صفحه اصلى » مقاله هاى مهدوى » (۱۲۶) بررسى تطبيقى روايات حضرت مهدى (عليه السلام) در صحاح سته ومنابع شيعه
مقاله هاى مهدوى

مقاله ها (۱۲۶) بررسى تطبيقى روايات حضرت مهدى (عليه السلام) در صحاح سته ومنابع شيعه

بخش بخش: مقاله هاى مهدوى الشخص نویسنده: غلام محمد فخر الدین تاريخ تاريخ: ۹ / ۷ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۱۹۶۳۴ نظرات نظرات: ۰

بررسى تطبيقى روايات حضرت مهدى (عليه السلام) در صحاح سته ومنابع شيعه

چکيده
عقيده مهدويت جزء مسلّمات مذاهب اسلامى است واختلاف فقط در مصداق آن مى باشد. اهل سنت در مورد روايات خلفاى اثناعشر اقوال متعددى دارند، ليکن با بررسى روايات فريقين واقوال آنها به اين واقعيت مى رسيم که مراد روايات از خلفاى اثناعشر، ائمه اثناعشر شيعه مى باشد. در بعضى روايات اهل سنت آمده که اسم پدر حضرت مهدى همان اسم پدر حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) است، اما بعد از بررسى روايات فريقين به اين نتيجه مى رسيم که اسم حضرت مهدى همان اسم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وپدر ايشان امام حسن عسکرى (ع) است واو از اولاد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) واز فرزندان امام حسين(ع) مى باشد.
عقيده مهدويت نزد فريقين
عقيده به مهدى موعود يکى از مسلّمات مذاهب اسلامى است. علماى فرق مختلف اهل سنت، احاديث مهدويت را متواتر دانسته اند. ابن حجر هيثمى مکى، احمد ابوالسرود الصباع الحنفى، شيخ محمد الخطابى المالکى، وشيخ يحيى بن محمد الحنفى، اين چهار تن، از علماى مذاهب اربعه اهل سنت، احاديث مهدويت را مسلّم دانسته اند.(۱)
اما نزد شيعه عقيده مهدويت جزو اصول مذهب است. علامه حسن زاده مى فرمايد: اگر کسى در خصوص شخص حضرت مهدى موعود عليه السلام اندک تتبعى در جوامع روايى فريقين وکتب سير وتاريخ آنها بنمايد، حقيقت به وى مسلّم خواهد شد که ايمان به مهدى موعود وايقان به ظهور او از بدو اسلام مرکوز اذهان بوده است.(۲)
اگر ما مصادر حديثى، تاريخى، عقيدتى وتفسيرى اهل سنت وشيعه را بررسى کنيم، اين حقيقت را در مى يابيم که نخستين کسى که درباره عقيده مهدويت ودرباره اوصاف او سخن گفت خود رسول اکرم بود. خود رسول اکرم اولين مروج اين عقيده بود.(۳) اگر چه در مصداق مهدى موعود اختلاف وجود دارد، ليکن اصل قضيه مهدويت يکى از مسلّمات فريقين است واز صدر اسلام تا امروز احدى از مسلمين منکر اصل عقيده مهدويت نشده است.(۴)
در آثار طرفداران مکتب خلافت، ظهور مهدى موعود يکى از نخستين ونامدارترين علامات رستاخيز بزرگ به شمار مى رود. از اين رو در مصنفات دانشمندان اهل سنت، روايات ومباحث مهدويت بيشتر به دنبال گفت وگو از (اشراط الساعة) نقل ومطرح مى شود.(۵)
شهيد مطهرى فرموده است: اگر مى خواهيد بفهميد که مسئله مهدويت منحصر به شيعه نيست، ببينيد آيا مدعيان مهدويت در ميان شيعه زياد بودند ودر ميان اهل سنت نبودند. مى بينيد مدعيان مهدويت در ميان اهل تسنن زياد بودند.(۶)
طبق تحقيقات بعضى از دانشمندان، ذکر حضرت مهدى (ع) در بيش از هفتاد کتاب اهل سنت آمده است(۷) خلاصه مطلب اين است که عقيده مهدويت در ميان اهل سنت يک حقيقت غير قابل انکار وترديد است. علامه حسن زاده آملى در اين باره گفته است: اماميه را در اين سرّ الهى (حضرت مهدى (ع)) همان صحاح وسنن اهل سنت حجت بالغه است.(۸)

واژه شناسى

۱. کلمه مهدى در لغت قديم
کلمه (مهدى) از جهت صرفى اسم مفعول ثلاثى مجرد از ريشه ناقص (معتل اللام) (هدى يهدى وهدايه) مى باشد. از آنجا که در لغت نامه هاى زبان عربى در سده هاى نخستين اسلامى، واژه مهدى به طور ممتاز مستقل يادآورى نشده، بلکه همان ريشه اصلى را معنا کرده اند، درباره اين واژه سخن بسيار زياد است، ليکن قول احمد بن فارس جامع تمام اقوال است:
هدى.. اصلان احدهما التقدم للارشاد وللاخر بعثة لطف فالاول قولهم هدينه الطريق هداية اى لتقدمته لارشده ولاصل لاخر الهدية ما اهديت من لطف الى ذى صورة.(۹)
طبق اين سخن معناى اين واژه در دو مطلب خلاصه مى شود: الف) پيش افتادن براى نشان دادن راه درست وروشن ساختن مسير صحيح. ب) دادن وبخشيدن هر نوع تحفه، پيش کش، قربانى يا تقديمى.
۲. واژه مهدى در لغت جديد
در لغت نامه هايى که در قرون ميانه يا اخير، ويژه کلمات مشکله آثار واخبار فراهم گرديده، کلمه مهدى را به عنوان يک اشتقاق در شکل مستقل مطرح نموده ومعناى عام لغوى آن را از شاخه نخستين دانسته اند وبراى اين واژه در متون دينى معناى خاص اصطلاحى برشمرده اند. در اين زمينه نمونه اى از دو کتب لغوى فريقين آورده مى شود.
ابن اثير گفته است:
المهدى الذى قد هداه الله الى الحق وقد استعمل فى الاسماء حتى صارت کالاسماء العامة وبه سمى المهدى الذى بشر به النبى انه يجيى فى آخر الزمان.(۱۰)
فخر الدين طريحى گفته است:
المهدى من هداه الله الى الحق والمهدى اسم للقائم من آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) الذى بشر بمجيئه فى آخر الزمان... .(۱۱)
طبق اين دو منبع، معناى مهدى در دو نکته خلاصه مى شود: الف) به معناى خاص لغوى، يعنى هدايت شده الهى به سوى حق. ب) در شکل اسم علم با مصداق معناى اصطلاحى به عنوان موعود منتظر اسلام.
۳. واژه مهدى در قرآن
اگر چه قريب هفتاد شکل از مشتقات وريشه لغوى (هدى) در قرآن به کار رفته که در مجموع ۳۱۶ مورد مى شود،(۱۲) اما واژه مهدى در ميان آنها نيست. کلمه (مهتدى) که معناى بسيار نزديک با مهدى دارد، به شکل مفرد چهار بار وبه صورت جمع هفت بار در قرآن آمده است.(۱۳) در سه مورد از اين آيات، به مفهوم هدايت شده الهى درباره واژه مهدى تصريح شده است: (من يهد الله فهو المهتدى(۱۴) (ومن يهد الله فهو المهتد(۱۵) (من يهد الله فهو المهتد).(۱۶)
۴. واژه مهدى در حديث
ما درباره اين واژه به سه دسته روايات بر مى خوريم. براى نمونه از هر سه دسته به نقل يک روايت اکتفا مى شود.
دسته اول: اين دسته بيشترين مورد را در بر مى گيرد. اين روايات کلمه مزبور را در مصداق خاص يعنى موعود منتظر اسلام استعمال کرده است. مثلاً اين روايت که مورد قبول فريقين است: (ابشرکم بالمهدى يبعث على اختلاف من الناس وزلزال يملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً).(۱۷)
دسته دوم: الف) نمونه اى از روايت شيعه اين است: (...اوصيايى الى يوم القيامة کلهم هارون مهديون واول اوصيايى بعدى اخى على (ع) ثم حسن(ع) ثم حسين(ع) ثم... ).(۱۸) در اينجا مهدى به معناى هدايت شده وهدايتگر آمده است.
ب) نمونه اى از روايت اهل سنت اين است: (فعليکم بسنتى وسنة الخلفا الراشدين المهديين).(۱۹) در اينجا هم مهدى به معناى هدايت شده آمده است.
دسته سوم: در اين دسته مهدى به معناى عام لغوى، يعنى راهنمايى شده وهدايت يافته است. اين روايت از آن جمله است: (المهدى من اهتديت).(۲۰)

روايات

امامت حضرت مهدى (ع)
بعضى از کتب، روايات خلفاى اثناعشر را از صحاح سته نقل کرده اند. اين روايات بر امامت ائمه اثناعشر دلالت مى کنند. از اين جهت که حضرت مهدى (ع) يکى از ائمه اثناعشر است، اين روايات ضمناً امامت حضرت مهدى (ع) را هم اثبات مى کنند.
۱. روايات اهل سنت
نخست به بررسى روايات اهل سنت مى پردازيم. در يکى از اين روايات آمده است:
حدثنى محمد بن المثنى، حدثنا غندر، حدثنا شعبة، عن عبدالملک، سمعت جابر بن سمرة قال: سمعت النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: يکون بعدى اثناعشر اميراً فقال کلمة لم اسمعها فقال ابى: انه يقول کلهم من قريش(۲۱)
...جابر مى گويد: من از رسول خدا شنيدم که مى فرمايد: بعد از من دوازده خليفه (جانشين) خواهند بود. جابر مى گويد بعد از آن رسول خدا سخنى گفت که من آن را متوجه نشدم. پدرم به من گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: همه آنها از قريش اند.
ديگر ائمه صحاح هم همين روايت را با همين مضمون، با اندک تفاوت لفظى، در کتب خود نقل نمودند.(۲۲)
الف) اعتبار وجايگاه روايات مذکور
دانشمندان، محدثين ورجاليين اهل سنت، روايات خلفاى واثناعشر را مقطوع الصدور، مسلّم، معتبر وعالى السند مى دانند ودرباره صحت اين روايات ترديد ندارند.(۲۳)
ب) آرا واقوال دانشمندان اهل سنت در تعيين مصداق اين روايات
آرا وانظار دانشمندان اهل سنت درباره تعيين مصداق روايات اثناعشر وتفسير احاديث مذکور، در نکات ذيل خلاصه مى شود.
۱. روايات خلفاى اثناعشر ناظر به فتنه هايى است که بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اتفاق مى افتد وبه علت تعدد خلفا امت اسلامى دچار اختلاف مى شود ومردم به خلافت دوازده نفر متفرق مى شوند(۲۴)
۲. اين خلفاى دوازده گانه در يک زمان خواهند آمد وباعث اختلاف وتفرقه امت هم نمى شوند.(۲۵)
۳. الفاظ وتعبيرات روايات مختلف است. لذا از روايات مذکور مراد معينى حاصل نمى شود.(۲۶)
۴. مراد رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از اين روايات، خبر دادن از خلافت بعد از خود واصحاب خود است.(۲۷)
۵. احاديث مذکور بر خلافت خلفاى بعد از مهدى موعود دلالت دارند.(۲۸)
۶. روايات ناظر بر خلافت خلفاى بنى اميه البته قبل از تزلزل حکومت آنها به دست عباسيان، است.(۲۹)
۷. مراد از احاديث مذکور تمام خلفاى برحق اسلامى اند.(۳۰)
۸. منظور ومراد روايات مذکور خلفاى عادل است.(۳۱)
۹. مراد روايات خلفايى هستند که بعد از خلافت علويين ظاهر مى شوند.(۳۲)
۱۰. مراد رواى از خلفاى اثناعشر، ابوبکر صديق تا عمربن عبدالعزيز است.(۳۳)
۱۱. مراد روايات مذکور خلفاى اربعه وبعضى امويان غير از يزيد است.(۳۴)
۱۲. مراد روايات از خلفاى اثناعشر، خلفاى اربعه وبعضى از خلفاى امويان است ويزيد يکى از آنهاست.(۳۵)
۱۳. مراد از اين روايات خلفاى اربعه است وحال بقيه نامشخص است.(۳۶)
۱۴. اگر روايات ناظر به خلافت باطنى باشند، خلفاى اربعه وعمربن عبدالعزيز را شامل مى شوند واگر ناظر به خلافت ظاهرى باشند، بعضى از خلفاى امويان وعباسيان را هم شامل اند.(۳۷)
۱۵. آنچه مسلّم است اين است که منظور روايات ائمه اثناعشر شيعى نيست.(۳۸)
تفصيل اين اقوال واحتمالات در کتب مختلف اهل سنت وجود دارد.(۳۹)
نقد وبررسى اقوال
الف) نقد عام
نقد عام متوجه تمام اقوال مذکور است وبر تمام اقوال واحتمالات مزبور وارد مى باشد.
۱. تعيين خلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از طريق نص ومن جانب الله است نه از طريق رأى واجماع، چون در بعضى از روايات خلفاى اثناعشر را به نقباى بنى اسرائيل تشبيه کرده اند ونقباى بنى اسرائيل از طريق نص تعيين شده اند، همان گونه که خداوند فرموده است:
(ولقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل وبعثنا منهم اثناعشر نقيبا(۴۰) (ومن قوم موسى امة يهدون بالحق وبه يعدلون وقطعناهم اثناعشر اسباطاً).(۴۱) پس معلوم مى شود که مردم در انتخاب خليفه الهى نقشى ندارند واين احتمالات مذکور ارزشى ندارد.(۴۲)
۲. درباره مراد روايات خلفاى اثناعشر ودر تعيين مصداق خلفاى اثناعشر، دانشمندان احتمالات متفاوت بيان نموده اند. حتى اقوال آنها چنان مضطرب است که هرکسى چيزى به ذهنش رسيده به عنوان مصداق روايات بيان نموده واين بيش از پانزده احتمال است. اينکه اقوال مذکور نيز نتوانسته اند مصداق مسلّم ومتفق عليه را تعيين کنند، به علت بى توجهى آنها به بعضى از روايات است. اگر آنها به روايات ديگر هم توجه مى کردند، اين قدر حيرت واضطراب در تعيين خلفاى اثناعشر نداشتند. چون بعضى از روايات صحيحه وعالى السند که در متون آنها آمده خلفاى رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را تعيين نموده اند.(۴۳)
۳. بعد از خلفاى اربعه خلافت به پادشاهى تبديل شده است واطلاق خليفه بر آنها صحيح نمى باشد.(۴۴)
۴. دليل اکثر دانشمندان اهل سنت اجماع است، ليکن اجماع حقيقى براى هيچ کس غير از على (ع) حاصل نشده است.
۵. اقوال دانشمندان اهل سنت با يکديگر توافق ندارد ولذا قابل استناد وعمل نمى باشد.
۶. تمام احتمالات مذکور اجتهاد در مقابل نص است، چون مسئله خلافت واثبات وتعيين آن متوقف بر نص است. خداوند تعيين امامت را حق خود قرار داده است، همان طور که فرموده است: (... وجعلنا ائمة يهدون بامرنا(۴۵) (... انى جاعلک للناس اماما).(۴۶) پس معلوم مى شود خلافت امامت انتصابى است نه انتخابى ولذا احتمالات مذکور درباره تعيين خلافت اجتهاد در مقابل نص است.
۷. اين اقوال با بعضى از احاديث اهل سنت تعارض دارند، چون در بعضى از روايات آنها آمده که رسول خدا فرموده است: خلافت بعد از من سى سال است. ليکن آنها در اين اقوال خلافت بيش از سى سال را اثبات کرده اند.(۴۷)
۸. طبق اين اقوال واحتمالات بين خلفا فاصله واقع مى شود، ليکن اين فاصله نبايد واقع شود، چون فاصله واقع شدن بين حجتهاى الهى به معناى اين است که در بعضى از اديان حجت خدا نبوده واين باعث نابودى اهل زمين است: (لا تخلوا الارض من خليفة).(۴۸)
دانشمندان اهل سنت هم گفته اند اهلبيت(ع) امان براى اهل زمين اند. آنان حديث امان را نقل کرده وگفته اند امان اهل زمين متوقف بر وجود اهلبيت(ع) است واگر زمين در يک زمان از وجود آنها خالى شود در امان نخواهد بود.(۴۹) احمدبن حنبل مى گويد: (همانا خداوند زمين را به خاطر پيامبر (صلى الله عليه وآله) خلق کرد ودوام آن را به دوام اهل بيت(ع) عترتش قرار داد).(۵۰)
۹. بين اين اقوال قدر متيقنى وجود ندارد، چون ديديم بين اين پانزده احتمال يک قول واحتمال قدر مسلّم واتفاقى بين همه دانشمندان نيست. وقتى اصحاب از رسول خدا درباره خلفا سوال مى کردند، تصور ايشان خلفاى منصوص من الله بوده است نه هر حاکم. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در جواب مى فرمود: خلفاى من به تعداد نقباى بنى اسرائيل است.(۵۱)
ب) نقد خاص
اين نقد متوجه به يکايک اقوال واحتمالات مذکور است. اکنون به ترتيب اقوال را بررسى مى کنيم وپاسخ مى دهيم.
۱. احتمال اول باطل است، چون روايات خلفاى اثناعشر در مدح خلفا آمده اند. اگر اين روايات طبق قول اول ناظر به فتنه هاى آخر الزمان باشد، براى مدح نيست، بلکه بايد براى ذم باشد واين با محتواى حديث سازگارى ندارد. همچنين اگر خلفا اثناعشر باعث فتنه باشند، حديث (تجتمع عليه الأمة) بى معنا مى ماند.(۵۲)
۲. در احتمال دوم گفته شده که همه آنها دريک زمان هستند. اين قول باطل است، چون همه آنها نمى توانند در يک زمان باشند، زيرا اين سبب افتراق امت مى شود. اين روايات خلفا را به نقباى بنى اسرائيل تشبيه کرده اند ونقبا در يک زمان نبودند.(۵۳)
۳. در قول سوم گفته شده که از روايات خلفا اثناعشر هيچ معنايى فهميده نمى شود. اين قول نيز بى اساس است. آيا رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين احاديث اين قدر مجمل گويى کرده است که هيچ کس اين احاديث را نفهمد؟ اگر اينان با چشم باز به نصوص فريقين نگاه کنند، به نتيجه مى رسند ومعناى سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در مى يابند.
۴. قول چهارم مى گويد اين احاديث خلافت بعد از پيامبر واصحاب را بيان مى کند. اين سخن ناتمام است، چون پيامبر در حديث فرموده است: (... يکون بعدى..) ونفرموده: (يکون بعدى وبعد اصحابى). اين قول معنايى اضافى را به حديث تحميل مى کند. اگر اين قول صحيح باشد، چگونه اين روايات دليل مدح خلفا خواهند بود، در حالى که بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) واصحاب، فساق وفجره حکومت کردند.(۵۴)
۵. اين قول هم صحيح نيست، چون طبق اين قول تا ظهور مهدى (ع) زمين از حجت الهى خالى مى ماند، در حالى که زمين نبايد از حجت حق خالى باشد، چون اتصال خلفا ضرورى است.(۵۵)
۶. احتمال ششم بسيار تعجب آور است. اينان چگونه اين روايات را که براى مدح صادر شده اند، بر معاويه وامثال او حمل مى کنند که ظلم او از کسى مخفى نيست ودانشمندان فريقين معاويه را عادل نمى دانند؟(۵۶) همچنين چگونه يزيد مصداق اين روايت قرار مى گيرد که شرش از هيچ کس پوشيده نيست؟(۵۷) آيا اين روايات در مدح امثال او آمده است که حرمت قرآن را زير پا گذاشته اند؟(۵۸)
۷. طبق اين قول هم مشکل عدم اتصال خلفا وخلو زمين از حجت حق پيش مى آيد، چون طبق اين قول بين خلفاى عادل وبعضى خلفاى وغيرعادل فاصله واقع شده است.
۸. طبق قول هشتم هم همان مشکل عدم اتصال خلفا پيش مى آيد، چون بعضى گفته اند ابن الزبير صلاحيت خلافت نداشته است. حد اقل طبق اين قول در زمان ابن زبير زمين بى خليفه مانده است.(۵۹)
۹. در قول نهم گفته شده: مراد روايات خلافت بعد از علويين است. اين قول نا مفهوم است. اگر مراد ايشان از خلافت علويين، خلافت علويين باشد که در مصر حکومت کردند، باز هم مشکل عدم اتصال خلفا پيش مى آيد واگر مراد ايشان از علويين حکومت حضرت مهدى (ع) باشد، باز هم همين مشکل را دارد.
۱۰. قول دهم نيز مخدوش است، چون طبق اين قول نيز همان مشکل عدم اتصال خلفا پيش مى آيد.
۱۱. طبق اين قول هم همان مشکل خلو زمين از حجت خدا وعدم اتصال خلفا پيش مى آيد.
۱۲. اين احتمال يعنى قول دوازدهم بسيار موهون است، چون طبق اين قول يزيد هم جزو خلفاى رسول (صلى الله عليه وآله) قرار گرفته است که هيچ کس از مسلمانان او را قبول ندارد. به علاوه اگر فقط اجماع وانتخاب اکثريت مردم شرط باشد، على (ع) نمى تواند خليفه باشد، چون اهل شام ايشان را قبول نداشتند.(۶۰)
۱۳. در قول سيزدهم ادعاى قدر متيقن شده، در حالى که قبلاً دانسته شد در بين اقوال قدر متيقن وجود ندارد. طبق اين قول، مراد روايات خلافت حضرت مهدى (ع) وبعد از اوست. ليکن بعضى گفته اند مراد خلفاى بعد از مهدى است. پس مى بينيم که قدر متيقنى وجود ندارد.
۱۴. در اين احتمال، يعنى در قول چهاردهم، خلافت به ظاهر وباطن تقسيم شده است. اين تقسيم اعتبارى وبشرى است ونظر درستى نيست، چون همان کس که از طرف خداوند در باطن خليفه است، در ظاهر هم همان بايد خليفه باشد. علاوه بر اين، طبق اين قول همان مشکل عدم اتصال خلفا پيش مى آيد.
۱۵. در احتمال پانزدهم گفته شده بود شيعه از روايات خلفاى اثناعشر، امامت ائمه اثناعشر را اثبات مى کند، ليکن آنچه در اين روايات مطرح شده خلافت است نه امامت. در اين روايات تعبير (خلفاى اثناعشر) آمده است ونه (ائمه اثناعشر). براى بررسى وپاسخ اين اشکال واژه خلافت وتطبيق آن با معناى امامت بررسى مى شود.
خلافت در لغت
راغب گفته است: (الخلافة فى لغة العرب النيابة عن الغير)؛(۶۱) خلافت در لغت نيابت از غير است. ابن بشير گفته است: (والخليفة من يخلف غيره ويقدم مقامه ويسد مسده)؛(۶۲) خليفه کسى است که از غير خود نيابت کند وجاى او قرار بگيرد. اين واژه در قرآن کريم هم به همين معنا آمده است. (واذکروا اذ جعلکم خلفا من بعد قوم نوح.)؛(۶۳) (..واذکروا اذ جعلکم من بعد قوم عاد(۶۴) (ان يشأ يذهبکم ويستخلف من بعدکم ما يشاء(۶۵) (مخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة).(۶۶)
خلافت در اصطلاح
(خليفة الله فى الارض) در اصطلاح اسلامى به معناى اين است که خدا کسى را از ميان بشر انتخاب کند واو را بر مردم امام وحاکم قرار بدهد. خلافت به همين معنا در قرآن مجيد هم آمده است: (واذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خليفة(۶۷) (يا داود انا جعلناک خليفة فى الارض فاحکم بين الناس بالعدل).(۶۸) در جاى ديگر قرآن به جاى خليفه لفظ امام به کار رفته است: (ولوط واسحاق ويعقوب و... کلا جعلنا من المحسنين وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا).(۶۹)
از معناى لغوى فهميده مى شود که خلافت نيابت از غير است ونايب بايد کسى باشد که شايستگى منوب عنه را دارا باشد تا بتواند کار او را انجام دهد. پيامبر معصوم است، پس نايب او هم بايد داراى عصمت باشد، چون غير شيعه کسى ديگر ادعاى عصمت را نکرده است وعصمت امامان عليهم السلام از آيه تطهير، حديث ثقلين و... ثابت مى شود.
از معناى اصطلاحى خلافت وخليفه فهميده مى شود که خلافت در واقع منصب الهى است وخليفه بايد از جانب خدا انتخاب شود. علاوه بر اين، لفظ خليفه منصرف به کسى است که رسول خدا او را براى خلافت تعيين کرده باشد، چون هيچ يک از اصحاب معتقد نبودند که رسول بدون نصب خليفه از دنيا رفته باشد.(۷۰)
مصداق روايات مذکور
روايات خلفاى اثناعشر فقط با عقيده شيعه سازگار است، چون تمام روايات توالى واتصال خلفا را مى رساند. اين روايات خلافت را در دوازده نفر حصر کرده اند واوصاف وخصوصيات اين خلفا در روايات ديگر بيان شده است. اين خصوصيات هم در غير ائمه اثناعشر يافت نمى شود. پس مقصود ومراد احاديث آنان اند. حديث ثقلين وسفينه واحاديث بسيار ديگر هم اين حقيقت را تأييد مى کند.(۷۱)
اين احاديث را نمى توان بر ملوک اموى وعباسى حمل کرد، چون آنان ظالم بودند وتعدادشان هم از دوازده بيشتر بود. پس فقط ائمه اثناعشر را مى توان مصداق روايات مذکور قرار داد، چون دوازده نفرند ودر علم وفضل وکرامت از همه برترند.(۷۲)
علاوه بر اين، در بعضى از روايات قيد وشرط هاشميت براى خلفا ونيز عبارت (کلهم من قريش) در آنها آمده است. در بعضى از روايات آمده است: (يکون بعدى اثناعشر خليفة کلهم من بنى هاشم).(۷۳) در بعضى از روايات نيز پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خلافت وامامت ائمه اثناعشر را با صراحت بيان فرموده است: (...ان اوصيايى بعدى اثناعشر اولهم على وآخرهم مهدى).(۷۴)
۱. روايات شيعه
در منابع شيعه هشت دسته روايات به چشم مى خورد که در آن خلفاى اثناعشر معرفى شده اند ومصاديق روايات اثناعشر بيان شده است.
۱. در روايات دسته اول آمده است: (يکون بعدى اثناعشر خليفة کلهم من قريش).(۷۵) اين همان رواياتى است که در منابع اهل سنت هم آمده است.
۲. در روايات دسته دوم آمده است: ائمه وخلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از اولاد فاطمه (سلام الله عليها) هستند.(۷۶)
۳. در روايات دسته سوم آمده است: خلفاى پيامبر وائمه دوازده نفرند.(۷۷)
۴. در روايات دسته چهارم آمده است: اول خليفه رسول، على (ع) وآخرين خليفه مهدى (ع) است.(۷۸) در اين روايات اولين وآخرين خليفه پيامبر ذکر شده است.
۵. در روايات دسته هفتم آمده است: خلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دوازده نفرند ونه نفرشان از اولاد امام حسين اند.(۷۹)
۶. در روايات دسته هشتم آمده است: خلفاى پيامبر وائمه، از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هستند.(۸۰)
۷. در بعضى از روايات آمده است که خلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، على، حسن وحسين ونه فرزند از نسل امام حسين اند: (على اخى ووارثى ووصيى وولى کل مؤمن بعدى ثم ابنى الحسن ثم الحسين ثم تسعة من ولد الحسين).(۸۱)
۸. در بعضى از روايات نام يکايک خلفاى اثناعشر ذکر شده است، همان طور که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است: (... اذا مضى الحسين فابنه على فاذا مضى على فابنه محمد هکذا... ثم ابنه الحجة القائم).(۸۲) دانشمندان اهل سنت وحتى محدثين آنان در اشعار خود نام ائمه اثناعشر را آورده وايشان را به عنوان خليفه رسول تمجيد کرده اند.(۸۳)
نسب حضرت مهدى (ع)
۱. آيا مهدى همان عيسى بن مريم است؟
گروه اندکى از دانشمندان اهل سنت با تمسک به روايت ابن ماجه منکر عقيده مهدويت شدند وگفتند که غير از مسيح مهدى ديگرى وجود ندارد ومهدى همان عيسى بن مريم است. لذا در اينجا اين روايت ابن ماجه واقوال دانشمندان مورد نقد وبررسى قرار مى گيرد.
در روايت ابن ماجه آمده است: (حدثنا يونس بن عبدالاعلى.. عن انس بن مالک ان رسول الله قال... ولا المهدى الا عيسى بن مريم)؛(۸۴) مهدى کسى جز عيسى بن مريم نيست.
به دلايل ذيل اين روايت از اعتبار ساقط وغير قابل اعتماد است.
الف) اشکال سندى
راوى اين حديث نزد عالمان ودانشمندان اهل سنت مجهول الحال است وارباب جرح وتعديل آنها حديث مذکور را ضعيف وجعلى تلقى کرده وگفته اند: در سند اين روايت کذاب وجود دارد. بعضى نيز گفته اند روات اين حديث متروک الحديث هستند.(۸۵)
ب) تعارض با روايات صحيحه وکثيره
از طرق صحيح ومعتبر روايات فراوانى وجود دارد که دلالت مى کند حضرت مهدى غير از عيسى بن مريم است، بلکه در اين روايات گفته شده که عيسى به حضرت مهدى اقتدا واز او پيروى مى کند. روايات مهدويت جز مسلّمات فريقين است وروايت ابن ماجه با اين روايات صحيح ومعتبر تعارض دارد واز اعتبار ساقط است. بلکه بعضى گفته اند روايت حتى قدرت تعارض هم ندارد، چون احاديث مهدويت فى الجمله متواترند.(۸۶)
ج) فقدان دقت علمى منکران احاديث مهدويت
دانشمندان اهل سنت اظهار مى کنند که ابن خلدون وکسانى مانند او که به روايت ابن اجه وامثال او تمسک کرده ووجود مهدى را منکر شده اند وبر احاديث مهدويت اشکال وارد کرده اند، در فن حديث فاقد دقت علمى اند وتوان تشخيص احاديث صحيح را از احاديث غيرصحيح ندارند وميدان حديث ميدان ايشان نيست. لذا آرا وانظار امثال آنان ارزش علمى ندارد ونزد محدثين فاقد اعتبار است.(۸۷)
د) عدم دلالت حديث بر مدعا
بر فرض که روايت مذکور صحيح هم باشد، بر مدعاى منکران وجود مهدى دلالت نمى کند، چون ممکن است يکى از اسماى حضرت عيسى مهدى باشد واين بدان معنا نيست که مهدى نام کس ديگرى غير از عيسى نباشد.(۸۸)
۲. اسم حضرت مهدى (ع)
اهل سنت در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آورده اند: (لا تذهب الدنيا حتى يملک العرب رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى؛(۸۹) کار دنيا تمام نمى شود تا اينکه مردى از اهل بيت من بر عرب حکومت کند که اسم او مطابق اسم من است). اين روايت در کتب صحاح اهل سنت آمده است.(۹۰)
بررسى روايات
اين دسته از روايات که دلالت مى کنند اسم حضرت مهدى، همانند اسم رسول الله است، نزد دانشمندان اهل سنت صحيح، معتبر واز لحاظ سند عالى اند. عالمان ودانشمندان اهل سنت اين دسته از روايات را مسلّم تلقى مى کنند.(۹۱) همچنين محدثين اهل سنت در کتب معتبر خود نقل وتصريح کرده اند که اسم حضرت مهدى (ع) با اسم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مطابقت دارد.(۹۲)
روايات شيعه
محدثان شيعه نيز نقل کرده اند که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: (المهدى ولدى اسمه اسمى...؛(۹۳) مهدى از فرزندان من واسم او اسم من است). مثل همين روايت با کمى تفاوت لفظى در کتب وجوامع روايى شيعه آمده است که دلالت دارد اسم حضرت مهدى (ع) همان اسم رسول خداست.(۹۴)
۳. آيا اسم پدر حضرت مهدى (ع) همان اسم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است؟
در بعضى از روايات اهل سنت آمده که اسم پدر حضرت مهدى، همان اسم پدر رسول خداست. لذا اين مطلب مورد بررسى قرار مى گيرد. در روايت اهل سنت آمده است که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
لو لم يبق من الدنيا الا يوم.. لطول الله ذلک اليوم.. حتى يبحث فيه رجلاً من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى واسم ابيه اسم ابى(۹۵)
اگر از عمر دنيا يک روز باقى بماند، خدا آن روز را اين قدر طولانى مى کند تا اينکه فردى از اهل بيت من مبعوث شود که اسم او با اسم من واسم پدر او با اسم پدر من مطابقت دارد.
بعضى از دانشمندان اهل سنت با تکيه بر اين حديث گفته اند که اسم پدر حضرت مهدى (ع)، عبدالله است. آنان فرموده اند اين حديث در رد عقيده شيعه وارد شده است که مى گويند اسم پدر مهدى (ع)، حسن العسکرى است.(۹۶)
بررسى روايت
الف) جمله (اسم ابيه اسم ابى) بر اصل روايت افزوده شده است
اين اضافه را فقط ابوداود نقل کرده است. ديگر ائمه حديث اين اضافه را ذکر نکرده اند. بعضى از محدثين در منابع خود بيش از سى طريق را بيان کرده اند، ليکن اين اضافه را در روايت نياورده اند. لذا دانشمندان اهل سنت معتقدند که در اصل روايت فقط جمله (اسمه اسمى) آمده وجمله (اسم ابيه اسم ابى) اضافه است واعتبار ندارد. بعد از مقايسه اين حديث با احاديث فراوان قطع حاصل مى شود که اين جمله (اسم ابيه اسم ابى) اضافى است.(۹۷)
ب) سهل انگارى در ضبط صحيح
بعضى از دانشمندان گفته اند شايد حديث چنين بوده است: (اسمه اسمى واسم ابى). چون حضرت مهدى سه اسم دارد که يکى عبدالله است. راوى در ضبط اشتباه کرده وبه جاى (اسمه اسمى واسم ابى) جمله (اسمه اسمى واسم ابيه اسم ابى) را ضبط کرده است. همچنين شايد جمله حديث اين بوده: (اسم ابيه اسم ابنى)، چون اسم پدر حضرت مهدى حسن است وفرزند پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ سبط اکبر ـ هم حسن است، اما راوى به جاى اين کلمه (ابى) را ضبط کرده است. به هر حال راوى در اينجا حديث را به غلط ضبط کرده است.(۹۸)
ج) اگر روايت مذکور صحيح هم باشد قابل توجيه است
با بررسى سندى معلوم مى شود که حديث مذکور اشکال سندى دارد واصحاب جرح وتعديل در سند اين روايت اشکال کرده اند.(۹۹) ليکن اگر فرضاً روايت صحيح هم باشد قابل توجيه است. اين توجيهات در نکات ذيل خلاصه مى شود.
۱. دانشمندان شيعه وسنى اقرار کرده اند که يکى از نامهاى امام حسن عسکرى (عبدالله) است. بنابراين جمله (اسم ابيه اسم ابى) با عقيده شيعه سازگار است.(۱۰۰)
۲. کنيت امام حسن عسکرى (ابومحمد) است واز جهت اينکه حضرت عبدالله پدر حضرت محمد است، ابومحمد خواهد شد وجمله (اسم ابيه اسم ابى) به اين حقيقت اشاره دارد.(۱۰۱)
۳. در زبان عرب شايع است که لفظ (اب) بر جد اعلى اطلاق مى شود. قرآن هم همين استعمال را دارد: (ملة ابيکم ابراهيم(۱۰۲) (واتبعت ملة آبائى ابراهيم).(۱۰۳) همچنين کنيت به جاى اسم استعمال مى شود ودر اشعار عرب آمده است:
اجل قدرک ان تسمى مؤنة ومن کناک فقد سماک للعرب
در روايت دارد که رسول خدا امام على را ابوتراب ناميد. فرزند رسول خدا امام حسين بود وکنيت آن حضرت نيز ابوعبدالله بود وجمله (اسم ابيه اسم ابى) به اين حقيقت اشاره دارد وکنيت را به جاى اسم آورده است واشاره دارد که حضرت مهدى از فرزندان امام حسين است.(۱۰۴)
د) تصريح روايات به پدر حضرت مهدى (ع)
در بعضى روايات وکلمات دانشمندان اهل سنت با صراحت آمده که اسم پدر حضرت مهدى حسن العسکرى است وفرزند امام يازدهم است.(۱۰۵)
روايات شيعه
اين روايت در جوامع شيعى آمده است: (... حدثنا حدمة بن موسى... قال الرضا الخلف الصالح من ولد ابى محمدالحسن بن على وهو المهدى).(۱۰۶) با همين مضمون در کتب وجوامع روايى شيعه رواياتى وجود دارد که دلالت مى کند حضرت مهدى (ع) فرزند امام حسن العسکرى (ع) است.(۱۰۷)
۴. حضرت مهدى (ع) از اولاد فاطمه (سلام الله عليها) است
در روايات اهل سنت آمده است: (حدثنا احمد بن ابراهيم... عن ام سلمة، قالت سمعت رسول الله يقول: المهدى من عترتى من ولد فاطمة).(۱۰۸) همين روايت در سنن ابن ماجه هم آمده است.(۱۰۹) اين روايات من حيث المجموع دلالت مى کنند که مهدى آخرالزمان که بر اساس روايات که جهان را از ظلم وجور پاک واز عدل وداد پر مى کند، از اولاد فاطمه است.
بررسى روايات
اکثريت قاطع دانشمندان، عالمان ومحدثين اهل سنت، اين دسته از روايات را از لحاظ سند عالى ارزيابى مى کنند واين روايات را جزء مسلّمات اهل سنت تلقى مى نمايند وجزء معتبرترين وصحيح ترين احاديث قرار مى دهند. آنان اين دسته از روايات را در منابع حديثى خود نقل کرده واذعان نموده اند که در صدور اين دسته از روايات شکى نيست. ايشان امرى مسلّم وقطعى دانسته اند که حضرت مهدى (ع) از فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) است.(۱۱۰)
آيا مهدى (ع) مى تواند از بنى العباس باشد؟
در بعضى از روايات اهل سنت اين طور آمده است: (هرگاه پرچم سياه را ديديد که از خراسان مى آيد، به سوى آنها بشتابيد.. به يقين خليفه خدا مهدى در آن گروه است).(۱۱۱) شبيه همين حديث را ترمذى هم نقل کرده است.(۱۱۲)
بعضى از دانشمندان اهل سنت از اين قبيل روايات استنباط کرده وگفته اند پرچمهاى سياه همان پرچمهايى است که ابومسلم خراسانى برافراشته بود. آنان بر اين اساس گفته اند حضرت مهدى از بنى العباس وهمان مهدى عباسى است.
بررسى روايات مذکور
الف) ضعف روايات
عالمان اهل سنت معتقدند اين دسته از احاديث ضعيف اند ودر اسناد اين دسته روايات کذاب قرار گرفته است. چون مهدى عباسى بلکه تمام خلفاى بنى العباس نه در زمان آخر بودند نه دجال را به قتل رساندند ونه عيسى از آسمان نازل شده است. طبق روايات اين وقايع در اوصاف آن عصر آمده اند، پس اين حديث دروغ است.(۱۱۳)
ب) عدم دلالت حديث بر مدعا
پرچمهاى مذکور در احاديث، پرچمهايى نيست که ابومسلم برافراشته، بلکه اشاره به پرچمهايى است که حضرت مهدى در آخرالزمان بلند مى کند وآغاز ظهورش از مشرق خواهد بود. داعيه داران خلافت عباسى اين احاديث را تحريف کرده وحديث را به نفع خودشان تفسير نموده اند.(۱۱۴)
ج) تعارض اين روايات با احاديث صريح وصحيح
اين دسته از احاديث با احاديث مسلّم فريقين که مى گويند مهدى (عجل الله فرجه) از اولاد فاطمه (سلام الله عليها) وامام حسين(ع) و... است تعارض دارند واز اعتبار ساقط اند، چنان که معلوم شد فريقين آن دسته روايات را که مى گويند مهدى (عجل الله فرجه) از اولاد فاطمه (سلام الله عليها) است مسلّم وصحيح مى دانند.
روايات شيعه
در منابع روايى شيعه آمده که مهدى آخرالزمان از اولاد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) است: (عن احمد بن ادريس.. عن جابر عن ابى جعفر قال: المهدى رجل من ولد فاطمة).(۱۱۵) بعضى از روايات با همين مضمون در منابع ديگر شيعه هم آمده اند.(۱۱۶)
مهدى از اولاد امام حسن(ع) است يا امام حسين(ع)؟
در سنن ابى داود يک روايت وجود دارد که با توجه به آن بعضى از دانشمندان اهل سنت معتقدند که حضرت مهدى (ع) از فرزندان امام حسن(ع) است.
روايت اهل سنت
قال ابو داود، حدثت عن هارون بن مغيرة.. عن ابو اسحاق قال: قال على (ع): ونظر الى ابنه الحسن فقال: ان ابنى هذا سيد کما سماه النبى ويخرج من صلبه رجل نيتکم... ثم ذکر قصة يملأ الارض عدلا(۱۱۷)
اين پسرم آقا وسرور است همچنان که رسول خدا او را اين گونه ناميد واز نسل او فرزندى ظهور خواهد کرد همنام پيامبرتان. پس قصه عدالت گسترى را حکايت کرد.
بعضى از دانشمندان اهل سنت با تکيه به اين روايت اظهار داشته اند که مهدى از فرزندان امام حسن است. آنان معتقدند تمام ائمه از فرزندان امام حسين اند، ليکن فقط خاتم الاوصياء از فرزندان امام حسن(ع) است.(۱۱۸)
بررسى حديث
۱. اختلاف در نقل حديث ابى داود
همين روايت را بعضى از محدثين از ابى داود نقل کرده اند، ليکن به جاى کلمه (حسن)، (حسين) را آورده اند.(۱۱۹)
۲. مقطوع السند بودن حديث
دانشمندان اهل سنت مى گويند که حديث ابوداود از لحاظ سند مقطوع است، چون ابواسحاق اين روايت را از زبان امير المؤمنين نقل کرده واو يا در زمان على (ع) اصلاً نبوده، يا اگر بوده هنگام شهادت حضرت دو سال داشته است.(۱۲۰)
۳. احتمال تصحيف در لفظ حسين
احتمال تصحيف وتغيير شکل کلمه (حسين) وثبت شدن به شکل (حسن) در حديث ابوداود به هيچ رو بعيد نيست، به ويژه آنکه افراد مختلف اين حديث را به چند شکل از ابو داود نقل کرده اند.
۴. جعل بودن حديث
جعلى بودن اين حديث نيز احتمالى جدى است. مؤيد اين احتمال آن است که حسنيون واتباع آنان گمان کرده اند که مهدى همان محمد بن عبدالله بن امام حسن است.
۵. مجهول السند بودن حديث
حديث ابى داود، مجهول السند است. چون ابوداود گفته: از هارون بن مغيره به من خبر رسيد، وراويان پيش از مغيره نامعلوم ومجهول اند. پس روايت فاقد اعتبار است.
۶. تعارض روايت با روايات مسلّم
محدثين اهل سنت روايات فراوانى را نقل مى کنند که دلالت دارند حضرت مهدى (ع) از فرزندان امام حسين(ع) است. آنها اين دسته از روايات را معتبر ومسلّم تلقى کرده اند. پس روايت ابوداود در مقابل اين همه روايات اعتبارى وارزشى ندارد.(۱۲۱)
۷. با فرض صحت، روايت قابل توجيه است
اين دو دسته روايات به فرض صحت قابل جمع است، چون حضرت مهدى حسينى الاب وحسنى الام است، زيرا مادر امام باقر(ع) دختر امام حسن(ع) بوده است. امام باقر حسنى الاب وحسنى الام است وفرزندان امام باقر(ع) هم ذريه سبطين محسوب مى شوند.
روايات شيعه
در روايات شيعه با صراحت آمده که حضرت مهدى از فرزندان امام حسين است: (...قال النبى: لا تذهب الدنيا حتى يقوم بامر اُصتى رجل من ولد الحسين... يملأ الارض عدلاً).(۱۲۲) اين روايت با همين مضمون در منابع ديگر شيعه هم آمده است وعالمان شيعه اين دسته احاديث را صحيح ومسلّم مى دانند.(۱۲۳)
 

 

 

 

 

 

پى نوشت ها:

ــــــــــــــــــــــ

(۱) مهدى فقيه ايمانى، اصالة المهدى فى الاسلام، ايران، موسسة المعارف الاسلامية، ۱۴۲۰ق، ص۱۲۰، به نقل از البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، متقى هندى، ص۱۷۸.
(۲) حسن زاده آملى، نهج الولاية، قم، انتشارات قيام، ص۱۸
(۳) مهدى فقيه ايمانى، اصالة المهدى فى الاسلام، ص۷.
(۴) جعفر سبحانى، الهيات،قم، موسسه امام صادق، ۱۴۱۷ق، ج۴، ص۱۳۲.
(۵) عبدالرزاق بن همام الصنعانى، المصنف، بيروت، ۱۴۰۳ ق، ص۳۴۹؛ ابن الاثير الجذرى، جامع الاصول، بيروت، دارالفکر، ۱۴۰۳ ق، ج۱، ص۳۲۷؛ نورالدين على بن بکر الهيثمى، مجمع الزوايد، بيروت، دارالکتب الاسلامية، ۱۴۰۸ق، ج۱۴، ص۲۰۳؛ سعيد حوى، الاساس فى السنن، بيروت، دارالاسلام الفورية، ج۲، ص۹۶۲؛ متقى هندى،کنزالعمال، بيروت، موسسة الرسالة ۱۴۰۵ق، ص۲۰۳.
(۶) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، ۱۳۸۱ ش، ج۱۸، ص۱۴۸.
(۷) محمد مهدى خلخالى، خورشيد پنهان، ص۲۰۷.
(۸) حسن زاده آملى، نهج الولاية، ص۸.
(۹) احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، مصر، دارالاحياء التراث العربى،۱۳۸۹ق، ج۶، ص۴۲.
(۱۰) ابن الاثير الجذرى، النهاية فى غريب الحديث والاثر، مصر، مطبعة العثمانية، ۱۳۱۱ق، ج۴، ص۲۴۴.
(۱۱) فخرالدين الطريحى، مجمع البحرين ومطلع النيرين، تهران، مکتبة المرتضوية، ۱۳۶۵ ش، ج۱، ص۴۸۵.
(۱۲) دکترمحمد روحانى، المعجم الاحصايى لالفاط القرآن الکريم، مشهد، آستان قدس رضوى، ج۱، ص۵۶۴.
(۱۳) محمد فؤاد عبدالباقى، معجم المعزى لالفاظ القرآن الکريم، قاهره، دارالکتب العربية، ۱۳۶۶ق، ص۴۱۵.
(۱۴) اعراف: ۱۷۸.
(۱۵) اسراء: ۹۷.
(۱۶) کهف: ۱۷.
(۱۷) احمد بن حنبل، المسند، مصر، مطبعةالميمنة، ۱۳۱۳ق، ج۳، ص۳۷؛ جلال الدين سيوطى، دارالمنثور، بيروت، دارالفکر، ۱۴۰۳ق، ج۷، ص۴۸۳؛ محمد بن الحسن الطوسى، الغيبة، قم، موسسة المعارف الاسلامية، ۱۴۱۱ق، ص۱۷۸؛ ابوجعفر الطبرسى، دلايل الامامة، قم، موسسة المعارف الاسلامية، ۱۴۱۶ق، ص۱۹۵.
(۱۸) صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، تهران، مکتبة الصدوق، ۱۳۹۵ق، ج۱ ص۲۶۳؛ محمدباقر انصارى، کتاب سليم قيس هلالى، قم، موسسة الهادى، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۳۲۱.
(۱۹) سليمان بن محمد الطبرانى، المعجم الکبير، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ۱۳۹۵ق، ج۱۸، ص۲۴۴؛ احمد بن محمد بن الحسن بيهقى، السنن الکبرى، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۱۳ق، ج۱۰، ص۱۱۴.
(۲۰) على بن عمر الدار القطنى، السنن، بيروت، عالم المکتب، ۱۴۰۶ق، ج۱،ص۲۶۸؛ ميرزا حسين نورى، مستدرک الوسائل، قم، اسماعيليان، ج۶، ص۱۴۱.
(۲۱) محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، بيروت، دارالفکر، ۱۴۱۰ ق. ج۸؛ کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص۱۷۱، ح۷۲۲۲.
(۲۲) محمد بن الحجاج النيشابورى، صحيح مسلم، بيروت، دارالفکر، ج۶، کتاب الامارة، باب يتبع الناس لقريش، ص۳، ح۴۸۰۵، ۴۸۰۶، ۴۸۰۷، ۴۸۰۹، ۴۸۱۰، ۴۸۰۱۱؛ محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، بيروت، دارالفکر، ۱۴۰۳ق، ج۳، باب ما جاء فى الخلفاء، ص۳۴۰، ح۲۳۲۳، ۲۳۲۴؛ سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، بيروت، دارالفکر، ۱۴۱۰ق، ج۲؛ کتاب المهدى، ص۳۰۹، ح۴۲۷۹، ۴۲۸۰، ۴۲۸۱.
(۲۳) ابن عربى، عارضة الاحوزى شرح صحيح الترمذى، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ۱۴۱۵ق، ج۹، باب۴۲ ما جاء فى الخلفاء، ص۶۷؛ محمود بن محمد العينى، عمدة القارى شرح البخارى، بيروت، دارالفکر، ۱۴۲۳ق، ج۱۶، ص۴۶۴.
(۲۴) ر.ک: فتح البارى فى شرح البخارى، بيروت، دارالکتب العلمية، ۱۴۱۸ق، ج۱۳، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص۲۶۱، ح۷۲۲۲؛ ابن بطال، شرح صحيح البخارى، رياض، دارالکتب الرشد، ۱۴۲۰ق، ج۸، ص۲۷۸؛ محمدشرف الدين الصديقى العظيم آبادى، عون المعبود شرح سنن ابى داود، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ۱۴۲۱ق، ج۱۱، کتاب المهدى، ص۲۶۱؛ محيى الدين ابابکر زکريابن شرف النووى الشافعى، شرح صحيح المسلم، بيروت، دارالقلم، ۱۴۰۷ق، ج۱۳، ص۴۴۵.
(۲۵) نک: فتح البارى فى شرح البخارى، بيروت، دارالکتب العلمية، ۱۴۱۸ق، ج۱۳، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص۲۶۱، ح۷۲۲۲؛ ابن بطال، شرح صحيح البخارى، رياض، دارالکتب الرشد، ۱۴۲۰ق، ج۸، ص۲۷۸.
(۲۶) فتح البارى فى شرح البخارى، ص۲۶۳، ح۷۲۲۲، ۷۲۲۳.
(۲۷) همان، ص۲۶۴، ح۷۲۲۲.
(۲۸) ابن حجر عسقلانى، فتح البارى کتاب الاحکام، باب استخلاف، ص۲۶۴؛ محمود العينى، عمدة القارى فى شرح البخارى، بيروت، دارالفکر، ۱۴۲۲ق، ج۱۶، ص۴۶۶.
(۲۹) همان، ص۴۶۶؛ فتح البارى فى شرح البخارى، ج۱۳، کتاب الاحکام، ص۲۶۳؛ ذکريابن شرف النووى، شرح المسلم، ج۱۲، ص۴۴۵.
(۳۰) فتح البارى فى شرح البخارى، ج۱۳، کتاب الاحکام، ص۲۶۴؛ محمودالعينى، عمدة القارى، ج۱۶، ص۴۶۶.
(۳۱) عظيم آبادى، عون المعبود، کتاب المهدى، ص۲۱۴؛ فتح البارى فى شرح البخارى، کتاب الاحکام، باب استخلاف، ص۲۶۲.
(۳۲) ابن بطال، شرح صحيح البخارى، ج۸، ص۳۷۸.
(۳۳) فتح البارى فى شرح البخارى، ج۱۶، ص۴۶۶؛ شهاب الدين احمد قسطلانى، ارشاد السارى به شرح صحيح بخارى، ج۱۵، ص۲۱۳؛ فتح البارى فى شرح البخارى، کتاب الاحکام، باب استخلاف، ص۲۶۶.
(۳۴) ر، ک، عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب المهدى، ج۲۱۶.
(۳۵) ر، ک، عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب المهدى، ج۲۱۶؛ فتح البارى، ج۱۶ کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص۲۶۵.
(۳۶) عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب المهدى، ص۲۱۴.
(۳۷) ابن عربى، عارضة الاحوزى، ج۹، باب ۴۸ ما جاء فى المهدى، ص۶۹.
(۳۸) عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب المهدى، ص۲۱۶.
(۳۹) ر،ک، تقى الدين احمد بن على المغرزى، السلوک لمعرفة الملوک، مصر، دارالکتب، ۱۹۷۳م، ج۱، ص۱۳؛ قاضى على بن محمد بن ابى الضرّاء الدمشقى، شرح عقايد السطحاوية، بيروت، موسسة الرسالة ۱۴۰۸ ق، ج۲، ص۷۳۴؛ ابن القيم الجوزيه، شرح الحفاظ على سنن ابى داود، عربستان، مکتبة السفينة، ج۱۱، ص۲۶۳؛ جلال الدين سيوطى، الحاوى للفتاوى، بيروت، دارالکتب العلمية، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۸۵.
(۴۰) مائده: ۱۲.
(۴۱) اعراف: ۱۵۹.
(۴۲) شيخ محمد الامام المظفر، دلائل الصدق، قاهره، دارالعلم للطباعة، ۱۳۹۶ق، ج۲، ص۴۸۹؛ سيدسامى البدرى، شبهات وردود على شبهات احمد الکاتب حول امامت اهل بيت ووجود المهدى المنتظر، قم، مؤلف، ۱۴۲۱ق، حلقه اولى، ص۱۲۶؛ سيدعبدالله شبر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، تهران، انتشارات علمى، ج۱، ص۱۹۹.
(۴۳) سيد مرتضى عسکرى، معالم المدرستين، ايران، مجمع العلمى الاسلامى، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۵۳۸.
(۴۴) سيدابوالاعلى مودودى، خلافت وملوکيت، لاهور، اداره ترجمان القرآن، ۱۹۹۲م، ص۱۰۵.
(۴۵) انبياء:۷۳.
(۴۶) بقره: ۱۲۴.
(۴۷) سيدعبدالله شبر، حق اليقين، ص۲۳۲.
(۴۸) همان، ص۲۳۲.
(۴۹) حاکم نيشابورى، المستدرک، ج۳، ص۱۴۹؛ مجمع الزوايد، ج۹، ص۱۷۹.
(۵۰) سليمان قندوزوى، ينابيع المودة، ج۱، ص۷۲، ح۲.
(۵۱) احمد بن حنبل، المسند، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۳۹۸؛ شيخ محمد الامام المظفر، دلايل الصدق، ج۳، ص۴۸۹.
(۵۲) فتح البارى، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص۲۶۱، ح۷۲۲۲؛ احمد القسطلانى، ارشاد السارى، ج۱۵، ص۲۱۳.
(۵۳) فتح البارى، ج۱۳، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص۲۶۳.
(۵۴) لطف الله صافى گلپايگانى، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، قم، مدرسه سيده معصومه، ۱۴۲۱ق، ص۴۹.
(۵۵) همان، ص۴، ۵۲، هامش.
(۵۶) سيد عبد الله شبر، حق اليقين، ص۲۳۳؛ صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص۴۹، هامش.
(۵۷) حق اليقين، ص۲۳۶.
(۵۸) همان؛ صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص۵۶، هامش.
(۵۹) الاستيعاب، ترجمه ابن الزبيرى، ج۱، ص۳۶۳؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۸۷؛ ابوالاعلى مودودى، خلافت وملوکيت، ص۱۱۶.
(۶۰) صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص۴۶، ۵۹، هامش.
(۶۱) راغب اصفهانى، مفردات لالفاظ القرآن، بيروت، دارالشاية، ۱۴۱۶ق، ماده خلف.
(۶۲) ابن اثير الجذرى، النهاية من غريب الحديث والاثر، ماده خلف؛ ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ۱۴۰۸ق، ماده خلف.
(۶۳) اعراف: ۶۹.
(۶۴) اعراف: ۷۴.
(۶۵) انعام: ۱۳۳.
(۶۶) مريم: ۵۹.
(۶۷) بقره: ۳۰.
(۶۸) ص: ۲۶.
(۶۹) انبياء: ۷۲.
(۷۰) محمد حسن الامام المظفر، دلايل الصدق، ج۲، ص۴۸۸.
(۷۱) صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص۵۰؛ محمدحسن المظفر، دلايل الصدق، ج۲، ص۴۹۱.
(۷۲) سليمان قندوزى، ينابيع المودة. بيروت، موسسة الاعلمى، ۱۴۱۸ق، جزو۳، باب السابع والتسعون، ص۵۰۵.
(۷۳) همان، ص۵۰۳.
(۷۴) همان، ص۵۰۵؛ جوينى خراسانى، فوائد السمطين، بيروت، موسسة المحمود، ۱۴۰۰ق، باب الحادى والستون، ص۳۱۳، ح۵۶۴؛ ابن صباع مالکى، الفصول المهمة، نجف، دارالکتب التجارية، الفعل الثانى عشر فى ذکر ابى القاسم مهر الخلف الصالح، ص۳۱۲، ح۵۶۲.
(۷۵) نک: شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، ۱۳۸۲ ش، باب ۲۴، ح۱۹، ۲۰، ۲۱، ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶.
(۷۶) محمد بن ابراهيم نعمانى، الغيبة، تهران، مکتبة الصدوق، باب چهارم، ح۱، ۲؛ شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، باب ۲۴، ح۱۶، ۱۷، ۱۸.
(۷۷) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامية، ۱۳۸۸ق، ج۱، باب ما جاء فى الاثنى عشر، ح۹، ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۰؛ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعة المدرسين، ۱۴۰۴ ق، ج۴، ح۵۴۰۴؛ شيخ صدوق کمال الدين وتمام النعمة، باب ۲۷، ح۱، همان، باب ۲۸، ح۱،۲، ۳، ۴، ۵، ۶؛ محمدبن ابراهيم نعمانى، الغيبة، باب چهارم، ح۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷.
(۷۸) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج۴، باب الوصية من لدن آدم، ح۵۴۰۶، شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمه، باب ۲۴، ح۱، ۱۰، ۱۳، ۲۷، ۲۹، ۳۰، ۳۵؛ مولا محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، دارالتعارف، ۱۴۲۱ق، ج۲۱، باب ما ورد عن الله وعن النبى من طرق العامة والخاصة، ح۱۲، وباب ما ورد عن امير المؤمنين، ح۱۸، وباب ما ورد عن الحسنين، ح۴.
(۷۹) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، ج۱، باب ما جاء فى الأئمة الاثنى عشر، ح۴، همان، ج۲، باب آخر منه، ح۱، همان، ج۱، باب ما جاء فى الأئمة الاثنى عشر، ح۷، همان، ج۱، ح۱۵.
(۸۰) شيخ طوسى، الاستبصار، تهران، دارالکتب الاسلامية، ۱۳۶۳ش، ج۳ ، باب من احيا ارضنا، ح۳۸۳؛ محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، ج۱، باب ماجاء فى الأئمة الاثنى عشر، ح۷، ۸.
(۸۱) سليمان قندوزى، ينابيع المودة، جزء۳، باب السابع والثمانون، ص۵۳۳؛ همان، ج۱، باب الثامن والثلاثون، ص۱۳۶؛ جوينى خراسانى، فرايد المسطين، ص۱۳۳، ح۴۳۰و ص۳۱۱، ح۵۶۳.
(۸۲) سليمان قندوزى، ينابيع المودة، جزء۳، باب الخامس والسبعون، ص۵۰۱؛ جوينى خراسانى، فرايد المسطين، ج۲، باب الحادى والثلاثون، ص۱۳۴، ح۱۳۴؛ عبدالوهاب شعرانى، اليواقيت والجواهر، ج۲، ص۴۱۱؛ ابن طولون، الائمة اثناعشرية، باب۱۲، الحجة المهدي؛ نورالابصار فى مراتب آل البيت، ص۱۰۸؛ تذکرة الخواص، ص۲۶۰ و۳۲۵.
(۸۳) سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص۳۲۷؛ ينابيع المودة، جزء۳، ص۵۳۲.
(۸۴) محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۴۱، ح ۴۰۳۹.
(۸۵) ر، ک، منصور على ناصف، التاج لجامع الاصول، مصر، دارالاحياء التراث العربى، ص۳۴۱؛ اسماعيل حلوانى، العطر الوردى به شرح قطر الشيدى، بولاق، مطبعة الاميرية، ۱۳۰۸ق، ج۱، ص۴۵؛ آلوسى، غالية المواعظ، بولاق قاهره مصر، چ۱، مطبعة الاميرية، ۱۳۰۱ق، ج۱، ص۷۹؛ محمدخضر حسين المصرى، نظرة فى احاديث المهدى، دمشق، مجله تمدن الاسلامى، ۱۳۷۰ق؛ يوسف المذى، تهذيب الکمال، بيروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ق، ج۲۵، ص۱۴۶؛ ابن حجر، عسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق، ج۹، ص۱۲۱، رقم ۶۰۹۹؛ عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب ۳۵، ص۲۱۳؛ سندى، شرح سنن ابن ماجه، بيروت، دارالجبل، ج۳، باب شدة الزمان، ص۲۹۵؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، بيروت، موسسة الهادى، ۱۳۹۶ق، باب الحادى عشر، ص۱۲۵، ۱۲۶.
(۸۶) نک: محمد بن ابى بکر بن ايوب سعد الزرعى، معروف به ابن قيم جوزيه، المنار المنيف فى الصحيح والضعيف، حلب، مکتبة المطبوعات الاسلامية، ۱۳۹۱ق، فصل پنجم، ص۱۴۱، ۱۴۲؛ عظيم آبادى، عون المعبود، کتاب المهدى، ص۲۱۳؛ ابن حجر هيثمى، الصواعق المحرقة، مصر، مکتبة القاهره، ص۹۹؛ عبدالمحسن بن حمد العباد، مقاله (الرد على من کذب با الاحاديث الصحيحة الوارده فى المهدى)، عربستان، مجله جامعه اسلامى، مدينه؛ محمد خضر حسين المصرى، مقالته فى احاديث المهدى، مجله تمدن اسلامى، احمد بن محمد بن الصديق الحسنى، ابراز الوهم المکنون من کلام ابن خلدون، دمشق، کلية الترقى، ۱۳۴۸ق، ص۴۳۳؛ محمد بن ادريس بن محمد اسکتابى الحسنى الفاسى المکى، نظم المتناثر من الحديث المتواتر، فاس، مطبعة المولوية، ص۱۴۶؛ حلوانى، العطر الوردى، ص۴۵؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب الحادى عشر، ص۱۲۵، ۱۲۶.
(۸۷) سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، ج۲، کتاب المهدى، ص۳۱۰، ح۴۲۸۶؛ عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب المهدى، ص۲۲۴؛ محمد بن جعفر الفاسى، نظم المتاثر من الحديث المتناثر، ص۱۳۶؛ عبدالمحسن بن حمد العباد، مقاله (الرد على من کذب بالاحاديث الوارد فى المهدى)، مجله جامعه اسلامى، مدينه؛ همان، (عقيدة اهل السنة والاثر فى المهدى المنتظر)، مجله جامعه اسلامى مدينه.
(۸۸) حافظ ابن عربى، عارضه الاحوزى، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ۱۴۰۵ق، ج۹، باب۴۵، نزول عيسى، ص۷۹؛ سندى، شرح سنن ابن ماجه، بيروت، دارالجبل، ج۲، ص۴۹۵.
(۸۹) محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، ج۳، باب ما جاء فى المهدى، ص۳۳۴، ج۲۳۱۳، همان، ص۳۴۳، ح۲۳۳۳
(۹۰) سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، ج۲، کتاب المهدى، ص۳۰۹، ح۴۲۸۲.
(۹۱) محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، ج۳، باب ما جاء فى المهدى، ص۳۴۳، ذيل حديث ۳۲۱۳، ۳۲۲۳؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب اول فى ذکر خروجه، ص۹۲، همان، ص۹۳؛ ابن عربى، عارضة الاحوزى، ج۹، باب نزول عيسى، ص۷۶؛ احمد بن حليم الحرانى، ابن تيميه، منهاج السنة النبويه، مصر، مکتبة الکبرى الامير، ۱۳۳۳ق، ص۹۱؛ محمد بن طلحة بن الحسن القريشى الهدوى الصيبى، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، نجف، دارالکتب التجارية، ج۲، باب الثانى عشر فى القائم، ص۱۲۹.
(۹۲) عدوى صيبى، مطالب السؤول، ج۲، باب الثانى عشر فى اب القاسم، ص۱۰۴؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب الاول فى ذکر خروجه، ص۹۱؛ ابوالفداء اسماعيل بن کثير، کتاب النهاية او الفتن والملاحم، قاهره، دارالکتب الحديثه، ۱۳۸۸ق، فصل فى ذکر المهدى، ص۲۵؛ نورالدين على بن ابى بکر بن سليمان هيثمى، موارد الظمأن الى زوايد ابن حبان، مکه، مطبعة السلفية، باب ۲۱ ما جاء فى المهدى، ص۴۶۴، ح۱۸۷۷؛ ابوعبدالله محمد بن على المعروف به ابن عربى الحاتمى الطائى، الفتوحات المکية، بيروت، دارالصادر، ص۹۸؛ ابن قيم جوزيه، المنار المنيف، فصل ۵۰، ص۱۴۳؛ ولى الدين محمد بن عبدالله الخطيب العمرى التبريزى، مشکاة المصابيح، دمشق، منشورات الکتب الاسلامى، ۱۲۸۳ق، ج۳، کتاب الفتن، باب اشراط الساعة، ص۲۸، ح۵۴۵۲؛ مسعود بن عمر بن عبدالله سعد بن تفتازانى الهروى الشافعى الخراسانى، شرح المقاصد، ترکيه، ۱۲۷۷ ق؛ فاتحه ۸، ص۳۰۷؛ ابوالسعادات مبارک بن محمد الاثير الجذرى، جامع الاصول من احاديث الرسول، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ۱۳۷۰ق، ج۱۱، کتاب التاسع، باب اول، ص۵۵، ح۷۸۱۰؛ ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، معجم الکبير، عراق، احياء التراث الاسلامى، ج۱۰، ص۵۵، ح۱۰۲۱۳؛ علاء الدين على المتقى الهندى حسام الدين، کنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال، حلب، ۱۳۹۵ق، ج۱۴، باب خروج مهدى، ح۳۸۶۵۵؛ جلال الدين سيوطى، الحاوى للفتاوى، ج۲، ص۳۶۵؛ منصور على ناصف، التاج لجامع الاصول، ص۳۴۲، دکتر احمد محمود صبحى، نظرية الامامة لدى الشيعة الاثنى عشرية، مصر، دارالمعرفة، ص۴۵؛ آلوسى، غالية المواعظ، ص۷۷؛ على بن سلطان مهر الهروى القارى الحنفى، نورالدين، مرقاة المفاتيح شرح مشکاة المصابيح، ص۱۷۶؛ شيخ حسن العدوى الخرازى، مشارق الانوار فى فوز اهل الاعتبار، مصر، مطبعة المدنى، ۱۲۶۲ ق، ص۱۱۵؛ ابن صباغ مالکى، الفصول المهمة، ص۹۶؛ ناصر الدين البانى، مجله تمدن، مقاله (حول المهدى)، دمشق، ۱۳۲۲ق؛ محمد بن احمد بن اسماعيل، المهدى حقيقة لا خرافة مکتبة العربية الاسلامية، فصل اول، باب اول، ص۳۳.
(۹۳) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، باب ۲۵، باب ما اخبر النبى من وقوع الغيبة، القائم، ح۱.
(۹۴) محمد بن ابراهيم نعمانى، الغيبة، باب ۴ ماورد ان الائمة اثنى عشر، ح۲۳؛ مولا محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج۲۱، باب۲ باب ما ورد عن الله وعن الرسول من طرق العامة والخامة، ص۲۴، ح۱۹، همان، باب۴، ۱۰، ۱۱، ۱۵، ۱۶ ، ۲۰ ؛ همان، ج۹، باب ۲، ح۱۶، همان، باب ما ورد عن الصادق، ح۱۵.
(۹۵) سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، ج۲، کتاب المهدى، ص۳۰۹، ح۴۲۸۲.
(۹۶) عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب المهدى، ص۲۱۸؛ فتح البارى، ج۱۳، ص۲۶۴.
(۹۷) کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب اول فى ذکر خروجه، ص۹۴، همان، ص۹۶؛ ابن عربى، عارضة الاحوزى، باب نزول عيسى، ص۷۸.
(۹۸) صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص۲۹۴، ۲۹۵؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب اول، ص۹۴.
(۹۹) يوسف مذى، تهذيب الکمال، ج۲۰، ص۲۱۵؛ ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج۱۶، ص۳۱۱.
(۱۰۰) صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص۲۹۵، ۲۹۶
(۱۰۱) همان، ص۱۹۵.
(۱۰۲) حج: ۷۸.
(۱۰۳) حج: ۳۸.
(۱۰۴) عدوى الصيبى، مطالب السؤول، ج۲، باب الثانى عشر فى القائم، ص۱۹۱؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب اول فى ذکر خروجه، ص۹۵؛ على بن عيسى اربلى، کشف الغمه فى معرفة الائمة، بيروت، دارالکتب الاسلامية، ۱۴۰۱ق، ذکر الامام الثانى عشر، ص۲۳۲.
(۱۰۵) سليمان قندوزى، ينابيع المودة، ج۳، باب السادس والثمانون، ص۵۳؛ احذربن يوسف بن احمد القرمانى الدمشقى، اخبار الدول وآثار الاول، بغداد، ۱۳۸۲ ق، الفصل الحادى عشر، ص۲۱۲؛ ابن صباغ مالکى، الفصول المهمة، ص۳۱۲؛ شعرانى، اليواقيت والجواهر، ج۲، ص۴۱۱؛ حرازى، مشارق الانوار، ص۱۱۳؛ سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص۳۲۵.
(۱۰۶) شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، باب ۳۶، ما ورد عن ابى جعفر الثانى الجواد، ح۳، همان باب ۲۴، ح۳، همان، باب ۳۷، ح۵، همان، باب ۳۸، ح۱.
(۱۰۷) مولا محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج۲۱، باب ۴، ح۳۲، همان، باب ما ورد عن العسکرى، ح۱۳، همان، باب ما ورد عن الحسنين، ح۴، ۱۴.
(۱۰۸) سليمان بن احمد سجستانى، سنن ابى داود، ج۲، کتاب المهدى، ص۳۳، ح۴۲۸۲.
(۱۰۹) محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، ج۲، باب خروج المهدى، ص۱۳۶۸، ح۴۰۸۶.
(۱۱۰) نک: کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب الثانى ص۹۹، ابن تيميه، منهاج السنة، ص۲۱۲؛ ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ج۱، ص۱۲۷؛ عدوى صيبى، مطالب السؤول، باب الثانى عشر فى القائم، ص۲۱۰؛ ابن عربى، عارضة الاحوزى، باب نزول عيسى، ص۷۶؛ شيرويه بن شهزاد بن شيرويه الديلمى، فردوس الاخبار، بيروت، دارالکتب العربية، ج۴، ص۴۹۷، ح۶۹۴۳؛ حاکم نيشابورى، المستدرک على الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، ج۲، کتاب الاحوال، ص۵۵۷، الامام البغوى، مصابيح السنة، مصر، مطبعة محمدعلى صبيح واولاده، ج۱، باب اشراط الساعة، ص۱۹۳؛ عظيم آبادى، عون المعبود، کتاب المهدى، ص۲۳۰؛ دکتر احمد محمود صبحى، نظرية الامامة لدى الشيعة الاثنى عشرية، ص۴۰۵؛ شبلنجى، نورالابصار، ص۲۹۵؛ محمد بن على الصبان، اسعاف الراغبين، ص۱۵؛ ابن العدوى، ذکر الهاشمى الذى يخرج من خراسان مع رايات اسود، ص۱۶۷؛ منصور على ناصف، التاج لجامع الاصول، ص۳۴۲؛ تفتازانى، شرح المقاصد، فاتحه ۸، ص۳۰۷؛ اسماعيل بن کثير، کتاب النهاية، فصل فى ذکر المهدى، ص۳۷؛ ابن صباع مالکى، الفصول المهمة، ص۲۶۰؛ محمد بن احمد بن اسماعيل، المهدى حقيقة لا خرافة، ص۲۹؛ خطيب العمرى، مشکاة المصابيح، ج۳، باب اشراط الساعة، ص۳۸، ح۵۴۵۳؛ ابن اثير جذرى، جامع الاصول، کتاب التاسع، باب الاول، ص۴۹، ح۷۸۱۲؛ متقى هندى، کنزالعمال، ج۱۴، باب خرج المهدى، ح۳۸۶۶۳؛ على بن سلطان الهروى، مرقاة المفاتيح، ص۱۸۰؛ احمد بن محمد بن محمود بن حجر الهيثمى المکى، القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر، قاهره، مکتبة القرآن، مقدمه، ص۱۵؛ شعرانى، اليواقيت والجواهر، ج۳، ص۴۱۱، جلال الدين سيوطى، الحاوى للفتاوى، ج۲، ص۲۹۰؛ محمد بن عبدالله الطبرى، ذخاير العقبى فى مناقب ذوى القربى، بيروت، دارالمعرفة، ص۲۱۲؛ مقدسى، عقدالدرر، باب اول، ص۲۱؛ احمد بن ابى بکر بن فرج القرطبى، التذکرة فى احوال الموتى وامور الآخرة، قاهره، مطابع مذکور واولاده، ص۱۱۹؛ حافظ ابن عربى، الفتوحات المکية، ص۳۶۰.
(۱۱۱) محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۳۶، ح۴۰۸۲.
(۱۱۲) محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، ج۴، ص۵۳۱، ح۲۲۴۶.
(۱۱۳) ابن قيم جوزيه، المنار المنيف فى الصحيح والضعيف، ۱۳۸، ذيل حديث ۳۳۸، ۳۳۹؛ طبرى، تاريخ الامم والملوک، ج۳، ص۴۹۹؛ اسماعيل بن کثير، النهاية او الفتن والملاحم، ج۱، ص۵۵؛ عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب المهدى، ص۲۲۰.
(۱۱۴) اسماعيل بن کثير، النهاية او الفتن والملاحم، ج۱، ص۵۵؛ حاکم، المستدرک، ج۴، ص۵۲.
(۱۱۵) مولا محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج۲۱، باب ۴، ح۳۳، همان، ح۶، ۷، ۳۰، ۳۸.
(۱۱۶) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، ج۸، باب وکتاب الروضة، ح۱۰؛ شيخ صدوق، من لا يحضر الفقيه، ج۴، ح۴۵۰۵؛ کمال الدين وتمام النعمة، باب ۲۷، ح۱، باب۲۸، ح۱، ۳، ۴، ۵، ۶.
(۱۱۷) سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، ج۲، کتاب المهدى، ص۳۱۰، ح۲۲۹۰.
(۱۱۸) عظيم آبادى، عون المعبود، ج۱۱، کتاب المهدى، ص۲۱۸، ابن عربى، فتوحات مکيه، ص۳۶۰.
(۱۱۹) محمد بن الجذرى الدمشقى، اسمى المناقب فى تهذيب الاسنى المطالب، ص۱۹۵؛ مقدسى، عقد الدرر، ص۴۵.
(۱۲۰) المنذرى الشافعى، مختصر سنن ابى داود، بيروت، دارالمعرفة، ج۶، ص۱۶۲، ح۴۱۲۱؛ ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج۸، ص۵۶، شماره۱۰۰؛ ابن خلکان، وفيات الاعيان، ج۳۸، ص۴۵۹، شماره۵۰۲۰؛ تهذيب الکمال، ج۳۳، ص۱۰۶، شماره۴۴۰۰.
(۱۲۱) ر، ک، سليمان قندوزى، ينابيع المودة، ج۳، باب السابع والسبعون، ص۵۰۳؛ جوينى خراسان، فرائد السمطين، ج۲، باب الحادى والستون، ص۵۰۳؛ آلوسى، غالية المواعظ، ص۷۷؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۳۸؛ عدوى حرازى، مشارق الانوار، ص۱۱۳؛ عبدالله طبرى، ذخاير العقبى، ص۲۱۰؛ ابن العدوى، ذخيرة العجايب، ذکر الهاشمى الذى يخرج من خراسان، ص۱۹۷؛ اليواقيت والجواهر، ج۲، ص۴۱۱؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب التاسع، ص۱۲۰؛ شمس الدين ذهبى، ميزان الاعتدال، ج۲، ص۳۸۲، ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج۳ ، ص۳۰۰؛ على بن برهان الدين شافعى، سيرة الحلبية فى سيرة الامين والمأمون، بيروت، مکتبة الاسلامية، ج۱، ص۱۹۲.
(۱۲۲) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج۲۱، ح۵.
(۱۲۳) همان، باب ماورد عن الحسين، ح۱؛ کافى، ج۱، باب فى الاثناعشر، ح۱۵ـ۲۰؛ الغيبة، باب۴، ح۷، ۱۱،۱۳،۲۰،۲۵،۲۷،۳۰؛ کمال الدين وتمام النعمة، باب۲۴، ح۱،۲،۵،۶،۷،۸،۱۲،۲۹،۳۴.

رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم