پاى كـوبان ز پى نـغمه تـار آمده | امدسـت افشان بسر كوى نگار آمده | ام|
بـهر آن نـيم نگه بـا دل زار آمده ام | حـاصل عـمر اگر نـيم نگاهى | باشد|
جان فزايد كه در اين فصل بهار آمده | امباده از دست لطيف تو در اين فصل بهار | |
بـه هـواى رخ آن لاله عذار آمده ام | در مـيخانه گشائيد كه از مسلخ | عشق|
بـاز رسـتم، ز پى ديـدن يار آمده ام | جـامه زهـد دريـدم رهم از دام | بلا|
به صفا پشت وسوى شهر نگار آمده | امبـه تـماشاى صفاى رخت اى كعبه دل |