(۱) امام مهدى عليه السلام ومسئله طول عُمر
امام مهدى عليه السلام ومسئله طول عُمر
اشاره:
تولّد امام مهدى عليه السلام در سحرگاه نيمه شعبان سال (256 ه.ق) مورد تأئيد همه دانشمندان شيعه وبسيارى از دانشمندان پيرو مكتب خلفاست اين نوشتار ضمن بررسى پيشينه ى اين موضوع از كتب علماى شيعه به بررسى آيات، روايات پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واز منظر عقل ونگاه علوم تجربى به اين مسئله پرداخته است.
طبق روايات، امام مهدى عليه السّلام كه در آخر الزمان ظهور خواهد كرد وجهان را پر از عدل وداد خواهد ساخت، فرزند امام حسن عسكرى عليه السّلام است كه در نيمه ى شعبان سال 256 ه. ق متولّد شده است.
اين حقيقت، مورد تأييد همه ى دانشمندان شيعه ى اماميه وجمع كثيرى از دانشمندان اهل سنّت است.(1)
معناى روشن اين سخن، آن است كه آن ذخيره ى الهى، داراى عُمرى طولانى است. تاكنون، بيش از هزار وصد پنجاه سال از عمر مبارك آن حضرت گذشته است.
داشتن طول عمر، به اين اندازه بر خلاف عرف وعادتى است كه در ميان مردم جهان جريان دارد.
موضوع طول عمر در عصر حاضر، امرى حل شده است، وحدّ اكثر، از حدّ يك استبعاد ابتدايى فراتر نمى رود؛ زيرا، در همين سال ها ودهه هاى اخير، در روزنامه ها ومجلات، به نام افرادى بر مى خوريم كه عمرهايى در حد صد وپنجاه تا دويست وپنجاه سال داشته اند.(2)
آرى، مسئله طول عمر امام زمان عليه السّلام از ديد ما، نه يك ايراد، بلكه يك استبعاد واظهار تعجّب است، اما از آن جا كه مخالفان شيعه، همين استبعاد را يك اشكال تلقّى كرده ودرباره ى آن به بزرگ نمايى پرداخته اند وتا آن جا پيش رفته اند كه مسئله ى طول عمر امام مهدى عليه السّلام را دليل انكار وجود آن حضرت قرار داده اند، خود را ملزوم مى دانيم كه اين مسئله را بررسى كنيم وبه منظور روشن شدن اذهان ورفع استبعاد از فكر وانديشه ى مخالفان، مطالبى را تقديم داريم.
پيشينه ى مسئله طول عُمر
از نخستين سال هاى پيدايش مشكلى به نام طول عمر امام زمان عليه السّلام، اندكى بيش از دّه قرن مى گذرد. از آن روزگار تاكنون، همواره، از سوى مخالفان موضوع امامت، به مسئله ى طول عمر امام مهدى عليه السّلام دامن زده شده است.
تقسيم كتب شيعه
آثار وتأليفات دانشمندان شيعه را از منظر (مسئله طول عمر)، به طور مشخّص، مى توان به دو دسته تقسيم كرد:
دسته ى يكم، آثارى است كه به طور تقريب. قبل از سال 370 ه. ق تأليف شده است.
دسته ى دوم، آثارى است كه پس از تاريخ ياد شده به رشته ى تحرير در آمده است.
در آثار دسته ى نخست، هيچ اثرى از مسئله ى طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام ديده نمى شود. واين، بدان معنا است كه عمر مبارك حضرت مهدى عليه السّلام تا اين زمان، طبيعى مى نموده، لذا از ناحيه ى طول عُمر ايشان، پرسشى در اذهان جامعه ى آن روز وجود نداشته است.
از آثار اين دوره مى توان از بصائر الدرجات، نوشته ى محمد بن حسن صفار قمى (در گذشته ى 290 ه.ق) وكافى، اثر شيخ كلينى رازى (در گذشته ى 329 ه. ق) وشرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، نوشته ى قاضى نعمان بن محمد تميمى مغربى (در گذشته ى 363 ه. ق) وكتاب الغيبة، اثر(3) شاگرد برجسته ى شيخ كلينى، محمّد بن ابراهيم نعمانى(4) معروف به (ابن أبى زينب) نام برد.
گرچه تاريخ درگذشت دانشمند اخير، به درستى معلوم نيست، امّا از اين كه وى، در اثر خود، هيچ سخنى از مسئله ى طول عمر به ميان نياورده... است، چنين بر مى آيد كه تا زمانى كه او كتاباش را مى نوشته، عمر امام عصر عليه السّلام، عمرى متعارف بوده واز ناحيه ى طول عمر آن حضرت، هنوز پرسشى در اذهان آحاد جامعه ى اسلامى وجود نداشته است ودانشمند ياد شده نيز، احتمالاً، به همين دليل، متعرض اين مسئله نشده است. از همين جا مى توان حدس زد كه درگذشت اين عالم بزرگوار، به احتمال زياد، قبل از سال 375 ه. ق بوده است؛ زيرا، مشكل طول عمر، در دهه هاى پايانى سده ى چهارم ه ق مطرح بوده است ودانشمندانى كه در اين زمان مى زيسته اند، متعرّض آن شده اند.
مرز نهايى عمر متعارف
شواهد موجود، نشان مى دهد كه در دهه هاى آخر سده ى چهارم ه.ق، دانشمندان وتوده هاى مردم، مرز نهايى عمر متعارف را صد وبيست سال مى دانسته اند وعمر مبارك امام زمان عليه السّلام در سال 375 ه.ق از اين حدّ گذشته وحالت غيرمتعارف پيدا كرده است. از اين زمان به بعد، در ميان بخش هايى از مردم، وحدّاقل در ميان افراد بهانه جو، پرسش هايى در مورد طول عمر آن حضرت پديد آمده است.
شيخ صدوق نخستين پژوهنده ى طول عمر امام مهدى عليه السّلام
اسناد ومدارك موجود، نشان مى دهد، نخستين دانشمندى كه به طرح مسئله ى طول عمر امام زمان عليه السّلام پرداخته، ابو جعفر محمّد بن على ابن بابويه قمى، معروف به (شيخ صدوق) (در گذشته ى 381 ه.ق) است. وى، در كتاب خود، كمال الدين وتمام النعمة(5) به تفصيل، به مسئله ى طول عمر پرداخته وبه پرسش هاى مخالفان مسئله ى طول عمر امام مهدى عليه السّلام پاسخ گفته است.
وى، فصل جامعى از كتاب ياد شده را به زندگى (معمّرين) اختصاص داده است وده ها نفر از معمّرين را كه عُمرى بيش از صد وبيست سال داشته اند، نام مى برد وشرح حال وزندگى هر يك از آنان را به صورت مختصر ذكر مى كند.
در ميان اين جمعيّت، كه بسيارى از آنان قبل از اسلام وشمارى پس از اسلام مى زيسته اند - عُمرهايى بين صد وبيست تا سه هزار سال به چشم مى خورد.
مؤلف ارج مند، در پايان اين فصل از كتاب خود مى نويسد:
خيرهايى كه در مورد افراد داراى عمر طولانى ذكر كردم، اختصاص به شيعه ندارد، بلكه مخالفان ما نيز اين خبرها را از طرق مختلف نقل كرده اند وبر آن صحه گذارده اند.(6)
از نبى اكرم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم نيز روايت شده كه فرمود:
آن چه در ميان امّت هاى پيشين روى داده، همانند آن، در ميان اين امّت نيز وجود خواهد داشت.
حال كه عمر طولانى در ميان پيشينيان به حقيقت پيوسته، چرا برخى قائم آل محمد صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم را به خاطر عُمر طولانى اش انكار مى كنند، بخصوص كه در مورد ايشان، خبرهاى فراوانى از نبى اكرم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم وامامان معصوم عليه السّلام به ما رسيده است(7)؟!
قابل ذكر است كه مرحوم صدوق، مسئله ى طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام را تنها از طريق (تجربه ى تاريخى) وافراد داراى عمر طولانى، مورد بررسى قرار داده، ومتعرض ساير ادله اى كه در بحث طول عمر مى توان بدان استناد كرد، نشده است.
سده ى پنجم
1- شيخ مفيد
عالم ديگرى كه در اويل سده ى پنجم ه.ق، به مسئله ى طول عمر امام زمان عليه السّلام پرداخته، محمّد بن محمّد بن نعمان، معروف به (شيخ مفيد)، (413 - 336 ه.ق) است.
وى امكان طول عمر را در مورد حضرت مهدى عليه السّلام از دو ديدگاه مورد بررسى قرار داده است:
نخست، از راه تجربه ى تاريخى وارد شده است وجمع زيادى از پيروان اديان وملل مختلف را كه عمرى دراز داشته اند، ذكر كرده، سپس با استناد به قرآن، از نوح پيامبر عليه السّلام نام مى برد كه در ميان قوم اش، نهصد وپنجاه سال اقامت كرد.(8)
2- كراجكى
عالم ديگر سده ى پنجم، محمّد بن على بن عثمان كراجكى (در گذشته ى 449 ه.ق) است. وى، از جمله ى عالمانى است كه به تفصيل، پيرامون مسئله ى طول عمر امام مهدى عليه السّلام سخن گفته واثر مستقلى به نام كتاب البرهان على صحّة طول عمر الأمام صاحب الزمان تأليف كرده است.(9)
دانشمند ياد شده، نخست، به قرآن كريم استناد مى كند وعمر طولانى نوح وخضر را يادآور مى شود، سپس از ابليس نام مى برد كه به تصريح قرآن، از روزگار آدم، وحتّى پيش از آن، تاكنون زنده است.
وى، سپس، جمع كثيرى از معمّرين را ذكر مى كند كه از عُمر دراز برخوردار بوده اند، وعمر طولانىِ آنان، افزون بر امّت اسلامى، مورد قبول يهوديان ومسيحيان نيز قرار دارد.(10)
3- شيخ طوسى
سومين دانشمندى كه در سده ى پنجم، متعرض مسئله ى طول عمر شده وبراى پاسخگويى به اين مشكل، به چاره جويى پرداخته، محمّد بن حسن طوسى (460 - 385 ه.ق) است.
وى، در كتاب الغيبه، مسئله ى طول عُمر حضرت مهدى عليه السّلام را از دو منظر مورد بررسى قرار داده است:
نخست، به احاديثى تمسك مى كند كه صاحبان صحاح اهل سنّت در مورد دجّال نقل كرده اند كه در زمان رسول خدا عليه السّلام متولّد شده است وبه حيات خود ادامه مى دهد تا در آخر الزمان خروج كند.
دوم، به (تجربه ى تاريخى) استناد مى كند ونمونه هاى متعدّدى از (معمّرين) را ذكر مى كند.(11)
سده ى ششم
امين الاسلام طبرسى
امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى، از دانشمندان سده ى ششم ه.ق است. نظر به اين كه عمر طولانى هم در قرآن آمده، مانند عمر نوح ومسيح، وهم مورّخان، در تاريخ، از افرادى با عمر طولانى نام برده اند، به همين دليل، دانشمند ياد شده، طول عمر را مسئله اى عادى مى داند وآن را امرى خارق العاده به شمار نمى آورد ومعتقد است كه طولانى شدن زمان، وجود حيات را نفى نمى كند.
وى، افزون بر استناد به دو دليل گذشته، به قدرت الهى نيز تمسك مى كند ومى نويسد:
حال كه ثابت شد كه خداوند سبحان، به شمارى از انسان ها، اعم از پيامبران وغير آنان، عمر طولانى داده واين اقدام بر خلاف قدرت وحكمت خداوند نيست، چرا عُمر طولانى صاحب الزمان عليه السّلام انكار مى شود، بخصوص كه او، حجّت خداوند بر بندگان اش است وخليفه ى خدا است در زمين؟!
آرى، خداوندى كه به نوح وخضر وعيسى و... عمر طولانى داده، قادر است به امام صاحب الزمان عليه السّلام نيز عمر طولانى دهد. دانشمند ياد شده، سپس از نگاه اعجاز به مسئله ى طول عمر مى نگرد؛ چرا كه پيامبران وامامان، از قدرت اعجاز برخوردارند(12) وممكن است در مسئله اى مانند طول عمر، از آن بهره گيرند.(13)
سده ى هفتم
1- خواجه نصير طوسى
خواجه نصير الدين طوسى (672 - 597 ه.ق) در بررسى مسئله ى طول عمر، از دو دليل استمداد جسته است:
نخست، به دليل قدرت وعلم خداوند تمسك مى كند ومى گويد، كسى كه اعتقاد داشته باشد كه خداوند، قادر وعالم است، مسئله ى طول عمر نزد او، امرى بعيد نخواهد بود.
سپس، از دليل (تجربه ى تاريخى) بهره مى گيرد واز افرادى نام مى برد كه از عمر درازى برخوردار بودند وهم اكنون نيز زنده اند، مانند خضر والياس (از پيامبران) ودجّال وسامرىّ (از شقاوت مندان).
وى در بيان نتيجه ى بحث مى نويسد:
حال كه در دو سوى اين مسئله، يعنى هم در جانب پيامبران خدا وهم در جانب دشمنان خدا، داشتن طول عمر جايز است، چرا در جانب وسط كه اولياى خدا باشند، طول عمر جايز نباشد؟!(14)
2- محقّق اربلى
على بن عيسى اربلى (در گذشته ى 693 ه.ق) مسئله ى طول عمر را امرى عادى به حساب مى آورد وبراى اثبات آن، نخست، به قرآن كريم استناد. مى كند كه به صراحت، عمر طولانى را براى نوح پيامبر مورد تأييد قرار داده است. سپس به رواياتى تمسّك جسته است كه براساس آن، خضر. طولانى ترين عُمر را در ميان فرزندان آدم دارد.
وى، آن گاه، به تاريخ مراجعه مى كند وشمار زيادى از افراد داراى عمر طولانى را نام مى برد كه پيش از اسلام ويا معاصر بعثت رسول اكرم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم در ميان عرب وغيرعرب مى زيسته اند.
وى، سپس، به دليل قدرت خداوند تمسك مى كند وطول عمر حضرت مهدى عليه السّلام را در پرتو قدرت الهى، كاملاً، ممكن وعملى مى داند.(15)
قابل ذكر است كه محقّق اربلى. در بحث طول عمر، تا حدود زيادى تحت تأثير امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى قرار دارد.
3- ابن ميثم بحرانى
كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى (699 - 636 ه.ق)، مسئله ى طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام را نه يك اشكال، بلكه آن را يك استبعاد مى داند وبراى رفع استبعاد، به سه دليل تمسك مى كند:
نخست، به (تجربه ى تاريخى) استناد مى كند وبا مراجعه به اخبار معمّرين، مقدار عمر حضرت مهدى عليه السّلام، وحتّى بيش از آن را امرى عادى به حساب مى آورد. سپس، به قرآن مراجعه مى كند واز اقامت نهصد وپنجاه ساله ى نوح در ميان قوم اش نام مى برد. آن گاه به سنّت مراجعه مى كند واز داستان خضر والياس ودجال وسامرىّ نام مى برد. حيات اين دو پيامبر وحيات دجّال وسامرى، مورد اتفّاق فريقين است.(16)
سده ى هشتم
علاّمه ى حلّى
حسن بن يوسف بن مطّهر، معروف به علاّمه ى حلّى، (726 - 648 ه.ق) از بزرگان علماى شيعه در سده ى هشتم ه.ق است.(17)
دانشمند ياد شده، مسئله ى طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام را نه يك اشكال، بلكه يك استبعاد مى داند، آن هم استبعادى ضعيف.
وى، براى رفع استبعاد، به دو دليل تمسك مى كند:
نخست، اين كه امكان عمر طولانى، امرى مسلّم وترديدناپذير است.
دوم اين كه عمر طولانى، در گذشته ى تاريخ، واقع شده است.(18)
سده ى يازدهم
فيض كاشانى
مولى محسن فيض كاشانى (در گذشته ى 1091 ه.ق) معتقد است، با وجود خبرهاى فراوانى كه از پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم وامامان معصوم عليه السّلام در باره ى غيبت وطول عمر حضرت مهدى عليه السّلام رسيده ونزديك است كه به حدّ تواتر برسد، طول عمر آن حضرت، امر شگفت آورى نيست. به خصوص كه نظير آن، در ميان پيامبران واولياى الهى، فراوان روى داده است ودر ميان سلاطين وپادشاهان گذشته نيز نمونه هايى از طول عمر به چشم مى خورد.
در خبر صحيح، از رسول گرامى نقل است كه فرمود:
هر چه در ميان امّت هاى پيشين وجود داشته، بدون هيچ كم وكاستى، در ميان اين امّت نيز نظير آن وجود خواهد داشت.
مرحوم فيض، آن گاه مسئله ى طول عمر را از ديدگاه قرآن بررسى مى كند واز نوح پيامبر نام مى برد كه به تصريح قرآن، نهصد وپنجاه سال در ميان قوم خود زيسته است. پس از آن، با استناد به حديثى از امام صادق عليه السّلام شمارى از پيامبران را نام مى برد كه از عمرى طولانى برخوردار بوده اند.
در پايان مى نويسد:
به، اعتقاد اكثر امّت اسلامى، عيسى وخضر، از اولياى خدا ونيز دجال وابليس نفرين شده، تاكنون زنده اند.(19)
سده ى دوازدهم
علاّمه ى مجلسى(20)
علاّمه محمّد باقر مجلسى (1111 - 1037 ه.ق) در اثر پر ارج خود، بحارالانوار، بحث طول عمر را طرح مى كند ودر باره ى آن به بررسى مى پردازد.
دانشمند ياد شده، در بررسى مسئله ى طول عمر، به بيان يك دليل بسنده وتنها از (تجربه ى تاريخى) استفاده مى كند وشمار زيادى از معمّرين را نام مى برد.(21)
سده ى چهاردهم
1- محدّث نورى(22)
ميرزا حسين نورى (1320 - 1254 ه.ق) مسئله ى طول عمر امام زمان عليه السّلام را از ديدگاه هاى مختلفى مورد بررسى قرار داده است.
نخست، شمارى از رجال اهل سنّت را نام مى برد كه اينان در طى اعصار وقرون مختلف، شخصاً، به زيارت امام مهدى عليه السّلام شرف ياب شده اند. سپس مسئله را از ديد تاريخ مورد بررسى قرار مى دهد وجمع كثيرى از افراد با عمر طولانى را نام مى برد. وى، آن گاه، مسئله را از ديد اهل سنّت پيامبر عليه السّلام مورد بررسى قرار مى دهد، واز دجّال وابن صيّاد نام مى برد كه دانشمندان سنّت، احاديث آن را در آثار خود نقل كرده اند.
دانشمند ياد شده، بحث خود را با ذكر چهار تن از پيامبران الهى كه داراى عمر طولانى بوده وهنوز زنده اند، يعنى عيسى عليه السّلام وخضر عليه السّلام والياس عليه السّلام وادريس عليه السّلام، به پايان مى برد.(23)
2- آية اللّه لطف اللّه صافى گلپايگانى
دانشمند ياد شده، مسئله ى طول عمر امام مهدى عليه السّلام را نه يك ايراد، بلكه آن را يك استبعاد مى داند كه از سوى برخى از دانشمندان اهل سنّت مطرح گشته است.
ايشان، استبعاد در امور علمى ومطالب اعتقاديى را كه با دلايل قطعى، اعم از عقلى ونقلى، به اثبات رسيده، نوعى بدگمانى به قدرت خداوند مى داند. وى، امكان طول عمر را از زاويه هاى مختلف مورد بررسى قرار مى دهد.
او، نخست، مسئله ى طول عمر را از ديد قدرت الهى مورد بررسى قرار مى دهد وسپس، طول عمر را از ديد قران كريم وسنّت شريف به بحث مى گذارد وآن گاه مسئله را از ديد تجربه ى تاريخى، مورد كاوش قرار مى دهد، وسرانجام، مسئله را از ديده علم تجربى مى نگرد.(24)
3- استاد محمّدرضا حكيمى
دانشمند ياد شده، مسئله ى طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام را از نظر گاه هاى مختلف مورد بررسى قرار داده است.
نخست، مسئله را از ديد علوم تجربى وزيست شناختى مورد بررسى قرار مى دهد ونمونه اى از نظر برخى از زيست شناسان را در مورد اين كه عمر بشر، اندازه وحدّ ثابتى ندارد، نقل مى كند.
سپس، مسئله را از منظر قوانين طبيعى مورد بحث قرار مى دهد واثبات مى كند كه قوانين طبيعت، طول عمر زياد را نفى نمى كند. آن گاه، طول عمر را از ديد تجربه ى تاريخى بررسى مى كند ونشان مى دهد كه در تجربه ى تاريخ طولانى بشر، زياد بوده اند افرادى كه از عمر طولانى برخوردار بوده اند.
در ادامه ى بحث، به معرّفى شمارى از كتب تاريخ مى پردازد كه در آن، نام برخى از معمرّين ذكر شده است.
پس از آن، نمونه هايى از طولانى بودن عمر را كه در عصر حاضر روى داده، ذكر مى كند، ودر بحث زيبايى نشان مى دهد كه ميان پيرى ومرگ، ارتباطى قطعى ورابطه اى كلّى وجود ندارد، همچنان كه ميان طول عمر وپيرى نيز رابطه اى قطعى وكلّى وجود ندارد.
وى، آن گاه، به بررسى اسرار تغذيه ونقش آن در سلامت وطول عمر انسان مى پردازد.
دانشمند ياد شده، سپس سخن تنى چند از دانشمندان علوم تجربى وفلاسفه وحكماى اسلامى را در مورد امكان طول عمر نقل مى كند وبحث خود را با بررسى طول عمر از ديد قدرت الهى، پايان مى دهد.
قابل ذكر است كه در اثر استاد حكيمى، مباحث سودمندى در موضوع طول عمر وساير زمينه هاى بحث مهدويّت، وجود دارد.(25)
4- علاّمه شهيد سيّد محمّدباقر صدر
دانشمند ياد شده در يك بحث عالمانه وزيبا، مسئله ى طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام را نخست از ديدگاه امكان علمى وامكان فلسفى يا منطقى، مورد بررسى قرار مى دهد وامكان زندگانى هزاران ساله براى انسان را از نظر منطقى، ممكن مى داند، زيرا، اين مسئله، از نظر عقلى، محال نيست ودر آن تناقضى هم وجود ندارد، زيرا، زندگى، مفهومى است كه مرگِ زودرس را در خود نهفته ندارد.
وى، سپس، مسئله را از نگاه دانش روز مورد بررسى قرار مى دهد، ومى گويد:
دانش امروز نيز دليلى نمى بيند كه امكان عمر طولانى را از جنبه ى نظرى نفى كند، واز نظر علمى، عقب انداختن پيرى، امرى است كاملاً ممكن.
او، آن گاه، مسئله ى طول عمر را از ديد اعجاز مورد بررسى قرار مى دهد واز قوانينى نام مى برد كه تاكنون به خاطر مصالحى تعطيل شده واز كار افتاده است. مانند اين كه آتش از سوزاندن ابراهيم عليه السّلام خوددارى وبر او سرد مى شود؛ دريا براى موسى عليه السّلام شكافته مى شود. كار بر روميان مشتبه مى گردد وگمان مى كنند كه عيسى عليه السّلام را دستگير كرده اند، در حالى كه او را دستگير نكرده بودند...
هر يك از اين موارد، نشانه ى تعطيل شدن يكى از قوانين طبيعى است تا از فردى كه حكمت خداوندى نگهدارى او را لازم مى شمرد، پشتيبانى شود. اكنون چه عيب دارد كه قانون پيرى وفرسودگى نيز يكى از اين نمونه ها باشد؟
نتيجه اين كه هر گاه پاسدارى از زندگى يكى از حجّت هاى خداوند براى ادامه ى رسالت اش ضرورى باشد،الطاف خداوند دخالت مى كند وبراى نگهدارى اش، يكى از قوانين طبيعى را به حالت تعطيل در مى آورد.(26)
5- استاد ابراهيم امينى
دانشمند ياد شده، نخست، مسئله ى طول عمر امام مهدى عليه السّلام را از ديد علم مورد بررسى قرار مى دهد وعواملى مانند وراثت ومحيط، ونوع شغل، وكيفيّت تغذيه را در طول عمر انسان موثر مى داند.
سپس، طول عمر را در گياهان وحيوانات مورد بررسى قرار مى دهد ونمونه هايى از درختان را ذكر مى كند كه هزاران سال از عمر آنان مى گذرد، لكن هنوز به حيات خود ادامه مى دهند.
نامبرده، سپس، به قرآن مجيد مراجعه مى كند واز عمر نوح نام مى برد كه خداوند به صراحت، از عمر نهصد وپنجاه مساله ى اين پيامبر الهى در ميان قوم اش سخن گفته است.
وى، سپس، به تاريخ مراجعه مى كند وشمارى از انسان هاى با عمرى طولانى را كه در روزگاران گذشته مى زيسته اند نام مى برد وبه بحث خود پايان مى دهد.(27)
طول عُمر از منظر قرآن كريم
در قرآن كريم - كه محكم ترين سند اسلامى است - به افرادى بر مى خوريم كه از عُمرى دراز وغيرطبيعى برخوردار بوده اند.
شمارى از افراد كه در قرآن، داراى عمرى طولانى شمرده شده اند، عبارت اند از:
1- نوح
قرآن، در بارهى نوح مى گويد:
(ولقد أرسلنا نوحاً إلى قومه فلبث فيهم ألف سنة إلّا خمسين عاماً)(28)؛ وبه راستى، نوح را به سوى قوم اش فرستاديم، پس در ميان آنان، نهصد وپنجاه سال درنگ كرد.
چنان كه مى بينيد، قرآن، با صراحت، عُمر نهصد وپنجاه ساله را براى حضرت نوح مورد تأييد قرار مى دهد.
2- عيسى بن مريم
قرآن، در مورد حضرت عيسى عليه السّلام مى گويد:
(وقولهم انّا قتلنا المسيح عسيى ابن مريم رسول الله وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبّه لهم وإنّ الذين اختلفوا فيه لفى شكٍّ منه مالهم به من علم إلّا اتباع الظن وما قتلوه يقيناً * بل رفعه الله إليه وكان الله عزيزاً حكيما * وإن من أهل الكتاب إلّا ليومننَّ به قبل موته ويوم القيامة يكون عليهم شهيداً)(29)؛ وگفته ى ايشان كه: (ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم)، وحال آن كه آنان او را نكشتند ومصلوب اش نكردند، لكن امر، بر آنان مشتبه شد وكسانى كه در باره ى او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شكّ شده اند وهيچ علمى بدان ندارند، جز آن كه از گمان پيروى مى كنند، ويقيناً او را نكشتند، بلكه خدا او را به سوى خود بالا بُرد، وخدا توانا وحكيم است. واز اهل كتاب، كسى نيست مگر آن كه پيش از مرگ خود حتماً به او ايمان مى آورد، وروز قيامت (عيسى نيز) بر آنان شاهد خواهد بود.
آيات ياد شده صراحت دارد در اين كه اهل كتاب، عيسى را نكشته اند، بلكه امر بر آنان مشتبه شده وخداوند او را زنده به سوى خود بالا برده است.
جمعى از دانشمندان اهل سنّت، در ذيل (ولكن شبّه لهم) از مجاهد(30) نقل كرده اند كه گفت:
صلبوا رجلاً غير عيسى شبه بعيسى يحسبونه إياه، ورفع الله إليه عيسى حيّ(31)؛ مردى غير از عيسى عليه السّلام را كه شباهت به عيسى داشت، به دار آويختند وگمان كردند كه او عيساى مسيح است. وخداوند عيسى را زنده به سوى خود بالا برد.
شمارى از حافظان حديث، از ابن عباس وابو هريره نقل كرده اند:
(انْ من أهل الكتاب الاّ ليومننّ به قبل موته)؛ يعنى، اهل كتاب، قبل از موت عيسى عليه السّلام به او ايمان مى آورند.(32)
دانشمند اهل سنّت گنجى شافعى، اين آيه را دليل بر حيات وبقاى عيسى عليه السّلام مى داند ومى نويسد:
از هنگام نزول آيه، تاكنون، كسى به عيساى مسيح ايمان نياورده است، پس به ناچار بايد اين قضيّه پس از اين، ودر آخر الزمان روى دهد.(33)
از سوى ديگر، نزول عيساى مسيح در آخر الزمان ونماز گزاردن حضرت عيسى پشت سر حضرت مهدى عليه السّلام نيز حقيقتى است كه مورد اتّفاق مسلمانان است، وشمار زيادى از محدّثان اهل سنّت، از جمله بخارى ومسلم وصاحبان صحاح ديگر، احاديث مربوط به اين واقعه را با سند صحيح، در اثار خود ثبت كرده اند.(34)
نمونه هايى از احاديث ياد شده چنين است:
عن جابر بن عبدالله، قال عليه السّلام: (لا تزال طائفة من أمّتي يقاتلون على الحقّ ظاهرين إلى يوم القيامة.). قال: (فنيزل عيسى بن مريم عليه السّلام فيقول أميرُ هُم: "تعال صَلّ بنا (لنا)."، فيقول: "لا: إنّ بعضكمُ على بعض أميرٌ ليُكرم الله هذه الأمّة(35))؛
(همواره، جمعى از امّت من، در راه حق مبارزه مى كنند (و مبارزه ى حق عليه باطل تا قيامت ادامه دارد.) فرمود: (سپس عيسى بن مريم عليه السّلام فرود مى آيد. فرمانده وپيشواى آنان به عيسى مى گويد: "بيا براى ما نماز بخوان"، عيسى پاسخ مى دهد: "نه؛ برخى از شما بر برخى ديگر امير وفرمانده ايد. واين بدان جهت است كه خداوند، اين امّت را گرامى داشته است".).
ابو هريره، از رسول خدا عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:
(كيف أنتم إذا نزل ابن مريم فيكم وإمامكم منكمْ؟(36) چه گونه خواهيد بود هنگامى كه عيسى بن مريم در ميان شما فرود آيد وپيشواى شما از خودتان باشد؟)
مقصود از (امام)، در اين جا، حضرت مهدى عليه السّلام است.
ابوسعيد از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود:
منّا الذى يصلّى عيسى بن مريم خلفهُ(37)؛ از ما است آن كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گذارد.
ابن ابى شيبه، از ابن سيرين نقل مى كند كه گفت:
المهدى من هذه الامّة وهو الذى يؤمّ عيسى بن مريم عليه السّلام(38)؛ مهدى، از اين امّت است واو، كسى است كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گذارد.
مرحوم محدث نورى مى نويسد:
نظر مشهور ميان دانشمندان خاصّه وعامّه، آن است كه عيسى عليه السّلام در آسمان باقى وزنده است به همان حياتى كه در زمين داشته است. زنده به آسمان بالا رفت وشربت مرگ نچشيد ونخواهد چشيد تا آن كه در آخرالزمان فرود آيد وپشت سر مهدى عليه السّلام نماز، گزارد.(39)
حال اگر تاريخ ميلادى، از صحّت ودقّت كافى برخوردار باشد، عُمر عيساى مسيح، اكنون، حدود دو هزار سال است. با اين وجود، عُمر 1150 سال براى حضرت مهدى عليه السّلام امر بعيدى نخواهد بود.
3- خضر
يكى از كسانى كه عُمر طولانى دارد، حضرت (خضر) است. وى، يكى از پيامبران الهى است. معجزه ى اين پيامبر، اين بود كه روى هيچ چوب خشك يا زمين بى علفى نمى نشست، مگر آن كه سبز وخرم مى شد. او را به همين جهت (خضر) ناميده اند.(40) گرچه در قرآن، از وى، به صراحت ياد نشده است، امّا داستان ملاقات وهمراهى موساى كليم با اين بنده ى دانا وبا تجربه ى خداوند، در سوره ى كهف آمده است. مفسران فريقين، در ذيل آيه ى شصت وپنج كهف، يعنى (فوجدا عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا وعلّمناه من لدُنّا علماً)، گفته اند، مقصود از (عبد خدا) (خضر) است.(41) از روايات امامان اهل بيت عليه السّلام چنين بر مى آيد كه خضر، از دنيا نرفته وهنوز زنده است.(42)
اعتقاد به زنده بودن خضر، اختصاص به شيعيان ندارد، بلكه در ميان اهل سنّت نيز عقيده اى پذيرفته شده است.
ديار بكرى، مورّخ معروف سنّى، مى نويسد: (جمهور علما، بر اين عقيده اند كه خضر زنده است).(43)
علاّمه ى گنجى شافعى مى نويسد: (حيات وبقاى خضر، مورد اتّفاق دانشمندان اهل سنت است).(44)
شمن الحق عظيم آبادى مى نويسد: (هيچ ايرادى بر طولانى بودن عُمر مهدى عليه السّلام وادامه يافتن روزهاى زندگى اش وارد نيست، چنان كه عيسى وخضر، هر دو، داراى عُمر طولانى اند وزنده اند.).(45)
شيخ مفيد، در مورد حضرت خضر مى نرسيد:
وهو الخضر عليه السّلام، موجود قبل زمان موسى عليه السّلام ( إلى وقتنا هذا، بإجماع اهل النقل واتّفاق أصحاب السير والأخبار، سائحاً في الأرض، لا يعرف له أحد مستقراً ولا يدعى له اصطحاباً، إلّا ما جاء فى القرءان به من قصّتهِ مع موسى عليه السّلام(46)؛ زنده بودن خضر، از قبل از زمان موسى عليه السّلام تا زمان ما، مورد اتّفاق سيره نويسان ومورّخان است. وى، در زمين سير مى كند وكسى محلّ زندگى او را نمى داند، وكسى ادعا نكرده كه يار وهمراه او باشد، جز آن چه در قرآن در داستان موسى وخضر آمده است.
شيخ ابى على فضل بن حسن طبرسى (از دانشمندان سده ى ششم هجرى) مى نويسد:
وقد تظاهرت الأخبار بأنّ أطول بنى آدم عُمراً الخضر عليه السّلام. واجمعت الشيعة وأصحاب الحديث، بل الّامة بأسرها، ما خلا المعتزله والخوارج، على أنّه موجود في هذا الزمان، حىٌّ كامل العقل ووافقهم على ذالك أكثر أهل الكتاب(47)؛ مجموعه ى روايات، مؤيّد آن است كه خضر، طولانى ترين عُمر را در ميان فرزند آدم دارد. شيعه واصحاب حديث، بلكه همه ى امّت، به جز معتزله وخوارج، بر اين باوراند كه خضر، در زمان ما موجود وزنده است، واز عقل كامل برخوردار است. در اين عقيده، بيش تر اهل كتاب نيز با آنان هم رأى اند.
كراجكى در كنز الفوائد مى نويسد:
و قد أجمع المسلمون على بقاء خضر عليه السّلام من قبل زمان موسى عليه السّلام إلى الآن، وأنّ حياته متّصلة إلى آخر الزمان. وما أجمع عليه المسلمون فلا سبيل إلى دفعه بحالٍ من الأحوال(48)؛
بقاى خضر، از قبل از زمان موسى عليه السّلام تا زمان حاضر، وادامه ى حيات اش تا آخر الزمان، مورد اتّفاق مسلمانان است. آن چه مورد اتّفاق مسلمانان واقع شود، به هيچ روى، نمى توان آن را ناديده گرفت.
ميزرا حسين طبرسى نورى نيز مى نويسد:
اهل اسلام. به اتفاق، معتقدند كه حضرت خضر (پيامبر خدا) باقى وزنده است وچند هزار سال از عُمر وى مى گذرد.(49)
4- اصحاب كهف
جمع ديگرى كه قرآن كريم به عُمر طولانى آنان تصريح كرده، اصحاب كهف اند. قرآن در مورد آنان مى گويد:
(ولبثوا فى كهفهم ثلاثمئة سنين وازدادوا تسعاً)(50)؛ وسيصد سال، در غارشان، درنگ كردند ونُه سال (نيز بر آن) افزودند.
چنان كه مى بينيد، قرآن، به حيات وبقاى اصحاب كهف بيش از سه قرن آن هم در خواب وبدون آب وغذا، تصريح مى كند. به راستى، كدام يك شگفت انگيزتر است: كسى كه سيصد سال بدون آب وغذا زنده مانده يا كسى كه صدها سال باقى مانده، امّا غذا مى خورد، آب مى آشامد، راه مى رود، مى خوابد وبيدار مى شود؟
در سنّت پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم
سنّت رسول خدا نيز بر طول عُمر انسان، صحّه مى گذارد وآن را امرى ممكن مى شمارد. يكى از كسانى كه در سنّت پيامبر، به طول عُمر او اشاره شده، (دجّال) است. اهل سنّت، براساس همين روايات، عقيده دارند كه دجّال در عصر پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم متولّد شده وبه زندگى خود ادامه مى دهد تا در آخرالزمان خروج كند.
احمد بن حنبل، با ذكر سند، به نقل از رسول خدا صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم مى نويسد:
لقد أكل الطعام ومشى في الأسواق، يعنى الدجال(51)؛ دجّال زنده است وغذا مى خورد ودر بازارها راه مى رود.
در روايت ديگرى آمده است.
هو ابن صائدٍ الذي ولد بالمدينة(52)؛ دجّال، همان ابن صيّادات كه در مدينه متولّد شده است.
بخارى آورده است:
عن محمّد بن المنكدر، قال: (رأيتُ جابر بن عبدالله يحلف بالله أنّ ابن الصائد الدجّال). قلت: (تحلّف بالله؟ )قال: (إنّي سمعت عمر يحلف على ذالك عند النبي عليه السّلام، فلم ينكره النبى عليه السّلام(53)؛
محمّد بن منكدر مى گويد: (جابر بن عبدالله را ديدم كه سوگند ياد مى كرد بر اين كه ابن صياد، همان دجّال است.) گفتم: (به خدا سوگند مى خورى؟). گفت: (من شنيدم كه عمر، نزد رسول خدا سوگند ياد كرد (كه ابن صياد، همان دجال است) ورسول خدا سخن او را انكار نكرد).
در سنن ابى داود آمده است:
عن ابن عمر، أنّه كان يقول: (والله! ما أشك أنّ... الدجال ابن صياد)(54)؛ عبدالله بن عمر همواره مى گفت: (به خدا سوگند! ترديدى ندارم كه... دجال همان ابن صيّاد است.).
عبدالله بن عمر، در حديث ديگرى نقل مى كند كه رسول گرامى صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم با شمارى از ياران خود از كنار ابن صياد مى گذشت؛ حضرت به او فرمود:
(اَتشهد أنّى رسول الله؟). فنظر إليه ابن صيّاد فقال. (أشهد أنّكَ رسول الأميّين...)(55)؛ (آيا گواهى مى دهى كه من فرستاده ى خدايم؟). اين صياد نگاهى به رسول خدا كرد وگفت: (شهادت مى دهم كه تو رسول درس نخوانده ها هستى)...
چنان كه ملاحظه مى كنيد، در همه ى اين مصادر، به صراحت آمده كه دجّال، همان ابن صياد است كه در روزگار رسول خدا در مدينه متولّد شده است. اين مطلب نيز مسلّم ومورد اتفاق است كه خروج دجال، در آخر الزمان خواهد بود. پس به ناچار، بايد او در همه ى اين زمان هاى طولانى، زنده باقى بماند تا زمان خروج او فرا رسد.
جالب اين كه اين روايات را فقط منابع روايى اهل سنّت نقل كرده اند. حال اگر اين احاديث صحيح باشد. چنان كه اهل سنّت بر اين باوراند، در اين صورت، شايسته نيست كه آنان در حيات وعُمر طولانى امام مهدى عليه السّلام ترديد كنند، به خصوص با توجّه به اين كه در احاديث ابن صيّاد ترديد وجود دارد، ولى در احاديث مهدى عليه السّلام، هيچ ترديدى وجود ندارد.
نيز، حال كه دشمن خدا، به خاطر مصالحى، مى تواند بيش از هزار سال زنده بماند، چرا بنده وخليفه ى وولىّ خدا نتواند عُمر طولانى داشته باشد؟(56)
ثوبان، از رسول خدا عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:
... فإذا رأيتموهُ فبايعوهُ ولو حبواً على الثلج؛ فإنّه خليفة الله المهدى عليه السّلام(57)، هر گاه او را ديديد، با او بيعت كنيد حتّى اگر لازم باشد سينه خيز از روى برف عبور كنيد؛ چرا كه مهدى، خليفه ى خدا است.
از منظر عقل
افزون بر كتاب وسنّت، عقل سليم نيز، طول عُمر را براى انسان، ناممكن نمى داند، بلكه آن را امرى كاملاً ممكن مى شمارد. حكما وفلاسفه گفته اند، بهترين دليل بر امكان هر چيزى، واقع شده آن چيز است. همين كه طول عُمر در ميان پيشينيان روى داده وتاريخ، افراد زيادى را به ما نشان مى دهد كه عُمرى دراز داشته اند، خود دليل روشنى است بر اين كه طول عمر، از ديدگاه عقل امرى ممكن است.
خواجه نصير طوسى مى گويد:
طول عمر، در غير مهدى عليه السّلام اتفّاق افتاده ومحقّق شده است. چون چنين است، بعيد شمردن طول عُمر در مورد مهدى عليه السّلام جهل محض است.(58)
علاّمه ى طباطبايى مى نويسد:
هيچ قاعده وبرهان عقلى اى وجود ندارد كه بر محال بودن طول عُمر دلالت كند. به همين جهت، نمى توانيم طول عمر را انكار كنيم.(59)
تجربه ى تاريخى:
واقعيّت ديگرى كه در شناخت مسئله ى (طول عُمر) وامكان آن، بايد مورد نظر باشد، تجربه ى تاريخ طولانى بشريّت است. اگر مسئله ى طول عمر، در تاريخ زندگى بشر اتّفاق افتاده باشد - اگر چه در مواردى نه چندان زياد - تكرار موارد يا موردِ مُشابِهِ آن، امرى طبيعى ومعقول وقابل تحقّق وقبول خواهد بود.
اين مطلب نيز روشن است كه نقل تاريخى، بويژه نقل مُتواتر ومشهور، سبب يقيين وباور مى گردد. ما مى بينيم كه كتب تاريخى، افراد زيادى از (مُعَمّرين) را نام برده اند واحوال وزندگى آنان را ثبت كرده اند. اين گونه افراد، هم در ميان افراد عادى بوده اند وهم در ميان مشاهير تاريخ وپيامبران.
پس مسئله ى امكان عمر طولانى، وتحّقق يافتن آن در موارد متعدّد، امرى است كه از نظر وقوع خارجى وتحقّق عينى نيز مصداق هايى دارد، واز نظر نقل تارخى، قطعى ومسلّم است.
البته، عمر بشر، به طور متعارف، اندازه اى معين ونوسانى محدود دارد، لكن آن چه از طرح مسئله ى (معمّرين) مقصود است، اين است كه نشان داده شود كه مقدار عُمر دو جريان دارد:
1- جريان معمولى ومتعارف، كه در اغلب افراد انسان وجود داشته است ووجود دارد.
2- جريان غيرمعمولى واستثنايى كه در پاره اى از افراد انسان وجود داشته است وو جود دارد.(60)
اكنون نظر خوانندگان گرامى را به نمونه هايى از افرادى كه در گذشته ى تاريخ، داراى عُمر طولانى بوده اند جلب مى كنم:
1- آدم عليه السّلام؛ مقدار عمر آدم را نهصد وسى تا هزار سال نوشته اند.(61)
2- شيث بن آدم؛ وى نهصد ودوازده سال عمر كرده است.(62)
3- انوش بن شيث؛ عمر وى را نهصد وپنجاه سال نوشته اند.(63)
4- قينان بن انوش، وى، نهصد وبيست سال عمر كرده است.(64)
5- يرد بن مهلابيل، عمر وى را نهصد وشصت ودو سال نوشته اند.(65)
6- متوشلح (يا متوشالح)، وى، 969 سال عُمر داشته است.(66)
علاقه مندان مى توانند براى اطلاع بيشتر به كتابهايى كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه كنند.(67)
از نگاه علوم تجربى
در اين مقام، مى خواهيم ببينيم آيا برهانى علمى يا قانونى آزمايشى، وصد در صد كلّى، وجود دارد كه ثابت كند طول عمر امرى است غير قابل وقوع، يا نه، بحث را در دو بخش تقديم مى كنيم:
الف: چند مقدمه
1- در قوانين طبيعى، در مورد مقدار عمر طبيعى بشر، هيچ اصل ثابت وغير قابل تغييرى وجود ندارد. به همين دليل، دانشمندان علوم تجربى، همواره، در حال مطالعه وآزمايش اند ومى كوشند تا متوسط طول عمر انسان را افزايش دهند. بدون شك، اگر مقدار عمر طبيعى انسان، داراى اصول ثابت وغيرقابل تغييرى بود، اين مطالعات وآزمايش ها معنا ومفهومى نداشت.
جالب اين كه تحقيقات آنان با توفيقاتى نيز همراه بوده است وتوانسته اند در طى چند دهه ى اخير، با همگانى كردن وافزايش بهداشت وسلامت جامعه، سلسله اى از بيمارى ها ومرگ وميرها را مهار كنند وكاهش دهند.
2- دانشمندان، با تحقيقاتى كه به عمل آورده اند، موفّق شده اند عمر برخى از حشرات را تا نهصد برابر عمر طبيعى آن، افزايش دهند. اگر اين قضيّه، روزى در مورد انسان به حقيقت به پيوندد، عُمر هزار ساله براى انسان، امرى پيش پا افتاده خواهد بود.(68)
3- دانشمندان مى گويند، پيرى، چيزى جز فرسوده شدن سلول هاى بدن نيست واگر روزى بشر بتواند سلول هاى بدن انسان را جوان نگهدارد، خواهد توانست به راز طول عُمر دست يابد واز عمرى دراز برخوردار گردد.
4- از نظر دانش جديد، جسم انسان براى ساليانى دراز، داراى قابليّت حيات وبقا است. دانشمندانى كه نظريات آنان مورد اعتماد است مى گويند، همه ى بافت هاى اصلى، در جسم انسان وحيوان، تا بى نهايت قابليّت بقا دارد واز اين حيث، كاملاً ممكن است كه انسانى هزاران سال زنده بماند. البته مشروط به اين كه عوارضى بر او عارض نشود كه ريسمان حيات او را پاره كند.(69)
اين قضيّه، از پشتوانه ى دينى مطمئنى نيز برخوردار است. سالم ماندن جسم پيامبران وامامان واوليا وعالمان ربّانى وشهيدان راه خدا وصالحان، دليل بر درستى اين مطلب است.
ده ها وصدها مورد از اين گونه جسدها را در ايران وساير كشورهاى اسلامى مى توان يافت كه صدها بلكه هزاران سال از درگذشت آنان مى گذرد، لكن هنوز بدن آنان سالم باقى مانده است. از آن جمله است، جسد (حيقوق نبى) كه از پيامبران بنى اسراييل واز پيروان موسى كليم عليه السّلام بود، وبيش از دو هزار سال از درگذشت وى مى گذرد.
مرقدش در كشور ما ودر (تو يسر كان)(70) قرار دارد. قبر ايشان، در سال هاى اخير، از سوى سارقان آثار باستانى وفرهنگى، حفارى وتخريب مى شود وبدن اين پيامبر الهى نمايان مى گردد. مسئولان شهر كه براى دفن مجدد جسد در محل حاضر مى شوند، از نزديك ديده اند كه بدن وى كاملاً سالم بوده است.
اين قضيّه، در كشور ما، در مورد امام زادگان وعالمان ربّانى و... بارها تكرار شده است.
چنان كه اشاره شد، اين قضيّه. حدّاقل، در مورد پيامبران، داراى پشتوانه ى دينى است. فريقين، از رسول خدا صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم نقل كرده اند كه فرمود:
خداوند، گوشت ما پيامبران را بر زمين حرام كرده وزمين چيزى از آن را نمى خورد.
در بحار الانوار آمده است:
رسول خدا، روزى به ياران اش فرمود: زندگى ومرگ ام براى شما مايه خير وبركت است. حيات من، باعث هدايت شما از گمراهى ونجات شما از آتش شد. ومرگ من، براى شما خير است، براى اين است كه اعمال شما بر من عرضه مى شود واز خداوند مى خواهم اعمال نيكو وشايسته ى شما را افزايش دهد ونسبت به اعمال نكوهيده ى شما از خداوند طلب آمرزش مى كنم..
مردى از منافقان به پيامبر عرض كرد: (اى پيامبر خدا! چه گونه چنين امرى ممكن است، حال آن كه بدن شما متلاشى وتبديل به خاك خواهد شد؟!). پيامبر فرمود: كلّا! إنَّ الله حرّم لحومنا على الأرض فلا يطعم منها شيء؛(71)
چنين نيست! خداوند، گوشت ما پيامبران را بر زمين حرام كرده است وزمين چيزى از آن را نمى خورد..
اهل سنّت نيز همين مضون را در آثار خود آورده اند. آنان از رسول خدا صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم نقل كرده اند كه فرمود:
جمعه، از بهترين روزهاى شما است. در روز جمعه، بر من زياد صلوات بفرستيد كه صلوات شما بر من عرضه مى شود.. گفتند: (اى رسول خدا! چه گونه صلوات ما بر شما عرضه مى شود، در حالى كه بدن شما متلاشى وتبديل به خاك خواهد شد؟!). حضرت فرمود: حرّم الله على الأرض أنْ تأكل أجساد الأنبياء؛ خداوند، خوردن جسد پيامبران را بر زمين حرام كرده است.(72)
ب: يك بحث تكميلى
ترديدى نيست كه رعايت قوانين مربوط به بهداشت ودانش تندرستى، اعم از آن چه دين به انسانها توصيه مى كند، يا آن چه از دستاوردهاى دانش بشرى است - مى تواند نقش مهمى در سلامت وطول عمر انسان ايفا كند. همچنان كه عدم رعايت قوانين ياد شده، مى تواند نقش تعيين كننده اى در كاهش عمر انسان داشته باشد.
حال كه رعايت قوانين بهداشتى وسلامتى، موجب سلامت وطول عمر انسان مى شود، هر قدر كه قوانين ياد شده بهتر وبا دقّت بيش ترى رعايت شود، به همان نسبت، صحّت وطول عمر انسان نيز افزايش خواهد يافت.
همچنين اين كه نحوه ى زندگى ومكانى كه در آن زندگى مى كند، در صحّت وطول عمر انسان نقش دارد، امرى كاملاً محسوس است.
بنابراين، اگر موجبات صحت وسلامتى انسان از هر نظ فراهم شود، عمر انسان طولانى خواهد شد.
اساس اين عوامل واسباب، پنج چيز است:
1- آن كه از هنگامى كه مادّه ى وجود انسان در صُلب پدر قرار دارد، وزمانى كه از صلب پدر به رحم مادر انتقال مى يابد ودر آن جا به رشد ونموّ مى پردازد، وهنگامى كه در دامن مادر شير مى خورد، پدر ومادر، اقدامات لازم را براى صحّت وسلامت فرزندشان به عمل آورند.
چه بسا فرزندانى كه در دوران كودكى يا جوانى دچار بيمارى ومرگ مى شوند، واين بيمارى از پدر ومادر به آنان انتقال يافته است، يا آن كه پدر ومادر، مراقبت هاى لازم را در مور حفظ سلامت فرزند خود به عمل نياورده اند. وهمين قضيّه موجب بيمارى فرزندشان شده است. در اين صورت، عامل بيمارى وبى نصيب ماندن فرزند، از حيات وزندگى طبيعى، پدر مادراند.
2- دومين عاملى كه در سلامت وطول عمر انسان نقش مهمّى بر عهده دارد، استفاده ى صحيح از هوا، آب، غذا، لباس، مكانى است كه در آن زندگى مى كند. رعايت قوانين صحّت وسلامت، در هر يك از موارد ياد شده، از علل مهم صحّت وطول عمر انسان است. وچه بسا انسانهايى كه بيمارى ومرگ آنان از عدم مراعات موارد ياد شده نشئت گرفته است.
پزشكان مى گويند، بسيارى از كسانى كه مى ميرند، با اجل طبيعى از دنيا نمى روند، بلكه مرگ شان بر اثر عوارض وبيمارى هايى است كه از عدم رعايت اصول سلامت، در يكى از امور فوق نشئت گرفته است.(73)
3- چنان كه اشاره شد، يكى از امور مهم در مقابله با پيرى ومرگ، تغذيه است. تغذيه، داراى انواعى است. استفاده از نور خورشيد وستارگان، در امر سلامت جسم، وتوانايى آن براى بقا، تأثيرهايى عظيم دارد. دانستن روش استفاده از نور واشعه، در كار استوار ساختن نيروهاى بدنى وسالم نگاهدارى آن ها، امرى مهم ورازى عظيم است.
مسئله ى ديگر، مسئله ى ادويه وتركيبات آن هاست كه در آن فوايد مهمى نهفته است. گاه، ممكن است دراز عمرى، مستند به راز نهفته در خوراك ها وآب هاى موجود در طبيعت باشد، البته اگر كسى علم آن را داشته باشد.(74)
4- نيز طول عُمر هر فرد، بستگى دارد به صحّت قواى مزاجى او. هر مقدار كه مزاج، صحيح وقوى تر باشد، مقتضى بقا، بيش تر خواهد بود. توليد مزاج قوى در انسان وصحّت آن، به واسطه نور، اب، هوا، خاك، اغذيه، ادويه،... است. بقا وصلاح مزاج، در هر آنى، محتاج حفظ اعتدال است. پس چه مانعى دارد كسى در قواى روحى وعلمى، چنان قوى باشد كه به كيفيّت توليد مزاج صحيح وقوى، وحفظ آن، وخصوصيات نافع ومضر مزاج علم داشته باشد ومزاج خود را به حد اعدال نگاه دارد، وبه زندگانى خود بيتشر ادامه دهد(75)؟
5- حوادث ورويدادهاى طبيعى وسرما وگرماى خارج از حد متعارف ودرد ورنج وبيمارى ها ومصيبت وغم واندوه و... از جمله امورى هستند كه در حفظ صحّت يا عدم صحّت انسان، ونيز در طولانى شدن يا كوتاهى عُمر انسان، تأثير كامل دارند. چه بسا انسان هايى كه بر اثر سرما وگرما يا شدت درد وبيمارى جان باخته اند يا حوادثى مانند رنج ها ومصيبت ها يا غصّه واندوه ها، از آنان سلب حيات كرده است.
حال اگر انسانى پيدا شود كه همه ى قوانين ومقرّرات سلامتى را خوب رعايت كند، چرا نتواند صدها بلكه هزاران سال عُمر كند(76)؟
بله؛ اين كه مى گوئيم طول عُمر صدها ساله براى انسان، خلاف عادت است، به اين معنا است كه اجتماع اسباب حفظ صحّت وسلامت انسان، از همه ى جهات وخصوصيّاتى كه پيش از اين به آن اشاره شد، امرى است كه به ندرت رخ مى دهد وبراى اكثر مردم، در غالب زمان ها ومكان ها، چنين شرايطى اتفاق نمى افتد، لكن اگر فرض كنيم كه همه ى شرايط ياد شده، براى فرد يا افرادى فراهم شود، در اين صورت، عمر طولانى امرى عادى وبر طبق ناموس طبيعت خواهد بود.
در قلمرو قدرت الهى
چنان كه ديديم، قرآن كريم وسنّت شريف وعقل وتجربه ى تاريخى ودانش جديد، بر امكان ووجود عمر طولانى براى انسان صحّه گذارده اند وآن را به رسميّت شناخته اند.
افزون بر طرق ياد شده، راه ديگرى نيز براى اين كه يك انسان بتواند عمر طولانى داشته باشد وجود دارد. اين راه، همان راه اعجاز وقدرت خداوند است.
آرى، حضرت مهدى (عليه السّلام)، با قدرت الهى زنده است ودر ميان مردم، به حيات خود ادامه مى دهد. همان خدايى كه آتش را براى ابراهيم سرد ووسيله ى سلامت قرار داده وگِل را براى عيسى تبديل به پرنده مى كند، وعيسى وخضر را پس از قرن ها زنده نگه مى دارد، مى تواند مهدى (عليه السّلام) را نيز با قدرت الهى خود زنده نگهدارد.(77)
بدون شك، امام مهدى عليه السّلام يك انسان معمولى وعادى نيست، بلكه شخصيّتى استثنايى وبه فرموده ى رسول گرامى اسلام، خليفه ى خدا است(78) وخدايى كه مصلحت مى بيند وقادر است دشمنان خود، مانند (ابليس) و(دجّال) را براى مدّتى طولانى زنده نگه دارد، قادر است ومصلحت مى داند كه بنده وخليفه ى خود در زمين را براى مدّتى طولانى زنده نگهدارد وجامعه ى بشرى را از فيض وجود آن حضرت بهره مند سازد.
گنجى شافعى مى نويسد:
اين امر، مورد اتّفاق است كه سه تن باقى مى مانند كه دو تن از آنان، صالح اند - يكى، پيامبر است وديگرى، امام - وآن فرد سوم، طالح ودشمن خدا، دجّال است. حال كه اخبار صحيح، بقاى عيسى عليه السّلام ودجال را درست مى شمارد، پس چرا بقاى مهدى عليه السّلام را نپذيريم؟! با آن كه بقاى مهدى، بر اساس خواست وقدرت خداوند است. ومهدى عليه السّلام، نشانه ى رسول خدا است. ومهدى، نسبت به آن دوتاى ديگر، به بقا، سزاوارتر است؛ چرا كه او اگر باقى بماند، پيشواى آخرالزمان است وچنان كه در اخبار آمده، زمين را پر از عدل وداد خواهد ساخت. بنابراين، بقاى مهدى عليه السّلام از جانب خداوند براى انسان ها، لطف ومصلحت است.(79)
وى مى افزايد:
بقاى دجال، گر چه براى جهانيان مفسده هايى را در پى دارد، با اين وجود، بقاى او از جانب خداوند مايه ى آزمايش است، تا انسان هاى فرمان بُردار از نافرمان، ونيكوكار از بدكار، وصالح از فاسد، باز شناخته شوند. اين، حكمت بقاى دجال است.
امّا بقاى عيسى عليه السّلام به دلالت آيه ى قرآن(80) موجب ايمان آوردن اهل كتاب خواهد شد، وآن حضرت، نبّوت پيامبر اسلام صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم را تصديق خواهد كرد، وبا نمازگزاردن پشت سر امام مهدى عليه السّلام ويارى كردن آن حضرت، ادعاى امام مهدى را مورد تأييد قرار خواهد داد. بنابراين، بقاى مهدى عليه السّلام اصل است، وبقاى عيسى عليه السّلام ودجال، فرع بقاى وجود مهدى عليه السّلام است، حال چه گونه ممكن است كه فرع باقى باشد، اما اصل باقى نباشد؟!
اگر چنين امرى جايز باشد، بايد صحيح باشد كه مسبّب بدون وجود سبب، تحقّق يابد، حال آن كه چنين امرى از ديدگاه عقل محال است.(81)
پى نوشت ها:
(1) ر.ك: (امام مهدى منتظر در نهج البلاغه)، نوشته ى مهدى فقيه ايمانى. در اين كتاب، نام صد ودو نفر از دانشمندان اهل سنّت ذكر شده كه همگى، به ولادت امام مهدى عليه السّلام در سال 255 يا 256 ه.ق تصريح كرده اند.
در كتاب دفاع عن الكافى نوشته ى هاشم حبيب العميدى، جلد دوم، بيست وشش نفر به اين آمار افزوده شده است.
(2) سالنامه ى پارس، ص 100 (نقل از كتاب شيعه چه مى گويد؟ ص 287، حاج سراج انصارى).
(3) شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، چاپ مؤسّسه ى انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ى مدرسين حوزه ى علميّه ى قم.
(4) طبقات أعلام الشيعه، آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 230، دارالكتاب العربى، چاپ يكم، 1390 ه. ق.
(5) كمال الدين وتمام النعمة، ص 576 - 553.
(6) قابل ذكر است كه شمارى از دانشمندان اهل سنت، از جمله ابو حاتم سيستانى، كتاب مستقلى در مورد (معمّرين) تأليف كرده است.
(7) كمال الدين وتمام النعمة، ص 576.
(8) مضفات شيخ مفيد، ج 3، ص 103 - 93، با تحقيق سيّد محمد قاضى، چاپ كنگره ى هزاره ى شيخ مفيد، چاپ اوّل، سال 1413 ه.ق.
(9) اين كتاب، هم اكنون بخشى از جلد دوم كنز الفوائد را تشكيل مى دهد.
(10) كنز الفوائد، محمّد بن على بن عثمان كراجكى، ج 2، ص 158 - 114، با تحقيق شيخ عبدالله نعمه، انتشارات دارالذخائر، قم، 1410 ه.ق.
(11) كتاب الغيبه، محمّد بن حسن طوسى، ص 126 - 113، با تحقيق عبادالله تهرانى وعلى احمد ناصح، مؤسسّه ى معارف اسلامى، قم، چاپ اوّل، 1411 ه.ق.
(12) پيروان برخى از فرق اسلامى، اين اقدام اوليا را كرامت ناميده اند، نه معجزه.
(13) اعلام الورى يأعلام الهدى، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى، ج 2، ص 310 - 305 با تحقيق مؤسّسه ى آل البيت، چاپ اول، 1417 ه.ق.
(14) تلخيص المحصل (المعروف به (نقدالمحصّل))، خواجه نصرالدين طوسى، ص 433، دارالاضواء، چ دوم، بيروت، لبنان، 1405 ه.ق.
(15) كشف الغمه في معرفة الأئمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 488، به بعد، با تحقيق سيدهاشم رسولى، چاپ علميّه، قم، 1381 ه.ق.
(16) قواعد المرام في علم الكلام، كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى، ص 191، چاپ مهر، چاپ اوّل، قم، 1398 ه.ق.
(17) طبقات أعلام الشيعه، آقا بزرگ تهرانى، ج 5. ص 52 دارالكتاب العربى چاپ اول 1975 م.
(18) مناهبح اليقين فى اصول الدين، علامه، حسن بن يوسف بن مطهّر حلى، ص 330، با تحقيق محمدرضا انصارى قمى، چاپ اول، 1416 ه.ق.
(19) علم اليقين، فيض كاشانى، ج 2.ص 797، انتشارات بيدار، قم.
(20) طبقات أعلام الشيعة، اقا بزرگ تهرانى، ج 9، ص 95، با تحقيق على نقى منزوى، چاپ انتشارات دانشگاه تهران، 1372 ه.ق.
(21) مهدى موعود، ترجمه ى ج سيزدهم بحارالانوار(، ترجمه از على دوانى، ص 347 - 262، چاپ حكمت، قم، 1339 ه.ق.
(22) طبقات أعلام الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، ج 11، ص 543، چاپ علميّه، نجف اشرف، سال 1375 ه.ق.
(23) النجم الثاقب. ميرزا حسين طبرسى نورى، ص 707 - 656، انتشارات مسجد جمكران، چاپ اوّل، 1375 ه.ق.
(24) منتخب الأثر في الإمام الثاني عشر، لطف الله صافى گلپايگانى، ص 283 - 274، چاپ سوم، كتابخانه ى صدر.
(25) خورشيد مغرب، محمّدرضا حكيمى، ص 272 - 240، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، سال 1360 ه.ش.
(26) امام مهدى عليه السّلام حماسه اى از نور، سيّد محمدباقر صدر، ترجمه از كتابخانه ى بزرگ اسلامى، ص 43 - 13، انتشارات مؤسسه ى الامام المهدى، 1398 ه.ق.
(27) دادگستر جهان، ابراهيم امينى، ص 242 - 211، مؤسسه ى مطبوعاتى دارالفكر، چاپ دوم، قم، 1347 ه.ش.
(28) عكبوت: 14 (ترجمه ى فولادوند).
(29) نساء: 159 - 157 (ترجمه ى فولادوند).
(30) وى، يكى از مفسّان صدر اسلام است.
(31) الدر المنثور، سيوطى، ج 2، ص 728، دارالفكر، بيروت.
(32) همان ص 735؛ التفسير الكبير، فخر رازى، ج 4 ص 263؛ تفسير قرطبى، مجلد 3، جزء 6، ص 11؛ تفسير خازن، ج 1 ص 448، على بن محمد بن ابراهيم بغدادى.
(33) البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب 25، ص 148.
(34) همان، ص 149 - 148؛ الدر المنثور، ج 2، ص 735.
(35) مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 345 و384؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 137، باب 71، ح 247، وج 3، ص 1524، باب 53، ح 1923؛ مسند ابويعلى موصلى، ج 4، ص 60 - 59، ح 2078؛ مسند ابوعوانه، ج 1، ص 107 - 106؛ المحلى، ابن حزم، ج 1، ص 9، دارالآفاق؛ سنن بيهقى، ج 9، ص 39، دارالمعرفه، بيروت؛ مصابيح السنة. بغوى، ج 3، ص 516، ح 4262؛ جامع الأصول، ابن اثير، ج 11، ص 48، باب 1، ح 7809، دار احياء التراث العربى؛ مجمع البيان، ج 9، ص 54، دار احياء التراث؛ بشارة المصطفى، ص 249، ابوجعفر طبرى؛ كشف الغمّه، ج 3، ص 246، اربلى؛ داراكتاب الاسلامى.
(36) صحيح بخارى، كتاب انبيا، باب نزول عيسى بن مريم، ح 3265؛ صحيح مسلم، كتاب الإيمان، باب 71، ح 244؛ مسند احمد، ج 2، ص 272 وص 336؛ المضف، عبدالرزاق، ج 11، ص 400، ح 20841؛ عون المعبود، عظيم آبادى، ج 11، ص 361، دارالفكر، بيروت، 1399 ه.ق.
(37) الحاوى للفتاوى، سيوطى ج 2، ص 222؛ تاريخ الخميس، دياربكرى، ج 2 ص 288؛ البيان في أخبار صاحب الزمان گنجى شافعى، ص 155؛ القول المختصر، ابن حجر مكّى، ص 8، باب 1، ح 40؛ ينابيع الموده، ص 187، باب 56؛ فيض القدير، مناوى، ج 6، ص 17، دارالفكر؛ بحارالانوار، ج 51، ص 84، باب 1، داراحياء الثراث.
(38) المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 513، دارالكتب العلميه؛ الحاوى للفتاوى، سيوطى، ج 2، ص 223، دارالكتاب العربى.
(39) النجم الثاقب، ص 673.
(40) تفسير الميزان، علاّمه ى طباطبايى، ج 13، ص 352، مؤسّسه ى اعلمى بيروت.
(41) الميزان، ج 13، ص 341، به بعد؛ التفسير الكبير، فخررازى، ج 7، ص 482، دار احياء التراث،1415 ه؛ در المنثور، سيوطى، ج 5، ص 409 به بعد.
(42) الميزان، ج 13، ص 352.
(43) تاريخ الخميس، ج 1، ص 107 - 106، دار صادر، بيروت.
(44) البيان فى اخبار صاحب الزمان، ص 149 - 148.
(45) عون المعبود (شرح سنن ابى داود)، ج 11، ص 367، دارالفكر، بيروت، 1399 ه.
(46) مصفات الشيخ المقيد، ج 3 (رساله الفصول العشره في الغيبه؛ با تحقيق سيدمحمد قاضى، چاپ كنگره ى جهانى هزاره ى شيخ مفيد)، ص 83، چاپ اوّل، 1413 ه.ق.
(47) إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، با تحقيق مؤسسه ى آل البيت عليه السّلام، ج 2، ص 305، چاپ اوّل، 1417 ه.ق، كشف الغمه، محققّ اربلى، تحقيق سيدهاشم رسولى، ج 2، ص 542، چاپ علميّه، قم، 1381، ه.ق.
(48) كنز الفوائد، محمّد بن على بن عثمان كراچكى، ج 2، ص 115.
(49) النجم الثاقب، ميرزا حسين طبرسى نورى، ص 671، انتشارات مسجد جمكران، س 1375 ش.
(50) كهف: 25 (ترجمه ى فولادوند).
(51) مسند احمد، ج 4، ص 444، دارالفكر؛ جامع الصغير، سيوطى، ج 2، ص 410؛ فيض القدير، مناوى، ج 5، ص 277، دارالفكر؛ المطالب العالية، ابن حجر، ج 4، ص 361.
(52) صحيح بخارى، ج 9، ص 133، دارالجيل، بيروت؛ مسند نعيم بن حماد، ص 149؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 2243، باب 19، ح 2929؛ سنن ابى داود، ج 4، ص 120، ح 4330؛ حلية الاولياء، ابو نعيم، ج 3، ص 154؛ مصابيح السنته، بغوى، ج 3، ص 513، ح 4254؛ جامع الاصول، ابن اثير، ج 11، ص 65، ح 7836؛ مسند احمد، ج 2، ص 149 - 148، ج 3، ص 368.
(53) صحيح بخارى، ج 1، ص 133، دارالجيل.
(54) سنن ابى داود، ج 4، ص 120.
(55) المصنف، عبد الرزاق، ج 11، ص 389، ح 20817؛ مسند احمد، ج 2، ص 149 - 148، وج 3، ص 368؛ صحيح بخارى، ج 2، ص 117، وج 4، ص 86 - 85، ص وج8، ص50 - 49، دارالجيل؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 2240، باب 19؛ سنن ابى داود، ج 4، ص 120، ح 4329؛ سنن ترمذى، ج 4، ص 517، باب 63، ح 2247. از ابى سعيد خدرى.
(56) كتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 114.
(57) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1367، باب 34، ح 40843 (سند صحيح است. مجمع الزوائد، نيز سند حديث را صحيح داشته است)؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 463 (سند صحيح است)؛ دلائل النبوه، ج 6، ص 515، دارالكتب العلميه؛ الخصائص الكبرى، سيوطى، ج 2، ص 119، دارالكتب العلميه؛ مسند احمد، ج 5، ص 277؛ تاريخ الخميس، ديار بكرى، ج 2، ص 288؛ الحاوى الفتاوى، سيوطى، ج 2، ص 221، دارالكتاب العربى؛ بحارالأنوار، مجلس، ج 51، ص 83 و87 و97، باب 1.
(58) خورشيد مغرب، محمّدرضا حكيم، ص 214 (به نقل از فصول، خواجه طوسى، با اندكى تصّرف).
(59) الميزان، ج 13، ص 352.
(60) خورشيد مغرب، محمّدرضا حكيمى، ص 250 (با تلخيص).
(61) المعارف، ابن قتيبه، ص 19 چاپ رضى؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 1، ص 51، دار صادر، بيروت؛ تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 9، دارالمعرفه، بيروت؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 1، ص 38، دارالمعرفه، بيروت، 1440 ه؛ تاريخ طبرى، محمّد بن جرير طبرى، ج 1، ص 159 - 157، بيروت، لبنان؛ مضفات شيخ مفيد، ج 3، ص 92؛ كمال الدين، ص 523؛ كنزالفوائد، ج 2، ص 117.
(62) المعارف، ص 20؛ تاريخ ابى الفداد، ج 1، ص 9؛ مروج الذهب، ج 1، ص 39؛ الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 54؛ كنزالفوائد، كراجكى، ج 2، ص 117.
(63) تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 9؛ مروج الذهب، ج 1، ص 39؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 163؛ كنز الفوائد، كراجكى، ج 2، ص 117 (كراجكى، عُمر او را نهصد وشصت وپنج سال دانسته است).
(64) تاريخ ابى الفداء، اسماعيل ابى الفداء، ج 1، ص 9؛ مروج الذهب، ج 1، ص 39؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 164 (طبرى، عمر وى را نهصد وده سال دانسته است).
(65) تاريخ طبرى، ج 1، ص 170؛ الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 59؛ تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 9.
(66) مروج الذهب، ج 1، ص 40؛ تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 10، تاريخ طبرى، ج 1، ص 173؛ )طبرى، عمر او را نهصد ونوزده سال دانسته است.(؛ كنز الفوائد، كراجكى، ج 2، ص 117.
(67) در كتاب الامام المهدى عليه السّلام، على محمّد على دخيّل، نام ونشان وخصوصيّات دويست وبيست وسه نفر از معمّران آمده است.
(68) أئمتنا، على محمّد على دخيّل، ج 2، ص 372، دارمكتبة الامام الرضا عليه السّلام، بيروت، چاپ ششم، 1402 ه.ق.
(69) أئمتنا، ج 2، ص 371؛ المهدى، ص 141؛ منتخب الأثر، ص 281.
(70) تويسر كان، از شهرهاى استان همدان است.
(71) بحار الانوار، علاّمه ى مجلسى، ج 27، ص 299، باب 6، وج 22، ص 550؛ بصائر الدرجات، ص 131.
(72) تهذيب تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 3، ص 157، داراحياء التراث، بيروت، چاپ سوم، 1407 ه.ق؛ شفائ السقام، تقى الدين سبكى شافعى، ص 181، چاپ حيدر آباد دكن، 1402 ه.ق؛ الحاوى للفتاوى، سيوطى، ج 2، ص 328 و330 و331، دار احياء التراث بيروت (با تصريح به صحت سند)؛ سنن ابى داوود، كتاب الجمعه، باب 1، وكتاب الدعا، باب 4؛ سنن ابن ماجه، ح 1637 1636 1085؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 8، دارالفكر؛ سنن بيهقى، ج 3، ص 249، دارالمعرفه؛ مستدرك، حاكم نيشابورى، ج 4، ص 560؛ الأذكار النووية، نووى، ص 106؛ المعجم الكبير، ابوالقاسم طبرائى، ج 1، ص 186، چاپ عراق؛ كنز العمال، متقى هندى، ح 23301؛ تفسير ابن كثير، ج 6، ص 463؛ موارد الظمآن، هيثمى، ص 55، چاپ سلفيه؛ البدايه والنهايه، ابن كثير، ج 5، ص 276؛ ميزان الاعتدال، ذهبى، 2991.
(73) دايرة معارف القرن العشرين، محمد فريد وجدى، ج 5، ص 458 - 441، دارالفكر، بيروت.
(74) بر گرفته از خورشيد مغرب، محمّدرضا حكيمى، ص 205 - 203.
(75) همان.
(76) المهدى عليه السّلام، صدرالدين صدر، ص 138.
(77) اضواء على السنّته المحمديّة، محمود ابوريه، ص 236 (نقل از نامه ى سيد مرتضى عسكرى).
(78) مراجعه كنيد به ص 21 از همين بحث.
(79) البيان فى اخبار صاحب الزمان، ص 157.
(80) وان من اهل الكتاب... نساء: 159.
(81) البيان فى اخبار صاحب الزمان، ص 157.