(۱۹) شناخت وحيانى خورشيد پنهان
شناخت وحيانى خورشيد پنهان
اشاره
شناخت شناسى وتعيين منابع معرفت، از مباحث مهم ودر عين حال جنجالى در طىّ قرون متمادى محسوب مى شود. اين نوشتار منابع مهم شناخت را در سه عامل مهم وكلّى. قرآن (وحى)، برهان (عقل)، عرفان (دل وكشف) پى مى گيرد واين نكته را كه مهدويّت از معدود حقايقى است كه از آبشخور هر سه ى آن ها تغذيه نموده وسيراب شده است، بازگو مى كند، اين، خود، حاكى از استحكام باورمندى به مهدويّت است. در اين شماره، امام مهدى عليه السلام از منظر قرآن بررسى شده وبررسى حضرت از ديدگاه عرفان وبرهان به شماره هاى بعدى موكول مى گردد.
پيشگفتار:
شناخت شناسى، از مباحث مهمّى است كه از دير باز، ذهن متفكّران را به خود مشغول داشته است. نزاع مشهور پندارگرايان وواقع گرايان، حاكى از دغدغه ى قديم انسان در اين حوزه ى مهمّ وحياتى است. بررسى ادلّه ى اينان، وبه نظاره نشستن وآن گاه نظارت كردن، گرچه مطبوع ودل پذير است، ولى از حوزه ى بحث بيرون مى باشد. ما، با اين موقف وموضع كه انسان داراى قدرت شناسايى از خود وجهان خارج است وبه اين دليل كه حتّى ايده اَليست ها هم در عمل رئاليست هستند، نظام وپايه ى بحث را بر اين اصل استوار مى كنيم ومى گوييم، انسان، مى تواند از حقيقت هاى هستى مطلع وآگاه گردد.(1) با طرح اين نكته، اساسى ترين واوّلين سؤالى كه به ذهن انسان خطور مى كند، اين است كه: (راه هاى تحصيل ويا حصول اين معرفت وشناخت چيست؟) و(از چه مسيرى وبه چه طريقى، انسان مى تواند بداند وبه حقايق عالم دست بيازد؟) و(منابعى كه مى تواند ما را از واقعيت هاى موجود با خبر سازد كدام اند؟) و(آن گاه، راه مطمئن وصراط مستقيم آن ها، كدام است؟) آن چه كه به عنوان تمييز منابع معرفت وتعيين ابزارهاى شناخت وتفكيك بين حوزه ى منابع وابزار مطرح مى شود گرچه در بحث شناخت شناسى، حياتى است اما در اين نوشتار به اشاره بيان شده وتفصيل آن به محل خود حواله مى شود.
اكنون، به اين اعتبار، نگاهى به منابع معرفت از منظر قرآن مى اندازيم. ما، با بررسى مجموعه ى آيات قرآن، به اين نتيجه مى رسيم كه طرق ومنابع معرفت را، در اين امور مى توان برشمرد: طبيعت؛ عقل؛ تاريخ؛ فطرت ووجدان؛ وحى وپيام الهى؛ كشف وشهود(3) و(4). همان طور كه گذشت، مى توان همه ى اين موارد را در سه اصل كلّىِ برهان وعرفان وقرآن خلاصه نمود.
عقل وانديشه، از منابع مهم معرفت بشرى است كه قرآن مجيد در آيات زيادى به آن مى پردازد ومخاطبان خود را به استفاده از آن ترغيب مى كند واز كسانى كه به اين عامل مهم شناخت، پشت مى كنند، سخت انتقاد مى كند. كثرت استعمال واژه هايى چون (عقل)، (لب)، (فواد)، (نُهى)، (ذكر)، (فكر)، (درايت)، براى مراجعه كنندگان به قرآن، اين باور را محكم مى كند كه نه تنها وحى براين مهم صحّه گذاشته كه به استفاده از آن ترغيب مى كند.
فطرت ووجدان - كه همان شعور باطنى است - نيز منبع بزرگى براى معرفت است كه وحى نيز در مراتب ومراحل مختلفى؛ از آن استفاده واستمداد كرده است ومنكران حقايق هستى را به محكمه اى فرا مى خواند كه نياز به قاضى ندارد، وبراى شناخت، به منبعى احاله مى كند كه هيچ مئونه اى نمى طلبد:
(ونفس وماسواها فألهمها فجورها وتقواها) (شمس: 8-7)؛ سوگند به جان آدمى! وسوگند به آن كه او را موزون ساخت! پس راه فجور وتقوا را به او الهام كرد.
اين، همان منبع ومحكمه اى است كه نمى توان از كنار آن با غفلت گذاشت:
(ولئن سئلتهم مَنْ خلق السموات والأرض ليقولن اللَّه) (لقمان:25)؛ اگر از مشركان نيز بپرسى چه كسى آسمان ها وزمين را آفريده؟ مسلّماً مى گويند: (خدا، آن ها را آفريده است).
راه دل كه در صورت استفاده وبسط وفربه نمودن آن، سر از كشف وشهود وعرفان در مى آورد، از ديگر منابع مهمّ معرفت است.
خلاصه آن كه (وحى، چيزى است كه پيروان تمام اديان آسمانى، آن را مهم ترين منبع معرفت مى دانند؛ چرا كه منبعى است كه از علم بى پايان خداى جهان سرچشمه مى گيرد، در حالى كه ساير منابع معرفت، مربوط به انسان ها، ودر برابر آن بسيار محدود وناچيز است. در حقيقت، اگر عقل ما به منزله ى نورافكن نيرومندى باشد، وفطرت ووجدان وتجربه وكشف نيز به منزله ى نورافكن هاى ديگرى، وحى، همچون خورشيد عالم تاب است وقلمرو آن بسيار وسيع تر وگسترده تر مى باشد).(5)
اين، همان واقعيّتى است كه قرآن مى فرمايد: (ونزلنّا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شىء) (نحل:89) كتاب منبع مهمّ معرفت به شمار مى آيد.
جالب است كه در روايات ما، اشاره شده، كه مهم ترين منبع علم پيامبران، وحى تشريعى، ومهم ترين منبع علم امامان، نيز وحى تسديدى است. امام كاظم عليه السّلام فرمود: (أما الحادث فقذف فى القلوب ونقر فى الاسماع وهو أفضل علمنا).(6) قسمت اعظم علم ائمه عليه السلام، از الهام تغذيه مى شود كه بهترين دانش آنان نيز هست.
با اين بيان، معرفت وشناخت، سه راه مهم وحياتى دارد ودر اين ميان، برخى از حقايق در عالم وجود هستند كه از هر سه طريق تغذيه مى كنند وهر سه منبع، گواه آن است وبر آن دلالت مى كند. از جمله ى آن مسايل، مهدويّت است. امام مهدى عليه السّلام حقيقتى است قرآنى وعرفانى وبرهانى كه قرآن وبرهان وعرفان در اثبات ومعرفى اش، همراه وهمگام اند واين، حكايت از عمق واصالت آن دارد. به فضل خداى متعال، در اين نوشتار، امام مهدى عليه السّلام را از نظر وحى وقرآن بررسى نموده ونگاه به مهدى عليه السّلام از نظر فلسفه وبرهان وكشف وعرفان را به آينده موكول مى نمائيم.
امام مهدى عليه السلام از منظر قرآن
قبل از بررسى امام مهدى از منظر قرآن، نكاتى بايد تحقيق وروشن شود تا جاى هيچ گونه شك وشبهه اى باقى نماند. سؤال اوّل، اين است كه (منظور از طرح يك مسئله در قرآن چيست؟) و(اساساً، چه موضوعاتى را قرآن طرح نموده است؟) و(ميزان وملاك براى انتساب مطلبى به قرآن چيست؟ آيا بايد رفت وقرآن را از صفحه ى اوّل تا آخر ورق زد وهر جا به نامى تصريح شده بود، گفت، اين موضوع، طرح شده واگر آيه اى ولفظى به مطلبى، تصريح در عبارت والفاظ نداشت بگوييم چنين موضوعى در قرآن نيست؟) واصولاً (گستره ى قرآن تا كجا است؟) و(آيا فقط شامل تنزيل مى شود وتأويل از دايره ى قرآن بيرون است؟) و(آيا همه ى مطالبى كه براى هدايت بشرى تا هميشه ى تاريخ لازم است، در همين الفاظ وتنزيل قرآن وجود دارد يا اين كه قرآن، مجموعه اى از ظاهر الفاظ تنزيل وبطون وتأويل هايى است كه اين مجموعه، رطب ويابس هدايت بشرى را تأمين مى كند وهيچ امرى را فرو نمى گذارد؟).
سخن از جامعيّت قرآن - لااقل در حوزه ى هدايت بشرى - امرى است كه مفسّران ودانشمندان با استناد به خود قرآن والبتّه به اعتضاد عقل ونقل، آن را طرح نموده اند. قرآن مجيد مى فرمايد: (ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء)(7) خود را اين گونه توصيف مى كند كه كتاب تبيان وهدايت است. تبيان صفت عام وفراگيرش مى باشد كتابى كه براى هدايت همه انسانها در همه زمانها، نازل شده شأنش اين است وبايد اين گونه باشد كه "بيان كل شىء" را عهده دار باشد البته واضح است كه مراد از كل شىء همه چيزهايى است كه به امر هدايت بشرى كه رسالت قرآن است، بر مى گردد وقرآن مسأله اى را در حوزه ى هدايت بشرى فروگذار نكرده است. علاوه بر بيان، كه صفت عام قرآن است هدايت هم صفت خاصّ آن است، كسانى كه بعد از "تبيّن حقّ" سر تسليم فرود آورند آنها را به صراط مستقيم هدايت مى كند.
(مرحوم علّامه طباطبايى نكته اى را از اين عقيده ى مفسّران، استفاده كرده است كه اگر قرآن "تبيان كلّ شىء" باشد وبخواهد مقاصد خود را از طريق دلالت لفظيّه برساند ما فقط كلّيّاتى را از قرآن مجيد استفاده مى كنيم در صورتى كه روايات ما دلالت دارند كه علم "ما كان وما يكون وما هو كائن"، در قرآن مجيد هست، اگر روايات را بپذيريم ناگزير بايد معتقد شد كه تبيان بودن قرآن را بايد فراتر از دلالت الفاظ آن جست وسراغ اشاراتى رفت كه براى اهلش - "راسخون فى العلم" - اسرار وگنجينه ها را هويدا مى سازد كه فهم عرفى بدان دست نمى يابد.(8)
قرآن، براى تبيين واثبات مدّعاى "تبيان كل شىء" بودن راهكارهايى را بيان مى كند. ما، به دو نكته ى اساسى وحياتى اشاره مى كنيم كه قرآن، در پرتو اين دو نكته، جامعيّت وكمال خود را مى يابد وحيات وبالندگى خويش را براى تمامى اعصار تضمين مى كند.
الف) تأويل وتفسير؛ بحث تأويل وتفسير، از مباحث مهم علوم قرآنى است. گرچه تعاريف وتحليل هاى متنوّعى از سوى دانشمندان در باره ى آن ارائه شده، كه مجال طرح ونقد آن اينجا نيست لكن ما به مقتضاى بحث خود، تحليل وتعريفى را كه براى فهم اين نوشتار، ضرورى است، بيان مى كنيم.
التفسير، كشف القناع عن اللفظ المشكل، تفسير، نقاب برگرفتن از چهره ى الفاظ مشكل است. در اين بيان، تفسير، مربوط به ظَهْر قرآن مى شود وهمان طور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: (ما فى القرآن إلاّ ولها ظَهْرو بَطْن)، هيچ آيه اى در قرآن نيست، مگر آن كه ظهر وبطنى دارد ودر اين نگاه، تأويل به معناى بطن قرآن است كه تأويل، دلالت درونى قرآن را مى رساند. در مقابل دلالت ظاهرى وبرونى قرآن كه از آن به ظهر تعبير مى شود لذا با اين نگاه، تمامى آيات قرآن، بطن دارند، نه اين كه بطون، مخصوص آيات متشابه باشد.(9)
ظهر وتنزيل قرآن، ناظر به شأن نزول است وگاهى جنبه ى خصوصى مى يابد. ولى بطن قرآن، كه دلالت باطنى آن است با قطع نظر از قرائن موجود، برداشت هاى كلّى است كه از متن قرآن به دست مى آيد وهمه جانبه وجهان شمول است، لذا پيوسته مانند جريان آفتاب وماه، در جريان است.(10)
لذا وقتى از امام باقر عليه السّلام پرسيدند: (مقصود از ظهر وبطن چيست؟)، فرمود: (ظَهْرُه تنزيلُه وبَطْنُه تأويلُه. منه ماقدمضى ومنه مالم يكن يجرى كما تجرى الشمس والقمر).(11)
بر اين اساس، مى توان گفت، جامعيّت وكمال وبالندگى وحيات جادوانه ى قرآن - كه در روايت، به (جريان) تعبير شده - در گروِ تأويل آن است كه روز به روز در جريان است واگر بنا بود به ظاهر قرآن اكتفا شود وتمام آيات ناظر به وقايع خصوصى ومنحصر در همان جريانات بشود، زمان، باعث كهنگى وعامل فرسودگى قرآن مى شد.
(اين همان برداشت هاى كلى وهمه جانبه است كه از متن قرآن، با دور داشتن قرائن خصوصى، به دست مى آيد وقابل تطبيق بر زمان ومكان هاى مختلف ومناسب، است. اگر چنين نبود، هر آينه، قرآن، از استفاده ى دائمى ساقط مى گرديد. اين برداشت هاى جهان شمول است كه تداوم قرآن را براى هميشه تضمين مى كند وآن را همواره، زنده وجاويد نگاه مى دارد).(12)
بنابراين، وقتى مطلبى به قرآن نسبت داده مى شود، لازم نيست كه حتماً در ظاهر الفاظ آن گنجيده باشد تا چنين نسبتى صحيح باشد وتمام تأويلاتى كه البته از ناحيه ى راسخون در علم وآگاهان به تأويل كتاب، بيان شده است، جزء گستره ى قرآن است.
ب) شخصيّت پيامبر عليه السّلام؛ نكته ى ديگرى كه در بحث (طرح در قرآن) بايد بررسى وتبيين شود، شخصّيت پيامبراكرم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم در بيان كتاب خدا است. ادّعاى جامعيّت وكمال قرآن همان طور كه گذشت، با انحصار قرآن در تنزيل وظواهر الفاظ، قابل اثبات نيست، نيز اين ادّعا بدون حضور ونقش آفرينى شخصيت پيامبر خاتم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم ناتمام است؛ چرا كه بسيارى از احكام، فقط، به نحو كلّى بيان شده وتفصيل آن بر عهده ى نبى قرار گرفته است. اين نص قرآن است كه:
(وأنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل إليهم) (نحل:44)؛ وما قرآن را بر تو نازل كرديم تا تو براى مردم آن را تبيين كنى.
اين آيه شريف، نقش شخصيّت با عظمت پيامبر خاتم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم را در تبيين قرآن، به خوبى معرّفى مى كند.
مرحوم علاّمه ى طباطبايى، در تفسير اين آيه مى گويد:
(وفى الآية دلالة على حجّيّة قولِ النبى فى بيان الآيات القرانيّة. وأمّا ما ذكره بعضهم إنّ ذلك فى غيرالنص والظاهر من المتشابهات، أو فيما يرجع إلى أسرار كلام اللَّه وما فيه من التأويل، فممّا لاينبغى أنْ يُصْغى إليه).(13)
آيه بر حجيت قول پيامبر در بيان آيات قرآنى، دلالت دارد. بايد ديد بيان پيامبر در چه حوزه اى از آيات حجيت دارد؟ آيا پيامبر فقط متشابهات را بايد بيان كند واگر در نصوص بيانى داشت حجيت ندارد؟ علاّمه، تصريح مى كند كه بيان پيامبر، در همه ى حوزه هاى قرآنى، اعم از نص وظاهر ومشابه وتأويل آيات، حجيّت دارد وكسانى كه اين سخنان وتفصيل ها را بيان كرده اند، حرف شان با آيه ى قرآن ناسازگار است. ظاهر آيه، همه ى موارد را در بر مى گيرد.
بر اين اساس، نيز بايد گفت، برخى از حقايق قرآن، در ظاهر الفاظ آن نيامده ووظيفه ى بيان شدن اش، برعهده ى پيامبر اكرم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم قرار گرفته است. وبه حكم آيه ى شريف (ما ينطق عن الهوى إنْ هو الّا وحى يوحى)(14) حقايقى كه در سخنان پيامبر خاتم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم براى تبيين قرآن وهدايت امّت، مطرح شده نيز حقايقى قرآنى است.
علاوه بر آن، در اين حكم، ائمه ى معصوم عليهم السّلام نيز با پيامبر شريك اند وطبق روايات صحيح نبوى، اهل بيت عصمت وطهارت، اين شأن را بر عهده دارند. علاّمه ى طباطبايى اين واقعيت را چنين مطرح كرده است:
(هذا فى نفس بيانه، ويلحق به بيانُ أهل بيته لحديث الثقلين المتواتر وغيره).(15)
اين نكته را از آيات ديگر قرآن نيز مى توان استنباط كرد. مى فرمايد: (فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون) (نحل:43) امام رضا عليه السّلام فرمود: (نحن أهل الذكر ونحن المسؤولون).(16) در تفاسير دوازده گانه اهل سنّت، از ابن عباس نقل شده كه: (وهو محمّد وعلىّ وفاطمة والحسن والحسين هم أهل الذكر والعقل والبيان).(17)
راز ورمز حيات وجامعيّت قرآن را در همراهى اش با عترت بايد جست واين گونه است كه قرآن، در كنار معصوم، عامل هدايت ومانع از ضلالت است. قرآن، در كنار تبيين معصوم، براى هميشه، هادى است.
تاكنون، اين دو نكته روشن شد كه قرآن، جامع واعم از ظهر وبطن وتفسير وتأويل مى باشد وپيامبر اكرم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم وائمه ى هُدى عليه السّلام در تبيين قرآن، نقش مهمّى دارند ونه تنها در حوزه ى مشتابهات كه در حوزه ى ظواهر ونصوص نيز بيان آن ها حجيت دارد.
لذا با اين مقدّمات، به اين نتيجه رسيديم كه بحث (مهدى عليه السّلام در قرآن) را بايد فراتراز از ظواهر الفاظ جست وبه صِرْف اين كه نام مبارك (مهدى) در قرآن ذكر نشده، نبايد گفت، قرآن، از حقيقت مهدويّت خالى است ومهدويّت، ريشه در قرآن ندارد.
سؤال ديگرى كه قبل از پيگيرى بحث (مهدويّت در قرآن) لازم است بررسى شود، اين است كه با همه ى اين تفاصيل، (چرا نام مهدى عليه السلام به صراحت، در قرآن نيامده تا جلوىِ انكار خيلى ها، گرفته شود؟)، (آيا اگر نام مهدى عليه السلام ذكر مى شد، انقياد وقبول مردم بهتر نبود؟).
چنانكه شبيه همين سؤال را، درباره ى ولايت مولا على عليه السّلام مطرح مى كنند.
در جواب، بايد گفت، قرآن، براى معرّفى شخصيّت ها، به مقتضاى حكمت وبلاغت، از سه راه استفاده كرده است: 1- معرّفى با اسم، اولين راه، اين است كه شخصيت مورد نظر را با اسم معرفى ومطرح مى كند كه نمونه هائى در قرآن وجود دارد از جمله: (وما محمّد إلارسول قدخلت من قبله الرسل) (آل عمران:144) محمد صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم نيست جز پيامبرى كه قبل از او نيز پيامبرانى بوده اند. يا در سوره صف نقل بشارت مى كند كه: (ومبشراً برسول يأتى من بعدى اسمه أحمد) (صف:6)
2- معرفى با عدد، شيوه دوّم، معرفى با عدد وتعداد است كه قرآن نقباى بنى اسرائيل را اين گونه معرفى كرده. (وبعثنا منهم اثنى عشر نقيباً) (مائده:12) وهمچنين گروهى كه حضرت موسى برگزيد تا به كوه طور برد را با عدد معرفى نموده است، (واختار موسى قومه سبعين رجلاً) (اعراف:155)
3- معرفى با صفت وويژگى، شيوه سوم معرفى با صفات وخصايص است كه در قران نمونه هايى دارد از جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را به اين شيوه نيز معرفى كرده است: (الذين يتبعون الرسول النبىّ الأمىّ...يأمرهم بالمعروف وينهاهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث...)(اعراف:157) در معرفى ولّى مؤمنين نيز از اين طريق استفاده كرده است: (إنّما وليّكم الله ورسوله والمؤمنون الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون).(مائده:55)
معرّفى با صفت، بهترين راه معرّفى است. اين نوع معرّفى است، كه راه را بر سود جويان مى بندد زيرا، نام قلاّبى مى توان درست كرد، امّا تخلّق به صفات، كار آسانى نيست. وقابل جعل نمى باشد لذا مى بينم در جريان طالوت، خداى متعال، بعد از آن كه او را به اسم معرفى مى كند، بلافاصله بعد از معرّفى با اسم، وى را با صفات ونشانه نيز معرّفى مى كند تا جلوى هرگونه اشتباه احتمالى گرفته شود. بعد از آن كه مى فرمايد: (إنّ اللَّه قد بعث لكم طالوت ملكاً) مى فرمايد: (وقال لهم نبيهم انّ آية ملكه أنْ يأتيكم التابوت فيه سكينة من ربّكم وبقية ممّا ترك آل موسى وآل هارون تحمله الملائكه) (بقره: (248)).(18)
اكنون اين نكته روشن مى شود كه چرا حضرت مهدى عليه السّلام به نام در قرآن معرفى نشد زيرا اولاً تنها راه معرفى اين نيست وحضرت از راه هاى ديگر (معرفى با صفات) معرفى شده است وقرآن به طرق ديگر به وجودش وحكومت جهانى او اشاره نموده است (آيه 106 سوره انبياء) وثانياً: مصالحى در كار بوده كه حضرات معصومين به نام ذكر نشوند كه از اين ميان محفوظ ماندن قرآن از تحريف را مى توان نام برد درست همان علتى كه ايجاب كرد آيه اكمال دين در بين آيات تحريم خبائث وآيه تطهير در بين آيه نساء النبى قرار گيرد تا ضمن ابلاغ پيام به همه حق جويان مانع از دست بردن در قرآن نيز بشود. چه كسى مى توانست تضمين كند كسانى كه به پيامبر عظيم الشان اسلام به خاطر تصميم به معرفى على عليه السّلام به امامت، اهانت وجسارت نمودند(19) اگر تصريح به اسم آن حضرت مى شد به قرآن نيز جسارت نمى كردند. مضافاً بر اين كه اگر كسى، حق را نخواهد پيذيرد، معرّفى با اسم را نيز نمى پذيرد وهزار ويك بهانه ى واهى وتوجيه ناصواب، مى آورد. قرآن، اين حقيقت را به همه ى ما گوشزد مى كند كه اهل كتاب، پيامبر را به خوبى مى شناختند، چنانكه بچه ى خود را مى شناختند ودر انجيل آنان پيامبر ختمى با اسم نيز معرفى شده بود امّا هنگامى كه پيامبر عظيم الشان را ديدند كه هم با صفات هم با اسم براى شان شناخته شده بود، بازهم انكار كردند ونپذيرفتند: (فلما جائهم ما عرفوا كفروا به) (بقره، 89).
اين كه معرفى با اسم تنها راه معرفى نيست وهم اين كه مصالحى براى عدم تصريح به اسم وجود داشته وثالثاً معرفى با اسم هم اگر مى شد چنانكه سابقه دارد اهل عناد ولجاج نمى پذيرفتند، از جمله عواملى است كه به نام حضرت تصريح نشده است. با اين تفاصيل، بحث (مهدويّت در قرآن) را، با حفظ اين نكته كه در اين بررسى، هدف ارائه نمونه هايى از آيات قرآن براى اثبات اين كه مهدويت ريشه در قرآن دارد، مى باشد، در سه حوزه پى مى گيريم:
1- اصل وجود وضرورت امام در هر زمانى؛
2- غيبت حضرت؛
3- حكومت آرمانى وجهانى مستضعفين به رهبرى امام مهدى عليه السّلام
يكم - اثبات وجود امام زمان عليه السلام
يكى از مباحث مهم در حوزه ى مهدويّت، اثبات وجود امام زمان عليه السّلام است. اين نكته، بسيار مهم وزير بنايى است. اساس حركت تخريبى مخالفان نيز براى ايجاد شبهه وشك در اين ركن ركين است ودر روايات ما نيز اشاره شده است كه طول غيبت حضرت، باعث به وجود آمدن شك وشبهه در قلوب افراد متزلزل مى شود تا آن جا كه عده اى مى گويند: (اصلاً، امامى نيست وچنين فردى متولّد نشده است.)!(20) لذا اثبات وجود امام وبلكه اثبات اضطرار به او، نكته ى مهمى است كه در حوزه ى مهدى پژوهى، نقش بسزايى دارد.
راه هاى اثبات وجود امام، متعدّد ومختلف است، در هر حوزه بحثى با همان زبان اين استدلالها بررسى مى شود تاريخ، عقل وتجربه وكشف، براى خود طرق خاصى دارند امّا در اين شماره، راه اثبات امام مهدى عليه السّلام از نظر قرآن ووحى را پى مى گيريم.
قرآن مجيد، اين حقيقت را كه هر زمانى، امامى الهى براى مردم وجود دارد، وجريان هدايت، اضطرار به وجودش دارد. به بيان هاى مختلف، طرح كرده است. فهم اين نكته، محتاج آن است كه نخست، تعريف امام از ديدگاه قرآن براى مان روشن شود. امامت، از نظر قرآن، تحليل وتبيين خاصّى دارد وبا آن چه در عرف مردم وحتّى عرف متكلمان مطرح است، فرق مى كند. قرآن مجيد مى فرمايد: (وإذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمهن قال إنّى جاعلك للناس إماما قال ومن ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين) (بقره: 124)
مرحوم علاّمه ى طباطبايى رحمه الله مى گويد:
(الإمام هوالذى يَقتدى ويأتم به الناسُ. إماماً أى مقتدى يقتدى بك الناس ويتبعونك فى أقوالك وأفعالك؛ امام، كسى است كه مردم به او اقتدا مى كنند ودر افعال واقوال، از او پيروى مى كنند.
برخى از مفسران گفته اند: (مراد از "اماماً" همان نبوّت است؛ لأنّ النبى يقتدى به أمته فى دينهم). ايشان مى گويد: اين سخن مفسّران، ناصواب است. به دو دليل: نخست آن كه (اماماً) مفعول دوم براى عامل اش هست واسم فاعل، اگر به معناى ماضى باشد، عمل نمى كند وبايد معناى حال واستقبال باشد تا بتواند عمل كند وديگر آن كه اين سخن خدا به ابراهيم، وحى است ووحى، متفرع بر نبوّت است. پس قبل از مفتخر شدن به مقام امامت، نبوت را دارا بوده است واين مقام به معناى نبوّت نمى تواند باشد.
دوم آن كه اين جريان، در اواخر عمر حضرت ابراهيم بوده وقبل از آن، ايشان، پيامبر مرسل بوده كه ملائكه در مسيرشان براى هلاكت قوم لوط بر او نازل شده بودند وبه او بشارت داده بودند. پس قبل از آن كه امام باشد، پيامبر بوده وامامت اش غير نبوت است.
شاهد سخن اين جا است كه علامه مى گويد، منشأ اين گونه تفاسير نامربوط، عدم فهم صحيح امامت از منظر قرآن است كه گروهى، آن را به (نبوّت) وبرخى به (مطاع بودن) وعدّه اى، به معناى (خلافت ووصايت ورياست امور دين ودنيا) تفسير كرده اند. اين ها، تعريف دقيق امامت نيست. فلمعنى الإمامة حقيقة وراء هذه الحقائق والذى نجده فى كلامه تعالى أنّه كلّماً تعرض لمعنى الإمامة تعرض معها للهدايه؛ امامت، حقيقتى فراتر از اين گونه تفاسير است. در منطق قرآن، هر جا امامت طرح شده، در كنارش، هدايت هم مطرح است: (وجعلناهم ائمه يهدون بأمرنا) (انبياء:73) (ووجعلنا منهم ائمة يهدون بأمرنا لماصبروا وكانوا بآياتنا يوقنون) (سجده:24)
امامت با هدايت توصيف گشته، آن هم نه مطلق هدايت، بل هدايتى كه به "امرالله" است. (امر الله) خود، حقيقتى است كه كريمه ى (إنّما أمره إذا أراد شئياً أنْ يقولَ له كن فيكون) (يس:82) يا كريمه ى (وما أمرنا إلا واحده) (قمر:50)، پرده از آن بر مى دارد.(21)
"عالم امر" در برابر "عالم خلق" است وعالم خلق، عبارة اخراى عالم ملكوت وناسوت، مى باشد، عالم امر ويا ملكوت، از قيود زمان ومكان، مبرا، وخالى از تبديل وتغيير است وهمان وجه الهى عالم است در قبال وجه خَلقْى ومُلكى عالم كه طرف ديگر آن است وتغيير وتدريج در آن راه دارد.
بااين سخن، (امام) هادى است كه جهان انسانى را با امر ملكوتى، هدايت مى كند. باطن اين گوهر، ولايت بر مردم است وبر اين اساس هدايت امام هم به گونه ى ايصال به مطلوب مى شود، نه ارائه ى طريق؛ زيرا، آن، شأن انبيا ورسولان وهمه ى مؤمنان است كه با موعظه ى حسنه راه را نشان مى دهند.
وآن چه آنان را به اين مقام والا مى رساند، اوّلاً، صبر در امتحانات وابتلائات، وثانياً، يقينى است كه به آنان افاضه شده است. در آيه ى هفتاد وپنج سوره ى انعام مى خوانيم: (وكذلك نرى إبراهيم ملكوت السماوات والأرض وليكون من الموقنين).
ارائه ى ملكوت به حضرت ابراهيم عليه السّلام، مقدمه براى افاضه ى يقين به او بود. يقين نيز از مشاهده ى عالم ملكوت جدا نيست. بنابراين، امام، بايد انسانى باشد كه به مرحله ى يقين برسد وعالم ملكوت كه همان "امر" وباطن هستى، است براى او مكشوف است. "يهدون بأمرناً" دلالت مى كند كه هر چه بدان هدايت تعلّق مى گيرد (قلوب واعمال بندگان) حقيقت وباطن اش براى امام هست وتمام هستى براى امام حاضر است واو به هر دو راه خير وشر، مهيمن است.(22)
عظمت وجودى امام ونقش آفرينى او در هستى وهدايت ممتازى كه براى بشّريت دارد، در قرآن، چنين بيان شده است، واين گونه است كه قدر ومقام امامت وبرترى اش حتّى بر مقام نبوّت ورسالت، هويدا مى شود كه پيامبر مرسلى چون ابراهيم، در آخر عمر خود، به اين مرتبه، كه با مشاهده ى ملكوت آسمان ها وتحصيل يقين براى اش حاصل شده، مفتخر مى گردد.
در يك كلام، امام، از منظر قرآن كاروان سالار هستى است كه كاروان بشرى را در ظاهر دنيا وباطن آن، به سوى مبدأ آفرينش، سوق مى دهد. در قيامت - كه عرصه ى ظهور وتجلّى اين دنيا است - اين قيادت وسوق دهى، چنين تمثّل مى يابد كه قرآن مى فرمايد: (يوم ندعو كلُّ أناس بإمامهم) (اسراء:71) روزى كه هر گروهى را به امامشان مى خوانيم.
با اين فهم وبرداشت از معنا وحقيقت امامت، كه نقش او بسيار فراتر از (ارائه ى طريق) است گرچه آن را نيز داراست، به پيوستگى اين جريان ولزوم آن، انسان رهنمون مى شود در جريان هدايت، قدم اوّل ارائه ى طريق وتبيّن "رشد" از "غى" است. كه اين گام اوّل را رسول بر مى دارد و(ما على الرسول الا البلاغ) (مائده: 99) رسول ارائه ى طريق مى كند وبه مقتضاى وظيفه رسالى خويش، كه مصيطر بر انسان نيست وبا چراغ آموزش، انسانهاى مختار را آگاهى مى دهد. آگاهى بخشيدن در كنار آزادى انسان، شأن رسولان است وعالمان نيز در اين شأن، وارثان انبياءاند كه شأن هدايتگرى وارائه طريق وتبيين رشد از غى را بر عهده مى گيرند تا اينجا، انسان آزاد به "نجدين" و"رشد" و"غى" آگاه شد ومرحله وگام بعدى هدايت براى كسانى كه مسير رشد را بر گزيده اند به گونه اى ديگر خواهد بود كسانى كه ايمان به رشد وكفر به طاغوت وغى پيدا كردند تحت ولايت الهى قرار مى گيرند كه او ولىّ مؤمنين است. امام كه مظهر اين ولايت است عهده دار كاروان سالارى جامعه دينى وپيروان رشد وكافران به طاغوت، مى باشد وهدايت او سوق اين جريان به صراط مستقيم وايصال آنان به حقيقت است كه قيامت عرصه تجلى اين سوق است، لذا رسول به مقتضاى رسالت، تبيين مى كند وامام به مقتضاى ولايت وامامت، هدايت ايصالى دارد هرچند مسلم است كه اولاً هر دو شأن براى امام محفوظ است امام هم نقش تبيين وهم نقش ايصال را بر عهده دارد كما اين كه برخى از پيامبران به مقام امامت نيز مفتخر بودند.
وثانياً: هدايت ايصالى منافاتى با اراده انسانها ندارد كه در طول آن قرار مى گيرد چرا كه (الذين اهتدوا زادهم هدى) (محمد: 17) (كسانى كه هدايت را بر گزيدند، هدايتشان را افزون مى كند).
بر اين اساس علاّمه ى طباطبايى، نتيجه اى را كه بر مباحث گذشته ى خويش مترتّب مى كند، چنين بيان مى نمايد:
فالإمام هو الذى يسوق الناس إلى الله سبحانَهُ يومَ تبلى السرائر كما أنّه يسوقهم إليه فى ظاهر هذه الحياة الدنيا وباطنها. والآية مع ذلك تفيدان الإمام لا يخلو عنه زمان من الأزمنة وعصر من الأعصار لمكانِ قوله تعالى (كلّ أناس)؛(23)
بر اين اساس، امام، آن شخصيّتى است كه مردم را در روز قيامت به سوى خدا سوق مى دهد، همان طور كه آنان را در ظاهر وباطن اين دنيا رهبرى كرد. آيه ى شريفه، اين نكته را نيز مى رساند كه هيچ زمانى، نمى تواند بدون امام باشد؛ به خاطر اين كه فرموده: (كلّ أناس) همه مردم در همه زمان ها.
ويستفاد أنّ الأرض وفيها الناس لاتخلو عن إمام حقٍ؛(24) نكته اى كه استفاده مى شود، آن است كه زمين، مادامى كه انسان در آن وجود دارد، از امام وحجّت حق خالى نمى شود.
ايشان، در ذيل آيه ى هفتاد ويكم سوره ى اسراء كه مى فرمايد: يوم ندعو كل اناس بامامهم: روزى كه مردم را با امامشان مى خوانيم، مى گويد:
المستفاد من ظاهر الآية أنّ هذه الدعوة تعم الناس جميعاً من الأولين والآخرين... فالمتعيّن أنْ يكونَ المراد بإمام كل أناس... أو إمام الحق خاصّة وهو الذى يجتبيه الله سبحانه فى كل زمان لهدايه أهله بأمره نبياً كان كإبراهيم ومحمّد أو غير نبى؛(25)
آن چه از آيه استفاده مى شد، اين است كه اين فراخوان، شامل همه ى انسان ها از اوّلين وآخرين مى شود... بعد احتمالاتى را كه در امام مطرح است بيان نموده ومى فرمايد: مراد، امام حقّى است كه خداى سبحان در هر عصر وزمان براى هدايت اهل آن عصر قرار مى دهد، اعم از اين كه آن امام، چونان ابراهيم ومحمّد پيامبر باشد يا غير پيامبر.
على اى حال، از اين ايات قرآن، ضمن فهم نقش امام در هستى، هميشگى وپيوستگى اين جريان زلال نيز فهميده مى شود؛ يعنى، هيچ زمانى، از چنين شخصّيتى خالى نيست. پس در عصر ما هم وجود با بركت حضرت مهدى عليه السلام كه قطب عالم امكان وهادى قلوب وافعال مؤمنان وسالار كاروان حق پويان است، امرى مسلّم وقطعى است.
آيه ى ديگرى از قرآن كه بر اثبات وجود امام وضرورت او دلالت دارد عبارتست از: كريمه ى (إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد) (رعد:7)؛ تو تنها بيم دهنده اى وبراى هر گروهى هدايت كننده اى است.
اين آيه نيز به وضوح، امام هادى را براى همه ى اقوام ثابت مى كند كه اين مطلب، جاى نقض واشكال نيست.
فخر رازى مى گويد:
انذار كننده، پيامبر اسلام وهدايت كننده، على است، زيرا، ابن عباس مى گويد: پيامبر، دست مبارك اش را بر سينه ى خود گذارد وفرمود: (أنا المنذر) وسپس اشاره به على كرد وفرمود: (أنت الهادى يا على! بك يهتدى المهتدون من بعدي؛ تو، هدايت كننده اى - اى على! - وبه وسيله ى تو، مردم، بعد از من، هدايت مى شوند).(26)
لذا جمود وتعصّب برخى از مفسران در تاويل هاى ناصواب اين آيه، نه با ظاهر آيه ونه با انصاف علمى ووجدان عملى سازگار است. آن چه از آيه فهم مى شود وائمه ى اهل البيت عليهم السّلام نيز فرموده اند، اين است كه آيه، براى هر قوم وزمانى، امام هادى قرار داده وچنين نيست كه مردمى، در عصرى، از وجود امام محروم باشند.
در تفسير نورالثقلين، حدود پانزده روايت در اين زمينه نقل شده است. كه از جمله امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: (كلّ إمام هادى كل قوم فى زمانه) ويا در تعبير ديگر فرمود: (كل إمام هاد للقرن الذى هو فيه).(27)
هر امام معصومى هدايتگر براى زمان خود است يا "هدايتگر اقوامى است كه در زمان او زندگى مى كنند."
آيه ديگرى كه به وضوح، بر وجود امام معصوم در همه ى زمان ها دلالت دارد، كريمه ى (يا أيّها الذين آمنوا اتقوالله وكونوا مع الصادقين) (برائت:119)؛ اى مؤمنان تقوا پيشه كنيد وبا صادقان باشيد.
دستور همراه بودن با صادقان، به طور مطلق، وجدا نشدن از آنان، بدون هيچ قيد وشرط، دلالت دارد كه منظور، "امام معصوم" است. فخر رازى چنين مى گويد:
كسى كه جايز الخطاء است، واجب است اقتدا به كسى كند كه معصوم است. معصومان، كسانى اند كه خداى متعال آنان را (صادقان) شمرده است. واين معنا، در هر زمانى ثابت است. بنابراين، در هر زمانى، بايد معصومى وجود داشته باشد.(28)
اگر چه ايشان، در فهم مصداق معصوم، دچار اشتباه شده، لكن ضرورت وجود معصوم را در هر عصرى پذيرفته است.
اين نكته را جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه در تفسير آيه ى (وكونوا مع الصادقين) حضرت فرمود: منظور (آل محمّد)(29) است.
آيه ى ديگر، (ويمسك السماء أنْ تقع على الأرض إلاّ بإذنه) (حج:65) است.
امام زين العابدين فرمود: (ونحن الذين بنا يمسك الله السماءَ أنْ تقعَ على الأرض إلا باذنه).(30)
در زيارت جامعه، خطاب به آن بزرگواران عرض مى كنيم: (وبكم يمسك السماء أنْ تقع على الأرض).
ولذا همان طور كه روايت فرمود: (المهدى أمان لأهل الأرض)، اين نقش آفرينى هميشگى است وامروز، بر عهده ى مهدى عليه السّلام است.
جمع بندى
از آياتى كه نقل شد وبسيارى از آيات ديگر - كه مجال طرح آن نيست - چنين استفاده مى شود كه امامت، واقعيّتى است كه هستى، لحظه اى بدون آن نمى تواند باقى بماند وتا انسانى بر روى زمين هست وتا تكليف هست، وجود چنين امامى ضرورى است. لذا، آيات قرآن ووحى كه از منابع مهم شناخت ومعرفت است، اين نكته را به طور مسلّم بيان مى كند كه وجود امام معصوم، در عصر ما، امرى مسلم وغير قابل ترديد است. امام زمان، از منظر قرآن، دو رسالت مهم را بر عهده دارد: در جامعه ى بشرى، نقش هدايت را آن هم به گونه ى ايصال به مطلوب، ودر كلّ هستى، نقش لنگر اطمينان بخش وحافظ ونگهدار وواسطه ى فيض گيرى را ايفا مى كند.
دوم - غيبت حضرت مهدى عليه السّلام
با تبيين رسالت امام وتعيين قلمرو فيض بخشى اش، ديگر سؤالات كوته بينانه اى كه غيبت را مخل معناى امامت مى داند، پيش نمى آيد. سؤالاتى از قبيل اين كه (فائده ى امام غائب چيست؟) و(امام در غيبت، چه مى كند؟)؛ چرا كه اين ها، حاكى از عدم درك واقعى وصحيح از مسئله ى امامت واَبعاد وجودى گسترده ى آن است كه در يك تشبيه محسوس، همان طور كه خورشيد عالم تاب را - كه منبع فيض وگرمابخشى ومركز ومحور تنظيم حركات ديگر كرات است - را لكه ى ابرى، بى كار نمى كند تا بپرسيم كه فائده خورشيد در پس ابر چيست؟ غيبت نيز امام را بى كار نمى كنند تا بپرسيم فايده او چيست؟
شايد غيبت، با رسالت ونبوت، در تضاد باشد؛ چرا كه كار پيامبر، ارائه ى طريق است وارائه وراهنمايى، با غيبت، فى الجمله، سر ناسازگارى دارد، امّا امامت كه رسالت اش ايصال ودستگيرى است، با غيبت، نه تنها منافات ندارد كه گاهى اوقات، مخفى وپنهان، بهتر مى توان بار سنگين آن را به دوش كشيد.
مهدى، در حوزه ى هدايت جامعه ى بشرى، فعّال ومجاهد است(31) وكاروان بشرى را به سوى خداى متعال سوق مى دهد ونه تنها بى كار نيست كه سنگين ترين كارها را بر عهده دارد ودر حوزه ى تكوين وجهان هستى، مدار وقطب عالم امكان وواسطه ى فيض است.
قرآن مجيد به مسئله ى غيبت حضرت نيز اشاره كرده است. در آيه ى سى ام سوره ملك آمده است: (قل أرأيتم إنْ أصبح ماؤكم غوراً فمَنْ ياتيكم بماء معين):
پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم به عمار فرمود: (يا عمار! إنّ الله تبارك وتعالى، عهد إلىّ أنّه يخرج من صلب الحسين تسعه والتاسع من ولده يغيب عنهم؟ وذالك قوله عزّوجّل (قل أرأيتم إنْ أصبح ماؤكم غوراً) يكون له غيبة طويله يرجع عنها قوم ويثبت عليها آخرون.(32)؛ اى عمار! خداى متعال، با من عهد كرده كه از صلب امام حسين عليه السّلام نه نفر به وجود مى آيند كه نهمى آنان، از مردم غايب مى شود. واين معناى آيه كريمه بالاست، كه حضرت اش، غيبت طولانى دارد كه به سبب آن، عدّه اى دچار ارتجاع وگمراهى مى شوند وگروهى بر آن وفادار مى مانند.
همچنين امام باقر عليه السّلام فرمود: (هذه نزلت فى القائم؛ اين آيه، در باره ى حضرت مهدى عليه السّلام نازل شده است). ثم قال: (والله! ما جاء تاويل هذه الآية ولابد أنْ يجىء تأويله(33)؛ به خدا! تاكنون؛ تأويل اين آيه نيامده وحتماً خواهد آمد).
آيه ديگرى كه بر غيبت آن بزرگوار اشاره دارد. آيه چهل وپنجم سوره ى حج است: (وبئر معطله وقصر مشيد)
در تفسير اين آيه ى شريف آمده: (هو مثل لآل محمّد. قوله: (بئر معطلة) هى التى لايستسقى منها وهو الإمام الذى قد غاب فلا يقتبس منه العلم؛ آيه، مثل براى آل محمد است. (چاه آبى كه استفاده نمى شود)، امامى است كه غايب مى شود واز مشكات نورش، اقتباس نمى شود.
بئر معطله وقصر مشرف * * * مثل لآل محمد مستطرف.(34)
ونيز آياتى كه در لسان نبى مكرم اسلام وائمه ى هدى عليه السّلام به غيبت حضرت، تأويل شده است.
سوّم - حكومت جهانى امام مهدى عليه السلام
نكته ى سومى كه از آيات قرآنى استفاده مى شود ودر سطحِ وسيع وگسترده اى مطرح شده است، حكومت عدل جهانى است كه در آخرالزمان برپا مى شود ووعده ى خدا مبنى بر تحقّق آرمان هاى بشرى وپياده شدن عدل وخلافت مستضعفان، جامه ى عمل مى پوشد. آينده گرايى وخوش بينى نسبت به آينده كه پيروزى حق وحق جويان عالَم حتمى است وباطل با همه زرق وبرق اش، نهايت شومى دارد وعاقبت سوئى، را در آغوش مى گيرد، از نكات محورى قرآن مجيد در حوزه ى مهدويّت وپايان جهان است كه به لحاظ استحكام واعتمادى كه مى توان در شناخت از آينده، به وحى داشت، شعله هاى اميد ومعرفت به آينده اى روشن، در دل همه ى وحى باوران زنده مى شود. اصل تحقّق حكومت جهانى مبتنى بر عدالت وخدا محورى، بخشى از اين نويد است: (وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الأرض) (نور:55).
روايات زيادى در تفاسير وارد شده كه (إن المهدى عليه السّلام هو الموعود بالاستخلاف فى الآية).(35) آيه اشاره به حكومت جهانى امام مهدى عليه السّلام دارد. امام صادق عليه السّلام) فرمود: (نزلت فى القائم وأصحابه؛ آيه، در شأن حضرت مهدى عليه السّلام واصحاب اش نازل شده است).
آيه ى (ونريد أنْ نمنّ على الذين استضعفوا فى الأرض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين)، اشاره به حكومت حضرت مهدى است. پيامبر اكرم (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) فرمود: (تأويل اين آيه، مهدى است).(36)
امام امير المؤمنين فرمود: (المستضعفون فى الأرض المذكورون فى الكتاب الذين يجعلهم الله أئمة نحن أهل البيت يبعث الله مهديهم فيعزّهم ويذّل عدوهم(37)؛ مستضعفان در آيه ى فوق، ما اهل بيت هستيم. خدا، مهدى عليه السّلام ما را مبعوث مى فرمايد وعزّت را به اهل بيت بر مى گرداند ودشمنان را ذليل مى كند).
جداى از اصل حكومت حضرت، آيات مختلف قرآن، اشاره به خصوصيّات حكومت حضرت وحتّى علائم ونشانه هاى آن نيز دارد، فى المثل، يكى از نشانه ى حكومت وظهور آن حضرت، فرود آمدن عيسى وسخن گفتن او ودعوت از اهل كتاب براى تبعيّت از مهدى عليه السّلام است.
قرآن مى فرمايد: (ويكلم الناس فى المهد وكهلاً من الصالحين): در تفسير اين آيه، آمده است: (قد كلمّهم عسيى فى المهد وسيكلّمهم اذا قتلَ الدجال وهو يومئذ كهل).
ديگر آن كه از خصوصيّات حكومت حضرت اش، فراگير شدن دين مبين اسلام است. ذيل آيه ى كريم (وله أسلم مَن فى السماوات والأرض طوعاً وكرهاً).
امام صادق عليه السّلام فرمود: (اذا قام القائم عليه السّلام لايبقى أرض إلاّنودى فيها بشهادة أنْ لا إله إلا الله وأنّ مَحمّداً رسول الله).(38)
تأويل آيه، زمان ظهور مهدى عليه السّلام است كه هيچ قسمتى از كره زمين باقى نمى ماند مگر آنكه شهادتين در آن جارى مى شود.
ونيز فرمود: (إذا قام القائم لم يبق أهل دين حتّى يظهروا الإسلام ويعترفوا بالإيمان).(39)
در زمان حضرت هيچ كس نيست مگر اينكه به اسلام اعتراف مى كند.
خلاصه آن كه، قرآن ووحى، به عنوان مستحكم ترين منبع وعامل شناخت انسان از جهان هستى، به حقيقت مهدويّت، انسان را رهنمون است، چه در اصل وجودش واضطرار هستى به او وچه در غيبت وحكومت اش وچه در مباحث ديگر.
انسان، مى تواند با تكيه بر اين منبع غنى معرفت، به عقيده اى واقعى وحقيقى با عنوان مهدويّت وامام زمان ايمان بياورد.
اميد آن كه با الهام گيرى از وحى، ايمان وعشق وانتظارمان نسبت به امام زمان، روز افزون گردد.
پى نوشت ها:
(1) مرحوم شهيد مطهرى، بحث مفصّلى در باره ى شناخت وامكان آن، ونقد ادّله ى مخالفان دارند كه مى توانيد به مجموعه آثار، ج 13، ص 340 مراجعه نمايد. به بعد، مراجعه كنيد. ونيز به نهايه الحكمه، علاّمه ى طباطبايى، ص5، مراجعه شود.
(2) تجربه از طريق حواس وبه نحو جزئى حاصل مى شود وكاركرد عقل، درك مفاهيم كلى است اين كه چگونه عقل كلّيّات را مى يابد؟ آيا از طريق تجريد وكلى كردن محسوسات است يا مكانيزم ديگرى دارد، محل بحث ما نيست وما با يك نگاه فراتر، اين دو را در كنار هم طرح كرده ايم گرچه با نگاهى دقيق وجزئى نگر اين دو از هم جدايند. الاشارات والتنبيهات، بوعلى سينا، ج 1، ص 316.
(3) ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 1، ص 126.
(4) شهيد مطهرى از منظر قرآن، منابع معرفت را طبيعت، عقل ودل وتاريخ مى داند كه ابزار شناخت را نيز به ترتيب، احساس وتجربه، برهان وقياس وتزكيه نفس مى داند بحث دقيق تفكيك منابع از ابزار را به كتب مربوط، احاله مى كنيم. مجموعه آثار، ج 12، ص 370-80، صدرا.
(5) ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 1 ص 214، دارالكتب الاسلاميه.
(6) اصول كافى، ج 1، ص 392.
(7) نحل، 89.
(8) علاّمه طباطبايى، الميزان، ج 12، ص 347، دارالكتب الاسلامية. تذكّر اين نكته ضرورى است كه مرحوم علاّمه بحث تبيان را به گونه اى ديگر طرح مى فرمايند كه در صورت تمايل مى توانيد مراجعه فرماييد.
(9) محمد هادى معرفت، علوم قرآنى، ص 274.
(10) همان، ص 275.
(11) بصائر الدرجات، ص 195.
(12) محمد هادى معرفت، علوم قرآنى ص 275.
(13) محمّد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12، ص 261، جامعه ى مدرّسين.
(14) نجم / 304.
(15) همان.
(16) نورالثقلين، ج 3، ص 55.
(17) ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 11، ص 244، دارالكتب الإسلاميّة.
(18) جعفر سبحانى، پرسش ها وپاسخ ها، ص 185، موسّسه ى سيدالشهداء.
(19) پيامبر اكرم، هنگام وفات فرمود: قلم ودواتى بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم كه مانع از گمراهى تان شود خليفه دوم گفت: ان الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله. علامه حلّى، نهج الحق وكشف الصدق، ص 274، دارالهجرة قم.
(20) حتى يقولوا لم يولد بعد شيخ صدوق، كمال الدين وتمام النعمة، ج 1، ص 598.
(21) علاّمه ى طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 275.
(22) همان، ص 276.
(23) همان (الميزان، ج 1، ص 376).
(24) همان ص 277.
(25) الميزان، ج 13، ص 166، جامعه ى مدرّسين.
(26) تفسير كبير، فخر رازى، ج 19، ص 14.
(27) نورالثقلين، ج 2، ص 482، (به نقل از پيام قرآن، ج 9، ص 48.)
(28) پيام قرآن، ج 9، ص 51.
(29) معجم أحاديث الإمام المهدي، ج 5، ص 157.
(30) همان، ص 270.
(31) الجحجاح المجاهد، امام رضا عليه السّلام: جمال الاسبوع، ص 310، به نقل از تاريخ عصر غيبت، ص 436.
(32) معجم الحاديث الامام المهدى، ج 5، ص 453.
(33) شيخ صدوق، كمال الدين، ج 1، ص 595؛ معجم الحاديث الامام المهدى، ج 5، ص 453.
(34) همان، ص 268.
(35) همان، ص 279.
(36) معجم الاحاديث، ج 5، ص 220.
(37) همان.
(38) همان.
(39) همان.