دیدار در عصر غیبت از نفی تا اثبات
نویسنده: جواد جعفری
ناشر: مؤسسه آینده روشن
نوبت چاپ: اول، 1389
فهرست
مقدمه
تبیین موضوع
اهمیت، اهداف و فواید موضوع
الف) کارکردهای مثبت
ب) کارکردهای منفی
پیشینه تحقیق درباره موضوع
سؤال ها، فرضیه و روش تحقیق
بخش اول: کلیات
فصل اول: مأخذ شناسی
فصل دوم: واژه شناسی
غیبت
ظهور
مشاهده
ملاقات
رؤیت
فصل سوم: انواع ملاقات
1. زمان دیدار
الف) دیدار در زمان پدر
ب) دیدار در دوره غیبت صغرا
ج) دیدار در دوره غیبت کبرا
2. حالت ملاقات
الف) خواب
ب) مکاشفه
ج) بیداری
3. شناخت
الف) امام را نمی شناسد
ب) بعد از ملاقات امام را می شناسد
ج) هنگام ملاقات امام را می شناسد
بخش دوم: اثبات ملاقات
فصل اول: دلیل امکان ملاقات
جسم طبیعی امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
الف) دلیل کلامی
ب) دلیل نقلی
ج) دلیل عقلی - عرفانی
دیدگاه فرقه شیخیّه
نقد این دیدگاه
دیدگاه شیخیه در مورد ملاقات
فصل دوم: دلیل های وقوع ملاقات
1. حکایت ها
الف) تواتر
ب) اسناد معتبر
ج) کرامات
2. اجماع تشرّفی
3. گواهی علما و اختلاف نداشتن در آن
4. اعمال و اذکار نقل شده
یک مؤید: تعلیم طلب دیدار
بخش سوم: پاسخ اشکال ها
فصل اول: روایات
روایت اول. توقیع علی بن محمد سمری
متن روایت
منابع
سند
دلالت
احتمال های دیگر در «ادعای مشاهده»
احتمال اول. ادعای سفارت
احتمال دوم. ادعای حضور امام
احتمال سوم. شناخت امام در حال دیدار
احتمال چهارم. دانستن محل استقرار امام
احتمال پنجم. دیدار اختیاری امام
وجود استثنا
نبود دلیل یقین آور
راویان موثق
روایت دوم. احادیث لا یرونه و لا یعرفونه
روایت سوم. سخن محمد بن عثمان عمروی
روایت چهارم. توقیع احمد بن خضر
دو روایت دیگر
فصل دوم: تضادها
الف) مخالف با فلسفه غیبت
ب) منافات با تقسیم غیبت به صغرا و کبرا
ج) تضاد با نظر منکرین وقوع ملاقات
فصل سوم: پیامد های منفی
الف) بسترسازی برای مدعیان دروغین
ب) رواج خرافات
ج) بدبینی اهل اندیشه
خاتمه
ضمایم: حکایت های دیدار
دیدار در بیداری
الف) شناخت امام هنگام ملاقات
1. دیدار آیت الله سید حسین حائری فشارکی
2. دیدار محمد بن عیسی بحرینی
3. دیدار مقدّس اردبیلی
4. دیدار سیّد بحرالعلوم
5. دیدار سید محمد باقر حسینی قزوینی
6. دیدار استاد بزرگ، آیت الله شیخ مرتضی انصاری شوشتری
7. دیدار آیت الله شیخ محمود عراقی
8. دیدار ملا ابوالقاسم قندهاری
9. دیدار آیت الله شیخ عبدالنبی اراکی
ب) شناخت امام بعد از ملاقات
1. دیدار علامه حلّی
2. دیدار آیت الله سید محمد مهدی عبدالصاحب لنگرودی
دیدار در مکاشفه
الف) می داند مکاشفه است
1. دیدار شیخ حرّ عاملی (محمد بن حسن)
2. دیدار مجلسی اول (محمد تقی)
ب) متوجه مکاشفه بودن نیست
1. شیخ احمد عسکری کرمانشاهی
2. شیخ محمد کوفی
دیدار در خواب
1. دیدار شیخ صدوق (محمد بن علی)
2. دیدار شیخ حرّ عاملی (محمد بن حسن)
3. دیدار شیخ مرتضی حائری
4. سید محمد تقی موسوی اصفهانی
فهرست منابع
منظور از ملاقات، دیدار حضرت ولیّ عصر، حجت بن الحسن المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، نه هرگونه ارتباط. در نتیجه، پیام های کتبی و شفاهی امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که به طور مستقیم یا غیرمستقیم به دست افراد رسیده، یا ارتباط روحی و معنوی با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که در سایه صفای باطن و توسل و راز و نیاز حاصل می شود و در آن دیداری صورت نمی پذیرد، از موضوع این پژوهش خارج است. از سوی دیگر، موضوع، انواع دیدار با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دربر می گیرد.
دیدار و ملاقات از نظر زمان دیدار، سه گونه است:
الف) دیدار در زمان کودکی امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛
ب) در زمان غیبت صغرا؛
ج) در زمان غیبت کبرا.
نوع ملاقات با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز سه حالت دارد:
الف) دیدار در خواب؛
ب) در حال مکاشفه؛
ج) در بیداری.
دیدار از نظر شناخت امام نیز سه نوع است:
الف) ملاقات کننده هرگز امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نمی شناسد؛
ب) بعد از ملاقات، امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می شناسد؛
ج) هنگام ملاقات، امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می شناسد.
در این کتاب، به تشریح انواع این ملاقات ها و بیان حکم هر نوع و نیز ذکر دلایل امکان ذاتی و وقوعی ملاقات و پاسخ گویی به اشکال های گرفته شده بر آن می پردازیم. گفتنی است به دلیل اشکال هایی که به تازگی، به دیدار در عصر غیبت کبرا گرفته شده است، ملاقات در بیداری که امام هنگام یا بعد از ملاقات شناخته شود، مهم ترین قسمت بحث به شمار می رود.
اهمیت، اهداف و فواید موضوع:
برای پی بردن به اهمیت موضوع ملاقات، باید به کارکردهای مثبت و منفی آن توجه کرد. برای مثال، به دو کارکرد مثبت و دو کارکرد منفی اشاره می شود:
الف) کارکردهای مثبت:
1. مؤید قوی وجود و حضور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف): اگرچه وجود حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با برهان های محکم عقلی و دلیل های فراوان نقلی (آیات و روایات) ثابت می شود و برای اثبات این عقیده که فارق میان شیعیان و اهل تسنن است، به جریان های دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیازی نداریم، اما این جریان مؤید قوی وجود و حضور امام در جامعه و بین مردم است(1). با توجه به این که دلایل علمی، کاربرد و طرفدار چندانی در میان مردم عادی ندارد، ملاقات با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می تواند وجود حضرت را بسیار محسوس و ملموس نماید و ایمان مردم را به امام دو چندان کرده، شک و تردید آنها را از بین ببرد؛ به همین دلیل بیشتر بزرگان ما مانند ثقه الاسلام کلینی، شیخ صدوق، شیخ مفید و شیخ طوسی، بعد از بیان روایات اثبات وجود حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بابی با نام «فی من رءاه»، آورده اند(2).
یکی از منکران وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) درباره نقش حکایت های دیدار می نویسد:
تلعب القصص الکثیره التی یتداولها العامه و الخاصه من الشیعه حول رؤیه بعض الناس أو العلماء للمهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و لقائهم به... دوراً کبیراً ایضاً فی تعزیز نظریه المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تحویلها إلی قصه قریبه من الواقع، خاصه و انّها تروی عن مجموعه من الزهاد و العباد و العلماء البارزین(3)؛
داستان های بسیاری که مردم و علمای شیعه درباره ی دیدار و مشاهده مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می کنند... در مستحکم کردن عقیده به مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تبدیل کردن آن به داستانی نزدیک به واقعیت، نقش بسزایی دارد؛ به خصوص که این داستان ها از عده ای تارک دنیا و بندگان راستین خداوند و علمای مشهور نقل شده است.
2. عامل مؤثر در خودسازی و توسل به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف): شنیدن توفیق دیدار دیگران با امام، در بیشتر موارد این پیام را دارد که سعادت دیدار در سایه عملی نیک یا پرهیز از عملی زشت به دست آمده است، یا افراد در لحظه اضطرار با توسل و چنگ زدن به دامان پر عطوفت امام زمانشان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به این توفیق بزرگ دست یافته اند. وقتی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به بندگان خوب و صالح، لطف و محبت می کند و دست نیازمندان و گرفتاران را می گیرد، مردم را به این حقیقت رهنمون می سازد که برای طهارت روح و انسانی پاک بودن بیشتر تلاش کنند و به هنگام گرفتاری و مشکل، متوجه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شده و به ایشان توسل نمایند و کمک بخواهند.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ﴾ (آل عمران: 38) به این حقیقت اشاره کرده و می فرماید:
علی أن قوله تعالی: ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ﴾ الخ یدل علی أن زکریا (علیه السلام) تلقی وجود هذا الرزق عندها (علیها السلام) کرامه إلهیه خارقه فأوجب ذلک أن یسأل الله سبحانه و تعالی أن یهب له من لدنه ذریه طیبه(4)؛
افزون بر این که دعای زکریا بعد از پاسخ مریم، که عرضه داشت: «پروردگارا، از جانب خود، فرزندی پاک و پسندیده به من عطا کن» بر این دلالت دارد که یافتن رزق نام برده در نزد مریم را کرامتی الهی و خارق العاده تشخیص داده و همین موجب شده او هم از خدای تعالی بخواهد فرزندی پاک روزی اش کند.
ب) کارکردهای منفی:
1. جذب و علاقه مند کردن به مدعیان دروغین: تشرف به محضر حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سعادتی بزرگ و توفیقی عظیم به شمار می آید. دیدار امام، حتی برای لحظه ای کوتاه آرزوی قلبی هر مؤمن است. حتی شنیدن ماجرای تشرف دیگران، انسان را غرق در شادی و لذت می نماید و بیان حکایت دیدار، به دلیل برانگیختن عواطف و احساسات مذهبی، افراد بسیاری را جلب و جذب می کند.
علاقه عظیم و عمیق مردم موجب شده است افراد شیاد و فرصت طلب، برای رسیدن به اهداف پلید خویش از شوق پاک مردم به دیدار با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سوء استفاده نموده و ابتدا با ادعای ارتباط و ملاقات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، افراد ساده و زود باور را به دور خود جمع کنند و بعد با ادعای باب و واسطه بین امام و امت بودن، به نان و نوایی برسند و برای خویش مرید و موقعیتی فراهم سازند.
2. ایجاد زمینه خرافه پردازی: اشتیاق و آرزوی دیدار با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، باعث شده است عده ای به دنبال یافتن راهی برای رسیدن به این هدف باشند و کارهایی انجام دهند که نتیجه اش ملاقات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد. شدت علاقه به دیدار، موجب شده است تا در صحت و سقم راه های ارائه شده دقت نکنند و هر شیوه و عملی را از هر شخص و منبعی بپذیرند. در این میان، گروهی نیز بدون هیچ گونه علم و آگاهی، برای مشتاقان دیدار، نسخه پیچیده و راه کار ارائه می دهند و این امر موجب شیوع خرافات فراوان در جامعه و تشدید خرافه گری میان افراد ساده اندیش می شود. در بعضی از موارد، اعمال انجام شده حتی خلاف عقل و شرع بوده و چهره اسلام و تشیع را مخدوش و موهوم می کند.
با توجه به موارد یاد شده معلوم می شود، ملاقات به سان شمشیری دولبه است؛ از طرفی منشأ برکات بزرگی برای جامعه است و همین آثار مثبت باعث شده است گروهی در نقل و ترویج ملاقات، افراط کرده و بی هیچ حد و مرزی ملاقات ها را پذیرفته و نقل کنند. از سوی دیگر موجب مشکلات و معضلات اجتماعی و مذهبی می شود و این آثار منفی نیز موجب شده است گروهی دیگر دچار تفریط شده و هرگونه ملاقات را منکر شوند. روشن است که برای استفاده از برکات ملاقات و دوری از مشکلات آن، بحث درباره این موضوع و آسیب شناسی آن، اهمیت بسیاری دارد؛ به ویژه در زمان حاضر که مهدویت از مهم ترین مباحث جامعه به شمار می رود و موضوع ارتباط و دیدار با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، در بین موضوع های مختلف آن، بیشترین آمار پرسش ها را به خود اختصاص داده و مورد نیاز بیشتر مردم است. با این همه، جالب است بدانیم، از مجموع دو هزار کتاب تألیف شده در موضوع مهدویت، کتاب هایی که درباره ملاقات نوشته شده اند به صد جلد هم نمی رسد و در میان این کتاب ها، آنهایی که افزون بر بیان حکایت، درباره امکان و دلایل آن نیز سخن گفته باشند، از تعداد انگشتان دست نیز کمترند. این تعداد انگشت شمار نیز تنها به توجیه توقیع شریف امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداخته اند و در توجیه نیز همان مطالب پیشینیان را تکرار کرده اند و نکته جدیدی ندارند. بدین ترتیب، با یک آمار سرانگشتی درمی یابیم کتاب های مربوط به ملاقات، پنج صدم کتاب های مهدویت هم نمی شوند و تعداد کتاب های تحلیلی این موضوع، حتی به پنج هزارم کل کتاب ها هم نمی رسد(5) و هیچ منبع مستقل و معتدلی که به این مهم پرداخته باشد وجود ندارد.
معرفی منابع بحث و شناساندن انواع ملاقات و بیان مقدار اعتبار هر کدام از آنها از روی دلیل و نیز اثبات اصل وقوع ملاقات در عصر غیبت کبرا و پاسخ به اشکال های وارد شده بر آن، که گروهی را وادار به انکار کل ملاقات کرده، از اهداف این نوشتار است.
فایده این بحث، روشن شدن دقیق حد و مرز ملاقات هاست؛ یعنی هنگامی که شخصی، سعادت دیدار می یابد یا جریان دیداری را می شنود، به آسانی دریابد که اعتبار این دیدارها و کلمات شنیده شده تا کجاست و چه مقدار از آن را می توان پذیرفت و عمل نمود و بیش از آن را نباید باور و عمل کرد. از ثمرات این تحقیق، به دست آمدن ملاک های روشنی برای تشخیص افراد راست گو از مدعیان دروغ پرداز است. با در نظر گرفتن این معیارها می توان از سؤاستفاده افراد فریب کار جلوگیری کرد و ضمن بهره مند ساختن جامعه از آثار مثبت ملاقات، از پی آمدهای منفی آن مصون ماند.
پیشینه تحقیق درباره موضوع:
با مراجعه به منابع روایی و کتاب های بزرگان شیعه روشن می شود بحث و گفت وگو از دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بین شیعیان از اولین زمان امکان آن، یعنی روز تولد حضرت، متداول بوده است و شیعیان از کسانی که امکان دیدار با امام را داشتند، درباره ملاقات با امام سؤال می کردند.
مرحوم ثقه الإسلام کلینی در روایتی از نایب اول امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین می آورد:
مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی جَمِیعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ قَالَ: اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّیْخُ أَبُو عَمْرٍو - رَحِمَهُ اللَّهُ - عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ فَغَمَزَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ. فَقُلْتُ لَهُ: یَا أَبَا عَمْرٍو! إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ شَیْءٍ وَ مَا أَنَا بِشَاکٍّ فِیمَا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْه.... فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتَ رَأَیْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِی مُحَمَّدٍ (علیه السلام). فَقَالَ: إِی وَ اللَّهِ وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَ أَوْمَأَ بِیَدِه...(6)؛
حمیری می گوید: من و شیخ ابوعمرو رحمه الله (عثمان بن سعید عمری، نایب اول) نزد احمد بن اسحاق گرد آمدیم. احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که درباره جانشین (امام حسن عسکری (علیه السلام)) از او بپرسم. به او گفتم: ای اباعمرو! می خواهم از شما درباره چیزی بپرسم که نسبت به آن شک ندارم... پس به او گفتم: شما جانشین بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) را دیده ای؟ گفت: آری؛ به خدا، گردن او این چنین بود و با دست اشاره کرد....
و باز ایشان از یکی از خادمان منزل امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می کند:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ النَّیْسَابُورِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی نَصْرٍ ظَرِیفٍ الْخَادِمِ أَنَّهُ رَءاه(7)؛
ابراهیم بن محمد بن عبد الله بن موسی بن جعفر، از ظریف خادم نقل می کند که او آن حضرت را دیده است.
مرحوم شیخ صدوق همین سؤال را که از نایب خاص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرسیده شده است، چنین نقل می کند:
حدثنا أبی و محمد بن الحسن - رضی الله عنهما - قالا: حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال: کنت مع أحمد بن إسحاق عند العمری - رضی الله عنه - فقلت للعمری: إنی أسألک عن مسأله کما قال الله عز و جل فی قصه إبراهیم ﴿أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی﴾، هل رأیت صاحبی؟ فقال: لی نعم و له عنق مثل ذی و أومأ بیدیه جمیعاً إلی عنقه...(8)؛
عبد الله بن جعفر حمیری می گوید: با احمد بن اسحاق، نزد عمری - رضی الله عنه - بودم و به او گفتم: من برای اطمینان قلبم از تو پرسشی دارم، هم چنان که خدای تعالی در داستان ابراهیم فرمود: «مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد». آیا صاحب مرا دیده ای؟ فرمود: آری، و او گردنی مثل این دارد؛ و با هر دو دست به گردنش اشاره کرد.
شیخ صدوق درباره نایب دوم می آورد:
حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل - رضی الله عنه - قال: حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال: سألت محمد بن عثمان العمری - رضی الله عنه - فقلت له: أ رأیت صاحب هذا الأمر؟ فقال: نعم و آخر عهدی به عند بیت الله الحرام و هو یقول: اللهم أنجز لی ما وعدتنی(9)؛
عبد الله بن جعفر حمیری می گوید: از محمّد بن عثمان عمری - رضی الله عنه - پرسیدم: آیا صاحب الأمر را دیده ای؟ گفت: آری، و آخرین دیدارم نزد بیت الله الحرام بود و ایشان می گفت: بار الها! آن چه به من وعده فرموده ای برآور!
چنان که ملاحظه می شود از نخستین زمان تولد امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، با آن که افراد به وجود امام یقین داشتند، برای اطمینان کامل و آرامش قلبی، خواستار بیان ماجرای دیدار بودند.
همین سیاست در سال های بسیاری اجرا شده و بزرگان قوم برای تقویت قلب شیعیان و اثبات وجود و حضور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به نقل دیدارها پرداخته اند؛ چنان که این روش، هم از کلام شیخ مفید(10) که از علمای نخستین شیعه است، و هم از بیان آیت الله صافی گلپایگانی که از مراجع تقلید معاصر به شمار می رود، به روشنی فهمیده می شود(11). بنابراین، مسئله ملاقات با حجه بن الحسن المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، از ابتدا در منابع شیعی که به بحث درباره امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداخته اند، مطرح بوده است و تا به حال نیز پیوسته ادامه دارد. در این جا به برخی منابع اشاره می شود و تفصیل آنها در فصل مأخذشناسی خواهد آمد.
در دوره اول نگارش حدیث، ثقه الإسلام کلینی (م329ق) در الکافی، شیخ صدوق (م381ق) در کمال الدین، شیخ مفید (م413ق) در الارشاد و شیخ طوسی (م460ق) در الغیبه که قدیمی ترین کتاب های موجود شیعه هستند، جریان های دیدار را آورده اند. در دوره دوم نگارش حدیث، ملا محسن فیض کاشانی (م1091ق) در الوافی، شیخ حرّ عاملی (م1104ق) در اثبات الهداه و علامه مجلسی (م1110ق) در بحارالانوار به نقل ملاقات پرداخته اند. در دوران معاصر نیز شیخ علی اکبر نهاوندی (م1369ق) در العبقری الحسان، علامه سید محسن أمین (م1371ق) در اعیان الشیعه، شهید سید محمد صدر (ش1371ق) در موسوعه الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و آیت الله صافی گلپایگانی در منتخب الاثر این جریان ها را نقل کرده اند.
اولین کتاب مستقل نقل ملاقات را محدث بحرانی قبل از سال 1107قمری با نام تبصره الولی فیمن رأی القائم المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به رشته تحریر درآورد. بعد از ایشان، محمد تقی الماسی، نوه برادر علامه مجلسی (م1159ق)، بهجه الاولیاء فیمن فاز بلقاء الحجه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نوشت و سید محمد یزدی (م1313ق) کتاب بدائع الکلام فیمن فاز بلقاء الامام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را پدید آورد و بالأخره محدث نوری (م1320ق) جنه المأوی را نوشت و آن را همراه اضافاتی به فارسی ترجمه کرد و نجم الثاقب نام نهاد که اینک از مهم ترین منابع نقل ملاقات به شمار می رود.
گفتنی است در دوران معاصر، کتاب های مستقل بسیاری به زبان فارسی با موضوع ملاقات نگارش یافته اند که به برخی از آنها در فصل مأخذشناسی اشاره خواهد شد.
محدث إربلی (م693ق) با آن که حدود چهار قرن با آغاز غیبت کبرا فاصله دارد، نخستین کسی است که در کتاب کشف الغمه تنها در یک سطر به احتمال منافات دیدارها با توقیع امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداخته، و خود نیز آن را رد کرده و پاسخ داده است. قبل از ایشان کسی بین دیدار و توقیع حتی احتمال تعارض هم نداده است. بزرگانی مانند قطب الدین راوندی (م573ق) در الخرائج، هم توقیع را نقل کرده اند و هم دیدارهایی که در غیبت کبرا رخ داده است و هرگز تعارضی را عنوان نکرده اند.
از اشاره کوتاه علی بن عیسی إربلی نیز مشخص می شود در زمان ایشان هم احتمال مطرحی نبوده است. بعد از ایشان نیز تا زمان علامه مجلسی (م1110ق) یعنی بیش از چهار قرن، با آن که ایشان احتمال منافات را عنوان کرده است، باز حرفی از منافات نیست. مثلاً مرحوم سید علی بن عبد الکریم نیلی نجفی (م790ق) با آن که توقیع را نقل کرده، فصلی مستقل را به ملاقات اختصاص داده است و اشاره ای به تعارض ندارد.
علامه مجلسی نیز بیش از دو سطر به آن نپرداخته است. بعد از علامه مجلسی نیز تا دو قرن کسی به تعارض اشاره نکرده است. با آن که بزرگانی مانند ملا محسن فیض کاشانی و شیخ حرّ عاملی در کتاب های خویش دیدار با حضرت را نقل کرده اند، اما سخنی از تعارض ندارند.
شیخ محمود عراقی (م1308ق) در دارالسلام پاسخ توقیع را در سه سطر بیان می کند و بعد از ایشان محدث نوری (م1320ق) در جنهالمأوی و نجم الثاقب با تفصیل بیشتری به مطلب پرداخته و بیش از دو صفحه بحث نموده اند. از جمله کسانی که این بحث را به طور مبسوط طرح کرده است، شهید سید محمد صدر (ش1371ق) در موسوعه الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. ایشان در تاریخ غیبت صغرا به بحث از توقیع و در تاریخ غیبت کبرای این موسوعه، به بحث از دیدار در غیبت کبرا می پردازد. از محققان و نویسندگان حاضر نیز شیخ یدالله دوز دوزانی، کتابی مستقل در این موضوع با نام تحقیق لطیف حول توقیع الشریف نوشته است. علی اکبر ذاکری، مقاله «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت» را نگاشته است. علی اکبر مهدی پور نیز با مقاله «تشرفات بین نفی و اثبات» پاسخ مقاله قبل را داده است و در بهار 1386 نیز مقاله ای از آقای قنبرعلی صمدی به چاپ رسید.
سؤال ها، فرضیه و روش تحقیق:
پرسش اصلی: شرایط و حدود پذیرش ملاقات در عصر غیبت چیست؟
پرسش های فرعی:
آیا ملاقات امکان دارد یا خیر؟
آیا ملاقات اختیاری امکان دارد؟
با مدعیان دیدار چه برخوردی باید کرد؟
معنای توقیعی که مدعی مشاهده را کاذب می خواند چیست؟
آیا پذیرش ملاقات، باعث رواج خرافات و رونق بازار شیادان نمی شود؟
چه افرادی می توانند توفیق ملاقات بیابند؟
آیا ما در عصر غیبت مأمور به ملاقات هستیم؟
آیا از اندیشمندان شیعه، کسی منکر امکان ملاقات شده است؟
آیا نقل ملاقات ها سند معتبری دارد؟
چگونه می توان از پی آمد های منفی دیدار جلوگیری کرد؟
آیا از بزرگان شیعه کسی ملاقات خود را بیان کرده یا بعد ها به آنها نسبت داده شده است؟
فرضیه: دیدار در عصر غیبت کبرا ممکن است و واقع هم شده و اشکالات ایراد شده وارد نیست؛ اما ملاقات، محدودیت هایی دارد و هر نوع آن پذیرفتنی نیست. از جمله آن محدودیت ها می تواند ادعای نیابت، ارتباط اختیاری و پیام رسانی به امام باشد.
روش تحقیق: کتابخانه ای و تحلیلی است. آیات و روایات یا سخن بزرگان و محققان در هر موضوعی مطرح و تحلیل می شود.
چنان که در پیشینه تحقیق بیان شد، علمای شیعه از ابتدا جریان های دیدار را در کتاب های خود آورده اند و برخی نیز کتاب های مستقلی در این موضوع نگاشته اند. برخی تنها به نقل دیدارها بسنده کرده اند و برخی ضمن نقل دیدارها به بحث از توقیع نیز پرداخته اند. در ذیل، نام تعدادی از کتاب ها که به صورت مستقل یا در ضمن مطالب دیگر به موضوع ملاقات پرداخته اند و نیز نام برخی مقالات ذکر می شود تا ضمن آشنایی با منابع بحث، معلوم شود در همه زمان ها، دانش مندان شیعه دیدار ها را نقل کرده اند و در این موضوع مخالف و منکری وجود نداشته است.
1. الکافی، ج1، ص329، باب فی تسمیه من رءاه (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ثقه الإسلام کلینی رحمه الله، م329، 16 ملاقات.
2. کمال الدین، ج2، ص435، باب ذکر من شاهد القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رءاه و کلِّمه، شیخ صدوق رحمه الله، م381، 26 ملاقات.
3. الارشاد، ج2، ص351، باب ذکر من رأی الإمام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، شیخ مفید رحمه الله، م413، 10 ملاقات.
4. الغیبه، ص253، ما روی من الأخبار المتضمنه لمن رءاه و هو لایعرفه أو عرفه فی ما بعد، شیخ طوسی رحمه الله، م460، 16 ملاقات.
5. دلائل الإمامه، ص294، من شاهده (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی حیاه أبیه و من شاهد صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی حال الغیبه و عرفه، محمد بن جریر طبری رحمه الله، معاصر شیخ طوسی رحمه الله، 7 ملاقات.
6. روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج2، ص256، محمد بن حسن فتّال نیشابوری رحمه الله، م508.
7. إعلام الوری بأعلام الهدی، ص421، الفصل الثالث فی ذکر من رءاه (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، أمین الاسلام طبرسی رحمه الله، م548، 9 ملاقات.
8. الخرائج و الجرائح، ج1، ص455، الباب الثالث عشر فی معجزات الامام صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و ج3، ص1095، العلامات الساره الداله علی صاحب الزمان حجه الرحمن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ما دار فلک و سبح ملک، قطب الدین راوندی رحمه الله (سعید بن هبه الله)، م573، 18 ملاقات.
9. کشف الغمه فی معرفه الأئمه (علیهم السلام)، ج2، ص435، ذکر من رأی الأمام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، علی بن عیسی إربلی رحمه الله، م693، 9 ملاقات.
10. العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه، ص73، و اما الذین شاهدوه (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، علی بن یوسف حلی رحمه الله (برادر بزرگ علاّمه حلی)، م705، 15 نام.
11. منتخب الأنوار المضیئه، ص139، الفصل العاشر ذکر من شاهده (عجل الله تعالی فرجه الشریف) من شیعته و حظی برؤیته، و السلطان المفرج عن اهل الإیمان، سید علی بن عبد الکریم حسینی نیلی نجفی رحمه الله (استاد ابن فهد حلی)، م803، 15 ملاقات.
12. الصراط المستقیم، ج2، ص236 و 240، علی بن یونس نباطی بیاضی رحمه الله، م877، 9 ملاقات.
13. اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، محمد بن حسن رحمه الله (شیخ حرّ عاملی)، م1104.
14. تبصره الولی فیمن رأی القائم المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سید هاشم بحرانی رحمه الله، م1107، 76 ملاقات، ترجمه: روزنه ای به خورشید، مترجم: سید حسن افتخارزاده (اولین کتاب مستقل در ملاقات).
15. بحار الانوار، ج52، ص1، باب 18 و ص78، باب19 و ص159، باب24، علامه مجلسی رحمه الله، م1110، 62 ملاقات.
16. بهجه الأولیاء فیمن فاز بلقاء الحجه (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، میرزا محمد تقی الماسی رحمه الله (نوه برادر علامه مجلسی)، م1159، (یافت نشد).
17. دارالسلام فیمن فاز بسلام الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بخش پنجم، شیخ محمود عراقی رحمه الله (شاگرد برجسته شیخ انصاری)، م1308، 20 ملاقات.
18. بدائع الکلام فیمن فاز بلقاء الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سید محمد بن حسین یزدی حائری رحمه الله، م1313، (یافت نشد).
19. جنه المأوی فی ذکر من فاز بلقاء الحجه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) أو معجزاته فی الغیبه الکبری، محدث نوری رحمه الله (حاج میرزا حسین)، م1320، 57 ملاقات و نجم ثاقب در احوال امام غائب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) (تکمیل و ترجمه جنه المأوی)، 100 ملاقات.
20. التحفه المهدیه (المهدویه)، باب العاشر و هدایه الانام فیمن لقی الحجه فی المنام، سید حسین ارموی رحمه الله (عرب باغی)، تألیف 1331.
21. الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، ج1، غصن پنجم، فرع چهارم و پنجم و ج2، غصن ششم (غیبت کبرا)، علی یزدی حائری رحمه الله، م1333، 71 ملاقات، ترجمه: چهره درخشان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مترجم: سید محمدجواد مرعشی نجفی.
22. مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج2، ص369 (تکلیف 72)، سید محمد تقی موسوی رحمه الله، م1348، بحث توقیع و استحباب طلب الرؤیه.
23. بغیه (تذکره) الطالب فیمن رأی الامام الغائب (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، محمدباقر بیرجندی قائینی رحمه الله، م1352.
24. العبقری الحسان فی أحوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج6، البساط الرابع المعروف بالیاقوت الأحمر فیمن رأی الحجه المنتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، علی اکبر نهاوندی رحمه الله، م1369، ترجمه: برکات حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مترجم: سید جواد معلم، 1000 ملاقات. نیز در جلد دوم بساط دوم (المسک الأذفر) و جلد سوم بساط سوم (الصبح الاسفر)
25. اعیان الشیعه، ج2، ص70، فیمن رأی المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سید محسن أمین رحمه الله، م1371ق.
26. موسوعه الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج1 (تاریخ الغیبه الصغری)، ص630 - ص655، و ج2 (فصل چهارم، تاریخ الغیبه الکبری)، ص89- ص135 سید محمد صدر رحمه الله، م1371ق، ترجمه: تاریخ غیبت کبرا، مترجم: سید حسن افتخارزاده، ص115 - 164.
27. الأخبار الدخیله، ج2، فصل اول، محمدتقی شوشتری رحمه الله (علامه تستری)، م1374ش.
28. منتخب الأثر فی الأمام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، فصل سوم، چهارم، پنجم و بخش مقالات، ج3، ص330 - 430 (رد اشکال های الأخبار الدخیله) و امامت و مهدویت، ج3، پاسخ ده پرسش، لطف الله صافی گلپایگانی، معاصر.
29. عنایات حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به علما و مراجع تقلید، علی کریمی جهرمی.
30. تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، یدالله دوزدوزانی.
31. مهدی منتظر، محمد جواد خراسانی، م1397.
32. میر مهر، سید مسعود پورسیدآقایی.
33. پادشه خوبان، سید عباس موسوی مطلق.
34. شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، احمد قاضی زاهدی، 3ج.
35. موعودشناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، ص449 - 661.
36. سودای روی دوست (راه کارهای عملی دیدار با حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف))، مرتضی آقاتهرانی.
37. چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) (مجموعه مقالات)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، علی اکبر ذاکری(12).
38. فصل نامه موعود، ش 1، 3 و 5 (سال 1376)، «تشرفات بین نفی و اثبات»، هادی دانشور (علی اکبر مهدی پور).
39. فصل نامه علمی - تخصصی انتظار موعود، ش3، (بهار1381)، مصاحبه محمد سند.
40. فصل نامه علمی - تخصصی مشرق موعود، ش1، (بهار1386)، «تأملی در باب ارتباط و ملاقات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)»، قنبرعلی صمدی.
غیبت:
الغیبُ مصدرُ غابت الشمس و غیرها إذا استترت عن العین... و استعمل فی کل غائب عن الحاسه و عمّا یغیب عن علم الإنسان بمعنی الغائب(13).
اصل صحیح یدل علی تستر الشیء عن العیون... و وقعنا فی غَیبِه و غیابه، أی هبطه من الأرض یُغابُ فیها(14).
الغَیْبُ: کلُّ ما غاب عنک... و قد تکرر فی الحدیث ذکر الغیب، و هو کل ما غاب عن العیون، سواء کان مُحَصَّلاً فی القلوب، أَو غیر محصل... و غاب عنّی الامر... و تغیّب: بَطَنَ.... و غابَ الرجلُ غَیْباً و مَغِیباً و تَغَیَّبَ: سافر، أو بان؛... بَدَا غَیْبانُ الشَّجره، و هی عُرُوقها التی تَغَیَّبَتْ فی الأَرض، فحَفَرْتَ عنها حتی ظَهَرَتْ(15).
از بیان اهل لغت روشن می شود منظور از غَیبت، مخفی بودن از دیده، یعنی دیده نشدن است، هر چند به واسطه دور شدن یا مسافرت یا پنهان شدن در گودی یا زیر خاک باشد. بنابر این، آن چه در روایات درباره امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است که «لایری جسمه» یا «لایری شخصه»، معنایی جز خبر دادن از غیبت ایشان ندارد و حامل معنایی بیشتر از این نیست تا بیان گر معجزه و امر خارق العاده ای باشد. پس «یغیب» و «لایری»، هر دو به یک معنا هستند و با هم تفاوتی ندارند.
ظهور:
الظهور: بدو الشیء الخفی و الظهور الظفر بالشیء و الإطلاع علیه(16).
اصل صحیح واحد یدلّ علی قوّه و بروز. من ذلک، ظهَر الشیء یظهر ظهوراً فهو ظاهر، إذا انکشف و برز(17).
ظهَر الشئ، أصله أن یحصل شئ علی ظهر الارض فلا یخفی و بطن إذا حصل فی بطنان الارض فیخفی ثم صار مستعملا فی کل بارز مبصر بالبصر و البصیره(18).
(ظهر) الشئ (ظهوراً) بالضم (تبین)(19).
از جمله های نقل شده در کتاب های لغت، درمی یابیم که ظهور به معنای پایان غیبت است؛ یعنی اگر غیبت و پنهان بودن چیزی از بین برود و بروز یابد و دیده شود، گویند ظاهر شده است؛ مانند ریشه درخت که در زیر خاک غایب است و اگر در اثر کندن یا شسته شدن خاک، ریشه دیده شود، گویند ریشه ظاهر شد. در توقیع علی بن محمد سمری نیز منظور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از «فلاظهور» در جمله: «فقد وقعت الغیبه الثانیه فلا ظهور الا بعد إذن الله»، پایان غیبت و ظاهر شدن امام است که می فرماید: «تا خداوند اجازه ندهد، چنین اتفاقی نمی افتد».
مشاهده:
المشاهده: المعاینه. و شهده شهودا: أی حضره، فهو شاهد. و قوم شهود، أی حضور... و امرأه مشهد، إذا حضر زوجها، بلا هاء. و امرأه مغیبه، أی غاب عنها زوجها، و هذا بالهاء... و أشهدنی إملاکه، أی أحضرنی. و المشهد: محضر الناس(20).
اصل یدلّ علی حضور و علم و إعلام، لایخرج شیء من فروعه عن الذی ذکرناه(21).
الشهود و الشهاده: الحضور مع المشاهده إما بالبصر أو بالبصیره و قد یقال للحضور مفرداً. لکن الشهود بالحضور المجرد أولی و الشهاده مع المشاهده أولی، و یقال للمحضر مشهد. ﴿وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّور﴾ أی لایحضرونه بنفوسهم و لا بهمهم و إرادتهم. و یقال شهدت کذا: أی حضرته... و الشهید هو المحتضر فتسمیته بذلک لحضور الملائکه إیاه(22).
الشاهد: الحاضر و قیل فی قوله تعالی: ﴿وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ﴾ إن شاهداً یوم الجمعه، و مشهوداً یوم عرفه، لأنّ الناس یشهدونه: أی یحضرونه و یجتمعون فیه. (النجم) سمّاه الشاهد لانه یشهد باللیل: أی یحضر و یظهر(23).
الشهید: الحاضر... ابن سیده: الشاهد، العالم الذی یُبَیِّنُ ما عَلِمَه.... أَنشد ثعلب: کأَنی، و إِن کانَتْ شُهوداً عَشِیرَتی، إِذا غِبْتَ عَنّی یا عُثَیْمُ، غَریبُ أَی إِذا غِبْتَ عنی فإِنی لا أُکلِّم عشیرتی و لا آنَسُ بهم حجتی کأَنی غریب.... و قوله عزّوجلّ: فَمَن شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ... المعنی: فمن شَهِدَ منکم فی الشهر أَی کان حاضراً غیر غائب فی سفره. و شاهَدَ الأَمرَ و المِصر: کَشهِدَه(24).
(و شهده کسمعه شهودا) أی (حضره فهو شاهد شهود) أی حضور... (شاهده) مشاهده (عاینه) کشهده(25).
چنان که ملاحظه می شود، اهل لغت این واژه را به معنای حضور دانسته و در مقابل غیبت قرار دا ده اند. حاضر نقیض غایب است. با توجه به این مطلب وقتی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در توقیع علی بن محمد سمری می فرماید: «من یدعی المشاهده» منظور از مشاهده ادعای حضور امام و عدم غیبت ایشان است و این غیر از ظهور است. مشاهده مقابل غیبت است، اما ظهور پایان غیبت است.
ملاقات:
کلّ شیء من الأشیاء إذا استقبل شیئاً أو صادفه فقد لقیه(26).
لقی: اصول ثلاثه:... و الأصل الآخر اللّقاء: الملاقاه و توافی الاثنین متقابلین(27).
اللقاء: مقابله الشئ و مصادفته معاً، و قد یعبر به عن کلّ واحد منهما..... و یقال ذلک فی الادراک بالحس و بالبصر و بالبصیره.... و اللقاء: الملاقاه(28).
اللِّقاء: نقیض الحِجاب(29).
و قال الامام الرازی: اللقاء: وصول أحد الجسمین الی الاخر بحیث یماسه شخصه. و قال ابن القطاع: لقیت الشئ: صادفته. و قال الازهری: کل شئ استقبل شیأ، فقد لقیه و صادفه (کتلقاه والتقاه)(30).
حاصل کلام لغویان در این واژه، رو به رو شدن و برخورد یک چیز یا فرد با چیز یا فرد دیگری است.
رؤیت:
رأیته رأی العین، أی: حیث یقع البصر علیه(31).
الرؤیه بالعین تتعدی إلی مفعول واحد، و بمعنی العلم تتعدی إلی مفعولین(32).
اصل یدل علی نظر و إبصار بعین أو بصیره(33).
الرُّؤیَهُ النَّظَرُ بالعَیْن و القَلْب(34).
اهل لغت رؤیت را دیدن معنا کرده اند، با چشم سر، یا با چشم قلب باشد.
دیدارهای نقل شده با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با توجه به زمان دیدار، حالت دیدار و شناختن امام، به سه گروه اصلی تقسیم می شوند. در این فصل، انواع مختلف دیدار و بحث های مربوط به هر کدام بیان می شود.
1. زمان دیدار:
امام دوازدهم حضرت حجه بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سال 255 هجری قمری به دنیا آمد و در سال 260، پس از شهادت پدر بزرگوارش به امامت رسید و هم زمان با آغاز امامت ایشان، غیبت صغرا آغاز شد. در سال 329 با وفات آخرین سفیر خاص، دوران غیبت صغرا به پایان رسید و غیبت کبرا آغاز شد.
با توجه به این سه دوره زمانی، می توان دیدارها را به سه بخش تقسیم کرد:
الف) دیدار در زمان پدر:
این دوره با تولد امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در نیمه شعبان سال 255 هجری قمری آغاز شد و مدت پنج سال ادامه یافت و با شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) در هشتم ربیع الاول260 به پایان رسید. در این زمان که حضرت نزد پدر خویش زندگی می کرد و هنوز به امامت نرسیده بود، گروه ها و افراد بسیاری به فیض دیدار ایشان نایل شدند که جریان این دیدارها در کتاب های معتبر ما نقل شده است. در میان این افراد می توان از حکیمه خاتون، عمّه امام حسن عسکری (علیه السلام) به عنوان اولین دیدار کننده نام برد. جریان دیدار ایشان را ثقه الإسلام کلینی(35)، شیخ صدوق(36)، شیخ مفید(37)، شیخ طوسی(38) و دیگر بزرگان(39) نقل کرده اند.
یکی از دیدارهای مهم این دوره، حضور چهل تن از شیعیان در منزل امام حسن عسکری (علیه السلام) و ملاقات با امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در حضور پدر ایشان است. در این جلسه، سفیر اول و دوم امام، یعنی عثمان بن سعید عمروی رحمه الله و فرزند بزرگوارش محمد بن عثمان عمروی رحمه الله حضور داشتند. از دیگر حاضران، معاویه بن حُکیم، فرزندش محمد بن معاویه، محمد بن ایوب بن نوح، برادرش حسن بن ایوب، علی بن بلال و احمد بن هلال بودند. جریان این دیدار را شیخ صدوق رحمه الله(40) و شیخ طوسی رحمه الله(41) نقل کرده اند.
برخی از اشخاص دیگر که در این دوره، حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده اند، عبارتند از: عمرو اهوازی، ابونصر ظریف (خدمت کار منزل امام عسکری (علیه السلام))، فردی از اهل فارس(42)، ابوهارون، یعقوب بن منقوش، نسیم (زن خدمت کار منزل امام عسکری (علیه السلام))، احمد بن اسحاق، سعد بن عبد الله(43)، ابوسهل نوبختی (اسماعیل بن علی)(44)، کامل بن ابراهیم(45)، ابراهیم بن محمد بن فارس نیشابوری(46).
ب) دیدار در دوره غیبت صغرا:
این دوره با به امامت رسیدن امام دوازدهم حضرت حجه بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، در ربیع الاول سال 260 آغاز شد و حدود 70 سال ادامه یافت و با وفات علی بن محمد سمری رحمه الله سفیر چهارم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در نیمه شعبان سال 329 به پایان رسید.
در این زمان نیز افراد بسیاری با حضرت دیدار کردند که مهم ترین این اشخاص، عثمان بن سعید عمروی رحمه الله، محمد بن عثمان عمروی رحمه الله، حسین بن روح نوبختی رحمه الله و علی بن محمد سمری رحمه الله، چهار نایب خاص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودند.
از ششم ذی الحجه 293 قمری، سه روز پیاپی، 30 نفر به صورت گروهی در کنار کعبه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کردند. در این دیدار ابونُعیم محمد بن احمد انصاری(47)، محمد بن قاسم علوی عقیقی، ابوعلی احمد محمودی، علان کلینی، ابوهیثم دیناری، ابوجعفر احول همَدانی و ابوجعفر محمد بن علی منقذی حسنی حضور داشته اند. این دیدار را شیخ صدوق(48)، شیخ طوسی(49) و جریر طبری(50) نقل کرده اند. افزون بر این دیدار دسته جمعی، افرادی نیز به تنهایی به محضر ایشان رسیده اند. نام این افراد نیز در کتاب های معتبر ما نقل شده است که عبارتند از: سیماء، ابراهیم بن ادریس، ابوعبد الله بن صالح، ابراهیم بن عبده نیشابوری(51)، ابوسعید غانم هندی(52)، حسن بن وجناء نصیبی، أزدی، ابراهیم بن مهزیار، علی بن ابراهیم بن مهزیار، ابوالأدیان(53)، محمد بن عبد الله، یوسف بن احمد [محمد] جعفری، احمد بن عبد الله هاشمی، ابوسوره محمد بن حسن تمیمی، زهری، یعقوب بن یوسف کاشانی (ضرّاب اصفهانی)(54).
ج) دیدار در دوره غیبت کبرا:
این دوره با رحلت چهارمین و آخرین نایب خاص امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در نیمه شعبان سال 329 قمری آغاز شد و تا زمان ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه خواهد یافت. در دوره حاضر نیز افراد بی شماری به محضر حضرت رسیده و توفیق دیدار یافته اند.
ویژگی مهم این دوره، اعتقاد به تکذیب مدعی رؤیت است. این مسأله سبب شده است ملاقات کنندگان، دیدار های خود را برای همه بازگو نکنند و در این باره چیزی ننویسند و از افراد اندکی که از این جریان ها آگاه می شوند، پیمان بگیرند تا آنها زنده اند، آن را به کسی نگویند. همین امر سبب شده است دیدارهای رخ داده در این دوره، سندهای بسیاری نداشته و از سوی افرادی خاص نقل شده باشد. البته بعضی از این دیدارها به دلیل همراهی با کرامتی بزرگ، اشتهار فراوانی یافته و انکار نشدنی و تشکیک ناپذیر است؛ اما در بیشتر موارد، به دلیل ویژگی یاد شده، اگر کسی بنا را بر انکار و اشکال بگذارد، اثبات دیدارهای این دوره دشوار خواهد بود.
برخی از افرادی که در این دوره به دیدار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نایل آمدند عبارتند از: اسماعیل بن حسن هرقلی، عطوه علوی حسینی(55)، محمد بن عیسی بحرینی(56)، مقدس اردبیلی(57)، علامه حلّی(58)، سید بحر العلوم(59)، سید باقر قزوینی(60)، حاج علی بغدادی(61)، شیخ انصاری(62)، شیخ محمود عراقی(63)، سید حسین حائری فشارکی(64)، میرزای شیرازی (محمد حسن)(65)، شیخ عبدالنبی عراقی(66)، سید محمد مهدی عبدالصاحب لنگرودی(67).
2. حالت ملاقات:
مراجعه به ملاقات های نقل شده نشان می دهد، دیدارها در حالت های مختلف روی می دهد. بنابر این، لازم است از این نظر نیز تقسیم بندی شوند تا درباره هر یک جداگانه بحث کنیم و اصل وقوع و اعتبار آنها را روشن سازیم.
دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یا در خواب روی می دهد، یا در مکاشفه، یا در بیداری. در ادامه، این سه حالت را بررسی می کنیم.
الف) خواب:
یکی از حالت هایی که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آن ملاقات می شود، حالت خواب است. سید حسین ارموی (عرب باغی) در کتاب هدایه الانام فیمن لقی الحجه فی المنام که در سال 1331 قمری نوشته، نام و سرگذشت بعضی از افراد را که در عالم رویا با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ملاقات کرده اند، آورده است. معروف ترین این افراد، شیخ صدوق، شیخ حرّ عاملی، سید محمدتقی موسوی و سید بن طاوس هستند. شیخ صدوق جریان دیدار خود را در مقدمه کتاب خویش، کمال الدین و تمام النعمه آورده است. شیخ حرّ عاملی در فصل 17 باب 33 کتاب خود، اثبات الهداه، جریان های بسیاری از ملاقات خود با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نوشته است. سید محمدتقی موسوی نیز جریان ملاقات خویش را در کتاب خود، مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بیان کرده است(68). سید بن طاوس نیز در کتاب خود، کشف المحجه به دیدار خویش با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در خواب، بدون بیان جریان ملاقات اشاره کرده است(69).
نکته مهم، انواع خواب و هم چنین ارزش و اعتبار آنهاست. برای پی بردن به این مهم، لازم است به طور اختصار درباره انواع خواب و اعتبار آنها مطالبی را بیان کنیم. علامه طباطبایی درباره حقیقت و چیستی خواب، کلامی بسیار غنی و جامع دارند که از بیان کامل آن چشم پوشی کرده و تنها انواع خواب را نقل می کنیم.
ایشان در این باره می فرماید:
رویا دارای حقیقت است. البته این هم قابل انکار نیست که رویا امری ادراکی است که قوه خیال در آن مؤثر است. کسی که (در بیداری و یا در خواب) حرارت و یا برودت شدید در او اثر کرده، در خواب آتشی شعله ور و یا برف و سرمایی شدید مشاهده می کند. هم چنین اخلاق و سجایای انسانی تأثیر شدیدی در نوع تخیل آدمی دارد. کسی که در بیداری دچار عشق و محبت به شخصی شده، به طوری که هیچ گاه از یاد آن غافل نیست، در خواب هم همان شخص را می بیند. به همین جهت است که اغلب رویاها و خواب ها از تخیلات نفسانی است و آن خواب ها حقیقت دیگری غیر این حکایت ندارند. این است آن حقیقتی که منکرین واقعیت رویا را به انکار واداشته، اما دلیل مذکور نمی تواند اثبات کند که به طور کلی هرچه رویا هست از این قبیل است و حقیقت و واقعیتی ندارد.
خواب های راست به خواب های صریحی که صاحب رویا در آن هیچ گونه تصرفی نکرده، بدون هیچ زحمتی با تأویل خود منطبق می شود و خواب های غیر صریحی که نفس صاحب خواب از جهت حکایت، در آن تصرف کرده، تقسیم می شود. این قسم رویا به تعبیر محتاج است تا متخصصی آن را به اصلش که در رویا مشاهده شده برگرداند. یکی هم اضغاث احلام که از جهت دشواری و یا ناممکن بودن تعبیر، تعبیر ندارد.
خدای تعالی در کلام خود به هر سه قسم رویای مذکور اشاره کرده است؛ از قسم اول، رویای ابراهیم و رویای مادر موسی و برخی از رویاهای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را آورده است. از قسم دوم، رویای یوسف و رویاهای دو رفیق زندانی او و رویای پادشاه مصر را که هر سه در سوره یوسف آمده برشمرده است و به قسم سوم هم در جمله «أَضْغاثُ أَحْلامٍ» اشاره کرده که چنین رویاهایی هم هست(70).
روایات نیز به انواع داشتن خواب تصریح دارند که برای مثال به بعضی اشاره می شود:
1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی خَلَفٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: الرُّؤْیَا عَلَی ثَلَاثَهِ وُجُوهٍ بِشَارَهٍ مِنَ اللَّهِ لِلْمُؤْمِنِ وَ تَحْذِیرٍ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ أَضْغَاثِ أَحْلَام(71).
2. کِتَابُ التَّبْصِرَهِ لِعَلِیِّ بْنِ بَابَوَیْهِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَی بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): الرُّؤْیَا ثَلَاثَهٌ بُشْرَی مِنَ اللَّهِ وَ تَحْزِینٌ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ الَّذِی یُحَدِّثُ بِهِ الْإِنْسَانُ نَفْسَهُ فَیَرَاهُ فِی مَنَامِهِ(72).
ارزش و اعتبار خواب:
لازم است اعتبار خواب را نیز مانند حقیقت آن بررسی کنیم تا معلوم شود در صورت ملاقات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در خواب، اگر ایشان دستوری بدهند، تا چه میزان این کلام شرعاً اعتبار خواهد داشت و آیا می توان آن را ملاک عمل قرار داد یا خیر؟
علاّمه مجلسی در این باره می فرماید:
حجت بودن خواب در احکام شرعی، اشکال دارد؛ زیرا امام صادق (علیه السلام) در حدیثی که با سندهای صحیح نقل شده است فرمود: «أَنَّ دِینَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرَی فِی النَّوْم؛ِ دین خداوند، گرامی تر از آن است که در خواب دیده شود».
هم چنین آن چه در خواب دیده می شود گاهی به تعبیر نیازمند است و شاید خوابی که می بیند اضغاث احلام نباشد و تعبیرشدنی باشد، اما او تعبیر آن را نداند(73).
علاّمه مجلسی در ادامه می گوید:
سید مهنا بن سنان از علاّمه حلّی، می پرسد: کسی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) یا بعضی از ائمه (علیهم السلام) را در خواب می بیند و آنان او را به چیزی امر یا از چیزی نهی می کنند. آیا بر او واجب است امتثال امر نماید یا از آن چه نهی شده اجتناب نماید، یا واجب نیست؟ با توجه به روایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «من رءانی فی منامه فقد رءانی فإن الشیطان لم یتمثل بی؛ کسی که مرا در خواب ببیند، به یقین مرا دیده است؛ زیرا شیطان به شکل من درنمی آید». و اگر امر یا نهی انجام شده، بر خلاف مدارک شرعی موجود باشد، فرقی می کند یا خیر(74)؟
علاّمه حلّی در پاسخ می فرمایند:
اگر مخالف ظاهر شرع باشد، انجام آن جایز نیست و اگر موافق ظاهر شرع باشد، بهتر است پیروی شود. البته واجب نیست؛ زیرا دیدن این بزرگواران در خواب وجوب متابعت نمی آورد(75).
با توجه به نظر این بزرگواران معلوم می شود هر چند می توان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در خواب ملاقات کرد، اما اولاً معلوم نیست که واقعاً امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در خواب دیده باشد؛ زیرا حدیثی که می فرماید: «شیطان به شکل معصوم درنمی آید»، مخصوص کسانی است که امام معصوم را در بیداری دیده اند و چهره امام را می شناسند. چنین افرادی اگر آن چهره را در خواب ببینند، حتماً امام را دیده اند، اما در حال حاضر که ما در جامعه از دیدن امام محروم هستیم، نمی توان گفت کسی که در خواب می گوید: من امام هستم، واقعاً امام باشد. ممکن است خواب او منشأ دیگری داشته باشد و اصلاً با واقع ارتباطی برقرار نکرده باشد؛ مثلاً در اثر آرزوی فراوان دیدار، قوه متخیله برای او تصویرسازی کند یا شیطان خود را به شکل خاصی نمایش دهد و امام مهدی معرفی نماید. دوم این که در صورت حقیقی بودن خواب، باید آن را با شرع مقدس سنجید؛ اگر مخالف شرع بود، نمی توان به آن عمل نمود و اگر موافق شرع بود، می توان به آن عمل کرد، اما الزام آور و واجب نیست و می توان ترک کرد. بنابراین، خواب به خودی خود اعتباری ندارد و به همین دلیل ما نیز بیش از این درباره آن بحث نمی کنیم و سخن در این موضوع را با نقل دو روایت به پایان می بریم.
1. أخبرنا عبد الله بن محمد أخبرنا محمد بن محمد بن الأشعث حدثنی موسی بن إسماعیل حدثنا أبی عن أبیه عن جده جعفر بن محمد عن أبیه عن جده علی بن الحسین عن أبیه عن جده علی بن أبی طالب (علیهم السلام) قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): لا یغترن أحدکم بالرؤیا یریها أو تری له ولکن فیعرض نفسه علی کتاب اللّه - عز و جل - فما کان عاملاً به فلیفرح و إن کان غیر ذلک فلیعلم أنها من الشیطان(76)؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فردی از شما به خوابی که می بیند و یا برای او می بینند مغرور نگردد، بلکه باید خویش را بر کتاب خداوند عزّ و جلّ عرضه بدارد. پس مادامی که به کتاب خدا عمل می کند باید که شاد باشد، ولی اگر به کتاب خدا عمل نمی کند، باید بداند که این خواب از سوی شیطان است.
2. تَوْحِیدُ الْمُفَضَّلِ: فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی الْأَحْلَامِ کَیْفَ دَبَّرَ الْأَمْرَ فِیهَا فَمَزَّجَ صَادِقَهَا بِکَاذِبِهَا فَإِنَّهَا لَوْ کَانَتْ کُلُّهَا تَصْدُقُ لَکَانَ النَّاسُ کُلُّهُمْ أَنْبِیَاءَ وَ لَوْ کَانَتْ کُلُّهَا تَکْذِبُ لَمْ یَکُنْ فِیهَا مَنْفَعَهٌ بَلْ کَانَتْ فَضْلًا لَا مَعْنَی لَهُ فَصَارَتْ تَصْدُقُ أَحْیَاناً فَیَنْتَفِعُ بِهَا النَّاسُ فِی مَصْلَحَهٍ یَهْتَدِی لَهَا أَوْ مَضَرَّهٍ یَتَحَذَّرُ مِنْهَا وَ تَکْذِبُ کَثِیراً لِئَلَّا یَعْتَمِدَ عَلَیْهَا کُلَّ الِاعْتِمَاد(77)؛
در توحید مفضّل آمده: ای مفضّل درباره خواب ها بیندیش که تدبیر خداوند در مورد خواب چگونه است. خداوند خواب راست را به خواب دروغ آمیخته است؛ چرا که اگر همه خواب ها راست درمی آمد، همه مردم پیامبر می شدند و اگر همه دروغ می بود، فایده ای در خواب نبود، بلکه زیادی بود و معنایی نداشت، ولی خواب این گونه شد که گاه راست درمی آید و مردم در مورد خیری بهره می برند و بر این خیر دست می یابند و یا در مورد ضرری بهره می گیرند و از آن برحذر می شوند و فاصله می گیرند و در بسیاری از موارد هم خواب دروغ درمی آید تا مردم به طور مطلق بر آن اعتماد و تکیه نکنند.
ب) مکاشفه:
یکی دیگر از حالت هایی که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آن ملاقات می شود، مکاشفه است. گاهی ملاقات کننده خود می داند که در حال مکاشفه است و گاهی بعد از ملاقات می فهمد که دیدار در حال مکاشفه رخ داده است. شیخ علی اکبر نهاوندی در جلد ششم العبقری الحسان، جداگانه نام و حکایت برخی از افراد را که در این حالت امام را ملاقات کرده اند، آورده است. شیخ محمد تقی مجلسی (مجلسی اول)، شیخ حرّ عاملی، احمد عسکری کرمانشاهی و شیخ محمد کوفی از این افراد هستند. مجلسی اول، دو دیدار خود با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در حال مکاشفه را در کتاب روضه المتقین، که شرح کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق است، به قلم خویش آورده است(78). شیخ حرّ عاملی نیز در اثبات الهداه، ماجرای ملاقات خود با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در حال مکاشفه آورده است(79). آیت الله صافی گلپایگانی بدون واسطه از آقای عسکری، حکایت دیدار ایشان را با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) درباره بنای مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) شهر مقدس قم نقل می کند(80). شیخ مرتضی حائری نیز ماجرای شیخ محمد کوفی را آورده است(81).
معنا و انواع مکاشفه:
دانش مند عارف شیعی، سید حیدر آملی و عارف نام دار، داوود قیصری آورده اند:
إعلم أنّ الکشف، لغه، رفع الحجاب یقال: کشفت المرأه وجهها، أی رفعت نقابها و اصطلاحاً هو الاطّلاع علی ما وراء الحجاب من المعانی الغیبیّه و الأمور الحقیقیّه، وجوداً أو شهوداً و هو معنوی و صوری؛
بدان که کشف در لغت به معنای برداشتن حجاب است. گفته می شود: زن صورت خود را کشف کرد، یعنی نقاب خود را برداشت. و در اصطلاح یعنی اطلاع وجودی یا شهودی یافتن از معانی غیبی و امور حقیقی پشت پرده. و مکاشفه به دو نوع معنوی و صوری تقسیم می شود.
بعد می نویسد:
منظور از مکاشفه صوری، چیزی است که از راه حواس پنج گانه در عالم مثال حاصل می شود. حال یا از راه مشاهده است مانند دیدن روحی که متجسد شده است، و یا از راه شنیدن یا استنشاق کردن(82) یا لمس کردن یا چشیدن است. و انواع کشف صوری یا متعلّق به حوادث دنیوی است که رهبانیّه نامیده می شود و یا متعلّق به امور حقیقی اخروی و حقایق روحانی است.
سپس می فرماید:
کشف معنوی خالی از صورت های حقایق است و از تجلّیات اسم علیم و حکیم حاصل می شود. پس همان ظهور معانی عینی و حقایق غیبی است(83).
با توجه به موضوع کتاب که ملاقات و دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، درمی یابیم از میان انواع مکاشفات، مکاشفه صوری از راه مشاهده به بحث ما مربوط است.
ارزش و اعتبار مکاشفه:
نکته مهم در مکاشفه نیز بحث درباره حجیت آن است. مرحوم سید حیدر آملی می آورد:
مکاشفه صوری از زیرمجموعه های الهام محسوب می شود(84).
الهام نیز دارای حقیقی و غیر حقیقی است. الهام حقیقی به سبب تسویه و تحلیه روح حاصل می شود و غیر حقیقی آن به خاطر ویژگی های روحی و اقتضاهای محیطی دست می دهد(85).
اما نکته مهم این است که می فرماید:
و التمییز بین هذین الإلهامین محتاج الی میزان إلهی و محکّ ربّانی، و هو نظر الکامل المحقّق و الامام المعصوم و النّبیّ المرسل، المطلع علی بواطن الأشیاء علی ما هی علیه، و استعدادات الموجودات و حقائقها و لهذا احتجنا بعد الأنبیاء و الرسل (علیهم السلام) الی الامام و المرشد، لقوله تعالی: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾ لانّ کلّ واحد لیس له قوّه التمییز بین الالهامین الحقیقی و غیر الحقیقی(86)؛
برای جدا کردن دو نوع الهام از هم به ملاکی الهی و محکی ربانی نیاز است و آن نیز نظر عارف کامل و امام معصوم و نبیّ مرسل است که بر باطن اشیا چنان که هست آگاهی دارند و توانایی و حقیقت موجودها را می دانند. به همین دلیل، بعد از انبیا (علیهم السلام)، به امام و مرشد احتیاج داریم؛ زیرا خداوند فرموده است: «پس اگر نمی دانید، از دانش مندان بپرسید.» چون هر کس توان تمیز دادن بین الهام حقیقی و غیرحقیقی را ندارد.
با توجه به کلام این عارف بزرگ، در می یابیم مکاشفه نیز مانند خواب به دلیل گونه گونه بودن و دشواری جداسازی آنها از هم، به خودی خود، حجت و ملاک عمل نیست و باید به معصوم عرضه شود. اگر مغایر با نظر معصوم بود، معلوم می شود مکاشفه ای غیر الهی بوده است و اگر هم آهنگ با نظر معصوم بود، می توان به آن عمل کرد، اما باز الزام آور نیست؛ زیرا مکاشفه دلیل شرعی و یکی از راه های اثبات حکم الهی نیست.
از مطالب ارائه شده در بحث خواب و مکاشفه، این نکته روشن می شود که به دلیل ملاک عمل نبودن خواب و مکاشفه، بحث درباره آنها اهمیت چندانی ندارد و ما نیز به مقدار روشن شدن این مطلب، درباره آن بحث کردیم.
ج) بیداری:
یکی دیگر از حالت هایی که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آن ملاقات می شود، بیداری است. علامه مجلسی، محدث نوری، شیخ محمود عراقی، شیخ علی اکبر نهاوندی و دیگر بزرگان، نام افرادی که در بیداری توفیق دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را یافته اند را در کتاب های خود آورده اند، ولی ذکر نام این افراد در این مجال نمی گنجد.
مفهوم دیدار در بیداری:
منظور از دیدار در بیداری این است که فرد در حالت عادی به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسد و با چشم سر (مادی)، بدن طبیعی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ببیند.
ارزش و اعتبار:
بحث درباره این حالت اهمیتی ویژه دارد و مانند حالت های پیش گفته نیست؛ زیرا اگر امام در حال بیداری مطلبی بفرمایند، حجت شرعی است و باید به آن عمل شود و به ملاک و معیار دیگری نیاز ندارد.
مهم ترین هدف این تحقیق، بحث درباره این نوع از دیدار است؛ به همین دلیل بعد از بیان اقسام ملاقات، به امکان و وقوع این قسم خواهیم پرداخت.
3. شناخت:
از دیگر معیارهای تقسیم دیدار، شناختن امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ یعنی ممکن است ملاقات کنندگان، امام را به عنوان امام نشناسند، یا بعد از ملاقات بشناسند، یا هنگام ملاقات امام را بشناسند. پس دیدار از این نظر نیز سه نوع است. هرچند در خواب، مکاشفه و بیداری انواع شناخت می تواند وجود داشته باشد، اما به لحاظ اهمیت دیدار در بیداری، در ادامه تنها انواع ملاقات از نظر شناخت، به ملاقات در بیداری اختصاص می یابد.
الف) امام را نمی شناسد:
بر اساس بعضی از روایت ها، مردم، امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می بینند، اما ایشان را نمی شناسند. شیخ صدوق از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند:
صاحب این امر شباهتی با حضرت یوسف (علیه السلام) دارد، و آن حجابی است که خداوند بین ایشان و مردم قرار داده است. مردم او را می بینند ولی نمی شناسند(87).
مرحوم نعمانی درباره شباهت ایشان به حضرت یوسف (علیه السلام) از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند:
صاحب این امر بین مردم رفت و آمد می کند و در بازارشان راه می رود و بر فرش شان قدم می نهد، در حالی که تا زمانی که خداوند اجازه معرفی دهد، آنها او را نمی شناسند(88).
از این روایات درمی یابیم افراد بسیاری در طول روز، امام را می بینند، اما ایشان را نمی شناسند؛ یعنی متوجه نمی شوند که ایشان امام هستند، بنابراین، وقوع این قسم از ملاقات به طور کلی و عمومی ثابت می شود و یکی از اقسام دیدار محسوب می گردد، اما قابل نفی یا اثبات برای فرد مشخصی نیست؛ زیرا ملاقات کننده نتوانسته است امام را بشناسد و چون اطلاع و ادعایی ندارد و اساساً تکلیفی هم متوجه او نیست، بحث درباره این قسم، نتیجه مهمی ندارد. شهید صدر در این باره می گوید:
فرؤیه الناس المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ثابته فی کل یوم و علی الدوام کلما مشی فی الطریق أو ذهب إلی السوق أو إلی الحج أو إلی زیاره أحد أجداده (علیهم السلام)(89)؛
دیدن امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هر روز و همیشه هست؛ هر زمانی که امام در راهی می رود و یا به بازار می رود و یا به حج و یا برای زیارت یکی از اجدادش می رود.
آقای دوزدوزانی نیز می آورد:
یظهر من الاخبار العدیده... جواز ذلک بل تحققه کثیراً(90)؛
از روایات بسیار برمی آید... که دیدن حضرت امکان دارد، بلکه بسیار تحقق می یابد.
ب) بعد از ملاقات امام را می شناسد:
برابر حکایات نقل شده، اکثر کسانی که امام را ملاقات کرده اند، بعد از ملاقات و پایان یافتن دیدار، متوجه دیدار با امام شده اند؛ مانند علامه حلّی(91)، حاج علی بغدادی(92)، سید محمدمهدی عبدالصاحب لنگرودی(93) و بسیاری دیگر.
هرچند در این نوع دیدار، امام بعد از اتمام ملاقات شناخته می شود، ولی چون امام شناخته شده است، حرف و حرکت ایشان حجت است و باید اطاعت شود. به همین دلیل، بحث درباره این نوع ملاقات، مهم و دارای ثمره عملی است، لذا بعد از بیان انواع دیدار، در ادامه به این بحث پرداخته می شود.
ج) هنگام ملاقات امام را می شناسد:
از حکایات نقل شده درمی یابیم تعداد اندکی توفیق می یابند هنگام ملاقات با امام، ایشان را بشناسند یا این نوع دیدارها کمتر برای دیگران نقل می شود. از جمله کسانی که این سعادت را یافته اند عبارتند از اسماعیل بن حسن هرقلی، عطوه علوی حسینی(94)، محمد بن عیسی بحرینی(95)، مقدس اردبیلی(96)، سید بحر العلوم(97)، سید باقر قزوینی(98)، شیخ انصاری(99)، شیخ محمود عراقی(100)، سید حسین حائری فشارکی(101) و شیخ عبدالنبی عراقی(102).
این قسم از دیدار نیز مانند نوع پیشین، اهمیتی ویژه دارد، بلکه از آن نیز مهم تر است؛ زیرا ملاقات کننده به عنوان امام با ایشان سخن می گوید و به سخنان رد و بدل شده دقت بسیاری دارد. چنان که در قسم قبل ذکر شد، در ادامه به بحث درباره این دو نوع دیدار می پردازیم. نخست به اثبات آن پرداخته و سپس به اشکالات مطرح شده یا قابل طرح، پاسخ می دهیم.
بخش دوم: اثبات ملاقات
فصل اول: دلیل امکان ملاقات
برای اثبات دیدار و ملاقات، نخست باید امکان ذاتی (عقلی) آن ثابت شود؛ یعنی معلوم گردد دیدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان غیبت کبرا به طور عادی (با چشم مادی و در بیداری) امکان ذاتی دارد. به عبارت دیگر، دریابیم دیده شدن امام، محذور و مانعی عقلی ندارد که به سبب آن، از ظاهر حکایت های نقل شده دست برداریم و مجبور به تأویل آنها باشیم. بنابر این در ادامه، دلیلی که امکان ذاتی ملاقات را ثابت می کند ذکر می شود.
جسم طبیعی امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
روشن ترین دلیلی که بر امکان ذاتی دیده شدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت می کند، وجود جسم طبیعی آن حضرت است. وقتی امام با جسم مادی در میان مردم حضور داشته باشد، بدیهی است که دیده شدن ایشان امکان عقلی دارد. با دلیل های بسیار، وجود جسم مادی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می توان اثبات کرد.
الف) دلیل کلامی:
علمای امامیه برای اثبات وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلایل عقلی بسیاری آورده اند(103). معروف ترین این دلیل ها، برهان لطف است. بیان تفصیلی برهان و نحوه دلالت آن، مجال دیگری می طلبد، از این رو، آن را به عنوان اصل موضوعی پذیرفته و تنها عبارت های علما را که در این باب ذکر کرده اند، می آوریم:
1. شیخ مفید (م413ق):
فإن قیل من إمام هذا الزمان فالجواب القائم المنتظر المهدی محمد بن الحسن العسکری صلوات الله علیه و علی آبائه الطاهرین. فإن قیل هو موجود أم سیوجد فالجواب هو موجود من زمان أبیه الحسن العسکری (علیه السلام) لکنه مستتر إلی أن یأذن الله تعالی له بالخروج فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً. فإن قیل ما الدلیل علی وجوده فالجواب الدلیل علی ذلک أن کل زمان لا بد فیه من إمام معصوم و إلا لخلأ الزمان من إمام معصوم مع أنه لطف و اللطف واجب علی الله تعالی فی کل زمان. فإن قیل ما وجه استتاره فالجواب وجه استتاره لکثره العدو و قله الناصر و جاز أن یکون لمصلحه خفیه استأثر الله تعالی بعلمها. فإن قیل قد تقدم أن الإمام لطف و اللطف واجب علی الله تعالی فإذا کان الإمام مستتراً کان الله تعالی مخلاً بالواجب، تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً. فالجواب اللطف الواجب علی الله تعالی فی الإمام هو نصبه و تکلیفه بالإمامه و الله تعالی قد فعل ذلک فلم یکن مخلاً بالواجب و إنما الإخلال بالواجب من قبل الرعیه فإنهم یجب علیهم أن یتابعوه و یمتثلوا أوامره و نواهیه و یمکنوه من أنفسهم فحیث لم یفعلوا ذلک کانوا مخلین بالواجب فهلاکهم من قبل أنفسهم(104)؛
اگر سؤال شد امام این زمان کیست، جواب آن است که امام حضرت قائم منتظر محمد بن الحسن العسکری است. درود خدا بر او و بر پدران پاکش باد! باز اگر سؤال شود که آیا وی هم اکنون هست یا بعداً به دنیا خواهد آمد، جواب این است که او از زمان پدرش امام حسن عسکری (علیه السلام) بوده، ولی پنهان است تا آن که خداوند به او اذن قیام دهد. آن زمان است که زمین را پر از عدل و قسط می کند، آن گونه که از جور و ستم پر شده است.
پس اگر گفته شد چه دلیلی بر وجود حضرت است، دلیل ما بر وجود ایشان این است که باید در هر زمان امام معصومی باشد وگرنه زمان از وجود امام معصوم خالی می شود، با این که وجود معصوم لطف است و این لطف بر خدای متعال در هر زمان واجب است.
اگر سؤال شود چرا ایشان پنهان و پشت پرده غیبت است، جواب آن است که دلیل پنهان شدن وی دشمن بسیار و دوست کم است و نیز می تواند به دلیل مصلحتی باشد که خداوند متعال علم آن را ویژه ی خویش ساخته و ما نمی دانیم. اگر سؤال شود که گفته شد وجود امام، لطف است و لطف بر خدای متعال واجب است، پس اگر امام پنهان باشد، خداوند متعال به این واجب اخلال کرده و خداوند از این که اخلال به واجب کند برتر است، چنین پاسخ می دهیم: آن لطفی که در مورد امام بر خدا واجب است، همان نصب وی و تکلیف وی به امامت است و خدای متعال این کار را انجام داده، پس اخلالی به واجب نرسانده است.
و اخلال به واجب از سوی مردم است؛ چرا که بر مردم است که از او متابعت کنند و اوامر و نواهی او را امتثال نمایند و خویش را در اختیار امام قرار دهند و چون مردم چنین نکرده اند، به واجب اخلال کرده اند و هلاکتشان از سوی خودشان است.
2. شیخ طوسی (م460ق):
دلیلنا فی حال وجود الإمام بعینه هو دلیل حال غیبته فی أن فی الحالین الإمام لطف فلا نقول إن زمان الغیبه خلا من وجوب رئیس بل عندنا أن الرئیس حاصل و إنما ارتفع انبساط یده لما یرجع إلی المکلفین علی ما بیناه لا لأن انبساط یده خرج من کونه لطفاً بل وجه اللطف به قائم و إنما لم یحصل لما یرجع إلی غیر الله(105)؛
دلیل ما در ظرف وجود امام، همان دلیلی است که در ظرف غیبت امام است، در این که در هر دو حالت وجود امام لطف است. بنابراین نمی گوییم در زمان غیبت، وجود رییس برای امّت لازم نیست، بلکه در نزد ما رییس امت موجود است و تنها بسط ید او از میان رفته است. این هم به دلیلی است که به مکلّفان برمی گردد، آن گونه که ما بیان کرده ایم؛ چون مبسوط الید بودن امام جدای از این است که وجود امام لطف است، بلکه وجه لطف به شخص امام، قائم است و این بسط ید حاصل نشده، چون به غیرخدا (یعنی مردم) بازمی گردد.
3. قاضی عبدالعزیز بن براج، شاگرد شیخ طوسی (م481ق):
مسأله 41: الامام المهدی المنتظر محمد بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قد تولد فی زمان أبیه، و هو غائب حی باقی إلی بقاء الدنیا، لان کل زمان لابد فیه من امام معصوم، لما انعقد علیه إجماع الأمه علی انه لا یخلو زمان من حجه ظاهره مشهوره، أو خافیه مستوره و لأن اللطف فی کل زمان واجب، و الامام لطف، فوجوده واجب(106)، حضرت امام مهدی منتظر محمّد بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان پدرش متولّد شده است و او غایب، زنده و باقی است تا دنیا باقی است؛ زیرا باید در هر زمان، امام معصومی باشد. چون اجماع امّت بر این است که هیچ زمانی بدون حجّت نمی شود؛ یا حجّت آشکار یا پنهان و پشت پرده. و باز به این دلیل که لطف در هر زمان واجب است و وجود امام لطف است، پس باید وجود داشته باشد.
4. شهید ثانی (م966ق):
فوجود الامام لطف من الله تعالی و قد فعله سبحانه. و انما کان هذا اللطف واجباً علی الله تعالی(107)؛
وجود امام لطفی است از سوی خدای متعال و خداوند سبحان این کار را کرده است و تنها این لطف بر خدای متعال واجب است.
5. علامه مجلسی (م1111ق):
و حاصل الکلام أن بعد ما ثبت من الحسن و القبح العقلیین و أن العقل یحکم بأن اللطف علی الله تعالی واجب و أن وجود الإمام لطف باتفاق جمیع العقلاء علی أن المصلحه فی وجود رئیس یدعو إلی الصلاح و یمنع عن الفساد و أن وجوده أصلح للعباد و أقرب إلی طاعتهم و أنه لا بد أن یکون معصوماً و أن العصمه لا تعلم إلا من جهته تعالی و أن الإجماع واقع علی عدم عصمه غیر صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یثبت وجوده. و أما غیبته عن المخالفین فظاهر أنه مستند إلی تقصیرهم و أما عن المقرین فیمکن أن یکون بعضهم مقصرین و بعضهم مع عدم تقصیرهم ممنوعین من بعض الفوائد التی تترتب علی ظهوره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لمفسده لهم فی ذلک ینشأ من المخالفین أو لمصلحه لهم فی غیبته بأن یؤمنوا به مع خفاء الأمر و ظهور الشبه و شده المشقه فیکونوا أعظم ثواباً مع أن إیصال الإمام فوائده و هدایاته لا یتوقف علی ظهوره بحیث یعرفونه فیمکن أن یصل منه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) إلی أکثر الشیعه ألطاف کثیره لا یعرفونه(108)؛
و حاصل سخن این است: پس از آن که از جهت حسن و قبح عقلی ثابت شد عقل حکم می کند که لطف بر خدای متعال واجب است و وجود امام لطف است، به اتفاق همه عاقلان بر این که مصلحت در این است که رییسی باشد که مردم را به صلاحشان دعوت کند و از فساد باز دارد و این که وجود امام بندگان را صالح تر و طاعت بندگان را از خدا نزدیک تر می سازد و این که باید امام معصوم باشد و عصمت هم جز از جانب خدا معلوم نمی شود و این که اجماع بر عدم عصمت غیر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، پس از اثبات این امور وجود امام ثابت می گردد. و اما غیبت امام از مخالفان خودش روشن است که مستند به تقصیر آنان است. و امّا از طرف داران خود می تواند این گونه باشد که برخی از آنان نیز مقصرند و بعضی یا این که تقصیری ندارند، ولی از برخی از فوایدی که بر ظهور مترتّب است محرومند؛ چرا که در فرض ظهور حضرت از سوی مخالفان فسادی برای طرف داران ایجاد شود و یا بگوییم مصلحتی در غیبت حضرت برای مردم است، به این شکل که به او ایمان می آورند با این که او را نمی بینند و شبه ها آشکار گردیده و سختی ها شدت یافته است تا در نتیجه ثواب بزرگ تری داشته باشند. افزون بر این که امام بخواهد منافع و هدایت های خویش را به مردم برساند، این متوقف بر ظهورش نیست، به گونه ای که او را بشناسند. بنابراین، ممکن است از سوی امام (علیه السلام) به بیشتر شیعیان الطاف بسیاری برسد، در حالی که مردم امام را نمی شناسند.
ب) دلیل نقلی:
دیگر دلیل اثبات وجود جسم مادی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، احادیث نقل شده از ائمه (علیهم السلام) است که به انسان عادی بودن امام تصریح دارند. برای مثال بعضی از این روایات را می آوریم:
1. أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ النَّهْدِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا اثْنَانِ لَکَانَ الْإِمَامُ أَحَدَهُمَا(109)؛
یونس بن یعقوب می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود: اگر در روی زمین کسی جز دو نفر نباشند، یکی از این دو نفر امام است.
2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ: وَ اللهِ مَا تَرَکَ اللهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ آدَمَ (علیه السلام) إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ یُهْتَدَی بِهِ إِلَی اللهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ لَا تَبْقَی الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ حُجَّهٍ لِلهِ عَلَی عِبَادِهِ(110)؛
امام باقر (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند خداوند از زمانی که حضرت آدم (علیه السلام) رحلت کرد، زمین را رها نکرده مگر این که در زمین امامی بود که به واسطه او مردم به سوی خدا هدایت می شده اند و آن امام، حجت خدا بر بندگان او بوده است و زمین بدون امامی که حجّت خدا بر بندگان وی باشد، نمی ماند.
3. عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه السلام): تَکُونُ الْأَرْضُ لَیْسَ فِیهَا إِمَامٌ؟ قَالَ: لَا. قُلْتُ: یَکُونُ إِمَامَانِ؟ قَالَ: لَا إِلَّا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ(111)؛
حسین بن ابی العطاء می گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: آیا ممکن است در زمین امام نباشد؟ حضرت فرمود: نه. گفتم: دو امام می شود؟ حضرت فرمود: نه، مگر این که یکی از آن دو ساکت باشد.
4. حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی - رضی الله عنه - قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه محمد بن مسعود العیاشی قال: حدثنا عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ شُجَاعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه السلام): إِنَّ فِی صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ سُنَناً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ (علیهم السلام) سُنَّهً مِنْ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ وَ سُنَّهً مِنْ عِیسَی وَ سُنَّهً مِنْ یُوسُفَ وَ سُنَّهً مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم)... وَ أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ یُوسُفَ فَالسِّتْرُ جَعَلَ اللهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْخَلْقِ حِجَاباً یَرَوْنَهُ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ(112)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود: در صاحب این امر، سنّت هایی از انبیای الهی است؛ سنّتی از موسی و سنّتی از عیسی و سنّتی از یوسف و سنّتی از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ امّا سنّت وی از یوسف، پنهان بودن است. خداوند میان او و خلق پرده ای قرار داده که مردم او را می بینند، ولی نمی شناسند.
5. حدثنا أبی و محمد بن الحسن - رضی الله عنهما - قالا: حدثنا عبد الله بن جعفر الْحِمْیَرِیِّ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عِنْدَ الْعَمْرِیِّ - رَضِیَ اللهُ عَنْهُ - فَقُلْتُ لِلْعَمْرِیِّ: إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ مَسْأَلَهٍ کَمَا قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قِصَّهِ إِبْرَاهِیمَ: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ؟ قالَ: بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی هَلْ رَأَیْتَ صَاحِبِی؟ قَالَ: نَعَمْ وَ لَهُ عُنُقٌ مِثْلُ ذِی وَ أومَأَ بِیَدَیْهِ جَمِیعاً إِلَی عُنُقِهِ(113)؛
عبد الله بن جعفر حمیری می گوید: همراه احمد بن اسحاق نزد عمروی - رَضِیَ اللهُ عَنْهُ - بودیم. به عمروی گفتم: از شما درباره موضوعی می پرسم، آن گونه که خدای عزّ و جلّ در قصّه ابراهیم فرمود که آیا ایمان نداری؟ گفت: باور دارم، ولی می خواهم دلم آرام گیرد. آیا تو امام مرا دیده ای؟ گفت: آری، و او گردنی به این اندازه دارد. و با دو دستش به گردن خود اشاره کرد.
چنان که می بینیم امام صادق (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در حدیث اول می فرماید: «اگر تنها دو نفر روی زمین باشند، یکی از آنها امام خواهد بود.» این جمله به روشنی بر عادی بودن بدن امام دلالت دارد؛ زیرا یکی از دو نفر انسان موجود بر روی زمین را امام می داند. در حدیث دوم و سوم نیز به روی زمین بودن امام (فیها) تأکید می کند و امکان ندارد امام روی زمین نباشد و معلوم است موجودی که روی زمین خاکی باشد، جسمی طبیعی دارد. به همین دلیل، امام صادق (علیه السلام) در حدیث چهارم به دیده شدن ایشان، تصریح می فرماید و سرانجام در روایت پنجم، وقتی حمیری از نایب خاص امام می پرسد آیا وی امام را دیده است؟ جناب عمروی ضمن پاسخ مثبت به جسم مادی ایشان اشاره نموده و می گوید: «گردن شریف امام هم چون گردن من است» و با این بیان، راه را بر هرگونه تأویل و تفسیر غیر طبیعی از دیدن ایشان می بندد.
ج) دلیل عقلی - عرفانی:
فلاسفه و عرفا نیز برای اثبات وجود انسان کامل که تعبیر دیگر امام و حجت است، دلایل عقلی - عرفانی بسیاری آورده اند(114). مشهور ترین این دلیل ها، برهان علت غایی یا هدف آفرینش است. بیان خود برهان و نحوه دلالت آن از موضوع این تحقیق خارج است و ما آن را به عنوان اصل موضوعی پذیرفته و تنها کلام علمای این فن را می آوریم:
1. صائن الدّین ابن ترکه:
ثبت انّ غایه الحرکه الایجادیَّه هو ظهور الحق فی المظهر التامِّ المطلق الشامل لجمیع جزئیّات المظاهر(115)؛
ثابت شده که هدف از حرکت ایجادی همان ظهور حق در وجود مظهر تام و مطلق است که همه جزئیات مظهرها را دربر می گیرد.
علامه حسن حسن زاده آملی در توضیح کلام مؤلف کتاب تمهید القواعد می نویسد:
مراد از مظهر تام در عبارت ابن ترکه علی صائن الدین، انسان کامل است. در قبل دانسته شد که کمال عالم کونی انسان کامل است و این حکم محکم عارف بالله است که غایت حرکت وجودی و ایجادی انسان کامل است. پس نتیجه این فصل خطاب، این که عالم کونی و نشأه عنصری هیچ گاه از انسان کامل که غایت و کمال عالم است و حجه الله و خلیفه الله است خالی نیست(116).
2. محی الدّین ابن عربی:
فلا یخلو هذا النوع أن یکون فیه رسول من رسل الله کما لا یزال الشرع الذی هو دین الله فیه ألا إن ذلک الرسول هو القطب المشار إلیه الذی ینظر الحق إلیه فیبقی به هذا النوع فی هذه الدار و لو کفر الجمیع إلا أن الإنسان لا یصح علیه هذا الاسم إلا أن یکون ذا جسم طبیعی و روح و یکون موجودا فی هذه الدار الدنیا بجسده و حقیقته فلا بد أن یکون الرسول الذی یحفظ الله به هذا النوع الإنسانی موجودا فی هذا النوع فی هذه الدار بجسده و روحه یتغذی و هو مجلی الحق من آدم إلی یوم القیامه و لما کان الأمر علی ما ذکرناه و مات رسول الله - صلی الله علیه و سلم - بعد ما قرر الدین الذی لا ینسخ و الشرع الذی لا یبدل و دخلت الرسل کلهم فی هذه الشریعه یقومون بها و الأرض لا تخلو من رسول حی بجسمه فإنه قطب العالم الإنسانی و لو کانوا ألف رسول لا بد أن یکون الواحد من هؤلاء هو الإمام المقصود(117)؛
این نوع بشر از این که فرستاده ای از فرستادگان الهی در میانشان باشد خالی نمی شود، آن گونه که شریعت الهی که همان دین خدا در میان بشر است، پیوسته هست. هشدار که آن رسول و فرستاده، قطب عالم است که مورد توجه قرار می گیرد و حق به او نظر دارد و با وجود او این نوع بشر در این خانه خدا می ماند، گرچه همه ی مردم کافر شوند. تنها این است که اسم رسول بر او صحیح نمی آید، مگر این که با جسم طبیعی و روح باشد و در این خانه دنیا با جسم و حقیقتش وجود داشته باشد. بنابراین، باید رسول و فرستاده ای که خدا با آن این نوع انسانی را حفظ می کند در میان این نوع و در این خانه ی دنیا با جسم و روحش زندگی کند و آن رسول و فرستاده کسی است که حقّ در وی تجلّی می کند؛ از حضرت آدم گرفته تا روز قیامت. و چون چنین است و رسول خدا از دنیا رفته است، پس از آن که دین ابدی و شرعی را که جایگزین ندارد تثبیت کرد و همه فرستادگان خدا در این شریعت وارد شدند و با این شریعت هستند و از آن طرف زمین از رسول و فرستاده ای زنده که همراه با جسمش باشد، خالی نیست، چون وی قطب عالم انسانی است. پس اگر هزار رسول هم باشد، باید که یکی از اینها همان امام منظور باشد.
چنان که ملاحظه می شود، ابن عربی نیز به علت بودن انسان کامل یا به تعبیر ایشان قطب و امام تصریح دارد و می گوید:
فیبقی به هذا النوع فی هذه الدار؛
این نوع انسانی در این خانه دنیا به وجود قطب و امام باقی می ماند.
3. شیخ الرئیس ابوعلی سینا:
کمال العالم الکونی ان یحدث منه انسان...؛
کمال عالم وجود این است که از او انسانی پدید آید.
علامه حسن زاده در معنای این عبارت که در مبدأ و معاد ابن سینا آمده است می گوید:
حاصل این که مقصود از خلقت، منحصر در انسان کامل است و خلقت سایر اکوان از جمادات و نباتات و حیوانات از جهت احتیاج به ایشان در معیشت و انتفاع به آنها در خد مت است.... پس به مبنای قویم حکیم انسان کامل غایت عالم کونی است و نشاه عنصری هیچ گاه از چنین انسان خالی نیست؛ فافهم(118).
4. سید جلال الدین آشتیانی:
یکی از مباحث مهم این رساله (تمهید القواعد)، بیان این اصل کلی و بحث عالی است که غیر از انسان هیچ مرتبه و مقامی از مراتب و درجات وجود، غایت تجلی حق نمی باشد و کمال جلاء و استجلاء، به وجود انسان متحقق می شود و اوست غایه الغایات.
نظری کرد ببیند به جهان قامت خویش * * * خیمه در مزرعه آب و گلِ آدم زد(119)
ایشان در ادامه می آورد:
خاتم این مقام، مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و غیر عترت که اول آنان خاتم ولایت محمدیّه علیّ مرتضی (علیه السلام) و آخر آنان، مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، از این مقام حظّی ندارند و اولوالعزم از انبیاء (علیهم السلام) اگرچه چهار سفر از اسفار سلاک إلی اللّه را پیموده اند، ولی اسم حاکم بر مظاهر آنان، اسم اعظم نیست، لذا شیخ اکبر و تلمیذ او صدرالدین قونوی و کلیه شارحان فصوص در شرح بر فصِّ شیثی به تبع مؤلف اعظم، تصریح نموده اند که کلیه انبیاء از باطن خاتم ولایت، مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اخذ فیض و احکام و معارف نموده اند و از باطن مقام او فیض به عالم می رسد(120).
5. علامه حسن حسن زاده آملی:
تجلی حق متحقق به کمال ذاتی، متوقف بر ظهور است. هرچند به حسب ذاتش منزه از استکمال به مصالح و اغراض و غنی از عالمین است و مظهر اتم آن مربوب اسم شریف الله است که قبله و قدوه جمیع اسما و غایت حرکت وجودی و ایجادی و کمال عالم کونی طبیعی و مقصد نهایی قوافل نشأه عنصری، اعنی انسان کامل است که آخر مظاهر است و از این جا غرض و سرّ یاد شده (غرض از ایجاد انسان و سرّ مطلق ایجاد) حاصل گردد؛ فافهم(121).
حال که وجود بدن مادی و عنصری امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با دلیل های بسیار ثابت شد، به دیدگاه شیخیه می پردازیم.
دیدگاه فرقه شیخیّه:
شیخ احمد احسایی رئیس فرقه شیخیه معتقد است:
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هنگام غیبت، در عالم هورقلیا (عالم مثال) است و هرگاه بخواهد به اقالیم سبعه (عالم عنصر) تشریف بیاورد، صورتی از صورت های اهل این اقالیم را می پوشد و کسی او را نمی شناسد. جسم و زمان و مکان ایشان لطیف تر از عالم مثال است(122).
نقد این دیدگاه:
تحلیل این بدن هورقلیایی و اعتقاد به حیات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با بدن هورقلیایی، در واقع به معنای انکار حیات مادی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روی این زمین است؛ زیرا اگر مراد آن است که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عالم مثال و برزخ، چه برزخ اول یا برزخ دوم زندگی می کند، آن چنان که آنان قبر را از عالم هورقلیا می دانند، پس آن حضرت حیات با بدن عنصری ندارد و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است و این با احادیث یاد شده هیچ سازگاری ندارد. نیز، چنان که گذشت، دلیل عقلی می گوید باید غایت و هدف خداوند از آفرینش انسان زمینی، همیشه روی زمین وجود داشته باشد. افزون بر آن، اعتقاد به این گونه حیات برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مانند اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است و این عقیده، با عقیده به نفی حیات مادی منافاتی ندارد(123).
محمد علی امیر معزی می گوید:
از میان متفکران امامیه، تنها دو تن از مشایخ مکتب شیخیه کرمان، محمدکریم خان کرمانی (م1288ق)(124) و ابوالقاسم خان ابراهیمی (م1347ش)(125) جهان هورقلیا را به عنوان مکان امام غایب معرفی کرده اند؛ جهانی که کربن آن را با عالم مثال یکی می داند(126).
با آن که نظر شیخیه درباره امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با دلایل عقلی و نقلی در تعارض است، هانری کربن(127) آن را پذیرفته و درباره ملاقات با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گوید:
البته ساده لوحانی بوده اند معتقد به این که امام [غایب] مثل هر انسان زنده دیگری وجود دارد و هر یک از ما می تواند شاهد وجود او باشد. حتی برخی [مؤلفان] با جدیت بسیار به بررسی زندگی معمرین پرداخته اند و به امکان زندگانی جسمانی بسیار طولانی قائل شده اند(128).
دیدگاه شیخیه در مورد ملاقات:
محمدعلی امیرمعزی می نویسد:
تا آن جا که می دانیم، نخستین کسی که چنین برداشتی داشته، سید کاظم رشتی (م1259ق) جانشین شیخ احمد احسائی (م1241ق) بانی مکتب شیخیه است.
سید کاظم، هم زمان با در نظر گرفتن محتوای آخرین توقیع امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و روایات بسیار ملاقات با او، بحثی نسبتاً طولانی پیش می کشد که خلاصه آن را می توان به صورت قضیه منطقی زیر ارائه داد:
امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تنها در آخر زمان دیده می شود، اما برخی افراد او را دیده اند؛ پس این افراد به آخر زمان رسیده اند(129).
میرزا ابوالقاسم راز شیرازی (م1286) قطب سلسله ذهبیه(130) و سید احمد دهکردی (م1339) قطب خاکساریه(131) نیز به زبان فارسی، کم و بیش همین استدلال را در آثار خود از سر گرفته اند.
نتیجه قضیه بالا البته به مفهوم مرگ عرفانی است، بدین معنا که ملاقات امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باعث مرگ نفس و حشر، یعنی تولد دوباره سالک می شود. بنابر این، سخن در این جا از بعد «آخر زمانی فردی» است. سید کاظم برای اثبات نظریه خود به نوعی قرائت تأویلی روایات ملاقات با امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می پردازد. وی پس از نقل چندین روایت به عنوان نمونه، چنین می نویسد:
این روایات محمول به تأویل هستند. این افراد تشنه، درمانده، بیمار، تهدید و شکنجه شده، همگی رمز و تمثل رنج هایی هستند که سالک در بیابان طلب در پی لقای محبوب متحمل می شود. امام، این مردگان را به زندگی بازمی گرداند و این [تمثیلی برای] ولادت روحانی است. چنین ولادتی چگونه واقع می شود؟ به برکت دیدار روی نورانی امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تعلیمی که این دیدار مبارک به همراه دارد(132).(133)
چنان که معلوم شد، هرچند ما منکر مکاشفه و دیدار مثالی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیستیم، اما حمل تمام ملاقات ها به دیدار مثالی، خلاف واقعیت بوده و اعتقاد به بدن غیر مادی برای امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با بسیاری از دلیل های عقلی و نقلی در تعارض است و برای امامیه پذیرفتنی نیست. برای تأکید بر این مطلب، روایت دیگری را شاهد می آوریم:
حدثنا محمد بن علی بن بشار القزوینی قال: حدثنا أبو الفرج المظفر بن أحمد قال: حدثنا محمد بن جعفر الکوفی الأسدی قال: حدثنا موسی بن عمران النخعی عن عمه الحسین بن یزید عَنْ حَمْزَهَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ قَالَ: سَمِعْتُ سَیِّدَ الْعَابِدِینَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیهما السلام) یَقُولُ: فِی الْقَائِمِ سُنَّهٌ مِنْ نُوحٍ وَ هُوَ طُولُ الْعُمُرِ(134)؛
سعید بن جبیر می گوید: از سرور عابدان، امام علی بن الحسین (علیه السلام) شنیدم که فرمود: حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سنتی از نوح پیامبر دارد و آن طول عمر است.
در این حدیث، امام سجاد (علیه السلام) عمر طولانی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به عمر حضرت نوح (علیه السلام) تشبه می کند و این نشان گر عمر با بدن عنصری و طبیعی است و اگر نظر شیخیه درست بود، باید مثلاً به حضرت عیسی (علیه السلام) تشبیه می شد. پس وقتی معتقدیم امام در سال 255 قمری متولد شده است و اکنون نیز زنده است، نتیجه می گیریم امام دارای بدن مادی است.
پس از بیان امکان ملاقات در دوران غیبت کبرا، در این فصل به بیان دلیل هایی که ثابت می کند افرادی در دوران غیبت کبرا امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده اند، می پردازیم.
برای شکسته شدن صولت اشکال بر دیدار، پیش از بیان دلیل های که ثابت می کند افراد عادی جامعه، امام را می بینند، دو روایت نقل می کنیم که وجود گروهی نزد حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان غیبت کبرا و ارتباط و ملاقات همیشگی آنها با ایشان را به اثبات می رسانند.
1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عبد الله (علیه السلام):
لِلْقَائِمِ غَیْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا قَصِیرَهٌ وَ الْأُخْرَی طَوِیلَهٌ الْغَیْبَهُ الْأُولَی لَا یَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا إِلَّا خَاصَّهُ شِیعَتِهِ وَ الْأُخْرَی لَایَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا إِلَّا خَاصَّهُ مَوَالِیه(135)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود: برای حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دو غیبت است؛ یکی کوتاه و دیگری طولانی. در غیبت اول جز خواص شیعه حضرت، کسی جای او را نمی داند و در غیبت دیگر، جز خواص از خدمت کاران و نزدیکان حضرت کسی جای او را نمی داند.
2. وَ أَخبَرَنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّد بن سَعِید قالَ: حَدّثَنا القاسِم بن مُحَمَّد بن مُحَمَّد بن الحَسَن بن حازم من کتابه قالَ: حَدَّثَنا عُبیس بن هشام عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَهَ عَنْ إبراهیم بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الجعفی عن أبی عبد الله (علیه السلام) قالَ:
إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ إِحْدَاهُمَا تَطُولُ حَتَّی یَقُولَ بَعْضُهُمْ مَاتَ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولَ قُتِلَ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولَ ذَهَبَ فَلَا یَبْقَی عَلَی أَمْرِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ إِلَّا نَفَرٌ یَسِیرٌ لَا یَطَّلِعُ عَلَی مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وَلِیّ وَ لَا غَیْرِهِ إِلَّا الْمَوْلَی الَّذِی یَلِی أَمْرَهُ(136)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود: برای صاحب این امر دو غیبت است؛ یکی از دو غیبت طولانی می شود تا آن جا که برخی می گویند: مرده است و بعضی می گویند: کشته شده و برخی می گویند: رفته است و در نتیجه، از یاران وی جز تعداد اندکی بر امر او پایدار نمی ماند و از دوستان و دیگران جز همان دوست نزدیک و خدمت کاری که کار او را به عهده دارد، بر مکان وی اطلاعی نمی یابد.
این گونه روایت ها باخبر بودن بعضی از افراد، از مکان حضرت و ارتباط با ایشان را نشان می دهد و ادعای کسانی را که هرگونه دیدار و رابطه را با حضرت منتفی دانسته و وجود ایشان را غیر مستقیم انکار می کنند، رد می نماید. البته چنان که گذشت، از این روایات نمی توان ملاقات هایی را که برای افراد عادی رخ می دهد، ثابت کرد و تنها برای تقریب به ذهن و باورپذیری ملاقات، این روایات را نقل کردیم.
اکنون به دلایل اثبات ملاقات افراد عادی با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می پردازیم:
1. حکایت ها:
مهم ترین دلیل اثبات دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، حکایت هایی است که از این دیدارها ثبت و نقل شده است. البته اشکال کنندگان به ملاقات در عصر غیبت کبرا، منکر صحت چنین حکایت هایی هستند، ولی باید یادآور شد هرچند اثبات هر جریان و حکایت دیدار، مانند اثبات یک روایت، به بحث از منبع و سند آن نیاز دارد، اما با قطع نظر از تک تک دیدارها و اثبات یک یک آنها، به سه دلیل عمده، صحت اصل دیدارها به طور کلی پذیرفته می شود و روشن است که ثابت کردن صحت دیدارها به طور کلی، هدف ما را که اثبات وقوع ملاقات در زمان غیبت کبراست، تأمین می کند. این سه دلیل عبارتند از:
الف) تواتر:
فراوانی جریان های دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هر دوره به حدی است که هم داستان شدن برای دروغ گفتن (تواطؤ بر کذب) یا دچار توهم بودن این افراد را نفی می کند. از نظر شرعی، تصدیق اخبار متواتر لازم است. بنابراین، با قطع نظر از ویژگی های یک یک جریان ها، اصل وقوع دیدار را باید پذیرفت. بزرگانی از شیعه به متواتر یا مستفیض بودن این اخبار تصریح کرده اند:
1. محمد بن حسن حرّ عاملی:
و قد تواتر عنه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مثل هذا(137) فی زماننا و ما قبله(138)؛
و مشابه این از حضرت در زمان ما و پیش از ما به حد تواتر رسیده است.
2. سید محمد صدر:
و هی عدد ضخم یفوق حد التواتر بکثیر بحیث نعلم لدی مراجعتها و استقرائها بعدم الکذب و الوهم و الخطأ فیها فی الجمله و ان کانت کل روایه لو روعیت وحدها لکانت قابله لبعض المناقشات(139)؛
و این حکایات تعداد زیادی است که بسیار برتر از تواتر است به گونه ای که به هنگام مراجعه به آن و فحص از آن، اجمالاً یقین به عدم دروغ بودن و عدم وهم و خطا در آن پیدا می کنیم، گرچه هر نقلی اگر به تنهایی مورد توجه قرار گیرد، قابل برخی از مناقشات است.
3. محمود عراقی:
این حکایات افزون از تواتر است(140).
4. سید عبد الله شبرّ (م 1220ق):
فقد استفاضت الأخبار و تظافرت الآثار عن جمع کثیر من الثقات الأبرار من المتقدمین و المتأخرین ممن رأوه و شاهدوه فی الغیبه الکبری و قد عقد لها المحدثون فی کتبهم أبوابا علی حده و سیّما العلامه المجلسی - رضی الله عنه - فی البحار(141)؛
روایات و آثار از گروه بسیاری از انسان های پاک و قابل اعتماد از گذشتگان و متأخران که حضرت را دیده و در غیبت کبرا مشاهده کرده اند، در حد استفاضه و تظافر رسیده است و محدّثان در کتاب هایشان ابواب مستقلی برای نقل این حکایات دیدار ایجاد کرده اند، به ویژه علامه مجلسی قدس سره در کتاب بحارالانوار.
5. علی اکبر نهاوندی:
جماعت مشاهده کننده از حد تواتر افزون است(142).
6. آیت الله صافی گلپایگانی:
الحکایات المتواتره التی لا شک فی صحتها سیّما تشرف عده من أکابر العلماء(143)؛
حکایات متواتری که در صحّت و درستی آن تردیدی نیست و به ویژه تشرف برخی از بزرگان عالمان.
ان هذه الآثار و الحکایات بلغت فی الکثره حداً یمتنع احصائها و قد ملؤا العلماء کتبهم عنها(144)؛
این آثار و حکایات از جهت فراوانی به حد ّی رسیده است که شمارش آن ممکن نیست و عالمان کتاب هایشان را از این حکایات پر کرده اند.
فالعمل بهذه الاحادیث ثابت جداً لانه لایقصد من اخراج هذه الاحادیث الا ما هو مقبول الاصحاب و اتفقوا علیه و هو تشرف جماعه بلقاء المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(145)؛
پس عمل به این نقل ها کاملاً ثابت است، چون منظور از آمدن این نقل ها چیزی است که مورد پذیرش اصحاب است و همه بر آن اتفاق دارند و آن تشرّف گروهی به دیدار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
البته چنان که روشن است، ملاقات ها مانند روایات، به اتصال تا زمان معصوم نیاز ندارند. بنابراین، لازم نیست در همه طبقات، این تواتر وجود داشته باشد. اگر نقل ملاقات از مقاطع زمانی متفاوت نیز به تواتر به ما رسیده باشد، دیدار ثابت می شود و همین مقدار برای ثابت کردن مدعا کافی است.
آیت الله دوزدوزانی می نویسد:
إن حسبان الحکایات بأنها موجبه للقطع مورد نظر بل هو اول الکلام لأنها علی أقسام عدیده فالمتعارض منها قسم واحد و إدعاء کونه واصلاً بحد التواتر موجباً للقطع یحتاج إلی التحقیق لیتضح الحال فلنا الإشاره اجمالاً إلی بیان أقسامها و هی عشره(146)؛
کسی فکر کند که این حکایات یقین آور است، مورد اشکال است، بلکه باید روی آن بحث کرد؛ چون این حکایات بر چند قسم است و آن چه از این حکایات با ممنوعیت دیدار حضرت در تعارض است، یک قسم از این چند قسم است و ادعای این که این قسم از حکایات به حد تواتر می رسد و یقین آفرین است، نیازمند تحقیق است تا قضیه روشن گردد. بنابراین، باید به اجمال به اقسام ده گانه ی این حکایات اشاره کنیم.
ایشان برای شکستن تواتر ملاقات ها، آنها را تقسیم می کند تا تعدادشان کم شود، در حالی که اولاً در تواتر، تعداد مشخصی معتبر نیست تا کم شدن از آن تعداد، تواتر را منتفی کند. ثانیاً بعضی از اقسامی که ایشان جدا می کند، قابل جداسازی نیست؛ مثلاً آن چه ایشان به عنوان «ما لیس له سند صحیح» خارج می کند، در تواتر اخراج نشدنی است؛ زیرا در تواتر درباره سند بحث نمی کنند و ضعیف بودن بعضی از اسناد، به تواتر ضرر نمی زند و نمی توان از آنها صرف نظر کرد(147). هم چنین است آن چه را به عنوان «ما لم یتحصل فیها المعرفه حین الرؤیه» خارج می کند؛ زیرا اگر بعد از ملاقات نیز معلوم شود امام بوده، باز ملاقات ثابت می شود. آن چه ایشان تحت عنوان «ما یکون مورد کلام بلحاظ المتن» خارج می کند، باز نمی توان جدا کرد؛ زیرا بحث درباره محتوا، امری اختلافی است و مثلاً آیت الله صافی به آن چه مرحوم شوشتری در دیدار علی بن مهزیار، اشکال می کند، پاسخ می دهد. مدعیان تواتر، موارد دیگری را نیز که به عنوان خواب، مکاشفه و... جدا می کند داخل نمی دانند و بدون آنها تواتر را ثابت می کنند؛ مثلاً مؤلف دارالسلام و العبقری الحسان، خواب، مکاشفه و بیداری را از هم جدا کرده اند. بنابراین، اشکال ایشان بر تواتر وارد نیست.
ب) اسناد معتبر:
گروهی از دیدارها نیز با سندهای بسیار معتبر به ما رسیده است که در صحت آنها جای هیچ شکی نیست، در ضمیمه برخی از ملاقات های معتبر که سندهایی بسیار قوی دارند ذکر شده و اسناد و تخریجات آنها بیان گردیده است. برای مثال جریان دیدار آیت الله سید حسین حائری فشارکی (برادرزاده آیت الله سید محمد فشارکی، استاد آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم) را نگارنده، از استاد علی اکبر مهدی پور شنیدم و از استاد بزرگوارم آیت الله العظمی حاج سید موسی شبیری زنجانی نیز سؤال کردم که ایشان نیز تأیید کردند. آنها نیز از آیت الله شیخ مرتضی حائری شنیده بودند و او نیز بدون واسطه از آیت الله سید حسین حائری فشارکی نقل کرده است.
جریان ملاقات ایشان را به صورت مکتوب: الف) آیت الله شیخ مرتضی حائری، فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری، در کتاب سرّ دلبران(148) نقل کرده و تأکید می کند که بی واسطه از خود ایشان شنیده است(149)؛ ب) آیت الله شیخ علی اکبر نهاوندی در کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان(150) (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بدون واسطه از خود ایشان نقل می کند(151)؛ ج) آیت الله سید رضا صدر، فرزند آیت الله العظمی صدرالدین صدر در کتاب راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(152) نیز بی واسطه از خود ایشان نقل می کند.
آیا چنین اسنادی را می توان نادیده گرفت؟
سید محمد صدر در مورد قوت اسناد می گوید:
أن بعضها مروی بطرق معتبره و قریبه الاسناد فلا یمکن رفضها بحال و هذا کله واضح لمن استقرأ تلک الاخبار و عاش اجواءها(153)؛
برخی از این حکایات از کانال های معتبر و با سند کوتاه نقل شده است. در نتیجه نمی توان به هیچ روی، آنها را رد کرد و این حقیقت برای کسانی که در این روایات فحص و جست وجو کرده و در فضای آن زیسته کاملاً روشن است.
لطف الله صافی گلپایگانی نیز می نویسد:
لا ریب فی صحّه کثیر منها لقوه اسناده و کون ناقلیه من الخواص و الرجال المعروفین بالصداقه و الامانه و العلم و التقوی(154)؛
در صحت و درستی بسیاری از حکایات دیدارها تردیدی نیست؛ چرا که سندهای آن قوی است و ناقلانشان از خواص و مردان معروف به صداقت، امانت و علم و تقوا هستند.
اگر با توجه به صدّق العادل، نمی توان از روایات صحیح السند صرف نظر کرد، چگونه می توان این ملاقات ها را نادیده گرفت و از کنار آنها به سادگی گذشت؟
ج) کرامات:
برخی از ملاقات ها هم راه با کرامت و خرق عادتی انکارناپذیر، مانند شفا یافتن بیماری لاعلاج (جریان اسماعیل هرقلی) یا از غیب و حقیقتی مخفی خبر دادن است.
محدث نوری می فرماید:
از بعضی از این دیدارها نیز قطع حاصل می شود؛ زیرا المتضمن لکرامات و مفاخر لا یمکن صدورها من غیره (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(155).
جالب است که آقای ذاکری معتقد است به دلیل وجود کرامت در توقیع، نمی توان در آن تردید کرد و می نویسد:
تردید در توقیع، به معنای انکار یکی از معجزات حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ زیرا در این توقیع، خطاب به سمری بیان شده که «تو تا شش روز دیگر از دنیا می روی». راوی گوید: روز ششم وی از دنیا رفت(156).
حال ما نیز همین استدلال را برای ایشان بیان می کنیم و می گوییم از آن جا که برخی از این دیدارها با کرامت هم راه است، نمی توان در آنها تردید کرد و اگر همین گروه را نیز بپذیرد، ملاقات در عصر غیبت ثابت می شود.
2. اجماع تشرّفی:
دلیل دیگری که وقوع دیدار در دوران غیبت کبرا را ثابت می کند وجود اجماع تشرفی است. مرحوم نراقی منظور از این اجماع را چنین بیان می کند:
السابع عشر: ان یراد من الاجماع حصول العلم بقول الامام الغایب بعینه لبعض حمله اسراره بنقل احد سفرائه و خدَمَته سراً علی وجه یفید الیقین أو بتوقیعه و مکاتیبه کذلک أو بسماعه منه مشافهه علی وجه لاینافی امتناع الرؤیه فی زمان الغیبه فلا یسعه التصریح و الاعلان بنسبه القول إلیه و لیس فی سائر الادله الموجوده العلمیه ما ینص باثبات ذلک و لا فی غیرها ایضاً من الادله ما یقتضیه فإذا کان الحال کما ذکر و لم یکن ماموراً باخفاء ما وقف علیه و کتمانه أو کان ماموراً باظهاره بحیث لاینکشف حقیقه الحال فیبرزه لغیره فی مقام الاحتجاج بصوره الاجماع، خوفاً من الضیاع و جمعاً بین الامتثال باظهار الحق و کتمان السرّ فیکون حجه علی نفسه لکونه من السنه و علی غیره بعد ابرازه علی نحو ما ذکر لکونه من الاجماع.... و إلی هذا أشار بعض ساده مشایخنا المحققین حیث قال «و ربما یحصل لبعض حفظه الاسرار من العلماء الابرار العلم بقول الامام بعینه علی وجه لا ینافی امتناع الرؤیه فی مده الغیبه، فلا یسعه التصریح بنسبه القول إلیه فیبرزه فی صوره الإجماع جمعاً بین الامر باظهار الحق و النهی عن اذاعه مثله بقول مطلق»(157) انتهی(158)؛
هفدهم این است که منظور از اجماع، علم به سخن خود امام غایب برای برخی از حاملان اسرار امام، به نقل پنهانی یکی از سفیران یا خادمان آن حضرت پدید آید، به گونه ای که یقین آفرین باشد و یا علم به توقیع حضرت یا نامه های مکتوب ایشان به همین شکل که یقین آفرین باشد و یا با شنیدن حضوری از امام به گونه ای که با امتناع دیدار در زمان غیبت در تنافی نباشد.
در نتیجه نمی تواند تصریح و اعلان کند که این گفته مستند به امام است، در حالی که در ادلّه علمی موجود، دلیلی که بر آن دلالت کند نیست. هم چنین در ادلّه دیگر در چنین حالی اگر مأمور به اخفا و کتمان جریانی که بدان دست یافته، نباشد یا حتی مأمور به اظهار آن باشد، البته به شیوه ای که اصل جریان آشکار نگردد. در نتیجه آن را برای دیگران در مقام استدلال به شکل اجماع می آورد، تا این حقیقت از دست نرود و تا بین امتثال دستور اظهار حق و دستور کتمان جمع کند و در نتیجه این اجماع برای خودش حجّت باشد چون از سنّت محسوب می شود و برای دیگران نیز حجّت باشد، چرا که اجماع است... و به همین مطلب اشاره دارد برخی از سروران از مشایخ اهل تحقیق ما که فرموده و چه بسا برای برخی از حافظان اسرار از عالمان ابرار علم به گفتار امام از خود امام پدید می آید، به گونه ای که با امتناع رؤیت در زمان غیبت در تنافی نیست و او نمی تواند گفته را به صراحت به امام نسبت دهد. لذا آن را در شکل اجماع ابراز می دارد تا بین دستور اظهار حق و دستور نهی مطلق از آشکارسازی چنین جریانی جمع کند.
به جز شیخ احمد نراقی (م 1245ق) که به این مطلب معتقد است و باور استادش سید محمدمهدی بحرالعلوم (م 1212ق) را نقل کرده است، محدث نوری (م 1320ق) نیز کلام سید بحرالعلوم را آورده است(159). آخوند محمد کاظم خراسانی (م 1329ق) نیز در کفایه می آورد:
و ربما یتفق لبعض الأوحدی وجه آخر من تشرفه برؤیته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و أخذه الفتوی من جنابه و إنما لم ینقل عنه بل یحکی الإجماع لبعض دواعی الإختفاء(160)؛
و چه بسا برای برخی از یگانه عالمان، گونه ای دیگر از تشرّف به دیدار امام و گرفتن فتوا از جانب حضرتش پدید می آید، ولی از امام نقل نمی کند، بلکه به دلیل برخی از انگیزه های پنهان کاری به صورت اجماع حکایت می کند.
میرزا ابوالحسن مشکینی (م 1358ق) صاحب حاشیه کفایه نیز آن را نفی نکرده است.
شیخ محمد علی کاظمی (م 1365ق) در تقریر بحث میرزا محمدحسین غروی نائینی (م 1355ق) می نویسد:
نعم، قد یتفق فی زمان الغیبه للأوحدی التشرف بخدمته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اخذ الحکم منه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فیدعی الإجماع علیه(161)؛
آری؛ گاه در زمان غیبت برخی یگانه ها، امکان تشرّف به خدمت امام (علیه السلام) و گرفتن حکم از او دست را می یابند و وی ادعای اجماع بر آن حکم می کند.
شیخ محمد حسین اصفهانی (م 1361ق) نیز در شرح این قسمت کفایه می آورد:
و حیث لایقطع بل و لایظن بسماعهم لقول الامام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) أو برؤیتهم لفعله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) أو لتقریره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بل ربما لایحتمل ذلک فی زمان الغیبه إلا من الأوحدی(162)؛
و چون قطع یا ظن به شنیدن سخن امام، یا دیدار رفتار و یا تقریر امام برای مجمعین نداریم، بلکه احتمال شنیدن در زمان غیبت جز برای یگانه ای جاری نیست.
گفتنی است تا آن جا که بررسی شد، هیچ یک از تعلیقه نویسان کفایه در این مطلب تشکیک نکرده اند. برای مثال، فاضل آبی (م 676ق) برای فتوا دادن نوشته است:
و کان فاضل منا شریف یذهب إلیه (حرمه) و یدعی انه سمع ذلک مشافهه عمن قوله حجه(163)؛
آقای دوزدوزانی نیز می نویسد:
انما یدعون الاجماع فی مقام التشرف للخوف من التکذیب(164)؛
تنها دعوی اجماع در مقام تشّرف به دلیل ترس از تکذیب دیگران است.
علی اکبر ذاکری در این باره مطالبی دارد که دو مطلب آن را می توان ذکر کرد:
1. این ادعا، با روایات امتناع رؤیت در عصر غیبت، ناسازگاری دارد.
2. علما، هیچ گونه حجیتی برای چنین اجماعی قائل نیستند و حتی اجماع لطفی و دخولی را که احتمال حضور امام در جمع اجماع کنندگان است، رد می کنند(165).
البته روشن است که مطلب اول ایشان مصادره به مطلوب است؛ زیرا وجود روایاتی که بر امتناع رؤیت دلالت کند، اول بحث است و کسی وجود چنین روایاتی را نپذیرفته است تا آن را اصل ثابتی برای رد کردن مطالب دیگر بدانیم. خود ایشان نیز توقیع را در نهایت، تکذیب مدعی رؤیت می داند و چون کسی که با اجماع، نظر امام را نقل می کند مدعی دیدار نیست، پس شامل توقیع هم نمی شود.
مطلب دوم ایشان نیز صحیح نیست. علما در اجماع دخولی و اجماع لطفی اشکال کرده اند، اما این اجماع را از آن اقسام نمی دانند. شیخ محمدعلی کاظمی به هنگام بیان اجماع تشرفی، از میرزا محمدحسین غروی نائینی نقل می کند:
و أین هذا من دعوی کون مبنی الإجماع علی دخول شخصه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی المجمعین(166)؟
هیچ یک از فقها، حجیت این اجماع را مخدوش ندانسته اند، بلکه چنان که گذشت، ملا احمد نراقی در این باره آورده است:
فیکون حجه علی نفسه لکونه من السنه و علی غیره بعد ابرازه علی نحو ما ذکر لکونه من الاجماع(167).
البته اگر علما حجیت آن را نیز نپذیرند، بر مدعای ما خللی وارد نمی کند؛ زیرا حجیت مربوط به مضمون و محتواست و ما به محتوای این اجماع ها استدلال نمی کنیم تا در صورت عدم حجیت، استدلال ما نیز باطل گردد، بلکه دلیل مدعای ما اصل وقوع دیدار است و اگر کسی محتوای اجماع را هم نپذیرد، اصل وقوع آن را رد نمی کند؛ زیرا رد اصل دیدار به معنا دروغ گو دانستن مدعی دیدار است. چنین دروغی افترا به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محسوب می شود و هرگز هیچ فقیهی به فقیه دیگر چنین نسبتی نمی دهد؛ زیرا این سخن به معنای فاسد و فاسق دانستن آن فقیه است.
3. گواهی علما و اختلاف نداشتن در آن:
از دیگر دلایل وقوع ملاقات، گواهی گروهی از علما به وقوع آن و اختلاف نداشتن هیچ کدام از آنها در این امر است. در طول نزدیک به دوازده قرن که وقوع ملاقات امکان پذیر بوده است، با آن که عده ای به نقل آن پرداخته اند، هیچ یک از دانش مندان شیعه در پذیرش اصل آن تردیدی به خود راه نداده و آن را از اصل، باطل و دروغ نخوانده اند. البته بعضی از آنان در برخی حکایت ها اشکال کرده اند، اما هیچ کس همه را مردود ندانسته است. از آن جا که نمی توان تصور کرد چنین رخداد مهم و بزرگی اصلاً واقع نشده باشد و با این حال در طول تاریخ، هیچ عالمی لب به افشا و اعتراض نگشاید، مخالفت نکردن مدافعان حریم دین، خود نشان حقانیت این مطلب است.
گروهی از علما که به وقوع ملاقات گواهی داده اند، چنین گفته اند:
1. شیخ صدوق (م 381ق):
أن الإمام لم یستتر عن مسترشده إنما استتر خوفاً علی نفسه من الظالمین... إن الإمام لیس فی تقیه من إرشاد من یرید الإرشاد و کیف یکون فی تقیه و قد بین لهم الحق و حثهم علیه و دعاهم إلیه و علمهم الحلال و الحرام حتی شهروا بذلک و عرفوا به(168)؛
امام از کسی که از او هدایت می جوید خویش را پنهان نکرده، بلکه تنها از روی ترس بر جان خویش از ظالمان، خود را نهان ساخته است.... امام در ارتباط با هدایت کسانی که هدایت می جویند در تقیّه نیست و چگونه در تقیّه باشد با این که حق را برایشان بیان کرده و آنها را بدان ترغیب نموده و آنان را به حق خوانده و حلال و حرام را به آنان آموخته که اینان به حق مشهور گشته و بدان شناخته شده اند.
2. سید بن طاووس (م664ق):
و لما بلغ الأمر إلی علی بن محمد السمری ذکر أن المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قد عرفه أن ینتقل إلی الله و کشف له عن یوم وفاته... فتوفی علی محمد السمری - رضی الله عنه - فی الوقت الذی أشار إلیه. و لقد لقی المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خلق کثیر بعد ذلک من شیعته و غیرهم و ظهر لهم علی یده من الدلائل ما ثبت عندهم و عند من أخبروه أنه هو
- علیه و علی آبائه السلام - و نقلوا عنه أخباراً متظاهره و إذ کان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غیر ظاهر الآن لجمیع شیعته فلا یمتنع أن یکون جماعه منهم یلقونه و ینتفعون بمقاله و فعاله و یکتمونه(169)؛
و چون کار به علی بن محمّد سمری رسید، او گفت که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به او خبر داده که از این دنیا به سوی خدا انتقال می یابد و از روز مرگش به او خبر داده است.... علی محمد سمری - رضوان الله تعالی علیه - در همان وقتی که حضرت گفته بود وفات یافت و مردم بسیاری از شیعیان و دیگران پس از وی، با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دیدار کردند و بر دست حضرت نشانه هایی برای مردم ظاهر گشت که برای خودشان و کسانی که به آنان می گفتند ثابت گشت که دیدارشونده حضرت مهدی - بر او و پدرانش درود باد - بوده است و اگر امروز حضرت برای همه شیعیانش آشکار نیست، هیچ امتناعی ندارد که دسته ای از شیعیان وی را ببینند و از گفتار و رفتار او بهره مند گردند، ولی در حالی که این راز را کتمان می دارند.
3. علی بن عیسی الإربلی (م693ق):
و الاخبار عنه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی هذا الباب کثیره و انه رءاه جماعه قد انقطعوا فی طرق الحجاز و غیرها فخلصهم و أوصلهم إلی حیث أرادوا و لولا التطویل لذکرت منها جمله و لکن هذا القدر الذی قرب عهده من زمانی کاف(170)؛
خبرها از امام (علیه السلام) در این باره بسیار است و این که دسته ای که در راه های حجاز و غیر آن درمانده اند و حضرت آنان را خلاص کرده و به آن جا که می خواستند رسانده و اگر طولانی نمی گشت، پاره ای را ذکر می کردم، ولی همین اندازه ای که معاصر با زمان من است کافی است.
4. سید بهاء الدین نجفی (م 803ق):
إنا لا نمنع من ظهوره لأولیائه لکن لیس الکل صالحاً لظهوره علیهم و وصوله إلیهم، بل البعض قد حصل له ذلک(171)؛
ما ظهور امام برای دوستانش را منع نمی کنیم، ولی همه شایسته آن نیستند که حضرت برایشان ظاهر گردد و به آنان برسد، بلکه برخی این حضور و ظهور برایشان حاصل گشته است.
5. محمد بن حسن حرّ عاملی (م1104ق):
و أخبرنی جماعه من ثقات الأصحاب أنهم رأوا صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی الیقظه و شاهدوا منه معجزات متعددات و اخبرهم بعده مغیبات و دعا لهم بدعوات صار مستجابات و انجاهم من اخطار مهلکات تضیق عن تفاصیلها الکلمات فلیضف ذلک الی ما تقدم من الحکایات و الروایات المتواترات(172)؛
دسته ای از یاران قابل اعتماد برایم گفته اند که حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در بیداری دیده اند و از او معجزات گوناگونی مشاهده نموده و حضرت اموری غیبی را به آنان خبر داده و برایشان دعاهایی کرده که مستجاب گشته و آنان را از خطرهای هلاک بخش که در بیان نمی گنجد نجات داده است که این بخش باید به حکایت ها و روایت های متواتری که قبلاً گذشت افزوده گردد.
6. میرزا محمدتقی الأصفهانی (م1348ق):
قد اتفق الفوز بلقائه لکثیر من الصالحین، و وقائعهم مذکوره فی الکتب کالبحار و النجم الثاقب و دار السلام للشیخ محمود و غیرها. و قد سمعت من الثقات وقائع غیر مذکوره فی تلک الکتب، لم تثبت فی خاطری الآن کیفیاتها لأثبتها فی هذا المقام و الحاصل أن التشرف برؤیته فی زمان غیبته أمر ممکن قد وقع لکثیر من الأنام من الخواص و العوام(173)؛
بسیاری از صالحان فیض دیدار حضرت را یافته اند و جریان های آن در کتاب هایی چون بحار الانوار، نجم الثاقب و دارالسلام شیخ محمود عراقی و دیگر کتاب ها آمده است و من خود از گروهی قابل اعتماد جریان هایی که در کتاب نیامده شنیده ام که خصوصیاتش هم اکنون در خاطرم نیست تا در این جا بنگارم.
ولی چکیده سخن این است که تشّرف به دیدار حضرت در زمان غیبتش ممکن است و برای بسیاری از مردمان از خواص و عوام اتفاق افتاده است.
7. شیخ احمد نراقی (م 1245ق) که سخنش در اجماع تشرفی گذشت.
8. سید محمدمهدی بحرالعلوم (م 1212ق) که سخنش در اجماع تشرفی گذشت.
9. آخوند محمدکاظم خراسانی (م 1329ق):
و ربما یتفق لبعض الأوحدی وجه آخر من تشرفه برؤیته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و أخذه الفتوی من جنابه(174)؛
و چه بسا برای برخی از یگانه عالمان، گونه ای دیگر از تشرّف به دیدار امام و گرفتن فتوا از جانب حضرتش پدید می آید.
10. شیخ محمد علی کاظمی (م 1365ق) در تقریر بحث میرزا محمدحسین غروی نائینی (م 1355ق):
نعم، قد یتفق فی زمان الغیبه للأوحدی التشرف بخدمته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اخذ الحکم منه (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(175)؛
آری؛ گاه در زمان غیبت برخی یگانه ها، امکان تشرّف به خدمت امام (علیه السلام) و گرفتن حکم از او دست را می یابند.
11. شیخ محمدحسین اصفهانی (م 1361ق):
و حیث لایقطع بل و لایظن بسماعهم لقول الامام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) أو برؤیتهم لفعله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) أو لتقریره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بل ربما لایحتمل ذلک فی زمان الغیبه إلا من الأوحدی(176)؛
و چون قطع یا ظن به شنیدن سخن امام، یا دیدار رفتار و یا تقریر امام برای مجمعین نداریم، بلکه احتمال شنیدن در زمان غیبت جز برای یگانه ای جاری نیست.
12. سید محسن الأمین (م 1371ق):
و قد جاءت أحادیث داله علی عدم إمکان الرؤیه فی الغیبه الکبری و حکیت رؤیته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عن کثیرین فی الغیبه الکبری و یمکن الجمع بحمل نفی الرؤیه علی رؤیه من یدعی المشاهده مع النیابه و ایصال الاخبار من جانبه علی مثال السفراء أو بغیر ذلک(177)؛
و روایات رسیده بر عدم امکان دیدار امام در زمان غیبت کبرا دلالت دارد و دیدار امام (علیه السلام) از بسیاری در غیبت کبرا نقل شده و می تواند از این دو، دریافت که منظور از نفی دیدار، دیدار کسی است که دعوی دیدار همراه با نیابت از امام و رساندن خبرها از سوی امام به مردم نماید به مانند سفیران حضرت و یا به گونه ای دیگر.
13. سید محسن خرازی (معاصر):
أن رؤیه الإمام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وقعت فی زمن الغیبه الکبری لبعض الصالحین، و قصصهم و حکایاتهم کثیره جداً، و مذکوره فی الکتب(178)؛
دیدار امام دوازدهم در زمان غیبت کبرا برای برخی از صالحان تحقق یافته و داستان ها و حکایت های فراوانشان در کتب آمده است.
گروهی دیگر که با نقل جریان ملاقات، در واقع آن را پذیرفته اند:
1. محمد بن جریر طبری (متوفای قرن پنجم قمری):
حدثنی أبو الحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری، قال: حدثنی أبو الحسین بن أبی البغل الکاتب، قال: تقلدت عملاً من أبی منصور بن الصالحان(179) و جری بینی و بینه ما أوجب استتاری،... و رأیته شاباً تاماً من الرجال، علیه ثیاب بیض، و عمامه محنک بها بذؤابه و ردی علی کتفه مسبل، فقال لی: یا أبا الحسین بن أبی البغل، أین أنت عن دعاء الفرج...(180)؛
ابوالحسین ابن ابی البغل کاتب می گوید: مسئولیتی را از سوی ابومنصور بن صالحان عهده دار شدم. موضوعی بین من و او پدید آمد که ایجاب کرد از او مخفی شوم... و او را در حالی که جوانی کامل از مردان بود و بر او لباس های سفید و عمامه ای تحت الحنک دار و عبایی که بر دوش او آویزان بود، دیدم. به من فرمود: ای ابوالحسین بن ابی البغل! چرا دعای فرج نمی خوانی؟...
این جریان در قسمت «اعمال و اذکار نقل شده» به طور کامل خواهد آمد.
2. ورام بن ابی فراس مالک اشتری، (م605ق):
حدثنی السید الأجل الشریف أبو الحسن علی بن إبراهیم العریضی العلوی الحسینی قال: حدثنی علی بن نما قال: حدثنی أبو محمد الحسن بن علی بن حمزه الأقسانی(181) فی دار الشریف علی بن جعفر بن علی المدائنی العلوی قال: کان بالکوفه شیخ قصار و کان موسوماً بالزهد منخرطاً فی سلک السیاحه متبتلاً للعباده مقتفیاً للآثار الصالحه فاتفق یوماً أننی کنت بمجلس والدی و کان هذا الشیخ یحدثه و هو مقبل علیه قال: کنت ذات لیله بمسجد جعفی و هو مسجد قدیم و قد انتصف اللیل و أنا بمفردی فیه للخلوه و العباده فإذا أقبل علی ثلاثه أشخاص فدخلوا المسجد فلما توسطوا صرحته جلس أحدهم ثم مسح الأرض بیده یمنه و یسره فحصحص الماء و نبع فأسبغ الوضوء منه ثم أشار إلی الشخصین الآخرین بإسباغ الوضوء فتوضئاً ثم تقدم فصلی بهما إماماً فصلیت معهم مؤتماً به فلما سلم و قضی صلاته بهرنی حاله و استعظمت فعله من إنباع الماء فسألت الشخص الذی کان منهما إلی یمینی عن الرجل. فقلت له: من هذا؟ فقال لی: هذا صاحب الأمر ولد الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فدنوت منه و قبلت یدیه و قلت له یا ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! ما تقول فی الشریف عمر بن حمزه هل هو علی الحق؟ فقال: لا و ربما اهتدی إلا أنه ما یموت حتی یرانی فاستطرفنا هذا الحدیث فمضت برهه طویله فتوفی الشریف عمر و لم یشع أنه لقیه فلما اجتمعت بالشیخ الزاهد ابن نادیه أذکرته بالحکایه التی کان ذکرها: و قلت له: مثل الراد علیه أ لیس کنت ذکرت أن هذا الشریف عمر لا یموت حتی یری صاحب الأمر الذی أشرت إلیه. فقال لی: و من أین لک أنه لم یره ثم إننی اجتمعت فیما بعد بالشریف أبی المناقب ولد الشریف عمر بن حمزه و تفاوضنا أحادیث والده. فقال: إنا کنا ذات لیله فی آخر اللیل عند والدی و هو فی مرضه الذی مات فیه و قد سقطت قوته بواحده و خفت موته و الأبواب مغلقه علینا إذ دخل علینا شخص هبناه و استطرفنا دخوله و ذهلنا عن سؤاله فجلس إلی جنب والدی و جعل یحدثه ملیاً و والدی یبکی ثم نهض فلما غاب عن أعیننا تحامل والدی و قال أجلسونی فأجلسناه و فتح عینیه. و قال: أین الشخص الذی کان عندی؟ فقلنا: خرج من حیث أتی فقال اطلبوه فذهبنا فی أثره فوجدنا الأبواب مغلقه و لم نجد له أثراً فعدنا إلیه فأخبرناه بحاله و أنا لم نجده ثم إنا سألناه عنه. فقال: هذا صاحب الأمر ثم عاد إلی ثقله فی المرض و أغمی علیه تم الحدیث(182)؛
ابومحمّد حسن بن علی بن حمزه أقسانی می گوید: در کوفه پیرمردی رنگرزی زاهد و در زمره عابدان مسجد بود که خود را برای عبادت قرار داده بود وی از کارهای شایسته پیروی می کرد. روزی من در حضور پدرم بودم و این پیرمرد با پدرم صحبت می کرد و پدرم به او توجّه داشت. پیرمرد گفت: یک شب در مسجد جعفی که مسجدی قدیمی است بودم. شب به نیمه رسیده بود و من تنها برای خلوت و عبادت بودم که سه نفر وارد مسجد شدند و رو به من آمدند. چون به وسط حیاط رسیدند، یکی از آنان نشست. سپس بر روی زمین دستش را به چپ و راست کشید، آب جوشید؛ وضوی شادابی با این آب گرفت. سپس به دو نفر دیگر اشاره کرد که وضو بگیرند آن دو نیز وضو گرفتند. پس از آن جلو ایستاد و امام آن دو شد و با آن دو نماز خواند. من هم به آنان اقتدا کردم. وقتی سلام داد و نمازش تمام شد، حالت وی مرا مبهوت ساخت و این که آب درآورد در چشمم بزرگ شد. از فردی که سمت راستم نشسته بود درباره آن شخص پرسیدم. گفتم: این کیست؟ او گفت: ایشان حضرت صاحب الامر فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است. من به او نزدیک شدم و بر دستانش بوسه زدم و به او گفتم: ای فرزند رسول خدا! شما درباره سیّد عمر بن حمزه چه نظری دارید؟ آیا او بر حق است؟ حضرت فرمود: نه، ولی چه بسا که هدایت یابد. اما او نمی میرد تا آن که مرا ببیند. ما از این گفته خوشمان آمد. مدت طولانی ای گذشت و شریف عمر مرد و شایع نگشت که او حضرت صاحب الامر را دیده باشد. چون من با شیخ زاهد ابن نادیه در یک جلسه همراه شدم او را به یاد حکایتی آوردم که قبلاً از آن یاد کرده بود و به او مانند کسی که سخن او را ردّ می کند گفتم: آیا تو نگفتی که این شریف عمر نمی میرد تا صاحب الامر را که تو در آن حکایت بدان اشاره داشتی ببیند؟ او در جواب گفت: از کجا می دانی که او حضرت را ندیده است؟
مدتی پس از این جریان، با شریف ابوالمناقب پسر شریف عمر بن حمزه نشسته بودیم و درباره نقل های مربوط به پدرش گفت وگو می کردیم. او گفت: شبی در پایان شب نزد پدرم بودیم و او در همان بیماری ای بود که بدان مرد و خوراک او در شبانه روز یک بار شده بود و من از مرگ او بیم داشتم. درها بسته بود که مردی باهیبت وارد شد. ما از ورودش خوشمان آمد و از این که از او چیزی بپرسیم غافل شدیم. او کنار پدرم نشست و مدتی با پدرم گفت وگو کرد و پدرم می گریست. پس از آن برخاست. وقتی رفت و از دیده ما غایب گشت، پدرم به سختی گفت: مرا بنشانید! او را نشاندیم. چشم هایش را گشود و گفت: آن شخص که هم اکنون نزد من بود کجاست؟ گفتیم: او از همان جا که آمده بود بیرون رفت. پدرم گفت: او را بیابید! ما به دنبال او رفتیم، ولی دیدیم درها بسته و اثری از او نیست. نزد پدر برگشتیم و جریان او را گفتیم و این که او را نیافته ایم. سپس از پدرم درباره آن مرد پرسیدیم. گفت: این شخص صاحب الامر است. پس از آن پدرم به حالت بیماری سنگینش برگشت و بی هوش شد.
3. علامه مجلسی (م1110ق): نقل جریان های بسیار(183).
4. شهید قاضی نورالله شوشتری (شهادت 1019ق) نقل جریان علامه حلّی (حسن بن یوسف)(184).
5. ابوعلی محمد بن اسماعیل مازندرانی حائری (م 1216ق) نقل جریان مقدس اردبیلی (احمد بن محمد)(185).
6. شیخ محمود عراقی (م1308ق): نقل جریان های بسیار(186).
7. محدث نوری (م1320ق) نقل جریان های بسیار(187).
8. علی یزدی حائری (م1333ق): نقل جریان های بسیار(188).
9. علی اکبر نهاوندی، (م1369ق): نقل جریان های بسیار(189).
10. لطف الله صافی گلپایگانی (معاصر): نقل جریان های بسیار(190).
11. حسین وحید خراسانی (معاصر): نقل جریان های بسیار(191).
گروهی نیز به جواز وقوع ملاقات تصریح کرده اند:
1. شریف مرتضی (م 436ق):
نحن نجوز أن یصل إلیه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کثیر من أولیائه و القائلین بإمامته فینتفعون به(192)؛
ما ممکن می دانیم که بسیاری از دوستان حضرت و معتقدان به امامت وی به حضرت دست یابند و از او بهره مند گردند.
2. أبو الصلاح حلبی (م447ق):
لأنا لا نقطع علی غیبه الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عن جمیعهم، بل یجوز ظهوره لکثیر منهم(193)؛
ما یقین نداریم که امام از همه شیعه غایب شده باشد، بلکه می تواند برای بسیاری از شیعه آشکار گردد.
3. شیخ طوسی (م460ق):
إنا أولا لا نقطع علی استتاره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عن جمیع أولیائه، بل یجوز أن یظهر لأکثرهم(194)؛
اوّلاً ما یقین نداریم که امام از همه دوستانش غایب شده باشد، بلکه می تواند برای بیشتر آنان آشکار شود.
4. ابن میثم البحرانی (م679ق):
إنا نجوز أن یظهر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لأولیائه و لا نقطع بعدم ذلک(195)؛
ما ممکن می دانیم که امام برای دوستانش آشکار شود، و یقین به عدم ظهور نداریم.
از کلام سید بن طاوس که بعد از تصریح به وقوع، آورده است: «فلا یمتنع أن یکون جماعه منهم یلقونه و ینتفعون بمقاله و فعاله و یکتمونه»(196) درمی یابیم که جمله های این بزرگان نیز تنها یک احتمال نیست.
نتیجه: تأیید گروهی از علمای دین و مخالفت نکردن دیگران در طول تاریخ، نشان صحت این امر است.
تذکر: گفتنی است آقای ذاکری و آقای دوزدوزانی افرادی را به عنوان مخالف نام برده اند که در فصل دوم بخش سوم به آنها می پردازیم و روشن می شود که همه این نسبت ها غیر واقعی است و هیچ یک از عالمان شیعه دیدار را نفی نکرده اند.
4. اعمال و اذکار نقل شده:
علمای شیعه اعمال عبادی بسیاری را در کتاب های خویش نقل کرده اند که مستند به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. وجود چنین اعمال و اذکاری نیز می تواند دلیل دیگری بر وقوع ملاقات باشد. با توجه به این نکته که از دیرباز دانش مندان شیعه در نسبت دادن قول و فعل به معصوم (علیه السلام) وسواس خاصی داشته اند، می توان گفت این نوع از نقل ها در اثبات ملاقات اهمیتی ویژه دارد. درباره دعاهایی نیز که در جامعه شیعی مرسوم است و مستند روشنی ندارد احتمال داده شده است که از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اخذ شده باشد.
مرحوم ملا احمد نراقی در این باره می نویسد:
قیل: «و ربما یکون هذا هو الاصل فی کثیر من الزیارات و الاستخارات و الادعیه و الاداب و الاعمال المعروفه التی تداولت بین الامامیه و لامستند لها ظاهراً من اخبارهم و لا من کتب قدمائهم الواقفین علی آثار الائمه و اسرارهم و لا اماره تشهد بأن منشأها اخبار مطلقه أو وجوه اعتباریه مستحسنه، هی التی دعتهم الی انشائها و ترتیبها و الاعتناء بجمعها و تدوینها کما هو الظاهر فی جمله منها»(197)؛(198)
گفته شد چه بسا دیدار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اخذ از آن حضرت ریشه و اصل بسیاری از زیارت نامه ها و استخاره ها و دعاها و آداب و اعمال معروفی باشد که میان امامیه متداول است و ظاهراً مستندی از روایاتشان و کتاب های قدمایشان که واقف بر آثار و اسرار امامان هستند، برای آنها نیست. و نیز دلیلی نیست که گواهی دهد منشأ این زیارت ها و استخاره ها و دعاها روایات مطلقی (کلّی) باشد، یا دلیل های نیکوی قراردادی باشد که آنان را به انشا و ترتیب و اعتنا به جمع آوری و تدوین اینها خوانده باشد، آن گونه که در برخی چنین است.
برخی از اعمال و ادعیه ای که در آنها دیداری در غیبت کبرا صورت گرفته است:
الف) نماز مسجد جمکران:
وجدت بخط الفاضل الآغا محمد علی بن الأستاذ البهبهانی، فیما علقه علی کتاب نقد الرجال، ما لفظه: الحسن بن مثله الجمکرانی هو الذی امره الامام صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ببناء مسجد جمکران... و له قصه طویله حکاها الشیخ فی کتاب مؤنس الحزین فی معرفه الدین و الیقین، و قد تضمنت معجزات عن الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، و قد وصفه الصدوق فیها بقوله الشیخ العفیف الصالح حسن بن مثله الجمکرانی - رحمه الله علیه - و فیها مدح ذلک المسجد جداً و أمر للناس بان یصلوا فیها أربع رکعات: رکعتین لتحیه المسجد، یقرأ فی کل منهما الحمد مره و سوره التوحید سبع مرات و التسبیح فی الرکوع و السجود سبع مرات، ثم رکعتین صلاه صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، إلا أنه إذا وصل إلی ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ کررها مائه مره، ثم قرأ الحمد إلی آخرها، و إذا فرغ من الصلاه هلل، ثم سبح تسبیح الزهراء (علیها السلام)، ثم سجد و صلّی علی محمّد و آله مائه مره، قال الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف): من صلاها فکأنما صلاها فی البیت العتیق(199)؛
حسن بن مثله جمکرانی همان است که حضرت امام صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دستور ساختن مسجد جمکران را به وی داد... و این جریان مفصّلی که شیخ در کتاب مونس الحزین فی معرفه الدین و الیقین حکایت کرده است و این جریان معجزاتی را از امام (علیه السلام) دربر دارد. شیخ صدوق در این جریان حسن بن مثله جمکرانی را با تعبیر خود که شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی رحمه الله ستوده است و در آن از مسجد جمکران بسیار تعریف کرده است و حضرت به مردم دستور داده که در این مسجد چهار رکعت نماز بخوانند؛ دو رکعت برای تحیّت مسجد که در هر رکعت یک بار حمد و هفت بار قل هو الله احد و هفت بار تسبیح در رکوع و سجود، سپس دو رکعت نماز صاحب الزمان (علیه السلام) (که مانند دو رکعت تحیّت است)، تنها تفاوتش زمانی است که به ایاک نعبد و ایاک نسعتین می رسد، آن را صدبار تکرار می کند، سپس حمد را تا پایانش می خواند.
و هنگامی که از نماز فارغ می شود «لا اله الا الله» می گوید، سپس تسبیح حضرت زهرا (علیها السلام)، و آن گاه به سجده می رود و صدبار صلوات می فرستد. امام (علیه السلام) فرمود: هر کس این نماز را بخواند، گویا که این نماز را در کعبه خوانده است.
ب) نماز مقام حله:
قال الفاضل الجلیل النحریر الآ میرزا عبد الله الإصفهانی الشهیر بالأفندی فی المجلد الخامس من کتاب ریاض العلماء فی ترجمه الشیخ بن أبی الجواد النعمانی أنه ممن رأی القائم (علیه السلام) فی زمن الغیبه الکبری، و روی عنه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رأیت فی بعض المواضع نقلاً عن خط الشیخ زین الدین علی بن الحسن بن محمد الخازن الحائری تلمیذ الشهید أنه قد رأی ابن أبی جواد النعمانی مولانا المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فقال له: یا مولای لک مقام بالنعمانیه، و مقام بالحله، فأین تکون فیهما؟ فقال له: أکون بالنعمانیه لیله الثلاثاء و یوم الثلاثاء و یوم الجمعه و لیله الجمعه أکون بالحله و لکن أهل الحله ما یتأدبون فی مقامی، و ما من رجل دخل مقامی بالأدب یتأدب و یسلم علی و علی الأئمه و صلی علی و علیهم اثنی عشر مره ثم صلی رکعتین بسورتین، و ناجی الله بهما المناجاه، إلا أعطاه الله تعالی ما یسأله، أحدها المغفره. فقلت: یا مولای علمنی ذلک، فقال: قل: اللهم قد أخذ التأدیب منی حتی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین، و إن کان ما اقترفته من الذنوب أستحق به أضعاف أضعاف ما أدبتنی به، و أنت حلیم ذو أناه تعفو عن کثیر حتی یسبق عفوک و رحمتک عذابک، و کررها علی ثلاثا حتی فهمتها. قلت: و النعمانیه بلد بین واسط و بغداد(200)؛
ابن ابی جواد نعمانی، مولایمان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دید. به حضرت گفت: ای مولای من! شما مقام و جایگاهی در نعمانیّه و مقام و جایگاهی در حلّه دارید. در این دو شهر کجا هستید؟ حضرت به او فرمود: من در شب سه شنبه و روز سه شنبه در نعمانیه هستم و روز جمعه و شب جمعه در حلّه هستم، ولی اهل حلّه ادب را در مقام و جایگاه من رعایت نمی کنند و مردی نیست که باادب وارد مقام و جایگاه من شود، ادب را رعایت کند و بر من و بر امامان سلام دهد و بر من و امامان دوازده بار درود فرستد، سپس دو رکعت نماز با دو سوره بخواند و با این دو رکعت با خدا مناجات کند، مگر این که خداوند خواسته او را می دهد که یکی از آنها مغفرت و آمرزش است. گفتم: ای مولای من! این را به من بیاموز! فرمود: بگو: خدایا! ادب کردن تو در من اثر کرده تا آن جا که سختی به من رسیده و تو مهربان ترین مهربانان هستی و اگرچه برای گناهانی که من مرتکب شده ام چندبرابر تأدیب و تنبیهی که برایمان کرده ای را سزاوارم و تو خدای بردبار و مهلت ده هستی که از بسیاری از بدی ها عفو می کنی تا آن جا که عفو و رحمتت بر عذابت سبقت گرفته است. و حضرت این جملات را چندبار برای من تکرار کرد تا درست فهمیدم. گویم که نعمانیه شهری میان واسط و بغداد است.
ج) نماز و دعای فرج:
حدثنی أبو الحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری، قال: حدثنی أبو الحسین بن أبی البغل الکاتب، قال: تقلدت عملاً من أبی منصور بن الصالحان(201) و جری بینی و بینه ما أوجب استتاری، فطلبنی و أخافنی، فمکثت مستتراً خائفاً، ثم قصدت مقابر قریش لیله الجمعه، و اعتمدت المبیت هناک للدعاء و المسأله، و کانت لیله ریح و مطر، فسألت ابن جعفر القیم أن یغلق الأبواب و أن یجتهد فی خلوه الموضع، لأخلو بما أریده من الدعاء و المسأله، و آمن من دخول إنسان مما لم آمنه، و خفت من لقائی له، ففعل و قفل الأبواب و انتصف اللیل، و ورد من الریح و المطر ما قطع الناس عن الموضع، و مکثت أدعو و أزور و أصلی. فبینما أنا کذلک إذ سمعت وطأه عند مولانا موسی (علیه السلام)، و إذا رجل یزور، فسلم علی آدم و أولی العزم (علیهم السلام)، ثم الأئمه واحداً واحداً إلی أن انتهی إلی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فلم یذکره، فعجبت من ذلک و قلت: لعله نسی أو لم یعرف أو هذا مذهب لهذا الرجل. فلما فرغ من زیارته صلی رکعتین، و أقبل إلی عند مولانا أبی جعفر (علیه السلام)، فزار مثل الزیاره. و ذلک السلام، و صلی رکعتین، و أنا خائف منه، إذ لم أعرفه، و رأیته شاباً تاماً من الرجال، علیه ثیاب بیض، و عمامه محنک بها بذؤابه و ردی علی کتفه مسبل، فقال لی: یا أبا الحسین بن أبی البغل، أین أنت عن دعاء الفرج. فقلت: و ما هو یا سیدی. فقال: تصلی رکعتین، و تقول: یا من أظهر الجمیل، و ستر القبیح، یا من لم یؤاخذ بالجریره، و لم یهتک الستر، یا عظیم المن، یا کریم الصفح، یا حسن التجاوز، یا واسع المغفره، یا باسط الیدین بالرحمه، یا منتهی کل نجوی، یا غایه کل شکوی، یا عون کل مستعین، یا مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها، یا رباه (عشر مرات) یا سیداه (عشره مرات) یا مولیاه (عشره مرات) یا غایتاه (عشره مرات) یا منتهی رغبتاه (عشره مرات) أسألک بحق هذه الأسماء، و بحق محمد و آله الطاهرین (علیهم السلام) إلا ما کشفت کربی، و نفست همی، و فرجت عنی، و أصلحت حالی و تدعو بعد ذلک بما شئت و تسأل حاجتک. ثم تضع خدک الأیمن علی الأرض و تقول مائه مره فی سجودک: یا محمد علی، یا علی یا محمد، أکفیانی فإنکما کافیای، و انصرانی فإنکما ناصرای. و تضع خدک الأیسر علی الأرض، و تقول مائه مره أدرکنی و تکررها کثیراً، و تقول: الغوث الغوث حتی ینقطع نفسک، و ترفع رأسک، فإن الله بکرمه یقضی حاجتک إن شاء الله تعالی. فلما شغلت بالصلاه و الدعاء خرج، فلما فرغت خرجت لابن جعفر لأسأله عن الرجل و کیف دخل، فرأیت الأبواب علی حالها مغلقه مقفله، فعجبت من ذلک، و قلت: لعله باب هاهنا و لم أعلم، فأنبهت ابن جعفر القیم، فخرج إلی من بیت الزیت، فسألته عن الرجل و دخوله، فقال: الأبواب مقفله کما تری ما فتحتها. فحدثته بالحدیث فقال: هذا مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، و قد شاهدته دفعات فی مثل هذه اللیله عن خلوها من الناس(202)؛
ابوجعفر محمد بن هارون بن موسی تلعکبری برای ما نقل کرد که ابو الحسین بن ابی البغل کاتب برای او نقل کرده بود که گفت: کاری از ابو منصور بن صالحان به گردن گرفتم، ولی میان من و او اتفاقی افتاد که موجب پنهانی من شد. او مرا خواست و تهدید نمود، ولی من هم چنان پنهان می زیستم و بر خویشتن می ترسیدم تا آن که یک شب جمعه به طرف مقابر قریش رفتم و قصد نمودم که شب را (در حرم مطهر کاظمین (علیهما السلام)) بیتوته کنم.
آن شب، باد و بارانی بود. لذا از ابوجعفر قیّم - کلیددار - خواستم که درها را ببندد و سعی کند محلی را خلوت نماید تا من در خلوت به دعا و سؤال از خداوند پرداخته و از داخل شدن آدمی که از او ایمن نبودم و می ترسیدم مرا ببیند، در امان باشم.
ابوجعفر کلیددار هم پذیرفت و درها را بست تا آن که شب به نیمه رسید و باد و باران، راه آمدن مردم را به حرم مطهر بست و من با فراغت بال به دعا و زیارت و نماز مشغول گشتم. در همان موقع که سرگرم کار خود بودم، صدای پایی از طرف قبر مطهر حضرت موسی کاظم (علیه السلام) شنیدم. وقتی نگاه کردم، دیدم مردی زیارت می کند و بر حضرت آدم و پیغمبران اولوالعزم درود می فرستد. سپس بر یک یک امامان درود فرستاد تا به صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسید، ولی او را نام نبرد. تعجب کردم و با خود گفتم: شاید فراموش کرد، یا این که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نمی شناسد، یا این که مذهب او چنین است که امام دوازدهم را قبول ندارد.
بعد از زیارت دو رکعت نماز گزارد. آن گاه به جانب قبر امام محمد تقی (علیه السلام) آمد و همان طور زیارت کرد و بر انبیا و ائمه درود فرستاد و دو رکعت نماز خواند. من از او وحشت کردم؛ زیرا او را نمی شناختم. ولی دیدم جوانی است که علایم مردی در وی کامل است. لباسی سفید پوشیده و عمامه ای حنک دار بر سر و ردایی بر دوش دارد. در این وقت آن جوان مرا مخاطب ساخت و گفت: ای اباالحسین بن ابی البغل! چرا دعای فرج نمی خوانی؟ گفتم: آقای من! دعای فرج کدام است؟ گفت: دو رکعت نماز می خوانی و سپس می گویی: «یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح، یا من لم یؤاخذ بالجریره و لم یهتک السّتر، یا عظیم المنّ، یا کریم الصّفح، یا حسن التّجاوز، یا باسط الیدین بالرّحمه، یا منتهی کلّ نجوی، یا غایه کلّ شکوی، یا عون کلّ مستعین، یا مبتدئا بالنّعم قبل استحقاقها».
سپس ده مرتبه بگو: «یا رباه» و ده مرتبه «یا سیداه» و ده مرتبه «یا مولاه» و ده مرتبه «یا غایتاه» و ده مرتبه «یا منتهی غایه رغبتاه» آن گاه بگو: «أسألک بحقّ هذه الأسماء و بحقّ محمّد و آله الطّاهرین (علیهم السلام) الّا ما کشفت کربی و نفست همّی و فرّجت غمّی و أصلحت حالی». آن گاه هر حاجتی داری از خدا بخواه. سپس گونه ی راست را روی زمین بگذار و صد مرتبه بگو: «یا محمّد یا علیّ یا علی یا محمّد اکفیانی فانّکما کافیای و انصرانی فانّکما ناصرای» بعد از آن، گونه ی چپ را بر زمین بگذار و صد مرتبه بگو: «ادرکنی» و آن را بسیار تکرار کن. سپس با یک نفس بگو: «الغوث الغوث» آن گاه سر بردار که خداوند با کرم خود حاجت تو را روا خواهد نمود.
هنگامی که من مشغول به نماز و دعا شدم، او از حرم بیرون رفت. وقتی فارغ گشتم، رفتم که از ابو جعفر کلیددار سراغ آن مرد را بگیرم و سؤال کنم با این که در بسته بود، او چگونه داخل شد؟ دیدم درها هم چنان قفل است. تعجب کردم و با خود گفتم: شاید حرم درِ دیگری دارد که من نمی دانم. به سوی ابوجعفر کلیددار رفتم. دیدم از اتاقی که روغن چراغ در آن گذارده اند بیرون می آید. از او سراغ آن مرد را گرفتم که چگونه داخل حرم شد. ابوجعفر گفت: چنان که می بینی درها همه بسته است و من هنوز درها را باز نکرده ام. جریان را برای او نقل کردم. ابو جعفر گفت: آن مرد مولا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوده است. در مثل چنین شبی که حرم خلوت است حضرتش را بسیار دیده ام.
د) دعای فرج:
دعاء علمه صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، أبا الحسن محمد بن أحمد بن أبی اللیث(203) رحمه الله تعالی فی بلده بغداد، فی مقابر قریش، و کان أبو الحسن قد هرب إلی مقابر قریش و التجأ إلیه من خوف القتل فنجی منه ببرکه هذا الدعاء. قال أبو الحسن المذکور: إنه علمنی أن أقول: «اللّهم عظم البلاء، و برح الخفاء، و انقطع الرجاء، و انکشف الغطاء، و ضاقت الأرض، و منعت السّماء، و إلیک یا رب المشتکی، و علیک المعول فی الشده و الرخاء، اللّهم فصل علی محمّد وآل محمّد أولی الأمر الّذین فرضت علینا طاعتهم، فعرفتنا بذلک منزلتهم، ففرّج عنّا بحقّهم فرجاً عاجلاً کلمح البصر، أو هو أقرب، یا محمّد یا علی اکفیانی فإنّکما کافیای و انصرانی فإنّکما ناصرای، یا مولای یا صاحب الزّمان الغوث الغوث [الغوث] أدرکنی أدرکنی أدرکنی». قال الرّاوی: إنه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عند قوله: «یا صاحب الزّمان» کان یشیر إلی صدره الشریف(204)؛
دعای فرج دعایی است که صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را به محمد بن احمد رحمه الله در شهر بغداد در گورستان قریش آموخت.
محمد بن احمد به گورستان قریش گریخته بود و از ترس کشته شدن بدان جا پناه برده بود و به برکت این دعا از آن نجات یافت. محمد بن احمد می گوید: امام به من آموخت که بگویم «اللّهم عظم البلاء...» (تا آخر دعا) راوی می گوید: ایشان هنگام گفتن «یا صاحب الزّمان» به سینه ی شریفشان اشاره می کردند.
ه) استخاره سید رضی الدین محمد الآوی (م 654ق): شهید اول گوید:
و منها: الاستخاره بالعدد، و لم تکن هذه مشهوره فی العصور الماضیه قبل زمان السید الکبیر العابد رضی الدین محمد بن محمد بن محمد الآوی الحسینی المجاور بالمشهد المقدس الغروی - رضی الله عنه -. و قد رویناها عنه و جمیع مرویاته عن عده من مشایخنا، عن الشیخ الکبیر الفاضل جمال الدین بن المطهر، عن والده - رضی الله عنهما - عن السید رضی الدین، عن صاحب الأمر (عجل الله تعالی فرجه الشریف): یقرأ الفاتحه عشراً و أقله ثلاث و دونه مره ثم یقرأ القدر عشراً ثم یقول هذا الدعاء، ثلاث: اللهم إنی أستخیرک لعلمک بعاقبه الأمور، و أستشیرک لحسن ظنی بک فی المأمول و المحذور. اللهم إن کان الأمر الفلانی مما قد نیطت بالبرکه اعجازه وبوادیه، و حفت بالکرامه أیامه و لیالیه، فخر لی اللهم فیه خیره ترد شموسه ذلولاً، و تقعض أیامه سروراً. اللهم اما أمر فائتمر، و اما نهی فانتهی. اللهم إنی أستخیرک برحمتک خیره فی عافیه. ثم یقبض علی قطعه من السبحه و یضمر حاجته، ان کان عدد تلک القطعه زوجاً فهو افعل، و ان کان فرداً لا تفعل، أو بالعکس(205)؛
از جمله استخاره ها، استخاره با عدد است. این استخاره در زمان های گذشته قبل از زمان سید بزرگوار رضی الدین محمد آوای حسینی ساکن شهر مقدس نجف مشهور نبود و ما از او نقل می کنیم (گروهی از اساتید ما از علامه حلّی و ایشان از پدرش و ایشان از سید رضی الدین و ایشان از امام زمان نقل می کند): سوره حمد را ده بار می خواند و کمترش سه بار و کمتر از آن یک مرتبه بعد سوره قدر را ده بار می خواند بعد این دعا را سه مرتبه می خواند: اللهم إنی استخیرک... برحمتک خیره فی عافیه. بعد یک قسمت از تسبیح را می گیرید و حاجتش را در نظر می گیرد اگر تعداد دانه های قسمتی که گرفته است زوج بود انجام بدهد و اگر فرد بود انجام نده، یا برعکس.
این استخاره را علامه حلّی نیز در کتاب منهاج الصلاح آورده است. محدث نوری بعد از نقل متن این دو کتاب می گوید:
و ظاهر الکتابین الشریفین أن السید رحمه الله تلقاها من الحجه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشافهه بلا واسطه، و هذه فی الغیبه الکبری منقبه عظیمه لا تحوم حولها فضیله(206)؛
و ظاهراً دو کتاب شریف این است که سیّد رحمه الله این استخاره را از حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به طور شفاهی بدون واسطه گرفته است و این در زمان غیبت کبرا فضیلت بزرگی است که فضیلتی به آن نمی رسد.
و) استخاره و اعمال آیت الله مرعشی: عادل علوی شاگرد آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی از دست خط استاد جریان دیدارش را نقل کرده است که در آن امام استخاره کردن و برخی تعقیبات نمازهای واجب را به ایشان آموخته است(207).
اعمال و ادعیه بسیاری از حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل شده است. آن چه در این جا آوردیم قدر متیقن آنهاست و بسیاری به دلیل نداشتن تاریخ یا در خواب و مکاشفه بودن در این جا قابل استناد نبود(208).
آقای علی اکبر ذاکری در رد این مطلب آورده است:
آن گاه که امام، وظیفه برای اصلاح آن چه با واقع ناسازگار است، نداشته باشد، به طریق اولی در باب آداب زیارت و... وظیفه ای نخواهد داشت(209).
اگر منظور ایشان از وظیفه، واجب شرعی بودن آن بر امام است، کسی مدعی واجب بودن آن نیست؛ اما نکته در این جاست که از کجا نتیجه گرفته است که اگر چیزی به حد وظیفه نرسد، امام هیچ اقدامی نمی کند؟ چگونه لطف و احسان امام را نادیده گرفته است؟ آنهایی که این اعمال را نقل کرده اند، هرگز مدعی نشده اند که وظیفه امام بود که بگوید. بنابر این، استدلال ایشان چیزی را رد و نفی نمی کند.
یک مؤید: تعلیم طلب دیدار:
گروهی از روایات، برای درخواست دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اعمال و ادعیه ای بیان می کنند و به مشتاقان ملاقات حضرت راه هایی می آموزند. این روایات نیز می توانند مؤید وقوع ملاقات باشند؛ زیرا حمل همه آنها به دوران ظهور و دیدار در هنگام ظهور امکان ندارد. مرحوم موسوی اصفهانی عقیده دارد:
و حمل ذلک کله علی ان المراد طلب رؤیته فی زمان ظهوره فقط، ممّا لا شاهد له و لا داعی إلیه(210)؛
با توجه به این نکته، اگر قرار باشد هیچ دیداری در غیبت کبرا رخ ندهد، یا باید ملتزم شویم که این روایات تنها برای ابراز محبّت و کسب ثواب است و نتیجه عملی ندارد، یا معتقد باشیم این اعمال و ادعیه همه مربوط به دوران کوتاه غیبت صغراست و برای همه زمان ها انشا نشده است. روشن است که اینها قابل التزام نیست. پس دیدار، هرچند برای افرادی نادر اتفاق می افتد.
برخی از اعمال طلب دیدار:
الف) عن الصادق (علیه السلام) أنه قال: من قرأ بعد کل فریضه هذا الدعاء فإنه یری الإمام محمد بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی الیقظه أو فی المنام. بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم بلغ مولانا صاحب الزمان أینما کان و حیثما کان من مشارق الأرض و مغاربها، سهلها و جبلها، عنی و عن والدی و عن ولدی و إخوانی التحیه و السلام، عدد خلق الله، و زنه عرش الله، و ما أحصاه کتابه و أحاط علمه اللّهم إنی أجدد له فی صبیحه هذا الیوم و ما عشت فیه من أیام حیاتی عهداً و عقداً و بیعه له فی عنقی لا أحول عنها و لا أزول، اللّهم اجعلنی من أنصاره و نصاره الذابین عنه و الممتثلین لأوامره و نواهیه فی أیامه، و المستشهدین بین یدیه، اللّهم فان حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتماً مقتضیاً فأخرجنی من قبری مؤتزراً کفنی، شاهراً سیفی، مجرداً قناتی، ملبیاً دعوه الداعی فی الحاضر و البادی. اللّهم أرنی الطلعه الرشیده، و الغره الحمیده، و اکحل بصری بنظره منی إلیه، و عجّل فرجه، و سهّل مخرجه، اللّهم اشدد أزره، و قوّ ظهره، و طول عمره، اللّهم أعمر به بلادک، و أحی به عبادک، فإنک قلت و قولک الحق ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ﴾ فأظهر اللّهم لنا ولیک، و ابن بنت نبیک، المسمی باسم رسولک، صلواتک علیه و آله، حتی لا یظفر بشئ من الباطل إلا مزقه، و یحق الله الحق بکلماته و یحققه، اللّهم اکشف هذه الغمه، عن هذه الأمه بظهوره، ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً﴾، و صلی الله علی محمد و آله(211)؛
امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: هر کس بعد از نماز واجب این دعا را بخواند امام محمد بن حسن (امام زمان) را در بیداری یا خواب می بیند: «بسم الله الرحمن الرحیم، اللّهم بلغ مولانا صاحب الزمان...».
ب) روی أن من دعاه بهذا الدعاء عقیب کل فریضه و واظب علی ذلک... یتشرف بلقاء صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و هو: اللّهم صل علی محمد وآل محمد، اللّهم إن رسولک الصادق المصدق صلواتک علیه و آله قال: إنک قلت: ما ترددت فی شئ أنا فاعله کترددی فی قبض روح عبدی المؤمن یکره الموت و أنا أکره مساءته، اللّهم فصل علی محمد و آل محمد و عجّل لأولیائک الفرج و النصر و العافیه و لا تسؤنی فی نفسی و لا فی فلان، قال: و تذکر من شئت(212).
روایت شده که هر کس پس از نمازهای فریضه این دعا را بخواند و بر آن مواظبت نماید... به دیدار حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نایل می آید و آن دعا این است: «اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد... و لا تسؤنی فی نفسی و لا فی فلان» و [به جای فلان] نام هر کس را بخواهی می بری.
ج) أبو علی الأشعری، عن محمد بن حسان، عن إسماعیل بن مهران، عن الحسن بن علی بن أبی حمزه، عن محمد بن سکین، عن عمرو بن شمر، عن جابر قال: سمعت أبا جعفر (علیهم السلام) یقول: من قرأ المسبحات (ما افتتح بسبح أو یسبح) کلها قبل أن ینام لم یمت حتی یدرک القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و إن مات کان فی جوار محمد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)(213).
جابر می گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم می فرمود: هر کس پیش از آن که بخوابد همه مسبّحات (سوره هایی که در ابتدایشان سَبَّحَ یا یُسَبِّحُ آمده) را بخواند، نمی میرد تا آن که حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را درک کند و اگر بمیرد در جوار حضرت محمّد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهد بود.
د) عن الحسین بن علی بن أبی حمزه الثمالی عن الحسین بن أبی العلا عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: من قرء سوره بنی إسرائیل فی کل لیله جمعه لم یمت حتی یدرک القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یکون من أصحابه(214).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر کس سوره بنی اسرائیل را در هر شب جمعه بخواند، نمیرد تا آن که حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را درک کند و از اصحاب وی باشد.
ه) و عنه (أبی عبد الله (علیه السلام)) قال: من قال بعد صلاه الفجر و بعد صلاه الظهر: اللّهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم. لم یمت حتی یدرک القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(215).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر کس پس از نماز فجر و بعد از نماز ظهر بگوید: «اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم» نمیرد تا آن که حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را درک کند.
ممکن است عبارت «حتی یدرک القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» اعم از دوران غیبت و ظهور باشد؛ اما در «یری الإمام محمد بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی الیقظه أو فی المنام» هرگز نمی توان این احتمال را داد؛ زیرا درک دوران ظهور، در خواب معنا ندارد و این فراز می تواند قرینه ای برای فهم «حتی یدرک القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» نیز باشد.
برخی از ادعیه طلب دیدار:
الف) تأتی سرداب الغیبه... و سم و انزل و علیک السکینه و الوقار، و صل رکعتین فی عرصه السرداب و قل: الله أکبر... اللّهم طال الانتظار، و شمت بنا الفجار، و صعب علینا الانتصار، اللّهم أرنا وجه ولیک المیمون فی حیاتنا و بعد المنون (الموت)(216).
به سرداب غیبت می روی... و بسم الله می گویی و با آرامش و وقار پایین می روی و در فضای سرداب دو رکعت نماز می گذاری و بگو: خدا بزرگ تر است... خدایا! انتظار طولانی گشت و فاجران ما را شماتت کردند و پیروزی بر ما دشوار گشت؛ خدایا! چهره ی خجسته ولیّ ات را در حال زندگیمان و پس از مرگ به ما نشان بده!
ب) الدعاء للندبه: قال محمد بن أبی قره: نقلت من کتاب أبی جعفر محمد بن الحسین ابن سفیان البزوفری - رضی الله عنه - هذا الدعاء، و ذکر فیه انه الدعاء لصاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یستحب ان یدعی به فی الأعیاد الأربعه: الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا محمد نبیه و آله و سلم تسلیماً... عزیز علیّ ان أری الخلق و أنت لا تری، و لا اسمع لک حسیساً و لا نجوی... هل إلیک یا بن احمد سبیل فتلقی... و اره سیده یا شدید القوی(217).
و مستحب است که دعای ندبه در چهار عید خوانده شود. الحمدلله رب العالمین... سخت است بر من که مردم را ببینم ولی تو دیده نشوی و صوت و حرکت و نجوایی را برای تو نشنوم... آیا ای فرزند احمد! به سوی تو راهی هست تا دیده شوی؟... ای شدیدالقوی به بنده ات سرورش را نشان بده!...
ج) ذکر العهد المأمور به فی زمان الغیبه: روی عن جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) أنه قال: من دعا إلی الله أربعین صباحاً بهذا العهد کان من أنصار قائمنا (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، فان مات قبله أخرجه الله تعالی من قبره، و أعطاه الله بکل کلمه الف حسنه، و محا عنه الف سیئه، و هو: اللّهم رب النور العظیم... اللّهم أرنی طلعته الرشیده، و غرته الحمیده، و اکحل مرهی بنظره منی إلیه، و عجّل فرجه، و سهّل مخرجه(218).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر کس چهل صبح دعای عهد را بخواند از یاران قائم ما خواهد بود. پس اگر پیش از او بمیرد، خداوند وی را از قبرش بیرون آورد و در برابر هر کلمه، هزار خوبی به او عطا کند و نیز هزار بدی از او محو کند. و آن دعا این است:... اللّهم ربّ النّور العظیم... خدایا! طلعت رشید او (طلوع و ظهورش) را به من نشان ده و نیز چهره پسندیده اش را و چشم مرا را با نگاه به وی سرمه کش و فرجش را نزدیک و خروجش را آسان نما!
در بعضی از ادعیه، واژه هایی وجود دارد که نشان می دهد آرزوی دیدار، مربوط به دوران ظهور است؛ مانند «اللّهم إنی أسألک أن ترینی ولیّ أمرک ظاهراً نافذاً لأمرک»(219). اما در فرازهای مورد اشاره چنین قرائنی موجود نیست، بلکه قرینه بر دوران غیبت نیز می توان یافت؛ مانند این که بعد از آرزوی دیدار، در خواست تعجیل در ظهور امام می شود، یا می گوید یک نظر او را ببینم (بنظره منی إلیه) و نشان می دهد آرزوی دیدار، مربوط به دوران غیبت است.
آقای دوزدوزانی درباره اعمال و ادعیه طلب دیدار، در توضیح روایت دیدار احمد بن ابراهیم با محمد بن عثمان عمروی می نویسد:
ان الوظیفه فی الغیبه هو التوجه و الزیاره و الاشتیاق القلبی اما طلب الرؤیه و الاجتماع معه فهو ممنوع لمکان قوله: «و لا تسأل الإجتماع فانه عزائم الله» فعدم بیان طریق من دعاء و زیاره و صلوه و غیر ذلک لرؤیته و لقائه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلیل علی انه لیس الأمر علی ما هو مرسوم بین أبناء الزمان من اعتقادهم بان العمل الفلانی من الدعاء و الزیاره و الختم یوفق التشرف و الا کان للعمری الإشاره إلیها بل یمکن الادعاء ان کل ما یذکر فی الألسن أو یکتب فی بعض المؤلّفات من المختومات و الأوراد من المجعولات کیف مع ورود روایات کثیره عنهم (علیهم السلام) فی غیبته الداله بانه لا یری لیس فی روایه منها الإشاره إلی امکان رؤیته فی الغیبه الکبرا بدعاء و زیاره و نحوهما و الا فلو کان ممکناً بهذه الامور لکان علیهم بیانه(220)؛
وظیفه در دوران غیبت توجه و زیارت و اشتیاق قلبی است، اما درخواست دیدار و در کنارش قرار گرفتن ممنوع است به دلیل فرمایش مرحوم عمروی که فرمود: «و درخواست نکن که با ایشان در یک جا باشی؛ زیرا آن از حرام های الهی است» پس بیان نکردن راهی مانند دعا و زیارت و نماز و غیر اینها برای دیدار و ملاقات ایشان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلیل این است که حقیقت این نیست که اینک میان مردم مرسوم شده که معتقدند فلان عمل از قبیل دعا و زیارت و ختم موجب دیدار می شود. اگر چنین نبود، مرحوم عمروی می توانست به آن اشاره نماید، بلکه جا دارد ادعا شود تمام آن چه در میان مردم وجود دارد یا در برخی نوشته ها آمده است از قبیل ختم ها و وردها، جعلی است. چگونه ممکن است جعلی نباشد با وجود روایات فراوانی از اهل بیت (علیهم السلام) در مورد غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که نشان می دهد ایشان دیده نمی شود؟ در هیچ روایتی از روایات غیبت نیز به امکان دیدن ایشان در غیبت کبرا به وسیله دعا و زیارت و مانند آنها اشاره ای نشده است. و اگر با این نوع کارها دیدار ممکن بود بر امامان واجب بود که آن را بیان نمایند.
چنان که ملاحظه می شود، این ادعا خلاف واقع است. البته درباره این جمله مرحوم عمری در بحث پاسخ به اشکالات سخن خواهیم گفت.
بعد از اثبات امکان و وقوع ملاقات، به اشکال هایی که ایراد شده یا ممکن است ایراد شود پاسخ می دهیم؛ اشکال هایی که سبب شده بعضی افراد، در وقوع ملاقات دچار تردید شوند و برخی از اقسام آن را انکار کنند و عده ای دیگر به آن بدبین شوند و نقل چنین جریان هایی را به ضرر افراد و جامعه بدانند.
از اشکال هایی که به دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت کبرا گرفته می شود، روایاتی است که ظاهر آن بر امکان نداشتن دیدار دلالت دارد. این روایات را یک یک مطرح کرده و پاسخ می دهیم.
روایت اول: توقیع علی بن محمد سمری:
مهم ترین، معتبرترین(221) و مشهورترین روایتی که برای نفی دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت کبرا به آن تمسک می شود، نامه ای است که حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به نایب چهارم خویش نوشته است و به توقیع علی بن محمد سمری معروف است. نخست متن این روایت را آورده و بعد منابع، سند و دلالت آن را بررسی می کنیم.
متن روایت:
حَدَّثَنا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمُکَتِّبُ قَالَ: کُنْتُ بِمَدِینَهِ السَّلَامِ فِی السَّنَهِ الَّتِی تُوُفِّیَ فِیهَا الشَّیْخُ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیُّ - قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ - فَحَضَرْتُهُ قَبْلَ وَفَاتِهِ بِأَیَّامٍ فَأَخْرَجَ إِلَی النَّاسِ تَوْقِیعاً نُسْخَتُهُ:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یَا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیَّ! أَعْظَمَ اللهُ أَجْرَ إِخْوَانِکَ فِیکَ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ مَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّهِ أَیَّامٍ فَاَجْمِعْ أَمْرَکَ وَ لَا تُوصِ إِلَی أَحَدٍ فَیَقُومَ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَهُ الثَّانِیَهُ (التَّامَّهُ) فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»؛
به نام خداوند بخشنده مهربان. ای علی بن سمری! خداوند پاداش برادرانت را درباره تو بزرگ نماید. تو در فاصله شش روز از دنیا می روی. پس کارهای خود را انجام بده و به هیچ کس وصیت نکن که پس از تو جانشینت باشد؛ زیرا غیبت دوم (تام) واقع شد و ظهوری نخواهد بود، مگر پس از اذن خداوند و این اجازه پس از مدتی طولانی است که دل ها سخت شود و زمین از ستم پرگردد. و کسی که ادعای مشاهده می کند، به زودی به سراغ شیعیان من خواهد آمد. آگاه باشید! هر کس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی ادعای مشاهده کند، دروغ گو و افترا زننده است. و توان و نیرویی نیست، مگر برای خداوند بلندمرتبه بزرگ.
قَالَ: فَنَسَخْنَا هَذَا التَّوْقِیعَ وَ خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ السَّادِسُ عُدْنَا إِلَیْهِ وَ هُوَ یَجُودُ بِنَفْسِهِ. فَقِیلَ لَهُ: مَنْ وَصِیُّکَ مِنْ بَعْدِکَ؟ فَقَالَ: لِلّهِ أَمْرٌ هُوَ بَالِغُهُ وَ مَضَی رَضِیَ اللهُ عَنْهُ فَهَذَا آخِرُ کَلَامٍ سُمِعَ مِنْهُ؛
مکتب می گوید: این توقیع را رونوشت کردیم و از نزد وی خارج شدیم. روز ششم به نزد او برگشتیم، در حالی که در حال جان دادن بود. به او گفته شد: جانشین بعد از شما کیست؟ گفت: «برای خداوند کاری است که خود به سرمنزل خواهد رساند» و از دنیا رفت. خداوند از او راضی باشد و این آخرین سخنی بود که از ایشان شنیدم.
منابع
این توقیع در بسیاری از کتاب های امامیه آمده است که مهم ترین آنها عبارتند از:
1. محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، شیخ صدوق (م381ق)، کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص516، ح 44، با سند؛
2. محمد بن حسن شیخ طوسی (م 460ق)، الغیبه، ص395، با سند از شیخ صدوق؛
3. فضل بن حسن بن فضل طبرسی (م 548ق)، إعلام الوری، ص445 و تاج الموالید فی موالید الأئمه (علیهم السلام) و وفیاتهم، ص68، بدون ذکر منبع: فروی عن ابی محمد حسن بن احمد؛
4. احمد بن علی طبرسی (قرن ششم)، الاحتجاج، ج2، ص478، بدون سند: فاخرج توقیعاً؛
5. محمد بن علی بن حمزه طوسی (م 560ق)، الثاقب فی المناقب، ص603، بدون سند: عن ابی محمد حسن بن احمد؛
6. سعید بن عبد الله قطب الدین راوندی (م 573ق)، الخرائج و الجرائح، ج3، ص1128، بدون سند از شیخ صدوق؛
7. علی بن عیسی اِربلی (م 693ق)، کشف الغمه فی معرفه الأئمه (علیهم السلام)، ج2، ص530، بدون سند: روی عن ابی محمد حسن بن احمد؛
8. علی بن عبدالکریم نیلی (قرن هشتم)، منتخب الأنوار المضیئه، ص130، از شیخ صدوق؛
9. علی بن یونس نباطی بیاضی (م 877ق)، الصراط المستقیم، ج2، ص236، از شیخ صدوق؛
10. شیخ محمد حسن حرّ عاملی (م 1104ق)، إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، ص693، از الغیبه طوسی؛
11. سید هاشم البحرانی (م 1107ق)، مدینه معاجز الأئمه الاثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، ج8، ص9، از اعلام الوری و ج8، ص182، از الثاقب فی المناقب؛
12. علاّمه محمد باقر مجلسی (م 1111ق)، بحارالأنوار، ج51، ص360، از الغیبه طوسی و کمال الدین، ج52، ص151، از الاحتجاج و کمال الدین؛
13. میرزا حسین نوری (م 1320ق)، جنهالمأوی، چاپ شده در بحارالأنوار، ج53، ص318، از الغیبه طوسی و الاحتجاج؛
14. لطف الله صافی گلپایگانی (معاصر)، منتخب الأثر، ص399، از الغیبه طوسی؛
15. گروهی از نویسندگان، معجم أحادیث الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج4، ص317، از کمال الدین.
چنان که ملاحظه می شود، بیشتر منابع این توقیع را مرسل نقل کرده اند و آنها هم که سند دارند، در نهایت به شیخ صدوق رسیده است. از این رو، این توقیع تنها یک سند دارد که از شیخ صدوق است و ما آن را بررسی می کنیم.
سند:
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین این توقیع را از ابومحمد حسن بن احمد مُکَتِّب به نقل از مرحوم علی بن محمد سمری آورده است.
ابومحمد حسن بن احمد، استاد شیخ صدوق است و توقیع را بی واسطه از مرحوم علی بن محمد سمری، نایب چهارم نقل می کند. بنابر این، در سند سقطی وجود ندارد. طبقه روات نیز بر همین دلالت دارد و سند متصل است. از این رو، سخن محدّث نوری که آن را مرسل خوانده(222) صحیح نیست.
در وثاقت شیخ صدوق(223) و علی بن محمد سمری(224) اختلافی نیست. سخن در وثاقت حسن بن احمد مکتب است. این راوی با همین عنوان در کتاب های رجالی توصیف نشده است، بنابراین مجهول است و به واسطه ایشان روایت ضعیف می شود. اکنون باید دید حال که این راوی توثیق خاص و صریح ندارد، آیا می توان از راه توثیقات عام، وثاقت ایشان را ثابت کرد؟
مشایخ ثقات: از راه های اثبات وثاقت راوی، روایت کسانی است که تنها از روات ثقه حدیث نقل می کنند؛ اما از این راه نمی توان وثاقت این راوی را ثابت کرد؛ زیرا شیخ صدوق از کسانی نیست که لا یروی و لا یرسل إلا عن ثقه، بلکه از ضعیف ها نیز روایت می کند؛
مثلاً از حسن بن محمد بن یحیی علوی ابن أخی طاهر، سیزده حدیث(225) نقل می کند، در حالی که مرحوم نجاشی درباره وی می فرماید: «روی عن المجاهیل أحادیث منکره رأیت أصحابنا یضعفونه»(226). بنابراین، به دلیل نقل روایت شیخ صدوق از وی، نمی توان وثاقتش را پذیرفت.
ترضی و استرحام: راه دیگری که در برخی موارد برای اثبات وثاقت یا دست کم مدح راوی به کار می رود، کمک گرفتن از واژه های «رضی الله عنه» یا «رحمه الله» است که شاگرد در حق استاد نوشته است. آقای دوزدوزانی می آورد: «قد یستفاد من ترحم الصدوق علیه بعد نقل اسمه انه ثقه»(227). اما نمی توان از آن واژه کمک گرفت؛ زیرا مرحوم شیخ صدوق برای راوی ضعیف (حسن بن محمد بن یحیی علوی ابن أخی طاهر) نیز این واژه ها را به کار برده است(228).
علامه حلّی در این باره نوشته است:
ترحم أحد المعصومین (علیهم السلام) و قیل: ان الترحم من قبلهم (علیهم السلام) للرواه یدل علی کونهم مؤمنین موثقین بل عادلین. یرد هذا المبنی بأن الترحم هو طلب الرحمه من اللّه تعالی، فهو دعاء مطلوب و مستحب فی حق کل مؤمن، و قد أمرنا بطلب المغفره لجمیع المؤمنین و للوالدین بخصوصهما، و قد ترحم الصادق (علیه السلام) لکل من زار الحسین (علیه السلام) بل إنه (علیه السلام) قد ترحم لأشخاص خاصه معروفین بالفسق لما فیهم ما یقتضی ذلک کالسید إسماعیل الحمیری و غیره(229)؛
رحمت گفتن یکی از امامان معصوم (علیهم السلام)، گفته شده: رحمت از طرف امامان (علیهم السلام) برای راویان دلالت می کند که آنها مؤمن و ثقه بلکه عادل بوده اند. این مبنا مردود است زیرا ترحم درخواست رحمت از خداوند است و این دعائی خوب و مستحب در حق هر مؤمنی است و ما مأموریم به درخواست بخشش برای تمام مؤمنان مخصوصاً پدر و مادر. امام صادق (علیه السلام) برای هر کسی که امام حسین (علیه السلام) را زیارت کند رحمت فرستاده است حتی امام برای افراد به خصوصی که معروف به فساد بودند رحمت فرستاده است زیرا خصوصیتی داشتند که اقتضای آن را می کرد مانند سید اسماعیل حمیری و دیگران.
آیت الله خویی نیز می فرماید:
ترحم أحد الاعلام: و استدل علی حسن من ترحم علیه
أحد الاعلام - کالشیخ الصدوق و محمد بن یعقوب و أضرابهما - بأن فی الترحم عنایه خاصه بالمترحم علیه، فیکشف ذلک عن حسنه لا محاله. و الجواب عنه: أن الترحم هو طلب الرحمه من الله تعالی؛
رحمت گفتن یکی از بزرگان: استدلال شده بر خوبی کسی که یکی از بزرگان مانند شیخ صدوق و کلینی و امثال این دو بر او رحمت فرستاده باشند به این گونه که رحمت گفتن توجهی مخصوص به آن فرد است و به ناچار از خوبی او حکایت می کند. جواب این استدلال این است که رحمت گفتن درخواست رحمت از خداوند است.
سپس کلام علامه را می آورد و می فرماید:
فکیف یکون ترحم الشیخ الصدوق أو محمد بن یعقوب و أمثالهما کاشفا عن حسن المترحم علیه؟ و هذا النجاشی قد ترحم علی محمد بن عبد الله بن محمد بن عبید الله بن البهلول، بعد ما ذکر أنه رأی شیوخه یضعفونه و أنه لأجل ذلک لم یرو عنه شیئا و تجنبه(230)؛
چگونه می تواند رحمت گفتن شیخ صدوق یا کلینی و امثال آنها نشان خوبی فرد باشد؟ در حالی که نجاشی بر محمد بن عبد الله بهلول، رحمت گفته بعد از آن که آورده: «دیده است اساتیدش وی را تضعیف کرده اند» و وی به همین دلیل از او دوری جسته و هیچ روایتی از او نقل نکرده است.
کثرت روایت: راه دیگر اثبات وثاقت راوی، کثرت روایات بزرگان از آن راوی است؛ زیرا کثرت روایت از ضعیف، عیب محسوب می شد و بزرگان این کار را نمی کردند. در مورد روای حاضر، این راه نیز مسدود است؛ زیرا شیخ صدوق با این عنوان تنها همین یک روایت (توقیع) را از ایشان نقل کرده است.
یک نکته مهم: آیا ممکن است این راوی نام و عنوان دیگری داشته باشد و با آن عنوان در سند روایات قرار گرفته باشد تا ما بتوانیم از آن طریق کثرت روایت را ثابت کنیم؟ برای یافتن پاسخ این پرسش به اسناد روایات شیخ صدوق مراجعه می کنیم. با جست و جو به چهارده عنوان همانند می رسیم که عبارتند از:
عنوان اصلی: أبومحمد الحسن بن أحمد المکتب(231)
عنوان مشابه: أبومحمد الحسین بن أحمد المکتب(232)
عنوان مشابه: أبومحمد الحسن بن أحمد المؤدب(233)
عنوان مشابه: الحسن بن أحمد المؤدب(234)
عنوان مشابه: الحسین بن إبراهیم المؤدب(235)
عنوان مشابه: الحسین بن إبراهیم بن هشام المکتب(236)
عنوان مشابه: الحسین بن إبراهیم بن أحمد المؤدب(237)
عنوان مشابه: الحسین بن إبراهیم بن أحمد المکتب(238)
عنوان مشابه: أبوعبد الله الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هاشم المکتب(239)
عنوان مشابه: الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام بن المکتب(240)
عنوان مشابه: الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب(241)
عنوان مشابه: الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدب(242)
عنوان مشابه: الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدب الرازی(243)
عنوان مشابه: الحسین بن أحمد بن هشام المؤدب(244)
عنوان مشابه: الحسین بن أحمد بن إبراهیم بن هشام المکتب(245)
نخست چنین به ذهن می رسد که همه این نام ها اشاره به یک راوی است، اما روشن است که تنها با اندکی تشابه، نمی توان به اتحاد حکم کرد و باید برای اثبات این مطلب دلایل کافی وجود داشته باشد. مرحوم قهپایی به اتحاد حکم کرده(246)، اما هیچ دلیل و قرینه ای را ارائه نکرده است. علمای بعد نیز هرگز این احتمال را پی نگرفته اند. مثلاً آیت الله خویی هیچ احتمالی درباره اتحاد ابومحمد حسن بن مکتب با حسین بن ابراهیم نداده است(247). مرحوم علی اکبر غفاری که تحقیق وسیعی در اساتید و شاگردان شیخ صدوق انجام داده است، رابطه ای بین این دو نمی بیند(248). بنابراین، به صرف سخن مرحوم قهپایی نمی توان این اتحاد را پذیرفت. آقای ذاکری هم نوشته: «پس از بررسی و مراجعه به کتاب های: خصال، معانی الاخبار، عیون الاخبار، علل الشرایع، کمال الدین، امالی و مشیخه فقیه، به این نتیجه رسیدیم که حسن و حسین، یک نفر است»(249). اما هرگز دلیل این اتحاد را بیان نکرده است. بنابراین، هیچ دلیلی بر اتحاد حسن و حسین نداریم، اما می توانیم دو قرینه بر متعدد بودن آنها بیاوریم:
الف) آمدن هر دو در یک سند: هر دو راوی در سند یک روایت واقع شده اند: «حدثنا... الحسن بن أحمد المؤدب و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدب - رضی الله عنهم - قالوا: حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی»(250). روشن است که در صورت اتحاد دو راوی چنین سندی معنا نمی یابد.
ب) اختلاف در کنیه: کنیه حسن، ابومحمد است، اما کنیه حسین، ابوعبد الله است.
ممکن است که گفته شود أبو محمد الحسین بن أحمد المکتب(251)
که در سند توقیع کتاب کمال الدین پیش از توقیع سمری آمده، نشان اشتراک حسن و حسین است و احتمال حسین بودن نام واقعی راوی را تقویت می کند؛ اما بررسی، خلاف آن را ثابت می کند و معلوم می شود لفظ حسین که در چاپ های موجود کتاب کمال الدین آمده اشتباه است و آن نیز حسن بوده است؛ زیرا:
1. نقل علامه مجلسی در دو جای بحار الانوار از کتاب کمال الدین «حسن» است. با توجه به این که نسخه های اصیل و معتبر در دست علامه مجلسی بوده است، نقل ایشان به عنوان یک نسخه معتبر تلقی می شود:
أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمُکَتِّبُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیِّ بْنُ هَمَّامٍ بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ ذَکَرَ أَنَّ الشَّیْخَ - قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ - أَمْلَاهُ عَلَیْهِ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَدْعُوَ بِه(252)؛
ابومحمد حسن بن احمد مکتب گوید: ابوعلی بن همام این دعا را برایمان گفت و بیان داشت که شیخ قدس سره این دعا را بر او املا کرده و به او دستور داده که این دعا را بخواند.
2. نقل سید بن طاوس از خود شیخ صدوق «حسن» است. سید علی بن طاوس با سند خود از شیخ طوسی و ایشان نیز با سند خود از شیخ صدوق نقل می کند که در این نقل نیز «حسن» آمده است:
أخبرنی الجماعه الذین قدمت الإشاره إلیهم بإسنادهم إلی جدی أبی جعفر الطوسی - رضوان اللّه جل جلاله علیه - قال:... و حدث أبو العباس أحمد بن علی بن محمد بن العباس بن نوح - رضی الله عنه -(253) قال: أخبرنا أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه رحمه الله قال: حدثنا أبو محمد الحسن بن أحمد المکتب قال حدثنی أبو علی محمد بن همام رحمه الله بهذا الدعاء و ذکر أن الشیخ العمری - قدس اللّه روحه - أملاه علیه و أمره أن یدعو به(254)؛
ابومحمد حسن بن احمد مکتب می گوید: ابوعلی محمد بن همام این دعا را برای من روایت کرد و یادآور شد که شیخ عمروی رحمه الله آن را بر وی املا کرده است و دستور داده که این دعا را بخواند.
این نقل از کتاب کمال الدین نیست، بلکه از طرق راویان است. این قرینه نیز «حسن» بودن این اسم را تقویت می کند. بنابراین، تنها نقطه اشتراک این دو راوی نیز از بین می رود و معلوم می شود از اشتباه ناسخان، برآمده است.
بدین ترتیب، از عناوین مشابه، تنها سه عنوان نخست با عنوان اصلی مشترک است و در مجموع شیخ صدوق چهار روایت از این راوی نقل کرده است و با این حساب کثرت روایتی نیز ثابت نمی شود تا راوی اعتبار یابد. پس هیچ دلیلی بر اشتراک ابومحمد حسن بن احمد با ابوعبد الله حسین بن ابراهیم وجود ندارد و نمی توان تنها با اشتراک در «مکتّب» یا «مؤدّب» که شغل است و بسیاری از روات عهده دار آن بوده اند، یا اسم احمد که از اسامی پرتکرار است، اتحاد را ثابت کرد. البته «حسین» نیز توثیق نشده، اما از راه کثرت روایت شیخ صدوق، می توان اعتبار او را ثابت کرد(255)؛ ولی اعتبار حسین را نمی توان به حسن سرایت داد.
نتیجه: دلیلی بر وثاقت ابومحمد حسن بن احمد وجود ندارد و سند توقیع هم چنان به سبب ایشان ضعیف است و در نتیجه سخن محدث نوری که این توقیع را ضعیف خوانده، صحیح است(256).
حال که دریافتیم سند روایت صحیح نیست، آیا می توان اعتبار توقیع را از راه دیگری غیر از سند تأمین کرد؟
1. تواتر معنوی: اگر یک مطلب در روایات بسیاری آمده باشد، هرچند این روایات دارای سندی معتبر نباشند، با انضمام آنها به هم، می توان به صدور آن از معصوم اطمینان یافت. اما اعتبار توقیع مرحوم سمری را نمی توان از این راه ثابت کرد؛ زیرا این روایت نظیر و مانندی ندارد و مفرد و غریب است. البته آقای دوزدوزانی درصدد اثبات تواتر است و می نویسد:
ان التوقیع الشریف و ان کان خبراً واحداً الا انه باعتبار المضمون متواتر کما لا یخفی علی المتتبع لأنّه ورد عنهم (علیهم السلام) أخبار کثیره تدل علی عدم امکان وجدانه و مشاهدته و رؤیته عارفاً بانه الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(257)؛
این توقیع شریف گرچه خبر واحد است، ولی به لحاظ مضمون و محتوا متواتر است، آن گونه که بر جست وجوگر مخفی نیست؛ چون روایات بسیاری از امامان (علیهم السلام) رسیده که بر عدم امکان دست یابی به حضرت و دیدار و مشاهده آن جناب، در حالی که بداند او امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، دلالت می کند.
ایشان در پایان کتاب، سی روایت را نقل کرده و ادعا می کند همه اینها مضمون همان توقیع هستند، در حالی که آن روایات(258) دسته های مختلفی هستند و هر کدام درصدد بیان یک حقیقت است؛ بعضی خبر از وقوع غیبت در آینده است، برخی نحوه فایده بردن از امام غایب است، برخی بیان سیره امام در عصر غیبت است و هیچ کدام به ملاقات و دیدار ارتباط ندارد. درباره روایاتی که ایشان آورده، در بندهای بعد بحث می کنیم. پس با توسل به تواتر نمی توان اعتبار آن را ثابت کرد. بدین ترتیب، باز هم سخن محدث نوری که این توقیع را خبر واحد دانسته، صحیح است(259).
2. شهرت روایی: اگر حدیث دارای اسناد بسیار باشد و راویان گوناگونی آن را از امام نقل کرده باشند، می تواند جابر ضعف سند باشد. اما در این مورد شهرتی در میان نیست؛ زیرا این توقیع را تنها ابومحمد نقل کرده، هرچند وی می نویسد: «فَنَسَخْنَا هَذَا التَّوْقِیعَ وَ خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ» یعنی افراد متعددی این توقیع را دیده و رونوشت کرده اند، اما با آن که توقیع مهمی است و مربوط به امور شخصی نیست، به جز ایشان، کسی از این توقیع خبر نداده است و از ابومحمد نیز تنها شیخ صدوق نقل می کند و راوی دیگری این حدیث را از ابومحمد گزارش نکرده است. از کتاب هایی که اکنون در دسترس است نیز درمی یابیم که در قرن چهارم، تنها شیخ صدوق و در قرن پنجم نیز تنها شیخ طوسی نقل کرده است، با این که استاد ایشان شیخ مفید آثار بسیاری در غیبت نگاشته، اما به این توقیع اشاره ای نکرده است. می توان گفت این توقیع از قرن ششم در کتاب های بسیاری نقل شده است. بنابراین، شهرتی نیز ندارد تا جابر ضعف سند باشد و به توقیع اعتبار بخشد.
3. پذیرش اصحاب: هرچند این توقیع شهرت روایی ندارد، اما چنان که گفتیم دانش مندان شیعه از قرن ششم بدان توجه داشته و عالمان بسیاری این توقیع را نقل کرده اند و نه تنها آن را رد نکرده اند، بلکه به فقرات آن استناد کرده یا برخی فقرات آن را توجیه کرده اند.
نتیجه: هر چند نمی توان سند توقیع را تصحیح یا شهرت آن را ثابت کرد، اما چون بزرگان شیعه آن را پذیرفته اند، ما نیز آن را مقبوله می دانیم و دلالت آن را بررسی می کنیم.
دلالت:
توقیع را در سه فراز بررسی می کنیم:
فراز اول:
فَاَجْمِعْ أَمْرَکَ وَ لَا تُوصِ إِلَی أَحَدٍ فَیَقُومَ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ؛
پس کارهایت را سامان بده و به کسی وصیّت نکن که بعد از وفات تو جانشینت گردد.
این فراز که خبر از پایان سفارت و نیابت خاص است، میان عالمان شیعه اجماعی است و کسی تردید ندارد که بعد از وفات علی بن محمد سمری این ارتباط قطع شده است و هر کس ادعای بابیت و ارتباط کرده، از طرف علما تکذیب شده است(260). گفتنی است این توقیع تنها دلیل پایان یافتن غیبت صغرا و تمام شدن سفارت نیست و سخنان دیگری نیز از مرحوم سمری درباره پایان یافتن ارتباط وجود دارد(261). بنابراین، اگر این توقیع پذیرفته هم نشود، به مسأله پایان نیابت آسیبی نمی رسد.
آقای ذاکری درباره فراز اول می نویسد:
این بخش، نهی از وصایت و سفارت می کند و مدعیان نیابت خاص را پس از سمری ردّ می کند.... بنابراین، بخش های بعدی توقیع، مربوط به نیابت نیست(262).
برداشت ایشان از فراز اول صحیح است، اما نتیجه گیری ایشان جای تعجب دارد؛ زیرا فاء در فقد وقعت فاء تعلیل است(263) و فراز دوم دلیل فراز اول است. امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرماید: «به کسی وصیت نکن، زیرا غیبت دوم شروع شده است». بنابراین، نمی توان ادعا کرد بخش های بعدی توقیع به نیابت ربطی ندارد. آقای دوزدوزانی نیز می نویسد: «فی مقام التعلیل علی الصدر باتیان کبراً کلی»(264).
فراز دوم:
فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَهُ الثَّانِیَهُ (التَّامَّهُ) فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً؛
زیرا غیبت دوم یا کامل واقع شد پس ظهوری نخواهد بود، مگر بعد از اجازه خداوند و آن اجازه بعد از مدت طولانی و سخت شدن دل ها و پر شدن زمین از ستم خواهد بود.
اشکال کنندگان بر ملاقات به این فراز استناد می کنند.
آقای دوزدوزانی درباره این فراز می نویسد:
صریح فی ان الغیبه إلی موت السمری کانت ناقصه و نقصان الغیبه لا یتصور إلا بأن یکون الرؤیه فیها (الغیبه الصغری) متصوراً و ممکناً و أما بعد هذا فإنما وقعت الغیبه التامه فلا یمکن الرؤیه فیها لأحد فلذا تفرع علیه فلا ظهور الا بعد اذن الله عزّ و جلّ فیصیر المعنی: انه وقعت الغیبه التامه فلا یراه أحد الی یوم ظهوره و هو بعد طول الأمد و...(265)؛
فراز «فقد وقعت الغیبه الثانیه (التامّه)» در این معنا صراحت دارد که غیبت امام (علیه السلام) تا زمان مرگ سمری ناقص بوده است و نقصان غیبت معنا ندارد، جز با این که دیدار در غیبت (صغرا) امکان دارد. و امّا پس از مرگ سمری غیبت را کامل تحقق یافته است. بنابراین، دیدار در غیبت کامل برای احدی امکان ندارد و روی همین اصل نتیجه تحقق غیبت کامل این است که ظهوری نیست مگر پس از اذن الهی. بنابراین، معنا این می شود که: غیبت کامل تحقق یافته و در نتیجه احدی تا روز ظهورش او را نمی بیند و ظهورشان پس از طولانی شدن مدّت و... خواهد بود.
و باز می آورد:
و تمام الغیبه و نقصانها لا معنی له إلا بظهوره لبعض الأفراد و عدمه و انه کان الظهور فی الغیبه الصغری لبعض الأفراد ممکناً و اما فی الغیبه الکبری فلا ظهور لأحد و لذا تفرع بقوله «فلا ظهور الا بعد اذن الله عزّ و جلّ» و اما تقیید الظهور بإذن الله ففیه اشاره إلی ان الغیبه التامه و عدم الظهور مغیّی بغایه و هی یوم خروجه و قیامه(266)؛
و کامل شدن غیبت و ناقص بودن آن معنایی ندارد، مگر با این که امام برای برخی افراد ظاهر گردد یا نگردد و این که در غیبت صغرا ظهور برای برخی امکان داشته باشد، ولی در غیبت کبرا برای احدی ظهور تحقق نیابد. و روی همین جهت است که در روایت نتیجه گیری می شود که ظهوری نیست، مگر پس از آن که خداوند عزّوجلّ اجازه دهد. و امّا مقیّد ساختن ظهور به اذن الهی در آن، اشاره به این نکته است که غیبت کامل و عدم ظهور غایت و نهایتی دارد که همان روز خروج و قیام حضرت است.
آقای ذاکری نیز می نویسد:
با توجه به این که خواص یاران حضرت، ایشان را در غیبت صغرا مشاهده کرده اند، توقیع نفی ظهور و رؤیت کلی می کند و جمله «فلا ظهور...» این معنا را می رساند؛ زیرا ظهور به معنای بروز پس از خفاست و «لاء» نفی جنس همراه استثنا بدین معناست که هیچ ظهوری ندارد و افراد، وی را مشاهده نمی کنند، مگر پس از اذن خداوند(267).
درباره این استدلال ها به چند نکته باید توجه کرد:
آقای دوزدوزانی پایه اصلی استدلال را روی کلمه «التامه» بنا نهاده و همه نتیجه ها را از آن گرفته است، در حالی که این کلمه نسخه بدل است و در حاشیه کمال الدین به آن اشاره شده است. بنابراین، احتمال «الثانیه» بودن قوی تر است. البته استاد علی اکبر مهدی پور می گفت تمام نسخ خطی کمال الدین را دیده و همه آنها «الثانیه» است(268). بنابر این، استدلال آقای دوزدوزانی اصلاً جا نخواهد داشت و اگر نپذیریم، دست کم احتمال «الثانیه» بودن استدلال ایشان را به شدت سست خواهد کرد، اگر نگوییم: اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال؛ زیرا وقتی تعبیر توقیع «الثانیه» بود، دیگر تمامیت از آن استفاده نمی شود.
اگر تنزل کنیم و بپذیریم که صفت غیبت، تامه است، این پرسش پیش می آید که آقای دوزدوزانی به چه دلیل و با کدام قرینه ادعا می کند که تامه و ناقصه بودن غیبت جز با دیدار و عدم دیدار تصور نمی شود. اگر کسی ادعا کند تامه بودن غیبت به بود و نبود سفیر است، چگونه می تواند آن را رد کند، در حالی که پذیرفته است فراز اول، نفی نیابت است و «فاء» در فقد وقعت الغیبه تعلیل است؛ یعنی چون غیبت تامه است، سفیری نیست. پس در خود توقیع تصریح شد که تامه بودن به نبود سفیر است. بنابراین، تامه بودن غیبت با دخالت ندادن دیدار نیز تصورشدنی است، بلکه تصریح توقیع است و ادعای ایشان جا ندارد. درباره این مطلب در اشکال نبودن فرق بین غیبت کبرا و غیبت صغرا نیز بحث خواهیم کرد.
هر دو استدلال کننده کلمه «ظهور» را معنای لغوی کرده اند، در حالی که قراین بر اصطلاحی بودن آن دلالت دارد؛ زیرا پرشدن زمین از ظلم(269)، طولانی شدن زمان و سخت شدن دل ها(270)، بر اساس روایات دیگر، از نشانه های ظهور اصطلاحی، یعنی همان قیام حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، نه ظهور به معنایی لغوی که با غیبت صغرا هم سازگاری داشت؛ زیرا ظهور مورد ادعای آنان بعد از غیبت کبرا منتفی شده است. در صورت تنزل نیز می گوییم اگر این قراین موجب نشود که «ظهور» ظاهر در معنای اصطلاحی باشد، دست کم احتمال راجح، اصطلاحی بودن است و از این جا روشن می شود استدلال آقای ذاکری نیز که پایه اصلی آن بر لغوی بودن معنای ظهور بود، استدلال بر پایه احتمال مرجوح است و در نتیجه، اتقان خود را از دست می دهد و نمی توان به آن اعتماد کرد.
از نکته دوم روشن می شود احتمال تفریع (سببیت) بودن «فاء» در «فلا ظهور» که معنا جمله این باشد: «غیبت تامه باعث شده تا ظهوری نباشد»، احتمال مرجوحی است و احتمال قوی تر «فاء» تعقیب بودن آن است(271)؛ به این معنا که غیبت واقع شده و به دنبال آن ظهوری نخواهد بود، مگر بعد از اذن خداوند. زیرا ظهور لغوی را که معنای مرجوح بود، می توان نتیجه غیبت کبرا دانست، اما معنای اصطلاحی آن را هرگز؛ چون ظهور اصطلاحی در غیبت صغرا هم منتفی بود و غیبت کبرا باعث آن نشده است. پس معنا چنین می شود: امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در فراز اول امر کردند که وصی تعیین نکند و در فراز دوم آن را معلل به وقوع غیبت دوم نموده و فرمودند: «به دنبال این غیبت ظهوری نیست، مگر به اذن الهی».
نکته مهم دیگر، موردی است که آقای ذاکری از مطلق فلا ظهور استثنا کرده ا ست؛ یعنی با آن که می گوید: «نفی جنس همراه استثنا بدین معناست که هیچ ظهوری ندارد و افراد، وی را مشاهده نمی کنند مگر پس از اذن خداوند.» اما بعد از چند سطر می نویسد: «شاید بتوان ادعا کرد در صورتی که دیدار، همراه با معجزه باشد، به گونه ای که بدون هیچ ادعایی حقیقتی ثابت گردد، از این مسأله خارج باشد؛ چرا که بدون ادعا، امری ثابت شده است.» یعنی ایشان به قرینه کلمه ادعا که دو بار در توقیع تکرار شده است «مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَهَ»، مواردی را که بدون ادعا ثابت شود از فلا ظهور استثنا کرده و معتقد است این نوع دیدار در زمان غیبت کبرا واقع می شود.
مرحوم علی بن عیسی اربلی نیز به عنوان اولین جمع کننده توقیع همین نظر را ارائه کرده و می نویسد:
و الذی أراه أنه إن کان یراه أحد فقد علم منهم أنهم لا یدعون رؤیته و مشاهدته و أن الذی یدعیها کذاب فلا مناقضه إذا و الله أعلم(272)؛
نظری که من می دهم این است که اگر کسی حضرت را ببیند، می دانیم که چنین کسی ادعای دیدار و مشاهده حضرت را نمی کند و کسی که ادعای دیدار و مشاهده کند دروغ گوست. بنابراین، تناقضی در کار نیست و خدا بهتر می داند.
شهید سید محمد صدر نیز یکی از احتمال ها را همین معنا قرار داده است:
ادعی المشاهده ما اذا ادعی المتکلم رأساً انه رأی المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تعهد بذلک للسامع فهذا هو المنفی بلسان التوقیع و أما اذا لم یخبر بذلک صراحه و انما أوکل الجزم بذلک إلی وجدان السامع فهو مما لا ینفیه التوقیع الشریف(273)؛
این که ادعای مشاهده کند، در صورتی است که خود گوینده ادّعا کند که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده و این رؤیت را در برابر شنونده به عهده گیرد. این همان است که در توقیع نفی شده است. امّا اگر به صراحت گزارش از دیدار ندهد و یقین به دیدار مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به وجدان شنونده موکول سازد. این از مواردی است که توقیع شریف در مقام نفی آن نیست.
اما آیا می توان به این سخن التزام کرد؟ آیا می توان از نفی جنس چیزی را استثنا کرد؟ آقای دوزدوزانی به همین نکته اشاره کرده و می آورد:
فان قوله (عجل الله تعالی فرجه الشریف): «فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَهُ التَّامَّهُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، صریح فی عدم امکان المشاهده فی الغیبه الکبرا مطلقاً. فنفی الظهور بلاء النافیه للجنس معلقاً علی قوله: «إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ» یرشد بذلک. فتقیید هذا بالادعاء لا معنا له بل یفسد المعنی کما لا یخفی علی الخبیر بالأسالیب. لأنه یصیر المعنی: لا ظهور لأحد فی صوره الادعاء و اما بدونه ففیه الظهور و لا یخفی ان الناظر فی التوقیع الشریف یعلم انه (عجل الله تعالی فرجه الشریف): حسماً لماده بروز إدعاء المشاهده و أن فلاناً و فلاناً تشرف، ینفی الظهور مطلقاً(274)؛
گفته حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که: «غیبت کامل تحقق یافت و در نتیجه، ظهوری نیست مگر پس از اذن الهی» در عدم امکان دیدار به طور مطلق در غیبت کبرا صراحت دارد. نفی ظهور با لاء نفی جنس مقیّد به این جمله که: «مگر پس از اذن الهی» ما را به این حقیقت می رساند.
بنابراین مقیّد کردن نفی ظهور به صورت ادّعا معنا ندارد، بلکه معنا را فاسد می سازد، آن گونه که بر فرد آگاه، به سبک های بیانی مخفی غیبت، چون معنا چنین می شود که: برای احدی حضرت ظاهر نمی شود، در صورتی که آن کس ادّعای ظهور کند. ولی اگر ادعای ظهور نکند، حضرت برایش ظاهر می گردد.
و روشن است که هر کس در توقیع شریف نگاه کند، می فهمد که حضرت برای قطع ریشه ادعای دیدار و مشاهده و این که فلانی و فلانی به حضور حضرت شرف یاب شدند، ظهور را به طور مطلق نفی می کند.
در این جا دو نکته تأمل پذیر است:
یکم. ایشان می گوید توقیع را با ادعا نمی توان تقیید زد، ولی سپس خود، همین را می گوید:
فمع جواز المشاهده علی ما مرّ لا یجوز الادعاء فمع فرض الادعاء أو جوازه یعلم من التوقیع أن الوظیفه للشیعه هو التکذیب(275)؛
با توجه به این که دیدار ممکن است، آن گونه که گذشت ادّعای دیدار جایز نیست و در صورتی که فرد ادعای دیدار کند و یا در صورتی که ما دیدار را ممکن بدانیم از توقیع به دست می آید که وظیفه شیعه تکذیب مدّعی دیدار است.
در حالی که توقیع نمی گوید تکذیب کنید، بلکه می گوید کاذب است. بنابراین، یا باید وقوع آن را به طور مطلق نپذیرفت، یا باید توقیع را به چیز دیگری حمل کرد. حد وسطی را نمی توان انتخاب کرد و قائل شد توقیع نفی نمی کند، اما می گوید باید تکذیب کرد. چنین چیزی را به هیچ وجه نمی توان به توقیع استناد داد؛ زیرا کاذب است، یعنی اتفاق نیفتاده، نه این که اتفاق افتاده، اما شما بگویید دروغ است.
دوم. با آن که آقای دوزدوزانی قرینه بودن کلمه «ادعا» را برای استثنا کردن غیر ادعا کافی نمی داند و آن را باعث فساد معنای جمله برمی شمرد، اما شگفت است که خود به قرینه کلمه «مشاهده»، موارد غیر مشاهده را استثنا می کند و می نویسد:
فعلی فرض انصراف المشاهده بالرؤیه مع المعرفه هل یوجب تقیید قوله (عجل الله تعالی فرجه الشریف): فلا ظهور لیصیر المعنی فلا ظهور لأحد مع کون الرائی عارفاً له (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حین الرویه؟ فمن المحتمل قویاً ذلک. و الوجه فیه انه و ان کان التوقیع مشتملاً علی ثلاثه مراحل کلها مستقله فی المعنی الاّ انّ الإتکاء فی الخبر علی «المشاهده» مکرراً مع کون الجمله الأخیره کالتفریع لما قبلها یرشدنا إلی تفسیر الظهور و انّ المراد منه ما ارید من المشاهده و لا بأس به و لایفسد المعنی(276)؛
بر فرض انصراف دیدار به دیدار امام به گونه ای که امام را در حال دیدار بشناسد آیا این موجب تقیید جمله فلا ظهور (ظهوری نیست) می شود تا در نتیجه معنا این باشد که برای هیچ کس ظهوری نیست به این شکل و با این خصوصیّت که بیننده امام (علیه السلام) را به هنگام دیدار بشناسد؟ به احتمال قوی این تقیید شکل می گیرد. و وجه آن این است که گرچه توقیع شریف دربر دارنده سه فقره است که هر کدام از دیگری در معنا جدا و مستقل است، ولی تکیه ی مکرّر روایت بر واژه ی مشاهده افزون بر این که جمله اخیر روایت به سان نتیجه برای قبل است، ما را به توضیح و تفسیر معنای ظهور می رساند و این که منظور از ظهور، همان مشاهده است و این تفسیر اشکالی ندارد و معنا را خراب نمی سازد.
چنان که ملاحظه می شود، ایشان قرینه «مشاهده» را برای استثنا کردن صالح می داند و ادعا می کند باعث فساد معنا نمی شود. اما قرینه «ادعا» را صالح نمی داند. به راستی چه تفاوتی میان آنها می توان قائل شد؟ هر دو، دو بار تکرار شده اند و هر دو در یک جا و یک جمله به کار رفته اند. چگونه می توان ادعا کرد تأکید روی یکی بدون دیگری است؟ و اگر باب استثنا کردن را باز کنیم می توان قراین دیگری نیز آورد که موجب استثنای موارد دیگر شود. مانند قرینه مقام به این بیان که چون توقیع در مقام مخاطبه با سفیر است، پس ادعای دیدار بدون ادعای سفارت از این توقیع استثنا شده است؛ کاری که بیشتر بزرگان شیعه انجام داده اند.
نتیجه: به اعتراف هر دو بزرگوار، حتی اگر صفت غیبت را تامه هم بدانیم نه ثانیه و ظهور را معنای لغوی بدانیم نه اصطلاحی، باز امکان استثنا وجود دارد. البته به قرینه ارائه شده بستگی دارد، ولی در هر صورت اصل استثنا پذیرفته شده است و همین مقدار برای اثبات ملاقات در غیبت کبرا کافی است. بدین ترتیب این توقیع توان نفی مطلق دیدار را ندارد و کسی یافت نمی شود که به صورت مطلق و بدون هیچ استثنایی ملاقات را در غیبت کبرا غیر ممکن بداند.
فراز سوم توقیع:
وَ سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ؛
و سراغ شیعیان من می آید کسی که ادعای مشاهده می کند. آگاه باشید کسی که ادعای مشاهده کند قبل از قیام سفیانی و شنیده شدن صدای آسمانی، دروغ گو و افترازننده است و توان و نیرویی نیست، مگر برای خداوند بلندمرتبه بزرگ.
آقای دوزدوزانی برای این قسمت می نویسد:
الجمله و ما بعدها کالمستقل أو تفریع لما ذکره فیعلن الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوجود أفراد کذابین یدعون المشاهده و انه لابد للشیعه تکذیبهم(277)؛
این جمله و ادامه آن، یا مستقل و جداست و یا تفریع بر جمله های گذشته روایت است. بنابراین، امام اعلام می دارد که افرادی دروغ گو هستند که ادّعای دیدار امام را دارند و این که شیعه باید آنان را تکذیب کنند.
آقای ذاکری نیز می نویسد:
کسانی که پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، ادعای رؤیت و مشاهده کنند، «کذّاب مفتَر» خواهند بود و تکذیب آنان لازم است.... مدعی، اعم از این است که اطمینان به ادعای خویش داشته باشد یا به دروغ ادعایی را مطرح کند و یا بپندارد حق است(278).
فراز سوم، بیان حکمی جدید نیست، بلکه هشداری به جامعه شیعه است که آن چه در فراز اول و دوم نفی شد، مدعیانی خواهد یافت و کسانی وقوع آن را ادعا خواهند کرد. بنابراین، فراز سوم متفرع بر فرازهای پیشین است و خبری غیبی از اتفاقی است که در آینده رخ خواهد داد و چون هر دو محقق از فراز دوم، نفی دیدار را استفاده کردند، از این رو «مشاهده» را در این فراز به معنای دیدار دانستند، ولی روشن شد که از فراز پیش نمی توان نفی دیدار را استفاده کرد و در فرازهای پیشین، سخن از دیدارهای متفرقه نیست. بنابراین، حمل مشاهده به دیدارهایی که به ندرت اتفاق می افتد وجهی ندارد.
احتمال های دیگر در «ادعای مشاهده»:
احتمال اول: ادعای سفارت:
گروهی معتقدند چون فراز اول نفی واسطه و نایب است، فراز سوم به فراز اول اشاره دارد. امام می فرماید: «سفارت تمام شد، اما کسانی خواهند آمد که ادعای سفارت و بابیت خواهند کرد». پس منظور از ادعای مشاهده، ادعای مشاهده امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان نایب خاص و رابط بین امام و امت است. یعنی فرد خود را باب امام معرفی می کند و این که پیام امام را برای آنها می آورد و می تواند سخن آنها را نیز به امام برساند. فراز سوم چنین کسی را دروغ گو و بهتان گوینده به امام معرفی می کند؛ یعنی امام چنین مأموریتی را به وی نداده است و او به دروغ این نسبت ناروا را به امام منتسب می کند.
این احتمال، نظر مشهور علمای شیعه است:
1. محمدباقر مجلسی (م 1111ق):
لعله محمول علی من یدعی المشاهده مع النیابه و إیصال الأخبار من جانبه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) إلی الشیعه علی مثال السفراء لئلا ینافی الأخبار التی مضت و ستأتی فیمن رءاه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و الله یعلم(279)؛
شاید ادّعای مشاهده و دیدار امام در روایت بر موردی حمل شود که شخص همراه با ادعای دیدار ادّعای نیابت از امام و رساندن خبر از سوی امام به شیعه هم چون سفیران را نیز دارد. تا با روایاتی که گذشت تنافی پیدا نکند و آن روایات در مبحث کسانی که امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده اند، خواهد آمد و خداوند می داند.
2. سید عبد الله شبّر(م 1220ق):
إن ذلک محمول علی من یدعی المشاهده مع النیابه و إیصال الأخبار من جانبه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) إلی الشیعه الأبرار علی نحو السفراء و النواب و إلا فقد استفاضت الأخبار و تظافرت الآثار عن جمع کثیر من الثقات الأبرار من المتقدمین و المتأخرین ممن رأوه و شاهدوه فی الغیبه الکبری(280)؛
این ادعای دیدار و مشاهده در روایت بر موردی حمل می شود که فرد در کنار ادّعای دیدار و مشاهده دعوی نیابت از امام و رساندن خبر از سوی امام به شیعیان پاک را به مانند سفرا و نایبان امام دارد، وگرنه اخبار و آثار به طور مستفیض و متظافر درباره ی بسیاری از افراد مورد اعتماد و نیکوکار از گذشته ی دور و نزدیک که امام را در غیبت کبرا دیده اند و مشاهده کرده اند، رسیده است.
3. محمود عراقی (م 1308ق):
سیاق قرینه است که مراد مشاهده در خصوص سفارت است و لفظ کذّاب مفتر نیز این را می رساند؛ زیرا ادعای مشاهده فقط کذب می شود، اما نسبتی به امام ندهد، افترا نیست. افترا آن باشد که کاری را مثل استنابه و توکیل و نحو آن نسبت به کسی بدهی که او نکرده باشد(281).
4. محدث نوری (م1320ق): ایشان جواب دوم را احتمال علامه مجلسی قرار داده است(282).
5. سید محمدتقی اصفهانی (م 1348ق):
أن المراد بالمشاهده هی المشاهده المقیده بکونها بعنوان البابیه و النیابه الخاصه مثل ما کان للسفراء الأربعه الموجودین فی زمان الغیبه الصغری، لا مطلق المشاهده فهو من باب ذکر المطلق، و إراده المقید أو ذکر العام و إراده الخاص و هذا النحو من الاستعمال کثیر شائع فی العرف و اللغه کما تقول اشتریت اللحم أو اشتر اللحم و ترید لحم الغنم بخصوصه لا مطلق اللحم و القرینه فی الکلام موجوده (صدر الکلام)(283)؛
منظور از دیدار و مشاهده، همان دیدار و مشاهده ای است که همراه با بابیّت و عنایت خاصه از سوی امام باشد. همان که برای سفرای چهارگانه در زمان غیبت صغرا بود، نه هر مشاهده و دیداری. این از باب ذکر مطلق و اراده مقیّد است و یا ذکر عام و اراده خاص و این گونه استعمال در عرف و لغت شایع و فراوان است.
همان گونه که می گویی «گوشت خریدم» و یا «گوشت خریداری کن» و منظورت خصوص گوشت گوسفند است نه هر گوشتی. و قرینه این منظور در کلام موجود است.
6. علی اکبر نهاوندی (م1369ق): ایشان نیز نظر مرحوم عراقی و محدث نوری را نقل کرده است(284).
7. سید محسن الأمین (م1371ق):
و قد جاءت أحادیث داله علی عدم إمکان الرؤیه فی الغیبه الکبری و حکیت رؤیته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عن کثیرین فی الغیبه الکبری و یمکن الجمع بحمل نفی الرؤیه علی رؤیه من یدعی المشاهده مع النیابه و ایصال الاخبار من جانبه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) علی مثال السفراء أو بغیر ذلک(285)؛
روایاتی آمده که بر عدم امکان رؤیت در زمان غیبت کبرا دلالت دارد و از آن سو دیدار حضرت در موارد بسیاری در زمان غیبت کبرا نقل شده است و می توان بین این دو این گونه جمع کرد که روایات نفی دیدار موردی را گویند که فرد ادعای دیدار همراه با دعوی نیابت و رساندن خبرها از سوی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارد، به سان سفرا و یا به گونه ای دیگر جمع کنیم.
8. سید صدرالدین الصدر (م1373ق):
و هذه الکتب تخبرنا عن جماعه أنهم شاهدوه و تشرفوا بخدمته، و لا ینافی ذلک ما ورد من تکذیب مدعی الرؤیه، فإن المراد تکذیب مدعی النیابه الخاصه بقرینه صدر الروایه(286)؛
این کتاب درباره گروهی که امام را دیده اند و شرف یاب خدمتش شده اند، به ما گزارش می دهد و روایتی که می گوید مدعی دیدار را تکذیب کنید با این گزارش ها در تنافی نیست؛ چرا که منظور تکذیب مدعی نیابت خاصّه است با توجه به صدر روایت.
9. سید ابوالقاسم خوئی (م 1411ق):
التکذیب راجع إلی من یدعی النیابه عنه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیابه خاصه فی الغیبه الکبری، و لا یکون راجعاً إلی من یدعی الرؤیه بدون دعوی شیء و الله العالم(287)؛
تکذیب در ارتباط با کسی است که مدعی نیابت خاصه از سوی امام در زمان غیبت کبراست و با کسی که ادعای رؤیت و دیدار امام را دارد بی آن که ادعای دیگری داشته باشد ارتباطی ندارد و خداوند آگاه است.
10. لطف الله صافی گلپایگانی (معاصر):
المراد من کون من یدعی المشاهده کذاباً مفتریاً، من یدعیها کما کان متحققاً للسفراء فی عصر الغیبه الصغری فیدعی بها النیابه و السفاره و الوساطه بین الناس و بین الامام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(288)؛
منظور از این که مدّعی دیدار و مشاهده دروغ گو و افترازننده است کسی است که ادعای دیدار را آن گونه که برای سفرا در عصر غیبت صغرا بود، بنماید و با ادّعای دیدارش دعوی نیابت و سفارت کند و خود را واسطه بین مردم و امام بداند.
11. سید محسن خرازی (معاصر):
و الذی یمکن أن یقال: إن ملاحظه صدر هذا التوقیع تکفی لرفع المنافاه، لأنه یشهد علی أن المراد نفی من ادعی البابیه کبابیه النواب الأربعه، و لا یظهر منه نفی مطلق الرؤیه(289)؛
آن چه می توان گفت این است که توجّه به ابتدای این توقیع برای رفع تنافی کافی است؛ چون صدر توقیع گواه آن است که منظور نفی کسی است که مدّعی بابیّت باشد به سان بابیّت نواب اربعه و از روایت به دست نمی آید که در مقام نفی مطلق رؤیت باشد.
سه اشکال به این احتمال وارد کرده اند:
اشکال اول: اشکال مرحوم سید محمد صدر:
انه خلاف الظاهر من عباره الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی بیانه فانه یحتاج الی ضمّ قید أو لفظ إلی عبارته لم تقم قریبه علی وجودها(290)؛
این حمل و تفسیر که منظور ادعای مشاهده به همراه دعوی نیابت است بر خلاف چیزی است که از ظاهر عبارت امام (علیه السلام) در بیانشان به دست می آید؛ چون در این فرض نیاز است که قیدی یا لفظی به عبارت امام افزوده گردد که قرینه ای بر وجود آن قید و لفظ نداریم.
وی می گوید: این وجه به تقدیر (المشاهده مع النیابه) نیاز دارد که بر آن قرینه ای نیست.
پاسخ این اشکال از سخنان معتقدان به آن روشن است؛ زیرا آنها صدر توقیع را که نفی نیابت بود و ذیل توقیع را که واژه مفتر داشت و نیز سیاق را قرینه این وجه بیان کرده اند. شیخ محمد سند نیز «فاء» را در «فقد وقعت الغیبه» فاء تعلیل یا تفرع می داند و دلیل نفی نیابت می شمارد(291).
اشکال دوم: اشکال آقای ذاکری:
این سخن (سیأتی شیعتی...) ربطی به ادعای مشاهده همراه با نیابت ندارد؛ زیرا ختم نیابت و سفارت، پیش از این مطرح شد و این جا مسأله ادعای مشاهده حضرت، از سوی شیعیان مطرح است(292).
ظاهراً منظور ایشان این است که نیابت در فقره قبل نفی شده و حمل مشاهده بر دیدار همراه با نیابت موجب تکراری شدن فقرات توقیع می شود.
پاسخ این اشکال نیز از تبیین فرازهای توقیع روشن شد؛ زیرا گفتیم فراز سوم متفرع بر دو فراز اول است؛ یعنی امام بعد از نفی نیابت در فقره اول و بیان علت این نفی در فقره دوم که وقوع غیبت دوم است در فقره سوم، خبری غیبی را به صورت هشدار بیان می کند و حکم آنها را نیز می گوید و می فرماید: آن چه را ما نفی کردم و دلیل آن را بیان کردیم، گروهی ادعا خواهند کرد آنها دروغ گو هستند. پس این فقره در مقام اخبار و هشدار است و اگر ناظر به نیابت باشد تکراری محسوب نمی شود؛ زیرا اول نفی می کند، بعد هشدار می دهد کسانی این ادعا را خواهند کرد از آنها قبول نکنید؛ آنها دروغ می گویند.
اشکال سوم: اشکال آقای دوزدوزانی:
الف) حمل قوله «ألا فمن ادعی المشاهده» علی المشاهده مع النیابه فی حد نفسه کلام غیر معقول لانه یصیر المعنی سیأتی لشیعتی من یدعی المشاهده مع النیابه الا و من ادعی المشاهده مع النیابه فانه کذاب مفتر قبل خروج السفیانی و الحال ان خروج السفیانی غایه للظهور و المشاهده فقط لا مع ادعاء النیابه.
ب) ان التقیید بادعاء النیابه مع قطع النظر عن الذیل (قبل خروج السفیانی) غیر صحیح ایضاً و ذلک بلحاظ صدر التوقیع لان قوله «و قد وقعت الغیبه التامه فلا ظهور الا بعد اذن الله و ذلک بعد طول الامد و قسوه القلوب و امتلاء الارض جوراً» ظاهر فی ان المدار و العنایه هو ظهوره و انه لا یمکن المشاهده فی الغیبه الکبری و بعد انتهاء الامد و اذن الله للظهور یشاهده کل احد(293)؛
الف) حمل جمله الا فمن ادعی المشاهده (هر کس که ادعای دیدار کند) بر دیدار همراه با دعوی نیابت این به تنهایی سخنی نامعقول است؛ چون معنای جمله این می شود که به زودی برای شیعیانم کسانی می آیند که دعوی مشاهده با نیابت را دارند. آگاه باشید که هر کس پیش از خروج سفیانی ادعای مشاهده را همراه با نیابت داشته باشد، دروغ گو و افترازننده است، در حالی که خروج سفیانی تنها نهایت ظهور و مشاهده است، نه ظهور همراه با ادعای نیابت.
ب) تقیید در دیدار و مشاهده به ادّعای نیابت با قطع نظر از ذیل روایت و جمله پیش از خروج سفیانی نیز صحیح نیست و این با توجه به صدر توقیع است؛ چون جمله «غیبت کامل تحقق یافت و ظهوری نیست، مگر پس از اذن الهی و این پس از طولانی شدن مدّت و سخت شدن دل ها و پر شدن زمین از جور است» ظهور در این جهت دارد که ملاک و عنایت به همان ظهور حضرت است و این که در غیبت کبرا دیدار او ممکن نیست و پس از تمام شدن مدّت و اذن الهی به ظهور، هر کس او را می بیند.
در پاسخ اشکال اول که مدعی شده اند این احتمال به هیچ وجه عقلانی نیست، باید گفت بر خلاف ادعای ایشان می توان خروج سفیانی را غایت نفی نیابت دانست، به این شکل که بگوییم امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تا خروج سفیانی نایب نخواهد داشت، اما با خروج سفیانی که از علایم حتمی ظهور است و چند ماه پیش از ظهور رخ خواهد داد، امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فردی را به عنوان نایب خاص مأمور می کند تا آمادگی هایی را ایجاد نماید و پیام امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به نواحی گوناگون برساند؛ مانند نفس زکیه که به عنوان نایب خاص امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، پانزده شب پیش از ظهور به مکه اعزام می شود تا پیام امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به مردم مکه ابلاغ کند(294).
بنابر این، حمل این علایم بر نیابت عقلانی است و با این استدلال نمی توان نیابت را رد کرد؛ هر چند به نظر نگارنده، حمل آن به غایت نیابت در عین معقول بودن، مرجوح است و احتمال راجح حمل بر ظهور است که در احتمال دوم بررسی می شود.
در پاسخ اشکال دوم می گوییم چنان که پیش از این اشاره شد، دو فراز پیش از فراز سوم وجود داشت و احتمال اول در مشاهده که مشاهده نیابی است، با توجه به فراز اول گفته شده است؛ یعنی فراز سوم بر فراز اول حمل شده است و امام فرمودند نیابت منتفی است و غیبت دوم واقع شده است و ظهوری نخواهد بود، اما هشیار باشید که کسانی ادعای نیابت خواهند کرد. پس نمی توان گفت حمل فراز سوم بر فراز اول صحیح نیست و نمی توان حمل کرد. البته چنان که در پاسخ قبل گفتیم می توان ادعا کرد این حمل مرجوح است و حمل راجح حمل بر فراز دوم است که در احتمال دوم در مشاهده از آن بحث می شود.
احتمال دوم. ادعای حضور امام:
چنان که گفتیم، فراز دوم از وقوع غیبت خبر داد و این که غیبت تمام نمی شود و ظهور اتفاق نمی افتد، مگر بعد از مدت زمانی طولانی. حال فراز سوم می تواند برای این فراز هشدار باشد و امام بفرماید با آن که غیبت دوم شروع شد و زود هم تمام نمی شود، اما کسانی می آیند و ادعا می کنند که غیبت تمام شده است و آنها حضور امام را درک کرده اند. پس منظور از ادعای مشاهده، یعنی ادعای حضور ظاهری امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جامعه.
قائلان به این احتمال:
علی اکبر نهاوندی:
توقیع شریف درصدد ردّ و منع از دعوی ظهور است و مشاهده در آن به معنای ظهور و حضور است، چنان که در آیه مبارکه است: ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْه﴾، نه به معنای رؤیت که علما در حیص و بیص در جمع میان توقیع شریف و این حکایات بیفتند(295).
محمد جواد خراسانی:
در توقیع، «فلا ظهور» فرموده، نه«فلا رؤیت». پس هر کس ادعای مشاهده کند، یعنی مشاهده ظهور(296).
سید محمد صدر:
أن یؤمن شخص بإنسان أنه هو المهدی المنتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کما حدث فی التاریخ خلال الدعوات المهدویه المتعدده فیخبر اذا رءاه أنه رأی المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(297)؛
این که شخص به انسانی ایمان آورد که او مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، آن گونه که در طول تاریخ در خلال ادّعاهای مکرّر مهدویت اتفاق افتاد و سپس خبر دهد که مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده است.
به نظر می رسد این احتمال اولویت دارد.
قرینه های این احتمال:
لغت: چنان که در فصل واژه شناسی اشاره شد، همه اهل لغت در واژه «شهد»، معنای حضور را لازم دانسته اند؛ معنایی که با غیبت در تضاد آشکار است و همین سبب شده است شهود در مقابل غیب (عالم الغیب و الشهاده) باشد. از دیدگاه لغوی، منظور از ادعای مشاهده، ادعای حضور است و دیدن و علم یافتن، لازمه حضور به شمار می رود.
اصطلاح روایات: از راه های مهم برای فهم دقیق معنای کلمات به کار رفته در روایات، مراجعه به روایات دیگر است تا بفهمیم این واژه در آن روایات به چه معنایی به کار رفته است. با نگاهی به روایات درمی یابیم امامان (علیهم السلام) مشاهده را در مقابل غیبت و به معنای حضور ظاهری امام در جامعه برشمرده اند.
الف) حدثنا علی بن عبد الله الوراق قال: حدثنا محمد بن هارون الصوفی عن عبد الله بن موسی عن عبد العظیم بن عبد الله الحسنی - رضی الله عنه - قال: حدثنی صفوان بن یحیی عن إبراهیم بن أبی زیاد عن أبی حمزه الثمالی عن أبی خالد الکابلی قال: دخلت علی سیدی علی بن الحسین زین العابدین (علیهما السلام)... فقال لی: یَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَیْبَتِهِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِینَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ لِأَنَّ اللهَ تبارک و تَعَالَی أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَهِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَیْبَهُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَهِ الْمُشَاهَدَهِ وَ جَعَلَهُمْ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ بِمَنْزِلَهِ الْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بِالسَّیْفِ(298)؛
ابوخالد کابلی می گوید: خدمت سرورم امام سجاد علی بن الحسین زین العابدین (علیه السلام) رسیدم... حضرت به من فرمود: ای اباخالد! مردم زمان غیبت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که قائل به امامت اویند و منتظر ظهورش، برتر از مردم هر زمانی هستند؛ چون خداوند تبارک و تعالی عقل و فهم و معرفتی به آنان داده که غیبت نزد آنان به سان حضور است و خداوند آنان را در آن زمان به منزله کسانی قرار داده است که در پیشگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با شمشیر جهاد می کنند.
چنان که می بینیم، امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: «غیبت به مشاهده تبدیل شده است» و روشن است که تناسب ذکر عقل و فهم و معرفت، مانع آن است که مشاهده به معنای دیدن مقطعی و اتفاقی باشد، بلکه از حضور و دیداری مستمر حکایت دارد.
ب) حدثنی به السید العالم العابد أبو جعفر مهدی بن أبی حرب الحسینی المرعشی - رضی الله عنه - قال: حدثنی الشیخ الصدوق أبو عبد الله جعفر بن محمد بن أحمد الدوریستی - رحمه الله علیه - قال: حدثنی أبی محمد بن أحمد قال: حدثنی الشیخ السعید أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی - رحمه علیه - قال: حدثنی أبو الحسن محمد بن القاسم المفسر الأسترآبادی قال: حدثنی أبو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و أبو الحسن علی بن محمد بن سیار و کانا من الشیعه الإمامیه قالا: حدثنا أبو محمد الحسن بن علی العسکری (علیه السلام) قال: حدثنی أبی عن آبائه (علیهم السلام) عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أنه قال أَشَدُّ مِنْ یُتْمِ الْیَتِیمِ الَّذِی انْقَطَعَ عَنْ أمه و أَبِیهِ یُتْمُ یَتِیمٍ انْقَطَعَ عَنْ إِمَامِه وَ لَا یَقْدِرُ عَلَی الْوُصُولِ إِلَیْهِ وَ لَا یَدْرِی کیف حُکْمَهُ فِیمَا یُبْتَلَی بِهِ مِنْ شَرَائِعِ دِینِهِ أَلَا فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا عَالِماً بِعُلُومِنَا و هَذَا الْجَاهِلُ بِشَرِیعَتِنَا الْمُنْقَطِعُ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا یَتِیمٌ فِی حِجْرِهِ أَلَا فَمَنْ هَدَاهُ وَ أَرْشَدَهُ وَ عَلَّمَهُ شَرِیعَتَنَا کَانَ مَعَنَا فِی الرَّفِیقِ الْأَعْلَی(299)؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: سخت تر از یتیمیِ یتیمی که از پدر و مادر جدا شده، یتیمیِ یتیمی است که از امامش جدا افتاده است و دست یابی به او برایش مقدور نیست و وظیفه اش را در ارتباط با شرایع دینش که به آن مبتلا می شود، نمی داند. هشدار! هر کس از شیعه ما که با علوم ما آشنا باشد و این جاهل به شریعتِ ما که از دیدار ما محروم است، یتیمی است در دامان او. هشدار که هر کس او را هدایت و ارشاد کند و شریعت ما را به او بیاموزد او با ما در رفیق اعلی همراه است!
در این روایت، امام، کسی را که امکان دست رسی به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ندارد، منقطع از مشاهد معرفی می کند. در این جا مقصود، کسی است که نمی تواند حضور امام را درک کند، نه این که گاهی نتواند امام را ببیند.
ج) و عنه (علیه السلام) بالإسناد المتقدم قال: قال موسی بن جعفر (علیهما السلام): فَقِیهٌ وَاحِدٌ یُنْقِذُ یَتِیماً مِنْ أَیْتَامِنَا الْمُنْقَطِعِینَ عَنَّا وَ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا بِتَعْلِیمِ مَا هُوَ مُحْتَاجٌ إِلَیْهِ أَشَدُّ عَلَی إِبْلِیسَ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ(300)؛
امام موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود: یک فقیه که یتیمی از ایتام ما را که از ما و حضور ما جدا افتاده، آن چه را که نیاز دارد به او آموزش دهد، بر شیطان از هزار عابد سخت تر است.
در این روایت نیز از عطف مشاهده به «نا» و تعبیر انقطاع، معنای حضور استفاده می شود، نه دیدارهای متفرقه که مکلف هیچ نقشی در به وجود آمدن آنها ندارد.
د) و بالإسناد المقدم ذکره عن أبی محمد الحسن العسکری (علیه السلام) أنه قال: کان علی بن الحسین زین العابدین (علیه السلام) جالسا فی مجلسه فقال یوما فی مجلسه: أَنَّ رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لَمَّا أُمِرَ بِالْمسِیرِ إِلَی تَبُوکَ أُمِرَ بِأَنْ یُخَلِّفَ عَلِیّاً بِالْمَدِینَهِ فَقَالَ عَلِیٌّ (علیه السلام) یَا رَسُولَ اللهِ مَا کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أَتَخَلَّفَ عَنْکَ فِی شَیْءٍ مِنْ أُمُورِکَ وَ أَنْ أَغِیبَ عَنْ مُشَاهَدَتِکَ وَ النَّظَرِ إِلَی هَدْیِکَ وَ سَمْتِکَ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): یَا عَلِیُّ أَ مَا تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی(301)؛
روزی امام سجاد (علیه السلام) در مجلس خود نشسته بود و فرمود: هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مأموریت یافت به تبوک برود، دستور یافت علی (علیه السلام) را در مدینه جانشین خویش سازد.
علی (علیه السلام) گفت: ای رسول خدا! من دوست ندارم برای انجام کاری از کارهایتان از شما باز بمانم و از دیدارتان و نگاه به سیره و روش شما محروم شوم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
ای علی! آیا خشنود نیستی که تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسی باشی، با این تفاوت که پس از من پیامبر نیستی؟
در این روایت، غیبت یک بار از «مشاهده» و بار دیگر از «نظر» بیان شده است و نشان می دهد منظور از مشاهده دیدن نیست و به معنای حضور است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «من دوست ندارم در حضور شما نباشم و رفتار زیبای شما را نبینم».
ﻫ) در توقیع به شیخ مفید آمده:
فَمَا یُحْبَسُ عَنْهُمْ مُشَاهَدَتُنَا إِلَّا لِمَا یَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکْرَهُهُ(302)؛
حضور ما در میان شیعیان ممنوع نشده مگر به دلیل این که به ما می رسد آن چه ما آن را زشت می دانیم.
در این توقیع نیز منظور از مشاهده، ظهور و حضور امام در جامعه است، نه دیدار مقطعی.
واژه «فلا ظهور»: در مبحث معنای این واژه که اشکال کنندگان، آن را به معنای لغوی ظهور دانسته بودند، بیان شد که بنا به قرائن موجود، نمی توان آن را معنای لغوی کرد، بلکه باید معنای اصطلاحی آن، یعنی اتفاقی که با آن غیبت تمام می شود و امام در جامعه حضور می یابد در نظر گرفته شود. وقتی منظور از ظهور، معنای اصطلاحی آن بود و فراز سوم نیز به فراز دوم حمل شد، باید مشاهده به گونه ای معنا شود که هشدار برای فراز دوم باشد. آنها که ظهور را منع دیدار می دانستند، ادعای مشاهده را نیز ادعای دیدار معنا کرده بودند. ما نیز بعد از رد آن و اثبات غلط بودن چنین معنایی، ادعای مشاهده را ادعای حضور امام و نبود غیبت معنا می کنیم. پس اصطلاحی بودن معنای ظهور هم در این توقیع دلالت می کند که منظور از ادعای مشاهده، ادعایی در تضاد و تقابل با ظهور به همان معناست و آن، چیزی جز ادعای حضور امام نیست.
قرینه «قبل خروج السفیانی و الصیحه»: اشکالی آیت الله دوزدوزانی بر حمل مشاهده بر ادعای نیابت کرده بودند که غایت بودن خروج سفیانی و صیحه، با ظهور سازگاری دارد نه با نیابت، در آن جا بیان شد که هرچند اشکال ایشان وارد نیست و می توان با ادعای نیابت نیز معنا کرد، اما اولویت با حمل به معنای ظهور است و بهتر است فراز سوم بر فراز دوم حمل شود، نه بر فراز اول. پس این دو نشانه نیز که نشان پایان غیبت است، احتمال دوم را در معنای مشاهده که حضور امام و نبود غیبت است تقویت می کند.
روایات مؤید: از جمله قراینی که این احتمال را تقویت می کند، روایت هایی است که این مضمون را می رساند:
الف) رُوِیَ فِی بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ حَمْدَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللهِ الْحَسَنِیِّ عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ سَیِّدِیَ الصَّادِقَ (علیه السلام)... قَالَ الْمُفَضَّلُ: یَا سَیِّدِی! فَفِی أَیِّ بُقْعَهٍ یَظْهَرُ الْمَهْدِیُّ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قَالَ (علیه السلام): لَا تَرَاهُ عَیْنٌ فِی وَقْتِ ظُهُورِهِ إِلَّا رَأَتْهُ کُلُّ عَیْنٍ فَمَنْ قَالَ لَکُمْ غَیْرَ هَذَا فَکَذِّبُوهُ(303)؛
مفضّل بن عمر می گوید: از سرورم امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: ای سرورم! حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در چه سرزمینی ظهور می کند؟ حضرت فرمود: چشمی در زمان ظهورش او را نمی بیند، مگر این که همه چشم ها او را می بینند و هر کس جز این به شما گفت او را تکذیب کنید. [یعنی در زمان ظهور، یا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را همه می بینند، یا هیچ کس نمی بیند و اگر کسی خلاف این ادعا را کرد و گفت: من امام را دیدم که ظهور کرده هرچند شما ندیده اید، او را تکذیب کنید.]
امام (علیه السلام) در این روایت می فرماید: هنگام ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) همه با هم او را می بینند. پس اگر کسی ادعا کند که من ایشان را دیدم، یعنی دیدم ظهور کرده است، او را تکذیب کنید! در حدیث، ظهور با «لَا تَرَاهُ» خبر داده شده و در توقیع، «ادعی المشاهده» آمده است. روشن است که هر دو به یک معناست. پس احتمال دارد منظور از مشاهده، همان ادعای دیدن امام در حال حضور باشد؛ دیدنی که با غیبت منافات دارد و مدعی پایان آن است، نه دیدارهای نادری که در زمان غیبت روی می دهد و مدعی آن، ادعای پایان غیبت را ندارد.
ب) حدثنا عبد الواحد بن عبد الله قال: حدثنا أحمد بن محمد بن رباح الزهری قال: حدثنا أحمد بن علی الحمیری عن الحسن بن أیوب عن عبد الکریم بن عمرو الخثعمی عن رجل عن أبی عبد الله (علیه السلام)، أَنَّهُ قَالَ: لَا یَقُومُ الْقَائِمُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حَتَّی یَقُومَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً کُلُّهُمْ یُجْمِعُ عَلَی قَوْلِ إِنَّهُمْ قَدْ رَأَوْهُ فَیُکَذِّبُهُم(304)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود: حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام نمی کند تا آن که دوازده نفر قیام می کنند و همگی بر این گفته که امام را دیده اند اتّفاق نظر دارند، ولی امام آنان را تکذیب می کنند.
مرحوم نعمانی در این مورد می فرماید:
قالوا من روی لکم عنا توقیتا فلا تهابوا أن تکذبوه کائناً من کان فإنا لا نوقت و هذا من أعدل الشواهد علی بطلان أمر کل من ادعی أو ادعی له مرتبه القائم و منزلته و ظهر قبل مجیء هذه العلامات لا سیما و أحواله کلها شاهده ببطلان دعوی من یدعی له(305)؛
امامان (علیهم السلام) فرموده اند: هر کس از سوی ما وقتی را برای ظهور روایت کرد، نترسید که او را تکذیب کنید، هر کس که باشد؛ چرا که ما وقتی را معیّن نمی کنیم و این عادل ترین شاهد بر بطلان کسی است که مقام و مرتبت حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ادعا کند یا برای او ادّعا کنند و پیش از آمدن این علامت ها ظهور کند، به ویژه که همه ی حالات وی شهادت می دهند که ادعای کسی که به نفع او ادّعا شده باطل است.
از این روایت نیز درمی یابیم گروهی پیش از آمدن نشان ها، ادعای دیدن امام را می کنند که باید تکذیب شوند و این دیدن، نه دیدار با امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بلکه دیدن متمهدیان است.
اشکال به این احتمال: به عقیده شهید صدر، امکان دارد کسی بگوید این توقیع شامل تکذیب مدعیان مهدویت نمی شود:
لأن المستفاد من قوله (عجل الله تعالی فرجه الشریف): و سیأتی شیعتی من یدعی المشاهده. أنه تحذیر من الدعوات المنحرفه التی تقوم فی داخل نطاق الشیعه و قواعده الشعبیه و بذلک تخرج الدعوات المهدویه الخارجه عن هذا النطاق لأنهم لیسوا من شیعه المهدی محمد بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کما دلّ علیهم قوله: و سیأتی شیعتی. و معه یکون هذا التوقیع ساکتاً عن التعرض إلی تکذیب الدعوات المهدویه الأخری و إن علمنا کذبها بدلیل آخر(306)؛
چون آن چه به دست می آید از گفته ی حضرت «کسانی از شیعیانم می آیند که ادّعای دیدار می کنند.» این است که امام ما را از ادعاهای منحرفی که در درون حوزه شیعه و پایگاه های مردمی آن به پا می خیزد، بترساند و به این شکل ادعاهای مهدوی که بیرون از این چهارچوب است منظور نیست؛ چون آنان از شیعیان حضرت مهدی محمد بن الحسن العسکری (علیه السلام) نیستند آن گونه که گفته حضرت «کسانی از شیعه» بر آن دلالت داشت و با این بیان، این توقیع از تکذیب ادعاهای مهدوی دیگر ساکت است، گرچه ما کذبِ این ادّعاها را نیز با دلیل دیگر فهمیده ایم.
پاسخ: خبر دادن از دیدن مدعی مهدویت دو گونه تصور دارد: یکی این که دیدار کننده نیز بداند که او به دروغ ادعا می کند و مهدی واقعی نیست، با این حال او را تبلیغ کند. در این صورت، اشکال ایشان وارد است؛ زیرا دیدار کننده از مذهب شیعه دوازده امامی خارج است و این توقیع خطاب به شیعه دوازده امامی است. اما گونه دوم، این است که دیدار کننده نمی داند او به دروغ ادعا می کند و او را واقعاً فرزند امام یازدهم (علیه السلام) و مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می داند. بنابراین، به راستی می پندارد امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده است. در این صورت، اشکال وارد نیست؛ زیرا وی از دایره تشیع خارج نشده است و توقیع خطاب به چنین افرادی است؛ یعنی اگر کسی پیش از سفیانی و صیحه گفت: من امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم (و او را واقعاً همان امام موعود می داند، نه این که بداند دروغ است) دروغ می گوید و بهتان است. بنابراین، خطاب به شیعیان است و خطاب به افراد خارج از شیعه نیست.
احتمال سوم. شناخت امام در حال دیدار:
گروهی معتقدند منظور از مشاهده ای که امام آن را تکذیب کرده، دیداری است که بیننده در حال ملاقات امام را بشناسد و به عنوان امام با ایشان دیدار کند.
قائلان به این احتمال:
محمد بن حسن حرّ عاملی:
و ما یظهر من بعض الروایات مما یوهم استحاله ذلک غیر صریح مع احتمال حمله علی الاغلبیه أو علی من یدعی انه مع المشاهده عرفه أو عرّفه نفسه بخلاف ما لو عرفه ایاه غیره أو ظهر له منه اعجاز(307)؛
و آن چه از برخی روایات ظاهر می شود که محال بودن دیدار و مشاهده را می رساند صریح و رسا نیست. افزون بر این، احتمال می رود حمل بر غالب شود (یعنی غالب ادّعاهای دیدار دروغ است نه همه) یا بر کسانی که ادعا دارند همراه مشاهده او را شناخته اند و یا امام خودش را به او شناسانده یا دیگری امام را به او شناسانده و یا از امام اعجازی برای او آشکار گشته است.
سید محمد مهدی بحرالعلوم:
أن المشاهده المنفیه أن یشاهد الإمام و یعلم أنه الحجه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حال مشاهدته له(308)؛
دیدار و مشاهده ای که پذیرفته شده نیست، آن است که امام را ببیند و در حال مشاهده امام بداند که او حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
یدالله دوزدوزانی:
فعلی فرض انصراف المشاهده بالرؤیه مع المعرفه هل یوجب تقیید قوله (عجل الله تعالی فرجه الشریف): فلا ظهور لیصیر المعنی فلا ظهور لأحد مع کون الرائی عارفاً له (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حین الرویه؟ فمن المحتمل قویاً ذلک(309)؛
بر فرض انصراف دیدار و مشاهده به دیدار و مشاهده ای که همراه با شناخت امام باشد، آیا این انصراف موجب تقیید گفته امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می شود که: «ظهوری نیست» تا در نتیجه، معنا این شود که ظهور برای کسی نیست، در صورتی که بیننده به هنگام دیدار امام را بشناسد؟ به احتمال قوی چنین باشد.
در میان این افراد، تنها آیت الله دوزدوزانی دلیل حمل بر این نظر را بیان کرده و آن، وجود معنای علم در واژه مشاهده است. ایشان در مورد مشاهده می فرماید:
و لا یبعد ادعاء استعمالها فیما یکون الطرفان عارفین الآخر حین المشاهده و ان کان اثباته لغه مشکلاً(310)؛
و بعید نیست ادّعای استعمال واژه مشاهده در موردی که هر دو طرف، دیگری را به هنگام مشاهده را بشناسد، گرچه اثبات این معنا از نظر لغت مشکل است.
اشکال به این احتمال: آیت الله سید عبدالحسین طیّب می گوید:
و این جواب تمام نیست؛ زیرا اولاً در بسیاری از قضایای مذکوره، حضرت را شناخته و بسا خود را معرفی نموده است و ثانیاً اخبار مذکور مشاهده را به طور کلی نفی می کند(311).
احتمال چهارم. دانستن محل استقرار امام:
این نظر را محدث نوری مطرح و آقای نهاوندی نیز نقل کرده و آقای دوزدوزانی به آن اشکال کرده است. توضیح این نظر و اشکال و پاسخ را در فصل دوم، قسمت تقسیم غیبت به صغرا و کبرا بررسی می کنیم.
احتمال پنجم. دیدار اختیاری امام:
بعضی معتقدند منظور از ادعای مشاهده، دیداری است که دیدار کننده ادعا کند به اختیار خود به دیدار امام رفته است و هر زمان بخواهد می تواند به محضر امام برسد.
قائلان به این احتمال:
سید عبدالحسین طیّب:
ظاهر لفظ مشاهده فعل اختیاری است؛ به این معنا که کسی ادعا کند من با اختیار خود خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می رسم و می دانم در چه جایی است. او دروغ گو و مفتر است؛ ولی این که حضرت خود را نشان دهد و او را بشناسد، چنان چه اکثر حکایات از این قبیل است، نفی نشده(312).
لطف الله صافی گلپایگانی:
ممکن است مراد از توقیع مذکور، نفی ادعای اختیاری بودن مشاهده و ارتباط باشد. یعنی اگر کسی مشاهده و ارتباط را به اختیار خود ادعا کند، به این صورت که هر وقت بخواهد خدمت امام شرف یاب می شود یا ارتباط پیدا می کند، کذاب و مفتر است(313).
علی اکبر نهاوندی:
مدعی مشاهده، یعنی کسی که من عند نفسه و با اراده خود دیدار را مدعی شود و شامل کسی که امام صلاح دانسته و دیدار من عند الامام است را شامل نمی شود(314).
چنان که ملاحظه می شود، آقای طیب گفته اند مشاهده، ظهور در اختیار دارد، اما معنای اختیار در ماده مشاهده اخذ نشده است و معلوم نیست به چه دلیل ایشان این برداشت را از کلمه مشاهده کرده است. البته اگر گفته شود اختیار را می توان از سیاق و خطاب استفاده کرد، یعنی سفیران امام دیدار اختیاری داشتند، از این رو دیدار اختیاری نفی شده است، پذیرفتنی تر است، ولی بازگشت آن به همان ادعای نیابت خواهد بود.
تا این جا، نظرهایی مطرح شد که می کوشید برای جمع بین توقیع و دیدارها، توقیع را به گونه ای معنا کند که دیدارهای عادی را دربر نگیرد. در کنار این نظرات، نظرهای دیگری در توقیع هست که به جای استفاده از قرائن داخلی و معنا کردن کلمات توقیع به سراغ قرائن خارجی رفته است و توقیع را به همان معنای نفی هر نوع دیدار گرفته است. در ادامه به بیان این نظرها می پردازیم:
وجود استثنا:
هرچند این توقیع هر نوع دیدار را نفی می کند، اما باید توجه داشت که «ما من عام الاّ و خصّ». هر حکم عامی می تواند استثناهایی داشته باشد و این موجب نقض حکم آن نمی شود. نظر مرحوم نهاوندی این است که توقیع آبی از تخصیص نیست؛ زیرا قطعاً به دیدار موالیان امام(315) استثنا خورده است و نمی توان به عموم آن استناد کرد(316).
قائلان این نظر:
محمد بن حسن حرّ عاملی:
و ما یظهر من بعض الروایات مما یوهم استحاله ذلک (الرؤیه) غیر صریح مع احتمال حمله علی الاغلبیه(317)؛
و آن چه از برخی روایات ظاهر می شود که محال بودن رؤیت و دیدار امام را می رساند، صراحت و رسایی در این جهت ندارد، افزون بر این، احتمال آن می رود که بر غالب حمل شود (یعنی بیشتر موارد دروغ است، نه همه موارد)
سید محمد مهدی بحرالعلوم:
و قد یمنع أیضا امتناعه فی شأن الخواص - و إن اقتضاه ظاهر النصوص - بشهاده الاعتبار و دلاله بعض الآثار(318)؛
و گاه امتناع دیدار امام برای خواص نیز پذیرفته نمی شود - گرچه ظاهر روایات امتناع را می طلبد - به دلیل اعتبار و به دلالت برخی از آثار (که بر دیدار دلالت دارد)
محدث نوری: ایشان در جواب پنجم از توقیع، نظر سید بحرالعلوم را نقل کرده است(319).
علی اکبر نهاوندی: ایشان نیز نظر سید بحرالعلوم را نقل کرده است(320).
یدالله دوزدوزانی:
فاعلم انک اذا سبرت القصص و الحکایات قلّما تجد مورداً یصح السند فیه و الدلاله... و لا یحتاج حینئذ إلی التأویل و التوجیه لان النادر لا یکسر العموم و الاطلاق(321)؛
بدان که اگر در داستان ها و حکایات دیدار امام بررسی کنی، کمتر موردی را می یابی که از نظر سند و دلالت تمام باشد... و در این صورت دیگر نیازی به توجیه و تأویل نیست؛ چون موارد نادر، عموم و اطلاق را نمی شکند.
به نظر نگارنده، سخن مرحوم نهاوندی که این توقیع به دیدار موالیان تخصیص خورده، جا ندارد؛ زیرا آنها تخصصاً خارجند و اصلاً شامل این توقیع نیستند تا تخصیصاً خارج شده باشند.
نبود دلیل یقین آور:
چنان که در گذشته بحث شد، اگر ضعف سند توقیع علی بن محمد سمری را که موجب عدم حجیت آن می شود نپذیریم، قطعاً باید قبول نماییم که خبر واحد است و کثرت و تواتری که بعضی ادعا کردند، اثبات شدنی نیست. خبر واحد هرچند حجت است، اما بر خلاف روایت های متعدد و متواتر که یقین آورند، ظن آور است.
بنابراین روشن است که اگر دلیل یقین آوری وجود داشته باشد که ملاقاتی با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صورت گرفته است، دیگر نمی توان آن را با دلیلی ظن آور رد کرد. پس حتی اگر بپذیریم که توقیع هر گونه دیدار را نفی می کند، به دلیل ظن آور بودن، در جایی می توان به آن استناد کرد که دلیل یقین آوری در میان نباشد؛ یعنی اگر کسی ادعای دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کرد و دلیل متقن و محکمی اقامه نکرد، به دلیل اصل غیبت و حضور نداشتن امام، باید ادعای او دروغ تلقی شود، اما اگر دلیلی اقامه کرد که یقین آور بود، یقین حجت است و نمی توان یقین را با گمان نقض کرد.
قائلان این نظر:
امام خمینی:
فمن ادّعی أنه تشرف بحضوره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لا یمکن اثبات دعواه بمجرد أدله حجیه خبر الواحد إلا أن تکون فی البین شواهد و دلائل أخری. و در حاشیه می فرماید: و لهذا ورد الأمر بتکذیب مدعی الملاقاه(322)؛
هر کس که ادعای تشرف به حضور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را کند، نمی تواند ادّعای خود را به صرف ادلّه ی حجیّت خبر واحد اثبات کند، مگر این که شواهد و دلایل دیگری نیز داشته باشد. و روی همین اصل دستور رسیده که مدّعی دیدار را تکذیب کنید.
محدث نوری:
أنه خبر واحد مرسل غیر موجب علما فلا یعارض تلک الوقائع و القصص التی یحصل القطع عن مجموعها بل و من بعضها المتضمن لکرامات و مفاخر لا یمکن صدورها من غیره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فکیف یجوز الإعراض عنها لوجود خبر ضعیف(323)؛
این روایت تکذیب ملاقات خبر واحد مرسلی است که علم آفرین نیست. در نتیجه نمی تواند با آن داستان ها و حکایات که از مجموع آن علم پدید می آید، مقابله کند، بلکه حتی از بعضی از آن روایات که متضمن کرامت ها و مفاخر است و صدور آنها از غیر امام امکان ندارد، علم نیز پدید می آید. پس چگونه می توان از این همه به خاطر یک خبر ضعیف اعراض کرد.
سید محسن خرازی:
مثل قوله و سیأتی شیعتی من یدعی المشاهده إلخ، مع قطع النظر عن الصدر لا یفید إلا الظن و الظن لا یقاوم مع القطع الحاصل من القضایا التی تدل علی رؤیته(324)؛
گفته ی حضرت که «شیعیان من در آینده ادعای مشاهده می کنند» با قطع نظر از صدر روایت جز ظنّ (احتمال قوی) تولید نمی کند و ظن و گمان نمی تواند در برابر قطعی که از این جریاناتی که دلالت بر دیدار حضرت دارد مقاومت کند.
سید محمد صدر:
فکأنّ المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) من توقیعه الشریف یرید أن یقول: أنه إذا أخبرک شخص بأنه رأی المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شککت بقوله فاحمله علی انه کاذب؛ بمعنی أن القاعده العامه فی دعوی المشاهده هو الکذب و عدم المطابقه مع الواقع الا مع القطع بالثبوت و المطابقه(325)؛
گویا حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با آن بیان توقیع شریف می خواهند بگویند: اگر فردی به تو خبر داد که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده و تو در گفته او تردید کردی او را بر این حمل کن که دروغ گوست. به این معنا که قاعده عمومی در مورد ادعای دیدار و مشاهده همان دروغ بودن و عدم تطابق با واقع است، مگر قطع به ثبوت و تطابق حاصل شود.
علی اکبر ذاکری:
مشاهده حضرت در غیبت کبری، ممکن نیست، مگر این که دلیل معتبری، این ادله را مقید و جواز آن را ثابت کند(326).
به نظر نگارنده، در وجوه قرائن خارجی، این وجه قوی تر از دیگر گونه هاست.
اشکال بر این نظر:
آیت الله دوزدوزانی درباره این نظر می نویسد:
فمع تصریح الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعدم امکان المشاهده و تأکیده علیه کیف یحصل القطع للمستمع انه رءاه... مع فرض اطاعه الشیعه لأمامه و قبول قوله لا یحصل یقین بصحه ادعاء المدعی فکلما یرد علیه حکایه و نقل لابد ان یرده و یکذّبه عملا بالوظیفه فحینئذ تقیید کلامه بصوره الشک لا وجه له(327)؛
با تصریح امام (علیه السلام) و تأکید به این که دیدار و مشاهده امکان ندارد، چگونه برای شنونده یقین به دیدار فرد با امام (علیه السلام) پیدا می شود؟... با فرض این که شیعه از امامش اطاعت می کند و گفته او را می پذیرد، دیگر یقین به درستی ادعای مدعی پیدا نمی کند. پس هر زمان که نقل و حکایتی به او می رسد، باید آن را ردّ کند و تکذیب نماید. بر پایه عمل به وظیفه و در این هنگام، مقیّد کردن کلام امام (علیه السلام) به صورت شکّ وجه درستی ندارد.
پاسخ:
این اشکال از خلطی میان سخن امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حکایت سخن امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نشأت گرفته است. یعنی اگر انسان،کلام امام را بی واسطه بشنود سخن معصوم است و قطع آور خواهد بود و مقابل آن هیچ سخن دیگری تاب معارضه ندارد؛ اما وقتی حکایت سخن امام شد از باب صدق العادل است و بیش از ظنّ افاده نمی کند. اساساً بحث از حجیت خبر واحد به دلیل حکایت سخن معصوم بودن است وگرنه کسی شک ندارد که سخن معصوم حجت است و همین بحث نشان می دهد باید میان سخن امام و حکایت سخن امام فرق نهاد. یا وقتی گفته می شود فلان خبر ضعیف است، ناظر به حاکی بودن آن است، وگرنه سخن معصوم، ضعیف و موثق ندارد؛ همه صحیح و حجت است. بنابراین، گفته آقای دوزدوزانی در جایی است که امام بی واسطه به انسان بفرماید کسی مرا نمی بیند. در این صورت، هر کس غیر این را بگوید نباید پذیرفت. اما وقتی کسی برای ما نقل می کند که امام چنین فرموده است، ظن آور می شود و حکم آن متفاوت خواهد بود؛ یعنی اگر از جای دیگر قطع آمد، دیگر از این حکایت ظن آور باید رفع ید کرد. پس سخن صحیح همان است که آقای دوزدوزانی بعد از تقسیم حکایت ها بیان کرده است که:
المعارض مع التوقیع الشریف هو القسم العاشر من القصص و لیس هو بحد من الکثره حتی یوجب القطع بالمشاهده و یکون سبباً لرفع الید عن التوقیع الشریف(328)؛
آن چه با توقیع شریف در تعارض است، همان بخش پنجم از داستان ها و حکایات دیدار امام است و آن بخش به قدری نیست که قطع به دیدار و مشاهده امام را پدید آورد و سبب شود که از توقیع شریف دست برداریم.
یعنی ایشان در تعداد حکایت ها سخن دارد، اما می پذیرد که اگر ملاقات ها کثرت داشته باشد، قطع می آورد و قطع، موجب رفع ید از توقیع می شود. این بیان فنی و صحیح است، نه بیان قبلی ایشان که با وجود توقیع، نباید قطع پیدا کرد.
راویان موثق:
برخی از کسانی که دیدارها را نقل کرده اند دارای شخصیتی بسیار بزرگ و قابل اعتماد هستند؛ یعنی مقام آنها کمتر از راویان احادیث نیست. بنابراین، دیدارها به لحاظ اعتبار سند، با توقیع قابل معارضه هستند و چون تعداد نقل دیدارها بیشتر است، در مقام تعارض توقیع اگر قابل توجیه نباشد، باید کنار گذاشته شود.
قائلان این نظر:
لطف الله صافی گلپایگانی:
بر حسب سند نیز ترجیح با این حکایات است(329).
محمدجواد خراسانی:
ناقلین حکایت ها نیز افراد با تقوایی هستند و کمتر از راویان نیستند و نقل آنها در حکم حدیث است و معارض با توقیع به معنای مشاهده می باشد و باید توقیع حمل به معنای دیگر شود(330).
البته در توقیع نظر های دیگری نیز ارائه شده است که برای اطلاع از آن می توان به جنه المأوی و العبقری الحسان مراجعه کرد.
خلاصه جواب از توقیع علی بن محمد سمری: چون این بحث به درازا کشید حاصل آن بیان می شود:
الف) سند توقیع ضعیف است و برای استناد و رد دیدارها حجیت ندارد.
ب) در صورت پذیرش حجیت آن، دلالت توقیع تمام نیست و دیدارهای مورد بحث را شامل نمی شود.
ج) با پذیرش اعتبار و دلالت آن، یا قائل به وجود استثنا می شویم، یا می گوییم: توقیع خبر واحد و ظن آور است و توان معارضه با یقین حاصل از دیدارها را ندارد.
در پایان، تذکر این نکته لازم است که یکی از اشکال های محدث نوری بر توقیع که برخی نیز آن را تکرار کرده اند این است که شیخ طوسی که خود ناقل این توقیع به شمار می رود، به آن عمل نکرده است، اما چنان که آقای ذاکری در مقاله خود تحقیق کرده اند، این اشکال وارد نیست و تمام حکایت های نقل شده در الغیبه للحجه مربوط به دوران غیبت صغراست و شیخ طوسی دیداری را از غیبت کبرا نقل نکرده است.
روایت دوم. احادیث لا یرونه و لا یعرفونه:
این روایات را می توان سه گروه کرد:
گروه اول. روایاتی که می گوید امام دیده نمی شود:
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) یَقُولُ وَ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ لَا یُرَی جِسْمُهُ وَ لَا یُسَمَّی اسْمُهُ(331)؛
ریّان بن صلت می گوید: از امام رضا (علیه السلام) در پاسخ به پرسشی که درباره حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از او شد شنیدم فرمود: بدن او دیده نمی شود و نامش برده نمی شود.
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِیِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) یَقُولُ: الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِیَ الْحَسَنُ فَکَیْفَ لَکُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ وَ لِمَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ فَقَالَ إِنَّکُمْ لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَ لَا یَحِلُّ لَکُمْ ذِکْرُهُ بِاسْمِه(332)؛
داوود بن قاسم می گوید: از امام ابوالحسن هادی (علیه السلام) شنیدم می فرمود: جانشین پس از من حسن است و چگونه اید شما با جانشین پس از جانشین من؟ گفتم: خداوند مرا فدایت کند! برای چه؟ حضرت فرمود: شما شخص او را نمی بینید و یاد او با نام، برای شما حلال نیست.
حدثنا علی بن أحمد بن موسی الدقاق و علی بن عبد الله الوراق رضی الله عنهما قالا حدثنا محمد بن هارون الصوفی قال حدثنا أبو تراب عبد الله بن موسی الرویانی عن عبد العظیم بن عبد الله الحسنی قال دخلت علی سیدی علی بن محمد (علیهما السلام)... فقال (علیه السلام): وَ مِنْ بَعْدِیَ ابْنِی الْحَسَنُ فَکَیْفَ لِلنَّاسِ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ قُلْتُ وَ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ لِأَنَّهُ لَا یُرَی شَخْصُهُ وَ لَا یَحِلُّ ذِکْرُهُ بِاسْمِهِ حَتَّی یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا(333)؛
عبدالعظیم بن عبد الله حسنی می گوید: خدمت سرورم امام هادی (علیه السلام) رسیدم... حضرت فرمود: و پس از من فرزندم حسن امام است و مردم چگونه اند با جانشین پس از وی؟ گفتم: او چگونه است؟ حضرت فرمود: او دیده نمی شود و یاد وی با نامش جایز نیست تا آن که خروج کند و زمین را از قسط و عدل پر سازد.
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعید ابن عقده الکوفی قال حدثنا أحمد بن محمد الدینوری قال حدثنا علی بن الحسن الکوفی عن عمیره بنت أوس قالت حدثنی جدی الحصین بن عبد الرحمن عن أبیه عن جده عمرو بن سعد عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) أنه قال یوما لحذیفه بن الیمان: یا حذیفه... حَتَّی إِذَا غَابَ الْمُتَغَیِّبُ مِنْ وُلْدِی عَنْ عُیُونِ النَّاس... فَوَ رَبِّ عَلِیٍّ إِنَّ حُجَّتَهَا عَلَیْهَا قَائِمَهٌ مَاشِیَهٌ فِی طُرُقَاتِهَا دَاخِلَهٌ فِی دُورِهَا وَ قُصُورِهَا جَوَّالَهٌ فِی شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا تَسْمَعُ الْکَلَامَ وَ تُسَلِّمُ عَلَی الْجَمَاعَهِ تَرَی وَ لَا تُرَی إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ وَ الْوَعْدِ وَ نِدَاءِ الْمُنَادِی مِنَ السَّمَاءِ الا ذَلِکَ یَوْمُ فیه سُرُورِ وُلْدِ عَلِیٍّ وَ شِیعَته(334)؛
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) روزی به حذیفه فرمود: ای حذیفه!... تا آن زمان که آن فرزندم که می خواهد از چشم مردم غایب گردد، غایب شود... به پروردگار علی سوگند که حجّت زمین بر زمین قائم است. او در راه های زمین حرکت می کند و در خانه ها و قصرهای زمین وارد می شود و در شرق و غرب زمین می گردد و سخن را می شنود و بر گروه مردمان سلام می دهد؛ می بیند، ولی دیده نمی شود، تا روز معیّن و موعود و روزی که منادی از آسمان ندا دهد. هشدار که آن روزی است که خشنودی و شادی فرزندان علی و شیعه اوست.
گروه دوم. روایاتی که می گوید شخص امام غایب می شود:
حدثنا محمد بن أحمد الشیبانی - رضی الله عنه - قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی عن سهل بن زیاد الأدمی عن عبد العظیم بن عبد الله الحسنی قال قلت لمحمد بن علی بن موسی (علیهم السلام): إنی لأرجو أن تکون القائم من أهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) الذی یملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت جوراً و ظلماً. فقال (علیه السلام): یا أبا القاسم ما منا إلا و هو قائم بأمر الله عزّ و جلّ و هاد إلی دین الله و لکن القائم الذی یطهر الله عزّ و جلّ به الأرض من أهل الکفر و الجحود و یملؤها عدلا و قسطا هُوَ الَّذِی تَخْفَی عَلَی النَّاسِ وِلَادَتُهُ وَ یَغِیبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ وَ یَحْرُمُ عَلَیْهِمْ تَسْمِیَتُه(335)؛
عبدالعظیم بن عبد الله حسنی می گوید: به امام جواد (علیه السلام) گفتم: امید دارم شما همان قائم از اهل بیت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) باشید که زمین را از قسط و عدالت پر می سازد، همان گونه که از وجود جور و ستم پر شده است. حضرت فرمود: ای اباالقاسم! کسی از ما نیست، مگر آن که به امر خداوند عزّوجلّ قیام می کند و به دین خداوند هدایت می نماید، ولی قائمی که خداوند به وسیله ی او زمین را از کافران و منکران پاک می سازد و آن را از قسط و عدل پر می کند، همان است که ولادت او بر مردم مخفی خواهد بود و شخص وی از مردم غایب می شود و نام بردن او بر مردم حرام می گردد.
حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی - رضی الله عنه - قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن أبی أحمد محمد بن زیاد الأزدی قَالَ سَأَلْتُ سَیِّدِی مُوسَی بْنَ جَعْفَر (علیهما السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً فَقَالَ النِّعْمَهُ الظَّاهِرَهُ الْإِمَامُ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنَهُ الْإِمَامُ الْغَائِبُ فَقُلْتُ لَهُ وَ یَکُونُ فِی الْأَئِمَّهِ مَنْ یَغِیبُ قَالَ نَعَمْ یَغِیبُ عَنْ أَبْصَارِ النَّاسِ شَخْصُهُ وَ لَا یَغِیبُ عَنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ ذِکْرُهُ وَ هُوَ الثَّانِی عَشَرَ مِنَّا(336)؛
ابواحمد محمّد بن زیاد ازدی می گوید: از سرورم موسی بن جعفر (علیه السلام) درباره گفته خداوند عزّوجلّ: «و نعمت های آشکار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانی داشته است» پرسیدم. حضرت فرمود: نعمت آشکار، امام ظاهر و آشکار است و نعمت پنهانی، امام غایب و پنهان است. به امام گفتم: آیا در امامان کسی هست که غایب و پنهان شود؟ حضرت فرمود: آری، او از چشم مردم غایب می شود، ولی یادش از دل های مؤمنان غایب نیست و او دوازدهمین امام از ماست.
حدثنا علی بن أحمد بن محمد الدقاق رضی الله عنه قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی عن سهل بن زیاد الأدمی عن الحسن بن محبوب عن عبد العزیز العبدی عن عبد الله بن أبی یعفور قال قال أبو عبد الله الصادق (علیه السلام): مَنْ أَقَرَّ بِالْأَئِمَّهِ مِنْ آبَائِی وَ وُلْدِی وَ جَحَدَ الْمَهْدِیَّ مِنْ وُلْدِی کَانَ کَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ (علیهم السلام) وَ جَحَدَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) نُبُوَّتَهُ فَقُلْتُ سَیِّدِی وَ مَنِ الْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدِکَ قَالَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ یَغِیبُ عَنْکُمْ شَخْصُهُ وَ لَا یَحِلُّ لَکُمْ تَسْمِیَتُهُ(337)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر کس به امامان از پدرانم و فرزندانم اقرار کند ولی مهدی را از فرزندانم نپذیرد، به سان کسی است که به همه پیامبران اعتراف کند، ولی پیامبری حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را انکار کند. گفتم: سرورم! مهدی از فرزندان شما کیست؟ حضرت فرمود: پنجمین امام از فرزندان امام هفتم؛ او از شما غایب و پنهان می گردد و نام بردن وی بر شما حلال نیست.
حدثنا محمد بن أحمد الشیبانی رضی الله عنه قال حدثنا محمد بن جعفر الکوفی قال حدثنا سهل بن زیاد الأدمی قال حدثنا عبد العظیم بن عبد الله الحسنی رضی الله عنه عن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام) عن أبیه عن آبائه عن أمیر المؤمنین (علیهم السلام) قَالَ:... ثُمَّ قَالَ (علیه السلام) إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا إِذَا قَامَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ فَلِذَلِکَ تَخْفَی وِلَادَتُهُ وَ یَغِیبُ شَخْصُهُ(338)؛
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود:... زمانی که قائم ما قیام کند، بیعت کسی در گردن او نیست و از این رو، ولادت وی مخفی خواهد بود و شخص او نیز پنهان می گردد.
گروه سوم. روایاتی که می گوید امام شناخته نمی شود:
أخبرنا محمد بن همام و محمد بن الحسن بن محمد بن جمهور جمیعاً عن الحسن بن محمد بن جمهور قال حدثنا أبی عن بعض رجاله عن المفضل بن عمر قال أبو عبد الله (علیه السلام)... إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ عَلَی مِنْبَرِ الْکُوفَهِ... وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّهٍ لِلَّه عزَّ وَ جَلَّ ِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ سَیُعْمِی خَلْقَهُ عنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَهً وَاحِدَهً مِنْ حُجَّهٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا وَ لَکِنَّ الْحُجَّهَ یَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ کَمَا کَانَ یُوسُفُ یَعْرِفُ النَّاسَ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُون(339)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود:... امیرمومنان (علیه السلام) بر فراز منبر کوفه فرمودند:... و بدانید که زمین از حجّتی برای خداوند عزّوجلّ خالی نخواهد شد، ولی خداوند خلق خویش را به دلیل جور و ستم آنان و اسرافی که بر خویش می کنند، از دیدن حجّت زمین کور می سازد و اگر بخواهد زمین یک ساعت از حجّت خدا خالی گردد، زمین اهلش را فرو می برد. حجّت، مردم را می شناسد، اما مردم او را نمی شناسند، آن گونه که یوسف مردم را می شناخت، ولی مردم او را نمی شناختند.
حدثنا علی بن أحمد قال حدثنا عبید الله بن موسی العلوی عن أحمد بن الحسین عن أحمد بن هلال عن عبد الرحمن بن أبی نجران عن فضاله بن أیوب عن سدیر الصیرفی قال سمعت أبا عبد الله الصادق (علیه السلام) یقول:... فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ الْأُمَّهُ أَنْ یَکُونَ اللَّهُ یَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِیُوسُفَ أَنْ یَکُونَ صَاحِبُکُمُ الْمَظْلُومُ الْمَجْحُودُ حَقُّهُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ یَتَرَدَّدُ بَیْنَهُمْ وَ یَمْشِی فِی أَسْوَاقِهِمْ وَ یَطَأُ فُرُشَهُمْ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ حَتَّی یَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ کَمَا أَذِنَ لِیُوسُفَ حَتَّی قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ(340)؛
سدیر صیرفی می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود:... این امّت چگونه منکر می شود که خداوند با حجّت خود همان کند که با یوسف پیامبر کرد؟ این که امام مظلوم شما که حقش انکار شده هم او که صاحب الامر است میان مردم بگردد و در بازارهایشان برود و بر فرش هایشان پا نهد، ولی مردم او را نشناسند تا آن که خداوند به او اجازه دهد که خودش را به مردم بشناساند، آن گونه که به یوسف اجازه داد تا زمانی که برادرانش به یوسف گفتند: تو یوسف هستی؟ گفت: من یوسفم.
حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی - رضی الله عنه - قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه محمد بن مسعود العیاشی قال حدثنا علی بن محمد بن شجاع عن محمد بن عیسی عن یونس عن علی بن أبی حمزه عن أبی بصیر قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) إِنَّ فِی صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ سُنَن مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سُنَّهً مِنْ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ وَ سُنَّهً مِنْ عِیسَی وَ سُنَّهً مِنْ یُوسُفَ وَ سُنَّهً مِنْ مُحَمَّدٍ صفَأَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ مُوسَی فَخَائِفٌ یَتَرَقَّبُ وَ أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ عِیسَی فَیُقَالُ فِیهِ مَا قِیلَ فِی عِیسَی وَ أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ یُوسُفَ فَالسِّتْرُ جَعَلَ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْخَلْقِ حِجَاباً یَرَوْنَهُ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ وَ أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ مُحَمَّدٍ صفَیَهْتَدِی بِهُدَاهُ وَ یَسِیرُ بِسِیرَتِهِ(341)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود: در صاحب این امر سنّت هایی از پیامبران الهی است؛ سنّتی از موسی به عمران و سنّتی از عیسی و سنّتی از یوسف و سنّتی از حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم). امّا سنّت او از موسی این است که ترسان است و هر زمان در انتظار حادثه ای است. و امّا سنت او از عیسی آن است که در مورد او همان گفته می شود که درباره عیسی گفته شد. و امّا سنت او از یوسف، پنهان و پوشیده بودن است. خداوند بین او و خلقش پرده ای قرار داده که مردم او را می بینند، ولی نمی شناسند. و امّا سنّت او از حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) آن است که به روش پیامبر راه می یابد و با سیره او حرکت می کند.
حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل - رضی الله عنه - قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن محمد بن عثمان العمری - رضی الله عنه - قال سمعته یقول وَ اللَّهِ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ یَحْضُرُ الْمَوْسِمَ کُلَّ سَنَهٍ فَیَرَی النَّاسَ وَ یَعْرِفُهُمْ وَ یَرَوْنَهُ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ(342)؛
عبد الله بن جعفر حمیری می گوید: از محمّد بن عثمان عمروی شنیدم که می گفت: به خدا سوگند صاحب این امر هر سال در موسم حج ظاهر می شود، مردم را می بیند و می شناسد و آنان نیز او را می بینند، ولی نمی شناسند.
آقای دوزدوزانی و آقای ذاکری به این روایت ها و مشابه آنها استدلال کردند و مدعی شده اند که این روایت ها نشان می دهد دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت کبرا امکان ندارد. البته به برخی جزئیات نیز اشاره کرده اند که در ادامه به آنها نیز می پردازیم.
در این باره باید به چند نکته دقت کرد:
یکم. این روایات با دیدارها منافاتی ندارد؛ زیرا همه این روایت ها تنها از غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خبر می دهد و معنای بیشتر و غلیظ تری را نمی رساند. علمای شیعه نیز که اعتقاد به دیدار دارند ملاقات را در تضاد یا تناقض با غیبت نمی دانند تا قابل جمع با این روایات نباشد، بلکه ملاقات را در حال غیبت قبول دارند و گذشت که اگر کسی ادعا کند امام را در حال حضور و ظهور دیده است کاذب مفتر است. به عبارت دیگر، روایات غیبت ناظر به وضع عمومی جامعه است(343) و خبر می دهد که امام از همه مردم جامعه غایب است و اخبار دیدار ناظر به افراد خاص است. روشن است که عام و خاص با هم قابل جمع است و غیبت عام امام از جامعه منافاتی با دیدار افراد خاص آن جامعه ندارد؛ یعنی این روایات عام است و با وجود قرائن قطعی، قابل تخصیص است. بنابراین، اثبات ملاقات های نادر و استثنایی به معنای نفی غیبت نیست تا با این روایات در تضاد باشند و برای نفی ملاقات بتوان به آنها استناد کرد.
دلیل این که این روایات معنایی بیش از غیبت را نمی رساند، این است که ظاهر روایات گروه اول که می گوید جسم امام دیده نمی شود قابل التزام نیست؛ زیرا در فصل اول بخش دوم ثابت شد که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با جسم طبیعی در روی زمین زندگی می کند و طبق روایات میان مردم آمد و شد دارد. با این اوصاف، اگر بگوییم جسم امام دیده نمی شود، لازمه آن قبول معجزه آسا بودن زندگی امام برای تمام زمان هاست و این خلاف سنت الهی است. روش خداوند این است که کار جهان را با علل و اسباب پیش ببرد و خرق عادت برای موارد استثنایی است و هنگامی که خداوند می تواند با اسباب عادی ولیّ خود را حفظ کند، معجزه نمی کند. بنابراین، ظاهر این روایات قابل التزام نیست. افزون بر این، در معنای لغوی غیبت نیز بیان شد که غیبت به معنای دیده نشدن است و هر چیز دیده نشود به آن غایب و غیب گویند و عالم غیب نیز به دلیل دیده نشدن، بدین نام خوانده می شود. عرب به ریشه درخت به دلیل دیده نشدن، «غیبان الشجر» می گوید. تفاوتی ندارد که بگوییم غایب است یا بگوییم دیده نمی شود؛ هر دو به یک معنا است. از این رو، در برخی روایات «یغیب شخصه» و در برخی دیگر «لا یری شخصه» آمده است. نمی توان گفت وقتی «لایری جسمه» یا «لا یری شخصه» گفته شد، معنای غلیظ تر و قوی تری بیان شده است که در «یغیب شخصه» نیست. لذا در روایت چهارم از گروه اول، امام (علیه السلام) اول می فرماید: «حَتَّی إِذَا غَابَ الْمُتَغَیِّبُ مِنْ وُلْدِی عَنْ عُیُونِ النَّاس» سپس می فرماید: «وَ لَا تُرَی» که معلوم می شود غیبت به معنای دیده نشدن است. افزون بر این، التزام به ظاهر روایات گروه اول سبب تعارض با روایات گروه سوم نیز می شود؛ زیرا در آنها سخن از ناشناس بودن امام است، نه دیده نشدن ایشان. آقای دوزدوزانی نیز به این نکته معترف است که به ظاهر این روایات نمی توان اخذ کرد، لذا در ذیل احادیث «لا یعرفونه» می آورد:
لا یخفی ظهور هذه الأخبار الخمسه فی عدم رؤیتهم الأمام مع معرفتهم أنه امام و ان کانوا یرون جسمه إلا أنهم لا یعرفونه(344)؛
مخفی نیست که این روایات پنج گانه ظهور دارد در این که مردم، امام را با این خصوصیّت که بشناسند او امام است نمی بینند، گرچه جسم او را می بینند، ولی او را نمی شناسند.
گروه دوم نیز که می گوید: شخص امام غایب می شود. به قرینه خود روایت، شخص در مقابل یاد است، نه عنوان و شخصیت که شهید صدر مطرح کرده است(345)؛ یعنی خود امام غایب است، اما یادش حاضر است. بنابراین، گروه دوم هم که واژه «شخصه» در آنها آمده، از روایاتی که این واژه در آنها نیامده و تنها می گوید یغیب، معنای بیشتر و پررنگ تری را افاده نمی کند و همان خبر از غیبت است. آقای دوزدوزانی در مورد گروه دوم می نویسد:
و یغیب شخصه»، ظاهر فی ان شخصه بما هو امام یکون غائباً لایعرف(346)؛
شخص امام غایب می شود» ظاهرش این است که شخص امام به عنوان امام غایب می شود و شناخته نمی شود.
یعنی این گروه را به گروه سوم بازگشت می دهد. پس هر سه گروه تنها خبر از غیبت می دهند و معنای بیشتری ندارند، آن هم غیبت به معنای ناشناس بودن.
دوم. گفتیم این روایت ها از غیبت خبر می دهد و با ملاقات قابل جمع است و منافاتی در میان نیست. حال اگر کسی این مطلب را نپذیرد و معتقد باشد این سه گروه از روایات دیدار را نفی می کند، باید ملتزم شود که در غیبت صغرا هم کسی امام را ندیده است؛ زیرا این روایات عام است و هر دو نوع غیبت را دربر می گیرد، در حالی که هیچ یک از استدلال کنندگان به این ملتزم نیستند و معتقدند در غیبت صغرا دیدارهایی صورت گرفته است. حال باید پرسید چرا این روایت ها را تخصیص می زنند؟ اگر به دلیل نقل دیدارها در غیبت صغرا روایات را تخصیص می زنند، باید به دلیل نقل دیدارها در غیبت کبرا هم روایت ها را تخصیص بزنند که همان نظر علمای شیعه می شود؛ و اگر روایتی در کار است که قرینه شده و مثلاً بیان می کند که در یکی از غیبت ها می توان دید و در دیگری نمی توان دید، باید آن را بیان کنند. آقای ذاکری اصلاً به این مطلب نپرداخته و بدون این که متوجه این اشکال باشد، روایات عام غیبت را مطرح کرده است.
آقای دوزدوزانی به این نکته توجه داشته، اما پاسخ قانع کننده ای ارائه نکرده است.
ایشان سی روایت را برای نفی دیدار آورده است که در سه گروه یاد شده به بیشتر آنها اشاره شد که همه عام بود و غیبت صغرا را نیز دربر می گیرد و در صورت پذیرش آنها، باید معتقد بود در زمان غیبت صغرا هم نمی شد امام را دید. ایشان این اشکال را در ذیل روایت 26 مطرح کرده ا ست. پاسخ ایشان این است:
حل الاشکال و جوابه هو ان ذلک لوجود دلیل فیها یخصص العموم و لا یقاس علی ذلک الغیبه الکبرا لانه لیس فی الاخبار الاشاره إلی ما یوجب الجواز فیها و هذا بخلاف الغیبه الصغری لان لنا روایات تدل علی الفرق بین الغیبتین کما تقدم منا سابقاً و قد صرح بالفرق فی التوقیع الشریف حیث قال فقد وقعت الغیبه التامه حیث یعلم ان الغیبه فی الصغری کانت ناقصه(347)؛
حلّ اشکال و جواب آن این است که این دیدار در زمان غیبت صغرا به خاطر دلیلی است که در مورد غیبت صغرا دلیل عام را تخصیص می زند و غیبت کبرا قیاس به آن نمی شود. چون در روایات اشاره به جواز دیدار امام در غیبت کبرا نیست و این بر خلاف غیبت صغرا است، چون ما روایاتی داریم که بر تفاوت دو غیبت دلالت دارد، آن گونه که قبلاً گذشت و در همین توقیع شریف به تفاوت دو غیبت تصریح شده است؛ آن جا که می گوید: غیبتِ کامل تحقق یافت، چون می دانیم که غیبت در غیبت صغرا ناقص بود.
چنان که ملاحظه می شود، ایشان می گویند دلیلی که عموم را تخصیص می زند روایت های فرق میان دو غیبت است، در حالی که در هیچ روایتی که فرق دو غیبت را بیان کرده، به امکان دیدار در غیبت صغرا و عدم امکان آن در غیبت کبرا اشاره نشده است و ادعای این که چون تفاوت دارند، پس این تفاوت همان دیده شدن و دیده نشدن است، ادعایی بی دلیل است؛ چنان که در توقیع، تفسیر تامّه و ناقصه به دیده شدن امام و دیده نشدن ایشان، تفسیری بدون شاهد و مدرک است. افزون بر این، خود کلمه تامه اثبات شدنی نیست و چنان که گذشت نسخه های خطی، کلمه ثانیه را دارد. البته بحث از تفاوت دو غیبت در فصل دوم به تفصیل خواهد آمد؛ تنها در این جا اشاره می شود که ایشان این تفاوت را بدون هیچ دلیلی به دو غیبت و توقیع نسبت داده است و بر خلاف ادعای ایشان، توقیع در این معنا صریح نیست، بلکه معنای مورد ادعای ایشان را هیچ یک از دانش مندان شیعه نپذیرفته اند. این چگونه صراحتی است که تأویل شدنی است و وجوه فراوانی برای آن ذکر شده است؟
مشکل اصلی آن است که برخی از این روایت ها برای عدم امکان دیدار در غیبت صغرا صادر شده و موضوع اصلی آن، غیبت صغراست و به لحاظ علمی نمی توان حکم روایتی را درباره صدور و موضوع روایت تخصیص زد و از عام بودن انداخت، آن گاه مدعی شد در موارد دیگر عام و مطلق است. برای مثال، در روایتی که شیخ صدوق نقل می کند چنین آمده است:
حدثنا محمد بن علی ماجیلویه - رضی الله عنه - قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار قال: حدثنی جعفر بن محمد بن مالک الفزاری قال: حدثنی معاویه بن حکیم و محمد بن أیوب بن نوح و محمد بن عثمان العمری - رضی الله عنه - قالوا عَرَضَ عَلَیْنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهما السلام) [ابنه] وَ نَحْنُ فِی مَنْزِلِهِ وَ کُنَّا أَرْبَعِینَ رَجُلاً فَقَالَ: هَذَا إِمَامُکُمْ مِنْ بَعْدِی وَ خَلِیفَتِی عَلَیْکُمْ أَطِیعُوه وَ لَا تَتَفَرَّقُوا مِنْ بَعْدِی فِی أَدْیَانِکُمْ فَتَهْلِکُوا أَمَا إِنَّکُمْ لَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُوا فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ فَمَا مَضَتْ إِلَّا أَیَّامٌ قَلَائِلُ حَتَّی مَضَی أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام)(348)؛
جعفر بن محمد بن مالک فزاری می گوید: معاویه بن حکیم و محمّد بن ایوب بن نوح و محمد بن عثمان عمری برایم گفتند: در منزل امام حسن عسکری (علیه السلام) بودیم و جمعاً چهل نفر می شدیم. ایشان فرزندش را به ما نشان داد و فرمود: «این امام شما پس از من و جانشین من بر شماست. از او اطاعت کنید و پس از من درباره دینتان پراکنده نشوید که هلاک می شوید! آگاه باشید که شما پس از امروز او را نمی بینید». می گویند: ما از خدمت امام (علیه السلام) بیرون آمدیم و چند روزی نگذشت که امام حسن عسکری (علیه السلام) رحلت کرد.
امام عسکری (علیه السلام) در این روایت به صراحت تمام می فرماید: «بعد از این روز، دیگر شما فرزندم را نمی بینید». بدون تردید این روایت، دربرگیرنده غیبت صغرا است و نمی توان گفت منظور امام عسکری (علیه السلام) از «بعد یومکم هذا»، از هفتاد سال بعد شروع می شود؛ یعنی هفتاد سال بعد دیگر کسی او را نمی بیند. امام (علیه السلام) با «کُم» که ضمیر خطاب به شمار می رود، افرادی را که هفتاد سال بعد می آیند مورد خطاب قرار داده است. پس یا باید ملتزم شد که این سخن امام عسکری (علیه السلام) عام و مطلق است و در غیبت صغرا نیز کسی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ندیده است یا باید معتقد شد که سخن امام عام نیست و از ابتدا تخصیص خورده است و چون هیچ کس را نمی توان یافت که منکر دیدار در غیبت صغرا باشد و همه معتقدند این حدیث حتی در مورد مخاطبان نیز کلّیّت ندارد؛ زیرا از جمله حاضران، نواب خاص امام بودند که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بعد از این جریان بارها و بارها دیده اند، چاره ای نیست جز این که بگوییم «لا ترونه» عام نیست و از ابتدا تخصیص خورده است و چون تخصیص خورده، دیگر نمی توان به عموم آن در زمان های بعد استناد کرد.
بیست و هفتمین روایت از سی روایتی که آقای دوزدوزانی برای نفی دیدار آورده است، همین روایت است و بعد از نقل آن می گوید:
قلنا بجواز الرؤیه و تحققها (در غیبت صغری) لوجود الدلیل و هو نفس التوقیع الشریف و غیره(349)؛
ما در غیبت صغرا قائل به جواز دیدار و تحقق آن هستیم؛ چرا که دلیل داریم و آن همان توقیع شریف و غیر آن است.
حاصل پاسخ ایشان این است که توقیع، این حدیث را تخصیص می زند و با توجه به توقیع، معنای روایت چنین است: با آن که امام به آنها خطاب کرده است که شما او را نخواهید دید، اما منظورش افراد هفتاد سال بعد بوده اند نه مخاطبان. اما باید پرسید آیا این سخن جا دارد؟ در حالی که مسلم است مورد صدور را نمی توان از دلالت آن خارج کرد؛ زیرا در این صورت کلام لغو می شود. افزون بر این، مگر عام و خاصی در کار است که یکی دیگری را تخصیص بزند؟ روایتی می گوید امام را در غیبت صغرا نمی توان دید (لا ترونه). توقیعی نیز می گوید امام را در غیبت کبرا نمی توان دید (فقد وقعت الغیبه التامه). روشن است که هر دو مثبتین هستند و تعارضی میان آنها نیست تا احتیاجی به جمع میان آنها باشد. حاصل هر دو این است که در هیچ یک از دو غیبت نمی توان امام را دید. آیا می توان گفت چون در توقیع تامه گفته پس اولی ناقصه بوده و معنای ناقصه هم دیده شدن امام است؟ در حالی که این تفسیر از ناقصه در تضاد صریح با روایت «لا ترونه» است و باید فهم خود را از ناقصه اصلاح کنیم و برابر با آن چه علمای شیعه در فرق تامه و ناقصه گفته اند (بود و نبود سفیر) مشی نماییم.
انصاف: به قول شیخ انصاری اگر به انصاف خود مراجعه کنیم چه خواهیم یافت؟ چرا شیعیان و به ویژه بزرگانی مانند احمد بن اسحاق که در غیبت صغرا زندگی می کردند، دیدارها را قبول می کردند؟ چرا بزرگانی هم چون شیخ کلینی که بابی از کتاب خود را به نقل دیدارها اختصاص داده اند، این دیدارها را پذیرفته و در کتاب های خود آورده اند؟ مگر خود ایشان «لا یری جسمه» را نقل نکرده بود؟ پس چرا دیدارها را قبول می کند؟ چرا احمد اسحاق دیدن عمروی را باور می کند و به او نمی گوید: امام عسکری (علیه السلام) خطاب به شما فرموده بود «لا ترونه بعد یومکم هذا»، پس تو چطور ادعای دیدار می کنی؟ در آن زمان که هنوز این توقیع صادر نشده بود. آیا انصاف است بگوییم همه کسانی که دیدارها را پذیرفته اند و این همه روایات صریح و روشن، مانند لاترونه را تخصیص زده اند، همه به دلیل روایات «للقائم غیبتان» است؟ آیا کسی می پذیرد که بگوییم اگر از کسانی که در عصر غیبت صغرا زندگی می کردند و غیبت کبرا را درک نکرده بودند پرسیده می شد چرا این دیدارها را باور می کنید؟ جواب می دادند: زیرا حضرت دو غیبت دارند و غیبتی که در آن دیده نخواهد شد، بعدها فرا می رسد؟ کدام یک از مؤلفان شیعه، از مرحوم کلینی تا شیخ طوسی و متأخر از وی برای پذیرش ملاقات در غیبت صغرا به روایات دوگانگی غیبت استناد کرده اند؟ انصاف این است که استدلال به احادیث تفاوت دو غیبت، جدای از این که هیچ دلالتی بر موضوع ندارد، نهایت بهانه تراشی برای نپذیرفتن واقعیت است. حقیقت این است که از اول هیچ کس میان عام و خاص تعارض ندیده است و عام هر قدر هم صریح باشد (لا ترونه) عام است و قابل تخصیص و نمی توان به عموم آن در شبهه مصداقیه تمسک کرد.
نتیجه: معنای احادیث گروه اول و دوم، همان معنای احادیث گروه سوم است. یعنی امام را می بینند ولی نمی شناسند و این وضع عمومی جامعه است و این وضع در غیبت صغرا و کبرا یکی بوده است و چون حالت عمومی را بیان می کند منافاتی با شناختن افرادی نادر ندارد و برای نفی این دیدارهای استثنایی نمی توان به آنها استناد کرد.
روایت سوم. سخن محمد بن عثمان عمروی:
قَالَ أَبُو عَلِیٍّ الْحَسَنُ بْنُ أَشْنَاسَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الدَّعْجَلِیُّ عَنْ حَمْزَهَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَبِیبٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ: شَکَوْتُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ شَوْقِی إِلَی رُؤْیَهِ مَوْلَانَا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فَقَالَ لِی مَعَ الشَّوْقِ تَشْتَهِی أَنْ تَرَاهُ. فَقُلْتُ لَهُ: نَعَمْ. فَقَالَ لِی: شَکَرَ اللَّهُ لَکَ شَوْقَکَ وَ أَرَاکَ وَجْهَهُ فِی یُسْرٍ وَ عَافِیَهٍ لَا تَلْتَمِسْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَنْ تَرَاهُ فَإِنَّ أَیَّامَ الْغَیْبَهِ یُشْتَاقُ إِلَیْهِ وَ لَا یُسْأَلُ الِاجْتِمَاعُ مَعَهُ إِنَّهُ عَزَائِمُ اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لَهَا أَوْلَی وَ لَکِنْ تَوَجَّهْ إِلَیْهِ بِالزِّیَارَهِ(350)؛
احمد بن ابراهیم می گوید: به ابوجعفر بن عثمان از شوق خودم به دیدار مولایم (علیه السلام) گفتم. گفت: با شوق می خواهی او را ببینی؟ گفتم: آری. گفت: خداوند از شوق تو خشنود است و چهره امام را به آسانی و سلامت نشانت می دهد. ای ابوعبد الله! نخواه که او را ببینی؛ چرا که در زمان غیبت، شوق به دیدار او هست، ولی نباید خواست که با او اجتماع شود این که امام دیده نمی شود، تصمیم الهی است و تسلیم در برابر آن شایسته تر است. می توانی با زیارت به او توجه نمایی.
آقای دوزدوزانی درباره سخن مرحوم عمروی که روایت سی ام و آخرین روایت کتاب ایشان است، نخست تذکر می دهد که خبر از معصوم نیست، اما چون در غیبت صغرا امر به آنها ارجا داده شده، کلام ایشان در حکم کلام معصوم است و بعد می نویسد:
و لا یخفی لک ظهور دلاله الخبر فی عدم امکان رؤیته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بل یفهم منه ان الوظیفه فی الغیبه هو التوجه و الزیاره و الاشتیاق القلبی اما طلب الرؤیه و الاجتماع معه فهو ممنوع لمکان قوله و لا یسأل الإجتماع فانه عزائم الله(351)؛
برای تو روشن است که ظاهر روایت بر عدم امکان دیدار امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت دارد و از آن درمی یابیم که در زمان غیبت وظیفه ی ما توجّه و زیارت و اشتیاق قلبی است، اما درخواست دیدار و در کنار امام قرار گرفتن ممنوع است؛ زیرا فرمود که اجتماع با امام (علیه السلام) درخواست نشود، چون عدم دیدار امام تصمیم الهی است.
پاسخ یکم. در این روایت، نایب امام قانون کلّی دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت صغرا را بیان می کند و می فرماید: این درخواست را نکن! اما نمی توان از این روایت استفاده کلّی کرد؛ چنان که در روایت بعد اشاره می شود، این درخواست را فردی از نایب امام کرده و به خواست خود رسیده است. در هر صورت ربطی به غیبت کبرا و درخواست از خداوند ندارد و نمی توان گفت در حال حاضر نیز درخواست دیدار ممنوع است.
پاسخ دوم. درباره برخی روایات پیشین نیز اشاره شد که موضوع این روایات دیدار در غیبت صغراست و چون مطلق بودن روایت در زمان صدور آن قطعاً منتفی است و کسانی در آن دوران امام را دیده اند، امکان ندارد به اطلاق آن برای زمان های بعد استناد کرد. چگونه می توان از سخنی که در زمان صدورش اطلاق نداشته، اطلاق را برای زمان های بعد استفاده کرد؟
آیت الله اصفهانی این حدیث را در تکلیف 72 مردم نسبت به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مطرح کرده است و می نویسد:
1. فلأنه دعا للسائل بقوله أراک وجهه، و لو کان هذا غیر ممکن، أو طلبه غیر مشروع لما کان یدعو له بذلک.
2. فلأن هذا السؤال و الجواب کانا فی زمان الغیبه الأولی، و فی ذلک الزمان قد وقع الفوز بلقائه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لکثیر من أهل الإیمان من السفراء و غیرهم کما یظهر من الأخبار و لم نر فی الروایات ما یدل علی نفی المشاهده مطلقا فی الغیبه الأولی.
3. فلأنه یحتمل أن یکون فی ذلک الوقت مانع بملاحظته، لم یصلح التشرف بلقائه لأحد.
4. فبأنه لا یمکن لأحد التشرف برؤیته إلا بإذنه و یمکن أن یکون منع أبی جعفر من ذلک بسبب عدم إذن الإمام له فی تشرف هذا الشخص بلقائه إما بسبب عدم تحمله لهذا السر و ضعف طاقته و نشر الخبر و إذاعته أو لغیر ذلک.
5. فلعل السائل أراد مصاحبته، و ملازمته علی نحو أصحاب سائر الأئمه (علیهم السلام) و ذلک کان ممنوعا فی الغیبتین جمیعا و الشیخ أبو جعفر فهم منه ذلک أیضا و لهذا قال: لا تسأل الاجتماع معه(352)؛
اول. چون محمد بن عثمان عمروی برای طالب دیدار حضرت با این جمله دعا کرد که: «خداوند چهره ی او را به تو نشان دهد!» و اگر این دیدار ممکن نبود، یا درخواست آن نامشروع بود، محمّد بن عثمان چنین دعایی برای او نمی کرد.
دوم. چون این سؤال و جواب در زمان غیبت اوّل (صغرا) بوده است و در آن زمان فوز دیدار حضرت برای بسیاری از مؤمنان از سفیران گرفته تا دیگران اتفاق افتاده است، همان گونه که از روایات ظاهر می شود و چیزی بر نفی دیدار حضرت به طور مطلق در غیبت صغرا دلالت نمی کند.
سوم. به این دلیل که احتمال می رود در آن زمان مانعی بوده که با توجه به آن، تشرف دیدار حضرت برای کسی امکان پذیر نبوده است.
چهارم. به این دلیل که کسی نمی تواند تشّرف دیدار حضرت را بیابد، مگر با اجازه حضرت و ممکن است که منع محمد بن عثمان عمروی از دیدار، به دلیل اجازه ندادن امام (علیه السلام) در مورد تشرف این شخص باشد؛ حال یا به دلیل این که این فرد تحمّل این سرّ الهی را نداشته و توان او کم بوده و خبر دیدار را منتشر می ساخته و اعلام می کرده، یا به دلیلی دیگر.
پنجم. شاید درخواست کننده می خواسته که به سان یاران دیگر امامان (علیهم السلام) همراه و ملازم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد و این جهت در هر دو غیبت ممنوع است و شیخ محمد بن عثمان عمروی این معنا را از درخواست او فهمیده است و از همین رو گفته: ملازمت و اجتماع با امام را مخواه!
و در تکلیف ششم مردم نسبت به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می نویسد:
لا یخفی أن قوله: تشتاق إلیه جمله خبریه فی مقام الإنشاء مفادها الأمر بالشوق إلیه صلوات الله و سلامه علیه(353)؛
روشن است که جمله ی «تو شوق به دیدار حضرت داری» جمله خبری است، ولی در مقام انشاء است و مفاد آن، دستوری است؛ یعنی به امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شوق داشته باش!
روایت چهارم. توقیع احمد بن خضر:
حدثنا أبو محمد عمار بن الحسین بن إسحاق الأسروشنی - رضی الله عنه - قال حدثنا أبو العباس أحمد بن الخضر بن أبی صالح الخجندی - رضی الله عنه - أَنَّهُ خَرَجَ إِلَیْهِ مِنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تُوقیعٌ بَعْدَ أَنْ کَانَ أُغْرِیَ بِالْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ سَارَ عَنْ وَطَنِهِ لِیَتَبَیَّنَ لَهُ مَا یَعْمَلُ عَلَیْهِ فَکَانَ نُسْخَهُ التَّوْقِیعِ: مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ(354) وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَ مَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَشْرَکَ. قَالَ فَکَفَّ عَنِ الطَّلَبِ وَ رَجَعَ(355)؛
احمد بن خضر به ما گفت بعد از آن که در جست وجو و درخواست، اصرار و لجاجت کرده بود و از وطن خویش خارج شده بود تا برایش روشن شود که بر اساس چه چیزی باید عمل نماید، توقیعی از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای او صادر شد که رونوشت آن این است: «کسی که جست وجو کند، طلبیده است و کسی که بطلبد، راهنمایی کرده است و کسی که راهنمایی کند، در معرض خطر قرار داده است و کسی که در معرض قتل قرار دهد، مشرک شده است.» گفت بعد از آن از درخواست دست نگه داشت و برگشت.
هرچند اشکال کنندگان به ملاقات، به این حدیث تمسک نکرده اند، اما با توجه به موضوع این حدیث که نهی از جست وجوست، لازم است این نوع از روایات نیز مطرح شود؛ زیرا برخی از ممنوعیت جست و جو، عدم امکان دیدار را استفاده کرده اند.
آقای ذاکری چنین می نویسد:
او (مرحوم نعمانی) در فصلی از کتاب خود به روشنی مشاهده حضرت را در عصر غیبت جایز ندانسته و تحقیق در این زمینه را ممنوع و شیعیان را در ندیدن حضرت معذور می داند: «و محظور علیهم الفحص و الکشف عن صاحب الغیبه و المطالبه باسمه او موضعه او غیابه او الاشاره بذکره فضلاً عن المطالبه بمعاینته؛ برای شیعیان جست وجو از امام و کشف صاحب غیبت و به دنبال نام و محلّ سکونت و محل غیبت او بودن و یا اشاره به ذکر او کردن، ممنوع است، تا چه رسد بر آن که بخواهند آشکارا او را ببینند.» برابر آن چه ذکر شد، مشاهده حضرت در غیبت کبرا ممکن نیست(356).
شاید جمله آقای دوزدوزانی نیز که در ذیل روایت قبل بود: «اما طلب الرؤیه و الاجتماع معه فهو ممنوع لمکان قوله و لا یسأل الإجتماع فانه عزائم الله(357)؛ امّا درخواست دیدار و بودن با حضرت، ممنوع است؛ چون محمد بن عثمان عمروی گفته: در پی بودن با امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نباشید؛ زیرا این دوری و غیبت، تصمیم الهی است.» ناظر به ممنوعیت جست وجو هم باشد.
پاسخ: برای آن که معنای این نوع احادیث و منظور از کلام مرحوم نعمانی معلوم شود، باید به وظیفه شیعیان در دوران حضور امامان (علیهم السلام) توجه کرد. بر اساس روایت های بسیار، شیعیان بعد از رحلت هر امام موظف بودند از شهر خود حرکت کرده و برای یافتن و شناختن امام بعدی به جست وجو بپردازند. مرحوم کلینی بابی مستقل در این موضوع دارد(358) و در ذیل آن روایت های بسیاری را نقل کرده است.
1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِذَا حَدَثَ عَلَی الْإِمَامِ حَدَثٌ کَیْفَ یَصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَیْنَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» قَالَ هُمْ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَنْتَظِرُونَهُمْ فِی عُذْرٍ حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْهِمْ أَصْحَابُهُمْ(359)؛
یعقوب بن شعیب می گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: اگر حادثه ای برای امام پیش آمد مردم چگونه عمل کنند؟ حضرت فرمود: گفته خداوند عزّ و جلّ چه می شود که: «چرا از هر گروهی از آنان طایفه ای کوچ نمی کنند [و طایفه ای در مدینه بماند] تا در دین [و معارف و احکام اسلامی] آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود آنها را بیم دهند. شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خودداری کنند.» حضرت افزود: اینان تا در جست وجو و طلب هستند معذورند و آنان که در انتظار اینان هستند باز در عذرند تا یارانشان به سویشان بازگردند.
2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ حَدَّثَنَا حَمَّادٌ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عبد الله (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ الْعَامَّهِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً فَقَالَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ. قُلْتُ: فَإِنَّ إِمَاماً هَلَکَ وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا یَعْلَمُ مَنْ وَصِیُّهُ لَمْ یَسَعْهُ ذَلِکَ قَالَ لَا یَسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَکَ وَقَعَتْ حُجَّهُ وَصِیِّهِ عَلَی مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَی مَنْ لَیْسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ. إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ﴾(360)؛
عبدالاعلی می گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره سخن اهل سنّت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر کس بمیرد و امام نداشته باشد به مرگ جاهلی مرده است» پرسیدم. حضرت فرمود: به خدا سوگند حقّ است! گفتم: امامی مرده است و مردی در خراسان است و نمی داند که وصیّ آن امام کیست؛ آیا ممکن این گونه باشد؟ حضرت فرمود: ممکن نیست. امام زمان که بمیرد، حجّت و وصّی او بر کسانی که با او در همان شهرند تمام می شود و بر کسانی که در حضور امام نیستند واجب است کوچ کنند. زمانی که خبر مرگ امام به آنان می رسد، خداوند عزّ و جلّ می گوید: «چرا از هر گروهی از آنان، طایفه ای کوچ نمی کند [و طایفه ای در مدینه بماند] تا در دین [و معارف و احکام اسلامی] آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود آنها را بیم دهند. شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خودداری کنند.»
چنان که ملاحظه می شود یکی از مصادیق بارز آیه نفر، سفر و جست وجو برای دیدن و شناختن امام (علیه السلام) است. بر این اساس، بعد از رحلت هر امام، گروهی طبق تکلیف شرعی به جست وجو و تفحص می پرداختند. بعد از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) نیز برخی به دلیل همین وجوب شرعی به جست وجو از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشغول شدند.
حدثنا أبی - رضی الله عنه - عن سعد بن عبد الله عن علان الکلینی عن الأعلم المصری عن أبی رجاء المصری قال أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَلَّانٍ عَنِ الْأَعْلَمِ الْبَصْرِیِّ عَنْ أَبِی رَجَاءٍ الْبَصْرِیِّ قَالَ: خَرَجْتُ فِی الطَّلَبِ بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی مُحَمَّدٍ (علیه السلام) بِسَنَتَیْنِ لَمْ أَقِفْ فِیهِمَا عَلَی شَیْءٍ فَلَمَّا کَانَ فِی الثَّالِثَهِ کُنْتُ بِالْمَدِینَهِ فِی طَلَبِ وَلَدِ أَبِی مُحَمَّدٍ (علیه السلام) بِصُرْیَاءَ وَ قَدْ سَأَلَنِی أَبُو غَانِمٍ أَنْ أَتَعَشَّی عِنْدَهُ فَأَنَا قَاعِدٌ مُفَکِّرٌ فِی نَفْسِی وَ أَقُولُ لَوْ کَانَ شَیْءٌ لَظَهَرَ بَعْدَ ثَلَاثِ سِنِین...(361)؛
ابورجاء بصری می گوید: پس از درگذشت امام حسن عسکری (علیه السلام) دو سال در پی دیدار امام بیرون رفتم و در این دو سال به چیزی دست نیافتم. در سال سوم بود که در مدینه در پی فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) در صریاء بودم. ابوغانم از من خواست که شام را نزد وی باشم و من نشسته بودم و با خود فکر می کردم و می گفتم که اگر چیزی بود پس از سه سال آشکار می گشت....
احمد بن خضر نیز از جمله چنین افرادی است، چنان که این مطلب به خصوص از نقل شیخ طوسی روشن می شود؛ زیرا در آن آمده که می گشتم تا این که توسط مرحوم حسین بن روح به امام نامه نوشتم تا جوابی بیاید که قلبم به آن آرام گیرد و بدانم باید بر اساس چه چیزی عمل کنم. این بیان نشان می دهد وی به دنبال ادای تکلیف بوده است، از این رو بعد از آن که امام فرمود نباید بگردد، می گوید راحت شدم و دست از تفحص بداشتم.
در متن مورد اشاره آقای ذاکری نیز مرحوم نعمانی همین تکلیف و رفع شدن آن را بیان کرده است. لذا می فرماید:
و هم معذورون فی أن لا یروا حجتهم و إمام زمانهم فی أیام الغیبه و یضیق علیهم فی کل عصر و زمان قبله أن لا یعرفوه بعینه و اسمه و نسبه و محظور علیهم الفحص و الکشف عن صاحب الغیبه و المطالبه باسمه او موضعه او غیابه او الاشاره بذکره فضلاً عن المطالبه بمعاینته(362)؛
اینان در این که حجت و امام زمانشان را در ایّام غیبت نبینند معذورند، در حالی که قبل از غیبت در هر عصر و زمانی بر آنان تنگ می شود (جایز نیست) که او را بعینه و با اسم و نسب نشناسند و بر آنان ممنوع است که جست وجو کنند و بخواهند به امام صاحب الغیبه دست یابند و در پی نام او و جای او و محل غیبت و پناهگاه او باشند و یا به یاد او اشاره کنند، چه رسد که در پی دیدار او باشند.
در کلام مرحوم نعمانی سخن از معذور بودن است؛ یعنی اگر آنها امام زمانشان را نبینند عذر شرعی دارند و روز قیامت مورد بازخواست قرار نمی گیرند که چرا امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بعینه نشناختند. به همین دلیل (معذور بودن) در عصر غیبت اجازه تفحص و درخواست دیدار را ندارند.
از این بیان روشن می شود که توقیع برای منع از جست وجو کردن امام و یافتن و دیدن ایشان صادر شده، کاری که در زمان حضور امامان (علیهم السلام) واجب بوده است. پس این توقیع ناظر به دیدارهای اختیاری است که با تصمیم افراد و به راه افتادن آنها رخ می داده است و از دیدارهای مورد بحث بیگانه است که یک طرفه در اختیار امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و بدون دخالت افراد، هر که را امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صلاح بداند ملاقات می کند. بنابراین، از ممنوعیت تفحص نمی توان امکان نداشتن دیدار را استفاده کرد. خلاصه طلب دیداری که در توقیع آمده (تکلیف شرعی) غیر از طلب دیدار موضوع بحث (کسب فیض) است و برای رد ملاقات مورد بحث نمی توان به این توقیع استناد کرد.
البته از این توقیع می توان پاسخ یک سؤال مهم را دریافت:
- آیا ما در دوران غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مأمور به یافتن و دیدار با ایشان هستیم؟
گفتیم هرچند در دوران حضور امامان (علیهم السلام) یافتن و دیدار با آنها یک تکلیف شرعی برای شیعیان بوده است، اما بنا بر این توقیع و روایاتی که مرحوم نعمانی به آنها اشاره کرده است(363) این تکلیف در دوران غیبت برداشته شده، بلکه اقدام به تفحص و تجسس از امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ممنوع و حرام است و امام با هر کسی که خود صلاح بداند دیدار می کند و شیعیان در این مورد تکلیفی ندارند.
افزون بر این، توقیع دیگری وجود دارد که در آن، امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به جست جوگر اجازه دیدار می دهد و معلوم می شود ندیدن امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عمومیت نداشته است. بنابراین به عموم آنها نمی توان اخذ کرد.
رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ رَفَعَهُ عَنِ الزُّهْرِیِّ قَالَ طَلَبْتُ هَذَا الْأَمْرَ طَلَباً شَاقّاً حَتَّی ذَهَبَ لِی فِیهِ مَالٌ صَالِحٌ فَوَقَعْتُ إِلَی الْعَمْرِیِّ وَ خَدَمْتُهُ وَ لَزِمْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ بَعْدَ ذَلِکَ عَنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ (عجل الله تعالی فرجه الشریف). فَقَالَ لِی لَیْسَ إِلَی ذَلِکَ وُصُولٌ فَخَضَعْتُ فَقَالَ لِی بَکِّرْ بِالْغَدَاهِ فَوَافَیْتُ وَ اسْتَقْبَلَنِی وَ مَعَهُ شَابٌّ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَطْیَبِهِمْ رَائِحَهً بِهَیْئَهِ التُّجَّارِ وَ فِی کُمِّهِ شَیْءٌ کَهَیْئَهِ التُّجَّارِ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَیْهِ دَنَوْتُ مِنَ الْعَمْرِیِّ فَأَوْمَأَ إِلَیَّ فَعَدَلْتُ إِلَیْهِ وَ سَأَلْتُهُ فَأَجَابَنِی عَنْ کُلِّ مَا أَرَدْتُ ثُمَّ مَرَّ لِیَدْخُلَ الدَّارَ وَ کَانَتْ مِنَ الدُّورِ الَّتِی لَا یکْتَرِثُ لَهَا فَقَالَ الْعَمْرِیُّ إِن أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ سَلْ فَإِنَّکَ لَا تَرَاهُ بَعْدَ ذَا فَذَهَبْتُ لِأَسْأَلَ فَلَمْ یَسْمَعْ وَ دَخَلَ الدَّارَ وَ مَا کَلَّمَنِی بِأَکْثَرَ مِنْ أَنْ قَالَ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَی أَنْ تَشْتَبِکَ النُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَدَاهَ إِلَی أَنْ تَنْقَضِیَ النُّجُومُ وَ دَخَلَ الدَّارَ(364)؛
زهری می گوید: با مشقت در پی این امر بودم تا این که مال ارزش مندی را در این راه صرف کردم. پس از آن به عمروی دست یافتم. به او خدمت کردم و ملازمش شدم و پس از آن از وی درباره حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرسیدم. به من گفت: به این [مسئله] راهی نیست. پس کرنش کردم. او گفت: صبح زود حاضر شو!
صبح زود رسیدم و او از من استقبال کرد و همراه وی جوانی زیباتر و خوش بوتر از همه مردم، در شکل و شمایل تاجران بود و در آستینش چیزی به سان تجار داشت؛ وقتی به او نگریستم، به عمروی نزدیک شدم. او به من اشاره کرد، من نزد آن جوان رفتم و از او پرسیدم. او هرچه را می خواستم پاسخ داد. سپس رفت که وارد خانه شود و از خانه هایی بود که به آن اعتنا نمی شد. عمروی گفت: اگر می خواهی بپرسی، بپرس! چرا که پس از این دیگر او را نمی بینی. رفتم که بپرسم، او نشنید و وارد خانه شد و تنها با من این سخن را گفت: «ملعون است، ملعون است، هر کس نماز عشا را تا در هم رفتن ستارگان تأخیر بیندازد؛ معلون است، ملعون است، کسی که نماز صبح را تا از بین رفتن ستارگان تأخیر بیندازد» و وارد خانه شد.
در این توقیع نیز با آن که مرحوم عمروی می فرماید: «لیس الی ذلک وصول»، اما زهری را به دیدار امام می رساند و نشان می دهد هرچند ظاهر این جمله مطلق است، اما مانند تمام موارد دیگر ناظر به حالت عادی و وضع عمومی مردم و جامعه است و با استثنا شدن برخی افراد منافاتی ندارد.
دو روایت دیگر:
الف) حدثنا غیر واحد من أصحابنا قالوا حدثنا محمد بن همام عن جعفر بن محمد بن مالک الفرازی قال حدثنی الحسن بن محمد بن سماعه عن أحمد بن الحارث قال حدثنی المفضل بن عمر عن یونس بن ظبیان عن جابر بن یزید الجعفی قال سمعت جابر بن عبد الله الأنصاری یقولُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی نَبِیِّهِ مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله و سلم) ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾، قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! عَرَفْنَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولُو الْأَمْرِ الَّذِینَ قَرَنَ اللَّهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِکَ؟ قَالَ: هُمْ خُلَفَائِی یَا جَابِرُ وَ أَئِمَّهُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ... ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّهُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ بَقِیَّتُهُ فِی عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ذَاکَ الَّذِی یَفْتَحُ اللَّهُ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی یَدَیْهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا ذَاکَ الَّذِی یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ غَیْبَهً لَا یَثْبُتُ فِیهَا عَلَی الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ. قَالَ جَابِرٌ: فقلت له یَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلْ یَقَعُ لشِّیعَته الإنتفاعُ بِهِ فِی غَیْبَتِهِ فَقَالَ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِی وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّهِ إِنَّهُم یَسْتَضِیئُونَ بِنُوره و یَنْتفِعُونَ بوَلَایَتِهِ فِی غَیْبَتِهِ کَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سَّحَابُ یَا جَابِرُ هَذَا مَکْنُونُ سِرِّ اللَّهِ وَ مَخْزُونُ عِلْمِهِ فَاکْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ(365)؛
جابر بن عبد الله انصاری می گوید: هنگامی که خداوند عزّ و جلّ بر پیامبرش محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) آیه «ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و پیامبر خدا و اولوالأمر (اوصیای پیامبر) را اطاعت کنید» را نازل فرمود، گفتم: ای رسول خدا! خدا و رسول او را شناختیم، ولی اولی الامر که خداوند طاعت آنان را قرین طاعت شما قرار داده کیانند؟ حضرت فرمود: ای جابر! آنان جانشینان من و امامان مسلمانان پس از من هستند. نخستین آنان علی بن ابی طالب، سپس امام حسن... آن گاه حسن بن علی و سپس هم نام و هم کنیه من که حجّت خدا در زمین و باقی مانده الهی در میان بندگان است. فرزند حسن بن علی، او که خداوند متعال به دست وی شرق و غرب زمین را فتح می کند؛ هم او که از شیعیان و دوستانش غیبتی می کند که در آن غیبت بر قول به امامت او جز کسانی که خداوند دلشان را به ایمان آزمایش کرده، نمی ماند.
جابر می گوید: به رسول خدا گفتم: ای رسول خدا! آیا شیعه او در غیبتش از او بهره مند می شوند؟ حضرت فرمود: آری، سوگند به آن کسی که مرا به پیامبری برانگیخت، اینان با نور او روشن می شوند و در غیبت او از ولایتش بهره می برند، مانند بهره بردن مردم از خورشید، گرچه ابر خورشید را پوشانده باشد. ای جابر! این سرّ الهی است که پوشیده است و دانش الهی است که نهان شده است. آن را جز از اهلش مکتوم دار.
آقای دوزدوزانی در ذیل این حدیث که اولین حدیث کتابش و علی القاعده قوی ترین حدیث در نظر ایشان باید باشد می آورد:
و الخبر کما تری ظاهر فی غیبته عن تمام أولیائه لمکان قوله: «یغیب عن أولیائه غیبه» سیما بملاحظه الاستثناء «إلا من امتحن الله قلبه للإیمان» لأن الأستثناء دلیل علی شمول الصدر (یغیب عن أولیائه) علی من امتحن و غیره. فالمهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یغیب عن کلا الفریقین و ملاحظه قوله (صلی الله علیه و آله و سلم) ینتفعون بولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس إذا سترها السحاب فمن المسلم مفهوم الجمله إن الاستفاده منه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ینحصر بما ذکر من تشبیهه بالشمس المستوره بالسحاب فلو کان لإستفادته طریق آخر من الملاقات فی بعض الأحیان و الأحوال بالأوراد أو الریاضات لکان من اللازم أن یشعر به و لو اجمالاً(366)؛
و همان گونه که می بینی این روایت ظهور در این دارد که امام از همه دوستانش غیبت کرده و این به دلیل آن جمله است که: «از دوستانش غیبتی می کند» به ویژه با در نظر گرفتن استثنای آمده در جمله «مگر کسی که خداوند دل او را برای ایمان آزمایش کرده باشد» چون استثنا دلیل عمومیت داشتن و شمول صدر روایت، یعنی جمله «از دوستانش غایب می شود» نسبت به هر کس که خداوند او را آزمایش کرده و دیگران است؛ در نتیجه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از هر دو فرقه غایب می شود. و نیز با توجه به این گفته پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که شیعه از ولایت حضرت در زمان غیبت حضرت بهره مند می شود، آن گونه که مردم از خورشید زمانی که ابر آن را بپوشاند بهره می برند.
بنابراین قطعی است که مفهوم جمله پیامبر این است که استفاده از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) منحصر می شود به آن چه حضرت ذکر کرده، یعنی همان تشبیه حضرت به خورشید پشت ابر. بنابراین اگر برای بهره مندی از حضرت راه دیگری بود، مانند ملاقات و دیدار در برخی حالات و زمان ها به وسیله خواندن وردها یا ریاضت کشیدن لازم بود که پیامبر به آن اشاره کند، گرچه به اجمال.
پاسخ: هیچ کس ادعا ندارد که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تنها از دشمنان خود غایب است و از دوستان خود غایب نیست(367)، تا ایشان با این روایت، غیبت امام را از دوستانش نیز ثابت کند؛ بلکه سخن در این است که با جود غیبت امام از همه مردم (چه دوست، چه دشمن) آیا ملاقات های نادری به صورت استثنایی برای دوستان و غیر دوستان واقع می شود یا خیر؟ و مسلم است که صدر حدیث از این جهت که در مرتبه بعد از اثبات غیبت مطرح می شود، ساکت است و نمی توان برای نفی دیدار به آن استناد کرد.
اما درباره تشبیه فایده امام به فایده خورشید پشت ابر، عجیب است که ایشان ادعا می کند: «فمن المسلم مفهوم الجمله إن الاستفاده منه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ینحصر بما ذکر من تشبیهه بالشمس المستوره بالسحاب». یعنی انحصار را مسلم دانسته است، در حالی که هیچ قرینه ای بر حصر وجود ندارد. اگر جابر درخواست می کرد که ای رسول خدا، فایده های امام غایب را برای من بیان فرمایید! یا عرض می کرد امام غایب چه فایده های دارد؟ امکان داشت بگوییم چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقام شمارش بوده، از ذکر نکردن، می توان حصر را استفاده کرد؛ اما در این حدیث، جابر سؤالی کلی می پرسد که آیا امام غایب برای شیعیان، فایده و تأثیری دارد؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به تناسب پرسش وی، با یک تشبیه فایده امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را برایش بیان می فرماید. روشن است که در این مقام نمی توان ادعای انحصار کرد تا چه رسد آن را مسلم بدانیم.
اما این که ایشان می گوید اگر امکان ملاقات بود، و لو اجمالاً باید گفته می شد، باید گفت از تشبیه به خورشید پشت ابر، اجمالاً وقوع ملاقات استفاده می شود، چنان که علامه مجلسی یکی از وجوه تشبیه را ملاقات دانسته و می فرماید:
السادس: أن الشمس قد یخرج من السحاب و ینظر إلیه واحد دون واحد فکذلک یمکن أن یظهر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی أیام غیبته لبعض الخلق دون بعض(368)؛
ششمین وجه تشبیه حضرت به خورشید پشت ابر این است که خورشید گاهی از پشت ابر بیرون می آید و بعضی او را می بینند همین گونه ممکن است امام در ایّام غیبت برای بعضی از مردم، نه همه، آشکار گردد.
ب) حدثنا محمد بن أحمد الشیبانی - رضی الله عنه - قال: حدثنا محمد بن جعفر الکوفی قال: حدثنا سهل بن زیاد الأدمی قال: حدثنا عبد العظیم بن عبد الله الحسنی - رضی الله عنه - عن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام) عن أبیه عن آبائه عن أمیر المؤمنین (علیهم السلام) قالَ: لِلْقَائِمِ مِنَّا غَیْبَهٌ أَمَدُهَا طَوِیلٌ کَأَنِّی بِالشِّیعَهِ یَجُولُونَ جَوَلَانَ النَّعَمِ فِی غَیْبَتِهِ یَطْلُبُونَ الْمَرْعَی فَلَا یَجِدُونَهُ أَلَا فَمَنْ ثَبَتَ مِنْهُمْ عَلَی دِینِهِ وَ لَمْ یَقْسُ قَلْبُهُ لِطُولِ أَمَدِ غَیْبَهِ إِمَامِهِ فَهُوَ مَعِی فِی دَرَجَتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ ثُمَّ قَالَ (علیه السلام) إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا إِذَا قَامَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ فَلِذَلِکَ تَخْفَی وِلَادَتُهُ وَ یَغِیبُ شَخْصُهُ؛
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: برای قائم ما غیبتی است که مدت آن طولانی است. گویا شیعه را می بینم که در غیبت حضرت به سان گوسفندان می چرخند و در پی چراگاه هستند، ولی آن را نمی یابند. هشدار! هر کس از شیعه بر دین خود ثابت بماند و دلش به دلیل طولانی شدن مدت غیبت امامش سخت نشود، با من در درجه من در روز قیامت خواهد بود. سپس امام (علیه السلام) فرمود: قائم ما اگر قیام کند احدی بر گردن او بیعت نخواهد داشت و لذا ولادت او مخفی است و شخص او نیز غایب است.
آقای دوزدوزانی در ذیل این حدیث که حدیث دوم ایشان است می گوید:
لا اشکال فی دلاله الخبر علی عدم ظهوره لأحد. بل یشعر إلی أن من کان بصدد وجدانه فی البلدان و الصحاری لا یمکنه ذلک(369)؛
در دلالت این روایت بر عدم ظهور امام برای احدی هیچ اشکالی نیست، روایت اشاره دارد که هر کس در پی یافتن امام در شهرها و بیابان ها باشد نمی تواند امام را پیدا کند.
پاسخ: این حدیث هیچ دلالتی بر موضوع بحث ندارد؛ زیرا دیده نشدن امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را اگر از « لِلْقَائِمِ مِنَّا غَیْبَهٌ» استفاده کند، باید گفت این عبارت تنها از غیبت خبر می دهد که کسی منکر آن نیست و در حدیث پیشین نیز گفته شد قائلان به ملاقات، منکر غیبت نیستند و اگر از« یَطْلُبُونَ الْمَرْعَی فَلَا یَجِدُونَهُ » دیده نشدن امام را برداشت می کند، باز باید گفت منظور هیچ کس از قائلان به ملاقات، این نیست که کسی می تواند جای امام را بیابد و بتواند خود به دیدار امام برود؛ بلکه بدون این که کسی راهی به سوی امام داشته باشد، امام به صلاح دید خود به ملاقات افراد می رود. افزون بر این، «مرعی» را می توان «محل آسایش» و «جای امن» معنا کرد. یعنی در دوران غیبت برای شیعیان، هیچ جای امن و آرامی وجود ندارد. بدین ترتیب، این حدیث از موضوع بحث بیگانه می شود.
البته به روایات دیگری نیز استناد شده است که به برخی در ادامه اشاره می شود.
از دیگر اشکال هایی که به دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت کبرا گرفته شده، تضادهایی است که از عقیده به دیدار حاصل می شود؛ یعنی پذیرش وقوع ملاقات، مخالف برخی از عقاید است.
الف) مخالف با فلسفه غیبت:
آقای ذاکری می نویسد:
روایات بسیاری از ائمه (علیهم السلام) وارد شده که بر اثر طولانی شدن غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گروهی از مردم منکر وجود مبارک حضرت می شوند و از عقیده خود بازمی گردند. این دسته از روایات، چنان فراوان است که می توان گفت به حدّ تواتر رسیده و اینها خود دلیلی است بر عدم امکان ارتباط در عصر غیبت؛ زیرا اگر چنین ارتباطی ممکن بود، معنا نداشت که مردم در این آزمایش ناموفق باشند و ایمان و اعتقاد خویش را از دست بدهند؛ زیرا با داستانی که یکی از دیدار کنندگان مطرح می کند، پی به وجود حضرت می برند و چه بسا گروهی با همین عقیده زندگانی کنند. اما وقتی که خود موفق به دیدار نشوند، ایمان قلبی خویش را از دست بدهند. اساساً فلسفه انتظار در این نکته نهفته است که افراد با عدم مشاهده حضرت، ایمان به پیروزی و موفقیت حق دارند... مرحوم کاشف الغطاء در کتاب جنه المأوی، امتحان افراد را به خاطر طول غیبت می داند، تا افراد ثابت و خالص از کسانی که دارای ایمان درستی نیستند شناخته شوند و همه تصفیه و غربال گردند. نعمانی، باب دوازدهم از کتاب الغیبه خویش را به امتحان شیعیان در عصر غیبت اختصاص داده و احادیث گوناگونی در این زمینه آورده است(370).
پاسخ: امتحان در عصر غیبت حقیقتی ثابت است و تردیدی نیست که مردم در این دوران محک زده می شوند، اما ملاقاتی با این امتحان در تضاد است که فراگیر و همگانی باشد و همه یا بیشتر افراد جامعه، همواره امام را ملاقات کنند، چنان که برخی چنین عقیده ای را به جامعه القا می نمایند.
سید حسن ابطحی در این مورد می نویسد:
کمتر روزی است که یکی یا چند نفر از علاقه مندان به آن حضرت با من ملاقات نکنند و جریانی یا در خواب یا در مکاشفه یا در بیداری از ملاقاتشان با حضرت بقیه الله - ارواحنا فداه - نقل ننماید(371).
و باز می نویسد:
آن قدر از این حکایت ها در این کتاب با اسناد صحیح می نویسم تا بدانی - علاوه بر آن که این قضایا تواتر اجمالی دارد و اکثریت قریب به اتفاق شیعیان خالص آن وجود مقدس را دیده اند - تنها تو که منکری، به این فیض عظما نرسیده ای و از آن حضرت استفاده ننموده ای(372).
اگر کسی چنین عقیده ای داشته باشد که همه امام را دیده اند و می بینند و هر کس چنین امری را انکار کند تنها او امام را ندیده است، بی تردید با مفهوم و فلسفه غیبت در تضاد است و آن را روایات فراوانی رد می کند. اما منظور از اثبات ملاقات در عصر غیبت، اثبات آن در این حد فراوان و همگانی نیست. روی دادن ملاقات در دوران غیبت، امری استثنایی است و برای اندکی از افراد، آن هم شاید یک بار در عمرشان اتفاق می افتد، نه این که همه افراد جامعه هر روز با امام گفت و شنود و نشست و برخاست داشته باشند و هر کس دلش دیدار خواست یا مشکلی داشت، فوری ذکری بگوید یا عملی انجام دهد و امام در خواب یا بیداری نزد او حاضر شود و به مشکل او گوش فرادهد. دیدارهایی این چنین سهل الوصول و فراوان با حکمت غیبت و فضیلت مردم دوران غیبت ناسازگار است. اما روشن است که دیدارهای استثنایی با وضع عموم مردم جامعه که محروم از ارتباط با امام هستند، منافاتی ندارد و زمینه برای امتحان همه فراهم است؛ زیرا این ملاقات ها به قدری اندک است که تنها بانگ جرسی می آید و گاه قوّت قلبی برای شیعیان می شود که با وجود سختی های فراوان، امید خود را از دست ندهند. آسان و در دست رس همه نیست تا زمینه ای برای شک و تردید باقی نماند و در نتیجه زمینه امتحان از بین برود. پس نمی توان برای ردّ ملاقات به روایت های غیبت و امتحان شیعه استناد کرد.
افزون بر این، به نظر مرحوم نعمانی در عصر غیبت زمینه امتحان با نبود نایب خاص فراهم می شود. در تقسیم غیبت به صغرا و کبرا، سخن ایشان نقل می شود.
ب) منافات با تقسیم غیبت به صغرا و کبرا:
در بحث توقیع مرحوم علی بن محمد سمری، آقای دوزدوزانی برای آن که برخی روایت ها را که دربر گیرنده هر دو غیبت می شد توجیه کنند و به غیبت کبرا اختصاص دهند، گفتند بین دو غیبت در موضوع دیدار تفاوت وجود دارد و بنا به دلیل موجود در غیبت صغرا می شد امام را دید و در غیبت کبرا نمی توان ملاقات کرد. حال باید دید آیا چنین دلیلی برای تفاوت بین دو غیبت وجود دارد یا خیر؟
آقای دوزدوزانی در تفاوت غیبت صغرا و غیبت کبرا می نویسد:
و الفرق الجوهری علی ما یظهر من التوقیع الشریف، أمران:
الأمر الأول: الوصایه و عدمها فقبل السمری کان له (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نواب و سفراء....
الأمر الثانی: هو تمام الغیبه و عدم ظهوره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فتمام الغیبه و نقصانها لا معنی له الاّ بظهوره لبعض الأفراد و عدمه و أنّه کان الظهور فی الغیبه الصغری لبعض الأفراد ممکناً و اما فی الغیبه الکبرای فلا ظهور لأحد...(373)؛
و آن گونه که از توقیع شریف به دست می آید، تفاوت ماهوی بین غیبت صغرا و غیبت کبرا دو چیز است:
1. وصی داشتن امام و عدم آن. امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیش از سمری، نایبان و سفرایی داشت....
2. کامل شدن غیبت و عدم ظهور حضرت و کامل شدن غیبت و ناقص بودن آن معنایی ندارد، جز همان ظهور امام برای برخی از افراد و عدم ظهور امام و این که ظهور در غیبت صغرا برای بعضی از افراد ممکن بود، ولی در غیبت کبرا برای هیچ کس ظهوری نیست....
دو تفاوتی که ایشان بیان کرده، هر دو صحیحند؛ یکی نبود سفیر و دیگری تامه بودن غیبت کبرا. اما عجیب آن است که ایشان تامه را بدون هیچ قرینه ای به دیده نشدن امام تفسیر کرده است و مدعی شده هیچ معنای دیگری برای آن نمی توان کرد، در حالی که خود توقیع به صراحت، علت تامه بودن را بیان کرده و آن نبود سفیر و نایب است. یعنی فاء در «فقد وقعت الغیبه التامه» تعلیلی باشد یا تفریعی، نشان می دهد تامه بودن غیبت، مربوط به نبود نایب است و نباید تامّه را از فراز اول «لاتوص الی احد» جدا کرد و سپس بحث نمود که تامه به چه اعتبار اطلاق شده است.
مرحوم نعمانی به عنوان نخستین کسی که غیبت کبرا را درک کرده است، تعریف این دو غیبت را چنین ارائه می دهد:
فأما الغیبه الأولی فهی الغیبه التی کانت السفراء فیها بین الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و بین الخلق قیاماً منصوبین ظاهرین موجودی الأشخاص و الأعیان یخرج علی أیدیهم غوامض العلم و عویص الحکم و الأجوبه عن کل ما کان یسأل عنه من المعضلات و المشکلات و هی الغیبه القصیره التی انقضت أیامها و تصرمت مدتها و الغیبه الثانیه هی التی ارتفع فیها أشخاص السفراء و الوسائط للأمر الذی یریده الله تعالی و التدبیر الذی یمضیه فی الخلق و لوقوع التمحیص و الامتحان و البلبله و الغربله و التصفیه علی من یدعی هذا الأمر کما قال الله عزّوجلّ ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ و هذا زمان ذلک قد حضر جعلنا الله فیه من الثابتین علی الحق و ممن لا یخرج فی غربال الفتنه فهذا معنی قولنا له غیبتان(374)؛
امّا غیبت اوّلی همان غیبتی است که سفیران واسطه بین امام و مردم در آن غیبت برپا بودند. از سوی امام نصب شده بودند، آشکار بودند و شخص و عین آنان موجود بود و دانش های پیچیده و احکام مشکل و پاسخ ها به مشکلات مورد سؤال به دست آنان از سوی امام خارج می شد و آن همان غیبت کوتاهی بود که زمان آن گذشت و مدّت آن تمام گشت.
و غیبت دوم همان است که در آن سفیران و واسطه ها برداشته شدند. به جهتی که خداوند اراده آن را دارد و به دلیل تدبیری که او در میان مردم اجرا می کند و نیز برای پاک سازی و امتحان به هم آمیختن و غربال و تصفیه آنانی که مدّعی ولایت هستند. آن گونه که خداوند فرمود: چنین نبود که خداوند، مؤمنان را به همان گونه که شما هستید واگذارد، مگر آن که ناپاک را از پاک جدا سازد و نیز چنین نبود که خداوند شما را از اسرار غیب آگاه کند. و این زمان آن است که فرا رسیده است خداوند ما را از ثابتان بر حق و از کسانی که در غربال فتنه بیرون نمی روند قرار دهد و این است معنای گفته ما که امام دو غیبت دارد.
چنان که می بینیم، هیچ سخنی از ملاقات و عدم آن در تعریف دو غیبت ذکر نشده است و بر خلاف ادعای آقای دوزدوزانی، مرحوم نعمانی تام بودن را با نبود سفیر معنا کرده است و می فرماید:
السفیر بین الإمام فی حال غیبته و بین شیعته هو العَلَم فلما تمت المحنه علی الخلق ارتفعت الأعلام و لا تری حتی یظهر صاحب الحق (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و وقعت الحیره التی ذکرت و آذننا بها أولیاء الله و صح أمر الغیبه الثانیه(375)؛
سفیر میان امام در حال غیبتش و میان شیعیانش همان عَلَم (پرچم و نشانه) است و چون محنت بر خلق کامل و تمام گشت این اعلام برداشته شد و دیگر دیده نخواهد شد تا آن که صاحب حق (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظاهر گردد و هم اکنون حیرتی که از آن یاد شده و اولیای خدا آن را اعلام کرده بودند تحقّق یافت و جریان غیبت دوم درست شد.
شیخ طوسی نیز همین نظر را دارد و با عبارت «نذهب إلیه» نشان داده این مطلب نظر همه امامیه است. ایشان بعد از آوردن یک حدیث می فرماید:
فهذا الخبر صریح فیما نذهب إلیه فی صاحبنا لأن له غیبتین. الأولی کان یعرف فیها أخباره و مکاتباته و الثانیه أطول انقطع ذلک فیها و لیس یطلع علیه أحد إلا من یختصه(376)؛
این خبر در آن چه ما در مورد اماممان قائل هستیم صراحت دارد؛ چون امام ما دو غیبت دارد. در غیبت اوّل، خبرها، نوشته ها و نامه هایی از او شناخته می شود، ولی غیبت دوم طولانی تر است و خبرها و نامه های امام از ما منقطع می گردد و احدی بر آن اطلاع و وقوف ندارد، مگر کسی که ویژه آن باشد.
یعنی ایشان نیز تفاوت را به نبود مکاتبه که همان نقش نواب است معنا کرده و از همین بیان، معنای بعضی از روایات روشن می شود که می گوید در یکی از غیبت ها خبری از او نمی رسد. معلوم می شود منظور از خبر، خبر آوردن نایبان خاص است، نه این که فردی استثنائاً امام را ملاقات کند و خبری از ایشان بدهد.
پس توقیع دلالتی ندارد که در یکی از غیبت ها امکان دیدار وجود دارد و در غیبت دیگر این امکان نیست؛ بلکه توقیع ناظر به سفارت و نبود آن است. اما آقای دوزدوزانی گفتند غیر از توقیع از روایاتی که به تفاوت دو غیبت پرداخته اند نیز می توان استفاده کرد که در غیبت صغرا می شد امام را دید، ولی در غیبت کبرا خیر(377). از آن جا که ایشان به روایت مشخصی اشاره نکرده است، روایت هایی که تفاوت دو غیبت را بیان کرده می آوریم تا روشن شود آیا از این روایت ها می توان چنین برداشتی کرد یا خیر؟
1. محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن ابن محبوب عن إسحاق بن عمار قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام): لِلْقَائِمِ غَیْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا قَصِیرَهٌ وَ الْأُخْرَی طَوِیلَهٌ الْغَیْبَهُ الْأُولَی لَا یَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا إِلَّا خَاصَّهُ شِیعَتِهِ وَ الْأُخْرَی لَا یَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا إِلَّا خَاصَّهُ مَوَالِیهِ(378)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود: برای حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دو غیبت است: یکی کوتاه و دومی طولانی؛ در غیبت اوّل تنها خواص از شیعیانش جا و مکان او را می دانند، ولی در غیبت دوم تنها خواص از خدمت کارانش جای او را می دانند.
2. أخبرنا أحمد بن محمد بن سعید، قال: حدثنا القاسم بن محمد بن الحسن بن حازم من کتابه، قال: حدثنا عبیس بن هشام، عن عبد الله بن جبله، عن إبراهیم بن المستنیر، عن المفضل بن عمر الجعفی، عن أبی عبد الله الصادق (علیه السلام) قال: إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ إِحْدَاهُمَا تَطُولُ حَتَّی یَقُولَ بَعْضُهُمْ: مَاتَ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولَ: قُتِلَ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولَ: ذَهَبَ فَلا یَبْقَی عَلَی أَمْرِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ إِلَّا نَفَرٌ یَسِیرٌ لَا یَطَّلِعُ عَلَی مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وَلیّ وَ لَا غَیْرِهِ إِلَّا الْمَوْلَی الَّذِی یَلِی أَمْرَهُ(379)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمود: برای صاحب این امر دو غیبت است: یکی از این دو غیبت به درازا می کشد تا آن جا که برخی می گویند: او مرده است و برخی می گویند: کشته شده و برخی می گویند: رفته است. بنابراین، جز افراد اندکی از یارانش، کسی بر امر او نمی مانند. بر جایگاه او احدی آگاه نیست، چه دوست و چه دیگران، به جز خدمت کاری که عهده دار کار اوست.
شیخ طوسی درباره این حدیث می فرماید:
فهذا الخبر صریح فیما نذهب إلیه فی صاحبنا لأن له غیبتین. الأولی کان یعرف فیها أخباره و مکاتباته. و الثانیه أطول انقطع ذلک فیها و لیس یطلع علیه أحد إلا من یختصه(380)؛
این خبر در آن چه ما در مورد اماممان قائل هستیم صراحت دارد؛ چون امام ما دو غیبت دارد. در غیبت اوّل، خبرها، نوشته ها و نامه هایی از او شناخته می شود، ولی غیبت دوم طولانی تر است و خبرها و نامه های امام از ما منقطع می گردد و احدی بر آن اطلاع و وقوف ندارد، مگر کسی که ویژه آن باشد.
چنان که ملاحظه می شود تنها دو روایت، تفاوت بین غیبت صغرا و کبرا را بیان کرده است و هیچ یک به ملاقات و عدم امکان آن اشاره ای نکرده است، بلکه هر دو غیر از بیان اختلاف در کوتاه و بلند بودن، علم به مکان را مطرح کرده اند.
شیخ مفید نیز با توجه این روایات می فرماید:
فقد کانت الأخبار عمن تقدم من أئمه آل محمد (علیهم السلام) متناصره بأنه لا بد للقائم المنتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) من غیبتین. إحداهما أطول من الأخری یعرف خبره الخاص فی القصری و لا یعرف العام له مستقرا فی الطولی إلا من تولی خدمته من ثقات أولیائه و لم ینقطع عنه إلی الاشتغال بغیره(381)؛
روایات از امامان پیشین که با هم هماهنگ است دلالت دارد که حضرت قائم منتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دو غیبت دارد، یکی طولانی تر از دیگری که خواص از اخبار او در غیبت کوتاه باخبرند، ولی عموم جایگاه او را در غیبت طولانی نمی دانند، مگر کسانی از دوستان مورداعتمادش که خدمت کاری او را به عهده دارند و به کار دیگری اشتغال ندارند.
پس اگر بخواهیم غیر از توقیع با توجه به روایات دیگر فرق میان غیبت صغرا و کبرا را بیان کنیم، باید به دانستن و ندانستن جای حضرت اشاره نماییم.
محدث نوری نیز با توجه به این اخبار یکی از وجوه جمع میان توقیع و حکایت های ملاقات را حمل توقیع بر علم به مکان قرار داده است و می فرماید:
السادس أن یکون المخفی علی الأنام و المحجوب عنهم، مکانه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مستقره الذی یقیم فیه فلا یصل إلیه أحد و لا یعرفه غیره حتی ولده فلا ینافی لقاءه و مشاهدته فی الأماکن و المقامات... و مما یؤید هذا الاحتمال ما رواه الشیخ و النعمانی فی کتابی الغیبه عن المفضل بن عمر قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) (حدیث دوم) و روی الکلینی عن إسحاق بن عمار قال أبو عبد الله (علیه السلام) (حدیث اول)... و لیس فی تلک القصص ما یدل علی أن أحداً لقیه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی مقر سلطنته و محل إقامته. ثم لا یخفی علی الجائس فی خلال دیار الأخبار أنه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهر فی الغیبه الصغری لغیر خاصته و موالیه أیضا فالذی انفرد به الخواص فی الصغری هو العلم بمستقره و عرض حوائجهم علیه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فیه فهو المنفی عنهم فی الکبری فحالهم و حال غیرهم فیها کغیر الخواص فی الصغری و الله العالم(382)؛
ششم این است که مکان و جایگاه امام که محل اقامت وی بر مردمان است مخفی و از آنان پوشیده باشد و در نتیجه کسی به امام دست نمی یابد و دیگران او را نمی شناسند، حتی فرزندانش. و این با دیدار و مشاهده حضرت در جاهای دیگر (خارج از محل اقامت) منافات ندارد....
و یکی از دلیل هایی که این احتمال را تأیید می کند، روایت مرحوم شیخ طوسی و نعمانی در دو کتاب غیبت است. مفضل بن عمر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم (حدیث دوم).
و امام صادق (علیه السلام) فرمود: (حدیث اول) و در این جریان ها چیزی نیست که دلالت کند که کسی حضرت را در مقر سلطنت و محل اقامتش دیده باشد.
سپس مخفی نیست بر کسی که در لابه لای روایات جست وجو می کند، این که حضرت در غیبت صغرا برای غیرخواص و خدمت کارانش نیز آشکار گشته است. پس آن چه که در غیبت صغرا ویژه افراد حضرت است، این است که جایگاه حضرت را می دانند و درخواست ها و کارهایشان را در همان جا به امام عرضه می کردند و این همان است که در غیبت کبرا برای آنان نیست و در نتیجه، حال اینان و دیگران در غیبت کبرا مانند غیر خواص در غیبت صغراست و خداوند می داند.
شگفت است که آقای دوزدوزانی به این بیان محدث نوری که مستند به روایات و موافق با نظر امامیه است، به شدت اعتراض کرده و می نویسد:
جوابه هذا لا یسمن و لا یغنی من جوع و لولا مکانته عندی لأرخیت عنان القلم و کتبت ما خطر ببالی من الضعف و الفساد فلوجوب مراعات الأدب اکتفیت بذکر ما فیه من عدم استقامه الکلام(383)؛
این پاسخ مرحوم نوری هیچ مشکل گشا نیست و اگر جایگاه ویژه او نزد من نبود، قلم را آزاد می کردم و هرچه ضعف و فساد در پاسخ ایشان بود می نوشتم ولی برای لزوم مراعات ادب به همین اندازه اکتفا می کنم که این پاسخ درست نیست.
آن گاه دلیل صحیح نبودن بیان محدث نوری را چنین بیان می کند:
فما بیّنه الفاضل النوری من عدم معرفه الشیعه بمستقره و مقامه لعله مطلب برأسه مع قطع النظر عن التوقیع الشریف حیث لم یأت التوقیع منه ذکراً و لا مناسبه للعلم بالمستقر و المحل مع مفاد التوقیع الشریف أصلاً فلا معنی أن یقال فی معنا التوقیع فلا ظهور لأحد محله و مستقره قبل اذن الله تعالی و سیأتی من یدعی مشاهده محله و مستقره(384)؛
آن چه که فاضل نوری بیان داشته که شیعه جای امام را نمی داند، شاید با قطع نظر از توقیع شریف مطلبی باشد، ولی در توقیع از آن یادی نشده و آگاهی از جایگاه حضرت با توقیع شریف اصلاً تناسبی ندارد. بنابراین، معنا ندارد که در مورد توقیع گفته شود جایگاه و محل حضرت برای احدی پیش از اذن الهی آشکار نیست و کسانی می آیند که دعوی مشاهده جایگاه و محل او را دارند.
احتمالاً غفلت آقای دوزدوزانی در معنا کردن کلمه ظهور در عبارت «فلا ظهور»، موجب این برداشت ناصحیح شده است. ایشان ظهور را به معنای لغوی آن دانسته است، از این رو تلاش می کند برای «فلا ظهور» معنایی پذیرفتنی ارائه دهد و معنای محدث نوری را با آن سازگار نمی بیند؛ در حالی که ظهور، به معنای اصطلاحی آن، یعنی قیام جهانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و معنای فلا ظهور روشن است. امام می فرماید غیبت واقع شده و قیام نیز بعد از اجازه خداوند خواهد بود. بنابراین، بحث در معنا کردن واژه غیبت دوم (تامه) است که در غیبت دوم جامعه از چه چیزی محروم شده و ادعای مشاهده نیز فرع بر آن است؛ یعنی آن چه را امام نفی کرده، گروهی ادعا خواهند کرد. پس اگر غیبت دوم (یا به قول ایشان تامه) معنا شود، ادعای مشاهده نیز معنا می شود.
چون بحث در معنا کردن غیبت دوم است، از باب این که برخی احادیث برخی دیگر را معنا می کنند، محدث نوری به سراغ روایات دیگر رفته است تا ببیند روایات، بین دو غیبت چه تفاوت هایی بیان کرده اند. با نگاهی به روایات نیز درمی یابیم تنها یک تفاوت قابل ذکر وجود دارد و آن اطلاع و عدم اطلاع از مکان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، چنان که شیخ مفید نیز بر همین عقیده بود. پس بسیار معقول و منطقی است که تامه را با توجه به این روایات، عدم اطلاع از مکان معنا نماییم. یعنی به کمک روایات دیگر معلوم می شود منظور از تامه بودن غیبت، علم نداشتن شیعیان خاص به مکان ایشان است و به تبع آن معنای «مدعی مشاهده» این می شود: کسی که ادعا می کند من جای حضرت را می دانم، یعنی توان رسیدن اختیاری به محضر ایشان را دارم؛ زیرا اگر کسی جای امام را بداند، هر وقت لازم باشد می تواند به محضر ایشان برسد، چنان که نایبان خاص چنین بودند. در نهایت معنای عدم اطلاع از مکان نیز به دیدار اختیاری، یعنی نوع دیدار نایب های خاص امام منتهی می شود.
پس منظور از روایات معلوم نبودن مکان امام برای شیعیان خاص در غیبت دوم، در واقع نفی واسطه و سفیر است. یعنی هیچ کس راهی برای رسیدن به امام ندارد و هرکس چنین ادعایی بنماید دروغ گوست. با این بیان روشن می شود که این روایات کاملاً با توقیع هماهنگ هستند و همگی یک حقیقت را بیان می کنند و آن نبود واسطه و سفیر بین امام و امت در غیبت کبرا است.
با این توضیح روشن می شود اشکال بعدی ایشان نیز بر محدث نوری وارد نیست. محدث نوری فرمودند:
فالذی انفرد به الخواص فی الصغری هو العلم بمستقره و عرض حوائجهم علیه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فیه فهو المنفی عنهم فی الکبری؛
پس آن چه خواص در غیبت صغرا متفرّد به آن هستند، آگاهی از جایگاه حضرت و عرض درخواست های خود بر امام است. این همان است که در غیبت صغرا از آنان منتفی است.
آقای دوزدوزانی می فرماید:
لیس لنا شاهد من ان النوّاب الأربعه و نحوهم کانوا یعرفون مستقره و یزورونه فی محله بل المستفاد من بعض الروایات خلاف ذلک فانظر إلی ما نقل عن العمروی رحمه الله حیث سأل عنه عبد الله بن جعفر الحمیری قال: سألت محمد بن عثمان رحمه الله عنه فقلت له: رأیت صاحب هذا الأمر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؟ قال: نعم و آخر عهدی به عند بیت الله الحرام... و أنت إذا لاحظت حالات النواب لا تجد أحداً منهم انه زار و لقی الأمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی مستقره و لم یکن العلم بمقره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مورد بحث بل الدائر بینهم انما هو مشاهده الأمام و امکانها(385)؛
ما شاهدی نداریم که نواب چهارگانه و کسان دیگری مانند آنان جایگاه حضرت را می شناختند و یا او را در جایگاهش دیدار می کردند، بلکه از برخی روایات خلاف این مطلب به دست می آید.
بنگر به آن چه از عمروی رحمه الله نقل شده است. عبد الله بن جعفر حمیری می گوید: از محمّد بن عثمان درباره حضرت پرسیدم. به او گفتم: آیا صاحب این امر را دیده ای؟ او گفت: آری، و آخرین بار که او را دیدم در کنار خانه خدا بود....
و تو هنگامی که در نظر بگیری حالات نوّاب حضرت را نمی یابی که کسی از آنان با امام در جایگاه او دیدار کرده باشد. و اساساً آگاهی از جایگاه استقرار امام مورد بحث نبوده است، بلکه موضوع مطرح میان عالمان، تنها مشاهده امام و امکان دیدار وی بوده است.
پاسخ: شاهد این که نواب محل امام را می دانستند همین روایات است که می فرماید: «الغیبه الأولی لا یعلم بمکانه فیها إلا خاصه شیعته». روایت تصریح می کند شیعیان خاص جای حضرت را می دانستند و قطعاً نواب از مصادیق روشن شیعیان خاص هستند. شاهد دیگر سخن ابو سهل است که تصریح می کند نایب جای امام را می داند. شیخ طوسی چنین نقل می کند:
قال ابن نوح و سمعت جماعه من أصحابنا بمصر یذکرون أن أبا سهل النوبختی سئل فقیل له کیف صار هذا الأمر إلی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح دونک. فقال هم أعلم و ما اختاروه و لکن أنا رجل ألقی الخصوم و أناظرهم و لو علمت بمکانه کما علم أبو القاسم و ضغطتنی الحجه علی مکانه لعلی کنت أدل علی مکانه و أبو القاسم فلو کانت الحجه تحت ذیله و قرض بالمقاریض ما کشف الذیل عنه أو کما قال(386)؛
ابن نوح می گوید: از گروهی از شیعیان شهر شنیدم می گفتند: از ابوسهل نوبختی پرسیده شد: چرا مقام نیابت به جای تو به جناب حسین بن روح رسید؟ پاسخ داد: «امامان درباره ی انتخابی که می کنند بیشتر می دانند؛ اما به نظر خودم، من فردی هستم که با دشمنان دیدار می کنم و با آنان به بحث می پردازم و اگر جای امام را آن گونه که حسین بن روح می داند بدانم و بحث مجبورم کند جای امام را بگویم، شاید جایش را نشان دهم، در حالی که اگر امام زیر عبای حسین بن روح باشد و او را قطعه قطعه کنند، عبایش را کنار نمی زند تا امام را ببینند» یا سخنی مانند این گفت.
چنان که از این سخن نیز بر می آید، اساساً مخفی بودن مکان به دلیل ترس از خطر است و چنین خطری در مورد نواب منتفی بوده است. پس مقتضی موجود است و مانعی در کار نیست. اما سخن نایب دوم جناب عمروی نمی تواند شاهد اثبات ادعای وی باشد؛ زیرا ایشان می فرماید آخرین بار امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در مسجدالحرام دیدم. معنای این سخن لزوماً این نیست که من مکان ایشان را نمی دانم؛ زیرا قطعاً آنها اجازه بیان مکان امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نداشتند و بسیار بعید است که پرسش گر نیز چنین انتظاری داشته باشد. این مطلب را از حدیث نایب اول امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز می توان دریافت:
مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی جَمِیعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ قَالَ اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّیْخُ أَبُو عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ فَغَمَزَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَا عَمْرٍو إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ شَیْء... قَالَ سَلْ حَاجَتَکَ فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ رَأَیْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِی مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فَقَالَ إِی وَ اللَّهِ وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ فَقُلْتُ لَهُ فَبَقِیَتْ وَاحِدَهٌ فَقَالَ لِی هَاتِ قُلْتُ فَالِاسْمُ قَالَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذَلِکَ وَ لَا أَقُولُ هَذَا مِنْ عِنْدِی فَلَیْسَ لِی أَنْ أُحَلِّلَ وَ لَا أُحَرِّمَ وَ لَکِنْ عَنْهُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ (علیه السلام) مَضَی وَ لَمْ یُخَلِّفْ وَلَداً وَ قَسَّمَ مِیرَاثَهُ وَ أَخَذَهُ مَنْ لَا حَقَّ لَهُ فِیهِ وَ هُوَ ذَا عِیَالُهُ یَجُولُونَ لَیْسَ أَحَدٌ یَجْسُرُ أَنْ یَتَعَرَّفَ إِلَیْهِمْ أَوْ یُنِیلَهُمْ شَیْئاً وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَمْسِکُوا عَنْ ذَلِکَ(387)؛
حمیری می گوید: من و نایب اول امام نزد احمد بن اسحاق بودیم. احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که در مورد امام زمان از روی سؤال کنم. گفتم: جناب عمروی، من می خواهم چیزی بپرسم... گفت: بپرس! گفتم: شما جانشین امام حسن عسکری (علیه السلام) را دیده اید؟ فرمود: بله، به خدا سوگند گردنش مثل این است. و با دستش [به گردنش] اشاره کرد. گفتم: سؤال دیگری مانده. گفت: بپرس! گفتم: نامش؟ گفت: بر شما ممنوع است که از این سؤال کنید و من این سخن را از خود نمی گویم؛ من اجازه ندارم چیزی را جایز یا ممنوع کنم؛ این را از طرف امام گفتم. جریان نزد حاکم چنین است که امام عسکری (علیه السلام) از دنیا رفته و فرزندی نیز ندارد و مال امام را تقسیم کرده است و کسی آن اموال را گرفته است که حقی از آن ندارد، در حالی که خاندان امام عسکری (علیه السلام) این طرف و آن طرف می روند و کسی جرأت ندارد با آنها آشنا شود یا چیزی به آنها بدهد و اگر اسم گفته شود، جست وجو از امام شروع می شود. پس تقوای الهی را رعایت کرده و از این سؤال خودداری نمایید!
چنان که روشن است، نایب اول اشاره ای به مکان رؤیت نمی نماید. مرحوم حمیری نیز انتظار ندارد ایشان جای امام را بیان کند؛ زیرا ادامه نمی دهد کجا ایشان را دیده ای، بلکه از نام حضرت می پرسد. قابل توجّه است که نایب پاسخ می دهد من اجازه بیان اسم ایشان را ندارم؛ چون باعث جست و جو از امام می شود. آیا در زمانی که گفتن اسم امام باعث جست و جو می شود، و بیانش جایز نیست. معقول است که انتظار داشته باشیم نایب اشاره به مکان امام نماید؟ آیا این کار برای امام خطر آفرین نبود؟ با توجه به این شواهد از اشاره نکردن نواب به مکان امام نمی توان نتیجه گرفت نواب مکان امام را نمی دانستند.
از این رو، آقای دوزدوزانی می گوید: در اخبار اثری از ملاقات نواب در محل امام نیست باید گفت اگر خلاف این بود باید تعجب می کردید. مسلم است که نواب حق نداشتند طوری سخن بگویند که سر نخی از مکان امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به دست کسی بیفتد.
اما این که ایشان روایات عدم علم به مکان حضرت را کنایه از عدم مشاهده گرفته جای بسی تعجب دارد زیرا وقتی محدث نوری مشاهده در توقیع را به معنای علم به مکان حضرت می گیرد ایشان سخت برآشفته و می گوید ادب مانع می شود هر آن چه جا دارد، بگویم و حال خود بسیار آسوده عکس آن را ادعا می کند به راستی چه فرقی میان این دو ادعا وجود دارد غیر از این که حمل محدث نوری مؤید روایی دارد و حمل ایشان هیچ قرینه ای ندارد.
وی برای پاسخ از روایاتی که محدث نوری آورده بود می نویسد:
من الممکن أن یکون المراد من الأخبار الثلاثه(388) هو الکنایه و إراده رؤیته و مشاهدته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لأن معرفه المحل لم یکن بمحط نظر و کلام بل مورد التوجه من الأئمه (علیهم السلام) غیبته عن الأنظار مطلقا... فلو ادّعینا أن المراد من هذه الروایات الثلات هو عدم المشاهده و اللقاء لم یکن بعیداً(389)؛
امکان دارد منظور از روایات سه گانه معنایی کنایی و اراده دیدار و مشاهده حضرت باشد؛ چون شناخت محل اقامت حضرت مورد بحث و گفت وگو نیست، بلکه مورد توجه امامان ما، همان غیبت حضرت از دیدگان است... پس اگر ادّعا کنیم که منظور این روایات سه گانه، عدم دیدار و مشاهده است، بعید نخواهد بود.
پس احتمال ایشان جا ندارد؛ زیرا قرینه ای بر آن نیست و این که می گوید شناخت محل امام مورد بحث نبوده است ادعایی بی دلیل است، بلکه قرائن خلاف آن را ثابت می کند؛ زیرا همین روایات یاد شده نشان می دهد محل امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مورد بحث بوده است. الأئمه (علیهم السلام) با نفی اطلاع شیعیان از محل امام خواسته اند مردم را آگاه کنند که کسی در دوران غیبت دوم از جای امام خبر ندارد. بنابراین، نمی تواند با او ارتباط داشته باشد. این ارتباط در دوران غیبت دوم قطع است و توقیع هم می گوید هر کس ادعا کند محل امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می داند و با ایشان ارتباط دارد دروغ می گوید.
آقای دوزدوزانی در ادامه می آورد:
و إن أبیت إلاّ عن ظهورها فی خفاء مقرّه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فنقول لا بأس به حینئذ من حملها علی ظاهرها و لا یوجب ذلک أن یحمل الأخبار الداله علی عدم إمکان المشاهده و الرؤیه (فی التوقیع الشریف و غیره) علی عدم معرفه مقرّه و مستقرّه و ذلک لعدم التزاحم بینه و بین هذه الأخبار من جهه من الجهات. علی أن حمل الأخبار سیما التوقیع الشریف علیها غیر ممکن کما ذکرنا آنفاً(390)؛
و اگر نپذیری مگر این که روایات در مخفی بودن جایگاه حضرت ظهور داشته باشند، پس می گویم عیبی ندارد که این روایات بر ظاهر خودش حمل شود، ولی این حمل موجب نمی شود که روایات دالّ بر عدم امکان مشاهده و دیدار (درباره ی توقیع شریف و غیر آن) بر معرفت نداشتن به جایگاه و محل استقرار حضرت حمل گردد.
و این به دلیل عدم تزاحم بین توقیع و این روایات است، به علاوه که حمل این روایات به ویژه توقیع شریف بر عدم معرفت جایگاه آن گونه که قبلاً گفتیم ممکن نیست.
این بیان، نشان می دهد خودشان نیز احساس کرده اند که سخت است خواننده این حمل را بپذیرد. اما در پاسخ این که می گوید: چون تزاحمی میان اخبار نیست پس نمی توان یکی را بر دیگری حمل کرد، باید گفت اولاً مورد حمل تنها در تزاحم نیست بلکه احادیث هم دیگر را تفسیر می کنند و نتیجه گیری از مجموع روایات امری دیگر است و نیازی به تزاحم ندارد. ثانیاً هرچند ممکن است اخبار عدم امکان مشاهده (اگر چنین دلالتی را بپذیریم) با این دو روایت تزاحم نداشته باشد اما قطعاً با گزارش های دیدار تزاحم دارد لذا چاره ای جز حمل آنها نیست و یکی از محمل ها نیز همین دو روایت است یعنی عدم اطلاع از مکان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و ممکن نبودن دیدن امام در مکان خویش آن گونه که نواب می دیدند.
پس تفاوت دو غیبت به وجود و عدم سفارت و نیابت است و عدم علم به مکان امام نیز به همین معناست. بنابراین نمی توان تفاوت را به امکان و عدم امکان رؤیت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حمل کرد و از آن امکان نداشتن دیدار با امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در عصر غیبت کبرا نتیجه گرفت.
ج) تضاد با نظر منکرین وقوع ملاقات:
در سومین دلیل از دلیل های اثبات وقوع ملاقات بیان شد که در میان دانش مندان شیعه هیچ کس وقوع ملاقات را در غیبت کبرا انکار نکرده است. اما آقایان ذاکری و دوزدوزانی برخی از علمای شیعه را نام برده و مدعی شده اند که آنها ملاقات را در غیبت کبرا قبول ندارند. سخنان این دانش مندان بررسی می شود تا معلوم گردد چنین نسبتی تا چه حد واقعیت دارد.
آقای ذاکری نوشته است:
گروهی از بزرگان شیعه بر این باورند که در زمان غیبت کبرا امکان ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای شیعیان وجود ندارد و برابر دستور حضرت، مدعی دیدار را باید تکذیب کرد. کسانی که به روشنی این نظر را پذیرفته اند عبارتند از: 1. محمد بن ابراهیم، معروف به نعمانی، 2. فیض کاشانی در کتاب الوافی، 3. کاشف الغطاء در رساله حق المبین، 4. شیخ مفید(391).
1. آقای ذاکری برای شیخ مفید دو کتاب را آدرس داده و مدعی شده در آنها ایشان منکر ملاقات است:
کتاب اول:
رساله الاولی فی الغیبه: سأل سائل فقال أخبرونی عما روی عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) أنه قال: من مات و هو لا یعرف إمام زمانه مات میته جاهلیه، هل هو ثابت صحیح أم هو معتل سقیم. الجواب و بالله التوفیق و الثقه؛ قیل له بل هو خبر صحیح... فإن قال: فإذا کان الخبر صحیحاً کیف یصح قولکم فی غیبه إمام هذا الزمان و تغیبه و استتاره علی الکل الوصول إلیه و عدم علمهم بمکانه؟ قیل له: لا مضاده بین المعرفه بالإمام و بین جمیع ما ذکرت من أحواله لأن العلم بوجوده فی العالم لا یفتقر إلی العلم بمشاهدته لمعرفتنا ما لا یصح إدراکه بشیء من الحواس فضلا عمن یجوز إدراکه و إحاطه العلم بما لا مکان له فضلا عمن یخفی مکانه و الظفر بمعرفه المعدوم و الماضی و المنتظر فضلا عن المستخفی المستتر. و قد بشر الله تعالی الأنبیاء المتقدمین بنبینا محمد صقبل وجوده فی العالم... و قد أوجب علی أمم الماضیه معرفته و الإقرار به و انتظاره و هو (صلی الله علیه و آله و سلم) ودیعه فی صلب آبائه لم یخرج إلی الوجود و نحن الیوم عارفون بالقیامه و البعث و الحساب و هو معدوم غیر موجود و قد عرفنا آدم و نوحا و إبراهیم و موسی و عیسی (علیهم السلام) و لم نشاهدهم و لا شاهدنا من أخبر عن مشاهدتهم و نعرف جبرئیل و میکائیل و إسرافیل و ملک الموت (علیهم السلام) و لسنا نعرف لهم شخصا و لا نعرف لهم مکانا فقد فرض الله علینا معرفتهم و الإقرار بهم و إن کنا لا نجد إلی الوصول إلیهم سبیلا و نعلم أن فرض المعرفه لشخص فی نفسه من المصالح مما لا یتعلق لوجود مشاهده المعروف و لا یعرف مستقره و لا الوصول إلیه فی مکانه و هذا بین لمن تدبره(392)؛
کسی درباره ی حدیثی از پیامبر که فرموده است: «اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است» پرسید: آیا این حدیث صحیح است یا خیر؟ پاسخ این است که این خبر صحیح است... پس چنان چه بگوید: اگر این حدیث صحیح است، چگونه در غیبت امام زمان صحیح خواهد بود در حالی که خداوند او را از همه پوشانده است که به او دست یایند و جای او را بدانند، پاسخ داده می شود: میان شناخت امام و تمام آن چه درباره ی حالات امام گفتیم تفاوتی نیست؛ زیرا علم به وجود امام در عالم، به علم به وسیله دیدن او احتیاجی ندارد؛ زیرا ما چیزی را که درک آن با هیچ یک از حواس ممکن نیست می شناسیم، تا چه رسد به آن که درک آن ممکن است و تعلق علم به آن چه مکانی ندارد تا چه رسد به آن که مکانش مخفی است و معرفت یافتن به معدوم و گذشته و آینده، چه رسد به چیزی که پوشیده و پنهان است. خداوند به پیامبران پیشین، وجود پیامبر ما را پیش از وجودش در عالم بشارت داده است... و بر امت های گذشته، شناخت او و اعتراف به او و انتظارش را واجب کرده است، در حالی که او امانتی در سلب پدرانش بود و به وجود نیامده بود و ما امروز قیامت و برخاستن از قبر و حساب را می شناسیم، در حالی که موجود نیستند. ما آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی (علیهم السلام) را می شناسیم، در حالی که آنها را و کسی که از دیدن آنها خبر دهد را ندیده ایم. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت (علیهم السلام) را می شناسیم، در حالی که شخص آنها را نمی شناسیم و جایشان را نمی دانیم. خداوند بر ما شناخت آنها و اعتراف به آنها را واجب کرده است، هرچند راهی برای رسیدن به آنها نیابیم و می دانیم واجب بودن شناخت برای شخصی به خودی خود از مصالحی است که به وجود دیدن شناخته شده بستگی ندارد و نه شناختن محل و نه دست رسی داشتن به مکان او و این برای کسی که بیندیشد روشن است.
چنان که ملاحظه می شود، شیخ مفید در پاسخ این پرسش که آیا بدون دیدن امام، معرفت ایشان چگونه ممکن است، پاسخ می دهد معرفت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیازی به دیدن ایشان ندارد و چند مثال هم برای آن بیان می کند. حال اگر بفرماید نیازی نیست یعنی امکان هم ندارد؟ بنابراین از این بیان شیخ مفید هرگز چنین نظری را نمی توان به ایشان نسبت داد.
کتاب دوم:
الفصول العشره: قول الخصوم: أن دعوی الإمامیه لصاحبهم - أنه منذ ولد إلی وقتنا هذا مع طول المده و تجاوزها الحد مستتر لا یعرف أحد مکانه و لا یعلم مستقره و لا یدعی عدل من الناس لقاءه و لا یأتی بخبر عنه و لا یعرف له أثرا - خارجه عن العرف إذ لم تجر العاده لأحد من الناس بذلک إذ کان کل من اتفق له الاستتار عن ظالم لخوف منه علی نفسه و لغیر ذلک من الأغراض تکون مده استتاره مرتبه و لا تبلغ عشرین سنه فضلا عما زاد علیها و لا یخفی أیضا علی الکل فی مده استتاره مکانه بل لا بد من أن یعرف ذلک بعض أهله و أولیائه بلقائه و بخبر منه یأتی إلیهم عنه. و إذا خرج قول الإمامیه فی استتار صاحبهم و غیبته عن حکم العادات بطل و لم یرج قیام حجه.
فصل:
و لیس الأمر کما توهمه الخصوم فی هذا الباب و الإمامیه بأجمعها تدفعهم عن دعواهم و تقول أن جماعه من أصحاب أبی محمد الحسن بن علی بن محمد (علیهم السلام) قد شاهدوا خَلَفه فی حیاته و کانوا أصحابه و خاصته بعد وفاته و الوسائط بینه و بین شیعته دهراً طویلاً فی استتاره ینقلون إلیهم عن معالم الدین و یخرجون إلیهم أجوبه عن مسائلهم فیه و یقبضون منهم حقوقه لدیهم. و هم جماعه کان الحسن بن علی (علیهما السلام) عدّلهم فی حیاته... و هذا یسقط دعوی الخصوم وفاق الإمامیه لهم أن صاحبهم لم یر منذ ادعوا ولادته و لا عرف له مکان و لا خبر أحد بلقائه. فأما بعد انقراض من سمیناه من أصحاب أبیه و أصحابه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فقد کانت الأخبار عمن تقدم من أئمه آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) متناصره بأنه لا بد للقائم المنتظر من غیبتین إحداهما أطول من الأخری یعرف خبره الخاص فی القصری و لا یعرف العام له مستقرا فی الطولی إلا من تولی خدمته من ثقات أولیائه و لم ینقطع عنه إلی الاشتغال بغیره. و الأخبار بذلک موجوده فی مصنفات الشیعه الإمامیه قبل مولد أبی محمد و أبیه و جده (علیهم السلام) و ظهر حقها عند مضی الوکلاء و السفراء الذین سمیناهم رحمهم الله و بان صدق رواتها بالغیبه الطولی فکان ذلک من الآیات الباهرات فی صحه ما ذهبت إلیه الإمامیه و دانت به فی معناه و لیس یمکن أن یخرج عن عاده أزماننا. هذه غیبه بشر لله تعالی فی استتاره تدبیر لمصالح خلقه لا یعلمها إلا هو و امتحان لهم بذلک فی عبادته مع أنا لم نحط علما بأن کل غائب عن الخلق مستترا بأمر دینه لأمر یؤمه (یقصده) عنهم - کما ادعاه الخصوم - یعرف جماعه من الناس مکانه و یخبرون عن مستقره(393)؛
مخالف ما می گوید: ادعای امامیه درباره ی امامشان - این که از زمان تولد تا این وقت با طول مدت و گذشتن آن ازحد مخفی است؛ کسی جای او را نمی داند و انسان عادلی ادعای دیدنش را نمی کند و از او خبری نمی آید و اثری از او معلوم نمی شود - عادی نیست؛ زیرا عادت بر هیچ کس چنین جاری نشده است؛ چون هر کس که برایش مخفی شدن از ظالم رخ نداده است، به خاطر ترسش بر جان خود، یا اهداف دیگری مدت مخفی بودنش دوره خاصی بوده و به بیست سال نرسیده، تا چه رسد به بیش از این و هم چنین جای او در مدت مخفی بودنش بر همه مخفی نبوده، بلکه برخی از خاندان و دوستانش برای دیدن و آوردن خبرش برای دیگران، آن را می دانستند و وقتی سخن امامیه در مخفی بودن امامشان و غیبت او از حکم عادت خارج باشد، باطل است و دلیلی بر آن نخواهد بود.
در پاسخ این مورد [باید گفت] حقیقت چنین نیست که مخالف ما آن را توهم کرده است و همه امامیه ادعای او را رد می کنند و می گویند که گروهی از یاران امام عسکری (علیه السلام) جانشین وی را در دوران حیاتش مشاهده کرده اند و بعد از رحلت امام عسکری (علیه السلام) از یاران و اصحاب جانشین او بوده اند و واسطه بین او و شیعیانش مدت طولانی ای در دوران غیبتش وجود داشته است که به شیعیان مسائل دین و جواب های سؤالاتشان را منتقل می کرده اند و از آنها حقی را که امام داشته است می گرفته اند و آنها گروهی بوده اند که امام حسن عسکری عدالتشان را در دوران حیاتش تأیید کرده است... و این مسئله، ادعای مخالف ما را از بین می برد که می گفت: امام آنها از زمان ولادت دیده نشده است و جایش معلوم نیست و خبر دیدارش به کسی نرسیده است. و اما بعد از پایان یافتن کسانی که آنها را یاران پدرش و یاران خودش نامیدیم، اخبار از امامان گذشته فراوان است که قائم منتظر، دو غیبت خواهد داشت، یکی طولانی تر از دیگری؛ در دوره کوتاه، خواص از وی خبر دارند و در غیبت طولانی، عموم مردم جای او را نمی دانند، مگر کسی که از یاران مورد اعتماد امام، متولی خدمت به اوست و به چیزی جز خدمت به او نمی پردازند. خبرها از غیبت امام، پیش از به دنیا آمدن امام عسکری (علیه السلام) و پدر و جدش در نوشته های شیعیان امامیه موجود بوده است. حقانیت این احادیث و راست گویی راویان غیبت بلندمدت، پس از درگذشت وکلا و سفرا آشکار شد و این از دلیل های روشن درستی راهی است که امامیه آن را طی کرده است و ممکن نیست از مقدار عادت این دوران خارج باشد.
این غیبت انسانی است که خداوند در پوشیده کردن او تدبیری برای مصالح مخلوقاتش اندیشیده است که غیر از خودش کسی نمی داند و به وسیله آن، بندگانش را در اطاعت کردن از خود امتحان می کند. افزون بر این، از کجا معلوم وقتی کسی از مردم غایب می شود - به دلیل امری دینی یا به دلیل چیزی که از آنها می خواهد - حتماً گروهی جای او را می دانند و از محلش خبر می دهند.
چنان که می بینیم، در این بخش نیز شیخ مفید اعتراض خصم را پاسخ می دهد که گفته اند این چگونه غیبتی است که کسی از او خبر ندارد. شیخ بعد از شمردن کسانی که در دوران غیبت صغرا ایشان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده اند، در غیبت کبرا به قدر متیقّن که در روایات تصریح شده اشاره می کند که دوستان مورد اعتماد حضرت در غیبت کبرا از جای ایشان باخبرند. روشن است که همین مقدار برای پاسخ گویی و رد ادعای خصم کافی است و نیازی نیست به ملاقات های عادی نیز اشاره کند تا برای اثباتش به سختی بیفتد. از این رو، از اشاره نکردن ایشان نمی توان نتیجه گرفت که وی این دیدارها را ممکن نمی داند.
2. آقای ذاکری برای نظر مرحوم فیض کاشانی به کتاب الوافی ایشان آدرس داده است.
الف) در ذیل حدیث شریف کتاب الکافی:
الْغَیْبَهُ الْأُولَی لَا یَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا إِلَّا خَاصَّهُ شِیعَتِهِ وَ الْأُخْرَی لَا یَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا إِلَّا خَاصَّهُ مَوَالِیه؛
در غیبت اول، کسی جز شیعه خاص او مکانش را نمی داند و در غیبت دیگر، کسی جز کارگزار مخصوصش، مکان او را نمی داند.
مرحوم فیض می فرمایند:
کأنه یرید بخاصه الموالی الذین یخدمونه لأن سائر الشیعه لیس لهم فیها إلیه سبیل و أما الغیبه الأولی فکان له (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فیها سفراء تخرج إلی شیعته بأیدیهم توقیعات(394)؛
شاید مراد از کارگزار خاص کسانی باشند که به حضرت خدمت می کنند؛ زیرا سایر شیعیان راهی به سوی حضرت ندارند. امام (علیه السلام) درغیبت اول، سفرایی داشت که به دست آنها برای شیعیان نامه هایی صادر می شد.
در این عبارت، منظور مرحوم فیض از نفی راه داشتن شیعیان به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نفی سفارت است؛ زیرا ایشان می فرمایند: «فکان له (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فیها سفراء». پس می گوید: آن گونه که سفرای امام در غیبت صغرا راه داشتند، در غیبت کبرا چنین راهی نیست. روشن است که این بیان هیچ نظری به ملاقات های مورد بحث ندارد.
ب) در ذیل حدیث شریف کتاب الکافی:
لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَهٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ فِی غَیْبَتِهِ مِنْ عُزْلَهٍ وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَیْبَهُ وَ مَا بِثَلَاثِینَ مِنْ وَحْشَه؛
ناچار برای صاحب این امر غیبتی است و باید در غیبتش کناره گیری نماید و بهترین منزل طیبه است و کسی که همراه سی نفر است، تنهایی ندارد.
مرحوم فیض می فرمایند:
طیبه هی المدینه المقدّسه یعنی إذا اعتزل فیها مستترا و معه ثلاثون من شیعته یأنس بعضهم ببعض فلا وحشه لهم کأنه أشار بذلک إلی غیبته القصیره فإن فی الطویله لیس لشیعته إلیه سبیل(395)؛
طیبه یعنی مدینه مقدسه؛ یعنی هنگامی که در آن جا در حال استتار کناره گیری می کند و سی تن از شیعیانش همراه او هستند که با هم انس می گیرند، پس تنها نیستند. ظاهراً با این جمله به غیبت کوتاه مدت حضرت اشاره می کند؛ زیرا در غیبت بلندمدت، شیعیانش راهی به سوی او ندارند.
در این عبارت نیز ایشان راه به سوی حضرت را نفی کرده است و این که همیشه در خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشند. در حالی که در ملاقات های مورد بحث، امام به دیدار فرد می رود نه فرد به محضر امام برسد و راهی به امام داشته باشد. پس این عبارت نیز خارج از موضوع بحث است.
3. آقای ذاکری برای نظر مرحوم نعمانی کتاب الغیبه ایشان را آدرس داده است:
مرحوم نعمانی می فرماید:
و هم (اهل زمان غیبت) معذورون فی أن لا یروا حجتهم و إمام زمانهم فی أیام الغیبه و یضیق علیهم فی کل عصر و زمان قبله أن لا یعرفوه بعینه و اسمه و نسبه و محظور علیهم الفحص و الکشف عن صاحب الغیبه و المطالبه باسمه أو موضعه أو غیابه أو الإشاده بذکره فضلا عن المطالبه بمعاینته و قال لنا إیاکم و التنویه و کونوا علی ما أنتم علیه و إیاکم و الشک فأهل الجهل الذین لا علم لهم بما أتی عن الصادقین (علیهم السلام) من هذه الروایات الوارده للغیبه و صاحبها یطالبون بالإرشاد إلی شخصه و الدلاله علی موضعه و یقترحون إظهاره لهم و ینکرون غیبته لأنهم بمعزل عن العلم و أهل المعرفه مسلمون لما أمروا به ممتثلون له صابرون علی ما ندبوا إلی الصبر علیه(396)؛
و اهل زمان غیبت در این که حجت و امام زمانشان را در روزگار غیبت نبینند معذورند و بر آنها در هیچ زمانی و زمان پیش از غیبت جایز نیست که امام زمانشان را بشخصه و به اسم و نسب نشناسند و جستجو کردن و کشف از صاحب غیبت و طلب کردن اسم یا مکان یا غیبت او و با صدای بلند یاد کردن او ممنوع است تا چه رسد به طلب دیدار او. و به ما فرمود: از تنویه برحذر باشید و بر آن چه معتقدید ثابت قدم بمانید و از شک دوری کنید. پس نادانان، کسانی که علمی به روایات وارد شده از امامان در غیبت و صاحب غیبت ندارند درخواست می کنند که به شخص امام و به مکان ایشان راهنمایی شوند و پیشنهاد می دهند امام برایشان ظاهر شود و غیبتش را انکار می کنند؛ زیرا آنها از علم برکنارند و اهل شناخت به آن چه به آن امر شده اند تسلیمند و امتثال می کنند و بر آن چه خواسته شده است بر آن صبر کنند، صابرند.
معنای کلام مرحوم نعمانی را در بخش پیشین به تفصیل بیان کردیم و در آن جا دریافتیم منظور ایشان کسانی است که هم چون گذشته، برای ادای تکلیف در پی یافتن امام و شناختن ایشان هستند. مرحوم نعمانی می فرماید این افراد به روایات غیبت توجه نمی کنند و می خواهند مانند گذشته امام را ببینند و بشناسند، در حالی که روایات در دوران غیبت آنها را از دیدن امام معذور داشته و چنین وظیفه ای بر عهده شان نیست، از این رو حق جست وجو هم ندارند.
روشن است که بیان مرحوم نعمانی در نفی لزوم تفحص از امام به عنوان یک تکلیف، از ملاقات های مورد بحث بیگانه است؛ زیرا قائلان به دیدار، معتقد نیستند که باید، یا می توان امام را یافت و ملاقات نمود، تا با این بیان مرحوم نعمانی آن را رد کرد. از این رو، مرحوم نعمانی می فرماید حق جست وجو ندارید و این را نمی توان به معنای نفی امکان دیدار در غیبت کبرا دانست.
4. آقای ذاکری برای نظر مرحوم کاشف الغطا نیز به قسمتی از کلام ایشان که در ردّ جزیره خضرا در حاشیه کتاب أنوار نعمانیّه آمده، استناد کرده است. مرحوم کاشف الغطا می فرماید:
و منها اعتمادهم (اخباریون) علی کل روایه حتی ان بعض فضلائهم رأی فی بعض الکتب المهجوره الموضوعه لذکر ما یرویه القصّاص من ان جزیره فی البحر تدعی الجزیره الخضراء فیها دور لصاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فیها عیاله و اولاده فذهب فی طلبها حتی وصل الی مصر فبلغه انها جزیره فیها طوائف من النصاری و کأنّه لم یر الأخبار الداله علی عدم وقوع الرؤیه من أحد بعد الغیبه الکبری و لا تتبع کلمات العلماء الداله علی ذلک(397)؛
و اعتماد اهل خبر بر هر روایت، از آن جمله است. حتی برخی از بزرگان آنها در بعضی از کتاب های متروک و جعلی خبری را دیده اند که داستان سرایان آن را نقل کرده اند مبنی بر این که در دریا جزیره ای است که جزیره خضرا خوانده می شود و در آن خانه هایی است که امام زمان و همسر و فرزندانش در آن جا هستند. پس در جست وجوی آن رفته است تا به مصر رسیده و با خبر شده که آن جزیره ای است که گروهی از مسیحیان در آن سکونت دارند و مثل این که اخباری را که دلالت می کند بر این که بعد از غیبت کبرا کسی امام را نمی بیند ندیده است و کلمات علما را که بر آن دلالت دارد، بررسی نکرده است.
ایشان در موضوع بحث، اظهار نظر نکرده است تا بتوان به آن استناد کرد، بلکه در مقام ردّ اخباریان می فرماید آنها به روایتی مانند جزیره خضرا اعتماد می کنند؛ یعنی این که کسی بتواند در غیبت کبرا بدون اجازه امام به محل استقرار ایشان برود. لذا قرینه وجود دارد که منظور دیدار در محل بدون اجازه امام است و نمی توان از آن نفی مطلق دیدار را استفاده کرد. قرینه دیگر، استناد ایشان به روایات و کلمات علماست. روشن شد که آن چه اخبار و علما نفی کرده اند، راه رسیدن به امام و محل ایشان است؛ یعنی همان اتفاقی که در جزیره خضرا افتاده است. به همین دلیل، ایشان نیز برای رد آن به اخبار و کلام علما استناد می کند. از این رو، سخن ایشان نیز از موضوع بحث خارج است و از این عبارت نمی توان نفی دیدارهای مورد بحث را نتیجه گرفت.
پس بر خلاف ادعای آقای ذاکری که گفته بودند: گروهی از بزرگان شیعه به روشنی این نظر را پذیرفته اند، عبارت این بزرگان هیچ دلالتی بر این نظر نداشت.
آقای دوزدوزانی نیز از گروهی به عنوان قائلان به عدم امکان مشاهده نام برده است:
1. آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خویی:
فإنّا نقطع بأن الإجماعات المنقوله فی کلمات الأصحاب غیر مستنده إلی الحس، و نری أنّ ناقلی الإجماع ممن لم یدرک زمان الحضور و أما زمان الغیبه فادعاء الرؤیه فیه غیر مسموع مع انهم أیضاً لم یدعوها(398)؛
به راستی ما یقین داریم که اجماعات نقل شده در کلمات علما مستند به حس نیست و می بینیم که نقل کنندگان اجماع از کسانی هستند که دوران حضور امام را درک نکرده اند. و اما در زمان غیبت، ادعای دیدار پذیرفتنی نیست، افزون بر این که آنها نیز چنین ادعایی نکرده اند.
آقای دوزدوزانی می نویسد:
فهو صریح فی عدم امکان الرؤیه فی زمان الغیبه(399)؛
این جمله در عدم امکان دیدار در زمان غیبت صراحت دارد.
در حالی که بحث ایشان در اجماع منقول است و از این مقام نمی توان نظر مطلق را استفاده کرد؛ زیرا ممکن است نظر ایشان، نبودن امکان گرفتن حکم شرعی در دوران غیبت باشد. افزون بر این، اشاره شد که ایشان در پاسخ به پرسشی در مورد توقیع علی بن محمد سمری تصریح به وقوع دارند و می فرمایند:
التکذیب راجع إلی من یدعی النیابه عنه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیابه خاصه فی الغیبه الکبری، و لا یکون راجعاً إلی من یدعی الرؤیه بدون دعوی شئ و الله العالم(400)؛
تکذیب مربوط است به کسی که از طرف امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان غیبت کبرا ادعای نیابت خاصه کند و به کسی که بدون ادعای چیز دیگری ادعای دیدار می کند، مربوط نیست و خدا می داند.
2. آخوند خراسانی:
بل لا یکاد یتفق العلم بدخوله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) علی نحو الإجمال فی الجماعه فی زمان الغیبه و إن احتمل تشرف بعض الأوحدی بخدمته و معرفته أحیاناً(401)؛
بلکه امکان ندارد در زمان غیبت اطلاع یابیم - هرچند به صورت ناشناس - امام جزو گروه بوده است، هرچند احتمال دارد برخی از یگانه های روزگار به خدمت حضرت مشرف شوند و احیاناً ایشان را بشناسند.
آقای دوزدوزانی می گوید:
و الظاهر عدم ثبوت ذلک عنده لأنه نسب الإحتمال إلی الغیر به صیغه المجهول(402)؛
ظاهر سخن ایشان این است که چنین چیزی در نزد وی ثابت نبوده است؛ زیرا احتمال را با صیغه مجهول به دیگری نسبت می دهد.
پس این عبارت ایشان که به وقوع تشرف تصریح می فرماید چگونه معنا می شود:
و ربما یتفق لبعض الأوحدی وجه آخر من تشرفه برؤیته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و أخذه الفتوی من جنابه و إنما لم ینقل عنه بل یحکی الإجماع لبعض دواعی الإختفاء(403)؛
و چه بسا برای برخی از یگانه های دوران وجه دیگری از تشرف به دیدار حضرت و گرفتن فتوا از آن جناب اتفاق می افتد و از امام نقل نمی کند، بلکه به دلیل برخی انگیزه های پنهان کاری به صورت اجماع نقل می کند.
3. شیخ انصاری:
أن مستند علم الحاکی بقول الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) أحد أمور. أحدها الحس کما إذا سمع الحکم من الإمام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی جمله جماعه لا یعرف أعیانهم فیحصل له العلم بقول الإمام (علیه السلام) و هذا فی غایه القله بل نعلم جزما أنه لم یتفق لأحد من هؤلاء الحاکین للإجماع کالشیخین و السیدین و غیرهما و لذا صرح الشیخ فی العده فی مقام الرد علی السید حیث أنکر الإجماع من باب وجوب اللطف بأنه لو لا قاعده اللطف لم یمکن التوصل إلی معرفه موافقه الإمام للمجمعین(404)؛
همانا مستند علم کسی که سخن امام را نقل می کند، یکی از این امور است. یکی از آنها حس است، همان گونه که وقتی حکم را در میان گروهی که آنها را نمی شناسد از امام می شنود و برایش به کلام امام علم حاصل می شود و این در نهایت اندکی است، بلکه به یقین می دانیم که برای این ناقلان اجماع چنین اتفاقی نیفتاده است، مانند دو شیخ و دو سید و غیر آنها.
بنابراین، شیخ طوسی در کتاب عده در مقام رد بر سید مرتضی که منکر اجماع از باب وجوب لطف است به این که اگر قاعده لطف نبود، رسیدن به موافقت امام با اهل اجماع امکان نداشت، تصریح کرده است.
آقای دوزدوزانی می گوید:
و کلامه هذا صریح فی عدم امکان الرؤیه فی الغیبه الکبرا(405)؛
و این کلام ایشان به عدم امکان رویت در غیبت کبرا تصریح دارد.
بحث شیخ انصاری نیز در اجماع است و از این جا نمی توان نظر ایشان را به طور مطلق استفاده کرد. افزون بر این، ایشان تصریح می کند که به ندرت این اتفاق می افتد و عجیب است که با این تعبیر شیخ انصاری باز آقای دوزدوزانی می گوید کلام ایشان صریح در عدم امکان رؤیت است. شیخ انصاری تنها از افراد یاد شده با قاطیت رؤیت را رد کرده نه به طور مطلق. هم چنین شیخ انصاری از کسانی است که خود به محضر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسیده و ماجرای ایشان در بخش ضمایم نقل شده است. از این رو نمی توان به ایشان این نسبت را داد.
4. شیخ طوسی: آقای دوزدوزانی می گوید شیخ طوسی نیز همین عقیده را دارد چنان که شیخ انصاری کلام ایشان را در العده نقل می کند: « بأنه لو لا قاعده اللطف لم یمکن التوصل إلی معرفه موافقه الإمام للمجمعین» البته کلام ایشان در العده چنین است:
ذکر المرتضی علیّ بن الحسین الموسوی قدّس اللَّه روحه أخیرا: «أنّه یجوز أن یکون الحقّ فیما عند الإمام، و الأقوال الاخر یکون کلّها باطله، و لا یجب علیه الظّهور، لأنّه إذا کنّا نحن السّبب فی استتاره، فکلّما یفوتنا من الانتفاع به و بتصرّفه و بما معه من الأحکام نکون قد أتینا من قبل نفوسنا فیه، و لو أزلنا سبب الاستتار لظهر و انتفعنا به، و أدّی إلینا الحقّ الّذی عنده» و هذا عندی غیر صحیح، لأنّه یؤدّی إلی أن لا یصحّ الاحتجاج بإجماع الطّائفه أصلا، لأنّا لا نعلم دخول الإمام فیها إلاّ بالاعتبار الّذی بیّناه، فمتی جوّزنا انفراده (علیه السلام) بالقول و لا یجب ظهوره، منع ذلک من الإحتجاج بالإجماع(406)؛
سید مرتضی در پایان گفته: «جایز است حق نزد امام باشد و نظرهای دیگر همه باطل باشد و واجب نیست بر امام ظاهر گردد؛ زیرا وقتی ما علت غیبت ایشان هستیم، هرگاه بهره گیری از امام و تصرف ایشان و آن چه از احکام نزد اوست از ما فوت شود، علتش از طرف خود ما خواهد بود و اگر ما علت غیبت را از بین ببریم، امام ظهور می کند و از ایشان بهره می بریم و حقی را که نزد ایشان است به ما ادا می کند» به نظر من این سخن سید صحیح نیست؛ زیرا باعث می شود که احتجاج به اجماع طایفه اصلاً صحیح نباشد؛ چون ما نمی دانیم که امام داخل در اجماع کنندگان است، مگر با دلیلی که بیان کردیم. پس هنگامی که منحصر به فرد بودن نظر امام را جایز دانسته و ظهور ایشان را واجب ندانیم، این نظر از احتجاج به اجماع جلوگیری می کند.
عجیب است که آقای دوزدوزانی می خواهد از این عبارات، قول به عدم امکان مشاهده در غیبت کبرا را به شیخ طوسی نسبت دهد و از سخن صریح ایشان چشم می پوشد.
شیخ طوسی می فرماید:
إنا أولا لا نقطع علی استتاره عن جمیع أولیائه بل یجوز أن یظهر لأکثرهم و لا یعلم کل إنسان إلا حال نفسه(407)؛
اولاً ما بر پوشیده بودن امام از همه دوستانشان یقین نداریم، بلکه امکان دارد بر بسیاری از آنها ظاهر شود و هر انسانی تنها حال خویش را می داند.
آیا با این بیان شیخ طوسی، چگونه می توان ادعا کرد که ایشان معتقد به عدم امکان مشاهده در غیبت کبرا هستند، در حالی که تصریح می کند ممکن است امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای بیشتر مردم ظاهر شود.
البته آقای دوزدوزانی از چند شخص دیگر نیز نام می برد، ولی هیچ یک چنین عقیده ای ندارند.
نتیجه: در بین دانش مندان شیعه، هیچ کس وقوع ملاقات را در دوران غیبت کبرا غیر ممکن ندانسته و نفی نکرده است.
از دیگر اشکال هایی که به دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت کبرا گرفته شده، آسیب ها و آثار سوء آن است. گفته شده پذیرش وقوع ملاقات، موجب می گردد شاهد ناهنجاری ها و اتفاقات ناخوشایندی در جامعه باشیم.
الف) بسترسازی برای مدعیان دروغین:
آقای ذاکری می نویسد:
رواج این گونه کتاب ها و حکایت ها باعث شده که در برخی از مناطق کشور شاهد حوادث و اتفاقات نابخردانه و عوام فریبانه و خرافی باشیم. کسی در منطقه ای مدعی می شود که قطره ای از خون سر امام حسین (علیه السلام) ریخته و یا سر مبارک حضرت را دیده یا چوپانی مدعی می شود که غلام شاه چراغ است و از وی دستورهایی دریافت کرده است و خانمی که از دست شوهر فرار کرده به مسجد روستایی می رود و مدعی می شود که مسجد نظر کرده است و مریض هایی که به مسجد بیایند شفا می یابند؛ آن دیگر، امام زاده جدیدی کشف می کند و مردم یک منطقه برای زیارت امام زاده بسیج می شوند و در مورد دیگر، دختر، یا زنی نظر کرده می شود و حاجت مردم را برآورده می کنند و...(408).
آقای دوزدوزانی نیز می نویسد:
فمن عدم العمل بهذه الوظیفه العظیمه (تکذیب مدعی مشاهده) ربما ظهر أفراد شیادون یستفیدون من أفراد ساذجه و یجذبون إلی أنفسهم ثم یلقون إلیهم بما یخدّرهم بحیث لا یقبلون من أحد خلاف معتقداتهم(409)؛
و در اثر عمل نکردن به این وظیفه بزرگ، یعنی تکذیب مدعی دیدار، چه بسا افراد شیادی پیدا شده اند که از افراد صادق سوءاستفاده می کنند و آنها را به سمت خویش جذب نموده و چیزهایی به آنان القا می کنند که آنها را مدهوش خویش می سازند، به گونه ای که خلاف اعتقاداتشان را از کسی نمی پذیرند.
پاسخ: شکی نیست که آسیب های بیان شده حقیقتی تلخ در جامعه ماست و باید همه کسانی که توان مبارزه با آن را دارند خود را موظف به ادای تکلیف بدانند و با ناهنجاری های موجود به مقابله برخیزند و دست فرصت طلبان بی دین را از دین و اعتقاد پاک مردم کوتاه کنند. اما در این میان نکته بسیار مهم و اساسی، راه و روش مبارزه است. روشن است که مقابله با یک پدیده شوم نباید به گونه ای باشد که موجب پدید آمدن آسیب ها و مشکلات دیگر شود. دفاع فرهنگی از عقاید صحیح و جدا کردن آن از آمیختگی ها و تعیین خط قرمزهای فرهنگ و عقیده ظرافتی فوق العاده را می طلبد. نباید برای برخورد با یک معضل اجتماعی، بی مهابا به هر سو حمله کرد و همه چیز را زیر سؤال برد یا انکار کرد؛ زیرا این گونه سخن گفتن و عمل کردن، خود پیامدهای سنگین تری به دنبال خواهد داشت. آیا صحیح است برای مبارزه با سوء استفاده از یک حقیقت، اصل آن حقیقت را انکار کنیم؟ آیا چنین اجازه ای داریم؟
پاسخ نقضی: آیا می توان برای مبارزه با مدعیان دروغین مهدویت اصل بشارت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زیر سؤال برد و مدعی شد اصلاً امام مهدی ای وجود ندارد و جامعه را از فواید اعتقاد به مهدویت محروم کرد؟ یا برای برخورد با مدعیان نبوت می توان اصل نبوت را انکار کرد؟ با پاک کردن صورت مسأله، مسأله ای را نمی توان حل کرد.
پاسخ حلی: با توجه به این که افراد فرصت طلب، همیشه از خلأها و شکاف های موجود برای رسیدن به اهداف خود استفاده می کنند، باید کسانی هم که برای مبارزه و مقابله با آنان کمر همت بسته اند، در پر کردن و از میان برداشتن آن شکاف ها سعی و تلاش نمایند. یکی از این خلأها که به اصحاب فرهنگ و متولیان هدایت فکری مردم مربوط می شود، بی اطلاعی مردم از مسائل دینی و عقیدتی است. روشن است که اگر آحاد جامعه از مطالب دینی اطلاع کافی داشته باشند، هرگز جذب این گونه افراد و گروه ها نمی شوند. بنابراین راه صحیح مبارزه با مدعیان دروغین، تبلیغ دین و بالا بردن سطح آگاهی مردم است. در موضوع مورد بحث، اگر برای مردم، چهارچوب دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به گونه ای دقیق و روشن بیان شود و خط قرمزها مشخص گردد، در عین حال که می توان از آثار مثبت آن در جامعه بهره برد، از آثار سوء آن نیز می توان در امان ماند. مثلاً اگر گفته شود امام را می توان در خواب و مکاشفه دید اما هیچ یک را نمی توان ملاک عمل قرار داد و شرعاً حجت و دلیل برای انجام کاری محسوب نمی شود، مردم وظیفه خود را در برخورد با این خواب و مکاشفه ها می فهمند. اگر گفته شود امام را می توان در بیداری دید، اما دیدار به دست امام است و کسی توان رسیدن به محضر ایشان را ندارد و نیز کسی توان بردن پیام برای امام را ندارد و چنین ادعاهایی را نباید پذیرفت، در عین اعتقاد به ملاقات، راه بر سوءاستفاده کنندگان بسته می شود.
پس راه مبارزه با مدعیان دروغین، انکار کردن و دروغ شمردن ملاقات ها نیست، بلکه تبلیغ صحیح و تبیین دقیق آن است.
ب) رواج خرافات:
آقای ذاکری می نویسد:
نقل این داستان ها و حکایت ها باعث می شود که یک عقیده درست و صحیح، به ناصواب هایی آمیخته گردد و عقاید خرافی و ناصحیح و غیرمستدل و مستند، در میان مردم رواج یابد... و جوّی ناسالم و به دور از حقیقت و عوام پسند به وجود می آید و مردمان معتقد را از سرچشمه زلال اسلام ناب و راستین به دور می کنند و در باتلاق خرافات فرومی برند(410).
پاسخ نقضی: ما معتقدیم ائمه (علیهم السلام) حوایج توسل کنندگان را روا می دارند و بیماران را شفا می دهند. اعتقاد به این حقیقت راستین، چنان که خود ایشان نیز در بند پیشین اشاره کرده بودند، خرافات بسیاری را در جامعه به دنبال داشته است. حال باید پرسید آیا صحیح است برای مبارزه با این خرافات، اصل حاجت دادن ائمه (علیهم السلام) را رد کنیم و هر گزارشی از شفا یافتن و حاجت گرفتن را به بهانه ای سندی یا دلالی رد نماییم؟ روشن است که اگر این راه را صحیح بدانیم، باید بسیاری از اعتقادات مسلم را انکار کنیم، در حالی که هیچ دانش مند شیعه ای این مطلب را قبول نمی کند. پس وجود خرافات نمی تواند دلیل انکار ملاقات باشد.
جواب حلی: برای مبارزه باخرافات نیز چنان که در مقابله با مدعیان دروغین گفته شد، راه صحیح، آگاهی دادن به جامعه است. خرافه ها و عمل های نابخردانه در محیط جهل و بی اطلاعی رشد و گسترش می یابد. اگر ملاک صحیح و شرعی بودن عمل ها را به مردم آموزش دهیم، طبیعی است که مردم به انجام هر عملی راضی نمی شوند و در هر مراسمی حاضر نمی گردند. در موضوع مورد بحث، اگر به مردم یاد بدهیم که در عین حال که ملاقات با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امکان دارد و اتفاق افتاده است، اما راه رسیدن به این دیدار یک طرفه و تنها در اختیار امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. هر کس را امام صلاح بداند، دیدار برایش حاصل می شود. راه و عملی تضمینی و قطعی که بتواند ما را به طور حتم به دیدار امام برساند وجود ندارد. راه های ارائه شده تنها در حد یک مقتضی و زمینه ساز بوده و تصمیم اصلی با امام است. افزون بر این، راه و توصیه ارائه شده باید مستند روایی و شرعی داشته باشد و اختراعات افراد را نمی توان ملاک عمل قرار داد. امام چون حجت و خلیفه خداوند است، قطعاً خواست او با خواست خداوند که در قالب دین بیان شده است، کاملاً هم خوان و هم آهنگ است. بنابراین، نمی توان با اعمالی که مخالف شرع است، رضایت امام را به دست آورد و به دیدار ایشان نایل شد. اگر این مطالب برای مردم آموزش داده شود روشن است که در عین بهره مند شدن از فواید حکایت های ملاقات، از آثار سوء آن نیز مصون می مانیم.
پس راه مبارزه با خرافات که بعضاً مروج آن نیز هیچ ادعایی ندارد و مانند مدعیان دروغین به دنبال مال و مقام نیست، انکار حقایق دینی نیست، بلکه تبیین و روشن گری است.
ج) بدبینی اهل اندیشه:
آقای ذاکری می نویسد:
پیامد ناگوار این کتاب ها و عقاید برگرفته از حکایت و خواب، جوی را به وجود می آورد که اهل تعقل و اندیشه را به عقاید شیعه بدبین می کند و زمینه انحراف های فکری را فراهم می آورد و در نتیجه، مخالفان تشیع، امکان رشد و گسترش می یابند و عقاید ناصواب عوام و عوام زدگان به نام تشیع ثبت و به دیگران انتقال می یابد و یک عقیده ای که در اصلِ آن، تمام فرق اسلامی توافق دارند، به گونه ای مطرح می شود که فرسنگ ها با اسلام فاصله دارد و میدان دفاع را بر اندیشه وران اسلامی و درست اندیشان و مصلحان، تنگ می کند(411).
جواب نقضی: اگر قرار باشد هر آن چه را موجب بدبینی اهل اندیشه است و امکان رشد به مخالفان تشیع می دهد حذف نماییم، باید بسیاری از عقاید مسلم را کنار بگذاریم. برای مثال، ابن القیم جوزی در اعتقاد به امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گوید: «عاراً علی بنی آدم و ضحکه یسخر منهم کل عاقل؛ این که هر عاقلی آنها را مسخره می کند، ننگی بر بشریت و چیزی خنده دار است.»(412) و سمعانی در مورد انتظار می نویسد: «إنهم فی انتظارهم الامام الذی انتظروه مختلفون اختلافاً یلوح علیه حمق بلیغ؛ آنها در انتظار امامی که منتظر او هستند به قدری اختلاف دارند که حماقتی روشن به آن اشاره دارد.»(413) حال آیا می توان گفت چون انتظار و غیبت موجب بدبینی شده و امکان دفاع از مذهب را سخت کرده است، باید حذف و کنار گذاشته شود؟ آیا چون دیگران طول عمر امام را نپذیرفته اند، باید ما نیز مانند آنان معتقد به متولد نشدن امام شویم؟ روشن است که اگر این ملاک را پیش گیریم چیزی نمی ماند. پس نمی توان به ملاک بدبینی و بداندیشی دیگران، واقعیت ها را نادیده گرفت.
جواب حلی: اگر علت بدبینی افراد و معتقدین به مذاهب دیگر، اغراض دنیوی نباشد، معمولاً کج فهمی است. از آن جا که آنها از آموزه های مذهب ما درک صحیحی ندارند و هرگز هم نخواسته اند حقیقت را از زبان و بیان معتقدان به آن فراگیرند و همیشه اعتقادات ما را در کتاب های دشمنان ما جست جو کرده و خوانده اند، دچار این بدبینی شده اند. چون منظور شیعه را از غیبت، انتظار و بسیاری از مسائل دیگر مانند توسل، شفاعت و... نمی دانند به آن اشکال کرده یا آن را مسخره می کنند. درباره ملاقات و دیدار با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز مطلب چنین است؛ بسیاری از اشکالات و بدبینی ها اگر عمدی و برای رسیدن به مال و مقام نباشد، از روی جهل و ناآگاهی است. با توجه به این نکته معلوم می شود راه از بین بردن این بدبینی ها و اشکال ها، اثبات متقن و تبیین صحیح دیدارهاست، هم چنین بیان دقیق موازین پذیرش آنها. اگر حقیقت مسئله برای آزاداندیشان روشن شود، هیچ عاقل منصفی بدبین نمی شود. پس راه دفاع از دین عقب نشینی و انکار حقایق نیست، بلکه تبیین و روشن گری است.
نتیجه: شکی نیست که باید بر تمام مطالب دینی که در قالب های مختلف مانند کتاب، مجله، نرم افزار، سخن رانی، فیلم و... ارائه می شود نظارتی مستمر و دقیق حاکم باشد. در جامعه ای که پذیرفته اند برای عرضه کوچک ترین محصول خوراکی حتماً باید پروانه بهره برداری و بهداشتی وجود داشته باشد، دور از انتظار نیست که برای عرضه محصولات فکری نیز دستگاه نظارتی وجود داشته باشد؛ زیرا روح و فکر مردم قطعاً پربهاتر از جسم آنان است. نباید هر کس هرچه را خود صلاح می داند بدون هیچ محکی، آزادانه در جامعه پخش و ترویج ننماید. اما نکته مهم این است که فعالان فرهنگی نباید در اثر مشاهده برخی اتفاقات، دچار افراط یا تفریط بگردند. گاهی چنان افراط کنند که مطالب سست و بی مدرک را در جامعه ترویج دهند و گاهی چنان تفریطی عمل نمایند که مطالب مستدل را به باد انتقاد گرفته و دروغ بشمارند. قطعاً هر دو صورت ناروا و ناپسند است. پس هم چنان که نباید استقبال مردم به مهدویت ما را از متقن سخن گفتن باز بدارد، سوء استفاده ها و آسیب ها و اعتراض ها نیز نباید موجب شود ما از عقاید حق خود دست برداریم و آنها را انکار کنیم.
خاتمه
اکنون به طور خلاصه، نتیجه پژوهش را بیان می کنیم.:
1. دریافتیم بحث از ملاقات ضروری است و دارای انواعی است؛ در خواب، مکاشفه و بیداری می توان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ملاقات کرد. البته دو گونه اول شرعاً حجت نیستند.
3. ملاقات با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت کبرا در بیداری، امکان دارد و واقع هم شده، اما تعداد آن نادر و محدود است. ملاقات اختیاری نیز به این معنا که در اراده افراد باشد و هرگاه بخواهند بتوانند به محضر اما برسند یا پیامی را از طرف کسی به امام برسانند، امکان ندارد.
4. اگر مدعیان دیدار دلیل متقن و محکمی داشته باشند، ادعای آنها پذیرفته می شود و اگر چنین دلیلی نداشتند، به دلیل دوران غیبت باید ادعای آنها رد شود. روایتی وجود ندارد که دیدار را نفی کند و معنای توقیعی که مدعی مشاهده را کاذب می خواند مربوط به مدعیان نیابت خاص یا مدعیان ظهور است. هم چنین معلوم شد ما در عصر غیبت مأمور به ملاقات با امام نیستیم.
5. از اندیش مندان شیعه هیچ کس منکر امکان و وقوع ملاقات در دوران غیبت کبرا نشده است و انتساب های موجود، نارواست.
6. اگر چهارچوب بحث ملاقات دقیقاً تبیین گردد، پذیرش ملاقات، سبب رواج خرافات و رونق بازار شیادان نمی شود و می توان از پیامد های منفی دیدار جلوگیری کرد. افزون بر این، برخی از ملاقات ها سند معتبری دارند و نمی توان آنها را به هیچ وجه ردّ کرد.
7. برخی از بزرگان شیعه جریان ملاقات خود را بیان کرده اند و این وقایع از زبان خودشان نقل شده، نه این که بعد از رحلتشان به آنها نسبت داده شده باشد.
ضمایم: حکایت های دیدار
دیدار در بیداری
الف) شناخت امام هنگام ملاقات:
1. دیدار آیت الله سید حسین حائری فشارکی:
ایشان برادرزاده آیت الله سید محمد فشارکی، استاد آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم است. وی در کرمانشاه زندگی می کرد و در اواخر عمر به مشهد منتقل شد و در حرم رضوی مدفون گردید.
نگارنده جریان ملاقات ایشان را به طور شفاهی از استاد علی اکبر مهدی پور شنیدم و از استاد بزرگوارم آیت الله العظمی حاج سید موسی شبیری زنجانی نیز سؤال کردم که ایشان نیز تأیید کردند. آنها نیز از آیت الله شیخ مرتضی حائری شنیده بودند، او نیز بدون واسطه از آیت الله سید حسین حائری فشارکی نقل کرده است.
جریان ملاقات ایشان را به صورت مکتوب: الف) آیت الله شیخ مرتضی حائری فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری، در کتاب سرّ دلبران(414) نقل کرده و تصریح دارد که بی واسطه از خود ایشان شنیده است(415)؛ ب) آیت الله شیخ علی اکبر نهاوندی در کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(416) بدون واسطه از خود ایشان نقل می کند(417)؛ ج) آیت الله سید رضا صدر فرزند آیت الله العظمی صدرالدین صدر در کتاب راه مهدی(418) نیز بی واسطه از خود ایشان نقل می کند.
متن کتاب راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
حضرت آیت الله آقای حاج سید حسین حائری که سالیانی در کرمانشاه سکونت داشتند و منزل ایشان مرکز نزول زوار کربلا از شناخت و ناشناخت در رفت و برگشت بود، خود ایشان چنین حکایت کرد: در میان زوار ناشناس، سیدی به منزل من وارد شد که او را نمی شناختم. چند روزی که میهمان ما بود، پی بردم که فرد عادی نیست و با جهان دیگر رابطه دارد(419).
روزهای واپسین ماه ذی الحجه بود که این سید بزرگوار در خانه من رحل اقامت انداخته بود(420) و چون در دهه عاشورای ماه محرم روضه داشتیم، بدو گفتم: می توانی به من خبر دهی که آیا روضه ما مورد رضایت آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است یا نه(421)؟ سید برای جواب مهلت خواست... روز دوم محرم بود و ما بر سر ناهار بودیم، سید پاسخ داده، گفت: آری مورد رضایت است و خود آقا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روز نهم - یعنی روز تاسوعا - به مجلس شما تشریف می آورند. قبول این سخن برای آقای حائری دشوار بود. دانش مندان به چنین سخن هایی کمتر ایمان می آورند. سید هم همان طور بود. برای اطمینان آقای حائری، از حوادث روز تاسوعا، یعنی روز تشریف فرمایی خبر داد(422) و چنین گفت که واعظ شهیر کرمانشاه، اشرف(423) در آن روز جایی منبر نمی رود به جز در روضه شما، آن هم نه در وقت معین شده که خاتم مجلس باشد، بلکه او نخستین کسی است که روز تاسوعا در مجلس شما شرکت خواهد کرد.
در آن روز اشرف شیرازی نخستین کسی است که در منزل شما بر منبر خواهد نشست و منبری مختصر خواهد داشت و سپس به زیر می آید و یک سر به خانه می رود و در هیچ مجلسی شرکت نمی کند. منبرش را بدون خطبه ای یا آیه ای از قرآن یا شعری آغاز می کند و بدون مقدمه داخل سخن می شود. دیگر آن که رسم اهل منبر است که روز تاسوعا از فضایل و مناقب حضرت عباس (علیه السلام) و شهادت آن حضرت سخن گویند؛ در آن روز هیچ کدام از آقایان اهل منبر از حضرت عباس (علیه السلام) نام نمی برند و همگان از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گویند و سخنان شان درباره آن حضرت است...
روز تاسوعا می رسد و آقای حائری زودتر از روزهای دیگر در مجلس شرکت می کند. هنوز چند تنی بیشتر در مجلس حضور نیافته اند که اشرف می آید. آقای حائری بدو می گوید: «آقای اشرف! برای چه آمده اید؟» چون وقت منبر او نبود، وقت منبرش چند ساعت دیگر بود.
اشرف پاسخ داده می گوید: آقا فردا عاشوراست و من بایستی وظیفه ام را در آن روز انجام دهم. سینه ام خسته شده و بایستی سی مجلس را اداره کنم. با خود فکر کردم که امروز استراحت کرده به هیچ مجلسی نروم تا خستگی برطرف شود و برای فردا آماده باشم. این جا نیز برای منبر نیامده ام، بلکه برای کسب برکت آمده ام که توسلی بجویم و سپس به خانه بروم و تا شب استراحت کنم.
طولی نکشید که اشرف برخاست و به سوی منبر رفت، در حالی که بیش از چند تن در مجلس حضور نیافته بودند. وقتی بر منبر نشست سکوتی ممتد کرد. آن گاه حالتی به وی دست داد و بدون خطبه و قرائتی از آیه قرآن و یا خواندن شعری، سخنش را چنین آغاز کرد: «ای گمشده در بیابان ها کجایی؟» سپس به مناجات حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداخت و نالیدن گرفت. پس از چند دقیقه ای کوتاه از منبر به زیر آمد و گفت: می روم استراحت کنم.
پس از او منبری دوم از اشرف پیروی کرده و از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخن گفت. سومی نیز از آن حضرت دم زد. چهارمی هم، پنجمی نیز. تا پایان مجلس همه آقایان گوینده از آن حضرت سخن گفتند و نامی از حضرت عباس (علیه السلام) نبردند.
آقای حائری چنین گفت: من سراپا منتظر تشریف فرمایی حضرت بودم می خواستم بدانم تشریف آورده اند یا پس از این خواهند آمد. هنگامی که مجلس پر شد فکر کردم بایستی با سید تماس بگیرم، چون آمدن حضرت تأخیر شده بود. همان طور که دم در ایستاده بودم و از آیندگان و روندگان پذیرایی می کردم، چشم انداختم تا ببینم سید در کجا نشسته است. دیدم در انتهای مجلس در کنار دیواری نشسته. تصمیم گرفتم که به سوی او بروم و وضعیت را بپرسم به او که رسیدم دیدم زانوها را در بغل گرفته و سرش در میان زانوهایش قرار دارد و مانند مرده ای بی جان به دیوار تکیه زده است. صدایش زدم و گفتم: آقا!
سید سر بلند کرده مرا دید و گفت: بله آقا چه می فرمایید؟
پرسیدم: تشریف آورده اند یا نه؟
گفت: هم اکنون در مجلس تشریف دارند و در خدمت شان کسانی هستند که مجموع آنها هفت نفر می شود و جلوی منبر دایره وار نشسته اند و لباس کمرچین کُردی بر تن دارند(424).
من برگشتم و دم در به جای خود ایستادم و جلوی منبر را در نظر گرفتم. حلقه مقدس هفت نفری را دیدم(425). سپس قدم برداشتم و به سوی آنها رفتم. هنگامی که خدمت شان رسیدم قدرت نداشتم که چهره ها را از یکدیگر تمیز دهم. سلام کردم و جواب شنیدم.
سپس عرض کردم: خیلی مشرف فرمودید.
یکی از آنها فرمود: شما بروید دم در پذیرایی کنید.
امر امام را اطاعت کردم و دیگر سخنی نگفتم و به زودی به جای خود برگشتم.
با یک نظر از آیندگان و روندگان پذیرایی می کردم و با نظر دیگر به جلوی منبر به هفت تن مقدس نگاه می کردم. ناگاه دیدم دیگر نیستند و غیب شدند.
مجلس که پایان یافت و با سید خصوصی شدیم، پرسیدم که چه شد و از این جا کجا رفتند؟ سید گفت: در کرمانشاه در یک مجلس دیگر شرکت کردند و آن غرفه زنی بود که در کاروان سرایی قرار داشت و آن زن، روضه داشت که دو سه تن در آن حضور می یافتند.
2. دیدار محمد بن عیسی بحرینی:
أخبرنی به بعض الأفاضل الکرام و الثقات الأعلام، قال: أخبرنی بعض من أثق به یرویه عمن یثق به و یطریه أنه قال: لما کان بلده البحرین تحت ولایه الأفرنج جعلوا والیها رجلاً من المسلمین لیکون أدعی إلی تعمیرها و أصلح بحال أهلها و کان هذا الوالی من النواصب و له وزیر أشد نصباً منه یظهر العداوه لأهل البحرین لحبهم لأهل البیت (علیهم السلام) و یحتال فی إهلاکهم و إضرارهم بکل حیله.
فلما کان فی بعض الأیام دخل الوزیر علی الوالی و بیده رمانه فأعطاها الوالی فإذا کان مکتوباً علیها لا إله إلا الله محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول الله أبو بکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فتأمل الوالی فرأی الکتابه من أصل الرمانه بحیث لا یحتمل عنده أن یکون من صناعه بشر فتعجب من ذلک و قال للوزیر هذه آیه بینه و حجه قویه علی إبطال مذهب الرافضه فما رأیک فی أهل البحرین. فقال له: أصلحک الله إن هؤلاء جماعه متعصبون ینکرون البراهین و ینبغی لک أن تحضرهم و تریهم هذه الرمانه فإن قبلوا و رجعوا إلی مذهبنا کان لک الثواب الجزیل بذلک و إن أبوا إلا المقام علی ضلالتهم فخیرهم بین ثلاث إما أن یؤدوا الجزیه و هم صاغرون أو یأتوا بجواب عن هذه الآیه البینه التی لا محیص لهم عنها أو تقتل رجالهم و تسبی نساءهم و أولادهم و تأخذ بالغنیمه أموالهم. فاستحسن الوالی رأیه و أرسل إلی العلماء و الأفاضل الأخیار و النجباء و الساده الأبرار من أهل البحرین و أحضرهم و أراهم الرمانه و أخبرهم بما رأی فیهم إن لم یأتوا بجواب شاف من القتل و الأسر و أخذ الأموال أو أخذ الجزیه علی وجه الصغار کالکفار فتحیروا فی أمرها و لم یقدروا علی جواب و تغیرت وجوههم و ارتعدت فرائصهم. فقال کبراؤهم: أمهلنا أیها الأمیر ثلاثه أیام لعلنا نأتیک بجواب ترتضیه و إلا فاحکم فینا ما شئت فأمهلهم فخرجوا من عنده خائفین مرعوبین متحیرین. فاجتمعوا فی مجلس و أجالوا الرأی فی ذلک فاتفق رأیهم علی أن یختاروا من صلحاء البحرین و زهادهم عشره ففعلوا ثم اختاروا من العشره ثلاثه فقالوا لأحدهم: اخرج اللیله إلی الصحراء و اعبد الله فیها و استغث بإمام زماننا و حجه الله علینا لعله یبین لک ما هو المخرج من هذه الداهیه الدهماء. فخرج و بات طول لیلته متعبداً خاشعاً داعیاً باکیاً یدعو الله و یستغیث بالإمام (علیه السلام) حتی أصبح و لم یر شیئا فأتاهم و أخبرهم فبعثوا فی اللیله الثانیه الثانی منهم فرجع کصاحبه و لم یأتهم بخبر فازداد قلقهم و جزعهم. فأحضروا الثالث و کان تقیاً فاضلاً اسمه محمد بن عیسی فخرج اللیله الثالثه حافیاً حاسر الرأس إلی الصحراء و کانت لیله مظلمه فدعا و بکی و توسل إلی الله تعالی فی خلاص هؤلاء المؤمنین و کشف هذه البلیه عنهم و استغاث بصاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). فلما کان آخر اللیل إذا هو برجل یخاطبه و یقول: یا محمد بن عیسی! ما لی أراک علی هذه الحاله و لما ذا خرجت إلی هذه البریه؟ فقال له: أیها الرجل! دعنی فإنی خرجت لأمر عظیم و خطب جسیم لا أذکره إلا لإمامی و لا أشکوه إلا إلی من یقدر علی کشفه عنی. فقال: یا محمد بن عیسی! أنا صاحب الأمر فاذکر حاجتک. فقال: إن کنت هو فأنت تعلم قصتی و لا تحتاج إلی أن أشرحها لک. فقال له: نعم خرجت لما دهمکم من أمر الرمانه و ما کتب علیها و ما أوعدکم الأمیر به. قال: فلما سمعت ذلک توجهت إلیه. و قلت له: نعم یا مولای قد تعلم ما أصابنا و أنت إمامنا و ملاذنا و القادر علی کشفه عنا. فقال: صلوات الله علیه یا محمد بن عیسی! إن الوزیر لعنه الله فی داره شجره رمان فلما حملت تلک الشجره صنع شیئاً من الطین علی هیئه الرمانه و جعلها نصفین و کتب فی داخل کل نصف بعض تلک الکتابه ثم وضعهما علی الرمانه و شدهما علیها و هی صغیره فأثر فیها و صارت هکذا. فإذا مضیتم غداً إلی الوالی فقل له: جئتک بالجواب و لکنی لا أبدیه إلا فی دار الوزیر فإذا مضیتم إلی داره فانظر عن یمینک تری فیها غرفه فقل للوالی لا أجیب إلا فی تلک الغرفه و سیأبی الوزیر عن ذلک و أنت بالغ فی ذلک و لا ترض إلا بصعودها فإذا صعد فاصعد معه و لا تترکه وحده یتقدم علیک فإذا دخلت الغرفه رأیت کوه فیها کیس أبیض فانهض إلیه و خذه فتری فیه تلک الطینه التی عملها لهذه الحیله ثم ضعها أمام الوالی و ضع الرمانه فیها لینکشف له جلیه الحال. و أیضاً یا محمد بن عیسی! قل للوالی إن لنا معجزه أخری و هی أن هذه الرمانه لیس فیها إلا الرماد و الدخان و إن أردت صحه ذلک فأمر الوزیر بکسرها فإذا کسرها طار الرماد و الدخان علی وجهه و لحیته. فلما سمع محمد بن عیسی ذلک من الإمام فرح فرحاً شدیداً و قبّل بین یدی الإمام صلوات الله علیه و انصرف إلی أهله بالبشاره و السرور. فلما أصبحوا مضوا إلی الوالی ففعل محمد بن عیسی کل ما أمره الإمام و ظهر کل ما أخبره فالتفت الوالی إلی محمد بن عیسی و قال له: من أخبرک بهذا؟ فقال: إمام زماننا و حجه الله علینا. فقال: و من إمامکم؟ فأخبره بالأئمه واحداً بعد واحد إلی أن انتهی صاحب الأمر صلوات الله علیهم. فقال الوالی: مدَّ یدک فأنا أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عبده و رسوله و أن الخلیفه بعده بلا فصل أمیر المؤمنین علی (علیه السلام). ثم أقر بالأئمه إلی آخرهم (علیهم السلام) و حسن إیمانه و أمر بقتل الوزیر و اعتذر إلی أهل البحرین و أحسن إلیهم و أکرمهم. قال: و هذه القصه مشهوره عند أهل البحرین و قبر محمد بن عیسی عندهم معروف یزوره الناس(426)؛
یکی از افراد فاضل و بزرگوار و از سرشناسان مورد اعتماد به من خبر داد و گفت: شخصی که من به او اطمینان دارم این حکایت را از کسی که او را مورد اطمینان می دانست و بسیار می ستود، نقل کرد و گفت: هنگامی که شهر بحرین در تصرف فرنگیان بود، یکی از مسلمانان را به حکومت آن جا گماشتند تا موجب آبادی بیشتر آن شهر شود و بهتر بتواند به وضع اهالی رسیدگی کند. این والی مردی ناصبی (دشمن اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) بود. به علاوه وزیری داشت که تعصبش از وی بیشتر بود. وزیر نسبت به اهل بحرین که دوست دار اهل بیت (علیهم السلام) بودند، اظهار دشمنی می کرد و برای نابودی و زیان رساندن به آنها حیله ها می انگیخت.
روزی وزیر در حالی که اناری در دست داشت نزد والی رفت و انار را به او داد. والی دید بر روی پوست انار نوشته است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابو بکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله». وقتی به دقت آن را نگریست، دید که این عبارت به طور طبیعی در پوست انار نوشته شده، به طوری که گمان نمی رفت ساخته دست بشر باشد و از این حیث در شگفت ماند. والی به وزیر گفت: این دلیلی روشن و برهانی محکم بر ابطال مذهب رافضی هاست. نظر تو درباره مردم بحرین چیست؟ وزیر گفت: این جماعت، متعصب و منکر دلایل هستند. امر کن آنها را حاضر نمایند و این انار را به آنها نشان بده! اگر پذیرفتند و به مذهب ما درآمدند شما ثواب فراوان برده اید، و چنان چه نپذیرفتند و هم چنان بر گم راهی خود باقی ماندند، آنها را در قبول یکی از سه چیز مخیر گردان: یا حاضر شوند با ذلت و خواری - مثل یهود و نصاری - جزیه بدهند، یا جوابی برای این دلیل روشن که نمی توان آن را نادیده گرفت بیاورند، یا این که مردان آنها کشته شوند و زنان و اولاد ایشان اسیر گردند و اموالشان را به غنیمت گیریم.
والی رأی وزیر را مورد تحسین قرار داد و علما، افاضل، نیکان، نجبا و بزرگان شیعه بحرین را احضار نمود و انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب کافی و قانع کننده ای نیاورید یا باید کشته شوید و اسیر گردید و اموالتان ضبط شود، یا هم چون کفار، جزیه بپردازید. آنها چون انار را دیدند، سخت متحیر گشتند و نتوانستند جواب شایسته ای بدهند. رنگ صورتشان پرید و بندهاشان به لرزه افتاد. سپس بزرگان آنها به والی گفتند: سه روز بما مهلت بده، شاید بتوانیم جوابی که مورد پسند واقع شود بیاوریم، وگرنه هر طور می خواهی میان ما حکم کن! والی هم به آنها مهلت داد. مردان بحرین در حالی که هراسان و ترسیده و سرگردان بودند، از نزد والی بیرون آمده، مجلس گرفتند و به مشورت پرداختند. آن گاه بنا گذاشتند که از میان صلحا و زهاد بحرین ده نفر و از میان آن ده نفر هم سه نفر را انتخاب کنند. چون چنین کردند، به یکی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به بیابان برو و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به وسیله امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاری بخواه! او هم رفت و شب را به صبح آورد و چیزی ندید. ناچار برگشت و جریان را به آنها اطلاع داد.
شب دوم، نفر دوم را فرستادند و او نیز مانند شخص نخست برگشت و خبری نیاورد و بر اضطراب و پریشانی آنها افزود. آن گاه نفر سوم را که مردی پاک سرشت و دانش مند و نامش محمد بن عیسی بود، خواستند و او شب سوم را با سر و پای برهنه روی به بیابان نهاد. آن شب، شبی تاریک بود. محمد بن عیسی تمام شب را مشغول دعا و گریه و توسل به خدا بود که شیعیان را از آن بلا رهایی بخشد، و حقیقت مطلب را برای آنها روشن سازد و برای تأمین این منظور به حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متوسل گردید.
در آخر شب ناگاه دید مردی او را مخاطب ساخته و می گوید: ای محمد بن عیسی! چه شده که تو را بدین حالت می بینم؟ برای چه به این بیابان آمده ای؟ گفت: ای مرد، مرا به حال خود واگذار! من برای کاری بزرگ و مطلبی مهم بیرون آمده ام که آن را جز برای امام خود نمی گویم و شکوه آن را نزد کسی می برم که این راز را بر من آشکار سازد. گفت: ای محمد بن عیسی، صاحب الامر من هستم. مقصودت را بگو! گفت: اگر تو صاحب الامر هستی، داستان مرا می دانی و نیازی نداری که من آن را شرح بدهم.
فرمود: آری تو به خاطر مشکلی که انار برای شما ایجاد کرده و مطلبی که بر آن نوشته شده و تهدیدی که والی نموده است به بیابان آمده ای. وقتی محمد بن عیسی این را شنید به طرف او رفت و عرض کرد: آری، ای آقای من! شما می دانید ما چه حالی داریم؛ شما امام و پناهگاه ما هستید و قادرید که این خطر را از ما برطرف سازید؛ به داد ما برسید! حضرت فرمود: ای محمد بن عیسی، وزیر ملعون، درخت اناری در خانه خود دارد؛ او قالبی از گل به شکل انار در دو نصف ساخته و درون هر نصف آن، قسمتی از آن کلمات را نوشته است؛ آن گاه آن قالب گلی را روی انار نهاده و هنگامی که انار کوچک بود، درون آن گذاشته و آن را محکم بسته است. آن گاه به مرور که انار بزرگ شده، آن نوشته در پوست انار تأثیر بخشیده تا به این صورت درآمده است. فردا نزد والی برو و به وی بگو: جواب تو را آورده ام، ولی در خانه وزیر می گویم. وقتی به خانه وزیر رفتید، به سمت راست خود که نگاه کنی اتاقی می بینی. آن گاه به والی بگو: جواب تو در همین اتاق است. وزیر از نزدیک شدن به اتاق سر باز می زند، ولی تو اصرار کن و سعی کن که از آن بالا بروی. وقتی وزیر خودش بالا رفت، تو هم با او بالا برو و او را تنها مگذار، مبادا از تو جلو بیفتد! هنگامی که وارد اتاق شدی، در دیوار آن، سوراخی می بینی که کیسه ای سفید در آن است. آن را بردار و خواهی دید قالب گلی انار که برای این نقشه ساخته، در آن کیسه است. سپس آن را جلوی والی نهاده و انار معهود را در آن بگذار تا حقیقت مطلب برای او روشن گردد. و نیز به والی بگو: ما معجزه دیگری هم داریم و آن این که داخل این انار جز خاکستر و دود چیزی نیست؛ اگر می خواهی صحت آن را بدانی، به وزیر بگو آن را بشکند! وقتی وزیر آن را شکست، دود و خاکستر آن به صورت و ریش او می پاشد.
هنگامی که محمد بن عیسی این سخنان را از امام شنید، بسیار مسرور گردید و دست مبارک امام را بوسید و با مژده و شادی بازگشت. چون صبح شد، به خانه والی رفتند و همان طور که امام دستور داده بود عمل کرد. سپس والی رو به محمد بن عیسی کرد و پرسید: چه کسی این را به تو خبر داد؟ گفت: امام زمان ما و حجت پروردگار. پرسید: امام شما کیست؟ او هم یک یک ائمه (علیهم السلام) را به وی معرفی کرد تا به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسید.
والی گفت: دستت را دراز کن تا من گواهی دهم که خدایی نیست مگر خداوند یگانه و این که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و پیامبر اوست؛ خلیفه بلافصل بعد از او امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است! آن گاه به همه ائمه تا آخر آنها اقرار نمود و ایمانش نیکو گشت. سپس دستور داد وزیر را به قتل رساندند و از مردم بحرین معذرت خواست و نسبت به آنها نیکی نمود و آنها را گرامی داشت.
ناقل حکایت گفت: این حکایت نزد اهل بحرین مشهور و قبر محمد بن عیسی در آن جا معروف است و مردم به زیارت آن می روند.
3. دیدار مقدّس اردبیلی (فقیه محقق مولی احمد بن محمد اردبیلی نجفی، م993ق):
این دیدار را الف) علاّمه محمدباقر مجلسی در کتاب بحارالانوار(427) نقل می کند. ایشان از گروهی شنیده که از سید فاضل امیر علّام نقل کرده اند و خود امیر علّام نیز شاهد جریان بوده است؛ ب) سید نعمت الله جزایری، شاگرد مبرز علاّمه مجلسی که در تألیف بحارالانوار نیز نقش بسیاری داشته است، در کتاب انوار نعمانیه(428) از استاد خود نقل می کند. علاّمه جلیل سید امیر علاّم تفرشی یا فاضل محدث سید امیر فیض الله حسینی تفرشی که هر دو از شاگردان مبرّز مرحوم مقدس اردبیلی هستند(429) شاهد این دیدار بوده اند.
متن کتاب بحارالانوار:
أخبرنی جماعه عن السید الفاضل أمیر علّام قال کنت فی بعض اللیالی فی صحن الروضه المقدسه بالغری علی مشرفها السلام و قد ذهب کثیر من اللیل. فبینا أنا أجول فیها إذ رأیت شخصاً مقبلاً نحو الروضه المقدسه فأقبلت إلیه فلما قربت منه عرفت أنه أستاذنا الفاضل العالم التقی الذکی مولانا أحمد الأردبیلی قدس الله روحه. فأخفیت نفسی عنه حتی أتی الباب و کان مغلقا فانفتح له عند وصوله إلیه و دخل الروضه فسمعته یکلم، کأنه یناجی أحداً ثم خرج و أغلق الباب فمشیت خلفه حتی خرج من الغری و توجه نحو مسجد الکوفه. فکنت خلفه بحیث لا یرانی حتی دخل المسجد و صار إلی المحراب الذی استشهد أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه عنده و مکث طویلاً ثم رجع و خرج من المسجد و أقبل نحو الغری. فکنت خلفه حتی قرب من الحنّانه فأخذنی سعال لم أقدر علی دفعه فالتفت إلیّ فعرفنی و قال: أنت میر علام؟ قلت: نعم. قال: ما تصنع هاهنا؟ قلت: کنت معک حیث دخلت الروضه المقدسه إلی الآن و أقسم علیک بحق صاحب القبر (علیه السلام) أن تخبرنی بما جری علیک فی تلک اللیله من البدایه إلی النهایه. فقال: أخبرک علی أن لا تخبر به أحداً ما دمت حیاً. فلما توثق ذلک منی قال: کنت أفکر فی بعض المسائل و قد أغلقت علی فوقع فی قلبی أن آتی أمیر المؤمنین (علیه السلام) و أسأله عن ذلک فلما وصلت إلی الباب فتح لی بغیر مفتاح کما رأیت فدخلت الروضه و ابتهلت إلی الله تعالی فی أن یجیبنی مولای (علیه السلام) عن ذلک فسمعت صوتاً من القبر أن ائت مسجد الکوفه و سل عن القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فإنه إمام زمانک فأتیت عند المحراب و سألته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عنها و أجبت و ها أنا أرجع إلی بیتی؛
جماعتی از علما، از سید فاضل امیر علاّم برای من (علامه مجلسی) حکایت کردند که گفت: در یکی از شب ها در صحن مطهر حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بودم. آن موقع قسمت عمده شب گذشته بود. در اثنایی که در صحن گردش می کردم، دیدم شخصی از مقابل من به طرف حرم منور امیرالمؤمنین (علیه السلام) می رود. وقتی نزدیک رفتم، دیدم استاد بزرگوارم ملا احمد اردبیلی رحمه الله است. خود را از وی پنهان نگاه داشتم تا این که به طرف درِ حرم آمد. در بسته بود، ولی به محض رسیدن او، باز شد و او وارد حرم گردید. شنیدم که سخن می گوید؛ مثل این که با کسی درگوشی حرف می زند. آن گاه از حرم بیرون آمد و در بسته شد. من هم پشت سر او رفتم، تا از شهر نجف خارج شد و به سمت مسجد کوفه رفت. من دنبال او بودم، ولی او مرا نمی دید.
همین که وارد مسجد کوفه گردید، به سمت محرابی که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در آن جا شهید شد رفت و مدتی در آن جا ایستاد و سپس برگشت و از مسجد بیرون آمد و آهنگ نجف کرد. من هم چنان پشت سر او بودم تا این که به نزدیک مسجد حنانه رسیدیم. در آن جا سرفه ام گرفت، به طوری که نتوانستم خودداری کنم. وقتی صدای سرفه مرا شنید، برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت. پرسید: تو میرعلاّم هستی؟ گفتم: آری. گفت: این جا چه می کنی؟ گفتم: از موقعی که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب این قبر مطهر قسم می دهم آن چه امشب بر شما گذشت از اول تا آخر به من اطلاع دهید! گفت: می گویم، ولی به این شرط که تا من زنده ام، به کسی نگویی! وقتی به وی اطمینان دادم، فرمود: در پاره ای از مسائل علمی فکر می کردم و حلّ آن برایم مشکل می نمود. به دلم افتاد خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بروم و حلّ آن مشکل را از آن حضرت بخواهم. هنگامی که به درِ حرم رسیدم، چنان که دیدی درِ بسته به رویم گشوده شد و داخل حرم شدم و از خداوند خواستم که شاه ولایت جواب سؤالم را بدهد. ناگهان صدایی از قبر منور شنیدم که فرمود: به مسجد کوفه برو و از قائم ما سؤال کن؛ زیرا او امام زمان توست. من هم به کنار محراب آمدم و آن حضرت را آن جا دیدم. مسئله خود را پرسیدم و حضرت جواب آن را مرحمت فرمود و اینک به منزل برمی گردم.
4. دیدار سیّد بحرالعلوم (علامه سیّد محمدمهدی بحرالعلوم طباطبایی بروجردی نجفی، م1212ق):
دو دیدار ایشان را که یکی هنگام اقامه نماز در حرم مطهر عسکرین (علیهما السلام) در سامرا و دیگری در مسجد مقدس سهله اتفاق افتاده است، الف) محدث بزرگ، میرزا حسین نوری در جنه المأوی(430) و نجم الثاقب(431) نقل می کند. ایشان از شیخ علی رضا نائینی(432) شنیده است. وی هم از ملا زین العابدین سلماسی(433) و او نیز بدون واسطه از خود علامه بحرالعلوم شنیده است؛ ب) میرزا محمد تنکابنی در کتاب قصص العلماء(434) بدون واسطه از ملا زین العابدین سلماسی نقل می کند. ایشان نیز از خود علاّمه بحرالعلوم حکایت می نماید.
متن کتاب جنه المأوی:
الحکایه التاسعه: ما حدثنی به العالم العامل و العارف الکامل غواص غمرات الخوف و الرجاء و سیاح فیافی الزهد و التقی صاحبنا المفید و صدیقنا السدید الآغا علی رضا بن العالم الجلیل الحاج المولی محمد النائینی - رحمهما الله تعالی - عن العالم البدل الورع التقی صاحب الکرامات و المقامات العالیات المولی زین العابدین بن العالم الجلیل المولی محمد السلماسی - رحمه الله - تلمیذ آیت الله السید السند و العالم المسدد فخر الشیعه و زینه الشریعه العلامه الطباطبائی السید محمد مهدی المدعو ببحر العلوم أعلی اللّه درجته و کان المولی المزبور من خاصته فی السر و العلانیه. قال: کنت حاضراً فی مجلس السید فی المشهد الغروی إذ دخل علیه لزیارته المحقق القمی صاحب القوانین فی السنه التی رجع من العجم إلی العراق زائراً لقبور الأئمه (علیهم السلام) و حاجا لبیت الله الحرام. فتفرق من کان فی المجلس و حضر للاستفاده منه و کانوا أزید من مائه و بقیت ثلاثه من أصحابه أرباب الورع و السداد البالغین إلی رتبه الاجتهاد. فتوجه المحقق الأید إلی جناب السید و قال: إنکم فزتم و حزتم مرتبه الولاده الروحانیه و الجسمانیه و قرب المکان الظاهری و الباطنی فتصدقوا علینا بذکر مائده من موائد تلک الخوان و ثمره من الثمار التی جنیتم من هذه الجنان کی ینشرح به الصدور و یطمئن به القلوب. فأجاب السید من غیر تأمل و قال: إنی کنت فی اللیله الماضیه قبل لیلتین أو أقل و التردید من الراوی فی المسجد الأعظم بالکوفه لأداء نافله اللیل عازماً علی الرجوع إلی النجف فی أول الصبح لئلا یتعطل أمر البحث و المذاکره و هکذا کان دأبه فی سنین عدیده. فلما خرجت من المسجد ألقی فی روعی الشوق إلی مسجد السهله فصرفت خیالی عنه خوفاً من عدم الوصول إلی البلد قبل الصبح فیفوت البحث فی الیوم و لکن کان الشوق یزید فی کل آن و یمیل القلب إلی ذلک المکان فبینا أقدم رجلاً و أؤخر أخری إذا بریح فیها غبار کثیر فهاجت بی و أمالتنی عن الطریق فکأنها التوفیق الذی هو خیر رفیق إلی أن ألقتنی إلی باب المسجد. فدخلت فإذا به خالیاً عن العباد و الزوار إلا شخصاً جلیلاً مشغولاً بالمناجاه مع الجبار بکلمات ترق القلوب القاسیه و تسح الدموع من العیون الجامده فطار بالی و تغیرت حالی و رجفت رکبتی و هملت دمعتی من استماع تلک الکلمات التی لم تسمعها أذنی و لم ترها عینی مما وصلت إلیه من الأدعیه المأثوره و عرفت أن الناجی ینشئها فی الحال لا أنه ینشد ما أودعه فی البال. فوقفت فی مکانی مستمعاً متلذذاً إلی أن فرغ من مناجاته فالتفت إلیّ و صاح بلسان العجم: «مهدی بیا» أی هلم یا مهدی. فتقدمت إلیه بخطوات فوقفت فأمرنی بالتقدم فمشیت قلیلاً ثم وقفت فأمرنی بالتقدم و قال: إن الأدب فی الامتثال. فتقدمت إلیه بحیث تصل یدی إلیه و یده الشریفه إلیّ و تکلم بکلمه. قال المولی السلماسی - رحمه الله - و لما بلغ کلام السید السند إلی هنا أضرب عنه صفحاً و طوی عنه کشحاً و شرح فی الجواب عما سأله المحقق المذکور قبل ذلک عن سر قله تصانیفه مع طول باعه فی العلوم فذکر له وجوها فعاد المحقق القمی فسأل عن هذا الکلام الخفی فأشار بیده شبه المنکر بأن هذا سر لا یذکر(435)؛
عالم کامل و زاهد عامل و عارف بصیر، برادر ایمانی و صدیق روحانی آقای علی رضا - طاب الله ثراه - فرزند عالم جلیل حاجی ملا محمد نایینی و همشیره زاده فخرالعلماء الزاهدین، حاجی محمد ابراهیم کلباسی که در صفات نفسانیه و کمالات انسانیه از خوف و محبت و صبر و رضا و شوق و اعراض از دنیا بی نظیر بود، به ما گفت: عالم جلیل، آقای آخوند ملازین العابدین سلماسی به ما خبر داد و گفت: روزی در نجف اشرف، در جلسه درس علامه بحر العلوم آیت الله طباطبایی قدس سره نشسته بودم که عالم محقق، جناب میرزا ابوالقاسم قمی صاحب قوانین وارد شد. وی در آن سال برای زیارت ائمه عراق (علیهم السلام) و طواف بیت الله الحرام از ایران برگشته بود. کسانی که بیش از صد نفر بودند و برای استفاده در مجلس حاضر شد بودند، متفرق شدند. من با سه نفر از یاران خاص او که در اعلادرجه صلاح و سداد و ورع و اجتهاد بودند، ماندیم. محقق مذکور متوجه سید شد و گفت: شما رستگار شدید و مرتبه ولادت روحانیه و جسمانیه و قرب مکان ظاهری و باطنی را دریافت نمودید؛ پس چیزی از آن نعمت های غیرمتناهیه که به دست آوردید به ما احسان نمایید!
سید بدون تأمل فرمود: من شب گذشته یا دو شب قبل (تردید از راوی است) برای ادای نافله شب در مسجد کوفه بودم و قصد داشتم در اول صبح به نجف اشرف بازگردم تا درس و بحث تعطیل نشود (عادت آن مرحوم سال ها چنین بود). هنگامی که از مسجد بیرون آمدم، برای رفتن به مسجد سهله در دلم شوقی افتاد، ولی از ترس نرسیدن به نجف پیش از صبح و فوت شدن درس و مباحثه، خیال خود را از آن منصرف کردم، اما شوق پیوسته زیاد می شد و قلب میل می کرد. پس در آن حال که مردد بودم، ناگاه بادی وزید و غباری برخاست و مرا به آن سوی حرکت داد. اندکی نگذشت که مرا بر در مسجد سهله انداخت. داخل مسجد شدم و دیدم خالی از زائر است و جز شخصی جلیل که با کلماتی که قلب را منقلب و چشم را گریان می کند، به مناجات با قاضی الحاجات مشغول است، کسی نیست. از شنیدن آن کلمات که هرگز به گوشم نرسیده بود و چشمم در ادعیه ماثوره ندیده بود، حالتم متغیر و دلم از جا کنده شد و زانوهایم مرتعش و اشکم جاری گشت. دانستم که مناجات کننده آن کلمات را انشا می کند، نه آن که از محفوظات خود می خواند. پس در مکان خود ایستادم و به آن کلمات گوش فرا دادم و از آنها متلذذ بودم تا آن که از مناجات فارغ شد. متوجه من شد و به زبان فارسی فرمود: مهدی بیا! چند گامی پیش رفتم و ایستادم. امر فرمود که پیش روم. اندکی رفتم و توقف نمودم. باز به پیش رفتن امر کرد و فرمود: ادب در امتثال است. پس پیش رفتم تا جایی که دست آن جناب به من و دست من به آن جناب می رسید. فرمود:...
ملا سلماسی گفت: وقتی کلام سید رحمه الله به این جا رسید، از این رشته سخن دست کشید و شروع به جواب دادن به محقق برای سؤالی که پیش از این، از جناب سید پرسیده بود کرد که چرا تألیفات شما کم است، با آن که ید طولایی دارید و گستره اطلاعتان زیاد است؟ و وجوهی بیان فرمود. پس جناب میرزا دوباره از آن کلام خفی سؤال کرد. سید با دست اشاره فرمود که از اسرار مکتومه است.
الحکایه الحادیه عشره: و بهذا السند عن المولی المذکور قال: صلینا مع جنابه فی داخل حرم العسکریین (علیهما السلام) فلما أراد النهوض من التشهد إلی الرکعه الثالثه عرضته حاله فوقف هنیئه ثم قام. و لما فرغنا تعجبنا کلنا و لم نفهم ما کان وجهه و لم یجترئ أحد منا علی السؤال عنه إلی أن أتینا المنزل و أحضرت المائده فأشار إلیّ بعض الساده من أصحابنا أن أسأله منه. فقلت: لا و أنت أقرب منا. فالتفت - رحمه الله - إلیً و قال: فیم تقاولون. قلت و کنت أجسر الناس علیه: إنهم یریدون الکشف عما عرض لکم فی حال الصلاه. فقال: إن الحجه - عجل الله تعالی فرجه - دخل الروضه للسلام علی أبیه (علیه السلام) فعرضنی ما رأیتم من مشاهده جماله الأنور إلی أن خرج منها(436)؛
و نیز از عالم مذکور نقل کرده که گفت: با جناب سید در حرم عسکریین (علیهما السلام) نماز کردیم. چون اراده کرد برخیزد، بعد از تشهد رکعت دوم، حالتی به او دست داد که اندکی توقف کرد، آن گاه برخاست. هنگامی که از نماز فارغ شد، همه ما تعجب کردیم و علت آن توقف را ندانستیم و کسی از ما جرأت نمی کرد سؤال کند، تا آن که به منزل برگشتیم و سفره انداخته شد. یکی از سادات حاضر در آن مجلس به من اشاره کرد که از آن جناب درباره آن توقف سؤال کنم. گفتم: نه، تو به او نزدیک تر از ما هستی. پس جناب سید رحمه الله ملتفت من شد و فرمود: در چه گفت وگو می کنید؟ من نزد ایشان جسارتم از همه بیشتر بود. گفتم: ایشان می خواهند بفهمند علت آن حالتی که در نماز برای شما عارض شده بود چیست؟ فرمود: حضرت حجت (علیه السلام) برای سلام کردن بر پدر بزرگوارش داخل روضه شد؛ من از مشاهده جمال انور آن حضرت تا آن که از روضه بیرون بروند به آن حالت افتادم.
5. دیدار سید محمد باقر حسینی قزوینی (خواهرزاده سید بحرالعلوم و از یاران خاص ایشان):
این دیدار را محدث بزرگ، میرزا حسین نوری در دو کتاب جنه المأوی(437) و نجم الثاقب(438) از عالم متقی سید محمد هندی(439) نقل می کند. او نیز از آیت الله شیخ باقر کاظمی شنیده است که بدون واسطه از سیدجعفر که در کنار پدر و شاهد دیدار او بوده، نقل کرده است.
الحکایه السابعه عشره: قال نضر الله وجهه (العالم الجلیل و الفاضل النبیل مصباح المتقین و زین المجاهدین السید الأید مولانا السید محمد بن العالم السید هاشم بن میر شجاعت علی الموسوی الرضوی النجفی المعروف بالهندی - سلمه الله تعالی - و هو من العلماء المتقین و کان یؤم الجماعه فی داخل حرم أمیر المؤمنین (علیه السلام) و له خبره و بصیره بأغلب العلوم المتداوله و هو الآن من مجاوری بلدتنا الشریفه عمّرها الله تعالی بوجود الأبرار و الصلحاء) و أخبرنی الشیخ باقر المزبور (الشیخ الفاضل العالم الثقه الشیخ باقر الکاظمی المجاور فی النجف الأشرف آل الشیخ طالب نجل العالم العابد الشیخ هادی الکاظمی و کان عالماً بالمقدمات و علم القراءه و بعض علم الجفر و عنده ملکه الاجتهاد المطلق إلا أنه مشغول عن الاستنباط لأکثر من قدر حاجته بمعیشه العیال و کان یقرأ المراثی و یؤم الجماعه و کان صدوقاً خیراً معتمداً) عن السید جعفر بن السید الجلیل السید [محمد] باقر القزوینی الآتی ذکره (الأجل الأکمل السید محمد باقر نجل المرحوم السید أحمد الحسینی القزوینی خاصه السید الأعظم و الطود الأشیم بحر العلوم أعلی الله تعالی درجتهم)(440) قال: کنت أسیر مع أبی إلی مسجد السهله فلما قاربناها قلت له: هذه الکلمات التی أسمعها من الناس أن من جاء إلی مسجد السهله فی أربعین أربعاء فإنه یری المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، أری أنها لا أصل لها. فالتفت إلی مغضباً و قال لی: و لم ذلک؟ لمحض أنک لم تره أَوَ کل شیء لم تره عیناک فلا أصل له؟ و أکثر من الکلام علی حتی ندمت علی ما قلت.
ثم دخلنا معه المسجد و کان خالیاً من الناس فلما قام فی وسط المسجد لیصلی رکعتین للاستجاره أقبل رجل من ناحیه مقام الحجه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مرّ بالسید فسلم علیه و صافحه. و التفت إلی السید والدی و قال: فمن هذا؟ فقلت أ هو المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف). فقال: فمن؟ فرکضت أطلبه فلم أجده فی داخل المسجد و لا فی خارجه(441)؛
و نیز سلم الله تعالی از جناب شیخ باقر مذکور از سید جعفر پسر سید جلیل نبیل سید باقر قزوینی صاحب کرامات ظاهره قدس سره نقل کرده که گفت: با پدرم به مسجد سهله می رفتیم. چون نزدیک مسجد رسیدیم، گفتم: این سخنان که از مردم می شنوم که هر کس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بیاید حتماً حضرت مهدی (علیه السلام) را می بیند، اصل و مدرکی ندارد. او با عصبانیت رو به من کرد و گفت: چرا اصل ندارد؟ تنها چون تو ندیدی؟ آیا هر چیزی که تو ندیدی اصل ندارد؟ و مرا بسیار سرزنش کرد، به گونه ای که از گفته خود پشیمان شدم. داخل مسجد شدیم، کسی آن جا نبود و مسجد خالی بود. وقتی در وسط مسجد ایستاد که دو رکعت نماز برای استجاره (نمازی برای طلب پناه و حفاظت از خداوند) بخواند، شخصی از طرف مقام حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متوجه او شد و از کنار سید گذشت. به او سلام کرد و مصاحفه نمود. پدرم رو به من کرد و گفت: پس این کیست؟ گفتم: آیا او مهدی (علیه السلام) است؟ فرمود: پس کیست؟ در پی آن جناب دویدم، اما کسی را در مسجد و خارج آن ندیدم.
6. دیدار استاد بزرگ، آیت الله شیخ مرتضی انصاری شوشتری:
نویسنده کتاب دارالسلام که شاگرد شیخ انصاری است در فصل دوم، باب سوم، با عنوان «در ذکر اشخاصی که در زمان غیبت کبرا... آن حضرت را در بیداری دیده اند و در زمان ملاقات شناخته اند» استاد خود را نفر هفدهم این افراد می شمارد و بعد از نقل جریانی که دیدار ایشان را با امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تأیید می کند، می نویسد:
مقامات و کراماتی که در حق این بزرگوار یعنی شیخ استاد قدس سره دیده و شنیده شده چنان که در خاتمه کتاب... به بعض آن اشاره خواهد شد، باعث قطع می شود بر این که آن بزرگوار واجد این مقام و فایز این اکرام گردیده، اگر نگوییم که در بسیاری از امور مهمه صادر از رأی منیر و إذن خاص آن حضرت بوده(442).
آیت الله علی کریمی جهرمی نیز در کتاب خود جریانی از شیخ انصاری را که از زبان یکی از نوادگان ایشان نقل شده است، می آورد. خلاصه آن این است که یکی از شاگردان شیخ، ایشان را نیمه شبی بر در خانه ای می بیند که زیارت جامعه می خواند. چند روز بعد جریان آن شب را از استاد می پرسد. ابتدا شیخ انصاری انکار می کند و بعد از اصرار شاگردش می فرماید:
گاهی برای رسیدن خدمت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مأذون می گردم و بر در آن منزل که تو پیدا نخواهی کرد رفته، زیارت جامعه را می خوانم. چنان چه ثانیاً اجازه رسد، خدمت آن حضرت شرفیاب می شوم و مطالب لازمه را از آن سرور می پرسم(443).
7. دیدار آیت الله شیخ محمود عراقی (شاگرد شیخ انصاری):
میرزا فضل الله ملک الواعظین عراقی از نوادگان شیخ محمود در مقدمه کتاب دارالسلام می آورد، شیخ محمود عراقی در کتاب مشکوه النیرین خویش چنین نقل می کند:
و خدای عالم نعمت خود را بر من به کمال رسانید و حجت خود را بر من تمام کرد که بسیاری از برهانیات را حساً به من نمود. حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم و با حضرت بیعت کردم، با آن که قبلاً در خاطر خود گذرانده بودم که اگر او خود حضرت است، بیعت مرا نخواهد پذیرفت؛ زیرا من اکنون شک دارم که آیا خود حضرت است. پس حضرت دست خود را رد کرده، پس نزد خود شرمندگی اظهار کردم و یقین به وجود او نمودم. پس تبسم فرمود، پدر و مادرم فدایش و فرمود: «ظهر لک الحق فتعال و بایع؛ حق بر تو ظاهر خواهد شد بیا بیعت کن». پس متنبه شدم و دست مبارک را دراز کرد و با آن حضرت بیعت کردم(444).
8. دیدار ملا ابوالقاسم قندهاری:
وی ساکن تهران و معاصر شیخ محمود عراقی است. مرحوم عراقی شاگرد فاضل خود میرزا محمد حسین ساوجی را فرستاد تا جناب قندهاری ماجرای دیدار خود را به دست خط خویش بنویسد و به ایشان بدهد. نوشته ایشان را که مرحوم ساوجی نیز تأیید کرده است، در کتاب دارالسلام به عنوان فرد هجدهم نقل می کند. به جز ایشان، فاضل دیگری که بلاواسطه جریان را از جناب قندهاری شنیده، مضمون نوشته را برای مرحوم عراقی تصدیق کرده است.
متن کتاب دار السلام:
هیجدهم از این طایفه فاضل جلیل و ثقه نبیل زبده الأحباب آخوند ملا قاسم قندهاری الاصل طهرانی مسکن، معروف به جناب می باشد و تفصیل این واقعه این است که روزی شخصی از فضلا سخن در ذکر اشخاصی که در غیبت کبرا به این کرامت عظمی فائز شده اند در میان آمد و آن فاضل، مذکور داشت که در این باب جناب قندهاری را هم حکایتی است. حقیر چون طالب درج این مطالب بودم فرستاده صورت این واقعه را به خط خود جناب درخواست کردم و جواب را به این صورت دریافت نمودم که: فرمایش جنابش اطاعت نموده جواب می گویم که در تاریخ هزار و دویست و شش هجری در شهر قندهار خدمت ملا عبدالرحیم پسر مرحوم ملا حبیب الله افغان، کتاب فارسی و تجرید می خواندم. عصر جمعه دیدن او رفتم در پشت بام شبستان بیرونی او جمعیتی از علما و قضات و خوانین افغان نشسته بودند. صدر مجلس پشت به قبله و رو به مشرق جناب ملا غلام محمد قاضی القضاه و سردار محمد علم خان پسر سردار رحم دل خان و یک نفر عالم عرب مصری و جمع دیگر از علما نشسته بودند. این بنده و یک نفر شیعه دیگر عطارباشی سردار مذکور و پسرهای ملاحبیب مرحوم پشت به شمال و پسر قاضی القضاه و مفتی ها عکس این نشسته بودیم. رو به قبله و پشت به مشرق که پایین مجلس بود، جمعی از خوانین نشسته بودند. سخن در ذم و نکوهش شیعه بود تا به این جا کشید که قاضی القضاه گفت که یکی از خرافات شیعه آن است که می گویند حضرت محمد مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پسر حضرت حسن عسکری (علیه السلام) در سامرا به تاریخ دویست و پنجاه و پنج هجری متولّد شده و در شصت، در سرداب خانه خودش غایب شده و تا این هنگام زنده است و نظام عالم بسته به وجود اوست. همه اهل مجلس در سرزنش و ناسزا گفتن به عقاید شیعه هم زبان گشتند، الاّ عالم مصری که بیشتر از همه نکوهش شیعه می کرد، در این وقت خاموش بود، تا این که سخن قاضی القضاه به پایان رسید. گفت: در فلان سنه در جامع طولون در درس حدیث حاضر می شدم. فلان فقیه حدیث می گفت. سخن به شمایل حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسید، قال و قیل برخاست، آشوب برپا شد. به یک دفعه مردم ساکت شدند؛ زیرا که جوانی را به همان شمایل ایستاده دیدند و قدرت نگه کردن او کسی نداشت. چون سخن عالم مصری به این جا رسید خاموش شد. این بنده دیدم اهل مجلس هم همه ساکت شدند و نظرها به زمین افتاد. عرق از جبین ها جاری شد. از مشاهده این حالت حیرت کردم. ناگاه دیدم جوانی را که رو به قبله در میان مجلس نشسته. به مجرد دیدن، حالتم دگرگونه شد. توانایی دیدن رخسار فرخش نماند. گویا نداشتم و این بنده هم مثل آنها شدم. تخمیناً ربع ساعت به این حالت بودیم، پس آهسته آهسته به خود آمدیم. هر کس زودتر به هوش آمد، پیش تر برخاست تا آن که همه آن مردم به تدریج و تفریق بی تحیت و درود به لفظ سلام علیکم که رسم اهل آن جاست رفتند و بنده آن شب را تا صبح جفت شادی و اندوه بودم؛ شادی از برای آن که دیدارش دیدم و اندوه به جهت آن که نتوانستم بار دیگر بر آن جمال مبارک نظر کنم و شمایل میمونش را درست فراگیرم.
فردای آن روز را برای درس رفتم. جناب ملا عبدالرحیم مرا در کتاب خانه خواست. دو به دو نشستیم. پس گفت: دیروز دیدی چه شد؟ حضرت قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف آوردند و چنان تصرفی به اهل مجلس نمودند که دیدن و سخن گفتن نتوانستند، عرق ریختند، بی تحیت سلام علیک درهم پریشان شدند. این بنده این واقعه را انکار کردم به دو جهت؛ یکی از ترس، تقیه کردم دیگر آن که یقین کنم آن چه دیدم محض خیال نبود. گفتم من کسی را ندیدم و از اهل مجلس هم چنین حالتی که گفتی ندانستم و نفهمیدم. گفت: امر از آن روشن تر است که تو انکار کنی. بسیاری از مردم دیشب و امروز برای من نوشتند و برخی آمدند مشافهه گفتند.
باری، روز دیگر عطارباشی را دیدم. گفت: چشم ما از این کرامت روشن باد. سردار محمد علم خان هم از دین خود سست شده، نزدیک است که او را شیعه کنم.
بعد از چند روز دیگر، از رهگذری پسر قاضی القضاه برخورد. گفت: پدرم تو را می خواند. هر قدر عذر آوردم که نروم نپذیرفت. ناچار با او خدمت قاضی القضاه رسیدم در وقتی که جمعی از مفتی ها و آن عالم مصری و غیره در محضر او حاضر بودند و بعد از تحیت و درود قاضی القضاه چگونگی آن مجلس را از من پرسید. گفتم که من چیزی ندیدم و ندانستم مگر خموشی اهل مجلس و بدون تحیت متفرق شدن آنها را. اهل مجلس خدمت قاضی القضاه عرض کردند که این مرد دروغ می گوید؛ زیرا چگونه می شود در یک مجلس و روز روشن همه حاضرین ببینند و این نبیند؟ قاضی القضاه گفت: چون طالب علم است، دروغ نمی گوید. شاید آن حضرت به نظر منکرین خود را جلوه گر ساخته باشد تا آن که سبب رفع انکار شود و چون مردم فارسی زبان این بلد پدران شان شیعه بوده اند و از عقاید شیعه همین اعتقاد به وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای آنها باقی مانده، لهذا ندیده. اهل مجلس طوعاً یا کرهاً سخن قاضی القضاه را تصدیق کرده و برخی تحسین نمودند. این بود تمام حکایت و «من الله التوفیق و الهدایه».
تمام شد صورت خط جناب و این مضمون را هم فاضل الذکر بلاواسطه از او روایت نمود و جناب میرزا محمدحسین ساوجی هم که از فضلای تلامذه مؤلف است و او را به طلب این خط فرستاده بودم، تصدیق این مکتوب را از او نقل کرد(445).
9. دیدار آیت الله شیخ عبدالنبی اراکی (م 1387ق):
در ماه رجب سال 1405 هجری قمری، در خدمت عالم بزرگوار حضرت حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سیّد محمّدمهدی مرتضوی لنگرودی - ایّده الله - که از علما و نویسندگان مشهورند، این واقعه مهم و ارزنده و آموزنده را شنیدم و درخواست کردم عین قضیه را خود ایشان بنویسند تا در دسترس خوانندگان و عشّاق امام زمان - ارواحنا فداه - قرار دهم. ایشان نیز موافقت فرمودند و اینک اصل ماجرا:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
بنا به تقاضای جناب مستطاب علم الاعلام حجت الاسلام آقای شیخ احمد قاضی زاهدی - دامت افاضاته العالیه - عین آن چه را که بدون واسطه از مرحوم آیت الله آقا شیخ عبدالنبی اراکی - تاب ثراه - شنیده ام، بیان می نمایم:
یک روز آیت الله اراکی برای دیدن آیت الله والد - تاب ثراه - به منزل ما آمدند پس از ادای مراسم دیدار، آیت الله اراکی - تاب ثراه - آیت الله والد را مخاطب قرار داده و گفتند: «شما که از برداشت ما در نجف اشرف نسبت به آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی تا اندازه ای با اطلاع بودید و می دانستید که ما مروّج ایشان نبودیم، بلکه در مجامع علما و فضلا نسبت به ایشان چنین می گفتیم که ما از آیت الله اصفهانی آن قدر کمتر نیستیم که ترویج مرجعیّت نماییم».
آیت الله والد گفتار ایشان را تصدیق نموده و چنین گفتند: «آری، شما چنین ادعایی می کردید، ولی در واقع به مراتب از ایشان کمتر بودید. حتی می توانم بگویم قابل مقایسه با ایشان نبودید».
آیت الله اراکی گفتند: «به هر حال امروز می خواهم عظمت و شخصیت آیت الله اصفهانی را برای شما بیان نمایم». بعد به سخنان خود چنین ادامه دادند: «یک روز در نجف اشرف مشهور شد که یک نفر مرتاض هندی که از راه حق، ریاضت کشیده و به مقاماتی رسیده، به نجف اشرف آمده است. فضلا و علما و محصلین به دیدار او می رفتند، از جمله من هم به دیدار وی رفتم و به مرتاض گفتم: آیا در مدت ریاضت خود ختمی یا ذکری به دست آورده اید که بشود به وسیله آن به خدمت امام زمان - روحی له الفداء - رسید؟ وی در جواب گفت: آری، من یک ختم مجرّب دارم. من از وی دستور آن ختم مجرّب را گرفتم. دستور ختم چنین بود: «باید با طهارت بدن و لباس در بیابانی رفت و نقطه ای را انتخاب نمود که محل رفت و آمد نباشد. بعد با حالت وضو رو به قبله نشست و خطی دور خود کشید و مشغول ختمی شد. پس از انجام ختم، هر کس که به نزد به جا آورنده ختم آمد. همان آقا، امام زمان - روحی له الفداء - است».
آیت الله اراکی فرمود: «من به بیابان سهله رفتم و طبق دستور، ختم را انجام دادم. همین که ختم تمام شد، سیّدی را دیدم که دارای عمّامه سبز بود. به من فرمود: چه حاجتی داری؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما حاجتی نیست. سیّد فرمود: شما ما را خواستید که به این جا آمده ایم وگرنه ما در اقطار دنیا کسانی را داریم که در انتظار ما به سر می برند؛ ولی چون شما زودتر درخواست کرده اید اول به دیدار شما آمده ایم، تا حاجت شما را برآورده، آن گاه به جای دیگر برویم.
گفتم: ای آقا سیّد! من هر چه فکر می کنم با شما کاری ندارم. شما می توانید نزد کسانی که شما را می خواهند بروید. من در انتظار شخصی بزرگ به سر می برم. سیّد لبخندی بر لبانش نقش بست و از کنار من دور شد. چند قدمی بیش دور نشده بود که این مطلب در خاطرم خطور نمود که نکند این همان آقا امام زمان - روحی له الفداء - باشد. به خود گفتم: شیخ عبدالنبی! مگر آن مرتاض نگفت جایی را اختیار کن که محل عبور و مرور اشخاص نباشد؛ پس هر کس را دیدی همان آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و تو بعد از انجام ختم کسی را غیر از این سیّد ندیدی. حتما این سیّد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
فوراً به دنبالش روان شدم، ولی هرچه تلاش کردم به او نرسیدم. ناچار عبا را تا کردم و در زیر بغل قرار دادم و نعلین را به دست گرفتم و با پای برهنه، دوان دوان در پی سیّد می رفتم، ولی به او نمی رسیدم، هر چند آهسته می رفت. در این صورت یقین کردم آن سیّد بزرگوار آقا امام زمان - روحی له الفداء - است.
چون زیاد دویدم، خسته شدم. قدری استراحت کردم؛ ولی چشم به سیّد دوخته بودم و مراقب بودم که سیّد به کدام یک از کوخ های عربی وارد می شود تا من هم بعد از مقداری استراحت به همان کوخ بروم. از دور دیدم به یکی از کوخ های عربی وارد شدند. بعد از مدّت کوتاهی به سوی آن کوخ روان شدم.
پس از مدّتی راه پیمایی به آن کوخ رسیدم درب کوخ را زدم شخصی آمد و گفت: چه کار دارید؟ گفتم: سیّد را می خواهم. گفت: دیدار سیّد نیاز به اذن دخول دارد، صبر کن بروم و از برای شما اذن دخول بگیرم. وی رفت و پس از چند لحظه آمد و گفت اذن دخول دادند. وارد کوخ شدم. دیدم همان سیّد بر روی تخت محقّری نشسته. سلام کردم و جواب شنیدم. فرمود: بیایید و بر روی تخت بنشینید. اطاعت کردم و بر روی تخت روبه روی سیّد نشستم. پس از تعارفات، مسائل مشکلی داشتم. خواستم یک به یک از آقا سؤال کنم. هرچه فکر کردم یکی از آن مسائل مشکل به یادم نیامد. پس از گذشت مدّتی فکر، سر بلند کردم. آقا را در حال انتظار دیده، خجالت کشیدم و با شرمندگی تمام عرض کردم: آقا اجازه مرخصی می فرمایید. فرمود: بفرمایید.
از کوخ خارج شدم همین که چند قدم راه رفتم، یک به یک مسائل مشکل به یادم آمد. گفتم: من این همه زحمت کشیدم تا به این جا رسیدم و نتوانستم از آقا استفاده ای بنمایم. باید پررویی کرد و دوباره درب کوخ را زد و به خدمت آقا رسیده، مسائل مشکل را سؤال نمایم.
درب کوخ را زدم دوباره همان شخص آمد. به او گفتم: می خواهم دوباره خدمت آقا برسم. وی گفت: آقا نیست. گفتم: دروغ نگو، من برای کلاشی نیامده ام، مسائل مشکلی دارم، می خواهم به وسیله پرسش از آقا حلّ شود.
وی گفت: چگونه نسبت دروغ به من می دهی؟ استغفار کن! من اگر قصد دروغ کنم، هرگز جایم در این جا نخواهد بود. ولی بدان، این آقا، مانند آقایان دیگر نیست؛ این امام والامقام در این مدّت بیست سال که افتخار نوکری او را دارم برای یک مرتبه زحمت درب باز کردن را به من نداده است. گاهی از درب بسته وارد می شود، گاهی از دیوار وارد می شود، گاهی سقف شکافته می شود و وارد این کوخ می شود، گاهی مشاهده می کنم بر روی تخت نشسته و مشغول عبادت و یا ذکر گفتن است و گاهی مشاهده می نمایم که نیست ولی صدای مبارکش به گوش می رسد و گاهی ابداً در کوخ نیست؛ گاهی پس از گذشت چند لحظه باز مشاهده می کنم بر روی تخت می باشد؛ گاهی مدّت سه روز طول می کشد و تشریف فرما نمی شوند؛ گاهی چهل روز، گاهی ده روز، گاهی چند روز پیاپی در این کوخ تشریف دارند، کار این آقای بزرگوار غیر دیگران است.
گفتم: معذرت می خواهم، از این نسبتی که دادم استغفار می کنم. امید است که مرا ببخشید. گفت: بخشیدم. گفتم: آیا راهی دارید برای حلّ مسائل مشکل من؟ گفت: آری هر وقت آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در این جا تشریف ندارند، فوراً در جای ایشان نایب خاصش ظاهر می گردد و برای حلّ جمیع مشکلات آمادگی دارد. گفتم: می شود به خدمت نایب خاصش رسید؟ گفت:
آری. وارد کوخ شدم؛ دیدم بر جای آقا امام زمان (علیه السلام) حضرت آیت الله آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی نشسته است. سلام کردم؛ جواب شنیدم. بعد با لبخند و با لهجه اصفهانی فرمود: حالت چه طور است؟ گفتم: الحمدلله. بعد مسائل خود را یکی پس از دیگری مطرح می کردم. همین که هر مسأله ای را مطرح می کردم، فوراً بدون تأمّل جواب مسئله را با نشانه می داد و می گفت: این جواب را صاحب جواهر در فلان صفحه از کتاب جواهر داده است و فلان جواب را در کتاب حدائق، فلان صفحه، صاحب حدائق داده است و... جواب ها تمام حل کننده و تحقیق شده و قانع کننده بود.
پس از حلّ جمیع مسائل مشکل، دستش را بوسیدم و از خدمتش مرخص شدم. همین که بیرون آمدم با خود گفتم: آیا این آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود یا شخصی دیگر به شکل و قیافه ایشان بود؟ مردّد بودم. بعد با خود گفتم: تردید شما وقتی زایل می شود که به نجف بروی و به خانه سیّد وارد شوی و همان مسائل را مطرح کنی؛ اگر همان جواب ها را از سیّد بدون کم و زیاد شنیدی، در این صورت یقین خواهی کرد که آن سیّد همان آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی است، و اگر به آن نحو جواب نشنیدی، و یا جواب ها را طور دیگر شنیدی، آن سیّد غیر آیت الله سیّد ابوالحسن است.
به نجف که وارد شدم، یک سره به منزل آیت الله سیّد ابوالحسن رفتم و به اتاق مخصوص ایشان وارد شدم. سلام کردم، جواب شنیدم. با حالت خنده همان طور که در کوخ لبخند زد و با لهجه اصفهانی فرمود: حالت چه طور است؟ من هم جواب دادم. بعد مسائل به همان نحو مطرح شد و سیّد به همان صورت جواب دادند بدون کم و زیاد.
بعد فرمودند: حالا یقین کردی و از حالت تردید بیرون آمدی؟ گفتم: ای آقای بزرگوار! آری. بعد دست مبارکش را بوسیدم و خواستم از خدمتش مرخص شوم. به من فرمود: راضی نیستم در حال حیات و زندگیم این جریان را برای کسی نقل کنی؛ بعد از مردنم مانعی ندارد(446).
ب) شناخت امام بعد از ملاقات:
1. دیدار علامه حلّی (آیت الله فی العالمین جمال الدین حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی):
جریان دیدار ایشان را میرزا محمد تنکابنی در قصص العلماء نقل کرده است.
ایشان جریان دیدار را از استاد خود ملا صفرعلی لاهیجی(447) و او نیز از استاد خود مرحوم سید محمد(448) فرزند سید علی صاحب کتاب مناهل نقل می کند.
متن قصص العلماء:
سید محمد می فرماید: علامه در شب جمعه به زیارت سیدالشهدا (علیه السلام) می رفت و تنها بود و بر درازگوشی سوار بود و تازیانه بر دست مبارکش بود و در اثنای راه شخص عربی پیاده به همراه علامه افتاد و با هم به مکالمه مشغول شدند. چون قدری با هم سخن گفتند، بر علامه معلوم شد که این شخص مرد فاضلی است. پس در مسائل علمیه با هم صحبت داشتند و علامه فهمید که آن شخص بسیار صاحب علم و فضیلت و متبحر است. پس علامه مشکلاتی که برای او در علوم مانده بود، یک یک را از آن شخص سؤال می کرد و آن شخص حل مشاکل و معاضل او می نمود تا این که سخن در مسئله شد و آن شخص فتوایی گفت. علامه منکر آن شد و گفت که حدیثی بر طبق فتوا نداریم. آن مرد گفت که حدیثی در این باب شیخ طوسی در تهذیب ذکر کرده است و شما از کتاب تهذیب از اول فلان قدر ورق بشمارید، پس در فلان صفحه در فلان سطر این حدیث مذکور است. علامه در حیرت شد که این شخص که باشد. پس، از آن مرد پرسید که آیا در این زمان که غیبت کبراست، می توان حضرت صاحب الامر را دید یا نه؟ و در این هنگام تازیانه از دست علامه افتاد. پس آن حضرت خم و تازیانه را از زمین برگرفت و در میان دست علامه گذاشت و فرمود: چگونه صاحب الزمان نمی توان دید و حال این که دست او در میان دست توست. پس علامه بی اختیار خود را از دراز گوش به زیر انداخت که پای آن حضرت را ببوسد، پس غش نمود. چون به هوش آمد کسی را ندید. پس بعد از این که به خانه برگشت، رجوع به کتاب تهذیب نمود، آن حدیث را در همان ورق و در همان سطر که آن حضرت نشان داده بود یافت و علامه به خط خود در حاشیه کتاب تهذیب در آن مقام نوشت که این حدیث آن چیزی است که حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به آن خبر داد و در ورق صفحه و سطر این کتاب نشان داد و آخوند ملا صفرعلی می گفت که استادم مرحوم آقا سید محمد می گفت که من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن حدیث خط علامه را دیدم که به مضمون سابق بود(449).
2. دیدار آیت الله سید محمد مهدی عبدالصاحب لنگرودی:
آقای سید عباس موسوی مطلق، نویسنده کتاب پادشه خوبان، خود این حکایت را از صاحب آن شنیده و در کتابش آورده است. متن کتاب از زبان آیت الله لنگرودی چنین است:
بیست و هشت سال پیش که تشرّف اولم به بیت الله بود، در حال طواف هر وقت خواستم طبق دستور مذهب جعفری طواف کنم مقدور نبود؛ چون سودانی های اهل سنّت و بعضی از عوام، رعایت طواف را نمی کردند و حجاج را به این طرف و آن طرف منحرف می نمودند، لذا به هیچ وجه نمی توانستم طبق دستور طواف کنم. گاهی تا پنج شوط طواف می کردم در شوط ششم، مرا منحرف می کردند.
چندین بار این کار تکرار شد، دیگر از خود بی خود شدم. به گوشه ای از «مسجدالحرام» رفته و با حزن و اندوه شدید، های های گریه کردم.
در حال گریه به حضرت حق جلّ و علا توسل یافته عرض نمودم: پروردگارا تو را به ارواح مقدّس انبیا و ائمه اطهار - علیهم افضل التحیّه والثناء - قسم می دهم، ولیّ الله اعظم حضرت حجه بن الحسن - روحی له الفداء - را امر نما، تا مرا صدا کند و من با آن حضرت طواف انجام دهم.
چندی نگذشت که دیدم شخصی چهل ساله که یک موی سفید هم در سر و محاسن شریفش نبود، مرا به اسم صدا کرد و فرمود: می خواهی طواف کنی؟ عرض کردم: آری. فرمود: بیا با ما طواف کن.
شخص پیری که محاسنش با حنا خضاب شده، با ایشان بود. این جانب به هیچ وجه توجّه نداشتم که آن حضرت، ولیّ عصر و امام زمان (علیه السلام) می باشند. لذا به ایشان عرض کردم: طواف طبق دستور به هیچ وجه مقدور نیست. فرمود: چرا مقدور است، بیا با ما طواف کن.
فوراً به قلبم خطور کرد که تقاضایی از ایشان بنمایم و آن این که: پس آقا اجازه بدهید من احرام شما را بگیرم و پشت سر شما به همان نحوی که شما طواف می کنید طواف کنم.
فرمود: مانعی ندارد، احرام مرا بگیر. عرض کردم: در این صورت پیرمرد عقب بنده قرار می گیرد، چه باید کرد؟ فرمود: عیبی ندارد. شما فرزند پیغمبر هستید، او راضی خواهد بود.
من احرام آن سید را گرفتم. من در وسط و آن سید بزرگوار در جلو و آن پیرمرد در عقب بنده شروع به طواف نمودیم.
در حین طواف مشاهده نمودم که در جلو و طرفین ما هیچ کس وجود ندارد و مثل این که خانه خدا را برای ما قُرق کرده اند، ولی باز متوجه نشدم که این شخص بزرگوار کیست. تا این که فرمود هفت شوط تمام شد، استلام حجر کن.
عرض کردم: آقا مثل این که شش شوط تمام شده نه هفت شوط.
یک مرتبه هردو از نظرم غایب شدند، ولی صدایی به گوشم رسید که: «با امام زمان خود و خضر طواف نمودی، شک مکن و وسوسه را از خود دور کن».
در این حال، حزن و اندوه من بیش از پیش شدید شد و با خود گفتم: ای کاش امام زمانم را می شناختم و با آن حضرت بودم و در کنارشان نماز طواف را انجام می دادم و با ایشان سعی صفا و مروه می نمودم.
بعد با خود گفتم: تأثر بی جاست، بیش از این نصیب تو نبوده، چون بیش از طواف نخواسته بودی(450).
دیدار در مکاشفه:
الف) می داند مکاشفه است:
1. دیدار شیخ حرّ عاملی (محمد بن حسن):
انی کنت فی عصر الصبی و سنی عشر سنین أو نحوها أصابتی مرض شدید جداً حتی أجتمع أهلی و أقاربی و بکوا و تهیأوا للتعزیه و أیقنوا انی أموت تلک اللیله، فرأیت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و الأئمه الإثنی عشر (علیهم السلام) و انا فیما بین النائم و الیقظان فسلّمت علیهم (علیهم السلام) و صافحتهم واحداً واحداً و جری بینی و بین الصادق (علیه السلام) کلام لم یبق فی خاطری، إلا انه دعالی فلما سلّمت علی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و صافحته بکیت و قلت: یا مولای أخاف أن أموت فی هذه المرض و لم أقض وطری من العلم و العمل، فقال لی: لا تخف فانک لا تموت فی هذا المرض بل یشفیک اللّه و تعمر عمراً طویلاً، ثم ناولنی قدحاً کان فی یده فشربت منه و أفقت فی الحال و زال عنّی المرض بالکلیه، و جلست فتعجب أهلی و أقاربی و لم أحدثهم بما رأیت إلاّ بعد أیام(451)؛
من در دوران کودکی و در سن حدود ده سالگی بودم که دچار بیماری بسیار شدیدی شدم تا این که خانواده و فامیل هایم گرد هم آمدند و گریه کنان آماده برای عزاداری شدند. یقین کردند که من آن شب می میرم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دوازده امام (علیهم السلام) را در حالی که بین خواب و بیداری بودم دیدم و بر آنان سلام کردم و یکی یکی با آنان دست دادم و میان من و امام صادق (علیه السلام) سخنی رد و بدل شد که اکنون در خاطرم نمانده است، جز این که برایم دعا کرد. وقتی به حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سلام کردم و با ایشان دست دادم، گریه کردم و گفتم: ای مولای من، می ترسم در این بیماری بمیرم، در حالی که نیازم را از علم و عمل برآورده نکرده ام. ایشان به من فرمودند: در این بیماری نمی میری، بلکه خداوند تو را شفا می دهد و عمری طولانی خواهی داشت. سپس کاسه ای که در دستش بود به من داد؛ از آن نوشیدم و در همان لحظه بهبود یافتم و بیماری به طور کلی از من رفع شد و نشستم. خانواده و نزدیکانم تعجب کردند و من تا چند روز بعد، آن چه دیده بودم را برایشان تعریف نکردم.
2. دیدار مجلسی اول (محمد تقی):
مرحوم مجلسی، مکاشفه خود را در کتاب علمی خویش روضه المتقین که شرح کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق و یکی از کتاب های اربعه به شمار می رود نقل کرده است. ایشان چنین آورده اند:
و لما وفقنی الله تعالی لزیاره أمیر المؤمنین (علیه السلام) و شرعت فی حوالی الروضه المقدسه فی المجاهدات و فتح الله تعالی علی ببرکه مولانا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) أبواب المکاشفات التی لا یحتملها العقول الضعیفه رأیت فی ذلک العالم (و إن شئت قلت بین النوم و الیقظه) عند ما کنت فی رواق عمران جالساً إنی بسر من رأی و رأیت مشهدهما فی نهایه الارتفاع و الزینه و رأیت علی قبرهما لباساً أخضر من لباس الجنه لأنه لم أر مثله فی الدنیا و رأیت مولانا و مولی الأنام صاحب العصر و الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جالساً، ظهره علی القبر و وجهه إلی الباب فلما رأیته شرعت فی هذه الزیاره [زیارت جامعه کبیره] بالصوت المرتفع کالمداحین فلما أتممتها قال: (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نعمه الزیاره قلت: مولای روحی فداک! زیاره جدک؟ (و أشرت إلی نحو القبر) فقال: نعم، ادخل! فلما دخلت وقفت قریباً من الباب، فقال (عجل الله تعالی فرجه الشریف): تقدم! فقلت: مولای! أخاف أن أصیر کافراً بترک الأدب. فقال (عجل الله تعالی فرجه الشریف): لا بأس، إذا کان بإذننا فتقدمت قلیلاً و کنت خائفاً مرتعشاً. فقال: تقدم، تقدم! حتی صرت قریباً منه (عجل الله تعالی فرجه الشریف). قال: اجلس! قلت: أخاف مولای. قال (عجل الله تعالی فرجه الشریف): لا تخف. فلما جلست جلسه العبید بین یدی المولی الجلیل قال (عجل الله تعالی فرجه الشریف): استرح و اجلس مربعاً فإنک تعبت جئت ماشیاً حافیاً، و الحاصل أنه وقع منه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بالنسبه إلی عبده ألطاف عظیمه و مکالمات لطیفه لا یمکن عدها و نسیت أکثرها. ثمَّ انتبهت من تلک الرؤیا و حصل فی الیوم أسباب الزیاره بعد کون الطریق مسدوده فی مده طویله و بعد ما حصل الموانع العظیمه ارتفعت بفضل الله و تیسر الزیاره بالمشی و الحفا کما قاله الصاحب (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(452)؛
زمانی که خداوند توفیق زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به من داد و در اطراف روضه شریف (محلی از حرم که ضریح مطهر امام در آن قرار دارد) شروع به ریاضت کردم و خداوند به برکت مولایمان درهایی از مکاشفه به رویم باز کرد که عقل های ضعیف تحمل آن را ندارند. در آن عالم (خواستی بگو میان خواب و بیداری) وقتی که در رواق عمران نشسته بودم، دیدم در سامرا هستم و مزار شریف امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) را در نهایت بلندی و آراستگی مشاهده کردم و بر روی قبر آن دو بزرگوار لباس سبزی از لباس های بهشتی دیدم که مانند آن را در دنیا ندیده بودم. و سرورم و سرور همه مردم، صاحب عصر و زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که نشسته بودند و پشتشان به قبر و رویشان به در بود. وقتی ایشان را دیدم، با صدای بلند مانند مداحان شروع به خواندن این زیارت (زیارت جامعه کبیره) کردم. وقتی تمام شد، فرمود: زیارت نیکویی است! عرض کردم: روحم فدای شما! زیارت جدتان را می فرمایید؟ (و به طرف قبر اشاره کردم) فرمود: بله، وارد شو! وقتی داخل شدم، نزدیک در ایستادم. فرمود: جلو بیا! عرض کردم: می ترسم با ترک ادب کافر شوم. فرمود: وقتی با اجازه ماست، اشکالی ندارد. کمی جلو رفتم، در حالی که می ترسیدم و بدنم می لرزید. فرمود: جلو و جلوتر بیا! به نزدیکی ایشان رسیدم، فرمود: بنشین. عرض کردم: می ترسم مولای من! فرمود: نترس! وقتی کاملاً با ادب مانند بنده ای در برابر سرور بزرگوارش نشستم، فرمود: راحت باش و چهارزانو بنشین؛ زیرا تو پیاده و پابرهنه آمده ای و خسته شده ای.
لطف های بزرگی از ایشان نسبت به این بنده اش صورت گرفت و گفت وگوهای ظریفی که قابل شمارش نیست و بیشتر آن را فراموش کرده ام، رخ داد. سپس از این خواب بیدار شدم و در همان روز، اسباب زیارت فراهم شد. بعد از آن که مدتی طولانی راه بسته بود و بعد از به وجود آمدن موانع بزرگ، به لطف پروردگار برطرف شدند و همان گونه که امام فرمودند، پیاده و پابرهنه به زیارت رفتن ممکن گردید.
ب) متوجه مکاشفه بودن نیست:
1. شیخ احمد عسکری کرمانشاهی:
آیت الله صافی گلپایگانی، خود از صاحب حکایت شنیده و در کتاب خویش آورده است. آیت الله حائری نیز از کتاب ایشان نقل می کند(453).
از حکایات جالب و مورد اطمینانی که در زمان ما واقع شده، این حکایت را که در هنگام چاپ این کتاب برایم نقل شده و در آن نکات و پندهایی است، جهت مزید بصیرت خوانندگان که به خواندن این گونه حکایات علاقه دارند، در این جا یادداشت را ضمیمه ی کتاب می نمایم:
چنان که اکثر مسافرینی که از قم به تهران و از تهران به قم می آیند، و اهالی قم نیز اطلاع دارند، اخیراً در محلی که سابقاً بیابان و خارج از شهر قم بود، در کنار راه قم - تهران، سمت راست کسی که از قم به تهران می رود - جناب حاج یدالله رجبیان از اَخیار قم، مسجد مجلل و باشکوهی به نام مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) بنا کرده است که هم اکنون دایر شده و نماز جماعت در آن منعقد می گردد.
در شب چهارشنبه بیست و دوم ماه مبارک رجب 1398 - مطابق هفتم تیر ماه 1357 - حکایت ذیل را راجع به این مسجد شخصاً از صاحب حکایت جناب آقای احمد عسکری کرمانشاهی که از اخیار بوده و سال هاست در تهران متوطن می باشد، در منزل جناب آقای رجبیان با حضور ایشان و برخی دیگر از محترمین شنیدم.
آقای عسکری نقل کرد: حدود هفده سال پیش، روز پنج شنبه ای بود، مشغول تعقیب نماز صبح بودم. در زدند. رفتم بیرون، دیدم سه نفر جوان که هر سه میکانیک بودند، با ماشین آمده اند. گفتند: تقاضا داریم امروز روز پنج شنبه است، با ما همراهی نمایید تا به مسجد جمکران مشرف شویم، دعا کنیم؛ حاجتی شرعی داریم.
این جانب جلسه ای داشتم که جوان ها را در آن جمع می کردم و نماز و قرآن می آموختیم. این سه جوان از همان جوان ها بودند. من از این پیشنهاد خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم و گفتم: من چه کاره ام بیایم دعا کنم؟ بالأخره اصرار کردند؛ من هم دیدم نباید آنها را رد کنم، موافقت کردم. سوار شدم و به سوی قم حرکت کردیم.
در جاده ی تهران (نزدیک قم) ساختمان های فعلی نبود، فقط دست چپ یک کاروان سرای خرابه به نام «قهوه خانه ی علی سیاه» بود. چند قدم بالاتر از همین جا که فعلاً «حاج آقا رجبیان» مسجدی به نام مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) بنا کرده است، ماشین خاموش شد. رفقا هر سه میکانیک بودند، پیاده شدند، سه نفری کاپوت ماشین را بالا زدند و به آن مشغول شدند. من از یک نفر آنها به نام علی آقا یک لیوان آب گرم گرفتم برای قضای حاجت و تطهیر، رفتم که بروم توی زمین های مسجد فعلی، دیدم سیدی بسیار زیبا و سفید، ابروهایش کشیده، دندان هایش سفید، و خال بر صورت مبارکش بود، با لباس سفید و عبای نازک و نعلین زرد و عمامّه سبز مثل عمامه ی خراسانی ها، ایستاده و با نیزه ای که به قدر هشت - نه متر بلند است زمین را خط کشی می نماید. گفتم اول صبح آمده است این جا، جلوی جاده، دوست و دشمن می آیند رد می شوند، نیزه دستش گرفته است.
(آقای عسکری در حالی که از این سخنان خود پشیمان [بود] و عذرخواهی می کرد گفت:)
گفتم: عمو! زمان تانک و توپ و اتم است، نیزه را آورده ای چه کنی؟ برو درست را بخوان! رفتم برای قضای حاجت نشستم.
صدا زد: آقای عسکری آن جا ننشین، این جا را من خط کشیده ام؛ مسجد است.
من متوجه نشدم که از کجا مرا می شناسد. مانند بچه ای که از بزرگ تر اطاعت کند، گفتم: چشم. پا شدم.
فرمود: برو پشت آن بلندی.
رفتم آن جا، پیش خود گفتم: سَرِ سؤالِ با او را باز کنم، بگویم: آقا جان! سید! فرزند پیغمبر! برو درست را بخوان! سه سؤال پیش خود طرح کردم.
این مسجد را برای جنّ می سازی یا ملائکه که دو فرسخ از قم آمده ای بیرون زیر آفتاب نقشه می کشی؟ درس نخوانده معمار شده ای؟! هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضا حاجت نکنم؟ در این مسجد که می سازی جنّ نماز می خواند یا ملائکه؟
این پرسش ها را پیش خود طرح کردم؛ آمدم جلو سلام کردم. بار اول او ابتدای به سلام کرد. نیزه را به زمین فرو برد و مرا به سینه گرفت. دست هایش سفید و نرم بود. چون این فکر را هم کرده بودم که با او مزاح کنم و (چنان که در تهران هر وقت سید شلوغ می کرد، می گفتم مگر روز چهار شنبه است) عرض کنم روز چهار شنبه نیست، پنج شنبه است، چرا آمده ای میان آفتاب؟
بدون این که عرض کنم، تبسم کرد. فرمود: پنج شنبه است، چهار شنبه نیست. و فرمود: سه سؤالی را که داری بگو ببینم!
من متوجه نشدم که قبل از این که سؤال کنم، از مافی الضمیر من اطلاع داد. گفتم: سید! فرزند پیغمبر! درس را ول کرده ای، اول صبح آمده ای کنار جاده، نمی گویی در این زمان تانک و توپ، نیزه به درد نمی خورد؟ دوست و دشمن می آیند رد می شوند. برو درست را بخوان.
خندید، چشمش را انداخت به زمین، فرمود: دارم نقشه ی مسجد می کشم. گفتم: برای جنّ یا ملائکه؟ فرمود: برای آدمی زاد، این جا آبادی می شود.
گفتم: بفرمایید ببینم این جا که می خواستم قضای حاجت کنم، هنوز مسجد نشده است؟
فرمود: یکی از عزیزان فاطمه ی زهرا (علیها السلام) در این جا بر زمین افتاده و شهید شده است، من مربع مستطیل خط کشیده ام، این جا می شود محراب. این جا که می بینی قطرات خون است که مؤمنین می ایستند. این جا که می بینی، مستراح می شود، و این جا دشمنان خدا و رسول به خاک افتاده اند. همین طور که ایستاده بود برگشت و مرا هم برگرداند؛ فرمود: این جا می شود حسینیه، و اشک از چشمانش جاری شد، من هم بی اختیار گریه کردم.
فرمود: پشت این جا می شود کتاب خانه؛ تو کتاب هایش را می دهی؟ گفتم: پسر پیغمبر! به سه شرط؛ شرط اول این که من زنده باشم. فرمود: ان شاءالله.
شرط دوم این است که این جا مسجد شود. فرمود: بارک الله.
شرط سوم این است که به قدر استطاعت، ولو یک کتاب شده برای اجرای امر تو پسر پیغمبر بیاورم، ولی خواهش می کنم برو درست را بخوان! آقا جان این هوا را از سرت دور کن!
دومرتبه خندید. مرا به سینه ی خود گرفت. گفتم: آخر نفرمودید این جا را کی می سازد؟ فرمود: ید الله فوق أیدیهم.
گفتم: آقا جان! من این قدر درس خوانده ام؛ یعنی دست خدا بالای همه ی دست هاست. فرمود: آخر کار می بینی. وقتی ساخته شد به سازنده اش از قول من سلام برسان.
مرتبه ی دیگر هم مرا به سینه گرفت و فرمود: خدا خیرت بدهد!
من آمدم رسیدم سر جاده، دیدم ماشین راه افتاده. گفتم: چطور شد؟ گفتند: یک چوب کبریت گذاشتیم زیر این سیم، وقتی آمدی درست شد. گفتند: با کی زیر آفتاب حرف می زدی؟ گفتم: مگر سید به این بزرگی را با نیزه ی ده متری که در دستش بود ندیدید؟ من با او حرف می زدم. گفتند: کدام سید؟ خودم برگشتم، دیدم سید نیست. زمین مثل کف دست؛ پستی و بلندی نبود، هیچ کس نبود.
من یک تکانی خوردم. آمدم توی ماشین نشستم، دیگر با آنها حرف نزدم. به حرم مشرف شدم. نمی دانم چطوری نماز ظهر و عصر را خواندم. بالأخره آمدیم جمکران، ناهار خوردیم. نماز خواندم. گیج بودم. رفقا با من حرف می زدند، من نمی توانستم جوابشان را بدهم.
در مسجد جمکران، یک پیرمرد یک طرف من نشسته، و یک جوان طرف دیگر. من هم وسط ناله می کردم، گریه می کردم. نماز مسجد جمکران را خواندم. می خواستم بعد از نماز به سجده بروم، صلوات را بخوانم، دیدم آقایی سید که بوی عطر می داد، فرمود: آقای عسکری سلام علیکم. نشست پهلوی من.
تُن صدایش همان تُن صدای سید صبحی بود. به من نصیحتی فرمود. رفتم به سجده، ذکر صلوات را گفتم. دلم پیش آن آقا بود، سرم به سجده، گفتم: سر بلند کنم بپرسم شما اهل کجا هستید؟ مرا از کجا می شناسید؟ وقتی سر بلند کردم، دیدم آقا نیست.
به پیرمرد گفتم: این آقا که با من حرف می زد، کجا رفت؟ او را ندیدی؟ گفت: نه. از جوان پرسیدم، او هم گفت: ندیدم. یک دفعه مثل این که زمین لرزه شد، تکان خوردم. فهمیدم که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوده است. حالم به هم خورد. رفقا مرا بردند آب به سر و رویم ریختند. گفتند: چه شده؟ خلاصه، نماز را خواندیم، به سرعت به سوی تهران برگشتیم.
مرحوم حاج شیخ جواد خراسانی را لدی الورود در تهران ملاقات کردم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم و خصوصیات را از من پرسید، گفت: خود حضرت بوده اند؛ حالا صبر کن، اگر آن جا مسجد شد، درست است.
مدتی قبل، روزی یکی از دوستان پدرش فوت کرده بود. به اتفاق رفقای مسجدی، او را به قم آوردیم به همان محل که رسیدیم، دیدیم دو پایه خیلی بلند بالا رفته است. پرسیدم، گفتند: این مسجدی است به نام امام حسن مجتبی (علیه السلام) پسرهای حاج حسین آقا سوهانی می سازند. و اشتباه گفتند.
وارد قم شدیم، جنازه را بردیم باغ بهشت، دفن کردیم. من ناراحت بودم. سر از پا نمی شناختم. به رفقا گفتم: تا شما می روید ناهار بخورید، من الآن می آیم. تاکسی سوار شدم، رفتم سوهان فروشی پسرهای حاج حسین آقا. پیاده شدم. به پسر حاج حسین آقا گفتم: این جا شما مسجد می سازید؟ گفت: نه. گفتم: این مسجد را کی می سازد؟ گفت: حاج ید الله رجبیان. تا گفت «ید الله»، قلبم به تپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلی گذاشت، نشستم. خیس عرق شدم، با خودم گفتم: «ید الله فوق أیدیهم»، فهمیدم حاج ید الله است. ایشان را هم تا آن موقع ندیده و نمی شناختم. برگشتم به تهران به مرحوم حاج شیخ جواد گفتم. فرمود: برو سراغش، درست است.
من بعد از آن که صد جلد کتاب خریداری کردم، رفتم قم. آدرس محل کار (پشم بافی) حاج ید الله را پیدا کردم، رفتم کارخانه. از نگهبان پرسیدم، گفت: حاجی رفت منزل. گفتم: استدعا می کنم تلفن کنید، بگویید یک نفر از تهران آمده، با شما کار دارد. تلفن کرد، حاجی گوشی را برداشت. من سلام عرض کردم، گفتم: از تهران آمده ام، چهارصد جلد کتاب وقف این مسجد کرده ام، کجا بیاورم؟
فرمود: شما از کجا این کار را کردید و چه آشنایی با ما دارید؟ گفتم: حاج آقا، چهارصد جلد کتاب وقف کرده ام. گفت: باید بگویید مال چیست؟ گفتم: پشت تلفن نمی شود. گفت: شب جمعه ی آینده منتظر هستم، کتاب ها را بیاورید منزل، چهارراه شاه، کوچه ی سرگرد شکر اللهی، دست چپ، در سوم (لازم به تذکر است که این آدرس مال زمان سابق بوده که هم اکنون تغییر نام یافته است).
رفتم تهران، کتاب ها را بسته بندی کردم. روز پنج شنبه با ماشین یکی از دوستان آوردم قم، منزل حاج آقا. ایشان گفت: من این طور قبول نمی کنم، جریان را بگو! بالأخره جریان را گفتم و کتاب ها را تقدیم کردم. رفتم در مسجد هم دو رکعت نماز حضرت خواندم و گریه کردم.
مسجد و حسینیه را طبق نقشه ای که حضرت کشیده بودند، حاج ید الله به من نشان داد و گفت: خدا خیرت بدهد، تو به عهدت وفا کردی.
این بود حکایت مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) که تقریباً به طور اختصار و خلاصه گیری نقل شد(454).
2. شیخ محمد کوفی:
آیت الله حائری، ماجرای دیدار ایشان را در کتاب خود آورده است.
جناب آقای شیخ محمد کوفی که به زهد و تقوا و صلح بین خواص علما و فضلای نجف اشرف معروف و ملتزم بود لیالی و ایام جمعات به نجف مشرف شود. چون قضیه تشرف ایشان را خدمت حضرت ولی عصر - عجّل الله تعالی فرجه - از بعضی از علما شنیده بودم، یک روز جمعه در مدرسه ی صدر در نجف اشرف در حجره ی یکی از آقایان رفقا خدمت ایشان رسیدم و استدعا کردم شرح تشرف را از زبان خود ایشان بشنوم. آن چه در نظرم مانده مضمون فرمایش ایشان از قرار ذیل است:
فرمود: با پدرم مشرف شدم به مکه ی معظّمه. فقط یک شتر داشتیم که پدرم سواره بود و من پیاده ملازم و مواظب خدمت او بودم. در مراجعت، به سماوه رسیدیم. استری (قاطر) از شخصی سنی از اشخاصی که شغلشان جنازه کشی بین سماوه و نجف بود، تا نجف اجاره کردیم. چون شتر کندی می کرد و گاهی می خوابید و به زحمت او را بلند می کردیم، پدرم سوار قاطر و من سوار شتر، از سماوه حرکت کردیم. بین راه اغلب نقاط، گِل زار و باتلاق بود و شتر همیشه مسافتی عقب می افتاد و به خشونت و درشت گویی مکاری سنی مبتلا بودم، تا این که برخوردیم به جایی که گِل زیاد بود. شتر خوابید و دیگر هرچه کردیم برنخاست. ناچار مکاری هم توقف کرد تا لباس هایم را در آبی که آن جا بود، بشویم. من از آنها کمی فاصله گرفتم برای برهنه شدن و شستن لباس و فوق العاده مضطرب و حیران که عاقبت این کار به کجا می رسد و آن وادی از جهت قطاع الطریق هم خطرناک بود. ناچار متوسل شدم به حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - ولی بیابان هموار و تا حد مد بصر احدی پیدا نبود. بغتاً دیدم جوانی نزدیک من پیدا شد، شباهت داشت به سید مهدی پسر سید حسین کربلایی (نظرم نیست که فرمود دو نفر بودند یا همان یک نفر و نظرم نیست کدام سبقت به سلام کردیم) عرض کردم: شی اسمک؟ فرمود: سید مهدی. عرض کردم: ابن سید حسین؟ فرمود: نه، ابن سید حسن. عرض کردم: از کجا می آیی؟ فرمود: مِن خُضَیّر (چون مقامی در این بیابان بود به عنوان مقام خضر) من خیال کردم می فرماید از آن مقام آمدم. فرمود: چرا این جا توقف کرده ای؟ شرح خوابیدن شتر و بیچارگی خود را عرض کردم. تشریف برد نزد شتر. دیدم تا دست روی سر او گذارد، شتر برخاست، ایستاد و آن حضرت با او صحبت می فرماید و با انگشت سبابه به طرف چپ و راست شتر نشان می دهد. بعد تشریف آورد نزد من، فرمود: دیگر چه کار داری؟ عرض کردم: حوایجی دارم، ولی فعلاً با این حال اضطراب و نگرانی نمی توانم عرض کنم، جایی را معین فرمایید تا با حواسی جمع مشرف شده، عرض کنم. فرمود: مسجد سهله، بغتاً از نظرم غایب شد. آمدم نزد پدرم گفتم: این شخص که با من صحبت می کرد، کدام طرف رفت؟ (می خواستم بدانم اینها همه حضرت را دیده اند یا نه؟) گفتند: احدی این جا نیامد و تا چشم کار می کند بیابان پیداست. گفتم: سوار شوید برویم! گفتند: شتر را چه می کنی؟ گفتم: امرش با من است. سوار شدند، من هم سوار شدم. شتر جلو افتاد و به عجله می رفت. مسافتی از آنها جلو افتاد. مکاری صدا زد: ما با این سرعت نمی توانیم بیاییم. غرض این که قضیه برعکس سابق شد. مکاری تعجب کنان گفت: چه شد؟ این شتر همان شتر است و راه، همان. گفتم: سرّی است در این امر. ناگهان نهر بزرگی سر راه پیدا شد. من باز متحیّر شدم که با این آب چه کنم؟ تا فکر می کردم، شتر رفت میان نهر. متصل به طرف راست و چپ می رفت. مکاری و پدرم لب آب رسیدند، فریاد زدند: کجا می روی؟ غرق می شوی! این آب قابل عبور نیست! ولی چون دیدند من با کمال سرعت با شتر می روم و طوری هم نیست، جرأت کردند. گفتم: از اثر راهی که شتر می رود به طرف چپ و راست، به همان طور بیایید آنها هم آمدند و به سلامت از آن عبور کردیم. من متذکر شدم که آن وقتی که حضرت با انگشت سبابه به طرف راست و چپ حرکت می داد، این آب را اشاره می فرمود. خلاصه آمدیم شب وارد شدیم بر جمعی کوچ نشین، آن جا منزل کردیم. همه ی آنها با تعجب از ما می پرسیدند: از کجا می آیید؟ گفتیم: از سماوه. گفتند: پل خراب شده و راهی نیست، مگر کسی با طراده از این آب عبور کند و از همه بیشتر مکاری متحیّر مانده بود. گفت: بگو بدانم چه سرّی در این کار بود؟ گفتم: من آن جا که شتر خوابید، به امام دوازدهم شیعیان متوسل شدم. آن حضرت تشریف آورد و این مشکلات را حل نمود (نظرم نیست که گفت او و آن جماعت مستبصر شدند یا نه). غرض، به همان حال آمدیم تا چند فرسخی نجف اشرف باز شتر خوابید. سرم را نزدیک گوش او بردم، گفتم: تو مأموری ما را به کوفه برسانی. تا این کلمه را گفتم، برخاست و به راه ادامه داد تا درِ خانه در کوفه زانو به زمین زد. من هم او را نه فروختم و نه کُشتم؛ بود تا مُرد. روزها می رفت در بیابان کوفه برای چرا و شب ها در خانه می خوابید. بعد به ایشان عرض کردم در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شدید؟ فرمود: بلی، ولی در گفتن شرح او مجاز نیستم.
ملتمس دعا هستم اقل امام سدهی:
این مطلب به خط مرحوم آقای امام سده ای که از صلحا و علما بود - خداوند رحمتش فرماید - عین عبارت نقل گردید(455).
دیدار در خواب:
1. دیدار شیخ صدوق (محمد بن علی):
شیخ صدوق جریان دیدارش را در کتاب خود چنین نوشته است:
فَبَیْنَا أَنَا ذَاتَ لَیْلَهٍ أُفَکِّرُ فِیمَا خَلَّفْتُ وَرَائِی مِنْ أَهْلٍ وَ وَلَدٍ وَ إِخْوَانٍ وَ نِعْمَهٍ إِذْ غَلَبَنِی النَّوْمُ فَرَأَیْتُ کَأَنِّی بِمَکَّهَ أَطُوفُ حَوْلَ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ وَ أَنَا فِی الشَّوْطِ السَّابِعِ عِنْدَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ أَسْتَلِمُهُ وَ أُقَبِّلُهُ وَ أَقُولُ أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاهِ فَأَرَی مَوْلَانَا الْقَائِمَ صَاحِبَ الزَّمَانِ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وَاقِفاً بِبَابِ الْکَعْبَهِ فَأَدْنُو مِنْهُ عَلَی شُغُلِ قَلْبٍ وَ تَقَسُّمِ فِکْرٍ فَعَلِمَ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مَا فِی نَفْسِی بِتَفَرُّسِهِ فِی وَجْهِی فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ، ثُمَّ قَالَ لِی: لِمَ لَا تُصَنِّفُ کِتَاباً فِی الْغَیْبَهِ حَتَّی تُکْفَی مَا قَدْ هَمَّکَ؟ فَقُلْتُ لَه:ُ یَا ابْنَ رَسُولِ! اللَّهِ قَدْ صَنَّفْتُ فِی الْغَیْبَهِ أَشْیَاءَ. فَقَالَ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لَیْسَ عَلَی ذَلِکَ السَّبِیلِ آمُرُکَ أَنْ تُصَنِّفَ وَ لَکِنْ صَنِّفِ الْآنَ کِتَاباً فِی الْغَیْبَهِ وَ اذْکُرْ فِیهِ غَیْبَاتِ الْأَنْبِیَاءِ (علیهم السلام) ثُمَّ مَضَی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فَانْتَبَهْتُ فَزِعاً إِلَی الدُّعَاءِ وَ الْبُکَاءِ وَ الْبَثِّ وَ الشَّکْوَی إِلَی وَقْتِ طُلُوعِ الْفَجْر(456)؛
در این میان، شبی درباره آن چه در شهر ری باز گذاشته بودم از خانواده و فرزندان و برادران و نعمت ها اندیشه می کردم که ناگاه خواب بر من غلبه کرد و در خواب دیدم گویا در مکّه هستم و به گرد بیت الله الحرام طواف می کنم و در شوط هفتم به حجر الأسود رسیدم؛ آن را استلام کرده و بوسیده، این دعا را می خواندم: این امانت من است که آن را تأدیه می کنم و پیمان من است که آن را تعهد می کنم تا به ادای آن گواهی دهی. آن گاه مولایمان صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده است و من با دلی مشغول و حالی پریشان به ایشان نزدیک شدم. آن حضرت در چهره من نگریست و راز درونم را دانست.
بر او سلام کردم و او پاسخم را داد. سپس فرمود: چرا در باب غیبت کتابی تألیف نمی کنی تا اندوهت زایل شود؟ عرض کردم: یا ابن رسول الله! پیش تر درباره غیبت، رساله هایی تألیف کرده ام. فرمود: نه به آن طریق. اکنون به تو امر می کنم که درباره غیبت کتابی تألیف کنی و غیبت انبیا را در آن بازگویی! آن گاه آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رفت. من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درددل کردن و شکوه نمودن پرداختم.
2. دیدار شیخ حرّ عاملی (محمد بن حسن):
شیخ حرّ، جریان دیدارش را در کتاب خود آورده است. ایشان چنین می نویسد:
إنی رأیته (علیه السلام) فی المنام فأسرعت الیه و سلمت علیه و أردت أن اسأله متی یکون الفرج و الخروج؟ فقال لی مبتدئا قبل أن أسأله: قریب ان شاء الله قل لایعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله، ثم خطر بخاطری اشیاء متعدده فأخبرنی بها قبل أن أسأله عنها(457)؛
در خواب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم و با سرعت به سوی ایشان رفتم و سلام کردم و خواستم از ایشان بپرسم: زمان ظهور و قیام چه وقت است؟ اما پیش از این که سؤال کنم، فرمودند: نزدیک است ان شاء الله؛ بگو: غیب را در آسمان و زمین کسی جز خداوند نمی داند. سپس چیزهای زیادی به ذهنم آمد و امام پیش از آن که بپرسم، از آنها به من خبر داد.
3. دیدار شیخ مرتضی حائری:
ایشان ماجرای سه دیدار خود را با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کتاب خود آورده است.
1. شبی خواب دیدم که سه نفر از مردمان بیابانی و بیابان گشته که یکی از آن سه بزرگوار در عالم خواب معلوم بود که امام عصر - عجّل الله فرجه و فرجنا بفرجه - بود، در پشت سر حضرت رو به قبله در طرف سر مبارک ایستاده اند و زیارت می کنند، به حسب ظاهر؛ یعنی معلوم بود که برای زیارت ایستاده اند، ولی من کلمات آنها را نمی شنیدم. بعداً به روایت سعد که دلیل بر زیارت آن وجود مبارک است مراجعه کردم، دیدم [در روایت است:] «عند الرأس مستقبل القبله»(458)؛ یعنی نزد سر و جانب سر رو به قبله. و ندارد فوق الرأس که معنی آن سر باشد و نزد سر رو به قبله با توجه به عرفیت سلام که باید رو به جانب جسد مطهر باشد، منطبق بر همان موضع می باشد که در عالم خواب امام و دو نفر از یاران آن بزرگوار ایستاده بودند(459).
2. خواب دیگر در زمان شاه سابق ظاهراً یک نفری شاید از نمایندگان زن در مجلس شورای ملّی پیشنهادی مربوط به زنان داده بود که در چند جا مخالفت با قوانین اسلام بود و درست فعلاً در یاد ندارم مجلس فاتحه برای مرحوم حاج آقا احمد روحانی(460) فرزند مرحوم آقای حاج سید صادق معروف در قم منعقد کرده بودند و چند نفر قاری چنان که معمول است در یک قسمت با میکروفون در بلندگو قرآن می خواندند و من رفتم در همان محل قرّاء و میکروفون را از دست آنها گرفته و بر علیه این قانون به طور مستدل، هم از لحاظ مذهبی و هم از لحاظ مصالح اجتماعی، سخن رانی کردم و خیلی محکم و مستدل آن پیشنهاد را رد کردم که بعد از آن دیگر هیچ دنبال نشد. ظاهراً همان شب در خواب دیدم در مکه، در مسجد الحرام و در مطاف هستم. همین قدر یاد دارم به من اجازه شرف یابی حضور [داده شد. حضرت] از طرف حجر الاسود تشریف می آوردند و من رو به ایشان می رفتم. مثل این که یک یا دو نفر هم دنبال وجود مبارکش بودند. نه ایشان چیزی به کمترین فرمودند و نه من چیزی عرض کردم. فقط یک لبخند بسیار شیرین محبت آمیزی به بنده فرمودند و دست مبارک خود را دراز کردند که ببوسم و بوسیدم. نه عمامه ای بر سر و نه لباس بلند فاخری در بر. بیابان گشته و سرما و گرمادیده به نظر می رسید. دیگر چیزی یاد ندارم.
مرحوم حاج میرزا اسد الله توسلی - که خدایش غریق رحمت کند - شاید دو شب بعد از آن فرمود: آن سخن رانی شما اثر خود را کرد. چون برای خدا بود، ولی من هنوز نمی دانم آیا برای خدا بود یا دفاع از حق بود. به حکم وجدان، همین قدر مظنونم این است برای کسب وجهه در مردم نبود و الآن هم نیز که می نویسم، شاید این جریان را کسی به یاد نیاورد که مثلاً نگارنده را جزء مجاهدین حساب نمایند. خدایا خودت توفیق اخلاص به این کمترین عناین بفرما! من با این که می بینم همه ی کارها دست خداست و می بینیم دنیا حتی وجهه و آبرومندی و بقای نام در آن، دست اوست و اگر هم نباشد مهم نیست، مع الوصف اقرار دارم که آدم نیستم(461)!
3. خواب دیگر که خدمتش رسیدم و هنوز تعبیری برای این خواب نمی دانم، بر خلاف آن دو خواب سابق الذکر که ارتباط آن با خارج واضح و روشن بود و اگر کسی اهل تحقیق باشد از آیات باهرات است، خواب دیدم که جنازه ی حضرت ابی محمد الحسن العسکری را جلوی مسجد امامِ قم توی خیابان یا نزدیک به آن گذاشته اند و حتی در عالم خواب بعضی از اهل معنی که لباس پشمی مانند گونی بر تن داشتند و هم چنین در آن عالم در نظر بود که از سمت چین آمده اند برای شرکت در نماز بر جسد مقدس امام به سمت قم و محل اقامه نماز آمده اند، امام زمان - جعلنی الله فداه و وهبنی لقاه - در سن طفولیت با لباس بلند حاضر شدند و به جنازه ی پدر بزرگوار نماز خواندند و عده ای اقتدا کردند که از جمله این کمترین بود و آقای امام آهنگر که فعلاً نیز در قید حیات می باشند، تکبیر می گفتند. یادم هست پس از تمام شدن نماز، آقای امام آهنگر گفتند که از آقا (یعنی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) سِمَت اذان گویی مسجد را برای من بگیر! به شوخی گفتم: یعنی عرض کنم که اسم شما را در دفتر اسناد ثبت فرماید؟ شاید مقصودم این بود که اختیار دست خودت است، تا عمر داری اذان را بگو! و حالا هم که آقای حاج آقا رضا صدر(462) در مسجد امام نماز می خواند، ایشان ظاهراً اذان می گویند. من هنوز تعبیری برای این خواب نمی دانم. همین قدر از اقتدا به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فهمیدم که از شیعیان واقعی آن بزرگوار هست(463).
یادم آمد که در مسجد الحرام یک بار نیز به ایشان اقتدا کردم.
4. سید محمد تقی موسوی اصفهانی:
ایشان نیز جریان دیدار خود را با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کتاب خود آورده است:
و قد وقع لی الفوز فی المنام بلقائه الشریف، ثلاث مرات إلی الآن، بحیث حصل الجزم بأنه مولای صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
فمنها: أنی رأیت لیله فی المنام أنه دخل داری التی أنا فیها ساکن الآن، و معه نبی من أنبیاء بنی إسرائیل فدخل فی حجرتی التی تکون تجاه القبله و أمرنی بذکر مصائب مولانا الشهید أبی عبد الله الحسین (علیه السلام) فأطعت أمره المطاع، و هو جالس مواجها لی بحال الاستماع فلما فرغت قرأت زیاره مولانا أبی عبد الله الحسین (علیه السلام) متوجها إلی سمت کربلاء، ثم زیاره مولانا أبی الحسن الرضا (علیه السلام) متوجها إلی سمت طوس علی النحو المأنوس ثم زیاره مولانا الحجه - عجل الله تعالی فرجه - متوجها إلیه صلوات الله علیه، فلما فرغت و أراد الانصراف، أعطانی هذا النبی الذی کان معه وجها لا أدری مبلغه عن قبله، وغابا عنی صلوات الله علیهما(464)؛
تاکنون سه بار در خواب به دیدار حضرتش مشرف گشته ام، به طوری که برایم یقین حاصل شد او مولایم صاحب الزمان (علیه السلام) است. یک مورد از آن سه بار چنین بود که: شبی در خواب دیدم در حالی که یکی از پیغمبران بنی اسرائیل با آن حضرت بود، به خانه ای که در آن ساکن هستم وارد شد و به اتاق من که رو به قبله است تشریف آورد و به من امر فرمود که مصائب مولای شهیدمان حضرت اباعبد الله الحسین (علیه السلام) را بخوانم. امر مطاعش را امتثال کردم و آن جناب رو به روی من به حال گوش دادن نشست و چون ذکر مصیبت را به پایان بردم، رو به سوی کربلا به زیارت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) پرداختم. سپس به سمت طوس، زیارت حضرت ابوالحسن امام رضا (علیه السلام) را خواندم. آن گاه رو به سوی حضرتش زیارت مولایم حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را خواندم و چون اینها را به پایان بردم و آن حضرت خواست تشریف ببرد، پیغمبری که با آن جناب بود از سوی آن بزرگوار وجهی به من داد که مبلغ آن را نمی دانم و از نظرم غایب شدند.
1.قرآن کریم
2.اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، محمد بن حسن حرّ عاملی، تعلیق: ابوطالب تجلیل تبریزی، مکتبه المحلاتی، بی جا، 1425ق، سه جلدی.
3.الإحتجاج، ابومنصور احمد بن علی طبرسی، مشهد مقدس، نشر مرتضی، 1403 ق، تک جلدی.
4.أربع رسالات فی الغیبه، محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413 ق، چهار جلد در یک مجلد.
5.الإرشاد، محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، تحقیق: موسسه آل البیت لتحقیق التراث، دار المفید، بی جا، بی تا.
6.اعلام الوری، امین الاسلام طبرسی، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، چاپ اول، 1417ق.
7.أعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق: حسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا.
8.إلزام الناصب فی إثبات الحجه الغائب، علی یزدی حائری، تحقیق: سید علی عاشور، بی نا، بی جا، بی تا.
9.الأمالی، محمد بن علی (شیخ صدوق)، انتشارات کتاب خانه اسلامیه، بی جا، 1362 ش، تک جلدی.
10.امامت و مهدویت، لطف الله صافی گلپایگانی، چاپ دوم، قم، مؤسسه انتشاراتی حضرت معصومه، 1380ش.
11.انتظار موعود (فصل نامه تخصصی مهدویت)، مرکز تخصصی مهدویت قم.
12.الأنساب، عبدالکریم بن محمد تمیمی سمعانی، تحقیق: عبد الله عمر البارودی، بیروت، دارالجنان، چاپ اول، 1408ق.
13.الأنوار اللامعه فی شرح زیاره الجامعه، سید عبد الله شبر، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ اول،1403ق.
14.الأنوار النعمانیه، سید نعمت الله تستری جزایری، بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ چهارم، 1404ق.
15.أنوار الهدایه فی التعلیقه علی الکفایه، امام خمینی رحمه الله، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دوم، 1373ش.
16.بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار (علیهم السلام)، محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، 110 جلد.
17.بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه (محمدرضا المظفر)، سید محسن خرازی، قم، مؤسسه نشر اسلامی جامعه مدرسین، چاپ پنجم، 1418ق.
18.پادشه خوبان، سید عباس موسوی مطلق، قم، انتشارات مهر خوبان، چاپ سوم، 1382ش.
19.تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضی زبیدی، بیروت، مکتبه الحیاه، بی تا.
20.تاریخ الإسلام، محمد بن احمد ذهبی، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتب العربی، چاپ اول، 1407ق.
21.تاریخ الغیبه الصغری، سید محمد صدر، بیروت، دارالتعارف بیروت، 1412ق.
22.تاریخ الغیبه الکبری، سید محمد صدر، بیروت، دارالتعارف بیروت، 1412ق.
23.تأویل الآیات الظاهره، سید شرف الدین حسینی استرآبادی، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1409ق.
24.تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، یدالله دوزدوزانی، بی نا، بی جا، بی تا.
25.تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، احمد الکاتب، بیروت، دار الجدید، چاپ اول، 1998م.
26.تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، چاپ خانه علمیه، 1380 ق، 2 جلد.
27.تفسیر المیزان، سید محمد حسین طباطبایی، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1374 ش.
28.تقریب المعارف، تقی الدین بن نجم الدین (ابو الصلاح حلبی)، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1404 ق.
29.تمهید القواعد، صائن الدین علی بن محمد الترکه، با حاشیه آقا محمدرضا قمشه ای و آقا میرزا محمود قمی، تصحیح: سید جلال الدین آشتیانی، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و آموزش عالی،1360ش.
30.تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورّام)، ورام بن ابی فراس مالک اشتری، قم، انتشارات مکتبه الفقیه. (این کتاب توسط مکتبه الفقیه قم از نسخه انتشارات دارصعب و دارالتعارف بیروت، چاب شده در سال 1376 هجری، عکس برداری شده است)
31.التوحید، محمد بن علی (شیخ صدوق)، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1398ق.
32.جامع الأسرار و منبع الأنوار، سید حیدر آملی، بی جا، انتشارات علمی فرهنگی وزارت فرهنگ و آموزش عالی، چاپ اول، 1368ش.
33.الجعفریات (الأشعثیات)، محمد بن محمد بن اشعث کوفی، تهران، مکتبه نینوی الحدیثه، بی تا. (این کتاب همراه با کتاب قرب الإسناد به صورت سنگی چاپ شده است)
34.جمال الأسبوع، سید علی بن موسی بن طاوس، قم، انتشارات رضی، بی تا، تک جلدی.
35.جنه المأوی، میرزا حسین طبرسی نوری، در بحار الأنوار، ج53، چاپ شده است.
36.جواهر الفقه، عبد العزیز بن برّاج (قاضی ابن براج)، تحقیق: ابراهیم بهاری، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1411 ق.
37.چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) (مجموعه مقالات)، جمعی از نویسندگان مجله حوزه، قم، مؤسسه بوستان کتاب قم، چاپ سوم، 1382ش.
38.خاتمه مستدرک الوسائل، میرزا حسین طبرسی نوری، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، چاپ اول، 1415ق.
39.الخرائج و الجرائح، قطب الدین سعید بن عبد الله راوندی کاشانی، قم، مؤسسه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ اول، 1409 ق.
40.الخصال، محمد بن علی (شیخ صدوق)، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1403 ق.
41.خلاصه الاقوال، علامه حلّی (حسن بن یوسف)، تحقیق: جواد قیومی، قم، مؤسسه نشر الفقاهه، چاپ اول، 1417ق.
42.دارالسلام، محمود عراقی میثمی، تصحیح: سید محمود زرندی، مقدمه آقا میرزا فضل الله ملک الواعظین، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، بی تا.
43.در احوال و اندیشه های هانری کربن (مجموعه مقالات)، «پژوهش در نوع شناسی روایات ملاقات با امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) (جنبه های امام شناسی اثنی عشریه - 2)»، محمدعلی امیر معزّی، ص57 - 84.
44.دلائل الإمامه، ابوجعفر محمد بن جریر بن رستم طبری آملی مازندرانی، قم، دار الذخائر للمطبوعات، بی تا. (این کتاب از نسخه انتشارات کتاب خانه حیدریه نجف اشرف، مربوط به سال 1383ق عکس برداری شده است)
45. دلایل عقلی و نقلی امامت و مهدویت، رحیم لطفی، بی جا، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ اول، 1387ش.
46.الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، دارالأضواء، بی تا.
47.ذکری الشیعه فی أحکام الشریعه، محمد بن جمال الدین مکّی عاملی جزینی، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، چاپ اول، 1419ق.
48.راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سید رضا صدر، به اهتمام سید باقر خسروشاهی، قم، بوستان کتاب، چاپ دوم، 1381ش.
49ترجال بحرالعلوم، سیّد محمدمهدی بحرالعلوم طباطبایی بروجردی نجفی، بی تا.
50.رجال النجاشی، احمد بن علی نجاشی، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1407 ق.
51.رسائل الشریف المرتضی، شریف مرتضی، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم، دارالقرآن الکریم، 1405ق.
52.رسائل الشهید الثانی، زین الدین علی جبعی عاملی، قم، منشورات مکتبه بصیرتی، بی تا.
53.روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محمدتقی بن مقصود علی اصفهانی (مجلسی اول)، تصحیح: سید حسین موسوی کرمانی، شیخ علی پناه اشتهاردی، سید فضل الله طباطبایی، قم، مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانبور، چاپ دوم، 1406 ق.
54.روضه الواعظین، فتّال نیشابوری، قم، منشورات الشریف الرضی، بی تا.
55.سرّ دلبران، مرتضی حائری، به کوشش رضا استادی، قم، در راه حق، چاپ سوم، 1377ش.
56.شرح ابن عقیل بر ألفیه محمد بن مالک، عبد الله بن عقیل المصری، مصر، المکتبه التجاریه الکبری، چاپ چهاردهم، 1384ق.
57.شرح اصول کافی، مولی محمدصالح مازندرانی، تعلیق: میرزا ابوالحسن شعرانی، تصحیح: سید علی عاشور، بیروت، دارالإحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421ق.
58.شرح فصوص الحکم، محمدداوود قیصری رومی، به کوشش استاد سید جلال الدین آشتیانی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1375ش.
59.شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، احمد قاضی زاهدی، قم، نشر حاذق، چاپ نهم، 1383ش، 3جلد.
60.الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، اسماعیل بن حماد جوهری، تحقیق: احمد بن عبدالغفور عطار، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ چهارم، 1407ق.
61.صحیفه مهدیه، سید مرتضی مجتهدی سیستانی، تهران، نشر الماس، چاپ نهم، 1386ش.
62.الصراط المستقیم، علی نباطی بیاضی، قم، مدرسه الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بی تا.
63.صراط النجاه، جواد تبریزی، بی نا، بی جا، چاپ اول، 1418ق.
64.الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، سید رضی الدین، علی بن موسی بن جعفر بن طاوس، قم، چاپ خانه خیام، 1400 ق.
65.العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، علی اکبر نهاوندی، تحقیق: صادق برزگر بفرویی و حسین احمدی قمی، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ اول، 1386ش، نه جلدی.
66.العده، محمد بن حسن (شیخ طوسی)، قم، چاپ خانه ستاره، 1417 ق، 2 جلدی.
67.علل الشرائع، محمد بن علی (شیخ صدوق)، قم، انتشارات مکتبه الداوری، بی تا.
68.عنایات حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به علما و مراجع تقلید، علی کریمی جهرمی، چاپ اول، مؤسسه نشر و تبلیغ، مشهد، 1366ش.
69.عوائد الأیام، احمد نراقی، تحقیق: مرکز الأبحاث و الدراسات الإسلامیه، قم، مرکز النشر التابع لمکتبه الإعلام الإسلامی، چاپ اول، 1375ش.
70.عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، محمد بن علی (شیخ صدوق)، انتشارات جهان، بی جا، 1378 ق.
71.الغیبه للحجه، محمد بن حسن (شیخ طوسی)، قم، مؤسسه معارف اسلامی، چاپ اول، 1411ق.
72.الفتوحات المکیه، محی الدین ابن عربی، بیروت، دارالصادر، بی تا، 4 جلدی.
73.فرائد الأصول، مرتضی بن محمد امین (شیخ انصاری)، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول، بی تا، 2 جلدی.
74.الفصول العشره فی الغیبه، محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، قم، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق. (این کتاب در ضمن جلد سوم از مجموعه مصنفات شیخ مفید چاپ شده است)
75.فوائد الأصول، محمدعلی کاظمی خراسانی، تقریر بحث های محمدحسین غروی نائینی، تعلیق: آغا ضیاءالدین عراقی، قم، مؤسسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرسین، 1404ق.
76.الفهرست، محمد بن حسن (شیخ طوسی)، نجف اشرف، مکتبه المرتضویه، بی تا.
77.قبسات، سید عادل العلوی، قم، مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی، چاپ سوم، 1376ش.
78.قصص العلماء، محمد تنکابنی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ دوم، 1364ش.
79.قواعد المرام فی علم الکلام، میثم بن علی بن میثم بحرانی، تحقیق: سید احمد حسینی، قم، مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی، چاپ دوم، 1406ق.
80.الکافی، محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1365ش.
81.الکامل فی التاریخ، علی بن محمد شیبانی (ابن أثیر)، بیروت، دار الصادر و دار بیروت للطباعه و النشر، 1386ق.
82.کتاب العین، خلیل بن احمد فراهیدی، تحقیق: مهدی مخزومی، ابراهیم سامرایی، ایران، قم، دارالهجره، چاپ دوم، 1409ق.
83.کتاب الغیبه، محمد بن ابراهیم کاتب نعمانی (ابن [ابی] زینب)، تهران، مکتبه الصدوق، 1397ق.
84.کتاب نامه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، علی اکبر مهدی پور، قم، نشر مؤلف، چاپ اول، 1375ش.
85.کشف الرموز فی شرح المختصر النافع، زین الدین ابوعلی حسن بن ابی طالب یوسفی (فاضل و محقق آبی)، تحقیق: شیخ علی پناه اشتهاردی، حاج آغا حسین یزدی، قم، موسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم المشرفه، چاپ اول، 1410ق.
86.کشف الغمه فی معرفه الأئمه (علیهم السلام)، علی بن عیسی اِربلی، تبریز، انتشارات مکتبه بنی هاشمی، 1381ق.
87.کشف المحجه لثمره المهجه، علی بن موسی (سید بن طاوس)، نجف، المطبعه الحیدریه، 1370ق.
88.کفایه الأصول، محقق خراسانی، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، 1409ق، 1 جلد.
89.کلم الطیب، سید عبد الحسین طیّب، طهران، کتاب فروشی اسلامی، چاپ سوم، بی تا.
90.کمال الدین و تمام النعمه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، قم، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1395ق.
91.لسان العرب، محمد بن مکرم ابن منظور مصری، قم، نشر ادب حوزه، چاپ اول، 1405ق.
92.مجالس المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ چهارم، 1377ش، 2جلد.
93.مجمع الرجال، عنایت الله قهپانی، تصحیح سید ضیاءالدین اصفهانی، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ دوم، 1364ش (هفت جلد در سه جلد).
94.مجموعه الرسائل، لطف الله صافی گلپایگانی، بی جا، بی نا، بی تا.
95.المزار (المزار الکبیر)، محمد بن جعفر مشهدی، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، قم، نشر القیوم، چاپ اول، 1419ق.
96.مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، میرزا حسین طبرسی نوری، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، چاپ اول، 1408ق.
97.مصباح الأصول، سید ابوالقاسم خویی، کتاب فروشی داوری، 1417 ق، 2 جلد.
98.مصباح المتهجد، شیخ طوسی (محمد بن حسن)، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، چاپ اول، 1411ق، 1991م.
99.معانی الأخبار، محمد بن علی (شیخ صدوق)، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1361 ش. (عکس نسخه ای که در سال 1338ش توسط جناب آقای علی اکبر غفاری منتشر شده است)
100.معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، سید ابوالقاسم خویی، بی جا، بی نا، چاپ پنجم، 1413ق.
101.معجم مقاییس اللغه، احمد بن فارس بن زکریا، تحقیق: محمد عوض مرعب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1422ق.
102.مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، عبد الله بن یوسف انصاری مصری، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، قم، منشورات مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی، 1404ق.
103.المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، بی جا، دفتر نشر کتاب، چاپ اول، 1404ق.
104.المقنع فی الغیبه، سید شریف مرتضی ابوالقاسم علی بن حسین موسوی، تحقیق: سید محمد علی حکیم، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، 1416ق.
105.مکارم الأخلاق، حسن بن فضل طبرسی، بی جا، منشورات شریف رضی، چاپ ششم، 1392ق.
106.مکیال المکارم، سید محمدتقی موسوی اصفهانی، تحقیق: سید علی عاشور، بیروت، مؤسسه أعلمی، چاپ اول، 1421ق.
107.ملاقات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سید حسن ابطحی، مشهد، کانون بحث و انتقاد دینی، چاپ پنجم، 1368ش.
108.منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، لطف الله صافی گلپایگانی، قم، مؤسسه السیده المعصومه، چاپ دوم، 1421ق.
109.منتخب الأنوار المضیئه، سید علی بن عبدالکریم نیلی نجفی، قم، چاپ خانه خیام، 1401 ق.
110.منتهی المقال، ابوعلی محمد بن اسماعیل مازندرانی حائری، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، چاپ اول، 1416ق. (هفت جلد)
111.منهاج الصالحین، حسین وحید خراسانی، بی جا، بی نا، بی تا.
112.المهدی، سید صدرالدین صدر، به اهتمام سید باقر خسروشاهی، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1421ق، 1379ش.
113.مهدی منتظر، محمدجواد خراسانی، تحقیق: سید جواد میرشفیعی خوانساری، قم، نور الاصفیاء، چاپ نهم، 1378ش.
114.المهدی المنتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی ضوء الأحادیث و الآثار الصحیحه، عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی، مکه، المکتبه المکیه/ بیروت، دار ابن حزم، چاپ اول، 1420ق.
115.المیزان فی تفسیر القرآن، سیّد محمدحسین طباطبایی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، بی تا.
116.نجم الثاقب، میرزا حسین طبرسی نوری، قم، انتشارات آستان مقدس صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قم - جمکران، چاپ دوم، 1412ق.
117.النکت الإعتقادیه، محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، تحقیق: رضا مختاری، قم، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق. (این کتاب در جلد دهم از مجموعه مصنفات شیخ مفید آمده است)
118.نهایه الدرایه فی شرح الکفایه، محمد حسین غروی اصفهانی، تحقیق: مهدی احدی امیر کلاتی، قم، انتشارات سید الشهداء، چاپ اول، 1374ش.
119.النهایه فی غریب الحدیث، مبارک بن محمد ابن اثیر جزری، تحقیق: طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1364ش.
120.نهج الولایه (بررسی مستند در شناخت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف))، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات قیام، چاپ پنجم، 1379ش.
121.الوافی، محمد محسن ابن شاه مرتضی ابن شاه محمود فیض کاشانی، تحقیق: ضیاء الدین حسینی اصفهانی، اصفهان، کتابخانه امام امیر المؤمنین (علیه السلام)، چاپ اول، 1406ق، 26 جلد.
122.الوافی بالوفیات، صفدی، تحقیق: احمد الأرناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار إحیاء التراث، 1420ق.
پاورقی:
-----------------
(1) و أمثال هذه الأخبار فی معنی ما ذکرناه کثیره و الذی اقتصرناه منها کاف فیما قصدناه إذ العمده فی وجوده و إمامته (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ما قدمناه و الذی یأتی من بعده زیاده فی التأکید لو لم نورده لکان غیر مخل بما شرحناه و المنه لله عز و جل.( الارشاد، ج2، ص354)
(2) الکافی، ج1، ص329، باب فی تسمیه من رءاه (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص435، باب ذکر من شاهد القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رءاه و کلّمه؛ الارشاد، ج2، ص351، باب ذکر من رأی الإمام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ الغیبه للحجه، ص253، ما روی من الأخبار المتضمنه لمن رءاه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و هو لایعرفه أو عرفه فی ما بعد.
(3) تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، ص268.
(4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص175.
(5) آمارها از مقایسه کتاب های نام برده شده در کتاب نامه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشته علی اکبر مهدی پور به دست آمده است.
(6) الکافی، ج1، ص330، ح1.
(7) الکافی، ج1، ص332، ح 13.
(8) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص441.
(9) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص440، ح9.
(10) الارشاد، ج2، ص354.
(11) و من تصفح الکتب المدونه فیها هذه الحکایات التی لاریب فی صحه کثیر منها... یحصل له العلم القطعی الضروری بوجوده (عجل الله تعالی فرجه الشریف). (منتخب الأثر، ص520)
(12) این مقاله، نخست در سال 1374 در مجله حوزه، 70 - 71 (ویژه امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) به چاپ رسید و این ویژه نامه در سال 1382 به صورت کتاب منتشر شد.
(13) غیب مصدر خورشید و غیر خورشید غروب کرده است. هنگامی که از چشم در پرده رود... و استفاده می شود در هر پنهان از حسّ و آن چه از آگاهی انسان پوشیده می شود به معنای پوشیده. (المفردات فی غریب القرآن، ص366)
(14) اصل صحیحی است که بر پوشیده بودن چیزی از چشم ها دلالت می کند... و در غیبت و غیابت واقع شدیم، یعنی زمین گودی که در آن مخفی می شوند. (معجم مقاییس اللغه، ص779)
(15) غیب هر آن چه است که از تو غایب باشد... و غیب در حدیث مکرر آمده است و آن هر چیزی است که از چشم ها غایب باشد؛ چه در قلب حاصل باشد یا نباشد... امر از من غایب شد: درون رفت.... و مرد غایب شد: سفر کرد یا دور شد؛... غیبان درخت آشکار شد و آن ریشه های درخت است که در زمین غایب شده بود، بعد زمین را کندی تا ظاهر شد. (لسان العرب، ج1، ص654 - 656)
(16) ظهور: آشکار شدن چیز مخفی است و ظهور پیروزی بر چیزی و اطلاع یافتن بر آن است. (کتاب العین، ج4، ص37)
(17) یک اصل صحیح است که بر قوت و آشکاری دلالت می کند. از این است ظهر الشیء وقتی که کشف شود و آشکار گردد. (معجم مقاییس اللغه، ص618)
(18) اصل «ظهر الشیء» این است که چیزی بر روی زمین آشکار شود و مخفی نمی شود و «بطن» وقتی است که در درون زمین حاصل شود و مخفی می شود. سپس استفاده شد در هر آشکاری که با چشم سر یا قلب قابل درک است. (المفردات فی غریب القرآن، ص318)
(19) «ظهر الشیء» ظُهوراً، یعنی آشکار شد. (تاج العروس، ج3، ص372)
(20) مشاهده یعنی معاینه، و شهده شهوداً یعنی در نزد او حاضر شد، و اسم فاعلش شاهد است. و قوم شهود یعنی حاضر... و زن «مشهد» (بدون هاء مؤنث) وقتی گویند که شوهرش حاضر باشد و زن «مغیبه» (با هاء مؤنث) یعنی شوهرش از او غایب است،... و اشهدنی إملاکه، یعنی مرا در عقد ازدواجش حاضر کرد. و مشهد یعنی محل حضور مردم. (الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص494)
(21) اصلی است که بر حضور و آگاهی و اعلام دلالت می کند؛ مشتقات آن نیز از معنایی که گفتیم خارج نیست. (معجم مقاییس اللغه، ص517)
(22) شهود و شهادت به معنای حضور، همراه با دیدن است، یا دیدن با چشم و یا دیدن قلبی و گاه شهود و شهادت به صرف حضور اطلاق می شود. البته واژه شهادت به معنای حضور صرف، سزاوارتر است و واژه شهادت با صرف دیدن سازگارتر و به محل حضور، مشهد گفته می شود و آیه (وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ( به این معناست که: آنان حاضر بر باطل نمی شوند؛ نه با تنشان و نه با همت و نه با اراده خود و گفته می شود: شهدت کذا؛ یعنی آن جا حاضر شدم. و شهید یعنی کسی که نزد او حاضر می شوند و نامیدن شهید به شهید برای آن است که فرشته ها نزد وی حاضر می شوند. (المفردات فی غریب القرآن، ص268 - 269)
(23) شاهد یعنی حاضر و درباره گفته خداوند متعال که: «سوگند به شاهد و مشهود» گفته شده که شاهد همان روز جمعه است و مشهود، روز عرفه؛ چون مردم در عرفه حاضر می شوند و در آن سرزمین جمع می گردند و ستاره را شاهد نامید، چون در شب حاضر می شود و ظاهر می گردد. (النهایه فی غریب الحدیث، ج2، ص513 - 514)
(24) شهید یعنی حاضر. ابن سیّده می گوید: شاهد، فرد آگاهی است که آن چه را که می داند آشکار می سازد. ثعلب این شعر را آورده است: ای عثیم! من گرچه قبیله ام در کنارم حاضر باشد، ولی اگر تو از من غایب باشی غریب هستم؛ یعنی هنگامی که تو از من غایب باشی من با قبیله ام سخن نمی گویم و با آنان انس نمی گیرم، تا آن جا که گویا غریب و ناآشنا هستم... و گفته ی خداوند عزوجل: (فَمَن شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ...) معنایش این است که هر کس از شما در ماه رمضان شاهد، یعنی حاضر باشد و غیبت در سفر نداشته باشد. و واژه «شاهد الأمر و المصر» مانند شهد الأمر و المصر است. (یعنی در آن کار حاضر بود و یا در آن شهر حاضر بود) (لسان العرب، ج3، ص239 - 241)
(25) «شهده» مانند سمعه است و مصدرش شهوداً است. معنای شهده یعنی حضره: حاضر بود در آن. اسم فاعل آن شاهد و جمع آن شهود است و شهود به معنای حضور جمع حاضر است.... (تاج العروس، ج3، ص391 - 392)
(26) هر چیزی زمانی که با چیزی روبه رو می شود و یا با او برخورد می کند، در این صورت با او ملاقات کرده است. (کتاب العین، ج5، ص216)
(27) واژه «لقی» سه ریشه دارد: یکی از آنها بر کجی دلالت می کند؛ دیگری بر رسیدن دو چیز به هم و سومی بر انداختن چیزی. مورد اوّل همان لقوه است که دردی است؛ اصل دوم همان لقاء به معنای دیدار کردن و دو چیز روبه روی هم شدن. (معجم مقاییس اللغه، ص925)
(28) واژه «لقاء» همان روبه رو شدن و برخورد کردن دو چیز با هم است و گاه از سوی هر یک از طرفین این واژه تعبیر می شود و این واژه لقاء در درک حسی و با چشم و نیز درک با بینایی درونی گفته می شود... و لقاء همان دیدار کردن و ملاقات کردن است. (المفردات فی غریب القرآن، ص453)
(29) لقاء نقطه مقابل در پرده بودن و دیده نشدن است. (لسان العرب، ج15، ص254)
(30) فخر رازی می گوید: «لقاء» رسیدن یکی از دو جسم به دیگری است، به گونه ای که شخص او با وی تماس پیدا کند. و ابن قطاع گفته: لقیت الشیء؛ یعنی با او مصادف شدم و برخورد کردم. ازهری می گوید: هر چیزی که با چیزی روبه رو شود، با او ملاقات کرده و مصادف شده است، مانند واژه های «تلقاه» و «التقاه». (تاج العروس، ج10، ص330)
(31) «رأیته رأی العین» یعنی آن گونه که چشم بر او افتاد. (کتاب العین، ج8، ص3.7)
(32) واژه رؤیت به معنای دیدن با چشم با یک مفعول متعدی می شود و همان واژه با معنای علم و دانستن با دو مفعول متعدّی می شود. (الصحاح اللغه، ج6، ص2347)
(33) رؤیت یک ریشه دارد که بر نگاه کردن و دیدن با چشم و یا بینایی درونی دلالت دارد. (معجم مقاییس اللغه، ص415)
(34) رؤیت، دیدن با چشم و دل است. (لسان العرب، ج14، ص291)
(35) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ رِزْقِ اللَّهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَمْزَهَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: حَدَّثَتْنِی حَکِیمَهُ ابْنَهُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ (علیهما السلام) وَ هِیَ عَمَّهُ أَبِیهِ أَنَّهَا رَأَتْهُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لَیْلَهَ مَوْلِدِهِ وَ بَعْدَ ذَلِکَ. (الکافی، ج1، ص331، ح3)
(36) حدثنا محمد بن الحسن بن الولید - رضی الله عنه - قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار قال: حدثنا أبو عبد الله الحسین بن رزق الله قال: حدثنی موسی بن محمد بن القاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام) قال: حدثتنی حکیمه بنت محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام) قالت:... فأخذتنی فتره و أخذتها فتره فانتبهت بحس سیدی فکشفت الثوب عنه فإذا أنا به (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساجداً یتلقی الأرض بمساجده فضممته إلیّ. (کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص424، ح1) حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس - رضی الله عنه - قال: حدثنا أبی قال: حدثنا محمد بن إسماعیل قال: حدثنی محمد بن إبراهیم الکوفی قال: حدثنا محمد بن عبد الله الطهوی قال: قصدت حکیمه بنت محمد (علیه السلام) بعد مضی أبی محمد (علیه السلام) أسألها عن الحجه و ما قد اختلف فیه الناس من الحیره التی هم فیها فقالت لی:... و إذا أنا بالصبی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساجداً لوجهه جاثیاً علی رکبتیه رافعاً سبابتیه. (کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص425، ح2)
(37) أخبرنی أبو القاسم عن محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن الحسین بن رزق الله قال: حدثنی موسی بن محمد بن القاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر قال: حدثتنی حکیمه بنت محمد بن علی (علیهما السلام) و هی عمه الحسن (علیه السلام) أنها رأت القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لیله مولده و بعد ذلک. (الارشاد، ج2، ص351)
(38) و أخبرنی ابن أبی جید عن محمد بن الحسن بن الولید عن الصفار محمد بن الحسن القمی عن أبی عبد الله المطهری عن حکیمه بنت محمد بن علی الرضا (علیهما السلام) قالت: بعث إلی أبو محمد (علیه السلام) سنه خمس و خمسین و مائتین فی النصف من شعبان و قال: یا عمه! اجعلی اللیله إفطارک عندی فإن الله - عز و جل - سیسرک بولیه و حجته علی خلقه خلیفتی من بعدی قالت حکیمه:... فإذا أنا بولیّ الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متلقیا الأرض بمساجده فأخذت بکتفیه فأجلسته فی حجری. (الغیبه للحجه، ص232) و بهذا الإسناد عن محمد بن الحسن بن الولید عن محمد بن یحیی العطار عن محمد بن حمویه الرازی عن الحسین بن رزق الله عن موسی بن محمد بن جعفر قال: حدثتنی حکیمه بنت محمد (علیه السلام) بمثل معنی الحدیث الأول. (الغیبه للحجه، ص236) أحمد بن علی الرازی عن محمد بن علی عن علی بن سمیع بن بنان عن محمد بن علی بن أبی الداری عن أحمد بن محمد عن أحمد بن عبد الله عن أحمد بن روح الأهوازی عن محمد بن إبراهیم عن حکیمه بمثل معنی الحدیث الأول إلا أنه قال قالت:... فلما کان فی الیوم الثالث اشتد شوقی إلیّ ولی الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فأتیتهم عائده... فسلمت علیها و التفت إلی جانب البیت و إذا بمهد علیه أثواب خضر فعدلت إلی المهد و رفعت عنه الأثواب فإذا أنا بولیّ الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نائم علی قفاه. (الغیبه للحجه، ص237)
(39) جریر طبری در دلائل الإمامه، أمین الاسلام طبرسی در إعلام الوری بأعلام الهدی، فتّال نیشابوری در روضه الواعظین، قطب الدین راوندی در الخرائج و الجرائح، علی بن عیسی إربلی در کشف الغمه، سیدعلی نیلی نجفی در منتخب الأنوار المضیئه، علی نباطی بیاضی در الصراط المستقیم و علامه مجلسی در بحار الأنوار.
(40) حدثنا محمد بن علی ماجیلویه - رضی الله عنه - قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار قال: حدثنی جعفر بن محمد بن مالک الفزاری قال: حدثنی معاویه بن حکیم و محمد بن أیوب بن نوح و محمد بن عثمان العمری - رضی الله عنه - قالوا: عرض علینا أبو محمد الحسن بن علی (علیهما السلام) و نحن فی منزله و کنا أربعین رجلاً فقال: هذا إمامکم من بعدی و خلیفتی علیکم أطیعوه و لا تتفرّقوا من بعدی فی أدیانکم فتهلکوا. (کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص435، ح2)
(41) قال (أحمد بن علی بن نوح أبو العباس السیرافی) و قال جعفر بن محمد بن مالک الفزاری البزاز عن جماعه من الشیعه منهم علی بن بلال و أحمد بن هلال و محمد بن معاویه بن حکیم و الحسن بن أیوب بن نوح فی خبر طویل مشهور قالوا: جمیعاً اجتمعنا إلی أبی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) نسأله عن الحجه من بعده و فی مجلسه (علیه السلام) أربعون رجلاً فقام إلیه عثمان بن سعید بن عمرو العمری فقال له: یا ابن رسول الله! أرید أن أسألک عن أمر أنت أعلم به منی... فإذا غلام کأنه قطع قمر أشبه الناس بأبی محمد (علیه السلام) فقال: هذا إمامکم من بعدی و خلیفتی علیکم أطیعوه و لا تتفرّقوا من بعدی فتهلکوا فی أدیانکم. (الغیبه للحجه، ص357)
(42) الکافی، ج1، ص332.
(43) کمال الدین، ج2، ص434 - 454.
(44) الغیبه للحجه، ص271.
(45) دلائل الإمامه، ص273.
(46) مستدرک وسائل الشیعه، ج12، ص281. (به نقل از کتاب غیبت فضل بن شاذان)
(47) در دلائل الامامه، ابراهیم بن محمد بن احمد انصاری آمده است.
(48) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص471.
(49) الغیبه للحجه، ص259.
(50) دلائل الإمامه، ص298.
(51) الکافی، ج1، ص332.
(52) الکافی، ج1، ص515.
(53) کمال الدین، ج2، ص443 - 475.
(54) الغیبه للحجه، ص255 - 280.
(55) کشف الغمه فی معرفه الأئمه (علیهم السلام)، ص493 و 497.
(56) بحار الأنوار، ج52، ص178.
(57) بحار الأنوار، ج52، ص174.
(58) قصص العلماء، ص359. صاحب الذریعه و اعیان الشیعه در کتاب هایشان به نقل های وی بسیار استناد کرده اند.
(59) جنه المأوی، حکایت نهم.
(60) جنه المأوی، حکایت هفدهم.
(61) جنه المأوی، حکایت پنجاه و نهم.
(62) عنایات حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به علما و مراجع تقلید، ص88.
(63) دار السلام، مقدمه کتاب.
(64) سرّ دلبران، ص102.
(65) سرّ دلبران، ص99.
(66) پادشه خوبان، ص42، تشرف پنجم.
(67) پادشه خوبان، ص50، تشرف ششم.
(68) مکیال المکارم، ج1، ص344: مکرمه نوزدهم.
(69) کشف المحجه لثمره المهجه، ص152.
(70) ترجمه تفسیر المیزان، ج11، ص365 - 372 (با تلخیص).
(71) امام صادق علی (علیه السلام) فرمود: رؤیا و خواب سه گونه است: 1. بشارتی است از سوی خداوند برای مومن؛ 2. ایجاد ترسی است از سوی شیطان؛ 3. خواب های پریشان. (الکافی، ج8، ص90، ح61)
(72) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خواب سه گونه است: 1. بشارتی از سوی خدا؛ 2. ایجاد حزن و اندوه از سوی شیطان؛ 3. آن چه که انسان در فکر آن بوده و آن را در خواب ببیند. (بحارالأنوار، ج58، ص181، ح58)
(73) ترجمه تفسیر المیزان، ج11، ص237 (با ترجمه و تلخیص).
(74) ترجمه تفسیر المیزان، ج11، ص237 (با ترجمه و تلخیص).
(75) ترجمه تفسیر المیزان، ج11، ص238.
(76) الجعفریات (الأشعثیات)، ص247. من الکتب القدیمه المعول علیها عند الأصحاب بل هو من الأصول الاصطلاحیه المخصوصه بالذکر فی الإجازات کما ذکره شیخنا فی خاتمه المستدرک مع بسط القول فیه... و هی ألف حدیث بإسناد واحد عظیم الشأن، کذا وصفه العلامه الحلّی فی إجازته لبنی زهره... و قد ذکره النجاشی و الشیخ فی الفهرس. قد روی جمیعها الشریف السید الأجل إسماعیل بن الإمام موسی بن جعفر عن أبیه موسی عن أبیه جعفر عن آبائه (علیهم السلام) و لذا یقال له الجعفریات و یرویها عن الشریف إسماعیل ولده أبو الحسن موسی بن إسماعیل بن موسی بن جعفر (علیهما السلام) و یرویها عن أبی الحسن موسی الشیخ أبو علی محمد بن محمد بن الأشعث الکوفی و لذا یقال لها الأشعثیات. (الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج 2، ص110)
(77) بحارالأنوار، ج58، ص181، ح49.
(78) روضه المتقین، ج5، ص451 و ج14، ص419.
(79) اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، باب 33، فصل 17.
(80) امامت و مهدویت، ج3، پاسخ ده پرسش، ص28.
(81) سرّ دلبران، ص269.
(82) از باب مکاشفه استنشاق، به جریان میرزا محمد علی قزوینی که در هنگام خواندن دعای ندبه، همه بوی خوشی را احساس کردند، می توان اشاره کرد. (صحیفه مهدیه. ص216)
(83) جامع الأسرار، ص462 - 469؛ مقدمه شرح فصوص الحکم، ص107.
(84) جامع الأسرار، ص461.
(85) جامع الأسرار، ص455، با تلخیص و ترجمه.
(86) جامع الأسرار، ص455 و 456.
(87) حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ - رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ - قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَیَّاشِیِّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ شُجَاعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): إِنَّ فِی صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ سنن [سُنَناً] مِنَ الْأَنْبِیَاءِ (علیهم السلام)... وَ أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ یُوسُفَ (علیه السلام) فَالسِّتْرُ یَجْعَلُ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْخَلْقِ حِجَاباً یَرَوْنَهُ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ. (کمال الدین، ج2، ص350، ح46)
(88) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَی الْعَلَوِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَهَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ فِی صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ لَشَبَهاً مِنْ یُوسُفَ... صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ یَتَرَدَّدُ بَیْنَهُمْ وَ یَمْشِی فِی أَسْوَاقِهِمْ وَ یَطَأُ فُرُشَهُمْ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ حَتَّی یَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ کَمَا أَذِنَ لِیُوسُفَ حِینَ قَالَ: لَهُ إِخْوَتُهُ- إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَهَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ وَ ذَکَرَ نَحْوَهُ أَوْ مِثْلَه. (کتاب الغیبه، ص163، ح4)
(89) تاریخ الغیبه الصغری، ج1، ص646.
(90) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص71.
(91) قصص العلماء، ص359.
(92) نجم الثاقب، حکایت سی و یکم.
(93) پادشه خوبان، ص50، تشرف ششم.
(94) کشف الغمه فی معرفه الأئمه (علیهم السلام)، ص493 و 497.
(95) بحار الأنوار، ج52، ص178.
(96) بحار الأنوار، ج52، ص174.
(97) جنه المأوی، حکایت نهم.
(98) جنه المأوی، حکایت هفدهم.
(99) عنایات حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به علما و مراجع تقلید، ص88.
(100) دار السلام، مقدمه کتاب.
(101) سرّ دلبران، ص102.
(102) پادشه خوبان، ص42، تشرف پنجم.
(103) نک: دلایل عقلی و نقلی امامت و مهدویت.
(104) النکت الاعتقادیه، ص44.
(105) الغیبه للحجه، ص8.
(106) جواهر الفقه، ص250.
(107) رسائل الشهید الثانی، ج2، ص154.
(108) بحار الأنوار، ج51، ص215.
(109) الکافی، ج1، ص178، ح5.
(110) الکافی، ج1، ص178، ح8.
(111) الکافی، ج1، ص178، ح1.
(112) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص351، ح46.
(113) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص441، ح14.
(114) نک: دلایل عقلی و نقلی امامت و مهدویت.
(115) تمهید القواعد، ص244.
(116) نهج الولایه، ص60.
(117) الفتوحات المکیه، ج2، ص5.
(118) نهج الولایه، ص23.
(119) تمهید القواعد (مقدمه آشتیانی)، ص130.
(120) تمهید القواعد (مقدمه آشتیانی)، ص139.
(121) نهج الولایه، ص21.
(122) جوامع الکلم، رساله رشتیه، قسمت3، ص100. ( به نقل از فصل نامه تخصصی انتظار، ش2، ص302)
(123) احمد عابدی، «مهدویت و فرقه های انحرافی»، فصل نامه تخصصی انتظار، زمستان1380، ش2، ص304 (با کمی تصرف).
(124) محمدکریم خان کرمانی، ارشاد العوام، ج2، ص275، کرمان، بی نا، 1354ش.
(125) ابوالقاسم خان ابراهیمی، تنزیه الاولیاء، ص724، کرمان، بی نا، 1376ش.
(126) در احوال و اندیشه های هانری کربن، (مجموعه مقالات) ص74، «پژوهش در نوع شناسی روایات ملاقات با امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ جنبه های امام شناسی اثنی عشریه (2)».
(127) H.Corbin.
(128) هانری کربن، «En Islam iranien»، 30/40-329، به نقل از در احوال و اندیشه های هانری کربن (مجموعه مقالات)، ص75.
(129) سید کاظم رشتی، الرسائل و المسائل، ص356.
(130) مرصاد العباد، ص98.
(131) سید احمد دهکردی، برهان نامه حقیقت، ص123.
(132) الرسائل و المسائل، ص362.
(133) در احوال و اندیشه های هانری کربن، «پژوهش در نوع شناسی روایات ملاقات با امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف)»، ص81.
(134) کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص322، ح4.
(135) الکافی، ج1، ص340، ح19.
(136) کتاب الغیبه، ص170، ح5.
(137) دو جریان نقل شده در کشف الغمه.
(138) إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، ص699.
(139) تاریخ الغیبه الکبری، ص95.
(140) دار السلام، ص194.
(141) الأنوار اللامعه فی شرح الزیاره الجامعه (شرح آل کاشف الغطاء)، ص36.
(142) العبقری الحسان، ج2، ص208.
(143) مجموعه الرسائل، ج2، ص212.
(144) منتخب الأثر (تک جلدی)، ص520.
(145) منتخب الأثر (سه جلدی)، ج3، ص398.
(146) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص8.
(147) الف) کان مبنی علمائنا علی تکثیر النقل لیحصل التواتر و لم ینظروا فی الأسناد کثیراً، و لا یضر کون أسناد بعضها ضعیفاً أو مجهولاً فإن ذلک غیر قادح فی التواتر. (شرح أصول کافی، ج7، ص347، پاورقی میرزا ابوالحسن شعرانی) ب) أن احتمال الکذب فی کل خبر بخصوصه غیر قادح فی التواتر الاجمالی، لأن احتمال الصدق و الکذب فی کل خبر بخصوصه لا ینافی العلم الاجمالی بصدور بعضها و الا لکان مانعا عن التواتر المعنوی و اللفظی أیضاً، إذ کل خبر فی نفسه محتمل للصدق و الکذب. (بهسودی، مصباح الأصول، تقریر بحث آیت الله خوئی، ج2، ص193)
(148) سرّ دلبران، ص102.
(149) آیت الله شیخ مرتضی حائری درباره آیت الله سیدحسین حائری فشارکی نوشته است: «وی مردی صالح و فقیهی روشن ضمیر بود».
(150) العبقری الحسان، ج1، ص101.
(151) مرحوم نهاوندی درباره آیت الله حائری می گوید: سید جلیل ناقل این قضیه از علمای معاصرین، کمال وثوق و اطمینان به قول و فعل ایشان است.
(152) راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص267.
(153) تاریخ الغیبه الصغری، ص642.
(154) منتخب الأثر، ص520.
(155) دربر دارنده کرامات و مطالب فاخری است که صدور آن از غیر امام (علیه السلام) امکان ندارد. (جنه المأوی، چاپ شده در ج53 بحار الانوار، ص318)
(156) علی اکبر ذاکری، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص58.
(157) فوائد الاصول، ص82، فایده 23.
(158) عوائد الأیام، ص700.
(159) جنه المأوی، ص319.
(160) کفایه الاصول، ص289.
(161) فوائد الأصول، ج3، ص150.
(162) نهایه الدرایه، ج3، ص185.
(163) یکی از دانش مندان بزرگوار ما معتقد به حرمت شده است و ادعا می کند آن حکم را از لبان مبارک کسی که سخنش حجت و مدرک است شنیده است. (کشف الرموز، ج2، ص262)
(164) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص71.
(165) ذاکری، علی اکبر، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
(166) این مطلب کجا و ادعای این که مبنای اجماع بر داخل بودن شخص امام در جمع اجماع کنندگان است کجا؟ ( فوائد الأصول، ج3، ص150)
(167) پس اجماع تشرفی برای گوینده آن حجت است چون جزء سنت (احادیث) است و بر دیگران نیز بعد از ابراز آن حجت است زیرا جزء اجماع است. (عوائد الأیام، ص700)
(168) کمال الدین، ج1، ص111.
(169) الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ص184.
(170) کشف الغمه، ج3، ص301.
(171) منتخب الأنوار المضیئه، ص139.
(172) إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، ص712.
(173) مکیال المکارم، ج2، ص354.
(174) کفایه الأصول، ص289.
(175) فوائد الأصول، ج3، ص150.
(176) نهایه الدرایه، ج3، ص185.
(177) أعیان الشیعه، ج2، ص71.
(178) بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه، ج2، شرح ص158.
(179) دوران وزارت أبی منصور بن صالحان، بین سال های 374 - 380 بوده است. (الکامل فی التاریخ، ج9، ص39 و 77) بنابراین، این دیدار در دوران غیبت کبرا قرار دارد.
(180) دلائل الامامه، ص551، ح 129 - 525.
(181) وفیات سنه ثلاث و تسعین و خمسمائه: الحسن بن علی بن حمزه بن محمد بن الحسن بن محمد بن علی بن محمد بن یحیی بن الحسین بن زید بن علی الحسین بن علی بن أبی طالب - رضی الله عنه - النقیب الطاهر أبو محمد الهاشمی العلوی الحسینی الزیدی المعروف بابن الأقساسی. أحد الرؤساء و سنان صعده البلغاء، و نجم أفق الأدباء، توفی فی شعبان. و کان مولده سنه تسع و خمسمائه. (تاریخ الإسلام، ج42، ص125) از این تاریخ درمی یابیم ملاقات در قرن ششم رخ داده است.
(182) تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورّام)، ج2، ص304.
(183) بحار الأنوار، ج52.
(184) مجالس المؤمنین، ج1، ص573.
(185) منتهی المقال فی احوال الرجال (رجال ابوعلی)، ج1، ص312.
(186) دارالسلام، بخش پنجم.
(187) نجم الثاقب.
(188) الزام الناصب، ج2، غصن ششم.
(189) العبقری الحسان، ج2 عبقریه دهم، ج6، عبقریه دوازدهم.
(190) منتخب الأثر، فصل پنجم، باب دوم، ص511.
(191) منهاج الصالحین، ج1، ص489.
(192) رسائل المرتضی، ج2، ص297. فما نمنع من ظهوره (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لبعضهم إما لتقویم أو تأدیب أو وعظ و تنبیه و تعلیم. (المقنع فی الغیبه، ص77)
(193) تقریب المعارف، ص444.
(194) الغیبه للحجه، ص99.
(195) قواعد المرام فی علم الکلام، ص191.
(196) بنابراین امتناعی نیست که دسته ای از دوستان حضرت او را ببینند و از گفته و رفتار او بهره گیرند، در حالی که این راز را کتمان می دارند.
(197) کشف القناع، ص230.
(198) عوائد الأیام، ص700.
(199) مستدرک الوسائل، ج3، ص447، ح19/3961.
(200) بحار الأنوار، ج53، ص270.
(201) پیش از این اشاره شد که این جریان در غیبت کبرا رخ داده است.
(202) دلائل الامامه، ص551، ح 129/525.
(203) ابن أبی اللیث الکاتب محمد بن أحمد أبو الحسن ابن أبی اللیث الکاتب: روی عنه القاضی أبو علی التنوخی فی کتاب الفرج بعد الشده حکایات و شیئا من شعره. ( الوافی بالوفیات، ج2، ص37) حدثنی فتی من الکتاب البغدادیین یعرف بأبی الحسن بن أبی اللیث و کان أبوه من کتاب الجند یتصرف مع اشکرون بن سهلان الدیلمی أحد الامراء فی عسکر معز الدوله بن أحمد بن بویه (303 - 356، آغاز خلافت 334). (الفرج بعد الشده، ج1، ص22) این قراین نشان می دهد، این رخداد، در غیبت کبرا بوده است. از ظاهر عبارت امین الاسلام نیز درمی یابیم که از خود ابن ابی لیث شنیده است، هرچند در زمان نوشتن کتاب، وی از دنیا رفته بوده است.
(204) کنوز النجاح، به نقل از جنه المأوی، حکایت چهلم.
(205) ذکری الشیعه فی أحکام الشریعه، ج4، ص269.
(206) خاتمه مستدرک، ج2، ص334.
(207) قبسات، ص111.
(208) نک: صحیفه مهدیه.
(209) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص91.
(210) حمل همه آنها (دعاها) بر این که منظور درخواست دیدار امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان ظهورشان است، شاهد و دلیلی ندارد، داعیی هم بر این حمل وجود ندارد. (مکیال المکارم، ج2، ص348)
(211) بحار الأنوار، ج83، ص61، ح69، به نقل از اختیار المصباح.
(212) مکارم الأخلاق، ص284.
(213) الکافی، ج2، ص620، ح3.
(214) تفسیر العیاشی، ج2، ص276، ح1.
(215) مصباح المتهجد، ص368، 498 / 108.
(216) المزار، ص657.
(217) المزار، ص663.
(218) المزار، ص573.
(219) کمال الدین و تمام النعمه، ص512.
(220) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص101.
(221) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان در عصر غیبت»، ص45.
(222) أنه خبر واحد مرسل. (جنه المأوی، چاپ در بحار الانوار، ج53، ص318)
(223) محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی: أبو جعفر نزیل الری شیخنا و فقیهنا و وجه الطائفه بخراسان و کان ورد بغداد سنه خمس و خمسین و ثلاثمائه و سمع منه شیوخ الطائفه و هو حدث السن. (رجال النجاشی، ح1049389) محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی یکنی أبا جعفر. کان جلیلاً حافظاً للأحادیث بصیراً بالرجال ناقداً للأخبار لم یر فی القمیین مثله فی حفظه و کثره علمه. (فهرست الطوسی، ح710442)
(224) علی بن محمد السمری: ذکره الشیخ قدس سره فی کتاب الغیبه فصل فی ذکر طرف من أخبار السفراء الذین کانوا فی حال الغیبه فی أواخر أحوال السفراء الممدوحین. (معجم رجال الحدیث، ج12، ص170، ح8494)
(225) الخصال، ج1، ح 121، 122، 123، 124، 247، 248؛ علل الشرایع، ج1، ح9، 10 و ج2، ح31 و32؛ کمال الدین، ج2، ص505، ح36؛ معانی الأخبار، ص57، ح7، 8.
(226) از راویان مجهول احادیث نامعلومی نقل کرده دیدم اصحاب ما او را ضعیف می دانستند. (رجال النجاشی، ص 64)
(227) از رحمت گفتن شیخ صدوق استفاده می شود که حسن بن احمد ثقه است. (تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص7)
(228) الخصال، ج1، ح121، 122، 123، 124، 247، 248.
(229) خلاصه الأقوال، ص28.
(230) معجم رجال الحدیث، ج1، ص74.
(231) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص516، ح44.
(232) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص512، ح 43.
(233) عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص174، ح1.
(234) عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص222، ح2.
(235) الامالی، ص38، ح 6.
(236) عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص13، ح1 و 21، ص255، ح2.
(237) الامالی، ص243، ح15، ص545، ح11؛ التوحید، ص224، ح3، ص371، ح11؛ عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص141، ح42 و....
(238) الامالی، ص435؛ عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص24، ح2.
(239) معانی الأخبار، ص387، ح22.
(240) التوحید، ص95، ح15، ص172، ح6، ص406، ح5؛ الخصال، ج2، ص430، ح10، ص543، ح19، ص572، ح1، ص603، ح9؛ علل الشرائع، ج2، ص449، ح1؛ عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص88، ح11، ص120، ح14، ص191، ح1، ص277، ح16، ج2، ص88، ح1، ص143، ح10، ص149، ح21 و....
(241) الخصال، ج1، ص314، ح94.
(242) الامالی، ص400، ح17، ص409، ح2، ص552، ح5، ص583، ح28، ص657، ح9، ص670، ح10؛ التوحید، ص224، ح5، ص289، ح9؛ الخصال، ج2، ص451، ح57، ص652، ح 53؛ علل الشرائع، ج1، ص131، ح1، ص132، ح2، ص175، ح1، ص240، ح2، ج2، ص405، ح6 و....
(243) علل الشرائع، ج1، ص69، ح1، ج2، ص403، ح4.
(244) الخصال، ج2، ص650، ح46.
(245) عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص214.
(246) مجمع الرجال، ج7، ص190.
(247) معجم رجال الحدیث، ج5، ص272، راوی2726.
(248) نک: مقدمه معانی الاخبار، ص46، ش58، ص48، ش69.
(249) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص52.
(250) عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص222، ح2.
(251) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص512، ح43.
(252) بحار الأنوار، ج53، ص187، ح18، ج92، ص327، ح3.
(253) شیخ طوسی با یک واسطه از وی روایت نقل می کند. «أحمد بن محمد بن نوح یکنی أبا العباس السیرافی سکن البصره واسع الروایه ثقه فی روایته غیر أنه حکی عنه مذاهب فاسده فی الأصول مثل القول بالرؤیه و غیرها. و له تصانیف... أخبرنا عنه جماعه من أصحابنا بجمیع روایاته و مات عن قرب إلا أنه کان بالبصره و لم یتفق لقائی إیاه». (الفهرست، باب أحمد، راوی11786)
(254) جمال الاسبوع، ص521.
(255) خاتمه مستدرک الوسائل، ج5، ص161.
(256) فکیف یجوز الاعراض عنها لوجود خبر ضعیف. (جنه المأوی، چاپ شده در بحار الانوار، ج53، ص318)
(257) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص7.
(258) مانند روایات: لا یری شخصه، لا یری جسمه، یغیب عنهم شخصه، سترها سحاب، ماءکم غورا، یجولون فلایجدونه، لایعرفونه.
(259) انه خبر واحد. (جنه المأوی، چاپ شده در بحار الانوار، ج53، ص318)
(260) أخبرنی الشیخ أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان عن أبی الحسن علی بن بلال المهلبی قال: سمعت أبا القاسم جعفر بن محمد بن قولویه یقول... عندنا أن کل من ادعی الأمر بعد السمری - رحمه الله - فهو کافر منمس ضال مضل و بالله التوفیق؛ نزد ما شیعیان، هر کسی که ادعای نیابت کند پس از سمری، پس او کافر، فاسد، گمراه و گمراه کننده است. (الغیبه للحجه، ص412)
(261) الف) حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق - رضی الله عنه - قال: حدثنا الحسن بن علی بن زکریا بمدینه السلام قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن خلیلان قال: حدثنی أبی عن أبیه عن جده عن غیاث بن أسید قال: ولد الخلف المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یوم الجمعه... وکیله عثمان بن سعید فلما مات عثمان أوصی إلی ابنه أبی جعفر محمد بن عثمان و أوصی أبو جعفر إلی أبی القاسم الحسین بن روح و أوصی أبو القاسم إلی أبی الحسن علی بن محمد السمری - رضی الله عنهم - قال: فلما حضرت السمری الوفاه سئل أن یوصی فقال: للّه أمر هو بالغه فالغیبه التامه هی التی وقعت بعد مضی السمری - رضی الله عنه -. (کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص433، ح 12) ب) و أخبرنی محمد بن محمد بن النعمان و الحسین بن عبید الله عن أبی عبد الله محمد بن أحمد الصفوانی قال: أوصی الشیخ أبو القاسم - رضی الله عنه - إلی أبی الحسن علی بن محمد السمری - رضی الله عنه - فقام بما کان إلی أبی القاسم. فلما حضرته الوفاه حضرت الشیعه عنده و سألته عن الموکل بعده و لمن یقوم مقامه فلم یظهر شیئاً من ذلک و ذکر أنه لم یؤمر بأن یوصی إلی أحد بعده فی هذا الشأن. (الغیبه للحجه، ص394)
(262) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص48.
(263) مانند بیتی که محمد بن مالک (م672ق) در ألفیه آورده و می گوید: و سبق حال ما بحرف جرّ قد أبوا و لا أمنعه فقد ورد و عبد الله بن عقیل العقیلی (م769ق) در شرح آن می آورد: «مذهب جمهور النحویین أنه لا یجوز تقدیم الحال علی صاحبها المجرور بحرف فلا تقول فی "مررت بهند جالسه" مررت جالسه بهند. و ذهب الفارسی، و ابن کیسان، و ابن برهان، إلی جواز ذلک، و تابعهم المصنف، لورود السماع بذلک». و در کتاب منحه الجلیل بتحقیق شرح ابن عقیل تألیف محمد محیی الدین عبد الحمید، به تعلیل بودن «فاء» تصریح می کند: «"فقد" الفاء للتعلیل، و قد: حرف تحقیق "ورد" فعل ماض، و فاعله ضمیر مستتر فیه جوازاً تقدیره هو یعود إلی سبق حال، و تقدیر البیت: و قد أبی النحاه أن یسبق الحال صاحبه الذی جر بالحرف، ولا أمنع ذلک، لأنه وارد فی کلام العرب».
(264) به وسیله آوردن کبرای کلی در مقام دلیل آوردن برای فراز اول توقیع است. (تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص56)
(265) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص2.
(266) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص2 - 3.
(267) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص48.
(268) نشست علمی «ملاقات»، برگزار شده در مؤسسه انتظار نور دفتر تبلیغات اسلامی قم.
(269) یَمْلَأُ أَرْضَ اللَّهِ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ جَوْرا. (بحار الأنوار، ج37، ص46، ح22)
(270) الف) أخبرنی علی بن حاتم فیما کتب إلی قال حدثنا حمید بن زیاد عن الحسن بن علی بن سماعه عن أحمد بن الحسن المیثمی عن سماعه و غیره عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال نزلت هذه الآیه فی القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ. (کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص668، ح 12) ب) رواه الشیخ المفید - رحمه الله - بإسناده عن محمد بن همام عن رجل من أصحاب أبی عبد الله (علیه السلام) قال: سمعته یقول نزلت هذه الآیه: (وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ( فی أهل زمان الغیبه و الأمد أمد الغیبه کأنه أراد - عز و جل - یا أمه محمد و یا معشر الشیعه! لا تکونوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ. فتأویل هذه الآیه جار فی أهل زمان الغیبه و أیامها دون غیرهم من أهل الأزمنه لأن الله سبحانه نهی الشیعه عن الشک فی حجه الله أو أن یظنوا أن الله - عز و جل - یخلی الأرض منها طرفه عین. (تأویل الآیات الظاهره، ص637)
(271) الفاء المفرده: حرف مهمل... و ترد علی ثلاثه أوجه: أحدها: أن تکون عاطفه، و تفید ثلاثه أمور:... الامر الثانی: التعقیب، و هو فی کل شئ بحسبه... «تزوج فلان فولد له»... و ان کانت متطاوله. (مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، ج1، ص161)
(272) کشف الغمه، ج2، ص538.
(273) تاریخ الغیبه الصغری، ص649. مستوی سوم.
(274) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص5.
(275) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص84.
(276) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص4.
(277) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص3.
(278) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص48.
(279) بحار الأنوار، ج52، ص151.
(280) الأنوار اللامعه فی شرح الزیاره الجامعه (شرح آل کاشف الغطاء)، ص36.
(281) دارالسلام، ص193.
(282) جنه المأوی، چاپ شده در بحار الانوار، ج53، ص319.
(283) مکیال المکارم، ج2، ص336.
(284) العبقری الحسان، ج6، ص819 - 834، ج3، ص165.
(285) أعیان الشیعه، ج2، ص71.
(286) المهدی، ص183.
(287) صراط النجاه، ج2، ص449.
(288) مجموعه الرسائل، ج2، ص213.
(289) بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه، ج2، شرح ص159.
(290) تاریخ الغیبه الصغری، ص644.
(291) شیخ محمد سند، مصاحبه، مجله تخصصی انتظار، ش3.
(292) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص49.
(293) تحقیق لطیف حول توقیع الشریف، ص56 - 57.
(294) وَ بِالْإِسْنَادِ (سید علی بن عبد الحمید) یَرْفَعُهُ إِلَی أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ إِلَی أَنْ قَالَ: یَقُولُ الْقَائِمُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لِأَصْحَابِهِ: یَا قَوْمِ! إِنَّ أَهْلَ مَکَّهَ لَا یُرِیدُونَنِی وَ لَکِنِّی مُرْسِلٌ إِلَیْهِمْ لِأَحْتَجَّ عَلَیْهِمْ بِمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِی أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْهِمْ. فَیَدْعُو رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ، فَیَقُولُ لَهُ: امْضِ إِلَی أَهْلِ مَکَّهَ، فَقُلْ: یَا أَهْلَ مَکَّهَ! أَنَا رَسُولُ فُلَانٍ إِلَیْکُمْ وَ هُوَ یَقُولُ لَکُمْ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ الرَّحْمَهِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَهِ وَ الْخِلَافَهِ وَ نَحْنُ ذُرِّیَّهُ مُحَمَّدٍ وَ سُلَالَهُ النَّبِیِّینَ وَ إِنَّا قَدْ ظُلِمْنَا وَ اضْطُهِدْنَا وَ قُهِرْنَا وَ ابْتُزَّ مِنَّا حَقُّنَا مُنْذُ قُبِضَ نَبِیُّنَا إِلَی یَوْمِنَا هَذَا فَنَحْنُ نَسْتَنْصِرُکُمْ فَانْصُرُونَا فَإِذَا تَکَلَّمَ هَذَا الْفَتَی بِهَذَا الْکَلَامِ أَتَوْا إِلَیْهِ فَذَبَحُوهُ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ وَ هِیَ النَّفْسُ الزَّکِیَّهُ. فَإِذَا بَلَغَ ذَلِکَ الْإِمَامَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: أَلَا أَخْبَرْتُکُمْ أَنَّ أَهْلَ مَکَّهَ لَا یُرِیدُونَنَا.... (بحار الأنوار، ج 52، ص307، ح81)
(295) العبقری الحسان، ج2، ص584.
(296) مهدی منتظر، ص93.
(297) تاریخ الغیبه الصغری، ج1، ص653، مستوی هفتم.
(298) کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص319، ح2.
(299) الاحتجاج، ج1، ص15.
(300) الاحتجاج، ج1، ص17.
(301) الاحتجاج، ج2، ص330.
(302) الخرائج و الجرائح، ج2، ص902.
(303) بحار الأنوار، ج53، ص1، شاهد در ص5.
(304) کتاب الغیبه، ص277، ح58.
(305) کتاب الغیبه، ص283.
(306) تاریخ الغیبه الصغری، ج1، ص654.
(307) اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، ص699.
(308) رجال بحر العلوم، ج3، ص320.
(309) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص4.
(310) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص4.
(311) کلم الطیب، ص547.
(312) کلم الطیب، ص547.
(313) امامت و مهدویت، ج3، (پاسخ به ده پرسش) ص65.
(314) العبقری الحسان، ج2، ص208.
(315) منظور، دو روایتی است که در ابتدای فصل سوم ذکر شد.
(316) العبقری الحسان، ج2، ص208.
(317) اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، ص699.
(318) رجال بحر العلوم، ج3، ص320.
(319) جنه المأوی، چاپ در بحار الانوار، ج53، ص320.
(320) العبقری الحسان، ج2، ص206.
(321) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص81.
(322) انوار الهدایه فی التعلیقه علی الکفایه، ج1، ص256.
(323) جنه المأوی، چاپ در بحار الانوار، ج53، ص318.
(324) بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه، ج2، شرح ص159.
(325) تاریخ الغیبه الصغری، ج1، 650، مستوی چهارم. سید محمد صدر در مستوی پنجم همین کتاب می نویسد: اگر کسی ادعای دیدار کرد و دلیل روشنی نداشت، بدان که دروغ گوست و بهتنان می گوید. این کار باعث می شود ما از ادعاهای دروغ در امان بمانیم.
(326) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص72.
(327) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص74.
(328) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص55.
(329) امامت و مهدویت، ج3، پاسخ به ده پرسش، ص65.
(330) مهدی منتظر، ص93.
(331) الکافی، ج1، ص333، ح3.
(332) الکافی، ج1، ص328، ح13.
(333) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص379، ح1.
(334) کتاب الغیبه، ص142، ح3.
(335) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص377، ح2.
(336) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص368، ح6.
(337) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص338، ح12.
(338) کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص303، ح14.
(339) کتاب الغیبه، ص141، ح2.
(340) کتاب الغیبه، ص163، ح4.
(341) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص350، ح 46.
(342) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص440، ح8.
(343) این برداشت را از نوع بیان روایات می توان به دست آورد. تشبیه به حضرت یوسف، یعنی در برخوردهای روزانه ای که داشتند یا در کوچه و بازار راه رفتن، کنایه از حالت عادی است؛ یعنی در حال عادی کسی او را نمی شناسد و بسیار روشن است که این تعبیرات استثناشدنی هستند.
(344) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص95.
(345) ایشان می گویند: غیبت را دو گونه می توان تصور کرد؛ غیبت شخص، یعنی پنهان بودن جسم امام از دیدگان که معجزه آسا خواهد بود و غیبت شخصیت یا عنوان، یعنی مردم امام را ببینند، ولی نشناسند و عنوان امام از آنها پنهان باشد و خود شهید صدر نیز مورد دوم را اختیار کرده است.
(346) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص90.
(347) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص99.
(348) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص435، ح2.
(349) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص100.
(350) المزار الکبیر، ص585. ایشان طریق خود را به ابوعلی حسن بن أشناس در ابتدای باب نهم (ص566)، زیاره مولانا الخلف الصالح صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چنین می آورد: حدثنا الشیخ الأجل الفقیه العالم أبومحمد عربی بن مسافر العبادی - رضی الله عنه -... و حدثنی الشیخ العفیف أبو البقاء هبه الله بن نماء بن علی بن حمدون رحمه الله... قالا جمیعاً: حدثنا الشیخ الأمین أبوعبد الله الحسین بن أحمد بن محمد بن علی بن طحال المقدادی رحمه الله... قال: حدثنا الشیخ الأجل المفید أبوعلی الحسن بن محمد الطوسی - رضی الله عنه -... قال: حدثنا السید السعید الوالد أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی - رضی الله عنه - عن محمد بن إسماعیل عن محمد بن أشناس البزاز قال: أخبرنا أبو الحسین محمد بن أحمد بن یحیی القمی قال: حدثنی محمد بن علی بن زنجویه القمی قال: حدثنا أبو جعفر محمد بن عبد الله بن جعفر الحمیری. قال أبو علی الحسن بن أشناس.
(351) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص101.
(352) مکیال المکارم، ج2، ص350.
(353) مکیال المکارم، ج2، ص148.
(354) شیخ طوسی در الغیبه (ص 323)، این حدیث را با سند خود از شیخ صدوق نقل کرده است، اما به جای «دلّ»، «ذلّ» آمده است. به لحاظ قدمت منبع و معنای حدیث، اولویت با نقل شیخ صدوق است. البته علامه مجلسی نیز در بحار الانوار (ج53، ص197، ح22) از الغیبه شیخ طوسی «دلّ» نقل کرده که نشان می دهد برخی نسخه های الغیبه طوسی، «ذلّ» بوده نه همه آنها.
(355) کمال الدین، ج2، ص509، ح39. شیخ طوسی این حدیث را در الغیبه (ص 323) چنین آورده است: و أخبرنی جماعه عن محمد بن علی بن الحسین قال: حدثنا أبو محمد عمار بن الحسین بن إسحاق الأسروشنی قال: حدثنا أبو العباس أحمد بن الحسن بن أبی صالح الخجندی وَ کَانَ قَدْ أَلَحَّ فِی الْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ سَارَ فِی الْبِلَادِ وَ کَتَبَ عَلَی یَدِ الشَّیْخِ أَبِی الْقَاسِمِ بْنِ رَوْحٍ - رضی الله عنه - إِلَی الصَّاحِبِ (علیه السلام) یَشْکُو تَعَلُّقَ قَلْبِهِ وَ اشْتِغَالِهِ بِالْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ یَسْأَلُ الْجَوَابَ بِمَا تَسْکُنُ إِلَیْهِ نَفْسُهُ وَ یُکْشَفُ لَهُ عَمَّا یَعْمَلُ عَلَیْهِ قَالَ: فَخَرَجَ إِلَیَّ تَوْقِیعٌ نُسْخَتُهُ مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ ذلَّ وَ مَنْ ذلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَ مَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَشْرَکَ قَالَ فَکَفَفْتُ عَنِ الطَّلَبِ وَ سَکَنَتْ نَفْسِی وَ عُدْتُ إِلَی وَطَنِی مَسْرُوراً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ.
(356) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص72.
(357) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص101.
(358) الکافی، ج1، ص378، بَابُ مَا یَجِبُ عَلَی النَّاسِ عِنْدَ مُضِیِّ الْإِمَامِ.
(359) الکافی، ج1، ص378، ح1.
(360) الکافی، ج1، ص378، ح2.
(361) کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص491، ح15.
(362) کتاب الغیبه، ص160.
(363) مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ بِإِسْنَادِهِ یَرْفَعُهُ إِلَی أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ یُصِیبُهُمْ فِیهَا سَبْطَهٌ یَأْرِزُ الْعِلْمُ فِیهَا کَمَا تَأْرِزُ الْحَیَّهُ فِی جُحْرِهَا فَبَیْنَمَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ طَلَعَ عَلَیْهِمْ نَجْمٌ. قُلْتُ: فَمَا السَّبْطَهُ؟ قَالَ: الْفَتْرَهُ. قُلْتُ: فَکَیْفَ نَصْنَعُ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ؟ فَقَال:َ کُونُوا عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یُطْلِعَ اللَّهُ لَکُمْ نَجْمَکُم. (کتاب الغیبه، ص159، ح6)
(364) الغیبه للحجه، ص271.
(365) کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص253، ح3.
(366) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص88 و ص100، ذیل توقیع اما وجه الانتفاع بی.
(367) مگر موالی خاص که کارگزاران حضرت هستند و دستورهای ایشان را انجام می دهند. (نک: الکافی، ج1، ص340، ح19: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): لِلْقَائِمِ غَیْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا قَصِیرَهٌ وَ الْأُخْرَی طَوِیلَهٌ الْغَیْبَهُ الْأُولَی لَا یَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا إِلَّا خَاصَّهُ شِیعَتِهِ وَ الْأُخْرَی لَا یَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا إِلَّا خَاصَّهُ مَوَالِیهِ.)
(368) بحار الأنوار، ج52، ص94.
(369) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص89.
(370) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص69 و 71.
(371) ملاقات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج2، ص6.
(372) ملاقات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج2، ص8.
(373) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص3.
(374) کتاب الغیبه، ص174.
(375) کتاب الغیبه، ص161.
(376) الغیبه للحجه، ص61.
(377) لنا روایات تدل علی الفرق بین الغیبتین کما تقدم منا سابقاً. (تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص99)
(378) الکافی، ج1، ص340، ح 19.
(379) کتاب الغیبه، ص171، ح5.
(380) الغیبه للحجه، ص61.
(381) الفصول العشره، ص77.
(382) جنه المأوی، چاپ در بحارالأنوار، ج53، ص325.
(383) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص68.
(384) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص68.
(385) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص69.
(386) الغیبه للحجه، ص390.
(387) الکافی، ج1، ص330، ح1.
(388) چنان که گفته شد، دو خبر است نه سه خبر.
(389) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص69.
(390) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص69.
(391) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص44.
(392) أربع رسالات فی الغیبه، ج1، ص12.
(393) الفصول العشره، ص77، الفصل الخامس.
(394) الوافی، ج 2، ص414.
(395) الوافی، ج 2، ص416.
(396) کتاب الغیبه، ص160.
(397) حق المبین، ص87 (به نقل از: الانوار النعمانیه، ج2، ص64).
(398) مصباح الأصول، ج2، ص136.
(399) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص83.
(400) صراط النجاه، ج2، ص449.
(401) کفایه الأصول، ص291.
(402) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص83.
(403) کفایه الاصول، ص289.
(404) فرائد الأصول، ج1، ص83.
(405) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص81.
(406) العده، ج2، ص631.
(407) الغیبه للحجه، ص98.
(408) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص35.
(409) تحقیق لطیف حول التوقیع الشریف، ص84.
(410) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص34.
(411) چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، «ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت»، ص35.
(412) المنار المنیف، ص153 (به نقل از: المهدی المنتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی ضوء الأحادیث و الآثار الصحیحه، ص81).
(413) الأنساب، ج1، ص207.
(414) سرّ دلبران، ص102.
(415) آیت الله شیخ مرتضی حائری درباره آیت الله سید حسین حائری فشارکی می آورد: «وی مردی صالح و فقیهی روشن ضمیر بود».
(416) العبقری الحسان، ج1، ص101.
(417) مرحوم نهاوندی درباره آیت الله حائری می گوید: «سید جلیل، ناقل این قضیه، از علمای معاصرین، کمال وثوق و اطمینان به قول و فعل ایشان است».
(418) راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص267.
(419) مرحوم نهاوندی در العبقری الحسان از آیت الله حائری چنین نقل می کند: «دو روز بعد از این سید، یکی از اهل علم نجف اشرف به دیدن احقر آمد و آن سید را شناخت و به احقر اشاره نمود که این آقا را می شناسید؟ گفتم: سابقه با ایشان ندارم. گفت: یکی از ریاضت کشان بسیار مهم است و به ظاهر در کوچه مسجد هندی دکان عطاری دارد. اسم او، سید محمد و اهل رشت است. او بر عبادت مواظبت می کرد و هر روز زیارت عاشورا می خواند و نماز جعفر طیار (علیه السلام) را ترک نمی کرد».
(420) مرحوم نهاوندی تاریخ آن سال را 1304 یا پنج یا شش هجری ثبت کرده است.
(421) مرحوم نهاوندی از آیت الله حائری چنین نقل می کند: «احقر در آن چند سال اخیر که شیوع آزادی و کثرت اشخاص بی دیانت که توهین به مجالس روضه خوانی و سینه زنی می کردند، محض تقویت اساس شرع، مجلس روضه خوانی خیلی مفصلی اقامه می نمودم که از اول فجر مجلس شروع می شد و یک ساعت بعد از ظهر ختم می شد و از حیث مصارف کثیره و زحمات بدنی بسیار در زحمت بودم و در آن مجلس شصت نفر روضه خوان شهری و غریب که از سایر بلاد آمده بودند و پنج مداح تعزیه می خواندند و در این هشت - نه ساعت طول مجلس سی نفر می خواندند و بقیه در باقی ایام به نوبت و همه آنها حقوق داشتند».
(422) مرحوم نهاوندی از آیت الله حائری نقل می کند: «چهار پیشگویی دیگر نیز کرده بود که همگی به همان شکل اتفاق افتاد. دو پیش گویی مربوط به دو تن از علمای ساکن کرمانشاه بود» که مرحوم نهاوندی می گوید: آنها در نجف اشرف هم بحث من بودند.
(423) مرحوم نهاوندی می نویسد: «اشرف الواعظین، مرحوم سید اکبر شاه، شیرازی الاصل تهرانی المسکن بود که در اواخر عمر سکونت در کرمانشاه را اختیار نمود».
(424) مرحوم نهاوندی آنها را چنین توصیف می کند: «قبای بلند و کلاه نمد و دستمال روی آن و کفش قندره پاشنه خوابیده و بعضی از آنها چپق می کشیدند و جمع آنها اسمر اللّون و قوی استخوان در سن قریب به چهل سالگی موهای ریش و ابرو و چشم سیاه».
(425) مرحوم نهاوندی تعداد آنها را ده تا دوازده نفر بیان کرده است.
(426) بحار الأنوار، ج52، ص178.
(427) بحار الأنوار، ج52، ص174.
(428) الأنوار النعمانیه، ج2، ص303.
(429) مرحوم نهاوندی می گوید: «در هنگام وفات مولی اردبیلی از ایشان پرسیدند: بعد از شما به چه کسی رجوع کنیم؟ فرمود: در شرعیات به میرعلاّم و در عقلیات به میرفیض الله». (العبقری الحسان، ج2، ص66)
(430) جنه المأوی، چاپ شده در بحارالأنوار، ج53، حکایت 9 (مسجد سهله) و حکایت11 (نماز حرم عسکریین).
(431) نجم الثاقب، ص473، حکایت 73 (مسجد سهله) و ص475، حکایت75 (نماز حرم عسکریین).
(432) مرحوم محدث نوری درباره ایشان چنین می آورد: «عالم کامل و زاهد عامل و عارف بصیر و برادر ایمانی و صدیق روحانی».
(433) مرحوم محدث نوری درباره ایشان نوشته است: «عالم علیم، صاحب کرامات باهره و مقامات ظاهره، از خواص و صاحب اسرار علاّمه بحرالعلوم».
(434) قصص العلماء، ص172 (نماز حرم عسکریین) و ص173(مسجد سهله).
(435) جنه المأوی، چاپ شده در بحار الأنوار، ج53، ص234.
(436) جنه المأوی، چاپ شده در بحار الأنوار، ج53، ص237.
(437) نجم الثاقب، ص473، حکایت 17.
(438) نجم الثاقب، ص483، حکایت 85.
(439) مرحوم محدث نوری درباره ایشان چنین می آورد: «عالم عامل و فاضل کامل، قدوه الاتقیا و زین الصلحا».
(440) قلت و هذا السید المبجل کان صاحب أسرار خاله العلامه بحر العلوم و خاصته و صاحب القبه المواجهه لقبه شیخ الفقهاء صاحب جواهر الکلام فی النجف الأشرف و حدثنی سید الفقهاء و سناد العلماء العالم الربانی المؤید بالألطاف الخفیه السید مهدی القزوینی الساکن فی الحله السیفیه صاحب التصانیف الکثیره و المقامات العالیه أعلی الله تعالی مقامه و غیره بجمله من کراماته ذکرناها فی دار السلام.
(441) جنه المأوی، چاپ شده در بحار الأنوار، ج53، ص245.
(442) دار السلام، ص290.
(443) عنایات حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به علما و مراجع تقلید، ص88.
(444) دار السلام، مقدمه کتاب.
(445) دار السلام، ص291 - 293.
(446) شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج1، ص115 - 121.
(447) تنکابنی درباره وی می نویسد: «او از آقا سید محمدباقر اجازه داشت و دارای درجه اجتهاد بود و چندین تألیف داشت». (قصص العلماء، ص93)
(448) تنکابنی درباره وی نوشته است: «او شاگرد و داماد سید بحرالعلوم بود و بعد از پدرش، مرجعیت عامه به وی منتقل شد. (قصص العلماء، ص125)
(449) قصص العلماء، ص359.
(450) پادشه خوبان، ص50 - 52.
(451) اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، ص710، ح165.
(452) روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج 5، ص451.
(453) سرّ دلبران، ص235.
(454) امامت و مهدویت، ج3، ص29، پاسخ ده پرسش.
(455) سرّ دلبران، ص269.
(456) کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص4.
(457) اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، ص710، ح168.
(458) بحارالانوار، ج99، ص266.
(459) سرّ دلبران، ص251.
(460) از وی کتابی به نام سرّالسعاده منتشر شده است.
(461) سرّ دلبران، ص252.
(462) صاحب تألیف سودمند فراوان و برادر امام موسی صدر، که چند سال پیش از دنیا رفتند.
(463) سرّ دلبران، ص254.
(464) مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج1، ص344، مکرمه نوزدهم.