مقاله ى برگزيده:
المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۲۱) شيخيه، بستر پيدايش بابيت وبهائيت

شيخيه، بستر پيدايش بابيت وبهائيت

يادآورى

در بخش فرقه شناسى اين فصلنامه با موضوع (مهدويت وفرقه هاى انحرافى) دو مقاله در شماره هاى 1 و2 آمده است. هر دو مقاله، با نگاهى خاص به بررسى فرقه (شيخيه) پرداخته اند ودر باب پيدايش اين فرقه، رهبر وويژگى هاى وى، موضع گيرى عالمان نسبت به آنان ودر نهايت بررسى ونقد عقايد پايه گذار (شيخيه) مطالبى آورده شد.

اينك سلسله مقالاتى كه با اين قلم (به توفيق الهى) منتشر خواهد شد، در خصوص فرقه منحرف وضالّه (بهائيت) است؛ وليكن پيش از پرداختن به آن، لازم است ريشه هاى فكرى اى كه به (بابيت) و(بهائيت) ختم شد، نقد وبررسى گردد تا خوانندگان با بصيرت بيشتر، در صدد كشف چگونگى راه يابى انحراف در ميان افراد وگروه ها برآيند. از اين رو، اينك با بسط بيشترى از (شيخيه) و(افكار واعتقادات آنان) سخن خواهيم گفت تا جريان شكل گيرى فرقه ضالّه (بابيت) و(بهائيت)، به درستى ترسيم كرده، به نقد وبررسى عقايد آنان بپردازيم.

شيخيه

فرقه شيخيه، براساس تعاليم عالم شيعى، شيخ احمد احسائى، در نيمه اول قرن سيزدهم به وجود آمد. پيروان اين فرقه مجموعاً از مردم بصره، حلّه، كربلا، قطيف، بحرين وبعضى از شهرهاى ايران بودند.(1)

اساس اين مذهب، مبتنى بر تركيب (تعبيرات فلسفى قديم) متأثر از آثار سهروردى با اخبار آل محمد صلى الله عليه وآله است.(2) آموزه هاى ويژه بنيان گذار اين فرقه، غير از آن كه مايه انشعاب داخلى فرقه شد؛ زمينه ساز پيدايش دو فرقه منحرف (بابيت) و(بهائيت) نيز گرديد.

نام ديگر اين گروه (كشفيه) است. كشفيه، كنايه از كشف والهامى است كه رهبران اين فرقه، براى خود قائل بودند. مدعى جانشينى شيخ، فردى به نام (سيد كاظم رشتى) بود. وى در خصوص نام گذارى شيخيه به (كشفيه) مى نويسد:

(خداوند سبحان، حجاب جهل وكورى دين را از بصيرت ها وچشم هاى ايشان برداشته وظلمت شك وريب را از قلوب وضماير آن ها برطرف كرده است).(3)

اين فرقه به (پايين سرى) - در مقابل (بالاسرى) - نيز ناميده شده است. علّت نام گذارى آن ممنوع دانستن زيارت واقامه نماز در بالاسر قبر امام معصوم عليه السلام است كه مخالفان، آنان را (پايين سرى) مى خواندند.

شيخ احمداحسايى

شناخت شيخيه، با شناسايى (شيخ احمد) گره خورده است؛ چه اين كه شيخيه، به او منسوب اند واساس تعاليم خود را، از او گرفته اند. مشرب وسيره شيخ احمد، دامنه تأثير او را به پس از حياتش رسانده، وتحولاتى را در تاريخ اماميه - از قرن سيزده به بعد - به بار آورده است. از اين رو، دانستن شرح حال او(4) وذكر ويژگى هاى علمى وعملى وى، ضرورت دارد.

شيخ احمد، مشهور به (احسايى)؛ فرزند زين الدين بن ابراهيم است كه در رجب 1166 به دنيا آمد ودر ذيقعده سال 1241 به ديار باقى شتافت. وى را (عالم)، (حكيم) و(فقيه) نام دارى خوانده اند كه با اظهار بعضى از عقايد وبرداشت هاى فلسفى - عرفانى، مخالفت عده اى از فقيهان ومتكلمان را برانگيخت تا جايى كه برخى به (كفر) او شهادت دادند.

زادگاه شيخ احمد احسايى، روستاى (مُطَيرِفى) واقع در منطقه (احساء) در شرق عربستان است. به گفته احسايى، سابقه تشيع در نياكان وى، به جدّ چهارم او (داغر) باز مى گردد. (داغر)، نخستين كس از خاندان او بود كه باديه نشينى را رها كرد ودر (مطيرفى) اقامت گزيد.(5) وى پس از مهاجرت، به تشيع گرويد ونسل او همگى بر اين مذهب بودند.

دوران كودكى

شيخ احمد احسايى، در ذكر وقايع دوران كودكى خود، از چند حادثه طبيعى وسياسى ياد مى كند كه در سرزمينشان رخ داده واو را سخت به انديشه درناپايدارى دنيا، وا داشته بود.(6)

خاندان او، مانند ديگر مردم ديارشان، به سب دورى از شهر ونداشتن فردى عالم در ميان خود، از معرفت احكام دين بى بهره بودند. او خود مى گويد:

(اهل منطقه ما به غفلت گرد هم مى آمدند وبه لهو وطرب سرگرم مى شدند ومن در عين خردسالى، به سيره آنان دلبستگى زيادى داشتم؛ تا آن كه خداوند خواست كه مرا از آن حالات رهايى بخشد).(7)

دوران تحصيل ورؤياهاى احسايى

روزى يكى از خويشاوندان شيخ احمد، نزد او از علم نحو نام برد وگفت: كسى كه (نحو) نداند، به معرفت شعر راه نمى يابد. اين سخن، شوق آموختن را در وى برانگيخت. پدرش از عزم او آگاه شده، وى را به روستاى (قُرَين) در (يك فرسنگى زادگاهش) نزد يكى از خويشاوندان (به نام شيخ محمد بن شيخ محسن) فرستاد واحسايى، مقدمات ادبيات عرب را، از او فرا گرفت.

شيخ احمد، از رؤيايى در ايام تحصيل خود ياد مى كند كه در آن، شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به او ارائه كرده بود:

(اين رؤيا، مرا از دنيا وآن درسى كه مى خواندم، روى گردان ساخت. از زبان هيچ بزرگى كه به مجلس او مى رفتم، نظير سخنان آن مرد را نشنيده بودم واز آن پس تنها تنم، در ميان مردم بود).(8)

اين حالت، سرآغاز تحوّلى معنوى، در زندگى احسايى بود كه رؤياهاى الهام بخش ديگرى را در پى آورد! او يك سلسله از اين رؤياها را براى فرزندش، بازگو كرده است:

(پس از آن كه به دلالت يكى از رؤياها، به عبادت وانديشه بسيار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهارعليهم السلام دريافت مى داشته ودر بيدارى به درستى ومطابقت آن پاسخ ها با احاديث پى مى برده است).(9)

گزارش احسايى، جنبه هاى بارزى از مشرب او را نشان مى دهد كه نوعى گرايش به (باطن شريعت) وتأكيد بر مرتبه (قدسى امام) است. همين گرايش، موجب برداشت ويژه او، نسبت به بعضى از مفاهيم دينى گرديده، وى حتى پاى استدلال را بست وبدون اقامه دليل، ادعاهاى خويش را نشر داد؛ چنان كه در هنگام مباحث علمى، هرگاه بر آراى وى ايرادى وارد مى شد، مى گفت: (در طريق من مكاشفه وشهود است نه برهان واستدلال...).(10)

بديهى است كه چنين طرز تلقّى، خطرناك بوده وجايگاهى در ارائه نظريات علمى نخواهد داشت وچه بسا سر از شرك وكفر درآورد. به عنوان مثال، حكيم متألّه حاجى سبزوارى در حواشى بحث (اصالت وجود) مى نويسد:

(از معاصران ما، برخى قواعد حكمت را قبول ندارند وبه (اصالت وجود وماهيت) قائل شدند ودر بعضى از تأليفات آورده اند: (وجود)، منشأ كارهاى خير و(ماهيت)، منشأ كارهاى شر است وهمه اين آثار، اصيل اند. پس منشأ صدور آن ها، به طريق اولى اصيل خواهد بود؛ در حالى كه شرّ، عدم ملكه است وعلّة العدم، عدم وماهيت اعتبارى را توليد مى كند).

علاّمه حسن زاده آملى در تعليقه بر اين سخن، آورده است:

(شيخ احمد احسايى كه قائل به اصالت وجود وماهيت است وقواعد فلسفى را معتبر نمى داند، بدون آن كه متوجه باشد، در گرداب ثنويت افتاده است كه قائل به يزدان واهريمن هستند وسهمى از توحيد ندارند...).(11)

سفرهاى گوناگون وپى درپى

احسايى، در پى شيوع بيمارى طاعون، در عراق، به وطنش (احساء) بازگشت وپس از اقامتى چهار ساله، در سال 1212 ه. ق رهسپار عتبات شد. در بازگشت، بعد از مدتى اقامت در بصره، به (ذورق) در نزديكى بصره رفت وتا سال 1216 ه. ق در آن جا ماند. پس از آن نيز تا 1221 ه. ق چندين بار به طور موقّت در بصره وروستاهاى اطراف آن اقامت داشت. در اين سال به عتبات رفت واز آن جا عازم زيارت مشهد رضوى شد وبين راه، در يزد توقفى كرد. اهل يزد، از او استقبال گرمى به عمل آوردند ووى به اصرار ايشان، پس از بازگشت از مشهد، در يزد مقيم شد.(12)

در اين زمان كه آوازه احسايى در ايران پيچيده بود، فتحعلى شاه قاجار،(13) باب نامه نگارى را با او گشود واز وى براى ملاقات در تهران، دعوت به عمل آورد.(14) احسايى براى آن كه دعوت شاه را نپذيرد، بهانه مى آورد تا آن كه شاه در نامه اى ديگر، بدو نوشت كه آمدنش به يزد با قشون بسيار، تهديدى براى ارزاق مردم آن جا خواهد بود وبار ديگر خواستار آمدن احسايى به تهران شد. وى بالاخره به تهران رفت ولى اصرار شاه را مبنى بر مقيم شدن در تهران نپذيرفت ودر سال 1223 ه. ق به همراه خانواده اش به يزد بازگشت.

احسايى در سال 1229 ه. ق در راه زيارت عتبات، به كرمانشاه وارد شد وبا استقبال مردم وشاهزاده محمد على ميرزاى دولت شاه (حاكم كرمانشاه) روبه رو گشت. حاكم اصرار به ملاقات وى، در كرمانشاه داشت وبا تعهّدى كه در مورد تدارك سفر هر ساله او به عتبات داد، وى را به اقامت راضى كرد. اين اقامت در كرمانشاه - به جز سفرى دو ساله به حج وعتبات - حدود ده سال به طول كشيد. سپس به مشهد، يزد، اصفهان وكرمانشاه رفت وپس از يك سال اقامت در كرمانشاه، رهسپار عتبات شد وچندى بعد آن جا را نيز به عزم مكه ترك كرد؛ اما در دو منزلى مدينه، درگذشت ودر قبرستان بقيع، دفن گرديد.(15)

مقام علمى واجازه روايت

شيخ احمد تا بيست سالگى در (احساء) علوم دينى متداول را فرا گرفت؛ اما جز درس آغازين او، از زندگى تحصيلى وى چيزى در دسترس نيست، لذا برخى بر اين عقيده اند: وى در مراحل بعد، استاد خاصى نداشت واستفاده هاى او، از مجالس درس عالمان، تحصيل به معناى متعارف نبود. به ويژه آن كه او در جايى از آثارش، به كسى به عنوان استاد، استناد نكرده است.(16)

البته مهاجرت او به كربلا ونجف وحضور در درس استادان بزرگ وكسب اجازه روايت، نشان گر حضور تحصيلى او است؛ گرچه مدت آن كم بوده است.

احسايى در سال 1186 ه. ق ، مقارن با آشوب هاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاكم سعودى به »احساء«، به كربلا ونجف مهاجرت كرد ودر درس عالمانى چون سيد مهدى بحرالعلوم وآقا محمد باقر وحيد بهبهانى، حضور يافت ومورد توجه آنان قرار گرفت.

وى در مدمت اقامت در عتبات، اجازه هاى متعدد روايى، از مشاهير عالمان دريافت كرد. حسين على محفوظ مجموعه اى از اين اجازه ها را - كه حاوى آگاهى هاى سودمند رجالى است - جداگانه انتشار داده است. يكى از كسانى كه به احسايى، اجازه روايت داده است، شيخ جعفر كاشف الغطا است. او براساس دو اثرى كه از احسايى، در فقه وعقايد ديده بود، مقام علمى وى را در اجازه اش ستوده است.(17)

ديگر مشايخ اجازه احسايى عبارت اند از: سيد مهدى بحرالعلوم، ميرزا محمدمهدى شهرستانى، آقا سيد على طباطبايى (معروف به صاحب رياض)، شيخ احمد بحرانى دهستانى، شيخ موسى فرزند شيخ جعفر كاشف الغطاء، شيخ حسين آل عصفور وبرادر او شيخ احمد.(18)

از آثار به جاى مانده احسايى، برمى آيد كه وى علاوه بر فقه وديگر علوم دينى متداول، در فلسفه تبحّر داشته وبه دانش هاى گوناگون، مانند رياضيات، طبيعيات قديم وعلوم غريبه، (علم حروف، اعداد وطلسمات) نيز آگاه بوده است. تعابيرى كه مشايخ اجازه اش، درباره او به كار برده اند، از دانش گسترده وى در فقه وحديث، حكايت مى كند.

شاگردان ودريافت كنندگان اجازه از احسايى

براى شناخت فرقه شيخيه وانشعاب هاى به وجود آمده در آن، آشنايى با شاگردان احسايى ضرورى است. البته ما در اين جا در صدد برشمردن همه شاگردان وى نيستيم؛ چنان كه در صدد بيان همه اساتيد وى نبوديم.

احسايى، شاگردان بسيار داشت كه از ميان ايشان، سيدكاظم رشتى (1259 - 1212 ه. ق)، پس از وفات احسايى در بسط وترويج افكار او، كوشيد ودر حكم جانشين وى بود.(19)

ديگر شاگرد او، ميرزاحسن گوهر، نيز مشرب وى را داشت واحسايى، پاسخ برخى از نامه ها را بدو واگذار مى كرد.(20) برخى ديگر از افرادى كه از احسايى، اجازه دريافت داشته اند، عبارت بودند از:

شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر؛(21)

حاج محمد ابراهيم كلباسى؛(22)

ميرزا محمد تقى نورى؛(23)

شيخ اسد الله كاظمى شوشترى؛

ملا على برغانى؛(24)

آقا رجبعلى يزدى؛(25)

ملا على بن آقا عبدالله سمنانى؛

على بن درويش كاظم؛(26)

محمد تقى فرزند احسايى؛

على نقى فرزند احسايى؛(27)

وديگران.(28)

انتقاد وتكفير احسايى

شيخ احمد احسايى، هر چند به وارستگى وتلاش در عبادات ورياضت هاى شرعى، ستوده شده وبه برخوردارى از علوم مختلف وتربيت شاگردانى چند شهرت يافته بود؛ ليكن آراء ونظرياتش، مصون از خطا واشتباه نبود وگاهى برخى از عالمان وانديشمندان معروف آن عصر، با انتقاد جدى از انديشه ها ولغزش هاى وى، او را (غالى)، (منحرف) وحتى (كافر) مى خواندند. احسايى خود مى گويد:

(محمد بن حسين آل عصفور بحرانى - كه پدرش از مشايخ اجازه او بوده است - در بحثى رويارو، بر وى انكار آورد).(29)

نخستين مخالف آشكار با احسايى،از جانب محمد تقى برغانى، از عالمان با نفوذ قزوين صورت گرفت. زمان اين رويداد به سال هاى آخر زندگى احسايى باز مى گردد، وى در زمانى كه از كرمانشاه عازم مشهد بود، (سال 1237 ه. ق)، گويا در ميانه راه، چندى در قزوين توقّف داشت.

مفصل ترين گزارش در اين باره در قصص العلماء تنكابنى نگارش يافته است:

(برغانى در آغاز، مانند ديگر بزرگان قزوين، حرمت احسايى را نگاه مى داشت؛ اما در مجلسى كه احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى، عقيده خاص وى را در باب (معاد جسمانى) جويا شد. پس از شنيدن پاسخ به وى اعتراض كرد وآن مجلس با جدال اطرافيان، به پايان رسيد. اين رويارويى، به ميان مردم كشيده شد وجمعى از عالمان، از احسايى كناره جستند. ركن الدولة، علينقى ميرزا، حاكم قزوين، محفلى براى آشتى عالمان، با حضور آن دو ترتيب داد؛ اما اين بار گفت وگو، به تكفير احسايى از جانب برغانى انجاميد وانتشار اين تكفير، توقف بيشتر احسايى را در شهر، دشوار ساخت).(30)

احسايى پس از ترك قزوين، در سفرهايش به مشهد، يزد واصفهان - با همه معارضه هايى كه عليه او شد - كمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تأكيد بر تكفير او ونامه هايى كه در اين باره نوشت، از عواملى بود كه عرصه را بر احسايى، در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد واو را از نيت ماندگار شدن در آن جا، منصرف ساخت. خاصه آن كه در اين ميان گروهى نيز عقايد غلوآميزى، به وى نسبت دادند ودر تحريك عالمان كربلا وسران دولت عثمانى كوشيدند.

حكم تكفير شيخ، در ميان عوام وخواص، در شهرهاى مختلف ايران، عراق وعربستان، نشر يافت. عده اى به دفاع برخاستند؛ گروهى سكوت كردند وبرخى ديگر با مطالعه آثار وى، حكم تكفير را تأييد واعلام نمودند.

عده اى از عالمان وفقيهان كه شيخ وپيروان عقايد او را تكفير كردند، عبارت اند از:

حلاج ملا محمد تقى قزوينى، معروف به شهيد سوم؛

آقا سيدمهدى فرزند صاحب رياض؛

حاج ملا محمد جعفراستر آبادى؛

آخوند ملاآقا دربندى، مؤلف كتاب اسرار الشهادة؛

شريف العلماء مازندرانى، استاد شيخ انصارى؛

آقا سيدابراهيم قزوينى، مؤلف كتاب ضوابط الاصول؛

شيخ محمد حسن، صاحب جواهر الكلام؛

شيخ محمد حسين، صاحب فصول.(31)

البته گروهى، دشمنى با شيخ را روا نمى شمردند؛ از آن جمله فقيه نامدار حاج ابراهيم كلباسى بود. وى آسان فهم نبودن پاره اى از آراء وتعبيرات احسايى را، باعث سوء تفاهمات وتكفيرها مى دانست وآراى احسايى را، در چارچوب عقايد اماميه، تلقّى كرده، او را از علماى اماميه مى دانست.

برخى نيز جانب احتياط را در پيش گرفتند. صاحب اعيان الشيعه معتقد است: (شيخ وپيروانش، شطحياتى (نظير شطحيات برخى از صوفيه) وسخنان معمّاگونه وخرافاتى دارند. كتاب شرح جامعه كبيره (كه وى خود آن را ديده بود وخوانده بود) يكى از همين قبيل آثار است. مسلك اينان مايه ضلالت بسيارى از عوام الناس شده است. به ويژه آن كه بيشتر فساد وگمراهى از ناحيه شاگردش سيدكاظم رشتى است. سخنان ومطالبى كه وى آورده است، بعيد دانسته شد كه خودِ شيخ قائل به آن باشد.(32)

انحرافات عقيدتى شيخيه

تبيين ونقد وبررسى تمامى عقايد وآراى كلامى شيخ احمد احسايى وشاگردان وپيروان او، در اين مختصر نمى گنجد. پيش از بيان يكى از آراى (غلوّآميز) وى، متذكّر مى گردد وصف كلى انديشه احسايى را مى توان در اين خلاصه كرد:

(وى علوم وحقايق را به تمامى، نزد پيامبر وامامان مى دانست واز ديدگاه او، حكمت - كه علم به حقايق اشياست - با باطن شريعت ونيز با ظاهر آن، از هر جهت سازگارى دارد).

او معتقد است:

(عقل آن گاه مى تواند به ادراك امور نايل شود كه از انوار اهل بيت عليهم السلام روشنى گيرد واين شرط در شناخت هاى نظرى وعملى يكسان وجود دارد. درست است كه انديشه دراصول ومعارف دين واجب است، اما از آن جا كه حقيقت با اهل بيت عليهم السلام همراهى دارد،صدق احكام عقل، در گرو نورى است كه از ايشان مى گيرد).(33)

گرايش وى به امور باطنى شريعت، به گونه اى است كه موضع اهل ظاهر را در اكتفا به ظاهر شريعت، نمى پذيرد ومعتقد است: (تمسكش به اهل بيت عليهم السلام، در دريافت حقايق، سبب شده است كه در بعضى از مسايل، با بسيارى از حكيمان ومتكلمان، مخالفت كند). از اين رو، عقايد وى وپيروانش درباره (معاد واطوار جسم)، در (معراج پيامبر اسلام)، (وجود امام عصر عليه السلام)، (مقام ائمه اطهارعليهم السلام)، (نيابت خاصه)، و(اعتقاد به ركن رابع) مورد اعتراض، وانكار ونقد انديشمندان وفقيهان بزرگ قرار گرفت.

اينك، ضمن اشاره به عقايد احسايى در باب (جايگاه امام در آفرينش)، نوشته هاى غلوّآميز وى را در اين باره نقد خواهيم كرد.

جايگاه امام در آفرينش

احسايى در آثار خود، توجه زيادى به مباحث امامت داشته است كه نمونه آن را در شرح مبسوط وى بر زيارت جامعه كبيره مى توان ديد. شاخص انديشه او در اين زمينه، توجه خاصى است كه به جنبه هاى تكوينى مقام امام نشان مى دهد؛ از جمله در بازگو كردن اين عقيده كه پيامبر صلى الله عليه وآله وامامان، برترين مخلوقات خداوند وواسطه فيض او هستند. وى آنان را علل اربعه كائنات (علت هاى فاعلى، مادى، صورى وغايى) معرفى مى كند.

در فلسفه ارسطويى وحكمت اسلامى، هر يك از اين اقسام چهارگانه، گوياى جنبه اى از نيازمندى پديده به علت است. احسايى به استناد مضامين حديثى، كمال هر يك از چهارجنبه عليت را در وجود پيامبر صلى الله عليه وآله وامامان عليهم السلام نشان مى دهد ونتيجه مى گيرد كه آنان (علل اربعه كاينات)اند.(34)

به اعتقاد وى پيشوايان معصوم عليهم السلام واسطه فيض خدا هستند؛ يعنى، پس از آن كه خداوند آنان را خلق كرد، ايشان به اذن ومشيت الهى، موجودات ديگر را آفريدند. معصومان عليهم السلام محل مشيت واراده خداوند هستند واراده آنان به اراده او است. از اين رو، آنان علت هاى فاعلى موجودات جهان اند.(35)

تنكابنى مى نويسد:

(بدان كه شيخ احمد (رساله)اى نوشته است در باب اين كه مصلّى، بايد در (اياك نعبد) حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را قصد كند، زيرا كه خداوند مجهول الكنه است وآن چه در ذهن درآيد، مخلوق ذهن است؛ چنان كه حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: (كلما ميزتموه باوهامكم بأدقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم). پس بايد (وجه الله) را اراده نمود كه اميرالمؤمنين عليه السلام است).(36)

همو آورده است:

(شيخ (احمد) مى گويد: خلق كردن خداوند، عالم را وخلق كردن امام، عالم را مانند اين آيه خواهد بود: (فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم) وائمه عليهم السلام، يد الله مى باشند... چرا استبعاد در خالقيت ائمه مى نمايند وحال اين كه (تبارك الله احسن الخالقين) گواه بر آن است كه به جز خداوند، خالق ديگر هست وقول خداى تعالى در باب حضرت عيسى روح الله (و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير)، شاهد اين معنا است وقول اميرالمؤمنين عليه السلام (أنا خالق السموات والأرض) دليل بر اين مطلب است واين كه اگر خداوند كسى را خلق كند كه او آسمان وزمين را به اذن او خلق نمايد وقدرت آن داشته باشد، اين دخل در لطف وأدل بر كمال قدرت خدا است ومردم بيشتر اذعان به اين معنا مى كنند. همين تقرير را اين فقير (تنكابنى) مؤلف كتاب (قصص العلماء) از حاج سيد كاظم رشتى (از شاگردان شيخ احسايى وجانشين او) شفاهاً شنيدم؛ چون مدتى به مجلس درس او حاضر مى شدم...).(37)

تنكابنى، سپس نقدى بر اين اعتقادات نگاشته است.(38)

غير از اين دو مورد، مسايل ديگرى شبيه اين، در كتاب (شرح العرشيه) از سوى شيخ احمد احسايى مطرح گرديده است.(39) البته اعتقاد به (خالقيت)، (رازقيت) و(حقيقت مشية الله) بودن معصومان عليهم السلام، به قدرى مشهور است كه بارها ميان شيخيه ومخالفانشان، مناظره ونزاع درگرفت وموجب تكفير آنان گرديد.

به عنوان نمونه، گفت وگويى ميان شيخ عبدالرحيم بروجردى، با حاج محمد كريم خان (پيشواى شيخيه كرمان) انجام گرفت. در اين گفت وگو ومناظره، كريم خان گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام بر بالاى منبر فرمود: (انا خالق السموات والارض)، شيخ عبدالرحيم به او گفت: »درآن عهد برخى حضرت على را كافر مى دانستند، مانند اهل شام. عده اى نيز او را خليفه چهارم وگروهى او را خليفه بلافصل پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى دانستند. در چنين عصرى چگونه ممكن است على عليه السلام چنين ادعايى كرده باشد ومردم هيچ گونه عكس العملى نشان نداده باشند)؟ وكريمخان سكوت كرد.(40)

نقد وبررسى

در تاريخ فرقه ها ومذاهب كلامى از فرقه اى به نام (مفوّضه) نام برده شده است.

عقايد آنان، خلاف تعاليم دينى ونصوص كتاب وسنت اتفاق عام مسلمانان است. از آن جا كه عقايد شيخيه در اين بخش، همان عقايد (مفوّضه) است، جهت تحليل وبررسى، از تفويض ومعانى مختلف آن وسپس تاريخچه اجمالى فرقه (مفوّضه) وبالاخره برخورد ائمه عليهم السلام با (مفوّضه) سخن خواهيم گفت.

تفويض ومعانى مختلف آن

(تفويض) در لغت، به معناى واگذار كردن كارى به ديگرى وحاكم گردانيدن او در آن كار است.(41)

در اصطلاح علم كلام، عبارت است از: (اعتقاد به اين كه خداوند متعال، پس از آفرينش بندگان، آنان را به خود واگذاشت تا هر كارى كه مى خواهند بكنند؛ بدون اين كه در اعمال آنان، نقشى داشته باشد).

البته آن چه مورد بحث ما است، تفويض در معناى ديگرى، غير از نزاع معروف معتزله واشاعره در باب جبر واختيار است. هم چنين غير از اصطلاح (مفوّضه) درباب (صفات خبرى) است كه معتقداند: (صفاتى مانند (يد) براى خدا ثابت است؛ليكن براى گرفتار نشدن در دام (تجسيم وتعطيل) و(تأويل) بايد معناى آن را به خود خداوند واگذار (تفويض) كرد.

از اين رو، تفويض در احاديث شيعه، در معانى مختلفى وارد شده كه مرحوم علامه مجلسى، آن ها را در شش معنا، جمع بندى كرده است كه فهرست آن چنين است:

1. تفويض در امر دين:

اين نوع از تفويض، مى تواند دو معنا داشته باشد:

الف) خداوند، كليه امور دين را به پيامبر صلى الله عليه وآله وامامان معصوم عليهم السلام واگذار كرده است، تا هر چه بخواهند، حلال كنند وهر چه بخواهند، حرام نمايند، بدون اين كه اين احكام را از وحى بگيرند. مسلماً اين معنا، با آموزه هاى صريح قرآن، مخالف است؛ چه اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از روى هوا وهوس، سخن نمى گويد وهرچه مى گويد، وحى است: (وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى).(42)

ب) خداوند، چون پيامبرش را به كمال رساند وآن حضرت صلى الله عليه وآله به مقامى رسيد كه جز حق وصواب را انتخاب نمى كرد؛ پس اختيار بعضى از امور (مثل تعيين مستحبات در نماز وروزه و...) را به او واگذار كرد وسپس آن حضرت را با وحى تأييد كرد.

اين معنا نادرست نيست ورواياتى در تأييد، آن وارد شده است.(43)

2. تفويض اداره جامعه:

به اين معنا كه امور اجتماعى مردم (مانند امور سياسى، تعليم وتربيت وامثال آن) از سوى خداوند متعال، به پيامبر صلى الله عليه وآله وامامان معصوم عليهم السلام واگذار شد وبندگان، به اطاعت از آنان مأمور شدند.

اين معنا با نصوص كتاب وسنت، سازگارى دارد؛ چنان كه خداوند مى فرمايد: (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا)؛ (آنچه را پيامبر صلى الله عليه وآله براى شما آورده (و به آن فرمان داده) در آن چه از آن نهى كرده، بازايستيد).

3. تفويض بيان علوم واحكام:

به اين معنا كه هر گاه، صلاح دانستند احكام را براى بندگان، بيان كنند وهرگاه مصلحت ندانستند، بيان نكنند تا وقت آن فرا رسد. بديهى است يكى از ليست هاى بزرگ پيامبر صلى الله عليه وآله، تبيين وتشريح دين است كه بنابر اعتقاد شيعه، پس از پيامبر صلى الله عليه وآله، اين مهم بر عهده امام معصوم عليه السلام است تا ضمن بيان علوم دينى، از هر گونه تفسير به رأى وتحريف جلوگيرى گردد.

4. تفويض در كيفيت حكم:

يعنى اين اختيار، به آنان وگذار شده كه در مسائل مختلف، طبق ظاهر شرع حكم كنند، يا از علم خدادادى خود استفاده كرده، آن را در كيفيت حكم لحاظ نمايند.

5. تفويض در بخشش:

سرپرستى امر خمس، انفال وبعضى ديگر ا ز امور مالى حكومتى، به آنان واگذار شده واين اختيار نيز به آنان داده شده است كه در موارد مختلف، هرچه را صلاح ديدند به ديگران ببخشند، يا اين كه آنان را از بخشش محروم كنند.(44)

6. تفويض در آفرينش:

خداوند، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وائمه عليهم السلام را آفريد وخلقت، روزى رساندن، تربيت، ميراندن وزنده كردن بندگان را به آنان واگذار كرد.

اين مسأله ممكن است، به يكى از دو معنا باشد؛

الف) پيامبر صلى الله عليه وآله وائمه عليهم السلام، همه اين كارها را با قدرت واراده خودشان - بدون هيچ دخالتى از سوى خداوند - انجام مى دهند.

اين ديدگاه، كفرى است صريح وادله عقلى ونقلى، بر بطلان آن گواهى مى دهند

ب) خداوند، اين كارها را، مقارن با اراده ايشان، انجام مى دهد (ماند اين كه موسى اراده مى كند ومقارن آن، خداوند عصا را تبديل به مار مى كند)، تا بدين وسيله، صدق وراست گويى آنان را به اثبات رساند.

اين معنا اگرچه عقلاً محال نيست؛ اما روايات ردّ (تفويض)، آن را مردود مى شمارد؛ مگر در هنگام ظهور معجزات.(45)

البته در همين موارد نيز استناد حقيقى فعل، به خداوند متعال است وآورندگان معجزه، به اذن وفرمان او كارى را انجام مى دهند ودر اين گونه امور، خودشان را به جاى (خالق) نمى گذارند.

(تفويض) مورد نزاع، قسمت اول از معناى ششم است.

گروهى از غلات، تفويض به اين معنا را مطرح مى كردند كه به نام (مفوضّه) شهرت يافتند. آنان همواره مورد انكار واعتراض ائمه عليهم السلام واصحاب آنان بوده اند. عالمان، فقيهان ومتكلمان اسلام نيز آنان را طرد نموده، در زمره مشركان وكافران قلمداد مى كردند.

فرقه شناسى (مفوّضه)

چنان كه گذشت، (مفوّضه) به كسانى اطلاق مى شد كه خلق، رزق، زنده كردن وميراندن را به پيامبر صلى الله عليه وآله وائمه عليهم السلام نسبت داده، معتقدبودند: خداوند همه امور عالم را به آنان واگذار كرده است. اين كه (مفوّضه) گروهى از (غلات)اند يا جداى از آن ها؛ چند ديدگاه مطرح است. در بخشى از روايات، مفوضه به عنوان گروهى جداى از غاليان قلمداد شده اند. در زمان ائمه عليهم السلام - به ويژه در زمان امام رضا عليه السلام - نوعاً از اين گروه فراوان نام برده شده است.(46)

در ميان متكلمان ونويسندگان فرق ومذاهب، مفوّضه - چه به شكل يك گروه مستقل يا گروهى از غلات - حكم يكسانى با غاليان دارند وبر آنان، حكم شرك وكفر جارى شده است. چه بسا بى اشكال باشد كه گفته شود: (غلاتِ مفوّضه) به صورت مضاف ومضاف اليه، وصفى در زبان فارسى ووصف تبيينى در زبان عربى است. گواه اين مدعا بخشى از زيارت حضرت حجت عليه السلام است كه در آن آمده است:

(الحمد لله الذى هدانا لهذا... ولم يجعلنا من المعاندين الناصبين ولا من الغلاة المفوّضين...).(47)

شيخ مفيد رحمه الله، مفوضه را جزء غاليان مى داند؛ اما فرقى بين آنان وغلات ديگر قائل مى شود؛ به اين كه مفوضه، اعتراف دارند كه ائمه عليهم السلام حادث ومخلوق اند نه قديم، اما با اين حال آنان را خالق موجودات ورازق آنان مى دانند ومدعى اند كه خداوند، فقط آنان را خلق كرد. سپس كار خلقت جهان وهمه كارهاى آن را، به آنان واگذار كرد.(48)

شيخ صدوق رحمه الله بدون آن كه فرقى ميان مخالفان مفوضه قائل شود، هر دو گروه را ذكر كرده وآنان را كافر وبدتر از يهود، نصارا ومجوس دانسته است.(49)

نويسندگان فرق ومذاهب هم آورده اند:

(مفوضه، اعتقاد دارند كه خداوند واحد ازلى، شخص كاملى كه بدون كم وزياد بود، به جاى خود گذاشت وتدبير وخلقت عالم را به او واگذار كرد. اين شخص، همان محمد، على، فاطمه، حسن وحسين وبقيه ائمه هستند كه در معنا يكى مى باشند. آنان گمان مى كنند كه معرفت خداى قديم ازلى، لازم نيست وبايد محمدصلى الله عليه وآله را شناخت كه خالقى است كه امر خلق به او واگذار شده است واو خالق آسمان ها وزمين، وكوه ها، انسان ها، جن وهر آن چه در عالم هست، مى باشد).(50)

يادآورى اين نكته نيز لازم است كه مفوضه، مخالفان عقايد خود را به نام (مقصّره)؛ يعنى، كوتاهى كنندگان در معرفت پيامبرصلى الله عليه وآله وائمه عليهم السلام مى شناختند ومى گفتند:

(چون آنان به اين نكته نرسيدند كه محمد خالق است وامر به او واگذار شده است، بايد مراقب حلال وحرام باشند واعمال مقرّر در فقه اسلامى را انجام دهند كه درحقيقت اين اعمال، غُل هايى است براى آنان، به منظور عقوبت آن ها در كوتاهى در معرفت).(51)

نتيجه

(شيخيه) ادعاهايى را مطرح كرده اند كه پيش از آن ها، گروه هاى ديگر از زمان ائمه عليهم السلام به بعد آن را مطرح كرده بودند ومورد تكفير قرار گرفتند. چنين ديدگاه غلوآميزى، علاوه بر آن كه خود گناه بزرگى است، زمينه پيدايش افكار ديگرى (مثل ادعاى الوهيت، تجلى ذات حق، وحلول حق تعالى در افراد و...) شده است.

مفوّضه از ديدگاه پيشوايان معصوم عليهم السلام

در پايان اين گفتار، جهت تبيين علت صدور حكم تكفير شيخ احمد احسايى وپيروان وى، از سوى عالمان بزرگ آن عصر ونيز نتيجه گيرى از مطالب گذشته بايسته است كه موضع پيشوايان معصوم عليهم السلام را مطرح كنيم تا اتمام حجت وتذكارى براى گروندگان به تفويض باشد ونيز با حفظ مقام وشأن پيشوايان دين، آنان را از هر گونه مقام الوهيتى منزه داريم:

1. امام صادق عليه السلام در ردّ كسانى كه مى گفتند: (ائمه رزق وروزى بندگان را اندازه گيرى مى كنند) فرمود:

(به خداوند سوگند! ارزاق ما را جز خداوند، تقدير واندازه گيرى نمى كند. من خود، به غدايى كه براى خانواده ام احتياج داشتم، سينه ام تنگ وفكرم مشغول شد، تا اين كه رزق آنان را، تأمين كردم ونفسى به راحتى كشيدم).(52)

2.امام رضا عليه السلام وقتى كه شنيد برخى، صفات خداوند رب العالمين را به حضرت على عليه السلام نسبت مى دهند، بدنش لرزيد وعرق از سر ورويش جريان پيدا كرد وفرمود:

(منزّه است خداوند! منزّه است خداوند از آن چه ظالمان وكافران درباره او مى گويند! آيا على عليه السلام خورنده اى در ميان خورندگان، نوشنده اى در ميان نوشندگان، ازدواج كننده اى در ميان ازدواج كنندگان وگوينده اى در ميان گويندگان نبود!؟

آيا او نبود كه در مقابل پروردگار خود، در حالى كه خاضع وذليل بود، به نماز مى ايستاد وبه سوى او، راز ونياز مى كرد؟ آيا كسى كه اين صفاترا دارد، خدا است؟ اگر چنين است پس بايد همه شما خدا باشيد؛ چون در اين صفات، با على عليه السلام مشترك مى باشيد؛ صفاتى كه همه آن ها، دلالت بر حدوث موصوف آن ها دارد).

آن گاه در جواب پرسش راوى - كه معجزات آن حضرت عليه السلام رادليل غاليان براى الوهيت او ذكر كرده بود - فرمود:

(اما معجزاتى كه از او به ظهور رسيده، فعل خودش نبوده؛ بلكه فعل قادرى بود كه شباهت به مخلوق ها نداشت...).(53)

3. از امام رضا عليه السلام درباره غاليان ومفوّضه سؤال شد؛ آن حضرت در جواب فرمود: (غلات، كافراند ومفوّضه، مشرك).

سپس هرگونه ارتباطى با آن ها - حتى كمك كردن به وسيله يك كلمه - را موجب خروج از ولايت خدا ورسول واهل بيت عليهم السلام دانستند.(54)

4. امام رضا عليه السلام، در حديثى فرمود:

(كسى كه گمان كند، خداوند عزّوجلّ كار آفرينش وروزى را، به حجت هاى خود (پيامبر صلى الله عليه وآله وائمه عليهم السلام) واگذار كرده است، قائل به تفويض شده ومشرك گرديده است).(55)

5. ونيز از آن حضرت درباره تفويض سؤال شد، امام در پاسخ فرمود:

(خداوند متعال، امر دينش را به پيامر صلى الله عليه وآله واگذار كرد وفرمود: (ما آتاكم الرّسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا)(56)؛ (هر آن چه را رسول به شما فرمان مى دهد، برگيريد واز آن چه شما را باز دارد، بازايستيد)؛ اما امر خلق ورزق را به او واگذار نكرد).

سپس با تصريح به آفريدگارى خداوند، آيه 40 سوره (روم) را يادآور شد، وبدين وسيله به شرك مفوّضه اشاره فرمود.(57)

مقام والاى پيامبر وپيشوايان معصوم عليهم السلام، در عبوديت ذات حق تجلى پيدا كرده است. اشرف مخلوقات وافضل پيامبران، با وصف (عبده ورسوله) ستوده شده است. ما نيز بايد آنان را به گونه اى بستاييم كه خودشان راضى باشند واز هرگونه غلوّ وزياده روى پرهيز كنيم. گروه هاى زيادى در تاريخ اسلام، به (غلو) كشيده شده واز اين طريق، به بيراهه رفته اند. شيخيه وشيخيگرى، از اين گونه بيراهه ها است كه جمعى، در گرداب آن فرو رفته اند وبه جاى (توحيد)، به (شرك) و(كفر) گراييده اند. افكار شرك آلود آنان، زمينه ساز پيدايش مدّعيان دروغين نيابت خاصه حضرت ولى عصر عليه السلام گشته است. (چنان كه سيدكاظم رشتى مدعى آن بود). وبرخى نيز در ادامه راه، ادعاى (بابيت) وسپس (مهدويت) و(رسالت) را سردادند (مانند سيد على محمد باب).

بر همه ماست كه با مراقبت، دورانديشى ومطالعه مباحث غلو وغاليان(58) مواظب باشيم به نام دفاع از اولياى الهى وخودسازى وتصفيه باطن، به چنين دام هايى گرفتار نياييم.


 

 

 

پى نوشت ها:


(1) ر.ك: معجم الفرق الاسلاميه، شريف يحيى الأمين، ص 149.

(2) فرهنگ فرقه هاى اسلامى، دكتر محمد جواد مشكور، با مقدمه وتوضيحات، كاظم مديرشانه چى، ص 266.

(3) دليل المتحيرين، سيدكاظم رشتى، ص 11 - 10.

(4) منابع عمده شرح حال شيخ احمد احسايى عبارت است از:

الف) رساله اى كوتاه كه وى به درخواست فرزند بزرگش محمد تقى نگاشته ودر آن از سال هاى نخست زندگى واحوال درونى خود گفته است.

ب) اثرى است از فرزندش شيخ عبدالله.

بخش هايى از كتاب (دليل المتحيرين) شاگرد ومدعى جانشينى او سيد كاظم رشتى كه حاوى مطالبى است افزون بر دو مأخذ پيشين.

در اين گفتار، بخش هايى از مقاله آقاى زين العابدين ابراهيمى كه در دائرة المعارف بزرگ اسلامى ذيل احسايى با استناد به مدارك ومنابع مذكور آمده، استفاده شده است، چنان كه مصادر ديگر هم مورد توجه قرار گرفت.

(5) ميان (داغر) وپدرش رمضان، نزاعى درگرفت و(داغر) منطقه زندگى پدر را ترك گفت ودر مطيرفى (يكى از روستاهاى احساء) سكونت گزيد. اجداد شيخ احمد، تا داغر چنين است: احمد بن زين الدين بن ابراهيم بن صقر بن ابراهيم بن داغر. ر.ك: شيخى گرى بابى گرى از نظر فلسفه، تاريخ واجتماع، مرتضى مدرّس چهاردهى، ص 7.

6. ر.ك: شرح احوال شيخ احمد احسايى، عبدالله احسايى، ترجمه محمد طاهر كرمانى، كرمان، سال 1387 ه ق، ص 134 - 133.

(6) ر.ك: شرح احوال شيخ احمد احسايى، عبدالله احسايى، ترجمه محمد طاهر كرمانى، كرمان، سال 1387 ه ق، ص 134 - 133.

(7) همان، ص 134.

(8) همان، ص 136 - 134.

(9) همان، ص 141 - 139.

(10) ر.ك: قصص العلماء، تنكابنى، ص 35.

(11) ر.ك: شرح منظومه سبزوارى، ج 2، ص 65.

(12) شرح احوال شيخ احمد احسايى، همان، ص 23 - 19.

(13) وى از سال 1212 تا 1250 ه ق سلطنت كرد.

(14) براى متن يكى از نامه ها ر.ك: فهرست كتاب مشايخ عظام، همان، ص 166.

(15) شرح احوال شيخ احمد احسايى، همان، ص 40 - 26.

(16) دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 662.

(17) همان، ص 663 به نقل از: اجازات الشيخ احمد الأحسايى، حسين على محفوظ، ص 40 - 37، نجف، 1390 ق / 1971 م.

(18) همان، به نقل از: انوار البدرين، على بحرانى، به كوشش محمد على طبسى، نجف، 1377 ه ق، ص 407 - 406؛ (چند اجازه)، احمد احسايى، ص 1 و7 2؛ دليل المتحيرين، سيد كاظم رشتى، ص 55 - 51.

(19) ر.ك: فهرست كتب مشايخ عظام، ابوالقاسم ابراهيمى، كرمان، چاپخانه سعادت، ص 115 و... .

(20) ر.ك: (اللمعات)، حسن گوهر، ص 40 - 39.

(21) انوار البدرين، همان، ص 407.

(22) لباب الألقاب، حبيب الله شريف كاشانى، ص 54، تهران، 1378 ه ق.

(23) ر.ك: الذريعة، ج 11، ص 18.

(24) فهرست تصانيف شيخ احمد الاحسايى، رياض طاهر، ج 1، ص 29، كربلا، مكتبة الحائرى العامة.

(25) مقدمه بر شرح الزيارة، عبدالرضا ابراهيمى، ص 24.

(26) چند اجازه، همان، ص 1 و6.

(27) الذريعه، ج 1، ص 141؛ كشف الحجب والأستار، اعجاز حسين كنتورى، ص 20، كلكته، 1330 ه ق.

(28) ر.ك: رسالة فى ترجمة الشيخ على نقى الأحسائى، على حائرى اسكويى، (همراه عقيدة الشيعه)، ص 96 - 95، كربلا، 1384 ه ق.

(29) ر.ك: فهرست كتب مشايخ عظام، همان، ص 141.

(30) قصص العلماء، ص 66 - 30.

(31) همان، ص 44.

(32) اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.

(33) ر.ك: شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 3، ص 219 - 217.

(34) ر.ك: شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 3، ص 298 - 296 65؛ ج 4، ص 47 و80 - 78 48؛ مجموعة الرسائل، ص 323.

(35) همان.

(36) قصص العلماء، ص 55.

(37) همان، ص 48.

(38) همان، ص 50 - 48.

(39) شرح العرشية، ص 324.

(40) براى توضيح بيشتر اين قصه ر.ك: قصص العلماء، ص 50.

(41) تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضى زبيدى، ج 5، ص 71.

(42) نجم (53)، آيه 3 و4.

(43) ر.ك: بحارالانوار، ج 25، ص 312؛ ج 3، ص 344؛ ج 101، ص342.

(44) ر.ك: همان، ص 350 - 326.

(45) ر.ك: همان، ص 350 - 347.

(46) ر.ك: همان، ص 337 228 273؛ ج 44، ص 271.

(47) همان، ج 102، ص 103.

(48) مصفنات الشيخ المفيد، تصحيح الاعتقاد، ج 5، ص 134 - 133.

(49) الاعتقادات، ص 97.

(50) ر.ك: المقالات والفرق، سعد بن عبدالله اشعرى قمى، ص 61 - 60؛ مقالات الاسلاميين، ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى، ص 14.

(51) ر.ك: المقالات والفرق، همان، ص 92؛ فرق الشيعه، نوبختى، ص 93؛ ونيز كاربرد (مقصّر) و(تقصير) نسبت به عده اى از محدثان، ر.ك: بحارالانوار، ج 25، ص 346 - 345.

(52) بحارالانوار، ج 25، ص 301.

(53) همان، ص 277 - 276.

(54) همان، ص 328.

(55) همان، ص 329.

(56) حشر (59)، آيه 7.

(57) همان، ص 328.

(58) خوانندگان گرامى را به مطالعه كتاب تحقيقى (غاليان يا كاوشى در جريان ها وبرآيندها) نوشته نعمت الله صفرى فروشانى، توصيه مى كنيم. چنان كه ما در برخى مباحث از فصل دوم وسوم آن بهره گرفتيم.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۶/۲۳ : ۱۲.۱ K : ۰
: عزالدين رضانژاد
comments:
no-comments