نهى از قيام در بوته ى نقد وتحليل روايى
اشاره:
برخى، چنين مى انديشند كه پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام نبايد قيام كرد ونهضتى اصلاحى به راه انداخت وآن كس كه انقلاب كند، طاغوت است.
اينان، براى اثبات عقيده ى خويش، به چند روايت كه از قيام پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام نهى كرده است، تمسك مى كنند.
نوشتار حاضر، نقد وبررسى روايى ودلالى اين چند حديث براى اثبات نادرستى چنين انديشه اى است.
گاهى شنيده مى شود كه مذاق شرع، خوددارى از هر گونه تحركى عليه حكام ظالم وتا بيش از ظهور امام زمان عليه السلام است،. برخى، به رواياتى هم در اين باره استناد مى كنند، ودر نتيجه، به شدت، با هر گونه نداى عدالت خواهانه مخالفت مى كنند وآن را طاغوت مى نامند، وبدين گونه، سكوت خود را توجيه مى كنند. ما، بر آن شديم تا روايات مورد نظر را بررسى سندى ودلالى كنيم.
مرحوم حر عاملى در كتاب گران سنگ خود وسائل الشيعة، در كتاب جهاد، اين روايات را در يك باب آورده وعنوان آن را چنين قرار داده است: (باب حكم الخروج بالسيف قبل قيام القائم عليه السلام). همان طور كه ملاحظه مى فرماييد، ايشان فتوا ونظر نداده است؛ زيرا، اگر نظرى داشت مى فرمود: (وجوب الخروج) يا (حرمة الخروج) و...، چنانچه در ابواب ديگر نظر وفتوا داده اند. ما، به دو روايت كه عمده ومهم ترين آنان است، از منابع اصلى، اشاره وبحث مى كنيم:
روايت يكم:
على بن ابراهيم، عن ابيه، عن حماد بن عيسى، عن ربعى، رفعه عن على بن الحسين عليه السلام قال:
(والله! لا يخرج واحد منا قبل خروج القائم عليه السلام الا كان مثله مثل فرخ طار من وكره قبل ان يستوى جناحاه، فاخذه الصبيان فعبثوا به).(۱)؛
به خدا سوگند! احدى از ما، پيش از خروج حضرت قائم عليه السلام خروج نمى كند، مگر اين كه همانند جوجه پرنده اى باشد كه پيش از آن كه بال وپر او رديف شود، از لانه ى خود بيرون زده وپرواز كند. البته به زمين مى افتد آن را گرفته وكودكان ابزار بازى وسرگرمى خود قرار مى دهند.(۲)
اين روايت، مرسل است. (ربعى)، ربعى بن عبدالله بن الجارود است. او، هر چند ثقه است، ولى از اصحاب امام صادق وامام كاظم عليهما السلام است واز نظر طبقه وسال، نمى تواند بدون واسطه، از امام زين العابدين عليه السلام حديث نقل كند.(۳) مرحوم مجلسى از اين روايت، به عنوان (مرفوع) ياد كرده است.(۴) واضح است كه (مرفوع)، از اقسام (مرسل) است.
البته، اين روايت را، نعمانى، با اندك تغييرى، از امام باقر عليه السلام با سند ديگرى نقل كرده است:
(حدثنا محمد بن همام، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالك، قال: حدثنى احمد بن على الجعفى، عن محمد بن المثنى الحضرمى، عن ابيه، عن عثمان بن زيد الجهنى، عن جابر، عن ابى جعفر محمد بن على الباقر عليه السلام قال: مثل خروج القائم منا اهل البيت كخروج رسول الله صلى الله عليه وآله، ومثل من خرج منا اهل البيت قبل قيام القائم مثل فرخ طار فوقع من وكره فتلاعبت به الصبيان)(۵)؛
خروج حضرت قائم ما اهل بيت، مانند خروج حضرت رسول الله صلى الله عليه وآله است. ومثال كسى كه از ما اهل بيت، قبل از قيام حضرت قائم عليه السلام خروج كند، مثال جوجه پرنده اى است كه از لانه ى خود به پرواز درآيد ومورد سرگرمى كودكان مى شود.
اولا سند اين روايت هم مورد اشكال است؛ زيرا، اولا، چند نفرى از رجال آن، مجهول ويا مهمل هستند، همانند احمد بن على جعفى ومحمد بن مثنى حضرمى وعثمان بن زيد جهنى.(۶)
ثانيا، جعفر بن محمد بن مالك، (جعفر بن محمد فزارى) به تصريح نجاشى، ضعيف الحديث وفاسد المذهب است. ابن الغضائرى مى گويد: كذاب، متروك الحديث جملة. وكان فى مذهبه ارتفاع. يروى عن الضعفاء والمجاهيل وكل عيوب الضعفاء مجتمعة فيه(۷)؛ ايشان، دروغگو است وتمامى احاديث او مورد اعراض وبى اعتنايى است. در عقيده ى او، غلو است. يعنى او، از ضعفا ومجهولان روايت مى كند. تمامى عيب هاى افراد ضعيف، در او جمع شده است.
بالاخره، بزرگانى مانند ابن الوليد، ابن نوح، مرحوم صدوق، ايشان را تضعيف كرده اند، هر چند شيخ طوسى وعلى بن ابراهيم، ايشان را توثيق كرده اند، ولى چون با تضعيف هاى قبل تعارض دارد، نمى توان حكم به وثاقت او كرد، مرحوم خويى، صريحا، اين مطلب را فرموده اند.(۸)
بنا بر اين، اين طريق نيز مورد اشكال جدى است وقابل اعتماد نيست. مرحوم تسترى نيز مى فرمايد: «اين شخص، مورد اختلاف است وجارح، در اين جا، مقدم است.(۹)
دلالت وتوجيه روايت
۱ شايد، اين روايت، در مقام خبر دادن از يك امر غيبى باشد؛ يعنى، امام عليه السلام طبق علمى (اخبار غيبى) كه دارد، مى فرمايد، قيام هاى قبل از ظهور، به هدف نمى رسد، هر چند ممكن است آثار مثبت ومطلوب بر آن مترتب بشود. بنابراين، مقصود، از روايت، اين نيست كه قيام ها را تخطئه كند وآن را مورد تاييد قرار ندهد. چه گونه اين معنا را امام قصد كرده باشد وحال آن كه قيام زيد شهيد وقيام مختار واز همه درخشان تر، قيام سيد الشهداء عليه السلام اتفاق افتاد ومواضع ائمه ى اطهار عليهم السلام در باره ى آن، كاملا، مثبت بود؟!
۲ رواياتى داريم كه امام معصوم، در مقام تشويق به قيام عليه حكام جور، مى فرمايد: (مخارج خانواده ى قيام كنندگان را بر عهده مى گيرم).
ابن ادريس، در سرائر آورده است:
عن كتاب احمد بن محمد بن سيار، ابى عبدالله السيارى، عن رجل، قال: ذكر بين يدى ابى عبدالله عليه السلام من خرج من آل محمد صلى الله عليه وآله فقال:
(لا زال انا وشيعتى بخير ما خرج الخارجى من آل محمد صلى الله عليه وآله ولوددت ان الخارجى من آل محمد خرج وعلى نفقة عياله).(۱۰)؛
هنگامى كه در محضر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سخن از قيام وانقلابيان از آل محمد عليهم السلام به ميان آمد، ايشان فرمود: (من وشيعيان من، در خير سلامت خواهند بود، تا زمانى كه كسى از ما، عليه اينان قيام كند وآرزو دارم كه يكى از آل محمد صلى الله عليه وآله خروج كند ومخارج اهل وعيال او را، من، بر عهده بگيرم).
البته، دو اشكال به اين روايت وارد مى شود:
اولا، اين روايت، مرسل است و(عن رجل) دارد. راوى اين حديث، يعنى (سيارى)، فاسد المذهب وكثير المراسيل ومجفو الرواية است. نجاشى،(۱۱) به اين نكته، اشاره كرده است. ابن الغضائرى هم او را ضعيف وغالى ومتهالك شمرده است، هر چند، نظرمان نسبت به تضعيفات كتاب ابن الغضائرى منفى است. از طرفى، بعضى، مانند مرحوم حاجى نورى، تلاش در توثيق اين شخص دارد. او، اين نكته را كه كلينى از او زياد روايت نقل مى كند، دليل بر وثاقت گرفته است.(۱۲)
ثانيا، اين روايت نيز در مقام تاييد تمامى قيام ها نيست، بلكه اشاره به واقعيتى دارد وآن، اين كه نتيجه ى اين قيام ها، اين است كه ذهن حكومت وقت، متوجه آنان مى شود، وآزار وفشار بر ائمه عليهم السلام وشيعيان، كم تر مى شود.
اين اشكال، خالى از تامل نيست، زيرا، امام تعبير، (الخارجى منا) كرده واگر نص در تاييد نباشد، قطعا، ظهور خواهد داشت.
۳ اين روايت كلينى ونعمانى به قيام فاطمى ها در افريقا وپيروزى آنان وبه دست گرفتن زمام حكومت وهم نيز قيام بعضى از علويان در يمن وايران، مورد نقض است. بنا بر اين، اين اخبار غيبى وپيشگويى، مورد نقض واشكال است. از اين اشكال، پاسخ هايى داده شده است:
الف) اين پيشگويى، حمل بر غالب مى شود؛ يعنى، نوع قيام ها، به هدف نمى رسند ومنافات با به هدف رسيدن بعضى از قيام ها ندارد.
ب) اين نقض ها، وارد نيست، زيرا، تمامى بلاد را تسخير وتصرف نكردند!
ج) ايشان، علوى نبودند. بعضى از مورخان بدان اشاره كرده اند.(۱۳)
البته پاسخ سوم، وارد نيست، زيرا، اين معنا (علوى نبودن) زاييده ى تبليغات دستگاه عباسى ها بوده ومى خواستند چنين وانمود كنند كه ايشان ربطى به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله ندارند، تا بدين طريق، افكار عمومى را عليه خود نشورانند. وذهن مردم متوجه آنان نشود.
پاسخ دوم نيز وارد نيست؛ چون، روايت نهى از قيام، سخن از تسلط بر تمامى نقاط جهان به ميان نياورده است. اما پاسخ (الف)، شايد مقبول وبدون اشكال باشد.
۴- مراد از (احد منا) كه در روايت آمده، قيام يكى از ائمه ى طاهرين عليهم السلام است. اين، در واقع، پاسخ به اصرار بعضى از شيعيان به ائمه ى طاهرين عليهم السلام براى قيام عليه حكومت است وامام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد: (قيام ما، قبل ظهور حضرت قائم، با توجه به نبودن نفرات وسلاح، توفيقى در بر ندارد). براى مثال، به يك نمونه ى تاريخى اشاره مى كنيم. مامون رقى مى گويد:
خدمت حضرت امام صادق عليه السلام نشسته بودم، ناگهان، سهل بن حسن خراسانى وارد شد وبر امام سلام كرد وگوشه اى نشست، سپس عرض كرد: (يابن رسول الله: لكم الرافة والرحمة وانتم اهل بيت الامامة. ما الذى يمنعك ان يكون لك حق تقعد عنه؟)؛ شما اهل بيت، سزاوار پيشوايى وامامت هستيد، چه چيز مانع مى شود كه از حق خود دفاع نكنيد، وحال آن كه صد هزار مسلح پيرو داريد كه در ركاب شما آماده ى جان نثارى هستند؟ حضرت فرمود: (بنشين). سپس دستور داد تنور را روشن كردند. به او فرمان داد، تا وارد تنور شود وميان شعله هاى آن بنشيند. خراسانى، عذر آورد وعرض كرد: (اى سيد من، آقاى من! مرا در آتش، معذب مگردان ومرا ببخش واز آن چه گفتم، معاف دار). حضرت، او را معاف داشت. در اين ميان، هارون مكى يكى از ياران حضرت، در حالى كه كفش خود را به دست گرفته بود، وارد شد وبه حضرت عرض سلام كرد.
حضرت به او فرمود: (الق النعل من يدك، واجلس فى التنور؛ كفش خود را رها كن ووارد تنور شو وآنجا بنشين.) او هم اطاعت كرده وفورا وارد تنور شد ودر آن نشست.
حضرت، به سخن خود با آن خراسانى ادامه داد واوضاع آن جا، خطه ى خراسان، را چنان براى خراسانى تشريح مى كرد، گويا حضرت در آن جا بوده است. سپس به آن شخص فرمود: (قم يا خراسانى وانظر ما فى التنور؛ برخيز وبه داخل تنور نگاه بينداز).
آن شخص مى گويد: (چون به داخل تنور نگاه انداختم، او را صحيح وسالم ديدم، در حالى كه راحت در آن جا نشسته! او، سپس از تنور خارج شد وبر ما سلام كرد).
امام، به خراسانى فرمود: (كم تجد بخراسان مثل هذا؟ چند نفر همانند اين شخص هارون مكى در خراسان يافت مى شود؟). عرض كرد: (به خدا سوگند حتى يك نفر هم نيست). حضرت فرمود: (اما انا لا نخرج فى زمان لا نجد فيه خمسة معاضدين لنا. نحن اعلم بالوقت؛(۱۴) زمانى كه پنج نفر ياور نداشته باشيم، هرگز خروج نمى كنيم. ما، بهتر از شما مى دانيم كه چه زمانى قيام كنيم).
بنا بر اين، هيچ بعيد نيست كه اين سنخ روايات، ناظر به اين گونه جريانات وپاسخ اين گونه افراد باشند.
۵ بعضى از اعلام، به طور قطع، مدعى شدند كه اين روايات، از جعليات بنى اميه وبنى عباس است وانگيزه ى آنان، بازداشتن علويان از قيام وخروج عليه حكام است.(۱۵) البته به عنوان احتمال، مى توان آن را پذيرفت، چون، جعل احاديث از سوى حكام، بالاخص امويان، امرى عادى وشايع بوده است، ولى ادعاى قطع ويقين، مشكل است.
روايت دوم
محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسى، عن الحسين بن المختار، عن ابى بصير، عن ابى عبدالله عليه السلام قال:
(كل راية ترفع قبل قيام القائم، فصاحبها طاغوت يعبد من دون الله عز وجل).(۱۶)
فقه الحديث
طاغوت، به چند معنا آمده است: ۱ كاهن، ۲ شيطان، ۳ سردمدار ضلال وگمراهى؛(۱۷) ۴ بت، ۵ هر آن چه به غير خداوند مورد پرستش وعبادت قرار مى گيرد.(۱۸)
طاغوت، گاهى به معناى مفرد مى آيد(۱۹) وگاهى جمع:
مثال مفرد: (وقد امروا ان يكفروا به).(۲۰)
مثال براى جمع: (اولياءهم الطاغوت يخرجونهم).(۲۱)
بررسى سند روايت
هر چند علامه ى مجلسى، اين روايت را موثق دانسته،(۲۲) ولى سند آن، خالى از اشكال نيست، چون، در اين سند، (حسين بن مختار) واقع شده است. در وثاقت وضعف او، چند قول داريم:
۱- ضعيف بودن؛ شيخ طوسى، تصريح به عدم وثاقت وواقفى بودن او كرده است. بر همين اساس: علامه ى حلى، او را ضعيف شمرده ومرحوم محقق حلى، در كتاب (المعتبر)، روايتى آورده وسپس فرموده: (اين روايت، ضعيف است؛ زيرا در سند آن، حسين بن مختار، واقع شده است.) جمع ديگرى نيز مانند مرحوم شيخ بهايى در كتاب مشرق الشمسين، او را ضعيف دانسته اند. ايشان، در ذيل روايتى فرموده: (اين روايت، قابل استدلال بر اثبات حرمت نيست، چون، در سند آن، حسين بن مختار است واو، واقفى مذهب است).(۲۳)
۲- وثاقت داشتن؛ ابن عقدة، معتقد به وثاقت او است. مرحوم حلى، نام او را در قسمت دوم كتاب آورده وفرموده است: (او، وافقى است وابن عقده، به نقل از على بن الحسن، او را كوفى ثقه خوانده، ولى اعتماد من، بر قول اول است).(۲۴)
مرحوم خويى، پس از مناقشه در صغرا (واقفى بودن حسين بن مختار) ودر كبرا (واقفى بودن مانع از عمل به روايت شخص ثقه نمى شود)، او را بدون هيچ اشكالى، جزء موثقان مى داند. ايشان فرمودند:
(ذكره العلامة فى القسم الثانى وترك العمل بروايته من جهة بنائه على انه واقفى، والاصل فى ذلك شهادة الشيخ فى رجاله على وقفه. ويرده اولا، ان الوقف، لا يمنع العمل بالرواية بعد كون راويها ثقة، والحسين بن مختار ثقة.
ثانيا لم يثبت وقفه، لشهادة المفيد بانه من اهل الورع من الشيعة... وروى فى الكافى،(۲۵) كتاب الحجة، فى باب، الاشارة والنص على ابى الحسن الرضا عليه السلام)، بسند صحيح، عن الحسين بن مختار، وصية الكاظم عليه السلام الى ابى الحسن الرضا عليه السلام. ورواه الصدوق بسند ين صحيحين مثله فى العيون. وهذا، لا يجتمع مع وقفه....
على ان سكوت النجاشى والشيخ فى الفهرست من ذكر مذهبه والغمض فيه، شاهد على عدم وقفه. وكيف كان، فالرجل من الثقات بلا اشكال؛
يعنى علامه ى حلى، ايشان را در قسمت دوم از كتاب اش (بخش ضعفا) آورده وبه روايات او عمل نمى كند، به لحاظ اين كه او واقفى مذهب است. مستند در اين نسبت، همان شهادت مرحوم شيخ طوسى در كتاب رجال است. ولى ما، با دو دليل، اين مطلب را رد مى كنيم:
اولا، واقفى بودن، مانع از عمل به روايت نمى شود، پس از آن كه ثابت شود، راوى، ثقه است وحسين بن مختار، ثقه است. ثانيا، واقفى بودن اين شخص، ثابت نيست، چون، شيخ مفيد، شهادت داده كه او، جزء پرهيزكاران شيعه بوده است.
ومرحوم كلينى، در كافى، كتاب حجت، در باب (نص بر امامت امام رضا عليه السلام) حديثى را با سند صحيح از حسين بن مختار نقل كرده كه متضمن وصيت امام كاظم عليه السلام به امام رضا عليه السلام است. اين حديث را، مرحوم صدوق، با دو سند صحيح، در عيون اخبار الرضا عليه السلام، آورده واين حديث، با واقفى بودن حسين بن مختار، جمع نمى شود.
اضافه بر آن، سكوت مرحوم نجاشى وشيخ طوسى در فهرست، وسخن نياوردن از مذهب حسين بن مختار وايراد نگرفتن بر او، خود، شاهد بر عدم واقفى بودن اوست. به هر حال، اين مرد، بدون هيچ اشكال از ثقات است.(۲۶)
البته بعضى ديگر از معاصران نيز از او دفاع كرده اند، همانند مرحوم مامقانى ومرحوم تسترى.(۲۷)
ولى به سادگى نمى توان از كنار تضعيف محقق وعلامه ى حلى گذشت وآن را ناديده گرفت.
طريق ديگر حديث
البته، اين روايت را مرحوم نعمانى، به سه طريق ديگر، از مالك بن اعين جهنى، از امام محمد باقر عليه السلام در كتاب خود آورده ونقل كرده است:
۱ اخبرنا عبد الواحد بن عبدالله، قال: حدثنا احمد بن محمدبن رباح الزهرى، قال: حدثنا محمد بن العباس بن عيسى الحسينى، عن الحسن بن على بن ابى حمزة، عن ابيه، عن مالك بن اعين الجهنى، عن ابى جعفر الباقر عليه السلام انه قال:
(كل راية ترفع قبل راية القائم عليه السلام صاحبها طاغوت).(۲۸)
۲ اخبرنا على بن الحسين، قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار بقم، قال: حدثنا محمد بن حسان الرازى، قال: حدثنا محمد بن على الكوفى، عن على بن الحسين، عن ابن مسكان، عن مالك بن اعين الجهنى قال: سمعت ابا جعفر الباقر عليه السلام مثله.(۲۹)
۳ واخبرنا على بن احمد البند نيجى، عن عبيدالله بن موسى العلوى، عن على بن ابراهيم بن هاشم، عن ابيه، عن عبدالله بن المغيرة، عن عبدالله بن مسكان، عن مالك بن اعين الجهنى، قال: سمعت ابا جعفر الباقر عليه السلام مثله.(۳۰)
بررسى طريق اول نعمانى
در سند آن، (على بن ابى حمزه ى بطائنى) است. ايشان، از بنيان گذاران مذهب انحرافى وقفيه است. ابن الغضائرى گفته است: (ابن ابى حمزه لعنه الله، اصل الوقف واشد الخلق عداوة للولى من بعد ابى ابراهيم عليه السلام؛(۳۱) خدا، او را لعن كند! او، اساس واقفيه است او، دشمن ترين خلق نسبت به على بن موسى الرضا، امام بعد از حضرت كاظم عليه السلام است).
مرحوم علامه ى حلى، فرموده: (او، بسيار ضعيف است. وى، به نقل على بن حسن فضال، دروغگو ومتهم است.(۳۲) مرحوم آقاى خويى، شش وجه براى اثبات وثاقت او نقل مى كند ودر ابتدا مى فرمايد: (معروف، اين است كه ايشان، ضعيف است) ودر آخر مى فرمايد: فلا يمكن الحكم بوثاقته وبالنتيجة يعامل معه معاملة الضعف؛(۳۳)
ممكن نيست ما حكم به وثاقت او كنيم. در نتيجه، با او، معامله ى ضعيف مى شود.
ما، براى رعايت اختصار، به بررسى همين شخص، در اين سند بسنده مى كنيم.
بررسى طريق دوم نعمانى
در سند آن، (محمد بن حسان رازى) است. ايشان، علاوه بر اين كه از ضعفا، روايات كثيرى را نقل مى كند، نه وثاقت ونه عدالت اش ثابت نيست، بلكه طبق صريح ابن الغضائرى، ضعيف است.
مرحوم آقاى خويى قدس سره مى فرمايد:
(فالرجل لم تثبت وثاقته، وان كان ضعفه لم يثبت ايضا وتضعيف ابن الغضائرى لا يعتمد عليه؛ لان نسبة الكتاب اليه لم تثبت)؛(۳۴)
پس وثاقت اين شخص (محمد بن حسان رازى) ثابت نيست، هر چند ضعف او هم ثابت نشده است/ تضعيف او از سوى ابن الغضائرى، از نظر ما، قابل اعتماد نيست؛ چون، نسبت كتاب به او، براى ما ثابت نيست.
پس اين طريق نيز ضعيف يا موارد اشكال است. ما، براى رعايت اختصار، از بررسى افراد ديگر اين سند نيز، خوددارى مى كنيم.
بررسى طريق سوم
در سند آن، فردى به نام (على بن احمد بندنيجى) است. گفته اند، او، ضعيف وتناقض گو است، وبه گفته هاى او توجه نمى شود.(۳۵) علامه ى حلى نيز او را در قسم دوم رجال اش آورده واو را ضعيف وتناقض گو شمرده وفرموده: (لا يلتفت اليه)؛(۳۶)
بنا بر اين، تمامى طرق اين روايت، مورد اشكال سندى است وهرگز قابل اعتماد نيست.
بررسى دلالت روايت
مناقشه اول، دعوت به دو گونه است:
۱ دعوت حق؛ دعوت مردم براى به پا داشتن حق وباز گردانيدن زمام امور حكومت به دست اهل بيت عليهم السلام. البته، چنين دعوتى، مورد تاييد امامان معصوم عليهم السلام هست.
۲ دعوت باطل؛ دعوت مردم براى مطرح كردن خود، دعوت باطل است. ومراد از (كل راية) همين قسم دوم است در مقابل قسم اول؛ يعنى، دعوت، در عرض ومقابل دعوت اهل بيت عليهم السلام باشد، نه در طول ومسير آن.
بنا بر اين، قيام هاى بر مبناى دفاع از حريم اهل بيت ودعوت مردم به سوى آنان، تخصصا، از اين روايت، خارج است.
ممكن است گفته شود، (حديث، ظهور دارد در بطلان تمامى قيام هاى قبل قيام قائم عليه السلام؛ يعنى ملاك بطلان، اين نيست كه دعوت براى خود ودر عرض نهضت امامان معصوم عليهم السلام باشد، بلكه ملاك، قبل بودن نهضت وسبقت گرفتن آن بر قيام حضرت مهدى عليه السلام است، خواه دعوت، حق باشد ويا دعوت باطل).
در مقام جواب، دو پاسخ مى دهيم:
اولا: احتمال قوى اين است كه روايت، ناظر به بعضى از قيام هاى آن زمان باشد وبه اصطلاح، (قضيه ى خارجيه ى) است، وناظر به تمامى قيام ها نيست وبه اصطلاح، (قضيه ى حقيقيه ى) نيست، وملاك حق وباطل بودن، همان دعوت به طريق مستقيم است. در روايت امام محمد باقر عليه السلام نسبت به (راية يمانى) فرمود:
(لانه يدعو الى الحق والى طريق مستقيم).
ثانيا، روايات بسيارى از امامان معصوم عليهم السلام وارد شده كه بعضى از قيام ها را كه بعدها وپيش از ظهور امام زمان اتفاق مى افتد، كاملا، تاييد كرده اند ومردم را براى ملحق شدن به آنان، تشويق مى كند همانند (راية اليمانى).
وما اگر آن روايت را قضيه خارجيه ندانيم، با اين روايات، تعارض پيدا مى كند. اينك، به دو روايت، اشاره مى كنيم:
۱ عن الباقر عليه السلام
(ليس فى الرايات راية اهدى من راية اليمانى هى راية هدى؛ لانه يدعو الى صاحبكم. فاذا خرج اليمانى حرم بيع السلاح على الناس، وكل مسلم، واذا خرج اليمانى فانهض اليه؛ فان رايته راية هدى. ولا يحل لمسلم ان يلتوى عليه. فمن فعل ذلك فهو من اهل النار؛ لانه يدعو الى الحق والى طريق مستقيم).(۳۷)
يعنى، در ميان اين قيام ها، قيامى هدايت كننده تر از پرچم يمانى نيست. آن پرچم، پرچم هدايت است؛ چون، مردم را به سوى حضرت قائم عليه السلام دعوت مى كند. پس زمانى كه يمانى قيام كرد، فروش سلاح به ديگران حرام است. حتما، به سوى او بشتابيد؛ چون، پرچم او، پرچم هدايت است. وبر احدى سرپيچى وتخلف از او، جايز نيست وهر كسى كه تخلف كند، اهل جهنم است؛ چون، يمانى، به سوى حق وراه مستقيم دعوت مى كند.
۲ عن الباقر عليه السلام:
(كانى بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلا يعطونه، ثم يطلبونه فلا يعطونه، فاذا راوا ذلك، وضعوا سيوفهم على عواتقهم، فيعطون ما سالوه، فلا يقبلونه حتى يقوموا، ولا يدفعونها الا الى صاحبكم. قتلاهم شهداء...).(۳۸)
ترجمه: گويا گروهى قومى را مى بينم كه از سمت مشرق قيام مى كنند وحق را مى طلبند، ولى به آنان داده نمى شود، دوباره در خواست حق مى كنند، ولى باز هم به آنان داده نمى شود. چون وضع را اين گونه ببينند، دست به شمشير اسلحه برده وقيام مى كنند. پس به آنان، هر چند بخواهند، داده مى شود يعنى به خواسته آنان رسيدگى مى شود ولى آنان نمى پذيرند وبه قيام ونهضت خود ادامه مى دهند وزمام امور را در دست گيرند وبه احدى جز حضرت مهدى نمى سپارند. كشته هايى اينان شهيد هستند.
نكته ى جالب توجه در اين روايت، اين است كه از كشته ها ومقتولان در اين قيام، به (شهدا) تعبير شده است واين، به معناى تاييد كامل امام معصوم از اين نهضت ها است.
۳ هنگامى كه در باره ى وظيفه ى شيعيان در مقابل قيام مختار از امام زين العابدين عليه السلام سؤال شد، ايشان فرمود:
(لو ان عبدا زنجيا تعصب لنا اهل البيت، لوجب على الناس موازرته...)؛(۳۹)
يعنى، اگر برده اى زنگى، براى يارى ما، عصابه به پيشانى بست وآهنگ قيام كرد، بر مردم، كمك ويارى او واجب است. ومن، به تو، محمد بن حنفيه ولايت اين امر (مسئله ى مختار) را سپردم، پس هر گونه كه صلاح مى دانى، رفتار كن. چون آن افراد، اين فرمايش را از امام شنيدند، گفتند: (حضرت امام زين العابدين عليه السلام ومحمد بن حنفيه، به ما اذن دادند).
۴ احاديثى از امام صادق عليه السلام وارد شده كه قيام زيد شهيد را كاملا تاييد مى كند، همانند روايت عيص بن القاسم از امام صادق عليه السلام:
(لا تقولوا: (خرج زيد) فان زيدا كان عالما وكان صدوقا ولم يدعكم الى نفسه. انما دعاكم الى الرضا من آل محمد صلى الله عليه وآله ولو ظهر لوفى بما دعاكم. انما خرج الى سلطان مجتمع لينقضه).(۴۰)؛
يعنى، قيام زيد را به رخ نكشيد؛ زيرا، او، مردى عالم وراستگو بود وشما را به سوى خود دعوت نكرد، بلكه به سوى آل محمد عليه السلام ورضايت آنان دعوت كرد. هر آينه، اگر پيروز مى شد، به وعده ى خود وفا مى كرد. او، در برابر سلطنت وحكومتى قيام كرد كه محكم ويك پارچه بود ومى خواست اركان آن را متلاشى كند.
مرحوم مجلسى، اين روايت را (حسنه) شمرده وبه اصطلاح، تاييد كرده است، وجمله ى (انما خرج الى سلطان...) را بيان براى علت عدم پيروزى قرار داده وفرمود: (ى: لذلك لم يظفر).(۴۱)
مناقشه ى دوم اين روايت، با روايات بسيارى كه در باب امر به معروف ونهى از منكر وباب جهاد وارد شده است، منافات دارد.(۴۲) بويژه آن كه بعضى از فقهاى معاصر، در دوران غيبت حضرت مهدى عليه السلام جهاد ابتدايى را نيز واجب وفتوا به وجوب آن داده اند. مرحوم خويى در ملحقات منهاج الصالحين چنين فرمودند:
(وقد تحصل من ذلك ان الظاهر عدم سقوط وجوب الجهاد فى عصر الغيبة وثبوته فى كافة الاعصار لدى توفر شرائطه. وهو فى زمن الغيبة، منوط بتشخيص المسلمين من ذوى الخبرة فى الموضوع ان فى الجهاد معهم مصلحة للاسلام على اساس ان لديهم قوة كافية من حيث العدد والعدة لدحرهم بشكل لا يحتمل عادة ان يخسروا فى المعركة. فاذا توفرت هذه الشرائط عندهم ووجب عليهم الجهاد والمقاتله وجب عليهم الجهاد والمقاتلة معهم)؛(۴۳)
يعنى: از مجموع مطالب گذشته، چنين به دست آمد كه ظاهرا، وجوب جهاد در دوران غيبت، ساقط نمى شود، بلكه در تمامى زمان ها، جهاد، واجب است، البته، در صورت جمع بودن شرايط جهاد. وآن، منوط است به تشخيص اهل خبره كارشناسان مسائل نظامى وآن كه جهاد، به مصلحت اسلام است ونيرو وسلاح كافى براى راندن دشمن وجود دارد، به گونه اى كه هرگز احتمال شكست در جنگ متصور نيست.
پس در اين صورت كه شرايط جمع است، جهاد وجنگ با آنان دشمن واجب مى شود. سپس فرموده است:
(واما ما ورد فى عدة من الروايات من حرمة الخروج بالسيف على الحكام وخلفاء الجور قبل قيام قائمنا، صلوات الله عليه، فهو اجنبى عن مسالتنا هذه وهى الجهاد مع الكفار راسا، ولا يرتبط بها نهائى)؛(۴۴)
اما رواياتى كه در باره ى حرمت قيام مسلحانه عليه حكام وخلفاى ظلم، بيش از قيام حضرت قائم ما وارد شده، پس ربطى به بحث ما ندارد وبيگانه از موضوع ما جهاد با كفار است وآن جهاد مستقيم با كفار است.
گويا مرحوم خويى، اصل روايات را پذيرفته ودلالت آن را نيز قبول كرده، اما مورد آن را قيام عليه حكومت هاى به ظاهر اسلامى مى داند، نه كفار، ولى با بررسى گسترده ى سند ودلالت روايات، ظاهرا، جواب معلوم باشد.
مناقشه سوم، احتمال مى رود كه مراد از (القائم) در روايت (كل راية ترفع قبل قيام القائم) خصوص حضرت مهدى عليه السلام نباشد، بلكه يك يك ائمه ى طاهرين عليهم السلام باشد. در روايات، كلمه ى (قائم) بر همه ى ائمه ى اطهار عليهم السلام اطلاق شده است. مرحوم كلينى هم در كتاب كافى، بابى را به عنوان: (ان الائمة كلهم قائمون بامر الله) عنوان كرده وسه روايت را هم در آنجا آورده است:
۱ عن ابى خديجة، عن ابى عبدالله عليه السلام انه سئل عن القائم، فقال:
(كلنا قائم بامر الله، واحد بعد واحد، حتى يحبى صاحب السيف...)؛(۴۵)
يعنى، همه ى ما، قائم به امر خداوند هستيم.
۲ عن الحكم بن ابى نعيم... : اتيت ابا جعفر عليه السلام... فقال:
(يا حكم! كلنا قائم بامر الله). قلت:(فانت المهدي؟) قال: (كلنا نهدى الى الله). قلت: (فانت صاحب السيف؟) قال: (كلنا صاحب السيف ووارث السيف).(۴۶)
امام، به حكم كه در باره ى (قائم به امر خداوند) سؤال مى كرد، فرمود: (همه ى ما ائمه قائم به امر ودستور خداوند هستيم.)...، البته، اين مناقشه را بعضى از اعلام(۴۷) معاصر فرموده اند، ولى گمان مى رود كه اين، نه تنها دفع اشكال نمى كند، بلكه دامنه ى اشكال را گسترده تر مى كند، زيرا، معناى آن، زير سؤال بردن تمامى قيام ها در تمامى دوران حضور ائمه ى طاهرين عليهم السلام باشد. لذا به مناقشات اول ودوم بسنده مى كنيم.
البته، روايات ديگرى را در وسائل ومستدرك نقل كرده اند، ولى يا صراحت در موضوع ندارد ويا مبتلا به اشكال سندى است ويا بالاخره توجيهات واضح وروشنى دارد. شايد، تنها رواياتى كه خيلى صراحت در موضوع داشت، همين دو روايت كافى ونعمانى بود.
اكثرا، همين دو روايت را مورد استناد قرار مى دهند ولذا از پرداختن به ساير نصوص، خوددارى مى كنيم، مگر اين كه بعدها، نيازى در مطرح كردن ببينيم.
پى نوشت ها:
(۱) الكافى، ج ۸، ص ۲۶۴، ح ۳۸۲؛ وسائل الشيعة، ج ۱۵، ص ۵۰، ح ۱، باب ۱۳.
(۲) مراة العقول، ج ۲۶، ص ۲۵۶.
(۳) رجوع شود به كتاب معجم رجال الحديث، ج ۷، ص ۱۶۰.
(۴) مراة العقول، ج ۲۶، ص ۲۵۹.
(۵) الغيبة، نعمانى، ص ۱۹۹، باب ۱۱، ح ۱۴، مستدرك الوسائل، ج ۱۱، ص ۳۷.
(۶) معجم رجال الحديث، ج ۲، ص ۱۶۸ وج ۱۱، ص ۱۱۰ وج ۱۷، ص ۱۸۵؛ مستدركات علم الرجال، ج ۱، ص ۳۷۸.
(۷) رجال نجاشى: ۸۸، معجم رجال الحديث، ج ۴، ص ۱۱۸.
(۸) معجم رجال الحديث، ج ۴، ص ۱۱۸.
(۹) قاموس الرجال، ج ۲، ص ۶۸۲.
(۱۰) مستطرفات السرائر، ص ۴۸، ح ۴، وسائل الشيعة، ج ۱۵، ص ۵۴.
(۱۱) رجال النجاشى.
(۱۲) تنقيح المقال، ج ۱، ص ۸۷.
(۱۳) تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص ۳.
(۱۴) المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۶۲، بحار الانوار، ج ۴۷، ص ۱۲۳.
(۱۵) دراسات فى ولاية الفقيه، ج ۱، ص ۲۲۲.
(۱۶) الكافى، ج ۸، ص ۲۹۵، ح ۴۵۲، وسائل الشيعة، ج ۱۵، ص ۵۲، ح ۶، بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۴۳.
(۱۷) مرآة العقول، ج ۲۶، ص ۳۲۵.
(۱۸) شرح اصول كافى مولى صالح مازندرانى، ج ۱۲، ص ۳۹۱، مرآة العقول، ج ۲۶، ص ۳۲۵.
(۱۹) همان.
(۲۰) نساء: ۶۰.
(۲۱) بقره: ۲۵۷.
(۲۲) مراة العقول، ج ۲۶، ص ۳۲۵.
(۲۳) تنقيح المقال، ج ۱، ص ۳۴۴.
(۲۴) خلاصة الاقوال، ص ۳۳۸، شماره ۱۳۳۳.
(۲۵) الكافى، ج ۱، ص ۳۱۱، ح ۱.
(۲۶) معجم رجال الحديث، ج ۶، ص ۸۶.
(۲۷) قاموس الرجال، ج ۳، ص ۵۳۲.
(۲۸) الغيبة، نعمانى، ص ۱۱۴، باب ۵، ح ۹ و۱۱ و۱۲.
(۲۹) همان، ح ۱۱.
(۳۰) همان، ح ۱۲.
(۳۱) معجم رجال الحديث، ج ۱۱، ص ۲۱۴؛ قاموس الرجال، ج ۷، ص ۲۷۳.
(۳۲) خلاصة الاقوال، ص ۳۶۲، شماره ۱۴۲۶ وص ۴۲۱، شماره ۱۷۱۷.
(۳۳) معجم رجال الحديث، ج ۱۱، ص ۲۲۶.
(۳۴) معجم رجال الحديث، ج ۱۵، ص ۱۹۱.
(۳۵) معجم رجال الحديث، ج ۱۱، ص ۲۵۶، شماره ۷۹۱۰، قاموس الرجال، ج ۷، ص ۳۶۳.
(۳۶) خلاصة الاقوال، ص ۳۶۹، شماره ۱۴۵۱، تنقيح المقال، ج ۲، ص ۲۶۸.
(۳۷) الغيبة، النعمانى، ص ۲۵۵، باب ۱۴، ذيل حديث ۱۳.
(۳۸) همان، ص ۲۷۳، باب ۱۴، ح ۵۰، بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۲۴۳، سنن ابن ماجة، ج ۲، ص ۱۳۶۶.
(۳۹) بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۳۶۵.
(۴۰) كافى، ج ۸، ص ۲۶۴، ح ۳۸۱.
(۴۱) مراة العقول، ج ۲۶، ص ۲۵۶.
(۴۲) وسائل الشيعة، ج ۱۵ و۱۶.
(۴۳) ملحق منهاج الصالحين، ص ۳۶۸.
(۴۴) همان، ص ۳۶۸.
(۴۵) كافى، ج ۱، ص ۵۳۶.
(۴۶) همان.
(۴۷) دادگستر جهان، ص ۲۹۵.