جمال یار
جواد جعفری
اشاره:
بی شک، شناخت امام وحجت هر زمان، ارزش حیاتی دارد. این شناخت، ابعاد گوناگونی دارد. یکی از گونه های شناخت، مربوط به شکل ظاهری حضرت (علیه السلام) است.
نوشتار حاضر، با کاوش در روایات فراوان ودسته بندی آن ها، چهره ی حضرت را نمایانده است.
﴿یا بُنَیَّ اذْهَبُوا فَتَحسَّسوا من یوسفَ وأخیه ولاتَیْأسوُا مِن رَوحِ الله إِنَّهُ لایَیْأَسُ من رَوحِ الله إلاّ القومُ الکافرون﴾(۱)
مقدمه
بی شک، شناخت امام وحجّت هر زمان، دارای اهمّیّت وارزش فراوانی است. این اهمّیّت، به قدری است که نشناختن امام، مساوی با بی دینی وجهالت است. نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) از آغاز رسالت خویش، اهمّیّت معرفت به امام هر عصر را بیان فرمود. ایشان، در حدیثی که فریقین نقل کرده اند، فرموده است:
مَنْ ماتَ ولمْ یعرفْ إمامَ زمانِهِ مات میتهً جاهلیهً؛(۲)
کسی که بمیرد وامام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیّت مرده است.
از سوی پیامبر وائمه ی اطهار (علیهم السلام) به تناسب عقل وفهم مردم، دستورها وروش های مختلفی برای شناخت امام (علیهم السلام) رسیده است. بعضی از براهین، عقلی، وبرخی، استدلال های قرآنی وروایی است. همه ی این راه وروش ها، احتیاج به علم وآگاهی وبلکه برای تشخیص صحیح، احتیاج به تخصّص در آن رشته ها دارد، در حالی که امام، امام همه ی اقشار جامعه است وطبیعتاً، عدّه ی زیادی از افراد جامعه، قدرت استفاده از این روش ها را ندارند، لذا برای آن که آنان نیز بتوانند امام خود را بشناسند، راهی ساده نیز بیان شده است. آن راه ساده، استفاده از علائم ظاهری وحسّی است.
البته، این نشانه ها، در امام دوازدهم (علیه السلام) از اهمّیّت مخصوصی برخوردار است؛ زیرا، در باره ی ائمه ی پیشین، امام قبلی، امام بعد را برای مردم معرفی می کرد ونشان می داد، امّا در زمان حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) امام قبل از ایشان، در قید حیات نیستند تا ایشان را معرفی وتأیید کنند. شاید سرّ این که به این حدّ، از نشانه های ایشان، در روایات ذکر شده، همین باشد تا مردم، در زمان غیبت – که زمان حیرت است وفضا، برای مدّعیان دروغین امامت ومهدویّت باز است – بتوانند با تمسّک به روایات اهل بیت (علیهم السلام) راه خود را به روشنی بپیمایند.
خلاصه برای بیان اهمّیّت بحث از صفات ظاهری امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱- راهی روشن برای عموم مردم است تا امام زمان خود را بشناسند.
۲- وقتی استدلال های عقلی ونقلی، به جایی نرسد، فصل الخطابی قاطع است.
۳- دلیلی واضح برای رسوا کردن مدّعیان دروغین مهدویّت است.
۴- برهانی آشکار بر اثبات مهدویّت شخصی وردّ مهدویّت نوعی (در هر زمانی، مهدی ای هست) است.
۵- مدرکی محکم بر اثبات مهدویّت عینی وردّ مهدویت معنوی (مهدی ساخته ی ذهنی در اثر فشارهای جامعه) است.
۶- روشی مؤثّر برای محسوس کردن وجود نازنین امام وایجاد تعلّق خاطر برای عاشقان وپویندگان راه حضرت اش است.
امام حسن (علیه السلام) به هند بن ابی هاله می فرماید:
أنا اشتهی أنْ تصفَ لی منه [رسول الله] شیئاً لَعَلّی أتعلق به؛(۳)
دوست دارم برای من، پیامبر را مقداری توصیف کنی تا شاید تعلّق خاطری بیابم.
یکی از موارد قابل توجّه در مورد این نشانه ها، این است که با این که روایات، از طریق فریقین واز چندین امام نقل شده، ولی هیچ گونه تضاد وتنافی میان روایات نیست وهمه، فرد واحدی را معرفی می کنند.
روش بحث
چون در این نوشتار سعی شده است استقصای کامل از روایات فریقین در مورد نشانه های حضرت به عمل آید وعلاوه بر روایات، بعضی از علائم که در ملاقات ها آمده، ضمیمه گردد، لذا ابتدا، در یک موضوع، تمام تعبیرات یافت شده، ذکر می گردد وبعد، توضیح داده می شود.
منبع ومأخذ اصلی بحث، منابع شیعی است وتنها در مواردی که نشانه ای در کتب ما نیست یا متّخذ از کتب عامه است، از کتب آنان نقل می شود.
لازم به یاد آوری است که تمام منابع ذکر شده، تک تک، مراجعه شده است، مگر مواردی که تصریح به نقل شده باشد. در دو کتاب کمال الدین والغیبه نعمانی هم آدرس کتب عربی ذکر شده وهم کتب دارای ترجمه که (م) علامت کتاب مترجَم است.
پیش از شروع در وصف اعضای مبارک حضرت، چند بحث کلّی مطرح شده که عبارت است از:
۱- شباهت حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) به نبی گرامی اسلام وائمه وسایر انبیا (علیهم السلام).
۲- زیبایی جمال نازنین حضرت حجّت، عجل الله فرجه.
۳- سِنّی که از جمال مبارک ایشان نمایان است.
۴- قامت رعنای امام غائب (علیه السلام).
۵- رنگ رخسار ایشان.
پیش از شروع، اعتراف می کنیم:
ز وصف حسن تو، حافظ، چه گونه نطق زند * * * که همچو صنع خدایی، ورای ادراکی
۱ – شباهت
أشبه الناس برسول الله (صلی الله علیه وآله) خُلقاً وخَلقاً؛(۴)
شبیه ترین مردم به رسول خدا در سیرت وصورت است.
أشبه الناس برسول الله (صلی الله علیه وآله) خُلقاً وخَلقاً وحُسناً وجَمالاً؛(۵)
شبیه ترین مردم به رسول خدا در سیرت وصورت وزیبایی وجمال است.
أشبه الناس بی؛(۶)
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «شبیه ترین مردم به من است».
أشبهُ الناس بی خُلقاً وخَلقاً؛(۷)
وفرمود: شبیه ترین مردم به من در سیرت وصورت است.
أشبهُ الناس بی فی شمائله وأقواله وأفعاله؛(۸)
نیز فرمود: شبیه ترین مردم به من در قیافه وگفتار ورفتار است.
یشبهه فی الخَلقِ والخُلقِ؛(۹)
در صورت وسیرت شبیه پیامبر است.
فیشبهه فی الخَلقِ والخُلقِ؛(۱۰)
پس در صورت وسیرت، شبیه پیامبر است.
شمائلُهُ شمائلی؛(۱۱)
پیامبر فرمود: «قیافه اش، مانند قیافه ی من است».
شبیهی وشبیه موسی بن عمران؛(۱۲)
پیامبر (صلی الله علیه وآله) وامام رضا (علیه السلام) فرمودند: «شبیه من وشبیه حضرت موسی است».
أشبه الناس بأبی محمد (علیه السلام)؛(۱۳)
شبیه ترین مردم به امام حسن عسکری (علیه السلام) است.
أشبه الناس بعیسی بن مریم خُلقاً وخَلقاً وسَمْتاً وهیبهً؛(۱۴)
شبیه ترین مردم به حضرت عیسی در سیرت وصورت ووقار وهیبت است.
از این عبارات، به خوبی شباهت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) به نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) استفاده می شود. ایشان، هم در اخلاق، شبیه پیامبر است وهم از نظر قیافه وجسم ظاهری.
البته، روایاتی هم وجود دارد که کلمه ی «خلق» یک بار در آن ها ذکر شده است،(۱۵) امّا چون ممکن است به ضم اوّل خوانده شود واز بحث خارج شود، آورده نشد.
عبارت «شبیهی» و«شبیه موسی بن عمران»، هم از پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل شده است وهم از امام هشتم (علیه السلام). این، نشان می دهد که امام، شبیه امام رضا (علیه السلام) هم هستند.
در عبارت بعد، راوی، شباهت امام عصر را به پدر بزرگوارشان امام عسکری (علیه السلام) نقل می کند.
در مورد وجه شباهت امام عصر به حضرت موسی در «بخش قامت» بحث می شود.
در مورد شباهت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) به حضرت عیسی، باید یاد آور شد که پیامبر، در شب معراج، وقتی حضرت عیسی، علی نبینا وآله وعلیه السلام، را می بیند، چنین توصیف می کند:
رجل مربوع الخلق إلی الحمره والبیاض سَبط الرأس؛(۱۶)
یعنی، مردی معتدل القامه وگندم گون ودارای موی صاف.
این نشانه ها، در مورد حضرت (علیه السلام) خواهد آمد.
این حدیث، هر چند، یکی است، ولی برای جمع میان روایات، محظوری ندارد.
در پایان این بخش، باید متذکّر شویم، چون در روایات مختلف، شباهت بسیار نزدیک امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) به پیامبر (صلی الله علیه وآله) مطرح شده، لذا اگر در باره ی بعضی از اعضا، چگونگی ووصف آن ها، مستقیماً، در مورد امام عصر (علیه السلام) بیانی نیامده است، می توان این موارد را از روایاتی که درباره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله) است، استفاده کرد.
۲ – زیبایی
غلامٌ... حَسَنُ الوجه؛(۱۷)
نوجوانی... زیباروی.
غلام... أبیض الوجه؛(۱۸)
نوجوانی... سفید روی.
غلام أبیض حسن الوجه؛(۱۹)
نوجوانی سفید وزیباروی.
شابٌّ... حسن الوجه؛(۲۰)
جوانی... زیباروی.
شابّ حسن الوجه؛(۲۱)
جوانی زیباروی.
شاباً حسنَ الوجه؛(۲۲)
جوانی زیباروی.
شابٌ صبیحُ الوجه؛(۲۳)
جوانی گشاده روی.
شاب حسن الوجه طیّبُ الرائحه هَیُوبٌ ومع هیبتِهِ متقرّب إلی الناس؛(۲۴)
جوانی زیباروی، خوش بوی وبا هیبت که با وجود هیبت اش، رابطه ی نزدیکی با مردم دارد.
شاب من أحسن الناس وجهاً وأطیبهم رائحهً؛(۲۵)
جوانی از زیباروی ترین مردم وخوش بوی ترین آنان.
من أحسن الناس هیئهً؛(۲۶)
از خوش قیافه ترین مردم.
لَم أر وجهاً أحسن من وجهِه؛(۲۷)
چهره ای زیباتر از روی ایشان ندیدم.
لَم أرَ أحسن منه وجهاً ولا أعظم منه هیبهً ولاأجلّ قدراً حتّی کنا لانشبع من نظره لهیبته؛(۲۸)
چهره ای زیباتر از روی ایشان ندیدم ونه هیبتی بالاتر از هیبت ایشان ونه منزلتی برتر از ایشان، حتّی به خاطر هیبت شان از دیدن اش سیر نمی شدیم.
لم أرَ قطّ فی حُسنِ صورتِهِ؛(۲۹)
هرگز کسی را به زیبارویی ایشان ندیدم.
فَتًی کأنّه فلقه قمر؛(۳۰)
جوانی مانند پاره ی ماه.
صبیٌ کأنّه فلقه قمر؛(۳۱)
کودکی مانند پاره ی ماه.
صبیاً کأنّه فلقه قمر؛(۳۲)
کودکی مانند پاره ی ماه.
کأنّه فلقه قمر؛(۳۳)
مثل این که او پاره ی ماه است.
کفلقه قمر؛(۳۴)
مانند پاره ی ماه.
کأنّه قطع قمر؛(۳۵)
مثل این که او قطعه ای از ماه است.
صاحب الوجه الأقمر؛(۳۶)
دارای صورتی درخشان تر از ماه.
کأنَّ وجهَهُ القمر لیله البدر؛(۳۷)
چهره اش مانند ماه شب چهاردهم است.
وجهه یُضیءُ کأنّه القمر لیله البدر؛(۳۸)
چهره اش مانند قرص کامل ماه می درخشد.
وجهُهُ مثلُ فلقه قمر لابالخرق ولا بالبرق؛(۳۹)
صورت اش چون پاره ی ماه است، نه کُند بود ونه عجول.
وجهه بین أصبحه الأقالیم کالقمر المضیء بین الکواکب الدّرّیه؛(۴۰)
چهره اش میان گشاده رویان عالم مانند ماه نورانی در بین ستاره گان درخشان است.
وجهه کالقمر الدّرّی؛(۴۱)
چهره اش مانند ماه نورانی است.
وجهه کالکوکب دّرّی؛(۴۲)
چهره اش مانند ستاره ی درخشان است.
کأنَّ وجهَه کوکبٌ دریٌّ؛(۴۳)
چهره اش مانند ستاره ای درخشان است.
الفتی کأنّه بدر یلوح فی الظلام؛(۴۴)
جوان، مانند قرص کامل ماه که در شب تاریک می درخشد.
غلام یناسب المشتری فی الخلقه والمنظر؛(۴۵)
نوجوانی که در صورت ومنظر مثل مشتری است.
غلاماً یشبه المشتری فی الحسن والجمال؛(۴۶)
نوجوانی است که در زیبایی وجمال، شبیه مشتری است.
کغُصن بانٍ؛(۴۷)
مانند شاخه ی بیدمشک.
کغصنِ بانٍ أو قضیب ریحان؛(۴۸)
مانند شاخه ی بیدمشک یا شاخه ی ریحان.
اروع کأنّه غصن بان وکأنَّ صفحه غرّته کوکب دّرّی؛(۴۹)
نکورویی چون شاخه ی بیدمشک است وپیشانی اش مانند ستاره ای نورانی می درخشد.
ابن الأرواع؛(۵۰)
از تبار نکورویان.
یعلو نور وجهه سواد شعر لحیته ورأسه؛(۵۱)
نور رخسارش بر سیاهی موی صورت وسرش غلبه دارد.
نور وجهه یعلو سواد لحیته ورأسه؛(۵۲)
نور رخسارش بر سیاهی موی صورت وسرش غلبه دارد.
له سمتٌ ما رأتِ العیونُ أقصد منه ولا أعرف حسناً وسکینهً وحیاءاً؛(۵۳)
وقاری دارد که موزون تر از آن را چشم ها ندیده است وزیباتر ودل آرام تر وبا حیاتر از ایشان نمی شناسد.
نقیٌّ الثیاب... علی هیئه الشرفاء؛(۵۴)
پاک جامه... مانند بزرگان.
سمح سخیّ تقیّ نقیّ؛(۵۵)
اهل احسان وسخاوت وتقوا وپاکیزگی است.
طاووس أهل الجنّه؛(۵۶)
طاووس اهل بهشت است.
بیش تر روایات وملاقات های نقل شده، در باره ی وصف حضرت (عجل الله تعالی فرجه) اختصاص به بیان زیبایی وحُسنِ چشم نوازِ ایشان دارد. هم ائمه (علیهم السلام) وهم کسانی که سعادت تشرّف به محضر گل نرگس را داشته اند، قبل از هر وصفی، ذکر زیبایی ایشان را کرده اند:
اگرچه حُسْنْ فروشان، به جلوه آمده اند * * * کسی به حُسن وملاحت، به یار ما نرسد
هزار نقش بر آید ز کلک صنع ویکی * * * به دل پذیری نقش نگار ما نرسد
جوانی وروی زیبا، از مشخّصات بارز حضرت حجت، ارواح مَنْ سواه فداه، است. البته، در مورد جوانی، در بخش سنّ مبارک حضرت (علیه السلام) مطالب را ارائه خواهیم کرد. فعلاً، در این جا، غرض، بیانِ زیبایی ایشان است.
حُسنی که راوی می گوید: «ما، از دیدن اش سیر نمی شویم»، علاوه بر زیبایی، نکته ی قابل توجّه، هیبت وعظمت ووقار ایشان در اوج آن زیبایی است وبوی خوش حضرت که راوی، از آن، به دل نشین ترین رایحه ها یاد می کند.
در بخش گذشته، شباهت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) به جدّ بزرگوارش نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) بیان شد. چنان که در باره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمده:
«یتلألَأُ وجهُه تَلَألُؤَ القمر لیلهَ البدر»(۵۷)
یا
«کان فی وجهه القمر»(۵۸)،
درباره ی امام نیز شایع ترین تشبیه، تشبیه رخ زیبای ایشان به ماه کامل شب چهارده است، بلکه به تعبیر امیر بیان، حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام)، «زیبارویان عالم، در مقابل حضرت، چون ستاره های درخشان در مقابل ماه نورانی اند» که طبیعتاً، جلوه ای نخواهند داشت.
در بعضی از تعبیرها «فلقه قمر» آمده است. این تعبیر، به معنای «پاره ی ماه» است. در روایتی، بعد از این تعبیر آمده است: «لابالخرق ولابالنزق». «خرق»، به معنای ناتوانی وسستی وکم تحرّکی است(۵۹) و«نزق» – که بحار از کمال الدین نقل می کند یا «برق» که در متن کمال الدین است، به معنای «عجله در کارها وسبک سری» است؛(۶۰) یعنی، راوی می گوید، حضرت، نه سست وکم تحرّک است ونه عجول وناآرام، بلکه وقار خاصی دارد که بر زیبایی اش می افزاید.
صاحب النجم الثاقب «خرق» را «درشت خو وزبر» ترجمه فرموده اند(۶۱)، که درست به نظر نمی رسد.
عرب، در میان ستارگان، ستاره ای را که بزرگ وپرنور ودرخشان باشد، «دّرّی» می نامد.(۶۲) در مورد حضرت، وارد شده که «ستاره ای درّی» است که نشان دهنده ی درخشش ویژه ی چهره ی حضرت است.
سیّاره ی مشتری که بزرگ ترین سیّاره ی منظومه ی شمسی ودرخشان ترین آن ها بعد از زهره است، به نام «سعد اکبر» مشهور است ونماد وسمبل نکویی ویمن وبرکت است. تشبیه نکورویان به مشتری، تشبیهی زیبا است.
او، سمن سینه ونوشین لب وشیرین سخن است * * * مشتری عارض وخورشید رخ وزهره لقاست
سعد بن عبدالله نیز که اهل قم است، به محض زیارت دلدار دل آرام، ایشان را به مشتری تشبیه می کند. جا دارد بگوییم:
مشتری رویی وهر دل، مشتری، روی ترا * * * مشتری رخسارگان را کم نباشد مشتری
«بان» به معنای «درخت بیدمشک» است وعلاوه بر بوی خوش، چون درختی باریک وخوش نما است، شعرا قد «محبوب» را بدان تشبیه می کنند. «کغصن بان»، یعنی، چون شاخه ی بیدمشک، قامت اش دل نواز است.
«ریحان»، به تمام گیاهان معطّر اطلاق می شود.(۶۳) علاوه بر آن، اسم گیاهی خوش بو است که علاوه بر بوی خوش، لطافت ورنگ زیبایی هم دارد. در تشبیه چهره ی مبارک ایشان به شاخه ی ریحان، علاوه بر بوی خوش، لطافت وطراوت، نقش اصلی را دارد.
در این مورد، در بخش «رنگ رخسار مبارک شان» هم تعبیرات زیبایی وارد شده که خواهد آمد.
«غرّه» سفیدی پیشانی را گویند.(۶۴) راوی می گوید: به قدری پیشانی مبارک امام می درخشید، گویا که ستاره ای پر نور است.
«أرواع» جمع «أروع» است. و«أروع»، کسی را گویند که دارای قامت ونورانیّت وفضلی است که بیننده از زیبایی او شگفت زده گردد.(۶۵) امام باقر (علیه السلام) می فرماید، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) از تبار نکورویان است(۶۶). اهوازی، وقتی بعد از تشرّف، امام را وصف می کند، می گوید: «أروع وزیبا بود، مانند شاخه ی بیدمشک».
در درخشندگی روی مبارک حضرت، نقل شده که نور جمال ایشان، بر سیاهی مویش، غلبه دارد.
«سَمت» حالت کسی را گویند که دارای آرامش ووقار وحسن سیره وروش است، همراه استقامت منظر وهیئت.(۶۷)
راوی می گوید: من «سَمتی» را در حضرت مشاهده کردم که متعادل تر از آن را هیچ چشمی ندیده است وزیبا وبا وقارتر از آن را نمی شناسد.
در تعبیری آمده: «لباسی نظیف بر تن داشت وشرافت وبزرگواری، از قیافه اش نمایان بود» در تعبیری دیگر آمده: «احسان وسخاوت وپرهیز وپاکیزگی، از جمال اش نمایان بود» نیز آورده اند که حضرت، نه تنها زیباروی این دنیا است، بلکه جمال وزیبایی اهل بهشت هم برای حضرت است.
آیینه ای طلب کن تا روی خود ببینی * * * وزحُسنِ خود بماند انگشت در دهانت
رُخت، سرای عقلم، تاراج عشق کردی * * * ای رند، آشکارا، می بینم از نهانت
۳- سنّ
شابٌّ؛(۶۸)
جوان
شابّاً؛(۶۹)
جوان
شابٌّ حدَثٌ؛(۷۰)
جوانی نورس.
رجوعه من غیبته بشَرْخ الشباب؛(۷۱)
در بهترین مرحله ی جوانی.
شابّاً موفقاً؛(۷۲)
جوانی کامل.
شابّاً تاما من الرجال؛(۷۳)
جوانی کامل است در میان مردان.
شابٌّ بعد کبر السن؛(۷۴)
جوان است با این که سنّ اش زیاد است.
فی سن الشیوخ ومنظر الشباب؛(۷۵)
در سن کهن سالان وقیافه ی جوانان.
فی صوره فتیً موفّق ابن ثلاثین سنه؛(۷۶)
با چهره ی جوانی کامل به سن سی سالگی.
فی صوره شابٌّ موفق ابن اثنتین وثلاثین سنه؛(۷۷)
با چهره ی جوانی کامل به سن سی ودو سالگی.
فی صوره شابّ دون أربعین سنه؛(۷۸)
با چهره ی جوانی کم تر از چهل سال.
لیس هذا الأمر من جاز أربعین؛(۷۹)
صاحب این امر، بیش از چهل سال ندارد.
ابن أربعین سنه؛(۸۰)
چهل ساله.
شیخُ السن شابُّ المنظر حتّی أنَّ الناظر إلیه لَیَحْسبه ابنَ أربعین سنه أودونَها وإنَّ من علاماته أن لایهرم بمرور الأیام واللیالی حتّی یأتیه أجلُهُ؛(۸۱)
سن اش زیاد وچهره اش جوان است، به گونه ای که در نظر بیننده، چهل ساله یا کم تر می نماید واز نشانه های ایشان، آن است که تا زمان وفات، پیر نمی شوند.
باید توجّه داشت، منظور از سن، مقدار سال های حیات ایشان از آغاز میلاد حضرت تا زمان ظهور نیست، بلکه همان گونه که موضوع این نوشتار است، منظور، این است که در زمان ظهور، قیافه وجمال جمیل ایشان، در چه سنّی خواهد بود.
درباره ی قیافه ی حضرت در زمان ظهور، به طور کلّی، دو نوع روایت وارد شده است:
الف) روایاتی که مطلق است وسنی را بیان نمی کند وفقط جوان بودن حضرت را می گوید.
ب) روایاتی که علاوه بر تأکید بر جوانی، سن وسال را هم مشخّص می کند.
شرخُ الشباب؛ قوّته ونضارته.(۸۲) ترجمه: چون جوانی نیز مراتبی دارد، بعضی از روایات، اشاره دارد که حضرت، در بهترین مرحله ی جوانی ظاهر می شوند؛ یعنی، زمانی که چهره در زیباترین ودرخشنده ترین حالت خود است.
مرحوم مجلسی، در مورد لفظ «موفّق» که در روایات آمده، می فرماید:
لعل المراد بالموفّق، المتوافق الأعضاء المعتدل الخلق، أوْ هو کنایهٌ عن التوسّط فی الشباب، بل انتهاؤه؛ أی لیس فی بدأ الشباب؛ فإنَّ فی مثل هذا السنّ یوفق الإنسان لتحصیل الکمال؛(۸۳)
شاید مراد از «موفق» تناسب اندام واعتدال بدن باشد یا کنایه از وسط یا آخر جوانی است؛ یعنی، در آغاز جوانی نیست؛ زیرا، انسان، در اواسط یا اواخر جوانی، به کمال خود می رسد.
البته، با توجّه به معنای «شرخ» که گذشت، به نظر می رسد، معنای «موفّق» هم همان باشد؛ یعنی، در بهترین برهه ی جوانی است واعضا، تناسب دارند. تعبیر «تامّاً» نیز بدین معنا اشاره دارد.
با توجّه به غیبتی که حضرت دارند، بعضی روایات، اشاره دارند که از لحاظ سال های گذشته بر حضرت، سن شریف شان زیاد است (فی سنِّ الشیوخ؛ شیخ السن)، امّا چهره ی نازنین ایشان، جوان است.
در میان روایاتی که به سنّ مشخّصی اشاره دارد، روایات چهل سالگی وکم تر از چهل، از همه بیش تر است. تک روایاتی نیز سی سال وسی ودو سالگی را مطرح می کند. این ها منافاتی ندارند؛ زیرا، هر دو بیانی برای جوانی حضرت هستند.
«ابن ستین سنه» نیز آمده که سید بن طاووس آن را نقل کرده است،(۸۴) ولی این روایت، مستند به پیامبر نیست واز فردی به نام «ارطاه» نقل شده است. این روایت قدرت مقابله با روایات دیگر را ندارد.
اگر روایاتی هم باشد که سنّ حضرت را کم تر از سی سال بیان کند، منافاتی با آن دسته از روایات نخواهد داشت؛ زیرا، منظور، اشاره به جوان بودن حضرت است ونه سنّ مشخّص، چون، قطعاً، سن حضرت، بیش تر از این ارقام است، چنان که علاّمه مجلسی درباره ی «مَن جاز أربعین»، می فرماید:
أی فی الصوره؛ أی صاحب هذا الأمر یری دائما انّه فی سنّ أربعین ولایؤثّر فیه الشیبُ ولایُغَیّره؛(۸۵)
در صورت وقیافه ی ظاهری، چنین است؛ یعنی، صاحب این امر، همیشه، در سن چهل سالگی دیده می شود وپیری، در او اثر نمی کند وقیافه اش را تغییر نمی دهد.
آخرین عبارت به این مطلب مهم می پردازد که حضرت، حتّی پس از ظهور هم پیر نمی شوند وتا آخر عمر شریف شان چهره ای جوان خواهند داشت.
۴ – قامت
شابّ مربوع؛(۸۶)
جوانی متوسط.
شابُّ مربوع القامه؛(۸۷)
جوانی با قدّ متوسط.
رجلاً ربعه؛(۸۸)
مردی متوسط.
لا بالطویل الشامخ ولا بالقصیر اللاصق ممدود القامه؛(۸۹)
نه بسیار بلند ونه بسیار کوتاه، با قامتی کشیده.
لم أر قط فی... اعتدال قامته؛(۹۰)
هرگز، در معتدل بودن قامت، مانند او را ندیدم.
الجسم جسمٌ إسرائیلی؛(۹۱)
بدن، مانند بدن فرزندان حضرت یعقوب است.
جسمه جسم إسرائیلی؛(۹۲)
جسم ش مانند جسم بنی اسراییل است.
کأنّه من رجال بنی اسرائیل؛(۹۳)
مثل این که از مردان بنی اسراییل است.
قلیل اللحم؛(۹۴)
کم گوشت.
ضربٌ من الرجال؛(۹۵)
باریک اندام.
قویاً فی بدنه؛(۹۶)
بدنی قوّی.
در وصف قامت رعنای حضرت نیز، دو دسته روایات وارد شده است: گروه نخست، روایاتی است که قد حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) را بیان می کند، وگروه دوم، روایاتی است که بدن واندام مبارک امام غائب (علیه السلام) را تبیین می کند.
از روایات گروه نخست، معلوم می شود که قد حضرت اش، متوسّط است. المربوع، یعنی: «الذی لیس بطویل ولاقصیر».(۹۷) ربعه، یعنی: «مربوع الخلق لابالطویل ولابالقصیر»(۹۸)، نه خیلی بلند قامت اند (الشامخ: العالی المرتفع)(۹۹) ونه بسیار کوتاه قد (لصق ولزق وهی أقبحها إلاّ فی أشیاء نصفها فی حدودها).(۱۰۰) به خاطر شباهت امام به جدّ بزرگوارشان نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله)، در مورد قد ایشان نیز این تعابیر وارد شده است.(۱۰۱)
گروه دوم روایات، بیان می کند که اندام حضرت، شبیه اندام فرزندان حضرت یعقوب است ووجه تشبیه را معمولاً بلندی قد وبزرگی جسم نقل می کند(۱۰۲) امّا چنان که صاحب العطر الوردی می آورد،(۱۰۳) تفسیر به بلند قد بودن با مربوع ومتوسّط بودن قامت، تناسب ندارد، بلکه وجه مناسب، نحافت وباریکی اندام است، چنان که در تعبیرات بعدی تصریح شده که «قلیل اللحم است» ومعنای «ضرب من الرجال» نیز همین است. چنان که ابن اثیر می گوید: «ضرب من الرجال: أی خفیف اللحم ممشوق مستدق؛(۱۰۴) خوش قامت وباریک اندام وبدنی ورزیده که گوشت اضافی ولخت ندارد». در مورد پیامبر هم آمده: «ضرب اللحم بین الرجال».(۱۰۵)
البته، این ورزیده بودن، از این که می فرماید: «قویٌّ فی بدنه» نیز معلوم می گردد.
طوبی زقامت تو نیارد که دم زند * * * زین قصّه بگذرم که سخن می شود بلند
۵ – رنگ
ناصع اللون؛(۱۰۶)
رنگی خالص وواضح.
درّیّ اللون؛(۱۰۷)
رنگی درخشان.
کأنَّ فی وجهه الکوکب الدری فی اللون؛(۱۰۸)
رنگ رخسارش چون ستاره ای درخشان است.
هو کأقحوانه أرجوان قد تکاثفَ علیها الندی وأصابها ألم الهوی؛(۱۰۹)
او، مانند بابونه ای ارغوانی بود که شبنم به رویش نشسته ورنج نسیم بدو رسیده باشد.
عربیُّ اللون؛(۱۱۰)
عرب رنگ.
اللون لونٌ عربیٌ؛(۱۱۱)
رنگ، رنگ عربی است.
لونُهُ لونٌ عربیٌّ؛(۱۱۲)
رنگ اش، رنگ عربی است.
المُشْرِب حمره؛(۱۱۳)
متمایل به سرخی.
أبیض مشرب حمره؛(۱۱۴)
سفیدی متمایل به سرخی.
بوجهه سمره؛(۱۱۵)
چهره اش کمی گندم گون است.
به سمره وکان لونه الذهب؛(۱۱۶)
کمی گندم گون، ورنگ اش طلایی است.
أسمر؛(۱۱۷)
گندم گون.
أسمر یمیل إلی الصفره ماهو؛(۱۱۸)
گندم گونی مایل به زردی که زرد نبود.
أسمر اللون؛(۱۱۹)
گندمی رنگ.
أسمر اللون یعتاده مع سمرته صفره من سهر اللیل؛(۱۲۰)
گندم رنگی که در اثر شب زنده داری، کمی زرد شده است.
رجل آدم؛(۱۲۱)
مردی گندم گون.
کأنّه من رجال شنوءَه؛(۱۲۲)
مانند مردی از قبیله ی شنوءَه است.
نقل های موجود در موضوع رنگ چهره ی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) نیز دو دسته است: دسته ی نخست، نورانیّت ودرخشش وخالص وزیبا بودن رنگ چهره ی امام را بیان می کند، ودسته ی دوم، خود رنگ را.
«الناصع فی کلّ لون: خلص ووضح»،(۱۲۳) ناصع، یعنی رنگی که خالص است واختلاطی با سایر رنگ ها ندارد وواضح وروشن است؛ یعنی، گرفته وتاریک نیست.
«دری» نیز به این معنا است، یعنی، علاوه بر خالص وپاک بودن رنگ، دارای درخشش واشراق است ورنگ اش چنان است که گویی در چهره ی مبارک اش ستاره ای می درخشد.
اقحوانه، معرّب بابونه است. بابونه، گلی با گلبرگ های سفید ولطیف است.
أرجوان، همان ارغوان را گویند که رنگی «آتش گون» دارد.
رنگ آتش گون، یعنی، در لطافت وسفیدی، مانند گل بابونه است، امّا نه سفید خالص، بلکه سفیدی ارغوانی وآتش گون. وشاید به یاد همین رنگ زیبا است که حافظ گوید:
حاجت مطرب ومی نیست، تو بُرقَع بگشا * * * که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
عرق روی مبارک امام (علیه السلام) به «شبنم (الندی)» تشبیه شده است. چون روی مبارک امام، تمایل به زردی دارد وسرخِ شدید نیست، لذا می فرماید، مثل این است که رنج نسیم به روی گل اش رسیده است؛ یعنی، به قدری لطیف است که نسیم، رنگ مبارک اش را تغییر داده است.
گروه دیگر از روایات، رنگ رخسار حضرت را بیان می کند. در این دسته از روایات آمده که رنگ حضرت، رنگ عربی است که منظور، همان گندم گون بودن است.
جوهری، درباره ی «مشرب» گفته است:
الإشراب خلط لون بلون کأن أحدهما سقی الآخر. وإذا شدّد، یکون للتکثیر والمبالغه. ویقال: «اشرب الابیض حمره»: أی علاه ذالک»؛(۱۲۴)
یعنی، سفیدی که سرخی بر آن غلبه دارد. در جایی که أحمر الوجه(۱۲۵) به حضرت اطلاق شده، به همین مناسبت است والاّ، روی مبارک حضرت، کاملاً سرخ نیست.
معنای «سُمره» و«أسمر» هم که در عبارات بعد آمده، همین است:
«السمره عند العرب هی البیاض المشرب حمره».(۱۲۶)
این تعابیر، در مورد حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم وارد شده است.(۱۲۷)
در عبارات بعد می گوید، اسمر است، امّا تمایل به زردی دارد والبته، زرد کامل هم نیست وتوضیح می دهد که این زردی، در اثر شب زنده داری آن یار غایب از نظر است.
لازم به تذکّر است که عبارت «وجهه کالدینار» که در روایات آمده،(۱۲۸) چنان که بعضی بر حضرت اش تطبیق کرده اند،(۱۲۹) درست نیست ونشانِ پرچمدارِ امام عصر است که از ذریّه ی جعفر طیار (سلام الله علیه) است.
البته، عبارت «لونه الذهب»، در مورد حضرت وارد شده است که متمایل به زرد بودن رخسارش را می رساند.
عبارت «آدم» نیز که در وصف رنگ حضرت وارد شده، نشان از گندم گون بودن دارد.(۱۳۰)
شنؤه یا شنوءه، نام قبیله ای در یمن است(۱۳۱) ونیز نام ناحیه ای در یمن در حضرموت است.(۱۳۲) وقتی حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) در شب معراج، حضرت موسی (علیه السلام) را ملاقات می کند، چنین وصف می فرماید: «رجل آدم طویل کأنَّه من شبوه» علّامه مجلسی می فرماید:
شبهه (صلی الله علیه وآله) بإحدی تلک الطوائف فی الأُدمه وطول القامه؛(۱۳۳)
پیامبر (صلی الله علیه وآله) حضرت موسی را به یکی از آن طائفه ها در گندم گون بودن وبلندی قامت تشبیه کرده است.
چون گذشت که حضرت، بلند قد نیست، پس وجه تشبیه، همان گندم گون بودن است. ومؤیِّد این مطلب، نقل تفسیر قمی است که به جای «کأنه من شبوه» رنگ را آورده ومی فرماید «رجل آدم طویلٌ علیه سمره».(۱۳۴) لذا آن چه گفته شده که «اهل شنوءه در زیبایی، ضرب المثل هستند(۱۳۵) وتشبیه، از این جهت است»، دلیلی ندارد، بلکه تشبیه، به خاطر همرنگ بودن است.
بعد از بیان کلّیات، اینک، وصف تک تک اعضا را می آوریم:
۱ – سر
شامه فی رأسه؛(۱۳۶)
خالی در سر دارد.
مدوّر الهامه؛(۱۳۷)
سرش گرد است.
از این دو عبارت، دو علامت ومشخّصه، در مورد سر مبارک امام (علیه السلام)، قابل استفاده است:
۱- وجود خال وعلامتی در سر ایشان؛
۲- گرد بودن سر حضرت.
در صفات نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) وارد شده است: «عظیم الهامه»؛(۱۳۸) یعنی، سر مبارک پیامبر، بزرگ بود. اگر شباهت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) را به پیامبر در نظر بگیریم، علاوه بر دو علامت یاد شده، می توان بزرگ بودن سر را هم یکی از علائم حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) بیان کرد.
۲- موی سر
حسن الشعر یسیل شعره علی منکبیه؛(۱۳۹)
زیبا موی که موهایش را بر شانه هایش می ریزد.
بشعره صهوبه؛(۱۴۰)
مویش، کمی سرخ است.
برأسه وفره سحماء سبطه تطالع شحمه أذنه؛(۱۴۱)
مویی سیاه ولَخت دارد که تا نرمه ی گوش اش می رسد.
بشعره قطط؛(۱۴۲)
مویش کمی مجعَّد است.
فی شعر رأسه قطط؛(۱۴۳)
موی سرش کمی چین وشکن دارد.
فی رأسه ذؤابه؛(۱۴۴)
گیسویی دارد.
وکان علی رأسه ذؤابتان؛(۱۴۵)
دو گیسو دارد.
بذؤابتین؛(۱۴۶)
با دو گیسو.
علی رأسه فرق بین وفرتین کأنّه ألف بین واوین؛(۱۴۷)
میان دو دسته مویش، فرق باز کرده مانند «الف» میان دو «واو».
عبارات بالا، پنج مشخّصه از مشخّصات موی حضرت را بیان می دارد:
الف) موی حضرت، زیبا است. «حسن الشعر»، یعنی، زیبا موی. یک معنای «صهوبه» نیز واضحیِ رنگ وزیباییِ منظر است(۱۴۸) وبیان می کند که موی حضرت، زیبا است ورنگی صاف وواضح وخوش منظر دارد.
ب) رنگ موی امام، «سحماء»، یعنی سیاه رنگ است. البته، معنای دیگر «صهوبه»، سرخی است که به سیاهی می زند؛(۱۴۹) یعنی، موی زیبای حضرت، سیاه خالص نیست، بلکه سرخی کمی هم دارد. البته، سیاهی، غلبه دارد وسیاه دیده می شود.
ج) موی حضرت، بلند است. «وَفره»، مویی را گویند که تا نرمه ی گوش رسد. حضرت، وقتی فرق باز می کنند وموها را به دو طرف شانه می کنند، تا نرمه ی گوش می رسد.
د) «سبط» موی لَخت بدون جعد وچین است. «قَطَط» موی مجعّد وشکن دار را گویند؛ یعنی، موی حضرت، کاملاً لخت وصاف نیست، کمی چین وشکن دارد.
درباره ی جدّ بزرگوارش نبی گرامی اسلام هم عبارت «سَبِط الشعر»(۱۵۰) وارد شده است وهم «قَطَط الشعر».(۱۵۱) جامع آن، «رَجِل الشعر»(۱۵۲) است؛ یعنی، نه کاملاً مجعّد ونه کاملاً لخت وبی حالت.
ه) حضرت، یک یا دو گیسو می بندند وفرق سرشان را باز می کنند.
تذکر: باید توجه کرد که گیسو وموی بلند که برای حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) نقل شده است مربوط به زمانی است که متداول ومعمول در جامعه داشتن چنان مویی است.
۳ – صورت
مسنون الخدین؛(۱۵۳)
گونه های کم گوشت.
سهل الخدین علی خده الأیمن خال؛(۱۵۴)
گونه هایی لطیف با یک خال در گونه ی راست.
سهل الخدین علی خده الأیمن خال کأنّه فتات مسک علی رضراضه عنبر؛(۱۵۵)
گونه هایی نرم با خالی در گونه ی راست که مانند دانه ی مشک بر روی عنبر است.
فی وجهه خال؛(۱۵۶)
در صورت اش یک خال است.
فی خدّه الأیمن خال؛(۱۵۷)
در گونه ی راست اش خالی است.
فی خده الأیمن خال أسود؛(۱۵۸)
در گونه ی راست اش، یک خال سیاه است.
علی خده الأیمن خال کأنّه کوکب درّی؛(۱۵۹)
بر گونه ی راست اش، خالی است که مانند ستاره ی درخشان است.
بخده الأیمن خال کأنّه فتاه مسک علی بیاض الفضه؛(۱۶۰)
بر گونه ی راست اش، خالی است مانند دانه ی مشکی روی سفیدی نقره.
فی وجهه... علامه؛(۱۶۱)
در صورت اش علامتی است.
بوجهه أثر؛(۱۶۲)
در صورت اش اثری است.
فی وجهه سجاده؛(۱۶۳)
در صورت اش، اثر سجده، نمایان است.
بین عینیه سجاده؛(۱۶۴)
در میان دو چشمان اش، اثر سجده است.
علاوه بر زیبایی ودرخشش صورت مبارک امام (علیه السلام) که گذشت، چهار نکته از تعبیرات وارد در خصوص صورت، قابل استفاده است:
الف) صورت امام (علیه السلام) کشیده است. «مسنون الخدین»، به صورتی گفته می شود که گرد وپر گوشت نباشد.
در وصف پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) وارد شده که ایشان «ولا المکثم»(۱۶۵) است. «مکثم» یعنی، مدور الوجه وقصیر الحنک ودانی الجبهه؛ یعنی، پیامبر، گرد روی نبود.
ب) گونه های مبارک امام، کم گوشت ودارای پوستی لطیف است. «سهل الخدین» صورتی را گویند که گونه هایش برجسته وگوشتی نباشد ونیز پوست غلیظی نداشته باشد.
لفظ «سهل الخدین» در مورد پیامبر نیز وارد شده است.(۱۶۶)
ج) بر روی گونه ی راست امام، خالی سیاه است.
چنان که ملاحظه می شود، بعضی از روایات، به اجمال، وجود خال را بیان می کند وبعضی، جای آن، وبعضی دیگر، علاوه بر محل، زیبایی آن را نیز بیان می کند. در بعضی از تعبیرها، درخشندگی خال حضرت را به ستاره ای درخشان تشبیه کرده، ودر بعضی دیگر، به قطعه ای مشک که روی نقره ای یا قطعه ای از عنبر قرار گرفته است.
ای آفتاب آینه دار جمال تو * * * مشک سیاه مجمره گردان خال تو
د) میان دو چشمان حضرت در پیشانی مبارک شان، اثر سجده نمایان است. در این مورد نیز بعضی روایات، به اجمال اشاره دارد وبعضی دیگر، به تفصیل محلّ آن را بیان می کند.
۴ – پیشانی
أجلی؛(۱۶۷)
واضح.
أجلی الجبهه؛(۱۶۸)
روشن پیشانی.
أعلی الجبهه؛(۱۶۹)
بلند پیشانی.
أعلا الجبهه؛(۱۷۰)
بلند پیشانی.
أجلی الجبین؛(۱۷۱)
روشن پیشانی.
صلت الجبین؛(۱۷۲)
لطیف وبراق پیشانی.
واضح الجبین؛(۱۷۳)
روشن پیشانی.
الجبین الأزهر؛(۱۷۴)
پیشانیِ درخشان.
در معنای «أجلی الجبهه والجبین»، دو احتمال وجود دارد:
احتمال یکم – موی قسمت جلو سر تا نصف آن، ریخته باشد. ابوعبید گوید:
إذا انحسر الشعر عن جانبی الجبهه فهو أنزع. فإذا زاد قلیلاً، فهو أجلح. فإذا بلغ النصف ونحوه فهو أجلی؛(۱۷۵)
وقتی موی دو طرف پیشانی بریزد، انزع گویند. وقتی کمی بیش تر بریزد، اجلح گویند. وقتی ریزش مو به نصف سر برسد، اجلی گویند.
عبدالرحمان جوزی می آورد:
الأجلی الذی قد انحسر الشعر عن جبهته إلی نصف رأسه(۱۷۶)؛
اجلی، آن است که موی سر از پیشانی تا نصف سر، ریخته باشد.
جزری گوید:
الأجلی الخفیف شعر ما بین النزعتین من الصّدغین والذی انحسر الشعر من جبهته(۱۷۷)
اجلی، کم بودن موی بالای سر است، یعنی، طرفین سر، مو دارد ویا کسی که موی خود را از پیشانی کنار زده است.
اجلی که به معنای «آشکار وواضح بودن» است، می تواند به معنای کم مو بودن قسمت جلو سر حتّی تا نصف سر باشد.
احتمال دوم – این است که مویش کم نیست، امّا موهایش را از پیشانی جمع کرده وبه طرف دیگری هدایت کرده است.
با توجّه به این که امام (علیه السلام) فرق باز می کند وموها را به طرفین شانه کرده گیسو می نماید، می توان قول دوم را ترجیح داد وگفت، منظور از «اجلی الجبهه» بودن حضرت، این است که موهای امام، به پیشانی مبارک شان نریخته است.
معنای اعلی وبلند بودن پیشانی نیز همین است.
«صلت» به معنای «املس» آمده(۱۷۸)؛ یعنی، دارای پوستی لطیف است. نیز به معنای «وضوح وروشنی پیشانی» وبراق ونورانی بودن پیشانی است،(۱۷۹) چنان که «ازهی» نیز به معنای «نورانی» است.
درباره ی جدّ بزرگوارشان پیامبر اکرم نیز لفظ «صلت الجبین(۱۸۰)» و«الجبین الازهر(۱۸۱)» وارد شده است.
پس پیشانی حضرت، ۱- آشکار وواضح، ۲- نورانی وبراق، ۳- دارای پوستی لطیف وصاف است. ۴- اثر سجده بر پیشانی مبارک است.
۵ – ابرو
أزجّ؛(۱۸۲)
کمان وکشیده.
أزجّ الحاجبین؛(۱۸۳)
کشیده وکمان ابرو.
المشرف الحاجبین؛(۱۸۴)
بلند ابرو.
أبلج؛(۱۸۵)
گشاده.
أبلج الحاجب؛(۱۸۶)
گشاده ابرو.
أجلی الحاجبین؛(۱۸۷)
گشاده ابرو.
المقرون الحاجبین؛(۱۸۸)
ابروان نزدیک به هم.
از این تعبیرات، چند مشخّصه ی ابروی زیبای حضرت به دست می آید:
الف) ابروانی کشیده وکمانی دارند. جزری گفته است: «الزجج: تقویس فی الحاجب مع طول فی طرفه وامتداده»؛(۱۸۹) یعنی، ازجّ، به ابرویی گفته می شود که در عین کمان بودن، کشیده است ودر طرفین امتداد دارد.
در مورد پیامبر نیز این صفت نقل شده است.(۱۹۰)
ب) ابروانی بلند وپر پشت دارند. «المشرف» به معنای «برآمده وبرجسته» است؛(۱۹۱) یعنی، ابروی حضرت، علاوه بر کشیده بودن، پر پشت ومرتفع وبلند است.
ج) ابروان حضرت به هم پیوسته نیست. «ابلج»، به تنهایی، به معنای زیبایی وگشادگی چهره است، امّا وقتی همراه «حاجب» آمده، یعنی، میان دو ابرو، عاری از مو است. «بلجه» به معنای «نقاوه ما بین حاجبین (قسمت خالی بین دو ابرو)»(۱۹۲) است، چنان که «اجلی» نیز همین معنا را می رساند.
د) فاصله ی ابروان حضرت از هم، کم است. «المقرون» می رساند که ابروها، فاصله ی زیادی از هم ندارند، بلکه دو ابرو، به هم نزدیک اند.
این صفت نیز در مورد حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل شده است.(۱۹۳)
۶ – چشم
أعیَن؛(۱۹۴)
درشت چشم.
دُرّیّ المقلتین؛(۱۹۵)
براق چشم.
أدعج العینین؛(۱۹۶)
سیاه چشم.
أکحل العینین؛(۱۹۷)
چشمان سرمه کشیده.
الغائر العینین؛(۱۹۸)
چشمان فرو رفته.
از تعبیرهای بالا، موارد زیر معلوم می شود:
۱) چشمان حضرت، درشت است. «اعین» به معنای «واسع العین بیّن العین (واضح وگشاده چشم)»(۱۹۹) است.
۲) چشمان امام، شفاف ودارای درخشندگی جذابی است. «درّی» به معنای تلألؤ ودرخشندگی است.
۳) چشمان مبارک امام، سیاه است. «ادعج» به چشمی گفته می شود که سیاهی آن بسیار سیاه وسفیدی آن هم شدیداً سفید باشد ودر عین حال، چشم، بزرگ باشد.(۲۰۰)
این تعبیر در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم آمده است.(۲۰۱)
۴) چشمان زیبای امام (علیه السلام)، به طور طبیعی، سرمه کشیده وسیاه است. «الأکحل» به معنای «الذی یعلو منابت أشفاره سواد خلقه»(۲۰۲) است؛ یعنی، اکحل به کسی گویند که محل روییدن مژه های چشم اش به طور طبیعی، بسیار سیاه است.
۵) چشمان امام، کمی فرو رفته است. «الغائر»، یعنی، چشمی که گود افتاده است. وشاید این نیز مانند زردی رنگ مبارک امام (علیه السلام) در اثر شب زنده داری های مداوم باشد.
در مورد مژه های حضرت، نقلی وارد نشده است، امّا در مورد پیامبر، عبارت «أهدب الاشفار»(۲۰۳) و«سَبِط الاشفار»؛(۲۰۴) وارد شده است؛ یعنی، موهای مژه، بلند است. و«فی أشفاره وَطَف»؛(۲۰۵) یعنی، مژه های فراوانی دارد.
به خاطر شباهت امام (علیه السلام) به پیامبر (صلی الله علیه وآله) می توان گفت، امام (علیه السلام)، دارای مژه های فراوان وپرپشت وبلند ودراز هستند.
نیز در مورد پیامبر «أشکل العینین»(۲۰۶) نقل شده؛ یعنی، در سفیدی چشم پیامبر، رگ هایی از سرخی وجود داشت.
نیز آمده است: «رقیق الاجفان»؛(۲۰۷) یعنی پلک های حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله)، نازک بود.
۷ – بینی
أقنی؛(۲۰۸)
کشیده وباریک.
أقنی الأنف؛(۲۰۹)
کشیده وباریک بینی.
أشم الانف؛(۲۱۰)
بلند بینی.
أقنی الأنف أشم؛(۲۱۱)
بینی کشیده وبلند.
أشم الأنف أقنی؛(۲۱۲)
بینی بلند وکشیده.
در معنای «اقنی» فراهیدی می آورد:
القَنا: مصدر الأقنی من الأُنوف. وهو ارتفاع فی أعلی الأنف بین القصبه والمارن من غیر قبح؛(۲۱۳)
قناء – که مصدر اقنی است – در بینی، به معنای بلند بودن قسمت بالای بینی است، میان استخوان وقسمت نرم بینی، به گونه ای که زشت نباشد.
صاحب لسان العرب، بعد از بیان قول فراهیدی می نویسد:
ابن سیده: والقناء ارتفاع فی أعلی الأنف وإحدیداب فی وسطه وسبوغ فی طرفه. وقیل: هو نُتُوء وسط القصبه واشرافه وضیق المنخرین؛
ابن سیده گوید: قناء، بلند بودن بالای بینی است همراه با محدّب (بر آمده) بودن وسط آن وطولانی بودن نوک آن. وگفته شده، آن، به معنای بلند بودن قسمت استخوانی بینی وتنگ بودن سوراخ ها است.
وبعد، خود، در معنای «اقنی» می آورد:
«طوله ودقّه أرنبته مع حدب فی وسطه؛(۲۱۴)
دراز بودن بینی ونازک بودن نوک آن همراه محدّب بودن وسط بینی».
صاحب العطر الوردی در معنایش می آورد:
«أی ارتفاعه مع انحدار إلی جهه طرفه؛(۲۱۵)
اقنی، یعنی، بلند بودن بینی با کم شدن ارتفاع در طرف نوک آن».
قاری نیز می آورد:
ارنبه: طرف الأنف – علی ما فی القاموس – والحدب: الارتفاع. والمراد أنَّهُ لم یکن أفطس؛ فإنّه مکروه الهیئه؛(۲۱۶)
ارنبه، نوک بینی است، بنابر آن چه در قاموس آمده. حدب، ارتفاع را گویند. منظور، آن است که بینی، افطس (پهن وکم ارتفاع) نیست؛ زیرا، چنان بینی ای، زشت است.
از این عبارات، معلوم می شود که اقنی، یعنی بینی ای که ۱- کشیده وبلند است؛ ۲- تیز وباریک است؛ ۳- بالای بینی، در قسمت استخوان بینی، بر آمده ومرتفع است، به گونه ای که زشت نباشد؛ ۴- نوک بینی، کم ارتفاع، وسوراخ بینی، کوچک است؛ یعنی، بینی، بسیار کم حالت محدّب وگوژ دارد.
عبارت «أقنی الأنف» در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم وارد شده است.(۲۱۷)
قال الجزری: الشمم: ارتفاع قصبه الأنف (مع حسنها) واستواء أعلاها (مع انتصاب طرفها) واشراف الأرنبه قلیلاً؛(۲۱۸)
یعنی، اشمّ، به بینی ای گفته می شود که بالای آن، صاف است وحالت محدّب ندارد.
لذا چنان که صاحب النجم الثاقب گوید:
این، با «قنا» جمع نشود، مگر در نظر او چنین می نماید. ودر واقع، در آن، انحدابی بود، چنان که در شمائل رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است که «یحسبه مَن لم یتأمله اشم» واین، به سبب قلّت انحداب است که بی تأمّل، محسوس نمی شود.(۲۱۹)
پس میان «اقنی» و«اشم»، در این مورد، منافاتی نیست وشاهدش هم جمع بین «اقنی» و«اشمّ» در یک جمله است. وجه عدم منافات نیز کمی انحداب بینی است که اگر دقّت نشود، صاف واشم به نظر می رسد. جمع دو کلمه در یک جمله، یعنی در عین «اقنی» بودن، مقدار «قنا»، کم است وبه «اشم» هم می ماند ودر عین «اشم» بودن، کاملاً صاف نیست و«قنا» هم دارد.
۹ و۱۰- دهان ولب
در مورد دهان ولب مبارک امام (علیه السلام)، نقلی وارد نشده است، امّا چون امام (علیه السلام)، شبیه پیامبر (صلی الله علیه وآله) هستند ودر مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آمده است که ایشان «ضلیع الفم»(۲۲۰) (دهانی بزرگ که در مردان، نشان زیبایی است) و«عقیق الشفتین»(۲۲۱) (لب هایی سرخ وعقیقی) است، می توان گفت، امام نیز دارای دهانی بزرگ ولبانی سرخ وعقیقی می باشند.
۱۱- دندان
أفلج الثنایا؛(۲۲۲)
گشاده ثنایا.
مفلج الأسنان؛(۲۲۳)
گشاده دندان.
بأسنانه تفلیج؛(۲۲۴)
میان دندان هایش فاصله است.
أفرق الثنایا؛(۲۲۵)
گشاده ثنایا.
أبلج الثنایا؛(۲۲۶)
گشاده ثنایا.
براق الثنایا؛(۲۲۷)
ثنایای درخشنده.
از این عبارات، دو نکته به دست می آید:
۱) دندان های پیشین حضرت، از هم فاصله دارند. «الفلج فی الأسنان: تباعد ما بین الثنایا والرباعیات. وأمّا الفرق فسعه ما بین الثنیتین خاصه.(۲۲۸) «الثنایا» جمع ثنیّه، کقضیّه – وهی من الأسنان أربع فی مقدم الفم: ثنتان من فوق وثنتان من تحت؛(۲۲۹) یعنی، اختلاف معنای «افلج» و«افرق» در این است که «افلج»، یعنی هم دندان های ثنایا با هم فاصله دارند وهم دندان های رباعی، امّا «افرق»، یعنی فقط دندان های ثنایا با هم فاصله دارند.
«فلج» را ابن قتیبه، «صفره فی الأسنان»(۲۳۰) معنا کرده که اگر به معنای زردی یا سیاهی باشد، مخالف براق بودن است که بعد می آید واگر به معنای صفر وخالی بودن باشد، یعنی میان دندان ها، خالی است، مطابق معنا ودرست است.
تعبیر «مفلج الأسنان» در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم وارد شده است.(۲۳۱)
«ابلج» نیز چنان که در بحث ابرو گذشت، به معنای تباعد وعدم مقارنت است وباز معنای دور بودن دندان ها از هم را می رساند.
۲- دندان های حضرت (علیه السلام)، براق ودرخشنده است. عبارت «برّاق الثنایا»، لمعان را می رساند.
لازم به ذکر است که بعضی، «أسنانه کالمنشار» را از اوصاف امام (علیه السلام) دانسته اند،(۲۳۲) ولی صحیح نیست واین مشخّصه، متعلق به فردی از ذرّیه ی جعفر طیار است، چنان که در روایات به آن تصریح شده است.(۲۳۳)
۱۲- ریش
کثّ اللحیه؛(۲۳۴)
پر پشت وکوتاه ریش.
از «کث اللحیه» دو نکته به دست می آید:
۱) محاسن حضرت، پر پشت وفراوان است.
۲) محاسن حضرت، بلند نیست؛ یعنی، در عین فراوانی محاسن، موهای محاسن، کوتاه است.
۱۳- گردن
در مورد گردن حضرت نیز نقلی وارد نشده است، امّا از این که در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شده است که «جیدٌ دُمیه فی صفاء الفضّه»(۲۳۵) و«کأنّ عنقه إلی کاهله ابریق فضه»(۲۳۶) و«طویل العنق»(۲۳۷) و«کأن الذهب یجری فی تراقیه»(۲۳۸)، می توان گفت، گردن امام (علیه السلام) دارای مشخّصات زیر است:
۱- بلند وکشیده (طویل العنق) است.
۲- بسیار زیبا وموزون است به گونه ای که دست ساز وغیر طبیعی می نماید (جید دمیه).
۳- بسیار سفید ودرخشان است به مثل درخشش نقره (ابریق فضه).
۴- زیر گردن وقسمت ترقوه، طلایی وبراق است (کان الذهب یجری فی تراقیه).
۱۴- کتف وشانه
عظیم مشاش المنکبین؛(۲۳۹)
استخوان شانه ها، بزرگ است.
مسترسل المنکبین؛(۲۴۰)
شانه ها، افتاده است.
مشرف المنکبین؛(۲۴۱)
شانه ها، بزرگ است.
فی کتفه علامه النبی؛(۲۴۲)
در کتف اش علامت نبوّت است.
بکتفه الیمنی خال؛(۲۴۳)
در کتف راست اش، یک خال است.
شامه بین کتفیه من جانب الأیسر تحت کتفه الأیسر ورقه مثل ورقه الآس؛(۲۴۴)
خالی میان دو کتف اش است. در طرف چپ زیر کتف چپ اش، برگی مانند برگ درخت آس است.
از موارد بالا، شش نکته قابل استفاده است.
۱- استخوان های شانه ی حضرت، درشت وبزرگ است. سر استخوان را «مشاش» گویند.
این تعبیر در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم وارد شده است.(۲۴۵)
۲- شانه های حضرت، افتاده وپایین است. عبارت منبع اصلی، «مسترسل» است. الخرائج، «مشرف» نقل کرده است(۲۴۶) که با اصل روایت همخوانی ندارد وظاهراً، تصحیف است، هر چند اگر معنایش بزرگی وبلندی باشد، معنای نکته ی یکم را تأکید خواهد کرد، ولی عبارت منبع اصلی «مسترسل» است.
۳- در کتف مبارک امام، علامت نبوّت هست.
۴- یک خال، در کتف راست حضرت هست.
۵- یک خال، میان دو کتف حضرت هست.
۶- زیر کتف چپ حضرت، برگی مانند برگ درخت آس هست. درخت «آس» که به فارسی به آن، «موُرد» گویند، درختی شبیه درخت انار است که دارای برگ های ضخیمِ همیشه سبز ومعطر است.
شاید این عبارت، کنایه ای برای بیان بوی خوش عرق امام (علیه السلام) است که به بوی برگ درخت «آس» شبیه است. در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شده که بوی عرق ایشان، مانند مشک بود.(۲۴۷)
نیز چون در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل شده است که «أشعر المنکبین»(۲۴۸)، می توان گفت، شانه های حضرت، موی فراوان دارد.
۱۵- سینه
واسع الصدر... عریض ما بینهما (المنکبین)؛(۲۴۹)
فراخ سینه... میان دو کتف پهن است.
بعید ما بین المنکبین؛(۲۵۰)
میان دو کتف، فاصله ی زیادی است.
العریض ما بین المنکبین؛(۲۵۱)
میان دو کتف، پهن است.
از تعبیرات نقل شده در مورد سینه ی مبارک امام (علیه السلام) معلوم می گردد که سینه ی شریف امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) فراخ وبزرگ است.
در مورد پیامبر اسلام نیز «عریض الصدر» و«بعید ما بین المنکبین» وارد شده(۲۵۲) وشباهت را از این وجه نیز می رساند.
۱۶- پشت
بظهره شامتان شامه علی لون جلده وشامه علی شبه شامه النبی (صلی الله علیه وآله)؛(۲۵۳)
در پشت اش، دو خال است: خالی به رنگ پوست اش وخالی شبیه خال پیامبر (صلی الله علیه وآله).
از این عبارت، معلوم می گردد که در پشت مبارک امام (صلی الله علیه وآله) دو خال هست: یکی، همرنگ پوست حضرت ویکی هم به رنگ خال نازنین پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله).
البته چنان که علامه مجلسی فرموده،(۲۵۴) خال، علامتی است که رنگ آن با رنگ پوست بدن فرق می کند واین جا که می فرماید: «خالی، همرنگ پوست است»، می تواند منظور، قسمتی بلندتر یا فرو رفته تر از سایر اعضا باشد ولو رنگ آن هم فرق نکند.
نیز احتمال دارد که این دو خال، با خالی که در بخش کتف گفته شد، مشترک باشد.
۱۷- ساق
أحمش الساقین؛(۲۵۵)
باریک ساق.
علی ذراعه الأیمن مکتوب: «جاء الحق وزهق الباطل إنَّ الباطل کان زهوقاً»؛(۲۵۶)
بر ساق راست اش این آیه نوشته شده: «حق آمد وباطل نابود شد. همانا، باطل، نابود شدنی است».
از دو تعبیر بالا، دو مورد زیر معلوم می شود:
۱- ساق های پای حضرت، باریک ونازک است که نشان اندام زیبا وقوی است. در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم وارد شده است که «کأن فی ساقه حموشه».(۲۵۷) در مورد ساق دست، برای پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شده است که «أشبح الذراعین»؛(۲۵۸) یعنی، ساق دست پیامبر، بلند وپهن بود.
نیز نقل شده است که حضرت «أشعر الذراعین»(۲۵۹) بوده است؛ یعنی، ساق های حضرت، دارای موی فراوان ونیز صاف وکشیده بود؛ زیرا، «سَبط القصر» نیز که این معنا را می رساند، در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شده است(۲۶۰) واز روی شباهت می توان گفت، ساق دست امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) بلند وپهن، در عین حال کشیده وصاف ودارای موی فراوان است.
۲- بر ساق دست راست حضرت، آیه ی «جاء الحق وزهق الباطل إنَّ الباطل کان زهوقاً» نوشته شده است.
۱۸- کف دست وپا
شَثْن الکفین؛(۲۶۱)
درشت کف.
علی یده الیمنی خال؛(۲۶۲)
بر دست راست اش یک خال است.
فی کفّه علامه؛(۲۶۳)
در کف اش علامتی است.
بکفه الیمنی خال؛(۲۶۴)
بر کف راست اش یک خال است.
مکتوب علی راحتیه «بایعوه؛ فإن البیعه للّه عزّ وجلّ»؛(۲۶۵)
بر دو کف دست اش نوشته شده است: «با او بیعت کنید؛ زیرا، بیعت، فقط برای خداوند است».
از تعبیرات نقل شده، می توان گفت:
۱- انگشتان وکف دست وپای حضرت، درشت وستبر است. جزری گوید، «شثن» به معنای خشن بودن کف وانگشتان است ودر مردان، نشان قوّت قبض ومایه ی مدح است.
این واژه در کتاب المحیط، به «نرمی ولینت» ترجمه شده که دور از معنا است.(۲۶۶)
صاحب النجم الثاقب، تحقیقی در مورد لینت یا خشونت کف دارد.(۲۶۷)
چون در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله)، «سبط البنان»(۲۶۸) وارد شده، می توان گفت، انگشتان امام نیز کشیده وبلند است.
نیز چون در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) «رحب الراحه»(۲۶۹) و«عظیم البراثن»(۲۷۰) به معنای بزرگ بودن کف وارد شده است، می توان گفت، کف دست امام (علیه السلام) نیز بزرگ ووسیع است.
۲- یک خال، در کف دست راست حضرت (علیه السلام) هست.
۳- علامتی در کف حضرت (علیه السلام) وجود دارد. این علامت، ممکن است همان خال باشد یا نوشته ای که بر کف حضرت (علیه السلام) موجود است.
۴- بر دو کف دست حضرت (علیه السلام)، نوشته شده است:
«بایعوه؛ فإن البیعه لله عزّ وجلّ»؛
با ایشان بیعت کنید، زیرا، بیعت، فقط، مخصوص خداوند است.
در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل شده است که «طویل الزَنْدین»(۲۷۱) بوده است، پس می توان گفت، مچ دست امام (علیه السلام) نیز بزرگ وقوی است.
در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شده که ایشان «مسیح القدمین»(۲۷۲) است. یعنی کف پای حضرت، کم گوشت است. این نیز می تواند نشانه ای از امام باشد.
۱۹- شکم
ضخم البطن؛(۲۷۳)
ستبر دل.
المبدح البطن؛(۲۷۴)
فراخ دل.
المبدح بطنه؛(۲۷۵)
دل اش فراخ است.
مبدح البطن؛(۲۷۶)
فراخ دل.
المنبدح [المنفدح] البطن؛(۲۷۷)
فراخ دل.
شعر نابت من لبته إلی سرته أخضر لیس بأسود؛(۲۷۸)
مویی از وسط سینه تا ناف روییده که سبز است نه سیاه.
از این تعبیرها، دو نکته حاصل می شود:
۱- حضرت (علیه السلام)، دلی ستبر وفراخ دارند.
با این که این قسمت با الفاظ متعدّدی نقل شده است، با این حال، همه، به معنای اتساع وفراخ بودن شکم حضرت (علیه السلام) است واین، به تناسب سینه ی فراخ حضرت است.
لازم به ذکر است که در این صفت، شبیه جد بزرگوارش حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؛ زیرا، در مورد ایشان، وارد شده است که «ضخم البطن»(۲۷۹) بودند، امّا پیامبر، «سواء البطن والصدر»(۲۸۰) بودند.
۲- یک رشته ی باریک مو، از وسط سینه ی مبارک امام (علیه السلام) وزیر گلو تا ناف حضرت (علیه السلام) امتداد دارد. در عربی، به این رشته ی مو، «مَسرَبه» گویند.
در مورد پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) نیز وارد شده است که «دقیق المسربه»(۲۸۱) بودند. واز این جهت نیز شباهت امام (علیه السلام) را به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) می رساند.
نیز چون در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شده است که «لیس علی بطنه وصدره شعر»،(۲۸۲) می توان گفت، امام (علیه السلام) نیز جز این رشته موی باریک، موی دیگری در سینه وشکم ندارند.
۲۰- ران
أزیل الفخذین بفخذه الیمنی شامه؛(۲۸۳)
درشت ران که بر ران راست اش یک خال است.
عریض الفخذین؛(۲۸۴)
ستبر ران.
از این دو تعبیر، دو مورد زیر معلوم می شود:
۱- ران های حضرت، عضلانی وستبر است که نشان قوّت وقدرت بدنی امام (علیه السلام) است.
۲- یک خال، در ران راست حضرت (علیه السلام) وجود دارد.
۲۱- زانو
معطوف الرکبتین؛(۲۸۵)
افتاده زانو.
مرحوم علاّمه مجلسی، در بیان این عبارت می فرماید، زانوی مبارک امام، به خاطر بزرگی ودرشتی آن، میل به پایین دارد. البته در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم نقل شده است که «ضخیم الکرادیس»(۲۸۶) بودند؛ یعنی، سر استخوان های حضرت، درشت بود ومی توان این شباهت را هم میان امام (علیه السلام) وحضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) فهمید.
در پایان، برای حسن ختام، منظومه ی عربی حلوانی(۲۸۷) مصری را که شامل بسیاری از اوصاف حضرت (علیه السلام) است، می آوریم:
هو ضرب من الرجال خفیف
هو أجلی أقنی أشم کحیل
أعین أفرق أزج علی أی
من خدّیه خال حسن جمیل
أفلج الثغر حین یبسِم برّا
ق الثنایا وربعه لایطول
عربیّ فی لونه وکان ال
-جسم منه ینمیه إسرائیل
وجهه فی اشتداد سمرته کال
-کوکب الدریّ المضیء جلیل
وله لحیهٌ غزیره شعر
..........
ناعم الکف بین فخذیه بعد
خاضع خاشع کریم منیل
او [امام مهدی]، باریک اندام وکم گوشت است
او، پیشانی آشکار وبینی باریک است وچشمی سیاه دارد
چشمی درشت، رویی گشاده، ابروانی جدا از هم دارد
بر گونه ی راست اش خال زیبایی است
دندان هایش جدا از هم است وقتی بسم الله می گوید
دندانش برق می زند، قدی متوسط دارد وبلند نیست
رنگ اش عربی وجسم اش
مانند بدن بنی اسراییل است.
صورت اش در شدّت سرخی، مانند
ستاره ای درخشان ونورانی است. بلند مرتبه است
حضرت، محاسنی پرپشت دارد
...........
کف دست اش پر نعمت است. ران هایش از هم دورند (ران های قوی ای دارد).
خاضع وخاشع وکریم وکام روا است.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
۱) یوسف: ۸۷.
۲) الصوارم المحرقه، ص ۲۶۳.
۳) معانی الأخبار، ۷۹.
۴) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۸ (م: ج ۲، ص ۱۱۸.)
۵) الملاحم والفتن، ص ۱۴۸، باب ۷۹ (از فتن سلیلی.)
۶) کفایه الأثر، ۱۲۱.
۷) کمال الدین، ج ۱، ص ۲۸۶ (م: ج ۱، ص ۵۳۴.)
۸) کمال الدین، ج ۱، ص ۲۵۷ (م. ج ۱، ص ۲۸۴.)
۹) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۴ (م: ص ۳۰۶.)
۱۰) الغیبه، طوسی، ص ۱۹۰.
۱۱) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۱۱ (م: ج ۲، ص ۱۲۲.)
۱۲) کفایه الأثر، ص ۱۵۹ (از پیامبر.)
۱۳) الغیبه، طوسی، ص ۳۵۷ (ملاقات).
۱۴) الغیبه، نعمانی، ص ۱۴۶ (م: ص ۲۰۶.)
۱۵) الصراط المستقیم، ج ۲، ص ۲۴۲.
۱۶) بحار الأنوار، ج ۱۳، ص ۳.
۱۷) الخرائج، ج ۱، ص ۴۷۷ (ملاقات.)
۱۸) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۷ (م: ج ۲، ص ۱۱۶) [ملاقات].
۱۹) الکافی، ج ۱، ص ۳۲۹ (ملاقات).
۲۰) الارشاد، ج ۲، ص ۳۸۲.
۲۱) الغیبه، طوسی، ص ۲۶۹ (ملاقات).
۲۲) الخرائج، ج ۱، ص ۴۸۱ (ملاقات).
۲۳) بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۱۷۷ (ملاقات).
۲۴) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۳.، (م: ج ۲، ص ۱۷۷ [ملاقات].
۲۵) الغیبه، طوسی، ص ۲۷۱ (ملاقات).
۲۶) الغیبه، طوسی، ص ۲۴۹ (ملاقات).
۲۷) دلائل الإمامه، ص ۲۷۰.
۲۸) الصراط المستقیم، ج ۲، ص ۲۶۱ (ملاقات).
۲۹) الغیبه، طوسی، ص ۲۵۵ (ملاقات).
۳۰) دلائل الإمامه، ص ۲۷۳ (ملاقات). «فلقه» را ندارد.
۳۱) منتخب الأنوار، ص ۱۴۰.
۳۲) دلائل الإمامه، ص ۲۷۰.
۳۳) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۷۸ (م: ج ۲، ص ۲۲۶) [ملاقات].
۳۴) الخرائج، ج ۱، ص ۴۸۱.
۳۵) الغیبه، طوسی، ص ۳۵۷ (ملاقات).
۳۶) إلزام الناصب، ج ۲، ص ۲۰۰ (خطبه البیان).
۳۷) کمال الدین، ج ۲، ص ۳۸۴ (م: ج ۲، ص ۸۱) [ملاقات].
۳۸) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۳۴ (م: ج ۲، ص ۱۶۲) [ملاقات].
۳۹) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۶۸ (م: ج ۲، ص ۲۱۲) [ملاقات].
۴۰) الملاحم والفتن، ص ۱۳۶ (خطبه اللؤلؤه).
۴۱) فردوس الأخبار، ج ۴، ص ۴۹۶، ح ۶۹۴۰ (نقل از إلامام المهدی عند أهل السنه، ص ۷۷).
۴۲) دلائل الإمامه، ص ۲۳۳.
۴۳) الملاحم والفتن، ص ۱۴۲ (از فتن سلیلی).
۴۴) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۳ (م: ج ۲، ص ۱۸۹) [ملاقات].
۴۵) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۷ (م: ج ۲، ص ۱۹۴) [ملاقات].
۴۶) الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۶۲.
۴۷) الخرائج، ج ۲، ص ۷۸۲.
۴۸) الغیبه، طوسی، ص ۲۶۶.
۴۹) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۵ (م: ج ۲، ص ۱۸۰) [ملاقات].
۵۰) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۶ (م: ص ۳۰۸).
۵۱) الارشاد، ج ۲، ص ۳۸۲.
۵۲) الخرائج، ج ۳، ص ۱۱۵۲.
۵۳) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۵ (م: ج ۲، ص ۱۸۰) [ملاقات].
۵۴) بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۱۷۶ (ملاقات).
۵۵) الغیبه، طوسی، ۲۶۶ (ملاقات).
۵۶) فردوس الاخبار، ج ۴، ص ۴۹۷، ح ۶۹۴۱ نقل از الامام المهدی عند أهل السنه. ص ۷۸.
۵۷) بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۱۸۰ تا ۱۸۵. (از مناقب ودیگران).
۵۸) شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۳، ص ۲۲۶.
۵۹) لسان العرب، ج ۱۰، ص ۷۶.
۶۰) لسان العرب، ج ۱۰، ص ۳۵۲.
۶۱) النجم الثاقب، ص ۱۰۲.
۶۲) لسان العرب، ج ۴، ص ۲۸۲.
۶۳) کتاب العین، ج ۳، ص ۲۹۴.
۶۴) لسان العرب، ج ۵، ص ۱۴.
۶۵) لسان العرب، ج ۸، ص ۱۳۷.
۶۶) بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۳۷. در مورد أروع مراجعه شود.
۶۷) مجمع البحرین، ج ۲، ص ۲۰۶ (از النهایه نقل می کند).
۶۸) بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۷ (عن بعض مؤلَفات أصحابنا).
۶۹) الغیبه، نعمانی، ص ۱۸۹، (م: ص ۲۶۹).
۷۰) قرب الأسناد، ص ۲۱.
۷۱) الغیبه، طوسی، ص ۴۲۱.
۷۲) الغیبه، نعمانی، ص ۱۸۸ (م: ص ۲۶۸).
۷۳) دلائل الإمامه، ص ۳۰۵ (ملاقات).
۷۴) کمال الدین، ج ۱، ص ۳۲۷ (م: ج ۱، ص ۵۹۷).
۷۵) کمال الدین، ج ۲، ص ۳۷۶ (م: ج ۲، ص ۶۹). در متن عربی، «الشبان» است.
۷۶) الغیبه، طوسی، ص ۴۲۰.
۷۷) الغیبه، نعمانی، ص ۱۸۹م، ص ۲۶۹. در متن مترجم «اثنین» است.
۷۸) کمال الدین، ج ۱، ص ۳۱۶ (م: ج ۱، ص ۵۸۲).
۷۹) بصائر الدرجات، ص ۱۸۸.
۸۰) الملاحم والفتن، ص ۱۴۲ (از فتن سلیلی).
۸۱) کمال الدین، ج ۲، ص ۶۵۲ (م: ج ۲، ص ۵۵۸).
۸۲) لسان العرب، ج ۳، ص ۲۹.
۸۳) بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۲۸۷.
۸۴) الملاحم والفتن، ص ۷۳ (از نعیم).
۸۵) بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۳۱۹.
۸۶) الارشاد، ج ۲، ص ۳۸۲.
۸۷) بحار الأنوار، ج ۵۱، ص ۴۴ (از الفصول المهمه، ابن صباغ. کلام خود ابن صباغ است).
۸۸) دلائل الإمامه، ص ۳۰۰ (ملاقات).
۸۹) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۶۸ (م: ج ۲، ص ۲۱۲) [ملاقات].
۹۰) الغیبه، طوسی، ص ۲۵۵ (ملاقات).
۹۱) دلائل الإمامه، ص ۲۳۳.
۹۲) کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۶۹ (از اربعون حدیثاً، ابی نعیم).
۹۳) الملاحم والفتن، ص ۱۴۲ (از فتن سلیلی).
۹۴) الغیبه، طوسی، ص ۲۷۴.
۹۵) الملاحم والفتن، ص ۷۳ (از نعیم).
۹۶) کمال الدین، ج ۲، ص ۳۷۶.
۹۷) لسان العرب، ج ۸، ص ۱۰۷.
۹۸) لسان العرب، ج ۸، ص ۱۰۷.
۹۹) لسان العرب، ج ۳، ص ۳۰.
۱۰۰) لسان العرب، ج ۱۰، ص ۳۲۹.
۱۰۱) بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۴۲؛ الغارات، ج ۱، ص ۹۶ (مراجعه شود).
۱۰۲) بحار الأنوار، ج ۵۱، ص ۸۵ ؛ معجم أحادیث الإمام المهدی، ج ۱، ص ۱۳۰ (مراجعه شود).
۱۰۳) العطر الوردی، ص ۴۸، (نقل از الإمام المهدی عند أهل السنّه، ص ۵۰۴).
۱۰۴) النهایه، ج ۳، ص ۷۸.
۱۰۵) بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۱۸۰ – ۱۸۵.
۱۰۶) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۶ (م: ج ۲، ص ۱۸۰) [ملاقات].
۱۰۷) الغیبه، طوسی، ص ۲۷۳ (ملاقات).
۱۰۸) لوائح الأنوار البهیه، ج ۲ (از سنن دانی وابی نعیم. نقل از الإمام المهدی عند أهل السنه، ص ۴۴۲).
۱۰۹) الغیبه، طوسی، ص ۲۷۳ (ملاقات).
۱۱۰) الملاحم والفتن، ص ۱۴۱ (از فتن سلیلی).
۱۱۱) دلائل الإمامه، ص ۲۳۳. واژه ی «لون» را ندارد.
۱۱۲) کشف الغمّه، ج ۲، ص ۴۶۹ (از اربعون ابی نعیم).
۱۱۳) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۵ (م: ص ۳۰۷).
۱۱۴) کمال الدین، ج ۲، ص ۶۵۳ م، ج ۲، ص ۵۶۰ (ابیض اللون مشرب بالحمره).
۱۱۵) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۷۵ (م: ج ۲، ص ۲۲۴) [ملاقات].
۱۱۶) الغیبه، طوسی، ص ۲۵۸ (ملاقات).
۱۱۷) بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۱۷۶. (ملاقات)
۱۱۸) دلائل الإمامه، ص ۳۰۰ (ملاقات). «ماهو» را ندارد.
۱۱۹) الخرائج، ج ۱، ص ۴۷۷ (ملاقات).
۱۲۰) فلاح السائل، ص ۲۰۰.
۱۲۱) الغیبه، طوسی، ص ۱۸۷.
۱۲۲) الاختصاص، ص ۲۰۸.
۱۲۳) لسان العرب، ج ۸، ص ۳۵۵.
۱۲۴) بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۱۴۷.
۱۲۵) ینابیع الموده، ص ۴۶۷ (نقل از منتخب الأثر، ص ۲۰۹).
۱۲۶) العطر الوردی، ص ۴۷ (نقل از الإمام المهدی عند أهل السنه، ص ۵۰۷-۵۰۴).
۱۲۷) الکافی، ج ۱، ص ۴۴۳؛ الغارات.
۱۲۸) الغیبه، نعمانی، ص ۲۴۷ (م: ص ۳۵۰).
۱۲۹) روزگار رهایی، ج ۱، ص ۱۲۲؛ مهدی آخرین سفیر انقلاب، ص ۱۲۰.
۱۳۰) لسان العرب، ج ۱۲، ص ۱۲ (إنّ اشتقاق آدم لأنّه خلق من تراب وکذلک الأُدْمه إنّما هی مشبّهه بلون التراب).
۱۳۱) لسان العرب، ج ۱، ص ۱۰۱.
۱۳۲) لسان العرب، ج ۱۴، ص ۴۲۰.
۱۳۳) بحار الأنوار، ج ۱۸، ص ۳۳۲.
۱۳۴) تفسیر القمی، ج ۲، ص ۸.
۱۳۵) روزگار رهایی، ج ۱، ص ۱۲۲.
۱۳۶) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۶ (م: ص ۳۰۸).
۱۳۷) الغیبه، طوسی، ص ۲۶۶ (ملاقات).
۱۳۸) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۱۳۹) الارشاد، ج ۲، ص ۳۸۲.
۱۴۰) ینابیع الموده، ص ۴۶۷ (نقل از منتخب الأثر، ص ۲۰۹، ح ۴۹).
۱۴۱) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۶ (ملاقات).
۱۴۲) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۷۵ (ملاقات).
۱۴۳) الغیبه، طوسی، ص ۲۷۳ (ملاقات).
۱۴۴) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۷ (م: ج ۲، ص ۱۱۶) [ملاقات].
۱۴۵) الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۶۲.
۱۴۶) الخرائج، ج ۱، ص ۴۸۱ (ملاقات).
۱۴۷) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۷ (م: ج ۲، ص ۱۹۴) [ملاقات].
۱۴۸) الصهبه أشهر اللون وأحسنها حین تنظر الیها. (لسان العرب، ج ۱، ص ۵۳۲).
۱۴۹) الصهبه مختصه بالشعر، وهی حمره یعلوها سواد (لسان العرب، ج ۱، ص ۵۳۲).
۱۵۰) العدد القویه، ص ۱۲۰.
۱۵۱) تفسیر القمی، ج ۲، ص ۲۷۱.
۱۵۲) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۱۵۳) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۶ (م: ج ۲، ص ۱۸۰) [ملاقات].
۱۵۴) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۶۸ (م: ج ۲، ص ۲۱۲) [ملاقات].
۱۵۵) الغیبه، طوسی، ص ۲۶۶.
۱۵۶) الملاحم والفتن، ص ۷۳ (از ابی نعیم).
۱۵۷) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۷ (م: ح ۲، ص ۱۱۶) [ملاقات].
۱۵۸) کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۷۰ (از اربعون ابونعیم).
۱۵۹) کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۶۹ (از اربعون ابونعیم).
۱۶۰) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۶ (م: ج ۲، ص ۱۸۰) [ملاقات].
۱۶۱) فرائد فوائد الفکر، ص ۸۰ (از ابی نعیم).
۱۶۲) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۵ (م: ص ۳۰۷).
۱۶۳) دلائل الإمامه، ص ۳۰۰ (ملاقات).
۱۶۴) الغیبه، طوسی، ص ۲۵۸ (ملاقات).
۱۶۵) الغارات، ج ۱، ص ۹۶.
۱۶۶) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۱۶۷) دلائل الإمامه، ص ۲۵۱.
۱۶۸) العمده، ص ۴۳۳ (از الجمع بین الصحاح السته).
۱۶۹) القول المختصر، ص ۷، ح ۳۳. (نقل از معجم الاحادیث الامام المهدی، ج ۱، ص ۲۴۳).
۱۷۰) فرائد السمطین، ج ۲، ص ۳۳۱، ح ۵۸۲ (از ابی نعیم، نقل از معجم الاحادیث المهدی، ج ۱، ص ۲۴۲).
۱۷۱) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۴ م، ص ۳۰۶.
۱۷۲) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۶۸ (ملاقات).
۱۷۳) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۷ (ملاقات).
۱۷۴) إلزام الناصب، ج ۲، ص ۲۰۰ (خطبه البیان، نسخه ی اوّل).
۱۷۵) لسان العرب، ج ۲، ص ۴۲۴.
۱۷۶) فرائد السمطین، ج ۲، ص ۳۲۴، ح ۵۷۴ (نقل از معجم الاحادیث المهدی، ج ۱، ص ۱۰۸).
۱۷۷) بحار الأنوار، ج ۵۱، ص ۸۵.
۱۷۸) العین، ج ۷، ص ۱۰۵.
۱۷۹) لسان العرب، ج ۲، ص ۵۳.
۱۸۰) کمال الدین، ج ۱، ص ۱۵۹.
۱۸۱) بحار الأنوار، ج ۲۱، ص ۳۱۷.
۱۸۲) الملاحم والفتن، ص ۷۴ (از نعیم).
۱۸۳) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۶۸ (م: ج ۲، ص ۲۱۲) [ملاقات].
۱۸۴) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۵ (م: ص ۳۰۷).
۱۸۵) الملاحم والفتن، ص ۷۴ (از نعیم).
۱۸۶) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۵ (م: ج ۲، ص ۱۷۸) [ملاقات].
۱۸۷) الملاحم والفتن، ص ۷۲ (از نعیم).
۱۸۸) فلاح السائل، ص ۲۰۰.
۱۸۹) بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۱۳.
۱۹۰) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۱۹۱) العین، ج ۶، ص ۲۵۳؛ مجمع البحرین، ج ۵، ص ۷۴.
۱۹۲) لسان العرب، ج ۲، ص ۲۱۵ (از جوهری).
۱۹۳) الکافی، ج ۱، ص ۴۴۳.
۱۹۴) الملاحم والفتن، ص ۷۴ (از نعیم).
۱۹۵) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۷ (م: ج ۲، ص ۱۱۶) [ملاقات].
۱۹۶) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۶۸ (م: ج ۲، ص ۲۱۲) [ملاقات].
۱۹۷) الملاحم والفتن، ص ۷۳ (از نعیم).
۱۹۸) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۵ (م: ص ۳۰۷).
۱۹۹) لسان العرب، ج ۱۳، ص ۳۰۲.
۲۰۰) مجمع البحرین، ج ۲، ص ۳۰۰.
۲۰۱) الکافی، ج ۱، ص ۴۴۳.
۲۰۲) العین، ج ۳، ص ۶۲.
۲۰۳) الغارات، ج ۱، ص ۹۶.
۲۰۴) العددالقویه، ص ۱۲۰.
۲۰۵) بلاغات النساء، ص ۶۶.
۲۰۶) المناقب، ج ۱، ص ۱۵۵.
۲۰۷) العددالقویه، ص ۱۲۰.
۲۰۸) دلائل الإِمامه، ص ۲۵۱.
۲۰۹) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۴ م، ص ۳۰۶.
۲۱۰) کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۶۹ (از اربعون ابی نعیم).
۲۱۱) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۴۵ (م: ج ۲، ص ۱۷۸) [ملاقات].
۲۱۲) الملاحم والفتن، ص ۱۶۴ (از الفتن، زکریا).
۲۱۳) العین، ج ۵، ص ۲۱۷.
۲۱۴) لسان العرب، ج ۱۵، ص ۲۰۳.
۲۱۵) العطر الوردی، ص ۴۶ (نقل از الإمام المهدی عند أهل السنه، ص ۵۰۲).
۲۱۶) مرقاه المفتاح، ص ۱۸۰ (نقل از الإمام المهدی عند أهل السنه، ص ۴۱۲).
۲۱۷) تفسیر القمی، ج ۲، ص ۲۷۱؛ کمال الدین، ج ۱، ص ۱۵۹ (م: ج ۱، ص ۳۱۶).
۲۱۸) النهایه، ج ۲، ص ۵۰۲ (داخل پرانتزها از العطر الوردی، ص ۴۶ نقل شده است. العطر الوردی، از الإمام المهدی عند أهل السنه، ص ۵۰۲، نقل شده است.).
۲۱۹) النجم الثاقب، ص ۱۰۳.
۲۲۰) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۲۱) الأنوار فی مولدالنبی، ص ۲۴۶.
۲۲۲) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۴ م، ص ۳۰۶.
۲۲۳) الغیبه، طوسی، ص ۲۷۳ (ملاقات).
۲۲۴) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۷۵ (ملاقات).
۲۲۵) کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۷۰ (از اربعون ابی نعیم).
۲۲۶) شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۲۸۲ (از قاضی القضات).
۲۲۷) الملاحم والفتن، ص ۷۳ (از نعیم).
۲۲۸) العین، ج ۶، ص ۱۲۷.
۲۲۹) العطر الوردی، ص ۴۷ (نقل از الإمام المهدی عند أهل السنه، ص ۵۰۳).
۲۳۰) غریب الحدیث، (نقل از شرح نهج البلاغه، ج ۱۹، ص ۱۳۰).
۲۳۱) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۳۲) النجم الثاقب، ص ۱۰۱؛ روزگار رهایی، ج ۱، ص ۱۲۲؛ مهدی، آخرین سفیر انقلاب، ص ۱۲۰.
۲۳۳) الغیبه، نعمانی، ص ۲۴۵ (م: ص ۳۵۰.).
۲۳۴) الملاحم والفتن، ص ۷۳ (از نعیم).
۲۳۵) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۳۶) الکافی، ج ۱، ص ۴۴۳.
۲۳۷) تفسیر القمی، ج ۲، ص ۲۷۱.
۲۳۸) کمال الدین، ج ۱، ص ۱۵۹ (م: ج ۱، ص ۳۱۶).
۲۳۹) کمال الدین، ج ۲، ص ۶۵۳ (م: ج ۲، ص ۵۶۰).
۲۴۰) بصائرالدرجات، ص ۱۸۸.
۲۴۱) الخرائج، ج ۲، ص ۶۹۱.
۲۴۲) الملاحم والفتن، ص ۷۳ (از نعیم).
۲۴۳) لوائح أنوار البهیه، ج ۲ (از ابی نعیم، نقل از الإمام المهدی عند أهل السّنه، ص ۴۴۳).
۲۴۴) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۶ (م: ص ۳۰۸.).
۲۴۵) الکافی، ج ۱، ص ۴۴۳.
۲۴۶) الخرائج، ج ۲، ص ۶۹۱.
۲۴۷) کمال الدین، ج ۱، ص ۱۵۹ م، ج ۱؛ ص ۳۱۶.
۲۴۸) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۴۹) بصائر الدرجات، ص ۱۸۸.
۲۵۰) فلاح السائل، ص ۲۰۰.
۲۵۱) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۵ (م: ص ۳۰۷.).
۲۵۲) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۵۳) کمال الدین، ج ۲، ص ۶۵۳ (م: ج ۲، ص ۵۶۰.).
۲۵۴) بحار الأنوار، ج ۵۱، ص ۳۵.
۲۵۵) فلاح السائل، ص ۲۰۰.
۲۵۶) دلائل الإمامه، ص ۲۷۰ (ملاقات).
۲۵۷) المناقب، ج ۱، ص ۱۵۷.
۲۵۸) المناقب، ج ۱، ص ۱۵۵.
۲۵۹) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۶۰) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۶۱) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۷ (م: ج ۲، ص ۱۱۶) [ملاقات].
۲۶۲) إسعاف الراغبین، (نقل از کتاب الإمام المهدی عند أهل السنه، ص ۴۵۳).
۲۶۳) فرائد فوائد الفکر، ص ۸۰ (از ابی نعیم).
۲۶۴) فرائد فوائد الفکر (نقل از معجم أحادیث الإمام المهدی، ج ۱، ص ۱۲۸).
۲۶۵) دلائل الإمامه، ص ۲۵۱.
۲۶۶) بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۱۶۵.
۲۶۷) النجم الثاقب، ص ۳۲۵.
۲۶۸) تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۲۰۳.
۲۶۹) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۷۰) تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۲۰۳.
۲۷۱) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۷۲) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۷۳) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۴ (م: ص ۳۰۶.).
۲۷۴) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۵ (م: ص ۳۰۸.).
۲۷۵) الغیبه، نعمانی، ص ۲۲۸ (م: ص ۳۲۴).
۲۷۶) کمال الدین، ج ۲، ص ۶۵۳ (م: ج ۲، ص ۵۶۰.).
۲۷۷) فلاح السائل، ص ۲۰۰.
۲۷۸) الکافی، ج ۱، ص ۳۲۹.
۲۷۹) المناقب، ج ۳، ص ۳۰۶.
۲۸۰) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۸۱) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۸۲) کمال الدین، ج ۱، ص ۱۵۹ (م: ج ۱، ص ۳۱۶.).
۲۸۳) الغیبه، نعمانی، ص ۲۱۴ (م: ص ۳۰۶).
۲۸۴) کمال الدین، ج ۲، ص ۶۵۳ (م: ج ۲، ص ۵۰۶).
۲۸۵) کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۷ (م: ج ۲، ص ۱۱۶) [ملاقات].
۲۸۶) معانی الأخبار، ص ۸۰.
۲۸۷) القطر الشهدی فی أوصاف المهدی، شهاب الدین أحمد بن اسماعیل الحلوانی المصری (۱۲۴۹ – ۱۳۰۸).