وردى بـخوان قـرار دل بـى شکيـب را | اشکى بـبـار سـنگ مـزار غـريب | را|
يک نـوبهار اگر بـشکوفد لـبان تـو را | پر مـى شـود تـمام زمـين، عطر سيب را | |
تـنـها بـه اشـتياق سـلامى | گذاشـتمدر پشـت سـر هر آنچه فراز ونشيب را | |
آتــش گرفـت روح کويـرانه ام، زلال | روزى بـيـا وآب بـزن ايـن نـهيب | را|
اين کيست؟ اين که با دل من حرف مى زند | نـشنيده ايـد هـيچ صـدى عجيب | را؟|
آرام مـى شـود دل تـوفانى اى عـجب! | خـاصـيتى اسـت آيـه امـن يـجيب را |