اگر چه روز مــن وروزگار مـى گذرد |
|
دلـم خوش است که با ياد يار مى گذرد |
چقـدر خاطره انگيز وشاد ورويايى است |
|
قـطار عـمر که در انـتظار مـى گذرد |
بـه نـاگهانى يک لـحظه عـبور سپيـد |
|
خـيال مـى کنم آن تک سوار مى گذرد |
کسـى که آمـدنى بود وهست، مى آيد |
|
بـدين امـيد، زمـستان، بهار، مى گذرد |
نـشسته ايـم به راهى که از بهشت اميد |
|
نـسـيم رحـمت پروردگار مـى گذرد |
بـه شـوق زنده شدن، عاشقانه مى ميرم |
|
دو بـاره زيـستنم زيـن قرار مى گذرد |
همان حکايت خضر است وچشمه ظلمات |
|
شـبى که از بَرِ شب زنده دار مى گذرد |
شبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش |
|
که بـا تـو روز من وروزگار مى گذرد |