یوسف زهرا (علیه السلام)
نصرت الله آیتی
فصلنامه انتظار - شماره۱ - ۱۳۸۰
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی * * * چون نیک بدیدم، به حقیقت، به از آنی
(حافظ)
مقدمه
یکی از ویژگی های روانی آدمی این است که هماره در رویارویی با امر تازه وبدیع، حالت دفاعی به خود می گیرد وکم تر به پذیرش آن گردن می نهد. این امر به ویژه آن گاه تشدید می شود که پدیده ی جدید حالت رمزگونه داشته باشد واعتقاد به آن، زمینه ساز تحولی بنیادین در باورها، اندیشه، منش وروش زندگی او شود. برعکس، در برابر موضوعی که پیشینه داشته یا در زمان های پیش، یک یا چند بار رخ داده است، مقاومت چندانی از خود نشان نمی دهد وبه سادگی، آن را می پذیرد.
یکی از شیوه های چیره شدن بر این وضعیت، عادی جلوه دادن آن مسأله است. یعنی باید این نکته را به جامعه تبیین کرد که موضوع مورد نظر، مسبوق به سابقه بوده وبرای دیگران نیز رخ داده است. قرآن کریم نیز همین شیوه را به کار گرفته است. در صدر اسلام، روزه، حکمی جدید وهمراه با اندکی مشقت بود؛ زیرا روزه دار می بایست از بسیاری از امور مباح چشم بپوشد واز ارتکاب آن ها خودداری کند. شاید برخی مسلمانان در برابر چنین حکم بی سابقه ای، واکنش نشان می دادند وآن را به سختی می پذیرفتند. از این رو، قرآن کریم، ابتدا مسلمانان را از نظر روانی برای پذیرش آن آماده می کند. خداوند متعال می فرماید:
یا ایها الذین امنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلهم.(۱)
ای کسانی که ایمان آورده اید! روزه بر شما نوشته شد، همان گونه که بر پیشینیان شما، نوشته شد.
یعنی مپندارید که این تکلیف، مسأله ای بی سابقه وفراتر از توانایی شما است. هرگز چنین نیست؛ زیرا وجوب روزه، حکم متداولی است که گذشتگان نیز موظف بوده اند آن را انجام دهند.
مسایلی مانند اعتقاد به حضرت مهدی (عج) وغیبت وظهور ایشان نیز به ظاهر بدیع وبی سابقه بوده وطول عمر ایشان با هاله ای از رمز وراز وشگفتی همراه است. افزون بر آن، این باور بر همه ی شؤون حیات آدمی تأثیری بنیادین بر جا می گذارد. از این رو، برخی افراد از پذیرش آن سرباز می زنند وآن را انکار می کنند. امامان معصوم(علیهم السلام) در برابر این اندیشه، کوشیده اند با بیان موارد مشابهی که در تاریخ گذشته – بویژه تاریخ پیامبران الهی (علیهم السلام) – رخ داده است، مسأله ی غیبت امام عصر (عج) ودیگر مفاهیم مربوط به آن را عادی جلوه دهند، تا مردم به گمان بی سابقه بودن، در آن به دیده ی شک وتردید ننگرند. برای نمونه، به کلام نورانی حضرت مهدی (عج) به شیخ صدوق می توان اشاره کرد. اصل ماجرا را از زبان شیخ صدوق می شنویم:
شبی در عالم رؤیا دیدم که در مکه ام وگرد خانه ی خدا طواف می کنم. در دور هفتم نزد حجرالاسود آمدم وآن را لمس کردم وبوسیدم. در این هنگام، دعاهایی را که برای زمان بوسیدن حجرالاسود است، می خواندم. در این حال، مولای خود حضرت مهدی (عج) را دیدم که بر در خانه ی کعبه ایستاده اند. با خاطری پریشان به حضرت نزدیک شدم. حضرت با نگاهی به رخساره ام به فراستِ خود، راز دلم را دانست. به او سلام کردم. حضرت پس از جواب سلام، فرمود: چرا درباره ی غیبت، کتابی نمی نویسی، تا اندوه دلت را بزداید؟ عرض کردم: یابن رسول الله! در این باره کتاب نوشته ام. حضرت پاسخ دادند: منظورمان این نیست که همانند گذشته بنویسی. کتابی درباره ی موضوع غیبت بنگار ودر آن، غیبت های پیامبران علیهما السلام را بیان کن.
چون سخن حضرت به پایان رسید، از دیدگانم پنهان شدند. من از خواب بیدار شدم وتا طلوع فجر به دعا وگریه ومناجات پرداختم. چون صبح دمید، نگارش این کتاب را آغاز کردم.(۲)
حضرت یوسف یکی از پیامبرانی است که حضرت مهدی در روایت ها به ایشان تشبیه شده اند. البته در این روایت ها، حضرت مهدی (عج) از جهت های گوناگون به حضرت یوسف (علیه السلام) تشبیه شده اند. امام باقر(علیه السلام) در روایتی تنها به شباهت در غیبت اشاره کرده اند.(۳) هم چنین ایشان در جایی دیگر، به شباهت های دیگری اشاره فرموده اند.(۴) حال آن که امام صادق (علیه السلام) بدون اشاره به شباهت های پیشین، شباهت دیگری بر شباهت های یاد شده می افزایند.(۵) این ها نشان می دهد که منظور، حصر شباهت ها در موارد یاد شده نبوده، بلکه تنها برای نمونه به برخی از آن ها اشاره شده است. با توجه به این نکته وبا الهام از فرمایش حضرت مهدی (عج) به شیخ صدوق، این نوشتار می کوشد با تأمل در قرآن وروایت ها، شباهت وهمانندی های موجود میان یوسف زهرا(علیه السلام) ویوسف یعقوب (علیه السلام) را بازگو کند، تا از این رهگذر، فهم وپذیرش امر حضرت مهدی، آسان تر گردد.
۱ – غیبت
برجسته ترین همانندی میان یوسف زهرا(علیهما السلام) ویوسف یعقوب (علیه السلام)، همانندی در غیبت است. امام باقر(علیه السلام) به محمدبن مسلم می فرماید:
یا محمّد بن مسلم ان فی القائم من اهل بیت محمّد (علیهم السلام) شبه من خمسه من الرسل یونس بن متی ویوسف بن یعقوب وموسی وعیسی ومحمّد صلوات الله علیهم... وامّا شبهه من یوسف بن یعقوب (علیه السلام) فالغیبه من خاصته وعامته واختفائه من اخوته....(۶)
ای محمّد بن مسلم! قائم آل محمّد (عج) با پنج تن از پیامبران شباهت دارد: یونس بن متی ویوسف بن یعقوب وموسی وعیسی ومحمّد صلوات الله علیهم... وامّا شباهت او به یوسف در غیبت اوست از اقوام دور ونزدیک واز برادران خود....
نخستین سؤال درباره ی این شباهت، آن است که میان غیبت امام عصر (عج) وغیبت یوسف (علیه السلام) تفاوت فراوانی وجود دارد؛ زیرا غیبت یوسف (علیه السلام)، غیبتی است نسبی؛ یعنی هرچند او از کنعان، برادران وپدر ومادر خود غایب بود، ولی از دیدگان مصریان غایب نبود. او با مصریان، گفت وگو ورفت وآمد داشت، در حالی که غیبت حضرت مهدی (عج) غیبتی است مطلق وآن حضرت از دیدگان همگان غایب اند. از این رو، قیاس آن دو با یکدیگر قیاس مع الفارق است. پاسخ به این نکته، در شباهت دوم خواهد آمد.
۲ – حضور
برادران یوسف برای خرید آذوقه به مصر آمدند وبه بارگاه یوسف وارد شدند. وی در نخستین نگاه وگفت وگو، آنان را شناخت، ولی آنان یوسف را نشناختند. آنان بی آن که به هویت یوسف پی برند، با وی سخن گفتند وداد وستد کردند.
فدخلوا علیه فعرفهم وهم له منکرون.(۷)
(برادران یوسف) بر او وارد شدند. او، آنان را شناخت، ولی آنان او را نشناختند.
یوسف زهرا نیز در میان مردم حضور دارد. در کنار آنان راه می رود وبر فرش های آنان پا می نهد و... ولی مردم، او را نمی شناسند. بسیاری بر این باورند که غیبت امام عصر (عج) به این معنی است که آن حضرت، در آسمان ها یا عوالم دیگری زندگی می کنند. بنابراین، حضرت مهدی (عج) از دیدگان همه ی انسان ها پنهان هستند وکسی، ایشان را نمی بیند. براساس این باور، نکته ای که پیش از این گذشت، به ذهن می رسد که مقایسه ی حضرت مهدی (عج) با حضرت یوسف (علیه السلام)، مقایسه ای ناتمام است. امّا حقیقت، این است که تصویر یاد شده، خطا وبه دور از واقعیت است. او در میان مردم رفت وآمد می کند ودر کوچه وبازارها قدم می گذارد. مردم، آن حضرت را می بینند، گرچه او را نمی شناسند.
سدیر می گوید:
سمعت اباعبدالله (علیه السلام) یقول: ان فی القائم شبه من یوسف (علیه السلام). قلت: کانک تذکر حیره وغیبته فقال لی: ما تنکر هذه الامه اشباه الخنازیر ان اخوه یوسف کانوا سباطاً اولاد انبیاء تاجروا یوسف وبایعوه وهم اخوته وهو اخوهم فلم یعرفوه حتی قال لهم انا یوسف... فما تنکر هذه الامه ان یکون الله (عزَّ وجلَّ) یفعل بحجته ما فعل بیوسف ان یکون یسیر فی اسواقهم ویطأ بسطهم وهم لا یعرفونه حتی یأذن الله (عزَّ وجلَّ) ان یعرفهم بنفسه کما اذن لیوسف حتی قال لهم هل علمتم ما فعلتم بیوسف واخیه اذ انتم تجهلون قالوا اءنک لانت یوسف قال انا یوسف وهذا اخی.(۸)
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
قائم (عج) شباهتی با یوسف دارد. عرض کردم: گویا حیرت وغیبت او را می فرمایید؟ حضرت فرمودند: چرا این امت، قضیه ی حضرت یوسف را انکار نمی کنند؟ برادران یوسف با این که پیغمبر زاده وبرادر یوسف بودند واو نیز برادرشان بود، با او تجارت وخرید وفروش کردند واو را نشناختند، تا این که یوسف، خودش را معرفی کرد وگفت: من یوسفم... با این حال چرا آنان منکرند که خداوند (عزَّ وجلَّ) با حجت خود، همان کاری را بکند که با یوسف کرد؟ او در بازارهای شان راه می رود وبر فرش های آنان گام می نهد، ولی مردم او را نمی شناسند، تا هنگامی که خداوند به او اجازه دهد که خودش را معرفی کند. همان گونه که به یوسف اجازه داد ویوسف گفت آیا دانستید با یوسف وبرادرش چه کردید آن گاه که جاهل بودید؟ گفتند: آیا تو همان یوسفی؟ گفت: (آری) من یوسفم واین، برادر من است.
وباز امام صادق (علیه السلام) فرمود:
ان فی صاحب هذا الامر سنن من الانبیاء(علیهم السلام)... وامّا سنه من یوسف فالسنه یجعل الله بینه وبین الخلق حجاباً یرونه ولا یعرفونه....(۹)
صاحب این امر امام مهدی (عج) با برخی از پیامبران، شباهت هایی دارد... امّا شباهت او به یوسف، در پرده بودن او است؛ یعنی خداوند کاری می کند که هر چند او را می بینند، ولی نمی شناسند.
۳ – کودکی
غیبت یوسف از دوران کودکی آغاز شد.
وجاءت سیاره فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یابشری هذا غلام.(۱۰)
و(در همین حال) کاروانی فرا رسید ومأمور آب را (در پی آب) فرستادند. او دلو را در چاه افکند. (ناگهان) صدا زد: مژده باد این کودکی است (زیبا ودوست داشتنی)!
غیبت یوسف زهرا(علیه السلام) نیز از دوران کودکی آغاز شد.
قال ابوعبدالله (علیه السلام):
قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) لابد للغلام من غیبته فقبل له ولم یا رسول الله؟ قال یخاف القتل.(۱۱)
امام صادق (علیه السلام) از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل می کند که حضرت فرمودند:
ناچار برای آن کودک (امام مهدی (عج)) غیبتی خواهد بود. پرسیده شد: برای چه؟ فرمودند: از ترس کشته شدن.
حضرت مهدی (عج) در سال ۲۵۵ هجری به دنیا آمد. آغاز غیبت صغرا نیز در سال ۲۶۰ هجری است. بنابراین، ایشان در آغاز غیبت صغری ، ۵ ساله بوده اند.
۴ – زیبایی وبخشندگی
همان گونه که یوسف در زیبایی وبخشندگی، شهره ی آفاق بود، یوسف زهرا(علیه السلام) نیز به بالاترین درجه ی این دو ویژگی آراسته است.
عن ابی نصر قال سمعت ابا جعفر(علیه السلام) یقول:
فی صاحب هذا الامر اربع سنن من اربعه انبیاء... وسنه من یوسف من جماله وسخائه....(۱۲)
ابی نصر می گوید امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
صاحب این امر (حضرت مهدی (عج)) با چهار پیامبر شباهت هایی دارد... شباهت او با یوسف، در زیبایی وبخشندگی اوست....
رسول الله (صلی الله علیه وآله) فرمود:
لیبعثنَّ الله (عزَّ وجلَّ) فی هذه الامه خلیفهً یحثی المال حثیاً ولا یعدّه عدّاً.(۱۳)
به زودی خداوند (عزَّ وجلَّ) در این امت، خلیفه ای را بر می انگیزد که مال را بی آن که بشمارد، به دیگران می بخشد.
۵ – هراس
یوسف در عالم رؤیا دید که یازده ستاره وخورشید وماه در برابرش سجده می کنند، ولی به سفارش پدر از ترس مکر برادران، رؤیای خویش را پنهان کرد.
اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین قال یا بُنیّ لاتتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیداً.(۱۴)
(به یاد آور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: پدر! من در خواب دیدم که یازده ستاره وخورشید وماه در برابرم سجده می کنند. (یعقوب) گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن؛ زیرا برای تو نقشه ی (خطرناکی) می کشند.
یوسف زهرا (علیه السلام) نیز همین گونه است؛ یعنی به دلیل هراس از دشمنان، باید نام مبارکش پنهان باشد.
عن ابی خالد الکابلی قلت لمحمد بن علی الباقر(علیه السلام):
ارید ان تسمیَّه لی حتی اعرفه باسمه فقال: سألتنی والله یا ابا خالد عن سؤال مجهد ولقد سألتنی عن امر لوکنت محدّثاً به احداً لحدثتک ولقد سألتنی عن امر لو ان بنی فاطمه عرفوه حرصوا علی ان یقطعوه بضعه بضعه.(۱۵)
ابوخالد کابلی می گوید به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم:
نام مبارک او (حضرت حجت (علیه السلام)) را برای من بگویید تا او را به نام بشناسم. حضرت فرمودند: ای اباخالد! به خدا سوگند! پرسش زحمت انگیز ومشقت آوری از من پرسیدی ودرباره ی مسأله ای از من پرسیدی که اگر گفتنی بود، به یقین به تو می گفتم. تو درباره ی چیزی از من پرسش کردی که اگر بنی فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند که او را تکه تکه کنند.
۶ – ظلم
دلیل غیبت یوسف، ستم برادران در حق او بود، یعنی حسادت ورزیدن وبه چاه افکندن او.
واجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب.(۱۶)
وتصمیم گرفتند وی را در نهان گاه چاه قرار دهند.
یکی از حکمت های غیبت یوسف زهرا(علیه السلام) نیز ستم حاکمان وطاغوت های خون آشام در حق آن حضرت است.
عن زراره بن اعین قال:
سمعت الصادق جعفربن محمّد(علیه السلام) یقول: ان للقائم غیبه قبل ان یقوم قلت ولم ذلک جعلت فداک؟ قال یخاف واشار بیده الی بطنه وعنقه.(۱۷)
زراره می گوید:
از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود: قائم (عج) پیش از قیامش غیبتی دارد. عرض کردم: فدایت شوم چرا؟ حضرت با اشاره به شکم وگردن مبارکشان فرمود (از کشته شدن) می ترسد.
طاغوتیان عصر ما در شمار، از طاغوتیان عصر تولد حضرت، کمتر واز نظر ابزار نظامی، ضعیف تر نیستند. خون آشامی وجنایت پیشه گی شان نیز به مراتب از آنان بیشتر است. پس آن ترس هنوز وجود دارد. به امید آن روزی که یاوران کارآمدی پرورش یابند تا بتوانند سپر بلای حضرت باشند واو را از گزند حوادث در امان دارند؛ زیرا که فراهم آمدن چنین افرادی، پیش زمینه ی فرا رسیدن روز موعود است.
۷ – ریزش ورویش
برادران یوسف، او را به چاه افکندند؛ زیرا دل های شان از حسد آکنده بود. بنابراین، خوبی های او را نمی دیدند، ولی غریبه ها از دیدن او مسرور گشتند واظهار شادمانی کردند.
وجاءت سیاره فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یا بشری هذا غلام.(۱۸)
و(در همین حال) کاروانی فرا رسید ومأمور آب را (در پی آب) فرستادند. او، دلو خود را در چاه افکند. (ناگهان) صدا زد: مژده باد این کودکی است (زیبا ودوست داشتنی)!
هنگام رو به رو شدن با یوسف زهرا نیز برخی مسلمانان، بر وی شمشیر می کشند؛ زیرا سینه هایی آکنده از کینه دارند یا خود را از او بیشتر دوست دارند یا این که خود را زمام دار امور خویش می دانند ودر برابر رأی ونظر او، رأی ونظری جداگانه برای خود قایل اند ویا....
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
القائم (عج) یلقی فی حربه مالم یلق رسول الله (صلی الله علیه وآله). ان رسول الله (صلی الله علیه وآله) اتاهم وهم یعبدون الحجاره منقوره وخشباً منحوته وان القائم یخرجون علیه فیتأولون علیه کتاب الله ویقاتلونه علیه.(۱۹)
قائم (عج) در پیکار خود با چنان چیزی رو به رو خواهد شد که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با آن رو به رو نگردید. همانا رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در حالی به سوی مردم آمد که آنان، بت های سنگی وچوب های تراشیده را می پرستیدند. ولی قائم (عج) چنان است که بر او می شورند وکتاب خدا را بر ضد او تأویل می کنند. آن گاه به استناد همان تأویل، با او به جنگ برمی خیزند.
در این میان، برخی بیگانگان هستند که از دیدنش خشنود می شوند وبه او می پیوندند؛ زیرا با فطرت هایی پاک به سوی او می روند وبا چشمانی بی غرض به او می نگرند.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
اذا خرج القائم (عج) خرج من هذا الامر من کان یری انه من اهله ودخل فیه شبه عبده الشمس والقمر.(۲۰)
چون قائم (عج) قیام کند، کسی که خود را اهل این امر می پنداشته است، از این امر بیرون می روند. در مقابل، افرادی مانند خورشید پرستان وماه پرستان، به آن می پیوندند.
۸ – بهای اندک
کاروانیانی که یوسف را یافتند، او را به بهای اندکی فروختند؛ زیرا از ارزش آن درّ یگانه، آگاهی نداشتند.
وشروه بثمن بخس دراهم معدود وکانوا فیه من الزاهدین.(۲۱)
و(سرانجام) او را به بهای اندکی – چند درهم – فروختند ونسبت به (فروختن) او بی رغبت بودند.
برخی شیعیان نیز به دلیل نا آگاهی از مقام ومنزلت حضرت مهدی (عج) واز سر هواپرستی ودنیاخواهی، افتخار محبت وخدمت به آستان او را، به بهای اندکی فروخته ورشته ی پیوند خود را گسسته اند. تاریخ، نمونه های فراوانی از این مردمان را به یاد دارد. برای مثال، از ابوطاهر محمّد بن علی بن بلال می توان نام برد. وی به طمع اموالی که از حضرت مهدی (عج) نزد او بود، آن را به محمّد بن عثمان عمری – سفیر دوم – نسپرد وادعا کرد که خود وکیل حضرت مهدی (عج) است. حضرت مهدی (عج) نیز توفیقی در لعن او صادر کرد.(۲۲)
۹ – بردباری
نخستین واکنش یعقوب هنگام غیبت یوسف، در پیش گرفتن صبر نیکو ویاری جستن از پروردگار است.
جاءوا علی قمیصه بدم کذب قال بل سولت لکم انفسکم امراً فصبر جمیل والله المستعان علی ما تصفون.(۲۳)
وهنگامی که پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته ساختند ونزد پدر) آوردند، گفت: هوس های نفسانی شما، این کار را برای تان آراسته است. من بردباری نیکو (و شکیبایی بدون ناسپاسی) خواهم داشت ودر برابر آن چه می گویید، از خداوند، یاری می جویم.
شیعیان نیز هنگام رو به رو شدن با غیبت یوسف زهرا(علیه السلام)، باید در برابر بلاها وآزمایش های الهی، بردبار باشند.
امام رضا(علیه السلام) فرمود:
والله ما یکون ما تمدّون الیه اعینکم حتی تمحصوا وتمیّزوا وحتی لایبقی منکم الا الاندر فالاندر(۲۴)؛
به خدا سوگند! آن چه چشمان تان را به سویش می دارید ومنتظرش هستید، رخ نخواهد داد، تا این که پاک سازی وجداسازی شوید واز شما نماند مگر هرچه کم تر وکم تر.
هم چنین باید در برابر به درازا کشیدن غیبت، شکیبایی ورزند؛ یعنی در ظهور پیش از موعد مقرر آن، شتاب نکنند.
مهزم می گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم:
جعلنی الله فداک متی هذاالامر؟ فقد طال. فقال: کذب المتمنّون وهلک المستعجلون ونجا المسلّمون والینا یصیرون.(۲۵)
فدایت شوم این امر – قیام قائم آل محمّد(صلی الله علیه وآله) – چه زمانی رخ خواهد داد؟ این امر به درازا کشید. حضرت فرمود: آرزومندان خطا کردند، شتاب جویان هلاک شدند وآنان که تسلیم اند، نجات یافتند وبه سوی ما باز خواهند گشت.
۱۰ – امید ونا امیدی
چون خورشید یوسف در پس ابرهای غیبت فرو رفت، یعقوب هرگز امید خود را از دست نداد واز رحمت الهی وبازگشت یوسف ناامید نشد. واز خداوند درخواست می کرد که به زودی یوسف را ببیند.
عسی الله ان یأتینی بهم جمیعاً.(۲۶)
امیدوارم خداوند، همه ی آنان را به من باز گرداند.
ولی در مقابل، برادران با این که او را نکشتند ودر چاه انداختند به امید این که قافله ای، او را بیابد وبا خود ببرد.
قال قائل منهم لاتقتلوا یوسف والقوه فی غیابت الجب یلتقطه بعض السیاره ان کنتم فاعلین.(۲۷)
یکی از آنان گفت: یوسف را نکشید. اگر می خواهید کاری انجام دهید، او را در نهان گاه چاه بیافکنید تا قافله هایی، او را برگیرند (وبا خود به مکان دوری ببرند).
با این حال،برادران، یوسف را فراموش کرده بودند. چون یعقوب، از یوسف یاد می کرد، وی را سرزنش می کردند.
قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف حتی تکون حرضاً او تکون من الهالکین.(۲۸)
گفتند: به خدا سوگند! تو آن قدر از یوسف یاد می کنی که ممکن است بیمار شوی یا هلاک گردی.
ولما فصلت العیر قال ابوهم انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون قالوا تالله انک لفی ضلالک القدیم.(۲۹)
هنگامی که کاروان (از سرزمین مصر) بیرون آمد، پدرشان (یعقوب) گفت: اگر مرا به نادانی وکم خردی، متهم نکنید، (باید بگویم که) بوی یوسف را احساس می کنم. گفتند: به خدا سوگند! تو در همان گمراهی پیشین ات هستی.
در مسأله ی غیبت یوسف زهرا(علیه السلام) نیز برخی که از هدایت الهی برخوردارند، پیوسته با امید به فضل خداوندی، ظهور او را انتظار می کشند وهرگز از رحمت الهی ناامید نمی شوند. در دعای عصر غیبت که از ناحیه ی مقدسه رسیده است، چنین می خوانیم:
...ولا تنسناد ذکره وانتظاره والایمان به وقوه الیقین فی ظهوره والدعاء له والصلاه علیه.(۳۰)
(خدایا!) یاد او، انتظارش، ایمان به او، باور شدید به ظهور او، دعا برای او وتوجه به او را در مابه فراموشی مسپار.
در مقابل، گروهی دیگر که خداوند بر دل های شان قفل زده است واز درک حقایق ناتوان اند، امیدی به آمدنش ندارند. حتی گاهی وجودش را انکار می کنند.
امام صادق (علیه السلام) به زراره فرمود:
یا زراره وهوالمنتظر وهو الذی یشک الناس فی ولادته منهم من یقول مات ابوه فلا خلف له... ومنهم من یقول ماولد...(۳۱)
ای زراره! او – حضرت مهدی (عج) – کسی است که آمدنش را انتظار می کشند. اوست که مردم در تولدش شک می کنند. برخی می گویند: پدرش از دنیا رفت وفرزندی نداشت... وبرخی می گویند: هنوز به دنیا نیامده است....
۱۱ – نشانه
پس از آن که زلیخا به یوسف، تهمت ناپاکی زد، عزیز مصر به کمک نشانه ی الهی، پاکی وبی گناهی او را دریافت.
وشهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکاذبین وان کان قمیصه قدمن دبر فکذبت وهو من الصادقین فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کید کن ان کید کن عظیم.(۳۲)
ودر این هنگام، شاهدی از خانواده ی آن زن شهادت داد که اگر پیراهن او از پیشِ رو پاره شده است، آن زن راست می گوید واو از دروغ گویان است واگر پیراهنش از پشت پاره شده است، آن زن دروغ می گوید واو از راست گویان است. هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شده است، گفت: این از مکر وحیله ی شما زنان است. همانا مکر وحیله ی شما زنان عظیم است.
با این حال، عزیز مصر به سبب وسوسه ی زلیخا، یوسف را به زندان افکند.
ثم بدالهم من بعدما رأوا الآیات لیسجنَّنه حتی حین.(۳۳)
وپس از آن که نشانه های (پاکی یوسف) را دیدند، بر آن شدند که او را تا مدتی زندانی کنند.
ستم پیشه گان عصر یوسف زهرا(علیه السلام) نیز با این که اعجازها ونشانه هایی از حقانیت او را دیدند، اما باز به خود نیامدند وبه قتل او کمر همت بستند.
رشیق می گوید: معتضد عباسی، مرا به همراه دو نفر دیگر فراخواند وبه ما دستور داد هر یک بر اسبی سوار شویم وتنها زیر انداز سبکی با خود برداریم واز برداشتن هر وسیله ی دیگری پرهیز کنیم. آن گاه افزود: به سامرا وفلان محله وفلان خانه می روید. بر در خانه، خادم سیاهی ایستاده است. به خانه هجوم برید وهر کس را در آن جا یافتید، بکشید وسرش را برای من بیاورید.
ما بر اساس دستور، به سامرا وهمان خانه رفتیم. مرد سیاهی بر در خانه نشسته بود. پرسیدم: چه کسی در خانه است؟ با بی اعتنایی گفت: صاحبش. به خانه هجوم بردیم. در خانه، اتاقی بود که بر در آن، پرده ای زیبا آویخته بود. چون پرده را بالا زدیم، گویا در اتاق، دریایی از آب بود. در انتهای اتاق، مردی با بهترین شمایل بر روی حصیری بر آب ایستاده ومشغول نماز بود. او به ما هیچ توجهی نکرد. یکی از همراهانم به نام احمد بن عبدالله، برای وارسی، وارد آب ها شد، امّا نزدیک بود غرق شود. من دستش را گرفتم واو را نجات دادم، ولی وی از ترس بی هوش شد وساعتی در همان حال ماند. همراه دیگرم نیز همان کار را کرد وبه همان بلا گرفتار شد.
من از صاحب خانه عذرخواهی کردم وگفتم: به خدا سوگند! من از ماجرا آگاه نبودم ونمی دانستم برای قتل چه کسی اعزام شده ایم ومن از این کار توبه می کنم. ولی او به ما اعتنایی نکرد.
ما به سوی معتضد برگشتیم. او منتظر ما بود وبه دربانان سپرده بود که هر وقت به کاخ رسیدیم، اجازه ی ورود بدهند. ما نیز در همان شب بر او وارد شدیم وماجرا را برایش بازگو کردیم. با عصبانیت پرسید: آیا این ماجرا را برای کسی بازگو کرده اید؟ گفتیم: نه. او سوگند یاد کرد که اگر این ماجرا را با کسی در میان بگذاریم، گردن ما را خواهد زد. ما نیز تا او زنده بود، توان بازگو کردن آن را نداشتیم.(۳۴)
۱۲ – توطئه
یوسف با توطئه های گوناگونی رو به رو گشت؛به چاه افکندن، به بردگی رفتن، تهمت ناپاکی شنیدن وزندان. با این حال، مشیت الهی بر آن بود که همه ی توطئه ها ونقشه ها ناکام گردد. دشمنان برای یوسف زهرا(علیه السلام) نیز توطئه های فراوان ونقشه های شومی برنامه ریزی کرده بودند، ولی اراده ی الهی بر رهایی او از همه ی فتنه ها وتجلّی نور خداوندی تعلق گرفته است.
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:
کذلک بنوامیه وبنو العباس لمّا ان وقفوا علی ان به زوال مملکه الامراء الجبابره منهم علی یری القائم منا ناصبونا للعداوه ووضعوا سیوفهم فی قتل اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه وآله) واباره نسله طمعاً منهم فی الوصول الی قتل القائم (علیه السلام) فابی الله ان یکشف امره لواحد من الظلمه الا ان یتم نوره ولوکره المشرکون.(۳۵)
بنی امیه وبنی عباس چون دریافتند که گردن کشان آنان به دست مهدی ما از میان می روند، با ما بنای دشمنی نهادند. آنان برای کشتن اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) ونابودی نسل او، شمشیرهای خود را از نیام در آوردند تا مهدی (عج) را بکشند، ولی خداوند، امر او را از ستم کاران، پنهان کرد ونورش را گستراند، هرچند مشرکان از آن بیزار بودند.
۱۳ – هدایت
یوسف، هنگام غیبت – زندان – نیز از رسالتی که در برابر مردم بر عهده داشت، غافل نشد. هنگامی که دو یار زندانی یوسف، خواب خود را برای او بیان کردند وتعبیر آن را از او خواستند، یوسف از فرصت به دست آمده استفاده کرد وپیش از بیان تعبیر چنین گفت:
یا صاحبی السجن ءارباب متفرقون خیرٌ ام الله الواحد القهار ما تعبدون من دونه الا اسماءً سمیتموها انتم واباؤکم ما انزل الله بها من سلطان ان الحکم الا الله امر الا تعبدوا الا ایاه ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون.(۳۶)
ای همراهان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداوند یکتای پیروز؟ این معبودهایی که غیر از خدا می پرستید، چیزی جز اسم هایی (بی مسمّا) که شما وپدران تان آن ها را (خدا) نامیده اید، نیست. خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده است. حکم تنها از آنِ خداست. او فرمان داده است که جز او را نپرستید. این است آیین پابرجا، ولی بیشتر مردم نمی دانند.
هر چند یوسف زهرا(علیه السلام) نیز در پس پرده ی غیبت است، امّا لحظه ای از انجام رسالت خود (هدایت مردم) غفلت نمی ورزد ومردم از فیض او بهره مند می شوند.
اولیای الهی از کوشش برای تحقق اهداف آسمانی خود هرگز دست نمی کشند؛ زیرا وظیفه ی حرکت به سوی خداوند وتکامل، هیچ گاه از دوش مردمان برداشته نمی شود. اگر در زمانی وجایی، وظیفه ی حرکت به سوی کمال از دوش کسی برداشته شود، آن گاه به همان میزان، رسالت هدایت نیز از عهده ی متولیان هدایت برداشته شده است. البته هرگز چنین چیزی رخ نمی دهد؛ زیرا در این صورت، آفرینش آدمی بیهوده می شود. از این رو، ممکن است ولیّ خدا ساکت باشد، امّا هرگز ساکن نمی ماند. هم چنان که ممکن است غایب باشد، امّا هیچ گاه قاعد نمی ماند. امام همیشه در حال هدایت، سازندگی وپرورش است؛ گاه مخفیانه وگاه آشکارا. در کتاب های روایی، نمونه های فراوانی از هدایت های ویژه ی حضرت مهدی (عج) آمده است. برای نمونه به یکی از آن ها اشاره می کنیم.
در عصر سفارت محمّد بن عثمان، گروهی از شیعه درباره ی این مسأله اختلاف کردند که آیا خداوند، آفرینش موجودات وروزی دادن به آن ها را به ائمه ی معصومین(علیهم السلام) واگذار کرده است یا نه؟ گروهی، آن را محال می دانستند وگروهی دیگر بر این باور بودند که ائمه ی معصومین(علیهم السلام) از جانب خداوند، موجودات را می آفرینند وروزی می دهند. اختلاف این دو گروه پایان نیافت تا این که به محضر محمّد بن عثمان آمدند وپاسخ درست را از او جویا شدند. به سفارش او، نامه ای به امام عصر (عج) نوشته شد. حضرت نیز در پاسخ چنین مرقوم فرمودند:
ان الله تعالی هو الذی خلق الاجسام... امّا الائمه(علیهم السلام) فانهم یسألون الله تعالی فیخلق ویسألونه فیرزق ایجاباً لمسئلتهم واعظاماً لحقهم.(۳۷)
خداوند، آفریننده ی اجسام است... ولی ائمه(علیهم السلام) از خداوند درخواست می کنند. او نیز می آفریند وروزی می دهد. این به دلیل اجابت دعای آنان وتکریم مقام ایشان است.
۱۴ – گواه
هنگامی که پادشاه مصر، تعبیر خوابش را خواست، هم بند پیشین یوسف، او را برای این مهم معرفی کرد؛ زیرا در زندان، محاسن اخلاق ودانش تعبیر خواب او را که نوعی از علم غیب است، دیده بود.
ما نیز در برابر مدعیان مهدویّت یا مدعیان ارتباط با حضرت مهدی (عج) باید هوشیار باشیم وبی دلیل به افراد اعتماد نکنیم. ادعای افراد را باید تنها پس از دیدن دلیل قطعی بپذیریم. سیره ی عملی حضرت مهدی (عج) وسفیران ایشان نشان می دهد که آنان همیشه دیگران را تشویق می کردند تا از مدعیان، دلیل بخواهند. نمونه های فراوانی از این حقیقت در کتاب های حدیثی به چشم می خورد. از جمله، حسین بن علی بن محمّد معروف به ابن علی بغدادی می گوید: در بغداد، زنی از من پرسید: مولای ما کیست؟ یکی از اهالی قم پاسخ داد: ابوالقاسم بن روح، وکیل حضرت است. پس نشانی او را به زن داد. وی نزد ابوالقاسم آمد وبه او گفت: ای شیخ! همراه من چیست؟ شیخ فرمود: هرچه با خود داری، در دجله بیانداز. آن گاه نزد من بیا تا به تو باز گویم. زن رفت وآن چه با خود داشت، در دجله انداخت وبازگشت. ابوالقاسم به خدمت کار خود دستور داد که آن جعبه را بیاورد. سپس به آن زن گفت: این همان جعبه ای است که با تو بود وتو در دجله انداختی. من به تو بگویم در آن چیست یا تو می گویی؟ زن گفت: شما بگویید. شیخ گفت: یک جفت دست بند طلا، یک حلقه ی بزرگ گوهردار، دو حلقه ی کوچک که هر کدام یک گوهر دارد ودو انگشتر فیروزه وعقیق در این جعبه هست. سپس جعبه را گشود وهر چه را در آن بود، نشان داد، زن به آن ها نگریست وگفت: این همان است که من آوردم ودر دجله انداختم. آن گاه از تعجب بی هوش شد!
این که ابوالقاسم بن روح، پرسش زن را انکار نکرده وپاسخ گفته است، نشان می دهد که مردم موظف بوده اند که سخن کسی را بی دلیل نپذیرند. سفیران حضرت مهدی (عج) نیز با دادن پاسخ مثبت به خواسته ی آنان، این روش را امضا کرده اند. هنگامی که چنین روشی در رویارویی با مدعیان با مدعیان نیابت ووکالت، پسندیده وبلکه لازم است، به طریق اولی ، در برابر مدعیان مهدویّت، چنین خواهد بود.
۱۵ – قدرشناسی
خدمت عزیز مصر وهمسرش به یوسف – رها کردن او از بردگی وپرورش دادن وی در دامان مهر ومحبت خود – سبب شد تا که یوسف هنگام گرفتاری وقحطی، به کمک آنان بشتابد واز او بهره برند:
وقال الذی اشتراه من مصر لامرأته اکرمی مثواه عسی ان ینفعنا.(۳۸)
وآن کس که او را از سرزمین مصر خرید (عزیز مصر) به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما سودمند باشد.
به یقین، خدمت گزاری به آستان یوسف زهرا(علیه السلام) که برجسته ترین شکل آن، زمینه سازی برای ظهور وتحقق بخشیدن به اهداف وآرمان های ایشان است، برخورداری از عنایت های ویژه ی آن عزیز را در پی خواهد داشت. آیا می توان پنداشت که یوسف زهرا(علیه السلام) در بخشش به اندازه ی یوسف یعقوب نباشد؟ هرگز!
یکی از علمای اصفهان می گوید: در ایام جوانی برای سخن رانی به جلسه ای دعوت شدم. میزبان به من گفت: در همسایگی ما، منزلی است که چند خانواده ی بهایی در آن زندگی می کنند، پس در سخن رانی، مراعات فرمایید. من بی توجه به گفته ی او، ده شب درباره ی بطلان مرام بهاییت سخن رانی کردم. شب آخر پس از سخن رانی، هنگامی که به سوی مدرسه به راه افتادم، چند نفر نزد من آمدند وبا احترام وپافشاری به منزل خود بردند. پس از بستن در، صحنه عوض شد. آنان بر من آشفتند وبا تندی، به من گفتند که چرا علیه ما سخن گفتی ومی خواستند مرا بکشند. هر چه تلاش کردم، از قصد خود چشم نپوشیدند. ناگزیر اجازه خواستم تا برای آخرین بار، وضو بگیرم ونمازی بخوانم. به نماز ایستادم وقصد کردم در سجده ی آخر، هفت مرتبه ذکر المستغاث بک یا صاحب الزمان را بگویم. در این هنگام، در خود به خود باز شد ومردی سوار بر اسب به اندرون آمد. بی آن که آنان بتوانند کاری بکنند، آن مرد، دست مرا گرفت، از خانه بیرون برد وبه مدرسه رساند. پس از رفتن آن مرد، تازه به خود آمدم که: این شخص که بود؟ ولی دیگر دیر شده بود. فردای آن شب، آن گروه بهایی نزد من آمدند وشهادتین گفتند.(۳۹)
۱۶ – دفع بلا
یوسف، سپر دفع بلای برادران خود واهل مصر شد. هرچند برادران یوسف در حق وی ستم کردند وشرط برادری را به جا نیاوردند، ولی یوسف از کمک ودستگیری آنان فروگذار نکرد. یوسف زهرا(علیه السلام) نیز سپر دفع بلا از شیعیان هستند.
قال ظریف ابونصر الخادم:
قال لی صاحب الزمان (عج): اتعرفنی قلت: نعم. قال: من انا؟ فقلت: انت سیدی وابن سیدی. فقال لیس عن هذا سألتک. قال ظریف فقلت جعلنی الله فداک فسَّرلی. فقال انا خاتم الاوصیاء وبی یدفع الله البلاء عن اهلی وشیعتی.
ظریف می گوید:
به محضر امام عصر (عج) وارد شدم. ایشان فرمودند: آیا مرا می شناسی؟ عرض کردم: آری. فرمودند: من که هستم؟ عرض کردم: شما آقای من وفرزند آقای من هستید. فرمودند: منظورم این نبود. عرض کردم: فدایت شوم منظورتان چیست؟ فرمودند: من آخرینِ اوصیا هستم وخداوند برای وجود من، بلا را از اهلم وشیعیانم، برطرف می کند.(۴۰)
برای نمونه، عنایت حضرت مهدی (عج) به شیعیان بحرین را از زبان محدّث نوری می شنویم:
در روزگار گذشته، فرمانروایی ناصبی بر بحرین حکومت می کرد، که وزیرش در دشمنی با شیعیان آن جا، گوی سبقت را از او ربوده بود. روزی وزیر بر فرمانروا وارد شد واناری را به دست حاکم داد، که به صورت طبیعی این واژه ها بر پوست آن نقش بسته بود: (لا اله الا الله، محمّد رسول الله وابوبکر وعمر وعثمان وعلی خلفاء رسول الله). فرمانروا از دیدن آن بسیار در شگفت شد وبه وزیر گفت: این، نشانه ای آشکار ودلیلی نیرومند بر بطلان مذهب تشیع است. نظر تو درباره ی شیعیان بحرین چیست؟ وزیر پاسخ داد: به باور من، باید آنان را حاضر کنیم واین نشانه را به ایشان ارایه دهیم. اگر آن را پذیرفتند که از مذهب خود دست می کشند وگرنه آنان را میان گزینش سه چیز مخیّر می کنیم:
۱ – پاسخی قانع کننده بیاورند.
۲ – جزیه بدهند.
۳ – یا این که مردان شان را می کشیم، زنان وفرزندان شان را اسیر می کنیم. واموال شان را به غنیمت می بریم.
فرمانروا، رأی او را پذیرفت ودانشمندان شیعه را نزد خود فراخواند. آن گاه انار را به ایشان نشان داد وگفت: اگر برای این پدیده، دلیلی روشن نیاورید، شما را می کشم وزنان وفرزندان تان را اسیر می کنم یا این که باید جزیه بدهید. دانشمندان شیعه، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفت وگوی فراوان به این نتیجه رسیدند که از میان خود، ده نفر از صالحان وپرهیزگاران بحرین را برگزینند. آن گاه از میان این ده نفر نیز سه نفر را برگزیدند وبه یکی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوی صحرا برو وبه امام زمان (عج) استغاثه کن واز او، راه رهایی از این مصیبت را بپرس؛ زیرا او، امام وصاحب ماست.
آن مرد چنین کرد، ولی پاسخی از حضرت ندید. شب دوم نیز نفر دوم را فرستادند. او نیز پاسخی دریافت نکرد. شب آخر، نفر سوم را که مردی پرهیزگار بود، به بیابان فرستادند. او به صحرا رفت وبا گریه وزاری از حضرت، درخواست کمک کرد. چون آخر شب شد، شنید مردی خطاب به او می گوید: ای محمّد بن عیسی! چرا تو را به این حال می بینم وچرا به سوی بیابان بیرون آمده ای؟ محمّد بن عیسی از او می خواهد که او را رها کند وبه حال خود واگذارد. آن مرد می فرماید: ای محمّد بن عیسی! منم صاحب الزمان. حاجت خود را بازگو. محمدبن عیسی گفت: اگر تو صاحب الزمانی، داستان مرا می دانی وبه گفتن من نیاز نیست. آن مرد فرمود: راست می گویی. تو به دلیل آن مصیبتی که بر شما وارد شده است، به این جا آمده ای. عرض کرد: آری، شما می دانید چه بر ما رسیده است وشما امام وپناه ما هستید. پس آن حضرت فرمود: ای محمدبن عیسی! در خانه ی آن وزیر – لعنه الله علیه – درخت اناری است. هنگامی که درخت تازه انار آورده بود، او از گِل قالبی به شکل انار ساخت. آن را نصف کرد ودر میان آن، این جمله را نوشت. سپس قالب را بر روی انار که کوچک بود، گذاشت وآن را بست. چون انار در میان آن قالب بزرگ شد، آن واژه ها بر روی آن نقش بست. فردا نزد فرمانروا می روی وبه او می گویی که من پاسخ تو را در خانه ی وزیر می دهم. چون به خانه ی وزیر رفتید، پیش از وزیر به فلان جا برو. کیسه ی سفیدی خواهی یافت که قالب گِل در آن است. آن را به فرمانروا نشان ده. نشانه ی دیگر این که به فرمانروا بگو: که معجزه ی دیگر ما این است که چون انار را دو نیم کنید، جز دود وخاکستر چیزی در آن نیست.
محمدبن عیسی از این سخنان بسیار شادمان گشت وبه نزد شیعیان بازگشت. روز دیگر، آنان پیش فرمانروا رفتند وهر آن چه امام زمان (عج) فرموده بود، آشکار گشت.
فرمانروای یمن با دیدن این معجزه به تشیع گروید ودستور داد وزیر حیله گر را به قتل رساندند.(۴۱)
۱۷ – مجازات
برادران یوسف کسانی بودند که با تکبّر، قدرت بازوی خود را به رخ پدر می کشیدند ومی گفتند:
ونحن عصبهٌ.(۴۲)
ما گروه نیرومندی هستیم.
با این حال، چون در حق یوسف، ستم کردند به جایی رسیدند که ذلیلانه، کاسه ی گدایی به دست گرفتند. آن گاه باگردن هایی فرو افتاده، سر بر آستان یوسف ساییدند وبه وی، اظهار عجز ونیاز کردند:
یا ایها العزیز مسّنا واهلنا الضّر وجئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل وتصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین.(۴۳)
ای عزیز! ما وخاندان ما را ناراحتی فرا گرفته است ومتاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آورده ایم. پیمانه ی ما را کامل کن وبر ما تصدّق وبخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش می دهد.
بشر امروزی را مصیبت ها ودردهای کشنده ای مانند فقر فاحش، فاصله ی طبقاتی، جنگ های خانمان سوز، خون ریزی های بی پایان، احساس پوچی، بی هویتی وسردرگمی و...فراگرفته است. دلیل پیدایش این ها چیزی نیست جز ستم آدمیان به ولیّ خدا، یوسف زهرا(علیه السلام)، که در رأس همه ی این ستم ها، فراموشی یاد او وآماده نکردن شرایط ظهور اوست.
به امید آن که روزی انسان، کاسه ی گدایی به بارگاه کسی بَرد وبر آستان کسی سر بساید که او، منجی واقعی است.
۱۸ – محنت
دیدار با یوسف رخ نداد، مگر پس از رنج ها ومحنت های فراوانی که برادران اش به جان کشیدند وخون دل هایی که یعقوب در فراق یوسف خورد واشک هایی که بر هجران او فرو ریخت.
خورشید یوسف زهرا(علیه السلام) نیز طلوع نخواهد کرد، مگر پس از محنت های فراوان وسیل های مصیبتی که بر دل شیعیان فرو خواهد ریخت.
امام علی (علیه السلام) می فرماید:
ما یجیی نصر الله حتی تکونوا اهون علی الناس من المیته وهو قول ربی (عزَّ وجلَّ) فی کتابه فی سوره یوسف (حتی اذا استیئس الرسل وظنّوا انّهم قد کذبوا جائهم نصرنا) وذلک عند قیام قائمنا(علیه السلام).(۴۴)
یاری خداوند به سوی شما نخواهد آمد، مگر هنگامی که در چشم مردم از مرده، پست تر شوید واین، همان سخن خداوند در سوره ی یوسف است که فرمود: (تا آن گاه که رسولان ناامید شدند و(مردم) گمان کردند که به آنان دروغ گفته شده است. در این هنگام، یاری ما به سراغ آنان آمد). آن گاه، هنگام قیام قائم ما، مهدی (عج) است.
۱۹ – نیاز
نیاز برادران به آذوقه، زمینه ساز دیدار آنان با یوسف شد. هنگامی که بار قحطی وتنگی معیشت بر دوش برادران فشار آورد، آنان به امید یافتن آذوقه، ره سپار مصر گشتند واین مقدمه ی دیدار آنان با یوسف گردید.
شکل گرفتن احساس نیاز به امام مهدی (عج) در ژرفای جان انسان ها نیز زمینه ساز ظهور یوسف زهرا(علیه السلام) است. امام مهدی (عج) در توقیعی خطاب به اسحاق بن یعقوب می فرمایند:
... واکثروا الدعاء بتعجیل الفرج....(۴۵)
... برای فرج من، بسیار دعا کنید....
افزون بر روایت یاد شده، در روایت های فراوانی به شیعیان دستور داده شده است که برای فرا رسیدن ظهور دعا کنند؛ زیرا یکی از زمینه های دعا، احساس نیاز است. دعا در بستر نیاز می روید. آدمی تا کمبودی نداشته باشد ودر وجودش، احساس نیاز به آن چه ندارد، شکل نگیرد، دست به دعا بر نمی دارد. ما نیز اگر بخواهیم که برای ظهور حضرت مهدی (عج) دعا کنیم، باید احساس نیاز به وجود ایشان را در درون خود سامان دهیم. تنها در این صورت است که دعا خواهیم کرد. بنابراین، دستور به دعا کردن، در واقع دستور به برانگیختن احساس نیاز به امام(عج) در وجود خویش است.
برادران یوسف، تاب تحمل او را نداشتند؛ زیرا به او احساس نیاز نمی کردند ونمی دانستند که وجود یوسف به چه کار آنان می آید؛ از این رو، او را از خود راندند وآواره ی دیار غربتش کردند.
برای وصال یوسف می بایست زمان بگذرد تا برادران با دشواری های روزگار دست وپنجه نرم کنند، سختی ها را بچشند وفراز ونشیب ها را ببیند. آن گاه کم کم احساس نیاز به یوسف در وجودشان شکل بگیرد؛ نیاز به کسی که دردهای آنان را تسکین بخشد وغبار محنت از رُخ شان بزداید. این احساس چیزی نبود که بتوان آن را یک شبه به آنان تزریق کرد، بلکه در گذر زمان می بایست این احساس شکل بگیرد. این میوه ای بود که باید به طور طبیعی می رسید. به همین دلیل، یوسف با این که می دانست پدر وبرادران او در کنعانند، ولی هیچ اقدامی نکرد. او می توانست به کنعان برود یا دست کم، نامه ای برای پدر بنویسد واز او بخواهد که به نزدش بیایند، ولی این چنین نکرد. زیرا چه بسا اگر برادران، پیش از فراهم شدن زمینه، به دیدار او می آمدند، سودی نداشت؛ زیرا انگیزه های دشمنی پیشین هنوز وجود داشت وتحولی که آن عامل را از بین ببرد، هنوز رخ نداده بود.
به راستی، هنگامی که برادران ادعا کردند یوسف، طعمه ی گرگ شده است، چرا یعقوب از آنان نخواست که باقی مانده ی جسد یا دست کم استخوان هایش را بیاورند؟ این بدان دلیل بود که می دانست اگر چنین بگوید، برادران برای اثبات ادعای شان، یوسف را خواهند کشت وجسدش را خواهند آورد. چرا هنگامی که کاروان، یوسف را یافت، یوسف به آنان نگفت که من فرزند یعقوب واهل کنعانم. مرا به خاندانم باز گردانید؟ آیا به این دلیل نبود که می دانست اگر او را باز گردانند، سرانجام به دست برادرانش کشته خواهد شد؟! چرا که ظرفیتِ با یوسف بودن هنوز در آنان پدید نیامده بود واین ظرفیت می بایست به صورت طبیعی ودر گذر زمان وکشاکش حوادث، شکل می گرفت. بر همه ی این ها مقام الهی یعقوب را نیز بیافزایید. او پیامبر بود وبا اعجاز الهی می توانست کاری کند که برادران نتوانند یوسف را بکشند واو در کنار یوسف بماند، ولی چنین نکرد؛ زیرا سنت الهی بر این است که جریان امور روند طبیعی وعادی خود را بپیماید ومردم با اختیار وانتخاب خود، سعادت یا شقاوت را برگزینند ودر میدان نفس گیر زندگی به آن برسند. به همین خاطر – گرچه در این میان، یعقوبی نیز وجود دارد که زمینه ی ملاقات برای او کاملاً مهیاست واو خود را کاملاً آماده ی وصال کرده است – هرچند یوسف خود نیز از غربت وتنهایی، غمگین ودل آزرده است، ولی لب فرو می بندد ومنتظر می ماند، تا برادران آماده شوند وخود قدم به راه گذارند وبه سویش بیایند. تنها در این صورت است که قدر او را خواهند دانست واز او بهره خواهند برد.
واین، حکایت حال یوسف زهراست. نااهلان وکم خردانی که تاب تحمل او وظرفیت با او بودن ودر کنار او زیستن را نداشتند، او را به چاه غیبت افکندند. در آمدن او از چاه غیبت نیز به فراهم شدن زمینه بستگی دارد. باید مردم به خود آیند، او را بخواهند وبه او احساس نیاز کنند. شکل گرفتن چنین احساس نیازی، نیازمند گذر زمان است. باید زمان سپری شود تا بشریت در کوران حوادث دریابد که گره گشای مشکلاتش، کس دیگری است. باید خود این میوه برسد؛ چیدن آن پیش از موعد، تباه کردن آن است. آمدن مهدی (عج) بدون فراهم آمدن زمینه وشکل گیری احساس نیاز به او وپدید آمدن ظرفیت تحمل او، چیزی جز تباه کردن او نیست. آری، او می تواند به اعجاز الهی، همه ی مانع ها را برطرف کند، امّا سنت الهی جز این است. باید، مردم خود بخواهند ودر راه، گام نهند. هرچند وی از این غربت وفراق، غمگین ودل خسته است، اما لب فروبسته وبرای آمدن مردم به سوی خویش، هم چنان چشم به راه نشسته است؛ زیرا راهی جز این نیست. آیا کسی هست که او را از این انتظار به در آورد؟ در این میان، شیعیان یعقوب گونه ای نیز هستند که دل های شان، از عطر محبت او سرشار است وخود را برای سیراب شدن از چشمه سار حضورش کاملاً آماده کرده اند، امّا افسوس که این دسته نیز باید در غم فراق بسوزند؛ زیرا برای آمدن او، باید همه آماده باشند.
۲۰ – تنها پناه
آن چه یوسف داشت، نزد دیگران یافت نمی شد. از این رو با این که میان یوسف وبرادرانش ۱۸ روز فاصله بود،(۴۶) آنان برای تهیه ی آذوقه، این مسیر طولانی را پیمودند. اگر آذوقه در جای دیگری نیز یافت می شد، هرگز سختی این راه طولانی را به جان نمی خریدند.
گم شده ی بشر امروزین – عدالت، معنویت ودر یک کلام، رشد انسان – (۴۷) نیز تنها نزد یوسف زهرا(عج) است وبس. او تنها کسی است که می تواند نیازهای بشریت را برآورده سازد واو را در همه ی ابعاد به کمال برساند. تا این باور در انسان ها شکل نگیرد، او ظهور نخواهد کرد.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
لایکون هذا الامر حتی لایبقی صنف من الناس الا وقد ولّوا علی الناس حتی لایقول قائل انا لو ولّینا لعدلنا. ثم یقوم القائم بالحق والعدل.(۴۸)
ظهور رخ نخواهد داد مگر هنگامی که همه ی گروه ها بر مردم حکومت کردند وکسی نگوید: اگر ما، حاکم بودیم، به عدالت رفتار می کردیم. پس از این وضعیت، قائم (عج) همراه با حق وعدالت، قیام خواهد کرد.
این حدیث بدین معناست که مردم باید دریابند که خود، توان هدایت، رهبری ورسیدن ورسانیدن به آرمان های خویش را ندارند. پس باید در پی منجی واقعی باشند، که همانا حضرت مهدی (عج) است.
۲۱ – دلدادگی
برادران یوسف، آذوقه ی او را می خواستند:
اوف لنا الکیل.(۴۹)
پیمانه ی ما را کامل کن.
ویعقوب، وصال یوسف وسیراب شدن از چشمه سار حضور او رامی خواست؛ زیرا یوسف، خواستنی ودوست داشتنی بود:
یا بنیّ اذهبوا فتحسسوا من یوسف.(۵۰)
پسرانم! بروید ویوسف را بجویید.
منتظران ظهور یوسف زهرا(علیه السلام) نیز دو دسته اند: برخی ظهور او را برای سرسبزی، خرّمی، فراوانی نعمت، ارزانی اجناس و... می خواهند وبرخی دیگر، او را برای خودش می خواهند.
همیشه در طول تاریخ، دو دسته شیعه وجود داشته اند: شیعیانی که امام را برای رسیدن به هدف ها ومنافع شخصی خود می خواسته اند وکسانی که شیفته ی امام بوده اند تنها به این دلیل که او، امام است، خلیفه ی خداست. آنان، امام را آیینه ی تمام نمای اسما وصفات الهی وموجودی سرشار از معنویت وروحانیت می دانستند.
نگاه بسیاری از شیعیان به امام – هرچند به صورت ناخودگاه – به گونه ی نخست است. به همین دلیل، هنگامی که مصیبت ها بر ما فرو می ریزد، ارتباط، توسل وتوجه مان به امام بیشتر می شود وچون در خوشی ونعمت فرو می رویم، از میزان توسل وتوجه مان کاسته می گردد. همین نکته، یکی از آسیب های بزرگ وظریف اعتقاد به امامت است.
آن که امام را برای رسیدن به آمال وآرزوهای خود می خواهد واز او، به عنوان ابزاری برای رسیدن به منافع شخصی خود بهره می گیرد، ارتباط وتوسلی پایدار وهمیشگی ندارد. چه بسا اگر روزگار به او روی خوش نشان دهد، هیچ گاه به یاد امام خود نیافتد؛ زیرا به او نیازی ندارد واین، یعنی تباهی واز دست دادن سرمایه ی زندگی. کسی که با این نظر به امام خویش می نگرد، اگر در گرفتاری به امام پناه ببرد وامام به مقتضای مصلحتی، دعایش را مستجاب نکند، از امام خود می گسلد؛ زیرا او، امام را تنها برای رسیدن به منافع خود می خواهد. امامی که او را به منافعش نرساند، به چه کار آید! البته این سخن درست است که گفته اند: همه چیز را از آنان بخواهیم، امّا شایسته است که از آنان، جز خودشان را نخواهیم. بیاییم یعقوب وار، یوسف زهرا(علیه السلام) را برای خودش بخواهیم؛ زیرا، سرچشمه ی همه ی خوبی ها، کمالات وزیبایی هاست.
۲۲ – دمیدن روح امیدواری
یعقوب افزون بر آن که خود از رحمت الهی ووصال یوسف ناامید نبود، پسران خویش را نیز از نومیدی باز می داشت وروح امیدواری را در دل های آنان می دمید.
یا بنیّ اذهبوا فتحسسوا من یوسف واخیه ولا تأیئسوا من روح الله....(۵۱)
پسرانم! بروید ویوسف وبرادرش را بجویید واز رحمت خدا ناامید نشوید.
شیعیان یوسف زهرا(علیه السلام) نیز افزون بر آن که باید امیدوار باشند، وظیفه دارند روح امید به ظهور مهدی موعود(علیه السلام) را در دیگران بدمند ویاد وخاطره ی او در ذهن مردم، زنده نگاه دارند.
امید، آدمی را از سستی وخمودگی بیرون می آورد وبه بالندگی وسازندگی می رسد. آن که از خورشید جهان افروزی که فردا بر می آید وهمه جا را روشن می کند، غافل است، هرگز شور ونشاطی برای پویایی وسازندگی ندارد. او به شام تیره وتار نومیدی، ایمان آورده است. او خود را در برابر ظلمت شبانه، هیچ می انگارد ونیروی اراده ی خویش را باور ندارد. روح امید در چنین شخصی، مرده است. در مقابل، با امید به آینده، سراسر وجود آدمی از روح حیات سرشار می شود. آن که به آمدن منجی ایمان وامید دارد، وآمدن او بسته به آماده شدن مقدمات وفراهم آمدن انسان هایی است که او را بخواهند واو را در رسیدن به اهدافش یاری کنند، همیشه می کوشد ظرفیت با او بودن را در خود پدید آورد وانسان هایی را بپروراند که بتوانند مانند بازوانی نیرومند، حضرت مهدی (عج) را در رسیدن به اهدافش یاری دهند. واین، همان حیات واقعی وبالندگی وسازندگی است.
۲۳ – اقبال همگانی
برادران یوسف آن گاه از جام حضور ودیدار یوسف سیراب شدند که همگان به صورت دسته جمعی به سوی او رفتند وبه او، اظهار نیاز کردند. قرآن می فرماید:
وجاء اخوه یوسف.(۵۲)
برادران یوسف (در پی مواد غذایی به مصر) آمدند.
برای دمیدن آفتاب جمال یوسف زهرا(علیه السلام) نیز راهی نیست جز درخواست همگانی. مردم باید همگی دعا کنند وآمدنش را از خداوند بخواهند. تأثیر گذاری دعای برخی – ونه تمام مردم – چندان معلوم نیست.
حضرت مهدی (عج) در توقیع شریف خود به شیخ مفیدقدس سره می فرماید:
ولو أن اشیاعنا وفقهم الله لطاعته علی اجتماع فی الوفاء بالعهد علیهم لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعاده بمشاهدتنا....(۵۳)
اگر همه ی شیعیان ما – که خداوند، آنان را در فرمان برداری یاری دهد – بر وفای به عهد وپیمانی که با ما بسته اند، با هم یک دل می شدند، برکت زیارت ودیدار ما برای شان به تأخیر نمی افتاد واز سعادت دیدار ما بهره مند می گشتند....
نویسنده ی (مکیال المکارم) به نقل از یکی از دوستان خود می گوید: شبی در رؤیا یا مکاشفه، مولای مان امام حسن مجتبی (علیه السلام) را دیدم. ایشان مطالبی فرمودند که مضمونش این بود: بر منبرها به مردم بگویید که توبه کنند وبرای فرج حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) وتعجیل ظهور ایشان دعا کنند. این دعا کردن مانند نماز میت، واجب کفایی نیست که اگر برخی مردم انجام بدهند، از دیگران ساقط شود. بلکه همانند نمازهای پنجگانه ی شبانه روزی بر همه ی مکلفان واجب است.(۵۴)
۲۴ – میهمان نوازترین
یوسف بهترین میزبان بود، زیرا برادران جفاکارش را از عطای خویش محروم نکرد.
وانا خیرالمنزلین.(۵۵)
ومن بهترینِ میزبانانم.
یوسف زهرا(علیه السلام) نیز بهترینِ میزبانان است. با این که بسیاری از مردم، او را نمی شناسند وبسیاری نیز با او به دشمنی برخاسته اند یا در حقش، جفا وستم می کنند وقدرش را نمی شناسند یا فراموشش کرده اند، ولی هم چنان بر سر سفره ی رحمت او نشسته اند وبه برکت او، روزی می خورند. (بیمنه رزق الوری).
۲۵ – پیروزی
یوسف پس از پشت سر نهادن فراز ونشیب های فراوان، در پایان، به اوج شکوه رسید. آن گاه بود که همه در برابر وی کرنش کردند وبرادران وپدر ومادر در برابر شکوهش به خاک افتادند.
ورفع ابویه علی العرش وخرّوا له سجدا.(۵۶)
وپدر ومادر خود را بر تخت نشاند وهمگی برای او به سجده افتادند.
یوسف زهرا(علیه السلام) نیز پس از سپری کردن دوران جان کاه غیبت، افزون بر شکوه معنوی همیشگی به شکوه ظاهری خواهند رسید. آن گاه جهان وجهانیان در برابر شکوه وجلالش، سر تعظیم فرو خواهند آورد.
ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین.(۵۷)
ما می خواستیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم وآنان را پیشوایان ووارثان روی زمین گردانیم.
نجواهایی با یوسف زهرا (علیهما السلام)
۱ - هنگامی که برادران یوسف نزد وی آمدند، از گذشته ی خود، اظهار پشیمانی کردند. یوسف نیز اشتباه آنان را فرایادشان نیاورد، بلکه بی درنگ آنان را بخشید واز خداوند برای ایشان، بخشش خواست.
قال لاتثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم وهو ارحم الراحمین.(۵۸)
(یوسف) گفت: امروز ملامت وتوبیخی بر شما نیست. خداوند، شما را می بخشد واو مهربان ترینِ مهربانان است.
ای یوسف زهرا(علیه السلام)! ما نیز در حق شما، ستم های فراوانی کرده ایم. ناسپاسی ها وقدر ناشناسی های ما از شمارش بیرون است. با این حال، بر این باوریم که بزرگواری شما از کرم یوسف افزون تر است. پس عاجزانه از شما می خواهیم در روز موعود، آن گاه که به محضر مبارک شما آمدیم، ستم های ما را فراموش کنید. ناسپاسی های ما را به دل نگیرید وما را ببخشایید. از خداوند نیز برای مان آمرزش بخواهید.
۲ - برادران یوسف با متاعی اندک وناچیز برای خرید آذوقه به بارگاه یوسف آمدند؛ متاعی که در برابر شوکت وشکوه آستان یوسف، چیزی جز شرمندگی برای برادران نداشت. شاید آنان به متاع خود می نگریستند ونگاهی نیز به جلال وجبروت یوسف می افکنند. آن گاه از متاع ناچیز خود، شرمنده می شدند.
یا ایها العزیز مسنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل وتصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین.(۵۹)
ای عزیز! ما وخاندان ما را ناراحتی فراگرفته است ومتاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آورده ایم. پیمانه ی ما را پر کن وبر ما تصدّق وبخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش می دهد.
با این حال، یوسف کریمانه ایشان را پذیرفت وپیمانه ی آنان را پر کرد.
ای یوسف زهرا(علیه السلام)! ما نیز خریدار مهر شماییم، ولی برای بار یافتن به آستان بلند شما، چیزی نداریم. اگر هم داشته باشیم، بضاعتی است ناچیز که نگاه به آن ویادآوری آن، عرق شرمندگی بر جبین مان می نشاند. با این حال، عاجزانه از شما می خواهیم که یوسف گونه ما را بپذیرید وکریمانه بر ما نظر کنید وپیمانه ی ما را پر سازید.
۳ - یوسف نه به تقاضای پدر، بلکه از جانب خود، پیراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا یابد وچشمانش بینا شود.
اذهبوا بقمیصی هذا فالقوه علی وجه ابی یأت بصیراً.(۶۰)
این پیراهن مرا ببرید وبر صورت پدرم بکشید تا بینا شود.
ای یوسف زهرا(علیه السلام)! چشمان بصیرت ما به دلیل گناهان ونافرمانی ها نابینا شده اند واگر چنین نبودند هیچ گاه از افتخار روشن شدن به چهره ی دل ربای شما محروم نمی گشتند. آیا چشمی که هزاران آلودگی بر آن نشسته است، شایستگی دارد که تصویر آن عزیز مه پیکر را در آغوش بگیرد؟ پرده ای که بر دیدگان ما افتاده، آن قدر ضخیم است که دستان ما از زدودن آن ناتوانند وتنها ید بیضای شما می تواند آن را فرو افکند.
ای یوسف زهرا(علیه السلام)! ما یعقوب نیستیم، امّا شما از یوسف، کریم تر وبخشنده ترید. بر دیدگان نابینای ما نظری افکنید تا شایستگی دیدار چهره ی زیبای شما را بیابد واز نگریستن به آن، مست وسرشار شود.
۴ - خشک سالی، هفت سال مصر را فرا گرفت. آن چه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن رساند، حسن تدبیر وحکومت یوسف بر آن سامان بود.
قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم.(۶۱)
(یوسف) گفت: مرا سرپرست گنجینه های سرزمین (مصر) قرار ده؛ زیرا نگه دارنده وآگاهم.
او بود که بر مصر حکم راند وبه سرانگشت تدبیر خود، آن جا را از خشک سالی، رهایی بخشید.
ای یوسف زهرا(علیه السلام)! در دل های ما، نه هفت سال، که عمری است خشک سالی، حکم می راند. در این دل های خشکیده وتفتیده، نه گل محبتی می روید، نه شکوفه ی حضوری به بار می نشیند ونه شقایق وصالی می شکفد. آن چه این دل های قحطی زده را از نعمت وخرّمی، سرشار می کند، سرانگشت تدبیر شماست. بیا وبر دل های ما حکومت کن؛ که این دیار جز به تدبیر شما به سامان نمی رسد.
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست * * * کرم نما وفرودآ که خانه، خانه ی توست
۵ - یوسف مشتاق دیدار برادر خویش، بنیامین بود. از این رو، خود، زمینه ی وصال را فراهم کرد.
فلّما جهّزهم بجهازهم قال ائتونی باخٍ لکم من ابیکم...فأن لم تأتونی به فلاکیل لکم عندی.(۶۲)
وهنگامی که (یوسف) بارهای آنان را آماده ساخت، گفت: (بار دیگر که آمدید) آن برادری را که از پدر دارید، نزد من آورید... واگر او را نزد من نیاورید، پیمانه ای (از غلّه) نزد من نخواهید داشت.
ای یوسف زهرا(علیه السلام)! سرگذاردن بر گام های مبارک شما وبوسیدن آن، رؤیای شیرین ما وآرزوی دیرین ماست.
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد * * * کشیده ایم در آغوش آرزوی تو را
واین آرزو، بلند است ودست نایافتنی؛ زیرا ما کجا وآستان بلند شما کجا! اما کریمان همیشه بزرگی خود را می بینند، نه خردی نیازمندان را.
آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را * * * کو را نظری، روزی بر حال گدا افتد؟
اگر شما منتظرید که ما، خود، در این راه، گام نهیم وشایستگی وصال را در خویش فراهم آوریم، به یقین بدانید که ما را پای آمدن این راه نیست. شما یوسف گونه، کرم کنید وزمینه ی این وصال را فراهم آورید.
۶ - چون شام تار فراق به سر رسید وصبح روشن وصال دمید، یوسف رو به برادران کرد وگفت: به سوی کنعان روانه شوید وهمه ی خاندان تان را همراه خود بیاورید. او نیکان را از بدان جدا نکرد وهمه را به محضر خویش فراخواند.
وأتونی بأهلکم اجمعین.(۶۳)
وهمه ی نزدیکان خود را نزد من آورید.
ای یوسف زهرا(علیه السلام)! درست است که یوسف، همه ی خاندان برادرانش را فراخواند، ولی امام رضا(علیه السلام) نیز فرموده است:
الامام الوالد الشفیق.(۶۴)
امام همان پدر مهربان است.
شاید ما فرزندان نافرمانی باشیم، ولی مگر برادران یوسف چنین نبودند؟ مانیز عاجزانه از شما می خواهیم آن گاه که روز موعود فرا رسید، همه ی ما را بدون جدا کردن بدان از نیکان، با بزرگواری به بارگاه خود بپذیرید واز لطف خویش بهره مند سازید.
خدایا! می دانیم مهر اولیای تو، متاع گران قدری است که آن را در هر دلی نمی نشانی؛ زیرا هر سینه ای را گنجایش آن نیست، ولی مگر فراخی سینه ها به دست تو نیست؟
بارالها! می دانیم که این گوهر درخشان تنها در صدف های پاک می روید، ولی مگر سیل رحمت تو از زدودن آلودگی های دل های ما ناتوان است؟
پروردگارا! بسیاری خدمت گزار بارگاه اویند. آیا اگر نان خور دیگری به آنان افزوده شود، به آستان او زیانی می رسد؟
یارب! اندر کنف سایه ی آن سرو بلند * * * گر منِ سوخته، یک دم بنشینم، چه شود؟
پروردگارا! مهر یوسف را در دل عزیز مصر وهمسرش نشاندی، مهر یوسف زهرایت را نیز تو در دل ما بنشان. عشقی دِه جان سوز که از سوز آن، جهانی بسوزد واز آن سوزش، شعله ای فراهم آید تا چراغ راه مشتاقان گردد. آمین.
زهی خجسته زمانی که یار باز آید * * * به کام غم زدگان غم گسار باز آید
در انتظار خدنگش همی تپد دل صید * * * خیال آن که به رسم شکار باز آید
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد * * * بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم * * * بدان امید که آن شهسوار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی * * * به بوی آن که دگر نوبهار باز آید
زنقش بند قضا هست امید آن حافظ * * * که هم چو سرو به دستم نگار باز آید
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
۱) بقره، ۱۸۳.
۲) کمال الدین، ج ۱، ص ۷۴.
۳) شباهت اول
۴) شباهت چهارم
۵) شباهت دوم
۶) کمال الدین، ج ۱، ص ۴۴۳
۷) یوسف، ۵۸.
۸) کمال الدین، ج ۲، ص ۱۰.
۹) کمال الدین، ج ۲، ص ۲۰.
۱۰) یوسف، ۱۹.
۱۱) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۹۵.
۱۲) منتخب الاثر، ص ۳۷۱.
۱۳) معجم احادیث الامام المهدی، ج ۱، ص ۲۴۰.
۱۴) یوسف، ۴ و۵.
۱۵) غیبت نعمانی، ص ۴۱۴.
۱۶) یوسف، ۱۵.
۱۷) کمال الدین، ج ۲، ص ۱۵۷.
۱۸) یوسف، ۱۹.
۱۹) غیبت نعمانی، ص ۴۲۴.
۲۰) همان، ص ۴۵۰.
۲۱) یوسف، ۲۰.
۲۲) غیبت طوسی، ص ۴۰۰.
۲۳) یوسف ۱۸.
۲۴) غیبت نعمانی،ص ۳۰۴.
۲۵) غیبت نعمانی،ص ۲۸۴.
۲۶) یوسف، ۸۳.
۲۷) یوسف، ۱۰.
۲۸) یوسف، ۸۵.
۲۹) یوسف، ۹۴ – ۹۵.
۳۰) غیبت طوسی،ص ۳۳۴.
۳۱) جمال الاسبوع،ص ۳۱۵.
۳۲) یوسف، ۲۶ – ۲۸.
۳۳) یوسف، ۳۵.
۳۴) غیبت طوسی، ص ۲۴۸.
۳۵) غیبت طوسی، ص ۱۶۹.
۳۶) یوسف، ۳۹ – ۴۰.
۳۷) غیبت طوسی، ص ۲۹۳.
۳۸) یوسف، ۲۱.
۳۹) شیفتگان حضرت مهدی، ج ۱، ص ۲۵۶.
۴۰) غیبت طوسی، ص ۲۴۶.
۴۱) ترجمه ی نجم الثاقب، ص ۵۵۶.
۴۲) یوسف، ۱۴.
۴۳) یوسف، ۸۸.
۴۴) ینابیع الموده، ص ۴۲۴.
۴۵) غیبت طوسی، ص ۲۹۲.
۴۶) کمال الدین، ج ۲، ص ۱۰. امام صادق (علیه السلام) فرموده است: (میان یوسف ویعقوب، ۱۸ روز فاصله بود؛ وکان بینه وبین والده مسیره ثمانیه عشر یوماً). اگر یافتن آذوقه – روزی جسم – برای انسان آن قدر اهمیت دارد که حاضر است برای یافتن آن، این مسیر طولانی را بپیماید، آیا سزاوار نیست که برای یافتن امامی که او را رزق معنوی بخشیده است وجانش را سیراب می کند، شبانه روز در جستجو باشد؟ به راستی، آیا ما در طلب آن امام عزیز، سستی نکرده ایم؟
۴۷) وهیئی لنا من امرنا رشداً؛ وراه نجاتی برای ما فراهم ساز.(کهف، ۱۰) رشد، همان جهت عالی یافتن همه ی استعدادهای انسان است.
۴۸) غیبت نعمانی، ص ۲۷۴، به نقل از: معجم احادیث الامام المهدی، ج ۳، ص ۴۲۶.
۴۹) یوسف، ۸۸.
۵۰) یوسف، ۸۷.
۵۱) یوسف، ۸۷.
۵۲) یوسف، ۵۸.
۵۳) احتجاج، ج ۲، ص ۶۰۲.
۵۴) مکیال المکارم، ج ۱، ص ۴۳۸.
۵۵) یوسف، ۵۹.
۵۶) یوسف، ۱۰۰.
۵۷) قصص، ۵.
۵۸) یوسف، ۹۲.
۵۹) یوسف، ۸۸.
۶۰) یوسف، ۹۳.
۶۱) یوسف، ۵۵.
۶۲) یوسف، ۵۹ – ۶۰.
۶۳) یوسف، ۹۳.
۶۴) احتجاج، ج ۲، ص ۴۴۲.