تأملی نو در نشانه های ظهور (١)

تأملی نو در نشانه های ظهور (1)
تقریرات درس آیت الله نجم الدین طبسی پیرامون قیام حسنی

تحقیق و تقریر محمد شهبازیان
ناشر: بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجّل الله فرجه)

فهرست مطالب

مقدمه مؤلف

سخن نگارنده
پیشگفتار
برخی موضوعات مطرح شده در روایات کتب أربعه در ارتباط با موضوع مهدویت
بررسی روایات «حسنی»
روایت اول
بررسی سندی
بررسی دلالی
تبیین روایت
روایت دوم
بررسی سند و منبع روایت
بررسی سندی «خطبه البیان»
گفتاری درباره ابن مسعود
تحقیقی درباره خطبه البیان
گفتار چندتن از علما درباره خطبه البیان
1. علامه مجلسی (رحمه الله)
2. میرزای قمی (رحمه الله)
3. ملامحسن فیض کاشانی (رحمه الله)
4. آیت الله محمدرضا طبسی (رحمه الله)
5. سید جعفر مرتضی عاملی (رحمه الله)
روایت سوم
بررسی سندی
نکته
روایت چهارم
روایت پنجم
بررسی سندی
بررسی دلالی
روایت ششم
روایت هفتم
نکته ای درباره کتاب و مؤلّف آن
روایت هشتم
دو نکته
کتابنامه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین، سیما امام زماننا الحجه بن الحسن العسکری.
و بعد..
رقیعه ارزشمند فاضل ارجمند، جناب آقای شهبازیان که بخشی از تقریرات درس حقیر «پیرامون مبانی کلامی مهدویت» می باشد را ملاحظه کردم. انصافاً با حوصله فراوان و دقت تمام، مطالب درس را پیاده و به منابع اصلی مراجعه کرده و ملاحظات ارزنده ای در پاورقی آورده است که جداً جای ستایش و تقدیر دارد. امیدوارم که در راه خدمت به اهل بیت نبی مکرم و نشر فرهنگ این سلاله طاهر که _ نشر اسلام اصیل است _ و ترویج فرهنگ مهدویت و مهدی باوری، موفق و مؤید باشند. ان شاء الله شاهد آثار ارزنده ایشان باشیم.

إنه ولیّ التوفیق.

قم مقدسه _ نجم الدین طبسی
15/2/89 برابر با
20/ج1/1431 ق

سخن نگارنده:
در مباحث مهدویت، علایم ظهور از پرتنش ترین موضوعات بوده و گفتارهایی متعدد در این باره نوشته شده است؛ اما با کمال تأسف، این عرصه از تفاسیر غیر علمی و ذوقی صرف و تطبیق های بی ثمر، در امان نبوده و گویا به موضوعی برای سرگرمی افراد مبدل شده است.
افرادی در این زمینه قلم زده یا سخنرانی کرده اند، که نه تنها تبیین صحیح از علایم به جامعه هدیه ننموده اند، بلکه راه سوء استفاده از این نشانه ها را برای مدعیان دروغین و نایبان ساختگی فراهم آورده اند که خود باید پاسخ گو باشند. عجیب تر این که برخی نویسندگان با توجه به روایاتی ضعیف یا جعلی، به دنبال اثبات فرضیات خود برآمده و تا جایی پیش رفته اند که حتی سخنانی دروغ را به نام معصومان (علیهم السلام) جعل نموده، و برای اغفال خواننده مطالبشان، تلاش می کنند.
این کتاب، قسمتی از تقریرات درس خارج مهدویت آیت الله نجم الدین طبسی _ حفظه الله _ می باشد که در حوزه مقدس قم و مرکز تخصصی مهدویت مطرح شده و با هدف پاسخ گویی به شبهات و تبیین عالمانه مباحث، ارائه گردیده است. نگارنده پس از تقریر مطالب و مراجعه به مصادر، آن ها را خدمت استاد تقدیم کردم. استاد نیز پس از ذکر ملاحظاتی، با نشر و چاپ آن موافقت فرمود که از ایشان به دلیل بذل توجه و لطف، بسیار متشکرم.
در این نگارش، سخنان و نظرات استاد محترم، متن اصلی انتخاب شده و نظرات و تحقیقات نگارنده به صورت پاورقی آمده است.
در پایان از همکاری مرکز تخصصی مهدویت، به ویژه حجه الاسلام و المسلمین یوسفیان (معاونت محترم پژوهش مرکز مهدویت) و تمام عزیزانی که در تدوین این مطالب بنده را یاری کرده اند، بسیار سپاسگزارم.

محمد شهبازیان
5/2/89

پیشگفتار

مجموع روایات مهدویت (با ادغام) 1439 روایت است(1). در این میان، 560 روایت از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، و باقی مانده آن ها از اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده است. عمده این روایات، از منابع و کتب شیعه بوده و مقدار کمی از آن ها نیز در منابع اهل سنت می باشد.
آیات مهدوی را نیز بالغ بر400 آیه شمرده اند که منظور، آیاتی است که تفسیر یا تأویل آن ها درباره حضرت مهدی (علیه السلام) و حوادث مربوط به مهدویت است.
روایات مهدوی از آن درجه اعتبار برخوردارند که منابع معتبر شیعی با وجود آن که بیشتر به مباحث فقهی می پردازند، از روایات مهدوی نیز غافل نشده اند.
برای نمونه در تهذیب الاحکام، ج7، ص179، باب الرهون، از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل شده است:
علی بن سالم عن أبیه قال: سألت ابا عبد الله (علیه السلام): عن الخبر الذی رُوی أن من کان بالرهن أوثق منه بأخیه المؤمن فأنا منه بریءٌ. فقال: «ذاک إذا ظهر الحق و قام قائمنا اهل البیت (علیهم السلام)».
«علی بن سالم از پدرش نقل می کند که او از امام صادق (علیه السلام) در مورد این روایت پرسش نمود؛ کسی که به رهن اخذ شده از برادر مؤمنش بیش از خود او اطمینان داشته باشد، مورد رضایت اهل بیت (علیهم السلام) نیست.
حضرت (علیه السلام) فرمودند: مراد زمان ظهور مهدی (علیه السلام) است.
برخی موضوعات مطرح شده در روایات کتب أربعه در ارتباط با موضوع مهدویت:
1. کامل شدن عقل در دوران ظهور؛
2. مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و میراث انبیاء؛
3. مهدی (علیه السلام) و لیله القدر؛
4. ظهور علم و گسترش آن در زمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف؛
5. انتقام گیرنده خون حسین (علیه السلام)؛
6. وراثت امام (علیه السلام) از ائمه (علیه السلام) و شباهت آن حضرت با ایشان؛
7. حضرت مهدی (علیه السلام) و حدیث لوح؛
8. حضرت مهدی (علیه السلام) از فرزندان فاطمه (علیها السلام)؛
9. حرمت نام بردنِ حضرت (علیه السلام).
و بسیاری عناوین دیگر.
اما آنچه باعث شد محور بحث خود را علایم ظهور قرار دهیم، ظهور برخی مدعیان و نایبان ساختگی، همچنین سوء برداشت و استفاده از علایم ظهور و وارد کردن آسیب هایی به مباحث مهدویت بوده است. در گام نخست به بررسی «قیام حسنی» در روایات مهدوی پرداخته و به نقد و بررسی آن ها می پردازیم.

بررسی روایات «حسنی»

روایت اول:
در کتب اربعه، تنها یک روایت نقل شده که چنین است:
عنه [محمد بن یحیی العطار] عن احمد بن محمد [بن عیسی الأشعری القمی] عن [حسن] ابن محبوب عن یعقوب السراج قال، قلت لأبی عبد الله (علیه السلام) متی فَرَج شیعتکم؟ قال: فقال اذا اختلف ولد العباس و وهی سلطانهم و طمع فیهم من لم یکن یطمع فیهم و خلعت العرب أعنتها و رفع کل ذی صیصیه صیصیته و ظهر الشامّی و أقبل الیمانیّ و تحرّک الحسنی و خرج(2) صاحب هذا الامر من المدینه الی مکه بتراث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم).
فقلت ما تراث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟ قال: سیف رسول الله و درعه و عمامته و برده و قضیبه و رایته ولأمته و سرجه حتی ینزل مکه فیخرج السیف من غمده و یلبس الدرع و ینشر الرایه و البرده و العمامه و یتناول القضیب بیده و یستأذن الله فی ظهوره فیطلع علی ذلک بعض موالیه فیأتی الحسنی فیخبره الخبر فیبتدر(3) الحسنی الی الخروج، فیثب علیه أهل مکه فیقتلونه و یبعثون برأسه الی الشامیّ فیظهر عند ذلک صاحب الامر فیبایعه الناس و یتبعونه...»(4)؛
یعقوب سراج روایت می کند که از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: «فَرَج شما چه زمانی است؟» فرمود: «وقتی فرزندان عباس با هم اختلاف کنند و سلطنت آنان سست شود و گروهی در نابودی آن ها تلاش کنند... و شامی و سفیانی ظهور کنند و حسنی به حرکت در آید و صاحب الامر همراه میراث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از مدینه به مکه برود... و مهدی از خدا برای ظهور اذن می طلبد، در این زمان، بعضی از یاران حسنی(5) از این امر مطلع می شوند و به حسنی خبر می دهند و او مبادرت به خروج کرده؛ اما اهل مکه او را می کشند و سرش را برای سفیانی می فرستند. این زمان، صاحب این امر ظهور خود را علنی کرده و مردم با او بیعت می کنند».
بررسی سندی:
علامه مجلسی در _مرآه العقول_ این حدیث را صحیح می داند؛ اما برخی درباره «یعقوب سراج» چنین می گویند:
1. ابن غضائری او را تضعیف کرده است.
2. با یعقوب احمر اشتراک نام دارد.
می توان در پاسخ چنین گفت:
1. کتاب رجالی منسوب به ابن غضائری، دلیلی بر استناد آن به او نیست. از طرفی، بزرگانی مانند کشی و نجاشی، «یعقوب سراج» را توثیق کرده اند(6).
2. علاوه بر تصریح علما بر وثاقت یک راوی، می توان وثاقت او را از راه های دیگر نیز احراز کرد:
الف. کثرت روایت از شخصی در کتب اربعه که البته «یعقوب» این ویژگی را ندارد.
ب. نقل اصحاب اجماع از یک فرد، البته اگر معارضی نداشته باشد که «یعقوب» این ویژگی را دارد؛ چرا که «حسن بن محبوب» از او نقل روایت کرده است.
3. حتی اگر او را «یعقوب احمر» بدانند، ضرری به حدیث نمی زند؛ چرا که علما «یعقوب احمر» را نیز ثقه دانسته اند(7).
بررسی دلالی:
1. این شخص، حسنی است نه حسینی. [به خلاف افرادی که گمان می کنند چون حسنی همان نفس زکیه است، و نفس زکیه نیز بنا بر روایتی در تفسیر عیاشی، از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است، حسنی نیز از فرزندان امام حسین (علیه السلام) می باشند.]
2. چهره ای منفی نیست و با وجود آن که اشاره ای به مثبت بودن دارد؛ اما تصریح به آن ندارد(8).
3. زمان خروجش پیش از ظهور علنی حضرت (علیه السلام) می باشد.
تبیین روایت:
علامه مجلسی (رحمه الله) و ملاصالح مازندرانی (رحمه الله) در شرح خود مطالبی ذیل روایت بیان می کنند که در برخی موارد با یک دیگر متفاوت است. برای فهم بهتر روایت، به مواردی از شرح این دو بزرگوار اشاره می کنیم:
ملاصالح مازندرانی در تفسیر این حدیث چنین می فرماید:
«اذا اختلف و لد العباس» أی جاء بعضهم بعد بعض و قام بأمر الإماره و السلطنه.
«و طمع فیهم» أی فی هضمهم و ملکهم.
«من لم یکن یطمع فیهم» و هو هُلاکو و قدنهض الیهم من بلاد الترک و ماوراء النهر بتقدیر الهی «و إذا أراد الله أمراً فلا مردّ له».
«و خلعت العرب أعنتها» و کان خلعها کنایه عن الذل و الانکسار و الخوف و الفرار.
«و ظهر الشامی» کأنه السفیانی الدجال(9).
«أقبل الیمانی» الی العراق.
«و تحرک الحسنی» من مکه لإراده الخروج.
«فیخرج السیف من غمده» یخرج إما من الإخراج و فاعله ضمیر الصاحب (علیه السلام) أو من الخروج و السیف فاعله فیکون ذلک علامه لظهوره (علیه السلام).
«فیطلع علی ذلک بعض موالیه» إلّا نسب أن ضمیر موالیه عائد الی الحسنی المذکور سابقاً و عوده الی الصاحب بعید جداً(10).
ملا صالح (رحمه الله) اعتقاد دارد مراد از بنی عباس، همان حکومت سابق آن ها است(11) که توسط هلاکوخان منقرض شد. عرب به ذلت و ترس می افتد و حضرت مهدی (علیه السلام) پس از ظهور سفیانی و حرکت یمانی به سمت عراق و تحرکات اولیه حسنی، از مدینه به سوی مکه حرکت می کند و برخی موالیان و یاران حسنی از طلب اذن حضرت (علیه السلام) مطلع می شوند و حسنی را خبر کرده و او اقدام به خروج می کند(12).
علامه مجلسی (رحمه الله) نیز بیاناتی بدین شرح دارد:
«خلعت العرب أعنتها» وهی کنایه عن طغیانهم و مخالفتهم للسلاطین.
«کل ذی صیصیه» أی أظهر کل ذی قدره قدرته و قوته.
«و خرج صاحب هذا الأمر» أی مختفیاً لیظهر بمکه.
(فیهلکهم الله دونها) أی قبل الوصول الی المدینه بالبیداء یخسف الله به و بجیشه الأرض کما وردت به الأخبار المتظافره(13)؛
«خلعت» کنایه از طغیان اعراب بر ضد سلاطین خود است؛ زمانی که هر صاحب قدرتی، قدرت خود را آشکار می کند و امام (علیه السلام) مخفیانه از مدینه به مکه می رود؛ چراکه ظهور علنی حضرت (علیه السلام) در مکه است.
در نهایت، لشکر سفیانی قبل از رسیدن به مدینه، در بیداء به زمین فرو رفته و از بین می روند؛ همان گونه که روایات بسیاری به آن دلالت دارند.
روایت دوم:
روایتی از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) است که پس از بیان مطالبی درباره آخرالزمان، نکته ای درباره حسنی و قیامش بیان می فرماید. متن روایت چنین است:
و تسیر الجیوش حتی تصیر بوادی القری فی هدوء و رفق، ویلحقه هناک ابن عمه الحسنی فی اثنی عشر الف فارس فیقول: «یا بن عم، أنا أحق بهذا الجیش منک، أنا ابن الحسن و أنا المهدی». فیقول المهدی (علیه السلام): «بل أنا المهدی». فیقول الحسنی: «هل لک من آیه فنبایعک؟» فیومئ المهدی (علیه السلام) إلی الطیر فتسقط علی یده، ویغرس قضیبا فی بقعه من الأرض فیخضر ویورق، فیقول له الحسنی: «یا ابن عم هی لک». ویسلم إلیه جیشه ویکون علی مقدمته، و اسمه علی اسمه(14)؛
پس از رسیدن سپاه حضرت (علیه السلام) به وادی قری، حسنی و لشکر دوازده هزار نفری او نزد حضرت (علیه السلام) آمده و حسنی می گوید: «ای پسرعمو! ریاست لشکر، حق من است؛ چرا که از فرزندان حسن (علیه السلام) و همان مهدی هستم». مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به او می گوید: «بلکه من مهدی هستم».
حسنی از آن حضرت نشانه و کرامتی می طلبد، تا با او بیعت کنند. مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به پرنده ای در آسمان اشاره کرده و آن پرنده در دستان حضرت (علیه السلام) قرار می گیرد. چوبی را نیز در زمین فرو می برد و آن چوب سبز شده و برگ می گیرد. این هنگام، حسنی با مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بیعت نموده و لشکر خود را تسلیم آن حضرت می کند.
بررسی سند و منبع روایت:
این روایت، اولین بار در کتاب عقدالدرر (اثر سلمی شافعی) نقل شده و کتب دیگر اهل سنت نیز آن را از سلمی شافعی نقل می کنند. مشکل اساسی روایت این جاست که عقدالدرر برای آن، سندی ذکر نکرده و روایت مرسله است.
از میان کتب روایی شیعه، این حدیث در هیچ یک از منابع دست اول حدیثی شیعه وجود ندارد و گویی نخستین شخصی که آن را نقل کرده، مرحوم حائری یزدی در کتاب الزام الناصب است. وی ذیل عنوان «خطبه البیان» از حضرت علی (علیه السلام)، روایتی نقل کرده که سند و متن آن بدین شرح است:
النسخه الاولی فی نسخه: حدثنا محمد بن أحمد الانباری قال: حدثنا محمد بن أحمد الجرجانی قاضی الری، قال: حدثنا طوق بن مالک، عن أبیه، عن جده، عن عبد الله بن مسعود، رفعه إلی علی بن أبی طالب (علیه السلام):
... ثم یسیر بالجیوش، حتی یصیر إلی العراق، و الناس خلفه و أمامه، علی مقدمته رجل اسمه عقیل، و علی ساقته رجل اسمه الحارث، فیلحقه رجل من أولاد الحسن فی اثنی عشر ألف فارس، و یقول: «یا ابن العم، أنا أحق منک بهذا الامر، لانی من ولد الحسن، و هو أکبر من الحسین». فیقول المهدی: «إنی أنا المهدی». فیقول له: «هل عندک آیه أو معجزه أو علامه». فینظر المهدی إلی طیر فی الهواء فیومئ إلیه، فیسقط فی کفه، فینطق بقدره الله تعالی، و یشهد له بالامامه، ثم یغرس قضیبا یابسا فی بقعه من الارض. لیس فیها ماء فیخضر و یورق، یأخذ جلمودا کان فی الأرض من الصخر، فیفرکه بیده و یعجنه مثل الشمع، فیقول الحسنی: «الامر لک» فیسلم و تسلم جنوده...(15).
بررسی سندی «خطبه البیان»:
اشکالاتی به سند روایت وارد است که حجیت آن را با مشکل رو به رو می کند که از این قرارند:
1. اولین اشکال، آن است که «مرفوعه» می باشد. البته احادیث مرفوع در نگاه اهل سنت _ آن هم از اصحابی همچون عبد الله بن مسعود _ از اقسام حدیث صحیح تلقی می شود؛ اما نزد امامیّه، از جمله روایات ضعیف محسوب شده و روایت را از حجیت ساقط می کند.
2. دومین مشکل، وجود عبد الله بن مسعود در سند در جایگاه راوی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) می باشد. از این جهت، سه انتقاد به سند وارد می شود.
الف. وفات عبد الله بن مسعود در سال 32 ق گزارش شده است؛ در حالی که این روایت و خطبه پس از جنگ جمل و شورش بصره، یعنی در سال 36 ق بیان گردیده است و امکان ندارد این روایت را ابن مسعود از علی (علیه السلام) در آن زمان نقل کرده باشد.
ب. اصلاً راویت ابن مسعود از امیرالمؤمنین (علیه السلام) معهود نیست. اهل سنت تصریح دارند که او از علی (علیه السلام) روایت نقل نکرده است.
ج. وثاقت او نزد ما ثابت نیست. مرحوم آیت الله خوئی می فرماید: «لم یثبت أنه والی علیاً (علیه السلام) و قال بالحق»(16).
و حتی مرحوم آیت الله خوئی می فرمایند: «علی هذا الاساس أثنی علیه السید المرتضی فی الشافی و استدل بروایاته علی المخالفین جدلاً»(17).
منظور اینکه اگر سید مرتضی (رحمه الله) در کتاب شافی او را بزرگوار دانسته و مدح کرده، جهت جدل با اهل سنت بوده است.
گفتاری درباره ابن مسعود:
در میان معاصرین کسی به اندازه مرحوم مامقانی تلاش نکرده که وثاقت ایشان را اثبات کند و ادله ای را نیز متذکر گردیده که جهت بررسی ادله مرحوم مامقانی و نقد آن ها به کتاب قاموس الرجال مرحوم تستری پرداخته و متن ایشان را متذکر می گردیم. ایشان ابتدا دلایلی در رد عبد الله بن مسعود آورده و سپس به نقد ادله مامقانی (رحمه الله) می پردازند. مرحوم تستری در قاموس الرجال چنین فرموده اند:
«قال المصنّف: یدلّ علی عدم قوله بإمامه غیر أمیرالمؤمنین -(علیه السلام) - امور:
الأوّل: کونه أحد الإثنی عشر الذین أنکرو علی أبی بکر غصبه الخلافه.
الثانی: مارواه الأمالی عن علیّ -(علیه السلام) - أنّه قال: خلقت الأرض لسبعه: بهم یرزقون و یمطرون و بهم ینصرون _ وعدّ منهم ابن مسعود _ وفی الحدیث: و هم الَّذین شهدوا الصلاه علی فاطمه _ (علیهما السلام) _ ورواه فرات فی تفسیره و نقله البحار عن الاختصاص.
الثالث: ما روی أنّه شهد الصلاه علی فاطمه.
الرابع: ما روی أنّه شهد الصلاه علی أبی ذر و قد صحّ عن النّبی -(صلی الله علیه و آله و سلم)- «تشهده عصابه من المؤمنین».
الخامس: مارواه الخزّاز، عنه، عن النّبی (صلی الله علیه و آله و سلم) «الأئمّه بعدی إثنا عشر، تسعه من صلب الحسین (علیه السلام) و التاسع مهدیّهم» و یبعد أن یرویه و لایعتقده.
قلت: إنّ الأربعه الاولی غیر ثابته، فخبر إنکار الإثنی عشر رواه البرقی فی آخر رجاله، والطبرسی فی احتجاجه و لم یعدّاه فیه. و إنّما رواه الخصال و خبره مختلط، فعدّ فیه ابیّ بن کعب من المهاجرین، مع أنّه من الأنصار؛ و ذکره أوّلاً فی من أنکر وترکه فی مابعد أخیراً، و ذکر فیه «زید بن وهب» فی من قال و تکلّم؛ مع أنّه راوی الخبر، و لم یکن صحابیّاً یدرک السقیفه، و لم یذکر فیه قیس بن سعد بن عباده و قد ذکر فی خبر رجال البرقی و نسب ما نسبه إلی ابن مسعود إلی قیس؛ فلابدّ أنّ «قیس بن سعد» بدّل بابن مسعود.
و خبر خلق الأرض طریقه عامّی، ورواه الکشّی و الاختصاص و لم یعدّاه فیه.
و خبر الصلاه علی فاطمه _ (علیها السلام) _ رواه الکشّی و الاختصاص بدونه.
و خبر صلاته علی أبی ذرّ أندر، و الأصل فی روایته سیف الناصبی الَّذی روی طلب أبی ذرّ من عثمان خروجه إلی ربذه، و کراهه عثمان له ذلک لئلّا یصیر أعرابیّاً بعد الهجره.
و خبر روایته النصّ علی الأئمّه _ (علیهم السلام) _ و إن تحقّق فی الجمله، حیث إنّ الخصال روی بطرق عنه: أنّ النبیّ _ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) _ قال: «الأئمه بعدی إثنا عشر من قریش» إلّا إنّهم رووه و لم یعملوا به، کما رأوا نصب النبیّ _ (صلی الله علیه و آله و سلم) _ لأمیر المؤمنین _ (علیه السلام) _ بالعین و لم یحفلوا به؛ و ایضاح الفضل یوضح مخالفه عملهم لروایاتهم و تناقضاتهم فی القول و العمل. و قد سردت أخباراً معتبره فی عدم إذعانه لاَمیرالمؤمنین _ (علیه السلام) _ و مخالفه فتاویه لفتاوی الأئمّه (علیهم السلام).
وفی مختلف أخبار ابن قتیبه: قال علیّ بن عاصم: قضی ابن مسعود فی الَّذی قال: «من یذبح للقوم شاه زوّجه أوّل بنت تولد لی» _ ففعل ذلک رجل _ أنّها امرأته و أنّ لها مهر نسائها.
و غایه ما یمکن أن یقال: إنّه وردت توبته، فنقل طرائف علیّ بن طاووس، عن کتاب محمَّد بن علیّ السّراج باسناده، عن ابن مسعود، قال: قال لی النبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم): یا ابن مسعود انّه قد انزلت عَلَیّ ((وَاتَّقُوا فِتْنَهً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکمْ خَاصَّهً وَاعْلَمُوا أَنَّ الله شَدِیدُ الْعِقَابِ )) و أنا مستودعکها، فکن لما أقول واعیاً و عنّی له مؤدّیاً: «من ظلم علیّاً مجلسی هذا کمن جحد نبوّتی و نبوّه من کان قبلی» فقال له الراوی: یا أبا عبدالرحمان سمعت هذا من النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)؟ قال: نعم: قال: فکیف ولیّت للظالمین؟ قال: لاجرم حلّت عقوبه عملی، و ذلک أنّی لم أستاذن إمامی کما استأذنه جندب و عمّار و سلمان، و أنا أستغفر الله و أتوب إلیه.
إلّا أنّه خبر واحد لا یکاد ینهض فی قبل تلک الأخبار المستفیضه(18)؛
مصنف [مرحوم مامقانی] می گوید: اموری بر اعتقاد ابن مسعود به امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دلالت دارد:
اول. او یکی از دوازده نفری بوده که خلافت ابوبکر را غاصبانه دانسته است.
دوم. آنچه از کتاب أمالی صدوق (رحمه الله) از علی (علیه السلام) نقل شده است که خداوند فرمود: «زمین را برای هفت نفر خلق کردم و... که یکی از آن ها ابن مسعود می باشد و...».
سوم. روایت شده است که او از نمازگزاران بر فاطمه (علیها السلام) بوده است.
چهارم. او از نمازگزاران بر پیکر ابوذر بوده است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «بر پیکر ابوذر، گروهی از مؤمنان نماز می خوانند».
پنجم. از او روایت ائمه اثنی عشر نقل شده است که اولین آن ها علی (علیه السلام) و آخرین آن ها مهدی از نسل حسین (علیه السلام) می باشد و بعید است کسی این روایت را نقل کند؛ اما به آن معتقد نباشد.
در جواب این دلایل می گوییم:
چهار خبر نخست، نزد محققان ثابت نیست؛ چرا که خبر اول را برقی (رحمه الله) در رجال خود آورده وطبرسی در احتجاج نقل کرده است؛ اما هیچ یک نامی از ابن مسعود نبرده اند. تنها مرحوم صدوق در کتاب خصال نام او را آورده که نمی توان به نقل شیخ صدوق (رحمه الله) اعتماد کرد؛ چرا که خبر دارای اشتباهاتی است؛ مانند اینکه در آن خبر، ابی بن کعب را از جمله مهاجران دانسته است؛ در حالی که او از انصار می باشد... یا اینکه در روایت، نام زید بن وهب را می آورد (به عنوان کسی که روایت را نقل کرده است)؛ در حالی که زید بن وهب از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده و سقیفه را درک نکرده است. همچنین او راوی خبر است؛ اما در نقل خصال، نام او در زمره کسانی آمده است که در آن جلسه، بر ضد ابوبکر سخن گفته اند...(19).
روایت آفرینش زمین و... به خاطر ابن مسعود، از طرف اهل سنت وارد شده و در کتب شیعه، مانند رجال کشی و اختصاص، پس از نقل این روایت، نام ابن مسعود را نیاورده اند.
در روایتِ نماز خواندن او بر پیکر مطهره حضرت زهرا (علیها السلام) نیز که از طریق رجال کشی و اختصاص نقل شده، نام او ذکر نگردیده است.
در خبری نیز که بیانگر نماز او بر پیکر ابوذر (رحمه الله) است، سیفِ ناصبی وجود دارد که این خبر را نمی توان قبول کرد.
و اینکه او درباره ائمه اثنی عشر حدیث نقل کرده است، دلیلی بر ولایت پذیری او نمی باشد؛ چرا که امثال او نیز این روایت ها را نقل کرده اند؛ اما بدان عمل نکرده اند. همان گونه که جانشینی علی (علیه السلام) را در غدیر دیدند؛ اما او را رها کردند.
در مقابل روایت هایی که نقل گردید، ما روایت های معتبری داریم که به عدمِ قبولِ رهبری علی (علیه السلام) از جانب او اشاره دارد. ... روایتی هم که می گوید: او توبه کرده است و مرحوم سید بن طاووس در طرائف آن را نقل نموده، یک خبر است(20) در برابر اخبار مستفیض و متعددی که عدم ولایت او را بیان کرده است. در نهایت، نمی توان تمام روایات را کنار نهاده و به یک روایت تمسک کرد.
تحقیقی درباره خطبه البیان:
اکنون که صحبت از خطبه البیان شد و کتب متعددی، به فقرات این خطبه درباره ظهور امام زمان (علیه السلام) استناد کرده اند، لازم است که به بررسی آن بپردازیم. درباره این خطبه، مرحوم آقا بزرگ طهرانی در کتاب ارزشمند الذریعه گزارشی محققانه ارائه داده که چنین است:
خطبه البیان: من الخطب المشهوره نسبتها الی أمیرالمؤمنین (علیه السلام) و لها نسخ مختلفه بالزیاده و النقصان. و الاتم منها یقرب من الخمسمأه بیت أنشاها بالکوفه کما فی بعض روایاتها او بالبصره کما فی أخری، لم یذکرها الرضی فی نهج البلاغه و کذا لم یذکره ابن شهر آشوب(21) فی المناقب فی عداد خطبه المشهوره. نعم ذکر فیه من خطبه التی لاتوجد فی النهج خطبه الافتخار کما اشرنا الیها، و لعل المراد منها هذه الخطبه فان فی أولها ما یقرب من سبعین اوصافه و خصاله بعنوان انا کذا، انا کذا مفتخرا بذلک کله أولها «الحمدلله بدیع السماوات و فاطرها، و ساطح المدحیات و قادرها و موتد الجبال و تاغرها، و مفجر العیون و باقرها، و مرسل الریاح و وزاجرها، و ناهی العواصف و آمرها و مزین السماء و زاهرها، و مدبر الافلاک و مسیرها» الی أن قال سلمان (علیه السلام): فقام الیه سوید بن نوفل الهلالی من لفیف الخوارج –الی قوله- «أنا آیه الجبار أنا حقیقه الأسرار» – الی قوله- «انا باب الأبواب أنا مسبب الاسباب» –الی قوله- «أنا الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» و عند قوله أنا المخبر عن الکائنات ذکر کثیرا من الملاحم، و عند قوله أنا أبوالمهدی قام مالک الأشتر و سأله عن وقت قیامه کما فی بعض نسخها. و هکذا أنا... أنا... الی أن صاح سوید بن نوفل و هلک فی ساعته، ثم قام مقداد بن الأسود الی آخر الخطبه المختلفه نسخها.
و قد أورد الشیخ علی البارجینی الیزدی الحائری فی کتابه الزام الناصب المطبوع اخیرا بایران ثلاث نسخ من هذا الخطبه، ذکرت فی احدیها أسماء اصحاب الحجه المهدی (علیه السلام)، و ذکرت فی الأخری أسماء ولاه الحجه علی البلاد، و نقل احدی تلک النسخ عن الدر المنظم فی السرالأعظم تألیف محمد بن طلحه الشافعی المتوفی 652، و نقل الشیخ سراج الدین حسن بعضها عن الدر المنظم أیضا، یوجد نسخه منها فی الرضویه کتابتها 1067 فی الرضویه أیضا. و أورد القاضی سعید القمی المتوفی بعد 1103 نسخه مختصره من هذه الخطبه فی شرحه لحدیث الغمامه، و شرح المحقق القمی المتوفی 1231 بعض فقرات هذه النسخه التی نقلها القاضی سعید فیما یقرب من ثلاثه آلاف بیت بالفارسیه، و طبع الشرح فی آخر جامع الشتات المذکور فی ج5، ص59، و لها شروح اخر یأتی بعضها فی الشین، و منها شرحها الموسوم بخلاصه الترجمان و الآخر الموسوم بمعالم التنزیل کما یأتی، و مر شرحها الفارسی آنفا و ترجمه هذه الخطبه بالفارسیه لنور علیشاه المتوفی 1212 توجد قطعه من الترجمه منضمه الی دیوان نور علیشاه فی سپهسالار و قد فاتنا ذکرها فی التراجم کما فاتنا ذکر ترجمتها نظما فی کاشان فی 846 بامر حاکمها شمس الدین محمد(22)؛
خطبه بیان، از خطبه های مشهور و منسوب به امیرمؤمنان (علیه السلام) است. نسخه های مختلفی از آن وجود دارد که عبارت های برخی، زیاد و برخی کم است؛ اما کامل ترین نسخه حدود پانصد سطر است که بنا بر برخی نقل ها، در کوفه ایراد شده و بنابر نقل های دیگر، در بصره ایراد گردیده است. مرحوم سیدرضی این خطبه را در نهج البلاغه نیاورده است و ابن شهر آشوب (رحمه الله) نیز این خطبه را با این نام در کتاب مناقب ذکر نکرده است؛ ولی باید متذکر شد که خطبه ای شبیه به خطبه البیان را با نام خطبه افتخار آورده است که شاید مراد از خطبه افتخار همان خطبه البیان باشد. ... این خطبه را شیخ علی بارجینی یزدی حائری در کتاب الزام الناصب آورده است ... سید شبر نیز تمام این خطبه را در رساله ای تحت عنوان علامات الظهور ذکر کرده و حافظ رجب برسی در کتاب مشارق الانوار فرازهایی از خطبه را متذکر شده است. همچنین قاضی سعید و محقق قمی نیز آن را بیان کرده اند.
در میان علمای معاصر _ همان گونه که صاحب الذریعه اشاره فرمود _ مرحوم حائری یزدی صاحب الزام الناصب، به سه نسخه از این خطبه اشاره کرده است که این سه خطبه را با این مقدمه و سند می آورد:
نسخه اول:
فی نسخه حدثنا محمد بن احمد الانباری قال حدثنا محمد بن احمد الجرجانی قاضی الری قال حدثنا طوق بن مالک عن أبیه عن جده عن عبد الله بن مسعود رفعه الی علی بن أبی طالب (علیه السلام) لما تولی الخلافه بعد الثلاثه أتی الی البصره فرقی جامعها و خطب الناس خطبه تذهل منها العقول و تقشعر منها الجلود فلما سمعوا منه ذلک اکثروا البکاء و النحیب و علا الصراخ قال و کان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قد أسر إلیه السر الخفی الذی بینه و بین الله عزوجل فلاجل ذلک انتقل النور الذی کان فی وجه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) الی وجه علی بن ابی طالب (علیه السلام) قال و مات النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) فی مرضه الذی أوصی فیه لعلی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و کان قد أوصی امیرالمؤمنین (علیه السلام) أن یخطب الناس خطبه البیان فیها علم ما کان و ما یکون الی یوم القیامه. قال فأقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد موت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) صابراً علی ظلم الأمه الی أن قرب أجله و حان وصایه النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) بالخطبه التی خطبه البیان فقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بالبصره و رقی المنبر و هی آخر خطبه خطبها...(23)؛
عبد الله بن مسعود در حدیثی مرفوعه، خطبه ای را از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است که آن حضرت (علیه السلام) پس از گذشت سه سال از حکومتش و در شهر بصره، سخنان کوبنده ای بیان کرد که شنوندگان را مدهوش نمود و مردم پس از شنیدن آن بسیار گریستند.
این، همان خطبه ای بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر بیماری، به علی (علیه السلام) وصیت نمود آن را برای مردم قرائت کند و در آن، علم اتفاقات گذشته و آینده تا روز قیامت قرار داشت و این خطبه، آخرین سخنرانی علی (علیه السلام) بود.
نسخه دوم:
من خطبه البیان بسم الله الرحمن الرحیم، و شروع خطبه البیان.
نسخه سوم:
الریحان الثانی فی خطبه خطبها فی الکوفه المعروفه بخطبه البیان أیضا، عن در المنتظم فی السر الأعظم لمحمد بن طلحه الشافعی و هو من أکابر علماء اهل السنه و قد ثبت عند علماء الطریقه و مشایخ الحقیقه بالنقل الصحیح و الکشف الصریح ان امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب _ کرم الله وجهه _ قال علی المنبر بالکوفه...(24)؛
خطبه ای از علی (علیه السلام) که در کوفه بیان کرد و به خطبه البیان معروف است. این خطبه در کتاب درّ المنتظم فی سر الاعظم که نویسنده آن، از بزرگان اهل سنت است، موجود بوده و نزد بزرگان طریقت، از طریق نقل و کشف، حقانیت این خطبه ثابت شده است.
گفتار چندتن از علما درباره خطبه البیان:
پس از گزارش صاحب الذریعه و آوردن مقدمه سه نسخه موجود به نام خطبه البیان، به بررسی اقوال علما پیرامون این خطبه می پردازیم.
1. علامه مجلسی (رحمه الله)
ایشان پس از بیان مطالبی درباره غلو و بیان اقسام تفویض، نظر خود را درباره خطبه البیان چنین بیان می کند:
و ما ورد من الاخبار الداله علی ذلک کخطبه البیان و أمثالها، فلم یوجد إلا فی کتب الغلاه و أشباههم...(25)؛
همان گونه که از کلام علامه مجلسی (رحمه الله) برمی آید، خطبه البیان را نپذیرفته و آن را به غلوکنندگان منسوب می داند.
2. میرزای قمی (رحمه الله)
وی در کتاب فقهی جامع الشتات، در بخش «فی الرد علی الصوفیه» در پاسخ به شخصی به نام علی اصغر که از انتساب خطبه البیان به حضرت علی (علیه السلام) و مضمون آن پرسش کرده است، بخشی نسبتاً مفصل را درباره خطبه آغاز کرده و چنین می گوید:
اولاً انتساب این خطبه به آن جناب بر حقیر ثابت نشده و در احدی از کتب معتبره امامیه ندیده ام... و همچنین در کلام احدی از علمای معتبری که به او اعتماد باشد، ندیدم. بلی؛ این خطبه و نظیر آن از کلمات که مشابه به آن است در کلام بعضی از متسنمین مسلک تصوف هست؛ از جمله در کتاب مناقب حافظ رجب برسی بسیاری از عبارات خطبه البیان و خطبه دیگر موسوم به تطنجیه و غیر آن هست....
خلاصه کلام این که در این خطبه و در خطبه تطنجیه و سایر کلماتی که حافظ رجب برسی در مناقب خود ذکر کرده، از این قبیل عبارت ها که مخصوص جناب اقدس الهی است و از زبان معجز بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده، بسیار است. لکن کلام، در صحت سند آنها است و در نزد حقیر به صحت نرسیده که این کلام از جناب امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد و خاتم المحدثین و قدوه المتشرعین و حجه الله علی العالمین المؤید بلطف الله الخفی و الجلی مولانا محمد باقر المجلسی5 با آن همه تبحر در بحار الانوار و اخبار ائمه الاطهار (علیهم السلام) آن ها را ذکر نکرده است؛ هر چند کتاب بحارالانوار نزد حقیر نیست که ملاحظه شود؛ لکن در رساله اعتقادات خود فرموده که آنچه برسی نقل کرده اعتباری ندارد... «و لا عبره بمارواه البرسی و غیره من الأخبار الضعیفه» و در ادامه برخی تناقضات میان خطبه البیان و قرآن را ذکر کرده و در نهایت پس از توجیه بعضی فقرات خطبه (پس از اینکه فرض بر صحت خطبه می گذارد) مجدداً بر عدم اعتبار خطبه اصرار می کند(26).
3. ملامحسن فیض کاشانی (رحمه الله)
و هی ما رواها الشیخ الحافظ رجب بن محمد البرسی الحلّی (رحمه الله) فی کتابه المسمی بمشارق انوار الیقین فی کشف اسرار امیرالمؤمنین (علیه السلام) ... و امثال هذه من الکلمات کثیره و خطبه البیان عنه (علیه السلام) مشهوره(27)؛
این خطبه را حافظ رجب برسی در کتاب مشارق انوار الیقین نقل کرده است و این خطبه از حضرت علی (علیه السلام) مشهور می باشد.
4. آیت الله محمدرضا طبسی (رحمه الله)
وی در کتاب الشیعه و الرجعه در «فصل فی الخطب و مایتعلق بالمهدی» خطبه البیان را آورده و مطالبی را از آن برداشت می کند. در پاورقی کتاب، درباره خطبه البیان چنین می فرماید:
نقلنا هذه الخطبه الشریف ه المشهوره المنسوبه الی مولانا سلطان العارفین و امام الموحدین امیر المؤمنین (علیه السلام) من کتاب دوحه الانوار للشیخ محمد الیزدی الحائری، ص150 و یوجد من هذه الخطبه الشریف ه فی الاقطار نسخ عدیده یظهر من مراجعه ج7 من الذریعه لشیخنا العلامه الطهرانی فی حرف الخاء، ص200 نقلها عن جماعه منهم المحدث العارف الناقد البصیر القاضی سعید القمی المتوفی سنه 1103 فی شرحه لحدیث الغمامه و منهم صاحب الزام الناصب و منهم العلامه الفقیه القمی فی جامع الشتات من ص772- 799....
در ادامه به برخی نسخ خطبه البیان اشاره فرموده و چنین می گوید:
نعم هذه الخطبه مشهوره باختلاف فی النسخ زیاده و نقیصه فی بعضها علی ما ذکره المحقق القمی من النسخه التی کانت عنده: «أنا الذی اوجدت السموات والارض فی طرفه عین» و لکن فی ثلاث نسخ عندی غیر موجوده و علی الاول لایمکن المصیر إلیها و الأخذ بظاهر تلک الفقره لکونها مخالفه للقرآن و یقول الله تعالی فی سوره الاعراف آیه53 ﴿إِنَّ رَبَّکمْ الله الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ...﴾ و لا اشکال فی أن مثل هذه العبارات مدسوسات الغلات و من مفتعلات أعدائه....
...و قولهم: «لولانا ما عبد الله» و قولهم: «نزّلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم» کما سیجیء فی هذه الخطبه الشریف ه بقوله: «معاشر الناس کأنی بطائفه منهم یقولون إن علی بن ابی طالب (علیه السلام) یعلم الغیب و هو الرب الذی یحیی الموتی و یمیت الاحیاء و هو علی کل شیء قدیر، کذبوا و رب الکعبه ایها الناس قولوا فینا ما شئتم و لاتنسبونا الی الربوبیه و اجعلونا مربوبین» فعلیه کل عباره کانت مخالفه لظاهر القرآن و لم تکن قابله للتأویل الصحیح فهم صلوات الله علیهم برآء منها، فهی من الدجالین و المعاندین ضروره انهم بمنزله شخص واحد لایصدر عنهم ما یخالف التنزیل فکون الخطبه الشریف ه مشتمله علی بعض الفقرات المدسوسه کما فی النسخه التی کانت عند المحقق القمی لایقدح و لایوجب القاء جمیع الخطبه الشریف ه کما لایخفی عند أهل التحقیق(28).
خلاصه این کلام، چنین است:
این خطبه را که به حضرت علی (علیه السلام) منسوب است، از کتاب دوحه الانوار نقل می کنم؛ در حالی که این خطبه بنا بر نقل صاحب الذریعه دارای نسخ متعدد و شروح زیادی می باشد.... البته نباید غافل شد که برخی از غلات وجاعلان، فرازهایی را به خطبه افزوده اند که با توجه به مخالفت با قرآن، فقط آن فرازها را کنار می گذاریم.
5. سید جعفر مرتضی عاملی (رحمه الله)
وی در کتاب مختصر و مفید و همچنین در کتاب دراسه فی علامات الظهور و الجزیره الخضراء متذکر بحث مورد نظر ما شده است(29). به ویژه در مقاله خود پیرامون خطبه البیان در کتاب دراسه فی علامات الظهور والجزیره الخضرا به گونه ای مفصل، خطبه را بررسی کرده است.
او در نهایت، پس از وارد کردن اشکالاتی به سند نسخه اول، از قبیل عدم امکان نقل خطبه، توسط عبد الله بن مسعود، مقداد، سلمان و...، اشتباهات نحوی، بلاغی، تاریخی و حتی به کاربردن کلمات فارسی در این متن عربی، نسخه های دوم و سوم را نیز بررسی متنی کرده و تمام آن ها را زیر سؤال می برد و این خطبه را جعلی یا تحریف شده می داند. وی در پایان مطالب خود، چنین می گوید:
در پایان، دو احتمال پیش روی داریم:
1. احتمال اول این است که شاید بعضی بر گوشه ای از علامات ظهور آگاهی یافته باشند، خصوصاً آنچه از طریق شیعه و دیگران نقل شده، و آن را با این شیوه نو و بدیع، مرتب و علاماتی را هم که در این باره به مزاجشان خوش آمده و غالباً سند معتبری هم ندارد، بدان افزوده باشند. پس آن را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت داده تا بلکه در دل ها جایی پیدا کند و حتی آن را دو یا سه مرتبه تجربه کرده باشند؛ همان گونه که آن را در متون سه گانه دیدیم.
2. احتمال دوم اینکه: این خطبه اصل مسلمی داشته است؛ لکن هوا پرستان، با آن بازی کرده و تحریف گران، آن را تحریف نموده، چیزهایی را بدان افزوده و چیزهایی را از آن کاسته باشند و به حدی تحریف شده که بیشتر نشانه های اصلی خود را از دست داده و از انسجام و بلاغت لازم، تهی شده و به این درجه سقوط و رکیک بودن و مشحون ازمطالب باطل و گمراه کننده تنزل کرده، تا آن جا که خروج کلی از بدیهی ترین قواعد عربی، نحو و صرف و اصول خطابه از نشانه های بارز و آشکار آن گردیده است.
شاید هم بعضی از غالیان، صوفیان، باطنیان و شاید هم یهودیان که در این زمینه، چراگاه سرسبز و زمینه مناسبی برای اشاعه و نشر مطالب باطل و گمراه کننده خویش یافته اند، در آن دستی داشته اند(30).
روایت سوم:
روایتی از علامه مجلسی (رحمه الله) در بحارالانوار بدین صورت نقل می کنند:
روی فی بعض مؤلفات أصحابنا، عن الحسین بن حمدان، عن محمد بن إسماعیل و علی بن عبد الله الحسنی، عن أبی شعیب (و) محمد بن نصیر(31)، عن عمر بن الفرات، عن محمد بن المفضل، عن المفضل بن عمر قال: سألت سیدی الصادق (علیه السلام) ...
ثم یخرج الحسنی الفتی الصبیح الذی نحو الدیلم! یصیح بصوت له فصیح یا آل أحمد أجیبوا الملهوف، و المنادی من حول الضریح فتجیبه کنوز الله بالطالقان کنوز و أی کنوز، لیست من فضه و لاذهب، بل هی رجال کزبر الحدید، علی البراذین الشهب، بأیدیهم الحراب، و لم یزل یقتل الظلمه حتی یرد الکوفه و قد صفا أکثر الأرض، فیجعلها له معقلا. فیتصل به و بأصحابه خبر المهدی (علیه السلام)، و یقولون: یا ابن رسول الله من هذا الذی قد نزل بساحتنا، فیقول: اخرجوا بنا إلیه حتی ننظر من هو؟ و ما یرید؟ و هو و الله یعلم أنه المهدی، و أنه لیعرفه، لم یرد بذلک الأمر إلا لیعرف أصحابه من هو؟ فیخرج الحسنی فیقول: إن کنت مهدی آل محمد فأین هراوه جدک رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاتمه، و بردته، و درعه الفاضل، و عامته السحاب، و فرسه الیربوع و ناقته العضباء، و بغلته الدلدل، و حماره الیعفور، نجبیه البراق، و مصحف أمیرالمؤمنین (علیه السلام) ؟ فیخرج له ذلک ثم یأخذ الهراوه فیغرسها فی الحجر الصلد و تورق، و لم یرد ذلک إلا أن یری أصحابه فضل المهدی (علیه السلام) حتی یبایعوه. فیقول الحسنی: الله أکبر مد یدک یا ابن رسول الله حتی نبایعک. فیمد یده فیبایعه و یبایعه سائر العسکر الذی مع الحسنی إلا أربعین ألفا أصحاب المصاحف المعرفون بالزیدیه، فانهم یقولون: ما هذا إلا سحر عظیم. فیختلط العسکران فیقبل المهدی (علیه السلام) علی الطائفه المنحرفه، فیعظهم و یدعوهم ثلاثه ایام. فلایزدادون إلا طغیانا و کفرا. فیأمر بقتلهم فیقتلون جمیعا ثم یقول لأصحابه: لا تأخذوا المصاحف، و دعوها تکون علیهم حسره کما بدلوها و غیروها و حرفوها و لم یعملوا بما فیها(32)...(33)؛
مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) پرسید: «سپس چه می شود؟» امام فرمود:
حسنی، جوان خوش صورت از سوی دیلم خروج می کند و با صدای رسا فریاد می زند: «ای آل احمد! منادیِ جانب ضریح را پاسخ دهید». پس گنج های طالقان که مردان آهنینی هستند او را لبیک می گویند، تا آن که حسنی وارد کوفه می شود. سپس خبر او به مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می رسد. یاران حسنی می گویند: «این کیست که به قلمرو ما آمده است؟» حسنی می گوید: «به سراغ او خواهیم رفت». در این هنگام، می داند که او مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. پس با لشکریان خود که به آنان زیدیه می گویند، نزد مهدی می آید و از او معجزه می طلبد. ... حسنی تسلیم می شود و با مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بیعت می کند. تمام لشکریان او نیز تسلیم می شوند، مگر چهل هزار زیدی مذهب که بیعت نمی کنند. مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف با آنان می جنگد و دستور می دهد همه را به قتل برسانند.
بررسی سندی:
در این سند، چند اشکال وجود دارد:
الف. حسین بن حمدان خصیبی وجود دارد: نجاشی و ابن الغضائری او را فاسد المذهب می دانند و مرحوم علامه مجلسی در الوجیزه او را تضعیف کرده است.
مرحوم مامقانی نیز او را تضعیف می کند و مرحوم تستری در قاموس الرجال و مرحوم خوئی در معجم رجال، حدیث او را قبول نکرده اند(34).
ب. در سند این روایت، «محمد بن نصیر نمیری» وجود دارد که از ملعونان و خارج شدگان از دین است و تفصیل زندگانی و ادعاهایش در کتب رجال آمده است(35).
ج. در سند الهدایه چنین آمده است: (عن محمد بن المفضل قال: سألت)، در حالی که در متن روایت، از مفضل نام می برد. این نشان می دهد در سند _الهدایه_، سقطی صورت گرفته در حالی که علامه مجلسی آن را کامل آورده است.
نکته:
علامه مجلسی (رحمه الله) در پایان حدیث مفضل بن عمر، بیان می کند که این حدیث را در کتاب مختصر بصائر الدرجات(36) تألیف شیخ حسن بن سلیمان دیده ام؛ اما لازم ذکر است که سند موجود در کتاب مختصر بصائر(37) همان سند کتاب الهدایه الکبری می باشد و به تصحیح سند کمکی نمی کند و ضعف سند، باقی است.
در نهایت می توان گفت روایت، به دلیل وجود «حسین بن حمدان» و «محمد بن نصیر» دارای ضعف و غیر معتبر است. متن کلام علامه مجلسی (رحمه الله) درباره کتاب مختصر بصائر الدرجات چنین است:
اقول: روی الشیخ حسن بن سلیمان فی کتاب منتخب البصائر هذا الخبر هکذا: حدثنی الأخ الرشید محمد بن إبراهیم بن محسن الطارآبادی(38) أنه وجد بخط أبیه الرجل الصالح إبراهیم بن محسن هذا الحدیث الآتی ذکره، و أرانی خطه و کتبته منه، و صورته: الحسین بن حمدان، و ساق الحدیث کما مر إلی قوله لکأنی أنظر إلیهم علی البراذین الشهب بأیدیهم الحراب، یتعاوون شوقا إلی الحرب کما تتعاوی الذئاب أمیرهم رجل من بنی تمیم یقال له شعیب بن صالح، فیقبل الحسین (علیه السلام) الیهم وجهه کدائره القمر، یروع الناس جمالا فیبقی علی أثر الظلمه فیأخذ سیفه الصغیر و الکبیر، و العظیم و الوضیع. ثم یسیر بتلک الرایات کلها حتی یرد الکوفه، و قد جمع بها أکثر أهل الأرض یجعلها له معقلا ثم یتصل به وبأصحابه خبرالمهدی فیقولون له: یا بن رسول الله من هذا الذی نزل بساحتنا؟ فیقول الحسین (علیه السلام): اخرجوا بنا إلیه حتی تنظروا من هو و ما یرید؟ و هو یعلم و الله أنه المهدی (علیه السلام) و إنه لیعرفه، و إنه لم یرد بذلک الأمر إلا الله، فیخرج الحسین (علیه السلام) و بین یدیه أربعه آلاف رجل فی أعناقهم المصاحف، و علیهم المسوح، مقلدین بسیوفهم، فیقبل الحسین (علیه السلام) حتی ینزل بقرب المهدی (علیه السلام) فیقول: سائلوا عن هذا الرجل من هو و ماذا یرید؟»(39).
نکته جالب در روایت مفضل بن عمر از کتاب مختصر بصائرالدرجات این است که دو تفاوت اساسی با سند و متن منقول از الهدایه الکبری دارد:
الف. در سند مختصر البصائر الدرجات نام مفضل بن عمر در سند حذف نشده است، به خلاف سند الهدایه الکبری.
ب. متن روایت مختصر البصائر الدرجات تا جمله «ثم یخرج الحسنی...» مشابه با متن الهدایه الکبری می باشد اما همان گونه که در متن اصلی و نقل علامه مجلسی (رحمه الله) مشاهده می شود، کلمه «الحسنی» به «الحسین (علیه السلام)» تبدیل شده است(40).
روایت چهارم:
حدیث مفصلی در ملاحم(41) سید بن طاووس از فتن سلیلی آورده است که اشاره ای به حسنی دارد. در این روایت، پس از بیان شهرهای یاران حضرت مهدی (علیه السلام) و شروطی که حضرت (علیه السلام) برای پذیرش بیعت قرار داده اند، چنین می گوید:
و یسیر بالجیوش حتی یترک وادی الفتن و یلحقه الحسنی فی اثنی عشر ألفاً فیقول: أنا أحق بهذا الامر منک. فیقول له: هات علامات داله. فیومی الی الطیر فیسقط علی کتفه و یغرس القضیب الذی بیده فیخضر و یعشوشب. فیسلم الیه الحسنی الجیش و یکون الحسنی علی مقدمته...(42).
سید بن طاووس، سند این روایت را چنین ذکر می کند:
عن فتن السلیلی، بسنده: حدثنا الحسن بن علی المالکی قال: حدثنا ابوالنصر علی بن حمید الرافعی قال: حدثنا محمد بن الهیثم البصری قال: حدثنا سلیمان بن عثمان النخعی قال: حدثنا سعید بن طارق عن سلمه بن انس عن الاصبغ بن نباته قال خطب امیرلمؤمنین (علیه السلام) خطبه فذکر المهدی...(43).(44)
اکنون لازم است به دو مطلب اشاره کنیم:
الف. طریق سید بن طاووس به سلیلی:
سید بن طاووس (رحمه الله) همان گونه که در مقدمه کتاب خود آورده، ملاحم خود را از روایات سه کتاب تشکیل داده است: ملاحم ابن حماد، فتن سلیلی، فتن بزّار.
البته ابن طاووس (رحمه الله) در کتاب خود درباره فتن سلیلی و روایات موجود در آن می گوید:
فاننی عازم علی أن أعلق فی هذه الاوراق ماوجدته علی سبیل الاتفاق فی کتاب الفتن تألیف السلیلی ابن احمد بن عیسی بن شیخ الحسائی من رواه الجمهور من نسخه اصلها فی المدرسه المعروفه بالمزکی بالجانب الغربی من البلاد الواسطیه تاریخ کتابتها سنه سبع و ثلاثمائه(45) و درک ما تضمنته علی الرواه و أنا برئٌ من خطره لأننی أحکی ما أجده بلفظه و معناه ان شاءالله تعالی؛
من قصد دارم آنچه در کتاب فتن سلیلی از نسخه ای که اصل آن در مدرسه مزکی با تاریخ کتابت 307ق. است، مطالبی را نقل کنم. البته من خود را از اشتباهات آن مبرا دانسته و فقط نقل کلام می کنم.
و طریق خود به این کتاب را چنین آورده است:
کتاب الفتن لأبی صالح السلیلی ابن احمد بن عیسی ابن شیخ الحسانی تاریخ نسخه الاصل سنه سبع و ثلاث مائه بخط مصنفها فی المدرسه المعروفه بالترکی بجانب الغربی من واسط من نسخه هی الاصل علی ماحکاه من ذکره أنه شاهدها(46)؛
کتاب الفتن، متعلق به سلیلی است و تاریخ نسخه اصلی که مصنف کتاب آن را نوشته است، متعلق به سال 307ق می باشد و در مدرسه ترکی شهر واسط موجود است. این نسخه موجود بنابر شهادت شخصی که شاهد کتابت آن از روی نسخه اصلی بوده، می باشد.
بسیار روشن است که طریق سید بن طاووس (رحمه الله) به سلیلی و نقل سید (رحمه الله) از این کتاب، مرسل می باشد و طریق قابل خدشه است و این کتاب به اصطلاح وجاده است(47). همچنین شخص سلیلی که با نام «ابی صالح السلیلی بن احمد بن عیسی بن شیخ الحسائی (السائی)» معرفی شده، مجهول و نامشخص است(48).
ب. در سند روایت نیز افراد مهملی وجود دارد که اعتبار روایت را از بین می برد. «افرادی مانند سلیمان بن عثمان»، «سعید بن طارق» و «سلمه بن انس» مهمل بوده و نامی از آن ها در کتب رجالی دیده نمی شود.
روایت پنجم:
روایتی را شیخ طوسی (رحمه الله) در کتاب الغیبه (باب بعض صفاته و منازله و سیرته (علیه السلام) ) ص468 آورده اند که بدین صورت می باشد:
«اخبرنا أبو محمد المحمدی عن محمد بن علی بن الفضل عن أبیه عن محمد بن ابراهیم بن مالک عن ابراهیم بن بنان الخثعمی عن احمد بن یحیی بن المعتمر (در برخی نسخ المعتمد) عن عمرو بن ثابت(49) عن أبیه عن أبی جعفر (علیه السلام) - فی حدیث طویل- قال: یدخل المهدی الکوفه و بها ثلاث رایات قد اضطربت بینها، فتصفوله فیدخل حتی یأتی المنبر و یخطب و لایدری الناس ما یقول من البکاء، و هو قول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «کأنی بالحسنی و الحسینی» و قد قاداها [رایات] فیسلمّها الی الحسینیّ فیبایعونه ...»
امام باقر (علیه السلام) فرمود: مهدی وارد کوفه می شود، در حالی که سه گروه با هم در کشمکش هستند اما در برابر او تسلیم می شوند، مهدی به منبر می رود و خطبه می خواند؛ اما از شدت صدای گریه، سخنان او مشخص نیست. این است سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «گویا حسنی و حسینی را می بینم» پس مهدی رهبری رایات را دارد و آن رهبری را به حسینی تنفیذ می کند و مردم نیز از او بیعت می کنند».
متن این حدیث، متن غریبی است که با بقیه روایات تفاوت دارد.
بررسی سندی:
در سند این روایت، حداقل سه نفر مجهول یا به عبارتی مهمل وجود دارد: محمد بن ابراهیم بن مالک، ابراهیم بن بنان الخثعمی، احمد بن محمد بن یحیی بن المعتمر (المعتمد).
این سه نام، در کتب رجالی موجود نیست و مرحوم نمازی پس از ذکر نام آن ها در کتاب مستدرکات علم الرجال(50) می فرماید: «لم یذکروه»(51).
در نهایت، این روایت اعتبار سندی ندارد و نمی توان به متن آن، استناد کرد.
بررسی دلالی:
این روایت، با روایات دیگر همخوانی ندارد؛ چرا که این جا سخن از «حسنی و حسینی» با هم است و محوریت با حسینی می باشد و حسنی رایت را تحویل می دهد. در روایت قبل، برخورد امام با حسنی در مسیر عراق است؛ اما در این جا این اتفاق در خود عراق می افتد(52). به هر حال، متن روایت نیز غریب است.
روایت ششم:
مرحوم علامه مجلسی بخشی از خطبه الملاحم منسوب به حضرت علی (علیه السلام) را نقل می کند که در آن، به حسنی اشاره شده است. سخن علامه مجلسی (رحمه الله) چنین است:
و فی خطبه الملاحم لامیر المؤمنین (علیه السلام) التی خطب بها بعد وقعه الجمل بالبصره قال: یخرج الحسنی صاحب طبرستان مع جم خیله و رجله حتی یأتی نیشابور فیفتحها و یقسم أبوابها ثم یأتی إصبهان، ثم إلی قم، فیقع بینه و بین أهل قم وقعه عظیمه یقتل فیها خلق کثیر فینهزم أهل قم، فینهب الحسنی أموالهم ویسبی ذراریهم و نساءهم و یخرب دورهم، فیفزع أهل قم إلی جبل یقال لها «وراردِهار»(53) فیقیم الحسنی ببلدهم أربعین یوما، و یقتل منهم عشرین رجلا، یصلب منهم رجلین ثم یرتَحل عنهم(54).
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه ای که پس از جنگ جمل در بصره ایراد کرد، فرمود: حسنی صاحب طبرستان با گروه زیادی از سواره و پیاده نظام خود قیام می کند و به سوی نیشابور رفته، آن جا را فتح می کند پس به اصفهان و آن گاه به قم می رود و نبردی میان او و قمی ها رخ می دهد که عده زیادی کشته می شوند. سپس قمی ها به سوی منطقه «وراردهار» گریخته و بدان جا پناهنده می شوند. حسنی پس از پیروزی، چهل روز در قم می ماند و اموال آنان را غارت و زن و فرزندشان را اسیر می کند و دو نفر را به دار می آویزد.
این حدیث را در هیچ یک از کتب حدیثی، غیر از بحارالانوار نیافتیم و همان گونه که مشخص است، به دلیل عدم ذکر سند از جانب علامه مجلسی (رحمه الله)، قابل پذیرش نیست و نمی توان بدان تمسک کرد. علاوه بر اینکه متن آن هم غیر قابل قبول است؛ چرا که متنی غریب است و اگر قائل شویم که حسنی (بنا بر روایت های قبلی) از یاران حضرت مهدی (علیه السلام) است، امکان ندارد با اهل قم که از جایگاه ویژه ای در روایات برخوردار است و امید شیعیان جهان می باشد، چنین برخوردی کند(55).
روایت هفتم:
در کتاب سرور اهل الایمان، تألیف بهاءالدین علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید الحسینی النجفی چنین آمده است:
عن عثمان بن عیسی عن بکر بن محمد الأزدی عن سدیر قال: قال ابوعبد الله (علیه السلام) یا سدیر الزم بیتک و کن حلساً من أحلاسه و اسکن ما سکن اللیل و النهار. فاذا بلغ أنّ السفیانی قدخرج فارحل إلینا و لو علی رجلک. قلت: جعلت فداک هل قبل ذلک شئٌ؟ قال: نعم. و أشار بیده بثلاث أصابعه الی الشام و قال: ثلاث رایات: رایه حسنیه و رایه أمویه و رایه قیسیه فبینماهم [علی ذلک] اذ قد خرج السفیانی فیحصد هم حصد الزّرع ما رأیت مثله قطّ(56)؛
سدیر می گوید: امام صادق (علیه السلام) به من فرمود: ای سدیر! در خانه ات بنشین و حرکتی مکن، تازمانی که به تو پیامی برسد که سفیانی خروج کرده است. آن گاه خودت را به هر صورت ممکن به ما برسان. گفتم: فدایتان شوم آیا قبل از خروج سفیانی نشانه ای دیگر وجود دارد؟ فرمود: بله و با انگشتان خود به سمت شام اشاره کرد و فرمود: سه پرچم خواهد بود؛ پرچمی حسنی، پرچمی اموی و پرچمی قیسی....
نکته ای درباره کتاب و مؤلّف آن:
آقابزرگ طهرانی (رحمه الله) در کتاب الذریعه(57) ذیل نام همین کتاب سرور اهل الایمان چنین می فرماید:
فی علامات ظهور صاحب الزمان قال فی البحار و صرح أیضاً فی الریاض بانه للسید النسابه بهاء الدین علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النجفی النیلی. أقول یظهر من صدر الکتاب انه منتخب من کتاب الغیبه للسید بهاء الدین المذکور الذی کان مفصلاً. فانتخب السید نفسه من کتابه الغیبه هذا الکتاب و کتبه بخطه و لم یسمه باسم و لما وجد بعض الأفاضل الکتاب بخط السید استنسخه عن خطه بعینه و سماه بهذا الاسم و اصل کتابه الغیبه(58) کما یاتی فی حرف الغین مختصر من کتاب الانوار المضیئه فی احوال المهدی تألیف السید علم الدین علی بن عبدالحمید بن مختار بن معد الموسوی کما فصلناه فی ج2، ص442...
اول الکتاب ما لفظه «و بعد فهذه اخبار منقوله من خط السید الکامل السعید السید علی بن عبدالحمید من کتاب الغیبه رتبتها علی ما وجدتها بخطه و سمیتها سرور اهل الایمان فی علایم ظهور صاحب الزمان راجیاً بهالی و له رجوح المیزان یوم تشیب فیه الولدان...» قال فی اول البحار(59) عند ذکرالکتاب «انه مشتمل علی نوادر الاخبار و السید المذکور من افاضل النقباء النجباء...» اقول: هو استاذ الشیخ ابی العباس احمد بن فهد الحلی....
این کتاب درباره علایم ظهور صاحب الزمان (علیه السلام) می باشد... و از مقدمه کتاب مشخص می شود که این کتاب گزیده ای از کتاب الغیبه همین نویسنده است و در اصل کتاب الغیبه خود را تلخیص کرده است. پس برخی از علما، نام سرور اهل الایمان را بر آن گذاشته و آن را نسخه برداری کردند. کتاب الغیبه نیز مختصری از کتاب الانوار المضیئه، تألیف سید علم الدین علی بن عبدالحمید بن معد الموسوی می باشد... می گویم که صاحب سرور اهل الایمان استاد شیخ احمد بن فهدحلی است.
این روایت را به جز علامه مجلسی (رحمه الله)شخص دیگری از سرور اهل الایمان نقل نکرده است. البته مرحوم کلینی همین روایات را بدون اضافه ای که صاحب سرور بعد از عبارت «و لو علی رجلک» دارد، نقل کرده است. متن حدیث در روضه کافی چنین است:
عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن عثمان بن عیسی عن بکر بن محمد عن سدیر قال: قال ابوعبد الله (علیه السلام): یا سدیر الزم بیتک... و لو علی رجلک(60).
علامه مجلسی (رحمه الله) در مرآه العقول(61) این حدیث را حسن یا موثق می شمارد.
اما روایت روضه کافی، آن اضافه ای را که در کتاب سرور می باشد، ندارد و کسی هم غیر از این کتاب، چنین نقلی را نیاورده است. در نتیجه نمی توان به روایت سرور اهل الایمان اعتماد نموده و آن اضافه را قبول کرد(62).
روایت هشتم:
متنی که در این بخش، درباره آن سخن خواهیم گفت، روایت و حدیث محسوب نمی شود؛ لکن مستندی است که بر وجود حسنی دلالت دارد و آن هم سخن مأمون عباسی است.
این سخن را ابتدا سید بن طاووس از کتاب ندیم الفرید(63) ابن مسکویه نقل کرده و مرحوم علامه مجلسی نیز(64) آن را به نقل از طرائفِ سید بن طاووس می آورد. در این کلام که به ادعای ابن مسکویه جوابی از جانب مأمون برای نامه برخی از بنی هاشم است، مأمون عباسی پس از ذکر مدایح حضرت علی (علیه السلام) و امامان (علیهم السلام) به ذکر نکاتی درباره دلایل واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (علیه السلام) می پردازد و در ادامه جواب، نامی از حسنی و قیام او برده و چنین می گوید:
«من الطرائف المشهوره ما بلغ إلیه المأمون فی مدح امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) و مدح اهل بیته (علیه السلام) ذکره ابن مسکویه صاحب التاریخ... فی کتاب سماه _ندیم الفرید_ یقول فیه حیث ذکر کتابا کتبه بنوهاشم یسألون جوابهم، ما هذا لفظه: فقال المأمون: بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد علی رغم أنف الراغمین... فالرشید اخبرنی عن آبائه و عما وجد فی کتاب الدوله و غیرها، أن السابع من ولد العباس لاتقوم لبنی العباس بعده قائمه و لاتزال النعمه متعلقه علیهم بحیاته، فإذا أودعت فودعها فاذا أودع فوّدعاها، اذا فقدتم شخصی فاطلبوا لانفسکم معقلاً و هیهات، ما لکم إلا السیف یأتیکم الحسنی الثائر البائر، فیحصدکم حصداً أو السفیانی المرغم و القائم المهدی یحقن دمائکم إلا بحقها...(65).
چیزی جز شمشیر برای شما نیست. حسنی بر شما حمله می کند و خونخواهی نموده، شما را نابود خواهد کرد.
همان گونه که مشخص است، این نامه نیز به دلیل عدم حجیت و اعتبار سندی، نهایت مطلبی را که مشخص می کند، وجود حسنی و قیام او می باشد و بیش از آن مطلبی ارائه نمی کند.
دو نکته:
1. شیخ مفید (رحمه الله) کشته شدن حسنی را از نشانه های ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دانسته و چنین می گوید:
قد جاءت الآثار بذکر علامات لزمان قیام القائم المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و حوادث تکون امام قیامه و آیات و دلالات: فمنها... قتل الحسنی...(66).
2. ملاصالح مازندرانی (رحمه الله) در شرح بر کتاب شریف کافی(67)، اشاره می فرماید که نفس زکیه، همان حسنی است. البته این، نظر او است و حسنی با نفس زکیه تفاوت دارد.
در مجموع، باید چنین گفت که با توجه به متون روایات، به ویژه متن حدیث نقل شده از روضه الکافی می توان به اصل وجود قیام حسنی اذعان کرد؛ اما درباره اینکه او چه خصوصیاتی دارد و آیا چهره ای مثبت است و در قبال او وظیفه ای داریم یا نه و آیا باید از او تبعیت کرد، مطلبی از سوی امامان (علیهم السلام) ذکر نشده است و نمی توان سخنانی که در ذهن برخی گویندگان جاهل یا معاند پرورش یافته است را قبول کرد و با مدعیان حسنی همراهی نمود(68).

کتابنامه

1. ابطحی، سید محمد علی، تهذیب المقال، دوم، قم، بی نا، چ2، 1417ق.
2.ابن بابویه، محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، قم، دفتر نشر اسلامی، 1416ق.
3.تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، 1410ق.
4.تهرانی، آقا بزرگ، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، سوم، بیروت، دارالأضواء، چ3، 1403ق.
5.جمعی از نویسندگان، معجم احادیث الإمام المهدی، قم، مؤسسه المعارف الإسلامیه، چ3، 1428ق.
6.جمعی از نویسندگان، موسوعه أصحاب الفقهاء، مؤسسه امام صادق (علیه السلام).
7.جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح فی اللغه، بیروت، دارالعلم للملایین، چ4، 1990م.
8.حائری یزدی، علی، الزام الناصب، بیروت، مؤسسه الأعلمی، چ5، 1404ق.
9.حلی، حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدرجات، نجف، المطبعه الحیدریه، 1370ق.
10.خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، بیروت، مؤسسه البلاغ، چ4، 1411ق.
11.خوئی، سید ابوالقاسم، صراط النجاه، قم، نشر برگزیده، بی تا.
12.خوئی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم، مدینه العلم، چ3، 1403ق.
13.سند، محمد، فقه علایم الظهور، قم، دلیل ما، 1425ق.
14.صادقی، مصطفی، تحلیل تاریخی نشانه های ظهور، اول، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1358ش.
15.صفار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات، نجف، المکتبه الحیدریه، چ3، 1426ق.
16.طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407هق.
17.طبسی، محمد رضا، الشیعه و الرجعه، نجف، مطبعه الآداب، چ3، 1385ق.
18.طوسی، محمد بن الحسن، کتاب الغیبه، قم، مؤسسه معارف اسلامیه، چ2، 1417ق.
19.عکبری، محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اختصاص، شیخ مفید، چهارم، قم، جامعه مدرسین، 1414ق.
20.عکبری، محمد بن نعمان (شیخ مفید)، ارشاد، بی جا، اسلامیه، بی تا.
21.علی بن موسی بن جعفر (سید بن طاووس)، الطرائف، قم، الخیام، 1399ق.
22.علی بن موسی بن جعفر (سید بن طاووس)، الملاحم، قم، نشاط، 1416ق.
23.فصلنامه علمی، تخصصی علوم حدیث، دانشکده علوم حدیث، ش25، پاییز 1381ش.
24.فیض کاشانی، ملا محسن، کلمات مکنونه، دوم، قم، مطبوعات دینی، چ2، 1386ش.
25.کلبرگ، اتان، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1371ش.
26.کلینی، محمد بن یعقوب، روضه کافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، 1375ش.
27.گیلانی، میرزا ابوالقاسم (میرزای قمی)، جامع الشتات، قم، مکتبه الرضوان، بی تا.
28.مازندرانی، ملا صالح، شرح اصول کافی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1421ق.
29.مامقانی، عبد الله، تنقیح المقال، بی جا، بی تا، بی نا.
30.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، چ2، 1403ق.
31.مجلسی، محمدباقر، مرآه العقول، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1421ق.
32.محمد بن ابراهیم بن جعفر الکاتب (ابن أبی زینب نعمانی)، الغیبه، قم، انوار الهدی، 14220ق.
33.محمد بن علی بن حسین بن بابویه (شیخ صدوق)، کمال الدین و تمام النعمه، قم، نشر اسلامی، چ4، 1422ق.
34. محمد بن علی بن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، نجف، مطبعه الحیدریه، 1376ق.
35.مرتضی عاملی، سید جعفر، جزیره خضرا در ترازوی نقد، ترجمه سپهری، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ3، 1377ش.
36.مزی، یوسف، تهذیب الکمال، بیروت، مؤسسه الرساله،، 1418ه.
37.نجفی، علی بن عبدالحمید، سرور اهل الایمان، قم، دلیل ما، 1426ق.
38.نمازی، علی، مستدرکات علم الرجال، تهران، شفق، 1412ق.

پاورقی:

-----------------

(1) این رقم را استاد بزرگوار با توجه به کتاب «معجم احادیث الإمام المهدی» ذکر فرموده اند.
(2) این فراز از حدیث، در روضه کافی و مرآه العقول با عبارت «و خرج» آمده است؛ از این رو، جمله «فیظهر عند ذلک صاحب الامر» به عنوان جزای شروط قرار می گیرد؛ در حالی که ملاصالح مازندرانی (رحمه الله) آن را بدون «واو» آورده و از این روی به اشتباه، جمله «خرج صاحب الامر» را به عنوان جزا برای شروط قبل گرفته است. توجه به «واو» در این روایت از آن رو است که با وجود «واو» قبل از جمله «خرج صاحب هذا الأمر»، آمدن سفیانی و یمانی و تحرکات حسنی و... حتی خروج مخفیانه امام (علیه السلام) از مدینه به مکه، همگی از نشانه ها و علائم ظهور علنی و آشکار حضرت محسوب می شوند؛ در حالی که اگر «واو» را حذف کنیم و جمله «خرج صاحب هذا الأمر» را جزا بگیریم، تمام نشانه های فوق، از علائم خروج حضرت (علیه السلام) محسوب می شوند. البته باید اضافه کرد که متن این حدیث در کتاب غیبت نعمانی نیز ذکر گردیده که در بسیاری از افراد سند متفاوت است؛ ولی در متن، تفاوت چندانی ندارد. از تفاوت های نقل نعمانی (رحمه الله) با نقل کلینی (رحمه الله) همین جمله «و خرج صاحب...» است که نعمانی آن را بدون «واو» ذکر کرده است.از تفاوت های دیگر متن غیبت نعمانی این است که در یکی از احادیث خود به جای «ظهر الشامی»، «ظهر السفیانی» آورده است. پس از ارائه این مطلب به استاد طبسی، فرمود: «این جا نقلِ مرحوم کلینی در روضه، مقدم بر نقل غیبت نعمانی است».
(3) الصحاح فی اللغه، ج2، ص587. بدر: بدرتُ الی الشی. أبدُرُ، بُدوراً: أسرعت إلیه.... تبادر القوم: تسارعوا
(4) روضه کافی، ج8، ص224، ح285.
(5) این ترجمه، بنا بر نظر استاد طبسی _ حفظه الله _ می باشد که مطابق با ترجمه ملاصالح مازندرانی است؛ در حالی که به گمان نگارنده، ترجمه درست این است که ضمیر به «صاحب هذا الأمر» برمی گردد و بر مثبت بودنِ چهره حسنی دلالت دارد.
(6) آیت الله خوئی در کتاب رجال خود ذیل نام «یعقوب السراج» بدین مطلب اشاره کرده و نظر استاد طبسی نیز همین است. ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج20، ص155_156، ش13754.
(7) معجم رجال الحدیث، ج20، ص127، ش13702. مرحوم آیت الله خوئی در معجم الرجال، ج20، ص155 می فرماید: «به گمانم یعقوب السراج همان یعقوب بن ضحاک باشد که او نیز ثقه است». همچنین در ج20، ص135 تصریح دارد که مراد از یعقوب الأحمر همان یعقوب بن سالم می باشد؛ پس این شخص نمی تواند یعقوب سراج باشد.
(8) با توجه به ترجمه ای که آورده ایم، مطمئناً حسنی چهره ای مثبت است؛ چرا که موالیان و نزدیکان حضرت مهدی (علیه السلام) که از محل اختفای آن حضرت مطلع هستند و آن قدر به ایشان نزدیکند که طلب اذن حضرت را شنیده اند، به او خبر می دهند و اگر حسنِ شخصیت حسنی نبود، ارتباط موالیان حضرت (علیه السلام) با ایشان معنا نداشت. حتی این خبررسانی موالیان، به این مطلب إشعار دارد که خروج حسنی برنامه ریزی شده و برای معرفی حضرت (علیه السلام) و با اطلاع آن امام می باشد. (به پاورقی موجود که ذیل سخن ملاصالح درباره ضمیر «موالیه» آمده است توجه شود).
(9) مراد مرحوم ملاصالح از «دجّال» معنای لغوی آن است، نه معنای اصطلاحی؛ چرا که یقیناً دجال و سفیانی، دو موضوع جداگانه هستند.
(10) همان گونه که سیاق و ظاهر حدیث نشان می دهد، مناسب است ضمیر در کلمه «موالیه» به امام عصر (علیه السلام) و صاحب برگردد. نگارنده پس از بررسی نحوی و سؤال از اساتیدی همچون استاد احمد عابدی و...، به این نتیجه رسیدم که سخن ملا صالح (رحمه الله) وجهی ندارد و شاید گمان کرده است که موالی حضرت، طلب اذن را به کسی خبر نمی دهند.
(11) البته استاد طبسی خلاف این را معتقد بوده و گمان دارد مراد از دولت بنی العباس، دولتی است که قبل از ظهور شکل می گیرد.
(12) ر.ک: شرح الکافی، ج12، ص301.
(13) مرآه العقول، ج26، ص157. گفتنی است که جناب آقای مصطفی صادقی در کتاب تحلیل تاریخی نشانه های ظهور به بررسی روایات حسنی پرداخته است. وی در تحلیلی درباره روایت فوق، با توجه به احتمالاتی، این روایت را قبول نکرده و از دلالت آن، صرف نظر می کند؛ در حالی که به گمان نگارنده، بعد از متقن بودن سند و قوت متن، نمی توان به صرف احتمالاتی روایت را نپذیرفت و بطلان این گمانه ها واضح است.
(14) معجم احادیث الامام المهدی، ج4، ص140.
(15) الزام الناصب، ج2 ص178.
(16) حضرت استاد طبسی وقتی در کلاس درس، به این جمله مرحوم آیت الله خوئی رسید که: «ولکنه مع ذلک لایبعد الحکم بوثاقته لو قوعه فی اسناد کامل الزیارات؛ که شاید به دلیل وجودش در سلسله اسناد کتاب «کامل الزیارات» بتوانیم بگوییم ثقه است». فرمود: «مرحوم آیت الله خوئی در اواخر عمر شریف خود از این نظر خود که راویان موجود در کتاب کامل الزیارات همگی ثقه هستند، برگشته و نظر قبلی خود را اصلاح فرمود. از این رو این کلام آیت الله خوئی در تصریح به وثاقت ابن مسعود نیز فایده ای ندارد». در برخی چاپ های جدید از معجم الرجال و کتابخانه های نرم افزاری این جمله آیت الله خویی را (به خاطر برگشتن از نظر خود) ذکر نمی کنند.
(17) معجم رجال الحدیث، ج10، ص322، ش7160.
(18) قاموس الرجال، ج6، ص600.
(19) مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار، ج28، ص214 به نقل از کشف الیقین سید بن طاووس این حدیث را نقل فرموده و مطالبی را بیان می کند: «شف: فیما نذکره عن أحمد بن محمد الطبری المعروف بالخلیلی من رواتهم و رجالهم فیما رواه من إنکار إثنی عشر نفسا علی أبی بکر بصریح مقالهم عقیب ولایته علی المسلمین، و ما ذکره بعضهم بما عرف من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أن علیا أمیرالمؤمنین و رواه أیضا محمد بن جریر الطبری صاحب التاریخ فی کتاب مناقب أهل البیت (علیهم السلام) و یزید بعضهم علی بعض فی روایته. اعلم أن هذا الحدیث روته الشیعه متواترین و لوکانت هذه الروایه برجال الشیعه ما نقلناه، لانهم عند مخالفیهم متهمون، و لکن نذکره حیث هو من طریقهم الذی یعتمدون علیه، و درک ذلک علی من رواه و صنفه فی کتاب المشار إلیه، فقال احمد بن محمد الطبری ما هذا لفظه: خبر الاثنی عشر الذین أنکروا علی أبی بکر جلوسه فی مجلس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): حدثنا أبو علی الحسن بن علی بن النحاس الکوفی العدل الاسدی قال: حدثنا أحمد بن أبی الحسین العامری قال: حدثنی عمی أبو معمر شعبه بن خیثم الاسدی قال: حدثنی عثمان الاعشی عن زید بن وهب و ذکر مثله إلی آخر الخبر مع تغییر یسیر. بیان: فی شف عمرو بن سعید مکان خالد بن سعید و هما أخوان من بنی أمیه أسلما بمکه و هاجرا إلی الحبشه، و لعل ما فی شف أظهر، لان ابن الاثیر و غیره ذکروا أنه کان عند وفات النبی بالیمن عاملا علی صدقاته و إن أمکن أن یکون جاء فی هذا الوقت. و أیضا فی شف لم یذکر عبد الله بن مسعود، وعد أبی بن کعب من الانصار... و لیس فیه قول عبد الله بن مسعود، و عدم کون ابن مسعود بین هؤلاء أظهر و أوفق بسائر ما نقل فی أحواله... و اعلم أن الظاهر من سایر الاخبار عدم دخول الزبیر فی هؤلاء کما لم یدخل فی روایه السید، فانه کان فی أول الامر مع أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه. [در حالی که در روایت نقل شده از صدوق (رحمه الله) این اشتباه نیز وجود دارد که نام زبیر برده شده است.] ثم اعلم أن فی روایه الصدوق اشتباها بینا حیث ذکر فی الاجمال أبی بن کعب و لم یذکره فی التفصیل و أورد فی التفصیل زید بن وهب و لم یورده فی الاجمال، مع أنه هو الراوی للخبر، و ذکره بهذا الوجه بعید، و لعله وقع اشتباه من النساخ أو من الرواه، و إن کان قوله: عند الاجمال «و غیر هم» مما یومی إلی وجه بعید لتصحیحه فلا تغفل. در اینجا بیانات علامه مجلسی (رحمه الله)، سخن مرحوم تستری را تأیید کرده و او نیز قائل به این مطلب است که روایت شیخ صدوق (رحمه الله) در کتاب خصال، دارای اشتباه بوده و صحیح این است که در روایت، نامی از ابن مسعود نیست.
(20) این حدیث را از کسی جز سید بن طاووس (رحمه الله) که او از کتاب محمد بن علی السراج نقل کرده، ندیدم و در کتاب دیگری نیز نقل نشده است. از شخصیت محمد بن علی السراج نیز گزارشی در دست نیست و مجهول است. اتان کلبرگ در کتاب کتابخانه سید بن طاووس به این مطلب اشاره کرده است و سید بن طاووس سندی نیز برای روایت نقل نمی کند؛ لذا در مجموع، حدیث قابل استناد نمی باشد. البته می توان چنین گفت که اعتقاد او به ولایت علی (علیه السلام) ثابت نشده است؛ ولی هیچ یک از رجالیان شیعه و سنی درباره او صفت دروغ گو یا ضابط نبودن را ذکر نکرده اند؛ پس او را مدح نمی کنیم، اما روایتش را بنابر سیره عقلا قبول می کنیم؛ همان گونه که روایات افرادی متعدد از اهل سنت مقبول علما است.
(21) البته مرحوم آقابزرگ در ج26 ص310 می فرماید: القضا و القدر للشیخ عبدالرحیم بن محمد یونس الدماوندی العارف الحکیم، حکی فی أواخره بعض ما ذکر فی بیان مرادات امیرالمؤمنین (علیه السلام) فی خطبه البیان إلی أن قال: «و بما بیناه لک شرح الشیخ العالم الربانی ابن شهر آشوب المازندرانی فی شرح خطبه البیان و قریب منه ذهب محمد الشهرستانی فی شرحه للخطبه، و کثیر من الناس لقله تدبرهم قالو انها لیست منه (علیه السلام) انتهی». أقول: یظهر منه أن لابن شهر آشوب المتوفی سنه 588 شرح لخطبه البیان، و کذلک یظهر منه أن للشیخ ابی الفتح محمد بن عبدالکریم الشهرستانی المتوفی سنه 548 شرح لخطبه البیان و فاتنا ذکرهما فی الشروح. همان گونه که مرحوم آقا بزرگ اشاره فرموده و به همین نظر معتقد است، با توجه به کلام شیخ عبدالرحیم بن محمد یونس الدماوندی باید گفت که مرحوم ابن شهر آشوب، شرحی بر خطبه البیان داشته است.
(22) الذریعه، ج7، ص200. مرحوم آقا بزرگ در قسمت هایی دیگر از کتاب الذریعه به مناسبتی به خطبه البیان اشاره کرده است؛ همان گون هکه در ج7، ص198 ذیل خطبه الاشباح و خطبه الافتخار می فرماید: خطبه الاشباح و خطبه الافتخار هما من مشاهیر خطب علی (علیه السلام) و یظهر من کلام ابن شهر آشوب وجودهما فی عصره. والاول مذکور فی نهج البلاغه و قد عقد الشیخ رجب البرسی فی مشارق الانوار، ص171 فصلاً أورد فیه خطبه الافتخار بروایه الأصبغ بن نباته، أولها «أنا أخ رسول الله و وارث علمه و معدن حکمه و صاحب سره». یشبه مضامینها مضامین خطبه البیان التی لم یذکرها البرسی بهذا الاسم کما أن ابن شهر آشوب لم یذکر خطبه البیان، و انما ذکر خطبه الافتخار فلذا یحتمل اتحادهما کما سنشیر إلیه؛ خطبه اشباح و خطبه افتخار از خطبه های مشهوری است که به امیرالمؤمنین (علیه السلام) منسوب می باشد. اولی را سید رضی در نهج البلاغه آورده است و دومی را شیخ رجب برسی در مشارق الانوار با نام خطبه افتخار آورده اند. گویی خطبه البیان و افتخار یکی هستند و تنها عنوانشان متفاوت است.
(23) عجیب است این جا ادعا می شود که این خطبه آخرین خطبه حضرت علی (علیه السلام) بوده است؛ در حالی که حضرت (علیه السلام) پس از جنگ جمل، خطبه های متعددی تا پایان عمر شریفش ایراد فرمودند.
(24) الزام الناصب، ج2، ص178.
(25) بحارالانوار، ج25، ص348.
(26) جامع الشتات، ج2، ص757.
(27) کلمات مکنونه، ص196_199.
(28) الشیعه و الرجعه، ج1، ص147.
(29) متن نقد وی بر خطبه البیان با نام « خطبه البیان فی المیزان» در پایگاه اینترنتی www.alhadi.org موجود است.
(30) ترجمه از: جزیره خضرا در ترازوی نقد، ص158؛ آیت الله خوئی (رحمه الله) در کتاب صراط النجاه، ج1، ص471، ذیل مسأله 1331 در جواب سؤال «ما رأیکم بخطبه البیان المنسوبه للامام علی (علیه السلام) ؟» چنین می فرماید: «لا أساس لها، و الله العالم». در فصلنامه علوم حدیث، ش25 جناب آقای مسعود بیدآبادی تحقیقی درباره خطبه البیان و خطبه تطنجیه ارائه داده و سخنان علمای متأخر و متقدم را درباره این خطبه آورده اند و علاوه بر نظراتی که در این جزوه آمده است دیدگاه دیگر حکما و علما را نیز مطرح می کنند. به عنوان نمونه سخن مرحوم سید جلال الدین آشتیانی و علامه حسن زاده آملی را در تأیید متن (نه سند) این خطبه بیان می کند. پس از بررسی های بسیار ذکر نکاتی ضروری به نظر می آید: 1. در کتاب مناقب ابن شهر آشوب تفصیلی از این خطبه وجود ندارد و حتی در زمان بیان خطبه الافتخار به چند جمله از این خطبه بسنده کرده است و آن تفصیلی که در خطبه البیان می باشد یا خطبه الافتخار منقول از حافظ رجب برسی، در کتاب مشارق انوار الیقین، در کتاب مناقب وجود ندارد. (مناقب، ج1، ص465؛ ج2، ص229و 230؛ ج3، ص39، با استفاده از نرم افزار مکتبه الشامله ). 2. در کتاب مشارق انوار الیقین حافظ رجب برسی، (که سال تألیف این کتاب بنابر نقل الذریعه، سال 773ق می باشد) از صفحه 158به بعد خطبی و روایاتی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل می کند که همان مضامین خطبه البیان است و در ص164 می گوید: «و من ذلک ماورد عنه فی خطبه الافتخار، رواها الاصبغ بن نباته قال:...» اما ذکر مطالبی در این جا لازم است: الف. برخی مواردی که در خطبه البیان منقول از الزام الناصب وجود دارد، در این خطبه منقول از حافظ رجب نیامده است. ب. حافظ رجب برای خطبه الافتخار سندی ذکر نکرده و تنها نام اصبغ را می آورد. ج. عمده متن هایی که درباره حضرت مهدی (علیه السلام) و علائم آن خصوصاً بحث درباره قیام حسنی که در الزام الناصب نقل شده است، در این خطبه و بیانات حافظ رجب وجود ندارد. 3. قدیم ترین متن هایی که چند جمله از جملات شبیه به خطبه البیان را از حضرت علی (علیه السلام) نقل کرده اند، این کتب می باشد. الف. بصائر الدرجات، صفار قمی (متوفای 290ق) باب فی الائمه أنهم حجه الله و باب الله و... _ «حدثنا احمد بن الحسین قال اخبرنا احمد بن بشر قال حدثنا حسان الجمال قال حدثنا هاشم بن ابی عمار قال سمعت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یقول: أنا عین الله و أنا یدالله و أنا جنب الله و أنا باب الله». _ همان باب ح13 اضافاتی دارد: «... أنا قلب الله الواعی ولسان الله الناطق و عین الله الناظر و...» ب. اختصاص منسوب به شیخ مفید (رحمه الله)، ص248. _ «علی بن عباس عن صالح بن حمزه عن الحسن بن عبد الله عن الصادق (علیه السلام) قال: خطب امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقال فیما یقول: أیها الناس سلونی قبل أن تفقدونی، أیها الناس أنا قلب الله الواعی...». _ «... عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): أنا الهادی و المهتدی...» ج. معانی الاخبار شیخ صدوق (رحمه الله) باب «معانی الفاظ وردت فی الکتاب و السنه فی التوحید» _ حدیث14: «حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید... عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال امیرالمؤمنین (علیه السلام) فی خطبته: أنا الهادی، أنا المهتدی...» باب «معانی اسماء محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین» _ حدیث9: «حدثنا أبوالعباس محمد بن ابراهیم بن اسحاق الطالقانی (رحمه الله)... عن أبی جعفر محمد بن علی (علیه السلام) قال: خطب امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) بالکوفه بعد منصرفه من النهروان...». نقل شده است که مضامینی از خطبه البیان در تاریخ طبری موجود است. این جانب پس از تفحص به نتیجه ای نرسیدم؛ ولی در کتاب مناقب ابن شهر آشوب جمله ای است که به گمانم برخی خوانندگان این متن را به اشتباه انداخته است که طبری نیز در تاریخ خود مطلبی دارد. سخن ابن شهر آشوب این است: « و قال الطبری و ابن ماجه: الذی نزل فی قبر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) علی بن أبی طالب و الفضل و قثم و شقران لهذا قال: امیرالمؤمنین: أنا الاول، أنا الآخر» ( مناقب، ج1،ص248). اما وقتی به متن تاریخ طبری مراجعه می شود، اصل و تمام متن این است و مشخص می شود که از جمله «و لهذا قال» تا آخر، کلام ابن شهر آشوب است. «قال ابن اسحاق: و کان الذی نزل قبر رسول الله (ص) علی بن أبی طالب و الفضل بن العباس و قثم بن العباس و شقران مولی رسول الله (ص) و قد قال اوس بن خولی: أنشدک الله یا علی و حظنا من رسول الله! فقال له: انزل فنزل مع القوم و قد کان شقران مولی رسول الله (ص) حین وضع رسول الله (ص) فی حفرته و بنی علیه، قد أخذ قطیفه کان رسول الله یلبسها و یفترشها، فقذفها فی القبر و قال: و الله لایلبسها أحد بعدک أبدا. قال فدفنت مع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)» ( تاریخ طبری، ج2، ص122). 4. همان گونه که در اقوال فقها، حکما و دانشمندان مختلف آمده، اصل این خطبه دارای سند نیست و هیچ کس از میان علما، این حدیث را از احادیث دارای سند معتبر نشمرده است؛ ولی بنا بر متنی که در مشارق الانوار وجود دارد، حکما و فلاسفه، مضامین و محتوا را پذیرفته و آن را قابل تطبیق با روایات دیگر می دانند؛ ولی باید به این مطالب توجه داشت که: الف. متن های نقل شده در کتاب الزام الناصب و مشارق الانوار _ همان گونه که مرحوم آیت الله محمدرضا طبسی نیز در کتاب خود اشاره فرمود _ دچار اضافه و دست برد جاعلان شده است و متن این دو کتاب نیز با هم متفاوت است. ب. هیچ یک از فلاسفه و حکما در شرح خود بر این خطبه یا اظهار نظر خود درباره متن این سخن، اشاره ای به علائم ظهور و صحت مطالب خطبه در مورد علائم ظهور نکرده و بلکه به هیچ عنوان متعرّض این بخش نشده اند؛ چرا که نگاهشان به همان خطبه موجود در مشارق انوار الیقین بوده که در آن هم اثری از ملاحم و علائمی که صاحب الزام الناصب درباره حسنی نقل کرده، است، وجود ندارد. در نهایت نمی توان متن این خطبه را درباره علائم ظهور و قیام حسنی پذیرفت؛ چرا که از نظر سند و متن، مشکل دارد.
(31) در کتاب الهدایه الکبری چند بار نام محمد بن نصیر را با کنیه أبی شعیب آورده است که می توان دو مطلب را از آن، نتیجه گرفت: الف. «أبی شعیب» کنیه محمد بن نصیر از راویان روایت های الهدایه الکبری است؛ پس در سند بحارالانوار نیز همان گونه که در الهدایه الکبری بین أبی شعیب و محمد بن نصیر «واو» نیامده است، نباید «واو» را قرار داد، و آن ها را دو نفر تصور کرد. به «أبا شعیب» بودنِ کنیه محمد بن نصیر در کتاب تاریخ العلویین نیز اشاره شده است. (ر.ک: الذریعه، ج3، ص268). ب) در کتب رجال، دو نفر را به اسم «محمد بن نصیر» معرفی کرده اند که یکی با پسوند «کشی» و دیگر «نمیری» است که اولی را توثیق و دومی را رد کرده اند؛ ولی پس از مراجعه به مواردی که در کتاب الهدایه الکبری، نام محمد بن نصیر را آورده است، متوجه می شویم، مراد در این روایت، محمد بن نصیر نمیری است.
(32) بحارالأنوار ج53، ح1، ص1، باب «و مایکون عند ظهوره».
(33) مرحوم علامه مجلسی در کتاب شریف بحارالانوار متنی را از کتاب الهدایه الکبری نقل کرده است که پس از مراجعه به اصل کتاب الهدایه الکبری متوجه شدم متن بحارالانوار با اصل متن الهدایه تفاوت های جدی دارد (به متن آورده شده از کتاب الهدایه الکبری و موارد پر رنگ شده توجه فرمایید). «قال الحسین بن حمدان الخصیبی حدثنی محمد بن اسماعیل و علی بن عبد الله الحسنیان عن ابی شعیب محمد بن نصیر عن ابن الفرات عن محمد بن المفضل قال سالت سیدی ابا عبد الله الصادق (علیه السلام) ... قال المفضل: ثم ماذا یا سیدی قال: ثم یخرج الحسنی الفتی الصبیح من نحو الدیلم یصیح بصوت فصیح یا آل احمد اجیبوا الملهوف و المنادی من حول الضریح. فتجیبه کنوز الله بالطالقان کنوزا و ای کنوز لیست من فضه و لا من ذهب بل هی رجال کزبر الحدید کأنی أنظر إلیهم علی البراذین الشهب فی ایدیهم الحراب یتعاوون شوقا للحرب کما تتعاوی الذئاب أمیرهم رجل من تمیم یقال له شعیب بن صالح فیقبل الحسنی إلیهم وجهه کداره البدر یریع الناس جمالا انیقا فیعفی علی اثر الظلمه فیأخذ بسیفه الکبیر و الصغیر و العظیم و الرضیع ثم یسیر بتلک الرایات کلها حتی یرد الکوفه و قد صفا اکثر الأرض فیجعلها معقلاً و یتصل به و بأصحابه خبر المهدی (علیه السلام) فیقولون یا ابن رسول الله من هذا الذی نزل بساحتنا فیقول اخرجوا بنا إلیه حتی ننظره من هو و مایرید؟ و الله و یعلم انه المهدی و انه یعرفه و انه لم یرد بذلک الامر الا له. فیخرج الحسنی فی امر عظیم بین یدیه اربعه آلاف رجل و فی اعناقهم المصاحف و علی ظهورهم المسوح الشعر یقال لهم الزیدیه... فیقول الحسنی الله اکبر مد یدک یا ابن رسول الله حتی ابایعک. فیمد یده فیبایعه و یبایعه سائر عسکر الحسنی الا الاربعه آلاف اصحاب المصاحف و المسوح الشعر المعروفین بالزیدیه فیقولون ما هذا الا سحر عظیم ...» ( الهدایه الکبری، ص403).
(34) معجم رجال الحدیث، ج5، ص224، ش3372؛ تنقیح المقال، ج1، ص326، ش2892؛ قاموس الرجال، ج3، ص440. درباره «حسین بن حمدان» مواردی قابل تذکر است: 1. علامه مجلسی (رحمه الله) در مجلدات بحار، شش بار نام او را در سلسله سند حدیث نقل کرده است که در برخی روایات او در وسط سند قرار دارد. 2. یکی از منابع بحارالانوار به تصریح علامه (رحمه الله)، کتاب الهدایه فی تاریخ الأئمه و معجزاتهم است که تألیف حسین بن حمدان می باشد. 3. معاصرینی همچون مرحوم نمازی، سید محسن امین، محمد علی بن الوحید البهبهانی و... وی را از هجوم علمای متقدم و قدما تبرئه کرده و حدیثش را قبول می کنند. 4. اینکه مرحوم شوشتری در قاموس الرجال وی را از قوّاد بنی عباس ذکر کرده است، صحیح نیست و به اصطلاح، تشابه اسمی حسین بن حمدان مذکور با حسین بن حمدان تغلبی (که عموی سیف الدوله ) بوده، وی را دچار اشتباه کرده است. این مطلب را موسوعه أصحاب الفقها چنین تذکر می دهد: « استظهاره هذا لایصح، فان القائد الذی دبّر مع جماعه خلع المقتدر هو أبو علی الحسین بن حمدان بن حمدون التغلبی عمّ سیف الدوله، و کان من وجوه الأمراء فی زمن العباسیین، سجنه المقتدر ثم قتله سنه 306 و أخباره کثیره» موسوعه أصحاب الفقهاء، مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، ج4، ص165، ( نرم افزار مکتبه الشامله). این جا سخن برخی از علما و محققان را درباره حسین بن حمدان ذکر می کنیم. 1. آیت ا... نمازی: «الحسین بن حمدان الخصیبی (الحصیبی) أبوعبد الله استضعفه النجاشی و ابن الغضائری. و له کتب عدها النجاشی. و الشیخ ذکر کتابه فی اسماء النبی و الائمه صلوات الله علیهم و لم یضعّفه. أقول: و الاستضعاف مستضعف و لم أجد وجهاً له الا روایته غرائب معجزات الائمه و أحوالهم کما یظهر من کثره روایه السید هاشم فی مدینه المعاجز عن کتاب هدایته.... وی در ادامه می فرماید که در جمله «روی فی بعض مؤلفات اصحابنا عن الحسین بن حمدان...» که درکتاب بحارالانوار و ابتدای سند حدیث مفضل بن عمر آمده است، مراد از «بعض» خود حسین بن حمدان می باشد. وله روایات کریمه فی فضائل الرسول و ائمه الهدی صلوات الله علیهم و أحوالهم فی العوالم السابقه تفید هذه الروایات حسن عقیدته و کماله و یبیّن لنا وجه الاستضعاف .... همان گونه که در جملات وی می بینیم، اعتقاد دارد که ضعیف شمردن حسین بن حمدان از جانب نجاشی و ابن غضائری وجهی ندارند، مگر این که به واسطه روایاتی است که درباره معجزات غریبی از ائمه (علیهم السلام) بیان کرده و این مطالب در نگاه قدما از مصادیق غلو لحاظ می شده است؛ در حالی که با توجه به روایاتش، می توان به حسن عقیده او و کمالش پی برد ( مستدرکات علم الرجال، ج3، ص121، ش4316). 2. در کتاب تهذیب المقال آمده است: «... قال: روی عنه تلعکبری. قلت: روایه التلعکبری عنه مع أنه کان وجهاً فی اصحابنا، ثقه معتمداً لایطعن علیه کما ذکره الماتن، تنافی کونه کذاباً صاحب المقاله ملعونه علی ما ذکر ابن الغضائری». 3. در مقدمه کتاب الهدایه الکبری که توسط مؤسسه «البلاغ» چاپ شده است، چنین آمده: وفی أعیان الشیعه للعلامه الکبیر المجتهد، و المؤرخ و الادیب و الکاتب الامامی السید محسن الامین العاملی _ طیب الله ثراه _ ترجمه للخصیبی مفادها امتداحه و الثناء علیه، و علی أنه من علماء الامامیه و کل ما نسب إلیه من معاصریه و غیرهم لا أصل له و لا صحه، و انما کان طاهر السریره والجیب، و صحیح العقیده، کما أن السید الامین _ رحمه الله و قدس سره _ أورد فی کتابه أعیان الشیعه أقوال العلماء فیه و رد علی المتحاملین علیه ردا جمیلا، کابن الغضائری و النجاشی و صاحب الخلاصه، و یقول السید الامین العاملی _ قدس سره _: لو صح مازعموا و ماذهبوا إلیه و نسبوه له لما کان الامیر سیف الدوله المعروف و المشهور بصحه عقیدته الاسلامیه و ولائه للعتره الطاهره و آل البیت _ سلام الله علیهم _ صلی علیه و أئتم به. و فی روایه التلعکبری علی انه اجیز منه لما عرف عنه من الوثاقه و الصدق بین خواص عصره». «علامه سید محسن امینی (رحمه الله) او را مدح کرده است و می گوید: اگر نسبت هایی که به حسین بن حمدان می دهند، صحیح بود، امکان نداشت سیف الدوله حمدانی که مشهور به صحت عقیده و محبت اهل بیت (علیهم السلام) بود، به او اقتدا کند و او را قبول نماید. همچنین در صورت مذموم بودنِ حسین بن حمدان و دروغ گو بودنش، تلعکبری (با آن وجاهت و کمالش) از او روایت نمی کرد. 4. صاحب تعلیقه بر بحارالانوار ذیل نام این کتاب و مؤلف چنین می گوید: هو الحسین بن حمدان الجنبلانی بالجیم المضمومه و النون الساکنه للموحده الحضینی بالمهمله المضمومه و النون بعد الیاء و قبلها و عن «ضح» الحضینی بالمعجمه و المهمله المکسوره و المثناه من تحت. أبو عبد الله کان فاسد المذهب کذاب صاحب مقاله ملعون لایلفت إلیه. له کتب منها کتاب الاخوان، تاریخ الائمه و غیرهما، روی عنه التلعکبری و سمع منه فی داره بالکوفه سنه 334 و له منه اجازه و مات فی شهر ربیع الاول سنه358 و قال المحقق البهبهانی کونه شیخ الاجازه یشیر الی الوثاقه. و قد ذکره شیخنا المحدث النوری نور الله مرقده فی الباب الرابع عشر من کتاب نفس الرحمن و ذکر بعض الاخبار الغریبه و بعض مقالات باطله عنه ثم قال فی کتابه: کیف یمکن التعویل علی متفرداته نعم کتاب الهدایه (المذکور) المنسوب إلیه فی غایه المتانه و الاتقان لم نر فیه ما ینا فی المذهب و قد نقل عنه و عن کتابه هذا الاجلاء من المحدثین کالشیخ أبی محمد هرون بن موسی التلعکبری و الشیخ حسن بن سلیمان الحلی فی منتخب البصائر و رساله الرجعه و صاحب عیون المعجزات الذی ذکر جمع أنه السید المرتضی و المولی المجلسی (رحمه الله) و صاحب العوالم و غیرهم. قال المحدث القمی: و رأیت بخط الفاضل الماهر الآغا محمد علی بن الوحید البهبهانی فیما علقه علی نقد الرجال ما هذا لفظه قال شیخنا المعاصر: ان الذی فی کتاب الرجال ان الحسین بن حمدان الحضینی کان فاسد المذهب کذابا صاحب مقاله ملعونا لایلتفت إلیه و ظاهر لمن تدبر هذا الکتاب و هو الهدایه أنه من اجلاء الامامیه و ثقاتهم و لعل المذکور فی کتب الرجال لیس هو هذا و الا فالتوفیق بینهما غیر ممکن و الله أعلم ( بحارالانوار، ج102، ص65). «محدث نوری (رحمه الله)، بعضی روایات باطل از او را نقل می کند و می گوید: نمی توان به روایاتی که تنها از او رسیده است اعتماد کرد. البته کتاب الهدایه الکبری که منسوب به او است، در کمال متانت می باشد و بزرگانی از کتاب او نقل حدیث کرده اند. محدث قمی (رحمه الله) نیز می فرماید: از محقق آگاه محمد علی بن وحید بهبهانی نوشته ای دیدم که چنین می باشد: شیخ ما می گوید: از ظاهر تدبر در کتاب الهدایه الکبری به دست می آید که این شخص، از بزرگان و ثقات علمای امامیه بوده است». 5. مرحوم آقا بزرگ طهرانی در دو قسمت از کتاب خود، از حسین بن حمدان ذکری به میان آورده است: اول. ج3، ص268 ذیل کتاب تاریخ العلویین:... و ذکر (یعنی تاریخ العلویین ) أن العلویین القاطنین فی سواحل بحر الشام فی عده بلاد و عاصمتم اللاذقیه و هم اتباع محمد بن نصیر النمیری کلهم شیعه اثنا عشریه معتقدون بامامه الحجه بن الحسن العسکری (علیه السلام) و انما ینکرون نیابه النواب الأربعه و یکذبونهم و یقولون إن باب الامام العسکری کان السید أبا شعیب محمد بن نصیر البصری النمیری و بعده أبا محمد عبد الله بن محمد الحنان الجنبلانی المولود سنه 235ق و المتوفی سنه 287ق و إلیه ینسب الطریقه الجنبلانیه و بعده تلمیذه السید حسین بن حمدان الخصیبی المولود سنه 260 و المتوفا سنه 346، کان یسکن جنبلان ثم رحل الی حلب و بها ألف الهدایه الکبری لحاکمها سیف الدوله بن حمدان و کان له و کلاء منهم السید علی الجسری وکیله فی بغداد. (أقول) تظهر الحقایق بالرجوع الی ترجمه محمد بن نصیر و الحسین بن حمدان فی کتب الغیبه و کتب رجالنا». در کتاب تاریخ علویین آمده است، عده ای از شیعیان هستند که از پیروان محمد بن نصیر نمیری می باشند. این افراد شیعه دوازده امامی بوده و امامت حجه بن الحسن (علیه السلام) را قبول دارند. اما نیابت نواب أربعه از امام زمان (علیه السلام) را انکار کرده و به نیابت و باب بودن محمد بن نصیر، عبد الله بن محمد حنان و حسین بن حمدان اعتقاد دارند. حسین بن حمدان متولد 260ق. و متوفای 346 ق می باشد و پس از هجرت از جنبلان به سمت حلب، کتاب الهدایه الکبری را برای حاکم حلب «سیف الدوله» تألیف کرد. می گویم [اقا بزرگ طهرانی]: حقایق در مورد محمد بن نصیر و حسین بن حمدان با مراجعه به کتاب های رجال و کتاب هایی که درباره غیبت نوشته شده است، مشخص می شود. دوم. ج25 ص164: «... روی التلعکبری فی 344ه. و ینقل عنه المجلسی...» از کلام مرحوم آقابزرگ به نقل از تاریخ العلویین مشخص می شود که گویا حسین بن حمدان از علاقه مندان به تفکر محمد بن نصیر نمیری بوده و این مطلب تقویت می شود با جمله ای که در حدیث مفضل آمده و او محمد بن نصیر را باب امام عصر (علیه السلام) معرفی کرده است؛ در حالی که مورد لعن بودن محمد بن نصیر متفق تمام علمای رجالی است. «قال المفضل: قلت: یا سیدی فمن یخاطبه و لمن یخاطب؟ قال الصادق (علیه السلام): تخاطبه الملائکه و المؤمنون من الجن و یخرج أمره و نهیه الی ثقاته و ولاته و کلائه و یقعد ببابه محمد بن نصیر النمیری فی یوم غیبته بصابر ثم یظهر بمکه». نقل بالا از کتاب بحارالانوار بود و در کتاب الهدایه الکبری چنین آمده است: «قال المفضل: یا سیدی فمن یخاطبه و لمن یخاطب، قال الصادق محمد بن نصیر فی یوم غیبته بصاریاً...».
(35) ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج17، ص299.
(36) علامه مجلسی (رحمه الله) در بحار الانوار، ج1، ص16 یکی از منابع خود را این کتاب معرفی فرموده و آورده است: و کتاب منتخب البصائر للشیخ الفاضل حسن بن سلیمان تلمیذ الشهید _ رحمه الله _ انتخبه من کتاب البصائر لسعد بن عبد الله بن أبی خلف.
(37) مختصر بصائر، ص397 تتمه ما تقدم.
(38) مرحوم نمازی در مستدرکات علم الرجال ج6، ص367، ش12266 نام او را به صورت محمد بن ابراهیم بن محسن الطار آبادی ذکر می کند و می فرماید: «لم یذکروه...» (بعضی نسخه ها به جای الطارآبادی، المطارآبادی آورده اند).
(39) بحارالانوار، ج53، صفحه35.
(40) گویا همین مطلب جناب آقای عباد الله سرشار الطهرانی المیانجی، محقق کتاب مختصر بصائر (انتشارات دارالمفید بیروت) را بر این داشته است که متن جدید کتاب را با نام الحسنی بیاورد و از متن اصلی کتاب مختصر البصائر تبعیت نکند؛ اگر چه در پاورقی الحسین (علیه السلام) را متذکر شده است. همچنین به تبعیت از متن الهدایه به جای «بین یدیه أربعه آلاف رجل» آورده است «أربعون ألف رجل»؛ در حالی که در اصل کتاب مختصر بصائر « أربعه آلاف» می باشد.
(41) نام اصلی این کتاب التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن است که به آن الفتن و الملاحم نیز گفته می شود.
(42) ملاحم، ص132، باب 97؛ این متن با توجه به راوی نهایی که اصبغ بن نباته است و بیان یاران حضرت مهدی (علیه السلام) و همچنین گرفتن چهل شرط از یاران برای بیعت، همان متن خطبه البیان است که در الزام الناصب آمده است. (البته قرائنی دیگر نیز در متن وجود دارد که این سخن را تأیید می کند).
(43) ملاحم، ص132، ب79.
(44) در ادامه این روایت آمده است که شخصی به نام أبوخالد حلبی از امام (علیه السلام) چنین می خواهد: «صفه لنا یا امیرالمؤمنین؟...» در چاپ مؤسسه اعلمی آمده است: أبو خالد الحلبی و در پاورقی آورده است: «کذا فی الأصل و لعله أبوخالد الکابلی» ص132. اما در چاپ «مؤسسه صاحب الامر» آمده است «أبوخالد الکلبی» و در پاورقی می گوید: «ورد فی هامش النسخه الخطیه: کذا فی الأصل، و لعله أبوخالد الکابلی» (ص288، طبع اول، 1416ق). به هر روی اگر أبوخالد کلبی یا حلبی باشد، مهمل است و نامی از او در کتب رجالی نیافتم؛ اما ابوخالد کابلی را مرحوم آیت الله خوئی ذیل نام «کنکر» (ج14، ص129) بحث کرده است؛ ولی این شخص بنابر سال تولدش، نمی تواند از حضرت علی (علیه السلام) نقل حدیث کرده باشد.
(45) اتان کلبرگ در کتاب کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ص273 (ترجمه سید علی قرائی و رسول جعفریان، چاپ صدرا، بهمن 1371، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی) می گوید: «کتاب الفتن / ابوصالح السلیلی بن احمد بن عیسی بن (ال_) شیخ الحسائی (یا: ا لحسّانی) زندگی اوائل قرن چهارم... نسب مؤلف به اشتباه الحسالی یا السائی (در الذریعه ) آمده است. از نسب وی چنین به دست می آید که وی نوه عیسی بن (ال_) شیخ بن السلیل (م262)... و فرزند احمد بن عیسی (م285) است که مدتی حاکم دیار بکر بوده است. هیچ شاهدی مبنی بر اینکه او همان محمد بن احمد است که برای مدت کوتاهی قبل از تسلیم شدن به خلیفه المعتضد در سال286 جانشین پدرش به عنوان حاکم دیار بکر بوده است، وجود ندارد. مؤلف گرچه سنی بوده، اما احیاناًاز عالمان شیعه نقل می کرده است....تاریخ نسخه دستنویس مؤلف (سلیلی) 307ق. بوده، (بنابر نقل سید بن طاووس (رحمه الله) ) این به احتمال اشتباه است؛ زیرا سلیلی به تخریب مسجد براثا در بغداد به دست حنبلی ها، در سال312ه. یاد می کند....سلیلی کتاب السقیفه نیز داشته که نقل هایی از آن را الحسن بن ابی الحسن الدیلمی (زندگی در اوائل قرن هشتم) در غررالاخبار خود آورده است. این مطلبی که اتان کلبرگ در مورد مسجد براثا ذکر می کند در کتاب الملاحم و الفتن سید بن طاووس، باب48 از منقولات سلیلی، ص261 (چاپ مؤسسه صاحب الامر، 1416) چنین آمده است: «فیما نذکره من معجز للنّبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، لما یجری علی جامع براثا.... قال السلیلی مصنف الکتاب: فرأیت مسجد براثا وقد هدمه الحنبلیون، و حفروا قبوراً فیه، و أخذوا أقواماً قد حفر لهم قبور فغلبوا أهل المیت و دفنوهم فیه اراده تعطیل المسجد و تصییره مقبره و کان فیه نخل فقُطع، و اُحرق جذوعه و سقوفه، و ذلک فی سنه اثنتی عشره و ثلاثمائه...»
(46) ص17، مقدمه مؤلف بر کتاب.
(47) مراد از وجاده این است که ناقلِ کتاب، راه صحیحی برای نقل کتاب نداشته و به آن کتاب، طریق ندارد.
(48) مرحوم آقابزرگ طهرانی در کتاب الذریعه، ج16، ص112 ذیل نام کتاب الفتن می فرماید: «... أقول: اکثر مشایخ السلیلی فی کتابه هذا من علماء العامه مثل: محمد بن جریر طبری العامی صاحب التاریخ المتوفی (310ه( و غیره، لکن بعض مشایخه من الخاصه، مثل: ابن ابی الثلج محمد بن احمد المتوفی 325ه. و له کتاب السقیفه الذی ینقل عنه الدیلمی صاحب الارشاد فی کتابه الغرر و الدرر. اکثر اساتید سلیلی از علمای اهل سنت هستند؛ مانند طبری صاحب کتاب تاریخ؛ ولی برخی از اساتید و از علمای شیعه نیز بوده اند؛ مانند: ابن ابی الثلج. سلیلی کتابی دارد با نام السقیفه که دیلمی در کتاب الغرر و الدرر از آن مطلب نقل کرده است.
(49) در مورد عمرو بن ثابت اختلافی میان علمای رجالی وجود دارد، چرا که برخی او را «عمرو بن میمون» نامیده اند، برخی او را به عنوان «عمر بن ثابت» و برخی با عنوان «عمرو بن أبی المقدام» ذکر نموده اند، هر چند که برخی رجالیون، «عمرو بن ثابت و عمر بن ثابت» را برادر گرفته و برخی یکی می پندارند. به هر روی با توجه به (روی عن) و (روی عنه) اگر بخواهیم شخصیت او را مشخص کنیم، تنها عمرو بن أبی المقدام (ثابت) هست که در افرادی که او از آنها نقل حدیث کرده نام پدرش آمده است، و هیچ کدام از رجالیون در ذیل (روی عنه) برای هیچ یک از اسامی فوق نام احمد بن یحیی بن المعتمر (المعتمد) را نیاورده اند. در نهایت شاید بتوان گفت او همان عمرو بن ثابت أبی المقدام است که هم در کتب رجالی اهل سنت و هم شیعه ذکر گردیده است. در میان کتب رجالی اهل سنت ( تهذیب الکمال / مزی) ج5، ص396، ش4922 چنین می گوید: «... قال علی بن الحسن بن شَقیق: سمعتُ ابن المبارک یقول: لاتحدثوا عن عَمرو بن ثابت، فانه کان یسب السّلف... قال أبو حاتِم: ضعیف الحدیث، یُکتب حدیثه، کان ردئ الرأی، شدید التشیع.... قال أبوعبید الآجری: سألت أبا داود عن عمروبن ثابت ابن أبی المقدام، فقال: رافضیٌّ خبیث. و قال فی موضع آخر: رجل سوء، قال هَنّاد: لم أصلِّ علیه. قال: «لمامات النبی (ص) کفر الناس إلا خمسه»... «افراد زیادی از علمای اهل سنت او را تضعیف کرده و در پاورقی تهذیب الکمال آمده است که: و قال الساجی: مذموم و کان ینال من عثمان و یقدم علیّا علی الشیخین و قال العجلی: شدید التشیع غال فیه و اهی الحدیث...» البته کاملاً دلیل ضعف از نگاه علمای اهل سنت مشهود است و نیازی به توضیح نیست. اما مرحوم آیت الله خوئی در کتاب رجالی خود، ج13، ص72، ش8847 پس از ذکر نکاتی درباره این شخص و اسمهای متعددی که برای او بر شمرده اند در نهایت می فرمایند: «الثالث: ان عمرو بن ثابت أبی المقدام: ثقه، علی ما عرفت...». مرحوم مامقانی و محدث نوری (رحمه الله) نیز، او را ثقه شمرده اند. ( مستدرکات علم الرجال، ج6، ص23، ش10721).
(50) نشانی به ترتیب نام ها: ج6، ص367، ش12264؛ ج1، ص130، ش140؛ ج1، ص511، ش1853.
(51) مراد از «لم یذکروه» در کتاب مستدرکات علم الرجال این است که نام این افراد در رجال مرحوم خوئی (رحمه الله)، مامقانی (رحمه الله) و اردبیلی ذکر نشده است.
(52) این روایت، مانند روایت مفضل بن عمرو بر کوفه تأکید دارد.
(53) علامه مجلسی (رحمه الله) در بحارالانوار، ج57، ص221 می فرماید: «... یظهر من هذا التاریخ [تاریخ قم] أن «وراردهار» اسم بعض رساتیق قم و توابعه و قال: فیه سبع عشره قریه و کان من رساتیق اصبهان فاُلحق بقم». به نظر استاد طبسی، همان اردهال کاشان است.
(54) بحارالانوار، ج57، ص215.
(55) در همین جلد، علامه مجلسی پس از بیان این حدیث، احادیثی بسیار در فضیلت قم ذکر می کند.
(56) سرور اهل الایمان، ص42.
(57) الذریعه، ج12، ص173.
(58) کتابی از صاحب سرور اهل الایمان وجود دارد با نام منتخب الانوار المضیئه که شاید همین کتاب الغیبه باشد؛ ولی حدیث رایه حسنیه را در آن ندیدم.
(59) علامه مجلسی در بحارالانوار، ج1، ص17 می فرماید: و کتاب سرور اهل الایمان کلها للسید النقیب الحسیب بهاء الدین علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید الحسینی النجفی، استاد الشیخ ابن فهد الحلی (قدس الله روحهما).
(60) روضه الکافی، ص180، ح383.
(61) ج26، ص259.
(62) لازم ذکر است که در سند سرور اهل الایمان نام احمد بن محمد نیامده است و طریق صاحب سرور به این افراد، امکان ندارد بدون واسطه باشد که این واسطه ها در کتاب سرور اهل الایمان ذکر نشده است. در نهایت باید چنین گفت که این روایت را از اصل یعنی روضه کافی گرفته است؛ اما چگونه این اضافه وارد شده است، معلوم نیست.
(63) اتان کلبرگ پس از ذکر این کتاب به عنوان منبع سید بن طاووس در کتاب طرائف، چنین می گوید: «... ظاهراً حدس آقابزرگ در اتحاد این تألیف با انس الفرید و انس الخواطر درست می باشد»، ( کتابخانه سید بن طاووس، ص465). برای دیدن متن، ر.ک: الذریعه، ج24، ص104.
(64) بحارالانوار، ج49، ص208.
(65) طرائف، ص275؛ علامه مجلسی (رحمه الله) در پایان ذکر این نامه می فرمایند: «أقول: کان هذا الخبر فی بعض نسخ الطرائف و لم یکن فی اکثرها و کانت النسخ سقیمه».
(66) ارشاد، ص345، باب ذکر علامات قیام القائم (علیه السلام).
(67) ج12، ص436، ذیل روایت 483.
(68) در پایان بحث لازم است به مطالبی اشاره شود. الف. روایتی در کتاب منتخب انوار المضیئه، ص195 وجود دارد که با توجه به روایات سابق، گویی به قیام حسنی اشاره دارد که البته مرفوعه است و متن آن قابل قبول نیست. «و عن الباقر (علیه السلام) بالطریق المذکور یرفعه إلی جابر قال إن لله تعالی کنزا بالطالقان لیس بذهب و لا فضه اثنی عشر ألفا بخراسان شعارهم أحمد أحمد یقودهم شاب من بنی هاشم علی بغله شهباء علیه عصابه حمراء کأنی أنظر إلیه عابر الفرات فإذا سمعتم بذلک فسارعوا إلیه و لو حبوا علی الثلج». ب. همچنین در کتاب الملاحم تألیف ابن المنادی نیز نام و سخن از الحسنی می باشد که مراد از الحسنی در این کتاب، حضرت مهدی (علیه السلام) بوده که گویا این عالم سنی، حضرت (علیه السلام) را از نسل امام حسن (علیه السلام) می دانند. ج. برای بررسی صحیح قیام حسنی، دلالت های موجود در روایات ذکر شده را مرور می کنیم: روایت اول 1. صحیح بوده و متن آن قابل پذیرش است. 2. حسنی دو اقدام دارد: الف. تحرک ابتدایی (تحرک الحسنی)، ب. قیام نهایی (فیبتدر الحسنی الی الخروج) 3. تحرک حسنی، قبل از قیام علنی و نهایی حضرت (علیه السلام) است. فیبتدر الحسنی الی الخروج... فیظهر عند ذلک صاحب هذا الامر. 4. حدود فعالیت او در مکه است (فیثب علیه اهل مکه ). 5. او به دست مکیان کشته می شود (فیقتلونه). 6. در زمان قیام او، سفیانی خروج کرده است (و یبعثون برأسه الی الشامی). 7. دشمن او سفیانی و اتباع سفیانی است. (فیثب علیه اهل مکه... و یبعثون برأسه الی الشامی). 8. امام (علیه السلام) را درک نمی کند و بیعتی صورت نمی گیرد. روایت دوم 1. حسنی دارای لشکر دوازده هزار نفری است. (فی اثنی عشر الف فارس). 2. با حضرت (علیه السلام) درباره ریاست لشکر بحث می کند. (یابن العم أنا أحق بهذا الامر). 3. دیدار او پس از ظهور علنی با حضرت (علیه السلام) می باشد (و الناس خلفه و أمامه، یعنی مردم و لشکریان همراه مهدی (علیه السلام) ). 4. خود و لشکرش تسلیم حضرت (علیه السلام) می شوند (فیقول الحسنی: الامر لک، فیسلم و تسلم جنوده). 5. بیعتش با حضرت مهدی (علیه السلام) بعد از صیحه آسمانی، خروج سفیانی، خروج شعیب بن صالح و خسف بیداء است. 6. پس از بیعت او با حضرت (علیه السلام)، نبرد میان لشکر مهدی (علیه السلام) و سفیانی اتفاق می افتد. 7. حضرت مهدی (علیه السلام) با او در عراق برخورد می کند (حتی یصیر الی العراق... فیلحقه رجل من اولاد الحسنی). 8. حسنی کشته نمی شود. 9. در این روایت، به محل خروج حسنی اشاره نشده است. روایت سوم 1. حسنی از دیلم حرکت می کند (من نحو الدیلم). 2. حسنی از کنار ضریح، مردم را فرا می خواند (المنادی من حول الضریح). برخی در کتب خود مراد از «المنادی من حول الضریح» را امام زمان (علیه السلام) و برخی دیگر شخص حسنی دانسته اند و نظر استاد طبسی، بر این بود که مراد خود حسنی است. البته برخی افرادی که این مطلب را به حسنی نسبت داده اند، مراد از ضریح را، حرم امام رضا (علیه السلام) می دانند که این مطلب قابل تأمل است و به راحتی نمی توان پذیرفت. همچنین مرحوم آقای دوانی در ترجمه خود بر جلد 13 بحارالانوار، مراد از ضریح را، حرم پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می دانند. 3. یاران ابتدایی او از طالقان می باشند (فتجیبه کنوز الله بالطالقان). 4. رهبری مردم طالقان توسط شعیب بن صالح است (امیرهم رجل من تمیم یقال له شعیب بن صالح). 5. با آن سپاه، وارد کوفه می شود (حتی یرد الکوفه). 6. می داند که حضرت (علیه السلام) همان مهدی موعود است ( وهو و الله یعلم أنه المهدی). 7. طلب استدلال از مهدی (علیه السلام) برای اقناع لشکرش است (و لم یرد بذلک الامر إلا لیعرف اصحابه من هو؟). 8. حسنی با حضرت بیعت می کند (مد یدک یا بن رسول الله حتی نبایعک). 9. چهارهزار نفر از یارانش بیعت نمی کنند (و یبایعه سائر عسکر الحسنی إلا الاربعه آلاف ). 10. قبل از بیعت او، سفیانی خروج کرده است. 11. خسف بیداء پیش از بیعت با حضرت مهدی (علیه السلام) اتفاق افتاده است. 12. گویا برخورد میان امام (علیه السلام) و حسنی در کوفه می باشد (مگر اینکه بگوییم که پس از منزل کردن امام (علیه السلام) بین کوفه و نجف، حسنی برای دیدار ایشان به ان جا رفته است). 13. او کشته نمی شود. 14. پس از بیعت حسنی، حضرت (علیه السلام) به لشکر سفیانی در دمشق حمله می کند. روایت چهارم مضمون همان روایت دوم است (البته با تفاوت هایی). روایت پنجم 1. حضور حضرت مهدی (علیه السلام) در کوفه و برخورد با حسنی (یدخل المهدی الکوفه و بها ثلاث رایات). 2. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از او خبر داده است (کأنی بالحسنی). 3. تمام لشکرها به امر امام زمان (علیه السلام) با حسینی بیعت می کنند (فیسلمها الی الحسینی فیبایعونه...). البته این برداشت ها زمانی صحیح است که بتوانیم بگوییم یکی از صاحبان آن لشکر و علم هایی که با هم اختلاف کرده اند، حسنی است در صورتی که دلیل و قرینه ای بر این مطلب نداریم و تنها روایت اشاره دارد به اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شخصی با عنوان «حسنی» را نام برده است. در نهایت می توان گفت این روایت تنها اصل حسنی را بیان کرده و هیچ جزئیاتی را اشاره نمی کند. روایت ششم 1. حسنی از طبرستان می آید (یخرج الحسنی صاحب طبرستان). 2. نیشابور، اصفهان و قم را به تصرف درمی آورد (یأتی نیسابور،... یأتی اصبهان ثم الی قم). 3. او با قمی ها نبرد می کند و از آنها کینه دارد. 4. چهل روز در قم غارتگری می کند. روایت هفتم 1. قیام حسنی قبل از سفیانی است (فاذا بلغ أن السفیانی... جعلت فداک هل قبل ذلک شئٌ). 2. خروج رایت حسنیه از شام است (و اشاره بیده بثلاث اصابعه الی الشام). البته باید توجه داشت که شاید مراد از این رایت و بیرق در شام، منسوب به حسنی باشد و الزاماً خود حسنی آن را حمل نکند. متن هشتم نیز که از نظر ما روایت محسوب نمی شود، و مطلب خاصی نیز در آن وجود ندارد. به نظر می آید و حق این است که به جز روایت روضه کافی متن روایات دیگری را نمی توان پذیرفت و تنها از این روایات ضعیف (اگر به حد استفاضه برسد) می توان اصل وجود حسنی را برداشت کرد. اما قضایایی همچون بیعت او با امام (علیه السلام)، کشته نشدنش و... مواردی است که به دلیل تعارض با متن روایت صحیحه روضه الکافی نمی توانیم آن ها را قبول کرده و به آن ها استناد نماییم. و پذیرش آن ها در صورتی امکان دارد که متن روضه الکافی را کنار بگذاریم و این، بر خلاف موازین و عقل است. همچنین نمی توان به فرضیه وجود دو حسنی در روایات معتقد شد؛ چراکه دلیل قائلان به این نظریه، روایاتی است که ضعف سند و متن دارد یا اینکه جعل سند برای آن روایت مشهود است. گویی افرادی جاهل، متنی را گرفته و سندی برای آن ساخته اند. د. دیدگاه مرحوم ملاصالح مازندرانی درباره حسنی وی علاوه بر توضیحاتی درباره روایت روضه لکافی از حسنی، در دو بخش از شرح خود، به «حسنی» اشاره کرده است: اول. ذیل روایتی از اصول کافی، کتاب الحجه، باب فی الغیبه، ح17 عن أبان بن تغلب قال: قال أبوعبد الله (علیه السلام): کیف أنت إذا وقعت البطشه بین المسجدین، فیأرز العلم کما تأرز الحیّه فی جُحرها و اختلفت الشیعه و سمّی بعضهم کذّابین، و تفل بعضهم فی وجوه بعض؟ قلت: جعلت فداک ما عند ذلک من خیر. فقال لی: الخیر کله عند ذلک، ثلاثاُ.» مرحوم مازندرانی (رحمه الله) می فرماید: البطشه الأخذ القوی الشدید، و المسجدین مسجد مکه و مسجد المدینه و الأرز بالراء ثم الزاء المعجمه الاجتماع و الانضمام، و العلم بالتحریک الرایه، و الجحر بضم الجیم ثم سکون الحاء المهمله بیت الضبّ و الحیّه و الیربوع، و التفل شبیه بالبزاق و هو أقل منه أوّله البزاق ثم التفل ثم النفث ثم النفخ و لعلّ هذا اشاره إلی وقعه الحسنی و الیمانی و السفیانی بین المسجدین و الی ظهور الفتن و المحن من تراکم العساکر المختلفه و ارتفاع الرایات المشتبهه فی عراق العرب بل فی أقطار الأرض کلّها...؛ مراد از بطشه أخذ و گرفتن با قدرت و شدت است، و مراد از دو مسجدی که در روایت آمده، مسجد مکه و مدینه است.... و شاید مراد از آن واقعه ای که با شدت بین دو مسجد اتفاق می افتد، واقعه قیام حسنی، یمانی و سفیانی باشد. ( شرح ملاصالح، ج6، ص265). این روایت و شبیه به آن، در کتب مختلف آمده است؛ برای نمونه: 1. غیبت نعمانی، ص162، باب فی غیبه الامام المنتظر. و به [مراد محمد بن همام] عن أبان بن تغلب عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال: کیف أنتم اذا وقعت السبطه بین المسجدین، فیأرز العلم فیها کما تأرز الحیه فی جُحرها و اختلفت الشیعه بینهم، و سمی بعضهم بعضاً کذّابین، و یتفل بعضهم فی وجوه بعض؟ فقلت: ما عند ذلک من خیر قال: الخیر کلّه عند ذلک – یقوله ثلاثاً و یرید قرب الفرج- در صفحه بعد، وی دو روایت دیگر می آورد که یکی همان سند و متن مرحوم کلینی است و دیگری با آن، تفاوت دارد:... عن أبان بن تغلب عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال: یا أبان، یصیب العالم سبطه یأرز العلم بین المسجدین کماتأرز الحیه فی جحرها. قلت: و ما السبطه؟ قال: دون الفتره، فبینما هم کذلک اذ طلع لهم نجمهم. فقلت: جعلت فداک، فکیف نصنع و کیف یکون ما بین ذلک؟ فقال لی: ما أنتم علیه حتی یأتیکم الله بصاحبها. مرحوم نعمانی، ذیل این روایات می فرماید: هذه الروایات التی قد جاءت متواتره تشهد بصحه الغیبه، و باختفاء العلم، و المراد بالعلم الحجه للعالم... 2. کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص383 (ماروی عن الامام الصادق (علیه السلام) فی النص علی القائم (علیه السلام) ) عن أبان بن تغلب قال: قال لی أبوعبد الله (علیه السلام): یأتی علی الناس زمان یصیبهم فیه سبطه یأرز العلم فیها بین المسجدین کما تأرز الحیّه فی جحرها یعنی بین مکه و مدینه فبینما هم کذلک إذ أطلع الله عزّوجلّ لهم نجمهم. قال: قلت: و ما السبطه؟ قال: الفتره و الغیبه لإمامکم. قال: قلت: فکیف نصنع فیما بین ذلک؟ فقال: کونوا علی ما أنتم علیه حتّی یطلع الله لکم نجمکم. اگر عبارت «بین مکه و المدینه» از تفسیرهای مرحوم صدوق نبوده که وارد روایت شده است (که گویی جزئی از روایت است)، به راحتی می توان مراد از «بین المسجدین» را مسجد مکه و مدینه گرفت و احتمال دیگری که برخی گفته اند، وارد نیست. 3. بحارالانوار، ج52، ص13. مرحوم مجلسی 2 همان روایات مرحوم نعمانی و کلینی را نقل فرموده و بیانی آورده اما چون در کتاب مرآه العقول، ج4، ص51 نکاتی را کامل تر ذکر فرموده است، آن متن را می آوریم: الحدیث السابع عشر: صحیحٌ اذ الظاهر أن علی بن الحسن هو الطاطری، و فی بعض النسخ علی بن الحسین فیکون مجهولاً. و البطشه: الأخذ بالعنف... و المسجدان مسجد مکه و مسجد المدینه، أو مسجد الکوفه و مسجد السهله، و الأول أظهر و هو اشاره الی واقعه عظیمه من حرب أو خسف أو بلاء تقع قریباً من ظهور المهدی (علیه السلام) فالخیر هو ظهور القائم (علیه السلام) أو قریباً من وجوده (علیه السلام) أو من غیبته الکبری. فالخیر لکثره الأجر وقوه الایمان کما مرّه. قال المحدث الأستر آبادی _ رحمه الله _: «کأنه اشاره الی وقعه عسکر السفیانی بین المسجدین و الی الفتنه التی من عسکره فی عراق العرب و ظهور رجل مبرقع من الشیعه فی العراق، و دلالته عسکر السفیانی علی الشیعه، و المراد من الخیر کله ظهور القائم (علیه السلام)» انتهی. و فی قرب الاسناد فی الصحیح عن البزنطی قال: قال الرضا (علیه السلام): إنّ قدام هذا الامر علامات حدث یکون بین الحرمین. قلت: ما الحدث؟ قال: عصبه تکون، و یقتل فلان من آل فلان خمسه عشر رجلاً. و قیل: المراد ما وقع فی خلافه المتوکل فی سویقه و هی قریه من أعراض المدینه فی جنب الروحاء. قال صاحب القاموس: سویقه موضع بنواحی المدینه یسکنه آل علی بن ابی طالب (علیه السلام)...» این حدیث، صحیح است و مراد از دو مسجد در روایت، مسجد مکه و مدینه است و همان گونه که محدث استرآبادی آورده، مراد از واقعه ای که بین دو مسجد اتفاق می افتد، واقعه سفیانی است. روایت قرب الاسناد در ارشاد شیخ مفید، ص398، باب علامات ظهور چنین آمده است:... عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال:... ثم قال: إن من علامات الفرج حدثا یکون بین المسجدین و یقتل فلان من ولد فلان خمسه عشر کبشاً من العرب. پس از نقل مطالبی که از علمای ذیل این حدیث وارد شده است، وجه و قرینه ای برای این مطلب که مراد از آن واقعه که بین مسجد مکه و مدینه رخ خواهد داد، قیام حسنی است، پیدا نکردم. شاید با توجه به روایت قرب الاسناد بتوان این واقعه را _ همان گونه که مردم مجلسی (رحمه الله) و محدث استرآبادی (رحمه الله) تصریح دارند _ به تحرکات سفیانی برگرداند. دوم. ج12، ص436، ذیل ح483 از روضه کافی روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که در آن پنج علامت از علائم قبل از قیام مهدی (علیه السلام) را ذکر می فرماید که یکی از این علامت ها «نفس زکیّه» است. مرحوم مازندرانی در تعبیر از نفس زکیه چنین می گوید: ... و لعل المراد بالنفس الزکیه الحسنی المذکور سابقاً... مرحوم مازندرانی دلیلی بر این سخن خود ارائه نمی دهد و به همین کلام بسنده می کنند؛ ولی این سخن را نمی توان پذیرفت. پیش از پرداختن به سخن مرحوم ملاصالح مازندرانی، لازم است به روایات «نفس زکیه» نگاهی اجمالی بیندازیم، تا تحلیل مطلب آسان شود. مجموع روایات موجود در کتب حدیثی (مانند کافی، غیبت طوسی، غیبت نعمانی، کمال الدین، ارشاد، بحارالانوار ) کمی بیش از هجده روایت است. البته ما در بررسی خود یک سری روایات مشابه را به شماره نیاوردیم؛ اما برخی را نیز شمرده ایم؛ پس ممکن است از هجده روایت نیز کمتر باشد. محور تمام این روایات، در هفت موضوع است: 1. قتل نفس زکیه و محتوم بودن آن. 2. قتل نفس زکیه و فاصله پانزده شبی تا ظهور مهدی (علیه السلام). 3. قتل غلامی از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بین رکن و مقام و نامیدنش به محمد بن الحسن النفس الزکیّه. 4. قتل نفس زکیه و برادرش در مکه. 5. نفس الزکیه از نسل حسین (علیه السلام) است (گویا مرحوم استاد دوانی به دلیل قید «الحسین»، مراد از کلمه نفس زکیه را در ترجمه خود بر بحارالانوار، حضرت مهدی (علیه السلام) گرفته و مراد را نفس زکیه ای که غیر از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است، نگرفته است که نظر مرحوم دوانی صحیح است. 6. قتل نفس زکیه در پشت شهر کوفه. 7. سفیر شدن نفس زکیه از سوی حضرت مهدی (علیه السلام) برای دعوت مکیان به امام (علیه السلام) و کشته شدنش توسط مکیان بین رکن و مقام. برای سهولت تحقیق، می توان موارد فوق را در این مجلدات از بحارالانوار جست و جو کرد: ج46، ص149 ج47، ص206 ج48، ص11 (البته در این سه نشانی لقب امام سجاد (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) به نفس زکیه آمده است و همچنین سخن منصور دوانیقی با امام صادق (علیه السلام) ذکر شده است. ج52، ص: 119، 192، 203، 204، 208، 209، 217، 223، 233، 235، 273، 289، 294، 304، 307. ج53، ص82 احادیثی نیز در الملاحم و الفتن سید بن طاووس موجود است؛ مانند: باب 108و 121 از نعیم بن حماد، باب63 از سلیلی، باب49 از بزار. چیزی از احادیث مربوط به نفس زکیه که می تواند قرینه واقع شود تا بگوییم نفس زکیه، همان حسنی است، کشته شدن نفس زکیه در مکه است که چند روایت به این مطلب اشاره دارد: 1. حدیثی از عمار یاسر (که به بیان معصوم (علیه السلام) وصل نمی کند) در کتاب غیبت طوسی (رحمه الله). 2. حدیثی از امام باقر (علیه السلام) در کمال الدین. 3. حدیث مرفوعه ای که سید علی بن عبدالحمید (صاحب سرور اهل ایمان ) بیان می کند. برای پاسخ به احتمال همسانی نفس زکیه و حسنی بنابر این روایات باید گفت: 1. شباهت مکان قتل، تنها می تواند عاملی برای احتمال باشد، نه قطعیت مسأله. 2. این روایات، معارضی در روایت های دیگر دارد که محل کشته شدن حسنی را کوفه می داند. شیخ مفید (رحمه الله) نیز در کتاب ارشاد (باب علامات ظهور)، وقتی درباره علائم پیش از ظهور سخن گفته و آن ها را می شمارد، قتل حسنی و نفس زکیه را جدا کرده و صریحاً اشاره می کند که این اسامی متعلق به دو شخصیت جداگانه است. 3. روایات مربوط به کشته شدن نفس زکیه در مکه، ضعیف هستند؛ چرا که روایت شیخ طوسی (رحمه الله) به معصوم نمی رسد و راویانی از اهل سنت همچون عبد الله بن لهیعه در سند آن قرار دارد. روایت سیدعبدالحمید نیز مرفوع بوده و روایت مرحوم صدوق یک مهمل و یک مجهول دارد (اسماعیل بن علی القزوینی، که مرحوم نمازی می فرماید: «لم یذکروه». و علی بن اسماعیل که حتی در کتاب مرحوم نمازی نیز نامش نیامده است). ه. دیدگاه شیخ محمد السند درباره قیام حسنی وی در کتاب فقه علائم الظهور، ص26، ص29 و ص32 حسنی را همان خراسانی دانسته و چنین می گوید: «... و هکذا التحدید للخراسانی الذی قد یعبّر عنه فی روایات أخری بالحسنی» «... و هو وجه تسمیته تاره بالخراسانی، و أخری بالحسنی...» استناد جناب آقای سند بر این مدعا، همان روایتی است که اشاره دارد حسنی از دیلم قیام می کند. در نقد این مطلب، توجه به دو نکته ضروری به نظر می آید: 1. عجیب است که در کتب مختلف، هنگامی که درباره حسنی سخن به میان آید، به حدیث موجود در روضه کافی اشاره ای نمی شود، و تمام تمسک به حدیث مفضل بن عمر انجام می گیرد. متأسفانه شیخ محمد سند نیز گویا از روایت روضه غفلت کرده و به حدیث های ضعیف دیگر از جمله مفضل بن عمر استناد کرده است. 2. بنابر آنچه در نتیجه نهایی ذکر کردیم، امکان تعارض و مقابله متن روایاتی ضعیف مانند حدیث مفضل بن عمر با صحیحه روضه کافی وجود ندارد و نمی توان با استناد به متن آن ها اثبات کرد که به صرف خروج حسنی از دیلم و قیام خراسانی از خراسان، هر دو یکی بوده و حسنی را همان خراسانی بدانیم. بطلان قول شیخ محمد سند، به دلیل ضعف روایات مورد استفاده وی و بیان یک احتمال بدون قرینه، واضح است.