اخلاق مُنتظِر
نویسنده: دکتر حسین فریدونی
فهرست
پیشگفتار..................۳
۱ - آشنایی با خوبان..................۸
۲ - مهربانی به پدر..................۱۱
۳ - دادرس دل شکستگان..................۱۳
۴ - آخرین پناه..................۱۵
۵ - ایمان آشکار..................۱۸
۶ - علم ومعرفت..................۲۱
۷ - پیوند با خود..................۲۴
۸ - اشکی خون بار..................۲۶
۹ - خدمتی با سعادت..................۲۸
۱۰ - عاشق با همّت..................۳۰
۱۱ - نورانیت قرآن..................۳۴
۱۲ - بهترین کردار..................۳۹
۱۳ - مردم داری..................۴۳
۱۴ - آخرین خدمت..................۴۵
۱۵ - عالم عامل..................۵۲
صفحات پیش رو بیان ویژگی های افرادی است که معتقد به حیات حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) وظهور سراپا سرور آن ذخیره الهیه اند.
این تلاش در پی آن است که در مختصر زمان گران قدر خوانندگان محترم، از اخلاق واحوال شیعیان دل داده وراستین حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) جلوه گری نماید وخواننده ارجمند را در تخلّق به اخلاق انتظار وجانفشانی در رکاب ظفر انتساب آخرین بازمانده های برگزیدگان پروردگار مهربان مدد رساند. ویژگی های منتظر از دیدگاه روایات، آشکار است؛ امّا از آن روی که کاربرد آن در زندگی روزانه نیاز است بر آن شدیم تا با شیوه ای جدید به نقل برخی از قسمت های آستان بوسی افرادی خوشبخت وموفق،این مهم رادرقالب الگویی اجرایی که آن امام همام (علیه السلام) تلویحاً یا تصریحاً به متشرّفین گوشزد فرموده اند - آماده
↑صفحه ۳↑
کنیم تا همگی به ویژگی های مورد نظر امام منتظر دست یابیم. در ابتدا پرسشی بحث انگیز مطرح است که:
آیا در زمان غیبت کبری تشرف به محضر امام عصر (علیه السلام) رخ می دهد؟
پاسخ نخست نظر طرفداران بدون قید وشرط زیارت وجود مقدس امام عصر (علیه السلام) ودیگری نظر بزرگوارانی که مشاهده را مردود وسبیل آن را نیز مسدود دانسته اند اما نظر ما میانه است وبه مصداق ضرب المثل شیرین ایرانی «نه به آن شوری شور؛ نه به این بی نمکی».
حقیقت نه چنان است که گروه اول می گویند که تشرف به محضر قدس مهدوی به سادگی وپی در پی برای هرکس ممکن است؛ نه اینکه درزمان غیبت کبری هرگز شرف یابی به خدمت محبوب وموعود جهانیان میسر نمی باشد؛ بلکه در دوران افزون بر هزار ساله غیبت بلند مدت حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) افرادی که به قطع همه ی آنها دروغگو نبوده اند از جام وصال بیمثال ایشان، جرعه نوش وکامروا گردیده اند.
نمونه هایی از دانشمندان وفقهای سترگ شیعه چون سید بزرگوار ابن طاووس راوی معتبر احادیث شیعی، علی بن ابراهیم مهزیار... را نام برد.
به نظر می رسد، آنچه سبب انکار رویت امام (علیه السلام) در
↑صفحه ۴↑
زمان غیبت کبری می باشد، فقرات آخر توقیعی خطاب به جناب علی بن محمد سیمری باشد که مشاهده را از آن پس، تکذیب فرمودند وچنین مردمانی را - که پس از خاتمه ی زندگی نایب خاصّ چهارم، این امر را ادّعا کنند - کذّاب ومفتر معرّفی کردند.
با دقّت در مفهوم کلّی توقیع، منظور، بستن باب نیابت خاصّه است وحضرتشان با این تعبیر خواسته اند این باب را مسدود کنند.
این فقره وفقرات دیگر توقیع مبارک منافی این مطلب نیست که خورشید جهانتاب آخرین پیشوای الهی هرگاه که خود به مصالحی اراده فرماید، جمال دل آرای خویش را از پس پرده غیبت، هویدا کند وبر هر انسان شایسته ای به صورتی خاص، اندکی از نور وگرمای وجود مقدّسشان را ارزانی فرماید.
همچنین دانشمندان مورد اعتماد شیعی مانند: علّامه ی مجلسی در جلد ۵۳ بحارالأنوار وفقیه برجسته حاج میرزا حسین نوری در کتاب نجم ثاقب، شرح حال وتشرفّات حدود یکصد تن را در زمان غیبت بلند مدت امام (علیه السلام) در کتابهای خویش نگاشته اند وبه یقین این نگاشته ها، با آگاهی از توقیع مبارک امام عصر (علیه السلام) بوده است.
در خاتمه ی این پیشگفتار مناسب می دانم که کلامی از
↑صفحه ۵↑
حضرت صادق (علیه السلام) نقل کنم:
« قائم آل محمّد (علیه السلام) را دو غیبت است؛ یکی کوتاه مدّت ودیگری طولانی. در غیبت اوّل مکان وی را جز خواصّ شیعیانشان نمی دانند ودر غیبت دوم تنها دوستان نزدیکشان می دانند». (کافی، جلد ۱، ص ۳۴۰)
بر این اساس، در زمان غیبت کبری نیز افرادی شرف زیارت آن بزرگوار را پیدا می کنند.
دیدگاه تنی چند از دانشمندان بزرگ شیعه، در همین ارتباط سید مرتضی رضوان اله تعالی علیه می فرماید:
«ما قطع نداریم که در زمان غیبت کبری، کسی به محضر امام (علیه السلام) شرفیاب نمی شود یا ایشان را ملاقات نمی کند. این چنین بیانی مقبول نیست وراهی برای عدم رویت مطلقه ی امام (علیه السلام) وجود ندارد».
(تنزیه الأنبیا، به نقل از بحار الأنوار ۵۳: ۳۲۳)
↑صفحه ۶↑
شیخ طوسی نیز فرموده است:
«ما قطع نداریم که امام زمان (علیه السلام) از تمام دوستانشان، در زمان غیبت کبری، پنهان باشند؛ بلکه جایز است برای تعداد فراوانی از آنان، خود را ظاهر فرمایند».
(غیبت، به نقل از بحارالأنوار ۵۳: ۳۲۳)
با این تفاصیل نظر صحیح وعادلانه چنین خواهد بود که معتقد باشیم در طول دوران غیبت بلندمدّت حضرت مهدی علیه الصلوه والسّلام، به اراده ی آن بزرگوار ومصالحی که در خاطر شریفشان لحاظ می شود، افراد بسیاری به درک ساحت مقدّس ایشان وحتّی به شرف هم صحبتی با آن محبوب عالمیان نیز نائل شده اند.
همانطور که یاد شد، مراد ما در این نوشتار شرح حالات باریافتگان به محضر مقدّس امام زمان نیست؛ بلکه مراد آن است که با گزارش برخی از قسمت های تشرفات، آنچه را که امام توصیه فرموده اند به خوانندگان محترم توجّه دهیم تا آنکه با عمل به آن فرموده ها به شایستگی نام شیعه ی دلداده ومنتظر را بر خویش نهیم واز مسیر انجام توصیه های امام مان، دیگران را نیز به سرچشمه ی مهر آن حضرت، رهنمون شویم.
↑صفحه ۷↑
۱ - آشنایی با خوبان
داستان تشرّف جناب علی بن ابراهیم مهزیار اهوازی - که از روات حدیثی شیعه است - به تفصیل بیان شده است؛ ولی برای بهره گیری بیش تر به خلاصه ای از آن می پردازیم:
علی بن مهزیار ۱۸ نوبت خانه ی خدا را زیارت کرد وجز یک نوبت - که به قصد ادای فریضه ی حجّ واجب، مشرّف شده بود - موارد دیگر را به شوق زیارت حضرت صاحب الأمر تشرّف یافته بود، ولی توفیق زیارت مولا ومحبوب نصیب وی نگردید. از این رو وقتی بار نوزدهم دوستانش در موسم حج نزد وی آمدند واز او خواستند که همراه شان تشرّف یابد، به خاطر یأس از ملاقات با حجت خدا، نپذیرفت؛ ولی در همان شب در حال مکاشفه یک منادی او را ندا داد که: امسال نیز مشرّف شو! بدان که شاهد مقصود را در بر خواهی گرفت وبه دیدار محبوب نایل خواهی شد.
↑صفحه ۸↑
بنابراین صبح فردا، نزد دوستانش آمد وبه آنان اعلام آمادگی کرد، ولی علّت تصمیم خود را نگفت.
به هر حال سفر آغاز گردید وپس از طی منازل وانجام مناسک حج، باز هم دیو نومیدی بر او مستولی شد؛ زیرا در آخرین سفر، همانند سفرهای گذشته کمتر بویی را از محبوب استشمام نکرده واندک بهره ای از زیارت جمال دل آرای وی نبرده بود؛ بنابراین برای آخرین بار تصمیم به طواف بیت الله گرفت تا با این طوافِ خداحافظی به دیار خویش برگردد. به هنگام طواف جوانی زیباروی نزد او آمد. سلام کرد وپرسید: محل سکونتت کجاست؟ علی بن ابراهیم پاسخ داد: اهل اهواز هستم.
جوان: آیا ابن خضیب را می شناسی؟
علی: ابتدای ماه گذشته از دنیا رفت.
جوان: خداوند او را بیامرزد؛ زیرا که نماز را پاکیزه می گزارد وبسیار قرآن تلاوت می کرد.
جوان: ابن مهزیار را می شناسی؟
ابن مهزیار: من هستم.
جوان: خوشا بر احوالت؛ زیرا آقایت امام عصر (علیه السلام) مرا در پی تو فرستاده است تا تو را ببرم؛ لذا نیمه شب جمعه، قبل از اذان صبح، همین جا حاضر باش تا تو را نزد ایشان ببرم.
↑صفحه ۹↑
علی بن مهزیار پس از شنیدن این مژده گفت: دوستان خود را نیز همراه بیاورم؟
جوان: خیر!
ابن مهزیار: اینان از بهترین دوستان من هستند.
جوان: آنان لیاقت تشرّف به محضر ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ندارند.
بدین سبب ابن مهزیار نزد دوستان آمد وبا آنان خداحافظی کرد.
در موعد مقرّر حاضر شد وپس از به جا آوردن نافله ی شب ونماز صبح وتعقیبات، به سوی عقبه ی طائف حرکت کرد ودر آنجا ودر دامنه کوه، منطقه ی سرسبزی را می بیند که خیمه ای افراشته شده است.
ابن مهزیار: این خیمه از آنِ کیست؟
جوان: متعلّق به وجود مقدّس حضرت صاحب العصر والزمان است.
ابن مهزیار پس از اجازه خواهی، به محضر مقدّس امام (علیه السلام) شرفیاب شد ودستهای امام را بوسه زد. هنگامی که دلدادگی وشیفتگی خود را به آن سرور عرضه می دارد گلایه دار است از اینکه انتظار دیدار بسیار طولانی شده است. امام می فرماید: شما راه ملاقات را طولانی می کنید؛ زیرا:
↑صفحه ۱۰↑
۱) توانگران شیعه به ضعفا ترحّم نمی کنند!
۲) بی نیازان شما به فقرای شیعه کمک نمی کنند!
۳) به صله ی ارحام نیز توجّه نمی کنید!
آنگاه امام فرمودند: ای علی بن ابراهیم مهزیار می خواهم که یک هفته مهمان من باشی.
پند اندیش ها:
۱) نماز اوّل وقت.
۲) انتخاب دوستان مناسب.
۳) تلاوتِ بسیار قرآن.
۴) رسیدگی به ضعفا وفقرای شیعه.
۵) اهمّیت صله ی رحم
۲ - مهربانی به پدر
آقا سید محمّد موسوی نجفی - که از پرهیزکاران وائمّه ی جماعت حرم حضرت امیرالمومنین بود - از مردی که دلاک حمّام بود، نقل می کند که: او پدر پیری داشت. در خدمتگزاری او کوتاهی نمی کرد،به حدّی که آفتابه را در داخل آب ریزگاه، آماده می گذاشت وصبورانه می ایستاد تا آنکه پدر بیرون آید واو را به بسترش برساند. به هر حال
↑صفحه ۱۱↑
همواره در خدمت او بود؛ مگر شب های چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت. چندی گذشت ومسجد رفتن را ترک کرد. وقتی علّت را پرسیدند،گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم؛ در شب چهارشنبه آخر، با تأخیر به مسجد سهله رسیدم. حدود مغرب بود. به تنهایی عازم شدم ودر حالی که همه جا تاریک بود وکمی از راه باقی مانده بود، در ماه تاب، اسب سواری را دیدم که با لهجه ی شیوای عربی، رو به من کرد وپرسید: به کدام سو می روی؟ پاسخ دادم: مسجد سهله. فرمود: خوراکی همراه داری؟ گفتم: نه!
فرمود: دست در داخل جیب خود کن. امراو را اطاعت کردم وقدری کشمش - که برای فرزندم خریده بودم - یافتم، ولی یاد نداشتم. سپس به من گفت: اوصیک بالعُود! اوصیک بالعُود! اوصیک بالعُود! (عود درزبان عربی بَدَوی، پدر پیر است) آنگاه ازنظرم پنهان شد. دانستم که مهدی (علیه السلام) بوده است واینکه آن جناب راضی نیست که من به خاطر زیارت مسجد سهله، حتّی یک شب هم پدرم را تنها بگذارم؛ لذا به خاطر پدرم وبنا به توصیه ی حضرت، رفتن مسجد را ترک کردم.
↑صفحه ۱۲↑
پند اندیش ها:
خدمتگزاری به پدر (ومادر) با تمام احترام وادب
۳ - دادرس دل شکستگان
ابن ابی بغْل کاتب با یکی از حاکمان ذی نفوذ زمانه، اختلاف یافت؛ ولی چون از ترس او، بر جان خود ایمن نبود، مدّتی را به صورت پنهانی سر کرد. سپس تصمیم گرفت تا خود را به حرم مطهّر حضرت موسی بن جعفر (عليهما السلام) برساند ودر آن جا یک شب را تا صبح به دعا پردازد واز ذات اقدس الهی بخواهد که خلاص شود. آن شب بسیار سرد وبارانی بود. از خادم آستان خواست که درهای روضه ی منوّره را ببندد تا احدی داخل نشود وبه دعا وتضرّع وزیارت بپردازد. با آنکه از شدّت باران کسی را یارای تردّد نبود وبا اینکه درهای حرم، کامل بسته بود، ناگاه صدای پایی شنید ودید آقایی زیارت می خواند. آن مرد بر آدم وپیامبران اولوالعزم وهمه ائمه سلام کرد تا رسید به صاحب الزّمان (علیه السلام) واو را ذکر نکرد. از این عمل وی متعجّب شدم. هنگامی که زیارت وسلام ایشان تمام شد، دو رکعت نماز خواند. با تمام توجه دید جوانی است که جامه ی سفید بر تن وعمامه ای بر سر - که دنباله ی آن را به
↑صفحه ۱۳↑
یک طرف انداخته است - وردائی بر دوش دارد. پس به او رو کرد وفرمود: ای ابوالحسین بن ابی بغل! چرا دعای فرج را نمی خوانی؟
عرض کرد: ای آقای من! آن دعا کدام است؟
فرمود: دو رکعت نماز می گزاری وبعد می گویی: یا مَنْ اَظْهَرَ الجَمیلَ وسَتَرَ الَقبیحَ یا مَنْ لَمْ یؤاخِذْ بالجَریرَةِ ولَمْ یهْتِکِ السّتْرَ یا عَظیمَ الَمنِّ یا کریمَ الصَّفْحِ یا حَسَنَ التَّجاوُزِ یا واسِعَ المَغفِرَ ةِ یا باسِطَ الیدَینِ بالرحمةِ یا مُنْتَهی کلِّ نَجْوی وَیا غایةَ کلِّ شکوی یا عَونَ کلِّ مُستَعین یا مُبتَدِئاً بِالنِعَمِ قَبلَ استِحقاقِها یا رَبّاهُ (ده مرتبه) یا غایةَ رَغْبَتاهُ (ده مرتبه) اَسْأَلُکَ بِحَقِّ هذِهِ الاَسْماءِ وبحقِّ محمّدٍ والِهِ الطّاهرین علیهُم السَّلامِ اِلّا ما کشَفْتَ کرْبی ونَفَّسْتَ هَمّی وفَرَّجْتَ غَمّی واَصْلَحْتَ حَالی.
وپس از این هرچه می خواهی دعا کن وحاجت خود را بطلب. سپس طرف راست صورت را بر زمین می گذاری و۱۰۰ مرتبه در سجده می گویی یا مُحَمَّدُ یا عَلی یا عَلی یا مُحمَّدُ اِکفِیانی فَاِنَّکما کافیای وانْصُرانی فَاِنَّکما ناصِرای.
وبعد از آن، طرف چپ صورت را بر روی زمین می گذاری وصد مرتبه می گوئی اَدرِکنی وسپس می گوئی الغَوثَ، اَلغَوثَ، الغَوثَ تا یک نفس، سپس سر از سجده برنمی داری تا آن که خدای تعالی به کرم خود، حاجتت را برآورد؛ إن شاء الله تعالی.
↑صفحه ۱۴↑
ابن ابی بغل کاتب گوید: چون به نماز ودعا خواندن مشغول شدم، دیگر آن مرد را ندیدم ووقتی بیرون رفتم واز خادم پرسیدم، او هم اظهار بی اطّلاعی کرد. وقتی خادم ماجرا را شنید، گفت: این شخص مولای ما صاحب الزّمان است. آن جناب را هم مکرّر در مثل چنین شبی ودر وقت خالی شدن روضه مطهّر از مردم، مشاهده کرده ام. من از این ماجرا بسیار متأسّف شدم واز این که چنین سعادتی را به آسانی از دست دادم، اندوهگین گردیدم. اندکی طول نکشید که کارگزاران حاکم نزد من آمدند وامان نامه آوردند. وقتی نزد او رفتم، برخاست ومرا به سینه چسباند ودر آغوش گرفت وگفت: حال شکایت مرا به صاحب الزّمان میکنی؟!!
پند اندیش ها:
خواندن دعای فرج - به شیوها ی که فرموده اند - در گرفتاریها.
توسّل به اهل بیت: در سختی ها.
درخواست فرج از خداوند در هر زمان.
۴ - آخرین پناه
حجت الاسلام علّامه آیت اللّهی نقل کرده اند که: در
↑صفحه ۱۵↑
هنگام زعامت حضرت آیت الله العظمی حائری (ره) در شهر مقدّس قم، شخصی به نام ابراهیم صاحب الزّمانی قبل از شروع درس چند جمله روضه می خواند وچون ورد زبان وی «یا صاحب الزّمان» بود، به نام صاحب الزّمانی معروف شده بود. روزی پس از خاتمه ی درس، به او گفتم: تو که همیشه یا صاحب الزّمان می گویی، آیا به خدمت او رسیده ای؟ پاسخ داد: آری! نوکری به نام شیخ حسن داشتم. همراه او با الاغ، به قلهک می رفتیم. در آنجا مجلس زنانه ای داشتم که در آن، ابتدا مسأله می گفتم وبعد روضه می خواندم وهمیشه قلیانی با تنباکوی مخصوص، همراه داشتم. روزی خادم شیخ حسن گفت: یادم رفت قلیان را بیاورم، باید برگردم تهران آنرا بیاورم. گفتم: لازم نیست. وقتی به مقصد رسیدیم، شیخ حسن دمِ در نشست ومن داخل اطاق. صاحب خانه هم رفت بیرون. یک دفعه دیدم آقایی وارد شد وخورجین کوچکی هم به دستش بود که آن را در گوشه ای گذاشت ودر صدر مجلس نشست... بعد آقا فرمودند: چه کاری با صاحب الزّمان داری؟ گفتم: اگر او را ببینم، می گویم. فرمود: فرض کن دیدی. گفتم: خدا از زبانت بشنود.باز فرمود: با صاحب الزمان چه کارداشتی؟ عرض کردم: حاجتی داشتم وحاجتم را بیان کردم. فرمودند: برآورده شده است. بعد فرمودند: اگر زمانی
↑صفحه ۱۶↑
حاجتی داشتی یا یکی از دوستان ما حاجتی داشت، این ذکر را ۱۰۰ مرتبه بگویید: یا محمد یا علی یا فاطمة یا صاحب الزمان اغثنی. من قلم وکاغذ را به فرمان ایشان برداشته ونوشتم یا محمد یا علی یا فاطمة یا صاحب الزمان وقتی به کلمه اَغْثِنی رسیدم قلم را نگاه داشتم. آقا فرمودند می خواهی بگوئی اغیثونی باشد؟ عرض کردم آری. فرمودند: بنویس اَغْثِنی چرا که همه کاره همان یک نفر «مهدی» است؛ بقیه هم به او حواله میکنند. پس از نوشتن، رفتم قلم وکاغذ را در خورجین گذاشتم وتا برگشتم، دیدم آقا نیست.
پند اندیش ها:
بدانیم که امروز حجّت زنده ی خدا حضرت مهدی (علیه السلام) است وبا توسل به آن بزرگوار، مهمّات امور به اذن خدا وبه دست ایشان حلّ وفصل می گردد.
حال به جاست نکته مهم دیگری نیز بیان گردد:
«حضرت آیه الله العظمی آخوند ملّاعلی همدانی اعلی الله مقامه الشریف به این جانب، نگارنده ی این کتاب، بیان فرمودند که: به هنگام دانش اندوزی در شهر مقدّس قم وحضور در درس آیه الله العظمی حائری، ایشان از قول مرحوم میرزای شیرازی می فرمودند: در این تردید نیست
↑صفحه ۱۷↑
که پیامبر اکرم (ص) نخستین مخلوق خدای متعال وبه لحاظ رتبت ومرتبت اولین شخصیت جهان هستی است وپس از وی ابو الأئمه مولی الموحدین امیرالمومنین (علیه السلام) افضل از همه ی جهانیان است؛ امّا این دو بزرگوار در هر زمانی، ما را به امام زنده ی آن زمان سپرده اند وهر نوع توسّلی که به ذوات مقدّسه رسول اکرم وامیرالمومنین (عليهما السلام) انجام پذیرد، به فرزندشان حضرت مهدی (علیه السلام) حواله می کنند. بنابراین همواره در توسلّاتتان وجود مقدّس حضرت صاحب الأمر را در نظر داشته باشید».
چرا چنین نباشد با آن که حضرتش را با این الفاظ در دعای شریف ندبه، مخاطب قرار داده وبا عجز وانکسار قلب عرض می کنیم: اینَ السببُ المتّصلُ بَینَ الاَرْضِ والسَّماءِ، اینَ بابُ اللّه الّذی مِنهُ یؤْتی، اَینَ وَجهُ اللّه الّذی الیه یتوَجَّهُ الاولیاء.
ومانند این گونه عبارات که تکلیف پیرو منتظِر را در زمان غیبت، نسبت به امام زنده اش روشن ومشخّص می کند.
۵ - ایمان آشکار
خوانندگان محترم این مجموعه، داستان تشرّف حاج علی بغدادی به محضر مقدّس حضرت ولی عصر
↑صفحه ۱۸↑
(ارواحنا فداه) را در مفاتیح الجنان حاج شیخ عباس قمی (ره)، ملاحظه فرموده اند.
البتّه قصد تفصیل آن تشرّف را نداریم واز این رهگذر با نکاتی از آنچه امام عصر (علیه السلام) بیان کرده اند بهره مند می شویم.
۱) حاج علی صاحب کارگاهی کوچک در بغداد بود که در آن، کارگرانی کار می کردند وایشان برآنکه مزد آن کارگران را به موقع وتمام پرداخت کند، اهتمامی ویژه داشت.
۲) در تشرّف از گوینده ای نام می برد که بیان کرده است: کسی که در طول عمر، روزها روزه باشد وشب ها شب زنده داری کند و۴۰ حجّ و۴۰ عمره به جا آورد ودر میان صفا ومروه بمیرد، ولی ازموالیان حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) نباشد، بهره ای برای او نخواهد بود. حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) این معنی را تأیید فرمودند.
۳) اهمّیت زیارت حضرت اباعبدالله در همه ی ایام به خصوص در شب جمعه.
۴) در مظلومیت سیدالشهدا (علیه السلام) همین بس که وقتی حاج علی نام مبارک امام حسین (علیه السلام) را بر زبان جاری می کند، اشک از دیدگان حضرت صاحب الأمر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جاری می شود.
↑صفحه ۱۹↑
۵) زائر وطعام خورنده از اموال حضرت رضا (علیه السلام) از سختگیری نکیر ومنکر در شب اوّل قبر ایمن باشد.
۶) امام عصر (علیه السلام) در زیارت حرم مطهر کاظمین، زیارت امین الله می خوانند.
۷) وقتی در نماز جماعت مغرب صفوف بسته می شود امام توصیه می فرمایند که نماز را به همراه جماعت بخوانید.
۸) زیارت وارث خواندن حضرت بقیه الله (ارواحنا فداه) در حرم مطهّر کاظمین.
پند اندیش ها:
۱) شیعه ی متمکن در راه دستگیری شیعیان درمانده، تلاش می کند.
۲) شیعه ی منتظِر باید نسبت به ادای حقوق زیردستان وکارگران خویش بسیار مراقب باشد.
۳) بدون ولایت حضرت امیرالمومنین واولاد معصوم او هیچ عملی در پیشگاه الهی پذیرفته نیست.
۴) گریستن برای امام حسین (علیه السلام) ومصائب اهل بیت (عليهم السلام) مورد نظر حضرت ولیعصر می باشد.
۵) اهمیت زیارت حضرت سیدالشهدا در شب جمعه.
۶) عادت کردن شیعه ی منتظر به زیارت هشتمین امام
↑صفحه ۲۰↑
معصوم حضرت علی بن موسی الرّضا علیه آلاف التّحیه والثّناء واستفاده از غذاهای مربوط به آن حضرت.
۷) اهمیت زیادِ قرائت زیارت امین الله در اعتاب مقدّسه ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین.
۸) ارزش والای قرائت زیارت وارث در تشرّف به آرامگاه های ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین.
۹) اوّل وقت خواندن نمازها.
۱۰) به جماعت خواندن نمازها.
۶ - علم ومعرفت
در درس یکی از مدرسّان نجف اشرف، فردی به نام شیخ حسن، به همراه دیگر طلّاب شاگردی می کرد. وی شخصی کم استعداد وساده بود وبا اینکه ۲۵ سال در درس ها شرکت می کرد، ولی پیشرفتی نداشت. استاد وشاگردان دوستش داشتند وگه گاه با او شوخی می کردند وگاهی نیز استاد با مزاح می گفت: هرکس درس را نفهمید،از شیخ حسن سوال کند!! تا آنکه روزی استاد موقع درس گفت: کسانی بوده اند که ۴۰ روز عمل نیکی را به نیت دیدار حضرت مهدی (علیه السلام) انجام داده اند وموفّق به دیدار حضرتش شده اند.
↑صفحه ۲۱↑
شیخ حسن گفت: من امروز درس را فهمیدم. آنگاه تصمیم گرفت که ۴۰ روز به وادی السّلام برود وهر روز یک جزء از قرآن را به نیت دیدار آن بزرگوار، تلاوت کند واین عمل را ۳۷ یا ۳۸ روز انجام داد. در یکی از روزها، متوجّه صدای صحبت دو تن شد. دید دو سید مشغول صحبت هستند. به آنها گفت: گفت وگوی شما حواس مرا پرت می کند. آنها رفتند وفردا - که شیخ حسن مشغول تلاوت قرآن بود - باز همان دو نفر، همان جا مشغول صحبت شدند وشیخ حسن نیز همان کلام سابق را گفت. آن دو نفر خندیدند وگفتند: مگر نمی خواهی امام زمان (علیه السلام) را ملاقات کنی؟ گفت: بلی! گفتند: بیا با هم برویم. شیخ حسن همراه آنها حرکت کرد وسپس به چادری رسیدند، حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) از چادر بیرون آمد وفرمود: شیخ حسن!اگر می خواهی مرا ببینی، بیا مشهد کنار قبر جدّم علی بن موسی الرّضا (علیه السلام). شیخ حسن پیاده وتنها روانه ی مشهد شد. وقتی به حرم رفت، حضرت را در پیشروی امام رضا (علیه السلام) - که زیارت امین الله می خواندند - مشاهده کرد.امام فرمودند: شیخ حسن! اگرمی خواهی بامن باشی، بیا کنار قبر جدّم امام حسین (علیه السلام). شیخ حسن نیزبا تحمّل مشقّت های فراوان به کربلا رسید. در آنجا ایشان را در مقابل قبر حضرت سیدالشّهداء (علیه السلام) مشغول خواندن
↑صفحه ۲۲↑
زیارت امین الله دید. امام (علیه السلام) پس از اینکه وی را به کنار مزار حضرت ابوالفضل فراخواند،فرمودند: چه می خواهی؟ عرض کرد: خودتان را. هرچه امام پرسید: چه می خواهی؟ جواب داد: شما را. حضرت فرمودند: برو خداحافظی کن وجریان را به استادت بگو ونزد ما بیا.
شیخ حسن پس از ۶ ماه - که استاد وشاگردان از وی خبر نداشتند - یکباره وارد مدرسه شد وجریان را خصوصی به استاد عرض کرد. استاد پرسید: از کجا بدانم راست می گوئی؟ گفت: هرچه از ذهنتان بگذرانید،آن را می گویم. استاد نیز مواردی را در نظر گرفت وشیخ حسن آنها را بیان کرد. سپس شیخ حسن با استاد خداحافظی کرد وبه سوی حضرت مهدی (علیه السلام) شتافت.
پند اندیش ها:
۱) انجام کارهای مستحبّی مانند قرائت قرآن به نیابت از حضرت مهدی (علیه السلام).
۲) اهمّیت زیاد زیارت امین الله.
۳) ارزش والای زیارت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام).
۴) اهتمام ورزیدن به زیارت حضرت رضا (علیه السلام).
۵) دلدادگی وشیفتگی به زیارت قمر منیر بنی هاشم حضرت ابو الفضل العبّاس.
↑صفحه ۲۳↑
۷ - پیوند با خود
راننده کامیونی می گفت: بعد از بارگیری در مشهد، در بین راه هوا طوفانی شد وبرف زیادی آمد؛ به گونه ای که راه بسته شد ومن در برف ماندم. متأسّفانه موتور ماشین هم خاموش شد وهرچه تلاش کردم، روشن نشد. بر اثر شدّت سرما مرگ را در برابر خود مجسّم می دیدم. فکر کردم چاره چیست؟ یادم آمد سالها قبل، واعظی در بالای منبر می گفت: مردم! هرگاه در تنگنا قرار گرفتید واز همه جا مأیوس شدید به آقا امام زمان (علیه السلام) متوسّل شوید که إن شاء الله مشکلتان را حل می کند؛ لذا بی اختیار متوسّل به ایشان شدم وبا خدای خویش عهد بستم که اگر نجات یابم ودوباره خانواده ام را ببینم، از گناهانی که تا آن روز به آنها آلوده بودم، فاصله بگیرم ونمازهایم را اوّل وقت بخوانم. تا آن زمان اهمّیت لازم را به نماز نمی دادم. وقتی تعهّداتم را با خدا بستم، ناگاه متوجّه شدم یکنفر از داخل برفهای کنار جاده، به طرف من می آید. فکر کردم کمک راننده ای است که به یاری من آمده است؛ چون تعدادی ابزار در دست داشت. به من سلام کردو فرمود: چرا سرگردانی؟ من جریان را شرح دادم وگفتم: حدود ۴ ساعت است تلاش می کنم، ولی ماشین روشن نمی شود. فرمود: من ماشین را
↑صفحه ۲۴↑
راه می اندازم، برو پشت فرمان بنشین وماشین را روشن کن. سپس نفهمیدم دستشان به ماشین برخورد کرد یا نه که ماشین روشن شد. به من فرمودند: برو پشت فرمان ماشین وحرکت کن. گفتم: الآن بروم، جلوتر می مانم، چون راه بسته است. فرمود: ماشین شما در راه نمی ماند؛ حرکت کن. می خواستم مقداری پول به او بدهم که فرمودند: ما به پول شما احتیاجی نداریم. پرسیدم: عیب ماشین چه بود؟ فرمود: هرچه بود، رفع شد. گفتم: ممکن است باز هم دچار نقص شود؟ فرمود: این ماشین دیگر در راه نمی ماند. گفتم: من از اینجا حرکت نمی کنم تا به شما کمکی کنم؛ چون من راننده ای جوانمردم وباید زحمت شما را به نوعی جبران کنم. ایشان فرمود: خیلی خوب! اگر می خواهی به ما خدمتی کنی، عهدی را که با خدا بستی عمل کن که این خدمت به ماست. وقتی این مطلب را شنیدم، تعجّب کردم که او از کجا تعهّد مرا می داند!؟ در ماشین را باز کردم وآمدم پایین که او را از نزدیک ببینم ودرآغوش بگیرم،ولی کسی را ندیدم.
فهمیدم او که بود. بعد هم ماشین بدون هیچ نقصی در برف ها حرکت می کرد وبی آنکه در جائی بمانم به مقصد رسیدم. وقتی به خانه برگشتم زن وبچّه هایم را دور خود نشاندم ووقایع را تعریف کردم.
↑صفحه ۲۵↑
چندی بعد در یکی از گاراژها، منتظر خالی شدن بار بودم که ظهر شد. راننده های دیگر گفتند: برویم غذا بخوریم. گفتم: نماز بخوانم، می آیم. به هم نگاه کردند وگفتند: فلانی دیوانه است! مرا تمسخر کردند وچون نماز را هم مسخره کرده بودند، من ماجرای آن روز را نقل کردم وجریان چنان در آنان اثر کرد که همگی دست مرا بوسیدند وپس از عذرخواهی، به نماز ایستادند.
من نیز اعمالم را اصلاح کردم واموالی را که ضایع کرده بودم، به دستور علما وبا مراجعه به صاحبان مال رضایت گرفتم.
پند اندیش ها:
۱) ترک گناه.
۲) خواندن نماز درست واوّل وقت.
۳) رعایت حقوق مردم یا حقّ النّاس.
۸ - اشکی خون بار
ملّا سلطانعلی تبریزی - که از عابدان وپرهیزکاران بود - نقل کرد:
در عالم مکاشفه، حضور حضرت بقیه الله شرفیاب
↑صفحه ۲۶↑
شدم وعرض کردم: مولای من! آنچه از زیارت ناحیه مقدّسه آمده که فرمودهاید: فَلأنْدُبَنَّک صَباحآ ومَساءاً ولَأبکینَ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَمآ یعنی: یا جدّاه! یا ابا عبد الله! هر صبح وشب به یادت ضجّه وناله میزنم وبه جای اشک، خون گریه می کنم، آیا صحیح است؟
فرمودند: بله صحیح است.
عرض کردم: آن مصیبتی که در آن به خون گریه می کنید کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟
فرمودند: نه اگر علی اکبر (علیه السلام) زنده بود او هم در این مصیبت خون گریه می کرد.
عرض کردم: آیا مصیبت حضرت عبّاس است؟
فرمود: نه! بلکه اگر حضرت عبّاس (علیه السلام) هم در حیات بود او نیز خون می گریست.
عرض کردم: پس مصیبت حضرت سید الشّهدا (علیه السلام) است؟
فرمودند: نه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هم اگر بود، از دیدگانشان خون می بارید.
عرض کردم: این کدام مصیبت است که من نمی دانم؟
فرمودند: آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب سلام الله علیها است.
↑صفحه ۲۷↑
پند اندیش ها:
۱) گریستن بر مصائب حضرت أباعبدالله (علیه السلام) از صمیم دل.
۲) غمگساری در پریشانحالی امّالمصائب حضرت زینب کبری.
۹ - خدمتی با سعادت
آقای میرجهانی (رضوان الله تعالی علیه) از علمای بلند پایه چنین نقل کرده اند:
یک سال از طرف مرحوم آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی قدس الله سره به خدمت شیعیان سامرا کمک هایی بردم. شب در حرم مطهّر عسکریین (عليهما السلام) می ماندم واذان صبح به سرداب امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرّف می شدم. درآن روزها برق نبود واز چراغ های بسیارساده ای - که به سختی روشنایی می داد - استفاده می شد.
شب جمعه ای در حرم مطهّر به دعا وزیارت مشغول بودم. هنوز هوا تاریک بود به سوی سرداب حرکت کردم؛ ولی آن روز به خلاف روزهای گذشته پلّه های سرداب پر نور بود. تعجّب کردم که این نور از کجاست! به سرداب
↑صفحه ۲۸↑
داخل شدم ودیدم مثل روز روشن است. تا آن زمان سابقه نداشت که سرداب تا این اندازه نورانی باشد واین امر بر شگفتی من افزود.
ناگاه متوجّه شدم که جوانی زیباروی به نماز ایستاده است. من هم در کناری مشغول نافله شدم ولی در جائی ایستاده بودم که کمی جلوتر از محلّی بود که ایشان نماز می خواندند. وقتی که ایشان از نماز فراغت یافتند، فرمودند: جلوتر از امامت نماز نخوان! من نیز که جذب نورانیت ومعنویت این جوان بودم، خود را به عقب کشیدم.
پس از اقامه ی نماز صبح با تمام اشتیاق مشغول خواندن دعای ندبه شدم تا به فراز معراج پیامبر اکرم (ص) رسیدم وچنین خواندم:
وَعَرَجتَ بِرُوحِهِ اِلی سَمائِکَ.
یعنی: خدایا! تو روح پیامبر را به معراج بردی.
آقا فرمودند: عَرَجْتَ بِهِ بخوان؛ چون عرجت بروحه از معصوم نقل نشده است. من هم بی چون وچرا همان گونه که ایشان فرمودند، خواندم.
کم کم به فقراتی رسیدم که اشاره ای مستقیم به شخص امام عصر (علیه السلام) بود؛ یعنی: أین الحسن وأین الحسین، أین أبناء الحسین صالح بعد صالح... أین بقیه الله... حال خوشی
↑صفحه ۲۹↑
داشتم ودر فراق محبوب، اشک می ریختم. بعد از خاتمه ی دعا به نماز ایستادم. در نماز به فکرم رسید که این آقا امام زمان (علیه السلام) هستند؛ به سه دلیل:
الف - نور سرداب از ایشان بود.
ب - فرمودند: جلوتر از امامت نماز نخوان.
ج - فرمودند: عرجت به بخوان که من بر اثر احاطه ی ولایت آن حضرت، بدون چون وچرا پذیرفتم.
نماز را تمام کردم وقصد داشتم که با عرض احترام وادب، بیشتر بهره مند گردم؛ ولی تا رو برگرداندم ایشان را ندیدم وهرچه صدا زدم وگریه کردم،دیگر خبری نیافتم.
پند اندیش ها:
۱) خواندن دعای ندبه که دعایی مأثور از معصوم (علیه السلام) است.
۲) در دعای ندبه عرجت به میباشد؛ نه عرجت بروحه...
۱۰ - عاشق با همّت
حاج صادق کربلایی می گوید: در مغازه ی خیاطی برادرم کار می کردم که تصمیم به ازدواج گرفتم ولی موفّق
↑صفحه ۳۰↑
به جلب رضایت خانواده ی مورد نظر نشدم وقصد کردم که برای برآورده شدن حاجتم شب های چهارشنبه از کربلا تا مسجد سهله پیاده بروم. یاد ندارم که چند شب چهارشنبه مشرّف شدم ولی در یکی از همین شب ها، وقتی از کربلا حرکت کردم، قدری خوراکی در کوله ام گذاشتم وبه پشتم بستم. پاپوش های بندی ام را پوشیدم ویک چوب دستی برداشتم وبعد از نماز مغرب وعشا در حال ذکر ودعااز کربلا حرکت کردم. مقداری از راه طی کرده بودم که ناگاه شنیدم کسی پشت سرم حرکت می کند وگویا یاالله می گوید. ترسیدم دزد باشد؛ لذا سریع تر گام برداشتم ولی بعد، فکر کردم که اگر دزد بود، یاالله نمی گفت که مرا خبر کند؛ بدین منظور آهسته تر حرکت کردم تا به من رسید. به او سلام کردم. پاسخ داد: وعلیک السّلام ورحمه الله. پیراهن بلند وچهره ای بسیار جذّاب داشت. با لهجه ی شیوای عربی فرمود: حاج صادق به سهله می روی؟
عرض کردم: اگر اشتباه نکنم، شما هم به آنجا می روید.
فرمود: آری! خوشحال شدم که رفیق راهی پیدا کردم که با هم همراه می شویم. در بین راه مصائب اهل بیت: را می خواندیم. اول ایشان مصیبت حضرت علی اصغر سید الشّهدا (عليهما السلام) وآوردنشان به خیمه گاه را خواند وبعد هم من همان مصیبت را به اشعار عربی خواندم:
↑صفحه ۳۱↑
کم ذِا القُعُودِ ودینَکم * * * هَدَمَتْ قَواعِدُهُ الرَّفیعه
اَتری تجییءُ فجیعَة * * * بَاَمضَّ مِنْ تلک الفَجیعة
حیثُ الحسین بکربلاء * * * خیل العدَی طحنت ضُلُوعه
ورضیعه بدم الورید * * * مخضّب فاطلُبْ رَضیعَه
(سید حیدر حلّی)
در این اشعار به حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) خطاب است که:
ای آقای من! تا کی قعود ونشستن، برخیز وقیام کن،چرا که پایه های بلند دین شما ویران گردید، آنگاه که این امر تأثّر آور آمد؛ آیا آن را می بینی؟ آیا دلخراش تر از این، موضوع دیگری هست؟ وقتی که حسین (علیه السلام) به کربلا آمد، خیل دشمنان گرداگرد او را گرفتند ونیزه ها را به دو پهلوی او زدند وطفل شیرخواره اش نیز آغشته به خون گردید. پس ای آقای من برخیز وخونخواهی او را بنما.
ناگاه آن آقا روی زمین نشست وفرمود: بنشین!بعد گریه کرد ومن هم گریستم. پس از گریه ای مفصّل برخاستیم وراه افتادیم. مقدار اندکی رفته بودیم که فرمود: این مسجد سهله است. تو برو وبرنامه ات را انجام بده. من هم کاری دارم به دنبال آن می روم وزمانی که به کربلا برگردی، کارت درست شده است. بعد از خداحافظی دعا کرد ورفت.
در مسجد مشغول دعا ونماز شدم که ناگاه به خاطرم آمد
↑صفحه ۳۲↑
که هفته پیش که می آمدم، همه در خواب بودند وخیلی خلوت بود، ولی اکنون تمام جمعیت بیدار بودند؛ چون هرگاه به مسجد می رسیدم یا قبل از اذان صبح بود یا اذان را گفته بودند.
ساعتم را که دیدم، ۱۰ شب بود. گمان کردم ساعتم خراب است. از دیگران هم که پرسیدم، گفتند: ساعت ۱۰ است تعجّبم زیادتر شد، یک آن به فکر همسفرم افتادم. او که بود؟ چه جملاتی را به من گفت؟ وحال باآنکه زیاد هم راه نرفته بودم، گفت: این مسجد سهله است.
آن وقت فهمیدم که به فیض ملاقات حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) رسیدم؛ ولی حضرت را نشناخته ام؛ لذا تا صبح گریه می کردم ومی گفتم: ای کاش آن حضرت را شناخته بودم واز محضر مبارکشان بهره می بردم.
وقتی از مسجد بیرون آمدم، ماشین حاضر بود وراننده داد می زد: کربلا! کربلا! به کربلا که برگشتم، یکسر در مغازه رفتم ومغازه را باز کردم؛ ولی خیلی طول کشید تا برادرم آمد. پرسیدم: چرا اینقدر دیر آمدید؟ با خنده گفت: دنبال امر خیر شما بودیم وپس از گفت وگوی لازم با خانواده ی دختر، قرار شد امروز جلسه ی عقد باشد.
پند اندیش ها:
برپایی عزای امام حسین (علیه السلام) وبیان مصائب سرباز
↑صفحه ۳۳↑
قنداقی امام حسین (علیه السلام) یعنی باب الحوائج الی الله حضرت علی اصغر (علیه السلام).
۱۱ - نورانیت قرآن
کربلایی محمد کاظم کریمی - که دانش آموخته ی هیچ مکتبی نبود - با لطف خاصّ حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) به شیوه ای استثنایی حافظ کلّ قرآن کریم می شود. ماجرا چنین است که:
هرگاه واژگانی را از سوره های قرآن در کنار هم می گذاشتند ومی خواندند، می گفت که این واژه در کجای قرآن قرار دارد وبدین شکل در کنار هم نیست.
هر واژه ی قرآنی تکراری را بدون مکث می گفت که چند بار درقرآن آمده است. وقتی قرآن رابه دست او می دادند آیه ای را پیدا کند،(هر قرآنی بود فرقی نداشت) بدون ورق زدن به گونه ای قرآن را باز می کرد که آیه ی مورد نظر در همان صفحه مقابلش باز می شد. گاهی نیز سور قرآنی را با سرعت از انتها به ابتدا تلاوت می کرد.
با نگاه به هر کتابی کلمات وآیات قرآنی آن را بدون معطّلی تشخیص می داد؛ حتّی اگر این آیات یا کلمات به صورت بسیار ریز وشبیه دیگر کلمات کتاب بود.
↑صفحه ۳۴↑
از او پرسیدند که: چگونه کلمات وآیات قرآن را در میان کلمات دیگر می شناسید؟ جواب می داد: وقتی کتاب ها را - که کلمات قرآنی در آن است - باز می کنم، آن واژه ها نور افشانی می کنند.
وی هر شبانه روز یک ختم قرآن می کرد؛ یعنی هر جزء را در ۱۵ دقیقه تلاوت می کرد وعجیب تر آنکه با همین مهارت سوره ها را از آخر به اوّل می خواند.
علّت عنایت خاصّه ی حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) به وی وچگونگی دریافت این ویژگی عجیب مهمّ است.
کربلائی محمّد کاظم چنین بیان می کند:
در ایام محرّم، مبلّغی به روستای ما ساروق - که از توابع اراک است - آمد. او شب ها منبر می رفت ومن نیز بسیار علاقه مند سخنان او بودم. شبی از خمس وزکات واموال متعلّق به سادات وامام زمان (علیه السلام) صحبت کرد که احتمال دارد شما لباس ومسکن تان را از اموال غیر خود تهیه کرده باشید واین تصرّف غاصبانه است.
پس از شنیدن این سخنان وقدری تحقیق متوجّه شدم که ارباب ومالک ده حقوق الهی خود را پرداخت نمی کند. به او تذکر دادم، ولی اعتنایی نکرد. تصمیم گرفتم در ده نمانم واز آنجا خارج شوم. با اصرار فراوان اقوام، شبانه از ده فرار کردم. حدود ۳ سال به کارهای متفرّقه چون خارکنی
↑صفحه ۳۵↑
پرداختم تا آنکه یک روز، مالک ده پیغامی فرستاد که من توبه کرده ام واموال واجبه ی الهی را می پردازم. دوست دارم به ده برگردی. قبول کردم وپاره وقت مشغول کار شدم، همچنین نیمی از درآمدم را به فقیران ومستمندان می دادم تا آنکه در یک روز تابستانی به مزرعه رفتم تا خرمن کوبی کنم. گندم ها را جمع کردم ومنتظر وزش نسیمی بودم تا آنها را باد دهم واز کاه جدا کنم؛ ولی هرچه صبر کردم بادی نیامد؛ به ناچار به طرف ده برگشتم. در بین راه یکی از فقرای ده به من رسید وگفت: امسال از محصولت به ما ندادی! آیا فراموش کرده ای؟ پاسخ دادم: خدا نکند فقرا را فراموش کنم؛ ولی هنوز محصول را جمع نکردم؛ ولی بدان که حقّ تو محفوظ است. او خوشحال به طرف ده رفت؛ ولی من آرام نبودم؛ بنابراین به مزرعه برگشتم وبا زحمت زیاد مقداری گندم جمع کردم ومنزل آن فقیر بردم وقدری هم علوفه برای گوسفندان چیدم وحدود عصر همراه گندم ها وعلوفه ها به سوی ده راه افتادم.
قبل از ورود به ده، به باغ معروف امامزاده رسیدم. در آنجا دو امامزاده به نام های امامزاده جعفر وامام زاده صالح مدفون اند. روی سکویی در امامزاده نشستم تا نفسی تازه کنم وگندم وعلوفه را هم در کناری نهادم. همان گونه که به سمت صحرا نگاه می کردم دیدم دو جوان - که یکی از آنها
↑صفحه ۳۶↑
بسیار زیبا وخوش قدّ وقامت بود - به سوی من آمدند.
لباس آنها عربی بود وعمامه ی سبز به سر داشتند. وقتی به من رسیدند، آن آقای خوشرو وبا شخصیت به من فرمود: کربلایی کاظم بیا با هم برویم وفاتحه ای در این امامزاده بخوانیم. من اطاعت کردم وپشت سر آنها راه افتادم. وقتی داخل شدند پس از خواندن فاتحه، سر قبر امامزاده ی اوّل به سوی امامزاده ی بعدی رفتند وچیزهایی خواند که من متوجّه نمی شدم؛ بدین جهت ساکت ایستادم وبه کتیبه ها نگاه می کردم. در این هنگام همان آقا فرمودند: کربلایی کاظم! چرا چیزی نمی خوانی؟ عرض کردم: آقا! سواد ندارم.
آن بزرگوار نزد من آمد ودست روی سینه ی من گذاشت ومحکم فشار داد وفرمود: حالا بخوان! عرض کردم: چه بخوانم؟ فرمود: اینطور بخوان:
بسم الله الرحمن الرحیم
اِنَّ رَبَّکمُ الله الّذی خَلَقَ السَمواتِ والارَضَ فی سِتَّةِ ایامُ ثُمَّ اسْتَوی علی العرش... (سوره اعراف آیه ۵۳)
من این آیه را با چند آیه دیگر به همراه آن آقا خواندم وایشان هم چنان دست به سینه من می کشید تا رسیدم به آخر آیه:۵۹ اِنّی اَخافُ عَلَیکم عَذابَ یومٍ عَظیم.
صورتم را برگرداندم که به آن آقا چیزی بگویم، ناگهان
↑صفحه ۳۷↑
متوجّه شدم، کسی آنجا نیست واز این رو بی هوش بر روی
زمین افتادم. نزدیک اذان صبح به هوش آمدم واز امامزاده به سوی ده رفتم. در بین راه فهمیدم کلمات عربی زیادی می دانم. خود را به منزل رساندم وسپس به یادم آمد تشرّفی یافته بودم. بعد علوفه گوسفندان را بردم وصبح روز بعد هم گندم ها را به آن مرد مستمند رساندم. سپس نزد پیش نماز رفتم وداستان را برای ایشان نقل کردم. به من فرمود: آنچه را می دانی بخوان! من هم خواندم. فرمود: اینها که می خوانی آیات قرآن است. به این ترتیب بی نظیر، حافظ قرآن شدم.
حضرت آیت الله میلانی (ره) در نشست های بسیاری با کربلایی محمّد کاظم ساروقی ملاقات کردند وچنین اظهار فرمودند:
«حقیقتاً مهارتشان در اطّلاع به آیات وکلمات قرآن مجید امری بر خلاف عادت وموهبتی الهیه است. هر که با ایشان قدری معاشرت کند واوضاع واحوال ایشان را در امور عادی زندگی بداند، متوجّه می شود که این گونه تسلّط ایشان در معرفت به جمیع خصوصیات قرآن مجید، کرامتی فوق العاده است».
پند اندیش ها:
↑صفحه ۳۸↑
اجرای ضوابط الهی واعمال عبادی به خصوص پرداخت حق دیگران.
۱۲ - بهترین کردار
حاج محمد علی فشندی گوید: از ابتدای جوانی مقید بودم که گرد گناه نگردم وآنقدر به حج مشرّف شدم تا آنکه به محضر مولایم شرفیاب شدم.
در یکی از سالها - که افتخار خدمت گزاری حاجیان وزائران خانه ی خدا را داشتم - شب هشتم ماه ذیحجه با وسایل لازم به عرفات رفتم تا یک شب، قبل از آمدن زائران به عرفات، جای بهتری را بگیرم. عصر روز هفتم در یکی از چادرهایمان مستقر شدم در حالی که هنوز غیر از من، کسی به عرفات نیامده بود. یکی از شرطه های محافظ نزد من آمده وگفت: چرا امشب این همه وسایل را آورده ای؟! ممکن است دزدان وسایلت را ببرند، به هرحال باید خودت از لوازم حفاظت کنی.
گفتم: مانعی ندارد؛ بیدار می مانم واز لوازمم محافظت می کنم. آن شب با خدا مناجات می کردم تا آنکه درنیمه های شب دیدم سید بزرگواری با شالی سبز به سر،نزدیک خیمه ی من آمد وفرمود: حاج محمّد علی! سلام علیکم!
↑صفحه ۳۹↑
پاسخ دادم وازجابرخاستم. وی وارد خیمه شد وپس از چند لحظه، جمعی ازجوانانی که موی صورتشان تازه روییده بود،مانند خدمت گزارانی به پیشگاه رسیدند. درابتدا دلهره داشتم،ولی چون میان ماوآن سید بزرگوارجملاتی گفت وگو شد،محبّت وی دردلم جای گرفت.
او فرمود: حاج محمّد علی! خوشا به حالت! عرض کردم: چرا؟ فرمود: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدّم حضرت امام حسین (علیه السلام) هم در اینجا بیتوته کرده بود.
عرض کردم: در این شب چه باید انجام دهیم؟
فرمود: دو رکعت نماز می خوانیم در هر رکعت پس از حمد ۱۱ بار «قل هو الله احد».
پس از نماز ایشان دعایی خواند که مضامین نظیرش را نشنیده بودم. او حال خوشی داشت ومی گریست. خواستم آن دعا را حفظ کنم، امّا آقا فرمود: این دعا مخصوص امام معصوم است وآن را فراموش خواهی کرد. عرض کردم: آقا! باور توحیدی من خوب است؟ فرمود: بگو! از طریق آیات آفاقی وانفسی استدلال کردم. فرمود: تو را به همین مقدار کافی است.
آنگاه اعتقادم را در مورد مسأله ی ولایت به ایشان گفتم. فرمود: اعتقاد خوبی داری. آنگاه پرسیدم: اکنون امام زمان (علیه السلام) کجاست؟ فرمود: الآن، در خیمه است. پرسیدم:
↑صفحه ۴۰↑
روز عرفه که می گویند، حضرت ولی عصر (علیه السلام) در عرفات می آیند، در کجای عرفات اند؟ فرمود: حدود جبل الرّحمه. گفتم: اگر کسی آنجا برود، ایشان را می بیند؟ فرمود: بله او را می بیند، ولی نمی شناسد.
عرض کردم: آیا فردا شب - که شب عرفه است - حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) به خیمه های حجّاج تشریف می برند وبه آنها توجّهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت اباالفضل متوسّل می شوید.
در این موقع فرمود: حاج محمّد علی! چای داری؟ جواب دادم: آقا امشب نیاورده ام.
فرمود: چای با من. از خیمه بیرون رفت ومقداری چای آورد. وقتی دم کشید به قدری معطّر وشیرین بود که یقین کردم،آن چای از چای های دنیا نیست.
فرمود: غذایی داری بخوریم؟ عرض کردم: آری! نان وپنیر. فرمود: من پنیر نمی خورم.
عرض کردم: ماست هم هست. فرمود: بیاور! آوردم وایشان مقداری میل فرمود.
سپس فرمود: حاج محّمد علی! به تو ۱۰۰ ریال می دهم. تو به نیابت از پدرم، یک عمره به جا آور.
عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمود: سید حسن.
↑صفحه ۴۱↑
عرض کردم: نام شما چیست؟ فرمود: سید مهدی.
تا پول را گرفتم، آقا برخاست که برود، من آغوش گشودم وبا وی معانقه کردم. وقتی خواستم صورتش را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه ی راستش قرار دارد ولب هایم را روی خال گذاشتم وآن را بوسیدم واز هم جداشدیم. چند لحظه ای که گذشت من به اطراف نگریستم وکسی را ندیدم؛ ولی به شواهدی مانند اینکه: مرا می شناخت، فارسی سخن می گفت، نامشان سید مهدی ونام پدر بزرگوارشان سید حسن بود وحتّی فرمود: اینجا جایی است که جدّم حضرت أبا عبدالله در چنین شبی بیتوته کرده بود، دانستم که وی خود حضرت بقیه الله (ارواحنا فداه) بودند. تأثّر وتأسّفم در از دست دادن چنین فرصتی وصف ناپذیر است. به همین خاطر - که توفیق نیافتم بیشتر از محضرشان استفاده کنم - نشستم وشروع کردم زار زار گریه کردم؛ ولی دلم خوش بود که فرمودند: امشب به خیمه ی شما می آیم؛ چون شما به عمویم حضرت عبّاس (علیه السلام) متوسّل می شوید. کاروانیان که آمدند، بدون آنکه به ایشان چیزی بگویم، روحانی کاروان خود به خود روضه ی حضرت اباالفضل راخواند. شوری برپاشد واهل کاروان حال خوشی پیدا کردند؛ ولی من پیوسته در پی ورود حضرتشان به خیمه گاه بودم. کم کم اواخر روضه بود
↑صفحه ۴۲↑
که حوصله ام سر رفت واز داخل خیمه بیرون آمدم. دیدم حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) بیرون خیمه ایستاده اند وبه روضه گوش می دهند ومی گریند. خواستم فریاد بزنم که با دست اشاره کردند، چیزی نگو! وقتی روضه تمام شد، حضرت نیز تشریف بردند.
پند اندیش ها:
۱) ترک گناه.
۲) خدمت به شیعیان.
۳) توسّل به قمر بنی هاشم.
۱۳ - مردم داری
مرد موثّقی - که چند سال پیش از ایران به حیدرآباد هند رفته بود - نقل می کند: حدود یک هفته در منزلی ساکن بودم که پدر ومادری به همراه فرزندانشان در آن زندگانی می کردند. روزی یکی از دو فرزند گفت: پدرم حدود ۷۰ سال داشت که در اثنای انجام فریضه ی حج، ۴ سال پیش، مورد عنایت خاصّه ی حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) قرار گرفت. خودت داستان را از او بپرس.
آن سعادتمند گفت: روزی فرصت را مغتنم شمردم واز
↑صفحه ۴۳↑
پدر خانواده - که نامش محمّد ونام خانوادگی اش حسین بود - جریان را پرسیدم واینگونه شرح داد:
در تشرفّم به مکه معظّمه - که به همراه همسرم انجام شد - به هنگام طواف بیت الله در دور دوم یا سوم گرفتار حالت عجیبی بودم؛ ولی به هر زحمتی، دور هفتم را تمام کردم؛ در حالی که، آن چنان حالت ضعف وبیماری بر من مستولی گردیده بود که به همسرم گفتم: مرا به کناری منتقل کنند. در حالی که پشتم را به دیوار نزدیک زمزم تکیه داده بودم، آن چنان ضعیف وبی حال بودم که یقین کردم این نفس های آخر است که می کشم؛ از این رو به همسرم وصیت کردم که وقتی از دنیا رفتم - در این هنگام با همسرم به شدّت گریه می کردیم - به کاروان خبر دهد ومرا به حیدر آباد منتقل کنند ودر همان جا به خاک سپارند.
دراین لحظات بودکه مردی بسیارنورانی، قدبلند،باچهره ای سرخ گون در حالی که عرقچینی بر سر نهاده بود با عبایی آبی رنگ آمد ودست مرا گرفت وبلند کرد. لیوانی را که همراهم بود به همسرم داد وبه زبان اردو فرمود: قدری از آب زمزم بیاورید. همسرم آب را که آورد، همه ی لیوان آب را به پشت سرم ریخت وعجیب آنکه مرا عزیز - یعنی نامی که فقط نزدیکانم مرا به آن می نامند - صدا می کرد.سپس فرمود: برخیز که خوب می شوی! بعد لیوان
↑صفحه ۴۴↑
آب دوم را خواست ودستانم را تا آرنج شست ولیوان آب بعدی را بر سرم ریخت. به کلّی خوب شدم وضعفم از بین رفت وجای آن نشاطی خاص آمد. پرسیدم: آقا شما کیستید واز کجا آمده اید؟ جمله ای فرمود که درست متوجّه نشدم. روی دستهای او افتادم وشروع کردم به بوسیدن. وقتی خواستم پای او راببوسم نگذاشت. بعد هم از پیش چشمانم پنهان شد وهرچه دنبال او گشتم وی را نیافتم.
حاج محمّد حسین می گفت: در عمرم همواره به مردم کمک کردم وهیچگاه اهمّیت نمی دادم که فرد محتاج، دارای چه عقیده وسلیقه ای است؛ هر که نزدم می آمد دست خالی او را برنمی گرداندم؛ به خصوص نسبت به شیعیان! از خصوصیات دیگرم حساب های مالی دقیقم بود وهمچنین خواندن نماز اول وقت ونمازشب.
پند اندیش ها:
۱) دقّت در حساب های مالی
۲) سروقت خواندن نمازها وقرائت نماز شب
۳) رواکردن حوایج مردم
۱۴ - آخرین خدمت
↑صفحه ۴۵↑
این ماجرای مشهور در میان مردم یزد وبه ویژه افراد متدین شیعه ی اهل دعای روح بخش ندبه در مهدیه ی شهر یزد زبانزد همگان است.
یکی از جوانان پاک یزد در پی آغاز هجوم لشکریان بعثی برای دفاع از عقیده ومرزهای کشور مقدّس ایران آرام نداشت. وی در عملیات بیت المقدس ۲، بر اثر بمباران دشمن، گرفتار موج انفجار شد وبر اثر پرتاب شدن ناشی از موج، گرفتار سه عارضه گردید:
الف) فلج کامل پای راست به صورتی که به هیچ وجه خم نمی شد.
ب) سردردهای شدید بر اثر لکه های خون خشک در محلّ نخاع شوکی.
ج) فاصله در مهره های چهارم وپنجم کمر.
پس از این حادثه وی را به تبریز بردند ودر بیمارستان امام خمینی، پزشکان پس از معاینه ی کامل به وی توصیه می کردند که باید پای راست را در محلّ اتصال لگن به ران قطع کنند. وی را از تبریز به تهران منتقل کردند. در تهران هم پزشکان این مطلب را تکرار وبا جواب منفی وی
↑صفحه ۴۶↑
برخورد می کنند. پس از اعلام تمایل او را به یزد می فرستند ودر بیمارستان شهید رهنمون یزد به مدّت ۲۰ روز بستری می شود. در آن بیمارستان تنها پزشک جرّاح مغز واعصاب یکی از پزشکان زردشتی بود که نظر پزشکان قبلی را پذیرفت؛ چرا که عصب پا خشک شده بود.
مهمتر آن که به مرور زمان پای راست ضعیف وسیاه می شد،به طوری که در ناحیه ی لگن درد بسیار شدیدی احساس می کرد. آن دو عارضه ی دیگر نیز به شدّت آزارشان می داد وعقیده پزشکان چنین بود که هر دو عارضه با تحمّل سختی جرّاحی بهبود خواهند یافت.
جوان یزدی چنین می گفت:
از همه بیشتر پای راست آزارم می داد. راضی شدم که اینجا را از محلّ اتصال ساق به ران قطع کنند تا اینکه از پای مصنوعی استفاده کنم؛ امّا پزشک قبول نکرد وگفت: پا باید از محل ران بریده شود. به این امید که شاید از سویی دیگر، فرجی حاصل شود، تسکین دردم نیز فقط استفاده از داروهای مسکن بود تا آنکه ماه رمضان سال ۱۴۰۸ ه. ق. فرا رسید. با تمام عوارضی که داشتم، تصمیم گرفتم همچون سالهای پیش فریضه ی الهی روزه را بجا آورم وبا آنکه انجام این فریضه، مرا به شدّت اذیت می کرد؛ بعد از مشکل پا نوبت سردردهای شدید می رسید واز آنجاکه
↑صفحه ۴۷↑
روزه بودم ودر طول روز قرص مسکن استفاده نمی کردم، از شرّ این درد فقط تا ساعت حدود ۹ صبح در امان بودم وبعد از آن، سردرد شروع می شد؛ ولی براساس باورم به صحبت هیچ کس گوش نکردم وحتّی یک روز هم در انجام فریضه روزه قصور نکردم. با تحمّل دردهای فراوان ومشقّتهای بسیار سرانجام به شب های قدر رسیدیم ودر طول مدّت روزه داری هم، برنامه من چنین بود که روزها در شهر یزد به کارم اشتغال داشتم، ولی شبها پس از افطار به مسجد قریه ی مهدی آباد - از قرای نزدیک اطراف یزد - می رفتم وبه کارهای معمول در این شبها می پرداختم.از آن جمله شنیدن سخنرانی روحانی دعوت شده از مشهد بود.
با نزدیک شدن شب های قدر امید من افزایش می یافت وتصوّر می کردم که إنشاءالله با توسّل به ذیل عنایات حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) شفا یابم.
شب های نوزدهم وبیست ویکم هم گذشتند. با وجود همه ی توسّلات تأثیری مشاهده نکردم ودر شب بیست وسوم پس از غسل شب احیا وصرف افطار به طرف مهدی آباد حرکت کردم وسخنران مشهدی - که وضع بسیار نابسامان مرا دید - به من گفتند که إنشاءالله پس از ختم ماه رمضان به مشهد مقدّس می رویم وتو در آنجا از حضرت رضا (علیه السلام) شفا بگیر. پس از این کلام دلم به شدّت سوخت
↑صفحه ۴۸↑
وگفتم: با این پا - که حتّی مختصر حرکتی در خانه هم عذاب آوراست - چگونه به مشهد بروم واز حضرت رضا (علیه السلام) شفایم را بگیرم؟ سخنران نیز مشفقانه وبا مهربانی هرچه تمام تر گفتند: همه ی مسئولیت ها ومراقبت های نسبت به تو را من وخانواده ام بر عهده می گیریم. من که از طولانی شدن این بیماری بسیار عصبانی شده بودم با بغضی در گلو گفتم: اگر خدا بخواهد شفا می دهد، چه فرقی می کند که در درون خانه شفا دهد یا در مشهد مقدّس!؟
پس از ورود به مسجد وبرگزاری نماز جماعت، مراسم احیا شروع شد؛ ولی چون از ناحیه ی کمر احساس درد شدید می کردم به دیوار مسجد تکیه زدم وبا خود می اندیشیدم که امشب، شب ۲۳ ماه رمضان واحتمال شب قدر بودنش از دیگر شب ها زیادتر است واگر امشب هم بگذرد وفرجی حاصل نشود، دیگر امیدی نیست. این نکته را در نظر داشتم که امروز رابط بین خدا وخلق او حضرت صاحب الزّمان است؛ بر این مبنا تصمیم گرفتم ایشان را از ته دل صدا وناله هایم را با اشک همراه کنم. در حالی عجیب فرو رفته بودم ودر همین حالت حدود ۱۰ دقیقه با ناله فریاد می زدم: «امام زمان خودت کمکم کن!» ناگفته نماند که از آنچه در مسجد می گذشت، به کلّی بی خبر بودم؛ ولی بعد فهمیدم که سخنران در آن شب، در ذکر
↑صفحه ۴۹↑
مصیبت، متوسّل به نازدانه حضرت أبا عبد الله الحسین (علیه السلام)، یعنی حضرت رقیه خاتون شده بودند. در آن هنگام چراغهای مسجد خاموش ومسجد در تاریکی کامل فرو رفته بود؛ ناگهان دیدم مسجد روشن شد.
به به از آن لحظه ی زیبای عمر دیده چو بیند رخ آن دل ربای
آری چه فیض بزرگ وچه افتخار سترگی:
خورشید درخشان ز پس ابر عیان شد از پرتو رویش چه دل انگیز جهان شد
نور عجیبی را دیدم که کنار من نشست خوب که دقّت کردم متوجّه شدم که این نور از آن سیدی است که در سمت چپم جلوس فرمودند. وقتی بیشتر دقّت کردم، فهمیدم مشغول گریه هستند وبعد از لحظاتی که دانستم این بزرگوار محبوب همه ی انسانها وموعود تمام ملل وادیان است، عرض کردم: خجالت میکشم به شما نگاه کنم از بس که شما را صدا کردم آن امام مهربان فرمودند: پایت را خم کن! عرض کردم: سید قدرت ندارم. باز هم این کلام را فرمود وباز عرض کردم: نمی توانم! مرتبه سوم که فرمودند: پایت را خم کن، قبل از اینکه بگویم نمی شود، پایم خود به خود جمع شد؛ آنگاه ایشان دست بر روی سرمن نهاد وپیشانی ام را بوسید. سپس دست چپ مرا گرفت واز زمین
↑صفحه ۵۰↑
بلند کرد؛ حال آنکه مردم به گریستن وسوگواری مشغول بودند واز آنچه بر من اتّفاق افتاد، هیچ خبری نداشتند.
با دستی که بر سرم نهاد، تمام سردردم از بین رفت وهمین که از زمین بلندم کرد، روی پای خودم ایستادم ونیاز به کمک دیگری نداشتم.
در این هنگام بود که جان جانان ومحبوب جهانیان آرام آرام از مسجد بیرون رفت ومن هم به دنبال ایشان. وقتی از پشت سر حضرت را دیدم دریافتم که قدّی رشید واندامی میانه شال سبزی بر سر - که تا شانه هایشان افتاده بود - دارند. تا آنکه از مسجد بیرون رفتند؛ ولی هرچه تلاش کردم حرکت کنم قدم از قدم برنداشتم.
یادم می آید که فریاد می زدم: مردم! جلوی آقا را بگیرید ونگذارید بروند؛ ولی ایشان رفته بودند. وقتی چراغها روشن شد، مردم مرا با همان پائی که همه ی پزشکان قطع کردنش را تجویز کرده بودند، در میان مسجد، در حرکت دیدند.
چگونه شکوه این لحظات را باید بازگو کرد؟ از شور واحساسات مردم وقربانی کردن گوسفندها واینکه جمعیت مرا به دوش خود گرفته بودند.
پس از این رخداد عظیم، شنیدم که یک خانواده ی زرتشتی ساکن در مهدی آباد به شرف اسلام وآیین حقّه ی
↑صفحه ۵۱↑
تشیع مشّرف گردیدند.
این خطاب را حضرت آیت الله سید جواد مدرّسی از علمای بسیار معروف یزد با دستخطّ خودشان تأیید فرمودند.
پند اندیش ها:
اموری که جوان یزدی از ۱۳ سالگی انجام می دادند:
۱) خواندن نافله ی شب
۲) خواندن نمازهای واجب به جماعت
۳) اصرار به روزه حتّی با داشتن جراحت های جنگی
۴) خواندن نماز استغاثه به حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) در روزهای جمعه
۱۵ - عالم عامل
آیت الله مرعشی نجفی چنین فرمودند:
در ایام تحصیل علوم دینیه وفقه اهل بیت: در نجف اشرف بسیار مشتاق دیدار جمال مولایم حضرت بقیه الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودم لذا با خود عهد کردم که مدّت چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم به این نیت که جمال دل آرای صاحبم را زیارت
↑صفحه ۵۲↑
کنم.
مدت ۳۵ یا۳۶ شب چهارشنبه این عمل را انجام دادم ودر آخرین شب تشرّف به مسجد سهله هوا بسیار ابری وبارانی بود در نزدیک مسجد تاریکی شب ترس ووحشت مرا فرا گرفت واز تعرض دزدان در آن شب تیره به شدت بر خویش می ترسیدم. ناگاه صدای پائی از پشت سرم شنیدم که بر وحشت وهراسم افزود.
به عقب برگشتم سید عربی را با لباس بادیه نشینان دیدم نزدیک من آمده وبه زبان فصیح فرمود: ای سید سلام علیکم.
ترس ووحشت از وجودم به کلی رخت بربست از من پرسید: قصد کجا داری؟ عرض کردم مسجد سهله. فرمود: به چه جهت؟ عرض کردم برای زیارت حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه).
مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان - که مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله - رسیدیم. داخل مسجد شده ونماز خواندیم وبعد از نماز آن بزرگوار دعائی خواند که گوئی درو دیوار همراه او آن دعاء را می خواندند.
بعد از دعا فرمود سید تو گرسنه ای چه خوب است شام بخوری. پس سفره ای را که در زیر عبا داشت بیرون آورد که در آن ظاهراً سه قرص نان ودو یا سه خیار سبز بود
↑صفحه ۵۳↑
در حالی که آن وقت چله زمستان وسرمای شدید بود طبق به دستور ایشان شام خوردم سپس فرمود برخیز تا به مسجد سهله برویم داخل مسجد شدیم وبدون آنکه بدانم این آقا کیستند نماز مغرب وعشاء را به او اقتدا کردم.
بعد از نماز به من فرمود: آیا از اینجا به مسجد کوفه می روی یا می مانی؟ عرض کردم می مانم.
در وسط مسجد در مقام امام صادق (علیه السلام) نشستم به ایشان عرض کردم آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟ در جواب فرمود: این امور از زوائد زندگی است وما از این زوائد به دوریم.
تشرف من در خدمت او نزدیک دو ساعت طول کشید وبین آن بزرگوار واینجانب مطالبی ردّ وبدل شد.
الف) به من فرمود: ای سید با تسبیح به چه نحو استخاره می کنی؟ عرض کردم سه مرتبه صلوات می فرستم وسه مرتبه می گویم:
اَستخیرُ اللّه بِرَحمَتِهِ خِیرَةً فی عافِیةٍ پس قبضه ای تسبیح را گرفته می شمرم اگر دو تا ماند بد است واگر یکی ماند خوب است.
فرمود این استخاره دنباله ای دارد به این ترتیب که هر گاه یکی باقی ماند فوراً حکم به خوبی استخاره نکنید بلکه توقف کنید ودوباره بر ترک عمل استخاره کنید اگر زوج آمد
↑صفحه ۵۴↑
کشف می شود که استخاره اوّل میانه است.
ب) ایشان تأکید بسیاری بر تلاوت سوره هایی از قرآن پس از نمازهای یومیه داشتند یعنی
بعد از نماز صبح سوره یس
بعد از نماز ظهر سوره عمّ (نبأ)
بعد از نماز عصر سوره نوح
بعد از نماز مغرب سوره واقعه
بعد از نماز عشاء سوره ملک
ج) تأکید فرمودند بر خواندن دو رکعت نماز بین مغرب وعشاء که در رکعت اول پس از سوره حمد هر سوره ای خواستی بخوان ودر رکعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را بخوان واین تو را از خواندن سوره واقعه پس از نماز مغرب کفایت می کند.
د) بعد از نمازهای پنج گانه این دعا را بخوان:
اَللّهُمَ سَرِّحْنی عَنِ الهُمُوم والغُمُومِ ووَحْشَةِ الصَّدْرِ ووَسْوَسَةِ الشَّیطانِ بِرَحمَتِک یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
(یعنی خدایا مرا از هم وغم ووحشت سینه ووسوسه شیطان راحت گردان، به رحمتت ای مهربان ترین مهربانان)
ه) تأکید داشتن به خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع در نمازهای یومیه خصوصاً رکعت آخر نماز
اَللّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَد والِ مُحمَّد وتَرَحَّمْ عَلی عَجْزِنا
↑صفحه ۵۵↑
وَاَغِثنا بِحَقِّهِم.
(یعنی پروردگارا بر محمد وآل محمد درود فرست وبر ناتوانی ما ترحم فرما وبحق محمد وآل محمد به فریاد ما برس)
و) تاکید داشتند به خواندن قرآن وهدیه کردن ثواب آن برای شیعیانی که وارثی ندارند یا دارند ولکن یادی از آنها نمی کنند.
ز) تاکید فراوان داشتند بر زیارت حضرت سید الشهدا (علیه السلام)
ح) مرا دعاء کردند وفرمودند: خدا تو را از خدمتگذاران شرع قرار دهد
عرض کردم نمی دانم آیا پدر ومادر واساتید وذوی الحقوق از من راضی هستند یا نه؟
فرمود: تمام آنها از تو راضی اند ودرباره ات دعاء می کنند.
↑صفحه ۵۶↑
سخن پایانی
آنچه ملاحظه شد ۱۵ تشرّف قطعی به محضر مقدّس قلب وقطب عالم امکان حضرت بقیه الله صاحب العصر والزمان علیه صلوات الله الملک الدیان بود که در کتب معتبره اهل فن ویا از لسان افراد قابل وثوق واعتماد جمع آوری شده وبا تغییرو احتمالاً تلخیص عبارات از نظر خواننده گرامی گذشت.
قطعاً مراد ومنظور نویسنده این سطور صرفاً بیان تشرف وافتخاری که نصیب مشرف گردیده نیست بلکه از ابتدا تلاش بر آن بوده که مشخص نماییم در تشرفات ذکر شده چه خصوصیاتی در فرد مورد نظر وجود داشته که چنین افتخاری نصیبش گردیده ویا آنکه وقتی بنده خوشبختی چنین موهبتی را درک کرد وبه تشرف زیارت حضرت ولی امر (علیه السلام) مشرف گردید حضرت صاحب الزمان چه توصیه ها
↑صفحه ۵۷↑
وسفارش هایی به وی فرموده اند تا از این رهگذر دو مسأله را روشن کرده باشیم:
۱) باید متخلّق به چه اخلاق ومودب به چه آدابی بود تا ان شاءالله بتوان نام منتظر امام عصر (علیه السلام) را بر خویش نهاد.
۲) چه اموری را باید مراعات کرد تا آنکه افتخار وتوفیق زیارت محبوب جهانیان نصیب شود وشیعه دلداده بتواند سر بر پای محبوب خود بنهد واز جام وصال وی سیراب شود.
آنچه از تشرفات استنتاج واستنباط می شود می توان به صورت کلی ذیل ترتیب بندی نمود. البته اموری که ذکر می شود قطعاً باید همراه با اعتقاد وباورهای صحیح اسلامی وشیعی باشد.
۱) اهمیت فوق العاده به نماز دادن
۲) خواندن نماز با رعایت آداب این فریضه
۳) نماز را اول وقت خواندن
۴) حتی المقدور نماز را به جماعت به جا آوردن
۵) تجنّب ودوری از گناه تا سر حد امکان
۶) تقید به ضوابط شرعیه
۷) خدمت نمودن به شیعیان بالاخص سادات از شیعیان
↑صفحه ۵۸↑
۸) یاری رساندن به ضعفاء شیعه
۹) کمک کردن به فقراء شیعه
۱۰) حوائج مردم را به جای آوردن
۱۱) خواندن نافله شب
۱۲) خدمت به مادر وپدر کردن
۱۳) پرداخت حقوق واجبه الهیه چون زکات وخمس
۱۴) منظم بودن حساب های مالی
۱۵) اصرار بر گرفتن روزه
۱۶) اهمیت دادن به صله رحم
۱۷) فراوان تلاوت قرآن نمودن
۱۸) توجه به وضعیت کسانی که برای انسان کار می کنند.
۱۹) مراقب حقوق الناس بودن
۲۰) خواندن سوره هایی خاص پس از هر نماز یومیه
۲۱) خواندن دو رکعت نماز بین دو نماز مغرب وعشاء به کیفیتی خاص
۲۲) خواندن دعایی خاص پس از هر نماز
۲۳) خواندن دعائی مخصوص در رکوع خصوصاً در رکعت آخر هر نماز
۲۴) نحوه صحیح استخاره با تسبیح
↑صفحه ۵۹↑
۲۵) تلاوت قرآن وهدیه کردن آن به شیعیانی که وارث ندارند ویا دارند وبه فکر آنها نیستند.
۲۶) خدمتگزار شرع مطّهر بودن مخصوصاً دفاع از شرع مطهّر در برابر دشمنان
۲۷) انتخاب دوستان مومن وهم عقیده
۲۸) اهمیت به اساتید دادن وهدیه کردن آیات قرآن به آنها
۲۹) به یاد ذوی الحقوق بودن
۳۰) توجه فراوان به امر بسیار مهم ولایت
۳۱) خواندن دعاء ندبه بارجاء به ورود آن ازمعصوم (علیه السلام)
۳۲) خواندن دعاء فرج در گرفتاری ها
۳۳) انجام کارهای مستحبی به نیابت از امام عصر (علیه السلام)
۳۴) خواندن نماز استغاثه به امام عصر (علیه السلام)
۳۵) خواندن صحیح این جمله در دعای ندبه: وعرجت به الی سمائک
۳۶) زیارت حضرت رضا (علیه السلام) وبهره وری از خوان احسان آن بزرگوار
۳۷) خواندن زیارت امین الله در مشاهد مشرّفه
۳۸) زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام)
۳۹) زیارت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)
↑صفحه ۶۰↑
۴۰) خواندن زیارت وارث در اماکن مقدّسه
۴۱) گریستن بر مصائب حضرت ابا عبد الله (علیه السلام)
۴۲) گریستن بر مصائب حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)
۴۳) گریستن بر مصائب حضرت امّ المصائب زینب کبری سلام الله علیها
۴۴)گریستن بر مصائب شش ماهه حضرت اباعبدالله (علیه السلام) یعنی حضرت علی اصغر (علیه السلام)
۴۵) در گرفتاری ها ودشواری های سخت به پناه امام عصر (علیه السلام) رفتن ودست به دامان آن بزرگوار زدن
۴۶) توجه وعنایت فراوان به ذیل عنایات انسیه الحوراء شفیعه یوم الجزاء، صدیقه الکبری دست به دامان فاطمه زهرا سلام الله علیها زدن واز آن بزرگوار کمک طلبیدن
۴۷) گریه کردن از صمیم دل وسویدای قلب در مصائب جانگداز امّ ائمه سلام الله علیها.
درباره این دو مطلب اخیر نظر به ملاحظاتی برخی تشرفات نقل نگردید ولی به اجمال باید عرض شود که حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) در مورد مصائب وارده بر مادر والا مقامشان شدیداً متالم ومتأثرند که انشاءالله در زمان ظهورشان خود در میزان تأثر واندوهشان سخن
↑صفحه ۶۱↑
خواهند گفت وبا بیان آن مصائب جهان را به گریه در خواهند آورد.
آری شدت مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها آنچنان بر حضرت ولی عصراثر کرده که آن بزرگوار از شدت آنچه بر مادرشان گذشته است گویی بغض کرده اند وگشودن این بغض را به زمان ظهورشان حواله فرموده اند.
امیدواریم که پروردگار متعال به ما توفیق تخلق به اخلاق منتظر را عنایت فرموده وهر چه زودتر چشمانمان را به جمال نورانی وعدیم النظیر حضرت بقیه الله المنتظر روشن فرماید. آمین
↑صفحه ۶۲↑