حکایت عطش (جرعه ای از زلال دعای ندبه)
مولف عزیز الله حیدری
ناشر: قم - مسجد مقدس جمکران 1387
فهرست
ضرورت های طرح و تحلیل دعای ندبه:
مروری بر مسأله دعا:
خاستگاه دعا چیست؟!
رفع یک شبهه و سؤال:
اجابت دعا:
عوامل و موانع اجابت دعا:
1. معرفت خدا:
2. حُسن ظن به خدا:
3. هماهنگی با عناصر اجابت:
4. هماهنگی با سنت ها و مقاصد تربیتی؛
5. اضطرار به سوی خدا و انقطاع از غیر او:
6. اقبال قلب به سوی خدا:
7. دعا در ضمن پذیرش سنت های الهی و هماهنگی با آن:
توسل به ائمه (علیهم السلام):
نکته ای در عظمت دعاهای شیعه:
دعاهای شیعه چند ویژگی دارد:
تعدادی از شروح دعای ندبه:
وجه تسمیه ندبه:
سند دعا:
دعای ندبه از کدام امام نقل می شود؟!
نکات مهمّ در تقویت سند دعا:
اشکالات:
اشکال (1):
اشکال (2):
طرح کلی دعا:
نمونه های آگاهی و مهر امام (علیه السلام):
نمونه روایات از تنزیه و تسبیح خداوند:
فراز دوم دعا (سنت بلا):
معنای بلا چیست؟
برخورد با بلاء:
آثار بلا:
مروری بر حرکت واحد انبیاء (علیهم السلام):
راستی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) چه کرده است؟
اجر مودّت آل البیت (علیهم السلام):
الف) تبیین و تفسیر دین:
ب) هدایت و جهت دادن به سوی خداوند:
ج) تربیت باطنی (هدایت بالامر):
د) اقامه حقّ:
ه) انقلاب در انسان و عقلانیّت:
آثار اقامه عزا ائمه اطهار (علیهم السلام):
روایات این فراز:
ویژگی های امام موعود (علیه السلام) در پیروان راستین او:
قسمت اول:
بقیت الله به چه معناست؟!
قسمت دوم:
قسمت سوم:
اصالت و نجابت مقام امام زمان (علیه السلام):
قسمت اول:
قسمت دوم:
اوج دعای ندبه، طلب و عطش به موعود (علیه السلام):
پیوند طولانی ولایت معصوم با ولایت خداوند:
وظایف منتظران در زمان غیبت نسبت به امام (علیه السلام):
منابع
یا ناصر یا معین
دعای ندبه یکی مخزنی است از اسرار * * * که هر خزانه آن مشعلی است از انوار
حقایقی است در آن فوق دانش افهام * * * دقایقی است فزون تر زعالم افکار
زفهم ظاهر آن لنگ است توسن فکرت * * * ز درک باطن آن عقل مانده از رفتار
شیخ عباسعلی ادیب
ضرورت های طرح و تحلیل دعای ندبه:
سابقه مبارزه و معارضه تاریخی اسلام با مذاهب منسوخ و رقابت اندیشه دینی با دیگر مکاتب معاصر، اقبال عمومی و جهانی به اندیشه اسلامی شیعی را در پی داشت و با ظهور انقلاب اسلامی ایران؛ دشمنان را به مقابله در سه شکل عمده و مؤثر کشانده است:
1. گسترش شهوات (ماهواره، اینترنت، عکس و پورنوگرافی).
2. طرح شبهات و ایجاد شک و تردید در ایمان، رسالت، امامت و حتّی اماکن مذهبی.
3. بدعت ها (مثل: خرافات، عرفان و اخلاق بدون دین! و قرائت های گوناگون و هرمنوتیک).
در چنین فضایی، جبهه ایمان و به ویژه گرایش اسلامی شیعی در طرح اندیشه های خود، باید با چند ویژگی به میدان بیاید:
1. استناد؛
2. هماهنگی؛
3. جامعیت؛
4. توفیقات عملی(1)؛
مروری بر مسأله دعا:
خاستگاه دعا چیست؟!
دعا در متون دینی آن چنان مقامی رفیع دارد که خداوند در قرآن می فرماید: «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَآؤُکُمْ»(2)؛ اگر دعای شما نبود خدا چه اعتنایی به شما داشت؟!
اشاره ای لطیف در قرآن، دعا را مساوی عبادت می داند که جلوه ای از مقصد هستی است و اگر کسی به این کار نپردازد، جزءِ مستکبرین بوده و با خواری به جهنم وارد می شود.
«وَقالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ»(3) امّا به راستی چرا انسان دعا می کند؟!
واضح است که انسان دعا را وسیله حاجت و عبادت قرار می دهد. اما دعا می تواند ریشه ای عمیق تر داشته باشد و خود هدف واقع شود(4).
زیرا نشانه تعلق وابستگی و عبودیت ماست. لذا دیگر مهمّ نیست که اجابت بشود یا نشود.
روزی حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) به فاطمه (علیها السلام) فرمود: هم اکنون جبرئیل آمده و به تو سلام می رساند و می گوید: به فاطمه (علیها السلام) بگو هر حاجتی که دارد، بخواهد.
فاطمه (علیها السلام) پاسخ می دهد: «یا ابتاه شغلنی عن مسئلته لذه خدمته لاحاجه لی غیرالنظر الی وجهه الکریم فی دارالسلام»؛ پدر جان لذت حضور خداوند مرا از حاجت خواهی باز داشته و چیزی جز نظر به وجه با کرامت خداوند ندارم(5).
خوش همی آید مرا آواز او * * * وان خدایا گفتن وان راز او
دست اخلاص از دعا گفتن مدار * * * با اجابت یا رد اویت چه کار؟!
تا نگرید طفلک نازک گلو * * * کی روان گردد ز پستان شیر او
طفل حاجات شما را آفرید * * * تا به ناله گردد آن شیرش پدید
گفت: ادعو الله بی زاری مباش * * * تا بجوشد نهرهای شیر فاش
چون خدا خواهد که مان یاری کند * * * میل مان را جانب زاری کند
وآنکه خواهی کز بلایش واخری * * * جان او را در تضرّع آوری
چون بیارم در تضرّع ره دهم * * * چون یکی بستانم از وی ده دهم(6)
اهل تحقیق گفته اند: هر نیاز در انسان، نمایشگر یک استعداد است چنان که: نیاز به اعتراف، نمایشگر وجدان می باشد.
اما نیاز به نجوی نشان دهنده روح است، روح متعالی انسان که جز با پیوند به بی نهایت، اشباع و راضی نمی شود.
آری!
نجوی و دعا حاصل چنین گوهری در آدمی است؛ شاهد مسأله، کلامی عمیق است از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در پاسخ کمیل (رحمه الله) که پرسید: نَفس چیست؟!
امام (علیه السلام) فرمودند: کدام نفس؟!
کمیل با شگفتی پرسید: مگر نفس چند تاست؟!
امام (علیه السلام) پاسخ دادند: چهار نفس(7).
سپس در توضیح فرمودند:
اول) نَفس نامی نباتی که با قوایی: چون ماسکه، هاضمه، دافعه و مربیه شناخته می شود و دو ویژگی زیاده و نقصان را به همراه دارد.
دوم) نَفس حسی حیوانی که با قوایی چون: سامعه، باصره، شامّه، ذائقه و لامسه شناخته می شود و دو خصوصیت رضا و غضب در آن است.
سوم) ناطقه قدسی که با قوایی چون: تفکّر، تمیز، علم، حلم و ذکر (یعنی راز و نیاز و همان دعا) شناخته می شود و حاصلی مانند: پاکی و حکمت دارد.
چهارم) کلّی الهی(8)...
آنچه مورد نیاز و شاهد ما بود. همین قسمت می باشد که دعا حاصل این روح متعالی است که بزرگ تر از دنیاست و جز با خدا و اتّصال با بی نهایت به آرامش نمی رسد.
رفع یک شبهه و سؤال:
با این مقامات بلند دعا، بسیاری از دعا کنندگان می پرسند که چرا دعاهای آنان به اجابت نمی رسد(9)، چرا حدأقل در خیلی از خواسته ها، به پاسخ نرسیده اند؟
در روایت، آمده است:
شخصی به امام صادق (علیه السلام) گفت: من دو آیه از قرآن دیده ام که خداوند وعده داده، اما به آن نرسیده ام، یکی آنجا که خداوند می فرماید:
«اُدعونی اَستجب لکم»(10)؛ ولی من دعا کرده ام، امّا اجابت ندیده ام!
امام (علیه السلام) فرمود: آیا فکر می کنی خداوند خلف وعده می کند؟!
عرض کردم: نه سرّ آن را نمی دانم.
امام (علیه السلام) فرمود:هر کس جهات دعا را رعایت کند،دعایش به اجابت می رسد.
این جهات عبارتند از:
1. ابتدا با حمد خدا شروع شود.
2. نعمت های خدا را سپاس گوید.
3. صلوات بفرستد(11).
4. گناهان خویش را یادآوری و اعتراف و سپس طلب آمرزش نماید و آنگاه دعا کند(12).
پس پاسخ این است که:
اوّلاً هیچ تردیدی نیست که به نصّ صریح قرآن و احادیث، عواملی موجب حبس دعا می شوند؛ در دعای کمیل آمده:
اللهم اغفرلی الذنوب التی تَحْبس الدعاء و..
در احادیث، مصادیق ردّ دعا بیان شده است، چنان که امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
الذنوب التی تردّ الدعا و تظلم الهواء؛ عقوق الوالدین(13)؛
گناهانی که باعث ردّ دعا و تاریکی هوا می شوند؛ عبارتند از: عقوق والدین....
و در حدیثی زیبا و شگفت، هشت مورد از عوامل حبس دعا بیان شده است:
1. سوء نیّت؛
2. خباثت باطن؛
3. نفاق؛
4. باور نداشتن اجابت دعا؛
5. تأخیر نمازهای واجب؛
6. ترک نیکی؛
7. صدقه به غیر قصد قرب خداوند؛
8. فحش و بدگویی(14).
اجابت دعا:
با جرأت می توان گفت که دعاها به اجابت می رسد؛ اما شکل های آن متفاوت است. این شکل ها با استناد به آیات و روایات چنین بیان می شود.
1. تعجیل؛ یعنی بدون فاصله به اجابت می رسد.
2. تأجیل؛ یعنی اجابت، زمان برمی دارد، گاه به مصلحتی در دنیا و گاه در عالم آخرت پاسخ می گیرد و یکی از مصالح مهمّ، همانا تربیت انسان است.
3. تبدیل؛ یعنی چون مصلحت خود را نمی دانیم، اجابت حاجت ما با مصلحت ما هماهنگ می شود و به شکل دفع بلاء و بدی ها و یا به شکل تأخیر در قیامت با اعطاء درجات و گاهی به صورت تکلیفی یعنی بخشش گناهان ظاهر می شود.
در این تعجیل و تاخیرها اهداف تربیتی نهفته است، چنان که خداوند دعای موسی و هارون (علیهم السلام) بر علیه فرعون را قبول می کند امّا امام صادق (علیه السلام) می فرماید: چهل سال طول کشید(15).
در این جا حکمتی است که باید امّت، استعدادها را بروز دهند و به تعبیر گفته اهل معرفت، موسی و فرعونی درگیر شوند تا ابوذری ساخته شود(16).
برای مرور به روایات و آیات به منابع ذیل مراجعه شود(17).
عوامل و موانع اجابت دعا:
1. معرفت خدا:
کسی از امام صادق (علیه السلام) پرسید: ما لنا ندعوا و لایستجیب لنا؟ چرا خدا را می خوانیم و برای ما اجابت نمی شود؟
امام (علیه السلام) پاسخ داد؛ چون: لانکم تدعون من لاتعرفونه و تسألون من لاتفهمون(18)؛
شما کسی را می خوانید که نمی شناسید و چیزی می خواهید که نمی فهمید.
2. حُسن ظن به خدا:
ادعوا الله و انتم موقنون بالاجابه(19)؛ خدا را بخوانید در حالی که یقین به اجابت دارید.
3. هماهنگی با عناصر اجابت:
در تعقیب نماز ظهر می خوانیم: ولا حاجهً هی لک رضا ولی فیها صلاح الا قضیتها؛ اجابت باید دارای دو عنصر باشد، رضای حق و صلاح عبد.
4. هماهنگی با سنت ها و مقاصد تربیتی؛
یعنی: سازندگی آدم ها، اتمام حجّت و ظهور و بروز استعدادها.
هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که ایشان فرمودند: بین سخن خداوند در قرآن که به موسی (علیه السلام) و هارون (علیه السلام) پاسخ داد «قد اُجیبت دعوتکما و بین مواخذه فرعون»40 سال فاصله شد(20).
این جا همان مقاصد و هدف برتر است که موسی با فرعون درگیر شود تا ابوذری ساخته شود! و امت ها استعداد خود را بروز و ظهور دهند، گرچه دعا به اجابت رسیده بود؛ چنان که راوی می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض نمودم: «یستجاب للرجل الدعا و یؤخّر؟ قال: نعم، عشرین سنه» دعا به اجابت می رسد، اما گاه بیست سال تأخیر می افتد(21).
5. اضطرار به سوی خدا و انقطاع از غیر او:
اذا اراد احدکم ان لا یسئل الله شیئاً الا اعطاه فلییأس من الناس کلهم و لایکون له رجاءً الا عند لله عزوجل(22)؛ هر کدام از شما وقتی حاجت داشته باشد و بخواهد حتماً از خدا بگیرد، باید از همه مردم ناامید باشد، مگر امید به خدا.
6. اقبال قلب به سوی خدا:
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «فإذا دعوت فاقبل بقلبک ثمّ استیقن بالإجابه»(23)؛
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرماید: لایقبل الله دعا قلب ساه؛ خدا دعای قلب ساهی (غافل) را نمی پذیرد(24).
7. دعا در ضمن پذیرش سنت های الهی و هماهنگی با آن:
از آنجا که خداوند سنت ها و قانون هایی را برای نظام هستی ایجاد کرده و سنت های خداوند تغییر و تبدیل نمی پذیرند، باید با آن قوانین هماهنگ باشیم، چنان که از روایات معلوم می شود، نمی توان چیزهایی که محال و ناشدنی اند یا حلال نیستند، بخواهیم.
از امام علی (علیه السلام) سؤال شد: کدام دعا منحرف تر از مقصد است؟
ایشان فرمودند: کسی که آنچه نشدنی است، درخواست می کند(25).
امام علی (علیه السلام) در روایتی دیگر می فرمایند: ای صاحب دعا! چیزی که نشدنی (و مخالف سنت های خداست) و حلال نیست (متضاد با نظام تشریع است) از خدا نخواه!
در این جایگاه به اندازه نیاز، مواردی را ذکر کردیم تا اشاره ای مناسب نسبت به بحث خود داشته باشیم و پاسخ گوی مباحث دعا در تعجیل فرج بوده باشد وگرنه عوامل دیگری نیز در اجابت دعا دخالت دارند که عبارتند از:
توسل به ائمه (علیهم السلام):
خضوع و رقّت قلب؛
مداومت در دعا؛
وفای به عهدها؛
همراهی دعا با عمل؛
اجتماع در دعا و آمین خواهی از جمع؛
سادگی و عدم تکلّف در دعا(26)؛
حضور قلب با حمد و استغفار و صلوات؛
دعا با اسماء حسنی
نام بردن حاجات؛
اصرار در دعا؛
دعا برای دیگران؛
دعا در زمان های ویژه(27)؛
دعا در مکان های ویژه(28)؛
ترک گناه و ستم؛
مسح صورت با دست ها بعد از دعا(29).
پرسشی پیرامون درخواست تعجیل فرج، آری یا نه!
با مراجعه به متون قرآنی و روایی به مسأله ای با ظاهری متناقض برخورد می کنیم که برخی صراحت در عدم درخواست تعجیل فرج و برخی درخواست تعجیل فرج دارند، در دعای عهد می خوانیم:
و عجّل فرجه و سهّل مخرجه و در دعای غیبت: اللهمّ فَافْرِج ذلک عنّا بفتح منک تُعَجّلهُ؛ خدایا! بگُشا بر ما (این مشکلات را) با پیروزی که در آن شتاب کنی.
از طرفی در حدیث می خوانیم: هلک المستعجلون(30).
امام علی (علیه السلام) نصیحت می فرماید: و لا تستعجلوا بما لم یعجّله الله لکم فانه من مات منکم علی فراشه و هو علی معرفه حق ربه و حقّ رسوله و اهل بیته مات شهیداً(31)؛
در توقیع مبارک امام موعود (علیه السلام) می خوانیم: و اکثر و الدعاء بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم(32)؛
و در قرآن می خوانیم:...و ما یدریک لعل الساعه قریب، یستعجل بها الذین لایؤمنون بها و الّذین آمنوا مشفقون منها و یعلمون أنها الحقّ...(33)؛
امام صادق (علیه السلام) فرموده اند، این آیه درباره حضرت قائم (علیه السلام) است و در دعای غیبت نیز آموزش می بینیم که: و لا اسئلک تعجیل ما أخّرت(34)؛
پاسخ:
از جمع منطقی بین آیات و احادیث مطرح شده، سه پیام حاصل می گردد که عبارتند از:
1. اعتقاد به امام (علیه السلام)؛
2. عدالت خواهی و زمینه سازی جهت اهداف امام زمان (علیه السلام)؛
3. برائت از دشمنان و اهل جور و ستم.
امّا از آنجا که خداوند دارای حکمت بالغه است و بخش زیادی از علّت غیبت به خود انسان ها باز می گردد(35)، پس باید شکیبا بود، تأخیر در ظهور دوران غیبت، ظرفیتی برای بروز برخی شرایط و استعدادهاست، چنان که می فرماید:
القائم لایظهر أبداً حتی تخرج ودایع الله(36)؛ قائم ظهور نمی کند، ابداً؛ مگر آن که ذخیره ها ظهور یابند.
بنابراین به این نتیجه می رسیم که نباید برای خداوند تعیین تکلیف بکنیم بلکه ادب دعا را باید از معصوم (علیه السلام) بیاموزیم که می فرماید: «فصبّرنی علی ذلک حتّی لا اُحَّب تعجیل ما أخّرت و لا تأخیر ما عجّلتَ و لا أکشف ما سترت و لا أحبث عمّا کتمتَ و لا أُنازعک فی تدبیرک و لا أقول لِمَ و کیف و ما بال و لی الامر لایظهر و قد امتلات الأرضُ من الجور و اُفوّض اموری کلها إلیک»(37).
مرا بر این امر انتظار، شکیبا گردان تا در آنچه تأخیر انداخته ای شتاب نخواهم و تأخیر در آنچه شتاب داری، طلب نکنم و....
نکته ای در عظمت دعاهای شیعه:
دعاهای شیعه چند ویژگی دارد:
1. استناد به منبع وحی؛
2. تنوع و گوناگونی برای نیازها و حاجات مختلف؛
3. محتوای عمیق، تربیتی، سازنده و جذاب.
چنین است که «خانم آن ماری شیمل» شرق شناس معاصر می گوید: من بخشی از کتاب مبارک صحیفه سجادیه را به زبان آلمانی ترجمه و منتشر کرده ام، وقتی مشغول ترجمه این دعاها بودم، مادرم در بیمارستان بستری بود و هر وقت که به او سر می زدم، پس از آن که او به خواب می رفت، در گوشه ای از اتاق به کار پاکنویس ترجمه ها مشغول می شدم.
اتاق مادرم دو تختی بود، در تخت دیگر خانمی متعصّب به مذهب کاتولیک بستری بود، وقتی فهمید من دعاهای اسلامی را ترجمه می کنم، دلگیر شد و گفت، مگر در مسیحیت و کتب مقدّس خودتان کمبودی دارید که به دعاهای اسلامی روی آورده ای؟!
وقتی کتاب چاپ شد، نسخه ای برایش فرستادم، یک ماه بعد با من تماس گرفت و گفت، صمیمانه از هدیه این کتاب متشکّرم؛ زیرا هر روز به جای دعاهای کتب مقدّس خودمان، آن را می خوانم!
بله، واقعاً ترجمه ادعیه امامان معصوم (علیهم السلام) مخصوصاً صحیفه حضرت زین العابدین (علیه السلام) برای بسیاری از مردم جهان، کارساز و سودمند است(38).
تعدادی از شروح دعای ندبه:
1. شرح دعای ندبه، مدرس یزدی؛
2. عقد الجمان لندبه صاحب الزمان (علیه السلام)، میرزا عبدالرحیم تبریزی؛
3. وسیله القربه، شیخ علی خویی؛
4. فروغ الولایه، آیت الله صافی گلپایگانی؛
5. النخبه فی شرح دعاء الندبه، سیّد محمود مرعشی؛
6. شرح و ترجمه دعای ندبه، سردار کابلی؛
7. معالم القربه فی شرح دعاء الندبه، محدّث ارموی؛
8. وظایف الشیعه، ادیب اصفهانی؛
9. نوید بامداد پیروزی، موسوی خرّم آبادی؛
10. شرح دعای ندبه، ملاّحسین تربتی؛
11. نصره المسلمین، عبدالرضا ابراهیمی؛
12. شرح دعای ندبه، سیدیاسین موسوی؛
13. شرحی بر دعای ندبه، علوی طالقانی؛
14. شرح و ترجمه دعای ندبه، محبّ الاسلام(39).
وجه تسمیه ندبه:
ندبه به معنی طلب و خواندن و شمردن محاسن مندوب علیه و گریه بر او آمده است(40). و محتوای دعا نشان می دهد که مصیبت شیعه و امّت و حتّی بشریّت از فقدان امام (علیه السلام) می باشد و چه مصیبت هایی بر سر اولیا خدا آمده است.
سند دعا:
در سند دعای ندبه به چند نام برخورد می کنیم:
1. محمد بن حسین بن بزوفری
2. محمد بن علی بن یعقوب بن اسحاق ابن ابی قرّه
3. محمد بن جعفر مشهدی
و همچنین نقل دعا در کتاب های معتبری چون:
1. مزار کبیر محدث معروف قرن ششم، محمّد بن جعفر مشهدی
2. مزار قدیم از مرحوم طبرسی، نویسنده کتاب احتجاج (قرن 6)
3. مصباح الزائر، تألیف سیدبن طاووس (رحمه الله) (قرن 7)
4. مرحوم علامه مجلسی، جلد 22 بحار الانوار
این حدیث به ترتیب در المزار شیخ مشهدی و او از محمدبن ابی قره و ابی قره از کتاب حسین بن سفیان بزوفری نقل شده است.
از ابن مشهدی در مستدرک، چنین آمده که مراد از محمدبن مشهدی، محمدبن جعفر بن علی بن جعفر مشهدی، یکی از راویان ابی الفضل شاذان بن جبرئیل قمی است، او همچنین با دو واسطه از شیخ مفید (رحمه الله) روایت می کند(41).
ابن ابی قره را نجاشی چنین توصیف کرده است:
او ثقه بوده و روایات فراوان شنیده و کتاب های بسیاری تألیف نموده است، وی کسی بود که کتاب ها را ورق به ورق برای اصحاب امامیه می خواند و همواره در مجالس با ما بود(42).
محمّد بن حسین بن سفیان بزوفری نزدیک به زمان غیبت صغری می زیسته و از مشایخ روایی شیخ مفید (رحمه الله) است و صاحب الذریعه، علامه آقا بزرگ تهرانی درباره اش می نویسد: او از مشایخ شیخ مفید (رحمه الله) بوده و مکرر در مکرر از او روایت نقل می کند و در هنگام ذکر او، شیخ مفید (رحمه الله) از بزوفری تجلیل کرده و به نیکی یاد می کند(43).
ابن مشهدی در اوّل کتاب خود گفته است:
هر چه در این کتاب نقل می کنم، سندش تا ائمه اطهار(علیهم السلام) همگی موثّق هستند که این شهادت کافی است تا نظیر مرسلات ابن ابی عمیر و مرسلات شیخ صدوق (رحمه الله) باشند که می دانیم مرسلات آنها حکم مسند معتبره دارند(44).
دعای ندبه از کدام امام نقل می شود؟!
قدر مسلّم این است که یکی از ائمه (علیهم السلام) راوی دعای ندبه می باشد؛ و علامه مجلسی (رحمه الله) در زادالمعاد فرموده که، این دعا از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است.
حاجی نوری (رحمه الله) صاحب مستدرک و استاد حاج شیخ عبّاس قمی (رحمه الله) معتقد است که فقط نقل از معصوم (علیه السلام) ثابت است، البتّه برخی محققین احتمال داده اند از آنجا که پدر بزوفری از علماء و راویان بزرگ قرن چهارم که هم عصر و در زمان غیبت صغری بوده است نقل کرده و او هم به وسیله نواب اربعه از راه مکاتبه و توقیع در ارتباط بوده و این دعا را در کتاب خود آورده و سپس به دست فرزندش ابوجعفر بزوفری رسیده است(45).
نکات مهمّ در تقویت سند دعا:
1- امروزه فقط به توثیق راوی و وثوق مُخبری توجه نمی شود؛ بلکه وثوق مضمونی و خبری کفایت می کند؛ یعنی هنگامی که می بینیم مضمون دعای ندبه شامل مفاهیم فاخر و بلند است و از طرفی با مجموعه معارف مکتب اهل بیت (علیهم السلام) هماهنگ می باشد و وحدت سیاق با بقیه احادیث آن بزرگواران دارد؛ به قطعیّت در ارسال دعا از ائمه (علیهم السلام) می رسیم.
این دعا با قرآن مخالفتی ندارد تا شامل «ما خالف کتاب الله فدعوه» بشود؛ بلکه موافق با کلمات دیگر معصومین (علیهم السلام) است که فرموده اند: «فان کان یشبههما فهو منّا»(46)؛
از طرفی توافق کامل با عقل دارد که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: حدیث من را بر کتاب خدا و حجت عقولتان عرضه کنید، اگر موافق بود قبول وگرنه به دیوار زنید(47).
2- در مستحبات به روایات مَنْ بَلَغ عمل می شود. «من سمع شیئاً من الثواب علی شی ءً فصنعه کان له و إن لم یکن علی ما بلغه»(48)؛
همچنین قاعده تسامح در ادلّه سُنَن جاریست و سخت گیری در احکام واجب و حرام است.
3- در بعضی روایات، معیار حق نیز مطرح شده؛ پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) می فرماید: «ماجائکم عنّی من حدیث موافق للحقّ فإنّا قلته و ما أتاکم عنی من حدیث لایوافق الحقّ فلم اقله»(49)؛
در دعای ندبه مطلب ناحق دیده نمی شود.
4- نورانیت مضامین، خود، مؤیّدی بر مطلب است، چنان که در حدیث آمده: انَّ علی کل حق حقیقهً و علی کل صواب نوراً فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه(50)؛ بر هر (سخن) حقّ، حقیقتی و بر هر (کلام) درستی، نوری است، پس آنچه موافق کتاب خداست،بگیرید و آنچه مخالف است، کنار بگذارید.
اشکالات:
اشکال (1):
چرا در دعا از کوه رَضْوی و ذی طُوی نام برده شده، در حالی که فرقه کیسانیه(51) معتقدند محمد حنفیه (پسر امام علی (علیه السلام)) در کوه رضوی مخفی است، آیا این موضوع اشاره به عقیده آنها ندارد؟
پاسخ: ذی طُوی مکانی در محدوده حرم و حدود یک فرسخی مکّه است و رضوی کوهی از کوه های مدینه که در فضیلت آن روایاتی وارد شده است.
1- امّا ما معتقدیم امام (علیه السلام) جای معیّنی ندارد(52) و ذکر این دو کوه در این دعا معنای کنایی دارد، یعنی نمی دانم کجا هستی، مثل این که بگوییم این طرف یا آن طرف.
2- ذکر این دو کوه به خاطر تقدّس آن است و ثابت شده که حضرت موعود (علیه السلام) در این دو مکان تردد داشته است.
اشکال (2):
چرا اسامی همه ائمه (علیهم السلام) در این دعا نیامده است؟
پاسخ: تصریح نشدن به اسامی همه ائمه (علیهم السلام) از قوّت متن نمی کاهد؛ زیرا قرائنی بر اظهار اسامی بقیه ائمه (علیهم السلام) وجود دارد:
1- «لم یمتثل امر رسول الله فی الهادین بعد الهادین»؛ درباره ائمه (علیهم السلام) بعد از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) می باشد.
2- می فرماید: فقتل من قتل و سبی من سبی و اُقصی من اُقصی؛ که غیر از قتل، به اسارت و تبعید تصریح می کند که از مصادیق آن مثل امام سجاد (علیه السلام) و امام موسی بن جعفر (علیه السلام) و... می باشد.
3- جمله «این الحسن، این الحسین و این ابناء الحسین (علیه السلام)»
در این فراز دعا، از فرزندان امام حسین (علیه السلام) می گوید.
4- «یابن السعاده المقرّبین» و «یابن النجباء الاکرمین» که اشاره به نجابت و کرامت پدر و مادر دارد، در حالی که محمّد بن حنفیه فقط از طرف پدر به امام علی (علیه السلام) نسبت دارد، ولی در نسب امام موعود (علیه السلام) در دعا آمده است: «این النبی المصطفی و ابن خدیجه الغرّاء و فاطمه الزهراء... و صلّ علی جدی رسولک السید الاکبر و جدته الصدیقه الکبری که واسطه ائمه (علیهم السلام) را توضیح می دهد.
طرح کلی دعا:
اگر بتوانیم طرح کلی یک دعا را به دست آوریم، کمک زیادی در توضیح آن خواهد بود، مثلاً در طرح کلی دعای کمیل با انسانی روبرو هستیم که می خواهد از تجرّی بر خدا، که براساس جهل او بوده تا مقام خوف موقنین برسد(53).
اما در دعای ندبه چنین به نظر می رسد که می توان این عنوان را قرار داد؛ یعنی از حمد خداوند بر خویشتن تا حمد آدمی به رهبری امام موعود (علیه السلام)، با مروری ساده بر دعای ندبه درمی یابیم که این دعا از یک جریان مستمرّ تاریخی گفت و گو می کند، از خلقت نیک و کامل و ستودنی خداوند که هدایت خویش را در همه هستی ریخته و سپس رهبری صحیح آدمی را با نبوت و امامت به کمال رسانده است و ناسپاسی کفرآمیز گروهی: «الذین بدّلوا نعمت الله کفراً و احلّو قدمهم دارالبوار»(54) که رفتار و اعمال آنها به انزوا و حذف حجّت های خدا در شکل های سه گانه (قتل، اسارت و تبعید) انجامید، و از نگهداری حجت و طلب و تلاش منتظران و گروه صالحِ مصلح که به وسیله حجّت معصوم (آگاه و آزاد) رهبری می شوند تا وقتی از انسان، رفع عطش و بازگشت دوباره به سیر کمال و رشد با نابودی جبهه باطل شروع شود و سرانجام حمد انسان مؤمن و منتظر را بیان می کند؛ آنجا که می فرماید: «و اجتثثتَ اصول الظالمین و نحن نقول الحمدالله ربّ العالمین».
در تعبیری دیگر می توان گفت: دعای ندبه، داستان طلب و تشنگی پناه جویی انسان است، این پناه و ولایت همان است که از خداوند شروع شده و سپس در مقام نبوت و امامت تجلّی می یابد: «خلقته لنا عصمه و ملاذا».
ولی در پناه این رهبری، آدمی دوباره به حمد و ستایش خدای هستی می رسد و راه خویش را به دور از هر جهل و انحراف و تحمیل انتخاب می کند.
عبارت قرآنی «من شاء اتخذ الی ربه سبیلاً»(55) در دعای ندبه، نشان دهنده آرمان نهایی ولایت است که انسان به انتخابی مناسب شأن خویش دست یابد.
کلیدی برای فهم فرازهای دعای ندبه:
ما در دعای ندبه با یک طلب و اشتیاق گسترده به دنبال کسی هستیم که انسان مؤمن و باورمند در جستجوی اوست، کلمه «أینَ أَین»، تبلور این طلب می باشد.
این چه دغدغه ایست؟!
حقیقت این است که انسان دارای چهار رابطه است:
1- با خود
2- با جامعه
3- با طبیعت و هستی
4- با حاکمیت هستی
این رابطه ها ضابطه می خواهند(56).
اگر این رابطه ها، ضابطه مناسب نداشته باشند، انسان صدمه می بیند و رنج می بیند؛ زیرا جهان هستی (پیکره) واحد است و تمامی موجودات در یک جریان متقابل با یکدیگرند، هیچ موجودی به طور مجرّد نیست، بلکه وابسته به کلّ جریانات مادی جهان هستی است(57). پس این روابط نیازمند ضوابط هستند که اگر نباشند و یا رعایت نشوند، فساد، همه خشکی و دریا را فرا می گیرد(58).
پرسش این است: چه کسی این آگاهی را در اختیار من می گذارد؟
چه کسی خود، الگو و اسوه هماهنگ این ضوابط و سنّت هاست؟!
امکانات انسان برای آگاهی چیست؟!
در پاسخ به چهار نکته اساسی و مهّم اشاره می کنیم:
1- علم
2- عقل
3- وجدان
4- غریزه
با بررسی کوتاهی درمی یابیم که علم با پای تجربه حرکت می کند و هنوز عالم هستی را تجربه نکرده، پس نمی تواند ضوابط جامع و آگاهانه در اختیار ما بگذارد و اگر منتظر تجربه بمانیم، قرن ها طول می کشد.
اما عقل نیز محدودیت دارد و مبتلا به همین اشکال است،
وجدان نیز تحت تأثیر غریزه و محیط و عادت است.
و غریزه که کور و سرکش است.
لذا تنها راه، علمی بی نهایت است که از منبعی نامحدود به دست آید و این جاست که انسان به ضرورت وحی می رسد و خود را مضطرّ این آگاهی می بیند؛ زیرا خدا نامحدود است و مشرف و مسیطر بر همه خلقت؛ پس: «الله یعلم و انتم لا تعلمون»(59).
از طرفی او علمی را می آموزد که هرگز در حوزه آگاهی ما نبود، چنانکه می فرماید: «علّمکم ما لم تکونوا تعلمون»(60)؛ یعنی به شما چیزی می آموزد که نمی توانستید بدانید.
سپس این علم در اختیار پیامبر (صلی الله علیه وآله) قرار می گیرد و در نتیجه امر و نهی او اجتناب ناپذیر می شود، آنچه را پیامبر می آورد بگیرید و اطاعت کنید و آنچه را نهی می کند، از آن دست بردارید؛ زیرا عصیان او درگیری با قانونمندی و نظم هستی است و همین تفسیر صحیح گناه است.
سپس پیامبر (صلی الله علیه وآله) این علم را به امام (علیه السلام) وا می گذارد و هزار هزار درِ علم را بر او می گشاید(61).
«ان لله جمع لمحمد (صلی الله علیه وآله) سنن النبین من آدم و هلم جراء الی محمّد قیل له و ما تلک السنن؛ قال: علم النبین بأسره و ان رسول الله صیّر ذلک عند امیرالمؤمنین (علیه السلام)»(62).
این امام معصوم (علیه السلام) است که الگو و اسوه می شود؛ زیرا عصمت، ترکیبی از دو عنصر آگاهی و آزادی است.
و امام (علیه السلام) کسی است که با این آگاهی و پاکی از ما به خودمان دلسوزتر است: «و الله انّا لارحم بکم منکم انفسکم»(63)؛ به خدا قسم من از شما به خودتان مهربان ترم.
«إِنّی اریدکم للَّه و انتم تریدوننی لِأنفسکم»(64)؛ او مرا برای خودش نمی خواهد، بلکه برای خدا می خواهد.
این تاریخ علم و طهارت و دلسوزی آنان، برای هدایت انسان است که به قتل و تبعید و اسارت می انجامد و هنگامی که قدر او شناخته نمی شود، در تدبیر بلند و متعالی خداوند حکیم، چنین چاره جویی می شود که آخرین ذخیره را در پس پرده غیبت محفوظ دارد، چنان که در حیات ائمه (علیهم السلام) نیز چنین سنتی جاری بود: «اذا غضب الله علی خلقه نحّانا عن جوارهم»(65)؛
با تجربه حکومت های جور و ستم و حتی رفاه که انسان و هویت او به وسیله آنها مسخ شده است، آدمی پس از ادبار به این طلب و تشنگی و عطش می رسد و امام در آرزو و اُمنیه انسان جای می گیرد(66)، تا این عطش چگونه با آب گوارای وجود او سرشار گردد(67).
نمونه های آگاهی و مهر امام (علیه السلام):
آگاهی امام (علیه السلام) بر جسم و روح آدمی و همه هستی و حتی رؤیای ما توسعه دارد، وقتی زنی از امام صادق (علیه السلام) پرسش هایی از مسائل زنان می کند و سپس خارج می شود، می گوید: «و الله لو کان امرءه مازاد علی هذا»؛ به خدا قسم اگر زن هم می بود، بیش از این نمی توانست چیزی بگوید(68)!
رُمیله از اصحاب علی (علیه السلام) نقل می کند: در زمان خلافت آن حضرت دچار بیماری شدیدی شدم. اما در روز جمعه ناگهان احساس خوبی و سبکی نمودم و گفتم بهتر است به نماز امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاضر شوم، هنگامی که به مسجد رفتم و امام (علیه السلام) برای سخنرانی برفراز منبر رفت، دوباره بیماری ام عود نمود، امّا من تحمّل نمودم تا سخن امام (علیه السلام) تمام شد، سپس هنگام بازگشت با امام (علیه السلام) همراه شدم و به دارالخلافه رفتم.
امام (علیه السلام) فرمود: تو را دیدم که از درد به خود می پیچیدی.
گفتم: بله و داستان بیماریم را تعریف نمودم و علت حضورم را در نماز توضیح دادم.
امام (علیه السلام) فرمودند: ای رمیله! مؤمنی نیست که بیمار شود، مگر آن که با بیماری اش رنجور می شویم و غمگین نمی گردد، مگر با او غم خواریم؟!
دعایی نمی کند (مگر آن که برایش آمین می گوییم و هنگامی که ساکت است برایش دعا می کنیم.
به ایشان گفتم: ای امیرمؤمنان! خدا مرا فدایت کند، آیا این توجّهات شما برای کسانی است که با شما در این مکانند یا هر مؤمنی در هر جای زمین؟!
ایشان فرمودند: ای رمیله «لیس یغیبُ عنّا مؤمن فی شرق الارض لا فی غربها»؛ هیچ مؤمنی در شرق و غرب عالم از نگاه ما غایب نیست(69).
حبیب نیاجی گوید: پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را در خواب دیدم که در قریه ما اجلال نزول کرده است، به نزدش شتافته و سلام کردم، در حضورش ایستاده بودم که مشتی از خرمایی که نزد آن گرامی قرار داشت، برداشته و به من داد، آن ها را شمردم، هجده عدد بود، از خواب برخاستم. گفتم: تأویل خواب این است که هیجده سال دیگر عمر می کنم، بعد از بیست روز، مردی نزد من آمد و گفت: امام رضا (علیه السلام) از مدینه به قریه و مسجد ما آمده است مردم به سویش می شتافتند؛ من نیز رفتم.
شبیه همان منظره در خواب را مشاهده کردم، آنجا پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود و حصیری و طَبَق خرمایی و اینجا فرزندش علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، به او سلام کردم جوابم را داد و مرا به نزد خود خوانده و مشتی خرما به من داد.
آن را شمردم به تعدادی بود که پیامبر (صلی الله علیه وآله) در خواب به من هدیه کرده بود.
گفتم: قدری بیشتر بدهید، ای فرزند رسول خدا!
پاسخ داد: اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله) افزوده بود، ما هم زیادتر می دادیم(70).
این گونه است که انسان شیدای امام (علیه السلام) می شود و تشنگی وجود او را درک کرده و در انتظار او نشسته است، این ندای سرشت درونی بشریت است، چنان که این حسّ در گفتار انسان غربی نیز دیده می شود.
همواره دوست داشتم دنیا را دگرگون کنم. اما حالا دریافته ام در زندگی، تنها پشت سرم کوهی از فیلم های مختلف انباشته ام و چه کسی اهمیت می دهد؟
هیچ کس! باید دنیای دیگری را خلق کرد، اما سؤال اینجاست که:
باید از چه کسی پیروی کرد(71)؟!
آرتورمیلر گفته است: همواره انسان هایی پیدا می شوند که در هسته مرکزی وقایع جهانی ظهور می کنند و جایگزینی ندارند، نه تنها به خاطر شخصیت شان، بلکه در میان ترکیب وقایعی که هیچ کس نمی تواند آن ها را کنترل یا پیش بینی کند، زیرا آنها به سادگی اتفاق می افتند.
می دانیم که درباره ظهور موعود (علیه السلام) آمده است: «توقعوا هذالامر صباحاً و مساءً»؛ هر صبح و شبانگاهی مترصّد ظهور باش(72)!
آیات خلقت أحسن:
آیاتی که نشان می دهد خداوند در عالم هستی کم نگذاشته و اگر نقصی هست از ما آدم ها می باشد:
الّذی احسن کل شیءِ خَلَقه(73)؛
أحسن الخالقین(74)؛
صنع الله الذی اتقن کل شی(75)؛
ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت(76)؛
ظهر الفساد فی البرّ و البحر(77)؛
حتی إذا هلک قلتم لن یبعث الله من بعده رسولاً(78)؛ وقتی یوسف (علیه السلام) وفات نمود، امید داشتند که دیگر بعثتی نباشد.
خداوند با این خلقت نیک، هدایت همه مخلوقات هستی را، به همراه رسولان و اوصیاء آنان و اولیاء عهده دار می شوند و آنان را با بیّنات و کتاب و میزان(79) همراه می کند و آنان نیز با حکمت و موعظه و جدال (راه و روش) احسن(80) با مردم سلوک می کنند، اما افسوس که آدمی....
الحمد لله رب العالمین
حمد: ستایش، تجلّی تسبیح، «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ»
تسبیح: پاک شمردن خداوند.
ربّ: صاحب اختیاری که تدبیر می کند، مالکی که امر مملوک خود را تدبیر می کند، از ریشه رَبَبَ است(81) آن صاحب اختیاری است که هرگاه بخواهد بتواند در امور آن کس یا چیز دخالت کرده و به تدبیر آن بپردازد.
در این شروع با جمله «الحمدللَّه رب العالمین» در جستجوی آنیم که به معنای جامعی در دعا برسیم که رساننده به مقصود دعا باشد؛ این دو «الحمد الله» در دعا (ابتداو اواخر) نشان می دهد که خداوند کار خویش را خوب انجام داده و برای خلقت و هدایت انسان (با ارسال رسل و آفرینش ائمه (علیهم السلام) و اهدای عقل و اختیار) کمبودی باقی نگذاشته است. پس او ستودنی و پاک است و مسؤولیت رفع مشکلات و عیوب بر عهده آدمی است که بر این نعمت های خداوند، ادبار نمود و باعث غیبت حجّت خدا شد، اکنون باید با طلب و تلاش به رهبری موعود (علیه السلام) این نواقص را جبران کند و این مفهوم صحیح حمد است، زیرا تسبیح به این معناست که من اعتقاد دارم، خداوند، پاک از نیاز، ظلم، جهل، عبث و لغو است و حکمت، تقدیر، تدبیر و تنظیم او را پذیرفته ام و همین زمینه تسبیح است(82).
ولی حمد تجلّی تسبیح است(83) یعنی وقتی باور کرده ایم که در تمام هستی و در جامعه و در خود انسان، با تمام کمبودها و کسری ها و درگیری هایی که هست؛ خدا چیزی را کم نگذاشته و از ناحیه او کمبود و ظلمی و اشتباه و فسادی نبوده است؛ پس به پاکی او شهادت داده ایم و ذرّه ای عیب از او ندیده ایم. حالا باید با حمد خودمان و با کارهای خودمان این کمبودها را پر کنیم و این تکلیف ماست، پس اینجا تسبیح در کلمه ها خلاصه نمی شود و به حمد ما راه می یابد؛ حمدی که علی (علیه السلام) این گونه توصیف می نماید: «حمداً یملأُ ما خَلَقْتَ و یَبْلغُ ما أرَدْتَ»؛ سپاسی که آفریدگانت را سرشار سازد و تا آنجا که بخواهی تداوم یابد(84) چنانکه می خوانیم: «فسبح بحمد ربک»(85).
پس تسبیح آن است که در پرونده خدا، ظلم و ستمی، جهل و اشتباهی سراغ نگیرم و اعتراف کنیم: «ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار»(86).
تسبیح آنجا مطرح می شود که من با بررسی و دیدن آسمان، جنگل و دریا و جنگ، فقر و جهل، خون و درد، حتی لحظه ای نسبت به خداوند، شک و اعتراضی نکنم و باور داشته باشم که او تمامی کارش را انجام داده و قبول داشته باشم که تمامی آن دردها و ستم ها در جامعه، و کمبودها در جهان از ماست و به عهده ماست، پس تسبیح کلمه نیست، چنان که شکر و استغفار با کلمه نیست و این ها فقط صیغه شکر و استغفار است و عتاب امام علی (علیه السلام) را در نهج البلاغه، قصار 417 را می بینیم که وقتی فرد، فقط استغفار زبانی می کند، 6 مرحله را یادآور می شود:
پشیمانی برگذشته، عزم بر عدم بازگشت گناه، ادای حق مردم، جبران فرایض، ذوب گوشتی که از معصیت روییده با غم و غصه و چشاندن رنج طاعت در برابر لذت معصیت. دلیل این ادّعا در خطبه 159، 189، 190، 157، 182، 114 نهج البلاغه و دعای اوّل صحیفه سجادیّه آمده است که نشان می دهد، حمد وسیله شکر و رسیدن به رضای خدا و اراده او وسیله ادای حقوق و میزان انسانیّت و مرز بین حیوانات و انسان است(87).
چنان که در صحیفه سجادیّه می خوانیم: «الحمد للَّه الذی لو حبس عن عباده معرفه حمده...لتصرّفوا فی مننه فلم یحمدوه و توسعوا فی رزقه فلم یشکروه و لو کانوا کذلک لخرجوا من حدود الانسانیه الی حد البهیمیه، فکانوا کما وصف فی محکم کتابه، ان هم الا کالانعام بل هم اضلّ سبیلا».
اگر چنین نبود و کار فقط بر عهده ولی خداوند می بود و همه کارها را به عهده او می گذاشتیم و هنگام پایان کار می گفتیم: «الحمد الله رب العالمین»؛ ما نیز هم صدا با یاران بی وفای موسی (علیه السلام) می شدیم که گفتند: «اذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون!»(88) تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما اینجا نشسته ایم.
حال آن که شکل حقیقی ارادت و انتظار در تبعیت و نصرت جلوه می کند «و تجعلنی من المنتظرین و التابعین و الناصرین»(89).
و در جایی دیگر صریحاً می خوانیم: «اللهم انصره و انتصر به لدینک و انصُر به اولیائک و اولیائه و شیعته و انصاره و اجعلنا منهم»(90).
خدایا! امام را یاری کن و با او دینت را نصرت بده... و مرا هم از آنان قرار بده.
می بینیم امام صادق (علیه السلام) هنگامی که احول را در بازگشت از بصره می بیند، می پرسد: بصره بودی؟
با پاسخ مثبت او، امام (علیه السلام) می پرسد: کیفیت رجوع مردم را در گرایش به تشیع چگونه دیدی؟
و او قسم می خورد که بسیار کم رنگ بود! و اینجا امام (علیه السلام) بر او تکلیف می کند که «علیک بالاحداث فانهم اسرع الی کل خیر»؛ بر تو باد تبلیغ نوجوانان، که آنان پر شتاب به سوی هر خوبی اند(91).
این گونه است که انتظار یک عمل است نه فقط یک حالت(92) و امام (علیه السلام) اهتمام در امر اصلاح خویش (منتظر) و جامعه را می طلبد:
هر کس از شما باید کاری کند که وی را به محبت و دوستی ما نزدیک سازد و از آنچه خوشایند ما نیست و باعث کراهت و خشم ما می باشد، دوری گزیند و آن کس که دوست دارد از اصحاب امام موعود (علیه السلام) باشد، انتظار حقیقی اش با معیار ورع و نیکویی های اخلاقی توصیف شده است(93).
امام مهدی (علیه السلام) بشارت می دهد: هر کس در حاجت خدا (که همان حاجات مردم و دین خداست) کوشش کند، «کان الله فی حاجته»، خداوند پیگیر حاجت آن بنده خواهد بود(94).
راستی که خداوند کمبودی نگذاشته و فسادی که در خشکی و دریا می باشد از کار آدمیان ایجاد شده و نعمت امام (علیه السلام) را از ما دریغ داشته است.
نمونه روایات از تنزیه و تسبیح خداوند:
امام صادق (علیه السلام) در توحید مفضل می فرماید: اینک برای تو از آفت ها و بلاها سخن می گویم که گاهی پدید می آید و گروهی از جاهلان آن را وسیله ساخته اند که تدبیر و تقدیر و آفرینش خدای متعال را انکار نموده و وقوع آن ها را برخلاف حکمت می پندارند، مانند وبا، طاعون و انواع بیماری ها، تگرگ و ملخ که کشتزارها و میوه ها را ضایع می سازد...
در پاسخ می گوییم: اگر خالق و مدبّری در جهان نمی بود، می بایست بیش از این فتنه و فساد و آفت و بلا در دنیا پدید آید و مثلاً نظام آسمان و زمین گسسته شود و ستاره ها بر زمین فرو افتند، یا زمین به آب فرو رود یا آفتاب دیگر طلوع نکند، یا رودها و چشمه ها خشک شوند یا آب دریا بر خشکی طغیان کند و همه جانداران را غرق سازد. همین آفت ها از قبیل طاعون و ملخ هم چرا دیر نمی پاید و دائمی نیست تا همه را بیچاره کند و نابود سازد و فقط گاهی بروز می کند و زود برطرف می گردد؟!
نمی بینی که جهان از آن بلاهای بزرگ که می تواند همه اهل جهان را نابود سازد، محفوظ است و فقط گاهی مردمان را با آفت ها و بلاهای کوچکی می گزد و می ترساند تا تأدیب شوند و باز به زودی آن بلا را زائل می سازد تا وقوع آفت و بلا، پندی برای آنان باشد و برطرف کردنش رحمت و نعمتی بر آنان.
بی دینان درباره مصیبت ها و ناخوشایندهایی که برای مردم رخ می دهد، می گویند: اگر جهان آفریدگار مهربانی دارد، چرا این گرفتاری ها پیدا می شود؟!
گوینده چنین سخنی گمان می کند که زندگی آدمی در جهان باید از هر رنج و کدورتی صاف و خالی باشد! اگر چنین می بود آن قدر شرّ و فساد و طغیان در مردم پدیدار می شد که نه به صلاح دنیای آنها بود و نه به کار آخرت شان می آمد، چنان که می بینی برخی را که به ناز و نعمت برآمده اند و به امنیت و رفاه و توانگری پرورش یافته اند؛ در طغیان و کفران بدانجا رسیده اند که گویی فراموش کرده اند که از جنس بشر و مخلوق پروردگارند....
آنان که این رنج ها و آزارها را در جهان نمی پسندند، در واقع به کودکان شبیه اند که از دواهای تلخ و ناگوار، بدگویی می کنند و ممنوع نمودن آنها از خوردنی های لذیذی که برای ایشان زیانمند است، موجب خشم شان می شود، آموختن و تحصیل علوم بر آنان سخت و ناگوار است، دوست دارند که پیوسته به بازی و بطالت بگذرانند و هر خوردنی و نوشیدنی که مایل هستند بخورند و بیاشامند و درک نمی کنند که به بازی و بطالت گذارندن، چه زیان هایی برای دین و دنیای آنها دارد....
بسا رنجی که آسودگی در پی دارد، بسا تلخی هایی که شیرینی ها به بار می آورد(95).
از امام رضا (علیه السلام) سؤال شد: چرا خداوند در زمان حضرت نوح (علیه السلام) تمام مردم را غرق کرد در حالی که در میان آنان کودکان و افراد بی گناه بودند؟!
امام (علیه السلام) پاسخ دادند: در میان آنان کودک نبود، زیرا از چهل سال قبل از طوفان، خداوند آنان را عقیم نمود و هنگام طوفان، کودکی وجود نداشت و افرادی که غرق شدند دو دسته بودند: یک دسته نوح را تکذیب کرده و با او مبارزه کردند و گروهی هم در برابر ظلم و ستم گروه اول سکوت کردند و عملاً به کردار آنان راضی بودند(96).
روزی عُزَیر پیامبر به خداوند عرض کرد: خدایا! تمام کارهای تو را مورد مطالعه ودقت قرار دادم و عدل تو را در تمام امور به تشخیص عقلم درک کردم، اما یک موضوع را نمی دانم، چگونه با عدل تو می سازد، تو برای افرادی که مستحق کیفر و بلا هستند، خشم می گیری و بلا را بر تمام آنها می فرستی در حالی که در میان آنان کودکان بی گناه وجود دارند.
خداوند پاسخ داد: وقتی یک ملّت سزاوار بلا شد، بلا را هنگام فرا رسیدن مرگ کودکان قرار می دهیم و مقدّر می کنیم، بنابراین کودکان با مرگ طبیعی خود از بین رفته اند و بلا تنها برای افراد مسؤول است(97). (تقریب اجل ها می شود) یعنی کودکان همان مقدار عمر داشته اند و اجل شان هم زمان با نزول بلا می گردد.
فراز دوم دعا (سنت بلا):
بعد از حمد و سپاس خدا و درود بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه وآله) و اظهار تسلیم، (وسلّم تسلیماً) به سپاس بر جریانی سخت، یعنی بلا و زهد که شرط خداوند است، مرور می کنیم: «اللهم لک الحمد علی ما جری به قضاؤک، فی اولیائک الذین استخلصتهم لنفسک»؛ سپاس تو را به خاطر آنچه از قضای تو بر اولیائت گذشت که آنان را بر خویش و دینت خالص نموده بودی، «اِذ اخترت لهم جزیل ما عندک من النعیم المقیم، الذی لازوال له و لا اضمحلال».
در برابر تحمل آن قضا، پاداشی بزرگ برای آنان برگزیدی که عبارت است از: نعمت پاینده و جاودانه ای که زوال و نابودی نپذیرد.
چه شگفت است که این خاندان بر خداوند حق پیدا می کنند که در دعا می خوانیم: «الهی به حق محمد و آل محمد علیک»(98).
البته تو نیز شرط نمودی که باید در این دنیا زهد بورزند و از زیور و زینت های آن چشم بپوشند، «بعد أن شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدّنیا الدَّنیَّه و زخرفها و زبرجها»؛ هنگامی که آن عهد را پذیرفتند و تو نیز بر وفای آنان واقف گشتی «و علمت منهم الوفاء» پس چند پاداش را بر ایشان از پیش تقدیر نمودی که عبارتند از:
قبول و قرب «فقبلتهم و قرّبتهم»
ذکر و نامی بلند و ابدی «و قدّمت لهم و الذکر العلّی» چنان که حضرت زینب (علیها السلام) به یزید «لعن» فرمودند: «فوالله لاتمحوا ذکرنا و لاتمیت وحینا»(99)؛ به خدا قسم نمی توانی ذکر ما را محو کنی و وحی ما را خاموش کنی که مقامی ستودنی و پر ستایش آشکار خواهد شد «و الثناء الجلیّ»
و نزول ملائک بر آنان «وَ اَهْبَطْتَ علیهم ملائکتک»
و کرامت بی بدیل وحی «وکَرَّمْتَهُم بوحیک» که ائمه (علیهم السلام) حامل علوم وحی اند.
و بر سفره علم الهی نشاندن «و رَفَدْتهم بعلمک» و این علم نصرت آنان است.
و دستگیره به سوی خویش «وجعلتهم الذریعه»(100) و دلیل قرآنی آن آیه 64 از سوره نساء است.
و وسیله خشنودی و رضای الهی «و الوسیله الی رضوانک».
این مجموعه برای زهد و تحمل بلاست، که زهد نیز ابتلا و امتحان است، زهد در مفهومی روشن یعنی آزادی، مفهومی که علی (علیه السلام) از قرآن استنتاج نموده و می فرماید: به تمامی دست آوردها خوشحال نباش و بدون همه این ها رنجی نبر، زهد به معنی ترک نیست، بلکه زهد دینی اخذ و گرفتن است «خذوا من ممرّکم لمقرّکم» برداشتن و آوردن، نه رها کردن و رفتن، زهد با نداشتن برابر نیست، چه بسا فقیری که زاهد نیست و بی نیازی که راغب نیست بلکه منتظر ادای امانت و رساندن بار مسؤولیت است، زهد این است که تو از محرّک ها، غریزه و عادت فراتر بیایی، تنها به خودت محدود نشوی، مادامی که در نجد و یمامه گرفتاری هست، آرام نباشی. زهد، کم کار کردن نیست، کم برداشتن است.
زاهد از یهودی بیشتر می کوشد و از درویش کمتر برمی دارد و همین است که توسعه می آورد و رشد صنعت و رشد عدالت را همسازی می نماید(101).
این مجموعه، همه برای این زهد و تحمّل بلاهاست.
این سنت اجتناب ناپذیر است و در شکل های مختلف ترس، گرسنگی، نقص جان، مال و ثمره های زندگی(102)، موافق استعدادها و صلاحیت ها عرضه می شود.
هرکس به انبیا و اهل بیت (علیهم السلام) و رهپویان حق نزدیک تر باشد، امتحانی سخت تر خواهد داشت. «ان اشدّ الناس بلاءً الانبیاء ثم الذین یلونهم ثم الامثل فالامثل»(103).
چرا که:
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست * * * هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گرچه هدف این بلا برای افراد مختلف است و اولیاء خداوند شامل مقاصد عمومی نمی شوند، چنان که فرموده اند: «ان البلاء للظالم ادب و للمؤمن امتحان و لِلْأنْبِیاءِ درجه»(104).
که همین دوران غیبت و انتظار نیز امتحانی برای مؤمنان منتظر می باشد، امام موسی بن جعفر (علیه السلام) می فرماید: آنگاه که دست از پنجمین نفر از فرزند هفتم ائمه کوتاه شد، پس خدا را در دینتان!، کسی شما را از آن جدا نکند... برای صاحب این امر غیبتی است، این فقط امتحانی از سوی خداست که آفریدگان را با آن می سنجد(105).
معنای بلا چیست؟
بلا و ابتلا سنجیدن است، به بوته آزمایش انداختن است(106) و از آنجا که خداوند بصیر، خبیر و لطیف است، آدمی را در نقطه ضعف او امتحان می کند و این لازمه پاداش در سلوک است، پس در پیچ های سفت و محکم ما را نمی پیچانند چون در آنجا محکم هستیم، بلکه در آنجا که نقطه اصلی درد و ضعف است و همین سرّ تفاوت امتحان افراد است، حاتم را با پول و بخشش نمی سنجند و این است که بلاها به حسن و سیئه و خیر و شرّ تنوّع می یابند، بلاهای حسن همانا مال، فرزند، نعمت ها، رزق ها و موارد مشابه، و بلاهای شرّآمیز، جنگ، بیماری، گرفتاری و حاکمیت ستمگران می باشد(107).
تردیدی نیست که این بلا به استثنای فرد ظالم، نشانه دوستی و عنایت است که احادیث می گویند، وقتی خداوند بنده ای را دوست داشت او را غرق بلا می کند(108) و از غمی در نیامد، در غمی دیگر می نشاند(109) و حتّی اگر شده در خراش، لطمه، لغزش و پریدن چشم و حتی در پاره شدن بند کفش(110)، او را پالایش می کند و چنین است که می بینیم رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) و امام (علیه السلام) هم از گرسنگی و بیماری در امان نیستند، آن هم در شکل هایی بسیار رنج آور.
علی (علیه السلام) می فرماید: با پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مشغول کندن خندق بودیم و در این هنگام فاطمه (علیها السلام) آمد و همراهش قطعه ای نان آورده بود که به پیامبر (صلی الله علیه وآله) تقدیم نمود و گفت: قرص نانی را برای حسن و حسین پخته بودم و این قطعه را برای شما آوردم.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: ای فاطمه! این اولین غذایی است که بعد از سه روز (گرسنگی) نصیب پدر تو می شود(111)!
در روایتی آمده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیمار گردید و عدهّ ای برای دیدار ایشان رفتند و گفتند: چگونه صبح نمودی یا امیرالمؤمنین؟
امام (علیه السلام) پاسخ داد: «اصبحت بشرٍ»؛ با شرّی صبح نمودم!
گفتند: سبحان الله مانند تو چنین سخنی می گوید.
امام (علیه السلام) فرمود: خدا می گوید: «و نبلوکم بالشرّ و الخیر فتنه»؛ شما را با خیر و شرّ می آزماییم(112).
در هر گرفتاری سه نعمت وجود دارد:
1. شناخت نقطه ضعف ها؛
2. قطع تعلق و وابستگی؛
3. انکسار و دلشکستگی(113)؛
این پاکسازی ها و آزمایش ها موضوعی است که امام حسین (علیه السلام) به زیبایی از آن سخن گفته است:
«انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لم یُحبّوا سواک و لم یلجئوا الی غیرک»(114)؛ اینهاست که سالک را به تفویض و اعتماد به تدبیر خداوند می کشاند و از غیر می رهاند.
خلق را با تو کج و بد خود کند * * * عاقبت روی تو را آن سو کند
و شهریار سروده است:
جبین گره مکن ز هر چه پیش آید * * * که تو ز سکّه یک روی آن می خوانی
به روی دیگرش نعمتی نهفته خدای * * * که شکر آن تا به قیامت نتوانی
و امامت نیز از بستر همین ابتلا و شکیبایی می گذرد(115).
برخورد با بلاء:
در برابر بلا و گرفتاری سه گونه می توان رفتار کرد:
جَزَع؛
صبر؛
شکر؛
شکر مخصوص کسانی است که می توانند صورت نعمت های خدا را حتی در بلاها ببینند و زیادتی شکر، لازمه اش شناخت چهره نعمت در بلاهاست، وقتی تو در نعمت ها (بلا) ذکر ببینی، زیادتی شکر خواهی داشت(116).
چه شگفت است که جابر می گوید: حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) نگاهش به فاطمه (علیها السلام) افتاد در حالی که او عبایی از موی شتر بر سر افکنده بود و با دو دست خود آرد می کرد و فرزند خود را شیر می داد.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) از چشمان اشک ریخت و فرمود: ای دخترم! قبل از شیرینی آخرت، تلخی دنیا را بنوش.
فاطمه (علیها السلام) عرض کرد: «یا رسول الله، الحمدللَّه علی نعمائه و الشکرللَّه علی آلائه»؛ خدا را ستایش می کنم بر نعمت هایش و سپاگزارم بر داده هایش(117).
رهنمود بینش دینی ما برای مقابله با بلاها، ظرفیت دادن و انشراح صدر است که با ذکر رفیع و شکر حاصل می شود، ذکر رفیع همان آیه «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» است که نشان می دهد، هر سختی، سه آسانی دارد «سَیَجْعَلُ الله بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً»(118) و آیه شکر که می فرماید: «لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ»(119)؛ اگر شکرگزار باشید، توسعه می یابید.
آثار بلا:
در آیات و روایات آثار مختلفی بیان شده که عبارتند از:
1. آگاهی و شناخت صابر، مجاهد و پاک از ناپاک؛
2. تواضع و انکسار؛
3. بازگشت از گناه؛
4. تضرّع و توسل؛
5. نزول برکات و صلوات و رحمت؛
6. بیداری و تنبیه؛
7. ترک گناه؛
8. تصحیح ایمان؛
و....
نتیجه درک سنت جاری بلا این است که منتظرین اگر مال و جان خویش را در دوران غیبت آماج بلا ببینند، به امامان (علیهم السلام) و اسوه های خویش اقتدا کرده و استقامت کنند و به عجله و تردید و یا وادادگی دچار نگردند و چنان که فرمود: دعای غریق را در این دوره بخوانید: «یا الله یا رحمان و یا رحیم یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک»(120).
باید که طلب شکیبایی نمایند «و صبّرنی علی ذلک»؛ مرا بر این امر شکیبا نما(121) که صبر برای ایمان، مانند سر برای بدن است، بدون دست، پا، چشم و حتی با قلب پیوندی هم می توان زنده ماند، اما بدون سر هرگز!
مروری بر حرکت واحد انبیاء (علیهم السلام):
«فبعض اسکنته جنتک الی ان اخرجته منها» از این بخش به یادآوری سابقه و تاریخ انبیاء پرداخته می شود که از آدم (علیه السلام)، نوح (علیه السلام)، ابراهیم خلیل (علیه السلام) و موسی کلیم (علیه السلام) و برادرش هارون (که وزیر او می شود) و مسیح (علیه السلام) که با بیّنات می آید، همه آنان دارای شریعت و آدابی بودند «و کل شرعت له شریعهً و نهجت له منهاجاً» و برنامه و روش حرکت داشته اند و از همه مهمّ تر برای آنان اوصیایی مقرّر می شود تا نگهبان دین بعد از آنها باشند؛ چنان که هارون (علیه السلام) برای موسی (علیه السلام) و حواریون برای عیسی (علیه السلام) و اینان اقامه دین را عهده دار می شوند تا اتمام حجت گردد و جبهه حق در پایگاهش سست نشود و باطل پیروز نگردد و دیگر کسی اعتراضی نکند که چرا پیامبر آگاه کننده نیامد و پرچم هدایت را به احتزاز در نیاورد تا ما پیروی کنیم و خوار و خفیف نگردیم!
تا این که زمان به ظهور تاج سر انبیاء، سرور کائنات، محمّد رسول الله (صلی الله علیه وآله) می رسد.
آری!
خداوند این جریان مستمرّ هدایت یعنی سلسله متصل هدایتگران واوصیاء را برای بشریت در تاریخ تمهید می نماید تا کسی حق اعتراضی نداشته باشد.
نکات قابل بررسی در این فراز عبارتند از:
1. انسان حجتی بر علیه خداوند ندارد، چرا که «وَلِکُلِ ّ قَوْمٍ هادٍ»(122) و اگر خداوند کسی را نفرستد، عذاب هم نخواهد داشت(123).
2. انسان نمی تواند عذر ناآگاهی بیاورد، زیرا که توانایی برای آگاهی یافتن داشته است، از او می پرسند: «هلاّ تعلمتَ» یعنی وقتی عذر بیاورد که نمی دانستم، می گویند: می توانستی بدانی(124).
3. ایمان صادق و کامل آن است که بین هیچ کدام از رُسُل تفاوتی نگذاریم (از لحاظ مأموریت) و به همه ایمان آوریم(125).
4. جریان اخراج حضرت آدم (علیه السلام) از بهشت، نشان دهنده نقص برای حضرت آدم (علیه السلام) نیست، زیرا آن بهشت، بهشت معروف نیست، امام صادق (علیه السلام) می فرماید: آن باغی از باغ های دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید و اگر بهشت جاودانی بود، هرگز از آن رانده نمی شد(126).
حتی پذیرفتن حضرت آدم (علیه السلام) از شیطان، چنان که در روایات آمده به این دلیل بود که آدم (علیه السلام) فکر نمی کرد، کسی دروغ بگوید و اصولاً خلقت شیطان نیز در مجموعه نظام هستی بد نبوده، چنان که قرآن خود می فرماید: شیطان بر آنان سلطه ای نداشت مگر این که می خواستیم (بیازماییم) تا کسی که به قیامت ایمان داشته از آن که در شک و تردید است، بشناسیم(127).
تاین بی می گوید: هیچ تمدّن درخشانی در جهان پیدا نمی شود، مگر آن که ملّتی مورد هجوم یک نیروی خارجی قرار گرفتند و بر اثر این تهاجم نبوغ و استعداد خود را به کار انداختند و آن چنان تمدّن درخشانی به وجود آوردند(128).
5. درباره حضرت ابراهیم (علیه السلام) که چرا خلیل شد، روایاتی داریم که می گوید:
او زیاد بر محمّد و آل محمّد(علیهم السلام) صلوات می فرستاد،اطعام و نماز شب داشت؛ به جای ثمن غذا به میهمانان می گفت: شروع غذا با بسم الله باشد و پایان با الحمد لله(129).
همچنین باید ساحت ابراهیم (علیه السلام) از این نکته پاک باشد که آیه اطمینان قلب را به معنی آرامش قلب در وقوع زنده کردن اموات بگیریم بلکه در حدیث آمده است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) از عبد صالحی شنید، خداوند عبدی دارد که او را دوست خود گرفته است، پس نشانه آن عبد را پرسید، پاسخ داد: او کسی است که اگر از خدا بخواهد مرده زنده کند، برایش چنین می کند.
پس ابراهیم، از خدا خواست که مرده گان را زنده کند، «لیطمئن بالخلّه» تا مطمئن شود، خلیل خود اوست(130).
ادامه دعا از جریان رسالت می گوید که به محبوب خدا و نجیب او (با کرامت و برگزیده) یعنی محمد (صلی الله علیه وآله) می رسد، که آقای همه آفریدگان و زبده و برگزیده گان، افضل انتخاب شدگان، گرامی ترین در معتمدان خدا، مقدّم بر همه پیامبران و مبعوث بر جن و انس است و چنان خواستنی است که مشارق و مغارب عالم را زیر پایش نهاده و مرکب برق آسا را در خدمتش گزارده و او را به معراج سیر می دهد و آنگاه، علم اول و آخر تا نهایت آفرینش را در اختیارش می گذارد و دشمنانش را مرعوب نموده و جبرئیل و میکائل در خدمتش و همه فرشتگان در رکابش، وعده پیروزی نهایی دین او و سرزمین مبارک مکّه مرکز و پایگاه حرکت و در نهایت طهارت مطلقه در او و در خاندانش، در این دعا گزارش می شود.
در حدیث آمده: مکّه را بکّه گفته اند؛ زیرا مردم در آنجا می گریند(131).
از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: چرا کعبه را کعبه نامیدند؟!
فرمود: چون در طول و مقابل بیت المعمور بود که مربع است.
پرسیدند: چرا بیت المعمور مربع است؟!
پاسخ داد: چون در طول عرش است که آن هم مربع است.
پرسیدند: چرا عرش مربع می باشد؟!
فرمود: چون کلماتی که اسلام بر آن بنا شده، 4 کلمه است:
«سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا للَّه و الله اکبر»(132).
جایگاه ویژه محمد (صلی الله علیه وآله) و علم و کمال خاصّ او:
پیامبر (صلی الله علیه وآله) در قرآن به:
رحمه للعالمین(133)؛
بشیر و نذیر همه مردم عالم(134)؛
منّت بر مؤمنین(135)؛
دارای خُلْقِ عظیم(136)؛
شاهد و شهید بر امّت(137)؛
خاتم انبیاء(138)؛
وعده پیروزی حتمی دین او(139)؛
نرمش و لطافت در اخلاق(140).
توصیف شده است، او کارنامه بسیار بزرگی دارد:
1. آوردن آخرین دین و پیروزی و حاکمیت آن در سخت ترین جامعه و سپس در عالم؛
2. تشکیل حاکمیت نوین و جامع، رشد همه جانبه اندیشه، اخلاق، سیاست و اقتصاد؛
3. ایجاد وحدت بین قبایل پراکنده و تبدیل خصلت ها و خصومت های دیرین به اُخوت و فداکاری؛
4. اجرای قوانین دین خویش در همه ابعاد(141).
مناقب رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) آن قدر زیاد است که از سوی بیگانگان ستوده می شود و عذر تقصیر به پیشگاه محمد (صلی الله علیه وآله) و قرآن(142) نگاشته می گردد و چه کسی نمی داند که علّت حملات ناجوانمردانه در دنیای غرب و حتی برخی مسلمانان مرتد به ساحت آن گرامی به دلیل جذبه شخصیت و سرعت نفوذ پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) در عالم است، چنان که آقای راب ویکس تازه مسلمان، گفته است: اسلام دینی عقلانی بود که پر از راز و نیاز برای هدایت انسان بود و از دانش هم حمایت می کرد، در حالی که مبلّغان مسیحی با علم و دانش مخالف بودند، گویی خداوند نادانی را دوست دارد، انگار اسلام برای من ساخته شده بود، مسلمانِ خوب بودن، شخصیتی بود که من دوست داشتم باشم، بعد از مطالعه و عبادت به مدّت یک ماه دیگر، دریافتم که اگر محمّد (صلی الله علیه وآله)، پیامبر نبود، نباید وجود پیامبران دیگر را هم باور کرد، بعد، لحظه تصمیم گیری رسید(143).
آقای کریستو فزشلیتون می گوید: با چند تن از دوستانم در مورد مذهب بحث می کردیم که آنها از من خواستند، یک قرآن بخرم و من هم این کار را کردم، به نزدیک ترین کتاب فروشی رفتم و ترجمه ای روان و ساده از قرآن خریدم، اما این اولین نگاه من به اسلام ناب بود، در عرض چند هفته با این که شهادتین را نگفته بودم، اما عقاید مسلمانان را پذیرفتم... مادرم از هر چه در توانش بود، استفاده کرد، تا جلوی مسلمان شدن مرا بگیرد.
او سه بار مرا نزد واعظ خود بُرد، اما این کار نتیجه ای نداشت(144). شگفت آور است در چند دهه اخیر که حملات به ساحت آن گرامی بیشتر شده، تازه مسلمانان با خواندن سیره او و تحت تأثیر شخصیت وی مسلمان تر شدند(145).
راستی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) چه کرده است؟
او شراب طهور حقیقت به کام انسان ریخت، آدم را با شراب حضور معیت «هو معکم ایْنَ ما کنتم»(146) آشنایی داد و گفت مرگی در کار نیست که مرگ خود مخلوق(147) است و آغاز دویدن هاست(148).
سودای سر بالا را در انسان شعله ور کرد که از حقارت های زمینی تا ارتفاع (رسیدن به) خدا رشد کرد، چنان که در زیارت رسول (صلی الله علیه وآله) از بعید می خوانیم: «حتی رفعتَ به نواظر العباد و أَحییتَ به میت البلاد»؛
خدایا! تو با رسول الله به آدم ها، با رفعت نظر داری و سرزمین های مرده را با او زنده کردی، همان آرمانی که در سلام بر امام زمان (علیه السلام) آمده است: «السلام علی ربیع الانام»(149)؛
سلام بر تو ای بهار مردمان، بهار انسان!
آری!
این شعله خاموش شدنی نیست.
او قوانینی آورد که دانش آن در حیطه آگاهی آدمی نبود؛ «علمک ما لم تکن تعلم»(150).
زیرا که احکام و قواعدش همه بر اندازه ها و اقدار هستی بنا شده و این است حقوق اسلامی مترقی ترین حقوق است. زیرا در این بینش حق براساس حدّ و حدّ از قدر و اندازه هایی سرچشمه گرفته که مُقدّر آن خداوند هستی است(151).
با این که خدا به جان او قسم یاد کرد(152) و اگر او نبود هستی به پا نمی شد(153) و جبرئیل به او اقتدا نمود(154) و حتی سجده ملائکه بر آدم به خاطر آنان بود، اما چنان در عبادت خود را به سختی انداخت که خداوند به او مشفقانه یادآوری کرد، قرآن را نفرستادیم که این قدر خود را به رنج دچار کنی(155).
آنقدر پی در پی روزه می گرفت که مردم می گفتند، دیگر افطار نخواهد کرد و سپس مدتی افطار می کرد که خیال می کردند روزه نخواهد گرفت، نماز شب را به یک مرتبه نمی خواند و بخش بخش می نمود.
به او گفتند: چرا نماز شب را یک مرحله نمی خوانی؟!
می فرمود: نمی خواهم لذت خواب را به چشمانم بچشانم!
چنان بر مردم دل سوزاند که خداوند فرمود: داری خودت را دق مرگ می کنی از این که ایمان نمی آورند(156).
آن هم مردمی که به او بی احترامی نمودند تا جایی که خون از پیشانی اش سرازیر شد، ولی مراقبت می کرد مبادا خون بر زمین بریزد و هنگامی که خدیجه (علیها السلام) از او پرسید: «بابی انت و امی» به چه سبب نمی گذاری خون بر زمین برسد؟
فرمود: مبادا این خون موجب خشم خدا بر اهل زمین گردد(157).
چنان متواضعانه عبادت می کرد که اُمّ سلمه گوید: شبی او را در تاریکی دیدم که می گریست و می گفت: «الهی لاتنزع عنّی صالح ما اعطیتنی ابداً و لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا و تشمت بی عدواً و لاحاسداً و لاتردّنی فی سوءٍ استنفذتنی منه ابداً»؛
هنگامی که گفتم: شما با این جلالت و مقام، چنین می گویید؟
پاسخ داد: چرا نگویم که خداوند یونس را یک لحظه بر خود واگذاشت و چنان شد که شد(158) و چگونه با قناعت زیست که فرمود: می خواهم روزی سیر باشم و سپاسگزار و روزی گرسنه و لطف خدا را خواستار، دعای ندبه در واقع به بیان اصالت مهدویت و رابطه اش را با رسول الله (صلی الله علیه وآله) و اخلاق و عظمت و علم او نشان می دهد تا جایگاه اصیل امام موعود (صلی الله علیه وآله) روشن گردد.
اجر مودّت آل البیت (علیهم السلام):
«ثم جعلت اجر محمد (صلی الله علیه وآله) مودّتهم فی کتابک...».
با سیری کوتاه به عظمتی دیگر در شخصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) می رسیم که با همه رنج هایش فرمود: «ما اوذی نبیٌ بمثل ما اُوذیتُ»؛ اما اجری نمی خواهد جز مودّت اهل البیت (علیهم السلام)؛ مودّت، محبتی است همراه تمنّا و خواستن(159) و شگفتا که فایده این اجر نیز به خود انسان ها می رسد «ما سئلتکم من اجر فهو لکم» زیرا به سعادت دوستداران می انجامد. چرا که انتخابی مطابق با شأن انسانی خود داشته است.
الاّ مَنْ شاءَ اتخذ الی ربه سبیلاً؛
اوّلاً) تردیدی نیست که منظور از قربی اهل بیت (علیهم السلام) و نزدیکان و خاصّان پیامبرند؛ زیرا در کتاب های اهل سنت چون:
فضائل الصحابه؛
مستدرک الصحیحین؛
سیوطی در درّ المنثور؛
تفسیر طبرسی؛
شواهد التنزیل حاکم حسکانی و در برخی موارد حتی نام علی (علیه السلام) و فاطمه و ابناهما را آورده اند(160) و آثاری که بر حبّ آل محمد (صلی الله علیه وآله) مترتب شده، براساس روایت چنین فهرست نموده اند که هر کس بر حبّ آل محمّد(علیهم السلام) بمیرد، شهید، مغفور، توبه کار با ایمان کامل، با بشارت مثبت، مزار شدن قبر او برای فرشتگان و مرگی براساس سنّت است و اعتراف نموده اند، هر کس با بغض آنان بمیرد، روز قیامت مأیوس از رحمت خدا، کافر و بوی بهشت را نمی شنود(161).
ثانیاً) روشن است که این حبّ، چگونه در سلوک تربیتی مؤمن اثر می گذارد، زیرا قلب، جای اشتیاق است و شوق، اعضاء و جوارح را به کار می گیرد و به حرکت وا می دارد.
پس محبّت داشتن به خوب ها و خوبی ها، بی تردید کار تربیتی را آسان نموده و به نتیجه می رساند، چنان که عکس آن صحیح است و رها نمودن اندیشه در گناه، منجرّ به اشتیاق و در نهایت به گناه می کشاند، امام باقر (علیه السلام) فرمود: «من کثر فکره فی المعصیه دعته الیها»(162).
امّا آنچه در این مودّت دنبال می شود، همانا انتخاب و اتخاذ راه است، این گونه نکته ها در دعای ندبه نشانه دیگری بر حقیقت این دعای عظیم الشأن است، زیرا با دیگر معارف دین، یعنی کتاب و سنت هماهنگ است، در واقع هدف دین در طرح اندیشه متعالی و محبّت اسوه ها این است که زمینه را برای انتخاب یکی از دو راه «وَهَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ»(163) آماده کند.
«انا هدیناه السبیل اما شاکراً واما کفوراً»(164)؛ مقصد فقط یک انتخاب است. فقط همین!
به همین دلیل است که قرآن می گوید: «لااکراه فی الدین»(165) و به پیامبر (صلی الله علیه وآله) می گوید: تو بر آنها مسلّط نیستی(166) وکیل آنها هم نمی باشی(167) و گاه می گوید: رهایشان کن(168).
با این بینش این شبهه نیز پاسخ می یابد که برخی می گویند: پس چرا جبهه دین که حقیقت است، همیشه شکست خورده و در انزوا و تبعید قرار گرفته؟ پاسخ این است اگر مقصد رسالت و هدف حکومت دینی، تسلّط، قدرت، اصلاح و تحول آدم ها می بود، شکست را پذیرفتیم که با این اهداف، دین دچار تزلزل و بدعت و انحراف شد، اما اگر هدف، ایجاد زمینه تحوّل و امکان انتخاب و اتخاذ باشد، انبیاء و اولیاء دین، موفق بوده اند، چون دو راه حقّ و باطل، خوبی و بدی را مشخص کرده و امکان انتخاب و راه سلوک را فراهم نموده اند(169).
مقام امام علی (علیه السلام) و مناقب او و تحلیل مقصد امامت و ولایت:
فکانوا هم السبیل الیک و المسلک الی رضوانک؛ پس اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله)، راه به سوی خدایند و رشته ای که به سوی رضوان و خشنودی خداست، «و رضوان من الله اکبر»(170) و این مقام رضوان چه مقامی است که بعد از توصیف بهشت که می فرماید: «وعد الله المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحت ها الانهار خالدین فیها و مساکن طیبه فی جنات عدن»؛ سپس افق وعده را بالاتر می برد و می فرماید: «و رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم» و حال آن که همان جنّات عدن چیزی است که فوق توصیف است، چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرماید: عدن آن خانه ها پروردگار است که «لم ترها عین و لم یخطر علی قلب بشر» یعنی هیچ چشمی آن را ندیده و بر قلب بشر خطور نکرده «لا یسکنها غیر ثلاثه النبیین و الصدّیقین و الشهداءِ» و تنها سه گروه در آن ساکن می شوند، پیامبران، صدیقین و شهداء(171) و بعد از این در روایتی از پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) به توضیحی روشن تر می رسیم که می فرماید: هر کس دوست دارد که حیاتش همچون زندگی من و مرگش نیز مانند من بوده باشد و در بهشتی که خداوند به من وعده داده در جنّات عدن ساکن شود «فلیوال علی بن ابیطالب (علیه السلام) و ذریته (علیهم السلام) من بعده» پس باید ولایت و دوستی علی و فرزندانش را به عهده گیرد(172).
با این توصیف شکوهمند می بینیم، رضوان خداوند بزرگ تر توصیف می شود که این مقصد با رشته ولایت و محبّت اهل بیت (علیهم السلام) به نتیجه می رسد، زیرا آنان برای خود جز تسلیم و رضایت خدا را نخواستند و به همین سبب، مسیر و رشته ارتباط به سوی خشنودی حق شده اند، چنان که امام صادق (علیه السلام) فرموده اند: خدا رحمت کند ابوذر را که مریض را بر سلامتی و فقر را بر دارایی ترجیح می داده، اما ما آنچه را خدا بخواهد، می خواهیم.
و رضوان خدا چیست؟ رضوان چیزی جز، بهره مندی های متعالی، عشق و انس با خداوند نیست که مزاج خاصّی را می طلبد، چنان که در دعای امام سجاد (علیه السلام) آمده است: «اللهم اجعلنا من الذین ترسخّت اشجار الشوق فی حدائق صدورهم»(173)؛
خدایا! مرا از کسانی قرار بده که درخت های شوق در باغ های سینه هاشان ریشه دوانده و سوز محبّت تو سراسر دل هاشان را فرا گرفته، کسانی که می گویند: «الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلاً» کیست که شیرینی محبت تو را بچشد، آنگاه بدلی غیر تو را بخواهد(174).
«فلمّا انقضت ایامه اقامه ولیّهَ علیَ بن ابی طالب صلواتک علیهما و آلهما هادیاً»؛ هنگامی زمان مأموریت پیامبر (صلی الله علیه وآله) پایان یافت، پس علی بن ابیطالب (علیه السلام) را به عنوان هدایت گر کشتی اُمت قرار داد.
زیرا پیامبر (صلی الله علیه وآله) انذار دهنده بود و برای هر قومی، هدایت گری هست (یعنی باید بعد از خودش کسی را برای امت تعیین می کرد.)
پس در حالی که نخبگان (مَلَاءُ)(175) حضور داشتند، چنین اتمام حجت نمود؛ «من کنت مولاه فَعلیٌ مولاه...»(176) تا آنجا که می فرماید: «ثُمَّ أَودَعه علمه و حکمته، فقال انا مدینه العلم و علیٌ بابها، فمن اراد المدینه و الحکمهَ فلیأتها من بابها»؛ یعنی گذشته از فضیلت هایی، چون شجره واحده بودن علی و پیامبر و وزارت، چون هارون برای موسی، و ازدواج با دختر بزرگوار پیامبر (صلی الله علیه وآله) که سیّده همه زن های عالم است و بستن همه درها به مسجد، غیر از در خانه علی (علیه السلام) که بسته نشد، علی (علیه السلام) میراث دار دانش رسول الله است و از اینجاست که حتی از پیوند جسمانی یکدیگر سخن می گوید: «لحمک من لحمی و دمک من دمی»(177) و سپس مشروعیت راه شیعیان علی (علیه السلام) ریشه می گیرد «و شیعتک علی منابر من نور...»؛ درباره عظمت شیعه، احادیث زیادی هست که به دو مورد آن اکتفا می شود:
امام رضا (علیه السلام) از پدران خود نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
«اَنَا وَ هذا، یَوْمَ الْقِیامَهِ کَهاتَیْنِ، وَ ضم بین اصبعیه شِیعَتُنا مَعَنا»(178)؛
من و علی (علیه السلام) در روز قیامت، مثل این دو انگشت به هم پیوسته هستیم و شیعیانمان با ما هستند.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: تُوضَعُ یَوْمَ الْقِیامَهِ مَنابِرُ حَوْلَ الْعَرْشِ لِشِیعَتی وَ شِیعَهِ اَهْلِ بَیْتِیَ الْمُخْلِصِینَ فِی وَلایَتِنا...(179)؛ در روز قیامت، منبرهایی در اطراف عرش برای شیعیانم و شیعیان اهل بیت من که درباره ولایت ما اخلاص دارند، نهاده می شود و خداوند به آنها می فرماید: ای بندگانم، بیایید تا کرامتم را بر شما سرازیر کن، شما در دنیا مورد آزار قرار گرفتید.
تا جایی که علی (علیه السلام) معیار شناخت ایمان و کفر، مؤمن و منافق می گردد، «و لولا انت یا علیّ لم یُعرف المؤمنون بعدی» و رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرماید: «یا علی حبک ایمان و بغضک کفر» و در روایات اهل سنّت آمده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل فرمودند: «لایُبغضک مؤمن و لا یحبّک منافق»(180)؛ حتّی پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) علی (علیه السلام) را بعنوان تقسیم کننده بهشت و جهنّم معرّفی می کند.
چیزی که مهمّ است، علم و دانش امام (علیه السلام) است، امام مبین در قرآن(181) از ناحیه رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) به علی (علیه السلام) تأویل شده و هموست که نور وحی و رسالت را می بیند، رایحه نبوّت را استشمام می کند(182)، پیامبر (صلی الله علیه وآله) علم خود را در هنگام وفات به علی (علیه السلام) منتقل نموده و هزاران باب علم بر امام (علیه السلام) گشوده گردیده است(183) و پرندگان تیز پرواز به ستیغ قلّه بلند علم او دست نمی یابند(184) و تا به آنجا می رسد که می فرماید: «لو کشف الغطا ما زدت یقیناً»(185).
تنها اوست که می تواند بگوید: «سلونی قبل ان تفقدونی»؛ زیرا که راه های آسمانی را بهتر از زمین می شناسد(186).
می فرماید: به خدا سوگند اگر بخواهم می توانم هر کدام شما را از آغاز تا پایان کارش و از تمام اوضاع زندگی اش آگاه کنم، اما می ترسم به رسول خدا کافر شوید. آگاه باشید من این اسرار را به افرادی خاصی که مورد اطمینان اند، خواهم سپرد(187).
اوست که دنیا را تحقیر می کند: «إنّا الّذی أَهنت الدنیا»(188).
اوست که دنیا را با صورت به زمین زده است(189).
او آن چنان بر کتاب خدا آگاه است که به انضمام دو آیه، اقلّ حمل (6 ماه) را نشان می دهد و زنی را از سنگسار می رهاند(190) و باعث می شود خلیفه 70 بار بگوید: اگر علی نبود، هلاک می شدم(191).
چه بهتر که با این کلام از ابن ابی الحدید این بخش را مزین کنیم که می گوید: فضایل علی (علیه السلام) در آن حدّ از عظمت و شموخ شهرت است که نویسنده و گوینده در برابر آن، خود را ضعیف، زبون و شرمسار می بیند، چه بگویم درباره مردی که دشمنانش به فضایل او اعتراف نموده و در عین دشمنی، نتوانستند آن را پنهان کنند(192).
اما ویژگی مشترکی که علی (علیه السلام) گشاینده این باب است و می تواند اصیل ترین شاخصه امامت باشد، همان کلامی است که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرماید: من بر تنزیل قرآن جنگیدم و علی بر تأویل آن می جنگد(193).
تأویل، تعبیر احکام و باز گرداندن سخن ها به اصول آن است، او دارای قدرت و وسعتی است که می تواند اصالت را در متن دین نشان دهد.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) می فرماید: «علی باب علمی و مبیّن لِاُمّتی»(194)؛
علی (علیه السلام) در علم من و تبیین کننده برای امت من است؛ با بررسی و توجّه، می بینیم وحدتی آشکار بین ولایت علی (علیه السلام) و امام مهدی (علیه السلام) می باشد، آنجا که می گوییم: «السلام علیک حین تقرء و تبیّن»(195).
مقام رفیع امامت، دارای مقاصد و اهداف مهمّی است که عبارتند از:
1. تبین و تفسیر دین؛
2. هدایت و جهت دادن به سوی خداوند؛
3. تربیت باطنی (هدایت بالامر)؛
4. اقامه حقّ؛
5. انقلاب در انسان و عقلانیت؛
6. ناب ترین خاصیت امامت تضمین حیات ابدی و راه بی نهایت انسان است؛
الف) تبیین و تفسیر دین:
در تبیین و تفسیر دین یا همان تاویل که رجوع به اصل و پرده برداری از رموزات می باشد، ما نمونه شگفتی داریم که ائمه (علیهم السلام) معارف و احکام دین را روشن می کنند، کاری که هرگز از مکتب خلافت ساخته نیست.
1. ما می بینیم که چگونه علی (علیه السلام) از ترکیب دو آیه حولین کاملین و حمله و فصاله ثلاثون شهراً، یعنی مادران دو سال فرزندان را شیر دهند و دوران حمل و جدا کردن از شیر را 30 ماه اعلام می کند، اقلّ حمل را نشان می دهد و زنی بی گناه را از تهمت زنا می رهاند(196) و در روایات اهل سنّت آمده که اگر علی (علیه السلام) حکم مسلمانان باغی را نمی گفت، نمی دانستیم چه باید کرد، حکمی که امام (علیه السلام) از غنیمت گرفتن لشکر عایشه منع نمود.
2. در توضیح آیه «سنستدرجهم من حیث لا یعلمون» آنان را از جایی که نمی دانند به تدریج مواخذه می کنیم(197)...، امام صادق (علیه السلام) با سه تعبیر زیبا چنین می فرماید: «هو العبد یذنب الذنب فیجدّد له النعمه معه تلهیه تلک النعمه عن الاستغفار من ذلک الذّنب»؛ این حالتی است که بنده گناه می کند و خدا مجدداً به او نعمت می دهد و او استغفار را رها کرده و فراموش می کند و زمینه عذابش آماده می گردد(198).
3. زراره می گوید: به حضرت امام باقر (علیه السلام) عرض نمودم: به من خبر نمی دهید که از کجا دانستید، مسح سر به قسمتی از آن و مسح پا نیز چنین است؟!
امام (علیه السلام) فرمود: «قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) و نزل به الکتاب من الله عزّوجّل... فعرفنا حین قال: برؤوسکم، ان المسح ببعض الرأس لمکان الباء...»(199).
با توجّه به مباحثی که مطرح شد به این نتیجه می رسیم که هم اکنون نیز این سلسله نورانی در امام مهدی (علیه السلام) تجسّم یافته آنجا که می گوییم: «السلام علیک حین تقرء و تبین»(200).
ب) هدایت و جهت دادن به سوی خداوند:
گفتار و رفتار و مناجات های ائمه اطهار(علیهم السلام)، پیوسته آدمی را از ظاهر هستی به سوی خداوند می کشاند و نام او را در دل ها، بزرگ می کند تا دیگران حقیر و کوچک باشند و انسان راه تعالی را به سادگی بپیماید، دعوتی با بصیرت کامل، چنان که ثقل اکبر رهنمود داده بود(201).
علی (علیه السلام) در غوغای بیعت فرمود: «دعونی و التمسوا غیری...» مرا رها کنید و غیر مرا بجویید، هدف من و شما یکی نیست، من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود (هدف های شخصی) می خواهید(202).
ج) تربیت باطنی (هدایت بالامر):
هربرت اسپنسر گفته است: بزرگ ترین آرمان نیکان، این است که در آدم سازی شرکت کنند؛ یعنی مکتب صالح سازی بیاورند(203).
تربیت باطنی همان هدایت بالامر است که با هدایت عمومی و تشریعی متفاوت است، یعنی افرادی که قابلیت و زمینه های خوبی دارند به وسیله جذبه و محبّت ائمه (علیهم السلام) به هدایت می رسند، علامه طباطبایی (رحمه الله) درباره آیه مربوطه «جعلناهم ائمهً یهدون بامرنا»(204) می نویسد: چنان که امام (علیه السلام) وظیفه راهنمایی صوری مردم را به عهده دارد، همچنان ولایت و رهبری باطنی اعمال آنان را برعهده دارد و اوست که حیات معنوی مردم را تنظیم می کند و حقایق اعمال را به سوی خدا سوق می دهد(205).
امام (علیه السلام) می فرماید: ما اهل بیت، آن روح را به وسیله اطاعت و عمل برای خدا تأیید می کنیم(206). نمونه های زیادی در تاریخ گذشته و عصر ائمه (علیهم السلام) و در زمان حاضر موجود است که به وسیله اهل بیت (علیهم السلام) (از رسول الله (صلی الله علیه وآله) گرفته تا امام موعود (علیه السلام)) به اسلام و ایمان راه یافته اند. (کتاب هایی چون اثبات الهداه، معجزات و کرامات ائمه (علیهم السلام) را در گذشته گزارش کرده و هم اکنون، کتاب های زیادی این موضوع را بازگو نموده و در جراید هر روزه به چشم می خورند. خانمی به نام سیلویا که نام هاجر را برای خود برگزیده و می گوید: آنچه مرا بر اسلام پایدار ساخت، خواندن زندگی مردی به نام حسین بن علی (علیه السلام) است، به نظر من کسی که زندگی حسین (علیه السلام) را بخواند، دیگر گمراه نمی شود، درست همان گونه که اگر کسی شنا یاد بگیرد، دیگر غرق نمی شود(207).
د) اقامه حقّ:
اقامه حقّ که در شکل برقراری عدالت، محدود نمی شود، بلکه هدف برپایی تمامی سنّت های حاکم بر هستی، سنّت هایی که قابل تغییر و تحول نیستند،می باشد، این مقصد جز با حکومت آنان میسّر نمی گیرد، البته شیعیان در دوران غیبت امام (علیه السلام) نیز مُهْمَل و رها گذاشته نمی شوند و فلسفه سیاسی و حکومتی تشیع، ولایت را به نایبان عام می سپارد تا زمینه ساز حکومت امام موعود (علیه السلام) گردند.
ه) انقلاب در انسان و عقلانیّت:
انقلاب در انسان، مقصد و آرمانی است که برتری دین و رهبری آن را بر دیگر عقاید و ایدئولوژی ها و همه مکاتب فلسفی سیاسی معاصر نشان می دهد، تاکنون، انقلاب های غیردینی، محتوایی جز تحول در امکانات اقتصادی و دانش مادّی به همراه نداشته اند، اما پیامبران، ثوره و انقلاب را در انسان و عقل او متمرکز کرده اند، امام علی (علیه السلام) در توصیف این آرمان می فرماید: «و یثیروا لهم دفائن العقول»؛ پیامبران در گنجینه عقل ها انقلاب می کنند(208). آن گرامیان در قوت ارزیابی و سنجش انسان ها، تحول و ثوره ایجاد نموده و آدمی را از اهداف پست و حقیر و منازعات خونین و تجاوزگرانه نجات داده و به مقاصد عالی که هماهنگ شأن آدمی است، رهنمون نموده اند.
آیا این همان وحدت آرمان انبیاء و ائمه (علیهم السلام) با کار سترگ و فوق العاده امام موعود (علیه السلام) نیست که با نوازشی مهرآمیز، عقل آدمی را سرشار می کند و در بالاترین قله کمال می نشاند؟
هنگامی که قائم ما برخیزد، دستش را بر سر بندگان گذارده و عقل آنان را به کمال می رساند و اخلاق شان را کامل می کند(209).
در ادامه دعا به فضیلت های امام علی (علیه السلام) پرداخته می شود که هر کدام قابل تأمّل است، «و کان بعده هدی من الضّلال» بعد از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) او پرچم هدایت بود که انحرافات را نشان می داد و نوری بود که رشته محکم خداوند و صراط مستقیم بود و هماهنگ و همانند رسول الله (صلی الله علیه وآله) (در طی طریق حق) که درود خداوند بر هر دو آنان باد... سپس دعا به مجاهدات علی (علیه السلام) می پردازد که چگونه پهلوانان (مخالف اسلام و ستمکار) را به خاک ذلّت نشاند و کینه های بدر و خیبر و جنگ های دیگر در دل آنان شعله کشید(210) که باعث طرد و مخالفت با امام (علیه السلام) می شود، (منابذته) تا این که ناکثین (عهدشکنان، طلحه و زبیر) و قاسطین (نافرمانان، معاویه و عمر و عاص لعنه الله علیهم) و مارقین (منحرفان بر اثر جهل یا خوارج) برابر او صف آرایی می کنند و مظلومیت امام (علیه السلام) در مقایسه با جنگ های رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) دو تفاوت دارد:
1. جنگ رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) با کفّار بود و این ها به ظاهر مسلمان بودند؛
2. جنگ های پیامبر (صلی الله علیه وآله) غنیمت داشتند و این جنگ ها غنیمتی نداشتند.
چنین است که در نهایت «و قتله اشقی الاخرین یَتْبع اشقی الاوّلین» او را در محراب به خون می نشاند(211) و می بینیم که امر رسول الله (صلی الله علیه وآله) به محبّت خانواده اش، هرگز پاسخ داده نمی شود، بلکه به فرموده امام سجاد (علیه السلام) اگر خداوند دستور به آزار داده بود، بیش از این نمی توانستند آزار دهند. پس این خانواده الهی دچار قتل، اسارت و تبعید می گردند و قضا یا جریان تاریخ برای آنان جزای جزیل را رقم می زند که عاقبت از آنِ پرهیزکاران و پارسایان است «و العاقبه للمتقین» و صالحان وارثان زمین خواهند شد و این وعده ای است که در آن تخلّف نخواهد شد؛ زیرا این یک سنت ثابت و حقّ است.
به راستی در جامعه سه دست بیشتر نیستند و سه فرجام خواهند داشت: مؤمن پارسا که هماهنگ با قانونمندی عالم است، به فلاح و رویش دست می یابد، کافر که ناهماهنگ با نظم هستی است، به هلاکت می رسد و منافق که بازیگر و مذبذب است، بازیچه می شود، یعنی یا مؤمن از او سود می برد یا کافر او را بازی می دهد(212).
این همان وعده ای است که در قرآن می خوانیم: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»(213) و تأویل آیه نیز همانا عصر امام زمان (علیه السلام) است، چرا که مصداق کامل «مستضعفین» آل البیت (علیهم السلام) می باشند که در حدیث آمده، این گروه آل محمد (صلی الله علیه وآله) هستند، خداوند مهدی آنها را بعد از زحمت و فشاری که بر آنان وارد می شود، برمی انگیزد و به آنان عزّت می دهد و دشمنانشان را ذلیل و خوار می کند(214).
شگفتا که این حرکت مهم با ندبه، گریه و اقامه عزای آن گرامیان، رابطه ای ناگسستنی دارد که بعد از یادآوری پیروزی نهایی «إِن کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا» می فرماید: «فعلی الاطائب من اهل بیت محمد و علی (صلی الله علیه وآله) فلیبک الباکون و ایاهم فلیُندبِ النادبون»؛ پس بر پاکان از اهل بیت محمد و علی (علیهم السلام) که درود خداوند بر آنان و آل شان باد، گریه کنندگان بگریند و ندبه کنند....
در این فراز از لزوم گریه(215)، ندبه و شیون، سخن به میان آمده، «فلتذرف الدموع و لیَصرخ الصارخون» (فریاد، کمک خواستن) ضجّه (فریاد کشیدن)، از امر به گریه معلوم می شود «فلیبک» اقامه عزای ائمه (علیهم السلام) چه تأثیر مهمّی دارد که ما می بینیم، پیامبر (صلی الله علیه وآله) خود بر کودکش می گرید و امر به گریه برای حمزه شهید می نماید و فاطمه (علیها السلام) گریه را افشا می کند، امام شهدا، کشته اشک و «قتیل العبرات» نام می گیرد و امام باقر (علیه السلام) امر به اقامه عزا برای خود می نماید و امام رضا (علیه السلام) هنگام حرکت از مدینه، فضایی را برای گریه ایجاد می کند.
این یک گریه عاطفی از یک غم فردی نیست، امام خمینی (رحمه الله) در این موضوع، چنین می فرماید:
این مراسم یک جلسه دعای ساده نیست؛ چرا که ادب دعا آهسته نجوا کردن است، چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در مرور به افرادی که هنگام دعا زیاد فریاد می کردند، عتاب نمود که شما شخص کری را نمی خوانید و نه فردی را که پنهان و دور از شما باشد «و انّما تدعون سمیعاً قریباً»؛ شما کسی را می خوانید که شنوا و نزدیک است.
شما را چه شده است آن که می خوانیدش نزدیک است(216).
پیامبر (صلی الله علیه وآله) می فرماید: «خیر الدعا الخفی و خیرالرزق ما یکفی».
و) ناب ترین خاصیت امامت تضمین حیات ابدی و راه بی نهایت انسان است:
یونس بن عبدالرحمن می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: پیروی من از شما و معرفتی که خدا نسبت به حقّ شما دارم از همه زندگی دنیا برایم بالاتر است! ناگهان در چهره امام (علیه السلام) خشم را مشاهده کردم و فرمود: ای یونس! اشتباه مقایسه کردی. دنیا و آنچه در آن است چیزی جز رفع گرسنگی و پوشاندن خویش (نیازهای مادّی) نیست و حال آنکه تو با محبّت ما به زندگی جاودانه و بی نهایت می رسی.
«وأنت لک بمحبتنا الحیاه الدائمه»(217)؛ آری! اگر حتی اندیشه های سیاسی اجتماعی بتواند حیات فردی و اجتماعی را ساماندهی کند، برای حیات ابدی و بی نهایت آدمی حرفی ندارد.
آثار اقامه عزا ائمه اطهار (علیهم السلام):
اقامه عزای ائمه (علیهم السلام) به اقامه امر آنان می انجامد، زیرا:
1. باعث پیوند قلبی و اجتماعی شیعیان و منتظران می شود؛
چنان که امام موعود (علیه السلام) فرمودند: «و لو ان اشیاعنا علی اجتماع من القلوب لما تاخر عنهم الیمن بلقائنا»؛ اگر شیعیان ما اجتماع قلبی داشتند، میمنت دیدار ما به تأخیر نمی افتاد(218).
2. همدلی؛
3. همراهی؛
زیرا تأثّر قلبی و اشک باعث همسویی رفتار و عمل می گردد.
امام خمینی (رحمه الله) می فرماید: ملّتی که اکنون طعم شیرین شهادت را چشیده است و پیرو مولای خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اولاد عظیم القدر او که شهادت را فوز عظیم می دانسته و در محراب شهادت و میدان نبرد، ندای فزت و رب الکعبه را سر می دادند از سازمان های نوکر ابرقدرت ها نمی هراسند(219).
4. طهارت؛
گریه و اشک شستشوی باطنی ایجاد می کند و از بدی ها و کاستی های اخلاقی می کاهد، در حدیثی ارجمند و شگفت آمده است: داوود (علیه السلام) به خداوند عرض کرد: خدایا! تو به من یاد دادی که صورت، بدن و پایم را با آب بشویم، پس با چه چیز دلم را تطهیر کنم؟
قال: بالهموم و الغموم؛ خداوند پاسخ داد: با غم و اندوه(220).
آری!
این غم ها، ارجمند و متعالی هستند که ما را از پله های تعالی بالا می برند، چه غمی و حزنی به بلندی غم های علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) می رسد؟ تا به حال کرامات زیادی در تحول اخلاقی افرادی که در هیأت های عزاداری بوده اند؛ ثبت شده است.
5. هدایت و سازندگی؛
مرثیه و روضه ابی عبد الله (علیه السلام) معجزه می کند و چه بسیار کسانی که از همین گذرگاه راه یافته اند، هم اکنون به گوشه ای از این نمونه ها بنگرید:
استاد دکتر صائب عبدالحمید در کتاب «منهج فی الانتماء المذهبی» می نویسد: با حسین (علیه السلام) کشتی نجات شروع شد، شروعی که من آن را قصد نکرده بودم. بلکه او مرا قصد نمود... و آن روزی بود که صدایی حزین به گوشم خورد. چه بسا آن صدا قبل از آن به گوشم رسیده بود. ولی از آن بی توجه گذر کرده بودم و بر روی آن صدا، پرده ها انداخته بودم، ولی این بار مرا به خود دعوت نمود، آن صدا مرا به سوی خود جذب کرد و امواج متلاطم و زبانه های شعله پراکنده اش هر لحظه به من اصابت می نمود....
آن واقعه، قصه مقتل امام حسین (علیه السلام) با صوت شیخ عبدالزهرا کعبی در روز دهم از ماه محرّم الحرام سال 1402 هجری بود، من به تمام نداهای امام حسین (علیه السلام) گوش می دادم و تمام جوارحم می لرزید و این همراه اشک و عبرت بود و چیزی در خونم گویا انقلاب و ندایی در جوارحم... که لبیک یا سیدی، یابن رسول الله! در ذهنم سؤال هایی بی پایان بود و گویا نوری که از قبل محجوب و مستور بوده است؛ این نور را برانگیخت(221) و یک دفعه تمام فضا را می شکافت، فروزشی که اقتدا به حسین را در برداشت، حسینی که یادگار مصطفی و بزرگ امت و از رهبران دین بود، فروزشی از اسلام به تمام معنا که از نو برانگیخت و پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) آن را توسط شخص ریحانه (فاطمه (علیها السلام)) و سبطش حسین (علیه السلام) از نو رهبری نمود.
این نداهای اسلام است که هر کجا فرود آید، پراکنده می شود و همه آنها را می شناسند!
آری! مکان های بر زمین خوردن فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)(222).
2. استاد ادریس حسینی مغربی در کتاب «لقد شِیّعنی الحسین (علیه السلام)» می نویسد: یک نفر از نزدیکانم به من گفت: چه کسی تو را شیعه نمود و به چه کتابی اعتماد نمودی؟
در جواب گفتم: آن شخص، جدّم حسین (علیه السلام) و فاجعه ناگواری بود که بر او اتفاق افتاد... به جان خودم سوگند این شهید کسی است که همیشه فریاد او در مقدس ترین مقدسات من به صدا درآمده و در حرکت است و در تمام حالات و حرکاتم را محزون نموده است.
من از قرائت کشتار کربلا با تفاصیل جان کاهش، خلاصی نیافتم، جز آن که کربلا در نفس و فکرم قیام نمود و از این جا نقطه انقلاب شروع شد، انقلابی بر ضدّ تمام مفاهیم و مسلّمات به ارث گذاشته برای من از گذشتگان، آری، انقلاب حسین (علیه السلام) داخل روح و عقلم....
آری، این حسین بود که مرا از لابلای این مصیبتی که او و اهل بیتش به آن مبتلا شدند، شیعه نمود، مرا با خون های تازه اش شیعه نمود، خون های تازه ای که بر روی سنگ ریزه های زرد در سرزمین طف (کربلا) برزمین ریخت، او مرا با صدای اطفال و نوحه های زنان، شیعه نمود. من به یاد آن روز فریاد بر آوردم در حالی که از دیدگانم اشکی همراه با حزن و رقّت قلب جاری بود و با قلبی که اندوه ها آن را پاره می نمود، گفتم:
ویَرثی ربابک دنیا السّجون * * * و دمع النواح و فیض الدما
ای أبا عبد الله! من همیشه تو را در چشم تاریخ بزرگ می بینم(223).
4. دکتر محمد تیجانی تونسی، در کتاب «آن گاه که هدایت شدم» می نویسد: دوستم منعم آمد و با هم به کربلا مسافرت کردیم و در آنجا به مصیبت سرورمان حسین (علیه السلام) - مانند شیعیان - پی بردم و تازه فهمیدم که حضرت حسین (علیه السلام) نمرده است، مردم گرداگرد آرامگاهش، پروانه وار می چرخیدند... من هم گریستم و گریستم و آن قدر گریستم که گویی سال ها غصّه در گلویم مانده بود و اکنون منفجر می شود.
پس از آن شیون، احساس آرامشی کردم که پیش از آن روز چنان چیزی ندیده بودم؛ تو گویی در صف دشمنان حسین (علیه السلام) بوده ام و اکنون در یک چشم به هم زدن منقلب شده بودم و در گروه یاران آن حضرت قرار می گرفتم و (به داستان حرّ اشاره کرده) که به حضرت امام (علیه السلام) عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! آیا راه توبه، برایم باز است؟!
درست در همین لحظه بود که نتوانستم طاقت بیاورم و شیون کنان خود را بر زمین افکندم و گویا نقش حرّ را پیاده می کردم و از حسین (علیه السلام) می خواستم که: ای فرزند رسول خدا، آیا توبه ای برایم هست؟!
صدای واعظ چنان تأثیری در شنوندگان گذاشته بود که گریه و شیون مردم بلند شد، لحظاتی بود که در آنان گریه واقعی را درک کرده بودم و احساس می کردم اشک هایم قلبم را شستشو می دهند و تمام بدنم را از درون تطهیر می کنند... از دوستم خواستم که داستان شهادت امام حسین (علیه السلام) را برایم تکرار کند؛ زیرا چیزی از آن - نه کم و نه زیاد - نمی دانستم(224).
در کتاب واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات، نمونه های دیگر از این احساس شورانگیز را از استاد مصری ابوشریف، احمد حسین یعقوب اردنی، علامه دکتر محمدحسن شحّاته و دیگران می توان یافت.
بیهوده نیست که مبارز لبنانی، شیخ راغب حرب می گوید: در طول سال های زندان در اسرائیل بیشترین سؤال از منظور و مقصود مجالس روضه و مرثیه امام حسین (علیه السلام) بود!
آقای آنتوان بارا، نویسنده مسیحی کتاب «المسیح فی الفکر المسیحی» می گوید: اسلام محمدی الحدوث و حسینی البقاست و عاشورا حسینی الحدوث و زینبی البقاست(225).
نتیجه ای که از این فرازها گرفته می شود، حاکی از رابطه ناگسستنی چهار برهه تاریخ اسلام و تشیع است که عبارتند از: بعثت، غدیر، عاشورا و مهدی (علیه السلام) و مهدویت از ضرورت گریه و ندبه و برپایی مجالس ماتم و عزا و هیأت ها سخن می گوید؛ در این مجالس، مذاکره حدیث و زیارت اخوان و در نهایت احیاء امر را به دنبال دارد، چنان که به برپایی این مراسم، تشویق و حتّی دستور داده شده است.
روایات این فراز:
امام حسین (علیه السلام) می فرماید: به خدا سوگند، خونم از جوشش نخواهد افتاد تا خداوند مهدی (علیه السلام) را برانگیزد(226).
در تفسیر آیه «وَ مَنْ قُتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً فلا یُسرف فی القتل انه کان منصوراً»(227) آمده است: امام باقر (علیه السلام) فرمودند: این فرد مظلوم، حسین بن علی است که مظلومانه به شهادت رسید و ما اولیاء او هستیم و قائم ما آنگاه که قیام کند، خون به ناحق ریخته اش را مطالبه کند(228).
پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) می فرماید: «تذاکروا و تلاقوا و تحدّثوا، فان الحدیث جلاء للقلوب»؛ مذاکره کنید و دیدار نمایید و حدیث ما را بگویید که دل هایتان جلاء یابد(229).
«رحم الله عبداً اجتمع مع آخر، فتذاکرا امرنا فان ثالثهما ملک یستغفر لهما، فاذا اجتمعتم فاشتغلوا بالذکر فان فی اجتماعکم و مذاکرتکم احیاء لامرنا و خیرالناس من بعدنا من ذاکر بامرنا و دعا الی ذکرنا»(230) و شگفت است که این دیدارها دیدار خداست.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرماید: «ما من مسلم زار مسلماً فلیس ایاه یزور بل ایای یزور و ثوابه الجنّه»؛
هیچ مسلمانی، مسلمان دیگر را دیدار نمی کند، مگر این که خدا می فرماید: مرا دیدار کرده و ثوابش بهشت است(231) و برکات این دیدارها چه بسا نابسامانی های روحی و ناآرامی ها را می زداید و همچنین می فرماید: «المؤمن لیسکن الی المؤمن»؛ مؤمن با مؤمن به آرامش می رسد و در روایتی دیگر به استراحت و راحتی اشاره می نماید(232) و این مجموعه از برکات مجلس امام حسین (علیه السلام) و مآتم ائمه (علیهم السلام) است؛ گرچه باید شرایط و ضوابط نیز مراعات گردد و استاد گرامی حقیر می فرمود: در روضه نیز باید ذکر، تحلیل و تطبیق باشد و منظور از تطبیق این است که من با خودم کلنجار بروم و ببینم در صورت حضور در کنار امام (علیه السلام) چه می کردم و خودم را با یاران او محک بزنم.
ویژگی های امام موعود (علیه السلام) در پیروان راستین او:
قسمت اول:
بعد از شناخت امامت (دانایی، طهارت و دلسوزی او) انسان به جستجوی او برمی خیزد. به ویژه آن که مظلومیت، حذف و تبعید و رنج های او را می بیند(233) و این جستجو در کلمه أین أین کجاست؟ کجاست؟ تبلور می یابد؛ همانند فرزندی که مادر مهربانش را گم کرده است، نمی دانم دیده اید که گاه کودکی پدر یا مادرش را گم می کند و چگونه ضجّه می زند و هیچ حرفی را نمی شنود و فقط مضطربانه اطراف را می گردد؟!
این جستجو امروز با بن بست های انسان در سه بُعد به وضوح دیده می شوند که عبارتند از: علم و صنعت و فاجعه تمدّنی و همچنین جنگ و درگیری و از همه سخت تر، نیروهای پنهانی که در انسان همواره (وسواس الخناس) تحریک و سماجت دارند و استعدادهای آدمی را در صورت غفلت و کوته فکری به رکود و احتکار یا اسراف می کشاند(234) این اژده هایی که هرگز نمرده و داد انسان را در آورده که:
این نفس بد اندیش به سامان شدنی نیست * * * این کافر بد کیش به مسلمان شدنی نیست
امام سجاد (علیه السلام) چنین آموزش می دهد که از شرّ او پناه ببریم و می فرماید: «الهی اعوذ بک من هیجان الحرص و سوره الغضب... و شکاسته الخلق و الحاح الشهوه و متابعهِ الهوی»؛
خدایا! به تو پناه می برم از افروختگی شعله حرص و سلطه خشم و ناسازگاری اخلاق و التماس شهوات و پیروی هوس(235).
نفسی که چنین توصیف شده: «مملوّهً بالغفله و السهو، تُسرع بی الی الحوبه و تسوّفنی التوبه» سرشار از غفلت و فراموشی که مرا به سوی گناه بزرگ با شتاب می برد و توبه را به تأخیر می اندازد(236).
شیطانی که امام (علیه السلام) توصیف می کند: «و شیطاناً یُغوینی...» مرا می فریبد و پشتیبانی از خواهش ها می کند و حبّ دنیا را زینت می دهد، «و یحول بینی و بین الطاعه» و بین من و اطاعت خدا مانع می گردد و در نتیجه قلب به قساوت و چرک تیرگی آلوده و چشم از گریه خشک و جامد می گردد(237).
به صورت معمول، هر کسی با احسان و برآوردن حاجتهای نیکوی او، مطیع و عبد می شود، مگر نفس آدمی تنها کسی است که با احسان و برآوردن خواسته اش بدتر می شود، برآورده نمودن خواهش های نَفْس مثل خاموش کردن آتش با نفت و بنزین است.
براستی که این مطلب را چاره ای نیست، جز محبوبی بزرگ تر تا از کشش های حقیر نجات بخشد(238) و این محبوب کسی نیست جز خدای متعال و واسطه های فیض و رحمت او (اهل بیت (علیهم السلام)) که جز آنان نمی توانند، حبیب دل باشند که فرمود: «لاحبیب الا هو و اهله»(239)؛ و این درماندگی است که آدمی را شیدای صفت های مورد نیاز مؤمنان و انسان ها می نماید و با بقیه الله پیوند می زند، و از اعماق وجود چنین طلب می کند: کجاست حسن و حسین. کجایند فرزندان حسین، مردان صالح بعد از صالح و راستگو بعد از راستگو، کجاست راه حقیقت پس از یکدیگر، کجایند نیکان بعد از نیکان، کجایند خورشیدهای تابان، کجایند ماه های فروزان، کجایند ستاره های درخشان، کجایند پرچم ها و مناره های دین. (اعلام جمع عَلَم به معانی جالبی آمده که عبارتند از: پرچم، پیشوا، تیر راهنما، فلش راهنمایی، کوه بلند، نشان و اثر؛ امام زمان (علیه السلام) هم به نام عَلَم منصوب نامیده شده است.)
کجاست بقیت الله که خارج از مجموعه خاندان رهبری نیست؟!
بقیت الله به چه معناست؟!
1. این صفت در سوره هود آیه 86 آمده است که عنوان کلّی برای حجّت خداست و زمین خالی از حجّت نمی ماند.
2. مقصود از این لقب برای امام زمان (علیه السلام) می باشد که در روی زمین ثابت بوده و دوام وجودی دارد.
3. در لغت(240)، بقیت الله در جایی گفته می شود که انسان کسی را مراعات کرده و به انتظار او نشسته است، همچنان که امام (علیه السلام) در رعایت و مراقبت خداست و دارای شأنی است که مردم در انتظار اویند(241).
4. در معانی این تعبیر گفته شده که به مفهوم سود حلال است، چون سود حلال باعث دوام نعمت الهی است و باعث بقای برکات می شود و تعبیر «ان کنتم مؤمنین»؛ اگر ایمان داشته باشید؛ اشاره به این است که این واقعیت را تنها کسانی درک می کنند که ایمان به خدا و حکمت او و فلسفه فرمان هایش داشته باشند.
5. روایات نیز بقیت الله را به وجود حضرت مهدی (علیه السلام) تفسیر نموده اند، امام باقر (علیه السلام) فرموده اند: نخستین سخنی که مهدی (علیه السلام) پس از قیام خود می گوید: این آیه(242) است، سپس می گوید:
منم بقیت الله و حجت و خلیفه او در میان شما.
سپس هیچ کس بر او سلام نمی کند، مگر این که می گوید: «السلام علیک یا بقیه الله».
پس مصداق سود یا پاداش الهی، هر موجود نافعی است که از طرف خداوند باقی مانده و مایه خیر و برکت و سعادت او گردد، بقیه الله محسوب می شود، در نتیجه، تمام پیامبران الهی و پیشوایان بزرگ و رهبران راستین که پس از یک مبارزه با دشمن سرخت برای یک قوم و ملت باقی می مانند، همان منفعت و خیر و سعادت الهی می باشند.
همچنین سربازان مبارزی که پس از پیروزی از میدان جنگ باز می گردند، بقیه الله اند و از آنجا که مهدی (علیه السلام) آخرین پیشوا و بزرگ ترین رهبر انقلابی پس از قیام پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) است، یکی از روشن ترین مصادیق بقیه الله می باشد و از همه به این لقب شایسته تر است به ویژه که تنها باقی مانده بعد از پیامبران و امامان است(243).
گفت پیغمبر رسول انُس و جان * * * گر بماند یک روز از عمر جهان
حق کند طولانی آن یک روز را * * * تا بیابد مهدی صاحب زمان
کجاست آماده شده برای قطع ریشه (اعداء) ستمگران؟!
کجاست منتظر برای هموار نمودن (کجروی ها) پستی و بلندی؟!
أمْت = خفض و ارتفاع(244)
کجاست آن که زایل کند جور و دشمنی؟!
أین المدّخّر لتجدید الفرائض و السنن؟!
کجاست تازه کننده فریضه ها و سنت ها؟!
این تجدید به معنای احکام جدید نیست، زیرا در دعای دیگر صاحب الزمان (علیه السلام) به جریان افتادن احکام تعطیل شده قرآن و تشبیه و تحکیم دستورات و سنت های پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) است که تضعیف و سست گردیده است.
در دعای عهد می خوانیم: و مجددّاً لما عُطِلَ من احکام کتابک و مشیدّاً لما ورد من اعلام دینک و سنن نبیّک (صلی الله علیه وآله)
أین المتخیر لاعاده الملّه و الشریعه؛
کجاست برگزیده شده برای بازگشت دین و شریعت به صحنه زندگی.
أین الموَّمل لاحیا الکتاب و حدوده؛
کجاست آن آرزو شده برای احیاگری کتاب و حدودش؛
أین محیی معالم الدین و اهله؛
کجاست زنده کننده آثار دین و دینداران؛
أین قاصم شوکه المعتدین؛ کجاست درهم شکننده قدرت و جسارت تجاوزگران (که با اسلحه قدرت نمایی می کنند، نه آن که واقعاً قدرتی باشند، (شوکت = اسلحه و لبه تیز)
أین هادم ابنیِه الشرک و النفاق؛
کجاست منهدم کننده بناهای شرک و نفاق (سازمان هایی مثل: ملل متحد یا بانک جهانی و... که فقط برای سلطه اند و فریبکارانی بیش نیستند.)
«أین مُبید اهل الفسوق و العصیان و الطغیان»؛ کجاست نابودگر جبهه فسق و نافرمانی و طغیان گری (امروز آمار و اطلاعاتی در دست است که عاملین تجارت فحشا و کودکان و گسترش شرابخواری و قمار و حتی موادّ مخدّر، خود قدرت های سلطه گر هستند، مثل: آمریکا و...)
طاغوت، همان جبهه سرکشی و از حدّ گذشتن و حدّ شکستن و ستمگری زیاد و ارتکاب گناهان زیاد می باشد، مثل آبی که بالا می آید و همه چیز را نابود می کند؛ این یاغی گری سه علت دارد:
قدرت؛
ثروت؛
لذت(245).
و این چهره های کفر در عناوینی چون:
قارون؛
فرعون؛
مترفین، عیّاشان و یا مرفهین بی درد به بیان امام خمینی (رحمه الله) ظهور می کنند، آمارهای بدست آمده در جهان، بازگو کننده مطالب شگفت انگیزی از سِیرِ زندگی و جامعه کشورهای استکباری دارد.
در آمریکا 398 ثروتمند برجسته وجود دارد که ثروت آنها معادل ثروت تمامی جمعیت آمریکاست، یعنی 80% ثروت بدست آمده در جهان نصیب 20% جمعیت آمریکاست.
آمریکا در 140 کشور جهان نزدیک به 500 پایگاه نظامی دارد، بودجه نظامی آمریکا سالانه حدود 396 میلیارد دلار یعنی حدود 36% کل همه هزینه های نظامی جهان است(246).
با آن که آقای نیکسون اعلام می کند که ما سه چیز جذاب برای جهان داریم: فرهنگ، اقتصاد و سیاست.
اما خود او اعتراف می کند که آمریکا در سراشیب بی سوادی علمی و فنّی افتاده است نه به این سبب که آمریکایی ها بیان استعداد علمی خود را از دست داده اند؛ بلکه به این علّت که نوع انضباطی که برای این کار لازم است، مدّت هاست مورد پسند نیست. در حلبی آبادهای! داخل شهرها و نیز در حومه شهرها که محل سکونت طبقات متوسط می باشد، نسل جدیدی را پرورش می دهیم که می توان نامش را نسل تلویزیون موزیکال گذاشت، جهل دردناک بسیاری از افراد این نسل به علّت کم هوشی نیست، بلکه به این علّت است که از هوششان استفاده نمی شود، این نسل، ساکن جهنمی است که آکنده از آهنگ های راک که با صدایی گوش خراش نواخته می شوند و تصاویر تلویزیونی که با سرعتی بر پرده می درخشند که چشم نمی تواند تعقیب شان کند و محرّک های حسّی (جنسی و مصرف غذا و...) که به سرعت یکی پس از دیگری می رسند؛ در این جهان برای اندیشه جز سخیف ترین نوع آن جایی نیست(247). پایین آمدن سطح آموزش که نظر آن سیاست، نمره مفت دادن و قبولی خود به خود است، مدارس ما را تباه کرده است(248).
او در حالی که مزوّرانه عربده می کشد که آمریکا مظهر سه ارزش است: آزادی، فرصت، احترام به فرد بشر.
و به تقلید از دمکراسی آمریکایی دعوت می کند، در یک صفحه بعد اعتراف می کند: امروزه ما ظهور استبداد جدید را زیر نقاب مزایای استحقاقی به چشم می بینیم؛ آمریکا مسائل وحشتناک داخلی دیگری هم دارد...(249).
38 میلیون نفر مردم ما از بهداشت و درمان کافی برخوردار نیستند(250).
مبلغی که در آمریکا خرج مواد مخدّر غیرمجاز می شود، برابر با کل هزینه کشورهای دیگر است؛ بیشترین نرخ جنایت در جهان را داریم و شمار مردمی از آمریکا که در مدّت جنگ خلیج فارس کشته شدند، بیست برابر کسانی است که در میدان جنگ به قتل رسیدند...(251).
ثروتمندترین کشور جهان نباید به این حقیقت تن در دهد که یک طبقه محروم همیشگی به وجود آید....
ما به اسم جامعه بزرگ چک سفید کشیدیم، اما چک ما برگشت خورد(252) در کتاب چهره عریان آمریکا آمده است: فلانی چند می ارزد؟
000/200 دلار.
قسمت دوم:
این مکالمه ای نیست که از بازار برده فروشان شنیده شده باشد، بلکه از نوع گذشت و شنیده های رایج آمریکاست، هنگامی که بازرگانی آمریکایی راجع به شخصی که نمی شناسد، پرس و جو می کند، برای شناخت و ارزیابی یک آدم در آمریکا؛ ابتدا باید دانست چند دلار می ارزد و چقدر دلار می سازد(253).
«أین حاصد فروع الغّی و الشقاق»؛
کجاست دروکننده شاخه های انحراف و شکاف و جدایی (که باعث اختلاف می شود).
غیّ در برابر رشد آمده(254)، رشد، راه یابی و رسیدن به واقع و حقیقت است و غّی، منحرف گردیدن و دوری از حقیقت است و اکنون فرهنگ غالب در دنیا چه در جهان غرب و سلطه و چه در جهان اسلام (به خاطر دوری از اصل امامت) همانا فرهنگ غیّ و انحراف و شقاق است؛ به اعتراف مردان روشن بین برخاسته از جامعه غربی که آگاهی کامل از آن جا دارند در هیچ تمدّنی همانند تمدّن جدید، این گونه کامل و نظام واره از این نکته ها غفلت نشده است:
دنیا برای چیست؟
ما از کجا آمده ایم؟
آمدنمان بهر چه بوده است؟
به کجا می رویم؟
چرا بایدمان رفت؟
تمدّن جدید که به هنگام حرکت آغازین خود، می خواست انسان گرا باشد و به انسان اصالت (اُمانیزم) و ارزش بدهد، ولی اکنون به ماجرایی این چنین شگفت دچار شده است؛ در روزگار ما مفهوم انسان از هم گسسته است، مکتب تطورگرایی از آدمی، میمونی والا تبار و پیشرفته ساخته، آنگاه فلسفه پوچی و عبث گرایی گام به میدان نهاده است، تا باقیمانده همسازی آدمی را ازوی بگیرد و این چنین شده است: در تمدّن جدید، موجود انسانی، به سان آدمکی کوکی شده، به حرکت درآمده و بند را ز گسسته است، طرفه آن که خود انسان، ماشین این آدمک را کوک کرده، اما از مهار کردن جنبش نابسامان و حرکت شتابگرش ناتوان مانده است(255) و جالب است که با این انحراف و غیّ بزرگ و آشکار، دجّال وار همگان را به فرهنگ خویش دعوت می نماید، چنان که آقای دوپاسکیه می گوید: با این همه، تمدّن جدید را سرِ آن نیست که از میدان به در رود، حتّی می بینیم که به انحای مختلف با بوق و کرنا اعلام می کند که برای نوع انسان خوشبختی و سعادت را به ارمغان آورده است. انقلاب فرانسه وی، اعلامیه حقوق بشر را صحّه نهاده و قانون اساسی آمریکایی اش مدعی آن شده است که خوشبختی و بهروزی یک یک شهروندان را تضمین کرده است!
در زمینه مسائل روانی و روحی نیز یک نظریه روان شناسی گام به میدان نهاده و مدعی شد که سرانجام مرکز ثقل واقعی شخصیت بشر را کشف کرده است و گفت: این پایگاه، همان جنسیت است(256) (منظور زیگموند فروید است).
به هرحال تمدّنی که خود را انسان گرا می نامید، نظامی از آب در آمده که آدمی را تحقیر می کند و می فریبد و سرانجام، نابودش می سازد(257).
در سبب یابی این انحراف و جدایی که فرهنگ غرب ایجاد کرده، متفکر ارزشمند آقای روژه گارودی می نویسند: این نکته با معناست که ثروتمندترین کشورها نظیر ایالات متحده یا سوئد رکود خودکشی های نوجوانان را برای خود حفظ می کنند؛ در جنوب به علّت نداشتن امکانات می میرند و در شمال به علّت نداشتن هدف(258).
به عقیده وی این همه انحراف، کژی و فساد، آثار تک صدایی در بازار و نظام سود محور است: در نظامی که همه چیز در آن خریده و فروخته می شود نه تنها فساد بلکه فحشا نیز از حالت انحراف های فردی به در می آید تا به قوانین زیر بنایی نظام مبدّل شود(259) فحشای سیاسی آشکارترین تصویرهاست؛ مبارک در ازای پنج میلیون دلار وارد جنگ خلیج فارس می شود، ملک فهد ده ها هزار سرباز آمریکایی را به سرزمینی که او آن را مقدس می شمارد، فرا می خواند و در آنجا نگه می دارد ادعا می کند که ورود به آن برای هر غیرمسلمانی ممنوع است، همان طور که دیگران در پیاده رو به پشتیبان خود مزد می دهند؛ یلتسین با خوابیدن در برابر صندوق بین المللی پول، کشورش را ارزان می فروشد(260).
در این بلبشوی انحراف، این اسلام است که می تواند امر هدایت و راهیابی برای انسان باشد، زیرا که با ساختار و فطرت و سرشت آدمی سخن می گوید و بازگشت به هویت خویش را تمهید می نماید، دشمنان انسان، او را از اسلام دور می کنند تا به مطامع خود دست یابند و رمز وحدت و نجات از شقاق و اختلاف، همانا امامت است، زیرا با پذیرفتن و تعیین به امامت، همانا به هدایت قرآن و وصایت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و رهبری در دست فردی امین، عمل شده، (در واقع امام کسی است که) دعوت کننده به سوی خدا (و نه خویشتن)، پاک از همه گناهان و آلودگی ها، سرشار از دانش، بردبار، همان آب گوارا برای تشنگان، کسی که رفیق و همچون پدری مهربان و برادری دلسوز، مانند مادری نیکی کننده به کودک و پناهگاه مردم در سختی های روزگار و او کسی است که بدل و مثل و نظیری ندارد(261). کسی که می تواند، محور وحدت جامعه انسانی باشد.
بهترین توصیف که حضرت زهرا(علیها السلام) می فرماید: «و طاعتنا نظاماً لِلمله، و امامتنا اماناً للفرقه»(262)؛ با یک بررسی جامع می بینیم که در کلمات امام خمینی (رحمه الله) رهبر بزرگ انقلاب اسلامی که در دامن امامت پرورش یافته، واژه وحدت کلمه و وحدت اجتماعی و سیاسی مسلمانان، بیشتر از همه واژه ها تکرار شده و سزاوار است که چنین بسرایند: شیعه علی بودن، نه علی را دوست داشتن که فقط علی را دوست داشتن است(263) یعنی همه گرداگرد شمع وجود امامت و اکنون مهدیِ منصورِ موعود (علیه السلام) تا نجات همه بشریت.
أین طامس آثار الزیغ و الاهواء؛ کجاست محو کننده آثار کج دلی و هواپرستی، براستی که دل های منحرف و سلطه هوس ها بسیار آشکار است؛ به صورتی که به گفته برخی اندیشمندان این عصر، عصر تبلور نفس و هواهای متنوّع است.
أین قاطع حبائل الکذب و الافتراء؛ کجاست بُرنده ریسمان های دروغ و افتراء، گویی این دعا هم اکنون و با آگاهی از همه اوضاع بشریت سلطه جو نازل شده، چنان که می بینیم حکومت ها و رژیم ها خود را به آزادی زینت می دهند و دیگران را به نقض حقوق بشر محکوم می کنند؛ اما براساس آمار اعلام شده در کتاب چپاول جهانی، تعداد بردگان در دنیا به بیست میلیون نفر رسیده که نسبت به دوران برده داری (قرن هفدهم) 600 درصد افزایش نشان می دهد. همچنین دامنه قاچاق مواد مخدر در جهان هم اکنون از حجم فعالیّت صنعت خودروسازی و پارچه بافی فراتر رفته و قاچاقچیان عمده برای راه اندازی جنگ های داخلی در 30 کشور جهان سرمایه گذاری می کنند(264).
هم اکنون تجارت فحشا و قاچاق کودکان از کسب های تهوّع آوری است که میلیاردها دلار نصیب قاچاقچیان می کند.
دنیایی که در کمک های خود به کشورهای ضعیف به نام بانک جهانی فقط نقابی از امداد به خود زده است و در برابر هر دلار، سه دلار سود می برد و کشورها نه تنها توسعه ای نمی یابند، بلکه روند وابستگی بیشتر می شود(265).
آنگاه بارش تهمت و افترا به اسلام و به جبهه مؤمنان و حتی به اندیشه مهدوی چنان گسترش یافته که به محض ایمان آوردن یک جوان اروپایی یا از هر جای دیگر، او را بایکوت می کنند و با واژه بنیادگرا و ضدّ تمدّن، او را به انزوا می کشاند.
«أین مُبیدُ العتاه و المرده»؛ کجاست نابود کننده سرکشان و متمرّدان، سرکشانی که جنگ های اول و دوم جهانی را با کشتارهای میلیونی به راه می اندازند و هم اکنون نیز برای فروش اسلحه و ادامه سلطه آتش، جنگ را بر افروخته اند و جالب اینکه دیگران را به محورهای شرارت متهم می کنند.
«أین مستأصل اهل العناد و التضلیل و الالحاد»؛ کجاست ریشه کن کننده اهل عناد و گمراه کنندگی و الحاد و بی دینی.
در حال حاضر و بنابر گزارش و توصیف های وحشتناک و ناامید کننده از خود ناظران و ساکنان فرهنگ سلطه، حکایت از آن می کند که چگونه عوام فریبی می کنند و آثاری پوک و بی معنا را به نام هنر با قیمت های هنگفت به فروش می رسانند که حتی کسی جرأت نقد هم نمی کند و نمی تواند بگوید: «شاه برهنه است»(266) و در اینجا هدف، مطلقاً بیداری نیست، بلکه بیهوشی است(267) و به تعبیر دعا همان تضلیل و به بیانی دیگر امر بی چون و چرا همان خالی کردن مسأله فلسفی وجود از علّت غایی است و این حرکت به جایی منتهی می شود تا در تمام زمینه ها، موضوع انسان از فرهنگ طرد شود(268).
این گمراه نمودن از زمان کریستف کلمب آغاز شده و ریاکاری تا روزگار رونالد ریگان (و حتّی در حال حاضر هم) ادامه دارد، رونالد ریگان اعلام می داشت که رفاه و قدرت ایالات متحده نشانه این است که ملّتی تقدیس شده از جانب خداوند دارد، یک اسقف اسپانیایی جرأت کرد، این گفته را کفر بداند، زیرا ثروت و قدرت ایالات متحده ناشی از برکت پروردگار نیست، بلکه حاصل استثمار جهان و به خصوص جهان سوم است و آن هم از طریق مبادله های نابرابر، وارد است...(269).
«أین معزّ الاولیاء و مُذلّ الاعداء»؛ اینجاست که عاجزانه می طلبی؛
کجاست عزّت دهنده اولیاء و خوارکننده دشمنان که مستضعفان، مسلمانان و شیعیان را تحقیر می کنند(270).
کلمه اولیاء در واقع تمامی دل های مزیّن به ایمان را دربر می گیرد و بهره وجود آن گرامی، موسّع برای همه مردم است. عمّار ساباطی می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: عبادت کردن با امامی از شما که ظاهر نبوده و در زمان دولت باطل باشد، افضل است؛ یا عبادت کردن در زمان ظهور دولت حق با امام ظاهر از شما؟!
حضرت پاسخ داد: ای عمّار! به خدا قسم صدقه دادن در پنهانی افضل است از صدقه دادن در آشکارا و به خدا قسم عبادت شما در پنهان با امام غیر ظاهر در دولت باطل، افضل و بهتر است از این که خدا را در زمان ظهور حق با امام ظاهر عبادت کنید....
عمّار دوباره می پرسد: جان من فدای تو باد، اگر چنین باشد، پس ما چرا آرزو کنیم که از اصحاب حضرت قائم (علیه السلام) باشیم، با آن که ما امروز در زمان امامت شما و مشغول طاعت هستیم و اعمال ما بهتر از اعمال اصحاب دولت حق است؟
امام (علیه السلام) پاسخ داد: «سبحان الله»، آیا نمی خواهی که خدای عزّوجل حق و عدل را در سرزمین ها ظاهر کند و حال همه نیکو گردد و همه مردم بر دین حق اجتماع نمایند و اُلفت در میان قلب های پراکنده ایجاد شود و کسی در زمین گناه نکند و حدود خدا در میان مردم جاری گردد و حقّ به اهلش رسیده و آن را آشکار نمایند و چیزی از حق و حقیقت به خاطر ترس از مردم پنهان نگردد؟!
به خدا قسم، ای عمّار بدان! کسی از شما با دوستی ما نمی میرد، مگر آن که او در نزد خدای عزّو جلّ از بسیاری از کسانی که در جنگ بدر و اُحد حاضر شدند، برتر است.
پس بشارت باد شما را(271).
«أین جامع الکلمه علی التقوی؛ کجاست جمع کننده سخن بر پارسایی.
این جمله نشان از حرکتی سترگ در سنت اخلاقی جهانِ انسانی است؛ زیرا مبانی اخلاق در جهان، چنان دچار سستی است که فیلسوفان اخلاق در مفهوم خوب و خوبی مانده اند و بسیاری از آنان آن را مساوی لذّت گرفته اند! جرمی بنتام می گوید: هر عملی که لذّت آور باشد، از جنبه اخلاقی خیر است؛ سنجش و ارزش هر چیز براساس درجه سودمندی آن و جلب نفی شخصی است؛ این همان Egoism یا خودمحوری است(272).
لیبرالیزم، اندیشه ای است که توانایی تعریف درست و ثابت از اخلاق ندارد و مسأله را به قضاوت آدم ها و جامعه و زمان وامی گذارد و در نتیجه، فاجعه از نظر سیاستمداران مشهور لیبرال چنین تصویر می شود که خلأ اخلاقی، تعبیر دقیق تری از پوچی معنوی است، همان پوچی معنوی که بخش بزرگی از تمدّن غرب را فراگرفته است(273). البته این نتیجه جهان بینی غرب است که جهان را خود پیدایش یا Selfe Existing و آدمی را حاصل یک فرایند تحولی مداوم می داند(274).
برخی از این ناهنجاری های جامعه لیبرالی چنین فهرست شده است:
حرص و طمع طبقه ثروتمند؛
گسترش جنایت و خشونت؛
گسترش فرهنگ اعتیاد؛
رشد روحیه ناامیدی اجتماعی؛
بی بند و باری جنسی و ایدز؛
تبلیغ گسترش فساد اخلاقی(275).
تلویزیون آمریکا رسانه ای است که محتوای برنامه هایش به قدری پیش پا افتاده است که ابتذال در فرهنگ جدید آمریکا را به اصول و هنجارها تبدیل کرده است، پُر بیننده ترین برنامه های تلویزیونی خاص جوانان آمریکا، عموماً والدین آنها را دارای احساس منحرف، طلاق گرفته از مجرمین سفید پوست، آلوده به مشروب الکلی یا کوکائین و زرق و برق های فریبنده عصر جدید معرفی می کنند، با توجه به چنین پدیده هایی، والدین مشکل بتوانند ارزش های اجتماعی را به فرزندان خود انتقال دهند(276).
طرح این گونه مباحث از جامعه اروپا و آمریکا به معنی تطهیر جوامع شرقی و حتی اسلامی نیست و ما منکر نابهنجاری های اخلاقی و فساد اخلاقی و اجتماعی و اداری، حتی در جوامع اسلامی نیستیم؛ ما معتقدیم این رفتارها هرگز مناسب شأن نام جامعه اسلامی نیست. اما نکاتی را باید یادآور شویم که عبارتند از:
1. در نظام اسلامی و دوران غیبت کوشش این است که زمینه انتخاب آماده شود، نه آن که آدم ها را به زور، مسلمان نماییم.
2. دولت و نهادهای مسؤول باید با شناسایی، محاصره و کنترل عاملین بی بند و باری های اخلاقی و اقتصادی به تلاش خود ادامه دهند(277).
قسمت سوم:
3. در جوامع غربی آن قدر کار از کار گذشته که حتی مصلحین و مسؤولین اخلاق به شدت آلوده اند، چنان که در گزارش آمده است بیش از 4 هزار کشیش آمریکایی در بین سال های 1950 تا 2002 مرتکب سوء استفاده جنسی از کودکان شده اند(278)!
در چنین اوضاعی پیام وحدت بخش اخلاق و در یک کلمه پارسایی و تقوی آدمی را سرشار از شور و نشاط می کند؛ زیرا تقوی مقابل گناه و آلودگی است و گناه در بینش دینی، زمانی معنا پیدا می کند که به یک جهان نظام مند معتقد باشیم و در این نگاه، گناه درگیری نظم جهان هستی است و کار امام (علیه السلام) گسترش اخلاق در وسعتی است که إنسان باید حرکات خویش را مطابق ضوابط نظام هستی قرار دهد. چیزی که فراتر از خوشایند و لذّت و قراردادهاست و تحوّلی عمیق در نظام اخلاقی ایجاد می کند؛ بینشی که در آن با شناخت و عشق به الله، اعمال تبدیل (سنجیده) می شوند و اکسیری به میان می آید که سیئات را به حسنات مبدّل می نماید که: «یبدّل الله سیئاتهم حسنات»(279).
در این بینش، انسان از خوشی ها بالاتر آمده و به خوبی ها می رسد؛ زیرا در چنین ایده والایی است که خوشی با خوبی متفاوت است، انگور برای سرماخورده گرچه خوش است، اما خوب نیست، همان گونه که دارو برای مریض خوش نیست، اما خوب است، به همین دلیل به ما می آموزند چه بسا چیزهایی که برای شما خوشایند نیست؛ اما «خیرٌ لکم» و چه بسا چیزهایی که برای شما خوشایند و محبوب است، اما شرّ می باشد(280) و دین عهده دار چنین رهنمودهایی می شود.
«أین باب الله الذی مِنْه یُوْتی؛ کجاست آن درگاهی که از آنجا به سوی خدا بروند؟
اینجا محل ورود به رضایت ها و عبادت های رشد دهنده است و درهای کفر و الحاد را می بندد و بازارشان را از رونق می اندازد و دوستان خداوند به وجه خداوند می نگرند، وجه خدا همان ذات خداوند و در روایت به امام (علیه السلام) نیز تفسیر شده است(281).
«أین وجه الله الذی الیه یتوجّه الاولیاء»؛
«أین السبب المتصّل بین الارض و السماء»؛
کجاست علّت اتصال و پیوند دهنده بین زمین و آسمان.
امام خلیفه الهی و انسان کامل است؛ زیرا مهیای همه کمالات (علم، طهارت و قدرت) می باشد و سبب آن همانا عبودیت و تسلیم و زهدی است که از آن سخن به میان آمد و در مراتب نازله نیز می توان به مراتبی دست یافت، همان طور که روایت قرب نوافل دلالت بر این مدعا دارد که می فرماید: وقتی بنده من مطیع بوده و بعد از فرائض، نوافل را به جای آورد، او را دوست می دارم و در این هنگام چشم و گوش و دست او خواهم بود(282).
به همین دلیل، امام (علیه السلام) وسیله پیوند انسان زمینی به آسمان معنویت خواهد بود، چرا که مجرای فیض الهی؛ «و داعی الی الله» است و در زمستان سرد جدایی انسان از آسمان، او پیوندی دوباره برقرار خواهد کرد.
«یقبل الناس علی العبادات و الشرع و الدیانه و الصلوه فی الجماعات»؛ در زمان ظهور مردم با رغبت به عبادات روی آورده و خدا را با هدایتِ شرع و ضوابط دین می پرستند و نماز را با جماعت (به دور از فردیت و پراکندگی) برپا خواهند داشت(283).
با کمال تأسف می بینم که سرمایه ها از سوی جهان کفر برای نوشتن کتاب علیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اختصاص داده می شود و به قول روژه گارودی خدای آنان همان سرمایه و بازار می گردد که یکی از اندیشمندان غرب گفته است خدا در نظر ما همان رئیس شرکت سهامی کائنات است(284)! و ریگان می گوید: من به خدا ایمان دارم. اما ایمان من برای نگهداری اسرائیل از ایمان به خدا بیشتر است(285).
در چنین فضایی با پیوند به دستان مبارک و پر قدرت امام موعود (علیه السلام)، روز پیروزی و برافراشتن پرچم هدایت را از خداوند متعال مسئلت می نمایم.
«أینَ صاحب یوم الفتح و ناشر رایه الهدی؛ اینجا نشر و گسترش رایت هدایت است و راهیابی انسان محدود و محکوم نخواهد شد و پراکندگی های فکری و رفتاری به تألیف و اجتماع می رسد.
«أینَ مؤلّفُ شمل الصلاح و الرّضا»؛ کجاست آنکه پریشانیِ خلق را اصلاح و دل ها را خشنود می سازد.
اکنون انسان دچار تشتت و پراکندگی در اندیشه و شناخت صلاح و سعادت خویش است و متأسفانه حتی در بین مسلمانان نیز هفتاد فرقه شده اند و از آنجا که کار امام (علیه السلام) جهانی می باشد، برکاتش هر دو جهان را خواهد گرفت. زیرا جهان غرب حتی راه کلّی (اسلام) را هم نمی داند و به اعتراف منتقدان آگاه که برخاسته از جامعه غرب هستند، مورد سرزنش واقع شده، چنان که آقای ویلیام چیتیک بسیار زیبا توصیف نموده است:
فلسفه جدید و روش های جدید غرب، نامش «تشتُّت و تشعّب» است. هر کس برای خودش مکتب و پیروانی دارد؛ مثل لباس زنانه مُد روز هم هست.
ما در دانشگاه آمریکا این را شاهد هستیم، آدم ها نگاه می کنند به پاریس که الان در آن جا چه چیزی مُد است. پنج سال بعد در آمریکا هم مُد می شود. بالاخره استادان آمریکایی هر لحظه که مُد جدید تفکّر ظاهر می شود، توجهشان به آن جلب می گردد، این ها همه مقلّدند(286).
راستی که این فرازهای دعای ندبه نیازهای انسانی را شناخته و مرکز تأمین آن را شناسانده است تا کجا کِی انسان بیدار شود. پس بر ان گرامی درود می فرستیم.
«السلام علی ربیع الانام و نضره الایام»(287)؛ درود بر تو ای بهار انسان ها و تازگی و طراوت ایام.
سزاوار است که در این بخش به برکات ظهور امام (علیه السلام) مراجعه گردد و سیر این پیروزی و سرکوبی دشمنان حقّ به آنجا می رسد که انتقام خون مصلحان الهی تاریخ از انبیا تا اوصیایی چون شهید کربلا که در مظلومانه ترین شرایط در سرزمین کربلا به وقوع پیوست، گرفته می شود.
«أین الطالب بذُحُول الانبیاء و ابناء الانبیاء، أین الطالب بدم لمقتول بکربلاء»؛ این جنبش خونخواهانه دست هر متجاوز و افترا زننده را کوتاه می کند.
«أین المنصور علی من اعتدی علیه و افتری؛ این پیروزی و شگفتی، محقق خواهد شد، زیرا امام موعود (علیه السلام) مردی منصور است.
نصرتی با اقتدار و بی بدیل چون یاری خدا همراه او می باشد و این سرود وعده های اوست: «انا لننصُرُ رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاه الدنیا»؛
ما پیامبران و کسانی که ایمان آورده اند در زندگی دنیا یاری خواهیم کرد(288) که امام موعود (علیه السلام) سپاه منصور خداست(289) چرا که او به یاری دین خدا برخاسته(290) و خداوند یاری دل های باورمند را حقی بر گردن خود می داند(291).
«حقاً علینا نصر المؤمنین»؛ کدام دل سرشارتر از دل اولیا خدا، در داستان لطیفی آمده است وقتی حضرت یوسف (علیه السلام) را برای فروش به بازار بردند، گفتند: خریداران باید به وزنش طلا بدهند ولی کسی قدرت چنین خریدی را نداشت، تا پادشاه مصر آمد و هر چه طلا در طرف دیگر ترازو گذاشتند، یوسف سنگین تر می شد و خلاصه نتوانستند به اندازه وزنش طلا بگذارند.
وقتی سبب را پرسیدند؛ یوسف گفت: من دارای متاعی هستم که اگر آسمان ها و زمین طلا باشد، متاع من از تمام آنها سنگین تر است.
پرسیدند آن چیست؟!
گفت: کلمه «لا اله الا للَّه»(292).
نصر و یاری خدا نزدیک است(293) و هیچ یاری و پیروزی نیست، مگر آن که از سوی خداوند باشد، «و ما النصر الا من عندالله العزیز الحکیم»(294) و دعای آن بزرگوار اجابت می شود که از سر اضطرار است.
«أین المضطرّ الذی یُجاب اذا دعی؛
زیرا دعای اضطرار برای کسی است که امیدی به غیرخدا ندارد و اعتماد بر او نموده، پس انقطاع حاصل می شود و این یعنی شرط اساسی استجابت که اخلاص است، چنان که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید: «و بالاخلاص یکون الخلاص»(295).
در حدیث آمده: خداوند به حضرت عیسی (علیه السلام) وحی نمود: مثل انسان غمگین و غریقی دعا کن که هیچ فریاد رسی ندارد، آنگاه از تو دعا و از من اجابت و امام صادق (علیه السلام) می فرماید: وقتی یکی از شما اراده کرد از خدا چیزی نخواهد مگر آن که اجابت شود.
پس باید از همه مردم مأیوس شود و امیدی جز به خدا نداشته باشد، پس اگر از قلب خود چنین ندایی فهمید، چیزی نخواهد خواست مگر آن که اجابت می شود(296).
مهدی موعود (علیه السلام) تجلّی توحید وانقطاع از غیرخداست، گرچه در این دعا نیز او هماهنگ با حکمت خداوند است؛ چنان که امام سجاد (علیه السلام) از این راز پرده برداشته می فرماید:
یا من لاتبدّل حکمته الوسائل؛
ای کسی که حکمت تو را وسیله ها تبدیل و تغییر نمی دهد(297).
در واقع باید صلاح کار را به خسروان سپرد و در حقیقت امام (علیه السلام) صدرنشین آفریدگان است و نیکی و پارسایی هم نشین و همراه اوست و اگر او را می خواهیم باید که با برّ و نیکی مأنوس شویم.
أین صدر الخلائق ذوالبرّ التقوی
اصالت و نجابت مقام امام زمان (علیه السلام):
قسمت اول:
شگفتا که در این فراز دوباره بر پیوند امام موعود (علیه السلام) با پیامبر (صلی الله علیه وآله) و علی مرتضی (علیه السلام) و خدیجه کبری (علیها السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) تأکید می شود.
این ها تأکیدی بر رابطه ناگسستنی نبوت و امامت و تحکیمی بر حقیقت امامت علی (علیه السلام) دارد که پیوسته دشمنان در تفریق و تضعیف و تشکیک بلکه تکذیب این پیوند بوده اند و می باشند(298).
«أین ابن النبّی المصطفی و ابن علی المرتضی»؛ کجاست فرزند مصطفی و علی و مرتضی «و ابن خدیجه الغرّاءِ»؛ که نجیب و بزرگوار و روسفید (در مزاوجت با پیامبر (صلی الله علیه وآله) و مقاومت در برابر دشمنان اسلام و نصرت دین) در برابر روسیاهانی که او را پیرزنی نامیدند(299).
«بابی انت و اُمّی»؛ پدر و مادرم فدای تو باد «و نفسی لک الوقاء»؛ پیش مرگ تو شوم.
شخصی می گفت: گاه من این جمله: «بأبی انت و اُمّی» را در زیارات دیگر می خواندم اما برایم سنگین بود، اما وقتی به شناخت رسیدم که امام از خودم به خودم مهربان تر و دلسوزتر است، برایم آسان شد و همین سرّ بزرگی اصحاب امام حسین (علیه السلام) است که فدایی می شوند و در نماز امام (علیه السلام) تیرها را به جان خود می خرند «و بذلوا مهجهم دون الحسین (علیه السلام)» و خون دل خویش را قبل از ولی امر فدا می کنند و چنین است رسم شیدایی.
«یابن الساده المقرّبین»؛ ای فرزند سادات مقرّب درگاه خداوند.
«یابن النجباء الاکرمین»؛ ای زاده نجیبان گرامی.
«یابن الهداه المهدیین»؛ ای فرزند راهنمایان راه یافته.
«یابن الخیره المهذّبین»؛ ای فرزند برگزیدگان پاکیزه.
همچنین در زیارت آن عزیز می گوییم: «السلام علیک ایها المهذّب الخائف»؛ درود بر تو ای پاک نهاد...(300)!
«یابن الغطارفه الانجبین»؛ ای زاده آقا منشان (سخاوتمند و با مروت، بزرگوار، مفرد آن غِطراف) با نجابت.
هارون «لعنه الله علیه» برای امام هفتم در زندان برای به سازش کشیدن امام (علیه السلام) چرب زبانی نمود و در نهایت گفت: هر انسان غذایی مورد طبع اش را لازم دارد، من ربیع را فرستاده ام هر دستوری داری بگو و آنچه میل داری بی پرده بخواه.
امام (علیه السلام) می فرماید: من مالی در اینجا ندارم که سودم دهد «و ما خُلقتُ سَؤلاً»؛ من خواهش کننده ساخته نشده ام(301) با این کلام هم مال هارون را حرام اعلام کرد و هم چیزی نخواست و حسرت خواهش را بر دل طاغوت گذاشت.
شرح این بزرگواری ها و آقامنشی ها را باید در تاریخ جست که چگونه با دشمنان نیز محبت و گذشت داشته اند و در هنگام قدرت نیز انتقام نگرفتند.
«یابن القماقمه الاکرمین»؛ ای فرزند مردان بزرگوار و بخشنده.
داستان بخشش های اهل بیت (علیهم السلام) از رسول گرامی تا علی (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) که سه روز گرسنگی کشیدند و یتیم، اسیر و مسکین را می نوازند و اراده سپاس و تشکر آنان را نمی نمایند. «لانرید منکم جزاءً و لاشکورا»(302)، نیاز به تأمّل دارد.
«یابن الاطائب المطهّرین»؛ ای فرزند پاکیزگان تطهیر شده.
از پاکی های ائمه (علیهم السلام) قصّه های شگفتی است که می توان به موارد کوچکی اشاره نمود.
در تاریخ زندگانی امام هفتم می بینیم به دستور هارون، زنی که کنیز بسیار زیبایی بود را به زندان امام (علیه السلام) وارد نمودند و سپس امام (علیه السلام) می فرماید: حاجتی ندارم، هارون می گوید: با میل تو نیست و بعد از چندی، کنیز را در حال سجده و ذکر «قدوس و سبحانک سبحانک» می بیند.
هارون می گوید: موسی بن جعفر او را جادو کرده و وقتی کنیز را می آورند، چنین می گوید: او روز و شب به نماز ایستاده بود و از نماز که فارغ می شد، خدا را تسبیح می کرد.
گفتم: مرا برای خدمت به اینجا فرستاده اند.
امام (علیه السلام) فرمود: پس این ها چه کاره اند؟
کنیز باغی را می بیند، بهشتی با خادمان و با دیدن آن صحنه به سجده می افتد.
هارون می گوید: ای خبیثه شاید خواب دیده ای و کنیز تکذیب می کند.
هارون می گوید: این خبیثه را ببر و نگذار کسی سخن او را بشنود. کنیز در محل خود شروع به نماز کرد و هر وقت از او می پرسیدند می گفت: آن عبد صالح را در چنین حالی دیده ام و چندی در همین حال بود تا از دنیا رفت(303). جرجی زیدان یک نمونه یا قطره ای از این اقیانوس طهارت را در کتابِ خود، درباره امام حسین (علیه السلام) آورده است.
«یابن البدور المنیره»؛ ای زاده ماه های تابان.
«یابن السرج المضیئه»؛ ای فرزند چراغ های فروزنده که هر چه دشمن کوشید که خاموش کند، اما نتوانست.
«یابن الشهب الثاقبه»؛ ای زاده ستارگان نافذ که به دل های آدم ها نفوذ می کنند، و عشق و ارادتی مکتوب که نمونه های آن را در کتاب های نویسندگان غیر مسلمان، درباره علی (علیه السلام) می بینیم و بنابر تحلیل آیه 8 تا 9 سوره جنّ همان شهاب های حارس و محافظی می باشند که وقتی فرقه های منحرف به آسمان دل مؤمنان قصد سویی می کنند، ائمه (علیهم السلام) آنان را هدف قرار می دهند و در طول تاریخ، دین را از شیاطین حفظ می کنند، یکی از نمونه های جالبی که در این زمینه می توان بیان نمود، از عنایت های امام زمان (علیه السلام) است که خوانندگان خود قضاوت کنند؛ در مصاحبه با یکی از راه یافتگان فرقه پوشالی بهائیت می خوانیم: آنها (سران بهاییت) کلاس های آموزشی و اردوهایی برای همه بهایی ها داشتند تا اینکه طرح روحی به وجود آمد، برای بهایی کردن مسلمان ها؛ یعنی هدف اصلی طرح فقط تبلیغ است و آموزش تبلیغ و اتفاقاً اشاره کرده اند که روی بچه ها چگونه کار کنید. البتّه واقعاً ناموفق بوده اند.
چرا؟!
نمی دانم! شاید دست غیبی در کار بود، همیشه ناموفق بوده اند این هم یکی دیگر از ناکامی هایشان(304).
«یابن الانجم الزاهره»؛ ای زاده اختران درخشنده.
«یابن السبیل الواضحه»؛ ای فرزند راه های واضح.
این معجزه کلام و سیره ائمه (علیهم السلام) است که راه های خوبی را به سادگی نشان می دهند با یک جمله کوتاه راهی بلند را طیّ می نمایند، وقتی فردی به امام جواد (علیه السلام) می گوید مرا راهنمایی کن که جامع و منحصر باشد، می فرماید: «صُن نفسک عن عار العاجله و نار الاجله»، نفس خویش را از ننگ آماده (دنیا) و آتش آینده، مصونیت ببخش(305)!
این امام (علیه السلام) ماست که در 7 - 6 سالگی به امامت می رسد و درماندگی فقهاء کهنسال را در اندازه قطع دست که در قرآن مجمل است بیان می نماید و حتی استناد قرآن را بیان می کند و ابن ابی داود می گوید: معتصم جواب محمّد بن علی (علیه السلام) را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند و من همانجا (از شرمساری) آرزوی مرگ کردم(306).
«یابن الاعلام اللاائحه؛ ای زاده نشانه های روشن و راهنما.
«یابن العلوم الکامله»؛ ای زاده علوم کامل، اینجا نفرموده عالمان کامل یا شاید از باب زیدٌ عدل باشد که مبالغه در علم جامع باشد بلکه همه ابعاد زندگی انسان را شامل می شود؛ زیرا ولایت امام، انسان را در محدوده دنیا نمی بیند بلکه ابدیت انسان را تضمین می کند.
در هر صورت علم آنان بسیار گسترده است؛ به یک نمونه دلنشین از امام مجتبی (علیه السلام) توجه کنید:
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: روزی امام حسن (علیه السلام) با معاویه «لعنه الله علیه» در نخیله نشستند و معاویه گفت: ابا محمد! به من گفته اند که رسول خدا (خرمای) نخل ها را تخمین می زد آیا شما چنین علمی داری؟ شیعیان شما عقیده دارند که هیچ دانشی، نه در زمین و نه در آسمان از شما پنهان نیست.
سپس پرسید: این نخل چقدر خرما دارد؟!
امام حسین (علیه السلام) فرمود: چهار هزار و چهار خرمای نارس!
معاویه دستور دارد تا خرماها را از درخت کندند و شمردند چهار هزار و سه دانه بود.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: سوگند به خدا به من دروغ نگفته اند؛ من نیز دروغ نگفته ام؛ پس نگریستند و دیدند آن یک دانه در دست عبد الله بن عامر بن کریز است. سپس امام حسن (علیه السلام) فرمود: معاویه! اگر کافر نمی شدی به تو می گفتم در آینده چه کارهایی خواهی کرد(307).
«یابن السنن المشهوره»؛ ای زاده روش های معروف که رفتارها و سیره ائمه (علیهم السلام) چنان شناخته شده بوده اند که جای تردید و تکذیبی نیست، زیرا همه بر آمده از کتاب خدا و سنّت رسول بوده است.
«یابن المعالم المأثوره»؛ ای فرزند آموزه های روایت شده، یعنی سینه به سینه. زیرا علوم ائمه (علیهم السلام) سینه به سینه از امام زمان (علیه السلام) تا علی (علیه السلام) و سپس مستند به رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) و رسول (صلی الله علیه وآله) نیز از وحی می گوید: که «ما ینطق عن الهوی،ان هو الا وحی یوحی»(308).
در حقیقت روایات ائمه (علیهم السلام) بیانی از وحی اند، چنان که قرآن خود این حقیقت را به صراحت نشان داده است، «انزلنا الیک الذکر لتُبینَ للناس ما نُزِّل الیهم»؛ قرآن را به تو فروفرستادیم تا برای مردم تبیین و تفسیر نمایی(309) و این روایات به تعبیر علامه عسکری: «وحی بیانی هستند».
«یا من المعجزات الموجوده»؛ ای زاده معجزات موجود.
یک معجزه موجود همان قرآن و بقیه نمونه هایی است که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) نوشته اند و تاریخ گواه آن است و هم اکنون نیز با توسلات، ناشدنی ها شدنی می شوند؛ کافی است کسی با ایمان از آنها بخواهد(310).
«یا بن الدلائل المشهوده»؛ ای فرزند دلایل مشهود که مردم به راحتی شاهد دین مستحکم و منطقی هستند.
ای پسر صراط مستقیم یعنی امیرمؤمنان علی (علیه السلام)(311).
«یابن النباء العظیم»؛ ای پسر خبر بزرگ که همان علی (علیه السلام) است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هنگام تلاوت این آیه فرمود: «إِنَّ ولایه علی یتسائلون عنها فی قبور هم...» ولایت علی آن چیزی است که در قبرها از آن سؤال می شوند.
پس هیچ مرده ای در شرق و غرب عالم و نه در خشکی و دریاست، مگر آن که نکیر و منکر از او درباره ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می پرسند و به مرده می گویند: کیست خدای تو، دین تو چیست، پیامبر تو کیست و امامت چه کسی می باشد؟!
این روایت از اهل سنّت، حافظ ابونعیم نقل شده است(312).
«یابن من هو فی ام الکتاب لَدَی الله، علی حکیم»؛ ای پسر کسی که در دفتر کُلّ نزد خداوند، (علی) حکیم و (فرزانه) شمرده شده که مقصود از علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
«یابن الایات و البینات»؛ ای پسر نشانه ها و دلایل روشن.
«یابن الدلائل الظاهرات»؛ ای پسر دلیل های آشکار.
«یابن البراهین الواضحات الباهرات»؛ ای پسر برهان های واضح خیره کننده.
«یابن الحجج البالغات»؛ ای زاده حجت های رسا.
«یابن النعم السابغات»؛ ای فرزند نعمت های گسترده.
«یابن الحجج البالغات»؛ ای فرزند حجت های رسا.
قسمت دوم:
حجّت آن چیزی است که با آن احتجاج می شود، حجّت دین و بیان و سیره رسول الله (صلی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) آنان چنان رسا می باشد که کسی دچار تردید نمی شود، چون آن بزرگواران از بینشی سخن می گفته اند که پایگاه درونی در انسان دارد، چنان که قرآن می گوید: «حبّب الیکم الایمان».
خدا ایمان را محبوب شما قرار داده «و زیّنه فی قلوبکم»؛ و دل هاتان مزیّن به آن است(313). در حقیقت، دلیل ها و نشانه های روشن و آشکار، فقط باید کسانی باشند تا با هدایت خویش زمینه ساز انتخابی صحیح باشند و چنین است که می بینیم گفتار امام (علیه السلام) با کسانی که در نهایت الحاد بودند به جایی می رسد که می توان معنی حجج بالغه را فهمید.
ابومنصور می گوید: یکی از دوستانم نقل کرد: که با ابن ابی العوجاء و عبد الله بن مقّفع (از سر کردگان، الحاد) در مکه، در مسجد الحرام نشسته بودیم، ابن مقفع گفت: این مردم را می بینید؟
هیچ یک شایسته نام انسان نیستند مگر آن مرد بزرگ که نشسته است.
ابن ابی العوجاء گفت: چرا از این همه، آن مرد را انسان می دانی؟!
زیرا در او چیزهایی دیده ام که در غیر او نیافتم.
ابن ابی العوجاء گفت: باید صحت ادعای تو را جویا شوم و خودم بفهمم.
ابن مقفع: از این کار صرف نظر کن، چرا که بیمناکم اگر با او سخن بگویی آنچه داری (دلائل الحادی) تباه سازد....
سرانجام ابن ابی العوجاء به دیدار امام می رود و وقتی باز می گردد، می گوید: وای بر تو، تو گفتی او انسانی است، اما من دیدم او از جنس بشر نیست. اگر در جهان یک تن باشد که هرگاه بخواهد، روح محض است و هرگاه بخواهد، در بدن جسمانی دیده می شود، تنها اوست!
سپس استدلال های امام (علیه السلام) را درباره خدا توضیح می دهد تا آنجا که می گوید:... همچنین آثار قدرت خدا را که در وجود من است و نمی توانم انکار کنم، پیوسته بر من می شمرد، چنان که گمان کردم هم اکنون خدا میان من و او آشکار می گردد(314).
«یابن النعم السابغات»؛ ای فرزند نعمت های گسترده.
اهل بیت (علیهم السلام) نعمتی جامع اند که پاسخ گوی همه ابعاد آدمی می باشند، برخی نعمت ها برای جزئی از وجود ماست، اما نعمت آنان هم تمامی وجود آدمی را سرشار می کند و هم تا گستره بعد از مرگ ادامه دارد.
«یابن طه و المحکمات»؛ طه نام پیامبر است و از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) روایت است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) برای عبادات آنقدر بر سر پا می ایستاد که قدم های او ورم کرد، آیات سوره طه نازل شد که خطاب نمود: «طه ما انزلنا علیک القرآن لِتشقی؛ ای پیامبر! ما قرآن را نفرستادیم که این قدر خود را به زحمت اندازی و طه به معنی محمّد است و امام صادق (علیه السلام) فرمود: «طه» یعنی ای طالب حقّ و هادی به سوی حقّ(315).
محکمات در مقابل محملات و متشابهات است(316). زیرا ائمه (علیهم السلام) خود تجلّی هدایتی هستند که تردیدی در آن راه ندارد و به اصول و سننی هدایت می کنند که استحکام لازم را دارد، پس رفتار آنان اسوه است، چنان که رسول الله (صلی الله علیه وآله) چنین بود.
«یابن یس و الذاریات»؛ ای زاده یس و ذاریات.
یس، نام پیامبر (صلی الله علیه وآله) است که در ابتدای سوره یس مخاطب قرار گرفته است و امام صادق (علیه السلام) فرمود: یس، اسم رسول الله (صلی الله علیه وآله) است و دلیل بر آن، آیه بعد است که می فرماید: «انک لمن المرسلین»(317).
از آنجا که یس قلب قرآن است(318)، پس می توان جایگاه رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) و بالتبع مقام ائمه (علیهم السلام) و امام زمان (علیه السلام) را دانست چرا که حیات قرآن با اهل بیت (علیهم السلام) است.
ذاریات جمع ذاریه به معنی بادهایی می باشد که اشیاء را به پرواز در می آورد، شاید وجه تشبیه این باشد، همان طور که باد است و هوا را لطیف می نماید و بذر گیاهان را به اطراف می رساند و باروری گیاهان (لقاح) را تمهید و تسهیل می کند، چنان که قرآن می فرماید: «ارسلنا الریاح لواقح»؛ بادها را می فرستیم تا ابرها را آبستن و بارور نمایند(319).
و موجب ریزش باران و حیات و نشاط می شوند(320) و نشانه ریزش رحمت الهی هستند؛ پس همه این برکات در اهل بیت (علیهم السلام) هست که هر جا شناسانده شوند و معارف آنها برسد، آدم ها را تولدی دیگر می بخشند و شور و نشاط و حیات را در دل ها می دمند.
«یابن الطور و العادیات»؛ ای زاده طور و عادیات.
کوه طور محل وحی بر موسی (علیه السلام) و شروع دستور برای مبارزه با فرعونیان است و در این آیه، منظور پیامبر (صلی الله علیه وآله) است که همچون کوهی استوار برای ابلاغ و نشر دین خود ایستاد(321) و همچنین می تواند اشاره به حرکت امام زمان (علیه السلام) باشد که او نیز این سنت مبارزه را شروع خواهد کرد و انسان ها را از طوفان ها و امواج نیل سختی ها نجات خواهد داد.
«و العادیات» چنان که در تفاسیر آورده است: مربوط به جنگ ذات السلاسل است که در سال هشتم هجرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) خبردار شد که دوازده هزار نفر در سرزمین یابس جمع و متحد شده اند که رسول الله (صلی الله علیه وآله) و علی (علیه السلام) را کشته و مسلمانان را متلاشی نمایند، پیامبر (صلی الله علیه وآله) عدّه ای از اصحاب را فرستاد که بی نتیجه بازگشتند و سرانجام علی (علیه السلام) با گروهی کثیر از مهاجر و انصار حرکت نمود و با تدبیری ویژه آنها را شکست داد و گروهی را اسیر و به غنیمت آورد، هنوز سربازان به مدینه بازنگشته بودند که پیامبر (صلی الله علیه وآله) در نماز صبح این سوره را تلاوت نمود و خبر پیروزی علی (علیه السلام) را بشارت داد(322). در این جنگ 120 نفر از شجاعان دشمن به شمشیر علی (علیه السلام) هلاک شدند.
پس امام زمان (علیه السلام) را از این جهت فرزند عادیات (اسبان دونده ای که نفس زنان به میدان جهان رفتند) می دانند، چون یادآور سابقه درخشان جدّ بزرگوارشان می باشد.
یابن من دنی فتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی دنوّاً و اقتراباً من العلیّ الاعلی؛ ای زاده کسی که به (حضور و شهود الهی) نزدیک شد و در آویخت تا به اندازه دو سر کمان یا نزدیک تر رسید به آن خدای علیّ اعلی.
این چنین قرب و حضوری برای چه کسی حاصل شده است وچگونه می توان آن را تصوّر نمود و به همین دلیل بوده است که برخی گمان مکان برده بودند و از امام سجاد (علیه السلام) پرسش نمودند، امام (علیه السلام) فرمود: خدا برتر از مکان است ولی پیامبر (صلی الله علیه وآله) را سِیْر داد تا به شگفتی های عالم هستی و ملکوت پی ببرد و حجاب ها را براندازد؛ پس پیامبر (صلی الله علیه وآله) به آن حجاب های انوار حق نزدیک شد و ملکوت آسمان و زمین را مشاهده نمود، حقایق اشیاء را دید و به آن انوار آویخته شد(323).
این فراز از دعا که نمایشگر نهایت علوّ مقام رسول الله (صلی الله علیه وآله) در قرب خداست، تابلویی است که به انسان، گذشته، حال و آینده را می فهماند، شما هر چه تصرّف داشته باشید، نمی توانید به اندازه رسول الله (صلی الله علیه وآله) عروج کنید که از ملک هستی به ملکوت و سپس به مالک هستی چنین نزدیک شده و فرزند او مهدی (علیه السلام) در چنین شجره طیبه ای قرار دارد، باید یادآور شویم که این فقط شهودی باطنی بوده، چنان که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) در پاسخ این سؤالی که «هل رأیت ربک»؛ آیا خدا را دیده ای؟
فرمود: «رأیتُ بفؤادی»؛ او را با قلبم دیدم(324).
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم در پاسخ این سؤال فرمود: کسی را که ندیده باشم، نمی پرستم، اما نه با چشم سر دیده ام، بلکه با چشم دل(325).
البته لازم است به حکایت معراج مراجعه کنیم که حقایق بسیار ارزشمندی را رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) دید و گزارش نمود: وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله) از خداوند متعال پرسید: کدام کار از همه افضل است؟
خداوند فرمود: هیچ چیز نزد من برتر از توکل بر من و رضا به آنچه قسمت کرده ام، نیست؛ ای محمد! آنها که به خاطر من یکدیگر را دوست دارند، محبتم شامل حال آنهاست و کسانی که به خاطر من مهربانند و به خاطر من پیوند دوستی دارند، آنها را دوست دارم و محبتم برای کسانی که بر من توکل می کنند، لازم است و برای محبتم حد و مرزی و نهایتی نیست.
ای محمّد! همچون کودکانی مباش که سبز و زرد رزق و برق را دوست دارند و هنگامی که غذای شیرین و دلپذیری به آنها می دهند، مغرور می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) عرضه داشت: پروردگارا مرا به عملی هدایت کن که موجب قرب تو باشد.
فرمود: شب را روز و روز را شب قرار ده.
عرض کرد: چگونه؟!
فرمود: چنان که خواب تو نماز باشد و هرگز شکم خود را سیر مکن.
ای محمد! محبت من محبت فقیران و محرومان است، به آنها نزدیک شو و در کنار مجلس آنها قرار گیر، تا من به تو نزدیک شوم و ثروتمندان دنیاپرست را از خود دور ساز و از مجالس آنها برحذر باش.
عرضه کرد: پروردگارا اهل دنیا و آخرت کیانند؟!
فرمود: اهل دنیا کسانی اند که زیاد می خورند، زیاد می خندند، می خوابند و خشم می گیرند و کمتر خشنود می شوند نه در برابر کسی عذر می خواهند، نه عذر کسی را می پذیرند، در اطاعت خدا تنبل و در گناهان شجاعند و....
اما اهل آخرت، مردمی با حیا هستند، جهل آنها کم، منافعشان بسیار، مردم از آنها در راحت و خود از دست خویش در رنج و سخنانشان سنجیده است، پیوسته حسابگر خویشند و....
ای احمد! عبادت، ده جزء دارد که نُه جزء آن طلب حلال است، هنگامی که غذا و نوشیدنی تو حلال باشد تو در حفظ و حمایت من هستی.
ای احمد! آیا می دانی کدام زندگی گواراتر و پر دوام تر است؟!
عرض کرد: خداوندا نه!
فرمود: زندگی گوارا آن است که صاحب آن لحظه ای از یاد من غافل نماند، نعمت مرا فراموش نکند، از حق من بی خبر نباشد و شب و روز، رضای مرا بطلبد، امّا زندگی باقی آن است که برای نجات خود عمل کند و دنیا در نظرش کوچک باشد و آخرت بزرگ، رضای مرا بر رضای خودش مقدّم بدارد، در برابر هر گناه و معصیتی به یاد من بیفتد و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاک کند، شیطان و وسوسه های شیطانی را مبغوض دارد و ابلیس را بر قلب خود مسلّط نسازد. هنگامی که چنین کند، محبت خاصی در قلبش جای دهم، آن چنان که تمام دلش در اختیار من خواهد بود... چشم و گوش قلب او را می گشایم، تا با گوش و قلبش حقایق غیب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد.
ای احمد! اگر بنده ای نماز تمام اهل آسمان ها و زمین را به جا آورد و روزه تمام اهل زمین و آسمان ها را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس فاخری نپوشد، ولی در قلبش ذرّه ای دنیاپرستی یا ریاست طلبی یا عاشق به زینت دنیا باشد، در سرای جاویدانم در جوار من نخواهد بود و محبتم را از قلب او بر می دارم.
سلام و رحتمتم بر تو باد «و الحمدللَّه رب العالمین»(326).
عبد الله بن عمر نقل نموده که شخصی از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) پرسید: خداوند با چه صدایی با تو سخن گفت؟!
پیامبر (صلی الله علیه وآله) جواب داد: صدای علی را شنیدم و از خداوند پرسیدم: خدایا! علی با من سخن می گوید یا تو؟!
خداوند پاسخ داد: ای احمد! من چیزی مثل اشیاء نیستم تا با مردم قیاس شوم، تو را از نور خودم آفریدم و علی را از نور تو و از نهان های قلب تو آگاه شدم که هیچ کس مثل علی نزد تو محبوب نمی باشد؛ پس با زبان علی با تو پاسخ گفتم، تا قلبت آرامش یابد(327).
اوج دعای ندبه، طلب و عطش به موعود (علیه السلام):
«لیت شعری این استقرّت بک النوی»؛ کاش می دانستم که هجران و دوری، تو را کجا کشانده(328)؟
«بل ای ارض تُقلّک أو ثری؟ چه زمین و خاکی تو را نگه داشته؟
أبرضوی أو غیرها أم ذی طُوی آیا در کوه رضوایی یا غیر آن یا ذی طُوی؟
ذکر این دو نام در روایات، سابقه دارد، امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: پس هنگام ظهور، جبرئیل دست قائم (علیه السلام) را می گیرد و مصافحه می نماید و بر او سلام می کند و می گوید بلند شو!
اسبی می آورد که به آن بُراق می گویند (اسم اسبی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) با آن به معراج رفت) پس سوار می شود و به کوه رضوی می آید و محمد (صلی الله علیه وآله) و علی (علیه السلام) می آیند و منشور می نویسند، سپس به سوی مکه روان می شود که مردم در آن گرد آمده اند(329).
امام باقر (علیه السلام) فرمود: از بلندی ذی طوی با 313 نفر به پایین می آید تا این که به مسجد درآید(330).
در مقدّمه گفتیم که به عقیده کیسانیه محمّد بن حنفیه در کوه رضوی غایب شده! و آنها قائل به امامت اویند، همچنین در عقاید و سخنان کیسانیه آمده است که: محمّد بن حنفیه با امام زین العابدین ادعایی مطرح نمود و امام (علیه السلام) حکمیت را به عهده حجرالاسود گذاشت، یعنی در نزد او هر کدام ادعای امامت کنند و حجرالاسود به هرکدام شهادت دارد، حق با او باشد.
پس نزد حجر رفتند و محمد سخن گفت و پاسخی نیامد. آنگاه امام سجاد (علیه السلام) حجر را به حق خداوند قسم تا بگوید امام بعد از حسین بن علی (علیه السلام) کیست؟
حجرالاسود بر خود لرزیده و به زبان عربی فصیح گفت: که امامت حق علی بن الحسین است؛ محمد حنفیه پای امام سجاد (علیه السلام) بوسید و اعتراف به حق او نمود(331).
«عزیز علیَّ أنْ أری الخلق ولاتُری؛ برایم چقدر سخت است که آفریدگان را ببینم و تو را نبینم، (که مقصد خلقت شمایید) بهتر است بگوییم:
خود به چشمان پرده آویختند * * * آبروی چشم خود را ریختند(332)
«و لا اسمع لک حسیساً و لا نجوی»؛ و از تو راز و رمزی نشنوم.
«عزیزٌ علیَّ ان تحیط بک دونی البلوی؛ چقدر سخت است برایم که تو در محاصره گرفتاریها باشی و من نباشم، (شاید از این جهت که چون امام زمان (علیه السلام) اشراف به رنج ها و گرفتاری های شیعیان و بشریت دارد و جنگ و جهل و فقر و گرفتاری ها را می بیند و از طرفی به خاطر خطری که او را احاطه نموده و اذن ظهور او از طرف خداوند قرار نگرفته در چنین حصری مانده است).
«ولا ینالک منّی ضجیح و لاشکوی»؛ و سخت است که نمی توانم در حضورت ضجّه و شکوه کنم.
«بنفسی أنت مِنْ مغیَّب لم یخلُ منّا»؛ جانم فدای ناپیدایی که بیرون و جدا از ما نیست.
این جمله دفع شبهه از این مطلب است که این ها شکوه های من است؛ اما تو بی خبر نیستی، چنان که در کلام امام زمان (علیه السلام) آمده است: «نحن و إن کنَّا نائین بمکاننا النائی عن مساکن الظالمین... فانا نحیط علماً بانبائکم و لایعزبُ عنّا شیٌ من أخبارکم...».
گرچه ما در مکانی دور از مسکن ستمگران، منزل گرفته ایم، اما احاطه و اشراف به خبرهای شما داریم و هیچ کدام از اخبار شما از ما پنهان نمی ماند(333) و چنین است که خاطرات عنایت امام (علیه السلام) در گذشته و دور، شیرین و دلرباست.
نقل شده است: علامه حلّی در هر شب جمعه برای زیارت سیدالشهداء (علیه السلام) به کربلا می رفت، در یک سفر زیارتی ناگهان شخصی با وی همراه می شود، باب گفت و گو گشوده می شود و علامه که گوهر شناس بوده از مفاد و آهنگ کلمات همراه درمی یابد که همراهش فردی متفاوت است، پس بخشی از مسائل مشکل را با او در میان می گذارد و جواب می گیرد، تا این که مسأله ای ویژه را مطرح می کند و همراه آن فتوا می دهد.
علامه می گوید: در این باب حدیثی نداریم.
عالم می گوید: حدیثی در این باب در کتاب تهذیب شیخ طوسی آمده است! شما فلان مقدار ورق بشمارید در فلان صفحه و فلان سطر هست.
علامه شگفت زده شده که این شخص با این دانش و قاطعیت چه کسی می باشد؟
پس ناگهان می پرسد: آیا در این زمان که غیبت کبری است، می توان صاحب الامر (علیه السلام) را دید؟
در این هنگام تازیانه از دست علامه به زمین می افتد، آن همراه بزرگوار خم شده و تازیانه را در دست علامه گذاشته و می فرماید: چگونه نمی توان او را دید در حالی که اکنون دست او در میان دست توست!
علّامه بی هوش شده و به زمین می افتد و بعد از این حادثه، به سراغ کتاب رفته و مطب را در همان نشانی می یابد و در حاشیه کتاب می نویسد: این همان حدیثی که حضرت صاحب الامر (علیه السلام) از آن خبر دارد(334).
ز بس که گَرد معصیت نشسته بر چشمانم * * * تو در کنار منی و تو را نمی بینم
«بنفسی أَنت من نازحٍ ما نزح عنا»؛ جانم فدای دور از وطنی که از ما کناره نگرفته است.
آری!
او در کنار ماست، در تشرّفات عصر حاضر آنقدر نمونه هایی از عنایت و حضور آن گرامی می باشد که امکان انتخاب را دشوار می کند. اما به نمونه ای از این برکات و عنایات که در مسجد مقدّس جمکران اتفاق افتاده، توجه کنید:
یکی از دوستان روحانی که در آن مکان مقدّس خدمت می کند، تعریف نمود: شبی در خیابان چهارمردان روبروی گلزار به قصد جمکران ایستاده بودم، اما ماشین ها یا پر بودند یا به جمکران نمی رفتند. هنگامی که خسته و مأیوس شده بودم به اتوموبیلی گفتم: جمکران!
او نگه داشت به محض سوار شدن، مسافران گفتند: آقا! ما جمکران نمی رویم.
راننده گفت: ناراحت نباشید، شما را می رسانم، بعداً این آقا را به جمکران می برم، وقتی مسافران را در مقصدشان پیاده نمود، عذرخواهی نمودم که نمی خواستم مزاحم شوم.
راننده گفت: من وقتی نام جمکران را می شنوم، زانوانم می لرزد و نمی توانم سوار نکنم.
زیرا این یک داستان دارد، طالب تعریف او شدم.
او گفت: شبی در هوایی سرد از کنار خانواده ای گذشتم و آنها گفتند: جمکران، من خسته بودم و ساعت نیز از 12 گذشته بود، دلم راضی نشد که آنها را به جمکران نبرم. آنها را رساندم و به خانه آمدم، بلافاصله هم خوابیدم، اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدایی متین و مقتدر اما مهربان بیدارم کرد و گفت: برخیز! برخیز! چرا خوابیده ای؟!
بیدار شدم و به اطراف نگاهی کردم و گفتم: کسی مرا صدا زد؟!
جوابی نیامد، همه خواب بودند.
دوباره خوابیدم، اما هنوز چشمانم گرم خواب نشده بود که همان صدا بر من عتاب نمود که برخیز!
گفتم: چرا!
گفت: آن خانواده در جمکران گریه می کنند و نگرانند.
پرسیدم: چرا؟!
گفت: کیف پولشان در ماشین تو جا مانده است!
بیدار شدم و به سراغ اتومبیل رفتم، کیف پولی در صندلی عقب بود، باز کردم چند میلیون تراول چک بود، به سرعت خودم را به جمکران رساندم و خانمی را دیدم که با بچه هایش کنار درب مسجد گریه می کند.
به او گفتم: مشکل چیست؟!
گفت: پولمان را گم کرده ایم.
گفتم: نگران نباشید که پیدا شد.
از شوهرش پرسیدم.
گفت: در مسجد متوسل شده است.
با هم رفتیم و شوهرش را صدا زدند و آمد، اما با چشمانی اشکبار ما را که دید، از همسرش پرسید چه شده؟!
گفت: این آقا می گوید: پول پیدا شده و کیف را نشان دادم.
گفت: شما کجا و این کیف.
گفتم: من راننده ای هستم که شما را رساندم و مگر شما از آقا نخواستید؟!
خودش خبرم کرد و ماجرا را گفتم و گونه هایشان بارانی شد.
دمی زحاجت ما نمیکنی غفلت
که این سجیه به جز در شما نمی بینم
زبس که گَرد معصیت نشسته بر چشمانم
تو در کنار منی و تو را نمی بینم(335)
«بنفسی أنت اُمینه شائقٍ یتمنّی من مؤمن و مؤمنهٍ ذکرا فَحنّا»؛ جانم فدای کسی که آرزوی هر شوقمندی است که تمنایش را نموده و به یادش باشند و در فراقش بنالند.
«بنفسی انت من عقید عزّ لا یُسامُی؛ جانم فدای سردار عزّتی که هم طرازی ندارد.
«بنفسی انت من اثیل مجد لایُجاری»؛ جانم فدای بنیان باشکوهی که همتایی ندارد.
«بنفسی انت من تلاد نعم لاتُضاهی»؛ جانم فدای نعمتی دیرینه که مشابهی ندارد.
«بنفسی انت من نصیف شرف لایُساوی؛ جانم فدای قرین شرافتی که برابری ندارد.
نصیف به معنی دستار، عمامه و نصف چیزی را گویند، شاید از آن جهت که امام (علیه السلام) ثقل اصغر است، پس با ثقل اکبر که قرآن است قرین است و هیچ چیزی جای او را پُر نمی کند.
با این شناخت ها، چنان شعله شور و شیدایی در منتظر بالا می گیرد که از متن جان در طلب آمده و می خواند: «الی متی أحار فیک یا مولای»؛ تا کی سرگردان و حیران در جستجویت باشم و تا کی و با چه گفتاری توصیفت نمایم و چه رازی با تو بگویم؟!
«عزیزٌ علیَّ أن اُجاب دونک»؛ بر من سخت است که صدا بزنم و از دیگری جواب بشنوم و سرگرم شوم.
«عزیزٌ علیّ ان ابکیک و یخذلک الوری؛ چقدر برایم ناگوار است که برایت سرشک غم بریزم و مردم تو را واگذارند، برایم ناگوار است بر تو (سختی ها) بگذرد جز آنچه بر مردم می گذرد و اینجاست که حس یاری در منتظر زنده می شود تا همراهانی در این سختی داشته باشد و می نالد که «هل من معین فاطیل معه العویل و البکاء» آیا کمک رسانی هست که به همراهی اش شیون و گریه طولانی سر دهیم؟
«هل من جزوع فاُساعد جزعه اذا خلا»؛ آیا بی تابی (در فراقش) هست تا در هنگام تنهایی اش مساعدت کنم؟
«هل قذیت عینٌ فساعدتها عینی علی القذی؛ آیا به خار افتاده چشمی هست که با چشمانم او را (در این احساس) یاری کند؟
«هل الیک یابن احمد سبیلٌ فَتُلقی؛ ای فرزند احمد، آیا راهی به سوی دیدارت می یابم؟
«هل یتّصل یوُمنا بِعِدهٍ فَنحضی»؛ آیا امروز جدایی به فردای وصل می پیوندد تا بهره مند شویم؟
توصیفی از برکت های وجود امام (علیه السلام) و پاسخ به عطش با وجود و حضور امام موعود (علیه السلام)
«متی نرد مناهلک الرویه فَنروی؛ کدامین زمان به سرچشمه های سیراب کننده ات درآییم و سیراب شویم؟
«متی ننتفع من عذب مائک فقد طال الصّدی؛ کی از آب گوارای وجودت بهره مند گردیم؛ به راستی که تشنگی طولانی شد!
این فراز از دعا بسیار قابل تأمّل است. زیرا هنگامی که توصیفی از این وجود آرمانی شد، پرسشی ایجاد می شود که آیا او هست؟ زیرا در اخبار می بینیم حتی کسانی که ایمان دارند در اثر طولانی شدن زمان غیبت به تردید و شک می افتند، پس نیاز به دلیل داریم، تشبیه به آب گوارا، بهترین راه اثبات وجود امام (علیه السلام) است(336).
زیرا ضرورت آب دلیل وجود اوست، وقتی به آن نیاز داریم، پس او وجود دارد، اگر آب نبود، ما احساس تشنگی نمی کردیم، از این بالاتر می توان گفت که اصلاً وجود آب، دلیل عطش ماست. «لولا انت لم ادر ما أنت» اگر ارگانیزم و ساختار ما آب را نچشیده بود، احساس عطش نداشت.
رُخ نهان کردی که پیدایت کنند * * * تشنه گردند و تمنّایت کنند(337)
این است سرّ سبقت نیاز به وجود امام و امامت که حتی توبه آدم (علیه السلام) با قسم به نام آنان پذیرفته می شود(338).
زیرا سبقت وجودی پیامبر (صلی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) و امام قائم (علیه السلام) در عالم هستی و اشتغال آنان به تسبیح خداوند در متون دینی ما به اثبات رسیده است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: خدای تبارک چهارده نور را چهار ده هزار سال پیش از آفرینش خلق کرد و آن نورها ارواح بود.
پرسیدند: آن چهارده نفر کیستند؟
فرمود: محمّد و علی و فاطمه، حسن، حسین، و نُه تَن ائمه از نسل حسین و آخر ایشان قائم است که پس از غیبت ظهور می کند و دجّال ها را می کشد و زمین را از ظلم و جور آنان پاک می نماید(339).
نکته دوّم بعد از اثبات امام (علیه السلام) توجّه به اصالت این عطش می باشد.
زیرا انسان بی نهایت و کمال را می طلبد و این احساس به سادگی قابل پاسخ نیست، مگر امام (علیه السلام) باشد و رهبری کند، آقای زاکیس می گوید:
قلب انسان، رازی تاریک و تسلیم ناپذیر است، سبویی است سوراخ، با دهانی همیشه باز! تمام رودهای جهان را در آن بریزی، باز هم خالی و عطشان باقی می ماند(340) و چاره در دستان سبز امام (علیه السلام) است، اما می توانیم ظرفی ظریف بوده و خالق هستی را که خداوند (و حب محبوب او یعنی حبّ ولی الله) است، در دل و جان خود جای دهیم، به شرط آن که خود را به دستان ناز و نازنین و نوازشگر اهل بیت پاک و مکرّم بسپاریم که در این صورت با ما همان کنند که کوزه گرها با مُشت های گل، این نازنینان با سلسله دستورات و باید و نبایدهای دور اندیشانه خود، گاه به ظاهر عرصه زندگی را بر ما تنگ کرده و گاه نیز وسعت و دامنه می بخشند، یا به قول شاعر: گاه به باغ و گاه به داغ مان می کشند که البته هر دو در ساختن ما و برای ساختن ما ضروری می باشد(341).
بحث و موضوع نیاز و بلکه اضطرار به حجت و امام (علیه السلام) وابسته به درک از استعدادها و سرمایه های اوست، انسان با مقایسه خویش با موجودات دیگر اشتراکاتی می بیند (هوش، حافظه، حواس و احساسات) اما با عقل، فکر، اراده، قدرت انتخاب و وجدان از حیوان متمایز می شود و ترکیب این استعدادها بی نهایت سرمایه ها را رقم می زند، (همان طور که با ترکیب حروف مشخص الفبا می توان بی نهایت کلمه ساخت) و از طرفی هر نیازی نمایانگر یک استعداد است، چنان که:
نیاز به اعتراف، نشانه وجدان است و نیاز به نجوی علامت روح است و نیاز به یقین، علامت تفکّر است(342).
پس دیگر کار آدمی خوردن و خوابیدن و خوش بودن نیست، تا برای او یک دامپروری بسازند و از همین جا نوع حکومت و رهبری نیز مشخص می شود، زیرا آدمی که (میانگین عمر او) بیش از هفتاد سال است و حکومتی که قلمرو آن وسیع تر از خانه و جامعه و دنیاست (و استمرار تا ابدیت دارد) حاکمی می خواهد که بر این مجموعه آگاه باشد و بر این مجموعه مسلّط باشد، آنچه طرح و بینش سیاسی شیعی را مشخص می سازد، همان قدر (ارزش آدمی) و استمرار (معاد) و ارتباط انسان با خویش و اشیاء و با افراد است و همان نارسایی و ناتمامی غریزه و تجربه، علم و عقل و عرفان است(343).
این چنین حکومتی که اهداف بالاتر از امنیت و رفاه و آزادی دارد و حوزه حکومتی که بیش از خانه و جامعه و هفتاد سال دنیاست، حکومتی دیگر و معیار انتخاب دیگر و روش انتخاب دیگر، می خواهد(344) در این صورت است که طلب و انتظار با توصیف های دعا ندبه می سازد، اگر به اهداف و قلمرو حکومت ها توجّه نشود، در نتیجه برخی از مردم به همین حکومت ها با این شکل و شمایل های استبدادی و قراردادی (همانند بسیاری از کشورهای غربی) خود را دلخوش نموده و با روش های گوناگون به کنترل حاکم برخاسته و او را به کار مردم کشاند. (دمکراسی)
امّا مادام که تلقی مردم از خود و دنیا دگرگون نشود، تحمّل حکومت الهی را نخواهند داشت، چنان که مردم حتی با شهادت اباعبد الله (علیه السلام) به علی بن الحسین (علیه السلام) روی نیاوردند و با کنار زدن یزید به حکومت علوی نپیوستند، چون نان و رفاهی که آنها می خواستند به این ولایت سنگین نیاز نداشت(345).
شاید راز طولانی شدن غیبت نیز همین باشد که مردم همه حکومت ها را تجربه کنند و با این نیاز و تشنگی که در دعای ندبه توصیف می شود به حجّت حقّ روی آورند؛ آن روز که اضطرار به حجت را درک کرده باشند؛ در حدیث شگفتی از امام صادق (علیه السلام) می خوانیم که: «ما یکون هذا الامر حتی لایبقی صنف من الناس الا [قد] ولّوا علی الناس حتی لا یقول [قائلٌ] انا لو ولینا لعدلنا ثم یقوم القائم بالحق و العدل»؛ این امر به پا نمی شود مگر آن که هیچ کسی از طبقات مردم نماند که حکومت نکرده باشد، تا این که نگویند: اگر ما بودیم عدالت را برقرار می کردیم. آنگاه قائم به حق و عدل قیام می کند(346).
در حدیث، تعبیر به قیام حق شده است؛ زیرا حق در برابر باطل، و ظلم در برابر متزلزل است و در نتیجه در حق سه مفهوم هدف داری، عدل و ثبات نهفته است(347).
این حکومت براساس سنت های ثابت هستی است که هماهنگ با نظم عالم و مطابق با شأن آدمی است، چنین است که در واقع، ولایت مطلقه فقیه، زمینه ساز حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) است.
با وجود این شناخت است که شیعه منتظر چشم روشنی خود را می طلبد.
«متی نغادیک و نراوحک فنقرُّ عیناً»؛ در کدام فردای طلوع، به حضور و به راحتی می رسیم که چشم های ما روشن گردد.
«متی ترانا و نراک»؛ کی می شود که ما را ببینی و ما تو را ببینیم که پرچم پیروزی برافراشته ای و برای همه نمایان است.
«و قد نشرت لواء النصر تری؟ أترانا نحف بک و أنت تؤُمُّ الملاءَ»؛ آیا شود که تو امام مردم باشی و پیرامونت بگردیم؟
«و قد مَلأْت الأرض عدلاً»؛ و تو زمین را سرشار عدل کرده باشی «و اذقتَ اعدائک هواناً و عقاباً»؛ و دشمنانت را خواری و کیفر بچشانی (چنان که مؤمنان و بشریت را خوار نمودند) «و أبرت العتاه و حجده الحق»؛ و بیخ و بن سرکشان و معارضان حق را برکنده باشی «و قطعت دابرالمتکبرین»؛ و نسل متکبران را براندازی، «و اجبثثت اصول الظالمین و ستمگران را ریشه کن کنی «و نحن نقول: الحمدللَّه رب العالمین»؛ و ما آنگاه پروردگار عالمیان را ستایش کنیم (که به وعده خود وفا نمود و حق را پیروز کرد).
پیوند طولانی ولایت معصوم با ولایت خداوند:
«اللهم أَنت کشّاف الکرب و البلوی؛
خدایا! تو رفع کننده غم ها و گرفتاری ها هستی «و الیک استعدی و عندک العدوی؛ و به سوی تو شکایت می آوریم که پاسخ آن نزد توست «و انت رب الاخره و الدنیا»؛ و تو خدای دنیا و آخرت هستی «و فأَغث یا غیاث المستغیثین»؛ پس به فریادرس، ای فریاد رس دادخواهان.
در این فراز به محض آن که از امام موعود (علیه السلام) و تلاش های او و پیروزی ها سخن گفته، تمامی قدرت را به خداوند منسوب نموده و گویی می گوید: «لاحول و لاقوه الا بالله».
زیرا تشیّع، منادی توحید است و قدرت استقلالی برای ائمه (علیهم السلام) قائل نیست و از همین جاست که زیارت جامعه با صد تکبیر شروع می شود و حتّی در دعای توسل کلمه «عندالله» تکرار می شود تا واسطه بودن مطرح شود.
آزادگی ائمه شیعه چنان است که شائبه هر نوع ادعای قدرت ذاتی چه در عالم تکوین و تشریع و آگاهی بر غیب را نفی نموده است، به مناسبت دعای ندبه کلامی قاطع و دلنشین از حضرت صاحب الامر (علیه السلام) در رد غلات را بررسی می کنیم؛ امام (علیه السلام) در نامه به محمّد بن علی بن هلال کرخی آورده اند: ای محمّد بن علی (علیه السلام) خداوند برتر و متعالی تر از توصیف آنان است او را منزّه می شمارم و ستایش می کنم، ما شریک های خدا در کار و قدرتش نیستم و غیب را غیر از او نمی داند، هم چنان که در کتاب محکم خود فرموده است: «قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله»(348)؛ من و همه پدرانم از اولین آدم، نوح، ابراهیم، موسی و پیامبران دیگر و از آخرین، محمد رسول الله و علی بن ابیطالب و غیر آنان از امامان گذشته تا امروز که درود خدا بر آنان باد، همه بندگان خدای تعالی هستیم و خداوند می فرماید: کسی که از یاد من روی گردان شود، زندگی او را در تنگنا قرار خواهم داد و روز رستاخیز او را نابینا محشور می کنیم. (آنگاه) می گوید: پروردگارا! چرا مرا نابینا محشور کردی با این که بینا بودم؟
پاسخ می گیرد: همان طور که نشانه های ما بر تو آمد و آن را به فراموشی سپردی، امروز همان گونه فراموش می شوی(349) ای محمدبن علی، جاهلان شیعه و احمق هایی که (اندازه) پر پشه ای از دیانت آنان بیشتر و سنگین تر است ما را آزار می دهند، پس من خدایی را که جز او خدایی نیست به شهادت می گیرم و شهادت او کافی است و فرستاده اش محمد (صلی الله علیه وآله) و ملائکه اش و اولیائش و تو را و همه آنان که (مضمون) این نامه را می شنوند به شهادت می گیرم که من نزد خدا برائت می جویم از هرکس که بگوید ما علم غیب داریم و در ملک خدا با او شریکیم(350)، یا ما را در جایگاهی قرار دهد غیر از آن جایگاهی که خدا برای ما پسندیده و برای آن آفریده است و از این مقامی که برایت تفسیر کردم و در این نامه بیان نمودم، تجاوز کند و شما را گواه می گیرم که خداوند، ملائکه و رسولان و اولیا بی زارند از هر کس که از او، ما از او تبری بجوییم. این توقیع امانتی است بر گردن تو و هر کس بشنود قرار دادم و آن را از هیچ کدام از دوستان و شیعیان ما کتمان نکند... پس هر کس این نامه را بفهمد و از آنچه امر کردم برنگردد و از ارتکاب آنچه نهی کردم خودداری نکند، لعنت خدا و فرشتگان و اولیا و صالحان بر او واقع شده است(351). چنین است که می بینیم، فقهای آزاده شیعه حتی در شهادت ثالثه اذان که روایاتی در باب نام امیرالمؤمنین برای علی (علیه السلام) روایت صحیح و بی تردید داریم، احتیاط نموده و می فرمایند: نباید به قصد جزئیت در اذان و اقامه بگویند(352). البته این تربیت چیزی است که قرآن با پیامبر (صلی الله علیه وآله) شروع کرد و در عین حال که اطاعت او را اطاعت خدا دانست، اما از آن بزرگوار هم نفی استقلال نمود، آنجا که فرمود: «لیس لک من الامر شیء»(353).
«عبیدک المُبتلی»؛ این بنده کوچک تو گرفتار است، گرفتار کسانی که می خواهند زندگی را بر او محدود کنند و او را از مقصد خلقت باز دارند و زندگی معمولی را بر او دریغ می دارند و آدمی را در محاصره دروغ نگاه داشته اند، پس ای خدا سیّد و آقا، او را نشان بده و «أره سیده یا شدید القوی و ازل عنه به الأسی و الجوی» و با این ظهور، اندوه و سوز دل را برطرف گردان و «بَرّد غلیله یا من علی العرش استوی» و آتش عطش را با خنکای ظهور مولایش خاموش کن، تویی که بر عرش سلطه داری.
درباره عرش خوب است این نکته ذکر شود که مراد از عرش مقام آمریت یا همان عالم ملکوت است و شکل هندسی ندارد، این تصوّر مربوط به محدودیت حواس و ادراک ماست.
امام رضا (علیه السلام) می فرماید: عرش، خداوند نیست، عرش، نام علم و قدرت است و در عرش همه چیز هست(354). چون خزائن و همه آنچه در عالم طبیعت است در عالم ملکوت می باشد و زمام و رشته همه حوادث و پدیده ها و حرکات عالم ماده در عرش متمرکز شده و از آنجا تدبیر هستی جریان می پذیرد(355).
پس جسم و تختی در کار نیست، بلکه هر چه در عالم طبیعت باید رخ دهد، پیش از رخ دادن و بودن و شدن، علمش نزد خدا حاضر است(356). در نتیجه عرش، قدرت ایجاد آفرینش و تصرّف در عالم طبیعت است به طوری که همه تدابیر عالم از آنجا سرچشمه گرفته، صادر می شود.
اگر قرآن می گوید: عرش پروردگارت را در قیامت هشت فرشته بر بالای خود حمل می کنند، شاید بتوان گفت عالم ملکوت، هشت مرتبه دارد که در هر مرتبه ای، نوعی فرشته هست که در رأس هر نوع یک فرشته، مقام فرماندهی و اداره آنان را به عهده دارد و تحت یک نظام و سلسله مراتب، به اجرای امر الهی یا رساندن رحمت های خدا به خلق و امثال این مأموریت ها می پردازند(357).
در هر حال در این فراز که به حاکمیت خداوند بر عرش تذکر داده، جای تأمل دارد. زیرا عرش بر کرسی چنان فضیلت دارد که گویی کرسی حلقه ای در برابر بیابان است(358). تدبیر غیبت ظهور امام موعود وابسته به چنین عالمی از باطن هستی است و در همین راستا می باشد که امام موعود (علیه السلام) خود نیز از خداوند تدبیر امر را می طلبد، چنان که روایت شده امام موعود (علیه السلام) در هنگام تولد چنین دعا نمود:
«اللهم أَنجزلی ما وعدتنی و اتمم امری و ثبّت و طأتی و املأ الارض بی قسطاً وعدلاً»؛ خدایا! به وعده ای که داده ای وفا کن و امر مرا به إتمام و اکمال برسان و پایگاهم را محکم نما و به وسیله من زمین را پر از عدل و داد گردان(359).
«یا من الیه الرجعی و المنتهی»؛ ای کسی که بازگشت و منتهای کار به سوی اوست.
«اللهم و نحن عبیدک التّائقون الی ولیّک المذکّر بک و نبیّک»؛ خدایا! ما بندگان شیفته به ولیّ تو هستیم که یادآور تو و پیامبر توست!
می بینید چه اصالتی در این حرکت نجات بخش است، امام موعود (علیه السلام) یادآور خداوند در عصر غفلت خواهد بود و چنین است که اصالت و اخلاص یک مبلّغ الهی و علوی چنین است که به خویش و دنیا دعوت نمی کند و حتی خود آدم ها را مغرور نمی کند، بلکه خدا را در دل های بزرگ می کند تا طهارتی ایجاد گردد و هجرتی آغاز شود(360).
«خلقته لنا عصمه و ملاذاً»؛ تو او را برای ما آفریدی تا نگهدارنده و پناه ما باشد، چنان که اگر حجت نبود «لساخت الارض باهلها»(361) و خود امام (علیه السلام) مهربان فرمود: اگر نبود که شما را مراقبت کنیم (امور) شدید و سخت بر شما فرو می ریخت و دشمنان شما را زمین گیر می کردند(362).
امام خمینی (رحمه الله) درباره پیروزی انقلاب اسلامی و رفع حوادث خطرناک از کشور، و اصولاً عبور شیعه از میان خون و آتش و تبعید را تحلیلی جز عنایت امام (علیه السلام) نمی دانند.
«و اقمته لنا قواماً و معاذا»؛ و او را مایه قوام زندگی و مأمن قرار دادی «و جعلته للمؤمنین اماماً»؛ و او را برای حق باوران از ما پیشوا مقرر نمودی.
«فبلّغه منا تحیه و سلاماً، و زدنا بذلک یا رب اکراماً»؛ پس تحیت و درود ما را بر آن گرامی برسان و با این (ابلاغ) بر کرامت ما بیفزا «و اجعل مسقرّه لنا مستقراً و مقاماً»؛ و قرارگاه او را، قرارگاه و پایگاه برای ما قرار بده. (در خط او باشیم)
«و أَتمم نعمتک بتقدیمک ایاهُ امامنا»؛ و نعمت خود را با پیشوایی او بر ما تمام کن (تا او را جلو دار انتخاب کنیم و به دیگران روی نیاوریم) چرا که روزگار غیبت و انتظار روزگار سختی است و چه بسا افراد به تردید و یأس دچار شوند و یا حتی قبله ای دیگر گیرند، چنان که در دعا باید بخوانیم: «و لاتسلبنا الیقین لطول الامد»؛ خدایا! یقین ما را به خاطر طولانی شدن زمان غیبت از ما نگیر تا این که طولانی شدن غیبت و قیام او، ما را به نومیدی نکشاند «و یکون یقیننا فی ذلک کیقیننا فی قیام رسولک صلواتک علیه»؛ و یقین ما در این قیام و ظهور، مثل قیام حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) باشد، تا جان ما را بر این عقیده بستانی «و نحن علی ذلک لاشاکین و لاناکثین و لا مرتابین و لامکذبین»؛ و ما بر این امر استوار بمانیم و به آفت شک، نقض عهد، تردید و کذب دچار نگردیم(363).
«حتی توردنا جنانک و مرافقه الشهداء من خلصائک»؛ تا ما را به بهشت تو درآورد و رفیق شهیدان خالص و مخصوص تو گرداند.
«اللهم صلی علی محمد و آل محمد و صل علی جده و رسولک السید الاکبر و علی ابیه السید الاصغر و جدته الصدیقه الکبری فاطمه بنت محمد و علی من اصطفیت من ابائه البرره...»؛ و در اواخر دعا بار دیگر از درود بر محمد و آل محمّد و از سیادت رسول اعظم (علیه السلام) و پیوند علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (علیها السلام) و برگزیدگان از این بیت، ذکر و سخن به میان می آمده تا اصالت به عقیده مهدویت تحکیم گردد و با درودی بی پایان و بی نهایت بر مهدی موعود (علیه السلام) که به انجام رساننده حرکت راستین پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله) می باشد، ادامه یافته است. «و صل علیه صلوه لاغایه لعددها و لانهایه لمددها و لانفاد لامدها»؛ این درودی بی عدد و زمان است چرا که او برای راه و مقصد بی نهایت نجات می بخشد و سعادت ابدی را تضمین می کند.
«اللهم و أقم به الحق، و أدحض به الباطل»؛ خدایا! حق را با مهدی (علیه السلام) به پای دار و باطل را محو و نابود گردان.
این تکرار در مقصد نهایی یعنی حق معنا دارد، زیرا عدل و عدالت در نگاه بسیاری، حتی از نخبگان، مفهومی در حد برقراری رفاه و امنیت و عدالت اقتصادی دارد و به همین دلیل امام (علیه السلام)، جهات مجهول عدالت را روشن می نماید، چنان که در دعا برای امام زمان (علیه السلام) آمده است «و توضح به معاقد الحق و مجهول العدل»؛ خدایا با دستان با کفایت او گره های حق و ناشناخته های عدالت را توضیح بده؛ امّا ابعاد دیگر عدل، همانا توجهی است که در ولایت و رهبری خاص امام می شود... در حکومت امام می خواهند به آدمی بیاموزند که چگونه با حواس و احساس و فکر و عقل، قلب و وهم و خیال خود برخورد کند، می خواهند به او هدایت و فرقان و میزان ببخشند و انسان را برای تمامی رابطه های محتمل یا مظنون و یا متیقن آماده سازند و این هدایت گری، نیازمند فردی با آگاهی و آزادی است، آگاهی از تمامی اندازه ها و راه و روابط انسان و آزادی در تمامی کشش ها و جاذبه ها(364) در یک کلمه عصمت.
آیا می خواهی بدانی چرا مقدادها و سلمان ها و ابوذرهای تاریخ آن گونه سخت ایستادند و جز حکومت علوی را نخواستند؟
آیا می خواهی بدانی که چرا این همه خون در راه این طرح حکومتی ریخته شد و این همه سر در این راه رفت؟
آیا می خواهی رمز آن همه حماسه و خون و اشک و شور و یاد و گفت و گو را بدانی؟
این همه خون و درد و اشک، به خاطر سلطنت یک دسته و محرومیت یک دسته نیست، حتی به خاطر عدالت و آزادی نیست، بلکه به خاطر این نکته است که کنار گذاشتن عصمت و آگاهی و آزادی، مساوی است با کنار گذاشتن انسان از هستی و از کل نظام و طرح آن در جامعه، آن هم به گونه ای که دیگر اسلام و قرآن ضرورتی ندارد(365).
دعا ادامه می یابد که: خدایا! (بعد از پیروزی امام (علیه السلام)) دوستانت را به او بسپار که او بچرخاند و دشمنان را با او خوار کن و پیوندی بین ما و او برقرار نما که ما را به هماهنگی با اجداد طاهرینش بکشاند «و اجعلنا ممن یاخذ بحجرتهم و یمکث فی ظلمهم»؛ که دست به دامان آنان شویم و در سایه آنان بیارامیم.
وظایف منتظران در زمان غیبت نسبت به امام (علیه السلام):
«و أعنّا علی تأدیه حقوقه الیه و الاجتهاد فی طاعته و اجتناب معصیته»؛ و ما را بر ادای حقوق او و کوشش در فرمانبرداری اش و کناره گیری از نافرمانی اش، یاری فرما!
امام قائم (علیه السلام) چنان که از نام عزیزش بر می آید، برای کارها قیام نموده و مشغول اهداف است چنان که در دعا او را جحجاح مجاهد، یعنی سرور بزرگ مجاهد خطاب می کنیم(366).
به راستی نمی توان نام خود را منتظر نامید مگر آن که حقوق محبوب را دانسته و در راه رضایت خداوند و پیروی از ائمه معصومین (علیهم السلام) تلاش و کوشش داشته باشیم وگرنه این نام شایسته ما نیست. چنان که ائمه اطهار(علیهم السلام) از نسبت نام تشیّع بر هر شخصی حذر می داشتند؛ و در حدیثی نقل شده که سدیر صیرفی به امام صادق (علیه السلام) عرض می کند: به خدا قسم خانه نشینی برای شما روا نیست و در برابر دلیل خواهی امام (علیه السلام) پاسخ می دهد: برای آن که شیعیان و یاوران شما بسیارند و اگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) به اندازه شما شیعه و یاور داشت «بنی تیم وعدی» نسبت به (حق) او طمع نمی کردند و در پاسخ امام (علیه السلام) می پرسد: چقدر شیعه داریم، می گوید صد هزار، امام (علیه السلام) با شگفتی پرسید: صد هزار؟!
سدیر تعداد را بالا می برد، دویست هزار و بلکه نصف دنیا، امام (علیه السلام) سکوت فرموده و به سدیر می گوید: بیا تا ینبع برویم وسپس در جایی تعدادی بزغاله نشان می دهد و می فرماید: به خدا قسم اگر شیعیانم به تعداد این بزغاله ها بودند، خانه نشسینی برایم روا نبود.
سدیر می گوید: بعد ازنماز، بزغاله ها را شمردم هفده رأس بودند(367).
چنین است که امام هادی (علیه السلام) می فرماید: «لیس کل من قال بولایتنا مؤمناً، و لکن جُعلوا اُنساً للمؤمنین»؛ چنین نیست هر کسی که به ولایت ما معتقد شد مؤمن (شیعه) باشد، بلکه آنها همدم مؤمنین قرار داده شده اند(368).
نام فروردین نیارد گل به باغ * * * خانه روشن نگردد از نام چراغ
اینجاست که باید از روندگان راه بخوانیم که نوشته اند:
عاشق می خواهد راحت معشوق را فراهم کند، نه راحت خودش را، چون راحت خودش، همان راحت محدود و مانده و فانی است(369). این مطلب در انتخاب معشوق بالاتر حل شده که عشق او از بن بست رهیدن و از خود خلاص شدن است و این حرکت است چون با او بودن یعنی رفتن و با خویش ماندن، مرگ است و گندیدن.
آنچه ما با نام عشق امام با آن مأنوس شده ایم و به آن دل بسته ایم عشق و حرکت واقعی نیست، که بسیاری از اوقات، سرگرم شدن و تنوّع داشتن است.
آنچه ما در برابر امام (علیه السلام) داریم، هنوز تا عشق واقعی و حقیقی فاصله دارد، ما از امام نه خودش و نه خودمان که خانه و زندگی می خواهیم و از او به جای مغازه و... استفاده می کنیم؛ ما بیشترها را فدای کمترها کرده ایم و این عشق نیست بلکه بازی است.
مثل بازی بچه هایی که متکاها را زیرپا می گذارند تا به عروسک هایشان برسند و همین که رسیدند، فرار می کنند، سوداگری است مثل آن رند که می گفت: حیف است که انسان از غیر امام چیزی بخواهد. در حالی که حیف است از امام، غیر از امام، چیزی بخواهیم.
ما از امام، امامت را می خواهیم و این عشق ماست و از او وسیله راه یافتن و جهت گرفتن می خواهیم و این توسل ماست، جز این عشق و توسل، ظلم است، جفاست(370)، امام وسیله است، برای چه؟
برای نان و آب و فرزند؟
این ها که وسیله هایی دیگر دارند، او وسیله رسیدن است جهت یافتن و حرکت کردن است، پس توسل به او، به کار گرفتن او در جایی است که جایگاه شایسته اوست.
ما می خواهیم معصوم (علیهم السلام) را به سمت خود بکشیم در حالی که آنچه با ما باشد و با ما بماند فنا و نابودی است «ما عندکم ینفد»؛ آنچه پیش شماست تمام می شود آنچه با آنهاست باقی می ماند، «ما عند الله باق»(371).
لذا ما باید خود را به آن طرف بکشیم، در نتیجه عاشق عهده دار کارها و اهداف معشوق می شود. چنین است که می بینیم مردان پاک و صادق چگونه با مقاومت و گذشت آدم می سازند. با این تحلیل است که آنها انتظار فرجشان به گشایش رسیده، زیرا آرمان امام خویش را تمهید نموده اند، ابابصیر می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم کی فرج و گشایش باشد؟ فرمود: ای ابابصیر تو هم از جمله دنیاخواهانی «من عرف هذالامر فلقد فرج عنه لانتظار»(372).
ذکر یک نمونه از افرادی که منتظر حقیقی و سازنده بوده اند؛ کمال لطف است: بعثی ها مرحوم ابوترابی را در دوران اسارت برای مدت طولانی در یک اردوگاه نگاه نمی داشتند؛ زیرا جاذبه معنوی او همگان را جلب می کرد، گرچه در ظاهر اسیر بود اما با اخلاق و رفتاری که برگرفته از معارف اهل بیت (علیهم السلام) بود، زندانبانان را اسیر خود نموده بود، یکی از هم سلولی های آن عزیز تعریف کرده است:
روزی آقای ابوترابی را آنقدر شکنجه دادند که حالش خراب شد و به درمانگاه منتقل شد، در همین روزها یکی از فرماندهان ارتش بعث برای بازدید به اردوگاه آمد و پرسید: چه خبر؟
فرمانده اردوگاه (که خودش او را شکنجه کرده بود) گفت: قربان خبری نیست، فقط یکی از اسرا که تازه وارد اردوگاه شده مقدرای کسالت داشت، بردیم درمانگاه.
فرمانده پرسید: اسم او چیست؟
گفت: اسمش ابوترابی است.
فرمانده بلافاصله گفت: هذا صدیقی! برویم عیادتش! ترس در وجود فرمانده نیروگاه موج می زد که اگر ابوترابی جریان را به مافوق بگوید چه خواهد شد.
وقتی فرمانده مافوق از مرحوم ابوترابی پرسید: آیا از فرمانده اردوگاه راضی هستی یا نه؟
پاسخ داد: آری! ایشان خیلی محبت کرد!
فرمانده اردوگاه اینجا اسیر ابوترابی شد و تحت تأثیر بزرگواری ایشان قرار گرفت(373)، این همان سازندگی و آرمان امام (علیه السلام) است و مقصد فرج می باشد.
این چنین است که رضا و خشنودی امام به دست می آید و رأفت و رحمتش و دعایش و خیرش به ما می رسد و به وسعت رحمت خداوند و فوز و کامیابی نزد او نائل می شویم.
وابستگی شدید و بی بدیل به ولایت و امام موعود (علیه السلام) در جهت دهی و قبولی اعمال هنگامی که اطاعت رسول الله (صلی الله علیه وآله) اطاعت خدا باشد(374) و علی و اهل بیت (علیهم السلام) نفس و جان پیامبر (صلی الله علیه وآله)(375) و علی (علیه السلام) میراث دار علم و تبیین کننده وحی، که علوم را به فرزندانش می سپارد(376) اینجا یک وحدت بین توحید و ولایت ایجاد می شود، چنان که کلمه «لا اله إلّا الله حصنی»(377) و «ولایت علی بن ابی طالب حصنی»(378) پس دیگر ولایت امام (علیه السلام) شرط دین و قبولی اعمال می شود و هر چه از غیر این بیت بیرون بیاید، باطل است. زیرا اطاعت آنان اطاعت خداست و معصیت آنان نافرمانی خدا(379). «اما لوان رجلا قام لیله وصام نهاره و تصدق بجمیع ماله و حج جمیع دهره و لم یعرف ولایه ولی اسفیوا الیه و یکون جمیع اعماله بداللته ما کان له علی الله عزوجل حق فی ثوابه ولاکان من اهل الایمان»؛اگر مردی شب را به نماز و روز به روزه داری بگذارند و همه اموالش را صدقه دهد و تمامی سال ها حج برود، اما ولایت امامش را نشناسد و تحت رهبری او نیاید و تمام اعمالش به هدایت امام نباشد، بر خداوند عزّوجل حقّی برای ثواب ندارد و از اهل ایمان نخواهد بود(380).
چنین است که دعای ندبه را با این سیاق به پایان برده اند:
«و اجعل صلواتنا به مقبوله»؛ نماز ما را با او قبول کن.
«و ذنوبنا به مغفوره»؛ گناهان ما را به وسیله او بیامرز.
«و دعائنا به مستجاباً»؛ و دعاهای ما را با او اجابت کن.
«و اجعل ارزاقنا به مبسوطه»؛ و روزی ما را با او گسترش بده.
«و همومَنا به مکفیه»؛ و اندوه های ما را به وسیله او برطرف نما.
«و حوائجنا به مقضیه»؛ و حاجت های ما را بوسیله او برآورده کن.
«و أقبل الینا بوجهک الکریم»؛ تو ای خدا! به ما اقبال نما به وجه با کرامت.
«و اقبل تقرّبنا الیک»؛ و این تقرب را از ما بپذیر
«و انظر الینا نظرهً رحیمه»؛ و ما را از نگاه بخشش خویش سرشار ساز.
«نستکمل بها الکرامه عندک»؛ تا با توجّه تو، کرامت ما نزدت به کمال رسد.
«ثم لاتصرفها عنّا بجودک»؛ و دیگر این عنایت را به خاطر سخاوت خودت از ما دریغ ندار!
«و أسقنا من حوض جدّه صلّی الله علیه و آله بکأسه و بیده رَیّا رویاً هنیئاً سائغاً لا ظَلمَأَ بعده، یا ارحم الراحمین»؛ و ما را از حوض کوثر جد موعود (علیه السلام) با جامی از دست او سیراب کن که گوارا و دلچسب باشد و بعد از آن تشنگی باقی نماند، ای مهربان ترین مهربانان.
دعا با دو گانه ای(381) بر درگاه یگانه پایان می یابد که مقصد ولایت نیز همان عبودیت خداست.
والحمد لله
در مدارک و منابع از کتاب های «الحکم الزاهره» نوشته علی رضا صابری و «میزان الحکمه» نوشته استاد محمّدی ری شهری استفاده زیادی کرده ام.
پاورقی:
-----------------
(1) روش نقد، ج1، استاد صفائی حائری، نشر لیله القدر.
(2) سوره فرقان، آیه 77.
(3) سوره غافر، آیه 60.
(4) دعاهای روزانه فاطمه (علیها السلام)، استاد علی صفایی، ص63.
(5) اخلاق حضرت فاطمه (علیها السلام)، تاج لنگرودی، به نقل از ریاحین الشریعه، ج1، ص104.
(6) مثنوی، ص248.
(7) که گویا اشاره به مراحل نفس می باشد.
(8) مجمع البحرین، طریحی، کشکول شیخ بهایی رحمه الله، ج1، ص495.
(9) بلکه آن الله تو لبیک ماست وان نیاز و سوز دردت پیک ماست حیله ها و چاره جویی های ما جذب ما بوده گشوده پای تو درد عشق تو کمند ماست زیر هر یاربِ تو لبیک ماست
(10) سوره مؤمن، آیه 62.
(11) کل دعاء محجوب حتی یصلّی علی محمد و آل محمد؛ بحارالانوار، ج93، ص311 و میزان الحکمه، ج3، ص260.
(12) تفسیر دعای ندبه، مرحوم حاج شیخ عباسعلی ادیب، ص11 - 10.
(13) معانی الاخبار، ص270.
(14) معانی الاخبار، ص271.
(15) اصول کافی، باب دعا.
(16) کلامی از استاد علی صفایی حائری رحمه الله.
(17) سوره مؤمن، آیه 42؛ وسائل الشیعه، ج4، ص1086 و کتاب ارزشمند دعا عند اهل بیت (علیهم السلام)، شیخ محمد آصفی، ص107 - 93.
(18) جامع السعادات، ج3، ص293.
(19) المیزان، ج2، ص36.
(20) اصول کافی، ص562، ابواب دعا.
(21) همان.
(22) وسائل الشیعه، ج4، ص1174.
(23) اصول کافی، باب اقبال، علی الدعا.
(24) من لایخصره الفقیه، ج2، ص339.
(25) بحارالانوار، ج93، ص324.
(26) ان افضل الدعا ما جَری علی لسانک؛ بهترین دعا آن است که بر زبانت جاری شود؛ امام صادق (علیه السلام)، کافی باب دعا.
(27) باران، اذان، قرائت قرآن، جهاد مجاهدان، نیمه شب و....
(28) مسجد، عتبات.
(29) به کتاب الدعا عند اهل البیت (علیهم السلام) فصل آداب و شروط، ص63 تا 90 مراجعه کنید.
(30) منتخب الاثر، ص572.
(31) نهج البلاغه، خ 185.
(32) بحارالانوار، ج52، ص92.
(33) سوره شوری آیه 17 - 18.
(34) مفاتیح الجنان، دعا در غیبت امام زمان (علیه السلام).
(35) امام کاظم می فرماید: اذا غضب الله علی قوم نحانا عن جوارهم؛ کافی، ج2، ص145، هنگامی که خداوند بر قومی غضب کند، ما را از همدمی آنان، دور می کند.
(36) بحارالانوار، ج52، ص97.
(37) مکیال المکارم، ج1، ص279.
(38) مجله از دیگران، سال 2، ش 5، مرداد 1380.
(39) موعودشناسی، علی اصغر رضوانی، چاپ مسجد مقدس جمکران.
(40) مختار الصحاح، عبدالقادر الرازی، ص651.
(41) مستدرک الوسائل، ج3، ص368 و موعودشناسی، ص491.
(42) رجال نجاشی، ص238؛ موعودشناسی، علی اصغر رضوانی ص429.
(43) طبقات اعلام الشیعه علامه آقا بزرگ تهرانی، ص261 - 265.
(44) تحقیقی درباره سند دعای ندبه، آقای استادی، ص17.
(45) موعودشناسی، علی اصغر رضوانی، ص494.
(46) وسائل الشیعه، ج27، ص121.
(47) کافی، ج2، ص343.
(48) معانی الاخبار، شیخ صدوق (رحمه الله)، ص390.
(49) میزان الحکمه، ج2 قدیم، ص296.
(50) اصول کافی، ج1، ص88، ترجمه مصطفوی.
(51) کیسانیه گفته اند، زیرا رهبر آنان مختار ثقفی بوده که ابتداء کیسان نام داشت.
(52) در حدیث آمده: لایطلع علی موضعه احدٌ من ولیٍ و لاغیره؛ منتخب الاثر، آیت الله صافی، ص252.
(53) دعای کمیل {تجرات بجهلی،... حتی اخافک مخافه الموقنین}، استنباط از استاد علی صفایی حائری (رحمه الله).
(54) کسانی که نعمت خداوند را کفران نموده و قوم خود را به نابودی کشاندند؛ سوره ابراهیم، آیات 29 - 28 که در زیارت امام رضا (علیه السلام) نیز آمده است وحملو الناس علی اکتاف آل محمد(صلی الله علیه وآله) و مردم را بر گُرده آل محمد (صلی الله علیه وآله) سوار نمودند.
(55) سوره انسان، آیه 29؛ سوره مزمّل، آیه 19.
(56) شدّت این رابطه و تأثیرگذاری متقابل انسان و هستی آنقدر ظریف و وسیع است که پل لانژون فیزیکدان معاصر می گوید: اگر بگوییم: اگر چمدانم را روی میز حرکت بدهم، این حرکت ناچیز در همه کهکشان ها اثری خواهد داشت، شدت ارتباط میان اجزای طبیعت به حدی است که شما بایستی از نظر علمی بپذیرید؛ ترجمه تفسیر نهج البلاغه، علامه جعفری (رحمه الله)، ج2، ص96 - 95.
(57) فریتوف کاپرا، در the, tau, of fhyzics؛ به نقل از طب سنتی، ص295 دکتر حداد عادل و دیگران.
(58) سوره روم، آیه 41.
(59) سوره بقره، آیه 232.
(60) سوره بقره، آیه 239.
(61) کافی، باب علم ائمه (علیهم السلام)؛ میزان الحکمه، ج1، در علم علی (علیه السلام).
(62) فصول المهمه، حرّ عاملی، ص145، مع رجال الفکر، ص91.
(63) مدینه المعاجز، ج5، ص363، ح137؛ تحف العقول، کلمات امام صادق (علیه السلام).
(64) علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، خ 136، صبحی صالح.
(65) کافی، ج2، ص145.
(66) اُمنیه شائقٍ یَتمنّی، من مؤمن و مؤمنه ذکرا فحَنّا؛ دعای ندبه.
(67) آیه آخر سوره ملک، ماء معین به وجود حضرت موعود(علیه السلام) تفسیر شده است. نزلت فی الامام القائم (علیه السلام) یقول ان اصبح اماماکم غائباً عنکم لاتدرون این هو؟ فمن یاتیکم بامام ظاهر یأتیکم باخبار السموات و الارض و حلال الله و حرامه، ثم قال: و الله ما جاءَ تأویل هذه الایه و لابدان یجبئی تاویلها نور الثقلین، ج5، ص387؛ نمونه، ج24، ص360 - 359.
(68) وسائل الشیعه، ج2، ص537.
(69) سفینه البحار، محدث کبیر شیخ عباس قمی (رحمه الله)، ج3، ص408 - 407.
(70) عیون الرضا(علیه السلام)، شیخ صدوق (رحمه الله)، ج2، ص210.
(71) آنتونی کوئین، هنرمند مشهور، کتاب قدیس، مقدمه، ش - لامعی.
(72) کمال الدین، شیخ صدوق (رحمه الله)، ج2، ص13.
(73) سوره سجده، آیه 7.
(74) سوره مؤمنون، آیه 14.
(75) سوره نمل، آیه 88.
(76) سوره ملک، آیه 3.
(77) سوره روم، آیه 41.
(78) سوره غافر، آیه 34.
(79) سوره حدید، آیه 25 و سوره انبیاء، آیه 73.
(80) سوره نحل، آیه 125.
(81) از رَبیَّ و مُرَبّی که به معنی تربیت است گرفته نشده است.
(82) تطهیر با جاری قرآن، استاد علی صفایی حائری، ص35.
(83) همان، ص33.
(84) نهج البلاغه، صبحی صالح، خ 160.
(85) سوره نصر.
(86) سوره آل عمران، آیه 191.
(87) تطبیر با جاری قرآن، ص39 - 37.
(88) سوره مائده، آیه 24.
(89) مفاتیح الجنان، زیارت روز جمعه؛ درباره شکل های نصرت امام (علیه السلام) کتاب های مفیدی چون: کیفیت یاری قائم (علیه السلام) از آقای فقیه ایمانی و.. به چاپ رسیده است.
(90) دعای بعد از زیارت آل یس.
(91) میزان الحکمه، ج5، ص7.
(92) انتظار، استاد علی صفایی حائری (رحمه الله) و حدیث آن، بحارالانوار، ج52، ص132.
(93) بحارالانوار، ج52، ص140.
(94) کمال الدین، ج2، ص493.
(95) بخشی از توحید مفضل، به نقل از کتاب پیشوای ششم، نشر مؤسسه در راه حق.
(96) بحارالانوار، ج5، ص273.
(97) بحارالانوار، ج5، ص286.
(98) از تعقیبات نماز صبح، مفاتیح الجنان.
(99) لهوف، سیدبن طاووس، ص250، ترجمه عباس عزیزی.
(100) در حدیث آمده: هرگاه مشکلی بر شما نازل شد، پس با ما از خدا یاری جویید و هو قول الله عزوجل و للَّه الاسماء الحسنی فادغوه بها؛ {بحارالانوار، ج24، ص85}؛ ای جابر هرگاه خواستی خدا را بخوانی و اجابت شود، پس خدا را با اسماء آنان بخوان که محبوب ترین نزد خداست. (بحارالانوار، ج91، ص21)
(101) شبهات حکومت دینی، استاد علی صفایی حایری، ص149، چاپ اطلاعات.
(102) سوره بقره، آیه 155.
(103) میزان الحکمه، ج2، ص482.
(104) همان، ص493، ح1959.
(105) غیبت شیخ طوسی (رحمه الله)، ص337، ح284 - 283.
(106) امام حسین (علیه السلام) درباره یاران باوفایش می فرماید: وللَّه لقد بلوتهم فما وحدت فیهم الا الاشوس الاقعس؛ به خدا سوگند آنها را آزمودم و نیافتم مگر دلاور و غرّنده همچون شیر؛ سخنان امام حسین (علیه السلام)، صادق نجمی، ص172.
(107) سورهای انفال، آیه 170؛ انبیاء، آیه 35؛ اعراف، آیه 168 و فجر آیات 16 - 15.
(108) میزان الحکمه، ج1، ص491.
(109) همان.
(110) همان، ص490.
(111) بحارالانوار، ج43، ص40.
(112) میزان الحکمه، ج1، ص479؛ سوره انبیاء، آیه 35.
(113) روزهای فاطمه (علیها السلام)، استاد علی صفایی حائری، ص35.
(114) مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
(115) سوره بقره، آیه 118 و سوره سجده، آیه 24.
(116) دعاهای فاطمه (علیها السلام)، استاد علی صفایی حائری، ص36 - 35.
(117) اخلاق فاطمه (علیها السلام)، تاج لنگرودی، ص4 به نقل از سفینه البحار، ج1، ص571.
(118) سوره طلاق، آیه 7، سه آسانی: اشتغال، ورزیده شدن و مزد پایان است.
(119) سوره ابراهیم، آیه 7.
(120) اکمال الدین، شیخ صدوق (رحمه الله)، ج2، ص351 و کافی، باب دعا.
(121) مفاتیح الجنان، دعای غیبت امام زمان.
(122) سوره رعد، آیه 7.
(123) سوره اسراء، آیه 15.
(124) مسؤولیت و سازندگی، استاد علی صفایی، نشر لیلهالقدر، ص27.
(125) سوره بقره، آیه 286 و سوریه شوری، آیه 13.
(126) تفسیر نمونه، ج1، ص135 به نقل از بحارالانوار، ج11.
(127) سوره سباء، آیه 44.
(128) تفسیر نمونه، ج1، ص138.
(129) علل الشرایع، ج1، ص35 - 34.
(130) همان، ص36.
(131) علل الشرایع، ص397.
(132) علل الشرایع، ص396.
(133) سوره انبیاء، آیه 107.
(134) سوره سباء، آیه 28.
(135) سوره نحل، آیه 89.
(136) سوره قلم، آیه 4.
(137) سوره نحل، آیه 189.
(138) سوره احزاب، آیه 40.
(139) سوره صف، آیه 9.
(140) سوره آل عمران، آیه 59.
(141) معارف و معاریف، سیدمصطفی حسینی رشتی، ج9، ص182.
(142) جان دیون دپورت انگلیسی، ترجمه غلامرضا سعیدی.
(143) مجلّه کانون خانواده، ش 162، ص29.
(144) مجله ی کانون خانواده، ش 151، ص51.
(145) همان، شماره 178، خرداد ماه 1386.
(146) سوره حدید، آیه 4.
(147) سوره ملک، آیه 2.
(148) قطعه ای از شعر استاد صفایی حائری (رحمه الله).
(149) بحارالانوار، ج102، ص102.
(150) سوره نساء، آیه 113 و سوره بقره، آیه 239.
(151) سوره طلاق، آیه 3؛ سوره قمر، آیه 49 و از معرفت دینی تا حکومتی دینی، استاد علی صفایی حائری، ص151 - 149.
(152) سوره حجر، آیه 72.
(153) لولاک لما خلقت الا فلاک.
(154) بحارالانوار، ج18، ص404.
(155) سوره طه، آیه 2.
(156) سوره شعراء، آیه 3 و سوره کهف، آیه 6.
(157) معارف و معاریف، ج9، ص187.
(158) خاندان وحی، استاد سیدعلی اکبر قریشی، ص42 به نقل از تفسیر برهان، ج3، ص68.
(159) التحقیق، ج13، ص14.
(160) تفسیر نمونه، ج20، ص418 - 410.
(161) همان، ص414 - 413.
(162) میزان الحکمه، مادّه فکر، ج7، ص544.
(163) سوره بلد، آیه 10.
(164) سوره انسان، آیه 3.
(165) سوره بقره، آیه 256.
(166) سوره غاشیه، آیه 22.
(167) سوره ی انعام، آیه ی 6.
(168) سوره انعام، آیه 91.
(169) از معرفت دینی تا حکومت دینی، ص100 - 99.
(170) سوره توبه، آیه 72.
(171) تفسیر مجمع البیان و تفسیر نمونه، ج8، ص72 - 71.
(172) همان، ص39.
(173) مناجات خمس عشره، مناجات عارفین، مفاتیح الجنان.
(174) مفاتیح الجنان، مناجات محبین.
(175) ملاء آنها که چشم پرکن هستند.
(176) واقعیت این است که جریان غدیر آن قدر ثابت و مبرهن است که کسی نمی تواند در آن خدشه کند. زیرا در حدود 19 تفسیر از اهل سنّت ذیل آیه مربوطه، اعتراف به جریان غدیر کرده اند و مرحوم علامه امینی، 30 سند در الغدیر، ج10، ص214 نقل نموده است.
(177) علی (علیه السلام) می فرماید: پیامبر (صلی الله علیه وآله) مرا در دامن خویش نهاد و من کودک بودم که همچون فرزند مرا در آغوش می فشرد «و کان یمضغ الشی ثُم یلقمنیه» غذا را می جوید و در دهانم می گذاشت. «نهج البلاغه، خ 192» و در پیوند روحی پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرموده اند: علیٌ نفسی، علیٌ منی، علیٌ بمنزله رأسی؛ «هزار حدیث در فضائل امیرالمؤمنین، علی رضا صابری، ص194 - 190 به نقل از منابع اهل سنت، کنزل العمال، احقاق الحق».
(178) عیون اخبارالرضا، ج2، ص58.
(179) عیون اخبارالرضا، ج2، ص60.
(180) میزان الحکمه، ج1، ص203 از کنزالعمال، ح32878.
(181) سوره یس، آیه 12.
(182) نهج البلاغه، خ 192.
(183) بحارالانوار، ج26 - 22، ص507؛ الحکم الزاهره، ج1، ص83.
(184) نهج البلاغه، خ 3.
(185) شرح ابن ابی الحدید، ج11، ص203 و غررالحکم، ص603 و الحکم الزاهره.
(186) نهج البلاغه، خ 189.
(187) نهج البلاغه، خ 175.
(188) میزان الحکمه، ج1، ص216.
(189) همان، ص216.
(190) دعائم الاسلام، ج1، ص86.
(191) تاریخ الخلفاء سیوطی.
(192) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، مقدمه.
(193) شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص207.
(194) الحکم الزاهره، ج2، ص101 به نقل از الغدیر، ج3، ص96.
(195) زیارت آل یاسین.
(196) دعائم الاسلام، ج1، ص86، آیات: سوره بقره، آیه 233، سوره احقاف، آیه 15.
(197) سوره اعراف، آیه 182.
(198) الکافی، ج2، ص452.
(199) وسائل الشیعه، ج1، ص291 - 290.
(200) مفاتیح الجنان، زیارت آل یاسین.
(201) سوره یوسف، آیه 108؛ سوره مدثر، آیات 4 - 3.
(202) نهج البلاغه، خ 136، قصه هایی چون ابوهاشم جعفری و امام هادی (علیه السلام) رهنمود خوبی هستند.
(203) نهضت حسینی، شهید مطهری، ج3، ص76.
(204) سوره انبیاء، آیه 73.
(205) شیعه در اسلام، ص152.
(206) اصول کافی، ج3، ص369، در توضیح أَیَّدهُم بروح مند {مجادله، 22}.
(207) روزنامه جام جم.
(208) نهج البلاغه، خ 1.
(209) منتخب الاثر، آیهالله صافی گلپایگانی، ص607.
(210) حضرت فاطمه (علیها السلام): ولاکنها احقاد بدریه و وتراث احدیه کانت علیها قلوب النفاق مکتمنه و خود امام علی (علیه السلام) می فرماید: من در دوران جوانی بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و پهلوان های ربیعه و مضر را در هم شکستم. {نهج البلاغه، خ 193} و در روز عاشورا علت کشتن امام حسین (علیه السلام) را بغض پدرش عنوان کردند و روزی پیامبر گریه کرد و فرمود: ای علی! برای کینه هایی که در سینه مردم پنهان شده و بعد از من آشکار می شود، می گریم. (بحارالانوار، ج41، ص4 و 5 به نقل از چشمه در بستر).
(211) این اشقی الاخرین ابن ملجم {لعنه الله} است واشقی الاولین باید پی کننده ناقه صالح (علیه السلام) باشد، امّا ابن ملجم به این صفت توصیف شده، چون امامی را کشت و به دست امام (علیه السلام)؛ یعنی امام حسن (علیه السلام) کشته شد.
(212) درس هایی از انقلاب، استاد علی صفایی حائری.
(213) سوره قصص، آیه 5.
(214) تفسیر نمونه، ج16 به نقل از غیبت شیخ طوسی، ص184 و در حدیث دیگری از شیعیان نیز نام برده شده است. {مجمع البیان، ذیل آیه مورد بحث}.
(215) در اهمیت اشک و گریه به باب بکاء اصول کافی، ج4 مراجعه کنید.
(216) تفسیر نمونه، ج5، ص281 به نقل از تفسیر مجمع البیان ذیل آیه 63 انعام.
(217) تحف العقول، چاپ اسلامیه، ص401.
(218) احتجاج طبرسی، ج2، ص602، چاپ اُسوه.
(219) صحیفه نور، ج16، ص380.
(220) میزان الحکمه، ج2، ص401، ح3817.
(221) چقدر زیبا گفته است، آقای جامیسون {1993} گاهی واقعیت های انسانی به وسیله عمیق ترین اندوه ها روشن می شوند در این مواقع، نوری در دل تاریکی محض می درخشید.
(222) واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات آن، علی اصغر رضوانی، ص233 - 232.
(223) واقعه عاشورا، استاد رضوانی، ص236.
(224) همان، ص238.
(225) مصاحبه با کیهان، محرم الحرام، 1428.
(226) بحار الانوار، ج45، ص299.
(227) سوره اسراء، آیه 33.
(228) بحار الانوار، ج45، ص298.
(229) الکافی، ج1، ص41.
(230) بحار الانوار، ج74، ص354.
(231) بحار الانوار، ج74، ص355.
(232) اصول کافی، ج3، ص345 و بحار الانوار، ج74.
(233) علی (علیه السلام) فرموده است: مازلت مظلوماً، میزان الحکمه، ج1.
(234) شرح در کتاب تطهیر با جاری قرآن، استاد علی صفایی حائری، ص35 - 32.
(235) صحیفه سجادیه، دعای 8.
(236) مفاتیح الجنان، مناجات الشاکین.
(237) مفاتیح الجنان، مناجات الشاکین.
(238) عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادونه فی اعینهم، خطبه متقین یا همام نهج البلاغه.
(239) زیارت آل یس.
(240) مقایس، ص128.
(241) موعودشناسی، علی اصغر رضوانی، ص413 - 412.
(242) سوره هود، آیه 86.
(243) تفسیر نمونه، ج9، ص204 - 203.
(244) مختار الصحاح.
(245) درس هایی از انقلاب، استاد علی صفایی حائری.
(246) آمارها سخن می گویند، علی اصغر جدایی، ص245 - 244.
(247) فرصت را دریابیم، نیکسون، ص347.
(248) همان، ص348.
(249) همان، ص360.
(250) همان، ص360.
(251) همان، ص360.
(252) همان، ص362 - 361.
(253) چهره عریان آمریکا، روژه کان، ترجمه جمشید ارجمند، ص14.
(254) سوره بقره، آیه 256.
(255) اسلام و بحران عصر، روژه وپاسکیه، ترجمه دکتر حسن حبیبی، ص18.
(256) همان، ص20 - 19.
(257) همان، ص21.
(258) آمریکا پیش تاز انحطاط، روژه گارودی، ترجمه قاصم صنعوی، ص20.
(259) همان، ص22.
(260) همان، ص22.
(261) کافی، باب نوادر نادر، جامع فی فصل الامام و صفاته، ج1، ص198.
(262) احتجاج طبرسی، ج1، ص107 - 98.
(263) غدیر، استاد علی صفایی حائری.
(264) کیهان.
(265) آمریکا پیش تاز انحطاط، ص101.
(266) اشاره به قصه ای که یک بافنده فریبکار لباس برای پادشاه را وعده داد، اما در حقیقت چیزی نبافته بود و همان نبافته را به تن پادشاه نمود!
(267) آمریکا پیشتاز انحطاط، ص87.
(268) همان، ص88.
(269) آمریکا پیش تاز انحطاط، ص89.
(270) به قضاوت ها و گفته های رهبران سلطه و کتاب هایی چون پوست سیاه صورتکهای سفید نوشته فانون مراجعه شود.
(271) کمال الدین، صدوق، ص645 به نقل از کتاب شیوه های یاری قائم (علیه السلام)، محمدباقر فقیه ایمانی، ص129 - 128.
(272) غرب شناسی، سیداحمد رهنمایی، ص173.
(273) خارج از کنترل، برژینسگی، ص104.
(274) Conimuqus - Process، غرب شناسی، ص228.
(275) خارج از کنترل، ص120 - 122.
(276) همان، ص128.
(277) درس هایی از انقلاب، استاد صفایی حایری، کتاب قیام.
(278) آمارها پرده برمی دارند، علی اصغر جدایی، ص253 به نقل از همشهری، ش 3315.
(279) سوره فرقان، آیه 70.
(280) سوره بقره، آیه 216.
(281) تفسیر برهان.
(282) میزان الحکمه، ج2، ص510 به نقل از محاسن، ج1، ص454.
(283) منتخب الاثر، صافی گلپایگانی، ص592.
(284) اریک فروم، روانشناس و نویسنده کتاب هنر عشق ورزیدن.
(285) زندگی یک آمریکایی، روزنامه اطلاعات.
(286) مصاحبه با پرفسور چیتیک، استاد دانشگاه هاروارد، کیهان شماره 16546.
(287) بحار الانوار، ج102، ص102، چاپ اسلامیه.
(288) سوره غافر، آیه 51.
(289) سوره صافات، آیه 172.
(290) سوره محمد، آیه 7.
(291) سوره روم، آیه 47.
(292) شفاء الصدور، شیخ هادی بروجردی، ص13.
(293) سوره بقره، آیه 214.
(294) سوره انفال، آیه 10.
(295) وسائل الشیعه، ج4، ص1121.
(296) وسائل الشیعه، ج4، ص1174.
(297) صحیفه سجادیه، دعای شماره 13.
(298) به تاریخ حملات و افتراها در گذشته و اکنون مراجعه شود.
(299) منظور عایشه است.
(300) مفاتیح الجنان، زیارت روز جمعه.
(301) انوارالبهیه، مرحوم محدث قمی، ص96 و خاندان وحی استاد قرشی، ص562.
(302) سوره انسان، آیه 9.
(303) خاندان وحی، ص561، به نقل از مناقب، ج4، ص297.
(304) کیهان، شماره 18643.
(305) پیشوایان معصوم، مؤسسه در راه حق، ص461، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص439.
(306) بحار الانوار، ج50، ص5.
(307) فرهنگ جامع سخنان امام حسن (علیه السلام)، ص146، به نقل از بحار الانوار، ج43، ص329.
(308) سوره نجم، آیه 3،4.
(309) سوره نحل، آیه 44.
(310) به راحتی می توان به قصّه امام هادی (علیه السلام)، امام رضا (علیه السلام) در اشاره به تصاویر شیرها مراجعه کرد که چگونه تصاویر جان می گیرند و مرد جسور را می بلعند و خلیفه بی هوش می شود.
(311) و صراطه المستقیم، زیارت روز غدیر.
(312) شرح دعای ندبه، مرحوم ادیب، ص265.
(313) سوره حجرات، آیه 7.
(314) اصول کافی، ج1، ص74. سوره طه، آیه 1،2.
(315) شرح دعای ندبه، مرحوم ادیب، ص269 - 268.
(316) سوره آل عمران، آیه 3.
(317) تفسیر نمونه، ج108، ص315 به نقل از نورالثقلین، ج4، ص375. سوره یس، آیه 3.
(318) تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه اول.
(319) سوره حجر، آیه 22.
(320) سوره اعراف، آیه 57؛ سوره فرقان، آیه 48 و سوره فاطر، آیه 9.
(321) شرح دعای ندبه، مرحوم ادیب، ص272.
(322) بحار الانوار، ج21؛ مجمع البیان، ج10 به نقل از تفسیر نمونه، ج27، ص240.
(323) شرح دعای ندبه، مرحوم ادیب، ص279 - 288.
(324) بحار الانوار، ج18، ص287 و نهج البلاغه، خ 179 برای تفصیل به تفسیر نمونه، ج22، ص494 - 493 مراجعه کنید.
(325) همان.
(326) بحار الانوار، ج77، ص30 - 21 به نقل از تفسیر نمونه، ج22.
(327) هزار فضیلت از امیرالمؤمنین (علیه السلام)، علی رضا صابری، به نقل از کشف الیقین، ص229.
(328) مکان نائی یا بعید تعبیر امام زمان (علیه السلام) است؛ احتجاج، ج2، ص597.
(329) بحار الانوار، ج52، ص306.
(330) بحار الانوار، ج52، ص307.
(331) حدیقه الشیعه، مقدس اردبیلی، ج2، ص683.
(332) اسدی.
(333) احتجاج طبرسی، ج2، ص597، نامه به شیخ مفید، چاپ اُسوه.
(334) قصص العماء، ص359.
(335) 42 پرسش و پاسخ درباره مهدویت، انتشارات اسلامی، ص35 - 34.
(336) تو می آیی، استاد علی صفایی حائری (رحمه الله).
(337) اسدی.
(338) معانی الاخبار، ص125.
(339) سیمای جهان در عصر امام زمان (علیه السلام)، ص30 به نقل از کمال الدین، ص192 و بحار الانوار، ج15، ص23.
(340) نویسنده مسیح باز مطلوب.
(341) محمدرضا رنجبر مجله خانواده شماره 179.
(342) تفصیل این جریان در کتاب رشد دیداری تازه با قرآن، استاد علی صفایی حائری، نشر لیلهالقدر، ص27.
(343) وارثان عاشورا، استاد صفایی حائری، ص34.
(344) همان، ص35.
(345) وارثان عاشورا، ص35.
(346) میزان الحکمه، ج1، ص146، چاپ قدیم به نقل از الغیبه، ص146.
(347) صراط، استاد علی صفایی حائری، ص61.
(348) سوره نمل، آیه 65.
(349) سوره طه، آیه 125.
(350) امام (علیه السلام) علم ذاتی و استقلالی را نفی نموده و می فرماید: ما به خودی خود چیزی نداریم.
(351) احتجاج طبرسی، ج2، ص551 - 550؛ جلوه نگار، احمد حیدری، ص66 - 64.
(352) عروه الوثقی، عالم بزرگ محمدکاظم یزدی، باب اذان و اقامه.
(353) سوره آل عمران، آیه 128.
(354) اصول کافی، ج1، ص131.
(355) سوره یونس، آیه 3 و سوره بروج، آیه 16.
(356) نظام هستی، جفارسی، ص112.
(357) همان، ص113.
(358) المیزان، ج2، ص354.
(359) کمال الدین، ج2، ص426 و غیبت شیخ طوسی، ص142.
(360) سوره مدثر، آیات 4 - 3.
(361) در این باره، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) روایت دارند که: دو چیز برای شما مردم امان از عذاب بود: یکی رسول الله و یکی استغفار که خدای تعالی می فرماید: خدا شما را عذاب نمی کند، تا رسول الله در بین شماست و استغفار می کنید {نهج البلاغه، کلمات قصار} و امّا علت مسأله یعنی فرو رفتن مردم در زمین به خاطر نبود حجت این است که جهان برای خاطر انسان کامل آفریده شد و بقیه در سایه عظمت و برکت او حیات می یابند یعنی فیض خداوند به خاطر او که مدارج را طی کرده می رسد و در نتیجه ما نیز بهره مند می شویم. (پرسش ها و پاسخ ها، استاد جعفر سبحانی)
(362) درباره نمونه ها در همین زمان معاصر به مجله انتظار، شماره 18 مراجعه شود.
(363) دعای غیبت، انتهای مفاتیح الجنان و مصباح المجتهد شیخ طوسی، ص413.
(364) وارثان عاشورا، استاد علی صفایی حایری، ص34.
(365) تو می آیی، استاد علی صفایی حائری، ص67.
(366) دعای امام رضا (علیه السلام) برای صاحب الامر، مفاتیح الجنان بعد از دعای عهد.
(367) کافی، ج3، ص341، چاپ علمیه اسلامیه.
(368) اصول کافی، ج3، ص342.
(369) تو می آیی، استاد علی صفایی حائری، ص76.
(370) تو می آیی، استاد علی صفایی حائری، ص75.
(371) سوره نحل، آیه 96.
(372) اصول کافی، ج2، ص198.
(373) خاطره از حجه الاسلام نقویان.
(374) سوره نساء، آیه 80 و تفسیر الثقلین، ج1، ص621.
(375) سوره آل عمران، آیه 61.
(376) احتجاج، ج1، ص74؛ بحار الانوار، ج26، ص29.
(377) بحار الانوار، ج49، باب 12.
(378) همان، ج39، ص246 و احتجاج، ج1، ص83.
(379) امالی مفید، ص135 و اثبات الهداه، ج1، ص635، بحار الانوار، ج2، ص94.
(380) اصول کافی، ج2، ص16، باب دعائم الاسلام، ح5.
(381) دو رکعت نماز.