قبول ندارم
| دارد هـنوز يک سـرخون آلـود بـالاى نيزه مرثيه مى خواند | اى کاش مـردهاى خـدايى را، ايـن نـوحه غـريب بـترساند | |
| ايکاش بـاز بـارش دسـتى سـبز، از آسمان ستاره درو مى کرد | شـايـد دل کپک زده مــا را لـبخند يک سـتاره بـلرزاند | |
| مـن، مـومنم ووارث داغـى سرخ اما چرا من اشک نمى ريزم | حـتما خـدا پلچ شـده که مـن را در لابـلاى روضه بخنداند | |
| مـن شـيعه ام ومـنتظر آقـا بـا ايـن هـمه قـبول ندارم که | شـيعه: فـقط هـميشه بگويـد چشم، شيعه : هميشه کله بجنباند | |
| آن روز که شـهيد شـد اسـماعيل از يک کنـار زل زدم آقايان | دسـت شـما وآيـنه خـونى بـود از بخت بد خدا که نمى داند | |
| دست شما مگر به کجا بند است، به يک خدا ويک سر ويک قرآن | يکروز مـرد خـاطره مـى آيـد خـورشيد پشت ابر نمى ماند | |
| يکروز جـمعه پيـش نگاه مـا شـايد درسـت وقـت نماز ظهر | او مــى رسـد که گوش شـماها را حـداقل دو پيچ بپيچانـد | |
| او مـى رسـد وديگراز آقـايان يکى نـدارد عرضه اين را که | از آن طـرف قـيافه بگيـرد يـا، از آن طـرف سبيل بچرخاند | |
| تـيکو تـيکوى اسـب سفيدى باز از دور هم صدا شده با باران | امـا هـنوز يکى يک سـرخون آلود بالاى نيزه مرثيه مى خواند |
