(۱۷) برهان امكان اشرف واثبات امامت
برهان امكان اشرف واثبات امامت
اشاره
در نوشتار پيشين(1)، يك از ادلّه ى نياز علام وآدم به امامِ معصومِ منصوب، نقد وبررسى شد (قاعده ى لطف). رهاورد آن، پاسخ آخرين ومهم ترين شبهات، واثبات كارامدى آن بر تأمين مدّعا بود (نياز هميشگى به امام وپاسخ مثبت خداوند به آن نياز).
اين نوشتار، بر آن است تا يكى ديگر از ادّله اى را كه بر مدعاى مذكور اقامه شده ويا واجد شياسته گى آن است، بدون گرايش به سمت وسوى خاصّى، نقد وبررسى كند، ونتيجه ى آن را پيش روى دانش پژوهان اين رشته قرار دهد.(2)
قاعده ى امكان اشرف
مراد از وجود امام، امامت عام است كه شامل رسول نبىّ هم مى شود واز آن جا كه ختم نبوّت، قطعى ومسلّم است، بيش ترين هدف، اثبات مقام امامت، بعد از ختم رسالت، ودر نهايت، استمرار اين وجود مبارك تا پايان عالَم بشريّت است.
امامى كه به اذن خداوند واقتضاى مقام خليفة الهى، تصرّف در عالم تكوين دارد(3) ودر درجات بالايى اقليم وجود، وطن دارد، بيش ترين كارش هدايت موجودات امكانى به سوى آفريدگارشان است. هدايت تشريعى ورهبرى سياسى جامعه، تنها، گوشه ى از وظايف او است.(4) مراد از امام، امامت شخصى ويا حاكم سياسى جامعه ى اسلامى نيست؛ زيرا، برهان عقلى بر امور جزئى اقامه نمى شود(5)، هر چند وقتى برهان، نياز عمومى موجودات را به چنان وجودى، ثابت كرد، همان برهان وعقل مى گويند، چنان موجودى را با چنان ويژگى هايى (عصمت وهدايت تكوينى و...)، جزء وحى، كسى نمى شناسد، پس وحى، حتماً، اقدام به معرّفى آن كرده است.
تفاوت دو قاعده (لطف، امكان اشرف)
قاعده ى لطف. بيش تر بُعد اجتماعى وحكومتى وهدايت تشريعى وظاهرى امام نگاه مى كرد، در حالى كه قاعده ى امكان اشرف، بيش ترين نگاه اش به بُعد وجودى، تكويينى وباطنى امام است.
از ويژگى هاى مهم اين برهان، اين است كه همراه با اثبا اصلِ وجود امام، استمرار وجود مبارك او را در گستره ى عالم بشريّت تا آخرين فرد اسنانى نيز ثابت مى كند.(6)
امكان اشرف، با نگاه به كلّ هستى، ساختمان آن را به گونه ى مى يابد كه جايگاه وجود امام، ذاتاً، پيش از ساير انسان ها است، در حالى كه قاعده ى لطف، با نگاهى به هستى آفريدگار وذات وصفات كمالى او، در مى يابد كه لازمه هدف مندى خلقت وتكليف، وجود حتمى ومستمر امام است.
پيشينه
سرنخ وريشه هاى اين قاعده، در سخنان ارسطو به چشم مى خورد.(7) حكماى اشراقى، توجّه خاصى به آن كرده اند. اين قاعده، بعداً به دست حكماى مشّاء رسيد وبرهانى شد.
شيخ الرئيس(8)، شيخ اشراق(9)، ميرداماد(10)، ملاصدراى شيرازى(11) ملاهادى سبزوارى(12) علامه ى طباطبائى(13) در باره ى اين قاعده سخن گفته اندو شبهاد وارد بر آن را پاسخ داده اند وگاهى نيز بر استحكام آن براهينى آورده اند.
پس آواى اين قاعده، در گستره ى فلسفه ى قديم يونان وحكمت مشّاء واشراق ومتعاليه، طنين انداخته، براى دانشمندان فلسفى وعرفانى وكلامى، دل ربايى كرده ودر اوج مابحث عمده ى علوم عقلى ونقلى آشيانه كرده است.
طرح موضوع امكان اشرف در انديشه ى فلسفى اسلامى، از ديدگاه تاريخى، به ابن سينا بر مى گردد. بى آن كه وى آن را به صورت قاعده ى در آورد ومانند مسئله اى مستقل، به آن بپردازد ويا آن را در پاسخگويى به مسائل ديگر، به كاربرد او، بعد از بيان مفاد قاعده، آن را به ارسط نسبت مى دهد.(14)
صد واندى سال پس از او، شيخ اشراق، صريحاً، اصل قاعده را به ارسطو باز مى گرداند.
صدر المتألهين، چهارصد واندى سال پس از شيخ اشراق، عين عبارات او را به كاربرد وبه تفصيل قاعده پرداخت وطبق گفته ى خودش به قاعده ى ديگرى نيز دست يافت امكان اخس(15) از اين گزارش، اهميّت تلاش پيگير دانشمندان اسلامى در حفظ وگسترش ونوآورى دانش فلسفه وتمدن، آشكار مى شود.
تقرير ومفاد
ارسطو: (بايد نسبت به عالم بالا باور داشت به موجوداتى كه با كرامت تر وبا شرافت تر هستند).(16)
ابن سينا: (كمال مطلق، حيثيت وجوب بدون امكان ووجود بدون عدم وفعل بدون قوّه وحق بدون باطل است. هر آن چه از پس آن بيايد، ناقص تر از وجود اوّل است و...).(17)
سهروروى: (هر گاه ممكن اخس به وجود آمد، مستلزم آن است كه ممكن اشرف وجود داشته باشد).(18)
متأخّرين: (ممكن اشرف در مراتب وجود، اقدم از ممكن اخسّ است. بنابراين هر گاه ممكن اخسّ موجود شود، بايد ممكن اشرف پيش از آن موجود گشته باشد.(19)
پس در صورتى كه وجود اشرف براى ما ثابت نباشد از وجود غيراشرف مى توانيم وجود آن را كشف كنيم.(20)
وجود وحيات وعلم ورحمت وبقيّه ى كمالات غيرمتناهيه، از مبدأ فيّاض به ممكنات اخس وپست تر نيم رسد مگر اين كه در مرتبه ى قبل به اشرف (موجودات برتر) رسيده باشد. مثلاً، لامپ لوستر، نخست بدنه ى لوستر، بعد فضاى نزديك خود، بعد فضاى بالايى اتاق وسپس انسان هاى ساكن اتاق ودر آخر، فرش وكف اتاق را روشن مى كند، ونشدنى است كه نخست فرش وكف اتاق را روشن كند، سپس قسمت هاى بالايى ونزديك خود را بنابرين، هرگاه كف وقسمت هاى پايينى اتاق روشن باشد، با علم قطعى ووجدانى، در مى يابيم كه فضاى بالايى ونزديك لوستر نيز روشن است.(21)
بيان مفردات (قاعده، امكان، اشرف)
قاعده
بيش تر دانشمندان، از اين اصل فلسفى - كلامى، تعبير به قاعده كرده اند كه به نظر مى ايد به خاطر اين جهت باشد كه اثبات مسائلى زيادى بر اين اصل بنا شده است، مانند (ترتيب ريزش وفَيَضان هستى (صدور) از مبدأ متعال (اثبات عقول ونفوس مجرّد از مادّه)) و(اوّلين صادر، اشرف موجودات است) و(اثبات عقول عَرْضيه (ارباب انواع ومثل افلاطونى))(22) و(مسئله ى جواز اجتماع دو ميل به يك سو(23)) و(اثبات وجود صدا وبوى ومزه در افلاك)(24) و(اثبات علام مُثُل).(25)
ويا به جهت اين است كه مانند ساير قواعد فلسفى وكلامى وفقهى، مانند قاعده ى فقهى لاضرر، در ابواب متعدد فقهى. جارى مى شود وسائل زايدى با آن حل مى گردد.(26)
امكان
از آن جا كه بستر قاعده، اقليم وجود است، وامكان، ملازم ماهيّت وخارج از حلقه ى وجود است، پس مراد از امكان، (ممكن) است؛ يعنى، موجودى كه ممكن است، وگر نه، امكان، چيزى نيست كه به (اشرف) يا (اخس) توصيف شود (شدّت وضعفى ندارد).(27)
اشرف
مراتب وجودى در فضاى ابن قاعده، چنين نمودى دارند: اخس (پست تر)؛ خسيس (پست)؛ شريف (عالى وبلند)؛ اشرف (اعلى وبلندتر).(28)
عالى ترين مرتبه ى وجودى، هميشه، اشرف، ودانى ترين مرتبه ى وجودى، هميشه، اخس است، امّا مراتب موجود بين اين دو، آغاز وانجام هر كدام، نسبت به پائين، اشرف ويا شريف ونسبت به بالا، اخس يا خسيس است. بنابراين، هر او از اشرف، تمام اين مراتب ميانى است كه وجود مرحله ى پايينى، حكايت از وجود مراحله ى بلايى دارد. اشرف، يعنى، نزديك تر وجلوتر به مبدأ هستى وداراى شدّت وجود، واخس، يعنى دورتر وپست تر به مبدأ هستى وداراى وجود ضعيف.(29)
هر يك از عقول فعّال، نسبت به آن چه از آن صادر مى شود، اشرف است وهمه ى عقول فعّال، از امور مادّى شريف تراند. در ميان مادّيات نيز موجودات آسمانى، بر عالم طبيعت برترى دراند.
بوعلى سينا مى گويد: (مراد ارسطو از اشرف، در اين جا، چيزى است كه در ذات خود تقدّم دارد وهستى، مرتبه ى فروتر از آن، تنها پس از هستى آن امر متقدّم امكان پذير است).(30)
انگيزه ى طرح وجايگاه قاعده
مبدأ متعالى، برتر از لايتناهى بمالايتناهى است، ودر حدّ اعلاى نامحدودى وبى انتهايى است ودر همگى كمال هايش، از جمله فيّاضيت وصدور مخلوقات نيز، كمّاً وكيفاً، بى حدّ ومرز است، واز طرفى، مجموعه ى ممكنات كه زمينه ى جريان وصدور فيّاضيّت الهى اند، همراه با محدوديّت اند، پس ممكن نيست كه فيض بى حد ومرز الهى، در ظرف محدود ممكنات، به يك باره نمود كند. فاعل، تام وتمام است، امّا ضعف در قابل است. پس به ناچار، در زمينه اى استمرار آفرينش الهى، تقدّم وتأخر وتورّد رخ مى نمايد. مثلاً، اگر اقيانوس بزرگى را در بر كسى به نمايش در آوريد. روشن است كه تنگى بر كه، مانع نمودارى يك جا ويك باره ى اقيانوس است، وتنها وقتى عجايب مخلقوات اقيانوس به نمايش در مى آيد كه هر قسمتى را به نوبت واندك اندك به نمايش درآوريد.
اين جا، پرسشى طرح مى شود كه (نوبت بندى ريزش موجودات چه گونه وبر چه پايه ى باشد؟). قاعده ى امكان اشرف آمده تا به اين پرسش پاسخ دهد (انگيزه).
پس اينك، جايگاه اين بحث نيز روشن شد. اين قاعده، در مبحث علّت ومعلول واز متفرعات اصل (الواحد لايصدر عنه إلاّ الواحد) است، ودر نهايت به درد توجيه صادر اوّل از مبدأ متعال مى خورد.(31)
براهين قاعده
بن مايه ى سخن در اين نوشتار، همين جا است كه (كدامين گواه وبرهان، اين كبراى كلى (قاعده) را مسلّم وقطعى مى سازد؟).
دانشمندان اين وادى، براهينى را ابداع وتقرير كرده ويا توضيح داده اند. اين جا به فراخور حال، به بيان دو يا سه دليل بسنده مى شود.
دليل يكم
مفاد قاعده، يك قضيه ى فطرى است وچندان نيازى به اقامه ى برهان ندارد؛ يعنى، فطرت آدميان، در صورت درك صحيح از آن، گواهى به صحت آن مى دهد. از اين رو مى توان اين قاعده را مانند يك امر بديهى، مانند دو نصف چهار است، به شماره آورد.(32)
نمونه ى ملموس تر از اين دريافت عام در گسترش دامنه ايجاد را مى توانيم در رفتار انسان مشاهد كنيم. گروهى را به خانه ى خود دعوت كرده ايد، در توزيع طعام، مى بينيد تمايل طبيعى وفرطر آزاد شما، به اين است كه غذاى هر چه بهتر وبيشتر را در برابر ميهمان بزرگ تر وعزيزتر قرار دهيد وبر همين معيار، از ديگران پذيرايى كنيد. اين خواست، نمودارى ديگر از اصل مذكور در افاضه وبخشش است كه در ترازى پايين انجام گرفته است.(33)
دليل دوم
اگر ميان دو چيز هيچ رابطه ومناسبت ذاتى نباشد واز هم بيگانه باشند، هيچ علاقه وارتباط علّى ومعلولى نيز بين آن ها نخواهد بود، امّا اگر مناسبت وارتباط باشد، بالاخره ميان آن ها به نحوى ارتباط علّى ومعلولى برقرار است وبه حكم اصل سنخيت ميان علّت ومعلول، در قدم نخست، آن معلول هاى صادر مى شوند كه به علت نزديك تر وارتباط تنگ ترى دارند. بنابرين، اگر معلول ممكنى از بارى تعالى صادر شود (به عنوان صادر نخست) ودر عالم امكان واقليم ابداع، ممكنى اشرف از آن قابل تحقّق باشد - كه هنوز موجود نشده - در اين صورت، لازم مى آيد. امر ابداع وايجاد، برخلاف مناسبت ذاتى (سنخيّت علّى ومعلولى) جريان يافته باشد، كه اين، امرى باطلى است؛ زيرا، يقيناً، ممكن اشرف، به حسب مرتبه اش، در شرافت وفضل، به مبدأ متعال، نزديك تر، وبه او، انسب است. لذا مناسبتى كه بين او وبارى تعالى برقرار است تامّ تر واولى از مناسبتى است كه بين اين ممكن اخسّ وواجب تعالى موجود است. پس لا محاله، ابتدائاً، ممكن اشرف وسپس ممكن اخسّ محقّق خواهد شد.(34)
دليل سوم
اگر موجود اشرف، در مرتبه اى مقدّم بر غيراشرف به وجود نيايد، يا همراه آن به وجود مى آيد ويا در مرتبه اى متأخّر از آن ويا اصلاً به وجود نمى آيد.
اگر همراه آن به وجود آيد - مثلاً جوهر عقلانى همراه با جوهر جسمانى از علّت نخستين صادر شوند - قاعده ى (الواحد) نقض مى شود.
اگر بعد از آن به وجود آيد، مثلاً جوهر عقلانى بعد از جوهر جسمانى به وجود آيد وجوهر جسمانى واسطه در صدور آن باشد - لازم مى آيد وجود علّت پست تر از وجود معلوم باشد.
اگر اصلاً به وجود نيايد، معنايش اين است كه علّت اوّل، صلاحيّت صدور معلول اشرف را ندارد واين، خلف فرض است؛ چون، وجود وتماميّت علّت اوّل، فرض واقعى برهان بود. پس تنها فرض صحيح، همان است كه اشرف، جلوتر از غير اشرف موجود شود.(35)
همين بيان را حاجى سبزوارى به نظم كشيده است:
الممكن الأخص إذ محقّقا * * * فالممكن الأشرف فيه سبقا
لانه لولاه إنّ لم يفض * * * فجهة تفضل حقاً يقتضى
وإن اخس فاض قبل الاشراف * * * علّل الأقوى عند ذا بالاضعف
وان مع الاشر فى الصدور * * * بواحدها ما مصدر الكثير(36)
فرزانگان وقاعده
ابن سينا؛ وى، به قاعده ى امكان اشرف، كاملاً توجّه داشته وآن را معتبر دانسته است. او مى گويد الطبعة مالم يوف على النوع الأتم شرايط النوع الأنقص بكماله لم تذخل في النوع الثانى(37)
سهروردى؛ وى، براى اين قاعده، فوايد بسيار عميق وعظمى معتقد است، او به كمك وبا به كار بردن آن، به اثبات بسيارى از مسائل دست يافته...(38)
ميرداماد؛ وى، از شبهات احتمالى بر برهان قاعده، پاسخ گفته ودر مقام دفاع واثبات، ادّله ى جديدى نيز اقامه كرده است: (إنّ لنا على أصل القاعدة برهاناً آخر أبسط وألْطف. ألستَ قددريتَ بما أدريناك...).(39)
ملاصدرا؛ وى مى گويد: (سال ها بر اين قاعده اشكل داشتم تا اين كه خداوند، دل ام را روشن ساخت وآن را حل كردم).(40) در جاى ديگر مى فرمايد: (هذا أصل شريف، برهانى، عظيم جداوه، كريم دؤواه كثير فوائده، متفر منافعه، جليل خيراته وبركاته وقد نفعنا اللَّه به نفعاً كثيراً...).(41)
حاجى سبزوارى؛ او نيز به پيروى از حكماى سلف، در كتاب منظومه حكمت وحاشيه بر اسفار، به برهانى كردن مفاد قاعده پرداخته است.(42)
علامه ى طباطبائى؛ او كه يادگار مكتب حكمت متعاليه در عصر حاضر بود، با يك تقرير ابتكارى وجالب، دست به تحكيم وتبيين مفاد قاعده زد.(43)
با توجه به براهين سه گانه وسخنان بزرگان فن، هر گونه شك وترديدى از اعتبار واتقان قاعده برداشته مى شود وجايى براى طرح ونقد شبهات وتوهمات احتمالى(44)- بويژه كه رسالت اصلى اين نوشتار اثبات وجود امام با استفاده از قاعده ى مذكور است - نمى ماند.
امكان اشرف واثبات وجود امام(45)
(صغرا): بى شك، انسانى كه همه ى كمالات انسانى را دارد (امام) وجودش شريف تر از انسان هاى ديگر است كه تنها برخى از آن كمالات را دارند.
(كبرا): هر گاه شى ء ممكنى تحقّق يابد كه كمالات وجوديش كم تر از شى ء ممكنى ديگرى است، آن ممكن شريفت تر بايد پيش از او موجود باشد (قاعده ى امكان اشرف).(46)
(نتيجه): از مشاهده ى اين همه انسان هايى كه تنها برخى از كمالات را دارند، به اصل وجود امام پى مى بريم.
به اقتضاى قاعده، محال است كه افراد انسان، وجود، حيات وعلم، جمال،... را از مبدأ فيّاض دريافت كرده باشند، لكن در مرتبه ى پيشين، انسان كامل دريافت نكرده باشد.(47)
فلاسفه اشراق، آن وجود پيشين را حكمه ى قديسه ى الهيه، وحكماى مشّاء، عقل فعّال، وحكماى پهلوى كدبانوى عالم، وعُرفا، انسان كامل، واديان الهى، حجة اللّه مى دانند.
بنابرين، اگر يك فرد از افراد بشر، روى زمين باشد، بايد فرد ديگرى نيز باشد كه انسان كامل وحجةاللّه و... در او متظاهر شود. زمين، هرگز، از وجود حجّت، خالى نمى تواند باشد. پس جرگه ى عالم بشريّت، بدون انسان كامل، طفره ومحال است.(48) اگر ترتيب بالذات موجودات را تفحّص كنى، همواره كامل وشريف را پيش از ناقص وخسيس مى يابى.(49)
محقّق طبرسى نورى (متوفاى 1321 ق) با بيان شيوا وكوتاه، ضمن اقامه ى برهان، اصل صغرا وكبرا را نيز برهانى مى كنند: (شكى نيست كه هر كسى قابل تلقى وحى از حضرت افريدگار نخواهد بود وهر فردى از افراد انسان را تحمّل ايشان به او امر ونواهى ربانى نمى باشد واين مطلب ثابت است به وجدان وعيان، چه تفاوت مراتب انسان، امرى است ظاهر وهويدا (بيان صغرى) (از آن جا كه مراتب پايينى، شايسته دريافت وحى و... را ندارند) پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز باشد به قابليت امور مذكوره وذوجهتين باشد، تا از جههتى تلقى وحى الهى نمايد وبه جهتى ديگر تبليغ اوامر ونواهى به مكلفين(50) (بيان كبرى ونتيجه).
كاراى قاعده بر اثبات مدعا
بازيابى علمى مدّعا (اثبات وجود امام) از دل اين قاعده ى شريف، بسته به تجيزه وتحليل پيروزمندانه ى يك پيش فرض ودو شرطى دارد كه خبرگان فن، آن دو را در مورد ومجراى قاعده معتبر دانسته اند.
پيش فرض؛ امام، هر چند از لحاظ ماهيّت با ساير انسان ها يك سان است، امّا از لحاظ مرتبه ى وجودى، در ميان افراد ماهيّت (حداقل)(51) برخوردار از ويژگى هاى است كه موجب تقدّم ونشديد وقّو ت او مى شود.
شرط اوّل؛ قاعده، در موردى جارى مى شود كه ممكن اشرف واخسّ تحت يك ماهيّت باشند. صدر المتالهين مى فرمايند: (المشهور عند المعتبرين لهذه القاعده أن يراعى في جريانها سرطان، أحدهما استعمالهاى في متحدى الماهية للشريف والخسيس دون غيره).(52)
شرط دوّم؛ دانشمندان اين فن. قاعده را در عالم (ابداعيّات) (خارج از عالم كون وفساد)، يعنى عالم امر جارى كرده اند، نه در عالم حركات وطبيعت وكائنات.(53) ملاصدرا مى فرمايد: (و(الشرط) الثاني؛ استعالها فيما فوق الكون والإبداعيّات دون ما تحت الكون وما فى عالم الحركات).(54)
اثبات پيش فرض
دقّت در نظم پديده هاى جهان طبيعت، به سادگى، ترتيب وجودى انواع اين قلمرو را روشن مى كند. وقتى آثار وساز كار موجودات بى جان با گياهان سنجيده مى شود، ديده مى شود كه گياهان، نمودهاى برترى دارند، پوسته ى سخت دانه را مى شگافند، با جوانه ى لطيف ونازك، نيزه هاى خورشيدى را شكار مى كنند وبا تكيه بر ريشه هاى باريك در دل خاكِ وتاريك، به فراهم كردن مواد كانى مى پردازند تا بر ايند اين همه تلاش، تناورى وافراشتگى اش باشد.
وقتى جانوران با گياه سنجيده مى شود، برترى موجودى آن ها ملموس ومشهود است. بهره گرفتن گياهان از باد وجنگل وآب وكوهستان، نگهدارى از لانه ونوزاد، تبعيت محض از سر گروه،...، همه وهمه، حكايت از نوعى آگاهى آن ها مى كند.
وقتى انسان با آنان دو گروه سنجيده مى شود، موجودى است كاملاً برتر تمام طبيعت را اسير كمند ورام خود كرده، از همه كام مى گيرد، بى آن كه به آن ها خسارتى پس دهد بر آن ها فرمانروايى مى كند.
تا اين جا وجود مراتب (موجودات اشرف واخسّ) در جهان مادّى طبيعت، وجدانى ومحسوس است. در ميان افراد نوع انسانى نيز افرادى به چشم مى خورند كه در زمره ى رهبران الهى وامامان معصوم ونوابغ روزگار و... مى شوند. اينان، از ديدگاه چهارچوبه ى بشرى، همانند ديگر افراد اين نوع هستند، امّا به سبب ويژگى خاصّ شان از تمايزى ويژه برخوردارند. موجودى كه مى تواند هم با سرچشمه ى اصلى وجودها وهم با حلقه هاى پايينى وجود مرتبط باشد،(55) موقعيّت وجايگاه ممتازى در ميان افراد هم نوع وهم ماهيّت خود دارد، رويى به سوى خالق دارند ورويى به سوى خلق. از همين روى است كه قافله هايى از دل وجان آدميان را به دنبال دارند وچه بسيارند در ميان كاروان بشريت كه براى امير كاروان فداكارى وايثار مى كنند،(56) بلكه انسان عالى، واسطه ى فيض به تمام عالم است؛ چون، انسان، پس آفرينش اش، معلّم ملائكه شد.(57)
تمام گفته آمد. با وجدان وشهود باطنى وتجربه با ظاهرى قابل لمس است.
شرط يكم
فراهم بدون اين شرط در مورد اثبات مدعا، بسيار روشن است؛ چون، ذات مبارك امام وذات ساير افراد، همه، تحت يك ماهيت نوعى (انسان) داخل هستند.
از اين گذشته، تقرير برهان قاعده ى اشرف، بنابر حكمت صدرايى كه تكيه بر تشكيك وجود دارد، تمام موجودات را شامل مى شود. در اين تقرير، صحبت از ماهيّت واحد نيست، بلكه صحبت از وجود ومراتب آن است كه مرتبه ى نازارى وجود، حكايت از تحقّق مرتبه ى عالى مى كند.
به بيان روشن تر، در تطبيق قاعده ى امكان اشرف بر اثبات امامت، دو راه پيش رو است:
الف) از افراد اخس ويا خسيس ماهيّت انسانى به تحقّق فرد اشرف؛
ب) از وجود مراتب اخس يا خسيس به وجود مراتب اشرف.
طبق بيان اوّل، شرط مذكور، تأمين شده است وطبق بيان دوم، اصولاً، شرط مذكور لازم ولحاظ نشده است.
شرط دوم
به نظر مى رسد سرنوشت نهايى اثبات مدعا با قاعده ى امكان اشرف. در گرو تأمين وفراهم شدن همين شرط است.
آيا مى توان مفهوم اين شرط را به گونه ى تعميم داد تا در عالم عنصرى وبشريّت نيز پياده شود؟ آيا از وجود مطلق عالم مادّى به وجود عالم برتر كه وجود امام از آن عالم است نمى توان رسيد؟ علت وضع چنين شرطى در اجراى اين قاعده چيست؟ آيا با كشف علّت نمى شود تعميمى در شمول قاعده داد؟ آيا طرح اين قاعده بر اساس محوريّت مراتب تشكيكى وجود وبا تقرير صدرايى واضافه كردن قاعده ى امكان اخس، نمى تواند ره برد؟
كنكاش كامل وپاسخ دقيق به پرسش هاى پيشين، هر چند از توان نگارنده وحوصله ى اين نوشتار بيرون است،امّا به عنوان گشودن روزنه ى جديد وارزيابى نسبى از كاراى قاعده بر اثبات مدعا، به ادامه ى سخن پرداخته مى شود.
1- تعارض اين دو شرط ونتيجه ى آن
اين كه افراد ممكن (اشرف، شريف، خسيس، اخس) حتماً تحت يك ماهيّت نوعى باشند، ظهورش در اين است كه مراد، عالم طبيعت وحركات وماديّات است؛ چون، انواع ممكنات، مفارق از مادّه (عالم امر وابداع ومجردات) نوع شان منحصر به فرد است وطبعت از هيچ ماهيّت مجرده اى دو فرد نخواهيم داشت تا يك ماهيت نوعى، آن ها را تحت خود جمع كند تا بين تقدّم وتأخر بالشرف برقرار باشد.(58) در حالى كه شرط ديگر مى گويد، اين قاعده، تنها در عالم ما فوق كون (مجردات) جارى است.
از آن جا كه تقرير كنندگان مفاد وبرشان، قاعده ى امكان اشرف، در مقام طرح وتوضيح پا را از دايره ى مجردات پايين تر گذاشته اند، يعنى شرط دومى را در عمل فراموش كرده وناديده انگاشته اند.(59) كم ترين چيزى كه به دست مى آيد، عدم پابندى به شرط دوم است واين، راه را براى جريان قاعده ى در عالم طبيعت وحركات باز مى كند.
2- تعميم شرط دوم
مى گويند، چون عالم مادّه. آلوده به تزاحمات وتنازعات وموانع است، پس نمى توان به طور حتم وقطعى، حكم كرد كه از وجوب خس به وجودهاى شريف واشرف پى مى بريم؛ چون، ممكن است وجودهاى شريف واشرف، با برخورد مزاحمات وموانع، موجود نشده باشند.
علامه ى طباطبائى مى فرمايند، نهايت چيزى را كه اين علّت ثابت مى كند، اين است كه در عالم كون وفساد (مادّيات تنها) قاعده جارى نمى شود، نه اين كه در مطلق عالم كون؛ چون، از ديد حكما، اجرام عالى، دائم الوجودند ومنزّه از كون وفسادند، ودر عين حال، از عالم ابداع هم نيستند. پس قاعده ى امكان اشرف، فى الجمله، در اين عالم نيز جارى است.(60)
وشايد بر همين اساس باشد كه استاد مصباح فرموده اند: (برخى از فلاسفه، با قاعده ى امكان اشرف، اين عالم را نيز ثابت كرده اند).
ابن سينا، آن جا كه مسئله ى امكان اشرف را در چهره ى كلّى بيان مى كنند، مى گويد: (... پس هر يك از عقول فعال نسبت به آن چه از آن صادر مى شود، اشرف است وهمه ى عقول فّعال از امور مادّى شريف ترند. در ميان ماديّات نيز موجودات آسمانى، بر عالم طبيعت برترى دارند).(61)
ملاصدرا، علّت اعتبار شرط دوم را رفع يك مشكل مى داند. وآن مشكل اين است كه؛ در ميان اشخاص وافراد مادّى (مانند انسان) هستند كسانى كه از رسيدن به مرتبه ى شرافت بازمانده اند. اگر قاعده ى امكان اشرف در مورد آن ها جارى مى بود، بايد همه، به مرتبه ى شرافت مى رسيدند، حال آن كه وجود افراد خسيس وناقص جسمى ومعنوى، قابل انكار نيست.
در اين باره مى توان گفت، رفع مشكل، تنها در سايه ى جارى نكردن قاعده ى امكان اشرف در جهان ماديّات نيست. اگر پايه هاى اين قاعده برهانى شده - كه چنين است - ديگر به اين سادگى ها از سريان يك حكم كلّى عقلى نمى شود جلوگيرى كرد، بويژه كه رفع آن مشكل، راهى ديگرى دارد، وآن اين كه در جهان مادّه وعنصريّات ماهيات وافراد اشرف، مانند عالم ابداع ومجردات، تقدّم وتفضلّ ذاتى دارند وصدورشان ذاتاً مقدّم بر ماهيات وافراد اخس است، همان طور كه خداوند، ابتدائاً آدم را بدون پدر ومادر وتقدّم نطفه و... با قدرت خويش آفريد.
امّا اين كه در تداوم هستى مادّى، چهره ى كار وارونه مى شود، اين، به خاطر تنگناى طبيعت وجهان مادى است وتأخّر افراد وماهيّات شريف، تأخر زمانى است نه ذاتى. به قول صدر المتالهين اگر صفحه ى وجود ومراتب ذاتى موجودات را ورق بزنى، در مى يابى كه شريف، هميشه بر خسيس مقدم است، وجوب بر امكان... اتصال وپيوستگى بر انفصال وجدايى، وجود بر عدم، خير بر شرّ وراستى بر دروغ...(62)
شايد با استفاده از همين مطلب، پاسخ آن پرسش معروف را كه (ايا اوّل تخم مرغ بود وبعداً مرغ پيدا شد يا اين كه اوّل مرغ بود وبعد تخم مرغ به وجود آمد؟)، بتوان داد؛ زيرا، آن چه ذاتاً در دار هستى سبقت گرفته وبا دست قدرت پروردگار ايجاد شده است، همان نوع كامل واشرف وموجود متكامل تر است(63) بعداً تظاهرات وجودى در دار مادّه وعناصر به خاطر وجود تنگنا وبه خاطر استمرار نوع در جهان حركات وبعد از آفرينش، اوّلين نوع كامل وتوليد تخم آن توسط آن نوع، ديگر انواع وافراد تكثير مى يابند.
كوتاه سخن اين كه تقدم وتأخّر زمانى كه در ميان پديده هاى طبيعى نمايان مى شود، ناشى از سببّت اعدادى (زمينه سازى) انواع اخسّ نسبت به اشرف است، امّا سببيّت ذاتى تمليك وجودى، همواره از نوع عالى به دانى است؛ يعنى، نظام وجود يافتن انواع طبيعى، چون ساحت ايجاد گشتن ابداعيّات است.
در فعل وانفعال هاى وجودى، آشكارا دريافت مى شود كه درخت، سبب ذاتى بذر است ونيز حيوان، بنايد نمود يافتن نطفه، فاعليت واقعى وجودى، ميان نوع عالى به نوع دانى است.(64)
استاد حسن زاده آملى در مورد دليل وحكمت اعتبار شرط مذكور مى فرمايند:
از آن جا كه مشاهده مى شود در جهان مادّى، گاهى موجود اشرف، متأخّر از موجودات اخس لباس هستى مى پوشند، وجود نازنينى اشرف الانبياء بعد از ساير انبياء وحتّى انسان هاى معمولى، به اقليم طبيعت گام نهادند. پس مى توان گفت، قاعده ى امكان اشرف، در جهان ماديّات قابل تطبيق نيست.(65)
اين بيان نيز در جريان واعتبار قاعده ى امكان اشرف (حداقل در مورد اثبات مدعاى ما) مشكلى ايجاد نمى كند؛ چون، بحث در اثبات شخصى ووجود خاص يك امام نيست، بكله مدّعا اين است كه وجود مبارك واشرف امام، در ميان قافله ى موجودات انسانى، مقدّم وجلوتر بوده وهست. تا آدم عليه السّلام بود، امام ونبىّ بود هر چه كاروان بشريت به جلو آمد، باز ولى ونبىّ وامام دوران بوده است تا مى رسد به عصر خاتم الانبياء صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم وبعد از آن كه هم چنان وجود مستمر آخرين اميد مى درخشد، وجود امامان، ذاتاً، مقدّم اند، هر چند در دار ماديّات، نمودشان به ترتيب باشد.(66)
3. علت ودليل شرط عموميت ندارد
نكته ى مهمّى كه در تبيّين مبناى شرط دوم مى شود گفت، اين است كه تنازع وتزاحم در جهان مادّه، بالجمله نيست، بلكه مواردى هست كه بدون برخورد با موانع، راه سعادت وتكامل نهايى خود را پيش گيرد. وجود استثنا موجب بر هم خوردن كليّت اين شرط مى شود، ومى توان گفت، در مورد وجود امام، اين تزاحم وتنازعات (حداقل در اصل بودش، نه نمودش) منتفى باشد ووجود انسان هاى عادى موجود در مراتب پايينى، كشف از وجود مبارك او مى كند.
استاد آشتيانى، بعد از تجزيه وتحليل اين شرط، صريحاً مى فرمايند: (و لزوم اعتبار اين شرط به مذاق حتماً وفلاسفه است، ولى برخى از اهل مكاشفه وشهود، اين شرط را اعتبار نمى نمايند).(67)
آن چه بنيان علّت شرط مذكور را شست مى كند، اين نكته است كه تنازعات وتزاحمات پديد آمده در جهان طبيعت، بدون هيچ ضابطه ى، نشايد، بلكه از آن جايى كه كشمكش ها وبرخوردهاى انواع طبيع، مقدمه ى رسيدن به كمال ودر جهت تعالى است.(68) تحت يك ضابطه حكيمانه اى هستند. لذا اين تصادمات، هيچ گاه، به نابودى انواع نمى انجامد.
نتيجه ى گفتار در آينه ى روايات
دستاورد تحليل وتطبيق قاعده ى امكان اشرف بر موضوع امامت، اين شد كه در سراى آفرينش، همواره، وجود اشرف وانسان كامل وولىّ خدا، يعنى همان امام زمان عليه السلام هست وپرتوافشانى مى كند، ووجود وآرامش اين قافله، مرهون وجود آن قافله سالار است.
روايات شريف نيز چنين مقام ومنزلتى را برا امام معصوم عليهم السّلام ثابت مى دارد.
محقّق لاهيجى، در توضيح يك فقره از همين گونه روايات، يعنى (ثُمّ ثَبَتَ ذالك فى كُلّ دَهرٍ وزمان)(69) مى فرمايند:
وبالجمله، واجب است بودن پيغمبرى يا امامى در هر زمان تا حجّت خداى تعلى باشد بر خلق. وببايددانست كه اين كلام شريف با اين وجازت، مشتمل است بر خلاصه ى افكار وانظار حكماى سابقين وعلماى لاحقين، بلكه اشاره است به حقايقى كه غايت فكر ونظ اكثر متكلمين به آن نرسيده. واگر فلاسفه ى اقدمين را استماع اين كلام مقدس ممكن مى شد، هر آين، اقرار مى نمودند به معجزه بودن اين كلام قدسى؛ كه جان تشنه داند قيمت آب.(70)
نيز امام فرمود: (الحجة قبل الخلق، مع الخلق وبعد الخلق)(71) و(لو بقيت الأرض بلاحجة لساخت بأهله)(72)؛ يعنى، ساختار وجودى اين جهان، بدون وجود امام، بر هم مى ريزد. پس، از بر هم نخوردن وبرقرارى اين جهان، پى به وجود با ارزش امام وحجت خدا مى بريم.
اكنون نيز كه هنگامه ى غيبت حجت خدا است، خورشيد وجودى شان از پشت ابرها نورافشانى مى كند ووجود ابرها، مانع كار خورشيد نمى شود.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمودند: (اللهم بلى لاتخلو الأرض من قائم للَّه بحجة إمّا ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مخمور).(73)
حسن ختام اين نوشته را، شمسى از هنرى كربن قرار مى دهيم. او كه مقام استادى دانشگاه فرانسه را داشته وسال ها با علامه ى فرزانه (طباطبايى رحمة الله عليه) مذاكراتى داشته، در يكى از كنفرانس هاى گفته اند، مذهب شيعه را بر ساير اديان ومذاهب ترجيح داده اند وآن را اختيار كرده اند؛ براى اين كه فقط، مذهب شيعه است كه اساس آن بر ادامه ى فيض از جانب پروردگار است واين، بر طبق عقل سليم است.
آقاى طباطبايى نقل مى كردند كه اقاى كربن مى گفتند، در موقع راز ونياز با حق متعال، دعاهاى منقول از امام زمان وخليفة الرحمان را مى خوان.
على الظاهر آقاى كربن، اوّلاً اعتقاد به امام زمان پيدا كرده اند واز راه اعتقاد به وجود مقدّس ايشان، شيعه شده اند. ذالك فضل اللّه يؤئيه مَنْ يشاء واللَّه ذو الفضل العظيم.(74)
پى نوشت ها:
(1) ر.ك: انتظار، سال دوم، ش ششم، ص 63، زمستان 1381.
(2) برخى از محققان، قاعده ى (امكان اشرف) را براى اثبات وجود امام به كار بسته اند. ضمن ارج نهادن به زحمات شان، يادآور مى شود كه به پيش فرض ها وپيش شرطهاى اين قاعده، كم تر توجه شده، لذا از كارايى آن كاسته شده است. ر.ك: محمدرضا باقى، مجالس حضرت مهدى، چاپ دوم، انتشارات نصايح، 1379؛ سيد محمدتقى رضوى، امام دوازدهم عليه السلام در نظام آفرينش، مشكوة، مسلسل 22، بهار 1368، ص 59 - 70.
(3) آية اللّه مرتضى حائرى، خلافت در قرآن، بيّنات، شماره 11، سال سوم، ص 20. به كوشش حسين رضوانى.
(4) يحيى يثربى، فلسفه ى امامت، انتشارات وثوق، چاپ اوّل، 1378، ص 123 به بعد.
قيصرى (شارح بزرگ مكتب ابن عربى) در اوصاف خليفه ى خدا مى گويد: (والخليفة لابد أنْ يكون موصوفاً بجميع الصفات الإلهية إلاّ الوجوب الذاتى ومتحققاً بكلّ أسمائه ليعطى مظاهر الأسماء كلّها ما يطلبونه ويوصل كلّاً منهم إلى كماله، وإلاّ لايقدر على الخلافة... (به نقل از رساله ى توحيد ونبوت وولايت، مقصد 3، فصل 3).
(5) آية اللّه جوادى آملى، پيرامون وحى ورهبرى، چاپ سوم، انتشارات الزهراء، ص 135.
(6) امام دوازدهم عليه السّلام در نظام آفرينش، ص 65.
(7) ابن سينا، التعليقات، ص 5 وص 21، تحقيق عبدالرحمان بدوى، دفتر تبليغات اسلامى شهاب الدين سهروردى، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 435، تصحيح هنرى كربن، چاپ سوم، پژوهشگاه علوم: (و إجماله الإمام الباحثين أرسطو من إشارة أشار إليها في كتاب السماء والعالم، ما معناه أنّه يحبب أنْ يعتقد في العلويات ما هو الاكرام لها والأشرف).
(8) التعليقات، ص 21؛ (فكل واحد من العقول الفعالة أشرف ممّا يليه وجميع العقول الفعالة اشرف من الأُمور المادّية، ثم السماويات من جملة الماديات أشرف من عالم الطبيعة، ويزيد (ارسطو) بالأشرف هنها ما هو اُقدم في ذاته ولايصح وجود تاليه إلاّ بعد وجود متقدمه).
(9) مجموعه مصنفات، ج 1، ص 434.
(10) محمد بن محمد ميرداماد، القبسات، ص 372، دانشگاه تهران، 1374 ش.
(11) صدر الدين محمدشيرازى، الحكمة المتعاليه، ج 7، ص 244، چاپ سوم، دار احياء التراث بيرون: فى قاعدة امكان الاشرف الموروثة من الفيلسوف الأوّل (ارسطو)... .
(12) حاج ملاهادى سبزوارى، شرح المنظومه، فن الحكمة، ص 203، چاپ اوّل، لقمان 1372.
(13) علامه محمدحسين طباطبائى، نهاية الحكمة، ص 318، قم،جامعه ى مدرسين.
(14) دايرة المعارف بزرگ اسلامى، شرف الدين خراسانى، ج 10، ص 231، چاپ اوّل، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، تهران، 1380 ش.
(15) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 257.
(16) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 244 (به نقل از ارسطو، السماء والعالم)؛ مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1. ص 435؛ القبسات، ص 372. (به نقل از اسماء والعالم ونيز به نقل از اثولوجيا).
(17) التعليقات.
(18) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ص 434.
(19) فضل اللّه خالقيان، قاعده ى امكان اشرف خرد نامه ى صدرا، شماره 14، سال 1377، ص 71؛ نهاية الحكمة، ص 319.
(20) دكتر همايون همتى، عالم مثال از ديدگاه شيخ اشراق (مشكوة، سال 1372، شماره 39، ص 101).
(21) مجالس حضرت مهدى، ص 41.
(22) الحمكة المتعالية، ج 7، ص 109 وج 2، ص 58؛ يحيى سهروردى، التلويحات، ج 1، ص 51، چاپ تهران؛ القبسات، ص 380.
(23) الحكمة المتعالية، ج 4، ص 81: لأنَّ قاعدة الإمكان الأشرف دلَّتْ على أنَّها في أقصى الممكن من قويها الطبيعية.
(24) الحكمية المتعادليه، ج 8، ص 177.
(25) نهاية الحكمة، چاپ جامعه ى مدرسين، قم، ص 319 - 318. خود عالمه، بر چنين استنتاجى اشكال دارند.
(26) محمدكاظم خراسانى، كفاية الأصول، ص 430، چاپ چهارم، جامعه ى مدرسين، 1418 ق.
(27) شرح منظومه.
(28) امام دوازدهم عليه السّلام در نظام آفرينش. ص 62، التعليقات، ص 21.
(29) الحكمة المتعاليه، ج 7، ص 257.
(30) التعليقات، ص 21.
(31) القبسات، ص 372.
(32) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ص 434: (وممّا ينبغى أنّ من جملة ما حمل القدماء على اعتقاد الأشرف والأكرام في الأُمور السماوية وغيرها شهادة الفطرة بوقوع الأشرف فالاشرف).
(33) امام دوازدهم عليه السّلام در نظام آفرينش، ص 61.
(34) القبسات، ص 378.
(35) آيةاللَّه مصابح سزدى، آموزش فلسفه، ج 2، ص 175، چاپ هشتم، سازمان تبليغات اسلامى، تهران، 1377 ش.
(36) شرح منظومه، ص 203.
(37) غلام حسين دينانى، قواعد كلّى فلسفى، چاپ دوم، مؤسسه ى مطالعات وزارت فرهنگ، تهران، 1365 ش. (به نقل از وسايل ابن سينا، ج 2، ص 24، چاپ تركيه)؛ الحمكة المتعالية، ج 6، ص 97.
(38) التلويحات، ج 1، ص 51.
(39) القبسات، ص 377. در ص 380 مى گويد: (وإذ تمّ ميقات البرهان في تأسيس الأُصول القوانين فقد جان حسين تفريح ما يتفرّع عليها من إثبات جواهر عالم القدس...).
(40) الحكمة المقالبة، ج 7، ص 255 - 254: إنه قد وقع لنا في سالف الزمان إشكال معضل على قاعدة إمكان الأشرف... وهذا الإشكال ممّا عرضتُه على كثير من فضلاء العصر، وما قدر أحد على حلّه إلى أنَّ نورّ اللّه قلبي وهدانى ربي إلى صراط مستقيم... .
(41) همان، ص 244.
(42) شرح المنظومه، ص 203؛ الحكمة المتعالية، ص 250،حاشيه ى، س قده.
(43) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 245، حاشيه ى ط قد؛ قواعد كلّى فلسفى، ص 21.
(44) ميرزا مهدى آشتيانى، اساس التوحيد، ص 130 تا 150، انتشارات مولى، تهران، 1360 ايشان، اشكالات وارد بر قاعده اى امكان اشرف را مشروحاً پاسخ داده اند.
(45) همان طورى كه گفته شد، قاعده ى امكان اشرف، وجود امام را كه در ميان قافله ى موجودات ممكن در مرتبه ى ويژه ى قرار دارد، ثابت مى كند كه رهبرى دينى وسياسى واجتماعى افراد بشر، تنها گوشه ى از وظايف او است.
(46) شالوده برهان، به صورت بالا، در منابع حكمت وفلسفه آمده است، ر.ك: على شيروانى، ترجمه وشرح نهاية الحكمة، ج 3، ص 363، چاپ چهارم، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376.
(47) مجالس حضرت مهدى عليه السّلام، ص 41.
(48) مجالس حضرت مهدى عليه السلام، ص 42؛ غلام حسين دنيانى، نيايش فيلسوف، ص 137، چاپ اول، دانشگاه رضوى مشهد.
(49) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 249: (و إنك لو تصفحت الأشياء وترتيبها بالذات لابالعرض لوجدت أنَّ الشريف متقدم دائماً على الخسيس و... والخير على الشرّ والصدق على الكذب).
(50) سيد اسمعيل طبرسى نورى، كفاية الموحدين، ج 1، ص 511، انتشارات عليمه اسلاميه، (چهار جلدى)؛ احمد حميدالدين الكرمانى، المصابيح فى اثبات الإمامة، ص 60، چاپ اوّل، دارالمنتظر، بيروت، 1416 ق.
(51) آن چه مورد تأييد عقل ونقل است، برترى وجود امام بر بسيارى از ماهيّات وموجودات، امّا اثبات برترى امام در حدّ ساير افراد ماهيّت انسان هاى غير امام نيز براى اقامه وصحت برهان مورد بحث، كافى است.
(52) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 247.
(53) مجموعه مصئفات شيخ اشراق، ص 435 - 434 اهم از ارسطو وهم خودش، شرط مذكور را معتبر مى داند؛ القبسات، ص 372.
(54) الحكمة المتعالية، ح 7، ص 247.
(55) عبدالرزاق لاهيجى، گوهر مراد، ص 364، تصحيح زين العابدين قربانى، چاپ اول، وزارت فرهنگ، 1372 ش؛ علامه حلى، انوار الملكوت، ص 187. تحقيق نجمى زنجانى، چاپ دوم، بيدار (دليلى خوبى براى اشرفيت رهبران الهى دارد).
(56) كفاية الموحدّين، ج 1، ص 511، انتشارات علميه اسلاميه؛ فلسفه ى امامت، ص 123 )به نقل از ابن عربى وقيصرى( ونيز ص 112. بر مبناى اصول وقواعد صدرايى، رابطه ى وحى واعجاز يا علم وقدرت را بر اساس يك حقيقت عينى مى توان استوار ساخت. آن حقيقت عين، همان وجود امام است كه از لحاظ درجه ى كمال در حد برت وفوق العاده بوده ودر نتيجه، منشأ آثار فوق العاده هم قرار مى گيرد كه يك از آن ها، وحى، وديگرى، اعجاز است.
(57) جواد على كسار، بحث حول الامامة، ص 138، چاپ اول، دارالصادقى، ايران 1419 ه.ق. از سوره ى بقره آيه سى ويكم وعلّم الآدم الاسماء كلّها... يا آدم انبئهم... استفاده شده است.
(58) نهاية الحكمة، ص 316.
(59) مثلاً ملاصدرا در توضيح چگونگى تقدم اشرف مى گويد: (لو تصفحت الأشياء وترتيبها بالذات لابالعرض لوجدت أنَّ الشريف متقدماً دايماً على الخسيس... والاتصال على الانفصال والوجود على العدم والخير على الشّر...). صفحه گردانى، اشيا، اتصال، انفصال، شرّ،... هر ظهور دارند كه عالم طبيعت ومادّه مراد وى است. الحكمة المبقالبة، ج 7. ص 249؟ التلويحات (ضمن مجموعه مصنفات شيخ اشراق) ج 1، ص 51، تصحيح هنرى كربن، تهران، 1396 ق: (... وقد وجد الاجسام والمادّيات والماهيات المجردة عن المادّة غير ممتنعة...).
(60) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 248، حاشيه ى - ط مد.
(61) التعليقات، ص 21.
(62) الحكمة المتعالبة، ج 7، ص 249.
(63) قاعده ى امكان اشرف، ص 75.
(64) امام دوازدهم عليه السّلام در نظام آفرينش، ص 63 - 62؛ اساس التوحيد، ص 145: (اخس، مقدمه ى وجودى، وبه وجهى، علت اعدادى اشرف است واشرف فاعل ما به الوجود اخس است).
(65) شرح المنظومه، با تعليقه ى آية الله حسن زاده آملى، چاپ اوّل، نشر ناب، 1416، قم، ج 3، ص 730.
(66) مراد از تقدم اشرف بر انس، ذاتى است نه زمانى، همان ج 3، ص 731.
(67) اساس التوحيد، ص 134.
(68) نهاية الحكمة، ص 312 (مبحث شرور).
(69) ثقة الاسلام كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 168، باب الاضطرار الى الحجة، حديث 1.
(70) گوهر مراد، تحقيق قربانى، چاپ او، وزارت فرهنگ، ص 357.
(71) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 23، ص 38، باب 1، حديث 66.
(72) همان، ص 37، حديث 64.
(73) نهج البلاغه، حكمت 147.
(74) آية الله شيخ مرتضى حائرى، خلافت در قرآن (بيّنات، سال سوم، شماره 11، ص 21)