المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۴۵) مهدويت وفرقه هاى انحرافى فرقه شيخيه

مهدويت وفرقه هاى انحرافى فرقه شيخيه

مقدمه

مكتب شيخيه (كشفيه - پايين سرى) در اوايل قرن 13 ه.ق به وسيله احمد بن زين الدين معروف به (شيخ احمد احسايى) (1166- 1241 ق) پديد آمد. مكتبى كه نه تنها خود دستخوش تحولات زياد گرديد؛ بلكه باعث به وجود آمدن تحولات بسيار دينى واجتماعى وحتى نظامى در كشور ايران شد وبذر بابيت وبهائيت پاشيده گرديد.

شيخ احمد احسايى، گرچه در حوزه هاى علوم دينى حضور داشت؛ اما كمتر به درس اساتيد حاضر مى شد ومدعى بود كه در فراگيرى علوم، شاگرد كسى نبوده وتنها آنچه را مى داند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نيز اين ادعا را درباره استاد خود تصديق مى كردند.(1)

اين نكته به رغم آن كه حكايت از نوعى بلوغ ورشد فكرى دارد، مى تواند نشانگر نقطه ضعفى نيز باشد؛ زيرا برخى از علوم ومعارف، چيزى نيستند كه در قالب الفاظ ومفاهيم قرار گرفته وهر كسى بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور كه در مورد فلسفه وعرفان هميشه تذكر داده اند كه خواندن اين درس ها، بدون استاد موجب زحمت براى خود وديگران مى گردد. پيروان شيخيه، چنان در حق شيخ احمد مبالغه كرده كه ادعا نموده اند: شيخ خدمت حضرت حجت عليه السلام رسيده است.(2)

اين در حالى است كه حتى برخى از بزرگان، به انحراف وبلكه تكفير شيخ احمد، حكم داده اند.

بدن هور قليايى

يكى از مهم ترين انديشه هاى شيخ احمد احسايى (بدن هور قليايى) است كه اين بدن در شهر (جابلقا وجابرسا) قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه سه مساله مهم دينى وعميق فلسفى را تحليل نموده است؛ يعنى، معراج جسمانى رسول خدا صلى الله عليه وآله، حيات امام زمان عليه السلام در طول بيش از ده قرن ومعاد جسمانى را با اين عقيده تفسير كرده وهر سه را از يك باب مى داند. او نه تنها زمين محشر را (هور قليايى) مى داند؛(3) بلكه معتقد است كه امام زمان عليه السلام نيز با بدنى غير عنصرى وتنها هور قليايى ودر شهر (جابلقا وجابرسا) زندگى مى كند. براى روشن شدن بحث لازم است در ابتدا اين واژگان نامانوس وماخذ آنها را توضيح دهيم؛ سپس ديدگاه شيخيه را نقل كرده، آن گاه به نقد وبررسى آن بپردازيم.

واژه شناسى

عبدالكريم صفى پور مى گويد: (جابلص (بفتح باء ولام يا به سكون لام) شهرى است به مغرب وليس وراءه انسي، وجابلق شهرى است به مشرق برادر جابلص).(4)

اما وى اشاره اى به هورقليا ننموده است. در پاورقى برهان قاطع آمده است: (هورقليا ظاهرا از كلمه عبرى (هبل) به معناى هواى گرم، تنفس وبخار و(قرنئيم) به معناى درخشش وشعاع است، وكلمه مركب به معناى تشعشع بخار است).(5)

خلف تبريزى گويد: (جابلسا (بضم باى ابجد وسكون لام وسين بى نقطه بالف كشيده) نام شهرى است در جانب مغرب. گويند هزار دروازه دارد ودر هر دروازه هزار پاسبان نشسته اند. برخى به جاى (لام)، راى قرشت آورده گويند شهرى است به طرف مغرب؛ ليكن در عالم مثال، چنان كه گفته اند: (جابلقا وجابرسا وهمامدينتان فى عالم المثل) وبه اعتقاد محققان (منزل آخر سالك است در سعى وصول قيد به اطلاق ومركز به محيط).(6)

وسپس گويد (جابلقا) منزل اول سالك باشد.

شيخ احمد احسايى معتقد است كه (هورقليايى)، لغتى سريانى واز زبان صابئين گرفته شده است.(7)

به احتمال قوى، شيخ احمد سه واژه (هورقليايى)، (جابلقا) و(جابرسا) را از شيخ اشراق گرفته باشد(8) البته اين كلمات در بعضى از روايات نيز به كار رفته است وشيخ احمد - كه گرايش اخبارى گرى داشته وبرخى از اصطلاحات فلسفى را مطالعه كرده بود - به تلفيق وتركيب آنها پرداخت. او از انديشه هاى باطنى مذهب اسماعيليه نيز كمك گرفت واز مجموع آنها مذهب (كشفيه) را بنا نهاد. در مذهب اسماعيليه وحتى انديشه هاى مسيح نيز نوعى گرايش به (جسم لطيف) يا (جسم پاك) و... وجود دارد؛ مثلا (هانرى كربن) معتقد است: (ارض ملكوت هورقليا، ارض نورانى آيين مانوى در عالم ملموس اما وراى حس است وبا عضوى كه خاص چنين ادراكى باشد، شناخته مى شود. وبه نوعى از مسيحيت وانديشه مسيحيان درباره جسم لطيف داشتن عيسى متاثر است).(9)

ظاهرا اولين كسى كه اصطلاح (عالم هورقليايى) را در جهان اسلام مطرح كرد، سهروردى است.

وى در فلسفه اشراق (در بحث از (احوال سالكين)) پس از توضيح انوار قاهره وانوار معلقه، مى گويد: (آنچه ذكر شد احكام اقليم هشتم است كه جابلق وجابرص وهورقلياى شگفت در آن قرار دارد).(10)

در (مطارحات) آمده است: (جميع سالكان از امم انبياى سابق نيز، از وجود اين اصوات خبر داده وگفته اند كه اين اصوات در مقام جابرقا وجابرصا نيست؛ بلكه در مقام هورقليا است كه از بلاد افلاك عالم مثالى است).(11)

در اين عبارت بين دو شهر (جابلقا وجابرصا)، با عالم (هورقليا) تفاوت گذاشته شده ومقامى بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. (شهر زورى) نيز همين گونه ادعا كرده است.(12)

مقصود از آن كه (هورقليا) را اقليم هشتم شمرده اند، اين است كه تمام عالم جسمانى، به هفت اقليم تقسيم مى شود وعالمى كه مقدار داشته وخارج از اين عالم باشد، اقليم هشتم است. خود آن اقليم نيز، به هفت اقليم قابل تقسيم است؛ اما چون آگاهى ودانش ما از آن اقليم اندك است، آن را تنها يك اقليم قرار داده اند.(13)

قطب الدين شيرازى، تفاوت جابلقا وجابرسا را اين گونه بيان مى كند: (جابلقا وجابرصا نام دو شهر از شهرهاى عالم (عناصر مثل) است وهورقليا از جنس (افلاك مثل) است. پس هورقليا بالاتر است). پس از آن مى گويد: (اين نام ها را رسول خدا صلى الله عليه وآله بيان كرده است وهيچ كس حتى انبيا واوليا عليهم السلام با بدن عنصرى، نمى توانند وارد اين عالم شوند).(14)

عارف بزرگ محمد لاهيجى در شرح اين بيت شبسترى كه:

بيا بنما كه جابلقا كدام است * * * جهان شهر جابلسا كدام است

گفته است: در قصص وتواريخ مذكور است كه جابلقا شهرى است در غايت بزرگى در مشرق، وجابلسا نيز شهرى است به غايت بزرگ وعظيم در مغرب - در مقابل جابلقا - وارباب تاويل در اين باب سخنان بسيار گفته اند. وآنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته، بى تقليد غيرى به طريق اشاره دو چيز است: يكى آن كه جابلقا عالم مثالى است كه در جانب مشرق ارواح واقع است كه برزخ است ميان غيب وشهادت، ومشتمل است بر صور عالم. پس هر آينه شهرى باشد در غايت بزرگى، وجابلسا عالم مثال وعالم برزخ است كه ارواح بعد از مفارقت (نشاه دنيويه) در آن جا باشند وصور جميع اعمال واخلاق وافعال حسنه وسيئه كه در نشاه دنيا كسب كرده اند - چنانچه در احاديث وآيات وارد است - در آن جا باشند. واين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است وهر آينه شهرى است در غايت بزرگى ودر مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف واصفايند؛ زيرا كه خلق شهر جابلسا به حسب اعمال واخلاق رديه - كه در نشاه دنيويه كسب كرده اند - بيشتر آن است كه مصور به صور مظلمه باشند. واكثر خلايق را تصور آن است كه اين هر دو برزخ يكى است. فاما بايد دانست كه برزخى كه بعد از مفارقت نشاه دنيا، ارواح در آن خواهند بود، غير از برزخى است كه ميان ارواح مجرده واجسام واقع است؛ زيرا كه مراتب تنزلات وجود ومعارج او (دورى) است؛ چون اتصال نقطه اخير به نقطه اول، جز در حركت دورى متصور نيست.

وآن برزخى كه قبل از نشاه دنيوى است، از مراتب تنزلات او است واو را نسبت با نشاه دنيا اوليت است وآن برزخى كه بعد از نشاه دنيويه است، از مراتب معارج است واو را نسبت با نشاه دنيوى آخريت است... ومعناى دوم آن كه شهر جابلقا مرتبه الهيه - كه مجمع البحرين وجوب وامكان است - باشد كه صور اعيان جميع اشياء از مراتب كليه وجزويه ولطايف وكثايف واعمال وافعال وحركات وسكنات در او است ومحيط است (بما كان وما يكون)، ودر مشرق است؛ زيرا كه در يلى مرتبه ذات است وفاصله بينهما نيست، وشموس واقمار ونجوم اسما وصفات واعيان از مشرق ذات طلوع نموده وتابان گشته اند وشهر جابلسا نشاه انسانى است كه مجلاى جميع حقايق اسماى الهيه وحقايق كونيه است. هر چه از مشرق ذات طلوع كرده در مغرب تعين انسانى غروب نموده ودر صورت او مخفى گشته است.(15)

با توجه به آنچه گذشت، روشن مى شود كه مراد از عالم (هورقليايى)، همان عالم مثال است وچون (عالم مثال) بر دو قسم اول وآخر است، گفته اند: اين عالم داراى دو شهر جابلقا وجابرسا است. عالم مثال يا خيال منفصل يا برزخ بين عالم عقول وعالم ماده، چيزى است كه عارفان وفيلسوفان اشراق به آن معتقداند وفلاسفه مشاء آن را نپذيرفته اند.

اشراقيان، عالم عقول مجرده را (انوار قاهره) گويند، وعالم مثال را (انوار مدبره) مى نامند، وعالم اجسام وماديات را (برزخ)، (ظلمت) يا (ميت) مى نامند.

عالم مثال داراى دو مرحله است:

اول مثال در قوس نزول كه بين غيب مطلق وشهادت مطلق قرار دارد. اين عالم را برزخ قبل از دنيا مى نامند وبه وسيله قاعده امكان اشرف، اثبات مى گردد. اين مثال را (جابلقا) گويند.

دوم مثال در قوس صعود است كه بين دنيا وآخرت قرار دارد و(كما بداكم تعودون) وپس از افول وغروب نفس ناطقه از اين بدن ظلمانى، نفس وارد عالم برزخ شده واز آن جا به قيامت كبرى مى رود. اين مثال را (جابرسا) گويند.(16)

در برزخ اول، صورت هايى كه وجود دارند، با قلم اول تعيين شده ومصداق (السعيد سعيد فى بطن امه) مى باشند. اين صور تقديرات ومقدراتى است كه (قلم اين جا برسيد سر بشكست). ودر برزخ دوم صورت هايى كه وجود دارند، صور اعمال ونتايج اخلاق وافعال انسانى است.

صورت هايى كه در برزخ اول وجود دارند، از غيب به شهادت مى رسند وصورت هايى كه در برزخ دوم هستند، از شهادت به غيب واز دنيا به آخرت رفته وتنها در قيامت كبرى ظهور وبروز مى يابند.

مكاشفات عارفان نيز به برزخ اول تعلق مى گيرد؛ نه به برزخ دوم. ولذا خواجه عبدالله مى گويد: (مردم از روز آخر مى ترسند ومن از روز اول).

اما احتمال آن كه مراد از (جابلقا) عالم اعيان ثابته ومحل صور مرتسمه در ذات ومجمع البحرين وجوب وامكان باشد وجابلسا به معناى حضرت كون جامع (انسان) باشد، بسيار بعيد است وبا احكامى كه درباره اين دو شهر گفته شده، سازگارى ندارد.

ديدگاه شيخيه درباره حيات حضرت مهدى عليه السلام

اكنون كه مراد ومقصود از (عالم هورقليا) روشن گرديد، به نقل وبررسى ديدگاه شيخيه در مورد كيفيت حيات وبقاى حضرت مهدى عليه السلام مى پردازيم:

شيخ احمد احسايى، امام زمان عليه السلام را زنده ودر عالم هورقليا مى داند. وى مى گويد: (هورقليا ملك آخر است كه داراى دو شهر جابرسا - كه در مغرب قرار دارد - وجابلقا - كه در مشرق واقع است - مى باشد. پس حضرت قائم عليه السلام در دنيا در عالم مثال نيست؛ اما تصرفش به گونه اى است كه به صورت هيكل عنصرى مى باشد وبا مثالش در مثال، وبا جسدش در اجساد، وبا جسمش در اجسام، وبا نفس خود در نفوس، وبا روحش در ارواح است).(17)

امام زمان عليه السلام، هنگام غيبت در عالم هورقليا است وهرگاه بخواهد به (اقاليم سبعه) تشريف بياورد، صورتى از صورت هاى اهل اين اقاليم را مى پوشد وكسى او را نمى شناسد. جسم وزمان ومكان ايشان لطيف تر از عالم اجسام بوده واز عالم مثال است.(18)

او در جواب ملا محمد حسين انارى - كه از لفظ هورقليا سؤال كرده بود - گفت: (هورقليا به معناى ملك ديگر است كه حد وسط بين عالم دنيا وملكوت بوده ودر اقليم هشتم قرار دارد. وداراى افلاك وكواكبى مخصوص به خود است كه به آنها جابلقا وجابرصا مى گويند).(19)

سيد كاظم رشتى، مهم ترين شاگرد شيخ احمد نيز گفته است: (جابلقا وجابرسا در سفر اول - كه سفر از خلق به حق است - قرار دارد. اين سفر (بلكه اين شهر)، داراى محله هاى متعددى است كه محله نوزدهم آن (حظيرة القدس) ومحل پرندگان سبز وصور مثاليه است. جابلقا وجابرسا دو محله از اين شهر مى باشند كه هر كدام از آنها داراى هفتاد هزار درب است ودر كنار هر درى هفتاد هزار امت وجود دارد كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت مى كنند وهر زبانى با زبان ديگر هيچ مشابهتى ندارد).(20)

شيخيه معتقدند ما بايد بين جسم وجسد فرق بگذاريم؛ اما جسم بر چهار قسم است:

1. جسم عنصرى معروف؛

2. جسم فلكى افلاك؛

3. جسم برزخى كه ماده ندارد؛ اما طول وعرض وعمق دارد. اين جسم، جسم مثالى وهورقليايى است كه حضرت مهدى عليه السلام به نظر آنان با اين جسم زندگى مى كند؛

4. جسم مجرد مفارق.

در عبارت بالا اشكال واضحى وجود دارد وآن اين كه مجرد مفارق، جسم ندارد وجمع كردن بين (جسم مجرد مفارق) اجتماع نقيضين است، واين همان انديشه نادرستى است كه برخى از اخباريان ومحدثان شيعه نيز تمام ماسوى الله را مادى مى دانند. براى رهايى از اين اشكال، (حاج محمد كريم خان كرمانى)، به اصلاح عقيده خود دست زده وبا حذف قسم چهارم گفته است؛

نزد ما جسم وجسد بر سه قسم است:

1. جسد اول كه جسد دنيايى است واز عناصر مادون فلك قمر تشكيل شده است؛

2. جسد دوم كه مركب از عناصر هورقليايى است ودر اقليم هشتم قرار دارد وبه صورت مستدير در قبر باقى مى ماند؛

3. جسد سوم كه مركب از عناصر اخروى است وعناصر آن در غيب عناصر جسد دوم است؛

4. جسم اول كه روح بخارى است ومثل افلاك لطيف است؛

5. جسم دوم كه روح حيوانى است واز عالم افلاك وهورقليايى است؛

6. جسم سوم كه روح حيوانى فلكى اخروى است.(21)

ودر جاى ديگر گفته است:

(هرانسانى داراى دو جسد ودو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشكيل شده وساير موجودات مادى نيز آن را دارند. اين عناصر مادى، مانند لباس براى انسان است كه مى توان آن را از تن در آورد. اين جسد چون لذت، درد، طاعت ومعصيت ندارد، پس از مرگ متلاشى شده ودر قبر باقى مى ماند.

جسد دوم در غيب اول واز عالم هورقليايى است كه به صورت (طينت مستديره) در قبر باقى مى ماند كه جسد دوم است واز اعراض پاك مى گردد ودر قيامت روح به اين جسد برمى گردد؛ نه به جسد اول. جسد اخروى فساد وخراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنيوى. مرگ مربوط به اين بدن است نه آن بدن.

جسم اول صورت برزخى است كه بر نمى گردد ومانند چرك لباس است كه جسم اول، وقتى به اين دنيا نزول پيدا مى كند، متحد با اين بدن مى شود.

جسم دوم يا جسم اصلى حامل نفس است ودر واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. وآنچه در قيامت مى آيد، جسد دوم وجسم دوم است).(22)

نقد وبررسى

يكم. با توجه به آنچه گذشت، روشن مى شود كه شيخ احمد، اصطلاحاتى را از فلسفه اشراق گرفته وبدون آن كه به عمق آنها پى ببرد، آنها را به عنوان مشخصه هاى اصلى آيين ومذهب خود قرار داده است. پيروان مكتب او نيز در توجيه اين كلمات، به تناقض گويى مبتلا شده اند. اين تهافت گويى در كلمات شيخ احمد ورمز وتاويل وباطن گرايى در آنان، باعث شد كه فرزندان او به نام هاى محمد وعلى - كه از عالمان وفرهيختگان بودند - به انكار روش پدر وبلكه گاهى استغفار بر او وگاهى به تكفير او مشغول شوند.(23)

دوم. تحليل اين بدن هورقليايى واعتقاد به حيات امام زمان عليه السلام با بدن هورقليايى، در واقع به معناى انكار حيات مادى امام زمان عليه السلام روى اين زمين است؛ زيرا اگر مراد آن است كه حضرت مهدى عليه السلام در عالم مثال وبرزخ - چه برزخ اول يا برزخ دوم - زندگى مى كند. آن چنان كه قبر را آنان از عالم هورقليا مى دانند - پس آن حضرت حيات با بدن عنصرى ندارد وحيات او مثل حيات مردگان، در عالم برزخ است واين با احاديثى كه مى گويند: (لولا الحجة لساخت الارض باهلها) ويا حديث (لو لم يبق من عمر الدنيا...)، هيچ سازگارى ندارد. وبلكه دليل عقلى مى گويد بايد غايت وهدف خداوند از آفرينش انسان زمينى هميشه روى زمين وجود داشته باشد. علاوه بر آن كه اعتقاد به اين گونه حيات براى امام زمان عليه السلام، مثل اعتقاد به حيات تمام مردگان در عالم برزخ است واين عقيده، با عقيده به نفى حيات مادى هيچ منافاتى ندارد.

سوم. وقتى شيخ احمد، عالم هورقليا را حدوسط بين دنيا وملكوت معرفى مى كند، معلوم مى شود كه هنوز ايشان معناى عالم ملكوت را - كه همان عالم مثال است - نفهميده ويا بين ملكوت وجبروت خلط نموده است. وبايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادى وعالم مثال نيز برزخى وجود دارد؟!

چهارم. اين سخن كه حضرت مهدى عليه السلام با بدن هورقليايى زندگى مى كند، صرفا يك ادعاى بدون دليل است وهيچ دليل عقلى يا نقلى بر آن اقامه نشده است.

پنجم. شيخ احمد وقتى به شرح زيارت جامعه كبيره پرداخته است، چون نتوانسته جمله (ارواحكم فى الارواح واجسادكم فى الاجساد و...) را به درستى تحليل كند، دچار اين اشتباهات فاحش گرديده است.

ششم. شيخ احمد احسايى، چون به معناى لذت والم - كه هر دو نوعى از ادراك هستند - توجه نكرده است وتنها لذت والم را مادى پنداشته، خواسته است براى آخرت نيز عذاب ونعمت مادى فرض كند؛ از اين رو گرفتار بدن هورقليايى شده تا بتواند مشكل آخرت را حل كند. در حالى كه اولا لذت والم عقلانى، فوق حسى است وثانيا لذت والم عقلانى اخروى را بايد با دليل عقلى ولذت، والم حسى را با دليل نقلى اثبات نمود؛ نه با اين ادعاهاى واهى وبى دليل.

هفتم. شيخ احمد، بر اساس يك اصول نادرستى كه در فلسفه پى ريزى كرد (مثل اصالت وجود وماهيت)، ونفهميدن برخى ديگر از اصول (مثل معناى تجرد، غيب مطلق، مضاف وشهادت مطلق ومضاف وكيفيت تكامل برزخى) يك بنيان فكرى را پى ريزى كرده است وچون قابل دفاع نيست، پيروان او هميشه با اين حربه كه سخنان او رمز وكنايه است، ومى خواهند خود را رهايى بخشند.

هشتم. در قرن سيزدهم، گزاف گويى وبه كار بردن واژه هاى نامانوس والفاظ مهمل، بسيار رايج بوده وحتى عوام مردم اينها را نشانه علم ودانش مى پنداشتند وبعيد نيست شيخ احمد ونيز سيد كاظم رشتى، به جهت خوشايند جاهلان وعوام، به اين واژه ها وكلمات روى آورده باشند.

نهم. نتيجه سخنان شيخ احمد، پيدايش مذاهب ضاله بابيت وبهائيت وسرانجام بى دينى به اسم آيين پاك به وسيله كسروى بود واين ميدان عمل ونتايج اسفبار سخنان شيخيه، خود محك وملاك خوبى بر ضعف وسستى اين سخنان است.


 

 

 

پى نوشت ها:


(1) دليل المتحيرين، ص 22؛ فهرست، ج 1، ص 141؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.

(2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.

(3) ارشاد العوام ج 2، ص 151.

(4) منتهى الارب ج 1، ص 156.

(5) برهان قاطع ج 4، ص 2391.

(6) برهان قاطع ج 2، ص 551.

(7) جوامع الكلم قسمت سيم، رساله 9، ص 1.

(8) فرهنگ فرق اسلامى، ص 266.

(9) تاريخ فلسفه اسلامى، ص 105.

(10) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254؛ ترجمه حكمة الاشراق، دكتر سجادى، ص 383.

(11) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 494؛ انواريه، ص 222.

(12) شرح حكمة الاشراق، ص 574.

(13) انواريه، ص 244.

(14) شرح حكمة الاشراق، ص 556 وص 517؛ شبيه اين كلام در (انواريه) ص 194 آمده است.

(15) مفاتيح الاعجاز، ص 134.

(16) برخى از شيخيه نيز گفته اند: زمين محشر زمين هورقليايى است. ر.ك: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.

(17) جوامع الكلم رساله دمشقيه، قسمت 2، ص 103.

(18) جوامع الكلم رساله رشتيه، قسمت 3، ص 100.

(19) جوامع الكلم رساله به ملا محمد حسين، رساله 9، ص 1؛ (شرح عرشيه)، ج 2، ص 62.

(20) شرح قصيده ص 5.

(21) مجموعة الرسائل ج 6، ص 213.

(22) مجمع الرسائل فارسى، ج 2، ص 189.

(23) روضات الجنات، ج 1، ص 92؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 502.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۶/۲۶ : ۵.۹ K : ۰
: حجت الاسلام احمد عابدى
comments:
no-comments