(۳۱) امام مهدى عليه السلام از منظر صدر المتالهين
امام مهدى عليه السلام از منظر صدر المتالهين
عالمان، مرزبانان، كيان عقيدتى امّت وحافظان گوهر انساين در برابر شبهات وشهوات اند وراز ورمز عظمت آنان از منظر دين ودر نگاه مردم، در همين نكته نهفته است. تكريم (عالم) ارج نهادن به انسانيت واحترام به حقيقت است وارج واوج هر فرهنگ ومكتبى، وامدار عظمت وعمق فكرى وصميميت وصداقت عالمان آن است. تلاش همه فرهيختگان در اعتلاى فرهنگ بشدى، ممدوح ومقبول است. در اين ميان مكتب اسلام وتاريخ سكينى، با برخوردارى وحفظ گوهر دين ومصون ماندن از تحريف، عدد الهى وبه جدّ وجهد امامان وعالمان دينى، ونيز دعوت قرآن به تفكّر وخردورزى، شاهد نشو رشد متفكرّان سترگى بوده است آنان با همّت دانش وبينش خود، معارف دينى را تحقيق وحقانيت آن را ثبات نموده اند. نام ملاصدراى شيرازى در صدر اين عالمان بزرگ قرار دارد كه دين را عاقلانه وعارفانه شناخته وترويج نمو ومبانى ومبادى آن را با برهان وبدون تكيه بر خيال وخرافه، استحكام بخشيد. وى فيلسوف ديندارى است كه دين را با خردورزى توأم نمود؛ نه اين كه متفكّر نماى بدون تعلّق دينى ويا دين دارى جاهلا باشد كه دين را مجموعه ى خرافى - احساسى عوام فر يك بداند. حكمت متعاليه در كنار برهان، از اشراق وعرفان هم سود برد وتعلّق را با تعقّل در آميخت وتكيه محض واعتماد بى چون وچرا بر پاى چوبين استدلال نداشت بودن معارف حقه دينى را با خرد سقاى وعرشى، هماهنگ وهم زيست كردن، هم خدمت به ساحت تفكّر بشرى وهم خدمت به حوزه ى تدين وجامعه دين باوران است. بر اين اسا تجليل از حكيم مقالّه مرحوم ملاصدرا، در هر دو حوزه وبه هر دو انگيزه لازم است.
يكى از مسائل عقيدتى كه در منظومه فكرى شيعه، چون خورشيد تابناك مى درخشد وبالندگى، پايندگى، زندگى وطراوت شيعه مرهون آن است؛ اعتقاد به نظام (امام ومهدوّيت) است. عالمان بزرگى در تحقيق وتحكيم اين مهم، تلاش نموده اند كه از جمله آنان صدرالمتالهين شيرازى است. در اين نوشتار آراء ونظرات اين حكيم الهى در باب امامت به ويژه مهدوت بررسى شده واز انديشه ى وتلاش فكرى استفاده گشته است.
حكيم نامور شيعه در كتاب هاى گوناگون خود، مباحث (امامت ومهدويت) را طرح كرده كه با يك نظام خاص وداراى چينش منطقى، در اين نوشتار طرح وبررسى مى شود.
1. اضطرار به وجود حجّت
تفسير وتحليل واقعى (حجت) وبه عبارت ديگر تصوّر صحيح آن، زيربناى تصديق ضرورت آن در نظام آفرينش است، بدون فهم صحيح حجّت ودرك معناى (حجيت امام ونبى)، نمى توان به ضرورت يا عدم ضرورت آن حكم كرد.
يك، معناى حجيّت امام
ملاصدرا رحمه الله در بيان اين نكته نويسد:
انسان در آغاز تولد خود، حيوانى بسان حيوانات ديگر است كه جز خوردن وآشاميدن نمى داند؛ سپس با رشد جسم باقى صفات نفس از شهوت وغضب برايش حاصل مى شود. تا اين جا انسان، حيوان راست قامت است وبا بقيه حيوانات تمايزى ندارد.
(فلومات على هذه الحاله لم يك له فى الاخرة حيوة ستقّره ولاحسب ولاكتاب ولاثواب ولاعقاب ايضاً از العذاب والشقاوة فرع الشعور بالسعادة التى فى مقابلها).(1)
بدين جهت، اين انسان نه مستحق ثواب است ونه مستحقق عتاب؛ چرا كه شقاوت عدم ملكه است وتا سعادت تصور نشود. وامكان نيابد، آن هم معنا نمى يابد.
حيوان متنوى القامه، به واسطه حجت به حيات انسانى قدم مى گذارد ودر مسير ثواب وعقاب قرار مى گيرد، نقش ومعناى حجّت در زندگى اين است كه انسان را وارد زندگى وحياتى فراتر از حيات حيوانى مى كند.
(از اتبيّن هذا فنقول: معنى كون البنى او الامام حجة اللّه على العباد، ان كاعته يوجب استحقاق الرحمه والجنه والنعيم وان عصيانه يوجب استحقاق الغضب والعذاب وعندالرفع لايستحقون ثواباً ولا عقاباً).(2)
حجت بودن امام، به معناى اين است كه بدون او، ثواب وعقاب منتفى است وثواب وعقاب؛ يعنى، فعليّيت يافتن قوه اى انسانى، بر اين اساس امام ملاك وعامل فعلّيت يافتن انسان است وبدون آن، حيات انسانى قابل تصور نيست.
دو. ضرورت حجّت
با چه دلايلى اثبات مى شود كه وجود حجت در حيات بشر، امرى ضرورى است؟ ملاصدرا رحمه الله براى اثابت اين نكته ادّله وشواهد عقلى ونقلى متعددى بيان مى كند كه در دو حوزه جداگانه بررسى مى شود:
الف. ادّله عقلى
1. علّت غايى بيان آن (العلّة الغائية التى لاجلها الشىء)؛(3) يعنى، علّت غايى گرچه در وجود مؤخّر باشد امّا فاعلّيت فاعل به آن بستگى دارد:
نظام هستى براى انسان كامل خلق شده است واين سخن حكيمانه شيخ الرئيس، از منبع وحى برخاسته كه: (الحمدللّه الذى خلق الانسان وخلق من فضالة طينته سايرالاكران).(4)
چرا كه تمام هستى، ظل وجودى انسان محسوب مى شود: (لان النبات ظل نباتيتّه والسباع والبهائم اظلال غضبه وشهوته والشيطان ظل نكراه ومكيد ته).(5)
بر اين اساس اگر علّت غايى نباشد، فاعل، فاعليّت نمى يابد وفعل نيز بدون علّت غايى، وجود وبقايى ندارد. ملاصدرا رحمه الله ضمن تأكيد بر اين مهمّ، ضرورت وجود امام را بدين جهت موّجه مى داند وتأمل است كه اين ضرورت را در وراى احتياج مردم به راهنمايى امام، بايد در نيازمندى تمام هستى به وجود امام جست.
(ان وجود النبىصلى اللّهُ عليه وآله وسلّم والامام ليس بمجرّد ان الخلق محتاجون اليه فى اصلاح دينهم وديناهم وان كان ذلك مترتباً على وجوده ضرورةً، بل انّما قامت بوجوده الارض ومن فيها لكون وجوده الكونى علةً غائيه لوجودها، فلا تقوم الارض ومن فيها لحظةً الا بوجود الانسان الكامل).(6)
قوام زمين وآسمان وكلى هستى، به جهت وجود عنصرى امام است ووجود امام، علّت غايى وجود هستى است. بر اين اساس حتّى يك لحظه، هستى بدون امام وانسان كامل باقى نمى ماند واين نكته مفاد حديث شريف ذيل است. كه امام باقر فرمود: (لو ان الامام رفع من الارض ساعة لماجت باهله).(7)
ملا صدرا در شرح آن مى گويد: (وان هذا الحديث على حقيقه مامّر ذكره منا)(8)؛ يعنى، اين حديث حقيقى را كه ذكر كرديم، بيان مى فرمايد.
2. برهان امكان اشرف
بيان آن (ان الممكن الاشرف يجب ان يكون اقدم من الممكن الاخس وانّه اذا وجد اللمكن الاخس فلابّد ان يكون الممكن الاشرف منه قد وجد قبله).(9)
مفاد برهان امكان اشرف اين است كه وجد يافتن موجودات اخس وفيض گيرى آنها از منبع فيض على الاطلاق، به جهت واز طريق موجود اشرف است.
مقصود در اين سخن، تقرير برهان امكان اشرف نيست؛ بلكه نكته قابل توّجه تطبيق آن بر امامان معصوم عليهم السّلام واستفاده ضرورت حجّت از آن مى باشد. طبق اين بيان، آنان موجودات اشرف هستى وعلّت ومجراى فيض دهى به تمام كائنات اند، اين موجودات حاكى از موجود اشرف وضرورت آن در هستى اند. بنابراين بايد گفت وجود انسان كامل وحجت وامام ضرورت هستى است.
اشكالى كه مهم به نظر مى رسد، در تطبيق اين قاعده بر امامان معصوم عليهم السّلام است؛ چرا كه ما در اين استدلال، وجود آنان را اشرف از ساير وجود - ولو بقيّه انسان ها - دانسته ايم وروش است منظور اشرف در بردن، اشرف فلسفى ووجودى است؛ يعنى، موجود اشرف با موجود اخس، بايد فرق كند ومى دانيم افراد نوع واحد، مماش اند وتقدّمى بر يكديگر ندارند. از اين رو تقدّم واشرف بودن ائمه عليهم السّلام بر ساير انسان ها، اشكالى است كه در تطبيق اين قاعده به نظر مى رسد اگر وجود نبات را اخس از وجود حيوان مى دانيم، صحيح است، امّا چطور مى توان فردى از حيوان را اخس از فرد ديگر دانست ووجود ديگرى را شديدتر واشرف تلقّى كرد.
حلّ اين نكته بسيار كارگشا است وتطبيق امكان اشرف را خالى از اشكال مى كند. ملاصدرا رحمه الله اين مهمّ را بيان كرده واين استفاده را از اشكال، عارى نموده است.
وى متذكر اين نكته مهم مى شود كه مما ثلت امامان وبقيّه انسان، صرفاً در جسم ووجود عنصرى آنان است وبر حسب نشأه، روحانى، آنان از شجره ومقوله ديگرى اند. نوع آنان با نوع بقيه انسان ها متفاوت است وقليلى از انسان ها، به نطق مى رسند وتمايز وجودى پيدا مى كنند.
بر اين اساس، نوع ائمه هدى وساير انسان، متفاوت است واشكال ياد شده بر تطبيق برهان امكان اشرف وارد نيست.
ملا صدرا نويسد:
(اگر كسى بگويد امام وساير مدرم از نوع واحدند وافراد نوع واحدند وافراد نوع واحد، متماشل اند وبر اين اساس تقدمى بر يكديگر ندارند وبرهان امكان اشرف تطبيق نمى كند؛ در پاسخ مى گوييم: هيهات انما المماثله بين افراد البشر بحسب المادة البدنيه؛ يعنى، مماثلت بين افراد بشر بر حسب ماده ى بدنى ونشأه طبيعى است؛ قبل از آنكه نفوس ساده از قوّه به فعليّت برسند اما بر حسب نشأه روحانى، اين گونه نيست ومماثلتى در كار نمى باشد.
(اما بحسب النشأة الروحانيه فهى واقعه تحت انواع كثيره لاتحصى وقوله تعال انما انا بشر مثلكم انّما هو بالاعتبار الاوّل دون الثانى فنوع النبى صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم والامام نوع عال شريف اشرف من ساير الانواع فنسبة نوع الحجه الى ساير البشر فى رتبه الوجود كنسبة الانسان الى ساير الحيوان).(10)
بر حسب نشأه روحانى. انسان جنس وداراى انواع كثيره اى است واين كه قرآن به پيامبر اكرم صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم فرمايد: بگو من بشرى مثل شما هست، به اعتبار نشأه طبيع ومادّه بدنى است؛ ولى به اعتبار وجود نورانى وروحانى نوع امام ونبى ممتاز از ساير انواع انسانى واشرف از آنها است؛ چنان كه نوع انسان از ساير حيوانات اشرف است. بر اين اساس وبا اين توضيح ايشان، مى توان گفت امامان عليه السّلام ممكنات اشرفى اند كه واسطه در خلقت هستى مى باشند.(11)
اين گونه است كه (بكم فتح الله) و(السابقون دهراً) فهميده مى شود پس اينكه معصومين عليهم السّلام فرموده اند. (نحن السابقون اللاحقون)؛ يعنى، به روحانيت كليّه شان، وسايط فيض هستى اند(12) وهستى محتاج هستى آنان است وضرورت (حجّت) فهم مى شود.
نكته: تاكنون (ضرورت امام)، از منظر دو دليل عقلى (برهان غايت) و(بردن امكان اشرف) بررسى شد. ملاصدرا اين نكته ها را نيز از روايات استفاده مى كند.
اينكه فرموده اند (حجت) قبل از خلق است، اشاره به اين دارد كه وجود ائمه عليهم السّلام اشرف وواسطه در ايجاد خلق وفيض رسانى به هستى است: (متى قبل الخلق من حيث كونها واسطه فى ايجاد الخلق).(13) واينكه فرموده اند: حجت بعد از خلق است، منظور اين است كه حجت غايتى است كه تمام جسمانيات به او منتهى مى شود: (وبعد الخلق من حيث كونها من الغايات التى ينتهى اليها الجسمانيات).(14)
3. ضرورت هدايت واستكمال نوع انسان
از جمله ادّله اى كه مى توان بر ضرورت حجّت اقامه نمود، طرح مسأله نظام احسن خلقت وتعلّق گرفتن عنايت بارى تعالى به ممكنات است كه زمينه تحصيل فعلّيت وبه غايت رسيدن انان را فراهم مى كند. نيز روشن شد كه انسان، فقط در سايه حجّت به فعلّيت مى رسد ودر صورت بهبود حجّت، گويا عنايت بارى تعالى شامل اين نوع شريف نبوده وبه نوعى محدوديت - كه باذات وناسازگار ات - دچار شده است.
ملاصدرا انسان را مدنى بالطبع مى داند وزندگى مدنى، عوارض طبيعى چون مشاجره وتخاصم دارد. اين تنازعات را اگر خوش بينانه بنگريم، برخاسته از تنوع طبايع وذاتيات واختلاف فهم افراد انسانى است، براى فعلّيت يافتن وبقا واستمرا حيات مدتى قانونى آسمانى لازم است؛ چرا كه انسان - كه خود مشار ومنشأ اختلاف است - نمى تواند آن را برطرف كند از طرفى تكّثر فهم اى بشرى - كه ناشى از محدوديت آن است - نمى تواند با اعتماد كامل به خود ومصون ماندنش از خطا بدون يك فهم ممتاز ويك ملاك براى تشخيص صحت وسقم خود، هدايت جامعه را برعهده گيرد.
اين نكته از مناظره هشام استفاده مى شود كه خداى متعال در وجود انسان حواسى وفهم هاى مختلف نهان؛ امّا براى جلوگيرى از خطاى حواس،(قلب) را خلق نموده كه كنترل كننده ى حواس وميزان براى خطاسنجى آن باشد. امام نيز برا تصحيح افكار انسان او هدايت شان، در مواقعى كه خودشان از شناسايى مسير عاجزاند، ضرورت دارد. حيات جمعى بشر وفعليّت يافتن وكمال انسان - كه ضرورت هستى ومقتضاى عنايت بارى است - مقتضى وجود حجّت در عرضه حيات بشرى است.(15)
ب. ادّله نقلى
شرع مقدس نيز به گونه هاى مختلفى، ضرورت حجت را در هستى ونظام آفرينش، بيان فرموده است وآيات در روايت متعددّى در اين باره وجود دارد كه ملاصدرا رحمه الله در تفسير گران سنگ خويش بر قرآن مجيد شرح اصول كافى متعرض آن شده وما نمونه هاى را نقل مى كنيم.
1. ايشان در تفسير ايه شريفه (ثم قفّينا على آثارهم برسلنا وقفّينا بعيسى بن مريم وآتيناه الانجيل)(16) مى فرمايد:
(ان هذه الايه حجة على عدم خلّو الزمان عمن يقوم به حجة الله على خلقه اذ علم انه بهذا جرت سنه الله من لدن آدم ونوح وآل ابرايهيم الى وقت نبيّنا صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم ولن تجدلسنه الل تبديلاً).(17)
آيه شريفه سنتى از سنن الهى را بيان مى كند وبر نصّ قرآن، سنت الهى تحويل وتبديل ناپذير است سنتى كه رسولالان الهى، پيوسته در جامعه بشرى حضور داشته اند (ثم ارسلنا رسلنا تترى) واين سنت، مقتضى وجود حجت در هر عصر وزمانى است ودر عصر ما هم حجت الهى، طبق سنت الهى وجود دارد.
نكته اى كه ممكن است طرح شود اين است كه سنت الهى، در قالب فرستادن رسولان تحقق يافت ومى دانيم نبوّت با وجود حضرت ختمى به پايان رسيده است؛ پس استمرار آن چگونه است؟
ملاصدرا مطلب عالى وبرجسته اى را بيان مى كند كه قوام صحبت الهى و(ولايت) او است ونبوّت از شؤون ولايت است. واين معناى فقره ديگر حديث شريف است كه مى فرمايد: (فهى مع الخلق)، حجّت همراه مردم است تا با نور او نوع بشرى به استكمال برسد وسبيل قدسى فعلّيت يافتن خود را طى نمايد.
(فهى مع الخلق لتكون حجه لهم ونوراً يهتدون به فى ظلمات احوالهم الى طريق الاخرة وسبيل القدس).(18)
بر اين اساس سه فقره حديث اشاره به سه استدلال عقلى بر ضرورت (حجت) دارد.
(قبل الخلق)، اشاره به امكان اشرف و(بعد الخلق)، اشاره به برهان غايت و(مع الخلق) به استدلال سوّم مبنى بر لزوم استكمال نوع بشر وعنايت الهى اشاره دارد.
آنچه ضرورت هستى ومقتضاى سنّت اليه است، وجود (ولى الله) در هر زمانى است كه گاهى در كسوت (نبوت) وگاهى در كسوت (امامت) تحقق مى يابد. (رسالت) جنبه ملكى آنان است ونفاد وختم مى پذيرد، امّا باطن (نبوت 22 كه (ولايت) است ومظهر وتجلّى اسم خدا مى باشد وتفاد وختم ندارد.
(لكن النبوّه قد ضحّت برسولنا والولايه التى هى باطن النبوه باقيه الى يوم القيامه فلابّد فى كل زمان - بعد زمن الرسالة - من وجود ولى يعبد اله على الشهود الكشفى من غيرتعلّم... وكما ان النبوة والشريعه قد ختمت برسولنا فالولايه التى هى باطنها تختم بافر اولاده المعصومين وهو الذى يواطى اسمه اسم رسول الله ومعناه معناه وبوجوده اقيمت البلاد ورزقت البلاد وبظهوره يملا الله الارض قسطاً وعدلاً بعد ما ملنت ظلماً وجوراً).(19)
ايشان ضرورت تداوم حجت ووجود ولايت - كه باطن وگوهر نبوّت ومظهر اسم الهى است - از آيه ياد شده استنباط مى كند؛ چنان كه اين ضرورت وتداوم را از روايت كميل از امام على عليه السّلام نيز، استفاده مى كند. وى روايت مشهور (العلماء باقون مابقى الدهر) را نق لنموده ومى نويسد:
(ان سلسله العرفان بالله والولايه المطلقه لا تنقطع ابداً).(20)
روشن است كه اين امام وولى خصايصى دراد وقابل تطبيق بر هر كسى نيست كه از جمله آن مى توان به (علوم لدّنى) او اشاره داشت.
(ان من خواص اولياء الله وحججه ان يكون علومهم ومعارفهم حاصله بجدس تام والهام من الله من غير تعملّ وكسب).(21)
2. در بحث ادلّه نقلى (اضطرار به حجت)، ايشان بيانى تحت عنوان (ان الحجه لايقوم على خلقه الا بالامام) در شرح اصول كافى دارد.
از نظر ملاصدرا رحمه الله، انسان داراى دو حجّت است: حجت باطنى وحجت ظاهرى، حجت باطنى، نور الهى است كه در نهاد بشر، به وديعت نهاده شده است وراهنماى انسان در مسير طولانى حركتش از قوّه ها به فعليّت ها وبه سوى كمال است. حجت خارجى وظاهرى، رسولان وسفيران الهى اند.
(قد علمت ان الحجه حجتان حجه باطنه وحجه ظاهره اما الحجه البطانه نهى النور البارق الدقس واما الحجه الخارجه فهى النبياء بمعجزاتهم الظاهره والائمه بكراماتهم الباهره).(22)
سؤالى كه مطرح است، استغناى بشر از حجت خارجى است؛ اگر انسان داراى حجت باطنى است ودر معناى حجت گفتيم كه قوّه ها را به فعليّت مى رساند، ديگر چه نيازى به سلسله عريض وطويل حجت هاى خارجى است؟ روى ديگر اين سكّه به گونه اى شبهه معروف براهمه در باب لزوم بعثت انبيا است.
ملاصدرا رحمه الله دو دليل در بيان وجه عدم اكتفاد به حجت باطنى واين كه چرا نمى توان به حجت باطنى اكتفا كرد ومستقل از حجت وامام مسير را پيمود، اقامه مى كند:
1- كمى واجدين حجّت باطنى
2- محدوديت حجيّت آن
ساده انگارى است كه هر حيوان مستوى القامه را انسان و واجد عقل وحجت باطنى بدانيم، حجت باطنى كه عقل فعلّيت يافته است - در اوحدى از مدرم وجود دارد وآستان رفيع حقيقت محض، بسيار بلندتر از آن است كه هر مدّعى بتواند بر ان پرواز نمايد.
(وانت تعلم ان الذى يرى فى باطنه وقلب نوراً من الله وحجه منه اليه، وجود مثله يقع فى قليل من الناس اقل من كبريت الحمر ونعم ما قيل: جل جنات الحق ان يكون شريعه لكل وارد او يطلع عليه الا واحداً بعد واحد).(23)
غيرت حق مانع از آن است كه اغيار، از او مطلّع شوند ورودى براى هر وارد مى شود. حجت باطنى كه در روايات از آن به (ما عبد به الرحمن) تعبير شده، كمتر از (كبيرت احمر) است.
اگر عقل را به معناى قوّه درك كننده وعقل نظرى لحاظ بكنيم، روشن است كه دايره حجيت واعتبارش محدود است وقدرت دخالت در بسيارى از قلمروها را ندارد(24) وتازه همان حجت باطنى نيز، حوزه فعاليّت محدود است ونمى تواند بدون استمداد از حجت ظاهرى. تمام مسير را بپيمايد. بر اين اساس انسان در عين برخوردارى از حجّت باطنى، نيازمند راهبرى وراهنمايى در حجت ظاهرى است واين سخن متكلمان است كه مى گويند: تكاليف سمعيه، لطف براى تكاليف عقليه،(25) همچنين بايد گفت: توفيق حجت ظاهرى، مرهون فعّال وزنده بودن حجت باطنى است وشروع فعاليّت حجج ظاهرى، اشاره وبرانگيختن حجت باطنى است: (ليثيروا لهم وفائن العقول).(26)
در صورت اما ته يا اغفال حجت باطنى، حجت ظاهرى با توفيق رفيق نمى گردد: (انك لن تسمع الموتى).
وأيت العقل عقلين مخطبوع ولكسوب ولا ينفع مكسوب اذا لم يك مطبوع كمالا ينفع الشمس وضوء العين ممنوع.(27)
(فالخلق كلّهم الا وحداً محتاجون الى حجه ظاهر، فثبت ان لايقوم الحجه لله بعد رسوله على خلقه الا بامام حتى يعرف الخلق بتعريف الامام).(28)
بر اين اساس اضطرار مردم به حجت ثابت مى شود.
نكته ديگرى كه مطرح مى شود، اين است كه چه كسى گفته حجت ظارهى بايد امام باشد؟ مى پذيريم انسان نياز به حجت ظاهرى وخارجى دارد، امّا بگوييم آن حجت ظاهرى كتاب خدا است وبا وجود كتاب، نيازى به امام معصوم نداريم (حسبنا كتاب اللّه).
ملاصدرا رحمه الله مى گويد: كتاب صامت اوست بدون امام، حجيّت آن فعليّت نمى يابد؛ چرا كه قرآن "ذى وجوه" است. اگر فهم حجت معصوم وامام عدل وقرين آن نشود، ديگران به جهت جهل و...، قدرت استفاده از راهنمايى هاى آن را ندراند.
(انّ كتاب الله لاشتمال آياته على محكمات ومتشابهات وظواهر ومأولات ونواسخ ومنسوخات، لايكفى بمجرده لان يكون حجة الله على عباده ولاايضاً الذين يعدّون انفسهم من العلما... الذين يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا وهم عن الاخرة هم غافلون.
فالقرآن لايكون حجه من الله على الخلق الا مع امام من اهل بيت النبوة والحكمه وهم شقيق القرآن وشريك).
كتاب بدون امام معصوم واهل بيت نبوت نمى تواند حجت باشد، فلذا، مردم نياز واضطرار به حجت ظاهرى دارند وحجت ظارهى هم بايد (امام معصوم) باشد. كتاب الهى عمده دار اين مهم نيست ومعرفت حقيقى حضرت حق - جل وعلا - براى مردم جز از طريق معرفت امام، حاصل نمى شود.(29)
(انه لايمكن للناس معرفه الله الا من طريق معرفتنا اى من عرفنا فقد عرف ربه(30) فبيان حاجه الناس الى الامام الحق من جهه ان طاعتهم لله لاتتّم ولاتصلح الا بالمعرفه والتصديق على وجه اليقين وذلك لايمكن الا بالاخذ عن ولاة الامر وابواب العلم واهل بيت النبوه).(31)
ديگر آن كه اهل سنت خود روايت نبوى مشهور را نقل كرده اند كه فرمود: (من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه).
در توجيه اين كلام گفته اند: منظور از (امام زمانه) كتاب است: (اما رجوعهم الى ان المراد بالامام فى ذلك الحديث هو الكتاب).
ملاصدرا به نقل از فرقه ناجيه، مى گويد كه اين حمل اشكالات متعادى دارد؛ از جمله:
1. امام به زمان شخص اضافه شده است واين اضافه مى رساند كه ائمه عليهم السّلام در زمان هاى مختلف تبدّل مى يابند.
2. اگر مراد از معرفت امام، شناخت كتاب باشد، معرفت كتاب به گونه اى كه بر معانى مشكل آن اطلاع حاصل شود، براى كثيرى از مردم حاصل گردد وطبق اين تفسير، لازم مى آيد مرگ اكثر مدرم، مرگ جالهى باشد.(32)
از اين رو "امام زمانه" دلالت بر امام معصوم در هر عصر وزمانى مى نمايد.
وممّا يدّل على وجودالامام المطاع فى الحكام فى جميع الازمنه مااتفّقت رواية بين الخاص والعام فى قوله صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه.(33)
سه. پيوستگى وهميشگى حجت
در خلال مباحث پيشين، روشن شد كه (ضرورت حجت) با پيوستگى آن تلازم دارد وهميشگى ان را نيز ثابت مى كند، چه ادلّه عقلى اى كه ضرورت حجت را ثابت مى دانست وچه ادّله ى نقلى اى كه تداوم اين جريان زلال را متذكر باشد.
(اعنى من هذا الكلام انّه كما يجب فى الحكمه بعث الحجة، كذلك يجب فيها استدامه حقيقه الحجه وان النظر الدقيق يودّينا الى دوام الحجه فانه اصل كاصل وجود الحجه أكانت فى صورت النبوة ام كانت فى صورة الامامه المعصومه).(34)
حكمت الهى چنان كه اصل حجت را لازم مى داند، استدامه وبقاى اين مهّم را نيز لازم وضرورى مى داند وباطن نبوّت (ولايت) براى هميشه باقى است.
ملاصدرا از ابن عربى نقل مى كند:
(ان النبوة قد انقطعت كما قاله رسول الله صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم وماانقطعت الامن وجه خاص انقطع منها مسمى البنى والرسول... امّا الاوليا فلهم فى فى هذه النبوة مشرب عظيم).(35)
وطور نيز متذكر مى شود: (بل ما خد الارض عن النبوة الباطينه الا النبوة التشريع واطلاق الاسم وما انقطعت الرساله والروحى الا من وجه خاص).(36)
بعد از دوران پيامبر ختمى مرتبت، وحى رسانى قطع وعنوان (نبىّ تشريعى) بر كسى اطلاق نمى گردد؛ چون كه خود حضرت رسول صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم فرمود: (لا نبى بعدى)؛ اما نه تنها ولايت - كه باطن وگوهر نبوت است - قطع نشد. كه نسبت به ولايت گذشتگان، شديدتر وبيشتر گرديد.
ملاصدرا رحمه الله روايتى را نقل مى كند كه پيامبر صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم فرمود: (ان لله عباداً ليسوا بانبياء يغبطهم النبوة)؛ (خدا بندگانى دارد كه نبوت به آنها غطبه مى خورد).
به امام، اسم رسول ونبى اطلاق نمى گردد؛ براى اولياى خدا از مقام ومرتبه نوبت ورسالت معنيو، مسلكى قديم ومشربى عظيم است.(37)
همچنين از سعدالدين حموى نقل مى كند: (ان الاستعدادات كانت من زمن ارم الى اخرالزمان فى التّرقى فيجب ان يكون امه نبيّنا خيراً الامم الماضيه كما دل عليه قوله كنتم خير امه اخرجت للناس).(38)
بر اين اساس مى توان گفت در دوره ى آخرالزمان نيز نه تنها ولايت منقطع نيست كه به جهت رشد داريه ولايات وتجارب، ولايت ولى الله گسترده تر وعظيم تر است. اين پيوستگى را از آيه ى (لكل قوم هاد) نيز مى توان استفاده كرد.
(فلابد فى كل زمان من ولى قايم بحفظ القرآن عارف بر موزه واسراره ولاشك ان الناس محتاجون من كل زمان الى مايستكمل به نفوسهم من الحكمه والمعرفه والحاجه الى كتاب الله وآياته مستمره الى يوم القيامه).(39)
حاجت مردم به كتاب ومنبع وحى الهى، مستمر وهميشگى است ولذا وجود امام نيز هميشگى ودائمى بايد باشد تا جواب گوى نيازهاى عصرى مردم باشد، پس به هر دوران ولى، قائم است.
تاكنون ادّله عقلى ونقلى اصل (ضرورت وتداوم حجت) بررسى شود. ملاصدرا رحمه الله عقيده اماميه منبى بر وجود امام مهدى عليه السلام را حق ومطابق با اصول وموازين برهانى وروايى مى داند:
قد اتفقّت الاماميه على ان الامام فى زماننا هذا هو المهدى الموعود ظهوره فى اخرالزمان.(40)
امام زمان ومهدى منتظر، طبق عقيده شيعه اما حضار وناظر عصر ما است وايمان به او ظر ايمان واقعى است ونمى توان بين اولياى الهى، تفريق نمود وبرخى ايمان آورد وبه برخى ديگر كفر ورزيد همان گونه كه شعار يكتاپرستان اين است كه: (لانفّرق بين احدٍ من رسله) بر اين اساس ادعاى مدعيانى كه قايل به يازده امام اند ومنكر وجود حضرت مهدى اند، بى اساس است ونشانگر اين نكته است كه آنان ايمان واقعى ندارند وصرف لقلقه زبان است.
(فمن امن ببعض دون ليس ايمانه الا مجرد الاقرار باللسان دون الضمير والافلا معنى للتفرقه، لانفّرق بين احد منهم فكذلكك يجب ان يكون الا مرضى باب الائمه والاوصياء عليهم السّلام من وجوب طاعه كلّهم من غير فرق).(41)
مهدى امام منتظر ووارث ولايت الهى است كه با ظهور خود، جهان را پر از عدل وداد مى كند واين وعده حتمى است كه حتى اگر يك روز هم بيتر نماند، تحقق خواهد يافت.
چهار. شبهات
ملاصدرا رحمه الله بعد از تبيين اصل در (ضرورت وتداوم حجت) در زندگى بشرى ودفاع از مذهب بر حق اماميه، بضى از شبهاتى را كه ديگران بر اين فرقه ناجيه، وارد كرده اند، مطرح كرده وبه آنها پاسخ مى دهد.
1. طول عمر حضرت
يكى از سبهاتى كه فى لفان ومنكران وجود اقدسى حضرت مهدى عليه السلام كراراً مطرح مى كنند، مسأله طول عمر حضرت است وگاه متفكّرانه مى گويند: با اصول علمى وططبى سازگار نيست كه انسانى، عمرى به اين درازى داشته باشد؟
ملاصدرا رحمه الله، با طرح اين شبهه، خود به پاسخ آن مى پردازد.
(واستبعاد اهل السنه من وجوده وبقاءه الى الان فى غاية السقوط).
از نظر وى اولا، اين شبهه علمى نيست وصرف استبعاد است:
ثانياً، وجود معمّرين در دوره اى گذشته، بهترين دليل بر امكان طول عمر است: (اوّل دليل على امكان شى ء وقوعه).
ثالثاً؟ ادلّه طبى ونجومى موافق با طول عمر است.(42)
در اينجا ملاصدرا رحمه الله به اين نكته مى پردازد كه علّت مرگ چيست وچرا يك انسان مى ميرد؟
وى مى نويسد: دو نوع مرگ قابل تصورات: موات اخترامى ومدت طبيعى. (موت اخترامى) محلّ بحث نيست، چون علّت خارجى مرگ را ايجاد كرده است. امّا علّت (موت طبيعى) چه مى تواند باشد؟ گروهى گفته اند! اعتدال رطوبت نفس، علّت حيات است؛ چون تمدد اعضا در صورتى است كه اعضالين باشند. اما اگر اين روبت به جفاف تبديل ة، اعضا رشد ونمو ندارند
(فلا جرم سيتمر النمومن اول الولادة الى الى اخر الوقت الذى تصلّبت الاعضا وجفّت فحينئذ تقف الناميه).(43)
وجفاف رطوبت بدن را علّت موت طبيعى گفته اند.
ملاصدرا اين نظر را در باب علّت مدت طبيعى نمى پذيرد وآن را نقد مى كند. از نظر وى: هر قوّه اى از قواى بدنى غايتى دارند كه نهايت آن محسوب مى شود. همين طور نفس انسانى قوّه اى است كه به فعليّت در مى آيد وقتى نفس به كمال فلسفى خود رسيد - داعم از مشقاوت وسعادت است - وفعليّت يافت، از اين نشأه وحيات منتقل به حيات ديگرى مى شود ومدت طبيعى عارض گردد. بر اين اساس علّت موت طبيعى، استكمال نفس است.
(فالنفس الانسانيه اذا خرجت من القوة الى الفعل اما فى السعادة العقليه الملكيه او فى الشقاوة الشيطانيه او السبيعه او اليهييه انتقلت عن هذه النشأة الى اخرى بالطبع واذا ارتحلت عن البدن عرض الموت وهذا هو الاجل الطبيعى المشار اليه فى الكتاب الالهى (كل نفس ذائقه الموت) وهو غير الاجال الاختر اميه التى تحصل بعروض الاسباب الاتفاقيه).(44)
بر اين اساس مى توان گفت درباره حضرت مهدى - كه محفوظ الهى وپرده نشين غيبت واز آفات وليات مصون است - موت اخترامى صدق نمى كند .
استكمال دائمى او نيز تا زمان ظهر وحيات، مانع از موت طبيعى اش هست وطول عمر آن حضرت هيچ مشكلى ندارد. البته نمى توان اين را با بقينه اولياء وانبياء مقايسه كرد؛ جرا كه آنها به موت اخترامى از دنيا رفته اند وروايت مامنا امام الامسموم او مقتول شاهد آن است.
2. فايده امام غايب
نكته ديگرى كه برخى به عنوان شبهه مطرح مى كنند، اين است كه فايده امام غايب چيست؟ آيا غيبت مفربه منافع امام نيست؛ امام كه دست مردم از دامان او كوتاه است، چه فايده اى دارد؟
ملاصدرا رحمه الله دو پاسخ دقيق به اين شبهه مى دهد.
يكم. غرض اصلى از خلقت امام، هدايت رهبرى مردم نيست كه اگر اين، محقق نشد امام فاقد فايده ى خود گردد؛ بلكه هدف از خلقت اين موجودات اشرف، اين است كه آنان واسطه در فيض اند. غايت حقيقتى خلقت آنان، اين است كه وسايط در فيض اند وبقلم وهدايت مردم واستكمال نوع بشر، هدف عارضى ات كه از قرار گرفتن آن وجودات در بين مردم، حاصل مى شود.
بر اين اساس فرقى ندارد كه امام "ظاهر مشهور" باشد يا "خامل مستور"، شناخت وتبعيّت مردم، بر هدف حقيقى وواقعى امام اثرى ندارد. سايه بتوان گفت: يكى از وجده تشبيه امام غايب به خورشيد پشت ابر، همين نكته ات كه بهره گير مردم از نور خورشند، هدف عرضى ات ونقش اصلى خورشيد، ثبات ومحور بودن كل منظومه شمسى ات وابر ضررى به اين نقش نمى زند.
(ومما يجب ان يعلم ان الغايه والغرض من وجود الامام ليس مجرد حصول الائتمام حتى لو فرض امام لم يرجع اليه احدّ من الناس لَفات الغرض من وجوده وكذا الركان خاملاً مستوراً غير ظاهر فانا قد اشرنا الى ان السبب والعله فى كون الارض لا تخلو عن حجه ماذا؟ فبذلك يندفع طعن جماعه من المخالفين على الاماميه با نهم قائلون بوجود امام قايم حى مده مديده من غير ان يعرف شخصه ويهتدى بنور تعليم وارث ده فما الفائده فى وجوده؟ وهذا لطعن غير وارد إصلا فان الغايه الحقيقيه فى وجود شى افرا على وارفع من تعلم الناس منه ومع ذلك يلزم وجوده كونه بحيث يكون هدى للناس ان اهتدوا به وامام عدم اهتدائم بنوره فليس من جهته عليه السلام).(45)
لازم است دانسته شود كه غرض از وجود امام، صرف اطاعت وپذيرى مردم نيست كه اگر آنها به امامى مراجعه نكردند يا امامى مستور بود، غرض وجودى او فوت شود. ما اشاره كرديم كه چرا زمين نبايد از حجت خالى باشد وبه همان ريس، اشكال وطعن لفان شيعه - مى گويند فايده امام غايب چيست - دفع مى شود، غايت حقيقى واصلى امام، چيزى غير از اهتدا وتعلّم مردم است. البته در صورت فوات واراده مردم، اهتدا حاصل مى شود؛ امّا هدايت مردم غرض عارض وجود امام است.
بر اين اساس هدف خلقت امام، هدايت خلق نيست؛ چرا كه (المال لايتفت الى السافل)(46) و(كون البنى والامام حجه لنحلق عارضه). اين نتيجه اى است كه ملاصدرا از حديث معروف كميل زياد، استنباط مى كند ومى گويد:
(ان هذا القائم بحجه الله لايجب ان يكون ظاهراً مشهوراً كمولانا امير المؤمنين فى ايام تمكّنه من الخلافه الظاهرة بل ربما يكون خاملاً مستوراً كهو قبل ذلك الوقت وكاولاده المعصومن سيما القائم المنتظر عليه السلام امامت الهادى).(47)
خلاصه آنكه هدف اصلى امام، چيزى فراتر از هدايت مردم است وآن حفظ نظام هستى به وجود شريف او است واگر مردم به امام مراجعه نكردند، غرض ونائره عرضى امام، تحت الشعاع قرار مى گيرد روشن است كه حتى علّت اين محروميّت هم خود مردم اند؛ نه امام: (امام عدم اهتدائهم بنوره فليس من جهته عليه السّلام).(48)
فايده اصلى امام غايب با امام حاضر، فرقى نمى كند واصولاً اين پرسش (فايده امام غايب چيست؟) حاكى از عدم درك صحيح، معناى حجت است.
دوّم. فوايد امام منحصر ومحصور به ديدن او نسبت وفوايد زيادى، بدون رؤيت او مى تواند نصيب جامعه دينى گردد، معرفت امام وتصديق به وجودش واعتراف به خلافت الهى او، فوايد كثيرى را متوجه مؤمنان مى كند وفايده منحصر در مشاهده ى او نيست. ما در تاريخ شاهديم كه كسانى در عهد رسول الله صلى اللّهُ عليه وآله وسلّم بودند، وجود آن حضرت را تصديق كردند، به او ايمان آوردند وبه مشاهده ويارت آن حضرت نايل نشدند؛ امّا به درجات رفيعى از ايمان رسيدند، همچون اويس قرنى كه حضرت رسول را نديد؛ ولى با تصديق واعتراف به رسالتش، به فوايد زيادى دست يافت. از اين رو فايده امام، منحصر در مشاهده او نيست وامام غايب فايده دارد.
(واسقط من ذلك تشفيعهم على الفرقه الاماميه بان اى ثمرة فى وجود امام لايمكن التوصل اليه واخذ المسايل الدينيه منه؟ فان مجرد المعرفه بامامته ورياسته والتصديق بوجوده ورسالته كان مؤمنا حقا وان لم يره مشاهدة كاويس القرنى، فهكذا هيهنا).(49)
پى نوشت ها:
(1) ملاصدرا، شرح اصول كافى، ج 2، ص 506 (موسسه مطالعات وتحقيقات فرهنگى).
(2) همان، ص 507.
(3) ابن سينا، الاشارات والتنبيهات، ج 3، ص 15.
(4) به نقل از: حواشى آيت الله حسن زاده آملى بر شرح منظومه سبزوارى، ج 2، ص 431.
(5) همان، ص 431.
(6) شرح اصول كافى، ج 2، ص 502.
(7) شرح اصول كافى، ج 1، ص 253.
(8) همان.
(9) ملاصدرا، الاسفار، ج 7، ص 244.
(10) شرح اصول كفاى، ج 2، ص 504.
(11) به نظر مى رسد ممكن اشرف كه واسطه براى ايجاد اخس مى شود بايد حدوثاً هم اشرف باشد، در حالى كه نظر ملاصدرا اين است كه همه انسانها حدوثاً مماش اند؛ اما در بقا واستمرار به انواع مختلف تقسيم مى گردند ونوع ائمه وانبيا واستمرار وبقا از بقيه انواع ممتاز مى گردد لذا باز هم به نظر مى رسد اشكل فوق وارد باشد. امّا طبق نظر فخر رازى - كه قايل به تعدد وتنوّع انواع انسانى حدوثاً مى باشد واصولاً انسان را حدوثاً وبقاء جنس مى داند نو نوع - مى توان اين مشكل را حل نمود. (فخررازى المطالب العايه، ج 8).
(12) حاشيه بر شرح منظومه سبزوارى، ج 2، ص 730.
(13) شرح اصول كافى، ج 2، ص 468.
(14) همان.
(15) همان، ص 390.
(16) حديد، آية 127.
(17) ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 298.
(18) شرح اصول كافى، ج 2، ص 465.
(19) تفسير القرآن الكريم، ح 6، ص 298.
(20) همان، ص 300.
(21) همان.
(22) شرح اصول كافى، ج 2، ص 463.
(23) شرح اصول كافى، ج 2، ص 463.
(24) على عابدى شاهرودى، مقدّمه بر شرح اصول كافى ملاصدرا.
(25) كشف المراد.
(26) نهج البلاغه.
(27) شرح اصول كافى، ج 2، ص 424.
(28) همان، ص 464.
(29) همان، ص 516.
(30) همان، ص 543.
(31) همان، ص 523.
(32) تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 302.
(33) همان، ص 301.
(34) مقدمه بر شرح اصول كافى ملاصدرا، ص 23.
(35) شرح اصول كافى، ج 2، ص 45.
(36) همان.
(37) ملاصدرا، الشواهد الربوبيه؛ مشهد پنجم؛ اشراق نهم.
(38) شرح اصول كافى، ج 2، ص 424.
(39) همان، ص 612.
(40) همان، ص 301.
(41) همان، ص 529.
(42) تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 301.
(43) الاسفار، ج 8، ص 97.
(44) الاسفار، ج 8، ص 107.
(45) شرح اصول كافى، ج 2، ص 507.
(46) شرح اصول كافى، ج 2،ؤ ص 464.
(47) تفسير القرآن الكريم؛ ج 6، ص 300.
(48) شرح اصول كافى، ج 2، ص 507.
(49) تغيير القرآن الكريم، ج 6، ص 301.