمّد بن سوید گفت: «من دانستم که او از جانب صاحب الزمان (علیه السلام) است».
گفت: پس محمّد بن سوید دو دست خود را شست وتطهیر نمود وبرخاست ونزد رسول مولای ما، مهدی (علیه السلام) رفت.
پس یافت در نزد او مکتوبی را که از جانب مولای ما، مهدی (علیه السلام) بود برای من وبر آن مکتوب سه مهر بود.
محمّد بن سوید مقری گفت: «من آن مکتوب را تسلیم گرفتم از رسول مولای خود، مهدی (صلوات الله علیه) با دو دست وآن را تسلیم تو نمودم». ومقصود او من بودم وبرادر صالحم محمّد آوی حاضر بود. گفت: «چه حکایت است؟»
گفتم: «او برای تو نقل می کند».
سیّد علی بن طاووس (رحمه الله) می فرماید: «پس، متعجب شدم از اینکه محمّد بن سوید در خواب دید در همان شب که رسول آن جناب در نزد من بود واو را خبری نبود از این امور. الحمد لله»
مؤلف گوید که: سیّد رضی الدین محمّد بن محمّد آوی مذکور که او را سیّد علی بن طاووس به برادری اختیار فرمود نیز از کسانی است که خدمت آن حضرت مشرف شده ونوعی از استخاره را از آن جناب روایت نموده، چنانچه علاّمه وغیره نقل کردند وخواهد آمد. وآوی نسبت است به بلد آوه که آن را آبه می گویند. میان او وساوه پنج میل است.
و در حکایت نگاه داشتن ابریق ومنع سیّد از نماز شب، اشاره ای است به تصدیق آنچه در اخبار معتبره رسیده که عقوبت پاره ای از گناهان، محروم کردن از جمله عبادات است ودر خصوص نماز شب کلینی وصدوق از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود: «هر آینه مرد می گوید دروغی، پس محروم می شود به سبب آن، از نماز شب. پس چون محروم شد از نماز شب، محروم می شود به جهت آن، از روزی».
و مراد از روزی، روزی حلال است. اگر مراد اسباب زندگانی جسمانی باشد از مأکول ومشروب وغیر آن وگرنه مراد علوم ومعارف وهدایات خاصه است که قوام حیات روح به آن است.
و نیز هر دو بزرگوار روایت کرده اند که مردی نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) وگفت: «بدرستی که محروم ماندم از نماز شب».
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: «تو مردی که مقید نموده تو را گناهان تو».
در «عدةالداعی» مروی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «بدرستی که گاه مرتکب می شود بنده، گناهی را، پس فراموش می کند به سبب آن، علمی را که آموخته بود».
و در کتاب «جعفریات» مروی است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده: «گمان نمی کنم احدی از شما فراموش کنید چیزی از امر دین خود را مگر به جهت گناهی که بجا آورده اید آن را».
و نیز در عدّه مروی است که خداوند، وحی کرد به داوود (علیه السلام) که: «من کمترین چیزی که خواهم کرد به بنده ای که عمل نمی کند به آنچه می داند از هفتاد عقوبت باطنیه، این که برمی دارم از او حلاوت ذکر خود را».
در «معانی الاخبار» مروی است از حضرت سجاد (علیه السلام) در خبری طولانی در تقسیم گناهان ودر آنجا فرموده: «گناهانی که روزی مقسوم را برگرداند، اظهار بی چیزی کردن وخواب ماندن ونماز عشا وصبح را از دست دادن ونعمت الهی را کوچک شمردن واز معبود خود شکایت داشتن...». الخ.
آنچه سیّد از علم خود فهمید که سبب شد از برای حرمان او از نماز شب که از روزیهای نفیسه جلیله است داخل در این رقم از گناهان است. چه در اخبار معتبره رسیده که: «سائل در درِ خانه، رسول پروردگار عالم است؛ باید او را احترام واکرام نمود». وبرای سلوک با او آدابی در شرع رسیده که چهل از آن را در کتاب کلمه طیّبه ضبط نمودم با آن همه مذمت ونهی وتهدید که برای سایل وسؤال او رسیده.
پس از برای رسول خاص آن جناب که حقیقتاً فرستاده است از جانب حضرت پروردگار، البته اضعاف آن اکرام واعزام باید رعایت داشت ومقصر در آن مستحق محروم شدن از رسیدن نعمت نماز که معراج مؤمن است وخصوص نماز شب که اندازه ثواب آن از حد احصا بیرون است، خواهد شد.
طریقه خواندن نماز شکر (منقول از شیخ طبرسی):
شیخ طبرسی در کتاب «عدة السفر وعمدة الحضر» دو رکعت نماز شکر به نحو مخصوص روایت کرده که: بایست پس از ادای هر فریضه به جای آورد: (در رکعت اول سوره حمد وقل هو الله یک مرتبه در دوم حمد وسوره قل یا ایّها الکافرون یک مرتبه ودر رکوع ودو سجده رکعت اول بگوید: الحمد لله شکراً شکراً لله وحمداً. ودر رکوع وسجده رکعت دوّم بگوید: الحمد لله الّذی قضی لی حاجتی واستجاب لی دعائی واعطانی مسئلتی منه (رحمه الله)).
و باید دانست که حرمان از نعمت مذکوره یا هر نعمتی به جهت هر تقصیر وگناهی، گاهی از روی عقوبت وخزی وخذلان است وشناخته می شود به اینکه آن حرمان سبب نشود از برای تذکر وندامت صاحبش، مانند غالب خلایق که از بیشتر این قسم نعم جلیله به جهت بدی کردار خود محروم وهرگز ملتفت نشوند که چه کردند وچه از دست ایشان رفته تا آن روز که بر ایشان مکشوف شود وحسرت خورند ونتوانند تدارک کنند.
و گاهی از روی لطف وعنایت وآگاه کردن مرتکب جرم است به سوء کردار وبدی عاقبت آنکه زود ملتفت شود وتلافی کند واین را با آن کسان کنند که بنای عمل خود را بر تجاوز نکردن بر حدود الهیّه گذاشته اند ودر جمیع حرکات وسکنات وگفتار وکردار ورفتار، ملاحظه رضای خداوند تبارک وتعالی کنند.
پس، اگر گاهی به جهت پاره ای مصالح که محل شرح آنها نیست، جرمی از ایشان سرزند، زود جزایش دهند ومتنبهش کنند ودستش بگیرند وپس از آن حالش بهتر از حالت سابق شود وآن انکسار وشرم وخجلت که در او پیدا شده، کارش را بالا برد. چنانچه از خبر مخاصمه جبرئیل ومیکائیل ظاهر می شود ومقام را گنجایش زیاده از این نیست.
و پوشیده نماند که بنی طاووس در میان علما جماعتی بودند از افاضل آل طاووس. اشهر ایشان: سیّد جلیل رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن محمّد احب مقامات معروف وکتب شایعه در میان شیعه وآنچه در کتب ادعیه وزیارات وفضایل ابن طاووس گویند، مراد، اوست.
دوم: برادر وعالم نبیل احمد که در فقه ورجال یگانه عصر بود ومراد از طاووس در کتب فقهیه ورجالیه اوست.
سوم: پسر او غیاث الدین عبد الکریم بن احمد طاووس صاحب کتاب «فرحة الغری» که از اجله علما ویگانه روزگار بود در حفظ وجودت فهم.
چهارم: پسر سیّد عبد الکریم رضی الدین ابی القاسم،علی بن عبد الکریم.
پنجم: سیّد رضی الدین ابی القاسم، علی بن سیّد رضی الدین علی بن طاووس، صاحب کتاب «زواید الفواید» که در اسم وکنیت با پدر امجد خود شریک بود.
گاهی بر برادر او سیّد جلال الدین بن محمّد نیز ابن طاووس اطلاق کنند. پدر امجد او کتاب «کشف المحجّه» را برای او تصنیف نمود.
در حکایت ورود هلاکو خان به بغداد، مذکور است که سیّد مجدالدین بن طاووس با سیّد یدالدین واله علامه وجمعی دیگر از علما رفتند نزد او، از برای حلّه امان گرفتند.
در «ریاض العلماء» از تاریخ مولی فخرالدین تباکنی نقل کرده که: سیّد مجدالدین، محمّد بن حسن بن طاووس حلی وسیّد یدالدین یوسف بن مطهر، مکتوبی فرستادند نزد هلاکو واظهار کردند اطاعت وانقیاد را وگفتند که: «ما یافتیم در اخبار علی (علیه السلام) که تو خواهی قاهر شد بر این بلاد». وذکر کردند آن خبر مروی از علی (علیه السلام) را در خروج هلاکو وغلبه او بر بغداد.
پس ایشان را اکرام کرد وحلّه را امان داد وفاضل مورّخ معاصر در «ناسخ التواریخ» در ذکر بنی طاووس گفته که: «یکی از بنی طاووس در عراق سیّد مجدالدین است، صاحب کتاب البشارة». ودر آن ذکر اخبار وآثار وارده می نماید وغلبه مغول را در آن بلاد وانقراض دولت بنی العباس را ذکر می فرماید. الخ. ولکن شیخ حسن بن سلیمان حلی تلمیذ شهید اول در کتاب «منتخب البصایر» کتاب بشارت را نسبت داده به سیّد علی بن طاووس. والله اعلم
حکایت دوازدهم: سیّد بن طاووس:
وایضاً سیّد جلیل، ابن طاووس در کتاب مذکور می فرماید: «شنیدم از کسی که اسم او را نمی برم، مواصلتی میان او ومولای ما، مهدی صلوات الله علیه - است که اگر روا بود ذکر آن، هرآینه چند جزو می شد که دلالت دارد بر وجود مقدّس آن جناب وحیات او معجزه او».
حکایت سیزدهم: سیّد بن طاووس:
سیّد معظم مذکور طاب ثراه در کتاب «فرج الهموم فی معرفة نهج الحلال والحرام من النجوم» فرمود: به تحقیق که درک کردم در زمان خود جماعتی را که ذکر می کردند که ایشان، مشاهده نمودند مهدی را (صلوات الله علیه) ودر میان ایشان بود کسانی که حامل شده بودند از جانب آن حضرت رقعه ها وعریضه ها را که عرضه شده بود بر آن جناب واز این جمله است خبری که صدق آن را دانستم وآن چنان است که خبر داد مرا کسی که اذن نداده است که نام او را ببرم؛ پس ذکر نمود که: «او خدای تعالی مسألت کرده بود که بر او تفضّل نماید به مشاهده نمودن حضرت مهدی (علیها السلام) را». پس در خواب دید که او مشاهده خواهد نمود آن جناب را در وقتی که او را اشاره نمودند به آن وقت.
گفت: چون آن وقت رسید او در مشهد مطهّر مولای ما، موسی بن جعفر (علیهما السلام) بود. پس شنید آوازی را که شناخته بود آن را پیش از آن وقت واو مشغول بود به زیارت مولای ما، حضرت جواد (علیه السلام). پس سائل مذکور، خود را نگاه داشت از مزاحمت کردن آن جناب وداخل شد در حرم منوّر وایستاد در نزد پاهای ضریح مقدّس مولای ما، حضرت کاظم (علیه السلام). پس بیرون آمد آنکه معتقد بود که اوست مهدی (صلوات الله علیه) وبا او بود رفیقی واین شخص مشاهده نمود آن جناب را وتکلّم نکرد با او به جهت وجوب تأدیب در حضور مقدس آن جناب.
حکایت چهاردهم: شیخ ورّام:
و نیز سیّد عظیم الشأن مسطور در آن کتاب فرموده که از آن جمله است خبری که حدیث کرد مرا به آن، رشید ابوالعباس بن میمون واسطی در حالی که ما می رفتیم به سمت سامره.
گفت: چون متوجّه شد شیخ یعنی جدّ من، ورّام بن ابی فراس - قدس الله روحه از حله به جهت تألّم وملالتی که پیدا کرده بود از مغازی واقامت نمود در مشهد مقدّس در مقابر قریش، دو ماه الاّ هفت روز، گفت: پس متوجّه شدم من از بلد واسط به سوی سرّ من رأی وهوا بشدّت سرد بود. پس مجتمع شدیم با شیخ ورّام در مشهد کاظمی وعزم خود را در زیارت برای او بیان کردم.
گفت: «می خواهم با تو رقعه بفرستم که آن را بر دکمه لباس خود ببندی یا در زیر پیراهن خود». پس آن را در جامه خود بستم.
فرمود: «چون رسیدی به قبّه شریفه یعنی قبّه سرداب مقدّس وداخل شوی در آنجا در اوّل شب وکسی در نزد تو باقی نماند وآخر کسی بودی که خواستی بیرون بیایی، پس رقعه را در قبّه بگذار؛ پس چون صبح بروی به آنجا ورقعه را در آنجا نبینی، به احدی چیز مگو».
گفت: «پس من کردم آنچه را به من امر فرمود».
پس صبح رفتم ورقعه را نیافتم وبرگشتم به سوی اهل خود وشیخ پیش از من به میل خود برگشته بود به سوی اهل خود. یعنی به حله مراجعت نمود. پس در موسم زیارت آمدم وملاقات کردم شیخ را در منزلش در حلّه.
فرمود به من: «آن حاجت منقضی شد».
ابوالعباس گفت: «این حدیث را قبل از تو به احدی نگفتم از وقت وفات شیخ تا حال که قریب سی سال است».
مؤلف گوید: شیخ ورّام مذکور از زهّاد علما واعیان فقهاست واز اولاد مالک اشتر است ومصنّف کتاب «تنبیه الخواطر» که معروف است به مجموعه ورّام واو جدّ مادری ابن طاووس است ومادر او دختر شیخ طوسی است ومادر این دختر ودختر شیخ که مادر ابن ادریس است، دختر مسعود ورّام است وهر سه از فضلا وداخل در اجازاتند وآن مسعود ورّام به این ورّام بر جماعتی مشتبه شده وبسیاری از کتب مؤلفه در این باب اشتباهات عجیبه در ترجمه ابن طاووس وابن ادریس شده که مقام ذکر آن نیست؛ حتی بعضی این دو عالم را پسرخاله یکدیگر شمرده واین از اغلاط فاحشه است ومخفی نیست بر آنکه فی الجمله معرفتی به طبقات علما دارد.
حکایت پانزدهم: علامه حلّی:
سیّد شهید قاضی نورالله شوشتری در «مجالس المؤمنین» در ضمن احوالات آیة الله علاّمه حلّی گفته که:
از جمله مراتب عالیه که جناب شیخ به آن امتیاز دارد، آن است که بر السنه اهل ایمان اشتهار یافته که یکی از علمای اهل سنّت که در بعضی قنون علمی استاد جناب شیخ بود، کتابی در ردّ مذهب شیعه امامیه نوشته بود ودر مجالس، آن را با مردم می خواند واضلال ایشان می نمود واز بیم آنکه مبادا کسی از علمای شیعه ردّ آن نماید، آن را به کسی نمی داد که بنویسد وجناب شیخ همیشه حیله می انگیخت که آن را بدست آرد تا ردّ آن نماید.
لاجرم علاقه استاد وشاگردی را وسیله التماس عاریت کتاب مذکور کرد وچون آن شخص نخواست که یکباره دست ردّ بر سینه التماس او نهد، گفت: «سوگند یاد کرده ام که این کتاب را زیاده از یک شب پیش کسی نگذارم».
جناب شیخ نیز آن قدر را غنیمت دانسته، کتاب را بگرفت وبه خانه برد که در آن شب از آن جا به قدر امکان نقل نماید.
چون به کتابت آن اشتغال نمود ونصفی از شب بگذشت، خواب بر جناب شیخ غلبه نمود؛ حضرت صاحب الامر (علیه السلام) پیدا شد وبا شیخ گفتند که: «کتاب را به من واگذار وتو خواب کن».
چون شیخ از خواب بیدار شد، نقل آن نسخه از کرامت صاحب الامر (علیه السلام) تمام شده بود.
مؤلف گوید: این حکایت را در کشکول فاضل المعی علی بن ابراهیم مازندرانی معاصر علاّمه مجلسی (رحمه الله) به نحو دیگر دیدم وآن چنان است که نقل کرد که آن جناب، کتابی از بعضی از افاضل خواست که نسخه ای کند. او ابا کرد از دادن وآن کتاب بزرگی بود. تا آنکه اتفاق افتاد که به او داد به شرط آنکه یک شب بیشتر نزد او نماند واستنساخ آن کتاب نمی شد مگر در یک سال یا بیشتر.
پس علاّمه آن را به منزل آورد وشروع کرد ودر نوشتن آن در آن شب. پس چند صفحه نوشت وملالت پیدا کرد. پس دید مردی از در داخل شد به صفت اهل حجاز وسلام کرد ونشست.
آن شخص گفت: «ای شیخ، تو مسطر بکش برای من این اوراق را ومن می نویسم».
پس شیخ برای او مسطر می کشید وآن شخص می نوشت واز سرعت کتابت، مسطر به او نمی رسید! چون بانگ خروس صبح برآمد، کتاب بالتمام به اتمام رسیده بود.
وبعضی گفتند که: «چون شیخ خسته شد، خوابید. چون بیدار شد کتاب را نوشته دید». والله اعلم.
حکایت شانزدهم: ابن رشید:
و نیز سیّد اجلّ، علی بن طاووس در کتاب «فرج الهموم» می فرماید که: «واز این جمله است خبری که معلوم شده برای من از کسی که محقق شده راستی او برای من در آنچه ذکر می کنم آن را.
مسألت کرده بودم از مولای خود، مهدی (علیه السلام) که: «مرا رخصت دهد در اینکه بوده باشم از کسانی که مشرفند به صحبت او وخدمت آن جناب در زمان غیبتش که اقتدا کرده باشم به آنان که خدمت می کنند آن جناب را از بندگان وخاصانش». ومطّلع نکرده بودم بر این مقصود خود احدی از عباد را.
پس حاضر شد در نزد من، ابن رشید ابوالعباس واسطی که سابقاً ذکر شد، در روز پنجشنبه، بیست ونهم رجب المرجب سنه 635 وگفت به من: «ابتدا از نفس خود می گویند به تو، ما قصد نداریم مگر مهربانی با تو را. پس اگر توطین می کنی نفس خود را بر صبر، مراد حاصل می شود».
به او گفتم: «از جانب که می گویی این سخن را؟»
گفت: «از جانب مولای ما - مهدی صلوات الله علیه -».
حکایت هفدهم: نقل سیّد بن طاووس:
و ایضاً سیّد عظیم الشأن مذکور در آن کتاب می فرماید: واز این جمله است، حکایتی که دانسته ام آن را از کسی که محقّق شده در نزد من حدیث او وتصدیق کرده ام او را. گفت: نوشتم به سوی مولای خود، مهدی (صلوات الله علیه) مکتوبی که متضمّن بود چند امر مهم را وتقاضا کردم که جواب دهند از آنها به قلم شریف خود وبرداشتم مکتوب را با خود به سوی سرداب شریف در سر من رأی. پس مکتوب را در سرداب گذاشتم. آنگاه خوف کردم بر او. پس برداشتم آن را با خود وآن در شب جمعه بود وتنها در یکی از حجره های صحن مقدس ماندم. چون نزدیک نصف شب شد، خادمی با شتاب داخل شد، گفت: «بده به من مکتوب را!» (یا گفت: می گویند واین شک از راوی است.) پس نشستم برای تطهیر نماز وطول دادم؛ چون بیرون آمدم نه خادمی دیدم ونه مخدومی.
حکایت هیجدهم: سیّد بن طاووس:
و نیز سیّد جلیل القدر مذکور (قدس الله روحه) در اواخر کتاب «مهج الدعوات» فرموده است که: «بودم من در سرّ من رأی، پس شنیدم در سحر، دعای قائم (علیه السلام) را وحفظ کردم از آن جناب، دعا را از برای آنکه ذکر کرده بود او را از زنده ها ومرده ها وابقهم یا فرمود: واحیهم فی غرنا وملکنا. یا فرمود: سلطاننا ودولتنا. وبود این قصه در شب چهارشنبه سیزدهم ذیقعده سنه 638».
حکایت نوزدهم: سیّد بن طاووس:
در ملحقات کتاب «انیس العابدین» مذکور است که نقل شده از ابن طاووس (رحمه الله) که او شنید در سحر در سرداب مقدّس از صاحب الامر (علیه السلام) که آن جناب می فرمود:
دعای حضرت درباره شیعیان:
اللهم انّ شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا وبقیة طینتنا وقد فعلوا ذنوباً کثیرة اتّکالا علی حبّنا وولایتنا فان کانت ذنوبهم بینک وبینهم، فاصفح عنهم فقد رضینا! وما کان منها فیما بینهم، فاصلح بینهم وقاصّ بها عن خمسنا! وادخلهم الجنّة! وزحزحهم عن النّار ولاتجمع بینهم وبین اعدائنا فی سخطک. (بحار الانوار، جلد53 صفحه 302)
مؤلف گوید: عبارت این دعا در مصنّفات جمله از متأخرین، از علاّمه مجلسی ومعاصرین به نحو دیگر نقل شده ودر رساله «جنّة الماوی» اشکال کردم در صحّت نسبت اصل این واقعه به جهت نبودن آن در مصنّفات صاحب واقعه ومؤلفات متأخرین از او وکتب علامه مجلسی ومحدثین معاصرین او بلکه احتمال دادم در آنجا این کلام، مأخوذ باشد از کلام حافظ شیخ رجب برسی در «مشارق الانوار» چه او بعد از نقل حکایات سابقه از مهج تا آنجا که فرموده: ملکنا. می گوید: ومملکتنا. وهر چند شیعیان ایشان از ایشانند ومرجع آنها بسوی ایشان است وعنایت ایشان مصروف است در آنها، پس گویا که آن جناب (علیه السلام) می فرماید:
اللهم انّ شیعتنا منّا ومضافین الینا وانّهم قد اساؤا وقد قصروا واخطأوا رأونا صاحباً لهم رضاً منهم قد تقبّلنا عنهم بذنوبهم وتحمّلنا خطایاهم لانّ معوّلهم علینا ورجوعهم الینا فصرنا لاختصاصهم بنا واتّکالهم علینا کانّا اصحاب الذنوب اذ العبد مضاف الی سیّده ومعوّل الممالیک الی موالیهم. اللهم اغفرلهم من الذنوب ما فعلوه اتّکالاً علی حبّنا وطمعاً فی ولایتنا وتعویلاً علی شفاعتنا ولاتفضحهم بالسیئات عند اعدائنا وولّنا امرهم فی الاخرة کما ولیتنا امرهم فی الدنیا وان احبطت اعمالهم فثقّل موازینهم بولایتنا وارفع درجاتهم بمحبّتنا.
این کلمات که از صاحب مشارق است وشرحی است به زعم او برای کلام آن جناب با عبارت مذکوره متقارب است وعصر او قریب عصر سیّد است وچنانچه از سیّد چنین عبارتی شایع بوده، او اولی بود به نقل آن به جهت کثرت حرص او بر این مطالب واطّلاع او بر شواهد بر آنها، اگرچه این نسبت بعید نیست از مقام سیّد چنانچه از حکایات سابقه معلوم می شود وبیاید بعضی کلمات او در باب هشتم که شایسته است هر کسی در آنها به حسرت نظر نماید.
حکایت بیستم: زیارت امیر المؤمنین (علیه السلام) توسط امام عصر (علیه السلام):
و نیز سیّد مؤید مذکور (رحمه الله) در کتاب «جمال الاسبوع روایت کرده از شخصی که او مشاهده نمود حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) را که زیارت می کرد امیر المؤمنین (علیه السلام) را به این زیارت واین مشاهده در بیداری بود نه در خواب، در روز یک شنبه که آن روز، روز امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
السّلام علی الشّجرة النبویّة والدوحة الهاشمیّة المضیئة المثمرة بالنبوّة المونعة بالامامة. السّلام علیک وعلی ضجیعیک آدم ونوح. السّلام علیک وعلی اهل بیتک الطیّبین الطاهرین. السّلام علیک وعلی الملائکة المحدقین بک والحافّین بقبرک یامولای یا امیر المؤمنین هذا یوم الأحد وهو یومک وباسمک وانا ضیفک فیه وجارک فأضفنی یامولای واجرنی فانّک کریم تحبّ الضیافة ومأمور بالاجابة فافعل ما رغبت الیک فیه ورجوته منک بمنزلتک وآل بیتک عندالله ومنزلته عندکم وبحق ابن عمّک رسول الله (صلی الله علیه وآله) وعلیکم اجمعین.
نسبت ایام هفته به حجج طاهره (علیهم السلام):
مؤلف گوید که نسبت ایّام هفته به حجج طاهرین - صلوات الله علیهم - به حسب اعمال واورادی که باید متوسّل شد به آنها در نزد ایشان به جهت رسیدن به منافع داخلیه وخارجیه، دنیویّه واخرویّه ودفع کردن بلاهای آسمانی وزمینی وشرور شیاطین انسی وجنّی مختلف رسیده، اما در زیارت وتوسّل به سلام وثناگویی ومدحت. پس به نحوی است که سیّد بن طاووس در کتاب «جمال الاسبوع» ذکر نموده:
شنبه منسوب است به رسول خدا (صلی الله علیه وآله).
و یکشنبه به امیر المؤمنین (علیه السلام).
و دوشنبه به امام حسن وسیّد الشهداء (علیهما السلام).
و سه شنبه به حضرت سجّاد وامام محمّد باقر وامام جعفر صادق (علیهم السلام).
و چهارشنبه به حضرت کاظم وامام رضا وامام محمّد تقی وامام علی النقی (علیهم السلام).
و پنجشنبه به امام حسن عسکری (علیه السلام).
و روز جمعه منسوب است به امام عصر، صاحب الزّمان (صلوات الله علیه) . وبه اسم اوست وآن روزی است که ظاهر خواهد شد در آن روز.
و برای هر روز، زیارتی ذکر نمود ودر هر یک از آنها اشاره شده به این مطلب که: «امروز، روز شماست ومن در این روز مهمان شما هستم وپناه به شما آوردم. مرا ضیافت کنید وپناه دهید».
و این ترتیب، مطابق است با دو روایت که هر دو از حضرت هادی، امام علی النقی (علیه السلام) روایت شده. یکی را صدوق از صفر بن ابی دلف نقل نموده ودیگری را قطب راوندی از ابی سلمان بن ارومه.
در خبر اول صفر می گوید: گفتم به آن جناب: «ای سیّد من! حدیثی است که روایت کرده شده از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نمی دانم معنی آن را».
فرمود: «کدام است آن حدیث؟»
گفتم: «قول آن حضرت که: دشمنی مکنید با روزها که دشمنی خواهند کرد با شما. چیست معنای آن؟»
فرمود: «آری! روزها ماییم مادامی که برپاست آسمانها وزمینها. شنبه به اسم رسول خداست (صلی الله علیه وآله)».
و به همان نسق ذکر نمود تا آنکه فرمود: «جمعه روز پسر پسر من است وبه سوی او جمع می شوند گروه اهل حق. پس این است معنی روزها. پس دشمنی نکنید با ایشان در دنیا که دشمنی می کنند با شما در آخرت».
در خبر دوم بعد از سؤال از حدیث مذکور، در جواب فرمود: «آری! بدرستی که از برای حدیث رسول خدا (صلی الله علیه وآله) تأویلی است؛ اما شنبه، پس رسول خداست (صلی الله علیه وآله)». تا آخر.
و از این خبر می شود فهمید که کنایه بودن اسامی ایّام هفته از آن نامهای مبارکه، منافات ندارد که ظاهر آن نیز مراد باشد که تفأل بد کردن به روزی وتطیّر به آن ودشنام دادن او، سبب شود از برای تأثیر بدی او. چنانچه علامه مجلسی احتمال داده وآن بعید است، چه مکرر خود مذمت می فرمودند بعضی از این ایّام را یا آنکه دشمنی کردن به روز، عمل بد کردن ومعصیت نمودن در اوست؛ پس او دشمنی خواهد کرد به این که شهادت دهد بر آن عمل بد در روز قیامت.
و در دعای صباح صحیفه کامله است که: وهذا یوم حادث جدید وهو علینا شاهد عتید ان احسنا ودعنا بحمد وان اسائنا فارقنا بذم. اگرچه شارحین صحیفه در این عبارت تأویلات بعیده کرده اند که ذکر آن مناسب نیست.
و مخفی نماند که در این دو خبر از صدیقه طاهره (علیها السلام) ذکری نشده ولکن ابن طاووس بعد از زیارت امیر المؤمنین (علیه السلام) در یکشنبه، زیارتی برای آن معظّمه ذکر نموده ومحتمل است که از خبری دیگر استفاده فرموده وما ان شاء الله زیارت حضرت حجّت (علیه السلام) را در روز جمعه در باب یازدهم ذکر کنیم.
توسّل به حضرات ائمه (علیهم السلام) وخواندن نماز هدیه:
اما در توسّل به حضرت رسول وائمه - صلوات الله علیهم - به وسیله نماز وبردن هدیه نماز در نزد ایشان، تقسیم آن به حسب ایّام هفته به روایت شیخ طوسی در مصباح، چنین است که:
شروع می کند از روز جمعه وهشت رکعت نماز می خواند. چهار رکعت را هدیه می کند از برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وچهار رکعت برای فاطمه زهرا (علیها السلام).
روز شنبه چهار رکعت برای امیر المؤمنین (علیه السلام).
روز یکشنبه چهار رکعت برای حضرت مجتبی (علیه السلام).
روز دوشنبه چهار رکعت برای سیّد الشّهداء (علیه السلام).
روز سه شنبه چهار رکعت برای حضرت سجاد (علیه السلام).
روز چهارشنبه چهار رکعت برای حضرت باقر (علیه السلام).
روز پنجشنبه چهار رکعت برای حضرت صادق (علیه السلام).
روز جمعه هشت رکعت. باز چهار رکعت برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وچهار رکعت برای حضرت حجّت (علیه السلام).
روز شنبه چهار رکعت برای امام موسی کاظم (علیه السلام).
و به همین ترتیب تا روز پنجشنبه چهار رکعت برای حضرت حجّت (علیه السلام). واین از اعمال نفیسه است.
در خبر دیگر که در آن ذکر این نماز هدیه شده، فرمودند: «کسی که ثواب نماز خود را، چه فریضه چه نافله، قرار دهد برای رسول خدا وامیر المؤمنین واوصیای بعد از او - صلوات الله علیهم - خداوند مضاعف می کند ثواب نماز او را اضعاف مضاعف تا نفس قطع شود. وبه او می گویند پیش از آن که روحش از بدنش مفارقت کند: ای فلان! دلت خوش باد وچشمت روشن به آنچه مهیّا کرده آن را خدای تعالی برای تو وگوارا باد برایت آنچه را که رسیدی به آن».
بهتر آن است که در این نمازها، تسبیح رکوع وسجود را سه مرتبه بگوید وپس از آن بگوید: وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین.
و بعد از هر دو رکعت بگوید: اللهم انت السّلام ومنک السّلام والیک یعود السّلام حینا ربّنا منک بالسّلام. اللهم ان هذه الرکعات هدیة منّی الی فلان بن فلان! (ونام آن حجت را برد که هدیه برای اوست) فصلّ علی محمّد وآل محمّد وبلّغه ایّاها واعطنی افضل املی ورجائی فیک وفی رسولک صلواتک علیه وآله وفیه. آنگاه دعا کن، هرچه را که خواستی.
و مخفی نماند که از برای ایّام ماه نیز تقسیمی است منسوب به ایشان که در هر روز باید خوانده شود وتسبیحی که مختص است به آن حجّت که آن روز منسوب به اوست وسیّد فضل الله راوندی در کتاب «دعوات» آن تسبیحها را نقل کرده.
و تسبیح حضرت حجّت (علیه السلام) از روز هیجدهم ماه است تا آخر ماه وآن، این است: سبحان الله عدد خلقه سبحان الله رضا نفسه سبحان الله مداد کلماته سبحان الله زنة عرشه والحمد لله مثل ذلک.
حکایت بیست ویکم: سیّد رضی الدین محمّد آوی حسینی:
آیة الله علاّمه حلّی در کتاب «منهاج الصلاح» می فرماید: «نوعی دیگر از استخاره است که روایت کردم آن را از والد فقیه خود، سدید الدین، یوسف بن علی بن المطهر (رحمه الله) از سیّد رضی الدین محمّد آوی حسینی (رحمه الله) از صاحب الامر (علیه السلام) وآن چنین است که: «بخواند فاتحه الکتاب را ده مرتبه واقلّ آن سه مرتبه وپست تر از آن یک مرتبه، آنگاه بخواند انّا انزلناه را ده مرتبه، آنگاه بخواند این دعا را سه مرتبه، اللهم انّی استخیرک لعلمک بعواقب الامور واستشیرک لحسن ظنّی بک فی المأمول والمحذور. اللهم ان کان الامر الفلانی قد نیطت بالبرکة اعجازه وبوادیه وحفت بالکرامة ایّامه ولیالیه فخرلی فیه خیرة ترد شموسه ذلولاً وتقعض ایّامه سروراً. اللهم اما امر فائتمر واما نهی فانتهی. اللهم انّی استخیرک برحمتک خیرة فی عافیة. آنگاه یک قبضه بردارد از قطعه تسبیح ودر خاطر بگذارند حاجت خود را وبیرون بیاورد، اگر عدد آن قطعه جفت است، پس آن افعل است. یعنی بکن واگر فرد است، لاتفعل است. یعنی مکن یا بعکس، یعنی این علامت خوبی وبدی بسته است به قرار داد استخاره کننده».
شیخ شهید اول در ذکری فرموده: «یکی از اقسام استخاره، استخاره به عدد است واین قسم مشهور نبود در عصرهای گذشته، پیش از زمان سیّد کبیر عابد رضی الدین محمّد آوی حسینی، مجاور مشهد مقدس غروی رضی الله عنه ومن روایت می کنم یا اذن دارم در روایت این استخاره از او وسایر مرویّات او از جمله از مشایخ خود از شیخ کبیر فاضل جمال الدین بن مطهر از والدش از سیّد رضی از صاحب الامر (علیه السلام)».
بیست ودوم: سیّد رضی الدین محمّد آوی حسینی:
و نیز علامه (رحمه الله) در کتاب «منهاج الصلاح» در شرح دعای عبرات فرموده که: «آن مروی است از جناب صادق، جعفر بن محمّد (علیهما السلام) واز برای این دعا از طرف سیّد سعید رضی الدین محمّد بن محمّد بن محمّد آوی رضی الله عنه حکایتی است معروفه وبه خطّ بعضی از فضلا در حاشیه این موضع از منهاج».
آن حکایت را چنین نقل کرده از مولی السعید فخر الدین محمّد پسر شیخ اجل جمال الدین یعنی علاّمه که او از والدش روایت نموده از جدّش شیخ فقیه سدیدالدین یوسف از سیّد رضی مذکور که:
او محبوس بود در نزد امیری از امرای سلطان جرماغون، مدّت طویلی در نهایت سختی وتنگی. پس در خواب خود دید خلف صالح منتظر را - صلوات الله علیه. پس گریست وگفت: «ای مولای من! شفاعت کن در خلاص شدن من از این گروه ظلمه».
پس حضرت فرمود: «بخوان دعای عبرات را».
سیّد گفت: «کدام است دعای عبرات؟»
فرمود: «آن دعا در مصباح تو است».
سیّد گفت: «ای مولای من! دعا در مصباح من نیست».
فرمود: «نظر کن در مصباح، خواهی یافت دعا را در آن».
پس از خواب بیدار شده، نماز صبح را کرد ومصباح را باز نمود. پس ورقه ای یافت در میان اوراق آن که آن دعا نوشته بود در آن. پس چهل مرتبه آن دعا را خواند
و آن امیر را دو زن بود یکی از آن دو عاقله ومدبّره وآن امیر بر او اعتقاد داشت. پس امیر نزد او آمد در نوبه اش. پس گفت به امیر: «گرفتی یک از اولاد امیر المؤمنین (علیه السلام) را؟»
امیر گفت: «چرا سؤال کردی از این مطلب؟»
گفت: در خواب دیدم شخصی را وگویا نور آفتاب می درخشید از رخسار او؛ پس حلق مرا میان دو انگشت خود گرفت. آنگاه فرمود که: «می بینم شوهر تو را که گرفت یکی از فرزندان مرا ودر طعام وشراب بر او تنگ گرفته».
پس من به او گفتم: «ای سیّد من! تو کیستی؟»
فرمود: «علی بن ابیطالب! بگو اگر او را رها نکرد، هر آینه خراب خواهم کرد خانه او را».
پس این خواب منتشر شد وبه سلطان رسید. پس گفت مرا علمی به این مطلب نیست واز نواب خود جستجو کرد وگفت: «کی محبوس است در نزد شما؟»
گفتند: «شیخ علوی که امر کردی به گرفتن او».
گفت: «او را رها کنید واسبی به او بدهید که بر آن سوار شود وراه را به او دلالت کنید. پس برود به خانه خود».
سیّد اجلّ، علی بن طاووس در آخر «مهج الدعوات» فرموده: «واز این جمله است دعایی که مرا خبر داد صدیق من وبرادر ودوست من، محمّد بن محمّد قاضی آوی - ضاعف الله (جل جلاله) سعادته وشرف خاتمته -. از برای او حدیث عجیبی وسبب غریبی نقل کرد وآن، این بود که:
برای او حادثه ای روی داد. پس یافت این دعا را در اوراقی که نگذاشته بود آن دعا را در آن در میان کتب خود. پس نسخه برداشت از آن نسخه. چون آن نسخه را برداشت، آن اصل که در میان کتب خود یافته بود مفقود شد. آنگاه سیّد دعا را نقل کرد وپس از آن سند دیگر برای دعا ذکر نمود با اصل دعا ومیان آن دو نسخه اختلاف بسیار است چنانچه میان نسخه سیّد وعلاّمه نیز اختلاف بسیار است وما تیمناً به ذکر نسخه اولی سیّد قناعت می کنیم:
دعای عبرات
اللهمَّ انّی اسئلک یا راحم العبرات ویا کاشف الکربات انت الّذی تقشّع سحائب المحن وقد امست ثقالاً وتجلوا ضبات الاحن وقد سحبت اذیالاً وتجعل زرعها هشیماً وعظامها رمیماً وترد المغلوب غالباً والمطلوب طالباً والمقهور قاهراً والمقدور علیه قادراً.
الهی فکم من عبد نادیک انّی مغلوب فانتصر (نادی انا مغلوب نسخه علامه) ففتحت له من نصرک ابواب السّماء بماءٍ منهمر وفجرت له من عونک عیوناً فالتقی ماه (الما، خ ل) فرجه علی امر قد قدر وحملته من کفایتک علی ذات الواح ودسر.
یا ربّ انّی مغلوب فانتصر. یا ربّ انّی مغلوب فانتصر. یا ربّ انّی مغلوب فانتصر. فصلّ علی محمّد وآل محمّد وافتح لی من نصرک ابواب السماء بماء منهمر وفجر لی من عونک عیوناً لیلتقی ماء فرجی علی امر قد قدر واحملنی.
یا ربّ من کفایتک علی ذات الواح ودسر یا من اذا ولج العبد فی لیل من حیرته یهیم فلم یجد له صریخاً یصرخه من ولی ولاحمیم صلّ علی محمّد وآل محمّد وجد یا ربّ من معونتک صریخاً معیناً وولیا یطلبه حثیثاً ینجیه من ضیق امره وحرجه ویظهر له المهم من اعلام فرجه.
اللهم فیا من قدرته قاهرة وآیاته باهرة ونقماته قاصمة لکل جبار دامغه لکل کفور ختار. صلّ یا ربّ علی محمّد وآل محمّد وانظر الیّ یا ربّ نظرة من نظراتک رحیمة تجلو بها عنّی ظلمة واقفة مقیمة من عاهة جفت منها الضروع وقلفت منها الزروع واشتمل بها علی القلوب الیأس وجرت بسببها الانفاس.
اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وحفظاً حفظاً لغرایس غرسها بید الرحمن وشربها من ماء الحیوان ان یکون بید الشیطان تجزّ وبفأسه تقطع وتحزّ الهی من اولی منک ان یکون عن حریمک دافعاً ومن اجدر منک ان یکون عن هماک حارساً ومانعاً.
الهی ان الامر قد هال فهوّنه وخشن فألنه وان القلوب کانت فطمنها والنفوس ارتاعت فسکنها.
الهی تدارک اقداماً قد زلت وافهاماً فی مهامه الحیرة ضلت اجحف الضرّ بالمضرور فی داعیة الویل والثبور فهل یحسن من فضلک ان تجعله فریسة للبلاء وهو لک راجع ام هل یحمل من عدلک ان یخوض لجة الغماء وهو الیک لاج مولای لان کنت لااشق علی نفسی فی التقی ولاابلغ فی حمل اعباء الطاعة مبلغ الرضا ولا انتظم فی سلک قوم رفضوا الدّنیا فهم خمص البطون من الطوی عمش العیون من البکاء بل اتیتک یا ربّ بضعف من العمل وظهر ثقیل بالخطاء والزلل ونفس للراحة معتادة ولدواعی التسویف منقادة اما یکفیک یا ربّ وسیلة الیک وذریعة لدیک انّی لاولیائک موال وفی محبّتهم مغال اما یکفینی ان اروح فیهم مظلوماً واغدو مکظوماً واقضی بعد هموم هموماً وبعد رجوم رجوماً؟
اما عندک یا ربّ بهذه حرمة لاتضیع وذمّة بادناها یقتنع فلم لاتمنعنی یا ربّ وها انا ذا غریق وتدعنی بنار عدوّک حریق اتجعل اولیائک لاعدائک طرائد وبمکرهم مصائد وتقلدهم من خسفهم قلائد وانت مالک نفوسهم لو قبضتها جمدوا وفی قبضتک مواد انفاسهم لوقطعتها خمدوا.
و ما یمنعک یا ربّ ان تکف بأسهم وتنزع عنهم من حفظک لباسهم وتعریهم من سلامة بها فی ارضک یسرحون وفی میدان البغی علی عبادک یمرحون.
اللهم صلّ علی محمّد وآل محمد وادرکنی ولما یدرکنی الغرق وتدارکنی ولمّا غیب شمسی للشفق.
الهی کم من عبد خائف التجأ الی سلطان فابی عنه محفوفاً بامن وامان افأقصد یا ربّ اعظم من سلطانک سلطاناً ام اوسع من احسانک احساناً اما اکثر من اقتدارک اقتداراً ام اکرم من انتصارک انتصاراً فما عذری یا الهی اذا حرمت فی حسن الکفایة نائلک وانت الّذی لایخیب آملک ولایرد سائلک.
اللهم این کفایتک الّتی هی نصرة المستغیثین من الأنام واین عنایتک الّتی هی جنّة المستهدفین لجور الایّام الیّ الیّ بها یا ربّ نجّنی من القوم الظالمین انّی مسّنی الضر وانت ارحم الراحمین.
مولای! تری تحیری فی امری وتقلبی فی ضری وانطوای علی حرقة قلبی وحرارة صدری فصلّ یا ربّ علی محمّد وآل محمّد وجدلی یا ربّ بما انت اهله فرجاً ومخرجاً ویسّرلی یا ربّ نحو الیسری من هجا واجعل لی یا ربّ من نصب حبالاً لیصرعنی بها صریع ما مکره ومن حفرلی البئر لیوقعنی فیها واقعاً فیما حفره واصرف اللهم عنّی شرّه ومکره وفساده وضرّه ما تصرفه عمن قاد نفسه (عن القوم المتقین خ ل) الدین الدیان ومناد ینادی للایمان.
الهی عبدک عبدک اجب دعوته وضعیفک ضعیفک فرّج غمته فقدانقطع کل حبل الاحبلک وتقلّص کلّ ظل الا ظلّک.
مولای دعوتی هذه (العصابة خل ل) ان رددتها این تصادف موضع الاجابة ویجعلنی ان کذبتها این تلافی موضع الاخافة فلاترد عن بابک من لایعرف غیره باباً ولایتمنع دون جنابک من لایعرف سواه جناباً.
و یسجد ویقول الهی ان وجهاً الیک برغبته توجه فالراغب خلیق بان تجیبه وانَّ جبیناً لک بابتهاله سجد حقیق ان یبلغ ما قصد وان خدّاً الیک بمسئلته تعفّر جدیر بان یفوز بمراده ویظفر، وها انا ذا یا الهی! قد تری تعفیر خدّی وابتهالی واجتهادی فی مسئلتک وجدّی فتلق یاربّ رغباتی برأفتک قبولاً وسهّل الیّ طلباتی برأفتک وصولاً وذلّل لی قطوف ثمرة اجابتک تذلیلاً.
الهی لا رکن اشد منک فآوی الی رکن شدید وقد اویت الیک وعولت فی قضاء حوائجی علیک ولا قول اسدّ من دعائک فاستظهر بقول سدید وقد دعوتک کما امرت فاستجب لی بفضلک کما وعدت فهل بقی یا ربّ الا ان تجیب وترحم منّی البکاء والنحیب یا من لا اله سواه ویا من یجیب المضطرّ اذا دعاه.
ربّ انصرنی علی القوم الظالمین وافتح لی وانت خیر الفاتحین والطف بی یا ربّ وبجمیع المؤمنین والمؤمنان برحمتک یا ارحم الراحمین.
حکایت بیست وسوم: محمّد بن علی علوی حسینی:
سیّد جلیل، علی بن طاووس در «مهج الدعوات» نقل فرموده از بعضی از کتب قدما که او روایت نمود از ابی علی احمد بن محمّد بن الحسین واسحق بن جعفر بن محمد علوی عریضی در حران که گفت: خبر داد مرا محمّد بن علی علوی حسینی که ساکن بود در مصر، گفت: «فرا گرفت مرا امری عظیم وهمّی شدید از طرف والی مصر. پس ترسیدم از او بر جان خود ونزد احمد بن طولان از من سخن چینی کرده بودند.
بیرون آمدم از مصر به قصد حجّ. آنگاه از حجاز رفتم به سوی عراق وقصد کردم مرقد مولی وپدر خود، حسین بن علی (علیهما السلام) را که پناه برم به قبر منوّرش از سطوت آنکه از او می ترسم. پس ماندم در حایر، پانزده روز. دعا می کردم وتضرّع می نمودم در شب وروز خود. نمودار شد برای من قیّم زمان وولیّ رحمن! ومن در میان بیداری وخواب بودم. به من فرمود که: «حسین (علیه السلام) به تو می گوید: ای پسر من! ترسیدی از فلان؟»
گفتم: «آری! قصد نموده که مرا هلاک کند. پس پناه آوردم به سیّد خود وشکایت کنم نزد او، از این قصد بزرگی که کرده».
فرمود: «چرا نخواندی خداوند وپروردگار خود وپروردگار پدران خود را به دعاهایی که خواندند آن را گذشتگان از پیغمبران؟ پس به تحقیق که بودند در سختی، پس خداوند برطرف نمود بلا را از ایشان».
گفتم: «به چه بخوانم او را؟»
فرمود: «چون شب جمعه شود. غسل کن ونماز شب بگذار. چون به سجده شکر رفتی، بخوان این دعا را در حالتی که زانوی خود را بر زمین چسبانده باشی». پس دعا را برای من ذکر نمود.
علوی می گوید: ودیدم آن جناب را که در مثل آن وقت نزد من آمد وآن کلام ودعا را بر من مکرر می نمود. تا آن که آن را حفظ نمودم ومنقطع شد آمدنش در شب جمعه.
غسل کردم وجامه خود را تغییر دادم وخود را خوشبو کردم ونماز شب بجای آوردم وسجده شکر کردم وبه زانو در افتادم وخدای (عزَّ وجلَّ) را خواندم به این دعا.
پس حضرت، شب شنبه نزد من آمد وفرمود به من: «دعای تو مستجاب شد ای محمد! ودشمن تو کشته شد بعد از فراغ تو از دعا در نزد آن که سعایت تو را در نزدش کردند».
پس چون صبح شد، وداع کردم سیّد خود را وبیرون رفتم ومتوجه مصر شدم.
چون به اردن رسیدم در سیرم به سوی مصر، دیدم مردی از همسایگان را در مصر واو مردی بود مؤمن. پس او مرا خبر داد که خصم مرا احمد بن طولان گرفت. پس امر به حبس او نمود. پس صبح کرد در حالتی که سرش از قفا بریده شده بود. وگفت این در شب جمعه بود. پس امر نمود که اورا در نیل انداختند. به نحوی که خبر دادند مرا اهل وبرادران شیعه من اینکه کشته شدن او بعد از فراغ من بود از دعا. چنانچه مولایم به من خبر داد».
سیّد این قصّه را به سند دیگر از ابوالحسن علی بن حماد مصری با اختلافی فی الجمله نقل نمود وآخر آن چنین است که: «چون رسیدم به بعضی از منازل، ناگاه قاصدی از اولاد خود را دیدم که با او خطوطی به این مضمون بود که: آن مردی که تو فرار کردی از او، جمع نمود قومی را وبرای ایشان، سفره مهیّا نمود، پس خوردند وآشامیدند ومتفرّق شدند وخوابید او وغلامانش در همان مکان.
پس صبح کردند مردم ونشنیدند از باری او حسی. پس لحاف را از روی او برداشتند که دیدند مذبوح شده از قفا وخونش جاری است! الخ».
آنگاه سیّد دعا را نقل نمود وپس از آن علی بن حماد گفت: «من این دعا را از ابوالحسن علی علوی عریضی گرفتم وشرط کرد که ندهم آن را به مخالفی وندهم آن را مگر به کسی که مذهبش را بدانم که او از اولیای آل محمّد است (علیهم السلام) ودر نزد من بود ومن وبرادرانم آن را می خواندیم.
آنگاه وارد شد بر من در بصره، بعضی از قضات اهواز واز مخالف بود وبر من حق احسان داشت وبه او محتاج بودم در بلد او ودر نزد او منزل می کردم.
سلطان او را گرفت واز او نوشته گرفت که بیست هزار درهم بدهد. پس برای او رقّت کردم ورحم نمودم واین دعا را به او دادم. پس هفته تمام نشد که سلطان او را ابتدا رها کرد واز آن نوشته چیزی از او نگرفت واو را به بلد خود با اکرام برگرداند وتا ابله او را مشایعت کردم وبرگشتم به بصره. چون چند روز گذشت، دعا را طلب کردم، نیافتم ودر تمام کتب خود تفتیش کردم اثری از آن ندیدم. پس طلب کردم دعا را از ابی مختار حسینی ودر نزد او نیز نسخه ای از آن بود. او نیز در کتب خود نیافت.
پس پیوسته در کتب خود جستجو می کردیم از آن تا بیست سال وآن را نیافتم ودانستم که عقوبتی است از جانب خداوند (عزَّ وجلَّ) چون آن را به مخالف دادم.
چون بیست سال گذشت آن را در میان کتب خود یافتم وحال آن که دفعات چند که احصا نشود، در آن تفتیش کرده بودم. پس سوگند یاد کردم که ندهم آن را مگر به کسی که به دین او وثوق پیدا کنم که از معتقدین ولایت آل محمّد (علیهم السلام) است وبعد از آن که عهد بگیرم از او که ندهد آن را مگر به آن که مستحق است. چون دعا طولانی بود از وضع کتاب بیرون ودر بسیاری از کتب دعا موجود، لهذا نقل نکردم.
و پوشیده نماند که مأخذ این دعا که معروف است به دعای «علوی مصری» کتاب «مهج الدعوات» سیّد است وقبل از آن در کتاب دعایی دیده نشده واوّل آن چنین است: ربّ من ذا الّذی دعاک فلم تجبه ومن ذا الّذی سئلک فلم تعطه....
لکن در رساله ملحقات مصباح کفعمی که معروف است وغالباً با نسخه مصباح است ومؤلفش معلوم نیست، مذکور است به این مضمون؛ دعایی است جلیل القدر از برای دفع شرّ اعداء.
و برای آن، قصّه غریبه عجیبه طولانی است که مقام را وسعت شرح آن نیست وبالجمله آن دعایی است برای آنچه ذکر شد وصحیح است استناد آن به سوی سیّد اوصیا وامام اتقیاء، امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام). وبه سوی کسی که او را تجربه نمود. پس به صحت رسید در نزد او تأثیر آن. پس از آن آدابی ذکر نمود که قبل از شروع در آن باید خواند از سوره ها وآیات ودعای معروف.
پس از آن گفته: پس شروع کن در دعا با خضوع وخشوع وتضرع ورقّت قلب ونیّت صدق وپس از تفحّص تاکنون معلوم نشد که مستند ومأخذ مؤلف در آن نسبت واین آداب چیست وکجاست؟ والله تعالی العالم
حکایت بیست وچهارم: ابی الحسن محمّد بن ابی اللیث:
شیخ جلیل القدر فضل بن حسن الطبرسی، صاحب تفسیر «مجمع البیان» در کتاب «کنوز النجاح» نقل کرده که این دعا را حضرت صاحب الزمان (صلوات الله علیه) تعلیم نموده در خواب به ابی الحسن، محمّد بن احمد بن ابی اللیث (رحمه الله) در شهر بغداد در مقابر قریش.
ابی الحسن مذکور از ترس کشته شدن به مقابر قریش گریخته وپناه برده بوده است. پس به برکت خواندن این دعا از کشته شدن نجات یافته است وابوالحسن مذکور گفته است که آن حضرت به من تعلیم نمود که بگو:
اللهم عظم البلاء وبرح الخفاء وانقطع الرجاء وانکشف الغطاء وضاقت الارض ومنعت السّماء والیک یا ربّ المشتکی وعلیک المعوّل فی الشدّة والرّخاء.
اللهم فصلّ علی محمّد وآل محمّد اولی الامر الّذین فرضت علینا طاعتهم فعرفتنا بذلک منزلتهم ففرّج عنا بحقّهم فرجاً عاجلاً قریبا کلمح البصر او هو اقرب یا محمّد یاعلی اکفیانی فانّکما کافیای وانصرانی فانّکما ناصرای یا مولای یا صاحب الزمان الغوث الغوث ادرکنی ادرکنی ادرکنی.
و راوی گفته است که در وقت گفتن یا صاحب الزمان، حضرت اشارت به سینه خود نمود.
مؤلف گوید: ظاهر آن است که مراد آن حضرت از این اشارت این باشد که در وقت گفتن یا صاحب الزمان مرا باید قصد نمود واین دعا با اختلافی در چند موضوع گذشت در ذیل حکایت اول در تعقیب نماز آن حضرت.
حکایت بیست وپنجم: شیخ ابراهیم کفعمی:
شیخ متبحّر صالح، شیخ ابراهیم کفعمی در کتاب «بلد الامین» گفته: مروی است از حضرت مهدی (علیه السلام) هرکس بنویسد این دعا را در ظرف تازه با تربت حسین (علیه السلام) وبشوید وبخورد آن را، شفا می یابد از مرض خود.
دعای مروی از امام زمان (علیه السلام) جهت شفاء امراض:
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله دواء والحمد لله شفاء ولا اله إلّا الله کفاء هو الشافی شفاء وهو الکافی کفاء اذهب البأس بربّ الناس شفاء لایغادره سقم وصلّی الله علی محمّد وآله النجباء.
و دیدم به خط سیّد زین الدین علی بن الحسین حسینی که این دعا را آموخت به مردی که مجاور بود در حایر یعنی کربلا، علی مشرفه السلام، از مهدی (علیه السلام) در خواب خود وبه مرضی مبتلا بود، پس شکایت کرد به سوی قائم (علیه السلام). پس امر فرمود به نوشتن این دعا وشستن آن وخوردنش. پس کرد آنچه فرموده بود. فی الحال از آن مرض عافیت. والحمد لله
حکایت بیست وششم: شیخ حاجی علیا مکی:
سیّد مؤیّد جلیل سیّد علیخان مدنی شیرازی صاحب شرح صحیفه وصمدیه وغیره در کتاب «کلم الطیب والغیث الصیب» گفته که: من دیدم به خط بعضی از اصحاب خود از سادات اجلّاء صلحاء ثقات که صورت آن، این بود که شنیدم در ماه رجب سنه 1093 از برادر فی الله المولی الصدوق، جامع کمالات انسیه وصفات قدسیه، امیر اسماعیل بن حسین بیک بن علی بن سلیمان جابری انصاری - انارالله تعالی برهانه که گفت: شنیدم شیخ صالح متقی متورع شیخ حاجی علیا مکی گفت که:
من مبتلا شدم به تنگی وسختی ومناقصه با خصما تا آن که بر جان خود ترسیدم از کشته شدن وهلاکت. پس یافتم این دعای مسطور بعد را در جیب خود، بدون آن که کسی آن را به من بدهد. پس تعجب کردم از این امر ومتحیر بودم.
پس در خواب دیدم گوینده ای که در زیّ صلحاء وزهاد بود می گوید به من که: «ما عطا نمودیم دعای فلانی را به تو. پس بخوان آن را که نجات خواهی یافت از تنگی وسختی». وظاهر نشد برای من که گوینده کیست! پس تعجبم زیاد شد.
دفعه دیگر حجّت منتظر (علیه السلام) را دیدم وبه من فرمود: «بخوان آن دعایی را که داده بودم به تو وبیاموز آن را به هرکس که خواستی».
شیخ گفت: به تحقیق که تجربه کردم آن دعا را چند مرتبه. پس دیدم فرج را بزودی وبعد از مدتی آن دعا گم شد وچندی مفقود بود ومن تأسف می خوردم بر فوت آن واستغفار می کردم از بدی عمل خود. پس شخصی نزد من آمد وگفت که: «این دعا از تو مفقود شد در فلان مکان». ودر خاطرم نیامد که من به آن مکان رفته باشم. پس دعا را گرفتم وسجده شکر برای خدای تعالی بجا آوردم وآن دعا این است:
دعای مروی از حضرت حجّت (علیه السلام) جهت ایمنی از بلا وگرفتاری:
بسم الله الرحمن الرحیم
ربّ انّی اسئلک مدداً روحانیاً تقوی به قوی الکلیة والجزئیة حتی اقهر عبادی! نفسی کلّ نفس قاهرة فتنقبض لی اشارة رقائقها انقباضاً تسقط به قواها حتّی لایبقی فی الکون ذو روح الاّ ونار قهری قد احرقت ظهوره یا شدید یا شدید یا ذا البطش الشدید یا قهّار اسئلک بما اودعته عزرائیل من اسمائک القهریة فانفعلت له النفوس بالقهر ان تودعنی هذا السرّ فی هذه السّاعة حتّی الین به کل صعب واذلل به کل منیع بقوتک یا ذا القوة المتین(3).
می خوانی این را در سحر، سه مرتبه، اگر ممکن شود ودر صبح، سه مرتبه ودر شام، سه مرتبه.
پس، هرگاه سخت شود کار بر آن که این دعا را می خواند، بگوید بعد از خواندن آن، سی دفعه: یا رحمن یا رحیم یا ارحم الراحمین اسئلک اللطف بما جرت به المقادیر.
حکایت بیست وهفتم: ابن جواد نعمانی:
عالم فاضل متبحر نقاد، میرزا عبد الله اصفهانی معروف به افندی در جلد پنجم کتاب «ریاض العلماء وحیاض الفضلا» در احوالات شیخ ابن جواد نعمانی گفته که: «او از کسانی است که دیده است قائم (علیه السلام) را وروایت نموده از آن جناب».
دیدم منقول از خط شیخ زین الدین علی بن حسن بن محمّد خازن حابری شهید که بدرستی وتحقیق که دیده است ابن ابی کذا الجواد نعمانی مولای ما، مهدی (علیه السلام) را. پس عرض کرد به او: «ای مولای من! برای تو مقامی است در نعمانیه ومقامی است در حلّه. پس کدام وقت تشریف دارید در هریک از آنها؟»
فرمود به او که: «می باشم در شب سه شنبه وروز سه شنبه در نعمانیه وروز جمعه وشب جمعه می باشم در حلّه. ولکن اهل حلّه به آداب، رفتار نمی کنند در مقام من ونیست مردی که داخل شود در مقام من به ادب، ادب کند وسلام کند بر من وبر ائمه (علیهم السلام) وصلوات فرستد وسلام کند بر من وبر ایشان دوازده مرتبه؛ آنگاه دو رکعت نماز به جای آرد با دو سوره وبا خدای تعالی مناجات کند در آن دو رکعت، مگر آن که خدای تعالی عطا فرماید به او آنچه را که می خواهد».
پس گفتم: «ای مولای من! تعلیم فرما به من این مناجات را».
فرمود: اللهم قد اخذ التأدیب منّی حتّی مسنی الضرّ وانت ارحم الراحمین وان کان مااقترفته من الذنوب استحق به اضعاف اضعاف ما ادبتنی به وانت حلیم ذو اناة تعفو عن کثیر حتی یسبق عفوک ورحمتک عذابک.
و سه مرتبه این دعا را بر من تکرار فرمود تا آن که فهمیدم، یعنی حفظ نمودم آن را.
مؤلف گوید: نعمانیه بلدی است از عراق، مابین واسط وبغداد وظاهراً از اهل آن بلد باشد شیخ جلیل ابو عبد الله محمّد بن محمّد بن ابراهیم بن جعفر کاتب شهیر به نعمانی، معروف به ابن ابی زینب تلمیذ شیخ کلینی وصاحب تفسیر مختصر که در انواع آیات است وکتاب غیبت که از کتب مشروحه مفصّله معتبره است چنانچه شیخ مفید در «ارشاد» اشاره فرموده.
اماکن مخصوص ومعروف به مقام آن حضرت (علیه السلام):
مخفی نماند که در جمله از اماکن، محل مخصوصی است معروف به مقام آن جناب، مثل: وادی السلام ومسجد سهله وحلّه وخارج قم وغیر آن. ظاهر آن است که کسی در آن موضع به شرف حضور مشرّف یا از آن جناب معجزه ای در آنجا ظاهر شده. واز این جهت در اماکن شریفه مبترّکه ومحلّ انس وتردّد ملائکه وقلّت شیاطین در آنجا واین خود یکی از اسباب قریبه اجابت دعا وقبول عبادات است.
و در بعضی از اخبار رسیده که: «خداوند را مکانهایی است که دوست می دارد عبادت کرده شود در آنجا». ووجود امثال این اماکن چون مساجد ومشاهد ائمه (علیهم السلام) ومقابر امامزادگان وصلحا وابرار در اطراف بلاد از الطاف عینیّه الهیّه است برای بندگان درمانده ومضطرّ ومریض ومقروض ومظلوم وهراسان ومحتاج. ونظایر ایشان از صاحبان هموم مفرّق قلوب ومشتّت خاطر ومخلّ حواس که به آنجا پناه برند وتضرّع نمایند وبه وسیله صاحب آن مقام از خداوند مسألت کنند ودوای درد خود را بخواهند وشفا طلبند ودفع شرّ اشرار کنند.
بسیاری شده که به سرعت مقرون به اجابت با مرض رفتند وبا عافیت برگشتند ومظلوم رفتند ومغبوط برگشتند وبا حال پریشان رفتند وآسوده خاطر مراجعت نمودند والبته هرچند در آداب واحترام آنجا بکوشند، خیر در آنجا بیشتر بینند ومحتمل است همه آن مواضع داخل باشد در جمله آن خانه ها که خدای تعالی امر فرموده است که: «باید مقام آنها بلند باشد ونام خدای تعالی در آنجا مذکور شود». ومدح فرمود از کسانی که در بامداد وپسین در آنجا تسبیح حق تعالی گویند واین مقام را گنجایش شرح بیش از این نیست.
حکایت بیست وهشتم: محمّد بن ابی الرّواد رواسی:
سیّد جلیل علی بن طاووس در کتاب «اقبال» نقل کرده از محمّد بن ابی الرّواد رواسی که او ذکر نمود که بیرون رفت با محمّد بن جعفر دهّان به سوی مسجد سهله در روزی از روزهای ماه رجب.
محمّد به او گفت: «ما را ببر به مسجد صعصعه که آن مسجد مبارکی است وامیر المؤمنین (علیه السلام) در آنجا نماز کرده وحجج (علیهم السلام) قدمهای شریفه خود را در آنجا گذاشتند».
پس میل کردیم به سوی آن مسجد. در بین نمازگزاردن بودیم که دیدیم مردی را که از شتر خود فرود آمد ودر زیر سایه، زانوی او را عقال کرد. آنگاه داخل شد ودو رکعت نماز کرد وطول داد آن دو رکعت را. آنگاه دستهای خود را بلند کرد وگفت: اللهم یا ذا المنن السابغة.... تا آخر آنچه بیاید؛ آنگاه برخاست ورفت نزد شتر خود وبر او سوار شد.
ابن جعفر دهّان به من گفت: «آیا برنخیزیم ونرویم نزد او؟ پس سؤال کنیم از او که او کیست؟»
پس برخاستیم وبه نزد او رفتیم وبه او گفتیم: «تو را به خداوند قسم می دهیم که تو کیستی؟»
فرمود: «شما را قسم می دهم به خداوند که مرا کی پنداشتید؟»
ابن جعفر دهّان گفت: «گمان کردم تو را خضر».
پس به من فرمود: «تو هم چنین گمان کردی؟»
گفتم: «گمان کردم که تو خضری».
فرمود: «والله که من هرآینه آن کس هستم که خضر محتاج است به دیدن او. برگردید که منم امام زمان شما».
شیخ محمّد بن مشهدی در مزار کبیر خود وشیخ شهید اوّل در مزار، نقل کردند از علی بن محمّد بن عبد الرحمن شوشتری که او گفت: گذشتم به قبیله بنی رواس. پس بعضی از برادران من گفتند: «کاش می بردی ما را به سوی مسجد صعصعه که نماز می کردیم در آن. زیرا که رجب است ومستحب است در آن، زیارت این مواضع مشرفه که موالی (علیهم السلام) قدمهای خود را در آنجا گذاردند ونماز کردند در آن ومسجد صعصعه، یکی از آنهاست».
پس با او میل کردیم به سوی مسجد که ناگاه دیدیم شتری را که زانویش بسته وپالانش بر پشتش گذاشته که در مسجد خوابانیده شده.
پس داخل شدیم، ناگاه مردی را دیدیم که بر بدنش جامه های حجازی بود وبر او، عمامه بود مانند عمامه اهل حجاز ونشسته بود ومی خواند این دعا را. پس من ورفیقم حفظ کردیم وآن دعا این است: اللهم یا ذا المنن السابغة.... آنگاه سجده طولانی کرد وبرخاست وبر شتر سوار شد ورفت.
پس رفیق من به من گفت: «گمان می کنم که او خضر بود. پس چه شد ما را که با او سخن نگفتیم. گویا که زبان ما را بسته بودند».
بیرون رفتیم وملاقات کردیم ابن ابی الرواد رواسی را. پس گفت: «از کجا می آیید؟»
گفتیم: «از مسجد صعصعه». وآن خبر را برای او نقل نمودیم.
گفت: «این شتر سوار می آید به مسجد صعصعه در هر دو روز وسه روز وتکلّم نمی کند».
گفتیم: «کیست او؟»
گفت: «شما چه گمان کردید او را؟»
گفتیم: «گمان کردیم خضر است».
پس گفت: «من والله نمی دانم او را مگر کسی که خضر محتاج است به مشاهده او. برگردید با رشد وهدایت».
پس رفیقم به من گفت: «او والله صاحب الزمان (صلوات الله علیه) است».
مؤلف گوید: آن است که این دو واقعه است ودو مرتبه این دعا را در آن مسجد در ایّام رجب از آن جناب شنیدند ورواسی با علی محمّد بن محمّد شوشتری به نحوی که حضرت با او مکالمه نمود، او نیز رفتار نمود وعلمای اعلام این دعا را در کتابهای مزار از آداب مسجد صعصعه شمردند. در کتب ادعیه واعمال سال از جمله ادعیه ماه رجب دانستند واین حکایت را گاهی در آنجا وگاهی در اینجا ذکر کردند.
گویا احتمال دادند که خواندن آن جناب، این دعا را در آنجا به جهت خصوصیّت مکان باشد. پس، از اعمال مسجد خواهد بود. ومحتمل است که به جهت خصوصیت زمان باشد، پس، از ادعیه ماه رجب باشد ولهذا در هر دو جا ذکر فرموده اند واول به نظر اقوی است اگرچه احتمال می رود که از ادعیه مطلقه باشد واختصاصی به زمان یا مکان نداشته باشد ودعا این است:
دعای مهم رجبیّه:
اللهم یا ذا المنن السّابغة والآلاء الوازعة والرحمة الواسعة والقدرة الجامعة والنعم الجیسمة والمواهب العظمیة والایادی الجمیلة والعطایا الجزیلة یا من لاینعت بتمثیل ولا یمثل بنظیر ولایغلب بظهیر یا من خلق فرزق والهم فانطق وابتدع فشرع وعلا فارتفع وقدر فاحسن وصوّر فاتقن واحتج فابلغ وانعم فاسبغ واعطی فاجزل ومنح فافضل یا من سما فی العزّ ففات نواظر الابصار ودنی فی اللطف فجاز هواجس الافکار یا من توحد بالملک فلاند له فی ملکوت سلطانه وتفرد بالآلاء والکبریاء فلا ضد له فی جبروت شأنه.
یا من حارت فی کبریاء هیبته دقایق لطائف الاوهام وانحسرت دون ادراک عظمته خطایف ابصار الأنام یا من عنت الوجوه لهیبته وخضعت الرقاب لعظمته ووجلت القلوب من خیفته، اسئلک بهذه المدحة الّتی لاتنبغی الاّ لک وبما وایت به علی نفسک لداعیک من المؤمنین وبما ضمنت الاجابة فیه علی نفسک للداعین یا اسمع السامعین وابصر المبصرین ویا انظر الناظرین ویا اسرع الحاسبین ویا احکم الحاکمین ویا ارحم الراحمین صلِّ علی محمّد خاتم النبیین وعلی اهل بیته الطاهرین الاخیار وان تقسم لنا فی شهرنا هذا خیر ما قسمت وان تختم لی فی قضائک خیر ما حتمت وتختم لی بالسعادة فیمن ختمت واحینی مااحییتنی موفوراً وامتنی مسروراً ومغفوراً وتول انت نجاتی من مسائلة البرزخ وادرء عنی منکراً ونکیراً وارعینی مبشراً وبشیراً واجعل لی الی رضوانک وجنانک مصیراً وعیشا قریرا وملکاً کبیراً وصلّی الله علی محمّد وآله بکرة واصیلاً یاارحم الراحمین(4).
حکایت بیست ونهم: امیر الحق استرآبادی:
قصّه امیر اسحاق استرآبادی واین قصه را علاّمه مجلسی در بحار نقل کرده از والد خود وحقیر، به خط والد ایشان، جناب آقا خواند ملا محمّد تقی (رحمه الله) دیدم در پشت دعای معروف به حرز یمانی، مبسوطتر از آنچه در آنجا است، با اجازه برای بعضی.
ما ترجمه صورت آن را نقل می کنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین والصلوة علی اشرف المرسلین محمّد وعترته الطاهرین.
و بعد: پس به تحقیق که التماس کرد از من سیّد نجیب ادیب حسیب زبده سادات عظام نقبای کرام، امیر محمّد هاشم - ادام الله تعالی تأییده بجاه محمّد وآله الاقدسین که اجازه دهم برای او حرز یمانی را که منسوب است به امیر المؤمنین وامام المتقین وخیر الخلایق بعد سیّد النبیین - صلوات الله وسلامه علیهما ما دامت الجنّة ماوی الصالحین -. پس اجازه دادم برای او - دام تأییده - این که روایت کند این دعا را از من به اسناد من از سیّد عابد زاهد، امیر اسحاق استرآبادی که مدفون است به قرب سیّد باب اهل الجنّة اجمعین، کربلا از مولای ما مولی الثقلین، خلیفة الله تعالی صاحب العصر والزمان صلوات الله علیه وعلی آبائه الاقدسین -.
سیّد گفت: من مانده شدم در راه مکّه وپس افتادم از قافله ومأیوس شدم از حیات وبر پشت خوابیدم، مانند محتضر وشروع کردم در خواندن شهادت که ناگاه دیدم بالای سر خود، مولای ما ومولی العالمین، خلیفة الله علی الناس اجمعین را. فرمود: «برخیز ای اسحاق!»
پس برخاستم ومن تشنه بودم. پس مرا سیراب نمود وبه ردیف خود سوار نمود. پس شروع کردم در خواندن این حزر وآن جناب، اصلاح می کرد آن را تا آنکه تمام شد. ناگاه خود را دیدم در ابطح. پس، از مرکب فرود آمدم وآن جناب غایب شد وقافله بعد از نُه روز رسید.
شهرت کرد بین اهل مکّه، من به طی الارض آمدم! خود را پنهان نمودم بعد از ادای مناسک حجّ. واین سیّد حجّ کرده، پیاده، چهل مرتبه وچون مشرّف شدم در اصفهان به خدمت او در زمانی که از کربلا آمده بود به قصد زیارت مولی الکونین، الامام علی بن موسی الرضا (صلوات الله علیهما) ودر ذمه او مهر زوجه اش بود هفت تومان واین مقدار داشت که در نزد کسی بود از سکنه مشهد رضوی.
پس در خواب دید که اجلش نزدیک شده. گفت که: «مجاور بودم در کربلا پنجاه سال برای اینکه در آنجا بمیرم ومی ترسم که مرا مرگ در رسد در غیر آن مکان».
پس چون مطّلع شد بر حال او بعضی از اخوان ما، آن مبلغ را ادا نمود وفرستاد با او بعضی از اخوان فی الله ما را. پس او گفت که: «چون سیّد رسید به کربلا ودین خود را ادا نمود، مریض شد ودر روز نهم فوت شد ودر منزل خود دفن شد ودیدم امثال این کرامات را از او در مدّت اقامت او در اصفهان (رضی الله عنه) -».
و برای من از برای این دعا، اجازات بسیار است واقتصار کردم بر همان وبرای جواز اوست - دام تأییده - که مرا فراموش نکند در مظان اجابت دعوات.
التماس می کنم از او که نخواند این دعا را مگر از برای خداوند تبارک وتعالی ونخواند برای هلاک کردن دشمن خود، اگر ایمان دارد، هرچند فاسق باشد یا ظالم. واین که نخواند برای جمع دنیای دنیه. بلکه سزاوار است که بوده باشد خواندن آن، از برای تقرّب به سوی خداوند تبارک وتعالی وبرای دفع ضرر شیاطین انس وجن از او واز جمیع مؤمنین. اگر ممکن است او را نیّت قربت در این مطلب، وگرنه پس اولی ترک جمیع مطالب است غیر از قرب از جناب حق تعالی - شأنه نمقه بیمناه الداثره احوج المربوبین الی رحمة ربّه الغنی - محمّد تقی بن مجلسی الاصبهانی حامداً لله تعالی ومصلیّا علی سیّد الانبیاء واوصیائه النجباء الاصفیاء. انتهی.
خاتم العلماء الحدثین، شیخ ابوالحسن شریف، تلمیذ علامه مجلسی در اواخر مجلد «ضیاء العالمین» این حکایت را از استادش از والدش نقل کرده تا ورود سیّد به مکّه، آنگاه گفت که: والد شیخ من گفت که: پس، من نسخه دعا را از او گرفتم بر تصحیح امام (علیه السلام) واجازه داد به من روایت کردن آن را از امام (علیه السلام) واو نیز به فرزند خود اجازه داد که شیخ مذکور من بود - طاب ثراه - وآن دعا از جمله اجازات شیخ من بود برای من ومن حال چهل سال است که می خوانم آن را واز آن خیر بسیار دیدم.
آنگاه قصه خواب سیّد را نقل کرد که به او در خواب گفتند که: «تعجیل کن رفتن به کربلا را که مرگ تو نزدیک شده». واین دعا به نحو مذکور موجود است در جلد ثانی نوزدهم بحار الانوار.
حکایت سی ام: ابوالحسن بن ابی البغل کاتب:
سیّد رضی الدین علی بن طاووس در کتاب «فرج المهموم» وعلامه مجلسی در بحار نقل کردند از کتاب دلایل شیخ ابی جعفر محمّد بن جریر طبری که او گفت: خبر داد ابو جعفر محمّد بن هارون بن موسی التلعکبری که او گفت: مرا ابوالحسین بن ابی البغل کاتب وگفت:
در عهده گرفتم کاری را از جانب ابی منصور بن صالحان وواقع شد میان ما واو مطلبی که باعث شد مرا بر پنهان کردن خود. پس در جستجوی من برآمد. مدتی پنهان وهراسان بودم. آنگاه قصد کردم رفتن به مقابر قریش را. یعنی مرقد منور حضرت کاظم (علیه السلام) را در شب جمعه وعزم کردم که شبی را در آنجا بسر آورم برای دعا ومسألت ودر آن شب باران وباد بود.
پس خواهش نمودم از ابی جعفر قیم که درهای روضه منورّه را ببندد وسعی کند در این که آن موضع شریف خالی باشد که خلوت کنم برای آنچه می خواهم از دعا ومسألت وایمن باشم از دخول انسانی که ایمن نبودم از او وخایف بودم از ملاقات او. پس کرد ودرها را بست وشب نصف شد وباد وباران آنقدر آمد که قطع نمود تردد خلق را از آن موضع وماندم ودعا می کردم وزیارت می نمودم ونماز به جای می آوردم که ناگاه شنیدم صدای پایی، از سمت مولایم، موسی (علیه السلام) ودیدم مردی را که زیارت می کند. پس سلام کرد بر آدم واولواالعزم (علیهم السلام). آنگاه بر ائمه (علیهم السلام) یک یک از ایشان، تا رسید به صاحب الزمان (علیه السلام). او را ذکر نکرد. تعجّب کردم از این عمل وگفتم: «شاید او را فراموش کرده یا نمی شناسد یا این مذهبی است برای این مرد».
پس چون فارغ شد از زیارت خود، دو رکعت نماز خواند ورو کرد به سوی مرقد مولای ما، ابی جعفر (علیه السلام). پس زیارت کرد مثل آن زیارت وآن سلام ودو رکعت نماز کرد ومن از او خائف بودم. زیرا که او را نمی شناختم ودیدم که جوانی است کامل در جوانی معدود از رجال وبر بدنش جامه سفید است وعمامه دارد که حنک گذاشته بود برای او به طرفی از آن وردایی بر کتف انداخته بود.
پس گفت: «ای ابوالحسین بن ابی البغل! کجایی تو از دعای فرج؟»
گفتم: «کدام است آن دعا ای سیّد من؟»
فرمود: «دو رکعت نماز می گزاری ومی گویی: یامن اظهر الجمیل وستر القبیح یامن لم یؤاخذ بالجریرة ولم یهتک السّتر یا عظیم المنّ یا کریم الصفح یا حسن التجاوز یاواسع المغفرة یا باسط الیدین بالرحمة یا منتهی کل نجوی ویا غایة کل شکوی یا عون کل مستعین یا مبتدءاً بالنعم قبل استحقاقها یا ربّاه (ده مرتبه) یا غایة ربّاه (ده مرتبه) اسئلک بحق هذه الاسماء وبحق محمّد وآله الطاهرین، الا ما کشفت کربی ونفست همّی وفرجت غمی واصلحت حالی.
دعا کن بعد از این هرچه را خواستی وبطلب حاجت خود را، آنگاه می گذاری گونه راست خود را بر زمین وبگو صد مرتبه در سجود خود: یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد اکفیانی فانّکما کافیای وانصرانی فانّکما ناصرای. ومی گذاری گونه چپ خود بر زمین ومی گویی صد مرتبه: ادرکنی وآن را بسیار مکرر می کنی ومی گویی الغوث الغوث تا این که منقطع شود نفس وبر می داری سر خود را. پس بدرستی که خدای تعالی به کرم خود بر می آورد حاجت تو را ان شاء الله تعالی».
چون مشغول شدم به نماز ودعا، بیرون رفت. پس چون فارغ شدم بیرون رفتم به نزد ابی جعفر که سؤال کنم از او، از حال این مرد که چگونه داخل شد. دیدم درها را که به حالت خود بسته ومقفّل است. تعجب کردم از این وگفتم شاید دری در اینجا باشد که من نمی دانم. خود را به ابی جعفر رساندم واونیز به نزد من آمد از اطاق زیت یعنی حجره که در محل روغن چراغ روضه بود.
پرسیدم از او حال آن مرد وکیفیت دخول او را. گفت: «درها مقفّل است چنانکه می بینی. من باز نکردم آنها را».
پس خبر دادم او را بدان قصّه. گفت که: «این مولای ما صاحب الزمان است (صلوات الله علیه) وبه تحقیق که من مکرر مشاهده نمودم آن جناب را در مثل چنین شبی، در وقت خالی شدن روضه از مردم».
تأسف خوردم بر آنچه فوت شد از من وبیرون رفتم در نزدیک طلوع فجر ورفتم به کرخ در موضعی که پنهان بودم در آن. روز به چاشت نرسید که اصحاب ابن صالحان جویای ملاقات من شدند واز اصدقاء من سؤال می کردند از حال من وبا ایشان بود امانی از وزیر ورقعه ای به خط او که در آن بود هر خوبی.
پس حاضر شدم نزد او با امینی از اصدقای خود. پس برخاست وبه من چسبید ودر آغوش گرفت به نحوی که معهود نبودم از او. پس گفت: «حالت تو را به آنجا کشاند که شکایت کنی از من به سوی صاحب الزمان (علیه السلام)».
گفتم: «از من دعایی بود وسؤالی از آن جناب کردم».
گفت: «وای بر تو! دیشب در خواب دیدم مولای خود، صاحب الزمان (صلوات الله علیه) را یعنی شب جمعه که مرا امر کرد به هر نیکی ودرشتی کرد به من به نحوی که ترسیدم از آن».
پس گفت: «لا اله الا الله شهادت می دهم که ایشان حقّند ومنتهای حق».
دیدم شب گذشته مولای خود را به بیداری وفرمود به من چنین وچنان وشرح کردم آنچه را که دیده بودم در آن مشهد شریف. پس تعجب کرد از این وصادر شد از او بالنّسبه به من اموری بزرگ ونیکو در این باب ورسیدم از جانب او به مقصدی که گمان آن را نداشتم به برکت مولای خود (صلوات الله علیه) .
ادعیه معروف به ادعیه فرج:
مؤلف گوید: چند دعاست که مسّمی است به دعای فرج:
اول: دعای مذکور در این حکایت.
دوم: دعایی است مروی در کتاب شریف جعفریات از امیر المؤمنین (علیه السلام) که آن جناب آمد نزد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) وشکایت نمود برای حاجتی.
حضرت فرمود: «آیا نیاموزم تو را کلماتی که هدیه آورد آنها را جبرئیل برای من؟ وآن نوزده حرف است که نوشته شده بر پیشانی جبرئیل از آنها چهار وچهار نوشته شده بر پیشانی میکائیل وچهار نوشته شده بر پیشانی اسرافیل وچهار نوشته شده بر دور کرسی وسه حول عرش. دعا نکرده به آن کلمات مکروبی ونه درمانده ای ونه مهمومی ونه مغمومی ونه کسی که می رسد از سلطانی یا شیطانی مگر آنکه کفایت کند او را خدای (عزَّ وجلَّ) وآن کلمات این است:
یا عماد من لا عماد له ویا سند من لاسند له ویا ذخر من لاذخر له ویا حرز من لا حرز له یا فخر من لافخر له ویا رکن من لا رکن له یا عظیم الرجاء یا عز الضعفاء یا منقذ الغرقی یا منجی الهلکی یا محسن یا مجمل یا منعم یا مفضل اسئل الله الّذی لا اله الاّ انت الّذی سجد لک سواد اللیل وضوء النهار وشعاع الشمس ونور القمر ودوی الماء وخفیف الشجر یا الله یا رحمن یا ذالجلال والاکرام.
و امیر المؤمنین (علیه السلام) می نامید این دعا را به دعای فرج.
سوم: شیخ ابراهیم کفعمی در «جنّة الواقیه» روایت کرده که مردی آمد خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وگفت: «یا رسول الله! بدرستی که من غنی بودم، پس فقیر شدم وصحیح بودم، پس مریض شدم ودر نزد مردم مقبول بودم، پس مبغوض شدم وخفیف بودم بر دلهای ایشان، پس سنگین شدم ومن فرحناک بودم، پس جمع شد بر من هموم وزمین بر من تنگ شده به آن فراخیش ودر درازی روز می گردم در طلب رزق، پس نمی یابم چیزی که به آن قوت کنم؛ گویا اسم من محو شده از دیوان رزق».
پس نبی (صلی الله علیه وآله) به او فرمود: «ای مرد! شاید تو عمامه بر سر می بندی در حال نشستن وزیر جامه می پوشی در حال ایستادن یا ناخن خود را می گیری با دندان یا رخسار خود را می مالی با دامنت یا بول می کنی در آب، ایستاده یا می خوابی به روی خود در افتاده».
عرض کرد: «می کنم از اینها چیزی را».
حضرت فرمود: «از خدای تعالی بپرهیز وضمیر خود را خالص کن وبخوان این دعا را واوست فرج:
بسم الله الرحمن الرحیم الهی طموح الامال قد خابت الاّ لدیک ومعاکف الهمم قدتعطلت الاّ الیک ومذاهب العقول قد سمت الاّ الیک فانت الرجاء والیک الملتجا یااکرم مقصود ویا اجود مسئول هربت الیک بنفسی یا ملجأ الهاربین باثقال الذنوب احملها علی ظهری وما اجد لی الیک شافعاً سوی معرفتی انّک اقرب من لجأ الیه المضطرون وامّل ما لدیه الراغبون یا من فتق العقول بمعرفته واطلق الالسن بحمده وجعل ما امتنّ علی عباده کفاء لتأدیة حقّه اللهم صلّ علی محمّد وآل محمد ولاتجعل للهموم علی عقلی سبیلاً ولا للباطل علی عملی دلیلاً وافتح لی بخیر الدنیا یا ولی الخیر.
چهارم: فاضل ومتبحر سیّد علیخان مدنی در «کلم الطیب» از جدّ خود نقل کرده که این دعای فرج است:
اللهم یا ودود یا ودود یا ذا العرش المجید یا فعّالاً لِما یرید اسئلک بنور وجهک الّذی ملأ ارکان عرشک وبقدرتک الّتی قدرت بها علی جمیع خلقک وبرحمتک الّتی وسعت کلّ شی لا اله انت یا مبدی یا معید لا اله الاّ انت یا اله البشر یا عظیم الخطر منک الطلب والیک الهرب وقع بالفرج یا مغیث اغثنی. سه مرتبه.
پنجم: دعای فرج که مروی است در کتاب «مفاتیح النجاة» محقق سبزواری واول آن، این است: اللهم انّی اسئلک یا الله یا الله یا الله یا من علا فقهر یا من بطن فخبر... الخ. وآن طولانی است.
حکایت سی ویکم: حاج علی بغدادی:
قضیّه صالح صفی متّقی حاجی علی بغدادی موجود در تاریخ تألیف این کتاب وفقه الله که مناسبتی با حکایت سابقه دارد واگر نبود در این کتاب شریف مگر این حکایت متقنه صحیحه که در آن فواید بسیار است ودر این نزدیکیها واقع شده، هرآینه کافی بود در شرافت ونفاست آن. شرح آن چنان است که:
در ماه رجب سال گذشته که مشغول تألیف رساله «جنّة المأوی» بودم، عازم نجف اشرف شدم به جهت زیارت مبعث. پس وارد کاظمین شدم وخدمت جناب عالم عامل وفقیه کامل، سیّد سند وحبر معتمد آقا سیّد محمّد بن العالم الاوحد، سیّد حمد بن العالم الجلیل والموحد النبیل سیّد حیدر الکاظمینی - ایّده الله رسیدم واو از تلامذه خاتم المجتهدین وفخر الاسلام والمسلمین استاد اعظم شیخ مرتضی - اعلی الله تعالی مقامه - است. واز اتقیای علمای آن بلده شریفه واز صلحای ائمه جماعت صحن وحرم شریف وملاذ طلاب وغرباء وزوار وپدر وجدّش از معروفین علما وتصانیف جدّش سیّد حیدر در اصول وفقه وغیره موجود.
از ایشان سؤال کردم که: «اگر حکایت صحیحه ای در این باب، دیده یا شنیده اند نقل کنند».
پس، این قضیه را نقل نمود وخود، سابقاً شنیده بودم ولکن ضبط اصل وسند آن نکرده بودم. مستدعی شد که آن را به خط خود بنویسد.
فرمود: «مدّتی است شنیدم ومی ترسم در آن زیاد وکمی شود، باید او را ملاقات کنم وبپرسم، آنگاه بنویسم ولکن ملاقات او وتلقی او صعب است. چه او از زمان وقوع این قضیّه، انسش با مردم کم شده. مسکنش بغداد است وچون به زیارت مشرّف می شود به جایی نمی رود وبعد از قضا وطراز زیارت بر می گردد. گاه شود که در سال یک دفعه یا دو دفعه در عبور ملاقات می شود وعلاوه بنایش بر کتمان است. مگر برای بعضی از خواص از کسانی که ایمن است از نشر واذاعه آن از خوف استهزای مخالفین مجاورین که منکرند ولادت مهدی (علیه السلام) وغیبت او را وخوف نسبت دادن عوام او را به فخر وتنزیه نفس».
گفتم: «تا مراجعت حقیر از نجف، مستدعیم که به هر قسم است او را ببینید وقصّه را بپرسید که حاجت بزرگ ووقت تنگ است».
سپس از ایشان مفارقت کردم وبه قدر دو یا سه ساعت بعد، جناب ایشان برگشت وگفت: «از اعجب قضایا آنکه چون به منزل خود رفتم، بدون فاصله کسی آمد که جنازه ای از بغداد آوردند ودر صحن گذاشتند ومنتظرند که بر آن نماز کنند. چون رفتم ونماز کردم، حاجی مزبور را در مشیعین دیدم. او را به گوشه ای بردم وبعد از امتناع به هر قسم بود، قضیّه را شنیدم. پس براین نعمت سنیّه، خدای را شکر کردم. سپس تمام قضیه را نوشتم ودر «جنّة المأوی» ثبت کردم وپس از مدتی با جمعی از علمای کرام وسادات عظام به زیارت کاظمین (علیهما السلام) مشرف شدیم واز آنجا به بغداد رفتیم به جهت زیارت نواب اربعه - رضوان الله علیهم -.
پس از ادای زیارت، خدمت جناب عالم عامل وسیّد فاضل، آقا سیّد حسین کاظمینی، برادر جناب آقا سیّد محمّد مذکور که ساکن است در بغداد ومدار امور شرعیّه شیعیان بغداد - ایدهم الله - با ایشان است، مشرّف ومستدعی شدیم که حاجی علی مذکور را احضار نماید.
پس از حضور، مستدعی شدیم که در مجلس قضیّه را نقل کند، ابا نمود. پس از اصرار، راضی شد در غیر آن مجلس، به جهت حضور جماعتی از اهل بغداد. پس به خلوتی رفتیم ونقل کرد وفی الجمله اختلافی در دو سه موضوع داشت که خود معتذر شد که به سبب طول مدّت است واز سیمای او آثار صدق وصلاح به نحوی لایح وهویدا بود که تمام حاضران با تمام مداقه که در امور دینیه ودنیویه دارند، قطع به صدق واقعه پیدا کردند.
حاجی مذکور - ایّده الله - نقل کرد که: «در ذمّه من هشتاد تومان مال امام (علیه السلام) جمع شد. رفتم به نجف اشرف، بیست تومان از آن را دادم به جناب علم الهدی والتقی شیخ مرتضی - اعلی الله مقامه - وبیست تومان به جناب شیخ محمّد حسین مجتهد کاظمینی وبیست تومان به جناب شیخ محمّد حسن شروقی وباقی ماند در ذمّه من بیست تومان که قصد داشتم در مراجعت بدهم به جناب شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یس - ایّده الله -.
پس چون مراجعت کردم به بغداد، خوش داشتم که تعجیل کنم در ادای آنچه باقی بود در ذمّه من. پس در روز پنجشنبه بود که مشرّف شدم به زیارت امامین هماین کاظمین (علیهما السلام) وپس از آن رفتم خدمت جناب شیخ سلمه الله وقدری از آن بیست تومان را دادم وباقی را وعده کردم که بعد از فروش بعضی از اجناس به تدریج بر من حواله کنند که به اهلش برسانم وعزم کردم بر مراجعت به بغداد در عصر آن روز. جناب شیخ خواهش کرد بمانم. متعذر شدم که باید مزد عمله کارخانه شعربافی که دارم بدهم؛ چون رسم چنین بود که مزد هفته را در عصر پنجشنبه می دادم. پس برگشتم.
چون ثلث از راه را تقریباً طی کردم، سیّد جلیلی را دیدم که از طرف بغداد رو به من می آید. چون نزدیک شد، سلام کرد ودستهای خود را گشود برای مصافحه ومعانقه وفرمود: اهلاً وسهلاً. ومرا در بغل گرفت ومعانقه کردیم وهر دو یکدیگر را بوسیدیم وبر سر، عمامه سبز روشنی داشت وبر رخسار مبارکش خال سیاه بزرگی بود.
ایستاد وفرمود: «حاجی علی! خیر است، به کجا می روی؟»
گفتم: «کاظمین (علیهما السلام) را زیارت کردم وبرمی گردم به بغداد».
فرمود: «امشب شب جمعه است، برگرد!»
گفتم: «یا سیّدی! متمکن نیستم».
فرمود: «هستی! برگرد تا شهادت دهم برای تو که از موالیان جدّ من امیر المؤمنین (علیه السلام) واز موالیان مایی وشیخ شهادت دهد، زیرا که خدای تعالی امر فرموده که دو شاهد بگیرید».
و این اشاره بود به مطلبی که در خاطر داشتم که از جناب شیخ خواهش کنم نوشته به من دهد که من از موالیان اهل بیتم (علیهم السلام) وآن را در کفن خود بگذارم.
پس گفتم: «تو چه می دانی وچگونه شهادت می دهی؟»
فرمود: «کسی که حق او را به او می رسانند، چگونه آن رساننده را نمی شناسد؟»
گفتم: «چه حق؟»
فرمود: «آنکه رساندی به وکیل من».
گفتم: «وکیل تو کیست؟»
فرمود: «شیخ محمّد حسن».
گفتم: «وکیل تو است؟»
فرمود: «وکیل من است».
و به جناب آقا سیّد محمّد گفته بود که در خاطرم خطور کرد که این سیّد جلیل مرا به اسم خواند با آنکه او را نمی شناسم. پس به خود گفتم: «شاید او مرا می شناسد ومن او را فراموش کردم». باز در نفس خود گفتم که: «این سیّد از حق سادات از من چیزی می خواهد وخوش دارم که از مال امام (علیه السلام) چیزی به او برسانم».
پس گفتم که: «ای سیّد من! در نزد من از حق شما چیزی مانده بود؛ رجوع کردم در امر آن جناب شیخ محمّد حسن برای آن که ادا کنم حق شما یعنی سادات را به اذن او».
پس در روی من تبسّمی کرد وفرمود: «آری! رساندی بعضی از حق ما را به سوی وکلای ما در نجف اشرف».
پس گفتم: «آنچه ادا کردم، قبول شد؟»
فرمود: «آری!»
در خاطرم گذشت که این سیّد می گوید بالنسبه به علمای اعلام: «وکلای ما!» واین در نظرم بزرگ آمد. پس گفتم: «علماء وکلایند در قبض حقوق سادات». ومرا غفلت گرفت.
آنگاه فرمود: «برگرد وجدّم را زیارت کن!»
پس برگشتم ودست راست او در دست چپ من بود. چون به راه افتادیم، دیدم در طرف راست ما، نهر آب سفید صاف جاری است ودرختان لیمو ونارنج وانار وانگور وغیر آن همه با ثمر در یک وقت با آن که موسم آنها نبود بر بالای سر ما سایه انداخته اند.
گفتم: «این نهر واین درختها چیست؟»
فرمود: «هر کس از موالیان ما که زیارت کند جدّ ما را وزیارت کند ما را، اینها با او هست».
پس گفتم: «می خواهم سؤالی کنم».
فرمود: «سؤال کن!»
گفتم: «شیخ عبد الرزاق مرحوم، مردی بود مدرس. روزی نزد او رفتم، شنیدم که می گفت: کسی که در طول عمر خود، روزها روزه باشد وشبها را به عبادت بسر برد وچهل حجّ وچهل عمره بجای آرد ودر میان صفا ومروه بمیرد واز موالیان امیر المؤمنین (علیه السلام) نباشد، برای او چیزی نیست».
فرمود: «آری! والله! برای او چیزی نیست».
پس از حال یکی از خویشان خود پرسیدم که: «او از موالیان امیر المؤمنین (علیه السلام) است؟»
فرمود: «آری! او وهر که متعلتق است به تو».
پس گفتم: «سیّدنا! برای من مسأله ای است».
فرمود: «بپرس!»
گفتم: «قرّاء تعزیه حسین (علیه السلام) می خوانند که سلیمان اعمش، آمد نزد شخصی واز زیارت سیّد الشهداء (علیه السلام) پرسید. گفت: بدعت است! پس در خواب دید هودجی را میان زمین وآسمان. پس سؤال کرد که: کیست در آن هودج؟ گفتند به او: فاطمه زهراء وخدیجه کبری (علیهما السلام). پس گفت: به کجا می روند؟ گفتند: به زیارت حسین (علیه السلام) در امشب که شب جمعه است. ودید رقعه های را که از هودج می ریزد ودر آن مکتوب است: امان من النار لزوار الحسین (علیه السلام) فی لیلة الجمعه امان من النار یوم القیمة. این حدیث صحیح است؟»
فرمود: «آری! راست وتمام است».
گفتم: «سیّدنا! صحیح است که می گویند هرکس زیارت کند حسین (علیه السلام) را در شب جمعه، پس برای او امان است؟»
فرمود: «آری والله!» واشک از چشمان مبارکش جاری شد وگریست.
گفتم: «سیّدنا! مسألهٌ».
فرمود: «بپرس!»
گفتم: «سنه 1269 حضرت رضا (علیه السلام) را زیارت کردیم ودر دروت یکی از عربهای شروقیه را که از بادیه نشینان طرف شرقی نجف اشرفند، ملاقات کردیم واو را ضیافت کردیم واز او پرسیدیم که: چگونه است ولایت رضا (علیه السلام). گفت: بهشت است. امروز پانزده روز است که من از مال مولای خود، حضرت رضا (علیه السلام) خورده ام! چه حد دارد منکر ونکیر که در قبر نزد من بیایند؟ گوشت وخون من از طعام آن حضرت روییده در مهمانخانه آن جناب. این صحیح است علی بن موسی الرضا (علیه السلام) می آید واو را از منکر ونکیر خلاص می کند؟»
فرمود: «آری والله! جدّ من ضامن است».
گفتم: «سیّدنا! مسأله کوچکی است، می خواهم بپرسم».
فرمود: «بپرس!»
گفتم: «زیارت من از حضرت رضا مقبول است؟»
فرمود: «قبول است ان شاء الله».
گفتم: «سیّدنا! مسألهٌ».
فرمود: «بسم الله!»
گفتم: «حاجی محمّد حسین بزاز باشی پسر مرحوم حاجی احمد بزاز باشی، زیارتش قبول است یا نه؟» واو با من رفیق وشریک در مخارج بود در راه مشهد رضا (علیه السلام).
فرمود: «عبد صالح زیارتش قبول است».
گفتم: «سیّدنا! مسألهٌ».
فرمود: «بسم الله».
گفتم: «فلان که از اهل بغداد وهمسفر ما بود زیارتش قبول است؟»
پس ساکت شد.
گفتم: «سیّدنا! مسألةٌ».
فرمود: «بسم الله».
گفتم: «این کلمه را شنیدی یا نه؟ زیارت او قبول است یا نه؟»
جواب نداد.
حاجی مذکور نقل کرد که ایشان چند نفر بودند از اهل مترفین بغداد که در بین سفر پیوسته به لهو ولعب مشغول بودند وآن شخص مادر خود را کشته بود.
پس رسیدیم در راه به موضعی از جاده وسیعه که در دو طرف آن بساتین ومواجه بلده شریفه کاظمین است وموضعی از آن جاده که متّصل است به بساتین از طرف راست آن که از بغداد می آید وآن مال بعضی از ایتام سادات بود که حکومت، به جور، آن را داخل در جادّه کرد واهل تقوا وورع سکنه این دو بلد، همیشه کناره می کردند از راه رفتن در آن قطعه از زمین. پس دیدم آن جناب را که در آن قطعه راه می رود.
گفتم: «ای سیّد من! این موضع مال بعضی از ایتام سادات است، تصرّف در آن روا نیست».
فرمود: «این موضع مال جدّ ما، امیر المؤمنین (علیه السلام) وذریه او واولاد ماست، حلال است برای موالیان ما تصرّف در آن».
در قرب آن امکان، در طرف راست، باغی است مال شخصی که او را حاجی میرزا هادی می گفتند واز متمولین معروفین عجم بود که در بغداد ساکن بود. گفتم: «سیّدنا! راست است که می گویند زمین باغ حاجی میرزاهادی، مال حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) است؟»
فرمود: «چکار داری به این». واز جواب اعراض نمود.
پس رسیدیم به ساقیه آب که از شط دجله می کشند برای مزارع وبساتین آن حدود واز جاده می گذرد وآنجا دو راه می شود به سمت بلد، یکی راه سلطانی است ودیگری راه سادات وآن جناب میل کرد به راه سادات.
پس گفتم: «بیا از این راه، یعنی راه سلطانی، برویم».
فرمود: «نه! از همین راه خود می رویم».
پس آمدیم وچند قدمی نرفتیم که خود را در صحن مقدس در نزد کفشداری دیدیم وهیچ کوچه وبازاری را ندیدیم. پس داخل ایوان شدیم از طرف باب المراد که از سمت شرقی وطرف پایین پاست ودر در رواق مطهر، مکث نفرمود واذن دخول نخواند وداخل شد ودر در حرم ایستاد. پس فرمود: «زیارت بکن!»
گفتم: «من قاری نیستم!»
فرمود: «برای تو بخوانم؟»
گفتم: «آری!»
پس فرمود:ء ادخل یا الله! السلام علیک یا رسول الله! السلام علیک یا امیر المؤمنین.... وهمچنین سلام کردند بر هریک از ائمه (علیهم السلام) تا رسیدند در سلام به حضرت عسکری (علیه السلام) وفرمود: السلام علیک یا ابا محمّد الحسن العسکری.
آنگاه فرمود: «امام زمان خود را می شناسی؟»
گفتم: «چرا نمی شناسم؟!»
فرمود: «سلام کن بر امام زمان خود».
پس گفتم: السلام علیک یا حجة الله یا صاحب الزمان یا ابن الحسن.
پس تبسّم نمود وفرمود: علیک السلام ورحمة الله وبرکاته.
پس داخل شدیم در حرم مطهر وضریح مقدّس را چسبیدیم وبوسیدیم. پس فرمود به من که: «زیارت کن!»
گفتم: «من قاری نیستم».
فرمود: «زیارت بخوانم برای تو؟»
گفتم: «آری!»
فرمود: «کدام زیارت را می خواهی؟»
گفتم: «هر زیارت که افضل است، مرا به آن زیارت ده».
فرمود: «زیارت امین الله افضل است».
آنگاه مشغول شدند به خواندن وفرمود:
السّلام علیکما یا امینی الله فی ارضه وحجّتیه علی عباده. الخ
چراغهای حرم را در این حال روشن کردند، پس شمعها را دیدم روشن است ولکن حرم روشن ومنور است به نوری دیگر مانند نور آفتاب وشمعها مانند چراغی بودند که روز در آفتاب روشن کنند ومرا چنان غفلت گرفته بود که هیچ ملتفت این آیات نمی شدم. چون از زیارت فارغ شد، از سمت پایین پا آمدند به پشت سر ودر طرف شرقی ایستادند وفرمودند: «آیا زیارت می کنی جدّم حسین (علیه السلام) را؟»
گفتم: «آری! زیارت می کنم، شب جمعه است».
پس زیارت وارث را خواندند ومؤذّنها از اذان مغرب فارغ شدند. به من فرمود: «نماز کن وملحق شو به جماعت».
پس تشریف آورد در مسجد پشت سر حرم مطهر وجماعت در آنجا منعقد بود وخود به انفراد ایستادند در طرف راست امام جماعت محاذی او ومن داخل شدم در صف اول وبرایم مکانی پیدا شد.
چون فارغ شدم، او را ندیدم. از مسجد بیرون آمدم، در حرم تفحص کردم او را ندیدم وقصد داشتم او را ملاقات کنم وچند قرانی به او بدهم وشب، او را نگاه دارم که مهمان باشد.
آنگاه به خاطرم آمد که: این سیّد کی بود؟ آیات ومعجزات گذشته را ملتفت شدم از انقیاد من امر او را در مراجعت با آن شغل مهم که در بغداد داشتم وخواندن مرا به اسم با آنکه او را ندیده بودم وگفتن او: «موالیان ما» واین که «من شهادت می دهم». و«دیدن نهر جاری ودرختان میوه دار در غیر موسم» وغیر از اینها از آنچه گذشت که سبب شد برای یقین من به اینکه او حضرت مهدی (علیه السلام) است. خصوص در فقره «اذن دخول» وپرسیدن از من، بعد از سلام بر حضرت عسکری (علیه السلام) که «امام زمان خود را می شناسی؟» چون گفتم: می شناسم، فرمود: سلام کن. چون سلام کردم، تبسم کرد وجواب سلام داد.
پس آمدم در نزد کفشدار واز حال جنابش سؤال کردم. گفت: «بیرون رفت».
و پرسید که: «این سیّد رفیق تو بود؟»
گفتم: «بلی!» پس آمدم به خانه مهماندار خود وشب را به سر بردم. چون صبح شد، رفتم به نزد جناب شیخ محمّد حسن وآنچه دیده بودم نقل کردم. پس دست خود را بر دهان گذاشت ونهی نمود از اظهار این قصّه وافشای این سرّ.
فرمود: «خداوند تو را موفّق کند».
پس آن را مخفی می داشتم وبه احدی اظهار ننمودم تا آنکه یک ماه از این قضیه گذشت.
روزی در حرم مطهّر بودم، سیّد جلیلی را دیدم که آمد نزدیک من وپرسید که: «چه دیدی؟» اشاره کرد به قصّه آن روز.
گفتم: «چیزی ندیدم». باز اعاده کرد آن کلام را. به شدّت انکار کردم. پس از نظرم ناپدید شد ودیگر او را ندیدم.
(ثقة صالح حاجی علی مذکور - زید توفیقه - نقل کرد که در سفر مشهد مقدّس که ذکر شد در هفت یا هشت منزلی مانده به مشهد، یکی از همراهان فوت شد با مکاری(5) در حمل جنازه او صحبت داشتیم. گفت: «چهارده تومان می گیرم».
و ما در میان خود هفت تومان جمع نمودیم وخواستیم به این مبلغ او را بردارد، راضی نشد. یکی از همراهان الاغی داشت. جنازه را بر آن گذاشت وگفت: «به هر نحو باشد جنازه را می برم». پس به راه افتادیم وآن مؤمن در رنج وتعب بود.
اندکی که رفتیم سواری از طرف مشهد پیدا شد. چون به ما رسید از حال جنازه پرسید. آنچه گذشت ذکر کردیم. پس گفت: «من با این مبلغ برمی دارم». واسبش نیکو وبر آن، پالان فخری بود. پس جنازه را بر آن گذاشت ومحکم بست. خواستیم به او آن مبلغ را بدهیم. گفت: «در مشهد می گیرم».
پس روانه شد وبه او گفتیم: «دفن نشود تا ما برسیم». وآن میّت را غسل نداده بودیم. دیگر او را ندیدیم. هفته دیگر روز پنجشنبه بود که وارد مشهد شدیم؛ چون به صحن مقدّس داخل شدیم، دیدیم آن میّت غسل داده وکفن کرده در ایوان مطهّر گذاشته شده وتمام رختش در بالای سرش وکسی را ندیدیم. چون تحقیق کردیم، معلوم شد در همان روز که جنازه را به او دادیم، وارد مشهد مقدّس شده ودیگر اثری از او ظاهر نشد. منه (رحمه الله))
مؤلف گوید که: حاجی علی مذکور پسر حاجی قاسم کرادی بغدادی است واو از تجار وعامی است. از هرکس از علماء وسادات عظام کاظمین وبغداد که از حال او جویا شدم، مدح کردند او را به خیر وصلاح وصدق وامانت ومجانبت از عادات سوء اهل عصر خود. در مشاهده ومکالمه با او آثار این اوصاف را در او مشاهده نمودم وپیوسته در اثنای کلام تأسف می خورد از نشناختن آن جناب به نحوی که معلوم بود آثار صدق واخلاص ومحبّت در او. هنیئاً له
حکایت سلیمان اعمش وتعزیه امام حسین (علیه السلام):
اما خبری که در زیارت ابی عبد الله (علیه السلام) وارد شده در شب جمعه به نحوی که سؤال کرد از صحّت آن، خبری است که شیخ محمّد بن المشهدی در مزار کبیر خود روایت کرده از اعمش که گفت:
من منزل کرده بودم در کوفه ومرا همسایه ای بود که بسیار اوقات با او می نشستم وشب جمعه بود. پس به او گفتم: «چه می گویی در زیارت حسین (علیه السلام)؟»
پس گفت به من که: «بدعت است وهر بدعتی ضلالت وهر ضلالتی در آتش است».
پس من از نزد او برخاستم وپر شده بودم از غضب وگفتم: «چون سحر شود، می آیم نزد او فضایلی از امیر المؤمنین (علیه السلام) برای او نقل می کنم که چشمش گرم شود». (واین کنایه است از حزن واندوه وغم.)
پس رفتم نزد او ودر خانه او را کوبیدم. پس آوازی از پشت در برآمد که: «او از اول شب، قصد زیارت کرده».
پس به شتاب بیرون رفتم وآمدم به کربلا. ناگاه آن شیخ را دیدم که سر به سجده گذاشته واز سجده ورکوع ملالتی نمی کرد.
پس به او گفتم: «تو دیروز می گفتی زیارت بدعت است وهر بدعتی ضلالت وهر ضلالتی در آتش وامروز زیارت می کنی آن جناب را!»
پس گفت به من که: «ای سلیمان! مرا ملامت مکن زیرا که من برای اهل بیت (علیهم السلام) امامتی ثابت نکرده بودم تا این که این شب شد، پس خوابی دیدم که مرا ترساند».
گفتم: «چه دیدی ای شیخ؟»
گفت: «دیدم مردی را که نه زیاد طویل بود ونه زیاد کوتاه. قادر نیستم که وصف نمایم حسن وبهای او را. با او گروهی بودند که گرد او را گرفته بودند. در پیش روی او سواری بود بر اسبی که برای او چند دم بود وبر سرش تاجی بود که برای آن تاج، چهار رکن بود؛ در هر رکنی جوهری بود که روشن می کرد مسافت سه روز را.
پس گفتم: «کیست این؟»
گفتند: «محمّد بن عبد الله بن عبد المطلب (صلی الله علیه وآله)».
گفتم: «دیگری کیست؟»
گفتند: «وصیّ او علی ابن ابیطالب (علیه السلام)».
آنگاه نظر انداختم، ناگاه ناقه ای را دیدم از نور که برای آن هودجی بود که پرواز می کرد میان زمین وآسمان. پس گفتم: «از کیست این ناقه؟»
گفتند: «از آن خدیجه دختر خویلد وفاطمه، دختر محمّد (صلی الله علیه وآله)».
گفتم: «آن جوان کیست؟»
گفتند: «حسین بن علی (علیهما السلام)».
گفتم: «به کجا قصد دارند بروند؟»
گفتند: «جمیع ایشان می روند به زیارت کشته شده به ظلم، شهید در کربلا حسین بن علی (علیهما السلام)».
آنگاه متوجّه هودج شدم. ناگاه دیدم رقعه هایی که می ریزد از بالا که: «امان است جانب خداوند جلّ ذکره، از برای زوّار حسین بن علی در شب جمعه».
ناگاه هاتفی ندا کرد ما را که: «آگاه باشید که ما وشیعیان ما در درجه عالیّه ایم از بهشت».
والله ای سلیمان! مفارقت نمی کنم این مکان را تا روحم از جسدم مفارقت کند».
شیخ طریحی آخر این خبر را چنین نقل کرده که گفت: ناگاه دیدم رقعه هایی نوشته از بالا می ریزد. سؤال کردم که: «چیست این رقعه ها؟»
گفت: «این رقعه های است که در آن، امان از آتش است از برای زوار حسین (علیه السلام) در شب جمعه».
پس طلب کردم از او رقعه ای. گفت به من: «تو می گویی زیارت آن جناب بدعت است. پس بدرستی که تو نخواهی یافت آن را تا اینکه زیارت کنی حسین (علیه السلام) را واعتقاد کنی به فضل وشرافت او».
پس از خواب برخاستم هراسان وقصد نمودم در همان وقت وساعت زیارت سیّد خودم، حسین (علیه السلام) را.
حکایت سی ودوم: نقل سیّد بن طاووس:
و نیز سیّد مؤید مذکور - ایده الله تعالی - خبر دادند شفاهاً وکتباً که: در زمانی که مجاور بودم در نجف اشرف به جهت تحصیل علوم دینیّه واین در حدود سنه 1275 بود، می شنیدم از جماعتی از اهل علم وغیر ایشان از اهل دیانت که ذکر می کردند مردی را که شغلش فروختن بقولات وغیره بود که او دیده است مولای ما، امام منتظر (صلوات الله علیه) را -.
پس، جویا شدم که شخص او را بشناسم، پس شناختم او را ویافتم که مرد صالح متدینی است وخوش داشتم که با او در مکان خلوتی مجتمع شوم که از او مستفسر شوم کیفیّت ملاقات ودیدنش، حجّت (علیه السلام) را.
پس مقدمات مودّت با او را پیش گرفتم. بسیاری از اوقات که به او می رسیدم سلام می کردم واز بقولات وامثال آن که می فروخت می خریدم؛ تا آن که میان من واو رشته مودّتی پیدا شد. همه اینها به جهت شنیدن آن خبر شریف بود از او. تا آنکه اتفاق افتاد برای من که رفتم به مسجد سهله در شب چهارشنبه، به جهت نماز معروف به نماز استجاره. چون به در مسجد رسیدم، شخص مذکور را دیدم که در آنجا ایستاده. پس فرصت غنیمت کردم واز او خواهش کردم که امشب را نزد من بیتوته کند. پس با من بود تا آنگاه که فارغ شدیم از اعمال موظفه در آن مسجد شریف ورفتیم به مسجد اعظم مسجد کوفه، به قاعده متعارفه آن زمان. چون در مسجد سهله به جهت نبودن این بناهای جدیده وخادم وآب، جای اقامت نبود.
چون به آن مسجد رسیدیم وپاره ای اعمال آن را به جای آوردیم ودر منزل مستقر شدیم، سؤال کردم او را از خبر معهود وخواهش نمودم که قصّه خود را به تفصیل بیان کند.
پس گفت: «من بسیار می شنیدم از اهل معرفت ودیانت که هر کس ملازمت عمل استجاره داشته باشد در مسجد سهله، در چهل شب چهارشنبه، پی در پی، به نیّت دیدن امام منتظر (علیه السلام) موفق می شود از برای رؤیت آن جناب واینکه این مطلب مکرر واقع شده. پس نفسم شایق شد به سوی کردن این کار وقصد کردم ملازمت وعمل استجاره را در هر شب چهارشنبه ومرا مانع نبود از کردن این کار، شدّت گرما وسرما وباران وغیر آن؛ تا این که قریب یک سال گذشت بر من ومن ملازم بودم عمل استجاره را وبیتوته می کردم در مسجد کوفه به قاعده متعارفه تا اینکه عصر سه شنبه بیرون آمدم از نجف اشرف، پیاده، به عادتی که داشتم وموسم زمستان بود وابرها متراکم وهوا تاریک وکم کم باران می آمد.
پس متوجّه مسجد شدم ومطمئن بودم آمدن مردم را به آنجا حسب عادت مستمره تا اینکه رسیدم به مسجد هنگامی که آفتاب غروب کرده بود وتاریکی سخت عالم را فرو گرفته بود با رعد وبرق زیاد. پس خوف بر من مستولی شد واز تنهایی ترس مرا گرفت. زیرا که در مسجد احدی را ندیدم، حتّی خادم مقرری که در شبهای چهارشنبه به آنجا می آمد، آن شب نبود. پس به غایت متوحّش شدم ودر نفس خود گفتم سزاوار این است که نماز مغرب را به جای آورم وعمل استجاره را به تعجیل بکنم وبروم به مسجد کوفه؛ پس نفس خود را به این ساکن کردم.
پس برخاستم ونماز خواندم. آنگاه عمل استجاره را کردم از نماز ودعا وآن را حفظ داشتم ودر بین نماز استجاره ملتفت مقام شریف شدم که معروف است به مقام صاحب الزمان (صلوات الله علیه) که در سمت قبلی مکان نمازکنندگان آنجاست. پس دیدم در آنجا روشنایی کاملی وشنیدم از آن مکان قرائت نمازگزاری.
پس نفسم مطمئن شد ودلم مسرور وکمال اطمینان پیدا کردم وگمان کردم که در آن مکان شریف بعضی از زوار هستند که من مطّلع نشدم به ایشان هنگامی که داخل مسجد شدم. پس عمل استجاره را با اطمینان خاطر تمام کردم. آنگاه متوجّه مقام شریف شدم وداخل شدم در آنجا؛ پس روشنایی عظیمی در آنجا دیدم وچشمم به چراغی وشمعی نیفتاد ولکن غافل بودم در تفکّر در این مطلب ودیدم در آنجا سیّد جلیل مهیبی به هیأت اهل علم ایستاده، نماز می کند. پس دلم مایل شد به سوی او وگمان کردم او یکی از زوّار غرباست. زیرا که چون در او تأمّل کردم فی الجمله دانستم که او از سکنه نجف اشرف نیست. پس شروع کردم در خواندن زیارت امام عصر (علیه السلام) که از وظایف مقرره آن مقام است ونماز زیارت را کردم.
چون فارغ شدم اراده کردم که از او خواهش کنم که برویم به مسجد کوفه. پس بزرگی وهیبت او مرا مانع شد ومن نظر کردم به خارج مقام، پس دیدم شدّت ظلمت را وشنیدم صدای رعد وباران را. پس به روی مبارک خود، ملتفت من شد وبه مهربانی وتبسّم به من فرمود: «می خواهی که برویم به مسجد کوفه؟»
گفتم: «آری! ای سیّد من! عادت ما اهل نجف چنین است که چون مشرّف شدیم به عمل این مسجد، می رویم به مسجد کوفه».
پس با آن جناب بیرون رفتیم ومن به وجودش مسرور وبه حسن صحبتش خرسند بودم. پس راه می رفتیم در روشنایی وهوای نیک وزمین خشک که چیزی به پا نمی چسبید ومن غافل بودم از حال باران وتاریکی که می دیدم آن را تا رسیدیم به مسجد. آن جناب - روحی فداه - با من بود ومن در غایت سرور وامنیّت بودم به جهت مصاحبت آن جناب. نه تاریکی داشتم ونه باران. پس در بیرون مسجد را زدم وآن بسته بود. پس خادم گفت: «کیست در را می کوبد؟»
پس گفتم: «در را باز کن».
گفت: «از کجای آمدی در این تاریک وشدّت باران؟!»
گفتم: «از مسجد سهله».
چون خادم در را باز کرد، ملتفت شدم به سوی آن سیّد جلیل. پس او را ندیدم ودنیا را دیدم در نهایت تاریکی وبه شدّت باران بر ما می بارد. پس مشغول شدم به فریاد کردن که: «یا سیّدنا! یا مولانا! بفرمایید که در باز شد». وبرگشتم به پشت سر خود وفریاد می کردم. اثری اصلاً از آن جناب ندیدم ودر آن زمان اندک سرما وباران وهوا مرا اذیّت کرد.
پس داخل مسجد شدم واز حال غفلت بیدار شدم، چنانچه گویا در خواب بودم ومشغول شدم به ملامت کردن نفس بر غفلتش از آن آیات ظاهر که دیده بودم ومتذکّر شدم آن کرامات را از روشنایی عظیم در مقام شریف با آن که چراغی در آنجا ندیدم واگر بیست چراغ هم در آنجا بود وفا نمی کرد به آن ضیاء وروشنایی ونامیدن آن سیّد جلیل، مرا به اسمم با آنکه او را نمی شناختم وندیده بودم وبه خاطر آوردم که چون در مقام، نظر به فضای مسجد می کردم، تاریکی زیادی می دیدم وصدای رعد وباران می شنیدم وچون بیرون آمدم از مقام به مصاحبت آن جناب - سلام الله علیه - راه می رفتیم در روشنایی به نحوی که زیر پای خود را می دیدم وزمین خشک بود وهوا ملایم طبع تا رسیدیم به در مسجد واز آن وقت که مفارقت فرمود تاریکی هوا وسردی وباران دیدم وغیر اینها از آنچه سبب شد که قطع کردم بر اینکه آن جناب همان است که من این علم استجاره را برای مشاهده جمالش می کردم وگرما وسرما را در راه جنابش متحمل می شدم و: ﴿ذلِکَ فَضْلُ الله یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ (جمعه: 4).
حکایت سی وسوم: شیخ قصار:
شیخ جلیل وامیر زاهد، ورّام ابن ابی فراس، در آخر مجلّد دوم کتاب «تنبیه الخواطر» فرموده: خبر داد مرا سیّد جلیل شریف، ابوالحسن علی بن ابراهیم الهریضی العلوی الحسینی، گفت: خبر داد مرا علی بن علی بن نما گفت: خبر داد مرا ابومحمّد الحسن علی بن حمزه اقساسی در خانه شریف علی بن جعفر بن علی المداینی العلوی که او گفت:
در کوفه شیخی بود قصار که به زهد نامیده می شد ومنخرط بود در سلک عزلت گیرندگان ومنقطع شده بود برای عبادت که پیروی می کرد آثار صالحین را. اتفاق افتاد که روزی در مجلس پدرم بودم واین شیخ برای او نقل می کرد واو متوجّه شده بود به سوی شیخ.
شیخ گفت: «شبی در مسجد جعفی بودم وآن مسجد قدیمی است در پشت کوفه وشب نصف شده بود. من تنها در مکان خلوتی بودم برای عبادت که ناگاه دیدم سه نفر می آیند. داخل مسجد شدند. چون به وسط فضای مسجد رسیدند، یکی از ایشان نشست، پس دست مالید به طرف راست وچپ زمین. پس آب به جنبش آمد وجوشید. پس وضوی کاملی گرفت از آن آب. آنگاه اشاره فرمود آن دو شخص دیگر را به گرفتن وضو. وضو ساختند. آنگاه مقدّم ایستاد وبا آنها نماز جماعت خواند. پس من با ایشان به جماعت، نماز خواندم. چون سلام داد واز نماز فارغ شد، حال او مرا به شگفت آورد وکار او را بزرگ شمردم، از بیرون آوردن آب.
پس سؤال کردم از شخصی، از آن دو نفر که در طرف راست من بود از حال آن مرد وگفتم به او که: «این کیست؟»
گفت: «صاحب الامر است، فرزند حسن (علیهما السلام)».
نزدیک آن جناب رفتم ودستهای مبارکش را بوسیدم وگفتم به آن جناب: «یابن رسول الله! چه می گویی در شریف عمر بن حمزه، آیا او بر حق است؟»
فرمود: «نه! وبسا هست که هدایت بیابد جز آنکه او نخواهد مرد تا اینکه مرا ببیند».
پس این خبر را ما از آن شیخ تازه وطرفه شمردیم. زمانی طولانی گذشت وشریف عمر وفات کرد ومنتشر نشد که او، آن جناب را ملاقات کرد. چون با شیخ زاهد مجتمع شدیم، من به خاطر آوردم از او حکایتی که ذکر کرده بود آن را ومثل کسی که بر او رد کند: «آیا تو نبودی که ذکر کردی که این شریف عمر نمی میرد تا اینکه ببیند صاحب الامر (علیه السلام) را که اشاره نموده بودی به او؟»
پس گفت به من که: «از کجا عالم شدی که او آن جناب را ندیده؟»
آنگاه بعد از آن مجتمع شدیم با شریف ابی المناقب فرزند شریف عمر بن حمزه ودر میان آوردیم صحبت والد او را. پس گفت: ما شبی در نزد والد خود بودیم واو در مرضی بود که در آن مرض مرد. قوّتش ساقط وصدایش پست شده بود ودرها بسته بود بر روی ما. ناگاه شخصی را دیدم که داخل شد بر ما که ترسیدیم از او. عجب دانستیم دخول او را وغفلت کردیم که از او سؤال کنیم. پس نشست در جنب والد من وبرای او آهسته سخن می گفت وپدرم می گریست. آنگاه برخاست چون از انظار ما غایب شد، پدرم خود را به مشقت انداخت وگفت: «مرا بنشانید».
پس او را نشاندیم. چشمهای خود را باز کرد وگفت: «کجاست آن شخص که در نزد من بود؟»
پس گفتیم: «بیرون رفت از همانجا که آمد».
گفت: «او را طلب کنید».
پس در اثر او رفتیم، پس درها را دیدیم بسته واثری از او نیافتیم. برگشتیم به سوی پدر واو را خبر دادیم از حال آن شخص واین که او را نیافتیم. ما سؤال کردیم از پدر از حال آن شخص. گفت: «این صاحب الامر - سلام الله علیه - بود».
آنگاه برگشت به حالت سنگینی که از مرض داشت وبیهوش شد.
مؤلف گوید که: ابومحمّد، حسن بن حمزه اقساسی، معروف بعزّالدین اقساسی از اجلّه سادات وشرفا وعلما وادبای کوفه وشاعر ماهری بود. ناصر بالله عباسی او را نقیب سادات کرده بود واو بود که وقتی با مستنصر بالله عباسی زیارت جناب سلمان رفتند، پس مستنصر به او گفت که: «دروغ می گویند غلات شیعه در سخنان خود که علی بن ابیطالب (علیه السلام) در یک شب سیر نمود از مدینه تابه مدائن وغسل داد سلمان را ودر همان شب مراجعت نمود».
پس در جواب این ابیات را انشاء فرمود:
انکرت لیلة اذ سار الوصی الی * * * اوض المداین لما نالها طلباً
وغسل الطهر سلماناً وعاد الی * * * عرایض یثرب والاصباح ماوحبا
وقلت ذلک من قول الغلاة وما * * * ذنب الغلاة اذا لم یورد واکذبا
فاصف قبل رد الطرف من سبا * * * بعرش بلقیس وافی بخرق الحجبا
فانت فی اصف لم تغل فیه بلی * * * فی حیدر انا غال ان ذا عجبا
ان کان احمد خیر المرسلین فذا * * * خیر الوصیین او کل الحدیث هبا
مسجد جعفی از مساجد مبارکه معروفه کوفه است. حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در آنجا چهار رکعت نماز گزارد وتسبیح زهرا (علیها السلام) فرستاد ومناجاتی طولانی. پس از آن کرد که در کتب مزار موجود ودر صحیفه ثانیه علویّه ذکر نمودم وحال از آن مسجد اثری نیست.
سی وچهارم: ثائر بالله:
شیخ محدث جلیل، منتجب الدین علی بن عبیدالله بن حسن بن حسین بن حسن بن حسین برادر صدوق رحمهما الله صاحب الربعین معروف در کتاب منتجب که در ذکر علمای متاخر از عهد شیخ طوسی است تا عصر خود، فرموده: ثائر بالله ابن مهد بن ثائر بالله حسنی جیلی، زیدی بود ومدّعی شد امامت زیدیه را ودر جیلان خروج کرد. آنگاه مستبصر شد ومذهب امامیه را اختیار نمود وبرای اوست روایت احادیث ومدعی بود که او مشاهده کرده حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را واز آن جناب روایت می کرد.
حکایت سی وپنجم: ابوالمظفر یا ابوالفرج حمدانی:
و نیز در آنجا فرموده: شیخ ثقه ابوالمظفر ودر بعضی نسخ ابو الفرج علی بن حسین حمدانی ثقه است وشاخص ومحل نظر طایفه امامیه بود در مذهب واو از سفرای امام صاحب الامر (علیه السلام) است.
درک نمود شیخ مفید، ابو عبد الله محمّد بن محمّد بن نعمان حارثی بغدادی (رحمه الله) را ونشست مجلس درس سیّد مرتضی وشیخ موفق ابی جعفر طوسی وقرائت کرد بر شیخ مفید وقرائت ننمود بر آن دو بزرگوار. خبر داد مرا والد از والد خود از مؤلفات او رارحمهما الله. یعنی روایات وکتب او را به این طریق اجازه دارم که روایت نمایم ونقل کنم از آنهاست: کتاب الفقیه، کتاب السنه، کتاب الزاهد فی الاخبار، کتاب المنهاج، کتاب الفرایض وظاهر آن است که مراد او از نشستن شیخ مذکور در مجلس درس سیّد وشیخ، نیابت کردن او بود از ایشان در تدریس وتعلیم، نه استفاده چنانچه از کلام اخیر معلوم می شود. والله العالم
حکایت سی وششم: علی بن یونس عاملی:
شیخ عظیم الشأن، زین الدین علی بن یونس عاملی بیاضی در کتاب «صراط المستقیم الی مستحق التقدیم» فرموده که: من با جماعتی که زیاده از چهل نفر مرد بودند، بیرون رفتیم به قصد زیارت قاسم بن موسی الکاظم (علیه السلام) ورسیدیم به آنجا که میان ما ومزار شریف او به قدر میلی بود. پس سواری را دیدیم که پیدا شد، گمان کردیم که او اراده گرفتن اموال ما دارد. پس پنهان کردیم آنچه را که بر آن می ترسیدیم. چون رسیدیم آثار اسبش را دیدیم واو را ندیدیم پس نظر کردیم در دو رقبه، احدی را ندیدیم، تعجّب کردیم از این اختفا با مسطّح بودن زمین وحضور آفتاب. پس ممتنع نیست که او امام عصر (علیه السلام) باشد یا یکی از ابدال.
مؤلف گوید که: خواهد آمد دلالت کردن امثال این حکایت بر وجود مبارک امام عصر - سلام الله علیه - ومراد از ابدال نیز بیان خواهد شد وقاسم مذکور در هشت فرسخی حلّه مدفون است وپیوسته علما واخیار به زیارت او می روند وحدیثی در السنه معروف است قریب به این مضمون که جناب رضا (علیه السلام) فرمود: «هرکس قادر نیست به زیارت من، پس زیارت کند برادرم قاسم را». واین خبر را ندیدم ولکن در اصول کافی خبری است که دلالت می کند بر عظمت شأن وبزرگی مقام او تا آنجا که عقل، تصور نمی کند.
ثقة الاسلام در باب اشاره ونص بر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) خبری طولانی نقل کرده از یزید بن سلیط از حضرت کاظم (علیه السلام) در راه مکّه. در آنجا مذکور است که آن حضرت به او فرمود: «خبر دهم تو را ای ابا عماره! بیرون آمدم از منزلم، پس وصی قرار دادم پسرم، فلان را، یعنی جناب رضا (علیه السلام) را وشریک کردم با او پسران خود را در ظاهر ووصیّت کردم به او در باطن. پس اراده کردم تنها او را واگر مرا راجع بسوی من بود، هرآینه قرار می دادم امامت را در قاسم، پسرم به جهت محبّت من او را ومهربانی من بر او ولکن این امر راجع به سوی خداوند (عزَّ وجلَّ) است. قرار می دهد آن را هرکجا که می خواهد.... الخ» والحمد لله
حکایت سی وهفتم: جزیره خضراء:
قصّه جزیره خضرا وبحر ابیض به نحوی که در رساله مخصوصه ثبت شده ودر خزانه امیر المؤمنین (علیه السلام)، یافت شده به خط عامل فاضل، فضل بن یحیی بن علی، مؤلف آن رساله.
ما اوّل حکایت را نحوی که علاّمه مجلسی وغیره از آن رساله نقل کردند ذکر کنیم. پس از آن شواهد وقراین بر صدق آن وتصریحات علمای اعلام را بر اعتبار آن بیان کنیم.
صورت رساله مذکوره: وبعد پس به تحقیق که یافتم در خزانه امیر المؤمنین (علیه السلام) به خط شیخ امام فاضل وعالم عامل، فضل بن شیخ یحیی بن علی الطبسی کوفی - قدس الله روحه حکایتی که صورت آن چنین است:
و بعد پس چنین می گوید بنده نیازمند به سوی عفو خداوند سبحانه، فضل بن یحیی بن علی طبسی کوفی امامی - عفی الله عنه که من شنیده بودم از دو شیخ فاضلان عالمان عاملان، شیخ شمس الدین بن نجیح حلّی وشیخ جلال الدین عبد الله بن حوام حلّی - قدس الله روحهما ونوّر ضریحهما در مشهد منوّر حسین (علیه السلام) در نیمه ماه شعبان سنه 699 از هجرت که روایت کرده اند از شیخ صالح با ورع، شیخ زین الدین علی بن فاضل مازندرانی، مجاور نجف اشرف که حکایت کردند از برای ایشان این قصه را، آنگاه که مجتمع شده بودند با او در مشهد امامین همامین (علیهما السلام) سرّ من رأی پس نقل کرد برای ایشان آنچه دیده بود در بحر ابیض وجزیره خضرا.
پس، شوق تمامی در من پیدا شد برای دیدن شیخ زین الدین مذکور واز خداوند تبارک وتعالی سؤال کردم که ملاقات او را برای من آسان گرداند که این خبر را بشنوم از دهان او واسطه از میان ساقط شود. عزم نمودم بر حرکت کردن به سوی سر من رأی که در آنجا او را ملاقات کنم. پس اتفاق افتاد که شیخ مذکور طرف حلّه آمد در ماه شوّال سال مذکور به مشهد مقدّس غروی یعنی مشهد حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) برود به قاعده معهود در آنجا اقامت نماید.
چون شنیدم که او به حلّه آمده، من در آن وقت آنجا بودم وانتظار می کشیدم قدوم او را که ناگاه دیدم شیخ را که می آید سواره وقصد کرده برود به خانه سیّد حسیب، صاحب نسب رفیع وحسب منیع، سیّد فخرالدین حسن بن علی مازندرانی که در حلّه منزل داشت - اطال الله بقائه - ومن تا آن وقت نمی شناختم شیخ صالح مذکور را، لکن خطور در دلم کرد که او همان است. پس چون از نظرم غایب شد در عقب او رفتم تا خانه سیّد مذکور. پس چون به در خانه او رسیدم، دیدم سیّد فخرالدین را که در خانه ایستاده، خرسند. چون مرا دید که می آیم، خندید در روی من وبه حضور شیخ مرا مژده داد. پس دلم از فرح وسرور پرواز نمود ونتوانستم خود را نگاه دارم که در وقت دیگر نزد او روم. با سیّد فخرالدین داخل خانه شدم وسلام کردم بر او ودست او را بوسیدم.... تا آخر نسخه بحار منه.
و یکی از متوطّنان حلّه که او سیّد فخرالدّین حسن بن علی موسوی مازندرانی بود که به دیدن من آمده بود در اثنای سخن فرمود که شیخ زین الدین علی بن فاضل مشارالیه در خانه او که در آخر بلده حلّه واقع است، نازل شده است. پس از استماع این خبر مسرّت اثر، چندان شادی وفرح رخ نمود که گویا پریدم واصلاً توقف ننمودم ودر خدمت سیّد فخرالدین مذکور ومصاحبت او روانه شدم.
با سیّد داخل خانه شدم وبه خدمت شیخ علی بن فاضل رسیدم وبر او سلام کردم ودست او را بوسیدم. او حال مرا از سیّد سؤال کرد. سیّد به او گفت که: «این شیخ فضل بن شیخ یحیی طبسی کوفی است. صدیق ودوست شماست».
پس او از جا برخاست ومرا در مجلس خود نشانید ومرا ترحیب کرد واز احوال پدر وبرادر من، صلاح الدین، پرسید. زیرا که او ایشان را بیشتر می شناخت ومن در آن اوقات نبودم، بلکه در بلده واسط بودم. ودر آنجا مشغول طلب علم بودم، در پیش شیخ عالم کامل، ابواسحق ابراهیم بن محمّد واسطی امامی مذهب، که خدا او را با ائمه طاهرین مشغول گرداند، به نزد او درس می خواندم.
با شیخ علی مذکور سخن گفتم واز سخنان او مطلّع بر فضل او گردیدم ودانستم که در بسیاری علوم اطّلاع دارد، از علوم فقه وحدیث وعربیت. از او پرسیدم آنچه را از دو مرد فاضل عالم عامل شیخ شمس الدین وشیخ جلال الدین حلی از اهل حلّه شنیده بودم.
شیخ علی مذکور، مجموع قصّه را از اول تا آخر در حضور سیّد حسن مازندرانی صاحب خانه ودر حضور جماعتی از علمای حلّه واطراف که به دیدن شیخ علی مذکور آمده بودند، در روز پانزدهم ماه شوال در سال 699 نقل کرد واین صورت چیزی است که از لفظ او شنیدم. - اطال الله بقائه - وبسا می شود که در آن الفاظی که نقل کردم تغییری حاصل شود، لکن معنی یکی است.
فرمود - حفظه الله تعالی - که: چند سال در دمشق به طلب علم مشغول بودم در نزد شیخ عبد الرحیم حنفی، خدا او را هدایت کند. ودر پیش او علم اصول وعربیّت را می خواندم وعلم قرائت را پیش شیخ زین الدین علی مغربی اندلسی مالکی می خواندم، زیرا که او عالم فاضل وعارف بود به قواعد قرّاء سبعه ودر بسیاری از علوم مانند علم صرف ونحو ومنطق ومعانی وکلام واصول معرفت داشت ونرم طبیعت بود. در بحث کردن معانده نمی نمود. تعصّب مذهب نمی کشید. از نیک ذاتی که داشت وهروقت که ذکر شیعه جاری می شود، می گفت که: «علمای امامیه چنین گفته اند». به خلاف سایر مدرّسین وقتی که ذکر شیعه می شد، می گفتند: «علمای رافضه چنین گفته اند». من به جهت عدم تعصّب شیخ اندلسی مالکی تردد نزد غیر او را قطع کردم.
مدّتی نزد او آن علوم مذکوره را می خواندم. پس اتفاق افتاد که شیخ مذکور از دمشق شام عازم سفر مصر شد. از بسیاری محبّتی که با من داشت، بر من گران شد مفارقت او وبر او نیز چنین حالتی طاری گردید. پس قصد کرد که مرا با خود ببرد ونزد او جماعتی از غربا مثل من بودند که نزد او تحصیل علوم می کردند. واکثر ایشان همراه او روانه شدند تا آنکه به مصر رسیدیم ووارد شهری از شهرهای مصر گردیدیم که آن را قاهره می گویند. از بزرگترین شهرهای مصر است.
پس در مسجد ازهران، ساکن ومدتی در آنجا درس می گفت. چون فضلای مصر از قدوم او مطلّع گردیدند، همه ایشان به دیدن او آمدند، از برای منتفع گردیدن ایشان به علوم او نزد او می آمدند وتا نُه ماه در آنجا ماند وما با او بودیم با حسن حال. ناگاه قافله ای از اندلس وارد شدند وبا مردی از ایشان، نامه ای از والد شیخ ما بود.
او در آن نامه نوشته بود که: «مریض است به مرض شدید! آرزو دارد که فرزند خود را ببیند پیش از آنکه از دنیا برود». واو را تحریص به رفتن وترک تأخیر فرمود. چون آن نامه به شیخ رسید، از آن بلیّه گریست وعازم سفر جزیره اندلس گردید. بعضی از شاگردان او به رفاقت او عازم اندلس گردیدند که من یکی از آنها بودم زیرا که - او را خداوند، هدایت کند - با من دوستی شدید داشت.
پس روانه شدیم وچون اوّل قریه آن جزیره رسیدیم، تب شدید عارض من شد ومانع حرکت من گردید. چون شیخ آن حالت در من مشاهده نمود، به حال من رقّت کرد وگریست وگفت: «بر من گران است مفارقت تو». پس به خطیب آن قریه که رسیدیم به او ده درهم داد وبه او امر فرمود که متوجّه احوال من باشد واگر خدا مرا از آن مرض عافیت بخشید به او محلق شوم وچنین به من معاده نمود که خدا او را به نور هدایت راهنمایی فرماید. خود، متوجّه اندلس شد واز آنجا تا بلد او از راه ساحل دریا مسافت پنج روز راه بود.
من تا سه روز در آن قریه بیمار بودم واز شدّت تب، قدرت بر حرکت نداشتم. پس در آخر روز سوم، تب من قطع شد واز منزل بیرون رفتم ودر کوچه های آن قریه می گشتم. ناگاه قافله ای را دیدم که از بعضی از کوههای کنار دریای غربی آمدند وپشم وروغن وسایر امتعه با خود آوردند. از حال ایشان پرسیدم. گفتند که اینها می آیند از طرف قریب به ارض بربر که نزدیک است به جزایر رافضه. «نسخه بحار».
پس دیدم که کسی می گفت: «اینها از زمین بربر از نزدیکی جزیره رافضه آمدند». چون این را شنیدم شوق رافضیان، مرا باعث شد که به سوی ایشان بروم. پس به من گفتند: «اینجا تا آن قریه، مسافت بیست وپنج روز است واز اینجا تا مسافت دو روز آب وآبادانی ندارد وبعد از آن دیگر قریه ها به یکدیگر متّصل است».
پس، از مردی از ایشان، حماری به سه درهم کرایه کردم از برای قطع آن مسافت غیر معموره وچون به قریه های معموره رسیدم، پیاده راه می رفتم از قریه ای به قریه دیگر به اختیار خود تا آنکه به اول آن اماکن رسیدم.
به من گفتند که: «اینجا تا جزیره روافض، مسافت سه روز است». پس مکث نکردم ورفتم تا به آن جزیره رسیدم که دیدم شهری است که در چهار جانب آن دیوار است وبرجهای محکم وبلند دارد وبا این، در کنار دریاست.
پس از در بزرگ آن که آن را دروازه بربر می گفتند، داخل شدم ودر کوچه های آن مرور می کردم واز مسجد قریه سؤال کردم ومرا نشان دادند وداخل مسجد شدم. آن را مسجد بزرگی یافتم که در جانب غربی آن بلد بود. در یک جانب نشستم تا آن که قدری استراحت کنم، ناگاه دیدم که مؤذّن اذان ظهر می گوید. به صدای بلند: حیّ علی خیرالعمل را گفت وچون از اذان فارغ شد، دعای تعجیل فرج از برای حضرت صاحب الامر والزمان (علیه السلام) خواند. مرا گریه دست داد.
آنگاه مردم فوج فوج داخل شدند وبه سوی چشمه آبی که در زیر درخت جانب شرقی مسجد بود، می رفتند ووضو می ساختند. من به ایشان نگاه می کردم وشاد می شدم به سبب آن که می دیدم وضو را به نحوی می ساختند که از ائمه (علیهم السلام) نقل شده است.
چون از وضو فارغ گردیدند، مرد خوشرویی که صاحب سکینه ووقار بود، پیش رفت وداخل محراب شد واقامه نماز فرمود ومردم در عقب او به استقامت صف بستند واو پیشنمازی ایشان کرد ونماز کاملی با ارکان منقوله از ائمه (علیهم السلام) بر وجه نیکو به عمل آوردند. فریضه ونافله وتعقیب وتسبیح ومن از شدّت تعب سفر نتوانستم که نماز ظهر را با ایشان بجای آورم وچون از نماز فارغ شدند، مرا دیدند که نماز نکردم با جماعت ایشان. این را بر من انکار کردند وهمه ایشان متوجّه من شدند واز حال من سؤال کردند که: «از اهل کجایی؟ وچه مذهب داری؟» ومن احوال خود را به ایشان خبر دادم وگفتم که: «از اهل عراقم ومذهب آن است که من مردی هستم از مسلمانان ومی گویم: اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشریک له واشهد ان محمداً عبده ورسوله ارسله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کلّه ولو کره المشرکون.
ایشان به من گفتند که: «دو شهادت به تو فائده ندارد. مگر نگاه داشتن خون تو. چرا آن شهادت دیگر را نمی گویی؟ تا آن که داخل بهشت گردی بی حساب».
گفتم: «کدام است آن شهادت دیگر؟ مرا راهنمایی کنید. خدا شما را رحمت کند».
پیشنماز ایشان گفت: «شهادت دیگر آن است که گواهی دهی که حضرت امیر المؤمنین وپادشاه متقیان وقائد وپیشوای دست وپا سفیدان، علی بن ابیطالب (علیه السلام) با یازده فرزند امام از فرزندان آن حضرت (علیهم السلام) اوصیای رسول خدای عزّو عَلی وخلفای آن جناب، بعد ازاو، بلافصل که خداوند طاعت ایشان را بر بندگان خود واجب کرده است وایشان را صاحبان امر ونهی قرار داده است وحجّتهای خود گردانیده است بر خلق در زمین خود وامان از برای آفریده های خود.
زیرا که صادق امین، محمّد (صلی الله علیه وآله) رسول ربّ العالمین، خبر داده است خلق را به امامت ایشان از جانب حق سبحانه وتعالی. در شب معراج ندای عزّ وعلی مشافهةً شنیده است که تصریح به امامت ایشان فرموده است، در شبی که او را از آسمانهای هفتگانه بالا برده است وبه مرتبه ﴿قابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنی﴾ (نجم: 9) رسانیده است وهر یک از امامان را بعد از دیگری در آنجا نام برده است که صلوات وسلام خدا بر همه ایشان باد!»
پس چون این کلام را از ایشان شنیدم، حمد خداوند سبحانه را به جای آوردم وشادی بسیار برای من حاصل شد واز شادی، تعب سفر از من زایل شد. ومن به ایشان خبر دادم که من بر مذهب ایشانم. پس از روی مهربانی متوجّه من گردیدند ودر جانب مسجد برای من جایی تعیین نمودند وپیوسته متوجّه احوال من بودند ودر عزّت واحترام من می کوشیدند تا مادامی که نزد ایشان بودم. پیشنماز ایشان شب وروز از من مفارقت نمی کرد. پس من کیفیت معاش اهل آن بلد را از ایشان سؤال کردم وپرسیدم که: «روزی ایشان از کجا می آید؟ زیرا که من مزرعه ای از برای ایشان ندیده بودم».
او گفت: «روزی اهل این بلد از جانب جزیره خضراء وبحر ابیض که از جزیره های اولاد حضرت صاحب الامر (علیه السلام) است، می آید».
گفتم: «در هر چند مدّت می آید؟»
گفت: «در سال دو مرتبه. یک مرتبه این سال آمد، مرتبه دیگرش باقی است».
گفتم: «چقدر باقی است تا وقت آمدن ایشان؟»
گفت: «چهار ماه».
و من به سبب طول آن مدّت، محزون شدم وچهل روز نزد ایشان ماندم وشب وروز خدا را می خواندم که ایشان را زودتر بیاورد، با آن که نزد ایشان معزّز ومحترم بودم.
در روز چهلم، سینه من تنگ شد وبه سمت کنار دریا بیرون رفتم وبه سمت مغربی که گفتند از آن جانب می آید کشتی طعام ایشان نظر می کردم. پس از دور شبحی دیدم که حرکت می کرد واز بزرگ اهل بلد سؤال کردم که: «آیا در این دریا مرغ سفیدی هست؟»
گفتند: «نه! آیا چیزی دیدی؟»
گفتم: «بلی!»
پس ایشان شاد شدند وگفتند که: «این کشتیها از بلاد فرزند امام است که در هر سال می آید».
پس بعد از اندک زمانی، کشتیها آمدند وبر حرف ایشان این وقت آمدن ایشان نبود. کشتی بزرگ ایشان پیشتر آمد وآن کشتیهای دیگر نیز آمدند. وهمه آنها هفت کشتی بود. پس از کشتی بزرگ، مرد معتدل القامت خوشروی نیکو هیأتی بیرون آمد وداخل مسجد شد.
وضوی کامل که از اهل بیت (علیهم السلام) منقول است ساخت ونماز ظهر وعصر را بجا آورد. چون از نماز فارغ شد، به من گفت که: «چه چیز است اسم تو؟ وگمان می کنم که اسم تو علی است».
گفتم: «راست گفتی».
به من به نحوی سخن می گفت که گویا مرا می شناسد. وگفت: «چه چیز است اسم پدر تو؟ گویا که فاضل باشد».
گفتم: «بلی!» ومن شک نداشتم که او از شام تا مصر رفیق ما بود.
گفتم: «ای شیخ! چه می دانستی اسم مرا واسم پدر مرا؟ آیا با ما بودی از وقتی که از شام به مصر می رفتیم؟»
گفت: «نه!»
گفتم: «از مصر تا اندلس با ما رفیق بودی؟»
گفت: «نه! به حق مولای من صاحب الامر (علیه السلام) با تو نبودم».
گفتم: «از کجا دانستی اسم مرا وپدر مرا؟»
گفت: «بدانکه در شهر صاحب الامر - صلوات الله وسلامه علیه - مرا خبر دادند به صفت واصل تو واسم وهیأت تو واسم پدر تو ومن رفیق توأم ومأمورم که تو را با خود به جزیره خضرا برم».
پس من از این سخن او شاد گردیدم که اسم من در میان ایشان مذکور است. عادت او چنین بود که هر وقتی که می آید در نزد ایشان زیاده از سه روز نمی ماند. ودر این مرتبه یک هفته در میان ایشان مکث نمود وآن اجناسی را که آورده بود، تحویل اهل آنها نمود وخطوط از ایشان گرفت. چنانچه عادت او بود. آنگاه عازم سفر گردید ومرا با خود برداشت وتا شانزده روز به دریا سیر نمودیم.
در روز شانزدهم، دیدم که آب دریا سفید است ومن بسیار بر آن آب نظر می کردم وشیخ محمّد، صاحب کشتی به من گفت که: «می بینم بر این آب، بسیار نظر می کنی».
گفتم: «به جهت آن نظر می کنم که این آب، رنگ آب دریا نیست».
گفت: «این است بحر ابیض یعنی دریای سفید. ودر اینجاست جزیره خضرا. واین آب، اطراف جزیره را مانند سور ودیوار احاطه کرده است از هر جانب آن. به حکم خدای تبارک وتعالی، کشتی دشمنان وسنّیان چون داخل این آب شود، غرق گردد وهرچند که آن کشتیها در نهایت استحکام باشند. این به برکت مولا وامام ما حضرت صاحب الامر والزمان (علیه السلام) است».
من از آن آشامیدم وآن را مانند آب فرات یافتم. پس از آن آب سفید گذشتیم وبه جزیره خضراء رسیدیم که خدا همیشه آن را آبادان دارد به اهلش. از کشتی بزرگ بیرون آمدیم وداخل جزیره شدیم. در آن جزیره قلعه ها ودیوارها وبرجهای واسعه دیدیم که در کنار آن دریا بود. نهرهای بسیار در آن بود بر انواع فواکه وثمار. در آن بازارها وحمامهای متعدده بود واهل آن در نیکوترین زی وبها بودند.
دل من از شادی پرواز می کرد. شیخ محمّد مرا به منزل خود برد واستراحت کردیم. از آنجا مرا به مسجد جامع بزرگ برد. در آن مسجد، جماعت بسیار دیدم. در وسط ایشان شخصی را دیدم که نشسته بود با سکینه ووقاری که وصف نتوانم نمود. مردم او را سیّد شمس الدین محمّد عالم می گفتند. قرآن وفقه واقسام علوم عربیّت واصول دین را نزد او فرا می گرفتند وفروع را او از جانب حضرت صاحب الامر - صلوات الله وسلامه علیه - مسأله مسأله وقضیّه قضیّه وحکم حکم به ایشان خبر می داد.
چون من در حضور او رسیدم برای من جا گشود ومرا در حوالی خود جای فرمود. از احوال من سؤال فرمود. گزارش راه را از من پرسید. به من فهمانید که همه احوال مرا به او خبر دادند واینکه شیخ محمّد، رفیق من، که مرا آورده است به امر سیّد شمس الدین عالم که خدا عمر او را طولانی گرداند، بود.
در یکی از زاویه های مسجد جای برای من مقرر نمود که: «این جای تو است. هر وقت که راحت وخلوت خواسته باشی».
من برخاستم وبه آن موضع رفتم وتا عصر در آنجا راحت کردم. آن کسی که موکّل من بود، به سوی من آمد وگفت: «از جای خود حرکت مکن تا آن که سیّد واصحاب او نزد تو آیند، برای آن که با تو شام خورند».
گفتم: «شنیدم واطاعت کردم».
اندک زمانی گذشت، سیّد - سلمه الله - با اصحابش آمدند ونشستند وسفره وزاد حاضر کردند. چون از خوردن فارغ شدیم، با سیّد به مسجد رفتیم برای نماز مغرب وعشا. چون از هر دو نماز فارغ شدیم، سیّد به منزل خود رفت ومن به جای خود برگشتم. تا هجده روز در آنجا ماندم.
پس در اوّل جمعه ای که با او نماز خواندم، دیدم که سیّد دو رکعت نماز جمعه را به نیّت وجوب کرد! چون از نماز فارغ شد، گفتم: «ای سیّد من! دیدم که نماز جمعه را دو رکعت کردی به نیّت وجوب».
فرمود: «بلی! برای آنکه شرطهای آن، همه موجود است».
با خود گفتم: «شاید که امام (علیه السلام) حاضر باشد».
پس در وقت دیگر در خلوت از او سؤال کردم که: «آیا امام (علیه السلام) حاضر بود؟»
فرمود: «نه! ولکن من نایب خاص آن حضرتم وبه امر آن حضرت کردم».
عرض کردم که: «ای سیّد من! آیا امام را دیدی؟»
فرمود: «نه! ولکن پدرم مرا حدیث کرد که او سخن امام (علیه السلام) را می شنید وشخص او را نمی دید وجدّ من سخن امام می شنید وشخص او را می دید».
عرض کردم که: «ای سیّد من! به چه سبب بعضی می بینند وبعضی نمی بینند؟»
فرمود: «ای برادر! حق سبحانه وتعالی فضل خود را به هریک از بندگان خود که می خواهد، می دهد واین از حکمتهای بالغه وعظمتهای قاهره حق سبحانه وتعالی است. (چنانکه حق تعالی مخصوص فرموده از بندگان خود انبیاء ومرسلین واوصیای منتجبین را وایشان را علامتهایی. نسخه بحار) چنانکه حق تعالی جمعی از خلق خود را برگزیده است وایشان را به نبوّت ورسالت ووصایت مخصوص گردانیده است وایشان را علامتهایی از برای خلق خود قرار داده وحجّتها از برای خود گردانیده است وایشان را وسیله قرار داده است بین خلایق وبین خود تا آنکه هر که هلاک گردد، با بیّنه ودلیل هلاک گردد وهر که زنده گردد وهدایت یابد، به دلیل وبیّنه زنده گردد. وزمین را از حجّت خالی نمی گرداند از برای لطفی که نسبت به بندگان خود دارد ناچار است از برای هر حجّت از سفیر وواسطه که از جانب او به خلق رساند».
پس سیّد - سلمه الله تعالی - دست مرا گرفت وبه خارج شهر برد وبه جانب باغستانها روانه شد وچون نظر کردم نهرهای جاری وبساتین کثیره دیدیم که مشتمل بود به انواع فواکه ومیوه های نیکو وشیرین از انگور وانار وآمرود وغیر آن که در عراق عجم وعرب وشامات به آن خوبی، میوه ندیده بودم. در بین آن که سیر می کردم از باغی به باغی دیگر، ناگاه مرد خوشرویی که دو بُرد سفید از پشم در بر داشت به ما مرور نمود وچون نزدیک رسید، بر ما سلام کرد وبرگشت ومرا از هیأت او خوش آمد وبه سیّد - سلمه الله تعالی - گفتم که: «کیست این مرد؟»
سیّد به من گفت که: «این کوه بلند را می بینی؟»
گفتم: «بلی!»
گفت: «در بالای آن، جای نیکویی هست وچشمه در آنجا از زیر درخت جاری می شود واز برای آن درخت، شاخه ها بسیار هست ودر پیش آن درخت، قبّه ای هست که به آجر بنا کرده اند واین مرد با رفیق دیگر، خادم آن قبّه اند ومن در هر بامداد روز جمعه بدان مکان می روم ودر آنجا امام (علیه السلام) را زیارت می کنم ودو رکعت نماز بجای می آورم وورقه ای در آنجا می یابم که در آن ورقه نوشته است آنچه را که به آن محتاجم از محاکمه میان مؤمنان. هرچه در آن ورقه هست به آن عمل می کنم از جمعه تا جمعه دیگر وسزاوار است از برای تو که به آن مکان روی وامام (علیه السلام) زیارت کنی».
پس من به آن مکان رفتم وآن قبّه را به آن نحو دیدم که وصف کرده بود ودو خادم را در آنجا دیدم. آنکه مرا با سیّد دیده بود، تکریم نمود وآن دیگر مرا انکار نمود. آن رفیق گفت که: «من، این را با سیّد شمس الدین عالم دیدم». پس او نیز به من التفات کرد وهر دو ایشان به من سخن گفتند واز برای من نان وانگور آوردند ومن از آن غذا خوردم واز آب آن چشمه آشامیدم. وضو ساختم ودو رکعت نماز بجا آوردم.
از آن دو خادم سؤال کردم که: «شما امام (علیه السلام) را دیده اید؟»
گفتند: «دیدن آن حضرت ممکن نیست! ما اذن نداریم که خبر دهیم به احدی».
از ایشان طلب کردم که از برای من دعا کنند وایشان از برای من دعا کردند. از نزد ایشان برگشتم واز کوه فرود آمدم وداخل شهر شدم. به در خانه سیّد شمس الدین عالم رفتم.
به من گفتند که: «سیّد به خانه شیخ محمدی رفته است که تو با او آمدی در کشتی».
من به نزد شیخ محمّد رفتم ورفتن خود را به آن کوه وانکار احد خادمین وسایر گذشته ها را برای او نقل کردم. او فرمود که: «انکار آن خادم تو را، برای آن بود که از برای احدی غیر سیّد شمس الدین وامثال او رخصت نیست که به آن کوه بالا روند».
من احوال سیّد شمس الدین - سلمه الله - را از او پرسیدم. گفت که: «سیّد از فرزندان فرزند امام (علیه السلام) است ومیان سیّد ومیان امام (علیه السلام) پنج پدر فاصله است واو نایب خاص آن حضرت است به امری که از حضرت صاحب الامر - صلوات الله وسلامه علیه - رسیده است».
شیخ صالح زین الدین علی بن فاضل مازندرانی مجاور غروی یعنی نجف اشرف، که بر مشرف او باد سلام، گفت که: «من از سیّد شمس الدین عالم که خدا طولانی گرداند بقای او را، اذن گرفتم که بعضی از مسایل که محتاجم، از او فراگیرم وقرآن مجید را نزد او بخوانم وبعضی از علوم مشکله دینیّه وغیر آن را از او بشنوم».
گفت: «هرگاه تو را ناچار است به این، اوّل ابتدا به خواندن قرآن عظیم نما».
و چون می خواندم به مواضع مختلفه آن می رسیدم، می گفتم که: حمزه در این جا چنین گفته است وکسایی چنین خوانده است وعاصم به این نحو قایل شده است وابوعمرو بن کثیر چنین گفته است.
سیّد - سلمه الله - فرموده است که: ما اینها را نمی شناسیم. بدرستی که قرآن بر هفت حرف نازل شده است پیش از هجرت از مکّه تا مدینه.
بعد از آن چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله) حجّةالوداع را به جای آورد روح الامین، جبرئیل (علیه السلام) نازل شد وگفت: «یا محمّد! قرآن را بخوان بر من تا آنکه به تو بشناسانم اوایل سوره واواخر آن را وشأن نزول آن را».
حاضر شد نزد آن حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) وفرزندان او، حضرت امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) وابی بن کعب وعبد الله بن مسعود وحذیفة بن الیمان وجابر بن عبد الله انصاری وابو سعید خدری وحسان بن ثابت وجماعت دیگر از صحابه.
حضرت رسالت (صلی الله علیه وآله) قرآن را از اول تا آخر خواند وهر جایی که اختلاف بود، جبرئیل برای حضرت رسول بیان می کرد وحضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) آنها را در پوستی نوشت. پس جمیع قرآن به قرائت حضرت امیر المؤمنین ووصیّ رسول رب العالمین است.
من گفتم: «ای سیّد من! می بینم بعضی آیات را با بعضی دیگر مربوط به ماقبل ومابعد آن نیست وفهم من از آن قاصر است».
گفت: «بلی! امر چنین است که می گویی وباعث این امر، آن است که چون سیّد بشیر، محمّد بن عبد الله (صلی الله علیه وآله) از دار فانی به دار باقی رحلت فرمود، کردند آن دو نفر آنچه را که کردند از غصب خلافت ظاهریّه.
حضرت امیر المؤمنین - صلوات الله وسلامه علیه - همه قرآن را جمع کرد ودر میان جامه ای گذاشت وبه سوی ایشان آورد در مسجد وبه ایشان فرمود که: «این است کتاب خداوند سبحانه که رسول خدای (صلی الله علیه وآله) مرا امر کرده است که آن را بر شما عرض کنم وحجّت را بر شما تمام کنم که در روز قیامت در وقتی که من وشما را بر خدا عرض کنند، بر شما عذری نباشد».
پس «فرعون این امّت» و«نمرود این امّت» گفتند که: «ما محتاج به قرآن تو نیستیم!»
حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) به او فرمود: «به تحقیق که حبیب من، محمّد (صلی الله علیه وآله) مرا به این سخن تو خبر داده است که تو خواهی چنین گفت ومن خواستم حجّت را بر شما تمام کنم».
پس حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) با آن قرآن به سوی منزل خود بازگشت ومی گفت: «خداوندا! که خداوندی غیر تو نیست وتویی خداوند یکتا که شریک از برای تو نیست ورد کننده ای نیست از آنچه در سابق علم تو بود ومانعی از برای حکمت تو نیست وتو شاهد من باشی برایشان در روزی که عرض کرده می شویم».
پس، پسر ابو قحافة در میان مردم ندا کرد که: «هر که در نزد او آیه ای از قرآن یا سوره ای باشد، باید آن را نزد ما آورد».
پس، ابوعبیدة بن الجراح وعثمان وسعد بن ابی وقاص ومعاویة بن ابی سفیان وعبد الرحمن بن عوف وطلحة بن عبد الله وابوسعید خدری وحسان بن ثابت وجماعت مسلمانان به نزد او آمدند واین قرآن را جمع کردند. وآنچه از مثالب ومطاعن واعمال شنیعه که بعد از حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) از ایشان صادر شد وآن اعمال قبیح در قرآن بود، آنها را انداختند واز قرآن بیرون کردند واز این جهت این آیات با هم مربوط نیستند.
و قرآنی که حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) جمع کرد به خط خود، محفوظ است نزد صاحب الامر (علیه السلام). در آن قرآن هر چیزی هست حتی ارش خراشی که در بدن کنند واما این قرآن، پس شک وشبهه نیست که این کلام الهی است وچنین به ما رسیده از حضرت صاحب الامر (علیه السلام).
شیخ فاضل، علی بن فاضل گفت که: «از سیّد شمس الدین - سلمه الله - مسایل بسیار فرا گرفتم که آنها زیاده از نود مسأله است ومن آنها را در مجلّدی جمع کردم وآن را «فواید شمسیّه» نامیدم ومطّلع نمی گردانم بر آنها مگر مؤمنان خالص را وتو زود است که آن را ببینی».
پس در جمعه دوم که جمعه وسط ما بوده است از نماز فارغ شدیم. سیّد - سلمه الله در مجلس نشست که از برای مومنان افاده نماید. ناگاه صدای هرج ومرج وغوغای عظیمی از خارج مسجد به گوشم رسید وسیّد را از آن امر سؤال کردیم.
فرمود که: «اینها امرای عسکر ما هستند که در هر جمعه وسط ماه سوار می شوند ومنتظر فرجند».
من اذن گرفتم که بیرون روم وبدیشان نظر نمایم. مرا اذن داد وبیرون آمدم وبه ایشان نظر کردم، دیدم که ایشان جماعت بسیارند وهمه ایشان تسبیح وتحمید وتهلیل می گویند ودعا می کنند از برای حضرت قائم به امر خدا ونصیحت کننده از برای خدا، یعنی حضرت م ح م د بن الحسن مهدی خلف صالح حضرت صاحب الزمان (صلوات الله علیه) .
به مسجد برگشتم به نزد سیّد - سلمه الله - واو به من فرمود: «دیدی عسکر را؟»
گفتم: «بلی!»
فرمود: «آیا شمرده ای ایشان را؟»
گفتم: «نه!»
فرمود که: «عدد ایشان سیصد ناصر است وسیزده ناصر دیگر باقی است وخدا تعجیل نماید فرج را از برای ولی خود به مشیّت خود. بدرستی که او جواد وکریم است».
گفتم: «ای سیّد من! کی خواهد فرج شد؟»
گفت: «ای برادر! علم این نزد خدای تعالی است واین معلّق به مشیّت حق سبحانه وتعالی است وشاید که خود امام (علیه السلام) این را نمی داند واز برای این آیات وعلامات چند هست که دلالت بر خروج او می کند.
از جمله آنها سخن گفتن ذوالفقار است که از غلاف بیرون آید وسخن گوید به زبان عربی ظاهر وگوید: برخیز ای ولیّ خدا به اسم خدا. بکش به من دشمنان خدا را ودیگر از علامات سه نداست که همه خلق آن را خواهند شنید.
ندای اوّل آن است که گوید: ﴿اَزَفَتِ الْآزِفَةُ﴾ (نجم: 57) ای گروه مؤمنان!
و ندای دوم: الا لعنة الله علی القوم الظالمین لآل محمّد (علیهم السلام). آن ظالمانی که ظلم به آل محمّد کردند.
و ندای سوم آن است که: بدنی در پیش چشمه آفتاب ظاهر می شود ومی گوید که: خداوند عالم، حضرت صاحب الامر (م ح م د بن الحسن مهدی را، نسخه بحار) فرستاده است واوست مهدی. پس سخن او را بشنوید وامر او را اطاعت کنید».
گفتم: «ای سیّد! من مشایخ ما حدیثی از حضرت صاحب الامر (علیه السلام) روایت کرده اند که آن حضرت فرمود: «هرکه در غیبت کبری گوید که من آن حضرت را دیدم به تحقیق که دروغ گفته است». پس با این، چگونه در میان شما کسی هست که می گوید که من آن حضرت را دیدم».
گفت: «راست می گویی. آن حضرت، این سخن را فرمود در آن زمان به سبب بسیاری دشمنان از اهل بیت وخویشاوندان خود وغیر ایشان از فراعنه زمان از خلفای بنی عباس، حتّی آنکه شیعیان در آن زمان یکدیگر را منع می کردند از ذکر کردن احوال او واکنون زمان طولانی گردیده است ودشمنان از او مأیوس گردیدند وبلاد ما از آن ظالمان وظلم ایشان دور است وبه برکت آن حضرت، دشمنان نمی توانند که به ما برسند».
از سخن سیّد شمس الدین چنین مفهوم می شود که بعضی از اهل آن ولایت، در غیبت کبری، امام (علیه السلام) را گاهی می بینند.
گفتم: «ای سیّد من! علمای شیعه حدیثی از امام (علیه السلام) روایت کرده اند که حضرت خُمس را بر شیعیان خود مباح فرمود. آیا شما در این باب روایتی از او ذکر کرده اید؟»
فرمود: «بلی! آن حضرت رخصت داده است وخمس را مباح کرده است از برای شیعیان خود از فرزند علی (علیه السلام) وفرمود: بر ایشان حلال است».
عرض کردم: «آیا شیعیان از آن کنیز وغلام بخرند از سبی عامه؟»
گفت: «از سبی عامه وغیر عامه، زیرا که آن حضرت (علیه السلام) فرمود که با ایشان معامله کنید با آن چیزی که ایشان معامله می کنند واین دو مسأله زیاد بر آن نود مسأله است».
سیّد - سلمه الله - فرمود: «حضرت قائم (علیه السلام) از مکّه بیرون می آید در مابین رکن ومقام، در سال طاق، پس باید که مؤمنان انتظار برند».
عرض کردم که: «ای سیّد من! دوست دارم که در جوار شما باشم تا آنکه خدا آن حضرت را اذن دهد بر ظاهر شدن».
گفت: «ای برادر! حضرت پیشتر مرا امر کرده است که تو را برگردانم به سوی وطن تو وممکن نیست از برای من وتو مخالفت آن حضرت. بدرستی که تو صاحب عیالی ومدت مدیدی هست که از ایشان غایب گردیده ای. جایز نیست از برای تو زیاده از این از ایشان دوری کنی».
پس من از این سخن متأثر گردیدم وگریستم وگفتم: «ای مولای من! آیا جایز است که در امر من رجوع به آن حضرت نمایی والتماس کنی، شاید که مرا رخصت ماندن دهد؟»
فرمود: «مراجعه در امر تو جایز نیست».
گفتم: «مرا اذن می دهی که آنچه را دیدم حکایت کنم؟»
گفت: «باکی نیست اینکه حکایتی کنی از برای مؤمنان تا آنکه مطمئن گردد دلهای ایشان، مگر فلان وفلان امر! وتعیین نمود چند چیز را که آنها را نگویم».
عرض کردم: «ای سیّد من! آیا ممکن هست نظر کردن به سوی جمال وبهای آن حضرت در این زمان؟»
فرمود: «نه! بدان ای برادر که هر مؤمن مخلص را ممکن است که امام (علیه السلام) را ببیند ونشناسد».
گفتم: «ای سیّد من! از جمله بندگان مخلص آن حضرت هستم وآن جناب را ندیده ام».
فرمود که: «تو دیدی آن حضرت را دو مرتبه. یک مرتبه وقتی که به سر من رأی می رفتی واوّل مرتبه رفتن بود به سوی سر من رأی ورفیقان تو پیش رفتند، تو در عقب ماندی! پس به نهری رسیدی که آب در آن نبود. در آن وقت سواره ای را دیدی بر اسب شهبا سوار بود ودر دست او نیزه بلندی بود که سر آن نیزه، آهن دمشقی بود. چون او را دیدی ترسیدی از برای رخت خود! چون به نزدیک تو رسید، فرمود: «مترس! برو که رفیقان تو انتظار تو می برند در زیر درخت».
پس مرا به خاطر آورده است والله آنچه که بوده است. عرض کردم: «ای سیّدمن! چنین بود که فرمودی».
گفت: «مرتبه دیگر وقتی بود که از دمشق بیرون آمده بودی وبه سوی مصر می رفتی با شیخ اندلسی خود واز قافله بازماندی ودر آن وقت، بسیار ترسیدی. پس به سواره ای برخوردی که بر اسبی سوار بود که پیشانی ودست وپای آن اسب، سفید بود ودر دست آن سوار، نیزه ای بود وبه تو فرمود: «برو ومترس وبرو به سوی قریه که جانب راست تو است. امشب نزد ایشان بخواب وایشان را به مذهب خود خبر ده واز ایشان تقیّه مکن که ایشان با اهل قریه های چند که در جنوب دمشق است، همه مؤمنان مخلصند ودوست دوستان علی بن ابیطالب وائمه معصومین (علیهم السلام) از ذرّیه اویند». ای پسر فاضل! آیا چنین بود؟»
عرض کردم: «بلی! من به نزد اهل قریه رفتم وشب نزد ایشان خوابیدم. مرا عزّت نمودند وایشان را از مذهب ایشان سؤال نمودم. بی تقیّه گفتند: «ما بر مذهب امیر المؤمنین ووصی رسول رب العالمین، علی بن ابیطالب وائمه طاهرین (علیهم السلام) از ذریه اوییم».
به ایشان گفتم که: «شما از کجا این مذهب را قایل شده اید؟ وکسی به شما رسانیده است؟»
گفتند: «ابوذر غفاری (رضی الله عنه) - در وقتی که عثمان او را از مدینه دور کرده بود وبه شام فرستاده بود ومعاویه او را بر زمین ما فرستاده بود. پس این برکت از او به ما رسید».
و چون صبح شد، خواستم که به قافله رفقای خود محلق گردم، دو نفر همراه من کردند ومرا به قافله رسانیدند، بعد از آن که مذهب خود را به ایشان خبر دادم».
پس عرض کردم: «ای سیّد من! آیا امام (علیه السلام) حجّ می کند در هر مدّتی بعد از مدّتی؟»
گفت: «ای پسر فاضل! تمام دنیا از برای مؤمن یک گام است! پس چگونه خواهد بود از برای کسی که دنیا بپا نمی شود مگر به برکت وجود او ووجود آباء او (علیهم السلام)؟ بلی! حجّ می کند در هر سال وزیارت می کند پدران بزرگوار را در عراق ومدینه وطوس - علی مشرفیها السلام - وبه زمین ما بر می گردد».
پس، سیّد شمس الدین مرا تحریص کرد که زود برگردم به سوی عراق ودر بلاد مغرب اقامه ننمایم وبه من گفته است که بر دراهم ایشان این کلمات نوشته است: لااله الاّ الله محمّد رسول الله علیّ ولیّ الله محمّد بن الحسن قائم بامر الله. یعنی نیست خدایی مگر خداوند یگانه ومحمّد (صلی الله علیه وآله) رسول وفرستاده خداست وعلی ولی ودوست خداست ومحمّد بن الحسن (علیه السلام) بپا دارنده امر خداست.
سیّد، پنج درهم از آن دراهم به من عطا نمود ومن از برای برکت، آنها را نگاه داشتم. سیّد - سلمه الله - مرا با آن کشتیهایی که آمده بودم، برگردانید تا رسیدم به آن بلده از بربر که اوّل مرتبه به آنجا داخل شده بودم وگندم وجو به من داده بود ومن آنها را در آن بلد به صد وچهل اشرفی فروختم ومتوجّه طرابلس که یکی از شهرهای مغرب بود گردیدم واز راه اندلس نرفتم، برای امتثال امر سیّد شمس الدین عالم که خدا عمر او را طولانی گرداند واز آنجا با حاج مغربی به مکّه رفتم وحجّ کردم وبه عراق برگشتم ومی خواهم که در مدّت عمر خود در نجف بمانم تا مرگ مرا در رسد.
شیخ زین الدین علی بن فاضل مازندرانی گفت: «من ندیدم که در آنجا احدی از علمای امامیه را نام برند، مگر پنج نفر که ایشان سیّد مرتضی موسوی وشیخ ابو جعفر طوسی ومحمّد بن یعقوب کلینی وابن بابویه وشیخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعیل حلّی یعنی محقق - رحمة الله علیهم - را».
ایضا شیخ مذکور شیخ علی بن فاضل گفت: «آن وقتی که در آن بقعه مقدّسه بودم تا این وقت که در حلّه از برای شما نقل می کنم، مدت هشت سال ونیم شده».
و چون شیخ علی بن فاضل از حلّه بیرون رفت، شنیدم که چند وقتی در مسجد سهله اقامه نمود به سبب وعده ای که به او شده بود ومولد وموطن شیخ علی بن فاضل در اقلیم مازندران از بلده ای بود که آن را ابریم می گویند. والله الهادی
مؤلف گوید که: علاّمه مجلسی در بحار وفاضل خبیر، میرزا عبد الله اصفهانی در «ریاض العلما» نقل نمودند از رساله جزیره خضراء که صاحب رساله گفت: «یافتم به خط شیخ فاضل، فضل بن یحیی در خزانه حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام)». واشاره نکردند به اسم یابنده وجامع حکایت وبه همین قدر اکتفا نمودند در اعتبار.
لکن فاضل صالح آخوند ملاکاظم هزار جریبی تلمیذ استاد اکبر علامه بهبهانی در کتاب «مناقب» خود گفته که: «این حکایت منقول است از خط شیخ اجل افضل اعلم اعمل اکمل عمدة الفقهاء والمجتهدین مجدّد مراسم الائمه الطاهرین (علیهم السلام) محمّد بن مکّی مشهور به شهید به نقل جمعی از مؤمنان تقی ثقة معتمد به لفظ عربی». وترجمه آن به فارسی چنین است که:
«شیخ بزرگوار شهید سعید مشارالیه، می فرماید که: به خط پیشوای دانا، فضل بن یحیی... الی آخره».
و از این معلوم می شود که صاحب رساله، شهید است ومؤیّد این کلام که باید مؤلف آن شهید باشد یا نظیر آن از کسانی که در نقل ایشان مجال سخنی نباشد آنکه میرمحمّد لوحی معاصر علاّمه مجلسی در کتاب «کفایة المهتدی فی معرفة المهدی (علیه السلام)» با آن که در نقل علاّمه مذکور وفهم آن جناب طعن بسیار زده وایراد کرده با این حال می گوید در موضعی از کتاب که: «این کمترین خبر معتبر مدینة الشیعه وجزیره اخضر وبحر ابیض را که در آن مذکور است که حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) را چند فرزند است، با این حدیث صحیح در کتاب ریاض المؤمنین تلفیق نمودم. الخ»
اگر اعتبار صاحب آن رساله مبیّن ومعلوم نبود وراه طعنی، هرچند جزئی، می داشت برای او میدان وسیعی بود در طعن وایراد بر علاّمه مذکور که چنین قصّه طولانی بی پا را در کتابی که مجمع اخبار معتبره است نقل کرده.
عالم جلیل وحبر نبیل، شیخ اسدالله کاظمینی در اوّل «مقابیس» در ضمن مناقب محقّق، صاحب شرایع، می فرماید: «رئیس العلماء، حکیم الفقها، شمس الفضلاء، بدر العرفاء، المنوه باسمه وعلمه فی قصة جزیرة الخضراء. الخ»
در «کشف القناع» در ضمن شواهد بر امکان رؤیت در غیبت کبری وتلقی حکمی از آن جناب می فرماید: واز آن جمله است قصّه جزیره خضراء معروفه که مذکور است در بحار وتفسیر الائمه (علیهم السلام) وغیر آن.
شهید ثالث، قاضی نور الله (رحمه الله) در کتاب «مجالس المؤمنین» فرموده: «مخالف ومؤالف بنا بر روایات صحیحه صریحه متّفقند بر آنکه در زمان ظهور، تمام دفاین وگنجها که از نظر مستور ودر تحت زمینها مدون است، بر روی زمین می آید وبر صاحب الامر (علیه السلام) ظاهر خواهد شد. ظلمه وجبابره روی زمین مقهور او خواهند گردید وملک عالم به قبضه اقتدار وحوزه اختیار آن حضرت در خواهد آمد وجهان به نور عدل وداد آن حضرت منوّر خواهد شد. وجمیع این امور به تمکین وقدرتی است که حضرت ربّ العزّة به آن حضرت ارزانی فرموده که به آن تواند جایی چند به تصرّف خود در آورد که احدی را بی اشاره علیّه آن حضرت به آن راه نباشد.
مَحال(6) مناسب حال در آنجا برای خود وملازمان خاص سراپرده اختصاص، ترتیب فرماید. وبه لوازم مراسم هر امری چنان که مقتضای مصلحت دینی وصوابدید یقینی آن حضرت باشد، در آنجا قیام واقدام نماید. چنانکه از قصّه مشهور بحر ابیض وجزیره اخضر مستفاد می شود». انتهی.
از این کلام شریف، معلوم می شود که این قصّه در آن طبقه، معروف ومشهور بوده ومحتمل است که به سند دیگر نیز به دست ایشان آمده باشد ودر تاریخ جهان آرا که از تواریخ معتبره است ودر «ریاض العلما» وغیره، از آن نقل می کنند، مذکور است که: جزیره اخضر وبحر ابیض جزیره ای است در سرزمین ولایت بربر میان دریای اندلس که آن حضرت واولاد واصحاب او در آنجا می باشند ومعمور وآبادان است ودر ساحل آن دریا، موضعی است به شکل جزیره که اندلسیان آن را جزیره رفضه می گویند. ساکنان آن ساحل، همگی امامیه اند ومایحتاج ایشان را از راه جزیره اخضر، که مقام آن حضرت است در سالی دوبار، دلیل ناحیه به کشتیها از راه بحر ابیض که محیط به آن ناحیه مقدّسه است، می آورد وبر اهل آن جزیره قسمت می کند ومراجعت می نماید.
پوشیده نماند که اسم والد محقق، حسن است. او پسر یحیی بن سعید هذلی حلّی است ودر قصّه مذکوره تحریف شده یا آنکه اسماعیل نام شخص جلیلی باشد از اجداد او که در آنجا او را به این جدّش نسبت می دهند. امّا فضل بن یحیی، راوی اصل حکایت، او از معروفین علماست.
شیخ حرّ در «امل الآمل» می فرماید: «شیخ مجدالدین، فضل بن یحیی بن المظفر الطیبی کاتب، در واسط، فاضل وعالم وجلیل است؛ روایت می کند که کتاب «کشف الغمة» را از مؤلفش علی بن عیسی اربلی وآن را به خط خود نوشته وبا او مقابله کرده واز او شنیده واز علی بن عیسی برای او اجازه ای است به سنه 691. واز او سماع کردند، یعنی آن کتاب را از او شنیدند جماعتی که ذکر کردیم ایشان را در محل خود. وایشان دوازده نفرند».
و فاضل میرزا عبد الله اصفهانی در «ریاض العلما» می فرماید: «من نسخه کهنه ای از «کشف الغمه» دیدم که فضل مذکور مقابله کرده با شیخ مذکور در سنه 699 در واسط، صورت خط مأمون را در ولایت عهد خود از برای حضرت رضا (علیه السلام) وآنچه حضرت در پشت آن نوشته بود با خط خود مأمون وخط حضرت (علیه السلام)».
و مخفی نماند که کلام در این حکایت وشبهه استبعاد چنین بلاد عظیمه در سطح زمین وعدم اطّلاع احدی بر آن، با این همه تردد وسیر، گذشت در ذیل حکایت دوم که بودن آنها ومحجوب بودنش از انظار خلایق با عموم قدرت خدای تعالی بعدی ندارد.
اعجب از این است: سد اسکندر ذوالقرنین وکهف اصحاب کهف که موجود است در زمین، به صریح قرآن وکسی خبر ندارد ودر مجلد سما وعالم بحار نقل کرده از کتاب قسمت اقالیم ارض وبلدان آنکه تألیف یکی از علمای اهل سنّت است که او گفته: بلد مهدی، شهری است نیکو ومحکم بنا کرده آن را مهدی فاطمی وبرای آن قلعه ای قرار داد واز برای آن درهایی از آهن قرار داد که آهن هر دری زیاده است از صد قنطار. وچون آن را بنا نمود ومحکم کرد، گفت: «الآن ایمن شدم بر فاطمیین».
شیخ مقدم احمد بن محمّد بن عیاش در اوّل جزو کتاب «مقتضب الاثر» روایت کرده به اسناد خود از شعبی که او گفت: بدرستی که عبد الملک بن مروان مرا خواست.
پس گفت: «ای ابوعمر! بدرستی که موسی بن نصر عبدی - واو عامل عبد الملک بود، در مغرب - نوشت به من که به من رسیده که شهری است از مس که بنا کرده آن را نبی الله، سلیمان بن داوود (علیهما السلام) امر فرمود جن را که بنا کنند آن را پس جمع شدند عفریتها از جن در بنای آن وآن شهر از چشمه مسی است که نرم کرد آن را خدای تعالی از برای سلیمان بن داوود! ورسیده به من که آن شهر در بیابان اندلس است وبدرستی که در اوست از گنجهایی که پنهان نموده آنها را در آنجا سلیمان.
و به تحقیق که من اراده کرده ام که بدست آورم مسافرت به سوی آن را. خبر داد مرا دانای خبیر به آن راه که آن مشکل است ومسافت آن طی نمی شود، مگر به استعدادی از مرکوب وتوشه بسیار با دوری راه وصعوبت آن واینکه احدی در همّ آن نیفتاد مگر آن که واماند از رسیدن به آنجا، مگر دارا پسر دارا.
چون اسکندر او را کشت، گفت: والله که من طی نمودم زمین وهمه اقالیم را وزیر فرمان من درآمدند اهل آنها وهیچ موضعی از زمین نماند مگر آنکه آن را به زیر قدم خود درآوردم! جز این زمین از اندلس را که دارا پسر دارا به آنجا رسید وبدرستی که سزاوارترم به توجه به سوی آن مکان تا آن که مانده نشوم از مقصدی که او به آنجا رسیده. پس اسکندر مشغول تهیه شد ومهیا شد برای خروج یک سال».
پس چون گمان کرد که مستعد شده برای این سفر وچند نفر پیش فرستاده بود که تحقیق کنند وآنها به او خبر دادند که پیش از رسیدن به آنجا موانعی است. عبد الملک نوشت به موسی بن نصر وامر نمود او را به استعداد وگذاشتن کسی به جای خود برای عملی که داشت.
پس، چون مستعد شد، بیرون رفت وبه آنجا رسید وآن را دید واحوال آنجا را ذکر نمود وپس از مراجعت، کیفیّت آنجا را به عبد الملک نوشت ودر آخر مکتوب نوشت که چون روزها گذشت وتوشه ها تمام شد، رسیدیم به دریاچه ای که اشجار داشت وآبش مشروب وبه قلعه آن شهر رسیدیم.
پس در محلی از آن قلعه، کتابتی دیدم که به عربی نوشته بود. پس آن را خواندم وامر کردم که آن را نسخه کردند وآن کتابت این ابیات بود:
لیعلم المرء ذوالعز المنیع ومن * * * یرجو الخلود وما حی بمخلود
لو ان خلقاً ینال الخلد فی مهل * * * لنال ذاک سلیمان بن داوود
سألت له القطر عین القطر فایضة * * * بالقطر منه عطاء غیر مردود
فقال للجن ابنوا لی به اثراً * * * یبقی الی الحشر لایبلی ولایؤد
فصیروه صفاحاً ثمّ هیل له * * * الی السماء باحکام وتجوید
وافرغ القطر فوق السور منصلتا * * * فصار اصلب من صماء صیخود
وبث فیه کنوز الارض قاطبة * * * وسوف تظهر یوماً غیر محدود
وصار فی بطن قعرالارض مضطجعاً * * * مصمداً بطوابیق الجلامید
لم یبق من بعده للملک سابقة * * * حتی یضمن رمسآغیر اخدود
هذا لیعلم ان الملک منقطع * * * الا من الله ذی النعماء والجود
حتی اذا ولدت عدنان صاحبها * * * من هاشم کان منها خیر مولود
وخصّه الله بالایات منبعثا * * * الی الخلیقة منها البیض والسود
له مقالید اهل الارض قاطبة * * * والاوصیاء له اهل المقالید
هم الخلایف اثنا عشرة حججا * * * من بعده الاوصیاء السادة الصید
حتی یقوم بامر الله قائمهم * * * من السماء اذا ما باسمه نودی
چون عبد الملک آن کتاب را خواند وخبر داد او را طالب بن مدرک، که رسول او بود، به سوی عامل مغرب، به آنچه خود مشاهده کرده بود از این قصّه ودر نزد عبد الملک بود محمّد بن شهاب زهری. پس به او گفت: «چه می بینی در این امر عجیب؟»
زهری گفت: «می بینم وگمان می کنم که جنّیانی موکّل بودند بر آنچه در آن مدینه است که حافظ باشند برای آنها وبه خیال هر که خواست به آنجا بالا رود، تصرّف می کنند. یعنی این مکتوب وابیات از تخیّلات بود وواقعیّتی نداشت».
عبد الملک گفت: «آیا از امر آن که به اسم او ندا کنند از آسمان چیزی می دانی؟»
گفت: «باز دار خود را از این، ای امیر المؤمنین!»
عبد الملک گفت: «چگونه خود را باز دارم از این واین بزرگترین مقصود من است. هرآینه بگو البته سخت تر چیزی که نزد تو است مرا بد آید یا خویش آید».
زهری گفت: «خبر داد مرا علی بن الحسین که این مهدی (علیه السلام) از فرزندان فاطمه، دختر رسول خداست (صلی الله علیه وآله)».
پس عبد الملک گفت: «هر دو شما دروغ گفتید. وپیوسته می لغزید در سخنان خود. این مهدی، مردی است از ما».
زهری گفت: «امّا من، پس روایت کردم آن را برای تو از علی بن الحسین (علیهما السلام). پس اگر خواستی سؤال کن از او وبر من ملامتی نیست در آنچه برای تو گفتم. پس اگر او دروغ گفت، ضرر آن بر خود اوست واگر راست گفت، خواهد رسید به شما پاره ای از آنچه به شما وعده دادند».
عبد الملک گفت: «مرا حاجتی نیست به سوی سؤال از پسر ابی تراب. ای زهری! آهسته کن بعضی از این سخنان را که نشنود آن را از تو احدی».
زهری گفت: «برای تو باد بر من این معاهده. یعنی عهد کردم به کسی نگویم».
و سالهای طولانی است که اندلس در دست فرنگیان است، خصوص اهل اسلام که به برکت وجود خاتم النّبیین (صلی الله علیه وآله) وتزکیه وتکمیل آن جناب، عباد را در مراتب توحید ذات وصفات وافعال حضرت باری ونمایانیدن(7) صنایع عجیبه وآثار غریبه حق جلّ وعلی از همه امم، اکمل واعلم شده اند، راه استبعادی ندارند؛ بلکه اهل سنّت ومخالفین ما که امثال حکایات سابقه را اسباب طعن وسخریّه جماعت امامیه قرار دادند، سزاوارترند به قبول کردن این رقم اخبار که مؤیّد است صحّت بعضی از امثله که برای دعاوی خود آرند. اگرچه تأییدی نکند اصل مذهب، ایشان را.
چه اشعریه ایشان که حال، مستقر شده مذهب اهل سنّت در آنها، می گویند: در مقام بیان عموم قدر خداوند (عزَّ وجلَّ) وتأثیر نداشتن هیچ سببی ومؤثّری جز اراده ومشیّت از حضرت باری تعالی که جایز است در پیش روی ما کوههای بلندی باشد که ارتفاع آن از زمین باشد تا آسمان وآن متلألئ باشد به رنگهای گوناگون وحاجبی نباشد میان ما وآنها ونور خورشید بر آنها تابیده باشد وآنها به سبب تابش شعاع آفتاب درخشنده باشند وچشم وصاحب چشم هم سالم ودر آن عیبی وآفتی نباشد ومیان او وآن کوهها کمتر از یک وجب باشد وبا این حال آن کوهها را نبیند.
و می گویند جایزاست در بیابانی که خالی باشد از آدمی که طول وعرض آن صد فرسخ باشد در صد فرسخ وآن بیابان پر باشد از خلایقی که نداند شمار آنها را احدی وایشان مشغول باشند به محاربه ومجادله ومسابقه وتیراندازی وحمله کردن بر یکدیگر به شمشیرها واسبانی که سوارند بر آنها که حصر ندارند وانسانی سیر کند در طول وعرض آن بیابان به استقامت یا اعوجاج وبر خط راست یا مستدیر به نحوی که سیر او احاطه کند بر تمام قطعات آن بیابان واسب خود را بتازد ودر آنجا با این حال نشود هیچ حسی وحرکتی از آن جماعت ونبیند صورت احدی از ایشان را ودر سیرش برنخورد ومصادم نشود یکی از ایشان را ونه اسب ایشان را، بلکه در جمیع حالات سیر، آنها منحرف شوند از او وبه طرف راست یا چپ از او کناره کنند ودور شوند ونظایر این مثالها که مضمون ومُحصل آن عقاید تمام اشعریه است.
و اما امامیه: پس ایشان در باب معاجز رسول خدا وائمه هدی - صلوات الله علیهم نظیر حکایت مزبوره از این جهت اخبار بسیاری نقل نمودند، چنانچه سابقاً اشاره شد. بلکه اخبار بسیاری که متواتر است به حسب معنی نقل نموده اند که در طرف مشرق ومغرب، دو شهر عظیم است که یکی را جابلسا گویند ودیگر را جابلقا. بلکه شهرهای متعدده واینکه اهل آن شهرها ازانصار قائم (علیه السلام) هستند وبا آن جناب خروج می کنند وبر اصحاب سلاح سبقت می جویند وپیوسته از خدای تعالی مسألت می کنند که ایشان را از انصار دین خود قرار دهد واینکه ائمه (علیهم السلام) در اوقات معیّنه نزد ایشان می رفتند ومعالم دین به آنها می آموختند وعلوم وحکمت حقّه الهیه به ایشان تعلیم می کردند.
ایشان از عبادت، کلال وملال نگیرند. تلاوت می کنند کتاب خداوند را به همان نحوی که نازل شده وبه ایشان تعلیم نمودند که اگر بر مردم بخوانند، هر آینه کافر شوند به آن وانکار کنند آن را واین که ایشان سؤال می کنند ازائمه (علیهم السلام) از چیزی از مطالب قرآن که نفهمیدند آن را. پس چون خبر دهند ایشان را به آن مطلب، منشرح می شود سینه های ایشان به جهت آن که می شنوند از ایشان وآنها اصحاب اسرارند وپرهیزکاران ونیکان.
هرگاه ببینی ایشان را، می بینی خشوع واستکانت وطلب آنچه نزدیک می کند ایشان را به خداوند (عزَّ وجلَّ) وعمر ایشان هزار سال است ودر ایشانند پیران وجوانان. چون جوانی از ایشان، پیری را ببیند، می نشیند در نزد او مثل نشستن بنده وبرنمی خیزد مگر به اذن او. انتظار می کشند قائم (علیه السلام) را واز خدای تعالی می خواهند که آن حضرت را به ایشان بنمایاند وبرای ایشان راهی است که به سبب آن راه، داناترند از جمیع خلایق به مرادات امام (علیه السلام).
پس هرگاه امر فرماید امام، ایشان را به امری، پیوسته ایستادگی دارند در عمل به آن تا آنگاه که ایشان را به غیر آن امر فرماید وایشان اگر حمله آورند بر مابین مشرق ومغرب از خلایق، در یک ساعت ایشان را فنا می کنند. آهن در بدن ایشان کار نمی کند. برای ایشان شمشیری است از آهن غیر این آهن که اگر بزند یکی از ایشان شمشیر خود را بر کوهی، آن را قطع کند واز هم جدا نماید.
امام (علیه السلام) با ایشان جهاد کند با هند ودیلم وترک وکرد وروم وبربر وفارس، مابین جابلسا وجابلقا، وارد نمی شوند بر اهل دینی مگر آن که می خوانند ایشان را به سوی خدای (عزَّ وجلَّ) وبه سوی اسلام واقرار به محمّد (صلی الله علیه وآله) وتوحید وولایت اهل بیت (علیهم السلام).
پس هرکس از ایشان که اجابت نمود وداخل شد در اسلام، او را به حالش می گذارند وامیری از ایشان بر ایشان مقرر می نمایند وآن که اجابت ننمود واقرار نکرد به محمّد (صلی الله علیه وآله) ودین اسلام، او را می کشند. در میان ایشان جماعتی هستند که سلاح را از خود نینداختند، از آن وقت انتظار می کشند ظهور قائم (علیه السلام) را.
و فرمودند: چون امام نزد ایشان نرود، گمان می کنند که این از روی سخط وغضبی است. مراقبند آن وقتی را که امام نزد ایشان می رود. هرگز شرک به خدای نیاوردند ومعصیت نکردند. از فلان وفلان بیزاری می جویند وغیر اینها. از حالات وصفات وکردار آن جماعت وصفات واوضاع شهر ایشان که در اخبار مشروح شده وبه حسب ظاهر شرع مطهر وطریقه اهل شریعت نتوان حمل نمود آن همه تفاصیل را بر عالم مثال یا بر منازل قلبیّه اهل حال، چنانچه اهل تأویل می کنند.
وضوح وجود این دو شهر در ارض یا در قطعات منفصله از آن، چنانکه بعضی از محققین احتمال دادند، در عصر سابق به مثابه ای بود که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) در روز عاشورا در میان میدان در جمله کلمات شریفه، در مقام اتمام حجّت، می فرماید: «والله مابین جابلسا وجابلقا پسر پیغمبری نیست غیر از من». چنانکه در خبری دیدم که حال، محل آن در نظرم نیست وفیروزآبادی در قاموس می گوید: «جابلس به فتح با ولام یا سکون آن، شهری است در مغرب. نیست ورای آن آدمیزادی. وجابلق شهری است در مشرق».
شیخ حسن بن سلیمان حلّی، تلمیذ شهید اوّل، در کتاب مختصر، خبر شریفی روایت کرده در کیفیّت اتّهام منافقی حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را که گاهی شبها از مدینه بیرون تشریف می برد ومراقبت او، آن جناب را در شبی وبردن حضرت، او را به یکی از شهرها که مسافت آن تا مدینه یک سال بود وگذاردن آن منافق را در آنجا ودیدن او اوضاع آن بلاد را که از آن جمله بود: اتّکال اهل آنجا بر لعن آن منافق در زرع وغیره به نحوی که به سبب لعن او، تخم می افشاندند، فوراً سبز می شد وخوشه می آورد ومی رسید. پس درو می کردند ودر هفته دیگر که حضرت تشریف بردند، با آن جناب برگشت. خبر طولانی است. غرض اجمال مضمون آن بود ودر این مقدار که گفتیم کفایت است از برای رفع شبهه اهل دین، بلکه قاطبه ملیین تنبیه شریف.
مخفی نماند که حدیثی که شیخ زین الدین علی بن فاضل از سیّد شمس الدین سؤال کرد در حلال کردن آن حضرت خمس را بر شیعیان در ایّام غیبت وتصدیق سیّد، آن خبر را، مراد ظاهر آن نیست! چنانکه مراد سقوط مطلق خمس باشد از سهم امام (علیه السلام) وسهم سادات چنانکه از سالار ومحقق سبزواری وصاحب «حدائق» و«غیبت»، چنانکه صاحب مدارک ومحدّث کاشانی گفته اند.
نظر به ظاهر جمله ای از اخبار که فرمودند: «ما حلال کردیم خمس را بر شیعیان تا آنکه نطفه ایشان پاک باشد». وبر این مضمون وقریب به آن اخبار بسیار است؛ امّا چون مخالف ظاهر کتاب واخبار معتبره صریحه است بر بقای هر دو صنف آن بلکه تشدید وتأکید در امر آن وتهدید وتوعید در مسامحه در آن.
توقیع شریف در جواب جمله ای از مسایل:
و کافی است در این مقام، توقیع شریف که وارد شده از امام عصر (علیه السلام) بر دست ابی جعفر محمّد بن عثمان، نایب دوم. چنانکه صدوق در «کمال الدین» روایت نموده وآن توقیع مشتمل بود بر جواب جمله ای از مسایل که یکی از آنهاست که:
«اما آنچه سؤال کردی از آن از امر خمس. کسی که حلال می داند آنچه در دست اوست از اموال ما وتصرّف می کند در آنها، مانند تصرّف کردنش در مال خود بدون امر ما، پس هر کس چنین کند، پس او ملعون است وماییم خصمای او.
پس به تحقیق که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرموده است: «کسی که حلال دانسته از عترت من چیزی را که حرام کرده خداوند، ملعون است بر زبان من وبر زبان هر پیغمبر اجابت کرده شده. پس هر که ظلم کند ما را، او از جمله ظالمین است وهست لعنت خداوند بر او».
می فرماید خداوند: ﴿اَلا لَعْنَةُ الله عَلَی الظَّالِمینَ﴾ (هود: 18).
در موضعی از این توقیع است که: «کسی که بخورد از ما چیزی را، پس بدرستی که می خورد در شکم خود آتش را وزود باشد که در آیند در آتش افروخته».
و در توقیع دیگر آن جناب است که:
«بسم الله الرحمن الرحیم. لعنت خداوند وملائکه وجمیع مردم بر کسی که حلال دانسته از مال ما یک درهم را.... الخ»
راوی توقیع، ابوالحسین اسدی، می گوید: پس من در نفس خود گفتم که: «این عذاب ما تهدید در حق هر کسی است که حلال داند وشمرد حرامی را، پس چه فضیلتی است در این، از برای حجّت (علیه السلام)؟» پس، قسم به خداوند به تحقیق که نظر کردم پس از آن در توقیع. پس یافتم آن را که منقلب شده به آنچه در دلم افتاده بود: «بسم الله الرحمن الرحیم لعنت خداوند وملائکه وجمیع مردم بر کسی که بخورد از مال ما درهمی».
و در بعضی اخبار قسم خوردند که: «هر آینه سؤال می کنم روز قیامت از آنها که خمس را می خورند. سؤال با اصرار ومداقه وغیر اینها».
و لهذا محققین فقهاء - رضوان الله علیهم - از ظاهر آن دسته از اخبار دست کشیدند. وحمل کردند بر محاملی که برای هر یک شواهدی است از اخبار، مثل حمل کردن بعضی بر اقصای از زمین که بعضی به عنوان خمس وبعضی به عنوان انفال مال امام (علیه السلام) است وحلال است برای شیعیان، تصرّف در آنها در ایّام غیبت، مثل خمس زمینها که از کفار، مسلمانان به قهر وغلبه گرفتند به اذن پیغمبر یا امام - صلوات الله علیهما وتمام زمین موات از آن وتمام آنچه بدون اذن گرفتند یا اهلش هلاک یا متواری شدند وبالای کوهها ومیان دریاها ونیزارها وغیر آنها وبعضی را بر حلال بودن آن مقدار از خمس که تعلّق گرفته به مالی که در دست کفار یا مخالفین است وبه نحو معامله یا هبه وامثال آن در دست شیعه می افتند.
چون خمس، متعلّق است به عین مال، پس بر ایشان حلال است خریدن از تجار آن طوایف که هرگز خمس ربح تجارت را نمی دهند وخریدن از غنائمی که مخالفین از کفار در جنگها می گیرند که همه آنها مال امام (علیه السلام) است وبر شیعه حلال کردند وبعضی را بر جواز تصرّف در مالی که تعلّق گرفته خمس به عین آن، پیش از بیرون کردن خمس به این که ضامن شود خمس را ودر ذمّه بگیرد وتصرف کند در آن مال.
بالجمله بر متأمّل در اخبار پوشیده نیست که امر در خمس وخصوص سهم امام (علیه السلام) شدید است. بلکه در کیفیّت صرف قسم ثانی به مستحقین، نهایت احتیاط را باید رعایت نمود. چه آنکه صاحب آن به اذن فقیه مأمون صرف کند یا به حاکم مطاع در دین مأمون امین دهد که به اهلش برساند. زیرا راهی در تصرّف در مال آن جناب (عجل الله فرجه) نیست مگر به شاهد حال قطعی که آن جناب را علقه وعلاقه نیست به آن مال، بلکه به تمام دنیا ومافیها تا لازم باشد حفظ آن. مثل حفظ اموال غائبین به دفن کردن ودست به دست وصیّت نمودن به آن تا ظهور موفور السّرور، چنانچه بعضی از علما فرموده اند، بلکه با وجود ضعفا وعاجزین وارامل وایتام از سادات وغیرهم وشدّت احتیاج اینها وتمام استغنای آن جناب.
البته راضی است به صرف آن اموال در ایشان ولکن در تشخیص محل آن که به کدام صنف وطبقه از شیعیان باید داد از مطیع وعاصی ومقصّر وعارف به حق ایشان ومستضعف مستبصر وامثال ایشان ومقدار آن که به هر کس چه باید داد، کار مشکل است. چه متیقن رضایت آن جناب در دادن به اهل احتیاج به نحوی که خود می دهند در ایام سلطنت ظاهره وسیره وسلوک آن حضرت واصحابش مانند سیره جدّش، امیر المؤمنین (علیه السلام) است در اعراض تمام از فضول معاش وقناعت کردن به لباسهای درشت وطعامهای خشن بی خورش.
شیخ مقّدم، محمّد بن ابراهیم نعمانی، در کتاب غیبت به چند سند از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «چه تعجیل می کنند در خروج قائم (علیه السلام)؟ پس قسم بخدا که نیست لباس او مگر غلیظ ونه طعام او مگر درشت یا بی خورش ونیست کار مگر شمشیر ومردن در زیر سایه شمشیر».
در خبر دیگر فرمود: «نیست طعام او مگر جو زبر».
و نیز روایت کرده از خلاد که گفت: ذکر شد قائم (علیه السلام) در نزد حضرت رضا (علیه السلام). پس فرمود: «شما امروز فارغ البال ترید از خودتان در آن روز!»
گفت: «چگونه است؟»
فرمود: «هرگاه قائم ما خروج کند، نیست مگر علقه یعنی خون وعرق، یعنی از کثرت کشتار وکشش وقوم بر روی زینهای خودند ونیست لباس قائم (علیه السلام) مگر غلیظ وطعام او مگر خشن».
در دعوات رواندی مروی است که معلی بن خیس به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد: «اگر این امر در شما می شد، هر آینه زندگی می کردیم با شما».
فرمود: «والله اگر این امر برگردد به سوی ما، هر آینه نیست مگر اکل درشت ولبس خشن».
و به مفضل بن عمر فرمود: «اگر این امر با ما شود، هر آینه نیست مگر عیش رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وسیره امیر المؤمنین (علیه السلام)».
و گذشت در باب شمایل که: «آن حضرت شبیه ترین خلق است به رسول خدا در شمایل ورفتار وگفتار».
نیز شیخ نعمانی روایت کرده از مفضل که گفت: بودم نزد حضرت صادق (علیه السلام) در طواف. پس نظر کرد به سوی من وفرمود: «یا مفضل! چه شده که تو را مهموم می بینم؟ ورنگت متغیّر شده؟»
گفت: «گفتم: فدای تو شوم! نظر کردم به سوی بنی عباس وآنچه در دست ایشان است از این ملک وسلطنت وجبروت. پس اگر آنها برای شما بود، هر آینه ما هم با شما بودیم».
پس فرمود: «ای مفضل! آگاه باش که اگر چنین شد - یعنی سلطنت به ما برگشت نیست مگر تعب در شب وسیاحت در روز یعنی برای عبادت وجهاد وخوردن طعام درشت وپوشیدن خشن، شبه امیر المؤمنین (علیه السلام) والاّ پس آتش جهنّم است، پس آن سلطنت از ما گرفته شد ومی خوریم ومی آشامیم. آیا دیدی ظلمی را که خداوند آن را نعمت قرار داده باشد مثل این؟»
نیز روایت نموده از عمر وبن شمر که گفت: بودم در نزد آن جناب در خانه او وخانه پر بود از متعلّقان آن جناب ومردم رو به آن جناب سؤال می کردند واز چیزی نمی پرسیدند مگر آن که جواب می داد از آن. پس من از گوشه خانه گریستم. فرمود: «چه چیز تو را به گریه آورد ای عمرو!؟»
گفتم: «فدای تو شوم! چگونه گریه نکنم وآیا در این امّت مثل تو هست وحال آنکه در، بر روی تو بسته است وپرده بر روی جَنابت آویخته؟»
فرمود: «گریه مکن ای عمرو! می خوری بیشتر غذای پاکیزه را ومی پوشی جامه نرم را واگر بشود آنکه تو می گویی، نیست مگر اکل جشب ولبس خشن. مثل امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (علیهما السلام) والان پس معالجه اغلال است آتش جهنّم».
شیخ روایت کرده از حماد بن عثمان که حضرت ابی عبد الله (علیه السلام) فرمود: «هرگاه قایم ما اهل بیت خروج کند، می پوشد جامه علی (علیه السلام) ورفتار می کند به سیرت امیر المؤمنین علی (علیه السلام)».
و بر این مضمون، اخبار بسیار است وشاید به جهت این قناعت وترک دنیا واقتصار بر مقدار ضروری معاش از مأکول وملبوس ومشروب ومسکن ونکاح وعدم احتیاج به چیزی زاید بر آن مقدار که رفع حاجت کند ایشان را غنی وبی نیاز فرمودند.
چنانچه رسیده که در دولت حقّه، زکات وغیر آن از حقوق را صاحبش بر سر گیرد ودر بلاد سیر کند وطالبِ مستحق شود، کسی را پیدا نکند. نه آنکه مراد از غنای ایشان کثرت مال ومنال وضیاع وعقار باشد که منافی است با غرض از بعثت آن جناب که خلق را بکشاند به سوی درگاه خداوند تبارک وتعالی وایشان را در علم وعمل کامل نماید. پس اگر خود آن جناب در رفتارش چنین باشد، چگونه راضی خواهد بود صرف کردن مالش را در فضول معاش وزخارف دنیا وامتعه نفیسه واطعمه لذیذه والبسه فاخره ومساکن عالیه؟ حاشا که بتوان چنین رضایتی از آن جناب تحصیل نمود. پس دهنده وگیرنده سهم امام (علیه السلام)، باید سیره وسلوک آن جناب وجدّش، امیر المؤمنین (علیه السلام) را نصب العین خود قرار دهند واز آن تخطی نکنند وگرنه مهیای جواب باشند. والله العاصم
حکایت سی وهشتم: نقل میرزا محمّد تقی مجلسی:
عامل فاضل متّقی، میرزا محمّد تقی بن میرزا کاظم بن میرزا عزیز الله بن المولی محمّد تقی مجلسی - رحمهم الله - نواده دختری علاّمه مجلسی که ملقب است به الماسی در رساله «بهجة الاولیاء» فرمود، چنانچه تلمیذ آن مرحوم، فاضل بصیر المعی سید محمّد باقر بن سیّد محمّد شریف حسینی اصفهانی در کتاب «نورالعیون» از او نقل کرده که گفت: بعضی برای من نقل کردند که مرد صالحی از اهل بغداد که در سنه 1136 هجری نیز هنوز در حیات است، گفته که:
روانه سفری بودیم ودر آن سفر بر کشتی سوار بر روی آب حرکت می نمودیم. اتّفاقاً کشتی ما شکست وآنچه در آن بود غرق گشت ومن به تخته پاره ای چسبیده بودم، در موج دریا حرکت می نمودم. تا بعد از مدّتی بر ساحل جزیره خود را دیدم. در اطراف جزیره گردش نمودم وبعد از ناامیدی از زندگی به صحرایی رسیدم. در برابر خود کوهی دیدم. چون به نزدیک آن رسیدم، دیدم که اطراف کوه، دریا ویک طرفش صحراست وبوی عطر میوه ها به مشامم می رسد. باعث انبساط وزیادتی شوقم گردید.
قدری از آن کوه بالا رفتم، در وسط آن کوه به موضعی رسیدم که تقریباً بیست ذرع یا بیشتر، سنگ صاف املسی بود که مطلقاً دست وپا کردن در آن ممکن نبود. در آن حال حیران ومتفکّر بودم که ناگاه مار بسیار بزرگی که از چنارهای بسیار قوی، بزرگتر بود دیدم به سرعت تمام متوجّه من گردیده، می آید.
من گریزان شدم به حق تعالی استغاثه نمودم که: «پروردگارا! چنانکه مرا از غرق شدن نجات بخشیدی، از این بلیّه عظیم نیز خلاصی کرامت فرما!»
در آن اثنا دیدم که جانوری به قدر خرگوشی از بالای کوه به سوی مار دوید وبه سرعت تمام، از دم مار بالا رفته، وقتی که سر آن مار به پایین آن موضع صاف رسید ودمش بر بالای آن موضع بود به مغز سر آن مار رسید ونیشی به قدر انگشتی از دهان بیرون آورد وبر سر آن مار فرو کرد وباز بر آورد وثانیاً فرو کرد واز راهی که آمده بود برگشت ورفت وآن مار دیگر از جای خود حرکت نکرد ودر همان موضع به همان کیفیّت مُرد وچون هوا به غایت گرمی وحرارت بود، به فاصله اندک زمانی عفونت عظیمی به هم رسید که نزدیک بود هلاک شوم. پس زرداب وکثافت بسیاری از آن به سوی دریا جاری گردید تا آنکه اجزای آن از هم پاشید وبه غیر از استخوان چیزی باقی نماند. چون نزدیک رفتم دیدم که استخوانهای او از قبیل نردبانی بر زمین محکم گردیده، می توان از آن بالا رفت.
با خود فکری کردم که: «اگر در اینجا بمانم از گرسنگی بمیرم». پس توکّل بر جناب اقدس الهی نمودم وپا بر استخوانها نهادم واز کوه بالا رفتم. از آنجا رو به قلّه کوه آوردم ودر برابرم باغی در نهایت سبزی وخرمی وطراوت ونضارت ومعموری دیدم! رفتم تا داخل باغ گردیدم که اشجار میوه بسیاری در آنجا روییده وعمارت بسیار عالی مشتمل بر بیوتات وغرفه های بسیار در وسط آن بنا شده. پس من قدری از آن میوه ها خوردم ودر بعضی از آن غرفه ها پنهان می شدم وتفرّج آن باغ را می کردم.
بعد از زمانی دیدم که چند سوار از دامن صحرا پیدا شدند وداخل باغ گردیدند ویکی مقدّم بر دیگران ودر نهایت مهابت وجلال می رفت. پس پیاده شدند واسبهای خود را سر دادند وبزرگ ایشان، در صدر مجلس قرار گرفت ودیگران نیز در خدمتش در کمال ادب نشستند وبعد از زمانی سفره کشیدند وچاشت حاضر کردند؛ پس آن بزرگ به ایشان فرمود که: «میهمانی در فلان غرفه داریم واو را برای چاشت طلب باید نمود».
پس به طلب من آمدند. من ترسیدم وگفتم: «مرا معاف دارید».
چون عرض کردند، فرمود که: «چاشت او را همانجا برید تا تناول نماید».
و چون از چاشت خوردن فارغ شدیم مرا طلبید وگزارش احوال مرا پرسید وچون قصّه مرا شنید، فرمود که: «می خواهی به اهل خود برگردی؟»
گفتم: «بلی!»
پس یکی از آن جماعت را فرمود که: «این مرد را به اهل خودش برسان».
پس با آن شخص بیرون آمدیم. چون اندک راهی رفتیم، گفت: «نظر کن. این است حصار بغداد!»
و چون نظر کردم، حصار بغداد را دیدم وآن مرد را دیگر ندیدم. در آن وقت ملتفت گردیدم ودانستم که به خدمت مولای خود رسیده ام. از بی طالعی خود از شرفی چنین، محروم گردیدم وبا کمال حسرت وندامت داخل شهر وخانه خود شدم.
مؤلف گوید: شرح احوال میرزا محمّد تقی الماسی مذکور را در رساله فیض القدسی در احوال مجلسی (رحمه الله) بیان کردیم وفاضل مذکور در چند ورق قبل از نقل این حکایت گفته که او فاضل عالم با ورع دینداری بوده که آن وقت (در آن روز خ) در فتاوی وزهد از دنیا وکثرت عبادت وبکاء، گوی سبقت از همگان می ربوده. در فقه وحدیث مرجع طلبه اهل زمان خود بوده وبه التماس بسیاری از فضلا واعیان در روزهای جمعه به احتیاط قدم رنجه می فرموده واین حقیر بسیاری از احادیث ورجال در نزد آن حمید الخصال خوانده وگذرانیده وقدری از فروع فقه وغیره را نیز خوانده، مستفید گردیده بودم. والحق بیش از پدر مهربان اظهار توجّه به این ضعیف می فرمود واوّل اجازات من در فقه واحادیث وادعیه صادره از آن بزرگوار بوده. در سنه 1159 به جوار رحمت جناب اقدس الهی واصل گردیده. انتهی.
او را الماسی به جهت آن می گویند که پدرش میرزا کاظم متموّل وبا ثروت بود، الماسی هدیه کرد به حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) ودر جای دو انگشت نصب کرد که قیمت آن پنج هزار تومان بود واز این جهت معروف شد به الماسی.
حکایت سی ونهم: نقل میرزا محمّد تقی الماسی:
و نیز سیّد محمّد باقر مذکور در کتاب «نور العیون» روایت کرده از جناب میرزا محمّد تقی الماسی که در رساله «بهجة الاولیاء» فرموده که: «خبر داده مرا ثقه صالحی از اهل علم از سادات شولستان، از مرد ثقه ای که گفت:
اتفاق افتاده در این سالها که جماعتی از اهل بحرین عازم شدند بر ضیافت کردن جمعی از مؤمنین به نوبت. پس مهمانی کردند تا آنکه رسید نوبت به یکی از ایشان که در نزد او چیزی نبود. پس به جهت آن مغموم شد وحزن واندوهش زیاد شد.
اتّفاق افتاد که او شبی بیرون رفت به صحرا. دید شخصی را که که به او رسید وبه او گفت: «برو نزد فلان تاجر وبگو: می گوید محمّد بن الحسن (علیهما السلام): «بده به من دوازده اشرفی که نذر کرده بودی آن را برای ما». پس بگیر آن اشرفیها را از او وخرج کن آن را در مهمانی خود».
پس آن مرد رفت به نزد آن تاجر وآن رسالت را از جانب آن شخص به او رساند. پس آن تاجر به او گفت: «که گفت این را به تو، محمّد بن الحسن (علیهما السلام) به نفس خود؟»
پس بحرینی گفت: «آری!»
پس تاجر گفت: «شناختی او را؟»
گفت: «نه!»
گفت که: «او صاحب الزمان (علیه السلام) بود واین اشرفیها را نذر کرده بودم برای آن جناب».
پس، آن بحرینی را اکرام کرد وآن مبلغ را به او داد واز او التماس دعا کرد وخواهش نمود از او که چون آن جناب، نذر مرا قبول کرد نصفی از آن اشرفیها را به من دهی ومن عوض آن را به تو بدهم. پس بحرینی آمد وآن مبلغ را خرج کرد در آن مصرف وآن شخص ثقه به من گفت که: «من این حکایت را شنیدم از بحرینی به دو واسطه».
حکایت چهلم: نقل سیّد فضل الله راوندی:
سیّد جلیل مقدم، سیّد فضل الله راوندی در کتاب «دعوات» نقل کرده از بعضی از صالحین که او گفت: صعب شده بود در بعضی از اوقات بر من برخاستن از برای نماز واین مرا محزون کرده بود. پس دیدم صاحب الزمان (صلوات الله علیه) را در خواب وفرمود به من: «بر تو باد به آب کاسنی! پس، بدرستی که خداوند آسان می کند بر تو این کار را».
آن شخص گفت: «پس، من بسیار خوردم آب کاسنی را. پس سهل شد بر من برخاستن برای نماز».
حکایت چهل ویکم: ابو راجح حمّامی:
علاّمه مجلسی در بحار نقل کرده از کتاب «السلطان المفرج عن اهل الایمان» تألیف عامل کامل، سیّد علی بن عبد الحمید نیلی نجفی که او گفته: مشهور شده است در ولایات وشایع گردیده است در میان اهل زمان قصّه ابوراجح حمّامی که در حلّه بود.
بدرستی که جماعتی از اعیان، امثال اهل صدق وافاضل ذکر کرده اند آن را که از جمله ایشان است شیخ زاهد عابد، محقق شمس الدین محمّد بن قارون - سلمه الله تعالی که گفت: در حله حاکمی بود که او را مرجان صغیر می گفتند واو از ناصبیان بود! پس به او گفتند که ابوراجح پیوسته صحابه را سب می کند. پس آن خبیث امر کرد که او را حاضر گردانند. چون حاضر شد، امر کرد که او را بزنند وچندان او را زدند که به هلاکت رسید وجمیع بدن او را زدند، حتّی صورت او را آنقدر زدند که از شدّت آن، دندانهای او ریخت وزبان او را بیرون آوردند وبه زنجیر آهنی آن را بستند. بینی او را سوراخ کردند. ریسمانی از موی را داخل سوراخ بینی او کردند. سر آن ریسمان مویین را به ریسمان دیگر بستند وسر آن ریسمان را به دست جماعنی از عوّانان خود داد. وایشان را امر کرد که او را با آن جراحت وآن هیئت در کوچه های حلّه بگردانند وبزنند.
پس، آن اشقیاء او را بردند وچندان زدند تا آنکه بر زمین افتاد وبه هلاکت رسید. پس، آن حالت او را به حاکم لعین خبر دادند وآن خبیث امر به قتل او نمود. حاضران گفتند که: «او مردی پیر است وآنقدر جراحت به او رسیده که او را خواهد کشت واحتیاج به کشتن ندارد، خود را داخل خون او مکن». وچندان مبالغه در شفاعت او نمودند تا آنکه امر کرد که او را رها نمودند.
رو وزبان او از هم رفته، ورم کرده بود واهل او، او را بردند به خانه وشک نداشتند که او در همان شب خواهد مرد. پس چون صبح شد، مردم به نزد او رفتند. دیدند که او ایستاده است ومشغول نماز است وصحیح شده است ودندانهای ریخته او برگشته است وجراحتهای او مندمل گشته است واثری از جراحتهای او نمانده وشکستهای روی او زایل شده بود.
پس، مردم از حال او تعجّب کردند واز امر او سؤال نمودند. گفت که: «من به حالی رسیدم که مرگ را معاینه دیدم وزبانی نمانده بود که از خدا سؤال کنم. پس به دل خود از حق تعالی سؤال واستغاثه وطلب دادرسی نمودم از مولای خود، حضرت صاحب الزمان (صلوات الله علیه) وچون شب تاریک شد، دیدم که خانه، تمام پر از نور شد.
ناگاه حضرت صاحب الامر والزمان (علیه السلام) را دیدم که دست شریف خود را بر روی من کشیده است وفرمود: «بیرون رو واز برای عیال خود کار کن! به تحقیق که حق تعالی تو را عافیت عطا کرده است».
پس صبح کردم در این حالت که می بینی.
و شیخ شمس الدین محمّد بن قارون مذکور راوی حدیث گفت که: «قسم می خورم به خدای تبارک وتعالی که این ابوراجح، مرد ضعیف اندام وزرد رنگ وبد صورت وکوسه وضع ومن دائم به آن حمام می رفتم که او را بر آن حالت وشکل می دیدم که وصف کردم. پس در صبح روز دیگر من بودم با آنها که بر او داخل شدند؛ پس دیدم او را که مرد صاحب قوت ودرست قامت شده است وریش او بلند وروی او سرخ شده است ومانند جوانی گردیده است که در سن بیست سالگی باشد وبه همین هیئت وجوانی بود وتغییر نیافت تا آنکه از دنیا رفت».
چون خبر او شایع شد، حاکم او را طلب نمود. حاضر شد ودیروز او را بر آن حال دیده بود وامروز او را بر این حال که ذکر شد واثر جراحات را در او ندید ودندانهای ریخته او را دید که برگشته! پس حاکم لعین را از این حال رعبی عظیم حاصل شده واو پیشتر از این وقتی که در مجلس خود می نشست، پشت خود را به جانب مقام حضرت (علیه السلام) که در حلّه بود می کرد وپشت پلید خود را به جانب قبله ومقام آن جناب می نمود وبعد از این قضیّه روی خود را به مقام آن جناب می کرد وبه اهل حلّه نیکی ومدارا می نمود وبعد از آن، چند وقتی درنگ نکرد که مرد وآن معجزه باهره به آن خبیث، فایده نبخشید.
حکایت چهل ودوم: معمر بن شمس:
و نیز از آن کتاب نقل نموده که شیخ شمس الدین مذکور ذکر کرده است که مردی از اصحاب سلاطین که اسمش معمر بن شمس بود واو را مدور می گفتند، پیوسته قریه برس را که در نزدیکی حلّه بود، اجاره می کرد وآن قریه وقف علویین بود واز برای او نایبی بود که غلّه آن قریه را جمع می کرد واو را ابن الخطیب می گفتند واز برای آن ضامن غلامی بود که متولی نفقات او بود که او را عثمان می گفتند وابن الخطیب از اهل ایمان وصلاح بود وعثمان، ضدّ او بود وایشان پیوسته با یکدیگر در امر دین مجادله می کردند.
پس روزی اتّفاق افتاد که هر دو ایشان در نزد مقام ابراهیم خلیل (علیه السلام)، در برس که در نزدیکی تل نمرود بود، حاضر شدند در وقتی که جماعتی از رعیّت وعوام حاضر بودند. پس ابن الخطیب به عثمان گفت که: «ای عثمان! الان حق را واضح وآشکار می نمایم. من بر کف دست خود می نویسم نام آنها را که دوست دارم که ایشان، علی وحسن وحسین - صلوات الله علیهم - اند وتو بر دست خود بنویس نام آنها را که دوست داری که فلان وفلان وفلان! آنگاه دست نوشته من وتو را با هم می بندیم وبر آتش می داریم؛ دست هریک که سوخته است آن کس بر باطل است وهرکس دست او سالم مانده است، او بر حق است».
و عثمان این امر را انکار کرد وبه این راضی نشد. رعیت وعوام که در آنجا حاضر بودند بر عثمان طعن نمودند که: «اگر مذهب تو حق است، چرا به این امر راضی نمی شوی؟»
و مادر عثمان مشرف بود بر ایشان وبر سخنان رعیت وعوام مطلع گردید که ایشان بر پسر او طعن نمودند واو در حمایت پسر خود، بر ایشان لعن کرد وایشان را تهدید نمود وترسانید در اظهار کردن دشمنی نسبت به ایشان مبالغه نمود. پس در حال چشمهای او کور گردید وهیچ چیز را نمی دید. چون کوری را در خود دید، رفقای خود را آواز کرد. چون به آن غرفه بالا رفتند، دیدند که چشمهای او صحیح است ولیکن هیچ چیز را نمی دید. پس دست او را گرفتند واز غرفه فرود آوردند وبه حلّه بردند.
این خبر شایع گردید میان خویشان وهمسران او، پس اطبا از حلّه وبغداد آوردند برای معالجه چشم او وایشان قادر نبودند. پس زنان مؤمنانی که او را می شناختند ورفقای او بودند به نزد او آمدند. به او گفتند: «آن کسی که تو را کور کرد، آن حضرت صاحب الامر (علیه السلام) است. پس اگر شیعه شوی ودوستی او را اختیار کنی واز دشمنان او بیزاری جویی، ما ضامن می شویم که حق تعالی به برکت آن حضرت، تو را عافیت عطا کند وگرنه خلاصی از این بلا برای تو ممکن نیست».
و آن زن به این امر راضی شد. پس چون شب جمعه شد، او را برداشتند به آن قبّه که مقام حضرت صاحب الامر (علیه السلام) است، در حلّه بردند واو را داخل قبّه کردند وآن زنان مؤمنات بر در آن قبّه خوابیدند وچون چهار یک شب گذشت، آن زن بیرون آمد به سوی ایشان با چشمهای بینا واو یکایک ایشان را می شناخت ورنگ جامه های هریک ایشان را به ایشان خبر داد وایشان همگی شاد گشتند وخدا را حمد کردند بر حسن عافیت واز او پرسیدند کیفیّت احوال را.
گفت: چون شما مرا داخل قبّه کردید واز قبّه بیرون آمدید، دیدم که دستی بر دست من رسید وگفت: «بیرون برو که خدای تعالی تو را عافیت داده است». پس کوری از من رفت وقبّه را دیدم که پر از نور گردیده بود ومردی را در میان قبّه دیدم.
گفتم: «تو کیستی؟»
گفت: «منم محمّد بن حسن (صلوات الله علیهما)». پس غایب گردید.
پس، آن زنان برخاستند وبه خانه های خود برگشتند وعثمان، پسر او شیعه شد وایمان او ومادرش نیکو شد واین قصّه شهرت کرد وآن قبیله یقین کردند به وجود امام (علیه السلام) وظهور این معجزه در سال 744 بوده است.
حکایت چهل وسوم: جعفر بن زهدری:
و نیز در آنجا مذکور است که در تاریخ صفر سنه 759 حکایت کرد برای من، المولی الامجد العالم الفاضل القدوة الکامل المحقق المدقق، مجمع الفضایل ومرجع الافاضل، افتخار العلماء العالمین، کمال الملّة والدین عبد الرحمن (بن خ) عمانی. ونوشت به خط کریم خود در نزد من که صورت آن این است: گفته بنده فقیری به سوی رحمت خدای تعالی، عبد الرحمن بن ابراهیم قبایقی که من می شنیدم در حلّه سیفیّه حمّاها الله تعالی که مولی الکبیر المعظم جمال الدین بن الشیخ الاجل الاوحد الفقیه القاری نجم الدین جعفر بن زهدری به آزار فلج مبتلا شده بود وقادر نبود که از جا برخیزد.
پس جدّه پدری او بعد از وفات پدر شیخ به انواع علاجها معالجه نمود، هیچ گونه فایده نداد. طبیبان بغداد را آوردند وزمانی بسیار آنها نیز معالجه کردند، نفع نداد. پس به جدّه او گفتند که: «او را در تحت قبه شریفه حضرت صاحب الامر (صلوات الله علیه) که در حلّه است، بخوابان؛ شاید که حق تعالی او را از این بلا عافیت بخشد، بلکه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) در آنجا مرور نماید وبه او نظر رأفتی فرماید وبه آن سبب از این مرض رهایی یابد».
پس جدّه او، او را به آن مکان شریف برد وحضرت صاحب الامر (علیه السلام) او را برخیزاند وفلج را از او زایل نمود وبعد از شنیدن آن معجزه، میان من واو رفاقتی شد تا به نحوی که نزدیک بود که از یکدیگر جدا نشویم واو خانه ای داشت که جمع می شد در آنجا وجوه اهل حلّه وجوانان واولاد بزرگان ایشان. پس از او، این حکایت را پرسیدم.
گفت که: مفلوج بودم واطبا از معالجه آن عاجز شدند وحکایت کرد برای من آنچه را به استفاضه شنیده بودم از قضیّه او واینکه حجّت صاحب الزمان (علیه السلام) به من فرمود در آن حال که جدّه ام مرا در زیر قبّه خوابانیده بود که: «برخیز!»
عرض کردم که: «ای سیّد من! چند سال است که قدرت برخاستن ندارم».
فرمود که: «برخیز به اذن خدا!»
و مرا بر ایستادن اعانت فرمود. چون برخاستم اثر فلج در خود ندیدم ومردم بر من هجوم آوردند ونزدیک بود مرا بکشند واز برای تبرّک، رخت مرا پاره پاره کردند واز رختهای خود مرا پوشانیدند وبه خانه خود رفتم واثر فلج در من نمانده بود وچون به خانه رفتم، رختهای مردم را برای ایشان پس فرستادم ومی شنیدم که مکرر این حکایت را برای مردم نقل می کرد.
حکایت چهل وچهارم: حسین مدمل:
و نیز در آنجا ذکر کرده است که: خبر داد مرا کسی که به او وثوق دارم وآن خبری است مشهور در نزد بیشتر اهل مشهد شریف غروی - سلام الله تعالی علی مشرفه که خانه کهن که الآن من در آن ساکنم که سنه 789 است، مال مردی از اهل خیر وصلاح بود که او را حسین مدمل می گفتند ودر نزدیکی صحن حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بود وآن را ساباط حسین مدمل می گفتند که به جانب غربی وشمالی قبر مقدّس بود وآن خانه متّصل بود به دیوار صحن مقدّس وحسین، صاحب ساباط، عیال واطفال داشت. پس مبتلا شده بود به آزار فلج ومدّتی گذشت که قدرت بر قیام نداشت. عیال واطفالش در وقت حاجت او را برمی داشتند وبه سبب طول زمان مرض او، عیال او در شدّت وحاجت افتادند وبه فقر وفاقه مبتلا شدند ومحتاج به خلق شدند ودر سال 720 در شبی از شبها بعد از آنکه چهار یک شب رفته بود، پسر وعیال او بیدار شدند؛ دیدند که در خانه وبام خانه، نور ساطع شده است به نحوی که دیده ها را می رباید! پس ایشان به حسین گفتند: «چه خبر است؟»
گفت: امام زمان (علیه السلام) به نزد من آمد وبه من فرمود که: برخیز ای حسین!»
عرض کردم که: «ای سیّد من! آیا می بینی که من نمی توانم برخیزم؟»
پس دست مرا گرفت وبرخیزانید. در حال، مرض من، زایل گردید وصحیح گردیدم وبه من فرمود که: «این ساباط، راه من است که به این راه به زیارت جدّ خود می روم ودر آن را در هر شب ببند».
عرض کردم: «شنیدم واطاعت کردم ای مولای من!»
پس برخاست وبه زیارت حضرت امیر (علیه السلام) رفت وآن ساباط مشهور شده است تا حال، به ساباط حسین مدمل ومردم از برای ساباط نذرها می کردند وبه برکت حضرت قائم (علیه السلام) مراد خود می رسیدند.
حکایت چهل وپنجم: نجم اسود:
و نیز در آنجا فرموده که: شیخ الصالح العلام الخبیر الفاضل شمس الدین محمّد بن قارون مذکور، ذکر کرده است که مردی در قریه دقوسا که یکی از قریه های کنار نهر فرات بزرگ است، ساکن بود. نام آن مرد نجم ولقبش اسود بود واو از اهل خیر وصلاح بود. از برای او، زن صالحه ای بود که او را فاطمه می گفتند او نیز خیّره وصالحه واز برای ایشان یک پسر ویک دختر بود. اسم پسر علی بود واسم دختر زینب بود وآن مرد وزن هردو نابینا شدند ومدّتی بر این حالت، صفیقه باقی ماندند. واین در سال 712 بود.
پس در یکی از شبها، زن دید که دستی بر روی او کشیده شد وگوینده ای گفت: «حق تعالی، کوری را از تو زایل گردانیده است وبرخیز شوهر خود، ابوعلی را خدمت کن ودر خدمت او کوتاهی مکن».
زن گفت: «پس من چشم گشودم وخانه را پر از نور دیدم. دانستم که این حضرت قائم (علیه السلام) است».
حکایت چهل وششم: محیی الدین اربلی:
و نیز در آن کتاب شریف نقل کرده از بعضی از اصحاب صالحین ما که روایت کرده است از محی الدین اربلی که او گفت: من نزد پدر خود بودم ومردی با او بود وآن مرد را پینکی گرفت. پس عمامه از سر او افتاد وجای ضربت هایله در سر او بود. پدرم او را از آن ضربت سؤال کرد.
گفت: «این ضربت از صفّین است».
پدرم گفت: «جنگ صفین در زمان قدیم شد وتو در آن زمان نبودی».
گفت: «من سفر کردم به سوی مصر ومردی از قبیله غرّه با من رفیق شد. پس در میان راه، روزی جنگ صفین را یاد کردیم. آن رفیق من گفت: «اگر من در روز صفین می بودم، شمشیر خود را از خون علی واصحاب او سیراب می کردم».
من گفتم که: «اگر من در آن روز می بودم، شمشیر خود را از خون معاویه واصحاب او سیراب می کردم واینک من وتو، اصحاب علی ومعاویه ایم».
پس با یکدیگر جنگ عظیمی کردیم وجراحت بسیار به یکدیگر رساندیم، تا آنکه من از شدّت ضربتها افتادم واز حال رفتم، ناگاه مردی را دیدم که به سر نیزه مرا بیدار می کند وچون چشم گشودم، آن مرد از مرکب فرود آمد ودست به جراحتهای من مالید. در حال، عافیت یافت. فرمود که: «در اینجا مکث نما!»
پس غایب شد وبعد از اندک زمان برگشت وسر آن خصم من، با او بود ومرکب او را نیز آورده بود. پس به من فرمود که: «این سر دشمن تو است وتو ما را یاری ونصرت کردی. ما تو را یاری کردیم وخداوند عالم یاری می کند هرکه او را یاری کند».
من گفتم: «تو کیستی؟»
گفت: «من فلان بن فلان». یعنی حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)
پس به من فرمود که: «هر که تو را از این ضربت سؤال کند، بگو که این ضربت صفّین است». (در نسخ اصل ومنقوله چنین هست وظاهراً اشتباهی در اسم وجدّ شده، چه ربیع الاحباب از مؤلفات سیّد رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن محمّد است صاحب اقبال وظریف وغیره وچنین عالمی در بنی طاووس مذکور نیست. والله العالم منه (رحمه الله))
حکایت چهل وهفتم: حسن بن محمّد بن قاسم:
و نیز در بحار نقل کرده از سیّد علی بن محمّد بن جعفر بن طاووس حسنی در کتاب «ربیع الالباب» که او ذکر کرده که گفت: حسن بن محمّد بن قاسم که: من با مردی رفیق شدم از ناحیه کوفه که اسم آن ناحیه را عمّار می گفتند واز قریه های کوفه بود. پس در راه، امر حضرت قائم آل محمّد (علیهم السلام) را ذکر کردیم. پس آن مرد به من گفت که: «ای حسن! حدیث کنم تو را به حدیث عجیبی».
گفتم: «بگو!»
گفت: «قافله ای از قبیله طی به نزد ما آمدند در کوفه که آذوقه بخرند ودر میان ایشان مرد خوش صورتی بود که او رئیس قوم بود. پس من به مردی گفتم که: «ترازو از خانه علوی بیاور».
آن بدوی گفت که: «نزد شما در اینجا علوی هست؟»
گفتم به او: «سبحان الله! بسیاری از اهل کوفه، علویند».
بدوی گفت: «علوی والله آن است که ما او را در بیابان بعضی بلاد گذاشتیم».
گفتم: «چگونه بود خبر آن علوی؟»
گفت: «به قدر سیصد سوار یا کمتر، بیرون رفتیم برای غارت اموال! هرکسی را که بیابیم، بکشیم. مالی بگیر نیاوردیم تا سه روز گرسنه ماندیم واز شدّت گرسنگی بعض از ما به بعض دیگر گفت که: «بیاییم قرعه بیندازیم به اسبان ما وبه اسب هر یک که قرعه بیرون آید، آن اسب را بکشیم که گوشت آن را بخوریم تا آنکه از گرسنگی هلاک نگردیم».
چون قرعه انداختیم، به نام اسب من بیرون آمد. پس ایشان را نسبت به اشتباه دادم، پس قرعه دیگر زدیم، باز به اسم او شد. باز راضی نشدم تا سه مرتبه چنین کردند ودر هر سه مرتبه به نام اسب من بیرون آمد.
آن اسب درنزد من هزار اشرفی قیمت داشت وپیش من بهتر از پسر من بود. پس به ایشان گفتم که: «اراده کشتن اسب من دارید. مرا مهلت دهید که یک مرتبه دیگر او را سوار شوم وقدری بدوانم تا آرزوی سواری او در دل من نماند». ایشان راضی شدند ومن سوار شدم ودوانیدم تا آنکه به قدر یک فرسخ از ایشان دور شدم.
پس کنیزی را دیدم که در حوالی تلی، هیزم برمی چیند. گفتم: «ای کنیز! تو از کیستی؟ واهل تو کیست؟»
گفت: «من از مردی علویم که در این وادی است».
آنگاه از نزد من گذشت. پس من دستمال خود را بر سر نیزه کردم ونیزه را به جانب رفیقان خود بلند کردم که ایشان را اعلام نمایم که بیایند. وچون آمدند، گفتم به ایشان: «بشارت باد شما را که به آبادی رسیدیم». پس چون قدری رفتیم، خیمه ای در وسط آن وادی دیدیم. پس جوانی نیکو روی بیرون آمد که نیکوترین مردم بود وگیسوانش تا سره آویخته بود با روی خندان وسلام کرد.
ما با او گفتیم که: «ای بزرگ عرب! ما تشنه ایم».
پس به کنیزک صدا کرد که: «آب بیاور».
و کنیزک بیرون آمد با دو قدح آب. آن جوان یک قدح را از او گرفت ودست خود را در میان آن گذاشت وبه ما داد وآن قدح دیگر را نیز از او گرفت وچنین کرد وبه ما داد وهمه ما از آن دو قدح آشامیدیم وسیراب شدیم وچیزی از آب دو قدح کم نشد. چون سیراب شدیم، گفتیم: «ای بزرگ عرب! ما گرسنه ایم».
پس خود به خیمه برگشت وسفره ای بیرون آورد که در آن خوردنی بود ودست خود را در آن زاد گذاشت وبرداشت وفرمود که: «ده کس، ده کس، بر سر سفره بنشیند». پس همه ما والله از آن سفره خوردیم وآن زاد هیچ تغییر نیافت وکم نشد.
پس بعد از خوردن گفتیم که: «فلان راه را به ما نشان دِه».
فرمود که: «این راه شما است». واشاره نمود به نشانی وچون از او دور شدیم، بعضی از ما به بعض دیگر گفت که: «ما برای مال بیرون آمده ایم، اکنون که مال بگیر شما آمده است به کجا می رویم؟»
پس، بعضی از ما از این امر، نهی می کرد وبعضی امر می کرد تا آنکه رأی همه متّفق شد که به سوی او برگردیم.
پس چون دید ما را که به سوی او برگشتیم، کمر خود را بست وشمشیر خود را حمایل کرده، نیزه خود را گرفت وبر اسب اشهبی سوار شد ودر برابر ما آمد وفرمود که: «نفسهای خبیثه شما، چه خیال فاسد کرده است که مرا غارت کنید».
گفتیم: «همان خیال است که گفتی». وسخن قبیحی به او رد کردیم. نعره ای بر ما زد که همه از آن ترسیدیم واز او گریختیم ودور شدیم. خطّی در زمین کشید وفرمود: «قسم به حق جدّ من، رسول الله (صلی الله علیه وآله) که احدی از شما عبور نمی کند از این خط مگر آنکه گردن او را می زنم».
والله که از ترس او برگشتیم واو علوی است از روی حق ومثل دیگران نیست».
حکایت چهل وهشتم: مرد کاشانی:
و نیز در بحار ذکر فرمود که جماعتی از اهل نجف مرا خبر دادند که مردی از اهل کاشان در نجف اشرف آمد وعازم حجّ بیت الله بود. در نجف، علیل شد به مرض شدید تا آنکه پاهای او خشک شده بود وقدرت بر رفتن نداشت ورفقای او، او را در نجف، در نزد یکی از صلحا گذاشته بودند که آن صالح، حجره ای در صحن مقدّس داشت. آن مرد صالح هر روز، در را بر روی او می بست وبیرون می رفت به صحرا برای تماشا واز برای برچیدن درها.
در یکی از روزها آن مریض به آن مرد صالح گفت که: «دلم تنگ شده واز این مکان متوحش شدم. مرا امروز با خود ببر بیرون ودر جایی بینداز. آنگاه به هرجانب که خواهی برو».
پس گفت که: آن مرد راضی شد. مرا با خود بیرون برد ودر بیرون ولایت، مقامی بود که آن را مقام حضرت قائم (علیه السلام) می گفتند در خارج نجف. مرا در آنجا نشانید وجامه خود را در آنجا در حوضی که بود، شست وبر بالای درختی که در آنجا بود، انداخت وبه صحرا رفت ومن تنها در آن مکان ماندم. فکر می کردم که آخر امر من به کجا منتهی می شود.
ناگاه جوان خوشروی گندم گونی را دیدم که داخل آن صحن شده وبر من سلام کرد وبه حجره ای که در آن مقام بود، رفت. در نزد محراب آن، چند رکعت نماز با خضوع وخشوع به جای آورد که من هرگز نماز به آن خوبی ندیده بودم. چون از نماز فارغ شد، به نزد من آمد واز احوال من سؤال نمود. به او گفتم که: «من به بلایی مبتلا شدم که سینه من از آن تنگ شده وخدا مرا از آن عافیت نمی دهد تا آنکه سالم گردم ومرا از دنیا نمی برد تا آنکه خلاص گردم».
آن مرد به من فرمود که: «محزون مباش! زود است که حق تعالی هر دو را به تو عطا کند».
از آن مکان گذشت وچون بیرون رفت، من دیدم که آن جامه از بالای درخت به زمین افتاد. من از جای برخاستم وآن جامه را گرفتم وشستم وبر درخت انداختم. بعد از آن با خود فکر کردم وگفتم که: «نمی توانستم که از جای برخیزم. اکنون چگونه چنین شدم که برخاستم وراه رفتم». وچون در خود نظر کردم، هیچ گونه درد ومرضی در خویش ندیدم. دانستم که آن مرد، حضرت قائم (علیه السلام) بود که حق تعالی به برکت آن بزرگوار واعجاز او، مرا عافیت بخشیده است.
از صحن آن مقام بیرون رفتم ودر صحرا نظر کردم، کسی را ندیدم. بسیار نادم وپشیمان گردیدم که: «چرا من آن حضرت را نشناختم». صاحب حجره رفیق من آمد واز حال من سؤال کرد ومتحیّر گردید. من او را خبر دادم به آنچه گذشت. او نیز بسیار متحسّر شد که ملاقات آن بزرگوار، او را میسّر نشد.
با او به حجره رفتیم وسالم بود تا آنکه صاحبان ورفیقان او آمدند وچند روز با ایشان بود، آنگاه مریض شد ومرد ودر صحن مقدّس دفن شد وصحّت ان دو چیز که حضرت قائم (صلوات الله علیه) به او خبر داد، ظاهر شد که یکی عافیت بود ودیگری مردن.
حکایت چهل ونهم: شیعیان بحرین:
و نیز در آن کتاب شریف، فرموده که: جماعتی از ثقات ذکر کردند که مدّتی ولایت بحرین، تحت حکم فرنگ بود وفرنگیان، مردی از مسلمانان را والی بحرین کردند که شاید به سبب حکومت مسلم آن ولایت معمورتر شود واصلح باشد به حال آن بلاد وآن حاکم از ناصبیان بود ووزیری داشت که در نصب وعداوت از آن حاکم شدیدتر بود وپیوسته اظهار عداوت ودشمنی نسبت به اهل بحرین می نمود، به سبب دوستی که اهل آن ولایت، نسبت به اهل بیت رسالت (علیهم السلام) داشتند. آن وزیر لعین پیوسته حیله ها ومکرها می کرد برای کشتن وضرر رسانیدن اهل آن بلاد.
در یکی از روزها وزیر خبیث، داخل شد بر حاکم واناری در دست داشت وبه حاکم داد وحاکم چون نظر کرد در آن انار، دید که بر آن انار نوشته: لا اله الاّ الله محمّد رسول الله وابوبکر وعمر وعثمان وعلی خلفاء رسول الله. وچون حاکم نظر کرد، دید که آن نوشته از اصل انار است وصناعت خلق نمی ماند.
پس از آن امر، متعجب شد وبه وزیر گفت که: «این علامتی است ظاهر ودلیلی است قوی بر ابطال مذهب رافضه. چه چیز است رأی تو در باب اهل بحرین؟»
وزیر لعین گفت: «اینها جماعتی اند متعصب، انکار دلیل وبراهین می نمایند وسزاوار است از برای تو که ایشان را حاضر نمایی واین انار را به ایشان بنمایی. پس هرگاه قبول کنند واز مذهب خود برگردند، از برای تو است ثواب جزیل واگر از برگشتن ابا نمایند وبر گمراهی خود باقی بمانند، ایشان را مخیّر نما میان یکی از سه چیز: یا جزیه بدهند با ذلّت یا جوابی از این دلیل بیاورند وحال آنکه مفرّی ندارند یا آنکه مردان ایشان را بکشی وزنان واولاد ایشان را اسیر نمایی واموال ایشان را به غنیمت برداری».
حاکم، رأی آن خبیث را تحسین نمود وبه پی علما وافاضل واخیار ایشان فرستاد. ایشان را حاضر کرد، انار را به ایشان نمود وبه ایشان خبر داد که: «اگر جواب شافی در این باب نیاورید، مردان شما را می کشم وزنان وفرزندان شما را اسیر می کنم ومال شما را به غارت برمی دارم یا آنکه باید جزیه بدهید با ذلّت مانند کفار!»
چون ایشان این امور را شنیدند، متحیّر گردیدند وقادر بر جواب نبودند وروهای ایشان متغیر گردید وبدن ایشان بلرزید.
پس، بزرگان ایشان گفتند که: «ای امیر! سه روز ما را مهلت ده! شاید جوابی بیاوریم که تو از آن راضی باشی واگر نیاوردیم با ما بکن آنچه که می خواهی».
پس تا سه روز ایشان را مهلت داد وایشان با خوف وتحیّر از نزد او بیرون رفتند ودر مجلسی جمع شدند ورأیهای خود را جولان دادند تا آنکه ایشان بر آن متفّق شدند که از صلّحای بحرین وزهّاد ایشان ده کس را اختیار نمایند؛ پس چنین کردند. آنگاه از میان ده کس، سه کس را اختیار کردند، پس یکی از آن سه نفر را گفتند که: «تو امشب بیرون رو به سوی صحرا وخدا را عبادت کن واستغاثه کن به امام زمان، حضرت صاحب الامر (صلوات الله علیه) که او امام زمان ماست وحجّت خداوند عالم است بر ما، شاید که به تو خبر دهد راه چاره بیرون رفتن از این بلیّه عظیمه را».
آن مرد بیرون رفت ودر تمام شب، خدا را از روی خضوع عبادت کرد وگریه وتضرّع کرد وخدا را خواند واستغاثه به حضرت صاحب الامر (صلوات الله علیه) نمود تا صبح. چیزی ندید وبه نزد ایشان آمد وایشان را خبر داد.
و در شب دوم یکی دیگر را فرستادند، او مثل رفیق اوّل دعا وتضرّع نمود وچیزی ندید. پس قلق وجزع ایشان زیاده شد.
پس، سومش را حاضر کردند واو مرد پرهیزکار بود واسم او محمّد بن عیسی بود واو در شب سوم با سر وپای برهنه به صحرا رفت وآن شبی بود بسیار تاریک وبه دعا وگریه مشغول شد ومتوسّل به حق گردید که آن بلیّه را از مؤمنان بردارد وبه حضرت صاحب الامر (صلوات الله علیه) استغاثه نمود وچون آخر شب شد، شنید که مردی به او خطاب می نماید که: «ای محمّد بن عیسی! چرا تو را به این حال می بینم وچرا بیرون آمدی به سوی این بیابان؟»
او گفت که: «ای مرد! مرا بگذار که من از برای امر عظیمی بیرون آمده ام وآن را ذکر نمی کنم مگر از برای امام خود وشکوه نمی کنم آن را مگر به سوی کسی که قادر باشد بر کشف آن».
گفت: «ای محمّد بن عیسی! منم صاحب الامر! ذکر کن حاجت خود را!»
محمّد بن عیسی گفت: «اگر تویی صاحب الامر، قصّه مرا می دانی واحتیاج به گفتن من نداری».
فرمود: «بلی! راست می گویی. بیرون آمده ای از برای بلیّه ای که در خصوص آن انار بر شما وارد شده است وآن توعید وتخویفی که حاکم بر شما کرده است».
محمّد بن عیسی گفت: «چون این کلام معجز نظام را شنیدم، متوجه آن جانب شدم که آن صدا می آمد وعرض کردم: بلی! ای مولای من! تو می دانی که چه چیز به ما رسیده است وتو امام ما وملاذ وپناه ما وقادری بر کشف آن بلا از ما».
پس آن جناب فرمود: «ای محمّد بن عیسی! بدرستی که وزیر لعنة الله علیه در خانه او درختی است از انار. وقتی که آن درخت بار گرفت، او از گِل به شکل اناری ساخت ودو نصف کرد ودر میان نصف هر یک از آنها، بعضی از آن کتابت را نوشت. انار هنوز کوچک بود بر روی درخت، آن انار را در میان آن قالب گل گذاشت وآن را بست. چون در میان آن قالب بزرگ شد، اثری از نوشته در آن ماند وچنین شد.
پس صباح چون به نزد حاکم روید، به او بگو که: «من جواب این بلیّه را با خود آوردم ولکن ظاهر نمی کنم مگر در خانه وزیر».
پس، وقتی که داخل خانه وزیر شوید، به جانب راست خود در هنگام دخول، غرفه خواهی دید. پس به حاکم بگو که: «جواب نمی گویم مگر در آن غرفه». زود است که وزیر ممانعت می کند از دخول در آن غرفه وتو مبالغه بکن تا آنکه به آن غرفه بالا روی ونگذار که وزیر تنها داخل غرفه گردد زودتر از تو وتو اول داخل غرفه شو.
پس، در آن غرفه طاقچه ای خواهی دید که کیسه سفیدی در آن هست وآن کیسه را بگیر که در آن قالب گلی است که آن ملعون، آن حیله را در آن کرده است. پس در حضور حاکم آن انار را در آن قالب بگذار تا آنکه حیله او معلوم گردد.
ای محمّد بن عیسی! علامت دیگر آن است که به حاکم بگو که: «معجزه دیگر ما آن است که آن انار را چون بشکند، بغیر از دود وخاکستر، چیز دیگر در آن نخواهید یافت وبگو اگر راستی این سخن را می خواهید بدانید، به وزیر امر کنید که در حضور مردم، آن انار را بشکند وچون بشکند آن خاکستر ودود بر صورت وریش وزیر خواهد رسید».
چون محمّد بن عیسی این سخنان اعجاز نشان را از آن امام عالی شأن وحجّت خداوند عالمیان شنید، بسیار شاد گردید ودر مقابل آن جناب، زمین را بوسید وبا شادی وسرور به سوی اهل خود برگشت وچون صبح شد به نزد حاکم رفتند ومحمّد بن عیسی کرد آنچه را که امام (علیه السلام) به او امر فرموده بود وظاهر گردید آن معجزاتی که آن جناب به آنها خبر داده بود.
پس حاکم متوجه محمّد بن عیسی گردید وگفت: «این امور را کی به تو خبر داده بود؟»
گفت: «امام زمان وحجّت خدا بر ما».
والی گفت: «کیست امام شما؟»
پس او از ائمه (علیهم السلام) هر یک را بعد از دیگری خبر داد تا آنکه به حضرت صاحب الامر (صلوات الله علیه) رسید.
حاکم گفت: «دست دراز کن که من بیعت کنم بر این مذهب ومن گواهی می دهم که نیست خدایی مگر خداوند یگانه وگواهی می دهم که محمّد بنده ورسول اوست وگواهی می دهم که خلیفه بعد از آن حضرت، بلافصل، حضرت امیر المؤمنین علی (علیه السلام) است». پس به هر یک از امامان بعد از دیگری تا آخری ایشان اقرار نمود وایمان او نیکو شد وامر به قتل وزیر نمود واز اهل بحرین عذرخواهی کرد.
و این قصه نزد اهل بحرین معروف است وقبر محمّد بن عیسی نزد ایشان معروف است ومردم او را زیارت می کنند.
مؤلف گوید: گویا وزیر دیده یا شنیده بود که گاهی در دست شیعه یافت می شود از اقسام احجار نفیسه وغیر نفیسه که نقش شده در آن به ید صنع الهی چیزی که دلالت بر حقیقت مذهب ایشان می کند، خواست در مقابل صنع پروردگار، نقشی پدیدار کند وحق را به باطل بپوشاند. ویأبی الله الاّ ان یتم نوره....
در مجموعه شریفه ای که تمام آن به خط شیخ شمس الدین صاحب کرامات، محمّد بن علی جباعی، جدّ شیخ بهایی است واوّل آن قصاید سبعه ابن ابی الحدید وبعد از آن مختصر کتاب جعفریات وغیر آن مذکور است که یافت شده که در عقیق سرخی مکتوب بود:
انا در من السماء نثرونی * * * یوم تزویج والد السبطین
کنت انقی من اللجین ولکن * * * صبغونی بدم نحر الحسین
و بر در زرد نجفی دیده شده:
صفرة لونی ینبئک عن حزنی * * * لسیّد الاوصیاء ابی الحسن
و بر نگین سیاهی دیده شده:
لست من الحجارةبل جوهر الصدف * * * حال لونی لفرط حزنی علی ساکن النجف
و شیخ استاد وحید عصره شیخ عبد الحسین تهرانی - طاب ثراه - نقل کردند که: وقتی به حلّه رفته بودند، درختی را در آنجا با منشار، دو حصه کرده بودند، در باطن آن در هر نصفی دیدند نقش بود به خط نسخ: لا اله الاّ الله محمّد رسول الله علی ولیّ الله.
حال در تهران در نزدیکی از اعیان رجال دولت علیّه ایران، الماس کوچکی است به قدر یک عدس که در باطن آن منقوش است: «علی» با یای معکوس. وکلمه ای دیگر که احتمال می رود «یا» باشد.
محدّث نبیل، سیّد نعمت الله شوشتری در کتاب «زهرالربیع» فرموده که: «یافتیم در نهر شوشتر یک سنگ کوچکی زردی که درآورده بودند آن را حفّارها از زیر زمین ونوشته بود بر آن سنگ به رنگ همان سنگ: بسم الله الرحمن الرحیم لا اله الاّ الله. محمّد رسول الله علیّ ولیّ الله لما قتل الحسین بن علی بن ابی طالب، کتب بدمه علی ارض حصباء وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
عالم جلیل، میر محمّد حسین سبط علامه مجلسی وامام جمعه در اصفهان، نقل کردند که آن سنگ را آوردند برای مغفور شاه سلیمان. پس اهل صنایع از هر قسم را حاضر کرد وبر همه عرضه داشت. از تأمّل وتدبّر همه تصدیق کردند که از صنعت بشر بیرون وجز خالق بیچون کسی را آن قدرت نیست که نقشی چنین در این سنگ ظاهر نماید.
پس سلطان، آن سنگ را به انواع زیب وزیور آراست واز حلی وحرز بازوی خود قرار داد ومقام مقتضی نقل این گونه مطالب نیست والاّ از آن رقم بسیار ودر کتب اخبار وتواریخ متفرق. خصوص آنچه متعلّق به خون مبارک سیّدالشهداء (علیه السلام) است که در درخت وسنگ وغیره اثر آن ظاهر شده.
حکایت پنجاهم: مکتوب ناحیه مقدسه برای شیخ مفید:
شیخ جلیل، احمد بن علی بن ابیطالب الطبرسی، در کتاب «احتجاج» نقل کرده که:
وارد شد مکتوبی از ناحیه مقدّسه، خدای تعالی حراست ورعایت فرماید آن را، در چند روزی که باقی مانده بود از صفر سنه 410 بر شیخ مفید محمّد بن محمّد بن نعمان حارثی (قدس الله روحه) ذکر نمود رساننده آنکه برداشته بود آن را از ناحیه متّصل به حجاز وما تبرّکاً، اوّلاً نسخه را نقل می کنیم وپس از آن به ترجمه آن به قدر فهم می پردازیم:
نسخه ما ینوب مناب العنوان للشیخ السدید والمولی الرشید الشیخ المفید ابی عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان - ادام الله اعزازه - من متسودع العهد المأخوذ علی العباد. نسخه ما فی الکتاب:
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد: سلام علیک ایّها الولی المخلص فی الدین الخصوص فینا بالیقین فانّا نحمد الیک الله الّذی لا اله الاّ هو ونسئله الصلوة علی سیّدنا ومولانا ونبینا محمّد وآله الطاهرین ولنعلمک ادام الله توفیقک لنصرة الحق واجزل مثوبتک علی نطقک عنا بالصدق انّه قد اذن لنا فی تشریفک بالکتابة وتکلیفک ما تودیه عنا الی موالینا قبلک اعزهم الله تعالی بطاعته وکفاهم المهم برعایته لهم وحراسته فقف ایدک الله بعونه علی اعدائه المارقین من دینه علی ما نذکره واعمل فی تادیته الی من تسکن الیه بما نرسمه ان شاء الله نحن وان کنا ثاوین بمکاننا النائی عن مساکن الظالمین حسب (الّذی) ما ارانا الله من الصلاح لنار لشیعتنا المؤمنین فی ذلک ما دامت دولة الدنیا للفاسقین.
فانّا نحیط (یحیط علمنا) علماً بانبائکم ولا یعزب عنا شیء من اخبارکم ومعرفتنا بالاذی (الزلل) الّذی اصابکم مذجنح کثیر منکم الی ما کان السلف الصالح عنه شاسعاً ونبذوا العهد المأخوذ منهم کانّهم لایعلمون وانا غیر مهملین لمراعاتکم ولا ناسین لذکرکم ولولا ذلک لنزل بکم البلاء واسطلمکم لاعداء فاتقوا الله (جل جلاله) وظاهرونا علی انتبائکم من فتنة قد انافت علیکم یهلک فیها من حم اجله ویحیی عنها من ادرک امله وهی امارة لادرار حرکتها ومناقشتکم لامرنا ونهینا والله متم نوره ولو کره المشرکون فاعتصموا بالتقیّة من شب نار الجاهلیة یحششها (عصب جمع عصتبه کغرف جمع غرفه وهو الجباعة) عصب امویة ویهول بها فرقة مهدویة انا زعیم بنجاة من لم یرم منکم فیها بمواطن الخفیة وسلک فی الطعن عنها السبل المرضیة اذا اهل جمادی الاولی من سنتکم هذه فاعتبروا بما یحدث فیه واستیقظوا من رقدتکم لما یکون فی (من) الّذی یلیه ستظهر لکم من السماء آیة جلیة ومن الارض مثلها بالسویة ویحدث فی ارض المشرق ما یحرق ویقلق ویغلب علی ارض العراق طوایف من الاسلام مضاق بسوء فعالهم علی اهله الارزاق ثم تنفرج الغمة من بعد ببوار طاغوت من الاشرار یسر بهلاکه المتقون والاخیار ویتفق لمریدی الحج من لافاق ما یاملونه علی توفیر غلبة منهم واتفاق ولنا فی تیسیر حجهم علی الاختیار منهم والوفاق شان یظهر علی نظام واتساق (فیعمل) لیعمل کل امرء منکم بما یقربه من محبتنا ولیجتنب ما یدنیه من کراهتنا وسخطنا فان امرنا یبعثه فجاءة حین لاتنفعه توبة ولاینجیه من عقابها ندم علی حوبة والله یلهمکم الرشد ویلطف لکم فی التوفیق برحمة ونسخة التوقیع بالید العلیا علی صاحبها السلام هذا کتابنا الیک ایها الاخ الولی والمخلص فی ودنا الصفی الناصر لنا الوفی حرسک الله بعینه التی لاتنام فاحتفظ به ولاتظهر علی خطنا الّذی سطرناه بماله ضمناه احداً وادما فیه الی من تسکن الیه واوص جماعتهم بالعمل علیه ان شاء الله تعالی وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین.
قبل از شروع در ترجمه لازم است تنبیه بر نکته ای وآن، آن است که مراد از ناحیه، درست معلوم نشده ودر کلام احدی ندیدم که متعرّض آن شود جز شیخ ابراهیم کفعمی در حاشیه مصباح در فصل سی وششم گفته که: ناحیه هر مکانی است که صاحب الامر (علیه السلام) در آنجا بود در غیبت صغری ووکلاء تردد می کردند در آنجا در نزد آن جناب ومستندی ذکر نکرده ولکن از بعضی اخبار می شود استفاده کرد، چنانکه علی بن حسین مسعودی در کتاب «اثبات الوصیة» روایت کرده که امر فرمود ابومحمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) والده خود را که حجّ کند در سنه 259 واو را خبر کرد به آنچه به آن جناب خواهد رسید در سنه شصت وحاضر نمود حضرت صاحب (علیه السلام) را. پس به او وصیّت کرد وتسلیم نمود به آن جناب اسم اعظم را ومواریث وسلاح را وبیرون رفت مادر ابی محمّد (علیه السلام) با حضرت صاحب (علیه السلام) به سوی مکّه وابو علی احمد بن محمّد بن مطهّر متولی بود آنچه را که وکیل به آن محتاج بود.
چون به بعضی از منازل رسیدند، اعراب به قافله برخوردند. پس ایشان را خبر کردند از شدّت خوف وکمی آب. پس برگشتند اکثر مردم مگر کسانی که در ناحیه بودند. پس ایشان گذشتند وسالم ماندند. روایت شده که امر رسید بر ایشان به رفتن ولکن علمای رجال تصریح کردند که بر امام حسن عسکری (علیه السلام) بلکه بر امام علی تقی (علیه السلام) نیز اطلاق می شود صاحب ناحیه.
ترجمه مکتوب ناحیه مقدسه برای شیخ مفید:
ترجمه خلاصه آن توقیع شریف، مضمون آنچه بجای عنوان بود که رسم است در اول مکاتبات می نویسند این بود که:
به برادر سدید ودوستدار رشید، شیخ مفید، محمّد بن محمّد النعمان که خداوندش دائماً اعزاز فرماید از طرف قرین الشرف امام عصر که عهود الهیّه که در روز الست وعالم اظله از کافّه خلایق گرفتند در حضرتش بود به ودیعت سپردند چنان تشریف خطاب می رود که:
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد، درود خدای بر تو ای دوستدار باخلوص در دین که مخصوص است در ولایت ما به کمال یقین! همانا می فرستیم به سوی تو حمد خداوندی را که جز او خدایی نیست ومسألت می کنیم که صلوات بر سیّد ما وپیغمبر ما، محمّد (صلی الله علیه وآله) وآل اطهار او بفرستد واعلام می فرماییم مر تو را که خداوند توفیق تو را مستدام فرماید در نصرت حق وفراوان فرماید ثواب تو را بر نشر علوم ما را.
به راستی به این که اذن ورخصت دادند ما را که تو را به مکاتبه مشرف فرماییم وبه ادای احکام مکلّف داریم که به آن شیعیان که در حضرت تو هستند ابلاغ داری وخداوند ایشان را عزیز دارد به طاعت خود وکفایت مهم ایشان به رعایت وحراست لطف خویش فرماید.
پس واقف شو تو که خدایت مدد دهد، به اعانت خود بر دشمنانش که بیرون رفته اند از دین بر آنچه ذکر می کنم. وسعی کن در رساندن اوامر به سوی آنان که اطمینان به ایشان داری بر وجهی که ما می نویسیم ان شاء الله تعالی. اگرچه سکنی داریم در مکان خودمان که دور است از مکان ظالمین بر حسب آنچه آن را نماینده خدای تعالی به ما از صلاح برای ما وبرای شیعه مؤمنین ما در آن مادامی که دولت دنیا برای فاسقین است.
به تحقیق که علم ما محیط است به خبرهای شما وغایب نمی شود از علم ما هیچ چیز از اخبار شما وما داناییم به آزاری که به شما رسید از زمانی که میل کردند جماعتی از شماها به سوی آنچه پیشینیان درست کردار از او دور بودند وعهدی که از ایشان گرفته شده بود، از پس پشت افکندند. گویا که ایشان نمی دانند بدرستی که ما اهمال در مراعات شما نداریم واز یاد شما فراموشکار نیستیم واگر، نه این بود هر آینه نازل می شد به شما بلای سخت وشما را دشمنان، مستأصل می کردند.
پروا کنید از خداوند (جل جلاله) وپشتوانی دهید ما را بر بیرون آوردن شما از فتنه که مشرف شده است بر شما که هلاک می شود در آن کسی که نزدیک شد اجل او وحفظ از آن کسی که آرزوی خود را دریافت کرده وآن فتنه، نشانه ای است برای حرکت ما واظهار کردن شما برای یکدیگر، امر ونهی ما را وخداوند، تمام وکامل می کند نور خود را هر چند کراهت داشته باشند مشرکان. پس چنگ فرا زنید در تقیّه آن فتنه. زیرا هر که روشن کند آتش جاهلیّت را، مدد می دهد او را قومی که در فطرت مانند بنی امیّه اند تا بترساند به این آتش فتنه، طایفه هدایت شدگان را.
و من ضامن وکفیل نجاتم برای کسی که در آن فتنه، طالب مکان ومکانتی نباشد وسلوک کند در سیر در او، راه پسندیده را.
چون جمادالاولی از این سال در رسد، پس عبرت گیرید از آنچه حادث می شود در آن وبیدار شوید از خواب غفلت برای آنچه واقع شود در عقب آن، زود است که ظاهر شود در آسمان امر ظاهری ودر زمین مثل آن با تساوی وواقع می شود در زمین مشرق چیزی که حزن وقلق می آورد وغلبه کند بعد از او بر عراق قومی که از اسلام بیرون هستند که به سبب سوء کردار ایشان، رزق بر اهل عراق تنگ می گردد. پس از آن تفریج کرب خواهد شد به هلاک طاغوتی از اشرار. پس مسرور شود به هلاکت اول، اهل تقوی واخیار ومجتمع می شود برای حاج در اطراف آنچه را که طالبند با کثرت عدد واتفاق وبرای ما در آسانی حج ایشان با اختیار ووفاق شأنی است که ظاهر می شود با نظام واتساق.
پس باید رفتار کند هر کس از شما به آنچه نزدیک می کند او را به محبت ما واجتناب کند آنچه را که موجب شود برای نزدیکی سخط وکراهت ما. زیرا که امر ما، امری است که ناگاه در می رسد. زمانی که نفع نمی بخشد آدمی را توبه، نجات نمی دهد او را عقاب ما آن روز ندامت از معصیت وخداوند الهام کند رشد را به شما ولطف کند درباره شما در جهت توفیق به رحمت خودش. صورت خط شریف که در آن مکتوب به دست مبارک نوشته بودند که بر صاحب آن دست سلام باد.
این نوشته ماست به سوی تو، ای برادر ودوستدار ومخلص باصفای در مودّت ما ویاور با وفای ما! خداوند حراست کند تو را به عین عنایت خود. او که هرگز در خواب نرود.
پس، حفظ کن این نوشته را ومطلع مدار بر خطی که ما نوشته ایم با آنچه در آن درج وتضمین کرده ایم کسی را وادا کن آنچه در آن است به سوی کسی که سکون نفس به او داشته باشی ووصیّت کن جماعت ایشان را به عمل بر وفق آن ان شاء الله تعالی وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین».
حکایت پنجاه ویکم: مکتوب ناحیه مقدّسه برای شیخ مفید:
و نیز شیخ طبرسی در احتجاج گفته که: وارد شد بر شیخ مفید مکتوبی دیگر از جانب امام عصر (علیه السلام) روز پنجشنبه بیست وسوم از ذی الحجّه سنه 412.
نسخة من عبد الله المرابط فی سبیله الی ملهم الحق ودلیله:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیک ایّها العبد الصالح الناصر للحقّ الداعی الیه بکلمة الصدق.
فانّا نحمد الیک الله الّذی لا اله الاّ هو الهنا واله ابائنا الاولین ونسئله الصلوة علی سیّدنا ومولانا محمّد (صلی الله علیه وآله) خاتم النبیین واهل بیته الطیبین الطاهرین.
و بعد: فقد کنا نظرنا مناجاتک عصمک الله تعالی بالسبب الّذی وهبه لک من اولیائه وحرسک من کید اعدائه وشفعنا ذلک الان من مستقر لنا ناصب فی شمراخ من بهماء صرنا الیه آنفا من غمالیل الجأنا الیه السباریت من الایمان ویوشک ان یکون هبوطنا منه الی صحیح من غیر بعد من الدهر ولا تطاول من الزمان.
ویاتیک نبأ منا بما یتجدد لنا من حال فتعرف بذلک ماتعتمده من الزلفة الینا بالاعمال والله موفقک لذلک برحمته فلتکن.
حرسک الله بعینه الّتی لاتنام أن تقابل لذلک فتنة نفوس قوم حرست باطلا لاسترهاب المبطلین ینبهج لدمارها المؤمنون ویحزن لذلک المجرمون.
وآیة حرکتنا من هذه اللوثه حادثه بالحرم المعظم من رجس منافق مذمم مستحل للدم المحرم یعمد بکیده اهل الایمان ولایبلغ بذلک غرضه من الظلم لهم والعدوان لاننا من وراء حفظهم بالدعا الّذی لایحجب عن ملک الارض والسماء فلتطمئن بذلک من اولیائنا القلوب ولیثقوا بالکفایة وان راعتهم به الخطوب والعاقبة لجمیل صنع الله تکون حمیدة لهم ما اجتنبوا المنهی عنه من الذنوب ونحن نعهد الیک ایها الولیّ المجاهد فینا الظالمین ایّدک الله بنصره الّذی ایّد به السلف من اولیائنا الصالحین انّه من اتقی ربّه من اخوانک فی الدین واخرج ما علیه الی مستحقه کان امنا من فتنتها المبطلة ومحنتها المظلمة المضلة ومن بخل منهم بما اعاده الله من نعمته علی من امر بصلته فانّه یکون خاسرا بذلک لا ولاه وآخرته ولو اشیاعنا وفقهم الله لطاعته علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا والفعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا علی حق المعرفة وصدقها منهم بنا فما یحبسنا عنهم الاّ ما یتصل بنا مما نکرهه ولانؤثره منهم والله المستعان وهو حسبنا ونعم الوکیل وصلواته علی سیّدنا البشیر النذیر محمّد واله الطاهرین وسلم وکتب فی غرة شوال من سنة اثنی عشر واربعمأة نسخة التوقیع بالید العلیا صلوات الله علی صاحبها هذا کتابنا الیک ایها الولی الملهم للحق العلی باملائنا وخط ثقتنا فاخفه عن کل احد واطوه واجعل له نسخة یطلع علیها من تسکن الی امانته من اولیائنا شملهم الله ببرکتنا ان شاء الله تعالی والحمد لله والصلوة علی سیّدنا محمّد واله الطاهرین.
ترجمه خلاصه فرمان همایون از جانب بنده خدا که مجاهده می فرماید در سبیل او به سوی کسی که الهام شده به حق وسلیل او:
ترجمه مکتوب ناحیه مقدسه برای شیخ مفید:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر تو ای بنده شایسته! یاری کننده حق که دعوت می کنی به سوی او به کلمه صدق.
پس، بدرستی که ما می فرستیم به سوی تو حمد خداوندی را که نیست خدایی جز او، پروردگار ما وپروردگار پدرهای پیشنییان ما ومسألت می کنیم او را که صلوات فرستد بر سیّد ومولای ما، محمّد خاتم النبیین وبر اهل بیت طیبین طاهرین آن حضرت.
و بعد، پس بدرستی که ما دانسته بودیم مناجات تو را. حفظ کند خداوند، تو را به وسیله ای که بخشیده است به تو از اولیای خود. وحراست بفرماید تو را به آن سبب از کید اعدای خود وشفیع کردیم در حضرت خود، تو را الآن از منزلگاه خودمان که شعبی است در سر کوه در سر بیابانی که کسی به آن راهی ندارد که منتقل شدیم به آن شعب در این زودیها از وادیهای درخت دار با نضارت وغزارت، ملجأ داشته ما را به آن شعب فرود آمدن جماعتی که فقیرند از ایمان (که کنایه از منزل کردن ظالمین در آن منزل است) وزود است که نازل شویم از آن سر کوه به سوی زمینی مسطح بدون دوری از روزگار وطول کشیدنی از زمان.
و می آید تو را خبری از جانب ما به آنچه تازه می شود از احوال ما. پس می شناسی به واسطه آن، آنچه اعتماد کنی بر او از تقرب به سوی ما به اعمال وخدا توفیق دهنده تو است در این کار به رحمت خود. پس مقدور وکاین است.
خداوند، حراست کند تو را به چشمی که در خواب نمی رود، اینکه مقابل می شود او را فتنه ای که موجب هلاکت نفوسی می شود که صید کرده اند یا کاشته اند باطل را به جهت ترس دادن وجلب کردن اهل باطل، که مبتهج می شوند برای دمار آن نفوس مؤمنین ومحزون می گردند برای آن مجرمین.
و علامت حرکت ما از این راه تنگ، حادثه ای است که واقع می شود از مکّه معظمه از رجسی منافق ومذموم که حلال می شمارد خونهای حرام را که در حزن می شوند به سبب کید او، اهل ایمان ونمی رسد او به آن خروج کردن، مقصود خود را از ظلم وعدوان. چرا که ما در عقب حفظ ایشان هستیم به دعایی که محجوب نمی ماند از پادشاه زمین وآسمان.
پس باید مطمئن شود به دعای ما، قلوب دوستداران ما وباید واثق شوند به کفایت خداوند، اگر چه بترساند ایشان را به واسطه دشمنان بلاهایی سخت. وعاقبت به واسطه صنع جمیع کردگار محمود خواهد شد برای ایشان، مادام که اجتناب کنند آنچه نهی شده از گناهان را.
وما عهد می کنیم به سوی تو، ای دوستدار با خلوص! که مجاهده می کنی در راه ما با ظالمان که تأئید فرماید خداوند، تو را به نصرتی که مؤیّد داشته به آن پیشینیان از اولیای نیکوکار ما را، به اینکه هر کس پروا کند پروردگار خود را از برادران تو در دین وبیرون رود از عهده آنچه بر ذمّه اوست از حقوق واجبه به سوی اهل استحقاق، در امان خواهد بود از فتنه ای که صاحب باطل است واز محنتهای تاریک او که موجب ضلالت است.
و هر کس بخل کند از ایشان، به آنچه خداوند عطا فرموده از نعمت خود بر آنچه خداوند امر کرده به صله ونگهداری او، پس بدرستی که آن بخل کننده، زیانکار خواهد بود به بخل برای دنیا وآخرت خود واگر چنانچه شیعیان ما، خداوند توفیق دهد ایشان را برای طاعت خود، با دلهای مجتمع فراهم آمده بودند در وفای به عهدی که مکتوب است بر ایشان، هر آینه تأخیر نمی افتاد از ایشان یمن ملاقات ما وتعجیل می کرد به سوی ایشان، سعادت مشاهده ما با کمال معرفت صادق به ما.
پس محجوب نمی دارد ما را از ایشان، مگر آنچه می رسد به ما از اموری که کراهت داریم ونمی پسندیم از ایشان واز خداوند استعانت می طلبیم واو بس است وبهتر وکیلی است وصلوات او بر سیّد ما که بشیر ونذیر است، محمّد وآل طاهرین او وخداوند سلام بفرستد بر ایشان. ونوشت در غرّه شوال از سال 412».
صورت خط شریف که به دست مبارک در آن مکتوب رقم فرمود، که بر صاحب آن دست درود باد!:
«این نوشته ماست به سوی تو، ای دوستار الهام شده به حق بلند مرتفع که به املاء وبیان ماست وخط امین ما!
پس، مخفی بدار آن را از هر کس ودرهم پیچ آن را وقرار ده برای آن نسخه ای که مطّلع بسازی بر آن کسی را که مطمئن به امانت او باشی از دوستداران ما. خداوند مشمول فرماید ایشان را به برکت ما ان شاء الله والحمد لله وصلوات بر سیّد ما محمّد وآل طاهرین او».
چند مطلب متعلّق به دو فرمان مبارک مذکور:
مؤلف گوید: چند تنبیه است متعلّق به این دو فرمان مبارک که ناچاریم از اشاره به آنها:
اوّل: آنکه آنچه از ظاهر کتاب احتجاج شیخ طبرسی معلوم می شود آن است که آنچه از جانب حضرت حجّت (علیه السلام) رسید برای شیخ (رحمه الله) دو مکتوب بود که به خط بعضی از خواص آن جناب بود. هر مکتوبی را به خط شریف مزین فرمودند وبه چند سطری اظهار زیادی لطف فرمودند. ولکن در کلمات جمله ای از علماء تعبیر به لفظ توقیعات واقع شده که ظاهر می شود از آنکه توقیع، زیاده از دو بوده، چنانچه در لؤلؤ گفته بعد از ذکر ابیاتی که به خط حضرت (علیه السلام) بر سر قبر شیخ دیده شد که این بعید نیست بعد از بیرون آمدن آنچه بیرون آمد از آن جناب از توقیعات برای شیخ مذکور. الخ.
استاد اکبر، علامه بهبهانی در تعلیقه فرمود: ذکر فی الاحتجاج توقیعات عن الصاحب (علیه السلام) فی جلالته، الخ. وهکذا.
شاید اصل مکتوب وخط مبارک را متعدد حساب کردند وشیخ یوسف نقل کرده از عالم متبحّر یحیی بن بطریق حلی صاحب کتاب عمده که از علمای مأة خامسه است که او در رساله نهج العلوم الی نفی المعدوم گفته که:
حضرت صاحب (علیه السلام) سه مکتوب فرستادند برای شیخ، در هر سالی یکی وبنا بر قول او، یک مکتوب از میان رفته وذکری از آن در کتب موجوده نیست.
دوم: شیخ طبرسی در اوّل کتاب احتجاج گفته که: «ما ذکر نمی کنیم اسانید اخباری که در این کتاب نقل می کنیم یا به جهت وجود اجماع بر آن یعنی بر صحّت خبر یا به جهت موافقت آن خبر یا ادله عقلیّه یا به جهت اشتهار آن در سیر وکتب مخالف ومؤالف یعنی در این کتاب نقل نمی کنیم از اخبار، مگر آنچه را که موافق اجماع با دلیل عقل باشد یا مشهور در کتب فریقین واین دو مکتوب را به نحو جزم خبر می دهد که از جانب آن حضرت (علیه السلام) وارد شد، نه به تردید واحتمال به اینکه بگوید روایت شده یا نقل کردند.
اگر چنین هم می گفت، باز معتبر بود حسب وعده ای که در اوّل کتاب کرده. پس آن دو مکتوب باید اجماع بر روایت آن محقق شده یا مشهور شده باشد در کتب. شیخ یحیی بن بطریق حلی در رساله مذکوره فرموده که از برای تزکیه وتوثیق شیخ، دو طریق است. تا اینکه می گوید: دوم آن چیزی است که مختص است به شیخ وآن چیزی است که روایت کرده اند آراء کافه شیعه وتلقّی نمودند آن را به قبول اینکه مولای ما صاحب الزمان (صلوات الله علیه وآله) - سه کتاب نوشتند به سوی او وبعد از ذکر عناوین کتب گفته که این تمام ترین مدح وتزکیه است وپاکیزه ترین ثنا وستودن است به قول امام امّت وخلف ائمه (علیهم السلام). انتهی.
پس به ظاهر نص این دو شیخ معظم، این دو مکتوب، مشهور ومقبول بوده در نزد اصحاب ودر روایت آن تأملی نفرمودند واین نشود مگر آنکه از مبلّغ ورساننده آن علامت صدق وشاهد قاطعی دیده باشند، چنانکه خود آن شخص حامل نیز باید واقف شده باشد بر آیت وعلامتی بر بودن آنها از آن جناب (علیه السلام) وبی این شواهد وآیات چگونه می شود که اصحاب آن را تلقی کنند وقبول نمایند وبه جزم نسبت دهند آنها را به آن جناب (علیه السلام).
و بحر العلوم در رجال خود به این نکته اشاره فرموده، چنانکه بیاید کلام ایشان با اشکالی دیگر ورفع آن در باب آینده.
سوم: در توقیع اول اشاره به ذکر چند علامت از علامات ظهور خود فرمودند، خواستم در مقام شرح آن برآیم. بعد از تأمل به نظر رسید که توضیح آن متوقف است بر ذکر بسیاری از اخبار مشتمل بر آیات وعلامات وبه تطبیق آیات مذکوره با بعضی از موجود در آنها به حدس وتخمین ممنوع.
علاوه چندان فایده در ذکر اصل آنها نیست، چه با کثرت اختلاف وتعارض در میان آنها که جمع ظاهر آنها متعسّر بلکه متعذّر است ومعارضه آنها با آیات وعلامات روز قیامت واختلاف روات این دو صنف آیات را در میان یکدیگر واحتمال تغییر وتبدیل در اصل یا در ظاهر وصفات تمام آنها حتی آن رقم که در اخبار آن را از محتومات شمرند، چنانچه در خبری صریح که بیاید در باب یازدهم که آنها را نیز قابل بداء دانستند ومعلوم می شود مراد از محتوم، ظاهر آن نیست ونبودن ثمره علمی وعملی در آن اولی، ترک تعرض آنها است ودعای تعجیل فرج وانتظار ظهور در هر آن، چنانچه بیاید در باب دهم. فان الله یفعل ما یشاء.
حکایت پنجاه ودوم: مرثیه منسوب به حضرت (علیه السلام) درباره شیخ مفید (رحمه الله):
شهید ثالث، قاضی نور الله در «مجالس المؤمنین» گفته: این چند بیت منسوب است به حضرت صاحب الامر (علیه السلام) که در مرثیه جناب شیخ مفید گفته اند که در قبر او نوشته دیده اند:
لا صوت الناعی بفقدک انّه * * * یوم علی آل الرسول عظیم
ان کنت قد غیبت فی جدث الثری * * * فالعلم والتوحید فیک مقیم
والقائم المهدی یفرج کلما * * * تلیت علیه من الدروس علوم
و اشکال در علم به اینکه این ابیات از آن جناب است، مثل اشکال سابق است وجواب، همان جواب است.
حکایت پنجاه وسوم: ابوالقاسم جعفر قولویه:
قطب راوندی در کتاب «خرایج» از ابوالقاسم، جعفربن محمّد قولویه روایت نموده که گفت: در سال 337 که آن سالی است که قرامطه، حجرالاسود را به جای خود بردند، من به بغداد رسیدم وتمام همّتم مصروف به این بود که خود را به مکّه رسانم وواضع حجر را به مکان خود ببینم! زیرا در کتب معتبره دیده بودم که: «البته معصوم وامام وقت، آن را به جای خود نصب می کند». چنان که در زمان حجاج، امام زین العابدین (علیه السلام) نصب کرده بود.
اتفاقاً بیمار شده بودم بیماری صعب، چنانکه امید از خود قطع کردم ودانستم که به آن نمی توانم رسید، ابن هشام (نام شخصی) را نایب خود کردم وعرضه داشتی نوشتم ومهر بر آن نهادم. در آنجا از مدت عمر خود پرسیده بودم واین که: «آیا از این مرض از دنیا می روم یا مهلتی هست؟» وبه او گفتم که: «التماس آن است که جهد کنی که هر که را ببینی که حجر الاسود را به جای خود گذاشت، این رقعه را به او برسانی وجِدّ در این امر به فعل آوری».
ابن هشام گفت: چون به مکّه رسیدم، دیدم که خدّام بیت الحرام عازم آنند که نصب حجر نمایند.
مبلغی کلّی به چند کس دادم که قبول کردند که مرا در آن ساعت در آنجا، جا دهند وکسی را با من همراه کردند که از من خبردار باشد وازدحام خلق را از من دفع کند.
دیدم که هر چند فوج فوج وطبقه طبقه وطایفه طایفه از هر قسمی که آمدند وخواستند که حجر را بر جای خود گذارند دیدم که حجر می لرزد ومضطرب می شود وهر حیله که می کند قرار نمی گیرد تا آنکه جوانی گندم گون خوشروی آمد وحجر را به تنهایی برداشت وبر جای گذاشت وحجر هیچ نلرزید واو حجر را بر جای خود محکم ساخت واز میان خلق بیرون آمد ومن از جای خود جستم وچشم بر او دوختم. سر در عقبش نهادم واز کثرت ازدحام وواهمه این که مبادا از من غایب شود وبه سبب دور کردن مردم از خود وبرنداشتن چشم از او، نزدیک شد که عقلم زایل شود تا آنکه اندکی هجوم خلق کم شد.
دیدم که ایستاد وبه من ملتفت شد وفرمود که: «رقعه را بده!»
چون رقعه را دادم بی آنکه نگاه کند، گفت: «در این مرض بر تو خوفی نیست وآن امر ناگزیر که از آن چاره نیست، در سال 367 بر تو واقع خواهد شد».
مرا از دهشت وهیبت او زبان از کار رفت وطاقت حرف زدن نداشتم تا از نظرم غایب شد.
خبر به ابوالقاسم رسانیدم وابوالقاسم تا آن سال زنده بود ودر آن سال وصیّت نمود. کفن وقبر خود را مهیا کرد ومنتظر بود تا بیمار شد.
یارانی که به عیادتش آمدند، گفتند: «شفای تو امید داریم. مرض تو آنقدرها نیست».
گفت: «نه! چنین است وعده ای که به من دادند، رسیده است ومرا بعد از این امیدی به حیات نیست». ودر آن مرض به رحمت حق واصل شد.
حکایت پنجاه وچهارم: ابوالحسن شعرانی:
شیخ جلیل، منتجب الدین علی بن عبید الله بن بابویه، در کتاب منتخب گفته که: «ابوالحسن علی بن محمّد بن ابی القاسم العلوی الشعرانی، عالم صالحی است واو مشاهده نموده امام (علیه السلام) را وروایت می کند از آن جناب، احادیثی».
حکایت پنجاه وپنجم: شیخ طاهر نجفی:
صالح متّقی، شیخ محمّد طاهر نجفی که سالهاست خادم مسجد کوفه وبا عیال در همان جا منزل دارد وغالب اهل علم نجف اشرف که به آنجا مشرّف می شوند، او را می شناسند وتاکنون از او، غیر از حُسن وصلاح چیزی نقل نکردند وخود سالهاست او را می شناسم به همین اوصاف وبعضی از علمای متقین که مدّتها در آنجا معتکف بوده اند، به غایت از تقوا ودیانت او ذکر می فرمودند.
او حال، اعمی از هر دو چشم وبه حال خود مبتلا وهمان عالم، قضیّه ای از او نقل فرمود. در سال گذشته در آن مسجد شریف از او جویا شدم.
گفت: در هفت یا هشت سال قبل به واسطه تردّد نکردن زوّار ومحاربه میان دو طایفه ذکرو وشمرت در نجف، که باعث انقطاع تردّد اهل علم شد به آنجا، امر زندگانی بر من تلخ شد. زیرا ممرّ معاش، منحصر بود در این دو طایفه؛ با کثرت عیال خود وبعضی ایتام که تکفّل آنها با من بود.
شب جمعه ای بود. هیچ قوت نداشتیم واطفال از گرسنگی ناله می کردند. بسیار دلتنگ شدم وغالباً مشغول به بعضی از اوراد وختوم بودم در آن شب که سوء حال به نهایت رسیده بود. رو به قبله میان محلّ سفینه که معروف به جای تنور است ودکّةالقضا، نشسته بودم وشِکوه حال خود به سوی قادر متعال می نمودم واظهار رضامندی به آن حالت فقر وپریشانی می کردم وعرض کردم که: «چیزی به از آن نیست که روی سیّد ومولای مرا به من بنمایی وغیر از آن چیزی نمی خواهم».
ناگاه خود را بر سر پا ایستاده دیدم ودر دست سجّاده سفیدی بود ودست دیگر در دست جوان جلیل القدری که آثار هیبت وجلال ازاو ظاهر بود ولباس نفیسی مایل به سیاهی در بر داشت که منِ ظاهربین، اوّل به خیال افتادم که یکی از سلاطین است، لکن عمّامه در سر مبارک داشت ونزدیک او شخص دیگری بود که جامه ای سفید در بر داشت. به این حال راه افتادیم به سمت دکّه نزدیک محراب.
چون به آنجا رسیدیم آن شخص جلیل که دست من در دست او بود، فرمود: یا طاهر! افرش السّجاده. ای طاهر! سجّاده را فرش کن.
پس آن را پهن نمودم ودیدم سفید است ومی درخشد وجنس او را نشناختم وبر او چیزی نوشته بود به خط جلی ومن آن را رو به قبله فرش کردم با ملاحظه انحرافی که در مسجد است.
پس فرمود: «چگونه پهن کردی آن را؟»
و من از هیبت آن جناب بی خود شده بودم واز دهشت وبی شعوری گفتم: فرشْتُها بطول والعرض.
فرمود: «این عبارت را از کجا گرفتی؟»
این کلام از زیارت است که زیارت می کنند به آن قائم (عجل الله فرجه) را.
پس در روی من تبسم کرد وفرمود: «برای تو اندکی است از فهم!»
پس ایستاد بر آن سجاده وتکبیر نماز گفت وپیوسته نور وبهای او زیاد می شود وتُتُق می زد به نحوی که ممکن نبود نظر به روی مبارک آن جناب.
و آن شخص دیگر در پشت سر آن جناب ایستاد وبه قدر چهار شبر متأخر بود. پس هر دو نماز خواندند ومن در رو به روی ایشان ایستاده بودم. پس در دلم از امر او چیزی افتاد وفهمیدم از آن اشخاص که من گمان کردم، نیست. چون از نماز فارغ شدند، آن شخص را دیگر ندیدم وآن جناب را دیدم بر بالای کرسی مرتفعی که تقریباً چهار ذراع ارتفاع داشت وسقف داشت وبر او بود از نور آنقدر که دیده را خیره می کرد. پس متوجّه من شد وفرمود: «ای طاهر! کدام سلطان از این سلاطین گمان کردی مرا؟»
گفتم: «ای مولای من! تو سلطان سلاطینی وسیّد عالمی وتو از اینها نیستی».
پس فرمود: «ای طاهر! به قصد خود رسیدی. پس چه می خواهی؟ آیا رعایت نمی کنم شما را هر روز؟ آیا عرض نمی شود بر ما، اعمال شما؟»
و مرا وعده نیکویی حال وفرج از آن تنگی داد.
در این حال، شخصی داخل مسجد شد از طرف صحنِ مُسلم که او را به شخص واسم می شناختم واو کردار زشت داشت. پس آثار غضب بر آن جناب ظاهر شد وروی مبارک به طرف او کرد وعِرق هاشمی در جبهه اش هویدا شد.
فرمود: «ای فلان! به کجا فرار می کنی؟ آیا زمین از آنِ ما نیست وآسمان از آنِ ما نیست؟ که مجری است در آنها احکام ما وتو را چاره نیست از آنکه در زیر دست ما باشی؟»
آنگاه به من توجه کرد وتبسّم فرمود وفرمود: «ای طاهر! به مراد خود رسیدی. دیگر چه می خواهی؟»
پس به جهت هیبت آن جناب وحیرتی که برایم روی داد، از جلال عظمت او نتوانستم تکلّم کنم. پس این کلام را دفعه دوم فرمود وشدت حال من به وصف نمی آمد. پس نتوانستم جوابی گویم وسؤالی از جنابش نمایم! پس به قدر چشم برهم زدنی نگذشت که خود را تنها در میان مسجد دیدم؛ کسی با من نبود. به طرف مشرق نگریستم. فجر را دیدم طالع شده.
شیخ طاهر گفت: «با آنکه چند سال است کور شدم وباب بسیاری از راه معاش بر من مسدود شده که یکی از آنها خدمت علما وطلاب بود که به آنجا مشرّف می شوند، حسب وعده آن حضرت از آن تاریخ تا حال، الحمد لله، در امر معاشم گشایش شده وهرگز به سختی وضیق نیفتادم».
حکایت پنجاه وششم: شیخ طاهر نجفی:
و نیز نقل کرد از بعضی علمای نجف اشرف که به آنجا می آمدند ومن خدمت می کردم وگاهی از ایشان چیزی می آموختم، وقتی وردی به من تعلیم فرمود ومن به قدر دوازده سال، شب جمعه در یکی از حجرات مسجد نشسته، آن ورد را می خواندم ومتوسّل به حضرت رسول وآل طاهرین - صلوات الله علیهم - بودم، به ترتیب تا نوبت رسید به امام عصر (علیه السلام).
شبی به عادت مشغول ورد خودم بودم که ناگاه شخصی داخل شد بر من وفرمود: «چه خبر است ولول ولول بر لب؟ هر دعایی را حجابی است. بگذار تا حجاب برخیزد وهمه با هم مستجاب شود».
و بیرون رفت به طرف صحن مسلم ومن بیرون آمدم وکسی را ندیدم.
حکایت پنجاه وهفتم: اسکندر بن دربیس:
آیة الله علامه حلّی در کتاب «ایضاح الاشتباه» فرموده که: یافتم به خط صفی الدّین بن محمّد که فرمود: خبر داد مرا برهان الدین قزوینی - وفقه الله تعالی که فرمود: شنیدم سیّد فضل الله راوندی می فرماید که: وارد شد امیری که او را عکبر می گفتند.
پس یکی از ماها گفت: «این عکبَر است». (به فتح عین)
پس سیّد فرمود: «نگویید چنین، بلکه عُکُبر. (به ضم عین وبا) وهم چنین است شیخ اصحاب ما هارون بن موسی التعُلکبُری که به ضم عین وبا است».
و فرمود: «در قریه ای از قرای همدان که آن را ورشید می گویند، اولاد این عُکبُر هستند که از ایشان است اسکندر بن دربیس بن عُکبُر واو از امرای صالحین بوده، از کسانی که دید حضرت قائم (علیه السلام) را چند دفعه».
نیز نقل کرد از سیّد فضل الله که عُکبُر وماوی ودبیان ودربیس، امرای شیعه بودند در عراق ووجوه ایشان ومتقدّم ایشان از کسانی که عقد می شد خنصر (یعنی انگشت کوچک) بر او اسکندری است که پیش ذکر شد. انتهی.
و مراد از عقد خنصر بر او، مقام بزرگی وجلالت قدر اوست در نزد خلق که هرگاه بخواهند بزرگان را بشمارند، ابتدا به او کنند. چه رسم است که مردم در مقام شمردن با انگشتان، ابتدا به انگشت کوچک کنند او را اولاً عقد کنند.
عالم جلیل، شیخ منتجب الدین در رجال خود فرموده: «امیر زاهد صارم الدین اسکندر بن دربیس بن عُکبُر ورشیدی خرقانی از اولاد مالک بن حارث اشتر نخعی صالح وورع وثقه است».
و نیز در آنجا فرموده: «اُمرای زهاد تاج الدین محمود وبهاء الدین مسعود وشمس الدین محمّد فرزندان امیر زاهد صارم الدین اسکندر بن دربیس فقهای صلحایند وآن سه نفر که در ایضاح از ایشان نقل کرده از اعیان علما وبزرگان فقها ومحدثین وصاحب تصانیف معروفه اند».
حکایت پنجاه وهشتم: ابوالقاسم حاسمی:
عالم فاضلِ خبیر، میرزا عبد الله اصفهانی، تلمیذ علاّمه مجلسی، در فصل ثانی از خاتمه قسم اوّل کتاب «ریاض العلما» فرموده است که: شیخ ابوالقاسم بن محمّد بن ابی القاسم حاسمی، فاضل عالم کامل معروف به حاسمی است واز بزرگان مشایخ اصحاب ما است.
ظاهر آن است که او از قدمای اصحاب است وامیر سیّد حسین عاملی معروف به مجتهد، معاصر سلطان شاه عبّاس ماضی صفوی، فرموده در اواخر رساله خود که: تألیف کرده در احوال اهل خلاف در دنیا وآخرت در مقام ذکر بعضی از مناظرات واقعه میان شیعه واهل سنّت به این عبارت که دوم از آنها حکایت غریبه ای است که واقع شده در بلده طیّبه همدان، میان شیعه اثنی عشری ومیان شخصی سنّی که دیدم آن را در کتاب قدیمی که محتمل است حسب عادت تاریخ کتابت آن سیصد سال قبل از این باشد ومسطور در آن کتاب به این نحو بود که:
واقع شد میان بعضی از علمای شیعه اثناعشریّه که اسم او، ابوالقاسم بن محمّد بن ابی القاسم حاسمی است ومیان بعضی از علمای اهل سنّت که اسم او رفیع الدین حسین است، مصادقت ومصاحبت قدیمه ومشارکت در اموال ومخالطت در اکثر احوال ودر سفرها.
و هر یک از این دو، مخفی نمی کردند مذهب وعقیده خود را بر دیگری وبر سبیل هزل نسبت می داد ابوالقاسم، رفیع الدین را به نصب، یعنی می گفت به او، ناصبی ونسبت می داد رفیع الدین، ابوالقاسم را به رفض ومیان ایشان در این مصاحبت، مباحثه در مذهب واقع نمی شد. تا آنکه اتفاق افتاد در مسجد بلده همدان که آن مسجد را مسجد عتیق می گفتند، صحبت میان ایشان ودر اثنای مکالمه، تفضیل داد رفیع الدین حسین، فلان وفلان را بر امیر المؤمنین علی (علیه السلام) وابوالقاسم، رد کرد رفیع الدین را وتفضیل داد امیر المؤمنین علی (علیه السلام) را بر فلان وفلان وابوالقاسم استدلال کرد برای مذهب خود به آیات واحادیث بسیاری وذکر نمود مقامات وکرامات ومعجزات بسیاری که صادر شد از آن جناب ورفیع الدین عکس نمود قضیّه را بر او استدلال کرد برای تفضیل ابی بکر بر علی (علیه السلام) به مخالطت ومصاحبت او در غار ومخاطب شدن او به خطاب صدّیق اکبر در میان مهاجرین وانصار.
نیز گفت که: «ابوبکر مخصوص بود میان مهاجرین وانصار به مصاهرت وخلافت وامامت».
و نیز رفیع الدین گفت: «دو حدیث است از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که صادر شده در شأن ابی بکر. یکی آنکه: «تو به منزله پیراهن منی... الخ».
و دومی که: «پیروی کنید به دو نفر که بعد از منند: ابی بکر وعمر».
ابوالقاسم شیعی بعد از شنیدن این مقال از رفیع الدین گفت: «به چه وجه وسبب تفضیل می دهی ابوبکر را بر سیّد اوصیا وسند اولیاء وحامل لواء وبر امام جن وانس وقسیم دوزخ وجنّت؟ وحال آنکه تو می دانی که آن جناب، صدّیق اکبر وفاروق ازهر است، برادر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وزوج بتول.
و نیز می دانی که آن جناب، وقت فرار رسول خدا به سوی غار از ظلمه وفجره کفّار، خوابید بر فراش آن حضرت ومشارکت نموده با آن حضرت در حالت عسر وفقر.
و سدّ فرمود رسول خدا درهای صحابه را از مسجد، مگر باب آن جناب را.
و برداشت علی (علیه السلام) را بر کتف شریف خود به جهت شکستن اصنام در اوّل اسلام.
و تزویج فرمود حق جلّ وعلا، فاطمه را به علی (علیهما السلام) در ملأ اعلی.
و مقاتله نمود با عمر وبن عبدود وفتح کرد خیبر را وشرک نیاورد به خدای تعالی بقدر به هم زدن چشمی، به خلاف آن سه.
و تشبیه فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) علی (علیه السلام) را به چهار پیغمبر، در آن جا که فرمود: «هر که خواهد نظر کند به سوی آدم در علمش وبه سوی نوح در فهمش وبه سوی موسی در شدّتش وبه سوی عیسی در زهدش، پس نظر کند به سوی علی بن ابیطالب (علیه السلام)».
و با وجود این فضایل وکمالات ظاهره باهره وبا قرابتی که با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دارد وبا برگردانیدن آفتاب برای او، چگونه معقول وجایز است تفضیل ابی بکر بر علی (علیه السلام)؟»
چون رفیع الدین استماع نمود این مقاله را از ابی القاسم که تفضیل می دهد علی (علیه السلام) را بر ابی بکر، پایه خصوصیّتش با ابوالقاسم منهدم شد وبعد از گفتگویی چند، رفیع الدین به ابی القاسم گفت: «هر مردی که به مسجد بیاید، پس هر چه حکم کند از مذهب من یا مذهب تو، اطاعت می کنیم».
چون عقیده اهل همدان بر ابوالقاسم مکشوف بود، یعنی می دانست که از اهل سنّت اند، خایف بود از این شرطی که واقع شد میان او ورفیع الدین. لکن به جهت کثرت مجادله ومباحثه قبول نمود ابوالقاسم، شرط مذکور را وبا کراهت راضی شد.
بعد از قرار شرط مذکور، بدون فاصله وارد شد جوانی که ظاهر بود از رخسارش آثار جلالت ونجابت وهویدا بود از احوالش که از سفر می آید وداخل شد در مسجد وطوافی کرد در مسجد وبعد از طواف آمد به نزد ایشان.
رفیع الدین از جابرخاست در کمال اضطراب وسرعت وبعد از سلام به آن جوان سوال کرد وعرض نمود امری را که مقرّر شد میان او وابوالقاسم ومبالغه بسیار نمود در اظهار عقیده خود برای آن جوان وقسم مؤکّد خورد واو را قسم داد که عقیده خود را ظاهر نماید بر همان نحوی که در واقع دارد وآن جوان مذکور بدون توقف این دو بیت را فرمود:
متی اقل مولای افضل منهما * * * اکن للّذی فضلته متنقصاً
الم تر ان السیف یزری بحده * * * مقالک هذا السیف احد من العصا
و چون جوان از خواندن این دو بیت فارغ شد وابوالقاسم ورفیع الدین در تحیّر بودند از فصاحت وبلاغت او، خواستند که تفتیش نمایند از حال آن جوان که از نظر ایشان غایب شد واثری از او ظاهر نشد.
رفیع الدین چون مشاهده نمود این امر غریب عجیب را، ترک نمود مذهب باطل خود را واعتقاد کرد مذهب حق اثنی عشری را.
صاحب ریاض پس از نقل این قصه از کتاب مذکور فرموده که: «ظاهراً آن جوان، حضرت قائم (علیه السلام) بوده». ومؤیّد این کلام است آنچه خواهیم گفت در باب نهم واما دو بیت مذکور پس با تفسیر وزیادتی در کتب علما موجود است به این نحو:
یقولون لی فضل علیاً علیهم * * * فلست اقول التبرا علی من الحصا
اذا انا فضلت الامام علیهم * * * اکن بالذی فضلته متنقصاً
الم ترا ان السیف یزری بحده * * * مقالة هذا السیف اعلی من العصا
و در ریاض فرموده که: «آن دو بیت، مادّه این ابیات است یعنی منشی، آن را از آن حکایت اخذ نموده».
حکایت پنجاه ونهم: ملا زین العابدین سلماسی:
خبر داد مرا عالم صالح تقی، میرزا محمّدباقر سلماسی، خلف صاحب مقامات عالیه ومراتب سامیه آخوند ملا زین العابدین سلماسی - رحمهما الله تعالی - که جناب میرزا محمّد علی قزوینی مردی بود زاهد وعابد وثقه. واو را میل مفرطی بود به علم جفر وحروف وبه جهت تحصیل آن سفرها کرده وبه بلادها رفته ومیان او ووالد (رحمه الله) صداقتی بود. پس آمد به سامره در آن اوقات که مشغول تعمیر وساختن عمارت مشهد وقلعه عسکریین (علیهما السلام) بودیم.
پس در نزد ما منزل کرد وبود تا آنکه برگشتیم به وطن خود کاظمین وسه سال مهمان ما بود. پس روزی به من گفت: «سینه ام تنگ شده وصبرم تمام شده وبه تو حاجتی دارم وپیغامی نزد والد معظم تو».
گفتم: «چیست؟»
گفت: «در آن ایّام که در سامره بودم، حضرت حجّت (علیه السلام) را در خواب دیدم. پس سؤال کردم که کشف کند برای من علمی را که عمر خود را در آن صرف کردم. پس فرمود که: «آن در نزد مصاحب تو است». واشاره فرمود به والد تو.
پس عرض کردم که: «او سرّ خود را از من پوشیده می دارد».
فرمود: «چنین نیست. از او مطالبه کن که از تو منع نخواهد کرد».
پس بیدار شدم وبرخاستم که به نزد او بروم. دیدم که رو به من می آید در طرفی از صحن مقدس. چون مرا دید، پیش از آنکه سخن گویم، فرمود: «چرا شکایت کردی از من در نزد حجّت (علیه السلام)؟ کی از من سؤال کردی چیزی را که در نزد من بود پس بخل کردم؟»
پس خجل شدم وسر به زیر انداختم. وحال سه سال است که ملازم ومصاحب او شدم، نه او حرفی از این علم به من فرموده ونه مرا قدرت بر سؤال است وتا حال به احدی ابراز ننمودم، اگر توانی این کربت را از من کشف نما».
پس از صبر او تعجب کردم وبه نزد والد رفتم وآنچه شنیدم گفتم وپرسیدم که: «از کجا دانستی که او از تو در نزد امام (علیه السلام) شکایت کرد؟»
گفت که: «آن جناب در خواب به من فرمود». وخواب را نقل ننمود.
این حکایت را تتمه ای است که آن را با کرامتی از میرزا محمّد علی مذکور در کتاب «دارالسلام» ذکر کردیم.
حکایت شصتم: نقل شیخ حرّ عاملی:
محدث جلیل، شیخ حرّ عاملی، در کتاب «اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات» فرموده که: به تحقیق که خبر دادند مرا جماعتی از ثقات اصحاب ما که ایشان دیدند صاحب الامر (علیه السلام) را در بیداری ومشاهده نمودند از آن جناب معجزاتی متعدّده وخبر داد ایشان را به مغیباتی ودعا کرد از برای ایشان دعاهایی که مستجاب شده بود ونجات داد ایشان را از خطرهای مهالک.
فرمود که: ما نشسته بودیم در بلاد خودمان در قریه مشغرا در روز عیدی وما جماعتی بودیم از طلاّب علم وصلحا. پس من گفتم به ایشان که: «کاش می دانستم که در عید آینده کدام یک از این جماعت زنده است وکدام مرده!»
پس مردی که نام او شیخ محمّد بود وشریک ما بود در درس، گفت: «من می دانم که در عید دیگر زنده ام وعید دیگر وعید دیگر تا بیست وشش سال». وظاهر شد از او که جازم است در این دعوی ومزاح نمی کند.
پس گفتم به او که: «تو علم غیب می دانی؟»
گفت: «نه! ولکن من دیدم مهدی (علیه السلام) را در خواب ومن مریض بودم به مرض سختی ومی ترسیدم که بمیرم در حالی که نیست برای من عمل صالحی که ملاقات نمایم خداوند را به آن عمل. پس به من فرمود که: «مترس! زیرا که خداوند شفا می دهد تو را از این مرض ونمی میری در این مرض، بلکه زندگانی خواهی کرد بیست وشش سال».
آنگاه عطا فرمود به من، جامی که در دستش بود. پس نوشیدم از آن ومرض از من کناره کرد وشفا حاصل شد. ومن می دانم که این کار شیطان نیست.
پس من چون شنیدم سخن آن مرد را، تاریخ آن را نوشتم وآن در سنه 1049 بود ومدّتی بر آن گذشت ومن انتقال کردم به سوی مشهد مقدس سنه 1072. پس چون سال آخر شد، در دلم افتاد که مدّت گذشت؛ پس رجوع کردم به آن تاریخ وحساب کردم، دیدم که گذشت از آن زمان بیست وشش سال. پس گفتم که سزاوار است که آن مرد، مرده باشد. پس نگذشت مدت یک ماه یا دو ماه که مکتوبی از برادرم رسید واو در آن بلاد بود وخبر داد مرا که آن مرد وفات کرد.
حکایت شصت ویکم: شیخ حرّ عاملی:
و نیز شیخ جلیل مذکور در همان کتاب فرموده که: «من در زمان کودکی که ده سال داشتم به مرض سختی مبتلا شدم به نحوی که اهل واقارب من جمع شدند وگریه می کردند ومهیّا شدند برای عزاداری ویقین کردند که من خواهم مرد در آن شب. پس دیدم پیغمبر ودوازده امام را - صلوات الله علیهم - ومن در میان خواب وبیداری بودم. پس سلام کردم بر ایشان وبا یکایک مصافحه کردم ومیان من وحضرت صادق (علیه السلام) سخنی گذشت که در خاطرم نماند، جز آنکه آن جناب در حق من دعا کرد. پس سلام کردم بر صاحب (علیه السلام) وبا آن جناب مصافحه کردم وگریستم وگفتم: «ای مولای من! می ترسم که بمیرم دراین مرض ومقصد خود را از علم وعمل به دست نیاورم».
پس فرمود: «نترس! زیرا که تو نخواهی مرد در این مرض، بلکه خداوند تبارک وتعالی تو را شفا می دهد وعمر خواهی کرد عمر طولانی».
آنگاه قدحی به دست من داد که در دست مبارکش بود. پس آشامیدم از آن ودر حال عافیت یافتم ومرض بالکلیه از من زایل شد ونشستم واهل واقاربم تعجّب کردند وایشان را خبر نکردم به آنچه دیده بودم، مگر بعد از چند روز».
حکایت شصت ودوم: نقل شیخ ابوالحسن شریف عاملی:
عالم متبحّر جلیل، افضل اهل عصره، شیخ ابوالحسن شریف عاملی، در کتاب «ضیاء العالمین» نقل کرده از حافظ ابونعیم وابوالعلاء همدانی که هر دو به سند خود روایت کردند از ابن عمر که گفت: فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله): «بیرون می آید مهدی (علیه السلام) از قریه ای که او را کرعه می گویند وبر سر او ابری است که در آن ابر منادیی است که ندا می کند: این مهدی، خلیفه خداوند است. پس او را متابعت کنید».
و جماعتی روایت کردند از محمّد بن احمد که گفت: پدرم پیوسته سؤال می کرد از کرعه ونمی دانستم که کرعه کجاست. پس آمد نزد ما شیخ تاجری با مال وحشمی. پس آن قریه را از او سؤال کردیم. گفت: «از کجا شما آن قریه را می شناسید؟» پس والدم گفت که: «شنیدم در کتب حدیث آن را وقضیّه آن را».
پس چون ظهر شد، بیرون آمد جوانی که ندیده بودم نیکوروی تر از او ونه از او با مهابت تر ونه از او جلیل القدرتر به نحوی که ما سیر نمی شدیم از نظر کردن به سوی او. پس نماز خواند با ایشان نماز ظهر را با دستهای رها شده، مثل نماز اهل عراق یعنی چون اهل سنّت مکتف نبود. پس چون سلام نماز را داد، پدرم بر او سلام کرد وحکایت نمود برای او قضیّه ما را.
پس ماندیم در آنجا چند روز وندیدیم مانند ایشان مردمانی ونشنیدیم از ایشان یاوه ولغوی. آنگاه خواهش نمودیم از او که ما را به راه برساند. پس شخصی را با ما فرستاد. پس با ما تا چاشتگاهی آمد، ناگاه دیدیم که در آن موضعی هستیم که می خواستیم.
پس والد سؤال نمود از آن شخص که: «آن مرد کی بود؟»
پس گفت: «او مهدی (علیه السلام) بود، محمّد بن الحسن. وموضعی که آن جناب در آنجاست آن را کرعه می گویند که از بلاد یمن است. از طرفی که متّصل است به بلاد حبشه، ده روز راه است در بیابان که در آن آب نیست».
عالم متقدم بعد از نقل این قصّه فرموده: «منافاتی نیست بین آنچه ذکر شد، یعنی خروج مهدی (صلوات الله علیه) از کرعه وبین آنچه ثابت شده از این که آن جناب ظاهر می شود در اوّل ظهورش از مکّه. زیرا که آن جناب بیرون می آید از موضعی که در آنجا اقامت دارد تا این که می آید به مکّه ودر آنجا ظاهر می کند امر خود را».
مؤلف گوید: ذکر قریه مذکوره در اخبار ما نیز شده. ثقه جلیل علی بن محمّد خراز در «کفایة الاثر» به اسانید متعدّده روایت کرده از رسول خدای (صلی الله علیه وآله) که فرمود بعد از شمردن عدد ائمه (علیهم السلام): «آنگاه غایب می شود از ایشان، امام ایشان».
تا اینکه علی (علیه السلام) عرض کرد: «یا رسول الله! پس چه خواهد کرد در غیبت خود؟»
فرمود: «صبر می کند تا اذن دهد او را خداوند در خروج. پس بیرون می آید از قریه ای که آن را کرعه می گویند. بر سرش عمامه من است ودرع مرا پوشیده وحمایل نموده شمشیر ذوالفقار مرا ومنادی ندا می کند که: این مهدی است، خلیفة الله، پس او را متابعت کنید». الخ.
و گنجی شافعی نیز خبر سابق را در کتاب بیان خود نقل نموده.
حکایت شصت وسوم: نقل شیخ ابوالحسن شریف عاملی:
و نیز شیخ متبحّر مذکور بعد از نقل حکایت مذکوره وحکایت امیر اسحق استرآبادی ومختصری از قصّه جزیره خضرا گفته که: منقولات معتبره در رؤیت صاحب الامر (علیه السلام) سوای آنچه ذکر کردیم، بسیار است. حتّی در این ازمنه قریبه.
پس، به تحقیق که شنیدم من از ثقات، اینکه مولانا احمد اردبیلی دید آن جناب را در جامع کوفه وسؤال نمود از او مسایلی واین که مولانا محمّد تقی والد شیخ ما دیده است آن جناب را در جامع عتیق اصفهان.
حکایت مقدس اردبیلی:
پس سیّد محدّث جزایری، سیّد نعمت الله، در «انوار النعمانیّه» فرموده که: خبر داد مرا اوثق مشایخ من در علم وعمل که از برای مولای اردبیلی، تلمیذی بود از اهل تفرش که نام او میر علاّم بود، در نهایت فضل وورع بود واو نقل کرد که مرا حجره ای بود در مدرسه که محیط است به قبّه شریفه.
پس اتفاق افتاد که من از مطالعه خود فارغ شدم وبسیار از شب گذشته بود. بیرون آمدم از حجره ونظر می کردم در اطراف حضرت شریفه وآن شب سخت تاریک بود. مردی را دیدم که رو به حضرت شریفه کرده، می آید. گفتم: شاید این دزد است. آمده که بدزدد چیزی از قندیلها را.
پس از منزل خود به زیر آمدم ورفتم به نزدیکی او واو مرا نمی دید. رفت به نزدیکی در حرم مطهّر وایستاد. دیدم قفل را که افتاد وباز شد برای او در دوم وسوم به همین ترتیب ومشرف شد بر قبر شریف. سلام کرد واز جانب قبر مطهّر رد شد.
پس شناختم آواز او را که سخن می گفت با امام (علیه السلام) در مسأله علمیّه، آنگاه بیرون رفت از بلد ومتوجه شد به سوی مسجد کوفه. پس من از عقب او رفتم واو مرا نمی دید. پس چون رسید به محراب مسجد، شنیدم او را که سخن می گوید با شخصی دیگر در همان مسأله. برگشت ومن از عقب او برگشتم واو مرا نمی دید. چون رسید به دروازه ولایت، صبح روشن شده بود. خویش را بر او ظاهر کردم وگفتم: «یا مولانا! من بودم با تو از اوّل تا آخر. مرا آگاه کن که شخص اولی کی بود که در قبّه شریفه با او سخن می گفتی وشخص دوم کی بود که با او سخن می گفتی در کوفه؟» پس، عهدها از من گرفت که خبر ندهم به سرّ او تا آنکه وفات کند.
پس به من فرمود: «ای فرزند من! مشتبه می شود بر من بعضی از مسایل. پس بسا هست بیرون می روم در شب، نزد قبر امیر المؤمنین (علیه السلام) ودر آن مسأله با آن جناب تکلّم می کنم وجواب می شنوم ودر این شب حواله فرمود مرا به سوی صاحب الزّمان (علیه السلام) وفرمود که: «فرزندم مهدی (علیه السلام) امشب در مسجد کوفه است. پس برو به نزد او واین مسأله را از او سؤال کن». واین شخص مهدی (علیه السلام) بود».
مؤلف گوید که: فاضل نحریر، میرزا عبد الله اصفهانی در «ریاض العلماء» ذکر کرده که سیّد امیر علاّم عالم فاضل جلیل معروف است ومثل اسم خود علاّمه بود واز افاضل تلامذه مولی احمد اردبیلی بود واز برای او فواید وافادات وتعلیقاتی است بر کتب در اصناف علوم. وچون سؤال کردن از مولای مزبور در نزد وفات او که به کدام یک از تلامذه او رجوع کنند واخذ علوم نمایند بعد از وفات او. فرمود: «اما در شرعیّات، پس به امیر علاّم ودر عقلیات، به امیر فیض الله».
و شیخ ابوعلی در حاشیه رجال خود نقل کرده از استاد خود استاد اکبر، علاّمه بهبهانی که میر علاّم مذکور جدّ سیّد سند، سیّد میرزا است که از اجلاء قاطنین نجف اشرف بود واز جمله علمایی که وفات کردند در قضیّه طاعون که واقع شده بود در بغداد وحوالی آن در سنه 1186 وعلاّمه مجلسی در بحار فرموده که: «جماعتی مرا خبر دادند از سیّد فاضل میر علاّم که او گفت...الخ». با فی الجمله اختلافی وآخر آن در آنجا چنین است که:
من در عقب او بودم تا آنکه مسجد حنّانه مرا سرفه گرفت، به نحوی که نتوانستم آن را از خود دفع کنم وچون سرفه مرا شنید به سوی من التفات نموده، مرا شناخت وگفت: «تو میر علاّمی؟» گفتم: «بلی!» گفت: «در اینجا چه می کنی؟» گفتم: «من با تو بودم در وقتی که داخل روضه مقدّسه شدی تا حال وتو را قسم می دهم به حق صاحب قبر که مرا بر آنچه در این شب بر تو جاری شده خبر دهی از اوّل تا آخر».
گفت: «خبر می دهم به شرطی که مادام حیات من به احدی خبر ندهی».
و چون از من عهد گرفت، گفت: «من در بعضی از مسایل فکر می کردم وآن مسأله بر من مشکل شده بود. پس در دل من افتاد که نزد حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بروم وآن مسأله را از او سؤال کنم وچون به نزد در رسیدم، در به غیر کلید گشوده شد. چنانچه دیدی واز حق تعالی سؤال کردم که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) مرا جواب گوید. پس از قبر صدایی ظاهر شد که: «به مسجد کوفه برو واز حضرت قائم (علیه السلام) در آنجا سؤال کن؛ زیرا که او امام زمان تو است».
حکایت شصت وچهارم: متوکل بن عمیر:
قضیّه عالم ربّانی آخوند ملا محمّد تقی مجلسی است که در کلام علاّمه شیخ ابوالحسن شریف اشاره به آن شده وتفصیل آن را ذکر نکرد وظاهر آن است که مراد ایشان، حکایتی است که آن مرحوم در جلد چهارم شرح «من لایحضره الفقیه» در ضمن متوکّل بن عمیر، که راوی صحیفه کامله سجادیه است، ذکر نموده وآن این است که فرمود:
من در اوایل بلوغ، طالب بودم مرضات خداوندی را وساعی بودم در طلب رضای او ومرا از ذکر جنابش قراری نبود، تا آنکه دیدم در میان بیداری وخواب که صاحب الزّمان (صلوات الله علیه) ایستاده در مسجد جامع قدیم که در اصفهان است، قریب به در طنابی که الآن مَدرس من است. پس سلام کردم بر آن جناب وقصد کردم که پای مبارکش را ببوسم. پس نگذاشت مرا وگرفت مرا. پس بوسیدم دست مبارکش را وپرسیدم از آن جناب مسایلی را که مشکل شده بر من که یکی از آنها این بود که من وسوسه داشتم در نماز خود ومی گفتم که آنها نیست به نحوی که از من خواسته اند ومن مشغول بودم به قضا ومیّسر نبود برای من نماز شب وسؤال کردم از شیخ خود، شیخ بهایی (رحمه الله) از حکم آن. پس گفت: «بجای آور یک نماز ظهر وعصر ومغرب به قصد نماز شب». ومن چنین می کردم. پس سؤال کردم از حجّت (علیه السلام) که: «من نماز شب بخوانم؟»
فرمود: «نماز شب کن وبجای نیار مانند آن نماز مصنوعی که می کردی». وغیر اینها از مسائلی که در خاطرم نمانده.
آنگاه گفتم: «ای مولای من! میّسر نمی شود برای من که برسم به خدمت جناب تو در هر وقتی، پس عطا کن به من کتابی که همیشه عمل کنم بر آن».
پس فرمود که: «من عطا کردم به جهت تو کتابی به مولا محمّد تاج». ومن در خواب او را می شناختم.
پس فرمود: «برو وبگیر آن کتاب را از او».
پس بیرون رفتم از در مسجدی که مقابل روی آن جناب بود، به سمت دار بطّیخ که محله ای است از اصفهان.
پس چون رسیدم به آن شخص ومرا دید گفت: «تو را صاحب الامر (علیه السلام) فرستاده نزد من؟»
گفتم: «آری!» پس بیرون آورد از بغل خود کتاب کهنه ای. چون باز کردم آن را وظاهر شد برای من که آن کتاب دعاست. پس بوسیدم آن را وبر چشم خود گذاشتم وبرگشتم از نزد او ومتوجه شدم به سوی صاحب (علیه السلام) که بیدار شدم وآن کتاب با من نبود. پس شروع کردم در تضرع وگریه وناله به جهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر. پس چون فارغ شدم از نماز وتعقیب، در دلم چنین افتاده بود که مولانا محمّد همان شیخ بهایی است ونامیدن حضرت او را به تاج، به جهت اشتهار اوست در میان علما. پس چون رفتم به مدرس او که در جوار مسجد جامع بود، دیدم او را که مشغول است به مقابله صحیفه کامله وخواننده، سیّد صالح امیر ذوالفقار گلپایگانی بود.
پس ساعتی نشستم تا فارغ شد از آن کار وظاهر آن بود که کلام ایشان در سند صحیفه بود، لکن به جهت غمی که بر من مستولی بود نفهمیدم سخن او وسخن ایشان را ومن گریه می کردم. پس رفتم نزد شیخ وخواب خود را به او گفتم وگریه می کردم به جهت فوت کتاب. پس شیخ گفت: «بشارت باد تو را به علوم الهیّه ومعارف یقینه وتمام آنچه همیشه می خواستی». وبیشتر صحبت من با شیخ در تصوّف بود واو مایل بود به آن. پس قلبم ساکن نشد وبیرون رفتم با گریه وتفکّر تا در دلم افتاد که بروم به آن سمتی که در خواب به آن جا رفتم.
پس چون رسیدم به محلّه دار بطّیخ، دیدم مرد صالحی را که اسمش آقا حسن بود وملقب به تاج. پس چون رسیدم به او، سلام کردم بر او. گفت: «یا فلان! کتب وفقیّه ای در نزد من است که هر طلبه که از آن می گیرد، عمل نمی کند به شروط وقف وتو عمل می کنی به آن! بیا ونظر کن به این کتب وهر چه را که محتاجی به آن، بگیر».
پس با او رفتم در کتابخانه او. پس اول کتابی که به من داد کتابی بود که در خواب دیده بودم. پس شروع کردم در گریه وناله وگفتم: «مرا کفایت می کند». ودر خاطر ندارم که خواب را برای او گفتم یا نه وآمدم در نزد شیخ وشروع کردم در مقابله با نسخه او که جدّ پدر او نوشته بود از نسخه شهید وشهید (رحمه الله) نسخه خود را نوشته بود از نسخه عمید الرؤساء وابن سکون ومقابله کرده بود با نسخه ابن ادریس بدون واسطه یا به یک واسطه ونسخه ای که حضرت صاحب الامر (علیه السلام) به من عطا فرمود، از خط شهید نوشته شده بود ونهایت موافقت داشت با آن نسخه. حتی در نسخه ها که در حاشیه آن نوشته شده بود وبعد از آنکه فارغ شدم از مقابله، شروع کردند مردم در مقابله نزد من وبه برکت عطای حجّت (علیه السلام) گردید صحیفه کامله در بلاد، مانند آفتاب طالع در هر خانه وسیّما در اصفهان. زیرا که برای اکثر مردم صحیفه های متعدّده است واکثر ایشان صلحاء واهل دعا شدند وبسیاری از ایشان مستجاب الدّعوه واین، آثار معجزه ای است از حضرت صاحب (علیه السلام) وآنچه خداوند عطا فرمود به من، به سبب صحیفه. احصای آن را نمی توانم بکنم.
مؤلف گوید که علاّمه مجلسی (رحمه الله) در بحار صورت اجازه مختصری از والد خود از برای صحیفه کامله ذکر نموده ودر آنجا گفته که: «من روایت می کنم صحیفه کامله را که ملقّب به زبور آل محمّد، انجیل اهل بیت (علیهم السلام) ودعای کامل به اسانید بسیار وطریقه های مختلفه.
یکی از آنها آن است که من روایت می کنم آن را به نحو مناوله از مولای ما، صاحب الزمان وخلیفه رحمن (صلوات الله علیه) در خوابی طولانی....الخ»
نُسخ متداوله مشهوره صحیفه سجادیه:
مخفی نماند که نسخ صحیفه کامله به حسب ترتیب ومقدار وکلمات، اختلاف بسیاری دارد وآنچه معروف است از آن، سه نسخه است: یکی: نسخه متداوله مشهوره که منتهی می شود به نسخه مجلسی اوّل وشیخ بهایی که مطابق است با نسخه شمس الدّین محمّد بن علی جباعی جدِّ شیخ بهایی، صاحب کرامات به ترتیبی که گذشت ودر حکایت آینده خواهد آمد.
دوم: نسخه شیخ فقیه ابوالحسن، محمّد بن احمد بن علی بن حسن بن شاذان، معروف به ابن شاذان، معاصر شیخ مفید، صاحب کتاب ایضاح، دفائن النواصب، که در آن صد منقبت است ومشهور است به مأة منقبه.
سوم: نسخه ابوعلی حسن بن ابی الحسن محمّد بن اسمعیل بن محمّد بن اشناس بزّاز، صاحب کتاب عمل ذی الحجه، معاصر شیخ طوسی بلکه از مشایخ او.
و غیر از این سه نسخه نیز، نسخ دیگر هست به اسانید مختلفه که جناب فاضل میرزا عبد الله اصفهانی در اوّل صحیفه ثالثه به آنها اشاره نموده ومطابق دیباچه نسخه صحیفه مشهوره نیست ویک دعا از اصل ساقط شده که غالب آن در سایر نسخ موجود ودر صحیفه ثالثه مضبوط شده. هر که خواهد به آن رجوع نماید.
حکایت شصت وپنجم: شیخ مفید بن جهم:
دو مجموعه نفیسه نزد حقیر است. تمام هر دو، به خط عالم جلیل، شمس الدین محمّد بن علی بن حسن جباعی جدّ شیخ بهایی که مجلسی اوّل وثانی وسیّد نعمت الله جزایری وشیخ بهایی وغیر ایشان در وصف آن غالباً ذکر می کنند صاحب کرامات ومقامات وهر دو مجموعه، نقل شده از خط شیخ شهید اوّل ومشتمل است بر رسایل متفرّقه در اخبار وغیره واشعار وحکایات نافعه.
از یکی از آنها که در چند موضع خط شیخ بهایی دارد، در ذیل حکایت چهل ونهم قصّه معروفه در منقوش را نقل کردیم ودر دیگری حکایتی نقل فرموده که صورت آن، این است:
فرمود سیّد تاج الدین محمّد بن معیه حسنی - احسن الله الیه - خبر داد مرا والدم، قاسم بن حسین بن معیه حسنی - تجاوز الله عن سیّئاته - که معمّر بن غوث سنبسی وارد شد به حلّه دو مرتبه: یکی از آنها قدیم است که محقّق نکردم تاریخ آن را ودیگری پیش از فتح بغداد بود به دو سال. گفت والدم که من در آن هنگام هشت ساله بودم ونازل شد بر فقیه مفیدالدین بن جهم ومردم نزد او تردّد می کردند وزیارت کرد او را خال سعید من، تاج الدین بن معیه ومن با او بودم طفل هشت ساله واو را دیدم شیخی که از مردان بلند قد بود واز کهول محسوب می شد وذراع او مانند چوبی که جز پوست واستخوان چیزی نداشت وسوار می شد بر اسبان نجیب. وچند روز در حلّه ماند وحکایت می کرد که او یکی از غلامان امام، ابی محمّد، حسن بن علی عسکری است (علیهما السلام) واین که او مشاهده کرده بود ولادت قائم (علیه السلام) را.
گفت والدم (رحمه الله) که: شنیدم از شیخ مفید الدین بن جهم که حکایت می کرد بعد از مفارقت او ومسافرتش از حلّه که او خبر داد ما را به سرّی که ممکن نیست الآن مارا اشعه کردن آن ومی گفتند که او خبر داده بود شیخ را به زوال ملک بنی عباس. پس چون دو سال بر این گذشت یا قریب به آن، بغداد گرفته شد ومستعصم کشته شد ومنقرض شد ملک بنی عباس. فسبحان من له الدوام والبقا. ونوشت این را محمّد بن علی جباعی از خط سیّد تاج الدین روز سه شنبه در شعبان سنه 859 وقبل از این حکایت به فاصله چند سطری دو خبر از معمر مذکور نقل کرد از خط سیّد تاج الدین.
خبر اول به اسناد معهود از معمّر بن غوث سنبسی از ابی الحسن داعی بن نوفل سلمی که گفت: شنیدم از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که می فرماید: «بدرستی که خداوند خلق کرد خلقی را از برای رحمت خود، به رحمت خود وآنها کسانی اند که قضای حوایج مردم می کنند. پس هر کسی که استطاعت دارد از شماها که بشود از ایشان، پس بشود».
خبر دوم: وبه همان اسناد از معمر بن غوث سنبسی از امام حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) که آن جناب گفت: «نیکو کن گمان خود را هر چند به سنگی باشد، که می اندازد خداوند شرّ او را در آن، پس تو می گیری حظّ خود را از آن».
پس گفتم: «ایّدک الله! حتی به سنگی؟»
فرمود: «آیا نمی بینی حجر الاسود را؟» واین دو خبر را محدث عارف، شیخ ابن ابی جمهور احسانی در اول کتاب «عوالی اللّئالی» روایت کرده از شیخ فقها محقق صاحب شرایع به سند خود از شیخ مفید الدین بن جهم از معمّر مذکور.
مؤلف گوید که: در اخبار معمّرین که ان شاء الله بعد از این اشاره اجمالی به اسامی ایشان خواهد شد، صحیح تر از این به نظر نرسیده، زیرا جلالت قدر جدّ شیخ بهائی معلوم شد امّا سیّد تاج الدین، پس او عالم جلیل قاضی معروف سیّد نسابه تاج الدین ابو عبد الله محمّد بن قاسم است که عظمت شأن وجلالت قدر او در کتب علما واجازات، معلوم وشهید اوّل از او اجازه گرفت به جهت خود وبرای دو فرزند خود، محمّد وعلی، وبرای دختر خود ست المشایخ که داخل است در طرق اجازات ودر آن مجموعه شهید کلمات رشیقه در موعظه از سیّد تاج الدین نقل کرده.
اما والد او، پس جلال الدین ابو جعفر قاسم بن حسن بن محمّد بن حسن بن معیة بن سعید دیباجی حسنی فقیه فاضل عالم جلیل است واو تلمیذ عمید الرؤساء، سیّد اجلّ ابو منصور هبة الله بن حامد بن احمد بن ایوب حلی لغوی ادیب کامل مشهور است وتلمیذ شیخ علی بن محمّد بن محمّد بن علی بن محمّد بن محمّد بن سکون معروف به ابن سکون وسیّد معاصر علاّمه است وراوی صحیفه شریفه از عمید الرؤساء وابن سکون وآن دو از سیّد بهاء الشرف که مذکور است در اوّل صحیفه چنانکه در محلّش مبیّن شده.
امّا ابن جهم، پس او شیخ فقیه معروف مفید الدین محمّد بن جهم است وچون خواجه نصیرالدین حاضر شد در مجلس درس محقق (رحمه الله) سؤال کرد از حال تلامذه او که: «کدام از ایشان اعلمند در علم اصول دین وعلم اصول فقه؟»
پس، محقّق اشاره فرمود به سوی والد علاّمه سدیدالدین یوسف بن مطهّر وبه سوی فقیه مذکور وفرمود: «این دو، اعلم این جماعتند در علم کلام واصول فقه». ونیز شواهد جزمیه بر صحّت نسبت روایت کردن محقّق است آن دو خبر را از شیخ مفید، تلمیذ خود، از معمّر مذکور که اگر جازم نبود هرگز نقل نمی کرد خبری را در عصر خود. به یک واسطه از امام حسن عسکری (علیه السلام) که زیاده از چهار صد سال مقدم بودند وتاکنون از حال او چیزی به دست نیامد که سبب طول عمرش چه بود ودر کجاست؟ وشرح سیّد نعمة الله جزایری بر «عوالی اللئالی» حاضر نیست. مراجعه شود که شاید چیزی به دست آورده باشد.
حکایت شصت وششم: میرزا محمّد استرآبادی:
علاّمه مجلسی در بحار فرموده که: «جماعتی مرا خبر داد از سیّد سند فاضل میرزا محمّد استرآبادی - نوّرالله مرقده - که گفت: شبی در حوالی بیت الله الحرام مشغول طواف بودم، ناگاه جوانی نیکوروی را دیدم که مشغول طواف بود. چون نزدیک من رسید، یک طاقه گل سرخ به من داد وآن وقت موسم گل نبود ومن آن گل را گرفتم وبوییدم وگفتم: «این از کجاست ای سیّد من؟!»
فرمود: «از خرابات برای من آورده اند». آنگاه از نظر من غایب شد ومن اورا ندیدم.
مؤلف گوید که: شیخ اجلّ اکمل، شیخ علی بن عالم نحریر شیخ محمّد بن محقّق مدقّق شیخ حسن صاحب معالم، ابن عالم ربانی شهید ثانی - رحمهم الله - در کتاب «الدّرّالمنثور» در ضمن احوال والد خود شیخ محمّد، صاحب شرح استبصار وغیره که مجاور مکّه معظّمه بود در حیات وممات، نقل کرده که خبر داد مرا زوجه او، دختر سیّد محمّد بن ابی الحسن (رحمه الله) ومادر اولاد او، که: چون آن مرحوم وفات کرد می شنیدند در نزد او تلاوت قرآن را در طول آن شب واز چیزهایی که مشهور است این که او طواف می کرد، پس مردی آمد وعطا نمود به او گلی از گلهای زمستان که نه در آن بلاد بود ونه آن زمان، موسم او بود. پس به او گفت: «این را از کجا آوردی؟» گفت: «از این خرابات». آنگاه اراده کرد که او را ببیند پس از این سؤال، او را ندید.
مخفی نماند که سیّد جلیل، میرزا محمّد استرآبادی سابق الذکر، صاحب کتب رجالیّه معروفه وآیات الاحکام، مجاور مکّه معظّمه بود واستاد شیخ محمّد مذکور ومکرّر در شرح استبصار با توقیر، اسم او را می برد وهر دو جلیل القدرند ودارای مقام عالیه ومی شود که این قضیّه برای هر دو روی داده باشد ویا راوی اشتباه کرده به جهت اتحاد اسم وبلد وحالت، اگر چه دوم به نظر اقرب می آید ودر پشت شرح استبصار که نزد حقیر است وملک مؤلّفش بود ودر چند جا خطّ آن مرحوم را دارد ونیز خطّ فرزندش، شیخ علی را دارد، چنین نوشته: «منتقل شد مصنّف این کتاب واو شیخ سعید حمید بقیّه علمای ماضین وخلف کُمَلاء راسخین، اعنی شیخنا ومولانا وکسی که استفاده نمودیم از برکات او، علوم شرعیه را از حدیث وفروع ورجال وغیره، شیخ محمّد بن شهید ثانی است از دار غرور به سوی دار سرور، شب دوشنبه دهم از شهر ذی القعدة الحرام سنه 1030 از هجرت سیّد المرسلین (صلی الله علیه وآله).
به تحقیق که من شنیدم از او (قدس الله روحه) پیش از انتقال او به چند روز اندکی مشافهةً که او می گفت برای من که: «بدرستی که من انتقال خواهم کرد در این ایّام، شاید که خداوند مرا اعانت نماید بر آن». وچنین شنید از او، غیر من این را واین در مکه مشرّفه بود ودفن کردیم او را - برّد الله مضجعه - در معلّی نزدیک مزار خدیجه کبری (علیها السلام)».
حرره الفقیر الی الله الغنی حسین بن حسن عاملی مشغری عامله الله بلطفه الخفی والجلی بالنّبی والولی والصحب الوفی در تاریخ مذکور.
و همین عبارت را از نسخه مذکوره شیخ علی در درّ منثور نقل کرده وشیخ حرّ عاملی در امل الامل از شیخ حسین مذکور بسیار تمجید نموده ودر نزد شیخ بهایی نیز تلمذ کرده بود.
حکایت شصت وهفتم: شهید ثانی:
شیخ فاضل جلیل، محمّد بن علی بن حسن عودتی تلمیذ شهید ثانی در رساله «بغیة المرید» در کشف از احوال شهید استاد خود، نقل کرده در ضمن وقایع سفر شهید از دمشق تا مصر که اتّفاق افتاد برای او در آن راه، الطاف الهیّه وکرامات جلیّه که حکایت نموده بعضی از آنها را برای ما، یکی از آنها کرامتی است که خبر داد ما را به آن، شب چهارشنبه دهم ربیع الاول سنه 906.
که او در منزل رمله رفت به مسجد آنکه معروف است به جامع ابیض، از برای زیارت کردن انبیایی که در غار آنجاست، تنها. پس دید که در، مقفّل است ودر مسجد احدی نیست.
پس دست خود را بر قفل گذاشت وکشید، پس در باز شد. پایین رفت در غار ومشغول شد به نماز ودعا وروی داد برای او اقبال به سوی خداوند، به حدّی که فراموش کرد از انتقال قافله ووقت سیر ایشان. آنگاه مدّتی نشست وداخل شهر شد پس از آن ورفت به سوی مکان قافله؛ پس یافت آنها را که رفته اند. واحدی از ایشان نمانده. پس در امر خویش متحیّر ماند ومتفکّر در ملحق شدن به ایشان با عجز از پیاده رفتن واسباب او را با هودج بی قبّه که داشت، به همراه بردند. پس شروع کرد به رفتن در اثر ایشان، تنها؛ تا آنکه از پیادگی خسته شد وبه آنها نرسید واز دور نیز ایشان را ندید.
پس در این حال که درین تنگی ومشقّت افتاده بود، ناگاه مردی را دید که رو به او کرده وملحق شده به او وآن مرد بر استری سوار بود، چون رسید به او، فرمود که: «سوار شو در عقب من!» او را به ردیف خود سوار کرد وچون برق گذشت. اندکی نکشید که او را به قافله ملحق کرد واز استر، او را به زیر آورد وفرمود به او: «برو به نزد رفقای خود». واو داخل قافله شد.
شهید فرمود: «در تجسس شدم در بین راه که او را ببینم. پس اصلاً او را ندیدم وقبل از آن نیز ندیده بودم».
حکایت شصت وهشتم: نقل سیّد علیخان موسوی:
سیّد فاضل متبحّر، سیّد علیخان خلف عالم جلیل، سیّد خلف بن سیّد عبد المطلب موسوی مشعشعی حویزی در کتاب «خیر المقال» گفته در ضمن حکایات آنان که در غیبت، امام عصر (علیه السلام) را دیدند که: از آن جمله است حکایتی که خبر داد مارا به آن، مردی از اهل ایمان از کسانی که من وثوق دارم به آنها که او حجّ کرد با جماعتی از راه احساء در قافله کمی. پس چون مراجعت کردند، مردی با ایشان بود که گاهی پیاده می رفت وگاهی سواره می شد. پس اتفاق افتاد که در یکی از منازل، سیر آن قافله بیشتر از سایر منازل شد واز برای آن مرد، سواری میسر نشد.
پس فرود آمدند برای خواب واندکی استراحت. آنگاه از آنجا ارتحال کردند. آن مرد از شدت تعب ورنجی که به او رسیده بود، بیدار نشد. آن جماعت نیز در تفحص او برنیامدند وآن مرد در خواب ماند تا آنکه حرارت آفتاب او را بیدار کرد. چون بیدار شد، کسی را ندید. پس پیاده به راه افتاد ویقین داشت به هلاکت خود.
پس استغاثه نمود به حضرت مهدی (علیه السلام). پس در آن حال بود که دید مردی را که در هیأت اهل بادیه است وسوار است بر ناقه ای. آن مرد گفت: پس فرمود: «ای فلان! تو از قافله واماندی؟»
گفتم: «آری!»
گفت: پس فرمود: «آیا دوست داری که تو را برسانم به رفقای تو؟»
گفت: گفتم: «این والله، مطلوب من است وسوای آن چیزی نیست».
فرمود: «پس نزدیک من بیا!»
و ناقه خود را خوابانید ومرا در ردیف خود سوار کرد وبه راه افتاد. پس نرفتیم چند گامی مگر رسیدیم به قافله. پس چون نزدیک آنها شدیم، گفت: «اینها رفقای تواند». آنگاه مرا گذاشت ورفت.
حکایت شصت ونهم: شیخ قاسم:
ونیز در آن کتاب گفته که: خبر داد مرا مردی از اهل ایمان از اهل بلاد ما که او را شیخ قاسم می گویند واو بسیار به حجّ می رفت. گفت: روزی خسته شدم از راه رفتن. پس خوابیدم در زیر درختی وخواب من طول کشید وحاج از من گذشتند وبسیار از من دور شدند. چون بیدار شدم، دانستم از وقت که خوابم طول کشید واین که حاج از من دور شدند ونمی دانستم که به کدام طرف متوجه شوم. پس به سمتی متوجّه شدم وبه آواز بلند فریاد می کردم: «یا صالح!» وقصد می کردم به این، صاحب الامر (علیه السلام) را. چنانکه ابن طاووس ذکر کرده در کتاب «امان» در بیان آنچه گفته می شود در وقت گم شدن راه.
پس در این حال که فریاد می کردم، ناگاه سواری را دیدم که بر ناقه ای است در زیّ عربهای بدوی. چون مرا دید فرمود به من که: «تو منقطع شدی از حاج؟»
پس گفتم: «آری!»
فرمود: «سوار شو در عقب من که تو را برسانم بدان جماعت».
پس در عقب او سوار شدم وساعتی نکشید که رسیدیم به قافله. چون نزدیک شدیم، مرا فرود آورد وفرمود: «برو از پی کار خود».
پس گفتم به او که: «مرا عطش اذیت کرده است».
پس، از زین شتر خود، مشکی بیرون آورد که در آن آب بود ومرا از آن سیراب نمود. قسم به خداوند که آن لذیذتر وگواراتر آبی بود که آشامیدم. آنگاه رفتم تا داخل شدم در حاج وملتفت شدم به او. پس او را ندیدم وندیده بودم او را در حاج پیش از آن ونه بعد از آن تا آنکه مراجعت کردیم.
مؤلف گوید که خواهد آمد در باب نهم شرحی که مربوط است به این حکایت وامثال آنکه باید آن را ملاحظه نمود.
حکایت هفتادم: سیّد احمد رشتی موسوی:
جناب مستطاب، تقی صالح سیّد احمد بن سیّد هاشم بن سیّد حسن رشتی موسوی، تاجر ساکن رشت - ایّده الله - در هفده سال قبل، تقریباً به نجف اشرف مشرّف شد وبا عالم ربانی وفاضل صمدانی، شیخ علی رشتی - طاب ثراه - که در حکایت آینده، مذکور خواهند شد ان شاء الله، به منزل حقیر آمدند وچون برخاستند، شیخ، از صلاح وسداد سیّد مرقوم اشاره کرد وفرمود که قضیّه عجیبه ودر آن وقت مجال بیان نبود. پس از چند روزی ملاقات شد، فرمود که: «سیّد رفت». وقضیه را با جمله از حالات سیّد نقل کرد.
بسیار تأسف خوردم از نشنیدن آنها از خود او، اگرچه مقام شیخ (رحمه الله) اجلّ از آن بود که اندکی خلاف در نقل ایشان برود واز آن سال تا چند ماه قبل، این مطلب در خاطر بود تا در ماه جمادی الاخره این سال از نجف اشرف برگشته بودم، در کاظمین سیّد صالح مذکور را ملاقات کردم که از سامّره مراجعت کرده، عازم عجم بود. پس شرح حال او را چنانچه شنیده بودم، پرسیدم واز آن جمله قضیّه معهوده، همه را نقل کرد مطابق آن وآن قضیه چنان است که گفت:
«در سنه 1280 به اراده حج بیت الله الحرام از دار المرز رشت آمدم به تبریز ودر خانه حاجی صفر علی تاجر تبریزی معروف منزل کردم. چون قافله نبود، متحیّر ماندم. تا آنکه حاجی جبّار جلودار سدهی اصفهانی بار برداشت به جهت طربوزن، تنها. از او مالی کرایه کردم ورفتم. چون به منزل اوّل رسیدیم، سه نفر دیگر به تحریض حاجی صفر علی به من ملحق شدند. یکی حاجی ملا باقر تبریزی حجه فروش معروف علماء وحاجی سیّد حسین تاجر تبریزی وحاجی علی نامی که خدمت می کرد.
پس به اتفاق روانه شدیم تا رسیدیم به ارزنة الرّوم واز آنجا عازم طربوزن ودر یکی از منازل مابین این دو شهر، حاجی جبّار جلودار به نزد ما آمد وگفت: «این منزل که در پیش داریم، مخوف است. قدری زود بار کنید که به همراه قافله باشید». چون در سایر منازل، غالباً از عقب قافله به فاصله می رفتیم. پس ما هم تخمیناً دو ساعت ونیم یا سه به صبح مانده به اتفاق حرکت کردیم. به قدر نیم یا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد وبرف مشغول باریدن شد، به نحوی که رفقا هر کدام سر خود را پوشانیدند وتند راندند. من نیز آنچه کردم که با آنها بروم ممکن نشد، تا اینکه آنها رفتند. من تنها ماندم.
پس از اسب پیاده شدم ودر کنار راه نشستم وبه غایت مضطرب بودم. چون قریب ششصد تومان برای مخارج راه همراه داشتم. بعد از تأمل وتفکر، بنا بر این گذاشتم که در همین موضع بمانم تا فجر طالع شود به آن منزل که از آنجا بیرون آمدیم، مراجعت کنم واز آنجا چند نفر مستحفظ به همراه بردارم تا به قافله ملحق شوم.
در آن حال در مقابل خود باغی دیدم ودر آن باغ باغبانی که در دست بیلی داشت که بر درختان می زد که برف از آنها بریزد. پس پیش آمد به مقدار فاصله کمی ایستاد وفرمود: «تو کیستی؟»
عرض کردم: «رفقا رفتند ومن ماندم، راه را نمی دانم؛ گم کرده ام».
سفارش امام زمان (علیه السلام) بر خواندن نافله، زیارت عاشورا وزیارت جامعه
به زبان فارسی گفت: «نافله بخوان! تا راه را پیدا کنی». من مشغول نافله شدم.
بعد از فراغ تهجّد باز آمد وفرمود: «نرفتی؟»
گفتم: «والله راه را نمی دانم».
فرمود: «جامعه بخوان!»
من جامعه را حفظ نداشتم وتاکنون حفظ ندارم. با آنکه مکرر به زیارت عتبات مشرّف شدم. پس از جای برخاستم وجامعه را بالتمام از حفظ خواندم.
باز نمایان شد فرمود: «نرفتی؟ هستی؟»
مرا بی اختیار گریه گرفت گفتم: «هستم راه را نمی دانم».
فرمود: «عاشورا بخوان».
و عاشورا نیز حفظ نداشتم وتاکنون ندارم. پس برخاستم ومشغول زیارت عاشورا شدم از حفظ تا آنکه تمام لعن وسلام ودعای علقمه را خواندم.
دیدم باز آمد وفرمود: «نرفتی؟ هستی؟»
گفتم: «نه! هستم تا صبح».
فرمود: «من، حال تو را به قافله می رسانم».
پس رفت وبر الاغی سوار شد وبیل خود را به دوش گرفت وآمد، فرمود: «به ردیف من بر الاغ من سوار شو». سوار شدم.
پس عنان اسب خود را کشیدم. تمکین نکرد وحرکت ننمود. فرمود: «جلو اسب را به من ده!» دادم. پس بیل را به دوش چپ گذاشت وعنان اسب را به دست راست گرفت وبه راه افتاد. اسب در نهایت تمکین متابعت کرد.
پس دست خود را بر زانوی من گذاشت وفرمود: «شما چرا نافله نمی خوانید؟ نافله! نافله! نافله!» سه مرتبه فرمود.
و باز فرمود: «شما چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا! عاشورا عاشورا!» سه مرتبه.
و بعد فرمود: «شما چرا جامعه نمی خوانید؟ جامعه! جامعه! جامعه!»
در وقت طی مسافت به نحو استدراه سیر می نمود. یک دفعه برگشت وفرمود: «آن است رفقای شما که در لب نهر آبی فرود آمده». مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند. پس من از الاغ پایین آمدم. که سوار اسب خود شوم ونتوانستم.
پس آن جناب پیاده شد وبیل را در برف فرو کرد ومرا سوار کرد وسر اسب را به سمت رفقا برگردانید. من در آن حال به خیال افتادم که: «این شخص کی بود که به زبان فارسی حرف می زد وحال آنکه زبانی جز ترکی ومذهبی غالباً جز عیسوی در آن حدود نبود، چگونه به این سرعت مرا به رفقای خود رسانید؟!»
پس، در عقب خود نظر کردم احدی را ندیدم واز او آثاری پیدا نکردم.پس به رفقای خود ملحق شدم.
نماز شب:
مؤلف گوید فضایل وفواید «نماز شب» خارج از حدّ بیان وتوصیف است. برای آن که بر دقایق واسرار کتاب وسنّت فی الجمله اطلاعی به هم رساند ولکن تأکید در بجای آوردن سه مرتبه در چند خبر رسیده.
شیخ کلینی وصدوق وشیخ برقی روایت کردند از جناب صادق (علیه السلام) که رسول خدای (صلی الله علیه وآله) وصایایی کردند به امیر المؤمنین (علیه السلام) وامر نمودند آن جناب را به حفظ آنها ودعا کردند که خداوند اعانتش نماید واز جمله آنها است که فرمود:
«بر تو باد به نماز شب! بر توباد به نماز شب! بر تو باد به نماز شب!»
و نیز در کتاب فقه الرضا (علیه السلام) قریب به این مضمون مذکور است.
زیارت جامعه:
امّا «زیارت جامعه» پس به تصریح جماعتی از علما احسن واکمل زیارت است.
علاّمه مجلسی در مزار بحار، بعد از شرح اجمالی از فقرات آن زیاده از آنچه در سایر زیارات می کرد، گفته که: ما اندکی بسط دادیم کلام را در شرح این زیارت هرچند وفا ننمودیم حق آن را از ترس طول کشیدن، به جهت آنکه این زیارت، صحیح ترین زیارات است در سند وعموم موردش از همه بیشتر وفصیح ترین زیارات در لفظ وبلیغ ترین زیارات در معنی وبالاترین زیارات در شأن ومقام.
و والد ما، جدش، در شرح «من لایحضره الفقیه» فرموده که: «این زیارت احسن واکمل زیارات است ومن تا عتبات عالیات بودم، زیارت نکردم ائمه (علیهم السلام) را مگر به این زیارت».
مخفی نماند که برای این زیارت سه نسخه است:
اوّل: همین نسخه معروفه که مروی است در فقیه وتهذیب شیخ طوسی مروی از حضرت هادی (علیه السلام).
دوم: نسخه ای است که شیخ کفعمی در کتاب «بلد الامین» روایت کرده از آن جناب (امام هادی (علیه السلام)). ودر هر فصلی از فصول آن فقراتی دارد که در جامعه معروفه نیست ومجموعاً شاید به قدر خمسی بیشتر باشد ومجلسی در بحار ملتفت نشدند که نقل کنند، با آنکه روایت شده است.
سوم: نسخه ای است که در بحار از بعضی کتب قدیمه نقل کردند، بی استناد به معصوم. بسیار طولانی بلکه دو مقابل زیارت موجوده وآن را زیارت سوم جامعه محسوب داشتند.
مداومت برخواندن زیارت عاشورا ورفع بلا وقضای حاجات:
اما «زیارت عاشورا» پس در فضل ومقام آن همان بس که از سنخ سایر زیارات نیست که به ظاهر از انشاء واملای معصومی باشد، هر چند که از قلوب مطهره ایشان چیزی جز آنچه از عالم بالا به آنجا رسد، بیرون نیاید. بلکه از سنخ احادیث قدسیّه است که به همین ترتیب از زیارت ولعن وسلام ودعا از حضرت احدیّت جلّت عظمته، به جبرئیل امین واز او به خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله) رسید وبه حسب تجربه مداومت به آن در چهل روز یا کمتر در قضای حاجات ونیل مقاصد ودفع اعادی، بی نظیر!
لکن، احسن فواید آنکه از مواظبت آن به دست آمده، فایده ای است که در کتاب «دارالسلام» ذکر کردم واجمال آن، آنکه ثقه صالح متّقی، حاجی ملا حسن یزدی که از نیکان مجاورین نجف اشرف است وپیوسته مشغول عبادات وزیارات، نقل کرد از ثقه امین، حاجی محمّد علی یزدی که مرد فاضل صالحی بود در یزد که دائماً مشغول صلاح امر آخرت خود بود وشبها در مقبره خارج یزد که در آن جماعتی از صلحاء مدفونند ومعروف است به مزار، به سر می برد واورا همسایه ای بود که در کودکی با هم بزرگ شده ودر نزد یک معلم می رفتند؛ تا آنکه بزرگ شد وشغل عشاری پیش گرفت؛ تا آنکه مرد ودر همان مقبره نزدیک محلی که آن مرد صالح بیتوته می کرد، دفن کردند.
پس او را در خواب دید، پس از گذشتن کمتر از ماهی که در هیأت نیکویی است. پس به نزد او رفت: «من می دانم مبدأ ومنتهای کار تو وظاهر وباطن تو را ونبودی از آنها که احتمال رود نیکی در باطن ایشان وشغل تو مقتضی نبود جز عذاب را! پس به کدام عمل به این مقام رسیدی؟»
گفت: «چنان است که گفتی ومن در اشدّ عذاب بودم از روز وفات تا دیروز که زوجه استاد اشرف حدّاد فوت شد ودر این مکان او را دفن کردند. - واشاره کرد به موضعی که قریب صد ذرع از او دور بود - ودر شب وفات او حضرت ابی عبد الله (علیه السلام) سه مرتبه او را زیارت کرد ودر مرتبه سوم، امر فرمود به دفع عذاب ازین مقبره. پس حالت ما نیکو شد ودر سعه ونعمت افتادیم».
پس از خواب متحیّرانه بیدار شد وحدّاد را نمی شناخت ومحلّه او را نمی دانست. پس در بازار حدّادان از او تفحّص کرد واو را پیدا نمود واز او پرسید: «برای تو زوجه ای بود؟»
گفت: «آری! دیروز وفات کرد واو را در فلان مکان - وهمان موضع را اسم برد دفن کردم».
گفت: «او به زیارت ابی عبد الله (علیه السلام) رفته بود؟»
گفت: «نه!»
گفت: «ذکر مصائب او می کرد».
گفت: «نه!»
گفت: «مجلس تعزیه داری داشت؟»
گفت: «نه!»
آنگاه پرسید: «چه می جویی؟» خواب را نقل کرد.
گفت: «آن زن مواظبت داشت به زیارت عاشورا».
و مخفی نماند که سیّد احمد، صاحب قضیّه از صلحاء واتقیاء ومواظبت طاعات وعبادات وزیارات وادای حقوق وطهارت جامه وبدن از قذرات مشتبهه ومعروف به ورع وسداد در اهل بلد وغیره ونوادر الطافی در هر زیارت به او می رسد که مقام ذکر آن نیست.
حکایت هفتاد ویکم: شیخ علی رشتی:
خبر داد مرا عالم جلیل وحبر نبیل، مجمع فضایل وفواضل، شیخ علی رشتی واو عالم تقی زاهد بود که حادی بود انواعی از علوم را با بصیرت وخبرت، از تلامذه خاتم المحققین الشیخ مرتضی - اعلی الله مقامه - وسیّد سند، استاد اعظم - دام ظله بود وچون اهل بلاد لار ونواحی آنجا شکایت کردند از نداشتن عالم جامع نافذ الحکمی، آن مرحوم را به آنجا فرستادند. در سفر وحضر سالها مصاحبت کردم با او. در فضل وخُلق وتقوا مانند او کمتر دیدم.
نقل کرد که: وقتی از زیارت ابی عبد الله (علیه السلام) مراجعت کرده بودم واز راه آب فرات به سمت نجف اشرف می رفتم، در کشتی کوچکی که بین کربلا وطویرج بود، نشستم واهل آن کشتی، همه از اهل حلّه بودند واز طویرج راه حلّه ونجف جدا می شود. پس آن جماعتی را دیدم که مشغول لهو لعب ومزاح شدند، جز یک نفر که با ایشان بود ودر عمل ایشان داخل نبود. آثار سکینه ووقار از او ظاهر. نه خنده می کرد ونه مزاح وآن جماعت بر مذهب او قدح می کردند وعیب می گرفتند. با این حال در مأکل ومشرب شریک بودند.
بسیار متعجب شدم ومجال سؤال نبود تا رسیدیم به جایی که به جهت کمی آب، ما را از کشتی بیرون کردند.
در کنار نهر راه می رفتیم. پس اتّفاق افتاد که با آن شخص مجتمع شدیم. پس، از او پرسیدم سبب مجانبت او را از طریقه رفقای خود وقدح آنها در مذهب او.
گفت: «ایشان خویشان منند از اهل سنّت وپدرم نیز از ایشان بود ومادرم از اهل ایمان ومن نیز چون ایشان بودم وبه برکت حجّت صاحب الزمان (علیه السلام) شیعه شدم». پس، از کیفیت آن سؤال کردم.
گفت: «اسم من یاقوت وشغلم فروختن روغن در کنار جسر حلّه، در سالی برای خریدن روغن بیرون رفتم از حلّه به اطراف ونواحی در نزد بادیه نشینان از اعراب. پس چند منزلی دور شدم، تا آنچه خواستم خریدم وبا جماعتی از اهل حلّه برگشتم. در بعضی از منازل چون فرود آمدیم، خوابیدیم. چون بیدار شدم، کسی را ندیدم. همه رفته بودند وراه ما، در صحرای بی آب وعلفی بود که درندگان بسیار داشت ودر نزدیکی آن معموره ای نبود مگر بعد از فراسخ بسیار.
پس برخاستم وبار کردم ودر عقب آنها رفتم. پس راه را گم کردم ومتحیّر ماندم واز سباع وعطش روز، خائف بودم. پس استغاثه کردم به خلفاء ومشایخ وایشان را شفیع کردم در نزد خداوند وتضرّع نمودم. فرجی ظاهر نشد. پس در نفس خود گفتم که: من از مادر می شنیدم که او می گفت: «ما را امام زنده ای است که کنیه اش «ابوصالح» است. گمشدگان را راه می آورد ودرماندگان را به فریاد می رسد وضعیفان را اعانت می کند».
پس با خداوند معاهده کردم که به او استغاثه می کنم، اگر مرا نجات داد، به دین مادرم درآیم. پس او را ندا کردم واستغاثه نمودم. ناگاه کسی را دیدم که با من راه می رود وبر سرش عمامه سبزی است که رنگش مانند این بود». - واشاره کرد به علفهای سبز که در کنار نهر روییده بود -.
آنگاه راه را به او نشان داد وامر فرمود که به دین مادرش درآید وکلماتی فرمود که من - یعنی مؤلف کتاب - فراموش کردم.
و فرمود: «بزودی می رسی به قریه ای که اهل آنجا همه شیعه اند».
گفتم: «یا سیّدی! یا سیّدی! با من نمی آیید تا این قریه؟»
فرمود: «نه! زیرا که هزار نفر در اطراف بلاد من استغاثه کردند؛ باید ایشان را نجات دهم».
«این حاصل کلام آن جناب بود که در خاطر ماند. پس از نظرم غایب شد. پس اندکی نرفتم که به آن قریه رسیدم ومسافت تا آنجا بسیار بود وآن جماعت روز بعد به آنجا رسیدند.
پس چون به حلّه رسیدم، رفتم نزد سیّد فقهای کاملین، سیّد مهدی قزوینی، ساکن حلّه (قدس الله روحه) وقصّه را نقل کردم ومعالم دین را از او آموختم واز او سؤال کردم عملی که: «وسیله شود برای من که بار دیگر آن جناب را ملاقات کنم». پس فرمود: «چهل شب جمعه زیارت کن ابی عبد الله (علیه السلام) را».
پس مشغول شدم واز حلّه برای زیارت شب جمعه به آنجا می رفتم. تا آنکه یکی باقی ماند. روز پنجشنبه بود که از حلّه رفتم به کربلا؛ چون به دروازه شهر رسیدم، دیدم اعوان دیوان در نهایت سختی از واردین مطالبه تذکره می کنند ومن نه تذکره داشتم ونه قیمت آن. پس متحیّر ماندم وخلق مزاحم یکدیگر بودند در دمِ دروازه. پس دفعه ای خواستم که خود را مختفی کنم واز ایشان بگذرم، میسّر نشد.
در این حال صاحب خود، حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را دیدم که در هیأت طلاّب عجم، عمّامه سفیدی بر سر دارد وداخل بلد است. چون آن جناب را دیدم، استغاثه کردم. پس بیرون آمد ودست مرا گرفت وداخل دروازه کرد وکسی مرا ندید. چون داخل شدم، دیگر آن جناب را ندیدم ومتحسّر باقی ماندم».
حکایت هفتاد ودوم: ملا زین العابدین سلماسی:
خبر داد مرا عالم عامل ومذهب کامل عدل ثقه رضی میرزا اسماعیل سلماسی که از اهل علم وکمال وتقوا وصلاح وسالها است در روضه مقدّسه کاظمین (علیهما السلام) امام جماعت ومقبول خواص وعوام وعلمای اعلام است.
گفت: خبر داد مرا پدرم، عالم علیم، صاحب کرامات باهره ومقامات ظاهره، آخوند ملازین العابدین سلماسی که از خواص وصاحب اسرار علاّمه طباطبایی بحرالعلوم بود ومتولی ساختن قلعه سامره با برادرم ثقه صالح فاضل میرزا محمّد باقر که در سن، اکبر بود از من. چون تحمل این حکایت پنجاه سال قبل از این بود، لهذا مردد شدم واو نیز از جدّ اکرم - طاب ثراه - که فرمود از جمله کرامات باهره ائمه طاهرین (علیهم السلام) در سرّ من رآی در اواخر ماه دوازدهم یا اوایل ماه سیزدهم آنکه:
مردی از عجم به زیارت عسکریین (علیهما السلام) مشرف شد در تابستان که هوا به غایت گرم بود وقصد زیارت کرد، در وقتی که کلیددار در رواق بود در وسط روز ودرهای حرم مطهر، بسته ومهیّای خوابیدن بود در رواق در نزدیکی شباک غربی که از رواق به صحن باز می شود.
پس چون صدای حرکت پای زوار را شنید، در را باز کرد وخواست برای آن شخص زیارت بخواند. پس آن زائر به اوگفت: «این یک اشرفی را بگیر ومرا به حال خود واگذار که با توجه وحضور، زیارتی بخوانم».
پس، کلیددار قبول نکرد وگفت: «قاعده را به هم نمی زنم». پس اشرفی دوم وسوم به او داد. باز قبول نکرد وچون کثرت اشرفیها را دید، بیشتر امتناع کرد واشرفیها را رد کرد.
پس آن زائر متوجه حرم شریف شد وبا دل شکسته عرض کرد: «پدر ومادرم فدای شما باد! اراده داشتم زیارت کنم شما را با خضوع وخشوع وشما مطلع شدید بر منع کردن او، مرا».
پس، کلیددار او را بیرون کرد ودر را بست به گمان آنکه آن شخص مراجعت می کند به سوی او وهر چه بتواند به او می دهد ومتوجّه شد به طرف شرقی رواق که از آن طرف برگردد به طرف غربی. چون رسید به رکن اول که از آنجا باید منحرف شود برای شباک، دید سه نفر رو به او می آیند وهر سه در یک صف، الاّ آنکه یکی از ایشان اندکی مقدّم است بر آنکه در جنب اوست وهمچنین دوم از سوم وسومی به حسب سن، از همه کوچکتر ودر دست او قطعه نیزه ای است که سرش پیکان دارد. چون کلیددار ایشان را دید، مبهوت ماند.
صاحب نیزه متوجّه او شد در حالتی که مملو بود از غیظ وغضب؛ چشمانش سرخ شده بود از کثرت خشم ونیزه خود را حرکت داد به قصد طعن زدن بر او وفرمود: «ای ملعون پسر ملعون! گویا این شخص آمده بود به خانه تو یا به زیارت تو که او را مانع شدی؟»
پس در این حال آنکه از همه بزرگتر بود، متوجّه او شد وبا کف خویش اشاره کرد ومنع نمود وفرمود: «همسایه تو است، مدارا کن با همسایه خود».
پس صاحب نیزه امساک نمود در ثانی غضبش به هیجان آمد ونیزه را حرکت داد وهمان سخن اول را اعاده فرمود. پس آنکه بزرگتر بود، باز اشاره نمود ومنع کرد ودر دفعه سوم باز آتش غضب مشتعل شد ونیزه را حرکت داد وآن شخص ملتفت نشد به چیزی وغش کرد وبر زمین افتاد وبه حال نیامد مگر در روز دوم یا سوم در خانه خود.
چون شام، خویشان او آمدند، درِ رواق را که از پشت بسته بود باز کردند واو را بیهوش افتاده دیدند؛ به خانه اش بردند. پس از دو روز که به حال آمد، اقاربش در حول او گریه می کردند. پس آنچه گذشته بود میان او وآن زائر وآن سه نفر برای ایشان نقل کرد وفریاد کرد که: «مرا دریابید به آب که سوختم وهلاک شدم».
پس مشغول شدند به ریختن آب بر او واو استغاثه می کرد تا آنکه پهلوی او را باز کردند. دیدند که به مقدار درهمی از آن سیاه شده واو می گفت مرا با نیزه خود، صاحب آن قطعه زد. پس او را برداشتند وبردند به بغداد وبر اطباء عرضه داشتند. همه عاجز ماندند از علاج.
پس او را بردند به بصره. چون در آنجا طبیب فرنگی معروفی بود. چون او را بر آن طبیب نشان دادند ونبض او را گرفت، متحیّر ماند. زیرا که ندید در او چیزی که دلالت کند بر سوء مزاج او وورم ومادّه در آن موضع سیاه شده ندید. پس خود ابتدا گفت: «گمان می کنم که این شخص سوء ادبی کرده با بعضی از اولیای خداوند که خداند او را به این درد مبتلا کرده!»
چون مأیوس شدند از علاج، برگرداندند او را به بغداد. پس در بغداد یا در راه مرد واسم او حسان بود.
حکایت هفتاد وسوم: سیّد بحرالعلوم:
خبر داد ما را عالم خبر داد ما را عالم کامل وزاهد عامل وعارف بصیر، برادر ایمانی وصدیق روحانی، آقا علی رضا - طاب الله ثراه - خلف عالم جلیل حاجی ملاّ محمّد نائینی وهمشیره زاده فخرالعلماء الزاهدین حاجی محمّد ابراهیم کلباسی (رحمه الله) که در صفات نفسانیه وکمالات انسانیه از خوف ومحبت وصبر ورضا وشوق واعراض از دنیا، بی نظیر بود. گفت: خبر داد ما را عالم جلیل آخوند ملا زین العابدین سلماسی سابق الذکر، گفت:
روزی نشسته بودم در مجلس درس آیة الله سید سند وعالم مسدّد فخر الشیعه علاّمه طباطبائی بحرالعلوم (رحمه الله) در نجف اشرف که داخل شد بر او به جهت زیارت، عالم محقّق جناب میزرا ابوالقاسم قمی صاحب «قوانین» در آن سالی که از عجم مراجعت کرده بود به جهت زیارت ائمه عراق (علیهم السلام) وطواف بیت الله الحرام.
پس متفرق شدند کسانی که در مجلس بودند وبه جهت استفاده حاضر شده بودند وایشان زیاده از صد نفر بودند ومن ماندم با سه نفر از خاصّان اصحاب او که در اعلی درجه صلاح وسداد وورع واجتهاد بودند.
پس، محقق مذکور متوجه سیّد شد وگفت: «شما فایز شدید ودریافت نمودید مرتبه ولادت روحانیّه وجسمانیّه وقرب مکان ظاهری وباطنی را. پس چیزی به ما تصدق نمایید از آن نعمتهای غیر متناهیه که به دست آوردید».
پس سیّد بدون تامّل فرمود که: «من شب گذشته یا دوشب قبل (وتردید از راوی است) درمسجد کوفه رفته بودم برای ادای نافله شب، با عزم به رجوع در اوّل صبح به نجف اشرف که امر مباحثه ومذاکره معطّل نماند. - وچنین بود عادت آن مرحوم در چندین سال -. پس چون از مسجد بیرون آمدم، در دلم شوقی افتاد برای رفتن به مسجد سهله. پس خیال خود را از آن منصرف کردم از ترس نرسیدن به نجف پیش از صبح وفوت شدن امر مباحثه در آن روز ولکن شوق، پیوسته زیاد می شد وقلب، میل می کرد.
پس در آن حال که متردّد بودم، ناگاه بادی وزید وغباری برخاست ومرا به آن صوب حرکت داد. اندکی نگذشت که مرا بر در مسجد سهله انداخت. پس داخل مسجد شدم، دیدم که خالی است از زوّار ومتردّدین جز شخصی جلیل که مشغول است به مناجات با قاضی الحاجات به کلماتی که قلب را منقلب وچشم را گریان می کند.
حالتم متغیر ودلم از جا کنده شد وزانوهایم مرتعش واشکم جاری شد از شنیدن آن کلمات که هرگز به گوشم نرسیده بود وچشمم ندیده از آنچه به من رسیده بود از ادعیه مأثوره ودانستم که مناجات کننده، انشاء می کند آن کلمات را، نه آنکه از محفوظات خود می خواند.
پس در مکان خود ایستادم وگوش به آن کلمات فرا داشتم واز آنها متلذّذ بودم تا آنکه از مناجات فارغ شد.
پس ملتفت شد به من وبه زبان فارسی فرمود: «مهدی بیا!»
چند گامی پیش رفتم وایستادم. امر فرمود که پیش روم. اندکی رفتم وتوقف نمودم. باز امر فرمود به پیش رفتن وفرمود: «ادب در امتثال است». پیش رفتم تا به آنجا که دست آن جناب به من ودست من به آن جناب می رسید وتکلّم فرمود به کلمه مولی سلماسی».
گفت: چون کلام سیّد (رحمه الله) به اینجا رسید، یک دفعه از این رشته سخن دست کشید واعراض نمود وشروع کرد در جواب دادن محقّق مذکور از سؤالی که قبل از این از جناب سیّد کرده بود، از سر قلت تصانیف با آن طول باع وسَعه اطّلاع که در علوم داشتند. پس وجوهی بیان فرمود.
جناب میرزا دوباره سؤال کرد از آن کلام خفیّ. سیّد به دست اشاره فرمود که: «از اسرار مکتومه است».
حکایت هفتاد وچهارم: سیّد بحرالعلوم:
و نیز نقل کرد از جناب مولای سلماسی - رحمهما الله تعالی - که گفت: «من حاضر بودم در محفل افاده بحر العلوم (رحمه الله) که شخصی سؤال کرد از او از مکان رؤیت طلعت غراء امام عصر (علیه السلام) درغیبت کبری ودر دست سیّد (رحمه الله) قلیان بود ومشغول کشیدن بود. از جواب آن شخص ساکت شد وسر را به زیر انداخت وخود را مخاطب کرد وآهسته می فرمود ومن می شنیدم که می گفت: «چه بگویم در جواب او؟ وحال آنکه آن حضرت مرا در بغل کشید وبه سینه خود چسبانید ووارد شده تکذیب مدّعی رؤیت در غیبت». واین سخن را مکرّر می کرد.
آنگاه در جواب سائل فرمود که: «از اهل عصمت (علیهم السلام) رسیده تکذیب کسی که مدّعی شده دیدن حجّت (علیه السلام) را». وبه همین دو کلمه قناعت کرده وبه آنچه می فرموده اشاره نکرد».
حکایت هفتاد وپنجم: سیّد بحرالعلوم:
و نیز نقل کرده از عالم مذکور که گفت: «نماز خواندیم با جناب سیّد در حرم عسکریین. پس چون اراده کرد که برخیزد بعد از تشهد رکعت دوم، حالتی برای او عارض شد که اندکی توقف کرد، آنگاه برخاست. چون از نماز فارغ شد، همه ماها تعجّب کردیم وجهت آن توقف را ندانستیم وکسی از ما جرأت نمی کرد که سؤال کند. تا آنکه برگشتیم به منزل وخوان طعام حاضر شد. یکی از سادات حاضر در آن مجلس به من اشاره کرد که از آن جناب سؤال کنم از سرّ آن توقّف. گفتم: «نه! تو نزدیکتری از ما».
پس جناب سیّد (رحمه الله) ملتفت من شد وفرمود: «در چه گفتگو می کنید؟»
و من از همه کس جسارتم بیشتر بود نزد ایشان. پس گفتم که: «ایشان می خواهند بفهمند سرّ آن حالتی که در نماز برای شما عارض شده بود».
فرمود: «بدرستی که حجّت (علیه السلام) داخل روضه شد، به جهت سلام کردن بر پدر بزرگوارش. پس مرا آن حالت دست داد از مشاهده جمال انور آن حضرت تا آنکه از روضه بیرون رفتند».
حکایت هفتاد وششم: سیّد بحرالعلوم:
و نیز نقل کرد جناب مولای سلماسی - طاب ثراه - ناظر امور جناب سیّد در ایّام مجاورت مکّه معظّمه. گفت که: «آن جناب، با آنکه در بلد غربت ومنطقع از اهل وخویشان، قویّ القلب بود در بذل وعطا واعتنایی نداشت به کثرت مصارف وزیاده شدن مخارج. پس اتّفاق افتاد روزی که چیزی نداشتیم. پس چگونگی حال را خدمت سیّد عرض کردم که: «مخارج زیاد وچیزی در دست نیست».
پس چیزی نفرمود وعادت سیّد بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد وبه خانه می آمد ودر اطاقی که مختص به خودش بود می رفت.
پس ما قلیانی برای او می بردیم، آن را می کشید. آنگاه بیرون می آمد ودر اطاق دیگر می نشست وتلامذه از هر مذهبی جمع می شدند. پس برای هر صنف به طریق مذهبش درس می گفت. پس در آن روز که شکایت از تنگدستی در روز گذشته کرده بودم، چون از طواف برگشت، حسب العاده قلیان را حاضر کردم که ناگاه کسی در را کوبید. پس سیّد به شدت مضطرب شد وبه من گفت: «قلیان را بگیر واز اینجا بیرون ببر!» وخود به شتاب برخاست ورفت نزدیک در ودر را باز کرد.
پس شخص جلیلی به هیأت اعراب داخل شد ونشست در اطاق سیّد وسیّد در نهایت ذلّت ومسکنت وادب دم در نشست وبه من اشاره کرد که: قلیان را نزدیک نبرم. پس ساعتی نشستند وبا یکدیگر سخن می گفتند. آنگاه برخاست. پس سیّد شتاب برخاست ودر خانه را باز کرد ودستش را بوسید واو را بر ناقه ای که آن را در خانه خوابانیده بود سوار کرد.
او رفت وسیّد با رنگ متغیر شده بازگشت وبراتی به دست من داد وگفت: «این حواله ای است بر مرد صرّافی که در کوه صفاست. برو نزد او وبگیر از او آنچه بر او حواله شده».
پس آن برات را گرفتم وبردم آن را نزد همان مرد. چون برات را گرفت ونظر نمود در آن بوسید وگفت: «برو وچند حمال بیاور».
پس رفتم وچهار حمّال آوردم. به قدری که آن چهار نفر قوّت داشتند، ریال فرانسه آورد. وایشان برداشتند وریال فرانسه پنج قران عجمی است وچیزی زیاده. پس حمّالها آن ریالها را به منزل آوردند.
روزی رفتم نزد آن صرّاف که از حال او مستفسر شوم واینکه آن حواله از کی بود، پس نه صرّافی دیدم ونه دکّانی! پس از کسی که در آنجا حاضر بود، پرسیدم از حال صرّاف. گفت: «ما در اینجا هرگز صرافی ندیده بودیم ودر اینجا فلان می نشیند».
پس دانستم که این از اسرار ملک علاّم بود».
خبر داد مرا به این حکایت فقیه، نبیه وعالم وجیه صاحب تصانیف راثقه ومناقب فائقه، شیخ محمّد حسین کاظمی ساکن نجف اشرف از بعضی ثقات از شخص مذکور.
حکایت هفتاد وهفتم: سیّد بحرالعلوم:
خبر داد مرا سیّد سند وعالم معتمد، محقق بصیر، سیّد علی سبط جناب بحرالعلوم - اعلی الله مقامه - مصنف برهان قاطع در شرح نافع در چند جلد از صفی متقی وثقه زکی سیّد مرتضی که خواهر زاده سیّد را داشت ومصاحبش بود در سفر وحضر ومواظب خدمات داخلی وخارجی او.
گفت: «با آن جناب بودم در سفر زیارت سامره. وی را حجره ای بود که تنها در آنجا می خوابید ومن حجره ای داشتم متّصل به آن حجره. ونهایت مواظبت داشتم در خدمات او در شب وروز.
و شبها مردم جمع می شدند در نزد آن مرحوم تا آنکه پاسی از شب می گذشت. در شبی اتفاق افتاد که حسب عادت خود نشست ومردم در نزد او جمع شدند. پس او را دیدم که گویا کراهت دارد اجتماع را ودوست دارد خلوت شود وبا هرکس سخنی می گوید که در آن اشاره ای است به تعجیل کردن در رفتن از نزد او. مردم متفرق شدند وجز من کسی باقی نماند ومرا نیز امر فرمود که بیرون روم. به حجره خود رفتم وتفکر می کردم در حالت سیّد در این شب وخواب از چشمم کناره کرد. زمانی صبر کردم، آنگاه بیرون آمدم مختفی که از حال سیّد فقدی کنم.
دیدم در حجره بسته است. از شکاف در نگاه کردم، دیدم چراغ به حال خود روشن وکسی در حجره نیست. داخل حجره شدم واز وضع آن دانستم که امشب نخوابیده. با پای برهنه خود را پنهان داشتم ودر طلب سیّد برآمدم. داخل شدم در صحن شریف ودیدم درهای قبّه عسکریین (علیهما السلام) بسته است. در اطراف خارج حرم تفّحص کردم. اثری از اونیافتم.
داخل شدم در صحن سرداب. دیدم درهای آن باز است. پس از درجهای آن پایین رفتم، آهسته به نحوی که هیچ حسّی وحرکتی ظاهر برای من نبود. همهمه ای شنیدم از صفّه سرداب که گویا کسی با دیگری سخن می گوید ومن کلماتی را تمیز نمی دادم تا آنکه سه یا چهار پله ماند ومن در نهایت آهستگی می رفتم که ناگاه آواز سیّد از همان مکان بلند شد که: «ای سیّد مرتضی! چه می کنی؟ چرا از خانه بیرون آمدی؟»
پس باقی ماندم درجای خود متحیّر وساکن چو نان چوب خشک. پس عزم کردم به رجوع پیش از جواب. باز به خود گفتم: «چگونه حالت پوشیده خواهد ماند بر کسی که تو را شناخت از غیر طریق حواس؟»
پس جوابی با معذرت وپشیمانی دادم ودر خلال عذرخواهی از پلّه ها پایین رفتم. تا به آنجا که صفّه را مشاهده می نمودم. سیّد را دیدم که تنها مواجه قبّه ایستاده، اثری از کسی دیگری نیست، دانستم که او سخن می گفت با غایب از ابصار. - صلوات الله علیه».
حکایت هفتاد وهشتم: سیّد بحرالعلوم:
شیخ صالح صفی شیخ احمد صد تومانی نجفی که در ورع وتقوی ودیانت یگانه بود، نقل کرد که: به ما به استفاضه رسیده که جدّ ما، مولی محمّد سعید صدتومانی از تلامذه سیّد متقدم جناب بحرالعلوم بود.
روزی در مجلس سیّد، صحبت قضایای کسانی که مهدی (علیه السلام) را دیدند در میان آمد. جناب سیّد هم در بین آن صحبت به سخن آمد. فرمود: «میل کردم روزی که نماز را در مسجد سهله بکنم در وقتی که گمان داشتم که از مردم خالی است. چون به آنجا رسیم. دیدم که پر است از مردم وصدای ذکر وقرائت ایشان بلند است ومعهود نبود که در چنین وقتی احدی در آنجا باشد. پس ایشان را یافتم صفوفی صف کشیده از برای به جا آوردن نماز جماعت. ایستادم پهلوی دیوار در جایی که در آنجا رملی بود.
رفتم بالای آنکه نظر کنم که در صفوف، شاید مکانی پیدا کنم که در آنجا جای گیرم. در یکی از آن صفوف موضع یک نفر پیدا کردم. به آنجا رفتم وایستادم.
یکی از حاضرین مجلس گفت: «بگو مهدی (صلوات الله علیه) را دیدم».
سیّد ساکت شد وگویا در خواب بود وبیدار شد. پس هرچه خواستند که کلام را به آنجا رساند، راضی نشد.
حکایت هفتاد ونهم: سیّد بحرالعلوم:
عالم صالح متدین متّقی، جناب میرزا حسین لاهیجی رشتی، مجاور نجف اشرف که از اعزّه صلحا وافاضل اتقیای معروف در نزد علما است، نقل کرد از عالم ربّانی ومؤید آسمانی، ملا زین العابدین سلماسی، که مذکور داشت که: روزی جناب بحرالعلوم - طاب ثراه - وارد حرم امیر المؤمنین (علیه السلام) شد وبه این بیت ترنّم می کرد: «چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن»
پس، از سیّد سؤال کردم از: سبب خواندن این بیت!
فرمود: «چون وارد حرم امیر المؤمنین (علیه السلام) شدم، دیدم حجّت (علیه السلام) را که در بالای سر، قرآن تلاوت می فرمود به آواز بلند؛ چون صدای آن بزرگوار را شنیدم، آن بیت را خواندم؛ چون وارد حرم شدم قرائت را ترک نمود واز حرم بیرون رفتند».
حکایت هشتادم: ملا زین العابدین سلماسی:
ثقه عدل امین، آقا محمّد که زیاده از چهل سال است متولی امر شموعات حرم عسکریین (علیهما السلام) وسرداب شریف است وامین سیّد استاد - دام علاه - نقل کرد از والده خود که از صالحات معروفات وتاکنون زنده است که گفت:
«روزی در سرداب شریف بودیم با اهل بیت عالم ربانی ومؤید سبحانی ملا زین العابدین سلماسی در آن ایّام که مجاور سرّ من رأی بود، به جهت بنای قلعه آن بلد. وآن روز، روز جمعه بود وجناب آخوند مشغول شد به خواندن دعای ندبه معروفه وچون زنِ مصیبت زده ومُحبّ فراق زده، می گریست وناله می کرد وما با او در گریه وناله متابعت می کردیم.
در بین این حالت بودیم که ناگاه بوی عطری، وزیدن گرفت ومنتشر شد در فضای سرداب. وپر شد هوا از بوی خوش به نحوی که از جمیع ماها حالت را برد. همه ساکت شدیم وقدرت سخن گفتن از ما رفت ومتحیّر ماندیم تا اندک زمانی گذشت؛ پس آن رایحه طیّبه مفقود شد وهوا به حالت اوّل برگشت وبرگشتیم به آنچه مشغول بودیم از قرائت دعا.
چون به خانه مراجعت نمودیم، سؤال کردم از جناب آخوند ملازین العابدین، از سرّ آن بوی خوش. فرمود: «تو را چه کار به این سؤال؟» واز جواب من اعراض نمود.
عالم عامل متّقی، آقا علیرضا اصفهانی - طاب ثراه - که نهایت اختصاص به مولای مزبور داشت، نقل کرد که: روزی سؤال کردم از آن مرحوم از ملاقات کردن حجّت (علیه السلام) را ودر او این گمان داشتم، مثل استاد او سیّد معظم بحرالعلوم (رحمه الله) پس همین واقعه را برای من نقل کرد، بدون اختلاف.
حکایت هشتاد ویکم: سنّی اهل سامراء:
ونیز ثقه متقدّم، آقا محمّد - دام توفیقه - نقل کرد که مردی از اهل سنّت سامره، که او را مصطفی الجمود می گفتند، در قطار خدام بود که شغلی جز آزردن زوّار وگرفتن مال آنها به هر حیله ومکر نداشت وغالب اوقات در سرداب مقدّس بود، در آن صفّه کوچک که پشت شباک ناصر عبّاسی است واغلب زیارات ماثوره را حفظ داشت وهرکس داخل می شد در آن مکان شریف وشروع می کرد در زیارت، آن خبیث، او را از حالت زیارت وحضور قلب می انداخت وپیوسته خواننده را ملتفت می کرد به اغلاطی که غالب عوام از آنها خالی نیستند.
پس شبی در خواب، حضرت حجّت (علیه السلام) را دید که به او می فرماید: «تا کی زوّار مرا می آزاری ونمی گذاری زیارت بخوانند؟ تو را چه مداخله در این کار؟ بگذار ایشان را وآنچه می گویند».
پس بیدار شد در حالتی که هر دو گوشش را خداوند کر نمود. پس از آن دیگر چیزی نشنید وزوّار از او آسوده شدند وچنین بود تا آنکه به اسلاف خویش پیوست.
حکایت هشتاد ودوم: تاجر شیرازی:
آقا محمّد مهدی تاجر شیرازی الاصل که مولد ومنشأ او در بندر ملومین از ممالک ماچین شده، بعد از ابتلا به مرض شدیدی در آن جا وعافیت از آن، هم کر شد وهم لال وقریب سه سال چنین بر او گذشت. پس به قصد استشفا، نیّت زیارت ائمه عراق (علیهم السلام) کرد. ودر جمادی الاولی سنه 1299 وارد کاظمین شد، بر بعضی از تجّار معروفین که از اقارب او بود. بیست روز در آنجا ماند. پس موسم حرکت مرکب وخان شد به سوی سرّ من رأی.
ارحامش او را آوردند در مرکب وبه اهالی مرکب که از اهل بغداد وکربلا بودند او را سپردند به جهت گنگی وعجز از اظهار مقاصد وحوایج خویش وخطوطی در سفارش او به بعضی از مجاورین سرّ من رأی نوشتند.
بعد از رسیدن به آنجا در روز جمعه، دهم جمادی الثّانیه سنه مذکوره، رفت به سرداب مقدّس در محضر از موثقین. خادمی برای او زیارت می خواند تا آنکه رفت به صفّه سرداب ودر بالای چاه مدتی گریه وتضرّع می کرد وبا قلم در دیوار سرداب از حاضرین طلب دعا وشفای خود را می نوشت.
پس از ابتهال وانابه، قفل زبانش باز شد وبیرون آمد از ناحیه مقدّسه با زبانی فصیح وبیانی ملیح. روز شنبه همراهانش او را حاضر کردند در محفل تدریس جناب سیّد الفقهاء العظام الاستاد الاکرم، حجة الاسلام، میرزا محمّد حسن شیرازی - متّعنا الله تعالی ببقائه -. پس از صحبت مناسب آن مقام، تبرّکاً سوره مبارکه حمد را با قرائت بسیار خوب که همه حضّار به صحبت وحُسن آن تصدیق نمودند، خواند.
در شب یکشنبه ودو شنبه در صحن مطهّر چراغان کردند وشعرای عرب وعجم، مضمون آن را به نظم در آوردند. بعضی از آنها در رساله «جنّة المأوی» ثبت شد. والحمد لله وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین.
حکایت هشتاد وسوم: سیّد نعمت الله جزایری:
سید محدث جلیل، سیّد نعمة الله جزایری، در کتاب «مقامات» گفته که: خبر داد مرا اوثق برادران من در شوشتر در خانه ما که قریب است به مسجد اعظم.
گفت: هنگامی که در دریای هند بودیم، گفتگو از عجایب دریا در میان آمد. یکی از ثقات نقل کرد که روایت نمود برای من کسی که من بر او اعتماد داشتم که منزل او در بلدی بود از سواحل دریا وجزیره ای در میان دریا که میان اهل آن ساحل وآن جزیره، مسافت یک روز یا کمتر بود وآب وهیزم ومیوه ایشان از آن جزیره بود. اتفّاق افتاد که ایشان حسب عادت خود بر کشتی سوار شدند به قصد رفتن به آن جزیره وبا خود به قدر قوت یک روزه برداشتند. چون به وسط دریا رسیدند، بادی وزید وایشان را از آن مقصدی که داشتند برگرداند وبه همین حال باقی ماندند تا سه روز ومشرف شدند بر هلاکت، به جهت کمی آب وطعام.
آنگاه هوا ایشان را انداخت در آن روز به یکی از جزایر دریا. پس بیرون آمدند وداخل در آن جزیره شدند ودر آن جزیره، آبهای گوارا ومیوه های شیرین وانواع درختان بود. پس روزی در آنجا ماندند. آنگاه آنچه احتیاج داشتند حمل نمودند وبر کشتی سوار شدند وکشتی را به راه انداختند. چون قدری از ساحل دور شدند، نظر کردند به مردی از ایشان که در جزیره باقی مانده. پس او را آواز کردند ومیسر نشد ایشان را که برگردند!
پس دیدند آن شخص را که دسته ای از هیزم بسته وآن را در زیر سینه خود گذاشته وبه آن سیر می کند در آب دریا که خود را به کشتی برساند. شب حایل شد میان او وآن جماعت ودر دریا ماند. اما اهل کشتی نرسیدند به وطن مگر بعد از چند ماه. چون به اهالی خود رسیدند، اهل آن مرد را خبر دادند. پس عزای او را گرفتند.
یکسال یا بیشتر به همین حال بودند. آنگاه دیدند که آن مرد برگشت به اهلش. به یکدیگر بشارت دادند ورفقای کشتی او جمع شدند. پس قصّه خود را برای ایشان نقل کرد وگفت: «چون شب حایل شد میان من وشما، باقی ماندم به حال خود وموج دریا مرا از جایی به جایی می برد ودو روز، من به روی آن دسته هیزم بودم تا آنکه موج مرا انداخت به کوهی که در ساحل بود. پس به سنگی چسبیدم وچون بلند بود، نتوانستم که بالا روم بر آن. پس در آب ماندم. ناگاه افعی بسیار بزرگی را دیدم که از مناری درازتر وکلفت تر بود. بر آن کوه بر آمد وسر خود را دراز کرد که از دریا ماهی صید کند از بالای سر من. من یقین کردم به هلاکت وتضرّع نمودم به سوی خداوند تبارک وتعالی.
عقربی را دیدم که از پشت افعی راه می رود. چون بالای دماغش رسید، نیش خود را در او فرو برد. پس گوشت او از هم ریخت وباقی ماند استخوان پشت ودنده های او، مانند نردبان بزرگی که پلّه های بسیار داشت وآسان بود بالا رفتن بر آنها! از آن دنده ها بالا رفتم تا آنکه داخل جزیره شدم وخدای تعالی را شکر کردم بر این موهبت عظیمه. تا نزدیک عصر در آن جزیره راه رفتم. پس منازل نیکویی دیدم که بنیانهای مرتفعی داشت الاّ آنکه خالی بود ولکن آثار انسی در او بود. در موضعی از آن پنهان شدم.
چون عصر شد بندگان وخدمتکارانی را دیدم که هر یک بر استری سوار بودند. پس فرود آمدند وفرشهای نیکو گسترانیدند وشروع کردند در تهیّه طعام وطبخ آن. چون فارغ شدند، دیدم سوارهایی را که می آیند وجامه های سفید وسبز پوشیده اند واز رخسارهای ایشان نور می درخشد. پس فرود آمدند وطعام را در نزد ایشان حاضر نمودند.
چون شروع نمودند در خوردن، آنکه در هیأت از همه نیکوتر ونورش از همه بیشتر بود، فرمود: «حصّه ای از این طعام بردارید برای مردی که غایب است!»
چون فارغ شدند، مرا آواز داد که: «ای فلان پسر فلان! بیا!»
پس، تعجّب کردم ورفتم نزد ایشان. پس به من مرحبا گفتند. از آن طعام خوردم ومحقّق شد نزد من که آن از طعام بهشت بود. پس چون روز شد، همه سوار شدند وبه من فرمودند: «انتظار داشته باش!»
پس، در عصر مراجعت کردند. چند روز با ایشان بودم. پس روزی آن شخص که از همه نورانیتر بود به من فرمود: «اگر می خواهی بمانی با ما در این جزیره، بمان در اینجا واگر خواستی بروی نزد اهل خود، کسی را با تو می فرستم که تو را به بلدت برساند».
از شقاوتی که داشتم، اختیار نمودم بلد خود را. پس چون شب شد، امر فرمود برای من مرکبی وفرستاد با من بنده ای از بندگان خود را. پس ساعتی از شب رفتیم ومن می دانم که میان ما واهل من مسافت چند ماه وچند روز است.
اندکی از شب بیش نگذشت که صدای سگان را شنیدم. آن غلام به من گفت که: «این آواز سگان شماست». ملتفت نشدم مگر آنکه خود را در خانه خود دیدم. پس گفت: «این خانه تو است. فرود آی!»
چون فرود آمدم، گفت: «زیانکار شدی در دنیا وآخرت. آن مرد، صاحب الزمان (صلوات الله علیه) بود».
پس ملتفت شدم به سوی غلام، دیگر او را ندیدم ومن حال در میان شما هستم، پشیمان از تقصیری که کردم. این است حکایت من».
و گذشت در حکایت سی وهشتم قضیه ای قریب به این مضمون وخدای دانا است به تعدّد واتحاد.
حکایت هشتاد وچهارم: حاجی عبد الله واعظ:
خبر داد ما را عالم عامل وفاضل کامل، قدوة الاتقیاء وزین الصلحاء سیّد محمّد بن العالم سیّد هاشم بن میر شجاعت علی موسوی رضوی نجفی، معروف به سندی که از اتقیای علما وائمّه جماعت حرم امیر المؤمنین (علیه السلام) است واو را خبرتی است در بسیاری از علوم متعارفه وغربیه، نقل کرد که:
مرد صالحی بود که او را حاجی عبد الله واعظ می گفتند واو بسیار تردّد می کرد به مسجد سهله ومسجد کوفه ونقل کرد برای من عالم ثقه، شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی، مجاور نجف اشرف واو عالم بود در مقدّمات وعلم قرائت وبعضی از علم جفر ودارا بود ملکه اجتهاد مطلق را ولکن به جهت تحصیل امر معاش، زیاده از مقدار حاجت، اجتهاد نمی کرد وقاری تعزیه بود.
و امام جماعت نقل کرد از شیخ مهدی زریجا. وی گفت: «وقتی در مسجد کوفه بودم، پس دیدم آن عبد صالح، حاجی عبد الله را که عازم نجف شده بعد از نصف شب، که در اوّل روز به آنجا برسد. پس من به همراه او رفتم. چون رسیدیم به چاهی که در وسط راه است، شیری را دیدم که در وسط راه نشسته وصحرا خالی از متردّدین غیر از من واو. پس من ایستادم.
گفت: «تو را چه شده؟»
گفتم: «این شیر است!»
گفت: «بیا وباک مدار!»
گفتم: «چگونه می شود این؟» پس اصرار کرد. امتناع نمودم.
گفت: «هرگاه دیدی مرا که رسیدم به او ودر مقابلش ایستادم ومرا اذیّت نکرد، خواهی رفت؟»
گفتم: «آری!»
پس، پیش افتاد ونزدیک شیر رفت ودست خود را بر پیشانی او گذاشت. پس من چون چنین دیدم به سرعت شتافتم با ترس وبیم، از او وشیر گذشتم. پس او به من ملحق شد وشیر در مکان خود باقی ماند».
شیخ باقر گفت: «وقتی در ایّام جوانی با خال خودم، شیخ محمّد قاری، مصنّف سه کتاب در علم قرائت ومؤلّف کتاب تعزیه، رفتیم به مسجد سهله ودر آن زمان موحش بود واین عمارتهای جدید را نداشت وراه میان مسجد سهله وکوفه بسیار صعب بود قبل از آنکه آن را اصلاح کنند.
پس چون در مقام مهدی (علیه السلام) نماز تحیّت را به جای آوردیم، خال من سبیل وکیسه توتون خود را فراموش کرد. چون بیرون رفتیم وبه در مسجد رسیدیم، متذکّر شد. پس مرا به آنجا فرستاد. در وقت عشاء بود که داخل مقام شدم وکیسه وسبیل برگرفتم. پس یک جمره آتش بزرگی دیدم که مشتعل بود در وسط مقام. ترسیدم وهراسان بیرون رفتم. خالم چون مرا هراسان دید، پرسید: «تو را چه شده؟»
پس خبر جمره آتش را به او دادم. به من گفت: «می رسیم به مسجد کوفه واز عبد صالح، حاجی عبد الله می پرسیم. زیرا که او بسیار تردّد کرده به آن مقام ونباید خالی باشد از علم به آن».
چون خالم از او سؤال کرد، گفت: «بسیار اوقات شده که آن جمره آتش را در خصوص مقام مهدی (علیه السلام) دیدم، نه در سایر مقامات وزاویه ها».
حکایت هشتاد وپنجم: مرحوم سیّد باقر قزوینی:
و نیز نقل کرد از جناب شیخ باقر مذکور از سیّد جعفر، پسر سیّد جلیل نبیل، سیّد باقر قزوینی صاحب کرامات ظاهره (قدس الله روحه) گفت: «با والدم می رفتیم به مسجد سهله. چون نزدیک مسجد رسیدیم، گفتم به او، این سخنان که از مردم می شنوم که: «هر کس چهل شب چهار شنبه بیاید به مسجد سهله، لابد می بیند حضرت مهدی (صلوات الله علیه) را، می بینم که اصلی ندارد».
پس غضبناک، ملتفت من شد وگفت: «چرا اصل ندارد؟ محض آنکه تو ندیدی؟ آیا هر چیزی که تو ندیدی، اصل ندارد؟»
و بسیار مرا عتاب کرد به نحوی که پشیمان شدم از گفته خود. پس داخل مسجد شدیم ومسجد خالی بود از مردم.
پس چون در وسط مسجد ایستاد که دو رکعت نماز بخواند برای استجاره، شخصی متوجه او شد از طرف مقام حجّت (صلوات الله علیه) ومرور نمود به سیّد. پس سلام کرد بر او ومصافحه نمود با او.
ملتفت شد به من، سیّد والدم. پس گفت: «کیست این؟»
گفتم: «آیا او مهدی (علیه السلام) است؟»
فرمود: «پس کیست؟»
پس در طلب آن جناب دویدم، احدی را در مسجد وخارج آن ندیدم».
حکایت هشتاد وششم: نقل شیخ باقر قزوینی:
و ایضاً نقل کرد از جناب شیخ باقر مزبور از شخص صادقی که دلاک بود واو را پدر پیری بود که تقصیر نمی کرد در خدمتگزاری او حتّی آنکه خود برای او آب، در مستراح حاضر می کرد ومی ایستاد منتظر او که بیرون آید وبه مکانش برساند وهمیشه مواظب خدمت او بود، مگر در شب چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت، آنگاه ترک نمود رفتن به مسجد را. پس پرسیدم از او از سبب ترک کردن او رفتن به مسجد را.
گفت: «چهل شب چهار شنبه به آنجا رفتم. چون شب چهارشنبه اخیر شد، میّسر نشد برای من رفتن، مگر نزدیک مغرب، پس تنها رفتم وشب شد ومن می رفتم تا آنکه ثلث راه باقی ماند وشب ماهتابی بود. شخص اعرابی را دیدم که بر اسبی سوار است ورو به من می آید. پس در نفس خود گفتم: «زود است که این مرا برهنه کند».
چون به من رسید به زبان عرب بدوی با من سخن گفت واز مقصد من پرسید. گفتم: «مسجد سهله».
فرمود: «با تو چیزی هست از خوردنی؟»
گفتم: «نه!»
فرمود: «دست خود را داخل در جیب خود کن».
گفتم: «در آن چیزی نیست».
باز آن سخن را مکرر فرمود به تندی. پس دست در جیب خود داخل کردم، در آن مقداری کشمش یافتم که برای طفل خود خریده بودم وفراموش کردم که بدهم. پس در جیبم ماند.
آنگاه به من فرمود: اوصیک بالعود! اوصیک بالعود! سه مرتبه.
و عود به لسان عرب بدوی «پدر پیر» را می گویند، یعنی: وصیت می کنم تو را به پدر پیر تو. آنگاه از نظرم غایب شد. پس دانستم که او مهدی (علیه السلام) است واینکه آن جناب راضی نیست به مفارقت من از پدرم، حتی در شب چهارشنبه؛ پس دیگر نرفتم به مسجد».
و این حکایت را یکی از علمای معروفین نجف اشرف نیز برای من نقل کرد.
حکایت هشتاد وهفتم: نقل شیخ باقر قزوینی:
و نیز أیّدهُ الله نقل کرد که: من دیدم در روایتی که دلالت داشت بر اینکه: «اگر خواستی بشناسی شب قدر را، پس در هر شب ماه مبارک، صد مرتبه سوره مبارکه حم دخان را بخوان، تا شب بیست وسوم».
پس مشغول شدم به خواندن آن ودر شب بیست وسوم، از حفظ می خواندم. پس بعد از افطار رفتم به حرم امیر المؤمنین (علیه السلام) مکانی نیافتم که در آن مستقر شوم. چون در جهت پیش رو، پشت به قبله، در زیر چهل چراغ به جهت کثرت ازدحام مردم در آن شب جایی نبود، مربّع نشستم ورو به قبر منوّر کردم ومشغول خواندن حم شدم.
پس در این اثنا بودم که مردی اعرابی را دیدم که در پهلوی من، مربّع نشسته با قامت معتدل ورنگش گندم گون وچشمها وبینی ورخسار نکویی داشت وبه غایت مهابت داشت. مانند شیوخ اعراب الاّ آنکه جوان بود وبخاطر ندارم که محاسنی خفیفی داشت یانه وگمانم آنکه داشت!
پس در نفس خود می گفتم: «چه شده که این بدوی به اینجا آمده وچنین نشسته، چون نشستن عجمی!؟ وچه حاجت دارد در حرم؟ وکجاست منزل او در این شب؟ آیا او از شیوخ خزاعل است؟ که کلیددار یا غیر او، او را ضیافت کردند ومن مطلع نشدم».
آنگاه در نفسم گفتم: «شاید او مهدی (علیه السلام) باشد!»
و به صورتش نگاه می کردم واو از طرف راست وچپ ملتفت زوّار بود، نه به سرعتی که منافی وقار باشد. پس در نفس خود گفتم که از او سؤال می کنم که: «منزل او کجاست؟ یا از خودش که کیست؟»
چون این اراده را کردم، قلبم منقبض شد بشدّتی که مرا رنجانید وگمان کردم که رویم از آن درد، زرد شد ودرد در دلم بود تا آنکه در نفسم گفتم: «خداوندا! من از او سؤال نمی کنم؛ دلم را به حال خود واگذار واز این درد نجات ده که من اعراض کردم از مقصدی که داشتم».
پس قلبم ساکن شد، باز برگشتم وتفکّر می کردم در امر او وعزم کردم دوباره که از او سؤال کنم ومستفسر شوم. گفتم: «چه ضرری دارد؟» چون این قصد را کردم دوباره دلم به درد آمد وبه همان درد بودم تا از آن عزم منصرف شدم وعهد کردم چیزی از او نپرسم.
پس دلم ساکن شد ومشغول قرائت بودم به زبان ونظر کردن در رخسار وجمال وهیبت او وتفکّر در امر او تا آنکه شوق مرا واداشت که عزم کردم مرتبه سوم که از حالش جویا شوم. پس دلم بشدّت درد گرفت ومرا آزار داد تا صادقانه عازم شدم بر ترک سؤال.
برای خود راهی برای شناختن او معیّن نمودم بدون آنکه بپرسم، به اینکه از او مفارقت نکنم وبه هر جا می رود با او باشم، تا منزلش معلوم شود، اگر از متعارف مردم است ویا از نظرم غایب شود اگر امام (علیه السلام) است. پس نشستن را به همان هیأت طول داد. میان من واو فاصله ای نبود. بلکه گویا جامه من ملاصق جامه او بود. پس خواستم وقتی را بدانم وصدای ساعات حرم را نمی شنیدم به جهت ازدحام خلق.
شخصی در پیش روی من بود که ساعت داشت. پس گامی برداشتم که از او بپرسم، به جهت کثرت مزاحمت خلق از من دور شد. به سرعت به جای خود برگشتم وگویا یک پا را از جای خود برنداشته بودم که آن شخص را نیافتم واز حرکت خود پشیمان شدم ونفس خود را ملامت کردم.
حکایت هشتاد وهشتم: سیّد مرتضی نجفی:
صالح ثقه عدل مرضی، سیّد مرتضی نجفی (رحمه الله) که از صلحای مجاورین بود وشیخ الفقهاء شیخ جعفر نجفی را درک کرده بود وبه صلاح وسداد معروف بود، نزد علماء گفت: در مسجد کوفه بودیم با جماعتی که در ایشان بود یکی از علمای مبرّز ومشایخ معروف ومکرّر از اسم او سؤال می کردم، نگفت. چون محلّ کشف سریره بود که مناسب او نبود.
گفت: پس چون وقت نماز مغرب شد، شیخ در محراب حاضر شد برای ادای نماز با جماعت وسایرین در فکر تهیّه نماز با او. در آن زمان در میان موضع تنور در وسط مسجد کوفه، اندک آبی بود از مجرای قناتی مخروبه وراه تنگی داشت که گنجایش زیاده از یک نفر نداشت.
پس رفتم به آنجا که وضو بگیرم. چون خواستم پایین روم، شخص جلیلی را دیدم بر هیأت اعراب که در لب آب نشسته، وضو می سازد در نهایت طمأنینه ووقار.
من تعجیل داشتم به جهت رسیدن به نماز جماعت. پس اندکی توقف کردم. دیدم که او به همان سکون ووقار نشسته وندای اقامه صلاة بلند شد. پس به جهت تعجیل به او گفتم: «گویا اراده نداری با شیخ نماز کنی؟»
فرمود: «نه! زیرا که او شیخ دخنی است».
و مرادش را ندانستم وصبر کردم تا فارغ شد وبالا آمد ورفت. پس رفتم، وضو ساختم وبا شیخ نماز گزاردم. پس از فراغ از نماز ومتفرق شدن مردم، برای شیخ نقل کردم. پس دیدم حالش دگرگون ورنگش متغیّر شد وبه فکر افتاد وبه من گفت: «حجّت (علیه السلام) را درک کردی ونشناختی وخبر داد از امری که مطلع نبود بر آن جز خدای تعالی.
بدان که من امسال ارزن زراعت کرده بودم در رحبه که موضعی است در طرف غربی دریای نجف که غالباً محل خوف است از جهت اعراب بادیه ومتردّدین ایشان. چون به نماز ایستادم وداخل شدم در آن، در فکر آن زرع افتادم وهم او مرا از حالت نماز واداشت که آن جناب از او خبرداد. چون زیاده از بیست سال قبل از این شنیدم، احتمال زیاده ونقصان می دهم». نسأل الله العفو والعصمة من الهفوات
حکایت هشتاد ونهم: سیّد محمّد قطیفی:
خبر داد ما را عالم جلیل وفاضل نبیل، صالح عدل رضی که کمتر دیده شده بود برای او نظیر وبدیل، حاجی ملا محسن اصفهانی (رحمه الله) مجاور مشهد ابی عبد الله (علیه السلام) که در امانت ودیانت وتثبّت وانسانیت معروف واز اوثق ائمّه جماعت آن بلد شریف بود.
گفت: خبر داد مرا سیّد سند عالم مؤید، سیّد محمّد بن سیّد مال الله بن سیّد معصوم قطیفی - رحمهم الله - که: وقتی قصد مسجد کوفه کردم در شبی از شبهای جمعه در آن زمان که راه به آنجا مخوف وتردّد به آنجا بسیار کم بود، مگر با جمعیّتی وتهیّه واستعدادی برای دزدان وقطّاع الطریق از اعراب. وبا من یک نفر از طلاّب بود.
چون داخل مسجد شدیم، کسی را در آنجا نیافتیم غیر از یک نفر از طلبه مشتغلین. پس شروع کردیم در بجا آوردن آداب مسجد. تا آنکه نزدیک شد آفتاب غروب کند. رفتیم ودر مسجد را بستیم ودر پشت آن، آنقدر سنگ وکلوخ وآجر ریختیم که مطمئن شدیم که نمی شود آن را باز کرد به حسب عادت از بیرون. آنگاه داخل مسجد شدیم ومشغول شدیم به نماز ودعا. چون فارغ شدیم من ورفیقم، نشستیم در دکة القضا، مقابل قبله وآن مرد صالح مشغول خواندن دعای کمیل بود در دهلیز، نزدیک باب الفیل، به صوت حزین وشب صاف ونورانی بود از ماهتاب.
من متوجّه بودم به طرف آسمان که ناگاه دیدم بوی خوشی در هوا پیچید وپر نمود فضا را بهتر از بوی مشک وعبیر ودیدم شعاع نوری را که در خلال شعاع نور ماه ظاهر شده، مانند شعله آتش وغالب شد بر نور ماه! ودر این حال آواز آن مؤمن که بلند بود به خواندن دعا، خاموش شد که ناگاه دیدم شخص جلیلی را که داخل مسجد شد از طرف آن در بسته در لباس اهل حجاز، بر کتف شریفش سجّاده ای بود، چنانچه عادت اهل حرمین است تا حال. راه می رفت در نهایت سکینه ووقار وهیبت وجلال ومتوجّه در مسجد بود که به سمت مقبره جناب مسلم (علیه السلام) باز می شود وباقی نماند برای ما از حواس چیزی، جز دیده که خیره شده بود ودل که از جا کنده. پس چون در سیر خود رسید مقابل ما، سلام کرد بر ما. امّا رفیق من، که بالمرّه از شعور عاری وتوانایی ردّ سلامی در او نمانده بود! وامّا من، پس سعی کردم تابه زحمت جواب سلام دادم.
چون داخل شد در حیاط مسلم، حالت ما به جا آمد وبه خود برگشتیم وگفتیم: «این شخص کی بود؟ واز کجا داخل شد؟» پس رفتیم به جانب آن شخص. دیدیم که او جامه خود را دریده ومانند مصیبت زدگان گریه می کند. از او سؤال کردیم از حقیقت حال. گفت: «مواظبت کردیم آمدن به این مسجد را در چهل شب جمعه به جهت لقای امام عصر (صلوات الله علیه) وامشب شب جمعه چهلم ونتیجه کارم به دست نیامد، جز آنکه در اینجا چنانچه دیدید، مشغول بودم به خواندن دعا. پس ناگاه دیدم که آن جناب در بالای سر من ایستاده. پس ملتفت شدم به جانب او».
فرمود به من که: «چه می کنی؟ - (یا چه می خوانی؟) وتردید از فاضل متقدّم است. ومن متمکّن نشدم از جواب. پس، از من گذشت چنانچه مشاهد کردید».
پس رفتیم به طرف در مسجد، دیدم به همان نحو که بسته بودیم، بسته است. پس با تحسّر وشکر مراجعت نمودیم.
مؤلف گوید که: مکرّر از استاد استناد وحید عصر، شیخ عبد الحسین تهرانی - اعلی الله مقامه می شنیدم که از جناب سیّد محمّد مذکور مدح می کرد وثنا می گفت وجزای خیر می داد ومی گفت: «او عالم متّقی وشاعر ماهر وادیب بلیغ بود. در محبّت خانواده عصمت (علیهم السلام) چنان بود که بیشتر ذکر وفکر او در ایشان وبرای ایشان بود ومکرّر در صحن شریف، او را ملاقات می کردیم. پس سؤال می کردیم از او، از مسأله در علوم ادبیّه واو جواب می داد واستشهاد می کرد از برای مقصد خود به بیتی از اشعاری که در مصیبت انشاء کرده بود از خود. یا از دیگران. پس حالش متغیّر می شد وشروع می کرد در ذکر مصیبت به نحو اتم واکمل ومنقلب می شد مجلس ادب به مجلس حزن وکرب واو صاحب قصاید رایقه بسیاری است در مصیبت که دایر است در السنه قرّاء (رحمه الله).
حکایت نودم: شیخ حسین رحیم:
شیخ عالم فاضل، شیخ باقر کاظمی، نجل عالم عابد، شیخ هادی کاظمی که معروف به آل طالب است، نقل کرد که: مرد مؤمنی بود در نجف اشرف از خانواده معروف به آل رحیم که او را شیخ حسین رحیم می گفتند.
نیز خبر داد ما را عالم فاضل وعابد کامل، مصباح الاتقیاء، شیخ طه از آل جناب عالم جلیل وزاهد عابد بی بدیل، شیخ حسین نجف که حال، امام جماعت است در مسجد هندیّه نجف اشرف. ودر تقوی وصلاح وفضل مقبول خواص وعوام، که: شیخ حسین مزبور مردی بود پاک طینت ونیک فطرت واز مقدّسین مشتغلین مبتلا به مرض سینه وسرفه که با آن، خون بیرون می آمد از سینه اش با اخلاط وبا این حال در نهایت فقر وپریشانی بود ومالک قوت روز نبود.
غالب اوقات می رفت نزد اعراب بادیه نشین که در حوالی نجف اشرف ساکنند به جهت تحصیل قوت هر چند که جو باشد وبا این مرض وفقر، دلش مایل شد به زنی از اهل نجف وهر چند او را خواستگاری می کرد، به جهت فقرش، کسان آن زن اجابت نمی کردند واز این جهت نیز در هّم وغم شدیدی بود وچون مرض وفقر ومأیوسی از تزویج آن زن، کار را بر او سخت ساخت، عزم کرد بر انجام آنچه معروف است در میان اهل نجف که: هر که را امر سختی روی دهد، چهل شب چهار شنبه مواظبت کند رفتن به مسجد کوفه را که لامحاله حضرت حجّت (عجل الله فرجه) را به نحوی که نشناسد، ملاقات خواهد نمود ومقصدش به او خواهد رسید.
مرحوم شیخ باقر نقل کرد که شیخ حسین گفت: من چهل شب چهار شنبه بر این عمل مواظبت کردم؛ چون شب چهارشنبه آخر شد وآن شب تاریکی بود از شبهای زمستان وباد تندی می وزید که با او بود اندکی باران ومن نشسته بودم در دکّه ای که داخل در مسجد است وآن دکّه شرقیّه، مقابل در اوّل است که واقع است در طرف چپ کسی که داخل مسجد می شود ومتمکن از دخول در مسجد نبودم، به جهت خونی که از سینه ام می آمد. چیزی نداشتم که اخلاط سینه را در آن جمع کنم وانداختن آن در مسجد هم روا نبود وچیزی هم نداشتم که سرما را از من دفع کند. دلم تنگ وغم اندوهم زیاد شد ودنیا در چشمم تاریک شد.
فکر می کردم که شبها تمام شد واین شب آخر است. نه کسی را دیدم ونه چیزی برایم ظاهر شد واین همه مشقّت ورنج عظیم بردم وبار زحمت وخوف بر دوش کشیدم در چهل شب که از نجف می آیم به مسجد کوفه ودر این حال جز یأس برایم نتیجه ندهد. من در این کار خود متفکّر بودم ودر مسجد احدی نبود وآتش روشن کرده بودم به جهت گرم کردن قهوه که با خود از نجف آورده بودم وبه خوردن آن عادت داشتم وبسیار کم بود.
ناگاه شخصی از سمت در اول مسجد متوجّه من شد. چون از دور او را دیدم، مکدّر شدم وبا خود گفتم که: «این اعرابی است از اهالی اطراف مسجد. آمده نزد من که قهوه بخورد ومن امشب بی قهوه می مانم. در این شب تاریک هم وغمّم زیاد خواهد شد».
در این فکر بودم که او به من رسید وسلام کرد بر من ونام مرا برد ودر مقابل من نشست. تعجّب کردم از دانستن او نام مرا وگمان کردم که او از آنهاست که در اطراف نجفند ومن گاهی بر ایشان وارد می شدم.
پس پرسیدم از او که: از کدام طایفه عرب است؟
گفت که: «از بعضی ایشانم».
پس اسم هر یک از طوایف عرب که در اطراف نجفند، بردم. گفت: «نه! از آنها نیستم».
پس مرا به غضب آورد. از روی سخریّه واستهزا گفتم: «آری! تو از طریطره ای!» واین لفظی است بی معنی.
پس از سخن من تبسّم کرد وگفت: «بر تو حرجی نیست. من از هر کجا باشم، تو را چه محرّک شده که به اینجا آمدی؟»
گفتم: «به تو هم نفعی ندارد سؤال کردن از این امور».
گفت: «چه ضرر دارد به تو که مرا خبر دهی؟»
از حسن اخلاق وشیرینی سخن او متعجّب شدم وقلبم به او مایل شد وچنان شد که هرچه سخن می گفت، محبّتم به او زیاد می شد.
پس برای او از توتون سبیل ساختم وبه او دادم. گفت: «تو آن را بکش. من نمی کشم».
پس برای او در فنجان قهوه ریختم وبه او دادم. گرفت واندکی از آن خورد، آنگاه به من داد وگفت: «تو آن را بخور».
پس گرفتم وآن را خوردم وملتفت نشدم که تمام آن را نخورده وآناً فآناً محبّتم به او زیاد می شد.
پس گفتم: «ای برادر! امشب تو را خداوند برای من فرستاده که مونس من باشی. آیا نمی آیی با من که برویم بنشینیم در مقبره جناب مسلم؟»
گفت: «می آیم با تو. حال خبر خود را نقل کن».
گفتم: «ای برادر! واقع را برای تو نقل می کنم. من به غایت، فقیر ومحتاجم از آن روز که خود را شناختم وبا این حال چند سال است که از سینه ام خون می آید! علاجش را نمی دانم وعیال هم ندارم. دلم مایل شده به زنی از اهل محلّه خودم در نجف اشرف وچون در دستم چیزی نبود، گرفتنش برایم میسّر نیست ومرا این ملائیه ملاعین مغرور کردند وگفتند به جهت حوائج خود، متوجه شو به صاحب الزّمان وچهل شب چهارشنبه متوجّه شو در مسجد کوفه بیتوته کن که آن جناب را خواهی دید وحاجتت را خواهد برآورد واین آخر شبهای چهارشنبه است وچیزی ندیدم واین همه زحمت کشیدم در این شبها. این است سبب زحمت آمدن به اینجا واین است حوایج من».
پس در حالتی که من غافل بودم وملتفت نبودم گفت: «امّا سینه تو، پس عافیت یافت واما آن زن، پس به این زودی خواهی گرفت وامّا فقرت، پس به حال خود باقی است تا بمیری».
و من ملتفت نشدم به این بیان وتفصیل. پس گفتم: «نمی رویم به سوی جناب مسلم؟»
گفت: «برخیز!»
پس برخاستم ودر پیش روی من افتاد. چون وارد زمین مسجد شدیم، گفت به من: «آیا دو رکعت نماز تحیّت مسجد نکنیم؟»
گفتم: «می خوانیم».
پس ایستاد نزدیک شاخص سنگی که در میان مسجد است ومن در پشت سرش ایستادم به فاصله. پس تکبیرةالاحرام را گفتم ومشغول خواندن فاتحه شدم که ناگاه شنیدم قرائت فاتحه او را که هرگز نشنیدم از احدی چنین قرائتی. پس از حسن قرائتش، در نفس خود گفتم: «شاید او صاحب الزّمان (علیه السلام) باشد». وشنیدم پاره ای کلمات از او که دلالت بر این می کرد. آنگاه نظر کردم به سوی او. پس از خطور این احتمال در دل در حالتی که آن جناب در نماز بود، دیدم که نور عظیمی احاطه نمود به آن حضرت به نحوی که مانع شد مرا از تشخیص شخص شریفش ودر این حال مشغول نماز بود.
من می شنیدم قرائت آن جناب را وبدنم می لرزید واز بیم حضرتش، نتوانستم نماز را قطع کنم. به هر نحو بود نماز را تمام کردم ونور از زمین بالا می رفت. پس مشغول شدم به گریه وزاری وعذرخواهی از سوء ادبی که در مسجد با جنابش کرده بودم وگفتم: «ای آقای من! وعده جنابت راست است، مرا وعده دادی که با هم برویم به قبر مسلم».
در بین سخن گفتن بودیم که نور متوجه جانب قبر مسلم شد. پس من نیز متابعت کردم وآن نور داخل در قبّه مسلم شد ودر فضای قبّه قرار گرفت وپیوسته چنین بود ومن مشغول گریه وندبه بودم؛ تا آنکه فجر طالع شد وآن نور عروج کرد.
چون صبح شد ملتفت شدم به کلام آن حضرت که: «امّا، سینه ات پس شفا یافته». دیدم سینه ام صحیح وابداً سرفه نمی کنم وهفته ای نکشید که اسباب تزویج آن دختر فراهم آمد، من حیث لا احتسب وفقر هم به حال خود باقی است؛ چنانچه آن جناب فرمود. والحمد لله
حکایت نود ویکم: ملا علی تهرانی:
خبر داد مرا مشافهةً، عامل فخر الاواخر وذخر الاوایل شمس فلک زهد وتقوی وحاوی درجات سداد وهدی، فقیه نبیل، شیخنا الاجلّ حاجی ملاعلی تهرانی خلف مرحوم حاجی میرزا خلیل طبیب - اعلی الله مقامه - که مجاور نجف بود حیّاً ومیتاً وآن مرحوم در اغلب سالها به زیارت ائمه سامره (علیهم السلام) مشرف می شد وانس غریبی به سرداب مطهّر داشت واز آنجا استمداد فیوضات می کرد ودر آنجا، رجاء رسیدن به مقامات عالیه داشت ومی فرمود: «هیچ وقت نشد که زیارتی بکنم ومکرمتی نبینم».
و در ایّام مجاورت حقیر در سامرّه، ده مرتبه مشرف شدند ودر منزل حقیر منزل کردند وآنچه می دیدند پنهان می کردند واصرار داشتند در ستر بلکه در ستر سایر عبادات.
وقتی التماس کردم که از آن مکرمات چیزی بگویند، فرمود: «مکرّر شده که در شبهای تاریک که مردم همه در خواب وصدای حس وحرکتی از کسی نبود، مشرّف می شدم به سرداب. پس در نزد سرداب پیش از دخول وپایین رفتن از پله ها، می دیدم نوری را که از سرداب غیبت می تابد وبر دیوار ودهلیز، اوّل حرکت می کند از محلی به محلی؛ چنانچه گویی در دست کسی در آنجا شمعی است واز مکانی به مکانی حرکت می کند وپرتو آن نور در اینجا متحرّک است. پس پایین می روم وداخل در سرداب مطهر می شوم، نه کسی را در آنجا می بینم ونه چراغی».
وقتی مشرّف بودند وآثار استسقاء در ایشان پیدا شد وخیلی صدمه می زد. پس مشرّف شدند به سرداب مطهّر وفرمودند: «امشب استشفای عوامی کردم! رفتم به سرداب مطهر وداخل شدم در آن صفّه کوچک وپاهای خود را به قصد شفا داخل در آن چاه که عوام آن را چاه غیبت می گویند، کردم وخود را آویزان نمودم. اندکی نکشید که مرض، بالمره زایل شد».
و مرحوم، عازم شد به مجاورت در آنجا ولکن پس از مراجعت به نجف اشرف مانع شدند. مرض عود کرد ودر آخر صفر سنه 1290 مرحوم شدند - حشره الله تعالی مع موالیه.
حکایت نود ودوم: سیّد محمّد باقر قزوینی:
خبر داد مرا مشافهةً ومکاتبةً، سیّد الفقهاء وسناد العلماء العالم الرّبانی المؤیّد بالطاف الخفیّه، جناب سیّد مهدی قزوین ساکن در حله سیفیّه صاحب مقامات عالیه وتصانیف شایعه - اعلی الله مقامه - گفت: خبر داد مرا والد روحانی وعمّ جسمانی من، مرحوم مبرور علاّمه فهامه صاحب کرامات واخبار به بعضی از مغیبات سیّد محمّد باقر نجل مرحوم سیّد حمد حسینی قزوینی که در ایّام طاعون شدیدی که عارض شد در ارض عراق از مشاهد مشرّفه وغیر آن در سال 1186 وفرار کردند هر کس که در مشهد غروی بود، از علمای معروفین وغیر ایشان حتّی علاّمه طباطبایی ومحقّق صاحب «کشف الغطاء» وغیر ایشان بعد از آنکه جمع غفیری از ایشان وفات کردند وباقی نماند الاّ معدودی از اهل نجف که یکی از ایشان بود مرحوم سیّد، می فرمود که: «من روز در صحن می نشستم ونبود در صحن ونه در غیر او، احدی از اهل علم مگر یک نفر معمّم از مجاورین عجم که در مقابل من می نشست در این ایّام. ملاقات کردم شخص معظم مبجلی، در بعضی از کوچه های نجف اشرف واو را پیش از آن ندیده بودم وبعد از آن نیز ندیده ام با آنکه اهل نجف در آن روزها محصور بودند واحدی از بیرون داخل بلد نمی شد. پس چون مرا دید، ابتدا فرمود: «تو را روزی خواهد شد علم توحید بعد از زمانی».
سیّد معظّم (رحمه الله) نقل کرد برای من وبه خط خود نیز نوشت که عمّ اکرمش بعد از این بشارت در شبی از شبها در خواب دید دو ملک را که نازل شدند بر او ودر دست یکی از آن دو، چند لوح است که در آن چیزی نوشته ودر دست دیگری میزان است. بلکه مشغول شدند به اینکه می گذاشتند در هر کفّه میزان لوحی وبا هم موازنه می کردند؛ آنگاه آن دو لوح متقابل را بر من عرض می داشتند. پس من می خواندم آنها را وهکذا تا آخر الواح. پس دیدم که ایشان مقابله می کنند عقیده هر یک از اصحاب پیغمبر واصحاب ائمه (علیهم السلام) را با عقیده یکی از علمای امامیّه از سلمان وابوذر، تا آخر نوّاب اربعه واز کلینی وصدوقین وشیخ مفید وسیّد مرتضی وشیخ طوسی تا خال علاّمه او، بحر العلوم (رحمه الله) جناب سیّد مهدی طباطبایی وبعد ایشان از علماء را.
سیّد فرمود: در این خواب مطّلع شدم بر عقاید جمیع امامیه از صحابه واصحاب ائمه (علیهم السلام) وبقیّه علمای امامیّه واحاطه نمودم بر اسرار از علوم که اگر عمر من، عمر نوح (علیه السلام) بود وطلب می کردم این قسم معرفت را، احاطه نمی کردم به عشری از معشار آن واین علم ومعرفت بعد از آن شد که آن ملک که در دستش میزان بود، به آن ملک که در دستش الواح بود، گفت که: «عرضه دار الواح را بر فلان، زیرا که ما مأموریم به عرضه داشتن الواح بر او».
پس صبح کردم در حالتی که علاّمه زمان خود بودم در معرفت! چون از خواب برخاستم وفریضه را به جای آوردم وفارغ شدم از تعقیب نماز صبح، ناگاه صدای کوبیدن در را شنیدم. پس کنیزک بیرون رفت وکاغذی با خود آورد که برادر دینی من، شیخ عبد الحسین فرستاده بود ودر آن ابیاتی نوشته بود که مرا به آن مدح کرده بود. پس دیدم که جاری شد بر لسانش در شعر تفسیر منام بر نحو اجمال که خدایش الهام کرده بود. یکی از ابیات مدیحه این است:
ترجو سعاة فالی الی سعادة فالک * * * بک اختتام معال قد افتتحن بخالک
و به تحقیق که مرا خبر داد به عقیده جماعتی از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که متقابل بودند با بعضی از علمای امامیّه واز جمله آنها بود عقیده خال من، علاّمه بحرالعلوم (رحمه الله) در مقابل عقیده بعضی از اصحاب پیغمبر که از خواصّ آن جناب بودند وعقیده پاره ای از علماء که می افزودند بر سیّد یا از او ناقص بودند.
امّا این امور از اسراری است که ممکن نیست اظهار آن برای هر کسی به جهت عدم تحمّل خلق، آن را با آنکه آن مرحوم عهد گرفته از من که اظهار نکنم آن را برای احدی. واین خواب، نتیجه کلام آن قایل بود که قرائن شهادت می داد بر اینکه او منتظر مهدی (علیه السلام) است.
مؤلف گوید: این سیّد عظیم الشأن وجلیل القدر، از اعیان علمای امامیّه وصاحب کرامات جلیّه وقبّه عالیه، مقابل قبّه شیخ الفقهاء صاحب «جواهر الکلام» در نجف اشرف وجناب سیّد مهدی - اعلی الله مقامه - نقل کرد برای من که دو سال قبل از آمدن طاعون عام در عراق ومشاهد مشرّفه در سنه 1246 خبر داد ما را به آمدن طاعون وبرای هر یک از ما که از نزدیکان او بودیم، دعا نوشت ومی فرمود: «آخر کسی که خواهد مرد به طاعون، من خواهم بود وبعد از من، رفع می شود».
و نقل می کرد ک:ه حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در خواب به او خبر داده واین کلام را فرمود که: وبک یختم یا ولدی! ودر آن طاعون خدمتی کرد به اسلام واسلامیان که عقول متحیر می ماند. متکفل بود تهجیز جمیع اموات بلد وخارج آن را که زیاده از چهل هزار بودند وبر همه، خود نماز می کرد وبرای سی وبیست وزیاده وکمتر، یک نماز می کرد ویک روز بر هزار نفر، یک نماز کرد.
ما شرح این خدمت وجمله ای از کرامات ومقامات او را در جلد اوّل کتاب «دارالسلام» بیان کرده ایم ومقام اخلاصش چنان بود که احتیاط می فرمود از اینکه کسی دستش را ببوسد ومردم مترقّب بودند آمدن او را به حرم مطهّر که در آنجا به حالتی می شد که چون دستش را می بوسیدند، ملتفت نمی شد: وذلک فضل الله یؤتیه من یشاء.
حکایت نود وسوم: سیّد مهدی قزوینی:
خبر دادند جماعتی از علما وصلحا وفاضل قاطنین نجف اشرف وحلّه که از جمله ایشان است سیّد سند وخبر معتمد، زبدة العلماء وقدوة الالباء، میرزا صالح خلف ارشد سیّد المحقّقین ونور مصباح المجاهدین، وحید عصره، سیّد مهدی قزوینی سابق الذکر - طاب ثراه - به این سه حکایت آینده متعلّق به مرحوم والد خود - اعلی الله مقامه وبعضی از آن را خود بلاواسط شنیده بودم ولکن چون زمان شنیدن، در صدد ضبط آن نبودم، از جناب میرزا صالح مستدعی شدم که آنها را بنویسد به نحوی که خود شنیدند از آن مرحوم. فانّ اهل البیت ادری بما فیه. وبه علاوه که خود در اعلی درجه ایقان وفضل وتقوا وسدادند ودر سفر مکّه معظّمه ذهاباً وایاباً به ایشان مصاحب بودم. به جامعیّت ایشان کمتر کسی را دیدم.
پس نوشتند مطابق آنچه از آن جماعت شنیده بودم وبرادر دیگر ایشان، عالم نحریر وصاحب فضل منیر، سیّد امجد جناب سیّد محمد، در آخر مکتوب ایشان نوشته بود که این سه کرامت را خود از والد مرحوم مبرور - عطّر الله مرقده شنیدم.
صورت مکتوب:
بسم الله الرحمن الرحیم
خبر داد مرا بعضی از صلحای ابرار از اهل حلّه. گفت: صبحی از خانه خود بیرون آمدم به قصد خانه شما برای زیارت سیّد - اعلی الله مقامه -.
پس در راه مرورم افتاد به مقام معروف به قبر سیّد محمّد ذی الدّمعه. پس دیدم در نزد شباک واز خارج، شخصی را که منظر نیکوی درخشانی داشت ومشغول است به قرائت فاتحة الکتاب. پس تأمل کردم در او، دیدم در شمایل عربی است واز اهل حلّه نیست. پس در نفس خود گفتم: «این مرد، غریب است واعتنا کرده به صاحب این قبر وایستاده، فاتحه می خواند وما اهل بلد از او می گذریم وچنین نمی کنیم».
پس ایستادم وفاتحه وتوحید را خواندم. چون فارغ شدم، سلام کردم بر او. پس جواب سلام داد وفرمود: «ای علی! تو می روی به زیارت سیّد مهدی؟»
گفتم: «آری!»
فرمود: «من نیز با تو هستم».
چون قدری راه رفتیم، فرمود به من که: «ای علی! غمگین مباش بر آنچه وارد شده بر تو از خسران ورفتن مال در این سال. زیرا که تو مردی هستی که خدای تعالی تو را امتحان نموده به مال. پس دید تو را که ادا می کنی حق را وبه تحقیق که بجای آوردی آنچه را که خدای تعالی بر تو واجب کرده بود از حجّ. امّا مال، پس آن عرضی است؛ زایل می شود، می آید ومی رود».
و مرا در این سال خسرانی رسیده بود که احدی بر آن مطّلع نشده بود از ترس شهرت شکست کار که موجب تضییع تجّار است.
پس در نفس خود غمگین شدم وگفتم: «سبحان الله! شکست من شایع شده تا آنجا که به اجانب رسیده».
ولکن در جواب او گفتم: «الحمد لله علی کل حال».
پس فرمود: «آنچه از مال تو رفته، بزودی برخواهد گشت به سوی تو بعد از مدّتی وبرمی گردی تو، به حال اوّل خود ودیون خود را ادا خواهی کرد».
پس من ساکت شدم وتفکّر می کردم در کلام او تا آنکه رسیدیم به در خانه شما. پس من ایستادم واو ایستاد. پس گفتم: «داخل شو ای مولای من! که من از اهل خانه ام».
پس فرمود: «تو داخل شو. انا صاحب الدار». که منم صاحب خانه.
و صاحب الدار از القاب خاصّه امام عصر (علیه السلام) است. پس امتناع کردم از داخل شدن. پس دست مرا گرفت وداخل خانه کرد در پیش روی خود.
چون داخل مجلس شدیم، دیدیم جماعت طلبه را که نشسته اند ومنتظر بیرون آمدن سیّد هستند (قدس الله روحه) از داخل به جهت تدریس وجای نشستن او خالی بود. کسی در آنجا ننشسته بود به جهت احترام ودر آن موضع کتابی گذاشته بود. پس آن شخص رفت ودر آن محل که محل نشستن سیّد (رحمه الله) بود، نشست! آنگاه آن کتاب را برگرفت وباز کرد وآن کتاب شرایع محقّق بود. آنگاه بیرون آورد از میان اوراق کتاب، چند جزو مسوّده که به خط سیّد بود وخط سیّد در نهایت ردایت بود که هر کس نمی توانست بخواند! آن را گرفت وشروع نمود به خواندن آن وبه طلبه می فرمود: «آیا تعجّب نمی کنید از این فروع؟»
و این جزوه ها از اجزای کتاب «مواهب الافهام» سیّد بود که در شرح «شرایع الاسلام» است وآن کتاب عجیبی است در فنّ خود؛ بیرون نیامد از آن مگر شش مجلد از آن از اوّل طهارت تا احکام اموات.
والد - اعلی الله درجته - نقل کرد که: چون بیرون آمدم از اندرون خانه، دیدم آن مرد را که در جای من نشسته. پس چون مرا دید برخاست وکناره کرد از آن موضع. پس او را ملزم نمودم در نشستن در آن مکان ودیدم او را که مردی است خوش منظر زیبا چهره در زیّ غریب. پس چون نشستم، روی کردم به جانب او با طلاقت رو وبشاشت که از حالش سؤال کنم وحیا کردم بپرسم که او کیست ووطنش کجاست.
پس شروع نمودم در بحث، پس او تکلّم می کرد در مسأله ای که ما در آن بحث می کردیم به کلامی که مانند مروارید غلطان بود. کلام او مرا مبهوت کرد. پس یکی از طلاّب گفت: «ساکت شو! تو را چه با این سخنان؟» تبسّم کرد وساکت شد. چون بحث منقضی شد، گفتم به او: «از کجا آمده اید به حلّه؟»
فرمود: «از بلد سلیمانیّه».
پس گفتم: «کی بیرون آمدید؟»
فرمود: «روز گذشته بیرون آمدم. وبیرون نیامدم از آنجا مگر آنکه داخل شد در آنجا نجیب پاشا، فتح کرده وبا شمشیر وقهر آنجا را گرفته واحمد پاشا بانی را که در آنجا سرکشی می کرد وگرفت وبجای او عبد الله پاشا، برادرش را نشاند».
و احمد پاشای مذکور از طاعت دولت عثمانیّه سرپیچیده بود وخود مدّعی سلطنت شده بود در سلیمانیه.
والد مرحوم (رحمه الله) گفت: «من متفکر ماندم در خبر او اینکه این فتح وخبر او به حکّام حلّه نرسیده ودر خاطرم نگذشت که از او بپرسم که چگونه؟»
گفت: «به حلّه رسیدم ودیروز از سلیمانیّه بیرون آمدم».
و میان حلّه وسلیمانیّه زیاده از ده روز راه است برای سوار تندرو.
آنگاه آن شخص امر فرمود بعضی از خدام خانه را که آب برای او بیاورد. پس خادم ظرفی را گرفت که آب از جب بردارد؛ پس او را صدا کرد که: «چنین مکن! زیرا که در ظرف حیوان مرده ای است».
پس نظر کرد در آن دید، چلپاسه در آن مرده است.
پس ظرف دیگر گرفت وآب آورد نزد او. چون آب را آشامید، برخاست برای رفتن. پس من برخاستم به جهت برخاستن او. مرا وداع کرد وبیرون رفت. چون از خانه بیرون رفت، من به آن جماعت گفتم: «چرا انکار نکردید خبر او را در فتح سلیمانیه؟»
پس ایشان گفتند که: «تو چرا انکار نکردی؟»
پس حاجی علی سابق الذکر خبر داد مرا به آنچه واقع شده بود در راه وجماعت اهل مجلس خبر دادند به آنچه واقع شده بود پیش از بیرون آمدن من از خواندنش در آن مسوّده وتعجّب کردن از فروعی که در آن بود.
والد فرمود: «پس من گفتم: جستجو کنید او را وگمان ندارم که او را بیابید! او والله! صاحب الامر - روحی فداه - بود».
پس آن جماعت در طلب آن جناب متفرّق شدند. پس نیافتند برای او عینی ونه اثری. پس گویا که به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو شد.
فرمود: «پس ضبط کردیم تاریخ آن روز را که خبر داد از فتح سلمانیه در آن. پس رسید خبر بشارت فتح به حلّه بعد از ده روز از آن روز وحکّام اعلان کردند وحکم کردند به انداختن توپ. چنانچه رسم است که در خبر فتوحات می کنند».
مؤلف گوید: حسب موجود نزد حقیر از کتب انساب آن است که اسم ذی الدمعه حسین ونیز ملقب بود به ذی العبره واو، پس زید شهید، پسر حضرت علی بن الحسین (علیهما السلام) است وکنیه او ابوعانفقه است. او را ذوالدّمعه برای او می گفتند که در نماز شب بسیار می گریست واو را حضرت صادق (علیه السلام) تربیت فرمود وعلم وافری به او عنایت نمود واو زاهد وعابد بود ودر سنه 125 وفات کرد ودختر او را، مهدی، خلیفه عباسی گرفت واو را اعقاب بسیاری است وجناب سیّد اعرفند به آنچه مرقوم داشتند.
حکایت نود وچهارم: سیّد مهدی قزوینی:
و به سند وشرح مذکور فرمود: خبر داد مرا والد، گفت: که من ملازمت داشتم بیرون رفتن به سوی جزیره را که در جنوب حلّه است، بین دجله وفرات، به جهت ارشاد وهدایت عشیره های بنی زبید به سوی مذهب حق. وهمه ایشان در مذهب اهل سنّت بودند وبه برکت هدایت والد (رحمه الله) همه برگشتند به سوی مذهب امامیّه - ایّدهم الله وبه همان نحو باقی اند تاکنون وایشان زیاده از ده هزار نفسند.
فرمود: در جزیره، مزاری است معروف به قبر حمزه پسر حضرت کاظم (علیه السلام). مردم او را زیارت می کنند وبرای او کرامات بسیار نقل می کنند وحول آن قریه ای است مشتمل بر صد خانوار تقریباً.
پس من می رفتم به جزیره واز آنجا عبور می کردم واو را زیارت نمی کردم، چون در نزد من به صحّت رسیده که حمزه پسر حضرت موسی ابن جعفر (علیهما السلام) در ری مدفون است با عبد العظیم حسنی. پس دفعه ای حسب عادت بیرون رفتم ودر نزد اهل آن قریه مهمان بودم. پس اهل قریه مستدعی شدند از من که زیارت کنم مرقد مذکور را. پس من امتناع کردم وگفتم به ایشان که: «من مزاری را که نمی شناسم، زیارت نمی کنم». وبه جهت اعراض من از زیارت آن مزار، رغبت مردم به آنجا کم شد. آنگاه از نزد ایشان حرکت کردم وشب را در مزیدیّه ماندم در نزد بعضی از سادات آنجا.
پس چون وقت سحر شد، برخاستم برای نافله شب ومهیّا شدم برای نماز. پس چون نافله شب را بجای آوردم، نشستم به انتظار طلوع فجر به هیأت تعقیب که ناگاه داخل شد بر من سیّدی که می شناختم او را به صلاح وتقوا که از سادات آن قریه بود. پس سلام کرد ونشست.
آنگاه گفت: «یا مولانا! دیروز مهمان اهل قریه حمزه شدی واو را زیارت نکردی؟»
گفتم: «آری!»
گفت: «چرا؟»
گفتم: «زیرا که من زیارت نمی کنم آن را که نمی شناسم وحمزه پسر حضرت کاظم (علیه السلام) مدفون است در ری».
پس گفت: «ربّ مشهور لااصل له. بسا چیزها که شهرت کرده واصلی ندارد وآن قبر حمزه، پسر موسی کاظم (علیه السلام) نیست، هر چند چنین مشهور شده. بلکه آن قبر ابی یعلی حمزة بن قاسم علوی عبّاسی است. یکی از علمای اجازه واهل حدیث واو را اهل رجال ذکر کرده اند در کتب خود واو را ثنا کردند به علم وورع».
پس در نفس خود گفتم: «این از عوام سادات است واز اهل اطلاع بر علم رجال وحدیث نیست. پس شاید این کلام را اخذ نموده از بعضی از علماء».
آنگاه برخاستم به جهت مراقبت طلوع فجر وآن سیّد برخاست ورفت ومن غفلت کردم که سؤال کنم از او که: «این کلام را از کی اخذ کرده؟»
چون فجر طالع شده بود، من مشغول شدم به نماز، چون نماز خواندم، نشستم برای تعقیب تا آنکه آفتاب طلوع کرد وبا من جمله ای از کتب رجال بود؛ پس در آنها نظر کردم، دیدم حال بدان منوال است که ذکر نمود. پس اهل قریه به دیدن من آمدند ودر ایشان بود آن سیّد.
گفتم: «پیش از فجر نزد من آمدی وخبر دادی مرا از قبر حمزه که او ابویعلی حمزة بن قاسم علوی است. آن را تو از کجا گفتی واز کی اخذ نمودی؟»
پس گفت: «والله! من نیامده بودم نزد تو پیش از فجر وندیدم تو را پیش از این ساعت ومن شب گذشته در بیرون قریه بیتوته کرده بودم - در جایی که نام آن را برد وقدوم تو را شنیدم. پس در این روز آمدم به جهت زیارت تو».
پس به اهل آن قریه گفتم: «الان لازم شده مرا که برگردم به جهت زیارت حمزه. من شکی ندارم در اینکه آن شخصی را که دیدم، او صاحب الامر (علیه السلام) بود».
پس من وجمیع اهل آن قریه سوار شدیم به جهت زیارت او واز آن وقت این مزار به این مرتبه ظاهر وشایع شد که برای او شد؛ رحال می کنند از مکانهای دور.
مؤلف گوید: شیخ نجاشی در رجال فرموده: «حمزة بن قاسم بن علی بن حمزة بن حسن بن عبد الله بن عباس بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)، ابویعلی، ثقه ای جلیل القدر است از اصحاب ما؛ حدیث بسیار روایت می کرد. او را کتابی است در ذکر کسانی که روایت کردند از جعفر بن محمد (علیهما السلام) از مردان واز کلمات علما واساتید معلوم می شود که از علمای غیبت صغری، معاصر والد صدوق، علی بن بابویه است».
حکایت نود وپنجم: سیّد مهدی قزوینی:
و به سند مذکور از سیّد مؤیّد مزبور (رحمه الله) ونیز خود، مشافهةً از آن مرحوم (رحمه الله) شنیدم که فرمود: بیرون آمدم روز چهاردهم ماه شعبان از حلّه، به قصد زیارت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) در شب نیمه آن. پس چون رسیدیم به شطّ هندیّه وآن شعبه ای است از نهر فرات که از زیر مسیب جدا می شود وبه کوفه می رود وقصبه معتبره ای که بر کنار این شط است، طویرج می گویند که در راه حلّه واقع شده که به کربلا می رود.
عبور کردیم به جانب غربی آن ودیدیم زوّاری که از حلّه واطراف آن رفته بودند وزوّاری که از نجف اشرف وحوالی آن وارد شده بودند، جمیعاً محصورند در خانه های طایفه بنی طرف از عشایر هندیّه وراهی نیست برای ایشان به سوی کربلا! زیرا که عشیره عنیزه در راه فرود آمده بودند وراه متردّدین را از عبور ومرور قطع کردند ونمی گذارند احدی از کربلا بیرون آید ونه کسی به آنجا داخل شود مگر اینکه او را نهب وغارت می کردند.
فرمود: من نزد عربی فرود آمدم ونماز ظهر وعصر را بجای آوردم ونشستم. منتظر بودم که چه خواهد شد امر زوّار وآسمان ابر داشت وباران کم کم می آمد.
پس در این حال که نشسته بودیم، دیدیم تمام زوّار از خانه ها بیرون آمدند ومتوجّه شدند به سمت کربلا! پس به شخصی که با من بود، گفتم: «برو وسؤال کن که چه خبر است؟»
پس بیرون رفت وبرگشت وبه من گفت که: «عشیره بنی طرف بیرون آمدند با اسلحه ناریه ومتعهّد شدند که زوّار را به کربلا برسانند هر چند کار بکشد به محاربه با عنیزه».
پس چون شنیدم این کلام را، گفتم به آنان که با من بودند: «این کلام اصلی ندارد، زیرا که بنی طرف را قابلیّتی نیست که مقابله کنند با عنیزه وگمان می کنم که این کیدی است از ایشان به جهت بیرون کردن زوّار از خانه های خود. زیرا که برایشان سنگین شده ماندن زوّار در نزد ایشان، چون باید مهمانداری بکنند».
پس در این حال بودیم که زوّار برگشتند به سوی خانه های آنها. پس معلوم شد که حقیقت حال همان است که من گفتم.
پس زوّار داخل شدند ودر خانه ها ودر سایه خانه ها نشستند وآسمان هم ابر گرفته. پس مرا به حالت ایشان رقّتی سخت گرفت وانکسار عظیمی برایم حاصل شد. پس متوجّه شدم به سوی خداوند تبارک وتعالی به دعا وتوسّل به پیغمبر وآل او - صلوات الله علیهم - وطلب کردم از او اغاثه زوّار را از آن بلا که به آن مبتلا شدند.
پس در این حال بودیم که دیدیم سواری را که می آید بر اسب نیکویی مانند آهو که مثل آن ندیده بودم ودر دست او نیزه درازی است واو آستینها را بالا زده، اسب را می دوانید. تا آنکه ایستاد در نزد خانه ای که من در آنجا بودم وآن خانه ای بود از موی که اطراف آن را بالا زده بودند.
پس سلام کرد وما جواب سلام او را دادیم. آنگاه فرمود: «یا مولانا! - واسم مرا برد فرستاد مرا کسی که سلام می فرستد بر تو واو کنج محمّد آقا وصفر آقا است - وآن دو از صاحب منصبان عساکر عثمانیّه اند - ومی گویند که هر آینه زوّار بیایند که ما طرد کردیم عنیزه را از راه وما منتظر زوّاریم با عساکر خود در پشته سلیمانیّه بر سر جادّه».
پس به او گفتم: «تو با ما هستی تا پشته سلیمانیّه؟»
گفت: «آری!»
ساعت را از بغل بیرون آوردم، دیدم دو ساعت ونیم تقریباً به روز مانده. پس گفتم اسب مرا حاضر کردند. آن عرب بَدوی که ما در منزلش بودیم، به من چسبید وگفت: «ای مولای من! نفس خود واین زوّار ار در خطر مینداز. امشب را نزد ما باشید تا امر مبیّن شود».
پس به او گفتم: «چاره نیست از سوار شدن به جهت ادراک زیارت مخصوصه».
پس چون زوّار دیدند که ما سوار شدیم، پیاده وسوار در عقب ما حرکت کردند.
پس به راه افتادیم وآن سوار مذکور در جلو ما بود. مانند شیر بیشه وما در پشت سر او می رفتیم تا رسیدیم به پشته سلیمانیّه. پس سوار بر آنجا بالا رفت وما نیز او را متابعت کردیم. آنگاه پایین رفت وما رفتیم تا بالای پشته؛ پس نظر کردیم از آن سوار، اثری ندیدیم! گویا به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت ونه رئیس عسکری را دیدیم ونه عسکری! پس گفتم به کسانی که با من بودند: «آیا شک دارید که او صاحب الامر (علیه السلام) بوده؟»
گفتند: «نه والله!»
و من در آن وقتی که آن جناب در پیش روی ما می رفت، تأمل زیادی کردم در او که گویا وقتی پیش از این او را دیده ام. لکن به خاطرم نیامد که کی او را دیده ام. پس چون از ما جدا شد، متذکر شدم همان شخصی که در حلّه به منزل من آمده بود ومرا خبر داده بود به واقعه سلیمانیّه.
امّا عشیره وعنیزه: پس اثری ندیدم از ایشان در منزلهایشان وندیدیم احدی را که از حال ایشان سؤال کنیم جز آنکه که غبار شدیدی دیدیم که بلند شده بود در وسط بیایان. وارد کربلا شدیم وبه سرعت اسبان ما را می بردند. پس رسیدیم به دروازه شهر وعسکر را دیدیم در بالای قلعه، ایستاده اند. به ما گفتند که: «از کجا آمدید وچگونه رسیدید؟»
آنگاه نظر کردند به سواد زوّار. پس گفتند: «سبحان الله! این صحرا پر شده از زوّار! پس عنیزه به کجا رفتند؟»
گفتم به ایشان: «بنشینید در بلد ومعاش خود را بگیرید ولمکة ربّ یرعاها. واز برای مکّه پروردگاری هست که آن را حفظ وحراست کند».
و این مضمون کلام عبد المطلب است که چون به نزد ملک حبشه رفت برای پس گرفتن شتران خود که عسکر او بردند. ملک گفت: «چرا خلاصی کعبه را از من نخواستی که من برگردم».
فرمود: «من رب شتران خودم ولمکّة...». الخ.
آنگاه داخل بلد شدیم. پس دیدم کنج آقا را که بر تختی نشسته، نزدیک دروازه. سلام کردم. در مقابل من برخاست. پس گفتم به او که: «تو را همین فخر بس که مذکور شدی در آن زمان».
گفت: «قصّه چیست؟»
برای او نقل کردم. گفت: «ای آقای من! من از کجا دانستم که توبه زیارت آمدی تا قاصد نزد تو بفرستم ومن وعسکرم پانزده روز است که در این بلد محصوریم از خوف عنیزه! وقدرت نداریم بیرون بیاییم».
آنگاه پرسید که: «عنیزه به کجا رفتند؟»
گفتم: «نمی دانم! جز آنکه غبار شدیدی در وسط بیابان دیدیم که گویا غبار کوچک کردن آنها باشد».
آنگاه ساعت را بیرون آوردم، دیدم یک ساعت ونیم به روز مانده وتمام زمان سیر ما در یک ساعت واقع شده وبین منزلهای عشیره بنی طرف تا کربلا سه فرسخ است. پس شب را در کربلا به سر بردیم. چون صبح شد سؤال کردیم از خبر عنیزه.
پس خبر داد بعضی از فلاّحین که در بساتین کربلا بود که: عنیزه در حالتی که در منزلها وخیمه های خود بودند که ناگاه سواری ظاهر شد بر ایشان که بر اسب نیکوی فربهی سوار بود وبر دستش نیزه درازی بود، پس به آواز بلند بر ایشان صیحه زد که: «ای معاشر عنیزه! به تحقیق که مرگ حاضری در رسید! عساکر دولت عثمانیه، رو به شما کرده اند با سوارها وپیاده ها واینک ایشان در عقب من آیند. پس کوچ کنید وگمان ندارم که از ایشان نجات یابید».
پس، خداوند، خوف ومذلّت بر ایشان مسلّط فرمود. حتی آنکه شخص، بعضی از اسباب خود را می گذاشت به جهت تعجیل در حرکت. پس ساعتی نکشید که تمام ایشان کوچ کردند ورو به بیابان آوردند.
به او گفتم: «اوصاف آن سوار را برای من نقل کن!»
نقل کرد، دیدم که او همان سواری است که با ما بود به عینه. والحمد لله ربّ العالمین والصلوة علی محمّد وآله الطاهرین.
بعضی از کرامات ومقامات سیّد مهدی قزوینی:
مؤلّف گوید که: این کرامات ومقامات از سیّد مرحوم بعید نبود. زیرا او علم وعمل را میراث داشت واز عمّ اجلّ خود، جناب سیّد باقر سابق الذکر، صاحب اسرار خال خود، جناب بحر العلوم - اعلی الله مقامهم - وعمّ اکرمش او را تأدیب نمود وتربیت فرمود وبر خفایا واسرار مطلّع ساخت. تا رسید به آن مقام که نرسد به حول آن افکار ودارا شد از فضایل ومناقب مقداری که جمع نشد در غیر او از علمای ابرار.
اول: آنکه آن مرحوم بعد از آنکه هجرت کردند از نجف اشرف به حلّه ومستقر شدند در آنجا، شروع نمودند در هدایت مردم واظهار حق وازهاق باطل وبه برکت دعوت آن جناب، از داخل حلّه وخارج آن، زیاده از صد هزار نفر از اعراب، شیعه مخلص اثنا عشری شدند وشفاهاً به حقیر فرمودند: «چون به حلّه رفتیم، دیدیم شیعیان آنجا از علائم امامیه وشعار شیعه، جز بردن اموات خود به نجف اشرف چیزی ندارند واز سایر احکام وآثار عاری وبری حتی از تبرّی از اعداء الله وبه سبب هدایت او، همه از صلحاء وابرار شدند واین فضیلت بزرگی است که از خصایص اوست».
دوم: کمالات نفسانیّه وصفات انسانیّه که در آن جناب بود از صبر وتقوا ورضا وتحمّل مشقّت عبادت وسکون نفس ودوام اشتغال به ذکر خدای تعالی.
هرگز در خانه خود از اهل واولاد وخدمتگزاران، چیزی از حوایج نمی طلبید، مانند غذا در ناهار وشام وقهوه وچای وقلیان در وقت خود با عادت به آنها وتمکن وثروت وسلطنت ظاهره وعبید واماء. اگر آنها خود مواظب ومراقب نبودند وهر چیز را در محلّش نمی رساندند، بسا بود که شب وروز بر او بگذرد بدون آنکه از آنها چیزی تناول نماید واجابت دعوت می کرد ودر ولیمه ها ومیهمانیها حاضر می شد. لکن به همراه، کتبی برمی داشتند ودر گوشه مجلس، مشغول تألیف خود بودند واز صحبتهای مجلس، ایشان را خبری نبود، مگر آنکه مسأله پرسند واو جواب گوید.
و دیدن آن مرحوم در ماه رمضان چنین بود که نماز مغرب را با جماعت در مسجد می خواند، آنگاه نافله مقرّری مغرب را که در ماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه، حسب قسمت به او می رسد، می خواند وبه خانه می آمد وافطار می کرد وبرمی گشت به مسجد به همان نحو نماز عشاء را می خواند وبه خانه می آمد ومردم جمع می شدند.
اوّل، قاری حسن الصوتی با لحن قرآنی، آیاتی از قرآن که تعلّق داشت به وعظ وزجر وتهدید وتخویف می خواند به نحوی که قلوب قاسیه را نرم وچشمهای خشک شده را تر می کرد. آنگاه دیگری به همان نسق، خطبه ای از نهج البلاغه می خواند. آنگاه سومی قرائت می کرد مصائب ابی عبد الله (علیه السلام) را. آنگاه یکی از صلحاء مشغول خواندن ادعیه ماه مبارک می شد ودیگران متابعت می کردند تا وقت خوردن سحر. پس هر یک به منزل خود می رفت.
و بالجمله در مراقبت ومواظبت اوقات وتمام نوافل وسنن وقرائت با آنکه در سن به غایت پیری رسیده بود، آیت وحجّتی بود در عصر خود ودر سفر حجّ ذهاباً وایاباً با آن مرحوم بودم ودر مسجد غدیر وجحفه با ایشان نماز خواندیم ودر مراجعت دوازدهم ربیع الاول سنه 1300، پنج فرسخ مانده به سماوه، تقریباً، داعی حق را لبیک گفت. (ودر نجف اشرف در جنب مرقد عمّ اکرم خود مدفون شد وبر قبرش قبّه عالیه بنا کردند. منه (رحمه الله))
و در حین وفاتش در حضور جمع کثیری از مؤالف ومخالف ظاهر شد از قوّت ایمان وطمأنینه واز اقبال وصدق یقین آن مرحوم مقامی که همه متعجّب شدند وکرامت باهره ای که بر همه معلوم شد.
سوم: تصانیف رایقه بسیاری در فقه واصول وتوحید وامامت وکلام وغیر اینها که یکی از آنها، کتبی است در اثباتِ بودن شیعه، فرقه ناجیه که از کتب نفیسه است. طوبی له وحسن مآب
حکایت نود وششم: شیخ ابراهیم قطیفی:
محدث نبیل وعالم جلیل، شیخ یوسف بحرینی در «لؤلؤ» در ضمن احوال عالم محقق خبیر، شیخ ابراهیم قطیفی، معاصر محقق ثانی (رحمه الله) نقل کرده که: داخل شد بر او، حجّت (علیه السلام) در صورت مردی که شیخ می شناخت او را.
پس سؤال نمود از او که: «کدام آیه از آیات قرآنی، اعظم است در مواعظ؟»
پس شیخ گفت: ﴿اِنَّ الّذین یُلْحِدُونَ فیِ ایاتِنا لایَخْفَوْنَ عَلَیْنا اَفَمَنْ یُلْقی فِی النّارِ خَیْرٌ اَمَّنْ یَأْتِی امِناً یَوْمَ الْقِیمَةِ إِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ اِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ﴾ (فصلت: 40).
پس فرمود: «راست گفتی ای شیخ!»
آنگاه بیرون رفت از نزد او. پس سؤال کرد شیخ از اهل بیت خود که: «فلان بیرون رفت؟»
پس گفتند: «ما کسی را ندیدیم داخل شده وکسی را ندیدیم بیرون رفته!»
حکایت نود وهفتم: حاج ملا باقر بهبهانی:
صالح ورع متقی متتبع، مرحوم حاجی ملا باقر بهبهانی، مجاور نجف اشرف، مشافهةً نقل کرد ونیز در کتاب «دمعه الساکبه» در ضمن احوال حجّت (علیه السلام) مرقوم داشته از معجزات آن جناب که: خود مشاهده کردم آنکه فرزندم، علی محمّد که اولاد ذکورم منحصر بود در او، مریض شد. وروز به روز مرضش در تزاید بود وبر حزن واندوه من می افزود. تا آنکه از برای مردم، یأس حاصل شد از مرض او وعلما وسادات برای او طلب شفا می کردند در مظان دعا تا آنکه شب یازدهم مرض او شد، مرضش سخت وحالش سنگین شد واضطرابش زیاد والتهابش شدید. پس راه چاره بر من بسته شد وملتجی شدم به حضرت قائم (علیه السلام).
پس، از نزد او با قلق واضطراب بیرون رفتم وبر بام خانه بالا رفتم وبی قرارانه به آن جناب متوسّل شدم وبا ذلّت ومسکنت می گفتم: یا صاحب الزمان! اغثنی یاصاحب الزمان! ادرکنی!.
و خود را به خاک عجز ومذلّت مالیدم وفرود آمدم وبر او داخل شدم وپیش روی او نشستم. دیدم نفسش ساکن وحواسش بجا وعرق، او را گرفته. پس خدای را بر این نعمت عظمی شکر کردم.
حکایت نود وهشتم: شیخ حسن عراقی:
قصّه شیخ حسن عراقی است که در ذیل حکایت صدم بیاید. ان شاء الله تعالی.
حکایت نود ونهم: عبد الرحیم دماوندی:
فاضل همدانی، عالم بصیر، حاجی ملا رضای همدانی در مفتاح اول از باب سوم از کتاب «مفتاح النّبوّة» در ضمن کلام خود که حضرت حجّت (علیه السلام) گاهی نفس مقدّس خود را ظاهر می فرماید از برای بعضی از خواص شیعه، گفته که: آن جناب ظاهر نمود نفس شریف خود را در پنجاه سال پیش از این، از برای یکی از علمای متّقین واو ملاّ عبد الرحیم دماوندی است که نیست از برای احدی سخن در صلاح وسداد او.
و این عالم در کتاب خود نوشته که: من آن جناب را دیدم در خانه خود در شبی که به غایت تاریک بود به نحوی که چشم، چیزی را نمی دید، که ایستاده در طرف قبله ونور می درخشید از روی مبارکش به نحوی که من نقش قالی را می دیدم به آن نور.
حکایت صدم: شیخ محمّد حرقوشی:
سیّد محدّث نبیل، سیّد نعمت الله جزایری در شرح کتاب «غوالی اللئالی» ابن ابی جمهور احسائی گفته که: خبر داد مرا واجازه داد به من سیّد ثقه، هاشم بن حسین احسائی در دارالعلم شیراز در مدرسه مقابل بقعه مبارکه مزار سیّد محمّد عابد - علیه الرحمة والرّضوان - در حجره ای از طبقه دوم از طرف راست آنکه داخل مدرسه شود.
گفت: حکایت کرد برای من استاد معدل، شیخ محمّد حرقوشی - قدس الله تربته گفت: زمانی که در شام بودم، روزی رفتم به مسجدی مهجور که از آبادی دور بود. پس دیدم شیخی را که رخسار نیکوی روشنی داشت وجامه ای سفید پوشیده وهیأت نیکویی داشت.
پس با او گفتگو کردم در علم حدیث وفنون علم. پس دیدم او را فوق آنچه بتوان وصف کرد. از او تحقیق کردم اسم ونسبش را. بعد از زحمت بسیاری گفت: «من معمر بن ابی الدنیا هستم، صاحب امیر المؤمنین (علیه السلام) وحاضر شدم با او حرب صفین را واین شکستگی که در سر من است، اثر لگد اسب آن جناب است».
آنگاه ذکر کرد از برای من از علامات وصفات، آنقدر که محقّق شد برای من، صدق هرچه می گوید. آنگاه از او خواستم که اجازه دهد به من، روایت کتب اخبار را. پس اجازه داد مرا از امیر المؤمنین واز جمیع ائمه (علیهم السلام) تا آنکه رسید در اجازه به صاحب الدّار (عجل الله فرجه) وهمچنین اجازه داد مرا کتب عربیّه را از مصنّفین آنها مثل عبد القاهر وسکاکی وتفتازانی وکتب نحو را از اهلش وذکر نمود علوم متعارفه را.
آنگاه سیّد فرمود که: شیخ محمّد حرفوشی اجازه داد به من کتب احادیث اصول رابعه وغیر آن از کتب اخبار را به این اجازه ونیز اجازه داد مرا کتب مصنّفه در فنون علم را وسیّد اجازه داد مرا به این اجازه، هرچه را که اجازه داد به او شیخ حرفوشی، او از معمّر بن ابی الدنیا صاحب امیر المؤمنین (علیه السلام).
(شیخ حرّ در «امل الامل» گفته: شیخ محمّد بن علی بن احمد حرفوشی حریری عاملی کرکی شامی فاضل عالم، ادیب ماهر، محقق مدقق، شاعر منشی حافظ بود، اعرف اهل عصر خود بود معلوم عربیه وذکر نمود برای او مؤلفات در بیت وشرح قواعد شهید وغیر آن وسیّد علی خان او را در «سلافه» ثنای بلیغ کرده وگفته که او وفات کرده در سنه 1059 منه (رحمه الله).)
و امّا من، پس ضامنم توفیق سیّد وشیخ وتعدیل وورع هر دو را ولکن ضامن نیستم وقوع امر را در واقع به نحوی که حکایت شد.
و این اجازه عالیه اتفاق نیفتاد برای احدی از علماء ومحدثین ما، نه در صدر سلف ونه در اعصار متأخّره.
سبط عالم او، سیّد عبد الله شارح نخبه ومعاصر صاحب حدایق در اجازه کبیره خود بعد از نقل کلام مذکور از جدّش، فرمود که: «گویا او، این قصّه را مستنکر دانسته یا ترسیده که بر او انکار کنند. پس تبّری کرده از عهده آن در آخر کلام خود». چنین نیست، زیرا که معمّر بن ابی الدّنیای مغری مکرّراً مذکور است در کتب تواریخ وقصّه او طولانی است در بیرون آمدن او با پدرش در طلب آب حیات ومطّلع شدن اوبر آن بدون رفقایش که مذکور است در کتب تواریخ وغیر آن ونقل کرده قدری از آن را صاحب بحار در احوال صاحب الدّار (علیه السلام).
ذکر کرده صدوق در «اکمال الدین» که اسم او، علی بن عثمان بن خطاب بن مرة بن مؤید همدانی است. الاّ آنکه او فرموده: «معمر ابی الدنیا به اسقاط کلمه ابن». وظاهر آن است که آنچه گفته، صواب است.
چنانکه پوشیده نیست وذکر کرده که او از حضرموت است وبلدی که او در آنجا مقیم است، طنجه است وروایت کرده از او احادیثی با سند به اسانید مختلفه.
رفع توهّم وشبهه اهل سنّت درباره طول عمر وغیبت حضرت (علیه السلام):
مؤلف گوید: مخالفین ما، طعنه بر امامیّه می زنند واستبعاد می کنند بقای شخصی را در این طول مدّت وعلاوه بر استبعاد، نسبت دروغی به ایشان می دهند که امامیّه اعتقاد دارند که آن جناب در سرداب غایب شد ودر همانجا هست واز آنجا ظاهر می شود وایشان انتظار می کشند بیرون آمدن آن جناب را از سرداب! وعلمای ما از برای دفع استبعاد، در کتب غیبت، زحمت کشیدند وبسیاری از معمرین را جمع کردند واخبار وقصص واشعار آنها را ذکر کردند وظاهراً از برای رفع استبعاد، احتیاج به آن زحمتها نباشد. زیرا بقای یک نفر در مدّت چند هزار سال که مسلّم است در میان تمام امّت، کافی است در رفع استبعاد وآن خضر (علیه السلام) است که احدی در وجودش خلاف نکرده.
ولکن ما محض متابعت، پاره ای از کلمات آن جماعت را نقل می کنیم واسامی معمّرین را اجمالاً می شمریم:
ذهبی در «تاریخ الاسلام» گفته، در ضمن احوال ابی محمّد، حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) که: «امّا پسر او، محمّد بن الحسن که دعوی می کنند رافضه که اوست قائم خلف حجّت، پس متولّد شد در سنه 258 وگفته شد 256 وزندگی کرد بعد از پدرش دو سال؛ آنگاه معدوم شد ومعلوم نیست چگونه مرده است وایشان مدّعی اند که در سرداب باقی است از 450 سال قبل واینکه اوست صاحب الزّمان واینکه او زنده است ومی داند علم اوّلین وآخرین را.
و معترفند به اینکه کسی او را ندیده بالجمله (یعنی آنچه ایشان در حق وی گویند یا اعتقاد دارند وخلاف واقع است، بسیار است. منه) ونادانی رافضه بر او زیاد است. از خدا مسألت می کنیم که ثابت بدارد عقول وایمان ما را وآنچه این رافضه اعتقاد دارند در ابن منتظر! اگر اعتقاد کند آن را مسلمی در علی بلکه در پیغمبر (صلی الله علیه وآله) هر آینه جایز نیست این اعتقاد برای او. زیرا که ایشان اعتقاد دارند در او ودر پدران او، اینکه هر یک از ایشان می دانست علم اولین وآخرین وعلم بماکان ومایکون را وصادر نمی شود از ایشان خطایی واینکه ایشان معصومند از خطا.
آنگاه گفته: از خدا سؤال می کنیم عافیت را وپناه می بریم وبه او از استدلال کردن به دروغ ورد کردن راست، چنانچه دأب شیعه است».
ابن خلکان در ترجمه آن حضرت گفته که: «او کسی است که گمان دارند شیعه که او منتظر وقائم ومهدی است واو صاحب سرداب است در نزد ایشان وایشان انتظار می کشند خروج او را در آخر الزمان از سرداب که در سر من رأی است».
ابن حجر متأخّر مکّی در «صواعق» بعد از جمله ای کلمات گفته: «وغایب شدن شخصی، مدّت مدیدی از خوارق عادت است. پس وصف نمودن نبیّ (صلی الله علیه وآله) او را به این وصف، اولی بود با اینکه آن جناب، ذکر ننمود مهدی را به این وصف.... الخ»
و از این رقم کلمات که بعضی مأخوذ از بعضی دیگر است در کتب ایشان بسیار وبرای امثال وتنبیه نقل این مقدار کافی است.
و جواب: اما اوّلاً آنچه نسبت دادند به امامیّه در اعتقاد داشتن ایشان که آن جناب از اول غیبت تا حال واز حال تا زمان ظهور در سرداب بوده وخواهد بود، مجرّد کذب وبهتان وافترا است. با همه کثرت فرق وتشتت آراء ومداخله جَهَله در علوم، تاکنون در کتابی دیده وشنیده نشده ودر نظم ونثری ذکر نشده، بلکه در جایی جاهلی احتمالی نداده که آن جناب، از اوّل تا آخر در سرداب خواهند بود. بلکه در احادیث واخبار وحکایات ایشان در هر کتابی که در آن ذکر امامت می شود، مبیّن ومشروح است که:
در ایّام غیبت صغری، وکلاء ونوّاب مخصوص داشت که اموال در نزد ایشان جمع می شد وحسب دستورالعمل آن جناب صرف می کردند وبه آنها امر ونهی می فرمود وتوقیع می فرستاد ودر اماکن مخصوصه، آنها وغیر آنها خدمت آن جناب می رسیدند.
در غیبت کبری، محل استقرار آن جناب بر همه کس مخفی است. لکن در موسم حجّ حاضر ودر شدّتها وتنگیها از موالیان خود دستگیری می کند. چنانکه شمّه ای از آن ذکر شد.
چگونه می گویند آن جناب در سرداب است ودر هر عید وجمعه در دعای ندبه معروفه می خوانند که: «کاش من می دانستم که تو در کجا مستقر شدی آیا در رَضْوی؟ یا به طور؟ یا غیر آنها؟» ورَضْوی کوهی است در مدینه وذیطُوی موضعی است قریب مکّه.
و در خطب خود در ذکر القاب آن جناب می خوانند که:
الغائب عن الابصار والحاضر فی الامصار الّذی یظهر فی بیت الله ذی الاستار ویطهّر الارض من لوث الکفار.
در «غیبت» شیخ نعمانی روایت شده از جناب صادق (علیه السلام) که فرمود: «می باشد از برای صاحب این امر، غیبتی در بعضی از این درّه ها». واشاره فرمود به دست خود به سوی ناحیه ذیطوی. الخ.
نیز روایت کرده از آن جناب که فرمود: «بدرستی که از برای صاحب این امر، هرآینه شباهتی است به یوسف».
تا آنکه فرمود: «پس چه انکار می کنند این امّت که خداوند بکند به حجّت خود آنچه را که به یوسف کرده واینکه صاحب مظلوم شما که انکار کردند حق او را که صاحب این امر است، تردد کند میان ایشان وراه رود در بازارهای ایشان وپا بگذارد وبر فرشهای ایشان ونشناسند او را تا آن وقت که خداوند او را اذن دهد که خود را با بشناساند به ایشان».
در «غیبت» شیخ طوسی روایت شده از محمّد بن عثمان عمری (رحمه الله) که او فرمود: «والله! والله! که صاحب این امر، هر آینه حاضر می شود موسم، یعنی موسم حجّ، در هر سال، می بیند مردم را ومی شناسد ایشان را ومی بینند او را ونمی شناسند او را».
نیز روایت کرده شیخ ونعمانی وصدوق از جناب صادق (علیه السلام) که فرمود: «گُم خواهند کرد مردم امام خود را. پس حاضر می شود در موسم وایشان را می بیند وآنها او را نمی بینند».
و نیز روایت کرده از عبد الاعلی که گفت: با آن حضرت بیرون رفتم، چون به روحاء فرود آمدیم، نظر فرمود به کوهی که مشرف بر آنجا بود. پس فرمود: «می بینی این کوه را؟ این کوهی است که آن را رَضْوی می گویند. از کوههای فارس بود، ما را دوست داشت خداوند، آن را نقل فرمود به نزد ما. آگاه باش که در آن است هر درخت میوه داری وچه نیک امانی است برای خائف. آگاه باش که برای صاحب این امر، در او دو غیبت است: یکی کوتاه ودیگری طولانی».
گذشت که خروج آن حضرت از قریه ای است که آن را کرعه می گویند ودر یکی از زیارات جامعه است در سلام بر آن حضرت:
السّلام علی الامام الغائب عن الابصار، الحاضر فی الامصار والموجود فی الافکار، بقیة الاخیار، وارث ذی الفقار المنتظر والحسام الذکر والشمس الطالعة والسماء الظلیلة والارض البسیطة نور الانوار الّذی تشرق به الارض عما قلیل بدر التمام وحجّة الله علی الانام برج البروج والیوم الموعود وشاهد ومشهود....الخ
بالجمله کاش ذهبی با آن همه دعوی، اطلاع ودیانت به محلّی از کتب امامیّه نشان می داد که فلان عالم در کتاب فلان نوشته! چنانچه رسم امامیّه است که در مقام ایراد بر ایشان از مؤلف وکتاب وباب وفصل آن خبر می دهند وبا این افترا وبهتان، شیعه را نسبت به دروغ گفتن می دهد وخود را پاکدامن می پندارد وابداً شرم وحیا نمی کند!
واما ثانیاً: بر فرض تسلیم که آن جناب در این مدّت در آنجا باشند، راه استبعاد آن از چه بابت است؟ از طول عمر است؟ یا مخفی بودن از نظر متردّدین؟ یا زندگی کردن بی مدد حیات؟
اما اوّل: پس بیاید ان شاء الله تعالی واما مخفی بودن از نظر ناظرین پس گذشت جواب از آن در ذیل حکایت سی وهفتم که اهل سنّت از عجایب قدرت باری تعالی آنقدر نقل کنند که امثال اینها را قدری نیست در جنب آنها. چه گویند جایز است انسانی سیر کند در بیابانی که پر است از عساکر که با هم نزاع وجدال می کنند. به راست وچپ می روند واو کسی را نبیند وصدایی نشنود ومی شود که انسان ببیند گرسنگی غیر خود را وسیری او را ودرک کند لذّت او را والم او را وغم وسرور او را وعلم وظن ووهم او را وبا این حال، نبیند لون بشره او را که سیاه است یا سفید! با نبودن حاجب وبودن روشنایی ومی شود که ببیند چیزی را که میان او وآن چیز حجابی باشد که عرض آن هزار ذراغ در شب تاریک ونبیند چیزی را که در پهلوی او است بی حاجب ونور شمس هم بر آن تابیده باشد ومی شود که ببیند موری را در مشرق واو در مغرب باشد ونبیند کوه عظیمی را که در پهلوی اوست بی حاجب وامثال این کلمات که شمّه ای از آن گذشت وباقی به همین روش معلوم.
اما مدد حیات: پس، از همین کلمات معلوم می شود جواز حیات، بی آنچه ایشان چیزی را سبب چیزی ندانند. نان را سبب سیری وآب را رافع تشنگی وزهر را باعث هلاکت ندانند. عادتی برای خداوند جاری شده که چون نان وآب خورد سیری آرد وتشنگی برود.
پس زندگی را سبب، جز فعل حق نباشد، خوردن ونخوردن در این جهت یکسان واز طرایف حکایات مخالفین چیزی است که فیروز آبادی در «قاموس» نقل کرده در باب عین گفته: عبود «مثل تنور» مردی است بسیار خواب که هفت سال در جای هیزم کشی خود در خواب بود ودر حدیث معضل است که: اوّل کسی که داخل بهشت می شود عبد اسودی است که او را عبود می گویند وسبب آن، اینکه خداوند (عزَّ وجلَّ) پیغمبری را فرستاد به سوی اهل قریه، پس ایمان نیاورد به او، احدی، مگر این سیاه واینکه قوم او چاهی برای او کندند.
پس آن پیغمبر را در آن چاه گذاشتند وروی آن را با سنگی گرفتند. پس این سیاه بیرون می رفت وهیزم می کَند وهیزم را می فروخت وبه آن طعام وشرابی می خرید. آنگاه می آمد نزد آن چاه. پس خداوند، او را اعانت می کرد در برداشتن آن سنگ. پس آن را برمی داشت وآن طعام وشراب را برای او سرازیر می کرد.
آن سیاه، روزی هیزم کند. نشست که استراحت کند. پس به طرف چپ خود افتاد. خوابید هفت سال. آنگاه بیدار شد. او اعتقاد نداشت مگر آنکه ساعتی از روز خوابیده. پس هیزم خود را برداشت وبه آن قریه آورد وفروخت آنگاه به نزد چاه رفت.
پس پیغمبر را در آنجا ندید. آن قوم پشیمان شده بودند وآن پیغمبر را بیرون آورده بودند. پس آن پیغمبر از حال آن سیاه سؤال می کرد. می گفتند که ما نمی دانیم او در کجاست. پس به او مثل می زنند برای کسی که بسیار می خوابد!
زمخشری در «ربیع الابرار» به این حکایت اشاره کرده ودر این حکایت جواب است از همه استبعادات ایشان. چه ماندن سیاهی هفت سال بی آب ونان در زیر آفتاب وباد وباران ومحل استطراق وجانوران ودرندگان، زنده وسالم به مراتب اعجب است از بقای کسی که می خورد ومی آشامد وسیر می کند، چنانچه امامیه می گویند! واعجب از آن، خفای آن سیاه بر اهل آن قریه در این هفت سال با آنکه در محل مخصوص خوابیده بود وچگونه می شود احتمال داد که در طول این مدّت، عبور احدی به آنجا نیفتاد ودیگر محتاج به هیزم نشدند یا هیزم کشی در آنجا نماند.
دیگر خفای حکمت خواباندن خداوند، او را در هفت سال که راهی نیست از برای عباد در معرفت آن جز آنکه به حس دیدند یا شنیدند خوابیدن او را! دانند که لغو وعبث را در افعال خداوند راهی نیست. اعتقاد کنند اجمالاً به بودن آن، مطابق صلاح، هرچند ندانند واز حس خود به جهت ندانستن حکمت دست نکشند. چنانچه امامیّه که مطابق اخبار متواتره نبویّه وعلویّه که نهم از فرزندان امام حسین (علیه السلام) امام وخلیفه وحجّت ومهدی موعود است، واضح ومبرهن کردند وبه حس ووجدان از روی مشاهده آیات ومعجزات وکرامات ودیدن اثر اجابت در رقاع استغاثات وتوسّل به آن جناب در کلمات به مقام عین الیقین رساندند از ندانستن حکمت غیبت وسبب خفا، ضرری وقصی به علم واعتقاد ایشان نرسد وریبه وتردّدی در آن وجود مبارک نکنند.
علمای اهل سنّت در احوال بسیاری از مشایخ وعرفای خود نوشته اند که: مدّتها در فلان محل از مغازه یا مسجد بود، مشغول به ذکر وعبادت وغذای او از غیب می رسید که حُسنی در ذکر آنها نیست. چه شده که این مقدار مقام را در یکی از فرزندان پغمبر خود مستبعد دارند واحتمال ندهند واز برای هر بی سر وپایی راضی می شوند؟!
اما ثالثاً: پس آنچه ذهبی گفته که ایشان معترفند که کسی او را ندیده نیز کذب وافترا است.
اما در غیبت صغری: که بسیاری دیدند وبه خدمتش رسیدند واسامی ایشان در کتب ثبت وضبط شده.
امّا در غیبت کبری: پس همه معترفند به جواز مشاهده به نحوی که در حین دیدن، نشناسند ولکن پس از آن معلوم شود. بلکه در باب آینده ثابت خواهیم کرد جواز آن را با دانستن برای خواص وکمتر کسی است که ذکر احوال آن جناب کرد واز آن رقم حکایات چیزی ذکر نکرده باشد. بلکه از اهل سنّت، دعوای رؤیت آن جناب را کردند در غیبت صغری وکبری که از شرم ذکر آن، ذهبی وابن حجر باید سر به زیر افکنند وانگشت ندامت به دندان گیرند.
شیخ عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی در کتاب «لواقح الانوار فی طبقات السادات الاخیار» که در آخر کتاب، آن را «لواقح الانوار القدسیّه فی مناقب العلماء والصوفیه» نام نهاده، گفته: از جمله ایشانند، شیخ صالح عابد زاهد، صاحب کشف صحیح وحال عظیم، شیخ حسن عراقی مدفون بالا تپه مشرف بر برکه رطلی در مصر، زندگانی کرد قریب صد وسی سال.
داخل شدم بر او یک دفعه من وسیّد من، ابوالعباس حریثی. پس گفت: «خبر دهم شما را به حدیثی که بشناسید به آن، امر مرا از آن حین که جوان بودم تا این وقت؟»
پس گفتیم: «آری!»
گفت: «من جوان امردی بودم که در شام عبا می بافتم ومن مسرف بودم بر نفس، یعنی مشغول معصیت بودم. پس داخل شدم روزی در جامع بنی امیّه. دیدم شخصی را که بر کرسی نشسته وسخن می گوید در امر مهدی (علیه السلام) وخروج او. پس سیراب شدم دلم از محبّت او ومشغول شدم به دعا کردن در سجود خود که خدای تعالی جمع کند میان من واو.
پس درنگ کردم قریب یک سال که دعا می کردم. پس بینی که بعد از مغرب در جامع بودم، ناگاه داخل شد بر من شخصی که بر او بود عمامه ای مثل عمامه عجمها وجبّه ای از پش شتر.
پس دست خود را بر کتف من سود وفرمود: «به من چه حاجت است تو را در اجتماع با من؟»
پس گفتم به او که: «تو کیستی؟»
فرمود: «منم مهدی!»
پس دست او را بوسیدم وگفتم: «بیا با من به خانه».
اجابت کرد وفرمود: «برای من مکانی را خالی کن که داخل نشود بر من در آنجا احدی غیر تو».
پس برای او مکانی را خالی کردم. پس درنگ کرد در نزد من هفت روز وتلقین کرد به من ذکر را وامر کرد مرا که یک روز، روزه گیرم ویک روز، افطار کنم واینکه در هر شب، پانصد رکعت نماز کنم واینکه پهلوی خود را از برای خواب بر زمین نگذارم مگر آنکه بر من غلبه کند. آنگاه طالب شد که بیرون رود.
به من فرمود: «ای حسن! مجتمع مشو با احدی بعد از من وکفایت می کند تو را آنچه حاصل شد برای تو از جانب من. پس نیست در آنجا الاّ دون آنچه از من به تو رسید. متحمّل مشو منّت احدی را بدون فایده».
پس گفتم: «سمعاً وطاعةً».
بیرون رفتم تا او را وداع کنم. پس مرا نگاه داشت در نزد عتبه در وگفت از همین جا. پس ماندم به همین حالت چندین سال».
آنگاه شعرانی گفته بعد از ذکر حکایت سیاحت حسن عراقی که او گفت: «من سؤال نمودم از مهدی (علیه السلام) از عمر او».
پس فرمود: «ای فرزند من! عمر من الآن ششصد وبیست سال است».
و از عمر من از آن سال تا حال صد سال گذشته. پس این مطلب را گفتم به سیّد خود علی خواص. پس موافقت کرد او را در عمر مهدی (علیه السلام).
نیز شیخ عبد الوهاب شعرانی در مبحث شصت وپنجم از کتاب «یواقیت وجواهر در بیان عقاید» گفته بعد از کلماتی که گذشت در باب چهارم، که: «عمر او (یعنی مهدی (علیه السلام)) تا این وقت که سنه 958 است، هفتصد وشش سال است».
چنین خبر داد مرا شیخ حسن عراقی از امام مهدی (علیه السلام) در آن حین که مجتمع شد با او. موافقت کرد او را این دعوی شیخ ما وسیّد من علی خواص وعلی اکبر بن اسدالله مودَّدی که از متأخرین علمای اهل سنّت است، در حاشیه نفحات.
جامی بعد از کلماتی چند گفته که: در مبحث چهل وپنجم یواقیت ذکر کرده که ابوالحسن شاذلی گفت: از برای قطب، پانزده علامت است؛ اینکه مدد دهند او را به مدد عصمت ورحمت وخلافت ونیابت ومدد حمله عرش وکشف شود برای او از حقیقت ذات واحاط به صفات.... الخ.
پس به این صحیح می شود مذهب آنکه می گوید که غیر نبی هم معصوم می شود وکسی که مقیّد نموده عصمت را در زمره معدوده ونفی نموده عصمت را از غیر آن زمره، پس به تحقیق که سلوک نموده مسلکی دیگر. پس از برای آن نیز وجهی دیگر است که می داند او را هرکس که عالم است. پس بدرستی که حکم به اینکه مهدی موعود (علیه السلام)، موجود است واو قطب است بعد از پدرش حسن عسکری (علیه السلام). چنانکه امام حسن (علیه السلام) قطب بود بعد از پدرش تا برسد به امام علی بن ابیطالب - کرمنا الله بوجوههم اشاره دارد به صحت حصر این رتبه در وجودات ایشان از آن حین که قطبیّت ثابت شد در وجود جدّ مهدی (علیه السلام) علی بن ابیطالب (علیه السلام) تا اینکه تمام شد در او نه پیش از او.
پس هر قطب فردی که بر این رتبه است به نیابت از اوست به جهت غیاب بودن او از چشمهای عوام وخواص نه از چشمهای اخص خواص.
به تحقیق که ذکر شده این مطلب از شیخ صاحب یواقیت واز غیر او، ایضاً (رضی الله عنه) وعنهم.
پس لابدّ است که بوده باشد از برای هر امامی از ائمه اثنا عشر عصمتی. بگیر این فایده را وجناب سیف الشریعه وبرهان الشیعه حامی الدین وقامع بدع الملحدین العالم المؤید المسدد، مولوی میر حامد حسین، ساکن لکنهو از بلاد هند - ایده الله تعالی که تاکنون به تتبع واطّلاع او بر کتب مخالفین ونقض شبهات ودفع هفوات آنها کسی دیده نشده، خصوص در مبحث امامت وحقیر در این مقام، بیشتر کلمات را از کتاب استسقاء الافحام ایشان نقل نمودم، در حاشیه آن کتاب فرموده که: «باید دانست که اکابر علمای اهل سنّت از حنفیه وشافعیه وحنبلیه که از معاصرین شعرانی بودند، نهایت مدح واطرار وکمال ستایش وثنای کتاب یواقیت وجواهر نموده اند».
شهاب الدین بن شلبی حنفی تصریح نموده که: «من خلقی کثیر را از اهل طریق دیدم، لکن هیچ کس گرد معانی این مؤلف نگردیده وبر هر مسْلم، حسن اعتقاد وترک تعصب ولداد واجب است».
شهاب الدین رملی شافعی گفته که: «این کتابی است که فضیلت آن را انکار نتوان کرد. هیچ کس اختلاف نمی کند در اینکه مثل آن تصنیف نشده».
و عمیره شافعی بعد از مدح این کتاب گفته که: «من گمان نداشتم که در این زمانه مثل این تألیف عظیم الشأن بروز وظهور خواهد کرد. الخ»
شیخ الاسلام فتوحی حنبلی گفته: «در معانی این کتاب قدح نمی کند مگر دشمن مرتاب یا جاحد کذاب».
و شیخ محمّد برهتموشی حنفی هم مبالغه واغراق در مدح این کتاب به عبارات بلیغه نموده. بعد از حمد گفته: وبعد! فقد وقف العبد الفقیر الی الله تعالی محمّد بن محمّد البرهمتوشی الحنفی علی الیواقیت والجواهر فی عقاید الاکابر لسیدنا ومولانا الامام العالم العامل العلامة المحقق المدقق الفهامة خاتمة المحققین وارث علوم الانبیاء والمرسلین شیخ الحقیقة والشریعة معدن السلوک والطریقة من توجه الله تاج العرفان ورفعه علی اهل الزمان مولانا الشیخ عبد الوهاب - ادام الله - النفع به علی الانام وابقاه الله تعالی لنفع العباد مد الایام فاذا هو کتاب جل مقداره ولمحمت اسراره وسمحت من سحب الفضل امطاره وتاحت فی ریاض التحقیق ازهاره.
عارف عبد الرحمن صوفی در «مرآت مداریه» در احوال مدار گفته: «بعد از صفای باطنی، او را حضور تمام به روحانیت حضرت رسالت پناه میسر گشت. آن حضرت از کمال مهربانی وکرم بخشی، دست قطب الم دار به دست حق پرست خود گرفت وتلقین اسلام حقیقی فرمود ودر آن وقت روحانیت، حضرت مرتضی علی کرم الله وجهه، حاضر بود، پس وی را به حضرت علی مرتضی سپرد وفرمود: که این جوان طالب حقیقت است. این را به جای فرزندان خود تربیت نما وبه مطلوب برسان که این جوان، نزدیک حق تعالی به غایت عزیز است. قطب مدار وقت خواهد شود.
پس شاه مدار، حسب الحکم آن حضرت، تولاّ به حضرت مرتضی علی - کرّم الله وجهه نمود وبر سر مرقد وی به نجف اشرف رفت ودر آستانه مبارکه که ریاضات می کشید، انواع تربیت از روحانیت پاک حضرت مرتضی علی - کرّم الله وجهه به طریق صراط المستقیم می یافت واز سبب وسیله دین محمد، به مشاهده حق الحق بهره مند گردید وجمیع مقامات صوفیه صافیّه طی نمود. عرفان حقیقی حاصل کرده، آن زمان اسدالله الغالب او را به فرزند رشید خود که وارث ولایت مطلق، محمّد مهدی بن حسن عسکری (علیهما السلام) نام داشت در عالم ظاهری با وی آشنا گردانید واز کمال مهربانی فرمود که: قطب المدار بدیع الدین را به اشارت حضرت رسالت پناه تربیت نموده وبه مقامات عالیه رسانیده به فرزندی قبول کرده ام. شما نیز متوجه باشید. جمیع کتب آسمانی از راه شفقت به این جوان شایسته روزگار تعلیم بکنید.
پس صاحب زمان، مهدی، از کمال الطاف، شاه مدار را در چند مدت دوازده کتاب وصحف آسمانی تعلیم نمود. اوّل چهار کتاب که بر انبیاء اولاد ابوالبشر آدم نازل شده یعنی فرقان وتورات وانجیل وزبور! بعد از آن چهار کتاب که بر مقتدایان وپیشوایان قوم جنّیان نزول یافته بودند تعلیم فرمود. نام آن کتابها این است: 1 راکوی 2 - حاجری 3 - سیاری 4 - الیان.
بعد چهار کتاب که بر ملایک مؤمنین درگاه سبحانی نازل شده بود، آن را نیز تعلیم نمود. نام آن کتب این است: 1 - میراث 2 - علی الرب 3 - سرماجن 4 - مطهّر، الف از علوم اولین وآخرین که خاصّه اهل بیت بودند از راه کرم بخشی جبلّی وبه موجب اشارت جدّ بزرگوار خود، حضرت مرتضی علی، به قطب المدار عطا فرموده، او را کامل مکمل گردانید وبه خدمت اسد الله الغالب آورده معروض داشت که چون الحال از ارشاد فارغ شد، امیدوار خلافت است.
فاضل عارف عبد الرّحمن بن احمد دشتی جامی معروف به ملاّ جامی در «شواهد النّبوّة» تفصیل غرایب ولادت آن جناب را از ظاهر نبودن اثر حمل در والده اش وبه سجده افتادن بعد از ولادت وتکلّم نمودن به آیه شریفه ونرید ان نمنّ علی الّذین استضعفوا.... الخ. در آن حال ونزول جبرئیل وملائکه رحمت وفرو گرفتن آن امام را ومتولّد شدن ناف بریده وختنه کرده ودر ذراع راست نوشته: جاء الحق وزهق الباطل. الخ وبودن آن جناب خلیفه بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) وفرستادن خلیفه وقت چند نفر را بعد از وفات آن حضرت به جهت فرو گرفتن خانه وقتل هر که در آنجا است وظهور معجزه صاحب الامر (علیه السلام) در غرق شدن دو کس در آب ودیدن ایشان، آن جناب را در نیکوترین صورتی که بر آب ایستاده ونماز می خواند، روایت کرده.
و نیز خبر حکیمه خاتون را در ولادت وتصریح به آنکه آن جناب، خلیفه وامام دوازدهم است نقل کرده ونیز در آن کتاب، حکایت رسیدن اسماعیل هرقلی خدمت امام (علیه السلام) در سرَّ من رأی، در مأه سابعه وشفا دادن پای او را که حکایت پنجم است ونیز حکایت نهم را نقل کرده که در هر یک، تصدیق است به آنچه دعوی نمودیم.
نیز در آنجا روایت کرده از شخصی که گفت: مرا معتضد با دو کس دیگر طلبید وگفت: «حسن بن علی (علیهما السلام) درسر من رأی وفات یافت. زود بروید وخانه او را فرا گیرید وهر که را در خانه وی ببینید، سر وی، برای من آرید».
رفتیم وبه سرای وی در آمدیم. سرایی دیدیم در غایت خوبی وپاکیزگی. گویا هم اکنون از عمارت او فارغ شده بودند. در آنجا پرده ای را دیدیم فرو گذاشته. پرده را برداشتیم. سردابی دیدیم. بدان جا در آمدیم. دریایی دیدیم. در اقصای آن حصیری بر روی آب انداخته ومردی به خوبترین صورت بر بالای آن حصیر در نماز ایستاده وبه ما هیچ التفاتی نکرد. یکی از آن دو نفر که با من بودند، سبقت گرفت. خواست که پیش وی رود، در آب غرق شد واضطراب می کرد. تا آن زمان که من دست وی را گرفتم وخلاص گردانیدم. بعد از آن نفر دیگر خواست که پیش رود. وی را نیز همان حال روی داد. وی را نیز خلاص کردم. من حیران بماندم.
پس گفتم: «ای صاحب خانه! از خدای تعالی واز تو عذر می خواهم. والله من ندانستم که حال چیست وبه کجا می آییم. از آنچه کردم به خدای تعالی بازگشتم».
هرچند گفتم به من هیچ التفات نکرد. باز گشتیم وپیش معتضد رفتیم وقصّه را باز گفتیم. گفت: «این سرّ را پوشیده دارید والاّ بفرمایم که شما را گردن زنند».
محمّد بن محمّد بن محمود الحافظی النجاری که معروف است به خواجه محمّد پارسا وملاّ جامی در «نفحات الانس» او را مدح بلیغ نموده، در کتاب «فصل الخطاب» گفته: چون گمان کرد ابو عبد الله، جعفر بن ابی الحسن علی الهادی (علیه السلام) که فرزندی برای برادرش، ابی محمّد حسن عسکری (علیه السلام) نیست وادعا کرد که برادرش، حسن عسکری (علیه السلام) امامت را در او قرار داد، نامیده شد کذّاب وعقب از ولد جعفر بن علی در علی بن جعفر است وعقب این علی در سه نفر است، عبد الله وجعفر واسماعیل. امّا ابو محمّد، حسن عسکری (علیه السلام) فرزندش، محمّد، معلوم است در نزد خاصّه اصحاب او وثقات اهل او.
آنگاه مختصری از حدیث حکیمه خاتون را نقل کرده ودر آخر آن گفته که حضرت عسکری (علیه السلام) فرمود: «ای عمه! ببر این فرزند را به نزد مادرش». پس او را بردم وبه مادرش برگرداندم.
حکیمه گفت: «پس آمدم نزد ابی محمّد، حسن عسکری (علیه السلام). پس دیدم آن مولود را که در پیش روی اوست وبر او جامه زردی است وآنقدر بها ونور داشت که قلب مرا مأخوذ داشت. پس گفتم: ای سیّد من! آیا در نزد شما علمی هست در این مولود مبارک که آن را القا فرمایی به من؟»
فرمود: «ای عمه! این است آنکه باید انتظار او را داشت. این است آنکه ما را بشارت دادند به او».
حکیمه گفت: «پس من به سجده افتادم برای شکر خداوند بر این مژده».
گفت: «آنگاه تردّد می کردم نزد ابی محمّد، حسن عسکری (علیه السلام). پس طفل را نمی دیدم. روزی به او گفتم: ای مولای من! چه کردی با سیّد ومنتظر ما؟»
فرمود: «سپردیم او را به کسی که سپرد مادر موسی به او، پسر خود را».
ابن عربی مالکی با آن همه نصب وعداوتی که با امامیّه دارد، حتی در سامرّه، خود می گوید: رجبیّون، جمعی از اهل ریاضتند در ماه رجب که اکثر کشف ایشان این است که رافضیان را به صورت خوک می بینند. در باب سیصد وشصت وشش از فتوحات خود می گوید:
«بدانید که لابد است از خروج مهدی (علیه السلام) لکن بیرون نمی آید تا پر شود زمین از جور وظلم. پس پر می کند آن را از قسط وعدل واگر نماند از دنیا مگر یک روز، خداوند طولانی می کند آن روز را تا آنکه خلافت کند این خلیفه واو از عترت رسول الله (صلی الله علیه وآله) است؛ از فرزندان فاطمه، جدّ او حسین بن علی بن ابیطالب (علیهما السلام) است ووالد او حسن عسکری است. پسر امام علی النقی، پسر امام محمّد تقی، پسر امام علی الرضا، پسر امام موسی الکاظم، پسر امام جعفر الصادق، پسر امام محمد الباقر، پسر امام زین العابدین علی، پسر امام حسین، پسر علی بن ابیطالب». تا آخر کلام که شرحی است از اوصاف وحالات خروج آن جناب.
و گذشت در باب چهارم با ذکر جماعتی دیگر از اهل سنّت که موافقند در این رأی وطریقه با معاشر امامیّه.
امّا رابعاً: پس آنچه ابن حجر گفته که غیبت آن جناب در این مدّت مدیده از خوارق عادات است وبعید است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از آن خبر ندهد وذکر آن اولی است از سایر صفات، پس واضح البطلان است. زیرا سکوت از ذکر ووصفی، هرچند اولی باشد به جهت حکمتی، مضر نیست.
بسیار صفات که فرموده ومنطبق است بر آن جناب واز کجا معلوم کرده که حضرت نبوی از این صفت خبر نداده،به مجرد ندیدن خود؟ شاید فرمود ونقل نشد. مثل بسیار از چیزها که یقین داریم فرموده وبه ما نرسیده. یا نقل شده وبه او نرسیده. چه هر کسی واقف نشده بر تمام منقول از آن جناب به جهت کثرت ناقلین وتشتت بلاد واختلاف میلها یا نقل شده وپنهان کردند همان اشخاص که اخبار موضوعه جعل می کردند؟ چه آن غرضی که در وضع اخبار داشتند، از حبّ شخصی یا بغض شخصی یا جلب دنیا یا عداوت دین یا غیر آن، از هر دو کار حاصل می شود.
حق در جواب آنکه هم صریحاً خبر از غیبت او دادند ودر ضمن صفات مهدی (علیه السلام) فرمودند که: «او غایب می شود مدّتی مدیده تا اینکه گفته می شود که مرد وهلاک شد».
و در بعضی اخبار تصریح فرمودند که: «او را دو غیبت است، یکی اطول از دیگری». وهم ضمناً در جمله اخبار متواتره که خبر دادند که مهدی (علیه السلام)، نهم از اولاد امام حسین (علیه السلام) است.
با ملاحظه آنچه وارد شده در کتب فریقین که خروج آن حضرت در آخرالزمان است واینکه کسی او را به ظاهر نمی بیند. پس از تعیین نسب وخروج در آخرالزّمان، بیان وافی از غیبت او فرمودند.
افرادی که عمر طولانی داشته اند:
امّا آنچه گفته، او وغیر او، که غیبت آن جناب در این مدت از خوارق عادات است. پس جواب از آن معلوم شد وما حسب وعده که دادیم که اسامی بعضی از معمّرین را ذکر نماییم، بی تطویل به جهت رفع استبعاد عوام عامه، وفا می کنیم ومی گوییم که:
حضرت خضر (علیه السلام):
حضرت خضر پیغمبر (علیه السلام) که احدی از اهل اسلام را شکی نیست در وجود آن جناب وبقای او، از چند هزار سال پیش تاکنون زنده است ودر کتب اهل سنّت مکرر نقل شده در احوال مشایخ وعرفای خود که فلان با جناب خضر ملاقات کرد در فلان محل واز او تلّقی کرد وعلم آموخت.
چنان که محیی الدین در باب بیست وپنجم فتوحات گفته که: شیخ ابوالعباس عرینی سخنی با من گفت ومن قبول نمی کردم. چون از او جدا شدم، شخصی را دیدم که می گفت: «شیخ ابوالعبّاس را در فلان سخن، مسلّم دار!»
در حال، بازگشتم ونزد شیخ رفتم. گفت: «تا خضر با تو نگوید، سخن من قبول نکنی». ونظیر این در کتب اهل سنّت بسیار است!
اما آنچه میبدی از عبد الرّزاق کاشی نقل کرده که در اصطلاحات گفته: خضر کنایه از بسط است والیاس کنایه از قبض وامّا بودن خضر، شخصی انسانی، باقی از زمان موسی تا این عهد، یا روحانی که متمثّل می شود به صورت او برای کسی که خواسته او را ارشاد نماید، پس محقّق نیست در نزد من. پس خلاف ضرورت در نزد مسلمین است.
شیخ صدوق به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) خبری طولانی نقل کرده که در آخر آن فرموده: «حق تعالی دراز نکرد عمر حضرت خضر را برای پیغمبری که بعد از آن اظهار نماید ونه برای آنکه کتابی بر او نازل گرداند؛ ونه برای دین وشریعتی که آورد وناسخ شریعت پیش از خود باشد ونه از برای پیشوایی که لازم باشد اقتدا به او ونه از برای طاعتی که فرض گردانیده باشد برای او. بلکه در علم سابق حق تعالی بود که عمر حضرت قائم (علیه السلام) وغیبت او طولانی خواهد بود ودانست که گروهی از خلق، طول عمر او را انکار خواهند کرد. پس به این سبب عمر بنده صالح خود، خضر را طولانی گردانید تا آنکه حجّت باشد بر معاندان».
نیز روایت کرده از جناب رضا (علیه السلام) که فرمود: «بدرستی که خضر نوشید از آب حیات، پس زنده است، نمی میرد تا آنکه دمیده شود در صور وبدرستی که او می آید نزد ما. سلام می کند بر ما. پس می شنویم صدای او را ونمی بینیم شخص او را وبدرستی که او هر آینه حاضر می شود هر جا که ذکر شود. پس هر کس از شما که او را ذکر کند، پس سلام کند بر او. بدرستی که او هر آینه حاضر می شود در موسمها، پس به جای می آورد همه مناسکها را ومی ایستد به عرفه. آمین می گوید بر دعای مؤمنین وزود است که انس دهد خداوند به او وحشت قائم ما را در غیبت او ووصل کند به او وحدت آن جناب را».
مخفی نماند که مطابق جمله ای از اخبار وکلام مفسرین ومورّخین آن است که سبب طول عمر آن جناب، خوردن آب حیات بود ولکن علاّمه کراچکی در «کنزالفواید» در مقام ذکر معمّرین فرموده که: «یکی از معمرین، خضر است که متّصل است بقای او تا آخر الزّمان».
از جمله آنچه رسیده از خبر او، آنکه آدم (علیه السلام) را چون وفات در رسید، جمع نمود فرزندان خود را. پس فرمود: «ای پسران من! بدرستی که خدای تعالی نازل می کند بر اهل زمین، عذابی. پس هر آینه بوده باشد جسد من با شما در بیابان تا آنکه چون فرود آمدید در وادی، بفرستید مرا ودفن نمایید در زمین شام». پس جسد آن حضرت با ایشان بود وچون خداوند مبعوث فرمود نوح (علیه السلام) را، آن جسد را با خود گرفت وخداوند طوفان را بر زمین فرستاد وزمین را زمانی غرق کرد.
پس جناب نوح آمد تا در زمین بابل فرود آمد. وصیّت نمود سه پسر خود سام ویافث وحام را که ببرند آن جسد را به آن مکانی که امر کرد ایشان را که در آنجا دفن کنند. پس گفتند: «زمین متوحش است وانیسی در آن نیست وراه را نمی دانیم؛ لکن صبر کن تا مأمون شود ومردم زیاد شوند وبلاد مأنوس شود وخشک شود».
پس به ایشان فرمود که: «آدم دعا کرد خدای تعالی را که طولانی کند عمر آن را که دفن می کند او را تا روز قیامت».
پس همچنان بود جسد آدم تا آنکه خضر، کسی بود که متولّی دفن او شد وخداوند ایجاز فرمود آنچه را به او وعده کرده بود تا آنجا که خواسته او را زنده دارد واین حدیثی است که روایت کرده آن را مشایخ دین وثقات مسلمین».
جناب عیسی (علیه السلام):
مشهور میان علمای خاصه وعامه، بقای آن جناب است در آسمان به حیاتی که داشت در زمین وآنکه زنده به آسمان بالا رفت وشربت مرگ نچشیده ونخواهد نچشید تا آنکه در آخرالزمان فرود آید ودر عقب مهدی (صلوات الله علیه) نماز خواند ووزیر او باشد واخبار در این باره بسیار است که ذکر آن مورث تطویل است وجمله ای از آن گذشت در باب سوم در ذکر خصایص آن حضرت.
حکایت دجّال ودفع شبهات اهل سنّت:
لعین دجّال مشهور بنی علمای اهل سنّت آن است که او همان ابن صیّاد است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) او را دید وعمر قسم خورد که: تو دجالی! چنان که صاحب «کشف المخفی فی مناقب المهدی» تصریح کرده، ولکن محدّث معروف، گنجی شافعی در باب بیست وپنجم از کتاب بیان در اخبار صاحب الزمان (علیه السلام) این را از اغلاط محدّثین شمرده.
آنچه خود اختیار کرده مطابق حدیثی است که دعوی نموده اتّفاق علماء را بر صحّت آن وآن خبری است که مسنداً در آنجا روایت نموده از عامر بن شراحیل شعبی که شعبه ای است از همدان که او سؤال کرد از فاطمه، دختر قیس وخواهر ضحاک بن قیس واو از مهاجرات اوّلین بود. پس به او گفت: «خبر ده مرا به حدیثی که شنیده باشی آن را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که مستند نکنی آن را به احدی غیر آن جناب».
پس گفت: «اگر بخواهی، هر آینه خواهم کرد».
پس به او گفت: «آری! خبر ده مرا».
گفت: «من شوهر کرده بودم به پسر مغیره. او از نیکان جوانان قریش بود در آن روز، پس کشته شد در اوّل جهاد با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پس چون بیوه شدم، عبد الرّحمن بن عوف وچند نفر از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مرا خواستگاری کردند.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مرا خواستگاری کرد برای مولای (غلام) خود، اسامة بن زید. من شنیده بودم که آن جناب فرمود: «کسی که مرا دوست دارد، پس دوست داشته باشد اسامه را».
پس چون خطبه کرد مرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفتم: «امر من به دست تو است. پس مرا تزویج کن به هر کسی که می خواهی».
پس فرمود: «انتقال کن به نزد ام شریک». وآن زنی بود غنی از انصار که بسیار انفاق می کرد در راه خدا وفرود می آمد نزد او مهمان.
پس گفتم: «بزودی خواهم کرد».
پس فرمود: «نکن! زیرا که ام شریک مهمان بسیار دارد ومن کراهت دارم که بیفتد معجر تو وکشف شود جامه از ساقهای تو، پس ببینند قوم از تو بعضی از آنچه خوش نیاید تو را ولکن نقل کن به سوی پسر عمّت، عبد الله بن عمر وابن ام مکتوم واو مردی است از بنی فهر قریش واو از بطنی است که فاطمه از آن بطن است».
پس منتقل شدم به سوی او، چون عده ام منقضی شد. شنیدم ندای منادی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را که ندا می کند: «نماز به جماعت. یعنی امروز همه برای نماز، جمع شوید». پس رفتم به مسجد ونماز خواندم با رسول خدای (صلی الله علیه وآله).
پس چون رسول خدای (صلی الله علیه وآله) از نماز فارغ شد، بر منبر نشست وآن حضرت می خندید. پس فرمود: «هر کس در جای نماز خود بنشیند».
آنگاه فرمود: «آیا می دانید که شما را برای چه جمع کردم؟»
پس گفتند: «خدا ورسول او داناترند».
فرمود: «بدرستی که من، قسم به خدا! شما را جمع نکردم برای ترغیبی ونه از برای ترسانیدنی ولکن جمع کردم شما را زیرا که تمیم مردی نصرانی بود. پس آمد وبیعت کرد واسلام آورد وخبر داد مرا به حدیثی که موافق بود آنچه را که من خبر دادم شما را از دجال:
خبر داد مرا که سوار شد در کشتی در دریا با سی نفر مرد از لخم وجذام. پس موج، یک ماه ایشان را در دریا چرخ می داد. پس به ساحل جزیره رسیدند در دریا نزدیک مغرب آفتاب.
داخل جزیره شدند. حیوانی را ملاقات کردند پر موی که نشناختند پس وپیش آن را از بسیار مو. پس به او گفتند: «وای بر تو! کیستی تو؟»
گفت: «من جساسه ام!»
گفتند: «جساسه چیست؟»
گفت: «ای قوم! بروید نزد این مرد در دیر، زیرا که او بسیار شایق است به خبر دادن شما».
گفت: «چون نام مردی را برد برای ما، ترسیدیم از او که مبادا شیطان باشد».
گفت: «پس به شتاب رفتیم تا داخل دیر شدیم».
پس دیدیم در آن انسانی را که در خلقت اعظم انسانی بود که دیده بودیم. در قید سختی بود. دستهای او را جمع کرده بودند به گردن او. از زانو تا کعبش به آهن بسته بود.
گفتیم: «وای بر تو! تو کیستی؟»
گفت: «شما قادر شدید بر خبر من. پس مرا خبر دهید که شما کیستید؟»
گفتیم: «ما مردمانیم از عرب که سوار شدیم در کشتی دریا ومصادف شد با وقت اضطراب دریا. پس موج با ما بازی کرد، آنگاه ما را به ساحل جزیره تو رساند. پس داخل جزیره شدیم. حیوان پر مو را دیدیم که پیش وپس او از بسیاری موی معلوم نبود. به او گفتیم: وای بر تو! تو کیستی؟ گفت: من جساسه ام. گفتیم: جساسه چیست؟ گفت: بروید به نزد این مرد در دیر که او بسیار مشتاق است به خبر دادن شما. پس به شتاب نزد تو آمدیم واز او ترسیدیم وایمن نیستیم که او شیطانی باشد».
پس گفت: «خبر دهید مرا از نخل بیان که ثمر می دهد».
گفتیم: «از چه امر او خبر می گیری؟»
گفت: «سؤال می کنم شما را از نخل او که آیا ثمر می دهد؟»
پس گفتیم به او: «آری!»
گفت: «آگاه باشید که نزدیک است که او ثمر ندهد».
گفت: «خبر دهید مرا از دریاچه طبریّه».
گفتیم: «از چه امر آن می پرسی؟»
گفت: «آیا در آن آب هست؟»
گفتیم: «آبش بسیار است».
گفت: «آگاه باشید زود است که آب آن برود».
گفت: «خبر دهید مرا از چشمه زعره».
گفتند: «از چه امر او خبر می گیری؟»
گفت: «آیا در چشمه آب هست؟ آیا زرع می کنند اهل او به آب آن چشمه؟»
گفتیم به او: «آری! آب آن چشمه بسیار است واهلش از آب آن زرع می کنند».
گفت: «خبر دهید مرا از نبیّ امّییّن که چه کرده؟»
گفتند: «او مهاجرت کرده از مکّه وفرود آمده در یثرب».
گفت: «آیا عرب با او مقاتله کردند؟»
گفتیم: «آری!»
گفت: «چگونه رفتار کرد با ایشان؟»
پس خبر دادیم او را که آن جناب، غالب شد بر عربهایی که نزدیک او بودند. پس او را اطاعت کردند. گفت به ایشان که: «چنین است؟»
گفتند: «آری!»
گفت: «آگاه باشید که این خیر بود برای ایشان که او را اطاعت کنند.
من شما را خبر دهم از خود: من دجّالم. بدرستی که زود است که اذن دهند مرا در خروج. پس خروج می کنم وسیر می کنم در زمین. پس نمی ماند قریه ای مگر آنکه نزول می کنم در آنجا در چهل شب، غیر مکّه ومدینه که هر دو آنها بر من حرام است؛ هرزمانی که اراده بکنم که داخل شوم در یکی از آنها، بیرون بیاید ملکی در پیش روی من با شمشیر برهنه. پس مرا از او برگرداند وبدرستی که بر هر نقبی از آن دو، ملائکه ای است که حفظ می کنند آنها را».
روای گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود وبه آن چیزی که در دستش بود بر منبر زد که: این طیّبه است! این طیّبه است! این طیّبه! یعنی مدینه. آیا من شما را به این خبر نداده بودم؟»
مردم گفتند: «آری!»
پس فرمود که: «حدیث تمیم مرا به شگفت آورد که موافق بود آنچه را که من، شما را به آن خبر داده بودم واز مکّه ومدینه. آگاه باشید که او در دریای شام است یا در دریای یمن. نه بلکه از قبل مشرق است نه از خود مشرق». وبه دست خود اشاره فرمود.
گفت: «پس حفظ کردم این را از رسول خدای (صلی الله علیه وآله)».
بغوی در مصباح خود این خبر را از فاطمه نقل کرده به حذف اوّل خبر وآن را از صحاح شمرده ودر اخبار حسان نیز از فاطمه نقل کرده در حدیث تمیم داری که گفت: ناگاه زنی را دیدم که می کشید موهای خود را. گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «من جساسه ام برو به این قصر».
پس رفتم به آنجا: ناگاه مردی را دیدم که می کشد موهای خود را وبه سلسله وغلها بسته بود وبر می جست میان آسمان وزمین. پس گفتم: «تو کیستی؟»
گفت: «من دجّالم».
خبر اوّل را مسلم در صحیح خود نقل نموده وپوشیده نیست بر هر منصفی که بقای دجّال از آن تاریخ تا ظهور حضرت مهدی از چند جهت غریبتر است از باقی خود آن جناب:
اوّل آنکه: زنده بودن شخصی مغلول، به آن سختی در جزیره ای که کسی از آن نشانی ندارد وبر حال آن مطّلع نیست وخود نیز متمکن از جلب نفعی یا دفع ضرری نیست. اعجب است از بقای شخصی مختار سایر در امصار، متمکّن از هرچه بخواهد، از اسباب مدد حیات وقادر بر دفع هر مضار.
دوّم آنکه: عمر او به حسب این خبر وسایر اخبار زیاده است از عمر آن جناب، بلکه ظاهر این خبر دلالت می کند که مدّتها پیش از ظهور ختمی مآب بوده.
سوم آنکه: دجّال کافر مشرک، بلکه مدعی ربوبیّت ومضلّ عباد بلکه در بسیاری از اخبار فریقین رسیده که: «هیچ پیغمبری نیامد مگر آنکه ترساند امت خود را از فتنه دجّال». پس ابقای چنین شخصی وروزی دادن او از غیر طرق متعارفه به مراتب اغرب است از باقی شخصی که همه پیغمبرها بشارت دادند به وجود او ومنتظر بودند ظهور آن جناب را که پر کند دنیا را از عدل وداد وبراندازد بیخ وبن کفر وشرک ونفاق را وبکشاند همه خلق را به سوی اقرار به وحدانیّت خداوند (عزَّ وجلَّ) که میسر نشده برای هیچ پیغمبری ووصیّی.
البته او سزاوارتر است به تغذیه از خزانه غیب بر فرض صحّت نسبت اهل سنّت به امامیّه که آن جناب مستقر است در سرداب سر من رأی. چنان که گنجی شافعی تصریح نموده، اگرچه با همه انصافش به جهت بی اطّلاعی بر کتب امامیه، گول سلف خود را خورده در تسلیم نسبت مذکوره بلکه ثابت نموده که بقای عیسی (علیه السلام) ودجّال به تبعیّت بقای آن جناب است وبقای هر دو فرع آن وجود مبارک است. زیرا حکمت بقای عیسی، ایمان آوردن اهل کتاب است به حضرت خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله) به سبب تصدیق او؛ چنانچه در آیه شریفه وان من اهل الکتاب الا لیؤمنن به قبل موته. اشاره به آن شده وتصدیق دعوای حجّت (علیه السلام) وبیان آن برای طاغیان به متابعت ونماز کردن در خلف آن جناب. زیرا جایز نباشد وجود عیسی وبقای وبدون آنکه نصرت کند اسلام را وتصدیق ومتابعت نمایدامام را والاّ خود منفرد خواهد شد به دعوت ودولتی وآن منافی دعوت اسلام است. پس عیسی را جز نصرت واعانت وتصدیق، حظّی نباشد ودر بقایش اثری نباشد واین عین فرعیّت وجود وتبعیّت اوست مر امام مهدی (علیه السلام) را.
چگونه رواست بقای فرع بی بقای اصل وتابع بی متبوع وحکمت بقای دجّال که در وجودش جز فتنه وفساد چیزی نیست، ابتلا وامتحان خداوندی است مر خلایق را تا ظاهر شود مطیع ایشان از عاصی ومحسن از مُسیء ومصلح از مفسد. واین فرع وجود کسی است که اطاعت وعصیان وصلاح وفساد به امر ونهی وفعل وترک او معلّق ومنوط باشد واو جز حضرت مهدی (علیه السلام) که آیتی است از برای نبوّت جدّ خود، کسی نباشد.
و چگونه جایز وتصدیق دارند بقای این دو فرع را واستبعاد شمرند بقای اصل را که تمام وجودش رحمت ولطف وخیر وبرکت است؟
الیاس نبی (علیه السلام):
ثعالبی در «عرایس التیجان» روایت کرده به اسناد خود از مردی از اهل عسقلان که او راه می رفت در اردن در وسط روز. مردی را دید. گفت: «یا عبد الله! تو کیستی؟» با من تکلّم نکرد.
گفتم: «ای عبد الله! تو کیستی؟»
گفت: «من الیاسم!»
پس در من رعشه افتاد. گفتم: «بخوان خدای را که بردارد از من آنچه را که یافتم - یعنی این رعشه را تا بفهمم حدیث تو را واز تو درک کنم».
گفت: «پس دعا کرد برای من به هشت دعا: یا برّ! یا رحیم! یا حنّان! یا منّان! یاحیّ! یا قیّوم! ودو دعا به سریانیّه که آن را نفهمیدم. پس خداوند برداشت از من آنچه را که می یافتم. پس کف خود را گذاشت میان دو کتف من. یافتم سردی با لذّت آن را میان دو پستان خود».
پس گفتم به او: «وحی می شود به تو امروز؟»
گفت: «از آن روز که محمّد (صلی الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شد، به من وحی نمی شود».
گفتم به او: «پس چند از پیمبران امروز زنده اند؟»
گفت: «چهار، دو در زمین ودو در آسمان. پس در آسمان عیسی وادریس است؛ ودر زمین الیاس وخضر».
گفتم: «ابدال چند نفرند؟»
گفت: «شصت نفرند؛ پنجاه نفر از ایشان نزدیک عریش مصرند تا شاطی فرات ودو مرد در مصیصه است ویک مرد در عسقلان وهفت نفر در سایر بلاد. وهر وقت که خداوند ببرد یکی از ایشان را، می آورد سبحانه وتعالی دیگری را. به ایشان دفع می کند خداوند بلا را از مردم وبه سبب ایشان، باران بر ایشان باریده می شود».
گفتم: «پس خضر در کجاست؟»
گفت: «در جزیره های دریا».
گفتم: «آیا تو او را ملاقات می کنی؟»
گفت: «آری!»
گفتم: «کجا؟»
گفت: «در موسم».
گفتم: «چیست کار شما با یکدیگر؟»
گفت: «او از موی من می گیرد ومن از موی او».
آن شخص گفت که: «این حکایت در وقتی بود که میان مروان حکم ومیان اهل شام قتال بود. پس گفتم: چه می گویی در حق مروان حکم؟»
گفت: «چه می کنی با او؟ مردی است جبّار، سرکش بر خدای (عزَّ وجلَّ)، قاتل ومقتول وشاهد همه در آتش جهنم اند».
گفتم: «من حاضر شدم ولکن نیزه نزدم وتیری نینداختم وشمشیری به کار نبردم ومن استغفار می کنم خدای را از آن مقام که دیگر برنگردم به مثل آن هرگز».
گفت: «احسنت! چنین باش».
گفت: «من واو نشسته بودیم که ناگه دو قرص نان در پیش روی او گذاشته شد که سفیدتر بود از برف. پس خوردیم من واو یک قرص وپاره ای از دیگری وآن باقی برداشته شد. پس ندیدم احدی را که آن را بگذارد ونه کسی که آن را برداشت. او را ناقه ای بود که در وادی اردن می چرید. پس سر خود را بلند کرد به سوی او. پس او را نخواند که ناقه آمد ودر پیش روی او خوابید. پس سوار شد بر آن. گفتم: می خواهم با تو مصاحبت کنم».
گفت: «تو آن قدرت نداری که با من مصاحبت کنی».
گفتم: «من زوجه وعیالی ندارم».
گفت: «تزویج کن وبترس از چهار زن. بترس از ناشزه ومختلعه وملاعنه ومبارئه وتزویج کن هر که را خواهی از زنان».
گفت: «گفتم به او که: من دوست دارم ملاقات تو را».
گفت: «هرگاه مرا دیدی، پس دیدی مرا. یعنی برای دیدن من وقتی ومکانی معیّن نیست».
آنگاه گفت که: «من می خواهم اعتکاف کنم در بیت المقدس، در ماه رمضان».
آنگاه حایل شد میان من واو، درختی. پس قسم بخدا که ندانستم که چگونه رفت.
و این خبر را با عدم اطمینان به صدق او نقل کردم تا معلوم شود بی انصافی اهل سنّت که این رقم اخبار را نقل می نمایند ومستبعد نشمرند وطعنی بر راوی او نزنند با آنکه آنچه ما دعوی کنیم در حق امام عصر، از بقا واختفا واغاثه وسیر در براری وبحار وغیر آن، ایشان در حق خضر والیاس گویند ودر اینجا مستبعد وغریب دانند ونفی حکمت نمایند وگاهی تعبیر کنند از آن جناب به امام معدوم. نعوذ بالله من الخذلان والشقاء
سلمان فارسی محمّدی (رضی الله تعالی عنه):
سیّد مرتضی در شافی می فرماید که: «اصحاب اخبار روایت کردند که او سیصد وپنجاه سال زندگانی کرد».
و بعضی گفتند: «بلکه زیاده از چهار صد سال وگفته شده که او درک کرده عیسی (علیه السلام) را».
و شیخ طوسی در کتاب غیبت فرموده که: «روایت کردند اصحاب اخبار که او، ملاقات کرده عیسی بن مریم را وباقی ماند تا زمان پیغمبر ما وخبر او مشهور است وبنابراین از پانصد می گذرد».
و حضینی روایت کرده که: چون سلمان، مسلمان شد ومسلمین تهنیت می گفتند پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «آیا تهنیت می گویید سلمان رابه اسلام وحال آنکه او می خواند بنی اسرائیل را به سوی ایمان به خدا ورسول از 450 سال پیش».
در خبر دیگر فرمودند به زوجات خود که: «سلمان عین ناظره من است وگمان نکنید که او مثل مردانی است که می بینید. بدرستی که سلمان می خواند به سوی خداوند وبه سوی من، پیش از آنکه مبعوث شوم به 450».
رئیس ابی الحسن کاتب بصری، صاحب حدیث قلاقل:
شیخ صاحب حدیث قلاقل، عالم جلیل، سیّد علی بن عبد الحمید نیلی در کتاب «انوار المضیئه» از جدّ خود روایت کرده که او به اسناد خود روایت نموده از رئیس ابی الحسن کاتب بصری، واو از ادبا بود.
گفت: «در سال 393 که چند سال بود در بریه خشکی شده بود. آسمان خیر خود را فرستاد ومخصوص شد باران به اطراف بصره واین خبر به گوش عربها رسید. پس، از اطراف بعیده وبلاد نائیه رو به آنجا آوردند، با اختلاف لغاتشان ومباینت مکانهایشان.
پس بیرون رفتم با جماعتی از نویسندگان ووجوه تجار به جهت اطلاع بر احوال ولغات ایشان وجستجو می کردیم که بسا شود فایده ای در نزدیکی از ایشان به دست آریم. پس خانه ای عالی یعنی از پشم به نظر ما آمد، رو به آنجا آوردیم. پس دیدیم در گوشه آن شیخی را که نشسته وابروان او بر چشمهایش افتاده وحول او جماعتی بودند از بندگان واصحاب او. پس سلام کردیم بر او. جواب سلام داد ونیکو ملاقات کرد.
پس مردی از ما به او گفت که: «این سیّد - واشاره نمود به من - ناظر در معامله راه است. یعنی این شغل سلطانی دارد واز فصحا واولاد عرب است وهمچنین این جماعت نیست از ایشان احدی مگر آنکه نسبت به قبیله ای می برد ومخصوص است به سداد وفصاحتی. او بیرون آمد وما بیرون آمدیم با او تا اینکه بر شما وارد شدیم وجویا هستیم فائده ای تازه از یکی از شماها وچون تو را دیدیم، امیدوار شدیم که آنچه را طالبیم نزد تو باشد، به جهت علوّ سن تو».
پس شیخ گفت: «والله! ای برادر زادگان من! خداوند شما را تحیّت کند. بدرستی که دنیا مرا شاغل شده از آنچه از من طالبید آن را. پس اگر فائده می خواهید، طلب کنید آن را از پدرم واین خانه اوست». واشاره نمود به خیمه بزرگی در مقابل خود.
پس گفتیم: «نظر کردن به سوی پدر مثل این شیخ پیر، فائده ای است که باید تعجیل نمود در تحصیل آن». پس قصد آن خانه کردیم.
پس دیدم در جانبی از آن، شیخی را که به پهلو افتاده وحول او از خدمتکاران بیشتر از آنچه در اوّل مشاهده نمودیم ودیدیم بر او از آثار سن چیزی را که جایز بود پدر آن شیخ باشد. نزدیک او رفتیم وسلام کردیم بر او. نیکو ردّ سلام کرد ودر جواب اکرام نمود. پس گفتیم به او آنچه را که به پسرش گفته بودیم وآنچه در جواب ما گفته بود واینکه دلالت کرد به سوی تو. پس حرکت کردیم به قصد تو.
گفت: «ای برادر زادگان من! حیّاکم الله! آنچه پسرم را شاغل شد از آنچه شما از او خواستید، همان چیزی است که مشغول کرده مرا از این رقم مطالب ولکن فایده ای را بخواهید در نزد والد من. واین خانه اوست». واشاره نمود به خیمه ای عالی در مکان مرتفعی از آنجا.
پس ما در میان خود گفتیم: «کفایت می کند ما را از فایده مشاهده این شیخ فانی؛ اگر فایده ای بعد از آن باشد آن رنجی باشد که محسوب نمی نماییم».
پس قصد نمودیم آن خیمه را. یافتیم حول او غلامان وکنیزان بسیاری. به سوی ما شتافتند وابتدا نمودند به سلام بر ما وگفتند: «چه می جویید؟ حیّا کم الله!»
گفتیم: «می خواهیم سلام بر سیّد شما را وطلب فایده ای در نزد او به برکت شماها».
پس گفتند: «همه فواید در نزد سیّد ماست». وداخل شد از ایشان کسی که اذن بگیرد. پس بیرون آمد با اذن برای ما. پس داخل شدیم.
دیدم سریری در صدر خیمه که بر آن بالشها است از دو طرف آن. وبر اوّل آن ناز بالشی وبر آن نازبالش سر شیخی بود که کهنه شده بود وموهایش رفته بود وچادری بر روی نازبالشها بود که در دو طرف سریر بود که او را بپوشاند وسنگینی آن بر او نباشد.
به آواز بلند سلام کردیم. پس نیکو جواب داد وگفت یکی از ما به او، آنچه را که گفته بود به فرزندِ فرزندِ او واو را آگاه کردیم که او، ما را ارشاد نمود به سوی پدرش واو مکالمه کرد به مثل آنچه پسرش کرده بود واینکه او، ما را به سوی تو دلالت کرد ومسرور نمود ما را به گرفتن فایده از تو.
پس باز کرد شیخ، دو چشمان خود را که در کلّه سرش فرو رفته بود وبه خدم خود گفت: «مرا بنشانید». پس پیوسته دستهای ایشان به مدارا به جانب او می رفت تا اینکه نشست وبا آن چادر که بر بالشها افتاده بود، خود را پوشاند.
آنگاه گفت: «ای برادر زادگان من! هر آینه حدیث کنم شما را به چیزی که حفظ کنید آن را از من وفایده برید از آن به چیزی، برای من در آن ثواب باشد.
پدر من برای او اولاد نمی ماند ودوست می داشت که عقبی برای او بماند. پس من در پیری او متولّد شدم. خرسند شد به من ومبتهج گردید به ورود من. آنگاه وفات کرد ومرا هفت سال بود. عمّ من کفالت کرد مرا بعد از او واو نیز مثل پدرم بود در خوف بر من.
تعویذ ذات القلاقل:
پس داخل کرد مرا روزی با خود نزد رسول خدای (صلی الله علیه وآله). پس گفت: «یارسول الله! این برادرزاده من است وپدرش فوت شده ومن متکلّفم تربیت او را. من می ترسم از مردن او. پس بیاموز مرا عوذه ای که تعویذ کنم او را به آن تا سالم ماند به برکت آن».
پس آن جناب فرمود: «کجایی تو از ذات القلاقل؟»
پس گفت: «یا رسول الله! ذات القلاقل چیست؟»
فرمود: «اینکه تعویذ کنی او را، پس بخوانی بر او سوره جحد را قل یا ایّها الکافرون لا اعبد.... تا آخر سوره وسوره اخلاص را قل هو الله احد الله الصمد. تا آخر آن وسوره فلق قل اعوذ بربّ الفلق من شرّ ما خلق تا آخر آن وسوره ناس قل اعوذ بربّ النّاس ملک النّاس تا آخر آن ومن تا امروز تعویذ می کنم به آن هر بامداد. پس گرفتار نشدم به مصیبت فرزندی ونه مالی ونه مریض شدم ونه فقیر شدم وسنّ من رسیده به اینجا که می بینید. پس محافظت کنید بر آنها وتعویذ بسیار نمایید به آنها».
این را از او شنیدم واز نزد او برگشتیم.
عبید بن شرید جرهمی:
عبید بن شرید جرهمی سیصد وپنجاه سال عمر کرد وپیغمبر (صلی الله علیه وآله) را درک نمود واسلام آورد وتا عهد معاویه زندگی کرد وبه او گفت: «من درک کردم کسی را که هزار سال زندگانی کرد واو مرا خبر کرد که درک نمود کسی را که دو هزار سال عمر داشت».
ربیع بن ضبیع فزاری:
ربیع بن ضبیع فزاری برای عبد الملک نقل کرد که: «دویست سال زندگی کردم در فترت مابین عیسی ومحمّد (صلی الله علیه وآله) وصد وبیست سال در جاهلیت وشصت سال در اسلام».
قس بن ساعده ایادی:
قس بن ساعده ایادی ششصد سال عمر کرد ونوادر حکایات او بسیار است.
اوس بن ربیعه اسلمی:
اوس بن ربیعه اسلمی، دویست وچهارده سال بزیست.
ابو الرّضا بابا رتن بن کربال بن رتن تبرندی هندی در قاموس گفته که: بعضی گویند او از صحابه نیست واو کذّاب است. ظاهر شد در هند بعد از سنه ششصد ومدعی شد که از صحابه است وبعضی او را تصدیق کردند واحادیثی روایت کرد که شنیدیم ما آنها را از اصحاب اصحاب او.
سیّد فاضل متبحر جلیل، سیّد علیخان مدنی در کتاب «سلوة الغریب واسوة الاریب» نقل کرده از جزو هشتم تذکره صلاح الدین صفدی که گفت: نقل کردم از خطّ فاضل علاءالدین علی بن مظفر کندی که صورت آن این بود که: حدیث کرد ما را قاضی اجلّ عالم جلال الدین ابو عبد الله محمّد بن سلیمان بن ابراهیم کاتب از لفظ خود، در روز یکشنبه پانزدهم ذی الحجه سنه 711 در دارالسّعاده محروسه دمشق، گفت: خبر داد ما را شریف قاضی القضاة نور الدین ابوالحسن علی بن شریف شمس الدین ابی عبد الله محمّد بن حسین حسینی اثری حنفی از لفظ خود، در عشر آخر جمادی الاولی سال 701 در قاهره، گفت: خبر داد مرا جدّم، حسین بن محمّد. گفت: من در زمان صبی که هفده سال یا هیجده سال داشتم، سفر کردم با پدرم محمّد وعمویم عمر، از خراسان به طرف هند برای تجارتی.
پس چون رسیدیم اوایل بلاد هند، رسیدیم به مزرعه ای از مزرعه های هند. پس قافله به طرف آن مزرعه میل کرد ودر آنجا فرود آمدند. شورش قافله بلند شد. پس، از سبب آن سؤال کردیم. گفتند: «این مزرعه شیخ رتن است». واین اسم او است به هندی ومردم آن را معرب کردند، نامیدند او را به عمر. چون عُمر کرد عُمر خارج از عادت. پس چون فرود آمدیم، بیرون مزرعه دیدیم در پیشگاه آن درخت بزرگی که سایه می انداخت بر خلق عظیمی ودر زیر آن، جماعت بسیاری بودند از اهل آن مزرعه.
پس تمام اهل قافله به طرف آن درخت رفتند وما هم با ایشان بودیم. پس چون اهل مزرعه را دیدیم، سلام کردیم بر ایشان وسلام کردند بر ما وزنبیل بزرگی را دیدیم معلّق در بین شاخه های آن درخت. پس پرسیدیم از حال آن. گفتند: «این زنبیلی است که در دست شیخ رتن که دیده رسول خدای (صلی الله علیه وآله) را دو مرتبه ودعا کرده آن حضرت برای او، به جهت طول عمر، شش مرتبه».
پس درخواست نمودیم از اهل آن مزرعه که آن شیخ را فرود آرند که کلام او را بشنویم که چگونه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را دیده وچه روایت می کند از آن جناب.
پس پیرمردی از اهل آن مزرعه آمد به نزد زنبیل شیخ وآن به چرخی بسته بود. آن را فرود آورد. دیدیم که آن زنبیل پر است از پنبه وآن شیخ در وسط پنبه است. پس سر زنبیل را باز کرد. شیخ را دیدیم مانند جوجه ای. پس روی او را باز کرد ودهن خود را بر گوش او گذاشت وگفت: «یا جدّا! اینان قومی اند که از خراسان آمده اند ودر ایشان است شرفا از اولاد پیغمبر (صلی الله علیه وآله) وتقاضا می کنند که ایشان را خبر دهی که چگونه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را دیده ای وچه فرمود به تو».
پس در این حال، شیخ، آه سردی کشید وبه سخن آمد به آوازی مانند آواز زنبور عسل به زبان فارسی وما می شنیدیم وسخنش را می فهمیدیم.
گفت: «سفر کردم با پدرم در ایّام جوانی به سوی بلاد حجاز به جهت تجارتی. چون رسیدیم به درّه ای از درّه های مکّه در وقتی که باران پر کرده بود درّه ها را، پس جوانی را دیدم گندم گون ملیح، با شمایل نیکو که می چرانید شترانی را در آن درّه ها وسیل حایل شده بود میان او وشترانش واو خائف بود از آنکه سیل فرو گیردش، چون شدّت داشت. پس حالش را دانستم. به نزدش آمدم واو را به دوش برداشتم ودر سیل داخل شدم وبه نزد شترانش آوردم. بدون سابقه معرفتی به حال او. چون او را به نزد شترانش گذاشتم، به من نظر نمود وفرمود به عربی: بارک الله فی عمرک! بارک الله فی عمرک! بارک الله فی عمرک! پس او را گذاشتیم وپی شغل خود رفتیم تا آنکه داخل مکّه شدیم وبه جهت امر تجارتی که آمده بودیم آن را به انجام رساندیم وبه وطن خود برگشتیم.
چون مدّتی بر این گذشت وما در این مزرعه خود نشسته بودیم، در شب ماهتابی که دیدیم قرص ماه را در وسط آسمان که به دو نیمه شد. نیمی غروب کرد در مشرق ونیمی غروب کرد در مغرب به قدر یک ساعت وشب تاریک شد. آنگاه طلوع کرد نیمی از مشرق ونیمی از مغرب. تا آنکه رسیدند به یکدیگر در وسط آسمان به حالت اول که بودند. پس به غایت از این امر متعجّب شدیم وسبب آن را ندانستیم واز متردّدین مستفسر شدیم از سبب آن قضیّه.
ما را خبر دادند که: «مردی هاشمی ظاهر شده در مکّه ومدعی شده که من رسول خدایم، به سوی همه اهل عالم واهل مکّه، معجزه از او خواستند. مانند معجزه سایر پیغمبران وخواستند از او که امر کند ماه را که به دو نیمه شود در وسط آسمان وغروب کند نیمی از آن در مغرب ونیمی در مشرق، آنگاه برگردد به همان نحوی که بوده! پس به قدرت الهیّه چنان کرد بر ایشان».
چون این را از مسافرین شنیدم، شوق کردم که او را ببینم. پس تهیّه تجارتی کردم وسفر کردم تا آنکه داخل مکّه شدم وسؤال کردم از آن شخص معهود. پس مرا به موضع او دلالت کردند. پس آمدم به منزل او واذن خواستم. رخصت داد. داخل شدم. پس دیدم او را که در صدر منزل نشسته ونور می درخشد از رخسار او ومحاسن واوصافی که در آن سفر اول دیده بودم، او را نشناختم. پس چون سلام کردم بر او، نظر کرد به سوی من وتبسّم نمود ومرا شناخت وفرمود: «علیک السّلام! نزدیک من بیا!»
و در پیش روی او طبقی بود که در آن رطب بود وحول او جماعتی بودند از اصحاب او، مانند ستارگان واو را توقیر وتعظیم می کردند.
پس به جای خود ایستادم از مهابت او. فرمود: «نزدیک بیا وبخور! که موافقت از مروّت است ومنافقت از زندقه».
پس، پیش رفتم ونشستم وبا ایشان از آن رطب خوردم وآن حضرت با دست مبارک خود، به من رطب می داد تا آنکه شش رطب به من داد سوای آنچه به دست خود خوردم. آنگاه نظر کرد به سوی من وتبسّم نمود وفرمود: «آیا مرا نشناختی؟»
گفتم: «گویا می شناسم ولکن محقق نکردم».
فرمود: «آیا مرا برنداشتی در فلان سال واز سیل، مرا گذراندی در وقتی که سیل حایل شده بود میان من وشتران من؟»
پس، در این حال، آن جناب را شناختم به آن علامت وعرض کردم: «بلی! یارسول الله! والله یا صبیح الوجه».
پس فرمود: «دست خود را دراز کن به سوی من!»
پس دست راست خود را دراز کردم به سوی آن جناب. با دست راست خود با من مصافحه کرد وفرمود به من: «بگو: اشهد ان لا اله الاّ الله واشهد ان محمداً رسول الله».
پس گفتم آن را به نحوی که تعلیم فرمود. پس دلم به این خرسند شد. چون خواستم از نزدش برخیزم، فرمود به من: بارک الله فی عمرک! بارک الله فی عمرک! بارک الله فی عمرک!
پس او را وداع کردم وخشنود بودم به ملاقات آن حضرت وبه اسلام خود وخداوند مستجاب کرد دعای پیغمبر خود (صلی الله علیه وآله) را وبرکت داد در عمر من به هر دعایی صد سال. واین عمر من است امروز که گذشته از ششصد وچیزی وزیاد شد عمر من به هر هر دعوتی، صد سال وجمیع کسانی که در این مزرعه اند، اولادِ اولادِ اولادِ اولادِ منند وخدای تعالی ابواب خیر را بر من وبرایشان مفتوح فرمود به برکت رسول خدای (صلی الله علیه وآله) والحمد لله».
صفدی، بعد از ذکر این حکایت گفته که: گویا می بینیم بعضی را که واقف می شوند بر حدیث این معمّر وداخل می شود شکی در ایشان در طول عمر او تا این حدّ وتردّد می کنند در صدق او. آنگاه سبب شک او را ذکر کرد از تجربه وکلام طبیعیّین که بعد از این بیاید. آنگاه رد کرد آن را به کلام ابومشعر وابوریحان وغیر ایشان از منجّمین که ذکر خواهیم نمود.
و گفته که بقای رتن که این عمر از او حکایت شده، معجزه ای است برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وبه تحقیق که پیغمبر دعا کرد از برای جماعتی از اصحاب خود به کثرت ولد وطول عمر، تا آنکه گفته: «پس تازگی ندارد که دعا کند برای او شش مرتبه که زندگی کند ششصد سال با امکان این امر، غایة مافی الباب آنکه ما ندیدیم احدی را که رسیده باشد به این حد وعدم دلیل، دلالت نمی کند بر عدم مدلول».
محمّد بن عبد الرحمن بن علی زمردی حنفی گفته که: خبر داد مرا قاضی معین الدین عبد المحسن بن القاضی جلال الدین عبد الله بن هشام حدیث سابق را به نحو سماع بر او گفت: خبر داد مرا به این، قاضی القضاة مذکور به سند مذکور در پانزدهم جمادی الاخره سنه 737. آنگاه نقل کرده از ذهبی که او تکذیب کرده این دعوی را ومستندی ذکر ننموده.
از اول مجلّد کشکول شیخ رضی الدین علی لالاء غزنوی نقل کرده که شیخ مذکور در سنه 642 وفات کرده واز آخر ثلث اخیر نفحات نقل کرده که این شیخ یعنی علی غزنوی به هند مسافرت کرد ومصاحبت نمود ابوالرضا رتن را ورتن به او شانه ای داد که اعتقاد داشت که آن شانه رسول خدا است وشرحی برای شانه ذکر نمود که مناسب مقام نیست. وعلی لالاء مذکور، برادر حکیم سنایی شاعر مشهور است.
ابو الرّضا رتن بن ابی نصر معمّر هندی:
و در دوائر العلوم گفته: ابو الرّضا رتن بن ابی نصر معمّر هندی، بعضی گفتند که از صحابه بود. برای او کتبی است. وفات کرد سوم جمادی الاولی سنه 642.
شیخ فاضل بن ابی جمهور احسائی در اول کتاب «غوالی اللئالی» روایت کرده به اسانید خود از علامه جمال الدین حسن بن یوسف بن المطهر که فرمود: روایت کرد از مولای ما شرف الدین اسحق بن محمود یمانی قاضی در قم از خال خود، مولانا عماد الدین محمّد بن فتحان قمی از شیخ صدر الدین ساوه ای که گفت: داخل شدم بر شیخ بابا رتن وابروان او افتاده بود بر روی چشمانش از پیری. پس آنها را از چشمهای خود بالا برد. نظر نمود به من وگفت: «می بینی این دو چشم را؟ چه بسیار شده که نظر کرده به روی مبارک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وبه تحقیق که دیدم آن جناب را روز حفر خندق وبود که برمی داشت خاک را به دوش خود با مردم وشنیدم که می فرمود در آن روز: اللهم انی اسئلک عیشة هنیئة ومیتة سویة ومرداً غیر مخذولا.
فاضل وعالم ربانی، مولانا محمّد صالح مازندرانی در شرح اصول کافی فرموده که: «من دیدم به خطّ علامه حلی که نوشته بود آن را به دست خود، در چهاردهم ماه رجب سنه 707 که روایت کردم از مولانا شرف الملّة والدین، تا آخر آنچه از غوالی نقل کردیم وظاهر آن است که مثل ایشان تا مطمئن نبودند چنین خبر عجیبی را به حسب سند نقل نمی کردند. پس معلوم شد که تضعیف شیخ بهایی وتکذیب او مستندی ندارد، جز کلام ذهبی صاحب رساله، کسر وشن بابا رتن وگویا مستندی غیر از استبعاد نداشته باشد. والله العالم
عبد الله یمینی:
صالح بن عبد الله گفت: که او (یعنی: عبد الله یمینی) از معمّرین بود ومن او را در سال 734 دیدم واو گفت که: «من سلمان فارسی (رضی الله عنه) - را دیدم». واز پیغمبر (صلی الله علیه وآله) روایت کرده که آن جناب فرمود: «دوستی دنیا سرّ هر خطاست وسرّ عبادت، حسن ظن به خداوند است».
عبد المسیح بن بقیله در مستطرف گفته که: «او سیصد وبیست سال عمر کرد واسلام را درک نمود».
تعدادی دیگر از افرادی که عمر طولانی داشته اند:
شق کاهن معروف: 300 سال عمر کرد.
اوس بن ربیعد بن کعب: 214 سال عمر کرد.
ثوب بن صداق عبدی، 200 سال.
روائة بن کعب، 300 سال.
عبید بن الابرص، 300 سال.
زهیر بن هبل بن عبد الله: 300 سال.
عمرو بن عامر ماء المسا، 800 سال.
ابن حبل بن عبد الله بن کنانه، 600 سال.
مستوعر بن ربیعه، 330 سال.
درید بن نهد، 450 سال.
تیم الله عکابه، 200 سال.
معدی بن کرب، 250 سال.
ثوبه بن عبد اله جعفی، 300 سال.
ذوالاصبع العدوانی، 300 سال.
جعفر بن قبط، 300 سال.
محصن بن عنان،250 سال.
صیفی بن ریاح ابواکثم معروف بذی الحلم، 270 سال.
اکثم بن صیفی، 300 سال.
عامر بن طرب العدوانی، 300 سال.
مربع بن ضبع، 240 سال.
عمرو بن حمیمه دوسی، 400 سال.
معمر مشرقی ساکن سهرورد که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را درک کرد وعلامه کراچکی در «کنزالفواید» از جماعتی از اهل علم سنّت واهل آن بلد نقل کرده که در حدود 450 دیده بودند. وتصدیق داشتند طول عمر وملاقات او آن جناب را.
حارث بن مضاض، 400 سال عمر کرد.
و اخبار واشعار وانساب این جماعت در «کمال الدین» و«غرر» سیّد مرتضی و«کنز» کراچکی و«غیبت» شیخ طوسی مشروحاً مذکور است، چندان فایده در نقل آنها نبود.
ابی بکر عثمان بن خطاب بن عبد الله بن عوام شیخ طوسی در مجالس خود روایت کرده از ابراهیم بن حسن بن جمهور از ابوبکر مفید جرجرانی، ماه رمضان در سال 376 که گفت: «مجتمع شدم با ابی بکر مذکور در مصر، در سنه 310 در حالتی که مردم ازدحام کرده بودند بر او تا آنکه او را بردند در بام خانه بزرگی که در آن بود ورفتم به مکّه وپیوسته متابعت می کردم او را تا آنکه پانزده حدیث از او نوشتم واو ذکر کرد برای من که در خلافت ابی بکر متولد شد.
چون زمان امیر المؤمنین (علیه السلام) شد، با پدرم سفر کردیم به قصد ملاقات آن جناب. چون قریب به کوفه رسیدیم، به غایت تشنه شدیم در راه. ومشرف شدیم به هلاکت. پدرم شیخ کبیری بود. پس به او گفتم: «تو بنشین تا من در این صحرا سیری کنم، شاید آبی به دست آورم یا کسی را که مرا بر آب دلالت نماید یا آب بارانی بیابم». پس در مقام تفحّص بر آمدم.
چندان از او دور نشدم که آبی نمایان شد. پس به نزدیک آن رفتم. دیدم چاهی است شبیه حوضی بزرگ یا وادییی. پس جامه خود را کندم ودر آن غسل کردم وآشامیدم تا سیر شدم وگفتم: «می روم وپدرم را می آورم، زیرا در نزدیکی است». پس آمدم نزد او وگفتم: «برخیز که خدای تعالی به ما فرج عنایت فرمود واین آبی است نزدیک به ما!»
پس برخاست. چیزی ندیدیم وآبی مشاهده نکردیم واو نشست ومن با او نشستم وپیوسته مضطرب بود تا مرد. به زحمت او را دفن کردم وآمدم به نزد امیر المؤمنین (علیه السلام).
آن جناب را ملاقات کردم در حالی که مشغول حرکت بودند به طرف صفین ومرکب آن جناب را حاضر کرده بودند ورکاب آن حضرت را گرفته بودند. پس افتادم که رکاب را ببوسم. پس روی مرا خراشید وزخم کرد. ابوبکر مفید گفت: اثر آن زخم را در روی او دیدم که واضح بود. از حالم سؤال نمود. پس قصّه خود وپدرم را نقل کردم وقصّه چشمه را.
فرمود: «وآن چشمه ای است که نخورده احدی از آن مگر آنکه عمر طولانی کند. پس مژده باد تو را که عمرت دراز می شود وبعد از آشامیدن از آن دیگر آن را نبودی که بیابی». ومرا عمره نام گذاشت».
ابوبکر مفید گفت: «پس حدیث کرد مرا از مولای ما امیر المؤمنین (علیه السلام) به احادیثی که جمع کردم آنها را وغیر من کسی آنها را جمع نکرد از او وبا او بودند جماعتی از مشایخ بلد او که طنجه است. سؤال کردم از حال او. پس ذکر نمودند که او از بلد ایشان است ومی دانند طول عمر او را وپدران واجداد ایشان نیز به مثل این خبر دادند واجتماع او را با امیر المؤمنین (علیه السلام) واو وفات کرد در سنه 317».
و محتمل است که عبارت اخیر جزو خبر نباشد. زیرا که علاّمه کراچکی تلمیذ شیخ مفید در «کنز الفواید» می فرماید: «وشایع است در میان بسیاری از خصوم، یعنی اهل سنّت، آنچه روایت کرده شده وگفته می شود از حال معمر بن ابی الدنیا، معروف به اشجع که باقی است از عهد امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) تا حال واینکه مقیم است در زمین مغرب در بلدی که آن را طنجه می گویند ومردم او را در این دیار دیدند که عبور کرده بود ومتوجه حجّ وزیارت شده بود وروایت ایشان از او، قصّه حدیث او را واحادیثی که شنیدند از او از امیر المؤمنین (علیه السلام) وروایت شیعه این است که: او باقی می ماند تا اینکه ظاهر شود صاحب الزمان - صلوات الله علیه».
و همچنین حال معمّر دیگر مشرقی ووجود او در شهری در ارض مشرق که او را سهرورد می گویند تا حال ودیدم جماعتی را که او را دیدند وحدیث او را برایم نقل کردند واینکه او نیز خادم امیر المؤمنین (علیه السلام) بود وشیعه می گویند که هر دو اینها مجتمع خواهند شد در وقت ظهور امام مهدی - علیه وعلی آبائه السّلام - وبنابراین ذیل آن خبر که او وفات کرد، بی اصل باشد وکراچکی که ساکن مصر بود، اعرف است به او از مفید جرجرانی وامثال او.
حکایت علی بن عثمان معمر مغربی، معروف به ابی الدنیا:
علی بن عثمان بن خطاب بن مرة بن مزید معمر مغربی، معروف به ابی الدنیا یا ابن ابی الدنیا: شیخ صدوق در «کمال الدین» از ابو سعید عبد الله بن محمّد بن عبد الوهاب شجری از محمّد بن قاسم وعلی بن حسن روایت کرده، که گفتند: ملاقات کردیم در مکّه مردی از اهل مغرب را. پس داخل شدیم بر او با جماعتی از اصحاب حدیث که در موسم حاضر شده بودند در آن سال که سال 309 بود. پس دیدیم او را که مردی است سر وریش او سیاه. گویا که انبانی است کهنه شده ودر اطراف او جماعتی بودند از اولادِ اولادِ اولادِ او ومشایخ اهل بلد او وذکر کردند که ایشان از اقصای بلاد مغربند نزدیک باهره علیا وشهادت آن مشایخ که ایشان شنیدند از پدران خود که ایشان حکایت کردند از پدران خود واجداد خود که معهود بود، این شیخ معروف به ابی الدنیای معمّر واسم او علی بن عثمان بن خطاب بن مرةبن مؤید وذکر کردند که او همدانی است واصل او از صعید یمن است.
پس گفتیم به او: «تو دیدی علی بن ابیطالب (علیه السلام) را؟»
پس به دست خود چشمهای خود را باز کرد وابروانش بر چشمش افتاده بود. پس باز کرد آنها را که گویا آن دو چراغ بود. پس گفت: «دیدم آن جناب را به این دو چشم خود ومن خادم او بودم وبا آن جناب در جنگ صفین بودم واین شکستگی سر من در اثر اسب آن جناب است». وموضع آن را به ما نمایاند که بر ابروی راستش بود.
و شهادت دادند وآن مشایخی که در اطراف او بودند از فرزند وفرزندزادگان او به طول عمر واینکه ایشان از آن زمان که متولّد شدند، او را به آن حالت دیدند وگفتند چنین شنیدیم از پدران واجداد خود. آنگاه ما افتتاح سخن کردیم وسؤال نمودیم او را از قصّه وحالت وطول عمر او.
پس یافتیم او را که عقلش ثابت ومی فهمد که به او چه می گویند وجواب می دهد از آن بالعقل وفهمیده. پس ذکر کرد که: او را پدری بود که نظر کرده بود در کتابهای پیشینیان وآنها را خوانده بود ویافته بود ذکر نهر حیوان واینکه جاری است در ظلمات واینکه هر که آن را بیاشامد، عمرش دراز شود. پس حرص او را واداشت بر داخل شدن ظلمات. پس توشه برداشت به اندازه ای که گمان می کرد او را کافی است در این سفرش ومرا با خود برد وشتران جوان چند با چند شتر شیردار با خود برداشت وراویها وتوشه ها.
و من در آن وقت سیزده ساله بودم. تا به طرف ظلمات رسیدیم وداخل شدیم در آن. وشش شبانه روز سیر کردیم ومیان شب وروز تمیز می دادیم زیرا که روز اندکی روشنتر وتاریکیش کمتر بود تا آنکه فرود آمدیم میان کوهها ووادیها وتپّه ها وپدرم یافته بود در آن کتبی که خوانده بود که مجرای آن نهر در آن موضع است. پس چند روز در آن بقعه ماندیم تا آنکه آبی که با ما بود، تمام شد وبه شتران خود می دادیم واگر شتران ما شیر نمی داشتند، هر آینه هلاک واز تشنگی تلف شده بودیم. وپدرم در آن بقعه سیر می کرد به جهت جستجوی نهر وما را امر می کرد که آتشی روشن کنیم که چون خواست مراجعت کند راه را بیابد.
در آن بقعه پنج روز ماندیم وپدرم طلب آن نهر می کرد ونیافت وپس از یأس، عزم کرد بر مراجعت، از بیم تمام شدن توشه وخدمتکاران که با ما بودند، ترسیدند. پس الحاح کردند که از ظلمات بیرون روند.
پس یک روز به کوچ کردن مانده بود که من به جهت قضای حاجت از منزل خود دور شدم به قدر پرتاب تیری. پس به نهری برخوردم سفید رنگ، گوارا، لذیذ، نه صغیر ونه کبیر، جاری بود به آرامی. پس نزدیک آن رفتم وآن دو غرفه برداشت یا سه غرفه. پس آشامیدم آن را وآن را سرد وگوارای لذیذ یافتم.
پس به شتاب برگشتم به منزل خود وبشارت دادم خادمان را که من، آب را پیدا کردم. پس برداشتند آنچه با ایشان بود از راویه ها ومشکها وظرفها که آنها را آبگیری کنیم ونمی دانستم که پدرم در جستجوی نهر است وسرور من به وجود آب، چون آب ما در آن وقت تمام شده بود. پدرم در آن وقت در منزل نبود ودر طلب نهر از رحل خود غائب بود.
پس کوشش کردیم وساعتی در طلب آن نهر سیر می کردیم. آن را نیافتیم تا آنکه خدم مرا تکذیب کردند وگفتند: «راست نمی گویی». چون برگشتم به رحل خود، والدم برگشته بود. پس قصه را به او خبر دادم. گفت: «ای پسر من! آنچه مرا حرکت داد وبه این مکان آورد واین رنج را متحمل شدم برای این نهر بود که به من روزی نشد وبه تو روزی شد. یقین است که عمرت دراز شود تا آنکه از زندگی ملالت پیدا کنی».
از آنجا کوچ کردیم وبه وطن خود مراجعت نمودیم وپدرم چند سال بعد از آن زندگی کرد ومرد وچون سن من به سی رسید، خبر وفات پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به ما رسید وخبر مردن دو خلیفه بعد از او ومن با حاج حرکت کردم وآخر ایام عثمان را درک کردم وقلبم در میان اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله) به علی بن ابیطالب (علیه السلام) مایل شد.
پس در نزد او ماندم وخدمتش می کردم ودر صفین حاضر بودم واین شکستگی سر من از اسب آن جناب است. پیوسته با او بودم تا آنکه وفات کرد. پس فرزندان آن جناب مرا الحاح کردند که در نزد ایشان بمانم. قبول نکردم وبه وطن خود مراجعت کردم.
و در ایّام بنی مروان با حاج آمدم وبا اهل بلد برگشتم وتا این زمان به سفر نرفتم مگر آنکه ملوک بلاد مغرب که خبر من به ایشان می رسید، مرا به نزد خود می طلبند که مرا ببینند واز سبب طول عمر من سؤال کنند واز آنچه مشاهده نمودم وآرزو داشتم که یک بار دیگر حجّ کنم. پس این فرزند زادگان من که در اطراف منند، مرا برداشتند وآوردند وذکر کرد که دو مرتبه یا سه مرتبه دندانهای او ریخت. پس سؤال کردیم از او که خبر دهد ما را به آنچه شنیده از امیر المؤمنین (علیه السلام).
پس ذکر کرد که در وقت مصاحبت با آن جناب، او را حرص وهمّتی نبود در طلب علم واز کثرت میل ومحبتی که با آن جناب داشتم، مشغول نبودم به چیزی سوای خدمت ومصاحبتش وآنچه به یاد دارم که از آن جناب شنیدم، بسیاری از علمای بلاد مغرب ومصر وحجاز از من شنیدند وهمه منقرض وفانی شد واین اهل بلد وحفده من آن را مدوّن کرده اند.
پس نسخه ای بیرون آوردند وبر ما املا نمودند از خط او که خبر داد ما را ابوالحسن علی بن عثمان بن خطاب بن مرة بن مؤید همدانی معروف به ابی الدنیای مغربی (رضی الله عنه) حیاً ومیتاً که خبر داد ما را علی بن ابیطالب (علیه السلام) که گفت: فرمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله): «کسی که دوست دارد اهل یمن را، به تحقیق که مرا دوست داشته وکسی که دشمن دارد اهل یمن را، به تحقیق که مرا دشمن داشته».
و چند حدیث دیگر از او نقل کرد.
و نیز صدوق از آن دو نفر نقل کرده که چون سلطان مکّه معظمه، خبر ابی الدنیا شنید، متعرض او شد وگفت: «ناچار باید تو را بفرستم بغداد، نزد مقتدر. زیرا که می ترسم اگر تو را نفرستم، بر من عتاب کند».
پس حاجیان از اهل مغرب ومصر وشام تقاضا کردند از او که او را معاف بدارد وروانه نکند، زیرا که او شیخ ضعیفی است واز حالش ایمن نیستیم که بر او چه وارد می آید.
ابوسعید عبد الله بن محمّد بن عبد الوهاب گفت: «من اگر در این سال در موسم حاضر بودم، او را مشاهده می کردم وخبر او مستفیض وشایع است در امصار». ونوشتند از او، این احادیث را مصریون وشامیون وبغدادیون واز سایر امصار از کسانی که در موسم حاضر شدند وخبر این شیخ را شنیدند.
قصّه شیخ مذکور به نحو دیگر که اصح واتقن است از خبر سابق؛ وشیخ صدوق بر آن اعتماد نمود وروایت کرد از ابو محمّد، حسن بن محمّد بن یحیی بن حسن بن جعفر بن عبد الله بن حسن بن علی بن الحسین (علیهما السلام) وفرمود: «او مرا خبر داد به نحو اجازه در آنچه صحیح شد در نزد من از احادیث او وصحیح شد در نزد من، این حدیث به روایت شریف ابی عبد الله محمّد بن حسن بن اسحق بن حسن بن حسین بن اسحق بن موسی بن جعفر (علیهما السلام) از ابو محمّد مذکور که گفت: حجّ کردم سنه 313 وحجّ کرد در آن، نصر قشوری، حاجب متقدر وبا او بود عبد الرحمن بن حمدان مکنی به ابی الهیجاء.
پس داخل شدیم در مدینه رسول (صلی الله علیه وآله) در ذی القعده. پس یافتم در آنجا قافله مصریها را که در ایشان بود ابوبکر محمّد بن علی مادرانی وبا او مردی بود از اهل مغرب وذکر می کرد که او دیده اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را. پس مردم بر او جمع شدند وازدحام کردند بر او وبرای تبرک، دست به او می مالیدند ونزدیک بود که او را هلاک کنند. پس امر کرد عمّ من، ابوالقاسم، طاهر بن یحیی (رضی الله عنه).
(این یحیی نسابه است، صاحب کتاب نسب آل ابی طالب واز معروفین رُوات است. او جدّ عالم جلیل، سیّد حسن بن شدقم مدنی است. او اوّل کسی است که نسب آل ابی طالب را جمع کرد واو نیز جدّ سیّد عمیدی خواهر زاده علاّمه است، شارح تهذیب. سیّد عبید الله پسر طاهر مذکور، نقیب مدینه مشرفه بود. منه)
جوانان وغلامان خود را فرمود که مردم را از او کناری کنند. پس چنین کردند واو را گرفتند وداخل خانه ابن ابی سهل لطفی کردند. عمّ من در آنجا فرود آمده بود. پس داخل شد ومردم را رخصت داد که داخل شوند وبا او پنج نفر بود که ذکر کرد که آنها اولاد اویند. در آنها شیخی بود که زیاده از هشتاد سال داشت. پس سؤال کردیم از حال او. گفت: «پسر پسر من است». دیگری هفتاد سال داشت وگفت: «این، پسر پسر من است». دو نفر دیگر پنجاه سال وشصت یا قریب به آن. یکی هفده ساله بود، گفت: «این، پسر پسر من است». واز او صغیرتر در میان آنها نبود واگر او را می دیدی، می گفتی سی یا چهل ساله است. سر وریش او سیاه، جسم ضعیف، گندم گون، قد میانه، با عراض خفیف، به کوتاهی نزدیکتر بود.
ابومحمّد علوی فرمود: «این مرد ما را خبر داد واسم او علی بن عثمان بن خطاب بن مرة بن مؤیّد به تمام آنچه از او نوشته شد وشنیدیم آن را از لفظ او وآنچه دیدیم از سفید شدن موی زیر لبش بعد از سیاهی ورجوع سیاهی آن بعد از سفیدی چون از طعام سیر شد».
و ابو محمّد علوی (رضی الله عنه) - گفت: «اگر نه آن بود که او حدیث کرد جماعتی از اهل مدینه را از اشراف وحاج اهل بغداد وغیر ایشان را از جمیع آفاق، من نقل نمی کردم از او آنچه را که شنیدم.
شنیدن من از او در مدینه ودر مکّه در دار سهمین «معروف به مکتومه» وآن خانه علی بن عیسی جراح است وشنیدم از او در خیمه قشوری وخیمه مادرانی وخیمه ابی الهیجاد وشنیدم از او، در منی وبعد از مراجعت او از عمل حجّ در مکّه، در خانه مادرانی نزد باب الصفا واراده نمود قشوری که حمل کند او را وفرزندانش را به بغداد، نزد مقتدر.
پس فقهای مکّه نزد او آمدند وگفتند: «ایّد الله الاستاد! ما روایت کرده ایم در اخبار مأثوره از سلف، اینکه معمّر مغربی هرگاه داخل بغداد شد، شورش می شود وخراب می شود وملک زایل می شود. پس او را حمل مکن وبرگردان او را به مغرب».
و ما سؤال کردیم از مشایخ مغرب ومصر. پس گفتند: «پیوسته می شنویم از پدران ومشایخ خود که ذکر می کردند اسم این مرد را واسم بلدی که او در آن مقیم است وآن طنجه است». وذکر کردند که او حدیث کرده بود ایشان را به احادیثی که ذکر نمودیم بعضی از آن را در این کتاب خود.
ابو محمّد علوی (رضی الله عنه) - گفت: «پس حدیث کرد ما را این شیخ - یعنی علی بن عثمان مغربی ابتدای خروج خود را از بلدش، حضرَموت. ذکر کرد که پدرش بیرون آمد با عمّ او محمّد واو را با خود برداشتند به قصد حجّ وزیارت پیغمبر (صلی الله علیه وآله).
پس بیرون آمدند از بلاد خود از حضرموت وچند روز سیر کردند. آنگاه راه را گم کردند وسرگردان شدند وسه شبانه روز به همین نحو در بیراهه، متحیّرانه می رفتند که در این حال رسیدند به کوههای ریگستان عالج که متّصل است به ریگستان ارم ذات العماد».
گفت: «پس در آن حال بودیم که نظر ما افتاد به جای قدم طولانی! پس بر اثر آن سیر کردیم تا آنکه مشرف شدیم بر درّه ای. در آنجا دو مرد را دیدیم که بر سر چاهی یا چشمه ای نشسته اند. چون نظر آنها بر ما افتاد، یکی از آنها برخاست ودلوی را گرفت ودر آن چاه یا چشمه سرازیر کرد وآب کشید وما را استقبال کرد وبه نزد پدرم آمد وآن دلو را به او داد».
پس پدرم گفت: «ما شام رسیدیم به این آب وصبح هم خواهیم کرد وافطار خواهیم نمود، ان شاء الله».
پس به نزد عمّم برد وگفت: «بنوش!» او نیز رد کرد، چنان که پدرم رد کرد.
به من داد وگفت: «بنوش!» گرفتم وآشامیدم.
پس به من گفت: «هنیئاً لک. بدرستی که تو ملاقات خواهی کرد، علی بن ابیطالب (علیه السلام) را. خبر کن او را، ای پسر به خبر ما وبه او بگو که خضر والیاس به تو سلام می رساندند وتو عمر خواهی کرد تا اینکه ملاقات کنی مهدی وعیسی بن مریم (علیهما السلام) را. چون ایشان را ملاقات کردی، سلام ما را به ایشان برسان».
آنگاه گفتند: «این دو چه نسبت دارند با تو؟»
گفتم: «پدر وعموی منند».
گفتند: «امّا عم تو، پس به مکّه نمی رسد واما تو وپدرت، می رسید وپدرت می میرد وتو عمر خواهی کرد وبه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نخواهید رسید. زیرا که اجل آن جناب نزدیک شده».
آنگاه گذشتند. سوگند به خداوند که ندانستیم به آسمان رفتند یا به زمین! پس نظر کردیم، نه اثری دیدیم ونه چشمه ونه آبی. پس تعجب کردیم وبه راه افتادیم تا اینکه برگشتیم به نجران. پس عمّم مریض شد ومرد ومن وپدرم حجّ کردیم وبه مدینه رسیدیم وپدرم در آنجا ناخوش شد ومرد وبه علی بن ابیطالب (علیه السلام) وصیّت کرد.
پس او مرا با خود گرفت وبا آن جناب بودم در ایّام ابوبکر وعمر وعثمان وخلافت آن جناب تا آنکه ابن ملجم آن حضرت را شهید کرد.
و ذکر کرد که عثمان، در ایّام محاصره، او را به نزد حضرت فرستاد که در ینبع تشریف داشت با مکتوبی وگفت: در جمل وصفین حاضر بودم، ومیان دو صف ایستاده بودم در طرف راست آن حضرت که تازیانه از دستش افتاد، پس خود را به زمین انداختم که آن را بگیرم وبه او دهم ولجام اسب آن حضرت آهن تیزی یا پیچیده به همی داشت. پس اسب سر خود را بلند کرد وشکست سر مرا. این شکستگی که در صدغ من است.
پس حضرت مرا طلبید وآب دهن در آن انداخت ومشتی از خاک برداشت وبر او گذاشت. سوگند به خداوند که نیافتم از آن، المی ووجعی. پس با او بودم تا آنکه شهید شد وبا حسن بن علی (علیهما السلام) مصاحبت کردم تا آنکه در ساباط مداین او را ضربت زدند ودر مدینه با آن حضرت بودم وخدمت آن جناب را می کردم تا آنکه جعده، دختر اشعث، به خواهش معاویه آن جناب را مسموم کرد. آنگاه با حسین (علیه السلام) به کربلا آمدم تا اینکه شهید شد ومن از بنی امیّه فرار کردم ودر مغرب اقامت کردم وانتظار می کشم خروج مهدی وعیسی بن مریم (علیهما السلام) را».
ابو محمّد علی (رضی الله عنه) - گفت واز عجیب آنچه دیدم از این شیخ علی بن عثمان، در آن وقت که در خانه عمّم، طاهر بن یحیی بود ونقل می کرد این اعاجیب وابتدای خروج خود را که نظر کردم به موی زیر لب او که قرمز شد، آنگاه سفید شد. پس من پیوسته به او نظر می کردم، چون در سر وریش وموی زیر لب او موی سفید نبود. پس او نظر کرد به این نظر کردن من به ریش وموی زیر لب او.
پس گفت: «چه می بینید؟ این مرا عارض می شود، هر گاه گرسنه می شوم. چون سیر می شوم به سیاهی خود برمی گردد».
پس عم من طعام طلبید وسه خوان بیرون آوردند. یکی از آنها را نزد شیخ گذاشتند ومن یکی از آنها بودم که بر آن خوان نشستم وبا او خوردم ودو خوان دیگر را در وسط خانه گذاشتند وعمّم، آن جماعت را به حق خود قسم داد که از آن طعام بخورند. پس بعضی خوردند وبعضی امتناع نمودند. عمّم، در طرف راست شیخ نشسته بود. می خورد ونزد شیخ می گذاشت واو را قسم می داد واو مانند جوانان می خورد ومن نظر می کردم به موی زیر لب او که سیاه می شود تا آنکه برگشت به سیاهی خود، چون سیر شد.
و خبر داد ما را علی بن عثمان بن خطاب، گفت: خبر داد مرا علی بن ابیطالب (علیه السلام) وآن خبر مدح یمن را که گذشت، نقل کرد.
قصّه شیخ مذکور به نحو سوم که علاّمه کراچکی در «کنز الفواید» فرموده که: خبر داد ما را شریف ابوالحسن طاهر بن موسی بن جعفر حسینی در مصر در شوّال سنه 407. گفت: خبر داد مرا شریف ابوالقاسم، میمون بن حمزه حسینی گفت: دیدم معمّر مغربی را که آورده بودند او را نزد شریف ابی عبد الله محمد بن اسماعیل سنه 310 وداخل کردند او را در خانه شریف، با کسانی که با او بودند وایشان پنج نفر بودند. در خانه را بستند. مردم ازدحام کردند وحرص داشتند در رساندن خود را به او.
من به جهت کثرت ازدحام نتوانستم. دیدم بعضی از غلامان شریف ابی عبد الله محمّد بن اسماعیل را که قنبر وفرج بودند. به ایشان فهماندم که من مایلم او را مشاهده کنم. به من گفتند: «برگرد وبرو به در حمّام، به نحوی که کسی تو را نبیند». در را برای من، سرّاً باز کردند ومن داخل شدم ودر را بستند. داخل مسلخ حمام شدم. دیدم برای آن شیخ فرش کردند که داخل حمام شود. اندکی نشستم. دیدم که داخل شد واو مردی بود لاغر اندام، میانه قد، سبک موی، گندم گون مایل به کوتاهی که معلوم نبود به نظر در سن چهل ساله می آمد ودر صدغ او اثری داشت که گویا ضربتی است. چون در جای خود مستقر شد با آن چند نفر که با او بودند خواست جامه خود را بکند.
گفتم: «این ضربت چیست؟»
گفت: «خواستم که بدهم به مولای خود، امیر المؤمنین (علیه السلام) تازیانه را در روز نهروان. اسب، سر خود را حرکت داد. پس لجام او به من خورد وآن آهن داشت وسر مرا شکست».
گفتم: «داخل در این بلد شده بودی در قدیم؟»
گفت: «آری! وموضع جامع سفلانی شما، جای فروختن سبزی بود ودر آن چاهی بود».
گفتم: «اینها اصحاب تواند؟»
گفت: «فرزند وفرزندزادگان منند».
آنگاه داخل حمام شد. نشستم تا بیرون آمد وجامه اش را پوشید. دیدم موی زیر لبش را که سفید شده. پس به او گفتم که: «در آنجا رنگی بود؟»
گفت: «نه! ولکن چون گرسنه شوم، سفید می شود. چون سیر می شوم، سیاه می شود».
پس گفتم: «داخل خانه شو که طعام بخوری». از در داخل شد.
آنگاه از ابو محمّد علوی مذکور نقل کرده به نحو مذکور جز در اصل قصّه که گفت: ابومحمّد گفت که: از شیخ، در خانه عمّم، طاهر بن یحیی، شنیدم که برای مردم حدیث می کرد ومی گفت که: «بیرون آمدم از بلدم، من وپدرم وعمویم مکرّر به قصد ورود به رسول خدا (صلی الله علیه وآله). وما پیاده بودیم در قافله. پس واماندیم وتشنگی بر ما سخت شد وآب نداشتیم. ضعف پدر وعمویم زیاد شد. ایشان را در جنب درختی نشاندم ورفتم که برای ایشان آبی بیابم.
چشمه ای دیدم که در آن آب صافی بود در غایت سردی وپاکیزگی. آشامیدم تا آنکه سیر شدم. آنگاه برخاستم به نزد پدر وعمم آمدم که ایشان را نزد آن چشمه برم. دیدم یکی از آنها مرده، او را به حال خود گذاشت. دیگری را برداشتم ودر طلب چشمه برآمدم. هرچه کوشش کردم که آن را ببینم، ندیدم وموضعش را نشناختم. پس تشنگی او زیاد شد ومرد. سعی کردم در امر او تا آنکه او را دفن کردم وبه نزد دیگری آمدم، او را نیز دفن کردم وتنها آمدم تا به راه رسیدم وبه مردم ملحق شدم.
داخل شدم در مدینه در روزی که وفات کرده بود رسول خدای (صلی الله علیه وآله) ومردم از دفن آن حضرت مراجعت کرده بودند. آن عظیم ترین حسرتی بود که در دلم ماند وامیر المؤمنین (علیه السلام) مرا دید. خبر خود را برای آن جناب نقل کردم. مرا با خود گرفت، تا آخر آنچه گذشت به روایت صدوق.
آنگاه کراچکی فرمود: خبر داد مرا قاضی ابوالحسن اسد بن ابراهیم سلمی حرانی وابو عبد الله حسین بن محمّد صیرفی بغدادی. هر دو گفتند: خبر داد ما را ابوبکر محمّد بن محمّد معروف به مفید جرجرانی به نحو قرائت بر او.
و صیرفی گفت که شنیدم از او که املا کرد در سنه 365. گفت: خبر داد مرا علی بن عثمان بن خطاب بن عبد الله بن عوام بلوی از اهل مدینه مغرب، که آن را مزیده می گویند ومعروف است به ابن ابی الدنیا اشبح معمّر، که گفت: شنیدم علی بن ابیطالب (علیه السلام) می فرمود: شنیدم رسول خدای (صلی الله علیه وآله) می فرمود که: «کلمه حق، گمشده مؤمن است هر کجا آن را یافت، او احق است به آن». ودوازده خبر دیگر به همین سند نقل کرد.
آنگاه فرمود که: ابوبکر معروف به مفید گفت: من اثر شکستگی را در صورت او دیدم واو گفت: خبر کردم امیر المؤمنین (علیه السلام) را به قصه وحدیث خود در سفرم ومردن پدر وعمم وچشمه ای که از آن نوشیدم، تنها. پس فرمود که: «این چشمه ای است که نمی نوشد از آن احدی مگر آنکه عمر طولانی می کند. بشارت باد تو را که تو عمر می کنی ونبودی که بعد از آشامیدن، آن را بیابی».
کراچکی فرمود: احادیثی که روایت کرده آنها را از اشبح ابو محمّد حسن بن محمّد حسینی که روایت نکرد آنها را ابو بکر محمّد بن محمّد جرجانی.
پس این است که شریف ابو محمّد فرمود که: خبر داد ما را علی بن عماد معمر اشبح، آنگاه خبر مدح یمن ویک خبر شریف دیگر نقل کرد.
مؤلّف گوید: که غرض از این تطویل، دفع توهّم تعدد این مغربی است با آن مغربی که از مجالس شیخ نقل کردیم؛ اگرچه به حسب بادی نظر متعدّد می نماید وما نیز دو عنوان کردیم. بلکه محدث جلیل سیّد عبد الله سبط محدث جزایری در اجازه کبیره خود بعد از عبارتی که در صدر این حکایت از ایشان نقل کردیم؛ فرموده: «واما آنچه نقل کرده شیخ در مجالس خود از ابی بکر جرجرانی که معمر مقیم در بلد طنجه وفات کرد در سنه 317، با چیزی منافات ندارد. زیرا ظاهر آن است که یکی از آن دو غیر از دیگری است به جهت مغایرت نامهای ایشان وقصّه ایشان واحوالات منقوله از ایشان. انتهی».
ولکن حق اتحاد این دو نفر است، اما تغایر اسم: دانستی که کراچکی از همان مفید جرجرانی اسم او را علی بن عثمان بن خطاب نقل کرده. پس معلوم می شود که از مجالس شیخ از اول نسب علی افتاده واختلاف در بعضی از اجداد در چنین حکایتها بسیار است واختلاف قصّه، اگر سبب تعدّد شود باید چهار نفر باشند. غرض با اتّحاد در اسم خود وپدر وبلد که مغرب باشد وشاید مزیده از توابع طنجه باشد وخوردن آب حیات وشکستگی سر از اسب حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در جنگ صفین یا نهروان وقرب عصر ملاقات او ومردن پدر در راه وغیر آن نتوان احتمال تعدد داد.
و از علاّمه کراچکی قطع بر اتحاد معلوم می شود چنانچه از کلام منقول ایشان ظاهر است وخبر وفات را نیز نقل نکرده از جرجرانی ومعلوم می شود آن هم از اشتباه جرجرانی یا روات مجالس شیخ است وبر متامل آنچه گفتیم، پوشیده نیست، ان شاء الله تعالی ونیز جرجرانی در کلام سیّد، اشتباه شد وصواب، جرجرانی است، چنانچه در محل خود ضبط شده.
توضیح: جواب اشکال وتلخیص مقال گذشته آنکه استبعاد طول عمر حضرت مهدی (صلوات الله علیه) خالی از این چند جهت نیست:
اوّل: استحاله عقلیّه که هرگز صاحب عقلی آن را دعوی نکرده ودر امکان آن، اصحاب شرایع را سخن نیست ووقوع طول عمر در امم سالفه چنانچه در کتب یهود ونصاری موجود ودر این امّت به اتّفاق مسلمین کافی است در رفع آن اگر دعوی شود.
دوم: حدیث معروف مروی از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «عمرهای امّت من میان شصت وهفتاد است». وآن محمول بر اغلب است والاّ لازم آید کذب آن جناب - العیاذ بالله ومؤیّد این حمل، آنکه در بعضی از نسخ این حدیث که: اکثر عمرهای امّت من واز این جهت معروف شده مابین شصت وهفتاد به عشره میشومه واینکه منتهای عمر در این ازمنه از صد وبیست نمی گذرد جز استقراء ومشاهده مستندی ندارد.
سوم: قاعده طبیعی به نحوی که اطباء می گویند که سن کمال تا چهل سال است وسن نقصان ضعف این است که هشتاد سال ومجموع صد وبیست سال می شود ودر توجیه آن دو وجه اعتباری ذکر کرده اند:
یکی از جهت مادّه ودیگری از جهت غایت.
اما از جهت مادّه: پس به جهت آنکه علاوه در سن شیخوخت یا بس است، پس صورت را امساک می نماید وحفظ می کند.
اما از جهت غایت: پس به جهت آنکه طبیعت مبادرت می کند به سوی افضل که آن بقای عمر باشد وحفظ می کند آن را ودور می کند فساد را از انقص وآن رطوبت غریزیه باقی مانده در سن شیخوخت واز این جهت سن نقصان مضاعف سن کمال شده واین دو وجه وافی از برای اثبات مدعای مذکور نیست. چنان که از شرح قطب شیرازی بر کلیات قانون، تصریح به ضعف این دلیل نقل شده.
و اما آنچه ذکر کرده اند وبرای آن حجّت اقامه کرده اند که این حیات را نهایتی است واز نوشیدن شربت اجل چاره نیست. پس وافی نیست برای تحدید عمر، مقداری معیّن وتعیین سن در اندازه معلوم حاصل آن برهان حتمیّت مرگ است وکسی آن را منکر نیست ودر کلام خداوند: کلّ نفس ذائقه الموت. بی نیازی است از آن برهان مرغوم.
قواعد اصحاب نجوم در رابطه با طول عمر:
چهارم: قواعد اصحاب نجوم، بنابر طریقه آنان که جز نفوس فلکیّه اثری در این عالم ندانند یا در تأثیر، آنها را مستقل شمارند وتمام کون وفساد وتغییر وتبدیل این عالم را به آنها نسبت دهند، گویندکه قوام این عالم به آفتاب است وعطیّه کبرای او در سن صد وبیست سال است.
جواب آنکه: جایز است در نزد ارباب نجوم که منظّم شود به عطیّه آفتاب اسبابی دیگر که آن عطیّه را اضعاف آن کند.
توضیح این اجمال آنکه: ایشان را در این مقام دو اصطلاح است: یکی هیلاج، دوّم کدخداه واین دو در صورت زایجه طالع مولود دلیل عمر باشد که از روی آن حکم بر زیادی وکمی عمر کنند. یکی از آن دو، متعلّق به جسم است ودیگری به جان ودر تعیین آن خلاف است.
در بعضی از رسایل ایشان چنین است که دلیل عمر بر دو نوع است: یکی دلیل جسم: که آن را هیلاج خوانند ودوم دلیل جان: که آن را کدخداه نامند واین دو، به منزله هیولی وصورتند اسباب عمر را. لکن معروف عکس این است که هیلاج در صورت طالع دلایلی است که دلالت می کند بر نفس مولود وکدخداه دلالت می کند بر بدن مولود وکثرت هیلاج در نزد ایشان دلالت می کند بر طول عمر وکثرت کدخداه دلالت می کند بر خوشی زندگانی.
و هیلاج در نزد ایشان پنج چیز است: آفتاب وماه وسهم السعاده وجز ومقدم از اجتماع یا استقبال ودرجه طالع وکدخداه کوکب با جب خطی است که ناظر باشد به هیلاج. وشرط کردند بعضی از ایشان در کدخداهی امّت، استیلا بر موضع هیلاج وبعضی از ایشان کافی دانسته اند در این مقام نظر برجی را. وشاید نظر به درجه اقوی باشد واگر آفتاب یا ماه در شرف خود باشند، پس ایشان سزاوارترند به کدخداهیّت.
قطب الدین اشکوری در «محبوب القلوب» گفته که: صلاحیت هیلاجی به کسوف وخسوف ومحاق وتحت الشعاع باطل گردد وکدخداه، صاحب خطی باشد در موضع هیلاج وناظر بدو واگر به درجه نباشد، به برجیت جایز باشد به شرط آنکه در حدّ اتصال باشد یا با او مساوی بود که موضع تناظر است در درجات مطالع یا در طول نهار وچون بُعد کدخداه آفتاب، کمتر از شش درجه باشد، کدخداهی را نشاید. که در حد احتراق است وهر کدخداه را سه عطیّه باشد: یکی کبری، اگر کدخداه بر درجه وتد باشد. دوم وسطی، اگر بر مرکز مایل باشد. سوم صغری، اگر بر مرکز زایل باشد.
چون این مقدمه معلوم شد، پس جایز است که اتفاق بیفتد در طالع، کثرت هیلاجات وکدخداها که همه آنها در اوتاد طالع باشند وناظر باشند به آن بیوتات وبه نظر تثلیت وتسدیس نظر سعادت داشته باشند ونحوسات از آنها ساقط شده باشد ودر این حال حکم نموده اند برای صاحب طالع به طول عمر وتأخیر اجل تا اینکه یکی از معمّرین سابقین شود.
فاضل مذکور نقل کرده از ابوریحان بیرونی که گفته در کتاب خود، که مسمّی است به «آثار الباقیه عن القرون الخالیة» که انکار کرده اند بعضی از حشویّه آنچه ما وصف نمودیم از طول اعمار وخاصّه آنچه ذکر شده پس از زمان ابراهیم (علیه السلام).
جز این نیست که ایشان اعتماد نمودند در این سخن آنچه را که گرفتند از اصحاب احکام از اکثر عطیّه های کواکب در موالید، به اینکه بوده باشد آفتاب را در آن هیلاجی وکدخدائیتی. یعنی آنکه بوده باشد در بیت خود یا در شرف خود در وتد وربع ومرکز موافق؛ پس عطا می کند سنین کبرای خود را که صد وبیست سال است ومی افزاید ماه بر آن بیست وپنج سال وعطارد بیست سال وزهره هشتاد سال ومشتری دوازده سال واین سالهای صغرای هر یک از اینهاست. زیرا که زیادی آن بیشتر از این نیست وهرگاه که نظر نمایند نظر موافقت وتحسین از او ساقط شود که چیزی از آن کم نکنند ورأس در برج با او باشد ودور باشد از حدود کسوفیه که هرگاه چنین شد بیفزاید بر آن ربع، عطیّه خود را که سی سال است. پس مجتمع از اینها دویست وبیست وپنج سال شود.
گفته اند که این اقصای عمر است که انسان به آن می رسد. آنگاه استاد ابوریحان رد کرده بر ایشان وحکایت کرده از ما شاء الله مصری که او در اول کتاب موالید خود گفته: ممکن است که انسان زندگانی کند به سال قران اوسط اگر اتفاق بیفتد ولادت در وقت تحویل قران از مثلثه به سوی مثلثه وطالع یکی از دو خانه زحل یا مشتری باشد وهیلاج آفتاب در روز باشد وهیلاج ماه در شب در غایت قوّت وممکن است اگر اتفاق بیفتد مثل این در وقت تحویل قران به سوی حمل ومثلثات او ودلالات بر آن نحوی باشد که ذکر نمودیم اینکه مولود بماند سالهای قران اعظم که آن نهصد وشصت سال است به تقریب تا اینکه بر گردد قران به سوی موضع خود.
و نیز حکایت کرد از ابی سعید بن شاذان که ذکر کرده در کتاب مذاکرات خود با ابی معشر در اسرار که فرستادند در نزد ابی معشر، مولد پس ملک سراندیب را وطالع او جوزا بود وزحل در سرطان وآفتاب در جدی. پس حکم کرد ابی معشر که او زندگی می کند دور زحل اوسط وگفت که اهل آن اقلیم در پیش حکم شده برای ایشان به طور اعمار وصاحب ایشان زحل است.
آنگاه ابو معشر گفته که: «به من رسیده که انسانی از ایشان هرگاه بمیرد، پیش از آنکه برسد به دور اوسط زحل، تعجب می کنند از سرعت موت او».
ابوریحان گفت: «پس، دلالت کرده این اقاویل بر اعتراف این منجّمین به امکان وجود این عمرها».
و شیخ کراچکی در «کنز الفواید» از ما شاء الله مصری که معلم مقدم واستاد مفضل این طایفه است قریب به آن عبارت سابقه را نقل کرده که نظر به هیلاج مولود ممکن است عمر به نهصد وپنجاه برسد.
سیّد جلیل، علی بن طاووس در کتاب «فرج المهموم» فرموده که: «بعضی از اصحاب ما ذکر کرده در کتاب اوصیا وآن کتاب معتمدی است که روایت کرده آن را حسن بن جعفر صیمری ومؤلف آن علی بن محمد بن زیاد صیمری است وبرای او مکاتباتی است به سوی حضرت هادی وعسکری (علیهما السلام) که جواب دادند آن دو بزرگوار، او را واو ثقه معتمد علیه است».
پس گفت که: خبر داد مرا ابو جعفر قمی، برادر زاده احمد بن اسحق بن مصقله که در قم، منجمی بود یهودی، موصوف به حذاقت در حساب. پس احمد بن اسحق او را حاضر نمود وگفت: «مولودی متولّد شد در فلان وقت، پس طالع او را بگیر وعمل آور میلاد او را».
پس طالع را گرفت ودر آن نظر کرد وعمل خود را بجای آورد وگفت به احمد بن اسحق: «نمی بینم ستاره ها را دلالت کنند بر آنچه حساب معلوم می کند آن را که این مولود برای تو باشد واین مولود نمی باشد مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر وبدرستی که نظر دلالت می کند که او مالک می شود دنیا را از مشرق تا مغرب وبرّ وبحر وکوه وصحرای آن را تا آنکه نمی ماند در روی زمین، احدی؛ مگر اینکه متدین شود به دین او وقایل شود به ولایت او».
شیخ جلیل، زین الدین علی بن یونس عاملی در صراط المستقیم، از علمای منجمین نقل فرموده که: «دور آفتاب، 1451 سال است وآن عمر عوج بن عنق است که زندگانی کرد از عهد نوح تا جناب موسی (علیهما السلام).
و دور اعظم ماه، 652 سال است وآن عمر شعیب بود که مبعوث شد به سوی پنج امّت.
و دور اعظم زحل، 255 سال است وگفته اند که آن عمر سامری است از بنی اسرائیل.
و دور اعظم مشتری، 424 سال است وگفته اند که آن عمر سلمان فارسی است.
دور اعظم زهره، 1151 سال است وگفته اند که آن عمر جناب نوح (علیه السلام) است.
دور اعظم عطارد، 480 سال است وگفته اند که آن عمر فرعون بود.
و در یونان، مثل بطلمیوس ودر فرس، مثل ضحاک هزار سال وچیزی کمتر یا بیشتر عمر کرد.
حکایت کردند از سام که او گفت: «هرگاه بگذرد از هزار سمکه، هفتصد سال، عدل ظاهر می شود در بابل».
و از سابور بابلی نیز مثل این را نقل کردند وخواجه ملانصر الله کابلی، متعصّب عنید در مطلب چهاردهم از مقصد چهارم از کتاب صواعق که ردّ بر امامیّه ومملوّ است از اکاذیب ومزخرفات گفته که: اختلاف کردند در میلاد آن حضرت. جمعی گفتند که متولد شد صبح شب برائه یعنی نیمه شعبان، سنه 255 بعد از گذشتن چند ماه از قران اصغر چهارم از قران اکبر واقع در قوس. وطالع درجه بیست وپنجم از سرطان بود وزحل راجع بود در دقیقه دوم از سرطان. ونیز مشتری در آنجا راجع ومرّیخ در دقیقه سی وچهارم از درجه بیستم جوزا بود. وآفتاب در دقیقه بیست وهشتم از درجه چهارم اسد بود. زهره در دقیقه بیست ونهم از جوزا بود. عطارد در دقیقه سی وهشتم از درجه چهارم از اسد بود. وماه در دقیقه سیزدهم از درجه بیست ونهم از دلو. ورأس در دقیقه سیزدهم از درجه بیست وهشتم از حمل. وذنب در دقیقه پنجاه ونهم از درجه بیست وهشتم از میزان بود.
جمعی گفتند: متولّد شد صبح بیست وسوم از شعبان از سنه مذکوره وطالع سی وهفتم از درجه بیست وپنجم از سرطان. وآفتاب در دقیقه بیست وهشتم از درجه دهم از اسد. وعطارد در دقیقه سی وهشتم از درجه بیست ویکم از اسد. وزحل در دقیقه هیجدهم از درجه هشتم از عقرب. وهمچنین مشتری وماه در دقیقه سیزدهم از درجه سی ام از دلو. ومرّیخ در دقیقه سی وچهارم از درجه بیستم از حمل. وزهره در دقیقه هفدهم از درجه بیست وپنجم از جوزا.
و این اختلافات نص است بر اینکه آنچه گمان کردند، یعنی امامیّه، افتراست بدون ریبه! انتهی».
و قبل از نقل این کلمات گفته: واما آنچه ذکر کرده آن را اهل نجوم مثل ابومعشر بلخی وابوریحان بیرونی وما شاء الله مصری وابن شاذان مسیحی وغیر ایشان از منجمین که اگر اتفاق بیفتد میلادی از موالید در نزد نحل قران اکبر وطالع یکی از آن دو خانه زحل یا خانه مشتری باشد، وهیلاج آفتاب در روز وماه در شب وخمسه متحیّره قوی الحال ودر اوتاد باشند وناظر به هیلاج یا کدخدا به نظر مودّت، ممکن است که تعیّش کند مولود مدّت سال قران اکبر وآن 980 سال شمسی است تقریباً.
و اگر اسباب فلکیّه دلالت کند بر غیر این، جایز است که تعیّش کند کمتر از این یا بیشتر از این. اگر صحیح باشد این سخنان، پس نفعی ندارد، زیرا که ولادت م ح م د بن الحسن (علیهما السلام) نبود در یکی از قرانات چهارگانه اعظم واکبر واوسط واصغر، چنانچه مذکور است در کتب موالید ائمه (علیهم السلام) مثل کتاب «اعلام الوری» وغیره. واختلاف کردند تا آخر آنچه گذشت وتاکنون در کتب موالید ائمه (علیهم السلام) خصوص اعلام الوری، بلکه در کتب غیبت، صورت طالع ولادت آن حضرت دیده نشده.
نمی دانم این کابلی از کجا برداشته وعلاوه آن را نسبت به جمعی داده وجمعی دیگر به نحو دیگر به نحوی که ناظر گمان می کند که این مرد، متتبع خبیر است. وظاهر آن است که از مجعولات خود او باشد که مبنای آن کتاب بر آن است وبر فرض صحّت، ضرری به جایی ندارد. زیرا که مقصود از نقل کلمات این طایفه، وجود اسباب سماویّه واوضاع نجومیّه است برای طول عمر به زعم ایشان حسب آنچه مطلع شدند بر آنها ومحتمل است وجود بسیاری از آنها که مطلع نشدند بر آن وهرگز نتوانند دعوای انحصار کنند در آنچه دانستند.
مخفی ومستور نماند که در نقل حکایات اقتصار کردیم بر آنچه در کتب معتبره دیدیم یا از ثقات وعلما شنیدیم وترک کردیم نقل بسیاری از وقایع را که به سند معتبره به ما نرسید. یا در کتب جماعتی بود که در نقل این گونه قصص، مسامحه کردند وهرچه از هر کس در هر جا دیدند یا شنیدند، جمع کردند وبه جهت ذکر پاره ای علایم کذب در آن لایح بود، باقی را از درجه اعتبار ساقط نمودند.
مناسب است ختم این باب به ذکر کلام فاضل متتبع، میرزا محمّد نیشابوری در کتاب «ذخیرة الالباب» معروف به دوائرالعلوم که در فایده یازدهم از باب چهاردهم آن ذکر کرده وآن فایده در ذکر اسامی کسانی است که حضرت قائم (علیه السلام) را دیدند در حیات پدر بزرگوارش ودر غیبت صغری وکبری وآنها را ما، در این باب ذکر نمودیم با زیادتی بسیار جز آنکه در آخر آن فایده چند نفر را نام برده که بر حکایات ایشان واقف نشدیم.
اسامی تعدادی دیگر که به خدمت حضرت مشرف شدند:
اوّل: حاجی عبد الهادی طبیب همدانی.
دوم: شیخنا موسی بن علی المعجرانی.
سوم: السیّد الکریم العین، که او را نهی فرمودند از کشیدن قلیان.
چهارم: عالمی که رفیق او بود.
پنجم: شیخ حسن بن محمّد حلی.
ششم: سعید بن عبد الغنی احسائی.
هفتم: ملا عبد الله شیرازی.
هشتم: استادنا المولی محمّد باقر بن محمّد اکمل اصفهانی.
و او نقل کرد قصه ای را برای من وقصه همه اینها مذکور است در مظان خود. انتهی.
و نیز در فایده دوازده، از فصل پنجم، از باب هیجدهم، بعد از ذکر شطری از احوال آن حضرت (علیه السلام) گفته: معاصر اوّل امامت آن جناب، معتمد است. متولّد شد در سامراء شب جمعه از شعبان وگفته اند واز ویاکح از شهر رمضان در رنه یار نو وبا والد خود بود دیاء وغیبت صغری بعد از پدرش (علیه السلام) ومبدأ از سال رس تا شل وآن مبدأ غیبت کبری است وتا این سال ما که غریو است، منفر است وخروج آن جناب در روز جمعه محرم طاق از سال.
و به تحقیق که وارد شده وروایایت از پدرانش (علیه السلام) در مدّت غیبت آن جناب وسال ظهورش به طیق رمز وایهام که نمی فهمد آن را مگر اوحدی از مردم ومعتمد چیزی است که به صحّت رسیده از ایشان، از معیّن نبودن وقت برای آن. چنانچه تفسیر شده به این قول خدای تعالی: وعنده علم الساعة.
و در خبری است که: «دروغ گفتند وقت قرار دهندگان». ونسبت داده شده به بعضی از مشایخ شهود:
اذا دار الزمان علی حروف * * * ببسم الله فالمهدی قاما
فادوار الحروف عقیب صوم * * * فاقر الفاطمی منا السلاما
و مؤید اوست چیزی که جاری شده بر زبان دعبل خزاعی در آنجا که انشاد نمود قصیده تأئیّه خود را بر حضرت رضا (علیه السلام).
خروج امام لا محالة خارج * * * یقوم علی اسم الله والبرکات
پس حضرت به او فرمود که: «سخن گفته به این کلام روح القدس از زبان تو». ومنسوب است به سوی حکیم محقق طوسی (رحمه الله).
در دور زحل، خروج مهدی است * * * جرم دجل ودجالیان است
در آخر واو واول زا * * * چون نیک نظر کنی همان است
استخراج مدّت دولت آن حضرت از قول خدای تعالی:
ودر مدّت دولت آن جناب، اختلاف عظیم است، معتمد زاست به حساب سالهای ایشان وبه حساب ما واستخراج کرده اند عارفون زمان، دولت آن جناب را از قول خدای تعالی: ﴿وَلَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ اَنَّ الْاَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ﴾ (انبیاء: 105) ومؤید است آنچه را که فهمیدند روایاتی معصومیه ایضاً که مناسب کتاب نیست.
اسامی بعضی از اولاد آن حضرت (علیه السلام):
و از برای آن جناب اولاد بسیار است واز جمله آنهاست: طاهر، قاسم، هاشم، ابراهیم وعبد الرحمن (علیهم السلام).
مسکن آن حضرت (علیه السلام):
مسکن آن جناب در جزیره خضراء است، در بحر ابیض از جزایر خالدات مغربیه، معروفه به خرابات بر کوهی که در دو فرسخی این بلده مبارکه است وسایر جزایر مثل علقمیه وناعمه مبارکه وصالحیّه وخضریه وبیضاویه ونوریّه که حاکمند در آنها امرای آن جناب که از فرزندان اویند: ﴿واِذا رَاَیْتَ ثَمَّ رَاَیْتَ نَعیماً وَمُلْکاً کَبیراً﴾ (انسان: 20).
در جمع بین حکایات وقصص گذشته وبین آنچه رسیده در تکذیب آنکه مدّعی مشاهده آن جناب (علیه السلام)، شود در غیبت کبری.
توقیع حضرت به علی بن محمد سمری:
چنانچه شیخ صدوق (رحمه الله) در کمال الدین وشیخ طوسی (رحمه الله) در احتجاج روایت کرده اند که: بیرون آمد توقیع به سوی ابی الحسن سمری که:
«ای علی بن محمد سمری! بشنو! خداوند، بزرگ گرداند اجر برادران تو را در تو، پس بدرستی که تو فوت خواهی شد، از حال تا شش روز، پس جمع کن امر خود را ووصیت مکن به احدی که قائم مقام تو باشد بعد از وفات تو.
پس به تحقیق که واقع شد غیبت تامّه؛ پس ظهوری نیست مگر بعد از اذن خدای تعالی ذکره واین بعد از طول زمان وقساوت قلوب وپر شدن زمین است از جور! وزود است که می آید از شیعه من کسی که مدّعی مشاهده است؛ آگاه باشید که هرکس مدّعی شود مشاهده را پیش از خروج سفیانی وصیحه، پس او کذّاب ومفتری است. ولاحول ولاقوة الاّ بالله العلی العظیم».
و نیز در چند خبر دیگر اشاره به این مطلب فرموده اند وجواب از این خبر به چند وجه است:
جواب اوّل آنکه: این خبر ضعیف وغیر آن خبر واحدند که جز ظنی از آن حاصل نشود ومورث جزم ویقین نباشد؛ پس قابلیّت ندارد که معارضه کند با وجدان قطعی که از مجموع آن قصص وحکایات پیدا می شود، هرچند از هریک آنها پیدا نشود بلکه جمله از آنها دارا بود کرامات وخارق عاداتی را که ممکن نباشد صدور آنها از غیر آن جناب (علیه السلام).
پس چگونه رواست اعراض از آنها به جهت وجود خبر ضعیفی که ناقل آن که شیخ طوسی است عمل نکرده به آن در همان کتاب. چنانکه بیاید کلام او در این مقام، پس چه رسد به غیر او وعلمای اعلام از قدیم تا حال، امثال این وقایع را قبول دارند ودر کتب ضبط فرموده اند وبه آن استدلال کرده اند واغنا نموده اند واز یکدیگر گرفته اند واز هر ثقه مأمونی که اطمینان به صدق کلام او داشته اند نقل امثال آنها را از او تصدیق کرده اند. چنانکه در غیر این مقام با او می کردند.
جواب دوم آنکه: شاید مراد از این خبر، تکذیب کسانی باشد که مدّعی مشاهده اند با ادّعای نیابت ورساندن اخبار از جانب آن جناب (علیه السلام) به سوی شیعه، چنان که سفرای خاص آن حضرت در غیبت صغری داشتند واین جواب از علاّمه مجلسی است در کتاب بحار.
جواب سوم: آن چیزی است که در قصّه جزیره خضرا معلوم می شود وگذشت که زین الدین علی بن فاضل به سید شمس الدین عرض کرد که: «ای سیّد من! ما روایت کردیم احادیثی از مشایخ خود از صاحب الامر (علیه السلام) که آن حضرت فرمود: هرکه در غیبت کبرای گوید که مرا دیده، به تحقیق که دروغ گفته. پس با این، چگونه در میان شما کسی است که می گوید من آن حضرت را دیده ام؟»
گفت: «راست می گویی، آن حضرت این سخن را فرمود در آن زمان به سبب بسیاری دشمنان از اهل بیت خود وغیر ایشان از فراعنه زمان از خلفای بنی عباس؛ حتی آنکه شیعیان در آن زمان یکدیگر را منع می کردند از ذکر کردن احوال آن جناب واکنون زمان طول کشیده ودشمنان از او مأیوس گردیدند وبلاد ما از آن ظالمان وظلم ایشان دور است وبه برکت آن جناب، دشمنان نمی توانند که به ما برسند...الخ».
و این وجه که سیّد فرموده، جاری است در اکثر بلاد واولیای آن حضرت (علیه السلام).
گفتاری از علامه بحرالعلوم درباره رؤیت حضرت (علیه السلام):
جواب چهارم: آن چیزی است که علاّمه طباطبائی بحرالعلوم (رحمه الله) فرموده در رجال خود در ترجمه شیخ مفید بعد از توقیعات مشهوره که سابقاً ذکر شد به این عبارت که: «اشکال می رود در امر آنها به سبب وقوع آنها در غیبت کبری وجهالت آن شخص که این توقیعات را رسانده ودعوی کردن او، مشاهده را که منافی است بعد از غیبت صغری وممکن است دفع این اشکال به احتمال حصول علم به سبب دلالت قراین ومشتمل بودن توقیع بر اخبار از فتنه وشورشها وجنگهای بزرگ واخبار از غیبی که مطلع نمی شود بر آن، جز خداوند واولیای او به این که ظاهر نماید آن را برای ایشان واینکه مشاهده که ممنوع شده این است که مشاهده کند امام (علیه السلام) را وبداند که اوست حجّت (علیه السلام) در آن حالی که مشاهده می کند آن جناب را ومعلوم نشد که آورنده توقیع، دعوی کرد این مطلب را. انتهی».
گذشت ذکر اسباب اعتبار آن توقیعات به نحوی که محتاج نباشد به ظاهر نمودن این احتمالات ونیز علاّمه مذکور در فواید خود در مسأله اجماع فرموده: «وبسا می شود که حاصل شود برای بعضی، از حفظ اسرار از علمای ابرار، علم به قول امام (علیه السلام) به عینه بر وجهی که منافی نباشد امتناع رؤیت را در مدّت غیبت. پس متمکن نمی شود از تصریح نسبت آن قول به امام (علیه السلام) پس ابراز می کند آن قول را در صورت اجماع تا جمع کرده باشد میان اظهار حق ونهی از افشای مثل این سرّ در هرحال وشاید مراد ایشان از این کلام، وجه آینده باشد».
جواب پنجم: چیزی است که باز علامه مذکور در رجال بعد از کلام سابق فرموده که: «وگاهی هست که منع شود امتناع مشاهده در شأن خواص، هرچند دلالت دارد بر آن ظاهر اخبار به سبب دلالت عقل ودلالت بعضی از آثار. انتهی».
شاید مراد از آثار، همان وقایع سابقه است که از جمله آنها بود وقایع خود ایشان یا خبری است که حضینی نقل کرده در کتاب خود از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «صاحب الامر ظاهر می شود ونیست در گردن او از برای احدی بیعتی ونه عهدی ونه عقدی ونه ذمّه ای؛ پنهان می شود از خلق تا وقت ظهورش».
راوی عرض کرد: «یا امیر المؤمنین! دیده نمی شود پیش از ظهورش؟»
فرمود: «بلکه دیده می شود وقت مولدش وظاهر می شود براهین ودلایل ومی بیند او را چشمهای عارفین به فضل او که شاکرین کاملین هستند، بشارت می دهند به او کسانی را که شک دارند در او».
یا مراد مثل خبری است که روایت کرده شیخ کلینی ونعمانی وشیخ طوسی به اسانید معتبره از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «لابد است از برای صاحب این امر از غیبت ولابد است از برای او در غیبتش از عزلت ونیست بأسی ووحشتی». یعنی با استیناس آن حضرت در غیبتش با سی نفر از اولیاء وشیعیان خود در عزلت از خلق وحشتی ندارد. چنانچه شارحین احادیث فهمیدند از این عبارت.
بعضی گویند که: آن جناب (علیه السلام) پیوسته در سن سی سالگی است وصاحب این سن، هرگز وحشت نکند واین معنی به غایت بعید است وظاهر است که این سی نفر که امام (علیه السلام) در ایّام غیبت به ایشان انس می گیرد، باید متبادل شوند در قرون واعصار، زیرا که مقرر نشده برای ایشان از عمر، آنچه مقرّر شده برای سیّد ایشان. پس در هر عصر باید یافت شود سی نفر از خواصّی که به فیض حضور فایز شوند.
نیز شیخ طوسی وشیخ صدوق وابی جعفر، محمد بن جریر طبری به سندهای معتبره روایت کرده اند قصّه علی بن ابراهیم بن مهزیار را وکیفیت رفتن او را از اهواز به کوفه واز آنجا به مدینه واز آنجا به مکّه وتفحص کردن او، از حال امام عصر (علیه السلام) ورسیدن او را در حال طواف خدمت جوانی که او را برد به همراه خود.
و در نزدیک طایف در مرغزاری که رشک بهشت برین بود، به خدمت امام (علیه السلام) رسید وبه روایت طبری چون به خدمت آن جوانی که یکی از خواص بلکه از اقارب خاص بود رسید، آن جوان به اوگفت: «چه می خواهی ای ابوالحسن؟»
گفت: «امام محجوب از عالم را».
گفت: «آن جناب محجوب نیست از شماها ولکن محجوب کرده آن جناب را از شما بدیِ کردارهای شما». الخ.
علت محجوب بودن حضرت از مردم:
در این کلام، اشاره ای است به این که اگر کسی را عمل بدی نباشد وکردار وگفتار خود را پاک وپاکیزه کرده باشد از قذارات معاصی وآنچه منافی سیره اصحاب آن جناب است، برای او حجابی نیست از رسیدن خدمت آن جناب وعلمای اعلام ومَهره فن اخبار وکلام تصریح فرموده اند بر امکان رؤیت در غیبت کبری وسیّد مرتضی در «تنزیه الانبیاء» در جواب آن کسی که گفته: «هرگاه امام غایب باشد به نحوی که نرسد به خدمت او، احدی از خلق ومنتفع نشود به او، پس چه فرق است میان وجود او وعدم او؟»
فرموده: «اول چیزی که در جواب او می گوییم این که: ما قطع نداریم که نمی رسد خدمت او احدی وملاقات نمی کند او را بشری واین امری است که معلوم نشده وراهی نیست به سوی قطع کردن به آن. الخ».
نیز در جواب آن که گفته: «هرگاه علت در پنهان شدن امام، خوف اوست از ظالمین وتقیّه او از معاندین. پس این علت زایل است در حق موالیان وشیعیان او؛ پس واجب است که ظاهر شود برای ایشان». فرموده بعد از جمله از کلماتی که ما نیز گفتیم که: «ممتنع نیست این که امام ظاهر شود از برای بعضی از اولیای خود از کسانی که خوف ندارد از طرف ایشان، بودن چیزی از اسباب خوف را واین امری است که نمی شود قطع کرد به نبودن آن وامتناع آن جز این نیست که خبر دارد هرکسی از حال خود. راهی نیست برای او به سوی فهمیدن حال غیر خود».
در کتاب «مقنع» که مختصری است در غیبت، قریب به این مضمون را فرموده اند: شیخ طوسی در کتاب غیبت در مقام جواب از سؤال مذکور بعد از کلماتی چند فرمود: «وآنچه سزاوار است که جواب داده شود از این سؤالی که نقل کردیم آن را از مخالف اینکه می گوییم ما که قطع نداریم بر پنهان بودن آن جناب از جمیع اولیای خود، بلکه جایز است ظاهر شود از برای اکثر ایشان.
و نمی داند هیچ انسانی مگر حال نفس خویش را، پس اگر ظاهر شد برای او، پس شبهات او رفع شده واگر ظاهر نشد برای او، پس می داند که آن جناب ظاهر نشده برای او به جهت امری است که راجع است به او یعنی برای مانعی است که در اوست، هرچند نمی داند آن را مفصلاً به جهت تقصیری که از طرف اوست... الخ».
گذشت کلام شیخ منتجب الدین در حکایت سی وچهارم وپنجم وپنجاه وچهارم وشمردن او سه نفر از علما را از جمله مشاهدین وسفرای آن جناب.
گفتاری از سیّد بن طاووس:
نیز گذشت از علاّمه در حکایت پنجاه وهفتم مثل آن وسیّد رضی الدین علی بن طاووس در چند جا از کتاب «کشف المحجه» به کنایه وتصریح، دعوای این مقام را کرده در جایی از آن فرموده: «بدان ای فرزند من محمّد! الهام نماید خدای تعالی آنچه را که خواسته آن را از تو وخشنود می شود به آن از تو که غیبت مولای ما مهدی (علیه السلام) که متحیر نموده مخالف وبعضی مؤالف را از جمله ادلّه است بر ثبوت امامت آن جناب وامامت آباء طاهرین او - صلوات الله علی جدّه محمّد وعلیهم اجمعین.
زیرا که تو هرگاه واقف شوی بر کتب شیعه وغیر شیعه، مثل کتاب غیبت ابن بابویه وکتاب غیبت نعمانی ومثل کتاب شفا وجلا ومثل کتاب ابی نعیم حافظ در اخبار مهدی وصفات او وحقیقت بیرون آمدن او وثبوت او وکتابهایی که اشاره کردم به آنها در طرایف، می یابی آنها یا بیشتر آنها را که متضمن است پیش از ولادت آن جناب که او غایب خواهد شد غیبت طولانی تا این که برمی گردد از امامت او بعضی از کسانی که قایل بودند به آن. پس اگر غیبت نکند این غیبت را، طعنی خواهد بود در امامت پدران آن جناب وخودش.
پس غیبت، حجّت شد برای ایشان وبرای آن حضرت بر مخالفین او در اثبات امامتش وصحّت غیبتش، با آنکه آن جناب (علیه السلام) حاضر است با خدای تعالی بر نحو یقین وجز این نیست که غایب شده آنکه ملاقات نکرده او را از خلق به جهت غیبت ایشان از متابعت حضرت او ومتابعت پروردگار عالمیان».
و در جایی فرموده است که: «اگر ادراک کردم موافقت توفیق تو را از برای کشف نمودن اسرار برای تو، می شناسانم تو را از خبر مهدی (صلوات الله علیه) چیزی را که مشتبه نشود ومستغنی شوی به این از دلیلهای عقلیّه واز روایات.
بدرستی که آن جناب (صلوات الله علیه) زنده وموجود است بر نحو تحقیق معذور است از کشف امر خود تا آنکه اذن دهد او را تدبیر خداوند رحیم شفیق، چنان که جاری شده بود بر این عادت بسیاری از انبیاء واوصیاء. پس بدان این را به نحو یقین وبگردان این را عقیده ودین خود. بدرستی که پدر تو، شناخته آن جناب را واضح وروشنتر از شناختن ضیاء خورشید آسمان».
و در جایی فرموده بعد از تعلیم فرزندش کیفیّت عرض حاجات خود را به آن جناب که: «ذکر کن برای او که پدر تو ذکر کرده برای تو که وصیّت تو را کرده به آن جناب وگردانده تو را به اذن خداوند (جل جلاله) بنده او واینکه من تو را معلّق نمودم به آن جناب.
بدرستی که خواهد آمد تو را جواب آن جناب (صلوات الله علیه) واز چیزهایی که می گویم به تو ای فرزند من، محمّد! پُر نماید خداوند (جل جلاله)، عقل وقلب تو را از تصدیق نمودن از برای اهل صدق وتوفیق در معرفت حق اینکه طریق شناساندن خداوند (جل جلاله) از برای تو جواب مولای ما مهدی (صلوات الله علیه) را بر حسب قدرت ورحمت اوست».
پس، از آن جمله است آن که روایت نموده آن را محمّد بن یعقوب کلینی در کتاب رسایل، از شخصی که گفت: نوشتم به سوی ابی الحسن (علیه السلام) این که: «شخصی دوست دارد که راز گوید با امام خود آنچه را که دوست دارد که راز گوید آن را با پروردگار خود».
گفت: «پس نوشت: اگر باشد برای تو حاجتی، پس حرکت دِه لبهای خود را. بدرستی که می رسد به تو جواب آن».
و از آن جمله است آنچه را که روایت کرده سعید بن هبة الله راوندی در کتاب «خرایج» که گفت: «گفت به من علی بن محمد (علیهما السلام) هرگاه اراده کردی که سؤال کنی از مسأله ای، پس بنویس آن را وبگذار نوشته را در زیر مصلاّی خود وساعتی آن را مهلت ده، آنگاه بیرون بیاور آن را ونظر نما در آن.
گفت: پس کردم ویافتم جواب آنچه را که سؤال کرده بودم از آن که توقیع شده بود در آن وبتحقیق که اقتصار کردم برای تو بر این تنبیه وراه باز است به سوی امام تو برای کسی که اراده نموده خداوند (جل جلاله) عنایت خود را به او وتمام احسانش را به او».
گفتاری از شیخ محقق، شوشتری:
شیخ محقق جلیل شیخ اسدالله شوشتری کاظمینی در کتاب «کشف القناع» در ضمن اقسام اجماع، غیر از اجماع مصطلح ومعروف، می فرماید: «سوم از آنها اینکه حاصل شود برای یکی از سفرای امام غایب (عجل الله فرجه) علم به قول امام به جهت نقل کردن مثل او برای او در نهانی یا به سبب توقیع ومکاتبه یا به شنیدن از خود آن جناب شفاهاً بر وجهی که منافی نباشد امتناع رؤیت را در زمان غیبت. یا حاصل شود آن علم از برای بعضی از جمله اسرار ایشان.
و ممکن نباشد او را تصریح کردن بر آنچه او بر آن مطّلع شده وآشکارا نسبت دادن آن قول به امام (علیه السلام) واتکال کردن در ابراز مدّعای خود به غیر آن اجماع از ادّله شرعیّه به جهت موجود نبودن آنها ودر این هنگام جایز است برای او اگر مأمور نباشد به اخفاء یا مأمور باشد به اظهار نه به نحوی که فاش شود این که ابراز کند آن قول را در مقام احتجاج به صورت اجماع، به جهت ترسیدن از ضایع شدن آن قول وجمع کردن میان امتثال امر به اظهار حق به قدر امکان وامتثال نهی از افشای مثل آن قول از برای غیر اهلش از ابنای زمان وشکی نیست در حجّت بودن این اجماع.
اما از برای خودش، پس به جهت علمش به قول امام (علیه السلام) واما از برای غیرش، پس به جهت کشف کردن اجماع او از قول امام (علیه السلام) غایت آنچه در اینجاست آنکه او استکشاف نمود قول امام را به طریقی که ثابت نشده ونقصی در این نیست بعد از حصول وصول به آنچه معلّق بود بر آن حجّیّت اجماع وبرای صحّت این وجه وامکان او شواهدی است که دلالت می کند بر آن.
از جمله آنها بسیاری از زیارات وآداب واعمال معروفه است که متداول شده میان امامیّه ومستندی ندارد ظاهراً نه از اخبار ایشان ونه از کتب قدمایشان که واقف هستند بر آثار ائمه (علیهم السلام) واسرار ایشان واماره نیست که شهادت دهد بر اینکه منشأ آنها اخبار مطلقه است یا وجوه اعتباریّه که به نظر مستحسن می آید که داعی شده باشد ایشان را بر انشاء وترتیب آنها واعتنا به جمع کردن وتدوین آنها، چنان که ظاهر است در جمله از آنها.
بلی! مضایقه نداریم از ورود اخبار در بعضی از آنها واز جمله آنهاست آنچه والد علاّمه وابن طاووس روایت کردند از سیّد کبیر عابد رضی الدین محمد بن محمد آوی تا آخر آنچه گذشت در حکایت بیست ویکم.
از آن جمله است قصّه جزیره خضرای معروف که مذکور است در بحار وتفسیر الائمه (علیهم السلام) وغیر آن واز آنهاست چیزی که شنیده آن را علی بن طاووس در سرداب شریف.
از آن جمله است آنچه را که تعلیم فرمود به محمّد بن علی علوی حسینی تا آخر آنچه گذشت در حکایت بیست وسوم وغیر اینها. شاید این مطلب نیز قاعده ای باشد در بسیاری از اقوال که قائل آنها معلوم نیست. پس چنین باشد که مطّلع بر قول امام (علیه السلام) چون دید آن قول را مخالف آنچه مستقر شده بر آن امامیّه یا مُعظم ایشان ومتمکن نیست از اظهار آن به نحوی که به او رسیده ومی ترسد که حق ضایع شود واز میان برود، قرار می دهد آن قول را یکی از اقوال امامیّه وبسا شود که خود اعتماد می کند بر آن وفتوی می دهد به آن بدون تصریح به دلیل، به جهت نبودن ادلّه ظاهره از برای اثبات آن.
شاید آنچه ذکر شد نیز دلیل باشد برای آنچه از بعضی از مشایخ ما رسیده از اعتبار این قسم از اقوال یا تقویت کردن آنها به حسب امکان نظر به احتمال بودن آن قول، قول امام (علیه السلام) که القا فرموده آن را میان علما تا آنکه جمع نشوند بر خطا وراهی نیست برای القای آن در این حال مگر به نحو مذکور. انتهی».
در این کلمات، بعضی مناقشات هست که محل ذکر آنها نیست ومضر نیست به اصل مقصود که نسبت امکان رؤیت است در غیبت کبری به همه اقسام آن برای بعضی به علمای اعلام، چنان که معلوم شد از کلمات مذکوره وغیر آنها که نقلش موجب تطویل است.
اجابت ملهوف واغاثه مضطر:
جواب ششم آنکه: آنچه مخفی ومستور است بر انام، مکان ومستقر آن جناب (علیه السلام) است. پس راهی نیست به سوی آن از برای احدی ونمی رسد به آنجا بشری ونمی داند آن را کسی حتّی خاصان وموالیان وفرزندان آن جناب. پس منافات ندارد ملاقات ومشاهده آن جناب در اماکن ومقامات که ذکر شد پاره ای از آنها وظهور آن حضرت در نزد مضطرّ مستغیث ملتجی شده به آن جناب، منقطع شده از همه اسباب وواله در وادی شبهات وحیران در مهالک فلوات، چنان که خواهد آمد که اجابت ملهوف واغاثه مضطر یکی از مناصب آن جناب است.
و مؤیّد این احتمال خبری است که روایت شده در کافی از اسحق بن عمار که گفت: فرمود ابو عبد الله (علیه السلام) که: «از برای قائم (علیه السلام) دو غیبت است: یکی از آنها کوتاه است ودیگری نمی داند مکان آن جناب را در آن غیبت، مگر خاصّه از موالیانش».
شیخ طوسی وشیخ نعمانی در کتاب غیبت خود به سند معتبر از مفضل بن عمر روایت کردند که او گفت: شنیدم که ابو عبد الله (علیه السلام) می فرماید: «بدرستی که از برای صاحب این امر، دو غیبت است. یکی از آنها طول می کشد تا آنکه می گویند بعضی که مرد ومی گویند بعضی که کشته شد ومی گویند بعضی که رفت تا اینکه باقی می ماند بر امر او از اصحابش مگر چند نفری؛ مطلع نمی شود بر موضع او احدی از فرزندان او مگر آنکه مشغول خدمت ومتولی امور اوست».
و شیخ نعمانی از اسحق بن عمار روایت کرده که گفت: شنیدم که ابو عبد الله، جعفر بن محمّد (علیهما السلام) می فرماید: «از برای قائم (علیه السلام) دو غیبت است یکی از آنها طولانی است ودیگری کوتاه است. در یکی عالِم است به مکان او در آن غیبت، خاصّه از شیعیان او ودر دیگری عالِم نیست به مکان او خاصّه موالیان او در دین او».
مخفی نماند که این خبر اسحق همان خبر اسحق مروی در کافی است ودر بعضی نسخ چنان است که ذکر کردیم ودر بعضی مطابق نسخه کافی است وبه هر نسخه در خبر جوابی است از اصل مقصود، چه بنا بر خبر کافی دلالت دارد بر آنکه خاصان از موالیانش در غیبت کبری عالِمند به مستقر ومکان آن جناب. پس مؤید جواب پنجم باشد.
وبنا بر بعض نسخ نعمانی، مراد آن خواهد بود که خاصان، در آن وقت، عالم نیستند به محل اقامه آن حضرت، پس نفی نکند مشاهده ورؤیت را در اماکن دیگر ونبود در قصص گذشته قصه ای که دلالت کند بر ملاقات احدی آن جناب را در آن محل. والله تعالی هو العالم.
باب نهم: در عذر داخل نمودن چند حکایت از درماندگان در بیابان وغیر آن
در عذر داخل نمودن بعضی از حکایت درماندگان در بیابان وغیر آن که به سبب وجود شخصی معظّم، از آن ورطه نجات یافتند بدون دلالت کردن چیزی در آن قضیه بر بودن نجات دهنده امام عصر (علیه السلام).
حکایاتی چند در باب استغاثه کنندگان به حضرت (علیه السلام):
در ضمن حکایات سابقه چنان که علمای اعلام ما - رضوان الله علیهم - چنین کردند وما نیز متابعت کردیم ایشان را وظاهر آن است که ایشان چنین دانسته اند که اغاثه ملهوف واجابت مضطرّ در آن حال وصدور چنان کرامت باهره ومعجزه ظاهره، نشود جز از جناب مقدّس او بلکه این از مناصب خاصّه اوست. چنان که سیّد فضل الله راوندی در کتاب «دعوات» ودر بحار از کتاب «مجموع الدّعوات» تلعکبری ودر «کلم الطیّب» از «قبص المصباح» روایت کرده اند از ابوالوفا شیرازی که گفت: «من اسیر بودم در حبس ابی علی الیاس با ضیق حال.
پس چنین معلوم شد بر من که او قصد قتل من کرده، پس شکایت کردم به سوی خداوند تبارک وتعالی وشفیع قرار دادم مولای خود، ابی محمّد، علی بن الحسین زین العابدین (علیهما السلام) را. پس خواب مرا ربود. - وبه روایت قیس - پس موکّلین به من گفتند که: «قصد بدی به تو کرده». پس من مضطرب شدم وبنا کردم به مناجات کردن با خداوند به توسّل پیغمبر وائمّه (علیهم السلام) وچون شب جمعه شد وفارغ شدم از نماز، خوابیدم.
در خواب دیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که آن جناب می فرماید که: «متوسّل نشو به من ونه به دختر من ونه به دو پسر من از برای چیزی از متاع دنیا، بلکه از برای آخرت وآنچه را آرزو داری از فضل خدای تعالی.
و اما برادرم، ابوالحسن، پس او انتقام می کشد از کسی که ظلم کرده تو را وبه روایتی انتقام می کشد برای تو از دشمنان تو».
پس گفتم: «یا رسول الله! آیا نبود که فاطمه (علیها السلام) را ظلم کردند؟ پس صبر کرد. ومیراث تو را غضب کردند، صبر نمود. پس چگونه انتقام می کشد از کسی که مرا ظلم نموده؟»
پس حضرت نظر کرد به من از روی تعجّب وفرمود: «آن عهدی بود که به او کرده بودم وامری بود که به او، امر نموده بودم وجایز نبود برای او مگر بپا داشتن آن وبه تحقیق که ادا کرد حق را والآن، پس وای بر کسی که متعرّض شود موالی او را.
توسل به ائمه (علیهم السلام) جهت حوائج دنیا وآخرت:
اما علی بن الحسین، پس از برای نجات از سلاطین واز شرور شیاطین وامّا محمّد بن علی وجعفر بن محمد (علیه السلام) پس از برای آخرت - وبه روایتی آنچه بخواهی از طاعت خداوند ورضوان او - واما موسی بن جعفر (علیه السلام) پس بخواه به او عافیت واما علی بن موسی (علیهما السلام)، از برای نجات - وبه روایتی بطلب از او سلامتی را در سفرها در بحر وبرّ - واما محمّد بن علی (علیهما السلام) بطلب به سبب او نزول رزق را از خدای تعالی واما علی بن محمّد (علیهما السلام) از برای قضای نوافل ونیکی اخوان وآنچه بخواهی از طاعت خداوند (عزَّ وجلَّ) واما حسن بن علی (علیهما السلام) از برای آخرت وامّا حجّت (علیه السلام) پس هر گاه رسید شمشیر به محل ذبح تو - وحضرت اشاره فرمود به دست خود به سوی حلق - پس استغاثه بکن به او. بدرستی که در می یابد تو را واو فریادرس است وپناه است از برای هر کس که استغاثه کند.
بگو: یا مولای! یا صاحب الزّمان! انا مستغیث بک.
و به روایت دیگر فرمود: «اما صاحب الزمان (علیه السلام) پس هرگاه رسید کارد به اینجا، - واشاره فرمود به دست خود به سوی حلقش - پس از او اعانت بخواه. پس بدرستی که او تو را اعانت خواهد کرد. پس بگو: یا صاحب الزمان! اغثنی! یا صاحب الزمان ادرکنی!
و به روایت اوّل پس من در خواب گفتم: یا مولای یا صاحب الزمان! انا مستغیث بک.
و به روایت دیگر: پس فریاد کردم در خواب خود: یا صاحب الزمان! اغثنی! یاصاحب الزمان ادرکنی!
و به روایت قبس المصباح صهرشتی: پس فریاد کردم در خواب: یا مولای! یاصاحب الزمان! ادرکنی! فقد بلغ مجهودی.
و به روایت اوّل: پس در این حال دیدم شخصی را که فرود آمد از آسمان ودر زیر پای او اسبی است ودر دست او حربه ای است از نور.
پس گفتم: «ای مولای من! دفع کن از من، شرّ آن که مرا اذیت می کند».
پس فرمود: «کار تو را انجام دادم».
چون صبح کردم، الیاس مرا خواست وگفت: «به کی استغاثه کردی؟»
گفتم: «به آنکه او فریادرس درماندگان است».
دعای توسل به امام زمان (علیه السلام):
مؤلف گوید: در بحار از «مجموع الدعوات» دعایی طولانی نقل کرده از برای توسل به هر یک از ائمه (علیهم السلام) برای مطالب مذکوره به همان ترتیب ودر «قبس المصباح» نیز دعایی مختصر به همان طریق نقل کرده ودعای توسل به امام عصر (علیه السلام).
در ثانی این است: اللهم انّی اسئلک بحق ولیّک وحجّتک صاحب الزمان الااعنتنی به علی جمیع اموری وکفیتنی به مؤنة کل موذ وطاغ وباغ واعنتنی به فقد بلغ مجهودی وکفیتنی کل عدوّ وهمّ وغم ودین وولدی وجمیع اهلی واخوانی ومن یعنینی امره وخاصتی آمین رب العالمین(8).
ظاهر آن است که مراد حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) از آن کلام نه اختصاص توسّل به امام عصر (علیه السلام) است در آن جا که به چنگ دشمن افتد که قصد کشتن او نموده، بلکه آن کنایه است از نهایت رسیدن شدّت امور ومنقطع شدن اسباب وقطع امید از مخلوق ونماندن جای صبر وشکیبایی، چه از بلای دینی باشد یا دنیوی واز شرّ دشمن انسی باشد یا جنی؛ چنان که از دعای مزبور نیز معلوم می شود. چنان که تکلیف مضطرّ وامانده وبیچاره درمانده، استغاثه به آن جناب است اغاثه وفریادرسی درماندگان از مناصب الهیّه آن جناب خواهد بود. اگر به جهت کثرت اضطراب واضطرار، متمکن نشود درمانده مضطر از استغاثه به آن جناب به زبان مقال ودعای مأثور، کفایت می کند او را برای قابلیّت اغاثه آن جناب سؤال به لسان حال واستعداد با داشتن مقام تولاّ واقرار به ولایت وامامت وانحصار دانستن مربی ووساطت فیض الهی در آن وجود مقدس در ظلمات تیه غیبت.
پس معلوم شد که درماندگان را، در حکایت سابقه، خصوصاً آنان که در سفر طاعت چون حجّ وزیارت بودند، جز غوث زمان (علیه السلام) کسی نجات نداده واز جمله شواهد براین مطلب آن که از القاب خاصّه آن حضرت است «غوث» که در زیارت معتبره وارد شده ومعنی آن «فریادرس» است وحقیقت معنی این لقب الهی که مجرّد اسم نیست، محقق نشود تا آنکه صاحب آن، دارای قوّه سامعه ای باشد که هرکس در هر جا به هر لسان در مقام استغاثه برآید، بشنود.
بلکه دارای علمی که به حالات درماندگان احاطه کرده باشد که بی استغاثه وتوسّل از حالش آگاه باشد؛ چنانکه در فرمانی که برای شیخ مفید نوشتند به این مقام تصریح فرمودند ودارای قدرت وتوانایی باشد که اگر صلاح دانست درمانده مستغیث به لسان حال یا مقال را نجات دهد واز گرداب بلا در آورد واین مقام را شایستگی ندارد جز کسی که دارای مقام امامت باشد ویا در بساط ولایت گذارده باشد.
نیز مؤیّد این مقال است آنچه در میان جمیع عربهای حضری واهل بادیه اشتهار دارد از تعبیر کردن از آن ذات مقدس به «ابو صالح» ودر توسّلات واستغاثات وندبه ها وشکایتها جز به این اسم، آن حضرت را نخوانند وشعرای معروفین، مکرر در قصاید مدایح ومراثی وندبه ها به همین کنیت، آن جناب را ذکر می کنند.
سفارش امام صادق (علیه السلام) در توسّل به امام زمان (علیه السلام):
مأخذی در اخبار خاصه برای آن به نظر نرسیده جز خبری که احمد بن محمّد بن خالد برقی روایت کرده در کتاب محاسن از ابوبصیر از جناب صادق (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه گم شدی در راه، پس ندا کن یا بگو: یا أبا صالح! یا ابا صالح! ارشدنا الی الطریق رحمکم الله»(9).
عبید بن حسین زرندی که راوی خبر است از علی بن ابی حمزه، گفت: پس رسید به ما این بلا، پس امر نمودیم بعضی از کسانی که با ما بودند این که دور شود وندا کند. پس دور شد وندا کرد. آنگاه آمد نزد ما. پس خبر داد ما را که او شنید آواز خفیفی را که می گوید: «راه طرف راست یا گفت سمت چپ». پس یافتیم راه را چنانچه گفته بود.
و تردید در «یا صالح! یا ابا صالح!» ونیز تردید در سمت راست یا چپ از راوی خبر است که سهو کرده چنانچه: سیّد علی بن طاووس در کتاب «امان الاخطار» بعد از نقل خبر از محاسن، تصریح فرموده وشیخ برقی در کتاب مذکور از پدر خود، محمّد بن خالد برقی نقل کرده که او در سفری با جمعی از راه کج شدند.
گفت: «پس ما این کار را کردیم، پس راه را به ما نشان دادند. رفیق ما یعنی آنکه کناره کرد وآن را دعا را خواند، شنید صدای نازکی را که می گوید: راه، طرف راست است. پس مرا خبر داد وبه آن جماعت خبر نکرد. پس گفتم: طرف راست را بگیرید. پس شروع کردیم به رفتن طرف راست».
و شاید که چنین فهمیدند یا بدست آوردند که: «صالح یا ابا صالح» اسم یا کنیه امام عصر - علیه الصلوة والسلام است.
چنان که در باب دوم گذشت که بعضی اوّل را در اسامی ودوّم را در کنیه های آن حضرت شمردند واز حکایت شصت ونهم معلوم می شود که این مطلب معهود بود میان شیعه واز گم شدن راه، مکرّر شده چاره هر کار فهمیدند که در آن حال امام وولی خود را به این نام بخوانند وبه جهت ضعف یقین وقصور اعتقاد راوی یا اهل مجلس، مراد را بیان نفرمودند واسامی پیغمبر وامیر المؤمنین - صلوات الله علیهما به حسب طبقات آسمان وعرض وکرسی وجنّت ولوح وقلم وسایر مقامات عالیه ودرکات دوزخ وطبقات زمین وسایر عوالم واصناف مخلوقات علوی وسفلی مختلف ومتعدد ودر هر جا به اسمی مذکور ومکتوب ودر نزد هر طایفه به نامی معروف وخوانده می شوند.
چنانچه بسیار از آن در محل خود ثبت شده وجایز است که سایر ائمه (علیهم السلام) در تمام این منقبت یا بعض از آن شریک باشند. پس معلوم شد که راهنمای در بیابان ودستگیر گمشدگان «ابا صالح» همان غوث اعظم، ولی عصر، صاحب الزمان (صلوات الله علیه) است.
و اگر کسی شبه کند که از ملاحظه کرامات جمله از خواص اصحاب رسول (صلی الله علیه وآله) چون سلمان وسایر خواص سایر ائمه (علیهم السلام) چون میثم واویس وجابر جعفی ونظایر ایشان وکرامات پاره ای از عبّاد وزهاد وعلما ونیکان، می توان احتمال داد که: این کرامت از ایشان نیز رواست که صادر شود یا آن که صالح اسم جنی است که سیر می کند در بلاد به جهت ارشاد گمشده وحبس کردن حیوان فرار کرده. چنانچه در «خصال» از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت شده است.
پس در جواب گوییم که: با این احتمال نیز دلالت بر مقصود خواهد کرد. چه غرض اصلی از ذکر آن قصص، اثبات وجود مبارک آن جناب است وبودنش در میان خلق ورسیدن منافع وجود اوست به ایشان ومعلوم است که شیعیان آن جناب را نجات ندهد جز کسی که در عقیده با ایشان شریک باشد نه مخالف در مذهب وطریقه که اکثر ایشان خون ومال وعرض آنها را حلال می دانند. بلکه جمله ای از شافعیه می گویند که اگر کسی وصیت کند که مال مرا به جاهلترین مردم بدهید، باید داد به آنها که منتظر قائم مهدی هستند.
پس نشود آن کس که چنین کرامت از او ظاهر شد، جز کامل در عقیده ومهذّب در اعمال واقوال ومزکّی در اخلاق وافعال وحرکات وخطرات. پس داخل باشد، به ملاحظه باب گذشته، در سلسله خواص که از جام وصال، گاهی شربتی نوشند؛ پس مضطر مستغیث یا خود دیده آن جناب (علیه السلام) را یا دیده کسی را که آن کس، امام را دیده ومطلوب جز این نیست.
گفتار شیخ کفعمی ودعای ام داوود:
شیخ ابراهیم کفعمی در حاشیه «جنّة الواقیه» در دعای ام داوود در آنجا که می فرماید، بعد از صلوات بر اوصیاء وسعداء وشهداء وائمه هدی (علیهم السلام): اللهم صلّ علی الابدال والاوتاد السیاح والعباد والمخلصین والزّهاد واهل الجد والاجتهاد(10). که گفته شده که زمین خالی نیست از قطب وچهار اوتاد وچهل ابدال وهفتاد نجیب وسیصد وشصت صالح؛ پس قطب، مهدی است (علیه السلام) واوتاد کمتر از چهار نمی شود. زیرا که دنیا مانند خیمه است ومهدی (صلوات الله علیه) مانند عمود است واین چهار نفر طنابهای آن خیمه اند وگاه می شود که اوتاد بیشتر از چهارند وابدال بیشتر از چهل ونجباء بیشتر از هفتاد وصلحاء بیشر از سیصد وشصت وظاهر این است که خضر والیاس از اوتادند پس ایشان ملاصقند با دایره قطب.
اما صفت اوتاد: پس ایشان قومی هستند که غفلت نمی کنند از پروردگار خودشان طرفة العینی وجمع نمی کنند از دنیا، مگر قوت روز وصادر نمی شود از ایشان لغزشهای بکر وشرط نیست در ایشان عصمت از سهو نسیان.
بلکه همان عصمت از فعل قبیح وشرط است این، یعنی عصمت از سهو ونسیان در قطب واما ابدال، پس پست تر از ایشانند در مراقبت وگاهی صادر می شود از ایشان غفلت؛ پس تدارک می کنند آن را به تذکره وعمداً معصیتی نمی کنند.
و اما نجباء: پس ایشان پست تر از ابدالند.
و اما صلحاء: پس ایشان پرهیزکارانند که موصوفند به عدالت وگاهی صادر می شود از ایشان معصیت؛ پس تدارک می کنند آن را به استغفار وپشیمانی.
خدای تعالی فرموده:
﴿انَّ الّذین اتَّقَوا اذا مسّهُم طائفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تذکّروا فإذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ (اعراف: 201).
بدرستی که آنان که پرهیزکاری نمودند، چون رسد به ایشان آینده وطواف کننده ودر قلبش از شیطان به این که ایشان را وسوسه کند یا رنجی که از جنس سودا وجنون باشد، به ایشان رساند، یاد کنند خدای را ونام خدا برند. پس ناگهان ایشان بیننده باشند به سبب آن تذکر ویادآوری که یکی از چهار رکن توبه است.
پس شیخ کفعمی فرمود که: «خدای تعالی ما را از اقسام اخیر قرار دهد که ما نیستیم از اقسام اولیه ولکن خدای تعالی را فرمان می بریم در دوست داشتن ایشان وولایت ایشان وکسی که دوست دارد قومی را، محشور می شود با ایشان وگفته شده که هرگاه کم شود یکی از اوتاد چهارگانه، می گذارند بدل آن را از چهل نفر؛ یعنی از ابدال وهرگاه کم شود یکی از چهل نفر، گذاشته می شود بدل او از هفتاد نفر وهرگاه کم شود یکی از هفتاد نفر، گذاشته می شود بدل او از سیصد وشصت نفر وهرگاه کم شد یکی از سیصد وشصت نفر، گذاشته می شود بدل او از سایر مردم». تمام شد کلام شیخ مذکور.
تاکنون در این ترتیب مذکور خبری به نظر نرسیده ولکن شیخ مذکور، سر آمد عصر خود بود در اطّلاع وتتبع ودر نزد او بود بسیاری از کتب قدماء که در این اعصار اثری از آنها نیست.
البته تا در محل معتبری ندیده بود در چنین کتاب شریفی ضبط نمی کرد ودر کتب جماعت صوفیّه سنیّه قریب به آن عبارت هست، اما نه ذکری است از امام عصر (علیه السلام) در آن ونه پایه ای است از برای کلمات ایشان.
باب دهم: در ذکر شمّه ای از تکالیف عباد نسبت به امام عصر (علیه السلام)
در ذکر شمّه ای از تکالیف عباد بالنّسبه به امام عصر (صلوات الله علیه) وآداب بندگی ورسوم فرمانبرداری آنان که سر به زیر بار فرمان واطاعت از آن جناب فرود آورده اند وخود را عبد طاعت وریزه خور خوان احسان عام وجود او دانسته وآن شخص معظّم را امام وواسطه رساندن فیوضات الهیّه ونِعَم غیرمتناهیه دنیویّه واخرویّه قرار داده اند. چه:
بعضی از وظایف مردم نسبت به آن حضرت (علیه السلام):
آن تکالیف از آداب ورسوم بندگی ولوازم احترام وتوقیر لازم آن جناب باشد که در عمل به آن مقصدی جز این نباشد. هرچند سبب باشد از برای خیرات عاجله وآجله ودخول عامل در زمره محبّین مطیعین یا از مقدّمات پیدا کردن وسیله باشد به سوی آن جناب به جهت جلب منافع دنیویّه واخرویّه ودفع شرور ارضیّه وسماویّه که راهی نیست به آن جلب ودفع، جز با چنگ زدن به دامان آن جناب ومسألت نمودن از آن ولی النعم، به لسان استعداد وحال یا به زبان ضراعت ومقال.
از آنها چند چیز بیان می شود که بعضی قلبیّه وبعضی جوارحیّه وبعضی لسانیّه وبعضی مالیّه است.
مهموم بودن برای آن جناب:
اوّل: مهموم بودن برای آن جناب (علیه السلام) در ایّام غیبت ومفارقت وسبب این هم متعدّد است:
اوّل: مجرّد مستور ومحجوب بودن ونرسیدن دست به دامان وصالش وروشن نگشتن دیدگان به نور جمالش با بودنش در میان انام واطّلاعش بر خفایای کردار عباد در آناء لیالی وایّام؛ چه انسان مدّعی وصول به درجه ایمان به جنان، نه به مجرد قول به زبان صادق نباشد جز آنگاه که محبّتش به موالیانش چنان باشد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده.
شیخ صدوق در «امالی» وشیخ طوسی در «امالی» وابن شیرویه در «فردوس» نقل کرده اند که: «ایمان نیاورده بنده تا این که بوده باشم من، نزد او، محبوبتر از جان او وعترت من، محبوبتر نزد او، از عترت او وذات من، محبوبتر نزد او، از ذات او».
پس شخصی به عبد الرحمن که راوی حدیثی است گفت: «تو پیوسته حدیثی می آوری که خداوند دلها را به آن زنده می کند».
و شاید این مقام اوّل درجه ایمان باشد که محبّتش با موالیانش، چون محبت او باشد با یکی از اخصّ اولاد واقرب واکمل ایشان نزد او والاّ عارف به خصایص ذاتیّه وکمالات نفسانیّه ونِعم واحسان غیرمتناهیّه ایشان را به عباد، کارش به حسب اندازه دانش ومعرفتش به آنجا کشد که جز آن سلسله معظّمه (علیهم السلام) کس را قابل محبّت در خلق نبیند واگر بیند به جهت انتساب وعلاقه اوست، هرچند جزیی باشد به آن خانواده رحمت وعظمت.
و اگر انسان واقعاً جرعه ای از شربت گوارای محبّت به امام خود را چشیده باشد ورشته قلبش حسب فطرت وریاضت پیوسته به آن حضرت مقدّس کشیده البتّه چنان مهموم شود با فراقی چنین که خواب را از چشم برد ولذّت را اطعام وشراب.
در «خصال» و«من لا یحضره الفقیه» از جناب صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود: «پنج نفرند که نمی خوابند - تا آنکه شمردند از آنها -... محبّی را که مترقّب مفارقت حبیب خود است».
و چنین شخصی البته اگر به مفارقت مبتلا شود، همّش بیش وقلقش بی اندازه واضطرابش زیاد وخواب راحت را بالمرّه فراموش نماید که شخص به این عظمت وجلالت وبزرگی ورأفت واحسان وعطوفت ومهربانتر از هزار پدر حاضر ناظر. ولکن چنان در پرده حجابی از حجابهای الهیّه پنهان وپوشیده که نه دستی به دامانش رسد ونه چشمی به جمالش افتد ونه از مقرّ سلطنتش خبری ونه از محل اقامت ورحلتش اثری. هر دون وخسیسی را بیند جز آن که جز او کسی را نجوید وهر لغو ناملایم ومنکری را بشنود جز سخنی از آن که جز او نخواهد کسی سخنی گوید.
و در «عیون» از جناب (علیه السلام) روایت است که در ضمن خبری متعلق به آن جناب که فرمود: «چه بسیار مؤمنه وچه بسیار مؤمنی که متأسف وحیران ومحزونند در وقت فقدان ماء معین، یعنی حضرت حجّت (علیه السلام)».
ترجمه فقراتی از دعای ندبه:
در فقرات شریفه دعای ندبه معروفه که در چهار عید وروز جمعه وشب آن باید خواند، اشاره شده بدین مقام که حاصل مضمون بعضی از آنها این است، بعد از ذکر پاره ای از اوصاف ومناقب آن جناب - روحنا فداه - که:
«کاش می دانستم که تو در کجا اقامت نمودی؟ وکدام زمین وخاک تو را برگرفته؟ آیا به رضوی جای داری یا ذی طُوی؟ گران است بر من که خلق را ببینم وتو دیده نشوی ونشنوم از تو، نه آوازی ونه رازی.
گران است بر من که احاطه کند به تو، بلا، نه به من ونرسد به تو، از من، نه ناله ای ونه شکایتی.
جانم فدای تو غایبی که از ما کناره نداری!
جانم فدای تو دور شده ای که از ما دوری نگرفتی!
جانم فدای تو که آرزوی هر مشتاق آرزومندی از مرد وزن که تو را یاد آورند وناله کنند!
گران است بر من که من بر تو بگریم وخلق از تو، دست کشیده باشند.
گران است بر من آنکه جاری شود بر تو آنچه جاری شده نه بر ایشان.
آیا معینی هست که طولانی کنم با او گریه وناله را؟
آیا جزع کننده ای هست که من او را بر جزعش یاری کنم. هر آنگاه که خلوتی شد؟ آیا به چشمی (کنایه از بسیاری گریه است) خاشاکی رفته؟ که چشم من او را بر آن حالت مساعدت کند؟
آیا به سوی تو راهی هست ای پسر احمد! که به حضور جنابت مشرف شوند؟
آیا متّصل می شود روز ما از تو به فردای او که محظوظ شویم وبهره بریم؟
کی وارد می شویم بر چشمه سارهای سیراب کننده که سیراب شویم؟
کی سیراب می شویم از آب گوارای تو که تشنگی به طول انجامید؟
کی صبح وشام به خدمتت خواهیم رسید؟
کی تو ما را می بینی وما تو را وحال آنکه لوای ظفر ونصرت بر افراشته شده».
تا آخر دعا که نمونه ای است از درد دل آنکه جامی از چشمه محبت آن جناب نوشیده وسزاوار است او را که به امثال این کلمات درد دلی کرده وبر آتش هجرانش کفی از آب شور پاشیده.
دوّم: ممنوع بودن آن سلطان عظیم الشأن که جامه خلافت وسلطنت ظاهره بر تمام جهانیان را جز برای آن قامت معتدل برای احدی ندوخته اند، از رتق وفتق واجرای احکام وحدود وابلاغ فرامین الهیّه ومنع تعدی وجور واعانت ضعیف واغاثه مظلوم واخذ حقوق واظهار واعلان حق وابطال وازهاق باطل.
و کار ظلم وتعدّی بر آن جناب به جایی رسیده که علاوه بر گرفتن تمام لوازم سلطنت ظاهره وتسلّط بر بلاد وعباد واموال، از خوف وبیم ظالمین متمکن بر اظهار نفس معظم خود نیست.
در این طول زمان تنها یا با بعضی از موالیان خاص در براری وقفار سیر می کند وحق خود را در دست دیگران می بیند وحسب امر الهی صبر کرده، می گذرد.
البته آن را که اندک غیرتی است در فطرت، پیوسته محزون وغمگین خواهد بود وحالش چون حال فرزند سلطان عادلی خواهد بود که تمام احکامش به قانون معدلت وداد وبر رعایا مهربان باشد، پس مغلوب عدویی شود که در گوشه حبسش کند ودستش از همه چیز کوتاه کند وآنچه کند جز جور وتعدّی چیزی نباشد.
در «کافی» و«تهذیب» و«فقیه» روایت است که جناب باقر (علیه السلام) فرمود به عبد الله ظبیان که: «هیچ عیدی نیست برای مسلمین نه قربان ونه فطر، مگر آنکه تازه می کند خداوند برای آل محمّد (علیه السلام) حزنی را».
راوی پرسید: «چرا؟»
فرمود: «زیرا که ایشان می بینند حق خود را در دست غیر خودشان».
و سیّد جلیل علی بن طاووس (رحمه الله) در «کشف المحجّه» فرموده که: «وصیت می کنم تو را ای فرزند من محمّد! وبرادرت وهرکس بر این کتاب من واقف شود، به راستی در معامله با خداوند (جل جلاله) ورسول او (صلی الله علیه وآله) وحفظ وصیّت ایشان به آنچه بشارت دادند به آن ازظهور مولای ما مهدی (عجل الله فرجه).
پس بدرستی که من یافته ام قول وفعل بسیاری از مردم را در امر آن جناب، مخالف با عقیده از چند راه. از آن جمله که من یافته ام که اگر برود از کسی که اعتقاد دارد امامت او را بنده ای یا اسبی یا درهمی یا دیناری، متعلق می شود خاطر او وظاهر او از برای طلب آن چیز مفقود وبذل می نماید در تحصیل او غایت مجهود را وندیدم که از برای متأخر بودن این محتشم عظیم الشأن، از اصلاح اسلام وایمان وقطع دابر کفار واهل عدوان، تعلّق خاطرش مثل تعلّق خاطرش باشد به این اشیای محقّره.
پس چگونه اعتقاد دارد کسی که به این صفات است این که او عارف است به حق خداوند (جل جلاله) وحق رسول او ومعتقد است امامت او را بر آن نحوی که دعوی می کند موالات زیاده از اندازه را برای شرایف معالی آن جناب واز آن جمله که یافتم کسی را که ذکر می کند که او معتقد است وجوب ریاست آن جناب را وضرورت ظهور وانفاذ احکام امامتش را، اگر نیکی کند به او بعضی از آنهایی که مدّعی است که او دشمن امام اوست از سلاطین واحسانش را به او تمام کند، متعلّق می شود خاطر او به بقای این سلطان مشارالیه وشاغل می شود او را این تعلّق از طلب مهدی (علیه السلام) وازآنچه واجب است بر او از تمنی عزل آن والی که بر او انعام کرده.
از آن جمله این که من یافتم کسی را که دعوی می کند وجوب سرور را به جهت سرور آن جناب وکدورت را به جهت کدورت او، می گوید که اعتقاد دارم که تمام آنچه در دنیاست از مهدی (صلوات الله علیه) گرفته شده وآن را ملوک وسایر ناس غصب کردند از دست او وبا این حال نمی بینم او را که متأثر باشد برای این نهب وسلب، مثل تأثر او، اگر بگیرد سلطانی ازاو درهمی یا دیناری یا ملکی یا عقاری، پس این کجا باوفا ومعرفت خداوند (جل جلاله) ورسول او ومعرفت اوصیاء (علیهم السلام)».
تا آخر کلام شریف که از این رقم است ومکرر در اخبار وصف فرموده اند آن جناب را به «غریب طرمد» و«وحید رانده مظلوم» که حق را منکر شده اند.
سوم: به دست نیامدن جادّه واسعه مستقیمه واضحه شریعت مطهّره وانحصار راه رسیدن به آن در راههای باریک تاریک متشتت که در هر رهگذر آن جمعی از دزدان داخل دین مبین در کمین نشسته وپیوسته شکوک وشبهات در قلوب عوام بلکه خواص داخل کرده تا آنجا که این فرقه قلیله وعصابه مهتدیه امامیّه، یکدیگر را تکذیب وتکفیر ولعن وتوهین کرده ومی کنند واعداء را بر خود چیره نموده؛ پیوسته دسته دسته از دین خداوند بیرون روند وعلمای راستین از اظهار علم خود عاجز! وصادق شده وعده صادقین (علیهم السلام) که: «خواهد آمد وقتی که نگاه داشتن مؤمن، دین خود را مشکلتر است از نگاه جمره ای از آتش در دست».
شیخ نعمانی روایت کرده از عمیره دختر نفیل که گفت: شنیدم حسین بن علی (علیهما السلام) می فرماید: «نخواهد شد آن امری که شما منتظر آنید تا اینکه بیزاری جوید بعضی از شما از بعضی وخیو اندازد بعضی از شما در صورت بعضی وشهادت دهد بعضی از شما به کفر بعضی ولعن کند بعضی از شما، بعضی را».
پس گفتم به آن جناب که: «خیری نیست در آن زمان؟»
پس حسین (علیه السلام) فرمود: «تمام خیر در آن زمان است. خروج می کند قائم ما وهمه آنها را دفع کند».
و نیز ازجناب صادق (علیه السلام) خبری نقل کرده به همین مضمون واز حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود به مالک بن ضمره که: «ای مالک! چگونه ای تو، آنگاه که شیعه اختلاف کنند چنین؟» وانگشتان مبارک را داخل نمود دریکدیگر.
پس گفتم: «یا امیر المؤمنین! در آن زمان خیری نیست».
فرمود: «تمام خیر در آن وقت است، خروج می کند قائم ما. پس مقدّم می شود بر او هفتاد مرد که دروغ می گویند بر خدا ورسول، پس همه را می کشد، آنگاه جمع می کند ایشان را بر یک امر».
و نیز از جناب باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «هر آینه آزموده خواهید شد ای شیعه آل محمّد! آزموده شدن سرمه در چشم. پس بدرستی که صاحب سرمه می داند که کی سرمه در چشمش ریخته می شود ونمی داند که چه وقت از چشم بیرون می رود وچنین است که صبح می کند مرد بر جاده ای از امر ما وشام می کند وحال آنکه بیرون رفته از آن وشام می کند بر جاده ای از امر ما وصبح می کند وحال آنکه بیرون رفته از آن».
امتحان شدن مردم در ایّام غیبت:
از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «والله! هرآینه شکسته خواهید شد، شکستن شیشه؛ بدرستی که شیشه هر آینه برمی گردد، پس عود می کند. والله! هرآینه شکسته می شوید شکستن کوزه وکوزه چون شکست، برنمی گردد، چنانچه بود وقسم بخدا که بیخته خواهید شد وقسم بخدا که جدا خواهید شد وقسم بخدا که امتحان خواهید شد، تا آنکه نماند از شما مگر اندکی وکف مبارک را خالی کردند». وبر این مضمون اخبار بسیاری روایت کرده.
روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ایّام غیبت:
شیخ صدوق (رحمه الله) در «کمال الدین» روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «گویا می بینم شماها را که گردش می کنید گردش شتر؛ می طلبید چراگاه را پس نمی یابید آن را ای گروه شیعه!»
و نیز از آن جناب روایت کرده که به عبد الرحمن بن سبابه فرمود: «چگونه خواهید بود شما در آن زمان که بمانید بی امام هادی وبی نشانه. بیزاری جوید بعضی از شما از بعضی، در آنگاه امتحان کرده می شوید وجدا می شوید وبیخته می شوید».
گفتار سدیر صیرفی:
نیز روایت کرده از سدیر صیرفی که گفت: من ومفضل بن عمرو ابوبصیر وابان بن تغلب به خدمت مولای خود، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) داخل شدیم وآن حضرت را دیدیم که بر روی خاک نشسته بود ومسح خیبری در بر داشت که آستینهایش کوتاه بود واز شدّت اندوه، واله بود ومانند زنی که فرزند عزیزش مرده، گریه می کرد مانند جگر سوخته.
آثار حزن ومحنت در روی حقجویش ظاهر وهویدا واشک از دیده های حق بینش جاری بود. می گفت: «ای سیّد من! غیبت تو خواب مرا برده است واستراحت مرا زایل گردانیده وسرور را از دل من ربوده است.
ای سیّد من! غیبت تو مصیبت مرا دایم گردانید ومحن ونوایب را بر من پیاپی گردانید وآب دیده مرا جاری کرد وناله وفغان وحزن را از سینه من بیرون آورد وبلاها را بر من متّصل گردانید».
سدیر گفت: چون حضرت را به آن حالت مشاهده کردیم، عقلهای ما پرواز کرد وواله وحیران شدیم. دلهای ما از آن جزع نزدیک بود که پاره گردد وگمان کردیم که آن حضرت را زهر دادند. یا آنکه بلیه عظیمی از بلاهای دهر بر او حادث شده است. پس عرض کردم که: «ای فرزند بهترین خلق! خدا هرگز چشم تو را گریان نگرداند. چه حادثه تو را گریان گردانیده است؟ وچه حالت روی داده است که چنین ماتمی گرفتی؟»
پس حضرت از شدت غصّه وگریه، آه سوزناک از دل غمناک بر کشید وفرمود: «من در صبح این روز، نظر در کتاب جفر نمودم وآن کتابی است مشتمل بر علم منایا وبلایا ودر آنجا مذکور است، بلاهایی که بر ما می رسد ودر آنجا علم گذشته وآینده هست تا روز قیامت وخدا آن علم را مخصوص محمّد وائمه بعد از او گردانیده است. - صلوات الله علیهم -.
نگاه کردم در آنجا ولادت حضرت صاحب الامر وغیبت آن حضرت وطول غیبت ودرازی عمر او را وابتلای مؤمنان را در زمان غیبت وبسیار شدن شک وشبهه در دل مردم، از جهت طول غیبت او ومرتد شدن اکثر مردم در دین خود وبیرون کردن ریسمان اسلام از گردن خود که حق تعالی در گردن بندگان قرار داده است. پس رقّت مرا دست داده است وحزن بر من غالب شده است». الخبر.
و از برای این مقام، همین خبر شریف، کافی است. زیرا اگر تحیّر وتفرّق وابتلای شیعه در ایّام غیبت وتولّد شکوک وشبهات در قلوب ایشان سبب شود از برای گریستن، حضرت صادق (علیه السلام) سالها پیش از وقوع آن وبردن خواب از چشمهای مبارکش، پس مؤمن مبتلای به آن حادثه عظیمه غرق شده در آن گرداب بی کرانه تاریک مواج، سزاوارتر است به گریه وزاری وناله وبی قراری وحزن واندوه دائمی وتضرّع به سوی حضرت باری جلّ وعلا.
انتظار فرج، افضل اعمال امّت در ایّام غیبت:
دوم: از تکالیف قلبیّه، انتظار فرج آل محمّد (علیهم السلام) در هر آن وترقیب بروز وظهور دولت قاهره وسلطنت ظاهره مهدی آل محمّد (علیهم السلام) وپر شدن زمین از عدل وداد وغالب شدن دین قویم بر جمیع ادیان که خدای تعالی به نبی اکرم خود خبر داده ووعده فرموده بلکه بشارت آن را به جمیع پیغمبران وامم داده که چنین روزی خواهد آمد که: جز خدای تعالی کسی را پرستش نکنند وچیزی از دین نماند که از بیم احدی در پرده ستر وحجاب بماند وبلا وشدّت از حق پرستان برود.
چنان که در زیارت مهدی آل محمّد (علیهم السلام) است که:
السّلام علی المهدی الّذی وعد الله به الامم ان یجمع به الکلم ویلم به الشعث ویملاء به الارض عدلاً وقسطاً وینجز به وعدالمؤمنین.
سلام بر مهدی آن چنانی که وعده داده به او، جمیع امّتها را که جمع کند به وجود او کلمه ها را یعنی اختلاف را از میان ببرد ودین یکی شود. وگرد آورد به او پراکندگیها را وپر کند به او زمین را از عدل وداد وانفاذ فرماید به سبب او، وعده فرجی که به مؤمنین داده.
واین فرج عظیم را در سنه هفتاد از هجرت وعده داده بودند. چنان که شیخ راوندی در «خرایج» از ابی اسحق سبیعی روایت کرده واو از عمرو بن حمق که یکی از چهار نفر صاحب اسرار امیر المؤمنین (علیه السلام) بود که گفت: داخل شدم بر علی (علیه السلام) آنگاه که او را ضربت زده بودند در کوفه.
پس گفتم به آن جناب که: «بر تو باکی نیست. جز این نیست که این خراشی است».
فرمود: «به جان خود قسم که من از شما مفارقت خواهم کرد».
آنگاه فرمود: «تا سنه هفتاد بلاست». واین را سه مرتبه فرمود.
پس گفتم: «آیا پس از بلا رخایی هست؟» پس مرا جواب نداد وبیهوش شد.
تا آنکه می گوید پس گفتم: «یا امیر المؤمنین! بدرستی که تو فرمودی تا هفتاد بلاست، پس آیا بعد از بلا رخاست؟»
پس فرمود: «آری! بدرستی که بعد از بلا، رخاست وخداوند محو می کند آنچه را که می خواهد وثابت می کند ودر نزد اوست ام الکتاب».
روایتی از ابو حمزه ثمالی:
شیخ طوسی در کتاب «غیبت» وکلینی در «کافی» روایت کرده اند از ابی حمزه ثمالی که گفت: گفتم به ابی جعفر (علیه السلام) بدرستی که: «علی (علیه السلام) که می فرمود: تا سنه هفتاد بلاست ومی فرمود بعد از بلا، رخاست وبه تحقیق که گذشت هفتاد وما رخایی ندیدیم».
پس ابو جعفر (علیه السلام) فرمود که: «ای ثابت! بدرستی که خدای تعالی قرار داده بود وقت این امر را در سنه هفتاد، پس چون حسین (علیه السلام) کشته شد، شدید شد غضب خداوند بر اهل زمین، پس تأخیر انداخت آن را تا سال صد وچهل. ما شما را خبر دادیم. شما خبر ما را نشر کردید وپرده سرّ را کشف نمودید. پس خدای تعالی آن را تأخیر انداخت وپس از آن برای آن وقتی قرار نداد در نزد ما».
﴿وَیَمْحُوا الله ما یَشاءُ وَیَثْبِتُ وَعِنْدَهُ امّ الکِتابِ﴾ (رعد: 39).
ابو حمزه گفت: من این خبر را عرض کردم خدمت حضرت صادق (علیه السلام). پس فرمود: «بدرستی که چنین بود».
شیخ نعمانی در کتاب «غیبت» روایت کرده از علاء بن سبابه از ابی عبد الله، جعفر بن محمد (علیهما السلام) که فرمود: «کسی که بمیرد از شما که منتظر باشد این امر را مانند کسی است که در خیمه باشد که از آنِ حضرت قائم (علیه السلام) است».
و نیز روایت نموده از ابو بصیر از آن جناب که فرمود روزی: «آیا خبر ندهم شما را به چیزی که قبول نمی کند خداوند عملی را از بندگان مگر به آن؟»
گفتم: «بلی!»
پس فرمود: «شهادت ان لا اله الاّ الله وان محمداً عبده ورسوله واقرار به آنچه خداوند امر فرمود ودوستی ما وبیزاری از دشمنان ما، یعنی ائمه مخصوصاً انقیاد برای ایشان وورع واجتهاد وآرامی وانتظار کشیدن برای قائم (علیه السلام)».
آنگاه فرمود: «بدرستی که برای ما دولتی است که خداوند آن را می آورد هر وقتی که خواست».
آنگاه فرمود: «هر کسی که خوش دارد که از اصحاب قائم (علیه السلام) باشد، پس هر آینه انتظار کشد وهر آینه عمل کند با ورع ومحاسن اخلاق در حالی که او انتظار دارد.
پس اگر بمیرد وقائم (علیه السلام) پس از او خروج کند، هست برای او از اجر، مثل اجر کسی که آن جناب را درک کرده، پس کوشش کنید وانتظار کشید، هنیئاً هنیئاً برای شما ای عصابه مرحومه!»
و شیخ صدوق در «کمال الدین» روایت کرده از آن جناب که فرمود: «از دین ائمه است ورع وعفت وصلاح وانتظار داشتن فرج آل محمّد (علیهم السلام)».
و نیز از جناب رضا (علیه السلام) روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «افضل اعمال امّت من، انتظار فرج است از خداوند (عزَّ وجلَّ)».
نیز روایت کرده از امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرمود: «منتظر امر ما مانند کسی است که در خون غلطیده باشد در راه خداوند».
شیخ طبرسی در احتجاج روایت کرده که توقیعی از حضرت صاحب الامر (علیه السلام) بیرون آمد، به دست محمّد بن عثمان ودر آخر آن مذکور است که: «دعا بسیار کنید برای تعجیل فرج، بدرستی که فرج شما در آن است».
و شیخ طوسی در غیبت از مفضل روایت کرده که گفت: «ذکر نمودیم قائم (علیه السلام) را وکسی که مرد از اصحاب که انتظار او را می کشید».
پس حضرت ابو عبد الله (علیه السلام) فرمود به ما که: «چون قائم (علیه السلام) خروج کند، کسی بر سر قبر مؤمن می آید، پس به او می گوید که: یا فلان! بدرستی که ظاهر شد صاحب تو، پس اگر خواهی که ملحق شوی، پس ملحق شو واگر می خواهی که اقامت کنی در نعمت پروردگار، خود پس اقامت داشته باش».
و شیخ برقی در محاسن از آن جناب روایت کرده که فرمود به مردی از اصحاب فرمود که: «هر که از شما بمیرد با دوستی اهل بیت وانتظار کشیدن فرج، مثل کسی است که در خیمه جناب قائم (علیه السلام) باشد».
در روایت دیگر: «بلکه مثل کسی است که با رسول خدای (صلی الله علیه وآله) باشد».
و در روایت دیگر: «مانند کسی است که در پیش رسول خدای (صلی الله علیه وآله) شهید گردد».
در تفسیر آیه شریفه «فانتظروا انّی معکم من المنتظرین»
و نیز از محمّد بن فضیل روایت کرده که گفت: «فرج را از حضرت رضا (علیه السلام) سوال کردم».
حضرت فرمود: «آیا انتظار فرج از فرج نیست؟ خدای (عزَّ وجلَّ) فرموده:
﴿فانتظروا انّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظرین﴾ (اعراف: 71؛ یونس: 20 و102).
شما انتظار برید، بدرستی که من با شما از انتظاربرندگانم.
یعنی انتظار برید فرج مرا ومن انتظار می برم آن وقتی را که برای این امر مصلحت دانستم که آن وقت در رسد».
و نیز از آن جناب روایت کرده که فرمود: «چه نیکوست صبر انتظار فرج. آیا نشینیده ای قول خداوند را که فرمود: ﴿وَارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکمْ رَقِیبٌ﴾ (هود: 93)، ﴿فَانْتَظِرُوا انّی مَعَکُم مِنَ الْمُنْتَظِرین﴾.
پس بر شما باد به صبر! زیرا که فرج می آید بعد از ناامیدی وبه تحقیق که بودند پیش از شما که از شما صبر کننده تر بودند».
و نیز از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «هر که انتظار برد ظهور حجّت دوازدهمی را مانند کسی است که شمشیر خود را برهنه کرده ودر پیش روی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ودفع دشمنان آن حضرت می کند».
برقی از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود «افضل عبادت مؤمن، انتظار بردن فرج حق است».
سیّد بن طاووس در کتاب مضمار روایت کرده از محمّد بن علی طبرازی که به سند معتبر روایت کرده از حماد بن عثمان که گفت: داخل شدم بر حضرت (علیه السلام) در شب بیست ویکم ماه رمضان. پس فرمود به من: «ای حماد! غسل کردی؟»
گفت: «آری! فدای تو شوم!»
پس امر فرمود حصیری آوردند. آنگاه ایستاد چسبیده به من ومشغول نماز شد وپیوسته نماز می خواند ومن نیز چسبیده به آن جناب، نماز می خواندم تا فارغ شدیم از نمازهای خود، آنگاه شروع کرد به دعا کردن ومن آمین می گفتم بر دعای او تا آنکه فجر طالع شد؛ پس اذان واقامه گفت وبعضی از غلامان خود را خواند، پس در عقب او ایستادیم واو پیش ایستاده ونماز خواند با ما، پس حمد خواند وانّا انزلناه در رکعت اولی ودر رکعت دوم حمد خواند وقل هو الله.
چون فارغ شدیم از تسبیح وتحمید وتقدیس ثنای بر خداوند وصلوات بر رسول وآل او ودعا از برای جمیع مؤمنین ومؤمنات ومسلمین ومسلمات، اولین وآخرین، به سجده افتاد ونمی شنیدیم از او مگر نفسی، پس از یک ساعت طولانی آنگاه شنیدم که می فرمود: لا اله الا انت مقلب القلوب والابصار.... تا آخر دعا که طولانی است.
در اواخر آن فرمود: ان تصلّی علی محمّد واهل بیته وان تأذّن لفرج من بفرجه فرج اولیائک واصفیائک من خلقک وبه تبید الظالمین وتهلکهم عجّل ذلک یا ربّ العالمین.... الخ.
پس چون فارغ شد، سر را بلند کرد، گفتم: «فدای تو شوم! وتو دعا می کنی به فرج کسی که به فرج او، فرج اصفیای خدا واولیای اوست؟ آیا نیستی تو همان شخص؟»
فرمود: «نه، این قائم آل محمّد (علیهم السلام) است».
گفتم: «آیا برای خروج او علامتی هست؟»
فرمود: «آری! کسوف آفتاب در وقت طلوعش دو ثلث ساعت از روز وخسوف ماه شب بیست وسوم وفتنه که وارد شود بر اهل مصر وبلا وقطع را. اکتفا کن به آنچه بیان کردم برای تو وانتظار کش امر صاحب خود را در روز وشب خود. زیرا که خداوند، هر روز در کاری است وشاغل نشود او را کاری از کاری، این پروردگار عالمیان است وبه اوست تقویت اولیای او وایشان از عظمت جلالش ترسانند».
و براین مضمون اخبار بسیار است؛ چون غرض استیفای تمام آنها نبود، به همین مقدار اکتفا نمودیم.
مخفی نماند که شیخ طوسی بعد از ذکر خبر ابی حمزه از جناب باقر (علیه السلام) وخبری قبل از آن از ابوبصیر که گفت: گفتم به او یعنی به حضرت صادق (علیه السلام): «آیا از برای این امر، یعنی فرج آل محمّد (علیهم السلام) امری هست که بدنهای خود را آسوده کنیم وآسایش دهیم آن را به آن امر وباز ایستیم به سوی آن یعنی وقتی معیّن شده که ما از تردید واضطراب بیرون بیاییم ونفس خود را آسوده نماییم؟»
فرمود: «آری! ولکن شما افشا کردید، پس خداوند بر آن افزود».
پس شیخ فرمود: وجه در این اخبار این است که ممتنع نیست که خدای تعالی موقّت فرمود این امر را در یکی از اوقاتی که ذکر شد پس چون پدیدار شد آنچه پدیدار شد، مصلحت تغییر کرد ومقتضی شد تأخیر آن را تا وقتی که دیگر وهمچنین در مابعد وقت اوّل وهر وقتی جایز است که مشروط باشد به این که پیدا نشود چیزی که مقتضی است صلاح را در تأخیر او تا بیاید آن وقتی که تغییر نمی دهد آن را چیزی. پس محتوم خواهد شد وبر همین تاویل می شود آنچه وارد شده در تأخیر عمرها از اوقات خود وزیاد شدن در آنها در وقت دعا وصله ارحام.
و آنچه روایت شده در نقصصان عمرها از اوقات خود به سوی پیش از خود در وقتِ کردن ظلم وقطع رحم وغیر اینها وخدای تعالی هر چند که داناست به هر دوام، پس ممتنع نیست که یکی از آنها معلوم باشد به شرطی ودیگری معلوم باشد بدون شرطی ودر این جمله خلافی نیست بین اهل عدل.
آنگاه جمله ای از اخبار بداء را نقل کرد. پس از آن فرمود: وجه در این اخبار چیزی است که پیش ذکر کردیم از تغییر مصلحت در او اقتضای تأخیر امر را تا وقت دیگر به نحوی که بیان کردیم. نه ظاهر شدن امر برای خدای تعالی. تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.
آنگاه اشکالی کردند که بنابراین لازم می آید که ما مطمئن نشویم به چیزی از خبرهای خدای تعالی وجواب دادند که: بعضی اخبار جایز نیست تغییر در مخبرات او چون قطع داریم که آن تغییر داده نمی شود. مثل اخبار از صفات خداوند واخبار از آنچه گذشته واخبار به این که مؤمنین را ثواب می دهد.
قسمی از آن قابل تغییر هست فی نفسه، به حسب تغییر مصلحت در وقت تغییر شروط آن وجمیع اینها را تجویز می کنیم در اخبار آینده. مگر اینکه وارد شود خبر بر وجهی که دانسته شود که مضمون آن قابل تغییر نیست. پس در آن حال قطع می کنیم به شدن آن وبرای همین است که در بسیاری از خبرها منضم فرمودند حتم را به آن مضمون. یعنی فلان امر خواهد شد وآن از محتومات است، پس ما را تعلیم فرمودند که آن قابل تغییر نیست. پس قطع می کنیم به آن.
دعا جهت حفظ وجود مبارک امام عصر (علیه السلام):
سوم: از تکالیف، دعا کردن است از برای حفظ وجود مبارک امام عصر (علیه السلام) از شرور شیاطین انس وجن وطلب تعجیل نصرت وظفر وغلبه بر کفّار وملحدین ومنافقین برای آن جناب. که این نوعی است از اظهار بندگی ورضای به آنچه خدای تعالی وعده فرموده که چنین گوهر گرانبهایی را که در خزانه قدرت ورحمت خود پرورده وبر چهره آن، حجاب عظمت وجلالت کشیده تا آن روز که خود مصلحت داند که آن جوهر ثمین را ظاهر ودنیا را از پرتو شعاع آن روشن نماید وبا چنان وعده منجز حتمی در دعا جز ادای رسم بندگی واظهار شوق وزیادتی محبت وثواب ورضابه موهبت کبرای خداوندی، اثری ظاهر نباشد.
اگرچه به غایت تحریص وتأکید فرمودند در دعای برای آن حضرت (صلوات الله علیه) در غالب اوقات.
سیّد جلیل، علی بن طاووس در فصل هشتم از کتاب «فلاح السّائل» فرمود: «بعد از ذکر ترغیب در دعای برای اخوان که هرگاه این همه فضل دعاست برای برادران تو، پس چگونه خواهد بود فضل دعا کردن برای سلطان تو که او سبب وجود تو است وتو اعتقاد داری که اگر نبود آن جناب، نمی آفرید خداوند، تو را ونه احدی از مکلّفین را در زمان او وزمان تو واینکه لطف وجود او (صلوات الله علیه) سبب است از برای هر چه که تو وغیر تو در آنید وسبب است از برای هر خیر که می رسید به آن.
پس حذر کن وباز حذر کن از اینکه مقدم بداری نفس خود را یا احدی از خلایق را در ولا ودعای از برای آن جناب (علیه السلام) به غایت آنچه ممکن شود وحاضر کن قلب خود را وزبان خود را در دعای از برای این سلطان عظیم الشّأن وحذر کنی از اینکه اعتقاد کنی که من این کلام را گفتم برای اینکه آن جناب محتاج است به دعای تو. هیهات! که اگر این را معتقد شوی، پس تو مریضی در اعتقاد ودوستی خود، بلکه این را گفتم برای آن چیزی که تو را شناساندم از حق عظیم آن جناب بر تو واحسان بزرگ او بر تو وبه جهت اینکه هر گاه دعا کردی برای او پیش از دعا کردن برای نفس خود وبرای آنکه عزیز است نزد تو، نزدیکتر خواهد بود آنکه باز نماید خداوند (جل جلاله)، ابواب اجابت را در پیش روی تو. زیرا که ابواب قبول دعا را ای بنده! بستی به سبب گناهان.
پس هرگاه دعا کردی برای این مولای خاص در نزد مالک احیا واموات، امید است به جهت آن وجود مقدّس، خداوند ابواب اجابت را باز نماید. پس داخل شوی تو در دعا کردن برای نفس خود وبرای آنکه دعا می کنی برای او در زمره اهل فضل او وفرو می گیرد رحمت خداوند (جل جلاله) مر تو را وکرم وعنایت او به تو. زیرا که چنگ زدی در دعا به حبل او ونگویی که من ندیدم فلان وفلان را از کسانی که پیروی می کنی ایشان را از مشایخ خود که عمل بکنند به آنچه من می گویم ونیافتم ایشان را مگر غافل از مولای ما که اشاره کردم به سوی جنابش - صلوات الله علیه.
پس، من می گویم به تو که عمل کن به آنچه می گویم به تو که اوست حق واضح وکسی که واگذارد مولای ما را وغافل شود چنانچه ذکر نمودی، پس آن غلطی است واضح.الخ».
ونیز در کتاب «مضمار» در عمل ماه مبارک فرموده بعد از ذکر ادعیه سحر از وظیفه هر شب این است که: «ابتدا نماید بنده در هر دعای مبرور وختم کند در هر عمل مشکور به ذکر آنکه اعتقاد دارد که او نایب خداوند (جل جلاله) است در میان بندگان او وبلاد او، زیرا که اوست قیّم به آنچه محتاج است به او، این صایم از طعام خود وشراب خود وغیر این از مقاصد خود، از اسبابی که متعلّق است به حضرت نایب از جانب ربّ الارباب واینکه دعا کند از برای آن جناب، این صایم به آنچه سزاوار است که مثل آن جناب را به آن دعا کنند ومعتقد شود که منّت مر خدای را است ونایب او (علیه السلام) را که چگونه او را اهل دانستند برای این مقام ورتبه او را بلند نمودند تا به این محل ومنزلت».
و از این کلمات شریفه معلوم می شود که سبب دعا برای آن جناب، یکی ادای رسم بندگی وتبعیت ووفای حق بزرگی وجلالت است ودیگری رفع موانع قبول واجابت وفتح ابواب لطف وعنایت است.
و اما تفصیل وشروع دعاهای ماثوره مختصّه به آن جناب، که بعضی از آنها مطلق است وبعضی مخصوص به زمانی، پس مقداری از آن را در اینجا ذکر می کنیم.
ذکر چند دعا در رابطه با امام عصر (علیه السلام):
اول: سیّد رضی الدین علی بن طاووس (رحمه الله) در کتاب مذکور بعد از کلام سابق فرموده: «از جمله روایات در دعا کردن از برای آنکه اشاره نمودیم به او (صلوات الله علیه) روایتی است که ذکر کرده آن را جماعتی از اصحاب ما وما اختیار نمودیم خبری را که ذکر کرده آن را ابن ابی قره در کتاب خود به اسناد خود از علی بن حسن بن علی بن فضال از محمّد بن عیسی بن عبید، به اسناد خود از صالحین (علیهم السلام) که فرمود: مکرّر بخوان در شب بیست وسوم از ماه رمضان در حالت ایستاده ونشسته وبر هر حالتی که باشی ودر تمام آن ماه وهرقسم که ممکن شود تو را وهر زمان از دهرت که حاضر شود، می گویی بعد از تمجید کردن خدای تعالی وصلوات بر پیغمبران وآل او (علیهم السلام):
اللهم کن لولیّک القائم بامرک الحجّة بن الحسن المهدی علیه وعلی آبائه افضل الصلوة والسّلام فی هذه الساعة وفی کلّ ساعة ولیّاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً ومؤیداً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طولاً وعرضاً وتجعله وذریّته من الائمة الوارثین.
اللهم انصره وانتصر به واجعل النصر منک علی یده واجعل النصر له والفتح علی وجهه ولا توجه الامر الی غیره.
اللهم اظهر به دینک وسنة نبیک حتی لا یستخفی بشیء من الحق مخافة احد من الخلق.
اللهم انّی ارغب الیک فی دولة کریمة تعزّ بها الاسلام واهله وتذلّ بها النفاق واهله وتجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک والقادة الی سبیلک وآتنا فی الدنیا حسنة وفی الاخرة حسنة وقنا عذاب النار واجمع لنا خیر الدارین واقض عنا جمیع ما تحب فیهما واجعل لنا فی ذلک الخیرة برحمتک ومنک فی عافیة آمین رب العالمین وزدنا من فضلک ویدک الملا وفان کل معط ینقص من ملکه وعطائک یزید فی ملکک(11).
و ثقة الاسلام در کافی روایت نموده از محمّد بن عیسی به اسناد خود از بعضی از صالحین (علیهم السلام) که فرمود: «بعد از شرح مذکور به اختلافی یسیر که می گویی بعد از تحمید خداوند تبارک وتعالی وصلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله):
اللهم کن لولیک فلان بن فلان فی هذه الساعة وفی کلّ ساعة ولیاً وحافظاً وناصراً ودلیلاً وقائداً وعیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً.
و شیخ ابراهیم کفعمی در مصباح بعد از شرح مزبور، دعارا چنین نقل نموده:
اللهم کن لولیک محمّد بن الحسن المهدی فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصرا ودلیلاً وعیناً تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً.
دوم: جماعت بسیاری از علما از آن جمله شیخ طوسی در مصباح وسیّد بن طاووس در «جمال الاسبوع» به سندهای معتبره صحیحه وغیر ایشان روایت کردند از یونس بن عبد الرحمن که جناب رضا (علیه السلام) امر می فرمود به دعا برای صاحب الامر (علیه السلام) به این دعا:
اللهم ادفع عن ولیّک وخلیفتک وحجّتک علی خلقک ولسانک المعبّر عنک باذنک الناطق بحکمتک وعینک الناظرة علی بریتک وشاهدک علی عبادک الجحجاج المجاهد العایذ بک عندک واعذه من شرّ جمیع ما خلقت وبرئت وانشات وصورت واحفظه من بین یدیه ومن خلفه وعن یمینه وعن شماله ومن فوقه ومن تحته بحفظک الّذی لایضیع من حفظته به واحفظ فیه رسولک وآبائه ائمتک ودعایم دینک واجعله فی ودیعتک التی لا تضیع وفی جوارک الّذی لایخفر وفی منعک وعزک الّذی لا یقهر وآمنه بامانک الوثیق الّذی لا یخذل من امنته به واجعله فی کنفک الّذی لایرام من کان فیه وایّده بنصرک العزیز وایّده بجندک الغالب وقوّه بقوتک واردفه بملائکتک ووال من والاه وعاد من عاداه والبسه درعک الحصینة وحفه بالملائکة حفاً.
اللهم وبلّغه افضل ما بلغت القائمین بقسطک من اتباع النبیین.
اللهم اشعب به الصدع وارتق به الفتق وامت به الجور واظهر به العدل وزین بطول بقائه الارض وایّده بالنصر وانصره بالرعب وقو ناصریه واخذل خاذلیه ودمدم علی من نصب له ودمر من غشّه واقتل به الجبارة الکفر وعمده ودعایمه واقصم به رؤوس الضلالة وشارعة البدع وممیتة السنة ومقویة الباطل وذلل به الجبارین وابر به الکافرین وجمیع الملحدین فی مشارق الارض ومغاربها وبرّها وبحرها وسهلها وجبلها حتی لا تدع منهم دیاراً ولا تبقی لهم آثاراً.
اللهم طهّر منهم بلادک واشف منهم عبادک واعز به المؤمنین واحی به سنن المرسلین ودارس حکمة النبیین وجدّد به ما امتحی من دینک وبدل من حکمک حتّی تعید دینک به وعلی یدیه جدیداً غضاً محضاً صحیحاً لا عوج فیه ولابدعة معه وحتّی تنیر بعدله ظلم الجور وتطفئ به نیران الکفرة وتوضح به معاقد الحق ومجهول العدل فانّه عبدک الّذی استخلصته لنفسک واصطفیته من خلقک واصطنعته علی عینک وائتمنته علی غیبک وعصمته من الذنوب وبرأته من العیوب وطهّرته من الرجس وسلّمته من الدنس.
اللهم فانّا نشهد له یوم القیمة ویوم حلول الطامّة انه لم یذنب ذنباً ولا اتی حوباً ولم یرتکب معصیة ولم یضیع لک طاعة ولم یهتک لک حرمة ولم یبدل لک فریضة ولم یغیّر لک شریعة وانه الهادی المهدی الطاهر التقی النقی الرضی الزکی.
اللهم اعطه فی نفسه واهله وولده وذریته وامّته وجمیع رعیته ما تقرّ به عینه وتسرّ به نفسه وتجمع له ملک المملکات کلها قریبها وبعیدها وعزیزها وذلیلها حتی یجری حکمه علی کل حکم ویغلب بحقّه کل باطل.
اللهم اسلک بنا علی یدیه منهاج الهدی والمحجة العظمی والطریقة الوسطی التی یرجع الیها الغالی ویلحق بها التالی وقونا علی طاعته وثبتنا علی مشایعته وامنن علینا بمتابعته واجعلنا فی حزبه القوامین بامره الصابرین معه الطالبین رضاک بمناصحته حتی تحشرنا یوم القیمة فی انصاره واعوانه ومقویة سلطانه.
اللهم واجعل ذلک لنا خالصاً من کل شک وشبهة وریاء وسمعة حتی لا نعتمد به غیرک ولا نطلب به الا وجهک وحتی تحلنا محله وتجعلنا فی الجنة معه واعذنا من السأمة والکسل والفترة واجعلنا ممن تنتصر به لدینک وتعزّ به نصر ولیک ولا تستبدل بنا غیرنا فان استبدالک بنا غیرنا علیک یسیر وهو علینا عسیر.
اللهم صل علی ولاة عهده والائمة من بعده وبلغهم آمالهم وزد فی آجالهم واعز نصرهم وتمم لهم ما اسندت الیهم من امرک لهم وثبت دعائهم واجعلنا لهم اعواناً وعلی دینک انصاراً فانهم معادن کلماتک وارکان توحیدک ودعایم دینک وولاة امرک وخالصتک من عبادک وصفوتک من خلقک واولیائک وسلائل اولیائک وصفوة اولاد رسلک والسلام علیهم ورحمة الله وبرکاته(12).
دعای سوم: ونیز سیّد جلیل علی بن طاووس (رحمه الله) در کتاب «فلاح السائل» فرموده که: «از مهمات تعقیب نماز ظهر اقتدا کردن است به حضرت صادق (علیه السلام) در دعا از برای مهدی (صلوات الله علیه) که بشارت داده به او، محمّد رسول خدای (صلی الله علیه وآله) امّت خود را در صحیح روایات ووعده داده ایشان را که او ظاهر می شود در آخر الزمان».
روایت کرده آن را ابو محمّد هارون اردبیلی، ابی علی محمّد بن حسن بن محمّد بن جمهور عمی از پدرش واو از پدرش، محمّد بن جمهور از احمد بن حسین سکری از عباد بن محمّد مداینی گفت: داخل شدم بر ابی عبد الله (علیه السلام) در مدینه در وقتی که فارغ شده بود از مکتوبه ظهر ودستهای مبارک را به آسمان بلند کرده بود ومی گفت:
ای سامع کل صوت! ای جامع کل فوت! ای بارئ کل نفس بعد الموت! ای باعث! ای وارث! ای سیّد السادات! ای اله الالهة! ای جبار الجبابرة! ای ملک الدنیا والاخرة! ای رب الارباب! ای ملک الملوک! ای بطّاش! ای ذا البطش الشدید! ای فعّالاً لما یرید! ای محصی عدد الانفاس ونقل الاقدام! ای من السر عنده علانیه! ای مبدء! ای معید! اسئلک بحقّک علی خیرتک من خلقک وبحقهم الّذی اوجبت لهم علی نفسک ان تصلّی علی محمّد وآل محمد، اهل بیته وان تمن علی الساعة بفکاک رقبتی من النار وانجز لولیک وابن نبیّک الداعی الیک باذنک وامینک فی خلقک وعینک فی عبادک وحجّتک علی خلقک علیه صلواتک وبرکاتک وعده.
اللهم ایّده بنصرک وانصر عبدک وقوِّ اصحابه وصبّرهم وافتح لهم من لدنک سلطاناً نصیراً وعجّل فرجه وامکنه من اعدائک واعداء رسولک یا ارحم الراحمین(13).
گفتم: «آیا دعا نکردی برای نفس خود فدای تو شوم!؟»
فرمود: «به تحقیق که دعا کردم از برای نور آل محمّد (علیهم السلام) وسابق ایشان وانتقام کشنده به امر خداوند از دشمنان ایشان».
گفتم: «کی خواهد بود خروج او؟ خدا مرا فدای تو گرداند!»
فرمود: «هر زمان که اراده فرماید آنکه برای اوست خلق وامر».
گفتم: «پس، از برای آن علاماتی نیست پیش از آن؟»
فرمود: «آری! علاماتی است پراکنده».
گفتم: «مثل چه؟»
فرمود: «خروج رایتی از مشرق ورایتی از مغرب وفتنه ای که وارد شود بر اهل زورا وخروج مردی از فرزندان عمّ من زید در یمن وغارت کردن پرده کعبه وخداوند هرچه می خواهد می کند».
و شیخ طوسی وکفعمی این دعا را نقل کردند ودر همه مواضع بجای ای، یا ضبط نمودند.
دعای چهارم: ونیز سیّد معظم در آن کتاب شریف فرموده: از مهمات بعد از بجا آوردن نماز عصر، اقتدا نمودن است به مولای ما موسی بن جعفر کاظم صلوات الله علیهما در دعا کردن از برای مولای ما مهدی (صلوات الله علیه) چنان که روایت کرده آن را محمّد بن بشیر ازدی از احمد بن عمر کاتب از حسن بن محمّد بن جمهور عمی از پدرش محمد بن جمهور از یحیی بن فضل نوفلی که گفت: داخل شدم بر ابی الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) در بغداد در حینی که فارغ شده بود از نماز عصر، پس دستهای خود را به آسمان بلند کرد وشنیدم که آن جناب می گفت:
انت الله لا اله الاّ انت الاول والاخر والظاهر والباطن وانت الله لا اله ان انت الیک زیادة الاشیاء ونقصانها وانت الله لا اله الّا انت خلقت خلقک بغیر معونة من غیرک ولا حاجة الیهم وانت الله لا اله الاّ انت منک المشیة والیک البداء انت الله لا اله الّا انت قبل القبل وخالق القبل انت الله لا اله الاّ انت بعد البعد وخالق البعد انت الله لا اله الاّ انت تمحو ما تشاء وتثبت وعندک ام الکتاب انت الله لا اله الاّ انت غایة کلّ شیء ووارثه انت الله لا اله الاّ انت لا یعزب عنک الدقیق ولا الجلیل انت الله لا اله الاّ انت لا تخفی علیک اللغات ولا تتشابه علیک الاصوات کل یوم انت فی شأن لا یشغلک شأن عن شأن عالم الغیب واخفی دیّان یوم الدین مدبر الامور باعث من فی القبور محیی العظام وهی رمیم اسئلک باسمک المکنون المخزون الحی القیوم الّذی لا یخیب من سئلک به اسئلک ان تصلّی علی محمّد وآله وان تعجل فرج المنتقم لک من اعدائک وانجز له ما وعدته یا ذا الجلال والاکرام(14).
نوفلی گفت: «گفتم: کیست آنکه دعا برای او کرده شد؟»
فرمود: «این مهدی است از آل محمّد (علیهم السلام) پدرم فدای فراخ شکم، پیوسته ابروان، باریک ساقها که میان دومنکبش دو رو رنگش گندم گون که عارض شود او را با گندم گونی رنگ چهره زردی از بیداری شب.
پدرم فدای آنکه در شبش مراقب ستارگان است برای آنکه سجده کند یا رکوع.
پدرم فدای آنکه نمی گیرد او را، در راه خداوند، ملامت ملامت کننده چراغ تاریکی (یعنی روشنایی هدایت در تاریکی شبهات دین) پدرم فدای قائم به امر خداوند».
گفتم: «کی خواهد بود خروج او؟»
فرمود: «چون دیدی عساکر را در انبار بر کنار نهر فرات ونهر صراة ونهر دجله ومنهدم شد قنطره کوفه وسوخته شد بعضی از خانه های کوفه. پس هرگاه دیدی این را، پس بدرستی که خداوند می کند آنچه را که می خواهد. هیچ چیزی نیست که غالب شود بر امر خداوند ونیست چیزی که رد وباطل کند حکم نافذش را».
دعای پنجم: سیّد علی بن طاووس (رحمه الله) در کتاب «مضمار» این دعا را از ادعیه روز سیزدهم ماه رمضان نقل کرده:
اللهم انّی ادینک بطاعتک وولایتک وولایة محمّد نبیک وولایة امیر المؤمنین حبیب نبیک وولایة الحسن والحسین سبطی نبیّک وسیّدی شباب اهل جنتک وادینک یا ربّ بولایة علی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمّد بن علی وعلی بن محمّد والحسن بن علی وسیّدی ومولای صاحب الزمان.
ادینک یا ربّ بطاعتهم وولایتهم وبالتسلیم بما فضلتهم راضیاً غیر منکر ولا متکبر علی معنی ما انزلت فی کتابک.
اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وارفع عن ولیک وخلیفتک ولسانک والقائم بقسطک والمعظم لحرمتک والمعبر عنک والناطق بحکمک وعینک الناظرة واذنک السامعة وشاهد عبادک وحجّتک علی خلقک والمجاهد فی سبیلک والمجتهد فی طاعتک واجعله فی ودیعتک الّتی لا تضیع وایّده بجندک الغالب واعنه واعن عنه وجعلنی ووالدی وما ولدا وولدی من الذین ینصرونه وینتصرون به فی الدنیا والاخرة اشعب به صدعنا وارتق به فتقنا.
اللهم امت به الجور ودمدم به من نصب له واقصم به رؤوس الضلالة حتی لا تدع علی الارض منهم دیاراً(15).
دعای ششم: شیخ طوسی در غیبت خود روایت کرده از حسین بن محمّد بن عامر اشعری، گفت: خبر داد مرا یعقوب بن یوسف ضراب غسانی، زمانی که از اصفهان برگشته بود.
گفت: حجّ کردم در سنه 281 وبودم با قومی از مخالفین از اهل بلد خود. پس چون وارد مکّه شدیم یکی از ایشان پیش رفت وخانه ای برای ما کرایه کرد، در کوچه میان سوق اللیل وآن خانه خدیجه (علیها السلام) بود که آن را خانه رضا (علیه السلام) می گفتند ودر آنجا پیرزن گندم گونی بود. سؤال کردم از او، چون دانستم که خانه، خانه حضرت رضا (علیه السلام) است، که: «تو چه نسبت داری با صاحبان این خانه وچرا این را خانه رضا (علیه السلام) می گویند؟»
گفت: «من از موالیان ایشانم واین خانه رضا، علی بن موسی (علیهما السلام) است ومرا در اینجا جای داده، حسن بن علی (علیهما السلام). پس بدرستی که من از خدمتکاران او بودم».
پس چون این را از او شنیدم، به او انس گرفتم وامر را پنهان کردم از رفقای مخالفین خود. پس هرگاه در شب از طواف برمی گشتم، با آن جماعت در رواق خانه می خوابیدیم ودر می بستیم ودر پشت در، سنگ بزرگی می گذاشتیم که آن را می غلطاندیم در پشت آن. پس مکرر در شبها روشنای چراغ را می دیدم در رواقی که ما در آن بودیم شبیه به روشنایی مشعل ودر را می دیدم باز شده! واحدی از اهل خانه را نمی دیدم که آن را باز کند ومی دیدم مرد میانه گندم گونی که میل به زردی کند اما زرد نباشد، کم گوشت که در صورتش آثار سجده بود. بر بدنش، دو پیراهن بود ویک ازار نازکی که سر خود را به آن پوشانده بود ودر پایش نعل بود.
پس بالا می رفت به آن غرفه، در آنجا که پیرزن منزل داشت وآن پیرزن می گفت به ما که: «مرا در غرفه دختری است، نگذار احدی به آنجا بالا بیاید». ومن می دیدم آن روشنایی را که می دیدم رواق را روشن می کرد بر پلکانها، در آن وقت که آن مرد به آن غرفه بالا می رفت؛ آنگاه آن روشنایی را در غرفه می دیدم بدون اینکه چراغی بعینه وآن اشخاص که با من بودند، می دیدند آنچه را که من می دیدم. پس گمان می کردند که آن مرد تردد می کند نزد دختر آن پیرزن واینکه او را متعه کرده.
پس می گفتند: «این علویین جایز می دانند متعه را واین حرام است». وحلال نیست بنا بر اعتقادی که داشتند ومی دیدم که او داخل می شود وبیرون می رود ومی آید نزد در وحال آنکه آن است به همان حالت که گذاشته بودیم باقی است وما در را می بستیم به جهت خوف بر متاع خود ونمی دیدیم کسی او را باز کند وکسی او را ببندد وآن مرد داخل می شود وبیرون می رود وآن سنگ در پشت در هست تا وقتی که ما آن را دور کنیم، آنگاه که خواستیم بیرون رویم، چون این اسبان را دیدم، دلم گرفت ودر قلبم شورشی افتاد. پس با آن پیرزن ملاطفت کردم ومی خواستم که واقف شوم بر خبر آن مرد.
پس به او گفتم: «ای فلانه! دوست دارم که از تو سؤال کنم وبا یکدیگر سخنی گوییم بدون حضور یکی از ما ومن قادر نیستم بر آن ومن دوست دارم که هرگاه تو مرا دیدی تنها در خانه که فرود آیی نزد من که سؤال کنم از تو از امری».
پس در جواب من به سرعت گفت: «ومن می خواهم که در نهانی به تو چیزی گویم، برای من میسر نمی شود به جهت آن کسان که با تواند».
گفتم: «چه می خواستی بگویی؟»
گفت: «می گوید به تو - واسم احدی را نبرد - که مجالست مکن با رفقا وشرکای خود وبا آنها مخاصمه ومجادله مکن، زیرا که ایشان دشمنان تواند ومدارا کن با ایشان».
پس به اوگفتم: «کی می گوید؟»
گفت: «من می گویم».
پس نتوانستم جسارت کنم ودوباره از او سؤال کنم به جهت هیبتی که از او در دلم افتاد.
پس گفتم: «کدام اصحاب مرا قصد کردی؟» وگمان کرده بودم که او قصد کرده رفقای مرا که با من حجّ کرده بودند.
گفت: «شریکهای تو که در بلد تواند ودر خانه با تواند».
و میان من وآنها زحمت ومشقتی رسیده بود در خصوص دینی؛ پس، از من شکایت کردند ومن فرار کردم ومختفی شدم به این سبب. پس فهمیدم که او اراده نموده آن جماعت را.
پس گفتم: «تو چه نسبت داری با جناب رضا (علیه السلام)؟»
گفت: «من خادمه بودم از برای حسن بن علی (علیهما السلام)».
چون یقین کردم این را، گفتم: «سؤال می کنم او را از غایب - صلوات الله علیه».
پس گفتم به او: «قسم می دهم بخدا او را به چشم دیدی؟»
پس گفت: «ای برادر من! او را به چشم ندیدم. زیرا که بیرون آمدم من وخواهرم حامله بود وبشارت داد مرا حسن بن علی (علیهما السلام) که من او را خواهم دید در آخر عمرم وفرمود به من که: خواهی بود برای او مثل آنکه هستی برای من ومن امروز چند وقت است که در مصرم وجز این نیست که وارد شدم الآن به کتابتی وخرجی که روانه کرد آن را برای من بر دست مردی از اهل خراسان که نمی تواند عربی سخن گوید وآن سی اشرفی است وامر کرد مرا که حجّ کنم امسال را، پس بیرون آمدم به شوق آنکه او را ببینم».
راوی گفت: «پس در دلم افتاد که آن مردی را که می دیدم همان جناب باشد. پس، گرفتم ده درهم درست که در آن شش درهم رضویه بود از سکّه رضا (علیه السلام) که آن را پنهان کرده بودم که بیندازم آنها را در مقام ابراهیم ومن این کار را نذر کرده بودم وقصد نموده بودم این را. پس آنها را به او دادم ودر دل خود گفتم که اینها را بدهم به قومی از فرزندان فاطمه (علیها السلام) بهتر از آنکه بیندازم آنها را در مقام وثوابش بزرگتر است».
پس به او گفتم: «بده این دراهم را به کسی که مستحق اوست، از فرزندان فاطمه (علیها السلام)». ودرنیّتم چنین بود که آنکه من دیدم همان جناب است واینکه او، آن دراهم را به او می دهد.
پس دراهم را گرفت وبالا رفت وساعتی ماندم، آنگاه فرود آمد وگفت: «می گوید به تو: ما را حقّی نیست در آنها، بگذار آنها را در آن موضعی که قصد کردی ولکن این رضویه بگیر بدلش را از ما وبینداز آن را در موضعی که نیّت کردی».
پس چنین کردم ودر نفس خود گفتم آنچه مأمور شدم از جانب آن مرد است یعنی حجّت (علیه السلام). وبا من نسخه توقیعی بود که بیرون آمده بود برای قاسم بن علا در آذربایجان.
پس گفتم به او: «آیا عرض نمی کنی این نسخه را بر آن کسانی که دیده باشند توقیعات غایب (علیه السلام) را؟»
پس گفت: «به من ده! زیرا که من می شناسم آن را».
پس، نسخه را به او نشان دادم وگمان کردم که آن زن می داند بخواند. پس گفت که: «مرا ممکن نیست که بخوانم در اینجا».
پس به غرفه بالا رفت، آنگاه فرود آورد آن را وگفت: «صحیح است».
و در آن توقیع بود که: «بشارت می دهم شما را به بشارتی که بشارت ندادم به آن، او وغیر او را».
آنگاه گفت: «می گوید به تو: وهرگاه صلوات می فرستی بر پیغمبر خود، چگونه صلوات می فرستی بر او؟»
گفتم: «می گویم: اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وبارک علی محمّد وآل محمّد کافضل ما صلّیت وبارکت وترحمت علی ابراهیم وآل ابراهیم انّک حمید مجید».
پس گفت: «نه! هرگاه صلوات می فرستی، پس صلوات بفرست بر هریک از ایشان ونام هریک را ببر».
پس گفتم: «بلی!»
پس چون روز دیگر شد فرود آمد وبا او دفتر کوچکی بود. پس گفت: «می گوید به تو: هرگاه صلوات می فرستی بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) پس صلوات بفرست بر او وبر اوصیای او بر این نسخه».
پس آن را گرفتم وعمل می کردم بر آن ومی دیدم چند شب که از غرفه به زیر می آید وروشنایی چراغ هست. پس من در را باز می کردم وبر اثر روشنایی می رفتم وروشنایی را می دیدم وکسی را نمی دیدم. تا آن که داخل مسجد می شد ومی دیدم جماعتی از مردم را از بلاد متفرقه که می آمدند در این خانه.
پس بعضی از ایشان به آن عجوزه، رقعه هایی می داد که با او بود ومی دیدم که آن پیرزن نیز به ایشان رقاعی می داد وآنها به او سخن می گفتند واو با آنها سخن می گفت ومن نمی فهمیدم کلام ایشان را ودیدم جماعتی از ایشان را در زمان برگشتن ما در راه، تا آنکه وارد بغداد شدیم.
نسخه دفتر:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلّ علی محمّد سیّد المرسلین وخاتم النبیین وحجّة ربّ العالمین المنتجب فی المیثاق المصطفی فی الظلال المطهّر من کلّ آفة البری من کلّ عیب المؤمل للنجاة المرتجی للشفاعة المفوض الیه دین الله.
اللهم شرّف بنیانه وعظّم برهانه وافلح حجّته وارفع درجته واضئی نوره وبیّض وجهه واعطه الفضل والفضیلة والمنزلة والوصیلة والدرجة والوسیلة الرفیعة وابعثه مقاماً محموداً یغبطه به الاولون والاخرون.
وصلّ علی امیر المؤمنین ووارث المرسلین وقائد الغر المحجلین وسیّد الوصیین وحجة ربّ العالمین
وصلّ علی الحسن بن علی امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین
وصلّ علی الحسین بن علی امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین
وصلّ علی علی بن الحسین امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین
وصلّ علی محمّد بن علی امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین.
وصلّ علی جعفر بن محمّد امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین.
وصلّ علی موسی بن جعفر امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین.
وصلّ علی علی بن موسی امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین.
وصلّ علی محمّد بن علی امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین.
وصلّ علی علی بن محمّد امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین.
وصلّ علی الحسن بن علی امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة ربّ العالمین.
وصلّ علی الخلف الصالح الهادی المهدی امام المؤمنین ووارث المرسلین وحجّة رب العالمین.
اللهم صل علی محمّد وآل محمّد واهل بیته الائمة الهادین المهدیّین العلماء الصادقین الابرار المتقین دعائم دینک وارکان توحیدک وتراجمة وحیک وحججک علی خلقک وخلفائک فی ارضک الذین اخترتهم لنفسک واصطفیتهم علی عبادک وارتضیتهم لدینک وخصصتهم بمعرفتک وجللتهم بکرامتک وغشیتهم برحمتک وربیتهم بنعمتک وغذیتهم بحکمتک والبستهم [من] نورک ورفعتهم فی ملکوتک وحففتهم بملائکتک وشرفتهم بنبیک صلواتک علیه وآله.
اللهم صل علی محمّد وعلیهم صلوة کثیرة دائمة طیبة لا یحیط بها الا انت ولا یسعها الا علمک ولا یحصیها احد غیرک اللهم وصل علی ولیک المحیی سنتک القائم بامرک الداعی الیک الدلیل علیک وحجتک علی خلقک وخلیفتک فی ارضک وشاهدک علی عبادک.
اللهم اعز نصره ومد فی عمره وزین الارض بطول بقائه اللهم اکفه بغی الحاسدین واعذه من شر الکائدین وازجر عنه ارادة الظالمین وخلصه من ایدی الجبارین.
اللهم اعطه فی نفسه وذریته وشیعته ورعیته وخاصته وعامته وعدوه وجمیع اهل الدنیا ما تقرّ به عینه وتسرّ به نفسه وبلغه افضل ما امله فی الدنیا والاخرة انک علی کل شیء قدیر.
اللهم جدد به ما محی من دینک واحی به ما بدل من کتابک واظهر به ما غیر من حکمک حتی یعود دینک به علی یدیه غضاً جدیداً خالصاً مخلصاً لا شک فیه ولا شبهة معه ولا باطل عنده ولا بدعة لدیه.
اللهم نور بنوره کل ظلمة وهد برکنه کل بدعة واهدم بعزته کل ضلالة واقصم به کل جبار واخمد بسیفه کل نار واهلک بعدله کل جائر واجر حکمه علی کل حکم واذل بسلطانه کل سلطان.
اللهم اذل کل من ناراه واهلک کل من عاداه وامکر بمن کاده واستاصل بمن جحد حقه واستهان بامره وسعی فی اطفاء نوره واراد اخماد ذکره.
اللهم صل علی محمّد المصطفی وعلی المرتضی وفاطمة الزهراء والحسن الرضا والحسین المصفا وجمیع الاوصیا ومصابیح الدجی واعلام الهدی ومنار التقی والعروة الوثقی والحبل المتین والصراط المستقیم وصل علی ولیک وولاة عهدک والائمة من ولده وزد فی اعمارهم وزد فی آجالهم وبلغهم اقصی آمالهم دیناً ودنیاً وآخرة انک علی کل شیء قدیر(16).
و این خبر شریف در چند کتاب معتبر دیگر از قدما روایت شده به اسانید متعدده ودر بعضی از آنها در جمعی مواضع: اللهم صلّ علی الخ ضبط شده ودر هیچ خبری تعیین وقتی از برای خواندن این صلوات ودعا نشده، الاّ آنکه سیّد رضی الدین علی بن طاووس در «جمال الاسبوع» بعد از ذکر تعقیبات مأثوره از برای نماز عصر روز جمعه فرموده: «اگر ترک کردی تعقیب عصر روز جمعه را به جهت عذری، پس ترک مکن این صلوات را هرگز به جهت امری که مطلّع کرده ما را خداوند (جل جلاله) بر آن».
و از این کلام شریف چنان مستفاد می شود که از جانب صاحب الامر (صلوات الله علیه) چیزی به دست آوردند در این باب واز مقام ایشان مستبعد نیست، چنانچه خود تصریح کردند که باب به سوی آن جناب (علیه السلام) مفتوح، در باب سابق گذشت.
دعای هفتم: شیخ طوسی در مصباح متهجد فرموده: «مستحب است خواندن این دعا بعد از دو رکعت اول نماز شب».
و کفعمی وغیره آن را بعد از هر دو رکعت نماز شب نقل کردند:
اللهم انّی اسئلک ولم یسئل مثلک انت موضع مسئلة السائلین ومنتهی رغبة الراغبین ادعوک ولم یدع مثلک وارغب الیک ولم یرغب الی مثلک انت مجیب دعوة المضطرین وارحم الراحمین.
اسئلک بافضل المسائل وانجحها واعظمها یا الله یا رحمن یا رحیم باسمائک الحسنی وبامثالک العلیا ونعمک التی لاتحصی وباکرم اسمائک علیک واحبها الیک واقربها منک وسیلة واشرفها عندک منزلة واجزلها لدیک ثواباً واسرعها فی الامور اجابة وباسمک المکنون الاکبر الاعزّ الاجل الاعظم الاکرم الّذی تحبه وتهویه وترضی عمّن دعاک به فاستجبت له دعائه وحق علیک ان لا تحرم سائلک ولاترده وبکلّ اسم هو لک فی التوریة والانجیل والزبور والقرآن العظیم وبکل اسم دعاک به حملة عرشک وملائکتک وانبیائک ورسلک واهل طاعتک من خلقک ان تصلی علی محمّد وآل محمّد وان تعجل فرج ولیک وابن ولیک وتعجل خزی اعدائه(17).
صدقه دادن برای حفظ وجود مبارک امام عصر (علیه السلام):
چهارم: صدقه دادن است به آنچه میّسر شود در هر وقت برای حفظ وجود مبارک امام عصر (علیه السلام) وما این مطلب را در کتاب «کلمه طیّبه» توضیح نمودیم به اینکه: هر صدقه که انسان می دهد، به هرکس، برای هر فایده وغرضی که در نظر گرفته یا برای نفس خود است یا برای محبوب عزیزی که گرامی است در نزد او ومتوقف است به حسب ظاهر اصلاح بسیاری از امور معاش ومعاد او به وجود سلامتی او، چون معلم ناصح ووالدین وفرزند وعیال واخوان وامثال ایشان. مثلاً در حالت مرض یا سفر کردن یکی از ایشان صدقه می دهد به جهت صحّت وسلامتی او وخیر آن بالاخره راجع می شود به خود او، زیرا صحّت عالم سبب سلامتی دین اوست. وسلامتی فرزند باعث قلّت یا برطرف شدن زحمت وکلفت وبقای نام نیک او واستمرار طلب مغفرت برای اوست وهکذا.
و چون به برهان عقل ونقل ووجدان هیچ نفسی عزیزتر وگرامیتر نیست ونباید باشد از وجود مقدّس امام عصر (علیه السلام) بلکه محبوبتر از نفس خویش که اگر چنین نباشد در ایمان، ضعف ونقصان ودر اعتقاد، خلل وسستی است.
چنان که به اسانید معتبره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت است که فرمود: «ایمان نیاورده احدی از شما تا اینکه بوده باشم من واهل بیت من محبوبتر نزد او از جان وفرزند وتمام مردم». وچگونه چنین نباشد. وحال آنکه وجود وحیات ودین وعقل وصحّت وعافیت وسایر نعم ظاهریّه وباطنیّه تمام موجودات از پرتو آن وجود مقدّس واوصیای اوست - صلوات الله علیهم - وچون ناموس عصر ومدار دهر ومنیر آفتاب وماه وصاحب این قصر وبارگاه وسبب آرامی زمین وسیر افلاک ورونق دنیا از سمک تا سماک حاضر در قلوب اخیار وغایب از مردمک اغیار در این اعصار، حضرت حجّة بن الحسن (صلوات الله علیهما) است وجامه صحّت وعافیت، اندازه قامت موزون آن نفس مقدّس وشایسته قدّ معتدل آن ذات اقدس است.
پس بر تمامی خودپرستان که تمامی اهتمامشان در حفظ وحراست وسلامتی نفس خویش است، چه رسد به آنان که جز آن وجود مقدّس کسی را لایق هستی وسزاوار عافیت وتندرستی ندانند، لازم ومتحتّم است که مقصوداولی وغرض اهم ایشان از چنگ زدن به دامان هر وسیله وسببی که برای بقای صحت واستجلاب عاقبت وقضای حاجت ودفع بلیّت مقرّر شده، چون دعا وتضرع وتصدق وتوسّل سلامتی وحفظ ان وجود مقدّس باشد.
و از مضامین ادعیه سابقه وآنچه ذکر نکردیم معلوم می شود شدّت اهتمام وتأکید در طلب حفظ وسلامتی آن وجود معظم - روحنا فداه - از شرّ جن وانس وطول عمر وسایر نِعم الهیّه دنیویه واخرویّه بلکه گذشت که سالها قبل از ولادت آن مولود مبارک در عقب نماز غیر آن چنین می کردند وفرقی نیست در وسیله میان دعا وصدقه واز اینجاست که سیّد جلیل، علی بن طاووس (رحمه الله) که افعال واقوال او در امثال این مقام مقبول ومتّبع بلکه برهان وحجّت است، در کتاب «کشف المحجه» بعد از وصایای چندی به فرزندش وامر به تمسّک وراستی در موالات آن جناب فرموده که: «مقدّم دار حوایج آن جناب را بر حوایج خود در وقتی که نماز حاجت می خوانی وصدقه از جانب او را پیش از صدقه از جانب خود واز هرکسی که گرامی است نزد تو ودعا کردن برای آن جناب را پیش از دعا برای خود ومقدّم دار آن جناب را در هر چیز که این عمل وفاست برای او یعنی وفاست به عقد بیعت وعهد بندگی که بستی با او ومقتضی است مر اقبال او را بر تو واحسان آن جناب را به سوی تو. الخ»
و در کتاب «امان اللاخطار» در ضمن دعایی که برای صدقه دادن وقت سفر کردن ذکر کرده چنین فرمود:
اللهم ان هذه لک ومنک وهی صدقة عن مولانا م ح م د عجل الله فرجه وصلی علیه بین اسفاره وحرکاته وسکناته فی ساعات لیله ونهاره وصدقة عما یعنیه امره وما لایعنیه وما یضمنه وما یخلفه.
و مخفی نماند که رسول خدا وائمه طاهرین - صلوات الله علیهم - به جهت سلامتی وحفظ وجود مقدس خود از شرّ ارضی وسماوی وجنّی وانسی برای جلب منافع دنیویّه واخرویّه در صبح وشام ونیم شب واول ماه واول سفر وغیر اینها از حالات واوقات، صدقه می دادند ودر آن اهتمام داشتند. چنان که اخبار آن در «کلمه طیّبه» استیفا شده با علم ایشان به منایا وبلایا وآجال وسایر حوادث.
و هر کدام برای دیگری می دادند ودر این جهت فرقی نباشد در صدقه دادن خود برای دفع بلیّه یا دادن یکی از رعایا برای دفع آن بلیّه از آن وجود مقدس جز در دارا بودن اول تمامی شروط تأثیر صدقه را وتخلف بسیاری از آن در بسیاری از صدقه دیگران. واین مانع نتواند شد از رجحان این فعل وادای تکلیف. پس توهّم نرود، زیرا حضرت حجّت (علیه السلام) مستغعنی وبی نیاز بلکه منزّه ومبراست از صدقه رعایا، چه این تکلیف از شئون بندگی وادای حق بزرگی وتربیت آن جناب است. پس هرچه مقام ولیّ منعم بالاتر ومرتبه رعیت پست تر، اهتمام این تکلیف وسایر آداب وعبودیّت بیشتر خواهد بود چنان که بر صاحب دانش پوشیده نیست.
حجّ کردن وحجّه دادن به نیابت امام عصر (علیه السلام):
پنجم: حجّ کردن وحجّه دادن به نیابت امام عصر (علیه السلام) چنان که در میان شیعیان مرسوم بود در قدیم وآن جناب تقریر فرمودند.
چنان که قطب راوندی (رحمه الله) در کتاب «خرایج» روایت کرده که: ابو محمّد دعلجی دو پسر داشت که یکی از آن دو صالح بود واو را ابوالحسن می گفتند واو مردگان را غسل می داد وپسر دیگر او مرتکب می شد محرّمات را ومردی از شیعیان زری به ابومحمّد مذکور داد که به نیابت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) حجّ کند چنان که عادت شیعیان در آن وقت چنین بود وابو محمّد قدری از آن زر را به آن پسر فاسد داد واو را با خود برد که برای حضرت حجّ کند.
وقتی که از حجّ برگشت نقل کرد که: «در موقف، یعنی عرفات، جوان گندم گون نیکو هیأتی را دیدم که مشغول تضرّع وابتهال ودعا بود وچون من نزدیک او رسیدم به سوی من التفات نمود وفرمود: «ای شیخ! آیا حیا نمی کنی؟»
من گفتم: «ای سیّد من! از چه چیز حیا کنم؟»
فرمود: «به تو حجّه می دهند از برای آن کسی که می دانی وتو آن را به فاسقی می دهی که خمر می آشامد. نزدیک است که این چشم تو کور شود».
پس بعد از برگشتن، چهل روز نگذشت مگر آنکه از همان چشم که به آن اشاره شد جراحتی بیرون آمد. از آن جراحت، آن چشم ضایع شد.
برخاستن از برای تعظیم شنیدن اسم مبارک امام عصر (علیه السلام):
ششم: برخاستن از برای تعظیم شنیدن اسم مبارک آن حضرت، خصوص اگر به اسم مبارک قائم (علیه السلام) باشد، چنانچه سیره تمام اصناف امامیّه - کثرهم الله تعالی بر آن مستقر شده در جمیع بلاد از عرب وعجم وترک وهند ودیلم واین خود کاشف باشد از وجود مأخذ واصلی برای این عمل، اگرچه تاکنون به نظر نرسیده ولکن چند نفر از علما واهل اطلاع مسموع که ایشان دیدند خبری در این باب. بعضی از علما نقل کرده که این مطلب را سوال کردند از عالم متبحّر جلیل، سیّد عبد الله سبط محدث جزایری وآن مرحوم در بعضی از تصانیف خود جواب دادند که خبری دیدند که مضمون آن این است که: «روزی در مجلس حضرت صادق (علیه السلام) اسم مبارک آن جناب برده شد، پس حضرت به جهت تعظیم واحترام آن برخاست ودر اهل سنّت این عادت مرسوم است برای اسم مبارک حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)».
سیّد احمد مفتی شافعی مکّی معاصر در سیره خود گفته: «جاری شد عادت بر اینکه مردم چون می شنوند ذکر وصف آن جناب را (صلی الله علیه وآله) برمی خیزند به جهت تعظیم آن حضرت واین برخاستن مستحسن است چون در آن برخاستن است تعظیم پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را به جا آورده اند این کار را بسیاری از علمای امّت که به ایشان باید اقتدا نمود».
حلبی از علمای اهل سنّت در سیره گفته که: «بعضی حکایت کرده امام سبکی جمع شد در نزد او بسیاری از علمای عصر او، پس خواند قصیده خوانی کلام صرصری را در مدح آن جناب (صلی الله علیه وآله):
قلیل لمدح المصطفی الخط بالذهب * * * علی ورق من خط احسن من کتب
وان تنهض الاشراف عند سماعة * * * قیاماً صفوفاً او جثیاً علی الرکب
پس در این حال برخاست امام سبکی وجمع کسانی که در مجلس بودند؛ پس وجد عظیمی در آن مجلس شد». انتهی.
تضرع ومسألت از خداوند به جهت حفظ ایمان و...:
هفتم: از تکالیف در ظلمات ایّام غیبت، تضرّع ومسألت از خداوند تبارک وتعالی به جهت حفظ ایمان ودین از تطرق شبهات شیاطین وزنادقه مسلمین که زندقه وکفر خود را پوشانیده اند به لباسی، از جمله از کلمات حقه چون دانه که صیاد در زیر دام خوش هیأت ورنگی پنهان کند وپیوسته به آن ضعفا را صید کنند واباطیل خود را به وسیله آن چند کلمه حقّه در قلوب داخل کنند.
چنان کار را بر اهل دیانت مشکل ومشتبه نمودند که راست شده وعده ای که صادقین (علیهم السلام) دادند چنان که نعمانی در غیبت خود از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «بدرستی که از برای صاحب این امر غیبتی است که متمسک در آن غیبت به دین خود مانند کسی است که به دست خود خار درخت خاردار را بتراشد تا هموار شود».
آنگاه زمانی اندک، سر مبارک را به زیر انداختند. آنگاه فرمود: «بدرستی که از برای صاحب این امر غیبتی است. پس هرآینه بپرهیز از خداوند در زمان غیبت او وهر آینه متمسک باشد به دین خود».
و از این جهت امر فرمودند به خواندن جمله ای از دعاها وجمله ای از آنها را نقل می کنیم.
اول شیخ نعمانی در «غیبت» وکلینی در «کافی» به اسانید متعدده روایت کردند از زراره که گفت: شنیدم که ابو عبد الله (علیه السلام) می فرماید که: «بدرستی که از برای قائم (علیه السلام) غیبتی است پیش از آنکه خروج کند».
پس گفتم: «از برای چه؟»
گفت: «می ترسد». واشاره فرمود با دست خود به شکم مبارک.
آنگاه فرمود: «ای زراره! واوست منتظر واوست کسی که شک می شود در ولادتش. پس بعضی از مردم می گویند که پدرش مُرد وجانشینی نگذاشت وبعضی از ایشان می گویند که حمل بود وبعضی از ایشان می گوید: که او غائب است وبعضی می گوید که متولّد شد پیش از وفات پدرش به دو سال واوست منتظر غیر اینکه خداوند خواسته که امتحان کند قلوب شیعه را. پس، در این زمان به شک می افتد مبطلون».
زراره گفت: «پس گفتم: فدای تو شوم! اگر درک کردم آن زمان را کدام عمل را بکنم؟»
فرمود: «ای زراره! اگر درک کردی آن زمان را پس بخوان این دعا را:
دعای امام صادق (علیه السلام) درباره ایّام غیبت:
اللهم عرّفنی نفسک فانّک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک.
اللهم عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجّتک.
اللهم عرّفنی حجّتک فانّک ان لم تعرفنی حجّتک ضللت عن دینی(18).
آنگاه فرمود: «ای زراره! لابد است از کشته شدن جوانی در مدینه».
گفتم: «فدای تو شوم! آیا نیست آنکه او را می کشد لشکر سفیانی؟»
فرمود: «نه! ولکن می کشد او را لشکر بنی فلان که خروج می کند تا آنکه داخل مدینه می شود ومردم نمی دانند که برای چه آمده، پس می گیرد آن جوان را ومی کشد، پس چون او را به ظلم وعدوان کشت، خداوند ایشان را مهلت نمی دهد؛ پس در آن حال منتظر فرج باشید».
دعای دوم: شیخ طوسی در «غیبت» ونیز صدوق در «کمال الدین» به اسانید معتبره صحیحه روایت کردند که: شیخ ابوعمر وعمروی (رحمه الله) که نایب اوّل حضرت صاحب الامر (علیه السلام) است، املا فرمود به ابو علی، محمّد بن همام وامر فرمود او را که این دعا را بخوان وآن دعایی است در غیبت قائم (علیه السلام):
اللهم عرّفنی نفسک فانّک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک.
اللهم عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجّتک.
اللهم عرّفنی حجّتک فانّک ان لم تعرفنی حجّتک ضللت عن دینی.
اللهم لا تمتنی میتة جاهلیة ولا تزغ قلبی بعد اذ هدیتنی اللهم فکما هدیتنی بولایة من فرضت طاعته علی من ولاة امرک، بعد رسولک صلواتک علیه وآله حتی والیت ولاة امرک امیر المؤمنین علی بن ابیطالب والحسن والحسین وعلیاً ومحمداً وجعفراً وموسی وعلیاً ومحمداً وعلیاً والحسن والحجّة القائم المهدی صلوات الله علیهم اجمعین.
اللهم فثبتنی علی دینک واستعملنی بطاعتک ولیّن قلبی لولیّ امرک وعافنی مما امتحنت به خلقک وثبّتنی علی طاعة ولیّ امرک الّذی سترته عن خلقک فباذنک غاب عن بریّتک وامرک ینتظر وانت العالم غیر معلم بالوقت الّذی فیه صلاح امر ولیّک فی الاذن له باظهار امره وکشف سرّه وصبرنی علی ذلک حتی لا احبّ تعجیل ما اخرت ولا تأخیر ما عجلت ولا اکشف عما سترت ولا ابحث عما کتمت ولا انازعک فی تدبیرک ولا اقول لم وکیف وما بال ولی الامر لا یظهر وقد امتلات الارض من الجور وافوض اموری کلها الیک.
اللهم انّی اسئلک ان ترینی ولی امرک ظاهراً نافذا لامرک مع علمی بان لک السلطان والقدرة والبرهان والحجّة والمشیّة والارادة والحول والقوّة فافعل ذلک بی وبجمیع المؤمنین حتّی ننظر الی ولیّک صلواتک علیه وآله ظاهر المقالة واضح الدلالة هادیاً من الضلالة شافیاً من الجهالة، ابرز یا ربّ مشاهده وثبت قواعده واجلعنا ممن تقر عیننا برؤیته واقمنا بخدمته وتوفّنا علی ملّته واحشرنا فی زمرته.
اللهم اعذه من شر جمیع ما خلقت وبرئت وذرأت وانشأت وصورت واحفظه من بین یدیه ومن خلفه وعن یمینه وعن شماله ومن فوقه ومن تحته بحفظک الّذی لا یضیع من حفظته به واحفظ فیه رسولک ووصی رسولک (علیهم السلام).
اللهم ومد فی عمره وزد فی اجله واعنه علی ما اولیته واسترعیته وزد فی کرامتک له فانّه الهادی المهدی والقائم المهتدی الطاهر التقی الزکی النقی الرضی المرضی الصابر المجتهد الشکور.
اللهم ولا تسلبنا الیقین لطول الامد فی غیبته وانقطاع خبره عنّا ولا تنسنا ذکره وانتظاره والایمان به وقوة الیقین فی ظهوره والدعاء له والصلوة علیه حتی لا یقنطنا طول غیبته من ظهوره وقیامه ویکون یقیننا فی ذلک کیقیننا فی قیام رسول الله (صلی الله علیه وآله) وما جاء به من وحیک وتنزیلک وقوّ قلوبنا علی الایمان به حتی تسلک بنا علی یده منهاج الهدی والحجة العظمی والطریقة الوسطی وقونا علی طاعته وثبتنا علی مشایعته واجعلنا فی حزبه واعوانه وانصاره والراضین بفعله ولا تسلبنا ذلک فی حیوتنا ولا عند وفاتنا حتی تتوفانا ونحن علی ذلک غیر شاکین ولا ناکثین ولا مرتابین ولا مکذبین.
اللهم عجل فرجه وایده بالنصر وانصر ناصریه واخذل خاذلیه ودمدم علی من نصب له وکذب به واظهر به الحق وامت به الجور واستنقذ به عبادک المؤمنین من الذل وانعش به البلاد واقتل به الجبابرة الکفرة واقصم به رؤس الضلالة وذلل به الجبابرة والکافرین وابر به المنافقین والناکثین وجمیع المخالفین والملحدین فی مشارق الارض ومغاربها وبرها وبحرها وسهلها وجبلها حتی لا تدع منهم دیاراً ولا تبقی لهم آثاراً وتطهر منهم بلادک واشف منهم صدور عبادک وجدّد به ما امتحی من دینک واصلح به ما بدل من حکمک وغیر من سنتک حتی یعود دینک به علی یدیه غضاً جدیداً صحیحاً لا عوج فیه ولا بدعة معه حتی تطفیء بعدله نیران الکافرین فانه عبدک الذی استخلصته لنفسک وارتضیته لنصرة دینک واصطفیته بعلمک وعصمته من الذنوب وبرأته من العیوب واطلعته علی الغیوب وانعمت علیه وطهرته من الرجس ونقیته من الدنس.
اللهم فصل علیه وعلی آبائه الائمة الطاهرین وعلی شیعتهم المنتجبین وبلغهم من امالهم افضل ما یاملون واجعل ذلک منا خالصاً من کل شک وشبهة وریاء وسمعة حتی لا نرید به غیرک ولا نطلب به الا وجهک.
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا وغیبة ولینا وشدة الزمان علینا ووقوع الفتن بنا وتظاهر الاعداء وکثرة عدونا وقلة عددنا.
اللهم فافرج ذلک عنا بفتح منک تعجله وبصبر منک تیسرة وامام عدل تظهره اله الحق رب العالمین.
اللهم انا نسئلک ان تاذن لولیک فی اظهار عدلک فی عبادک وقتل اعدائک فی بلادک حتی لا تدع للجور دعامة الا قصمتها ولابنیة الا افنیتها ولاقوة الا اوهنتها ولا رکناً الا هددته ولا حداً الا فللته ولا سلاحاً الا کللته ولا رایة الا نکستها ولا شجاعاً الا قتلته ولا جیشاً الا خذلته، ارمهم یارب بحجرک الدامغ واضربهم بسیفک القاطع وببأسک الذی لایرد عن القوم المجرمین وعذب اعدائک واعداء دینک واعداء رسولک بید ولیک وایدی عبادک المؤمنین.
اللهم اکف ولیک وحجتک فی ارضک هول عدوه وکید من کاده وامکر بمن مکر به واجعل دائرة السوء علی من اراد به سوء واقطع عنه مادتهم وارعب له قلوبهم وزلزل له اقدامهم وخذهم جهرة وبغتة وشدّد علیهم عقابک واخزهم فی عبادک والعنهم فی بلادک واسکنهم اسفل نارک واحط بهم اشد عذابک واصلهم ناراً واحش قبور موتاهم ناراً واصلهم حر نارک فانه اضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات واضلوا عبادک.
اللهم واحی بولیک القرآن وارنا نوره سرمداً لا ظلمة فیه واحی به القلوب المیتة واشف به الصدور الوغرة واجمع به الاهواء المختلفة علی الحق واقم به الحدود المعطلة والاحکام المهملة حتی لایبقی حق الا ظهر ولا عدل الا زهر واجعلنا یا رب من اعوانه وممن یقوی سلطانه والمؤتمرین لامره والراضین بفعله والمسلمین لاحکامه وممن لاحاجة به الا التقیة من خلقک انت یا رب الذی تکشف السوء وتجیب المضطر اذا دعاک وتنجی من الکرب العظیم فاکشف الضر عن ولیک واجعله خلیفة فی ارضک کما ضمنت له.
اللهم فلا تجعلنی من خصماء آل محمّد (علیهم السلام) ولاتجعلنا من اعداء آل محمد ولاتجعلنا من اهل الحنق والغیظ علی آل محمّد (علیهم السلام) فانی اعوذ بک من ذلک فاعذنی واستجیر بک فاجرنی اللهم صلّ علی محمّد وال محمّد واجعلنی بهم فائزاً عندک فی الدنیا والآخرة ومن المقربین آمین یا رب العالمین(19).
و سیّد رضی الدین علی بن طاووس در «جمال الاسبوع» بعد از ذکر ادعیه مأثوره بعد از نماز عصر روز جمعه وصلوات کبیره که مذکور شده، فرموده: «ذکر دعای دیگر که باید خواند برای حضرت مهدی (علیه السلام) وآن سزاوار است خوانده شود اگر برای تو عذری باشد از جمیع آن که ذکر کردیم آن را از تعقیب عصر روز جمعه. پس حذر کن از اینکه مهمل گذاری خواندن آن را. پس بدرستی که ما شناختیم این را از فضل خداوند (جل جلاله) که مخصوص فرموده ما را به آن، پس اعتماد کن به آن».
و در این کلام نیز اشاره ای است به آنچه در ذیل صلوات سابقه اشاره فرموده، چنان که گذشت.
دعای سوم: ونیز سیّد جلیل ابن طاووس (رحمه الله) در کتاب «مهج الدعوات» روایت کرده به اسناد خود از محمّد بن احمد بن ابراهیم جعفی معروف به صابونی که او روایت کرده به اسناد خود در ضمن حدیثی که ذکر شده در آن غیبت مهدی (علیه السلام).
راوی گفت: «گفتم: چه کنند شیعیان تو؟»
فرمود: «بر شما باد به دعا وانتظار فرج! پس بدرستی که زود است، زود است که ظاهر شود برای شما نشانه، پس هرگاه ظاهر شد برای شما، حمد کنید خداوند تبارک وتعالی را ومتمسّک شوید به آنچه برای شما ظاهر شده».
گفتم: «پس چه دعا بخوانم؟»
فرمود: «بگو:
اللهم انت عرّفتنی نفسک وعرّفتنی رسولک وعرّفتنی ملائکتک وعرّفتنی ولاة امرک.
اللهم لا اخذ الا ما اعطیت ولا أقی الاّ ما وقیت.
اللهم لا تغیبنی عن منازل اولیائک ولاتزغ قلبی بعد اذ هدیتنی.
اللهم اهدنی لولایة من افترضت طاعته(20).
دعای چهارم: ونیز سیّد در آنجا فرموده که: در خواب دیدم کسی را که مرا تعلیم می نماید دعایی که شایسته است از برای ایّام غیبت واین است الفاظ آن دعا:
یا من فضل ابراهیم وآل اسرائیل علی العالمین باختیاره واظهر فی ملکوت السموات والارض عزّة اقتداره واودع محمداً (صلی الله علیه وآله) واهل بیته غرائب اسراره صل علی محمّد واله واجعلنی من اعوان حجتک علی عبادک وانصاره(21).
دعای پنجم: ونیز سیّد معظم در آن کتاب نقل کرده از کتاب محمّد بن محمّد بن عبد الله فاطرمین که گفت: حدیث کرد ما را محمّد بن علی بن دقاق قمی، ابو جعفر گفت: حدیث کرد ما را ابوالحسن بن محمّد بن علی بن حسن بن شاذان قمی. گفت حدیث کرد مرا ابو جعفر محمّد بن علی بن بابویه قمی از پدرش از عبد الله بن جعفر از عباس بن معروف از عبد السلم بن سالم گفت: حدیث کرد مرا محمّد بن سنان از یونس بن ظبیان از جابر بن یزید جعفی، گفت که: فرمود ابو جعفر (علیه السلام): «هر کس که بخواند این دعا را یک مرتبه در روزگار خود، نوشته می شود در پوست نازکی وبالا برده می شود در دیوان حضرت قائم (علیه السلام). پس چون خروج کرد قائم ما (صلوات الله علیه) آواز می کند او را به اسم خودش وبه اسم پدرش. آنگاه می دهند به او، آن نوشته را ومی گویند به او، بگیر این نوشته عهدی است که معاهده کردی با ما در دنیا واین است قول خدای (عزَّ وجلَّ): الا من اتخذ عند الرحمن عهداً. وبخوان این دعا را در حالتی که طاهر باشی. می گویی:
اللهم یا اله الالهة یا واحد یا احد یا آخر الاخرین یا قاهر القاهرین یا علی یا عظیم انت العلیّ الاعلی علوت فوق کل علو هذا یا سیّدی عهدی وانت منجز وعدی فصل یا مولای عهدی وانجز وعدی امنت بک واسئلک بحجابک العربی وبحجابک العجمی وبحجابک العبرانی وبحجابک السریانی وبحجابک الرومی وبحجابک الهندی واثبت معرفتک بالعنایة الاولی فانّک انت الله لاتری وانت بالمنظر الاعلی واتقرب الیک برسولک المنذر (صلی الله علیه وآله) وبعلی امیر المؤمنین صلوات الله علیه الهادی وبالحسن السیّد وبالحسین الشهید سبطی نبیّک وبفاطمة البتول وبعلی بن الحسین زین العابدین ذی الثفنات وبمحمّد بن علی الباقر عن علمک وبجعفر بن محمّد الصادق الّذی صدق بمیثاقک وبمیعادک وبموسی بن جعفر الحصور القائم بعهدک وبعلی بن موسی الرضا الراضی بحکمک وبمحمّد بن علی الحبر الفاضل المرتضی فی المؤمنین وبعلی بن محمّد الامین المؤتمن هادی المسترشدین وبالحسن بن علی الطاهر الزکی خزانة الوصیین واتقرب الیک بالامام القائم العدل المنتظر المهدی امامنا وابن امامنا صلوات الله علیهم اجمعین یا من جل فعظم واهل ذلک فعفی ورحم یا من قدر فلطف اشکو الیک ضعفی وما قصر عنه املی من توحیدک وکنه معرفتک واتوجه الیک بالتسمیة البیضاء وبالوحدانیة الکبری التی قصر عنها من ادبر وتولی وامنت بحجابک الاعظم وبکلماتک التامة العلیاء التی خلقت منها دار البلی واحللت من احببت جنة الماوی وامنت بالسابقین والصدیقین اصحاب الیمین من المؤمنین الذین خلطوا عملاً صالحاً وآخر سیئاً الا تولینی غیرهم ولا تفرق بینی وبینهم غداً اذا قدمت الرضا بفصل الفضاء آمنت بسرهم وعلانیتهم وخواتیم اعمالهم فانک تختم علیها اذا شئت یا من اتحفنی بالاقرار بالوحدانیة وحبانی بمعرفة الربوبیه وخلصنی من الشک والعمی رضیت بک رباً وبالاصفیاء حججاً وبالمحجوبین انبیاء وبالرسل ادلاء وبالمتقین امراء وسامعاً لک مطیعاً(22). این است آخر عهد مذکور.
دعای غریق:
دعای ششم: شیخ صدوق در کتاب «کمال الدین» روایت کرده از عبد الله بن سنان که گفت: فرمود ابو عبد الله (علیه السلام) که: «زود است می رسد به شما شبهه. پس می مانید بدون نشانه وراهنما وپیشوای هدایت کننده ونجات نمی یابد در آن شبهه مگر کسی که بخواند دعای غریق را».
گفتم: «چگونه است دعای غریق؟»
فرمود می گویی: یا الله! یا رحمن! یا رحیم! یا مقلب القلوب! ثبّت قلبی علی دینک.
پس گفتم: یا مقلب القلوب والابصار ثبت قلبی علی دینک.
پس فرمود: «بدرستی که خداوند (عزَّ وجلَّ) مقلّب است قلوب وابصار را ولکن بگو چنان که من می گویم: یا مقلب القلوب! ثبت قلبی علی دینک».
هفتم: شیخ نعمانی (رحمه الله) روایت کرده به اسناد خود از عبد الله بن سنان که گفت: داخل شدم من وپدرم بر حضرت ابی عبد الله (علیه السلام). پس فرمود: «چگونه خواهید بود شما هرگاه ماندید در حالی که نیست در آن وقت یا نمی بینید در آن حال امام هدایت کننده ونه راهنمایی که دیده شود ونجات نمی یابد در آن زمان مگر کسی که بخواند دعای حریق را».
پس پدرم گفت: «این است والله! بلا. پس چه کنیم؟ فدای تو شوم!»
فرمود: «چون چنین شود وتو آن زمان را درک نخواهی کرد. پس متمسّک شوید به آنچه در دست شما است تا آنکه امر بر شما واضح گردد. یعنی درآن زمان در دین خود متزلزل نشوید ودر عمل متحیّر وسرگردان نگردید وبه آنچه از امامان گذشته به شما رسیده در اصول وفروع متمسک باشید وعمل به آنها را ترک نکنید ومرتد نشوید وایمان نیاورید به آنکه مدّعی امامت وقائمیّت است تا امر امامت او بر شما واضح شود به ظهور معجزات بیّنات».
و از سؤال نکردن سنان، والد عبد الله از دعای حریق که: کدام است، ظاهر می شود معهود ومعلوم بودن آن دعا نزد اصحاب وآن که به این اسم به نظر رسیده دعای معروفی است که جمله از علما آن را نقل کردند در ادعیّه صباح ومساء.
و شیخ طبرسی صاحب «مجمع البیان» در کتاب «عدّة السفر» گفته: «واز جمله دعاها که جلالت وفضیلت آنها بسیار است وشرایط کمال وخوبی را به غایت جمع نموده وخواندن آنها اختصاص به صبح وشام دارد، دعایی است که مشهور است به «دعای حریق» واز حضرت امام زین العابدین - علیه الصلوة والسلام روایت شده است ودعا این است: اللهم انی اصبحت اشهدک وکفی بک شهیداً.... تا آخر دعا که طولانی است ودر آخر آن گفته که:
از جانب حضرت صاحب الامر (علیه السلام) توقیعی بیرون آمد به سوی محمّد بن صلت قمی (رحمه الله) که این دعا را زیادتی وتتمه هست وتتمه این است: اللهم ربّ النور العظیم... الخ. وآن نیز معروف است.
و بالجمله چون مطمئن نشدم که مراد همین دعاست وطولانی هم بود ودر بسیاری از کتب ادعیه چون «مصباح» شیخ وکفعمی و«مقیاس» و«بحار» موجود بود، لهذا نقل نکردیم.
استمداد واستعانت واستکفاء واستغاثت به آن جناب:
هشتم: از تکالیف عامّه رعایای حضرت صاحب الامر (علیه السلام) استمداد واستعانت واستکفاء واستغاثت به آن جناب است در هنگام شداید واهوال وبلایا وامراض وروآوردن شبهات وفتنه از اطراف وجوانب واقارب واجانب وندیدن راه چاره وطریق افتادن در تنگنای مضیق وخواستن از جنابش حل شبهه ورفع کربه ودفع بلیّه وسدّ خلّه ونشان دادن راه به مقصود را، به آن نحوی که خود، صلاح داند وتواند به آن متوسل مستغیث برساند حسب قدرت الهیّه وعلوم لدنیّه ربّانیّه را که داراست. وبر حال هر کس در هر جا دانا وبر اجابت مسؤولش توانا بلکه پیوسته فضلش به هرکس به اندازه قابلیّت واستعداد ومراعات صلاح نظام عباد وبلاد رسیده ومی رسد واز نظر در امور رعایای خود از مطیع وعاصی وعالم وجاهل وشریف ودنی وقوی وضعیف غفلت نکرده ونمی کند.
و خود آن جناب در توقیعی که برای شیخ مفید فرستادند، مرقوم داشتند که: «مااگر چه منزل کردیم در مکان خودمان که دور است از مساکن ظالمین بر حسب آنچه به ما نمانده آن را خدای تعالی از صلاح برای ما وبرای شیعه مؤمنین ما در آن مادامی که دولت دنیا برای فاسقین است. پس به تحقیق که علم ما محیط است به خبرهای شما وغایب نمی شود از علم ما هیچ چیز از اخبار شما ومعرفت ما به بلایی که به شما می رسد».
و شیخ کلینی ونعمانی ودیگران به سندهای خود روایت کردند که امیر المؤمنین (علیه السلام) در یکی از خطبه های طولانی خود فرمود: «بار خدایا! لابد است که بوده باشد برای تو حجّتها در زمین تو. حجّتی بعد از حجّتی بر خلق تو که هدایت کنند ایشان را به سوی دین تو وبیاموزند به ایشان علم تو را تا اینکه پراکنده نشوند اتباع واین حجج بعضی یا گاهی ظاهرند که کسی اطاعت ایشان را نمی کند یا پنهان ترسان که مرتقب است زمان ظهور خود را اگر شخص او غایب است از مردم در حال آسایش وآرامی ایشان در دولت باطل، پس غایب نیست از مردم، علم ایشان. وآراء یا آداب ایشان در قلوب مؤمنین گسترده شده ومؤمنین به آنها عمل کننده اند. انس می گیرند به آنچه وحشت دارند از آن تکذیب کنندگان وابا می کنند از آن مسرفین.
قسم بخدای که این کلامی است که کیل می شود بی بها اگر کسی بود که به گوش دل خود آن را می شنید، پس می فهمید آن را، پس باور می کرد آن را وپیروی می کرد آن را وبر آن منهاج سیر می کرد. پس به سبب او رستگار می شد. الخ»
و شیخ جلیل، علی بن حسین مسعودی در کتاب «اثبات الوصیة» روایت کرده از حضرت ابی محمّد، امام حسن عسگری (علیه السلام) که آن جناب فرمود: «چون حضرت صاحب (علیه السلام) متولّد شد، خداوند تبارک وتعالی دو ملک را فرستاد؛ پس برداشتند آن جناب را وبردند تا سرادق عرش تا اینکه ایستاد در حضور خداوند تبارک وتعالی. پس خداوند فرمود به او: مرحبا! به تو عطا می کنم وبه تو می آمرزم وبه تو عذاب می کنم».
و شیخ طوسی (رحمه الله) در کتاب «غیبت» روایت کرده به سند معتبر از ابوالقاسم، حسین بن روح، نایب سوم که گفت: «اختلاف کردند اصحاب ما در تفویض وغیر آن. پس رفتم نزد ابی طاهر بن بلال در ایّام استقامتش. یعنی پیش از آنکه بعضی مذاهب باطله اختیار کنند. پس آن اختلاف را به او فهماندم.
گفت: «مرا مهلت ده!»
پس او را مهلت دادم چند روز. آنگاه معاودت کردم به نزد او. بیرون آورد حدیثی به اسناد خود از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «هرگاه اراده نمود خدای تعالی امری را، عرضه می دارد آن را بر رسول خود (صلی الله علیه وآله) آنگاه امیر المؤمنین ویکایک یعنی از ائمه (علیهم السلام) تا آنکه منتهی بشود به سوی صاحب الزمان (علیه السلام). آنگاه بیرون می آید به سوی دنیا وچون اراده نمودند ملائکه که بالا برند عملی را به سوی خداوند (عزَّ وجلَّ)، عرض می شود بر صاحب الزمان (علیه السلام) آنگاه بر هریک تا اینکه عرض می شود بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله). آنگاه عرض می شود بر خداوند (عزَّ وجلَّ). پس هرچه فرمود می آید از جانب خداوند بر دست ایشان است وآنچه بالا می رود به سوی خداوند (عزَّ وجلَّ) بر دست ایشان است وبی نیاز نیستند از خداوند (عزَّ وجلَّ) به قدر به هم زدن چشمی».
و سیّد حسین مفتی کرکی سبط محقق ثانی در کتاب «دفع المناوات» از کتاب «براهین» نقل کرده که او روایت نموده از ابی حمزه از حضرت کاظم (علیه السلام) که گفت: شنیدم آن جناب می فرماید: «نیست ملکی که خداوند او را به زمین بفرستد به جهت هر امری مگر آنکه ابتدا می کند به امام (علیه السلام) پس معروض می دارد آن را بر آن جناب وبدرستی که محل تردد ملائکه از جانب خداوند تبارک وتعالی، صاحب این امر است».
و گذشت در باب سابق در حدیث ابوالوفای شیرازی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود به او که: «چون درمانده وگرفتار شدی، پس استغاثه کن به حجّت (علیه السلام) که او تو را در می یابد واو فریادرس است وپناه است از برای هرکس که به او استغاثه کند».
و شیخ کشی وشیخ سفار در «بصایر» روایت کرده اند از رمیله که گفت: «تب شدیدی کردم در زمان امیر المؤمنین (علیه السلام) پس در نفس خود خفتی یافتم در روز جمعه وگفتم نمی دانم چیزی را بهتر از آنکه آبی بر خود بریزم یعنی غسل کنم ونماز کنم در عقب امیر المؤمنین (علیه السلام)».
پس چنین کردم. آنگاه آمدم به مسجد. چون امیر المؤمنین (علیه السلام) بالای منبر برآمد، آن تب به من معاودت نمود. وقتی امیر المؤمنین (علیه السلام) مراجعت نمود وداخل قصر شد، داخل شدم با آن جناب وفرمود: «ای رمیله! دیدم تو را که بعضی از اعضای تو (وبه روایتی پس ملتفت شد به من امیر المؤمنین (علیه السلام) وفرمود: ای رمیله! چه شده بود که تو را دیدم که بعضی ازاعضایت در بعضی) درهم می شد؟»
پس نقل کردم برای آن جناب، حالت خود را در آن بودم وآنچه مرا واداشت در رغبت بر نماز عقب آن جناب.
پس فرمود: «ای رمیله! نیست مؤمنی که مریض شود مگر آنکه مریض می شویم ما به جهت مرض او ومحزون نمی شود مگر آنکه محزون می شویم به جهت حزن او ودعا نمی کند مگر آنکه آمین می گوییم برای او وساکت نمی شود مگر آنکه دعا می کنیم برای او».
پس گفتم به آن جناب: «یا امیر المؤمنین! فدای تو شوم، این لطف ومرحمت برای کسانی است که با جناب تواند در این قصر، خبر ده مرا از حال کسانی که در اطراف زمینند».
فرمود: «ای رمیله! غایب نیست یا نمی شود از ما مؤمنی در مشرق زمین ونه در مغرب آن».
و نیز شیخ صدوق وصفار وشیخ مفید ودیگران به سندهای بسیار روایت کرده اند از جناب باقر وصادق (علیهما السلام) که فرمودند: «بدرستی که خداوند نمی گذارد زمین را مگر آنکه در آن عالمی باشد که می داند زیاده ونقصان را در زمین. پس اگر مؤمنین زیاد کردند چیزی را، برمی گرداند ایشان را (وبه روایتی: می اندازد آن را) واگر کم کردند، تمام می کند برای ایشان واگر چنین نبود مختلط می شد بر مسلمین، امور ایشان (وبه روایتی: حق از باطل شناخته نمی شد)».
در «تحفة الزائر» مجلسی و«مفاتیح النجاة» سبزواری است که: «هر که را حاجتی باشد، آنچه مذکور می شود بنویسد در رقعه ودر یکی از قبور ائمه (علیهم السلام) بیندازد یا ببندد ومهر کند وخاک پاک را گل سازد وآن را در میان آن گذارد ودر نهری یا چاهی عمیق یا غدیر آبی اندازد که به حضرت صاحب الزمان - صلوات الله علیهم می رسد واو به نفسه، متولی برآوردن حاجت می شود».
نسخه رقعه حاجت:
نسخه رقعه مذکوره:
بسم الله الرحمن الرحیم
کتبت یا مولای صلوات الله علیک مستغیثاً وشکوت ما نزل بی مستجیراً بالله (عزَّ وجلَّ) ثمّ بک من امر قد دهمنی واشغل قلبی واطال فکری وسلبنی بعض لبی وغیّر خطیر نعمة الله عندی اسلمنی عند تخیل وروده الخلیل وتبرء منی عند ترائی اقباله الیّ الحمیم وعجزت عن دفاعه حیلتی وخاننی فی تحمله صبری وقوتی فلجأت فیه الیک وتوکّلت فی المسئلة لله جلّ ثناؤه علیه وعلیک فی دفاعه عنّی علماً بمکانک من الله ربّ العالمین ولیّ التدبیر ومالک الامور واثقاً بک فی المسارعة فی الشفاعة الیه جلّ ثناؤه فی امری متیقناً لاجابته تبارک وتعالی ایّاک باعطاء سؤلی وانت یا مولای جدیر بتحقیق ظنی وتصدیق املی فیک فی امر کذا وکذا (وبجای کذا وکذا نام حاجت خود برد) فیما لاطاقة لی بحمله ولاصبر لی علیه وان کنت مستحقاً له ولاضعافه بقبیح افعالی وتفریطی فی الواجبات الّتی لله (عزَّ وجلَّ) فاغثنی یا مولای صلوات الله علیک عند اللهف وقدم المسئلة لله (عزَّ وجلَّ) فی امری قبل حلول التلف وشماتة الاعداء فبک بسطت النعمة علی واسئل الله (جل جلاله) لی نصراً عزیزاً وفتحاً قریباً فیه بلوغ الامال وخیر المبادی وخواتیم الاعمال والامن من المخاوف کلّها فی کل حال انّه جل ثناؤه لما یشاء فعال وهو حسبی ونعم الوکیل فی المبدء والمأل.
آنگاه بر بالای آن نهر یا غدیر برآید واعتماد بر یکی از وکلای حضرت نماید: یا عثمان بن سعید العمری یا ولد او محمّد بن عثمان یا حسین بن روح یا علی بن محمّد السمری ویکی از این جماعت را ندا کند وبگوید: یا فلان بن فلان، سلام علیک اشهد انّ وفاتک فی سبیل الله وانّک حیّ عندالله مرزوق وقد خاطبتک فی حیوتک الّتی لک عند الله (عزَّ وجلَّ) وهذه رقعتی وحاجتی الی مولانا (علیه السلام) فسلمها الیه فانت الثقة الامین(23).
پس نوشته را در چاه یا نهر یا غدیر اندازد که حاجت او برآورده می شود.
واسطه بودن نواب خاص در ایّام غیبت صغری وکبری:
و از این خبر شریف چنین مستفاد می شود که آن چهار شخص معظم چنان که در غیبت صغری واسطه بودند میان رعایا وآن جناب در عرض حوایج ورقاع وگرفتن جواب وابلاغ توقیعات، در غیبت کبری نیز در رکاب همایون آن جناب هستند. وبه این منصب بزرگ مفتخر وسرافرازند. پس معلوم شد که خوان احسان وجود وکرم وفضل ونعم امام زمان (علیه السلام) در هر قطری از اقطار ارض برای هر پریشان درمانده وگم گشته وامانده ومتحیّر نادان وسرگشته حیران گسترده است وباب آن باز وشارعش عام با صدق اضطرار وحاجت وعزم با صفای طویت واخلاص سریرت. اگر نادان است شربت عملش بخشند واگر گم شده است به راهش رسانند واگر مریض است لباس عافیتش پوشند.
چنان که از سیر در حکایات وقصص گذشته ظاهر وهویدا می شود نتیجه مقصود در این مقام واین که حضرت صاحب الامر (علیه السلام) حاضر در میان عباد وناظر بر حال رعایا وقادر بر کشف بلایا وعالم بر اسرار وخفایا به جهت غیبت وستر از مردم از منصب خلافتش عزل نشده واز لوازم وآداب ریاست الهیّه خود دست نکشیده واز قدرت ربّانیّه خویش، عجز به هم نرسانیده؛ اگر خواهد حل مشکل که اندر دل افتاده، کند بی آنکه از راه دیده وگوش چیزی به آنجا رساند. واگر خواست دلش را به آن کتاب یا عالمی که دوای دردش در آن ونزد آن است مایل وشایق کند گاهی دعایش تعلیم کند وگاهی در خواب دوای مرضش را به او آموزد.
و این که دیده وشنیده شده که با صدق ولاء واقرار به امامت چه بسیار شده که ارباب اضطرار وحاجت در مقام عجز ولابه وشکایت برآمدند واثر اجابت وکشف بلیّت ندیدند، علاوه بر دارا بودن این مضطر موانع دعا وقبول را غالباً یا از جهت اشتباه در اضطرار است که خود را مضطر می داند ونیست وگم گشته ومتحیّر می داند وراهش را به او نمایانده اند، مثل جاهل به احکام عملیّه که عالمش ارجاع فرمود.
چنان که در توقیع مبارک است که در جواب مسایل اسحق بن یعقوب مرقوم فرمود که: «واما حوادثی که به شما روی دهد، پس مراجعه کنید در آنها به راویان احادیث ما، بدرستی که آنها حجّت من هستند بر شماها ومن حجّت خدایم بر ایشان، پس مادامی که جاهل دستش به عالم برسد هر چند به مهاجرت ومسافرت باشد یا به کتاب او در احکام خود مضطرّ نباشد وهمچنین عالمی که حل مشکل ودفع شبهه وتحیّر خود را تواند از ظواهر ونصوص کتاب وسنّت واجماع کند، عاجز درمانده نباشد.
و آنانکه اسباب زندگی ومعاش خویش را از حدود الهیّه وموازین شرعیه بیرون بردند وبر آن مقدار ممدوح در شرع، اقتصاد وقناعت ننمودند به جهت نداشتن بعضی از آنچه قوام تعیش متعلق نیست بر آن، مضطر نباشد.
و هکذا از مواردی که آدمی خویشتن را عاجز مضطرّ بیند وپس از تأمل صادقانه خلاف آن ظاهر می شود واگر در اضطرار صادق باشد شاید صلاح او یا صلاح نظام کل در اجابت او نباشد، چه هر مضطری را وعده اجابت ندادند. بلی!اجابت مضطرّ را جز خدای تعالی یا خلفایش نکند، نه آنکه هر مضطرّ را اجابت کنند ودر ایّام حضور وظهور در مدینه ومکّه وکوفه وغیر آن از همه اصناف مضطرین وعاجزین از موالیان ومحبین غالباً بودند وبسیار بود که سؤال می کردند واجابت نمی شد. چنان نبود که هر عاجز در زمان هر چه خواست به او دهند ورفع اضطرارش نمایند. زیرا این مورث اختلال نظام وبرداشتن اجرها وثوابهای عظیمه جزیله اصحاب بلا ومصایب است که بعد از مشاهده آن در روز جزا آرزو کنند که کاش گوشت بدنهای ایشان را در دنیا با مقراض بریده بودند وخدای تعالی با آن قدرت کامله وغنای مطلق وعلم محیط به ذرّات وجزئیات موجودات با بندگان خود چنین نکرده.
بالجمله تکلیف رعیت آن جناب (علیه السلام) در ایّام غیبت پس از اضطرار وحاجت ونرسیدن دست به آنچه خود معیّن فرمودند وقرار دادند برای رفع تحیّر وقضای حاجت توسل واستغاثه به آن جناب است وخواستن حاجت خویشتن است از آن جناب ودانستن واعتقاد داشتن آن جناب را عالم وقادر بر انجام مرام با نبودن موانع در او، بلکه دانستن آن جناب را سبب وواسطه رسیدن هر خیری وبرطرف شدن ونیامدن هر شرّی وبلایی، حسب مضامین اخبار بسیار که به بعضی از آنها اشاره شد.
شیخ صدوق در «کمال الدین» روایت کرده از جابر از رسول خدای (صلی الله علیه وآله) که آن جناب ذکر فرمودند اسامی یکایک از ائمه (علیهم السلام) را تا آنکه فرمود: «پس سمیّ من وهم کنیه من، حجة الله فی ارضه وبقیته فی عباده پسر حسن بن علی (علیهم السلام) این کسی است که فتح می کند خدای تعالی ذکره، بر دست او مشارق زمین ومغارب آن را، این کسی است که غیبت می کند از شیعه واولیای خود غیبتی که باقی نمی ماند در آن بر قول به امامت او مگر کسی که امتحان کرده خداوند، دل او را از برای ایمان».
جابر گفت: «یا رسول الله! پس آیا منتفع می شوند شیعه به او در غیبت او؟»
فرمود: «آری! قسم به آنکه مرا به پیغمبری مبعوث کرده که ایشان هر آینه منتفع می شوند به او واستضائه می کند به نور ولایت او را در غیبت او مثل انتفاع مردم به آفتاب هر چند بپوشاند او را ابر. الخ»
توقیع حضرت به محمّد بن عثمان:
شیخ طبرسی در «احتجاج» روایت کرده که توقیعی از آن جناب بیرون آمد به دست محمّد بن عثمان ودر آنجا مرقوم فرمودند که:
«اما وجه انتفاع مردم به من مانند انتفاع خلق است به آفتاب، در وقتی که ابر آن را فرو گیرد واز نظرها غایب گرداند.
بدرستی که من امانم برای اهل زمین، چنان که ستارگان امانند برای اهل آسمان».
و در روایت دیگر مذکور است که سلیمان گفت: به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم که: «چگونه مردم منتفع می شوند به حجّت غایب مستور؟»
فرمود: «چنانچه منتفع می شوند به آفتاب در وقتی که ابر آن را ستر نماید».
مخفی نماند که از برای آفتاب علوّ وارتفاع وانفراد ونور وشعاعی است که مردم به آن اهتدا می یابند در امور دنیایی خود وتأثیر وتربیتی است در عناصر ومرکبات وقهر وغلبه ای است بر سایر کواکب نیره، بلکه جماعتی نور تمام کواکب را از آفتاب دانسته وبرای آن برهان اقامه نمودند واتم واکمل تمامی این صفات وخصایص به زیادتی تربیت عقول وارواح ونفوس ودین وایمان وصفات حسنه وسبب بودن از برای حیات جاودانی ورسیدن به مقام انسانی در وجود امام عصر (علیه السلام) است.
وجه تشبیه وجود مقدّس امام عصر (علیه السلام) به آفتاب:
و در وجه تشبیه آن وجود مقدّس به «آفتاب زیر ابر» چند وجه گفته اند:
اول: آنکه نور وجود وعلم وهدایت وسایر فیوض وکمالات وخیرات به برکت آن جناب به خلق می رسد وبه برکت وشفاعت وتوسل به آن جناب، حقایق ومعارف بر موالیانش ظاهر می شود وبلاها وفتنه ها از ایشان رفع می شود، چنان که در عصر هر حجّتی چنین بوده، خدای تعالی می فرماید:
﴿وَما کانَ الله لِیُعذِّبَهُمْ وَاَنْتَ فِیهِمْ﴾ (انفال: 33).
رسم خداوندی چنین نیست که خلق را عذاب کند وحال آنکه تو که رحمة للعالمینی در میان ایشانی.
و به تواتر از آن جناب (صلی الله علیه وآله) رسیده که فرمود: «اهل بیت من، امان اهل زمینند، چنانکه ستارگان امان اهل آسمانند».
و هرکه دیده دلش اندکی به نور ایمان منوّر شده، می داند که هرگاه ابواب فرج بر کسی مسدود گردد وچاره کار خود را نداند یا مطلب دقیقی ومسأله غامضه ای بر او مشتبه گردد، چون متوسّل شود به آن جناب به اندازه توسّل، البته ابواب رحمت وهدایت مفتوح گردد.
دوم: چنان که آفتاب به ابر محجوب شد با وجود انتفاع خلق به ضوء او در هر آن ومنتظر رفع سحاب وکشف حجاب هستند، همچنین مخلصین ومؤمنین وموقنین، پیوسته در ایّام غیبت، منتظر فرج هستند ومأیوس نیستند وبه آن انتظار، ثواب عظیم می برند.
سوم: آنکه وجود آن حضرت با وجود سطوع انوار امامت وظهور آثار ولایت مانند منکر وجود آفتاب است هرگاه محجوب شد به سحاب.
چهارم: آنکه چنانکه محجوب بودن آفتاب به سحاب، گاه هست که از برای عباد اصلح وانفع است، غیبت آن حضرت نیز برای شیعیان با وجود انتفاع به آثار او شاید اصلح باشد از برای بسیاری از ظهور آن جناب.
روایت عمار ساباطی در مورد امام عصر (علیه السلام):
شیخ صدوق در «کمال الدین» روایت کرده از عمار ساباطی که گفت: به خدمت حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم که: «عبادت کردن با امامی از شما که ظاهر نباشد در زمان دولت باطل، افضل است یا عبادت کردن در زمان ظهور حق ودولت حق با امام ظاهر از شما؟»
حضرت فرمود: «ای عمّار! صدقه در پنهانی افضل است از صدقه آشکار وعلانیّه وچنین است عبادت شما در پنهان با امام غیر ظاهر در دولت باطل افضل است از برای ترسیدن شما از دشمنان در زمان دولت باطل. وبهتر است از آنکه عبادت خدا کنید در زمان ظهور حق با امام ظاهر.
بدانید که هر که از شما نماز کند یک نماز واجب را در پنهانی از دشمن خود وآن نماز را در وقت آن بجا آورد وتمام کند، حق تعالی بنویسد از برای او ثواب بیست وپنج نماز. واگر یک نافله را در زمان آن به جا آورد، حق تعالی از برای او ثواب ده نافله بنویسد وهرکه از شما حسنه ای بجا آورد، حق تعالی از برای او بیست وپنج حسنه بنویسد وحق تعالی مضاعف می گرداند حسنات مؤمن از شما را وقتی که عمل نیکو بجا آورد ودینداری کند به تقیّه برای ترسیدن بر امام خود وترسیدن بر جان خود ونگاه دارد زبان خود را به اضعاف مضاعفه بسیار؛ بدرستی که خدای (عزَّ وجلَّ) کریم است».
عرض کردم که: «جانم فدای تو باد! مرا راغب گردانیدی به عمل وتحریص بر آن نمودی ولیکن می خواهم بدانم که چگونه اعمال ما افضل است از اعمال اصحاب ظاهر در دولت حق با آنکه ما وایشان همه بر یک دین می باشیم؟»
فرمود: «بدرستی که شما ایشان را پیشی گرفته اید در داخل شدن در دین خدای (عزَّ وجلَّ) وسبقت گرفته اید ایشان را در ادا کردن نماز وروزه وحجّ وبه دانستن سایر امور دین واطاعت امام پنهان می کنید وبا امام، خود را شریک کرده اید در صبر کردن در دولت باطل ومی ترسید از پادشاهان بر امام خود وبر جانهای خود وحق امام خود وحق خود را بر دست ظالمان.
می بینید که شما را از حق خود منع کرده اند ومضطر گردانیده اند به مشقّت کشیدن در دنیا وطلب معاش کردن با صبر کردن بر دین خود وعبادت خود وطاعت کردن پروردگار خود وترسیدن از دشمنان خود. پس به این اسباب، حق تعالی ثواب اعمال شما را مضاعف گردانیده است. پس گوارا باد این، از برای شما!»
عرض کردم که: «جان من به فدای تو باد! هرگاه چنین است پس ما چرا آرزو کنیم که از اصحاب حضرت قائم (علیه السلام) باشیم با ظاهر بودن حق وبا آن که ما امروز در زمان امامت تو ومشغول طاعت تو باشیم واعمال ما بهتر باشد از اعمال اصحاب صاحب دولت حق؟»
حضرت فرمود: «سبحان الله! آیا نمی خواهی که خدای (عزَّ وجلَّ) حق وعدل را در بلاد خود ظاهر گرداند وحال همه خلق نیکو گردد وکلمه خدا جمع گردد ومردم همه اجتماع نمایند بر دین حق والفت والتیام در میان قلوب مختلفه به هم رسد وکسی در زمین معصیت خدا نکند وحدود خدا در میان خلق جاری گردد وحق به سوی اهلش برسد وحق را اظهار نماید وچیزی از حق به جهت خوف خلق پنهان نگردد؟
بدان والله ای عمار! که احدی از شما نمی میرد به این حالت دوستی ما مگر آنکه او افضل است نزد خدای (عزَّ وجلَّ) از بسیاری آنهایی که در جنگ بدر واحد حاضر شدند. پس بشارت باد شما را».
روایت ابو خالد کابلی در مورد امام عصر (علیه السلام):
شیخ طبرسی در «احتجاج» روایت کرده از ابو خالد کابلی که گفت: حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود که: «طولانی می شود غیبت به ولی دوازدهمی خداوند از اوصیای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وامامان بعد از او.
ای ابو خالد! بدرستی که اهل زمان غیبت او واعتقاد دارندگان به امامت او وانتظار برندگان ظهور آن حضرت، افضل اهل هر زمانند. زیرا که خداوند عطا کرده به ایشان از عقل وفهم ومعرفت آن مقدار که غیبت نزد ایشان به منزله مشاهده گردیده وحق تعالی ایشان را گردانیده به منزله آن کسانی که در پیش روی رسول خدای (صلی الله علیه وآله) به شمشیر جهاد می کردند. ایشانند دوستان ما از روی اخلاص وشیعیان ما از روی صدق وخوانندگان به سوی دین خدا در پنهان وآشکارا».
پس فرمود که: «انتظار فرج از اعظم فرج است».
و بر این مضمون اخبار بسیار است که مدح فرمودند کسانی را که در ظلمات غیبت گرفتار ودین خود را نگاه می دارند وایشانند مقصود از آیه شریفه که یؤمنون بالغیب. وحضرت رسول (صلی الله علیه وآله) ایشان را برادران خود خوانده واجرهای بسیار از برای تحمّل زحمات ومشقّت ایشان در حفظ وحراست دین خود وعده داده اند.
کاتب:
به آفتاب نماند مگر به یک معنی * * * که در تأمّل او خیره می شود ابصار
پنجم: از وجه تشبیه آنکه نظر به قرص آفتاب، اکثر دیده ها را ممکن نیست وبسا باشد که باعث کوری چشم نظر کننده یا خیره وتار شدن آن شود وهمچنین دیدن شمس جمال بی مثال آن جناب، بسا باشد باعث کوری بصیرت ایشان گردد. چنان که بسیاری از مردم پیش از بعثت انبیا (علیهم السلام) ایمان به ایشان می آوردند وبعد از بعثت به سبب بعضی از اغراض فاسده، چون کاستن از جاه واعتبار ودست برداشتن از ریاست ظاهریّه که داشتند، انکار می کردند مانند بسیاری از یهود مدینه ودور نیست که بسیاری از دنیا پرستان شیعیان چنین باشند بلکه از بعضی از علما نقل کردند که تمنّا می کرد موت پیش از ظهور را از خوف امتحان واختیار در آن زمان وافتادن در دام شیطان، نعوذ بالله منه.
ششم: آنکه در روز ابر، بعضی مردم آفتاب را از خلل وفرجهای ابر می بینند وبعضی نمی بینند. همچنین در ایّام غیبت ممکن است که بعضی از شیعیان به خدمت آن حضرت برسند وبعضی نرسند. چنانچه در ابواب سابقه مشروح شد.
هفتم: آنکه آن جناب مانند آفتاب است در عموم نفع رساندن به هر چیز به حسب قابلیّت واستعداد وسؤال به لسان حال یا مقال آن ونطلبیدن اجر وجزایی حتّی دانستن انتساب آن خیر به او بلکه جحود وانکار کردن آن ونسبت آن به غیر وضرر نرسیدن از این انکار به دامن عصمت وجلال او ودست برنداشتن از سیره مرضیّه وافاضه خیر چنان که از منکر رسیدن نفعی از آفتاب در زیر سحاب ضرری به او نرسد واز تربیت خود دست نکشد.
هشتم: چنان که نور آفتاب داخل می شود وخانه ها به قدر وخلل فرجی که در آنهاست وصاحب خانه منتفع می شود از آن نور، به قدر راهی که برای تابیدن آن مهیّا کرده وموانع را از آن برداشته، همچنین خلق منتفع می شوند از انوار هدایت وعلم آن حضرت، به قدر آنچه از خود رفع نمودند از حجابها وپرده ها وقفلها که از روی شهوات وشبهات ومعاصی بر قلوب خود دارند که با وجود آنها دیده بصیرت، کور وگوش دل، کر است، اگر عالم پر از نور شود، چیزی نبیند واگر تمام قدوسیان سخن گویند چیزی نشنود وبه همه این وجوه علاّمه مجلسی (رحمه الله) در بحار اشاره فرموده.
در تفسیر آیه شریفه «ان اصبح مائکم غوراً..»:
مخفی نماند که گذشت در باب دوم که مراد از آب جاری گوارا، در آیه شریفه ﴿ان اصبح مائکم غوراً فمن یاتیکم بماء معین﴾ (ملک: 30) آن جناب است وچنان که سبب ظاهری حیات هرچیز، از انسان وحیوان ونبات وجماد واجسام علویّه وسفلیه، به نص آیه مبارکه واستمساک بعضی از اجزاء بعضی را وبقای ترکیب ومزج آنها، آب است سبب باطنی حیات هر چیزی به نحو اعلی واتم واکمل واشرف، وجود امام (علیه السلام) است.
و آفتاب، بی آب نتواند تربیت کند چیزی را، پس محتاج باشد به آن وآن وجود معظّم در تربیت وتکمیل وافاضه خیر، محتاج به غیری نباشد. با عقول ونفوس وارواح آن کند که این دو با جسمانیّات کنند. وبالجمله نجات ومفزع وملاذ وکهفی برای بندگان نیست جز آن شخص معظّم (علیه السلام) وآباء گرامی اش؛ چنان که خود در زیارت وجود مقدّس که امر فرموده بخوانیم، فرمود: فلانجاة ولا مفزع الاّ انتم.
و بر هر کس لازم است که خود را به وسیله ای به آنجا رساند وآن وسیله، همان گریه وزاری وناله وبی قراری وخواندن او را در زیارت وتضرّع ومسألت است، بلکه عمده بیرون آمدن از حالت وصفات وکرداری که مکروه طبع شریف آن جناب است ودانستن واطاعت کردن محبوبات ومرضیّ او، که نیست مگر آنچه مکروه ومرضیّ خداوند ورسول اکرم اوست وبیشتر آنها در کتاب وسنّت مشروح ومبین، بلکه جمله در مقام وضوح به حدّ ضرورت رسیده وپس از آن برداشتن همّی از آن جناب، چه عمده غرض از بعثت آن جناب، چون سایر حجج (علیهم السلام) تکمیل دین وآموختن شرایع وبرگرداندن سرکشان ومتمرّدان است به نزد مولای حقیقی خود ونمایاندن راه است به گمشدگان در وادی ضلالت که بیشتر اهتمام ایشان در آن وتحمّل همه مصایب وناملایمات برای آن بوده.
در تفسیر عسکری (علیه السلام) روایت شده که حق تعالی وحی کرد به حضرت موسی که: «اگر یک کس از آنان که از درگاه من گریخته یا از ساحت عزّت من گم شده باشند به سوی من برگردانی، بهتر است از برای تو از صد ساله عبادت که روزها روزه باشی وشبها برای عبادت برپا ایستاده باشی».
موسی (علیه السلام) گفت: «آن بنده گریخته کدام است؟»
فرمود: «گناهکاران وآنان که فرمان من نمی برند».
پرسید: «گمشده کیست؟»
فرمود: «جاهل به امام زمانش».
پس نشناساند به او امامش را یا غایب از امامش بعد از شناختن که جاهل باشد به شریعت دین او، پس بشناساند به او شریعت را وآنچه به آن عبادت کند پروردگار خود را وبرسد به سبب آن به خشنودی او، پس هرکه گناهکاری را از معصیتی نادم کند وتوبه دهد، کلفتی از آن حضرت برداشته وهمّی از جنابش برطرف نموده است.
همچنین اگر منکر صانعی یا رسالتی یا امامتی را توحید یا ایمان یا اسلام آموخته یا جاهلی به احکام دینیّه را مسایلی تعلیم نموده، هرچند اندک باشد، یا کسی را از ظلمات ریا ونفاق وشبهه وحرص وطمع وحقد وحسد وحُب دنیا وجاه وریاست بیرون کشیده وبه نور اخلاص ویقین وزهد وقناعت والفت ومحبّت وبغض دنیا رسانده که هر جزیی از آن، رفع همّی است از آن جناب ووسیله ای بزرگ وپس از آن برداشتن همّی از هموم موالیان ومحبّین آن جناب (علیه السلام) که باعث همّ خود آن جناب است؛ چنان که در خبر رمیله گذشت.
پس بردارد همّ گرسنه یا تشنه ای یا برهنه ای یا مریضی یا وامانده یا مقروضی یا مظلومی یا گمشده ای یا بی عیالی یا بی مسکنی یا شایق زیارت وحجّی که سبب شود برای رفع همّ وسرور امام زمان (علیه السلام) ووسیله باشند نزد آن جناب، برای قضای حوایج وانجاح مآرب خود ونظیر اینها است نشر فضایل ومناقب آن جناب وآبای گرامی اش (علیهم السلام) به گفتن ونوشتن ودر شعر درآوردن.
سیّد اجلّ، علی بن عبد الحمید نیلی در کتاب «انوار المضیئه» بعد از ذکر جمله ای از معجزات حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) گوید که: «ومن می گویم قسم به پروردگار خودم که من بودم در اثنای کتابت این فضایل عظیمه را وجمع این معجزات کریمه را که عارض شد برای من عارضه ای که طاقت نداشتم با آن درد سر خود را نگاه دارم. هرگاه سر خود را بلند می کردم می انداخت مرا وهرگاه می ایستادم می خوابانید مرا ودلم تنگ شد وترسیدم که من ممنوع شوم از تمام کردن آنچه به صدد آن هستم.
پس مُلهم شدم به این که گفتم: «بار خدایا! به حق محمّد بنده تو وپیغمبرتو (صلی الله علیه وآله) صاحب این فضایل وبه حق آل معصومین او که صلوات بفرست بر جمیع آنها وبرگردان از من آنچه در من است از این مرض».
پس به حق خداوند عظیم که کلامم تمام نشده بود که آن عارضه بالمره رفت که گویا هرگز نبود وبرخاستم چنان که بندی از پایم برداشته شد».
سیّد بن طاووس (رحمه الله) در «کشف المحجه» فرموده در ضمن وصایایی به فرزندش محمّد که: چون خبر ولادت تو به من رسید ومن در مشهد حسین (علیه السلام) بودم. برخاستم در حضور خداوند (جل جلاله) در مقام ذل وانکسار وشکر برای آنچه مرا تشریف نمود از ولادت تو از سرور ونیکیها وگرداندم تو را به امر خداوند (جل جلاله)، بنده مولای ما، مهدی (علیه السلام) وتو را معلّق کردم بر او. وچه بسیار شده که محتاج شدیم در وقت نزول حادثه ای که برای تو شد به سوی آن جناب ودیدم آن جناب را در چندین مقامات در خواب که خود متولی شد قضای حوایج تو را با انعام بزرگی در حق من ودر حق تو که نمی رسد وصف کردن آن. پس بوده باش در موالات آن جناب ووفا کردن از برای او وتعلّق خاطر او به قدر مراد خداوند (جل جلاله) ومراد رسول وآبای او مراد آن جناب از تو - صلوات الله علیهم.
و مناسب است که ختم کنیم این مقام را به ذکر یکی از توسلات مأثوره مجرّبه شیخ مقدم ابو عبد الله سلمان بن حسن سهرشتی، تلمیذ شیخ طوسی (رحمه الله) در «قبس المصباح» چنان که در بحار نقل کرده، ذکر نموده که شنیدم از شیخ ابو عبد الله حسین بن حسن بن بابویه (رضی الله عنه) - در ری، سنه 440 که روایت می کرد از عمّ خود ابی جعفر محمّد بن علی بن بابویه (رحمه الله) گفت: «خبر داد مرا بعضی از مشایخ قمیین که وارد شد بر من اندوه سختی وطاقتم سست وضعیف شد وسهل نبود در نفسم که آن را افشا کنم برای احدی از اهل واخوان خودم.
پس خوابیدم در حالتی که چنین مغموم بودم؛ پس دیدم مردی را که خوشرو وبا جامه نیکو وبوی خوش بود که گمان کردم او را بعضی از مشایخ قمیین که در نزد ایشان قرائت می کردم.
پس در نفس خود گفتم: «تا کی رنج ومشقت کشم از همّ وغم خود وافشا نکنم آن را از برای احدی از اخوان خود؟ واین شیخی است از مشایخ علما، این را برای او ذکر می کنم. پس شاید بیابم در نزد او فرجی».
پس او ابتدا کرد به من وفرمود: «مراجعه کن در آنچه به آن گرفتار شدی به سوی خداوند تبارک وتعالی واستعانت بجوی به صاحب الزمان (صلوات الله علیه) واو را بگیر برای خود مفزع، زیرا که او نیکو معینی است. واوست عصمت اولیاء مؤمنین خود».
آنگاه دست راست مرا گرفت وگفت: «او را زیارت کن وسلام کن بر او وتقاضا کن از او که شفاعت کند برای تو در نزد خداوند (عزَّ وجلَّ) در حاجت تو».
پس گفتم به او: «تعلیم کن به من که چگونه بگویم؟ پس به تحقیق همّی که در او هستم از خاطر من برد هر زیارتی ودعا را».
پس آهی سرد بر کشید وگفت: لا حول ولاقوّة الاّ بالله. وبه دست خود سینه مرا مسح کرد وگفت: «خدا کافی تو است وبر تو باکی نیست. تطهیر کن ودو رکعت نماز به جای آور. آنگاه بایست در حالتی که رو به قبله باشی در زیر آسمان وبگو:
زیارت سلام الله الکامل التام:
سلام الله الکامل التام الشامل العام وصلواته الدائمة وبرکاتة القائمة التامة علی حجّة الله وولیه فی ارضه وبلاده وخلیفته علی خلقه وعباده سلالة النبوة وبقیة العترة والصّفوة صاحب الزمان ومظهر الایمان وملقن احکام القرآن ومطهر الارض وناشر العدل فی الطول والعرض والحجة القائم المهدی والامام المنتظر المرضی المرتضی وابن الائمة الطاهرین الوصی ابن الاوصیاء المرضیین الهادی المعصوم بن الهداة المعصومین.
السلام علیک یا امام المسلمین والمؤمنین السلام علیک یا وارث علم النبیین ومستودع حکمة الوصیین السلام علیک یا عصمة الدین السلام علیک یا معز المؤمنین المستضعفین السلام علیک یا مذل الکافرین المتکبرین الظالمین السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان السّلام علیک یابن رسول الله السّلام علیک یا ابن امیر المؤمنین السّلام علیک یابن فاطمة الزهراء سیّدة نساء العالمین السلام علیک یا ابن الائمة الحجج المعصومین والامام علی الخلق اجمعین السلام علیک یا مولای سلام مخلص لک فی الولایة اشهد انک الامام المهدی قولاً وفعلاً وانک الذی تملأ الارض قسطاً وعدلاً بعد ما ملئت ظلماً وجوراً فعجل الله فرجک وسهل مخرجک وقرّب زمانک وکثر انصارک واعوانک وانجز لک ما وعدک وهو اصدق القائلین ﴿ونرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین﴾ یا مولای یا صاحب الزمان یابن رسول الله حاجتی کذا وکذا
فاشفع لی فی نجاحها فقد توجّهت الیک بحاجتی لعلمی ان لک عندالله شفاعة مقبولة ومقاماً محموداً فبحقّ من اختصّکم بامره وارتضاکم لسرّه وبالشأن الذی لکم عندالله بینکم وبینه سل الله تعالی فی نحج طلبتی واجابة دعوتی وکشف کربتی.
و به جای لفظ کذا، حاجت خود را ذکر کن وبخوان آنچه می خواهی».
گفت: پس بیدار شدم در حالتی که یقین داشتم به روح وفرج. واز شب من مقداری مانده بود که وسعتی داشت؛ پس مبادرت کردم ونوشتم آنچه را به من آموخته بود از خوف آنکه آن را فراموش کنم. آنگاه تطهیر کردم وبه زیر آسمان در آمدم ودو رکعت نماز کردم:
در رکعت اول: بعد از حمد، چنان که برای من تعیین نمود انا فتحنا لک فتحاً مبینا را خواندم.
و در دوّم: بعد از حمد اذا جاء نصر الله والفتح را. پس چون سلام گفتم، برخاستم در حالتی که رو به قبله بودم وزیارت کردم. آنگاه حاجت خود را خواستم واستغاثه کردم به مولای خود صاحب الزمان (صلوات الله علیه) آنگاه سجده شکر کردم. طول دادم در آن، دعا را تا آنکه ترسیدم فوت شدن نماز شب را.
آنگاه برخاستم ونماز مقرّری خود را خواندم ومشغول شدم به تعقیب بعد از نماز صبح ونشستم در محراب خود ودعا می کردم. پس نه چنین است قسم بخدا که آفتاب طلوع نکرد تا آنکه فرج من از آنچه در آن بودم رسید وعود نکرد به من مثل آن در بقیّه عمر من وندانست احدی از مردم که چه بود آن امری که مرا درهم انداخت تا امروز ومنّت مر خدای را است. وله الحمد کثیرا
سیّد بن طاووس این زیارت را در «مصباح الزایر» با اختلاف جزیی وبدون تعیین سوره وشیخ کفعمی در «بلد الامین» با سوره نقل کرده وپیش از نماز وزیارت، غسلی نیز ذکر کرده.
باب یازدهم: در ذکر پاره ای از ازمنه واوقات مخصوص امام عصر (علیه السلام)
در ذکر پاره ای از ازمنه واوقات که اختصاص دارد به امام عصر (صلوات الله علیه) وتکلیف رعایا در آنها بالنسبه به آن جناب وعدد آنها هشت است:
اوّل: شب قدر بلکه هر سه شب مردد.
دوّم: روز جمعه.
سوم: روز عاشورا.
چهارم: از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن در هر روز.
پنجم: عصر دوشنبه.
ششم: عصر پنجشنبه.
هفتم: شب وروز نیمه شعبان.
هشتم: روز نوروز.
شب قدر:
اول: شب قدر که شب بروز وظهور قدر ومنزلت ومیمنت وسلطنت وعظمت وجلالت امام عصر است، به سبب نزول روح وآن قدر ملائکه است بر آن جناب که بر زمین جای تنگ شود، برای تقدیر امور سال عباد هو الله تعالی. در این عبارت اشاره شده به سه وجه از وجوهی که برای نامیده شدن این شبها به شب قدر گفته اند. (منه (رحمه الله)) چنان که در اخبار بسیار رسیده.
در تفسیر علی بن ابراهیم به چند سند معتبر از حضرت باقر وصادق وکاظم (علیهم السلام) روایت کرده که فرمودند در تفسیر آیه مبارکه: ﴿فیها یفرق کلّ امر حکیم﴾ (دخان: 4) که خداوند تقدیر می کند هر امری را از حق وباطل وآنچه می شود در این سال.
و از برای خداوند است در آن بداء ومشیّت که پیش اندازد آنچه را بخواهد وتأخیر نماید آنچه را بخواهد از آجال وارزاق وبلایا واعراض وامراض، زیاده کند در آنها آنچه را که بخواهد وکم کند آنچه را که بخواهد ومی دهد آن را به رسول خدای (صلی الله علیه وآله) ومی دهد رسول خدا به امیر المؤمنین (علیه السلام) ومی دهد آن را امیر المؤمنین به ائمه (علیهم السلام) تا اینکه می رسد به صاحب الزمان (علیه السلام) وشرط می کند در آن بداء ومشیّت وتقدیم وتأخیر را.
و نیز روایت کرده که: «خداوند تقدیر می کند در شب قدر آجال وارزاق را وهر امری که حادث می شود از موت وحیات یا ارزانی وگرانی یا خیر یا شرّ». تا آنکه گفته که: «نازل می شود ملائکه وروح القدس بر امام زمان ومی دهند به او آنچه را که نوشتند از این امور».
و نیز روایت کرده که جناب باقر (علیه السلام) فرمود به ابوالمهاجر که: «مخفی نمی شود بر ما شب قدر، زیرا که ملائکه طواف می کنند به ما در آن شب».
و شیخ صفار در «بصایر الدرجات» روایت کرده از داوود بن فرقد که گفت: سؤال نمودم از او - یعنی صادق (علیه السلام) - از قول خداوند (عزَّ وجلَّ): ﴿انّا انْزلْناه فی لیلة القدر وما ادراک ما لیلة القدر﴾.
فرمود: «نازل می شود در او آنچه می شود از این سال از موت یا مولود».
گفتم به او: «به سوی که نازل می شود؟»
فرمود: «به سوی که شاید باشد، بدرستی که مردم، این شب را در نماز ودعا ومسألت اند وصاحب این امر در شغلی است، نازل می شود ملائکه به سوی او به جهت امور سال از غروب آفتاب تا طلوع».
و نیز روایت کرده از عبد الله بن سنان که گفت: سؤال کردم از آن جناب از نصف شعبان.
پس فرمود: «در نزد من از آن چیزی نیست ولکن هرگاه شب نوزدهم از ماه رمضان شد، تقسیم می شود در آن ارزاق ونوشته می شود در آن آجال وبیرون می آید در آن برات ومنشور حاجّ وخداوند، نظر لطف می فرماید به سوی عباد خود، پس می آمرزد مر ایشان را مگر شارب خمر.
پس هرگاه شب بیستم وسوم شد، جدا می شود در آن هر امر محکمی آنگاه؛ به پایان می رسد وامضا کرده می شود».
گفتم: «به کی می رسد؟»
فرمود: «به سوی صاحب شما، یعنی امام شما».
در خبر دیگر فرمود: «نوشته می شود در آن قافله حاجّ وآنچه می شود در آن سال از طاعتی یا معصیتی یا مردنی یا حیاتی وخدای تعالی پدیدار می کند در شب وروز، آنچه را که می خواهد، آنگاه می افکند آن را به سوی صاحب زمان (علیه السلام)».
حارث بن مغیره سؤال کرد که: «صاحب ارض کیست؟»
فرمود: «صاحب شما!»
و در خبر دیگر فرمود: «بدرستی که خداوند تقدیر می فرماید در آن مقادیر آن سال را، آنگاه انفاذ می فرماید آن را به سوی زمین».
معلی بن خنیس پرسید: «به سوی که؟»
فرمود: «به سوی که می بینی ای عاجز!؟» (یا فرمود: «ای ضعیف؟»)
و در خبر دیگر فرمود: «چون شب قدر می شود خداوند، می نویسد در آن، آنچه می شود، آنگاه می اندازد آن را».
راوی پرسید: «به سوی کی؟»
فرمود: «به سوی کی می دانی احمق؟»
و علامه مجلسی در «زاد المعاد» فرمود: «از بعضی احادیث ظاهر می شود که هر سه شب، قدرند ودر شب اوّل، تقدیر امور می شود ودر شب دوم، به کثرت دعا وعبادت ممکن است بعضی تغییر بیابد ودر شب سوم، حتم می شود وتغییر نمی یابد یا بسیار کم تغییر می یابد؛ بلا تشبیه مانند ارقام پادشاهان که اوّل تعلیقه می شود وتغییرش آسان است، بعد از آن ثبت دفاتر می شود وتغییرش دشوارتر است، اما به مهر مهر آثار مزین نگردیده، باز ممکن است تغییر بیابد وچون به مهر اشرف رسید به منزله حتم است وتغییرش در نهایت صعوبت است».
و نیز در مقام ذکر مرغبات عبادت در شب قدر فرموده: «چون حضرت صاحب الامر (علیه السلام) در تمام این شب با ملائکه مقرّبین محشور است وفوج فوج به خدمت او می آیند وبر او سلام می کنند وتقدیرات که برای او وسایر خلق شده است بر او عرض می کنند، سزاوار نیست در چنین شبی تأسی به امام خود نکنند وبه غفلت به سر آورند.
و نیز از قواعد عبادت آن شب شمرده که چون تقدیرات جمیع امور از عمر ومال وفرزند وعزّت وصحّت وتوفیق اعمال خیر وسایر امور در این شب می شود، اصلاح تمام احوال سال را در این شب خواهد بود وممکن است که نام کسی در دیوان اشقیا نوشته باشد ودر این شب تغییر یابد واز زمره سعادتمندان نوشته شود. چنان که این مضمون در اکثر دعاها واحادیث معتبره وارد شده است». انتهی.
بنابر آنچه در باب گذشته ذکر شد که دعا برای آن جناب را باید مقدم داشت بر دعای برای نفس خود ودر این شب مشغول است به آن امر عظیم الهی که در اخبار گذشته وغیر آن اشاره شد به آن. پس بهترین دعاها طلب نصرت واعانت وحفظ الهی است برای آن جناب، چنان که گذشت که در شب بیست وسوم در جمیع حالات، چه در رکوع چه در سجود وچه نشسته یا ایستاده بلکه در سایر اوقات باید خواند آن دعا را که مضمونش پس از حمد خداوند وصلوات بر رسول وآلش - صلوات الله علیهم - این بود که:
بار خدایا! بوده باش از برای حجّة بن الحسن المهدی (علیهما السلام) در این ساعت وهر ساعتی، ولیّ وحافظ وقائد وناصر وراهنما ومعین.... تا آخر که به همین نحو بود.
پس از آن توسّل واستغاثه به آن جناب وطلب اعانت وشفاعت در انجام آنچه می خواهد وباید به دست مبارک او جاری شود وبه نظر انور او بگذرد وتضرّع وانابه که نظر لطف ورأفت خود را از او برندارد وبه وسیله ای خود را به نیکی در نزد آن جناب مذکور نماید که او آنچه سزاوار بزرگی است در این شب که زمام امور به دست قدرت الهیه اوست، به او رفتار نماید.
در خبر معتبر است که: «هر که در شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان، هزار مرتبه سوره انا انزلناه را بخواند، هر آینه صبح کند با یقین شدید به اعتراف به آنچه مخصوص ماست از کرامتها در این شب، به سبب آنچه در خواب بیند».
و عالم ربّانی سیّد علی بن عبد الحمید نیلی در شرح «مصباح» شیخ طوسی (رحمه الله) بعد از نقل این خبر فرموده که: «در شب پنجشنبه بیست وسوم ماه رمضان سنه 788 در مسجد کوفه معتکف بودیم با جماعتی؛ پس از نماز، شروع کردیم در خواندن سوره انا انزلناه هزار مرتبه؛ پس چون فارغ شدیم هر یک از ما در جای خود خوابید.
پس، من در خواب دیدم وخواب غالب نبود بلکه شبیه بود به پینکی که گویا درها باز شده که نمی دانم آنها در آسمان است یا در زمین! وبیرون آمد از او جماعتی بر هیأتهای نیکو ورو کردند به من ومی گفتند: «ملازم شو ائمّه معصومین خود را! پس، ایشانند اعلام هداة، اکارم ثقات، سادات بررة انقیاء سفره انجم زهر واوابین غرر وغیر از این از مکارم». الخ.
و این مقام را گنجایش زیاده از این نیست.
روز جمعه:
دوم: روز جمعه که از چند جهت اختصاص وتعلّق دارد به امام عصر (علیه السلام):
یکی آنکه: ولادت با سعادت آن جناب، در آن روز بوده؛ چنانچه در باب اوّل ذکر شد.
و دیگر آنکه: ظهور موفور السرور آن حضرت، در آن روز خواهد بود وترقّب وانتظار فرج در آن روز بیشتر از روزهای دیگر است؛ چنانچه در جمله از اخبار، تصریح به آن شده ودر زیارت مختصه به آن جناب است در روز جمعه که:
یا مولای! یا صاحب الزمان صلوات الله علیک وعلی آل بیتک هذا یوم الجمعة وهو یومک المتوقّع فیه ظهورک والفرج فیه للمؤمنین علی یدیک.... تا آخر آنچه بیاید.
یعنی: ای آقای من! ای صاحب الزمان! که درود خداوندی باد بر تو وبر آل بیت تو! این روز جمعه است وآن روز تو است که انتظار کشیده می شود در آن، ظهور تو وفرج مؤمنین بر دست جناب تو ومن ای آقای من! در آن میهمان تو هستم وپناه آورده به تو وتو ای آقای من! کریمی واز اولاد بزرگواران ومأموری به پناه دادن، پس مرا مهمانی کن وپناه ده... الخ.
بلکه عید بودن روز جمعه وشمردن آن را یکی از عیدهای چهارگانه، حقیقتاً به جهت آن روز شریف است وبرای آن مؤمنین مخصوصین که چشم ودل ایشان، به جهت دیدن زمین را پاک وپاکیزه از لوث شرک وکفر وقذرات معاصی واز وجود جبّارین وملحدین وکافرین ومنافقین وظهور کلمه حق واعلای دین وشرایع ایمان وشعایر مسلمین، بی مزاحمت وممانعت احدی از اعداء خداوند واولیای او در آن روز، روشن ومنوّر ومسرور وخرسند خواهد شد ودر دعای بعد از طلوع آفتاب روز جمعه اشاره به این مطلب فرمودند.
چنانچه سیّد بن طاووس در «جمال الاسبوع» از حضرت کاظم (علیه السلام) روایت کرده که فرمود به محمّد بن سنان در روز جمعه که: «آیا خواندی در این روز، واجب از دعا را؟»
پرسیدم: «کدام است؟»
فرمود: «بگو:
السلام علیک ایّها الیوم الجدید المتبارک الّذی جعله الله عیداً لاولیائه المطهّرین من الدنس الخارجین من البلوی المکرورین مع اولیائه المصفین من العکر الباذلین انفسهم فی محبّة اولیاء الرحمن تسلیما(24).
آنگاه ملتفت شو به آفتاب وبگو:
السلام علیک ایّها الشمس الطالعة.... الخ.
سلام بر تو باد ای روز تازه مبارکی که گردانده او را خداوند، عید از برای دوستان خود که پاک شدگانند از قذرات وبیرون شدگانند از فتنه ورجعت کنندگانند با اولیای او (علیهم السلام) وتصفیه شدگانند از دُرد وکثافات عقاید واعمال قبیحه که جانهای خود را بذل کنندگانند در محبّت اولیای خداوند».
بلکه جمعه، از اسامی مبارک صاحب الامر (علیه السلام) است یا کنایه است از آن شخص شریف یا سبب نامیده شدن جمعه است به جمعه.
چنانچه صدوق در «خصال» از صقر بن ابی دلف روایت کرده که:
معنی روایت: «دشمنی نکنید با ایّام!»:
حضرت امام علی النقی (علیه السلام) فرمود در شرح حدیث رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «دشمنی نکنید با روزها که آنها با شما دشمنی خواهند کرد».
پس فرمود: «روزها ماییم».
تا آنکه فرمود: «وجمعه پسر پسر من است وبه سوی او جمع می شوند اهل حق».
و صدوق فرموده: «ایّام، ائمه (علیهم السلام) نیست ولکن کنایه است از ایشان تا آنکه نفهمد معنی آن را غیر از اهل حق، چنانچه خدای (عزَّ وجلَّ) کنایه فرموده به تین وزیتون وطور سینین وبلد امین از پیغمبر وعلی وحسن وحسین - صلوات الله علیهم». وبعضی امثله دیگر از این رقم ذکر کرده.
و حسین بن حمدان در کتاب خود روایت کرده از حسن بن مسعود ومحمّد بن خلیل که گفتند: داخل شدیم ما، بر سیّد خود، ابوالحسن علی بن محمّد (علیهما السلام) در سامرا ودر نزد آن جناب جماعتی از شیعیان بودند؛ پس سؤال کردیم از آن جناب از سعد ونحس ایام.
پس فرمود: «دشمنی مکنید با ایّام که با شما دشمنی می کنند».
و پرسیدم از آن جناب از معنی حدیث.
پس فرمود: «از برای آن، دو معنی است، ظاهری وباطنی. پس ظاهر این است که شنبه برای ماست ویکشنبه برای شیعیان ما ودوشنبه برای بنی امیّه وسه شنبه برای شیعیان ایشان وچهارشنبه برای بنی عباس وپنجشنبه برای شیعیان ایشان وجمعه عید است برای مسلمین.
پس، شنبه جدّ من رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ویکشنبه امیر المؤمنین (علیه السلام) ودوشنبه حسن وحسین (علیهما السلام) وسه شنبه علی بن الحسین ومحمّد بن علی وجعفر بن محمّد (علیهم السلام) وچهارشنبه موسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمّد بن علی (علیهم السلام) وپنجشنبه من وپسر من حسن است وجمعه پسر او است؛ آنکه به او جمع می کند کلمه ها را یعنی دینها، یک دین می شود وتمام می کند به او نعمت را وخداوند، حق را ثابت وظاهر می کند وباطل را محو می کند واو مهدی منتظر شماست».
آنگاه خواندند: بسم الله الرحمن الرحیم بقیّة الله خیرٌ لکم اِن کُنْتم مؤمنین.
پس فرمود: «اوست والله! بقیة الله».
و نیز صدوق (رحمه الله) در «خصال» روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «شنبه برای ماست ویکشنبه برای شیعیان ما ودوشنبه برای اعدای ما وسه شنبه برای بنی امیه وچهارشنبه روز خوردن دواست وپنجشنبه حاجتها برآورده می شود وجمعه از برای تنظیف واستعمال بوی خوش است وآن عید مسلمین است وآن افضل است از فطر واضحی.
روز غدیر، بهترین عیدها است وآن هجدهم ذی الحجّة است که در روز جمعه بود وخروج می کند قائم ما اهل بیت، روز جمعه وبرپا می شود قیامت روز جمعه هیچ عملی بهتر نیست در روز جمعه از صلوات بر محمّد وآل او (علیهم السلام)».
و علاّمه مجلسی در «بحار» نقل کرده از اصلی قدیم از مؤلفات قدمای علمای ما که: چون نماز صبح را خواندی در روز جمعه، ابتدا کن به این شهادت، آنگاه به صلوات بر محمّد وآل او (علیهم السلام) وآن دعایی است طولانی وبعضی از فقرات آن که متعلّق است به امام عصر (علیه السلام) این است:
اللهم کن لولیّک فی خلقک ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه منها طولاً وتجعله وذرّیته فیها الائمة الوارثین واجمع له شمله واکمل له امره واصلح له رعیته وثبّت رکنه وافرغ الصبر منک علیه حتی ینتقم فیشتفی ویشقی حزازات قلوب نقلة وحرارات صدور وغرة وحسرات انفس ترحة من دماء مسفوکة وارحام مقطوعة وطاعة مجهولة قد احسنت الیه البلاء ووسعت علیه الالاء واتممت علیه النعما فی حسن الحفظ منک له، اللهم اکفه هول عدوه وانسهم ذکره وارد من اراده وکد من کاده وامکر بمن مکره به واجعل دائرة السّوء علیهم اللهم فض جمعهم وقلّ حدهم وارعب قلوبهم وزلزل اقدامهم واصدع شعبهم وشتّت امرهم فانهم اضاعوا الصلوات واتّبعوا الشهوات وعملوا السیئات واجتنبوا الحسنات فخذهم بالمثلات وارهم الحسرات انک علی کل شیء قدیر(25).
زیارت امام عصر در روز جمعه:
وسیّد جلیل علی بن طاووس در «جمال الاسبوع» این زیارت را برای حجّت (علیه السلام) در روز جمعه نقل فرموده:
السّلام علیک یا حجّة الله فی ارضه السلام علیک یا عین الله فی خلقه السلام علیک یا نور الله الذی یهتدی به المهتدون ویفرّج به عن المؤمنین.
السّلام علیک ایّها المهذّب الخائف السلام علیک ایّها الولی الناصح السلام علیک یا سفینة النجاة السلام علیک یا عین الحیوة السلام علیک صلّی الله علیک وعلی آل بیتک الطیبین الطاهرین السلام علیک عجّل الله لک ما وعدک من النصر وظهور الامر.
السّلام علیک یا مولای انا مولاک عارف باولیک واخریک اتقرّب الی الله تعالی بک وبآل بیتک وانتظر ظهورک وظهور الحق علی یدیک واسئل الله ان یصلّی علی محمّد وآل محمّد وان یجعلنی من المنتظرین لک والتابعین والناصرین لک علی اعدائک والمستشهدین بین یدیک فی جملة اولیائک یا مولای یا صاحب الزمان صلوات الله علیک وعلی آل بیتک هذا یوم الجمعة وهو یومک المتوقع فیه ظهورک والفرج فیه للمؤمنین علی یدیک وقتل الکافرین بسیفک وانا یا مولای فیه ضیفک وجارک وانت یا مولای کریم من اولاد الکرام ومأمور بالضّیافة والاجارة فاضفنی واجرنی صلوات الله علیک وعلی اهل بیتک الطاهرین.
و سیّد بن طاووس (رحمه الله) بعد از نقل این زیارت می فرماید: ومن این بیت را می خوانم بعد از این زیارت ومی گویم به اشاره:
نزیلک حیث مااتّجهت رکابی * * * وضیفک حیث کنت من البلاد
من به در خانه احسان ونعمت تو فرود آمدم به هر جا که شترم متوجه شد ومرا برد وفرود آورد ومیهمان خوان جود وکرم جناب توأم در هر شهر ودهکده که باشم.
و گذشت که سیّد معظم، صلوات کبیر مروی از آن جناب را که برای آن جناب است با دعای دیگر که آن نیز متعلّق به آن جناب (علیه السلام) است در تعقیب نماز عصر روز جمعه ذکر نموده واصرار بلیغ در خواندن آن کرده.
و نیز مستحب است دعای ندبه معروفه را که متعلّق است به آن حضرت وفی الحقیقه مضامین آن، سوزنده دلها وشکافنده جگرها وریزنده خون از دیدگان آنان است که اندکی از شربت محبّت آن جناب نوشیده وتلخی زهر فراق او به کامش رسیده، در روز جمعه بلکه در شب آن نیز، چنانچه در یکی از مزارات قدیمه که مؤلف آن معاصر شیخ طبرسی صاحب «احتجاج» است، روایت است که باید خوانده شود وچون دعا طولانی ونسخه آن شایع بود، ذکر نکردیم.
بهترین اعمال در روز جمعه:
و نیز فرمودند که بهترین اعمال در روز جمعه، گفتن: اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم است، صد مرتبه بعد از نماز عصر روز جمعه ودر بسیاری از ادعیه روز جمعه، طلب نصرت وتعجیل فرج وظهور شده است.
در اوّل دعای تعقیب ظهر روز جمعه است که: «بار خدایا! بخر از من جان مرا که وقف شده است بر تو وحبس شده است بر تو، برای فرمان تو به بهشت با معصومی از عترت پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که محزون است به جهت مظلومی او ونسبت داده شده به ولایت او که پر نمایی به او، زمین را از عدل، چنانچه پر شده از ظلم وجور، اللهم عجّل فرجه».
روز عاشورا:
سوم: روز عاشورا که روز سرافراز شدن حضرت حجّت (علیه السلام) است از جانب خداوند (عزَّ وجلَّ) به لقب قائم؛ چنانچه شیخ جعفر بن محمّد بن قولویه در «کامل الزیارة» روایت کرده از محمّد بن حمران که گفت: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «چون شد از امر حسین بن علی (علیهما السلام) آنچه شد، ناله وفریاد کردند ملائکه به سوی خداوند (عزَّ وجلَّ) وگفتند: ای پروردگار ما! چنین می کنند با حسین برگزیده وپسر پیغمبر تو».
فرمود: «پس، واداشت خداوند برای ایشان، ظل قائم (علیه السلام) را».
و فرمود: «به این انتقام می کشم برای حسین (علیه السلام) از آنها که بر او ظلم کردند».
شیخ صدوق در «علل الشرایع» روایت کرده از ابو حمزه ثمالی که گفت: گفتم به حضرت باقر (علیه السلام): «یابن رسول الله! آیا همه شما قائم به حق نیستید؟»
فرمود: «بلی!»
گفتم: «پس چرا قائم (علیه السلام) را قائم می گویند؟»
فرمود: «چون جدّم حسین (علیه السلام) کشته شد، ناله کردند ملائکه به سوی خدای تعالی وگریه وزاری نمودند وگفتند: «الهنا وسیّدنا! آیا اعراض خواهی فرمود از کسی که بکشد برگزیده تو وپسر برگزیده ومختار از خلق تو را؟»
پس خداوند وحی فرستاد به سوی ایشان که: «قرار گیرید ای ملائکه من! قسم به عزّت وجلال خود که هر آینه البته انتقام می کشم از ایشان، هر چند بعد از زمانی باشد».
آنگاه خدای تعالی ظاهر نمود ائمه از فرزندان حسین (علیه السلام) را برای ملائکه. پس ملائکه به این مسرور شدند. پس ناگاه دیدند که یکی از ایشان ایستاده ونماز می کند. پس خدای (عزَّ وجلَّ) فرمود: «به این ایستاده انتقام می کشم از ایشان».
و نیز روز خروج وظهور آن حضرت است، چنانچه شیخ مفید (رحمه الله) در «ارشاد» روایت کرده از ابی بصیر که گفت: فرمود حضرت صادق (علیه السلام): «منادی ندا می کند به اسم حضرت قائم (علیه السلام) در شب بیست وسوم یعنی از ماه رمضان وخروج می کند در روز عاشورا وآن روزی است که کشته شد در آن روز حسین بن علی (علیهما السلام)».
و از جمله ای از اخبار مستفاد می شود که: «از مقاصد عظیمه وفواید جلیله ظهور آن جناب، خونخواهی وانتقام از قاتلین جدّ بزرگوارش بلکه از ذرّیّتهای ایشان وشفا دادن قلوب مؤمنین است، بلکه حزن ملائکه منتهی نمی شود مگر در آن روز».
در تفسیر آیه شریفه «ومن قتل مظلوماً...»:
شیخ عیاشی روایت کرده از جناب باقر (علیه السلام) که فرمود: «نازل شد این آیه در حسین (علیه السلام) ﴿وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلطاناً﴾.
هر کسی که مظلوم کشته شد پس به تحقیق ما قرار دادیم برای ولی او سلطنتی.
﴿فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ اِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً﴾ (اسراء: 33).
پس، اسراف نکند در قتل، بدرستی که او ولیّ منصور است.
فرمود که: «او حسین بن علی (علیهما السلام) است که مظلوم کشته شد وماییم اولیای او وقائم از ما چون خروج کند وطلب نماید خون حسین (علیه السلام) را، پس می کشد تا آنکه می گویند اسراف کرد در کشتن».
و فرمود: «مقتول، حسین (علیه السلام) است وولی او، قائم (علیه السلام) است واسراف در قتل آن است که بکشد غیر قاتل او را».
انّه کان منصوراً.
پس، بدرستی که دنیا نمی رود تا اینکه انتصار کرده شود به مردی از آل رسول خدای (صلی الله علیه وآله) که پر کند زمین را از عدل وداد چنانچه پر شده از ظلم وجور».
در تفسیر آیه شریفه «اذن للّذین یقاتلون..»:
ودر تفسیر علی بن ابراهیم روایت است که فرمود:
﴿اُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتِلُونَ بِاَنَّهُمْ ظُلِمُوا واِنَّ الله عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ﴾ (حج: 39).
که آن نازل شده در شأن قائم (علیه السلام)، بدرستی که آن حضرت، خروج نماید مطالبه می کند خون حسین (علیه السلام) را».
شعار اصحاب آن حضرت (علیه السلام):
در غیبت فضل بن شاذان روایت شده که شعار اصحاب آن حضرت این است: یا لثارات الحسین.
و در یکی از زیارات جامعه در سلام بر آن حضرت مذکور است:
السّلام علی الامام العالم الغائب عن الابصار والحاضر فی الامصار والغائب عن العیون والحاضر فی الافکار بقیة الاخیار وارث ذی الفقار الذی یظهر فی بیت الله الحرام ذی الاستار وینادی بشعار یا ثارات الحسین انا الطالب بالاوتار انا قاصم کل جبار(26).
و شیخ برقی (رحمه الله) در کتاب «محاسن» وابن قولویه (رحمه الله) در «کامل الزیارة» روایت کرده اند از جناب صادق (علیه السلام) که فرمود: «خداوند موکّل کرده به حسین بن علی (علیهما السلام) هفتاد هزار ملک که صلوات می فرستند بر او، هر روز وایشان ژولیده موی غبار آلوده اند از آن روز که آن حضرت کشته شده تا آن وقت که خدای خواسته».
راوی گفت: «قصد کرد حضرت از این خروج، قائم (علیه السلام) را».
و در «امالی» شیخ صدوق روایت است از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «ضربت خورد حسین بن علی (علیهما السلام) به شمشیر؛ آنگاه پیش رفت قاتل آن حضرت که سرش را جدا کند، ندا کرد منادی از جانب ربّ العزة تبارک وتعالی از وسط عرش؛ پس گفت: آگاه باشید ای امّت سرگردان ظالم بعد از پیغمبر خود! خداوند موفق نکند شما را نه برای قربانی ونه فطر».
آنگاه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «لا جرم والله! موفق نمی شوید وموفق نخواهند شد هرگز تا آنکه برخیزد خونخواه حسین (علیه السلام)، یعنی حضرت قائم (علیه السلام)».
و نیز روایت کرده از ابوالصلت هروی که گفت: به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) عرض کردم: «یا بن رسول الله! چه می فرمایی در حدیثی که روایت شد از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: وقتی که حضرت قائم (علیه السلام) خروج کند، ذرّیه قاتلان امام حسین (علیه السلام) را به قتل آورد به سبب کردار پدرهای ایشان؟»
حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمود: «چنین است».
من عرض کردم که خدای (عزَّ وجلَّ) فرموده: ﴿وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْری﴾ (انعام: 164) چیست معنای این؟»
فرمود: «حق تعالی صادق است در جمیع اقوال خود ولکن ذرّیّه کشندگان حضرت امام حسین (علیه السلام) راضی بودند به کارهای پدران خود وبه آن فخر می کردند وهر کسی که راضی به کاری باشد گویا خود، آن کار را کرده است واگر مردی در مشرق کشته شود ومردی در مغرب از کشته شدن او راضی باشد، هر آینه این رضا شونده در نزد خدای (عزَّ وجلَّ) شریک آن کشنده باشد.
بدرستی که حضرت قائم (علیه السلام) وقتی که بیرون آید، ایشان را می کشد به سبب رضا بودن ایشان به فعل پدران خود».
و در زیارت عاشورا مکرر خواسته شده که خداوند روزی فرماید طلب خون سیّد الشهداء (علیه السلام) را با امام ظاهر ناطق مهدی منصور از آل محمّد (علیهم السلام) ومکرر ائمه واصحاب ایشان در نثر ونظم، خود را تسلّی می دادند از آن مصیبت عظیمه ورزیّه جلیله به ظهور قائم آل محمّد (علیهم السلام).
پس روز عاشورا که هم روز ظهور آن جناب است وهم مقصد اعظم، برداشتن کرب واندوه است که آن روز آورده، اختصاصی تمام به آن جناب دارد وباید اهتمام نمود در آن بعد از ادای مراسم تعزیت وتأسّی به آن حضرت در گریه وزاری در لعن ونفرین وطلب هلاک اعدای آل محمّد (علیهم السلام) وطلب نصرت وظفر وظهور وتعجیل برای آن جناب، چنان که در اعمال وآداب آن روز اشاره فرمودند.
یکی از اعمال جلیله روز عاشورا:
چنان که در یکی از اعمال جلیله آن روز که مشتمل است بر هزار لعن بر قاتل سیّدالشهداء (علیه السلام) از فقرات دعایی که باید در قنوت خواند این است:
اللهم ان سبلک ضائعة واحکامک معطّلة واهل نبیّک فی الارض هائمة کالوحش السّائمة.
اللهم اعل الحقّ واستنقذ الخلق وامنن علینا بالنّجاة واهدنا للایمان وعجّل فرجنا بالقائم (علیه السلام) واجعله لنا ردءاً واجعلنا له رفداً. تا اینکه می فرماید:
اللهم ارحم العترة الضّائعة المقتولة الذّلیلة من الشّجرة الطیّبة المبارکة.
اللهم اعل کلمتهم وافلج حجّتهم وثبّت قلوبهم وقلوب شیعتهم علی موالاتهم وانصرهم واعنهم وصبّرهم علی الاذی فی جنبک واجعل لهم ایّاماً مشهورة وایاماً معلومة کما ضمنت لاولیائک فی کتابک المنزل فانّک قلت: ﴿وَعَدَ الله الّذین آمنوا منکم وعملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فی الارض کما استخلف الّذین من قبلهم ولیمکّنن لهم دینهم الّذی ارتضی لهم ولیبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً﴾(27).
از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن در هر روز:
چهارم: از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن از هر روز، بنابر تقسیمی که علما کرده اند هر روز را از مطلع فجر تا غروب آفتاب به دوازده بخش به نحوی که حسب فصول فرقی نکند وهر قسمی منسوب به امامی.
تقسیم ساعات شبانه روز واختصاص آن به یکی از ائمه (علیهم السلام):
سیّد جلیل علی بن طاووس در کتاب «امان الاخطار» فرموده که: ما ذکر کردیم در کتاب «مودعه فی ساعات اللیل والنهار» اینکه: «هر ساعتی از روز مختص است به یکی ازائمه (علیهم السلام) واز برای او دو دعاست. یکی از آن دو را نقل کردیم از خط جدّم ابی جعفر طوسی (رحمه الله) ودیگری را از خط ابن مقله.
هریک از آن امامان مثل نگهبان وحامی است از برای ساعت خود به مقتضای روایات.
پس ساعت اوّلی، از برای مولای ما، علی (علیه السلام) است وشمردند تا دوازدهم که برای مولای ما مهدی است (صلوات الله علیه) ودعا کند انسان در هر ساعتی از آن ساعات به آنچه مخصوص اوست از دعوات؛ چه اینکه روز کامل تابستان باشد یا روز زمستان، کوتاهترین اوقات. زیرا که دعاها تقسیم می شود دوازده قسمت، هرچه باشد مقدار روز به مقتضای اخبار.
پس اگر اتفاق افتاد بیرون رفتن تو برای سفر در ساعتی که مختص است به او، یکی ازائمه (علیهم السلام) که حمایت کننده اند وخداوند قرار داده ایشان را سبب برای نجات. پس بگو این مضمون را که: «خداوندا! برسان مولای من فلان را (صلوات الله علیه) واسم آن امام را ببر که ما سلام می فرستیم بر او واینکه ما توجّه می کنیم به سبب اقبال جناب تو، بر او در اینکه بوده باشد نگاهبانی ما وحمایت ما وسلامتی ما وکمال سعادت ما ضمان آن به امر تو، بر او باشد به هر طرف که توجّه کنیم در آن ساعت که گرداندی او را مثل نگهبان در آن ساعت».
و می گویم من: «هرگاه فرود آمدی در منزلی در ساعتی که مختص است به یکی از ایشان یا کوچ کردی از آن منزل، پس سلام کن بر آن امام به آنچه تو را نزدیک کند به او وبه او خطاب کن در ضمانت آنچه حادث می شود در ساعت او.
پس اگر نه آن بود که خداوند می خواست این را از تو، دلالت نمی کرد تو را بر آن. وچون به این عمل کردی هدایت می کند تو را خداوند (عزَّ وجلَّ) به سوی خود ومی شود حرکات وسکنات تو در سفر تو عبادت وسعادت از برای خانه آخرت تو». انتهی.
و چون کتاب «امان» موضوع بود برای آداب سفر، لهذا اقتصار فرمود به آنچه متعلّق به اوست وآنچه فرموده جاری است در هر شغل وکار دنیوی واخروی که آدمی خواسته شروع کند در آن.
اختصاص ساعت دوازدهم به امام عصر (علیه السلام) ودعای مختص آن:
و اما دو دعای مختص به امام عصر که باید در ساعت دوازدهم روز خوانده شود:
اوّل آن، این است:
یا من توحد بنفسه عن خلقه یا من غنی عن خلقه بصنعه یا من عرف نفسه خلقه بلطفه یا من سلک باهل طاعته مرضاته یا من اعان اهل محبته علی شکره یا من منَّ علیهم بدینه ولطف لهم بنائله اسئلک بحق ولیک الخلف الصالح بقیّتک فی ارضک المنتقم لک من اعدائک واعداء رسولک وبقیة آبائه الصالحین محمّد بن الحسن واتضرع الیک به واقدمه بین یدی حوائجی ورغبتی الیک ان تصلی علی محمّد وآل محمّد وان تفعل بی کذا وکذا وان تدارکنی وتنجینی مما اخاف واحذر والبسنی به عافیتک وعفوک فی الدنیا والآخرة وکن له ولیاً وحافظاً وناصراً وقائداً وکالئاً وساتراً حتّی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً یا ارحم الراحمین ولاحول وقوة الاّ بالله العلی العظیم فسیکفیکهم الله وهو السمیع العلیم اللهم صلّ علی محمّد واهل بیت محمد اولی الامر الّذین امرت بطاعتهم واولی الارحام الذین امرت بصلتهم وذوی القربی الذین امرت بمودّتهم والموالی الذین امرت بعرفان حقهم واهل البیت الذین اذهبت عنهم الرجس وطهرتهم تطهیراً اسئلک بهم ان تصلّی علی محمّد وآل محمّد وان تفعل بی کذا وکذا.
و اما دعای دوم، پس این است:
اللهم یا خالق السقف المرفوع والمهاد الموضوع ورازق العاصی والمطیع الّذی لیس من دونه ولی ولا شفیع اسئلک باسمائک التی اذا سمیت علی طوارق العسر عادت یسراً واذا وضعت علی الجبال کانت هباءً منصوراً واذا رفعت الی السماء تفتحت لها المغالق واذا هبطت الی ظلمات الارض اتسعت لها المضایق واذا دعیت به الموتی انتشرت من اللحود واذا نودیت به المعدومات خرجت الی الوجود واذا ذکرت علی القلوب وجلت خشوعاً واذا قرعت الاسماع فاضت العیون دموعاً اسئلک بمحمّد رسولک المؤیّد بالمعجزات المبعوث بمحکم الآیات وبامیر المؤمنین علی بن ابیطالب الّذی اخترته لمواخاته ووصیته واصطفیته لمصافاته ومصاهرته وبصاحب الزمان المهدی الّذی تجمع علی طاعته الآراء المتفرقة وتؤلف له الأهواء المختلفه وتستخلص به حقوق اولیائک وتنتقم به من شرار اعدائک وتملأ به الارض عدلاً واحساناً وتوسّع علی العباد بظهوره فضلاً وامتناناً وتعید الحق من مکانه عزیزاً حمیداً وترجع الدّین علی یدیه غضاً جدیداً ان تصلّی علی محمّد وآل محمّد فقد استشفعت بهم الیک وقدمتهم امامی وبین یدی حوائجی وان توزعنی شکر نعمتک فی التوفیق لمعرفته والهدایة الی طاعته وان تزیدنی قوة فی التمسک بعصمته والاقتداء بسنته والکون فی زمرته وشیعته انک سمیع الدعاء برحمتک یا ارحم الراحمین(28).
شیخ ابراهیم کفعمی بعد از نقل این ادعیه گفته: «این ادعیه در «متهجد» شیخ طوسی نیست ولکن من دیدم آنها را در بعضی از کتب اصحاب خودمان که نوشته شده بود به آب طلا».
پوشیده ومخفی نماند که دعای اوّل را به نحوی که نقل نمودیم، مطابق است به آنچه سیّد بن باقی در اختیار خود وعلاّمه در «منهاج الاصلاح» نقل کردند ولکن شیخ طوسی در مصباح تا آنجا نقل کرده که: ان تصلّی علی محمّد وآل محمّد وان تفعل بی کذا وکذا. وآن زیاده که در دعای هر امامی موجود است، در آنجا نیست.
کفعمی استظهار کرده که این زیاده از سیّد بن الباقی باشد که برداشته آن را از خبر ابوالوفای شیرازی که گذشت در باب نهم ولهذا در دعای هر امامی خواسته آنچه را که در آن خبر، امر فرمودند که بخوانیم وبه آن امام در آن مطلب متوسّل شویم واین را تحسین فرمود ونیز پوشیده نماند که با شیوع وتکرّر این دو رقم ادعیه از برای ساعات، تاکنون معلوم نشده که سند آنها به کدام امام منتهی می شود؟
فاضل المعی میرزا عبد الله اصفهانی در صحیفه ثالثه سجادیه چنین فهمیده که هر دعایی از آن امام است که آن دعا منسوب است به او وما در صحیفه رابعه سجادیه وصحیفه ثانیه علویّه او را متابعت کردیم ولکن با عدم وثوق واطمینان به این اعتقاد که مستندی ندارد بلکه از سبک وسیاق آن ادعیه، خصوص اخیره، چنان معلوم می شود که از یک امام باشد ونهایت شباهت به کلمات امام عصر (علیه السلام) دارد. والله العالم
عصر دوشنبه وپنجشنبه:
پنجم: عصر دوشنبه.
ششم: عصر روز پنجشنبه، که در آن دو وقت، اعمال عباد عرض می شود بر امام عصر (علیه السلام) چنان که در عصر هر امامی بر آن جناب عرض می شد ودر زمان حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) بر آن جناب واخبار در این باب بسیار است ودر غالب آن تصریح به عصر نشده ولکن در بعضی دیگر اشاره شده وموافق است به اعتبار شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه شریفه:
﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی الله عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ (توبه: 105).
گفته: «اصحاب ما روایت کردند که اعمال امّت عرض می شود بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در هر دوشنبه وپنجشنبه، پس می شناسند آنها را وایشانند مقصود از قول خداوند والمؤمنون».
و از غرایب آنکه، شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خود فرمود که: «در اخبار آمده که اعمال امّت را در هر شب دوشنبه وپنجشنبه به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) عرض کنند وبر ائمه (علیهم السلام) ومراد به مؤمنان، امامان معصوم باشند».
و در «امالی» شیخ طوسی وبصایر روایت است از داوود رقیّ که گفت: نشسته بودم در نزد حضرت صادق (علیه السلام) که ناگاه ابتدا از پیش خود فرمود: ای داوود! به تحقیق که عرض شد بر من اعمال شما، روز پنجشنبه. دیدم در آنچه عرض شد بر من از عمل تو، صله تو فلان پسر عمویت را. پس این، مرا مسرور کرد. بدرستی که می دانم که صله تو، زودتر عمر او را فانی می کند واجل او را قطع می کند».
داوود گفت: «مرا پسر عمّی بود خبیث ومعاند؛ رسید به من بدی حال او وعیالش؛ پس، پیش از بیرون آمدن من به سمت مکّه، براتی نوشتم برای مخارج او. چون به مدینه رسیدم حضرت صادق (علیه السلام) مرا به این خبر داد».
و نیز در «بصائر الدرجات» صفار روایت است از آن جناب که فرمود: «اعمال عرض می شود روز پنجشنبه به رسول خدای وبر ائمه (علیهم السلام)».
و در خبر دیگر فرمود: «اعمال عباد عرض می شود بر پیغمبر شما هر شامگاه روز پنجشنبه. پس حیا کند یکی از شماها که عرض شود بر پیغمبر او، عمل قبیح».
و نیز از یونس روایت کرده که گفت: شنیدم از حضرت امام رضا (علیه السلام) که می فرمود در ذکر ایّام، چون ذکر فرمود پنجشنبه را، پس فرمودند که: «آن روزی است که عرض می شود اعمال بر خداوند وبه رسولش وبر ائمه (علیهم السلام)».
و نیز از عبد الله بن ابان روایت کرده که گفت: گفتم به جناب رضا (علیه السلام) ومیان من وآن جناب چیزی بود که: «بخوان خدای را بر من وبرای موالیان خود».
پس فرمود: «والله! که اعمال شما عرض می شود بر من در هر پنجشنبه».
سیّد جلیل، علی بن طاووس در رساله «محاسبة النفس» می گوید که: «من دیدم وروایت کردم در روایات متفقه از ثقات که روز دوشنبه وروز پنجشنبه عرض می شود اعمال در آن دو، بر خداوند (عزَّ وجلَّ) وروایت شده از اهل بیت (علیهم السلام) که در روز دوشنبه وپنجشنبه عرض می شود اعمال بر خداوند (جل جلاله) وبه رسول او وبر ائمه - صلوات الله علیهم -».
آنگاه از جد خود شیخ طوسی (رحمه الله) نقل کرد که در تفسیر تبیان خود فرمود: «روایت شده که اعمال عرض می شود بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در هر دوشنبه وپنجشنبه. پس عالم می شود به آن وهمچنین عرض می شود بر ائمه (علیهم السلام) پس می شناسند آن را».
و پس از نقل جمله ای ازاخبار بر این مضمون از طریق اهل سنّت نقل کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «عرض می شود اعمال امّت من در هر هفته، دو مرتبه: روز دوشنبه وروز پنجشنبه. پس می آمرزد برای هریک از بندگان خود مگر برای بنده ای که میان او وبرادرش عداوتی باشد. پس می فرماید بگذارید این دو را».
و نیز روایت کرده که: آن حضرت، روز دوشنبه وپنجشنبه را روزه می گرفتند. پس سبب آن را کسی از آن جناب پرسید. پس فرمود: «اعمال بالا می رود در هر دوشنبه وپنجشنبه ودوست دارم که عمل من بالا رود در حالتی که من صائم باشم».
پس سیّد فرمود: «سزاوار است که انسان در هر دوشنبه وپنجشنبه محافظت کند به هر طریقی در طلب توفیق ومبادا که در این دو روز، خود را مهمل بگذارد در استظهار در طاعت واینکه کوشش کند در سلامتی از اضاعت به قدر امکان. زیرا که عقل ونقل هر دو اقتضا می کند که وقت عرض عبد بر سلطان، مستعد ومتحفظ باشد به خلاف غیر آن از اوقات».
و نیز در فصل هفتم کتاب «جمال الاسبوع» فرموده: «از مهمات روز دوشنبه اینکه آن روز، عرض اعمال است بر خدا ورسول وخاصان او - صلوات الله علیهم -».
آنگاه جمله ای از اخبار خاصه وعامه را نقل نمود وفرمود که روایت شده از طریق خاصه که: «وقت عرض اعمال در این دو روز، وقت انقضای این دو روز است. پس سزاوار است از برای بنده ای که عارف است به حرمت کسی که عرض می شود اعمال بر او، اینکه تفقّد کند اعمال خود را واصلاح کند آن را، به غایت آنچه طاقت او می رسد به آن ومتذکر شود که آن اعمال، عرض می شود بر خداوند (جل جلاله) که داناست به سرایر؛ آنگاه بر خواص او اهل مقام باهر وحاضر می کند این صحیفه ها در پیش روی خداوند وپیش روی ایشان فضایح گناهان صغیره وکبیره را.
پس چگونه سهل است این مطلب در نزد بنده ای که تصدیق کرده به خداوند ملک اعظم عزیز قاهر وبه روز بازپسین».
وصیت سیّد بن طاووس به فرزند خود:
و در «کشف المحجه» به فرزندش وصیت کرده که: «عرض کن حاجات خود را بر حضرت مهدی (صلوات الله علیه) در هر روز دوشنبه وهر روز پنجشنبه از هر هفته به آن جناب بعد از سلام بر او به آن زیارت که اولش این است: سلام الله الکامل التام تا آخر آنچه گذشت در باب سابق.
و بگو: ﴿یا اَیُّهَا الْعَزیز مَسَّنا وَاَهْلَنا الضُّرَ وجِئْنا بِبَضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاَوْفِ لَنَا الْکَیْل وَتَصَدَّقْ عَلَیْنا اِنَّ الله یَجْزِی الْمُتَصَدِّقین﴾. تا آخر کلمات شریفه که چون منقول نبود واختصاصی داشت به سادات نقل نکردیم.
و در آخر آن فرمود که: «ذکر کن برای آن جناب که پدر تو ذکر کرده برای تو که تو را سپرده ووصیّت نموده به آن جناب وگردانده تو را به اذن خداوند (جل جلاله)، بنده او واینکه تو را واگذاشته به او. پس بدرستی که جواب آن جناب (صلوات الله علیه) خواهد رسید به تو وبالجمله آخر این دو روز که به مقتضای اخبار مستفیضه، روز عرض اعمال است».
بنا به روایت شیخ طوسی در غیبت: اوّلاً بر حضرت حجّت (علیه السلام) آنگاه بر هر یک از ائمه، آنگاه به رسول خدا (صلوات الله علیه) آنگاه عرض شود بر خدای تعالی وهم به حسب تقسیم ساعات روز، مختص است به آن جناب ونیز وقت تبدیل ملائکه حفظه است که موکّلین روز، بالا روند وموکلین شب فرود آیند، باید نهایت مراقبت ومواظبت نمود در اصلاح اعمال وتدارک آنچه فوت شده ورفع شواغل وموانع از توجّه وتضرّع وانابه وبرخاستن از مجالس اهل غفلت وتوسّل به امام عصر (علیه السلام) به نحوی که سابقاً اشاره کردیم وخواستن از آن جناب، شفاعت در اصلاح صحایف اعمال وتبدیل سیّئات آن به حسنات وتمام وبا قدر ومنزلت کردن حسنات آن به فاضل حسنات خود، حسب دعای مشهور از آن جناب که برای شیعیان خود کرده اند واز خداوند خواستند که چنین کند.
ونیز در شب وروز دوشنبه وپنجشنبه سعی کند در کردن عملی خالص که شاید به برکت آن، از مفاسد باقی در گذرند واختصاص دهد این دو روز را به بعضی اعمال، چنان که در اخبار رسیده، مثل:
استحباب خواندن هزار مرتبه انا انزلناه در هریک از آنها.
و خواندن سوره هل اتی در نماز صبح هر دو روز. که هر دو سوره، حال مختص است به امام عصر (علیه السلام).
جاروب کردن مسجد در هر دو روز.
خواندن استغفار مأثور در آخر روز پنجشنبه.
و غیر اینها از اعمال که در محلش مذکور است.
شب وروز نیمه شعبان:
هفتم: شب وروز نیمه شعبان که ولادت با سعادت آن جناب (علیه السلام) در آن بوده واین نعمت عظیمه را خداوند، در آن به بندگانش عطا فرموده. کافی است در مقام بیان تعظیم واحترام این وقت شریف، آنچه لسان اهل البیت (علیهم السلام) عالم ربّانی سیّد علی بن طاووس (رحمه الله) در «اقبال» گفته که: «بدان! مولای ما مهدی (صلوات الله علیه) کسی است که اطباق کردند اهل صدق از کسانی که اعتماد بر ایشان هست به اینکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله) بشارت داده امّت را به ولادت آن جناب وبزرگی انتفاع مسلمین به ریاست او ودولت او وذکر نمود شرح کمال او را وآنچه خواهد رسید به آن حال جلالت او به مقامی که ظفر نیافته بر آن پیغمبری گذشته ونه وصی لاحقی ونرسیده به آن ملک سلیمانی که حکم کرد در ملک خود بر جن وانس. زیرا که سلیمان (علیه السلام) چونکه گفت: ﴿هَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی لِاَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾ (ص: 35).
خداوند!! اعطا کن به من ملکی که سزاوار نباشد برای احدی بعد از من.
در جواب نفرمودند که: «سؤال تو را اجابت کردیم در اینکه عطا نکنیم احدی را بعد از تو بیشتر از آن. وجز این نیست که خداوند (جل جلاله) فرمود: ﴿فَسَخَّرنا لَهُ الرّیحَ تَجْری بِأمرِه رُخاءً حیث اَصابَ وَالشَّیاطینَ کلَّ بنّاءٍ وغوّاصٍ وآخَرینَ مُقَرَّنینَ فِی الْاَصْفادِ﴾ (ص: 36-38).
باد وشیاطینی را ذلیل ومسخّر امر ونهی کردیم ومسلمین اجماع کردند بر اینکه به محمّد، سیّدالمرسلین وخاتم النبیین (صلی الله علیه وآله) داده شده از فضل عظیم ومکان جسیم، چیزی که داده نشده به احدی از پیغمبران در هیچ زمان ونه سلیمان. واینکه مهدی (صلی الله علیه وآله) خواهد آمد در آخر الزمان در حالتی که منهدم شده ارکان دین انبیاء ومندرس شده آثار مراسم اوصیاء ومنطمس شده آثار انوار اولیاء. پس پر می کند زمین را از عدل وداد وحکمت، چنان که پر شده از جور وجهل وظلم.
و خدای تعالی پیغمبر خود، محمّد (صلی الله علیه وآله) را فرستاد که تجدید نماید سایر مراسم انبیا ومرسلین را وزنده کند معالم صادقین از اوّلین وآخرین را ونرسید که احدی از ایشان - صلوات الله علیهم - که برخاسته باشد برای جمع کار ایشان بعد از مندرس شدن آن ورسیده باشد به آنچه می رسد به آن مهدی (صلی الله علیه وآله)».
و ذکر نموده ابونعیم حافظ وغیر او از رجال مخالفین وذکر کرده ابن المنادی در کتاب «ملاحه» واو در نزد ایشان ثقه وامین است وذکر کرده ابوالعلای همدانی که برای اوست مقام عالی.
ذکر نموده شیعه آن جناب (علیه السلام) از آیات ظهورش وانتظام امورش از سیّدالمرسلین (صلی الله علیه وآله) آنچه که نمی رسد به آن، احدی از عالمیان واین از جمله آیات خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله) تصدیق آنچه مخصوص فرمود خدای تعالی آن جناب را به آن، که آن از فضایل اوست در کلام خود: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّه﴾. که دین نبیّ خود را غالب خواهد فرمود بر جمیع دینها.
پس سزاوار است که بوده باشد تعظیم این شب به جهت دلالت آن حضرت در نزد مسلمین که معروفند به حقوق امامت او به اندازه آن که ذکر فرمود جدّ او محمّد (صلی الله علیه وآله) وبشارت داده به او اهل سعادت از امّت خود، چنان که اگر ظلمت فرو می گرفت مسلمانان را ومشرف می شد بر ایشان لشکر دشمنان ایشان یا احاطه می کرد به ایشان نحوست گناهان ایشان، پس خدای تعالی پدیدار می کرد مولودی را که فک می کرد از دل عبودیّت ومتمکّن می کرد هر دست بسته را از حق خود وعطا می کرد هر نفسی را آنچه مستحق بود به جهت سابقه اعمال خود ومی گسترانید از برای خلایق در مغارب ومشارق بساطی که اطراف آن یکسان واکناف آن بی پایان واوصاف آن نیک وپسندیده می بود ومی نشاند جمیع را بر آن، نشاندن والد مهربان، اولاد عزیز خود را یا نشاندن پادشاه کریم رحیم، زیردستان خود را تا بنمایاند به ایشان از مقدمات آیات مسرّت ونشان نیکیها درد از سعادت بی زوال شهادت دهد حاضر آن برای غایب از آن وبکشاند گردنها ودلها را به سوی طاعت بخشنده آنها.
پس هر آینه باید برخیزد هر انسان در این شب به قدر شکر آنچه خداوند (جل جلاله) منّت گذاشته بر او به این سلطان وقرار داده او را از رعایای آن جناب وذکر شدگان در دیوان عسکر او ونامیده شدگان از اعوان بر استحکام اسلام وایمان واستیصال کفر وطغیان وعدوان وکشاندن سرّ اوقات را در تمام جهات از آنجا که آفتاب طلوع نماید تا به آنجا که غروب کند وقرار دهد از خدمت خود برای خداوند (جل جلاله) که اجساد وفا نکند برای افائد آن وخدمت برای رسولش که سبب این ولادت وسعادت وشرف ریاست بود وخدمت برای آباء طاهرینش که اصل واعوان او بودند بر اقامت حرمت آن وخدمت آن وخدمت برای آن جناب به آنچه واجب است بر رعیت از برای مالک زمام امور او وآنکه قیّم است برای کارهایش که آن را مستقیم کند وبه سعادتش رساند.
و نمی یابم که قوّه بشریّه قادر باشد بر قیام حقوق معظّمه مرضیّه مگر به قوّتی از قدرت ربّانیّه، پس بپا دارد هر بنده نیکبخت به قدر طاقت خود، آنچه را که خداوند به او انعام فرموده از قوّت واجتهاد.
دعای مهم شب نیمه شعبان:
آنگاه فرمود:
این دعا را که قَسم است بر خداوند، به حق این مولود عظیم الشأن بخواند در شب نیمه شعبان:
اللهم بحق لیلتنا هذه ومولودها وحجّتک وموعودها الّتی قرنت الی فضلها فضلا فتمت کلمتک صدقاً وعدلا لا مبدل لکلماتک ولامعقب لایاتک نورک المطالق ویائک المشرق والعلم النور فی طخیاء الدیجور الغائب المستور جل مولده وکرم محتده والملائکة شهداءه والله ناصره ومؤیده اذا ان میعاده والملائکة امداده سیف الله الذی لایخبووذ والحلم الّذی لایصبو مدارا الذهر ونوامیس العصر وولاة الامر المنزل علیهم الذکر وما ینزل علیهم فی لیلة القدر واصحاب العشر والنشر تراجمة وحیه وولاة امره ونهیه.
اللهم فصل علی خاتمهم وقایمهم المستور عن عوالمهم وادرک بنا ایامه وظهوره وقیامه واجعلنا من انصاره واقرن ثارنا بثاره واکتبنا فی اعوانه وخلصائه واحینا فی دولته ناعمین وفی صحبته غانمین وبحقه قائمین ومن السوء سالمین یا ارحم الراحمین والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمّد خاتم النبیین والمرسلین وعلی اهل بیته الصادقین وعترته الناطقین والعن جمیع الظالمین واحکم بیننا وبینهم یا احکم الحاکمین.
روز نوروز، روز ظهور امام عصر (علیه السلام):
هشتم: روز نوروز که روز ظهور وظفر امام عصر (علیه السلام) بر دجّال است. چنان که جمال السالکین، احمد بن فهد حلی در «مهذّب البارع» فرمود: خبر داده، المولی السیّد المرتضی العلامه بهاء الدین علی بن عبد الحمید، نسابه وامت فضائله به اسناد خود از معلی بن خنیس از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «روز نوروز، روزی است که عهد گرفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) برای امیر المؤمنین (علیه السلام) در غدیر خم، پس اقرار نمودند به ولایت او.
پس خوشا حال آن کسی که ثابت بماند بر آن وتُوای بر آن که بشکند آن عهد را وآن روزی است که فرستاد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در آن روز، علی (علیه السلام) را به وادی جن، پس عهد ومواثیق از ایشان گرفت.
و آن روزی است که ظفر یافت در آن روز، به اهل نهروان وکشت ذوالثدیه را.
و آن روزی است که ظاهر می شود قائم در آن روز وظفر می دهد او را از خداوند بر دجّال پس بر دار می کشد او را بر کناسه کوفه.
و هیچ روز نوروزی نیست مگر آنکه ما انتظار می کشیم در آن، فرج را. زیرا که آن روز از ایّام ماست که فُرس، آن را محافظت نمودند وشما، یعنی عرب، آن را ضایع نمودید. الخ»
و علاّمه مجلسی در «بحار» این خبر را مشروحاً از سیّد فضل الله راوندی نقل نموده که محل ذکر آن وذکر اشکالات در آن خبر وجواب از آن وتحقیق روز نوروز نیست.
ولکن مخفی نماند که بودن روز خروج امام زمان (علیه السلام) روز جمعه ونوروز وعاشورا نه به نحوی است که در سالهای بسیار که توافق نکنند، منتظر فرج نتوان شد، زیرا غیر ظهور وخروج حضرت حجة بن الحسن بن علی المهدی (صلوات الله علیه) که حال از عمر شریفش هزار وچهل سال وچیزی می گذرد که خواهد شد وتبدیل وخلفی در او نخواهد شد، مابقی آنچه رسیده از آیات وعلامات پیش از ظهور ومقارن آن، همه قابل تغییر وتبدیل وتقدیم وتأخیر وتأویل به چیز دیگر که از اهل بیت عصمت (علیهم السلام) رسیده باشد، هست. حتی آنها که در شمار محتوم ذکر شده، چه ظاهراً مراد از محتوم در آن اخبار نه آن است که هیچ قابل تغییر نباشد وظاهر همان را که فرمودند به همان نحو بیاید، بلکه مراد والله یعلم مرتبه ای است از تأکید در آن که منافاتی با تغییر در مرحله از انحای وجود آن نداشته باشد.
و مؤیّد این مقال است آنچه شیخ نعمانی در غیبت خود از ابی هاشم داوود بن قاسم بن جعفری روایت کرده که گفت: بودیم در نزد ابی جعفر محمّد بن علی الرضا (علیهما السلام) پس جاری شد ذکر سفیانی وآنچه رسیده بود در روایت که امر او از محتوم است.
پس گفتم به ابو جعفر (علیه السلام) که: «آیا خداوند بداء خواهد فرمود در محتوم؟»
فرمود: «آری!»
پس گفتم به آن جناب که: «می ترسم که خداوند بداء فرماید در قائم (علیه السلام)».
فرمودند: «بدرستی که قائم (علیه السلام) از میعاد است وخداوند خلف نمی فرماید میعاد خود را».
و محتمل است که هر کدام از آن روز، روز یکی از حالات آن جناب باشد؛ چون خروج از قریه کرعه یا ظهور در مکّه معظمه یا زمان غلبه وقهر بر اعدا وقتل گردنکشان یا استقرار در کوفه که مقرّ سلطنت است.
تنبیه نبیه:
بر ارباب بصیرت معلوم است که چنانچه زمانهای مذکوره را اختصاصی است به حضرت حجّت (علیه السلام) که لازم دارد توجه واستغاثه وعمل به مراسم عبودیّت آن جناب را زیاده از سایر اوقات، بعضی از امکنه نیز هست که به ملاحظه پاره ای از اخبار عامه وخاصه احتمال قریب دارد بودن آن جناب را در آن جا در وقتی مخصوص؛ پس سزاوار است حاضر شدن در آن مکان هر چند نبیند یا نشناسد آن جناب را. چه اقامه آن جناب در مکانی، اسباب نزول رحمت وبرکت والطاف خاصّه الهیّه است وشاید به برکت مجاورت وبودن با آن معدن خیر وبرکت لطف عام ورحمت، شامل حال او شود، هر چند مستحق نباشد؛ چنانکه بودن با کسانی که مورد غضب ولعنت خداوندی اند خوف شمول لعن وابعاد از رحمت الهیه است اگر بر آن شخص وارد شود.
شیخ صدوق در «کمال الدین» فرموده که: «روایت است در اخیار صحیحه از ائمّه ما (علیهم السلام) که هر کس ببیند رسول خدا یا یکی از ائمه را - صلوات الله علیهم که داخل شده در شهری یا قریه ای در خواب خود، پس بدرستی که آن امان است برای اهل آن شهر یا قریه از آنچه می ترسیدند وحذر می کردند ورسیدن است به آنچه آرزو داشتند وامید رسیدن آن را داشتند».
و شیخ کلینی وشیخ طوسی روایت کردند از محمد بن مسلم که گفت: گذشت به من حضرت باقر یا حضرت صادق (علیهما السلام) ومن نشسته بودم در نزد قاضی در مدینه. فردا رفتم خدمت آن جناب. فرمود به من: «چه مجلسی بود که دیروز تو را در آن دیدم؟»
گفتم: «فدای تو شوم! بدرستی که این قاضی مرا اکرام می کند، پس بسا می شود که در نزد او می نشینم».
فرمود: «چه چیز تو را ایمن داشته از این که لعنتی فرود آید، پس فرو گیرد اهل مجلس را».
و شواهد این دو مطلب در اخبار بسیار است وغرض تنبیه بر غنیمت دانستن حضور در آن امکنه است که از جمله آنهاست:
عرفات در موسم حجّ وسایر بقاع شریفه در اوقات شریفه که در شرع ترغیب وتأکید شده در حضور آنجا در آن اوقات ومکان تشییع ونماز بر جنازه مؤمن.
چنان که جماعتی از علما، مثل ابن شهر آشوب وقطب راوندی ومحمّد بن علی طوسی در «ثاقب المناقب» روایت کردند در حدیثی مبسوط که اجمال آن به روایت اخیر آن است که: در سال آخر حضرت صادق (علیه السلام) شیعیان جمع شدند در نیشابور وابو جعفر محمّد بن ابراهیم نیشابوری را معیّن کردند وبه او، از مال امام (علیه السلام) سی هزار اشرفی ودو هزار شقه جامه دادند که به آن حضرت برساند وپیرزنی نزد او آمد که شیعه وفاضله بود واو را شطیطه می گفتند ویک درهم وچند ذرع کرباس که بهای آن چهار درهم بود به او داد وگفت: «در مال من بیشتر از این مستحق نیست؛ آن را به مولای من بده».
آن شخص گفت: «من حیا می کنم که این را نزد آن جناب برم».
گفت: «خداوند حیا نمی کند از حق این را در مال من مستحق است، بردار ای فلان! که من ملاقات نکنم خداوند را در حالتی که حقّی از او در نزد من باشد، چه کم، چه زیاد. این خوشتر است از اینکه حقّی از جعفر بن محمّد (علیهما السلام) در گردن من باشد».
آن مرد با آن اموال روانه شد وبا او محبره ای بود که در آن مکاتیبی که فرستادند سر به مهر ودر آنها سؤالهایی بود وگفتند: «یک شب در نزد حضرت بمان ومحبره را به او بده. آنگاه نظر کن به آن محبره، اگر مهرش درست است باز کن. اگر جواب در آن نوشته شده، او امام است. مال را به او بده واگر نه برگردان».
چون به کوفه آمد خبر وفات حضرت رسید. پس به مدینه رفت واز وصی حضرت پرسید. او را به عبد الله افطح دلالت کردند. به نزد او رفت. امتحان کرد. اثری از امامت در او ندید. پس به نزد ضریح مطهر پیغمبر رفت وگریه کرد وشکایت نمود برای تحیّر خود که: «به کجا روم؟ به نزد یهود یا نصاری یا مجوس یا فقهای نواصب؟»
پس حضرت کاظم (علیه السلام) او را حرکت داد وفرمود: «نه به سوی یهودی، نه نصاری، نه اعدای ما. من حجّت خداوندم واز آنچه در آن مکاتیب بود، دیروز جواب نوشتم».
پس آنها را با دراهم شطیطه که در کیسه چهار صد درهمی لؤلؤیی است وقطعه جامه او که در بسته دو برادر بلخی است پس آنها را به نزد آن جناب برد. حضرت بسته جامه را طلبید وباز کردند وپانزده ذراع کرباس از آن بیرون آورد وباز فرمودند: «بر آن زن سلام ما را بسیار برسان وبه او بگو: جامه تو را در میان کفنهای خود گذاشتم واز کفنهای خود این را برای تو فرستادم که از پنبه قریه ماصریاست که قریه فاطمه زهرا (علیها السلام) است واز بذر پنبه ای که خود آن معصمه، زرع کرده بود به جهت کفن اولاد خود ورشته خواهرم، خدیجه دختر ابی عبد الله (علیه السلام) که به دست خود کازری کرده، آن را در کفن خود بگذار».
کیسه مخارج خود را خواست وآن درهم را در آن گذاشت واز آنجا چهل درهم برداشت وفرمود: «آن زن را از من سلام برسان وبگو که تو نوزده شب، بعد از دخول آن شخص واین کفن ودراهم زنده خواهی بود. شانزده درهم را صرف کن وبیست وچهار درهم را صدقه بده وآنچه بر تو لازم می شود ومن بر تو نماز می کنم».
و به آن شخص فرمود: «چون مرا دیدی، کتمان کن».
تا آنکه آن شخص برگشت وآن جامه ودراهم را به شطیطه داد. مراره آن زن از خرّمی نزدیک شد که بکشافد وشیعیان از منزلت او، بعضی حسد بردند وبعضی حسرت می خوردند واو در روز نوزدهم فوت شد. پس شیعه ازدحام کردند بر نماز بر او.
آن شخص گفت: «پس دیدم حضرت کاظم (علیه السلام) را که بر شتری سوار بود، پس فرود آمد ومهار آن را گرفت وایستاد وبا آن جماعت بر او نماز کرد. حاضر شد در وقت گذاشتن او در قبر وقدری از تربت قبر ابی عبد الله (علیه السلام) بر آن ریخت. چون فارغ شد، سوار شد وسر شتر را به طرف صحرا بر گرداند».
فرمود: «اصحاب خود را آگاهی ده واز جانب من ایشان را سلام برسان وبه ایشان بگو که هر کس از ما اهل بیت که به این مقام رسد، یعنی هر یک از ما امامان لابد است از برای ما از حضور جنازه شما در هر بلد که باشید. پس از خدای بپرهیزید در حق نفسهای خود وکردار خود را نیک کنید که ما را اعانت کنید در خلاصی خود وفک رقبه خود از آتش».
تمام شد ملخّص آن خبر شریف طولانی پرفایده که از جمله آن است وعده حضور امام عصر (علیه السلام) در جنازه مؤمنین از اهل خیر وصلاح وتقوا وشاید متتبع مطّلع شود در اخبار اهل بیت (علیهم السلام) بر پاره ای موارد ومحال دیگر که نظیر این باشد در شرافت مذکوره.
باب دوازدهم: در ذکر اعمال وآداب مخصوص، جهت ملاقات آن حضرت
آدابی که به برکت آنها می توان حضرت را زیارت کرد:
در ذکر اعمال وآدابی که شاید بتوان به برکت آنها به سعادت ملاقات شرف حضور حضرت حجّت (صلوات الله علیه) رسید. شناسد یا نشناسد؛ در خواب یا بیداری وبردن بهره وفیضی از آن حضرت، هر چند که نباشد مگر زیادتی نور یقین ومعرفت وجدانی به آن وجود معظّم که از اهمّ مقاصد است، از مطاوی کلمات سابقه.
در باب هشتم معلوم شد که نیل این مقصود وبلوغ این مرام در غیبت کبری ممکن ومیسور بلکه مکشوف شد که توان به وسیله علم وعمل وتقوای تام ومعرفت وتضرع وانابت وتهذیب نفس از هر غل وغش وریبه وشک وشبهه وصفات مذمومه، قابل تلقی اسرار ودخول در سلک خاصان وخواص شد واز کلمات علمای اعلام شواهدی ذکر شد.
مقصود در اینجا نه بیان دست آوردن راه آن است که زیاده بر ادای تمام فرایض وسنن وآداب وترک تمام محرّمات ومکروهات ومبغوضات به نحوی که از او خواسته اند سایر مقدّمات آن مستور ومخفی وجز بر اهلش مکشوف ومبیّن ندارند، بلکه غرض به دست آوردن راهی است که شاید به وسیله آن در عمر خویش، نوبتی به این نعمت برسد، هر چند در خواب باشد.
مخفی نماند که از تأمل در قصص وحکایت گذشته معلوم می شود که مداومت بر عمل نیک وعبادتی مشروعه وکوششی در انابه وتضرّع، در مدت چهل روز به جهت این مقصد از اسباب قریبه ووسیله های عظیمه است؛ چنان که معلوم شد که رفتن چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله یا چهل شب جمعه در کوفه با اشتغال به عبادت از عملهای متدواله معروفه است که بسیار دعوای تجربه کرده اند از علما وصلحاء.
و نیز زیارت سیّد الشهداء (علیه السلام)، در چهل شب جمعه وامثال آن وظاهراً مستندی مخصوص در دست ایشان نباشد، نه برای عدد مذکور ونه برای عمل جز آنچه از مطاوی کتاب وسنّت ظاهر می شود که مداومت بر دعا در چهل روز مؤثّر است در اجابت وقبول بلکه مواظبت بر غذایی وشرابی حلال یا حرام در ایّام مذکوره سبب تغییر حالت وانتقال از صفتی شود به صفت دیگر، چه از نیک به بد یا از بد به نیک وهمچنین سایر آنچه انسان مزاول آن است از لباس ومسکن وهم صحبت. ما به جهت تأیید مطلب مذکور، متبرک شویم به ذکر چند خبر.
شیخ عیاشی از فضل بن ابی قره روایت کرده که گفت: شنیدم از حضرت صادق (علیه السلام) که می فرمود: حق تعالی به حضرت ابراهیم (علیه السلام) وحی فرمود: «زود است پسری از برای تو از ساره متولّد شود».
ساره گفت: «من عجوزه ام».
حق تعالی فرمود: «زود است فرزندی آورد وفرزندان آن پسر تا چهار صد سال در دست دشمن من معذّب می گردند به سبب آنکه کلام مرا رد نمودند».
پس چون بنی اسرائیل در دست فرعون مبتلا شدند، در درگاه خداوند ناله وگریه بلند نمودند تا چهل روز. حق تعالی به حضرت موسی وهارون (علیهما السلام) وحی فرمودند که ایشان را از دست فرعون خلاص گردانند وصد وهفتاد سال از آن چهار صد سال باقی بود. آن را از ایشان برداشت.
پس حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «اگر شما نیز چنین تضرّع وزاری می کردید، حق تعالی فرج ما را نازل می کرد وچون چنین نکنید، پس بدرستی که این امر به نهایت خود خواهد رسید».
وصیت حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریین:
شیخ ابراهیم کفعمی در کتاب «مجموع الغرایب» نقل کرده از کتاب جواهر که جناب عیسی (علیه السلام) وصیّت کرد به حواریین وفرمود: «باشید مانند مار!»
پس چون عیسی (علیه السلام) را بالا بردند، حواریین گفتند: «از جای خود حرکت نکنیم تا آنکه بفهمیم تأویل کلام آن حضرت را».
پس یکی از ایشان گفت: «یعنی باشید مثل مار که هرگاه حلق می زند ومی پیچد، سر خود را در زیر جسد خود می گذارد زیرا او می داند که هر المی به جسدش برسد او را ضرر نمی رساند هرگاه سرش سالم بماند. پس، روح الله به شما می گوید حفظ نمایید دین خود را که سرمایه دنیا وآخرت است وآنچه به شما برسد از فقر ومرض، ضرر نمی رساند شما را با سلامتی دین شما».
دیگری گفت: «اینکه روح الله به شما فرمود: باشید مثل مار به جهت آن که مار نمی خورد مگر خاک تا آنکه بیرون نرود زهر از جوف او! پس همچنین شما منتفع نمی شوید به آنچه می شنوید از حکمت از برای طلب آخرت، مادامی که حبّ دنیا در دلهای شماست».
و دیگری گفت: «روح الله به شما فرمود که: مثل مار باشید زیرا که چون مار از نفس خود احساس ضعف وسستی نماید خود را چهل روز گرسنگی می دهد. آنگاه داخل می شود در سوراخ تنگی وبرمی گردد جوان شده تا چهل سال. پس روح الله به شما می گوید: گرسنگی بدهید نفسهای خود را در دنیای قلیله برای بقای مدّت طولانی چنانکه مار، نفس خود را چهل روز گرسنگی می دهد برای ماندن چهل سال».
پس اجماع نمودند بر سخن او واین که روح الله همین را اراده کرده.
تنها راه خدا شناسی، توسل به اولیاء الهی می باشد:
در کافی روایت است که محمد بن مسلم گفت: گفتم به جناب باقر یا صادق (علیهما السلام) که: «ما می بینیم مرد را که برای اوست عبادت وکوشش وخشوع ولکن قابل نیست به حق، یعنی به امامت ائمه (علیهم السلام). پس آیا او را هیچ منفعت می دهد؟»
فرمود: «ای محمّد! بدرستی که مثل اهل البیت (علیهم السلام) مثل اهل بیتی بود که در بنی اسرائیل بودند که هیچ کدام از ایشان، چهل شب کوشش نمی کرد مگر آنکه چون دعا می کرد به اجابت می رسید. مردی از ایشان چهل شب سعی وکوشش کرد آنگاه دعا کرد، پس مستجاب نشد.
پس به نزد عیسی بن مریم (علیه السلام) آمد وشکایت کرد نزد آن جناب، از آن حالی که به آن مبتلا شده وتقاضا کرد که برای او دعا کند. پس عیسی تطهیر کرد ودو رکعت نماز به جای آورد. آنگاه خدای (عزَّ وجلَّ) را خواند. پس خداوند وحی فرستاد به سوی او که: «ای عیسی! بدرستی که بنده من به نزد من آمد از غیر آن در که باید از آن در درآید. بدرستی که او، مرا دعا کرد ودر دلش شکی بود از تو، پس اگر مرا دعا کند تا آنکه گردنش قطع شود وانگشتانش بریزد، اجابت نمی کنم او را».
پس عیسی ملتفت او شد وفرمود: «دعا می کنی خداوند را وحال آنکه در دلت شکی است از پیغمبر او».
پس گفت: «ای روح الله!» وکلمه او چنین بود: «والله آنچه گفتی، پس دعا کن خدای را که این را از من زایل کند».
پس عیسی دعا کرد وخداوند توبه او را قبول فرمود وپذیرفت از او وگردید در حد اهل بیت خود».
تقدّس عدد چهل در روایات:
در کافی روایت شده از جناب صادق (علیه السلام) که فرمود: «خالص ننموده بنده، ایمان به خداوند را».
و در روایت دیگر: «نیکو ننموده کسی ذکر خداوند را چهل صباح، مگر آنکه زاهد کند او را در دنیا وبنماید به او، دوای او را ودرد او را وثابت نماید حکمت را در دل او».
در «لب اللباب» قطب راوندی روایت است از رسول خدای (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «کسی که خالص کند عبادت را برای خداوند چهل صباح، ظاهر شود چشمه های حکمت از دلش بر زبانش».
در امالی صدوق روایت است که: «بهلول نبّاش که کفن می دزدید وآخر کار با نعش دختری از انصار عمل قبیح کرد وپشیمان شد وبه نزد رسول خدای (صلی الله علیه وآله) آمد وحضرت او را طرد کرد، پس رفت در بعضی از کوههای مدینه وچهل روز گریه وزاری وتضرع ودعا کرد. در روز چهلم توبه اش قبول شد وآیه شریفه در قبول توبه وگذشتن از جرم او وعده ثواب برای او نازل شد. پس حضرت به نزد او رفت وبشارت داد وآیه را تلاوت فرمود؛ آنگاه به اصحاب فرمود: چنین تدارک کرده می شود گناهان، چنانچه تدارک نمود آن را بهلول».
و نیز روایت است که: جناب داوود (علیه السلام) چهل روز بر ترک اولای خود گریست ودر بحار از کتاب عدد القویه علی بن یوسف، برادر علاّمه حلی (رحمه الله) نقل کرده که در حالتی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نشسته بود در ابطح وبا آن جناب بود عمار بن یاسر ومنذر بن ضحضاح وابوبکر وعمر وعلی بن ابیطالب (علیه السلام) وعباس بن عبد المطلب وحمزة عبد المطلب که ناگاه نازل شد بر آن حضرت، جبرئیل (علیه السلام) در صورت عظیمه خود وپهن کرده بود بال خود را تا آنکه گرفت از مشرق تا مغرب. پس ندا کرد او را که: «ای محمد! علیّ اعلی بر تو سلام می رساند واو امر می کند تو را که عزلت گیری از خدیجه، چهل صباح».
پس این امر بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شاق شد واو خدیجه را دوست می داشت وبه او رغبت تمام داشت.
پس چهل روز حضرت ماند که روز را روزه می گرفت وشب را به عبادت برمی خاست. تا چون آخر آن ایّام شد، عمار بن یاسر را نزد خدیجه فرستاد وفرمود که به خدیجه بگو: «گمان نکنی که انقطاع من از تو، از روی جدایی ودشمنی است ولکن پروردگار من، جلّ عزّه، امر فرموده مرا به این، تا آنکه انفاذ فرماید فرمان خود را. پس گمان مکن ای خدیجه! مگر خیر را. پس بدرستی که خدای (عزَّ وجلَّ) هر آینه مباهات می کند به تو، ملائکه کرام خود را هر روز چند مرتبه.
پس چون شب در آید، در را ببند ودر جایگاه خود بخواب که من در منزل فاطمه بنت اسدم».
پس، خدیجه هر روز چند مرتبه محزون می شد به جهت فراق رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پس چون چهل روز کامل شد، جبرئیل نازل شد وگفت: «ای محمد! علیّ اعلی تو را سلام می رساند واو امر می کند تو را که مهیّا شوی از برای تحیّت او وتحفه او». تا اینکه نقل کرده نزول میکائیل را با طبقی از انگور ورطب وافطار کردن آن شب از آنها ورفتن نزد خدیجه به امر خداوندی، پیش از ادای نماز وانعقاد نطفه صدیقه طاهره (علیها السلام) در آن شب.
و نیز وارد شده که چهل روز قبل از بعثت نیز مأمور شد آن حضرت که از خدیجه عزلت گیرد ودر روز چهلم مبعوث شد.
و نیز میقات حضرت موسی (علیه السلام) نیز چهل روز بود ورسول خدای (صلی الله علیه وآله) فرمود که: «او نخورد ونیاشامید ونخوابید ومیل ننمود به چیزی از اینها در رفتن وبرگشتن خود چهل روز به جهت شوق به سوی پروردگار خود».
و در تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت است که جناب موسی (علیه السلام) می فرمود به بنی اسرائیل که: «هرگاه خداوند به شما فرج کرامت نمود ودشمنان شما را هلاک کرد، می آورم برای شما کتابی از نزد پروردگار شما که مشتمل باشد بر اوامر ونواهی وعبرتها ومثلهای او».
پس، چون خدای تعالی ایشان را فرج داد، امر فرمود موسی (علیه السلام) را که به میعاد رود وسی روز، روزه گیرد در زیر کوه.
پس، موسی گمان کرد که پس از سی روز، خداوند کتاب را برای او خواهد فرستاد، پس سی روز، روزه داشت تا اینکه خداوند به او وحی کرد که: «ده روز دیگر روزه بدار ودر وقت افطار مسواک مکن». پس موسی چنین کرد وخداوند وعده کرده بود به او که کتاب را بعد از چهل شب به او بدهد. پس بعد از چهل روز کتاب را برای او فرستاد.
در اخبار متعدد معتبره رسید که نطفه در رحم چهل روز می ماند، آنگاه علقه می شود تا چهل روز. آنگاه مضغه می شود تا چهل روز، فرمودند: «هر گاه کسی خواسته که دعا کند برای زن حامله که خداوند بگرداند آنچه در شکم اوست نرینه که اجزا واعضایش تمام باشد، پس دعا کند در این مدّت چهار ماه». واز این اخبار ظاهر می شود که استعداد ماده از برای افاضه صورتی جسمانی یا نفسانی در چهل روز می شود.
مؤیّد آن است حدیث قدسی معروف: «خمرت طینة آدم بیدی اربعین صباحاً».
و در کافی روایت است که از جناب کاظم (علیه السلام) پرسیدند که: ما روایت کرده ایم از حضرت رسول خدای (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «کسی که خمر آشامید، تا چهل روز نماز او مقبول نیست».
پس حضرت بعد از کلماتی چند فرمودند: «چون شراب خورد، می ماند در نرمه استخوانش یعنی در همه اعضایش تا آنجا چهل روز به اندازه انتقال خلقت او یعنی تطوّرات نطفه وعلقه ومضغه او».
آنگاه فرمود: «وهمچنین است جمیع غذایی که می خورد ومی آشامد، باقی می ماند در آنجا چهل روز».
نیز فرمودند: «کسی که ترک کند گوشت را چهل روز، بد خلق می شود زیرا که انتقال نطفه در چهل روز است».
و فرمودند: «کسی که چهل روز گوشت بخورد یعنی هرروز، خلقش بد می شود.
و کسی که روغن زیتون بخورد وبه خود بمالد، شیطان چهل روز نزدیک او نمی آید.
و کسی که چهل روز حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانی می کند.
کسی که چهل روز سویق بخورد، پس می شود شانه هایش از قوّت.
کسی که هریسه بخورد تا چهل روز، نشاط دارد برای عبادت.
و کسی که یک انار بخورد، دلش نورانی می شود، وسوسه از او برداشته می شود تا چهل روز.
و زمین می نالد از بول کسی که ختنه نشده تا چهل روز.
کسی که ایمان به خدای تعالی ورسول آورده، ترک نکند ازاله موی عانه خود را بیشتر از چهل روز».
و بر این رقم اخبار بسیار است. بلکه در عدد چهل آثار بسیار است در شرع مطهّر. چنانکه رسیده که: «اگر کسی دعا برای چهل نفر از برادران ایمانی خود بکند، آنگاه دعا کند دعایش در حق خود وآنها مستجاب می شود».
و همچنین: «اگر چهل نفر جمع شوند دعا کنند، یا ده نفر چهار دفعه یا چهار نفر ده مرتبه».
و: «در ظهور به هر مؤمنین قوت چهل مرد دهند».
و در مدح حفظ کردن چهل حدیث وعمل کردن به آن واستقامت در آن، اجرهای جزیله رسیده واگر در جنازه چهل مؤمن حاضر شوند وشهادت دهند که ما جز خیر از او چیزی ندانیم، خداوند شهادت ایشان را بپذیرد وآن مؤمن را بیامرزد.
از اخبار مناسب این مقام ومؤیّد این مرام، خبری است که در باب اول در اخبار ولادت حضرت حجّت (علیه السلام) گذشت که امام حسن عسکری (علیه السلام) آن جناب را به آن مرغ سفید که فرمودند: روح القدس است، سپرد که برد وامر فرمود که: «در هر چهل روز، آن جناب را برگرداند».
حکیمه خاتون فرمود که: «من در هر چهل روز، آن مولود کریم را می دیدم تا آنکه مردی شد پیش از وفات ابی محمّد (علیه السلام)».
مخفی نماند که شواهد از اخبار برای دعوای مذکوره بیشتر از آن است که بتوان جمع کرد وعلامه مجلسی (رحمه الله) در رساله ای که جواب از سؤال فرق بین امامیه وحکما ومجتهدین واخباریین ومتشرّعه وصوفیه است. بعد از تقسیم جماعت اخیره به ممدوح ومذموم وکلماتی چند فرموده که: «والد مرحوم فقیر، از او، یعنی شیخ بهاء الدین محمّد، تعلیم ذکر نموده بود وهر سال یک اربعین به عمل می آورد.
جمعی کثیر از تابعان شریعت مقدسه، موافق قانون شریعت، ریاضت می داشتند وفقیر نیز مکرر اربعینها را به سر آوردم ودر احادیث معتبره وارد شده است که هر که چهل صباح اعمال خود را برای خدا خالص گرداند، حق تعالی چشمه های حکمت از دل او به زبان او جاری می گرداند».
و چون اجمالاً معلوم شد مأخذ عمل معهود علما وصلحا واخیار در مواظبت چهل شب یا روز چهار شنبه یا جمعه در کوفه یا سهله یا کربلا به جهت این مقصد عظیم ونبودن خصوصیّتی در هیچ یک از آنها، ظاهر می شود که هر کس باید به حسب مقام وحالت ومکان وزمان وقدرت خود نظر کند به دقت وتأمّل یا از دانای نقاد بصیری جویا شود که از اعمال حسنه شرعیه وآداب سنن احمدیه کدام یک بالنّسبه به او اولی وارجح است که بدان مواظبت کند؛ زیرا شود عملی از گفتنیها یا کردنیها بالنسبه به کسی مرجوح وبالنسبه به دیگری راجح باشد وبر فرض رجحان تفاوت مراتب ودرجات اعمال بسیار است.
پس شود که از کسی بذل وانفاق مال در محلش مطلوب باشد واز دیگری تعلیم واز دیگری نماز واز دیگری روزه واز دیگری زیارت وهکذا ولکن در همه آنها رعایت باید نمود شروط مشترکه را چون ادای فرایض واجتناب محرمات وطهارت مأکول ومشروب وملبوس وحلیت آنها زیاده از آنچه به ظاهر شرع می توان کرد وتخلیص نیّت وغیر اینها که مقام بیان آنها نیست.
دعایی که به واسطه خواندن آن، می توان حضرت حجّت (علیه السلام) را در خواب یا بیداری دید:
فصل: واما اعمال مخصوصه برای حاجت مذکوره، چه آنکه مختص به امام زمان (علیه السلام) باشد یا به مشارکت سایر ائمه بلکه انبیاء (علیهم السلام) پس چند چیز از آنها مذکور می شود:
اول: سیّد جلیل بن باقی در اختیار مصباح روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: «هر کس بخواند بعد از هر نماز فریضه این دعا را، پس بدرستی که او خواهد دید امام، م ح م د بن الحسن - علیه وعلی آبائه السّلام - را در بیداری یا در خواب:
بسم الله الرحمن الرحیم
«اللهم بلّغ مولانا صاحب الزمان اینما کان وحیثما کان من مشارق الارض ومغاربها سهلها وجبلها عنّی وعن والدی وعن ولدی واخوانی التحیّة والسّلام عدد خلق الله وزنة عرش الله وما احصاه کتابه واحاط به علمه.
اللهم انّی اجدد له فی صبیحة هذا الیوم وما عشت فیه من ایّام حیاتی عهداً وعقداً وبیعة له فی عنقی لااحول عنها ولا ازول ابداً.
اللهم اجعلنی من انصاره واعوانه والذّابین عنه والممتثلین لاوامره ونواهیه فی ایّامه والمستشهدین بین یدیه.
اللهم فان حال بینی وبینه الموت الّذی جعلته علی عبادک حتماً مقتضیا فاخرجنی من قبری مؤتزراً کفنی شاهراً سیفی مجرداً قناتی ملبیاً دعوة الداعی فی الحاضر والبادی.
اللهم ارنی الطلعة الرشیدة والغرّة الحمیدة واکحل بصری بنظرة منّی الیه وعجّل فرجه وسهّل مخرجه.
اللهم اشدد ازره وقوّ ظهره وطول عمره واعمر اللهم به بلادک واحی به عبادک فانّک قلت وقولک الحق ظهر الفساد فی البرّ والبحر بما کسبت ایدی الناس، فاظهر اللهم لنا ولیّک وابن بنت نبیک المسمّی باسم رسولک صلواتک علیه وآله حتی لایظفر بشیء من الباطل الا مزقه ویحق الله الحق بکلماته ویحققه.
اللهم اکشف هذه الغمة عن هذه الامة بظهوره انّهم یرونه بعیداً ونریه قریباً وصلّی الله علی محمد وآله»(29).
مؤلف گوید که: این دعا نسخ مختلفه واسانید متعدّده دارد ودر بعضی زیاده دارد وبعضی جمله ای از فقرات را ندارد وابن طاووس روایت کرده که آن را چهل صباح بخوانند ولکن در جمیع آن روایات، این ثمر مخصوص دیده نشده مگر در این خبر شریف ولهذا در صدد آن اختلافات بر نیامدیم.
دوم: شیخ ابراهیم کفعمی در «جنة الواقیة» فرموده که: «دیدم در بعضی از کتب اصحاب خود که هر کس اراده کرده رؤیت یکی از انبیاء وائمه (علیهم السلام) را یا سایر مردم یا فرزندان خود را در خواب، پس بخواند سوره «والشمس» و«انّا انزلناه» و«قل یا ایّها الکافرون» و«قل هو الله احد» و«معوذتین». آنگاه بخواند اخلاص «قل هو الله احد» را صد مرتبه وصلوات بفرستد بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) صد مرتبه وبخوابد بر طرف راست؛ پس، بدرستی که خواهد دید آن را که قصد کرده، ان شاء الله تعالی وسخن خواهد گفت با آنها به آنچه می خواهد از سؤال وجواب».
و دیدم در نسخه دیگر همین را به عینه جز آنکه گفته بجا می آورد این را هفت شب بعد از دعایی که اولش این است: «اللهم انت الحیّ الّذی...».
مخفی نماند که این دعا را سیّد علی بن طاووس روایت کرده در کتاب «فلاح السایل» به اسناد خود از بعضی از ائمه (علیهم السلام) که فرمود: «هرگاه اراده کردی که ببینی میّت خود را، پس بخواب با طهارت وبخواب بر طرف راست خود وبخوان تسبیح فاطمه زهرا (علیها السلام) را وبگو: اللهم انت الحیّ... الخ».
شیخ طوسی در مصباح خود فرموده: «وکسی که اراده کرده دیدن میّتی را در خواب خود، پس بگوید در وقت خواب:
«اللهم انت الحیّ الّذی لایوصف والایمان یعرف منه منک بدأت الاشیاء والیک تعود فما اقبل منها کنت ملجأه ومنجاه وما ادبر منها لم یکن له ملجأ ولا منجا منک الاّ الیک، فاسئلک بلا اله الاّ انت واسئلک ببسم الله الرحمن الرحیم وبحق حبیبک محمّد (صلی الله علیه وآله) سیّدالنبیین وبحق علی خیر الوصیین وبحق فاطمة سیّدة نساء العالمین وبحق الحسن والحسین الّذین جعلتهما سیّدی شباب اهل الجنّة اجمعین ان تصلّی علی محمّد وآله واهل بیته وان ترینی میتی فی الحال الّتی هو فیها»(30). پس، بدرستی که تو خواهی دید او را ان شاء الله تعالی.
و مقتضای عموم اول خبر که این دعا را برای میّت حتی انبیاء وائمه (علیهم السلام) چه زنده وچه متوفّی، می شود خواند.
باید آن کسی که عمل به این نسخه می کند تبدیل کند آخر دعا را به آنچه مناسب مقام امام زنده وپیغمبر زنده است! بلکه ظاهر آن است که اگر برای نبی یا امام، چه زنده وچه متوفی باشد، باید تغییر دهد ومؤیّد این مطلب آنکه در کتاب «تسهیل الدواء» بعد از ذکر دعای مذکور گفته که ذکر کرده بعضی از مشایخ ما - رضوان الله علیهم که هر کس اراده کرده که ببیند یکی از انبیاء یا ائمّه هدی (علیهم السلام) را، پس بخواند دعای مذکور را تا آنجا که «ان تصلّی علی محمّد وآل محمّد». آنگاه بگوید «ان ترینی فلاناً» یعنی نام آن را که خواسته، ببرد وبخواند بعد از آن سوره «والشمس»، «واللیل» و«قدر» و«جحد» و«اخلاص» و«معوّذتین» را، آنگاه صد مرتبه سوره توحید را بخواند. پس، هر که را اراده کرده، خواهد دید وسؤال می کند از او، آنچه را قصد کرده وجواب خواهد داد او را، ان شاء الله تعالی.
دعای منقول از شیخ مفید (رحمه الله) جهت رؤیت حضرات ائمه (علیهم السلام):
شیخ مفید (رحمه الله) در کتاب اختصاص روایت کرده از ابی المعزی از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) که گفت: شنیدم از آن حضرت که می فرماید: «هر کسی که برای او حاجتی است به سوی خداوند تبارک وتعالی واراده کرده که ما را ببیند ومقام ومرتبه خود را بداند، پس غسل نماید سر شب ومناجات کند به ما، یعنی والله العالم که با خدای تعالی مناجات کند به توسّط ما به اینکه قسم دهد او را به حق ما ومتوسّل شود به حضرت او به وسیله ما که ما را به او بنمایاند ومقام او را در نزد ما به او نشان دهد».
فرمود: «پس، بدرستی که او خواهد دید ما را ومی آمرزد او را خداوند به سبب ما وپوشیده نمی شود بر او موضع ومحل او».
و بعضی گفته اند: «مراد از مناجات کردن به ما اینکه دیدن ما را از همّ خود قرار دهد ودیدن ومحبّت ما را ذکر نفس خود گرداند که خواهد دید ایشان را».
و این غسل مذکور در این خبر به جهت حاجت مذکوره یکی از اغسال مستحبّه است که فقهاء - رضوان الله علیهم - ذکر فرمودند.
چنانچه علاّمه طباطبائی بحر العلوم (رحمه الله) در منظومه خود می فرماید در ضمن غایات غسل:
ورؤیة الامام فی المنام * * * لدرک ما یقصد من مرام
و ظاهر، بلکه مقطوع این است که نظر سیّد به همین خبر باشد چنانچه صاحب مواهب وغیره تصریح کردند ولکن محقق جلیل وعالم نبیل، جناب آخوند ملا زین العابدین گلپایگانی (رحمه الله) در شرح منظومه بعد از ذکر بیت مذکور فرموده که: دلالت می کند بر او حدیث نبوی مروی در اقبال در اعمال نصف شعبان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «هر کس طهارت بگیرد در شب نیمه شعبان پس نیکو بجا آورد طهارت خود را».
تا آنکه فرمود: «اگر بخواهد ببیند مرا در همان شب، خواهد دید».
این خبر، چون به ظاهر اختصاص دارد به آن حضرت، لهذا آن را در سایر ائمه (علیهم السلام) جاری دانستند، به جهت پاره ای از اخبار که ایشان به منزله آن حضرتند. پس، جاری می شود در حق ایشان آنچه جاری است در حق آن حضرت واین کلام متینی است، چه عمومات منزله وفا می کند که تا این موارد را شامل شود اما مراد سیّد (رحمه الله) از آن بیت، این خبر نیست که باید مورد آن را که رسول خدای (صلی الله علیه وآله) است به تکلیف داخل کرد، چه اینکه آن جناب اگرچه امام است حقیقتاً امّا در السنه فقها ومحدثین بلکه تمام متشرعین رسم نشده آن، بر آن حضرت وبنا بر عموم منزله که فرمودند بعدی ندارد ومناسب است ذکر چند عمل مختصر برای مقصود معهود:
روایت سیّد ابن طاووس برای دیدن امیر المؤمنین (علیه السلام) در خواب:
سیّد علی بن طاووس در «فلاح السایل» روایت کرده که از برای دیدن امیر المؤمنین (علیه السلام) را در خواب، این دعا را در وقت خوابیدن بخواند:
«اللهم انّی اسئلک یا من لطفه خفیّ وایادیه باسطة لاتنقضی اسئلک بلطفک الخفیّ الّذی ما لطفت به لبعد الاّ کفی ان ترینی مولای علی بن ابیطالب (علیه السلام) فی منامی»(31).
اعمالی که با انجام آن می توان پیامبر (صلی الله علیه وآله) را در خواب دید:
اوّل: در تفسیر برهان و«مصباح کفعمی» از کتاب «خواص القرآن» منقول است که روایت کرده از حصرت صادق (علیه السلام) که: «هر کس مداومت کند خواندن سوره مزمّل را، می بیند پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را وسؤال می کند از آن جناب، آنچه می خواهد وخداوند عطا می فرماید به او، آنچه خواسته از خیر».
دوّم: کفعمی روایت کرده که: «هرکس سوره قدر را در وقت زوال، صد مرتبه بخواند پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را خواب می بیند».
سوّم: محدث جلیل، سیّد هبة الله بن ابی محمّد موسوی معاصر علامه در مجلد اوّل کتاب «مجموع الرّایق» روایت کرده که: «هرکس مداومت کند تلاوت سوره جن را می بیند پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را وسؤال می کند از او، آنچه می خواهد».
چهارم: ونیز در آنجا روایت شده که: «هرکس سوره قل یا ایّهاالکافرون را در نصف شب جمعه بخواند آن حضرت را خواهد دید».
پنجم: خواندن دعای مجیر با طهارت، هفت مرتبه وقت خواب بعد از گرفتن هفت روز، روزه.
ششم: خواندن دعای معروف به صحیفه که روایت است در «مهج الدعوات» وغیره با طهارت، پنج مرتبه. هر دو را شیخ کفعمی نقل فرموده.
هفتم: ونیز کفعمی از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که: «هرکس بخواند سوره قدر را بعد از صلوة زوال وپیش از ظهر بیست ویک مرتبه. نمی میرد تا اینکه ببیند پغمبر (صلی الله علیه وآله) را».
هشتم: ونیز از «خواص القرآن» نقل کرده که: «هرکس بخواند در شب جمعه بعد از ادای نماز شب، سوره کوثر را هزار مرتبه، صلوات بفرستد بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) هزار مرتبه، می بیند پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را در خواب خود».
نهم: در بعضی از مجامیع معتبره دیدم که: «هرکس ارده کرده که بیند سیّد بریّات (صلی الله علیه وآله) را در خواب، پس دو رکعت نماز بخواند بعد از نماز عشا به هر سوره که خواسته، آنگاه بخواند این دعا را صدقه مرتبه:
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا نور النور یا مدبّر الامور بلّغ منّی روح محمّد وارواح آل محمّد تحیّة وسلاماً».
و ادعیه ونماز واوراد برای این قسم حاجت بسیار است. ما بیشتر آنها را استقصا نمودیم در فصل اوّل از مجلّد ثانی از کتاب «دارالسلام» که در آن است آنچه نفوس قدسیّه بدان میل کند ودیده ها را روشن نماید.
الحمد لله وله المنّة والشکر که این بنده ضعیف عاجز را توفیق عنایت فرمود که این خدمت را با توارد اسباب مفرقه حواس در مدت قریب به سه ماه به انجام رسانده مرجوّ از عنایت بی نهایت آن کریم وهاب وبخشنده بی اندازه وحساب که هدیه محقره را پسندیده ولیّ خود (صلوات الله علیه) کرده وآن جناب را از این مجرم نامه سیاه راضی وخشنود فرموده که پا در شمار یاران وموالیان خویش محسوب داشته، در روز رستخیز از شفاعت خود محروم نفرماید.
«فرغ من تسویده العبد المذنب المسیء حسین بن محمد تقی بن علی محمّد النوری الطبرسی فی رابع عشر شهر ذی العقده من سنة 1302 فی الناحیة المقدسة سرّ من رأی حامداً مصلیاً مستغفراً».
انشاء واشعاری است که جناب مستطاب معارف آداب متصدی طبع نسخه سابقه این کتاب مبارک «النجم الثاقب» میرزا حسینعلی بن میرزا علی اصغر از نتایج طبع نقاد وذهن وقاد در آخر کتاب مذکور ثبت وذکر نموده اند.
اشعار ومدایح در تولد واستغاثه به امام عصر:
بسم الله تعالی
الحمد لله کما هو اهله که این کتاب مستطاب «النجم الثاقب» در احوال جناب امام غایب - علیه وعلی آبائه الکرام آلاف التحیّته والثناء والسلام - به سعی واهتمام این نامه سیاه روزگار تباه، الاقل الاحقر حسینعلی بن علی اصغر به تفصیلی که سرکار شریعتمدار ثقةالاسلام آقای حاجی میرزا حسین - سلّمه الله تعالی - در دیباچه ذکر فرموده اند، سمت اختتام پذیرفت وبه جهت انتشار در میان اهل ایمان، مواظبت در طبع آن به عمل آمد. امید که از دریای کرم بیکران حضرت منّان (جل جلاله) وعمّ نواله وعظم شأنه واز شفاعت بهترین خلق جهان، اعنی خاتم پیغمبران وآل اطهار آن برگزیده سبحان - صلوات الله وسلامه علیه وعلیهم ما دام اللیل والنهار ناامید نگردم واین چند بیت را بر حسب محبت ومعرفت نالایق خود از افکار خویش در این خاتمه در مدح وتولّد حضرت حجّةالله فی الارضین وشافع یوم الدین امام عصر (عجل الله فرجه) وسهّل الله مخرجه جسارت گردید.
در مدح وتولد امام عصر (علیه السلام):
چون نبودیم مرد میدانش * * * همه گشتیم نقش ایوانش
زآن دهان غنچه باید از غیرت * * * تا بدامن دَرد گریبانش
در گریبان کشید سر، خورشید * * * ز آفتاب رخ درخشانش
باغبانی که نار پستان یافت * * * چه تعلق به نار بُستانش
با پریشانیم عجب جمع است * * * خاطر طرّه پریشانش
گوهر از قعر بحر می آید * * * به تماشای آب دندانش
حیرتی دارم از چنین رخسار * * * هم از آن کس که نیست حیرانش
به غلامی دهد گرش بیند * * * یوسف خویش، پیر کنعانش
می پرستند چون صنم در دیر * * * همه کافر ومسلمانش
چند باشی دلا ز بی باکی * * * ایمن از سِحر چشم فتانش
از جراحات دل توان دانست * * * حِدّت تیرهای مژگانش
تا چه آید به دل چه می گذرد * * * از دل کوه برق پیکانش
عار دارد ز ملک اسکندر * * * تشنه فیض آب حیوانش
از سِرشکم جهان چو دریایی است * * * لاشه من، اسیر طوفانش
بس که چون مرغ شب زدم فریاد * * * در غم روزگار هجرانش
داد جان را سروش عالم غیب * * * مژده ای از وصال جانانش
کز وجود امام خاتم کرد * * * ختم حق برزمانه احسانش
چهره بنمود شاهد ازلی * * * به ستمدیدگان هجرانش
پرده از چهره برگرفت زمهر * * * ریخت سنگ جفا زد امانش
کرد از این جلوه، ختم نور ازل * * * بر صف کاینات جولانش
سر فخر زمین از این مولود * * * بَر شد از آسمان وکیوانش
حجّة الله مهدی موعود * * * مظهر دین حق وبرهانش
زاده عسکری، سمیّ رسول * * * نجل زهرا ونخل بستانش
جانشین محمّد مختار * * * عترت خاص وعین قرآنش
همچو شیر خدا به پیکر کفر * * * ضیغم ذوالفقار غژمانش
درَوَد شرک را ز روی زمین * * * همچون خاشاک، داس برّانش
گرگ با پاس او برد هرروز * * * شکوه میش، پیش چوپانش
پیش آهو ز بیم او از عذر * * * می کند شیر شرزه دندانش
با قضای خدا سیره خلق * * * چیست جز مشتها به سندانش
از خدا منتی به عالم نیست * * * بیشتر از وجود ذی شأنش
عیسی وخضر، از پیش به نماز * * * بهر شاگردی دبستانش
جنّت ودوزخند روز جزا * * * مزد شکر وجزای کفرانش
گویی این طارم بلند اساس * * * همچون گویی است پیش چوگانش
بی نفاذش نبود روز ازل * * * اثری از سپهر وسکّانش
از عدم کاروان هستی کرد * * * عزم جنبش زعزّ فرمانش
ای شهی کز ولایت ابراهیم * * * نار نمرود شد گلستانش
دست لطفت ببرد از آدم * * * ذلّت دستبرد شیطانش
جز پناهت نبرد یوسف را * * * به عزیزی ز ذلّ زندانش
ای سحاب کفت زفیّاضی * * * خجلت ابر کاه یارانش
غرفه را چون فتد به بحر گناه * * * لطف کن ورنه برد طوفانش
دستگیری کن از وفا ورنه * * * سیر آفات کند بنیانش
تا خدایی کند خدای جهان * * * آنکه عام است لطف واحسانش
خاصه لطف کردگار بواد * * * آنکه محکم به توست پیمانش
ایضاً: در مدح وتولّد امام عصر (عجل الله تعالی فرجه):
رختم بکشید سوی بستان * * * کآمد به نوا هزاردستان
شد زاغ ز باغ وباز آمد * * * بلبل به هزار شور وافغان
شد داغ دل خورنق وتنک * * * باغ از گل ولاله های نعمان
شد بحر معلق از هوا ابر * * * دُر پاش زقطره های باران
این بحر بود وگرنه کی ابر * * * باریده به دشت، دُرّ ومرجان؟
صحرا وچمن زلاله وگل * * * شد کان یمن کُهِ بدخشان
این سحر نسیم نوبهاری است * * * یا شعبده ای ز ابر نیسان؟
شاید که پی تفرج از خلد * * * آید سوی لاله زار رضوان
گل شد بصری چو طلعت دوست * * * شد سرو سهی چو قد جانان
گردید بنفشه چون خط یار * * * چون زلف نگار گشت ریحان
سنبل به کمال سرو مشغول * * * بلبل به جمال گل در الحان
قمری گویی کشد چو مقری * * * صوتی به ثنای حق ز قرآن
گویی ز بهشتِ عدن خیزد * * * این باد که می وزد بهاران
لیکن نه گمان به باغ فردوس * * * سروی چو تو می رود خرامان
با این همه برگ وساز الحق * * * بی باده وساده زیست نتوان
ای ترک بیار می که زین پس * * * یکدم نتوان نشست پژمان
زآن می بده از اثرکه در تن * * * گردیده بود چو خون به شریان
زآن باده که مور اگر بنوشد * * * گیرد سر راه بر سلیمان
زآن می که ز شهر عشقبازی * * * معزول کند خیال حرمان
جامی بده وبه رقص برخیز * * * آبی بده آتشیم بنشان
جمعیت خاطر دگر نیست * * * زان طرّه که کرده ای پریشان
دستان کنی آخرم به خون رنگ * * * زین دست که می کنی تو دستان
مه دیده کجا کسی لب بام * * * یا سرو چمان به صحن بستان
یعقوب دگر پسر نخواهد * * * بوی تو اگر رسد به کنعان
خورشید به پیش ماه رویت * * * حر با صفت است مات وحیران
با یاد تو خوش دلم درین دشت * * * بر دیده خلد کَرم مغیلان
سیلی چو تو کس ندیده هرگز * * * ویران کن خانمان ایمان
شد فتنه عشق تو جهانگیر * * * ای فتنه عقل وآفت جان
این فتنه آخر الزمان است * * * یا فتنه آن دو چشم فتّان؟
جامی دگرم بده که دوشین * * * یا نغمه هزار در گلستان
می خواند به صد شعب که گردید * * * هنگام قدوم ماه شعبان
آن مه که به نیمه اش تمام است * * * بر خلق ز کردگار احسان
آن مه که یسار شد جهان را * * * از یمن تولد جهان بان
غوث دو جهان امام غایب * * * والی زمن ولی یزدان
آن سایه کردگار کامروز * * * در سایه خود گرفت کیهان
بنهاد قدم به ملک هستی * * * تا هستی از او رسد به سامان
آن گنج نهان که شد در این وقت * * * بر خلق زلطف حق نمایان
از بهر قصاص ظالمان را * * * شد نور جلال حق فروزان
یا نور ازل پی تجلّی * * * آورده به کاینات جولان
یا خود ز فروغ پرده را سوخت * * * تا بنده رخش چو ماه کنعان
او صاحب امر وآمر امر * * * از عالم امر تا به امکان
زین کون ومکان مراد یاری * * * بل از همه ما یکون وما کان
نور احد وسلیل احمد * * * بر وحدت حق یگانه برهان
فرمانده سیر چرخ وانجم * * * راننده ابر وباد وباران
بابش حسن ورود به نسبت * * * تا فاطمه وعلیّ عمران
بر خاتم اوصیایی، او را * * * از خاتم انبیاست فرمان
شد ختم دوازده شه دین * * * بر امر خدای فردِدیان
گفتم به کفش زفیض عامش * * * آنجا که تویی کجاست عمان
آری عمان نکرده هرگز * * * یک کون ومکان به خویش مهمان
با خاک رهش نه گر رهی جست * * * جان بخش نمی شد آب حیوان
روزی که به انتقام خیزد * * * از چرخ فتد زبیم کیوان
از ایمن او قضا پی حکم * * * از ایسر او قدر به فرمان
تا تیشه زند به بیخ بیداد * * * تا ریشه کند ز غرس طغیان
تا سست کند ز جور بنیاد * * * تا سخت کند ز عدل بنیان
هنگام نبرد ذوالفقارش * * * غران سپهش به روز میدان
بر خرمن ظلم، برق خاطف * * * بر خانه کفر، سیل غران
از کشته وخون شرک آرد * * * دریایی وکوه در بیابان
تا شرع نبی به هفت اقلیم * * * رایت کشد از جیوش ایمان
گیتی به ارم کند نکوهش * * * نازد به بهشت عدن بستان
از معدلتش شده فراموش * * * از خاطر بحر نام طوفان
شد طعمه برّه کلّه گرگ * * * شد چشمه سوسمار، ثعبان
ز آهو بره شیر، در تزلزل * * * از پنجه سعوه باز، لرزان
در پیش غزال، ببر، در کوه * * * کندی پی عذر چنگ ودندان
نیزار نگرد پلنگ بر عزم * * * در جفن فرو رودش مژگان
در وصف کمال او مدیحم * * * گرچه نه براوست هیچ نقصان
لیکن پی استغاثه کردم * * * در نزد وی این چکامه عنوان
وینک برمش به ذکر وحاجات * * * از مطلع تازه ای به پایان
ای جان جهان وقبله جان * * * جانها به فراق تو گروگان
از خلق تو کرد ختم منّت * * * امروز به ما خدای منّان
تا چند ز هجر خودگذاری * * * ما را به غم ورهین خذلان
تا چند کند جهان فرتوت * * * ما را هدف خدنگ حدثان
خوددانی وهم خدا که دردهر * * * دیگر نه به جاست یک مسلمان
یک روز چو مرتضی بکش تیغ * * * یک ره چو نبی بیار قرآن
یک روز به اژدها بده حکم * * * ما را بِرَهان ز زخم ماران
وقتی نظری بکن ز رأفت * * * بر خجلت من ز فرط عصیان
یک جا به کف ملامت از جرم * * * یک جا به کمند کین دوران
آنی تو که رفت از تویوسف * * * بر مسند خسروی ز زندان
آنی تو که بر خلیل آتش * * * کردی ز تلقی گلستان
آنی تو که از درخت، گفتی * * * پس راز نهان به پور عمران
آنم من مجرم آنکه دارد * * * ننگ از گنهم به خویش شیطان
آنم که زظلم وفتنه ضحاک * * * باشد بر من چو شیخ صنعان
آنم که به نعمت خداوند * * * دارم عوض سپاس کفران
با این همه بد فعالی خویش * * * دارم ز خدا امید غفران
از آنکه بدان غیاث کونین * * * نادیده محبّم وثنا خوان
وین طرفه کتاب نجم ثاقب * * * زین رو سیه آمده به سامان
شایسته درگه تو گر نیست * * * بر دعوی بنده هست برهان
شاها زغمان دل چه گویم * * * پیش تو که هیچ نیست پنهان
افتاد گِیَم به دهر دانی * * * بیچارگیم به پایِ میزان
گرلطف کنی شهم بدارین * * * ورنه من ودر دوکون خسران
نومید مکن ز خود وفا را * * * گرچه نه به لطفِ تست شایان
تا کرده خدا برای هر درد * * * آماده چو رزق مرد درمان
درد تو هر آنچه سخت باشد * * * بادات به جان دوستداران
غزل: در مدح امام عصر (علیه السلام):
نیست آن دم که سوی ما به کَفَتْ سنگی نیست * * * یا که اندر دلِ سنگت هوس جنگی نیست
شاهدان را همه آهنگ سماع است ونشاط * * * یا مر تو را جز پی یغمای دل آهنگی نیست
هر دم از رنگ دگر می بَریم عقل وتو را * * * نیست هیچ ازحرکاتت که زنیرنگی نیست
آن دمی را که به رنگی ببری صبر وقرار * * * گویدم عقل که بالاتر از این رنگی نیست
دم دیگر که به رنگ دگر آهنگ کنی * * * خود بفهمم که مرا نزد تو فرهنگی نیست
واعظم خواند که در خون زندم چنگ به وعظ * * * نتوان رفت به بزمی که دف وچنگی نیست
زنگ شمشیر ز خونم ببر وایمن باش * * * که مرا از تو بر آیینه دل زنگی نیست
من به کنج غم ویاران سوی صحرا به نشاط * * * غیر من در همه شهرِ تو دلتنگی نیست
در همه کوه وبیابان دگر ای سنگین دل * * * نا شکسته به سر از دست غمت سنگی نیست
گام بر نام بنه اوّل وآنگاه به راه * * * کاندر این راه به جز نام دگر ننگی نیست
قدمی بیش نباشد ز هوس تا ره عشق * * * از در صومعه تا میکده فرسنگی نیست
ساقیا بوسه پی باده بده ز آن لب قند * * * که به شیرینیِ تنگ شکرت تنگی نیست
همه روز از گل رویش غزلی گوی وبنال * * * کاندراین باغ وفا چون تو شباهنگی نیست
خبر مهدی موعود به شاهان بدهید * * * تا بدانند جز او صاحب او رنگی نیست
بر در پیر خرابات رهی باید کرد * * * تکیه بر دولت صاحب کُلَهی باید کرد
هر شب آه دلی آن سوی روان باید داشت * * * عرض حاجات به هر صبحگهی باید کرد
هدف تیر ملامت چو گدایان تا چند * * * خویشتن را هدف تیر شهی باید کرد
تا شَوی مورد بخشایش دریایِ کرم * * * خویش را غرقه بحر گنهی باید کرد
پای از بزم دف وباده نبایست کشید * * * دست در زلف بت ساده گهی باید کرد
تا به پایان برسد قصّه شبهای دراز * * * قصّه ای از سر زلف سیهی باید کرد
مهر اگر نور به مه داد ولی کسب ضیاء * * * بهر خود هر دمش از روی مهی باید کرد
از ازل تا به ابد دیده رحمت باز است * * * پس به ما هم ز ترحّم نگهی باید کرد
گر طربخانه جاوید وفا می خواهی * * * بر در میکده ات خانگهی باید کرد
در دل مظهر حق حجت قائم، مهدی * * * از ره طاعت واخلاص رهی باید کرد
رباعی: در مدح امام عصر (علیه السلام):
تنگ است بسی به سینه ام راه نفس * * * از بس که به راه حق نمی بینم کس
پر گشته جهان سراسر از ظلم ونفاق * * * ای پادشه عصر به فریاد برس
پاورقی:
-----------------
(1) ﴿فَرَدَدْناهُ اِلی اُمِّه کَیْ تَقَرَّ عَیْنِها وَلا تَحْزَنَ...﴾ (سوره قصص: 13).
(2) مراد سفیان بن عیینه ابو محمّد کوفی وسفیان بن سعید الثوری است.
(3) بحار الانوار، ج 53، ص 226.
(4) بحار الانوار، ج 98، ص 389.
(5) مُکاری: در اصطلاح اهالی خراسان به معنای چاروادار وخرکار است.
(6) لازم به تذکر است که این کلمه، مَحال (جمع محلّ) است ونه مُحال به معنای غیرممکن است.
(7) نمایانیدن: در این عبارت ظاهراً به معنای: «همانند نکردن، بی مانند دانستن» به نظر می رسد.
(8) بحار الانوار، ج 94، ص 35.
(9) بحار الانوار، ج 52، ص 176.
(10) بحار الانوار، ج 27، ص 48.
(11) بحار الانوار، ج 97، ص 349.
(12) بحار الانوار، ج 95، ص 330.
(13) بحار الانوار، ج 86، ص62.
(14) بحار الانوار، ج 86، ص 81.
(15) بحار الانوار، ج 98، ص 37.
(16) بحار الانوار، ج 52، ص 20.
(17) بحار الانوار، ج 87، ص 245.
(18) اصول کافی، ج 1، ص 337.
(19) بحار الانوار، ج 53، ص 187.
(20) بحار الانوار، ج 95، ص 336.
(21) بحار الانوار، ج 95، ص 336.
(22) بحار الانوار، ج 95، ص 337.
(23) بحار الانوار، ج 102، ص 234.
(24) بحار الانوار، ج 89، ص 331.
(25) بحار الانوار، ج 89، ص 340.
(26) بحار الانوار، ج 102، ص 193.
(27) بحار الانوار، ج 101، ص 311.
(28) بحار الانوار، ج 86، ص 354.
(29) بحار الانوار، ج 86، ص 61.
(30) بحار الانوار، ج 53، ص 329.
(31) بحار الانوار، ج 53، ص 330.
نجم الثاقب - در احوال حضرت ولی عصر صاحب العصر والزمان بقیت الله الاعظم (عجّل الله فرجه)