كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۱۰۳,۴۳۳) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۸,۱۵۴) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۶,۱۱۲) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۲,۵۲۲) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۷,۲۴۰) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۶,۱۲۰) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۷,۳۱۴) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۵,۸۶۲) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۲,۳۶۸) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۴۰,۳۲۰)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » وظائف الشیعه (شرح دعای ندبه)
كتابخانه مهدوى

کتاب ها وظائف الشیعه (شرح دعای ندبه)

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: عباسعلی ادیب تاريخ تاريخ: ۱۵ / ۴ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۲۱۲۷۲ نظرات نظرات: ۰

وظائف الشیعه

(شرح دعای ندبه)

نویسنده: عباسعلی ادیب

فهرست مطالب

اشعار عربیة من کلام الحقیر الادیب
قصیده فارسیه از مؤلف
قصیده به یاد امام زمان
شعر از آقا میرزا یحیی
سند دعای ندبه
احوال سید علی بن طاووس
احوال شیخ محمد بن المشهدی ومحمد بن علی بن ابی فرة
احوال شیخ محمد بن حسین بزوفری وبیان اشاراتی که در دعاء ندبه
در بیان اشاراتی که در این دعا درج شده
شرح بسم الله الرحمن الرحیم
حمد خدا وشرح آن
شرط اجابت دعا
قصه فقیری که به سبب صلوات گنجی پیدا کرد ومعجزه از صلوات
حمد وشکر بر این که خداوند انبیاء واولیاء را برای راهنمایی
ابتلائات وامتحانات ابراهیم
اعتقاد به اینکه خدا در عوض ابتلائات مقاماتی به اولیاء می دهد
قصه عالم ذر
آوردن فاطمه قرص نانی برای پیغمبر وقصه زن بدویه با پیغمبر
اعتقاد به اینکه انبیاء واولیاء قابل این ریاست بودند
مدح علم وخطاب خدا به ملائکه
اعتقاد به اینکه انبیاء واولیاء واسطه بین خدا وخلق می باشند
توسل پیامبران سلف به خمسه طیبه وشرح آن واخبار مفصله آن
قصه آدم وخروج او از بهشت وبرای آن سه معنی شده است
قصه نوح وبیانی از پیغمبران اولوا العزم
نفرین نوح وفرو گرفتن آب عالم را وغرق شدن کنعان پسر نوح
قصه ابراهیم وعلت آنکه خدا او را خلیل خود خواند وآداب ده گانه
قصه موسی وتکلم او با خداوند ورفتن او به کوه طور ودیدن او
قصه عیسی وانعقاد نطفه وتولد ومعجزات او
اعتقاد به اینکه زمین قبل از پیغمبر خالی از حجت نبوده وآنکه
اعتقاد به فضایل ومعراج جسمانی پیغمبر وبیانی از فضایل آن حضرت
معراج پیغمبر واثبات آنکه جسمانی بوده ورد مخالفین
نصرت خدا پیغمبر را به رعب یعنی ترس در دل دشمنان
قصه یهودان بنی النضیر واخراج پیغمبر آنها را
قصه یهودان بنی قریظه وحیله کردن نعیم بن مسعود اشجعی
غزوه بنی قریظه وحکم سعد معاذ که مردان ایشان را بکشند وزنان
یاری ملائکه در جنگ بدر وآب آوردن حضرت امیر وقصه غلام عباس
اعتقاد به اینکه دین اسلام بر همه ادیان غالب می شود
آل پیغمبر وخانه کعبه ستونهای بقاء وترقی دین می باشند
اعتقاد به اینکه مکه معظمه خانه ومحل دعوت ایشان است وبیانی
آیات در مکه در اطراف آن بسیار است وبیانی از آنها
چاه زمزم وشرح آنکه از معجزات اسمعیل وشفاء است
اعتقاد به پاکی پیغمبر وائمه ومعصوم بودن ایشان به حکم آیه تطهیر
رد قول عکرمه که گوید آیه تطهیر درباره زنان پیغمبر است وسه جواب
اعتقاد به مودت وولایت ائمه وشرح آیه مودت
نسبت افترا دادن منافقین به پیغمبر ونزول آیه بر رد ایشان
بیان شش فضیلت برای شیعیان علی در قرآن
اعتقاد به ولایت علی
علی منذر وهادی است واخبار آن
واقعه غدیر خم ونصب علی وشرح آن
بیعت مردم با علی وخطاب عمر به علی واشعار حسان بن ثابت
اشعار عمرو عاص وقیس بن سعد در نصب علی که در صفین هم می خوان
اشعار کمیت در نصب علی وخواب دیدن شخصی علی را به نقل مجلسی
اشعار سید حمیری در نصب علی
پنج بشارت در آیة الیوم اکملت وقصه حارث بن نعمان فهری
خبر دادن حذیفه از استهزاء منافقین وانکار ایشان وکلمات علی
آنکه خدا علی را امیر المؤمنین خواند که قریب هشتاد خبر در آن روایت شده
قصه حذیفه با مردی از اهل مدائن درباره امارت علی
آنکه علی با پیغمبر از یک شجره اند واخبار آن
خواب دیدن عبد المطلب که درختی از پشت او روئید
حدیث منزله است که در مواردی رسیده یکی در غزوه تبوک وقصه مسجد
خراب کردن وآتش زدن پیغمبر مسجد ضرار را وتخلف منافقین از هم
دلگیری علی از ملامت مردم وآمدن او خدمت پیغمبر وحدیث منزله
بیان کردن سعد وقاص سه فضیلت درباره علی برای معاویه
ازدواج علی است با فاطمه زهرا واینکه همتایی برای او غیر از علی
گفتگوی ابوبکر وعمر وسعد معاذ با علی در خواستگاری فاطمه
آمدن علی برای خواستگاری فاطمه وازدواج ایشان
فروختن علی زره خود را به عثمان وشرح جهیزیه فاطمه ودعای پیغمبر
زفاف علی وفاطمه ومعنی بحرین در آیه قرآن
بیان کردن پیغمبر فضایل علی را برای فاطمه وهشت فضایل علی
سد همه درها از مسجد مگر در خانه علی
حدیث انا مدینة العلم وعلی بابها که مسلم بین سنی وشیعه است
آنکه پیغمبر علی را برادر خود خواند وبیان عقد اخوت بین هر دو
منصب وصایت که پیغمبر به علی داد واخبار آن
آنکه پیغمبر علی را وارث خود خواند
منازعه علی وعباس در ارث وآمدن ایشان نزد ابی بکر وقصه هشام
علی با پیغمبر اتحاد دارد، سقایت کوثر وشیعیان علی اهل نجاتند
آنکه مؤمنان به علی شناخته می شوند وامتحان نطفه پاک به دوستی
آنکه علی حبل الله است ومعنای حبل الله در قرآن
آنکه علی صراط مستقیم وائمه بیوت حقند
شرح حروف نورانیه وقصه پیغمبر با عمار وگفتگوی معاویه با ابن عباس
شرح حال ابو رافع
سبقت علی بر اصحاب در حسب ونسب
شرح اینکه ابو طالب از اوصیاء ابراهیم یا عیسی بوده
حمایت ابو طالب از پیغمبر وشکایت مشرکین نزد ابو طالب وگفتگوی
شکمبه ریختن ابن زبعری بر پیغمبر وتلافی کردن ابو طالب وعهدنا
رفتن پیغمبر با مسلمین در شعب ابو طالب وخبر دادن پیغمبر
اسلام ابو طالب به لغت حبشی یا به حساب ابجد وعقد انامل وشرح
احوال فاطمه بنت اسد ووفات او وگریه علی وتشییع ونماز
رفتن فاطمه بنت اسد در خانه کعبه از شکاف دیوار وتولد علی در کعبه
سلام علی در کودکی به پدر وپیغمبر وخواندن او سوره مؤمنین را
سبقت علی در دین وآیات وروایات آن
آنکه در هیچ منقبتی کسی به علی نرسید ودوازده فضیلت که عمر بر او یاد کرده
مدح کردن معاویه علی را
آنکه علی به تأویل قرآن جهاد می کند وآیات وروایات آن
برابر شدن علی وحمزه وعبیدة با ولید وشیبه وعتبه در جنگ بدر
جنگ علی با ناکثین وآمدن طلحه وزبیر به خانه علی وتبدیل چراغ
گفتگوی زبیر با علی وبرکنار شدن او از جنگ وکشته شدن به دست
پی کردن شتر عایشه را وقضیه زنی که از عایشه سؤال کرد از مادر
گفتگوی ابن عباس با عایشه وجنگ علی با قاسطین
به میدان آمدن عمار یاسر وترک جنگ کردن لشکر معاویه وحیله عمرو العاص
بر نیزه کردن قرآنها را به حیله عمرو عاص وتعیین حکمین وفریب
جنگ علی با مارقین وموعظه علی وابن عباس ایشان را ورد کردن
قصه عبد الله جندب ومباحثه هشام بن حکم با عبد الله یزید الاباض
خبر دادن پیغمبر از شهادت علی وگریه آن حضرت وسؤال وجواب علی
معاهده ابن ملجم وبرکة بن عبد الله وعمرو بن بکر برای قتل علی
حالات علی در شب نوزدهم وبه مسجد آمدن آن حضرت
ضربت زدن ابن ملجم بر سر علی ونداء دادن جبرئیل
اعتقاد به مظلومیت ائمه وفاطمه وده خبر درباره فاطمه
ده خبر در فضائل حسنین وشرح تولد امام حسن
ظلم هایی که به ائمه رسید ورسیدن منهال خدمت زین العابدین
اعتقاد به اینکه سر مظلومیت این خانواده احیاء دین است
گریه وندبه بر مصیبات این خانواده واخبار ثواب گریه بر حسین
ندبه وناله کردن بر فراق پیشوایان دین وامام زمان
ده طریق ندبه که در این دعاء است ومعنای صالح وصادق
حیله عبد الله سفاح وکشتن او بنی امیه را وآمدن سدیف به مجلس
اعتقاد به اینکه امام زمان زنده است ویک نام او بقیة الله است
انتظار امام زمان وثواب آن واینکه یک نام او منتظر است
اعتقاد به اینکه امام زمان ذخیره خدایی است که دین را تجدید می کند
اعتقاد به اینکه امام زمان دستگاه ظلم را برمی چیند
امام زمان بدن ابی بکر وعمر را از قبر بیرون می آورد
اعتقاد به اینکه امام زمان بر همه ادیان غالب آید
اصحاب امام زمان سیصد وسیزده نفرند ومعنی قطب واوتاد وابدال
رایت فتح به دست امام زمان است واینکه سه لواء برافرازد
اشکال حضرت صادق به ابو حنیفه در آیه ایمنی در مکه
اعتقاد به اینکه امام زمان خونخواهی انبیاء واولیاء را می کند
امام زمان انتقام از خون حسین می کشد ومنصور یکی از نامهای امام است
معنی تفدیه وشرط عمده در اعمال خلوص است
اعتقاد به حسب ونسب امام زمان وعلت اطناب کلام
نورانی بودن بدن وسر مقدس حسین ومراد از شهاب ثاقب
بیان آنکه ائمه صراط مستقیم اند ونبأ عظیم لقب علی است
مراد از عم یتسائلون آنست که در قبر از ولایت علی سؤال می کنند
معنی طه والمحکمات ویس والذاریات والطور والعادیات
در معنی زبر وبینات واینکه زبر وبینات سین مساوی است
در معنی والعادیات وغزوه ذات السلاسل وغلبه علی بر دشمن
معراج پیغمبر وشرحی از سوره والنجم واینکه مراد از نجم پیغمبر است
خدا در دل تصور نمی شود وبرای او مکانی نیست
کوه رضوی ومخاصمه محمد حنفیه با زین العابدین وشهادت حجر الأسود
شرح ذی طوی که یک فرسخی مکه است وظهور امام زمان از آن
امام قلب عالم ودیگران به منزله اعضایند
اعتقاد به اینکه امام زمان از حال واعمال ما خبردار است
در هر پنجشنبه ودوشنبه اعمال ما به امام زمان عرضه می شود
هفت مرتبه به نفسی مکرر شده وشرح هفت منزل نفس
زمان ظهور بر احدی معلوم نیست وکلام حضرت امیر در این باب
کلمه هل پنج مرتبه مکرر شده
کلمه متی نیز پنج مرتبه مکرر شده
چون امام زمان ظاهر شود پنج امر از او واقع می شود
دعا کردن وانقطاع از خلق
امر خدا عیسی را به دعا وتوکل ابراهیم بالای منجنیق
خدا را به اسماء الحسنی بخوانید که به اجابت اقرب است
در حال اجتماع دعا کردن وچهار نکته در کلمه عبیدک
چهار صفت برای امام زمان ذکر شده که موجب اجابت دعاست
صلوات بر رسول وآل وبیان اینکه زیادتی وغیر متناهی سه نوع است
حقوق امام زمان را اداء کردن وبیان هفت حق
فضیلت نماز واینکه هیجده عقوبت برای تارک الصلوة است
آیه ای که بیشتر بنده را امیدوار به رحمت خدا می کند
در شرح ومعنی کوثر که به چند معنی تفسیر شده است
فضیلت یا ارحم الراحمین

اشعار عربیة من کلام الحقیر الادیب
أبدی الکلام ببسم الله یده مقالی * * * لما امرت به فی الامر ذی الجال
الحمد لله رب العالمین علی * * * وفوو الائه فی الماض والحال
حمدا وشکرا لربی دائما أبدا * * * لکل نعمائه فی کل أحوال
ثم الصلوة صلوة لانتهاء لها * * * علی النبی وأهل البیت والال
هم آل طه کطه أربع وعشر * * * محمد وعلی أربع والی
وفاطم والحسین جعفر موسی * * * کذلک الحسنان الثان والتالی
هم الائمة ساداتی المیامین * * * وهم وسائل عند الله عند سوالی
هم أول الخلق فی البدء وخاتمهم * * * وهم مظاهر الاسم الأعظم العالی
کل الجلال عزهم وجلالهم * * * ما کان فوق جلالهم بجلال
قد اوجب الله للناس مودتهم * * * عدا المخالف فیها فی سبیل ضلال
لعم یمتثل امر الرسول بحقهم * * * بل قد سعوا فی قتلهم وقتال
فلمثلهم ضجوا وعجموا واندبوا * * * باللیل والابکار والاصال
أجروا الدموع علیهم فی مجالسکم * * * نوحوا مع الأقران والامثال
أین الشموس الطالعات لدینة * * * ومنیر الأقمار بنور جمال
أین الذخیرة فی تجدید مذهبنا * * * وبقیة من ربنا المتعالی
این معز الاولیاء بعزه * * * ومقمع الأعداء بالاء ذلال
أین الذی یحیی الکتاب وأهله * * * یمحو کتاب الکفر والاضلال
بأبی واممی انت نفسی ومهجبتی * * * والاهل والأولاد والأموال
یا بن الرسول المصطفی والمرتضی * * * والعشر من خلفائه المتوالی
حتی متی أبکی علیک الی متی * * * عجل وبدل هجرنا بوصال
قد أحرقت نار الفراق قلوبنا * * * عظمی مذاب فیه بل أوصالی
أنت الغیاث فاستغیث ببابکم * * * یا باب فضل الله بالافضال
یا سیدی انظر للادیب ومنیته * * * یا منیتی ونهایة الامال
قصیده فارسیه از مؤلف
دعای ندبه یکی مخزنی است از اسرار * * * که هر خزانه ی آن مشعلی است از انوار
حقایقی است در آن فوق دانش افهام * * * دقایقی است فزونتر ز عالم افکار
ز فهم ظاهر آن لنک توسن فکرت * * * ز درک باطن آن عقل مانده از رفتار
بجمله جمله معارف نهفته بیحد ومر * * * بحرف حرف وظایف نهان برون زشمار
برای اخذ عقاید کتابی است از حکمت * * * برای راه مقاصد نکوترین گفتار
در اوست سر بلاها برای اهل ولا * * * وز او است فاش قضاهای حق وهم اقدار
مقدر است بر ایشان بلا ز عهد ازل * * * مقرر است نمایند صبر در آزار
شکیب پیشه نمایند وجام غم نوشند * * * در آن قرار بجویند نی که راه فرار
که روزگار تهی می نمی گردد از حجت * * * کازو است باقی وبرجای دین حق بقرار
وسیله اند بخلق خدا به سوی خدا * * * از این وسیله تو در باب چاره ی هر کار
بزن تو دست به دامان پاکدامانان * * * که در دو کون شوی رستگار وبرخوردار
مجو رهی به جز از راه رهروان طریق * * * که دیگران شده در راه کج هزار هزار
قدم به جای قدم سر بنه بمقدمشان * * * بنال بهر مصیبانشان به لیل ونهار
دعای ندبه بخوان وبه ندبه اشک بریز * * * برای هجر امام زمان چو ابر بهار
که هر عبارت آن شوری آورد در سر * * * شرر زند دل عشاق را هزار شرار
حقایقش تو بجو از وظائف الشیعه * * * دقایقش تو ازین بحر بیکران بردار
چه نکته های نهانی که شد مرا الهام * * * بگوش هوش رسید ونمودمش اظهار
بگفت (ادیب) ز نام وز سال تاریخش * * * بود (وظایف شیعه) حساب آن بشمار

سنه ۱۳۸۲ قمری

قصیده به یاد امام زمان
ای جان جهان شاه جهاندار کجائی * * * ای سر نهان مخزن اسرار کجائی
ای سبط نبی احمد مختار کجائی * * * ای شبل علی حیدر کرار کجائی
ای زاده ی آزاده ی ابرار کجائی * * * تو میر جهانی وشه پادشهانی
فریادرس وغوث کهانی ومهانی
باز آی که عالم همه جسم است وتو جانی * * * بیروح جهان است چو در پرده نهانی
تو نقطه وعالم همه پرگار کجائی * * * ما منتظر وچشم به راه دوختگانیم
در مدرس عشق تو نو آموختگانیم
از نار فراق تو دل افروختگانیم * * * پروانه صفت گر درخت سوختگانیم
ای مونس این سوخته ی زار کجائی * * * سخت است که ما جمع وتو غایب ز میانه
اندر طلبت سیر کنان خانه به خانه
هر گوشه وکاشانه همه لانه بلانه * * * گشتیم وندیدیم ز تو هیچ نشانه
ای مقصد عشاق دل افکار کجائی * * * هر بر زن وبازار سراغی ز تو جوئیم
هر کوه وکمر را به سراغ تو بپوئیم
ما بر سر چوگان هوای تو چو گوئیم * * * هر کوی چو کوکو همه دم ذکر تو گوئیم
با ضجه وبا ناله که ای یار کجائی * * * بازآ که فراق تو به ما درد درون شد
باز ای که دلها همه از هجر تو خون شد
دلها زغمت خون شد واز دیده برون شد * * * ای صاحب دین بیرق اسلام نگون شد
ای محیی دین ماحی کفار کجائی * * * از ظلمت ظلم است جهان هم چو شب تار
از جار اذیت رسد واز رحم آزار
جانها ز جنایات خسان خسته ودل زار * * * ابرار همه خوار بر فاسق وفجار
ای رافع غم دافع آزار کجائی * * * باقی است ز اسلام همین صورت ونامی
مانده است ز قرآن نبی صوت وکلامی
زاحکام خدا نیست به جز ذکر وسلامی * * * سخریه به طاعت نمایند تمامی
ای صاحب دین سید وسالار کجائی * * * مردم ز عمل دو رو به فحشا شده مشعوف
همت همه بر راه خطا داشته مصروف
معروف شده منکر ومنکر شده معروف * * * مذموم مسلمانی کافر شده موصوف
ای ریشه کن کافر وفجار کجائی * * * از مهر گذاری به سوی کرببلا کن
یادی ز حسین وعطش ودشت بلا کن
هم ناله وهم ندبه وشیون بملا کن * * * بر یاری او عالمیان را تو صلا کن
ای یاور حق قامع اشرار کجائی
کن باد ز حال دل اطفال حزینش * * * آنگاه که اسب آمد وپر خون شده زینش
رفتند سوی معرکه زنهای غمینش * * * دیدند به کف شمر لعین خنجر کینش
تا جان کنی ایثار پی ثار کجائی * * * از ناله ی تو ناله سوی عرش برین شد
زین غم دل ما غمزده وزار وغمین شد
سرتاسر عالم همه در آه وحنین شد * * * تیره چو سموات همه روی زمین شد
در چشم (ادیب) است جهان تار کجائی
شعر از آقا میرزا یحیی
تو ای ولی خدا سرکردگار امروز * * * بیا وسر خدا ساز آشکار امروز
ملاذ دهر وشه عصر ونافذ الامری * * * تو راست بر همه آفای اختیار امروز
تو پایداری وناپایدار مردم را * * * رسیده وقت کمه آری به پای دار امروز
به شط رنج در این روزگار شطرنجی * * * فتاده پیل تنانند خوار وزار امروز
پیاده آی در این عرصه ای وزیر خدا * * * بساز مات ز رخ آنچه شهسوار امروز
چو آفتاب جهان تاب رو متاب ز ما * * * که روز روشن ما گشته شام تار امروز
مباش پرده نشین بیش از این ز پرده درآ * * * برون ز پرده نما سر پرده دار امروز
ولی منتظرا قائما بیا که ز تو است * * * قوام قائمه عرش کردگار امروز
بیا ومقدم جان بخش بیقراران را * * * قرار بخش به دلهای بیقرار امروز
بیا که در ره تو دیده ی محبانت * * * سپید آمده در راه انتظار امروز
بیا که کار دل ما است ناله بار اندوه * * * چو خوب غمزده دل راست کار وبار امروز
بیا که یار تو را با سعادت ابدی * * * مساعدت بکند بخت کامکار امروز
بیا که هست ز ذاتت رواج دین رسول * * * که از رسول خدائی تو یادگار امروز
بیا که از کف کافی به راستی آری * * * مدار گردش گردون کجمدار امروز
بیا که فاسد خون ورید وشریان را * * * علاج می نکند غیر ذو الفقار امروز
برار تیغ وبکش انتقام خون امام * * * ز ظالمان شریر ستم شعار امروز
سزای آنکه ندادند تشنگان را آب * * * بزن به قلب جفا پیشه گان شرار امروز
سند دعای ندبه

مرحوم حاجی نوری طاب ثراه که یگانه فن اطلاع است در تحیة الزائر فرماید که این دعاء در سه کتاب دیده شد:
۱- مصباح الزائر از علی بن طاووس (رحمه الله)
۲- مزار کبیر از شیخ محمد بن المشهدی
۳- مزار قدیم، وهر سه کتاب از شیخ ابو الفرج محمد بن علی بن یعقوب بن اسحاق بن ابی قرة القنانی الکاتب نقل می کنند واو از کتاب ابی جعفر محمد بن حسین بن سفیان البزوفری نقل می کند واو این دعا را نسبت به حضرت صاحب الامر می دهد ومرحوم مجلسی در بحار الانوار از کتاب مصباح الزائر ومزار کبیر به همین سند نقل می کند ونسبت آن را به امام زمان (علیه السلام) می دهد.
احوال سید علی بن طاووس
مصباح الزائر از سید رضی الدین ابو القاسم علی بن سعد الدین ابی ابراهیم موسی بن جعفر بن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن ابی عبد الله محمد بن محمد الطاووس بن اسحاق بن حسن بن محمد بن سلیمان ابن داوود بن حسن بن الامام حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است و- مادر او دختر شیخ الزاهد الامیر ورام بن ابی فراس است که نسبت او به مالک اشتر می رسد ومادر پدر او سعد الدین دختر شیخ طوسی است، وبرادر او احمد بن موسی صاحب تصانیف در فقه وغیره ودارای مقاماتی عالی بوده، وفرزند برادر او عبد الکریم غیاث الدین ابن احمد هم صاحب تصانیف است، واین هر سه را ابن طاووس گویند وجلالت علی بن طاووس به درجه ای است که صاحب کرامات ومستجاب الدعوة بوده است.
وگویند اسم اعظم را می دانسته وبه فرزندان خود گفت چند بار استخاره کردم که آن را به شما بیاموزم اجازت نیافتم ولی در کتابهای من موجود است، تألیفات او زیاد است تولد او در حله نیمه محرم سنه ۵۱۹ بوده، وپس از چند سال به بغداد رفته در زمان بنی عباس پانزده سال در آنجا مانده پس از آن مراجعت به حله نموده ودر هر یک از نجف وکربلا وکاظمین سه سال مجاورت گزیده وعازم بود که در سامراء نیز سه سال مجاورت نماید ولی در آن زمان سامراء آبادی کوچکی بوده، بعد از آن به بغداد رفته وناصر عباسی خواست نقابت طالبین را به او دهد به جهت اشتغال به عبادت قبول نکرد ولی پس از آن به اشاره خواجه نصیر الدین طوسی از جانب هلاکوخان مغول وبه جهت مصالحی با اکراه نقابت طالبین را در سنه ۶۶۱ تا سه سال ویازده ماه در عراق قبول کرد.
وفات او در سنه ۶۶۸ واقع شد.
احوال شیخ محمد بن المشهدی ومحمد بن علی بن ابی فرة
وکتاب مزار کبیر از شیخ محمد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحایری از علماء بزرگ مأه سادسه ومعاصر با سید ابو المکارم حمزة بن علی بن زهرة الحسینی الحلی است وتولد ووفات او معلوم نیست ولی تولد سید بن زهره که معاصر او بوده در رمضان سنه ۵۱۱ ووفات او سنه ۵۸۵ بوده است واو از اجله علماء شیعه وکتاب او مورد اعتماد علماء اخبار ومرحوم مجلسی (ره) است ومحمد بن علی بن یعقوب بن اسحاق بن ابی قرة القنانی الکاتب از علماء وروات بزرگ شیعه است ودر رجال کبیر از خلاصه علامه واز نجاشی نقل می کند که از ثقات است، وتألیفات او ۱- کتاب عمل یوم الجمعه ۲- کتاب عمل الشهور ۳- کتاب معجم رجال ابو الفضل ۴- کتاب التهجد
احوال شیخ محمد بن حسین بزوفری وبیان اشاراتی که در دعاء ندبه
ابو جعفر محمد بن حسین بن علی بن سفیان بن خالد بن سفیان بزوفری از اهل بزوفر بر وزن غضنفر قریه ایست نزدیک واسط در طرف غربی دجله از مشایخ شیخ مفید ابو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان - وتلعکبری هرون بن موسی بن احمد بن سعید بن سعید است وشیخ مفید برای او طلب رحمت نموده است وپدر او شیخ حسین - وپسر عم شیخ حسین ابو علی احمد بن جعفر بن سفیان نیز از مشایخ شیخ مفید می باشند.
با اینکه سند این دعا شریف نسبت به دعاها وزیارات ماثوره برابر بلکه بالاتر واقوی است گوئیم مضامین شریفه وعبارات لطیفه آن نیز اقوی شاهدی است که از مطلع انوار ائمه اطهار صادر شده وبه علاوه ادله تسامح واخبار من بلغ دلالت دارد که در مستحبات دقت زیاد لازم نیست واین دعا را در چهار عید باید خواند عید فطر، عید اضحی (قربان)، عید غدیر، جمعه وبعد از آن دو رکعت نماز زیارت مستحب است.
در بیان اشاراتی که در این دعا درج شده
دعای ندبه زیارتی است از امام زمان (عجل الله فرجه) ولی در آن اشاراتی است به پاره ای از عقاید دینی ووظایف مذهبی که هر چه انسان با تعمقی دقیق ودقتی عمیق در آن نظر نماید بیشتر از پیشتر تا اندازه ای آن عقاید ووظایف را درک می نماید، ودر حقیقت کتابی است از تکالیف ووظایف مذهب شیعه، وبیش از همه در مقام اثبات این عقیدتست که هیچگاه زمین خالی از حجت نبوده ونمی باشد ودلائلی بر آن اقامه می کند، وبالنتیجه اثبات می کند که فعلا هم زمین از حجت خالی نیست، وآن حجت به جهت حکمتی پشت پرده غیبت وذخیره ای است که خداوند اساس دین را به واسطه ی آن جناب حفظ فرماید پس می توان گفت که نظر امام (علیه السلام) که این دعا را تعلیم داده وخواندن آن را در شمار عبادات ومستحبات آورده، در واقع وحقیقت بیان آن عقاید وتکالیف بوده ومقصود اصلی را به لباس دعا وزیارت متلبس نموده تا از خطر تحریف دشمنان وتصحیف بیگانگان محفوظ ماند وآن جواهر گرانبها در این گنجینه به یادگار بماند تا بعد از سپری شدن ایام مخالفین وطلوع ستاره تشیع شیعیان خالص برای یادآوری امام خود واستغاثه به آن جناب این دعا را بخوانند، پس دقتی در آن نمایند وآن عقاید ووظایف را از آن به دست کنند، وراستی را در این راه راست پیشه خود نمایند.
لذا این بنده ضعیف بخواهش بعضی از احباء این شرح را بر این دعای شریف نگاشتم وبه قدر فهم کوتاه خود ۳۰ وظیفه از آن وظایف وعقاید را استخراج ودر این کتاب درج نمودم واز آیات واخبار به طریق اختصار برای استدلال ومطالبی به مناسبت تا مقداری ضمیمه آن نمودم وچون فهم تمام دقایق مندرجه ی در این دعا متعذر یا متعسر بود به حکم مالا یدرک کله لا یترک کله، والمیسور لا یسقط بالمعسور به همین ۳۰ وظیفه اکتفا نمودم وبدین مناسبت نام آن را وظایف الشیعه نهادم.

أهدت سلیمان یوم العرض دیلمة * * * رجل الجراد الذی قد کان فی فیها
ترنمت بفصیح القول واعتذرت * * * ان الهدایا علی مقدار مهدیها

شعر فارسی

قول من قدر من وپایه مقدار من است * * * حد واندازه من مایه ی گفتار من است
همچو ران ملخی نزد سلیمان از مور * * * بر احباب ز من شرح گهربار من است

شرح بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم - ترجمه. بنام خدای بخشنده ورحم کننده در دنیا وبخشنده ورحم کننده در آخرت.
شرح بسمله جزء دعا نیست ولی در ابتدای هر امری مستحب مؤکد است که بسم الله بگویند که در خبر است، کل مر ذی بال لم یبدء فیه ببسم الله الرحمن الرحیم فهو ابتر، یعنی هر کار مهمی که ابتدا به کلمه بسم الله نشود آنکار ناتمام مانده وسر این مطلب آن است که چون این کلمه مبارکه را در ابتداء کاری بخوانیم از خدا استعانت خواسته ایم، پس به یاری خدا آن کار به انجام رسد، واگر ابتدا به این کلمه نکنیم، چون به قدرت خود مغرور شده ایم، اراده ی خدائی به تمامی همراه نباشد وآن کار ناقص ماند
واین ذکر شریف مشتمل است بر سه نام از اسماء خدا، اول الله که اسم ذات، ودر معنی جامع جمیع صفات جمال وجلال می باشد، دوم رحمن که این نام خاص خدا واز متعلق عام است، که تمام نعمتهای دنیوی از حسی ومعنوی به برکت این نام شریف به مؤمن وکافر ومخلوقات دیگر می رسد، سوم رحیم که در معنی عام است که بر غیر خدا هم اطلاق می شود، واز متعلق خاص است که در آخرت به برکت آن بخشایش ونعمتهای خدائی فقط به مؤمنین نائل می شود.
در مجمع البیان از حضرت رضا (علیه السلام) روایت می کند، که فرمود آن بسم الله الرحمن الرحیم اقرب الی اسم الله الاعظم من سواد العین الی بیاضها، یعنی بسم الله نسبت به اسم اعظم خدا نزدیکتر است از سیاهی چشم به سفیدی آن، وابن عباس از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که چون معلم این کلمه شریفه را به طفل یاد دهد وآن طفل آن را بر زبان جاری کند خدا آن قرائت را برای آن طفل می نویسد وگناهان پدر ومادر ومعلم او را می آمرزد، واز ابن مسعود رسیده که هر که بخواهد از زبانیه های نوزده گانه جهنم نجات یابد، بسم الله را بخواند که نوزده حرف است - تا هر حرفی از آن برای او سپری از زبانیه جهنم باشد، ونیز موکلین جهنم نوزده فرشته اند که در آیه ۳۰ وسوره ی ۷۴ مدثر فرماید (علیها تسعة عشر).
اصل - الحمد لله رب العالمین - وصلی الله علی سیدنا محمد نبیه وآله وسلم تسلیما - اعراب - الحمد لله. مبتدا وخبر. واللام للاختصاص ومتعلق بالفعل او اسم الفاعل المقدر من افعال العموم - فالظرف مستقر، وقوله - رب العالمین، صفه للتوضیح والمدح. لان اسم الله علم للذات المستور من القلوب والابصار. ولم یکن سبیل الی معرفة کنه ذاته فیوصف برب العالمین الذی یمکن معرفته بهذه الصفة فی الجمله. فان جمیع العوالم واهلها مربوبة تحت ربوبیته.
وقد یقال ان الرب والبر الذین هما اسمان لله. وسبیلان الی معرفته. مأتان واثنان بحساب الابجد. ومظهر هما اعنی محمدا وعلیا ایضا مأتان واثنان. وهما مربیان کاملان فی الممکنات وقوله وصلی الله الح جملة - فعلیة بمعنی الدعاء وقوله وسلم ایضا جملة فعلیة معطوفة علی الفعلیة قبلها، ترجمه - حمد وستایش خداوندی را سزاست که پروردگار ومربی جهانیان است، واز خداوند درود بر پیغمبر ومهتر دین ما: محمد بن عبد الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) وبر خانواده او، وسلام خدا نیز بر ایشان باد.
حمد خدا وشرح آن
ابتداء دعا را به حمد خدا وصلوات بر محمد وآل او شروع نمود، برای دو مطلب - اول آنکه اعتقادات دینی مبتنی بر سه چیز است ۱- معرفت به خدا ۲- نبوت ۳- امامت پس ابتداء حمد خدای نمود تا هم اظهار معرفت به خدا نموده وهم شکر نعمت های او را اداء کرده باشد، وپس از آن صلوات بر محمد وآل او فرستاد، تا آنکه هم اعتقاد به نبوت وامامت را اظهار نموده باشد، وهم در دعا از ارواح مقدسه ی ایشان استمداد نماید، دوم - آنکه حمد خدا وصلوات بر محمد وآل او موجب اجابت دعا می باشد که حارث بن مغیره از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمود ایاکم اذا اراد ان یسئل احدکم ربه شیئا من حوائج الدنیا حتی یبدء بالثناء علی الله (عزَّ وجلَّ) والمدح له والصلوة علی النبی وآله ثم یسئل الله حاجته - یعنی هرگاه یکی از شما خواست حاجتی از حوائج دنیا را از خدا مسئلت نماید، اول سئوال نکند ودوری از سئوال نماید، تا آنکه در ابتداء آن شروع به ثناء ومدح خدای (عزَّ وجلَّ) کند، وصلوات بر پیغمبر وآل او بفرستد وپس از آن حاجت خود را از خدا بخواهد ونیز حضرت صادق (علیه السلام) فرماید، که شخصی وارد شد، در حضور پیغمبر ص دو رکعت نماز خواند، وبلافاصله بدون حمد وثنا دعا کرد، حضرت فرمود این بنده در دعا تعجیل نمود، کنایه از این که دعاء او مستجاب نمی شود، پس دیگری وارد شد ودو رکمعت نماز خواند، وبعد از نماز حمد وثنای خدای (عزَّ وجلَّ) را به جا آورد وصلوات هم بر پیغمبر ص فرستاد، حضرت فرمود از خدا هر چه می خواهی سؤال کن که به تو عطا می فرماید.
شرط اجابت دعا
ودر خبر است که شخصی خدمت حضرت صادق (علیه السلام) عرضه داشت که دو آیه در قرآن است که خدا وعده فرموده، ومن به آن نرسیده ام با آنکه به شرط آن عمل نموده ام، فرمود این دو آیه کدام است، عرض کرد اول سوره ی مؤمن آیه ۶۲ ادعونی استجب لکم، یعنی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، فرمود آیا گمان داری که خدا خلف وعده می کند، عرض کرد خیر، فرمود پس چه گمان می کنی. عرض کرد سر آن را نمی دانم. فرمود تو را خبر می دهم.هر که اطاعت خدا کند. وجهات شرایط دعا را ملاحظه نماید. پس دعا کند دعا او به اجابت می رسد. عرض کرد جهات شرایط دعا چیست.
فرمود ابتدا حمد خدای بجا می آوری وبه نعمتهائی که از خدا به تو رسیده شکر می کنی. پس صلوات بر پیغمبر وآل او می فرستی. وبعد از آن گناهان خود را در نظر می آوری. واعتراف به آن می نمائی وطلب آمرزش می کنی. پس از آن دعا می کنی تا به اجابت مقرون گردد پس فرمود آیه دیگر کدامست عرض کرد این آیه است که در سور سبأ آیه ۳۸ می فرماید (وما انفقتم من شیء فهو یخلفه وهو خیر الرازقین).
یعنی هرچه در راه خدا انفاق کنید، خدا عوض آن را می رساند، وخدا بهترین روزی دهندگان است، ومن بسیاری انفاق نموده ام وعوض آن را خدا نرسانیده است، فرمود آیا گمان می کنی خدا خلف در وعده خود نماید، گفت نه ولی سر آن را نمی دانم، فرمود اگر شما از راه حلال مالی به دست آورید، وانفاق نمائید، هیچ درهمی نیست مگر آنکه خداوند عوض آن را می دهد.
ودیگر صفوان جمال، از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: کل دعاء یدعی به الله عزجل محجوب عن السماء حتی یصلی علی محمد وآل محمد) یعنی هر دعائی که خدای (عزَّ وجلَّ) به آن خوانده شود محجوب از رفتن به آسمان است. تا صاحب آن صلوات بر محمد وآل او فرستد، وبه همین مضمون چند خبر دیگر است، ودیگر حضرت صادق (علیه السلام) فرماید:
من کانت له الی الله (عزَّ وجلَّ) حاجة فلیبدء بالصلوة علی محمد وآله، ثم یسئل حاجته ثم یختم بالصلوة علی محمد آل محمد، فان الله (عزَّ وجلَّ) اکرم ان یقبل الطرفین ویدع الوسط، اذا کانت له الصلوة علی محمد وآله لا تحجب عنه: یعنی هر که را حاجتی باشد که خواهد از خدای (عزَّ وجلَّ) سؤال کند، پس باید اول صلوات بفرستد، پس حاجت خود را طلب کند، پس در خاتمه باز صلوات بفرستد، که خداوند کریم تر از آن است که دعای اول وآخر را اجابت فرماید، ودعاء وسط را رها کند. زیرا دعائی که همراه آن صلوات بر محمد وآل او باشد محجوب نمی شود وبه اجابت می رسد، وبه همین مضمون اخبار کثیره رسیده است، ونیز اغلب دعاهای مأثور از اهل بیت عصمت به همین طریق است.
سر آنکه، صلوات را با سلام مقرون نموده است، شاید برای آن است که مشتمل بر هر دو نوع تحیت مأثوره، یعنی طلب رحمت وسلامتی با هم باشد، ودر آیه ی شریفه هم امر به هر دو فرموده است، تا آنکه تحیت تمامتر باشد، وآن در سوره احزاب آیه ۵۶ است، (ان الله وملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه وسلموا تسلیما).
یعنی به درستی که خداوند وفرشتگان درود می فرستد بر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم)،ای مومنین شما نیز صلوات وسلام ب راو بفرستید سلام فرستادنی.
قصه فقیری که به سبب صلوات گنجی پیدا کرد ومعجزه از صلوات
در خلاصة الاخبار روایت کند، که فقیری خدمت حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسید، واظهار پریشانی وتنگدستی نمود وگفت من صاحب عیال بسیار واز مال دنیا تهیدست می باشم، واز فقر وفاقه به تنگ آمده ام. فرمود صلوات بسیار بر من وآل من بفرست، تا خدا روزی تو ر از آسمان برساند، وتو را توانگر گرداند، آن مرد شب وروز مداومت بر ذکر صلوات نمود، پس روزی گذارش به ویرانه ی افتاد، پایش به سنگی خورد، آن سنگ برکنار شد، واز زیر آن سبوئی پیدا شد، چون سر آن را گشود؛ دید پر از زر سرخ است، خواست آن را بردارد، به خود اندیشید که پیغمبر فرموده، روزی تو از طرف آسمان بیاید.
ومسلم است که آن حضرت در کلام خود صادق می باشد، آن را به محل خود گذاشت وبه خانه آمد وحکایت آن را با زن در میان نهاد، زن او را ملامت کرده صدای آنها به مشاجرت بلند شد، ودر همسایگی او یهودی بود، کنیزان او بر بام آمده؛ این قصه ی عجیبه را شنیدند وبه خواجه ی خود خبر دادند، یهودی به آن خرابه آمده وآن سبوا را یافته به خانه آورد، چون سر آن را گشود دید پر از عقرب است، پیش خود گفت این مرد با زن خو توطئه کرده که ما را به زحمت بیندازد، پس آن سبو را بر بام برده ودر سوراخ خانه آن مرد سرنگون کرد، مرد فقیر دید که زر سرخ از هوا به خانه می ریزد، زبان به حمد خدا گشود وصلوات بر محمد وآل او فرستاد، وآن یهودی در تعجب مانده فریاد برآورد که ای مسلمان این چه سری است که این سبو پر از عقرب بود وزر سرخ از آن به خانه ی شما می ریزد، آن مرد قصه ی خود با یهودی باز گفت واظهار نمود که در اثر این معجزه که مشاهده نمودی مسلمان شو، تا همین زر را با تو بالمناصفه تقسیم کنیم، این کلام در یهودی تأثیر نموده اسلام آورد وآن را قسمت نمودند - واین معجزه ای است از پیغمبر که مقدمه ی اسلام یهودی باشد.
ودر زیارت جامعه کبیره است، وجعل صلواتنا علیکم وما خصنا به من ولایتکم، طیبا لخلقنا، وطهارة لانفسنا وتزکیة لنا وکفارة لذنوبنا، یعنی گردانید خدا صلوات ما را بر شما، ومخصوص کرد ما را به مقاماتی از ولایت ودوستی شما به علت آنکه خلقت ما پاکیزه ونفوس ما پاک شود وما را از ملکات رذیله تزکیه نماید وکفاره گناهان ما باشد.
از این عبارات معلوم می شود که صلوات وولایت اهل بیت موجب این چهار اثر می باشد.
حمد وشکر بر این که خداوند انبیاء واولیاء را برای راهنمایی
اصل - اللهم لک الحمد علی ما جری به قضائک فی اولیائک، الذین استخلصتهم لنفسک ودینک
اعراب اصل اللهم یا الله، فحذف یا وعوض عنه المیم المشدده؛ قوله لک الحمد، خبر ومبتداء وتقدیم الخبر لإفادة الحصر، والحمد هو الثناء، باللسان ومعناه وان کان مطلقا. واعم من الشکر لکن فی هذا المقام بمعناه لانه فی مقابل النعمة.
ترجمه - خدایا حمد وستایش مختص تست بر قضاهائی که درباره ی اولیاء ودوستان خود جاری فرموده ای؛ آن دوستانی که ایشان را از هر آلایشی برای راهنمائی مردم به سوی خود؛ وبرای حفظ دین پاک وخالص نموده ای.
حمد وشکر بر این که خداوند انبیاء واولیاء را برای راهنمائی بشر نصب فرمود وظیفه چهارم اعتقاد به اینکه نصب وابتلائات ایشان لطف است.
در حق کافه بشر پس این چند فقره ی دعا دلالت دارد بر اینکه ارسال رسل وانزال کتب، ووجود پیغمبران وائمه هدی، وابتلائات وحالات واخلاق وافعال واعمال ایشان همه از جانب خدا ولطف درباره مردم است، وچون این امر نعمتی است درباره مردم لذا در این فتره در مقابل آن حمد وشکر خدای را بجا آورده است، پس لازم است در این مقام اولا معنای لطف را با شرح آن که کبرای این برهان است بیان نمائیم. وثانیا اثبات کنیم که این امور از اقساء لطف است که این صغرای برهان باشد. پس گوئیم که لطف را چنین تعریف نموده اند. هو ما یکون المکلف به اقرب الی فعل الطاعة وابعد من فعل المصیه؛ یعنی لطف امری است که خدا فراهم می کند که سبب شود مکلف باتیان طاعت نزدیکتر؛ واز ارتکاب معصیت دورتر گردد.
ولطف بر خدای عادل حکیم لازم است. زیرا اگر خداوند اموری را که لطف است برای حفظ دین وتکالیف فراهم نکند، نقض غرض لازم آید، واین با عدل وحکمت خداوند منافی است، پس از آنکه معنی لطف ولزوم آن برای حفظ دین معلوم شد، گوئیم که خداوند انبیاء واولیاء را برای این امر منصوب فرمود وابتلائات وتکالیف خاصه ی مثل صبر کامل وزهد از دنیا برای ایشان مقرر نمود تا حقانیت ایشان بر عالمیان ظاهر گردد - ودر علم خدا نیز گذشته بود که ایشان از عهده این امر بزرگ برمی آیند، ودر شدائد ومکاره صبر کافی می نمایند. واز دنیا وریاست وجاه ومال کناره جوئی می کنند ومردم از افعال واحوال ایشان راه راست را می یابند.
وآیات واخبار بسیار دلالت بر این معنی دارد، در سوره بقره آیه ۱۵۰ می فرماید (ولنبلونکم بشیء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات وبشر الصابرین * الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله وانا الیه راجعون * اولئک علیهم صلوات من ربهم ورحمة واولئک هم المهتدون).
یعنی ما مبتلا می کنیم شما را به چیزی از قبیل خوف وگرسنگی، ونقص مال ونفوس ومیوه های شما، ومژده ده صبرکنندگان را، آنانکه هر گاه مصیبتی به ایشان رسد، می گویند ما از خدائیم، یعنی خدا ما را آفریده، به سوی او بازگشت می کنیم؛ بر این مردمان بزرگ صلوات از پروردگارشان ورحمت می رسد، وایشان هدایت شدگان می باشند ونیز در سوره بقره آیه ۱۱۸ می فرماید: (واذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن، قال انی جاعلک للناس اماما؛ قال ومن ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین).
ابتلائات وامتحانات ابراهیم
یعنی چون خداوند ابراهیم (علیه السلام) را مبتلا به بلاهائی نمود؛ وبه کلماتی امتحان فرمود؛ پس ابراهیم (علیه السلام) از عهده تمام آنها برآمد، خداوند فرمود، ما تو را برای پیشوائی وآقائی مردم نصب نمودیم؛ ابراهیم (علیه السلام) گفت خدایا همه ی ذریه مرا پیشوائی ده؛ فرمود کسانی که ستمکار واهل معصیت می باشند برای این امر قابل نیستند، وبدین مرتبت نائل نخواهند شد، خدا در این آیه ابراهیم (علیه السلام) را مدح می کند، که هر امتحانی فراهم شد؛ از عهده برآمد، مانند آنکه بر آتش نمرودیان صبر کرد با بت پرستان وپرستش کنندگان ستاره وماه وآفتاب با جدیت تمام مجادله؛ وطرفیت نمود: وآنکه هاجر واسماعیل را با آن محبتی که با ایشان داشت به دستور خدا در بیابان سوزان سنگلاخ کنار خانه کعبه به تنهائی رها کرد؛ وبا اطمینان کامل ایشان را به خدا سپرد، وآنکه در ذبح فرزند عزیز خود طریق بندگی وفرمانبرداری را به مردمان جهان وفرشتگان آسمان نشان داد؛ که هر یک از این امتحانات در جای خود مضبوط است.
اصل
اذ اخترت لهم جزیل ما عندک، من النعیم المقیم، الذی لا زوال له ولا اضمحلال، بعد أن شرطت علیهم الزهد، فی درجات هذه الدنیا الدنیة، وزخرفها وزبرجها فشرطوا لک ذلک
اعراب - قوله اذا اخترت، یحتمل ان تکون اذ ظرفا لقوله جری، او لقوله استخلصتهم، والا ظهر ان تکون علة لاحدهما، قوله من النعیم، بیان لقوله ما عندک، قوله بعد ان شرطت، ظرف لقوله اخترت، او لقوله استخلصتهم، وهی مضافة الی ان وفعلها المئولتین الی المصدر.
ترجمه - از این جهت اختیار کردی وبرگزیدی برای ایشان بسیاری از نعمتهای پاینده را از جانب خود، که هیچ زوالی وفنائی برای آنها نیست، بعد از اینکه با ایشان عهد بستی، که از ریاستهای این دنیای پست ومال وزینتهای آن کناره جوئی کنند، پس ایشان هم این عهد را از برای تو قبول نمودند.
اعتقاد به اینکه خدا در عوض ابتلائات مقاماتی به اولیاء می دهد
پس گوئیم از لوازم لطف آن است در مقابل آلام وابتلائات که بر بزرگان دین وارد می شود، تا آنکه موجب هدایت مردم بشوند، خداوند عادل عوضها ونعمتهای پاینده دائمی به ایشان عنایت فرماید، که ایشان بر آن آلام وابتلائات راضی شوند ودر این فقره اشاره به این معنی فرموده است.
قصه عالم ذر
وزمان این عهد یا در بدو خلقت در عالم ارواح واقع شده، وخدا این عهد را با ارواح مقدسه ی انبیاء واولیاء بسته، ویا در عالم ذر بوده است که در آیه ۱۷۱ سوره اعراف فرماید: (واذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم، وأشهدهم علی أنفسهم، ألست بربکم، قالوا بلی شهدنا)، یعنی یاد کن زمانی را که عهد گرفت پروردگار تو از پسران آدم که از پشت آنها ذریه ایشان را خارج نمود، وایشان را گواه گرفت بر خودشان، به این عهد که آیا پروردگار شما نیستم، گفتند بلی ما گواه بر این مطلب هستیم ودر بعضی اخبار از حضرت باقر (علیه السلام) رسیده، که آدم در وادی روحا که موضعی است ۴۰ میل به مدینه خوابیده بود، خدا تمام ذریه ی او را به صورت ذر، یعنی مورچه، از پشت او بیرون آورد، ودر آن وادی بودند، تا آدم از خواب بیدار شد، عرض کرد خدایا اینها چیستند؛ خطاب شد اینها ذریه ی واولاد تواند، آنها را از پشت تو خارج نمودم؛ تا با آنها عهد ببندم که اعتراف به خدائی من ونبوت پیغمبر آخر الزمان بنمایند؛ همچنانی که در آسمانها از آنها عهد گرفته ام؛ آدم عرض کرد؛ خدایا جزای هر که اطاعت یا معصیت کند چیست؛ خطاب شد هر که اطاعت کند او را به بهشت برم وهرکه معصیت کند او را به جهنم برم.
در فقره ی بعد ان شرطت تا آخر، اشاره شد به اینکه بر بزرگان لازم فرموده که از ریاست ومال وجاه ودنیا کناره گیرند، تا امر لطف تمام تر باشد؛ وایشان هم آن عهد را قبول نمودند وعمل هم کردند؛ همچنانکه در تاریخ حالات ایشان به تفصیل بیان شده است.
آوردن فاطمه قرص نانی برای پیغمبر وقصه زن بدویه با پیغمبر
در خبر است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرماید که: با پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) گاهی که به حفر خندق مشغول بودیم. اذ جاءت فاطمة ومعها کسیرة من خبز، فدفعتها الی النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم) فقال النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم): ما هذا الکسیرة: فقالت: خبزته قرصا للحسن والحسین (علیه السلام) جئتک منه بهذه الکسیرة، فقال النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم): یا فاطمة انه اول طعام دخل جف الیک منذ ثلاث: یعنی: فاطمه وارد شد وپاره ی نانی همراه داشت، پس تسلیم پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نمود، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: این پاره ی نان از کجاست: فاطمه عرض کرد که: قرص نانی برای حسنین طبخ نمودم؛ وپاره ای از آن خدمت شما آوردم؛ پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: فاطمه؛ این اول طعامیست که پس از سه روز داخل شکم من می شود.
واز حضرت صادق (علیه السلام) رسیده است که: زن بدویه خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسید، دید آن حضرت روی خاک نشسته وغذا میل می کند، گفت: یا رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) غذا خوردن شما مثل عبد، ونشستن شما هم مثل عبد است، فرمود: کدام بنده اعبد از من است، آن زن گفت: لقمه ای از طعام خود به من مرحمت فرما، حضرت لقمه ای به او داد، گفت نمی خواهم مگر همان لقمه ی را که در دهن شماست، حضرت لقمه را از دهن بیرون آورد وبه او داد، آن زن آن را گرفت وخورد، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود که: تا آخر عمر دیگر هیچ دردی به آن زن عارض نشد.
واز ابن عباس نقل شده که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) روی زمین نشست، وروی زمین غذا میل می فرمود، وگوسفند را خود می بست، ودعوت غلامان را اجابت می فرمود وانس بن مالک گوید که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به اطفال گذشت، پس سلام کرده با ایشان مشغول غذا خوردن گردید.
ونظیر این اخبار زیاده از حد تواتر در حالات این خانواده نقل شده است.
اصل وعلمت منهم الوفاء به، فقبلتهم وقربتم.
ترجمه وعالم بودی که ایشان وفا به آن عهد می نمایند، پس لا جرم ایشان را برای هدایت مقبول داشتی، ومقرب خود نمودی.
اعتقاد به اینکه انبیاء واولیاء قابل این ریاست بودند
وچون خدا از ابتدا می دانست که به این عهد وفا می کنند. لذا ایشان را برای این امر بزرگ اختیار فرمود ودر سوره ی آل عمران، آیه ی ۳۰ (ان الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهیم وآل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض)، اشاره به این معنی فرموده است.
از این عبارت دعا معلوم می شود که تکلیف پیغمبر وامام زیادتر از تکالیف سایر مردم است، حتی اینکه مصائبی که برای ایشان پیش می آید ومقدر می شود باید راضی به آن باشند وبر آن صبر نمایند وبا اینکه قبلا علم به آن مصیبت دارند، چون بر تقدیر خدا ولطف است، از خود دفع نکنند، وسر تسلیم وانقیاد در پیش داشته باشند مانند آنکه حضرت امیر (علیه السلام) خبر داد که ابن ملجم قاتل او است ودر مقام دفع او برنیامد، وحضرت سید الشهدا (علیه السلام) عالم بود وخبر هم داد که: در کربلا شهید می شود، وهر چه ممانعت کردند از سفر عراق سرباز نزد، وبا کمال شوق به طرف عراق حرکت فرمود، واز این لطف بی پایان دین اسلام رنگ نوینی به خود گرفت.
اصل - وقدمت لهم الذکر العلی، والثناء الجلی وأهبطت علیهم ملائکتک، وکرمتهم بوحیک.
ترجمه - ونام نیک ودرود واضح برای ایشان مقرر داشتی وفرستادی بر ایشان فرشتگان خود را، وتکریم واحترام کردی ایشان را به وحی خود.
شرح - چون خداوند عالم بود که این بزرگان کار را مطابق وظائف خود به انجام می رسانند لذا ایشان را در کتب آسمانی مدح واضح نمود، تا بر اهل علم ودانش کمال ایشان ظاهر ولایح بوده باشد مانند آنکه نام پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وائمه ی هدی در توریة وانجیل وکتابهای آسمانی برده شده، وخدا ایشان را به جلالت یاد کرده است، ومانند آیاتی که درباره ی حضرت امیر (علیه السلام) وائمه در قرآن مندرج است که بعضی از آنها که بعد از این در این دعا ذکر شده است، شرح آن بیاید.
مدح علم وخطاب خدا به ملائکه
اصل - ورفدتهم بعلمک.
ترجمه - ویاری کردی ایشان را به علم خود.
شرح - وفده یرفده من باب ضرب: ای اعانه.
افتخار انبیا واولیا به علم ایشانست. اولی کسی که خدا به علم او را مفتخر گردانید، حضرت آدم بود؛ واز همین جهت برتری بر ملائکه داشت که در سوره ی بقره آیه ی فرمود: (وعلم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال أنبئونی بأسماء هولاء ان کنتم صادقین * قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم * قال یا آدم أنبئهم بأسمائهم فلقا أنبئهم بأسمائهم قال ألم اقل لکم انی أعلم غیب السموات وارض واعلم ما تبدون وما کنتم تکتمون).
یعنی تعلیم به آدم فرمود اسماء مقدسه را تماما، پس آن اسماء را بر ملائکه عرضه داشت که اگر می توانید ودر دعوای خود صادق هستید از آن اسماء خبر دهید، گفتند: خدایا تو منزهی؛ ما علمی نداریم مگر به آنچه به ما تعلیم فرموده ای؛ وتو دانای حکیم هستی. خدا به آدم فرمود: ملائکه را به این اسماء آگاه کن.
پس چون آدم به ایشان از آن اسماء خبر داد، خدا به ملائکه فرمود: آیا به شما نگفتم که: من به امور پنهانی آسمان وزمین دانایم وبه مطالبی که شما پنهان کنید یا آشکار سازید نیز آگاه می باشم؟.
واین مطلب خود واضح است که بالاترین فضیلت علم است، از اینجا انبیاء واولیاء به علم فخر ومباهات می نمودند. بلکه مقصد اصلی ایشان رسانیدن علم است به مردم، همچنانکه امیر المؤمنین (علیه السلام) بارها می فرمود: سلونی قبل ان تفقدونی - یعنی: سئوال کنید از من پیش از آنکه مرا نیابید.
وپیغمبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: انا مدینة العلم وعلی بابها، فمن اراد المدینة فلیأتها من بابها، یعنی: من شهر علمم وعلی باب علمست. پس هر که خواهد طلب علم کند از در وارد شود، یعنی: از علی طلب نماید.
وامیر المؤمنین (علیه السلام) در دیوان خود فرماید:

لا فضل الا لاهل العلم انهم * * * علی الهدی لمن استهدی ادلا
نقم بعلم ولا نبغی له بدلا * * * فالناس موتی واهل العلم احیاء

یعنی: هیچ فضیلتی نیست مگر برای اهل علم؛ زیرا که ایشانند راهنمایان برای هر کس که طالب هدایت باشد؟ قیام ما خانواده به علم می باشد، وبدلی برای آن نمی جوئیم، مردمان همه مردگانند واهل علم ودانش زنده می باشند.
اصل وجعلتهم الذریعة الیک، والوسیلة الی رضوانک.
ترجمه: وقرار دادی ایشان را واسطه به سوی خود، ووسیله به سوی خوشنودی خود.
اعتقاد به اینکه انبیاء واولیاء واسطه بین خدا وخلق می باشند
ذریعه ووسیله هر دو به معنی واسطه است، وخداوند در سوره ۵ مائده آیه ی ۲۹ می فرماید:
(یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وابتغوا الیه الوسیلة).
یعنی: ای کسانی که ایمان آورده از خدا بترسید؛ وبرای رابطه به سوی خدا واسطه بجوئید وانبیاء واولیاء واسطه ی بین خالق وخلق می باشند وواسطه بودن ایشان بدو جهت می باشد، اول آنکه ایشان راهنمای خلق می باشند کمه خلق را به سوی خدا ودین دعوت نمایند، وخلق عقاید واحکام دین را از ایشان اخذ کنند، وراه است وطریق نجات را از دستورات ایشان بیابند که شرح آن مذکور خواهد شد.
جهت دویم آنکه در دعا وطلب حاجت از خدا، ایشان را واسطه قرار دهند وبه ایشان توسل جویند، تا دعای ایشان بهتر مستجاب گردد.
توسل پیامبران سلف به خمسه طیبه وشرح آن واخبار مفصله آن
وبهترین وسیله برای دعا، توسل به خمسه ی طیبه (علیهم السلام) می باشد. که در خبر است که داود رقی گوید: از حضرت صادق (علیه السلام) شنیدم که در دعا خدا را به خمسه ی طیبه (علیهم السلام) می خواند.
وابن عباس گوید: خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از معنای کلماتی که خدا تلقی به آدم فرمود، وآدم خدا را به آن خواند، سؤال کردم، جواب فرمود که: آدم خدا را قسم داد بحق محمد وعلی وفاطمة وحسن وحسین، تا خدا توبه ی او را قبول فرمود.
واز حضرت صادق (علیه السلام) رسیده است که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود که: اگرچه برای بنده زشتست که تعریف خود کند، وتزکیه ی نفس خود نماید، لکن برای راهنمائی شما را اعلام می کنم که: چون آدم (علیه السلام) خواست از ترک ولای خود توبه کند، خدای را چنین خواند اللهم بحق محمد وآل محمد لما غفرت لی، پس خدا توبه ی او را قبول فرمود.
وحضرت نوح (علیه السلام) در کشتی چون از غرق شدن خائف شد این دعا را خواند: اللهم انی أسئلک بحق محمد وال محمد لما أنجیتنی من الغرق. پس خدای او را نجات بخشید.
وحضرت ابراهیم (علیه السلام) چون گرفتار آتش نمرودی شد، این دعا را خواند: أللهم انی أسئلک بحق محمد وآل محمد لما أنجیتنی منها، پس خداوند آتش را بر او سرد وسلامت گردانید.
وحضرت موسی (علیه السلام) چون با سحره ی فرعون مقابل شد، وآن جادوهای بزرگ را از ایشان مشاهده نمود، خائف شد وعصا را رها نمود، وخدا را به این دعا خواند: أللهم انی أسئلک بحق محمد وآل محمد لما آمنتنی، پس خطاب رسید: (لا تخف انک أنت الأعلی).
وچون حضرت یعقوب (علیه السلام) به فراق دو فرزند خود یوسف وبنیامین مبتلا واز کثرت گریه چشمان او سفید گردید، جبرئیل امین به او خبر داد که: دعائی تعلیم تو می کنم که چون آن را بخوانی چشم تو به تو برمی گردد، وبه وصال دو فرزند خود نائل خواهی شد، واین همان دعائی است که خداوند به واسطه ی آن توبه آدم را قبول فرمود، وکشتی نوح را از غرقاب نگاهداری کرد، وبه واسطه ی آن آتش نمرودی را بر ابراهیم سرد وسلامت گردانید، وآن دعا این است: أللهم بحق محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین أن تأتینی بیوسف وبنیامین، وترد علی عینی. تا یعقوب این دعا را خواند، بشیر از مصر رسید وپیراهن یوسف را بر صورت یعقوب انداخت چشم او را بهبودی حاصل شد، واو را بشارت به وصال دو فرزند داد.
ودر جلد دویم بحار از کتاب در الثمین در تفسیر این آیه: (فتلقی آدم من ربه کلمات)، نقل می کند که: آدم نامهای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وائمه را به ساق عرش دیده بود، وجبرئیل برای قبولی توبه ی او این دعا را به او تعلیم کرد: یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمة، یا محسن بحق الحسن والحسین، ومنک الاحسان؛ فلما ذکر الحسین (علیه السلام) سالت دموعه، وانخشع قلبه، وقال: یا أخی جبرئیل، فی ذکر الخامس ینکسر قلبی وتسیل عبرتی، قال جبرئیل: ولدک هذا یصاب بمصیبة تصغر عندها المصائب؛ فقال: یا أخی وما هی؟ قال یقتل عطشانا غریبا وحیدا فریدا لیس له ناصر ولا معین، ولو تراه یا آدم وهو یقول: واعطشاه واقلة ناصراه، حتی یحول العطش بینه وبین السماء کالدخان، فلم یجبه أحد الا بالسیوف، وشرب الحتوف فیذبح ذبح الشاة من قفاه، وینهب رحله اعداؤه، وتشهر رؤسهم هو وأنصاره فی البلدان، ومعهم النسوان کذلک سبق فی علم الواحد المنان، فبکی آدم وجبرئیل بکاء الثکلی.
آدم (علیه السلام) چون خدا را به خمسه ی طیبه قسم داد وبه نام حسین رسید اشک او جاری شد، ودل او شکست، واز جبرئیل پرسید که: ای برادر در ذکر پنجمین دلم شکسته واشگم جاری می شود، جبرئیل گفت که: این فرزند تو به مصیبتی مبتلا می شود که تمام مصیبتها نزد آن کوچکست، پرسید: مصیبت او چیست؟ جواب داد که: کشته می شود در حالی که تشنه وغریب وتنها وبی کس باشد، که دیگر برای او یار ومعینی نمی باشد، ای کاش مشاهده می نمودی ای آدم او را در حالتی که بگوید آه از تشنگی، آه از بی کسی، تا آن حدی که گویا تشنگی مانند دودی حایل بین او وبین آسمان شود، پس احدی او را جواب ندهد مگر به شمشیرها، وآشامیدن مرگ، پس مانند گوسفند سر او از قفا بریده می شود، ودشمنان اثاث او را به غارت می برند، وسر او واصحاب او بالای نیزه، با زنان حرم او در شهرها گردانیده می شود، همچنین در علم خدا گذشته وتقدیر شده است: پس آدم وجبرئیل مانند زن فرزند مرده گریستند.
واز سلمان فارسی روایت شده؛ که گوید؛ از پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم، که فرمود: خدا فرماید ای بندگان من؛ آیا چنین نیست که اگر کسی حاجت بزرگی به شما داشته باشد شما آن حاجت را روا نمی کنید مگر آنکه یکی از دوستان شما را واسطه وشفیع گرداند الا فاعلموا أن أکرم الخلق علی، وأفضلهم لدی، محمد وأخوه علی، ومن بعده الأئمة الذین هم الوسائل الی الله ألا فلیدعنی من همته حاجة یرید نفعها، أو دهمته داهیة یرید کشف ضرها، بمحمد وآله الطیبین الطاهرین أقضها له أحسن ما یقضیها من یستشفعونها بأحب الخلق الیه.
یعنی آگاه باشید که گرامی ترین خلق بر من، وبهترین آنان نزد من،محمد وبرادر او علی وبعد از او امامان می باشند؛ واز ایشان وسیله های به سوی خدا هستند، پس هر که را حاجتی باشد که از آن اراده ی نفعی دارد، یا مصیبتی بر او وارد شده که اراده ی رفع ضرر آن را دارد، مرا بخواند به محمد وخانواده ی طیبه ی طاهره او، تا آنکه روا کنم؛ وشفاعت ایشان را بهتر از هر شفیع وواسطه ای که شما نزد کسی می برید؛ قبول می نمایم.
وتقریبا به همین مضمون نیز از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) در تفسیر رسیده است.
وجابر از حضرت باقر (علیه السلام) روایت می کند که فرماید؛ بنده به اندازه ی هفتاد خریف که هر خریفی هفتاد سال باشد، در آتش جهنم مکث نماید، تا آنکه خدای را به محمد وآل محمد وآل او قسم می دهد که او را ببخشد، پس خطاب به جبرئیل می شود که: به جهنم فرود آی، وبنده ی مرا از آتش بیرون آور، پس خطاب شود که: ای بنده چه اندازه از زمان در آتش ماندی، ومرا نخواندی؟ گوید خدایا حساب آن را ندانم؟ پس خطاب رسد که؛ به عزت وجلال من قسم اگر مرا به محمد وآل او قسم نداده بودی، با خواری در آتش می ماندی، لکن من بر خود لازم گردانیده ام که هر بنده ای مرا به محمد وآل او خواند، هر گناهی که کرده بیامرزم، وتو را نیز به واسطه ی ایشان بخشیدم.
قصه آدم وخروج او از بهشت وبرای آن سه معنی شده است
اصل: فبعض أسکنته جنتک الی أن أخرجته منها
اعراب: قوله: فبعض هو المشتغل عنه عامله - اعنی اسکننه بنصب ضمیره، وهو راجح الرفع. لان الاصل عدم التقدیر، وهکذا قوله؛ وبعض فی الجمل الاتیه.
ترجمه: پس بعضی از ایشان را در بهشت خود سکونت دادی. تا آنکه او را از آن خارج نمودی.
شرح: مراد از این بعض، آدم (علیه السلام) است، ودر بهشت که آدم در آن بوده سه قولست.
۱- آنکه بوستانی در زمین است، که از حضرت صادق (علیه السلام) سئوال کردند، آن حضرت فرمود. آن بوستانی از دنیا است که آفتاب وماه بر آن طلوع می کند.
۲- آنکه بوستانیست در آسمان ۳- آنکه بهشت جاوید است واکثر مفسرین قول او را در اختیار نموده اند به دو دلیل.
۱- آنکه اگر بهشت جاوید بود، آدم از آن خارج نمی گردید
که خداوند درباره ی آن فرماید: وما هم منها بمخرجین، یعنی: اهل بهشت از آن خارج نمی شوند، ودیگر فرماید: (والذین سعدوا ففی الجنة خالدین فیها)، یعنی: اهل سعادت، پس در بهشت مخلد وجاوید می باشند.
دلیل دیگر: آنکه خدا آدم را از خاک خلقت فرموده، وخواست خلیفه روی زمین باشد؛ وچون خداوند آدم (علیه السلام) را آفرید، وملائکه را امر فرمود که: به او سجده کنید، تمام ملائکه به دستور خداوند سجده به آدم نمودند، ولی شیطان از روی تکبر به آدم سجده نکرد: وگفت من از آدم بهترم، برای آنکه خلقت من از آتش، وخلقت آدم از خاکست، وآتش اشرف از خاکست، ونافرمانی خدا کرد، ورانده ی درگاه شد، لذا با آدم دشمن شد، وکینه ی او را در دل گرفت، پس چون خدا آدم وحوا را در بهشت جای داد، وهمه نعمتهای بهشت را برای ایشان مباح نمود، واز شجره ی گندم نهی فرمود، پس شیطان در مقام دشمنی برآمد، ودر دهن مار شد، وبه دستیاری طاوس وارد بهشت گردید، وایشان را فریب داد که: اگر از این شجره خوردید، در بهشت جاوید خواهید ماند پس از آن گندم خوردند ولباسهای ایشان - برای ترک اولی - از بدنشان دور شد، وبا برگ درختان خود را می پوشانیدند، پس خداوند ایشان را از بهشت بیرون نمود، آدم به سر اندیب هند وحوا به زمین جده فرود آمدند؛ دویست سال برای این ترک اولی گریه می کردند، ومبتلا به فراق یکدیگر بودند، تا مشیت خدا بر این شد که آدم توبه کند، وتوبه ی او قبول شد.
سوره ی اعراف آیه ی ۷: ویا آدم اسکن انت وزوجک الجنة فکلا من حیث شئتما ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین، فوسوس لهما الشیطان الی آخر الایات یعنی ای آدم ساکن شو با زوجه ات در بهشت وهرچه را خواستید بخورید ونزدیک این درخت نروید والا از ستمکارانید، پس شیطان ایشان را فریب داد.

جد تو آدم بهشتش جای بود * * * قدسیان کردند بهر وی سجود
یک گنه ناکرده گفتندش تمام * * * مذنبی مذنب برو بیرون خرام
تو طمع داری که با چندین گناه * * * داخل جنت شوی ای روسیاه

قصه نوح وبیانی از پیغمبران اولوا العزم
اصل: وبعض حملته فی فلکک، ونجیته ومن آمن معه من الهلکة برحمتک.
ترجمه: وبعضی را در کشتی جای دادی، ونجات بخشیدی به رحمت خود ا را با کسانی که، به او ایمان آورده بودند، از هلاکت وغرق شدن.
شرح: مراد از این عبارت، حضرت نوح (علیه السلام) است، واو اول پیغمبران اولوا العزمست، که در قرآن مجید سوره ۴۶ احقاف، آیه ی ۳۴ فرماید: (فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل) وایشان بنابر مشهور پنج نفر بودند: نوح وابراهیم وموسی وعیسی ومحمد خاتم الانبیاء (صلّی الله علیه وآله وسلم).
ومطابق خبری که از حضرت رضا (علیه السلام) رسیده: این پنج نفر را اولوا العزم گویند، برای آنکه صاحبان عزائم وشرایع بوده اند وعزائم جمع عزیمه، به معنی شریعت ودین است که هر کدام از ایشان شریعت تازه ای آورده، که ناسخ شریعت سابقه می باشد.
واز زمان آدم تا زمان نوح، پیغمبران دیگر مردم را به شریعت آدم دعوت می کردند، وبعد از نوح تا زمان ابراهیم پیغمبران دیگر به شریعت نوح وهمچنین بعد از ابراهیم تا زمان موسی به شریعت ابراهیم، وبعد از موسی تا زمان عیسی به شریعت موسی، وپس از عیسی تا زمان پیغمبر خاتم به شریعت عیسی مردم را دعوت می نمودند وشریعت خاتم الانبیاء (صلّی الله علیه وآله وسلم) ناسخ شرایع سابقه شد، بلکه نبوت به وجود آن حضرت خاتمه یافت.
حضرت نوح (علیه السلام) نهصد وپنجاه سال قوم خود را دعوت فرمود واکثر ایشان او را اجابت نکردند، بلکه در مقام اذیت وآزار او برآمدند، وسنگ وچوب بر بدن او می زدند، وبه اطفال تعلیم می دادند که سنگ بر او بزنند، وهرچه در اذیت افزودند، دست از دعوت خود برنمی داشت.
در خبر است که: مردی بچه ی خود را بر دوش داشت وبه نزد نوح آمد، وبه بچه پاد می داد که: این مرد دیوانه است، کلام او را هیچگاه باور مدار، وتا می توانی او را اذیت کن، وسنگ بر او بزن بچه گفت: ای پدر شاید عمر من نرسد که به این أمر عمل نمایم، الآن مرا سنگی ده، تا به وصیت تو عمل نموده باشم؛ وسنگی از پدر گرفته بر پیشانی آن حضرت زد، که خون جاری شد؛ نوح به خدا نالید که: (رب انی مغلوب فانتصر)، پس نفرین کرد که خدا در قرآن شرح آن را یاد می کند.
نفرین نوح وفرو گرفتن آب عالم را وغرق شدن کنعان پسر نوح
سوره ی ۷۱ نوح، آیه ی ۲۷:
(وقال نوح رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا، انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولا یلدوا الا فاجرا کفارا).
یعنی: نوح نفرین کرد که: خدایا احدی از کافران را بر روی زمین باقی مگذار، اگر ایشان را باقی گذاری بندگان تو را گمراه می کنند، وفرزندی نمی آورند مگر آنکه بد عمل وکافر باشد.
پس از جانب خداوند مأمور به ساختن کشتی شد، وتا دو سال کشتی را تمام نمود، وآن را به قیراندوده؛ وآن دارای سه طبقه بود واز هر حیوانی زوجی گرفت ودر کشتی داخل نمود که نسل آنها منقطع نشود؛ مرغان را در طبقه علیا، وبهائم را در طبقه ی سفلی، وآدمیان وامتعه را در طبقه ی وسطی جای داد؛ وجبرئیل به او خبر داد که: اول طوفان زمانی است که آب از تنور بجوشد؛ ونوح وسه پسر او: حام وسام ویافث، با مؤمنین سوار کشتی شدند؛ وآب از آسمان باریدن، واز زمین جوشیدن گرفت، وتا چهل ذراع از بالای کوههای بلند درگذشت؛ وکنعان که یکی از پسران نوح است تخلف نمود، وداخل کشتی نشد، وبر کوه پناه برد. ونا فرمانی پدر کرد که خدا می فرماید، سوره ی ۱۱ هود، آیه ی ۴۴:
(ونادی نوح ابنه وکان فی معزل یا بنی ارکب معنا ولا تکن مع الکافرین، قال ساوی الی جبل یعصمنی من الماء...).
یعنی: نوح به فرزند خود ندا کرد در حالیکه کناره کرده بود: ای پسر سوار بر کشتی شو، وبا کافران مباش؛ جواب داد که: من پناه به کوهی می برم تا مرا از آب نگاهداری کند.
چون غرق در آب شد، نوح به خدا نالید که: فرزند من غرق آب گردید؛ خطاب رسید که:این پسر نا اهلست، واز فرزندی تو خارج شد.
(قطعه)

پسر نوح با بدان بنشست * * * خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند * * * پی نیکان گرفت ومردم شد

پس از اینکه این امتحان به سر آمد، وبنا بر مشهور - چهل روز گذشت. فرمان خدا به آسمان وزمین رسید که: آب خود را بازگیرید: که در سوره ی ۱۱ هود، آیه ی ۴۹ فرماید،
(وقیل یا ارض ابلعی ماءک ویا سمآء أقلعی وغیض الماء وقضی الأمر واستوت علی الجودی)
یعنی؛ خطاب از خدا شد که: ای زمین آب خود ر ابلع کن، وای آسمان آب خود را بازگیر، وآب کم شد، وفرمان خدا
در آن جاری شد، وکشتی بر کوه جودی قرار گرفت، ونوح ومؤمنین از هلاکت وطوفان نجات یافتند.
ودر خبر است که: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکب علیها نجی، ومن تخلف عنها غرق.
یعنی: مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است، هر که بر آن سوار شد نجات یافت وهر که تخلف کرد غرق شد.
قصه ابراهیم وعلت آنکه خدا او را خلیل خود خواند وآداب ده گانه
اصل - وبعض اتخذته لنفسک خلیلا.
ترجمه - وبعضی را برگزیدی، واو را برای خود خلیل ودوست قرار دادی.
شرح - مراد از این بعض، حضرت ابراهیم (علیه السلام) است.
حضرت رضا (علیه السلام) می فرماید که: خدا ابراهیم را خلیل خود خواند، برای اینکه هیچ سائلی را از در خود محروم نمی فرمود، وبه غیر از در خانه ی خدا دست مسئلت دراز نمی نمود.
ودر خبری حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: برای کثرت سجود او بود.
وحضرت هادی (علیه السلام) فرمود: برای کثرت صلوات او بر محمد وآل او (صلّی الله علیه وآله وسلم) بود.
وجابر گوید که: از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود: مااتخذ الله ابراهیم خلیلا الا لإطعامه الطعام، وصلوته باللیل والناس نیام.
خدا ابراهیم را خلیل خود نخواند مگر برای آنکه اطعام طعام می فرمود، ودر وقتی که مردم به خواب بودند نماز شب بجا می آورد.
ویکی از القاب ابراهیم، حنیف است: که در سوره ی ۱۶ نحل آیه ی ۱۲۴ فرماید: (ثم أوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفا).
وآن برای آداب حنیفه ی ده گانه او است که ابراهیم (علیه السلام) به آن عمل کرده، ودر این امت هم جاری است، که پنج آنها در سر است ۱- سر تراشیدن ۲- شارب گرفتن ۳- ریش گذاشتن ۴- مسواک زدن ۵- خلال کردن، وپنج آنها در بدن ۱- غسل جنابت ۲- طهارت به آب ۳- ناخن گرفتن ۴- موی از بدن ستررن ۵- ختنه کردن.
اصل - وسئلک لسان صدق فی الاخرین. فاجبته وجعلت ذلک علیا
ترجمه - واو از تو سؤال نمود که: بنام نیک در آخر الزمان نام برده شود؛ پس سؤال او را اجابت فرمودی، ونام او را تا آخر الزمان بلند نمودی.
شرح - اشاره است به آیه ی ۸۴ سوره ی ۲۶ شعراء:
(واجعل لی لسان صدق فی الاخرین).
یعنی: (ابراهیم دعا کرد که خدایا) لسان صدق، ونام نیک برای من در آخرین از امتها مقرر فرمای.
بعضی گفته اند. مراد آن است که نام او به نیکی تا آخر الزمان برده شود. وبعضی گفته اند، مراد از لسان، فرزند باشد، یعنی فرزندی که محمد باشد از خدا خواهش نمود. ودر سوره ی ۱۹ مریم، آیه ی ۵۱ فرماید:
(ووهبنا لهم من رحمتنا وجعلنا لهم لسان صدق علیا) - یعنی. وبخشیدیم برای ابراهیم وذریه ی او رحمت خود را وقرار دادیم برای ایشان نام نیک بلندی را.
ودر بحار است که، ابو بصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند که ابراهیم دعا کرد که لسان صدق در آخر الزمان برای او قرار دهد، پس خداوند برای اجابت دعاء او در این آیه خبر می دهد، ومراد از علی در این آیه، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.
ودر تفسیر علی بن ابراهیم، از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت کند که، مرا از کلمه ی رحمتنا رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم)، ومراد از کلمه ی لسان صدق علیا امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
قصه موسی وتکلم او با خداوند ورفتن او به کوه طور ودیدن او
اصل: وبعض کلمته من شجرة تکلیما، وجعلت له من اخیه ردء ووزیرا.
ترجمه: وبعضی را کلیم خود فرمودی، واز درخت با او تکلم نمودی، وقرار دادی برای او برادر او (هرون) را یار ووزیر او.
شرح: مراد از این بعض حضرت موسی (علیه السلام) است، واول زمان تکلم موسی با خداوند وقتی شد که موسی از شعیب اجازه گرفت، وبا عیال خود (صفورا) گوسفندان را برداشت، وبرای زیارت پدر خود (عمران) وخویشان به جانب مصر روان شد؛ در شب جمعه بود که راه را گم کردند، وباد می وزید، وبرف می بارید، وگوسفندان در بیابان متفرق گردیده؛ در این حال عیالش را هنگام وضع حمل رسید، موسی آتش زنه بر سنگ زد تا آتش بیفروزد؛ هرچه آن را برسنگ زد آتش نداد؛ از غضب سنگ را بر زمین زد؛ ودر کار خود حیران ماند؛ ناگاه آتشی دید که از بالای کوه نمایانست؛ موسی به یاران خود گفت تأملی کنید تا من از کوه آتش بیاورم: پس متوجه آن آتش شد؛ دید آتشی است بر شاخه ی درخت، وهیچ کسی را آنجا ندید، در تعجب ماند که شاخه ی سبز را با آتش چه مناسبت است؟ پس دسته ی هیزم بر عصا بست؛ وآن را به سوی آتش برد؛ دید آتش به طرف دیگر شد؛ در تعجب وحیرت ماند؛ ناگاه ندائی آمد که: (سوره ی ۲۷ نمل؛ آیه ی ۹)
(یا موسی انه أنا الله العزیز الحکیم، والق عصاک فلما رآها تهتز کانها جان ولی مدبرا ولم یعقب یا موسی لا تخف انی لا یخاف لدی المرسلون).
ای موسی منم خداوند ارجمند حکیم، وعصای خود را بیفکن؛ پس دید که آن عصا به حرکت آمده که گویا ماریست: موسی پشت کرده واز آن دوری کرد، ودیگر التفاتی به آن عصا نمی کرد؛ (خطاب رسید) ای موسی مترس، که پیغمبران نزد من ترس ندارند.
پس خدا او را مأمور به دعوت فرمود، ودو معجزه ی بزرگ به او عنایت نمود.
یکی آنکه عصای او اژدهای عظیمی می شد، ویکی آنکه دست در جیب برده؛ چون بیرون می آورد نوری از آن تابش می نمود که نور آفتاب را می پوشانید.
موسی عرض کرد: خدایا چون من یک نفر از فرعونیان را کشته ام، خائفم که مرا قصاص کنند، وزبان من روان نیست؛ برادرم هرون را همراه من روانه فرما، پس خداوند هرون را نیز مبعثوب فرمود تا با او همراه شد، وبه جانب فرعونیان روانه شدند.
قصه عیسی وانعقاد نطفه وتولد ومعجزات او
اصل: وبعض أو لدته من غیر أب.
ترجمه: وبعضی را از مادر بدون پدر به وجود آوردی.
شرح: مراد از این بعض؛ حضرت عیسی (علیه السلام) است، ومادر عیسی مریم دختر عمران همیشه در بیت المقدس مشغول عبادت بود، وحضرت زکریا (علیه السلام) کفیل او بود، ودر وقت عذر به خانه ی خاله ی خود می رفت، وپس از پاکی باز به بیت المقدس مراجعت می نمود.
روزی برای غسل به کناری رفت، که ناگاه جبرئیل بر او متمثل شد، که در سوره ی مریم، آیه ۱۷ فرماید.
(فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا؛ قالت انی أعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا، الی الآخر الایات...).
یعنی: فرستادیم روح الامین را به سوی مریم، که متمثل شد نزد او به صورت انسان تمام اندام، پس مریم تا او را دید، گفت: به خدا پناه می برم از تو اگر باشی پرهیزگار، جبرئیل گفت: من از جانب خدا مأمور هستم که پسری پاکیزه به تو بخشم، مریم گفت: چگونه می شود؟ با اینکه مردی نزد من نیامده؛ ومن از اهل زنا نبوده ام، جبرئیل گفت این مطلب بر خدا آسان است، واین امر آیتیست از جانب خدا؛ ودر جیب؛ یا دهان مریم دمید؛ واز آن حمل برداشت، وزنان دیگر زبان به ملامت او گشودند، وگاهی با خود می گفت: ای کاش مرده بودم، یا به وجود نیامده بودم.
چون زمان وضع حمل او رسید، از شکم خود شنید که: ای مادر محزون مباش، وبه زیر درخت خرما جای گیر، وشاخه ی آن را به جانب خود بکش، تا خرما بر تو بریزد؛ پس به زیر آن درخت شد، وعیسی متولد گردید، او را در گهواره گذاشت؛ وزکریا وخویشان نزد او آمدند، واو را ملامت کردند که: مادر وخویشان تو هیچکدام بد عمل نبودند؛ مریم اشاره به گهواره کرد، وهیچ تکلم ننمود، وبه اشاره اظهار کرد که:من روزه دارم؛ وروزه ی آن زمان، روزه ی صمت بود، که باید تکلم نکنند.
ناگاه دیدند که عیسی (علیه السلام) در گهواره می فرماید: من بنده ی خدا وپیغمبرم، وخدا به من کتاب داده، ومرا پاکیزه فرموده است.
اصل - (وآتیته البینات وأیدته بروح القدس).
ترجمه - ومعجزاتی به او کرامت فرمودی، واو را به روح القدس (جبرئیل) یاری فرمودی.
شرح - ببینات، به معنی معجزاتست، ومعجزات عیسی (علیه السلام) آن بود که مرده را زنده می نمود، وکور مادرزاد را - که حدقه ی چشم نداشت - شفا می داد، ودردهای لاعلاج را - مانند برص وجذام - شفا می بخشید، از غیب از کارهای قوم خبر می داد، وبه دعای او مائده از آسمان آمد، وبه نفرین او جماعتی که نافرمانی کردند، به صورت خوک مسخ شدند، وپس از سه روز همه هلاک گردیدند.
اصل - وکل شرعت له شریعة، ونهجت له منهاجا.
اعراب - قوله: وکلا هو الاسم المشتغل عنه عامله - اعنی شرعت - للعمل فی الضمیر المجرور باللام، ویجوز فیه النصب، والارجح الرفع کما مر. ای الاصل عدم التقدیر
ترجمه - وبه تمام این پیغمبران شریعت ودینی دادی، وبرای هر کدام از ایشان طریقه وآئینی مقرر داشتی.
اعتقاد به اینکه زمین قبل از پیغمبر خالی از حجت نبوده وآنکه
وظیفه ی هشتم - اعتقاد به اینکه از زمان آدم تا پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه وآله وسلم) زمین خالی از حجت نبوده.
وظیفه نهم - اعتقاد به اینکه تا آخر هم زمین خالی از حجت نمی شود تا زمان نوح مردم به شریعت آدم عمل می نمودند، وبعد از آن پنج نفر از پیغمبران، اولوا العزم یعنی صاحب شریعت بودند، که شریعت هر یک از ایشان ناسخ شریعت سابق است ۱- نوح (علیه السلام) که شریعت او ناسخ شریعت آدم است ۲- ابراهیم (علیه السلام) ۳- موسی (علیه السلام) ۴- عیسی (علیه السلام) ۵- محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) که خاتم انبیاء ودین او ناسخ ادیان است، وچون انبیاء دیگر به شریعت ایشان عمل می کردند نام ایشان در این دعا مذکور نیست.
اصل - وتخیرت له أوصیاء، ومستحفظا بعد مستحفظ من مدة الی مدة، اقامة لدینک، وحجة علی عبادک، ولئلا یزول الحق عن مقره، ویغلب الباطل علی أهله، ولا یقول أحد: لولا أرسلت الینا رسولا منذرا، وأقمت لنا علما هادیا، فنتبع آیاتک من قبل أن نذل ونخزی.
اعراب - اقامة. مفعول له لفعل تخیرت وحجة: معطوف علیه ولئلا یزول جار ومجرور ومعطوف ایضا علیه - لان المفعول له فی تقدیر لام الجر. ویغلب ویقول: منصوبان، ومعطوفان علی یزول. وقوله: لو لا: تخضیضیة بمعنی هلا، دخلت علی الماضی اعنی ارسلت. وقوله: اقمت: عطف علی ارسلت. وجواب لولا: قوله: فننبع، ولذا ینصب بان المقدرة.
ترجمه - وبرای هر کدام، جانشینانی اختیار کردی؛ که هر جانشینی پس از دیگری مستحفظ دین باشد، از زمانی تا زمانی، تا آنگه دین را برپای دارند؛ وحجت بر خلق تو بوده باشند، وبه جهت آنکه حق از مقروجای خود زایل نشود، واهل باطل بر اهل حق غالب نگردد، وبه جهت آنکه احدی نتواند ایراد نماید که خداوندا چرا پیغمبری برای ما نفرستادی؟ وچرا برای ما برپای ننمودی کسی را که نشانه ی حق وراهنمای ما باشد؟ تا ما هم آیات وفرمانهای تو را متابعت کنیم، پیش از آنکه خوار ورسوا گردیم.
شرح - اوصیاء هر یک از پیغمبران، اولوا العزم دوازده نفر بودند، وهرکدام دین را حفظ می کردند، ومشیت خدائی تعلق گرفته که هیچ زمانی از حجت خالی نباشد، زیرا که امام در عالم به منزله ی قلبست در بدان انسان.
ودر اینجا برای لزوم بقاء حجت، چهار برهان آورده است.
۱- اقامه دین، تا باقی باشد وزایل نگردد، زیرا که بناء خلقت عالم برای دین وخدا شناسی است.
۲- اینکه پیغمبر وامام حجت بر مردم می باشند، تا مردم را بدین حق دعوت نمایند، وحجت بر ایشان تمام شود.
۳- آنکه دین حق زایل نگردد، ودین باطلی به جای آن قرار نگیرد.
۴- آنکه حق اعتراض برای کسی نباشد، ونتواند اعتراض کند که؛ خدایا چرا پیغمبری نفرستادی تا متابعت او را بنمائیم؟
اصل - الی أن انتهیت بالامر الی حبیبک ونجیبک محمد صلی الله علیه وآله، فکان کما انتجبته. سید من خلقته، وصفوة من اصطفیته، وأفضل من اجتبیته، وأکرم من اعتمدته، قدمته علی أنبیائک وبعثته الی الثقلین من عبادک؛ وأوطانه مشارقک ومغاربک.
اعراب - فعل الانتهاء لازم، ولکن یتعدی بالباء فیکون بمعنی الانهاء والاعداد.
ترجمه - پس امر نبوت را امتداد دادی تا خاتمه ی آن را به دوست برگزیده ی خود محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) منتهی داشتی، پس این پیغمبر می باشد، همچنانکه او را برگزیدی، مهتر آفریدگان وبرگزیده ی برگزیدگان وافضل بزرگان؛ وگرامی ترین اعتماد شدگان. ومقدم داشتی (در شرف ورتبه) او را بر همه ی پیغمبران ومبعوث نمودی او را بر جن وانس از بندگان واو را بر تمام آفاق از مشارق ومغارب بلندی دادی.
اعتقاد به فضایل ومعراج جسمانی پیغمبر وبیانی از فضایل آن حضرت
وظیفه دهم - اعتقاد به فضائل ومعراج جسمانی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) که در این عبارت دعاء اشاره ی به بعضی شده است.
قوله: سید من خلقته. اشاره ای است به اخبار کثیره؛ مثل خبری که حضرت رضا (علیه السلام) از آباء کرام خود از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) روایت کند که فرمود: أنا سید ولد آدم ولا فخر.
ودر خبر دیگر فرمود: أنا سید ولد آدم یوم القیامة ولا فخر؛ وأنا أول من تنشق الأرض عنه ولا فخر؛ وأنا أول شافع وأول مشفع.
یعنی: من سید اولاد آدم هستم در قیامت، واین ادعا از روی تکبر نیست؛ ومن اول کسی هستم که زمین برای من شکافته می شود واز قبر بیرون می آیم برای قیامت؛ واین از روی تکبر نیست؛ ومن اول شافع وبالاترین شفعاء هستم.
قوله صفوة من اصطفیته: اشاره ای است به خبری که فرمود:
ان الله اصطفی من ولد ابراهیم اسمعیل، واصطفی من اسمعیل کنانة، واصطفی من کنانة قریشا، واصطفی من قریش بنی هاشم؛ واصطفانی من بنی هاشم.
یعنی: خدا برگزید از فرزندان ابراهیم اسمعیل را، واز فرزندان اسمعیل کنانه را؛ واز کنانه قریش را، واز قریش بنی هاشم را، واز بنی هاشم برگزید مرا.
(شعر)

قریش خیار بنی آدم * * * وخیر قریش بنی هاشم
وخیر بنی هاشم أحمد * * * رسول الاله الی العالم

قوله وأفضل من اجتبیته الخ حضرت باقر (علیه السلام) سند به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) می رساند که فرمود اعطیت خمسا لم یعطهن نبی کان قبلی، أرسلت الی الأبیض والأسود والأحمر، وجعلت لی الأرض طهورا ومسجدا، ونصرت بالرعب، واحلت لی الغنائم ولم یحل لأحد (لنبی خ ل) قبلی، وأعطیت جوامع الکلم.
یعنی: پنج چیز به من از خداوند عطاء شد که به هیچ پیغمبری پیش از من عطاء نشده است.
۱- رسالت من به سوی تمام مردم از سفید وسیاه وسرخ است.
۲- همه جای زمین برای من محل سجده وعبادت وپاک کننده است.
۳- نصرت شدم به رعب وترس در دل دشمنان.
۴- حلال شد برای من غنائم که برای هیچ پیغمبری قبل از من حلال نبود.
۵- جوامع کلم به من عطا شد؛ راوی گوید از حضرت باقر (علیه السلام) پرسیدم جوامع کلم چیست فرمود قرآن است.
ودیگر رسول خدا ص فرمود کنت نبیا وآدم بین الماء والطین یعنی من پیغمبر بودم در زمانی که آدم میانه ی آب وگل بود واخبار فضایل وخصائص پیغمبر ص زیاده از حد احصاء است واین مختصر گنجایش آن را ندارد.
معراج پیغمبر واثبات آنکه جسمانی بوده ورد مخالفین
اصل: وسخرت له البراق.
ترجمه: وبراق را مسخر او نمودی.
شرح: براق مر کوبیست که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بر آن سوار شده به معراج رفت؛ وآن از حمار بزرگتر، واز استر کوچکتر است؛ ومانند ملک دو بال دارد، وصورت او مانند انسان است، وغیر از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) احدی بر او سوار نشده است.
اصل: وعرجت به (بروحه خ) الی سمائک.
اعراب: الباء للتعدیة.
ترجمه: واو را از همه آسمان ها فراتر به معراج بردی.
شرح: معراج پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در سال ۶۲۱۵ بعد از هبوط آدم بوده، وبنا بر اخبار کثیره - که از حد تواتر به مراتب زیادتر است معراج آن حضرت جسمانی بوده، که از مکه، از خانه ی ام هانی، یا از شعب ابی طالب، یا مسجد الحرام حرکت کرده، به مسجد اقصی، واز آنجا عروج به آسمان نموده، واز آنجا به سدرةالمنتهی، وبه عرش، ومقام قاب قوسین او ادنی رسیده، وبا خدا تکلم کرده، وملاقات با پیغمبران نموده، وبا ایشان نماز خوانده؛ وبر ایشان امامت داشته، وبهشت وجهنم ووقایع بسیاری را مشاهده کرده است، واین مطلب از ضروریات دین است، وانکار آن انکار قرآن وضروری دین است.
وبعضی از متأخرین که انکار معراج جسمانی کرده اند، وآن را روحانی دانسته اند. گمان برده اند که: این امر بزرگ مطابق طبیعت وعادت باشد، واگر بر حسب عادت باشد اشکالاتی وارد می آید. مثل آنکه مطابق هیئت قدیم، گویند: خرق والتیام در فلکیات نمی باشد، یعنی تمام افلاک جسمند مانند سنگ، وبر روی هم قرار گرفته، ودری برای آنها نیست، ومانند هوا نیست، که چون ما در آن حرکت می کنیم، از پیش خرق واز هم جدا شود، واز عقب باز به هم آید والتیام یابد پس بر حسب این گمان وهمی، به اشکال می کنند که:چگونه می شود که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از افلاک وآسمانها گذشته باشد.
ومثل اینکه مطابق هیئت جدید گویند: عالم مرکبست از منظومه های شمسی، که در هر یک آفتابی در وسط، وسیاراتی بگرد آن گردش می نمایند؛ ودر حقیقت آسمانی نیست، وآنچه به نظر می آید فضای لایتناهی وبی پایانیست، که به رنگ آبی به نظر می آید، پس اشکال می کنند که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) برای معراج به کجا رفته، وعرش وسدرة المنتهی کجاست؟
ومثل آنکه مطابق طبیعت گویند: جسم مجذوب زمین است، ومحالست که انسان بتواند از زمین جدا شود، وبه طرف بالا برود
ولی جواب از همه این اشکالات آن است که: معراج پیغمبر امریست خارق عادت، وامر طبیعی وعادی نیست، تا این اشکالات بر آن وارد شود.
واینکه بعضی قائل شده اند که: معراج پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) روحانی، یا در خواب بوده؛ برای همانست که چون این امر را مخالف طبیعت وعادت دانسته اند. به اوهام ناقص خود محال می دانند؛ وقائل شده اند که: آیات وروایات را باید تأویل نمود، ولی پس از آنکه معلوم شد که این امر بر حسب عادت نیست، بلکه بر خلاف عادتست؛ برای چه ما دست از ظواهر آیات وروایات معراج برداشته، وآنها را تأویل نمائیم.
وصحیح این جمله، وعرجت به الی سمائک، می باشد، وعرجت بروحه، اشتباه است. وتحقیق این مطلب مطابق فرمایش حاجی نوری اعلی الله مقامه در کتاب تحیةالزائر، به طریق اختصار که در دیباچه هم اشاره به آن شده چنین است که:
(این دعا را قبل از مرحوم مجلسی سه نفر از شیخ محمد بن علی ابن ابی قرة، واو از کتاب ابی جعفر محمد بن الحسین بن سفیان بزوفری نقل نموده اند.
۱- شیخ جلیل محمد بن المشهدی در کتاب مزار خود.
۲- رضی الدین علی بن طاوس، در کتاب مصباح.
۳- صاحب مزار قدیم.
(وحاجی نوری می فرماید که:) در مزار قدیم، ومزار محمد بن المشهدی، که تألیف آنها سالها قبل از مصباح بوده؛ عبارت آنها چنین است: (وعرجت به)، ودر بعضی از نسخ مصباح هم این عبارت را چنین نوشته، ولی در بعضی از نسخ مصباح (وعرجت بروحه) نوشته است ومرحوم مجلسی هم این دعا را از مصباح نقل فرموده است وچنین شایع شده است واحتمال قوی می رود که بعضی از کسانی که در معراج جسمانی اشکال داشته اند، در نسخه ی مصباح دست برده باشند؛ زیرا که در بعضی از نسخه های مصباح (وعرجت به) ضبط شده است.
وبعد از این همه تحقیقاتی که ایشان فرموده اند، معلوم می شود اشتباهی شده؛ وعلاوه آنکه این عبارت در این دعا با ظواهر آیات وروایات کثیره معارضه نمی کند ونمی شود به واسطه ی آن از یک انتقاد ضروری دین دست برداشت.
وبعد از این جوابهای کافی گوئیم: بفرض اینکه این عبارت (بروحه) درست باشد باز هم نفی معراج جسمانی نمی کند، زیرا که در عبارات عرفی روح اطلاق بر انسان شده است، وبزرگان هم گفته اند: اثبات شیء نفی ماعداه نمی کند.
اصل - وأودعته علم ما کان، وما یکون الی انقضاء خلقک.
ترجمه - وعلم گذشته وآینده را تا انقضاء خلقت بودیعه در سینه ی او نهادی.
شرح - شاهد آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به تمام امور گذشته وآینده عالم بوده، اخباری است که آن حضرت، یا نواب او، از حال پیغمبران سابق، وحالات امم ایشان، ووقایع گذشته، وهمچنین از وقایع آینده وآخر الزمان خبر داده اند، وشرح این مطلب مناسب این مختصر نیست بلکه از حد احصاء خارجست.
نصرت خدا پیغمبر را به رعب یعنی ترس در دل دشمنان
اصل - ثم نصرته بالرعب.
ترجمه - پس از آن او را برعب ومهابت در دل دشمنان، یاری کردی.
شرح: خداوند مهابتی به آن حضرت داده بود که در غزوات، لشگر دشمن به واسطه ی آن مهابت، مرعوب وترسناک می شدند، واین امر در مواقع بسیاری اتفاق افتاد.
یک موقع در جنگ بدر: که لشگر مسلمین سیصد وسیزده نفر بودند، هفتاد وهفت نفر از مهاجرین ودویست وسی وشش نفر از انصار، وعده ی کفار، نهصد یا هزار نفر بودند.
وجای مسلمین زمین نرمی؛ وجای کفار زمین سختی، وآن شب همه مسلمین محتلم شدند، وسخت خائف شدند که با حال جنابت کشته شوند؛ حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله وسلم) دعا کرد بارانی سخت بارید، ومسلمین غسل کردند، وجای مسلمین سخت وجای کفار گل شد، از این جهت ترس ورعب عظیم در دل کفار افتاد، ومسلمین قوی دل گردیدند.
وخداوند از این واقعه خبر می دهد، سوره ی ۸ انفال، آیه ی ۱۱
(اذ یغشیکم النعاس أمنة منه وینزل علیکم من السماء ماء لیطهرکم ویذهب عنکم رجز الشیطان ولیربط علی قلوبکم ویثبت بکم الأقدام، اذ یوحی ربک الی الملائکة انی معکم فثبتوا الذین آمنوا سألقی فی قلوب الذین کفروا الرعب فاضربوا فوق الأعناق واضربوا منهم کل بنان).
یعنی: یاد کنید زمانی را که خدا خواب را بر شما غالب نمود در حال ایمنی از جانب او، وفرود فرستاد برای شما از آسمان بارانی را تا شما را به آن پاک کند، وببرد از شما خباثت شیطانی وجنایت را، تا محکمی دهد بر دلهای شما، وزمین را سخت؛ وقدمهای شما را بر آن ثابت نماید. زمانی که خدا به ملائکه وحی کرد که: من با شمایم، پس محکم وثابت دارید مؤمنین را برای استقامت در جنگ، ومن رعب وترس در دل کفار القاء می کنم، پس گردنهای ایشان را بزنید، وبندهای ایشان را قطع نمائید.
قصه یهودان بنی النضیر واخراج پیغمبر آنها را
موقع دیگر در غزوه ی بنی النضیر بود، وایشان دسته ای از یهود بودند، ونزدیک مدینه قلعه ای داشتند، ومردان شجاعی در آن طائفه بود، وچون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به مدینه آمد، ومردم اوس وخزرج به او ایمان آوردند، ودر توریة هم وصف آن حضرت را خوانده بودند، ودانستند که کار پیغمبری (صلّی الله علیه وآله وسلم) قوی می گردد، خدمت آن حضرت آمده ومعاهده بستند که: ایشان با مسلمین ومسلمین با ایشان هم عهد باشند، وبا هم مخالفت نکنند، ولی چون در جنگ احد مسلمین مغلوب شدند، وهفتاد نفر از ایشان کشته شدند، در کار آن حضرت شک کردند، وعهد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شکستند، و۴۰ نفر از ایشان به مکه آمدند، وبا ابو سفیان و۴۰ نفر از مشرکین در کنار خانه ی کعبه عهد بستند که در دفع پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اعانت یکدیگر نمایند، از این جهت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد ایشان فرستاد که: از این زمین که قریب به مدینه است، بایستی خارج شوید.
چون اباء کردند، پیغمبر ص لشگر مسلمین را به جانب ایشان حرکت داد، ولوای جنگ به دست علی (علیه السلام) بود، وقلعه ی ایشان را محاصره فرمود، چون کار بر ایشان تنگ شد؛ گفتند: اموال خود را هم می بریم، حضرت فرمود: هر خانواده ای به مقدار یک بار شتر ببرد، چون اول به این قرار راضی نشدند، وچند روزی طول کشید؛ کار بر ایشان سخت تنگ شد، ورعب وترس سخت در دل ایشان افتاد، تا آنکه خانه های خود را به دست خود خراب می کردند، پس از آن به قرار اول حاضر شدند، حضرت فرمود این حکم از اول برای شما بود، حال باید با دست خالی از وطن خارج شوید وبه همین دستور از قلعه خارج شدند وبه اطراف رفتند وخداوند از این قصه خبر می دهد، سوره ی ۵۹ حشر، آیه ی ۲.
(وقذف فی قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم وأیدی المؤمنین).
یعنی: خدا رعب وترس در دلهای یهود بنی النضیر انداخت، تا آنکه خانه های خود را به دست خود، وبه دست مؤمنین خراب می کردند.
قصه یهودان بنی قریظه وحیله کردن نعیم بن مسعود اشجعی
موقع دیگر در غزوه ی بنی قریظه بود: وایشان هم یک طائفه از یهود، ودر قلعه ی نزدیک مدینه جای داشتند، وبا پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) معاهده بسته بودند، چون جنگ احزاب فراهم شد، ابوسفیان نزد ایشان فرستاد، واز ایشان اعانت طلبید، ایشان به گمان اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در این جنگ مغلوب می شود، فریب خورده عهد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را شکستند، وبا مشرکین برای اعانت هم عهد بستند، پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از معاهده ی یهود با مشرکین دلگیر شد.
نعیم بن مسعود اشجعی که تازه اسلام آورده بود خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسید، وعرض کرد که: یا رسول الله من تازه اسلام آورده ام وبا یهود ومشرکین معاشرت داشته ام، واز اسلام من خبر ندارند، اگر اجازه بفرمائی می روم ومعاهده ایشان را به هم می زنم، تا یهود خائف شوند واز قلعه بیرون نیایند، واعانت مشرکین نکنند، ولی رخصت بفرمائید که هر چه بخواهم درباره ی شما بگویم، حضرت او را اجازه داد، پس نزد ابو سفیان رفت وگفت؛ شنیده ام که محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) با یهودان بنی قریظه عهد بسته که به هر حیله است داخل لشگر شما شوند، وچون جنگ شروع شود شمشیر بر شما بکشند؛ وشما را بکشند، وسبب فتح مسلمین را فراهم آورند، ومحمد به پاداش آن، منازل ومزارع بنی قینقاع وبنی النضیر را که گرفته است به ایشان بخشد ومن برای دوستی ونصیحت؛ این امر را به شما خبر دادم، ومصلحت شما این است که اگر معاهده با شما بستند چند نفر از رؤسای ایشان را به گرو بگیرید وبه مکه بفرستید؛ تا از مکر یهود سالم باشید، ابو سفیان دعای خیر در حق او کرد.
پس از آن نزد بنی قریظه رفت واظهار دوستی ومودت با ایشان نمود وگفت شنیده ام ابو سفیان ومشرکین از شما اعانت خواسته اند ولی از ابو سفیان شنیده ام که گفته است که یهود را داخل لشگر خود می کنیم، وایشان را در مقدمه ی لشگر قرار می دهم، اگر محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) مغلوب شود فتح به نام ما تمام می شود، واگر ما مغلوب شویم یهود کشته می شوند وما فرار می کنیم، ومن صلاح شما را چنان دانم که اگر ابو سفیان از شما اعانت خواست، ده نفر از ایان را گرو بگیرید تا لابد باشند که فرار نکنند؛ والا اگر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) غالب شود وکفار به مکه رفتند؛ شما مغلوب پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) خواهید بود، گفتند: خدا تو را جزای خیر دهد که ما را خبر دادی وما به همین شرط عمل می کنیم که اگر ابو سفیان از ما اعانت خواست تا ده نفر گره نگیریم؛ از قلعه بیرون نیائیم.
وبه این حیله نعیم معاهده ی ایشان را به هم زد، وبعد از آن خائف شدند واعانت به مشرکین نکردند وچون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از جنگ احزاب فارغ شد، وعمرو بن عبدود به دست امیر المؤمنین (علیه السلام) کشته شد، وفتح نمودند، وبه مدینه وارد شدند، هنوز لباس جنگ از تن بیرون نکرده بودند، که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: به حکم خدا باید قلعه ی بنی قریظه را محاصره نمائیم، پس لشگر اسلام به طرف بنی قریظه حرکت کرده، وقلعه ی ایشان را محاصره وکار را بر ایشان تنگ گرفتند؛ ورعب وترس عظیمی در دلهای بنی قریظه افتاد، پس از رفت وآمد، وگفتگوی زیاد، به حکم سعد بن معاذ راضی شدند، وسعد معاذ حکم کرد که: مردان ایشان را گردن بزنید، وزنان واطفال را به رقیت وغلامی وکنیزی ببرید.
ومال ایشان را هم تصرف نمائید، وبه همین حکم که از جانب خدا هم تصویب شد، عمل نمودند، وبعضی از اطفال که به بلوغ رسیده بودند؛ برای دفع قتل از خود، ادعای طفولیت می کردند ومسلمین به حکم پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) موی زهار ایشان را معاینه می کردند، اگر سیاه شده بود، ایشان را می کشتند، واگر هنوز سیاه نشده بود، آنها را رها می کردند، وبه رقیت می گرفتند.
وخداوند از این واقعه خبر می دهد سوره ی ۳۳ احزاب، آیه ی ۲۶. (وأنزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب من صیاصیهم وقذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون وتأسرون فریقا، وأورثکم أرضهم ودیارهم وأموالهم وأرضا لم تطؤها وکان الله علی کل شیء قدیرا).
غزوه بنی قریظه وحکم سعد معاذ که مردان ایشان را بکشند وزنان
یعنی: خداوند آن طائفه ی بنی قریظه را که یهود واز اهل کتاب بودند، ووعده ی یاری دادند به مشرکین جنگ احزاب؛ از قلعه های محکم ایشان خارج نمود، ورعب وترس در دل ایشان انداخت، تا آنکه به حکم سعد معاذ، دسته ای را (که مردان باشند) بکشید؛ ودسته ای را (که زنان واطفال باشند) به اسارت ببرید؛ ومانند ارث، زمین وخانه ها واموال ایشان، حتی زمینی را کمه هیچگاه قدم در آن ننهاده بودید؛ به تصرف شما درآورد؛ وخدای بر هر چیز تواناست.
یاری ملائکه در جنگ بدر وآب آوردن حضرت امیر وقصه غلام عباس
اصل - وحففته بجبرئیل ومیکائیل والمسومین من ملائکتک.
ترجمه - واو را به جبرئیل ومیکائیل ونشان داران ویا نشان گذارندگان از ملائکه محفوف ومحفوظ داشتی، که در غزوات او را یاری می نمودند.
شرح - ملائکه در مواقع بسیار یاری پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نمودند، یک موقع در جنگ بدر بود همچنانکه خداوند می فرماید: سوره ی ۳ آل عمران آیه ی ۱۳۰
(اذ تقول للمؤمنین ألن یکفیکم أن یمدکم ربکم بثلاثة آلاف من الملائکة منزلین، بلی ان تصبروا وتتقوا ویأتوکم من فوره هذا یمددکم ربکم بخمسة آلاف من الملائکة مسومین).
یعنی: یاد کن از پیغمبر زمانی را که به مؤمنین می گفتی: آیا کفایت نمی کند شما را آنکه یاری کرد خدا شما را به سه هزار از ملائکه که در جنگ بدر به یاری شما فرود آمدند؟ بلی؛ اگر در جنگ صابر باشید وتقوی داشته باشید؛ وارد شوند بر شما کفار با شدت غضب، یاری می کند شما را خدای شما به پنج هزار از ملائکه که صاحب نشان باشند،
بعضی از مفسرین گویند: که در جنگ بدر، خدا سه هزار ملائکه به یاری مؤمنین، وپس از آن دو هزار دیگر فرستاد، که مجموعا پنج هزار باشند.
وبعضی گویند پنج هزار دیگر فرستاد. که مجموعا هشت هزار باشد.
وبعضی گویند سه هزار ملائکه در جنگ بدر وپنج هزار ملائکه در جنگ احد به یاری مؤمنین آمدند.
نقل است که در جنگ بدر آب برای مؤمنین کم شد، امیر المؤمنین (علیه السلام) مشگی برداشت وروانه شد که از چاه بدر آب بیاورد، وچون دلو ورسنی نبود، داخل چاه شد، مشگ را آب کرده مراجعت کرد که ناگاه باد تندی وزید،که قدمهای آن حضرت لرزید وروی زمین نشست، پس از آن حرکت کرده، باز باد تندی وزید وقدمهای او لرزید وبر زمین نشست، تا سه مرتبه چنین شد، چون خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسید فرمودند؛ یا علی دیر آمدی، امیر المؤمنین (علیه السلام) کیفیت وزیدن بادها را به عرض رسانید؛ پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: این بادها علامت نزول ملائکه است، که به یاری ما آمده اند، در باد اول جبرئیل با هزار ملک؛ ودر باد دویم میکائیل با هزار ملک، ودر باد سیم اسرافیل بار هزار ملک برای یاری ما فرود آمدند، وبر تو هم سلام می دادند.
واز أبو رافع غلام عباس نقل است که: ام الفضل زوجه ی عباس اسلام آورده بود، وعباس چون مال بسیار نزد مردم داشت، اسلام خود را پنهان می داشت، بعد از جنگ بدر با ام الفضل در حجره ی زمزم نشسته بودیم وبرای فتح مسلمین شادی می کردیم،در آن حال ابولهب آمده نزد ما نشست، ناگاه ابو سفیان رسید، ابولهب پرسید که: حال شما در جنگ بدر چگونه شد؟ ابو سفیان گفت: تا ما رسیدیم ومشغول جنگ شدیم، مسلمین بر ما غالب شدند؛ بعضی از ما را کشتند وبعضی را اسیر کردند، ومن شکایتی از قوم خود ندارم، زیرا می دیدم که مردان سفید چندی بر اسبهای ابلق سوار مابین زمین وآسمان بر ما حمله کرده اند؛ ابورافع گوید: من گفتم: این سواران ملائکه وبه یاری مسلمین آمده بوده اند؛ ابو لهب دست برداشت که مرا اذیت کند؛ ام الفضل برخاست وچوب ستون خیمه را برگرفت، وچندان بر صورت ابولهب زد که سر او شکافت، وگفت چون عباس مولای او حاضر نیست، او را ضعیف شمرده؟ پس ابولهب با مذلت برخاسته به خانه رفت وبعد از هفت روز مبتلا به مرض عدسه شد وبه درک واصل گردید وچون آن مرض مسری بود، سه روز بدن او در خانه افتاده وکسی او را دفن نمی کرد؛ پس ریسمانی به پای او بستند وبدن او را بیرون مکه در گودالی انداختند وسنگ بر او ریختند تا بدن او از سنگ پوشیده شد.
اصل - ووعدته أن تظهر دینه علی الدین کله ولو کره المشرکون.
ترجمه واو را وعده دادی که دین او را بر همه ی دینها غالب گردانی، اگرچه مشرکین از آن کراهت داشته باشند.
اعتقاد به اینکه دین اسلام بر همه ادیان غالب می شود
وظیفه یازدهم - اعتقاد به اینکه دین اسلام بر همه ی ادیان غالب می شود همچانکه خدا می فرماید، سوره ۹ توبه، آیه ی ۳۳: (هو الذی أرسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولوکره المشرکون).
یعنی: او است خدائی که فرستاد پیغمبر خود را با هدایت ودین حق؛ تا آنکه غالب گرداند آن را بر تمام دینها، اگر چه مشرکین کراهت داشته باشند.
ومراد از این آیه این است که: ادله وبراهین واضحه ی اسلام، سبب غلبه ی آن بر همه ادیان می باشد؛ که هر کس در آن نظر کند، واز روی انصاف در آن براهین نگرد، حقانیت او بر او واضح گردد.
ویا مراد این است که: به پیغمبر صلی الله علیه واله وعده می دهد که: این دین اسلام بر همه ادیان غالب می شود.
وبنا بر فرمایش حضرت باقر (علیه السلام): این مطلب در زمان ظهور امام زمان (علیه السلام) ظاهر می شود، که تمام مردم روی زمین اسلام می آورند، وکافری باقی نمی ماند.
ودر مجمع البیان، مقداد بن أسود روایت کند که: از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود:
لا یبقی علی ظهر الأرض بیت مدر ولا وبر الا أدخله الله الاسلام اما بعز عزیز، واما بذل ذلیل،اما یعزهم فیجعلهم الله من أهله فیعزوا به، واما یذلهم فیدینون له
یعنی: باقی نمی ماند بر روی زمین هیچ خانه وآبادی که ازگل ساخته شده، ونه خانه ای که از کرک باشد (که مراد چادر باشد) مگر آنکه خدا اسلام را داخل آن خانه می نماید، یا با عزت کامل، ویا با ذلت تمام، که خدا به بعضی عزت می دهد، تا به توفیق خدا آنان اهل اسلام شده، به اسلام عزیز ومحترم شوند؛ ویا ایشان را به ذلت دچار می کند: تا لابد شده دین حق را اختیار نمایند.
ونیز در مجمع البیان، از عمران بن میثم روایت کند که: امیر المؤمنین فرمودند: (هو الذی أرسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله)، أظهر بعد ذلک؛ قالوا: نعم؛ قال: کلا، والذی نفسی بیده حتی لا تبقی قریة الا وینادی فیها بشهادة أن لا اله الا الله، بکرة وعشیا.
یعنی: اوست خدائی که فرستاد پیغمبر خود را با هدایت ودین حق. تا آنکه غالب گرداند آن را بر تمام ادیان، ومراد این است که: بعدا آن را غالب می نماید: گفتند: چنین است، فرمود: البته قسم به آن خدائی که جان من به ید قدرت او است، که غلبه ی دین اسلام به حدی می رسد، که هیچ قریه ای باقی نمی ماند مگر آنکه در آن ندا می شود به شهادت لا اله الا الله در هر صبح وشامگاهی (مثنوی)

مصطفی را وعده کرد الطاف حق * * * گر بمیری تو، نمیرد این سبق
من کتاب ومعجزت را حافظم * * * بیش وکم کن را ز قرآن رافضم
من تو را اندر دو عالم رافعم * * * طاغیان را از حدیثت دافعم
کس نتاند بیش وکم کردن در او * * * تو، به از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز افزون می کنم * * * نام تو بر زر وبر نقره زنم
منبر ومحراب سازم بهر تو * * * در محبت قهر من شد قهر تو
چاکرانت شهرها گیرند وجاه * * * دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه
تا قیامت باقیش داریم ما * * * تو نترس از نسخ دین ای مصطفی

آل پیغمبر وخانه کعبه ستونهای بقاء وترقی دین می باشند
اصل - وذلک بعد أن بوئته مبوء صدق من أهله.
ترجمه - واین پایداری دین را برای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) مقرر داشتی، پس از آنکه مهیا نمودی برای حفظ دین او کسانی را که از خانواده ی او باشند که از روی صدق ودرستی خودشان را برای دین مهیا دارند.
شرح - این جمله اشاره است به آیه ی ۲۷ سوره ی ۲۲ حج.
(واذ بوئنا لابراهیم مکان البیت أن لا تشرک بی شیئا).
یعنی: یاد کن ای پیغمبر زمانی را که مهیا نمودیم برای ابراهیم مکان خانه ی کعبه را، وخطاب شد به او که: چیزی را شریک من قرار مده. خداوند خانواده ی ابراهیم (علیه السلام) را - که جد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) است - در مکه که خانه ی محترمی است، برای تأسیس بنیان دین وشریعت، جای داد. وابتدای این امر زمانی شد که به دستور خداوند ابراهیم فرزند خود اسمعیل را در طفولیت با مادرش هاجر، در زمین مکه، در زمانی که آبادی نبود وزمین بی اب وگیاهی بود، جای داد که در سوره ی ۱۴ابراهیم، آیه ی ۴۰ فرماید:
(ربنا انی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم، ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل أفئدة من الناس تهوی الیهم).
یعنی: پروردگار ذریه ی خود را در این وادی لم یزرع، کنار خانه ی تو جای دادم؛ تا آنکه نماز ودیانت را بر پای دارند، پس دلهای مردم را دوستدار ایشان گردان.
علی بن ابراهیم، از حضرت باقر (علیه السلام) در تفسیر این آیه روایت می کند که فرموده است: نحن والله بقیة تلک العترة: به خدا قسم مائیم باقی ماندگان عترت ابراهیم (علیه السلام).
ودر آیه ی ۱۳۳ سوره ی بقره فرماید:
(ربنا وابعث فیهم رسولا یتلو علیهم آیاتک ویعلمهم الکتاب والحکمة ویزکیهم انک أنت العزیز الحکیم).
یعنی: (ابراهیم دعا کرد که:) خدایا در ذریه ی من برانگیز پیغمبری را که آیات تو را بر مردم بخواند، وکتاب واحکام تو را به ایشان بیاموزد، وایشان را از اخلاق رذیله پاک نماید، خدایا تو توانا وحکیم می باشی.
در تفسیر آن رسیده است که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرموده است. انا دعوة ابراهیم، یعنی منم مصداق دعای ابراهیم (علیه السلام).
اصل - (وجعلت له ولهم أول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا وهدی للعالمین).
ترجمه: وبرای او وخانواده ی او جایگاه شریفی قرار دادی، که آن اول خانه وجائی است که برای مردم خلق شده؛ وآن مکه است که مبارک وراهنمای عالمیان است.
اعتقاد به اینکه مکه معظمه خانه ومحل دعوت ایشان است وبیانی
وظیفه دوازدهم - اعتقاد به اینکه مکه معظمه خانه ی محمد وآل ومحل دعوت ایشان است: این عبارت کاشف از این است که: تشریفاتی که خدا برای خانه ی مکه قرار داده به علت آن است که این مکان محل دعوت پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه وآله وسلم) واولاد گرام او می باشد، پس این خانه خانه ی این خانواده، واین خانواده منسوب به این خانه؛ ومنصوب در آن هستند، واین عبارت اشاره است به آیه ۹۵ سوره ۳ آل عمران (ان اول بیت وضع للناس)
شأن نزول آیه آن است که: یهود بر مسلمین تفاخر می نمودند که بیت المقدس افضل از کعبه است؛ به علت آنکه أرض مقدسه، ومحل هجرت انبیاء است؛ این آیه بر رد ایشان نازل شد، که این خانه اشرف از همه بقاع زمین است.
واولیت مکه، از سه جهت می باشد.
۱- آنکه اول مکانی است که روز دحو الارض (۲۵ ذیقعده) وضع برای زندگانی بشر گردید، یا اینکه اول زمین مکه آفریده شده، وپس از آن زمین از زیر آن پیدا وآفریده شده؛ ویا اینکه زمین مکه ابتداء از آب خارج شده، وپس از آن زمین از زیر آن پهن، واز آب خارج گردیده است.
که در خبر است که: اول مکانی که از آب خارج وپیدا شده، زمین مکه است، ومانند در سفیدی بود که بر روی آب باشد، پس از آن ربع مسکون از زیر آن از آب خارج شد.
۲- آنکه اول خانه ای است که برای عبادت وضع شد، که مردم به زیارت آن بروند، وبرای نماز قبله ی مردم گردید.
از ابی ذر روایت شده که: سئل عن النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم) عن أول مسجد وضع للناس؛ فقال (صلّی الله علیه وآله وسلم): ألمسجد الحرام، ثم بیت المقدس.
۳- آنکه متضمن برکاتیست که مردم برای تبرک وتیمن وطلب حاجات به آن پناه می برند.
قوله: به بکه، در معنی بکه سه قول است.
۱- بکه مسجد الحرام، ومکه شهر مکه است.
۲- بکه خانه ی خدا؛ ومکه شهر مکه است.
۳- بکه ومکه مترادف، واصل مکه بکه است، وباء آن را تبدیل به میم نموده اند.
وکعبه را کعبه نامیده اند؛ به علت اینکه مربعست، ودر مقابل آن بیت المعمور عرش هم مربع است، وجهت مربع بودن عرش آن است که کلماتی که اسلام مبتنی بر آن شده، چهار وآن تسبیحات اربع است:
قوله: وهدی للعالمین: این خانه موجب راهنمائی مردم است، به علت آنکه آثار عجیبه از آن ظاهر شد، مانند آنکه اصحاب فیل قصد خرابی آن نمودند؛ وصد هزار سوار با فیلها به ریاست ابرهه برای خراب کردن آن مهیا شدند؛ وخداوند ابابیل را که مرغهای کوچکی بودند برانگیخت وهر کدام سه دانه سنگ کوچک به منقار ودو چنگال داشتند، وتمام آن صد هزار را هلاک نمودند، واحدی از ایشان جان بدر نبردند.
وجبابره ی دیگر هم که نسبت به این خانه قصد سوء نمودند، هلاک شدند، یا مبتلا به بلاهای سخت گردیدند.
ومانند آنکه بیماران در آن استشفاء نموده، شفا یافتند.
آیات در مکه در اطراف آن بسیار است وبیانی از آنها
اصل - فیه آیات بینات مقام ابراهیم، ومن دخله کان آمنا.
ترجمه - ودر آن مکه است نشانهای واضح است، مانند مقام ابراهیم، وهر که داخل آن شود ایمن است.
شرح: آیات واضحه ای که در اطراف خانه می باشد بسیار است.
اول: مقام ابراهیم (علیه السلام)، وآن به قولی: عرفات ومنی ومشعر ومنی وجمرات ثلاث؛ وبقولی: تمام حرمست. ولی بنا بر مشهور: مکان معینی است در مسجد الحرام، که نماز طواف در آن خوانده می شود.
ودر سوره ی ۳ بقره ی، آیه ی ۱۲۴ فرماید:
(واتخذوا من مقام ابراهیم مصلی).
واز حضرت صادق (علیه السلام) پرسیدند: مردی طواف واجب بجا آورد، وفراموش کرد که نماز آن را نزد مقام بخواند، فرمود: باید در مقام نماز طواف را بخواند، اگرچه روزگاری گذشته باشد، واستشهاد به آیه نمود.
وسنگی که در این مقام نصب شده، نشانه ی حقانیت ابراهیم (علیه السلام) است، که پاهای خود را بر آن نهاده؛ واثر قدم آن حضرت باقی مانده است.
واز حضرت باقر (علیه السلام) رسیده که: سه سنگست که آنها را از بهشت بر روی زمین آورده اند. سنگ مقام ابراهیم، وسنگ بنی اسرائیل که در بیت المقدس است، وحجر الاسود، که اول مانند کاغذ سفید بوده واز ملامسه خطاکاران سیاه شده است.
دوم - حجر الاسود.
سوم - حطیم، وآن مابین باب کعبه وحجر الاسود است، که در آن دعا مستجاب می شود.
ودر خبر است که: توبه ی آدم در حطیم بوده است. وبهترین بقاع روز زمین است. که در خبر است که:
ان تهیأ لک أن تصلی کلها الفرائض وغیرها عند الحطیم، فافعل؛ فانه أفضل بقعة علی وجه الأرض وبعده الصلوة فی الحجر أفضل.
یعنی: اگر برای تو مهیا شود که تمام نمازهای واجب وغیر واجب خود را در حطیم بخوانی، چنان کن، که آن بهترین مکانهای روی زمین است، وبعد از آن، نماز در حجر اسمعیل افضل است.
وابو حمزه ی ثمالی (ره) گوید که: حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود که: کدام مکان بهترین جاهای روی زمین است؟ جواب گفتم: خدا ورسول وفرزند رسول داناترند.
فرمود: بهترین مکانها مابین رکن ومقامست: واگر کسی نهصد وپنجاه سال - که مقدار عمر نوح است - زندگانی کند؛ وتمام آن را در این مکان به عبادت به سر برد، که قائم اللیل وصائم النهار باشد، ودارای ولایت ما نباشد، هیچ فائده وثوابی برای او نیست.
چهارم - ارکان کعبه است که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
الرکن الیمانی بابنا الذی ندخل منه الجنة.
یعنی رکن یمانی دری است که ما از آن در داخل بهشت می شویم ونیز در خبر است که: هر زمانی باریدن باران از جانب رکن یمانی باشد، فراوانی نعمت در یمن حاصل شود؛ واگر از طرف رکن شامی باشد، در شامات نعمت فراوان شود؛ وهرگاه تمام خانه را فرو گیرد در همه نواحی وشهرها نعمت بسیار، ومردم به خوشی زندگانی کنند.
چاه زمزم وشرح آنکه از معجزات اسمعیل وشفاء است
پنجم - چاه زمزم است که در زمینی که هیچ آب نبوده ونیست ظاهر شدن این چشمه نعمت بزرگی است از فضل خدا، که معجزه وکرامتیست از اسمعیل (علیه السلام).
که در زمانی که ابراهیم (علیه السلام) اسمعیل را با هاجر به دستور خداوند در این بیابان لم یزرع رها کرد ورفت، هاجر تنها ماند واسمعیل تشنه شد، در این حال مضطرب شد وفریاد وزاری کنان به کوه صفا شد تا بلکه آبی بیابد، یا فریادرسی پیدا کند، از طرف کوه مروه سرابی به نظر او رسید، از صفا به مروه روانه شد، چون به مروه رسید آبی ندید، واز کوه صفا سرابی به نظر او آمد، باز به کوه صفا شد؛ وبه همین حالت می رفت وباز می گشت؛ چون هفت شوط تمام شد وسعی صفا ومروه را به جای آورد ونظر کرد دید اسمعیل از شدت تشنگی پاشنه ی پای خود را بر زمین سائیده وچشمه ی آبی از جای پاشنه ی او ظاهر شده وآب از زمین می جوشد؛ هاجر فورا خود را رسانید وریگها را به اطراف جمع نمود وگفت: زمزم، یعنی: ای آب بایست وجمع باش؛ از این جهت نام آن زمزم شد.
وروایت شده که: انه من روی من ماء زمزم احدث له به شفاء وصرف عنه داء.
یعنی هر که از آب زمزم بیاشامد، شفائی در او حاصل شود ودردی از او زایل گردد.
ششم - حجر اسمعیل؛ که بر طبق اخبار وتجربه، در آن دعا مستجابست.
هفتم - آنکه برای حج وعمره در آن اجتماع مردم شود، وآن سبب ابهت وعظمت دین حق گردد.
هشتم - آنکه هر که داخل حرم شد ایمنست؛ که در همین آیه فرماید: (ومن دخله کان آمنا).
ودر معنی آیه سه قول است.
۱- آنکه مابین عرب رسم بود که احترام این خانه را حفظ کنند، وهرکه پناهنده به آن گردید متعرض او نشوند واگر عداوتی هم با او داشته باشند، دست از اذیت او بردارند؛ واین حکم را اسلام تصویب وتأکید فرمود.
۲- آنکه هر که پناه به این خانه برد، اگرچه شرعا مستحق حد یا قتل باشد، کسی حق اجراء حد بر او ندارد تا آنکه از حرم خارج شود، وبر طبق این معنی اخباری رسیده است؛ ولی اجماع بر خلاف این قول ثابت شده، که در حرم هم اجراء حد بر مستحق آن می شود.
۳- آنکه هر که با معرفت واداء واجبات داخل این مکان شود، در آخرت از عذاب ایمنست.
اصل - وقلت (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا).
ترجمه - ودرباره ی اهل بیت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آیه ی تطهیر را فرستادی وفرمودی: خداوند اراده اش تعلق گرفته که برطرف کند از شما نقص وپلیدی را، وپاک وپاکیزه گرداند شما را به پاکی تمام.
اعتقاد به پاکی پیغمبر وائمه ومعصوم بودن ایشان به حکم آیه تطهیر
وظیفه سیزدهم - اعتقاد به پاکی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وائمه (علیهم السلام) ومعصومیت ایشان به حکم آیه ی تطهیر، همه مفسرین وعلماء اهل سنت متفقند که: این آیه ی تطهیر درباره ی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی وفاطمه وحسن وحسین (علیه السلام) نازل شده، وروایات کثیره از طرق عامه وخاصه بر طبق این معنی رسیده، و(مسند احمد بن حنبل به چند طریق، ودر جمع بین صحاح سته؛ ودر صحیح ابی داود، وصحیح مسلم به طرق متعدده برای این مطلب روایت می نمایند.
وابن حجر - که از بزرگان اهل سنت است - در کتاب صواعق گوید که: اکثر مفسرین عامه برآنند که: این آیه در شأن علی وفاطمه وحسنین (علیهم السلام) می باشد.
وابو سعید خدری، وانس بن مالک، وواثلة بن اسقع، وعایشه وام سلمه روایت می کنند که: این آیه مختص به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی وفاطمه وحسنین (علیهم السلام) می باشد.
ام سلمه گوید: روزی فاطمه (صلّی الله علیه وآله وسلم) وارد شد؛ وحریره ای آورده بود؛ حضرت فرمود: نوردیده ام، برو وعلی وحسنین را به نزد من دعوت کن، وقتی حاضر شدند، از آن حریره میل نمودند، پس از آن پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) کسائی را که از خیبر داشت، بر ایشان پوشانید، دامن آن را زیر پا نهاد، ودست بلند نموده؛ گفت: أللهم ان لکل نبی أهل بیت، وهؤلاء أهل بیتی، فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا.
یعنی - خدایا برای هر پیغمبری خانواده ای قرار دادی، واینان خانواده ی منند، پس رجس وپلیدی، وصفات وافعال بد را از ایشان سلب نما: وایشان را پاک وپاکیزه فرما، در حال جبرئیل نازل شده، آیه ی تطهیر را درباره ی ایشان آورد.
پس من پیش رفتم وگفتم: یا رسول الله آیا من از اهل بیت شما نیستم؟ فرمود: انک علی خیر، وانما هؤلاء أهل بیتی، یعنی عاقبت تو به خیر است؛ ولی اهل بیت من منحصر در این چهار نفر است.
واز جابر انصاری؛ وعایشه هم به همین کیفیت نقل شده است.
رد قول عکرمه که گوید آیه تطهیر درباره زنان پیغمبر است وسه جواب
ولی فقط عکرمه گوید که: این آیه درباره ی زنان پیغمبر است، برای آنکه آیات قبل آن درباره ی زنان پیغمبر می باشد وما سه جواب از استدلال او می دهیم.
اول: آنکه این کلام از اجتهاد عکرمه است، که قیاس بر آیات سابقه ی آن نموده، وروایتی در این باب نقل ننموده.
دوم: آنکه ضمایر مذکر که در آیه می باشد، دلیل است که این آیه ای درباره ی زنان نیست.
سوم: آنکه عکرمه ازاهل حق وامامی نیست. که زراره روایت کند: که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود که: حضرت باقر (علیه السلام) فرموده است که: اگر در حال مرگ من به بالین عکرمه بودم؛ به نفع او بود. از حضرت صادق (علیه السلام) پرسیدند: چه نفعی عاید او می شد؟ فرمود: اگر پدرم حاضر بود، حرف حق را به او تلقین می نمود.
کلمه ی انما به اتفاق اهل ادب برای حصر است وآیه دلالت دارد که همین پنج نفر پاک ومعصوم از جمیع گناهان واخلاق رذیله می باشند؛ واین حصر اضافی است، یعنی: در اهل زمان خودشان عصمت مختص ایشان بوده است؛ بنابراین نفی عصمت از پیغمبران سلف وسایر ائمه نمی کند.
اصل - ثم جعلت أجر محمد - صلواتک علیه واله - مودتهم فی کتابک، فقلت: (قل لا أسئلکم علیه أجرا الا المودة فی القربی)؛ وقلت: ما سئلتکم من أجر فهو لکم؛ وقلت: ما أسئلکم علیه من أجر الا من شاء أن یتخذ الی ربه سبیلا؛ فکانوا هم السبیل الیک، والمسلک الی رضوانک.
ترجمه - پس در کتاب خود مودت ودوستی ایشان را اجر رسالت وپیغمبری محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) قرار دادی؛ پس فرمودی: ای پیغمبر بگو به مردم که: من برای رسالت از شما خواهشی نمی کنم مگر مودت ودوستی به اولاد وخویشان من؛ وباز در قرآن فرمودی از زبان پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) که: آنچه من از شما خواهش کردم به نفع شما است ودر جای دیگر فرمودی که: برای اجر رسالت از شما مطالبه نمی کنم چیزی را، مگر کسی که خواسته باشد که راه راست را به سوی خدای طی نماید؛ پس اهل بیت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) طریق به سوی تو، وواسطه به سوی خوشنودی تو می باشند.
اعتقاد به مودت وولایت ائمه وشرح آیه مودت
وظیفه ی چهاردهم - مودت وولایت وامامت دوازده امام (علیه السلام) است. چون آیه ی قل لا اسئلکم الخ نازل شد، پیغمبر به منبر شده، فرمود: ای امت حکم تازه ای برای شما آمده؛ اصحاب به ملاحظه ی اینکه حکم مالیست، مانند زکوة، سرها به زیر افکنده وتا سه مرتبه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) کلام را مکرر نمود، ومردم سرها به زیر انداخته بودند پس فرمود: این حکم مالی وراجع به طلا ونقره نیست؛ سرها را بالا نموده گفتند: بفرمائید؛ پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) این آیه را بر ایشان قرائت نمود
وظاهر آیه آن است که مودت ودوستی ذوی القربی را اجر رسالت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) قرار داده: واین خود کمال تأکید است در سفارش این حکم، واشاره به این است که رسالت برای تأسیس دین وعلت موجده ی شریعت است؛ ومودت این خانواده، واعتقاد به امامت ایشان وپیروی ومتابعت ایشان موجب بقاء دین وعلت مبقیه ی شریعت است؛ که اگر مردم پیروی از این خانواده نکنند، سبب خرابی دین شده، زحمات پیغبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از بین می رود؛ لذا مودت تکلیفی است برای مردم، وفائده ی آن به خودشان عاید می شود، نه آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) برای خود اجری بخواهد. چنانچه در ذیل همین آیه فرماید: سوره شوری ۴۲ آیه ی ۲۳: (ومن یقترف حسنه نزد له فیها حسنا).
یعنی: هر که اظهار مودت کند، واز این امر ثوابی برای خود کسب کند، ما ثواب او را زیاده عطا می کنیم.
وهمچنین در آیه ی بعد، در این دعا (سوره ی سبا ۳۴، آیه ی ۴۷ ما سألتکم الخ) فرماید: من برای تبلیغ رسالت خواهش اجری خواهش ندارم، مگر آنچه را که نتیجه اش برای خودتان باشد.
وهمچنین آیه ی بعد از آن (سوره ی ۲۵ فرقان، آیه ی ۵۹ ما أسئلکم الح) فرماید: آنچه من برای اجر رسالت خواهش کرده ام، به جهت آن است که راه حق را بیابید.
ودر دعا هم پس از این آیات، به طریق حصر بیان می کند که: شما خانواده راهنمای حق، وصراط راست برای مردم هستید؛ یعنی: پیروی دیگران راه باطلست.
واز ابن عباس روایت شده که: چون این آیه نازل شد از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند که: مراد از ذوی القربی کیانند؟ فرمود: علی وفاطمه واولاد ایشان.
واز ابی امامه ی باهلی نقل شده که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ان الله تعالی خلق الأنبیاء من أشجار شتی، وخلقت أنا وعلی من شجرة واحدة؛ فأنا أصلها، وعلی فرعها، وفاطمة لقاحها، والحسن والحسین ثمارها، وأشیاعنا أوراقها؛ فمن تعلق بغیص من أغصانها نجی، ومن زاغ عنها هوی ولو أن عبدا عبد الله بین الصفا والمروة ألف عام، ثم ألف عام، حتی یصیر کالشن البالی، ثم لم یدرک محبتنا کبه الله علی منخریه فی النار، ثم تلا: (أقل لا أسئلکم علیه أجرا الا المودة فی القربی).
یعنی: خدا انبیا را از درختهای مختلف آفرید، ولی من وعلی از یک درخت خلقت شده ایم، من ریشه ی آنم، وعلی شاخ آن، وفاطمه لقاح آن، وحسن وحسین میوه های آن، وشیعیان ما برگهای آن، هر که چنگ زد به شاخی از شاخهای آن، اهل نجات، وهر که از آن مایل شد، اهل هلاکتست: واگر بنده ی بین صفا ومروه عبادت کند تا هزار سال؛ پس تا هزار سال؛ تا آنکه بدن او کاهیده، ومانند مشگ کهنه شود، ومحبت ما را نداشته باشد. خدا او را برو ودر آتش می اندازد، پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به این آیه استشهاد فرمود.
نسبت افترا دادن منافقین به پیغمبر ونزول آیه بر رد ایشان
وسعید بن جبیر از ابن عباس روایت کند که: زمانی که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) هجرت به مدینه نمود، اسلام رونقی یافت، طائفه انصار به عرض رسانیدند که: یا رسول الله هرگاه عارضه ای پیش آید، اموال ما همه آماده وپیشکش شماست، پس این آیه نازل، وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) برای ایشان خواند، وپس از آن فرمود: اجر رسالت من آن است که بعد از من دوستی با اولاد من کنید، چون از مجلس بیرون شدند، منافقین گفتند که: این آیه افتراء به خداست، وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) می خواهد ما را زیر دست اولاد خود گرداند، پس این آیه نازل شد، (سوره ی ۴۲ شوری، آیه ی ۲۳): (أم یقولون افتری علی الله کذبا)، یعنی: می گویند پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) دروغ بر خدا بسته است، پس پیغمبر منافقین را احضار فرمود، وآیه را بر ایشان قرائت نمود، پس ایشان گریستند، وامر بر ایشان سخت شد، پس خدا توبه ی ایشان را قبول نمود، واین آیه را فرستاد (سوره ی شوری ۴۲، آیه ی ۲۴): (وهو الذی یقبل التوبة عن عباده ویعفو عن السیئات ویعلم ما تفعلون)، یعنی: خدا توبه بندگانش را قبول می نماید، وگناهان ایشان را عفو می کند وعلم به اعمال ایشان دارد وپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای قبولی توبه بشارت به ایشان داد.
وبهترین آیه ای که دلالت دارد که مودت ائمه لازم است، این آیه است (سوره ۱۷ اسراء آیه ۷۳) (یوم ندعو کل اناس بامامهم) یعنی: روز قیامت می خوانیم هر دسته ای از مردم را به همراهی امامشان.
سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود ان الائمة امام هدی وامام ضلالة. یعنی ائمه دو دسته اند بعضی امام هدایت در راه راست، وبعضی امام گمراهی می باشند.
ووالبی روایت کند که: علی (علیه السلام) فرمود ائمه یا امام خیر، یا امام شر می باشند.
پس روز قیامت تابعین ائمه حق به متابعت وهمراهی ائمه خود به بهشت، وتابعین ائمه باطل به متابعت ائمه خود سرنگون به جهنم می شوند ودر سوره ی ۵۸ مجادله آیه ۲۲ فرماید:
(لا تجد قوما یؤمنون بالله والیوم الاخر یوادون من حاد الله ورسوله ولو کانوا آبائهم أو أبنائهم أو اخوانهم أو عشیرتهم).
یعنی نخواهی یافت قومی را که ایمان به خدا وروز قیامت دارند که اظهار محبت ودوستی کنند با کسانی که مخالفت خدا وپیغمبر می کنند؛ اگر چه آن مخالفین پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشان ایشان باشند.
بیان شش فضیلت برای شیعیان علی در قرآن
ومراد از مؤمنین، شیعیان امیر المؤمنین (علیه السلام) می باشند، وخداوند در ذیل همین آیه شش فضیلت برای ایشان بیان می کند، که می فرماید:
(اولئک کتب فی قلوبهم الایمان وأیدهم بروح منه ویدخلهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها رضی الله عنهم رضوا عنه اولئک حزب الله ألا ان حزب الله هم المفلحون).
یعنی: ۱- خدا ایمان را در دلهای ایشان ثابت فرماید ۲- وبه نور ایمان ایشان را تایید نماید ۳- ودر بوستانهای بهشت که چشمه ها از زیر آن جریان دارد، جاوید فرماید. ۴- وخداوند از ایشان راضی وخوشنود می باشد ۵- وایشان هم از خدا راضی می باشند ۶- وایشان جند الله وانصار دین خدایند، واین طائفه رستگارانند.
اصل - فلما انقضت ایامه أقام ولیه علی بن أبی طالب صلوات الله علیهما وآلهما - هادیا، اذ کان هو المنذر ولکل قوم هاد.
اعراب - لما شرطیة؛ اقام: جواب لما اذ تعلیلیة وهی علة لقوله: اقام ترجمه - پس چون روزگار پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) سپری شده برپای داشت جانشین خود علی بن ابی طالب را (صلوات تو بر ایشان وخانواده ی ایشان باد) که راهنمای خلق باشد؛ زیرا که فقط آن جناب بیم کننده ی مردم، وهدایت کننده ی هر قومی بود.
اعتقاد به ولایت علی
وظیفه ی پانزدهم - اعتقاد به ولایت بلا فصل امیر المؤمنین (علیه السلام) به بیست ویک دلیل که در این دعاء اشاره به آن شده
علی منذر وهادی است واخبار آن
دلیل اول آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: علی منذر وهادی است؛ این کلام اشاره است به قول خدای تعالی (سوره رعد ۱۳، آیه ی ۸) (انما أنت منذر ولکل قوم هاد). این آیه یکی از آیاتیست که در شأن علی (علیه السلام) نازل شده.
ابن عباس روایت کند که زمانی که این آیه نازل شد، پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: أنا المنذر وعلی الهای من بعدی، یا علی بک یهتدی المهتدون.
یعنی: من انذار کننده، وعلی راهنمای مردم است بعد از من یا علی به واسطه ی تو راهنمائی می شوند راهروان دین.
ودر خبر دیگر رسیده که راوی گوید: دعا رسول الله بالطهور وعنده علی ابن ابی طالب؛ فأخذ رسول الله بید علی بعد ما تطهر، فألزمها بصدره؛ ثم قال: انما أنت منذر ثم ردها الی صدر علی؛ ثم قال: انما أنت منذر ثم ردها الی صدر علی؛ ثم قال: ولکل قوم هاد؛ ثم قال: انک منارة الأنام، وغایة الهوی، وأمیر العری، وأشهد علی ذلک أنک کذلک.
یعنی: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آبی طلب کرد، وبا آن وضو ساخت؛ پس دست علی (علیه السلام) را گرفت وبه سینه ی خود نهاد، وخطاب به خود نمود که: تو انذار کننده ای، پس دست بر سینه ی علی نهاد، وفرمود: برای هر قومی راهنمائی است، ویا علی تو راهنمای مردم، وسبب هدایت، وامیر قرای مسلمین می باشی، ومن بر این امر گواهی می دهم.
واین خبر را فخر رازی، وحافظ ابونعیم، که از بزرگان اهل سنت هستند، نقل می کنند.
اصل: فقال والملاء امامه: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله.
الاعراب الواو حالیة، والملاء مبتدء - وامامه ظرف مکان وخبر ومن شرطیه - ووال امر من المولاة وکذا عاد امر من المعاداة.
ترجمه - پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در محضر جماعت مردم فرمود: هر مکه من خواجه ی او هستم پس علی خواجه ی او است، خدایا دوست دار هر که او را دوست دارد؛ ودشمن دار هر که او را دشمن دارد، ویاری کن هرکه او را یاری کند، ومخذول کن هر که او را مخذول نماید.
واقعه غدیر خم ونصب علی وشرح آن
دلیل دوم واقعه ی غدیر خم که چون حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله وسلم) جمیع احکام رابه مردم تبلیغ فرمود، جبرئیل بر آن جناب نازل شد که، خداوند تو را سلام می رساند، ومی فرماید که: من روح هیچ پیغمبری را قبض نکرده ام مگر اینکه تمام احکام دین خود را به مردم رسانیده باشد، واجل تو نزدیک شده، ودو حکم دیگر مانده که باید آنها را به مردم برسانی، یکی فریضه ی حج، ودیگری نب علی بن ابی طالب است برای خلافت، تا زمین از حجت خالی نماند، پس حضرت اعلام به مردم فرمود که: هر کس استطاعت داشته باشد، از هر کجا برای حج بیت الله ویاد گرفتن مناسک حج حاضر شود؛ پس جمعیت انبوهی از مدینه واطراف که -هفتاد هزار؛ یا به قولی صد وبیست هزار بودند - به همراهی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) حرکت نمودند، وصدای تلبیه از مدینه تا مکه را فرو گرفت، وچون برای وقوف به صحرای عرفات رسیدند، جبرئیل از جانب خداوند دستور آورد که: باید امر ولایت علی بن ابی طالب را به مردم تبلیغ نمائی؛ حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرود: چون بیشتر مردم تازه مسلمان، وعداوت با علی دارند، ودلهای ایشان مملو از کینه ی او است، لذا خوف آن دارم که اگر این امر را ظاهر نمایم، شورشی برپا کنند، وبسیاری از ایشان به کفر خود برگردند، پس از خدا سوال کن که ما را محافظت فرماید، واز شر منافقان در امان دارد، پس تبلیغ رسالت را تأخیر انداخته، تا در مسجد خیف باز جبرئیل نازل شد، که خدا می فرماید: امر ولایت علی را به مردمان برسان، ولی وعده ی محافظت از شر دشمنان را برای آن حضرت نیاورد، پس باز حضرت آن امر را به تأخیر انداخت، تا به کراع الغمیم - که نزدیک جحفه است - رسیدند، باز جبرئیل نازل شد، واین آیه را آورد (سوره ی ۱۱ هود، آیه ی ۱۵).
(فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک وضائق به صدرک).
یعنی: شاید تو ترک کننده باشی بعضی از اموری را که به تو وحی شود، وسینه تو به سبب آن گرفته باشد، وباز در امر ولایت تأکید نمود، ولی آیه ی حفظ وعصمت را نیاورد، پس حضرت فرمود: ای جبرئیل من خائفم که مردم مرا تکذیب نمایند وقول مرا در حق علی قبول نکنند، پس از آنجا کوچ کرده، سه میل راه طی کرند، وبه غدیر خم رسیدند، در ساعت پنج از روز، جبرئیل نازل شد واین آیه را که مشتمل بر تأکید ومبالغه، وعصمت از شر دشمنانست آورد (سوره ی ۵ مائده، آیه ۷۱):
(یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین).
یعنی: ای پیغمبر، تبلیغ کن به مردم آن امری را که درباره ی علی از جانب خدا بر تو فرستاده شد، واگر این کار را انجام ندهی، به رسالت خدا را تبلیغ نکرده ای، وخداوند تو را از مردمان حفظ می نماید، به درستی که خدا هدایت نمی کند کافران را.
بنابر اخبار کثیره به اتفاق عامه وخاصه این آیه درباره ی نصب علی (علیه السلام) نازل شده است.
پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرستاد آن کسانی که از پیش رفته بودند، برگردند، وآن کسانی که نرسیده بودند حاضر شوند ودستور داد پای درختهای خار را جاروب کردند، ومنبری از جهاز شتر نصب نمودند؛ وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بالای آن قرار گرفته؛ علی (علیه السلام) را طرف راست خود نگاه داشت، ودر حضور هفتاد هزار یا زیاده؛ خطبه ی غرائی با کمال فصاحت وبلاغت انشاء فرمود ودر آخر خطبه خطاب به مردم کرده فرمود.
الست اولی بکم من أنفسکم؟ یعنی: آیا من اولی وسزاوارتر نیستم به شما از خود شما؟ همه گفتند: بلی، تو اولائی به تصرف در جان ومال ما؛ پس علی (علیه السلام) را سردست گرفته، وفرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه؛ هر که من خواجه ی او هستم، علی خواجه ی او است، اللهم وال من والاه؛ وعاد من عاداه؛ وانصر من نصره؛ واخذل من خذله؛ یعنی: خدایا دوست بدار هر که علی را دوست دارد، ودشمن بدار هر که علی را دشمن دارد، ویاری کن هر که علی را یاری کند، وخوار وزبون دار هر که علی را خوار وزبون دارد، پس سه مرتبه آن را مکرر نمود، آنگاه فرمود: آیا شنیدید؟ گفتند: بلی، پس گفت: خدایا شاهد باش، وای جبرئیل تو نیز شاهد باش.
ودر کتاب مودة القربی وغیره، از عمر نقل شده که: زمانی که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی را نصب نمود، جوان زیبائی را دیدم که پهلوی من نشسته، وبه من گفت: لقد عقد رسول الله عقدا لا یحله الا المنافق؛ فاحذر ان نتحله؛ من به پیغمبر این حکایت را گفتم، فرمود: انه لیس من ولد آدم، لکنه جبرئیل، أراد أن یؤکد علیکم ما فلته فی علی.
یعنی: آن جوان از فرزندان آدم نبود، بلکه او جبرئیل بود خواست تا بر شما تأکید نماید آنچه را من درباره ی علی با شما گفتم.
بیعت مردم با علی وخطاب عمر به علی واشعار حسان بن ثابت
پس از آن دستور فرمود که: چادری زدند وتمام مردم در آن حاضر شده، به علی (علیه السلام) سلام می کردند به این عبارت:
السلام علیک یا امیر المؤمنین.
وعمر دست به دست علی (علیه السلام) داد پس از سلام گفت: بح بخ أصبحت مولای ومولی کل مؤمن ومؤمنة، زوجة من یعادیک طالقة طالقة طالقة.
ترجمه - صبح کردی در حالی که مولای من، ومولای هر مرد وزن مؤمنی؛ وهر که با تو دشمنی کند زنش سه طلاق باد.
واین خبر از اخبار متواتره است، که از اصحاب، آن را از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) روایت می کنند.
پس حسان بن ثابت اجازه از حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله وسلم) گرفت، واین اشعار را سرود:

ینادیهم یوم الغدیر نبیتهم * * * بخم واکرم(۱) بالرسول منادیا
یقول: فمن مولاکم وولیکم؟ * * * فقالوا ولم یبدوا(۲) هناک التعادیا
الهک مولانا وأنت ولینا * * * ولن تجدن(۳) منالک الیوم عاصیا
فقال له: قم یا علی فاننی * * * رضیتک من بعید اماما وهادیا
(فمن کنت مولاه فهذا ولیه) * * * فکونوا له أتباع صدق موالیا
(هناک دعا اللهم وال ولیه) * * * وکن للذی عادی علیا معادیا
فخص بهادون البریة کلها * * * علیا وسماء العزیز المواخیا

ترجمه - ندا در داد بر امت روز عید غدیر، در خم غدیر؛ پیغمبر ایشان، وچه گرامی است این پیغمبر ندا دهنده، پرسش نمود که: مولی وولی شما کیست؟ پس جواب دادند - ودراین موقع اظهار دشمنی نکردند - که: یا رسول الله خدا وشما مولای مائید، ونخواهی یافت در این روز احدی از ما را که عاصی ونافرمان شما باشد، پس فرمود: یا علی از جای برخیز، که تو را انتخاب نمودم که بعد از وفات من امام وراهنمای مردم باشی، پس هر که من مولای او می باشم، این علی مولای او است، پس از روی صدق تابع ودوستار علی باشید: در آن هنگام دعا فرمود که: خدایا دوستدار دوست دار علی را ودشمن می باش با آنکه با علی دشمنی کند پس مخصوص به ولایت فرمود علی را، از همه ی مردم، ونامید او را برادر گرامی.
پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) حسان را تحسین نمود، وفرمود: همیشه مؤید به روح القدس باشی مادامی که به زبان یاری ما کنی.
اشعار عمرو عاص وقیس بن سعد در نصب علی که در صفین هم می خوان
وعمرو عاص نیز قصیده ای سرود، که بعضی از آن این است:

بآل محمد عرف الصواب * * * وفی أبیاتهم نزل الکتاب
فضربته کبیعة یوم خم * * * معاقدها من القوم الرقاب
اذا نادت سوارمها النفوسا * * * فلیس له سوی نعم جواب

ترجمه: به واسطه آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) راه راست شناخته شد وکتاب خدا در خانه های ایشان نازل شد. پس محل ضربت شمشیر علی مانند بیعت خم غدیر، گردنهای قومست، زمانی که شمشیرهای برنده ی علی به جانهای مردم ندا در دهند، سوای نعم واجابت جوابی ندارند، یعنی: خواه ناخواه در ایشان تأثیر می کند.
وقیس بن سعد بن عباده دراین باب این اشعار را انشاء نموده ودر جنگ صفین در برابر امیر المؤمنین (علیه السلام) می خواند.

قلت لما بغی العدو علینا: * * * حسبنا ربنا ونعم الوکیل
وعلی امامنا وامام * * * لسوانا، أتی به التنزیل
یوم(۴) قال النبی من کنت مولا * * * ه فهذا مولاه، خطب(۵) جلیل
انما قاله الرسول علی الامة * * * ما(۶) قول قال وقیل

ترجمه - چون دشمن بر ما سرکشی نمود، گفتم: پروردگار ما را بس است، ونیکو وکیلی است؛ وعلی امام ما وامام ماسوای ماست که قرآن حاکم به این امر است؛ روز غدیر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر که من مولایم اویم این علی مولای او است، واین امر بزرگی است؛ این حکمی که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود بر امت، در آن گفتگو وقال وقیل شایسته نیست.
اشعار کمیت در نصب علی وخواب دیدن شخصی علی را به نقل مجلسی
وکمیت نیز این اشعار را به نظم آورده است:

نفی عن عینک الأرق الهجوعا * * * ومما تمتری عنها الدموعا
لدی الرحمن یشفع بالمثانی * * * وکان لنا أبو الحسن شفیعا
ویوم الدوح دوح غدیر خم * * * أبان له الولایة لو اطیعا
ولکن الرجال تدافعوها * * * فلم أر مثلها خطرا منیعا
فلم أقصد بهم لعنا ولکن * * * أساء بذاک أولهم صنیعا
فصار بذاک أقربهم لعدل * * * الی جور وأحفظهم مضیعا
أضاعوا أمر قائدهم فضلوا * * * وأقربهم لدی الحدثان ریعا
ثناسوا حقه فبغوا علیه * * * بلا تره وکان لهم قویعا

ترجمه: آن پیغمبر بیدار، خواب ضلالت را از چشم تو زایل نمود، واشگهائی را که از چشم جاری می کردی پاک فرمود؛ این پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نزد خدا شفاعت می کند به قرآن، وعلی نیز برای ما شفاعت می کند؛ در آن روز پای درختان خار که در خم غدیر واقع شده پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ولایت را برای علی (علیه السلام) ظاهر نمود، اگر اطاعت او شود؛ لیکن مردمانی مخالفت آن نمودند، پس ندیدیم هیچ امر بزرگی را که منع شده باشد مثل آن؛ ایشان را به لعنت یاد نمی کنم، ولی اولین از ایشان به سبب این خلاف، بد عملی را انجام داد؛ وبه همین سبب نزدیکترین ایشان به عدل، مرتکب ستم شد، وامانت دارترین ایشان ضایع کرد امانت را؛ امر پیشوای خود را ضایع نمودند، وگمراهی را به خود پسندیدند، ونزدیکترین ایشان هنگام پیش آمدها از خود بیخود شد، فراموش کردند حق علی را؛ پس ستم کردند بر او، بدون انتقام از طرف او، وحال آنکه او برای ایشان رئیس وامیر بود (یعنی با وجود سلطه وقدرت، انتقام نکشید).
مجلسی فرماید که: بعضی از دوستان گفت که شبی این اشعار کمیت را می خواندم، ودر آن تفکر می کردم. پس خواب مرا ربود، امیر المؤمنین (علیه السلام) را در خواب دیدم. واین اشعار را خدمت او عرضه داشتم. چون این شعر را خواندم.

ولکن الرجال تدافعوها * * * فلم أر مثلها خطرا منیعا

پس حضرت این شعر را انشاء فرمود:

فلم أر مثل ذاک الیوم یوما * * * ولم أر مثله حقا اضیعا

ترجمه: پس ندیدم مانند آن روز روزی را، وندیدم مانند آن حق حقی را که پامال شده باشد.
اشعار سید حمیری در نصب علی

وسید حمیری در این باب این اشعار را انشاء نمود

یا بایع الاخری بدنیاه * * * لیس بهذا أمر(۷) الله
من أین أبغضت علی(۸) الرضی * * * وأحمد قد کمان رضاه(۹)
من(۱۰) الذی أحمد من بینهم * * * یوم الغدیر الخم ناواه(۱۱)
أقامه من بین أصحابه * * * وهم حوالیه فسماه
هذا علی بن أبی طالب * * * مولی لمن قد کنت مولاه
فوال من والاه یا ذا العلی * * * وعاد من قد کان عاداه

ترجمه: ای فروشنده ی آخرت به دنیا، هرگز تو را خدا به این عمل امر نکرده است؛ به چه سبب علی مرتضی را دشمن می داری، وحال آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) همیشه ترضیه ی خاطر او را می خواست، کیست آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از بین اصحاب در روز غدیر خم او را اختیار نمود؟ واز میانه ی اصحاب خود او را بلند نمود؛ واصحاب اطراف پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بودند؟ که او را نام برد وفرمود: این علی بن ابی طالب مولای هر کسی است که من مولای او می باشم، ای خدای بزرگ دوست بدار هر که علی را دوست دارد، ودشمن بدار هر که او را دشمن بدارد.
پنج بشارت در آیة الیوم اکملت وقصه حارث بن نعمان فهری
پس از آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی (علیه السلام) را به ولایت نصب فرمود جبرئیل این آیه را آورد (سوره ۵ مائده، آیه ی ۵):
(الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا).
ترجمه: امروز دین شما را کامل نمودم، ونعمت خود را بر شما تمام فرمودم، ودین اسلام را برای شما پسندیدم.
پس پیغمبر ص فرمود: الله أکبر علی اکمال الدین، واتمام النعمة، ورضی الرب برسالتی وولایة علی بن أبی طالب بعدی.
سدی گوید: در این آیه پنج بشارت است ۱- اکمال الدین ۲- اتمام النعمة ۳- رضی الرحمن ۴- اهانة الشیطان ۵- یأس الجاحدین، واشاره ی به پنجم است آیه ی ۴ سوره ی مائده: (الیوم یئس الذین کفروا من دینکم)
ترجمه - امروز کفار از رخنه کردن در دین شما نومید شدند.
ابن عباس گوید: پنج عید در این روز جمع گردید ۱- غدیر ۲- جمعه ۳- عید الیهود ۴- عید النصاری ۵- عید المجوس وچون این امر را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به اتمام رسانید، آتش حسد منافقین شعله ور شد.
حارث بن نعمان فهری - که از سرداران طائفه ی فهر بود - وبقولی: ابو عبید جابر بن النضر بن حارث بن کلدة العبدری، نزد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده، گفت: یا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ما را دعوت نمودی به شهادت لا اله الا الله ومحمد رسول الله ونماز وروزه وحج وزکوة، وما همه را پذیرفتیم، وحال به اینها قناعت نمی کنی؛ وپسر عمت را بر ما فضیلت می گذاری، واو را به ولایت نصب می نمائی؟ آیا این امر از جانب تو یا از طرف خدا است! فرمود: قسم به خدای یکتا که از جانب او است آن ملعون گفت: خدایا اگر این از امر از جانب تست، سنگی از آسمان بر ما فرود آور، یا عذابی دردناک برای ما بفرست، که خداونداشاره به همین کلام فرموده (سوره ی ۸ انفال آیه ۲۲) (واذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب ألیم).
یعنی ویاد کن زمانی را که گفتند خدایا اگر این مر حق است از نزد تو، پس ببار بر ما سنگی از آسمان یا نازل کن بر ما عذابی سخت. پس سنگی بر سر او فرود آمد، واز دبر او خارج شد، وبه دوزخ واصل گردید وخداوند از این قصه خبر داد (سوره ی ۷۰ معارج، آیه ۱)
(سئل سائل بعذاب واقع).
ترجمه - سؤال نمود سؤال کننده ی عذابی را که بر او واقع شود
خبر دادن حذیفه از استهزاء منافقین وانکار ایشان وکلمات علی
از حذیفه نقل است که: چون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی (علیه السلام) را نصب کرد، در چادر خود بودم که شنیدم سه نفر از قریش زبان به بدگوئی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) گشوده، بعضی گویند: پیغمبر ص نادانست، گمان می کند که این امر به علی استوار خواهد شد؛ وبعضی نسبت جنون به پیغمبر می دادند، آنگاه من از خیمه سر برون کردم وگفتم: به پیغمبر استهزاء می نمائید؟ من البته آن حضرت را خبردار می کنم. گفتند ما انکار می کنیم وبر طبق آن قسم می خوریم. وحذیفه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را از این مطلب خبردار نمود.
وبه روایتی نزد مقداد استهزاء می نمودند ومقداد به پیغمبر خبر داد پس پیغمبر ایشان را طلبید واظهار کلمات ایشان نمود وایشان انکار کردند وقسم خوردند که این دروغیست بر ما بسته اند. خدا از قصه وقسم دروغ ایشان خبر داد (سوره ی ۹ توبه، آیه ی ۷۵):
(یحلفون بالله ما قالوا ولقد قالوا کلمة الکفر وکفروا بعد اسلامهم).
یعنی: قسم یاد می کنند که چیزی نگفته اند، وحال آنکه کلمه ی کفر را بر زبان جاری کرده اند وپس از اسلام کفر را اختیار نموده اند.
وعلی (علیه السلام) هم حاضر بود وشمشیر را حمایل داشت وفرمود: لیقولوا ما شاؤا، والله ان قلبی بین أضلاعی، وان سیفی لفی عنقی، ولئن هموا لأهمن.
یعنی: هرچه می خواهند می گویند قسم به خدا شجاعت قلبی من بین استخوانهای من، وشمشیر من حمایل من است اگر قصد سوئی کنند من هم مهیا می شوم وجلوگیری می نمایم.
پس جبرئیل خبر داد که: یا رسول الله علی باید صبر کند؛ وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به او خبر داد، علی (علیه السلام) گفت: بر تقدیرات صبر خواهم نمود.
اصل - وقال من کنت أنا نبیه فعلی أمیره.
اعراب - من شرطیة وما بعده شرط وجزاء، والفاء جزائیة
ترجمه - ودیگر فرمود: هر که من پیغمبر اویم پس علی امیر او است.
آنکه خدا علی را امیر المؤمنین خواند که قریب هشتاد خبر در آن روایت شده
دلیل سوم آنکه در اخبار متواتره قریب به هشتاد خبر از طرق عامه وخاصه رسیده که خدا ورسول (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی (علیه السلام) را امیر المؤمنین نام نهادند ودر اینجا به ده خبر اکتفا می کنیم.
۱- رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود چون به معراج رفتم خطاب رسید: یا محمد اقرء علی علی بن ابی طالب (علیه السلام) امیر المؤمنین فلما سمیت به أحدا قبله ولا أسمی بهذا أحدا بعده.
یعنی: ای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بخوان بر علی (علیه السلام) این نام را که پیش از این احدی را بدین نام نخوانده ام وبعد از این هم احدی را بدین نام نخوانم.
۲- از عمرو وبریده پسران حصیب نقل است که خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بودیم که ابو بکر وارد شد، حضرت فرمود سلام کن به امیر المؤمنین؛ گفت کیست امیر المؤمنین؛ گفت کیست امیر المؤمنین؟ فرمود: علی بن ابی طالب گفت: این امر خدا ورسول است؟ فرمود: بلی. پس عمر وارد شد باز حضرت فرمود: سلام کن به امیر المؤمنین. گفت: کیست؟ فرمود: علی بن ابی طالب. ودر خبر دیگر رسیده که چند نفر از اصحاب وارد شدند وایشان را نیز امر به سلام کرد.
۳- از ابن عباس نقل است که خبر به پیغمبر رسید که بعضی انکار این نام را برای علی نموده اند پس حضرت بر منبر شده فرمود:
معاشر الناس ان الله (عزَّ وجلَّ) بعثنی الیکم رسولا وأمرنی أن أستخلف علیکم علیا أمیرا،ألا فمن کنت نبیه فان علیا أمیره، تأمیر أمره الله (عزَّ وجلَّ) علیکم وأمرنی أن اعلمکم ذلک لتسمعوا له وتطیعوا، اذا أمرکم بأمر تأتمرون، واذا نهاکم عن أمر تنتهون ألا فلا یأتمرن أحد منکم علی علی فی حیاتی ولا بعد وفاتی فان الله تبارک وتعالی أمره علیکم وسماه امیر المؤمنین، ولم یسم أحدا من قبله بهذا الاسم، وقد أبلغتکم ما أرسلت به الکم فی علی؛ فمن أطاعنی فیه فقد أطاع الله ومن عصانی فیه فقد عصی الله (عزَّ وجلَّ) ولا حجة له عند الله وکان مصیره الی النار والی ما قال الله (عزَّ وجلَّ) فی کتابه، ومن یعص الله ورسوله ویتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها.
یعنی ای گروه همانا خدای (عزَّ وجلَّ) مرا به پیغمبری به سوی شما مبعوث نمود.
ومرا فرمان داده که علی را بر شما امیر نمایم.
پس هر که من پیغمبر او باشم علی بر او امیر است، واین منصبی است که خدا به او داده؛ ومرا دستور داده که آن را به شما برسانم، تا آنکه شما اجابت واطاعت کنید؛ پس امر خدای را فرمانبردار واز آنچه نهی فرماید برکنار باشید، همانا نباید احدی در حیات من وپس از وفات من نافرمانی علی نماید، زیرا خدا او را بر شما امارت داده وبه نام امیر المؤمنین نام نهاده، احدی را قبل از او به این نام نخوانده است، ومن درباره علی رسالت خود را رسانیدم: پس هر که اطاعت من کند اطاعت خدای نموده، وهر که نافرمانی من نماید نافرمانی خدای کرده، ونزد خدا حجتی برای او نیست.
وبازگشت او به سوی آتش است، که خدا در قرآن فرموده، هر که نافرمانی خدا ورسول نماید واز حدود فرمان خدا قدم بیرون نهد خداوند او را داخل آتش کند ودر آن جاوید باشد.
۴- حضرت صادق (علیه السلام) فرماید ما اول خانواده ای هستیم که خدا نامهای ما را تعیین نموده، وچون آسمان وزمین را آفرید منادی از جانب او سه مرتبه ندا درداد أشهد أن لا اله الا الله وسه مرتبه أشهد أن محمدا رسول الله، وسه مرتبه أشهد علیا امیر المؤمنین حقا.
۵- از عایشه نقل است که روزی با پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم وهنوز آیه حجاب نازل نشده بود ناگاه علی (علیه السلام) وارد شد وبین ما نشست، پس گفتم یا علی جای دیگر نبود که بر ران من نشتسی پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بر پشت من دست زد وفرمود ساکت باش ودرباره ی علی مرا اذیت مرسان که امیر المؤمنین وسید المسلمین وقائد الغر المحجلین روز قیامت بر صراط نشیند ودوستان خود را به بهشت ودشمنان خود را در آتش داخل نماید.
۶- مردی بر حضرت صادق (علیه السلام) وارد شد وگفت السلام علیک یا امیر المؤمنین حضرت برپای شد وفرمود ساکت باش که هیچکس شایسته این نام نیست مگر جدم امیر المؤمنین (علیه السلام) که خدا او را بدین نام خوانده واحدی نیست که این نام بر خود نهد مگر آنکه منکوح است واگر منکوح نباشد مبتلای به آن می شود.
۷- از ابن عباس ره نقل است که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) به ام سلمه فرمود بشنو وشاهد باش که علی امیر المؤمنین وسید الوصیین است.
قصه حذیفه با مردی از اهل مدائن درباره امارت علی
۸- نقل است که چون حذیفه از جانب عثمان والی مداین شد وپس از قتل عثمان مردم با علی بیعت نمودند آن حضرت نامه ای به حذیفه نوشت که مردم به بیعت من درآمدند، وبا آنکه حذیفه بیمار وبستری بود وبلند شد واز روی شوق سه مرتبه گفت والله قد ولاکم امیر المؤمنین حقا پس مردی از اهل فرس که شمشیری حایل داشت اجازه خواست واعتراض کرد که ای امیر آیا علی امروز امیر المؤمنین شد یا از پیش امیر المؤمنین بود آن مرد گفت چگونه چنین می گوئی حذیفه گفت قرآن میان ما حاکم باشد تا حدیثی از عهد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بگویم پس گفت روزی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود هرگاه دیدید که دحیه کلبی نزد من است به من وارد نشوید پس من روزی برای حاجتی بر آن حضرت وارد شدم، دیدم پارچه ای به روی خود انداخته وسر او در دامن دحیه ی کلبی نهاده بخواب است، من چشم پوشیده مراجعت نمودم در حال علی را ملاقات کردم، فرمود کجا بودی، چگونگی حال را برای او گفتم، فرمود برگرد امید است در این مراجعت حجتی برای خلق بر تو ظاهر شود، پس من به همراهی علی برگشتم وعلی وارد به حجره شد ومن بر در ایستادم وعلی گفت السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته، پس دحیه جواب داد وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته یا امیر المؤمنین، می دانی من کیستم؟ علی گفت: گمان دارم دحیه ی کلبی باشی، گفت یا علی بیا سر پسر عمت را به دامن گیر که تو از من اولائی، ناگاه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بیدار شد وفرمود یا علی چون وارد شدی سر من در دامن که بود وتو چه گفتی واو چه گفت؟ علی گفت: به گمان من دحیه ی کلبی بود ومن سلام کردم واو جواب سلام گفت ومرا امیر المؤمنین خواند، حضرت فرمود خوشا به حال تو یا علی که این جبرئیل بود وبا ملائکه سلام به تو دادند وتو را از جانب خداوند رب العالمین امیر المؤمنین خواندند، آنگاه علی از حجره بیرون شد وفرمود: ای حذیفه شنیدی؟ گفتم: بلی.
پس آن جوان فارسی اعتراض کرد که ای حذیفه با این خبری که نقل نمودی، روز بیعت مردم با ابی بکر، شمشیرهای شما کجا بود؟ حذیفه گفت: دلها را غفلت نافرمانی فراگرفته بود.

۹- از ابن عباس نقل است که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: والذی بعثنی بالحق بشیرا ونذیرا ما استقر الکرسی والعرش ولا دار الفلک ولا قامت السموات والأرض الا بأن کتب الله علیها: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی امیر المؤمنین.
یعنی: به آن خدائی که مرا به حق مبعوث گردانید که مردم را بشارت دهم وبترسانم؛ کرسی وعرش قرار نیافت وگردش فلک وقیام آسمانها وزمین برقرارنشد مگر آنکه خدا این کلمات توحید ونبوت وامارت علی را بر مؤمنین بر آنها رقم زد.
۱۰- از بریده نقل است که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به بعضی از اصحاب دستور داد که سلام به علی کنید به اینکه امیر المؤمنین است، پس مردی گفت: قسم به خدا جمع نخواهد شد نبوت وولایت در یک خانواده پس آیه ۸۱ از سوره ۴۳ زخرف نازل شد: (أم یحسبون أنا لا نسمع سرهم ونجویهم).
یعنی: آیا گمان می کنند کمه ما نمی شنویم حرف پنهانی وراز ایشان را.
اصل - وقال: أنا وعلی من شجرة واحدة، وسائر الناس من شجر شتی.
ترجمه - ودیگر فرمود: من وعلی از یک درخت می باشیم، ومردمان دیگر از درختهای متفرقه هستند.
آنکه علی با پیغمبر از یک شجره اند واخبار آن
دلیل چهارم آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) از یک شجره اند؛ در بحار از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند که پیغمبر فرمود: یا علی خلق الله الناس من أشجار شتی، وخلقتنی أنا وأنت من شجرة واحدة، أنا أصلها وأنت فرعها، فطوبی لعبد تمسک بأسلها، وأکل من فرعها.
ترجمه - یا علی خدا مردم را از درختهای مختلف آفریده، ومرا وتو را از یک درخت آفریده، من ریشه ی آن می باشم وتو شاخه ی آن می باشی، پس خوشا به حال بنده ای که چنگ زند به ریشه ی آن وبخورد از میوه های شاخه ی آن.
ونیز در بحار از جابر انصاری روایت شده که گوید: در عرفات خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بودیم، وعلی (علیه السلام) با آن حضرت بود، پس آن حضرت اشاره فرمود به امیر المؤمنین (علیه السلام)، وفرمود: یا علی نزدیک بیا، چون نزدیک آمد، آن حضرت دست علی را گرفت، وفرمود: یا علی خلقت انا وأنت من شجرة انا اصلها. وأنت فرعها، والحسن والحسین اغصانها، فمن تعلق بغصبن من اغصانها أدخله الله الجنة.
ترجمه: من وتو از یک درخت آفریده شده ایم؛ من ریشه ی آنم، وتو پایه ی آن می باشی؛ وحسن وحسین شاخه های آن می باشند، پس هر که دست به شاخی از شاخهای آن زند، خدا او را به بهشت داخل نماید.
ونقل است که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به بریده ی عجلی فرمودند: لا تبغضن علیا، فانه منی وانا منه، ان الناس خلقوا من اشجار شتی، وخلقت أنا وعلی من شجرة واحدة.
ترجمه - بغض علی را در دل مدار، که او از من است، ومن از اویم؛ مردم از درختهای مختلف آفریده شده اند، وآفرینش من وعلی از یک درخت است.
خواب دیدن عبد المطلب که درختی از پشت او روئید
وحدیث مفصلی نیز در این باب (در شرح جمله ی لا اسألکم اجرا..) نقل شد.
ومناسب این امر است خبری که از حضر عبد المطلب نقل شده، که گوید: شبی در حجر اسمعیل به خواب رفتم، در عالم رؤیا دیدم: درختی عظیم بر پشت من روئید، وبلند وبزرگ شد به حدی که سر به آسمان کشیده، شاخهای آن مشرق تا مغرب را فرو گرفت، ونوری از آن تابش نمود که هفتاد برابر نور آفتاب بود، وعرب وعجم به آن سجده می نمودند، وپیوسته نور آن زیاد می شد، بعضی از قریش اراده ی قطع آن می کردند، جوانی دیدم خوش صورت ونیکو جامه، که ایشان را دفع می نمود، وپشت ایشان را می شکست، ودیدهای ایشان را به درمی آورد، ومن خواستم دست به شاخه ای از آن ببرم، آن جوان گفت: تو را از آن بهره ای نیست، گفتم: درخت از من باشد، ومن بهره ای از آن نداشته باشم؟ گفت: بهره ی آن مختص کسانی است که دست در آن زده اند، ودو شخص عظیم الشأنی دیدم که در سایه ی آن قرار گرفته اند: از نام ونشان ایشان سؤال کردم، یکی گفت: من نوح پیغمبرم، ودیگری گفت: من ابراهیم خلیل می باشم، خوشا حال کسی که به این درخت قرب جوید، ودر زیر سایه ی آن قرار گیرد، وبدا به حال کسی که از آن دوری جوید.
پس این خواب را برای کاهنه ای نقل کرد، کاهنه آن را شنید، رنگ از رویش پرید، وگفت از پشت تو فرزندی به وجود آید که پیغمبر باشد ومالک مشرق تا مغرب گردد.
وعبد المطلب به فرزند خود ابی طالب فرمود: سعی کن که تو آن کودک باشی که در حفظ پیغمبر کوشش کند؛ وشاید آن کودک علی باشد که وقتی پیغمبر مبعوث شد، واطفال سنگ به او می زدند، ایشان را می گرفت وبه زمین می زد، وپشت ایشان را می شکست.
ونیز مناسب این عبارت است اخبار متواتره از طرق عامه وخاصه که نور پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی در اصل متحد بوده، ودر پشت عبد المطلب دو قسمت شده، وپس از آن در حسین باز متحد گردید.
از ابی ذر نقل است که گوید از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود: خلقت أنا وعلی بن ابی طالب من نور واحد؛ نسبح الله یمینة العرش قبل أن خلق آدم بألفی عام؛ فلما أن خلق الله آدم جعل ذلک النور فی صلبه، ولقد سکن الجنة ونحن فی صلبه، وقد هم الخطیئة ونحن فی صلبه؛ وقد رکب نوح السفینة ونحن فی صلبه؛ وقد قذف ابراهیم فی النار ونحن فی صلبه؛ فلم یزل ینقلنا الله (عزَّ وجلَّ) من أسلاب طاهرة الی أرحام طاهرة حتی انتهی بنا الی عبد المطلب، فقسمنا بنصفین.
فجعلنی فی صلب عبد الله، وجعل علیا فی صلب أبی طالب؛ وجعل فی النبوة والبرکة؛ وجعل فی علی الفصاحة والفروسیة، وشق لنا اسمین من أسمائه، فذو العرش محمود وأنا محمد، والله الأعلی وهذا علی.
ترجمه: من وعلی از یک نور آفریده شدیم؛ ودر طرف راست عرش، خدا را تسبیح می نمودیم به دو هزار سال قبل از خلقت آدم؛ وچون خدا آدم را آفرید، آن نور را در صلب او قرار داد؛ تا آدم در بهشت بود، ما در صلب او بودیم زمانی هم که ترک اولی از او سر زد، ما در صلب بودیم؛ وهنگامی که نوح در کشتی سوار شد ما در صلب او جای داشتیم؛ ووقتی که ابراهیم را در آتش انداختند ما در صلب او بودیم؛ وخدا ما را از اصلاب پاک، همیشه بارحام طاهره انتقال داد تا به عبد المطلب رسید؛ پس نور ما را دو قسمت کرد، نور من در صلب عبد الله، ونور علی در صلب ابی طالب قرار گرفت؛ ونبوت وبرکت را در من قرار داد، وفصاحت ودلیری را در علی مقرر داشت پس نام ما را از نام خود مشتق نمود، نام خداوند عرش محمود است ونام من محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم)؛ ونام خدا اعلی است، ونام پسر عم من علی.
اصل - وأحله محل هرون من موسی؛ فقال له: أنت منی بمنزلة هرون من موسی، الا أنه لا نبی بعدی.
ترجمه - ومحل علی را نسبت به خود مانند محل هرون نسبت به موسی قرار داد، پس به علی خطاب فرمود: محل ومنزلت تو نسبت به من مانند محل ومنزلت هارون است نسبت به موسی، مگر آنکه بعد از من دیگری پیغمبری نیست.
حدیث منزله است که در مواردی رسیده یکی در غزوه تبوک وقصه مسجد
دلیل پنجم از ادله ی ولایت علی (علیه السلام) حدیث منزلة است که در کتب سنی وشیعی به طرق خاصه وعامه به حد تواتر از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسیده، ودر کتب اخبار باب علیحده برای آن می باشد وقریب به پنجاه طریق، در مقامات مختلفه، این خبر نقل شده است.
یکی از آن مقامات، غزوه ی تبوکست، که چون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) مهیای سفر شد، منافین با هم توطئه نمودند که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در این جنگ فاتح نخواهد شد، وچون تبوک دور از مدینه، وپادشاه روم هم پشتیبان طرفست، البته پیغمبر کشته خواهد شد، وابوعامر راهب پدر حنظله که در جاهلیت پلاس می پوشید، واز جمله ی مرتاضین به شمار می رفت، وپیش خود گمان می برد که: من می روم وپادشاه روم را به جنگ پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) تحریک می کنم، وپس از آنکه پیغمبر کشته شد، من با لشگر روم وارد مدینه می شوم، وشما تهیه ی کار را محکم نمائید، از این جهت دوازده نفر از اولاد عمرو بن عوف از منافقین، مسجد ضرار را در قبیله ی بنی سالم بناء نمودند، که وقتی ابوعامر آید، او را در آن مسجد ببرند، ومتابعت او نمایند؛ پس از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) اجازه ی بنای مسجد را خواستند، وقسم دروغ یاد کردند که: قصد ما خالص است، وبرای رضای خدا این مسجد را بناء می کنیم، واز پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) خواهش کرند که: در مسجد ایشان نماز بخواند: وخداوند از آن نهی فرموده ودر این باب این آیات را فرستاد (سوره ی ۹ توبه، آیه ی ۱۰۸):
(والذین اتخذوا مسجدا ضرارا وکفرا وتفریقا بین المؤمنین وارصادا لمن حارب الله ورسوله من قبل ولیحلفن ان أردنا الا الحسنی والله یشهد انهم لکاذبون * لا تقم فیه أبدا لمسجد اسس علی التقوی من أول یوم أحق أن تقوم فیه، فیه رجال یحبون أن یتطهروا والله یحب المطهرین * أفمن أسس بنیانه علی تقوی من الله ورضوان خیر أم من أسس بنیانه علی شفا جرف هار فانهار به فی نار جهنم والله لا یهدی القوم الظالمین).
ترجمه، آن منافقین که اهل عذاب می باشند: مسجدی بناء نهادند برای چهار مطلب:
۱- ضرر به اسلام ومسلمین ودستگاه اسلام وارد آورند.
۲- به کفر اصلی خود برگردند، ومسلمین را نیز از اسلام برگردانند.
۳- بین مسلمین تفریق واختلاف ایجاد نمایند.
۴- از پیش انتظار دارند که آن کسانی که با خدا ورسول جنگ می کنند غالب آیند، واطراف ابو عامر را بگیرند وقسم یاد می کنند که هیچ قصدی در بناء این مسجد نداریم غیر از ثواب اخروی را، وخدا گواهست که: ایشان دروغگویانند، ای پیغمبر هیچ وقت اقامه ی نماز در این مسجد مکن، آن مسجدی که در اول روزی که به مدینه آمدید وبنا نهادید، که تأسیس آن بر روی تقوی ودیانتست؛ سزاوارتر است که در آن اقامه ی نماز کنی، در آن مسجد مردمانی مؤمن سکونت دارند؛ که دوست می دارند که پاک باشند؛ وخدا دوست می دارد پاکان را، آیا کسانی که تأسیس نموده اند بنیان مسجد خود را بر پرهیزگاری وترس از خدا بهترند: یا کسانی که تأسیس نموده اند بنیان مسجد خود را بر لب وادی جهنم تا فرود آیند در آتش جهنم؟ وخدا قوم ستمکاران را هدایت نمی کند.
وچون این آیات در مذمت آن نازل شد، وخدا پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را از اقامه ی نماز در آن نهی فرمود، لذا پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) دعوت ایشان را اجابت ننمود، وفرمود: بر جناح سفرم.
خراب کردن وآتش زدن پیغمبر مسجد ضرار را وتخلف منافقین از هم
وبعد از جنگ تبوک، مالک خزاعی، وعامر بن عدی را، وبنا بر قولی: عمار یاسر، ووحشی را فرستاد، تا آن مسجد را آتش زدند، وخراب نمودند، وابوعامر راهب هم چون از همه آمال خود مأیوس شد؛ به طائف رفت، وچون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فتح طائف نمودند، از آنجا فرار کرده به شام رفت، ومبتلا به مرض عدسه شد، وبه بدترین حالتی به درک واصل گردید.
علی الجمله - منافقین برای اعتراض باطله ی خود، از همراهی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) تخلف کردند، واز پیغمبر اجازه ی ماندن در مدینه را خواستار شدند. که خدا می فرماید (سوره ی ۹ توبه، آیه ی ۸۷)
(فاذا أنزلت سورة ان آمنوا بالله وجاهدوا مع رسوله أستاذنک اولوا الطول منهم وقالوا ذرنا نکن مع القاعدین * رضوا بان یکونوا مع الخوالف وطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون).
ترجمه - چون سوره ای بر تو نازل شود که: به خدا ایمان واقعی بیاورید، وبا پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به جهاد بروید؛ صاحبان ثروت از تو اذن می خواهند، ومی گویند: ما را در وطن واگذار، تا ما نیز با بازنشستگان از جنگ، در شهر بمانیم؛ دل خود را خوش دارند که با بازماندگان باشند، ومهر نافرمانی بر دل ایشان زده شده، که هیچ نمی فهمند.
دلگیری علی از ملامت مردم وآمدن او خدمت پیغمبر وحدیث منزله
لذا پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به دستور خدا، علی (علیه السلام) را در مدینه خلیفه ی خود گردانید، تا اغراض منافقین را دفع کند ومانع از خرابی ایشان باشد، وبرای جنگ تبوک با چهل هزار مرد جنگی حرکت کرد.
منافقین واراذل گفتند وشایع نمودند که: پیغمبر با علی بی میل وسنگین شده، وعلی را با زنان وضعیفان در مدینه باقی گذاشته است امیر المؤمنین (علیه السلام) از این گفتار دلگیر شده، سلاح پوشید ودر جرف که نام مکانیست، خدمت پیغمبر رسید، وگفت: مردم می گویند که: پیغمبر با من بی میل وسنگین شده است، فرمود، این حرف دروغست، من تو را خلیفه وجانشین خود ساختم، تا مدینه را از اهل نفاق وشقاق حفظ نمائی، پس برگرد، ودر مدینه برای امر خلافت از جانب من جای گزین باش، أفلا ترضی یا علی أن تکون منی بمنزلة هرون من موسی الا أنه لا نبی بعدی؟ ولو کان لکنته
ترجمه - آیا راضی نمی شوی یا علی که بوده باشی نسبت به من مانند هرون نسبت به موسی مگر اینکه بعد از من پیغمبری نیست؟ واگر پیغمبری بعد از من بود. تو شایسته ی آن بودی.
بیان کردن سعد وقاص سه فضیلت درباره علی برای معاویه
واین خبر به این مضمون، به طرق کثیره به سعد ابی وقاص منتهی می شود. روزی معاویه به سعد ابی وقاص اعتراض نمود که چرا سب ابی تراب نمی کنی؟ سعد در جواب گفت، چگونه سب علی کنم؛ با اینکه من می دانم برای علی سه فضیلت را؛ که اگر یکی از آنها برای من بود، از شتران سرخ مو بهتر دوست می داشتم:
۱- چون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی را در بعضی از جنگها در مدینه گذاشت، خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسید وگفت مرا با کودکان وزنان می گذاری؟ پیغمبر فرمود أما ترضی ان تکون منی بمنزلة هرون من موسی الا أنه لا نبی بعدی؟ یعنی آیا راضی نیستی اینکه باشی نسبت به من به منزله ی هرون نسبت به موسی؛ مگر آنکه پیغمبری بعد از من نیست.
۲- در جنگ خیبر شنیدم از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) که فرمود: لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله ورسوله، ویحبه الله ورسوله پس علی را طلبید، ودرد رمد در چشمان علی بود وآب دهان بر چشمان او کشید، درد آن دفع شد؛ ورایت جنگ را به دست او داد.
۳- چون این آیه نازل شد:... ندع أبناءنا وأبناءکم ونساءکم وأنفسنا وأنفسکم... پیغمبر حسن وحسین وفاطمه وعلی را برای مباهله حاضر نمود، وگفت: خدایا اینان اهل بیت منند.
از ابن عباس نقل است که: در منی با جمعی از اصحاب وحسان بن ثابت خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بودیم. آن حضرت فرمود: معاشر المسلمین هذا علی بن أبیطالب سید العرب والوصی الاکبر؛ منزلته منی منزلة هرون من موسی الا أنه لا نبی بعدی، لا تقبل التوبة من تائب الا بحبه.
ترجمه - ای گروه مسلمین، این علی بن ابیطالب بزرگ عرب، ووصی اکبر من است، منزلت او نسبت به من: مانند منزلت هارونست نسبت به موسی مگر آنکه پیغمبری بعد از من نیست، قبول نمی شود توبه ی هیچ تائبی مگر به دوستی او.
بعد فرمود: ای حسان درباره ی علی شعری چند انشاء کن، حسان این اشعار را انشاء نمود:

لا تقبل التوبة من تائب * * * الا بحب ابن ابیطالب
أخی رسول الله بل صهره * * * والصهر لا یعدل بالصاحب
ومن یکن مثل علی وقد * * * ردت له الشمس من المغرب
ردت علیه الشمس فی ضوئها * * * بیضا کان الشمس لم تغرب

ترجمه - قبول نشود توبه ی هیچ توبه کننده ای مگر به دوستی علی بن ابیطالب که برادر رسول خدا، بلکه داماد او است، وبا داماد برابری نمی کنند یاران، وکیست مانند علی؟ با اینکه آفتاب را بعد از غروب برای او برگردانید، آفتاب با کمال ضیا ونور برای او برگشت، ونور آن به حدی بود که گویا غروب نکرده است.
ودیگر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمود: یا علی أنت منی بمنزلة هبةالله من آدم وبمنزلة سام من نوح، وبمنزلة اسحق من ابراهیم؛ وبمنزلة هرون من موسی، وبمنزلة شمعون من عیسی الا انه لا نبی بعدی؛ یا علی أنت وصیی وخلیفتی؛ فمن جحد وصیتک وخلافتک فلیس منی، ولست منه، وانا خصمه یوم القیمة یا علی أنت أفضل أمتی فضلا؛ وأقدمهم سلما؛ وأکثرهم علما؛ واوفرهم حلما، وأشجعهم قلبا؛ وأسخاهم کفا؛ یا علی أنت الامام بعدی والأمیر، وأنت الصاحب والوزیر، ومالک فی امتی من نظیر، یا علی أنت قسیم الجنة والنار. بمحبتک یعرف الأبرار من الفجار، ویمیز بین الأشرار والأخیار. وبین المؤمنین والکفار.
ترجمه - یا علی منزلت تو نسبت به من، مانند منزلت شیث است نسبت به آدم ومنزلت سام است به نوح ومنزلت اسحق است به ابراهیم ومنزلت هارون است به موسی وشمعون است به عیسی مگر آنکه پیغمبری نیست بعد از من یا علی توئی وصی وخلیفه ی من، وهر که انکار کند وصایت وخلافت تو را از من نیست، ومن از او نیستم (یعنی از دین من خارج است، ومن در قیامت دشمن او می باشم)، یا علی تو نسبت به همه امت من در فضیلت برتر؛ ودر فرمانبرداری خدا وپیغمبر پیشتری، ودر حلم وبردباری افزونتر، ودر قوت قلب دلیرتر، ودر بخشش سخی تری؛ یا علی توئی بعد از من امام وامیر، وتوئی صاحب اختیار ووزیر؛ ودر میان امت من بی نظیر،یا علی توئی قسیم جنت ونار، به نشانه ی دوستی تو شناخته می شوند ابرار از فجار. وممتاز می شوند اشرار از اخیار، ومؤمنین از کفار.
اصل - وزوجه ابنته سیدة نساء العالمین.
ترجمه: وتزویج به او کرد دختر خود سیده ی زنان عالمیان را.
ازدواج علی است با فاطمه زهرا واینکه همتایی برای او غیر از علی
دلیل ششم که یکی از فضائل مهمه علی (علیه السلام) است ازدواج او با فاطمه زهرا (علیها السلام) سیده ی زنان عالمیانست، زیرا که فاطمه (علیها السلام) در جلالت به درجه ای است که خدا در بسیاری از آیات قرآنی مدح او فرموده وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) هم در اخبار کثیره سفارش او را نموده، وفضائلی در آیات واخبار رسیده، زیاده از حد تواتر است وروایات عامه وخاصه که درباره ی فاطمه نقل شده؛ به اندازه ای است که از حد بیان خارج است، واحدی از سنی وشیعی انکار جلالت او را نکرده است.
ودر خبری است که: جبرئیل بر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نازل شد وگفت: یا محمد ان الله (جلَّ جلاله) یقول لو لم اخلق علیا لما کان لفاطمة ابنتک کفو علی وجه الارض ادم فمن دونه.
ترجمه: ای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) خداوند (جلَّ جلاله) می فرماید: اگر علی را نیافریده بودم، برای فاطمه دختر تو از آدم وبعد از او همتائی پیدا نمی شد بر روی زمین.
ونیز در خبری که به چند طریق رسیده، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: لو لا(۱۲) أن امیر المؤمنین (علیه السلام) تزوجها لما کان لها کفو الی یوم القیامة علی وجه الارض آدم فمن دونه.
ترجمه: اگر امیر المؤمنین (علیه السلام) فاطمه (علیها السلام) را تزویج نکرده بود؛ برای او همتائی پیدا نمی شد بر روی زمین تا روز قیامت، از آدم وبعد از او.
(نظم)

به هر زائیدن همتای تو ای در یتیم * * * تا صف حشر بود مادر ایام عقیم
جز وجود اسد الله که همتای تو بود * * * نیست همتای تو نه آدم ونه نوح وکلیم
ختم رسل چو فاطمه گر دختری نداشت * * * بی شبهه آسمان حیا اختری نداشت
گر خلقت بتول نمی کرد کردگار * * * در روزگار شیر خدا همسری نداشت
زاین هر دو گر یکی نه به هستی قدم زدی * * * این یک به راستی زنی آن شوهری نداشت
حق چو ندید همسرش در همه ممکنات: از آن * * * واجب ولازم آمدش خلقت حیدر آورد
گر نمی شد خلقت شیر خدا در روزگار * * * همسری پیدا نمی شد از برای فاطمه

گفتگوی ابوبکر وعمر وسعد معاذ با علی در خواستگاری فاطمه
نقل است که: برای ازدواج فاطمه (علیه السلام) بزرگان عرب گردن کشیدند؛ وبه خواستگاری او خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) می رسیدند، وآن حضرت می فرمود: اختیار فاطمه با خداست.
عبد الرحمن بن عوف برای خطبه حاضر شد؛و گفت: من مال زیاد دارم، وهر چه بفرمائی صداق فاطمه می کنم، فرمود: اختیار او با خداست.
ابوبکر وعمر برای خواستگاری، یکی پس از دیگری حاضر شدند، وحضرت همان جواب را فرمود:
پس از آن ابوبکر وعمر وسعد بن معاذ با هم گفتگو کردند؛ که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به ازدواج با علی مایل، وانتظار خواستگاری او را دارد: پس در طلب علی شتافتند واو را در نخلستان مردی از انصار یافتند؛ که با شتر خود آب می کشید، ونخلستان انصاری را آب می داد، تا دستمزدی برای مصرف زندگی به دست آورد، ابوبکر گفت: یا علی تو در همه فضایل از همه ی اقران گوی سبقت ربوده ای، وقرابت وقرب تو هم نزد پیغمبر از همه بیشتر است، وصنادید عرب برای خطبه ی فاطمه ی زهراء حاضر شده؛ وپیغمبر همه را رد کرده؛ وواضح است که انتظار خواستگاری تو را دارد؛ حال لازم است که قدم پیش گذاری؛ وفاطمه را خطبه کنی.
این هنگام چشمان علی پر آب شد، وفرمود: ای ابابکر قد هیجت منی ساکنا: وایقظتنی لامر کنت عنه نائما غافلا والله ان فاطمة لموضع رغبة، وما مثلی قعد عن مثلها؛ غیر أنه یمنعنی من ذلک قلة ذات الید.
ترجمه: فکر ساکن مرا به هیجان آوردی؛ وبرای امری که از آن در خواب وغفلت بودم؛ بیداری کردی، قسم به خدا میل من به فاطمه زیاد است ونباید مثل من کسی از خواستگاری مثل فاطمه کوتاهی کند جز اینکه تهیدستی مانع من است.
ابوبکر گفت: این چه کلامی است که می فرمائی؟ دنیا ومال دنیا را نزد پیغمبر ارزشی نیست، وبر تو لازم است که در این امر کوتاهی نکنی.
آمدن علی برای خواستگاری فاطمه وازدواج ایشان
پس آن حضرت برای این امر مهیا شد؛ وبر در سرای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آمد، ودق الباب نمود، چون ام سلمه صدای در را شنید، ندا در داد که: کوبنده ی در کیست؟ پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود برخیز ودر را بگشا؛ کوبنده ی در که کسی است خدا ورسول دوستدار اویند؛ ام سلمه گفت: این مرد کیست که پیش از دیدار او چنین توصیف می نمائی؟ فرمود: مه یا ام السلمة: هذا رجل لیس بالخرق ولا بالنزق هذا أخی وابن عمی؛ وأحب الخلق الی.
ترجمه: ساکت باش ای ام سلمه، این مردی است که از هیچکس خوف ندارد؛ ودر امور عجله نمی کند، این برادر وپسر عم من، ومحبوبترین خلقست نسبت به من.
پس ام سلمه در را گشود، امیر المؤمنین (علیه السلام) وارد شده سلام کرد، ودر برابر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نشست، واز حیا سر به زیر انداخت، حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: گویا حاجتی داشته باشی، حاجت خود را اظهار کن. که هر چه خواهی حاجت تو برآورده می شود امیر المؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: پدر ومادرم فدای تو باد، تو حق عظیمی بر من داری مرا در کودکی به خانه ی خود آوردی ومؤدب به آداب خویش نمودی واز پدر ومادر برای من بهتر ونیکوتر بودی وچه بسیار فیوضات کثیره که از تو به من رسید؛ وحال مرا زوجه ای لازم است، به خدمت رسیدم که اگر صلاح دانی فاطمه را با من ازدواج فرمائی. پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را از این کلام فرح ومسرتی در صورت ظاهر گردید وبا خنده وشادمانی فرمود: چیزی داری که برای فاطمه صداق قرار دهی؟ امیر المؤمنین گفت: تو دانائی به آنچه اندوخته ی من است، من از مال شتری وشمشیری وزهی دارم؛ فرمود: یا علی شمشیر برای جهاد تو را لازم است وشتر هم که برای آبکشی نخلستانها تو را به کار آید بهای زره برای تزویج فاطمه کافی است ومن به همان راضی می شوم؛ پس فرمود: یا علی بشارت باد تو را که خدا عقد تو را با فاطمه در آسمان بسته است؛ وجبرئیل خبر داد که ما صداق فاطمه را خمس دنیا وثلث بهشت قرار دادیم واز زمین چهار نهر را مختص فاطمه نمودیم: نهر فرات ونیل مصر ونهر نهروان(۱۳) ونهر بلخ؛ ولی یا رسول الله شما در زمین فاطمه را برای علی تزویج نما ومهر او را پانصد درهم مقرر فرما واین مهر السنه در امت تو ثابت باشد.
پس پیغمبر به فاطمه خبر داد واز او اجازه خواست فاطمه سکوت نمود به نوعی که سکوت او دال بر رضایت او بود پس از آن پیغمبر خطبه ای اداء فرمود وعلی نیز خطبه ای خواند وازدواج واقع شد.
فروختن علی زره خود را به عثمان وشرح جهیزیه فاطمه ودعای پیغمبر
پس از آن فرمود: یا علی زره را در معرض بیع درآور. عثمان آن را به چهار صد وهشتاد درهم خرید وبهای آن را به علی پرداخت وزره را نیز خدمت علی (علیه السلام) هدیه داد وگفت: زره به کار تو بهتر می آید ودراهم نیز مال تو باشد؛ علی (علیه السلام) دراهم را خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آورد پیغمبر دست برده قبضه ای از آن را برداشت وبه دست بلال داد که غالیه وبوی خوش بخرد وبقیه را به ابی بکر داد که با بعضی از اصحاب جهیزیه برای فاطمه تهیه نمایند، ابو بکر با بعضی به بازار شدند.
۱- پیراهنی به هفت درهم ۲- مقنعه ای به چهار درهم ۳- قطیفه ای سیاه فام، که برای پوشش تمام بدن کافی نبود ۴- تختی که کف آن از رشته های نخل بود ۵- دو فراش که یکی از لیف خرما ودیگری از پشم آکنده بود ۶- چهار بالش از پوست دباغی شده، که دو بالش از آن از لیف خرما ودو بالش دیگر از پشم آکنده بود ۷- پرده ای از پشم ۸- حصیری هجری ۹- آسیای دستی ۱۰- کاسه ای از مس ۱۱- کاسه ی چوبین برای شیر ۱۲- مشربه ای از پوست ۱۳- دو سبو ۱۴- غربال کوچکی، برای آرد بیختن ۱۵- دو بازوبند از نقره ۱۶- ظرفی از خزف سبز ابتیاع نمودند، واین اثایه را خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نظری بر آن اثاثیه نمود، واشگ چشمانش را گرفت، وسر به طرف آسمان بالا نمود، وگفت: أللهم بارک لقوم جل آنیتهم الخزف.
ترجمه: خدایا مبارک گردان این عیش را برای قومی که بیشتر ظروفشان سفال است.
زفاف علی وفاطمه ومعنی بحرین در آیه قرآن
وچون زفاف ایشان فراهم گردید، زوجات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اشعاری می خواندند، وفاطمه را به حجلگاه بردند، وبا علی پهلوی هم نشستند، پیغمبر وارد شد، وفرمود: مرحبا ببحرین یلتقیان، ونجمین یقترنان، واین کلام اشاره است به آیه ی ۱۸ از سوره ی ۵۵ الرحمن (مرج البحرین یلتقیان * بینهما برزخ لا یبغیان * فبأی آلاء ربکما تکذبان * یخرج منهما اللؤلؤ والمرجان).
ترجمه - خدا رها کرد دو دریا را تا به هم برسند، به میان دو دریا حاجز ومانعی است، تا تعدی به هم نکنند، پس ای جن وانس، به کدام از نعمتهای پروردگار خود تکذیب می کنید؟ خارج می شود از دو دریا در ومرجان.
مراد ظاهر آیات از دو دریا، دریای شور ودریای شیرین است که در میانه ی دریا قسمتی از آب شیرین مانند آن است که برزخ وسدی مابین آن باشد، که قسمت شیرین به قسمت شور، وشور به شیرین سرایت نمی کند، وگاهی می شود که با هم تلاقی می کنند، ونمک که در آب شور است به آب شیرین می رسد، واز آن تولید در ومرجان می شود، وغواصان ماهر به این مکان های دریا هستند، واز آن در ومرجان بیرون می آورند، ودر بزرگتر وسفید، ومرجان کوچکتر وسرخ است.
وبعضی گفته اند: مراد دریای آسمان ودریای زمین است وهوا برزخ وفاصله ی بین آن دو دریا است، وتا فرمان خداوند نرسد باران نبارد، وآب دریا هم تبدیل به بخار نشده، بالا نمی رود ولی وقتی فرمان رسید.
باران می بارد، وچون با آب دریا متلاقی شد، ورسید به صدفهائی که بر روی آب دریاست، از آن در ومرجان تولید می گردد، واین در وقتی است که، که تا چند قطره باران به صدف رسید، صدف منقبض گردد، والا صدف از باران زیاد فاسد می شود، واز این روی شخص قانع را تشبیه به صدف منقبض نموده اند.

کاسه ی چشم حریصان پر نشد * * * تا صدف قانع نشد پر در نشد

ولی مراد از معنی باطنی وتأویل آیات شریفه، خمسه ی طیبه است که:
از سلمان فارسی، وسعید بن جبیر، وسفیان ثوری؛ وابن عباس، از پیغمبر خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم)، وعینیه از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده: که: مراد از بحرین، علی وفاطمه است؛ که علی دریای فضائل وکمالات بدنی ونفسانیست، وفاطمه دریای عصمت، وسرچشمه ی خصال ظاهری ومعنوی است؛ که شرح آن تا حدی در مورد مناسب مرقومست، ومراد از برزخ پیغمبر خداست؛ که حکم بین علی وفاطمه بود، ودر مقامات چندی سفارش فاطمه را به علی، وسفارش علی را به فاطمه مینمود.
در شب زفاف ایشان پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آمد ودست فاطمه را گرفت، ودر دست علی (علیه السلام) نهاد، وفرمود: بارک الله لک فی ابنة رسول الله یا علی نعم الزوجه فاطمه.
ترجمه: مبارک باد بر تو فاطمه دختر من؛ یا علی نیکو زنی است فاطمه.
سپس روی به فاطمه کرده. فرموده: یا فاطمه نعم البعل علی.
ترجمه: ای فاطمه نیکو شوهریست علی.
وچون در حجلگاه رفتند، پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آمد ونشست، ودستر داد فاطمه کاسه ی آبی حاضر نمود، پس آن حضرت قدری آب را در دهان مبارک نموده، در کاسه ریخت پس قدری بر سر فاطمه ومقداری از آن را در میان دو پستان او ومقداری از آن را میان دو کتفش پاشید وگفت:
أللهم هذه ابنتی وأحب الخلق الی، أللهم وهذا أخی وأحب الخلق الی، أللهم اجعله ولیا، وبک حفیا، وبارک له فی أهله.
ترجمه: خدایا این دختر من ومحبوبترین خلق است نزد من خدایا این برادر من ومحبوبترین خلق است پیش من، خدایا او را ولی خود ودوستدار خود گردان، واین اهل وزندگانی را بر او مبارک دار.
پس از آن خانه خارج شده، وعضاده ی در را گرفت وفرمود:
طهر کما وطهر نسلکما، أنا سلم لمن سالمکما، وحرب لمن حاربکما، أستودعکما الله وأستخلفه علیکما.
ترجمه: خدا شما ونسل شما را پاک وپاکیزه گردانیده، من از در آشتی وصلحم با هر که با شما از در آشتی وصلح باشد؛ واز در حرب وجنگم با هر که با شما از در حرب وجنگ باشد، شما را به امانت به خدا می سپارم؛ وخدا را برای حفظ شما خلیفه ی خود قرار می دهم.
وقرار داد که کار داخل خانه با فاطمه، کار خارج خانه با علی باشد؛ ونیز به فاطمه سفارش فرمود که هیچگاه چیزی از علی خواهش مکن، شاید برای او میسر نشود.
ومراد از در، حضرت امام حسن (علیه السلام)؛ واز مرجان حضرت امام حسین (علیه السلام) است که از تلاقی دو دریا - یعنی از ازدواج علی وفاطمه - حسن وحسین بوجود می آیند.
واز حضرت امام حسن (علیه السلام) تعبیر به در شده، برای آنکه بدن آن حضرت در اثر زهری که به او می خورانند، به سفیدی مایل می شود.
واز حضرت امام حسین (علیه السلام) تعبیر به مرجان شده، برای آنکه بدن آن حضرت در اثر زخمهائی که بر آن وارد می شود سرخ می شود.
بیان کردن پیغمبر فضایل علی را برای فاطمه وهشت فضایل علی
ودر خبر است که چون زنان، فاطمه را بر ازدواج با علی (علیه السلام) سرزنش کردند وفاطمه از سرزنش ایشان قدری دلگیر شد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه فرمود:
أما ترضین یا فاطمة أنی زوجتک أقدمهم سلما، وأکثرهم علما؟ ان الله (عزَّ وجلَّ) اطلع علی أهل الأرض اطلاعة فاختار منهم أباک، فجعله نبیا؛ واطلع علیهم ثانیة فاختار منهم بعلک، فجعله وصیا، وأوحی الی أن انکحه؛ أما علمت یا فاطمة أنک بکرامة الله ایاک زوجتک أعظمهم حلما، وأکثرهم علما، وأقدمهم سلما فضحکت فاطمة واستبشرت؛ فقال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم): ان لعلی ثمانیة أضراس قواطع، لم تجعل لأحد من الأولین والآخرین، هو أخی فی الدنیا والآخرة، لیس ذلک لغیره من الناس، وأنت یا فاطمة سیدة نساء أهل الجنة زوجته؛ وسبطا الرحمة سبطای ولده وأخوه المزین بالجناحین فی الجنة یطیر مع الملائکة حیث یشاء وعنده علم الأولین والآخرین؛ وهو أول من آمن بی وآخر الناس عهدا بی، وهو وصیی ووارث الوصیین.
ترجمه: ای فاطمه آیا راضی نیستی که تو را تزویج کرده ام به کسی که در فرمانبرداری من از همه پیشتر، ودر علم از همه بیشتر باشد، خدا یک نظر به اهل زمین فرمود، پس پدر تو را برگزید، وبه او رتبه ی پیغمبری داد، پس نظر دومین به آنان نمود؛ پس شوهر تو را برگزید وبه او رتبه ی وصایت داد، وبه من وحی فرستاد که: تو را به او تزویج نمایم ای فاطمه آیا ندانسته ای که: خدا کرامتی برای تو خواست که تو را تزویج نمایم به کسی که حلم او از همه زیادتر؛ وعلم او بیشتر وفرمانبرداری او پیشتر باشد؟ پس فاطمه تبسمی نمود وشاد شد، پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود، ای فاطمه برای علی هشت دندانه فضیلت است که دیگران را از آن بهره ای نیست از اولین وآخرین ۱- او را با من اخوت وبرادری است که برای احدی از مردم نیست ۲- ای فاطمه با اینکه تو بزرگ زنان بهشتی، تو را به او تزویج نمودم ۳- دو سبط من که پیغمبر رحمتم، فرزندان اویند ۴- برادر او جعفر طیار است که خدا ا را مزین فرموده به دو بال ودر بهشت با ملائکه پرواز می کند ۵- دارای علم اولین وآخرین است ۶- اول کسی است که ایمان به من آورد ۷- آخر کسی است که عهد من با او بسته می شود ۸- او وصی من ووارث اوصیاء است.
اصل - وأحل له من مسجده ما حل له، وسد الأبواب الا بابه.
ترجمه - وحلال ساخت برای علی هرچه از مسجد برای خود او حلال بود؛ وبست همه درها را از مسجد مگر در خانه ی او را.
سد همه درها از مسجد مگر در خانه علی
دلیل هفتم سد همه ی ابواب از مسجد غیر از در خانه ی علی واینکه بر علی حلال شد در مسجد آنچه بر پیغمبر حلال بود از ابی رافع روایت شده که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) روزی در خطبه ی خود خطاب فرمود: أیها الناس ان الله تعالی أمر موسی بن عمران أن یبنی مسجدا طاهرا ألا یسکنه الا هو وهرون وابنا هرون شبر وشبیر. وأن الله أمرنی أن أبنی مسجدا لا یسکنه الا أنا وعلی والحسن والحسین. سدوا هذه الابواب الا باب علی.
ترجمه - ای مردم خدای تعالی امر به موسی فرمود که: بناء کند مسجدی پاک وپاکیزه واحدی در آن سکونت نکند مگر موسی وهرون ودو فرزند او شبر وشبیر، وبه من هم امر نموده که: بناء کنم مسجدی که احدی در آن سکونت نکند مگر من وعلی وحسن وحسین، پس باید مسدود کنید در خانها را واز مسجد خارج کنید مگر در خانه ی علی را.
حمزه عرضه داشت که: در خانه ی عم خود را از مسجد خارج می کنی، وپسر عمت را در مسجد سکونت می دهی؟ فرمود این امر به دست من نیست، وخدا چنین دستوری فرموده است.
ابوبکر گفت: یا رسول الله یک روزنه ای برای من بگذارید. فرمود: نه نه، مأذون نیستم به مقدار سر سوزنی باقی بگذارم.
واز سعد بن ابی وقاص روایت شده که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) همه درها را از مسجد خارج نمود مگر در خانه ی علی را.
واحدی از عامه وخاصه مخالف این امر نیست، واجماعی فریقین است. وسید حمیری در این باب گفته:
(شعر)

صهر(۱۴) النبی وجاره(۱۵) فی مسجد * * * طهر(۱۶) بطیبة للرسول مطیب(۱۷)
سیان(۱۸) فیه علیه غیر(۱۹) مذمم * * * ممشاه(۲۰) ان جنبا وان لم یجنب

ترجمه - داماد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وهمسایه وهمجوار او در مسجد پاک وپاکیزه، که واقع است در مدینه ی پیغمبر، مساوی است بر او رفتن وماندن در آن مسجد خواه در حال جنابت وخواه بدون جنابت، وناپسند وناروا نمی باشد.
اصل - ثم أودعه علمه وحکمته، فقال: أنا مدینة العلم وعلی بابها؛ فمن أراد المدینة والحکمة فلیأتها من بابها.
ترجمه - پس علم وحکمت خود را بدو به امانت سپرد، پس فرمود:من شهر علم هستم. علی در وباب آن می باشد: پس هر که اراده ی شهر وحکمت را نماید، باید از در آن وارد شود.
حدیث انا مدینة العلم وعلی بابها که مسلم بین سنی وشیعه است
دلیل هشتم - حدیث انا مدینة العلم وعلی بابها که از مسلمات بین سنی وشیعه است از ابن مسعود وغیره، باسناد کثیره رسیده که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی (علیه السلام) را طلبید، وقتی از خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) خارج شد، پرسیدند که: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با تو چه فرمود: گفت: هزار باب از علم به من آموخت، که از هر بابی هزار باب دیگراز علم بر من مفتوح گردید، تا آنکه دانستم آجال وبلاهای مردمان را، واحکامی را که باید بین مردم اجراء شود تا قیامت.
ودر اخبار مستفیضه رسیده که: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود أنا مدینة العلم (الحکمة خ ل) وعلی بابها. ومن أراد العلم (الحکمة خ ل) فلیأتها من بابها.
ودر بعضی اخبار است: فلیأت الباب
ترجمه - من شهر علمم، وعلی در آن شهر است، پس هر که طالب علم باشد، باید از در آن وارد شود واین مطلب در باب فضایل علی (علیه السلام)، نزد همه مسلم است، که هر چه از او سئوال مینمودند: از جواب عاجز نبود؟ بلکه بالای منبر میفرمود سلونی قبل أن تفقدونی، هر چه خواهید از من سئوال کنید پیش از آنکه دیگر مرا نیابید، وهیچ موقع نبود. که از جواب عاجز مانده باشد. وبچند طریق روایت از خاصه وعامه رسیده که پیغمبر فرمود اقضاکم علی
یعنی: علی اعلم شما است بامور قضائی
واز محمد بن طلحه شافعی نقل شده که: این حدیث منطوقا ومفهوما دلالت میکند که علی در تمام علوم اعلم ناس بوده، بعلت آنکه قضاوت حق کسیستکه احاطه بجمیع علوم داشته باشد:
وافضل مردم نیز باشد.
وچنین هم بود، وشاهد این کلام قضایای کثیره ای است که در زمان جناب پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وبعد از وفات آن حضرت، از علی (علیه السلام) صادر شده، وکتابهائی در این باب نوشته شده است.
وهمین اقوی دلیل است برای حقانیت واولویت امیر المؤمنین (علیه السلام)
وابوبکر در بسیاری از موارد که از جواب عاجز می شد، می گفت: أقیلونی ولست بخیرکم وعلی فیکم.
یعنی: مرا از این کار معزول وبرکنار نمائید، زیرا من بهتر از شما نیستم وعلی هم که میانه ی شماست. وعمر هم در بسیاری از امور که حکمی را نمی دانست، وامیر المؤمنین (علیه السلام) کشف آن می فرمود می گفت: لو لا علی لهلک عمر، لا عشت فی امة لست فیها یا أبا الحسن.
یعنی: اگر علی نبود عمر هلاک می گردید؛ زنده نباشم در امتی که تو یا ابا الحسن در آن نباشی. وگاهی می گفت: أقضاکم علی وأعلمکم. وگاهی می گفت: أللهم لا تبقنی لمعضلة لیس لها علی حیا.
یعنی: خدایا باقی مدار مرا برای مسئله ای که علی برای حل آن زنده نباشد.
اصل - ثم قال أنت أخی ووصیی ووارثی.
ترجمه: پس فرمود: یا علی تو برادر ووصی ووارث من هستی.
آنکه پیغمبر علی را برادر خود خواند وبیان عقد اخوت بین هر دو
دلیل نهم آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی را برادر خود خواند وعقد اخوت با او بست وبرای این امر اخبار متواتره از طرق خاصه وعامه رسیده، مسلم بین سنی وشیعه است؛ ودر کتب اخبار بابی برای آن وضع نموده اند.
از ابن عباس وغیره روایت شده که: چون این آیه نازل شد (سوره حجرات ۴۹؛ آیه ۱۰) (انما المؤمنون اخوة).
پیغمبر به طرق متناسب بین هر دو نفری عقد اخوت بست، پس اخوت قرار داد بین ابی بکر وعمر، وبین عثمان وعبد الرحمن بن عوف؛ وبین سعد بن ابی وقاص وسعید بن زید، وبین طلحه وزبیر، وبین أبی عبیده وسعد بن معاذ، وبین مصعب بن عمیر وابو ایوب انصاری، وبین ابی ذر وابن مسعود، وبین سلمان وحذیفه، وبین حمزه وزید بن حارثه، وبین ابی درداء وبلال، وبین جعفر طیار ومعاذ بن جبل، وبین مقداد وعمار، وبین عایشه وحفصه وبین زینب بنت جحش ومیمونه وبین ام سلمه وصفیه، تا آنکه بین همه اصحاب اخوت قرار داد. پس فرمود: یا علی تو برادر من ومن برادر توام.
واز انس روایت شده که: روز مباهله، پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بین هر دو نفر اصحاب عقد اخوت بست، وبرای علی برادری قرار نداد، علی (علیه السلام) گریان به خانه رفت، پیغمبر تفقد حال او فرمود، گفتند: گریان به طرف خانه رفت، حضرت، بلال ر ابه جستجوی او فرستاد، بلال به خانه علی شد؛ دید چشم علی گریانست، وفاطمه اندوهگین شده؛ از سبب گریه علی جویا شد، علی (علیه السلام) فرمود: خدمت پدرت پیغمبر بودم، وعقد اخوت بین اصحاب بست ومن نظر می کردم، وبرای من برادری تعیین نفرمود، فاطمه عرض کرد: پدرم تو را برای برادری خود باقی گذارده، پس بلال پیش آمده عرض کرد، اجابت کن پیغمبر را، پس چون علی (علیه السلام) خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسید، حضرت از سبب گریه وملالت علی جویا شد؛ علی سبب آن را به عرض رسانید، آن حضرت فرمود: یا علی من تو را برای اخوت خود ذخیره کرده ام، وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) با علی (علیه السلام) عقد اخوت بست؛ پس دست علی را گرفت، وبر منبر برآمد، وگفت:
أللهم هذا منی وأنا منه، ألا انه منی بمنزلة هرون من موسی، ألا من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ پس علی شاد خاطر بیرون شد.
ودر بعضی روایات است که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بعد از عقد اخوت با علی؛ این آیه را خواند (سوره ی ۱۵ حجر؛ آیه ی ۴۷):
(اخوانا علی سرر متقابلین).
ترجمه - برادران بهشتی بر تختها در مقابل همدیگر می باشند.
واز جابر روایت شده که: علی (علیه السلام) این اشعار را در حضور پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) می خواند، وآن حضرت استماع می فرمود:

أنا أخو المصطفی لاشک فی نسبی * * * معه ربیب وسبطاه هما ولدی
جدی وجد رسول الله منفرد * * * وفاطم زوجتی لاقول ذی فند
صدقته وجمیع الناس فی ظلم * * * من الضلالة والاشراک والنکد
والحمد لله شکرا لا شریک له * * * البر بالعبد والباقی الی أمد

ترجمه: منم برادر مصطفی، وشکی در نسب من نیست، با او تربیت شده ام، ودو سبط او فرزندان منند، جد من وجد پیغمبر خدا یکی است، وفاطمه زوجه ی من است، این کلامی است بریء از کذب، من تصدیق او نمودم در حالی که جمیع مردم در تاریکیهای گمراهی وشرک وبدبختی بودند، وحمد می کنم خدا را برای اداء شکر او، که شریکی برای او نیست، وبه بنده احسان کننده، وهمیشه باقیست؛ که بقای او را پایانی نیست.
ودر خبریست که: چون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) با علی (علیه السلام) عقد اخوت بست، علی اشگ شوق از چشمان ریخت، واین اشعار را انشاء فرمود:

أقیک بنفسی أیها المصطفی الذی * * * هدانا به الرحمن من عمه الجهل
وأفدیک حوبائی؛ وما قدر مهجتی * * * لمن أنتمی منه الی الفرعو الأصل
ومن ضمنی مذ کنت طفلا ویافعا * * * وأنعشنی بالبر والعل والنهل
ومن جده حدی ومن عمه عمی * * * ومن أهله امی وبنته أهلی
ومن حین آخی بین من کان حاضرا * * * دعانی وآخانی وبین من فضلی
لک الفضل انی ما حییت لشاکر * * * لإتمام ما أولیت یا خاتم الرسل

یعنی: نگهداری می کنم تو را به وسیله جان خود. ای پیغمبری که خدا به واسطه ی تو هدایت فرمود ما را از کوری وجهل ونادانی، وفدای تو می کنم جان خود را، وجان را چه مقداری است برای آن کس که من انتساب به او دارم از فرع (که مراد اولاد باشد. که حسن وحسین فرزندان من واو هستند) واز اصل (که جد ما عبد المطلب است) وآن کسی که مرا در ذیل عنایت خود پرورید از زمانی که کودک وجوان بودم، وبلند کرد وتربیت نمود مرا به نیکی وشرب آب دوم، وشرب آب اول (یعنی مرا تربیت کامل فرمود در هر حال) وآن کسی که جد او جد من، وعم او عم من، وخانواده او مادر وپرورش دهنده من؛ ودختر او زوجه ی من است، وآن کسی که زمانی که عقد اخوت بست بین حاضرین، مرا پیش خواند، وبا من عقد اخوت بست وفضل مرا ظاهر ساخت، از برای تست همه فضیلت، مادام که زنده ام شکر تو می گویم برای آنکه نعمت را در حق من باتمام رسانیدی، ای خاتم پیغمبران قوله ووصیی.
منصب وصایت که پیغمبر به علی داد واخبار آن
دلیل دهم منصب وصایت برای علی (علیه السلام) که از مسلمات سنی وشیعه است ودر اشعاری که در جنگ جمل وجنگ صفین، از دوست ودشمن انشاء شده، تصریح بشیاع این منصب برای علی شده است، واخبار متواتره از طرق عامه وخاصه بر طبق آن، صادر شده است ودر خبراست از سلمان، که خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد که؛ بعد از تو احکام را از که اخذ کنیم، وبر که اعتماد نمائیم، پیغمبر جوابی نفرمود، وساکت ماند تا سلمان ده مرتبه این سئوال را تکرار نمود. فرمود ان وصییی وخلیفتی ووزیری وخیر من اخلفکم بعدی علی بن ابیطالب یؤدی عنی دینی وینجز موعدی.
ترجمه - به درستی که وصی وخلیفه وبرادر ووزیر من؛ وبهتر کسی که او را برای خلافت بعد از خود بر شما می گمارم، علی بن ابیطالب است؛ که اداء می کند دین مرا ووفا می کند وعده ی مرا.
ودیگر فرمود: من فضل أحدا من أصحابی علی علی فقد کفر یعنی هر که فضیلت دهد احدی از اصحاب مرا بر علی کافر است.
ودیگر فرمود: علی خیر البشر، لا یشک فیه الا کافر یعنی علی بهتر از همه ی آدمیان است، وشک در آن نکند مگر کسی که کافر باشد وبدین مضمون اخبار مستفیضه رسیده است.
ودر دیوان امیر المؤمنین (علیه السلام) است:

تعلم أبابکر ولا تک جاهلا * * * بأن علیا خیر حاف وناعل
وأن رسول الله أوصی بحقه * * * وأکد فیه قوله فی الفضائل
ولا تبخسنه حقه، وارد الوری * * * الیه، فان الله أصدق قائل

ترجمه: دانا شو ای ابابکر - وخود را نادان مساز - به اینکه علی بهترین مردم است از برهنه پا ونعلین پوشیده؛ واینکه پیغمبر درباره علی وصیت کرده است، ودر فضایل درباره او تاکید فرموده، وحق علی را ناقص مکن، وباز گردان خلایق را به سوی او، که خدا بهتر راست گوینده است.
میبدی - که از علماء سنت است این اشعار را نقل می کند، وشرح آن را می نویسد، وبعد از آن می گوید: دور است که این اشعار از علی باشد، زیرا که ابوبکر علی را به خلافت قبول داشت. وفیه ما فیه.
قوله: ووارثی.
آنکه پیغمبر علی را وارث خود خواند
دلیل یازدهم: آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی را وارث خود خواند. از عبد الله اوفی روایت شده که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بالای منبر فضایل علی را بیان می فرمود؛ از آن جمله خطاب به علی کرد فرمود: فانا رسول الله وأنت أخی ووارثی. علی (علیه السلام) عرض کرد من چه ارثی از شما می برم فرمود. هر چه من از پیغمبران سلف ارث برده ام، علی عرض کرد: چه ارثی برای شما گذاشته اند؟ فرمود: کتاب خدا وسنت دین خودشان را ودر زیارت هم که امام (علیه السلام) را وارث انبیاء خوانده، به همین معنیست.
ودر خبراست که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به عم خود عباس فرمود: آیا وصیت مرا قبول می کنی: که وعده ی مرا وفاء وقرض مرا اداء کنی؟ جواب داد که: یا رسول الله من عیالمندم؛ وامور مرجوعه ی به شما زیاد واز عهده ی من خارج است، پس آن حضرت به علی (علیه السلام) فرمود: وصیت مرا می پذیری؟ عرض کرد: بلی، قبول می کنم، پس حضرت علی را پیش خواند؛ وانگشتر از انگشت خود بیرون، ودر انگشت علی کرد، وشمشیر وزره خود را خواست، یا آنکه جبرئیل برای او آورد؛ وبه علی سپرد؛ واستر خود را با زین نیز به علی داد وفرمود: در حال حیات من تصرف در این اموال کن، وبه منزل خود ببر، تا بعد از من کسی را بر تو ایرادی نباشد.
منازعه علی وعباس در ارث وآمدن ایشان نزد ابی بکر وقصه هشام
وبسیاری از ابی رافع وغیره نقل نموده اند که: بعد از وفات پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم)؛ عباس وعلی بر سر شمشیر واسب وبرد پیغمبر منازعه نمودند وبرای رفع مخاصمه نزد ابی بکر آمدند، ابوبکر به عباس گفت: یادداری زمانی را که پیغمبر اولاد عبد المطلب را خواست؛ وفرمود: کدامیک از شما وصیت مرا قبول می کنید؛ ووعده های مرا وفا، وقروض مرا اداء می نمائید، وهیچ یک از شما قبول نکردید، وعلی آن را پذیرفت؟ عباس فرمود: اگر چنین است، پس تو را چه حق است که امارت کنی، وبر اریکه ی خلافت قرار گیری؟ ابوبکر درهم شد، وگفت: شما مخاصمه ی ظاهری دارید، واز در مکر بر من ایراد می نمائید واز ایشان اعراض نمود:
ومناسب این مطلب است مباحثه ی یحیی بن خالد برمکی با هشام بن حکم. که:
روزی یحیی در مجلس هرون الرشید از هشام پرسید که: اگر دو نفر با هم منازعه کنند، آیا ممکن است که حق با هر دو باشد؟ هشام گفت: نه، یحیی گفت: پس عباس وعلی که با هم مخاصمه داشتند؛ ونزد ابی بکر رفتند، حق با کدام بود؟
وغرض او از این سئوال این بودکه: اگر هشام بگوید: حق با عباس بوده، دین خود را از دست داده، واگر بگوید، حق با علی بوده؛ لابد هرون بر او غضب می کند؛ وامر به کشتن او می نماید.
هشام گوید: در جواب ماندم؛ ولی به خاطر آوردم که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود که: ای هشام تو مؤیدی به روح القدس؛ لذا دل را قوی داشتم؛ ناگاه قصه ی داود را به نظر آوردم، وگفتم: ای یحیی راجع به حکایتی که خدا بیان می کند که: داود در محراب عبادت بود، که ناگاه دو فرشته به صورت بشر به نزد او آمدند؛ ومخاصمه نمودند؛ ویکی اظهار نمود که: این رفیق من دارای نود ونه میش است، ومن یک میش بیشتر ندارم؛ وبه من می گوید که: تو یک میش خود را به من ده تا من دارای صد میش باشم، حق با کدام از آن دو فرشته بود؟ البته معلوم است مخاصمه ی بین آن دو نبوده، بلکه برای تنبیه وموعظه ی داود آمده بودند، به همین طریق عباس وعلی هم با یکدیگر مخاصمه نداشتند؛ وبرای ابطال امر ابی بکر این مخاصمه را نمودند، تا ابوبکر تصدیق به وصایت علی نماید، هرون را از این کلام بسیار خوش آمد.
اصل - لحمک من لحمی ودمک من دمی، وسلمک سلمی وحربک حربی؛ والایمان مخالط لحمک ودمک کما خالط لحمی ودمی؛ وأنت غدا علی الحوض خلیفتی وتنجز عداتی، وشیعتک علی منابر من نور (مبیضة وجوههم) حولی فی الجنة، وهم جیرانی.
ترجمه: گوشت تو از گوشت من؛ وخون تو از خون من، وفرمانبرداری تو فرمانبرداری من، وجنگ با تو جنگ با من است، وایمان سرشته است به گوشت وخون تو همچنانکه سرشته است به گوشت وخون من، وتو فردای قیامت بر سر حوض کوثر خلیفه ی منی، وتو اداء می کنی قرض مرا، ووفا می کنی وعده های مرا، وشیعیان تو فردای قیامت بر منبرهای نور، باروهای سفید، در بهشت اطراف من می باشند، وایشان همسایگان منند.
علی با پیغمبر اتحاد دارد، سقایت کوثر وشیعیان علی اهل نجاتند
دلیل دوازدهم آنکه علی با پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) اتحاد معنوی دارد، که او را پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در گوشت وخون وسایر معانی متحد شمرده است. دلیل سیزدهم آنکه علی خلیفه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) است بر کوثر، دلیل چهاردهم آنکه شیعیان علی اهل نجات وجای ایشان در بهشت است، واین فقرات دعاء اشعار به این سه دلیل دارد. از جابر انصاری رسیده که: یا علی اگر خوف آن نبود که در حق تو غلو نمایند، وتو را خدا خوانند، مانند نصاری که عیسی را پسر خدا خواندند، درباره ی تو مقاله ای می گفتم، که خاک قدم، وآب وضوی تو را برای استشفاء بردارند، بعد فرمود:
همین اندازه بس است که بگویم: أن تکون منی وأنا منک وترثنی وارثک، وأنت منی بمنزلة هرون من موسی الا أنه لانبی بعدی، وأنت تبریء ذمتی، وتقاتل علی سنتی، وأنت غدا فی الآخرة أقرب الناس منی، وأنک أول من یرد الحوض، وأنک علی الحوض خلیفتی وأنک أول من یکسی معی، وأنک أول داخل الجنة من امتی؛ وأن شعیتک علی منابر من نور مبیضة وجوههم حولی، أشفع لهم، ویکونون غدا فی الجنة جیرانی؛ وأن حربک حربی، وأن سلمک سلمی، وأن سریرتک سریرتی، وأن علانیتک علانیتی، وأن ولدک ولدی، وأنک منجز عداتی، وأنک علی الحوض، ولیس أحد من الامة یعدلک عندی، وأن الحق علی لسانک وفی قلبک وبین عینیک، وأن الایمان خالط لحمک ودمک کما خالط لحمی ودمی؛ وأنه لا یرد الحوض مبغض لک، ولا یغیب محب لک غدا عنی حتی یرد علی الحوض معک یا علی.
ترجمه - آنکه تو از من هستی ومن از تو، وتو در علم وولایت وارث من باشی، ومن وارث تو. وتو نسبت به من به منزله ی هرونی نسبت به موسی جز اینکه بعد از من پیغمبری نیست، وتو ذمه مرا از حقوق فارغ می کنی، وتو بر دین وطریقه من جنگ می کنی، وتو در آخرت نزدیکترین مردمی به من، وتو اول بر حوض کوثر وارد می شوی: وتوئی خلیفه من بر آن: وتوئی اول کسی که با من به لباس بهشتی ملبس می شوی وتو پیش از همه داخل بهشت می شوی؛ وشیعیان تو با صورتهای نورانی بر منبرهای نور در اطراف من قرار گیرند، تا من شفاعت ایشان کنم؛ وفردای قیامت همسایگان منند در بهشت، وحرب با تو حرب با من است، وسازش با تو سازش با من است، وامر باطنی تو امر باطنی منست، وامر ظاهری تو امر ظاهری من. فرزندان تو فرزندان منند، وتو وعده های مرا وفا می کنی وتو بر سر حوض کوثری؛ واحدی از امت من با تو برابری نمی کند، وراستی ودرستی در زبان ودل وبین دو چشم تست؛ وایمان با گوشت وخون تو مخلوطست همچنانکه با گوشت وخون من مخلوطست. ودشمنان تو بر حوض کوثر وارد نمی شوند: ودوستان تو از من غائب نیستند؟ وبا تو بر حوض کوثر وارد می شوند.
پس امیر المؤمنین (علیه السلام) بعد از شنیدن این کلام به سجده رفت، وشکر خدای را بجا آورد.
وبنابر اخبار مستفیضه آیاتی در شأن علی (علیه السلام) وشیعیان او نازل شده، از آن جمله است آیه ۶ سوره ۹۸ البینه؛
(ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة).
ترجمه آنانکه ایمان آوردند، واعمال شایسته بجا آوردند، بهترین مردم می باشند.
ابو بکر شیرازی از انس روایت می کند که: این آیه در شأن علی نازل شد.
واز جابر نقل شده که؛ این آیه در شأن علی (علیه السلام) است.
وگویند: میان اصحاب شایع بود که، هر جا علی وارد می شد می گفتند (جاء خیر البریه)
ودیگر ابونعیم اصفهانی از ابن عباس نقل می کند که؛ این آیه در حق علی (علیه السلام) واولاد او نازل شده.
واز شراحیل انصاری نقل شده که: حضرت امیر المؤمنین خبر داد که، در وقت قبض روح، سر پیغمبر به سینه ی من بود، که حضرت: این آیه را خواند: وفرمود: بهترین مردمان که در آیه مذکور است. شیعیان تو می باشند. ووعده گاه من وشما سر حوض کوثر است؛
وانس روایت کند که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: یدخل الجنة سبعون ألفا لا حساب لهم ولا عقاب؛ ثم التفت الی علی فقال: هم شیعتک، وأنت امامهم.
ترجمه: داخل بهشت می شوند از امت من هفتاد هزار، که حساب وعقابی برای ایشان نیست، پس روی به علی کرد. وفرمود: ایشان شیعیان تواند، وتو امام ایشانی.
اصل - ولولا أنت یا علی لم یعرف المؤمنون بعدی
ترجمه - واگر تو نبودی یا علی، بعد از من مؤمنان شناخته نمی شدند.
آنکه مؤمنان به علی شناخته می شوند وامتحان نطفه پاک به دوستی
دلیل ۱۵ آنکه مؤمنان به علی شناخته می شوند. از جابر نقل است که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به علی فرمود.
لا یحبک الا مؤمن، ولا یبغضک الا منافق.
یعنی: دوست ندارد تو را مگر مؤمن، ودشمن ندارد تو را مگر منافق.
ودیگر فرمود: بوروا(۲۱) أولادکم بحب علی بن أبیطالب؛ فمن أحبه فاعلموا أنه لرشدة؛ ومن أبغضه فاعلموا أنه لغیة.
ترجمه - امتحان کنید فرزندان خود را به دوستی علی بن ابیطالب پس هر فرزندی که علی را دوست دارد، یقین دانید که حلال زاده است: وهر فرزندی که علی را دشمن دارد، یقین دانید که حرامزاده است.
وخبر دیگر آنکه جابر گوید که شنیدم: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به علی می فرمود: می خواهی خبر خوشی وبشارتی به تو بدهم؟ عرض کرد: بلی؛ فرمود: خلقت أنا وأنت من طینة واحدة؛ ففضلت منها فضلة، فخلق الله منها شیعتنا؛ فاذا کان یوم القیامة دعی الناس بأسماء امهاتهم سوی شیعتنا، فانهم یدعون بأسماء آبائهم لطیب مولدهم.
ترجمه: من وتو آفریده شده ایم از یک گل، پس پاره ای از آن زیاد ماند پس شیعیان ما از آن زیاده آفریده شدند، وچون قیامت برپا شود، همه مردم به نام مادرانشان خوانده شوند مگر شیعیان ما، که به نام پدرانشان خوانده می شوند، زیرا که مولد ایشان پاک، وحلال زاده اند.
وهم در خبر است که جابر خطاب به مردم کرده، می گفت: علی خیر البشر، فمن أبی فقد کفر؛ معاشر الناس بوروا أولادکم بحب علی بن ابیطالب، فان أبی فانظروا فی شأن امه.
ترجمه - علی بهترین مردم است، پس هر که اباء نماید کافر است ای گروه مردم فرزندان خود را به دوستی علی بن ابیطالب امتحان نمائید اگر از دوستی او اباء نمود نظر در کار مادر او نمائید.
اصل - وکان بعده هدی من الضلال، ونورا من العمی.
ترجمه - ومی باشد علی بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) راهنمای از گمراهی وروشنائی از نابینائی جهالت
شرح - اینکه هدایت مردم مختص به علی است، در ذیل شرح (ولکل قوم هاد) در صفحه ۷۸ گذشت.
اصل - وحبل الله المتقین، وصراطه المستقیم.
ترجمه - ورشته ی محکم از جانب خدا: وراه راست به سوی خداست:
آنکه علی حبل الله است ومعنای حبل الله در قرآن
دلیل ۱۶ آنکه علی حبل الله یعنی رشته بین خدا وخلق است که خدا فرموده در آیه ۱۰۳ سوره ۳ آل عمران.
(واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا).
ترجمه - چنگ زنید تمام شما به رشته ی خدائی، وبه راههای متفرق وپراکنده مروید.
حبل الله بسه معنی تفسیر شده است: ۱- قرآن. ۲- دین اسلام ۳- ولایت ائمه دوازده گانه.
ابان بن تغلب گوید که؛ حضرت صادق فرمود: (نحن حبل الله)
یعنی: مائیم رشته ی خدائی، که در آیه خداوند بیان فرموده است.
واز ابی سعید خدری نقل است که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ایها الناس انی قد ترکت فیکم حبلین، اذا أخذتم بهما لن تضلوا بعدی؛ أحدهما أکبر من الاخر؛ کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض، وعترتی أهل بیتی؛ ألا أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.
ترجمه: ای مردم من دو رشته در میان شما بعد از خود باقی گذاردم هرگاه به هر دو رشته دست زنید بعد از من گمراه نمی شوید، یکی از آن دو رشته از آن دیگری بزرگتر است. وآن دو رشته یکی کتاب خدا قرآن است، که رشته ای است که از آسمان به زمین کشیده شده، ورشته دیگر ذریه واهل بیت من است، بدانید که این دو رشته از هم جدا نمی شوند (یعنی نباید شما آنها را از هم جدا کنید، وتنها به قرآن عمل کنید) تا اینکه این دو رشته سر حوض کوثر بر من وارد شوند.
ودر دیوان؛ امیر المؤمنین بحارث اعور همدانی می فرماید.
أقول للنار حین توقف للعرض: ذریه لا تقربی الرجلا ذریه لا تقربیه... ان له حبلا بحبل الوصی متصلا
ترجمه - می گویم به آتش زمانی که تو را بازداشته اند برای عرض اعمال: ای آتش واگذار این دوست را ونزدیک او مشو، زیرا برای او رشته ای است که متصل است به رشته وصی پیغمبر.
قوله! وصراطه المستقیم.
آنکه علی صراط مستقیم وائمه بیوت حقند
۱۷ آنکه علی صراط مستقیم است؛ وصراط مستقیم به معنی راه راست، وراه حق وصدق، وباب الله وباب العلم است، زیرا که همه ی این الفاظ اشاره است به طریقه حقه ی ولایت اهل بیت که چون رساله در آن راه پیماید به مطلوب واصل گردد:
در احتجاج از اصبغ بن نباته روایت شده که، ابن کوا خدمت امیر المؤمنین رسیده ومعنی این آیه را پرسید (سوره بقره ۲ آیه ۱۸۹)
(ولیس البر بأن تأتوا البیوت من ظهورها ولکن البر من اتقی وأتوا البیوت من أبوابها واتقوا الله لعلکم تفلحون).
ترجمه - نیک نباشد که وارد خانه ها شوید از پشت آنها. ولی نیکی برای پرهیزکار است، ووارد خانه ها شوید از درهای آنها، وبپرهیزید از خدا تا رستگار شوید.
حضرت فرمود: نحن البیوت أمر الله أن یؤتی من أبوابها نحن أبواب الله وبیوته ألتی یؤتی منها، فمن بایعنا وأقر بولایتنا فقد أتی البیوت من أبوابها، ومن خالفنا وفضل علینا غیرنا فقد أتی البیوت من ظهورها، ان الله (عزَّ وجلَّ) لو شاء عرف الناس نفسه حتی یعرفوه ویأتوه من بابه، ولکن جعلنا أبوابه وصراطه وسبیله وبابه الذی منه یؤتی: قال: فمن عدل عن ولایتنا وفضل علینا غیرنا فقد أتی البیوت من ظهورها، وانهم عن الصراط لناکبون.
ترجمه: مائیم آن خانه هائی که خدا به مردم دستور فرموده کمه: از درهای آن وارد شوید، مائیم ابواب وبیوتی که امر به ورود آن فرموده، پس هر که با ما بیعت کند، واقرار به ولایت مانماید، از در وارد خانه شده است، هر که مخالفت ما کند، ودیگران را بر ما برتری دهد، از پشت خانه وارد شده است، به درستی که اگر مشیت خدائی قرار گرفته بود؛ خود را به مردم می شناسانید؛ ومردم او را می شناختند، واز راه صحیح وارد می شدند، لکن خدا ما را قرار داد، ونصب فرمود که ابواب وصراط وسبیل وباب به سوی او باشیم؛ تا مردم به واسطه ی ما به سوی خدا بروند، پس هر که از ولایت ما سر باز زد، ودیگری را بر ما فضیلت نهاد؛ از پشت خانه وارد شده است؛ واز راه عدول کرده.
وجمله ی اخیر از این خبر اشاره است به آیه ی ۷۴ سوره ی ۲۳ مؤمنین:
(وان الذین لا یؤمنون بالآخرة عن الصراط لناکبون).
ترجمه: آنانکه به آخرت اعتقاد ندارند، از راه حق عدول نموده اند.
ودر مجمع از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) أبواب الله ووسیلته والدعاة الی الجنة. والقادة الیها، والا دلاء علیها الی یوم القیمة.
ترجمه: اهل بیت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) درهای به سوی خدا، وواسطه ی خدائی هستند، ودعوت کنندگان به سوی بهشت، وکشانندگان به سوی آن، وراهنمایان مردمانند به بهشت، تا روز قیامت.
شرح حروف نورانیه وقصه پیغمبر با عمار وگفتگوی معاویه با ابن عباس
واز بعضی از بزرگان نقل شده که: هرگاه حروف نورانیه؛ یعنی فواتح سور را جمع نمائیم ومکررات آنها را حذف کنیم چهارده حرف باقی می ماند، وچون آنها را مرکب سازیم، این جمله حاصل آید: صراط علی حق نمسکه.
یعنی: راه علی راه راستی است که ما در آن طی طریق می نمائیم
ونیز در خبر است از عمار که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: یا عمار ان رأیت علیا سلک وادیا، والناس کلهم وادیا، فاسلک مع علی؛ فانه لن یدلیک فی ردی، ولن یخرجک من هدی.
ترجمه - ای عمار اگر دیدی که علی راهی را سلوک کند وتمام مردم به راه دیگر می روند، تو راه علی را سلوک کن، زیرا که علی هیچگاه در هلاکتت نیندازد، واز راه راستت بیرون نبرد.
واز عایشه ودیگران نقل شده کمه: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
ألحق مع علی، وعلی مع الحق؛ لن یفترقا حتی یردا علی الحوض
ترجمه - حق با علی، وعلی با حق توامست، از یکدیگر جدا نشوند، تا آنکه سر حوض کوثر بر من وارد شوند.
واز ام سلمه ودیگران روایت شده که: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود علی مع القرآن والقرآن مع علی، لایفترقان حتی یردا علی الحوض.
واز مناقب نقل شده که: چون معاویه به مدینه آمد، در جلسه ای که ابن عباس وسعد بن عباده حاضر بودند دست به ران ابن عباس نهاد وگفت: یابن عباس آیا من در امر خلافت سزاوارتر از پسر عمت علی نیستم؛ ابن عباس گفت: به چه دلیل؟ گفت: برای آنکه پسر عم خلیفه ی مظلوم: عثمان هستم، ابن عباس گفت؛ پس عبد الله عمر: که فرزند خلیفه ی دوم است، از تو سزاوارتر باشد، معاویه روی به سعد نموده وگفت ای سعد تو با ما باش، سعد جواب داد که: امر چنین است که زمانی که عالم اسلامیت تاریک شود، به شتر خود گوئیم: (هیخ) پس شتر خود را بخوابانم، وطی راهی نکنم تا هوای اسلام روشن گردد، معاویه گفت: من در قرآن کلمه ی (هیخ) راندیده ام، که تو پناهنده به آن می شوی، سعد گفت از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که با علی (علیه السلام) فرمود: أنت مع الحق: والحق معک، معاویه گفت: ای سعد یا باید کسی را حاضر کنی که این کلام را از آن حضرت شنیده باشد، یا تو را عقوبت کنم، سعد گفت: ام سلمه حاضر بود، واین کلام را از پیغمبر استماع نمود، پس معاویه با سعد بر ام سلمه وارد شدند، معاویه گفت: ای مادر مؤمنین؛ بسیاری بعد از پیغمبر افتراء به او می زنند، مانند اینکه سعد این خبر را از آن حضرت نقل می نماید، ونسبت به تو می دهد، ام سلمه گفت: بلی، من هم این خبر را از آن حضرت شنیدم که فرمود: یا علی أنت مع الحق؛ والحق معک؛ پس معاویه خجل شد، واز خانه خارج شد.
شرح حال ابو رافع
واز ابی رافع نقل شده که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود که ای ابو رافع، چه خواهی کرد در زمانی که یک دسته از امت من با علی قتال کنند. وعلی به راه حق رود؛ وآن دسته به راه باطل روند؟ وحق با کسی است که به همراهی علی با ایشان جهاد کند، واگر به زبان هم نتواند یاری کند، به دل یاور علی باشد.
ابو رافع گفت: یا رسول الله در حق من دعا کن که خدا مرا بر جهاد با ایشان یاری دهد.
پس زمانی که معاویه با علی مخالفت کرد، وطلحه وزبیر بیعت شکستند، وجنگ جمل را در بصره فراهم نمودند، ابو رافع خانه ی خود را در مدینه، وملک خود را از اراضی خیبر فروخت، وفرزندان واهل خود را برداشت، وبه همراهی علی مهیای جهاد شده؛ به طرف بصره کوچ داد. بعد از آنکه علی (علیه السلام) شهید شد: ابو رافع به مدینه مراجعت کرد؛ وخانه وملکی نداشت، پس امام حسن (علیه السلام) خانه ای در مدینه؛ وملکی از اراضی ینبغ از صدقات حضرت امیر (علیه السلام) به او عطاء فرمود
اصل - لا یسبق بقرابة فی رحم.
ترجمه - در شرافت حسب ونسب مسبوق وپست نبود، بلکه بر همه حسب ونسبها سبقت داشت.
سبقت علی بر اصحاب در حسب ونسب
دلیل هیجدهم - سبقت علی است بر همه ی اصحاب در حسب ونسب زیرا که پدر او حضرت ابو طالب ومادر او فاطمه بنت اسد بن هاشم است.
شرح اینکه ابو طالب از اوصیاء ابراهیم یا عیسی بوده
وبنابر بعضی از اخبار: ابو طالب وصی دوازدهمین حضرت عیسی (علیه السلام) بوده، وحین وفات هم ودایع وکتبی که به او رسیده بود، به پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) تسلیم نمود.
وبه قول بعضی؛ ابو طالب از اوصیاء اسمعیل (علیه السلام) بوده، وبه طریقه ابراهیم عمل می کرده، وودایعی را هم که به پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) تسلیم نموده، از اسماعیل بوده است، ووصی آخرین عیسی، شخصی به نام (بالط) بوده، وچون لقب علماء نصاری (آبی) یا (آبه) می باشد، او را (آبی بالط) می خوانده اند، یعنی عالم نصاری که به نام (بالط) است، ازاین جهت بعضی گمان برده اند که: این کلمه مصحف، ومراد ابی طالب باشد، وبالط چون درک زمان پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را ننمود، ودایع را نزد امینی سپرد، که به پیغمبر برساند.
واحتمال داده اند که آن امین سلمان فارسی باشد، که خدمت بالط رسیده واو ودائع را به سلمان سپرده، واو به پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسانید.
در خبر است که؛ عبد المطلب پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را در کودکی پرستاری می نمود، چون زمان وفاتش رسید، فرزندان خود را طلبید - وپیغمبر در آن وقت هشت ساله بود - وبه فرزندان خود فرمود که: این محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) یتیم وبی پرستار است، کدامیک از شما پرستاری وحمایت او را تعهد می کنید. ابولهب گفت: من او را پرستاری می نمایم، فرمود: تو لایق این امر نیستی، شر خود را از او بازگیر عباس گفت: من او را حمایت می کنم، فرمود؟ تو زود غضب می نمائی، وشاید در حال غضب او را حراست نکنی، واذیتی به او برسانی، ابو طالب گفت؟ من او را پرستاری وحفظ می کنم، ودشمنان را از او دفع می نمایم، واین امر به عهده ی من باشد؛ عبد المطلب گفت، یا محمد در اطاعت وپرستاری عمویت ابو طالب باش؛ پیغمبر گفت یا جداه در امر من غصه به خود راه مده؛ که برای من خدائی است که مرا حفظ می نماید؟ وعبد المطلب این شعر را انشاء کرد؛

اوصیک یا عبد مناف بعدی * * * بموحد بعد أبیه فرد

ترجمه: وصیت وسفارش می کنم تو را ای عبد مناف - که نام ابی طالب است بعد از من، نسبت به این فرزندی که تنها ویگانه است بعد از پدرش ابو طالب چون اوصاف پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را از راهبی شنیده بود، این شعر را در جواب پدر انشاء کرد:

لا توصنی بلازم وواجب * * * انی سمعت أعجب العجائب
من کل حبر عالم وکاتب * * * بان بحمد الله قول الراهب

ترجمه - جای سفارش نیست در امری که بر من لازم وواجب است، زیرا من نسبت به این فرزند امر بسیار عجیبی شنیده ام از پیری دانا که دارای کتاب بود، به حمد الله قول راهب بر من ظاهر شد.
پس ابو طالب پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را به خانه برد ودر نفقه وکسوه ی او کوتاهی ننمود، واو را در شمار فرزندان خود محسوب داشت وبا کمال جدیت او را از دشمنان ویهودان وحسودان عرب حفظ وحراست می نمود
حمایت ابو طالب از پیغمبر وشکایت مشرکین نزد ابو طالب وگفتگوی
پس چون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) مبعوث به رسالت گردید، وامر خودرا به دستور خدائی ظاهر نمود، واین آیه نازل شد (سوره ۲۱ انبیاء آیه ۹۸)
(انکم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم أنتم لها واردون).
ترجمه - ای مشرکین، شما وبتهائی که پرستش می کنید به غیر از خدا هیزم دوزخید، ودر آن وارد می شوید.
عتبه وولید وابو جهل وعاص بن وائل خدمت حضرت ابی طالب آمدند، واظهار شکایت نمودند که؟ محمد به ما وخدایان ما بد می گوید وما را نسبت به سفاهت می دهد، یا آنکه شر او را از ما بگردان؛ یا او را رها کن تا ما خود از او انتقام بکشیم، واز او جلوگیری نمائیم، ابو طالب برای مماشات با آنان به نرمی جواب داد.
تا بار دیگر باز مجتمع شده ونزد ابی طالب آمدند که: محمد سب خدایان ما می کند، وجوانان ما را از راه می برد وما بر این امر نمی توانیم صبر کنیم، ابو طالب به پیغمبر گفت: شما چه مطلبی اظهار می کنید. پیغمبر گفت: من مردم را امر می کنم به گفتن کلمه ی (لا اله الا الله). کفار برآشفتند وگفتند (سوره صاد ۳۸، آیه ۴):
(أجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشیء عجاب).
ترجمه - آیا قرار می دهد که خدایان متعدد را رها کنیم، ویک خدا را اختیار نمائیم. این امر کاریست بسیار عجیب.
ابو طالب برای رفع فتنه وآشوب در پنهانی به پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) گفت اگر بشود قدری مدارا کن، که کاری به گردن من نیفتد که از عهده من خارج باشد، پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای عمو اگر آفتاب را به طرف راست من، وماه را در طرف چپ من قرار دهی، من دست از سخن وتبلیغ خود برنمی دارم، واشگ چشمان پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را گرفت؛ وغضب آلوده از نزد ابی طالب خارج شد. پس ابو طالب او را تسلیت ووعده یاری داد، واین اشعار را انشاد نمود.

والله لن یصلوا الیک بجمعهم * * * حتی او سد فی التراب دفینا
فاصدع بامرک ما علیک غضاضة * * * وأبشر بذاک وقر منک عیونا
ودعوتنی وزعمت أنک ناصح * * * فلقد صدقت وکنت قدما أمینا
وعرضت دینا قد عرفت بانه * * * من خیر أدیان البریة دینا
لولا مخافة أن یکون معرة * * * لوجدتنی سمحا بذاک مبینا

یعنی: به خدا قسم هیچ نتوانند با گروه خود راهی به سوی آزار تو پیدا کنند، تا زمانی که من در زیر خاک دفن شوم، پس ظاهر کن امر خود را: که بر تو ذلت ومنقصنی نیست. وبشارت باد تو را، وچشمان تو روشن باد: ومرا دعوت می کنی. ومن یقین دارم که نصیحت کننده ای. زیرا که تو از زمان پیش راست گو وامین بوده ای وعرضه می داری دینی را که من به یقین دانم که آن بهتر از همه ادیان مردم است، اگر خوف آن نبود که کار سخت شود می یافتی مرا که آشکارا اقرار به آن می نمودم.
شکمبه ریختن ابن زبعری بر پیغمبر وتلافی کردن ابو طالب وعهدنا
واز ابن عباس نقل است که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در کعبه نماز بجا می آورد ابو جهل گفت: کیست که برود ونماز پیغمبر را ضایع کند پس ابن زبعری برخاست وخون شکمبه ی گوسفند برداشته وبر آن حضرت ریخت. چون این خبر به ابی طالب رسید. با شمشیر کشیده وارد مسجد شد، مشرکین خواستند فرار کنند، فرمود: اگر کسی از جای خود بیرون شود، خون او را می ریزم. پس گفت: ای محمد کدام یک از این جماعت با تو چنین کردند، جواب داد: ابن زبعری. پس ابو طالب به بندگان خود دستور داد، بدن پیغمبر را شستشو کنند واز همان خون وسرگین بر سبیل همه ی آن جماعت ریختند.
رفتن پیغمبر با مسلمین در شعب ابو طالب وخبر دادن پیغمبر
نقل است که: چون عده ی مسلمین زیاد شد. وحمزه هم اسلام آورد وخبر رسید که نجاشی هم اسلام آورده. ابو جهل همه ی طوایف مشرکین را در دار الندوه - که محل مشورت ایشان بود - جمع نموده وعهدنامه نوشتند وهمه امضاء کردند: که با بنی هاشم ومسلمین دیگر تکلم نکنند. وخرید وفروش ومعاملات را با ایشان ترک نمایند؛ ازدواج ومصاهرت با ایشان نکنند، وکار را بر ایشان سخت بگیرند؛ تا حدی که بنی هاشم به تنگ آیند؛ وپیغمبر را تسلیم مشرکین نمایند، تا او را به قتل برسانند، وچهل نفر از رؤساء طوایف آن عهدنامه را مهر کرده به موم گرفتند، ودر خانه ی کعبه نهادند وبه قولی: نزد زمعة بن اسود سپردند؛ چون خبر به ابی طالب رسید، برای یاری، بنی هاشم را جمع نمود، وگفت: اگر خاری بر بدن پیغمبر وارد آید، واعانت او نکنید، با شما جدال خواهم کرد، وپیغمبر ومسلمین را برداشته از مکه خارج نمود، ودر شعب ابی طالب جای داد. وشبها بیدار بود وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را حراست می نمود. وعلی را به جای پیغمبر می خوابانید که آسیبی به پیغمبر نرسد: واین امر تا چهار سال طولانی شد وپیغمبر ومسلمین در دو موقع به مکه می آمدند یکی ماه رجب که مردم برای عمره می آمدند؟ ویکی در ماه ذی حجه، موسم حج بود. که مردم برای حج به مکه می آمدند. ودر این دو موقع پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) امر دین را به مردم اطراف تبلیغ می نمود. وآذوقه باقی سال را تهیه می کردند. وابو لهب از دنبال پیغمبر می رفت واظهار می کرد که این مرد دیوانه وجادوگر ودروغگو است.
وهرگاه قافله از شام آذوقه برای مکه می آوردند، ابو جهل وعاص بن وائل، ونضر بن حارث بن کلده، وعقبة بن ابی معیط به استقبال ایشان رفته، ایشان را توعید می نمودند، که چیزی به مسلمین نفروشند، ودر این مدت کار بر مسلمین سخت شد، به نوعی که اطفال مسلمین در شب از گرسنگی گریه می کردند، وبیشتر مشرکین هم که با مسلمین خویشی داشتند، از این عهد پشیمان شدند؛ ولی چون عهد کرده بودند، چاره ای نداشتند.
پس از چهار سال روزی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به عموی خود ابو طالب فرمود که: جبرئیل به من خبر می دهد که: موریانه این عهدنامه را خورده غیر از بسم الله در اول آن؛ با آنکه مهر آن برقرار است، واین امر دلیل بر حقانیت من، وحجتی بر مشرکین است، ابو طالب از این خبر شاد شده، از شعب سرازیر شده؛ ووارد مسجد الحرام گردید.
ومشرکین هم در مسجد بودند؛ تا ابو طالب را دیدند که به جانب ایشان می رود، گمان بردند که ابو طالب به تنگ آمده ومی خواهد دست از یاری پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بردارد، واو را به ایشان بسپارد. پس برخاستند، واو را احترام نمودند، ابو طالب نشست وفرمود که: محمد خبری از غیب می دهد که: این عهدنامه را موریانه خورده، وفقط جمله ی بسم الله آن باقی است، حال اگر راست می گوید، شما دست از او بردارید، ودشمنان اطراف که مقاومت می کنند او را بس است واگر بر همه غالب شود، موجب سرافرازی شماست؟ واگر دروغ می گوید؟ او را تسلیم به شما می نمایم، پس عهدنامه را آوردند ومهرهای آن را تماما برقرار یافتند، چون آن را باز نمودند، دیدند تمام آن را به استنثاء بسم الله اول آن؛ موریانه خورده است، پس حضرت ابو طالب فرمود: از خدا بترسید ودست از اذیت مسلمین بردارید؛ باز ابو جهل اظهار می نمود که: عهدنامه را موریانه خورده به مضمون عهدی که بسته ایم باید برقرار باشیم ولی دیگران گوش به حرف او ندادند؛ ومتفرق گردیدند.
اسلام ابو طالب به لغت حبشی یا به حساب ابجد وعقد انامل وشرح
از بعضی از اخبار معلوم می شود که: بعضی در اسلام ابو طالب خدشه دارند.
لیث مرادی از حضرت صادق (علیه السلام) سئوال می کند از اسلام ابو طالب حضرت در جواب می فرماید: والله ان ایمان أبی طالب لو وضع فی کفة میزان؛ وایمان هذا الخلق فی کفة میزان لرجح ایمان أبی طالب علی ایمانهم.
یعنی: قسم به خدا اگر ایمان ابو طالب را در کفه ای از میزان گذارند وایمان این خلق را در کفه ی دیگر آن؛ ایمان او بر ایمان خلق راجح آید.
ولی از مجموع اخبار برمی آید که: ابو طالب در باطن اسلام آورده؛ ولی برای مماشات ومعاشرت با کفار قریش، اسلام خود را اظهار نمی کرد، وبا این تمهید در حفظ پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بهتر می توانست کوشش کند.
ودر خبر است که: پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: أنا وکافل الیتیم کهاتین فی الجنة.
یعنی. من وپرستار یتیم، مانند این دو انگشت؛ در قیامت پهلوی هم می باشیم.
وگفته اند: مراد از پرستار یتیم، ابو طالب است.
از ابی ذر نقل شده که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: عم من ابو طالب به زبان حبشی اسلام آورد ابو ذر گفت: یا رسول الله شما زبان حبشی را می دانید؟ گفتم بلی؛ من عالم به تمام لغات هستم، پس به لغت حبشی چنین شهادت داد: یا محمد أسدن لمافاقا طالاها.
یعنی: اشهد مخلصا لا اله الا الله؛ پس من گریه ی شوق نمودم.
واز عباس عم پیغمبر نقل شده که: به حساب جمل (یعنی حساب ابجد) ابو طالب اسلام آورده، عقد انگشتان خود را به عدد شصت وسه بر هم نهاد که اشاره به اسلام باشد.
وما برای توضیح، آن دو مطلب را باید شرح دهیم.
اول: آنکه حساب عقد انگشتان یعنی چه؟ وابو طالب چگونه عقد انگشتان نمود، تا اشاره به شصت وسه باشد؟
دوم: چگونه این عدد اشاره به اسلام است؟
اول: برای شرح عقود انامل گوئیم که: عقد انگشتان را مطابق آنچه در رساله ی نقل شده - نوعی قرار داده که دلالت بر یک تا ده هزار می نماید وشرح آن چنین است.
عدد یک: خنصر(۲۲)
دست راست را بر هم گذار. به نوعی که سر آن با بیخ آن متصل گردد.
عدد دو، بنصر را نیز بر هم گذار، مانند خنصر.
عدد سه؛ وسطی را نیز مانند آنها بر هم گذار.
عدد چهار، خنضر را باز کن، وبه نصر ووسطی را به حال خود گذار
عدد پنج؛ بنصر را نیز باز کن: ووسطی را بحال خود گذار
عدد شش: وسطی را نیز باز کن وبنصر را بر هم گذار به نوعی که سر آن به کف برسد
عدد هفت؛ بنصر را باز کن، وخنصر را بر هم گذار، نوعی که سر آن به کف برسد
عدد هشت: بنصر را نیز بر هم گذار به نوعی که سر بنصر وخنصر هر دو به کف برسد
عدد نه: وسطی را نیز با آنها بر هم گذار، که سر آن هم بکف برسد.
عدد ده: سر ناخن سبابه دست راست را بر مفصل انمله ی ابهام گذار.
عدد بیست: طرف عقده ی زیرین سبابه را بر پشت ناخن ابهام گذار.
عدد سی؛ ابهام را قائم نگاهداشته؛ سر انمله ی سبابه را برطرف ناخن ابهام گذار؛ که سبابه چون قوس شود.
عدد چهل، باطن انمله ابهام را بر پشت عقد پائین سبابه گذار.
عدد پنجاه: سبابه را قائم نگاهدار، وابهام را خم کن
عدد شصت: باطن عقد دوم سبابه را بر پشت ناخن ابهام گذار.
عدد هفتاد، ابهام را قائم وباطن عقده ی اول یا دوم سبابه را برطرف ناخن آن باید نهاد، چنانکه پشت ناخن ابهام مکشوف باشد.
عدد هشتاد: ابهام را منتصب گذاشته طرف انمله ی سبابه را بر پشت مفصل انمله ی آن باید نهاد.
عدد نود، سر ناخن سبابه را بر مفصل عقده ی دوم ابهام باید نهاد.
اوضاعی که نسبت به ابهام؛ وسبابه در دست چپ پیدا شود به ترتیبی که در دست راست گفته شد، وعلامت ده تا نود بود، در دست چپ علامت یکصد تا نهصد است.
اوضاعی که نسبت به خنصر وبنصر ووسطی در دست راست علامت یک تانه بود همین اوضاع بهمین ترتیب علامت یکهزار است تا نه هزار.
حال گوئیم: چون ابو طالب خنصر وبنصر ووسطی را بر هم نهاد به نوعی که سر انگشتان ببیخ آن متصل باشد، این وضع علامت سه است وچون سبابه را قائم داشته، وابهام را خم نموده، وباطن عقد دوم سبابه را بر پشت ناخن ابهام نهاده، این وضع علامت شصت است.
در خبر است که چون ابو طالب را وقت وفات رسید؛ پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را پیش خواند وگریست، وگفت: ای محمد من از دنیا می روم، وجز غم بی کسی تو غمی ندارم؛ پیغمبر فرمود ای عمو خوبست همچنانکه برای من محزونی که اذیتی از دشمنان بر من وارد آید؛ برای خود هم اقدامی کنی، واظهار اسلام نمائی، ابو طالب خندید؛ وگفت من از پیش اسلام اختیار نموده ام، پس انگشتان خود را به عدد شصت وسه عقد نمود: عقد الخنصر والبنصر، وعقد الابهام علی اصبعه الوسطی وأشار باصبعه المسبحة، یقول لا اله الا الله محمد رسول الله.
شاید مراد از آن که فرمود: ابهام را بر وسطی نهاد، آن باشد که وسطی را هم مانند خنصر وبنصر خم نموده؛ وناخن ابهام را بر باطن عقد دویم سبابه نهاده که سر آن به وسطی رسیده باشد.
ودر مجمع البحرین گوید: عقد علی خنصره وبنصره والوسطی، ووضع ابهامه علیها، وأرسل السبابه
مطلب دوم آنکه: گوئیم: چون عمده در توحید کلمه ی (لا) است که اشاره است به نفی غیر، ودیگر کلمه ی (الا) است، که اثبات خدا باشد، از این جهت عدد شصت وسه اشاره ای به این دو کلمه باشد، که آنها هم به حساب جمل شصت وسه باشد.
ومحتمل است که انگشت مسبحه را (یعنی سبابه را) که انگشت شهادت نیز گویند، چون قائم داشت، اشاره به شهادتین باشد.
ونیز محتمل است که سه انگشت را که بر هم نهاده، اراده عدد سه کرده باشد، وانگشت شست را که بر آن نهاده مراد عدد شصت باشد
وطریق دیگر: احمد داودی از حسین بن روح، وکیل سوم حضرت صاحب الامر ع از شرح این مطلب سئوال می کند؛ او جواب می دهد. که: ابو طالب از شصت وسه اراده کرده؛ اله احد جواد یعنی: خدا یگانه ی بخشنده است.
واین سه نام شریف هم به حساب جمل شصت وسه است، به بیان ذیل.
ا ل ه ا ح د ج وا د
۴به اضافه۱به اضافه۶به اضافه۳به اضافه۴به اضافه۸به اضافه۱به اضافه۵به اضافه۳۰به اضافه۱ ۶۳
اصبع انگشت است، لیک ابها؟ انگشت نر است
باز سبابه است ووسطی بنصر وخنصر تمام.
احوال فاطمه بنت اسد ووفات او وگریه علی وتشییع ونماز
واما مادر امیر المؤمنین (علیه السلام).
در خبری از زین العابدین رسیده؛ که فرموده: کانت فاطمة بنت أسد من السابقات الی الاسلام.
وابن ابی الحدید گوید: اسلام او بعد از ده کس، واو یازدهمین کس است در اسلام، وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) او را تعظیم وتکریم می نمود، واو را مادر خود می خواند.
وچون وفات نمود، امیر المؤمنین (علیه السلام) با چشم گریان خدمت پیغمبر رسید، فرمود: یا علی چرا چشم تو گریانست؟ گفت: یا رسول الله مادرم از دنیا رفت؛ فرمود بلکه مادر من هم بود، به من مادری می کرد، بارها می شد با آنکه اطفال او گرسنه بودند، مرا غذا می داد وسیر می داشت، ونخله ای در خانه ی ابو طالب بود، صبحگاهان خرمای آن را می چید، وبرای من نگاه می داشت، وچون اولاد او بیرون می رفتند، به من می خورانید. پس فرمود یا علی این پیراهن وردای مرا بردار ومادر خود را چون غسل دادی در آن تکفین کن ومرا برای تشییع ونماز ودفن خبر کن.
وچون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) برای تشییع آمد، پاها را برهنه ودر هر قدمی در رفتن پای خود را نگاه می داشت، ودر وقت نماز، ۷۰ تکبیر گفت، ودر وقت دفن، وارد قبر شد؛ وقدری در آن خوابید، وپس از آن با دست مبارک، او را در لحد گذاشت؛ وشهادتین را به او تلقین نمود وچون خاک بر قبر ریختند، وقبر را استوار کردند ومردم خواستند مراجعت نمایند. پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بر سر قبر ایستاد، وفرمود: ابنک ابنک، لا جعفرا ولا عقیلا ابنک ابنک علی بن أبیطالب، اصحاب عرض کردند: یا رسول الله در تشییع ودفن فاطمه، افعالی از شما مشاهده نمودیم؛ که نسبت به دیگری ندیده بودیم، فرمود: اما آنکه پای برهنه بودم، ودر حرکت، قدم خود را قدری نگاه می داشتم، به جهت کثرت ازدحام ملائکه بود، واما آنکه در نماز هفتاد تکبیر گفتم برای آن بود که هفتاد صف از ملائکه برای نماز او حاضر بودند ومن برای صفی تکبیری گفتم؛ واما آنکه در قبر او خوابیدم؟ برای آن بود که در زمان حیات به او گفته بودم که: قبر صاحب خود را فشار می دهد؛ واو از این واقعه خوف داشت، لذا من در قبر خوابیدم که فشار قبر برای او نباشد.
واما اینکه او را در پیراهن وردای خود کفن کردم؟ برای آن بود که روزی او را خبر دادم که: روز قیامت مردم برهنه وارد محشر می شوند، از این مطلب اظهار حزن نمود وگفت. وا سوأتاه؛ پس من او را در پیراهن ورداء خود کفن کردم، که روز قیامت برهنه نباشد.

واما قول من پس از دفن او. که گفتم: ابنک ابنک؛ برای آن بود که آن هنگام که ملکان مقربان بالای سر او آمدند واز خدا سؤال نمودند جواب داد: واز پیغمبر سؤال نمودند؛ جواب داد، وچون از امام سؤال نمودند، حیا کرد که بگوید: فرزندم؛ لذا من او را تعلیم دادم که: اقرار به امامت فرزندت علی بن ابی طالب کن؛ نه جعفر ونه عقیل، او نیز جواب داد، ودر قبر آسوده شد.
واز حضرت صادق (علیه السلام) روایت است که: وقتی که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از مادر خود آمنه متولد می شد؛ فاطمه بنت اسد حاضر بود، گفت: آیا دیدی آنچه را من دیدم؟ گفت چه دیدی؟ جواب داد که: دیدم در وقت تولد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نوری تابش کرد که مشرق تا مغرب را فرو گرفت، در این گفتگو بودند که ابو طالب رسید، وفاطمه این حکایت را برای او نقل کرد، ابو طالب گفت، می خواهی تو را بشارتی دهم؟ بدانکه مدتی بگذرد، واز تو نیز فرزندی متولد شود: که وصی این مولود است.
ودر خبر دیگر است که: ابو طالب به فاطمه گفت که: (اصبری سبتا ابشرک بمثله) وقال: السبت ثلاثون سنة یعنی: صبر کن تا سی سال دیگر، که بشارت دهم که؛ برای تو نیز مولودی باشد که وصی این پیغمبر است، وگفت: سبت مدت سی سال است.
رفتن فاطمه بنت اسد در خانه کعبه از شکاف دیوار وتولد علی در کعبه
از ابن عباس، ویزید بن قعنب روایت شده که: ما با جماعتی در مسجد الحرام بودیم، که فاطمه بنت اسد وارد مسجد شد، ودر کنار خانه ی کعبه ایستاد، ودر آن وقت به امیر المؤمنین حامله بود، ونه ماه از حمل او گذشته بود، ناگاه در کنار کعبه، آثار وضع حمل بر او ظاهر شد، پس سر به طرف آسمان کرد، وگفت: خدایا من ایمان دارم به تو وپیغمبران تو، وکتابهای آسمانی، وکلام جد خود خلیل؛ وطریقه ی او را تصدیق می نمایم؛ واو بنای این خانه را نهاده است، خدایا بحق این خانه، وآن کسی که آن را بنا نهاده، وبحق این جنینی که در شکم من است، وبا من تکلم می کند، ومن می دانم که یکی از آیات تست، که ولادت را بر من آسان فرمائی.
پس دیدیم که دیوار پشت خانه شکافته شد، وفاطمه وارد خانه شد، ودیوار به هم آمد، پس خواستیم در خانه را باز کنیم؛ تا زنان ما بروند، واز حال او جویا شوند، در باز نشد، دانستیم که این امریست از جانب خدا.
وتا سه روز فاطمه در خانه بود، واین گفتگو بین مردم شایع بود.
سلام علی در کودکی به پدر وپیغمبر وخواندن او سوره مؤمنین را
ناگاه بعد از سه روز دیوار خانه از همان موضع شکافته شد، وفاطمه از آنجا خارج شد، علی بر سر دست او بود، ومی گفت ای مردم خدا مرا برگزید از خلق خود، واز زنان برگزیده ای که پیش از من بوده اند، زیرا که فرزند من در خانه ی خدا متولد شد، ومن سه روز در خانه ی خدا از میوه های بهشت می خوردم وچون خواستم خارج شوم هاتفی ندا در داد که: نام فرزند خود را علی بگذار، که من آن را از نام خود مشتق نمودم، واو کسی است که بر خانه ی من اذان گوید، وبتها را بشکند، واو است امام بعد از پیغمبر خاتم؛ ووصی او، خوشا به حال دوستان ویاران او؛ ووای بر کسانی که نافرمانی او کنند، وحق او را غصب نمایند.
پس چون ابو طالب رسید، علی (علیه السلام) خطاب کرد وگفت: السلام علیک یا أبت ورحمة الله وبرکاته
وچون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) حاضر شد؛ در روی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) خندید وگفت: السلام علیک یا رسول الله ورحمة الله وبرکاته
پس شروع کرد به خواندن سوره ی مؤمنین. وخواند: بسم الله الرحمن الرحیم (قد أفلح المؤمنون ألذین هم فی صلوتهم خاشعون...) وخواند: تا (اولئک هم الوارثون الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون).
پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود مؤمنان به تو رستگار شدند وتو امیر مؤمنانی وپیغمبر زبان در دهان او گذاشت؛ ودوازده چشمه از زبان پیغمبر در دهان او جاری شد.
پس فاطمه او را در قماطی بست، علی قوتی کرد وقماط را درید.
پس او را در قماط دیگر محکمتری بست وباز علی (علیه السلام) او را پاره کرد پس او را در دو قماط پیچید. باز قوتی کرد، وآنها را از هم گسست، پس او را در سه قماط پیچید، وهمچنین در چهار وپنج وشش قماط پیچید ودر هر مرتبه قوتی کرده همه را از هم درید. سپس به زبان آمده وگفت: ای مادر دستهای مرا مبند، که من می خواهم دست خود را بلند کنم، وثنای خدا را بگویم.
ودر خبر است که: ابو طالب برای نامگذاری این مولود، دست فاطمه را گرفت وعلی را بر سینه ی خود جای داد وبه سوی ابطح رفت وبدین شعر با خدا مناجات کرد.

یا رب باذا الغسق الدجی * * * والقمر المبتلج المضی
بین لنا من أمرک المقضی * * * ماذا تری فی اسم ذا الصبی

یعنی: ای پروردگار من، وای صاحب تاریکی سخت: وصاحب ماه روشن نورانی: بیان فرمای برای ما از حکم محکم خود، چه اراده داری در نام این فرزند؟
پس لوحی ظاهر شد، در پهلوی علی جای گرفت، وبر آن نوشته بود:

خصصتما بالولد الزکی * * * والطاهر المنتجب الرضی
فاسمه من شامخ علی * * * علی اشتق من العلی

یعنی: شما برگزیده شدید به این فرزند پاکیزه ی پاک بزرگ مقام؛ پسندیده. پس نام او از مقام شامخ بلند (یعنی: از جانب خدا) علی است که مشتق از علی باشد که نام خدا است.
اصل - ولا بسابقه فی دین. اعراب قوله بسابقة معطوف علی قرابة.
ترجمه - ودر سابقه ی دیانت نیز از کسی مسبوق وپست تر نبود؛ بلکه در اسلام ودیانت از همه سبقت داشت.
سبقت علی در دین وآیات وروایات آن
دلیل نوزدهم آنکه امیر المؤمنین (علیه السلام) در دین سبقت بر همه دارد وسبقت او بر دو معنی است اول زمانا در اسلام سبقت دارد واول کسی است که اسلام آورده چنانکه در مناقب است که در اخبار مستفیضه رسیده اول کسی که اسلام آورد علی است: دوم: خدیجه. سوم جعفر. چهارم، زید پنجم: ابوذر
دوم: سبقت معنویست.
که از ابن عباس نقل شده در تفسیر آیه ی ۱۰ سوره ۵۶ واقعه.
(والسابقون السابقون اولئک المقربون): که سابق این امت علی بن ابیطالب است، که در روز قیامت در بهشت بر همه سبقت دارد
وهم گوید: (آیه ی ۱۰۰ سوره ۹ توبه) (والسابقون الاولون)، درباره ی امیر المؤمنین (علیه السلام) نازل شده.
ونیز از ابن عباس از عمر نقل کند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: یا علی أنت أول المسلمین اسلاما، وأول المؤمنین ایمانا.
وهم نقل شده که: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)دست بین کتفین علی (علیه السلام) زد وفرمود ۷ خصلت است که در روز قیامت احدی در آنها با تو برابری نمی کند، أنت أول المؤمنین بالله ایمانا، وأوفاهم بعهد الله وأقوامهم بامر الله وأرفاهم بالرعیة، وأفسمهم بالسویه وأعلمهم بالقضیة وأعظمهم مزید یوم القیمة
یعنی: ۱ - تو برتری داری بر مؤمنین در ایمان ۲- ووفا کننده تری به عهد خدا ۳- وپای برجاتری به فرمانبرداری خدا ۴- ومهربانتری بر رعیت ۵- وقسمت کننده تری بین ایشان به عدالت ۶- وداناتری به قضاوت ۷- وبزرگتری در شرافت در روز قیامت
اصل - ولا یلحق فی منقبة من مناقبه؛ یحذو حذو الرسول صلی الله علیهما وآلهما.
ترجمه - ودر هیچ منقبتی از مناقب وفضیلتی از فضائلش ملحوق احدی نشد (یعنی: هیچ کس در فضائل به او نرسید) ودر تمام فضائل با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برابری می نمود، درود خدا بر ایشان وخانواده ی ایشان.
آنکه در هیچ منقبتی کسی به علی نرسید ودوازده فضیلت که عمر بر او یاد کرده
دلیل بیستم آنکه در هیچ منقبت وفضیلتی کسی به علی (علیه السلام) نرسید ودر هر فضیلتی با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برابر است غیر از نبوت، که به عقل ونقل خارج شده ودلیل آن: یکی آیه ی انفسا است، که خدا علی (علیه السلام) را نفس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوانده
دیگر اخبار منزلت که متواتر است واشاره بدان شد.
واخبار متواتره ی دیگری که این مختصر گنجایش آنها را ندارد
ودر اثنا عشریه از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کند که: عمر روز اول خلافتش بر منبر گفت که: خداوند دوازده فضیلت به علی مرحمت فرموده که هیچیک از آنها برای من وبرای احدی نمی باشد.
۱- تولد او در خانه ی کعبه واقع شد.
۲- ازدواج او با فاطمه در آسمان واقع شد.
۳- زوجه ی او فاطمه ی زهرا است.
۴- فرزند او حسن وحسین می باشد.
۵- فرمایش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز واقعه ی غدیر خم درباره او. من کنت مولاه فعلی مولاه؛ اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
۶- فرمایش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی او - یا علی انت منی بمنزلة هرون من موسی.
۷- آنکه در حجرات صحابه را از مسجد خار نمود، ودر خانه علی را در آن باقی گذاشت.
۸- فرمایش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی او: من عبد الله فی مثل مکة والمدینة ألف سنة الا خمسین عاما کنوح فی قومه وصبر علی حر مکة وجوع المدینة وأنفق ما له کجبل أبی قبیس وقاتل بین الصفا والمروة فی سبیل الله عامدا محتسبا. ولم یأت بولایتک یا علی؛ فکان عمله وزهده وفئته هباء منثورا.
یعنی هر که پرستش خدا کند در مثل مکه ومدینه هزار مگر پنجاه سال مانند نوح در قومش وصبر کند بر گرمای مکه وگرسنگی مدینه وبه مقدار کوه ابی قبیس از مال خود انفاق کند وبین صفا ومروه در راه خدا با قصد خالص جهاد کند وولایت تو را یا علی نداشته باشد عمل وزهد وانفاق او امر ناچیز وپراکنده می باشد.
۹- آنکه ستاره در خانه ی او نازل شد.
۱۰- آفتاب دو مرتبه پس از غروب برای او برگشت یک مرتبه در مدینه ویک مرتبه در عراق.
۱۱- آنکه با مرده وشیر وگرگ وآهو واژدها وماهی تکلم کرد.
۱۲- آنکه قدرت دارد که پنجاه نفر مانند مرا به دست چپ بدون استعانت از دست راست، به قتل برساند،
وعلی (علیه السلام) پای منبر حاضر بود، فرمود: عمر اقرار بحق نمود پیش از آنکه کسی شهادت بر علیه او دهد.
مدح کردن معاویه علی را
وعلامه ی حلی در شرح تجرید فرماید که از معاویه نقل است که گفت: لو ملک علی بیتا من تبر وبیتا من بتن؛ لانفد تبره قبل تبنه، ولم یخلف شیا اصلا.
یعنی: اگر علی مالک یک خانه از طلا ویک خانه از کاه باشد طلای خود را قبل از کاه ایثار کند وهیچ از آن را باقی نگذارد.
الفضل ما شهدت به الاعداء.
اصل: ویقاتل علی التأویل ولا تأخذه فی الله لومة لائم
ترجمه: وجهاد وکارزار او بر حسب تأویل قرآن بود، ودر اره خدا ودین او ملامت هیچ ملامت کننده ای بر او وارد نمی شد.
آنکه علی به تأویل قرآن جهاد می کند وآیات وروایات آن
دلیل بیست ویکم آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) خبر داد که علی (علیه السلام) به تأویل قرآن با دشمنان دین جهاد می کند خداوند در آیه ی ۵۳ سوره ی مائده فرماید
(یا أیها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی الله بقوم یحبهم ویحبونه أذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین؛ یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومة لائم ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء والله سمیع علیم).
یعنی: ای گروه مؤمنین هرگاه بعضی از شما از دین خود برگردد ومرتد شود، پس بعد از این خدا قومی را می آورد، که ایشان را دوست می دارد وایشان نیز خدا را دوست می دارند وخاشع ومتواضعند نزد مؤمنین، وبا عزت وغلبه اند بر کافرین. وجهاد کنند در راه خدا وخوف ندارند از ملامت ملامت کنان، این امر فضلی است از خدا که به هر که بخواهد می دهد وخدا شنوا وداناست.
علامه ودیگران از ثعلبی روایت کنند که: این آیه درباره ی علی بن ابیطالب نازل شده است. ومرحوم طبرسی در تفسیر فرماید مکه: این قوم که در آیه است، علی واصحاب او می باشند، که با ناکثین (اصحاب جمل) وقاسطین (اصحاب صفین) ومارقین (اصحاب نهروان) جهاد نمودند.
واین مطلب از عمار وحذیفه وابن عباس روایت شده است.
ومؤید این تفسیر است کلام پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) درباره ی علی (علیه السلام) در غزوه ی خیبر که فرمود: لأعطین الرایة غدا رجلا یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله.
یعنی: می دهم لوا را فردا به مردی که خدا ورسول را دوست دارد وخدا ورسول نیز او را دوست دارند.
وبعد از آن رایت را به علی بخشید.
وهم در واقعه ی حدیبیه چون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) با مشرکین مکه عهد بستند (که آن قصه مفصل است) سهل بن عمرو با جماعتی از مشرکین خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آمدند واظهار داشتند که: بعضی از پسران وغلامان ما در مدینه خدمت شما آمده اند واینان واقعا بهره ای از دین ندارند، واز خدمت وکار گریخته اند؛ ایشان را به ما رد کن پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: لتنتهن یا معشر قریش أو لیبعثن الله علیکم رجلا یضربکم علی تأویل القرآن کما ضربتکم علی تنزیله.
یعنی: ای گروه قریش، یا از این اعتراضات خودداری کنید یا آنکه خدا مسلط می کند بر شما مردی را که بعد از من به حکم تأویل قرآن با شما جنگ کند، همچنانکه من به حکم ظاهر قرآن با شما جنگ می کنم.
اصحاب عرض کردند: آن مرد ابوبکر است؟ فرمود لکنه خاصف النعل فی الحجرة.
یعنی: آن کسی است که در حجره نعل مرا پینه می زند
ودر آن وقت علی (علیه السلام) در حجره موزه ی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را پینه می زد
وهم در روز جنگ جمل امیر المؤمنین (علیه السلام) این آیه را قرائت کرد، وفرمود: قسم به خدا جهادی که خدا در این آیه فرموده تا حال واقع نشده، وامروز واقع می شود.
ودر بعضی از روایات رسیده که: این آیه درباره ی شیعیان علی است که چون این آیه نازل شد، اصحاب سئوال کردند که: این قوم کیانند؟ فضرب بیده علی عاتق سلمان. فقال: هذا وذووه؛ تم قال لو کان الدین معلقا بالثریا. لنا له رجال من أبناء فارس.
یعنی پیغمبر دست زد به شانه ی سلمان، وفرمود: آن قوم، همین سلمان وصاحبان وهموطنان اویند، سپس فرمود: اگر دین بین شما ضعیف شود، ومانند آن شود که از ضعف بر ستاره ی ثریا (پروین) آویزان شود. هر آینه مردانی از فارس آن را درمی یابند وآن را تازه می نمایند.
برابر شدن علی وحمزه وعبیدة با ولید وشیبه وعتبه در جنگ بدر
اصل - قد وتر فیه صنادید العرب وقتل أبطالهم؛ وناوش ذوبانهم؛ فأودع قلوبهم أحقادا بدریة وخیبریة وحنینیة وغیرهن.
اعراب - قوله: وتر فیه، ای قتل فی الله. والصنادید: جمع الصندید، السید الشجاع. والابطال. جمع البطل، الشجاع، والذؤبان جمع الذئب وهی مفاعیل للافعال الثلاثه وقلوبهم احقادا مفعولان لأودع وقوله: بدریة الخ بدل تفصیلی من الاحقاد.
ترجمه: بزرگان وشجاعان عرب را در راه خدا به قتل رسانید ودلیران ایشان را کشت؛ وبا گرگان ایشان کارزار کرد؛ پس دلهای ایشان را پر از کینها نمود، که آن کینها در جنگ بدر وخیبر وحنین وغیر آنها در دل ایشان جای گرفته بود.
شرح: در جنگ بدر، ابتدائا سه نفر از شجاعان مشرکین، عتبه، وبرادر او شیبه، وپسر او ولید، به میدان آمدند، ومبارز طلبیدند. وندا دردادند که؛ یا محمد کفو ما را از قریش به میدان بفرست پس سه نفر از انصار، عوذ، ومعوذ وعوف؛ پسران عفراء، به میدان آمدند؟ عتبه گفت: شما کیستید؟ نسب خود را بیان کنید، گفتند. ما از انصار؛ وپسران عفرائیم. عتبه گفت: شما کفو ما نیستید، وما با شما جنگ نمی کنیم.
وکفو خود را از قریش می خواهیم. پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرستاد وآن سه نفر را از میدان برگردانید، وعبیدة بن الحارث پسر عم خود را که هفتاد سال داشت، با حمزه عم خود، وعلی بن ابی طالب برای میدان اختیار فرمود، وایشان را تحریض به مقاتلت آن سه نفر نمود، وفرمود که: قریش؛ با کبر ونخوت آمده اند که نور خدا را خاموش کنند، ولی خدا نور خود را حفظ می فرماید، ای عبیده بر تو باد به عتبه؟ وای حمزه بر تو باد به شیبه، ویا علی بر تو باد بولید، پس این سه بزرگوار مهیا شده، ودر برابر آن سه نفر غدار آمدند عتبه گفت، شما کیستید؟ نسبت خود را بگوئید: عبیده گفت؛ منم عبیدة بن الحارث، وآن دیگری عم من حمزه، وآن دیگری علی بن ابیطالب است؛ عتبه گفت نیکو کفوهائی هستید وخدا لعنت کند ابو جهل را، که ما را در برابر یکدیگر واداشته است، پس عبیده ضربتی بر سر عتبه زد که سرش شکافته شد! وعتبه هم ضربتی بر پای عبیده زد، که هر دو پایش قطع شد، وهر دو بر زمین افتادند، وامیر المؤمنین هم ضربتی بر دوش راست ولید زد، که دستش قطع شد، پس به دست چپ آن دست را گرفته، وبر سر علی (علیه السلام) زد وانگشتر طلائی در دست داشت که صحرا را روشن نمود، علی (علیه السلام) فرمود: گویا آسمان بر سر من فرود آمد، پس فریادی زد وبه جانب پدر خود عتبه فرار کرد، حضرت از عقب خود را به او رسانید؛ وضربتی بر ران او زد، که بر زمین افتاد وبه درک واصل شد، وحمزه وشیبه چندان شمشیر رد وبدل نمودند.

که شمشیرشان کند، واز کار افتاد. وبا یکدیگر دست وبغل شدند، که مسلمانان فریاد زدند که: یا علی عم خود را دریاب، پس علی (علیه السلام) خود را رسانید؛ وچون قد حمزه بلند بود وسر او بلندتر از سر شیبه بود فرمود، ای عم سر خود را فرود آر، چون حمزه سر خود را به زیر آورد؛ علی (علیه السلام) شمشیری بر سر شیبه زد، که نصف سر او را پرانید وبر زمین افتاد، وبدرک واصل شد، پس به نزد عبیده آمد. واو هنوز رمقی داشت. او را نیز کاملا به قتل رسانید، وبا حمزه بدن عبیده را برداشته به خدمت پیغمبر آوردند، چون نظر حضرت بر او افتاد. اشک ریخت عبیده گفت یا رسول الله من شهیدم؟ فرمود: بلی، تو اول شهید از اهل من می باشی.
بنابراین هر سه نفر را علی کشت، ودر این جنگ بیشتر کفار به دست علی کشته شدند.
ودر جنگ خیبر نیز مرحب ویهودان را علی (علیه السلام) به قتل رسانید ودر خیبر را کند، وتمام فتح به دست علی (علیه السلام) واقع شد.
ودر جنگ حنین همه ی مسلمین فرار کردند مگر ده نفر، که نه نفر از بنی هاشم، وایمن پسر ام ایمن بود، ونه نفر ایشان اطراف پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بودند وعلی به تنهائی مشغول جنگ بود: وکفار را دفع می نمود، وچهل نفر از کفار را با شمشیر درست به دو نیم کرد، حتی بینی وگردن ایشان هم نصف شده بود.
حاصل آنکه، از این کشتنها سینه های دشمنان پر از کینه شده بود
جنگ علی با ناکثین وآمدن طلحه وزبیر به خانه علی وتبدیل چراغ
اصل - وأضبت علی عداوته، وأکبت علی منا بذته حتی قتل الناکثین والقاسطین والمارقین.
ترجمه: پس بر دشمنی او دلها آکنده شد، وبر مخالفت او دلها اقبال نمود تا آنکه به قتل آورد سه گروه را.
اول: آن کسانی که عهد او را شکستند (که اصحاب جمل بودند)
دوم: آن کسانی که از راه حق میل نمودند وبیرون شدند (که اصحاب معاویه در جنگ صفین باشند)
سوم: آن کسانی که بر راه گمراهی رفتند (که اصحاب جنگ نهروان وخوارج باشند.
شرح: قوله، فاضبت؛ الضمیر المستتر یرجع الی القلوب، ای. احنوت وامتلات من الحقد وتهیأت علی عداوته. وقوله. واکبت علی منابذته: ای واقبلت القلوب علی مخالفته. قوله حتی؛ استینافیة. لاجارة.
جنگ علی (علیه السلام) با ناکثین
چون عثمان کشته شد، در روز ۱۸ ذی الحجه سال ۳۵ همه ی مسلمانان وطلحه وزبیر، با علی بیعت کردند وخواستار حکومت بصره یا کوفه ومصر بودند. شبی را طلحه وزبیر به خدمت حضرت امیر (علیه السلام) آمدند. که مقصود خود را اظهار کنند وریاستی به دست آوردند؛ چون نشستند که گفتگوئی در این باب نمایند حضرت به قنبر فرمود این چراغ را بردار، وچراغ دیگری بیاور پرسیدند یا علی سبب تغییر چراغ چیست؟ فرمود پیش از آمدن شما حساب بیت المال را می کردم وآن چراغ از بیت المال بود، ولی حال که شما آمدید، سزاوار نبود که چراغ بیت المال را بسوزانم، پس طلحه وزبیر دانستند که آن حضرت با این احتیاطی که در کارها دارد هیچگاه ریاستی به ایشان نخواهد داد.
مروان حکم نیز برآن حضرت یاغی شد. وپیراهن خونین عثمان را برداشته به مکه رفت، وطلحه وزبیر چون از جانب آن حضرت ریاستی به دست نمی کردند، نقض بیعت نموده؛ نزد عایشه رفتند. وبه بهانه ی خونخواهی عثمان، بر آن حضرت خروج کردند وجنگ جمل را فراهم نمودند، واظهار داشتند که، قاتلین عثمان در لشکر آن حضرت می باشند، وباید علی (علیه السلام) ایشان را برای قصاص رها کند، وآن حضرت هم مصلحت ندید که ایشان را رها کند.
پس عایشه را بر شتری سوار کردند، وچون به قریه ی جواب رسیدند سگان بانگ می کردند، عایشه از آن قریه ونام او جویا شد، گفتند: نام آن جواب است، عایشه به یاد آورد کلام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) راکه فرمود: یکی از زنان من با علی (علیه السلام) حرب می کند، وچون به قریه ی جواب رسید سگان بانک برمی دارند، وای عایشه سعی کن تو این عمل را نکنی. از این جهت عایشه پشیمان شد؛ خواست برگردد، زبیر وسایرین حیله کردند و، وشهود اقامه کردند که نام این قریه جواب نیست وبه بصره کوچ کردند. وعثمان بن حنیف را که از طرف حضرت امیر (علیه السلام) حکومت داشت از بصره خارج کردند ونیز نقل است که در وقت حرکت شتر بزرگی برای عایشه آوردند: که نام او عسکر بود، عایشه چون نام عسکر شنید، پشیمان شد وخواست برگردد، زیرا که از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیده بود، که فرمود: ای عایشه خود را نگهدار از آن که بر شتر عسکر سوار شوی وبه جنگ علی (علیه السلام) روی، طلحه وزبیر نام وجهاز شتر را تغییر داده واو را بفریفتند.
حضرت امیر (علیه السلام) امام حسن وعمار را به کوفه فرستاد. ونه هزار مرد جنگی حرکت دادند، وخود هم به طرف بصره حرکت کرد، ودر جائی که دو فرسخی بصره است، آتش حرب زبانه کشید.
گفتگوی زبیر با علی وبرکنار شدن او از جنگ وکشته شدن به دست
نقل است که زبیر خواست حجتی بر حضرت امیر آورد، لذا پرسید که یا علی می دانی من از عشره ی مبشره ام(۲۳).
یعنی از آن ده نفرم که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ایشان را بشارت به بهشت داده، حضرت فرمود آن ده نفر را شماره کن: پس ۹ نفر را شمرد ونام علی (علیه السلام) را نبرد، حضرت فرمود ایشان ده نفرند چرا تو نه نفر شماره می کنی: درست شماره کن. زبیر این دفعه ده نفر را شمرد ونام علی (علیه السلام) را نیز برد. حضرت فرمود تو گواهی می دهی از قول پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) که من از اهل بهشت هستم، ومن خدای را گواه می گیرم که از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که تو از اهل دوزخی.
پس در این اثناء زبیر را مخاطب ساخته، به آواز بلند فرمود: یاد داری که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به تو فرمود: أما انک ستقاتل علیا وأنت ظالمه؟ چون این کلام بشنید، ترک جهاد کرده، بطرف مدینه رهسپار شد: عمرو بن جرموز از عقب روانه شد، ودر وادی السباع او را به قتل رسانید، وبه خدمت آن حضرت آمده اظهار کرد کمه: من زبیر را کشتم، حضرت او را بشارت به آتش داد، وفرمود: القاتل والمقتول فی النار، عمرو گفت: یا علی اگر با شما جنگ کنیم؛ یا برای شما شمشیر بزنیم، جای ما در جهنم است؟ واز روی قهر شمشیر را بر شکم خود فرو برد، وکشته شد.
ومروان حکم هم به سبب عداوتی که با طلحه داشت، تیری بر طلحه زد، واو را کشت.

زبیر وطلح وابن عوف وعامر * * * وسعدان والصهران والختنان

ترجمه:

زبیر وطلحه وبن عوف وعامر * * * دو سعد وهم دو صهر وهم دو داماد

پی کردن شتر عایشه را وقضیه زنی که از عایشه سؤال کرد از مادر
وبنوضبه شتر عایشه را حفظ می کردند، تا هفتاد نفر که مهار شتر او را داشتند، یکی پس از دیگری به شمشیر حضرت امیر (علیه السلام)؛ دست بریده وکشته شدند؛ وبه دستور آن حضرت شتر عایشه را پی کردند ومحمل عایشه بر زمین آمد، وعایشه را با احترام به مدینه فرستادند.
در حدیقه الشیعه از کتب معتبره نقل نماید که زنی از زنان کوفه به دیدن عایشه آمده گفت: یا ام المؤمنین؛ چه می فرمائی در حق مادری که فرزند خود را از روی تعمد بکشد؛ با اینکه آن فرزند مؤمن باشد جواب گفت که: آن زن کافره است، که خدا (در سوره ی ۳ نساء آیه ی ۹۵) فرماید: (ومن یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فیها وغضب الله علیه ولعنه وأعد له عذابا عظیما).
یعنی: کسی که مؤمنی را از روی عمد بکشد، جزای او جهنم جاودانی است؛ وخدا بر او غضب ولعنت می کند، وعذاب بزرگی برای او آماده می نماید؛ پس آن زن گفت: چه می گوئی در حق مادری که شانزده هزار نفر از فرزندان خود را به قتل رسانید، عایشه غرض او را فهمید، گفت این دشمن خدا را از من دور نمائید.
گفتگوی ابن عباس با عایشه وجنگ علی با قاسطین
چون جنگ جمل خاتمه شد. آن حضرت ابن عباس را نزد عایشه فرستاد که او را موعظه نماید؛ تا به مدینه مراجعت کند. ودر بصره نماند وعایشه در قصر بنی خلف اقامت داشت. چون ابن عباس اذن ورود خواست عایشه او را اذن نداد. ابن عباس بدون اذن وارد شد: وعایشه پشت دو پرده بود. ابن عباس وساده ای در گوشه اطاق دید چون فرش نبود آن را پیش کشید وبر روی آن نشست.
عایشه گفت: اخطأت السنة دخلت بیتنا؛ وجلست علی متاعنا بغیر اذننا؛ یعنی خلاف سنت کردی که بی اذن ما داخل خانه شده بر متاع ما نشستی؛ ابن عباس گفت ما سنت را بهتر از تو می دانیم، این خانه ی تو نیست، تو در خانه ی خود قرار گیر تا ما بی اذن وارد نشویم وامیر المؤمنین (علیه السلام) دستور داده که به زودی کوچ کنی، گفت خدا رحمت کند امیر المؤمنین را که عمر باشد، ابن عباس گفت به خدا قسم که این منصب خاص علی بن ابی طالب است.
جنگ علی (علیه السلام) با قاسطین - معاویه به معاونت عمرو بن العاص از زیر بیعت حضرت امیر (علیه السلام) خارج وبر او خروج نمود وآن حضرت به حکم آیه ۸ از سوره ۴۸ فتح فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی أمر الله، تهیه لشگر دیده، مهیای جهاد او گردید، ودر غره ی ذی الحجه سال سی وهفت در صفین تلاقی فریقین شد.
وابتداء بر سر آب فرات نزاع نمودند، وحضرت امیر (علیه السلام) بشر بن عمرو انصاری؛ وسعد بن قیس همدانی، وشبث بن ربعی ریاحی را برای نصیحت واتمام حجت به نزد معاویه فرستاد؛ هر چند او را موعظه نمودند، در دل سنگ او تأثیری نبخشید، وجواب داد که من دست از خون عثمان برندارم سعد بن قیس گفت که ای معاویه بر همه ی مردم روشن است که تو خونخواه عثمان نمی باشی، بلکه به این بهانه عوام را می فریبی؛ تا امارت را بگیری، واگر عثمان هم زنده بود با او محاربه می کردی، گفت ای سعد خاموش باش که میان ما وشما غیر از شمشیر حکم فرما نیست، شبث گفت ما را به شمشیر می ترسانی واز او اعراض کردند وبه لشگرگاه خود بازگشتند.
پس حضرت امیر (علیه السلام) لشگر خود را به هفت بخش وبرای هر بخشی سرداری تعیین کرد، تا هر روزی یکی از ایشان به جنگ رود، ومعاویه نیز چنین کرد، وتا اول محرم چند جنگ واقع شد، وماه محرم را ترک قتال نمودند، وچون نیمه ی محرم شد، حضرت امیر (علیه السلام) علی بن حاتم طائی، ویزید بن قیس ارجنی، وشبث بن ربعی زیاد بن حفصه ی تمیمی را بری موعظه نزد معاویه فرستاد، ولی هرچه بر او خواندند، مثل اول در دل سخت او اثری نکرد، وباز اول ماه صفر شروع به جنگ نمودند.
وچند نفر از بزرگان اصحاب آن حضرت، مانند خزیمة بن ثابت وابو لیلی انصاری؛ وعمار یاسر، وهاشم بن عتبة بن ابی وقاص (مرقال) وعبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی شهید شدند.
روزی لشگر معاویه حمله آورده، هزار نفر از لشگر حضرت امیر (علیه السلام) را در میان گرفتند، که اصحاب آن حضرت ایشان را نمی دیدند حضرت امیر (علیه السلام) فریاد زد؛ ألا هل من رجل بشری نفسه لله، ویبیع دنیاه بآخرته؛ عبد العزیز بن حارث جعفی پیش آمد وغرق آهن بود، وگفت هر فرمانی باشد فرمانبردارم، فرمود عده ای از اصحاب در میان لشگر شام می باشند، ایشان را دریاب وسلام مرا به ایشان برسان، وبگو صدا به تکبیر وتهلیل بلند کنند تا ما هم با آنها به لشکر شام حمله ببریم، عبد العزیز خود را به قلب لشکر شام زد وصفها را درید تا خویش را به آن دسته رسانید وپیغام را به ایشان ابلاغ نمود واز طرفین به لشگر دشمن حمله بردند وایشان را شکست دادند وچون عمار یاسر (ره) مهیای کارزار گردید، سر به طرف آسمان برداشت وگفت خدایا اگر بدانم که رضای تو در آن است که به آب فرات خود را غرق نمایم، با کمال رضایت خویش را در آن اندازم واگر بدانم که خوشنودی تو به آن است که این شمشیر را بر شکم خود فرو کنم چنین خواهم کرد ولی یقین دارم که هیچ امری نزد تو محبوبتر از جهاد با این دشمنان نیست.
پس روی به یاران کرده گفت، که ما سه نوبت در زمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با این علم های مخالفین جهاد نموده ایم؛ وحال هم واجب آمده که با ایشان جنگ کنیم ومن امروز کشته می شوم؛ وشما مطمئن باشید که مقتدای بر حق حضرت امیر است وتا جان در بدن دارید، دست از یاری او برندارید، پس اسب براند، وروی به جنگ نهاد.
به میدان آمدن عمار یاسر وترک جنگ کردن لشکر معاویه وحیله عمرو العاص
چون لشگر معاویه دیدند که عمار به میدان آمده شمشیرها را غلاف کرده وبه یاد آوردند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده: ویح عمار تقتله الفئة الباغیة؛ یدعوهم الی الجنة: ویدعونه الی النار، یعنی خوشا به حال عمار؛ می کشند او را گروهی سرکش، که ایشان را به بهشت دعوت می کند، وایشان او را به آتش دعوت می نمایند، معاویه مضطرب شد، وعمرو عاص حیله ای اندیشید، وفریاد زد که مردم معنای فرمایش پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آن است که گروه سرکش کسانی هستند که عمار را به جنگ می فرستند واو را به کشتن می رسانند، وآن علی واصحاب او می باشند، ومردم نادان این حرف را پذیرفتند، وشروع به جنگ نمودند؛ وعمار با آنکه نود سال داشت چند حمله برد وبسیاری را به درک فرستاد ناگاه ابو العادیه زخمی بر تهیگاه او زد واز آن زخم بی طاقت شد، وبه صف خویش برگشت، وآب طلبید رشد غلام او ظرف شیری به دست او داد؛ عمار گفت: صدق رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) از علت آن سؤال کردند گفت از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود آخر غذای تو شیر است، پس آن را نوشید واز دار فانی به دار باقی خرامید.
حضرت امیر (علیه السلام) به بالین او آمد وسر او را به دامان نهاد واین شعر را بخواند.

ألا أیها الموت الذی هو قاصدی (لست تارکی) * * * أرحنی فقد أفنیت کل خلیل
أراک بصیرا بالذین احبهم * * * کأنک تنحو نحوهم بدلیل
* * *
ای مرگ بگیر از وفا جان مرا * * * فانی کردی تمام یاران مرا
گویا که به دوستان من بینائی * * * بردی تو ز کف هوای خواهان مرا

پس فرمود: انا لله وانا الیه راجعون، هر که از وفات عمار غمگین نشود بهره ای از مسلمانی ندارد.
روزی در اثنا کارزار، عمرو بن حصین سکونی از پشت سر حضرت امیر (علیه السلام) خواست نیزه به آن حضرت بزند، سعید بن قیس همدانی فورا او را به قتل رسانید، واین اشعار را بخواند.

ألا أبلغ معاویة بن صخر * * * ورجم الغیب یکشفه الظنون
بانا لا نزال لکم عدوا * * * طوال الدهر ما سمع الحنین
ألم تر أن والدنا علی * * * أبو حسن ونحن له بنون
وانا لا نرید به سواه * * * وذاک الرشد والحظ السمین

یعنی آگاه باش وخبر ده به معاویة بن صخر وحال آنکه خیال باطل برای غلبه ی شما گمانی است خطاء، همیشه دشمن شمائیم، در طول روزگار مادامی که ناله ها شنیده شود، آیا نمی بینی که ابو الحسن علی (علیه السلام) پدر ما وما پسران اوئیم وما غیر او را نخواهیم واین است راستی وبهره ی فراوان؛ چون این خبر به معاویه رسید، قبایل چندی را به ریاست ذی الکلاغ حمیری، برای جنگ با طائفه همدان مخصوصا برانگیخت حضرت امیر (علیه السلام) فریاد زد، که یا آل همدان. همگی زبان به لبیک گشودند، فرمود معاویه حیله ی تازه کرده؛ ودسته های چندی برای جنگ با شما تعیین نموده؛ سعید بن قیس با آل همدان جنبش عظیم کرده لشگر دشمن را شکست فاحشی دادند، وحضرت امیر (علیه السلام) دعاء خیر در حق ایشان نمود، واشعاری در مدح آل همدان فرمود:
بر نیزه کردن قرآنها را به حیله عمرو عاص وتعیین حکمین وفریب
در آخر کار نزدیک بود که حضرت امیر (علیه السلام) غالب شود، وکار جنگ تمام گردد، عمرو عاص حیله کرد، ودستور داد که قرآنها را بر سر نیزه کردند، وفریاد برداشتند که ما به حکم قرآن حاضریم که امر خاتمه یابد، هر چه حضرت امیر (علیه السلام) فرمود دروغ می گویند، واین حیله ای است که عمرو عاص به کار بسته است، لشگریان گوش به فرموده ی آن حضرت ندادند وشمشیرها را غلاف کرده دست از جنگ کشیدند پس با هم گفتگوی زیاد کردند تا آنکه قرار اصلاح امر را واگذار به حکمین نمودند وابتداء حضرت قبول نمی کرد دست از او برنداشتند تا آنکه قبول کردو از طرف حضرت امیر (علیه السلام) ابو موسی اشعری واز طرف معاویه، عمرو عاص به حکمیت معین شدند، که هر چه این دو نفر رأی دادند بر طبق آن عمل نمایند، پس در ماه رمضان سال سی ودو هجری در دومة الجندل پس از مشاورت مقرر شد، که حضرت علی (علیه السلام) ومعاویه را از خلافت خلع نمایند تا مسلمین با هر که خواهند بیعت نمایند. پس عمرو عاص ابو موسی را فریب داده ودر این امر او را مقدم داشت، ابو موسی برخاست وانگشتر از انگشت خود بیرون آورد وگفت به همین طریق که انگشتر را از دست خارج نمودم علی را از خلافت خلع کردم.
پس عمرو عاص برخاست وانگشتر در انگشت کرد وگفت به همین طریق معاویه را به خلافت نصب نمودم واستدلال کرد که معاویه ولی خون عثمان مظلوم است وخدا فرماید ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا.
جنگ علی با مارقین وموعظه علی وابن عباس ایشان را ورد کردن
جنگ علی با مارقین
پس از تعیین حکمین، شش هزار تن از فرمان حضرت امیر (علیه السلام) سرباز زدند؛ ودر حروراء که قریه ای است نزدیک کوفه جمع شدند؛ وگفتند لا حکم الا لله وتعیین حکمین برای حکم خدا کفر است؛ واین طایفه را خوارج ومارقین گویند، حضرت امیر (علیه السلام) نزد ایشان آمده خطبه بلیغه ای انشاء فرمود، وآنان را موعظه نمود تا از رای خود بازگشتند، وچون خبر رسید که ابوموسی علی (علیه السلام) را از خلافت خلع کرده، باز از کوفه بیرون شدند وسر از اطاعت آن حضرت پیچیدند.
پس آن حضرت ابن عباس را به سوی ایشان فرستاد؛ تا با ایشان مباحثه نماید، واز علت مخالفت سئوال کند، ابن عباس نزد ایشان رفت واز سبب خروج پرسش کرد: وحضرت امیر (علیه السلام) هم صدای ایشان را می شنید. گفتند، شش امر از علی صادر شده: که هر یک سبب کفر او است.
۱- در نامه ای که برای صلح نوشتند؛ چون عمرعاص اعتراض کرد که ما تو را امیر المؤمنین نمی دانیم، چرا آن حضرت این نام را محو کرد، پس خود را امیر المؤمنین نمی دانست،
۲- به حکمین فرمود هر که را امام می دانید آن را به امامت ثبت کنید، پس معلوم می شود در امامت خود شک داشته.
۳- آنکه ما او را از همه کس بالاتر می دانستیم چرا حکم اختیار کرد
۴- آنکه در حکم خدا چرا حکم معین نمود
۵- در غنائم جنگ جمل اسلحه واموال را بین لشگریان قسمت نمود ولی زنان وکودکان را بر قیمت نگرفت.
۶- چرا وصیت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را ضایع نمود
چون ابن عباس خبر آورد. فرمود به ایشان بگو به حکم خدا راضی هستید گفتند آری - پس آن حضرت جواب ایشان را دادند وجوابهای او چنین است.
۱- نظیر این امر در جنگ حدیبیه برای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) واقع شد که چون صلح نامه آن حضرت را با کفار قریش نوشتیم بسم الله الرحمن الرحیم. هذاما اصطلح علیه محمد رسول الله حاص بن احنف وسهیل بن عمرو اعتراض کردند که رحمن ورحیم را ندانیم وشما را نیز رسول خدا نمی دانیم، پس به فرمان پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بسم الله را محو کردم ونوشتم باسمک اللهم وچون نام رسول الله را محو نکردم حضرت به دست خود آن را محو نمود وفرمود نام مرا بنویس؛ پس از آن فرمود یا علی مثل این اعتراض بر تو هم وارد می شو پس این عمل مانند عمل پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) است.
۲- با اینکه خداوند می داند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ودین او بر حق است برای مصلحتی در آیه ۲۴ سوره سبأ می فرماید: (وإنّا أو أیاکم لعلی هدی أو فی ضلال مبین) یعنی، ما یا شما بر هدایتیم یا در گمراهی آشکارا.
۳- پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در جنگ بنی قریظه: سعد بن معاذ را به حکمیت قبول نمود.
۴- آنکه برای حکم خدا حکم قبول نکردم، بلکه برای حفظ خون مردم بود وخداوند برای کفاره صید حیوانات حرم حیوانی اهلی که دو عادل حکم کنند که مانند آن صید است تعیین فرموده، ومسلم است که خون مسلمین اهم از خون حیوانی است.
۵- اطفال وزنان را برقیت نگرفتم برای سه جهت، ۱- منتی بر ایشان باشد. ۲- آنکه بزرگان طغیان داشتند وزنان وکودکان بی تقصیر بودند ۳- اگر زنان را برقیت می گرفتم، عایشه زوجه ی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را کدام شماها قبول می کردید.
۶- آنکه من وصیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ضایع نکردم، بلکه چون مردم از من اعراض کردند، من تنها ماندم، ودیگران را بر من مقدم داشتند، وعمل به وصیت از قدرت من خارج شد.
پس دو هزار ایشان تائب شدند وچهار هزار دیگر در نهروان رفته؛ با عبد الله بن وهب روسبی، وحرقوص بن زهیر بجلی، معروف به ذوالثدیه، بیعت کردند.
وحضرت امیر (علیه السلام) از عقب ایشان رفت، وهزار وهشتصد از ایشان را به قتل رسانید وباقی ایشان به این اعتقاد ماندند.
قصه عبد الله جندب ومباحثه هشام بن حکم با عبد الله یزید الاباض
عبد الله بن جندب ازدی گوید، که من در جنگ جمل وصفین هیچ شکی در حقانیت علی (علیه السلام) نداشتم ولی در جنگ نهروان شک کردم، که آیا در این جنگ حق با آن حضرت است یا خیر؟ چه آنکه طرف همه از اهل قرآن بودند؛ ناگاه سواری رسید، وگفت خوارج از نهر عبور کردند حضرت تکذیب او فرمود، پس سواری دیگر آمد وقسم خورد که از نهر گذشتند حضرت امیر (علیه السلام) قسم خورد که از نهر نگذشته اند ومقتل ایشان این طرف نهر است، من گفتم الحمد لله شبهه ی من در کار علی (علیه السلام) رفع شد وپیش خود عهد کردم، که اگر از نهر عبور کرده اند من اول کسی باشم که با آن حضرت مقاتله کنم، واگر نگذشته اند وصدق کلام او ظاهر شد، با کمال جدیت با خوارج قتال نمایم، چون رسیدیم دیدم که از نهر رد نشده اند، پس آن حضرت روی به من کرده فرمود، یابن الازد أتبین لک الامر، یعنی آیا امر بر تو خوب ظاهر شد. من از فکر باطل خود خجل گردیدم، نقل است که یحی بن خالد به امر هرون الرشید هشام بن حکم وعبد الله یزید الاباضی را که از خوارج است در یک مجلس حاضر کرد تا مباحثه نمایند وهرون پشت پرده استماع می کرد آنگاه یحی دستور داد به عبد الله که درباره ی دین از هشام سوالی کن (هشام گفت من با خوارج مباحثه نخواهم کرد.

عبد الله گفت جهت چیست هشام گفت برای آنکه شما بر ولایت وامامت وعدالت وفضل علی (علیه السلام) با ما بودید. پس شما شهادت بر حقانیت ما دارید لذا مباحثه ما فقط در طریقه ی شما است: یحیی گفت خلیفه دوست می دارد که شما مباحثه کنید تا حق معلوم گردد، هشام گفت اگر من با او مباحثه در امری کنم که آن امر واضح نباشد وحق وباطل آن ظاهر نشود ومن منکر او واو منکر من شود بدون آنکه شاهدی بین ما باشد حق روشن نگردد عبد الله گفت این کلام درست واز روی انصاف است، هشام گفت اگر آن شاهد از ما باشد شما تصدیق او نکنید، واگر از شما باشد ما تصدیق او نکنیم، واگر نه از ما ونه از شما باشد، هیچکدام تصدیق او نکنیم، عبد الله گفت باید چه کرد: هشام گفت اگر رأی دهی یک نفر از شما ویک نفر از ما برای تصدیق قبول نمائیم) عبد الله گفت قبول کردم. هشام گفت مباحثه ما تمام شد وساکت شد. پس هرون پرده را حرکت داد ودستور به یحیی داد که از هشام سئوال کند که چگونه مباحثه تمام شد هشام گفت این طایفه علی (علیه السلام) را به جهت قبول دو نفر حکم کافر می دانند وفعلا عبد الله هم دو نفر حکم در امر دین قبول کرد، اگر این امر موجب کفر است، پس عبد الله واین طایفه کافرند، با اینکه علی را مجبور به حکمین نمودند، وعبد الله که از رؤساء این طایفه است اختیارا قبول حکمین نمود، پس هرون به هشام جایزه داد، واو را تحسین کرد.
خبر دادن پیغمبر از شهادت علی وگریه آن حضرت وسؤال وجواب علی
اصل - ولما قضی نحبه؛ وقتله أشقی الاخرین؛ یتبع أشقی الاولین.
اعراب - قوله قضی نحبه - ای مات والنحب، النذر - یقال قضی نحبه. ای ادی نذره کان النذر الموت. قوله لما ظرفیه؛ والجواب محذوف للاهمیة، ای فرغ من البلایا العظیمه کما قال تعالی فی قصة ابراهیم واسماعیل ولما أسلما وتله للجبین ای فازا وظفرا بما ارادا وفی قوله لم یمتثل اشارة الیه، قوله وقتله عطف تفسیری، قوله یتبع الی آخره اما، جملة حالیة، واما استیناف بیانی.
ترجمه - وچون عمر علی (علیه السلام) به سر آمد؛ واو را شقی ترین آخرین که عبد الرحمن ملجم مرادی لع باشد به قتل رسانید، که در شقاوت متابعت کرد پی کننده ناقه ی صالح را که شقی ترین پیشینیان است. علی از غمهای دنیا فارغ شد.
شرح: در جمعه آخر شعبان پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بالای منبر مدینه توصیف ماه رمضان را می فرمود؛ امیر المؤمنین (علیه السلام) پرسید چه عملی در این ماه افضل است، فرمود پرهیز از گناهان. ناگاه اشک آن حضرت از چشمان جاری شد. امیر المؤمنین از سبب گریه پرسید. فرمود، گریه ی من برای امری است که در این ماه بر تو واقع خواهد شد: گویا می بینم که تو در نماز باشی، وشقی ترین اولین وآخرین تابع پی کننده ناقه ی صالح ضربتی بر فرق سرت زند. که ریش تو را از خون خضاب نماید، عرض کرد در آن زمان دین من سالم است، فرمود بلی دین تو سالم است.
ونیز روزی فرمود یا علی. شقی ترین پیشینیان کیست: جواب داد که پی کننده ناقه ی صالح است. فرمود شقی ترین آخرین کیست: گفت نمی دانم: فرمود آن کسی است که ریش تو را به خون سرت خضاب می کند. وروزی دسته ای از قبیله ی مراد خدمت حضرت امیر رسیدند.
وابن ملجم با ایشان بود. حضرت به او فرمود بنشین ونظری طولانی به او کرد: پس او را قسم داد که هرچه از تو پرستش کنم وراست بگو.
آیا یاد داری که با کودکان که بازی می کردی، چون تو را می دیدند. می گفتند. ای فرزند چراننده سگها، گفت بلی، فرمود یاد داری که در عهد شباب، راهبی نظر تندی به تو نموده گفت ای شقی تر از پی کننده ی ناقه صالح؛ گفت آری. فرمود یاد داری که مادرت به تو خبر داد که انعقاد نطفه ی تو در حال حیض بوده، در او اضطرابی پیدا شد وگفت بلی چنین است، بعد فرمود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که به من فرمود قاتل تو شبیه به یهود است.
در خبر است که ابن ملجم چون برای بیعت خدمت حضرت امیر (علیه السلام) رسید، حضرت بیعت او را قبول نمی فرمود وتا سه مرتبه آمد تا حضرت از او قبول کرد، چون پشت کرد که برود؛ حضرت او را طلبید، وسوگند به او داد وعهد از او گرفت که بیعت را نشکند باز چون روانه شد، حضرت او را خواست ومثل اول تأکید نمود، گفت یا امیر المؤمنین (علیه السلام) چرا با دیگران این سفارشها نمی کنی، حضرت این شعر را انشاء فرمود.

ارید حیوته ویرید قتلی * * * عذیرک من خلیللک من مراد

یعنی: زندگی ابن ملجم را می خواهم. واو اراده قتل مرا دارد واو عذر جوینده، ودر ظاهر دوستی از بنی مراد است.
پس حضرت قسم یاد کرد، که به عهد خود وفا نخواهی کرد، واسب نیکوئی به او داد، چون پشت کرد که برود؛ حضرت قسم یاد کرد که این قاتل من است. گفتند اذن بده تا او را بکشیم، فرمود. خیر هنوز کاری نکرده که قصاص شود، ونیز تقدیر چنین شده است.
معاهده ابن ملجم وبرکة بن عبد الله وعمرو بن بکر برای قتل علی
نقل است که بعد از جنگ نهروان، دسته از خوارج در مکه با هم نشسته، برکشتگان نهروان گریه می کردند وگفتند پریشانی کار مردم از علی (علیه السلام) ومعاویه وعمرو عاص است اگر این سه نفر کشته شوند، امت آسوده می شوند، عبد الرحمن بن ملجم گفت قتل علی (علیه السلام) به عهده من، حجاج بن عبد الله معروف به (برکه) گفت کشتن معاویه در عهده ی من، عمرو بن بکر تمیمی معروف به (دادویه) قتل عمرو عاص را عهده دار شد: وقرار نهادند که بامداد شب نوزدهم ماه رمضان در حال نماز این سه نفر را به قتل برسانند.
پس شمشیرها تهیه کرده به زهر آب دادند، وهر کدام به طرف مقصود خود روانه شدند، برکة بن عبد الله به شام آمد وچون معاویه به نماز ایستاد در حال رکوع یا سجود؛ ضربتی بر ران معاویه زد. مردم برکه را دستگیر نمودند ومعاویه را به خانه بردند، چون طبیب آوردند گفت این زخم از شمشیر زهر آبداده است وبه عرق نکاح آسیب رسیده، یا باید زخم را با آهن سرخ کرده داغ کنیم یا آنکه در معالجه نسل تو منقطع می شود، معاویه گفت: مرا تاب آتش نیست، واز فرزند هم یزید وعبد الله مرا بس است، پس طبیب او را به شراب عتاقیر معالجه کرد. ونسل او هم منقطع گردید.
پس خواستند برکه را بکشند: گفت، الامان والبشاره پس گفت: ما سه نفریم، وابن ملجم به کوفه رفته تا علی (علیه السلام) را به قتل برساند، مرا مهلت بدهید؛ اگر خبر رسید که علی (علیه السلام) کشته شده مرا بکشید والا من می روم وعلی (علیه السلام) را به قتل می رسانم. ومی آیم، بعد از آن مرا بکشید پس معاویه او را مهلت داد؛ چون خبر شهادت حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) رسید؛ به شکرانه ی این خبر برکه را رها کرد.
واما عمرو بن بکر به مصر رفت، وآن شب را عمرو عاص به علت درد قولنج به مسجد نیامد، وخارجة بن ابی حبیبه قاضی مصر به مسجد آمد وعمرو بن بکر به گمان آنکه عمرو عاص است ضربتی بر او زد ودر خون خود غلطید؛ وعاقبت کشته شد، وعمروبن بکر را به دستور عمرو عاص کشتند؛ وعبد الرحمن بن ملجم به کوفه آمد وامر خود را مخفی داشت: روزی قطامه دختر اخضر تیمیه را ملاقات کرد وشیفته جمال او شد. وپدر وبرادر او در نهروان به شمشیر علی کشته شده بودند پس او را خطبه کرد، گفت مهر من هزار درهم وکنیزی وغلامی وقتل علی بن ابی طالب است؛ ابن ملجم گفت تمام اینها بر من سهل است، اما کشتن علی ممکن نیست.
قطامه گفت بی خبر شمشیر بر او می زنی: وچون او را کشتی، اگر زنده مانی به وصال من بهره مند شوی واگر کشته شدی به ثواب نائل می شوی. چون او را هم عقیده ی خود دانست: گفت من به کوفه نیامدم مگر برای قتل علی (علیه السلام) پس قطامه وردان بن مجالد را با او همدست نمود ونیز شبیب بن بجره واشعث بن قیس: با او همراه شدند: وقطامه برای اعتکاف سراپرده در مسجد زده. وشب نوزدهم در سراپرده ی او به سر بردند.
حالات علی در شب نوزدهم وبه مسجد آمدن آن حضرت
اما حضرت امیر (علیه السلام) آن شب را در منزل دخترش ام کلثوم بود چون سفره انداخت دو قرص نان جو وکاسه ی شیر وقدری نمک حاضر کرده، حضرت فرمود ای دخترک کی دو نان خورش در سفره ی علی دیده ای یکی از اینها را بردار ام کلثوم خواست نمک را بردارد فرمود شیر را بردار پس با نان جو ونمک افطار نمود وآن شب را بیدار بود ومشغول نماز وقرآن ودعاء ومناجات واستغفار وصلوات بود سوره یس را می خواند ومی گفت أللهم بارک لی فی الموت یعنی خدایا مرگ را بر من مبارک گردان وگاهی از حجره بیرون می آمد؛ ونظر به آسمان کرده می فرمود انا لله وانا الیه راجعون: وگاهی می گفت لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.
ضربت زدن ابن ملجم بر سر علی ونداء دادن جبرئیل
ام کلثوم عرض کرد این اضطراب شما برای چیست؟ فرمود صبح این شب من شهید می شوم، عرض کرد جعدة بن هبیره را برای نماز بفرستید فرمود از قضای خدا نمی توان فرار کرد، وعازم مسجد شد چون به صحن خانه رسید، مرغابیان که در خانه بودند صدا بلند نمودند، خواستند آنها را دور نمایند، فرمود عوهن فانهن صوائح تتبعها نوائح؛ یعنی بگذارید آنها را به حال خود، صیحه کنندگانند که از پی نوحه کنندگان می باشند؛ ام کلثوم یا امان حسن (علیه السلام) گفت ای پدر چرا فال بد می زنی، فرمود فال بد نیست، کلام حقی بر زبانم جاری شد، چون خواست از خانه خارج شود قلاب در کمربند آن حضرت بند شد، واز کمر آن حضرت بازشد، کمربند را بست وگفت:

اشدد حیازیمک للموت * * * فان الموت لاقیک

یعنی کمر خود را برای مرگ محکم ببند زیرا که مرگ تو را ملاقات خواهد کرد ام کلثوم گریان شد، وامام حسن (علیه السلام) خواست همراه آن حضرت به مسجد برود حضرت او را برگردانید، ووارد مسجد شد وقدری نماز خواند؛ وبر بالای بام رفته صدا به اذن برداشت. چندان که همه خانه های کوفه صدای او را شنیدند؛ پس از مأذنه به زیر آمد، وزبان او به ذکر وتهلیل وصلوات گویا بود، وخفتگان را برای نماز بیدار می نمود به ابن ملجم رسید دید به روی خوابیده فرمود برای نماز برخیز وبر روی مخواب که خواب شیاطین است یا به پهلوی راست بخواب که طریقه مؤمنین ویا به دست چپ بخواب که خواب حکماء ویا به پشت بخواب که دأب انبیاء است: از اراده ای که کرده ای نزدیک است آسمانها بر زمین آید، وزمین وکوه ها از هم بپاشد واگر بخواهم می توانم بگویم که در زیر جامه ات چه داری.
پس برای نماز وارد محراب شد ومشغول نافله شد، اول شیب ضربتی زد وآن به طاق محراب خورد، پس فورا ابن ملجم ضربتی بر سر آن حضرت زد که تا موضع سجده را شکافت، وآن حضرت بروی زمین افتاد، وفرمود: بسم الله وبالله، وعلی ملة رسول الله؛ فزت ورب الکعبه، قسم به خدای کعبه که رستگار وآسوده شدم، وجبرئیل ندا در داد که صدای او را مردم شنیدند که:
تهدمت والله أرکان الهدی، وانطمست أعلام التقی، وأنفصمت العروة الوثقی قتل ابن عم المصطفی؛ قتل الوص المجتبی قتل علی المرتضی قتله أشقی الاشقیاء
بس حسنین وزینبین ومؤمنین به مسجد آمده گریبانها چاک وصداها به گریه وناله بلند نمودند وآن حضرت را تاب برخاستن نبود، نماز را نشسته خواند، وامام حسن (علیه السلام) با مردم نماز را به جماعت گزارد، عالم چو سر علی شکافی برداشت.
اصل - لم یمتثل أمر رسول الله صلی الله علیه وآله فی الهادین بعد الهادین والامة مصرة علی مقته؛ مجتمعه علی قطیعة رحمه؛ واقصاء ولده الا القلیل ممن وفی لرعایه الحق فیهم.
اعراب: قوله: لم یمتثل، مضارع مجهول مجزوم بلم، والجملة مستأنفة، قوله امر نایب الفاعل مضاف، قوله فی الهادین، الجار متعلق بالفعل المذکور، قوله والامة مبتدء، وقوله مصرة. ومجتمعة خبران عنها. قوله واقصاء عطف علی قطیعة. ومضاف؟ قوله. الا القلیل: استثناء من الامة: قوله وفی. صلة للموصول ومطابق للفظه.
ترجمه: فرمانبرداری پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نشد درباره ی ائمه که راهنماهای دین بودند، هر کدام پس از دیگری، وامت بر غضب پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) اصرار نمودند؟ وبر قطع رحم وخویشان او ودشمنی وآواره کردن ایشان اجتماع کردند؛ مگر اندکی از آنان که در رعایت حق اهل بیت وفاداری نمودند، مانند سلمان واباذر.
اعتقاد به مظلومیت ائمه وفاطمه وده خبر درباره فاطمه
وظیفه ۱۶ اعتقاد به مظلومیت ائمه وفاطمه (علیه السلام) برخلاف سفارشات پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم)، واین کلمات اشاره است به آن سفارشاتی که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) درباره ی علی (علیه السلام) وفاطمه وحسنین (علیهم السلام) فرموده وامت ظلم را از حد بیرون بردند.
سفارشاتی که در مورد علی (علیه السلام) فرموده از حد احصاء خارج است.
بلکه زبان از تقریر آن قاصر وفهم از تحریر آن کوتاه است.
وپاره ای از اخبار که درباره ی آن حضرت رسیده قبل از این گذشت.
واما سفارشاتی که درباره ی فاطمه فرمود، بسیار است وما اکتفاء به ۱۰ خبر می کنیم. ۱- مجاهد از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) روایت کند. که دست فاطمه (علیها السلام) را در دست داشت وفرمود وهی بضعة منی، وهی قلبی وروحی التی بین جنبی، فمن آذاها فقد آذانی، ومن آذانی فقد آذی الله. یعنی: فاطمه پاره ای از گوشت من است. واو به منزله دل وجانی است که در بدن من باشد؛ پس هر که او را اذیت کند، مرا اذیت کرده، وهر که اذیت من کند خدا را اذیت کرده است.
۲- ونیز فرموده ان فاطمة شجنة منی یسخطنی ما أسخطها ویرضینی ما أرضیها، یعنی فاطمه رگ وریشه ای از من است مرا به غضب آورد. هرچه او را به غضب آورد وخوشنود می کند مرا هرچه او را خوشنود سازد.
۳- از جابر رسیده که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود ان فاطمة شعرة منی، فمن آذی شعرة منی. فقد آذانی. ومن آذانی فقد آذی الله ومن آذی الله لعنه الله ملأ السماوات والارض.
یعنی فاطمه شعر وموی من است؛ هر که او را اذیت کرد: مرا آزرده وهر که مرا بیازارد خدای را آزرده، وهر که خدای را بیازارد او را لعنت کند به اندازه ی آسمانها وزمین:
۴- روزی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در مجمع اصحاب فرمود. بهترین امور برای زنان چیست کسی جوابی نداد: چون حضرت امیر (علیه السلام) به خانه آمد فرمایش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نقل کرد. فاطمه گفت: خیر للنساء أن لا یرین الرجال ولا یریهن الرجال بهترن امور برای زنان آن است که نبینند، اجنبی از مردان را ومردان اجنبی هم ایشان را نبینند پس امیر المؤمنین (علیه السلام) خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیده کلام فاطمه را نقل نمود، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شکفته شد وفرمود ان فاطمة بضعة منی فاطمه پاره از تن من است.
۵- از عامه وخاصه روایت شده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه (علیها السلام) فرمود ان الله بغضب لغضبک ویرضی لرضاک، خدا برای غضب تو غضب می کند وبرای خوشنودی تو خوشنود می شود.
۶- جابر جعفی از حضرت باقر روایت کند که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرموده ان الله یغضب فاطمة ویرضی لرضاها.
۷- از عایشه پرسیدند که محبوبترین مردم نزد رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) که بود؟ جواب داد که فاطمه را از همه کس بیشتر دوست می داشت پرسیدند از مردان محبوبتر که بود؟ جواب داد علی (علیه السلام).
۸- از سعد بن وقاص رسیده که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود فاطمة بضعة منی، من سرها فقد سرنی، ومن سائها فقد سائنی فاطمة أعز البریة علی.
یعنی فاطمه پاره ی از گوشت من است، هر که او را شاد کند مرا شاد کرد وهر که محزون کند او را مرا محزون کرده است، فاطمه عزیزترین مردم است نزد من. در خبر دیگر فرمود یریبنی ما أرابها، ویؤذینی ما آذاها.
یعنی: آزرده می کند مرا هرچه فاطمه را آزرده کند، واذیت می کند مرا هرچه او را اذیت کند. ودر خبر دیگر فرمود فمن اغضبها فقد اغضبنی، هر که او را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است ودر خبر دیگر فرمود فاطمة شجنة منی یغبضنی ما یقبضها فاطمه ریشه ای از من است، اندوهگین می کند مرا هرچه او را اندوهگین کند، ومسرور می نماید مرا هرچه او را مسرور نماید.
نقل است که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فاطمه را بسیار می بوسید، بعضی از زنان رشگ برده ایراد کردند، فرمود چون به معراج رفتم جبرئیل مرا به بهشت برد. واز خرما وسیب بهشت خوردم؛ چون به زمین آمدم وبا خدیجه هم بستر شدم، نطفه ی فاطمه (علیها السلام) از آن میوه بهشتی منعقد گردید، پس هرگاه مشتاق بوی بهشت می شوم، فاطمه را می بویم.
وروزی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فاطمه را شکسته خاطر دید: سبب آن را پرسید، فاطمه جواب داد؛ که عایشه بر مادر من افتخار می کند. که او در ازدواج با رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) باکره وخدیجه ثیبه بوده است فرمود غم مخور بطن مادر تو گنجینه امامت است.
۱۰- در مسند حنبل از عایشه رسیده که روزی حضرت فاطمه علیها سلام الله بر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) وارد شد ومانند آن حضرت قدم برمی داشت. فرمود مرحبا به فاطمه سلام الله علیها واو را پهلوی خود نشانید وکلامی آهسته در گوش او گفت فاطمه (علیها السلام) گریان شد، پس کلام دیگری گفت فاطمه (علیها السلام) خندان شد بعد از آن مجلس، من از فاطمه (علیها السلام) جویای این دو کلام شدم، فرمود فرمایش پدرم را افشاء نمی کنم، پس بعد از رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از او جویا شدم، جواب داد که اول فرمود، که جبرئیل در هر سالی قرآن را یک مرتبه بر من عرضه می داشت وامسال دو مرتبه عرضه داشت معلوم است که اجل من رسیده وتو نیز اولی کسی باشی از اهل بیت که به من ملحق می شوی، من از آن خبر گریان شدم پس فرمود أما ترضین أن تکونی سیدة نساء هذه الامة ونساء المؤمنین. آیا راضی نیستی اینکه بزرگ زنان این امت ومؤمنین باشی پس من خندان شدم.
ده خبر در فضائل حسنین وشرح تولد امام حسن
واخباری که در درباره حسنین (علیهما السلام) رسیده نیز بسیار است ودر اینجا اکتفا به ده خبر می شود.
۱- از جابر رسیده که چون حضرت امام حسن (علیه السلام) متولد شد او را در قنداقه زردی پیچیده فاطمه (علیها السلام) به حضرت امیر (علیه السلام) عرض کرد نام او را تعیین کن. فرمود: من بر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) سبقت نمی گیرم پس او را به دست پیغمبر دادند فرمود آیا من سفارش نکردم که بچه را در قنداقه ی سفید بپیچید؟ پس قنداقه ی او را عوض کردند پس آن حضرت او را بوسید وزبان در دهان او نهاد واو آب دهان پیغمبر را مکید پس اذان در گوش راست واقامه در گوش چپ او گفت وفرمود یا علی نام او را چه گذارده ای؟ جواب داد من بر شما سبقت نمی گیرم فرمود: من هم بر خدای سبقت نمی گیرم پس جبرئیل نازل شد وگفت خدا به شما سلام می رساند وشما را بر این مولود تهنیت می گوید ومی فرماید: ان علیا منک بمنزلة هرون من موسی پس نام این مولود را به نام فرزند بزرگ هرون، شبر بگذار فرمود این نام عبری وزبان ما عربی است گفت نام او را حسن بگذار.
ودر روایت دیگر است که روز هفتم دو بره برای او عقیقه کرد وران آن را به یک دینار به قابله داد وسر او را تراشید وبه وزن موی او نقره به تصدق داد وسر او را به خلوق طلی نمود وفرمود طلی بخون فعل جاهلیتست، پس چون حسین (علیه السلام) متولد شد جبرئیل نازل شد وپیغام آورد که نام این مولود را شبیر که نام فرزند دیگر هرون است بگذار. باز پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود زبان من عربی است جبرئیل گفت نام او را حسین بگذار. وروز هفتم دو بره برای او عقیقه کرد وسر او را تراشید وبه وزن آن نقره تصدق داد وسر او را به خلوق طلی نمود، واخبار کثیره بدین مضمون از عامه وخاصه رسیده است.
۲- از طرق عامه رسیده که رسول خدا فرمود هر که حسن وحسین را دوست دارد من او را دوست دارم: وهر که من او را دوست دارم؛ خدا او را دوست دارد وهر که خدا او را دوست دارد، او را داخل بهشت کند، وهر که ایشان را دشمن دارد، من او را دشمن دارم وهر که من او را دشمن دارم، خدا او را دشمن دارد، وهر که خدا او را دشمن دارد او را به جهنم ببرد.
۳- از جابر رسیده، که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دست حسن وحسین را در دست داشت وفرمود این کودکان خود را در کودکی تربیت کردم، ودر حق ایشان دعا کردم که خدا در بزرگی سه امر بر ایشان فراهم فرماید. اول آنکه خدا ایشان را از گناهان وعیوب وصفات ناپسند پاک وپاکیزه نگاهدارد.
دوم - آنکه خدا ایشان را با ذریه وشیعیان از جهنم نگاهدارد؛ این دو دعا مستجاب شد.
سوم - آنکه جمیع امت را دوست ایشان گرداند
وخداوند فرمود: تقدیراتی در امور هست؛ بعضی از امت تو عهد وپیمان تو را در ذریه تو می شکنند: واین امر شدنی است وایشان را از رحمت خود دور گردانم وداخل بهشت نخواهند شد.
وفرمود خدا ذریه ی هر پیغمبری را از صلب او بیرون آورده ولی ذریه ی مرا از صلب علی (علیه السلام) بیرون آورده.
وفرمود حسن وحسین دو امانت منند در میانه ی امت، وسید جوانان اهل بهشت می باشند وفاطمه بهترین زنان اهل بهشتست.
۴- از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل است که روزی من وفاطمه وحسن وحسین (علیهم السلام) خدمت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) بودیم پس آن حضرت نظری به ما کرده وبگریست از سبب گریه ی او جویا شدم فرمود گریه ی من به جهت بلاها ومصیباتی است که بعد از من بر شما وارد می آید عرض کردم آن بلاها چیست؟ فرمود: ضربتی بر فرق تو می زنند وتو را به قتل می رسانند وسیلی به صورت فاطمه می زنند وخنجر بر ران حسن می زنند واو را زهر می دهند وبه زهر کشته می شود وحسین را می کشند عرض کردم. آیا خلقت ما برای بلا است.
فرمود بشارت باد تو را که خدای (عزَّ وجلَّ) عهد بسته است که دوست ندارد تو را مگر مؤمن. ئو دشمن ندارد تو را مگر منافق.
۵- از ابن عباس رسیده که روزی امام حسن بر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) وارد شد، حضرت گریان شد وفرمود پیش آی واو را بر زانوا نشانید وفرمود حسن فرزند من وروشنائی چشم من، وضیاء ومیوه ی دل من وسید جوانان بهشت، وحجت خدای بر خلق است، امر او امر من وقول او قول من است. هر که متابعت او کند از من است وهر که مخالفت او کند از من نیست، وهرگاه نظر به او کنم یاد می کنم از ظلم ها وخواری ها که به او می رسد؛ تا آنکه او را به زهر شهید می کنند.
فعند ذلک تبکی الملائکة والسبع لشداد لموته ویبکیه کل شئی حتی الطیر فی جو السماء؛ والحیتان فی جوف الماء؛ فمن بکاء لم تعم عینه یوم تعمی العیون ومن حزن علیه لم یحزن قلبه یوم یحزن القلوب ومن زاره فی بقیعه تثبت قدمه علی الصراط یوم تزل فیه الاقدام.
یعنی چون شهید شود.
فرشتگان آسمانها بر شهادت او گریان شوند، وتمام اشیاء بر او گریه کنند حتی مرغان در هوا، وماهیان در جوف دریا، پس هر چشمی بر او بگرید بینا باشد در روزی که چشمها نابینا است. وهر دلی برای او محزون شود شاد باشد در روزی که دلها محزون است، وهر که در بقیع او را زیارت کند قدم او بر صراط ثابت باشد روزی که قدمها لغزان است.
۶- از ابن عباس رسیده - که رسول خدا را سفری پیش آمده در اثناء راه نظر او به حسین (علیه السلام) افتاد واو دو ساله بود، آن حضرت ایستاده ونظر به حسین داشت وفرمود انا لله وانا الیه راجعون از سبب گریه وترجیع جویا شدیم، فرمود در این ساعت جبرئیل خبر می دهد که حسین را در زمینی که آن را کربلا گویند کنار شط فرات به قتل می رسانند وگویا محل کشته شدن وجای دفن او را می بینم؛ وگویا مشاهده می کنم که اهل بیت او را سوار بر شتران با سر مقدس او به هدیه برای خبیث بن خبیث یزید می برند، به خدا قسم یزید با شادی نظر به سر مقدس او نکند مگر آنکه مخالفت خدا بر دل وزبان او افتد، وچون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از سفر مراجعت کردند؛ دو فرزند خود حسن وحسین (علیهما السلام) را در برگرفته برمنبر بالا رفت؛ وحسن را بر ران راست وحسین را بر ران چپ نشانید؛ ودست بر سر ایشان گذارد وگفت خدایا منم بنده وپیغمبر تو واین دو فرزند از پاکیزگان عترت واز نیکان ذریه ی منندو ایشان را بعد از خود به امانت در میانه ی امت می گذارم وقد أخبرنی جبرئیل أن ولدی هذا مقتول بالسم، وألاخر شهید مضرج بالدم.
وجبرئیل خبر می دهد که این فرزندم حسن به زهر کشته می شود،
وآن فرزند دیگرم حسین شهید وغلطان در خون می شود، خدایا شهادت را بر فرزند مبارک واو را از سادات شهداء گردان وبرکات خود را از کشندگان وکسانی که یاری او نمی کنند بردار، وکشنده ی او را در جهنم ودر درک اسفل جای ده.
پس اهل مسجد گریان شدند، فرمود آیا برای او گریه می کنید واو را یاری نمی کنید؛ خدایا تو یاور او باش.
۷- از ام سلمه نقل شده که روزی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وارد شد وموهای او را ژولیده وروی او را غبار آلوده دیدم، از سبب آن پرسش کردم فرمود در این موقع به طرف عراق وزمینی که او را کربلا گویند رفتم، وبه من نشان دادند محل شهادت حسین (علیه السلام) وجماعتی از اولاد مرا، ومن کفی از آن تربت برداشتم، پس دست خود را گشود، وفرمود بگیر این خاک را وآن را حفظ کن، وآن خاک سرخ رنگی بود آن را در شیشه ضبط کردم وسر آن را بستم، وچون حسین (علیه السلام) به عراق رفت من هر روز وهر شب در آن نظر می کردم، تا عصر عاشور بر سر آن شیشه رفتم، دیدم آن خاک مبدل به خون گردیده است، پس گریان شدم ودانستم که حسین (علیه السلام) را شهید کرده اند، ولی گریه خود را پنهان می داشتم که دشمنان شماتت نکنند ودر خبر دیگر گوید که عصر عاشورا پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دیدم با موهای ژولیده وروی غبارآلوده، پرسیدم شما را چه می شود فرمود الان کربلا بودم وقبر برای حسین تهیه می کردم؛ او را کشتند.
۸- از سلمان فارسی ره نقل است که روزی رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) بالای منبر پس از اداء خطبه فرمود در این نزدیکی من از میان شما می روم ووصیت می کنم شما را که با عترت من به خوبی رفتار نمائید، واز بدعت وضلالت دوری کنید؛ که جای اهل ضلالت در آتش است پس فرمود من فقد الشمس فلیتمسک بالقمر ومن افتقد القمر فلیتمسک بالفرقدین فاذا فقدتم الفرقدین فتمسکوا بالنجوم الزاهرة یعنی هر که شمس را نیابد باید متمسک به قمر شود، وهر که نیابد قمر را باید متمسک به دو ستاره فرقدین شود: پس هرگاه نیافتید فرقدین را متمسک شوید به ستاره های روشن. پس استغفار نمود واز منبر به زیر آمد ومن متابعت او را کردم تا به منزل عایشه وارد شدیم،
پس پرسیدم مراد از شمس وقمر وفرقدین وستاره های روشن چیست؟ فرمود مراد از شمس منم ومراد از قمر علی (علیه السلام) ومراد از فرقدین حسن وحسین ومراد از ستاره های روشن ائمه ی نه گانه از صلب حسین (علیه السلام) می باشند ونهمین ایشان حضرت مهدی (علیه السلام) است، پس فرمود ایشان امامان واوصیاء منند وعدد ایشان به اندازه فرزندان یعقوب وحواریین حضرت عیسی است.
پس عرض کردم نام ایشان را بفرما؛ فرمود. اولهم وسیدهم علی بن ابی طالب وبعده سبطای الحسن والحسین، وبعدهما علی زین العابدین، وبعده محمد بن علی باقر علم النبیین، ثم ابنه الصادق جعفر بن محمد، وابنه الکالظم سمی موسی بن عمران، وألذی یقتل بارض الغربة علی ابنه، ثم ابنه محمد والصادقان علی والحسن والحجة القائم المنتظر فی غیبته.
پس فرمود ایشان عترت منند واز گوشت وخون من می باشند، علم ایشان علم من وحکم ایشان حکم من است؛ وهر که اذیت من کند درباره ایشان به شفاعت نائل نخواهد شد.
۹- از جابر نقل است که رسول خدا به حسین فرمود. یا حسین یخرج من صلبک تسعة من الأئمة؛ منهم مهدی هذه الامة، پس دوازده امام را یک یک نام برد.
۱۰- از انس بن مالک رسیده که رسول خدا بعد از نماز صبح روی به ما آورده فرمود معاشر أصحابی من أحبنا أهل البیت حشر معا ومن استمسک بالاوصیاء من بعدی فقد استمسک بالعروة الوثقی، یعنی ای گروه اصحاب من، هر که ما اهل بیت را دوست دارد با ما محشور شود.
وهر که به اوصیاء بعد از من متمسک شود به حلقه محکمی متمسک شده است.

پس ابو ذر پرسید که عدد ایشان چند است؛ فرمود به عدد نقباء بنی اسرائیل که نه نفر ایشان از صلب حسین (علیه السلام) وآخر ایشان مهدی است
واخبار بسیار از خاصه وعامه مانند ابو هریره وعایشه ودیگران به همین مضمون رسیده است.
ظلم هایی که به ائمه رسید ورسیدن منهال خدمت زین العابدین
اصل - فقتل من قتل وسبی من سبی واقصی من اقصی
اعراب - الفاء للتفریع، وقتل وسبی واقصی ماض مجهول ومن موصول نایب للفاعل وصلته جملة فعلیة معهودة.
ترجمه - پس کشته شدند آن کسانی که کشته شدند، واسیر شدند آنانکه اسیر شدند، واز وطن آواره شدند آن کسانی که از وطن آوارده شدند.
شرح: دشمنان دین، اولاد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را سه دسته کردند، یک دسته را مانند علی وحسن وحسین وسایر ائمه وسادات بنی الحسن کشتند ویک دسته را مانند اهل بیت سید الشهداء اسیر نموده شهر به شهر گردانیدند ودسته ی دیگر را از وطن آواره کردند، حضرت امیر (علیه السلام) در نجف دفن شد وسید الشهداء (علیه السلام) در کربلا.
وامام موسی (علیه السلام) وامام جواد (علیه السلام) در کاظمین وامام رضا (علیه السلام) در خراسان وامام علی النقی (علیه السلام) وامام حسن عسکری (علیه السلام) در سامراء دفن شدند؛ وامامزادگان وسادات از ترس دشمنان متفرق در بلاد گردیدند.
منهال بن عمر طائی در مسجد جامع شام وبه قولی در بازار، کنار خرابه خدمت حضرت زین العابدین (علیه السلام) رسید، دید به عصا تکیه داده وساق های پای او مانند دو نی، ضعیف وباریک شده وخون از او می ریخت ورنگ آن حضرت زرد گردیده؛ عرض کرد (کیف اصبحت) چگونه صبح کردید. فرمود، چگونه باشد حال کسی که اسیر یزید است، زنان وکودکان ما تا حال غذائی سیر نخورده، وچادر تمامی به سر ندارند، وهمیشه مشغول نوحه وگریه می باشند. مثل ما اهل بیت مثل بنی اسرائیل شده که فرعونیان پسران ایشان را کشتند وزنها را با ذلت باقی می گذاشتند.
عرب به واسطه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بر عجم افتخار کردند وقریش به نام آن حضرت بر عرب مباهات نمودند، وما که خانواده آن حضرت باشیم بعضی را به قتل رسانیده ودسته ای را اسیر واطراف شهرها گردانیدند، وحق ما را غصب نمودند وبالای منبرها؛ ما وپدران ما را سب وشتم می کنند، وهرگاه یزید ما را بطلبد ما را گمان آن است که برای قتل می طلبد، بعد فرمود انا لله وانا الیه راجعون ای منهال مهیار شاعر خوب گفته است.

یعظمون له اعواد منبره * * * وتحت أرجلهم أولاده وضعوا
بای حکم بنوة یتبعونکم * * * وفخرکم أنکم صحب له تبع

یعنی این امت برای احترام پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) چوبهای منبر او را تعظیم می کنند، ولی اولاد او را زیر پای نهادند، فرزندان او درهر حکمی باید تابع شما باشند. با اینکه فخر شما آن است که از تابعین واصحاب اوئید، منهال گفت حال به کجا می روید، فرمود دراینجائی که ما را منزل داده اند سقف ندارد وآفتاب ما را اذیت می کند، از شدت ضعف برای استراحخت بیرون آمده ام وباید زود به آن مکان برگردم.
ناگاه زنی بیرون آمده صدا زد که به کجا می روی. کنایه از آنکه برگرد به خرابه می ترسم غلامان یزید تو را اذیت نمایند.
اصل - (وجری القضاء لهم بما یرجی له حسن المثوبة اذ کانت الارض لله یورثها من یشاء من عباده، والعاقبة للمتقین وسبحان ربنا ان کان وعد وربنا لمفعولا ولن یخلف الله وعده وهو العزیز الحکیم).
اعراب - قوله لهم اللام للنفع ومتعلق بقوله جری - وما موصوله. ویرجی مضارع مجهول وصلة ونایب فاعله حسن، واللام فی قوله - له للعلیة والهاء عائد واذ تعلیلیه مضائة الی الجمله ویورثها استیناف ومن مفعول وموصول والعاید ضمیر محذوف والاصل یشاعم ومن عباده جار ومجرور وبیان للموصول وسبحان مفعول مطلق للفعل المحذوف. ومضاف - وان مخففة واللام المفتوحه هو الفارقة بین ان المخففه والنافیة وهل هی اللام المؤکده والزائده خلاف ترجمه - وقضا وتقدیر حق برای ایشان جاری شد به مصیباتی که در مقابل آن امید سزای نیک وعاقبت خوبی می باشد. زیرا که زمین ملک خداوند است وآن را میراث هر که بخواهد از بندگان خود قرار می دهد.

وعاقبت کار برای پرهیزکاران است. ومنزه است خدای ما از عجز. به درستی که وعده ی خدا عملی خواهد شد. وخدا در وعده خود خلف نمی کند. واو است غالب وحکیم،
اعتقاد به اینکه سر مظلومیت این خانواده احیاء دین است
وظیفه ۱۷ اعتقاد به اینکه سر مظلومیت این خانواده احیاء دین است ودر این قطعه آن را بیان می کند، که اگراز راه حکمت وامتحان برای مردم مدتی دشمنان دین مانند، بنی امیه وبنی عباس، غالب شدند ودارای ریاستی شدند، وخداوند راضی شد که مصیباتی بر ائمه ی دین وارد آید، برای آن است که اهل ظلم منقرض گردند، ودین رونق گیرد. ومذهب حق غالب وشایع گردد، پس این مصیبات لطف است که شرح آن در صفحه ی ۱۵ گفته شد وبرای آن استدلال می کند به آیه ۱۲۵ سوره ۷ اعراف
(ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده والعاقبة للمتقین).
ومراد از آیه این است که زمین ملک خدا است وآن را نصیب بندگان پرهیزکار خود قرار داده وعاقبت برای ایشان است.
وخدا وعده فرموده که دین حق غالب گردد، واین امر واقع خواهد شد زیرا که اگر کسی به وعده خود عمل نکند یا از راه عجز است یاآنکه کار او از راه دانائی وحکمت خارج است ونیز به آیه ۱۰۸ سوره ۱۷ بنی اسرائیل سبحان ربنا ان کان وعد ربنا لمفعولا استدلال می کند یعنی که خدا منزه از عجز ونقص است ومسلم است که وعده او واقع خواهد شد.
وبه آیه ۴۶ سوره حج ۲۲ (ولن یخلف الله وعده) استدلال می کند که چون خداوند حکیم است خلف نمی کند وبه آیه ی ۱۱۸ سوره مائده ۵ (وهو العزیز الحکیم) استدلال می کند: که خدا عزیز وغالب است پس عجز بر او روا نیست وخدا حکیم است، پس خلف نمی کند.
اصل - فعلی الاطائب من أهل بیت محمد وعلی صلی الله علیهما وآلهما، فلیبک الباکون؛ وایاهم فلیندب النادبون ولمثلهم فلتذرف الدموع ولیصرخ الصارخون ویضج الضاجون ویعج العاجون
اعراب - الفاء للتفریع، وعلی الاطائب جار ومجرور متعلق بقوله فلیبک والاطائب جمع الطیب، وایاهم مفعول مقدم لقوله فلیندب، والفاء مکرر للتأکید، ولمثلهم جار ومجرور متعلق بالافعال، الاربعة بعده من باب التنازع، وتقدیم المعمول للمبالغه والحصر فی مواردالثلاثة، ویضج ویعج مجزومان بالعطف ویجوز فیهما الفتح للتخفیف والکسر لقاعدة التقاء الساکنین: ویجوز بفک الادغام ایضا
ترجمه - پس بر پاکیزگان از خانواده محمد وعلی (خدای درود فرستد بر ایشان وخانواده ایشان) باید گریه کنند گریه کنندگان وبر ایشان ناله زنند، ناله زنندگان، وبرای مثل ایشان باید ریخته شود اشکها، وشیون کنند شیون کنندگان؛ وصیحه بزنند صیحه زنان وآه برآورند آه برآورندگان.
گریه وندبه بر مصیبات این خانواده واخبار ثواب گریه بر حسین
وظیفه ۱۸ گریه وندبه وعزاداری بر مصیبات اهل بیت است واین قطعه دعا تفریع بر قطعه سابق است. وعلت اینکه گریه وناله وشیون بر مصیبات اهل بیت از مستحبات مؤکده است برای دو امر باشد اول آنکه مظلومیت ایشان چون برای حفظ دین وبقاء مذهب حق بوده ونفع آن به همه عالمیان رسیده،باید همه مردم برایشان گریه کنند وعزاداری نمایند.
دوم آنکه چون به گریه بر ایشان واقامه مجلس عزا واجتماع در آن اقامه حق واثبات حقانیت ایشان، وابطال طریقه ی دشمنان ایشان شایع می شود. لذااین امر از تکلیف ومستحبات مؤکده است واز قطعه سابق معلوم شد که مظلومیت ایشان برای برطرف کردن دشمنان دین وبقاء شریعت است. این شعر منسوب به امیر المؤمنین (علیه السلام) است که در زمان خلفاء فرموده:

لیبک علی الاسلام من کان باکیا * * * وقد ترکت أرکانه ومعالیه

یعنی: باید بر اسلام گریه کند هر که گریان باشد، زیرا که رها شد ستون ها ونشانه های اسلام.
وحضرت رضا (علیه السلام) به ریان بن شبیب فرمود: یا بن شبیب ان کنت باکیا لشیء فابک للحسین بن علی بن أبی طالب. فانه ذبح کما یذبح الکبش، وقتل معه من أهلبیته ثمانیه عشر رجلا.ما لهم فی الأرض شبیهون.
یعنی؛ ای پسر شبیب اگر گریه کنی بر چیزی پس برای حسین ابن علی گریه کن که اورا ذبح نمودند مانند ذبح گوسفند، وکشته شد با او هیجده مرد از خانواده او که نبود برای ایشان شبیه ونظیری، تا آنکه فرمود از جدم رسیده که اگر بر حسین گریه کنی به حدی که اشک بر رخساره ات جاری شود، خدا تمام گناهان تو را می بخشد.
کوچک باشد یا بزرگ، کم باشد یا بسیار. ای پسر شبیب اگر خواهی در قیامت هیچ گناهی بر تو نباشد. زیارت کن حسین (علیه السلام) را واگر خواهی در غرفه های بهشت با پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) باشی لعن بر کشنده گان حضرت حسین (علیه السلام) کن، واگر خواهی ثواب شهداء به تو برسد بگو یا لیتنی کنت معهم فافوز فوزا عظیما.
واگر خواهی در درجات بهشت با ما باشی در اندوه ما اندوهناک؛ ودر شادی ما شاد باش، وبر تو باد به ولایت ما، که اگر مردی سنگی را دوست دارد خدا او را با آن محشور فرماید.
واز ابو هرون بن مکفوف نقل شده که خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسیدم فرمود مرثیه ای بخوان، پس خواندم فرمود بلند ودلسوز بخوان همچنانکه بر سر قبر او باشی، پس این شعر را خواندم.

امرر علی جدث الحسین * * * فقل لأعظمه الزکیة

یعنی بر پیکر حسین گذر کن، پس بگو به استخوانهای پاکیزه اش، دیدم آن حضرت گریان شد. پس خودداری کردم، فرمود بازبخوان، ومرثیه را زیاد کن.پس من خواندم وآن حضرت گریست وصدای زنان حرم هم به گریه بلند شد، چون ساکت شدند فرمود: (من أنشد فی الحسین شعرا فابکی واحدا فله الجنة).
یعنی هر که شعری درباره ی حسین بخواند.
پس یک نفر را بگریاند برای اوست بهشت؛ باز فرمود هر که یاد حسین کند وبگرید برای او است بهشت، وهر که تباکی کند جای او در بهشت است.
وحضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود ان الله اطلع الی أهل الارض فاختار لنا شیعة ینصرورننا ویفرحون لفرحنا ویحزنون لحزننا ویبذلون أموالهم وأنفسهم فینا أولئک منا والینا.
یعنی خدا نظری به سوی زمین کرد، پس ما را ستود وشیعیانی برای ما برگزید که یاری ما می نمایند.
وبه شادی ما شاد، وبه اندوه ما اندوهناک می باشند، ونفوس واموال خود را در راه ما بذل می کنند این گروه از مایند؟ وبازگشت ایشان به سوی ما است.
ودر خبر است که چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر شهادت حسین رابه فاطمه داد فاطمه سخت گریان شدو سئوال کرد که این امر در چه زمانی است. فرمود در زمانی است که من وتو علی وفات نموده ایم، پس گریه فاطمه زیادتر شد: وپرسید: که برای حسین (علیه السلام) اقامه عزا وگریه می کند فرمود یا فاطمة ان نساء امتی یبکون علی نساء أهل بیتی ورجالهم یبکون علی رجال أهل بیتی ویجددون العزاء جیلا بعد جیل فی کل سنة فاذا کمان یوم القیامة، تشفعین أنت للنساء وأنا أشفع للرجال، وکنت من بکی منهم علی مصاب الحسین (علیه السلام) أخذنا بیده وأدخلناه الجنة یا فاطمة کل عین باکیة الا عین بکت علی مصاب الحسین فانها ضاحکة مستبشرة بنعیم الجنة.
یعنی ای فاطمه زنان امت من بر زنان اهل بیت من می گریند ومردان ایشان بر مردان اهل بیت من، وعزای حسین (علیه السلام) را تجدید می نمایند، دسته ای بعد از دسته ای در هر سال.
پس روز قیامت که برپای می شود تو زنان را شفاعت می مکنی ومن مردان را؛ وهر که بر مصیبت حسین (علیه السلام) گریه کرده است، دست او را می گیریم. واو را داخل بهشت مینمائیم ای فاطمه هر چشمی روز قیامت گریانست مگر چشمی که بر مصیبت حسین گریسته، که آن چشم به نعمت بهشت خوشنود وخندانست.
از بحار نقل است که سید علی حسینی گوید در مشهد حضرت رضا (علیه السلام) بودیم روز عاشورا یکی از رفقا مقتل می خواند، رسید به این روایت که حضرت باقر (علیه السلام) فرموده من ذرفت عیناه علی مصاب الحسین ولو کان مثل جناح البعوضة غفر الله له ذنوبه ولو کانت مثل زبد البحر.
یعنی هر که در چشمان او بر مصیبت حسین گریان شود، اگرچه به مقدار بال پشه ای باشد: خدای گناهان او را بیامرزد واگرچه به مقدار کف دریا باشد.
مردی نادان که خود را عالم می دانست منکر این خبر شد وگفت این خبر به عقل درست نمی آید. وبا او مباحثه کردیم واز عناد خود دست برنداشت. چون شب به خواب رفت قیامت را به خواب دید. حشر مردمان ومیزان اعمال وپل صراط.
وتطائر کتب وشعله ی نیران وزینتهای جنان همه را مشاهده نمود، در این حال تشنگی سخت بر او غالب شده، در طلب آب برآمد، حوضی دید طولانی وپهناور که آب آن به نظر از برف سردتر واز عسل گواراتر ودو مرد ویک زن سیاه پوش که نور ایشان صحرای محشر را روشن نموده در کنار آن جای داشتند واز شدت اندوه اشک از چشم ایشان جاری بود.
از نام ایشان جویا شد، گفتند آن دو مرد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) آن زن فاطمه زهراء است؛ پرسید چرا سیاه پوش وگریانند، گفتند آیا نمی دانی ایام عاشورا وشهادت حسین (علیه السلام) است، پس نزد فاطمه (علیها السلام) رفت وطلب آب نمود، فاطمه نظر تندی به او کرد وفرمود چگونه آب می خواهی، وتو منکر ثواب گریه بر مصائب حسین فرزند من می باشی. با اینکه او را به ظلم کشتند وآب را از او منع نمودند، پس ترسان از خواب بیدار شد، واز گفته ی خود پشیمان شده استغفار نمود، واز همنشینان عذر خواهی کرد.
ودر خبر است که چون آیه ۷۸ سوره بقره ۲ (واذ اخذنا میثاقکم لا تسفکون دمائکم) نازل شد. که خدا در آن مذمت می فرماید یهود را که تکذیب انبیاء نمودند. واولیاء را کشتند پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود بعد از من دسته ای از یهود امت من نیز شریعت مرا تغییر می دهند وحسن وحسین را با عده ی دیگر از فرزندان مرا به قتل می رسانند همچنانکه یهود زکریا ویحیی را کشتند، ولعنت خدا باد بر ایشان ودوستان ایشان وبر آنانکه بدون تقیه بر ایشان لعن نکنند.
الا وصلی الله علی الباکین علی الحسین (علیه السلام) والمقیمین عزائه، همانا رحمت خدای بر گریه کنندگان بر حسین وبر کسانی که مجلس عزای او را سرپا می نمایند؛ وفرشتگان، اشک ایشان را ضبط می کنند به امر خدا وآن را به آب بهشتی که برای ایشان مهیا شده ممزوج می نمایند، وهزار برابر بر گوارائی وشیرینی آن افزوده شود.
ودر خبر است که مسمع بن کردین خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسید، حضرت فرمود: ای مسمع تو از اهل عراقی: آیا به زیارت جدم حسین (علیه السلام) می روی، گفت از بنی امیه می ترسم: ومن شهرتی دارم از این جهت در پنهانی هم نمی توانم به زیارت بروم.
فرمود آیا هیچ از مصائب او یاد می کنی وبر او گریه ای می کنی، گفت بلی هرگاه یاد او می کنم چشمانم پر از اشک می شود. فرمود رحم الله دمعتک، أما انک من الذین یعدون فی أهل الجزع لنا والذین یفرحون لفرحنا ویحزنون لحزننا ویخافون لخوفنا ویأمنون اذا امنا.
یعنی خدا رحمت کند اشک چشم تو را. تو در شمار کسانی باشی که اهل جزع بر ما می باشند، ودر شادی ما شاد، ودر اندوه ما اندوهناکند وبرای خوف ما خائف؟ ودر زمان ایمنی ما ایمنند.
ای مسمع وقت مرگ پدران من به بالین تو حاضر می شوند وسفارش تو را به عزرائیل می کنند. وعزرائیل از مادر به تو مهربانتر شود وتو را به آسانی قبض روح کند، وپیش از مرگ بشارت بهشت به تو می دهند، واز معاویة بن وهب رسیده که حضرت صادق (علیه السلام) در حال سجده، دعاء به زائرین وگریه کنندگان می نمود، ودر آن حال می گفت، وارحم تلک أعین التی جرت دموعها رحمة لنا وارحم تلک القلوب التی جزعت وأحترقت لنا.
وارحم تلک الصرخة التی کانت لنا واللهم انی أستودعک تلک الأنفس وتلک الأبدان حتی ترویهم من الحوض یوم العطش،
یعنی رحمت کن بر آن چشمهائیکه بر ما اشک می ریزند، ورحمت کن بر آن دلهائی که بر ما جزع می کند ومی سوزد، ورحمت کن بر آن فریاد وناله هائی که برای ما می کنند: خدایا این نفوس وبدنها را به تو امانت می سپارم تا ایشان را در تشنگی قیامت از حوض کوثر سیراب کنی
اصل - أین الحسن أین الحسین. أین أبناء الحسین. صالح بعد صالح وصادق بعد صادق. أین السبیل بعد السبیل. أین الخیرة بعد الخیرة أین الشموس الطالعة، أین الأقمار المنیرة أین الانجم الزاهرة. أین أعلام الدین وقواعد العلم.
اعراب - این منصوب علی الظرفیه. وخبر مقدم فی تمام الجمل وبعده مبتدء وهو استفهام فی مقام الندبه: والجملة فی محل النصب للقول المحذوف، ای قائلون هذا القول، وصالح وصادق صفتان للانبأ.
ترجمه: کجا شدند حسن وحسین؛ وکجایند فرزندان حسین هر شایسته پس از شایسته ای؟ وهر راستگوئی پس از راستگوئی،
کجایند آنانکه راهنمای به سوی خدا بودند یکی پس از دیگری کجایند برگزیدگان خدائی هر یک پس از دیگری؛ کجایند آفتاب های طلوع کننده. کجایند ماههای نور دهنده، کجایند ستارگان درخشنده. کجایند نشانه های دین وستونهای علم.
ندبه وناله کردن بر فراق پیشوایان دین وامام زمان
وظیفه ۱۹ ندبه کردن وناله کردن بر فراق پیشوایان وپرستاران دین، واین فقرات تعلیم به طریق گریه وشیون کردن به شیعیان است که مانند کسی برای عزیز خود دیوانه وار فریاد وشیون می کند. برای مظلومیت وفراق ائمه اطهار نیز گریه وبی تابی نمایند.
ده طریق ندبه که در این دعاء است ومعنای صالح وصادق
ودر این دعا به ده طریق عبارت ندبه می کند، ۱: به کلمه این یعنی این بزرگان دین کجایند، ۲- به کلمه ی بابی انت وامی یعنی پدر ومادرم فدای تو باد: ۳- به کلمه نداء که امام زمان را ندا می کند ۴- به کلمه لیت شعری، ۵- به کلمه عزیز علی ۶- به کلمه بنفسی انت ۷- به کلمه الی متی: ۸ به کلمه ی هل، ۹- به کلمه متی، ۱۰- به خدا استغاثه کردن که شرح هر یک مفصلا می آید وصالح به معنی شایسته واز القاب امیر المؤمنین (علیه السلام) است که در تفسیر آیه ۴ سوره تحریم ۶۶ (فان الله هو مولاه وجبرئیل وصالح المؤمنین).
یعنی خدا وجبرئیل وشایسته ای از مؤمنان یاور پیغمبرند، نقل است از مجمع از حضرت باقر (علیه السلام) که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) دو مرتبه حضرت علی (علیه السلام) را معرفی فرمود، یکی در موقعی که فرمود من کنت مولاه فعلی مولاه ودیگر چون این آیه نازل شد دست علی (علیه السلام) را گرفت وفرمود ایها الناس هذا صالح المؤمنین. واز اسماء بنت عمیس رسید که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود صالح المؤمنین علی بن ابی طالب است.
وصادق به معنی راستگو. ولی در اینجا مراد راستگوی در امامت واز القاب ائمه است، که در تفسیر آیه ۱۲۰ سوره توبه ۹ وکونوا مع الصادقین یعنی با راستگویان باشید.
از حضرت باقر (علیه السلام) رسیده که فرمود یعنی با آل پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) باشید واز حضرت امام رضا (علیه السلام) رسیده که الصادقون الائمه یعنی مراد از راستگویان ائمه می باشند.
واطلاق شمس وقمر ونجوم بر ائمه (علیهم السلام) از باب استعاره وتشبیه معقول به محسوس است، که آفتاب وماه وستاره ها عالم حس ودنیا را روشن وتاریکی را برطرف می نمایند، وائمه اطهار بانوار علم وفضایل؛ دلهای عالمیان را روشن وتاریکی کفر وضلالت وجهالت را برطرف می نمایند ودر صفحه ۲۰۳ خبری بر طبق این معنی اشاره شد، ودر زیارت وارث است اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه والارحام المطهرة منی تو نوری بودی در صلب های رفیعه، ورحم های پاکیزه.
وشرح آنکه ائمه (علیهم السلام) ستون های علم می باشند، از عبارت انا مدینة العلم وعلی بابها در صفحه ۱۰۸ معلوم می شود. بلکه وجدانی است که ائمه (علیهم السلام) سرچشمه علوم می باشند،
توضیح، این ناله ها وندبه ها واجتماعات وصدای شیعیان سبب ترقی عالم تشیع؛ وشکست دشمنان دین است، واگر این طریقه از اول تبود این مذهب ضعیف بلکه منسوخ می گردید، به نداء مظلومیت حسین (علیه السلام) خلافت بنی امیه منقرض وافراد ایشان تا آخر نابود شدند.
حیله عبد الله سفاح وکشتن او بنی امیه را وآمدن سدیف به مجلس
از ابی مخنف نقل است که چون عبد الله سفاح اول خلیفه عباسی باریکه ی خلافت قرار گرفت از راه حیله بناء مودت ودوستی با بنی امیه نهاد، واحسانها به ایشان می کرد، روزی بسیاری از بنی امیه در مجلس او بر کرسی ها قرار داشتند؛ که ناگاه غلامی از غلامان وارد شد وگفت: ای خلیفه شخصی بر در است که زبانی فصیح وبیانی ملیح دارد، ولی با لباسهای ژولیده وغبارآلوده می خواهد وارد شود، فرمود این دوست ما سدیف است، او را اجازه ورود دهید،
بنی امیه چون نام سدیف را شنیدند همه خائف شدند؛ وتعجب کردند که چگونه زنده است. زیرا که در زمان بنی امیه روزی در موسم حج در مسجد الحرام همین سدیف با صدای بلند مدح بنی هاشم ومذمت بنی امیه می نمود وبنی امیه او را زدند واذیت کردند تا آنکه گمان بردند که کشته شده پس او را در جای پستی انداختند، پس زنی او را برداشته معالجه نمود واز ترس بنی امیه در بیابانها وکوهها جای نمود.
چون سدیف وارد شد؛ سفاح او را احترام نمود وخلعت به او بخشود وبنی امیه مضطرب گردیدند.
صفاح در خفأ به سدیف وعده داد که این دوستی با بنی امیه حیله است ولی در ظاهر با بنی امیه اظهار دوستی می کرد،
تا آنکه روزی را روز جشن قرار داد، ووعده خواهی عمومی از همه کرد تا خلعت بخشی عام نماید؛ وغلامان ولشگریان مسلح را دستور داد. که پشت پرده ها جای بگیرند. وهرگاه دیدند که سفاح عمامه ی خود را بر زمین انداخت؟ این لشگریان وارد مجلس شده تمام بنی امیه را به قتل برسانند. چون مجلس آراسته شد وبنی امیه بر کرسیها قرار گرفتند غلامی را دستور داد که نام یک یک از بزرگان را ببرد تا بیاید وخلعت خود را بگیرد وشروع به بنی هاشم که اشرف طوایف هستند بنماید. غلام ندا داد که کجاست ابوعبیدة بن الحارث بن عبد المطلب؛ بیاید وخلعت خود را بگیرد. سدیف گفت کجاست ابوعبیده؛ او در جنگ بدر به دست شیبة بن ربیعة بن عبد شمس که از طایفه ی بنی امیه است به قتل رسید. سفاح گفت نام او را از دفتر محو کن ودیگری را بخوان:
غلام ندا داد که کجا است حمزة بن عبد المطلب بیاید وخلعت خود را بگیرد.
سدیف گفت کجا است حمزه، در جنگ احد هند زوجه ی ابو سفیان وحشی را برانگیخت تا حمزه را کشت وهند جگر او را بیرون آورد ودر دهان نهاد تا بخاید ومانند سنگ شد تا جزو بدن او نشود، واز این جهت او را آکلة الاکباد گویند، پس انگشتان او را قطع کرد وقلاده نمود،
سفاح گفت نمی دانستم نام او را قلمزن ودیگری را بخوان،
غلام ندا کرد کجاست عقیل بن ابو طالب، بیاید وجایزه ی خود را بگیرد سدیف گفت کجا است عقیل، وقتی از شام به مدینه می رفت همین طایفه او را در راه کشتند.
سفاح گفت دیگری را نداء کن،
غلام ندا داد که کجاست مسلم بن عقیل. بیاید وجایزه خود را بگیرد سدیف گفت کجاست مسلم، در کوفه این طایفه او را شهید نمودند وبدن او را از بالای دارالامارة به زیر انداختند، وریسمان به پاهای او بسته او را به بازارها می کشیدند وپدران او را سب می نمودند.
سفاح گفت از او بگذر ونام دیگری را ببر،
غلام گفت کجاست شخص اول عالم اسلام علی بن ابیطالب (علیهما السلام) بیاید وخلعت خود را تصرف گیرد.
سدیف گفت آن حضرت را ابن ملجم مرادی شهید نمود ومعاویه شادی ها کرد وشام را زینت بست.
سفاح گفت از او بگذر ودیگری را ندا کن.
غلام گفت کجاست سبط اکبر حسن بن علی. بیاید خلعت خود را بگیرد
سدیف گفت کجاست آن حضرت، معاویه زهری فرستاد وجعده زوجه ی آن حضرت به وعده های دروغ معاویه او را به آن زهر شهید نمود،
سفاح گفت از او هم بگذر ودیگری را نام ببر؛
غلام گفت کجاست سید جوانان اهل بهشت حسین بن علی (علیه السلام) بیاید وجایزه ی خود را دریافت نماید،
سدیف گفت آه آه کجاست حسین بن علی (علیه السلام) همین طایفه به دستور یزید در کربلا کنار آب فرات او را با لب تشنه با اصحاب وجوانانش شهید نمودند وسر او را بالای نیزه با عیال او به کوفه وشام بردند ویزید شادیها کرد
سفاح گفت آه آه نمی دانستم از او هم بگذر ودیگری را ندا کن،
غلام ندا داد، کجاست عباس بن علی، بیاید وجایزه ی خود را بگیرد،
سدیف گفت همین طایفه در زمین کربلا او را با لب تشنه شهید نمودند:
سفاح گفت از او بگذر ودیگری را خبر کن.
غلام ندا داد، کجاست زید بن علی بن الحسین (علیه السلام)، بیاید وجایزه ی خود را بگیرد.
سدیف گفت به دستور هشام بن عبد الملک او را کشته وبدن او را به دار کشیدند وآن قدر بالای دار بماند که فاخته در شکم او آشیانه نهاد وبعد از سه سال یا ۴ سال بدن او را سوزانیدند وخاکستر آن را به باد دادند وپس از آن فرزند او یحیی را نیز کشتند.
سفاح گفت دیگری را ندا کن؛
غلام ندا داد کجاست ابراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس که بیاید وجایزه خود را تصرف نماید.
سدیف ساکت ماند وهیچ نگفت،
سفاح گفت حالات موالی خود را مفصلا بیان کردی واز حال برادر من خبر نمی دهی، تو را به خدا قسم که حال او را هم بیان کن،
سدیف گفت خجلت می کشیدم، مروان که از این طایفه است او را گرفته وسر او را در انبانی از پوست گاو کرد وده هزار تازیانه به او زدند تا او را کشتند.
یزید بن عبد الملک از میانه صدا برداشت که ای سدیف وای بر تو؛ به اینگونه عبارات می خواهی خلیفه را بر ما غضبناک کنی.
سدیف گفت بلی مقصود من همین است.
سفاح صدا به گریه وناله بلند نمود واین اشعار را انشاد کرد:

حسبت(۲۴) بنو امیة أن سترضی هاشم * * * عنها ویذهب زیدها وحسینها
کذبت(۲۵) وحق محمد ووصیه * * * حقا ستبصر ما یسیء ظنونها
وتدین(۲۶) کل خلیلة بخلیلها * * * بالمشرفی وتقضین دیونها
ستعلم(۲۷) لیلی أین دین تداینت * * * وأی دیون فی البریا دیونها

پس از آن بر کشته های ایشان سفره انداخت وبا کمال نشاط به صرف ناهار مشغول شدند، از یادآوری این حکایت شریفه معلوم شد که این ناله وندبه ها هر چه بیشتر باشد دلها را به جوش می آورد، ومظلومیت این خانواده وحقانیت ایشان را ثابت می کند. وموجب ترویج مذهب شیعه وتخریب مذاهب باطله می شود.
اصل - این بقیة الله اللتی لا تخلو من العترة الهادیة
اعراب - این ظرف وخبر مقدم - وبقیة الله مبتداء موخر وهی بمعنی، الباقی - واللتی صفة وموصول والجمله بعدها صلة والعائد مستتر.
ترجمه - کجا است آن امامی که خدای او را باقی گذارده که خارج از عترت هدایت کننده ی پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نیست،
اعتقاد به اینکه امام زمان زنده است ویک نام او بقیة الله است
وظیفه ۲۰ اعتقاد به اینکه امام زمان (علیه السلام) زنده وباقی است، وبقیة الله یکی از اسماء امام زمان (علیه السلام) است که خدا او را باقی گذارده که دین را حفظ کند وعالم را پر از عدل وداد نماید پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.
ودر خبر است که حضرت صادق (علیه السلام) فرموده که چون امام زمان ظاهر شود برای یاری او سیصد وسیزده نفر جمع می شوند؛ وپشت به خانه ی کعبه می دهد ومی فرماید آیه ی ۸۷ سوره هود ۱۱ (بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین) وظاهر آیه از زبان شعیب است که قوم او کم فروشی می کردند یعنی اگر دست در ترازو وکیل بزنید آنچه را که خدای برای شما باقی می دارد بهتر است اگر مؤمن باشید.
پس امام زمان (علیه السلام) می فرماید منم بقیة الله وحجت وخلیفه ی او بر شما. وهر که در آن زمان سلام کند می گوید السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه.
واز تفسیر فرات بن ابراهیم نقل شده که مردی از حضرت صادق (علیه السلام) پرسید آیا جایز است امام زمان را امیر المؤمنین بخوانیم، فرمود این نامی است که، خدا آن را به جدم علی بن ابیطالب اختصاص داده واحدی این نام را به خود نمی گذارد مگر آنکه کافر است، گفت پس چگونه به آن حضرت سلام کنیم (فرمود بگوئید) السلام علیک یا بقیة الله وآیه را قرائت کرد.
ومرحوم حاجی نوری در نجم الثاقب ۱۸۲ نام برای آن حضرت ذکر نموده.
اصل - أین المعد لقطع دابر الظلمة أین المنتظر لاقامة الأمت والعوج. أین المرتجی لازالة الجور والعدوان.
اعراب، المعد اسم مفعول من اعد. ای هیأ والدابر آخر کل شیء، واصله. والمظلمه. جمع المظالم: والمنتظر والمرتجی اسمان للمفعول من باب الافتعال،
ترجمه - کجا است آن امامی که مهیا است برای قطع دنباله وریشه ی ستمکاران کجا است آن امامی که انتظار او را داریم برای راست کردن کجی وناهمواری ها. کجا است آن امامی که امید به او داریم برای رفع جور ودشمنی دشمنان.
انتظار امام زمان وثواب آن واینکه یک نام او منتظر است
وظیفه ی ۲۱ انتظار امام زمان است وجمله اول اشاره است به آیه ی ۴۵ سوره ی انعام ۶- (فقطع دابر القوم الذین ظلموا والحمد لله رب العالمین).
یعنی خدا قطع می کند دنباله کسانی را که ظلم می کنند وحمد برای خدای پروردگار جهانیان است.
واز آیه معلوم می شود که هر که ظلم کند، طایفه ی خود را ریشه کن می کند وبخصوص کسانی که ظلم به بزرگان دین وبه خانواده عصمت می کنند، که خدا فرماید آیه ۳ سوره کوثر ۱۰۸ (ان شانئک هو الابتر) یعنی ای پیغمبر دشمن تو ابتر می شود.

کنایه از آنکه هر مکه با تو واولاد تو دشمنی کند دنباله ی او قطع وریشه کن می شود.
واین معجزه ی بزرگی است از قرآن که خدا وعده ای به پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) داده که اولاد او زیاد شوند: ودشمنان او ابتر گردند؛ وتا حال همه کس می داند ومی یابد که اولاد آن حضرت زیاد وروز به روز نام ایشان بلندتر می گردد، وهر طایفه که با ایشان دشمنی کردند مانند بنی امیه وبنی عباس ودیگران ریشه کن شدند:
ودر جمله ی دوم کلمه ی المنتظر یکی از نام های امام زمان است یعنی انتظار برده شده که شیعیان ودوستان انتظار ظهور او را دارند در اکمال الدین از امام جواد رسیده که امام بعد از حضرت عسگری قائم بحق ومنتظر است. پرسیدند چرا او را منتظر گویند فرمود چون او غایب می شود وغیبت او بسیار طولانی می گردد شیعیان با اخلاص انتظار او را می کشند. ودشمنان انکار او می نمایند، ودروغ می گویند کسانی که وقت برای ظهور او معین می کنند.
ویکی از وظایف شیعیان این زمان انتظار فرج وظهور امام زمان است. ودر بحار بابی برای آن قرار داده وقریب صد خبر در فضیلت آن بیان کرده، وما در اینجا بهشت خیر اکتفا می کنیم.
۱- از امیر المؤمنین پرسیدند چه عملی نزد خدا محبوبتر است، فرمود انتظار فرج، وفرمود: المنتظر لأمرنا کالمتشحط فی سبیل الله یعنی منتظر امر ما مثل کسی است که در راه خدا در خون خود غلطیده باشد.
۲- حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) به ابو خالد کابلی فرمود) شیعیانی که در زمان غیبت امام دوازدهم انتظار او را دارند بهترند از اهل هر زمانی) زیرا که معرفت ایشان در باب امام در حال غیبت مانند حال حضور است وایشان در درجه ی مجاهدین زمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) (وشیعیان راستگو) وداعیان به راه حق می باشند.
۳- از حضرت باقر (علیه السلام) رسیده که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در حضور جمعی از اصحاب دو مرتبه فرمود اللهم لقنی اخوانی یعنی خدایا مرا به ملاقات برادرانم برسان. گفتند آیا ما برادران شما نمی باشیم فرمود شما اصحاب منید وبرادران من قومی هستند در آخر الزمان ومن ایشان را در اصلاب پدران وارحام مادران می شناسم، این گروه مرا ندیده وبا آن سختی ها دین خود را حفظ می کنند وحفظ دین بر ایشان سخت تر است از آنکه کسی در شب تاریک دست به درخت پر از خار بکشد) یا شراره آتش را به دست گیرد.
۴- حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود.
من ثبت علی ولایتنا فی غیبة قائمنا أعطاه الله أجر ألف شهید مثل شهداء بدر واحد.
یعنی هر که ثابت باشد بر ولایت ما در غیبت امام قائم (علیه السلام) خدا اجر هزار شهید مانند شهداء بدر واحد به او می دهد.
۵- در کافی است که ابو حمزه ثمالی از حضرت باقر (علیه السلام) پرسید که جد شما حضرت امیر خبر داد که بلا تا سال ۷۰ وپس از آن رخاء است فرمود چنین است.
ولی چون حضرت حسین (علیه السلام) را شهید نمودند خدا غضب نمود وبلا را بر اهل زمین امتداد داد تا صد وچهل، وچون شما خبر ما را نشر دادید خداوند آن را تأخیر انداخت ووقتی دیگر برای فرج قرار نداد که فرمود در آیه ۳۹ سوره ۱۳ رعد
یمحو الله ما یشاء ویثبت وعنده ام الکتاب.
یعنی خدا محو می کند وثابت می نماید هر چه را بخواهد. ونزد اوست اصل کتاب تقدیر. ودر کتاب نعمانی ومحاسن نقل است که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود هر که بمیرد در حالی که انتظار فرج ما را داشته باشد مثل کسی است که در خیمه امام زمان (علیه السلام) باشد. ودر خبری نزد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) جهاد کرده شهید شده باشد.
۷- از حضرت رضا (علیه السلام) رسیده که فرمود چه نیکو است انتظار فرج آیا نشنیده ای که خدا می فرماید در آیه ی ۹۶ سوره ی هود ۱۱ (فارتقبوا انی معکم رقیب). ونیز می فرماید در آیه ی ۶۹ سوره اعراف ۷ (فانتظروا انی معکم من المنتظرین).
یعنی انتظار داشته باشید که من نیز با شما انتظار برنده ام.
واین دو آیه بر حسب تأویل (که امام می فرماید) امر به انتظار امام زمان می نماید.
۸- از ابو بصیر رسیده که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود آیا خبر ندهم از امری که به واسطه آن خدا اعمال شما را قبول فرماید - گفتم: بفرمائید فرمود شهادت به توحید ونبوت واقرار به اوامر ودوستی ما ودشمنی با دشمنان ما وپرهیزکاری وانتظار کشیدن برای حضرت قائم (علیه السلام)
پس فرمود برای ما دولتی است که خدا به وقتی که صلاح داند فراهم می سازد هر که خواهد از اصحاب قائم ما باشد. با ورع وحسن اخلاق انتظار بکشد. واگر در حال انتظار بمیرد مثل کسی است که خدمت آن حضرت رسیده باشد: پس گوارا باد گوارا باد بر شما ثواب انتظار داشتن ظهور او را.
اصل - أین المدخر لتجدید الفرائض والسنن أین المتخیر لاعادة الملة والشریعة أین المؤمل لاحیاء الکتاب وحدوده أین محیی معالم الدین وأهله.
اعراب - المدخر اسم مفعول من باب الافتعال وهو فی الاصل المذتخر من الذخر فقلبت تاءه دالا والذال ایضا للادغام.
ترجمه - کجا است آن امامی مکه ذخیره شده است برای عود دادن ملت وشریعت. کجا است آن امامی که آرزو داشته شده است برای زنده کردن کتاب خدا وحدود آن.
کجا است آن امامی که زنده کننده است نشانه های دین واهل آن را.
اعتقاد به اینکه امام زمان ذخیره خدایی است که دین را تجدید می کند
وظیفه ۲۲- اعتقاد به اینکه امام زمان (علیه السلام) ذخیره خدائی است که دین را تجدید می کند، واز این عبارات معلوم می شود که سر غیبت امام (علیه السلام) وطولانی شدن آن برای آن است که این امام ذخیره از جانب خداست. که احکامی که به دست مردمان از بین رفته ومی رود.
آن حضرت بیاید وآنها را به جای خود برقرار فرماید. ودر خبر است مکه یأتی بدین جدید یعنی احکامی را که تبدیل نموده اند امام زمان آن احکام باطله را از بین می برد واحکام دین را تازه می کند؛ ونیز در خبر است که یملأ الله الارض قسطا وعدلا، بعد ما ملئت ظلما وجورا یعنی خدا زمین را از عدل وداد پر می کند بعد از آنیکه از ظلم وستم پر شده باشد.
ومراد از ظلم وجور احکام باطله است که بین مردم شایع شده. ومراد از عدل وداد احکام حقه ی اسلام است که امام زمان (علیه السلام) آنها را تجدید می نماید.
واز حضرت باقر (علیه السلام) رسیده که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: کیف بکم اذا فسد نساؤکم. وفسق شبابکم ولم تأمروا بالمعروف ولم تنهوا عن المنکر،یعنی چگونه خواهد بود حال شما در زمانی که زنان شما فاسد وجوانان شما فاسق شوند. وشما امر به معروف ونهی از منکر نکنید، گفتند آیا این امر شدنی است: فرمود بلی بدتر از این هم واقع خواهد شد کیف بکم اذا أمرتم بالمنکر ونهیتم عن المعروف.
یعنی چگونه خواهد بود حال شما در زمانی که امر به منکر ونهی از معروف بکنید) گفتند آیا ممکن است که چنین شود: فرمود آری بدتر از این هم می شود کیف بکم اذا رأیتم المعروف منکرا والمنکر معروفا.
یعنی چگونه است حال شما زمانی که ببینید معروف منکر، ومنکر معروف شود.
واز حضرت صادق (علیه السلام) واز حضرت رضا (علیه السلام) رسیده که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود الاسلام بدا غریبا وسیعود غریبا کما بدا فطوبی للغرباء؛ یعنی اسلام شروع شد به حال غربت وآخر هم غریب می شود: پس خوشا به حال غرباء اسلام که در حالی که اسلام ضعیف است دین خود را حفظ می کنند،
ودر خبر است که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود سیأتی زمان علی امتی لا یبقی من القرآن الا رسمه ولا من الاسلام الا اسمه یسمون به وهم أبعد الناس منه. مساجدهم عامرة وهی خراب من الهدی. فقهاء ذلک الزمان شر فقهاء تحخت ظل السماء منهم خرجت الفتنة والیهم یعود
یعنی بیاید بر امت من زمانی که باقی نماند از قرآن مگر رسمی ونه از اسلام مگر اسمی که نام ایشان مسلمان است ولی بسیار از اسلام دورند، مسجدها آباد است، ولی از هدایت وراستی خراب، فقهاء آن زمان بدترین فقهاء زمانند، از ایشان فتنه وفساد پیدا می شود وبه سوی ایشان نیز باز می گردد،
از صعصعة بن صوحان رسیده که حضرت امیر (علیه السلام) فرمود از علامات آخر الزمان آن است که مردم نماز را بمیرانند، وامانات را ضایع نمایند ودروغ را حلال دانند، ورباخواری ورشوه گیری شایع گردد:
ودر بناهای محکم کوشند: ودین را به دنیا بفروشند، وکارها را به سفیهان واگذارند: ومشورت در امور با زنان کنند: وقطع رحم از خویشان، ومتابعت هواهای نفسانی کنند) وخونریزی را کاری سبک دانند. حلم را ضعف شمارند. وبه ظلم وستمکاری افتخار دارند، فاجران امیر وظالمان وزیر شوند، عرفاء خائن وقراء فاسق باشند شهادت دروغ شایع شود. وفسق وفجور وتهمت ومعصیت وطغیان فراوان گردد، وبه زینت قرآنها ومسجدها پردازند، ومناره های بلند بسازند واشرار را بنوازند، در ظاهر با هم مهربان ودر باطن بدتر از دشمنان، عهدها شکسته شود، ولی وعده ها بین ایشان بسته گردد، از شدت حرص بر دنیا مردان با زنان در تجارت شرکت کنند. از فساق صداها بلند ومردم کلام ایشان را بپذیرند رذل ترین مردم ریاست یابند.
ومردم از خوف اشرار تقیه نمایند دروغ گو را تصدیق کنند وخائن را امین دانند: ومجالس رقص وساز شایع گردد. مردم آن زمان به پیشینیان خود لعن وناسزا گویند) زنان بر زین سوار شوند. وزنان به مردان ومردان به زنان خود را تشبیه نمایند) آن یک بر امر ندیده شهادت دهد: ودیگری نفهمیده گواه گردد. واحکام دین را برای دنیا یاد گیرندن وکار آخرت را بر دنیا مقدم دارند وکسانی که بدتر از گرگ ودلهایشان بد بوتر از مردار وتلخ تر از صبر است بر خود لباس میش پوشند، تعجیل کنید به سوی بیت المقدس که در آن روز بهترین جاها است که مردم آن زمان آرزو می کنند که در آن ساکن باشند.
ومؤمل در جمله ی سوم یکی از نامهای امام زمان است که امام حسن عسگری (علیه السلام) او را به این نام نامید؛ یعنی شیعیان آرزوی اورا دارند. وفرمود دشمنان گمان می کردند که مرا می کشند ونسل مرا منقطع می نمایند.
قدرت خدا را چگونه دیدند، که به این فرزند، نسل مرا باقی می دارد:
اصل - أین قاسم شوکة المعتدین. أین هادم أبنیة الشرک والنفاق. أین مبید أهل الفسوق والعصیان والطغیان
اعراب - القاصم اسم فاعل من قصم الشیء من باب ضرب ای کسره. او من قصم الله الظالم ای نزل به البلیه وهو مبتدء مؤخر ومضاف الی الشوکة وهی الی المعتدین والشوکة القوة واللبأس
ترجمه - کجاست شکننده قوت تجاوزکنندگان از حد خود، کجا است خراب کننده ی بناهای شرک ودو رو روئی، کجا است هلاک کننده ی اهل فسق ومعصیت وسرکشی.
اعتقاد به اینکه امام زمان دستگاه ظلم را برمی چیند
وظیفه ۲۳ اعتقاد به اینکه امام زمان (علیه السلام) دستگاه ظلم را برمی چیند: واین فقرات دلالت بر آن دارد که امام زمان (علیه السلام) عالم را از لوث شرک ونفاق وفسق وطغیان ومعصیت پاک می فرماید هر که را قابل است هدایت می کند وهر که را قابل نیست به قتل می رساند.
از حضرت باقر رسیده است که در احوالات حضرت قائم (علیه السلام) فرماید: من تاب تاب الله علیه ومن أظهر شیئا أهرق الله دمه. ثم قال یذبحهم والذی نفسی بیده کما یذبح القصاب شاته. وأومی بیده الی حلقه. یعنی هر که توبه کند خدا او را ببخشد وهر که اظهار کند چیزی را که برخلاف دین باشد خون او را بریزد، پس فرمود قسم به خدائی که جان من به ید قدرت او است مانند قصاب آنها را ذبح نماید واشاره به حلق خود فرمود.
ودر خبر دیگر فرمود اگر مردم بدانند که حضرت قائم (علیه السلام) چه می کند دوست دارند که او را نبینند که آن قدر از مردم وطایفه ی قریش را به قتل رساند. وشمشیر در آنها بگذراند که مردم گویند او از آل پیغمبر نیست والا به مردم ترحم می نمود.
واز حضرت صادق (علیه السلام) از سیرت امام زمان سئوال نمودند؛ فرمود: یصنع ما صنع رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) یهدم ما کان قبله کما هدم رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) أمر الجاهلیة ویستأنف الاسلام جدیدا. یعنی کار او مانند رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) است خراب می کند هر اساسی را که قبل از او بر باطل بنا نموده اند همچنانکه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) اساس عهد جاهلیت را خراب نمود واسلام را تازه وتجدید می نماید.
ودر خبر دیگر حضرت باقر (علیه السلام) به ابو حمزه ی ثمالی فرماید
فیا طوبی لمن أدرکه وکام من أنصاره والویل کل الویل لمن خالفه وخالف أمره وکان من أعدائه. ثم قال: یقوم بأمر جدید وسنة جدیدة وقضاء جدید علی العرب شدید لیس شأنه الا القتل ولا یستتیب أحدا ولا تأخذه لومة لاثم.
یعنی خوشا به حال کسانی که درک امام زمان کنند واز یاوران او باشند. وویل تمام برای کسانی است که مخالفت او وامر او کنند واز دشمنان او باشند پس فرمود. قیام می کند امام زمان به تجدید دین وزمان را تازه می نماید ومخصوصا بر عرب سختگیری می نماید وتوبه ی ظاهری از کسی قبول نمی نماید وملامت کسی در او اثری ندارد.
وحضرت صادق (علیه السلام) در امر امام زمان (علیه السلام) فرماید: لابد للناس من أن یمحصوا ویمیزوا ویغربلوا وسیخرج من الغربال خلق کثیر.
یعنی ناچار برای مردم زمانی آید که پاک کرده شوند وتمیز داده شوند وغربال گردند وبسیاری از مردم از غربال خارج شوند
واز حضرت صادق (علیه السلام) به روایت ابو بصیر رسیده که فرمود: اذا قام القائم هدم المسجد الحرام حتی یرده الی أساسه وحول المقام الی الموضع الذی کان فیه وقطع أیدی بنی شیبة وعلقها علی باب الکعبة وکتب علیها هؤلاء سراق الکعبة.
یعنی چون امام زمان ظاهر شود مسجد الحرام را خراب کرده باساس اول بازگشت دهد ومقام ابراهیم را به جای خود برگرداند وبنی شیبه را دست ببرد وبر در کعبه بیاویزد وبر آن بنویسد که اینها دزدان کعبه اند.
بنی شیبه کلیدداران کعبه بوده اند وشاید در اینجا از راه تشبیه مراد غاصبین در امر کعبه می باشند وحضرت باقر (علیه السلام) به روایت ابو بصیر که خبر طولانی است فرماید.
اذا قام القائم صار الی الکوفة فهدم بها أربعة مساجد ولم یبق مسجدا علی الأرض له شرف الا هدمها وجعلها جماء ووسع الطریق الأعظم وکسر کل جناح خارج عن الطریق وأبطل الکنیف والمیازیب الی الطرقات ولا یترک بدعة الا أزالها ولا سنة الا أقامها ویفتتح قسطنطنیة والصین وجبال الدیلم (الخ)
یعنی - چون امام زمان قیام نماید به کوفه آید پس چهار مسجد را خراب نماید وباقی نگذارد مسجدی را که دارای گنبدی است مگر آنکه آن گنبد را خراب نماید وراههای مهم را وسیع نماید وهر کنگره ای به طرف شارع پیش آمده است خراب نماید ومزبله ها وناودانهائی که در راه است برطرف سازد ونماند بدعتی مگر آنکه آن را برچیند ونه طریقه ی حقه ای مگر آنکه آن را بر پا دارد وقسطنطنیه وچین وکوههای دیلم را مسخر کند.
اصل - أین حاصد فروع الغنی والشقاق، أین طامس آثار الربغ والأهواء، أین قاطع حبائل الکذب والافتراء أین مبید العتاة والمردة، أین مستأصل أهل العناد والتضلیل والالحاد.
اعراب - این ظرف مکان وخبر مقدم، وما بعدها مبتدا مؤخر فی جمیع العبارات.
ترجمه: کجا است آن قطع کننده ی شاخه های گمراهی ودشمنی کجا است آن زایل کننده ی آثار کج روی وهواهای نفسانی (کجا است آن قطع کننده ی دامهای دروغ وبهتان. کجا است آن هلاک کننده ی سرکشان ومتمردان کجا است آن برطرف کننده ی دشمنی وگمراهی وبی دینی.
شرح - چون پایه فساد دین غصب خلافت امیر المؤمنین (علیه السلام) می باشد وهر کجروی وفسادی که در عالم پیدا شده ومی شود از آن شاخه می گیرد وتمام راههای باطله فروع این شجره ی خبیثه است، لذا امام زمان چون ظهور نماید اول بدن فلان وفلان را از قبر بیرون می آورد وآتش می زند.
امام زمان بدن ابی بکر وعمر را از قبر بیرون می آورد
حضرت صادق (علیه السلام) در خبر اسحق بن عمار فرماید.
اذا قدم القائم (علیه السلام) وثب أن یکسر الحایط الذی علی العبر، فیبعث الله تعالی ریحا شدیدة وصواعق ورعودا حتی یقول الناس انما ذا لذا فیتفرق أصحابه عنه حتی لا یبقی معه أحد فیأخذ المعول بیده فیکون أول من یضرب بالمعول ثم یرجع الیه أصحابه اذا رأوه یضرب المعول بیده فیکون ذلک الیوم فضل بعضهم علی بعض بقدر سبقهم الیه فیهدمون الحایط ثم یخرجهنا غضین رطبین فیلعنهما ویتبرء منهما ویصلبهما ثم ینزلهما ویحرقهما ثم یذریهما فی الریح.
یعنی چون ظاهر شود امام زمان (علیه السلام) مهیا می شود که دیوار قبر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را خراب کند پس خدا برای امتحان تقدیر می کند که باد سختی می وزد وصاعقه ها ورعدهائی می جهد ومردم گویند این امر برای این عمل است پس اصحاب او پراکنده شوند واحدی با او نماند، پس آن حضرت کلنگ به دست گیرد وشروع به خرابی دیوار کند، پس اصحاب او نیز بازگرداند وهر کدام آنها سبقت به سوی او گیرند مقام او بالاتر از دیگران است پس دیوار را خراب کنند وبدن آن دو نفر را بیرون آورند در حالی که تر وتازه است واین برای امتحان تابعین آنها است پس آن حضرت لعن بر ایشان کند وبیزاری از ایشان جوید وآنها را به دار آویزد وپس از مدتی فرود آورد وبسوزاند وخاکستر آنها را به باد دهد،
ودر خبر مفضل است. که چون امام زمان (علیه السلام) بر قبر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وارد شود گوید این قبر جد من است.
گویند. بلی: گوید این دو نفر که جنب آن دفن شده اند کیستند. برای چه اینجا دفن شده اند، گویند اینها دو پدر زن رسول خدایند.
پس دستور فرمایند مردم اجتماع کنند وتا سه روز که اجتماع مردم زیاد شود. بدن آنها را از قبر بیرون می آورند وبدن آنها تر وتازه است، وهیچ تغییری در خلقت ورنگ آنها پیدا نشده، پس از مردم گواهی طلبد وهمه شهادت دهند که اینها دو خلیفه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ابوبکر وعمر می باشند پس بدنشان را بر شاخه ی خشکی می آویزد، وآن شاخه تازه شده برگ پیدا می کند وشاخه های آن بلند می شود.
پس تابعین آنها در پیروی آنها برگردند. پس تابعین آنها صدا بلند کنند که تا حال پیروی آنها را می نمودیم با آنکه شرف وکرامتی از آنها ندیده بودیم، حال که کرامتی از آنها ظاهر شده وبدن آنها تازه ودرخت به برکت آنها تازه شده وبرگ آورده چگونه دست از پیروی آنها برداریم، بلکه از شما بیزاری می جوئیم. پس به اشاره آن حضرت باد سیاهی وزیده وجمیع آنها را هلاک کند. پس بدن آن دو نفر را از درخت به زیر می آورد؛ وبه اذن خدا آنها را زنده می کند.

وتمام ظلمهائی که در هر دوره واقع شده به گردن آنها می گذارد وبر آنها می شمارد یک یک از آنها را، از کشته شدن هابیل به دست قابیل وافروختن آتش برای ابراهیم (علیه السلام) ودر چاه انداختن یوسف (علیه السلام) وگرفتاری یونس (علیه السلام) در شکم ماهی وکشته شدن یحیی (علیه السلام) وبردار کشیدن عیسی (علیه السلام) وشکنجه هائی که بر جرجیس ودانیال وسلمان وارد شده وآتش بر در خانه علی (علیه السلام) وفاطمه (علیها السلام) زدن وضربات وتازیانه که بر حضرت فاطمه وارد آمده وسقط شدن محسن وزهر دادن امام حسن (علیه السلام) وشهادت امام حسین (علیه السلام) وبرادران وخویشان ویاوران او واسیری اهل وعیال وحرم او: وهر خون ناحقی که ریخته شده وهر امر حرام وفاحشه وزنائی که واقع شده از زمان آدم تا قیام قائم (علیه السلام) همه را برآنها شماره می کند وبه گردن آنها می گذارد: واقرار از آنها می گیرید: پس اشاره می فرماید آتشی از زمین خارج شده آنها را با آن درخت می سوزاند وخاکستر آن ها را باد به دریا می ریزد،
اصل - أین معز الأولیاء ومذل الأعداء، أین جامع الکلمه علی التقوی، أین باب الله الذی منه یؤتی، أین وجه الله الذی الیه یتوجه الأولیاء، أین السبب المتصل بین الأرض والسماء، أین صاحب یوم الفتح وناشر رایة الهدی، أین مؤلف شمل الصلاح والرضا.
الاعراب - این فی جمیع الجمل خبر مقدم ومنصوب علی الظرفیه وما بعده مبتدأء مؤخر:
ترجمه - کجاست آن عزیز کننده ی دوستان وخوار کننده ی دشمنان کجاست آن جمع کننده ی کلمه دین را بر تقوی وپرهیزکاری، کجا است آن باب خدائی که از آن، تمام نعمت ها وروزی ها به مردم داده می شود، کجاست آن آینه خدائی که دوستان به سوی او توجه می نمایند کجا است آن سبب افاضات خدائی که متصل است بین زمین وآسمان.
کجا است صاحب روز فیروزی وبرافرازنده لوای هدایت، کجا است آن جمع کننده ی اموری که صلاح دین ورضای خدا در آن است.
اعتقاد به اینکه امام زمان بر همه ادیان غالب آید
وظیفه ۲۴ اعتقاد به آنکه امام زمان (علیه السلام) بر همه ی ادیان غالب آید. این قطعه دعا ۷ جمله است؛ جمله اول (این معز الاولیاء) الخ دلالت دارد بر عزت دوستان وذلت دشمنان در زمان ظهور امام زمان (علیه السلام) واین مطلب واضح است که زمانی که آن حضرت ظاهر شود زمین پر از عدل وداد می شود، وریاست وعزت برای دوستان وشیعیان.
وخواری ومذلت برای دشمنان ومخالفین خواهد بود. واخبار هم دلالت بر آن دارد، حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرماید زمانی که قائم ما قیام نماید.
خداوند پریشانی را از شیعیان ما بردارد. ودلهای ایشان را در دیانت مانند پاره ی آهن محکم واستوار نماید) وبه هر فردی قوت چهل مرد عنایت فرماید: وحکومت وریاست با ایشان باشد:
وحضرت صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه ۳۳ سوره ۹ توبه هو الذی أرسل رسول بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین الخ فرماید که معنی آیه وتأویل آن قسم به خدا ظاهر نشده ونمی شود تا وقتی که قائم ما قیام نماید.
که در آن زمان باقی نماند کافری ونه مشرکی حتی آنکه اگر زیر سنگی پنهان شود، صدا از سنگ برآید که ای مؤمن کافری به زیر من پنهان شده مرا بشکن واو را به قتل برسان.
وحضرت باقر (علیه السلام) فرماید. گویا می بینم که اصحاب حضرت قائم (علیه السلام) مشرق تا مغرب زمین را در تصرف دارند. وهیچ حیوانی نیست حتی درندگان وپرندگان مگر آنکه در فرمان ایشان باشد، وبر هر زمین وگیاهی عبور نمایند افتخار به مرور ایشان نماید ومعلی بن خنیس از حضرت صادق (علیه السلام) سئوال می کند که آیا سیرت وطریقه امام زمان برخلاف سیرت امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
فرمود بلی حضرت امیر (علیه السلام) از جدال خودداری می فرمود زیرا که می دانست شیعیان او مغلوب دشمنان می شوند. ولی امام زمان (علیه السلام) از قتل واسارت دشمنان خودداری نمی نماید. زیرا که می داند. شیعیان همیشه بر دشمنان غالب خواهند بود.
ودیگر حضرت صادق (علیه السلام) فرماید شیعیان ما در دولت قائم (علیه السلام) رؤساء وحکم فرمایان روی زمین باشند، وهر یک ایشان را قوت چهل مرد باشد.
جمله ۲- این جامع الکلمة (الخ) دلالت دارد که به حکم امام زمان (علیه السلام) تمام مردم به کلمة واحدة دارای تقوی ودیانت می باشند. وبه نوعی عدل وداد حکمفرما باشد که احدی ظلم وگناه نکند، واخباری که دلالت بر این امر دارد بعضی از آنها گذشت.
جمله ۳- أین باب الله الخ، دلالت دارد که امام زمان (علیه السلام) باب خدائی است ودر این معنی دو احتمال می رود.
اول آنکه امام (علیه السلام) راهنمای به سوی خدا وباب علم دین وهدایت است. ومردم از علم وراهنمائی امام بایستی راه حقیقت وراستی را بیابند. که طریق قویم وراه مستقیم همین است.
وهر که از پیروی امام سر باز زد، گرفتار کجروی شده قدم در راه هلاکت ابدی نهاد.
دوم آنچه به مردم می رسد از نعمت ها وروزی ها وفیروزی ها وقضاء حاجات ورفع شدائد ودفع مکاره تماما به واسطه ی امام است. پس مردم هرچه بخواهند بایستی به وسیله ی امام از خدا بخواهند تا به مقصود نائل شوند.
جمله ۴ این وجه الله الخ دلالت دارد بر آنکه امام آینه ی خداشناسی وتوحید وصفات است. (عمان سامانی)

چه خواست آنکه جمال جمیل بنماید * * * علی شد آینه خیر الکلام قل ودل

پس هر که توجه به سوی امام کند واو را دوست دارد، توجه به سوی خدا نموده واو را دوست داشته است: واخبار مستفیضه ومضامین زیارت جامعه دلالت براین مطلب دارد.
ویا مراد آن است که وقتی که امام زمان (علیه السلام) ظهور نماید. دوستان مخصوصی دارد که از اطراف متوجه به سوی او می شوند.
اصحاب امام زمان سیصد وسیزده نفرند ومعنی قطب واوتاد وابدال
که در چند خبر دلالت دارد که عده ی اصحاب آن حضرت سیصد وسیزده نفر ودر بعضی از اخبار سیصد وکسری می باشد، مانند آنکه اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) هم در جنگ بدر سیصد وسیزده نفر بودند، که در خبر مفضل حضرت صادق (علیه السلام) فرماید که حضرت قائم (علیه السلام) بر منبر کوفه قرار گیرد وسیصد وسیزده نفر اصحاب او گرداگرد او باشند.
ودیگر فرماید در مکه بر منبر برآید واول کسی که با او بیعت کند جبرئیل است پس سیصد وکسری با او بیعت کنند ودر مکه اقامت کند تا عده اصحاب او به ده هزار می رسد. پس به مدینه کوچ دهد.
ودر بعضی از اخبار، بلاد ایشان بلکه نام ایشان را هم معین نموده است وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود که بین رکن ومقام سیصد وکسری به عده ی اصحاب بدر با او بیعت کنند، که در میان آنها است نجباء از اهل مصر، وابدال از اهل شام واخیار از اهل عراق.
ودر نجم الثاقب از کفعمی نقل نماید در شرح این جمله از دعاء ام داود. اللهم صل علی الابدال والاوتاد والسیاح والعباد که زمین خالی از قطب وچهار اوتاد وچهل ابدال وهفتاد تن از نجباء وسیصد وشصت صالح نیست پس قطب مهدی (علیه السلام) است واوتاد کمتر از چهار نمی شوند زیرا دنیا مانند خیمه است ومهدی (علیه السلام) عمود آن وآن چهار اوتاد طنابهای اویند وگاه می شود که اوتاد بیشتر از چهار وابدال بیشتر از چهل ونجباء بیشتر از هفتاد وصلحاء بیشتر از سیصد وشصت می شوند، تا آنکه می فرماید که هرگاه یکی از اوتاد چهارگانه کم شود، یکی از ابدال به جای او برقرار می گردد، واگر یکی از ابدال کم شود از نجبا به جای او آید، واگر یکی از نجباء کم گردد یکی از صلحاء به جای او برقرار می شود، واگر از صلحاء یکی کم شود از سائر مردم یکی به جای او آید.
جمله ۵ این السبب المتصل الخ مراد از سبب همان باب است که در جمله ۳ گذشت ومراد از سماء طرف بالا ومراد از ارض مردم است یعنی امام زمان (علیه السلام) سبب وواسطه است برای رسیدن فیوضات عالم بالا به مردم وسبب به معنی رشته هم آمده است، ومراد آن است که امام مانند رشته ورابطه ی میان خالق وخلق است ودر خبر است در مجمع البحرین أبی الله أن یجری الاشیاء الا بأسباب، فجعل لکل شییء سببا وجعل لکل سبب شرحا وجعل لکل شرح علما. وجعل لکل علم بابا ناطقا.
یعنی خداوند اباء دارد از اجراء وتقدیر چیزها مگر به اسبابی، پس مقرر کرده برای هر چیزی سببی وبرای هر سببی شرحی وبرای هر شرحی علمی وبرای هر علمی باب ناطق گویائی،
وتفسیر شده است چیز به دخول بهشت؛ وسبب آن طاعت وبندگی است وشرح آن شریعت واحکام است: ومراد از علم پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ومراد از باب ناطق ائمه ی هدی هستند.
جمله ی ۶ این صاحب یوم الفتح الخ کلمه صاحب اسم امام زمان (علیه السلام) است وولی در اینجا به معنی وصفی است وروز فتح همان روز ظهور است. که هر طرف روی آورد فاتح شود ولواء هدایت را برافرازد تا عالم را مانند گلستان سازد،
حضرت باقر (علیه السلام) فرماید که خدا وقت فتح مؤمنین را به تأخیر نیاندازد وآن در ابتداء زمانی بود که جبرئیل رایت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) را برای جنگ بدر آورد وموجب فتح گردید؛ وقسم به خدا آن رایت از پنبه وکتان وابریشم نبود بلکه از ورق وبرگ درختهای بهشت بود پس آن را پیچید وبه دست علی (علیه السلام) داد تا آنکه آن حضرت در جنگ بصره برافراخت وفتح نمود، پس آن را پیچید وآن نزد ما اهل بیتست.
ودیگر کسی آن را نمی افروزد مگر قائم ما (علیه السلام) که چون ظهور کند آن رایت را برافروزد پس نیست احدی از مشرق تا مغرب مگر آنکه تابع آن شوند. ورعب آن حضرت در مردم به مقدار یک ماه از پیش ویمین ویسار تأثیر می کند.
رایت فتح به دست امام زمان است واینکه سه لواء برافرازد
وحضرت صادق (علیه السلام) فرماید چون امام زمان (علیه السلام) به کوفه آید سه لواء برافروزد یک لواء برای فتح قسطنطنیه: ویک لواء برای فتح چین ویک لواء برای فتح کوهستان دیلم؛ وآن سه موضع را به تصرف درآورد
وجمله ۷ این مؤلف شمل الصلاح الخ دلالت دارد که پراکندگی هائی را که در امر دین وصلاح ورضایت مؤمنین فراهم شده برطرف فرماید زید جهنی از حضرت امام حسن (علیه السلام) روایت کند که در آخر الزمان که مردم گرفتار جهالت وسختی شوند، خداوند مردی را برانگیزد وبه فرشتگان یاری او کند ویاوران او را حفظ نماید واو را بر تمام زمین غالب سازد؛ وتمام مردم به رغبت یا کراهت تابع او شوند وزمین را پر از عدل ونور نماید وطول وعرض بلاد همه متابعت او کنند وباقی نماند کافری مگر آنکه ایمان آورد: ونه بد عملی مگر آنکه صالح شود ودرندگان با هم رام شوند، واز زمین نباتات فراوان بروید. واز آسمان برکات فرود آید. وگنج های زمین بر او ظاهر شود، وتا چهل سال مالک مشرق تا مغرب گردد. پس خوشا حال آنانکه زمان او را دریابند ودر خبر است که حضرت صادق (علیه السلام) از ابو حنیفه از معنی این آیه سئوال کرد که در آیه ۱۷ سوره ۳۴ سبأ فرماید (سیروا فیها لیالی وأیاما آمنین) یعنی سیر کنید در مابین مکه ومدینه در شبها وروزها با حالت ایمنی فرمود این چه مکانی است که مردم در آن ایمن می باشند. جواب داد که گمان می کنم که مابین مکه ومدینه است حضرت رو به اصحاب کرده فرمود آیا چنین نیست که بسیاری از اموال مردم را در آنجا راهزنان بردند وبسیاری در آنجا کشته شدند. ابو حنیفه ساکت ماند.
اشکال حضرت صادق به ابو حنیفه در آیه ایمنی در مکه
پس نسبت به آیه ۹۱ در سوره ۳ آل عمران ومن دخله کان آمنا، یعنی هر که داخل حرم باشد ایمن است، فرمود این مکان که خدا فرماید هر که در آن داخل شود ایمن باشد (کجا است) ابوحنیفه جواب داد خانه مکه است؛ حضرت فرمود آیا ندانی که حجاج بن یوسف با منجنیق عبد الله زبیر را در آن به قتل رسانید؛ پس ابوحنیفه خجل ماند واز مجلس خارج شد، پس ابوبکر خضرمی از معنای این دو آیه سئوال کرد، فرمود مراد از آیه ی اول آن است که مردمانی که با قائم ما (علیه السلام) می باشند ایمن هستند، ومراد از آیه ی دوم آن است که هر که بیعت با او کرد وداخل در اصحاب او گردید ایمن است.
اصل - أین الطالب بذحول الأنبیاء وأبناء الانبیاء أین الطالب (المطالب) بدم المقتول بکربلاء
اعراب - ترکیب الجمل کما ذکر فی الجمل السابقه والذحول بالذال المعجمه والحاء المهمله بمعنی طلب الدم، والانبیاء من صیغ المؤنث بالالف الممدوده ولاجل الالف واللام دخلها الکسرة
ترجمه - کجا است طلب کننده ی خون پیغمبران وپسران پیغمبران کجا است طلب کننده خون کشته شده در زمین کربلا.
اعتقاد به اینکه امام زمان خونخواهی انبیاء واولیاء را می کند
وظیفه ۲۵ - اعتقاد به اینکه امام زمان (علیه السلام) خونخواهی انبیاء وفرزندان ایشان وائمه (علیهم السلام) را می نماید ومراد به خون خواهی نمودن آن حضرت از خون انبیاء وفرزندانشان یا آن است که قتله ی ایشان زنده می شوند، وایشان را قصاص می کند ویا آنکه فرزندان آنها را به قتل می رساند برای آنکه راضی به فعل پدران خود بوده وافتخار می نمودند.
حضرت باقر (علیه السلام) فرماید چون قائم ما (علیه السلام) قیام نماید، حمیراء به دنیا برمی گردد. وامام زمان (علیه السلام) حد قذف بر او جاری می کند. ونیز انتقام خون فرزند سقط شده ی فاطمه (علیه السلام) را می کشد. راوی پرسید مراد از قذف چیست، فرمود مراد نسبتی است که به ماریه مادر ابراهیم کنیز پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) داد که ابراهیم را نسبت به جریج قبطی داد؛ راوی پرسید چرا خداوند به تأخیر افکند، فرمود برای آنکه خدا پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را به رحمت مبعوث فرمود، وحضرت قائم (علیه السلام) را به نقمت یعنی غضب.
ودر خبر است که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود چون به معراج رفتم خطاب رسید به طرف راست نظر کن. چون نظر کردم دیدم علی وحسن وحسین وعلی بن حسین ومحمد بن علی وجعفر بن محمد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمد بن علی، وعلی بن محمد وحسن بن علی ومهدی علیهم الصلوة والسلام را که نماز می گذارند خطاب شد این دوازده نفر حجت های منند بر مردم. واین مهدی انتقام کشنده از دشمنان دین است. ودر تفسیر آیه ۳۹ سوره ۴۲ شوری (ولمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل) یعنی کسانی که یاری جویند پس از مظلوم شدن، بر ایشان گناهی نیست از تفسیر قمی ره از حضرت باقر (علیه السلام) نقل شده که چون قائم ما (علیه السلام) با اصحاب خود قیام فرماید از بنی امیه وکذابین وناصبیان انتقام کشد.
وهروی از حضرت رضا (علیه السلام) سئوال می کند که خبری از حضرت صادق (علیه السلام) رسیده که چون امام زمان (علیه السلام) قیام نماید، فرزندان کشندگان حسین (علیه السلام) را به عمل پدرانشان به قتل می رساند. حضرت رضا (علیه السلام) فرمود بلی چنین است. پرسید که خداوند می فرماید آیه ۱۶۴ سوره ۶ انعام (ولا تزر وازرة وزر اخری) فرمود خدا درست فرموده لیکن این فرزندان راضی به عمل پدران خود می باشند. وبه آن افتخار می کنند وهر که راضی به کاری باشد مثل آن است که خود کرده باشد واگر مردی در مشرق باشد وکسی را در مغرب بکشند واو راضی به آن باشد شریک در قتل او باشد.
ودر ذیل تفسیر آیه ۳۵ سوره ۱۷ بنی اسرائیل (ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل انه کان منصورا) یعنی کسی که از روی ظلم کشته شد. پس قرار دادیم سلطنتی برای ولی او. پس نباید در قتل اسراف نماید. به درستی که او یاری شده است، حضرت صادق (علیه السلام) فرماید مراد از ولی دم امام زمان (علیه السلام) است که از خون جد من حسین خونخواهی نماید.
پس فرمود اگر مردم روی زمین را بکشد اسراف نکرده است: پس فرمود فرزندان قتله ی حسین را نیز به قتل می رساند.
وابو حمزه ثمالی گوید به حضرت باقر (علیه السلام) عرض کردم که شما همه قائم بحقید، چگونه است که امام زمان (علیه السلام) را قائم گویند. فرمود چون جدم حسین (علیه السلام) شهید شد ملائکه گریان ونالان شدند، خطاب شد که به عزت وجلالم که انتقاد خواهم کشید، پس کشف حجابات نمود فرزندان حسین (علیهم السلام) را دیدند وامام زمان (علیه السلام) قائم بود ونماز می گزارد. پس فرمود به این قائم انتقام خون حسین را می کشم.
وابن عباس گوید وحی به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید که من به جهت خون یحیی (علیه السلام) هفتاد هزار از بنی اسرائیل را به دست بخت نصر به قتل رسانیدم.
به جهت قتل نبیره ی تو حسین هفتاد هزار وهفتاد هزار را به قتل خواهیم رسانید.
وبدین مضامین اخبار مستفیضه از ائمه اطهار (علیهم السلام) رسیده است
امام زمان انتقام از خون حسین می کشد ومنصور یکی از نامهای امام است
اصل - أین المنصور علی من اعتدی علیه وافتری أین المضطر الذی یجاب اذا دعا، أین صدر الخلائق ذو البر والتقوی، أین ابن النبی المصطفی، وابن علی المرتضی، وابن خدیجة الغراء وابن فاطمة الکبری.
اعراب - من موصول ومجرور والجمله صلة والمجرور عائد وافتری عطف علیها والعائد محذوف والمضطر اسم مفعول من باب الافتعال والتا تبدن بالطا. لمکان الضاد والذی صفة له ویجاب صلة والعاید مستتر واذا ظرف له
ترجمه - کجا است آن امامی که یاری شده ی از جانب خدا است بر هر که بر او دست تعدی گشاید. ونسبت دروغی به او دهد. کجا است آن امامی که در حال بی کسی چون خدا را بخواند اجابت می شود، کجا است آن امامی که رئیس بر مردمان وصاحب احسان وپرهیزکاری است کجا است فرزند محمد برگزیده وفرزند علی پسندیده وفرزند خدیجه ی روشن دل وفرزند فاطمه (علیها السلام) بزرگتر همه زنان.
شرح - منصور نامی از نام های امام زمان (علیه السلام) است در نجم الثاقب فرماید در ذخیره وتذکره مذکور است که منصور اسم آن حضرت است در کتاب دید براهمه که به اعتقاد ایشان از کتب آسمانی است.
ودر تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کند که در تفسیر آیه ومن قتل مظلوما مراد از مقتول حسین (علیه السلام) ومراد از منصور امام زمان (علیه السلام) است وخداوند او را منصور نامیده است ودر زیارت عاشورا هم آن حضرت را منصور خوانده است.
ووجه آنکه نام او منصور است. برای آن است که در خون خواهی وانتقام از کسانی که ظلم بر آباء واجداد او نموده اند وافترائی زده اند خداوند او را یاری می کند.
وقوله این المضطر الخ اشاره است به آیه ۶۳ سوره ۲۷ نمل (أم من یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السوء ویجعلکم خلفاء الارض) یعنی آیا کیست غیر از خدا که اجابت کند بیچاره ی بی کس را در زمانی که بخواند خدا را، وبرطرف کند سختی وبدحالی را از او وبگرداند شما را خلفای روی زمین، وتاویل این جمله آن است که امام زمان (علیه السلام) در زمانی که ظهور می کند بی کس وبی یاور است وخداوند او را اجابت می کند ویاوران او را جمع می نماید واو را بر تمام روی زمین تسلط می دهد.
در خبر است که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود گویا می بینم که قائم ما (ع) به حجر الاسود تکیه داده وطلب می کند حق خود را ومی گوید هر که محاجه درباره ی خدا دارد من اولی وسزاوارم به خدا، یا محاجه داد درباره ی آدم یا درباره ی نوح (علیه السلام)، یا ابراهیم (علیه السلام) وموسی (علیه السلام) وعیسی (علیه السلام) وپیغمبر خاتم (صلّی الله علیه وآله وسلم) وکتاب خدا، من به همه اولی وسزاوارم پس به مقام ابراهیم (علیه السلام) آید ودو رکعت نماز بگزارد، پس حق خود را طلب کند ویاوران خود را دعوت نماید وقسم به خدا مراد از مضطر در آیه ی شریفه همان امام زمان است.
پس اول کسی که با او بیعت کند جبرئیل امین است بعد از آن سیصد وسیزده نفر حاضر شوند حتی آنکه هر کدام از ایشان در فراش وشهر خود باشد ناگهان خدمت آن حضرت حاضر شوند، وبه طرف مدینه کوچ دهند پس جیش سفیانی به جنگ او آیند. چون به زمین بیداء رسند زمین قدمهای ایشان را بگیرد وبه زمین فرو روند.
قوله؛ این صدر الخلایق الخ. اشاره است به آنکه امام زمان (علیه السلام) بر تمام روی زمین غالب آید. وبه عدل واحسان با مردم رفتار فرماید
در بحار از حضرت رضا (علیه السلام) رسیده که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود چون به معراج رفتم، خطاب شد که ای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) منم خدای تو، پس عبادت خود را مختص من قرار ده، وتوکل به من داشته باش، تو حجت من باشی بر خلق من. بهشت را آفریدم برای تو.
وپیروان تو، وجهنم را آفریدم برای دشمنان تو.
وقرار دادم کرامت را برای اوصیاء تو، وثواب را برای شیعیان ایشان. عرض کردم که اوصیاء من کیانند، نداء رسید به ساق عرش نظر کن. چون نظر کردم دوازده نور هر یک در سطر سبزی دیدم. اول ایشان علی بن ابیطالب (علیه السلام) وآخر ایشان مهدی امت من. نداء رسید که این انوار اولیاء واحباء وحجت های منند بر مردم بعد از تو، واوصیاء وخلفاء بعد از تو می باشند. قسم به عزت وجلال من که به این انوار پاک دین حق را غلبه وبرتری بر تمام ادیان می دهم.
ولاطهرن الأرض بآخرهم من أعدائی. ولا ملکنه مشارق الأرض ومغاربها. ولاسخرن له الریاح. ولاذللن له السحاب الصعاب. ولارقینه فی الأسباب ولانصرنه بجهدی ولامدنه بملائکتی. حتی یعلن دعوتی ویجمع الخلق علی توحیدی. ثم لادیمن ملکه ولاداولن الایام بین أولیائی الی یوم القیمة.
یعنی وخواهم پاک نمود زمین را از دشمنان به واسطه ی آخرین اوصیاء واو را مالک مشارق ومغارب زمین گردانم. وبادها را به فرمان او کنم وابرهای سخت را رام او نمایم، واو را بر وسیله های پیشروی تسلط دهم، وبه لشگر خود او را یاری کنم، وبه فرشتگان امداد او نمایم؛ تا امر دعوت را ظاهر نماید؛ وخلق را بر توحید گردآورد؛ پس ملک او را تا قیامت ادامه دهم.
معنی تفدیه وشرط عمده در اعمال خلوص است
اصل - بابی أنت وامی، ونفسی لک الوقاء والحمی مبتدء مؤخر. وامی معطوف علی أبی. والمعنی انت بمنزلة أبی وامی، ای جعلتها فداءک، وجعلتک فی مکانهما ونفسی مبتدء والوقاء خبر، والحمی عطف علیه، والجار والمجرور متعلق بالخبر، ای جعلت نفسی وقائا وحمی لک وتقدیم الجار والمجرور للسجع
ترجمه - پدر ومادرم به فدای تو باد وجان من بلا گردان وحافظ ونگهبان وفدای تو باد.
شرح - تفدیه نوعی از تحیت واظهار انکسار است که انسان در مقابل شخص بزرگ اظهار خضوع را به درجه می رساند که محبوبترین اشیاء را مانند پدر ومادر جان نثار می نماید.
واین نوع تحیت در ثواب افضل از بعضی اعمال است زیرا که اقرب به خلوص است که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود أکثر شهداء امتی أهل الفراش یعنی بیشتر کسانی که در زمره ی شهداء محشور می شوند آنهائی هستند که به جهاد نرفته وکشته نشده اند ولی در فراش خود از روی حقیقت آرزوی شهادت نموده ودر خبر است که روز قیامت از بعضی از شهداء سئوال می شود عمل تو چیست جواب می دهد که من در راه خدا کشته شده ام. خطاب می شود که قصد تو در جهاد برای رضای ما نبوده بلکه خواسته بودی که مردم تو را به شجاعت یاد کنند. ونیز در خبر است که نیه المؤمن خیر من عمله یعنی قصد مؤمن از روی حقیقت بهتر از عملی است که خلوص در آن نباشد واخبار در این باب بسیار است.
توضیح در این عبارت التفات از غیبت است به خطاب که عبارات سابقه نام امام زمان به عنوان غیاب بوده ودر اینجا او را مخاطب قرار می دهی مثل التفاتی که در سوره حمد است وسر آن آنست که چون داعی او را به حسب ونسب وصفات جمیله یاد می کند شوق به او زیاد شده ومثل آن است که او را حاضر در دل می بیند پس خطاب به او می کند.
اصل - یابن السادة المقربین، یابن النجباء الأکرمین یابن الهداة المهدیین، یابن الخیرة المهذبین یابن الغطارفة الأنجبین، یابن الاطائب المطهرین یابن الخضارمة المنتجبین، یابن القماقمة الأکرمین، (الاکبرین خ ل)
الاعراب یا حرف النداء. وابن منادی منصوب مضاف، وما بعده فی جمیع الفترات مضاف الیه وما بعده صفات. والسادة جمع السید. والنجباء جمع النجیب والهداة جمع الهادی - والخیرة اسم جنس بمعنی افضل القوم یطلق علی الجمع. والغطارفة جمع الغطراف والغطریف ای السید الحسن. والاطائب جمع الاطیب اسم تفضیل. والخضارمة، اسم جنس ای السید الکریم، ویحمتل ان تکون جمع الخضرم کز برج ای کثیرالعطا، والقماقمة، جمع القمقام بالفتح او الضم ای السید الکثیر العطاء، وبمعنی البحر ایضا.
ترجمه - ای فرزند بزرگواران دین ومقربان خدا، ای فرزند نجیبان گرامی، ای فرزند راهنمایان هدایت شده. ای فرزند نیکان پاکیزه اخلاق: ای فرزند بزرگان برگزیده، ای فرزند پاکیزگان پاک، ای فرزند صاحبان سخاوت ستوده. ای فرزند دریای بخشش وصاحبان کرم.
اعتقاد به حسب ونسب امام زمان وعلت اطناب کلام
وظیفه ی ۲۶ اعتقاد به حسب ونسب امام زمان (علیه السلام) پس از آنکه داعی از شدت شوق وفرط عشق امام زمان را مخاطب قرار می دهد. وحال او به درجه می رسد که امام خود را حاضر وبه چشم دل او را می بیند پس از روی شوق او را منادی قرار داده. نداء به او می کند ونداء او را مکرر می نماید ودر این موقع مقام اطناب وطول کلام وجای درازی سخن است. همچنانی که در قصه ی موسی (علیه السلام) است که در زمانی که برای طلب آتش به کوه طور رفت واز خداوند خطاب رسید که (انا ربک) من خدای توام. چون خدا از او پرسید آیه ی ۱۸ سوره ی طه ۲۰ (وما تلک بیمینک یا موسی): یعنی این چیست در دست تو. جواب داد، هی عصای أتوکوء علیها وأهش بها علی غنمی ولی فیها مآرب اخری
یعنی این عصای من است که به آن تکیه می کنم، وبرای گوسفندانم به آن برگ درخت می ریزم، وبرای من در این عصا حاجات دیگری نیز برآورده می شود.
ودر خبر است که هفتاد خاصیت برای عصای خود شماره کرد وسر این اطناب وسخن درازی موسی (علیه السلام) این بود که چون از زیادتی خوشی وشعف سخن گفتن با خدای را دوست می داشت. وتازه به وصال دوست رسیده کلام را طول داد، همچنین داعی امام زمان (علیه السلام) را چون در دل حاضر می بیند او را مکرر نداء می کند وبه حسب ونسب وآباء گرامی یاد می کند: واز روی شوق تغییر عبارت می دهد.
نورانی بودن بدن وسر مقدس حسین ومراد از شهاب ثاقب
اصل - ۱- یابن البدور المنیرة ۲- یابن السرج المضیئة
۳- یابن الشهب الثاقبة ۴- یابن الأنجم الزاهرة ۵- یابن السبل الواضحة ۶- یابن الأعلام اللائحة ۷- یابن العلوم الکاملة ۸- یابن السنن المشهورة ۹- یابن المعالم المأثورة ۱۰- یابن المعجزات الموجودة ۱۱- یابن الدلائل المشهودة
الاعراب - الترکیب کما فی الفقرات السابقه بدون تفاوت والبدور جمع البدر. ای القمر فی لیالی نصف الشهر، والسرج بضمتین جمع السراج معرب چراغ، والصفات فی هذه العبارات مفرد مؤنث لان الموصوف جمع وهو بمعنی الجماعة وهی مفرد مؤنث ایضا فالمطابقة حاصلة.
ترجمه - ای فرزند ماههای شب چهارده نور دهنده ۲- ای فرزند چراغهای روشنی دهنده ۳- ای فرزند ستاره های جهنده ی نافذه ۴- ای فرزند ستاره های درخشان ۵- ای فرزند راه های هویدا ۶- ای فرزند نشانه های آشکارا ۷- ای فرزند علوم تمام، ۸- ای فرزند احکام مشهوره ی دین ۹- ای فرزند نشانه های رسیده شده ۱۰- ای فرزند معجزات موجوده، ۱۱- ای فرزند دلیل های واضحه
شرح - این عبارات از باب استعاره است که آباء گرام آن حضرت را تشبیه نموده در جمله اولی به ماه شب چهارده، ودر جمله دوم به چراغ های پرنور، ومراد آن است که بدن وصورت ایشان دارای نور بوده واین معنی از بسیاری اخبار وحکایات برمی آید، از هلال بن نافع نقل شده که گوید وقت شهادت حضرت سید الشهداء رفتم در کنار قتلگاه دیدم بدن آن حضرت نورانی بود؛ وهیچ کشته ای را نورانی تر از حسین (علیه السلام) ندیده بودم، وبدن آن حضرت به مقداری نورانی بود که من از حیرت؛ کشته شدن او را در نظر نداشتم.
ومسلم جصاص گوید در بازار کوفه سر حسین (علیه السلام) را بر نیزه دیدم وهو رأس قمری زهری أشبه الخلق برسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ویا مراد آن است که دارای نور معنوی بودند که به هر که توجه می فرمودند قلب او را نورانی می فرمودند، وطریق قویم وصراط مستقیم وراه سعادت بر او واضح وهویدا می گردید ودر زیارت وارث است.
أشهد أنک کنت نورا فی الأصلاب الشامخة والارحام المطهرة
یعنی گواهی می دهم که نوری بودی در صلب های بزرگوار ودر رحم های پاکیزه، ودر جمله سوم ایشان را تشبیه به شهاب ثاقب نموده، که در آیه ۱۰ سوره ۳۷ والصافات فرموده الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب یعنی خداوند شیاطین را از گرفتن خبرهای غیبی آسمانی دفع می فرماید، مگر آنانکه بربایند خبرها را ربودنی، پس آنان را پی می آید ستاره های جهنده ی نفوذ کننده، ودر آیه ۱۷ سوره ۱۵ حجر فرموده وحفظناها من کل شیطان رجیم الا من استرق السمع فأتبعه شهاب مبین
یعنی وحفظ نمودیم آسمانها را از شیطان رانده شده مگر آنانکه استراق سمع کنند: یعنی به پنهانی تقدیراتی را که به زبان ملائکه جاری شود بربایند پس می رسد به آنها ستاره های جهنده آشکارا.
ودر خبر است که شیاطین خبرهای آسمانی را می گرفتند وبه کاهنان وغیب گویان می رسانیدند: ودر زمان عیسی از سه آسمان ممنوع شدند وچون پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه وآله وسلم) مبعوث شدند از همه ی آسمانها ممنوع گردیدند وبعد از آن هر وقت برای استراق سمع به طرف آسمان روند تیرهای شهاب به آنها می رسد وآنها را می راند ومنع می نماید وبعد از بعثت خاتم الانبیاء (صلّی الله علیه وآله وسلم) غیب گوئی کاهنان سرآمد واین تیرهای شهاب که در طرف آسمان می بینیم قبل از بعثت نبوده واز معجزات پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) است واهل هیأت گویند این روشنائی که در هوا پیدا می شود در اثر قوه ی مغناطیسی در هوا است وقوه مثبته ومنفیه چون اتصال پیدا کنند مانند دو سیم برق نوری حادث می شود. ولی در آسمان دو نوع نور کشیده دیده می شود. یک قسم آن است که در موقعی که ابر در هوا باشد وصدای صاعقه بلند می شود برقی می جهد وبه زمین می آید وگاهی بعضی از مکانها یا اشخاص را می سوزاند، واین قسم از تصادم قوه مثبته ومنفیه برق است.
وقسم دیگر در موقعی که هوا صاف است بدون غرش رعد نور کشیده در هوا دیده می شود که بعضی از آنها هم امتداد زیادی پیدا می کند وظاهرا مراد از ستاره جهنده وتیر شهاب این قسم باشد که شیاطین را می راند ومنع از ربودن خبرهای آسمانی می نماید.
واحتمال هم می رود که مراد از شهاب که شیاطین را منع می کند امر غیبی خارج از امور طبیعیه باشد که عقل ما از فهم آن کوتاه باشد ودر این جمله ائمه طاهرین (علیهم السلام) را تشبیه به شهاب ثاقب نموده برای آنکه هرگاه کسی از دشمنان خواست لطمه بر دین اسلام وارد آورد امام (علیه السلام) به هر نوعی که صلاح باشد او را دفع فرماید ودین را از شر او حفظ نماید هم چنانکه هر کدام از ائمه طاهرین (علیهم السلام) به مقتضای وقت دین را از شر اجانب حفظ نمودند.
ودر جمله چهارم ایشان را تشبیه به ستاره های روشنی دهنده در شب نموده است ومراد آن است که چون در موقع غصب خلافت ضلالت مانند تاریکی عالم را فرو گرفت ومردم در تاریکی های گمراهی ماندند، ائمه ی طاهرین مانند ستاره روشنی می دادند وکسانی را که طالب نور هدایت بودند هدایت می فرمودند وسعی داشتند که حتی الامکان راه هدایت برای طالبین واضح باشد ودر تبلیغ مردم به راه دین سعی بلیغ می نمودند.
در شرح (این الانجم الزاهره) اشاره به این معنی شد ونیز در آنجا شرح جمله ۵ و۶ نیز ظاهر می شود، قوله یابن العلوم الکامله تا آخر کلمه (این) به معنی منسوب است یعنی ای منسوب به علم های کامل؛ وای منسوب به سنت ها واحکام مشهوره؛ وای منسوب به نشانه ها واخبار رسیده شده، وای منسوب به معجزات صادرات از ائمه وای منسوب بادله وبراهینی که به آنها استدلال برای دین می شود ومراد آن است که حضرت دارای این فضائل وهم آباء عظام او صاحبان این فواضل می باشند.
بیان آنکه ائمه صراط مستقیم اند ونبأ عظیم لقب علی است
اصل - یابن الصراط المستقیم. یابن النبأ العظیم، یابن من هو فی ام الکتاب لدی الله علی حکیم.
الاعراب - کلمة من موصول ومضاف الیه. والجمله بعدها صلة وهو مبتدء وخبره علی والحکیم صفة له، والجار والمجرور والظرف یتعلقان بها، وتقدیمهما لمراعات السجع؛
ترجمه: ای فرزند راه راست. ای فرزند نبأ عظیم، یعنی خبر بزرگ، ای فرزند کسی که در کتاب اصلی نزد خداوند. بزرگ حکم کننده است.
شرح: جمله ی اولی دلالت دارد که راه راست در پیروی از ائمه اطهار (علیهم السلام) است، ودر زیارت جامعه است أنتم الصراط الأقوم.
ودر سوره حمد فرماید اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین أنعمت علیهم یعنی هدایت کن ما را به راست، که راه کسانی است که نعمت کردی بر ایشان،
ودر آیه ۷۱ سوره ۴ نساء فرماید (ومن یطع الله والرسول فاولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین وحسن اولئک رفیقا).
یعنی هر که اطاعت خدا ورسول نماید پس او است با کسانی که خداوند بر ایشان نعمت کرده است از پیغمبران وراستگویان وشهیدان وشایستگان ونیکو رفیقانی هستند ایشان.
شان نزول آیه درباره ی ثوبان آزاد کرده ی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) است که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را بسیار دوست می داشت، واغلب اوقات برای زیارت جمال آن حضرت حاضر می شد. روزی با رنگ پریده وحالی نحیف خدمت پیغمبر رسید - فرمود تو را چه می شود واین چه حالی است که در تو مشاهده می کنم.
جواب گفت یا رسول الله من مرضی وعلتی ندارم.
ولی شما را بسیار دوست می دارم، وهرگاه شوق من زیاد می شود خدمت می رسم وبه زیارت شما دل را شاد می نمایم. ولی متذکر شدم که در آخرت خدمت شما نمی توانم رسید، زیرا که اگر اهل بهشت باشم مقام شما با پیغمبران در درجه بلندی است که من به آن نتوانم رسید، واگر اهل بهشت نباشم دیگر ابدا به زیارت شما نائل نمی شوم. از این جهت گریان شدم، واز شدت گریه وحزن چنین شده ام.
پس این آیه نازل شد که فردای قیامت تمام کسانی که اطاعت می کنند، خدمت پیغمبران وائمه می رسند وابوبصیر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود ای ابو بصیر خداوند در قرآن شما را یاد فرموده. واین آیه را تلاوت کرد، وفرمود مراد از نبی در این آیه پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه وآله وسلم). ومراد از صدیقین وشهداء مائیم، ومراد از صالحین شمائید.
وحافظ ابو نعیم ودیگران از مجاهد روایت کنند که در آیه ۳۴ سوره زمر ۳۹ والذی جاء بالصدق وصدق به مراد از کلمه ی الذی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ومراد از صدق امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
ودر جمله ی دوم مراد از نباء عظیم امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
مراد از عم یتسائلون آنست که در قبر از ولایت علی سؤال می کنند
نبأ عظیم أمیر المؤمنین (علیه السلام) است
حافظ ابو نعیم از سدی روایت کند در آیه ۲ سوره ی نبأ ۷۸ عم یتسائلون عن النبأ العظیم الذی هم فیه مختلفون یعنی از چه گفتگو میکنند از خبر بزرگ آنچنانیکه در آن، راه اختلاف می پویند.
که چون این آیه نازل شد. پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آنرا تلاوت میفرمود ومی گفت ان ولایة علی یتسائلون عنها فی قبورهم. فلا یبقی میت فی شرق ولا غرب ولا بر ولا بحر الا ومنکر ونکیر یسئلانه عن ولایة أمیر المؤمنین (علیه السلام) بعد الموت. یقولان للمیت. من ربک. وما دینک، ومن نبیک ومن امامک.
یعنی ولایت علی (علیه السلام) امری است که ملائکه در قبور از آن سئوال مینمایند؛ پس باقی نماند در شرق وغرب ونه در خشکی ودریا مگر آنکه منکر ونکیر بعد از مرگ از ولایت امیر المؤمنین (علیه السلام) از او سئوال میکنند، که بمیت می گویند کیست خدای تو، وچیست دین تو: وکیست پیغمبر تو. وکیست امام تو.
ودیگر از او روایت شده که در جنگ صفین مردی از لشکر شام بمیدان آمد وقرآنی حمایل وبآواز بلند این آیه را تلاوت میکرد: علقمه گوید که من خواستم بجنگ او بروم. امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود یا علقمة مکانک یعنی بجای خود باش؛ وخود متوجه او شد، چون باو نزدیک شد فرمود أتعرف النبأ العظیم الذی هم فیه مختلفون یعنی آیا می شناسی که خبر بزرگ که در آن اختلاف نموده اند چیست.
گفت نمی دانم، فرمود والله أنا النبأ العظیم الذی فی اختلفتم، وعلی ولایتی تنازعتم ورجعتم بعد ما قبلتم. وببغیکم هلکتم بعد ما بسیفی نجوتم، ویوم غدیر قد علمتم، ویوم القیامة تعلمون ما عملتم.
یعنی قسم به خدا منم آن خبر بزرگ که شما در امر ولایت من اختلاف نمودید؛ وبرگشتید بعد از اینکه ولایت مرا قبول کردید.
وبه سبب سرکشی خود هلاک شدید بعد از اینکه به به شمشیر من نجات یافتید: ودر روز غدیر دانستید ودر روز قیامت می دانید که چه کرده اید.
پس تیغ گذرانید وسر ودست او را بپرانید، واین شعر خواند،

أبی الله الا أن صفین دارنا * * * ودارکم مالاح فی الأرض کوکب
الی أن تموتوا أو نموت ومالنا * * * وما لکم عن حومة الحرب مهرب

یعنی خدا نخواسته مگر آنکه زمین صفین منزل ما وشما باشد مادامی که ستاره در زمین هویدا است، تا آنکه یا شما بمیرید ویا ما بمیریم، ونیست برای شما راه فراری از میدان جنگ،
وحضرت رضا (علیه السلام) فرمود که نبأ عظیم امیر المؤمنین (علیه السلام) است که ولایت وفضیلت او در همه کتابهای آسمانی مذکور بود: وبعضی منکر شدند؛ وبعضی قبول نمودند. وبعضی اختلاف کردند؛ که آیا وصایت او حق است یا خیر ویک دسته در حق او غلو نموده به طرف افراط رفتند، ودسته ای از روی بغض منکر او شده طرف تفریط را اختیار نمودند ومؤمنین یکدل حد وسط را قبول کردند،
ودر جمله سوم مراد از علی حکیم امیر المؤمنین (علیه السلام) است که در صفحه ۳۷ در قصه ابراهیم (علیه السلام) شرح آن گذشت.
اصل - یابن الآیات والبینات، یابن الدلائل الظاهرات، یابن البراهین الواضحات الباهرات، یابن الحجج البالغات، یابن النعم السابغات
ترجمه - ای فرزند آیه ها ومعجزات. ای فرزند دلیل های هویدا ای فرزند برهانهای روشن آشکارا. ای فرزند حجت های رسا: ای فرزند نعمتهای کامل تمام.
شرح - مراد از آیات ائمه اطهارند، ومراد از بینات هم ایشانند واین عبارت از قبیل حبیبی قمر بل شمس می باشد. یعنی ایشان آیات ومرائی ومظاهر حقند بلکه آیات بینات واضحه حقند وهم چنین است جمله دوم وسوم یعنی ائمه طاهرین (علیهم السلام) دلیلهای ظاهر، وبرهانها وراهنمایان واضح وروشن معرفت وتوحیدند، ونیز مراد از حجتهای بالغه در جمله چهارم ونعمت های تمام در جمله پنجم ایشانند، ویا مراد آن است که امام زمان (علیه السلام) منسوب به این امور است یعنی علم به آیات قرآنی از متشابهات وبینات یعنی محکمات یا علم بمطلق آیات، واظهار معجزات اختصاص به آن حضرت دارد.
وهمچنین است عبارات دیگر یعنی ادله ظاهره وبرهانهای واضحه ی روشن وحجت های کافیه همه نزد آن حضرت است:
ونیز واسطه رسیدن نعمت های تمام به همه ی موجودات امام زمان (علیه السلام) است ودر زیارت جامعه است (وبکم ینزل الغیث وبکم یمسک السماء این تقع الارض الا باذنه. وبکم ینفس الهم. وبکم یشکف الضر) یعنی به واسطه شما، خدا باران می دهد. وبه واسطه ی شما آسمان را نگاه می دارد که بر زمین نیاید مگر به اذن او وبه واسطه شما هم وغم مردم را زایل می کند. وبه واسطه ی شما ضرر را از خلق برطرف می نماید.
معنی طه والمحکمات ویس والذاریات والطور والعادیات
اصل - یابن طه والمحکمات، یابن یس والذاریات یابن الطور والعادیات
ترجمه - ای فرزند طه ومحکمات، ای فرزند یس وذاریات، ای فرزند طور وعادیات که ظاهرا مراد از طه ویس وطور پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ومراد از محکمات وذاریات وعادیات ائمه (علیهم السلام) باشند،
شرح - مراد از طه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) است، که از حضرت باقر وصادق (علیه السلام) رسیده که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) برای عبادت بر سر پا می ایستاد تا آنکه قدمهای او ورم می کرد، پس این آیه ۱ سوره ۲۰ طه نازل شد طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی یعنی ای پیغمبر ما قرآن را بر تو نفرستادیم که این قدر زحمت به خود دهی، وطه در لغت طی به معنی محمد است، وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود که طه یعنی ای طالب حق وهادی به سوی حق
ومحتمل است که چون ط ۹ وه ۵ ومجموع آن ۱۴ است اشاره به چهارده معصوم وچون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در ابتداء ایشان است خدا او را بدین نام خوانده باشد،
ومراد از محکمات در ظاهر، آیات واضحه قرآنی است که در آیه ۶ سوره ۳ آل عمران فرماید (منه آیات محکمات هن ام الکتاب. واخر متشابهات) یعنی بعضی از قرآن، آیات واضحه ومعنای آن ها ظاهر وبعضی دیگر مجملات است که معنای آن ظاهر نیست.
پس مراد آن است که امام منسوب به این آیات است،
وشاید که مراد ائمه طاهرین باشد وایشان را تشبیه به آیات محکمات نموده است واز باب استعاره باشد
ومراد از یس نیز پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ونام او است وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود که یس نام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ودلیل آن آیه بعد از آن است که می فرماید انک لمن المرسلین یعنی تو از پیغمبرانی
وحضرت امیر (علیه السلام) وصادق (علیه السلام) فرمودند یس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وما خانواده اوئیم وحضرت باقر (علیه السلام) وصادق (علیه السلام) فرمودند جایز نیست کسی یس را نام فرزند خود گذارد ودر چند خبر رسیده که آیه ۱۲۹ سوره ۳۷ صافات سلام علی آل یس یعنی درود بر آل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
ودر ظاهر یا حرف نداء وسین نام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد.
در معنی زبر وبینات واینکه زبر وبینات سین مساوی است
ومراد آن است که ای سامع یعنی ای شنونده کلام خدا، ویا مراد آن است که ای سید: وبعضی سر این نام را از علم زبر وبینات چنین گفته اند که حروف بیست وهشتگانه چون ملفوظ شود. حرف اول آن را زبر وباقی آن را بینات گویند. مانند الف که حرف اول آن زبر ولام وفاء بینات آن است. ومانند سین که حرف اول آن زبر، ویاء ونون بینات آن است وبه اصطلاح ایشان زبر. ظاهر حرف وبینات باطن آن، که از تلفظ ظاهر می شود. ودر بعضی از حروف ابجد زبر آن کمتر از بینات است مانند الف که زبر آن یک وبینات آن صد وده است وچون الف اسم ذات حق ولام وفا مطابق با علی است پس علی مظهر حق است.
عمان گوید:

به پرده بود جمال جمیل (عزَّ وجلَّ) * * * به خویش خواست کند جلوه ای بصبح ازل
چو خواست آنکه جمال جمیل بنماید * * * علی شد آینه خیر الکلام قل ودل

ودر بعضی از حروف زبر زیادتر از بینات است مانند شین که زبر آن سیصد وبینات آن شصت ومانند غین که زبر آن هزار وبینات آن نیز شصت می باشد.
ودر سین فقط زبر وبینات آن مساوی ومطابق است که شصت باشد وچون پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در صفات جمیله باطنه واعمال ظاهره در حد اعتدال وکمال تساوی بود خداوند او را با این لفظ نام نهاد.
پس سین نام پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ویا حرف ندا است. ولی در قرآن کلمه یسن رسیده در اخبار هم آن را نام پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) محسوب داشته است پس تمام این کلمه نام پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد، ومراد از ذاریات بادهائی است که پراکنده می کند خاک وگیاه های خشک ریز شده را که ابن کوا پای منبر از حضرت امیر (علیه السلام) پرسید که در این سوره ۵۱ آیه ۱ (والذاریات ذروا فالحاملات وقرا فالجاریات یسرا فالمقسمات أمرا) که خداوند قسم به ذاریات یاد می کند مراد چیست.
فرمود بادهای پراکنده است پرسید مراد از حاملات چیست مراد ابرها است که حمل بخار آب می کند ومانند باد به اطراف می برد. پرسید مراد از جاریات چیست؟ فرمود: مراد کشتی ها است که به آسانی در دریا جریان دارد.
پرسید مراد از مقسمات چیست فرمود مراد فرشتگانی هستند که امر وتقدیر را بین مردم تقسیم می نمایند ودر این دعا مراد از خطاب آن است که ای منصوب به سوره ذاریات ویا مراد از ذاریات ائمه باشد وایشان را تشبیه به بادهای وزنده نموده که هم چنانکه باد هوا را تلطیف می کند وتربیت حیوانات ونباتات می نماید وبذر گیاه ها را به اطراف می رساند وگرد ولقاح نباتات مذکر را به مؤنث می رساند وآنها را بارور می کند.
همچنین ائمه طاهرین فیوضات ظاهره وباطنه را از جانب خداوند به همه موجودات وتکالیف واحکام را به بندگان می رسانند.
ومراد از طور که خداوند هم می فرماید آیه ی ۱ سوره ۵۲ (والطور) طور سینا است که خدا در آن با موسی تکلم نمود.
ومراد در این دعا آن است که امام زمان (علیه السلام) منسوب به سوره طور است ویا مراد از طور پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) است که آن حضرت را تشبیه به کوه طور نموده وزیرا که آن حضرت در عقاید وصفات جمیله وافعال حمیده مانند کوهی بود که در هر حال ثابت قدم بود.
ودر آیه ۱ سوره ۹۵ التین (والتین والزیتون وطور سینین وهذا البلد الامین) یعنی قسم به انجیر وزیتون وطور سیناء واین شهر ایمن که مکه است.
در تأویل آن از تفسیر علی بن ابراهیم رسیده که مراد از تین پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) واز زیتون علی (علیه السلام) واز طور سینین حسن وحسین (علیهما السلام) واز بلد امین ائمه طاهرین باشند. پس در اینجا محتمل است مراد از طور حسن وحسین باشند.
در معنی والعادیات وغزوه ذات السلاسل وغلبه علی بر دشمن
ومراد از العادیات آن است که در آیه ۱ سوره ۱۰۰ العادیات می فرماید (والعادیات ضبحا * فالموریات قدحا * فالمغیرات صبحا)
یعنی قسم به اسبهای دونده ی در جنگ که نفس می زدند نفس زدنی. پس برانگیزاننده بودند در اثر سم های خود که به سنگها می رسید آتش را. پس غارت برنده ی بر دشمن بودند در وقت صبح.
واین آیه در شأن طایفه ای از کنانه که ایشان را پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به ریاست منذر بن عمر انصاری به جنگی فرستاد وبر دشمن غالب شدند وغارتی بسیار آوردند ویا درباره ی جنگ ذات السلاسل است ومختصر آن چنین است که ۱۲ هزار نفر در زمین یابس به ریاست حارث بن مکیده همدست شدند که بر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) حمله ببرند وبیتشر نظر داشتند که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) را به قتل برسانند.
پس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اولا ابوبکر را با چهار هزار سوار برای دفع آنها فرستاد، واو با تأنی رفت تا به آنها رسید دسته ای از ایشان بر ابوبکر بیرون آمدند وپرسیدند برای چه به بدینجا آمده اید.
ابوبکر گفت یا اسلام اختیار کنید یا آماده ی جنگ شوید گفتند قصد ما کشتن پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی است، واگر به ملاحظه قرابت ما با شما نبود شما را زنده نمی گذاشتیم، ومصلحت شما آن است که به جای خود برگردید، ابوبکر برگشت، وهر چه لشگر او را بر مخالفت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ملامت کردند گوش نداد، وگفت عده ی اینان زیاد است ومن می دانم امری را که شما نمی دانید. وچون به خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) رسید حضرت او را ملامت فرمود وروز دیگر عمر یا خالد بن ولید را فرستاد.
واو هم به همین کیفیت برگشت پس پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بسیار مهموم شد، وبعد از چند روزی علی را با لشگری به جنگ آنها فرستاد وابوبکر وعمر وخالد وعمرو بن عاص را به همراه ایشان روانه کرد وایشان را از مخالفت علی (علیه السلام) نهی کرد پس علی (علیه السلام) راه را گردانید واز راهی که دورتر وکوهستانی بود می رفت. وشبها را به سرعت می رفتند وروزها را در گوشه ای پنهان می شدند.
عمرو عاص چون دید کار آن حضرت موافق تدبیر جنگ است حسد برده به توسط عمر وابی بکر اعتراض به علی کردند. ولی آن حضرت گوش به حرف ایشان نداد.
وچون به وادی یابس رسیدند.
اول صبح نماز را خواندند.
وبغتتا حمله به دشمن نمودند وبسیاری مردان ایشان را کشتند. وبسیاری را اسیر کرده به زنجیرها بستند واموال ایشان را غارت کردند واسراء واموال بسیار برداشته به مدینه مراجعت نمودند. ودر همان روز این سوره نازل شد وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) این سوره را در نماز خواند.
وبه اصحاب خبر داد که لشگر اسلام فتح کردند واموال دشمن را غارت کردند.
ودر وقت مراجعت ایشان پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) تا یک فرسخ به استقبال علی (علیه السلام) آمد وچون علی (علیه السلام) پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دید پیاده شد وپیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) هم پیاده شد وبا یکدیگر معانقه نمودند. واموال بسیار آورده بودند که کمتر از غنائم خیبر نبود.
پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) از لشگریان پرسید که امیر خود را چگونه یافتید. همه گفتند نیکو امیری داشتیم. ولی از یک کار او عجب داشتیم که در تمام نمازها سوره توحید را می خواند؛ حضرت فرمود چگونه است که در نمازها غیر از سوره ی توحید نخوانده ای جواب داد که من این سوره را بسیار دوست می دارم.
حضرت فرمود خدا نیز تو را دوست می دارد.
نقل است که در این جنگ چون با دشمن روبرو شدند، جوانی که شجاعترین ایشان بود به میدان آمد وگفت کدامیک شما محمد ساحر کذاب است تا او را به قتل برسانم، حضرت امیر (علیه السلام) فرمود مادرت به عزایت بنشیند توئی ساحر وکذاب، گفت شما کیستی. فرمود منم علی بن ابیطالب پسر عم وداماد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم).
گفت چون این نسبت با محمد داری قتل تو واو نزد من یکسان است.
وبه آن حضرت حمله برد وآن حضرت هم به او حمله کرد ودو ضربت بین ایشان رد وبدل شد، ودر ضربت سوم او را به درک فرستاد.
پس برادر او به میدان آمد وحضرت به یک ضربت او را کشت.
پس حارث بن مکیده که رئیس آنها بود وبرابری با پانصد سوار می کرد به میدان آمد حضرت او را به یک ضربت دو نیم کرد.
پس پسر عمش به میدان آمد وبه شمشیر علی (علیه السلام) کشته شد. نقل است که در این جنگ صد وبیست نفر از شجاعان به شمشیر علی (علیه السلام) کشته شدند.
ودر این دعا مراد آن است که امام زمان (علیه السلام) منسوب به سوره ی عادیات است ویا مراد آن است که ائمه (علیهم السلام) را تشبیه به عادیات نموده. یعنی ایشان در ترقی دین ویاری مؤمنین جدیت کامل داشته کوتاهی نمی کردند.
معراج پیغمبر وشرحی از سوره والنجم واینکه مراد از نجم پیغمبر است
اصل - یابن من دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی دنوا واقترابا من العلی الاعلی
اعراب - من مضاف الیه وموصول ودنا صلته وهو من باب نصر بمعنی قرب.
فتدلی عطف علیه بمعنی تعلق کالثمر علی الشجر وقاب خبر کان ومضاف الی لقوسین وهو بمعنی المقدار، أو ما بین نصف وتر القوس وطرفه، یقال هو علی قاب قوسین کنایة عن القرب، أو أدنی عطف علیه وهو بمعنی الأقرب ودنوا مفعول مطلق واقترابا عطف علیه.
ترجمه - ای فرزند آن پیغمبری که در شب معراج، نزدیک شد به مقام قرب پس آویخته به آن شد پس قرب او به مقدار دو کمان یا نزدیکتر شد نسبت به مقام قرب خداوند علی اعلا.
شرح این عبارات از سوره ۵۳ والنجم مأخوذ واشاره به معراج است که می فرماید بسم الله الرحمن الرحیم (والنجم اذا هوی * ما ضل صاحبکم وما غوی * وما ینطق عن الهوی * ان هو الا وحی یوحی).
یعنی قسم به ستاره درخشان نبوت زمانی که به معراج رفت یا زمانی که برگشت. عدول از حق نکرده است صاحب شما پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وراه کج نرفته ونطق از روی هوا نمی کند نیست کلام او مگر وحی خدا که به او رسیده است، یعنی کلام او در باب معراج با خلافت علی (علیه السلام) حق است (علّمه شدید القوی * ذو مرة فاستوی * وهو بالافق الاعلی).
یعنی یاد داد آن را به او جبرئیل که دارای قوت های سخت است وصاحب قوه ی قویه است پس به صورت اصلی بر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نمودار شد واو در افق بالاتری جای داشت.
(ثم دنی فتدلی * فکان قاب قوسین أو أدنی * فاوحی الی عبده ما أوحی * ما کذب الفؤاد ما رأی * أفتمارونه علی ما یری * ولقد رآه نزلة اخری * عند سدرة المنتهی * عندها جنة المأوی * اذ یغشی السدرة ما یغشی * ما زاغ البصر وما طغی * لقد رأی من آیات ربه الکبری) یعنی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) پس از گذشتن از آسمانها نزدیک به مقام قرب خدائی شده پس آویخته ی به آن شد پس گردید از نزدیکی به آن مقام به مقدار دو کمان یا نزدیکتر پس خداوند وحی نمود به بنده ی خود پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) آنچه را که وحی کرد لازم بود دروغ نمی گوید دل او آنچه را که دیده است آیا جدل وانکار می کنید او را بر آنچه دیده است وباز جبرئیل را دید مرتبه ی دیگر نزد درخت سدرة المنتهی که نزد آن بهشت است که جای مؤمنین است، زمانیکه پوشانیده بود آن را آنچه پوشانیده بود از انوار عظمت مایل نگردید چشم پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به طرفی ونافرمانی ننمود.
خدا در دل تصور نمی شود وبرای او مکانی نیست
هر آینه معاینه کرد آیات بزرگ پروردگار خود را در این آیه آخر اشاره است که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در معراج خدای را ندیده واحدی نمی تواند خدای را ببیند بلکه در معراج آیات بزرگ را مشاهده نمود بلکه دل هم نمی تواند او را در تصور آورد لا تدرکه العقول کما لاتدرکه الابصار یعنی ادراک نکند او را دیده خرد چنانچه دیده هم پی به او نبرد.
وحضرت باقر (علیه السلام) فرماید کلما مییز تموه بأفهامکم فی أدق معانیه فانه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم ولعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالی زبانتین فان ذلک کمالها وتتوهم أن عدمهما نقصان لمن لا یتصف بهما وهکذا حال العقلاء فیما یصفون الله.
یعنی هر چه را در اذهان خود با دقیق ترین معنی برای تصور خدا تمیز دهید همانا آفریده شده وساخته ذهن ومانند شما است ورد به سوی شما می شود یعنی ممکن الوجودی بیش نیست وشاید مورهای کوچک گمان کنند که برای خدای تعالی دو شاخ است.
زیرا که همین کمال مور است وتوهم می کند که دو شاخ برای هر که نباشد نقصانی است وهمچنین است حال دانایان در هر چه خدای را بدان توصیف نمایند.
شعر

هست در راه او به وقت دلیل * * * نطق وتشبیه وخامشی تعطیل
گر نگوئی ز دین تهی باشی * * * ور بگوئی مشبهی باشی
آنچه پیش تو غیر از آن ره نیست * * * غایت فهم تو است (الله) نیست

(شعر)

گفتم همه ملک حسن سرمایه ی تو است * * * خورشید فلک چو ذره ی پایه ی تو است
گفتا غلطی زما نشان نتوان یافت * * * از ما تو هر آنچه دیده ی پایه ی تست

ابو حمزه ثمالی از حضرت زین العابدین (علیه السلام) پرسید که آیا برای خدا مکانی است فرمود خدا اجل از آن است که برای او مکان باشد.
باز پرسید پس برای چه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) را به آسمانها برد. فرمود برای آن که ملکوت آسمانها وآنچه را در آسمانها است از عجایب وحقایق به او نشان دهد.
باز پرسید از معنی این آیه ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی فرمود چون به حجاب های انوار حق نزدیک شد ملکوت آسمان وزمین را مشاهده نمود وحقایق اشیاء را دید وآویخته به آن انوار گردید.
ویونس از حضرت کاظم (علیه السلام) نیز سر همین مطلب را جویا شد.
فرمود برای خدا مکان وزمان نیست ونسبت خدا به همه مکانها وزمانها مساوی است لیکن خدای خواست ملائکه وآسمانها را به آن حضرت مشرف سازد وعجایب عوالم بالا را به او بنماید تا آنکه به مردم خبر دهد وایمان ایشان زیاد گردد نه برای آنکه خدا در آسمان باشد وخدا منزه است از آنکه در مکانی باشد.
وما بیان قصه معراج را در این کتاب درج نکردیم زیرا که آن طولانی وبا وضع اختصار مناسب نبود.
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود شیعه ی ما نیست کسی که انکار چهار چیز کند ۱- معراج ۲- سئوال قبر ۳- موجود بودن بهشت وجهنم ۴ شفاعت.
وحضرت رضا (علیه السلام) فرمود هر که معتقد به معراج نباشد. تکذیب رسالت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نموده است ودر خبر است که شیعه کسی است که اعتقاد به معراج وشفاعت وحوض کوثر وسئوال قبر وبهشت وجهنم وصراط ومیزان وحساب ومعاد داشته باشد، ودر عدد معراج، اخبار مختلف است ومحتمل است زیادتر از یک مرتبه بوده است وحضرت صادق (علیه السلام) فرماید که صد وبیست مرتبه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) به معراج رفته ودر هر مرتبه در باب ولایت علی (علیه السلام) وائمه (علیهم السلام) زیاده از فرائض تأکید شده است.
کوه رضوی ومخاصمه محمد حنفیه با زین العابدین وشهادت حجر الأسود
اصل - لیت شعری أین استقرت بک النوی بل أی ارض تقلک أو ثری أبرضوی أو غیرها أم ذی طوی
اعراب - لیت من الحروف المشبهة بالفعل. وشعری اسمها. وخبرها محذوف أی لیت شعری موجود والنوی بمعنی البعد والفراق ورضوی مؤنث بالالف المقصورة اسم جبل قریب بالمدینة وقال فی المجمع ذو طوی بفتح الطاء وتضم والضم أشهر هو موضع بمکه داخل الحرم هو من مکة علی نحو من فرسخ تری بیوت منه ویسمی بالزاهر فی طریق السقیم. وفی القاموس ذی طوی مثلثة الطاء وینون موضع قرب مکة.
ترجمه ای کاش می دانستم که هجران تو را در چه مکانی جای داده بلکه چه سرزمینی یا بیابانی جایگاه تو است: آیا مقام تو کوه رضوی یا غیر آن یا ذی طوی است.
شرح: کوه رضوی نزدیک مدینه است. واعتقاد کیسانیه آن است که محمد حنفیه بعد از سید الشهداء امام است واو را امام زنده وامام قائم دانند. وگویند مکان او غار کوه رضوی است.
وخدا آب وعسل برای او تهیه می کند که گرسنه نماند ولی این مذهب باطل است ودر خبر است که محمد خدمت زین العابدین (علیه السلام) رسیده. اظهار نمود که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) علی (علیه السلام) را وصی خود قرار داد وبعد از او امامت با فرزندش حسن (علیه السلام) وپس از او با پدرت حسین (علیه السلام) بود.
واو شهید شد وتعیین وصی نفرمود ومن عم تو واز تو بزرگتر واولی به این امر می باشم حضرت فرمود از خدا بترس وامری را که سزاوار تو نیست ادعا مکن: وبدانکه پدرم پیش از آنکه به عراق رود با من وصیت نمود، ویک ساعت پیش از شهادت هم تجدید وصیت کرد، ودر امر امامت از من عهد وپیمان گرفت؛ واسلحه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) با من است وخدا امامت را در ذریه ی حسین (علیه السلام) قرار داده واین موعظه من برای آن است که می ترسم در کیفر این امر عمر تو کوتاه یا اختلالی در حواس تو پیدا شود.
واگر خواهی نزد حجر الاسود می رویم؛ واین امر را از او سئوال می کنیم پس نزد حجر الاسود آمدند وابتدا محمد با خدا مناجات کرد واز خدا خواست که حجر الاسود بر حقانیت او شهادت دهد، پس روی به آن نمود واز او شهادت خواست جوابی نیامد، پس حضرت زین العابدین (علیه السلام) مناجات با خدا کرد ودعائی خواند، پس روی به حجر الاسود نمود وفرمود تو را قسم می دهم به آن خدائی که عهد ومیثاق پیغمبران را در تو قرار داده، که خبر بدهی که امام بعد از حسین (علیه السلام) کیست، ناگاه صدا از سنگ بلند شد، که امام بعد از حسین ابن علی (علیه السلام) توئی؛ پس محمد پای آن حضرت را بوسید، واقرار به امامت او نمود، ولی باز هم بعضی به این عقیده باقی ماندند؛ ودر حدیقة الشیعه گوید که شأن محمد اجل از این بود که ادعاء باطلی کند، وظاهرا این عمل را برای آن کرده که حق بر مردم روشن گردد، وامر امامت اشتباه نشود.
شرح ذی طوی که یک فرسخی مکه است وظهور امام زمان از آن
وذی طوی موضعی است یک فرسخی مکه در راه تنعیم که یکی از حدود حرم وطرف غربی است ودر آنجا خانه های مکه دیدار می شود ومعروف است به زاهر.
وحضرت باقر (علیه السلام) فرمود برای حضرت صاحب الامر (علیه السلام) غیبتی است در بعضی از این شعبه ها وکوهها وبا دست مبارک اشاره کرد بذی طوی ودر خبر دیگر فرمود این القائم یهبط من ثنیة ذی طوی فی عدة اهل بدر الخ کجا است امام قائم (علیه السلام) که از دامنه ذی طوی سرازیر شود با لشگری در شماره ی اهل بدر که سیصد وسیزده نفر باشند وپشت به حجر الاسود دهد ورایت غلبه را برافرازد واز بعضی اخبار مستفاد می شود که امام زمان (علیه السلام) برای فریادرسی بیچارگان همه جا می رود، وبیشتر در مکانهای شریف مانند مکه ومدینه وحرم ائمه ومساجد شریفه مانند مسجد کوفه ومسجد سهله می باشد؟ واز بعضی روایات معلوم می شود که منزل آن حضرت از نظرها پنهان است وپاره ای از خواص در اثر اعمال وریاضات یا جهات دیگر پای در آن وادی با برکات نهاده به خدمت آن حضرت مشرف شده اند مانند علی بن مهزیار ودیگران که در نجم الثاقب وکتب دیگر مفصلا ضبط شده است.
اصل عزیز علی أن أری الخلق ولا تری ولا أسمع لک حسیسا ولا نجوی. عزیز علی أن تحیط بک دونی البلوی.
ولا ینالک منی ضجیج ولا شکوی
اعراب - عزیز خبر مقدم، والفعل المأول مبتدء مؤخر، قوله ولا اسمع، اما منصوب للعطف علی المنصوب، واما مرفوع والجملة للاستیناف. ولا ینالک اما منصوب للعطف، واما مرفوع للاستیناف أیضا.
ترجمه - سخت وناگوار است بر من اینکه خلق را ببینم وتو را نبینم ونشنوم از تو صدای آهسته ای ونه رازی - سخت وناگوار است بر من اینکه بلا بر تو احاطه کند وبر من نکند وناله وشکایتی از من به تو نرسد.
شرح: سر اینکه داعی اظهار می کند که ناگوار است بر من که خلق را ببینم وتو را نبینم آن است که چون معرفت کامل برای داعی حاصل شد، وامام (علیه السلام) را به نورانیت شناخت. بر او روشن می شود که امام (علیه السلام) واسطه فیوضات دنیوی واخروی، ووسیله رسیدن به کمالات ظاهری وباطنی است واو است منبع علم ودانائی، ومخزن دانش وبینائی: بلکه هرگاه نور او در دل ها تابش کند دیگر دل را هوائی جز دوستی او نیست، از این جهت یکی از بزرگترین نعمتهای بهشت برین همنشینی با رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) وائمه طاهرین (علیهم السلام) است.
ولی دیدن مردم ومعاشرت با ایشان بر سه نوع است. ۱- معاشرت با کسانی که در ظاهر وباطن در مقام خصومت باشند. واین معاشرت موجب خسران دنیا وآخرت است. ۲- معاشرت با کسانی که در ظاهر دوست ودر باطن دشمنند، این قسم معاشرت هم بدتر ودشوارتر وو عاقبت او وخیم تر از قسم اولست. ۳- معاشرت با کسانی که در ظاهر وباطن دوست وخیرخواه تواند، این دسته نیز چون دارای دو صفت عجز ونادانی می باشند استفاده از ایشان ناقص وکم است.
پس داعی که صاحب معرفت به امام (علیه السلام) باشد. اظهار تأسف می کند که معاشرت با خلق دارد وخدمت امام (علیه السلام) نمی رسد.
وسر جمله دوم که داعی اظهار می کند: که ناگوار است بر من که بلا بر تو احاطه کند؟ بر من نکند. آن است که پس از معرفت کامل می داند که امام قلب عالم ودیگران به منزله ی اعضایند، وشأن اعضاء آن است که بلا را از قلب دفع نمایند، اگرچه آن بلاء بر اعضاء برسد، از این جهت در غزواتی که کار بر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) سخت می شد مانند جنگ احد وحنین دوستان واقعی اطراف آن حضرت را داشتند که مبادا آسیبی به او برسد.
ودر واقعه جانسوز کربلا هم اصحاب وجوانان تا زنده بودند پروانه وار گرد شمع وجود امام (علیه السلام) را داشتند؛ ونمی گذاشتند دشمنی یا تیری به جانب آن حضرت آید، واین داستان در مقاتل به خوبی واضح وروشن می شود.
امام قلب عالم ودیگران به منزله اعضایند
اصل بنفسی أنت من مغیب لم یخل منا. بنفسی أنت من نازح ما نزح عنا بنفسی أنت امنیة شائق یتمنی. من مؤمن ومؤمنة ذکرا فحنا. بنفسی أنت من عقید عز لا یسامی بنفسی أنت من أثیل مجد لا یجاری (لا یحاذی) بنفسی أنت من تلاد نعم لا تضاهی، بنفسی أنت من أنصیف شرف لا یساوی.
اعراب - قوله بنفسی، الباء للتفدیه، والجار والمجرور خبر مقدم وانت مبتدء مؤخر وقدم تقدم شرحه، ومن للتبیین وهو الذی یصح ان یقع موضعه (الذی هو) ای انت الذی هو مغیب؛ وکذا فی الجمل اللتی بعدها؟ ومغیب اسم مفعول من غیبه ای ابعده، قوله لم یخل ای لم ینفرد عنا، والنازح بمعنی البعید وما نافیة والجملة صفة ای بعید لم یبعد منا والامنیة ما یتمنی وهی بدل من انت ومن مؤمن لتبیین الشایق، ای الشایق الذی هو مؤمن ومؤمنة، قوله ذکرا تثنیه، فحنا ایضا تثنیة من وصفتان لما قبلها وقوله عتید عز، العقید بمعنی الغلیظ؛ ای عزیز طبعا وذاتا لا کسبا؟ ولا یجاری من المجاراة وفی بعض النسخ لا یحاذی من المحاذاة وهما بمعنی المساواة، واثیل مجد ای اصل مجد وقوله تلاد؛ صفة مشبهة ضد الطارف ای انت من النعم القدیمه، ولا تضاهی من المضاهاة ای المشابهه، قوله من نصیف شرف، ای الملبس بلباس الشرف ولا یساوی صفة للشرف.
ترجمه جان من بفدایت ای غائبی که از ما جدا نیستی. جان من به فدایت ای امامی که از نظر ما دوری، ودر واقع دور نیستی، جان من به فدایت ای کمال آرزوی عاشقی که آرزوی تو دارد، از مرد مؤمن وزن مؤمنه که یاد تو می کنند پس می نالند.
جان من به فدایت ای صاحب عزت ذاتی که هیچ عزتی بر تو برتری ندارد. جان من به فدایت ای اصل وریشه بزرگواری که هیچ بزرگی برابر آن نباشد.
جان من به فدایت ای قدیم ترین نعمتهائی که شبیه آن یافت نشود، جان من به فدایت ای متلبس بلباس شرفی که هیچ کس با آن برابری نکند.
اعتقاد به اینکه امام زمان از حال واعمال ما خبردار است
وظیفه ۲۷ اعتقاد به اینکه امام زمان از حال واعمال ما خبردار است واعمال ما به او عرضه می شود ومراد از دو جمله اول ودوم یا آن است که امام زمان (علیه السلام) از نظر ما غائب وبه گمان ما دور است، ولی از بسیاری از حکایات برمی آید که آن حضرت در بین مردم است، وبخصوص در مکانهای شریف که اجتماعات دینی می شود مانند حج بیت الله وطواف ومشاهد متبرکه ائمه طاهرین ومجامع مؤمنین وبعضی او را دیده اند واز شرف زیارت او نورانیتی حاصل کرده اند، ودر بسیاری مقامات که درمانده ای یا وامانده ای در بیابانها استغاثه به آن جناب نموده او را اجابت وفریادرسی فرموده است.
در بحار است که شخصی معروف به اودی گوید مشغول طواف بودم چون بشوط هفتم رسیدم در طرف راست کعبه جماعتی را دیدم که بر گرد جوانی خوش صورت ونیکو سیرت که دارای مهابتی تمام بود گرد آمده.
پس شنیدم چنان تکلم می کرد که نیکوتر وگواراتر از کلام شیرین او نشنیده بودم.
خواستم که خود را به او رسانم جمعیت مرا مانع شد؛ پرسیدم این جوان کیست گفتند فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است ودر هر سال برای خواص از دوستان خود ظاهر می شود وبرای ایشان حدیث می گوید.
پس صدا بلند کردم که ای مولای من غلامی برای راه رشاد رو به شما آورده او را ارشاد فرمائید سنگریزه ای به من عطا کرد.
گفتند فرزند رسول خدا چه عنایتی به تو کرد، گفتم سنگریزه ای است: چون بکناری آمدم ودست خود را گشودم دیدم شمشی از طلا است؛ ناگاه آن حضرت خود را به من رسانید وفرمود که حجت بر تو تمام وراه حق هویدا وکوری از تو زائل گردید: آیا مرا شناختی گفتم شما را نشناختم، فرمود من مهدی، قائم زمانم که زمین را پر از عدل وداد می نمایم پس از آنکه پر از ظلم وجور شود. وهیچگاه زمین خالی از حجت نباشد. وخدا مردم را در فترت نگذارد، واین امانتی است به گردن تو که این قصه را برای طالبان حق بیان نمائی:
واز اینگونه حکایات که در مجامع مؤمنین امام زمان (علیه السلام) را دیده اند بسیار است ویا مراد آن است که امام (علیه السلام) به حال بشری از نظر ما غایب واز ما دور است.
لیکن چون دارای مقام ولایت ونورانیت است، به همه جا احاطه دارد، وهمه جا را می بیند، واز اعمال وافعال ونیات مردم آگاه است، واز حال هیچ بیچاره ی پریشانی ومظلوم ناتوانی غافل نیست سوره ی توبه ۹ آیه ی ۱۰۴ فرماید (وقل اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون وستردون الی عالم الغیب والشهادة).
فینبئکم بما کنتم تعملون یعنی ای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بگو هر عملی خواهید بکنید که البته خدا ورسول ومؤمنین که ائمه طاهرین باشند عمل شما را می بینند وبعد از این بازگشت می کنید به سوی خدا که دانای پنهان وآشکارا است پس خبر به شما می دهد به اعمالی که در دنیا داشته اید.
در هر پنجشنبه ودوشنبه اعمال ما به امام زمان عرضه می شود
ومراد از آیه آن است که خدا ورسول وائمه اعمال شما را می بینند واز حالات شما خبر دارند ودر خبر است که در مجمع البیان نقل می کند ان أعمال الامة تعرض علی النبی (صلّی الله علیه وآله وسلم) فی کل اثنین وخمیس فیعرفها وکذلک تعرض علی أئمة الهدی فیعرفونها وهم المعنیون بقوله والمؤمنون یعنی اعمال امت عرضه داده می شود بر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در هر دوشنبه وپنج شنبه پس آنها را می داند وهم چنین بر ائمه هدی عرضه داده می شود پس از اعمال شما آگاهند ودر آیه مراد از کلمه ی والمؤمنون ائمه طاهرین می باشد.
ودر جمله سوم (بنفسی انت امنیة شائق یتمنی) مراد آن است که بسیاری مردان وزنان از شوق به وصال امام زمان (علیه السلام) ریاضت ها کشیدند ورنجها بردند.
که بدین آرزو برسند وبه آرزوی خود نائل شدند.
در بحار است که محمد بن احمد بن خلف گوید که در منزل معروف به عباسیه که تا مصر دو منزل است در مسجدی وارد شدیم وغلامان وهمراهان متفرق وهر کدام به کناری شدند. وفقط یک غلام عجمی با من مانده.
پس پیری در گوشه ای دیدم که گرم ذکر وتسبیح است پس چون نماز ظهر گزاردم، آن شیخ را بر خوان خود خواندم وبعد از صرف ناهار از نام وپدر وکار وشهر او جویا شدم. جواب داد نام من محمد بن عبید الله واز اهل قم می باشم وسی سال است که برای دیدار امام زمان (علیه السلام) وطلب راه حق شهرها وسواحل دریاها را سیر کرده ام، وبیست سال است که در مکه ومدینه وطن نموده ام وریاضتها کشیده ام ورنها برده ام تا در سال ۲۹۳ هجری در مقام ابراهیم پس از اداء نماز بین خواب وبیداری صوت دعائی شنیدم که مثل آن نشنیده بودم: چون نظر کردم دیدم این ذکر ودعا از جوانی است گندم گون که در جمال وکمال واعتدال قامت مانند او ندیده بودم پس دیدم نماز خواند واز مسجد بیرون شد وسعی بجا آورد وروانه شد.
من از دنبال او شتافتم تا در بعضی از شعاب جبال به او رسیدم، ناگاه شخصی سیاه بزرگ جثه ظاهر شد، وراه بر من گرفت وصیحه ی هولناکی بر من زد که چه می خواهی.
من بر خود لرزیدم وواقف شدم وآن شخص از نظر دور شد، ومن ایستاده وحیرت زده بازگشتم وخود را ملامت می کردم که چرا از منع آن سیاه واقف شدم ودر پی آن شخص نرفتم، پس مدتها خدای را می خواندم وبه پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وآل او قسم می دادم که امری بر من ظاهر نماید که دل من در راه حق ثابت وبصیرت من زیاد گردد، پس از چند سال در مسجد پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بین قبر ومنبر خواب مرا ربود، دیدم کسی مرا حرکت می دهد چون نظر کردم دیدم همان شخص سیاه است گفت حال تو چون است گفتم خدای را حمد می کنم واز تو دلگیرم: گفت مرا ببخش که در امری که از من سر زد مأمور بودم.
ودل خوش دار وشکر خدای را بجای آر که امام زمان (علیه السلام) را دیدی وادراک فیض حضور او نمودی: پس از حال بعضی از دوستان سئوال نمود، گفتم ایشان در برقه از قراء قم هستند؛ گفت راست گفتی؛ باز از حال دیگران استفسار نمود، گفتم در اسکندریه به عبادت به سر می برند، وبعد از سؤالات از دیگران از کسانی که می شناختم یا نمی شناختم گفت به دوستان خبر ده که امید است که خدا اذن دهد تا امام زمان (علیه السلام) برای انتصار ضعیفان وانتقام ستمکاران ظهور نماید، پس من بسیاری از دوستان را به این امر اطلاع دادم.
هفت مرتبه به نفسی مکرر شده وشرح هفت منزل نفس
توضیح این قطعات دعا مشتمل است بر ندبه واظهار علاقه وشوق به امام زمان (علیه السلام) ودر عبارات سابقه چون داعی به یاد امام کلمه (این) را مکررا به زبان آورد یعنی کجا است امام زمان (علیه السلام) اشتیاق او زیاد شده محبوب خود را بدیده دل می بیند، وبا کمال شوق خطاب می کند ومی گوید پدر ومادرم فدای تو باد، وجان من نثار وبلاگردان تو شود وپس از آن به حرف نداء او را نداء می دهد ونداء را به مرات عدیده تکرار می کند: وچون جوابی در ظاهر نمی آید، از روی حسرت اظهار تاسف می کند که سخت وگران است که امام خود را نبینم،
تا آنکه در این عبارت با شوق تمام هفت مرتبه (بنفسی) می گوید وجان خود را نثار می کند. تا هفت حجاب را از میان برچیند، وجمال محبوب خود را ببیند (حافظ) حجاب چهره جان می شود غبار تنم.
خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم، وعلماء اخلاق برای سلوک هفت منزل عنوان نموده اند ۱- طبع ۲- نفس ۳- قلب ۴- روح ۵- سر ۶- خفی ۷- اخفی. رباعی: از طبع برآی تاشوی نفسانی. واز نفس گذر به عالم انسانی. واز دل گذر وروح شو وصاحب سر، تا جای خفی رسی واخفی دانی.
(مثنوی)

از جمادی مردم ونامی شدم * * * واز نماء مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی وآدم شدم * * * پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حمله ی دیگر بمیرم از بشر * * * تا بر آرم از ملایک بال وپر
بار دیگر از ملک قربان شوم * * * آنچه اندر وهم ناید آن شوم

زمان ظهور بر احدی معلوم نیست وکلام حضرت امیر در این باب
اصل - الی متی أحار (أجار خ ل) فیک یا مولای والی متی، وأی خطاب أصف فیک وأی نجوی، عزیز علی أن اجاب دونک واناغی. عزیز علی أن أبکیک ویخذلک الوری، عزیز علی أن یجری علیک دونهم ماجری.
اعراب - قوله الی متی متعلق بالفعل بعدها، ویتقدم لان متی لاستفهام الزمان فلها الصدر. وتکرارها بالعطف فی آخر الجملة للتأکید، واحار متکلم وحده. من حار یحار. ای تحیر، وفی بعض النسخ اجأر وهو مهموز العین من جأر من باب منع. ای تضرع وصاح. وای خطاب استفهام ومضاف ومفعول به لقوله أصف وهو متکلم قوله عزیز علی فی المواضع الثلثة خبر مقدم؛ والفعل مع ان مبتدء مؤخر کما مر واناغی متکلم مجهول من ناغی ای تکلم ودونک منصوب بنزغ الخافض ای اجاب من غیرک.
قوله ابکیک متکلم ویخدلک معطوف والوری ای الخلق فاعل ودونهم منصوب بنزع الخافض ای علی غیرهم.
ترجمه - تا بکی بوادی تحیر باشم؛ یا جور بکشم. در امر غیبت تو، وبا چه خطابی وچه رازی مدحی درباره ی تو گویم، سخت وناگوار است بر من که من بر تو گریان باشم، ودرباره ی تو ظلم نمایند سخت وناگوار است بر من که گرفتاریهائی بر تو وارد آید وبر دیگران نیاید.
شرح - در جمله اول از روی ندبه مکرر استفهام از زمان وطول غیبت امام زمان (علیه السلام) می نماید، واین مطلب بر احدی معلوم نشده واموری است که علم آن مختص به خداوند می باشد.
در خبر است که حضرت امیر (علیه السلام) بالای منبر فرمود سلونی قبل ان تفقدونی وسه مرتبه آن را مکرر فرمود پس صعصعة بن صوحان برخاست وپرسید که خروج دجال چه زمانی است. فرمود بنشین. خدا کلام تو را شنید واراده تو را دانست والله ما المسئول عنه باعلم من السائل یعنی قسم به خدا من از توبه این امر داناتر نیستم پس از برای آن علائم ونشانه هائی بیان فرمود تا آخر آن که بیان می فرماید که ظهور امام زمان (علیه السلام) بعد از خروج دجال می باشد.
واگر در بعضی از اخبار هم تعیینی شده یا به رمز است یا نشانه ها، وحضرت صادق (علیه السلام) به مفضل فرماید ایاکم والتنویه أما والله لیغیبن امامکم سنینا من دهرکم ولیمحص حتی یقال مات أو هلک. بأی واد سلک - یعنی دوری جوئید از اینکه اسرار ما را شهرت دهید. قسم به خدا امام شما سالهائی از روزگار را غیبت خواهد کرد ودور از شما می شود تا آنکه گویند مرده یا هلاک شده، یا در چه وادی باشد، پس فرمود دیده های مؤمنان بر فراق گریان می شود، وشما در تحیر فرو می شوید مانند کشتی در موج دریا: ونجات نمی یابد مگر آنکه دل او دارای عهد محکم وایمان استوار ومؤید از جانب خدا باشد.
ودر جمله دوم استفهام دیگر می کند: واین تعبیرات نشانه ی اظهار تاسف وشدت شوق وبی تابی داعی است.
(شعر)

من کجا یار کجا موقع دیدار کجا * * * دل کجا تاب کجا مدت بسیار کجا
من تن افسرده ودل مرده وجان آزرده * * * جان آزرده کجا این همه آزار کجا
چشم بیمار تو بیمار نموده دل من * * * چشم بیمار کجا ودل بیمار کجا
بر سر وصل هزاران شده بس زار ونزار * * * موسم وصل کجا این بدن زار کجا
سوختم از غم فجر وبه غمت ساخته ام * * * سوزش هجر کجا این دل غمخوار کجا
خاک پای تو ادیب است بنه پا به سرش * * * خاک آن پای کجا وین رخ وخسار کجا

ودر عبارات سابقه دو مرتبه کلمه ی (عزیز) را بیان نمود ودر اینجا سه مرتبه عنوان کرد تا ۵ مرتبه تمام شود. واظهار اندوه بر دوری امام زمان (علیه السلام) کاملتر گردد،
کلمه هل پنج مرتبه مکرر شده
اصل - هل من معین فأطیل معه العویل والبکاء. هل من جزوع فأساعد جزعه اذا خلا. هل قذیت عین فساعدتها عینی علی القذی. هل الیک یا بن أحمد سبیل فتلقی هل یتصل یومنا منک بعدة (بغده خ ل) فنحظی
اعراب. هل، استفهام للندبه: ومن زائده: ومعین مبتدأ - والخبر محذوف. ای هل معین لی: فاطیل متکلم من المضارع من اطال: وهو منصوب بان المقدرة بعد الفاء فی جواب الاستفهام، ومعه حال لضمیر المتکلم، بمعنی مجتمعا: والعویل مفعول وهو رفع الصوت بالبکاء اسم مصدر من اعال اوعول: قوله هل من جزوع اعرابه کالجمله قبلها فاساعد جزعه، فعل وفاعل ومفعول واذ ظرف له وقذیت من باب علم وعین فاعله ای اجرت الدمع کمانه وقع فیها القذی، ای الشوک والقذی سیلان الدمع، فتلقی مخاطب من المضارع المجهول منصوب: ای فتستقبل، قوله بعدة مصدر نوعی من الوعد؛ ای عدة عظیمة، وفی بعض النسخ بغده بالغین المعجمه والاضافه الی الهاء فالضمیر یرجع الی یومنا فنحظی متکلم مع الغیر من مضارع حظی من باب علم ای نصیب حظا من العدة وهو منصوب بان المقدره بعد الفاء فی جواب الاستفهام.
ترجمه - آیا یاری کننده ای هست برای من تا با او طول دهم ناله وگریه خود را، آیا ناله کننداه ی هست تا یاری کنم ناله ی او را در زمانی که تنها شود: آیا چشمی هست که اشگ بریزد تا چشم من یاری او کند بر فرو ریختن اشک، آیا راهی از من به سوی تو پیدا می شود، ای فرزند پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) تا به استقبال تو آیم. آیا روز ما اتصال می یابد به وعده ی وصالی تا بهره مند شویم از آن.
شرح - در این موضع استفهام را تغییر می دهد وبه (هل) استفهام می کند وآن دلالت بر زیادتی شوق وصال وبی تابی شخص داعی دارد وپنج مرتبه کلمه ی هل را تکرار می کند تا مانند کلمه ی عزیز پنج مرتبه تمام شود.

ودر سه جمله اول اظهار می کند که گریه ی من در این امر بزرگ اندکست ویاری می طلبد تا به اندازه ی کافی گریه وناله واقع شود.
ودر دو جمله آخر کشف حجاب نموده با امام زمان (علیه السلام) خطاب می کند واز او راه ملاقات وبهره مندی از وصال را می طلبد.
این عبارات اشعار دارد که یاد امام زمان (علیه السلام) واظهار شوق وندبه وگریه در مجالس اجتماعی مطلوب است تا آنکه موجب تشویق دیگران وبیداری غافلان وارغام انف دشمنان گردد.
کلمه متی نیز پنج مرتبه مکرر شده
اصل - متی نرد مناهلک الرویة فنروی. متی ننتقع (ننتفع خ ل) من عذب مائک، فقد طال الصدی، متی نغادیک ونراوحک؛ فنقر (فتقر عیوننا خ ل) عینا، متی ترانا ونریک، وقد نشرت لواء النصر تری، أترانا نحف بک. وأنت تؤم الملأ، وقد ملأت الأرض عدلا. وأذفت أعداءک هوانا وعقابا، وابرت المتاة وجحدة الحق وقطعت دابر المتکبرین، واجتثثت اصول الظالمین ونحن نقول. الحمد لله رب العالمین.
اعراب - قوله متی استفهام وظرف زمان لما بعده. ونرد متکلم من مضارع ورد: ومناهلک مفعول فیه والرویة صفة لها: فنروی متکلم من مضارع روی من باب علم منصوب بان المقدره فی جواب الاستفهام.
قوله ننتقع بالقاف ای فشرب وفی بعض النسخ بالفاء: والصدی: العطش الشدید. قوله نغادیک ونراوحک؛ متکلمان: ای کنا معک فی الغداة والرواح. فنقر من اقر، وعینا مفعوله ای نبردها سرورا حتی جف دمعها. وهو منصوب بأن المقدره فی جواب الاستفهام: وفی بعض النسخ. فتقر عیوننا من قر من باب علم. وعیوننا فاعله ای یرد عیوننا سرورا، قوله دابر المتکبرین أی أصلهم: واجتثثت ای قلعت.
ترجمه - کی باشد که وارد آبشخورهای سیراب کننده ی تو شویم تا از آب وصال تو سیراب شویم کی باشد که از چشمه آب گوارای دیدار تو خود را سیراب کنیم: که شدت تشنگی ما به آن طولانی شده است: کی باشد که صبح وشام در خدمت تو به سر بریم: تا چشم خود را به نور جمال تو روشن وشاد نمائیم. کی باشد که لوای ظفر برافرازی وما تو را ببینیم وتو ما را ببینی، کی باشد که ما گرد تو درآئیم وتو مهیای دفع مردمان طاغی باشی تا آنکه زمین را پر از عدل وداد فرمائی.
وبه دشمنان خود خواری وشکنجه بچشانی.
وسرکشان ومنکرین حق را به خاک هلاک اندازی ودنباله ی اهل تکبیر را قطع کنی وریشه ی ستمکاران را از بیخ وبن برکنی وما از روی شادی وشکر بگوئیم، حمد وستایش مختص خدای پروردگار جهانیان است.
شرح در این عبارات داعی استفهام را تغییر می دهد، وبه کلمه ی (متی) که سئوال از زمان است استفهام می کند؛ واز زیادتی زمان فراق شکایت می نماید، زیرا که اصل فراق آتشی است سوزان؛ وطول مدت آن سوزنده تر. ودر اینجا کلمه ی (متی) را چهار مرتبه مکرر کرده که با جمله ی الی متی، که قبل از این است پنج مرتبه گردد.
ومناهل را جمع آورده کنایه از آنکه آبشخورهای امام (علیه السلام) که مردم از آنها آب فیض بردارند بسیار است؛ که وجود امام (علیه السلام) منبع تمام نعمت های دنیوی واخروی می باشد بلکه نظر به جمال مبارک او از هر نعمتی بهتر وبالاتر است.
چون امام زمان ظاهر شود پنج امر از او واقع می شود
پس یاد می کند زمانی را که امام زمان (علیه السلام) ظهور فرموده وما با او صبح وشام به سر بریم ومهیای دفع مخالفین باشد. ودر آن زمان پنج امر از امام زمان (علیه السلام) واقع می شود.
اول زمین را پر از عدل می فرماید به طریقی که غیر از دین حق وراه حق دینی نباشد.
از حضرت باقر (علیه السلام) رسیده یملک القائم ثلثماءة سنة ویزداد تسعا کما لبث أهل الکهف فی کهفهم یملأ الأرض عدلا وقسطا کما ملئت ظلما وجورا فیفتح الله له شرق الأرض وغربها. ویقتل الناس حتی لا یبقی الا دین محمد الخ.
یعنی امام زمان (علیه السلام) سلطنت می کند سیصد سال، ونه سال برآن می افزاید مانند زمانی که اصحاب کهف در غار ماندند وزمین را از عدل وداد پر می کند هم چنانی که از ظلم وجور پر شده باشد. پس خداوند مشرق ومغرب را برای او می گشاید. وآن قدر از مردم را می کشد تا آنکه غیر از دین پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) دینی باقی نماند.
واز حضرت صادق (علیه السلام) رسیده که از پدرش روایت کند فی حدیث اللوح م ح م د یخرج فی آخر الزمان. علی رأسه غمامة بیضاء تظله من الشمس تنادی بلسان فصیح یسمعه الثقلین والخافقین. هو المهدی من آل محمد. یملأ الارض عدلا کما ملئت جورا. یعنی در حدیث از لوح محفوظ وحتمیات است که (م ح م د) در آخر الزمان ظاهر می شود، وبالای سر او ابر سفیدی است که سایه بر سر او می اندازد وبه زبان فصیح ندائی می دهد که جن وانس از مشرق ومغرب آن را می شنوند، که این است مهدی از آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) وپر می کند زمین را از عدل همچنانی که پر از جور شده است؛ واخبار در این باب از حد تواتر زیادتر است. وسابقا هم اشاره شد.
دوم آنکه به دشمنان دین خواری می رساند وشکنجه می نماید.
سوم آنکه سرکشان ومنکران را به قتل می رساند.
حضرت باقر (علیه السلام) فرماید اذا قام القائم (علیه السلام) عرض الایمان علی کل ناصب فان دخل فیه بحقیقة، والا ضرب عنقه أو یؤدی الجزیة کما یؤدیها الیوم أهل الذمة. ویشد علی وسطه الهمیان ویخرجهم من الأمصار الی السواد یعنی چون قائم (علیه السلام) قیام نماید بر هر مخالفی ایمان را عرضه می دارد، پس اگر حقیقتا ایمان آورد آزاد است والا یا گردن او را می زند یا آنکه باید جزیه بدهد مانند اهل ذمه این زمان وهمیانی بر کمر او می بندد واز شهرها او را به جانب دهات وصحراها اخراج می فرماید.
وحضرت باقر (علیه السلام) فرماید القی الرعب فی قلوب شیعتنا من عدونا. فاذا وقع أمرنا وخرج مهدینا کان أحدهم أجری من اللیث وأمضی من السنان؛ یطأ عدونا بقدمیه ویقتله بکفیه.
یعنی در این زمان در دل شیعیان از دشمنان ما رعب وترسی می باشد.
ولی چون سلطنت ما برپا ومهدی ما (علیه السلام) ظاهر شود. هر یک از شیعیان ما با جرأت تر از شیر وبرنده تر از نیزه است با دو پای خود دشمنان ما را پایمال، وبا دو دست خود ایشان را به قتل می رساند واخبار دراین باب نیز بسیار است.
چهارم آنکه دنباله متکبران را قطع می نماید، مانند امم سابقه که در قرآن خبر می دهد سوره ی ۶ انعام آیه ۴۵ (فقطع دابر القوم الذین ظلموا والحمد لله رب العالمین)؛ یعنی پس قطع می شود دنباله گروهی که ستمکار بودند وحمد مختص خدای پروردگار جهانیان است که در ص ۲۲۷ اشاره به این آیه شد.
ودر سوره ۷ اعراف آیه ۷۰ (وقطعنا دابر الذین کذبوا بآیاتنا وما کانوا مؤمنین) یعنی قطع کردیم دنباله ی کسانی را به آیات ما تکذیب کردند وبه آن ایمان نیاوردند.
ودر سوره ۸ انفال آیه ۷ (ویرید الله أن یحق الحق بکلماته ویقطع دابر الکافرین) یعنی خداوند اراده دارد که حق را به فرمان خود ثابت واستوار نماید ودنباله ی کافران را قطع فرماید.
پنجم آنکه مخالفین را ریشه کن می نماید. که خداوند اشاره می فرماید که اهل باطن ریشه کن می شوند سوره ۱۴ ابراهیم آیه ی ۳۱ (ومثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة ان اجتثت من فوق الأرض مالها من قرار) یعنی مثل کلمه پلید باطل وکفر مانند درخت پلید وسستی است که ریشه آن روی زمین باشد وکنده شود که برای آن قراری نیست؛ وبعد از این داعی حمد خدا گوید که شکر نعمت تسلط امام زمان (علیه السلام) را بر دشمنان بجا آورده باشد که در آیه ی قبل هم اشاره به این معنی شده است.
اصل - اللهم أنت کشاف الکرب والبلوی، والیک أستعدی فعندک العدوی، وأنت رب الاخرة والدنیا (والاولی خ ل)
اعراب - والکرب جمع الکربةای الحزن وفی بعض النسخ والکرب بفتح الکاف مفرد. والبلوی عطف علیه بمعنی المصببة ویفرد فی هذا الموضع مع ان المعطوف علیه جمع لملاحظة سجعه مع العدوی والیک متعلق بالفعل بعدها وتقدیمه للحصر واستعدی متکلم ای استنصرک والعدوی بمعنی انتقال المرض الی السلامه.
ترجمه - خداوندا تو برطرف کننده اندوه ها ومصیبتی واز درگاه تو طلب یاری می کنم وبس، زیرا که فقط رفع مصیبات نزد تو است، وتو پروردگار آخرت ودنیائی.
دعا کردن وانقطاع از خلق
وظیفه ی ۲۸ دعا کردن وانقطاع از خلق چون داعی از شوق لقاء امام زمان (علیه السلام) بی طاقت شده؛ وبه عبارات مختلفه بی تابی خود را اظهار می دارد وبه خطابات متعدده آن حضرت را می خواند، وبه نتیجه ای نمی رسد.
وجوابی نمی یابد، ناچار در خانه خدا می رود واز او استمداد می طلبد، وباید بداند که برای طلب هر أمری راهی غیر از در خانه خدا نیست وتمام اموری دنیوی وأخروی بید قدرت خدا است.
ودر قرآن فرماید سوره ۷۳ مزمل آیه ۸: (واذکر اسم ربک وتبتل الیه تبتیلا) یعنی نام پروردگار خود را یاد کن؛ وخالص کن دعاء وعبادت خود را به درگاه او به خلوص حقیقی ومعنای تبتل آن است که از همه جا وهمه کس منقطع شوی وهر چه می خواهی از خدا بخواهی.
در مجمع از حضرت باقر (علیه السلام) وحضرت صادق (علیه السلام) روایت کند که تبتل دست بلند کردن در نماز است ودر خبر دیگر دست بلندن کردن به سوی خدا وتضرع وزاری به درگاه اوست.
در وسائل از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کند اذا أراد أحدکم أن لا یسأل ربه شیئا الا أعطاء. فلییأس من الناس کلهم ولا یکون له رجاء الا من عند الله فاذا علم الله ذلک من قلبه لم یسأل لله شیئا الا أعطاه
یعنی هرگاه یکی از شماها خواسته باشد که چیزی از خدای نخواهد مگر آنکه خدا به او عطاء فرماید. پس باید امید خود را از تمام مردم قطع نماید. وبرای او هیچ امیدی غیر از در خانه خدا نباشد. که چون خدا این حال را در دل او یافت. در این حال سئوال از خدای نکند چیزی را مگر آنکه به او عطاء نماید.

ای یکدله ی صد دله دل یکدله کن * * * مهر دیگران را زدل خود یله کن
یکشب تو ز اخلاص بیا بر در ما * * * بر ناید اگر کام تو از ما گله کن

امر خدا عیسی را به دعا وتوکل ابراهیم بالای منجنیق
ودر خبر است که وحی شد به عیسی (علیه السلام) که مرا بخوان مانند کسی که غرق در آب شده باشد وفریادرسی برای او نباشد. ای عیسی از من سئوال کن واز غیر من چیزی مخواه. پس در این حال از تو دعا کردن است واز من اجابت.
نقل است که چون نمرودیان حضرت ابراهیم (علیه السلام) را بالای منجنیق کشیدند که او را در آتش اندازند فرشتگان به خدا نالیدند که خدایا در روی زمین خداپرستی غیر از ابراهیم (علیه السلام) نیست واو را به آتش می سوزانند. اجازت فرمای تا او را یاری کنیم، خطاب شد که به جانب او روید، اگر اذن داد او را یاری دهید، پس فرشته ی بادها آمد وسلام کرد وگفت من ملک بادهای عالم هستم اگر رخصت دهی باد را امر کنم تا آتش را بر فرق نمرودیان پراکنده کند؛ فرمود از غیر دوست یاری نخواهم، فرشته ابر آمد وسلام کرد وگفت من ملک ابرهایم، اگر اذن فرمائی ابر را فرمان دهم تا بر این آتش ببارد وآن را فرو نشاند، فرمود دیده ی امید به غیر خدا ندارم؛ فرشته ی کوه ها آمد وسلام داد وگفت من ملک کوه هایم اگر اجازت دهی امر کنم تا کوه ها ریز ریز شده بر فرق نمرودیان بریزد وهمه را هلاک نماید.
فرمود جز از در خانه ی حق چیزی نخواهم، تا آنکه او را از منجنیق سرازیر در آتش نمودند آنگاه جبرئیل خود را رسانید وگفت: الیک حاجة آیا حاجتی داری فرمود أما الیک فلا، حاجت دارم اما به تو احتیاجی ندارم. جبرئیل گفت پس حاجت از خدا بخواه فرمود: علمه بحالی حسبی من سؤالی چون بحال من دانا است همان مرا بس است وجای سئوال نیست، پس خطاب شد سوره ۲۱ انبیا آیه ۶۹ (یا نار کونی بردا وسلاما علی ابراهیم) یعنی ای آتش سرد وسلامت شو بر ابراهیم (علیه السلام) ودر خبر است که اگر کلمه ی سلاما گفته نمی شد آن قدر آتش بر ابراهیم سرد می گردید که سردی او را هلاک می نمود
(حافظ)

هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک * * * گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

(سعدی)

گر همه خلق بخصمی بدر آیند یکی را * * * چه تفاوت کند آن را که تو مولا ونصیری

پس شرط عمده ی دعا آن است که هیچ نظری به غیر خدا نداشته باشی وتمام نظر به خدا باشد. واز شرایط دعا آن است که خود را از معصیت وخوردن حرام حفظ نمائی.
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرماید گاهی بنده حاجت خود را از خدا سئوال می کند وخدا خواسته که تا زمانی نزدیک یا دور حاجت او را برآورد. پس آن بنده معصیتی می کند لذا خدا به فرشته دستور می دهد لانقض حاجته واحرمه ایاها فانه یعرض لسخطی واستوجب الحرمان یعنی حاجت او را برمیاور واو را از آن محروم ساز برای آنکه مرا معصیت کرده وبه غضب درآورده ومستحق است که محروم شود ودر خبر قدسی است که دعاء هیچکس از من محجوب نشود الا کسی که حرام خورده است، ومردی به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) عرضه داشت که چه کنم که دعاء من مستجاب شود، فرمود حرام مخور وشکم خود را از حرام حفظ کن.
خدا را به اسماء الحسنی بخوانید که به اجابت اقرب است
اصل فأغث یا غیاث المستغیثین، عبیدک المبتلی. وأره سیده یا شدید القوی، وأزل عنه به الأسی والجوی وبرد غلیله یا من علی العرش استوی ومن الیه الرجعی والمنتهی.
ترجمه - پس فریادرسی کن ای فریادرس یاری خواهان، بنده ی حقیر گرفتار خود را وآقای او را بر او ظاهر فرما. ای خدائی که قوای او محکم است، وبه رؤیت آن جناب از بنده ی خود اندوه ودرد سینه ی او را زائل نما، وسوز عطش او را سرد کن. ای کسی که بر عرش احاطه داری وکسی که بازگشت وآخر کار همه به سوی تو است.
شرح - علت آنکه بعد از دعا وطلب فریادرسی از خداوند.
خدا را به یکی از اسماء او می خواند، آن است که چون خدا را به اسماءالحسنی بخوانی دعاء بهتر مستجب می شود. سوره ی ۷ اعراف آیه ی ۱۷۹ (ولله الأسماء الحسنی فادعوه بها) یعنی از برای خدا نامهای نیکی است. پس خدا را به آن نامها بخوانید.
وچون مناسب آن است که خدا را به نامی که مناسب با آن حاجت است بخوانی، لذا چون داعی در فراق امام زمان در نهایت بیچارگی است در امید دیدار امام زمان (علیه السلام) خدا را به این نام می خواند تا خدا فریادرسی او نماید. مثلا برای مریض مناسب آن است که خدا را به (یاشافی) بخواند.
وکسی که رزق بر او تنگ شده باید خدا را به (یا رازق ویا رزاق) بخواند، وکسی که طالب ثروت است باید خدا را به (یا غنی) بخواند؛ وبزرگان گفته اند که آن اسم را به حساب ابجد حساب نموده وبه آن عدد بخواند مثلا (یا شافی) را، ۳۹۱ مرتبه. ویا (رازق) را ۳۰۸ مرتبه. و(یا غنی) را؛ ۱۰۶۰ مرتبه بخواند.
قوله عبیدک المبتلی، در این عبارت چهار امر درج شده که مناسب اجابت دعا است، اول اظهار بندگی می کند. واین امر عقلی است که مولا باید نظر رأفت به بنده داشته باشد. وبخصوص بنده که اظهار بندگی کند. دوم صیغه تصغیر آورده، که برای تحقیر است وکمال فروتنی در خانه ی خدا نموده، ومسلم است که سائل هر چه خود را کوچک وحقیر شمارد؛ به اجابت نزدیکتر است، سوم آن را اضافه به کاف خطاب نموده تا دلالت بر ربط وبستگی تمام کند. یعنی من بنده کوچک ناز پروریده خودت می باشم مانند طفل کوچک شیرین زبانی که با پدر ومادر شیرین زبانی کند ومحبت ایشان را بجوش آورد. وپدر ومادر از روی عطوفت او را دامان خود جای داده وببوسند. چهارم در کلمه ی المبتلی اشاره می کند که من عاشق امام زمانم، وبستگی به آن جناب دارم، وبه واسطه ی او بدر خانه ی تو آمده ام ومسلم است که کسانی که نوعی از بستگی به آن حضرت داشته باشند، قربی دارند ودعای ایشان به اجابت اقرب است، قوله.
واره سیده این دعاء دوم است ودر آن داعی اظهار می کند.
که خدایا من غلام امام زمانم، وبه فراق آقای خود گرفتارم تو را می خوانم که این فراق را به وصال مبدل فرمائی؛ وبه دیدار آن حضرت دیده مرا روشن ومنور نمائی، واین دعا را نیز به نام خدا مقرون ساخت) وخدا را به نام (یا شدید القوی) خواند. زیرا که غیبت آن جناب چون زیاد طولانی شده رؤیت او مانند کار بسیار سختی شده. لذا خدا را به صفتی می خواند که کارهای سخت از او انجام می یابد. قوله. وازل عنه به الاسی والجوی. وبرد غلیله در اینجا دو دعاء نموده که چهار دعا تمام شود.
یکی آنکه خدایا اندوه ودردهای درونی را از بنده ی خود به سبب رؤیت آن جناب زائل کن، دوم آنکه تشنگی سوزناک ما را به آب وصال آن حضرت سرد کن، زیرا که این دو امر متناسب با یکدیگر است: وپس از آن برای اجابت آن خدا را بدو نام دیگر می خواند، تا هر نامی موجب اجابت دعائی گردد، ونام اول دلالت دارد که خدا بر عرش که فوق عوالم است احاطه دارد، ونام دوم دلالت می کند که بازگشت تمام امور به سوی او است لذا زمانی که خود را از همه جا مأیوس دید مناسب است که حاجت خود را به خدا عرضه دارد.
اصل أللهم ونحن عبیدک التائقون الی ولیک. المذکر بک وبنبیک (صلّی الله علیه وآله وسلم)، خلقته لنا عصمة وملاذا وأفته لنا قواما ومعاذا. وجعلته للمؤمنین منا اماما، فبلغه منا تحیة وسلاما، وزدنا بذلک یا رب اکراما واجل مستفره لنا مستقرا ومقاما، وأتمم نعمتک بتقدیمک ایاه أمامنا، حتی نوردنا جنانک (جناتک خ ل) ومرافقة الشهداء من خلصائک.
اعراب - قوله ونحن عبیدک مبتدء وخبر. والواو اما للاستیناف واما للعطف علی جملة أنت کشاف الکرب والبلوی والعبید جمع العبد. والتائقون صفة لها، والمذکر صفة لولیک وعصمة حال ای عاصما لنا او مفعول له. وملاذ عطف علیها ای ملجاء، قوله فبلغه ای بلغ الیه فالضمیر منصوب توسعا. قوله وزدنا امر من زاده ای انماه واجعل امر ومستقره ومستقرا مفعولان ومقاما عطف علی مستقر قوله واتمم نعمتک فعل وفاعل ومفعول. قوله بتقدیمک الباء للسبیه والکاف فاعل للمصدر وایاه مفعول وامامنا ظرف ای قدامنا وجنانک بکسر الجیم وفی بعض النسخ جناتک بفتح الجیم وتشدید النون منصوب بنزع الخافض ای فی جنانک، ومرافقة عطف علیه والخلصاء جمع الخالص
ترجمه - خدایا ما بندگان توئیم که مشتاقیم به دیدار ولی تو که یادآورنده است ما را به یاد تو ویاد پیغمبر تو، او را خلق فرموده ای که حافظ وپناه ما باشد. واو را قیام دادی که نگاهداری ونگهبانی ما فرماید. واو را نصب کردی که برای اهل ایمان پیشوائی کند، پس درود وسلام ما را به او برسان، وبه این درود اکرام ما را زیاده گردان ومقر ومقام ما را در بهشت در مقر ومقام او مقرر فرما، ونعمت توفیق را بر ما تمام کن، به پیشوائی او برای ما وپیروی ما از او، تا آنکه ما را وارد بهشت نمائی، ورفاقت پاکان از شهداء را نصیب ما فرمائی
در حال اجتماع دعا کردن وچهار نکته در کلمه عبیدک
وظیفه ۲۹ در حال اجتماع ودر مجمع مؤمنین دعاء کردن تا بهتر مستجاب گردد: در عبارات قبل داعی خطاب به خداوند می کند که اللهم انت کشاف الکرب والبلوی خدایا تو زائل کننده اندوه ها وبلائی، ودر اینجا بار دوم اللهم را مکرر می کند وبعد از آن می گوید مائیم بندگان تو.
وچهار صفت برای سائلین می آورد که سبب اجابت گردد.
اول در کلمه عبید اظهار می کند که ما بنده ایم، چونکه نزد خدا هیچ مقامی بالاتر از بندگی نیست در خبر است که ألعبودیة جوهرة کنهها الربوبیة ودر تشهد نماز، اول شهادت به عبودیت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) می دهی: وبعد از آن به رسالت او.
دوم کلمه ی عبید را جمع آورده برای آنکه در اجتماع، ثواب عمل زیادتر ودعاء به اجابت نزدیکتر است، امیر المؤمنین (علیه السلام) در دعاء کمیل می خواند واجتمع فی جوارک مع المؤمنین یعنی خدایا توفیقی عطا کن تا به حال اجتماع با مؤمنان در جوار تو آیم، ونیز پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای مباهله ی با نصارای نجران به هیئت اجتماع ۵ نفری آمد، وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود هرگاه اندوهی برای پدرم پیش می آمد زنان وکودکان را جمع می نمود ودعا می کرد وایشان آمین می گفتند.
ودر خبر دیگر فرمود هرگاه چهل نفر اجتماع کنند دعائی نکنند مگر آنکه خدا اجابت نماید واگر ممکن نشود چهار نفر ده مرتبه دعا کنند: واگر میسر نگردد یک نفر چهل مرتبه دعاء کند تا خداوند آن دعا را مستجاب فرماید.
ودر خبر دیگر فرمود هرگاه ۴ نفر دعا کنند به حال اجتماع، هنوز متفرق نشده اند مگر آنکه خدا دعایشان را اجابت فرماید، واخبار زیاد در این باب رسیده است: وعلت آن شاید برای یکی از دو امر باشد.
اول آنکه چون بندگان گرد هم آیند خداوند برای رأفت آنها با هم نظر رحمت به ایشان نماید: ودیگر آنکه در اجتماع اگر یک نفر دل شکسته ی دل پاک باشد به دعاء او دعاء دیگران هم مستجاب می گردد سوم کلمه عبید را اضافه به کاف خطاب کرد.
وشأن مولا لطف ومرحمت درباره بندگان است.
چهارم اظهار می کند که ما مشتاق ولی تو می باشیم تا آنکه خدا به واسطه ی آن حضرت نظر رحمت به بندگان خود فرماید: ودعایشان را اجابت نماید؛ پس از آن چهار صفت برای امام زمان (علیه السلام) می آورد که دلالت دارد که شایسته بلکه لازم است که آن حضرت را واسطه ی بین خود وخدا قرار دهد.
چهار صفت برای امام زمان ذکر شده که موجب اجابت دعاست
اول آنکه خدا او را برای راهنمایی بندگان نصب فرموده تا ایشان را متذکر خداشناسی وتوحید. وپیغمبر شناسی ونبوت گرداند زیرا که شرط عمده ی دعاء معرفت به خدا ورسول است.
دوم خدا او را آفریده است برای آنکه بشر را از خطا حفظ فرماید وپناه مردم باشد: وهمه ی خلق به او پناهنده شوند.
سوم خدا او را منصب امامت داده. تا آنکه شیعیان وپیروان او در امر دین قائم وثابت باشند واز فتن آخر الزمان امام زمان (علیه السلام) نگاهبان آنان باشد.
چهارم خدا او را پیشوای مؤمنین قرار داد.
اشاره به آنکه نظر ورافت ودوستی آن حضرت به مؤمنین است. اگر چه امامت او برای تمام عالمیان است: بعد از آن چهار دعا می کند که این دعاها مترتب بر یکدیگر است.
اول آنکه از خدا طلب می کند که درود وسلام مرا به آن حضرت زیاد برسان. واین مطلب برای آن است که چون امام زمان (علیه السلام) از نظر غائب است از خدا طلب این امر مینماید
دوم آنکه بسبب این سلام ودرود خداوند قرب او را با آن حضرت زیاد فرماید وتوجه آن جناب موجب اکرام وسرافرازی داعی گردد.
سوم آنکه به جهت قرب داعی وتوجه امام زمان (علیه السلام) به او. خداوند او را به خدمت آن حضرت برساند، ومقر ومقام او را دریابد واز پیروی او کوتاهی نکند.
چهارم آنکه خدا نعمت را به او تمام نماید، به اینکه در پیروی امام (علیه السلام) او را پایدار بدارد که تا آخر عمر متابعت آن حضرت را نصب العین خود قرار دهد. وسرپیچی نکند تا خدا او را به بهشت ببرد وبه همنشینی شهداء خالص سرافراز فرماید، توضیح علت آنکه در این عبارت پایداری وعاقبت به خیری را تمام نعمت قرار داده امری است واضح.
اولا عقل حاکم است که فائده دین را کسی در می یابد که کار را به اتمام رساند، وکسی که در راه بماند. واز راه حق برگردد، فوائد دین را در نیابد. بلکه مستحق عذاب گردد.
وثانیا در عرف گویند، کار را که کرد. جواب گفته شود. آنکه تمام کرد.
وثالثا در قرآن مجید در چندن موضع ثبات قدم واستقامت را موجب نجات قرار داده سوره ۱۴ ابراهیم آیه ۳۲ (یثبت الله الذین امنوا بالقول الثابث فی الحیوة الدنیا وفی الأخرة) یعنی خدا مؤمنین را ثابت می دارد به سبب قول ثابت وپایداری ایشان در زندگی دنیا ودر آخرت.
سوره ۴۱ فصلت آیه ۳۰ (ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا ولا تحزنوا وابشروا بالجنة التی کنتم توعدون) یعنی آنانکه گفتند پروردگار ما خدا است پس استقامت نمودند ملائکه بر ایشان نازل می شوند که ترس واندوه را به خود راه ندهید وبشارت باد شما را به بهشتی که خدا به شما وعده داده است، ودر خبر است که این بشارت در سه موقع است در وقت مرگ ودر قبر ودر قیامت، واز حضرت رضا (علیه السلام) پرسیدند استقامت چیست فرمود هی والله ما أنتم علیه یعنی قسم به خدا همین طریقه ای است که شما برآیند سوره ۲ بقره آیه ۲۵۷ (فمن یکفر بالطاغوت ویؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها).
یعنی هر که از بت برگشت وبه خدا ایمان آورد، پس دست زده است به حلقه ودست گیر محکمی که انقطاع وگسستنی برای آن نیست، ومراد از عروة الوثقی دین وولایت اهل بیت است واخبار کثیره در این باب رسیده است که ذکر آن با اختصار مناسب نیست.
وعلت آنکه از خدا موافقت شهیدان خالص را طلب می کند برای آن است که در بهشت بعد از مقام پیغمبران وائمه مقامی بالاتر از مقام شهیدان ولا سیما شهیدان خالص نیست.
صلوات بر رسول وآل وبیان اینکه زیادتی وغیر متناهی سه نوع است
اصل(۲۸) - اللهم صل علی محمد وآل محمد وصل علی محمد جده جده ورسولک ألسید الاکبر. وعلی أبیه ألسید الأصغر وجدته الصدیقة الکبری.
فاطمة بنت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی من اصطفیت من آبائه البررة، وعلیه أفضل وأکمل، وأتم وأدوم، وأکثر وأوفر ما صلیت علی أحد من أصفیائک. وخیرتک من خلقک، وصل علیه صلوة لا غایة لعددها، ولا نهایة لمددها؛ ولا نفاد لامدها.
اعراب - قوله وصل عطف تفصیل علی الاجمال وجده عطف بیان ورسولک عطف علی الجد. قوله من آبائه بیان للموصول.
قوله افضل مفعول مطلق ینوب مناب صلوة.
واکمل وما بعده معطوفات علیه وهذه الصفات الستة مضافات للموصول علی المشهور
ترجمه - خدایا درود بفرست بر محمد وخانواده محمد، ودرود بفرست بر محمد که جد امام زمان (علیه السلام) وپیغمبر تو وسید بزرگتر است وبر علی که پدر او وسید کوچکتر است وبر جده ی راستگوی بزرگوار او فاطمه دختر محمد.
وبر کسانی که برگزیده ای ایشان را از پدران نیکوکار او.
ودرود بفرست بر او: درودی که افزونتر وکاملتر وتمامتر وبا دوامتر. وزیادتر وبیشتر باشد از درودی که فرستاده ای بر هر یک از ستودگان وبرگزیدگان خلق خود: ودرود بفرست بر او، درودی که پایانی برای عدد آن ونهایتی برای مدت آن واندازه ای برای حد آن نباشد.
شرح باز در اینجا کلمه (اللهم) را بار سوم مکرر می کند وطلب رحمت ودرود بر پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وآل او می نماید وبعد از آن صلوات بر ایشان را مکرر می نماید.
زیرا که اول ذکر ایشان را به طریق اجمال وبعد از آن به طریق تفصیل بیان می کند، وایشان را چهار دسته گروه اول صلوات بر محمد (صلّی الله علیه وآله وسلم) می فرستد زیرا که جد امام زمان (علیه السلام) واصل این خانواده وپیغمبر خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) ومهتر بزرگ ایشان است.
دوم صلوات بر علی (علیه السلام) می فرستد که پدر امام زمان (علیه السلام) ومهتر دیگر ایشان که مرتبه او بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) است. وفاطمه (علیها السلام) را که نیز جده ی بزرگ او است ضمیمه نمود سوم صلوات بر ده امام دیگر می فرستد که پدران پاک ومعصوم امام زمان (علیه السلام) می باشند ونسبت فرزندی به پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) وعلی (علیه السلام) دارند.
چهارم صلوات بر امام زمان (علیه السلام) می فرستد، که امام زنده وسرپرست فعلی زمان است.
توضیح، چون زیادتی هر چیز بر دیگری به یکی از سه طریق است اول به شدت مانند آنکه نور آفتاب زیاده از نور چراغ است. یعنی شدت آن زیادتر است.
دوم به مدت؛ مانند آنکه سال از ماه وماه از هفته وهفته از روز زیادتر است، یعنی زمان آن زیادتر است.
سوم بعدت (شماره) مانند آنکه هزار از صد وصد از ده وده از یک زیادتر است، یعنی عدد وشماره آن زیادتر است.
چون این مطلب را دانستی حال می گوئیم. در کلمه ی فضل، واکمل،اشاره است به اینکه صلوات خدا بر این خانواده در شدت زیادتر باشد از صلواتی که خدا بر هر یک از انبیاء واصفیاء می فرستد، زیرا که افضلیت واکملیت چیزی به شدت آن بر دیگری است؛ ودو کلمه (اتم وادوم) اشاره است به اینکه صلوات خدا بر این خانواده در مدت وزمان زیادتر از صلوات بر هر یک از پیغمبران وبرگزیدگان باشد.
ودو کلمه ی اکثر واوفر اشاره است به اینکه صلوات خدا بر ایشان در عدت وشماره افزونتر از صلوات بر هر یک از بزرگان باشد:
وبار دیگر صلوات بر امام زمان (علیه السلام) را مکرر می کند ومی گوید وصل علیه برای آنکه از خدا طلب کند که صلوات ورحمت افزونتری بر او فرستد که به سه معنای مذکور غیر متناهی واز اندازه بیرون باشد، وعبارت (صلوة لا غایة لعددها) دلالت دارد که صلوات خدا بر آن حضرت در عدت وشماره غیر متناهی باشد، وعبارت (ولا نهایة لمددها) دلالت دارد که در مدت وزمان، غیر متناهی باشد وجمله (ولا نفاد لامدها) اشاره است که در شدت غیر متناهی باشد اصل - أللهم وأقم به الحق، وأدحض به الباطل. أدل أولیائک وأذلل به أعدائک.
اعراب - قوله واقم امر من الاقامة. والباء للسببیه او القسم قوله أدحض امر من ادحض الشیء ابطله، وادل امر من ادال یقال ادال الله زیدا من عمرو. ای نزع الدولة م عمرو وحولها الی زید
ترجمه - خدایا حق را به واسطه ی امام زمان (علیه السلام) پایدار کن، وباطل را به سبب او محو گردان ودوستان خود را به ریاست او به دولت رسان.
ودشمنان خود را به قهر او خوار ساز.
شرح - این مرتبه چهارم است که اللهم را مکرر می کند. زیرا از اینجا تا آخر دعا طلب خیرات از خدا می کندن: پس در اول به کلمه ی (عبیدک) اظهار کوچکی می نماید. ودر دوم به کلمه ی عبیدک خود را داخل در مجمع بندگان می کند ودر سوم صلوات بر محمد وآل او می فرستد. واین هر سه امر سبب اجابت دعا می شود: وبعد از اللهم واو آورده تا دعاء خود را به صلوات مقرون سازد. تا به اجابت نزدیکتر گردد.
در خبر است که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود ما من مؤمن دعا للمؤمنین والمؤمنات الا رد الله علیه مثل الذی دعا بهم من کل مؤمن ومؤمنة مضی من أول الدهر أو هو آت الی یوم لقیامة. وأن العبد لیؤمر الی النار فیستحب فیقول المؤمنون والمؤمنات یا رب هذا الذی کان یدعولنا فشفعنا فیه، فیشفعهم الله (عزَّ وجلَّ) فیه فینجو یعنی هیچ مؤمنی برای مردان وزنان مؤمنین دعا نکند مگر آنکه برابر هر دعائیکه به هر یک یک ایشان کرده خدا به او باز گرداند از مؤمنین ومؤمنات که از اول دنیا بوده اند وآنان که تا روز قیامت به دنیا می آیند.
وروز قیامت چون امر شود که او را به جهنم بکشند مردان وزنان مؤمن می گویند پروردگارا این شخص دعا در حق ما نموده. شفاعت ما را در حق او قبول فرما. پس خدا شفاعت ایشان را قبول می کند. پس نجات می یابد. واخبار بسیاری بدین مضمون رسیده است.
اصل - وصل أللهم بیننا وبینه. وصلة تؤدی الی مرافقة سلفه، واجعلنا ممن یأخذ بحجزتهم، ویمکث فی ظللهم.
اعراب - قوله وصل امر من وصل یصل، وبیننا ظرف متعلق به: وصلة مفعول مطلق نوعی وجمله تؤدی صفة، والمرافقة ای المصاحیة والمتابعه. قوله بحجزتهم، ای شدة متابعتهم والاتصال بهم
ترجمه - خدایا بین ما وامام زمان (علیه السلام) اتصالی فراهم کن که ما را برساند به مصاحبت وپیروی پدران او. وبگردان ما را از کسانی که راه متابعت ایشان گیرد ودر سایه ی ولایت ایشان قرار یابد.
شرح - از خدا طلب می کنیم که به امام زمان (علیه السلام) اتصالی یابیم ومراد از آن یا اتصال ظاهری است. که خدا توفیق دهد که خدمت آن حضرت برسیم، یا زمان ظهور او را دریابیم، ودر زیارات ودعاها این مضمون بسیار رسیده، ودر عهد نامه است أللهم أرنی الطلعة الرشیدة خدایا طلعت آن حضرت را به من بنما ویا مراد از آن اتصال معنوی است، که خدا توفیق دهد.
که در ولایت او ثابت قدم باشیم.
به نوعی که متصل شود به ولایت پدران او. ودر جمله ی یمکث فی ظلهم اشاره به آن است که در ولایت ایشان ثابت بمانیم، وبه ولایت ایشان بمیریم ومحشور شویم؛ وهیچ انقطاعی در آن راه نیابد؛
اصل - وأعنا علی تأدیة حقوقه الیه. والاجتهاد فی طاعته واجتناب معصیته. وامنن علینا برضاه. وهب لنا رأفته ورحمته، ودعائه وخیره. ما ننال به سعة من رحمتک؛ وفوزا عندک.
اعراب - واعنا امر من الاعانه، والتأدیه مصدر من باب التفعیل وامنن امر من من باب نصر، والظرفان متعلقان به، وهب امر من وهب من باب منع.
ورأفته مفعول والکلمات الثلث بعدها معطوفات. وما موصول وبدل من الخیر وما قبله وننال متکملم من مضارع نال من باب علم، ای نجد والضمیر عاید، وسعة مفعول وهی مصدر من وسع یسع: وفوزا معطوف علی السعة؛
ترجمه - ویاری کن ما را بر اداء حقوق او، وبر کوشش کردن در فرمان او: ودر پرهیز کردن از نافرمانی او، ومنت بر ما گذار که او را از ما راضی فرمائی، وببخش به ما مهربانی ورحمت ودعاء وخیر او را، به حدی که دریابیم به آن فراوانی از رحمت تو را، وفیروزی ورستگاری را از درگاه تو.
حقوق امام زمان را اداء کردن وبیان هفت حق
وظیفه ۳۰ حقوق امام زمان (علیه السلام) را ادا کردن. وحقوق امام زمان (علیه السلام) که باید آن را اداء کنیم همان حقوق خدائی واحکام است ولی حقوق مختص به او از واجب ومستحب بسیار است وما به هفت امر اکتفا می کنیم،
اول - اداء خمس است از سهم سادات وسهم امام (علیه السلام) یعنی آن را به مصرف خود برسانیم.
دوم - مهموم بودن ما برای مستور بودن او، وبرای ممنوع بودن او از اقامه امر ولایت واظهار حق. وابطال راههای باطل،
سوم - انتظار ظهور وفرج آن حضرت که شرح آن گذشت.
چهارم - دعا کردن به او به دعاهای مأثوره یا غیر مأثوره که در نجم الثاقب وغیره مضبوط است؛
پنجم - صدقه دادن برای او.
ششم - حج برای او نیابة
هفتم - برخاستن در وقت شنیدن نام او وبخصوص نام قائم که در خبر است در منتهی الامال که حضرت صادق (علیه السلام) وحضرت رضا (علیه السلام) چون نام او را شنیدند برای احترام او برخاستند.
در این عبارات سه دعاء به ترتیب می کنیم، وبعد از آن دو نتیجه می طلبیم
اول دعاء می کنیم که خدا توفیق دهد که حقوق او را اداء کنیم، واطاعت او نمائیم، ونافرمانی او نکنیم.
دوم در اثر دعاء اول آن حضرت از ما راضی وخوشنود شود.
سوم در اثر رضایت وخوشنودی، به ما رافت ورحمت ودعا نماید ونظر خبر فرماید. پس در اثر این امور بیابیم فیوضات کثیره از رحمت واسعه خدا در دنیا ورستگاری وفیروزی در آخرت را.
فضیلت نماز واینکه هیجده عقوبت برای تارک الصلوة است
اصل - واجعل صلوتنا به مقبولة. وذنوبنا به مغفورة ودعائنا به مستجابا، وأجعل أرزاقنا به مبسوطة، وهمومنا به مکفیة، وحوائجنا به مقضیة.
اعراب - واجعل فعل امر وصلوتنا مقبولة مفعولان؛ والباء للسببیه او القسم.
ترجمه - خدایا به حق امام زمان (علیه السلام) یا به واسطه ی او نماز ما را قبول فرما وگناهان ما را بیامرز ودعاء ما را اجابت کن، وروزی ما را فراوان نما وغمهای ما را برطرف ساز؛ وحاجات ما را روا کن.
شرح - در این عبارات سه دعا. اول راجع به آخرت ورابطه با خدا، وسه دعاء آخر راجع به دنیا است. واز این جهت کلمه ی واجعل را مکرر نموده است.
وچون سه دعاء اول اهم است آن را مقدم داشت وابتداء به قبولی نماز کرد، زیرا که نماز اهم همه عبادات، وقبولی آن کاشف از قبولی سایر عبادات است. که در خبر است اول چیزی که در قیامت سؤال می شود نماز است: اگر نماز قبول شد سایر عبادات نیز قبول می شود. واگر نماز رد شد سایر عبادات نیز رد می شود، وفرمود الصلوة قربان کل تقی من شاء استقل ومن شاء استکثر.
یعنی نماز موجب قرب هر بنده پرهیزکاری است، هر که خواهد کم بجا آورد. وهر که خواهد زیاد بجا آورد.
وفرمود الصلوة عمود الدین یعنی نماز ستون دین است.
وفرمود الصلوة معراج المؤمن یعنی نماز معراج مؤمن است؟
ورسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود هر که نماز را ترک یا تهاون کند، خدا او را به ۱۸ امر پاداش دهد، شش امر در دنیا. ۱- نور از روی او ببرد ۲- عمر او را کوتاه نماید. ۳- برکت از مال او بردارد ۴- بهره ای از اسلام نبرد ۵- دعاء او مستجاب نشود ۶- در دعاء صالحین او را بهره ای نباشد. وسه امر در وقت مردن ۱- سکرات مرگ بر او سخت گردد ۲- گرسنه بمیرد که اگر تمام اطعمه ی دنیا را به او دهند سیر نگردد ۳- تشنه جان دهد. وسه امر در قبر ۱- قبر بر او تاریک ودر اندوه باشد ۲- قبر بر او تنگ وتا قیام قیامت در عذاب باشد ۳- ملائکه بشارت رحمت به او ندهند. وسه امر در قیامت ۱- حساب بر او دشوار وطولانی باشد ۲- نامه ی اعمال را به دست چپ او دهند ۳- به صورت حماری محشور گردد کمه خلایق نگران او باشند. وسه امر نزد صراط ۱- خدا نظر به او نکند ۲- اعمال دیگر او را قبول ننماید ۳- به قدر هزار سال بر صراط گذار او باشد. تا به دوزخ ووادی سقر رود که خداوند فرماید سوره ی ۷۴ مدثر آیه ۴۲ فی جنات یتسائلون عن المجرمین ۴۳ - ما سلککم فی سقر ۴۴- قالوا لم نک من المصلین ۴۵- ولم نک نطعم المسکین. یعنی مؤمنان در بوستانهای بهشت از گناهکاران سئوال می کنند. که چه عملی شما را در سقر انداخت، جواب گویند؛ ما از نمازگزاران نبودیم؛ واطعام فقیر نمی کردیم.
وحضرت صادق (علیه السلام) فرمود که رسول خدا فرمود نماز هشت کس قبول نشود ۱- غلامی که از مولای خود فرار کند تا به سوی او برگردد
۲- زنی که بدون اذن شوهر از خانه بیرون رود وشوهر بر او خشمناک باشد ۳- کسی که زکوة ندهد ۴- کسی که بی وضو باشد ۵- دختر نابالغی که بی سرپوش نماز گزارد ۶- امامی که مردم از او کراهت داشته باشند ۷- زبین، پرسیدند زبین کیست فرمود کسی که مدافعه ی با بول وغایط نماید ۸- مست، پس این هشت کس نمازشان قبول نیست.
آیه ای که بیشتر بنده را امیدوار به رحمت خدا می کند
توضیح سه دعاء اول به ترتیب است، زیرا که در دعاء اول قبولی نماز را طلب می کند، وچون نماز قبول شد گناهان بنده می ریزد واز گناه پاک می شود، وچون بنده از گناه پاک شد دعایش مستجاب می گردد.
در سوره ۱۱ هود آیه ۱۱۶ وأقم الصلوة طرفی النهار وزلفا من اللیل أن الحسنات یذهبن السیئات ذلک ذکری للذاکرین.
یعنی نماز را برپای دار در دو طرف روز؛ ودر پاره ای از اوائل شب زیرا که حسنات می برد گناهان را، این موعظه ای است برای پند پذیران
وابن عباس ومفسرین گویند که مراد از حسنات نمازهای پنج گانه است که گناهان را از بنده زائل می کند؛ واز عثمان نقل است که با سلمان زیر درختی بودیم، سلمان شاخه ی خشکی از آن را گرفته حرکت داد، برگهای آن ریخت پس گفت نمی پرسی چرا چنین کردم، عثمان از علت آن سئوال نمود گفت: ان المسلم اذا توضأ فاحسن الوضوء، ثم صلی الصلوات الخمس تحاتت خطایاه کما یتحات هذا الورق.
یعنی مسلم چون وضوء بسازد وآن را نیک بجا آورد پس نمازهای پنجگانه را بگزارد، گناهان او می ریزد مانند این برگها که فرو می ریزد:
واز ابی امامه نقل است که با رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) در مسجد نشسته بودیم که مردی آمد وگفت یا رسول الله من مستحق حدی شده ام. فرمود در نماز با ما بودی. گفت: آری. فرمود: خدا حد تو وگناه تو را آمرزید
واز حضرت امیر (علیه السلام) رسیده که با رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) در مسجد مهیای نماز بودیم که مردی آمد وگفت گناهی کرده ام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جواب او نداد ومشغول نماز شد.
پس از نماز آن مرد کلام خود را اعاده نمود؛ رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود آیا با ما نماز نخواندی ووضوی خود را نیک بجا نیاورده ای، گفت آری، فرمود این نماز کفاره گناهان تو است. ودر خبر است که حضرت امیر (علیه السلام) روزی از اصحاب پرسید. چه آیه از قرآن بنده را بیشتر از آیات دیگر امیدوار به رحمت می کند. یکی گفت آیه ی (ان الله لا یغفر أن یشرک به)(۲۹) ویغفر مادون ذلک لمن یشاء. فرمود خوب است ولی چنین نیست.
دیگری گفت آیه(۳۰) (ومن یعمل سوء أو یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله توابا رحیما) فرمود نیک است ولیکن نه چنین است، بعضی گفتند آیه ۵۴ سوره ۳۹ زمر: (قل یا عبادی الذین الذین أسرفوا لا تقنطوا من رحمة الله) فرمود خوب است ولی چنین نیست، دسته ی دیگری گفتند آیه ۱۲۹ سوره ۳ آل عمران (الذین اذا فعلوا فاحشة أو ظلموا أنفسهم ذکرو الله فاستغفروا لذنوبهم ومن یغفر الذنوب الا الله).
فرمود نیکو است ولی چنین نیست، پس صداها بلند کرده که ما دیگر آیه ی مناسب تر از این آیات نمی دانیم، فرمود از حبیب خود رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود امیدوار کننده ترین آیات قرآنی این آیه است واقم الصلوة طرفی النهار تا آخر، پس فرمود یا علی قسم به خدائی که مبعوث کرد مرا که بشیر ونذیر باشم؛ هر گاه یکی از شما وضو بسازد گناهان از اعضاء او می ریزد، پس چون در نماز روی ودل خود را متوجه خدا کند؛ از نماز فارغ نشده که مانند روزی که از مادر متولد شده هیچ گناهی بر او نباشد: پس فرمود هر چه بین این نماز تا نماز دیگر گناهی کند چنین بخشیده شود، پس فرمود یا علی انما منزلة الصلوة الخمس لا متی کنهر جار علی باب أحدکم لو کان علی جسده درن ثم اغتسل فی ذلک النهر خمس مرات، أکان یبقی فی جسده درن وکذلک والله الصلوات الخمس لامتی.
منزلت نمازهای پنجگانه برای امت من مثل نهری است که جاری بر در خانه ای از شما، پس چه گمان می برد یکی از شما که بر بدن او چرکی باشد پس خود را در آن نهر ۵ مرتبه بشوید آیا در بدن او چرکی می ماند، همچنین است نمازهای پنجگانه برای ایشان:
ودیگر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود ما من صلوة یحضر وقتها الا نادی ملک بین یدی الناس قوموا الی نیرانکم ألتی أو قدتموها علی ظهورکم فأطفؤوها بصلوتکم.
یعنی هیچ نمازی نیست که وقت آن برسد مگر آنکه فرشته ای در برابر شما نداء می کند که برخیزید به سوی آتش های گناه که آن را بر پشت خود افروخته اید پس آن را به نماز خود خاموش سازید.
توضیح - در سه جمله آخر این عبارت که برای دنیا دعا می کند اول طلب رزق می کند زیرا که قوام زندگی برزق است. پس طلب رفع هموم وغموم می کند: زیرا که شخص مهموم آسودگی ندارد؛ پس از آن طلب رفع حاجات می کند.
اصل - وأقبل الینا بوجهک الکریم، واقبل تقربنا الیک وانظر الینا نظرة رحیمة، نستکمل بها الکرامة عندک ثم لا تصرفنا عنا بجودک.
اعراب - وأقبل امر من باب الافعال، والظرفان متعلقان به والکریم صفة لوجهک واقبل امر من قبل علی وزن علم، وتقربنا مصدر من باب التفعل وهو مفعول ومضاف.
والظرف متعلق به، وانظر امر، ونظرة مفعول مطلق، ورحیمة صفة لها، نستکمل متکلم، والکرامة مفعول، وعندک ظرف.
ترجمه - وبه توجه کردیم خود به سوی ما رو کن، وتقرب ما را به درگاه خود قبول فرما وبه نظر رحمت به سوی ما نظر کن، تا بدان عزت خود را نزد تو کامل سازیم. وبه کرم خود آن عزت را از ما زایل مگردان
شرح - کریم از صفات بزرگ خدا است، وکریم یعنی جامع خیر وشرف وفضائل وهر چه هر که از او بخواهد بی عوض ومنت به او ببخشد، وسخی کسی را گویند هر چه به کسی ببخشد نظر به عوض دارد، ودر جمله اول، دعا می کنی که خدایا به صفت کرمت به ما توجه فرما اشاره به اینکه عملی که سزاوار تو باشد یا عوضی ندارم واز تفضل خود نظر عنایتی به ما بنما، ودر جمله دوم دعا می کنی که تقرب وعبادات ما را به تفضل خود قبول فرما، ودر جمله سوم دعا می کنی که به رحمت بی منتهای خود نظری به ما کن. تا آنکه کرامت وعزت خود را در مقام بندگی وکسب اخلاق به حد کمال رسانیم، که نتیجه ی بندگی رسیدن به اخلاق کریمه است، که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود بعثت لاتمم مکارم الاخلاق وسئوال کردند، از مکارم اخلاق جواب داده شد ألعفو عمن ظلمک، وصلة من قطعک.
واعطاء من حرمک، وقول الحق ولؤ علی نفسک یعنی اخلاق کریمه در سه چیز است. ۱- عفو کنی از هر که تو را ستم کند. ۲- پیوند دوستی کنی با هر که از خویشان که خویش را از تو ببرد، ۳- راست گوئی اگرچه بر ضرر تو باشد، ودر جمله ی چهارم از خدا طلب می کنی که آن کرامت وعزتی را که از عقاید واعمال صالحه برای من حاصل شود، از من سلب مکن وآن را تا آخر عمر باقی دار که بهترین حالات برای بنده آن است که با ایمان کامل از دنیا برود که در صفحه ۳۱۱ شرح آن گذشت
در شرح ومعنی کوثر که به چند معنی تفسیر شده است
اصل - واسقنا من حوض جده. صلی الله علیه وآله بکأسه وبیده ریا رویا هنیئا سائغا لاظمأ بعده، یا أرحم الراحمین.
اعراب - واسقنا امر من سقی من باب ضرب وضمیر المتکلم مفعول. والظرفان متعلقان بالامر، و(ریا) مفعول مطلق؛ وما بعدها صفات له؟
ترجمه - وما را از حوض کوثر که از جد امام زمان است سیراب کن، درود خدا براو وخانواده ی او که ما را آب دهد به کاسه وبه دست خود، وچنان باشد که تمام سیراب شویم با گوارائی وخوشی که دیگر تشنگی بعداز آن نباشد، ای رحم کننده ترین رحم کنندگان؛
شرح: در سوره ۱۰۸ کوثر فرماید (انا اعطیناک الکوثر) یعنی ما عطا کردیم به تو کوثر را. وآن به چند معنی تفسیر شده؛ ۱- زیادتی اولاد - واین آیه برای تسلیت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) نازل شده؛ که چون پسران آن حضرت همه وفات نمودند وپسری برای او نبود مشرکین شادی می کردند؛ واو را ابتر یعنی بلا عقب می خواندند لذا خدا او را بشارت داد به کثرت اولاد، واین مطلب واضح است که خداوند به این وعده وفا فرموده ونسل سادات زیادند.
۲- کثرت علم: ۳- کثرت اصحاب، ۴- نبوت وقرآن: ۵- حوض کوثر؛ وآن حوض یا نهری است در بهشت؛ از انس نقل است که روزی پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) در مجمع اصحاب حاضر شد واو شاد وخندان بود؛ گفتم یا رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) امروز تو را شاد می بینیم فرمود الحال سوره ای بر من نازل شد وسوره ی کوثر را قرائت فرمود: پس فرمود می دانید کوثر چیست؛ گفتم خدا ورسول معنی آن را بهتر می دانند: فرمود کوثر نهری است در بهشت که خدا به من داده: وآن حوضی است که امت من از آن می آشامند. وپیاله های آن به عدد ستاره های آسمان است.
پس یکدسته از امت برای آشامیدن آب آن حاضر می شوند.
وفرشتگان ایشان را منع می کنند، من عرض کردم که خدایا اینان امتان منند؛ جواب می رسد که مگر نمی دانی که اینها اموری را بعد از تو احداث نمودند که موجب خرابی دین شد.
واز ابن عباس ره نقل است که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرموده کوثر جوئی است در بهشت که آب آن از شیر سفیدتر؛ واز مشک خوشبوتر واز عسل شیرین تر: واز برف سردتر وقدح هائی از مروارید ویاقوت وسایر جواهر بر کنار او نهاده: ومنبع آن از سدرة المنتهی وطول آن از مشرق تا مغرب است؛ هر که از آن جرعه ای بنوشد دیگر هیچ تشنه نگردد؛
ودیگر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود چون به معراج رفتم فوق آسمان هفتم نهری دیدم که در کنار آن خیمه هائی بود. ومرغان سبز رنگ زیبا به بزرگی شترهای عربی بر کنار آن بودند.
واز آن می آشامیدند از جبرئیل پرسیدم این نهر چیست؛ جواب اد این کوثر است که خدا به تو عطا فرموده؛ وسقایت آن با امیر المؤمنین (علیه السلام) است که دوستان خود را سیراب می کند وبه بهشت می روند؛ ودشمنان خود را از آن منع می کند وبه دوزخ می روند: وفخر رازی گوید آن را کوثر گویند زیرا که آب آن بسیار وتمام نهرهای بهشت از آن جریان یابد؛
وآخر دعا را به نام شریف یا ارحم الراحمین ختم نمود: تا به برکت این نام شریف دعاها مستجاب گردد.
فضیلت یا ارحم الراحمین
سید علی بن طاووس ره باسناد خود از حضرت صادق (علیه السلام) روایت می کند که هرگاه او را حاجتی بود ۷ مرتبه در حال سجده یا ارحم الراحمین می گفت پس حاجت خود را از خدا طلب می نمود؛ وفرمود هر که خدا را ۷ مرتبه به این نام بخواند: نیست او را حاجتی مگر آنکه خدای تعالی فرماید منم ارحم الراحمین: حاجت خود را بخواه ودر خبر دیگر حضرت صادق فرماید که فرشته ایست در آسمان دنیا به نام اسمعیل پس هرگاه بنده ای هفت مرتبه بگوید یا ارحم الراحمین آن فرشته گوید خدای ارحم الراحمین صدای تو را شنید، حاجت خود را بخواه،
واز حضرت زین العابدین (علیه السلام) رسیده که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) شنید که مردی می گوید یا ارحم الراحمین، پس دست بر شانه ی او زد وفرمود که خدای ارحم الراحمین تو را مورد توجه قرار داده، حاجت خود را بخواه.
ومؤمن باید امیدوار به رحمت خدا باشد.
که در روایت حضرت عبد العظیم حسنی ره وعبد الله سنان. ومصعد بن صدقه از حضرت صادق (علیه السلام) رسیده که یکی از گناهان کبیره یأس از رحمت خدا است که در سوره ۱۲ یوسف آیه ۸۶ فرماید (ولا تیأسوا من روح الله انه لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون) یعنی از رحمت خدا نومید مباشید. زیرا که نومید از رحمت نمی باشد مگر قوم کافران وسر آنکه خدا او را کافر شمرده آن است که اگر کسی از رحمت خدا نا امید باشد: گناه خود را بزرگتر از رحمت دانسته، پس رحمت خدا را محدود گرفته: پس معرفت به خدا وصفات خدا برای او حاصل نشده است.
زیرا که رحمت خدا بی منتها است وحد واندازه ای برای آن نیست ودر دعای کمیل است که اللهم انی اسئلک برحمتک ألتی وسعت کل شیء یعنی خدایا تو را می خوانم به رحمت تو که احاطه دارد بر هر چیزی.
ودر سوره ۳۹ زمر آیه ۵۲ فرماید. (قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم) یعنی ای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) بگو به آن بندگان من، کمه اسراف در گناه بر خود نموده اند نومید مباشید از رحمت خدا؛ که خدا می آمرزد جمیع گناهان شما را، زیرا که خدا آمرزنده ورحمت کننده است، ودر این آیه نهی از نومیدی نموده است.
(شعر)

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ * * * گر کافر وگبر وبت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست * * * صد بار اگر توبه شکستی بازآ

وآیات وروایات در این باب بسیار است.
تم کتاب وظائف الشیعه فی شرح دعاء الندبه به چاپ دوم
بید مؤلفه الحقیر الحاج شیخ عباسعلی
ادیب فی یوم الثلثا الثانی والعشرین من شهر شوال ۱۳۸۲ هجری مطابق ۲۸ اسفند ماه ۱۳۴۱ شمسی
چاپ سوم در تاریخ اول محرم ۱۴۰۰ هجری مطابق سی ام آبان ۱۳۵۸


 

 

 

 

 

 

 

پاورقی:

-----------------

(۱) هذا صیغة التعجب علی (افعل به).
(۲) هذا فعل الجمع المذکر من باب الافعال من الابداء ای الاظهار.
(۳) هذا مضارع وجد، مؤکد بالنون الخفیفه.
(۴) یوم: ظرف لقوله: اتی به التنزیل، مضاف الی الجمله.
(۵) خطب جلیل: خبر لمبتدء محذوف، ای ذلک الامر.
(۶) ما: نا فیه.
(۷) أمر: فعل ماض.
(۸) منصوب بالمفعولیة، بدون التنوین للضرورة وزنا.
(۹) فعل ماض من باب التفعیل.
(۱۰) استفهام انکار وخبر مقدم والذی مبتداء مؤخر.
(۱۱) بمعنی نواه، لا بمعنی ابعده، وانکان استعماله بالمعنی الثانی اکثر واشیع، لکن لا یناسب المقام.
(۱۲) لو لا: امتناعیة، وان مع اسمها وخبرها یؤل الی المصدر، وهو مبتدء حذف خبره وجوبا. وقوله لما کان، جواب لو لا. وقوله؛ آدم الخ، بدل تفصیلی لقوله، کفو - والغا عاطفة.
(۱۳) هی ثلاث نهروانات: اعلی واوسط واسفل، وهی کورة واسعة اسفل من بغداد شرقی.
(۱۴) صهر النبی: مبتدء.
(۱۵) وجاره: معطوف علی صهر. بعطف تفسیری.
(۱۶) طهر ومطیب: صفتان لمسجد.
(۱۷) طهر ومطیب: صفتان لمسجد.
(۱۸) سیان: خبر مقدم.
(۱۹) غیر مذمم: عطف بیان.
(۲۰) ممشاه: مبتداء مؤخر والجملة الاسمیة خبر للمبتداء الاول.
(۲۱) بوروا امر من بار یبور ای کسد وفسد.
(۲۲) (بیت).
(۲۳) نام عشره مبشره که در اخبار عامه است که نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می دهند چنین است. ۱- زبیر ۲- طلحه ۳- عبد الرحمن بن عوف. ۴- عبد الله بن عامر ۵- سعد بن ابی وقاص ۶- سعد بن معاذ ۷- ابوبکر ۸- عمر ۹- عثمان ۱۰ - علی وایشان را در این شعر درج نموده است.
(۲۴) یعنی بنی امیه گمان کردند که بنی هاشم از ایشان راضی می شوند با اینکه زید وحسین از دست ایشان رفته اند.
(۲۵) گمان دروغ بردند قسم به حق پیغمبر ووصی بر حق او وخواهند دید که برخلاف است گمان ایشان.
(۲۶) وپاداش می یابد هر دوستی که به دوست خود ظلم کند با شمشیر مشرفی واداء می شود قرض او.
(۲۷) لیلی خواهد دانست که بد دینی را به عهده گرفته وقروض او چه قروضی است در مردم. پس عمامه ی خود را بر زمین ولشگریان از پشت پرده با شمشیرهای کشیده وارد مجلس شدند وتمام بنی امیه را کشتند، وخون عمارت را گرفت.
(۲۸) (نسخه بدل از بعضی از کتب مرحوم مجلسی ره) اللهم صل علی حجتک. وولی امرک. وصل علی جده محمد رسولک السید الاکبر: وصل علی ابیه. السید القسور. وحامل اللواء فی المحشر. وساقی اولیائه من نهر الکوثر. والامیر علی علی سائر البشر. الذی من آمن به فقد ظفر! ومنم لم یؤمن به فقد خطر وکفر. صلی الله علیه وعلی اخیه وعلی نجلهما المیامین الغرر: ما طلعت شمس وما اضاء قمر. وعلی جدته الصدیقة الکبری. فاطمة الزهراء. بنت محمد المصطفی. وعلی من اصطفیت الخ. ترجمه - خدایا درود بفرست بر حجت وولی امر خود (امام زمان) ودرود بفرست بر جد او محمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که سید بزرگتر است. وبر پدر او علی (علیه السلام) که او است سید شجاع. وحامل لواء حمد در قیامت. وساقی حوض کوثر برای دوستانش. وامیر بر تمام آدمیان. هر که ایمان به او آورد اهل نجات. وهر که به او نگرود در خطر وکفر است. درود خدا بر او وبرادر او رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم). وبر فرزندان بزرگوار روشندل ایشان مادامی که آفتاب طلوع کند وماهتاب نور دهد. وبر جده راستگوی بزرگتر او فاطمه زهراء (علیها السلام) دختر محمد برگزیده. وبر کسانی که برگزیدی. الخ.
(۲۹) سوره ۴ نساء آیه ۵۱.
(۳۰) سوره ۴ نساء آیه ۱۱۰.

رتبه رتبه:
  ۱ / ۵.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم