المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۲۰) رويكرد عقلى بر ضرورت وجود امام

رويكرد عقلى بر ضرورت وجود امام

اشاره:

اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده وهست، دلايل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و... پشتوانه ى اين باور مى باشد با ره آورد بيشتر اين ادله، اثبات امامى است كه: داراى ملكه ى عصمت ومعرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا كه مشرب عقل مورد تأييد شرع ومقبول همگان است، اين نوشتار به طرح وارزيابى دلايلى عقلى اثبات امامت مى پردازد.

قاعده ى لطف وامامت

از آن جا كه خردورزى، در پيدايش واستمرار عقيده، سهم بسزايى دارد وچه بسا ترزيق يك باور از راه تقليد ويا اكراه ممكن نباشد، اهمّيّت كنكاش از ريشه هاى امام باورى، آشكار مى شود. دانشمندان زيادى، هر كدام، بر پايه ى تخصّصى كه دارند، دلايلى آورده اند تا ثابت كنند كه انسان وجامعه ى انسانى، همواره، نيازمند پيشواى الهى است.(1)

اين نوشتار در حد توان، به طرح، توضيح وبررسى برخى از آن دلايل مى پردازد.

آن دلايل. اين چنين اند:

1- برهان لطف؛

2- برهان عنايت؛

3- قاعده ى امكان اشرف،

4- برهان علم حضورى؛

5- قاعده ى حُسن وقبح عقلى؛

6- احتياج درونى؛

7- لازمه ى حركت وكمال؛

8- اقتضاى برهان نظم؛

9- جداناپذيرى شريعت از رهبرى الهى؛

10- اهداف عالى حكومت اسلامى؛

11- قلمرو حكومت اسلامى.

قاعده ى لطف

يكى از اصول وقواعد مهم در كلام عدليّه (قاعده ى لطف) است كه پس از قاعده ى (حُسن وقبح عقلى) از بنيادى ترين قواعد كلامى به شمار مى رود؛ زيرا، مسائل اعتقادى زيادى مُستند به اين قاعده هستند. وجوب تكليف، بعثت، امامت، عصمت رهبران الهى،... از اين قبيل است.

كاربرد اين قاعده، منحصر در مباحث كلامى نيست، بلكه دامنه ى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجيّت اجماع(2) را در نور ديده وبه علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف ونهى از منكر(3) نفوذ كرده است.

نيز قاعده ى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شيعى نيست، بلكه دانشمندان معتزلى، آن را پذيرفته(4) وبر آن، اقامه ى برهان كرده اند ودانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشته اند.(5)

اين قاعده، صرفاً، در ميان انديشه مندان مسلمان مطرح نبوده، بلكه پيش از آن، در كلام مسيحى، مورد گفت وگو قرار گرفته است، از جمله مفاهيم بسيار مهم وكليدى در كلام مسيحيّت، مفهوم لطف Graceاست كه در قرون وسطاى مسيحى، موجب پيدايش نظام كلامى ويژه اى به نام (الهيات لطف) شده است.(6)

در پايان اين نوشتار، به عنوان ضميمه، مقايسه ى كوتاهى ميان لطف در كلام شيعى ولطف در كلام مسيحى انجام خواهد شد.

تعريف لطف

لطف، در لغت، يعنى مجرد ارفاق، احسان، مهربانى، اكرام، وشفقت.(7) از دانشمندان كلام، كسى به وجوب انجام دادن لطف به اين معانى بر خداوند، معتقد نشده است.(8)

در اصطلاح متكلّمان، نعمت ها، خيرات، مصالح - وگاهى - آلامى را كه از جانب خداوند به بندگان اش مى رسد وبيش تر مربوط امور دين وبراى كمال معنوى ونيل به سعادت اُخروى است، به گونه ى كه اگر اين مواهب ومصالح نبود، نظام آفرينش لغو، واصل تكليف، عبث مى شد، (الطاف) گفته مى شود.(9) البته اگر اين گونه امور، مربوط به نظام معاش ودنياى انسان ها باشد وبيش ترين بهره اش، به جسم وبُعد مادى آنان برسد - كه در اصطلاح متكلّمان (الاصلح) ناميده مى شود -.(10) از بحث ما خارج است.

اقسام لطف

براى اين كه مسئله ى (نياز هميشگى بشر به پيشواى الهى) در سايه ى قاعده ى لطف، به صورت روشن، مستدل گردد، بيان اقسام لطف واين كه مسئله ى مورد بحث، تحت كدام قسم است، ضرورى مى نمايد.

پاره اى از شبهات كه بر اصل قاعده ى لطف ويا بر استناد مسئله ى امامت به قاعده ى لطف شده است، ناشى از كم توجّهى به اقسام لطف وارايه نكردن تعريف روشن از آن ها است. كسانى هم كه به دفاع برخاسته اند، به اين مهم، كم تر توّجه كرده اند، لذا در مقام جواب، دچار مشكل شده اند.

لطف، به لحاظ تأثير وبهره مند ساختن انسان ها، دو قسم مى شود: لطف محصلّ ولطف مُقرّب. لزوم وجود پيشواى الهى، از مصاديق هر دو نوع مى تواند باشد.

لطف محصِّل

لطف محصّل، عبارت است از انجام دادن يك سرى زمينه ها ومقدّماتى از سوى خداوند كه تحقّق هدف وغرض خلقت وآفرينش، بر آن ها متوقّف است، به گونه ى كه اگر خداوند، اين امور را در حقّ انسان ها انجام ندهد، كار آفرينش لغو وبيهوده مى شود.(11) برخى از مصاديق اين نوع لطف، بيان تكاليف شرعى، توان مند ساختن انسان ها براى انجام دادن تكليف، نصب ومعرّفى ولىّ وحافظ دين و...(12) است.

لطف به اين معنا، مُحقِقّ اصل تكليف وطاعت است.(13)

ابواسحاق نوبختى، در مقام تعريف لطف محصّل مى فرمايند:كارى كه خداوند، در حقّ مكلّف انجام مى دهد كه ضررى براى مكلّف ندارد، منتها اگر اين كار انجام نمى شد، ديگر طاعتى محقّق نمى شد.(14)

طرح برهان لطف محصّل وامامت

وقتى انسان از مطالعه ى خود ومخلوقات وهستى به اين نتيجه رسيد كه تمام مخلوقات آفريده ى خداوند است واز مشاهده وانديشه در نظم ونعمت ها واسرار آفرينش، به اوصاف وهدف مندى مبدأ اعلى رسيد، مى داند كه خداوند نعيم وحكيم، از پيدايش هستى وانسان هدفى دارد (حكمت وهدف مندى در آفرينش) وچون خداى سبحان. بى نياز مطلق است، پس هدف، سعادت وبه كمال رساندن انسان ها است، ورسيدن به آن هدف والا، براى انسان ها كه مركّب از عقل وشهوت اند ودر انتخاب راه سعادت وشقاوت مختارند،(15) بدون فرستادن برنامه وراهنما از جانب خداوند، ممكن نيست، پس خوددارى از تشريع وتكليف وبعثت پيشواى معصوم، موجب افتادن انسان ها در جهالت وشقاوت ونقض غرض مى شود وقباحت وزشتى اين امر، بديهى است وخداى سبحان، منزّه از قبايح وزشتى ها است، پس حتماً هم تكاليف را بيان مى كند وهم راهنما را.

پشتوانه ى اصلى اين استدلال، حكمت الهى ولغو وعبث نبودن اصل آفرينش است.(16)

پيش فرض ها

مهم ترين مطلب قاعده ى لطف، توضيح واثبات پيش فرض هاى اين قاعده است كه در سايه ى آن شبهات زيادى رفع مى شود.

1- اثبات وجود خداوند ووحدانيّت او براى بحث لطف، مفروض ومسلّم است وگرنه نوبت به تكليف وبعثت نمى رسد. (اين موضوع، مورد اتفّاق تمام مذاهب است.)

2- خداوند، در تمام كارهايش، از جمله آفرينش انسان ها، هدف وغرض دارد، وگر نه كارهايش لغو وعبث مى شود وهمين طور نقض غرض واين، هر دو قبيح است وچون خداوند، بى نياز مطلق وداراى علم مطلق است، هيچ گاه كار قبيح انجام نمى دهد.(17)

اصل اين پيش فرض واين كه بعثت ومعرّفى پيشوا، لطف است، مورد قبول اكثر مذاهب كلامى حتّى بزرگان اشاعره است،(18) منتها اشاعره مى گويند، اگر خداوند، اين امور را انجام نداد، كار قبيحى انجام نداده است.(19)

نتيجه ى كلام شان، اين است كه انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى ولازم نيست وعقل ناقص انسانى هيچ گاه حق ندارد بر خداوند حكم كند وانجام كارى را بر او واجب كند، لكن، با جواب منطقى كه از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نيز چاره اى جز پذيرش كامل اين پيش فرض را ندارند جواب سخن آنان، اين است كه اين جا، وجوب وبايد، از نوع واجب فقهى نيست تا براى كسى تكليف مشخص شود وعقل ما، حاكم، وخداى سبحان، محكوم شود، بلكه از نوع وجوب هستى شناسى وفلسفه وكلام است؛ يعنى، (وجوب عنه) است ونه (عليه).

به عبارت ديگر، مناسبت ذات وصفات خدا با افعال اش، اين است كه هرگز، كار بيهوده وقبيح انجام نمى دهد(20) واشاعره. صفات جمال وجلال خداوند، از جمله غنى وعلم وحكمت او را قبول دارند.

3- هدف وغرض از آفرينش انسان، رسيدن به كمال وسعادت است واين مهم، در گرو تشريع (برنامه) ومعرّفى پيشوا ورهبر معصوم والهى است (بعثت وامامت). اثبات اين پيش فرض نيز راه هاى متعدّدى دارد كه اين جا، از راه جامعه شناختى وانسان شناختى، استفاده مى شود.

بيان يكم - انسان، موجود مدنى واجتماعى - بالطبع يا بالعرض - است وبدون تشكيل اجتماع، ادامه ى زندگى براى اش مشكل است وچه بسا به نابودى اش بينجامد. پس در تداوم هستى خود، محتاج تشكيل اجتماع است.(21) شكل گيرى يك اجتماع صالح وسالم وماندگار، مثل ساير پديده ها، محتاج به علّت هاى چهارگانه است. علّت مادّى، خود افراد بشر است. انسان، اجتماع را به خاطر بهره بردارى واستخدام وتداوم حيات خود انتخاب كرده است وهمه مى خواهند بهتر وبيش تر از ديگران استفاده كنند. اين، به برخورد منافع وپراكندگى مى انجامد. به خاطر رهايى ازين مشكل، بشر، محتاج قانونى جامع وكامل است كه تأمين كننده ى منافع همه باشد. (علّت صورى) وابستگى هاى نژادى. طبقاتى، خودخواهى،... به اضافه ى جهالت به هدف وسرانجام زندگى دنيايى انسان ها وجهالت به راه هاى رسيدن به آن اهداف عالى (علّت غايى) بى كفايتى انسان را در ترسيم يك قانون وبرنامه ى جامع آشكار مى كند.

تجربه ى عينى وتاريخى، گواه بر اين مطلب است. پس براى حفظ نوع بشر، اجتماع لازم است وبراى حفظ اجتماع، برنامه ى كامل نياز است واز آن جا كه خداوند لطيف است، بايد اين قانون را براى بشر بفرستد كه مطابق نياز معنوى ومادّى واجتماعى اش در هر دوره اى باشد تا بشر به حدّى از كمال برسد كه آخرين برنامه را دريافت كند (علت صورى تمام مى شود).

آيا اين سه عنصر كفايت مى كند؟ مسلّماً، اين طور نيست هر شريعت وبرنامه وآيين اجتماعى وفردى، به ناظم، به عنوان عنصر فاعلى احتياج دارد؛ زيرا، قانون كه وجود لفظى يا كتبى تفكّرى خاص است، توان تأثير در ايجاد روابط خارجى را ندارد وحتماً يك موجود عينى توان مند لازم است كه مسئول تعليم وحفظ واِعمال آن باشد. قهراً، او، بايد از سنخ خود آحاد جامعه باشد تا در متن آنان به سر برد واز اوضاع آنان آگاه باشد ودر دسترس همگان باشد تا در فهم قانون ورفع مشكلات ورسيدن به رشد وكمال وهدف غايى به او مراجعه كنند.

اين ضرورت، ويژه ى يك نسل ويك برهه نيست، بلكه احتياج مستمر در طول زمان است، پس لطف الهى بايد به اين نياز پاسخ گويد. به همان دليل كه افراد عادى شر. توان تدوين قانون وبرنامه ى جامع را ندارند، توان تفسير كامل واجرا وساماندهى وپرورش نفوس انسان ها را هم ندارند. بنابراين، پيشوا وعامل فاعلى بايد داراى علم واحاطه ى كامل باشد واز هر گونه خطا بر حذر باشد واصولاً، كسى، او را معرفى كرده باشد كه خودِ برنامه را هم فرستاده است.

مطالعه ى تعاليم واحكام واهداف يك برنامه، معرّفى كننده ى مجرى آن خواهد بود، يعنى، مناسبت ميان علّتِ صورى وغايى با علّت فاعلى، حكم مى كند كه علّت فاعلى هم از جانب همان مبدئى باشد كه صورت وغايت را فرستاده است.(22)

بيان دوم - در اين بيان، با سه مقدّمه، به ضرورت پيشوا وامام مى رسيم.

آفرينش - كه كار خداى حكيم است - هدف مند است. پيدايش انسان، با هدف است وهدف آن، رسيدن به كمال است. رسيدن به كمال، در گرو شناخت راه وراهنما وهدف است.

عقل، توان شناخت كامل را ندارد؛ چون، احاطه بر تمام جوانب مادّى ومعنوى واجتماعى انسان ها، ممكن نيست. روند تغييرات حقوقى وقانونى در طول تاريخ بشر ونارسايى قوانين فعلى، بهترين گواه بر اين ادّعا است.

پس نتيجه مى شود كه حكمت خدا، اقتضا دارد كه پيشواى همراه با قانون جامع، براى انسان ها فرستاده شود وگرنه نقض غرض مى شود وانسان ها به كمال مطلوب نمى رسند.(23)

لطف مقرّب

لطف مقرّب، عبارت است از امورى كه خداوند براى بندگان انجام مى دهد ودر سايه ى آن، هدف وغرض از تكليف بر آورده مى شود، به گونه اى كه اگر اين امور انجام نمى شد، امتثال واطاعت براى عدّه ى زيادى مسيور نبود.(24)

برخى از نمونه ها ومصاديق اين نوع لطف، وعده ى بهشت به نيكوكاران وعذاب جهنم براى بدكاران ونعمت ها وسختى ها به عنوان ابتلا وامر به معروف ونهى از منكر و... است.

اين نوع لطف، مكلّف را به سوى انجام دادن دستور الهى نزديك تر واز سركشى به دور مى دارد. اين لطف، مرتبه اش، بعد از اثبات تكليف است، امّا لطف محصّل، خود، محقّق ومثبت تكليف شرعى بود.

علّامه ى حلّى، لطف مقرّب را اين گونه تعريف مى كنند:

لطف مقرّب، عبارت است از: هر آن چه در دور ساختن بندگان از معصيّت ونزديك ساختن ايشان به طاعت، مؤثر است، ولى در قدرت دهى آنان بر انجام دادن تكاليف، مدخليّتى ندارد واختيار را نيز از آنان سلب نمى كند.(25)

با قيد نخست، يعنى مدخليت نداشتن در قدرت دهى بر اصل طاعت وانجام دادن تكليف، لطف محصلّ از تعريف خارج شد وبا قيد دوم، يعنى، مكلّف را تا سر حد اجبار وسلب اختيار وادار نكند، اين نكته را بيان مى كند كه انجام دادن لطف، منافى اختيار انسان كه ملاك صحّت تكليف است، نيست.(26)

اين نوع لطف، مورد بحث ومناقشه ى علماى كلام است.(27) گروهى معتقدند كه انجام دادن اين امور بر خداوند سبحان واجب است تا موجب عبث وبيهودگى در تشريع تكليف نشود. آنان، شرايط ومرزهايى براى اين لطف بيان كرده اند. گروهى ديگر، به خاطر انكار اصل هدف دار بودن افعال خدا ويا به خاطر پاسخ نيافتن بعضى از اشكالاتى كه بر مصاديق اين لطف وارد است، اقدام به انكار ونفى وجوب آن كرده اند.

تفاوت لطف مقرّب ومحصّل

لطف محصّل، اگر نباشد، اصلاً، تكليف شرعى وبعثت وپيشوا وراهنما نخواهد بود، يعنى، اصل وجود تكليف شرعى محقّق نمى شود، امّا اگر لطف مقرّب نباشد، تكليف وبعثت ونصب پيشوا وراهنما هست وچه بسا در مورد بعضى اشخاص، تكليف هم امتثال شود، امّا نوع مردم، امتثال تكليف نخواهند كرد. مثلاً اگر وعد ووعيد نباشد، بندگان، توانايى بر انجام دادن دستورهاى الهى را دارند؛ چون، در سايه ى لطف محصّل، شريعت وراهنما معرفى شده است، لكن اكثر مردمان تا تشويق وتنبيهى نباشد، كم تر سراغ اطاعت وفرمانبردارى مى روند.

مقبوليّت لطف محصلّ، همگانى تر از لطف مقرّب است؛ زيرا، تمام كسانى كه به هدف مندى افعال خداوند معتقد هستند، وجوب لطف به معناى بيان تكليف وبعثت (پيشواى الهى) را قبول دارند.

طرح برهان لطف مقرّب وامامت

لطف مقرّب كه جايگاه ومرتبه اش بعد از تحقّق واثبات اصل تكليف است، براى اثبات ضرورت پيشوا ورهبر الهى نيز كارآيى دارد. اكثر دانشمندان كلام، مسئله ى امامت را در زمره ى مصاديق لطف مقرّب بحث كرده اند. اگر دايره ى مفهوم تكليف، اعم از تكاليف عقلى وشرعى معرّفى شود، بيان اصل تكاليف شرعى هم از مصاديق لطف مقرّب به شمار مى آيد؛ زيرا، وقتى عقل، آفرينش را به مبدأ واحد وعليم وحكيم و... مستند كرد، به اين نتيجه مى رسد كه انسان در برابر خداوند ومخلوقات اش وظايف وتكاليفى دارد، مانند شكر منعم، پاسخ نيكى را نيكى دادن، زشتى ظلم وخوبى عدل، واين جا، اگر خداوند تكاليف واحكامى را تشريع وبر بندگان واجب گرداند، قسمتى از اين تكاليف مؤيّد ومؤكّد تكاليف عقلى اند وموجب مى شود، بندگان به انجام دادن تكاليف عقلى، نزديك تر واز ترك واهمال در آن ها دورتر گردند، واين، همان حقيقت لطف ومعناى سخن دانشمندان است كه: (التكاليف السمعيّة الطاف في التكاليف العقلية).(28)

به هر حال، اثبات ضرورت امامت، اين گونه مى شود كه حالا كه خداوند، تكاليفى را بر بندگان واجب كرده است، هدف وغرض امتثال، اطاعت وپيروى است تا انسان ها در سايه ى آن، به كمال وسعادت مطلوب برسند. حالا اگر اين مهم (امتثال) بدون انجام دادن امورى (از جانب خداوند) (مثل نصب امام معصوم، وعد ووعيد و...) محقّق نمى شود، خداى حكيم، حتماً، اين امور را انجام مى دهد تا نقض غرض در تكليف لازم نيايد.(29)

اكثر دانشمندان بزرگ كلامى، مثال جالبى مى آورند. آنان مى گويند، هر گاه، كسى، غذايى آماده كند وهدف وغرض اش دعوت افرادى باشد، به آنان پيغام بدهد وبا اين كه مى داند آنان آدرس ندارند، براى شان راهنما ويا آدرس نفرستد، مسلماً، او را محكوم به كار عبث وبيهوده مى كنند.(30)

چند پيش فرض مهم اين برهان

1- هدف وغرض اصلى خداوند از تشريع تكاليف، اطاعت وپيروى وامتثال بندگان است، نه اين كه هدف، صرفاً، بيان تكاليف باشد، ولو عدّه ى اندكى، مثل اوليا كه بدون وعد، وعيد ويا نصب امام امتثال مى كنند، عمل كنند ويا اصلاً، هدف، امتحان باشد كه در اين صورت. اگر خداوند از لطف دريغ كند، هيچ نقض غرضى لازم نمى آيد.

عقل سليم حكم مى كند كه پيمودن راه كمال ورسيدن به سعادتِ مقصود، با عمل وپيروى از برنامه هايى است كه عقل وشرع آن ها را بيان كرده اند وچون اين هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا كه نوع انسان، بدون لطف الهى به آن نمى رسد، انجام دادن اين لطف واجب است.

علاوه بر اين، چون مرتبه ى لطف مقرّب. بعد از اثبات اصل شريعت ووحى است، مراد ومقصود شارع از تشريع احكام اش را از مطالعه ى قرآن كريم هم مى شود به دست آورد. قرآن، در موارد متعدّد. اين مضمون را بيان مى كند كه اگر خداوند، دستورى داده ويا لطفى كرده ويا ضررى را متوجه انسان ها كرده، هدف، انجام دادن دستورها بوده است تا در سايه ى آن، به كمال مطلوب برسند. در اين جا، به ذكر چند نمونه از آيات بسنده مى شود:

(وبلوناهم بالحسنات والسيئات لعلّهم يرجعون).(31)

آيت الله سبحانى مى فرمايند، مراد از حسنات وسيئات، نعمتها وضررهاى دنيايى بوده وهدف از اين ابتلا، وادار كردن آنان به حق مدارى واطاعت است.(32)

(وما أرسلنا فى قرية من نبىّ إلّا أخذنا أهلها بالبأساء والضرّاء لعلهم يضرّعون).(33)

در اين آيه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آيه ى كريمه اين مى شود كه خداوند، پيامبران را براى ابلاغ تكاليف وارشاد بندگان، به سوى كمال فرستاده (لطف محصّل) منتها چون رفاه طلبى وسستى وفرو رفتن به نعمت هاى دنيايى، مى تواند سبب سركشى وبى خبرى انسان از هدف خلقت واجابت درخواست انبيا شود، حكمت الهى اقتضا مى كند تا آنان را گرفتار سختى ها كند تا به سوى اوامر الهى برگردند.(34) چون هدف اصلى، انجام دادن دستورهاى الهى بوده، انبيا، صرفاً، به اقامه ى حجّت وبرهان اكتفا نكرده اند، بلكه اقدام به نمايش معجزات وبشارت نيكوكاران وترسانيدن بدكاران مى كردند – (رسلاً مبشرين ومنذرين)(35) - واين امور، در گرايش مردم به اطاعت ودورى گزيدن از معصيّت، دخالت دارد.(36)

2- نصب امام از مصاديق لطف مقرّب نيز هست، اين پيش فرض، با توجّه به تعريف مقام امامت ووظايف واوصاف، آن كاملاً روشن وقابل قبول است. مرتبه ى امامت، نزديك به مرتبه ى نبوّت است، با اين فرق كه پيامبر، مؤسّس تكاليف شرعى است وامام، حافظ وپاسدار آن به نيابت از پيامبر.(37)

شكى نيست كه حفاظت از قوانين وساير وظايف امام كه قبلاً يادآورى شد، انسان ها را به سوى پيروى از دستور نزديك مى كند واز سركشى بر كنار مى دارد. اين مسئله، نزد عقلا، معلوم است كه هر گاه جامعه، رييسى داشته باشد كه آنان را از تجاوز ونزاع باز دارد وبه صلاح وعدل وانصاف وادارد، چنين جامعه اى، به صلاح نزديك واز فساد تباهى به دور است.(38) حالا اگر چنين رييسى، از جانب خدا ومعصوم هم باشد، ديگر جاى ترديد در لطف بودن آن نمى ماند.

3- تا اين جا، پذيرفته شد كه خداوند، در كارهايش هدف دارد وغرض از تكليف، عمل به دستور ورسيدن به سعادت است ولطف به معناى هر كارى كه مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزه ى اختيار او است، لكن اين مقدار كفايت نمى كند مگر حكم كنيم، فلان كار (مثلاً امامت) حتماً مقرّب است وهيچ گونه صارف ومانع ومزاحم ومفسده ى جانبى ندارد؛ زيرا، انديشه وعقل بشرى، ناتوان از آن است كه در گستره ى هستى، چنين حكمى براند. اين جا است كه به بيان پيش فرض سوم مى رسيم؛ يعنى، نصب پيشوا وامام معصوم الهى، هيچ گونه مفسده ومزاحمى ندارد.

در مقام تحليل بايد گفت، منكر اين پيش فرض، در حقيقت، اصل وجوب لطف را قبول دارد، منتها مى گويد، احراز مصاديق بدون مزاحم ومفسده، بايد آشكار شود.

حل اين مشكل نيز با توجّه به حد ومرز لطف محصّل ومقرّب، ساده است. اگر مورد، داخل در مصاديق لطف محصّل باشد، برهان مفاد لطف محصّل بر گرفته از دلايل حكما، متكّلمان، جامعه شناسان بود. مطالعه ى ساختمان انسان، دلالت بر ضرورت لطف محصّل داشت كه با بيانات قبل، جايى براى اين ترديد نمى ماند كه مثلاً تشريع يا معرّفى پيشواى الهى، مبتلا به معارض باشد.

اگر مورد، داخل در مصاديق لطف مقرّب باشد، چون مرتبه ى برهان لطف مقرّب، بعد از اثبات اصل تشريع وبعثت ووحى است، از طريق برهان انّى، حكم مى شود كه چون شارع مقدّس، اين لطف را انجام داده، پس حتماً خالى از جهات مفسده بوده است.

در سايه ى بحث وبررسى مبادى وپيش فرضهاى مهم قاعده ى لطف، اشكالات عمده ى دفع شدند ويا اصلاً زمينه ى طرح ندارند، لذا نيازى به طرح وارزيابى آنها نيست ونتيجه ى نهايى اين مى شود كه برهان لطف هم چنان يكى از براهين مورد پذيرش، پويا وبا پشتوانه ى عقلى ونقلى مى باشد.

لطف وغيبت حجت عليه السلام

مهم ترين پرسشى كه بعد از پذيرش مفاد قاعده ى لطف مطرح مى شود، اين است كه (اگر امامت، لطف است تا در امور معاش ومعاد مردم تصرّف كند وزمينه را براى امتثال احكام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمين پيشواى الهى غايب است؟).

اين پرسش، سرگذشتى ديرنه دارد ودر كتاب هاى مهمّ كلامى به آن، پاسخ هاى روش وقابل قبولى داده شده است.(39) اين جا، به قسمتى از آن پاسخ ها اشاره مى شود:

همان طورى كه در بيان هاى مختلف برهان لطف اشاره شده، لطف بودن امام، منحصر در تصرّف وظهورش در متن زندگى مادّى ومحسوس انسان ها نيست، بلكه وجود امام، از جهات مختلف، لطف است. امام وپيشواى الهى، داراى مناصب ووظايف متعددّى است. برخى از آن ها، چنين است:

- پيشوا ومقتداى امّت (ارشاد حيات معنوى انسان)؛

- ولايت الهى، حجّت زمان، انسان كامل وواسطه ى فيض الهى؛

- مرجعيّت دينى (بيان احكام ومعارف دين)؛

- رهبرى جامعه (زعامت وحكومت)؛

-. . . .(40)

اصولاً، پيشوايى كه از رهگذر برهان لطف وساير براهين اثبات امامت استفاده مى شود، داراى تمام اوصاف ووظايف نبوّت است، مگر دريافت وحى به عنوان نبىّ. بنابراين، رهبرى ظاهرى جامعه وتشكيل حكومت واجراى حدود الهى، گوشه اى از وظايف رهبر الهى است(41) كه اگر اين بخش از وظايف. زمينه ى اجرا پيدا نكرد، لطف بودن چنين رهبرى منتفى نمى شود، نظير همين وظايف، در سال هاى اوّل بعثت رسول اكرم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم تعطيل بود، امّا لطف بودن حضرت نسبت به ديگر وظايف، محرز بود.

2) محروميّت از فيض ظهور پيشواى الهى، به خاطر موانعى است كه خود انسان ها ايجاد كرده اند واز آن جا كه فراهم ساختن زمينه براى انجام دادن طاعت واجراى احكام الهى از سوى امام، از مصاديق لطف مقرّب است ولطف مقرّب هم اختيار را از مكلّفان سلب نمى كند، پس استفاده از اين لطف، به اختيار خود مكلّفان است. اگر آنان، لياقت واستعداد حفظ واستفاده ى از اين موهبت را نداشتند، اصل لطف بودن آن زير سؤال نمى رود. مرحوم محقق طوسى مى گويد، اصل وجود امام، لطف است وتصرّف آن حضرت، لطفِ ديگر، واين ما هستيم كه موجب غيبت آن حضرت شده ايم.(42)

(ضميمه)

مقايسه ى لطف در كلام مسيحى با شيعى(43)

با توجّه به گسترگى حوزه ى بحث در كلام مسيحيت، در اين جا، به بررسى نظر متكلّم نامدار مسيحى، توماس اكويناس بسنده شده است.

مسائلى كه در دو جانب بحث، چندان از هم بيگانه بوده اند كه امكان مقايسه شان نبود، حذف شده است.

سير تطوّر لطف در كلام مسيحى

اصطلاح لطف، معادل واژه ى انگليسى وفرانسوى، Grace است كه از دو كلمه ى لاتين "gratia" ويونانى "charis" ريشه گرفته ودر فارسى، احياناً. به فيض هم ترجمه شده است.(44) معناى لغوى اين واژه، عنايت خداوند به انسان ونتيجه ى آن است ونيز نيرويى است كه از خداوند نشئت گرفته وموجب بخشش گناهان ورستگارى انسان مى شود.(45) تفسيرهاى گوناگون از ماهيّت لطف با همين معنا هم خانواده است.

متكلّم نامدار صدر مسيحيت، يعنى پولس قديس، شرحى از مضمون لطف به دست داده است. او، تجلّى خداوند در عيسى عليه السّلام، تحمّل رنج انسان وتصليب وى را (فيض) خداوند به انسان تلقى كرده كه بخشش گناهان وحيات جاويد در مسيح را براى انسان تضمين مى كند، به شرط پيوستن به كليسا وايمان آوردن به مسيحيّت.

لطف خداوند، به منزله ى مداخله ى مهرورزانه وبى دريغ براى رستگار ساختن ونجات آدمى از گناه است. پولس، در واكنش به ظاهرگرايى مقدّس مابانه وعموماً رياكارانه ى فرقه هاى يهودى معاصرش، بويژه فريسيان بر عامل ايمان وباطنى گرايى تأكيد كرد ولطف را بسيار فراتر از مقرّر داشتن شرع در استكمال انسان معرفى كرد.(46)

در قرن دوم كه جدايى دو جريان دينى (كليساى شرق وغرب) اتفّاق افتاد، اگوستين قديس با تأثيرگذارى روى كليساى غرب، انسان را موجود مختار مى دانست كه آثار گناه نخستين، زنجيرى برگردن اراده ى آزاد او افكنده ونجات، فقط، به يُمّن لطف خداوند است.

به نظر او، لطف خداوند، يك ضلع از مثلث اراده وشر است. لطف، نيروى است كه به كمك آدمى مى آيد چشم او را بر حقيقت مى گشايد واراده ى او را بر ضد تمايل او به شر غالب مى سازد.

تفسير سوم، از سوى حكيم قرون وسطاى مسيحى، اكويناس قديس پرداخته شده است. او كه درصدد آشتى دادن كتاب مقدّس با حكمت ارسطويى ومبرهن ساختن ايمان مسيحى بود، سعى در عقلى كردن برداشت دينى از لطف داشت.

آكويناس، شاگرد مكتب ارسطو ومتأثّر از حكمت مشايى بوعلى، رساله ى به نام مقاله اى در باب لطف نوشت. بخش هاى از اين رساله را در اين جا ذكر مى كنيم.

آيا لطف، در شناخت حقيقت از سوى انسان مدخليّت دارد؟ نصوص كتاب مقدّس وتصريحات آباى كليسا، اين بود كه هيچ معرفتى بدون مدد لطف خداوند، حاصل نمى شود، حال آن كه نفس آدمى به موجب خلقت، قادر به شناخت امورى است، وى، در مقام جمع ميان متون دين وحكمت عقلى گفت: (نفس، در شناخت، محدودى از امور طبيعى مستقل است، امّا شناخت امور خارج از طبيعت، بدون لطف ممكن نيست.)

آيا انسان، بدون لطف خداوند، مى تواند كار خير انجام دهد، از نظر اگوستين، گناه نخستين، آدمى را اسير كرده وقدرت او را بدون لطف خداوند بر انجام دادن كار خير سلب كرده است. آكويناس مى گويد، نه آدم نخستين (قبل از گناه جبلى)، به طور كامل، بى نياز از مداخله ى خداوند بود ونه انسان امروز، به طور مطلق وكامل، محتاج به دخالت خداوند در اراده وفعل خير است.

آيا انسان، بدون لطف خداوند، قدرت بر امتثال شريعت را دارد، او مى گويد، آدم، قبل از گناه جبلى، مى توانست امتثال بشريعت (به معناى مطلق انجام دادن مأموّربه) كند، امّا امتثال شريعت (به معناى انجام دادن مأموّربه با نيّت قربت) را بدون لطف خداوندى، در هيچ حالتى قادر نيست، چه قبل از گناه جبلى يا بعد از آن.

آيا دست يابى به سعادت، بدون لطف ممكن است، وى مى گويد، چون هيچ علّتى نمى تواند معلولى اشرف وبزرگ تر از خود بيآفرند وسعادت جاويدان، بسى شريف تر از تمام اعمال خير انسانى است، پس بدون لطف خداوندى، رسيدن به سعادت جاويدان ممكن نيست.

رهايى انسان از گناه اوّل، فقط به مدد لطف ميسر است. بخشودگى مجازات اخروى نيز فقط از جانب خداوند ممكن است. تقوا وخوددارى از معصيّت، بدون لطف وفقط با بهره گيره از شرع، خطا است، هر چند ممكن است.

ماهيّت لطف چيست؟

از دوره اى اگوستين تا عهد روشنگرى، تصوّر عمومى مسيحيان مؤمن از لطف خداوند، نيروى الهى ومستقل از آدمى است كه بر او اثر مى كند. اكويناس، در مقام تبينى عقلانى از اين تصور است.

آيا لطف در فردى كه مشمول آن است، چيزى مى افزايد وآيا اين امر افزوده از مقوله ى كيف است؟ در لطف مخلوق، به مخلوق، چون خيرى در شخص لطف شونده سراغ دارد، لذا بر او لطف مى كند، امّا در مورد لطف خدا به مخلوقات، خود لطف، علامت ظهور خير در شخص لطف شونده است.

لطف خالق به مخلوق، يك بار، عام وشامل تمام موجودات است (همان مهرورزى خداوند كه به سبب آن، اشيا، موجود شده اند) كه از بحث خارج است، ويك بار، خاص است (عنايتى كه بر انسان دارد واو را از مرز طبيعت ترقّى داده است). به اين معنا، لطف، حتّى به معناى نخست، چيزى به انسان مى افزايد واين چيز (خير) حقيقى است كه يك سر، در ذات حق، ويك سر، در روح خلق دارد. در ذات حق، صورتى جوهرى است ودر خلق عرضى.(47)

در ادامه ى اين رساله، مطالبى از قبيل (آيا لطف همان فضيلت است؟)، (آيا موضوع لطف، خود نفس است يا يكى از قواى آن؟)، (آيا علّت فاعلى لطف، منحصراً خداوند است يا اين كه مخلوقات نيز مى توانند لطف كنند؟)، (آيا شمول لطف خداوند، مشروط به آمادگى فرد از طريق اعمال ارادى هست يا خير؟)، (آيا مى شود لطف، در يك فرد بيش تر از ديگرى باشد؟)، بحث شده است.

در آخرين فصل اين رساله، مسئله ى لطف واستحقاق است. آيا اساساً، مى توان گفت، انسان، مستحق چيزى از خداوند است، آكويناس توضيح مى دهد كه انديشه ى استحقاق به معناى واقعى، در مورد دو موجود همطراز ومساوى هم قابل تصور است، لذا ميان خداوند وانسان، تصوّر چنين استحقاقى نمى رود، امّا گونه ى ديگر از استحاقق كه در روابط مولا وعبد يا پدر وفرزند وجود دارد، در مورد خدا وانسان قابل تصوّر است. بدين صورت كه مولا، خودش، استحقاقى براى عبد در ازاى انجام دادن وظايفى كه خود مقرّر كرده، وضع كند. در اين صورت، با اين كه هر چيزى كه از عبد نشئت مى گيرد، در واقع، از مولا است، در عين حال، شرط لازم براى استحقاق قراردادى را مى تواند احراز كند.

آكويناس مى گويد، بدون لطف الهى، نمى توان كسى، مستحق رستگارى ابدى وحيات جاويدان شود. اگر كسى مشمول لطف خداوند شد، نه از جهت ذات اعمالى است كه انجام مى دهد، بلكه از جهت صرف همت خود در طاعت است وبه موجب قراردادى كه ذكر شد، نوعى استحقاق پيدا مى كند.

تا اين جا فقط به گوشه هاى از سخنان برخى متكلّمان مسيحى درباره ى لطف خداوندى اشاره كرديم. جهت تكميل بحث، بايد گفت، متكلّمان مسيحى قرون ميانه، مباحث مربوط به لطف را با شور وحماس پى مى گرفتند. تا قرن هجدهم، مجموع كلام مسيحى، تصوّر (نيروى الهى وفوق طبيعى) از لطف را حفظ كرده بودند. با طلوع عصر روشنگرى وظهور عقل گرايى وايمان به توانايى هاى انسان، تصوّر (نيروى الهى) به حاشيه رانده شد وانسان، فطرتاً، خيرخواه معرفى شده وگفته شده، شرور وبدها كه از او سر مى زند، محصول تربيت فاسد اجتماعى تلقى مى شود. لطف خداوند، به معناى همين عقل واراده ى انسانى گرفته شد.

نظر متأخرتر معاصر كه آميخته اى از انسان شناختى اگز يستانسياليستى وتاريخى گرى است، متكلّمان معاصر، مانند تيليخ، راهنر، تيلهارد نسبت به لطف، تحت تأثير فضاى فكرى غليظ شكل گرفته است. تصويرى كه اين متكلّمان نامور از لطف ارايه داده اند، (افق آگاهى) انسان را به جاى فعل وقوه ومداخله ى خداوند نشانده اند؛ چنان كه گويى اين مداخله، از طريق سوق دادن هستى به سمت وسوى است كه هم طرح پيشين وهم سرنوشت آينده خود ذات بارى است.

بدين سان، لطف، هويّتى جارى در متن عالم پيدا مى كند. تيليخ، بدين باور رسيده بود كه سر رشته ى تحوّل، در زيست شناختى واخلاق، نه به دست ژنها، بلكه به دست لطف خداوندى است، يعنى، لطف، هويتى ماورايى وبيرون از زندگى ملموس وحقيقى انسان ندارد، بلكه لطف، هم حضور خداوند است در پهنه ى آگاهى بشر وهم افق گسترش تاريخ.(48)

در اين مرحله وتفسير، لطف خداوندى، مجدداً. احيا شده ومحدوديّت آن در خلق اراده وعقل، زايل مى شود، ولى رنگ وبوى فوق طبيعى خود را كاملاً بافته وبه عنصرى معنايى ونظامى تفسيرى از جهان مادّى حقيقى مبدل مى گردد.

مقايسه

نقاط اشتراك

1- در هر دو نظر، لطف، نوعى مداخله ى خداوند در زندگى انسان است كه در جهت رستگارى او صورت مى گيرد. اين مداخله، هيچ گاه، با اختيار بندگان منافات ندارد. تصور نيرويى كه محرك ده روح انسان به خير است، بسيار نزديك به تصوّر شيعى از توفيق. امداد، تقرب عبد به طاعت، دور كردن او از معصيت است. اين دو برداشت، در غايت، با هم وحدت دارند، هر چند در جزئيات متفاوت اند.

نيز برداشت مسيحى از ماجراى خلقت، حيات، تصليب، رستاخيز، وعروج مسيح، تحت عنوان وحى الهى ولطف وعطوفت خداوندى براى رستگار ساختن انسان در حيات جاويد ورها سازى او از چنگال گناه نخستين، در جهت گيرى عمومى خود، با چشم پوشى از ويژگى هاى كه در كلام مسيحى مراد است - از قبيل تجسسيد، تثليث، تصليب و... - روايت متفاوتى از مصداق اهم لطف الهى است كه عبارت است از بعثت، تكليف، تشريع، (لطف محصّل) وفعل تشريعى خداوند براى تضمين رستگارى اخروى انسان (لطف مقرّب) كه بدون آن، بنا به باور متكلمان شيعى، مصالح عظيمى از انسان فوت مى شد (هدف خلقت وهدف تكليف).

2- در كلام آكويناس، انسان، بدون لطف خداوند، قادر به كسب خير بهتر از مقتضاى طبع خود نيست. در كلام شيعى نيز لطف به معناى ارسال رسل وتشريع (لطف محصلّ) يگانه راه دست يابى انسان به كمال برتر است كه غايت اصلى از خلقت آدمى معرفى شده است. با اندكى توسعه، مى توان گفت، هر دو دستگاه، به انسان اجازه مى دهند با كمك عقل خود، حاجات عادى وطبيعى خود را برآورند. ولى او را از شناخت خير وصلاح اعلاى خود، بدون كمك لطف خداوندى عاجز مى دانند.

3- سعادت اخروى از نظر هر دو دستگاه، فقط وفقط، از طريق لطف الهى ميّسر مى گردد.

4- آخرين وجه اشتراك كه مربوط به بحث، يعنى ضرورت ونياز انسان ها به امامت، مى شود، اين نكته است كه لطف تفضّلى، انديشه ى آكويناس كه به معناى لطفى است كه مستقيماً به رستگارى فرد مربوط نيست، بلكه در جهت وسيله قرار دادن او براى رستگارى ديگران است وآثار گوناگونى از جمله اعجاز واخبار از غيب وتكلّم به زبان هاى گوناگون و... از خود نشان مى دهد، با اندكى مسامحه، قابل انطباق با لطف تشريعى به معناى انزال كتب وبعثت انبيا وحتّى نصب امامان براى هدايت مردم است. خصوصيّات مذكور نيز در كلام شيعى، اوصافى است كه به طور يك جا در امامان وجود دارد.

فى الجمله، مى توان چنين نتيجه گرفت كه هسته ى اصلى انديشه ى لطف در هر دو دستگاه، مشتركاً، داراى دو جزء اساسى است: تجلّى عنايت الهى به ايشان از طريق بر انگيختن پيامبران وفروفرستادن وحى ودستگيرى مستمر از ابناى بشر در جهت توفيق او به فعل خير به هدف رستگار ساختن او كه غايت نهايى خلقت است.

نقاط افتراق

1- در كلام شيعى، اصل، اثبات عقلى ضرورت لطف وحلّ ابهامات وشبهات آن است، امّا در كلام مسيحى، براى اثبات لطف، تلاش چشم گيرى صورت نمى گيرد.

2- آكويناس، در توجيه كم وكيف وماهيّت وخواصّ لطف كه مقوله ى لاهوتى است وكم وزياد مى پذيرد و... به طور مشروح سخن گفته، امّا در كلام اسلامى، به اين جهت پرداخته نشده است كه سبب آن، شايد، ضرورت نداشتن آن باشد.

3- از آن جا كه مبانى كلامى اين دو ديد، مختلف است، موجب اختلاف در محتواى بحث لطف شده است. مثلاً، تفسير وماهيّت وحى، شريعت، رابطه ى خداوند با انسان، اوصاف واسماى الهى، رابطه ى، دنيا وآخرت و...، لذا لطف از نظر آكويناس، همسايه ى ديوار به ديوار گناه جبلى است؛ يعنى، انسانى كه مرتكب گناه نخستين شده، اميد به رستگارى را از دست داده، مگر آن كه از رهگذر لطف خداوند (اصلاح) شود، امّا در كلام شيعى، چنين تفكراتى، اصلاً، راه ندارد. كلام اسلامى، به گناه جبلى باور ندارد. در بحث توبه واحباط وتكفير(49) كه از حيث ملاك مى تواند با مفهوم (اصلاح) مسيحى قرابت داشته باشد، سخنى از قاعده ى لطف به ميان نيامده است.


 

 

 

پى نوشت ها:


(1) آيات وروايات نيز اين مهم را يادآور شده اند مانند:

رعد: 7؛ إنما أنت منذر ولكل قومٍ هادٍ.

انعام: 149؛ قل فللّه الحجة البالغة.

اسراى: 71؛ يوم ندعوا كلّ أناس بإمامهم.

اصول كافى، كلينى، ج2، ص4، ح 5 - 1 (باب الاضطرار إلى الحجة)، انتشارات اسوه.

(2) قال المحقق التسترى في كشف القناع: (الثالث من وجوه الإجماع أنْ يستكشف عقلاً رأى الامام عليه السّلام من اتفّاق مَنْ عداه من العلماء على حكم، وعدم روّهم عنه، نظراً إلى قاعدة اللطف التي لأجلها وجب على اللّه نصب الحجة المتصف بالعلم والعصمة...). ص 114.

(3) اللوامع الإلهية، مقداد بن عبدالله السيورى الحلىّ، تحقيق محمّد على القاضي الطباطبائي، تبريز 1396 ه، ص 154: (الأمر بالمعروف واجب عقلاً وكذا النهى عن المنكر للطفيّة...).

(4) المنقذ من التقليد، سديد الدين حمصى رازى، جامعه ى مدرسين، 1412 ه، چ اول، ج 1، ص 301.

(5) شرح المواقف، سيّد شريف الجرجانى، تصحيح بدرالدين الحلبى، چ اول، مصر، 1325 ه، ج 8، ص 348؛

شرح المقاصد، سعد الدين التفتازانى، تحقيق عبدالرحمن عميره، چ اول، 1409 ه، قم، ج 5، ص 5.

شرح (تجريد)، قوشبحى، ص 376، چاپ سنگى.

(6) نقد ونظر، سال سوم، شماره ى اول، زمستان 1375 (مقاله ى لطف در نزد آكويناس ودر كلام شيعه، حسين واله 166. به نقل از دائرة المعارف دين، مدخل Grace وفرهنگ آكسفورد، همان مدخل). ونيز رجوع شود به. دايرة المعارف فارسى، غلام حسين مصاحب، ج 2، ص 1970.

(7) أقرب الموارد، مادّه ى لطف، ج 2، ص 1144؛ المفردات - كتاب اللام، ص 450؛ المصباح المنير، ج 2، ص 246.

(8) كفاية الموحدين، ج 1، ص 506 - 505؛ المحصول، آية الله جعفر سبحانى، به قلم مازندرانى، مؤسّسه ى امام صادق عليه السّلام، قم، 1414 ه، ج 3، ص 194.

(9) المنقد، ج 1، ص 298.

(10) قواعد العقايد، نصيرالدين طوسى، تحقيق ربانى گلپايگانى، حوزه ى علميه ى قم، 1416 ه حاشيه ى ص 82 والمنقذ من التقليد، ج 1، ص 298.

(11) لطف محصّل، به گونه ى ديگر نيز تعريف شده است رجوع شود به القواعد الكلاميه، ص 97. تعريفى كه درين نوشتار ذكر شده، از كتاب هاى والمحصول واللهيات والياقوت وعلم الكلام (احمد صفايى، دانشگاه تهران، چ ششم، ج 2، ص 20) اخذ شده است.

(12) الهيات، آيت الله جعفر سبحانى، به قلم حسن مكى، دارالاسلاميه، چ اوّل، بيروت، 1410 ه، ج 2، ص 47؛ كفاية الموحدين، ج 1، ص 506 - 505.

(13) الهيات، ج 1، ص 48؛ كفاية الموحدين، ج 1، ص 506.

(14) الياقوت فى علم الكلام، ابواسحاق النوبختى، ص 55؛ قواعد كلاميه، ص 98.

(15) إنّا هديناه السبيل فإمّا شاكراً واما كفوراً و(فألهمها فجورها وتقواها).

(16) هر چند در نهايت، غرض وهدف خلقت وتكليف، يكى مى شود، لكن غرض وهدف اوّلى تكليف، امتثال است وامتثال بر تمام بندگان، يكسان واجب است، حتّى بر اوليا ومقرّبان وره يافته گان وصال كوى دوست، وهدف ثانوى، كمال وسعادت است. كفاية الموحدين، ج 1، ص 510.

(17) القواعد الكلامية، على ربانى گلپايگانى، مؤسّسه امام صادق عليه السّلام، چ اول، ص 104.

(18) فصلنامه ى انتظار، سال اوّل، شماره ى اوّل، ص 73.

(19) الملل والنحل، شهرستانى، چاپ دارالمرفه، ج 1، ص 45: (واتفقوا على أنّ ورود التكاليف الطاف للبارى تعالى).

(20) پيرامون وحى ورهبرى، جوادى آملى، انتشارات الزهراء، ص 141؛ بداية المعارف، خرّازى، مركز مديريت حوزه ى علميه ى قم، چاپ دوم، ج 1، ص 150 وص 234.

(21) همين بيان را محقق طوسى دارد: (الدليل على وجوبه توقف الغرض المكلّف عليه فيكون واجباً في الحكمة وهو المطلوب.) كشف المراد، ص 324.

(22) پيرامون وحى ورهبرى، ص 127.

(23) اصول عقايد، مصباح يزدى، سازمان تبليغات اسلامى، ج 2، ص 36.

(24) الذخيره فى علم الكلام، شريف مرتضى، انتشارات جامعه ى مدرسين، سال 1411 ه، ص 190 - 189.

(25) كشف المراد، ص 324.

(26) اللهيات، ج 2، ص 48.

(27) اللهيات، ج 2، ص 48؛ كفاية الموحدين، ج 1، ص 506.

(28) كشف المراد، ص 362.

(29) كشف المراد، ص 320.

(30) قواعد المرام، كمال الدين ابن ميثم بحرانى، مكتبة المرعشى، چ دوم، 1406، ص 118؛ أوائل المقالات، شيخ مفيد، تبريز، چ دوم، 1371، تحقيق زنجانى، ص 65.

(31) اعراف: 168.

(32) اللهيات، ج 2، ص 49.

(33) اعراف: 94.

(34) اللهيات، ج 2، ص 49.

(35) نساء: 165.

(36) اللهيات، ج 2، ص 50.

(37) انيس الموحدين، محمد مهدى نراقى، بخش امامت.

(38) كشف المراد، ص 362.

(39) شرح اصول الخمسه، ص 751، شرح مقاصد، سعد الدين تفتازانى، ج 5، ص 240.

(40) شيعه در اسلام، محمد حسين طباطبايى، انتشارات اسلامى، چاپ چهاردهم، ص 175؛ امامت ورهبرى، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، چ سوم، ص 50 - 58؛ پيرامون وحى ورهبرى، جوادى آملى، انتشارات الزهراء، ص 114. منظور از امامت، همانا، مقام منيع رهبرى جوامع بشرى با استمداد از وحى الهى است، لذا رسالت پيامبر را شامل خواهد شد.

(41) بداية المعارف الإلهية، سيّد محسن خرازى، مركز مديريّت حوزه ى علميه ى قم، چ اوّل، 1411 ه، ج 2، ص 27.

(42) كشف المراد، ص 363.

(43) اكثر مطالب اين قسمت خلاصه شده از مقاله اى تحت عنوان لطف در نزد آكويناس ودر كلام شيعه، نوشته ى آقاى حسين واله، در فصلنامه ى نقد ونظر، دفتر تبليغات اسلامى حوزه ى علميه ى قم، سال سوم، شماره ى اوّل، زمستان 1375، ص 166 گرفته شده است.

(44) دايرة المعارف فارسى، غلام حسين مصاحب، ج 2، ص 1970: فيض (grace) در الاهيات مسيحى يعنى، لطف پروردگار، كه براى رستگارى انسان ضرورى است.

(45) نقد ونظر، ص 168 (به نقل از فرهنگ آكسفورد، مدخل Grace).

(46) نقد ونظر، ص 170 - 168، به نقل از انجيل، نامه به روميان، فصل هشتم، ص 11 - 1 وفصل سوم، ص 24 وفصل پنجم، ص 3 و(فصل ششم، ص 15 - 6).

(47) رساله اى در باب لطف، اكويناس، فصل دوم، باب دوم، جواب به اشكال دوم.

(48) نقد ونظر، ص 173 (به نقل از دايرة المعارف دين، مدخل Graice).

(49) شرح الأصول الخمسة، ص 624؛ المنقذ، ج 2، ص 42؛ كشف المراد، ص 413.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۶/۲۲ : ۱۰.۵ K : ۰
: رحیم لطیفی
comments:
no-comments