تأملى در روايت هاى علايم ظهور (۲)
در بخش اول اين نوشتار ضمن اشاره به ضرورت بحث وبررسى در موضوع علائم ظهور ومنابع آن بيان شد كه در روايات اسلامى گاه بين نشانه هاى ظهور واشراط الساعه خلط شده است. همچنين گفته شد كه آشفتگى احاديث مربوط به ظهور ونشانه هاى آن باعث مى شود اعتماد به آنها كم شود چنانكه بررسى روايات نداى آسمانى نشان داد كه در آنها گاه از حوادث گذشته مانند اختلاف شيعه وعثمانيه پرده برداشته شده است.
در اين بخش از مقاله به مواردى اشاره مى شود كه پيش گويى ها (ملاحم) به عنوان نشانه ظهور تلقى شده واحتمال بداء در نشانه هاى حتمى وغيرحتمى ممكن است. افراد وگروه هايى نيز وجود داشته اند كه برخى روايات را به سود خود تحريف ويا حتى جعل كرده اند.
پيش گويى يا نشانه هاى ظهور
نگاهى به اخبار علايم، نشان مى دهد: بسيارى از آن ها ارتباطى با موضوع ظهور حجت خدا ندارد. اين گونه روايت ها را مى توان به سه دسته تقسيم كرد. دسته نخست: بر فرض صحت، پيش بينى حوادث آينده است كه البته در مواردى كلمه مهدى را به آن افزوده اند. دسته دوم: تعبير قائم به كار رفته كه الزاماً به معنى مهدى موعود نيست ودسته سوم: در آن ها سخن از فَرَج است كه آن هم الزاماً به معناى ظهور موعود نيست.
اكنون دربارهِ هر يك از اين سه دسته روايت ها، بيش تر توضيح مى دهيم.
دسته نخست: اخبارى كه پيش گويى حوادث آينده است
الف) نعمانى در حديث ۵۱ باب ۱۴ از معروف بن خربوذ نقل مى كند كه:
(هرگاه بر امام باقر(ع) وارد شديم، مى فرمود: خراسان، خراسان، سيستان، سيستان. گويا ما را به آن بشارت مى داد).
در اين روايت، توجه دادن به خراسان، به احتمال زياد به دليل ظهور عباسيان از اين منطقه است؛ زيرا دعوت فرزندان عباس از دوران امام باقر(ع) آغاز شد وسال ها پس از آن حضرت (در سال ۱۳۲) به ثمر رسيد ونقطهِ مركزى دعوت وقيام آنان، خراسان قديم بود. اما هدف از اشاره به سيستان مى تواند: ظهور وشورش خوارج ازارقه عليه امويان باشد كه مدت ها در سيستان برقرار بود، ولى به نظر مى رسد كلمه سيستان به دليل همسايگى خراسان واين كه آن جا نيز محل دعوت وحركت عباسيان بود، ذكر شده باشد. با توجه به ستم بيش از حد بنى اميه، مقصود امام اين است كه سقوط اين حكومت وحوادث مهم تاريخ اسلام در آن ناحيه صورت خواهد گرفت.
ب) شيخ طوسى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت مى كند:
(در قزوين مردى هم نام يكى از پيامبران قيام مى كند ومؤمن وكافر به او مى گروند. او منطقهِ جبال را از ترس پر مى كند).(۱)
چنان كه پيداست، در اين روايت هيچ تصريح يا حتى اشاره اى به موضوع ظهور يا آخرالزمان نشده است.
ج) شيخ طوسى از امام ششم روايت كرده كه:
(فساد حكومت بنى فلان بسته به شمشيرهاى بنى فلان است).(۲)
آيا معناى اين سخن اين نيست كه سقوط بنى اميه با شمشيرهاى بنى عباس است؟ وامام به لحاظ موقعيت زمانى از تصريح به اين دو گروه خوددارى فرموده است. شيخ طوسى در ادامه، اخبار ديگرى آورده كه آن ها هم پيش گويى ائمه است؛ نه علايم ظهور حجت حق.
د) در منابع عامه وگاه در كتب حديثى شيعه، احاديث فراوانى دربارهِ پرچم هاى سياه وجود دارد كه در مواردى به ظهور مهدى (ع) مرتبط مى شود، به گونه اى كه در كتاب هاى متأخر، به عنوان يكى از نشانه ها شهرت يافته است. بايد توجه داشت؛ نخست: منشأ اين روايت ها، منابع اهل سنت است. دوم: بيشتر آن ها به ظهور، ربطى ندارد وموردهايى كه نام مهدى در آن ها آمده، در واقع همان روايت هايى است كه مضمون آن ها در جاهاى ديگر وبى ارتباط با مهدى، ذكر شده است. براى آشنايى با اين احاديث به نمونه هاى زير توجه مى كنيم:
۱. تبيع عن كعب قال: لا تذهب الايّام حتى يخرج لبنى العباس رايات سود من قبل المشرق(۳)
كعب الاحبار گفت: روزگار به پايان نخواهد رسيد مگر آن كه براى بنى عباس پرچم هاى سياهى از سوى مشرق بيرون مى آيند.
۲. ابوهريره عن على بن ابى طلحه قال: يدخلون دمشق برايات سود عظام فيقتتلون فيها مقتلة عظيمة شعارهم بُكش بُكش.(۴)
گروهى با پرچم هاى سياه بزرگى وارد دمشق مى شوند ودر آن جا كشتارى عظيم به راه مى اندازند. شعار آنان بكش بكش خواهد بود.
در روايت اول به بنى عباس تصريح شده ودر روايت دوم سخن از كسانى است كه با شعارهاى فارسى وارد دمشق مى شوند. بايد توجه داشت ايرانيانى كه از منطقهِ خراسان (مشرق زمين) به عراق رفته ودولت بنى عباس را تأسيس كردند، همراه عبدالله بن على بن عبدالله بن عباس تا دمشق پيش رفتند ودر آن جا كشتارى عظيم نسبت به بنى اميه به راه انداختند.(۵)
۳. نعيم بن حماد از جابر جعفى از امام باقر(ع) روايت مى كند: (پرچم هاى سياه در سال ۱۲۹ ظهور خواهد كرد وآن زمانى است كه بنى اميه بين خود اختلاف پيدا كرده اند).(۶)
۴. در غيبت نعمانى از اميرمؤمنان(ع) نقل شده است:
(خداوند مقدّر كرده كه بنى اميه ناگهانى از بين بروند).
ودر ادامه روايت آمده است:
(بندهِ خشنى راه مى افتد كه پيروزى با اوست ويارانش با موها وشارب هاى بلند وبا لباس هاى سياه وپرچم هاى سياه آنان (بنى اميه) را مى كشند.(۷)
اين ها نمونه هاى كوچكى از روايت هاى متعدد مربوط به پرچم هاى سياه (رايات سود) وظهور آنان از سمت مشرق يا خراسان است(۸) وچنان كه گفته شد؛ بيش تر آن ها موقوف است، ضمن اينكه ربطى به ظهورحجت حق ندارد. با توجه به اين كه قيام عباسيان با پرچم هاى سياه آغاز شده وبه طور كلى شعار آنان لباس سياه وپرچم سياه بوده است ونيز مجموع روايت ها كه به طور كلى، با حال وهواى دعوت وقيام بنى عباس مشابهت وتطبيق دارد، بايد گفت: اين احاديث يا پيش گويى دربارهِ آنان است(۹) ويا به دست خود آنان جعل شده تا قيام ودولت خود را موجّه، مشروع ومقدس جلوه دهند، به ويژه كه شيعيان مخالف ايشان بودند. از اين رو؛ گاه مطالبى از زبان امامان شيعه نقل كرده اند.
گواه اين مطالب، خبرى است كه از ابن عباس اين گونه نقل شده است:
(والله ان منّا بعد ذلك السفاح والمنصور والمهدى يدفعها الى عيسى بن مريم (س))(۱۰)
اين خبر را سيدبن طاووس نيز در كتاب ملاحم خود آورده است.(۱۱) وى همچنين به نقل از ابن حماد آورده است كه ابن عباس گفت:
(وقتى پرچم هاى سياه را ديديد كه از سوى مشرق مى آيند، ايرانيان را احترام كنيد كه دولت ما را آنان تشكيل مى دهند).(۱۲)
البته آن چه برخى را به ترديد انداخته، روايت هايى است كه از مهدى در كنار رايات سود نام مى برد. براى مثال: شيخ طوسى از جابر جعفى از امام باقر(ع) روايت مى كند:
(تنزل الرايات السود التى تخرج من خراسان الى الكوفة فاذا ظهرالمهدى بعث اليه بالبيعة(۱۳)؛
پرچم هاى سياه از خراسان بيرون ودر كوفه فرود مى آيند وآن گاه كه مهدى آشكار شود، با او بيعت مى كنند).
بايد توجه داشت كه
نخست: اين روايت پيش از غيبت شيخ، در فتن ابن حماد آمده وشيخ نيز در سند روايت به نام وى تصريح كرده است.
دوم: آن چه در روايت آمده است، به طور كامل با تاريخ اسلام وظهور عباسيان موافقت دارد؛ زيرا بنا به نقل مورخان، پرچم هاى سياه به دست ابومسلم از خراسان به كوفه آورده شد وزير اين پرچم، شهرهاى بين راه فتح شد. در اين هنگام، سفاح - كه به گفتهِ مسعودى ابتدا مهدى لقب داشت -(۱۴) از ترس بنى اميه در كوفه مخفى بود كه با استقرار پرچم هاى سياه در كوفه عده اى به سراغ او رفتند، با او بيعت كردند وبه اين ترتيب، وى به عنوان اولين خليفه عباسى مطرح شد.(۱۵)
با اين همه ممكن است گفته شود، پرچم هاى سياه نشانه ظهور مهدى (ع) است وعباسيان از آن سوء استفاده كرده اند، ولى با مطالعهِ مجموع روايت ها وآگاهى از تاريخ عباسيان، چنين احتمالى بسيار بعيد مى نمايد. حتى اگر همهِ اين حديث ها را ساخته عباسيان ندانيم، بخشى از آن ها را به عنوان پيش گويى معصومين دربارهِ نهضت وبه حكومت رسيدن آنان خواهيم پذيرفت.
اما پرسش اين است كه چگونه محدثان اين گونه روايت ها را در كتاب هاى خود، آن هم در ابواب مربوط به نشانه هاى ظهور آورده اند؟
به نظر مى رسد فضاى حاكم بر زمان نقل اين اخبار باعث شده است، عالمان شيعه وسنى بر آن ها اعتماد كرده وآن خبرها را در كتاب هاى خود ذكر نمايند. بيشتر راويان وهمهِ صاحبان منابع اصلى مربوط به غيبت، در عهد عباسيان مى زيستند. نعيم بن حماد پيش از غيبت صغرى، نعمانى وشيخ صدوق ۳۰ و۵۰ سال پس از غيبت صغرى، شيخ مفيد حدود ۹۰ سال وشيخ طوسى ۱۳۰ سال پس از آغاز غيبت كبرى زندگى مى كردند. نزديكى آنان به دورهِ امامت وعدم طولانى بودن غيبت نسبت به آنان، بى ترديد در ديدگاه ايشان دربارهِ غيبت، ظهور ونقل روايت هاى علايم، تأثير داشته است. اين كه گروه ديگرى به نام بنى اميه به حكومت برسند وپرچم هاى سياهى آنان را ساقط كند، دولت بنى عباس به دست مهدى ساقط شود ويا خراسان، كوفه وقسطنطنيه - كه در روايت هاى علايم نام آن ها فراوان به چشم مى خورد - مركزهاى اصلى دوران ظهور باشند، براى آن بزرگان هيچ دور از ذهن نبوده است. ضمن اين كه آنان انتظار غيبتى چندان طولانى را نداشتند(۱۶) فتواى قدماى اماميه دربارهِ دفن خُمس مى تواند نشانه اى بر اين مدعا باشد، ولى اين كه متأخران ومعاصران، اين روايت ها را در كتب خود نقل كرده اند، دليلى بر صحّت همهِ آن ها ووقوع آن ها در هنگام ظهور حجت حق نيست. بلكه لازم است با بررسى همه جانبهِ آن ها، آن چه پيش گويى بوده ومحقق شده است يا آن چه به نفع گروه هايى جعل يا تحريف شده از آن چه به طور واقعى، نشانهِ ظهور مهدى (ع) است، جدا شود.
دسته دوم؛ اخبارى كه در آن ها تعبير قائم به كار رفته است.
در روايت هاى زيادى از اين كلمه استفاده شده كه در برخى، مضاف اليه آن آمده، ولى در بيشتر آن ها به طور مطلق به كار رفته است. از گروه اول مى توان روايت ۵۵ باب ۱۴ كتاب الغيبه نعمانى را مثال زد كه در آن (القائم بخراسان وقائمٌ بجيلان) ذكر شده است، ولى آن جا كه كلمهِ قائم را مطلق به كار برده نيز الزاماً به معناى قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) وبه ويژه، امام دوازدهم (عجل الله فرجه) نيست؛ چنان كه لفظ (القائم المهدى)، دربارهِ سفاح خليفهِ عباسى استفاده شده است.(۱۷) مرحوم كلينى در كتاب كافى بابى گشوده ودربارهِ اين كه همهِ ائمه(ع) (قائم) محسوب مى شوند، روايت هايى آورده است.(۱۸) شيخ مفيد در كتاب ارشاد، هنگام پرداختن به شرح حال بعضى از امامان، از واژهِ (قائم) استفاده مى كند.(۱۹) شيخ طوسى نيز در پاسخ به فرقه هاى انحرافى شيعه، اين مطلب را تكرار كرده است كه (هر امامى قائم به شمار مى آيد).(۲۰) بنابراين نبايد هر خبرى كه در آن كلمهِ قائم به كار رفته وعلامتى در آن ياد شده ، بر امام دوازدهم تطبيق شود؛ چه بسا مراد معصومين(ع) از قائم، امام پس از خود است. كلينى روايتى نقل مى كند كه در آن وقتى از امام باقر(ع) دربارهِ قائم پرسيده اند، آن حضرت فرزندش، امام صادق(ع) را نشان داد وفرمود:
(به خدا قسم اين قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) است...)(۲۱)
زيديه هم از اين موضوع سوء استفاده كرده وائمه خود را (القائم بالسيف) ناميده اند. در عين حال اين نكته قابل توجه است؛ بر خلاف شيعه كه بيش تر، لفظ قائم را دربارهِ مهدى موعود به كار مى برد، اهل سنت به ندرت چنين كرده ودر روايت هاى خود اين تعبير را به كار نبرده است.(۲۲)
دسته سوم: روايت هايى كه در آن ها تعبير فَرَج به كار رفته، ولى به معناى ظهور مهدى (ع) نيست.
با اين وجود، مؤلفان كتاب هاى حديث وبه تبع آنان نويسندگان متأخر، آن روايت ها را در باب علايم ظهور ذكر كرده اند. از اين نمونه روايتى از امام باقر(ع) است كه نعمانى آن را در باب علايم اين گونه ذكر مى كند:
(تَوقّعُوا الصَوت بَغتة مِن قِبَل دَمشق فيه لكم فَرَجٌ عظيم(۲۳)؛
منتظر صدايى باشيد كه ناگهان از سوى دمشق ميآيد ودر آن گشايش بزرگى براى شماست).
ما اكنون در صدد بررسى اين كه مراد از اين صدا چيست وآن فرَج وگشايش چگونه حاصل شده يا خواهد شد، نيستيم، ولى آن چه مسلّم مى باشد، اين است كه؛
نخست: اين صدا با نداى آسمانى - كه از آن به تفصيل سخن گفته شد - ربطى ندارد. به ويژه كه تصريح شده اين صدا از طرف دمشق است.
دوم: در روايت هيچ اشاره اى به اين كه اين صدا در ارتباط با ظهور مهدى (عجل الله فرجه) باشد، نشده است.
نمونه ديگر حديثى است كه شيخ مفيد در باب نشانه هاى ظهور از امام هشتم(ع) چنين نقل مى كند:
(انّ من علامات الفرج حدثاً يكون بين المسجدين ويقتل فلان من ولد فلان خمسة عشر كبشاً من العرب.(۲۴)
از نشانه هاى فرج، نزاعى قبيله اى است كه بين دو حرم رخ مى دهد وفلانى از فرزندان فلانى پانزده قوچ را مى كشد).
گويا قوچ كنايه از افراد قدرتمند است.
در اين روايت نيز تصريح يا حتى اشاره اى به ظهور نشده است، بلكه ابهام در نام فلان اين احتمال را تقويت مى كند كه امام نخواسته است نام آنان را بياورد؛ چون آن ها در آن زمان وجود داشته اند وامام از آنان تقيه مى كرده است واگر مطلب ، مربوط به قرن هاى آينده بود، دليلى بر پنهان كردن آن وجود نداشت.
نمونه سوم روايتى است كه در آن از اميرمؤمنان چنين نقل شده است:
(اُنظروا الفرج من ثلاث اختلاف اهل الشام بينهم والرايات السود من خراسان والفزعة فى شهر رمضان)(۲۵)
مراد از اين روايت - به فرض صحت - اين است كه با اختلاف اهل شام؛ يعنى اختلاف هاى داخلى بنى مروان وشورش برخى از آنان در شام، نيز بر آمدن پرچم هاى سياه بنى عباس از سوى خراسان (كه هر دو حادثه هم زمان بود)(۲۶)، فرج وگشايشى بوجود خواهد آمد. آن چه باعث شده كه اين روايت از علايم مهدى وظهور او دانسته شود، تعبير (الفزعة فى شهر رمضان) است كه تصور مى شود همان نداى آسمانى باشد، ولى پيش از اين گفتيم كه فزعه غير از ندا وبه معناى وحشت وترس عمومى است كه ممكن است ناشى از حوادث زمينى يا آسمانى باشد.
روايت هاى ديگرى نيز با تعبير (فرج) وارد شده(۲۷) كه نمى توان آن ها را جزو نشانه هاى ظهور مهدى (عجل الله فرجه) دانست وهدف امامان شيعه از فرج در اين روايت ها، گشايشى موقت براى شيعه بوده كه با اختلاف ميان حاكمان ستمگر، براى آنان حاصل شده است. حتى اگر اين حوادث تا كنون رخ نداده باشد، به اين معنا نيست كه در زمان ظهور حضرت بقية اللّه، رخ خواهد داد.
احتمال بداء در نشانه هاى ظهور
يكى از باورهاى شيعهِ اماميه كه به غلط مورد اعتراض ديگر فرقه ها قرار مى گيرد، بداء است؛ چرا كه تصور مى شود، مقصود از آن (ظهور بعد الخفاء) است، در حالى كه شيعه بداء را به معنى (ابداء) مى داند؛ نه آشكار شدن امرى بر خداوند،(۲۸) به اين معنا كه خداوند مقصود حقيقى خود را آشكار كرد، ولى مردم تصور ديگرى داشتند. مانند تغيير قبله، ذبح اسماعيل (ع) ورفع عذاب از قوم يونس(ع) كه خداوند متعال ابتدا از موضوع تغيير قبله، امتحانى بودن ذبح ورفع عذاب به دليل توبهِ قوم يونس(ع) خبر نداد، بلكه به جهت برخى مصلحت ها، پس از مدتى حقيقت را آشكار كرد. بنابراين (بداء) نزد غير شيعه نيز مورد قبول است وسوء استفادهِ برخى غلات از آن، باعث شده است كه شيعه نيز متهم شود.(۲۹)
بر اساس برخى روايت ها، در موضوع علايم ظهور نيز احتمال بداء وجود دارد. كلينى در باب البداء از امام صادق(ع) نقل مى كند:
(خداوند دو گونه علم دارد؛ يكى علم پنهان ومخزون كه غير او كسى نمى داند واز آن بداء به وجود ميآيد ودوم علمى كه به فرشتگان وپيامبران خود داده وما از آن آگاهيم).(۳۰)
آيا ممكن است كه دانش امامان دربارهِ نشانه هاى ظهور، از اين نوع باشد؟ يعنى از نوعى كه بداء در آن روشن نشده است. در تفسير آيهِ (قضى اجلا واجل مسمى عنده)(انعام/ ۲) به نقل از امام باقر(ع) آمده است كه مراد اجل حتمى واجل موقوف است.(۳۱) در روايت هاى علايم ظهور نيز به اين دو گونه اشاره شده واز آن ها استفاده مى شود كه نشانه هاى حتمى - چنان كه از نامش پيداست - به طور حتم، رخ خواهد داد، ولى علايم موقوفه، ممكن است تغيير كند.(۳۲) چنان كه امام باقر(ع) در ادامهِ همان حديث كافى كه نعمانى آورده است، دربارهِ موقوف فرمود:
(آن چيزى است كه در آن خواست الهى دخالت دارد).(۳۳)
يعنى ممكن است به مشيت خداوند تغيير كند. بايد توجه داشت بيشتر علامت هاى ظهور كه در روايت ها از جمله نمونه هاى حتمى، شمرده نشده اند، به قرينهِ مقابله، جزو موقوفاتند ودر آن ها احتمال بداء وجود دارد.
با اين همه، در روايتى از امام نهم(ع)، در نشانه هاى حتمى نيز، وجود بداء احتمال داده شده است. نعمانى به نقل از ابوهاشم جعفرى مى گويد:
(در حضور ابوجعفر الجواد(ع) از سفيانى وحتمى بودن آن در روايت ها، سخن به ميان آمد. پرسيدم: آيا در امر حتمى هم بداء پيش مى آيد؟ فرمود: آرى، گفتم كه مى ترسم دربارهِ قائم(ع) هم بداء پيش مى آيد. فرمود: قائم وعدهِ الهى است ودر آن تخلف نمى شود).(۳۴)
زمينه هاى جعل در موضوع مهدويت ونشانه هاى ظهور
پيش تر، گفته شد كه ظلم وستم حاكمان بنى اميه وپس از آنان، بنى عباس به عموم مسلمانان - به ويژه شيعيان - موجب شد كه مردم، ظهور منجى اى كه رسول خدا، امامان (ع) واصحاب ايشان وعده داده بودند را نزديك بدانند. در اين ميان افرادى صالح يا ناصالح براى رفع اين ستم ها به مقابله با دستگاه حاكم برخاسته وتا پاى جان پيش رفتند كه گاه خود آنان وگاه هواداران ودوستدارانشان، آنان را منجى موعود تصور كرده ولقب مهدى به او دادند وبراى اثبات مدعاى خود علايمى را ساخته يا علايم حقيقى را تحريف وبر خود تطبيق نمودند. كيسانيه، محمد بن حنفيه را مهدى دانستند، ناووسيه معتقد به مهدويت امام ششم شيعيان شدند، واقفيه بر امام كاظم(ع) وگروهى ديگر بر امام يازدهم متوقف شدند وآنان را مهدى وقائم تصور كردند.(۳۵) عبدالله محض وعبدالله منصور، فرزندان خود را محمد نام نهادند وبا افزودن (اسم ابيه اسم ابى)(۳۶) به اين حديث رسول خدا كه دربارهِ قائم(ع) فرموده بود: (اسمه اسمى وكنيته كنيتى)(۳۷) وملقب كردن فرزندانشان به مهدى، زمينه هاى ادعاى ديگرى دربارهِ مهدويت را فراهم كردند. با توجه به اين كه اين دو نفر: محمد بن عبدالله، نفس زكيه ومحمدبن عبدالله، مهدى عباسى، در ابتداى دولت عباسيان ظهور وبروز داشته اند ونيز با توجه به نزاع بنى الحسن وبنى عباس وبحران مشروعيت عباسيان در ابتداى امر، بازار نقل وجعل حديث رواج داشته است.
مهم تر ومؤثرتر از همهِ اين گروه ها اسماعيليه وحكومت آنان؛ يعنى فاطميان مصر است كه گوى سبقت را از همگان ربود. مطالعه تاريخ اسلام ودر كنار آن مرورى بر روايت هاى نشانه هاى ظهور، به خوبى نشان مى دهد كه بسيارى از آن چه به نام نشانهِ ظهور مهدى مشهور شده، در طول تاريخ نيز مطابق يا مشابه آن رخ داده است. كسى كه با اين گزارش هاى تاريخى برخورد مى كند، ممكن است چند راه را در پيش گيرد:
نخست: گزارش هاى مورخان را نادرست بداند.
دوم: بگويد كه برخى از نشانه ها براى آن افراد يا گروه ها يا از سوى آنان جعل يا دست كم تحريف شده است تا به مردم وهواداران خود بقبولانند كه آنان مهدى موعود يا دولت حقهِ آل محمد هستند.
سوم: بگويد كه آن نشانه ها مربوط به مهدى واقعى است كه مدعيان مهدويت از آن سوء استفاده وبرخود تطبيق كرده اند.
چهارم: آن روايت ها، پيش گويى قيام آن افراد دانسته شود واين در صورتى قابل پذيرش است كه در آن خبرها، سخن از مهدى وظهور او به چشم نخورد، در حالى كه بسيارى از حديث هاى مربوط به ملاحم وفتن چنين است.
انتخاب يكى از اين فرضيه ها مستلزم بررسى دقيق وژرف روايت ها وهم زمان، بررسى گزارش هاى تاريخى است. به نظر مى رسد تا كنون بى توجهى شيعه به تاريخ اسلام، به ويژه تاريخ خلفا وبررسى نكردن زندگى مدعيان مهدويت، مانعى براى رسيدن به نتيجه در اين موضوع بوده است. در حديثى از امام باقر(ع) چنين مى خوانيم:
(لابد ان يملك بنو العباس فاذا ملكوا واختلفوا وتشتت امرهم خرج عليهم الخراسانى والسفيانى هذا من المشرق وهذا من المغرب يستبقان الى الكوفة كَفَرسى رهان هذا من ها هنا وهذا من ها هنا حتى يكون هلاكهم على ايديهما. اما انهما لا يبقون منهم احداً ابداً).(۳۸)
خلاصهِ مضمون روايت اين است كه وقتى بنى عباس اختلاف پيدا كنند خراسانى از مشرق وسفيانى از مغرب بر آن ها خروج مى كنند وهر دو به سوى كوفه مى آيند ونابودى آنان (بنى عباس) به دست اين دو نفر است.
اين روايت را با اين مضمون فقط نعمانى نقل كرده ودر سند آن حسن بن على بن ابى حمزه واقفى قرار دارد كه تضعيف شده است.(۳۹) از نظر متن نيز هيچ تصريحى به ظهور مهدى (ع) در آن وجود ندارد. ضمن اين كه مى تواند با برخى رويدادهاى تاريخى مطابقت كند؛ چون اگر اختلاف بنى عباس را جنگ امين ومأمون بدانيم، در اين زمان شخصى به نام سفيانى در شام ظهور كرد ودر خراسان نيز شورش هايى رخ داد.(۴۰) اگر روايت را پيش گويى امام باقر(ع) دربارهِ اين حوادث ندانيم، احتمال جعل آن از سوى واقفى ها وجود خواهد داشت؛ زيرا دورانى كه اين روايت دربارهِ آن سخن مى گويد، پس از شهادت امام كاظم(ع) است ودر آن دوره، واقفه چنين تبليغ مى كردند كه امام زنده است وبرخواهد گشت.
تطبيق نشانه هاى ظهور
در اين جا به منظور آشنايى با برخى از تطبيق ها يا آن چه كه امكان تطبيق بر نشانه هاى ظهور را دارد، مواردى را از منابع كهن ومتأخر روايى بيان مى كنيم. البته اين مطلب روشن است كه تطبيق نشانه ها بر افراد يا رويدادهاى تاريخى، دليل آن نيست كه اين ها همان حوادث پيش از ظهور باشند يا احاديث براى آنان جعل شده باشد.
مورد اول: يكى از نشانه هايى كه براى برپايى قيامت وگاه ظهور مهدى (ع) بيان مى شود، (طلوع خورشيد از سمت مغرب) است. در منابع اهل سنت اين موضوع نشانه اى براى برپايى قيامت ذكر شده(۴۱) وكتب شيعه به ندرت از آن سخن گفته اند. شيخ طوسى در يك روايت كه امور حتمى را بر شمرده است، (سفيانى، نداء، طلوع خورشيد از مغرب، اختلاف بنى فلان وخروج قائم) را ذكر مى كند.(۴۲) قاضى نعمان كه گرايش اسماعيلى او روشن است - اگر او را اسماعيلى مذهب ندانيم - از پيامبر روايت مى كند كه (در راس سيصد سال از هجرت ِ من خورشيد از مغرب طلوع خواهد كرد). سپس مى گويد: (مراد از آن مهدى فاطمى است كه در سال ۲۹۷ ظهور كرد).(۴۳) وى نمونه هاى ديگرى از نشانه ها را بر فاطميان ومهدى آنان تطبيق كرده است.(۴۴)
مورد دوم؛ برخى معتقدند نفس زكيه - كه كشته شدن او يكى از نشانه هاى ظهور است - همان محمدبن عبدالله بن حسن مثنى است كه در ابتداى حكومت عباسيان قيام كرد ودر مدينه به شهادت رسيد. از جمله مرحوم صدر بر اين نظريه پافشارى ودلايلى را ذكر كرده است كه به نظر مى رسد در اثبات اين مطلب كافى نيست.(۴۵)
يكى از معاصران نيز احتمال داده است نفس زكيه بر شهيد آيت الله صدر تطبيق شود،(۴۶) ولى به نظر مى رسد اين نشانه از نمونه هايى است كه زيديه از آن سوء استفاده وبر محمد بن عبدالله تطبيق كرده اند؛ چون وى در آن زمان به نفس زكيه شهرت داشت.(۴۷)
مورد سوم، تطبيق هاى علامه مجلسى در بحار الانوار است. وى ضمن بيان روايت هاى نشانه هاى ظهور، آن ها را توضيح داده وگاه تطبيق كرده است. براى مثال: در روايتى از عمار ياسر چنين نقل شده است:
(يأتى هلاك ملكهم من حيث بدا؛
نابودى حكومت آنان از جايى كه آغاز شده، خواهد بود).
گويا مرحوم مجلسى ضمير (ملكهم) را به عباسيان برگردانده كه مى فرمايد: (من حيث بدا) يعنى از سوى خراسان؛ چون هلاكو از آن جا وارد شد، همان گونه كه شروع حكومتشان از خراسان وبه دست ابومسلم بود.(۴۸) (البته در روايت به عباسيان تصريح نشده است). يا در جاى ديگرى از غيبت نعمانى روايتى آورده كه در آن آمده است:
(اذا قام القائم بخراسان... وقام منّا قائم ٌبجيلان... وقتل الكبش...)
سپس مى گويد:
(قيام كننده در خراسان، هلاكو خان يا چنگيز خان است وقيام كننده در گيلان، شاه اسماعيل وشايد مراد از كبش، شاه عباس اول باشد.(۴۹) هم چنين در جاى ديگر، روايتى را بر دولت صفويه تطبيق كرده ومى گويد: بعيد نيست [كه اين حكومت] متصل به دولت قائم شود).(۵۰)
امروزه موضوع تطبيق نشانه هاى ظهور بر افراد وگروه ها رواج بيشترى يافته است.
مورد چهارم، سيد بن طاوس در كتاب ملاحم خود به نقل از كتاب الفتن سليلى خطبه اى از اميرمؤمنان آورده كه در آن به سفيانى اشاره دارد. اين خطبه كه سند آن ذكر نشده، چنين است:
(فقال(ع) بعد التحميد العظيم والثناء على الرسول الكريم، سلونى سلونى فى العشر الاواخر من شهر رمضان قبل ان تفقدونى ثم ذكر الحوادث بعده وقتل الحسين صلوات الله عليه وقتل زيد بن على رضوان الله عليه واحراقه وتذريته فى الرياح ثم بكى (ع) وذكر زوال ملك بنى اميه وملك بنى العباس ثم ذكر ما يحدث بعدهم من الفتن وقال اولها السفيانى وآخرها السفيانى فقيل له وما السفيانى والسفيانى؟ فقال السفيانى صاحب هجر والسفيانى صاحب الشام وذكر السليلى ان السفيانى الاول ابوطاهر سليمان بن الحسن القرمطى ثم ذكر ملوك بنى العباس).(۵۱)
گويا سليلى از كلمه (هجر) چنين استنباط كرده كه سفيانى، همان ابوطاهر قرمطى است؛ چون وى اهل (هجر) بود كه در منابع تاريخى گاه با نام (هجرى) ياد مى شود، ولى نه تنها دليلى بر اين تطبيق وجود ندارد، بلكه اصل روايت هم جاى بحث وتأمل دارد؛ چون گذشته از نداشتن سند، بر خلاف ديگر اخبار، سفيانى متعدد دانسته شده است. گرچه در روايت هاى معدود ديگرى اين مطلب وجود دارد(۵۲) ولى آنها هم از نظر سند ومتن قابل پذيرش نيست؛ زيرا سند هيچ كدام به معصوم نمى رسد ومتن آن ها نيز بر خلاف مجموع حديث هاى مربوط به سفيانى است. اكنون به مناسبت بحث از سفيانى وبه دليل اهميت، شهرت وكثرت روايت هاى آن، به نكته هايى دربارهِ اين نشانه مى پردازيم.
۱. در ميان نشانه هاى ظهور، سفيانى بيش ترين روايت را دارد ودر حديث هاى شيعه به عنوان يكى از نشانه هاى حتمى ياد مى شود، ولى در كتاب هاى اهل سنت، تعارض وتناقض جدى ميان اين اخبار وجود دارد كه برخى از آن ها به منابع شيعه هم راه يافته است. از جملهِ اين تناقض ها، موضوع نام ونسب سفيانى است. در كمال الدين به نقل از اميرمؤمنان (ع)، نام او عثمان بن عنبسه ذكر شده(۵۳) ودر منابع اهل سنت نام او را عبدالله بن يزيد(۵۴)، معاوية بن عتبه يا حرب بن عنبسه(۵۵) دانسته اند. هم چنين دربارهِ مدت حكومت او روايت هاى بسيارى نقل شده است.(۵۶) در برخى روايت ها هم سفيانى مورد ستايش قرار گرفته است.(۵۷)
۲. در بسيارى از احاديث سفيانى، سخن از بنى عباس وگاه بنى اميه وبنى مروان به ميان آمده است(۵۸) پرسش اين است كه آيا اين گروه ها با همين نام، بار ديگر در آخرالزمان به حكومت خواهند رسيد؟! يا اين روايت ها با توجه به فضاى آن زمان نقل شده است؟
۳. برخى سفيانى را فرد خاصى نمى دانند، بلكه احتمال مى دهند او سمبل انحرافاتى است كه در آخرالزمان به وجود ميآيد ويا از آن جا كه ابوسفيان دشمن اصلى پيامبر اكرم بود، دشمن اصلى مهدى (ع) را هم سفيانى نام گذاشته اند.(۵۹)
۴. در طول تاريخ اسلام افراد بسيارى با نام سفيانى ظهور كرده اند. نخستين آن ها ابومحمد سفيانى است كه يك بار در پايان حكومت بنى اميه وبار ديگر در ابتداى حكومت بنى عباس در شام قيام كرد.(۶۰) گفته اند وى سرانجام به سوى مدينه گريخت ومدتى در اطراف آن مخفى! وسپس به دست والى عباسيان كشته شد.(۶۱)
دومين سفيانى در سال ۱۹۵ وهنگام اختلاف امين ومأمون عباسى در شام ظهور كرد.(۶۲) در منابع اهل سنت خبرهايى مبنى بر پيش گويى ظهور اين سفيانى در همين سال وجود دارد.(۶۳) علاوه بر اين دو نفر سفيانى هاى ديگرى در تاريخ ظهور كرده اند.(۶۴) گويا به دليل همين ادعاهاست كه برخى نويسندگان اهل سنت اصل حديث هاى سفيانى را جعلى دانسته ومعتقدند: امويان آن را در برابر حديث هاى مهدى ساختند تا مردم را به برگشت سلطنت بنى اميه وآل ابى سفيان اميدوار كنند.(۶۵) گرچه اين سخن در منابع قديمى نيز نقل شده وخالد بن يزيد بن معاويه جاعل حديث هاى سفيانى دانسته شده است،(۶۶) ولى (به صرف احتمال ووجود يك مدعى باطل نمى شود حكم به مجعوليت وبطلان كرد، بلكه بايد چنين گفت: چون حديث سفيانى در بين مردم شايع بود ومردم در انتظارش بودند، بعضى ها از اين موضوع سوء استفاده وخروج مى كردند ومى گفتند كه ما همان سفيانى منتظر هستيم).(۶۷)
خلاصهِ مطلب اين كه با توجه به كثرت روايت هاى علايم، به نظر مى رسد از زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) اجمالا پيش گويى هايى دربارهِ حوادث آينده وظهور مهدى (ع) بيان شده است، ولى اين خبرها در طول چند صدسال، دچار تحريف وبا انگيزه هاى گوناگون مطالبى بر آن ها افزوده شد. به گونه اى كه پيش گويى دربارهِ ملاحم وفتن ونشانه هاى ظهور مهدى (ع) وحتى نشانه هاى برپايى قيامت خلط شده است. موضوع هايى مانند: پرچم هاى سياه، اختلاف بنى اميه يا بنى عباس وظهور خراسانى - كه با آن همه شهرت تنها چند روايت ضعيف دربارهِ آن وجود دارد(۶۸) - نمونه هايى است كه هيچ ارتباطى به ظهور ندارد. چنان كه دربارهِ نشانه هاى حتمى هم نمى توان با اعتماد كامل به همه احاديث آن نگريست. بنابراين لازم است موضوع نشانه هاى ظهور به جاى آن كه پيوسته به افراد وگروه ها وحادثه ها تطبيق شود، مورد نقد وبررسى دقيق قرار گيرد وضمن پذيرش اجمالى آن از رواج بى رويهِ آن ها به ويژه آن چه در منابع اهل سنت مانند الفتن ابن حماد وجود دارد پرهيز شود.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(۱) الغيبه طوسى، ص ۴۴۴؛ بحار، ج ۵۲، ص ۲۱۳ (به نقل از همان).
(۲) الغيبه طوسى، ص ۴۴۸.
(۳) الفتن، ح ۵۴۹، ص ۱۳۳.
(۴) همان، ح ۵۵۱، ص ۱۳۴.
(۵) تاريخ اليعقوبى، ج ۲، ص ۲۹۰.
(۶) الفتن، ح ۵۵۲، ص ۱۳۴: (حدثنا سعيد ابوعثمان حدثنا جابرالجعفى عن ابى جعفر قال اذا بلغت سنة تسع وعشرين ومائة واختلفت سيوف بنى اميه ووثب حمار الجزيرة فغلب على الشام ظهرت الرايات السود...)؛ (ديگر روايات مربوط به پرچم هاى سياه را در معجم احاديث الامام المهدى، ج ۱، ص ۳۷۵ به بعد مطالعه كنيد).
(۷) الغيبه نعمانى، ص ۲۶۵.
(۸) دربارهِ ديگر روايت ها، نك: الفتن، ص ۱۲۷، ۱۳۰، ۱۳۵ و۱۳۹؛ الغيبه نعمانى، ص ۳۶۰.
(۹) موضوع پرچم هاى سياه وپيش گويى دربارهِ صاحبان رايات سود، پيش از ظهور عباسيان شهرت داشته وگويا به همين دليل امام عباسى دستور داد چند پرچم سياه به عنوان پيروى از پيامبر - كه در جنگ هاى صدر اسلام پرچم سياه حمل مى كرد - برافراشته شود وقيام آغاز گردد. نك: اخبار الدولة العباسيه، ص ۱۹۹ و۲۴۵ - ۲۴۷.
(۱۰) الفتن، ح ۲۲۴، ص ۶۱.
(۱۱) التشريف بالمنن (معروف به ملاحم)، ص ۸۶ (به نقل از كتاب الفتن).
(۱۲) همان، ص ۸۷.
(۱۳) الغيبه طوسى، ص ۴۵۲؛ عقدالدرر، ص ۱۲۹.
(۱۴) التنبيه والاشراف، ص ۲۹۲.
(۱۵) تفصيل اين مطالب ورويدادها را در تاريخ طبرى، ج ۷، ص ۴۲۱ به بعد مطالعه كنيد.
(۱۶) دربارهِ اين مطلب نك: تاريخ سياسى امام دوازدهم، ص ۸۶ و۲۲۲؛ مكتب در فرايند تكامل ص ۱۲۲ وپاورقى، ص۱۳۱.
(۱۷) اخبار الدولة العباسية، ص ۲۳۸.
(۱۸) الكافى، ج ۱، ص ۵۳۶؛ همچنين نك: ج ۱، ص ۳۰۷.
(۱۹) الارشاد، ج ۲، ص ۱۷۹، ۲۱۵ و۲۴۷؛ همچنين نك: ص ۲۲۰.
(۲۰) الغيبه طوسى، ص ۴۴ و۴۶.
(۲۱) الكافى، ج ۱، ص ۳۰۷: (محمد بن يحيى عن احمدبن محمد عن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن جابر الجعفى عن ابى جعفر(ع) قال سئل عن القائم فضرب بيده على ابى عبدالله(ع) فقال هذا والله قائم آل محمد...).
(۲۲) براى اطلاع بيشتر، نك: مكتب در فرايند تكامل، ص ۱۲۶.
(۲۳) الغيبه نعمانى، ح ۶۶، باب ۱۴، ص ۲۸۸؛ معجم احاديث المهدى، ج ۳، ص۲۸۱.
(۲۴) الارشاد، ج ۲، ص ۳۷۵.
(۲۵) عقدالدرر، ص ۱۰۴؛ بحار، ج ۵۲، ص ۲۳۳.
(۲۶) براى اطلاع از اين رويدادها، نك: تاريخ اليعقوبى، ج ۲، ص ۲۶۴ به بعد.
(۲۷) الغيبه طوسى، ص ۴۴۸؛ الارشاد، ج ۲، ص ۳۷۶؛ شرح الاخبار، ج ۳، ص ۴۱۸؛ بحار، ج ۵۲، ص ۱۸۳.
(۲۸) دربارهِ جايگاه واهميت بداء واين كه بداء با علم الهى منافاتى ندارد، نك: الكافى، ج ۱، ص ۱۴۶ - ۱۴۹.
(۲۹) براى اطلاع بيش تر نك: غاليان، ص ۲۷۷.
(۳۰) الكافى، ج ۱، ص ۱۴۷.
(۳۱) همان.
(۳۲) دربارهِ اين روايت ها، نك: بحار، ج ۵۲، ص ۲۴۹.
(۳۳) الغيبه نعمانى، ح ۵، باب ۱۸، ص ۳۱۲.
(۳۴) همان، ح ۱۰، باب ۱۸، ص ۳۱۵.
(۳۵) دربارهِ اين فرقه هانك: ابواب مختلف كتاب الغيبه شيخ طوسى وهمچنين مكتب در فرآيند تكامل، ص ۷۵ - ۱۰۷.
(۳۶) بحار، ج ۵۲، ص ۸۶.
(۳۷) همان، ج ۵۱، ص ۷۱ - ۷۳ (اين احتمال هم هست كه اصل حديث (اسم ابيه اسم ابنى) بوده وتحريف وتصحيف در آن صورت گرفته است).
(۳۸) الغيبه نعمانى، ح ۱۸، باب ۱۴، ص ۲۶۷.
(۳۹) رجال النجاشى، ج ۱، ص ۱۳۲.
(۴۰) تاريخ الطبرى، ج ۸، ص ۴۱۵، ۲۷۳ و۳۷۳ به بعد (قيام رافع بن ليث وحمزه آذرك).
(۴۱) صحيح مسلم، ج ۲، ص ۶۶۷ و۶۹۰؛ همچنين نك: الملاحم، ابن منادى، ص ۳۴۳؛ الفتن، ص ۲۳۰.
(۴۲) الغيبه، طوسى، ص ۴۳۵.
(۴۳) شرح الاخبار، ج ۳، ص ۴۱۸ و۴۱۹؛ همچنين نك: الملاحم، ابن منادى، ص ۳۴۳؛ الفتن، ص ۲۳۰.
(۴۴) همان، ص ۳۵۹ - ۳۶۸.
(۴۵) تاريخ الغيبة الكبرى، ص ۶۰۸.
(۴۶) عصر الظهور، ص ۱۶۵.
(۴۷) مقاتل الطالبين، ص ۲۰۷ و۲۱۰ - ۲۱۳.
(۴۸) بحار، ج ۵۲، ص ۲۰۸.
(۴۹) همان، ج ۵۲، ص ۲۳۶.
(۵۰) همان، ج ۵۲، ص ۲۴۳.
(۵۱) التشريف بالمنن، ص ۲۷۱.
(۵۲) ملاحم، ابن المنادى، ص ۱۸۵؛ الفتن، ص ۱۵۳، ۲۳۰؛ التشريف بالمنن،ص۱۱۴.
(۵۳) كمال الدين، ح ۹ ، باب علائم، ص ۶۷۹.
(۵۴) الفتن، ح ۷۷۳، ص ۱۸۹.
(۵۵) عقدالدرر، ص ۸۰ و۹۱.
(۵۶) براى نمونه مقايسه كنيد: الغيبه نعمانى، ص ۳۱۰، ۳۱۶ والغيبه طوسى، ص ۴۴۹ والفتن، ص ۱۸۸ و۴۶۷.
(۵۷) عقدالدرر، ص ۹۱؛ التشريف بالمتن، ص ۱۴۱.
(۵۸) نك: الفتن، ص ۲۱۰ به بعد؛ الغيبه نعمانى، ص ۲۷۰، ۳۱۵؛ التشريف بالمنن، ص ۶۷.
(۵۹) تاريخ الغيبة الكبرى، ص ۶۴۷؛ چشم به راه مهدى، ص (مقالهِ بررسى نشانه هاى ظهور).
(۶۰) انساب الاشراف، ج ۹، ص ۲۲۲ وج ۴، ص ۲۲۳؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۲۸۹؛ تاريخ الطبرى، ج ۷، ص ۴۴۴.
(۶۱) تاريخ الطبرى، ج ۷، ص ۴۴۵؛ انساب الاشراف، ج ۵، ص ۳۹۴.
(۶۲) تاريخ الطبرى، ج ۸، ص ۴۱۵؛ تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۳، ص ۲۴؛ سير اعلام النبلاء، ج ۹، ص ۲۸۴.
(۶۳) تاريخ مدينة دمشق، ج ۱۴؛ ص ۸ وح ۳۷، ص ۱۹۹؛ سير اعلام النبلاء، ج ۹، ص ۲۸۵: (الوليد بن مسلم غير مرة يقول لو لم يبق من سنة ۱۹۵ الا يومٌ لخرج السفياني). وليد بن مسلم راوى بسيارى از اخبار ملاحم وفتن است كه نعيم بن حماد در كتاب الفتن فراوان از او روايت كرده است.
(۶۴) نك: تاريخ الطبرى، ج ۱۰، ص ۱۳۵ وج ۹، ص ۱۱۸.
(۶۵) ضحى الاسلام، ج ۳، ص ۲۳۸.
(۶۶) نسب قريش، ص ۱۲۹؛ تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۳، ص ۳۹ وج ۱۶، ص ۳۳.
(۶۷) دادگستر جهان، ص ۲۲۲.
(۶۸) آن چه دربارهِ خراسانى در منابع معتبر حديثى يافت مى شود، از آن جمله روايتى است در كتاب الغيبه نعمانى (ص ۲۶۴) كه به نقل از امام باقر(ع) مى گويد: خروج سفيانى ويمانى وخراسانى در يك سال در يك ماه ودر يك روز اتفاق مى افتد. در سند اين روايت افرادى مجهول، مهمل وواقفى مذهب قرار دارند كه وجود حسن بن على بن ابى حمزه در آن براى ضعف روايت كافى است. بخشى از همين روايت در (ص ۲۶۷) اين كتاب هم آمده كه در سند آن هم حسن وجود دارد. اين روايت پيش از اين ، ذيل عنوان (زمينه هاى جعل در موضوع مهدويت) مورد بررسى قرار گرفت. دومين روايت خراسانى را هم نعمانى در (باب ۱۶) كتاب الغيبه حديث ششم آورده است كه خراسانى به جاى يكى از نشانه هاى حتمى پنج گانه ذكر شده است، ولى سند آن هم به دليل آمدن نام محمد بن حسان رازى، على بن ابى حمزه واقفى ومحمد بن على كوفى (ضعيف جداً فاسد الاعتقاد: رجال النجاشى، ج ۲، ص ۲۱۶) ضعيف است.