عصر شکوهمند رجعت

عصر شکوهمند رجعت

تالیف محمدرضا اکبری
مشخصات نشر: قم: مسجد مقدس جمکران 1387

فهرست تفصیلی

دعای مطالعه..................5

مقدمه ناشر...................9
فصل اوّل: مفهوم رجعت...................11
معنای رجعت...................13
تعریف رجعت...................14
بررسی برخی از تعریفهای رجعت...................14
فصل دوم: اثبات رجعت...................17
اثبات رجعت...................19
امکان بازگشت به دنیا...................19
پاسخ به شبهه استبعاد...................21
نمونه های بازگشت به دنیا در قرآن...................22
۱- بازگشت گسترده مردم شام...................23
2- بازگشت هفتاد نفر از بنی اسرائیل...................24
3- بازگشت ارمیا...................25
دلایل رجعت در امّت اسلامی...................26
۱ - آیات قرآن...................27
آیه اوّل...................27
نکات آیه و استدلال به آن...................27
نقد تفاسیر اهل سنت پیرامون آیه...................29
نظریه فخر رازی...................30
نظریه آلوسی...................31
نظریه شوکانی...................32
بررسی دو نظریه دیگر:...................33
نظریه محمد جواد مغنیه...................33
نظرية سيّد محمّد صدر...................35
آیه دوم...................37
نکات آیه و استدلال به آن...................37
آيه سوم...................39
نکات آیه و استدلال به آن...................39
نقد نظریه جصاص پیرامون آیه...................41
آیه چهارم...................42
نکات آیه و استدلال به آن...................43
٢ - روايات...................44
اعتبار روایات رجعت...................44
پاسخ به اشکال آلوسی...................46
بررسی تضعیف روایات رجعت...................48
۳- تکرار رخدادهای پیشینیان در امت اسلامی...................53
رجعت در امتهای گذشته...................55
الف - رجعت ذو القرنين...................56
ب - رجعت فرزند نوح...................56
۴- اجماع...................57
پاسخ به اشکال آلوسی بر اجماع...................59
پاسخ به مخالفت با اجماع...................61
ضرورت رجعت از نگاه عقل...................68
استدلال حکیم رفیعی قزوینی...................68
مقدمه اوّل...................69
مقدمه دوم...................69
مقدمه سوم...................70
نتیجه گیری از مقدمات سه گانه...................71
بررسی نظریه حکیم رفیعی قزوینی...................72
فصل سوم: جایگاه اعتقادی رجعت...................77
جایگاه اعتقادی رجعت...................79
تفسیر ضروری دین و مذهب...................80
مراتب چهارگانه عقاید...................83
رجعت ضروری مذهب شیعه...................85
بررسی نظرات برخی از محققین...................86
فصل چهارم: پاسخ به اشکالها...................93
پاسخ به اشکالهای رجعت...................95
۱ - آزمندی بر گناه...................97
۲ - منع رجعت در غیر زمان پیامبران...................98
٣ - دوست داشتن دشمنان...................99
۴ - تنافی با آزادی در تکلیف...................101
۵- تضاد با آیات قرآن...................103
۶- بازگشت از فعلیت به قوه...................105
فصل پنجم: تحریف رجعت...................111
معنای تحریف و اقسام آن...................113
تحریف رجعت...................114
عوامل تحریف:...................115
١ - تمایل به اسطوره سازی...................115
۲ - دوستی دوستان...................116
٣- اهداف مخالفین...................116
تحریف لفظی رجعت...................118
تحریف های معنوی...................120
۱ - تأویل رجعت به حاکمیت حضرت مهدی (علیه السلام)...................120
بررسی تأویل روایات...................121
ریشه یابی تحریف رجعت...................124
الف - ریشه علمی...................124
ب - ریشه سیاسی...................125
۲ - تفسیر رجعت به تناسخ...................127
شناخت تناسخ...................128
آیا رجعت تناسخ است؟...................129
۳- تفسير رجعت به یهودیت...................132
معنای ظهور یهودیت در إسلام...................132
آیا رجعت از مظاهر یهودیت است؟...................133
فصل ششم: ویژگیهای رجعت...................137
ویژگیهای رجعت...................139
۱ - قطعیت...................139
۲- محدودیت...................141
٣- اختيار...................142
۴ - فراگیری...................144
زمان رجعت...................148
ظرف زمانی رجعت...................149
مدت رجعت...................152
چگونه زنده میشوند؟...................154
تشرف به محضر امام زمان...................156
طول عمر رجعت کنندگان...................157
تكليف در عصر رجعت...................159
فصل هفتم: اهداف رجعت...................163
اهداف رجعت:...................165
۱ - تحقق وعده حاکمیت مؤمنان بر زمین...................165
۲ - عذاب کفار...................166
بررسی برخی از اهداف رجعت...................168
١- کسب کمال...................169
۲ - شادمانی و کسب ثواب...................171
فصل هشتم: رجعتهای ویژه(۱) رجعت امام حسین (علیه السلام)...................175
رجعتهای ویژه...................177
رجعت حسین بن علی (علیهما السلام)...................177
اولین رجعت کننده...................179
هنگامه رجعت امام حسین (علیه السلام)...................179
تعداد رجعتهای امام حسین (علیه السلام)...................180
برنامه های ابا عبد الله (علیه السلام) در عصر رجعت...................186
۱ - انتقام از دشمنان...................186
پاسخ به یک اشکال...................187
۲ - یاری رسانی به حضرت مهدی (علیه السلام)...................188
۳ - تغسیل و به خاک سپاری حجت (علیه السلام)...................188
۴ -۔ حاکمیت بر زمین...................189
بررسی مدت حکومت امام حسین (علیه السلام)...................190
فصل نهم: رجعتهای ویژه (۲) رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام)...................193
بازگشت امیر مؤمنان (علیه السلام) به دنیا...................195
تعداد رجعتهای امیرمؤمنان (علیه السلام)...................195
زمان بندی رجعتهای امیر المؤمنین (علیه السلام)...................196
حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام)...................197
بررسی روایات حاکمیت علی بن ابی طالب الله (علیه السلام)...................198
جنگ با ابلیس...................204
بررسی سند روایت...................206
اشکالهای محتوایی روایت...................207
جنبنده زمین...................208
جنبنده زمین کیست؟...................208
مكان خروج...................211
برنامه های جنبنده زمین...................212
فصل دهم: رجعتهای ویژه (۳) رجعت انبیاء و ائمه (علیهم السلام)...................215
رجعت رسول خدا الله (صلّی الله علیه و آله و سلم)...................217
هنگامه رجعت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم)...................218
آیا پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) حکومت میکند؟...................219
رجعت ائمه (علیهم السلام)...................219
هنگامه رجعت ائمه (علیهم السلام)...................222
پاسخ به دو شبهه:...................224
۱ - شبهه اجتماع بیش از یک امام...................224
۲ - شبهه تقدم فاضل بر افضل...................227
رجعت پیامبران...................228
فصل یازدهم: وضعیت جهان پس از عصر ظهور...................229
جهان پس از مهدی...................233
١ - حاکمیت دوازده مهدی...................233
نظر علامه مجلسی پیرامون روایات دوازده مهدی...................236
بررسی نظریه علامه مجلسی...................236
۲ - حاکمیت حضرت مسیح (علیه السلام)...................237
۳- هرج و مرج پنجاه ساله...................241
۴- برپایی قیامت...................243
نظریه شیخ مفید...................243
بررسی نظریه شیخ مفید...................244
۵- حاکمیت امام حسین (علیه السلام)...................255
جمع بندی روایات...................257
فصل دوازدهم: وضعیت جهان پس از امام حسین (علیه السلام)...................259
جهان پس از حاکمیت امام حسین (علیه السلام)...................261
١ - حاکمیت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم)...................261
۲ - حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام)...................265
۳- حاکمیت ائمه (علیهم السلام)...................266
۴ - حاکمیت حضرت مهدی (علیه السلام)...................272
پاسخ به چند اشکال...................273
۵ - بازگشت به وضعیت پیش از ظهور...................277
۶ - برپایی قیامت...................277
پایان عمر آخرین آخرين حجّت خدا...................279
منابع تحقیق...................285

«دعای مطالعه»

اللهمَّ اَخْرِجْنی مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَاَکْرِمْنی بِنُورِ الْفَهْمِ. اللهمَّ افْتَحْ عَلَیْنا اَبْوابَ رَحْمَتِکَ وَانْشُرْ عَلَیْنا خَزائِنَ عُلُومِکَ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ مفاتیح الجنان خداوندا مرا از تاریکی های وهم و خیال درآور و به روشنی فهم گرامی دار. خداوندا درهای رحمتت را بر ما بگشا و گنجینه های علومت را بر ما بازگردان. به رحمت خودت ای مهربان ترین مهربانان.

مقدمه ناشر

بحث رجعت، یکی از مباحث دیرینه معارف اسلامی است که آیات و روایات فراوانی را به خود اختصاص داده است. تأثیر رجعت در تحولات آینده جهان و بازگشت شخصیت های مهم و تأثیرگذار تاریخ که به ایمان و کفر خالص، دست یافته اند، رجعت را در صدر مسائل مهم عصر ظهور و پس از آن قرار داده است و رویارویی انبیاء و ائمه (علیهم السلام) با دشمنان سرسخت، خود بر اهمیت و حساسیت آن افزوده است. روز رجعت، روز شکوه، پیروزی و حاکمیت مؤمنانِ ناب و عذاب و ذلت کسانی است که به کفر خالص رسیده اند. آنها به دنیا باز می گردند تا با حضورشان یکی از مهم ترین برنامه های پایانی عالم، بر صفحه زمین به اجرا درآید و رستاخیزی به گستره جمعیت آنان در پیش چشمان مردم عصر ظهور شکل گیرد.
رجعت، برخلاف جایگاه مهم خود و اشتیاق فراوانی که به مطالعه آن در میان اهل ایمان وجود دارد، کمتر مورد بررسی محققانه قرار گرفته است و تاکنون از فصل بندی مناسب و ارتباط و انسجام لازم در مطالب مربوط به آن برخوردار نبوده است.
نوشته حاضر که به عصر شکوهمند رجعت نامگذاری شده است با تحلیل های علمی، بررسی دقیق آیات و روایات، تحقیق پیرامون روایات متعارض و ضعیف، بررسی اقوال بزرگان و اختلاف هایی که درباره معارف رجعت دارند، همچنین فصل بندی دقیق و تفکیک مباحث و جداسازی رجعت مؤمنان و معصومین (علیهم السلام) در شکل رجعت های ویژه، با حفظ انسجام و نظم حاکم بر مطالب، معارف رجعت را به دور از طرح خام روایات و برداشت های سطحی و بی اساس، در دوازده فصل به صورت جامع و نوین توسط برادر اندیشمند حضرت حجّت الاسلام و المسلمین محمّدرضا اکبری (دام عزّه) تألیف گردیده است، مطرح کرده است، که امید می رود مورد قبول خداوند متعال و خشنودی محمّد و آل محمد (صلی الله علیه وآله) و استفاده اهل ایمان قرار گیرد.
در پایان از همه عزیزان دست اندرکار به ویژه حضرت آیت الله وافی تولیت محترم مسجد مقدّس جمکران و همکاران در انتشارات کمال تشکر را داشته و امید است مورد عنایت حضرت حجّت صاحب الزمان (علیه السلام) قرار گیرد.

مدیر مسؤول انتشارات مسجد مقدّس جمکران حسین احمدی

فصل اوّل: مفهوم رجعت

معنای رجعت:

رجعت، به معنای بازگشت به مبدأ است و مبدأ می تواند محل، حالت، عمل، گفتار و یا هرچیزی باشد که حرکت از آن آغاز می گردد. قیّومی می نویسد:
الرَّجْعَهُ بِالفَتْحِ بِمَعْنَی الرُّجُوعِ.(1)
رجعت به - فتح راء - به معنای بازگشت می باشد.
رجعت به معنای یک بار برگشتن است، چنان که زبیدی می نویسد:
الرَّجْعَهُ، ألْمرَّهُ مِنَ الرُّجُوعِ.(2)
رجعت، یک بار بازگشت می باشد.
جوهری در معنای اصطلاحی رجعت، آورده است:
فُلانٌ یُؤْمِنُ بِالرَّجْعَهِ إیْ بِالرُّجُوعِ إِلَی الدُّنیا بَعْدَ المَوتِ.(3)
فلانی به رجعت ایمان دارد؛ یعنی به بازگشت به دنیای پس از مرگ ایمان دارد.
کلمات دیگری نظیر «کَرَّه» و «إیاب» هم به معنای بازگشت می باشند. ابن منظور می نویسد:
الکَرُّ، الرَّجُوعُ.(4)
و جوهری آورده است:
آبَ، یَؤُوبُ اِیاباً؛ یعنی رَجَعَ(5) (بازگردید).
تعریف رجعت:

خداوند به هنگام ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) عدّه ای از امواتی که دارای ایمان خالص و یا شرک خالص بوده اند را با همان صورتی که در زمان حیات خود داشته اند، به دنیا باز می گرداند تا مؤمنان به عزّت و حاکمیت زمین دست یابند و مشرکان مورد عذاب قرار گیرند.
تعریفی که بیان شد، برخاسته از آیات(6) و روایاتی است که در مباحث مختلف این کتاب به ویژه فصل اهداف رجعت نقل خواهد شد.
بررسی برخی از تعریف های رجعت:

شیخ حرّ عاملی در تعریف رجعت آورده است:
اعلم، ان الرجعه هنا هی الحیاه بعد الموت قبل القیامه و هو الّذی یتبادر من معناها.(7)
بدان که رجعت در اینجا، همان حیات و زندگی پس از مرگ و قبل از قیامت است و این همان معنایی است که از لفظ رجعت به ذهن پیشی می گیرد.
این تعریف دارای اشکال هایی است که به آنها اشاره می کنیم.
1 - به بازگشت به دنیا پس از مرگ تصریح ندارد؛ زیرا حیات قبل از قیامت به حیات دنیا، منحصر نمی شود و حیات عالم برزخ را هم شامل می شود.
2 - به ویژگی کفر و ایمان خالص بازگشت کنندگان، اشاره ای ندارد.
3 - حاکمیت مؤمنان و عذاب کافرانی را که باز می گردند، بیان نکرده است.
4 - به ظرف زمانی رجعت، اشاره نکرده است.
علّامه میرزا ابوالحسن قزوینی در تعریف رجعت، می نویسد:
«رجعت؛ یعنی رجوع ارواح و نفوس ناطقه مقدّسه حضرت رسالت پناهی و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین به بدن های عنصری و جسدهای دنیوی خویش».(8)
این تعریف هم دارای اشکال هایی است که به سه مورد آنها اشاره می کنیم:
1 - از جمع همه رجعت کنندگان، تنها به رجعت معصومین (علیهم السلام) اشاره کرده است.
2 - به حاکمیت رجعت کنندگان، تصریح ندارد.
3 - ظرف زمانی رجعت را بیان نکرده است.
سیّد مرتضی در تعریف رجعت آورده است:
اعلم، أن الّذی تذهب الشیعه الامامیه إلیه، أن الله تعالی یعید عند ظهور امام الزمان، المهدی (عجّل الله تعالی فرجه) قوماً ممن کان قد تقدّم موته من شیعته لیفوزوا بثواب نصرته و معونته و مشاهده دولته، و یعید ایضاً قوماً من اعدائه لینتقم منهم، فلیتلذّوا بما یشاهدون من ظهور الحق و علوّ کلمه اهله.(9)
بدان آنچه را شیعه به آن اعتقاد دارد، این است که خداوند متعال به هنگام ظهور امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه)، گروهی از شیعیان را که پیش از ظهور او مرده اند، به دنیا باز می گرداند تا به پاداش یاری و کمک به او و مشاهده دولت ایشان برسند و نیز گروهی از دشمنان ایشان را باز می گرداند تا از آنان انتقام گیرد. پس آنان از مشاهده آشکار شدن حقّ و علّو سخن (پیروزی آیین) پیروان آن لذت می برند.
این تعریف از جامعیت خوبی برخوردار است و اشکال های تعریف های گذشته را ندارد، امّا دو اشکال بر آن وارد است:
1 - حاکمیت جهانی مؤمنان را که هدف اعلای رجعت می باشد، بیان نکرده است و تنها به مشاهده این دولت جهانی اشاره دارد، مگر اینکه کمک رسانی مؤمنان را گسترده تر از کمک های قبل از استقرار حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) بدانیم که به نوعی شامل حضور در دستگاه حکومت جهانی آن حضرت گردد.
2 - به ویژگی کفر و ایمانِ خالصِ رجعت کنندگان، اشاره نکرده است.

فصل دوم: اثبات رجعت

اثبات رجعت:
بازگشت به دنیا، نیازمند دو رکن اساسی است که اگر هر دوی آنها به اثبات برسند رجعت تحقق خواهد یافت. رکن اوّل، امکان وقوع این رستاخیر در عالم فعلی است و رکن دوم، وجود دلایل قابل قبول، جهت تحقق آن، در آستانه قیامت می باشد؛ بحث ما در این فصل به اثبات این دو رکن مربوط می شود.
امکان بازگشت به دنیا:
رجعت، بازگشت انسان به دنیا و ادامه حیات مجدد او می باشد؛ یعنی پس از مدتی که ارتباط روح با جسم قطع گردید، دوباره به آن تعلق می گیرد، جسم زنده می شود و با تدبیر روح به حیات خود ادامه می دهد.
حال این سؤال مطرح است که آیا ممکن است، جسم انسان دوباره دارای حیات شود و روح به آن تعلق گیرد و زندگی دوباره خود را آغاز کند؟
بدون شک اصل حیات مجدد امری ممکن است چرا که قیامت هم چیزی غیر از این نیست. رجعت تشابه زیادی با قیامت دارد به گونه ای که می توان آن را قیامت کوچک نام گذارد؛ زیرا در قیامتِ بزرگ همه انسان ها بدون استثناء زنده خواهند شد، امّا در رجعت عدّه خاصی از خوبان و بدان زنده می شوند. در قیامت روح به جسم انسان تعلق می گیرد و در رجعت نیز همین تعلق مجدد صورت می گیرد.
وقتی ما امکان قیامت را با گستردگی شگفت انگیزی که دارد پذیرفته باشیم رجعت را که در مقیاس محدودتری قرار دارد پذیرفته ایم؛ زیرا همان خدایی که قادر است انسان را بیافریند و به او حیات دهد و در قیامت برانگیزاند تا به اعمال او رسیدگی کند، توان آن را دارد که پیش از قیامت هم، او را به دنیا باز گرداند و این رستاخیز را که از مظاهر شکوهمند قدرت اوست تحقق بخشد.
امام باقر (علیه السلام) در پاسخ ابی الصباح که درباره رجعت سؤال کرد فرمود:
تِلکَ القُدَرهُ.(10)
این قدرت خداوند است.
سیّد مرتضی علم الهدی (رحمه الله) در این باره می نویسد:
«هیچ شبهه ای بر عاقلی وجود ندارد که بازگشت اموات برای خداوند مقدور است و ذاتاً محال نمی باشد».(11)
پاسخ به شبهه استبعاد:
شیخ حرّ عاملی در بیان شبهات مخالفان رجعت، اوّلین شبهه را استبعاد قرار داده و می نویسد:
الشبهه الاول الاستبعاد و هذا اصل انکار مَن انکرها.(12)
شبهه اوّل بعید دانستن رجعت است و ریشه انکار کسانی که آن را رد کرده اند همین استبعاد است.
امّا پاسخ به این شبهه آن است که اگرچه برخی از امور بسیار بعید به نظر می رسند امّا وقتی دلیل برمحال بودن آنها وجود نداشته باشد احتمال وقوع آنها وجود دارد و اگر دلیلی بروقوع آنها اقامه گردد گریزی از پذیرش آنها نخواهد بود. ابوعلی سینا می نویسد:
کلّما قرع سمعک من عجایب الزمانِ و غرائب البلدانِ، فذره فی بقعه الامکان مالم یذده قائم البرهان.(13)
آنچه را گوش تو از مسائل عجیب دوران و امور شگفت انگیز شهرها شنید، در بوته امکان قرار ده مادامی که برهانی آن را نفی نکرده است.
نتیجه آنکه باز گرداندن عدّه ای از انسان ها به دنیا برای خداوند مقدور است و به صرف بعید دانستن نمی توان آن را انکار کرد؛ زیرا بعید دانستن به معنای منع تحقق نیست بلکه به معنای دور بودن تحقق است و چه دورهایی که با کمال ناباوری، نزدیک می گردند.
معجزات انبیاء از اموری بوده اند که مردم آنها را بعید می شمردند، اژدها شدن عصای موسی (علیه السلام)، زنده شدن مردگان به دست عیسی (علیه السلام) و دونیم شدن ماه به دست رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از اموری هستند که بسیار بعید به نظر می رسیدند، امّا تحقق یافتند. یکی از مسائلی که کافران آن را بعید می دانند مسئله قیامت است، که قرآن هم به استبعاد آن اشاره کرده است و می فرماید:
«إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَریهُ قَریباً»(14)
آنها آن روز را دور می بینند و ما آن را نزدیک می بینیم.
و در آیه ای دیگر، از قول آنها می فرماید:
«ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ»(15)
این بازگشت، دوری است.
همه مخالفان معاد، بر این استبعاد، اتفاق نظر دارند امّا بعید شمردن آنها دلیلی بر منع تحقق آن نخواهد بود و استبعاد رجعت نیز، همین گونه است.
نمونه های بازگشت به دنیا در قرآن:
وقوع رجعت در گذشته، بهترین دلیل امکان تحقق آن، در آینده است و ما در اینجا چند مورد آن را بیان می کنیم.
1 - بازگشت گسترده مردم شام:

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
«أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ خَرَجُوا مِن دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ الله مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ»(16)
آیا ندیدی گروهی را که هزاران نفر بودند و از ترس مرگ از خانه های خود خارج شدند؟ پس خداوند به آنها فرمود: بمیرید؛ سپس آنها را زنده کرد؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «این کسانی که زنده شدند، هفتاد هزار خانواده از اهالی یکی از شهرهای شام بودند، که گاهی در شهرشان طاعون می آمد و ثروتمندان که توانمند بودند، از شهر بیرون می رفتند و فقرا باقی می ماندند و به این صورت عده کمی از کسانی که بیرون می رفتند به طاعون گرفتار می شدند و مبتلایان به طاعون در میان باقی ماندگان زیاد بودند؛ از این رو همه تصمیم گرفتند، هرگاه آثار طاعون را احساس کردند از شهر بیرون روند. وقتی فهمیدند طاعون آمده است همه آنها از بیم مرگ، از شهر خارج شدند و مدتی در شهرها می گشتند تا به شهر خرابه ای رسیدند که مردم، آن را ترک کرده بودند و بیماری طاعون همه را نابود کرده بود. وقتی پیاده شدند تا در آنجا اقامتی داشته باشند خداوند به آنها فرمود: همگی بمیرید و همه آنها در یک ساعت مردند و بدن آنها به تدریج متلاشی و پوسیده شد.
یکی از انبیاء بنی اسرائیل به نام حزقیل که از آنجا عبور می کرد وقتی استخوان های آنان را مشاهده نمود، گریه کرد و اشک از چشمانش جاری گردید و گفت:
پروردگارا! ای کاش همان گونه که آنها را میراندی، الآن زنده می کردی تا شهرهای تو را آباد سازند و فرزندانی آورند که بنده تو باشند و به همراه سایر بندگانت، تو را پرستش کنند...
(خداوند به خواست او پاسخ داد) و حزقیل مشاهده کرد که استخوان ها به سوی یکدیگر پرواز کرده و به یکدیگر پیوستند و همه آنها زنده شدند و به همدیگر می نگریستند و خدا را تسبیح و تکبیر گفته و زبان به لااله الّا الله می گشودند.
در این حال حزقیل گفت: «شهادت می دهم که خداوند بر همه چیز تواناست».(17)
2 - بازگشت هفتاد نفر از بنی اسرائیل:

خدای تعالی در قرآن کریم می فرماید:
«وَإِذْ قُلْتُمْ یامُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی الله جَهْرَهً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْناکُم مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»(18)
(به خاطر آورید) هنگامی که گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا خدا را به صورت آشکار (با چشم ظاهر) ببینیم؛ پس صاعقه شما را گرفت در حالی که آن را می دیدید؛ آنگاه شما را پس از مرگ زنده کردیم، شاید خدا را شکر گویید.
امام رضا (علیه السلام) درباره این واقعه می فرماید:
«وقتی خداوند با موسی سخن گفت، به سوی قوم خود بازگشت و سخن گفتن خدا با خود را به آنان خبر داد؛ امّا آنها گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم تا خود سخن خدا را بشنویم.
جمعیت آنها هفتصد هزار نفر بود و موسی از میان آنها هفتاد هزار نفر را برگزید و از جمع آن ها، هفت هزار نفر و از میان آنان هفتصد نفر و از جمع آنها هفتاد نفر را انتخاب کرد و با خود به کوه طور برد. وقتی سخن خدا را شنیدند، گفتند: به تو ایمان نمی آوریم تا خدا را آشکارا ببینیم. پس به خاطر این ظلمی که کردند، خداوند صاعقه ای فرستاد و آنان را گرفت و همه مردند.
موسی عرض کرد: پروردگارا! وقتی من به جمع بنی اسرائیل بازگردم چه جوابی به آنها دهم؟ ایشان خواهند گفت: تو آنان را بردی و به قتل رساندی؛ زیرا در ادعای نبوّت خود راستگو نبودی. خداوند هم آنها را زنده کرد و همراه او فرستاد».(19)
3 - بازگشت ارمیا:
بازگشت ارمیا (عزیر) به دنیا، از نمونه های صریح و خدشه ناپذیر دیگری است که امکان تحقق رجعت را به اثبات می رساند. قرآن کریم می فرماید:
«یا مانند کسی که از کنار یک آبادی گذر کرد که بام هایش فرو ریخته بود (و اجساد مردم آن بر روی زمین پراکنده بود. با خود گفت:) چگونه خداوند اینها را پس از مرگشان زنده می کند؟ خدا هم او را به مدّت صدسال میراند و سپس زنده کرد و به او فرمود: چه اندازه درنگ کردی؟ به غذا و نوشیدنی خود (که به همراه داشتی) نگاه کن، هیچ تغییری نکرده است (خدایی که این مواد غذایی را به مدّت صدسال نگاه داشته است، برآنچه اراده کند قدرت دارد.) و به الاغ خود بنگر (که چگونه از هم متلاشی شده است، این حیات پس از مرگت هم پاسخی برای تو درباره معاد است) و هم آنکه تو را نشانه ای برای مردم (درباره قیامت) قرار دادیم. (اکنون) به استخوان های مرکب خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته و به یکدیگر پیوند می دهیم و آنگاه گوشت برآنها می پوشانیم. (وقتی زنده شدن خود و مرکبش برای او) آشکار گردید گفت: می دانم که خداوند بر هر چیزی تواناست».(20)
دلایل رجعت در امّت اسلامی:
تاکنون به اثبات رسید که رجعت امری ممکن و قابل تحقق است و در این بحث به اثبات می رسد که این امرِ ممکن تحقق خواهد یافت؛ زیرا هر ممکنی که دلیل تحقق داشته باشد، به وقوع می پیوندد و رجعت دلیل تحقق دارد، پس به وقوع می پیوند. بنابراین آنچه اکنون مورد بحث قرار می گیرد، وجود دلیل بر وقوع رجعت در آخرزمان است.
رجعت از جمله معارف دینی است که با سه دلیل قرآن، روایات و اجماع به اثبات می رسد.
1 - آیات قرآن:
آیات متعددی در قرآن کریم وجود دارد که به تحقق رجعت در آینده تصریح کرده اند و ما چهار آیه آن را مورد بحث قرار می دهیم:
آیه اوّل:
«وَیَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً مِمَّن یُکَذِّبُ بِایاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ»(21) و روزی که ما از هر امّتی، گروهی از کسانی که آیات ما را تکذیب کردند بر می انگیزیم و آن ها (برای سؤال) نگه داشته می شوند.
نکات آیه و استدلال به آن:

چند نکته از این آیه استفاده می شود:
1 - روزی خواهد آمد که در آن یک رستاخیز تحقق می یابد.
2 - این رستاخیز، کلّی نخواهد بود بلکه از هر امّتی گروهی زنده خواهند شد.
3 - این گروه، از تکذیب کنندگان آیات خدا هستند.
4 - پس از زنده شدن نگه داشته می شوند.
نحوه استدلال: دو برانگیختگی در قرآن بیان شده است: یک برانگیختگی کلی، چنان که قرآن می فرماید:
«وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»(22)
همه آنها را برانگیزیم و از یک نفر هم فرو گذار نخواهیم کرد.
و یک برانگیختگی جزئی، که در آیه «وَیَومَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ اُمّهٍ فَوجاً» بیان گردیده است. جزئی بودن برانگیختگی دوم، روز آن را از روز قیامت، متمایز ساخته است. پس این روز، روز دیگری خواهد بود که به آن روز، رجعت می گوییم.
مردی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد:
إنَّ العامَّهَ تَزْعَمُ أَنَّ قَولَهُ «وَیَومَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ اُمّهٍ فَوجاً» عَنی فِی القِیامهِ. فَقال ابوعبد الله (علیه السلام): فَیَحْشُرُ الله یومَ الِقیامهِ مِنْ ُکلِّ أُمَّهٍ فَوجاً وَ یَدَعُ الباقِینَ؟ لاولکنَّهُ فِی الرَّجْعَهِ وَ أَمّا آیهُ القیامَهِ «وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»(23)(24)
اهل سنت گمان دارند مراد خداوند که فرمود: «روزی که از هر امتی گروهی را بر می انگیزیم» روز قیامت است. حضرت فرمود: پس خداوند روز
قیامت از هر امتی گروهی را بر می انگیزد و بقیه را وا می گذارد؟ نه! بلکه مراد، حشر در رجعت است. امّا آیه مربوط به حشر در قیامت این است که فرمود: «و همه آنها را بر می انگیزیم و از یک نفر هم فرو گذار نخواهیم کرد».
نقد تفاسیر اهل سنت پیرامون آیه:

مفسران اهل سنت نظیر: قرطبی، ابن کثیر، جلال الدین سیوطی و ثعالبی، در تفاسیر خود این آیه را که با حشر کلی انسان ها در قیامت مغایرت دارد به روز قیامت تفسیر کرده اند و با اختصار و بدون هیچ گونه اشاره ای به محدودیت کسانی که برانگیخته می شوند، از کنار آن گذر کرده اند. برخی از آنها در توجیه و تفسیر به رأی برآمده اند تا این حشر جزئی را به روز قیامت تفسیر کنند و حقیقت رجعت را که نپذیرفته اند از آیه منتفی سازند. امّا اجماع همه ادیان الهی و مذاهب اسلامی بر این است که همه مردم، بدون استثناء در روز قیامت محشور می گردند، چنان که قرآن به آن تصریح کرده است، ولی در آیه 84 سوره مبارکه نمل آمده است: «به یاد آور روزی را که از هر امتی عدّه ای را برمی انگیزیم».
مفسرانی که این آیه را به قیامت تفسیر کرده اند خود را در ناهماهنگ کردن آیات، گرفتار ساخته اند که سوره نمل برانگیختگی عدّه ای از مردم و آیات دیگر، حشر همه انسان ها را بیان کرده اند؛ امّا شیعه با این ناهماهنگی آیات رو برو نیست و هیچ مصداقی هم برای حشر جزئی عدّه ای از انسان ها، جز رجعت نمی شناسد، چه اینکه ائمه (علیهم السلام) در برابر نظر اهل سنت به این آیه تمسک جسته اند.
ابوبصیر گوید: امام باقر (علیه السلام) به من فرمود:
«یُنکِرونَ أَهلُ الْعِراقِ الرَّجعهَ؟ قُلتُ: نَعَم. قالَ: أما یَقرؤُونَ القرآنَ «وَیَومَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ اُمّهٍ فَوجاً»»(25)
آیا اهل عراق رجعت را انکار می کنند؟ عرض کردم: آری. فرمود: آیا قرآن را نمی خوانند که می فرماید: «و روزی که ما از هر امتی گروهی را بر می انگیزیم؟»
نظریه فخر رازی:

فخر رازی درباره آیه «وَیَوْمَ نَحْشُرُ مِن کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً مِمَّن یُکَذِّبُ بِایاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ» می نویسد:
فاعلم، أن هذا من الامور الواقعه بعد قیام القیامه(26)
بدان این حشر، از اموری است که پس از برپایی قیامت واقع می گردد.
فخر رازی هیچ دلیلی برای این ادعای خود نیاورده است و علّت آن هم این است که اساساً سخن او هیچ ضمانت استدلالی ندارد؛ زیرا حرف «مِنْ» در آیه یاد شده برای تبعیض است و تنها به بعثت برخی از افراد اشاره دارد، امّا بعثت روز قیامت شامل تمام انسان ها می شود. پس معلوم می گردد این روز بنابر ظاهر آیه، روز رجعت است. بله! اگر مراد از بعد از قیامت یک حشر جزئی پس از حشر کلی باشد باز هم ناصواب است؛ زیرا پس از حشر کلی، کسی نخواهد بود که برانگیخته شود.
نظریه آلوسی:

آلوسی یکی دیگر از مفسران اهل سنت می نویسد:
«مراد از این حشر (جزئی در سوره نمل)، حشر عذاب است امّا پس از حشر کلی و عمومی».(27)
این اشکال بر او وارد است که شما دو حشر را در روز قیامت پذیرفتید: حشر اوّل که زنده شدن همه مردم است و حشر دوم که حشر گروهی از آنهاست. این برخلاف آیات و روایاتی است که بر یک حشر در قیامت تصریح دارند. علاوه براین، پذیرش حشر دوم مردود است، زیرا اگر بخواهیم پس از زنده شدن همه مردم، حشر دیگری داشته باشیم، باید عدّه ای از آنها حیات خود را از دست دهند تا دوباره محشور گردند و ما دلیلی بر چنین مرگی در قیامت نداریم و اساساً مرگی در قیامت وجود ندارد. پس برای تحقق حشر دوم، باید عدّه ای از کسانی که محشور شده اند، برانگیخته شوند که آن هم تحصیل حاصل است و تحصیل حاصل باطل است.
ممکن است گفته شود: عدّه ای در حشر اوّل زنده نخواهند شد و در حشر دیگری زنده می شوند، پس هر دو حشر در روز قیامت خواهد بود.
امّا این حشر دو مرحله ای و یا دو حشر ناقص، خلاف تبادر از آیات و روایات است؛ زیرا آنچه از کلمه حشر در قیامت به ذهن تبادر می کند یک حشر است که اعتقاد عمومی بر آن شکل گرفته است و دست کشیدن از این تبادر، نیازمند دلیل است و ما چنین دلیلی را نداریم.
نظریه شوکانی:

شوکانی از مفسران اهل سنت می نویسد:
قیل: و المراد بهذا الحشر (نَحْشُرُ مِن کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً) هو حشر العذاب بعد الحشر الکلی الشامل لجمیع الخلق.(28)
گفته شده است: منظور از این حشر (از هر امتی گروهی را بر می انگیزیم)، حشر عذاب است که پس از حشر کلیِ همه انسان ها می باشد.
امّا اشکال این سخن که مورد قبول شوکانی است آن است که طرح وجود دو حشر در قیامت مردود است زیرا وقتی حشر کلی صورت گرفت و همه زنده شدند عدّه ای به جهنم رفته و حشر آنها حشر عذاب است و عده ای وارد بهشت می گردند و رسیدگی به امور انسان های خوب و بد پایان می پذیرد. بنابراین کسی از برانگیخته شدن، استثناء نشده بود که بخواهد پس از حشر کلی برانگیخته شود، در غیر این صورت حشر کلی معنا ندارد؛ مگر اینکه بگوییم بعضی از کسانی که زنده شده اند، خواهند مرد تا با زنده شدن آنها حشر دوم معنا دهد. در این صورت اشکال هایی که در بحث قبل به نظریه آلوسی وارد کردیم وارد خواهد بود.
نتیجه اینکه تنها یک حشر در قیامت وجود دارد و آن حشر کلی است که همه مردم را در بر می گیرد و حشر جزئی به روز دیگری که روز رجعت است مربوط می شود.
بررسی دو نظریه دیگر:

نظریه محمّد جواد مغنیه:

مرحوم محمّد جواد مغنیه که در جهت تضعیف رجعت، مطالبی را بیان کرده است در استفاده رجعت از آیه «یَوْمَ نَحْشُرُ مِن کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً» مخالفت کرده و نظر خود را که مطابق نظر مفسران اهل سنت است به علمای شیعه نسبت داده و می نویسد:
امّا الذین انکروا الرجعه من علماء الامامیه فقد قالوا: إن الحشر فی الایه یراد به الحشر فی الیوم الآخره، لا فی هذه الحیاه، والمراد بالفوج رؤساء الکفار و الجاحدین، فانهم یحشرون و یجمعون لاقامه الحجه علیهم.(29)
امّا آن گروه از علمای امامیه که رجعت را انکار کردند، گفته اند: مراد از حشر در آیه برانگیختگی در آخرت است و نه در این دنیا و مراد از گروهی که برانگیخته می شوند رؤسای کفار و منکرانند، پس آنان هستند که برانگیخته و جمع می شوند تا حجت برآنها اقامه شود.
بدون شک مطالبی که بیان شد به شیعه مربوط نمی شود؛ بلکه در منابع تفسیری اهل سنت بیان شده اند چنان که یکی از مفسران معاصر شیعه می نویسد:
ان المفسرین من اهل السنه یعتقدون ان الایه ناظره الی یوم القیامه، و قالوا: ان المراد بالفوج هو اشاره الی رؤساء الجماعات و ائمتهم.(30)
مفسران اهل سنت اعتقاد دارند که آیه به قیامت نظر دارد و گفته اند: مراد از فوج (گروه) اشاره به سران جمعیت ها و رهبران آنهاست.
آلوسی، مفسر سنی مذهب، در ذیل آیه آورده است:
والمراد بالفوج جماعه من الرؤساء المتبوعین لکفره.(31)
مراد از گروهی (در آیه 83 سوره نمل) جمعی از سران مورد تبعیت کافرانند.
امّا نظر علمای شیعه بنابر ظاهر آیه و روایات اهل بیت (علیهم السلام) این است که مراد از یوم(روز) در آیه روز رجعت است و به این نظریه شهرت دارند، چنان که آلوسی پس از مطالبی که از او بیان شد می نویسد:
و هذه الایه من اشهر ما استدل بها الامامیه علی الرجعه.(32)
و این آیه از مشهورترین دلایلی است که شیعه برای رجعت، به آن استدلال کرده است.
امّا پاسخ این مطالب که آیه به روز قیامت و برانگیختگی برخی از سران کفار و منکران حقّ مربوط می شود این است که برانگیختگی روز قیامت کلی است و یک نفر هم از آن استثناء نمی شود، چنان که قرآن می فرماید:
«وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»(33)
همه آنها را بر می انگیزیم و از یک نفر هم فروگذار نخواهیم کرد.
بنابراین، برانگیختگی جزئی که در آیه 83 سوره نمل مطرح است، به روز دیگری غیر از روز قیامت مربوط می گردد و آن روز، بنابر روایات اهل بیت (علیهم السلام) روز رجعت است.
نظریه سیّد محمّد صدر:
سیّد محمّد صدر درباره آیه «یَوْمَ نَحْشُرُ مِن کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً» می نویسد:
«وقتی ما به صورت مستقل به آیه نگاه می کنیم، به هیچ وجه آن را دلالت کننده بر رجعت نمی بینیم و لااقل معنای دیگری نظیر معنای رجعت خواهد داشت که دلالت آیه بر آن معنا، کمتر از دلالت آن بر رجعت نمی باشد»(34)
آنگاه در پایان سخنان خود نتیجه می گیرد که مراد از آیه این است که مردم در روز قیامت گروه گروه محشور می شوند.
خلاصه روشن کلام سیّد محمّد صدر این است که حشر در آیه 83 سوره نمل دو معنا دارد: حشر به معنای رجعت و حشر به معنای بازگشت تدریجی به صحنه قیامت و آیه، معنای دوم؛ یعنی حشر گروه گروه مردم در روز قیامت را بیان می کند.
هدف این نظریه، آن است که آیه یاد شده نوع حشر را بیان می کند و می توان آن را با جمله «و یوم نحشرهم افواجاً» (به یادآور روزی را که ما مردم را گروه گروه بر می انگیزیم) تعبیر کرد.
امّا این سخن که آیه دلالتی بر رجعت ندارد، ادعایی است که دلیلی بر آن ذکر نکرده است؛ ضمن این که ما به دلایل مختلف اثبات کردیم که این آیه از بهترین دلایل رجعت است.
امّا تفسیر «یوم نحشر من کل امه فوجاً» به «یوم نحشرهم افواجاً»، یک تفسیر به رأی آشکار است و اگر اراده خداوند بر بیان حشر گروه گروه مردم بود به جای آیه یاد شده، جمله «یوم نحشرهم افواجاً» را بیان می کرد چه اینکه در سوره نبأ فرمود: «یوم ینفخ فی الصور فتأتون افواجاً» امّا می بینیم که خداوند از چنین تعابیری استفاده نکرد. پس معلوم می گردد مراد خداوند همان چیزی است که از ظاهر الفاظ آیه استفاده می شود و آن حشر جزئی است که به آن رجعت می گوییم.
علما و مفسران شیعه هم این آیه را که مناسب است، آن را آیه رجعت بنامیم دلیل روشن رجعت دانسته اند که از جمله آنها: شیخ مفید(35)، شیخ طوسی(36)، شیخ طبرسی(37) و علامه طباطبایی(38) می باشند.
آیه دوم:
«وَحَرامٌ عَلَی قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ»(39)
و حرام است بر شهرها و آبادی هایی که آنها را به هلاکت رساندیم (به دنیا بازگردند) آنها هرگز به دنیا باز نمی گردند.
نکات آیه و استدلال به آن:

دو نکته مهم در این آیه وجود دارد:
1 - هلاکت برخی آبادی ها از سوی خداوند متعال.
2 - حرمت و ممنوعیت بازگشت آنها به دنیا.
نحوه استدلال: جایی که هلاک شدگان به آن باز نمی گردند دنیاست؛ زیرا در قیامت همه برانگیخته می شوند چه اینکه خداوند می فرماید:
و همه آنها را برمی انگیزیم و از یک نفر هم فرو گذار نخواهیم کرد.(40)
اکنون که بنابر آیه یاد شده که هلاک شدگان به دنیا باز نمی گردند مفهوم آیه این است که پس کسانی که هلاک نشده اند (با داشتن شرایط) به دنیا باز می گردند.
علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود آورده است:
فهذه الایه من اعظم الدلاله فی الرجعه.(41)
این آیه، بزرگ ترین دلیل بر رجعت است.
امام صادق (علیه السلام) در استدلال به آیه یاد شده و شرایط رجعت کنندگان می فرماید:
کُلُّ قَرْیَهٍ أَهْلَک الله أَهلَها بِالعذابِ لایَرْجِعُونَ فِی الرَّجْعَهِ وَ أَمّا فِی الْقِیامَهِ فَیَرْجِعُونَ. أَمّا غَیْرُهُم مِمَّنْ لَمْ یَهلِکوا بِالعذابِ وَ مَحَضُوا الکُفْرَ مَحضاً یَرجِعُونَ.(42)
هر شهر و آبادی که خداوند ساکنان آن را با عذاب به هلاکت رساند، در رجعت باز نمی گردند؛ امّا در قیامت باز خواهند گشت، ولی کسانی که با عذاب الهی به هلاکت نرسیده باشند و کفر خود را خالص کرده باشند باز می گردند.
اگر گفته شود: نفی رجعت از هلاک شدگان در این آیه به معنای اثبات رجعت برای غیر آنها نمی باشد، پاسخ می دهیم: نفی رجعت از هلاک شدگان، در صورتی موجه است که رجعتی باشد و از عدّه ای منتفی گردد و گرنه نفی رجعت از هلاک شدگان در قرآن، آن هم پس از زمان طولانی که از عذاب آنها می گذرد وجهی ندارد جز آن که بازگشت به دنیا را که شامل برخی می شود از آنها منتفی سازد و در این صورت است که نفی بازگشت آنها در آیه یاد شده توجیه پیدا می کند و معلوم می شود که خداوند می خواهد عدّه ای را از رجعت به دنیا استثناء کند؛ مؤید این پاسخ حدیثی است که از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه یاد شده نقل کردیم.
آیه سوم:
«وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَما اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْاً وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فأُولَئِکَ هُمُ الفاسِقُونَ»(43)
خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده داده است که آنان را به طور قطع، حاکم روی زمین قرار دهد؛ همان گونه که به پیشینیان آنها حاکمیت داد و دینی را که برای آنها پسندیده است پابرجا و مستقر خواهد کرد و ترس آنها را به امنیت مبدل می سازد به گونه ای که تنها مرا بپرستند و چیزی را شریک من قرار ندهند و کسانی که پس از آن کافر گردند آنها فاسقند.
نکات آیه و استدلال به آن:

نکات مهمی در این آیه وجود دارد که آنها را بیان می کنیم:
1 - خداوند وعده قطعی بر حکومت دینی مؤمنان داده است.
2 - این حکومت را خداوند به پیشینیان عطا کرده است.
3 - همه مؤمنان از صدر اسلام تا زمان تحقق این حاکمیت مشمول این وعده الهی می باشند.
4 - دین خدا که مورد قبول مؤمنان می باشد پابرجا خواهد بود.
5 - ترس مؤمنان به امنیت مبدل می گردد.
6 - خدا را می پرستند و کسی را شریک او قرار نمی دهند.
7 - پس از تحقق این زمینه های هدایت، هرکس کفر ورزد فاسق است.
بدون شک چنین حاکمیتی که براساس دین مبین اسلام می باشد در آخر زمان تحقق می یابد؛ زیرا استقرار چنین حکومتی یک وعده الهی است که تاکنون تحقق نیافته و تخلفی هم در وعده خداوند نخواهد بود. چه اینکه قرآن فرموده است: «إِنَّ الله لَا یُخْلِفُ الْمیعادَ» شیعه اعتقاد دارد این حاکمیت به رهبری آخرین مرد آسمانی و دوازدهمین جانشین گرامی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) حضرت مهدی (علیه السلام) تحقق می یابد؛ چنان که روایاتی وارد شده است که حاکمیت در این آیه حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) است.
نحوه استدلال: خداوند به همه مؤمنان از عصر بعثت تا عصر ظهور که دارای ایمان خالص بوده اند وعده حاکمیت دینی و جهانی داده است و برای تحقق این وعده باید همه وعده داده شدگانی که از دنیا رفته اند رجعت کنند تا این وعده الهی تحقق یابد.
نقد نظریه جصاص پیرامون آیه:

اهل سنت که بر رجعت در امّت اسلامی پایبند نیستند در تفسیر آیاتی از این قبیل که رجعت در آنها مطرح شده است به بیراهه می روند. فضای آیه فضای گسترده، امید بخش و نشاط آوری است که مسلمانان به آن شادمان می گردند امّا جصّاص از مفسران اهل سنت متوفای 370 ه.ق در وادی دیگری وارد شده است و می نویسد:
«این سخن خدا، دلیلی بر صحت پیشوایی چهار خلیفه پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) است؛ زیرا خداوند خلافت در زمین را به آنها داد و آنان را همان گونه که وعده داده شده است بهره مند گردانید امّا معاویه در این افراد وارد نمی شود؛ زیرا او در وقت نزول آیه مؤمن به اسلام نبود».(44)
اشکالات اساسی و فراوانی بر سخن جصّاص وارد است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1 - بنابر آیه یاد شده وعده الهی در سراسر تاریخ اسلام تا عصر ظهور جاری است و همه مؤمنان واجد شرایط یکجا به آن دست می یابند و به حاکمیت چهار حاکم پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) محدود نمی شود.
2 - ظاهر آیه بیانگر حکومت جهانی است و حاکمیت حکامِ پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) جهانی نبود.
3 - خلافت مطرح در آیه، یک وعده الهی است در حالی که سه خلیفه اوّل که بر خلاف حدیث غدیر و وصایای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) حکومت را گرفتند حکومتشان وعده الهی نبود.
4 - بنابر محتوای آیه، خداوند دین را برای مؤمنان مستقر می کند در حالی که در زمان چهار خلیفه، دین مستقر نگردید و مظالم زیادی به وقوع پیوست.
5 - در اواخر آیه آمده است خداوند ترس را برای مؤمنان به امنیت مبدل می سازد در حالی که در زمان حاکمیت چهار خلیفه پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) جنگ و ناامنی و قتل و تهدید وجود داشت به گونه ای که سه نفر از آنها کشته شدند.
نتیجه اینکه تعیین مصداق جصاص برخلاف مفاد آیه مبارکه 55 سوره نور است و مراد آیه از حاکمانی که خداوند آنها را به خلافت می رساند کسانی هستند که ایمان خالص دارند و در رأس آنها اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) می باشند که خداوند بنابر وعده خود آنها را به دنیا باز می گرداند تا در این حاکمیت الهی سهیم شوند و غلبه و شکوه اسلام را بر روی زمین نظاره کنند.
آیه چهارم:
«إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ»(45)
همانا ما فرستادگان خود و کسانی که ایمان آورده اند را در زندگی دنیا و روزی که شاهدان به پا می خیزند یاری می کنیم.
نکات آیه و استدلال به آن:

نکات مهم این آیه عبارتند از:
1 - وعده قطعیِ پیروزی به فرستادگان الهی و مؤمنان.
2 - شکست دشمنان دین خدا.
3 - گستردگی پیروزی در دنیا و آخرت.
نحوه استدلال: پیروزی که در آیه با فعل مضارع و لام تأکید بیان شده است و به همه انبیاء و مؤمنان مربوط می گردد، به زمان پس از نزول این آیه مربوط می گردد؛ پس برای تحقق این پیروزی که خداوند در قرآن وعده داده است باید انبیاء و مؤمنان ناب و خالص را به دنیا بازگرداند و آنان را بر دشمنان پیروز کند و این همان رجعت است.
جمیل بن درّاج گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: تفسیر این سخن خداوند عزّوجلّ که فرمود: «انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاه الدنیا و یوم یقوم الاشهاد» چیست؟ حضرت فرمود: به خدا قسم این پیروزی در زمان رجعت خواهد بود، آیا نمی دانی که بسیاری از انبیاء در دنیا یاری نشدند و کشته شدند و ائمه (علیهم السلام) به قتل رسیدند و یاری نشدند؟ پس این پیروزی در زمان رجعت تحقق می یابد.(46)
2 - روایات:
دلیل دوم رجعت روایات فراوانی است که برخی از آنها به اصل رجعت و برخی به ویژگی های آن مربوط می شوند. مجموع این روایات یک دلیل متقن برای اثبات رجعت به شمار می روند و ما در مقاطع مختلف این کتاب بخش زیادی از آنها را نقل خواهیم کرد.
اعتبار روایات رجعت:

روایت متواتر بهترین دلیل:
روایی است که برای اثبات معارف دینی در موضوعات مختلف اقامه می شود و دلیل روایی رجعت خبر متواتر است.
امّا خبر متواتر آن است که افراد زیادی آن را نقل کرده اند به طوری که معمولا هماهنگی آنها بر دروغ امکان ندارد. بنابراین اگر سند روایات متواتر ضعیف هم باشد مورد قبول خواهند بود. البته خبر متواتر در صورتی پذیرفته است که با قرآن، سنّت قطعی و عقل تعارض نداشته باشد.
روایت متواتر به دو نوع لفظی و معنوی تقسیم می شود. متواتر لفظی آن است که همه نقل کنندگان، آن را با یک لفظ نقل کرده اند و متواتر معنوی آن است که یک معنی در قالب الفاظ متعدد بیان شده است و غالب اخبار متواتر از نوع دوم هستند.
با توضیحی که بیان شد، روایات رجعت، متواتر معنوی هستند و اگر به حدّ تواتر هم نمی رسیدند بخشی از آنها که دارای سند معتبر می باشند برای اثبات موضوع کافی هستند از این رو خدشه ای در اعتبار آنها وجود ندارد.
علامه طباطبایی در این باره می نویسد:
عده من الآیات النازله فیها و الروایات الوارده فیها تامه الدلاله قابله الاعتماد.(47)
تعدادی از آیات که درباره رجعت نازل شده و روایاتی که درباره آن وارد شده اند از دلالت کامل برخوردار بوده و قابل اعتمادند.
همچنین درباره تواتر آنها می نویسد:
ان الروایات متواتره معنی عن ائمه اهل البیت حتی عدّ القول بالرجعه عند المخالفین من مختصات الشیعه و ائمتهم من لدن الصدر الاول.(48)
روایاتی که از ائمه (علیهم السلام) درباره رجعت وارد شده است تواتر معنوی دارند به گونه ای که از صدر اسلام اعتقاد به رجعت نزد اهل سنت از ویژگی های شیعه و ائمه آنها به شمار آمده است.
شیخ حر عاملی نیز می نویسد:
لاریب فی بلوغ الاحادیث المذکوره حدّ التواتر المعنوی.(49)
در رسیدن احادیث یاد شده (رجعت) به اندازه تواتر معنوی تردیدی وجود ندارد.
بزرگان زیادی روایات رجعت را متواتر دانسته اند و ما در اینجا به یک مورد دیگر اشاره می کنیم:
حکیم معاصر، استاد حسن زاده آملی می نویسد: سیّد جزایری می گوید:
«جمیع آنچه از آیات و اخبار و ادعیه در رجعت آمده است ششصد تاست».(50)
نتیجه اینکه روایات رجعت دلیل محکمی بر اثبات این عقیده امیدبخش و عدالت خواهانه است و اگر هیچ دلیلی جز این روایات در دست نباشد وجود آنها برای اثبات رجعت کافی است.
پاسخ به اشکال آلوسی:

آلوسی از مفسران اهل سنت می نویسد:
والاخبار الّتی روتها الامامیه فی هذا الباب قد کفتنا الزیدیه مؤنه ردّها، علی انّ الطبرسی اشار الی انها لیست ادله و ان التعویل لیس علیها و انما الدلیل اجماع الامامیه.(51)
و اخباری را که امامیه برای این باب (رجعت) روایت کرده اند زیدی ها زحمت رد آنها را برای ما کشیده اند. علاوه بر آن طبرسی گفته است: روایات، دلیل رجعت نیستند و بر آنها تکیه نمی شود بلکه دلیل رجعت اجماع علمای امامیه است.
امّا پاسخ ما به سخنان آلوسی این است که اخبار متواتر به صرف ادعای زیدیه و امثال آن، مردود نیست. اخبار رجعت متواتر، علم آور و در درجه بالای اعتبار است؛ چه این که ما در بررسی اسناد آنها تحقیقاً به وثوق و اعتبار آنها دست یافتیم. امّا اینکه در مجمع البیان آمده است تکیه گاه ما در اثبات رجعت اجماع است و نه روایات، از آن جهت نیست که روایات اعتباری ندارند بلکه در مقام پاسخ به کسانی است که روایات را تأویل کرده و معنای دیگری از رجعت ارائه می کنند؛ زیرا اجماع را نمی توان مانند روایات تأویل کرد و اجماع صریح علمای شیعه بر آن است که پس از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) عدّه ای از مؤمنان خالص و کافران خالص به دنیا باز می گردند. در اینجا عین کلام شیخ طبرسی را بیان می کنیم تا آنچه را بیان کردیم روشن تر شود.
الرجعه لم تثبت بظواهر الاخبار المنقوله فیتطرّق التأویل علیها و انما المعول فی ذلک علی اجماع الشیعه الامامیه.(52)
رجعت با ظاهر روایات اثبات نشده است تا قابل تأویل باشد، آنچه برای اثبات رجعت بر آن تکیه شده است اجماع شیعه است.
تکیه بر اجماع از سوی شیخ طبرسی و پیش از او از سوی سیّد مرتضی، به خاطر رد تأویل روایات رجعت بوده است و اگر این تأویل نمی بود چنین سخنی هم که تکیه گاه ما تنها بر اجماع است مطرح نمی شد به ویژه اینکه مدرک اجماع معلوم است و همین روایات می باشند.
البته آنها می توانستند این گونه پاسخ تأویل کنندگان را بدهند که اگر شما روایات را تأویل کنید امّا اجماع علمای شیعه را که به بازگشت اموات به دنیا تصریح دارد نمی توانید تأویل کنید. در این صورت امثال آلوسی نمی توانستند روایات را تضعیف کنند. بله ممکن است گفته شود این احتمال وجود دارد که روایات نزد شیخ طبرسی کافی نبوده است که بر اجماع تکیه کرده است امّا با توجّه به اینکه مدرک اجماع معلوم می باشد و همین روایاتی هستند که در دست ما هستند و اگر تضعیف شوند اجماع هم تضعیف خواهد شد، چنین احتمالی ضعیف می باشد. امّا اگر این احتمال نزد او قوی باشد پاسخ می دهیم: روایات رجعت متواتر و علم آور است و در
نتیجه به عنوان یک دلیل مستحکم و مستقل برای اثبات رجعت کافی است و تأویل آنها چنان که بحث آن خواهد آمد مردود است.
بررسی تضعیف روایات رجعت:
یکی از معاصرین، سند روایات رجعت را ضعیف دانسته و همچنین می نویسد:
«بسیاری از روایات رجعت در کتاب های منتخب بصائر الدرجات و کنزالفوائد آمده است که اعتبار آنها ضعیف است».(53)
و پاسخ ما این است که:
1 - وقتی روایات متواتر باشند ضعف سند آسیبی به آنها نمی رساند.
2 - سند همه روایات رجعت ضعیف نیست و تعداد قابل توجهی از آنها معتبر است که به بخشی از آنها در همین کتاب اشاره کرده ایم.
3 - روایات باید موثق باشند و به صحت آنها اطمینان داشته باشیم امّا این وثوق تنها از راه اسناد نمی باشد زیرا وثوق بر دو نوع است: وثوق سندی و آن عبارت از این است که راویان روایت موثق باشند. و نوع دیگر وثوق، وثوق صدوری است یعنی اطمینان حاصل شود که روایت از معصوم (علیه السلام) صادر شده است اگرچه این اطمینان از روی قرائنی باشد و راویان روایت توثیق نشده باشند.
مرحوم حاج آقا رضا همدانی (رحمه الله) در این باره می نویسد:
المدار علی وثاقه الراوی او الوثوق بصدور الروایه و ان کان بواسطه القرائن الخارجیه الّتی عمدتها کونها مدونه فی الکتب الاربعه(54) او مأخوذه من الاصول المعتبره مع اعتناء الاصحاب بها و عدم اعراضهم عنها.(55)
معیار حجیت روایت بر موثق بودن راوی یا اطمینان به صدور روایت است. اگر چه این اطمینان به خاطر قرائنِ خارج از روایت باشد که عمده آنها وجود احادیث در کتب اربعه شیعه یا برگرفته از اصول معتبر روایی با عنایت اصحاب به آنها و عدم
اعراضشان از آن روایات می باشد.
نتیجه اینکه بخشی از روایات رجعت سند موثق دارند و بخشی هم از شواهد و قرائنی برخوردارند که بر صدور آنها از ائمه (علیهم السلام) اطمینان داریم و آن وجود این احادیث در کتب اربعه شیعه است و مجموع آنها یک خبر متواتر است که موجب علم و اعتقاد قطعی به تحقق رجعت در زمان حضرت مهدی (علیه السلام) می گردد. بنابراین، روایات ضعیف، نقطه ضعفی برای اثبات رجعت نخواهند بود.
علامه مجلسی درباره تواتر روایات رجعت، نقل بزرگان شیعه و منابع روایی آنها که این روایات را در آنها نقل کرده اند می نویسد:
«چگونه کسی که به حقیقت ائمه اطهار (علیهم السلام) ایمان دارد و به حدود دویست حدیث صریح که به تواتر از آنها به ما رسیده است و بیش از چهل نفر از بزرگان موثق و علمای اعلام در بیش از پنجاه کتاب از مؤلفان خود نوشته اند شک می کند؟ آنگاه نام آنها را می برد که برخی از آنان عبارتند از:
شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ طوسی، سیّد مرتضی، نجاشی، کَشّی، عیّاشی، علی بن ابراهیم، سلیم هلالی، شیخ مفید، کراجکی، نعمانی، صفار، ابن قولویه، سیّد بن طاووس، فرات بن ابراهیم، امین الدین طبرسی، برقی، ابن شهر آشوب، قطب راوندی، علامه حلی، فضل بن شاذان، شهید اوّل و... اگر مثل احادیث رجعت متواتر نباشد دیگر در چه چیزی می شود ادعای تواتر کرد با اینکه عموم شیعه این احادیث را از گذشتگان خود نقل کرده اند و به گمان من هر کسی در امثال رجعت شک کند در ائمه دین شک کرده است».(56)
محمّد جواد مغنیه نیز روایات رجعت را تضعیف کرده و می نویسد:
امّا الاخبار المرویه فی الرجعه عن اهل البیت فهی کالاحادیث فی الدجال الّتی رواها مسلم فی صحیحه... فمن شاء آمن بها و من شاء جحدها.(57)
امّا اخباری که از اهل بیت درباره رجعت روایت شده است مانند احادیث مربوط به دجال است که مسلم در صحیح خود آورده است... هرکس بخواهد به آنها ایمان می آورد و هرکس بخواهد آنها را انکار می کند.
نظر محمّد جواد مغنیه درباره روایات رجعت دارای اشکال های فراوانی است که به چند مورد آن اشاره می کنیم:
1 - قیاس اخبار رجعت و اخبار دجال مع الفارق است و فرق های آن را در همین اشکال ها بیان می کنیم.
2 - اخبار مربوط به دجال خبر واحدند امّا اخبار مربوط به رجعت متواتر می باشند.
3 - روایات آمدن دجال ضعیف اند و به آیات قرآن و اجماع تأیید نشده اند امّا روایات رجعت از اعتبار لازم برخوردارند و مورد تأیید قرآن و اجماع علمای شیعه قرار دارند.
4 - محتوای اخبار دجال به یک فرد بسیار شرور در آخر زمان بر می گردد که درباره او اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد امّا اخبار رجعت به بازگشت همه انبیاء، ائمه (علیهم السلام) و همه خوبان خالص و همه بدان خالص و حاکمیت طولانی امام حسین (علیه السلام) مربوط می شود که کمترین اختلافی در سیمای آنها وجود ندارد و جایگاه خوبان آنها جایگاه بلند مرتبگان عالم وجود و بهترین های عالم است که به ایمان خالص نایل شده اند و چهره های منفیِ رجعت کننده نیز روشن و شناخته شده اند.
حال چگونه می شود با این تفاوت های بزرگ و امتیازهایی که روایات رجعت دارند این اندازه با احادیث آن سطحی برخورد کرده و به خاطر اسکات مخالفین عقب نشینی کنیم!
3 - تکرار رخدادهای پیشینیان در امّت اسلامی:
روایات فراوانی از طریق شیعه و سنی وارد شده است
که آنچه در امّت های گذشته رخ داده است در این امّت نیز رخ خواهد داد، پس با توجّه به این روایات، یکی از رخدادهای مهم و مکرر امّت های گذشته که رجعت است در امّت اسلامی هم به وقوع می پیوندد. علامه طباطبایی می نویسد:
«آیات و روایات به طور اجمال بر تحقق رجعت دلالت دارند؛ نظیر سخن خدای متعال که فرموده است: «آیا گمان کرده اید وارد بهشت می شوید و حوادثی مانند حوادث گذشتگان به شما نمی رسد؟»(58) و از جمله حوادثی که قبل از ما واقع گردیده است و در این امّت هم به وقوع می پیوندد زنده شدن مردگان است، همان گونه که قرآن قصه ابراهیم و موسی و عیسی و عزیر و ارمیا و کسان دیگری غیر از آنها را نقل کرده که بازگشت اموات تحقق یافته است و شیعه و سنی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند که فرمود: قسم به کسی که جانم در دست اوست همانا شما مسلمانان با سنّت هایی که در امّت های گذشته بوده است روبرو خواهید شد و مو به مو در این امّت هم پیاده خواهد شد به طوری که نه شما از راهی که برای آنها بود جدا می شوید و نه سنّت های بنی اسرائیل از شما جدا خواهند شد».(59)
روایات تکرار رخدادهای امّت های گذشته فراوان است و ما در اینجا چند مورد آن را نقل می کنیم:
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
یَکُونُ فی هذِهِ الأُمَّهِ کُلُّما کانَ فی بَنی اِسرائیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ و القَذَّهِ بِالقذَّهِ.(60)
آنچه در بنی اسرائیل رخ داد بدون کم و کاست در این امّت هم رخ خواهد داد.
همچنین در روایت دیگری با سند صحیح فرمود:
کُلُّما کان فِی اْلاُمَمِ السابِقَهِ یکونُ مِثْلُه فی هذِهِ الأُمَّهِ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعلِ وَ القَذَّهِ بالقَذَّهِ.(61)
آنچه در امّت های گذشته واقع شد بدون کم و زیاد در این امّت هم به وقوع می پیوندد.
چیزی در امّت پیامبران پیش از من واقع نشد مگر اینکه نظیر آن در امّت من واقع می شود.
روایات این موضوع بسیار است و شیخ حرّ عاملی درباره تعداد زیاد آن می نویسد:
والاحادیث فی ذلک کثیره متواتره بین الشیعه و العامه.(62)
روایات در این زمینه (تکرار رخدادهای امّت های قبلی در امّت اسلامی) بین شیعه و سنی زیاد و در حدّ تواتر است.
اهل سنت حوادث گذشته را محدود به انحراف مردم و بروز بدعت ها و امثال آن دانسته اند امّا این تخصیص بدون مخصص است، روایات مطلق است و محدود کردن به بیان چند مورد برخلاف ظاهر آنهاست. البته عدّه ای از آنها تکرار همه رخدادهای امّت های گذشته را پذیرفته اند امّا رجعت را که از جمله آن حوادث است نپذیرفته اند درحالی که ما دلیلی نداریم که عموم این روایات را در ارتباط با رجعت تخصیص زده باشد.
رجعت در امّت های گذشته:

در بحث قبل بیان گردید که آنچه در امّت های گذشته پیش آمده است در این امّت هم پیش خواهد آمد و در این بحث بیان می کنیم که یکی از اموری که در میان آنها پیش آمد رجعت بود و در نتیجه رجعت در امّت اسلامی هم پیش خواهد آمد و گریزی از پذیرش آن نخواهد بود.
امّت های گذشته به ویژه بنی اسرائیل شاهد رجعت هایی بودند که در بحث امکان وقوع رجعت به سه مورد آن از قرآن کریم اشاره کردیم. این رجعت ها درباره ارمیا یا عزیر و رجعت مردم یکی از شهرهای شام و یک جمع هفتاد نفری از همراهان موسی (علیه السلام) بود و در اینجا دو مورد دیگر را بیان می کنیم.
الف - رجعت ذوالقرنین:

رجعت ذوالقرنین از بهترین نمونه های اقوام گذشته است.
«از امیر المؤمنین (علیه السلام) سؤال شد: ذوالقرنین چه کسی بود؟ حضرت فرمود: مردی که خداوند او را برای هدایت قومش مبعوث کرد امّا مردم او را تکذیب کردند و ضربه ای بر پیشانی او زدند و جان داد. آنگاه خداوند او را زنده کرد و به سوی قومش فرستاد و دوباره او را تکذیب کردند و ضربه ای بر آن سمت پیشانیش زدند و جان سپرد و سپس خداوند او را زنده کرد. او ذوالقرنین است؛ زیرا دو طرف پیشانیش ضربه خورد».(63)
ب - رجعت فرزند نوح:

«یکی از فرزندان نوح (علیه السلام) که عمر طولانی کرد و گفته اند وصی آن حضرت بوده است «سام» می باشد. حواریون عیسی (علیه السلام) از او خواستند تا سام را زنده کند. مسیح (علیه السلام) هم بر سر قبر او رفت و گفت: ای سام! به اذن خدا مرا اجابت کن، او هم به قدرت خداوند برخاست. عیسی (علیه السلام) از او پرسید دنیا چگونه است؟ سام پاسخ داد: مانند خانه ای که دو درب دارد، از این درب داخل شدم و از درب دیگر خارج گردیدم.
در نقل دیگری آمده است: عیسی (علیه السلام) از او پرسید می خواهی بمانی یا بازگردی؟ و او جواب داد: یا روحَ الله باز می گردم».(64)
4 - اجماع:
توضیح:
یکی از دلایل اثباتِ مسائل دینی اجماع است. اتفاق نظر علما بر یک موضوع دینی را اجماع گویند و رجعت از موضوعاتی است که علمای شیعه بر آن اجماع دارند. شیخ مفید در این باره می نویسد:
اتفقت الامامیه علی وجود رجعه کثیر من الاموات الی الدنیا قبل یوم القیامه.(65)
شیعه بر بازگشت عده زیادی از اموات به دنیا پیش از روز قیامت اتفاق نظر دارد.
ابوالصلاح الحلبی: اجمعت الفرقه المحقه علی اعاده من محض الکفر او الایمان من امّتنا فی دوله المهدی (علیه السلام).(66)
گروه حق مدار شیعه بر بازگشت هرکس از امّت ما که کفر یا ایمان خود را خالص کرده است در دولت مهدی (علیه السلام) اجماع دارد.
سیّد مرتضی: قد اجتمعت الامامیه علی ان الله تعالی عند ظهور القائم صاحب الزمان (علیه السلام) یعید قوما من اولیائه لنصرته و الابتهاج بدولته و قوما من اعدائه لیفعل بهم ما یستحق من العذاب و اجماع هذه الطائفه حجه، لان المعصوم فیهم فیجب القطع علی ثبوت الرجعه.(67)
شیعه اجماع دارد که خداوند به هنگام ظهور قائم؛ صاحب الزمان (علیه السلام) عدّه ای از دوستان خود را برای یاری دادن او و شادمانی از دولتش و عده ای از دشمنانش را هم برای عذابی که مستحق آن هستند به دنیا باز می گرداند و اجماع علمای شیعه حجت است؛ زیرا امام معصوم در آنهاست پس اعتقاد به رجعت واجب است.
حسن بن سلیمان بن خالد قمی: الرجعه ممّا اجمع علیه علماؤنا.(68)
رجعت از مسائلی است که علمای ما بر آن اتفاق نظر دارند.
علامه مجلسی: اجمعت الشیعه علی الرجعه فی جمیع الاعصار و اشتهرت بینهم کالشمس فی رابعه النهار.(69)
شیعه در همه زمان ها بر رجعت اجماع کرده است و آن مانند خورشید وسط آسمان در میان شیعه شهرت یافته است.
شیخ حرّ عاملی: اجماع و اتفاق نظر همه شیعیان دوازده امامی بر صحت اعتقاد به رجعت است و مخالف قابل اعتنایی از علمای گذشته و معاصر در میان آنها دیده نمی شود و با وجود روایات متواتر از پیامبر و ائمه (علیهم السلام) که دلالت بر اعتقاد آنها به رجعت دارند معلوم می شود که معصوم (علیه السلام) هم در این اجماع حضور دارد.(70)
سیّد عبد الله شُبّر: اعلم، ان الرجعه مما اجمعت علیه الشیعه الحقّه و الفرقه المحقه، بل هی من ضروریات مذهبهم.(71)
بدان که رجعت از اموری است که شیعه برحقّ استوار و گروه واقع گرا بر آن اجماع دارد؛ بلکه از ضروریات مذهب آنهاست.
پاسخ به اشکال آلوسی بر اجماع:
آلوسی از مفسران اهل سنت می نویسد: امین الدین طبرسی گفته است:
«انما الدلیل، اجماع الامامیه و التعویل لیس الّا علیه» و انت تعلم ان مدار حجیه الاجماع علی المختار عندهم، حصول الجزم بموافقه المعصوم و لم یحصل للسنی هذا الجزم من اجماعهم هذا، فلا ینتهض ذلک حجه علیه مع ان له اجماعاً یخالفه و هو اجماع قومه علی عدم الرجعه الکاشف عما علیه سیّد المعصومین (صلی الله علیه وآله).(72)
«دلیل رجعت، اجماع علمای شیعه است و تنها بر آن تکیه می شود» و تو می دانی مدار حجیت اجماع نزد آنها (علمای شیعه) یقین به موافقت معصوم است و از اجماع آنها برای سنی این یقین به دست نمی آید. پس این اجماع بر سنی حجت نیست. ضمن اینکه سنی اجماعی دارد که مخالف اجماع شیعه است و آن اجماع اهل سنت بر عدم رجعت است که کشف از نظر سرور معصومین (صلی الله علیه وآله) دارد.
اشکال های آلوسی در دو مورد خلاصه می شود:
1 - مدار حجیت اجماع نزد شیعه، یقین به موافقت معصوم است و اجماع آنها برای سنی ها یقین آور نیست.
2 - اجماع شیعه بر رجعت، اجماع مخالف دارد. اهل سنت بر عدم رجعت اجماع کرده اند که این اجماع کشف از قول سرور معصومین (صلی الله علیه وآله) می کند.
امّا پاسخ به اشکال اوّل این است که شیعه به عصمت محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) که چهارده شخصیت آسمانی هستند اعتقاد دارد و آنها را حجت خدا می داند؛ از همین رو اجماع علمای شیعه که کشف از موافقت یکی از آنها دارد را حجت می داند؛ امّا اهل سنت که تنها اعتقاد به عصمت پیامبر (صلی الله علیه وآله) دارند در استفاده از دلیل شرعی اجماع در محدودیت قرار دارند و نتیجه این محدودیت، محرومیت از معارفی است که با اجماع کاشف از قول اهل بیت (علیهم السلام) به دست می آید و البته این محدودیت و محرومیت نتیجه گزینش آنها در انتخاب مذهب است. بنابراین، عدم نیل به یقین برای سنی ها که آلوسی به آن اشاره کرده است از محدودیت در ابزارهای شناخت است که در اختیار آنها هم قرار دارد امّا از آن بهره نمی گیرند و این نظیر آن است که کسی چشم خود را ببندد و بگوید نمی بینم پس نیست و به وجود اشیاء اطراف خود یقین ندارم و گفته کسانی که با چشمان خود می بینند را هم حجت نمی دانم. در پاسخ به چنین کسی تنها می توان گفت: چشم باز کن تا آنچه را نمی بینی مشاهده کنی.
امّا اینکه آلوسی گفته است علمای سنی اجماع مخالفی با اجماع شیعه دارند که کشف از سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) می کند، مورد قبول نیست و دو جواب نقضی و حلی برای آن بیان می کنیم. امّا جواب نقضی این است که همان گونه که او می گوید اجماع شیعه مخالف دارد و آن اجماع سنی هاست ما هم در پاسخ می گوییم اجماع سنی ها مخالف دارد و آن اجماع شیعه است بنابراین اجماع اهل سنت کشف از سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) نمی کند.
امّا جواب حلی این است که اجماعی حجت است که مدرک آن نامعلوم باشد امّا مدرک اجماع علمای اهل سنت معلوم است و آن نه روایات پیامبر (صلی الله علیه وآله) که تعصب شدید و اغراض سیاسی است که بحث آن خواهد آمد و ما در مباحث آینده بیان می کنیم که منقولات و گفته های اهل سنت درباره رجعت به خاطر مخالفت بی حد و ضابطه ای که با رجعت دارند مخدوش و فاقد اعتبار است و اجماع آنها نیز همین گونه است. بنابراین، روایت معتبری وجود نداشته است که آنها بر اساس آن به اجماع رسیده باشند و اکنون آن روایت در دسترس ما نباشد بلکه مایه اجماع آنها مخالفت های بی اساسی است که بیان گردید و البته چنین اجماعی کمترین حجیت شرعی ندارد.
پاسخ به مخالفت با اجماع:
مرحوم سیّد محسن امین در پاسخ به احمد امین که رجعت را مورد تحریف و تضعیف قرار داده است به این کلام سیّد مرتضی اشاره می کند «درباره رجعت عدّه ای معتقدند که خدای تعالی به هنگام ظهور مهدی (علیه السلام)، گروهی از مردم که از دنیا رفته اند را به دنیا باز می گرداند و عده ای دیگر معتقدند مراد از رجعت بازگشت دولت و امرو نهی به اهل بیت (علیهم السلام) است نه رجوع اشخاص و زنده کردن اموات» و آنگاه نتیجه می گیرد مسأله اجماعی نیست.(73)
همچنین مرحوم محمّد جواد مغنیه می نویسد:
«عدّه ای از علمای شیعه می گویند خدای سبحان به زودی گروهی از اموات را به صورتی که بودند به زندگی دنیا باز می گرداند و به وسیله آنها اهل حقّ را بر اهل باطل پیروز می گرداند و این معنای رجعت است و عده ای دیگر این
را انکار کردند و به طور قطع نفی کردند».(74)
این گونه تضعیفِ اجماع تنها به برخی از علمای لبنان مربوط می شود که با هدف اسکات مخالفین صورت گرفته است. نویسنده کتاب شیعه فی المیزان همه علمای شیعه که اجماع بر رجعت دارند را گروهی از علمای شیعه به شمار آورده است و اندکی غیر عالم که به قول سیّد مرتضی علم الهدی از اثبات رجعت و امکان تحقق آن عاجز هستند را نیز گروه دیگری از علمای شیعه به حساب آورده است و نتیجه می گیریم اجماع بر رجعت نداریم.
امّا ما برای اثبات اختلافی نبودن اعتقاد به رجعت و عدم وجود مخالف برای اجماع بر آن، دو پاسخ مطرح می کنیم:
1 - آنچه می تواند سخن مخالف با اجماع به شمار آید نظری است که از میان عالمان دینی مطرح شده باشد امّا سخن کسانی که از اثبات رجعت و امکان تحقق آن عاجزند از علمای شیعه به شمار نمی آیند و سخن آنها، سخنِ مخالف با اجماع نخواهد بود و آسیبی به اجماع نمی رساند از همین روست که برخی از محققان معاصر نوشته اند:
«مخالفت آنها طوری است که لطمه ای به اجماع نمی زند».(75)
مخالفت با رجعت در صورتی قابل طرح است که از یک مبنا، تفسیر و توجیه قابل قبولی برخوردار باشد امّا این مخالفت، چنین ویژگی هایی ندارد بلکه ریشه آن ضعف در اندیشه است حال چنین مخالفتی در فضای علم و تحقیق و استدلال چه بهایی می تواند داشته باشد که برخی از کسانی که به سخن آنها اشاره کردیم بخواهند اجماع علمای شیعه را با آن نقض کنند.
2 - در پاسخ اوّل بیان کردیم که مخالفت مطرح شده با رجعت ضرری به اجماع علمای شیعه نمی زند امّا در این پاسخ برآنیم که اثبات کنیم حتی مخالفتی وجود نداشته است و در نتیجه اجماع بر رجعت بدون مخالف است. البته مراد از مخالفت با رجعت و انکار آن همان تأویل روایات از معنای اصطلاحی به بازگشت حکومت به اهل بیت (علیهم السلام) است.
اجماع بر رجعت مخالف ندارد؛ زیرا کسانی که مخالفت با رجعت را نقل کرده اند علّت آن را ضعف اندیشه در اثبات امکان رجعت دانسته اند و این ضعف بیانگر آن است که مخالفان رجعت که روایات رجعت را تفسیر به رأی و تحریف کرده اند در زمره علمای تشیع نبوده اند بلکه علمای آن زمان که شیخ مفید، شیخ صدوق، سیّد مرتضی، شیخ طوسی و امثال آنها می باشند به رجعت به دنیا معتقد و روایات آن را نقل کرده و برخی از آنها بر این عقیده شیعی ادعای اجماع کرده اند پس چه کسی است که در برابر این بزرگان عالم تشیع در آن عصر، مخالفت کرده و مخالفت او از یک جایگاه معتبر علمی برخوردار بوده است؟
شیخ حرّ عاملی در این باره می نویسد:
انا لم نجد احدا من علمائهم خرج بانکار الرجعه و لاتعرض لتضعیف حدیث واحد من احادیثها و لا لتأویل شیء منها.(76)
ما یک نفر از علمای شیعه را هم سراغ نداریم که رجعت را انکار و یا یک حدیث آن را تضعیف و یا تأویل کرده باشد.
و محقق شهید آیه الله مطهری می نویسد:
«شاید در علمای شیعه یک نفر، دو نفر هم نمی شود پیدا کرد که رجعت را انکار کنند».(77)
نقل مخالفت با رجعت برای اولین بار توسط شیخ مفید متوفای 412 ه.ق با این عبارت مطرح گردید: و ان کان بینهم فی معنی الرجعه اختلاف اگرچه در معنای رجعت میان امامیه اختلاف است.(78)
البته وجود این اختلاف از نظر شیخ مفید بسیار جزئی بوده است چه اینکه می نویسد:
والامامیه باجمعها علیه الّا شذاذاً منهم تأولوا ما ورد فیه مما ذکرناه علی وجه یخالف ما وصفناه.(79)
همه شیعه به رجعت به دنیا اعتقاد دارند مگر عدّه اندکی که روایات رجعت را برخلاف آنچه ما بیان کردیم تأویل کردند.
و سید مرتضی متوفای 436 ه.ق می نویسد:
«امّا آن کس از اصحاب ما که رجعت را تأویل کرد که معنای آن بازگشت دولت و امر و نهی به قائم (علیه السلام) است و نه بازگشت اشخاص و زنده کردن اموات، عدّه ای از شیعیان وقتی از اثبات رجعت و بیان جواز آن عاجز ماندند و گمان بردند که رجعت با تکلیف منافات دارد بر این تأویل از روایاتِ رجعت تکیه کردند و این کار آنها صحیح نیست».(80)
منشأ ورود تأویل روایات به کتاب های کلامی، تفسیری و روایی سخن شیخ مفید است و سید مرتضی به تبعیت از شیخ مفید و یا به صورت مستقل این تأویل روایات را وارد کتاب ها کرد و دیگران با تکیه بر نقل آنها در کتاب های بسیاری به آن اشاره کردند. البته همه علمای عصر شیخ مفید و سید مرتضی نظیر شیخ صدوق که در آن عصر در قم زندگی می کرد و شیخ طوسی که با فاصله کمی از او حیات خود را می گذرانده است با آنکه به بحث رجعت پرداخته اند امّا به این مخالفت اشاره نکرده اند و شاید وجود چنین مخالفتی را نپذیرفته و یا بسیار ناچیز می دانسته اند که قابل ذکر نبوده است وگرنه باید اگرچه با اشاره کوتاه از آن یاد می کردند.
البته در کتاب «الرجعه فی احادیث الفریقین» صفحه 4 آمده است که شیخ صدوق در کتاب اعتقادات، ص 76 به این تأویل اشاره کرده است، امّا این سخن صحیح نیست و شیخ صدوق چنین سخنی ندارد.
با توجّه به اینکه این تأویلِ از روایات تنها از سوی دو نفر از علما و آن هم به صورت کلی و مبهم و بدون ذکر نام تأویل کننده و منبعی که تأویل در آن بوده است نقل شده، نمی توان آن را به علمای شیعه نسبت داد. پس این تأویل یا مخالفت در افواه برخی از عوام شیعه بوده است و تعبیر شیخ مفید از وجود مخالف هم به همین اندازه است و سید مرتضی هم اگرچه در آغاز کلام خود، از مخالفین رجعت به «اصحاب ما» یاد کرده است امّا در توضیح خود می نویسد: «عده ای از شیعیان» و این تعبیر از مخالفان می رساند که آنها عالم نبوده اند هر چند برخی از روی تسامح با لفظ عالم از آن ها یاد کرده اند.
اگر گفته شود سیره علما بر این نیست که مخالفت افراد عادی را در برابر کلام علما نقل کنند پس ممکن است مخالفت از سوی عالمی بوده باشد، پاسخ می دهیم در این مورد، علّت خاصی وجود داشته است و آن بیان مخالفت در روایتی از امام صادق (علیه السلام) است چنان که از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
مُقَصّرَهُ شیعَتِنا تقولُ معنَی الرَّجَعهِ أنْ یَرُدَّ الله إِلَینا مُلکُ الدنیا و أنْ یَجْعَلَهُ لِلَمهدی وَیْحَهُمْ.(81)
کوته فکران از شیعیان ما می گویند: معنای رجعت این است که خداوند مُلک دنیا را به ما باز می گرداند و برای مهدی قرار می دهد، وای بر آنها.
حال که معلوم گردید منشأ اصلی مخالفت با رجعت روایت بوده است و این روایت در اختیار ما هم می باشد خود می توانیم درباره بود و نبود این مخالفت به واقعیت دست یابیم، یعنی اگر سند این روایت معتبر باشد وجود این مخالفت را در حدّ عده اندکی از شیعیان ضعیف و کوته فکر و مورد مذمت می پذیریم و اگر معتبر نباشد اصل وجود این مخالفت را، حتی در میان اندکی از عوام شیعه هم نمی پذیریم و در نتیجه در برابر اجماع بر رجعت مخالفی نمی بینیم.
امّا این روایت را که مفضل نقل کرده است راویانی در سلسله سند آن قرار دارند که بسیار ضعیف و بعضاً دروغگو و اهل غلو هستند. یکی از آنها محمّد بن نصیر می باشد که فردی ضعیف و اهل غلو می باشد و امام هادی (علیه السلام) او را لعنت کرده است و ما تحلیل کامل سند این روایت و اثبات ضعف شدید آن را در فصل اوضاع جهان پس از حضرت مهدی (علیه السلام) به طور کامل بیان خواهیم کرد.
از آنچه بیان کردیم روشن گردید که اجماع بر رجعت هیچ مخالفی از عالم و عامی ندارد و تأویلی که از زمان شیخ مفید تاکنون به آن اشاره شده است که روایات رجعت را به معنای بازگشت حکومت به حضرت مهدی (علیه السلام) معنا کرده اند ثابت نیست و وجود آن اساسی جز یک روایت بسیار ضعیف ندارد و در نتیجه سخنان سیّد محسن امین و محمّد جواد مغنیه در تضعیف اجماع بر رجعت مبنای صحیحی ندارد.
ضرورت رجعت از نگاه عقل:
تاکنون رجعت را با آیات، روایات و اجماع به اثبات رساندیم امّا حکیم بزرگوار، مرحوم آیه الله رفیعی قزوینی خواسته است علاوه بر ادله نقلی با ادله عقلی هم تحقق آن را به اثبات رساند و ما در ابتدا بیان او را مطرح و سپس مورد بررسی قرار می دهیم.
استدلال حکیم رفیعی قزوینی:

مرحوم آیه الله، حکیم، میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی در کتاب رسائل و مقالات فلسفی، مطالب خود را طی ده صفحه پیرامون اثبات رجعت بیان می کند. این مطالب با اصطلاحات و ادبیات فلسفیِ خاص خود بیان شده اند که ما آنها را به صورت خلاصه و روان بیان می کنیم. مجموع مطالب که در سه مقدمه و یک نتیجه گیری بیان شده اند به شرح ذیل می باشند:
مقدمه اوّل:

روح انسان علاقه کاملی به بدن مادی دارد و این علاقه به ربط ذاتی طبیعی بین قوه روحانی و قوه مادی طبیعی باز می گردد. این علاقه همان قدرت نفس و استعلای وجود او نسبت به بدن و ضعف و مقهوریت بدن نسبت به نفس است و از آنجا که این علاقه به شؤون ذاتی نفس باز می گردد ممکن نیست که پس از مرگِ بدن و باقی بودن نفس از بین برود.
پس احکام نفس همیشه از مطلع حقیقت آن طلوع کرده و در افق بدن که به منزله زمین بسیط و پهناور است ظهور می کند. نتیجه آنکه هرگاه نفس پس از مرگ توجّه کاملی به بدن طبیعی نماید زندگی جدید ممکن خواهد بود و امر محالی نمی باشد.
مقدمه دوم:

خداوند در هر موجودی قوه مخصوصی قرار داده است که براساس آن قوه، اثر و خاصیت خود را بروز می دهد. این قوه را در چیزی که حیوان یا نبات نباشد طبیعت گویند و در نبات، نفس نباتی و در حیوان نفس حیوانی نامند و در عقل محض قوه جوهریه تعقل و دانش و در پیامبر و امام تعلیم و ارشاد عمومی و تهذیب می باشد و وظایف تعلیمی انبیاء تابع مقدار استعداد و بهره از حقّ و نفوذ علمی و گفتار و حُسن کلام و طلاقت و شیرینی زبان است. وقتی این مقام نفس به مرتبه اعلای عقل بسیط و نوربخشی و تهذیب و تکمیل نفوس انسان ها رسد روح خاتمیت تحقق می یابد. مقصود از خاتمیت قوه تکمیل و تعلیم شخص خاتم است که همه مراتب مختلف بشر را تا روز قیامت در کمال قوه علمی و عملی از حدّ قوه در فعلیت کامل قرار می دهد. مقام امام هم که جانشینی از مقام منیع خاتمیت است در سعه نفس و قوه تعلیم عمومی و تهذیب روحانی تا روز قیامت همین گونه است.
مقدمه سوم:

در علم الهی و حکمت متعالیه به اثبات رسیده است که قسر همیشگی نیست و قسر در اصطلاح به معنای منع کردن و ممنوع شدن چیزی از بروز اثر طبیعی خود است که طبعاً خواستار آن است و بنابر فطرت، وجود الهی رو سوی او دارد؛ مثل سنگی که بنابر طبع خود یا جاذبه زمین که آن هم طبیعی است، میل به مرکز دارد، به قهر و اجبار به سمت بالا پرتاب کنند. یا تغییر بدن از سلامتی به بیماری یا قرار گرفتن در مسیر رهبانیت که موجب تعطیلی اجباری قوای حیوانی در وجود انسان می گردد.
امّا دلیل اینکه قسر همیشگی نخواهد بود این است که به لغویت و عبث بودن قوه مخصوصی که خداوند در وجود هر چیز قرار داده است می انجامد و این با حکمت پروردگار منافات دارد. پس به ضرورت عقل جمع میان قوه تأثیرگذار در چیزی با منع دائمی آن از تأثیرگذاری در عالم، محال و از حکیم صادر نمی شود.
نتیجه گیری از مقدمات سه گانه:

از مقدماتی که بیان شد نتیجه می گیریم که رجعت یعنی رجوع ارواح و نفس های ناطقه مقدسه پیامبر و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین به بدن های عنصری و جسدهای دنیوی خویش، امری ممکن بلکه به ضرورت عقل واجب است؛ زیرا از مقدمه اوّل معلوم گردید که علاقه و توجّه دوباره روح به بدن مادی ممکن است و از بین رفتن این علاقه محال می باشد. و از مقدمه دوم روشن گردید که روح پیامبر و ائمه (علیهم السلام) معلم و مهذِّب همه افراد بشر و رساننده آنها به سعادت و اتّحاد کلمه و یگانگی در پیمودن راه توحید می باشد و بنابر این قاعده که هر موجودی خاصیتی دارد خاصیت وجودی آنها هم همین تعلیم و تهذیب عمومی است. و از مقدمه سوم هم معلوم شد که قسر و ممنوعیت از کمال نمی تواند همیشگی باشد و پیامبر و ائمه (علیهم السلام) به خاطر ممنوعیتی که وجود داشت نتوانستند خاصیت وجودی خود را بروز دهند. پس باید زمانی این ممنوعیت از میان برود و آنها بازگردند و تعلیم و تهذیب که خاصیت تکوینی آنهاست را از خود بروز دهند.(82)
بررسی نظریه حکیم رفیعی قزوینی:

اگرچه این نظریه به صورت شیوا و ابتکاری توسط این حکیم بزرگوار بیان گردید امّا اشکال هایی دارد که به بیان آنها می پردازیم.
1 - همان گونه که در روایات و اجماع علمای شیعه آمده است رجعت عبارت از بازگشت همه کسانی است که دارای ایمان خالص و یا کفر
و شرک خالص هستند و در رأس همه خوبان معصومین (علیهم السلام) می باشند. امّا آنچه در نظریه یاد شده آمده است تنها اثبات رجعت پیامبر و ائمه (علیهم السلام) می باشد که جزئی از رجعت کنندگان هستند. حکیم عارف آیه الله شاه آبادی می نویسد:
ان الرجعه لاتختص بالعتره بل الرجعه ایضاً للامه.(83)
«رجعت به عترت (علیهم السلام) اختصاص ندارد بلکه امّت هم رجعت دارند».
2 - بنابر روایات بازگشت کسانی که دارای کفر خالص هستند برای تعذیب است و به بروز خواص طبیعی آن ها مربوط نمی گردد.
3 - اگر بنا بر برهانی که بیان شد لازم باشد پیامبر و ائمه (علیهم السلام) بازگردند تا با برطرف شدن منعی که در زمان آنها بوده است به تعلیم و تهذیب مردم بپردازند لازم است انبیاء دیگر هم که از روی اجبار و ناگزیری از تعلیم و تهذیب مردم نهی شدند رجعت کنند و در مقام تعلیم و تزکیه آنها قرار گیرند در حالی که نویسنده رجعت آنها را استثناء کرده است. البته این اشکال مورد توجّه او بوده است و در پاسخ آن می نویسد:
«این اشکال در صورتی وارد است که اشکال کننده اثبات کند مقام وجودی و استعداد دعوت و تبلیغ نفوس انبیاء گذشته بیش از مقداری است که از خود بروز داده اند و این معنا مسلم نیست؛ زیرا دعوت همه و مبعوث شدن بر همه افراد بشر با داشتن قوت نفسانی و لوازم روحانیِ این کار در خصوص حضرت خاتم به صریح قرآن و روایات مسلم است ولی در مورد سایر پیامبران نیازمند دلیل عقلی یا نقلی صحیح است».(84)
و پاسخ ما این است که پیامبرانی مثل حضرت نوح، ابراهیم، موسی و عیسی رسالت جهانی داشته اند و اگر رسالت آنها جهانی نبوده است بر جمع عظیمی از مردم برانگیخته شده بودند و به خاطر موانع و حوادثی که با آن روبرو بودند اجباراً از تعلیم و تهذیب اکثر آنها بازماندند و بلکه می توان گفت: هیچ پیامبری نیامد مگر اینکه اجباراً از آموزش و تزکیه کسانی که بر آنها مبعوث شده بود باز داشته شد.
البته نویسنده یاد شده این اشکال را هم پاسخ داده و می نویسد:
«به فرض که رجعت انبیاء محذوری نداشته باشد امّا بازگشت هر یک از آنها به دنیا برای تکمیل راه توحید و شریعت خاص خود ممکن نیست(85)؛ زیرا شریعت آنها به کمال خود رسیده و نسخ گردیده است».(86)
امّا پاسخ ما این است که سخن در دائمی نبودن قسر انبیاء در هدایت و تعلیم و تهذیب مردم است و نسخ شرایع آنان نمی تواند مانع بازگشتشان گردد؛ زیرا آنها می توانند تعلیم و تهذیب مردم را بر اساس اسلام انجام دهند چنان که مسیح (علیه السلام) در عصر ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) پشت سر آن حضرت به شیوه اسلام نماز می گزارد.
همچنین بسیاری از علمای دین بودند که به عنوان وارث پیامبر و ائمه در زمان غیبت، مستعد تعلیم و تهذیب مردم بودند امّا اجباراً از آن منع شدند پس آنها هم باید باز گردند و به آنچه از آن منع شده بودند بپردازند در حالی که نویسنده، علما را هم مشمول آن ندانست و فقط تعلیم و تهذیب مردم توسط پیامبر و ائمه (علیهم السلام) را پذیرفت و در نتیجه تنها رجعت آنها را لازم شمرد و این به معنای آن است که این قاعده نسبت به تک تک انبیاء و علما نقض گردیده است در حالی که قاعده عقلی نقض پذیر نمی باشد و به تعبیر میرزای قمی: «لاتقبل القاعده العقلیه التخصیص».(87)
وقتی قاعده عقلی قابل تخصیص نباشد و تخصیص بخورد باید درباره آنچه گمان می رود مشمول قاعده عقلی می باشد تأمّل شود تا این گمان برطرف گردد؛ چه اینکه با تأمّل در تعلیم و تهذیب معلوم می شود که آنها جزء خواص وجودی و طبع پیامبر و ائمه (علیهم السلام) نیستند که بنابر قاعده یاد شده لازم باشد رجعت کنند و به انجام آنها همت گمارند بلکه تعلیم و تهذیب مردم وظیفه دینی آنها بود که به دستور خداوند انجام می دادند. با این بیان، مقدمه دوم و سوم استدلال یاد شده پذیرفته نیست.
و در نتیجه رجعت با عقل به اثبات نرسید و همان گونه که در این فصل آمد راه اثبات رجعت براساس سه دلیل: آیات، روایات و اجماع می باشد چه اینکه حکیم عبد الرزاق لاهیجی می نویسد:
«رجعت از جمله مسائل شرعی است و عقل را مثل همه احکام اسلامی راهی به اثبات آن نیست و دلیل شرعی از شارعان شریعت الهی بر آن بسیار است».(88)

فصل سوم: جایگاه اعتقادی رجعت

جایگاه اعتقادی رجعت:
رجعت یکی از وقایع مهم آینده عالم است که آیات قرآن و روایات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بر آن گواهی می دهد و روایات فراوانی از سوی اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) درباره آن وارد شده است. آیات قرآن که بحث آن در فصل دوم گذشت و همچنین حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله) درباره خروج امیر المؤمنین (علیه السلام) به عنوان جنبنده زمین و سخن بسیار مهم آن حضرت در بازگشت خود و اهل بیت او و سلمان و افرادی نظیر او که بحث آن خواهد آمد، نشان از آن دارد که این واقعه نه تنها به مذهب شیعه که به دین اسلام مربوط می گردد. شیعه به این رستاخیز محدود پایان عالم ایمان آورد و با روایات اهل بیت (علیهم السلام) بر غنا و شکوفایی آن افزود امّا عدم پذیرش اهل سنت سبب گردید این عقیده اسلامی به یک عقیده شیعی مبدل شود و جزء عقاید اختصاصی شیعه گردد چنان که علامه طباطبایی می نویسد:
انکروا الرجعه، و عدّوا القول بها من مختصات الشیعه.(89)
رجعت را انکار کردند و اعتقاد به رجعت را از ویژگی های شیعه به شمار آوردند.
البته برخی از علمای اهل سنت علاوه بر رد رجعت و اختصاص آن به شیعه، پذیرش آن را امری مذموم و شنیع دانستند به گونه ای که به همان اندازه که شیعه به رجعت شهرت یافت اهل سنت به مخالفت با آن مشهور گردید. امّا تفاوت این دو گرایش در آن است که شیعه بر اساس آیات و روایات و اجماع، رجعت را پذیرفت، امّا اهل سنت بدون استدلال، بر مخالفت با آن همت گمارد.
نتیجه اینکه اکنون رجعت به عنوان یک عقیده حقّ طلبانه، عدالت خواهانه، حماسی و مترقی در مکتب تشیع می درخشد و شیعه از آن دفاع می کند.
تفسیر ضروری دین و مذهب:
یکی از مباحث مهم رجعت، ضروری یا عدم ضروری بودن آن است؛ از این رو لازم است در آغاز بحث معارفی را جهت روشن تر شدن ضروری دین و مذهب مورد بحث قرار دهیم.
ضروری دین عبارت از چیزی است که نظیر نماز و روزه، همه مسلمانان آن را جزء دین به شمار می آورند و ضروری مذهب آن است که نظیر امامت ائمه (علیهم السلام) و حیات حضرت مهدی (علیه السلام)، همه شیعیان آن را جزء مذهب شیعه به حساب می آورند.
ضروریات مذهب شیعه بر دو بخش اعتقادی و عملی است. ضروریات اعتقادی مانند: امامت دوازده امام شیعه و عصمت آنان، غیر اکتسابی بودن علوم ائمه (علیهم السلام) و اولی بودنشان بر مؤمنین، برتری آنها بر همه انبیاء و ملائکه بجز رسول خدا، محمّد بن عبد الله (صلی الله علیه وآله)، برخورداری از مقامی که هیچ فرشته مقرب و پیامبر فرستاده شده ای به آن نمی رسد و اینکه سخنان آنها حجت شرعی است. اولین آنها علی بن ابی طالب و آخرین آنان حضرت مهدی (علیه السلام) می باشد که فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) و در قید حیات می باشد و نیابت خاصه از او به پایان رسیده و اکنون فقهاء شیعه نیابت عام او را به عهده دارند.
و ضروریات عملی مانند: لزوم اذن فقیه در قضاوت، وجوب مسح و عدم شستشوی پا در وضو، استثناء مؤنه زندگی از درآمد در پرداخت خمس، حرمت قیاس در احکام، جواز جمع بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء بدون ضرورت و لزوم عمل به روایات کتب اربعه و اصول اربعمأه.
اثر مهم ضروری بودن یک عنصر دینی آن است که اگر کسی آن را رد کند موجب خروج او از دایره اسلام می گردد. در اینجا یک اختلاف نظر هم وجود دارد و آن اینکه برخی معتقدند صرف رد ضروریات برای کسی که به ضروری بودن آن آگاه باشد موجب خروج از دین می شود چنان که صاحب جواهر می نویسد:
متی کان الحکم المنکر فی حدّ ذاته ضروریا من ضروریات الدین ثبت الکفر بانکاره ممن اطلع علی ضروریته عند اهل الدین.(90)
هرگاه چیزی که مورد انکار قرار می گیرد ذاتاً از ضروریات دین باشد با انکار آن، کفر کسی که می داند آن چیز نزد اهل دین از ضروریات می باشد ثابت می گردد.
و برخی از فقهاء بر این نظرند که رد ضروری در صورتی موجب خروج از دین می شود که این رد مستلزم رد پیامبر (صلی الله علیه وآله) باشد.
رد ضروری مذهب نیز به خروج از دایره تشیع منتهی می گردد. فقیه نامی، شیخ جعفر کاشف الغطاء می نویسد:
منکر ضروری المذهب یحکم علیه بالخروج من المذهب.(91)
بر منکر ضروری مذهب حکم می شود که از مذهب بیرون است.
اختلافی که در ضروری دین وجود دارد می تواند در ضروری مذهب هم وجود داشته باشد؛ یعنی صرف رد ضروری مذهب برای کسی که به ضروری بودن آن آگاه است موجب خروج از تشیع می شود و یا آنکه هرگاه ردّ ضروری مذهب مستلزم رد یکی از امامان معصوم گردد موجب خروج از تشیع می شود.
آنچه بیان شد که رد ضروری مذهب موجب بیرون شدنِ رد کننده از تشیع می گردد مطابق قولِ مشهور از فقهاست و قول غیر مشهوری هم وجود دارد که رد ضروری مذهب موجب خروج اهل آن مذهب که شیعه هستند از اسلام می گردد. البته این برای کسی است که بداند رد ضروری شیعه رد یکی از امامان و رد هر یک از ائمه رد رسول خداست که آنها را تأیید کرده است.
صاحب جواهر می نویسد:
الظاهر حصول الارتداد بانکار ضروری المذهب کالمتعه من ذی المذهب.(92)
ظاهراً رد ضروری مذهب نظیر متعه از سوی معتقد به مذهب شیعه، موجب ارتداد می گردد.
علّت اینکه رد ضروری شیعه از سوی مسلمانان غیر شیعه موجب ارتداد آنها نمی گردد این است که آنها رد ضروری شیعه را رد امامان شیعه می دانند امّا رد آنها را رد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نمی دانند، امّا شیعه که ائمه (علیهم السلام) را با تکیه بر سخنان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پذیرفته است ردّ امامان را ردّ پیامبر (صلی الله علیه وآله) می داند.
مراتب چهارگانه عقاید:
امور اعتقادی بر چهار قسم است:
1 - اصول عقاید، نظیر توحید، نبوّت، امامت و معاد که با دلیل عقل به اثبات می رسند و کتاب و سنّت بر آنها دلالت دارند. این دسته از عقاید از ضروریات دین یا مذهب هستند و ایمان به آنها واجب است.
2 - فروع عقاید؛ نظیر عدم فراموشی در پیامبر و ائمه (علیهم السلام)، سؤال و جواب در قبر و گذر از پل صراط که بر روی جهنم کشیده شده است. این گروه از عقاید که با عقل یا نقل قطعی به اثبات می رسند بر دو قسم ضروری و غیر ضروری تقسیم می شوند و ایمان به هر دو قسم آن واجب است؛ زیرا این فروع عقیدتی جزء دین یا مذهب می باشند و ایمان به آنچه جزء دین یا مذهب می باشد واجب است. بنابراین در آنچه باید به آن اعتقاد داشته باشیم تفاوتی نیست که عنصر مورد اعتقاد ضروری باشد یا ضروری نباشد.
3 - عقایدی که با دلایل غیر قطعی (ظنی) نظیر خبر واحدِ معتبر به اثبات می رسند. این گونه عقاید نه ضروری هستند و نه حتی ایمان به آنها واجب می باشد امّا اعتقاد به آنها یک امتیاز است که گلستان عقاید ما را شکوفاتر می سازد.
4 - عقایدی که با روایات غیر معتبر بیان شده اند. ایمان به این گونه عقاید حسنی ندارد.
رجعت جزء فروع اعتقادی شیعه به شمار می رود و با توجّه به دلایل قطعیِ آیات، روایات متواتر و اجماع که بر آن دلالت دارند ایمان به آن واجب است؛ چنان که مفسر و متکلم شیعه سیّد عبد الله شبر می نویسد:
یجب الایمان باصل الرجعه اجمالاً.(93)
ایمان اجمالی به اصل رجعت واجب است.
رجعت ضروری مذهب شیعه:
تاکنون به اثبات رسید رجعت جزء فروع اعتقادی است که ایمان به آن واجب می باشد امّا آیا از ضروریات مذهب هم به شمار می رود؟
ضروری مذهب آن است که همه شیعیان آن را جزء مذهب شیعه به حساب می آورند و رجعت این گونه است؛ چه اینکه برخی از علمای معاصر به ضروری بودن آن اشاره کرده اند.
محقق عالیقدر محمّد رضا مظفر می نویسد:
الرجعه من الامور الضروریه فیما جاء عن آل البیت من الاخبار المتواتره.(94)
رجعت از امور ضروری است که در اخبار متواتر از سوی اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده است.
سیّد عبد الله شبررحمه الله می نویسد:
اعلم، انّ الرجعه مما اجمعت علیه الشیعه الحقّه و الفرقه المحقّه، بل هی من ضروریات مذهبهم.(95)
بدان که رجعت از اموری است که شیعه بر حقّ استوار و گروه واقع گرا بر آن اجماع دارد بلکه از ضروریات مذهب آنهاست.
و امام خمینی می فرماید:
«آنچه برای ما مسلّم است اصل رجعت است و این ضروری مذهب ماست».(96)
نتیجه اینکه رجعت از ضروریات مذهب شیعه است پس اعتقاد به آن واجب و رد آن موجب خروج از مذهب تشیع می گردد. چه این که امام صادق (علیه السلام) فرمود:
لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُؤمِنْ بِکَرَّتِنا(97)
از ما نیست کسی که به رجعت ما ایمان نداشته باشد.
بررسی نظرات برخی از محققین:

در بحث گذشته به اثبات رسید که رجعت از فروع اعتقادی شیعه است و ایمان به آن واجب می باشد امّا محمّد جواد مغنیه (رحمه الله) می نویسد:
لو کانت الرجعه من اصول الدین او المذهب عند الامامیه لوجب الاعتقاد بها و لما وقع بینهم الاختلاف فیها.(98)
اگر رجعت از اصول دین یا مذهب بود اعتقاد به آن واجب بود و در آن اختلافی واقع نمی شد.
و پاسخ ما این است که آنچه به دلیل عقل یا نقلِ قطعی به اثبات رسد که جزء دین یا مذهب است اعتقاد به آن لازم است اگر چه از اصول دین یا مذهب نباشد.
بنابراین، واجبات اعتقادیِ ما تنها به اصول دین یا مذهب خلاصه نمی شود چه اینکه اعتقاد به وجوب نمازهای پنجگانه و روزه ماه مبارک رمضان از اصول دین نیست امّا رد آنها سبب بیرون شدن از اسلام می گردد. همچنین اعتقاد به برتری ائمه (علیهم السلام) بر همه فرشتگان و یا وجوب مسح و عدم شستشوی پا در وضو از اصول مذهب نیستند امّا ردّ آنها موجب بیرون شدن از مذهب تشیع می شود.
رجعت از اموری است که به دلیل آیات، روایات متواتر و اجماع شیعه اعتقاد به آن واجب است و علمای مذهب تشیع به وجوب اعتقاد به آن تصریح کرده اند چنان که بحث آن مطرح گردید.
امّا این نکته که اگر رجعت جزء اصول دین یا مذهب بود در آن اختلاف نمی شد ما در فصل دوم، در بحث اجماع بیان کردیم که اختلافی درباره رجعت در مذهب شیعه وجود ندارد، مورد اجماع علمای شیعه است چنان که اجماع آنها را نقل کردیم.
یکی از محققان معاصر می نویسد:
«رجعت اگرچه از عقاید مسلم شیعه است امّا تشیع منوط به اعتقاد به آن نیست پس کسی که آن را انکار کند یک عقیده مسلّم میان اکثر شیعیان را انکار کرده است امّا این عقیده از ارکان تشیع نیست از این رو می بینیم گروهی از شیعیان، اخبار رجعت را به رجوع دولت به آنها و دست رسی آنان به حکومت تأویل کرده اند و نه به رجوع جسم انسان ها به دنیا».(99)
از سخنی که نقل گردید چند نکته استفاده می شود:
1 - رجعت از عقاید مسلّم و قطعی شیعه است.
2 - تشیع منوط به اعتقاد به رجعت نیست.
3 - رجعت از ارکان عقاید شیعه نیست.
نکته اوّل صحیح است امّا نکته دوم مورد قبول نیست؛ زیرا رجعت یا از نظر این محقق بزرگوار جزء ضروریات است و یا جزء ضروریات نمی باشد. اگر جزء ضروریات باشد انکار ضروری موجب خروج از مذهب است؛ امّا اگر آن را جزء ضروریات نداند پاسخ می دهیم که شیعه به این اعتقاد در میان خود و مخالفانش شهره آفاق است و این مشخصه صریح ضروری بودن است. شاید دلیل این نگاه به رجعت که تشیع منوط به آن نیست به خاطر نکته سوم باشد که رجعت از اصول و ارکان مذهب نمی باشد امّا این نگاه ناصواب است زیرا تشیع تنها به اصول و ارکان بستگی ندارد بلکه به ضروریات مذهب اعم از ارکان و غیر ارکان منوط می باشد.
ضروری بودن یک عنصر مذهبی که پذیرش آن شرط اهلیت برای آن مذهب است این نیست که رکن باشد بلکه بسیاری از ضروریات مذهب که انکار آنها سبب بیرون شدن از آن می گردد از ارکان مذهب نیستند چنان که بحث آن گذشت.
امّا اینکه محقق یاد شده برای توجیه کلام خود و عدم رکن بودن رجعت در عقاید شیعه به تأویل برخی از شیعیان تمسک کرده است فاقد مقبولیت و تعمق در تأویل یاد شده است؛ زیرا به نظر او تأویل کنندگان رجعت، عده قلیلی از مستضعفان فکری شیعه بوده اند که قدرت تحلیل رجعت را نداشته و تحت تأثیر دسیسه های سیاسی مخالفان رجعت، چنین تأویلی را که به آنها القا شده بود بیان کردند چه اینکه محقق یاد شده درباره سخن آنها می نویسد:
والباعث لهم علی هذا التأویل هو عجزهم عن تصحیح القول بها نظراً و استدلالاً.(100)
آنچه آنها را بر این تأویل واداشته است ناتوانی آنان در ارائه نظر و استدلال صحیح درباره رجعت است.
محمّد حسین کاشف الغطاء در پاسخ به احمد امین مصری که تشیع را به خاطر عقیده به رجعت به یهودی گری نسبت داده است و برای ساکت کردن او و امثال او به جای دفاع از این عقیده نورانی، امیدآفرین، عدالت طلبانه و مترقی شیعه به گونه ای سخن گفته است که تضعیف او نسبت به رجعت شگفت انگیز است در عین حال مطالب خود را هم به تشیع نسبت می دهد. او می نویسد:
«از نظر تشیع، تدین به رجعت لازم نیست و انکار آن هم ضرری نمی رساند و اگرچه نزد شیعه از ضروریات به شمار می رود امّا وجود و عدم تشیع به آن منوط نمی باشد».(101)
سخنی که نقل گردید دارای اشکال هایی است که به آنها اشاره می کنیم:
1 - جمله «عدم تدین به رجعت لازم نیست و انکار آن هم ضرری نمی رساند» نظر تشیع نیست بلکه نظر نویسنده یاد شده است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُؤمِنْ بِکَرَّتِنا(102)
از ما نیست کسی که به رجعت ما ایمان نداشته باشد.
و در حدیث دیگری فرمود: کسی که به شش چیز اقرار کند مؤمن است: بیزاری از سرکشان، اقرار به ولایت، ایمان به رجعت...(103) و امام رضا (علیه السلام) فرمود: کسی که به یگانگی خدا... و رجعت... اقرار کند مؤمن حقیقی است.(104)
2 - چگونه یک عنصر اعتقادی، ضروری مذهب تشیع باشد امّا تشیع منوط به آن نباشد. در حالی که انکار ضروری موجب خروج از مذهب می گردد.
3 - آیات، روایات متواتر و اجماع شیعه را درباره رجعت نادیده گرفته است.
سیّد محسن امین نیز مطالب مشابهی امّا نه به غلظت سخنان محمّد حسین کاشف الغطاء بیان کرده است که به خاطر این مشابهت از نقد سخنان او صرف نظر می کنیم (105) البته باید به این نکته اشاره کنیم که اظهار نظرهای مشابه برخی از علمای لبنان نظیر: محمّد حسین کاشف الغطاء، سیّد محسن امین، ابوزهره و محمّد جواد مغنیه، سخنان مصلحانی است که به دنبال خاموش کردن هجمه های مخالفان رجعت از اهل سنت نظیر احمد امین مصری هستند. از همین رو به جای توجّه به آیات، روایات متواتر و اجماع علما و تحلیل ها و نقدهای علمی در دفاع از عقیده رجعت، با کم رنگ نشان دادن آن به خاموش کردن مخالفت های مخالفان پرداخته اند و البته از این عقب نشینی های خود هم بهره ای نبرده اند بلکه ره آورد شیوه آنها تضعیف آیات، روایات و اجماع شیعه درباره رجعت می باشد که در نتیجه تضعیف این عقیده عدالت طلبانه را به همراه داشته است و ما بخشی از مطالب آنها را در مقاطع مختلف این کتاب مورد نقد و بررسی قرار داده ایم.

فصل چهارم: پاسخ به اشکال ها

پاسخ به اشکال های رجعت:
رجعت مباحث مختلفی دارد و هر بحثی دارای اشکال ها و شبهات خاص خود می باشد که در جای خود به آن پاسخ داده ایم. بنابراین، طرح پاسخ به اشکال ها در یک فصل مستقل برای سؤالات و شبهاتی است که تناسبی با عنوان مباحث کتاب نداشته اند.
اکثر اشکال های مربوط به رجعت، از سوی نویسندگان اهل سنت می باشد. آنها رجعت را تعریف نکرده اند و تحلیل علمی متقنی هم درباره آن ندارند، از این رو مخالفت آنها یک مبنای علمی روشنی ندارد و چه بسا بسیاری از آنها به حقیقت رجعت در مذهب تشیع نرسیده اند امّا به خاطر تعصبی که بر مخالفت با این عقیده نورانی دارند بدون تحقیقِ عالمانه آن را رد کرده اند. البته همه نویسندگان آنها رجعت را رد نکرده اند بلکه عدّه ای از آنها آن را پذیرفته اند که ما در اینجا به چند مورد آن اشاره می کنیم:
1 - ابوهریره گوید: وقتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از دنیا رفت عمر برخاست و گفت:
... والله لیرجعن رسول الله (صلی الله علیه وآله) کما رجع موسی (106)
... به خدا قسم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رجعت می کند همان گونه که موسی بازگشت.
2 - سیوطی از قول رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل می کند که فرمود:
أصحابُ الْکَهْفِ أعوانُ المَهدیِّ.(107)
اصحاب کهف یاران مهدی (علیه السلام) هستند.
3 - زمخشری پس از نقل آیه 159 سوره نساء «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیامَهِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً»
(کسی از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگش به او ایمان می آورد و در روز قیامت بر آنها گواه است) می نویسد: می شود مراد از آیه این باشد که کسی از اهل کتاب باقی نمی ماند مگر اینکه به طور قطع به او ایمان می آورد؛ به این گونه که خداوند آنها (یهود و نصارا) را در قبرهای خود زنده می کند و نزول عیسی و آنچه برای او نازل شده است را به آنان اعلام می کند و آنها به او ایمان می آورند زمانی که ایمان آنها سودی ندارد.(108)
آنچه بیان گردید تحقق رجعت در آخر زمان می باشد که در منابع اهل سنت وجود دارد وگرنه موارد رجعت گذشتگان در منابع آنها به اندازه ای است که امکان نقل آنها در این کتاب نیست. ابن ابی الدنیا متوفای 281 ه.ق از علمای اهل سنت است که از اعتبار قابل توجهی نزد آنها برخوردار می باشد او کتابی را درباره امواتی که زنده شدند و به دنیا بازگشتند تألیف کرد و نام آن را «من عاش بعد الموت» گذارد.
ذکر برخی از نمونه های رجعت در آخر زمان، یک جواب نقضی به اشکال های نویسندگان اهل سنت است، ضمن اینکه این نمونه ها اثبات می کند همه علمای اهل سنت مخالف رجعت نیستند و اتفاق نظری در این باره وجود ندارد.
این نکته نیز قابل توجّه است که نویسندگان تندرو سنی نظیر آلوسی و احمد امین که سخنان آنها در این کتاب مورد نقد قرار گرفته است حتی یک حدیث هم در رد رجعت در دست ندارند بلکه باید گفت: اصل مذهب تسنن نه تنها مخالفتی با رجعت ندارد که با توجّه به برخی از روایات که در این بحث و سایر مباحث این کتاب مطرح است با آن موافق است و موضع مخالف عدّه ای از نویسندگان، موضع مذهب آنها نیست بلکه موضع شخصی آنهاست که به هر دلیل آن را بیان کرده اند و ما در اینجا به اشکال های آن ها پاسخ می گوییم:
1 - آزمندی بر گناه:
خلاصه این اشکال آن است که رجعت سبب می گردد مردم با تکیه بر توبه در زمان بازگشت به دنیا، بر انجام گناه حریص گردند.
شیخ طوسی در نقل این اشکال می نویسد: ابوالقاسم بلخی گوید:
«رجعت به دنیا، با اعلام (پیش از آن) جایز نیست؛ زیرا با تکیه ای که در بازگشت به دنیا بر توبه می شود موجب آزمندی بر گناه می گردد».(109)
و پاسخ بلخی این است که بازگشت کنندگان دو دسته اند: آنان که به ایمان خالص رسیده اند و اینها با توجّه به ایمان قوی خود حرصی بر گناه ندارند. گروه دیگر کسانی هستند که به کفر و شرک خالص رسیده اند که اینها هم به رجعت و توبه در زمان آن توجهی ندارند که بخواهند با تکیه بر توبه در زمان بازگشت، گناه کنند.
2 - منع رجعت در غیر زمان پیامبران:
اشکال دیگری که از سوی نویسندگان اهل سنت بر رجعت شده است آن است که رجعت یک اعجاز می باشد و اعجاز تنها در زمان پیامبران تحقق می یابد. بنابراین جایز نیست که در آخر زمان رجعتی محقق گردد(110).
و پاسخ ما این است که دلیلی بر انحصار اعجاز در زمان انبیاء نداریم بلکه معجزات زیادی در غیر زمان آنها واقع شده است که خواب چند صد ساله اصحاب کهف و حمله پرندگان به لشکریان ابرهه که در سوره فیل بیان شده است از جمله آنهاست. اعجاز تنها برای اثبات نبوّت نیست و می تواند برای اثبات حقّ و آرمان های الهی در هر زمانی به دست اولیاء خدا به ویژه ائمه معصومین (علیهم السلام) تحقق یابد.
شیخ طوسی می نویسد: «سخن کسی که می گوید رجعت جایز نیست؛ زیرا رجعت معجزه است و دلالت بر نبوّت پیامبر دارد و این جز در زمان پیامبر جایز نیست صحیح نمی باشد؛ زیرا نزد ما شیعه اظهار معجزات به دست ائمه و صالحان جایز است».(111)
3 - دوست داشتن دشمنان:
شیخ مفید گوید: «در مجلسی بودم که عدّه زیادی از اهل فقه و نظر در آن حضور داشتند. یکی از معتزله (فرقه ای از اهل سنت) از پیرمرد شیعه ای پرسید: بنابر اعتقاد شما که خداوند پیش از قیامت به هنگام ظهور قائم، مردگانی را زنده می کند تا دل مؤمنین را شفا بخشد و انتقام آنها را از کفار بگیرد همان گونه که در بنی اسرائیل چنین کرد چنانکه به این آیه استشهاد می کنید «ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ»(112) (سپس علیه آنها به شما دولت دادیم) چه تأمینی برای شما وجود دارد که یزید و شمر و ابن ملجم توبه نکنند و از کفر خود
باز نگردند. در این صورت واجب است که آنها را دوست داشته باشی و به ثواب آنها یقین پیدا کنی در حالی که این خلاف مذهب شیعه است و آن پیرمرد نتوانست پاسخ دهد».(113)
و پاسخ ما این است که روزگار رجعت، مقطعی پس از مرگ و در استمرار عالم برزخ است و اگرچه مکان بازگشت، دنیاست امّا مفسدانی که باز می گردند محکوم قوانین عالم برزخ اند. یعنی باتوجّه به اینکه نشانه های مرگ و پس از مرگ را مشاهده کرده اند توبه آنها مورد قبول نخواهد بود چه اینکه خدای متعال می فرماید:
«یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لَا یَنفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً».(114)
روزی که برخی از نشانه های پروردگارت تحقق یابد ایمان کسی که از قبل ایمان نیاورده یا عمل خیری در ایمانش انجام نداده سودی برای او نخواهد داشت.
علامه طباطبایی درباره زمان رجعت می نویسد:
إن یوم الرجعه من مراتب یوم القیامه.(115)
رجعت از مراتب روز قیامت است.
بنابراین، بازگشت افراد پلید، یک امکان برای آنها نخواهد بود که توبه کنند؛ زیرا توبه تا هنگامی مورد قبول است که مرگ آدمی فرا نرسیده باشد امّا وقتی مرگ او فرا رسید ایمان آوردن و توبه کردن او مورد قبول نخواهد بود.
4 - تنافی با آزادی در تکلیف:
این اشکال به گونه ای که از سخنان برخی از بزرگان و پاسخ آنها(116) استفاده می شود؛ عبارت از این است که رجعت کنندگان، در عالم برزخ نتیجه خوب و بد اعمال خود را مشاهده می کنند و آنگاه که به دنیا باز می گردند با توجّه به تأثیر آن مشاهدات اجباراً به تکالیف خود عمل می کنند در حالی که تکلیف نباید اجباری باشد پس رجعت با آزادی عمل که شرط انجام تکلیف است منافات دارد.
و پاسخ این اشکال آن است که دنیا برای رجعت کنندگان در امتداد عالم برزخ است و در نتیجه تابع شرایط آن خواهد بود چه اینکه در بحث گذشته از علامه طباطبایی نقل کردیم که رجعت از مراتب روز قیامت است. علامه مجلسی هم می نویسد:
الظاهر أنّ زمان الرجعه لیس زمان تکلیف فقط بل هو واسطه بین الدنیا و الآخره، بالنسبه الی جماعه دار تکلیف و بالنسبه الی جماعه دار جزاء.(117)
ظاهراً زمان رجعت تنها زمان تکلیف نیست بلکه واسطه ای میان دنیا و آخرت است، نسبت به عدّه ای خانه تکلیف و نسبت به عدّه ای دیگر خانه پاداش است.
بنابراین تکلیفی برای رجعت کنندگان نیست که اشکال عدم آزادی در آن مطرح باشد و به فرض که رجعت کنندگان تکلیفی داشته باشند اجباری در انجام آن نخواهد بود؛ زیرا مشاهدات عالم برزخ سبب اجبار در انجام تکلیف نخواهند شد همان گونه که بسیاری از امّت های گذشته، عذاب الهی را دیدند و معجزات انبیاء را مشاهده کردند امّا این مسائل آنها را مجبور به انجام تکالیف الهی نکرد و همان گونه که خواستند عمل کردند. سیّد مرتضی علم الهدی در پاسخ به این شبهه می نویسد:
إن التکلیف کما یصح مع ظهور المعجزات الباهره والآیات القاهره، فکذلک مع الرجعه لانه لیس فی جمیع ذلک ملجی ء الی فعل الواجب و الامتناع من فعل القبیح.(118)
همان گونه که تکلیف با وجود آشکار شدن معجزاتِ روشن و نشانه های قهرآمیز خداوند صحیح است با رجعت هم صحیح خواهد بود؛ زیرا هیچ یک از اینها چیزی نیست که به انجام واجب یا دوری از عمل زشت وادار کند.
امین الدین طبرسی (رحمه الله) نیز در تفسیر خود مشابه کلام سیّد مرتضی را بیان کرده است.(119)
نتیجه اینکه مشاهدات برزخی موجب اجبار در انجام تکالیف الهی نیست؛ ضمن اینکه آنها که به دنیا باز می گردند یا دارای کفر خالص هستند که صرفاً برای ذلت و عذاب دنیوی باز می گردند و پس از آن خواهند مرد و یا از ایمان خالص برخوردارند که چنین افرادی در رتبه بسیار بالایی از ایمان قرار دارند و به مقام عین الیقین و بلکه حقّ الیقین بار یافته اند و در نتیجه این گونه نخواهد بود که مشاهدات برزخی، تأثیری در انجام تکلیف برای آنها داشته باشد.
5 - تضاد با آیات قرآن:
برخی از مخالفان رجعت بعضی از آیات قرآن را دلیل مخالفت خود قرار داده اند. یکی از آیاتی که به آن تمسک کرده اند این آیه است:
«حَتَّی إِذَا جآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّآ إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قَآئِلُها وَمِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ».(120)
(آنها به راه خطای خود ادامه می دهند) تا زمانی که مرگ یکی از آنها فرا رسد گوید: پروردگار من! مرا بازگردان شاید در آنچه ترک کردم عمل خوبی انجام دهم. چنین نیست، این سخنی است که او می گوید و پشت سر آنها برزخی است تا روزی که برانگیخته می گردند.
این آیه که شیخ حر عاملی هم آن را به عنوان یکی از دلایل مخالفین ذکر کرده است(121) رجعتی را که مورد اعتقاد شیعه است رد نمی کند. آنچه را این آیه کریمه رد می کند بازگشت مجرمانی است که پس از مرگ خود، درخواست بازگشت اصلاحی دارند اگرچه خود را اصلاح نمی کنند؛ در حالی که رجعت اصطلاحی شیعه بازگشت اجباری مجرمان است تا مورد ذلت و عذاب قرار گیرند
و نه انجام کار خوب که یک امتیاز برای آنها به شمار آید. پس چند تفاوت اساسی میان رجعت اصلاحی و اصطلاحی وجود دارد که به آنها اشاره می کنیم:
1 - رجعت اصلاحی به درخواست فرد مجرم می باشد امّا رجعت اصطلاحی با اجبار مجرم انجام می گیرد.
2 - رجعت اصلاحی مورد اجابت قرار نمی گیرد امّا رجعت اصطلاحی تحقق می یابد.
3 - رجعت اصلاحی برای تدارک وظایف ترک شده گذشته است امّا رجعت اصطلاحی برای عذاب و خواری در دنیاست.
4 - رجعت اصلاحی هدفی دروغین دارد امّا رجعت اصطلاحی از هدف راستینی برخوردار است.
آیه دیگری که به آن تمسک شده است این آیه کریمه است:
«أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُم مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ».(122)
آیا ندیدند چه اندازه اقوام پیش از آنها را نابود کردیم که آنها هرگز به سوی ایشان باز نمی گردند (زنده نمی شوند).
زمخشری می نویسد:
«این آیه از مواردی است که سخن اهل رجعت را رد می کند».(123) و پاسخ ما آن است که این آیه دلیل بر عدم رجعت کسانی می باشد که خداوند آنها را هلاک کرده است؛ چنان که در فصل اثبات رجعت بیان کردیم که هلاک شدگان، از رجعت به دنیا استثناء شده اند. بنابراین رجعت کسانی که جزء هلاک شدگان نیستند نفی نشده است و اگر دلیلی بر تحقق رجعت آنها داشته باشیم بازگشتشان عملی خواهد شد و ما دلایل فراوانی را از کتاب و سنّت بر تحقق آن بیان کردیم.
6 - بازگشت از فعلیت به قوه:
یکی از شبهات مهم مربوط به رجعت، بازگشت از فعلیت به قوه است. اگر بخواهیم این اشکال بازگشت که بازگشت از کمال به نقص و یا از قوت به ضعف است را برهانی کنیم این گونه خواهد بود:
بازگشت از فعلیت به قوه محال است و رجعت بازگشت از فعلیت به قوه است پس رجعت محال است.
علامه طباطبایی در بیان این شبهه مخالفین می نویسد:
«گفته شده است موجودی که کمال و فعلیت دارد وقتی از حالت قوه به حالت فعلیت درآید دیگر محال است پس از این فعلیت دوباره به قوه بازگردد. به طور کلی هرچه وجودش کامل است در مسیر کمال خود به آنچه که وجودش از آن ناقص تر است باز نمی گردد. نفس انسان با مرگش از ماده تجرد پیدا می کند و موجودی مجرد و مثالی یا عقلی می گردد و این دو رتبه مثالی یا عقلی بالاتر از رتبه مادی هستند و وجود آنها از وجود ماده قوی تر است، پس محال است نفس پس از مرگ دوباره به ماده تعلق گیرد؛ زیرا اگر چنین باشد لازم می آید که از فعل به قوه باز گردد».(124)
در جواب این شبهه دو جواب نقضی و حلی می توانیم ارائه کنیم امّا جواب نقضی این است که قرآن کریم رجعت های اقوام گذشته از جمله رجعت عزیر و جمعی از بنی اسرائیل را که در فصل دوم این کتاب بیان گردید مورد تأیید قرار داده است. حال اشکال کنندگان هر پاسخی را که به بازگشت از فعلیت به قوه در ارتباط با رجعت های یاد شده می دهند به رجعت در آخر زمان هم بدهند.
امّا جواب حلی ما این است که کبرای قضیه که محال بودن بازگشت از فعلیت به قوه است صحیح می باشد امّا صغرای آن که رجعت از موارد بازگشت از فعلیت به قوه باشد صحیح نمی باشد؛ زیرا زنده شدن انسان چه در زمان رجعت و یا قیامت از نمونه های بازگشت از فعلیت به قوه نمی باشد.
روح انسان پیش از قطع تعلق با جسم، مجرد بود و از یک حقیقت غیر مادی و مدبرانه برخوردار بود، می اندیشید و سیر در عوالم مختلف داشت و در عین حال در جسم مورد تعلق خود هم تأثیرگذار بود و آن را تدبیر می کرد. پس این گونه نیست که نفس انسان با وجود تعلق به جسم مجرد نباشد و با قطع تعلق، به تجرد بار یابد بلکه روح یک حقیقت مجرد از ماده دارد که این تجرد در همه حال با اوست چه زمانی که تعلقی به جسم دارد و چه زمانی که این تعلق قطع می گردد و چه زمانی که دوباره به جسم تعلق پیدا می کند. بله در زمان تعلق، روح می تواند از جسم به عنوان یک ابزار برای انجام کارهای مادی بهره گیرد و با مرگ جسم و قطع تعلق از آن از انجام آن کارها باز می ماند امّا با تعلق دوباره به جسم به کارهای خود ادامه می دهد مانند یک طبیب و جراح که وسیله جراحی خود را از دست می دهد و توان مداوا ندارد و دوباره با به دست آوردن ابزار خود، به کارش ادامه می دهد. بنابراین روح انسان با برخورداری از همان فعلیت هایی که با آنها از این جهان رخت بربسته است دوباره به جسم تعلق می گیرد و به تدبیر آن ادامه می دهد بدون آنکه از تجرد خود تنزل پیدا کند.
اشکال بازگشت از فعلیت به قوه، این گونه هم مطرح است:
نفس انسان در آغاز برای کسب کمال خود نیازمند جسم بود امّا با رسیدن به کمال از جسم بی نیاز گردید و با مرگ جسم، تعلق خود را از آن قطع کرد. حال اگر بخواهد دوباره به آن تعلق گیرد این بازگشتِ از بی نیازی به نیازمندی است و این نوعی بازگشت از فعلیت به قوه است که محال می باشد.
و پاسخ ما این است که نفس برای طی مراحل کمال نیازمند جسم بود تا با وجود آن بیاموزد و به عبادت خدا و اطاعت از او بپردازد. زمانی را این گونه گذرانید تا با مرگ جسم، ارتباطش با آن قطع گردید امّا این قطعِ تعلق، براساس بی نیازی نبود تا تعلق دوباره او سیر قهقرایی از بی نیازی به نیازمندی باشد. پس به هنگام تعلق به جسم نیازمند به آن بود تا به وسیله آن به کمال برسد و دوباره هم برای نیل به خواسته های خود که از طریق جسم عملی می گردند نیازمند آن می باشد.
بنابراین بحث تعلق نفس به جسم و قطع و تجدید آن، بحث از نیازمندی و سیر از آن به بی نیازی و سیر از بی نیازی به نیازمندی نیست.
اگر فرض کنیم که با مرگِ جسم، نفس از آن بی نیاز شده باشد تعلق دوباره او به جسم می تواند عنوان دیگری نظیر تجلی، تمثل و اشراق داشته باشد و همان گونه که فرشتگان در لباس آدمیت در روی زمین تمثل می یافتند و مثلاً با مریم، ابراهیم و یا با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) سخن می گفتند، نفس انسان هم با تعلق به جسمش این گونه می باشد.
علامه رفیعی قزوینی در پاسخ به این اشکال که بر رجعت شده است می نویسد:
«گاهی همان قوه روحانیه کامل بعد از کمال، خود را در عالم صورت نمایان کند و به صورت حس و قوای حسیه نمایان شود و این تجلی و ظهور را تمثل گویند و این احتیاج روح به قوا و مشاعر نیست تا سیر قهقرایی و فرود آمدن از فعل به قوه لازم آید بلکه این معنی اشراقِ روح است نسبت به مقام نازل و هر که فرق بین تنزل عالی و رها کردن مقام اعلای خود را با اشراقِ عالی در مقامات نازله و تجلی آن نگذارد، گرفتار این قبیل وساوس و اوهام خواهد شد. پس رجعت نفس کامل به دنیا و نشأه حس، نظیر تمثل روح القدس است در لباس بشریت».(125)

فصل پنجم: تحریف رجعت

معنای تحریف و اقسام آن:
تحریف به معنای متمایل کردن چیزی از وضع اصلی آن است که باید در آن قرار داشته باشد. به تعبیر دیگر هر نوع تغییر و تبدیلی که سبب عوض شدن مقصود اصلی گردد و معنای دیگری را بفهماند تحریف است. جوهری در معنای تحریف می نویسد:
تَحریفُ الکَلامِ عَنْ مَواضِعِهِ: تَغْییرُهُ.(126)
تحریف سخن از جایگاه آن تغییر آن، است.
تحریف بر دو گونه لفظی و معنوی است. تحریف لفظی عبارت از تغییر و کم و زیاد کردن الفاظ است که می تواند در آیات، روایات، اشعار، اسناد و امثال آن واقع شود و تحریف معنوی تغییر معنا، هدف و محتوا می باشد که با تفسیر و توضیح و تأویل های مختلف انجام می گیرد بدون آنکه تغییری در الفاظ ایجاد شود. در هر صورت با انجام تحریف، عنصر مورد تحریف به چیز دیگری مبدل می گردد و ارزش ها و خواص خود را از دست می دهد.
تحریف رجعت:
رجعت از جمله عناصر دینی است که از دست تحریف در امان نمانده و انواع لفظی و معنوی آن درباره این عقیده امیدبخش صورت گرفته است.
تحریف رجعت سبب گردیده است تا رجعت از آنچه می باشد گسترده تر گردد و شاخ و برگ های زیادی به ویژه درباره رجعت معصومین (علیهم السلام) پیدا کند. تحریف های رجعت که در نوع خود متنوع و پیچیده است تأثیر زیادی در تضعیف این عقیده سازنده اسلامی داشته است. برخی از تحریف کنندگان، رجعت را یک امر غلوآمیز جلوه داده اند تا از غلوآمیز بودن آن بهره برداری شود، برخی از آنها آن را تأویل کرده اند تا با معنای دیگری که پیدا می کند چیزی به عنوان رجعت وجود نداشته باشد و برخی دیگر آن را نامعقول جلوه داده اند تا یک امر مردود تلقی شود و عده ای با ایجاد برخی تحریف ها، آن را به یک عنصر ضد دینی مبدل ساخته اند.
تنوع و گستردگی این تحریف ها نشان دهنده عمق تلاش های تحریف گران و ارزش بزرگ رجعت و تأثیر منفی آن بر مخالفین است؛ زیرا تا چیزی اهمیت نداشته باشد مورد تحریف و بدل سازی قرار نمی گیرد و تا سازندگی و تأثیرگذاری آن زیاد نباشد دامنه تحریف در آن زیاد نمی شود. یکی از معیارهای بزرگی ارزش های مذهبی و بلندی جایگاه و تأثیرگذاری آنها، شدت مخالفت های مخالفان و تحریف آنهاست و رجعت از جمله همین مسائل است.
عوامل تحریف:
رجعت به خاطر جایگاه و ویژگی های خاصی که دارد موافق و مخالف به تحریف آن دامن زده اند و البته هر کدام هدفی را از کار خود دنبال کرده اند که ما در اینجا به چند مورد آن می پردازیم:
1 - تمایل به اسطوره سازی:

تمایل به افسانه سازی در میان همه اقوام جهان وجود دارد. آنها شخصیت های بزرگ خود را با جعل داستان های خارق العاده و ادعاهای شگفت آور به افسانه مبدل می کنند. برخی از شیعیان نیز با این حسِ اسطوره سازی درباره رجعتِ برخی از شخصیت های آسمانی شیعه مطالب شگفت آوری بیان کرده اند که موجب تحریف این عقیده مذهبی گشته است. از جمله این تحریف ها، حکومت های ده ها هزار ساله پیامبر، امیر المؤمنین و امام حسین (علیهم السلام) و کشتن همه شیاطین عالم از گذشته تا عصر رجعت در سرزمینی به نام روحاء به دست امیر المؤمنین (علیه السلام) می باشد که در بحث رجعت آن حضرت به بررسی آن می پردازیم تا چهره حقیقی رجعت از این افسانه ها پاک گردد.
2 - دوستی دوستان:

محبوبیت معصومین (علیهم السلام) سبب گردیده است تا برخی از دوستداران آنها رجعتشان را با غلو همراه گردانند چنان که نمونه های آن بیان خواهد شد. البته تحریف کنندگان خواسته اند محبوبیت آنها را افزایش دهند امّا غافل از آنکه این کار ضربه ای بر عقاید شیعه بوده است. شخصیت آسمانی اهل بیت (علیهم السلام) و نقش کلیدی آنها در عالم، کمبودی ندارد که بخواهیم با جعل و تحریف آن را تدارک یا افزایش دهیم. شیخ حر عاملی در این باره می نویسد:
«برخی از بزرگان معاصر درباره رجعتی که خداوند آن را به مؤمنان، پیامبر و ائمه طاهرین وعده داده است کتابی نوشته و در آن مطالب بعیدی آورده است که معلوم نیست آنها را از کجا نقل کرده است، از کتاب های معتبر می باشد یا غیر معتبر و این سبب گردیده است که بعضی از شیعیان از قبول آن بازایستند و اصل آن را انکار کنند».(127)
3 - اهداف مخالفین:

یکی از معارف فخیم شیعه که ریشه در قرآن، روایاتِ متواتر و اجماع شیعه دارد رجعت است؛ رجعتی که ماهیت افشاگرانه داشته و نوید بازگشت حقّ به صاحبان حقّ را می دهد؛ نوید حاکمیت و عزّت اهل بیت (علیهم السلام) بر زمین و فراگیر شدن مذهب آنها را دارد به گونه ای که تلوّن و رنگارنگی اندیشه های اسلامی به وحدت اندیشه یعنی راه اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مبدل خواهد شد و کسانی که سبب جدایی مردم از جانشینان حقیقی پیامبر (صلی الله علیه وآله) شدند و بر آنها ستم کردند با رجعتِ به دنیا مورد مؤاخذه قرار می گیرند.
رجعت به خاطر برخورداری از ویژگی های خاصی که از آن یاد شد چنان مورد مخالفت قرار گرفت که با هیچ پدیده مذهبی در عالم اسلام به اندازه رجعت مخالفت نشد. یکی از مظاهر این مخالفت ها تحریف رجعت بود که در قالب جعل روایات و تفسیرهای نادرست صورت گرفت و اکنون هم بدون توجّه به مصالح جهان اسلام ادامه دارد. امّا مصلحان عالم تشیع وظیفه خود می دانند رجعت را به صورت منطقی و به دور از هرگونه تضعیفِ مذاهب اسلامی تبیین کنند تا پیروان اسلام از نیل به معارف دین خدا محروم نمانند و به وقایعی که جهان به سوی آنها در حرکت است آگاه گردند. بنابراین از علما و محققین اهل سنت انتظار داریم که عقیده افتخارآمیز رجعت را که شیعه از کتاب و سنّت یعنی محمّد و آل محمّد که شخصیت های آسمانی اسلام به شمار می روند گرفته است تضعیف نکنند و عامه مردم را در این باره به خطا نیندازند به ویژه اینکه منطق قوی شیعه را در این باره مشاهده می کنند. مگر این تضعیف ها و مخالفت های غیر عالمانه چه سودی برای اسلام داشته است که اکنون دنبال شود؟ آیا وقت آن نرسیده است که به عقاید یکدیگر احترام گذاریم و وحدت و برادری خود را در جهان اسلام و در برابر دشمنانِ دین خدا که هر روز توطئه ای از شکم همیشه آبستن آنها متولد می شود حفظ کنیم؟ رجعت از دو حال خارج نیست یا تحقق می یابد و یا تحقق نمی یابد، اگر تحقق می یابد این اندازه مخالفت چرا و اگر تحقق نمی یابد این اندازه جنجال چرا؟
تحریف لفظی رجعت:
تحریف های لفظی رجعت، به رجعت معصومین (علیهم السلام) مربوط می شوند که ما به تناسب، آنها را در رجعت های ویژه و فصل های پایانی این کتاب مورد بحث قرار خواهیم داد و در اینجا تنها به یک مورد که در فصل های دیگر به آن اشاره نکرده ایم می پردازیم. این تحریف به طرح کاذب زنده بودن امیر المؤمنین (علیه السلام) تا هنگام رجعت آن حضرت توسط برخی از نویسندگان اهل سنت مربوط می گردد که آورده اند:
طائفه من الرافضه یقولون ان علی بن ابی طالب مستتر فی السحاب فلا یخرج مع من خرج من ولده حتی ینادی مناد من السماء: اخرج مع فلان.(128)
گروهی از رافضی ها می گویند علی بن ابی طالب در ابرها پنهان است و با فرزندش (مهدی (علیه السلام)) که خروج می کند خارج نمی شود تا آنکه منادی از آسمان ندا دهد با فلانی خارج شو.
معلوم نیست که این گروه رافضی، کدام گروه از شیعه است و در چه کتابی چنین سخن بی پایه ای را مطرح کرده است که با یک جماه مبهم و کلی همه شیعه را تضعیف و رجعت را تحریف می کنند.
روایت دیگری را آورده اند که عمرو بن عاصم گوید:
«به حسن بن علی گفته شد عدّه ای از شیعیان علی (علیه السلام) گمان دارند که او جنبنده زمین است و قبل از روز قیامت برانگیخته می شود. حضرت فرمود: دروغ می گویند اینها شیعه او نیستند، اینها دشمن او هستند، اگر ما چنین چیزی می دانستیم (که او زنده است) میراث او را تقسیم نکرده و با همسران او ازدواج نمی کردیم».(129)
اگر مراد اهل سنت از نقل بخش دوم این روایت آن است که امیر المؤمنین (علیه السلام) زنده نیست و اگر زنده بود میراث او تقسیم نمی شد ما هم با آن موافقیم امّا اینکه بخواهند جنبنده زمین بودن امیرمؤمنان (علیه السلام) را که جزء معارف شیعه به شمار می رود مورد خدشه قرار دهند و ادعای شیعه را در ارتباط با رجعت او تکذیب کنند نقل آنها یک تحریف در رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام) است. البته این روایت دارای اشکال هایی است که معلوم می گردد از امام حسن (علیه السلام) صادر نشده است؛ چه این که مهم ترین ویژگی رجعت زنده شدن است و نه زنده بودن که مسائل نفی ارث و ازدواج با همسران آن حضرت را در پی داشته باشد.
تحریف های معنوی:
تحریف معنوی رجعت، به تفسیرهای انحرافی و معنا کردن آن به امور مردودی نظیر تناسخ و یهودیت است. وقتی معنای بدی نظیر تناسخ و یهودیت که کفر و شرک می باشد بر روی یک ارزش اعتقادی نظیر رجعت گذارده شود دیگر کسی جرأت اظهار قبول آن را ندارد و موضع عمومی علیه آن شکل می گیرد و برائت از آن یک ارزش تلقی می گردد به گونه ای که حتی برخی از معتقدانش از موضع بسیار ضعیفی از آن سخن می گویند.
رجعت از جمله معارف عقیدتی شیعه است که مورد تحریف های معنوی شدیدی قرار گرفته است و ما در اینجا به بررسی این تحریف ها می پردازیم.
1 - تأویل رجعت به حاکمیت حضرت مهدی (علیه السلام):
اولین تحریف معنوی که با عنوان تأویل روایات رجعت در میان شیعه مطرح گردید تفسیر روایات رجعت به بازگشت حکومت به اهل بیت (علیهم السلام) بود. اگرچه ما در فصل دوم در بحث مخالفت با اجماع اثبات کردیم که چنین تأویلی در میان شیعه وجود نداشته است امّا با نسبتی که به برخی از شیعیان داده شده است که آنها روایات رجعت را به بازگشت حکومت به امام زمان (علیه السلام) تأویل کرده اند عملاً رجعت مورد تحریف قرار گرفته است به ویژه اینکه نسبت یاد شده در تعداد قابل توجهی از کتاب های شیعه ذکر گردیده و بدون ریشه یابی آن، وجود چنین نسبتی مورد پذیرش قرار گرفته است.
امین الدین طبرسی (رحمه الله) می نویسد:
جماعه من الامامیه تأولوا ما ورد من الاخبار فی الرجعه علی رجوع الدوله و الامر و النهی دون رجوع الاشخاص.(130)
عدّه ای از شیعیان اخبار رجعت را به رجوع دولت (به اهل بیت (علیهم السلام)) و امر و نهی (آنها) تأویل کرده اند نه بازگشت افراد.
بررسی تأویل روایات:

با تأویلی که از روایات بیان گردید معنای دیگری از رجعت ارائه شد و این همان تحریف معنوی است که با عنوان تأویل رجعت صورت گرفت و معنا و مقصود اصلی را دگرگون کرد.
امّا این تأویل یعنی بازگشت حکومت به امام زمان (علیه السلام) به جای بازگشت جمعی از مؤمنان و مشرکان خالص به دنیا، اشکال های زیاد و قابل توجهی دارد که آنها را بیان می کنیم:
1 - این تأویل برخلاف صریح روایات رجعت است که بر بازگشت مردگان به دنیا دلالت دارند.
2 - این تأویل بر خلاف اجماع علمای شیعه بر بازگشت مؤمنان و مشرکان خالص به دنیاست.
روایات رجعت از صراحت کامل برخوردارند و هیچ تأویلی به آن ها راه ندارد، و به فرض که روایات، قابل تأویل باشند اجماع، بر رجعتِ خوبان و بدان خالص قابل تأویل نیست.
3 - آنچه از کلمه رجعت به ذهن تبادر می کند بازگشت مردگان به دنیاست.
4 - اهل لغت رجعت را به بازگشت مردگان به دنیا معنا کرده اند چنان که در فصل اوّل به منابع آن اشاره گردید.
5 - اهل سنت تصریح کرده اند که رجعت را قبول ندارند امّا ظهور امام زمان (علیه السلام) و حکومت او را پذیرفته اند و این حاکی از تفاوت رجعت اموات و رجوع دولت به حضرت مهدی (علیه السلام) است.
6 - تأویل روایات رجعت خلاف ضروری مذهب شیعه از بازگشت به دنیاست و هر تفسیری که با ضروری شیعه تنافی داشته باشد مردود است. ما در فصل جایگاه اعتقادی رجعت اثبات کردیم که بازگشت به دنیا از ضروریات مذهب شیعه می باشد.
7 - تأویل رجعت مردگان به بازگشت دولت به حضرت مهدی (علیه السلام) با روایاتی که این دو را از یکدیگر تفکیک کرده اند منافات دارد.
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
أیّامُ الله ثلاثهٌ: یَومٌ تَقومُ القائمُ و یَومُ الْکَرَّهِ و یَومُ القِیامهِ.(131)
روزهای خدا سه روز است: روزی که قائم قیام می کند، روز رجعت و روز قیامت.
یوم الله به روزی گفته می شود که حقّ به صورت آشکاری ظهور پیدا می کند و یا باطل نابود می گردد و روزهای یاد شده این گونه اند. امّا چرا از میان روزهای ویژه به این سه مورد خاص اشاره شده است شاید به خاطر اهمیت آنها و یا روزهای خدا در آخر زمان باشند.
8 - تفاوت های رجعت به دنیا با رجوع حکومت به امام زمان (علیه السلام) به اندازه ای است که این تأویل را ناممکن می سازد و ما در اینجا به برخی از این تفاوت ها اشاره می کنیم:
الف - رجعت خروج از عالم برزخ است و رسیدن به حکومت، بیرون آمدن از پرده غیبت.
ب - رجعت با بازگشت مردگان تحقق می یابد امّا حکومت توسط امام زنده شیعه عملی می شود.
ج - بازگشت حکومت تنها به امام زمان (علیه السلام) مربوط می شود امّا رجعت به همه انبیاء، ائمه و مؤمنان و کافران خالص مربوط می گردد.
د - رجعت در استمرار عالم برزخ است، امّا حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) تحقق یک وعده الهی است که ارتباطی با عالم برزخ ندارد.
ریشه یابی تحریف رجعت:

تاکنون به اثبات رسید که تأویل روایات رجعت، تحریف رجعت است و به هشت دلیل مردود می باشد. اکنون این نکته مهم مطرح است که ریشه ها و عوامل این تحریف کدامند؟
الف - ریشه علمی:

برخی ریشه تأویل روایات را عجز از اثبات رجعت و عدم محال بودن آن و همچنین منافات داشتن آن با تکلیف دانسته اند. سیّد مرتضی علم الهدی می نویسد:
فانّ قوماً من الشیعه لما عجزوا عن النصره الرجعه و بیان جوازها و انها تنافی التکلیف، عوّلوا علی هذا التأویل للاخبار الوارده بالرجعه و هذا منهم غیر صحیح.(132)
گروهی از شیعه وقتی از اثبات رجعت و بیان امکان آن عاجز مانده و آن را منافی تکلیف دانستند بر این تأویل از روایات رجعت تکیه کردند و این نظر آنها صحیح نمی باشد.
و شیخ مفید آورده است:
«انگیزه آنها بر این تأویل از رجعت ناتوانی آنان از استدلال بر آن و اثبات محال نبودن عقلی آن است».(133)
آنچه درباره علّت تأویل روایات نقل شد - چنان که در بحث اجماع علما بر رجعت به اثبات رسید - از این روایت نشأت می گیرد که امام صادق (علیه السلام) فرموده است:
کوته فکران از شیعیان ما می گویند: معنای رجعت این است که خداوند مُلک دنیا رابه ما باز می گرداند و برای مهدی قرار می دهد، وای بر آنها.(134)
امّا چنان که بیان گردید این روایت بسیار ضعیف و مردود است. پس نمی توان علّت تأویل را کوته فکری دانست و آنگاه کوته فکری را به عدم توانمندی در اثبات رجعت و تنافی داشتن آن با تکلیف تفسیر کرد. البته تنافی رجعت با تکلیف، شبهه مشهوری است که در فصل پاسخ به شبهات به آن جواب دادیم امّا اینکه علّتِ تأویل روایات باشد دلیلی بر آن وجود ندارد.
ب - ریشه سیاسی:

تأویلی که بر روی ده ها و بلکه صدها روایت صورت گرفته است کم ترین سنخیت و ارتباطی با رجعت مورد عقیده شیعه ندارد. بازگشت حکومت به حضرت مهدی (علیه السلام) چه ارتباطی با بازگشت مؤمنان و مشرکان خالص به دنیا می تواند داشته باشد. بنابراین، تأویل روایات نه یک نظر علمی که یک تحریف کارشناسی شده می باشد که به اسم تأویل ارائه شده است.
امّا چه کسی می تواند عامل این تأویل یا تحریف ظریف باشد؟ موافقان رجعت یا مخالفان آن؟ بدون شک موافقان رجعت به دنیا، علّت آن نخواهند بود؛ زیرا با عقیده آنها سازش ندارد. بنابراین، تأویل یاد شده، از سوی مخالفان رجعت در میان برخی از شیعیان القا گردیده است، مخالفانی که نمی توانند از شیعیان باشند؛ زیرا شیعه ای که با انبوه روایات رجعت به دنیا و اجماع علمای شیعه بر بازگشت به دنیا روبروست چگونه به اسم تأویل روایات، حقیقت رجعت را که به آن شهره آفاق گردیده است انکار می کند؟ چه اینکه ما در بحث اجماع بر رجعت هم اثبات کردیم که جامعه شیعه چنین تأویلی از روایات نداشته اند. به فرض که عدّه ای از شیعیان نتوانند معنای رجعت را درک کنند و شبهاتی در ذهن آنها باشد راه آن پرسش و کسب آگاهی از عالمان دینی است و نه تحریف آن.
از آنچه بیان گردید نتیجه می گیریم که این تحریف از سوی مخالفان رجعت، از اهل سنت می باشد که به مخالفت شدید و همه جانبه با رجعت شهرت زیادی دارند و همان گونه که اشاره شد با ظرافت و کارشناسی انجام شده است، یعنی این تحریف به اسم تأویل و به نام شیعه القا شده و با جایگزینی یکی از معارف تشیع که حکومت امام زمان (علیه السلام) می باشد انجام گرفته است تا شیعیان در برابر تحریف کنندگان موضع گیری جدی نکنند و این مخالفت را از گروهی از خود بدانند و در نتیجه یکپارچگی عقیده به رجعت مخدوش گردد.
2 - تفسیر رجعت به تناسخ:
یکی دیگر از تحریف های رجعت تفسیر آن به تناسخ است. مخالفان رجعت، این عقیده نورانی را به تناسخ تفسیر کردند و شیعه که بیشترین تحقیقات علمی را در رد تناسخ دارد و بیشترین مبارزات علمی و فلسفی را در مبارزه با این عقیده انحرافی از خود بروز داده است به عقیده به تناسخ متهم کردند.
احمد امین مصری می نویسد:
تحت التشیع ظهر القول بتناسخ الارواح.(135)
قول به تناسخ در لوای مذهب شیعه آشکار گردید.
دکتر عبد الرحمن البدوی با صراحت، رجعت را به معنای تناسخ گرفته و می نویسد: مذهب الرجعه او تناسخ الارواح.(136)
صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنت نیز رجعت و تناسخ را به یک معنا گرفته است. او می نویسد: و منهم من قال بالتناسخ و الحلول و الرجعه بعد الموت و قبل القیامه.(137)
آنچه بیان گردید نمونه هایی بود که نویسندگان اهل سنت آن را نوشته و ترویج کردند.
شناخت تناسخ:

برای اثبات این حقیقت که رجعت، تناسخ نیست لازم است تناسخ را مورد بحث قرار دهیم. حکیم عبد الرزاق لاهیجی می نویسد:
«نقل نفس ناطقه از بدن، بعد از موت به بدن انسانی دیگر را تناسخ گویند».(138)
خلاصه عقیده به تناسخ این است که جهان همواره در گردش است و هر دوره ای تکرار دوره گذشته می باشد و روح هر انسانی پس از مرگ دوباره به بدن دیگری باز می گردد تا بر اساس اعمال گذشته خود زندگی کند. اگر اعمال گذشته او خوب بوده است زندگی خوبی داشته و اگر اعمال او بد بوده است زندگی بدی خواهد داشت.
از مطالبی که درباره تناسخ بیان گردید چند نکته به دست می آید:
1 - بدن اوّل و دوم از یکدیگر متفاوتند.
2 - روح پس از قطع تعلق از بدن اوّل به سرعت به بدن دیگر باز می گردد؛ زیرا معطل ماندن آن وجهی ندارد.
3 - همین عالم محل رسیدن به نتیجه اعمال گذشته هر کسی است که با انتقال به بدن جدید، آنها را فراموش کرده است.
4 - با توجّه به گردش مکرر جهان، پایانی برای آن نمی باشد.
5 - با وجود بازگشت مکرر روح به بدن جدید و رسیدن به نتیجه اعمال گذشته خود، معادی وجود نخواهد داشت.
آیا رجعت تناسخ است؟
برای پاسخ به این سؤال باید تناسخ و رجعت را مورد مقایسه قرار دهیم اگر ویژگی های تناسخ در آن وجود داشته باشد تناسخ است وگرنه رجعت تناسخ نخواهد بود.
دو ویژگی مهم در تناسخ وجود دارد: انکار معاد و دیگر حلول نفس در بدنی غیر از بدن اوّل که مرده است و هیچ کدام از این دو رکنِ اساسی تناسخ، در رجعت وجود ندارد زیرا رجعت نفی معاد را به همراه ندارد بلکه خود نمونه کوچکی از معاد است که حیات پس از مرگ همه انسان ها را به اثبات می رساند و خود از نشانه های قیامت به شمار می رود. رجعت کنندگان پس از مدتی از دنیا می روند و وارد عالم برزخ می گردند تا پس از آن وارد صحنه قیامت شوند و پاداش اعمال خود را دریافت کنند. پس اقتضای رجعت، گردش موقت جهان است و نه گردش پیوسته آن که در تناسخ وجود دارد. همچنین رجعت تعلق دوباره نفس به بدن پیشین است که به آن احیاء مردگان می گوییم و از حقیقتی مانند زنده شدن مردگان در روز قیامت برخوردار است.
نتیجه اینکه تناسخ، تعلق نفس به جسم جدید است و سخنی از زنده شدن مردگان در آن مطرح نیست امّا رجعت یک حیات دوباره است که نفس به بدن پیشین تعلق می گیرد. حال اگر رجعت در نظر کسی تناسخ باشد قیامت و معاد جسمانی هم باید در نظر او تناسخ باشد، احیاء مردگان به دست مسیح (علیه السلام) هم باید در نظر او تناسخ باشد و اگر این دو از مصادیق تناسخ نیستند پس رجعت هم که نظیر این دو، احیاء مردگان یا تعلق نفس به بدن پیشین است تناسخ نمی باشد.
در پایان این بحث به یک جواب نقضی هم اشاره می کنیم و آن این است که اگر برخی از نویسندگان اهل سنت رجعت را تناسخ می دانند چرا خود در موارد زیادی آن را پذیرفته اند؟ یکی از موارد پذیرش، رجعت اصحاب کهف در منابع تفسیری آن ها است، سیوطی و آلوسی از قول رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در تفاسیر خود آورده اند:
أصحابُ الْکَهْفِ أعوانُ المهدیِّ.(139)
اصحاب کهف یاران مهدی هستند.
ابواسحاق هم درباره اصحاب کهف می نویسد:
... فصاروا الی رقدتهم الی آخر الزمان عند خروج المهدی فیحییهم الله عزّوجلّ له.(140)
(پس از بیداری) تا آخر زمان به هنگام خروج مهدی به خواب مرگ رفتند آنگاه خدای عزّوجلّ آنها را برای او (مهدی (علیه السلام)) زنده می کند.
و درباره چگونگی زنده شدن آنها می نویسد:
یقال: ان المهدی یسلّم علیهم، فیحییهم الله عزّوجلّ ثمّ یرجعون الی رقدتهم و لا یقومون الی یوم القیامه.(141)
گفته می شود: همانا مهدی بر آنها سلام می کند؛ پس خداوند عزّوجلّ آنها را زنده می گرداند و پس از آن به خواب مرگ باز می گردند و تا روز قیامت بر نمی خیزند.
از این نمونه و موارد فراوان دیگری که در کتاب های اهل سنت وجود دارد و در مباحث گذشته به برخی از آنها اشاره کردیم استفاده می شود که رجعت از نگاه اهل سنت تناسخ نیست اگرچه به خاطر اهداف این رستاخیزِ عصر ظهور چنین تفسیرهای ضعیفی از سوی برخی از نویسندگان اهل سنت نسبت به این عقیده امیدبخش و عدالتخواهانه مطرح می شود.
3 - تفسیر رجعت به یهودیت:
یکی از تحریف های معنوی رجعت، تفسیر این عقیده متعالی و امیدبخش شیعه به یهودیت است. احمد امین می نویسد:
فالیهودیه ظهرت فی التشیع بالقول بالرجعه.(142)
با اعتقاد به رجعت، یهودیت در تشیع پدیدار گردید.
همچنین می نویسد:
فکره الرجعه هذه اخذها ابن سبأ من الیهودیه، فعندهم أن النبی، الیاس صعد الی السماء و سیعود فیعید الدین.(143)
اندیشه رجعت را ابن سبأ از یهودیت گرفت. آنها معتقدند الیاس که پیامبر بود به آسمان رفت و به زودی بر می گردد و دین را باز می گرداند.
معنای ظهور یهودیت در اسلام:

ادیان آسمانی اعم از اسلام، مسیحیت و یهود مجموعه هایی از معارف الهی هستند که این معارف بر دو بخش تقسیم می شوند:
1 - معارف مشترک نظیر توحید، نبوّت، معاد، وجوب عبادت خداوند و حرمت ظلم و تجاوز و....
2 - معارف اختصاصی که تنها در یکی از این ادیان وجود دارد و معرف آن دین به شمار می روند؛ به عنوان مثال خواندن نمازهای واجب شبانه روزی، روزه ماه مبارک رمضان، دادن خمس و زکات، انجام حج و تعطیلی روز جمعه از مظاهر اسلام و رفتن به کلیسا جهت مراسم عبادت، و اطاعت از تعالیم انجیل و مسیح (علیه السلام) از نهادهای مسیحیت و تعطیلی روز شنبه، دفن مردگان به طرف بیت المقدس از نمادهای مسیحیت و یهودیت و پیروی از حضرت موسی (علیه السلام) و تعالیم تورات، رفتن به معابد کلیمیان جهت مراسم عبادی از نمادهای خاص یهودیت است.
با بیان این مقدمات می گوییم اگر یکی از معارف و ویژگی های خاص یهودیت را که به برخی از آنها اشاره شد در اسلام وارد کنیم یهودیت را در اسلام پدیدار کرده ایم امّا اعتقاد به معارف مشترک و ترویج آن ها، به معنای انتشار دینی در دین دیگر نیست چه اینکه پیروان همه ادیان به تبلیغ و ترویج معاد، عدل، پاکی و ترک دروغ و تجاوز و ستم به دیگران می پردازند و کسی هم نسبت گرایش به دین دیگری را به آنها نمی دهد.
آیا رجعت از مظاهر یهودیت است؟
بدون شک رجعت از مظاهر خاص دین یهود نیست و اعتقاد به بازگشت مردگان به ویژه شخصیت های آسمانی جهان اسلام ظهور یهودیت در اسلام نیست. بازگشت الیاس اگر یک واقعیتی است که تحقق می یابد، همه ادیان می توانند آن را بپذیرند چنان که مسیحیت اعتقاد دارد که مسیح باز می گردد و شیعه و سنی هم به این بازگشت و نزول عیسی (علیه السلام) در عصر ظهور اعتقاد دارند و هیچ کدام هم مسیحیت را در اسلام پدیدار نکرده اند. رجعت هم به فرض که در دین یهود باشد از مسائل خاص آنها نیست و معرف یهودیت نمی باشد و در نتیجه پایبندی به آن پدیدار کردن یهودیت در اسلام نخواهد بود.
امّا نکته بسیار مهم این است که یهود به رجعت مورد نظر شیعه اعتقاد ندارد که بخواهد منشأ عقیده به رجعت در تشیع باشد. بنابراین احمد امین و امثال او نه تنها به شیعه نسبت ناروای یهودی گری در اسلام داده اند که به یهود هم نسبت اعتقاد به رجعت داده اند و هر دو نسبت نارواست.
آنچه مایه اتهام ظهور یهودیت به شیعه شده است بالا رفتن الیاس (علیه السلام) به آسمان و بازگشت اوست و سؤال ما این است که بالا رفتن الیاس به آسمان و بازگشت او چه ارتباطی به رجعت از عالم برزخ به دنیا دارد؟ الیاس (علیه السلام) بنابر اعتقاد یهود نمرده است تا آمدن او رجعت به دنیا باشد و بازگشت از آسمان به زمین، رجعت تعریف شده در مذهب شیعه نمی باشد.اگر بازگشت از آسمان به زمین رجعت است اهل سنت هم به نظیر آن یعنی نزول عیسی (علیه السلام) از آسمان به زمین اعتقاد دارند. پس آقای احمد امین هم باید خود را که به نزول عیسی (علیه السلام) اعتقاد دارد از معتقدان به رجعت و پدیدار کنندگان مسیحیت در اسلام بداند! مگر اینکه فرود عیسی (علیه السلام) را که او بنابر روایات پیامبر (صلی الله علیه وآله) پذیرفته است رجعت نداند و در این صورت همه گفته های خود را نقض کرده و اتهام یهودیت به شیعه را پس گرفته است. به تعبیر دیگر احمد امین که به بازگشت عیسی از آسمان اعتقاد دارد یا این بازگشت را رجعت می داند یا رجعت نمی داند. اگر رجعت می داند پس معتقد به رجعت است و نباید درباره آنچه که خود پذیرفته است به شیعه اعتراض کند و اگر فرود عیسی (علیه السلام) را رجعت نمی داند نباید فرود الیاس از آسمان را هم رجعت بداند، پس باید اتهام یهودیت به شیعه راپس بگیرد زیرا فرود الیاس را رجعت نمی داند.
در اینجا لازم است به این نکته اشاره شود که نسبت یهودیت به شیعه می تواند به دوگونه پاسخ داده شود:
1 - اثبات دروغین بودن وجود عبد الله بن سبا که گفته می شود عقیده به رجعت را وارد مذهب شیعه کرده است و علامه عسکری غیرواقعی بودن وجود او را در کتاب گرانقدر موسوم به عبد الله بن سبأ به اثبات رسانده است.
2 - اثبات عدم وجود چنین عقیده ای در دین یهود و ما این راه را طی کردیم؛ زیرا اگر چه جواب اوّل خوب است امّا پاسخ دوم اساسی تر است؛ چون وقتی به اثبات رساندیم که عقیده به رجعت در یهود وجود ندارد نسبت تشیع به یهودیت را از سوی هر کس که باشد ابطال کرده ایم و تفاوتی میان عبد الله بن سبأ خیالی و دیگری نخواهد بود و بالاتر این که اگر بدون مطرح کردن کسی نسبت یهودیت به شیعه دهند پاسخ دوم این نسبت را هم دفع می کند.

فصل ششم: ویژگی های رجعت

ویژگی های رجعت:
رجعت ویژگی های مختلفی دارد که در روایات به آنها تصریح شده است و ما در اینجا آنها را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم.
1 - قطعیت:

امور آینده بر دو دسته اند: برخی از آنها وعده است و برخی دیگر نشانه. نشانه ها قابل تغییرند و احتمال عدم تحقق آنها وجود دارد، امّا وعده های الهی تخلف ناپذیرند و قطعاً تحقق می یابند چه اینکه قرآن می فرماید: «إِنَّ الله لَا یُخْلِفُ الْمِیعادَ».(144) حال اگر وعده ای مقدمه لازمی داشته باشد که بدون آن نتواند تحقق یابد، آن مقدمه هم قطعی خواهد بود. نظیر اینکه مقدمه قیامت، تعلق روح انسان ها به جسم آنان است تا در پرتو این تعلق به پا خیزند.
اکنون باید به این موضوع بپردازیم که آیا رجعت مانند قیامت و ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) یک وعده الهی می باشد و یا مقدمه یک وعده الهی است که تخلف ناپذیر باشد و یا نشانه ای از نشانه های عصر ظهور و قیامت می باشد که تغییرپذیر باشد؟
و پاسخ آن این است که رجعت هم وعده الهی و هم مقدمه لازم برای یکی از وعده های خداوند است. امّا درباره وعده بودن آن به یک آیه و روایت اشاره می کنیم. قرآن کریم می فرماید:
و روزی که ما از هر امتی گروهی از کسانی که آیات ما را تکذیب کردند بر می انگیزیم و آنها نگهداشته می شوند.(145)
و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
وَالله لا تَذهَبُ الأیّامُ و اللّیالیُ حتّی یُحیِیَ الله المَوتی و یُمیتَ الأحیاءَ، و یَرُدَّ الله الحَقَّ إلی أهلِهِ و یُقِیمَ دینَهُ الَّذِی ارتَضاهُ لِنَفسِه و نَبِیَّهِ، فَأَبْشِروا، ثُمَّ أبشِرُوا. فَوَ الله ما الحَقُّ إلّا فی أیدِیکُمْ.(146)
به خدا قسم روزها و شب ها به پایان نمی رسد تا اینکه خداوند مردگان را زنده کند و زنده ها را بمیراند و خداوند حقّ را به اهلش بازگرداند و دینی را که مورد رضایت خود و رسولش می باشد به پا دارد. پس بشارت باد بر شما و بشارت باد بر شما. به خدا قسم که حقّ جز در دست های شما نمی باشد.
رجعت مقدمه لازم حاکمیت جهانی مؤمنان و پیروزی انبیاء (علیهم السلام) نیز می باشد. قرآن کریم می فرماید:
خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده داده است که آنان را به طور قطع حاکم روی زمین قرار دهد.(147)
و در آیه دیگری می فرماید:
همانا ما فرستادگان خود و کسانی که ایمان آورده اند را در زندگی دنیا و روزی که شاهدان به پا می خیزند یاری می کنیم.(148)
تحقق وعده حاکمیت مؤمنان و پیروزی انبیاء (علیهم السلام) نیازمند بازگشت آنها به دنیاست؛ بنابراین رجعت مقدمه قطعی این دو وعده الهی است و مقدمه وعده های قطعی هم قطعی خواهد بود.
2 - محدودیت:

ویژگی دیگر رجعت، محدودیت رجعت کنندگان است. تنها کسانی باز می گردند که به ایمان خالص و یا شرک خالص رسیده باشند.
بنابراین مؤمنان و کفار متوسط که اکثریت اهل کفر و ایمان را تشکیل می دهند باز نخواهند گشت. البته همان گونه که در فصل دوم گذشت کافرانی که با عذاب الهی از دنیا رفتند اگرچه کفر آنها خالص بوده است چون طعم تلخ عذاب را در دنیا چشیده اند آنها هم باز نخواهند گشت. امّا دلیل محدودیت بازگشت کنندگان روایاتی است که در این باره وارد شده است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
إنَّ الرَّجْعَهَ لَیْسَتْ بِعامَّهٍ وَ هِیَ خاصَّهٌ، لایَرجِعُ إلّا مَنْ مَحَضَ الایمانَ مَحْضاً او مَحَضَ الشِّرکَ مَحْضاً.(149)
رجعت عمومیت ندارد و خاص می باشد. کسی به دنیا باز نمی گردد مگر اینکه ایمان یا شرک خود را خالص کرده باشد.
شیخ مفید در تفسیر ایمان و کفر خالص رجعت کنندگان آورده است:
«رجعت کنندگان به دنیا دو دسته اند: یک گروه، کسانی هستند که از درجه بالای ایمان برخوردارند و اعمال خیر آنها بسیار است و با پرهیز از گناهان بزرگ از دنیا رفته اند. پس خداوند دولت حقّ را به آنها نشان می دهد و با آن عزیزشان می گرداند و آنچه از دنیا آرزو می کردند به آنها عطا می کند. گروه دیگر کسانی هستند که به نهایت فساد رسیدند و تا آخرین حدّ، با اهل حقّ مخالفت کردند و ستم آنان به دوستان خدا زیاد بود و مرتکب گناهان می گردیدند».(150)
3 - اختیار:
بازگشت مؤمنان به دنیا یک امر اختیاری است؛ زیرا رجعت یک لطف الهی می باشد که خداوند به دارندگان ایمان های خالص اختصاص می دهد و پذیرش لطف، اجباری نیست. از این رو رجعت با پیشنهاد فرشتگان صورت می گیرد و مؤمن در اجابت این دعوت مختار است.
مفضل بن عمر گوید:
ذَکَرْنَا القائمَ (علیه السلام) وَ مَنْ ماتَ مِنْ أصحابِنا یَنْتَظِرُهُ.
فقالَ لَنا ابو عبد الله (علیه السلام): اذا قامَ اُتِیَ الْمُؤمِنُ فی قَبْرِهِ فَیُقالُ لَهُ: یا هذا إنَّه قد ظَهَرَ صاحِبُک؛ فَإنْ تَشَأ اَنْ تَلْحَقَ بِهِ فَالْحَقْ، وَ إنْ تَشَأْ أَنْ تُقِیمَ فِی کَرامَهِ رَبّکَ فَأَقِمْ.(151)
(در محضر امام صادق (علیه السلام)) درباره قائم (علیه السلام) و کسی که در انتظار او می باشد و از دنیا می رود سخن به میان آوردیم، حضرت فرمود: وقتی قائم قیام کند در قبر مؤمن به او گفته می شود: سرور تو ظهور کرده است اگر می خواهی به او بپیوندی، بپیوند و اگر هم می خواهی در کرامت پروردگارت بمانی بمان.
اگرچه رجعت اختیاری است امّا به نظر می رسد کسی نباشد که به این دعوت کریمانه پاسخ مثبت ندهد و برای مشارکت در حاکمیت بر زمین و برپایی دین خدا در جهان، لبیک اجابت سر ندهد، چرا که این دعوت بر اساس یک وعده الهی دیرینه است که یکی از بزرگ ترین و مقدّس ترین آرزوهای مؤمنان را تشکیل می دهد. از این رو تمام انبیاء رجعت می کنند چنان که بحث آن خواهد آمد و مؤمنان هم می آیند امّا آمدنی که بر سه اصل: لطف، عزّت و اختیار استوار است.
امّا آمدن کفار بر سه اصل تعذیب، ذلت و اجبار است. آنها خود نمی آیند بلکه آنان را از سر اکراه می آورند تا به برخی از عواقب اعمال دنیوی خود برسانند و کسی توان سرپیچی ندارد. آنها می آیند تا به خاطر حقوقی که از خدا و مردم ضایع کرده اند مؤاخذه شوند و این آمدن اجباری است.
4 - فراگیری:

یکی از مسائل اختلافی رجعت به محدودیت مؤمنان به امّت اسلامی یا فراگیری آنها در همه امّت ها مربوط می گردد.
شیخ مفید رجعت را تنها به امّت اسلامی مربوط دانسته و می نویسد:
ان الله تعالی یحیی قوما من امه محمّد بعد موتهم قبل یوم القیامه.(152)
همانا خداوند گروهی از امّت محمّد (صلی الله علیه وآله) را پس از مرگشان و پیش از روز قیامت بر می انگیزد.
و در جای دیگر می نویسد:
ألرَّجْعَهُ إنَّما لمُمْحِضِی الإیمانِ من اهلِ المِلَّهِ، و لِمُمْحِضی النِّفاقِ مِنهُم دونَ مَْن سَلَفَ مِنَ الاُمَمِ الْخالِیَهِ.(153)
رجعت همانا برای مؤمنان خالص و منافقان خالص از ملّت اسلام خواهد بود نه کسانی که از امّت های گذشته بودند.
امّا شیخ طوسی رجعت را شامل همه امّت ها دانسته و می نویسد:
یرجع نبینا و ائمتنا المعصومون فی زمان المهدی (علیه السلام) مع جماعه من الامم السابقه و اللاحقه.(154)
پیامبر و امامان معصوم ما با گروهی از امّت های گذشته و آینده در زمان مهدی (علیه السلام) باز خواهند گشت.
اکنون باید بررسی کنیم که آیا دلیل قابل قبولی وجود دارد که رجعت به امّت اسلامی محدود گردد؟ بدون شک دلیل معتبر و روشنی نداریم که چنین دلالتی داشته باشد. آنچه می تواند به اثبات این محدودیت مربوط گردد روایاتی است که به امّت اسلامی یا شخصیت های مسلمان اشاره دارند. امّا این روایات هم محدودیت در رجعت را اثبات نمی کنند و ما برای روشن شدن میزان دلالت آنها دو روایت را مورد بررسی قرار می دهیم.
از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
ما فِی هذِهِ الاُمَّهِ أحَدٌ بَرٌّ وَ لا فاجِرٌ إلّا وَ یَنْشُرُ.(155)
هیچ فرد خوب و تبهکاری از این امّت نیست مگر اینکه زنده می شود.
و امام صادق (علیه السلام) به مفضل فرمود: ای مفضل تو و چهل و چهار مرد، همراه قائم برانگیخته می شوید.(156)
امّا این گونه روایات تنها به دنبال بیان رجعت عدّه ای از امّت اسلامی و برخی از شخصیت های مسلمان می باشند و هرگز بازگشتِ چهره های امّت های گذشته را که دارای ایمان یا کفر خالص بوده اند نفی نمی کنند و به تعبیر مشهور «اثبات شی ء نفی ما عدی نمی کند». این روایات نسبت به بازگشت امّت های پیشین ساکتند و بنابراین ما دلیلی بر محدودیت رجعت به امّت اسلامی نداریم و قید «من اهل المله» را که شیخ مفید بیان فرموده است وجهی ندارد. از این رو اگر دلیلی بر رجعت امّت های پیشین اقامه شود رجعت آنها به اثبات می رسد.
امّا دلایل بازگشت امّت های گذشته سه دسته از آیات و روایات هستند:

1 - روایات بازگشت پیامبران.

2 - روایات بازگشت مؤمنان امّت های پیشین.

3 - آیات و روایات مطلقی که همه امّت ها را در بر می گیرند.
امّا به گروه اوّل روایات یعنی بازگشت انبیاء که در فصل های مختلف از جمله فصل نهم و دهم این کتاب نقل شده اند استدلال نمی کنیم؛ زیرا این نکته مطرح است که شاید بازگشت پیامبران به خاطر پیامبری آنها باشد و نه اینکه از امّت های پیشین هستند.
امّا آنچه به بازگشت مؤمنان امّت های گذشته مربوط می شود تنها روایت مشهور مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) است که می فرماید:
یَخْرُجُ مَعَ القائِمِ (علیه السلام) مِنْ ظَهْرِ الْکُوفَهِ سَبْعَ و عِشْرونَ رَجُلاً: خَمْسَهَ عَشَرَ مِنْ قَومِ مُوسی (علیه السلام) الَّذینَ کانُوا یَهدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ.(157)
وَ سَبعَهٌ مِنْ أهْلِ الْکَهْفِ وَ یوشَعُ بنُ نونٍ وَ سلمانُ و ابودجّانَهِ الْاَنصاری و المِقدادُ و مالِکُ الاشترِ، فیکُونون بَینَ یَدَیْهِ أنصاراً و حُکّاماً.(158)
بیست و هفت نفر از پشت کوفه با قائم (علیه السلام) خروج می کنند: پانزده نفر از قوم موسی (علیه السلام) هستند، آنان که به حقّ هدایت می کردند و به حقّ و عدالت حکم می کردند.
و هفت نفر از اصحاب کهف می باشند و یوشع بن نون و سلمان و ابودجانه و مقداد و مالک اشتر؛ آنها نزد او حضور دارند و همگی از یاران و حاکمانند.
امّا گروه سوم روایات، گسترده ترین دلیل رجعت برای امّت های پیشین اند که بهترین دلایل آن نیز به شمار می روند و برخی از آیات قرآن که اصل رجعت را به وسیله آنها اثبات کردیم از چنین اطلاقی برخوردارند و ما در این بحث به یک آیه و دو روایت اشاره می کنیم.
قرآن کریم می فرماید:
«وَیَوْمَ نَحْشُرُ مِن کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً مِمَّن یُکَذِّبُ بِایاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ».(159)
و روزی که ما از هر امتی گروهی از کسانی که آیات ما را تکذیب می کردند بر می انگیزیم و آن ها (برای سؤال) نگهداشته می شوند.
علامه طباطبایی در ذیل این آیه آورده است.
الحشر لیس مقصوراً علی الامه الاسلامیه بل افواج من امم شتی.(160)
رجعت به امّت اسلامی محدود نیست بلکه گروه هایی از امّت های مختلف باز می گردند.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
کُلُّ قَرْیَهٍ أهلَکَ الله أَهلَها بِالعَذابِ لایَرْجِعُونَ فِی الرَّجْعَهِ وَ امّا فِی القیامَهِ فَیَرْجِعُونَ. أمّا غَیْرُهُم مِمَّنْ لَمْ یَهْلِکُوا بِالعَذابِ و مَحَضُوا الکُفْرَ مَحْضاً یَرجِعُونَ.(161)
هر شهر و آبادی که خداوند ساکنان آن را با عذاب به هلاکت رساند در رجعت باز نمی گردند امّا در قیامت باز خواهند گشت ولی کسانی که با عذاب الهی به هلاکت نرسیده باشند و کفر خود را خالص کرده باشند باز می گردند.
و در حدیث دیگری فرمود:
إنَّ الرَّجْعَهَ لَیْسَتْ بِعامَّهٍ وَ هِیَ خاصَّهٌ، لایَرجِعُ إلّا مَنْ مَحَضَ الایمانَ مَحْضاً أوْ مَحَضَ الشِّرکَ مَحْضاً.(162)
رجعت عمومیت ندارد و خاص می باشد. کسی به دنیا باز نمی گردد مگر اینکه ایمان یا شرک خود را خالص کرده باشد.
آیه و روایاتی که بیان گردید مطلقند و دلیلی نداریم که اطلاقِ آنها را قید زند؛ بنابراین، رجعت به همه امّت ها تعلق دارد و تفاوتی نیست که از امّت اسلامی بوده و یا از امّت های پیشین باشند.
زمان رجعت:
زمان رجعت از اسرار الهی است و جز خدای متعال کسی از آن آگاهی ندارد؛ همان گونه که زمان ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) و روز پایانی عالم و برپایی قیامت از اسرار خداوند هستند و تا تحقق نیابند زمان آنها برای ما معلوم نخواهد شد. شاید سِرّ مجهول بودن آن هم این باشد که رجعت از علایم قیامت است و میان آن و برپایی قیامت چندان فاصله ای نیست و از آنجا که زمان برپایی قیامت نامعلوم است حوادث مقدماتی آن هم باید مجهول بمانند تا این سر الهی محفوظ بماند. علی بن ابراهیم قمی می نویسد:
فَلَمّا أخْبَرَهُم رَسُولُ الله ما یکُونُ مِنَ الرَّجْعَهِ قالوا: مَتی یَکُونُ هذا؟ قالَ الله: «قُلْ - یا مُحَمَّدُ - إنْ أَدری أقَریبٌ ما تُوعَدونَ أمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أمَداً».(163)و(164)
وقتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مردم را از رجعت آگاه کرد پرسیدند در چه زمانی رخ می دهد؟ خداوند به رسولش فرمود: بگو - ای محمّد - نمی دانم آنچه به شما وعده داده شده نزدیک است یا آنکه پروردگارم مدتی برای آن قرار داده است.
ظرف زمانی رجعت:
رجعت در عصر ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) و یا کمی زودتر از آن خواهد بود. شیخ مفید رجعت را از علایمی دانسته است که پیش از ظهور تحقق می یابد چنان که می نویسد:
«اخباری درباره علایم زمان قیام مهدی (علیه السلام) و حوادثی که پیش از قیام او و نشانه ها و دلالت های ظهورش می باشد وارد شده است. از جمله آنها خروج سفیانی... و مردگانی است که در قبرها زنده می شوند و به دنیا باز می گردند و یکدیگر را شناخته و زیارت می کنند... در این هنگام، از ظهور او در مکّه آگاه می شوند، پس برای یاری آن حضرت به سوی او حرکت می کنند، چنان که اخباری در این باره وارد شده است و ما بنابر آنچه در اصول (معتبر شیعه) آمده است آنها را بیان کردیم».(165)
علائمی را که شیخ مفید بیان کرده است بزرگان دیگری نظیر فتال نیشابوری،(166) علامه حلی،(167) ابوالحسن اربلی،(168) و شیخ طبرسی(169) به همان صورت بیان کرده اند.
آنچه را شیخ مفید بیان کرده است برگرفته از روایاتی می باشد که نزد او و در اصول معتبر(170) شیعه بوده است و اکنون برخی از آنها در دست ما نیست از این رو با اعتماد بر شیخ مفید، روایت بودن آنها را می پذیریم. اگرچه این نکته هم مطرح است که سیّد مرتضی که معاصر شیخ مفید بوده است تحقق رجعت را در عصر ظهور دانسته و آن را از علایم ظهور معرفی نکرده است. چنان که می نویسد:
اعلم أنّ الّذی تذهب الشیعه الامامیه الیه أنّ الله تعالی یعید عند ظهور امام الزمان، المهدی (عجّل الله تعالی فرجه) قوماً ممن کان قد تقدم موته من شیعته....(171)
بدان آنچه را که شیعه به آن اعتقاد دارد این است که خدای تعالی به هنگام ظهور امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) گروهی از شیعیان را که پیش از ظهور او مرده اند به دنیا باز می گرداند....
اگرچه تفاوت چشمگیری در فاصله زمانی پیش از ظهور و عصر ظهور برای تحقق رجعت وجود ندارد امّا آنچه از روایات به ذهن تبادر می کند وقوع آن همزمان با عصر ظهور است و روایاتی هم در این باره وارد شده است.
مفضل بن عمر گوید: (در محضر امام صادق (علیه السلام)) درباره قائم (علیه السلام) و کسی که در انتظار او می باشد و از دنیا می رود سخن به میان آوردیم، حضرت فرمود: وقتی قائم قیام کند در قبر مؤمن به او گفته می شود: سرور تو ظهور کرده است اگر می خواهی به او بپیوندی بپیوند و اگر هم می خواهی در کرامت پروردگارت بمانی بمان.(172)
و امام باقر (علیه السلام) فرمود:
لَوْ قَدْ خَرَجَ قائمُ آلِ مُحمّدٍ لَنَصَرَهُ الله بالملائکَهِ وَ أوّلُ مَنْ یَتْبَعُهُ محمّدٌ و عَلِیُّ الثّانی.(173)
اگر قائم آل محمّد قیام کند خداوند او را با فرشته ها یاری می کند و اولین کسی که از پی او می آید محمّد و دومین نفر علی است.
مدت رجعت:
آنچه از ادله رجعت به ذهن تبادر می کند بازگشت همزمان همه رجعت کنندگان است؛ و همچنین آنچه از آیات و روایات و اجماع به ذهن سبقت می جوید یک بار رجعت کردن است چه اینکه در معنای لغوی رجعت هم بیان گردید که رجعت به معنای یک بار بازگشتن است. بنابراین اصل رجعت در همان اوایل عصر ظهور به اتمام می رسد و استمراری نخواهد داشت. البته امام حسین و امیر المؤمنین (علیهم السلام) و احتمالاً انبیایی که آن حضرت را یاری می دهند رجعت دوباره ای دارند امّا این موارد، استثنایی و نادر است و استمرار رجعت مردگان به دنیا به شمار نمی آیند. البته روایتی به رجعت امام حسین (علیه السلام) با یارانش و هفتاد پیامبر در اواخر عمر حضرت مهدی (علیه السلام) اشاره دارد(174) که سند آن ضعیف است؛ زیرا این روایت مرفوعه است و احمد بن عقبه و پدرش که از راویان آن هستند مجهولند.
در کتاب رجعت یا حیات دوباره صفحه 155 و 156 برداشت هایی از روایات درباره زمان و مدت رجعت مطرح شده است که چهار نکته آن را مورد بررسی قرار می دهیم.
1 - رجعت همزمان با ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) شروع می شود و تا عصر حکومت دوم آن حضرت ادامه می یابد.
2 - آخرین رجعت کننده معصوم، حضرت مهدی (علیه السلام) است.
3 - عدّه ای از رجعت کنندگان جزء یاران اولیه آن حضرت هستند که با او باز می گردند.
4 - رجعت کنندگان براساس درجات سعادت و شقاوت و مقدار نقش آنان در تشکیل و گسترش حکومت جهانی و... به تدریج رجعت می کنند.
همان گونه که در فصل آخر این کتاب اثبات خواهیم کرد امام زمان (علیه السلام) رجعتی نخواهد داشت؛ زیرا فلسفه رجعت که حاکمیت بر جهان و انتقام از ستمکاران است در عصر ظهور به دست او و یارانش انجام می گیرد و دیگر دلیلی بر رجعت آن حضرت و اصحابش نخواهد بود؛ ضمن اینکه دلیل روشن و معتبری هم درباره رجعت او و یارانش وجود ندارد. بنابراین، حضرت مهدی (علیه السلام) آخرین رجعت کننده معصوم نخواهد بود، حکومت دومی هم نخواهد داشت و استمرار رجعت هم تا زمان حکومت دوم او که پذیرفته نشد منتفی می باشد.
اگر گفته شود بنابر عموم روایاتِ رجعتِ ائمه (علیهم السلام)، امام زمان (علیه السلام) هم رجعت می کند، پاسخ می دهیم به فرض اثبات رجعت او، حکومت آن حضرت اثبات نمی شود؛ زیرا حکومت او نیازمند دلیلِ مستقل می باشد. آنگاه چنین رجعتی پس از تحقق کامل رجعت و اهداف و برنامه های آن، که در عصر ظهور صورت گرفته است چه فلسفه ای از رجعت را با خود به همراه دارد؟ ضمن اینکه عموم روایات، شامل رجعت حضرت مهدی (علیه السلام) نمی شود و ما این بحث را در اواخر فصل آخر این کتاب به طور کامل مورد بررسی قرار خواهیم داد.
امّا اینکه برخی از رجعت کنندگان از یاران امام زمان (علیه السلام) باشند و یا بازگشت کنندگان براساس سعادت و شقاوت و مقدار نقش آنها در تشکیل حکومت جهانی آن حضرت به تدریج باز می گردند اموری است که نظیر دو نکته قبلی، دلیلی در روایات برای اثبات آنها وجود ندارد تا چه رسد مدرک معتبری آنها را تأیید کند.
چگونه زنده می شوند؟
رجعت یک قیامت کوچک است و مهم ترین وجه مشترک آن با قیامت، زنده شدن مردگان می باشد. در آستانه روز قیامت برای احیاء مردگان، اسرافیل در صور می دمد و مرده ها زنده می شوند امّا آیا رجعت هم این گونه است که صوت فرشته ای دارای این اثر تکوینی باشد که حیات را در مردگان بدمد؟
ما دلیل روشنی برای زنده شدن مردگان در عصر رجعت، آن گونه که درباره قیامت به آن تصریح شده است نداریم امّا بدون شک باید عامل حیات بخشی وجود داشته باشد تا این احیاء عملی گردد؛ حال این عامل می تواند صوت اسرافیل یا صوت دیگری باشد. ثعلبی از مفسران اهل سنت درباره زنده شدن اصحاب کهف که از رجعت کنندگان می باشند نکته ای را بیان کرده است که اگرچه این نکته، حدیث نمی باشد امّا یک عامل حیات بخش است که می تواند برای همه رجعت کنندگان مطرح باشد.
او می نویسد:
یقال: ان المهدی یسلّم علیهم، فیحییهم الله عزّوجلّ.(175)
گفته می شود: همانا مهدی بر آنان (اصحاب کهف) سلام می کند پس خداوند آنها را زنده می کند.
آنچه از احیاء مردگان بیان شد همان تعلق روح به جسم آنان می باشد امّا این تعلق بدون مقدمه انجام نخواهد گرفت و مقدمه آن آماده شدن بدن برای این تعلق است. امام صادق (علیه السلام) درباره آماده سازی بدن های رجعت کنندگان می فرماید:
إذا آنَ قِیامُهُ مُطِرَ الناسُ جُمادَی الآخِرهِ و عَشَرَهَ ایامٍ مِن رَجَبٍ مَطَراً لَمْ یَرَ الخَلائقُ مِثْلَهُ، فَیُنْبِتُ الله بِهِ لُحومَ المؤمنینَ و أبدانَهم فی قُبورِهم، فَکَأنّی أَنْظُرُ إلَیهِم مُقبِلینَ من قِبَلِ جُهَیْنَهَ(176) یَنْفُضُون شُعورَهم مِنَ التُّرابِ.(177)
وقتی زمان قیام قائم (علیه السلام) فرا رسد در ماه جمادی الاخره و ده روز از ماه رجب بارانی بر مردم می بارد که نظیر آن را ندیده بودند و خداوند با آن باران، گوشت و بدن های مؤمنان را در قبرهایشان می رویاند. گویی آنها را می بینم که از طرف جهینه می آیند در حالی که خاکِ موهای سرشان را می تکانند.
تشرف به محضر امام زمان (علیه السلام):
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
... فَإذا قامَ قائِمُنا بَعَثَهُمُ الله فَأَقْبَلُوا مَعَهُ یَلُبُّون زُمَراً زُمَراً.(178)
وقتی قائم ما قیام کند خداوند آنها را بر می انگیزد و آنان دسته دسته لبیک گویان به او رو می آورند.
و در حدیث دیگری فرمود: ای ابابصیر! وقتی قائم ما قیام کند خداوند گروهی از شیعیان ما را زنده می کند در حالی که شمشیرهای آنها بر دوششان می باشد. خبر زنده شدن این مردگان به گروهی از شیعیان ما که نمرده اند می رسد، می گویند: فلانی و فلانی و فلانی از قبرهایشان برانگیخته شدند و همراه قائم هستند.(179)
از این روایت استفاده می شود که رجعت کنندگان به همان شکلی که در دنیا شناخته می شدند باز می گردند امّا با چه مقطعی از عمر گذشته خواهند بود معلوم نیست. و در دعای عهد به نقل از امام صادق (علیه السلام) آمده است:
أللّهمّ فَإنْ حالَ بَینی و بَیْنَهُ المَوتُ الّذی جَعَلْتَه علی عِبادِک حَتْماً مَقْضیّاً فَأَخْرِجْنی مِنْ قَبری مؤتَزِراً کَفَنی شاهِراً سَیفی مُجَرَّداً قَناتی مُلَبّیاً دَعوهَ الدّاعی فی الحاضِرِ وَ البادی (180)
خدایا اگر مرگی که بر همه بندگانت به طور قطع مقرر کردی بین من و مولایم فاصله اندازد، مرا از قبرم بیرون آور در حالی که کفنم را به خود پیچیده، شمشیرم را کشیده و نیزه ام را برآورده ام و ندای دعوت کننده ای را که در شهر و بیابان مردم را فرا می خواند اجابت می کنم.
و امیر المؤمنین (علیه السلام) در روایتی فرمود: و چه شگفتی، شگفت انگیزتر از مردگانی که هرکس با خدا، رسولش و اهل بیت او دشمن است را می زنند.(181)
طول عمر رجعت کنندگان:
اکنون این سؤال مطرح است که عمر رجعت کنندگان چه اندازه است؟ آیا طول عمر آنها متفاوت است یا همه به یک اندازه زندگی می کنند؟ تنها روایتی که به این مسأله اشاره کرده است روایت امام کاظم (علیه السلام) می باشد که فرمود:
لَتَرْجِعَنَّ نُفوسٌ ذَهَبتْ و لَیَقْتَصَّنَّ یَومَ یَقُومُ و مَنْ عُذِّبَ یَقْتَصُّ بِعذابهِ و مَنْ اُغِیظَ اَغاظَ بغَیْظِهِ و مَنْ قُتِلَ إقتَصَّ بِقَتْلِهِ و یُرَدُّ لَهُمْ أعدائُهُم مَعَهُم حتَّی یَأخُذُوا بِثأرِهِم، ثُمَّ یُعَمِّرُونَ بَعْدَهُم ثَلاثینَ شَهراً ثُمّ یَموتون فِی لَیلَهٍ واحِدَهٍ.(182)
همانا عدّه ای از انسان ها که مرده اند باز می گردند و در روزی که قائم قیام می کند دشمنان خود را مورد قصاص قرار می دهند. کسی که عذاب شده است، عذاب کننده خود را، کسی که مورد خشم قرار گرفته است به خشم آورنده خود را و کسی که کشته شده است قاتل خود را قصاص می کند و دشمنان آنها بازگردانده می شوند تا مؤمنان انتقام خون خود را بگیرند، آنگاه پس از آنها سی ماه زندگی می کنند و در یک شب می میرند.
بدون شک در این مدت مسائل مختلف زندگی برای آنها مطرح است امّا از آنجایی که این مسائل نقش خاصی ندارند در روایات هم به آنها اشاره نشده است. آنچه مهم می باشد مبارزات و حاکمیت آنها در دستگاه حکومت مهدوی است که به صورت کلی بیان شده است و ما در اینجا به مبارزات برخی از شخصیت های شناخته شده ای که در ایام رجعت جهاد می کنند اشاره می کنیم.
امام صادق (علیه السلام) به مفضل فرمود: ای مفضل! تو و چهل و چهار مرد، همراه قائم برانگیخته می شوید و تو در سمت راست قائم قرار داری و مردم را امر و نهی می کنی، آن ها در آن روز، بیش از امروز تو را اطاعت می کنند.(183)
داود رقی گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: من پیر و فرتوت شده ام و دوست دارم در راه شما کشته شوم. فرمود: شهادت تو حتمی است اگر اکنون نباشد در آینده خواهد بود.(184)
امام صادق (علیه السلام) درباره نجم بن اعین فرمود: او از کسانی است که در زمان رجعت جهاد می کند.(185)
همچنین آن حضرت فرمود: من از خدا خواستم که فرزندم اسماعیل را پس از من زنده نگه دارد امّا نپذیرفت و به جای آن منزلت دیگری به من داد. اسماعیل کسی است که در جمع ده نفر از یارانش رجعت می کند و از جمله این ده نفر عبد الله بن شریک است که علمدار او می باشد.(186)
مفضل بن عمر گوید: شنیدم که امام صادق (علیه السلام) می فرماید: سیزده زن با قائم (علیه السلام) رجعت می کنند. عرض کردم: آنها را بر چه کاری می گمارد؟
فرمود: مجروحان را مداوا و بیماران را پرستاری می کنند همان گونه که با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودند و چنین می کردند.
عرض کردم: آنها را برای من نام ببر.
فرمود: قنواء دختر رشید، امّ ایمن، حبابه والبیه، سمیه مادر عمار بن یاسر، زبیده، امّ خالد احمسیه، امّ سعید حنفیه، صبانه ماشطه و امّ خالد جهنیه.(187)
ظاهراً اسامی چهار نفر از آنها از روایت افتاده است.
تکلیف در عصر رجعت:
یکی از مباحث مربوط به رجعت کنندگان تکالیف دینی آنهاست. آیا رجعت کنندگان مانند دیگران دارای تکلیف اند؟
تکالیف بر دو گونه است: انجام واجبات و ترک محرمات. بدون شک ترک محرمات یک وظیفه برای آنها به شمار می رود؛ زیرا مخالفت با پروردگار عالم موجب هتک حدود الهی است و در هر حال حرام می باشد امّا در برابر واجبات وظیفه ای ندارند؛ زیرا زمان رجعت پس از عالم برزخ است و از مراتب عالم آخرت به شمار می رود و پس از مرگ تکلیف منتفی خواهد بود.
اگر گفته شود دنیا دار تکلیف است پس رجعت کنندگان باید به واجبات دینی عمل کنند پاسخ می دهیم: دنیا دار تکلیف است امّا برای کسانی که برای اولین بار وارد آن می شوند و آنچه از ادله تکلیف به ذهن تبادر می کند همین معناست.
حال اگر در داشتن تکلیف برای رجعت کنندگان شک داشته باشیم تکلیفی نخواهند داشت؛ زیرا با مرگ انسان، تکلیف از او برداشته می شود و در زمان بازگشت به دنیا که شک می کنیم تکلیفی دارند یا ندارند وضعیت پس از مرگ را که نداشتن تکلیف بود استصحاب می کنیم.
اگر گفته شود چنانچه تکلیفی برای مؤمنان نباشد کارهای خیر رجعت کنندگان بدون امر الهی است و در نتیجه پاداشی ندارد خواهیم گفت: انسان پیش از بلوغ هم تکلیفی ندارد امّا از کارهای خیر خود اجر می برد و در زمان رجعت هم همین گونه است و مؤمنان از انجام کارهای صالح خود پاداش می برند. البته اگرچه رجعت کنندگان تکلیفی ندارند امّا با آن ایمان خالص و تدینی که دارند بر آنچه خداوند بر مسلمانان واجب کرده است اهتمام می ورزند؛ زیرا چگونه می شود بهترین های عالم، اعمالی را که مطلوب خداوند است و همه مؤمنان آنها را انجام می دهند ترک کنند!
مشرکین هم که رجعت می کنند تکلیفی ندارند و اگر کار خوبی هم انجام دهند مورد قبول نخواهد بود؛ زیرا شرط پذیرش اعمال، ایمان است و کسانی که در بالاترین درجه کفر و شرک قرار دارند از شرط قبولی اعمال محرومند و ایمان آوردن آنها هم، چنان که در فصل پاسخ به اشکال ها بحث آن گذشت مورد قبول نمی باشد.
اگر گفته شود مشرکین در دنیا مکلف به فروع اند همان گونه که مکلف به اصول می باشند خواهیم گفت: تفاوت مشرکین قبل از مرگ و پس از آن در عصر رجعت این است که پیش از مرگ راه پذیرش اعمال آنها باز است، می توانند ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند و مورد قبول خواهد بود امّا ایمان آوردن آنها پس از مشاهده مرگ چه در عالم برزخ یا روزگار رجعت و یا روز قیامت پذیرفته نیست و عمل بدون ایمان هم فاقد شرایط قبول است.

فصل هفتم: اهداف رجعت

اهداف رجعت:
رجعت یک واقعه حکیمانه و هدفمند است و هدف آن هماهنگ با عقل و ایمان و در راستای تحقق اراده پروردگار عالم و خواست مؤمنان می باشد که ما این اهداف را با تکیه بر آیات قرآن مورد بحث قرار می دهیم.
1 - تحقق وعده حاکمیت مؤمنان بر زمین:

مهم ترین هدف رجعت تحقق وعده پروردگار عالم به اهل ایمان است که آنها را حاکم جهان گرداند و اسلام را به دست آنان بر پهنه زمین به اجرا درآورد. خدای متعال به آنان که به ایمان خالص دست یافته اند وعده حاکمیت بر جهان را داده است و این مهم بدون بازگشت آنها به دنیا عملی نمی باشد. بنابراین هدف اعلای رجعت وفای پروردگار عالم به عهد حاکمیت جهانی مؤمنان است که قرآن این گونه از آن یاد کرده است:
«وَعَدَ الله الَّذینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَما اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْاً وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فأُولَئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ».(188)
خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده داده است که آنان را به طور قطع حاکم روی زمین قرار دهد، همان گونه که به پیشینیان آنها حاکمیت داد و دینی را که برای آنها پسندیده است پابرجا و مستقر خواهد کرد و ترس آنها را به امنیت مبدل می سازد به گونه ای که تنها مرا بپرستند و چیزی را شریک من قرار ندهند و کسانی که پس از آن کافر شوند آنها فاسقانند.
2 - عذاب کفار:
هدف از رجعت کسانی که به شرک و کفر خالص دست یافته اند عذاب آنهاست که مورد انتقام، ذلت و اجرای حدود الهی قرار می گیرند. انسان های بسیار پلید جز برای عذاب الهی به دنیا باز نمی گردند و نوع عذاب آنها به گونه ای است که در آخرت ممکن نمی باشد؛ از این رو باز می گردند تا در ظرف دنیا به این نوع از عقاب که موجب تنوع و کمال عذاب آنهاست واصل شوند و طعم تلخ عقاب الهی به ویژه ذلت و خواری را در همان خانه دنیا که در آن به تکذیب آیات حقّ پرداختند و حدود خداوند را زیر پا گذاردند احساس کنند و با یک مرگ همراه با ذلت، دنیا را ترک گویند تا خاطره خوشِ لذت های نفسانی دنیا که در زمان حیاتشان به آن دست یافتند از میان برود. روایات مختلفی درباره عذاب مشرکانی که رجعت می کنند وارد شده است که چند مورد آن را نقل می کنیم. امام کاظم (علیه السلام) فرمود:
لَتَرجِعَنَّ نُفوسٌ ذَهَبتْ و لَیَقْتَصَّنَّ یَومَ یَقُومُ و مَن عُذِّبَ یَقْتَصُّ بِعذابِهِ و مَنْ اُغِیظَ اَغاظَ بغَیْظِهِ و مَنْ قُتِلَ إقْتَصَّ بِقَتْلِهِ و یُرَدُّ لَهُمْ أعدائُهُم مَعَهُم حتّی یَأخُذُوا بِثأرِهِم.(189)
همانا عدّه ای از انسان ها که مرده اند باز می گردند و در روزی که قائم قیام می کند دشمنان خود را مورد قصاص قرار می دهند. کسی که عذاب شده است، عذاب کننده خود را، کسی که مورد خشم قرار گرفته است به خشم آورنده خود را و کسی که کشته شده است قاتل خود را قصاص می کند و دشمنان آنها بازگردانده می شوند تا مؤمنان انتقام خون خود را بگیرند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
إذا قامَ قائمُنا رَدَّ الله کُلَّ مُوذٍ لِلْمؤمِنینَ فی زَمانهِ فی الصّورَهِ الّتی کانُوا عَلیها و فیها بَینَ أظهُرِهِمْ، لِیَنْتَصِفَ مِنهُمُ المُؤمنُونَ.(190)
وقتی قائم ما قیام کند خداوند هر آزار دهنده به مؤمنین را به همان صورتی که در زمان حیات خود بوده و در میان مردم حضور داشته است را به دنیا باز می گرداند تا مؤمنان حقّ خود را از آنها باز گیرند.
و در حدیث دیگری فرمود:
إنَّ اوَّلَ مَنْ یَکِرُّ إلَی الدُّنیا الحُسَینُ بنُ عَلیٍّ و أصحابُهُ وَ یَزیدُ بْنُ معاویهَ وَ اصحابُهُ، فَیَقْتُلُهم حَذْوَ القَذَّهِ بِالقَذَّهِ.(191)
اولین کسی که به دنیا باز می گردد حسین بن علی و یاران او و یزید بن معاویه و یاران اوست پس بدون کم و کاست آنها را به قتل می رساند.
بررسی برخی از اهداف رجعت:
درباره هدف از رجعت کفار، اختلاف نظر خاصی در میان محققان شیعه دیده نمی شود. همه معتقدند آنها که به شرک و کفر خالص رسیده اند باز می گردند تا مورد عذاب قرار گیرند. البته عذاب می تواند تنها ذلت و خواری آنها باشد که از مشاهده پیروزی حقّ و شکست و نابودی باطل ناشی می شود و می تواند فراتر از آن بوده و شامل انتقام، اجرای حدود و قصاص آنها نیز باشد چه اینکه امین الدین طبرسی (رحمه الله) می نویسد:
«در روایات زیادی از ائمه هدی (علیهم السلام) نقل شده است که خداوند به هنگام قیام مهدی (علیه السلام) گروهی از دوستان و شیعیان او را که مرده اند به دنیا باز می گرداند تا به ثواب یاری او نائل شده و به ظهور دولتش شادمان گردند. همچنین گروهی از دشمنانش را به دنیا باز می گرداند تا از آنان انتقام گرفته و به کیفری که مستحق آن هستند از کشته شدن به دست شیعه و خواری و ذلتی که از دیدن حاکمیت او می چشند برسند».(192)
بنابر آنچه بیان گردید اهدافی که مورد اختلاف نظر قرار دارند به رجعت مؤمنان مربوط می گردند که ما آنها را مورد بررسی قرار می دهیم.
1 - کسب کمال:

عدّه ای فلسفه و هدف رجعت مردگان به دنیا را کسب کمال می دانند. نظر آنها این است که کسانی که به خاطر موانعی نتوانستند به کمال لایق خود دست یابند باز می گردند تا به کمال برسند. آیه الله شاه آبادی می نویسد:
«امّا مؤمنِ ضعیف، خود توان بازگشت ندارد و نیازمند تصرف ولی مقتدر است. پس او را باز می گرداند تا با سعادت به کمال رساند».(193)
و برخی از محققان معاصر نوشته اند:
«چنین به نظر می رسد که بازگشت مجدد این دو گروه به زندگی دنیا به منظور تکمیل حلقه تکاملی گروه اوّل و چشیدن کیفر دنیوی گروه دوم است. به تعبیر دیگر گروهی از مؤمنان خالص که در مسیر تکاملی معنوی با موانع و عوائقی در زندگی خود روبرو شده اند و تکامل آنها ناتمام مانده است حکمت الهی ایجاب می کند که سیر تکاملی خود را از طریق بازگشت مجدد به این جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حکومت جهانی حقّ و عدالت باشند و در بنای این حکومت شرکت جویند؛ چرا که شرکت در تشکیل چنین حکومتی از بزرگ ترین افتخارات است و به عکس گروهی از منافقان و جباران سرسخت، علاوه بر کیفر خاص خود در رستاخیز، باید مجازات هایی در این جهان نظیر آنچه اقوام سرکشی مانند: فرعونیان و عاد و ثمود و قوم لوط دیدند ببینند و تنها راه آن رجعت است».(194)
امّا این نظریه که هدف از رجعت کسب کمال باشد دارای اشکال هایی است که آنها را مورد بررسی قرار می دهیم.
1 - ما دلیلی نداریم که هدف از رجعت، کسب کمال باشد. البته اینکه رجعت کنندگان به برخی از کمالات دست می یابند امر واضحی است امّا آیا خداوند آنها را به خاطر کسب کمال باز می گرداند، دلیلی بر آن نداریم. تنها می توانیم بگوییم: مؤمنان در پرتو رجعت خود به کمالاتی هم دست می یابند.
2 - اگر فلسفه رجعت را کمال بدانیم، کسانی را که رجعت می کنند فاقد کمال دانسته ایم در حالی که رجعت برای کسانی است که به کمال لایق خود که همان کسب ایمان خالص است نائل شده اند. نگاهی به سیمای رجعت کنندگان نشان می دهد که آنها از اولیاء خدا هستند و جمع قابل توجهی از آنها انبیاء و به ویژه پیامبر اسلام و ائمه طاهرین (علیهم السلام) هستند که بر قله های کمال نشسته اند.
2 - شادمانی و کسب ثواب:

برخی از محققین، هدف از رجعت را نیل به ثواب کارهای عصر رجعت و شادمانی بازگشت کنندگان از حاکمیت حقّ و شکست باطل معرفی کرده اند.
سیّد مرتضی می نویسد:
«بدان آنچه را شیعه به آن اعتقاد دارد این است که خداوند متعال به هنگام ظهور امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) گروهی از شیعیان را که پیش از ظهور او مرده اند به دنیا باز می گرداند تا به پاداش یاری و کمک به او و مشاهده دولتش برسند و نیز گروهی از دشمنانش را باز می گرداند تا از آنان انتقام گیرد. پس آنان از مشاهده آشکار شدن حقّ و بلندی سخن (پیروزی آیین) پیروان آن لذت می برند».(195)
بدون شک رجعت کنندگان به ثواب اعمال ارزنده خود که در عصر رجعت انجام می دهند خواهند رسید و از مشاهده غلبه حقّ بر باطل لذت می برند امّا این مسائل از امور عادی زندگی در عصر رجعت است و جزء فلسفه و اهداف رجعت به شمار نمی روند. همان گونه که بیان شد ما دلیلی هم نداریم که خداوند عدّه ای را با این هدف باز می گرداند که به ثواب اعمالی که انجام می دهند برساند و یا آنها از مشاهده پیروزی و سیطره حقّ لذت برند. هدف از رجعت فراتر از اینهاست و آن تحقق وعده خداوند در حاکمیت اهل ایمان بر زمین است که جهانی سازی کامل اسلام را به همراه دارد.
شاید کسانی که شادمانی و کسب ثواب را هدف از رجعت معرفی کرده اند به این روایت تمسک کرده اند که امام باقر (علیه السلام) فرموده است:
ما فِی هذِهِ الْأُمَّهِ أحَدٌ بَرٌّ وَ لا فاجِرٌ إلّا و یَنْشُرُ. أمّا المُؤمنونَ فَیَنْشُرُونَ إلی قُرَّهِ أعْیُنِهِم، و أمّا الفُجّارُ فَیَنْشُرُونَ إلی خِزیِ الله إیّاهُمْ.(196)
هیچ فرد خوب و تبهکاری از این امّت نیست مگر اینکه زنده می شود، امّا مؤمنان به سوی روشنایی چشمانشان و تبهکاران به سوی ذلتی که خداوند برای آنها قرار داده است زنده می شوند.
1 - امّا سند این روایت ضعیف است. منخل بن جمیل از راویان این حدیث است که فردی ضعیف، اهل غلو و فاسد الروایه معرفی شده است.(197)
2 - همچنین مواجهه مؤمنان با شادمانی به معنای هدف بودن آن نیست بلکه آنها با رسیدن به هدف که تحقق وعده حاکمیت مؤمنان بر زمین است شادمان می گردند.
اهداف دیگری نظیر اقامه حدود و قصاص بر زمین مانده، زنده نگاه داشتن روحیه انتظار، ایجاد روحیه استقامت برای مؤمنان، تکریم مؤمنین در دنیا که در فصل آخر کتاب رجعت یا حیات دوباره بیان شده اند به رجعت مربوط نمی شوند بلکه غالب آنها به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) ارتباط دارند و ما دلیل روشنی بر هدف بودن این امور برای رجعت نداریم.

فصل هشتم: رجعت های ویژه(1) رجعت امام حسین (علیه السلام)

رجعت های ویژه:
رجعت های ویژه رجعت هایی هستند که از اهداف و فعالیت های بیشتر و گسترده تری برخوردارند. چنین رجعت هایی به معصومین (علیهم السلام) مربوط می شوند و طرح جداگانه آنها هم به خاطر امتیاز این رجعت ها از یک سو و روشن تر شدن مطالب رجعت آنها و تفکیک معارف رجعت های عادی و ویژه از سوی دیگر است.
رجعت حسین بن علی (علیهما السلام):
یکی از رجعت های ممتاز و پرحادثه، رجعت امام حسین (علیه السلام) است که در روایات فراوان و زیارتنامه های زیادی به آن اشاره شده است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
أوّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عنهُ الْاَرْضُ وَ یَرْجِعُ إلَی الدُّنیا، الحُسَیْنُ بْنُ علیٍ (علیه السلام).(198)
اولین کسی که زمین بر او شکافته می شود و به دنیا باز می گردد حسین بن علی (علیهما السلام) است.
و در حدیث دیگری درباره این سخن خداوند:
«یَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَهُ * تَتْبَعُهَا الرّادِفَهُ»(199)
آن روز که لرزاننده بلرزاند و به دنبال آن، لرزه دگر آید. فرمود: الراجِفهُ حُسَینُ بنُ عَلیٍّ و الرادِفهُ علیُّ بنُ أبی طالبٍ (علیه السلام).(200)
راجفه حسین بن علی و رادفه علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.
و در زیارت روز عرفه امام حسین (علیه السلام) از قول امام صادق (علیه السلام) آمده است:
إنّی بِکُم مُؤمنٌ وَ بِإیابِکُم مُوقِنٌ.(201)
من به شما ایمان داشته و به بازگشتتان یقین دارم.
همچنین در زیارت اربعین امام حسین (علیه السلام) فرمود:
أمری ِلأَمْرِکُم مُتَّبِعٌ و نُصْرَتی لَکُم مُعَدَّهٌ حتّی یَأذِنَ الله لَکُم.(202)
پیرو شما هستم و یاری من برای شما آماده است تا آنکه خداوند به شما اجازه (خروج) دهد.
و در زیارتنامه دیگری از آن حضرت که ابوحمزه ثمالی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است می خوانیم:
و نُصْرَتی لَکُم مُعَدَّهٌ حتّی یَحْکُمَ الله لِدینِهِ و یَبْعَثَکُم.(203)
و یاری من برای شما آماده است تا خداوند برای دینش حکم کند و شما را برانگیزاند.
اولین رجعت کننده:
اولین کسی که به دنیا باز می گردد امام حسین (علیه السلام) است. این موضوع در روایات فراوانی از جمله سخنان آن حضرت آمده است چه این که می فرماید:
... فَأَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَنشَقُّ الْأَرضُ عَنهُ.(204)
من اولین کسی هستم که زمین بر او شکافته می شود.
و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
أَوّلُ مَنْ یَنْفَضُّ مِن رَأسِهِ التُّرابَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (علیه السلام) فی خَمْسَهِ و سَبعینَ ألفاً.(205)
اولین کسی که در میان هفتاد و پنج هزار نفر، گرد و خاک از سر خود پاک می کند حسین بن علی (علیهما السلام) است.
هنگامه رجعت امام حسین (علیه السلام):
رجعت حسین بن علی (علیهما السلام) در عصر ظهور تحقق می یابد زیرا به اثبات رسید که بازگشت مؤمنان خالص در عصر حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد بود و بنابر روایات، اولین کسی که رجعت می کند امام حسین (علیه السلام) است، پس زمان رجعت آن حضرت با توجّه به مجاهداتی که در آغاز عصر ظهور دارد اولین لحظه های عصر ظهور خواهد بود.
عقبه گوید: از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد آیا رجعت حقّ است؟ فرمود: آری. گفته شد: اوّل کسی که از زمین خارج می شود کیست؟ فرمود: حسین (علیه السلام) است که از پسِ قدمِ قائم خارج می شود.(206)
تعبیر «از پسِ قدمِ قائم (علیه السلام)» نشان دهنده آن است که بازگشت آن حضرت به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) متصل است به گونه ای که عصر ظهور با عصر رجعت شروع همزمانی دارند و پس از امام حسین (علیه السلام) پیامبر و امیر المؤمنین و سایر ائمه (علیهم السلام) رجعت خواهند کرد به گونه ای که با کمی تسامح می توان گفت: آنها در یک زمان آشکار می گردند. امام حسین (علیه السلام) فرمود:
أَخْرُجُ خَرْجَهً یُوافِقُ ذلِکَ خَرْجَهَ امیر المؤمنین وَ قِیامَ قائِمِنا.(207)
رجعت من با بازگشت امیر المؤمنین و قیام قائم همزمان خواهد بود.
تعداد رجعت های امام حسین (علیه السلام):
همان گونه که بحث آن گذشت حسین بن علی (علیهما السلام) اولین رجعت کننده، در عصر ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) می باشد و ظاهر برخی روایات آن است که در اواخر عمر امام زمان (علیه السلام) هم رجعت می کند، در این صورت رجعت او تکرار خواهد شد. اکنون باید به بررسی روایاتی که ظاهر آنها بازگشت دوباره امام حسین (علیه السلام) در اواخر حیات آن حضرت می باشد بپردازیم تا وضعیت تکرار رجعت او معلوم گردد.
روایت اوّل:
امام صادق (علیه السلام) درباره آیه «ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ»(208)
(سپس شما را دوباره بر آنها چیره می گردانیم) فرمود:
خُروجُ الحُسَینِ (علیه السلام) فِی سبعینَ مِنْ أصحابِهِ... وَ الْحجَّهُ القائِمُ بینَ أظْهُرِهِم فإذا اسْتَقَرَّتِ الْمَعْرِفَهُ فِی قُلُوبِ المُؤمنینَ إنَّهُ الحُسَینُ (علیه السلام) جاءَ الحُجَهَ الموتُ فَیَکونُ الّذی یُغَسِّلُهُ وَ یُکَفِّنُهُ وَ یُحَنِّطُهُ و یُلَحِّدُهُ فِی حُفْرَتِهِ الحُسَینُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهما السلام) وَ لایَلِی الوَصِیَّ إلّا الوصِیُّ.(209)
(مراد از آیه) خروج حسین (علیه السلام) در میان هفتاد نفر از یاران اوست... در حالی که قائم (علیه السلام) نزد آنهاست. وقتی شناخت و آگاهی در دل های مؤمنان به وجود آمد که او حسین (علیه السلام) است مرگ حجت (علیه السلام) فرا خواهد رسید. پس کسی که او را غسل داده و کفن و حنوط می کند و در قبرش می گذارد حسین بن علی (علیهما السلام) است و امور پس از مرگ جانشین (پیامبر (صلی الله علیه وآله)) را جز جانشین او سرپرستی نمی کند.
ظاهر این روایت خروج امام حسین (علیه السلام) در اواخر عمر حضرت مهدی (علیه السلام) است و با توجّه به اینکه به اثبات رسید رجعت او در اولین لحظه های ظهور است. این بازگشت، دومین رجعت او می باشد. امّا اشکالی وجود دارد که مانع از استدلال به این روایت است؛ زیرا راویان این حدیث یعنی سهل بن زیاد و محمّد بن الحسن بن شمون و عبد الله بن عبد الرحمن الاصم و عبد الله بن القاسم البطل ضعیف هستند و بلکه محمّد بن الحسن بن شمون و عبد الله بن القاسم البطل اهل غلو می باشند و با این سند ضعیف نمی توان رجعت دوم امام حسین (علیه السلام) را به اثبات رساند.
روایت دوم:
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
یَقبَلُ الحُسَینُ (علیه السلام) فِی أصحابِهِ الَّذین قُتِلوا مَعَهُ وَ مَعَهُ سَبْعُونَ نَبِیّاً کما بُعِثُوا مع موسَی بنِ عِمْرانَ، فَیَدفَعُ إلَیهِ القائمُ الخاتَمَ فیکونُ الحُسَینُ (علیه السلام) هُوَ الّذی یَلِی غُسْلَهُ و کَفْنَهُ و حُنُوطَهُ و یُوارِی فی حُفْرَتِهِ.(210)
حسین (علیه السلام) در میان اصحابش که با او کشته شدند می آید و هفتاد پیامبر با او خواهند بود همان گونه که آنها با موسی بن عمران هم مبعوث شدند. آنگاه قائم (علیه السلام) انگشتر را به او می دهد و حسین (علیه السلام) همان کسی است که او را غسل می دهد و کفن و حنوط می کند و در قبرش می گذارد.
ظاهر این روایات نیز بازگشت امام حسین (علیه السلام) در اواخر عمر حضرت مهدی (علیه السلام) است؛ زیرا تحویل انگشتر، در پایان عمرِ یک امام انجام می گیرد. امّا این روایت با دو اشکال مواجه است:
1 - راویان آن از سند روایت حذف شده اند و حدیث مرسل است و حجیت ندارد چنانچه شهید ثانی نوشته است: «المرسل لیس بحجه مطلقاً»(211) (حدیث مرسل مطلقا حجت نیست).
2 - کلمه «یقبل» که در روایت آمده است به معنای رو آوردن و آمدن است و از آن استفاده رجعت نمی شود و دست کم احتمال معنای دیگری هم وجود دارد.
نتیجه اینکه با این دو اشکال و حتی یک مورد آن نمی توان برای اثبات رجعت دوم به این روایت تمسک کرد.
روایت سوم:
جابر جعفی گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرماید:
وَالله لَیُمَلِّکَنَّ مِنّا أَهْلِ الْبَیْتِ رَجُلٌ بَعدَ مَوتِهِ ثَلاثمائَهَ سَنَهً و یَزدادُ تِسعاً.
قُلتُ: مَتی یَکُونُ ذلک؟ قال: بَعدَ القائِمِ (علیه السلام).
قُلتُ: وَ کَمْ یَقُومُ الْقائِمُ فِی عالَمِهِ؟
قال: تِسْعَ عَشَرَهَ سَنَهً ثُمّ یَخْرُجُ الْمُنْتَصِرُ فَیَطلُبُ بِدَمِ الْحُسَینِ (علیه السلام) وَ دِماءِ أصْحابِهِ، فَیَقْتُلُ وَ یَسْبِی حتّی یَخْرُجَ السَّفّاحُ.(212)
به خدا سوگند یکی از ما اهل بیت پس از مرگ خود سیصد سال حکومت می کند و نه سال هم بر آن می افزاید.
عرض کردم: این حکومت در چه زمانی خواهد بود؟ فرمود: پس از قائم.
عرض کردم: قائم چند سال حکومت می کند؟
فرمود: نوزده سال؛ آنگاه «منتصر» (حسین (علیه السلام)) خروج می کند و برای حسین (علیه السلام) و اصحابش خونخواهی می کند. پس می کشد و اسیر می کند تا سفاح (امیر المؤمنین (علیه السلام)) خروج می کند.
این روایت معتبر است و دو حدیث ضعیف قبلی می توانند مؤید آن باشند و در نتیجه رجعت دوم امام حسین (علیه السلام) ثابت خواهد شد.
امّا دو نکته پیرامون روایت یاد شده وجود دارد که باید روشن گردد.
نکته اوّل: مراد از یکی از اهل بیت که 309 سال حکومت می کند را امام حسین (علیه السلام) دانستیم و دلیل آن قرائن و دلایلی است که به آن اشاره می کنیم:
1 - روایاتی وارد شده است که تصریح دارند پس از امام زمان (علیه السلام) حسین بن علی (علیهما السلام) حکومت می کند و این روایات مصداق اهل بیت در این حدیث را تفسیر می کنند.
2 - روایات دیگری وارد شده است که به خون خواهی امام حسین (علیه السلام) برای خود و یارانش تصریح کرده اند این روایات که در همین فصل و فصل هفتم نقل شده اند نیز مفسر مصداق «مردی از اهل بیت ما» می باشند که با عنوان منتصر از او یاد شده است.
3 - روایاتی نظیر روایات عهده دار شدن کفن و دفن حضرت مهدی (علیه السلام) توسط امام حسین (علیه السلام) وارد شده است. این روایات نیز قرائنی هستند که به تفسیر مصداق اهل بیت در روایت مورد بحث به حسین بن علی (علیهما السلام) کمک می کنند.
4 - این روایت که به صورت مفصلی هم نقل شده است منتصر و سفاح را به امام حسین
و امیر المؤمنین (علیهما السلام) تفسیر کرده است چنان که امام باقر (علیه السلام) در پایان آن می فرماید: ای جابر آیا می دانی که منتصر و سفاح چه کسانی هستند؟ منتصر حسین بن علی و سفاح علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.(213) البته سند این روایت ضعیف است و ما تنها به عنوان یک قرینه در کنار قرائن دیگر به آن اشاره کردیم. این روایت این گونه هم نقل شده است:
ثمّ یخرج المنتصر الی الدنیا و هو الحسین (علیه السلام) فیطلب بدمه و دم اصحابه، فیقتل و یسبی حتی یخرج السفاح و هو امیر المؤمنین (علیه السلام)؛(214)
آن گاه منتصر که حسین (علیه السلام) است خروج می کند و برای خود و اصحابش خونخواهی می کند. پس می کشد و اسیر می کند تا سفاح که امیر المؤمنین (علیه السلام) است خروج می کند.
از همین رو علامه مجلسی می نویسد:
الظاهر أن المراد بالمنتصر الحسین و بالسفاح امیر المؤمنین (علیهما السلام)؛(215)
ظاهراً منظور از منتصر حسین (علیه السلام) و مراد از سفاح امیرمؤمنان (علیه السلام) می باشد.
مجموع موارد چهارگانه ای که به صورت مستقل در تفسیر روایت بیان شدند می تواند به عنوان یک دلیل در تفسیر روایت یاد شده مورد استفاده قرار گیرد.
نکته دوم: اگرچه استعمال کلمه «یخرج» در روایت، تنها به معنای رجعت نیست و به معنای قیام هم می تواند باشد امّا در اینجا تنها به معنای رجعت می باشد؛ زیرا مجموع روایاتی که به رجعت دوم امام حسین (علیه السلام) اشاره دارند می توانند قرینه ای باشند که خروج در روایت مورد بحث به معنای رجعت باشد به ویژه اینکه در مدت حکومت امام زمان (علیه السلام) که پس از جنگ پیروزمندانه او که امام حسین (علیه السلام) هم در آن حضور دارد تحقق می یابد سخنی از حسین بن علی (علیهما السلام) مطرح نیست و این بیانگر آن است
که آن حضرت پس از رجعت خود در آغاز عصر ظهور به همراه سایر ائمه (علیهم السلام) از دنیا می رود و در نتیجه خروج او در پایان حاکمیت مهدوی همان رجعت او خواهد بود. البته این روایت با تعبیر «یخرج الی الدنیا» هم در کتاب اختصاص شیخ مفید، صفحه 258 آمده است که می تواند قرینه ای برای رجعت به دنیا در این روایت باشد.
برنامه های ابا عبد الله (علیه السلام) در عصر رجعت:
رجعت های اوّل و دوم امام حسین (علیه السلام) دارای برنامه های مشخص و روشنی است که در اینجا به بیان آنها می پردازیم.
1 - انتقام از دشمنان:

یکی از فلسفه های رجعت، انتقام از دشمنان خدا و دشمنان اولیاء خداست و در روایاتی انتقام خون امام حسین (علیه السلام) و یارانش به آن حضرت سپرده شده است که به یک مورد آن اشاره می کنیم.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
أوَّلُ مَنْ یَکِرُّ إلَی الدُّنیا الحُسَینُ بْنُ عَلِیٍّ و أصحابُهُ وَ یَزیدُ بْنُ معاویهَ وَ اصحابُهُ، فَیَقْتُلُهُم حَذْوَ القَذَّهِ بالقَذَّهِ.(216)
اولین کسی که به دنیا باز می گردد حسین بن علی و یاران او و یزید بن معاویه و یاران اوست پس بدون کم و کاست آنها را به قتل می رساند.
پاسخ به یک اشکال:

در روایتی که بیان شد انتقام خون امام حسین (علیه السلام) و یارانش به عهده آن حضرت گذارده شده است در حالی که در روایات مختلفی انتقام از دشمنان به عهده امام زمان (علیه السلام) گذارده شده است چه اینکه در دعای ندبه می خوانیم:
«أیْنَ الطالِبُ بِدَمِ المَقْتولِ بِکَربَلا».(217)
و پاسخ ما این است که انتقام هایی که در عصر حاکمیت و ولایت امام زمان (علیه السلام) گرفته می شود به او نسبت داده می شود اگرچه عامل مستقیم انتقام، کس دیگری باشد. بنابراین انتقام هایی را که امام حسین (علیه السلام) می گیرد به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به امام زمان (علیه السلام) منسوب می باشد و به این گونه، روایات قابل جمع می باشند.
2 - یاری رسانی به حضرت مهدی (علیه السلام):

یکی از برنامه های امام حسین (علیه السلام) در ایام رجعتِ اوّل خود، کمک به نهضت مهدوی و جهانی سازی اسلام است چه اینکه خود می فرماید:
... آنگاه امیر المؤمنین (علیه السلام) شمشیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را به من خواهد داد و مرا به مشرق و مغرب می فرستد. من هم به دشمنی از دشمنان خدا برخورد نمی کنم مگر اینکه خون او را می ریزم و به بتی نمی رسم جز اینکه آن را آتش می زنم تا به سرزمین هند می رسم و آن را فتح می کنم.(218)
3 - تغسیل و به خاک سپاری حجت (علیه السلام):

وقتی امام معصوم از دنیا می رود انجام امور او با امام دیگری خواهد بود. محقق بحرانی می نویسد:
تحقق عندنا من ان الامام لایغسله الّا امام مثله.(219)
در نزد ما ثابت است که امام را جز امامی مثل او غسل نمی دهد.
آنچه نقل شد برخاسته از روایات معصومین (علیهم السلام) است که به یک مورد آن اشاره می کنیم.
ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که پدرش علی بن الحسین (علیهما السلام) به او فرمود: یا بُنَیَّ إذا أنَا مِتُّ فَلا یَلِی غُسلِی غَیرُکَ، فَإنَّ الإمامَ لایُغَسِّلُهُ إلّا إمامٌ مِثلُهُ.(220)
ای پسرم وقتی من مردم کسی غیر از تو عهده دار غسل دادن من نشود؛ زیرا امام را جز امامی مانند او غسل نمی دهد.
با مقدمه ای که بیان شد می گوییم غسل دادن امام زمان (علیه السلام) هم توسط امامی نظیر او انجام می گیرد و بنابر روایاتی که نقل گردید آن امام، امام حسین (علیه السلام) خواهد بود. چه اینکه تنها امامی که در هنگام رحلت آن حضرت حضور دارد امام حسین (علیه السلام) می باشد که پس از او به حاکمیت می رسد.
در روایت معتبری که از امام باقر (علیه السلام) نقل کردیم حاکمیت پس از امام زمان (علیه السلام) با حسین بن علی (علیهما السلام) می باشد، طبیعی است که حاکم بعد از او انجام غسل و دفن او را عهده دار گردد. امام صادق (علیه السلام) فرمود: حسین (علیه السلام) در میان اصحابش که با او کشته شدند می آید و هفتاد پیامبر با او خواهد بود همان گونه که آنها با موسی بن عمران هم مبعوث شدند. آنگاه قائم (علیه السلام) انگشتر را به او می دهد و حسین (علیه السلام) همان کسی است که او را غسل می دهد و کفن و حنوط می کند و در قبرش می گذارد.(221)
البته سند این روایت ضعیف است و ما تنها به عنوان مؤید روایت معتبری که از امام باقر (علیه السلام) نقل کردیم از آن بهره می گیریم.
4 - حاکمیت بر زمین:

حاکمیت امام حسین (علیه السلام) مهم ترین برنامه اوست که پس از امام زمان (علیه السلام) آن را محقق می سازد. روایات متعددی درباره این حکومت وارد شده است که در بحث حاکمیت امام حسین (علیه السلام) در فصل «اوضاع پس از حضرت مهدی (علیه السلام)» مورد نقد و بررسی مفصل قرار می گیرند.
بررسی مدت حکومت امام حسین (علیه السلام):
اگرچه روایات حاکمیت امام حسین (علیه السلام) در طولانی بودن حکومت او اتفاق دارند امّا در مدت آن تفاوت چشمگیری وجود دارد.
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
أوَّلُ مَنْ یَکِرُّ فی الرَّجعهِ الحُسَینُ بنُ علیٍ (علیهما السلام) و یَمْکُثُ فِی الأرضِ أرْبَعِینَ سَنَهً حَتّی یَسْقُطَ حاجباهُ عَلی عَیْنَیْهِ.(222)
اولین کسی که رجعت می کند حسین بن علی (علیهما السلام) است و چهل سال در روی زمین می ماند تا اینکه ابروهایش بر روی چشمانش می افتد.
مکث و ماندن در این روایت به قرینه روایات دیگر مدت حکومت آن حضرت است چنان که در فصل وضعیت جهانِ پس از عصر ظهور تبیین می گردد. همچنین جابر جعفی گوید: شنیدم که امام باقر (علیه السلام) فرمود:
به خدا سوگند یکی از ما اهل بیت پس از مرگ خود سیصد سال حکومت می کند و نه سال هم بر آن می افزاید. عرض کردم این حکومت در چه زمانی خواهد بود؟ فرمود: پس از قائم.(223)
همان گونه که در بحث حاکمیت امام حسین (علیه السلام) پس از حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد آمد روایت چهل سال بسیار ضعیف است و برخی از اهل غلو مانند محمّد بن الحسن بن شمون و عبد الله بن القاسم البطل در سلسله سند آن قرار دارند امّا روایت 309 سال حدیث موثقی است و در نتیجه مدت حکومت حسین بن علی (علیهما السلام) 309 سال خواهد بود.
شیخ علی یزدی حائری درباره مدت حکومت امام حسین (علیه السلام) می نویسد:
«مدّه ملکه خمسون الف سنه»(224)
(مدت حکومت او پنجاه هزار سال است).
برخی از نویسندگان بدون بررسی این رقم، آن را نقل کرده اند، امّا ذکر این ارقام شگفت آور، بدون سند، فاقد اعتبار و مخالف با سایر معارف اسلام، نظیر اینکه رجعت از نشانه های قیامت بوده و همزمان با عصر ظهور در پایان عالم اتفاق می افتد، اصل مسأله رجعت را در نگاه دیگران تضعیف می کند.
برخی از مفسران معاصر نوشته اند:
«این نیز قابل توجّه است که احیاناً خرافات بسیاری با مسأله رجعت آمیخته شده است که سبب گردیده، اعتقاد به آن در نظر بعضی، غیر منطقی جلوه کند و در این بین، لازم است که از احادیث ضعیف پرهیز کنیم و تنها در محدوده احادیث معتبر و صحیح سخن بگوییم و فقط به همان مقدار معتقد شده و بقیه را مسکوت بگذاریم».(225)

فصل نهم: رجعت های ویژه(2) رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام)

بازگشت امیرمؤمنان (علیه السلام) به دنیا:
یکی از دو رجعتی که سرآمد همه رجعت هاست به شگفت انگیزترین انسان عالم یعنی امیر المؤمنین (علیه السلام) اختصاص دارد. او به دنیا باز می گردد تا آنچه را خداوند برای آن حضرت اراده کرده است به اجرا درآورد. روایات رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام) زیاد است و ما متناسب با مباحث مختلف، آنها را نقل خواهیم کرد.
تعداد رجعت های امیرمؤمنان (علیه السلام):
رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام) بیش از یک بار است چه اینکه خود فرمود:
إِنَّ لِیَ الکَرَّهَ بَعْدَ الْکَرَّهِ وَ الرَّجْعَهَ بَعْدَ الرَّجْعَهِ و أَنا صاحِبُ الرَّجَعاتِ وَ الکَرَّاتِ.(226)
من دارای رجعتِ پس از رجعت و بازگشتِ پس از بازگشت هستم؛ من رجعت ها و بازگشت ها دارم.
تکرار رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام) مانند اصل رجعت او از روشن ترین مسائل بحث رجعت اوست امّا تعداد آن معلوم نیست. برخی روایات به دو بار و برخی دیگر به سه بار اشاره کرده اند و از برخی روایات بیش از سه بار هم استفاده می شود.
در امّت های گذشته هم کسی بوده است که بیش از یک بار رجعت کرده باشد و او ذوالقرنین است که رجعت های او در فصل دوم بیان شد.
زمان بندی رجعت های امیر المؤمنین (علیه السلام):
رجعت های علی بن ابی طالب (علیه السلام) در زمان های مختلفی تحقق می یابد امّا آیا زمان شروع و پایان این رجعت ها در چه مقطعی از تاریخ است؟
زمان برخی از رجعت های آن حضرت در روایات بیان شده است و زمان برخی دیگر در پرده ابهام قرار دارند. البته مراد از بیان زمان های رجعت او نقطه زمانی فرا رسیدن آنها نیست بلکه منظور بیان ویژگی های ظرف زمانی آنهاست.
اولین رجعت آن حضرت در آغاز عصر ظهور تحقق می یابد تا امام زمان (علیه السلام) را یاری دهد. امام حسین (علیه السلام) در این باره می فرماید:
أَخرُجُ خَرْجَهً یُوافقُ ذلکَ خَرْجَهَ امیر المؤمنین وَ قِیامَ قائِمِنا.(227)
رجعت من با بازگشت امیر المؤمنین و قیام قائم ما همزمان خواهد بود.
رجعتِ دیگر امیر المؤمنین (علیه السلام) پس از حضرت مهدی (علیه السلام) یعنی زمان حاکمیت امام حسین (علیه السلام) است و پایان آن هم در زمان حاکمیت آن حضرت خواهد بود.
جابر جعفی با سند موثق از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمود:
به خدا سوگند یکی از ما اهل بیت پس از مرگ خود (که باز می گردد) 300 سال حکومت می کند و نه سال هم بر آن می افزاید.
عرض کردم: این در چه زمانی خواهد بود؟
فرمود: پس از قائم. سؤال کردم: قائم چند سال حکومت می کند؟
فرمود: نوزده سال آنگاه «منتصر» به دنیا باز می گردد و برای حسین (علیه السلام) و اصحابش خونخواهی می کند پس می کشد و اسیر می کند تا سفاح (امیر المؤمنین (علیه السلام)) رجعت می کند.(228)
با روایاتی که نقل شد ویژگی های ظرف زمانی دو مورد از رجعت های امیر المؤمنین (علیه السلام) بیان گردید امّا ظرف زمانی سایر رجعت های او در صورتی که رجعت یا رجعت هایی برای آن حضرت باشد معلوم نیست.
حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام):
آیا امیر المؤمنین (علیه السلام) در زمان رجعت های خود حکومتی دارد و دلیل معتبری بر حکومت او حداقل در یکی از رجعت های آن حضرت وارد شده است؟
پاسخ این سؤال بسیار مهم و تعیین کننده است؛ زیرا بود و نبود حاکمیت آن حضرت منشأ بود و نبود عمر دنیا می گردد، چرا که اگر حکومتی داشته باشد پس از حضرت مهدی و امام حسین (علیهما السلام) خواهد بود. بنابراین با توجّه به اهمیت بحث باید اسناد روایات مربوط به حکومت او را مورد بررسی قرار دهیم چه اینکه وقتی بحث به نقاط حساسی می رسد بررسی اسناد روایات جدی تر می شود.
بررسی روایات حاکمیت علی بن ابی طالب (علیه السلام):
1 - از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که علی رجعتی با فرزندش، حسین صلوات الله علیهما دارد و با پرچم خود می آید تا برای او از امیه و معاویه و پیروانش و هر کس که در جنگ (کربلا) به او کمک کرد انتقام گیرد. خداوند سی هزار نفر از یاران او که اهل کوفه هستند و هفتاد هزار نفر از مردمان دیگر را بر می انگیزد و در صفین مثل بار اوّل جنگ می کنند و دشمنان را می کشد به طوری که یک نفر هم نمی ماند تا سرگذشت جنگ را بیان کند. آنگاه خداوند آنها را مبعوث می کند تا آنان را در شدیدترین عذاب خود با فرعون و آل فرعون درآورد.
سپس بار دیگر با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رجعت می کند تا خلیفه خدا بر روی زمین شود و ائمه (علیهم السلام) کارگزار او باشند.(229)
این روایت به حکومت جهانی امیر المؤمنین (علیه السلام) تصریح دارد امّا یکی از راویان آن به نام حسین بزاز فردی مجهول و دیگری به نام عمرو بن شمر فردی ضعیف می باشد از این رو سند روایت ضعیف است و نمی توان به آن استدلال کرد و ما به خاطر عدم تکرار، دلایل ضعف سند این روایت را در بحث حاکمیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) که ان شاء الله در فصل آخر این کتاب خواهد آمد مورد بررسی قرار می دهیم.
2 - از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: خداوند از پیامبران پیمان گرفت تا به ما ایمان آورده و ما را یاری دهند چنان که فرمود:
«وَإِذْ أَخَذَ الله مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُم مِن کِتابٍ وَحِکْمَهٍ ثُمَّ جَآءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ»(230)
(به خاطر آورید) «هنگامی که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمت دادم آنگاه پیامبری به سوی شما آمد که آنچه با شماست را تصدیق می کند به او ایمان آورید و او را یاری دهید».
و به زودی همه شما او را یاری می کنید. خداوند از من و پیامبر هم پیمان گرفت که یکدیگر را یاری دهیم؛ من هم او را کمک کردم و پیش رویش جنگیدم و دشمنانش را کشتم و به عهد خود وفا کردم. امّا کسی از اولیاء خدا و پیامبران او را یاری نکرد؛ زیرا در گذشته از دنیا رفته بودند ولی به زودی مرا یاری خواهند کرد و میان شرق و غرب زمین (همه زمین) زیر فرمانروایی من خواهد بود. خداوند به زودی همه را از آدم تا محمّد (صلی الله علیه وآله) بر می انگیزد و با شمشیر بر سر دشمنانم می زنند. چه شگفت انگیز است مردگانی که خداوند آنها را گروه گروه زنده می کند. پیامبران شمشیرهای خود را می کشند و بر ستمگران و طرفدارانشان می زنند تا خداوند به آنچه وعده داده است وفا کند که فرمود:
«وَعَدَ الله الَّذینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ»(231)
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند وعده داده است که حتماً آنها را فرمانروایان روی زمین گرداند».
من پس از رجعت، رجعتی دارم، من دارای رجعت ها، حمله ها و انتقام ها و دولت های شگفت آورم.(232)
آن بخش از این روایت که می توان برای حاکمیت امیرمؤمنان (علیه السلام) به آن استدلال کرد این جمله است:
«وَ یَکُونُ لی ما بَیْنَ مَشْرِقِها إلی مَغرِبِها»؛
میان شرق و غرب زمین زیر فرمانروایی من خواهد بود.
این بخش از روایت بر حاکمیت روی زمین صراحت دارد امّا به خاطر سند ضعیف روایت نمی توان به آن استدلال کرد.(233)
3 - از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
إنّی لَصاحِبُ الکَرّاتِ و دَولَهُ الدُّوَلِ.(234)
من دارای رجعت ها و دولت دولت ها هستم.
آنچه می تواند برای حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام) مورد استدلال قرار گیرد، «دوله الدول» است. اگر دولت را به معنای حکومت بگیریم حضرت دارای حکومت حکومت ها خواهد بود یعنی حاکمی می شود که حاکمان دیگر فرمانبردار او خواهند بود.
امّا دولت معانی دیگری هم دارد. علامه مجلسی در توضیح این روایت درباره «دوله الدول» سه معنی ذکر کرده است که هیچکدام به معنای حکومت نیست بلکه به معنای غلبه در جنگ ها، سببیت برای دولت های پیامبران و علم به دولت ها است.(235) با توجّه به احتمالات مختلفی که در معنای دولت مطرح است نمی توان برای اثبات حکومت آن حضرت به این روایت استدلال کرد.
اشکال دیگر این روایت ضعف سند آن می باشد.(236)
4 - از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
یَمْلِک امیر المؤمنین (علیه السلام) أرْبَعاً و أرْبَعینَ ألفَ سَنَهٍ؛(237)
امیر المؤمنین (علیه السلام) چهل و چهار هزار سال حکومت می کند.
امّا سند این روایت ضعیف است و نمی توان به آن استدلال کرد.(238)
اساساً ارقامی که درباره مدت حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام) بیان شده است با توجّه به ضعف اسناد روایات آنها مورد قبول نیستند و ما پیش از این هم بیان کردیم چنین ارقامی بسیار بعید و نامأنوس اند و بیان بدون تحقیق و بررسی آنها چنان که در برخی کتاب ها نظیر الزام الناصب، جلد 2، صفحه 310 نقل شده است اصل مسأله رجعت را در ذهن دیگران مخدوش و غیر قابل قبول می سازد.
شیخ حر عاملی در توجیه این ارقام شگفت آور می نویسد:
یحتمل الحمل علی المبالغه و غیرها.(239)
ممکن است این ارقام بر مبالغه و غیر آن حمل شود.
امّا این توجیه ضعیف است؛ زیرا استفاده از عدد خاصی مثل 44000 که استعمال آن برای مبالغه معمول نیست و هیچ گونه قرینه ای هم در حدیث بر مبالغه بودن آن وجود ندارد و از سویی شأن معصومین (علیهم السلام) هم بر بیان چنین مبالغه های نامأنوسی نمی باشد حمل بر مبالغه نمی شود.
راه صحیح مواجهه با این روایاتِ غلوآمیز، همان بررسی سندی آنهاست تا با آشکار شدن ضعف سند عدم اعتبار آنها معلوم گردد. البته نیازی نیست که ما چنین روایات غلوآمیزی را بپذیریم که مجبور شویم ارقام آنها را توجیه کنیم و آنگاه توجیه ما مورد خدشه قرار گیرد. ضمن اینکه این گونه ارقام با برخی از معارف دینی منافات دارند. در پایان همین فصل، این بحث قرآنی مطرح خواهد شد که امیر المؤمنین (علیه السلام) «دابّه الارض» (جنبنده زمین) می باشد و این جنبنده زمین بنابر روایات از نشانه های قیامت است چه اینکه امام باقر (علیه السلام) در روایت موثقی فرمود: به زودی نشانه هایی در آخر زمان به شما ارائه می گردد و از جمله این نشانه ها جنبنده زمین، دجال، نزول عیسی بن مریم و طلوع خورشید از مغرب آن می باشد.(240)
حال چگونه می شود رجعت آن حضرت که از نشانه های قیامت است 44000 سال به طول انجامد!
با توجّه به مباحثی که مطرح گردید معلوم شد حکومت امیر المؤمنین (علیه السلام) در هیچ یک از رجعت های آن حضرت دلیل معتبر ندارد و حکومت او با این روایات قابل اثبات نیست.
جنگ با ابلیس:
در روایتی آمده است که امیر المؤمنین (علیه السلام) در آخرین رجعت خود، با ابلیس می جنگد و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به کمک آن حضرت آمده و ابلیس را به قتل می رساند و این یکی از مسائل بسیار مهمِ آخرین رجعت امیرمؤمنان (علیه السلام) به شمار می آید که در برخی کتاب ها(241) مورد تفسیر و توضیح مفصل قرار گرفته است.
عبد الکریم بن عمرو خثعمی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود:
ابلیس گفت: «پروردگارا مرا تا روز رستاخیز مهلت ده» امّا خداوند این درخواست را رد کرد و فرمود: «تا روز معلوم از مهلت یافتگانی».(242)
وقتی روز معلوم فرا رسد ابلیس با همه پیروانش - از زمانی که خداوند آدم را آفرید تا روز معلوم - آشکار می گردند و آن هنگامِ آخرین رجعت امیرمؤمنان (علیه السلام) است.
عرض کردم: رجعت تکرار می شود؟
فرمود: آری، چند رجعت و بازگشت خواهد بود. امامی نیست مگر اینکه خوبان و بدان زمانش با او به دنیا باز می گردند تا آنکه خداوند مؤمن را بر کافر غلبه دهد.
زمانی که وقت معلوم فرا رسد امیر المؤمنین (علیه السلام) در میان یارانش به دنیا باز می گردد و ابلیس هم در میان یارانش می آید و محل رویارویی آنها در زمینی از زمین های فرات به نام «روحا» است که نزدیک کوفه می باشد و چنان جنگی می کنند که از زمانی که خداوند عالم را آفرید تا آن هنگام، نظیر آن سابقه نداشته است.
گویا یاران امیر المؤمنین (علیه السلام) را می بینم که صد قدم عقب نشینی کرده و قسمتی از پاهای آنها در فرات قرار گرفته است. در این هنگام عذاب الهی بر ابلیس و یارانش نازل می شود و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) کار را به پایان می رساند. در دست آن حضرت سلاحی از نور است که وقتی ابلیس آن را می بیند به عقب باز می گردد. یارانش به او می گویند: به کجا می روی در حالی که به پیروزی رسیده ای و او پاسخ می دهد: من چیزی را می بینم که شما نمی بینید، من از پروردگار عالمیان می ترسم. پس در این هنگام پیامبر (صلی الله علیه وآله) به او می رسد و نیزه ای در میان دو کتف او فرو می برد و ابلیس با پیروانش به هلاکت می رسند. آنگاه با نابودی او خداوند عبادت می شود و چیزی شریک او قرار داده نمی شود و امیر المؤمنین (علیه السلام) چهل و چهار هزار سال حکومت می کند.(243)
بررسی سند روایت:
در بحث گذشته مطالبی را درباره سند حکومت 44000 ساله امیر المؤمنین (علیه السلام) مطرح کردیم و ضعف روایت آن را به طور کامل بیان نمودیم. روایتی که در اینجا مسأله کشتن شیطان را بیان می کند همان روایت ضعیف است. راوی این روایت عبد الله بن قاسم حضرمی است که در کتاب های رجالی، فردی بسیار دروغگو و غلو کننده معرفی شده است و خوانندگان می توانند به تفصیل مطالبی که پیرامون ضعف سند این روایت بیان کردیم مراجعه کنند. بنابراین، روایت کشته شدن ابلیس در آخرین رجعت امیر المؤمنین ضعیف و مردود است ضمن اینکه اشکال های محتوایی مختلفی دارد.
اشکال های محتوایی روایت:

1 - مخالفت شیطان با انسان در حدّ وسوسه و فراخواندن است و نه جنگ و رویارویی آشکار.
2 - ضعف امیر المؤمنین (علیه السلام) در برابر ابلیس، با اقتدار و اعجاز آن حضرت در زمان رجعت او سازش ندارد.
3 - آنچه را ابلیس می بیند یارانش نیز مشاهده می کنند در حالی که در روایت آمده است ابلیس پیامبر (صلی الله علیه وآله) را مشاهده کرد امّا یارانش او را ندیدند.
4 - از بین رفتن ابلیس و یارانش به چنین جنگ بی سابقه ای نیاز ندارد. بنابر آیات قرآن مهلت او تا روز معلوم است و روز معلوم بنابر روایت موثقی که حسین بن خالد از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند روز خروج قائم (علیه السلام) است(244) که با زمان آخرین رجعت امیرمؤمنان (علیه السلام) فاصله زیادی دارد.
5 - حاکمیت 44000 ساله امیر المؤمنین (علیه السلام) با آخر زمان بودن عصر ظهور و نشانه بودن رجعت برای قیامت که روایت آن در بحث پیش بیان گردید تضاد جدی دارد.
جنبنده زمین:
بحث جنبنده زمین یکی از مباحث مهم همه مذاهب اسلامی است که قرآن کریم به آن تصریح کرده است. اگرچه جنبنده زمین مورد قبول همه مذاهب اسلامی است امّا تفاسیر مختلف از آن، این حقیقت ناب اسلامی را در پرده ای از ابهام برده است و هدف ما در این بحث ارائه مطلبی جامع، روشن و معقول از این پدیده شگفت انگیز الهی است.
قرآن کریم می فرماید:
«وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَآبَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِایاتِنا لَا یُوقِنُونَ».(245)
و هنگامی که عذاب بر آنها واجب شود جنبنده ای را از زمین برای آنها بیرون می آوریم که با آنان سخن می گوید که مردم به نشانه های ما یقین نداشتند.
جنبنده زمین کیست؟
هر موجود زنده و دارای حرکتی جنبنده است؛ از این رو برای «دابه الارض» مصادیق متعددی از سوی علمای اهل سنت بیان گردیده است که برخی از آنها انسان نیستند و چون بیان این مصداق ها برگرفته از سخن معصوم نبوده و ظن و گمان هایی است که ابراز شده است اعتباری ندارند. امّا شیعه با برخورداری از سخنان اهل بیت (علیهم السلام) نظر منطقی و روشنی دارد که به بیان آن می پردازیم. امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود:
أنَا دابَّهُ الأرضِ.(246)
من جنبنده زمین هستم.
امام رضا (علیه السلام) درباره این سخن خدا «أَخْرَجْنا لَهُمْ دَآبَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ» فرمود: جنبنده زمین علی (علیه السلام) است.(247)
همان گونه که لقب امیر المؤمنین خاص علی بن ابی طالب (علیه السلام) است عنوان جنبنده زمین هم به او اختصاص دارد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به امیر المؤمنین (علیه السلام) که در مسجد خوابیده بود رسید و او را حرکت داد و فرمود: ای جنبنده زمین برخیز! مردی عرض کرد: ای رسول خدا! ما هم یکدیگر را به این اسم نامگذاری کنیم؟ فرمود: نه به خدا سوگند، این لقب تنها برای اوست و او همان جنبنده ای است که خداوند او را در کتابش یاد کرده و فرموده است: «وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَآبَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ».(248)
در برخی از منابع اهل سنت(249) آمده است علی (علیه السلام) جنبنده زمین نیست امّا منشأ این گونه نقل ها چیزی جز مخالفت با رجعت نمی باشد. امیر المؤمنین (علیه السلام) در موارد قابل توجهی به جنبنده زمین بودن خود تصریح کرده است به گونه ای که اصحاب او از این حقیقت آگاه بودند. امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مردی به عمار یاسر گفت: آیه ای در کتاب خداست که خاطر مرا پریشان و مرا به شک انداخته است. عمار گفت: کدام آیه؟ و او پاسخ داد: آیه «وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَآبَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِایاتِنا لَا یُوقِنُونَ». این کدام جنبنده است؟
عمار گفت: به خدا سوگند نمی نشینم و نمی خورم و نمی نوشم تا او را به تو نشان دهم؛ آنگاه با آن مرد به محضر امیر المؤمنین (علیه السلام) رسید در حالی که خرما و روغن می خورد. حضرت به او فرمود: جلو بیا. عمار هم نزد او نشست و شروع به غذا خوردن کرد. آن مرد تعجب کرد و هنگامی که عمار از پیش امیر المؤمنین (علیه السلام) برخاست به او گفت: تو قسم یاد کردی که چیزی نخوری و نیاشامی و ننشینی تا جنبنده زمین را به من نشان دهی. عمار گفت: او را به تو نشان دادم اگر بیندیشی!
سند این روایت و روایت پیشین که لقب دابه الارض را خاص علی بن ابی طالب می دانست معتبر است. بنابراین، نقل های ضعیفی که در مخالفت با این دو روایت بیان شده است مردود می باشند؛ ضمن اینکه روایاتی که به دابه الارض بودن آن حضرت دلالت دارند به اندازه ای زیادند که این چند مورد تاب مقاومت در برابر آنها را ندارند. علاوه بر این، نقل های اهل سنت به خاطر مخالفت های غیر منطقی و بیش از حدی که با رجعت دارند مخدوش و غیر قابل قبول است.
مکان خروج:
مکان های متعددی برای جنبنده زمین بیان شده است امّا تعدد این مکان ها به معنای اختلاف روایات نیست بلکه با توجّه به تعداد خروج های جنبنده زمین که همان رجعت های امیر المؤمنین (علیه السلام) است مکان های مختلف می تواند موجه باشد؛ البته بیشتر روایات به نزدیکی کوه صفا اشاره دارند. امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود:
خداوند دجال را در شام به دست کسی که عیسی پشت سر او نماز می گزارد به قتل می رساند امّا بدانید که پس از آن بلیه بزرگی است.
عرض کردیم آن بلیه چیست؟ فرمود: خروج جنبنده زمین از نزدیکی کوه صفا.(250)
حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پرسید: جنبنده زمین از کجا خارج می شود؟
حضرت فرمود: از با حرمت ترین مساجد نزد خدا. هنگامی که عیسی طواف خانه خدا می کند و مسلمانان با او هستند در آن هنگام زمین در زیر پای آنان مضطرب می گردد و چراغ ها به حرکت در می آید و صفا از محلی که سعی از آنجا آغاز می گردد باز می شود و جنبنده زمین از آن بیرون می آید.(251)
همچنین در حدیث دیگری فرمود:
در اطراف یمن از زمین بیرون می آید و خبر آن منتشر می گردد.(252)
و در روایت دیگری فرمود:
جنبنده از «جیاد» خارج می شود.(253)
جیاد هم از مناطق مکّه است.
ابن عباس گوید: جنبنده زمین از بعضی از بیابان های تهامه بیرون می آید.(254)
برنامه های جنبنده زمین:
جنبنده زمین بسیار قوی، شکست ناپذیر و افشاگر است، صفوف اهل ایمان و نفاق را از یکدیگر جدا می کند و کسی نمی تواند بر او تسلط یابد و کسی هم توان فرار از او را ندارد. قدرت او الهی و رفتارهایش از روی اعجاز است. مهم ترین کار او که از اوّل تا پایان عالم جز از او از هیچ مرد آسمانی دیده نشده است داغ گذاری بر چهره کفار و جلا دادن چهره اهل ایمان است. او با زیباترین چهره، آشکار می گردد و در طی چند خروج به مسؤولیت هایی که دارد عمل می کند و با توجّه به اینکه از نشانه های قیامت به شمار می رود چه بسا آخرین حجت الهی باشد که زمین را ترک می گوید چه اینکه امام زمان (علیه السلام) فرمود:
تَخْرُجُ دابَّهُ الأرْضِ مِنْ بَیْنِ الصَّفا و المَروَهِ و مَعَهُ عصا موسی و خاتَمُ سلیمانَ، تَسُوقُ الناسَ إلَی الْمَحْشَرِ.(255)
جنبنده زمین از میان صفا و مروه بیرون می آید و عصای موسی و انگشتر سلیمان با اوست و مردم را به سوی محشر می کشاند.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
تَخْرُجُ دابَّهُ الأرْضِ وَ مَعَها عَصا موسی وَ خاتَمُ سُلَیمانَ (علیهما السلام) یَجْلُو وَجْهَ المؤمنِ بِعَصا موسی (علیه السلام) و تَسِمُ وَجْهَ الکافِرِ بخاتمِ سلیمانَ.(256)
جنبنده زمین از زمین بیرون می آید و عصای موسی و انگشتر سلیمان (علیهما السلام) با اوست. چهره مؤمن را با عصای موسی روشنی می بخشد و با انگشتر سلیمان بر چهره کافر داغ می گذارد.
و در حدیث دیگری فرمود: ای علی! وقتی آخر زمان می شود خداوند تو را در بهترین صورت از زمین خارج می کند در حالی که وسیله داغ گذاری با توست و چهره دشمنانت را داغ می گذاری.(257)
در قرآن کریم آمده است:
«سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ»(258)
«بر بینی او داغ می نهیم»(259)
علی بن ابراهیم در تفسیر این آیه می گوید:
«این در زمان رجعت انجام می گیرد. وقتی امیر المؤمنین (علیه السلام) باز می گردد و دشمنانش رجعت می کنند با وسیله داغ گذاری که دارد بر آنها داغ می نهد همان گونه که بر بینی و لب های چارپایان داغ زده می شود».
زمخشری از مفسران اهل سنت هم می نویسد:
«جنبنده زمین از کوه صفا خارج می شود و عصای موسی و انگشتر سلیمان را با خود دارد، با عصای موسی به پیشانی یا میان دو چشم مؤمن می زند و با آن یک نقطه سفید ایجاد می شود و همه صورت او را می گیرد تا اینکه چهره اش مانند
یک ستاره درخشان برای او نور می دهد و میان دو چشم او نوشته می شود «مؤمن» و با انگشتر بر بینی کافر می زند و نقطه سیاهی به وجود می آید و همه صورتش را برای او سیاه می کند و در میان دو چشمش نوشته می شود «کافر».(260)

فصل دهم: رجعت های ویژه(3) رجعت انبیاء و ائمه (علیهم السلام)

رجعت رسول خدا (صلی الله علیه وآله):
یکی دیگر از رجعت های ویژه، رجعت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است که به عصر رجعت، شکوه خاصی می بخشد. روایات معتبری در این باره وارد شده است که آنها را نقل می کنیم.
ابوخالد کابلی به سند موثق از امام سجاد (علیه السلام) نقل می کند که فرمود:
یَرجِعُ إِلَیکُمْ نَبِیُّکُمْ (صلی الله علیه وآله) وَ امیر المؤمنین (علیه السلام) وَ الأَئِمَّهُ (علیهم السلام).(261)
پیامبرتان و امیر المؤمنین و ائمه (علیهم السلام) به سوی شما باز می گردند.
بُکِیر بن أعْیَن نیز به سند موثق(262) نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
إِنَّ رَسولَ الله (صلی الله علیه وآله) و امیر المؤمنین (علیه السلام) سَیَرْجِعانِ.(263)
همانا رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) باز می گردند.
و امام باقر (علیه السلام) فرمود: خداوند جابر را مورد رحمت خود قرار دهد. علم او به جایی رسیده بود که می دانست تأویل این آیه «إِنَّ الَّذی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَآدُّکَ إِلی مَعادٍ»(264) (همانا کسی که قرآن را بر تو فرض کرد یقیناً تو را به وعده گاه باز می گرداند) درباره رجعت است.(265)
این روایت از تفسیر قمی است و معتبر می باشد.
هنگامه رجعت رسول خدا (صلی الله علیه وآله):
پس از اثبات رجعت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با سه روایت معتبر، این سؤال پیش می آید که این واقعه مهم در چه مقطعی از تاریخ آینده جهان اتفاق می افتد؟
بدون شک رجعت آن حضرت در عصر ظهور تحقق می یابد.
امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
لَوْ قَدْ خَرَجَ قائمُ آلِ محمّدٍ (علیهم السلام)... اوّلُ مَنْ یَتْبَعُهُ محمّدٌ (صلی الله علیه وآله) وَ علیٌ الثّانی.(266)
اگر قائم آل محمّد (علیهم السلام) ظهور کند... اولین کسی که به دنبال او می آید محمّد (صلی الله علیه وآله) و دومین نفر علی (علیه السلام) است.
شیخ طوسی (رحمه الله) نیز ظرف زمانی رجعت آن حضرت را عصر ظهور دانسته و می نویسد:
یرجع نبینا و ائمّتنا المعصومون فی زمان المهدی (علیه السلام)(267)
پیامبر و ائمه معصوم ما در زمان مهدی (علیه السلام) باز می گردند.
روایت دیگری را هم در بحث رجعت ائمه (علیهم السلام) در این باره نقل خواهیم کرد.
آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله) حکومت می کند؟
با توجّه به اینکه رجعت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در عصر ظهور خواهد بود و عصر ظهور روزگار حکومت مهدوی است و پس از آن موسم حاکمیت حسین بن علی (علیهما السلام) می باشد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در این دو مقطع زمانی حاکمیتی نخواهد داشت ولی پس از آن منعی برای حاکمیت او وجود ندارد؛ امّا آیا دلیل معتبری بر حاکمیت او وجود دارد؟
پاسخ کامل این سؤال در فصل آخر این کتاب خواهد آمد که آن حضرت حکومتی نخواهد داشت.
رجعت ائمه (علیهم السلام):
رجعت دوازده امام شیعه از رجعت های ویژه است که شکوه خاصی به بازگشت مؤمنان در عصر ظهور می دهد. آنها می آیند تا از مظلومیت هایی که بر آنها رفته است انتقام گرفته شود و خداوند شکوه و عزّت آنها را به دشمنانشان بنمایاند و طعم تلخ ذلت و عذاب را به آنان بچشاند.
رجعت ائمه (علیهم السلام) علاوه بر بهره مندی از دلایل عامی که برای بازگشت مؤمنان خالص وجود دارد از دلایل خاصی هم برخوردار است.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
لَیسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِکَرَّتِنا.(268)
از ما نیست کسی که به رجعت ما ایمان نداشته باشد.
و امام سجاد (علیه السلام) با سند موثق فرمود:
یَرجِعُ إِلَیکُمْ نَبِیُّکُمْ (صلی الله علیه وآله) وَ امیر المؤمنین (علیه السلام) وَ الأَئِمَّهُ (علیهم السلام).(269)
پیامبرتان و امیر المؤمنین و ائمه (علیهم السلام) به سوی شما باز می گردند.
و در زیارت جامعه کبیره آمده است:
مُؤْمِنٌ بِإیابِکم، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِکُمْ.(270)
به رجعت شما ایمان دارم و بازگشت شما را تصدیق می کنم.
و در بخش دیگری از همین زیارتنامه آمده است:
جَعَلَنِی مِمَّن... یَکِرُّ فی رَجْعَتِکُمْ.
خداوند مرا از کسانی قرار دهد... که در رجعت شما به دنیا باز می گردند.
وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله) درباره آفرینش خود و اهل بیتش و امامت آنها و ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) معارفی را بیان می کند سلمان گوید: از شنیدن این امور مهم گریه کردم و عرض کردم: ای رسول خدا سلمان کجا به آنها می رسد؟ حضرت فرمود: ای سلمان تو و امثال تو و کسانی که از روی معرفت، ولایت آنها را پذیرفته اند به آنها خواهند رسید.
سلمان گوید: خدا را بر این بشارت شکر گفته و آنگاه عرض کردم: ای رسول خدا من تا زمان آنها زنده خواهم بود؟
فرمود: ای سلمان این آیه را بخوان:
«فَإِذَا جَآءَ وَعْدُ أُولیهُما بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَکَانَ وَعْداً مَفْعُولًا * ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ وَأَمْدَدْناکُم بِأَمْوالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً».(271)
هنگامی که اولین وعده (تحقق رجعت) فرا رسد بندگان جنگجوی قدرتمند خود را بر ضد شما بر می انگیزیم پس خانه ها را (برای به دست آوردن مجرمان) جستجو می کنند و این یک وعده قطعی است آنگاه پیروزی بر آنها را به شما باز می گردانیم و به اموال و فرزندان شما را یاری می دهیم و جمعیت شما را بیشتر (از دشمنان) می کنیم.
سلمان گوید: گریه و شوقم به این وعده الهی شدت یافت و عرض کردم ای رسول خدا! تحقق این وعده الهی در زمان شما خواهد بود؟ فرمود: آری، قسم به آنکه محمّد را فرستاد هر آینه در زمان من و علی و فاطمه و حسن و حسین و نه امام دیگر و هر کسی که از ما باشد و به خاطر ما ستم کشیده باشد محقق می شود آری به خدا قسم ای سلمان؛ سپس ابلیس و لشکریانش و هر کسی که دارای ایمان خالص و کفر خالص باشد در دنیا حاضر می شوند تا مورد قصاص قرار گرفته و به خون های ریخته شده رسیدگی گردد و پروردگار تو به هیچ کس ستم نخواهد کرد. و ما تأویل این آیه هستیم که خداوند فرمود:
«وَنُرِیدُ أَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُم ما کانُوا یَحْذَرُونَ»(272)
ما اراده کردیم تا بر کسانی که در زمین تضعیف شدند منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم و آنان را در زمین به حکومت رسانیم و آنچه را فرعون و هامان و لشکریانشان از آن بیم داشتند به آنها نشان دهیم.
سلمان گوید: با شنیدن این سخنان، از نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مرخص شدم و دیگر سلمان باکی ندارد که در چه زمانی مرگ را ملاقات کند یا مرگ او را ملاقات کند.(273)
هنگامه رجعت ائمه (علیهم السلام):
اگرچه زمان وقایع مهمی مانند قیامت، ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) و رجعت به دنیا نامعلوم است، امّا ویژگی های ظرف زمانی آنها مورد اشاره روایات قرار گرفته اند و چنان که در فصل ویژگی های رجعت بیان گردید زمان رجعت، عصر ظهور است و ائمه (علیهم السلام) که از سران رجعت کنندگان اهل ایمان هستند نیز در همان عصر ظهور رجعت می کنند؛ زیرا دلیل معتبری وارد نشده است که رجعت آنها را از عموم روایاتی که رجعت را همزمان با عصر ظهور می دانند مستثنا کند.
شیخ طوسی در این باره می نویسد:
یرجع نبیّنا و ائمتنا المعصومون فی زمان المهدی (علیه السلام).(274)
پیامبر و ائمه معصوم ما در زمان مهدی (علیه السلام) باز می گردند.
ما در بحث رجعت امام حسین و امیر المؤمنین (علیهما السلام) روایاتی را نقل کردیم که به رجعت آنها در زمان ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) اشاره داشتند. البته روایت دیگری هم داریم که به بیان رجعت همه آنها در کنار حضرت مهدی (علیه السلام) پرداخته و به ترتیب از مظلومیت های خود سخن گفته اند امّا به خاطر ضعف شدید سند آن، از نقل این روایت پرهیز می کنیم و دلایل مفصل ضعف آن را در فصل بعد همین کتاب مورد بررسی قرار می دهیم.
امّا اینکه چهارده معصوم به ترتیب رجعت می کنند و یا یکی پس از دیگری به دنیا باز می گردند ما از آن آگاهی نداریم.
سیّد عبد الله شبر می نویسد:
کیفیه رجوعهم هل هو علی الترتیب او غیره فکل علمه الی الله سبحانه و الی اولیائه.(275)
چگونگی بازگشت آنها آیا به ترتیب است یا ترتیبی ندارد علم آن نزد خداوند و اولیاء اوست.
پاسخ به دو شبهه:
برای بازگشت همزمان ائمه (علیهم السلام) به دنیا دو شبهه مشهور وجود دارد که آن ها را مورد بررسی قرار می دهیم.
1 - شبهه اجتماع بیش از یک امام:

اصل این شبهه که شیخ حر عاملی (رحمه الله) هم آن را با تفاوت هایی در چهارمین شبهه درباره رجعت نقل کرده(276) این است که با رجعت ائمه (علیهم السلام) در آغاز عصر ظهور، بیش از یک امام در میان مردم حضور خواهد داشت و با توجّه به اینکه هر امامی تدبیر خاص خود را در اداره مردم دارد جامعه گرفتار اختلاف می گردد و مردم در اطاعت از امامان خود دچار سردرگمی گشته و نظام زندگی آنان مختل می شود.
و پاسخ ما این است که اجتماعِ بیش از یک امام در صورتی اشکال دارد که امامت و رهبری همه آنها در اداره مردم بالفعل باشد امّا وقتی ولایت یک نفر از آنها بالفعل باشد و تنها یک نفر از سوی خداوند موظف به اِعمال قدرت و امر و نهی و اداره امور باشد اشکالی نخواهد بود.
مسأله ولایت و واجب الاطاعه بودن ائمه (علیهم السلام) به زمان خلافت آنها و مردم زمانشان مربوط می گردد. امام صادق (علیه السلام) فرمود:
کُلُّ إمامٍ هادٍ لِلْقَرْنِ الَّذی هُو فیهِم.(277)
هر امامی هدایت کننده نسلی است که در میان آنهاست.
اینکه می گوییم هر یک از ائمه (علیهم السلام) امام زمان عصر خویش است به همین نکته مهم یعنی مسأله ولایت و واجب الاطاعه بودن آنها در زمانشان باز می گردد. بنابراین آمدن سایر ائمه (علیهم السلام) که مسؤولیت اداره مردم را در عصر ظهور بر عهده ندارند هیچ گونه اصطکاکی در پیشوایی سیاسی جهان با حضرت ولی عصر نخواهند داشت البته آن ها به خاطر عصمت، اندیشه بلند، تشخیص کامل مصالح جامعه و اطاعت از خداوند اختلافی در تدبیر امور ندارند و در هر صورت امامت اعتقادی آنها همیشگی است و همه مؤمنان آنها را در عصر ظهور آن حضرت و پس از آن در دنیا و آخرت امام خود می دانند.
علامه مجلسی مطالبی را در پاسخ به برخی از شبهات بیان کرده است که می توان از آنها جواب های دیگری برای این شبهه بیان نمود و آن پاسخ ها عبارتند از:
1 - در عصر رجعت به اجتماع ائمه (علیهم السلام) با یکدیگر تصریح نشده است.
2 - ظاهر برخی از اخبار، رجعت ائمه (علیهم السلام) پس از قائم (علیه السلام) است.
3 - همان گونه که ائمه (علیهم السلام) در روز قیامت کنار یکدیگر جمع می شوند اجتماع آنها در زمان رجعت هم که واسطه میان دنیا و آخرت است مانعی ندارد.
4 - اختلافی میان ائمه (علیهم السلام) در هیچ عصری وجود ندارد.
امّا این پاسخ ها به جز پاسخ:
آخر کافی نیست؛ زیرا آنچه از روایات به ذهن تبادر می کند بازگشت همه آنها در یک زمان یعنی عصر ظهور است و اگرچه به اجتماعشان تصریح نشده امّا به رجعت جداگانه آنها هم تصریح نگردیده است. بنابراین آنها هم بنابر عمومِ دلایلی که رجعت را در عصر ظهور می دانند باز خواهند گشت و با یکدیگر خواهند بود.
امّا اینکه ظاهر برخی روایات بازگشت بعضی از ائمه (علیهم السلام) پس از قائم (علیه السلام) و یا در اواخر عمر او می باشد تنها به امیر المؤمنین و امام حسین (علیهم السلام) مربوط می گردد که پس از رجعت اوّل خود در عصر ظهور، دوباره رجعت می کنند.
همچنین مقایسه اجتماع آنها در قیامت با دنیا صحیح نیست؛ زیرا در دنیا مسأله هدایت و حکومت بر مردم مطرح است امّا در آخرت مطرح نیست.
2 - شبهه تقدم فاضل بر افضل:

با رجعت پیامبر و امیر المؤمنین (علیهما السلام) که از حضرت مهدی (علیه السلام) افضل هستند شبهه تقدم فاضل بر افضل به دو شکل مطرح می گردد:
1 - حاکمیت حضرت مهدی (علیه السلام) بر زمین با وجود پیامبر و امیر المؤمنین (علیهما السلام).
2 - حکومت امام زمان بر پیامبر و امیر المؤمنین (علیهما السلام).
امّا پاسخ شکل اوّل این شبهه آن است که اگرچه هر یک از معصومین (علیهم السلام) و از جمله معصوم اوّل و دوم همواره از علم و عصمت و کمالات خاص خود برخوردارند امّا هر کدام از آنها به حکمت و تقدیر پروردگار عالم، ولایت و سرپرستی مردم زمان خود را دارند و در زمان های دیگر اگرچه از عنوان نبوّت و امامت برخوردارند امّا چون وظیفه ای در اِعمال قدرت، جهتِ اداره جامعه و حکومت بر مردم ندارند بحث تقدم بر آنها مطرح نخواهد بود. تقدم در جایی مطرح است که هر دو دارای وظیفه باشند امّا پیامبر و امیرمؤمنان که وظیفه و خواسته ای در خصوص رهبری مردم عصر ظهور ندارند، انتصاب حضرت مهدی (علیه السلام) به حاکمیت جهان تقدم بر آنها به شمار نمی آید.
امّا پاسخ شکل دوم شبهه یعنی حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) بر پیامبر و امیرمؤمنان (علیهما السلام) که افضل از او می باشند این است که آن حضرت حاکمیت به معنایِ اعمال قدرت و امر ونهی و تعیین وظیفه نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) ندارد و آنها نیز فعالیت های از پیش تعیین شده خود را به امر پروردگار انجام می دهند.
همچنین تقدم فاضل بر افضل در صورتی است که افضل امکان حاکمیت داشته باشد و با توجّه به اینکه در عصر ظهور تقدیر خداوند بر حاکمیت حضرت مهدی (علیه السلام) است امکان حکومت برای افضل نیست، بنابراین مسأله تقدم منتفی خواهد بود.
رجعت پیامبران:
همه پیامبران در عصر ظهور، رجعت ویژه دارند تا پیروزی و عزّت و شکوه دین خدا و به پایان رسیدن مظلومیت های اهل ایمان را که در همه تاریخ استمرار داشته است مشاهده نمایند. رجعت رسول خدا، ائمه اطهار و همه پیامبران (علیهم السلام) در عصر ظهورِ یگانه دوران حضرت مهدی (علیه السلام) اتفاق عظیم و حیرت آوری است که چهره زمین را عوض می کند. کنار هم قرار گرفتن همه فرستادگان معصوم خداوند از آدم تا خاتم با آن ادب و اخلاق الهی که هر یک از آنان را به الگوی مردم زمان خود و آیندگان مبدل ساخته بود و آنگاه حرکت های جهادی آنها در روی زمین وصف ناپذیر است. الله اکبر به قدرت پروردگار عالم و این جلوه های بی نظیر الهی که رجعت کنندگان به دنیا و مردمان عصر ظهور با اعجاب به آن نظاره می کنند.
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
ما بَعَثَ الله نَبیّاً مِنْ لَدُنْ آدمَ فَهَلُمَّ جَرّاً إلّا و یَرجِعُ إلَی الدنیا و یَنْصُرُ امیر المؤمنین.(278)
خداوند هیچ پیامبری را از آدم تاکنون نفرستاد مگر اینکه به دنیا باز می گردد و امیر المؤمنین را یاری می دهد.
جمیل بن درّاج یا جمیل بن صالح گوید: درباره این سخن خدای متعال «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ»(279) (همانا ما فرستادگان خود و کسانی که ایمان آوردند را در دنیا و آخرت یاری می کنیم) سؤال کردم و حضرت فرمود:
ذلک والله فِی الرَّجْعَهِ، أما عَلِمْتَ أنَّ انبیاءَ کَثیرَهً لَمْ یُنْصَرُوا فی الدُّنیا و قُتِلوا، وَ الْأَئِمَّهَ بَعْدَهُمْ قُتِلُوا وَ لَمْ یُنْصَروا، ذلِک فی الرَّجْعَهِ.(280)
به خدا سوگند این نصرت در عصر رجعت خواهد بود. آیا نمی دانی که پیامبران زیادی در دنیا یاری نشدند و به قتل رسیدند و امامانِ پس از آنها نیز به قتل رسیدند و یاری نشدند؟ این یاری خداوند در عصر رجعت می باشد.
این دو روایتی که نقل گردید از سند موثقی برخوردارند.
روایت دیگری از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که می فرماید:
خداوند هیچ پیامبری را بر نینگیخت و رسولی را نفرستاد مگر اینکه همه آنها را به دنیا باز می گرداند تا در پیش روی علی بن ابی طالب امیر المؤمنین (علیه السلام) با دشمنان بجنگند.(281)
احادیثی که نقل گردید اصل مسأله رجعت پیامبران را به اثبات می رسانند و مسائلی چون مبارزه با دشمنان خدا و جهاد در پیش روی امیر المؤمنین (علیه السلام) و کسب نصرت الهی را بیان می کنند. امّا نکات ناگفته ای هم مانده است؛ نظیر اینکه آیا انبیاء در نظام حاکمیت جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) هم شرکت دارند؟ آیا عمر آنها در عصر رجعت مانند عمر مؤمنان است که سی ماه به طول می انجامد یا تفاوت دارد و اساساً برنامه زندگی آنها در زمان رجعت چگونه است و آیا بازگشت آنها تدریجی است یا یکباره باز می گردند و مرگ آنها تدریجی است یا همه با هم دنیا را ترک می گویند؟
پاسخ این سؤال ها و نظیر آنها بیان نشده و شاید اراده ای بر بیان آنها نبوده است؛ زیرا آنچه مهم است مسأله رجعت آنها و اهداف و آرمان های این بازگشت می باشد.

فصل یازدهم: وضعیت جهان پس از عصر ظهور

جهانِ پس از مهدی (علیه السلام):
با نداهای آسمانی، اطلاع رسانی ظهور انجام می گیرد، شب تار غیبت به پایان می رسد و سپیده طلوع خورشید ولایت آشکار می گردد. آنگاه فاتح بلندآوازه زمین حرکت های رهایی بخش خود را آغاز می کند و در زمانی کوتاه حاکمیت جهانی خود را بر پهنه زمین می گستراند و قریب بیست سال حکومت می کند.
اکنون این سؤال مطرح است که پس از عصر ظهور، وضعیت جهان چگونه خواهد بود؟ روایات مختلفی در این باره وارد شده و نظریات متفاوتی بر اساس آنها مطرح گردیده است. بنابراین وحدت نظری درباره وضعیت جهان پس از حضرت مهدی (علیه السلام) وجود ندارد و اهمیت این بحث در تحلیل نظریات و گزینش مستدل نظریه صحیحی است که اوضاع مبهم پس از عصر ظهور را روشن سازد.
1 - حاکمیت دوازده مهدی:
روایاتی وارد شده است که پس از حضرت مهدی (علیه السلام) دوازده مهدی خواهند آمد.
1 - ابابصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! از پدرت که درود بر او باد شنیدم که فرمود:
یَکُونُ بَعْدَ القائمِ إثنا عَشَرَ مَهدیّاً. فقالَ: إنّما قالَ: إثنا عشَرَ مهدیّاً و لَم یَقُلْ إثنا عَشَرَ إماماً، ولکنَّهم قَومٌ مِنْ شیعتِنا یَدعُونَ الناسَ إلی مُوالاتِنا و مَعْرِفَهِ حَقِّنا.(282)
پس از قائم دوازده مهدی خواهند آمد. حضرت فرمود: پدرم فرمود: دوازده مهدی خواهند بود، نفرمود دوازده امام. امّا آنها گروهی از شیعیان ما می باشند که مردم را به دوستی و شناخت حقّ ما دعوت می کنند.
امّا سند این روایت ضعیف است؛ زیرا علی بن ابی حمزه که از راویان این حدیث می باشد فردی بسیار دروغگوست و راوی دیگر که علی بن احمد بن عمران الدقاق می باشد مجهول است. بنابراین نمی توان به روایت آنها استدلال کرد ضمن اینکه روایت یاد شده به حکومت دوازده مهدی تصریح ندارد و تنها به تبلیغ آنها اشاره کرده است.
2 - از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
یا أبا حَمْزَهِ! إنَّ مِنّا بَعْدَ القائمِ أحَدَ عَشَرَ مَهدِیّاً مِنْ وُلْدِ الحُسَینِ (علیه السلام).(283)
ای اباحمزه! ما پس از قائم یازده مهدی از نسل حسین (علیه السلام) داریم.
سند این روایت نیز ضعیف است و نمی توان به آن استدلال کرد ضمن اینکه به حکومت دوازده مهدی تصریح ندارد و به جای دوازده مهدی به یازده مهدی اشاره دارد که با روایات دیگر سازش ندارد.
3 - روایت دیگری از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که او از پدرانش، از امیر المؤمنین (علیه السلام) و آن حضرت از پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل کرده است که فرمود:
یا عَلِیُّ! إِنَّهُ سَیَکُونُ بَعْدِی إثْنا عَشَرَ إمَاماً وَ مِنْ بَعْدِهِمْ إثْنا عَشَرَ مَهْدِیّاً... فَإذا حَضَرَتْهُ الْوَفاهُ فَلَیُسَلِّمُها إِلی إِبْنِهِ أوَّلِ الْمَهدیینَ.(284)
ای علی! پس از من دوازده امام خواهد بود و پس از آنها دوازده مهدی می باشد... وقتی وفات او (قائم (علیه السلام)) فرا رسد خلافت را به فرزندش اولین مهدی تسلیم می کند.
این تنها روایتی است که به حکومت دوازده مهدی و فرزندان امام زمان (علیه السلام) تصریح دارد امّا در سلسله سند آن راویانی چون احمد بن محمّد بن الخلیل و جعفر بن احمد مصری هستند که مجهول می باشند و در نتیجه ضعیف است و نمی توان به آن استدلال کرد.
بنابر آنچه بیان گردید سه روایت یاد شده به خاطر ضعف سند توان اثبات حاکمیت دوازده مهدی پس از امام زمان (علیه السلام) را ندارند به ویژه آنکه این روایات با احادیث مشهور و معتبری که وضعیت جهانیِ پس از آن حضرت را به گونه دیگری ترسیم کرده اند تعارض دارند.
نظر علامه مجلسی پیرامون روایات دوازده مهدی:

علامه مجلسی می نویسد: این روایات مخالف مشهور است آنگاه دو راه حل برای توجیه آنها بیان می کند:
1 - مراد از دوازده مهدی، پیامبر و ائمه (علیهم السلام) به جز حضرت مهدی (علیه السلام) خواهند بود و سخنی از صاحب کتاب مختصر بصائر الدرجات نقل می کند که او هم دوازده مهدی را به ائمه (علیهم السلام) تأویل کرده است که قائم (علیه السلام) هم رجعت کند تا عدد دوازده کامل گردد.
2 - این دوازده مهدی از جانشینان امام زمان (علیه السلام) و هدایت کننده مردم در زمان سایر ائمه می باشند که رجعت می کنند تا زمین با وجود آنها (ائمه (علیهم السلام)) از حجت خالی نماند اگرچه جانشینان پیامبران و امامان هم حجت خدا هستند.(285) (بدون رجعت سایر ائمه با وجود آنها زمین از حجت خالی نیست).
بررسی نظریه علامه مجلسی:

راه حل اوّل علامه مجلسی که مراد از دوازده مهدی، پیامبر و یازده امام پس از او هستند پذیرفته نیست؛ زیرا در حدیث اول و سوم تصریح شده است که آنها شیعیان و یا فرزندان امام زمان (علیه السلام) هستند و در روایت دوم آمده است که آنها از فرزندان حسین (علیه السلام) می باشند و امامان معصوم از فرزندان امام حسین (علیه السلام) نُه امام هستند و نه یازده یا دوازده مهدی.
راه حل دوم هم مورد اشکال است؛ زیرا با رجعت سایر ائمه معصومین (علیهم السلام) که به نظر علامه مجلسی به دنیا باز می گردند تا زمین از حجت خالی نماند، جانشینی دیگران برای امام زمان (علیه السلام) معنا ندارد بلکه ولی امر مردم امامانی خواهند بود که رجعت می کنند و با وجود امام معصوم، جانشینی دیگران از امام معصوم قبلی منتفی می باشد. البته ما در بحث رجعت های ویژه اثبات کردیم که رجعت ائمه (علیهم السلام) در عصر حضرت مهدی (علیه السلام) است و تنها امام حسین و امیر المؤمنین (علیه السلام) هستند که پس از قائم (علیه السلام) رجعت می کنند.
بنابر آنچه بیان گردید خلاف مشهور بودن روایاتِ دوازده مهدی پس از امام زمان (علیه السلام) با مطالب علامه مجلسی توجیه نگردید. البته نیازی به توجیه روایات ضعیف که با روایات معتبر تعارض داشته باشند نمی باشد.
2 - حاکمیت حضرت مسیح (علیه السلام):
وضعیت دیگرِ پس از امام زمان (علیه السلام)، حاکمیت حضرت مسیح (علیه السلام) است که در روایتی از سوی شیعه و سنی بیان شده است. ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل کرده که می فرماید:
کَیفَ تَهلِکُ اُمّهٌ أنَا أَوَّلُها و عیسیَ بنُ مَریمَ فِی آخِرِها، و المَهْدِیُّ مِنْ أهْلِ بَیْتِی فِی وَسَطِها؟(286)
چگونه امتی که من اوّل آن و عیسی بن مریم آخر آن و مهدی از اهل بیت من در وسط آن می باشد، هلاک می شود؟
این روایت با همین الفاظ از طریق اهل سنت هم نقل شده است.(287) و در برخی از منابع شیعی به جای مهدی (علیه السلام) دوازده امام آمده است.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
کَیفَ تَهلِکُ اُمّهٌ أنَا أَوَّلُها و إثنا عشَرَ مِنْ بعدی مِنَ السُّعداءِ و اُولُوا الألْباب و المسیحُ عیسَی بنُ مریمَ آخِرُها؟(288)
چگونه امتی که من و دوازده (جانشین) سعادتمند و صاحب خرد، اوّل آن و عیسی بن مریم آخر آن می باشد هلاک می شود؟
علی بن یونس عاملی درباره این حدیث می نویسد:
آنچه از ابن عباس از قول پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل شده و نظیر آن از انس روایت شده است «تدلان علی دوله بعد دولته» بر دولتی پس از دولت مهدی (علیه السلام) دلالت دارند.(289)
امّا ظاهر این روایت افاده حاکمیت برای مسیح (علیه السلام) نمی کند بلکه مراد این است که امّت اسلامی با وجود مقدّس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آغاز می گردد و از این رو آغاز مبارکی دارد و با ائمه (علیهم السلام) استمرار می یابد و از این جهت از میانه مبارکی برخوردار است و در پایان، عیسی (علیه السلام) که از انبیاء بزرگ الهی است با نماز خواندن پشت سر حضرت مهدی (علیه السلام) که از نشانه های اسلام اوست از پایان مبارکی برخوردار می باشد. امتی که شخصیت های مهم آسمانی یاد شده در آغاز، وسط و آخر آن هستند مبارک است و افرادی که در میان آنها هستند به برکت وجود آنها هلاک نخواهند شد مگر کسانی که از پذیرش کامل اسلام و پذیرش بخش میانه امّت که ائمه معصومین (علیهم السلام) باشند سرباز زنند.
بنابر آنچه بیان گردید بحثی از حکومت مسیح (علیه السلام) در این روایت مطرح نیست.
ابن بطریق در تبیین این روایت می نویسد:
پیامبر (صلی الله علیه وآله) اولین دعوت کننده به اسلام و حضرت مهدی (علیه السلام) دعوت کننده میانه و مسیح (علیه السلام) آخرین دعوت کننده به اسلام است.(290)
امّا روایتی از طریق اهل سنت وارد شده است که بر حاکمیت مسیح (علیه السلام) صراحت دارد. ابوهریره گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
وَالله لَیَنْزِلَنَّ ابْنُ مرْیَمَ حَکَماً عادِلاً فَلَیَکْسِرَنَّ الصَّلِیبَ وَ لَیَقْتُلَنَّ الخِنْزِیرَ وَ لَیَضَعَنَّ الْجِزیَهَ وَ لَیَتْرُکَنَّ القِلاصَ فَلا یَسْعی عَلَیها وَ لَتَذْهَبَنَّ الشَّحْناءُ وَ التَّباغُضُ وَ التَّحاسُدُ وَ لَیَدْعُوَنَّ إِلَی المالِ فَلا یَقْبَلُهُ أَحَدٌ.(291)
به خدا سوگند همانا فرزند مریم که حاکم عادلی است فرود خواهد آمد و قطعاً صلیب را می شکند، خوک را می کشد،
جزیه را وضع می کند و از شترهای جوان زکات نمی گیرد و تلاشی در گرفتن آن ندارد. دشمنی و کینه ورزی و حسادت از میان می رود و مردم را به گرفتن مال دعوت می کند، امّا هیچ کس آن را نمی پذیرد.
امّا چند اشکال بر این روایت وارد است که نمی توان به آن استدلال کرد و ما به آنها اشاره می کنیم:
1 - بنابر روایات شیعه و سنی زمان فرود آمدن عیسی بن مریم (علیهما السلام) آغاز عصر ظهور است و بدون شک حاکم زمین در آن زمان حضرت مهدی (علیه السلام) خواهد بود و مسیح (علیه السلام) پشت سر او نماز می گزارد.
2 - جزیه که یک مالیات اسلامی است از سوی امام مسلمین برای اهل کتاب (یهود و نصارا) وضع می شود در حالی که در این روایت قرار دادن این مالیات بر یهودیان و مسیحیان به حضرت مسیح (علیه السلام) نسبت داده شده است.
3 - سند این روایت که راویان آن از جمله ابوهریره عامی مذهب هستند ضعیف می باشد و اگر محتوای آن هم اشکال نداشت به خاطر ضعف سند نمی توان به آن استدلال کرد.
4 - روح معارف اسلام بر تجلی رهبری آل محمّد (علیهم السلام) در مقاطع پایانی عالم است که با حاکمیت مسیح (علیه السلام) منافات دارد. چه این که در یکی از خطبه های امیر المؤمنین (علیه السلام) آمده است:
... ثُمَّ یَمُوتُ عیسی وَ یَبْقَی المُنتَظرُ المَهدیُّ مِنْ آلِ مُحمّدٍ (صلی الله علیه وآله).(292)
... آنگاه عیسی از دنیا می رود و مهدی منتظر از آل محمّد (صلی الله علیه وآله) باقی می ماند.
3 - هرج و مرج پنجاه ساله:
وضعیت دیگری که برای پس از حضرت مهدی (علیه السلام) مطرح شده است یک مقطع تاریخی پنجاه ساله توأم با هرج و مرج است که پس از آن امام حسین (علیه السلام) خواهد آمد.
جابر جعفی گوید: شنیدم که امام باقر (علیه السلام) می فرماید: به خدا قسم مردی از ما اهل بیت پس از مرگ خود سیصد و نه سال حکومت می کند. عرض کردم این حکومت در چه زمانی خواهد بود؟ فرمود: پس از آنکه قائم از دنیا می رود. عرض کردم: قائم چند سال حکومت می کند؟ فرمود: از روز قیام او تا زمان رحلتش نوزده سال به طول می انجامد. عرض کردم: پس از قائم (علیه السلام) هرج و مرج می شود؟ فرمود: بله، پنجاه سال این گونه خواهد بود. آنگاه منتصر رجعت می کند و خون خود و اصحابش را طلب می کند و می کشد و به اسارت می گیرد تا اینکه گفته می شود اگر او از فرزندان پیامبران می بود این همه قتل انجام نمی داد. پس همه مردم از سفید و سیاه دور او جمع می شوند و جمعیت خود را علیه او افزایش می دهند تا او را به پناهندگی به خانه خدا می کشانند. وقتی بلا و سختی بر او شدت می یابد و منتصر کشته می شود سفاح به دنیا باز می گردد تا انتقام منتصر را بگیرد پس همه دشمنان ما را می کشد. ای جابر! آیا می دانی که منتصر و سفاح چه کسانی هستند؟ منتصر حسین بن علی است و سفّاح علی بن ابی طالب (علیه السلام) می باشد.(293)
امّا سه اشکال بر این روایت وارد است:
1 - سند آن ضعیف است؛ زیرا بخشی از سلسله سند حذف شده است و تنها دو راوی یعنی عمرو بن ثابت و جابر ذکر شده اند و در نتیجه برای اثبات هرج و مرج پس از امام زمان (علیه السلام) نمی توان به آن استدلال کرد. البته این روایت را با قدری تفاوت امّا با سند موثق در بحث رجعت امام حسین (علیه السلام) نقل کردیم که بحث هرج و مرج پنجاه ساله و برخی از مطالب ضعیف دیگر در آن بیان نشده است.
2 - در این مدتِ پنجاه سال حجتی از سوی خداوند در روی زمین وجود ندارد و این با معارف شیعه که زمین بدون حجت نمی ماند مخالف است.
3 - حاکمیت 309 ساله امام حسین (علیه السلام) که پس از قائم (علیه السلام) آغاز می شود با هرج و مرج پنجاه ساله و کشته شدن آن حضرت سازش ندارد، زیرا اگر حکومت 309 ساله، پس از قائم (علیه السلام) آغاز شود هرج و مرج پنجاه ساله معنا ندارد و اگر پنجاه سال به طول بینجامد تا حکومت آن حضرت آغاز گردد تعبیر حکومت پس از قائم بی معنا می شود. ضمن اینکه کشته شدن آن حضرت با حاکمیت طولانی 309 ساله او منافات دارد؛ زیرا اگر کشته شود چگونه حکومت کند مگر اینکه کشته شدن اورا پس از حکومت او بدانیم که برخلاف ظاهر روایت است.
صحیحِ روایت همان گونه است که با سند موثق نقل گردید و این تناقض در آن وجود ندارد.
4 - برپایی قیامت:
وضعیت دیگرِ پس از حضرت مهدی (علیه السلام) وقوع هرج و مرج و برپایی قیامت پس از گذشت چهل روز می باشد.
نظریه شیخ مفید:
برخی بزرگان نظیر شیخ مفید(294) و به دنبال او علی بن عیسی اربلی(295) و علی بن یونس عاملی(296) و شیخ طبرسی(297) نوشته اند: پس از حضرت مهدی (علیه السلام) حکومتی نخواهد بود و پس از چهل روز که به هرج و مرج می گذرد قیامت برپا می شود.
از آنجا که علمای پس از شیخ مفید، کلام او را نقل کرده اند ما تنها سخن او را بیان می کنیم و هرگونه بحثی که درباره سخن شیخ مفید داشتیم درباره سخن آنها نیز به همان گونه خواهیم داشت.
شیخ مفید می نویسد:
لیس بعد دوله القائم (علیه السلام) لاحد دوله الّا ما جاءت به الروایه من قیام ولده ان شاء الله ذلک، و لم ترد به علی القطع و الثبات و اکثر الروایات انه لن یمضی مهدی هذه الامّه (علیه السلام) الّا قبل القیامه باربعین یوماً یکون فیها الهرج، و علامات خروج الاموات، و قیام الساعه للحساب و الجزاء، و الله اعلم بما یکون.(298)
پس از دولت قائم (علیه السلام) برای کسی دولتی نخواهد بود مگر آنچه که روایت بر آن وارد شده است که اگر خدا بخواهد فرزندانش به حکومت می رسند و این روایت قطعی و یقینی نیست(299) و بیشتر روایات بر آنند که مهدی این امت چهل روز قبل از قیامت از دنیا می رود که در این مدت هرج و مرج و نشانه های بیرون آمدن مردگان از قبرها و فرا رسیدن قیامت برای رسیدگی به حساب اعمال مردم و جزای آنها خواهد بود و خداوند به آنچه پیش می آید آگاه تر است.
بررسی نظریه شیخ مفید:
دو نکته مهم در سخن شیخ مفید وجود دارد:
1 - پس از حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) حکومتی نخواهد بود.
2 - اکثر روایات برآنند که امام زمان (علیه السلام) چهل روز پیش از قیامت رحلت می کند.
امّا نکته اوّل که پس از حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) حکومتی نباشد پذیرفته نیست؛ زیرا روایات مختلفی درباره حکومت امام حسین (علیه السلام) وارد شده است که یکی از آنها دارای سند موثق است و بحث آن خواهد آمد و پیش از این هم به آن اشاره شد.
امّا نکته دوم که اکثر روایات برآنند که امام زمان (علیه السلام) چهل روز پیش از قیامت رحلت کند و پس از او هرج و مرج زمین را فراگیرد هم مورد اشکال است و اکثر روایات چنین معنایی را افاده نمی کنند. علامه مجلسی نظر متفاوتی را در این باره مطرح کرده و می نویسد:
ما روی ان بعد القائم (علیه السلام) تقوم الساعه بعد الاربعین یوماً فهو خبر واحد لایعارض الاخبار الکثیره.(300)
آنچه روایت شده است که چهل روز پس از قائم (علیه السلام) قیامت برپا می شود خبر واحد است و نمی تواند با اخبار فراوان(301) تعارض داشته باشد.
لازم است در اینجا روایات مورد اشاره شیخ مفید و علامه مجلسی را نقل و بررسی کنیم تا وجود روایات و تعدد آنها و نسبتی که با یکدیگر دارند معلوم گردد و در نتیجه وضعیت جهان پس از حضرت مهدی (علیه السلام) در ارتباط با قیامت روشن شود. در اینجا روایات مربوط به برپایی قیامت پس از حضرت مهدی (علیه السلام) را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.
روایت اوّل عبد الله بن سلیمان عامری گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود:
ما زالَتِ الأرضُ إلّا وَ للَّهِ تَعالی ذِکرُهُ فِیها حُجَّهٌ یَعْرِفُ الحَلالَ و الحرامَ وَ یَدْعُو إلی سَبیلِ الله عزّوجَلّ، و لا یَنْقَطِعُ الْحُجَّهُ مِنَ الأَرْضِ إِلّا اَرْبَعینَ یَوْماً قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَهِ، فَإذا رُفِعَتِ الْحُجَّهُ أُغْلِقَ بابُ التَّوبَهِ وَ لَنْ یَنْفَعَ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَنْ تُرْفَعَ الْحُجَهُ اولئکَ شِرارُ خَلْقِ الله، وَ هُمُ الَّذِینَ تَقُومُ عَلَیْهِمُ الْقِیامَهُ.(302)
همواره حجتی از سوی خدا بر روی زمین وجود دارد که حلال و حرام را می شناسد و به سوی خدای عزّوجلّ فرا می خواند و زمین از حجت خالی نمی شود مگر چهل روز پیش از برپایی قیامت. پس زمانی که حجت از زمین برداشته شود درِ توبه بسته می شود و هر کس تا آن هنگام ایمان نیاورده باشد ایمانش برای او سودی ندارد، اینها بدترین خلق خدا هستند و هم اینهایند که قیامت بر آنها فرا می رسد.
این روایت که به ضرورت وجود حجت، پیش از چهل روز، به برپایی قیامت اشاره دارد در خصوص فرا رسیدن قیامت پس از حضرت مهدی (علیه السلام) نمی باشد؛ زیرا حجت در این گونه روایات لقب حضرت مهدی (علیه السلام) نیست بلکه به معنای حجت خداوند است که می تواند مصداق های مختلفی داشته باشد. بنابراین هر امامی که دنیا در عصر او به پایان می رسد حجت خداوند است که پیش از چهل روز به برپایی قیامت از زمین برداشته می شود.
از همین رو صاحب کتاب مختصر بصائر الدرجات پس از بیان روایتی که در آن آمده است «آخر من یموت، الامام (علیه السلام)» (آخرین کسی که می میرد امام (علیه السلام) است) می نویسد:
المراد بالامام هنا، الّذی هو آخر من یموت، الحسین (علیه السلام).(303)
در این روایت مراد از امام که آخرین کسی است که می میرد حسین (علیه السلام) است.
و در بیان علّت سخن خود می نویسد:
«فی الجمله حجت که با ترساندن و هدایت مردم بر آنها حکومت می کند حضرت مهدی (علیه السلام) نیست بلکه بنابر روایات معصومین (علیهم السلام) حسین بن علی (علیهما السلام) است که مهدی (علیه السلام) را غسل می دهد و پس از او تا زمانی که خدا بخواهد حکومت می کند».(304)
همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: خداوند در شب معراج به من فرمود:
یا محمّدُ! علیٌّ آخِرُ مَنْ أقبِضُ روحَهُ مِنَ الأئِمَّهِ.(305)
ای محمّد! علی آخرین نفر از ائمه است که جان او را می گیرم.
نتیجه اینکه روایت یاد شده در مقام بیان وجود حجت خدا چهل روز پیش از قیامت است امّا اینکه این حجت کدام یک از ائمه (علیهم السلام) است به آن اشاره نشده است، احتمال دارد که امام زمان (علیه السلام) باشد و احتمال دارد یکی دیگر از ائمه (علیهم السلام) باشد و با وجود احتمال دیگر نمی توان برای اثبات برپایی قیامت پس از حضرت مهدی (علیه السلام) به آن استدلال کرد.
روایتی که مورد نقل و بررسی قرار گرفت در منابع مختلفی نظیر محاسن، جلد 1، صفحه 236 و دلائل الامامه، ص 434 با کمی تفاوت نقل شده است و اگرچه تفاوت هایی در برخی از راویان سلسله سند آن وجود دارد، امّا نقل کننده آن از امام صادق (علیه السلام) همان عبد الله بن سلیمان عامری است و بنابراین، یک روایت به شمار می آید.
روایت دوم شیخ طوسی سخنی را از عبد الله بن جعفر حمیری نقل می کند که او می گوید:
اعتقادی و دینی ان الارض لا تخلو من حجه الّا اذا کان قبل القیامه باربعین یوماً(306)
اعتقاد و دین من این است که زمین از حجت خالی نمی ماند مگر چهل روز پیش از برپایی قیامت.
حجت در این سخن هم که در منابع روایی نقل شده است به معنای حجت خداوند بر روی زمین است که بحث آن گذشت و احتمالاً سخن عبد الله بن جعفر حمیری برگرفته از همان روایتی است که عبد الله بن سلیمان عامری از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده بود و در هر صورت سخن او روایت به شمار نمی آید.
روایت سوم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
من و دوازده نفر از اهل بیتم که اولین آنها علی بن ابی طالب است کوه های زمین هستیم که خداوند به وسیله آنها زمین را از فرو بردن اهلش نگاه می دارد. وقتی دوازده نفر از اهل من رفتند زمین اهلش را فرو می برد و مهلت نخواهند یافت.(307)
این روایت با کمی تفاوت در کتاب غیبت شیخ طوسی صفحه 139 و کافی، جلد 1، صفحه 533 نقل شده است.
اهل سنت حدیث مشابهی را نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
دین (اسلام) پیوسته به دوازده نفر از قریش برپاست وقتی از دنیا رفتند زمین بر اهلش موج می آورد.(308)
این گونه روایات در مقام بیان جایگاه امنیت بخش ائمه (علیهم السلام) بر روی زمین اند، یعنی وجود مبارک آنها این اثر را دارد که سبب امنیت و آرامش زمین می گردد، و چون از زمین رخت بربندند هرج و مرج، زمین را فرا گرفته و ساکنان خود را از بین می برد، امّا اینکه این هرج و مرج پس از حضرت مهدی (علیه السلام) باشد و چهل روز بعد از او قیامت فرا رسد در این روایات به آن اشاره ای نشده است و روایات یاد شده با استمرار امنیت زمین با معصوم دیگری پس از امام زمان (علیه السلام) منافاتی ندارند. ترتیبی که ما از دوازده امام معصوم در ذهن داریم که اولین آنها امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) و آخرین آنها حضرت مهدی (علیه السلام) می باشد سبب گردیده است که آخرین حجت روی زمین را هم امام زمان (علیه السلام) بدانیم در حالی که آخرین امام بودن آن حضرت به معنای آخرین حجت بودن او نیست بلکه آخرین حجت می تواند اولین یا دومین امام هم باشد و با توجّه به روایات رجعت، آخرین حجت، آخرین امام نخواهد بود چنانچه در ذیل روایت اوّل، روایاتی را در این باره بیان کردیم. امنیت زمین با هر یک از دوازده امام معصوم برقرار است و هرگاه همه آنها رفتند زمین موج می آورد امّا آیا این موج آوردن پس از حضرت مهدی (علیه السلام) است، از روایات یاد شده چنین استفاده ای نمی شود.
روایات دیگری وارد شده است که به جای موج آوردن زمین و فرو بردن ساکنان آن، تعبیر هرج و مرج در آنها استفاده شده است. اینها هم نظیر روایات گذشته به جایگاه امنیت بخش ائمه (علیهم السلام) اشاره کرده اند که به دو مورد آن ها اشاره می کنیم.
جابر بن سمره گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
من دوازده جانشین از قریش دارم، وقتی حضرت به منزل خود رفت به طور خصوصی به محضر او رسیدم و پرسیدم پس از آن چه خواهد شد؟ فرمود: آنگاه هرج و مرج می شود.(309)
راویان این روایت نظیر جابر بن سمره، زیاد بن خیثمه و هیثم بن کمیل ضمن عامی مذهب بودن، مجهول و ناشناخته اند و روایت آنها ضعیف است.
وهب بن منبه گوید:
یکون بعدی اثناعشر خلیفه ثمّ یکون الهرج، ثمّ یکون کذا، ثمّ یکون کذا و کذا.(310)
پس از من دوازده جانشین خواهد بود آنگاه هرج و مرج می شود و بعد هم همین گونه است و پس از آن هم همین گونه و همین گونه است.
سند این روایت هم ضعیف است. وهب بن منبه فرد ضعیفی است و نام کسی که این حدیث را از وهب شنیده در سلسله سند روایت ذکر نشده است و حتی نام رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در اوّل آن نیامده است و صَرف نظر از سند این روایات آنچه درباره روایات پیش از آنها بیان کردیم در اینجا هم بیان می کنیم.
روایت چهارم:
ابوهریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل می کند که فرمود:
... (مهدی (علیه السلام)) تا هفت یا هشت یا نُه سال همین گونه به عدالت رفتار می کند آن گاه خیری در زندگیِ پس از او نیست.(311)
مراد از زندگیِ بدون خیر و خوبی در این روایت به قرینه روایات دیگر همان زندگی توأم با هرج و مرج است. اگرچه این روایت به برپایی قیامت پس از حضرت مهدی (علیه السلام) اشاره دارد، امّا سند آن ضعیف و راویان آن عامی مذهب هستند و با روایت معتبر جابر جعفی که نقل خواهد شد تعارض دارد. از این رو فاقد اعتبار و شرایط تمسک به آن است. ضمن اینکه این روایت موافق عقیده اهل سنت است که با رجعت و حاکمیت امامان شیعه پس از حضرت مهدی (علیه السلام) مخالفت دارند.
روایت پنجم روایتی بسیار طولانی درباره رجعت و مسائل ظهور از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که در پایان آن مفضل بن عمر درباره مدت حکومت امام زمان (علیه السلام) سؤال می کند و آن حضرت پاسخی می دهد که از آن استفاده می شود پس از حکومت آن حضرت قیامت برپا می شود.(312) این حدیث را «حسین بن حمدان» در کتاب هدایه الکبری صفحه 392 نقل کرده است و حسن بن سلیمان آن را با تفاوت هایی در کتاب بصائر الدرجات صفحه 179 آورده است و متن آن در بحار الانوار نیز تفاوت هایی با این دو کتاب دارد امّا در سند آن تفاوتی نیست و بسیار ضعیف است به گونه ای که نمی توان به آن اعتماد کرد. با توجّه به اینکه این روایت از مطالب گسترده ای درباره رجعت و ظهور برخوردار است بررسی ریشه ای سند آن ضروری است که در پاورقی به آن می پردازیم.(313)
روایت ششم فضل بن شاذان در کتاب اثبات الرجعه با سند موثق از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل می کند که فرمود:
أَلا اُبَشِّرُکُم أیُّهَا الناسُ بِالْمَهْدِیِّ؟ قَالُوا بَلی قَال: فَاعْلَمُوا أَنَّ الله تَعالی یَبْعَثُ فِی اُمَّتی سُلْطاناً عادِلاً و إماماً قاسِطاً یَمْلأُ الأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً وَ هُوَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ وَلَدیَ الْحُسَینِ، إِسْمُهُ إِسْمی وَ کُنْیَتُهُ کُنْیَتی أَلا و لا خَیْرَ فِی الْحَیاهِ بَعْدَهُ وَ لا یَکُونُ إِنتهاءُ دَوْلَتِهِ إِلّا قَبْلَ الْقِیامهِ بِأرْبَعینَ یَوْماً.(314)
ای مردم! آیا می خواهید شما را به مهدی بشارت دهم؟ عرض کردند: آری، فرمود: بدانید که خدای تعالی، سلطان عادل و پیشوای دادگری را در امّت من بر می انگیزد که زمین را پر از عدل و داد می کند همان گونه که پر از ظلم و ستم شده است و او فرزند نهمِ فرزندم حسین است که نامش نام من و کنیه اش کنیه من می باشد. آگاه باشید که خیر در زندگی پس از او نیست و پایان دولتش جز چهل روز پیش از قیامت نمی باشد.
نتیجه اینکه از شش روایتی که نقل گردید تنها روایت ششم برای اثبات قیامت پس از حضرت مهدی (علیه السلام) قابل تمسک و استدلال است. البته پذیرش آن هم در صورتی خواهد بود که روایات دیگری با این روایت تعارض نداشته باشند که در آن صورت بنابر قواعد باب تعارض روایات، روایتی که دارای مرجح است مقدم خواهد بود و این بررسی در پایان همین فصل خواهد آمد.
5 - حاکمیت امام حسین (علیه السلام):
وضعیت دیگری که برای پس از رحلت حضرت مهدی (علیه السلام) مطرح است حکومت امام حسین (علیه السلام) می باشد که چند روایت هم درباره آن وارد شده است. بنابراین روایات، آن حضرت در ایام رجعت خود حاکمیت جهان را پس از حضرت مهدی (علیه السلام) در دست می گیرد و به مدت زیادی حکومت می کند. در اینجا به بررسی روایات حاکمیت امام حسین (علیه السلام) می پردازیم.
روایت اوّل امام باقر (علیه السلام) فرمود:
إنّ أوّلَّ مَنْ یَرجِعُ لَجارُکُمُ الحُسَیْنُ (علیه السلام) فیَملِکُ حتّی تَقَعَ حاجِباهُ علی عَیْنَیهِ مِنَ الْکِبَرِ.(315)
اولین کسی که بر می گردد همسایه شما، حسین بن علی (علیهما السلام) است و به اندازه ای حکومت می کند که به خاطر پیری، ابروهایش بر روی چشمانش قرار می گیرد.
داوود بن راشد که این حدیث را به یک واسطه از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند مجهول است و روایت او ضعیف می باشد اگرچه همه راویان دیگر این حدیث موثق اند.
روایت دوم معلّی بن خنیس و زید شحّام گویند از امام صادق (علیه السلام) شنیدیم که می فرماید:
إنَّ اوّلَ مَنْ یَکِرُّ فِی الرَّجْعَهِ الْحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (علیهما السلام) وَ یَمْکُثُ فِی الأرْضِ اَرْبَعینَ سَنَهً حَتّی یَسْقُطَ حَاجِباهُ عَلی عَیْنَیْهِ.(316)
اولین کسی که در رجعت باز می گردد حسین بن علی (علیهما السلام) است و چهل سال در روی زمین می ماند تا اینکه ابروهایش بر روی چشمانش می افتد.
یکی از راویان این حدیث که با تعبیر «عن رجل» از او یاد شده است مجهول است و به خاطر آن، سند روایت ضعیف است اگرچه سایر راویان آن موثق اند.
اشکال دیگری که بر این روایت وارد است این است که به حکومت آن حضرت تصریح ندارد مگر اینکه به قرینه روایات دیگر «مکث» را حمل بر حکومت کنیم که آن هم دشوار است.
روایت سوم جابر جعفی گوید: شنیدم که امام باقر (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند یکی از ما اهل بیت پس از مرگ خود سیصد سال حکومت می کند و نه سال هم بر آن می افزاید. عرض کردم: در چه زمانی؟ فرمود: پس از قائم. سؤال کردم قائم چند سال حکومت می کند؟ فرمود: نوزده سال.(317)
این روایت که متن کامل آن در فصل رجعت امام حسین (علیه السلام) نقل و ترجمه گردید سند موثقی دارد و در نتیجه حکومت امام حسین (علیه السلام) با آن به اثبات می رسد. البته این روایت در کتاب اختصاص، صفحه 257 و تفسیر عیاشی، جلد 2، صفحه 326 با سند و محتوای ضعیفی نقل شده است که به آن اعتمادی نیست و سند معتبر آن تنها در کتاب غیبت شیخ طوسی (رحمه الله) بیان گردیده است که راویان آن فضل بن شاذان، حسن بن محبوب، عمرو بن ابی المقدام و جابر جعفی هستند و همه آنها موثق و اکثر آنها از چهره های ممتاز راویان شیعه به شمار می روند.
جمع بندی روایات:

در مباحثی که تاکنون مطرح گردید پنج وضعیت برای جهان پس از حضرت مهدی (علیه السلام) ترسیم کردیم که درباره هر کدام از آنها روایاتی وارد شده بود. این وضعیت ها عبارت بودند از:
1 - حاکمیت دوازده مهدی.
2 - حاکمیت حضرت مسیح (علیه السلام).
3 - هرج و مرج پنجاه ساله.
4 - برپایی قیامت.
5 - حکومت امام حسین (علیه السلام).
پنج وضعیت ترسیم شده به گونه ای هستند که امکان جمع آنها ممکن نیست، یعنی اگر جهان بخواهد شاهد حاکمیت دوازده مهدی پس از امام زمان (علیه السلام) باشد دیگر نمی شود شاهد حاکمیت مسیح (علیه السلام) باشد و یا اگر شاهد حاکمیت امام حسین (علیه السلام) باشد دیگر شاهد برپایی قیامت نخواهد بود. بنابراین تنها یکی از پنج مورد یاد شده می تواند عملی شود امّا این یک مورد، کدام یک از وضعیت های پنجگانه است؟
در مباحثی که گذشت معلوم گردید روایات حاکمیت دوازده مهدی یا حکومت فرزندان امام زمان (علیه السلام) یا هرج و مرج پنجاه ساله و همچنین حاکمیت مسیح (علیه السلام) ضعیف هستند امّا برپایی قیامت و حاکمیت امام حسین (علیه السلام) هر کدام از یک روایت موثق برخوردارند که با یکدیگر تعارض دارند. امّا با توجّه به شهرت روایت حاکمیت امام حسین (علیه السلام) و مخالفت آن با نظر اهل سنت که به برپایی قیامت پس از حضرت مهدی (علیه السلام) قائلند چنان که روایت آن در همین فصل بیان گردید، روایت حاکمیت آن حضرت بر روایت برپایی قیامت مقدم است؛ زیرا احتمال تقیه در صدور روایت موافق آنها وجود دارد و بنابر قواعد باب تعارض روایات، روایتی که با آنها مخالف است مقدم می باشد و در نتیجه جهانِ پس از مهدی (علیه السلام) با حاکمیت امام حسین (علیه السلام) استمرار می یابد.

فصل دوازدهم: وضعیت جهان پس از امام حسین (علیه السلام)

جهانِ پس از حاکمیت امام حسین (علیه السلام):
اکنون این سؤال مهم در پیش روی ماست که پس از حکومت طولانی امام حسین (علیه السلام)، جهان در چه وضعیتی قرار خواهد گرفت؟ شش احتمال ذیل می تواند مطرح باشد:
1 - حاکمیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله).
2 - حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام).
3 - حاکمیت ائمه (علیهم السلام).
4 - حکومت حضرت مهدی (علیه السلام).
5 - بازگشت به وضعیت پیش از ظهور.
6 - برپایی قیامت.
1 - حاکمیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله):
برای حکومت جهانی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پس از امام حسین (علیه السلام) منعی وجود ندارد، امّا آیا دلیلی هم بر چنین حکومتی وجود دارد؟
دو روایت در این باره وارد شده است که با توجّه به اهمیت موضوع یعنی حاکمیت رسول الله (صلی الله علیه وآله) و استقرار یک وضع نوین جهانی در زمین باید مورد بررسی قرار گیرند؛ زیرا چنین امر مهمی را جز با روایات معتبر نمی توان اثبات کرد و ذکر برخی روایات، بدون بررسی سند آنها نمی تواند یک کار تحقیقی تعیین کننده در عرصه آینده جهان باشد. بنابراین راهی جز نقل و بررسی روایات در پیش رو نداریم.
1 - اسد بن اسماعیل گوید: وقتی از امام صادق (علیه السلام) درباره روزی که خداوند در قرآن مقدار آن را پنجاه هزار سال ذکر کرده است سؤال شد فرمود:
هِیَ کَرَّهُ رَسُولِ الله (صلی الله علیه وآله) فَیَکُونُ مُلْکُهُ فِی کَرَّتِهِ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَهٍ وَ یَمْلِکُ امیر المؤمنین (علیه السلام) فِی کَرَّتِهِ أربَعاً وَ أَرْبَعِینَ أَلْفَ سَنَهٍ.(318)
مراد از آیه، رجعت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است. پس ملک او در بازگشتش پنجاه هزار سال خواهد بود و امیر المؤمنین (علیه السلام) هم در رجعتش چهل و چهار هزار سال حکومت می کند.
این روایت مرفوعه است و سند آن ضعیف می باشد و ما ضعف سند آن را در فصل رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام) بیان کردیم. با توجّه به ضعف این روایت نمی توان به آن استدلال کرد ضمن اینکه ارقام مطرح شده در آن با آخر زمان بودن عصر ظهور و عصر رجعت منافات دارد.
2 - روایت دیگری وارد شده است که به رجعت رسول خدا، امیرمؤمنان و سایر ائمه (علیهم السلام) اشاره دارد و به حکومت آنها تصریح می کند. با توجّه به تناسب محتوای این روایت با بخش های مختلف این فصل آن را نقل کرده و مورد بررسی قرار می دهیم.
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: علی (علیه السلام) رجعتی با فرزندش حسین صلوات الله علیهما دارد و با پرچم خود می آید تا برای او از امیه و معاویه و پیروانش و هر کس که در جنگ (کربلا) به او کمک کرد انتقام گیرد. خداوند سی هزار نفر از یاران او که اهل کوفه هستند و هفتاد هزار نفر از مردمان دیگر را بر می انگیزد و در صفین مثل بار اوّل جنگ می کنند و دشمنان را می کشد به طوری که یک نفر هم نمی ماند تا سرگذشت جنگ را بیان کند. آنگاه خداوند آنها را مبعوث می کند تا آنان را در شدیدترین عذاب خود با فرعون و آل فرعون درآورد. سپس بار دیگر با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رجعت می کند تا خلیفه خدا بر روی زمین گردد و ائمه (علیهم السلام) کارگزاران او باشند و به صورت علنی برانگیخته می شود پس عبادت او در زمین به طور آشکار خواهد بود همان گونه که خداوند را به صورت پنهانی در زمین عبادت کرد.
آنگاه فرمود:
إیْ وَ الله وَ أِضعافُ ذلکَ یُعطِی الله نَبیَّهُ (صلی الله علیه وآله) مُلکَ جَمیعِ أهلِ الدّنیا مُنْذُ یَومٍ خلَقَ الله الدنیا إلی یومٍ یُفنیها حتّی یَنجِزَ لَهُ مَوعُودَهُ فی کتابِه کَما قالَ: «لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».(319)و(320)
خداوند پادشاهی همه دنیا را از زمانی که آن را آفرید تا هنگامی که آن را از بین خواهد برد به پیامبرش عطا می کند تا به وعده ای که در کتابش به او داده است وفا کند همان گونه که فرمود: «آن (دین حقّ) را بر همه آیین ها پیروز گرداند هرچند مشرکان دوست نداشته باشند».
پایان این روایت بر حکومت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دلالت دارد امّا سند آن به خاطر مجهول بودن حسین بزاز و ضعف عمرو بن شمر، ضعیف می باشد و نمی توان به آن استدلال کرد.(321) بنابراین، بر هیچ یک از مطالب این روایت که به رجعت های مختلف معصومین (علیهم السلام) مربوط می شود نمی توان اعتماد کرد و در نتیجه پس از امام حسین (علیه السلام) دلیلی بر حکومت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بر روی زمین نداریم.
2 - حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام):
روایات حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام) در فصل رجعت آن حضرت مورد بررسی قرار گرفتند و همه آنها به خاطر ضعف سند و یا عدم تصریح به حکومت او توان اثبات حاکمیت آن حضرت را نداشتند به ویژه آنکه این حکومت با توجّه به بحث فعلی به زمان پس از حکومت امام حسین (علیه السلام) مربوط می گردد.
روایت دیگری داریم که می تواند در ارتباط با موضوع بحث، مورد بررسی قرار گیرد و آن حدیث موثق جابر جعفی است که می گوید: شنیدم امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
وَالله لَیُمَلِّکَنَّ مِنّا أَهْلَ الْبیتِ رَجلٌ بَعدَ مَوتِهِ ثَلاثَمائَهِ سَنَهً و یَزدادُ تِسعاً.
قُلتُ: مَتی یَکُونُ ذلک؟ قال: بَعدَ القائِمِ (علیه السلام).
قُلتُ: وَ کَمْ یَقُومُ
الْقائِمُ فی عالَمِهِ؟
قال: تِسْعَ عَشَرَهَ سَنَهً ثُمّ یَخْرُجُ الْمُنْتَصِرُ فَیَطلُبُ بِدَمِ الْحُسَینِ (علیه السلام) وَ دِماءِ أصْحابِهِ، فَیَقْتُلُ وَ یَسْبِی حتّی یَخْرُجَ السَّفّاحُ.(322)
به خدا سوگند یکی از ما اهل بیت پس از مرگ، سیصد سال حکومت می کند و نه سال هم بر آن می افزاید. عرض کردم: در چه زمانی؟ فرمود: پس از قائم.
پرسیدم: قائم چند سال حکومت می کند؟
فرمود: نوزده سال، آنگاه منتصر (حسین (علیه السلام)) به دنیا باز می گردد و برای حسین (علیه السلام) و اصحابش خونخواهی می کند. پس می کشد و اسیر می کند تا سفاح خروج می کند.
اگرچه این روایت معتبر است امّا بحث حکومت امیرمؤمنان (علیه السلام) در آن مطرح نیست و تنها به خروج او که رجعت آن حضرت می باشد اشاره کرده است و لازمه رجعت و حتی جهاد، حکومت نیست. بنابراین، دلیل قابل قبولی برای اثبات حاکمیت امیر المؤمنین (علیه السلام) پس از امام حسین (علیه السلام) نداریم. البته این روایت به صورت مفصل تری هم نقل شده است امّا سند آن ضعیف است و ما در فصل یازدهم در بحث هرج و مرج پنجاه ساله، ضعف سند آن را بررسی کردیم.
3 - حاکمیت ائمه (علیهم السلام):
برای تحقق حکومت ائمه (علیهم السلام) پس از امام حسین (علیه السلام) منعی وجود ندارد امّا سؤال این است که آیا دلیل قابل قبولی آن را اثبات می کند؟
روایاتی در این باره مطرح است که باید مورد بررسی قرار گیرند.
1 - رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از قول خداوند در شب معراج نقل می کند که فرمود:
لَاُطَهِّرَنَّ الأَرْضَ بِآخِرِهمْ مِنْ أَعْدائِی و لأُمَلِّکَنَّهُ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبِها، وَ لَاُسَخِّرَنَّ لَهُ الرِّیَاحَ، وَ لَاُذَلِّلَنَّ لَهُ الرِّقَابَ الصِّعابَ وَ لأَرْقِیَنَّهُ فِی الأَسْبابِ و لَاَنْصُرَنَّهُ بِجُنْدِی، وَ لَاَمُدَّنَّهُ بِمَلائکَتی حَتّی یُعْلِنَ دَعْوَتِی وَ یَجْمَعَ الْخَلقَ عَلی تَوحیدی، ثُمَّ لأدِیمَنَّ مُلْکَهُ وَ لَاُداوِلَنَّ الایّامَ بَینَ أَولِیائِی إلی یَوْمِ الْقِیامَهِ.(323)
زمین را به آخرینِ از آنها (ائمه (علیهم السلام)) از دشمنانم پاک می کنم و شرق و غرب زمین را تحت حکومت او در می آورم و بادها را مسخر او کرده و گردن های سرکش را در برابرش ذلیل می گردانم و او را بر اسباب امور مسلط کرده و به لشکریانم یاری می دهم و با فرشتگانم یاری می رسانم تا دعوتم را آشکار و مردم را بر یگانگی ام گرد آورد آنگاه ملکش را ادامه می دهم و روزهای پیروزی را تا روز قیامت میان دوستانم می گردانم.
آنچه می تواند برای حاکمیت ائمه (علیهم السلام) مورد تمسک قرار گیرد جمله «وَ لَاُداوِلَنَّ الایّامَ بَینَ أَولِیائِی إلی یَوْمِ الْقِیامَهِ» می باشد؛ زیرا مراد از اولیاء با توجّه به فقرات قبلی روایت، ائمه (علیهم السلام) می باشند. آن گاه معنا این خواهد شد: «و بعد از او روزها (ی پیروزی) را تا روز قیامت در میان ائمه (علیهم السلام) می گردانم» و این همان گردش حکومت در میان ائمه (علیهم السلام) پس از امام زمان (علیه السلام) است که با امام حسین (علیه السلام) آغاز و با سایر ائمه تا روز قیامت استمرار می یابد.
امّا دو اشکال بر استدلال به این روایت وارد است:
1 - سند آن ضعیف است؛ زیرا از شش راوی سلسله سند حدیث به جز عبد السلام بن صالح الهروی بقیه مجهول و ناشناخته اند و با این ضعف سند نمی توان به آن استدلال کرد.
2 - گرداندن روزهای پیروزی در میان اولیاء خدا حتماًبه معنای حاکمیت آنها پس از حضرت مهدی (علیه السلام) نیست بلکه می تواند به معنای گرداندن پیروزی در میان اولیاء خدا در پرتو حکومت امام زمان (علیه السلام) باشد.
2- محمّد بن سلیمان دیلمی از پدر خود نقل می کند که درباره آیه «جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَآءَ وَجَعَلَکُم مُلُوکاً»(324) سؤال کردم و او فرمود:
اَلأَنْبِیاءُ، َرسولُ الله و ابراهیمُ و اسماعیلُ و ذُریَّتُهُ وَ الْمُلوکُ، الأَئمّهُ (علیهم السلام). فَقُلتُ: وَ أَیُّ مُلْکٍ أُعطیتُمْ؟ فَقال: مُلْکُ الجَنَّهِ و مُلْکُ الکَرَّهِ.(325)
پیامبران: رسول خدا، ابراهیم، اسماعیل و فرزندان او هستند و پادشاهان، ائمه (علیهم السلام) می باشند. عرض کردم: چه ملکی به شما داده شده است؟ فرمود: پادشاهی بهشت و زمان رجعت.
امّا سند این روایت بسیار ضعیف است و راویانِ بسیار منحرف، بسیار دروغگو و غلو کننده ای دارد.(326)
3 - دعایی از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است که در آن آمده است:
اللّهمّ صَلِّ عَلی وُلاهِ عَهدِهِ و الأئمَّهِ مِنْ بَعْدِهِ.(327)
خدایا بر حاکمان عصر او و پیشوایان پس از او درود فرست.
این دعا صراحت دارد که پس از حضرت مهدی (علیه السلام)، ائمه (علیهم السلام) خواهند آمد و پیشوای مردم می شوند.
امّا استدلال به این دعا محل اشکال است؛ زیرا اگرچه امامانِ پس از حضرت مهدی (علیه السلام) مطرح شده اند امّا آیا به طور یقین مراد از ائمه پس از او ائمه معصومین (علیهم السلام) هستند؟
اگر احتمال دیگری باشد که مراد از ائمه کسان دیگری غیر از ائمه معصومین باشند نمی توان به روایت استدلال کرد و علامه مجلسی به نقل از کفعمی (رحمه الله) در حاشیه کتاب شریف مصباح نقل می کند که در توضیح ائمه پس از او می نویسد:
یرید بالائمه من بعده اولاده، لانّهم علماء اشراف. و العالم امام من اقتدی به و یدل علیه قوله: والائمه من ولده فی الدعاء المروی عن المهدی (علیه السلام).(328)
مراد از ائمه پس از او، فرزندان آن حضرت هستند؛ زیرا آنها علمای ارجمندی می باشند و عالم، امام کسی است که به او اقتدا می کند و جمله «ائمه از فرزندان او» در دعایی که از مهدی (علیه السلام) روایت شده است دلیل صحت این گفته است که مراد از ائمه پس از او فرزندان او هستند.(329)
احتمال دیگری که درباره این دعا مطرح است و با وجود این احتمال نمی توان به آن استدلال کرد؛ زیرا «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» این است که مراد از ائمه پس از او امامان بعد از ظهور او باشند و نه پس از رحلت او؛ چنان که علامه مجلسی (رحمه الله) می نویسد:
یحتمل ان یکون المراد بالائمه بعده، الائمه الذین یرجعون الی الدنیا بعد ظهوره.(330)
احتمال دارد مراد از ائمه پس از او، پیشوایانی باشند که پس از ظهور، به دنیا باز می گردند.
بنابراین با وجود این احتمال ها که درباره دعای یاد شده بیان گردید نمی توان برای حکومت ائمه (علیهم السلام) پس از حضرت مهدی (علیه السلام) به آن استدلال کرد.
اشکال دیگر آن است که دو نفر از راویان این دعا به نام ابن ابی الجید و اسماعیل بن مولد افراد مجهول و ناشناخته ای هستند که سند روایت به خاطر آنها ضعیف است و نتیجه آنکه با یک دعا با سند ضعیف و وجود احتمال های مختلف در مورد آن نمی توان آینده جهان را ترسیم کرد.
دعاهایی وارد شده است که در آنها خطاب به معصومین (علیهم السلام) می گوییم: ما در انتظار دولت شما به سر می بریم و آماده یاری شما هستیم، خداوند ما را در زمان رجعت شما بازگرداند تا شما را یاری دهیم و در دولتتان باشیم. این دعاها به فرض صحت سند به عصر رجعت که منطبق با عصر ظهور و دولت حضرت مهدی (علیه السلام) است باز می گردند. اینکه ما می گوییم در دولت شما باشیم مراد دولت امام زمان (علیه السلام) است که دولت همه اهل بیت (علیهم السلام) محسوب می شود.
نتیجه اینکه دلیل معتبر و قابل قبولی برای اثبات حاکمیت ائمه (علیهم السلام) پس از امام حسین (علیه السلام) نداریم.
4 - حاکمیت حضرت مهدی (علیه السلام):
حکومت دوباره حضرت مهدی (علیه السلام) بر جهان، احتمال دیگری است که می تواند پس از امام حسین (علیه السلام) مطرح گردد. امّا مقدمه این حکومت، رجعت آن حضرت است تا در پرتو آن چنین حکومتی در جهان شکل گیرد. بنابراین برای تحقق حاکمیت امام زمان (علیه السلام) باید رجعت او اثبات گردد و در اینجا به بررسی رجعت آن حضرت می پردازیم.
رجعت یک امر الهی است که دارای فلسفه و اهداف خاصی می باشد و مهم ترین آنها حاکمیت مؤمنان و عذاب کفاری است که از ایمان و کفر خالص برخوردارند و این امر مهم در عصر شکوهمند ظهور مهدی آل محمّد (علیهم السلام) و به دست مقتدر او به وقوع می پیوندد. از این رو نیازی به بازگشت او به دنیا جهت این حاکمیت نمی باشد چنان که سایر معصومین (علیهم السلام) هم پس از رجعت در عصر ظهور، رجعت دیگری نخواهند داشت؛ زیرا آنها هم در عصر ظهور به اهداف رجعت دست می یابند. بله حکومت امام حسین (علیه السلام) پس از حضرت مهدی (علیه السلام) نیز دلیل خاصی دارد و مثل بسیاری از امور دیگرِ او جزء موارد استثنایی آن حضرت است که شاید همه آنها از واقعه کربلا نشأت گیرد.
بنابر آنچه بیان گردید فلسفه و اهداف رجعت در ارتباط با حضرت مهدی (علیه السلام) مطرح نیست پس رجعتی برای او نخواهد بود و در نتیجه حاکمیت او هم پس از امام حسین (علیه السلام) که فرع بر رجعت او می باشد
منتفی می باشد؛ چه اینکه دلیل معتبری هم برای رجعت و حاکمیت او در دست نداریم. البته اگر دلیل معتبری وجود داشت همان گونه که رجعت دوباره امیر المؤمنین و امام حسین (علیهما السلام) و حکومت آن حضرت را پس از حضرت مهدی (علیه السلام) پذیرفتیم، رجعت و حکومت او را هم پس از حسین بن علی (علیهما السلام) می پذیرفتیم.
پاسخ به چند اشکال:

اشکال اوّل روایاتی وارد شده است که به رجعت ائمه (علیهم السلام) تصریح کرده اند و حضرت مهدی (علیه السلام) هم یکی از ائمه (علیهم السلام) می باشد بنابراین او هم رجعت خواهد کرد.
و پاسخ ما به این اشکال آن است که ادله ای که درباره رجعت ائمه (علیهم السلام) وارد شده است و همه آنها را در بحث رجعت ائمه (علیهم السلام) بیان کردیم به رجعت آنها در عصر ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) اشاره دارند و نظر علمای شیعه هم این است که بنابر روایات، ائمه (علیهم السلام) در عصر ظهور امام زمان (علیه السلام) رجعت می کنند چنان که در این کتاب هم به اثبات رسید. وقتی آنچه از روایات به ذهن تبادر کند رجعت ائمه (علیهم السلام) در عصر ظهور باشد رجعت آن حضرت در عصر ظهور خود که زنده است مفهومی نداشته و تخصصاً از تحت روایات رجعت ائمه (علیهم السلام) خارج است و دلیل دیگری هم در غیر زمان رجعت ائمه (علیهم السلام) برای بازگشت آن حضرت نداریم.
غیبت و ظهور امام زمان (علیه السلام) و اتصال زمان حیات او به عصر رجعت، او را در مواردی استثنا کرده است که از جمله آنها عدم رجعت آن حضرت است و بر همین اساس، ادله رجعت ائمه (علیهم السلام) از رجعت آن حضرت منصرف است و آنچه از این ادله به ذهن تبادر می کند رجعت امامانی است که دنیا را وداع گفته اند؛ پس اگر امامی دنیا را وداع نگفته است رجعتی هم نخواهد داشت.
بله اگر زمان رجعت آن حضرت را پس از عصر ظهور بدانیم چنان که نظر اشکال کننده همین است خواهیم گفت: ما دلیل خاصی بر رجعت او پس از عصر ظهور نداریم و در دلایل رجعت ائمه (علیهم السلام) هم که سند بازگشت آنهاست به چنین تفاوت زمانی اشاره ای نشده است بلکه تنها یک رجعت در عصر ظهور به ذهن تبادر می کند و این نشان می دهد رجعتی ورای رجعت ائمه (علیهم السلام) پس از عصر ظهور برای حضرت مهدی (علیه السلام) وجود ندارد.
اشکال دوم روایاتی وارد شده است که هر مؤمنی یک مرگ و یک قتل دارد و کسانی که رجعت می کنند اگر مرده بودند کشته می شوند و اگر به قتل رسیده بودند می میرند.
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
مَنْ قُتِلَ یَنْشُرُ حَتّی یَمُوتَ وَ مَنْ مَاتَ یَنْشُرُ حَتّی یُقْتَلَ.(331)
کسی که کشته شده است برانگیخته می شود تا بمیرد و کسی که مرده است برانگیخته می شود تا کشته شود.
براساس این روایت و نظیر آن، امام زمان (علیه السلام) هم که از ایمان خالص برخوردار است باید رجعت کند تا دارای یک مرگ و یک قتل باشد.
پاسخ به این اشکال هم آن است که آنچه از این روایات برای مردنِ کشته شدگان یا کشته شدنِ مردگان به ذهن تبادر می کند عصر ظهور است و چون در این زمان حضرت مهدی (علیه السلام) زنده است رجعت او مفهومی ندارد. بنابراین، آن حضرت و همه کسانی که در هنگام رجعت مردگان در قید حیات هستند تخصصاً از عموم روایات یاد شده خارجند.
اشکال سوم دعاهایی وارد شده است که به رجعت امام زمان (علیه السلام) تصریح دارند و بنابراین دعاها آن حضرت رجعت خواهد کرد.
و پاسخ ما این است که رجعت امام زمان (علیه السلام) به ویژه اینکه با حکومت آن حضرت همراه باشد چیزی نیست که با یک یا چند دعای بدون سند یا با سند ضعیف به اثبات رسد. ادعای رجعت برای امام زمان (علیه السلام) با تکیه بر یک دعا، ادعایی غیر عالمانه و بدون اساس علمی و تحقیقی است و به برداشت های سطحی دامن می زند. رجعت آن حضرت امری است که بدون سند معتبر، صریح و بدون ابهام و احتمال به اثبات نمی رسد.
امّا نمونه دعایی که در نوشته های اخیر(332) برای اثبات رجعت امام زمان (علیه السلام) به آن استناد شده است دعای ذیل است:
أَللّهمّ صَلِّ عَلَیهِ و عَلی جَمیعِ آبائِهِ، و اجْعَلْنا مِنْ صَحْبِهِ وَ اُسْرَتِهِ، وَ ابْعَثْنا فِی کَرَّتِهِ حَتّی نَکونَ فِی زَمانِهِ مِنْ أَعْوانِهِ، اَللّهمَّ أَدْرِکْ بِنا قِیامَهُ وَ أَشْهِدْنا اَیَّامَهُ و صَلِّ عَلَیْهِ...(333)
خدایا بر او (قائم) و همه پدرانش درود فرست و ما را از یاران و کسان او قرار ده و در بازگشت او برانگیز تا در زمان او از یارانش باشیم. خدایا ما را در قیام و ایام حکومتش حاضر گردان و بر او درود فرست.
این دعا سند ندارد و به هیچ یک از معصومین (علیهم السلام) هم منسوب نیست. تنها در کتاب مصباح المتهجد و کتاب هایی که از آن نقل کرده اند آمده است: مستحب است این دعا در روز بیست و پنجم ذی القعده که روز دحوالارض است خوانده شود. بنابراین، دعای یاد شده کمترین اعتباری جهت استدلال و اثبات مسأله مهمی چون رجعت حضرت مهدی (علیه السلام) ندارد.
همچنین «کرّه» معانی مختلفی نظیر حمله، یورش، رجعت و دولت دارد و سیاق واحد جمله های این دعا که درباره عصر ظهور است اقتضا دارد «کرّه» به معنای دولت باشد و همه این جمله ها به عصر ظهور و دولت حضرت مهدی (علیه السلام) مربوط گردد و دست کم با احتمال معنای دولت برای کلمه «کرّه» نمی توان به آن استدلال کرد.
5 - بازگشت به وضعیت پیش از ظهور:
وضعیت دیگری که می تواند پس از امام حسین (علیه السلام) مطرح شود بازگشت به اوضاع پیش از ظهور یعنی حاکمیت ستمگران بر زمین و محدودیت حجت خدا و یا قرار گرفتن او در پس پرده غیبت است.
امّا تحقق وضعیت پیش از ظهور با چند اشکال روبروست که به آنها اشاره می کنیم:
1 - بازگشت به وضعیت پیش از ظهور مثل هر احتمال دیگری که در آن آینده تاریخ ترسیم می شود نیازمند دلیل روشن و معتبر است و ما دلیلی بر این بازگشت نداریم.
2 - بازگشت به وضعیت قبل از ظهور یک سیر قهقرایی است که نمی توان آن را به پروردگار حکیم نسبت داد.
3 - چنین بازگشتی پس از حاکمیت حقّ بر زمین و نزدیک شدن قیامت فلسفه صحیحی ندارد.
6 - برپایی قیامت:
تاکنون پنج وضعیت از اوضاع شش گانه پس از امام حسین (علیه السلام) مورد بحث قرار گرفت و هیچ کدام به اثبات نرسید؛ بنابراین راهی جز احتمال آخر یعنی برپایی قیامت نخواهد بود و اقتضای طبیعی تاریخ پایان عالم هم چنین است؛ زیرا وقتی پس از حاکمیت امام حسین (علیه السلام) حاکمیت دیگری نباشد وعده الهی بر رسیدن پایان عالم فرا می رسد چه اینکه حسن بن سلیمان حلی در توضیح این روایت امام صادق (علیه السلام) «آخر من یموت الامام (علیه السلام)»(334) (آخرین کسی که می میرد امام (علیه السلام) است) می نویسد:
المراد بالامام هنا، الّذی هو آخر من یموت، الحسین (علیه السلام).(335)
در اینجا مراد از امام که آخرین کسی است که می میرد حسین (علیه السلام) است.
البته بنابر روایت موثق جابر که از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند امیر المؤمنین (علیه السلام) در عصر حکومت امام حسین (علیه السلام) رجعت می کند و این احتمال وجود دارد که تا پایان حکومت او زنده باشد و یا دوباره پس از رحلت او رجعت کند و پس از غسل و دفن او که بر عهده امام معصوم است از زمین برداشته شود و قیامت برپا گردد. در این صورت امیر المؤمنین (علیه السلام) آخرین حجت خدا می باشد که از زمین رخت بر می بندد چه اینکه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود:
خداوند در شب معراج به من فرمود: ای محمّد! علی آخرین نفر از ائمه است که جان او را می گیرم.(336)
البته آخرین حجت بودن امیر المؤمنین (علیه السلام) تأثیری در برپایی قیامت پس از حکومت امام حسین (علیه السلام) ندارد؛ زیرا همان گونه که در فصل رجعت امیرمؤمنان (علیه السلام) بیان گردید رجعت آن حضرت با حاکمیت او همراه نخواهد بود و زمان زیادی به طول نمی انجامد و در هر صورت آخرین حاکم زمین امام حسین (علیه السلام) است چرا که هیچ حاکمیتی پس از او به اثبات نرسید.
پایان عمر آخرین حجّت خدا:
آخرین حجت خدا بر روی زمین یعنی امام اوّل یا سوم که در ایام رجعتش به مسؤولیت الهی خود عمل می کند تا چه هنگام زنده خواهد بود؟ آیا قبل از آثار مهیب قیامت که در زمین و آسمان آشکار می گردند از زمین رخت بر می بندد و یا تا پایان عمر آخرین انسانِ روی زمین حضور خواهد داشت؟
امّا درباره رفتن حجت خدا پیش از نشانه های سخت و هولناک قیامت روایتی نقل شده که امام صادق (علیه السلام) فرمود:
ما زالَتِ الأرضُ إلّا وَ للَّهِ ِ تَعالی ذِکرُهُ فیها حُجّهٌ یَعْرِفُ الحَلالَ و الحَرامَ و یَدعُو إلی سبیلِ الله عَزّوجلّ، و لا یَنْقَطِعُ الْحُجَّهُ مِنَ الأَرْضِ إِلَّا اَرْبَعینَ یَوْماً قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَهِ، فَإذا رُفِعَتِ الْحُجَّهُ أُغْلِقَ بابُ التَّوبَهِ وَ لَنْ یَنْفَعَ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَنْ تُرْفَعَ الْحُجَّهُ اولئکَ شِرارُ خَلْقِ الله، وَ هُمُ الَّذینَ تَقُومُ عَلَیْهِمُ الْقِیامَهُ.(337)
همواره حجتی از سوی خدا بر روی زمین وجود دارد که حلال و حرام را می شناسد و به سوی خدای عزّوجلّ فرا می خواند و زمین از حجت خالی نمی شود مگر چهل روز پیش از برپایی قیامت. پس زمانی که حجت از زمین برداشته شود درِ توبه بسته می گردد و هر کس تا آن هنگام ایمان نیاورده باشد ایمانش برای او سودی ندارد، اینها بدترین خلق خدا هستند و هم اینهایند که قیامت بر آنها به پا می شود.
همچنین فلسفه وجود حجت خدا بر روی زمین آن گونه که در روایات بیان شده است: جدا کردن حقّ از باطل، اتمام حجت، هدایت مردم، پاسخ به نیازهای اهل ایمان و آرام شدن زمین از ایجاد موج است و با ظهور علایم قیامت چنین فلسفه هایی برای حضور حجت خدا وجود ندارد و اساساً با ظهور نشانه های قیامت ایمان آوردن کسی هم برای او سودی ندارد.
بنابراین حجت خدا پیش از تحقق این حوادث، از میان مردم خواهد رفت و در معرض حوادث سخت پایانی دنیا قرار نخواهد گرفت و شاید این حوادث نظیر به هم ریختگی زمین و آسمان حرکت کوه ها، از جا درآمدن دریاها، پراکنده شدن ستارگان، خاموش شدن خورشید و در نتیجه تاریکی روی زمین، زلزله های مهیب و بسیاری از امور دیگر که در آیات سوره های اواخر قرآن به موارد زیادی از آنها اشاره شده است از نبود حجت خدا بر روی زمین باشد. در این صورت زمانی بر انسان خواهد گذشت که حجت خدا با آنها نخواهد بود اگرچه این زمان کوتاه باشد و نسل انسان به زودی از میان برود.
از سوی دیگر روایات فراوانی وارد شده است که آخرین کسی که از زمین رخت بر می بندد حجت خداست و برخی از این روایات از سند معتبری برخوردارند چنان که ابان بن تغلب با سند موثق از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود:
ألحُجَهُ قَبْلَ الخَلقِ و مَعَ الْخَلقِ و بَعْدَ الخَلْقِ.(338)
حجت پیش از خلق و با خلق و پس از خلق است.
و در روایت دیگری فرمود:
لَوْ لَمْ یَبقِ فِی الأرضِ إلّا رَجُلانِ لَکانَ أحَدُهُمَا الحُجَّهَ.(339)
اگر جز دو مرد، کسی روی زمین نباشد یکی از آن دو حجت است.
با توجّه به این روایات که تعداد آنها هم بسیار است(340) همه مردم پیش از حجت خدا از دنیا می روند و در این صورت استمرار عمر انسان پس از حجت خدا منتفی خواهد بود.
اکنون باید یکی از دو راه مطرح شده را انتخاب کنیم و با توجّه به روایات معتبر و فراوانی که به حضور حجت خدا تا مرگ آخرین انسان روی زمین دلالت دارند، این راه را بر می گزینیم. امّا پذیرش آن اشکال هایی را به همراه دارد که به بیان و پاسخ آنها می پردازیم.
اشکال اوّل با وجود حجت خدا، زمین در امنیت است و حوادث قیامت پیش نخواهد آمد بنابراین اگر قرار باشد قیامت تحقق یابد باید پیش از آن، حجت خدا از زمین رخت بربسته باشد.
پاسخ ناامنی های زمین بر دو گونه است:
1 - ناامنی های پیش از قیامت که شاید از سرکشی های انسان ها بر روی زمین به وجود می آید. این ناامنی ها که موجب موج اندازی زمین و نابودی اهل آن می گردد به برکت وجود حجت خدا دفع می شود و تمام روایاتی که به امنیت بخشی حجت خدا در برابر موج اندازی زمین وارد شده است به این نوع از ناامنی مربوط می گردد.
2 - ناامنی هایی که مقدمه قیامت بوده و به گناهان انسان ها مربوط نمی شوند بلکه به خواست خداوند متعال تحقق می یابند. وجود مبارک حجت خدا این به هم ریختگی های زمین و آسمان را که نشانه های برپایی قیامت اند دفع نمی کند و روایاتی هم که به امنیت بخشی زمین توسط حجت خدا اشاره دارد از این به هم ریختگی های زمین و آسمان که در آستانه قیامت پیش می آید انصراف دارد.
اشکال دوم قرار گرفتن حجت خدا در معرض حوادث سخت و هولناکِ به پایان رسیدن دنیا نوعی عذاب به شمار می روند در حالی که حجت خدا در معرض چنین عذاب هایی قرار نمی گیرد.
پاسخ وقتی حضور حجت خدا در زمان خاصی ضروری باشد خداوند سختی های حوادث آن را برای او آسان خواهد کرد همان گونه که سختی روز قیامت را برای عدّه ای از بندگان خود برطرف می سازد و آنها را در آن روز سخت در سایه رحمت خویش قرار می دهد.
اشکال سوم وجود حجت خدا بر روی زمین دارای فلسفه هایی نظیر: اتمام حجت، جدا کردن حقّ از باطل، هدایت مردم، پاسخ به نیازهای اهل ایمان و آرام گرفتن زمین از موج اندازی و نابودی ساکنان زمین است که در روایات(341) به آنها اشاره شده است و این فلسفه ها به هنگام حوادث هولناک برپایی قیامت وجود ندارد بنابراین لازم نیست که حضور حجت خدا تا مرگ آخرین انسان روی زمین استمرار داشته باشد.
پاسخ اگرچه فلسفه هایی که برای حضور حجت خدا در روایات بیان شده است در هنگام ظهور نشانه های قیامت وجود ندارد امّا ممکن است فلسفه های دیگری علاوه بر آنچه در روایات آمده است وجود داشته باشد که ما از آنها آگاهی نداریم و حجت خدا به خاطر آنها به حضور خود تا آخرین نفر از انسان ها ادامه دهد.
اشکال چهارم عبد الله بن سلیمان عامری روایتی را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که به پایان حضور حجت خدا در روی زمین، چهل روز پیش از قیامت اشاره دارد.
پاسخ این روایت که در آغاز همین بحث نقل گردید به خاطر مجهول بودن راوی آن که عبد الله بن سلیمان عامری می باشد ضعیف است و یک خبر واحد ضعیف توان و شرایط تعارض با روایات فراوان که برخی از آنها سند معتبر دارند را ندارد.
نتیجه اینکه پس از حکومت امام حسین (علیه السلام) دنیا به پایان می رسد و حجت خدا که حسین بن علی یا امیر المؤمنین (علیهما السلام) می باشد تا مرگ آخرین انسان، بر روی زمین حضور خواهد داشت و آنگاه از دنیا رخت بر می بندد و پس از آن قیامت برپا می گردد.

والحمد لله رب العالمین
منابع تحقیق

قرآن وتفسیر.
1 - احکام القرآن، ابوبکر احمد بن علی الرازی الجصاص، دارالکتب العلمیه، بیروت 1415 ه.ق، الطبعه الاولی، 3 مجلدات.
2 - الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ناصر مکارم الشیرازی، مؤسسه البعثه، بیروت، الطبعه الاولی، 20 مجلدات، (ترجمه عربی تفسیر نمونه)
3 - التبیان، محمّد بن الحسن الطوسی، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1409 ه.ق، الطبعه الاولی، 10 مجلدات.
4 - تفسیر الثعلبی، احمد بن محمّد بن ابراهیم النیسابوری، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1422 ه.ق، 10 مجلدات.
5 - تفسیر الصافی، المولی محسن الفیض الکاشانی، مکتبه الصدر، طهران، 1416 ه.ق، الطبعه الثانیه، 7 مجلدات.
6 - تفسیر العیاشی، محمّدبن مسعود المعروف بالعیاشی، المکتبه العلمیه الاسلامیه، طهران، 1379 ه.ق، مجلدان.
7 - تفسیر الفرات الکوفی، فرات بن ابراهیم الکوفی، مؤسسه الطبع و النشر التابعه لوزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی، طهران، 1410 ه.ق، الطبعه الاولی.
8 - تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، دار الکتاب، قم، 1404 ه.ق، الطبعه الثالثه، مجلدان.
9 - تفسیر الکبیر، الفخر الرازی، دار الکتاب العلمیه، طهران، الطبعه الثانیه، 32 مجلدات.
10 - تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1362 ه.ش، 27 جلد.
11 - جامع البیان، محمّد بن جریر اطبری، دار الفکر، بیروت، 1415 ه.ق، 30 مجلدات.
12 - الدرالمنثور، جلال الدین عبد الرحمن ابی بکر السیوطی، دارالمعرفه للطباعه و النشر، بیروت، 6 مجلدات.
13 - روح المعانی، محمود الآلوسی البغدادی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1405 ه.ق، 30 مجلدات.
14 - فتح القدیر، محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی، عالم الکتب، 5 مجلدات.
15 - الکشاف عن حقایق التنزیل، محمود بن عمر الزمخشری (جار الله) شرکه مکتبه و مطبعه مصطفی البابی الحلبی و اولاده بمصر، 1385 ه.ق، 4 مجلدات.
16 - مجمع البیان، امین الاسلام ابی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1415 ه.ق، الطبعه الاولی، 10 مجلدات.
17 - المیزان، السید محمّد حسین الطباطبایی، مؤسسه النشر الاسلامی، قم 1365 ه.ش، 20 مجلدات.

حدیث:
1 - الاختصاص، محمّد بن محمّد بن النعمان الملقب بالشیخ المفید، دارالمفید، بیروت، 1414 ه.ق، الطبعه الثانیه.
2 - الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، محمّد بن محمّد بن النعمان المعروف بالشیخ المفید، دارالمفید، بیروت، 1414 ه.ق، الطبعه الثانیه، مجلدان.
3 - الاستنصار فی النص علی الائمه الاطهار، ابوالفتح الکراجکی، دارالاضواء، بیروت، 1405 ه.ق، الطبعه الثانیه.
4 - إعلام الوری باعلام الهدی، فضل بن الحسن الطبرسی، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، 1417 ه.ق، الطبعه الاولی، مجلدان.
5 - الایقاظ من الهجعه بالبرهان علی الرجعه، محمّد بن الحسن الحر العاملی، دلیل ما، قم، 1422 ه.ق، الطبعه الاولی.
6 - بحار الانوار، محمّد باقر المجلسی، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403 ه.ق، الطبعه الثانیه، 110 مجلدات.
7 - بصائر الدرجات الکبری، محمّد بن الحسن الصفار، منشورات الاعلمی، طهران، 1404 ه.ق.
8 - تأویل الآیات الظاهره فی فضایل العتره الطاهره، شرف الدین علی الحسینی الاستر آبادی، مدرسه الامام المهدی (علیه السلام)، قم، 1407 ه.ق، الطبعه الاولی.
9 - تهذیب الاحکام، محمّد بن الحسن الطوسی، دارالکتب الاسلامیه، طهران، 1365 ه.ش، الطبعه الرابعه، 6 مجلدات.
10 - الخرائج و الجرائح، قطب الدین الراوندی، مؤسسه الامام المهدی (علیه السلام)، قم، 1409 ه.ق، الطبعه الاولی، 3 مجلدات.
11 - الخصال: محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه المعروف بالشیخ الصدوق، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1403 ه.ق.
12 - دلائل الامامه، محمّد بن جریر الطبری الشیعی، مرکز الطباعه و النشر، مؤسسه البعثه، قم، 1413 ه.ق.
13 - روضه الواعظین، محمّد بن الحسن بن علی الفتال النیسابوری، منشورات الشریف الرضی، قم، 1362 ه.ش، الطبعه الثانیه.
14 - سعد السعود، السید بن طاوس، منشورات الرضی، قم، 1363 ه.ش.
15 - صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج بن مسلم القشیری النیسابوری، دارالفکر، بیروت، 1398 م، 8 مجلدات.
16 - صفات الشیعه، محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی المشهور بالصدوق، کانون انتشارات عابدی، تهران، 1381 ه.ش.
17 - علل الشرایع، محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی، منشورات المکتبه الحیدریه، النجف الاشرف، 1385 ه.ش، مجلدان.
18 - العمده، یحیی بن الحسن الاسدی المعروف بابن البطریق، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1407 ه.ش.
19 - عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه المعروف بالشیخ الصدوق، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1404 ه.ق، مجلدان.
20 - الغارات، ابراهیم بن محمّد الثقفی، تحقیق السید جلال الدین الحسینی الارموی المحدث، منشورات انجمن آثار ملّی، طهران، 1395 ه.ق، الطبعه الاولی، مجلدان.
21 - الکافی، ثقه الاسلام محمّد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی الرازی، دارالکتب الاسلامیه، طهران، 1363 ه.ش، الطبعه الخامسه، 8 مجلدات.
22 - کامل الزیارات، جعفر بن محمّد بن قولویه، مؤسسه نشر الفقاهه، قم، 1417 ه.ق، الطبعه الاولی.
23 - کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس الهلالی، تحقیق الشیخ محمّد باقر الانصاری، مؤسسه نشر الهادی، قم، 1415 ه.ق، الطبعه الاولی.
24 - کتاب الغیبه، محمّد بن ابراهیم النعمانی، انوار المهدی، قم، 1422 ه.ق، الطبعه الاولی.
25 - کتاب الغیبه، محمّد بن الحسن الطوسی، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم، 1411 ه.ق، الطبعه الاولی.
26 - کشف الغمه فی معرفه الائمه، علی بن عیسی بن ابی الفتح الاربلی، دارالاضواء، بیروت، 1405 ه.ق، الطبعه الثانیه، 3 مجلدات.
27 - کمال الدین و تمام النعمه، محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه المعروف بالشیخ الصدوق، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1363 ه.ش.
28 - کنزالعمال، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی، مؤسسه الرساله، بیروت، 1409 ه.ق، 18 مجلدات.
29 - مجمع الزوائد و منبع الفوائد، علی بن ابی بکر الهیثمی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1408 ه.ق، 10 مجلدات.
30 - المحتضر، حسن بن سلیمان الحلی، انتشارات المکتبه الحیدریه، نجف، 1424 ه.ق.
31 - مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان الحلی، المطبعه الحیدریه، نجف، 1370 ه.ق، الطبعه الاولی.
32 - المزار، محمّد بن المشهدی، نشر القیوم، قم، 1419 ه.ق، الطبعه الاولی.
33 - المستدرک علی الصحیحین، الحاکم النیسابوری، دارالمعرفه، بیروت، 1406 ه.ق.
34 - مسند احمد بن حنبل، احمد بن حنبل الشیبانی، دار صادر، بیروت، 6 مجلدات.
35 - مشرعه بحار الانوار، شیخ محمّد آصف المحسنی، مکتبه عزیزی، قم.
36 - المصباح، تقی الدین ابراهیم بن علی بن الحسن العاملی الکفعمی، مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1403 ه.ق، الطبعه الثانیه.
37 - مصباح المتهجد، محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی، مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، 1411 ه.ق، الطبعه الاولی.
38 - معانی الاخبار، محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی، المعروف بالشیخ الصدوق، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1379 ه.ش.
39 - معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم، 1411 ه.ق، الطبعه الاولی، 5 مجلدات.
40 - مناقب آل ابی طالب، محمّد بن علی بن شهر آشوب، المکتبه الحیدریه، نجف، 1376 ه.ق، 3 مجلدات.
41 - من لا یحضره الفقیه، محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه المعروف بالشیخ الصدوق، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1404 ه.ق، الطبعه الثانیه، 4 مجلدات.
42 - وسائل الشیعه، محمّد بن الحسن الحر العاملی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ه.ق، الطبعه الخامسه، 20 مجلدات.
43 - الهدایه الکبری، الحسین بن حمدان الخصیبی، مؤسسه البلاغ، بیروت، 1411 ه.ق، الطبعه الرابعه.

عقاید:
1 - اصل الشیعه و اصولها، سیّد محمّد حسین کاشف الغطاء، تحقیق علاء آل جعفر، مؤسسه الامام علی (علیه السلام)، قم، 1415 ه.ق، الطبعه الاولی.
2 - الاضواء علی عقاید الشیعه الامامیه و تاریخهم، الشیخ جعفر السبحانی، مؤسسه الامام الصادق (علیه السلام)، قم، 1421 هق، الطبعه الاولی.
3 - الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، الشیخ علی الیزدی الحائری، المکتبه الرضی، قم، 1404 ه.ق، مجلدان.
4 - اوائل المقالات، محمّد بن محمّد بن النعمان، المعروف بالشیخ المفید، دارالمفید، بیروت، 1414 ه.ق، الطبعه الثانیه.
5 - تاریخ مابعد الظهور، السید محمّد الصدر، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
6 - حقّ الیقین فی معرفه اصول الدین، سیّد عبد الله شبر، دارالاضواء، بیروت، 1404 ه.ق، الطبعه الاولی، مجلدان.
7 - الخوارج و الشیعه، عبد الرحمن بدوی، دارالجلیل، قاهره، 1998 م، الطبعه الخامسه.
8 - رجعت یا حیات دوباره، احمدعلی طاهری ورسی، انتشارات مسجد مقدّس جمکران، قم، 1384 ه.ش، چاپ اوّل.
9 - رسائل المرتضی، الشریف المرتضی، دار القرآن الکریم، قم، 1405 ه.ق، 4 مجلدات.
10 - رسائل فارسی، حسن بن عبد الرزاق لاهیجی، نشر میراث مکتوب، تهران، 1375 ه.ش، چاپ اوّل.
11 - الشیعه فی المیزان، محمّد جواد مغنیه، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1399 ه.ق، الطبعه الرابعه.
12 - الصراط المستقیم، علی بن یونس العاملی، المکتبه المرتضویه لاحیاء الآثار الجعفریه، قم، 1384 ه.ش، الطبعه الاولی، 3 مجلدات.
13 - عقاید الامامیه، الشیخ محمّد رضا المظفر، انتشارات انصاریان، قم.
14 - فجر الاسلام، احمد امین المصری، دارالکتاب العربی، بیروت، 1979 م، الطبعه الرابعه عشر.
15 - الفصول المختاره، السید الشریف المرتضی، دارالمفدی، بیروت، 1414 ه.ق، الطبعه الثانیه.
16 - گزیده گوهر مراد، عبد الرزاق لاهیجی، کتابخانه طهوری، 1364، چاپ اوّل.
17 - المسائل السرویه، محمّد بن محمّد بن النعمان المعروف بالشیخ المفید، دارالمفید، بیروت، 1414 ه.ق، الطبعه الثانیه.
18 - معاد، مرتضی مطهری، صدرا، تهران، چاپ یازدهم، 1382 ه.ش.
19 - منتخب الانوار المضیئه، السید بهاء الدین النجفی، مؤسسه الامام الهادی، قم، 1420ه.ق.
20 - نقض الوشیعه، السید محسن الامین، 1951 م، بیروت.
رجال و درایه:
1 - اختیار معرفه الرجال المعروف برجال الکشی، محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لاحیاء التراث، قم، 1404 ه.ق، مجلدان.
2 - اعیان الشیعه، السید محسن الامین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1403 ه.ق، 10 مجلدات.
3 - ایضاح الاشتباه، حسن بن یوسف بن المطهر المعروف بالعلامه الحلی، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1411 ه.ق، الطبعه الاولی.
4 - تاریخ مدینه دمشق، علی بن الحسن الشافعی المعروف بابن عساکر، دارالفکر، بیروت، 1415 ه.ق، 70 مجلدات.
5 - التحریر الطاوسی، حسن بن زین الدین صاحب المعالم، مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1411 ه.ق، الطبعه الاولی.
6 - خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال، جمال الدین، حسن بن یوسف بن المطهر، المعروف بالعلامه الحلی، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1417 ه.ق، الطبعه الاولی.
7 - رجال ابن داود، نقی الدین، حسن بن علی بن داود الحلی، مطبعه الحیدریه، نجف، 1392 ه.ق.
8 - رجال ابن الغضائری، احمد بن الحسین الغضائری، دارالحدیث، قم، 1422 ه.ق، الطبعه الاولی.
9 - رجال النجاشی، احمد بن علی النجاشی الکوفی، مؤسسه النشر الاسلامی، 1416 ه.ق، الطبعه الخامسه.
10 - الرعایه فی علم الدرایه، زین الدین بن علی بن احمد الجبل العاملی، مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1408 ه.ق، الطبعه الثانیه.
11 - الرواشح السماویه (الدرایه) محمّد باقر الحسینی الاسترآبادی المعروف بالمیرداماد، دارالحدیث، قم، 1422 ه.ق، الطبعه الاولی.
12 - الطبقات الکبری، محمّد بن سعد، دار صادر، بیروت، 1405 ه.ق، 8 مجلدات.
13 - طرائف المقال فی معرفه طبقات الرجال، السید علی اصغر البروجردی، مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1410 ه.ق، الطبعه الاولی، مجلدان.
14 - الکامل فی ضعفاء الرجال، ابواحمد عبد الله بن عدی الجرجانی، دارالفکر، بیروت، 1409 ه.ق، 8 مجلدات.
15 - نقد الرجال، السید مصطفی بن الحسین الحسینی التفرشی، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1418 ه.ق، الطبعه الاولی، 5 مجلدات.
فقه:
1 - التنقیح فی شرح العروه الوثقی تقریر بحث آیه الله السید ابی القاسم الخوئی، تحقیق المیرزا علی التبریزی الغروی، منشورات مدرسه دارالعلم، قم 1411 ه.ق، الطبعه الثانیه.
2 - جواهر الفقه، عبد العزیز بن البراج، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1411 ه.ق، الطبعه الاولی.
3 - جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، محمّد حسن بن باقر النجفی، دارالکتب الاسلامیه، طهران، 1365 ه.ش، 43 مجلدات.
4 - الحدائق الناضره، یوسف البحرانی، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1409 ه.ق، الطبعه الاولی، 25 مجلدات.
5 - صراط النجاه فی اجوبه الاستفتاءات للسید ابی القاسم الموسوی الخوئی مع تعلیقات و ملحق للشیخ جواد التبریزی، دفتر نشر برگزیده، قم، 1416 ه.ق، الطبعه الاولی، 3 مجلدات.
6 - غنائم الایام، المیرزا ابوالقاسم القمی، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1376 ه.ق، الطبعه الاولی، 5 مجلدات.
7 - کشف الغطاء، الشیخ جعفر کاشف الغطاء، انتشارات مهدوی، اصفهان، مجلدان.
8 - مصباح الفقیه، الحاج آقا رضا الهمدانی، منشورات مکتبه الصدر، طهران، 5 مجلدات.

فلسفه و عرفان:
1 - الاشارات و التنبیهات، ابوعلی الحسین بن عبد الله بن سینا، دفتر نشر کتاب، طهران، 1403 ه.ق.
2 - تقریرات فلسفه امام خمینی، السید روح الله الموسوی الخمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1381 ه.ش.
3 - رشحات البحار، محمّد علی شاه آبادی، انتشارات نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360 ه.ش.
4 - مآثر آثار (هزار و یک لطیفه برگزیده از حسن حسن زاده آملی) تهیه و تنظیم داود صمدی، مرکز نشر باور تهران، 1375 ه.ش.
5 - مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی، الزهراء، تهران، 1367 ه.ش.
تاریخ:
1 - تاج الموالید، الشیخ الطبرسی (مؤلف کتاب الاحتجاج یا مؤلف تفسیر مجمع البیان) مکتب آیه الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1406 ه.ق.
2 - المستجاد من کتاب الارشاد، جمال الدین، حسن بن یوسف بن المطهر، المعروف بالعلامه الحلی، مکتب آیه الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1406 ه.ق.
3 - الوافی بالوفیات، الصفدی، دار احیاء التراث، بیروت، 1420 ه.ق، 29 مجلدات.
لغت 1 - تاج العروس، محب الدین محمّد مرتضی الحسینی الواسطی الزبیدی، دارالفکر، بیروت، 1414 ه.ق، 20 مجلدات.
2 - الصحاح، اسماعیل بن حماد الجوهری، دارالعلم للملایین، بیروت، 1407 ه.ق، الطبعه الرابعه، 6 مجلدات.
3 - لسان العرب، محمّد بن مکرم بن منظور المصری، نشر ادب الحوزه، قم، 1405 ه.ق، 15 مجلدات.
4 - المصباح المنیر، احمد بن محمّد بن علی القیّومی، مؤسسه دارالهجره، قم، 1414 ه.ق، الطبعه الثانیه.
5 - النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، المبارک بن محمّد الجزری المعروف بابن الاثیر، مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1364 ه.ش، الطبعه الرابعه، 5 مجلدات.
 

 

 

پی نوشتها:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1) المصباح المنیر، ماده رجع.
2) تاج العروس، ج 11، ص 156.
3) الصحاح، ج 3، ص 1216.
4) لسان العرب، ج 5، ص 135.
5) الصحاح، ج 1، ص 89.
6) سوره نور، آیه 55 و سوره نمل، آیه 83.
7) الایقاظ من الهجعه، ص 61.
8) مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، ص 10.
9) رسائل الشریف المرتضی، ج 1، ص 125.
10) بحار الانوار، ج 53، ص 72.
11) رسائل المرتضی، ج 1، ص 125.
12) الایقاظ من الهجعه، ص 374.
13) الاشارات والتنبیهات، ج 3، ص 418، النمط العاشر فی اسرار الآیات.
14) سوره معارج، آیه 6 - 7.
15) سوره ق، آیه 3.
16) سوره بقره، آیه 243.
17) الکافی، ج 8، ص 199.
18) سوره بقره، آیه 55 - 56.
19) عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 178.
20) سوره بقره، آیه 259.
21) سوره نمل، آیه 83.
22) سوره کهف: آیه 47.
23) سوره کهف: آیه 47.
24) تفسیر القمی، ج 2، ص 130 و 131.
25) مختصر بصائر الدرجات، ص 25.
26) تفسیر الکبیر، ج 24، ص 218.
27) روح المعانی، ج 20، ص 26.
28) فتح القدیر، ج 4، ص 154.
29) الشیعه فی المیزان، ص 54.
30) الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج 12، ص 136.
31) روح المعانی، ج 20، ص 26.
32) روح المعانی، ج 20، ص 26.
33) سوره کهف، آیه 47.
34) تاریخ ما بعدالظهور، ص 907.
35) المسائل السرویه، ص 32.
36) التبیان، ج 8، ص 120.
37) مجمع البیان، ج 7، ص 405.
38) المیزان، ج 15، ص 397.
39) سوره انبیاء، آیه 95.
40) سوره کهف، آیه 47.
41) تفسیر القمی، ج 2، ص 76.
42) تفسیرالقمی، ج 1، ص 25.
43) سوره نور، آیه 55.
44) احکام القرآن، ج 3، ص 425.
45) سوره غافر، آیه 51.
46) تفسیر القمی، ج 2، ص 258 و 259.
47) المیزان، ج 2، ص 107.
48) المیزان، ج 2، ص 107.
49) الایقاظ من الهجعه، ص 63.
50) مآثر آثار، ج 1، ص 324، لطیفه 84.
51) روح المعانی، ج 20، ص 27.
52) مجمع البیان، ج 7، ص 406.
53) مشرعه البحار، ج 2، ص 240.
54) مراد از کتب اربعه، کتاب های کافی، تهذیب، استبصار و من لایحضره الفقیه می باشد و مراد از اصول معتبر، چهارصد اصل معروفی است که به اصول اربعمائه شهرت دارند. هر اصل، یک مجموعه روایی است که مؤلفِ آن روایاتش را از امام یا از روایت کننده از امام معصوم شنیده است و برای همین است که آن
را اصل می گویند و درباره کسی که دارای چنین مجموعه روایی باشد گفته می شود: «له اصل» شیعه بر این چهار صد اصل اتفاق نظر دارد چرا که همه آنها به نظر ائمه (علیهم السلام) رسانده شده و دستور عمل از سوی آنها بر این مجموعه ها صادر شده است. بنابراین، وجود روایت در این مجموعه ها از قرائن مقبولیت آن است.
شهید ثانی می نویسد:
کان قد استقر امرالمتقدمین علی اربعمائه مصنف سمّوها الاصول و کان علیها اعتمادهم ثمّ تداعت الحال الی ذهاب معظم تلک الاصول و لخصها جماعه فی کتب خاصه تقریباً علی المتناول (الرعایه فی علم الدرایه، ص 72).
55) مصباح الفقیه، ج 2، ص 12.
56) بحار الانوار، ج 53، ص 122، 123.
57) الشیعه فی المیزان، ص 55.
58) سوره بقره، آیه 214.
59) المیزان، ج 2، ص 108.
60) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 203.
61) کمال الدین، ص 576.
62) الایقاظ من الهجعه، ص 123.
63) مختصر بصائر الدرجات، ص 204، این روایت با قدری تفاوت در منابع مختلف روائی نقل شده است.
64) تفسیر العیّاشی، ج 1، ص 174، ح 50.
65) اوایل المقالات، ص 46.
66) الکافی فی الفقه، ص 487.
67) رسائل المرتضی، ج 3، ص 136.
68) الایقاظ من الهجعه، ص 70.
69) بحار الانوار، ج 53، ص 122.
70) الایقاظ من الهجعه، ص 63.
71) حقّ الیقین، ج 2، ص 2.
72) روح المعانی، ج 20، ص 27.
73) اعیان الشیعه، ج 1، ص 57.
74) الشیعه فی المیزان، ص 54.
75) تفسیر نمونه، ج 15، ص 556.
76) الایقاظ من الهجعه، ص 373.
77) معاد، ص 55.
78) اوائل المقالات، ص 46.
79) اوائل المقالات، ص 78.
80) رسائل المرتضی، ج 1، ص 26.
81) بحار الانوار، ج 53، ص 26.
82) مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، ص 4 تا 8.
83) رشحات البحار، ص 18.
84) مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، ص 17.
85) ما در بحث رجعت های ویژه، با روایات معتبر، رجعت همه انبیاء را اثبات خواهیم کرد و مطالب این بحث با توجّه به نظر علامه رفیعی می باشد.
86) مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، ص 17.
87) غنائم الایام، ج 3، ص 251.
88) رسائل فارسی، ص 277.
89) المیزان، ج 2، ص 106.
90) جواهر الکلام، ج 6، ص 49.
91) کشف الغطاء، ج 1، ص 79.
92) جواهر الکلام، ج 41، ص 602.
93) حقّ الیقین، ج 2، ص 35.
94) عقاید الامامیه، ص 83.
95) حقّ الیقین، ج 2، ص 2.
96) تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 3، ص 194.
97) من لایحفره الفقیه، ج 3، ص 458، م 4583.
98) الشیعه فی المیزان، ص 55.
99) اضواء علی عقاید الشیعه الامامیه، ص 463، آیه الله جعفر سبحانی.
100) اضواء علی عقائد الشیعه الامامیه، ص 463.
101) اصل الشیعه و اصولها، ص 167.
102) من لایحفره الفقیه، ج 3، ص 458.
103) صفات الشیعه، ص 29.
104) همان منبع، ص 51.
105) اعیان الشیعه، ج 1، ص 56.
106) الدرالمنثور، ج 2، ص 81.
107) الدرالمنثور، ج 4، ص 215 و روح البیان، ج 15، ص 228.
108) الکشاف، ج 1، ص 581.
109) التبیان، ج 1، ص 255.
110) التبیان، ج 1، ص 255.
111) التبیان، ج 1، ص 255.
112) سوره اسراء، آیه 6.
113) الفصول المختاره، ص 153 و 154.
114) سوره انعام، آیه 158.
115) المیزان، ج 2، ص 109.
116) مجمع البیان، ج 7، ص 406.
117) بحار الانوار، ج 25، ص 108 و 109.
118) رسائل المرتضی، ج 1، ص 126.
119) مجمع البیان، ج 7، ص 406.
120) سوره مؤمنون، آیه 99 و 100.
121) الایقاظ من الهجعه، ص 383 و384.
122) سوره یس، آیه 31.
123) الکشاف، ج 3، ص 321.
124) المیزان، ج 1، ص 207 و 208.
125) مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، ص 19.
126) الصحاح، ج 4، ص 1343.
127) الایقاظ من الهجعه، ص 35.
128) صحیح مسلم، ج 1، ص 16.
129) الطبقات الکبری، ج 3، ص 38 - تاریخ مدینه دمشق، ج 13، ص 260 - المستدرک، ج 3، ص 145.
130) مجمع البیان، ج 7، ص 406.
131) معانی الاخبار، ص 366.
132) رسائل المرتضی، ج 1، ص 126.
133) اوائل المقالات، ص 152.
134) بحار الانوار، ج 53، ص 26.
135) فجر الاسلام، ص 277.
136) الخوارج و الشیعه، ص 150.
137) الوافی بالوفیات، ج 24، ص 287.
138) گزیده گوهر مراد، ص 104.
139) الدرالمنثور، ج 4، ص 215 و تفسیر آلوسی، ج 15، ص 228.
140) تفسیر الثعلبی، ج 6، ص 157.
141) تفسیر الثعلبی، ج 6، ص 157.
142) فجر الاسلام، ص 276.
143) فجر الاسلام، ص 270.
144) سوره آل عمران، آیه 9.
145) سوره نمل، آیه 83.
146) الکافی، ج 3، ص 538.
147) سوره نور، آیه 55.
148) سوره غافر، آیه 51.
149) مختصر بصائر الدرجات، ص 34.
150) اوائل المقالات، ص 78 و 79.
151) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 459.
152) المسائل السرویه، ص 32.
153) المسائل السرویه، ص 35.
154) جواهر الفقه، ص 250. قاضی بن برّاج مسائل اعتقادی را که شیخ طوسی نوشته است در این کتاب خود آورده است.
155) مختصر بصائر الدرجات، ص 17.
156) دلائل الامامه، ص 464.
157) این بخش از روایت اشاره به آیه 159 سوره اعراف دارد که می فرماید: «وَمِن قَوْمِ مُوسَی أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ».
158) الارشاد، ج 2، ص 386 - دلائل الامامه، ص 463 با کمی تفاوت.
159) سوره نمل، آیه 83.
160) المیزان، ج 5، ص397.
161) تفسیر القمی، ج 1، ص 25.
162) مختصر بصائر الدرجات، ص 24.
163) سوره سجده، آیه 25.
164) تفسیر القمی، ج 2، ص 391.
165) الارشاد، ج 2، ص 370.
166) روضه الواعظین، ص 263.
167) المستجاد من الارشاد، ص 256.
168) کشف الغمه، ج 3، ص 256.
169) تاج الموالید، ص 74.
170) در فصل دوم معارفی پیرامون اصول معتبر شیعه بیان گردید.
171) رسائل المرتضی، ج 1، ص 125.
172) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 459.
173) کتاب الغیبه للنعمانی، ص 239.
174) مختصر بصائر الدرجات، ص 48.
175) تفسیر الثعلبی، ج 6، ص 157.
176) جهینه از نواحی مدینه است.
177) الارشاد، ج 2، ص 381.
178) الکافی، ج 3، ص 132.
179) الکافی، ج 8، ص 51.
180) المصباح، ص 551.
181) تأویل الایات، ج 2، ص 684.
182) مختصر بصائر الدرجات، ص 28.
183) دلائل الامامه، ص 464.
184) اختیار معرفه الرجال، ج 2، ص 708.
185) وسائل الشیعه، ج 20، ص 356.
186) بحار الانوار، ج 53، ص 76.
187) دلائل الامامه، ص 484.
188) سوره نور، آیه 55.
189) مختصر بصائر الدرجات، ص 28.
190) دلائل الامامه، ص 464.
191) تفسیر العیّاشی، ج 2، ص 282.
192) مجمع البیان، ج 7، ص 235.
193) رشحات البحار، باب رجعت.
194) تفسیر نمونه، ج 15، ص 560.
195) رسائل الشریف المرتضی، ج 1، ص 125.
196) مختصر بصائر الدرجات، ص 17.
197) نجاشی درباره او می نویسد: ضعیف، فاسد الروایه. (رجال النجاشی، ص 421) و ابن غضائری می نویسد: ضعیف، فی مذهبه غلو. (رجال ابن الغضائری، ص 89) ابن داود ضمن بیان ضعف و غلو او می نویسد: اضاف الیه الغلاه احادیث کثیره (رجال ابن داود، ص 281).
198) مختصر بصائر الدرجات، ص 24.
199) سوره نازعات، آیه 6 و 7.
200) تفسیر الفرات الکوفی، ص 537.
201) مصباح المتهجد، ص 721.
202) تهذیب الاحکام، ج 6، ص 114.
203) کامل الزیارات، ص 403.
204) الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848.
205) مختصر بصائر الدرجات، ص 211.
206) مختصر بصائر الدرجات، ص 48.
207) الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848.
208) سوره اسراء، آیه 6.
209) الکافی، ج 8، ص 206.
210) مختصر بصائر الدرجات، ص 48 و 49.
211) الرعایه فی علم الدرایه، ص 137.
212) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 478 و 479.
213) الاختصاص، ص 258. این روایت در فصل یازدهم همین کتاب خواهد آمد.
214) بحار الانوار، ج 53، ص 103 و 104.
215) بحار الانوار، ج 53، ص 100.
216) تفسیر العیّاشی، ج 2، ص 282.
217) المزار، ص 579.
218) الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848.
219) الحدائق الناضره، ج 3، ص 392.
220) الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 264.
221) مختصر بصائر الدرجات، ص 48 و 49.
222) مختصر بصائر الدرجات، ص 18.
223) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 478 و 479.
224) الزام الناصب، ج 2، ص 146.
225) تفسیر نمونه، ج 15، ص 561.
226) مختصر بصائر الدرجات، ص 33.
227) الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848.
228) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 478، ح 505.
229) مختصر بصائر الدرجات، ص 29.
230) سوره آل عمران، آیه 81.
231) سوره نور، آیه 55.
232) مختصر بصائر الدرجات، ص 33.
233) دو نفر از راویان این حدیث به اسم محمّد بن الحسن بن عبد الله اطروش و جعفر بن محمّد بجلی که در سلسله سند این روایت قرار دارند مجهول و ناشناخته اند و حتی نام آنها را در کتاب های رجالی نیاورده اند و چنین روایتی را حدیث مهمل گویند که از انواع حدیث ضعیف به شمار می رود. همچنین همه کسانی که این روایت را نقل کرده اند از کتاب «واحده» تألیف حسن
بن محمّد بن جمهور نقل کرده اند که نجاشی درباره او می نویسد: حسین بن محمّد بن جمهور موثق است امّا از راویان ضعیف روایت می کند و بر روایات مرسل اعتماد دارد. (رجال النجاشی، ص 62)
این روایت در کتاب های مختصر بصائر الدرجات، کنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهره به نقل از کتاب واحده آمده است و کتاب دوم و سوم تنها بخشی از آن را نقل کرده اند.
234) الکافی، ص 198، ح 3.
235) بحار الانوار، ج 25، ص 355.
236) تعدادی از راویانِ سند این روایت نظیر: ابوعبد الله الریاحی، و ابوالصامت حلوانی که حدیث را بدون واسطه از امام باقر (علیه السلام) نقل می کنند مجهول هستند و در نتیجه، این روایت که با همین سند در کتاب بصائر الدرجات، صفحه 220 نیز نقل شده است ضعیف می باشد.
این حدیث در صفحه 222 کتاب بصائر الدرجات نیز نقل شده است، امّا هفت راوی آن به جز سلمان فارسی که حدیث را از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کنند مجهول و ناشناخته اند. همچنین حسن بن سلیمان حلی این روایت را در کتاب «المحتضر» صفحه 278 به نقل از کتاب «القائم» از فضل بن شاذان نقل می کند امّا سلسله سند روایت حذف شده است و در نتیجه ضعیف می باشد.
237) مختصر بصائر الدرجات، ص 27.
238) در سند این روایت شخصی به نام «عبد الله بن قاسم حضرمی» است که نجاشی درباره او می نویسد:
عبد الله بن القاسم الحضرمی المعروف بالبطل، کذاب، غال، یروی عن الغلاه، لاخیر فیه، و لا یعتد بروایته. (رجال النجاشی، ص 226).
عبد الله بن قاسم حضرمی معروف به «بطل» بسیار دروغگو و اهل غلو است و از غلو کنندگان روایت می کند، خیری در او نیست و به روایت او اعتنا نمی شود.
علامه حلی هم درباره او می نویسد:
عبد الله بن القاسم الحضرمی المعروف بالبطل بفتح الطاء المهمله کذاب، غال (ایضاح الاشتباه، ص 241).
عبد الله بن قاسم حضرمی معروف به «بطل» به فتح طاء بسیار دروغگو و اهل غلو است.
این روایت به سند دیگری هم از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
یملک امیر المؤمنین (علیه السلام) فی کرّته اربعاً و اربعین الف سنه (مختصر بصائرالدرجات، ص 49).
امیر المؤمنین (علیه السلام) در رجعت خود چهل و چهار هزار سال حکومت می کند.
احمد بن عقبه و پدرش که از راویان این روایت هستند مجهول و ناشناخته اند و کسی که بدون واسطه این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است فردی به نام «اسد بن اسماعیل» است که کسی او را توثیق نکرده و نزد علمای رجال مجهول به شمار می آید.
سیّد علی بروجردی متوفای 1313 ه.ق در کتاب طرائف المقال، ج 1، ص 405 درباره اسد بن اسماعیل می نویسد:
لم اظفر له علی مدح و لا ذم فهو کنظائره مجهول الحال، غیر مقبول المقال.
به ستایش یا مذمتی از او دست نیافتم پس نظیر امثال خود ناشناخته و سخنانش غیر قابل قبول است.
239) الایقاظ من الهجعه، باب 11، ص 338 و 339.
240) تفسیر القمی، ج 1، ص 198.
241) رجعت یا حیات دوباره، ص 117 تا 119.
242) سوره حجر، آیه 36 تا 38.
243) مختصر بصائرالدرجات، ص 27.
244) کمال الدین، ص 371، ح 5.
245) سوره نمل، آیه 82.
246) مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 297.
247) مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 297.
248) تفسیر القمی، ج 2، ص 130.
249) تاریخ مدینه الدمشق، ج 29، ص 9 - الطبقات الکبری، ج 3، ص 38.
250) کمال الدین و تمام النعمه، ص 528.
251) الدرالمنثور، ج 5، ص 116.
252) الدرالمنثور، ج 5، ص 116.
253) الدرالمنثور، ج 5، ص 117.
254) الدرالمنثور، ج 5، ص 116.
255) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 266.
256) مختصر بصائر الدرجات، ص 208.
257) تفسیر القمی، ج 2، ص 130.
258) سوره قلم، آیه 16.
259) تفسیر القمی، ج 2، ص 381.
260) الکشاف، ج 3، ص 160.
261) تفسیر القمی، ج 2، ص 147.
262) همه راویان این روایت که آن را از بکیر بن اعین نقل کرده اند موثق اند و در کتاب های رجالی در وصف بکیر آمده است او فرد مشکوری است و مشکور به کسی گفته می شود که دارای ثناء مطلق یا ثناء جمیل باشد. امّا میرداماد درباره مشکور می نویسد: «من الفاظ التوثیق و المدح» (الرواشح السماویه، ص 60).
263) مختصر بصائر الدرجات، ص 24.
264) سوره قصص، آیه 85.
265) تفسیر القمی، ج 2، ص 147.
266) کتاب الغیبه للنعمانی، ص 240.
267) رساله العقائد الجعفریه. قاضی بن براج این رساله مختصر را که تألیف شیخ طوسی است در کتاب جواهر الفقه خود آورده است و بحث رجعت آن در صفحه 250 می باشد.
268) من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 458، ح 4583.
269) تفسیر القمی، ج 2، ص 147.
270) عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 1، ص 307.
271) سوره اسراء، آیه 5 و 6.
272) سوره قصص، آیه 6.
273) دلائل الامامه، ص 449 و 450.
274) جواهر الفقه، ص 250.
275) حقّ الیقین، ج 2، ص 35.
276) الایقاظ من الهجعه، ص 377.
277) الکافی، ج 1، ص 191.
278) تفسیر القمی، ج 1، ص 106.
279) سوره غافر، آیه 51.
280) تفسیر القمی، ج 2، ص 258 و 259.
281) مختصر بصائر الدرجات، ص 26.
282) کمال الدین، ص 358.
283) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 478.
284) مختصر بصائر الدرجات، ص 40.
285) بحار الانوار، ج 53، ص 148 و 149.
286) دلائل الامامه، ص 443.
287) تفسیر الثعلبی، ج 3، ص 82 - تاریخ دمشق، ج 47، ص 521.
288) الخصال، ص 476 - عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 66، ح 18.
289) الصراط المستقیم، ج 2، ص 254.
290) العمده، ص 439.
291) صحیح مسلم، ج 1، ص 94.
292) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، ج 3، ص 121.
293) الاختصاص، ص 257 و 258.
294) الارشاد، ج 2، ص 387.
295) کشف الغمه، ج 3، ص 266.
296) الصراط المستقیم، ج 2، ص 254.
297) اعلام الوری، ص 295.
298) الارشاد، ج 2، ص 387.
299) این روایت در بحث حاکمیت دوازده مهدی نقل گردید.
300) بحار الانوار، ج 25، ص 108.
301) مراد علامه مجلسی از اخبار فراوان، اخباری است که بر رجعت یا حکومت ائمه (علیهم السلام) پس از حضرت مهدی (علیه السلام) دلالت دارند.
302) کمال الدین، ص 229، ح 24.
303) مختصر بصائر الدرجات، ص 211.
304) همان منبع.
305) همان منبع، ص 36.
306) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 243.
307) الاستنصار، ص 8.
308) کنزالعمال، ج 12، ص 34.
309) الخصال، ص 472، ح 26.
310) الخصال، ص 474، ح 34.
311) مسند احمد، ج 3، ص 37 - الدرالمنثور، ج 6، ص 57.
312) بحار الانوار، ج 53، ص 35.
313) سلسله سند حدیث مفضل این گونه است: عن الحسین بن حمدان، عن محمّد بن اسماعیل و علی بن عبد الله الحسنی، عن شعیب محمّد بن نصیر، عن عمر بن الفرات، عن محمّد بن المفضل، عن المفضل بن عمر قال: سألت سیدی الصادق (علیه السلام)....
امّا حسین بن حمدان فردی است که نجاشی درباره او می نویسد:
حسین بن حمدان، انحراف در مذهب داشت. (رجال النجاشی، ص 67)
و ابن غضائری درباره او می نویسد:
کذاب، فاسد المذهب، صاحب مقاله ملعونه، لایلتفت الیه. (رجال ابن الغضائری، ص 54) یعنی، بسیار دروغگو، دارای انحراف در مذهب و صاحب گفتار لعنت شده بود و به نقل او توجّه نمی شود.
علامه حلی نیز نظیر سخن ابن غضائری را درباره حسین بن حمدان آورده است (خلاصه الاقوال، ص 339)
علی بن عبد الله حسنی راوی دیگر این روایت نیز فردی مجهول و ضعیف است.
محمّد بن نصیر هم فردی ضعیف و اهل غلو است که امام هادی (علیه السلام) او را لعنت کرده است. علامه حلی در این باره می نویسد: محمّد بن نصیر النمیری، لعنه علی بن محمّد العسکری (علیه السلام) (خلاصه الاقوال، ص 401)
همچنین علامه حلی می نویسد: شیخ طوسی (رحمه الله) گروهی از راویانِ مذمت شده را معرفی کرده است که یکی از آنان محمّد بن نصیر نمیری است که در عصر امام حسن عسکری (علیه السلام) بوده است. وقتی آن حضرت از دنیا رفت نمیری ادّعا کرد که ابی جعفر محمّد بن عثمان صاحب الزمان می باشد و خود از سوی او نیابت دارد که خدای تعالی او را مفتضح کرد. و سعد بن عبد الله درباره محمّد بن نصیر می گوید: کان یقول بالتناسخ و یغلو فی ابی الحسن (علیه السلام) و یقول فیه بالربوبیه. (او قائل به تناسخ بود و درباره امام هادی (علیه السلام) غلو می کرد و می گفت: او دارای ربوبیت است). (خلاصه الاقوال، ص 432 و 433)
محمّد بن مفضل راوی دیگر این روایت نیز فردی مجهول و در نتیجه نقل او ضعیف است.
امّا مفضل بن عمر مورد اختلاف است. برخی او را به شدت تضعیف کرده و عده ای او را به شدت تحسین کرده اند که بحث آن مفصل است و در این مقال نمی گنجد.
صاحب معالم درباره او می نویسد: ورد فی مدحه و ذمه آثار (در ستایش و مذمت او سخنانی وارد شده است). (التحریر الطاووسی، ص 537).
314) کتاب سلیم بن قیس، ص 478 تحقیق محمّد باقر بهبودی.
315) مختصر بصائر الدرجات، ص 27 و 28.
316) مختصر بصائر الدرجات، ص 18.
317) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 478، ح 505.
318) منتخب الانوار المضیئه، ص 355.
319) سوره توبه، آیه 33.
320) مختصر بصائر الدرجات، ص 29.
321) در سلسله سند این روایت آمده است:
سعد عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن الحسین بن سفیان البزاز، عن عمرو بن شمر، عن جابر بن یزید، عن ابی عبد الله (علیه السلام)....
حسین بن بزاز یا رزاز در اکثر کتاب های رجالی نیامده است و علامه خویی نیز که نام او را آورده است چیزی از مدح یا ذم او بیان نکرده است و بنابراین مجهول و ناشناخته می باشد.
امّا ابن غضائری درباره عمرو بن شمر می نویسد:
عمرو بن شمر... ضعیفٌ (رجال ابن الغضائری، ص 74)
و علامه حلی درباره او می نویسد: عمرو بن شمر جداً ضعیف است. احادیثی در کتاب جابر بن یزید جعفی افزوده شده و برخی از آن افزوده ها به عمرو بن شمر منسوب است. پس امر مشتبه است و به چیزی از آنچه روایت کرده است اعتماد نمی کنم. (خلاصه الاقوال، ص 378).
322) کتاب الغیبه للشیخ الطوسی، ص 478، ح 505.
323) کمال الدین، ص 254.
324) وَإِذْ قالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَهَ الله عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبیآءَ وَجَعَلَکُم مُلُوکاً وَآتَیکُم ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ قَوم الْعالَمینَ» (سوره مائده، آیه 20)
(و به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! نعمت خداوند بر خود را به یاد آورید؛ زمانی که پیامبرانی را از میان شما قرار داد و شما را پادشاه گردانید و چیزهایی را که به هیچ یک از جهانیان نداده بود به شما عطا کرد.
325) مختصر بصائر الدرجات، ص 28.
326) سلسله سند این روایت به شرح ذیل می باشد:
حدثنا جماعه من اصحابنا عن الحسن بن علی بن ابی عثمان، و ابراهیم بن اسحاق، عن محمّد بن سلیمان الدیلمی عن ابیه قال: سألت ابا عبد الله (علیه السلام)...
علامه حلی درباره حسن بن علی بن ابی عثمان آورده است:
الحسن بن علی بن ابی عثمان یلقب بالسجاده... غال ضعیف.
حسن بن علی بن ابی عثمان ملقب به سجاده، غلو کننده و ضعیف است.
و از قول کشّی (رحمه الله) نقل می کند که درباره او نوشته است: لعنت خدا و لعنت کنندگان و فرشته ها و همه مردم بر سجاده (حسن بن علی بن ابی عثمان) او از گروه علیائیه بود که بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) عیب می بستند. او بهره ای از اسلام نداشت. رجال کشی، ص 571، رقم 1082 (خلاصه الاقوال، ص 333 و 334).
در پاورقی نقد الرجال تفرشی، ج 2، ص 38 درباره فرقه علیائیه آمده است:
العلیائیه فرقه یقولون: ان علیاً (علیه السلام) هو الله - تعالی عن ذلک علواً کبیراً - و انّ محمّداً (صلی الله علیه وآله) عبده.
ابراهیم بن اسحاق نیز فردی متهم و ضعیف است. (رجال النجاشی، ص 19)
امّا محمّد بن سلیمان فردی ضعیف و اهل غلو بود. ابن داود سخنان بزرگان علم رجال را درباره او چنین نقل می کند:
شیخ طوسی: محمّد بن سلیمان دیلمی اهل غلو بود.
ابن غضائری: در نقل حدیثش ضعیف است.
نجاشی:
جداً ضعیف است و بر چیزی از نقل او تکیه نمی شود. (رجال ابن داود، ص 272)
امّا علامه حلی درباره سلیمان دیلمی که پدر محمّد بن سلیمان و راوی بدون واسطه حدیث از امام صادق (علیه السلام) معرفی شده است می نویسد:
کشّی به نقل از محمّد بن مسعود و او از علی بن محمّد می نویسد: «سلیمان الدیلمی من الغلاه الکبار» (سلیمان دیلمی از غلوکنندگان بزرگ بود) و نجاشی درباره او می گوید: «کان غالیاً کذّاباً و کذلک ابنه محمّد» (سلیمان دیلمی غلو کننده و بسیار دروغگو بود و پسرش محمّد هم همان گونه بود) و ابن غضائری درباره او می نویسد: «کذّاب غال» (بسیار دروغگو و اهل غلو بود). (خلاصه الاقوال، ص 350).
327) مصباح المتهجد، ص 411.
328) بحار الانوار، ج 99، ص 125.
329) البته ما در آغاز فصل یازدهم، حاکمیت فرزندان مهدی (علیه السلام) را پس از او مردود دانستیم.
330) بحار الانوار، ج 99، ص 125.
331) تفسیر العیّاشی، ج 1، ص 202.
332) رجعت یا حیات دوباره، ص 146.
333) مصباح المتهجد، ص 670.
334) الکافی، ج 1، ص 180.
335) مختصر بصائر الدرجات، ص 211.
336) همان منبع، ص 535.
337) کمال الدین، ص 229.
338) الکافی، ج 1، ص 177، ح 4.
339) همان منبع، ص 179.
340) بحار الانوار، ج 23، باب الاضطرار الی الحجه، ص 1 تا 55. برخی از این روایات در فصل یازدهم همین کتاب نقل گردید.
341) بحار الانوار، ج 23، باب الاضطرار الی الحجه، ص 1 تا 55.