صفحه اصلى » مقاله هاى مهدوى » (۳۶) گذرى بر زندگى امام دوازدهم حضرت مهدى عليه السلام
مقاله هاى مهدوى

مقاله ها (۳۶) گذرى بر زندگى امام دوازدهم حضرت مهدى عليه السلام

بخش بخش: مقاله هاى مهدوى الشخص نویسنده: علامه ى حلى تاريخ تاريخ: ۴ / ۴ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۲۹۶۴ نظرات نظرات: ۰

گذرى بر زندگى امام دوازدهم حضرت مهدى عليه السلام

ترجمه: محمد محمدى اشتهاردى

ويژگيهاى زندگى حضرت مهدى عليه السلام

مقام امامت بعد از امام حسن عسكرى عليه السلام به پسرش (حضرت مهدى عليه السلام) همنام وهم كُنيه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم رسيد وامام حسن عسكرى عليه السلام در ظاهر وباطن، فرزندى جز او (يعنى حضرت مه -دى عليه السلام) نداشت واو را غايب ومخفى، بجاى گذارد.(چنانكه در قسمت آخر حالات امام حسن عسكرى عليه السلام خاطرنشان شد).

حضرت مهدى عليه السلام در شب نيمه شعبان سال ۲۵۵ هجرى (در شهر سامرّا) به دنيا آمد، مادرش ((اُمّ وَلد)) بود به نام ((نرجس)) (دختر يشوعا از ذريه شمعون يكى از حواريون حضرت عيسى عليه السلام بود) حضرت مهدى عليه السلام هنگام وفات پدرش، پنج سال داشت، خداوند به او در همان سن وسال، حكمت ومقام قضاوت را عنايت فرمود واو را نشانه وحجّت جهانيان قرار داد، خداوند به او (در كودكى) حكمت آموخت چنانكه به حضرت يحيى عليه السلام دز زمان كودكى حكمت آموخت.

ونيز خداوند مقام امامت را به حضرت مه -دى عليه السلام در كودكى عنايت كرد.

چنانكه به حضرت عيسى عليه السلام در آن هنگام كه در گهواره بود، مقام نبوت عطا فرمود.

در مورد امامت امام مه -دى عليه السلام قبل از تولّدش، از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم تصريح شده بود چنانكه مسلمانان، آن را مى دانستند وبعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم امير مؤمنان على عليه السلام به امامت آن حضرت تصريح فرموده است وهمچنين امامان معصوم عليهم السلام يكى پس از ديگرى، تا پدرش امام حسن عسكرى عليه السلام به امامت او تصريح كرده اند وپدر بزرگوارش امام حسن عسكرى عليه السلام نزد افراد مورد وثوق وخواصّ شيعيانش، تصريح به امامت آن بزرگوار نموده است.

واخبار وروايات در مورد غيبت وپنهان شدنش وهمچنين در مورد حكومت جهانيش، قبل از تولّد وپنهان شدنش به طور مستفيض (بسيار) از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شده است ودر ميان امامان عليهم السلام اوست كه صاحب شمشير است وبه حق قيام مى كند وهمه در انتظار تشكيل دولت ايمان (حكومت اسلامى جهانى او) بسر مى برند.

غيبت صغرا وغيبت كبرا

حضرت مهدى عليه السلام قبل از ظهور، داراى دو غيبت است:

الف: غيبت طولانى؛ كه طولانى تر از غيبت (يعنى پنهانى) ديگر است، چنانكه رواياتى به اين معنا آمده است.

ب: غيبت كوتاه: كه از زمان تولّد آن حضرت شروع شده وتا آن زمان كه سفارت ونيابت خاصّه سفيران وواسطه هاى او قطع شد، ادامه يافت (از سال ۲۶۰ تا ۳۲۹ هجرى حدود هفتاد سال).

غيبت طولانى او بعد از غيبت كوتاه، شروع مى شود وادامه مى يابد ودر پايان آن، حضرت مهدى عليه السلام ظهور كرده وقيام به شمشير مى نمايد.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

(وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ماكانُوا يَحْذَرُونَ).

((اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم وآنان را پيشوايان ووارثين روى زمين قرار دهيم وحكومتشان را پابرجا سازيم وبه فرعون وهامان ولشكريان آنان، آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم)).

ودر مورد ديگر مى فرمايد:

(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ).

((مادر زبور (كتاب داوود) بعد از ذكر (تورات) نوشتيم كه بندگان صالح من وارث (حكومت) زمين خواهند شد)).

رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود: ((قطعا روزها وشبها نگذرد وجهان پايان نيابد تا اينكه خداوند از خاندان من مردى را برانگيزد كه او همنام من است، سراسر زمين را پر از عدل وداد كند، همانگونه كه پر از ظلم وجور شده است)).

دليل عقل بر صدق امامت حضرت مهدى عليه السلام

يكى از دلايل، دليل عقل است وعقل با استدلال صحيح حكم مى كند كه در هر زمانى حتما نياز به وجود امام معصوم (از گناه وخطا) است كه كامل باشد ودر علوم واحكام، نياز به كسى نداشته باشد؛ زيرا محال است براى مكلّفين، زمانى وجود داشته باشد كه آنان داراى حجّتى نباشند تا در پرتو او به صلاح نزديك شوند واز تباهى دور گردند وهمه مستضعفان (آنان كه دستشان به جايى نمى رسد ومظلوم واقع شده اند) نياز به كسى دارند كه ستمگران وجنايتكاران را تاءديب كند، سركشان را از نافرمانى به راه راست سوق دهد وآنان را از طغيان باز دارد، آموزگار نادان وهشيار كننده غافلان وترساننده گمراهان وبرپا دارنده حدود الهى ورساننده احكام باشد، صاحبان اختلاف وستيزه جويان را از ديگران جدا سازد، نصب كننده فرمانروايان، نگهبان مرزها از گزند دشمن، حافظ اموال، پاسدار اساس اسلام باشد، مردم را در جمعه ها وعيدها به گرد هم آورد.

ودلايل استوار، ثابت مى كند كه چنين فردى با اين ويژگيها، بايد از هرگونه لغزش، معصوم باشد؛ زيرا او به اتّفاق (آراء) از امام، بى نياز است وچنين شخصى بدون شك، بايد، داراى مقام عصمت باشد وقطعا چنين فرد ممتازى بايد با تصريح (پيامبر وامامان) ثابت گردد وداراى معجزات ونشانه هاى صدق باشد، تا او را از ديگران جدا نموده ومشخّص گرداند.

واين اوصاف وويژگيها در هيچ كس وجود نداشت، جز در آن كسى كه اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام امامت او را بعد از امام حسن عسكرى عليه السلام ثابت كردند واو پسر آن حضرت است كه حضرت مهدى عليه السلام مى باشد چنانكه گفتيم واين دليل عقلى يك اصل پابرجايى است، كه با وجود آن نيازى به روايات ونصوص وتعداد اخبار نيست؛ زيرا خود اين دليل عقلى، امامت آن حضرت را ثابت مى كند.

البته روايات بسيارى نيز وارد شده كه به امامت فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام صراحت دارند واين روايات آنچنان است كه هيچ عذرى باقى نمى گذارد واين بنده به خواست خدا، به ذكر قسمتى از آن روايات با كمال اختصار - همچون سابق - مى پردازم.

روايات ومساءله امامت حضرت مهدى عليه السلام

رواياتى كه به طور اجمال وتفصيل بيانگر امامت حضرت صاحب الزّمان، امام دوازدهم حضرت مهدى عليه السلام از ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده بسيار است كه در اينجا، قسمتى از آنها خاطرنشان مى گردد:

۱ - ((ابوحمزه ثمالى)) مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: ((خداوند متعال محمد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را به سوى جن وانس (به عنوان پيامبر آنان) فرستاد وبعد از او، دوازده نفر وصىّ (براى او) قرار داد، كه بعضى از آنان از دنيا رفته اند وبعضى مانده اند وهريك از آن دوازده وصىّ داراى سنّت وبرنامه مخصوص به خود است، روش اوصيايى كه بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم آمدند ومى آيند همچون اوصيا حضرت مسيح عليه السلام است كه دوازده تن بودند وامير مؤمنان على عليه السلام (در زهد وعبادت وساده زيستى) همچون حضرت مسيح عليه السلام بود)).

۲ - ((حسن بن عباس)) از امام جواد عليه السلام واو از پدرانش تا اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود:

((آمِنُوا بَلَيْلَةِ الْقَدْرِ فَاِنَّهُ يَنْزِلُ فِيها اَمْرَ السَّنَةِ وَاِنَّ لِذلِكَ الاَْمْرِ وُلاةٌ مِنْ بَعْدِى عَلِىّ بْنِ اَبِيطالِبٍ وَاَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ)).

((به شب قدر معتقد شويد؛ زيرا در شب قدر، كار (تقديرات) سال فرود مى آيد وبراى آن كار، بعد از من زمامدارانى هست كه عبارتند از: على ابن ابى طالب ويازده نفر از فرزندانش)).

۳ - اميرمؤمنان على عليه السلام به ابن عبّاس فرمود: ((شب قدر در هر سالى، وجود دارد ودر آن شب، كار (وتقديرات) همه سال فرود آيد (ومشخّص گردد) وبراى اين كار، بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم زمامدارانى مى باشد)).

ابن عباس عرض كرد: ((آن زمامداران كيانند؟)).

امام على عليه السلام فرمود: ((من ويازده نفر از صلب من هستند كه آنان امامانى مى باشند كه فرشتگان با آنان همسخن شوند)).

۴ - در حديث ((لَوْح))، آمده كه جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد: ((به حضور حضرت فاطمه زهرا سلامُ اللّه عَلَيها دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم رفتم، در نزد او لَوْحى (صفحه اى) بود كه نامهاى اوصيا وامامان از فرزندان او در آن (نوشته شده) بود، آنان را شمردم يازده نفر بودند، آخرى آنان حضرت قائم عليه السلام از فرزندان فاطمه سلام اللّه عليها بود نام سه نفر از آنان ((محمّد)) ونام سه نفر از آنان (على) بود)).

۵ - ((ابوهاشم جعفرى)) مى گويد: به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كردم: ((جلالت وهيبت شما مرا از سؤ ال كردن از شما باز مى دارد اجازه مى دهى از شما سؤ الى كنم؟.

فرمود: ((سؤ ال كن)).

عرض كردم: اى آقاى من! آيا فرزند دارى؟.

فرمود: آرى.

عرض كردم: اگر براى تو پيش آمدى شد (واز دنيا رفتى) در كجا از آن فرزند سؤ ال كنم؟

فرمود: ((در مدينه)).

۶ - ((عمرو اهوازى)) مى گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام فرزندش را به من نشان داد وفرمود: ((هذا صاحِبُكُمْ بَعْدِى؛ بعد از من اين است صاحب وامام شما)).

۷ - ((عمرى)) مى گويد: ((امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت وفرزندى از خودش بجاى گذاشت)).

۸ - ((ابوالقاسم جعفرى)) مى گويد: ((از امام هادى عليه السلام شنيدم مى فرمود: جانشين من حسن است وحال شما درباره جانشين بعد از او چگونه است؟)).

عرض كردم: قربانت شوم! از چه نظر؟

فرمود: ((شما شخص او را نمى بينيد وذكر نامش براى شما روا نيست)).

عرض كردم: پس چگونه او را ياد كنيم؟

فرمود: بگوييد: ((اَلْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ؛ حجّت از خاندان محمّد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم)).

اينها روايات اندكى از نصوص بسيار بر امامت امام دوازدهم عليه السلام بود، كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شده است وروايات در اين راستا بسيار است كه حديث شناسان شيعه، آنها را در كتابهاى خود تدوين وتنظيم كرده اند، يكى از آنها كه به طور مشروح، آن احاديث را در كتابى جمع آورى نموده است ((محمد بن ابراهيم، ابوعبداللّه نعمانى)) است كه در كتاب خود به نام ((اَلْغَيبة)) (غيبت نعمانى) آن روايات را آورده است، بنابراين، در اين كتاب نيازى به ذكر آنها به طور مشروح نيست.

چند نمونه از ديدار كنندگان امام مه -دى عليه السلام

۱ - ((محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر)) كه پيرمردترين فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در عراق بود، مى گويد:

((فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام را بين دو مسجد ديدم كه آن وقت كودك بود)).

۲ - ((موسى بن محمّد)) (نوه امام موسى بن جعفر عليه السلام) مى گويد:

((حكيمه)) دختر امام جواد عليه السلام وعمّه امام حسن عسكرى گفت: من حضرت قائم عليه السلام را در شب ولادتش وبعد از آن ديدم.

۳ - ((فتح مولى الزرارى)) مى گويد: از ابا على بن مطهّر شنيدم كه مى گفت:

حضرت مهدى عليه السلام را ديده است وطول قامت حضرت مهدى عليه السلام را وصف مى نمود.

۴ - از كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى كه از بانوان نيك بوده نقل شده كه گفت:

من همراه ابراهيم بر فراز كوه صفا ايستاده بوديم كه حضرت مهدى عليه السلام آمد وسخنانى به ابراهيم فرمود.

۵ - از ابن عبداللّه بن صالح نقل شده كه او حضرت مهدى عليه السلام را در كنار كعبه مقابل حجرالا سود، ديده است كه مردم براى بوسيدن حجرالا سود، هجوم مى آوردند واو مى فرمود: ((مسلمين به اين كار (هجوم وكشمكش) ماءمور نشده اند)).

۶ - ((ابراهيم بن ادريس)) از پدرش نقل مى كند كه گفت:

من حضرت مهدى عليه السلام را بعد از پدرش امام حسن عسكرى عليه السلام ديدم كه به حدّ بلوغ رسيده بود، دست وسرش را بوسيدم.

۷ - ((احمد بن نصر)) مى گويد: با عنبرى بودم، سخن از جعفر (كذّاب) به ميان آمد، عنبرى از او بدگويى كرد، من گفتم غير از او (كسى امام بعد از امام حسن عسكرى) نيست، عنبرى گفت: آرى غير از او هست.

گفتم: آيا او را ديده اى؟.

گفت: نه، ولى غير از من، او را ديده اند.

گفتم: او كيست كه او را (يعنى حضرت مهدى عليه السلام را) ديده است؟.

عنبرى گفت: همين جعفر (كذّاب) او را دوبار ديده است.

۸ - وهمچنين از ابونصر، طريف خادم روايت شده كه حضرت مهدى عليه السلام را ديده است.

ونظير اينگونه روايات بسيار است ودر انجام مقصود، همين قدر كفايت مى كند، عمده ترين دليل بر وجود حضرت مهدى عليه السلام همان دليل (عقل) است كه قبلاً گفتيم وبقيه مطالبى كه بعد از آن ذكر شد، به عنون تأكيد وتأييد آن است واگر اين مطالب را در اينجا نمى آورديم، ضررى به مقصود نمى زد ودليل قبل كفايت مى كرد.

نمونه هايى از دلايل ونشانه هاى حضرت مهدى عليه السلام

۱ - ((محمد بن ابراهيم بن مهزيار)) مى گويد: ((بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام در مورد امام بعد او در شك وترديد بودم واموال بسيار (كه مخصوص امام بود) نزد پدرم (ابراهيم بن مهزيار) جمع شده بود (گويا ابراهيم سمت نمايندگى داشته وسهم امام بسيارى نزدش جمع شده بود) پدرم آن اموال را برداشت وسوار (كشتى) شد (كه به حضور حضرت مهدى در سامرا ببرد) ومن نيز سوار شدم تا او را بدرقه كنم، پدرم تب سختى گرفت وبه من گفت: پسر جان! مرا به خانه بازگردان، اين بيمارى نشانه مرگ است وبه من گفت: در مورد اين اموال از خدا بترس (كه به صاحبش برسانى) وبه من وصيت كرد وبعد از سه روز از دنيا رفت، با خود گفتم، پدرم وصيت نادرست نمى كرد، اين اموال را به عراق مى برم ودر كنار شطّ خانه اى را كرايه مى كنم وهيچ كس را از كار خود باخبر نمى كنم، پس اگر وجود امام زمان، براى من آشكار شد، همانند آشكارى امام در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام كه اموال را به او مى سپارم وگرنه آن را صرف در نيازها وتاءمين زندگى خودم مى نمايم. به عراق رفتم ودر كنار شطّ خانه اى اجاره كردم، چند روزى در آنجا سكونت نمودم، تا اينكه شخصى آمد ونامه اى به من داد، در آن نامه نوشته بود:

((اى محمّد! نزد تو اين مقدار واين اندازه مال است، همه آنچه را در نزدم بود، نام برده بود حتّى از مقدارى از مال كه خودم اطلاع نداشتم نيز ياد كرده بود)).

من همه آن اموال را به نامه رسان دادم تا به آن حضرت (يعنى حضرت مهدى) برساند.

چند روز ديگر در آن خانه ماندم، كسى نزد من نيامد، اندوهناك بودم كه نامه ديگرى به من رسيد در آن نوشته بود:

((قَدْ اَقَمْناكَ مَقامَ اَبِيكَ فَاحْمِدِ اللّهَ؛ ما تو را به جاى پدرت (به نمايندگى) نصب كرديم، پس خدا را سپاسگزار باش)).

۲ - ((محمّد بن ابى عبداللّه سيّارى)) مى گويد: ((چيزهايى از طرف مرزبانى حارثى (به محل سكونت امام زمان عليه السلام) فرستادم، در ميان آنها يك عدد دستبند طلا بود، همه آن چيزها قبول شد ولى دستبند به من برگردانده شد وبه من دستور دادند كه آن را بشكنم، آن را شكستم، ناگهان ديدم در درون آن، چند مثقال آهن ومس وروى وجود دارد، آنها را از درون دسبتند بيرون آوردم وطلاى خالص را فرستادم، آنگاه پذيرفته شد)).

۳ - ((على بن محمّد)) مى گويد: مالى از جانب مردى از اهل عراق براى حضرت مهدى عليه السلام فرستاده شد، آن را به او برگرداندند، به او گفته شد كه حق پسرعموهايت را كه چهارصد درهم است از اين مال خارج كن (وبه آنان بازگردان) آن مرد عراقى مزرعه اى را در دست داشت كه پسر عموهايش در آن شريك بودند، ولى او آنان را از آن مزرعه جلوگيرى مى كرد، پس دقيقا حساب كرد، ديد به همان مقدارى كه گفته شده يعنى چهارصد درهم، مال آنان است، آن را از آن اموال بيرون آورد وبه آنان داد وبقيّه را به حضور امام مهدى عليه السلام فرستاد، آنگاه پذيرفته شد.

۴ - ((قاسم بن علا)) مى گويد: داراى چند پسر شدم، براى امام زمان عليه السلام نامه نوشتم واز آن حضرت خواستم كه براى آنان دعا كند، درباره آنان جوابى به دستم نرسيد، همه آنان مردند، وقتى كه (چهارمين پسرم) حسين به دنيا آمد، براى آن حضرت نامه نوشتم وتقاضاى دعا كردم، جواب آمد وبحمداللّه او باقى ماند.

۵ - ((ابى عبداللّه بن صالح)) مى گويد: ((يكى از سالها به بغداد رفتم (از ناحيه مقدّسه) اجازه خروج خواستم، به من اجازه ندادند، پس از رفتن كاروان به سوى نهروان ۲۲ روز ديگر در بغداد ماندم، سپس در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد وبه من گفته شد در روز چهارشنبه بيرون روم، من آن روز از بغداد خارج شدم ولى اميد رسيدن به كاروان را نداشتم، وقتى به نهروان رسيدم، كاروان را در آنجا يافتم وبه آن پيوستم وپس از اندك وقتى كه شترم را علف دادم، كاروانيان از آنجا حركت كردند ومن نيز همراه آنان حركت كردم او (حضرت مهدى عليه السلام) برايم دعا كرده بود كه سالم به وطن بازگردم، بحمداللّه بدون هيچ گونه آسيبى به وطن رسيدم)).

۶ - ((محمّد بن يوسف)) مى گويد: در پشتم زخم سختى پديدار شده بود، به پزشكها نشان دادم وبراى بهبودى آن مال بسيار خرج كردم، ولى مداواى من هيچ گونه نتيجه نداد، نامه اى براى حضرت مهدى عليه السلام نوشتم واز او تقاضاى دعا كردم، جواب نامه به من رسيد كه در آن نوشته بود: ((اَلْبَسَكَ اللّهُ الْعافِيَةَ وَجَعَلَكَ مَعَنا فِى الدُّنْيا وَالاَّْخِرَةِ)).

((خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند وتو را در دنيا وآخرت، با ما قرار دهد)).

هنوز هفته به آخر نرسيده بود كه زخم به طور كلّى خوب شد ودر محل آن همچون كف دستم هيچ گونه اثر زخم نبود، يكى از پزشكها را كه از دوستان ما بود خواستم ومحل زخم را به او نشان دادم، گفت: ما دارويى را براى اين زخم نمى شناسيم، قطعا شما از جانب خداوند شفا يافته اى.

۷ - ((على بن حسين يمانى)) مى گويد: من در بغداد بودم وكاروانى از يمنى ها آماده شدند كه از بغداد (به سوى يمن) بروند، من نيز مى خواستم با آنان بروم، نامه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم وكسب اجازه نمودم، جواب آمد با آن كاروان نرو كه نتيجه خوبى ندارد ودر كوفه بمان.

كاروان رفت ومن در كوفه ماندم، آن كاروان در مسير راه مورد دستبرد وغارت بنوحنظله واقع شدند واموالشان را بردند، من بارديگر به وسيله نامه كسب اجازه كردم تا از راه دريا (به يمن) بروم، اجازه رفتن به من ندادند، بعدا معلوم شد كه در آن سال، هيچيك از كشتيها به سلامت به مقصد نرسيده اند وباند غارتگر ((بوارح))، به آنها هجوم آورده اند وبه غارت اموالشان دست زده اند)).

۸ - ((على بن الحسين)) مى گويد: من به سامره رفتم واز آنجا به در خانه (حضرت مهدى عليه السلام) رفتم، با هيچ كس سخن نگفتم وخود را به هيچ كس نشناساندم، سپس به مسجد رفتم ومشغول نماز شدم. ديدم خادمى نزد من آمد وگفت: برخيز، به او گفتم كجا بروم؟ گفت: به خانه، گفتم: من كيستم، مرا مى شناسى؟ شايد تو را دنبال شخصى ديگر فرستاده اند؟ گفت: ((نه، فقط مرا نزد تو فرستاده اند، وتو ((على بن الحسين)) هستى، غلامى همراه آن خادم بود، با هم آهسته سخن مى گفتند، من نفهميدم چه مى گويند، تا اينكه آنچه خواستم برايم آوردند، سه روز نزد آن خادم ماندم وسپس كسب اجازه كردم كه از حضرت مهدى عليه السلام ديدار كنم، به من اجازه داده شد وآن حضرت را شب زيارت كردم.

۹ - ((محمّد بن صالح)) مى گويد: ((وقتى پدرم از دنيا رفت وكارها به دست من افتاد، پدرم قبضهايى از اموال ((غريم)) يعنى حضرت مهدى عليه السلام برعهده مردم داشت.

در نامه اى به آن حضرت، جريان را به عرض رساندم، جواب آمد كه آن مطالبات را از آنها وصول كن، من از آنان كه قبض داده بودند، مطالبه كردم وهمه آنان قرض خود را به من دادند جز يكى از آنان كه قبض بدهكارى او، چهارصد دينار بود، نزد او رفتم ومطالبه چهارصد دينار نمودم، او امروز وفردا كرد وپسرش به من اهانت نمود وفحش داد از او به پدرش شكايت كردم، پدرش گفت: چه شده؟ چرا مرا رها نمى كنى؟

او را گرفتم وبه وسط خانه اش آوردم، در اين هنگام پسرش از خانه بيرون رفت واز اهل بغداد استمداد كرد وفرياد مى زد: بياييد اين رافضى قمى، پدرم را كشت.

جمعيّت بسيارى از اهل بغداد نزد من آمدند، (من ديدم هوا پس است) سوار بر مركبم شدم وبه آنان گفتم: احسن به شما مردم بغداد كه از ظالمى بر ضد غريب مظلومى، حمايت مى كنيد، من يك مرد سنّى از اهالى همدان هستم واين شخص مرا به قم نسبت مى دهد ورافضى مى خواند، تا حق ومال مرا پامال كند.

مردم به او هجوم بردند، خواستند به مغازه اش بريزند، من آنان را آرام كردم وبدهكار از من خواهش كرد كه قبض را به او بدهم، وبدهكاريش را بپردازد وبه طلاق زنش سوگند خورد كه مال مرا در همان وقت بپردازد وپرداخت.

۱۰ - ((على بن محمّد)) از بعضى از اصحاب نقل مى كند كه گفت: ((خداوند پسر به من داد، نامه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم واجازه خواستم كه در روز هفتم، او را ختنه كنم، جواب آمد اين كار را نكن. آن پسر در روز هفتم يا هشتم مرد، سپس خبر مرگ او را براى حضرت مهدى عليه السلام نوشتم، جواب آمد: به زودى پسر ديگرى وديگرى به جاى او به تو داده خواهد شد، نام اوّلى را ((احمد)) ونام دوّمى را ((جعفر)) بگذار، همانگونه كه فرموده بود، داراى دو پسر ديگر شدم.

او مى گويد: عازم حجّ شدم وبا مردم خداحافظى كردم، نامه به حضرت مهدى عليه السلام نوشتم واجازه حركت به سوى مكّه، خواستم، جواب آمد: ((ما اين مسافرت را براى تو دوست نداريم، اختيار با خودت هست)).

دلتنگ ومحزون بودم ونامه به آن حضرت نوشتم، طبق دستور شما من مى مانم ومسافرت نمى كنم، ولى از اينكه در حجّ شركت نمى كنم غمگين هستم، جواب آمد: ((دلتنگ مباش وتو به زودى در سال آينده به حجّ خواهى رفت اِنْ شاءَ اللّهِ)).

وقتى سال آينده فرا رسيد، نامه نوشتم واز آن حضرت كسب اجازه كردم، جواب آمد: ((اجازه داده شد)). براى آن حضرت نوشتم: مى خواهم با: ((محمّد بن عبّاس))همسفر وهم كجاوه شويم ومن به ديانت وامانتدارى او اطمينان دارم.

جواب آمد: ((اسدى، همسفر خوبى است اگر نزد تو آمد هيچ كس را بر او ترجيح مده)).

اسدى آمد وبا او همسفر شديم وبه سوى حجّ رفتيم.

۱۱ - ((حسن بن عيسى عُرَيْضى)) مى گويد: هنگامى كه امام حسن عسكرى عليه السلام وفات كرد، مردى از اهالى مصر، اموالى به مكّه آورد كه از آن صاحب الامر حضرت مهدى عليه السلام بود، در مورد وجود آن حضرت اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن عسكرى عليه السلام بدون جانشين از دنيا رفت وبعضى گفتند جانشين او جعفر (كذّاب) برادر اوست وجمعى گفتند: جانشين امام حسن عسكرى عليه السلام فرزند اوست. آنان مردى را كه كُنيه اش ((ابوطالب)) بود به سامرا فرستادند تا در مورد جانشين امام حسن عسكرى عليه السلام بررسى كند ونامه اى نيز همراه داشت، او به سامرا رفت ونخست با جعفر (كذّاب) ملاقات نمود واز او خواست تا برهان ونشانه امامتش را بيان كند، جعفر گفت: ((من اكنون آماده ارائه برهان نيستم)).

سپس ابوطالب به در خانه صاحب الامر عليه السلام رفت ونامه اش را به اصحاب آن حضرت كه ((سفراى او)) خوانده مى شدند داد، جواب آمد:

((خداوند در مورد مصيبت فوت رفيقت (مرد مصرى) به تو پاداش دهد، او از دنيا رفت، اموالش را به شخص امينى سپرد وبه او وصيّت كرد، آن را هرگونه كه دوست دارد وشايسته است، به مصرف برساند وجواب نامه را نيز داد وهمانگونه كه (در مورد مرگ مرد مصرى ووصيّت او) فرموده بود، بى كم وكاست، همانطور واقع شده بود)).

۱۲ - ((على بن محمّد)) مى گويد: شخصى از اهالى آبه (آوه محلّى نزديك ساوه) اجناسى را همراه خود براى صاحب الامر (عليه السلام) (به سامرا) آورده بود ولى شمشيرى را كه قصد داشت بياورد، فراموش كرده بود ودر آبه مانده بود، وقتى كه اجناس را (به سفرا) تحويل داد، جواب كتبى به او رسيد كه: ((اجناس رسيد، ولى از آن شمشيرى كه فراموش كردى آن را بياورى چه خبر؟)).

۱۳ - ((محمد بن شاذان نيشابورى)) مى گويد: نزد من از پانصد درهم بيست درهم كمتر، (از مال امام) جمع شده بود دوست نداشتم كه آن پول را به طور ناقص (كمتر از پانصد درهم) به آن حضرت برسانم، بيست درهم از مال خودم را روى آن گذاردم وآن را نزد اسدى (نماينده امام) فرستادم وچيزى در مورد اين بيست درهم ننوشتم، جواب آمد كه: ((پانصد درهم رسيد كه بيست درهم آن مال خودت است)).

۱۴ - ((حسن بن محمّد اشعرى)) مى گويد: در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام از جانب آن حضرت نامه اى آمد، حقوق ((جُنَيد)) قاتل ((فارس بن حاتم بن ماهويه)) وحقوق ابوالحسن وبرادرم را بپردازند وپس از آنكه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، از جانب صاحب الامر امام مهدى عليه السلام نامه آمد كه حقوق ابى الحسن ورفيقش همچنان داده شود، ولى در مورد جُنيد وحقوقش، اصلاً چيزى نوشته نشده بود. من غمگين شدم (كه چرا بايد جُنيد كه قاتل يك بدعتگذار است، از حقوق بى بهره بماند). چندان طول نكشيد خبر آمد كه ((جُنيد)) از دنيا رفت)).

۱۵ - ((عيسى بن نصر)) مى گويد: ((على بن زياد صيمرى، نامه اى براى حضرت مهدى عليه السلام نوشت كه از آن حضرت تقاضاى كفن براى خود كرد. جواب نامه آمد: ((تو در سال هشتاد نياز به كفن دارى)) او در همان سال هشتاد مرد و(حضرت) قبل از مرگ او برايش كفن فرستاد)).

۱۶ - ((محمد بن هارون بن عمران همدانى)) مى گويد: ((ناحيه مقدّسه امام مهدى عليه السلام پانصد دينار از من طلب داشت، قادر به اداى بدهكاريم نبودم، با خود گفتم: چند مغازه دارم، آنها را به ۵۳۰ دينار مى خرند، همين مغازه ها را به مبلغ پانصد دينار به ناحيه مقدّسه واگذار مى كنم، همين كار را كردم ولى به هيچ كس نگفتم)).

اندكى بعد، نامه اى (از طرف حضرت مهدى عليه السلام) به ((محمّد بن جعفر)) رسيد كه: ((مغازه ها را از محمّد بن هارون به جاى پانصد دينار كه از او طلب داريم، تحويل بگير)).

۱۷ - ((على بن محمد)) مى گويد: از ناحيه مقدسه دستور آمد كه: ((شيعيان (ساكن كاظمين وكربلا به خاطر تقيّه) به زيارت كاظمين وكربلا نروند)).

چند ماه از اين جريان گذشت، وزير (صالح دستگاه بنى عبّاس) باقطانى را طلبيد وبه او گفت: ((به فرزندان فرات وبرس (يعنى به شيعيان سرزمين فرات وروستاى برس كه در بين كوفه وحلّه قرار گرفته) بگو به زيارت قبرستان قريش (كاظمين) نروند كه خليفه عباسى دستور داده زايران را تعقيب ودستگير كنند)).

روايات به اين مضمون، بسيار است ودر كتبى كه پيرامون حضرت قائم آل محمّد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نوشته شده، ضبط گرديده است، ذكر همه آنها در اينجا به طول مى انجامد وهمين مقدار كه ذكر شد بحمداللّه كفايت مى كند.

علائم ظهور حضرت مهدى عليه السلام

در اينجا به ذكر قسمتى از نشانه هاى ظهور حضرت قائم آل محمد عليه السلام مى پردازيم كه پيش از ظهور آن حضرت رخ مى دهد:

۱ - خروج سفيانى (سفيانى، يكى از طاغوتهاى مقدّس مآب از نسل ابوسفيان است ودر شام به دست سپاه حضرت مهدى عليه السلام شكست خورده وكشته مى شود).

۲ - كشته شدن سيّدِ حسنى (جوان خوش صورت از آل امام حسن عليه السلام با سپاهش به حمايت از امام زمان عليه السلام برمى خيزد وسرانجام، به شهادت مى رسد).

۳ - اختلاف بنى عبّاس در رياست دنيا.

۴ - گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان.

۵ - گرفتن ماه در آخر آن ماه، برخلاف عادت (ونظم فلكى).

۶ - فرو رفتن زمين بيداء (زمين بين مكّه ومدينه).

۷ - فرو رفتن زمين در نقطه اى از مشرق ومغرب.

۸ - توقّف خورشيد، هنگام اوّل ظهر تا وسط وقت عصر.

۹ - طلوع خورشيد از مغرب.

۱۰ - كشتن ((نفس زكيّه)) در پشت كوفه همراه هفتاد نفر از نيكان.

۱۱ - سر بريدن يك مرد هاشمى بين حجرالا سود ومقام ابراهيم عليه السلام.

۱۲ - ويران شدن ديوار مسجد كوفه.

۱۳ - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى سياه از جانب خراسان.

۱۴ - خروج يمانى (يمانى از مردان نيك وطرفدار امام زمان عليه السلام است) كه به حمايت از آن حضرت، با سپاه خود برمى خيزد.

۱۵ - ظهور مغربى در مصر وحكومت او بر مردم شام.

۱۶ - فرود تركها به جزيره.

۱۷ - ورود روميان به رمله.

۱۸ - طلوع ستاره درخشان در سمت مشرق كه همچون ماه مى درخشد سپس دو جانب آن خم گردد كه نزديك شود كه آن دو جانب به همديگر متّصل شوند.

۱۹ - پديد آمدن سرخى در آسمان كه در فضا پراكنده گردد.

۲۰ - آتشى در طول مشرق، آشكار شود وسه روز يا هفت روز در آسمانى باقى بماند.

۲۱ - پاره نمودن عرب اسارت خود را وحكومت عرب بر شهرها وكشورها.

۲۲ - بيرون رفتن عرب از تحت نفوذ سلطان عجم.

۲۳ - كشتن امير مصر، توسّط مردم مصر.

۲۴ - خراب شدن شام.

۲۵ - اختلاف سه پرچم در شام (كشمكش سه گروه).

۲۶ - ورود دو پرچم قيس وعرب به كشور مصر.

۲۷ - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى قبيله ((كنده)) در خراسان.

۲۸ - آمدن اسبهايى از جانب مغرب، تا اينكه در كنار حيره (نزديك كوفه) بسته شوند.

۲۹ - برافراشته شدن پرچمهاى سياه از جانب مشرق به سوى حيره.

۳۰ - طغيان آب فرات، به طورى كه سرازير كوچه هاى كوفه گردد.

۳۱ - خروج شصت دروغگو كه همه آنان ادّعاى نبوت مى كنند.

۳۲ - خروج دوازده نفر از نژاد ابوطالب عليه السلام كه همه آنان ادّعاى امامت براى خود دارند.

۳۳ - سوزاندن مردى بلند مقام از شيعيان بنى عبّاس بين سرزمين جلولاء (واقع در هفت فرسخى خانقين) وسرزمين خانقين.

۳۴ - بستن پلى نزديك محله كرخ بغداد.

۳۵ - برخاستن باد سياهى در بغداد، در آغاز روز.

۳۶ - زلزله شديد در بغداد.

۳۷ - فرو رفتن بيشتر شهر بغداد در زمين بر اثر زلزله.

۳۸ - ترس عمومى كه عراق وبغداد را فراگيرد.

۳۹ - مرگهاى سريع وعمومى در بغداد.

۴۰ - كم شدن اموال وانسانها ومحصول كشاورزى.

۴۱ - پيدايش ملخ در فصل خود ودر غير فصل خود تا آنجا كه زراعتها وغلاّت را از بين ببرد.

۴۲ - كم شدن غلاّت ومحصولات گياهى.

۴۳ - اختلاف وكشمكش در ميان دو صنف از عجم وخونريزى بسيار بين آنان.

۴۴ - بيرون آمدن بردگان از زير فرمان اربابان وكشتن اربابان.

۴۵ - مسخ شدن جمعى از بدعتگذاران، به صورت ميمون وخوك.

۴۶ - پيروزى بردگان بر شهرهاى اربابان.

۴۷ - نداى (غيرعادى) از آسمان بر همه جهان به طورى كه هركسى در هر زبانى باشد آن ندا را به زبان خودش مى شنود.

۴۸ - پيدايش صورت وسينه انسان در قرص خورشيد.

۴۹ - مردگانى زنده از قبرها بيرون آيند وبه دنيا بازگردند وبه ديد وبازديد با همديگر بپردازند.

۵۰ - در پايان همه، ۲۴ بار، باران پى در پى مى آيد وزمين خشك را پس از مرگش، زنده وسبز وخرّم مى كند وبه دنبال آن بركتهاى زمين بروز مى نمايد ودر دسترس قرار مى گيرد.

وبعد از اين حوادث، هرگونه بلا وناراحتى وگرفتارى معتقدين به حق از شيعيان حضرت مهدى عليه السلام برطرف مى گردد، در اين هنگام آنها آگاه شوند كه امام عصر عليه السلام در مكّه ظهور كرده است براى يارى او به سوى مكّه رهسپار شوند، چنانكه روايات، بيانگر اين مطلب است.

اين نشانه هايى كه ذكر شد، پاره اى از آنها حتمى است وپاره اى مشروط به شرايطى است وخداوند داناتر است كه چه خواهد شد وما آنچه را نقل كرديم، از كتب از حديث وروايات، گرفته شده، از خداى بزرگ كمك مى جوييم واز درگاه او توفيق سعادت مى خواهيم.

چند نمونه از روايات علائم ظهور

۱ - ((سيف بن عميره)) مى گويد: نزد ابوجعفر، منصور دوانيقى (دوّمين خليفه عباسى) بودم، آغاز به سخن نمود وبه من گفت: اى سيف بن عميره! ناگزير از آسمان به نام مردى از فرزندان ابوطالب، ندا شود.

گفتم: تواين حديث را نقل مى كنى؟!

گفت: سوگند به كسى كه جانم در دست اوست! به گوش خودم شنيده ام.

گفتم: من اين حديث را تاكنون نشنيده بودم!)).

گفت: اى سيف! اين سخن، حق است ووقتى كه ندايى از آسمان آمد ما نخستين كسى هستيم كه به آن پاسخ مثبت مى دهيم بدان كه اين ندا به نام يكى از پسر عموهاى ماست.

گفتم: از فرزندان حضرت فاطمه سلام اللّهُ عليها.

گفت: آرى، اى سيف!

اگر من اين سخن را از شخص محمّد بن على (امام باقر عليه السلام) نشنيده بودم، اگر همه مردم روى زمين به من مى گفتند، نمى پذيرفتم، ولى محمّد بن على (امام باقر عليه السلام) گوينده اين سخن است.

۲ - ((عبداللّه بن عمير)) مى گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود: ((روز قيامت برپا نمى شود تا وقتى كه مهدى از فرزندان من خروج كند واو خروج نمى كند تا اينكه شصت نفر كذّاب، كه همه آنان مى گويند: من پيغمبر هستم)).

۳ - ((ابوحمزه ثمالى)) مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: خروج سفيانى از امور حتمى است؟

فرمود: ((آرى ونداى آسمانى از امور حتمى است، وطلوع خورشيد از مغرب، از امور حتمى است واختلاف بين بنى عباس در سلطنت از امور حتمى است وكشته شدن ((نفس زكيّه)) حتمى است. وخروج قائم عليه السلام از آل محمّد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم حتمى است)).

گفتم: نداى آسمانى چگونه است.

فرمود: در آغاز روز، منادى از آسمان ندا مى كند:

((الا ان الحق مع على وشيعته؛ آگاه باشيد، حق با على عليه السلام وشيعيان اوست)).

سپس در آخر روز، در زمين ندا مى شود:

((اَلا اَنَّ الْحَقَّ مَعَ عُثْمانِ وَشِيَعتِهِ؛ آگاه باشيد حقّ با عثمان وپيروان اوست)).

در اين هنگام رهروان راه باطل به شك مى افتند.

۴ - ((ابى خديجه)) مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: ((قائم عليه السلام خروج نمى كند تا دوازده نفر از بنى هاشم قبل از او مى آيند وهركدام از آنان، مردم را به سوى (امامت) خود دعوت مى نمايد)).

۵ - اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: ((در آستانه ظهور قائم عليه السلام مرگ سرخ ومرگ سفيد به وجود مى آيد وملخهايى كه همانند رنگ خون، قرمز هستند در فصل ودر غير موقع، آشكار مى شوند، اما مرگ سرخ عبارت از كشتن با شمشير است واما مرگ سفيد، عبارت از بيمارى طاعون مى باشد)).

۶ - ((جابر جُعفى)) مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: ((در زمين قرار گير ودست وپايت را حركت مده تا نشانه هاى (ظهور) را كه براى تو مى گويم بنگرى، ولى گمان ندارم عمر تو كفاف كند وتو به آن زمان برسى (مقدارى از آن نشانه ها عبارتند از:) اختلاف بنى عباس، نداى آسمانى، فرو رفتن قريه اى از قريه هاى شام به نام ((الجابيه))، ورود تركها به جزيره، ورود روميان به رَمْله، اختلاف وكشمكش بسيار در همه نقاط زمين تا اينكه شام ويران گردد وعلّت خرابى آن، جمع شدن سه گروه داراى سه پرچم در آن است كه عبارتند از:

۱ - پرچم اصهب

۲ - پرچم ابقع

۳ - پرچم سفيانى)).

۷ - ((ابوبصير)) مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه اين آيه را خواند:

(اِنْ نَشَاءْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ اَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ).

((اگر ما اراده كنيم (مى توانيم) از آسمان براى آنان نشانه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد)).

سپس فرمود: ((به زودى خداوند اين نشانه را براى آنان مى فرستد)).

عرض كردم: براى چه كسى مى فرستد؟.

فرمود: ((براى بنى اُمَيّه وپيروان آنان)).

گفتم: آن نشانه چيست؟

فرمود: ((توقّف خورشيد از آغاز ظهر تا وقت عصر. وديده شدن سينه وصورت مردى در قرص خورشيد كه حسب ونسبش معلوم باشد واينها در زمان سفيانى رخ مى دهد ودر اين هنگام، سفيانى وپيروانش نابود مى شوند)).

۸ - ((سعيد بن جُبَير)) (مفسّر عاليقدر شيعه) مى گويد: در آن سالى كه حضرت مهدى عليه السلام در آن قيام مى كند، ۲۴ روز باران مى آيد وآثار وبركات باران در آن سال آشكار مى گردد.

۹ - ((ثعلبه اَزُدى)) مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: ((دو نشانه، قبل از ظهور قائم عليه السلام پديد مى آيد:

۱ - گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان.

۲ - گرفتن ماه در آخر همان ماه)).

عرض كردم: كسوف خورشيد در آخر ماه رمضان وخسوف ماه در نيمه ماه مى باشد؟

فرمود: ((من به آنچه مى گويم آگاهتر هستم واين دو حادثه، نشانه اى است كه از زمان هبوط آدم عليه السلام تا حال اتفاق نيفتاده است)).

۱۰ - ((محمّد بن مسلم)) مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود: ((پيش از ظهور قائم عليه السلام از سوى خدا، بلا وآزمايش به وجود مى آيد)).

عرض كردم: فدايت شوم! آن بلا چيست؟ اين آيه را خواند:

(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَى ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الاَْمْوالِ وَالاَْنْفُسِ وَالثَّمَراتِ...).

: ((قطعا همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، زيان مالى وجانى وكمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم)).

سپس (معناى آيه را توضيح داد و) فرمود: ترس از شاهان بنى فلان (بنى عباس) گرسنگى از گرانى قيمتها وكمبود اموال، از كساد وركود تجارت وبهره اندك از آن وكاهش ميوه ها ومحصول به خاطر خشگى زمين وكمى بركت ميوه ها.

سپس دنبال آيه فوق را خواند: (وَبَشّرِ الصّابِرينَ)؛ ((وبه صابران مژده بده)) مژده از اينكه در آن هنگام، حضرت قائم عليه السلام به زودى خروج كند.

۱۱ - ((منذر جوزى)) مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود: ((مردم در آستانه قيام حضرت قائم عليه السلام از گناه دست مى كشند به خاطر آتشى كه در آسمان آشكار شود، وسرخى اى كه سراسر صفحه آسمان را فرا گيرد وفرو رفتن زمين در بغداد ودر بصره وخونريزى وخرابى خانه ها در بصره ونابودى مردم آن وترس همگانى بر عراق كه مردمش را پريشان ونگران كند)).

سال وروز قيام قائم عليه السلام

در مورد آن سالى كه حضرت قائم عليه السلام قيام مى كند وهمچنين در مورد روز قيام نيز رواياتى نقل شده است، به عنوان نمونه:

۱ - ((ابوبصير)) مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: ((حضرت قائم قيام نمى كند مگر در سال طاق مانند: سال يك، سه، پنج، هفت ونه)).

۲ - نيز ((ابوبصير)) مى گويد: امام عليه السلام فرمود: ((در شب بيست وسوم (ماه رمضان) به نام قائم عليه السلام ندا داده مى شود (اعلام مى گردد) ودر روز عاشورا قيام مى كند وآن روزى است كه امام حسين عليه السلام در آن كشته شد، گويى اكنون آن حضرت را در روز شنبه، دهم محرّم مى نگرم كه بين حجرالا سود ومقام ابراهيم (كنار كعبه) ايستاده وجبرئيل در سمت راست او ندا مى كند: ((اَلْبَيْعَةُ للّه؛ بيعت براى خدا (كه صداى او به همه جهانيان مى رسد)).

پس پيروان آن حضرت از همه نقاط زمين، به سوى او رهسپار مى گردند وزمين براى آنان پيچيده مى شود (ودر نتيجه آنان زودتر به محضر آن بزرگوار مى رسند) وبا آن حضرت بيعت مى نمايند وخداوند به وسيله او سراسر زمين را پر از عدل وداد مى كند، همانگونه كه پر از ظلم وستم شده بود)).

حركت حضرت مهدى عليه السلام از مكّه به كوفه

از روايات استفاده مى شود كه حضرت مهدى عليه السلام پس از ظهور، از مكّه حركت مى كند تا به كوفه مى آيد ودر قسمت بلنديهاى كوفه استقرار مى يابد واز آنجا لشكرهاى خود را به شهرها واطراف گسيل مى دارد، به عنوان نمونه:

۱ - ((ابوبكر حضرمى)) مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: ((گويا قائم عليه السلام را مى نگرم كه از مكّه با پنج هزار فرشته به سوى نجف كوفه، حركت كرده در حالى كه جبرئيل در سمت راست او وميكائيل در سمت چپ او ومؤمنان پيش رويش هستند وآن حضرت لشكرهاى خود را به سوى شهرها واطراف مى فرستد)).

۲ - ((عمرو بن شمر)) از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه نزد امام باقر عليه السلام از حضرت مهدى عليه السلام سخن به ميان آمد، فرمود: ((آن حضرت وارد كوفه مى گردد ودر آنجا سه پرچم (وسه گروه) وجود دارد كه هركدام پرچم خود را به اهتزاز درآورده، همه آنان گروه واحد شده ودر خطّ آن حضرت قرار مى گيرند، او در مسجد كوفه، بالاى منبر مى رود وسخنرانى مى كند، آنچنان از مردم گريه بلند مى شود كه بر اثر صداى گريه، كلام امام را نمى فهمند، وقتى كه جمعه دوّم مى شود، مردم از آن حضرت مى خواهند كه نماز جمعه را اقامه كند وبا او نماز جمعه را بخوانند، حضرت دستور مى دهد كه در سرزمين نجف، نقشه اى به نام مسجد مشخّص كنند. آنگاه در آنجا با مردم، نماز جمعه را اقامه مى كند.

سپس دستور مى دهد، نهرى از پشت كربلا تا نجف، احداث نمايند به طورى كه آب در نجف فراوان گردد وبر دهانه آن نهر، پلها وآسيابها بسازند كه گويى پيرزنى را مى نگرم زنبيل گندم بر سر گرفته وبه آن آسيابها مى برد تا به طور رايگان به آرد تبديل كند)).

۲ - ((صالح بن ابى اسود)) مى گويد: در محضر امام صادق عليه السلام سخن از مسجد سهله (نزديك كوفه) به ميان آمد، فرمود: ((اِنَّهُ مَنْزِلُ صاحِبِنا اِذا قَدَّمَ بِاَهْلِهِ؛ آن مسجد، منزل صاحب ما (حضرت مهدى عليه السلام) است، آنگاه كه با اهل خانه اش به آنجا آيد)).

۳ - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم، فرمود: ((هنگامى كه قائم آل محمَد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم قيام كند؛ در پشت كوفه، مسجدى بسازد كه داراى هزار در است ووسعت شهر به قدرى زياد مى شود كه خانه هاى كوفه به نهرهاى كربلا، متصل مى گردد)).

دورنمايى از حكومت حضرت مهدى عليه السلام

در اينجا به چند نمونه از رواياتى كه بيانگر مدّت حكومت حضرت مهدى عليه السلام وروزهاى حكومت او ووضع پيروان او واوضاع زمين ومردم آن است، مى پردازيم:

۱ - ((عبدالكريم جُعفى)) (يا خثعمى) مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: ((امام قائم عليه السلام چند سال حكومت مى كند؟)).

فرمود: ((هفت سال، وروزها براى آن حضرت، طولانى گردد به طورى كه هر سال از سالهاى حكومت او برابر ده سال از سالهاى شماست، بنابراين، آن حضرت هفتاد سال از سالهاى شما، حكومت مى نمايد ودر آستانه قيام آن حضرت در ماه جمادى الاُخرى وده روز از ماه رجب (جمعا چهل روز پى در پى) باران مى بارد كه مردم نظير آن را نديده اند وخداوند گوشت بدن مؤمنان را در قبرها بروياند (وآنان را زنده كند) وگويى آنان را هم اكنون مى نگرم كه از سمت جهنيه (ناحيه موصل...) مى آيند در حالى كه از سر وصورتشان خاك مى ريزد)).

۲ - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام فرمود:

((هنگامى كه قائم ما قيام كند، سراسر زمين به نور پروردگارش روشن گردد ومردم از نور خورشيد، بى نياز شوند وتاريكى از ميان برود ويك انسان در حكومت آن حضرت به مقدارى عمر مى كند كه داراى هزار پسر شود كه در ميان آنان هيچ دختر نيست، زمين گنجهاى خود را آشكار كند به طورى كه مردم، آن گنجها در را روى زمين بنگرند وانسان به جستجوى فقيرى مى پردازد كه به او از مالش احسان كند ويا زكاتش را به او بدهد، كسى پيدا نمى شود كه اين اموال را از او بگيرد ومردم بر اثر رزق وروزى فراوانِ خداوند عطا بخش، بى نياز هستند)).

چهره پرفروغ حضرت قائم عليه السلام

رواياتى در خصوص شمايل وخصوصيّات چهره حضرت قائم عليه السلام وشيوه آن بزرگوار آمده است كه در اينجا به چند نمونه اشاره مى شود:

۱ - ((جابر جُعفى)) مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم مى فرمود:

عمر بن خطّاب از اميرمؤمنان على عليه السلام پرسيد: ((مرا از نام مهدى عليه السلام آگاه مكن)).

حضرت على عليه السلام فرمود: ((درباره نام او حبيبم رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم با من عهد كرده كه نامش را براى كسى نگويم تا وقتى كه خداوند او را ظاهر كند وبرانگيزد)).

عمر گفت: از چهره او مرا آگاه كن.

امام على عليه السلام فرمود: ((او (هنگام ظهور) جوانى است چهارشانه با اندام متوسّط، خوش صورت وخوش مو، موهايش بر شانه هايش ريخته ونور درخشان صورتش بر سياهى موى محاسنش وبر سياهى موى سرش چيره شده (وسياهى مو تحت الشّعاع نور قرار مى گيرد) پدرم به فداى فرزند بهترين كنيزان)).

شيوه زندگى امام مهدى عليه السلام

اما پيرامون شيوه زندگى آن حضرت، هنگام قيام وظهور او وروش حكم كردن او ونشانه هايى كه خداوند براى او آشكار مى نمايد، نيز روايات بسيار آمده است كه در اينجا به ذكر چند نمونه مى پردازيم:

۱ - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود:

((وقتى كه خداوند اجازه خروج به حضرت قائم عليه السلام دهد او بالاى منبر رود ومردم را به قبول امامت خود، دعوت نمايد وآنان را به خدا سوگند دهد وبه (اداى) حقّ خويش، بخواند. آن حضرت همچون كردار وروش رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم با مردم رفتار نمايد، جبرئيل عليه السلام به فرمان خدا، نزد او آيد ودر كنار حجر اسماعيل (در كنار كعبه) با آن حضرت ملاقات نمايد وبه او بگويد: ((مردم را به چه راهى دعوت مى كنى؟)).

حضرت قائم عليه السلام خط وراه خود را به او خبر دهد آنگاه جبرئيل به آن حضرت مى گويد: ((من نخستين شخصى هستم كه با تو بيعت مى كنم، دستت را باز كن))، پس جبرئيل دستش را به دست آن حضرت (به عنوان بيعت) بگذارد وبيش از سيصد وده نفر (يعنى ۳۱۳ نفر) مرد از مردان مخصوص به حضور آن حضرت آيند وبا او بيعت كنند، او در مكّه مى ماند تا يارانش تكميل مى شوند، سپس از مكّه به سوى مدينه حركت مى نمايد.

۲ - ((محمد بن عجلان)) مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: ((هنگامى كه حضرت قائم عليه السلام قيام كند، مردم را از نو به سوى اسلام دعوت مى كند، به چيزى (يعنى اسلام حقيقى كه) كهنه شده وبسيارى از مردم از آن گم ودور گشته اند، هدايت مى نمايد واو را از اين رو ((مهدى)) نامند كه مردم را به روشى كه از آن دور وگمراه شده اند، هدايت مى كند واو را از اين رو ((قائم)) مى نامند؛ چون بر اساس حق واجراى حق قيام كند)).

اين كتاب (متن عربى) به يارى خدا وتوفيق نيك او، در همينجا به پايان رسيد وتنظيم وتعليق اين كتاب در تاريخ ساعت آخر روز دوشنبه بيست وچهارم ربيع الاول سال ۶۸۲ هجرى قمرى پايان يافت. اين كتاب، در ۱۱ صفر سال ۹۸۲ هجرى قمرى نوشته شد وآن را كمترين خدمتگذار اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام ابوالخير محمد بن عيسى رفيع الامامى به تحرير چاپ آراست وبا خط خود نوشت.

وبعد (متن عربى) اين كتاب به خط كمترين خدمتكار علماء، حاج عبدالرحيم بن مرحوم ابوالفضل افشارى زنجانى در نيمه شعبان سال ۱۳۹۳ هجرى قمرى برابر با ۱۳۵۲ شمسى، نگارش يافت. الحمد للّه اولاً وآخراً

رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم