مقاله ى برگزيده:
المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۶۰) مبانى كلامى مهدويت

مبانى كلامى مهدويت

الحمدلله رب العالمين والصلوة والسلام على خير خلقه وآله الطاهرين ولعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين وارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولوكره المشركون.

از تاسيس چنين گروه ومؤسسه اى براى شناخت امام زمان عليه السلام بسيار خوشحال ومسرورم. خداوند به آن كسى كه اين انديشه را مطرح واين جمع را دعوت ومقدمات كار را فراهم كرده، در دو جهان توفيق دهد. شما مى دانيد كه امروز هجوم بر مساله ى امام زمان عليه السلام بيش از هر زمانى است؛ چون انقلاب به نام ولايت فقيه انجام شده وولايت فقيه هم شعبه اى از ولايت امام زمان عليه السلام است. پس دشمنان به فكر افتادند به جاى اين كه با ولايت فقيه مبارزه كنند واين شاخه را بزنند، ريشه را بزنند. به هر حال، اگرچه اين هجوم ها ضرر دارد، ولى داراى فوايدى نيز خواهد بود؛ زيرا سبب مى شود ما در اصول عقايد خودمان بيشتر كار كنيم. يعنى همين طور كه در فقه بيشتر كار كرده ايم وتا حدى فقه را شسته ورفته مطرح مى كنيم، مى توانيم عقايد را هم به صورت شسته ورفته مطرح كنيم. در ميان پرانتز بد نيست اين تاريخچه ها را از ما بشنويد. ما مى ميريم واين ها شنيده نمى شود. شيخ مهدى حكمى يكى از علماى پايين شهر قم بود. او پسرى داشت كه طلبه بود كه هم بحث آقاى بدلا بود. بالاخره از بيوت علم هم كسانى مصداق اين آيه مى شوند كه:

يخرج الميت من الحى.

او در سال 1322 شمسى كتابى به نام اسرار هزار ساله نوشت. اين كتاب در آن زمان خيلى صدا كرد وعلماى تهران وشهرستان خواهان جواب دادن به آن شدند. چند نفر جواب نوشتند. در ميان آن ها، جواب امام مرغوب بود وآن را انتخاب كردند. بعد آن طرف، به امام پيغام داده بود. خود حضرت امام خمينى قدس سره به من فرمود، كه وى به من پيغام داد كه من به اين شبهات معتقد نبودم، ولى جوان ها اين ها را مطرح مى كردند. من هم ديدم كه شما (روحانيت) عكس العملى نشان نمى دهيد، اين ها را نوشتم وچاپ كردم تا شما حركتى كنيد وجواب اين ها را تهيه كنيد. (حالا اين عذر بوده يا نبوده، معلوم نيست)، همين سبب شد كه كشف الاسرار مقدارى از شبهات را حل كرد. يعنى اگر آن كتاب نبود، كشف اسرار نبود. بالاخره آفرينش شيطان، مايه ى تكامل ماست. دشمن، مايه ى تكامل است. اگر در شهر يك داروخانه باشد، پيشرفتى در آن نيست. اما اگر دو داروخانه باشد، رقابت هست. بالاخره اين كتاب ها سبب مى شود كه ما در مسايل عقيدتى بيشتر كار كنيم وفكر ومطالعه داشته باشيم. استادى داشتم به نام مرحوم آيت الله حاج محمد حسين خيابانى. ايشان به نقل از استادش، مرحوم شريعت اصفهانى (كه استاد مرحوم آقاى بروجردى هم بود) گفت:

(ما بايد بكوشيم همان گونه كه اخبار فقه منقح شده است، اخبار عقايد را هم منقح كنيم، زيرا در ميان اين ها اسرائيليات، مسيحيات، مجوسيات وروايات غلات هست).

اين مساله يكى از آرزوهاى آن مرد بزرگ بود. بنابراين از اين كه آقايان در ميان عقايد، اين بخش مهم را به عهده گرفته اند، تشكر مى كنم. اين جلسه هم يك نوع تقديرى است از آقايان. برگرديم به مبانى كلامى مهدويت. ما همه را نمى گوييم. مقدارى را مى گوييم، بقيه هم براى فرصتى ديگر بماند.

مبانى كلامى مهدويت گاهى مبانى نقلى وگاهى مبانى عقلى است. مبانى نقلى به دو قسم از روايات برمى گردد؛ يك قسم احاديثى است كه روى اثنى عشر تكيه مى كند. اهل سنت اين روايات را خيلى خوب نقل كرده اند. نمى گوييم بهتر از ما ولى خيلى خوب نقل كرده اند. مسلم نيشابورى در جلد پنجم صحيح خودش؛ باب الامارة اين روايات را به خوبى آورده است. البته بخارى هم آورده است. من اين روايات را در كتاب اضواء على عقايد الشيعة الامامية آورده ام.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله از وجود دوازده خليفه خبر مى دهد وتعبيراتش اين است: لا يزال الاسلام عزيز(1) در جاى ديگر دارد: لا يزال هذا الدين عزيزا منيعا.(2) در جاى ديگر دارد: لا يزال الدين قائم.(3) در جاى ديگر مى گويد: لا يزال امر امتى صالحا:(4) يا: لا يزال امر هذه الامة ظاهرا حتى يمضى فيهم اثنى عشر اميرا من قريش(5) حتى در جايى ديگر مى گويد: يليهم اثنى عشر خليفة كلهم من قريش وان عددهم كعدد نقباء بنى اسرائيل.(6) دوازده خليفه، صفات وعلايمى دارند. علايمشان اين است كه: لايزال الاسلام عزيزا، منيعا، قائما، صالحا. اين دوازده خليفه چه كسانى اند؟ ظاهر اين است كه دوازده خليفه بعد از پيغمبر بايد پشت سرهم بيايد. در (تاريخ الخلفا) اين ها نقل شده است.

پرسش: روايت نمى گويد آنان پشت سر هم هستند؟

پاسخ: برعكس، در روايت آمده است: كم يملك من هذه الامة من خليفة؟ فقال عبدالله بن مسعود. ما سئلنى عنها احد منذ قدمت العراق قبلك. ثم قال: نعم وقد سئلنا رسول الله، فقال: اثنى عشر كعدة نقباء بنى اسرائيل.(7) نقباى بنى اسراييل مسلسل وپشت سر هم بودند. علاوه بر اين تشبيه، اگر بين اين خلفا فاصله ى زمانى بود، حضرت به آن اشاره مى كرد. ظاهر اين است كه ايشان گفته است: من دوازده نفر را براى دوازده نسل وضع كرده ام. يعنى نسل متصل مثل نقباى بنى اسراييل. منفصل بودن، يك چيز غير عادى است. اگر چنين بود، حضرت به آن اشاره مى كرد مى فرمود. همه قبول دارند كه متصل است، ولى متحيرند كه اين ها را چگونه تطبيق كنند. (مثلا)، زمان خلافت معتصم عباسى خلفا از دوازده نفر بيشتر بودند. عجيب اين كه سيوطى چهار نفر را مى گويد وبعد به يزيد مى رسد ومى گويد نمى شود. بعد در معاويه هم ترديد مى كند. بعد بچه هاى عبدالملك ودو سه نفر از بنى عباس را مى آورد. در حالى كه ما مى دانيم هيچ كدام از اين صفات در آن ها نبوده است. اساسا آن ها اين صفات را نداشتند. ما بايد دوازده نفرى را پيدا كنيم كه پشت سر هم بيايند به عدد نقباى بنى اسراييل وعزت ومناعت وعظمت داشته باشند. در تاريخ، جز اين دوازده نفر پشت سر هم ومسلسل، كسى نبوده است. ما بايد اين دوازده نفر را از غير اين ها بشناسيم. اين يكى از مبانى كلامى نقلى است. مبناى كلامى نقلى ديگر رواياتى است كه به طور مشخص درباره ى خود حضرت مهدى عليه السلام مطرح شده است. بنابراين، در مبانى كلامى منقول دو قسم روايات است؛ يك قسم اثنى عشر است با اين صفاتى كه گفتيم. اين در روايات اهل سنت بود. اما در روايات شيعه، نام حضرت را هم برده است. از جمله در حديث جابر. اكنون بهترين كتاب درباره ى ائمه ى اثنى عشر، توسط اخوى آقاى آل طه نوشته شده وجامعه ى مدرسين چاپ كرده است. قبل از ايشان، شيخ حر عاملى كتابى به نام المعجزات واثبات الهداة دارد كه در آن جا هم ائمه ى اثنى عشر موجود است. ولى ايشان خيلى بهتر جمع كرده است. اين مجموعه، روايات متواتر است. محال است كه مردم بنشينند وبه دروغ چنين رواياتى را جمع كنند. بنابراين، يك مبناى كار، كتب حديثى اهل سنت وروايات ما است. از نظر اهل سنت، اسمش نيست ولى از نظر اهل شيعه هست. چنان كه در اين باب، روايات متعددى است فقط روايت مشهورى كه از جابر نقل شده، يك مشكل تاريخى دارد كه بايد حل كنيم چون جابر در سال 76 ه. ق فوت كرده وامام باقر عليه السلام بعد از سال 94 ه. ق به امامت رسيده است. بايد گفت ظاهرا در ذكر دوران روايت، اشتباه شده است. آن جا على بن حسين عليه السلام است واسمش امام باقر عليه السلام آمده است. يا اين كه حضرت باقر عليه السلام است، ولى در زمان امامتش نيست.

پرسش: كدام حديث را مى فرماييد؟

پاسخ: همان حديثى كه مى گويد جابر در كوچه هاى مدينه مى گذشت وبه امام باقر عليه السلام برخورد كرد وبه آن حضرت گفت: يا محمد بن على! پيغمبر صلى الله عليه وآله گفته است كه به شما سلام برسانم ولوحى را به آن حضرت داد. اين مساله مقدارى، مشكل تاريخى دارد. نمى گويم اين قابل حل نيست؛ چون شما كه در اين وادى هستيد، بايد اين را حل كنيد، چون اين ماجرا در دوران امام على بن حسين عليه السلام است وشايسته است كه جابر اين مساله را با على بن حسين عليه السلام در ميان بگذارد نه با امام باقر عليه السلام. اين لوح را بايد به امام زمانش نشان دهد نه به فرزند امامى كه بعدها امام خواهد شد. پس، نه رؤيت را منكريم، نه سلامش را، ولى اين لوح را بايد به على بن حسين عليه السلام نشان مى داد. حالا اين با تحقيق به دست مى آيد.

يك سرى روايات به طور مشخص درباره ى حضرت مهدى عليه السلام آمده است: (لولم يبق من الدنيا).(8) مجموعه ى روايت هاى مربوط به حضرت مهدى عليه السلام يا به نام است يا به صفات است. ولى در روايات اثنى عشر، كلى است. اما مبانى كلامى عقلانى، شما مى دانيد كه عقل نمى تواند هيچ وقت فرد مشخصى را برساند. ما نمى توانيم، روى فرد برهان عقلى اقامه كنيم. برهان عقلى روى كلى اقامه مى شود. پس قهرا بايد فرد آن را پيدا كرد. يكى از مبانى برهان عقلى اين است كه نبوت وامامت، يك فيض معنوى است. از نظر كليميان، با مرگ موسى اين فيض وارتباط بشر با عالم بالا قطع شده است. بعد از فوت موسى وحى اى نيست. در جامعه فردى نيست كه بين خدا وبشر مستقيما رابط باشد. در مقابل، مسيحى ها گفته اند كه اين فيض تا زمان حضرت مسيح عليه السلام باقى است. البته منظور ما از مسيحيان، پروتستان ها هستند؛ چون كاتوليك ها، مسيح را خدا مى دانند. پروتستان ها مى گويند اين ارتباط بشر از نظر وحى باقى بوده، ولى با به دار آويختن مسيح قطع شده است. مسلمانان هم مى گويند كه اين فيض تا وجود پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله باقى است. اهل سنت مى گويند كه اين فيض معنوى كه در لباس نبوت وامامت بود، با فوت پيغمبر صلى الله عليه وآله قطع شد. پس ارتباط بشر با عالم بالا قطع شد.

حال سؤال اين است كه مگر خلف بدتر از سلف است؟ آيا خلف از نظر كمالات، از سلف، كم تر است؟ چرا خدا چنين فيضى را به آن ها داده، اما اين فيض را به ما نداده است؟ مگر ما از آن ها كم تر هستيم؟ شيعه ى اماميه اين مشكل را حل كرده است. ارتباط به صورت نبوت نيست، كه رسالت، تكاليف ودين جديدى باشد. بلكه فيض الهى به واسطه ى انسان كاملى بر قرار است واز طريق اين انسان كامل به بشر مى رسد، وامروزه آن واسطه حضرت حجت عليه السلام است. مرحوم علامه طباطبايى قدس سره اين برهان را از فرد مسيحى به نام پروفسور كربن نقل كرده است كه با ايشان مناظره مى كرد وهر پانزده روز به تهران مى رفت. اين مطلب يادم نيست در نوشته ها باشد، ولى به طور شفاهى از ايشان براى ما نقل كردند وخيلى از اين بيان لذت مى برد. البته در اين جا شلوغ نشود كه بگويند: پس شما مى گوييد كه خاتميت نيست. نه خاتميت هست، ولى نبوت مختومه است. بلكه جامع امامت در نبوت هم وجود دارد. منتها بايد انسان كاملى، رابط باشد كه بتواند بشرهايى را تربيت كند، به عقيده ى شيعه، رابطه به وسيله ى او باقى است، ولى به عقيده ى آن ها، مختومه است. اهل سنت وكسانى كه منكر وجود چنين امامى هستند، در مقابل اين سؤال مانده اند: كه چرا خلف، بايد از اين فيض محروم باشد، در حالى كه خلف از سلف كم تر نيست؟ مسلما كمالاتى كه الان خلف دارد، هيچ وقت بنى اسراييل وقوم شعيب ونوح وهود نداشته اند. ما مى گوييم اين كمالى كه در امت اسلامى هست، باقى است، ليك نه در لباس نبوت ورسالت، بلكه در لباس امامت.

برهان عقلى، شخص امام زمان عليه السلام را ثابت نمى كند، بلكه روى كلى كار مى كند. بنابراين، امامت بعد از حضرت مهدى عليه السلام، دوره ى جديدى دارد. اين بناى خوبى است، ولى به شرط اين كه انسان عارفى باشد كه اين ها را بچشد. خيلى ها عرفان وفلسفه را مى خوانند ومى گويند، اما نچشيده اند. اگر انسانى باشد كه اين ها را چشيده باشد وارتباط انسان با خدا را بداند ومقام امام را در جامعه درك كند، خيلى حرف است.

پرسش: حضرت ادريس وعيسى عليهم السلام كه نمرده اند، آيا واسطه ى فيض نيستند؟

درباره ى حضرت ادريس عليه السلام، ما هيچ دليلى براى حياتش نداريم. حضرت مسيح عليه السلام هم در جامعه نيست: (رفعه الله اليه).(9) ما كسى را مى خواهيم كه در جامعه باشد. خضر، نبى نبود، ولى انسان صالحى بود. اما اين كه خضر هم الان زنده است، قطعى نيست. البته منافاتى ندارد دو تا باشد، ولى بر وجودشان، قطع نداريم. شما اين متن را در الميزان مطالعه بفرماييد: در تفسير آيه ى (قال انى جاعلك لناس اماما).(10) مى گويد: اين طور نيست كه امام زمان عليه السلام فقط به درد آن زمان بخورد والآن لازم نباشد. در حالى كه الآن هم فيض امام از نظر افاضه ى قلوب وهدايت رساندن كمتر از آن زمان نيست. پس منظور اين نيست كه ايشان را فقط براى آن زمان نگاه داشته ايم. الآن از او استفاده نمى كنيم. در روايات واژه اى به نام ابدال هست. به آن ها كه تربيت يافته ى همين امام هستند، ابدال مى گوييم. آن ها كسانى هستند كه تحت تربيت حضرت هستند. حضرت در قلوب شان، تصرف مى كند وارواح شان را تكامل مى بخشد. آن ها با امام در ارتباط هستند. البته هر كسى كه بگويد من با امام مربوطم، دروغ است. ارتباط با امام زمان عليه السلام به اين آسانى نيست كه در اين كتاب ها به عنوان ملاقات با امام زمان عليه السلام مى نويسند. اين ها درست نيست. اما ابدال درست است؛ شخصيت هايى كه تحت تصرف وهدايتند.

در روايت دارد كه كميل در عراق بود، ولى حضرت در او تصرف مى كرد. ام سلمه مى گويد: پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله درباره ى كميل با على عليه السلام بسيار سخن مى گفت كه ما چنين صحابه اى در آينده خواهيم داشت. البته بايد بگويم نبايد فريب هر مدعى را خورد. كسانى كه به اين مقام برسند، كتوم هستند وبه كسى نمى گويند. اين كارها كه جلسه اى تشكيل دهيم وجايى را براى آقا امام زمان عليه السلام خالى بگذاريم و... درويشى است. اين ها را باور نكنيد. شما برهانى وعقلانى باشيد. چند نفر به جماران آمده بودند كه: آقا! ما با حضرت ارتباطى داريم واجازه بدهيد كه ما با امام ملاقات بكنيم. ايشان گفته بود: من كتابى دارم كه گم شده است. جاى آن را از ايشان بپرسيد. آن ها هم رفتند وديگر نيامدند. من فكر مى كنم كه ديوان ايشان بوده است. امام ديوانى داشت. حال چه كسى برده بود، معلوم نيست. پس به اين زودى باور نكنيد. البته پاكدامن هاى بسيارى هستند كه ملاقات مى كنند.

در هر حال، چرا خدا اين فيض را به سلف داد، ولى به خلف نداد تا انسان كاملى در ميان جامعه باشد واين جامعه را تربيت الهى ومعنوى كند. آيا بودن در چنين فيضى بهتر است يا خير، نبودنش بهتر است؟ مسلما بودنش بهتر است. چرا آن را به آل موسى دادى، به آل فرعون دادى، ولى به ما ندادى؟ حال آن كه در ميان ما، شيخ الرئيس است. شيخ اشراق است. ميرداماد است. فقها وبزرگان هستند.

پرسش: آيا با تكامل علم، ما به چنين چيزى نياز داريم؟

پاسخ: علم در مسايل صنعتى پيشرفت كرده، ولى علم در الهيات عقب رفته است. اگر الهيات مسيحى را ببينيد، مى فهميد كه با الهيات ما قابل قياس نيست. شما فكر مى كنيد الهيات در فرانسه پيش رفته است؟ بله، از نظر فرش بافى، صنعت، هواپيما و... پيشرفت كردند، ولى از نظر معنويت پيشرفت نكردند.

برهان دوم درباره ى امام زمان عليه السلام، قاعده ى لطف است. اين غير از اولى است. اولى اين بود كه وجود امام زمان عليه السلام فيضى است كه در ميان سلف بوده است، پس چرا در خلف نباشد؟ چه شد كه براى آن چنان موجوداتى، چنان كمالى بفرستد، ولى براى ما نفرستد شما چه طور آن گل خوش بو را به آن ها داديد، ولى به ما نداديد.

در واقع، اين منع فيض است. علت مى خواهد. آيا ما نالايقيم؟ نالايق نيستيم؟ شايستگى ما اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست. پس بفرماييد اين با عدل الهى يا با لطف الهى سازگار نيست.

پرسش: آيا نمى شود گفت كه ما الآن از هدايت الهى بى نيازيم؟

پاسخ: اگر از هدايت هاى الهى بى نياز بوديم، پس اين همه اختلاف چيست؟ بعد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هيچ فرعى وجود ندارد كه در آن، اختلاف نباشد. اگر نيازى نبود، بايد وحدت كلمه بود. در حالى كه روز به روز دايره ى اختلافات بيشتر مى شود. اين معنا بايد طورى باشد كه بشر بگويد من آن قدر به تكامل رسيده ام كه به هدايت الهى نيازى ندارم. بقيه اش را با عقل مى روم. البته ما نمى گوييم كه وجود امام، علت تامه ى رفع اختلاف است. طرف هم بايد قابليت داشته باشد. آن ها كه نادان ومتعصبند وامام را زندانى مى كردند، در اين ميان، تقصير صاحب خانه چيست؟ آن چه از نظر عقل بايد در اختيار بشر بگذارد، گذاشته است. مثل اين است كه من دبيرستانى، بيمارستانى، طبيبى، معلمى ساخته ام ولى بچه ها از آن بهره اى نمى برند. هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست.

واما برهان لطف از زمان مرحوم كلينى قدس سره وصدوق قدس سره به اين طرف نقل است. مرحوم شيخ اسدالله تسترى كتابى به نام كشف القناع عن حجية الاجماع دارد كه سنگى چاپ شده است. در آن جا برهان لطف را مفصل بحث مى كند. عصاره ى آن را در جلد سوم كتاب المحصول آورده ام. ديگر كتاب ها مانند بحار وكتاب هاى كلامى هم اين بحث را دارند. ولى تسترى دقيق وجامع بحث كرده است، به گونه اى كه قبل وبعد از آن، چنين جامع نديده ام.

قاعده ى لطف ايجاب مى كند كه در ميان جامعه ى ما، امامى باشد كه محور حق وباطل بوده وجامعه را از خطاى مطلق باز بدارد. از همين رو، مى گوييم اجماع حجت است. قاعده ى لطف به اين معناست كه رييسى در ميان مردم باشد ورييسى كه نمى تواند نسبت به جامعه، بى تفاوت باشد. اگر همه ى آن ها بر بت پرستى جمع شوند واو حرف نزند يا براى شرك جمع شوند وحرف نزند، مى گويند قاعده ى لطف تمام نيست. اصل معنا اين است كه بايد در ميان جامعه، يك انسان كامل ورييس مطلقى باشد ومراقب جمعيت، باشد كه اين ها به طور مطلق، گمراه نشوند. همين اندازه كه بر گناه وخلاف وباطل، اجماع نكنند، براى ما كافى است. اگر تفصيل آن را بخواهيد، در كشف القناع عن حجتية الاجماع است كه دوازده برهان براى قاعده ى لطف آورده است. اگر مختصر آن ها را مى خواهيد، در جلد سوم المحصول است.

عقل مى گويد: امكان اين براى خدا هست وهيچ مانعى هم ندارد. از همين طريق، اجماع را حجت دانسته است. راه مبانى كلامى مهدويت از اين طريق واين معنا ايجاب مى كند كه در هر زمانى بايد امامى وجود داشته باشد؛ چون اختلاف بشر هميشگى است. حال كه اختلاف بشر هميشگى است، بايد يك ميزان الحق والباطل باشد كه دست كم اجماع بر باطل نكنند. واگر پيغمبر اكرم فرموده: لا تجتمع امتى على الضلال، اگر صحيح باشد براى همين است. در واقع يك نفر كاملى در ميان ما هست كه نگذارد.

حال به يك مبناى كلامى منقول(11) ديگر مى پردازيم كه مى تواند در مهدويت نوعى، مفيد واقع شود. گرچه مهدويت نوعى از نظر ما باطل است وما معتقديم مهدويت در شخص حضرت مهدى عليه السلام مجسم است. آن مبنا اين است كه ما در قرآن مى بينيم كه خدا، دو نوع ولى در ميان مردم دارد؛ ولى ظاهر وولى مخفى. چنان اين ولى، مخفى بوده كه حتى نبى رسمى، آن را نمى شناخته است. داستان سوره كهف را بنگريد. البته ما خضر را نمى گوييم؛ چون خضر در قرآن نيست. مصاحب موسى را مى گوييم. آن جا مى بينيم كه حضرت موسى عرض مى كند: پروردگارا! يك نفر براى من برسان كه من از او بهره بگيرم. وقتى موسى خدمت او مى رسد، مى گويد: من آمده ام، (على ان تعلمن مما علمت رشد)(12) بى كار هم نبوده است. فقط براى بعد هم ذخيره نشده است، در همان زمان هم فعاليت داشته است. شايد او دو سه ساعت بيشتر با حضرت موسى نبوده، ولى در همين دو سه ساعت، خدمات عظيمى براى جامعه كرده است. كشتى را نجات داد. البته جورى سوراخ كرد كه صاحب كشتى نديد. اگر ديده بود كه نمى گذاشت تصرفى كند. اين كشتى هم خالى نبود؛ چون كشتى اى كه مى خواهد راه بيافتد، خالى نيست. زورق هايى بود كه مى رفت. او به گونه اى سوراخ مى كند كه آب مى گيرد، ولى غرق نمى كند. بين سوراخ كردن تا اين كه ملك ببيند، چند كيلومتر بعد فاصله داشته است. مى خواسته آب بالا بيايد وملك كشتى را ببيند كه پر از آب است وبگويد: اين به چه درد مى خورد، ولش كن. اين چه ولى غايبى است كه موسى هم نمى شناسد. مساله ى كشتن آن پسر كه از حيطه ى فكر ما بيرون است. آخر چگونه قصاص قبل از جنايت ممكن است؟ البته ما به همه ى اين ها جواب گفته ايم. در اين هم تصرفى كرد وموسى هم متحير شد كه: شما آدم مى كشى؟

(اقتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا).(13)

از نظر موسى كه آن مقام را نداشته، مشكل است. ديوار را ساخت:

(تحته كنز فاراد ربك ان يبلغ اشدهما...) الى آخر.(14)

در تاريخ انبيا، دو نوع ولى بوده؛ ولى ظاهر وولى غايب. ما نديديم يك سنى به اين ولايت اشكال كند. وحالا آيا اين مساله دليل بر افضليت مصاحب موسى بر موسى ست يا اين كه موسى افضل است، اما آن ولى يك ولايت خاص داشته است؟ كلمه اى امام اميرالمومنين على عليه السلام در نهج البلاغه دارد به اين مضمون:

اللهم لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهودا او خائفا مغمورا.(15)

كلام حضرت معلوم مى كند كه اين يك چيز استمرارى بوده است. حالا قرآن يكى را براى ما خبر داده است كه همان داستان مصاحب موسى باشد. چه مانعى دارد كه الآن حضرت مهدى جزء اولياء باشد مانند مصاحب موسى. بى كار هم نيست، بلكه شب وروز كار مى كند.

در آخر، يك قصه ى كوچكى براى شما بگويم. ما در تهران مركزى به نام دارالتحفيظ القرآن الكريم داريم. من ديدم در شيعه، يك نقيصه اى هست. آمديم در سال 1350، اين دارالتحفيظ را در خيابان ايران، پشت مجلس فعلى تاسيس كرديم. 18 تا قارى را تربيت كرده بودم كه الان قارى هاى معروفى شده اند. سال 1356 گفتيم كه اين ها را براى عمره به مكه ببريم. حدود دو يا سه جزء قرآن را حفظ كرده بودند. از عبدالباسط ومنشاوى، تقليد مى كردند. من هم گفتم حالا كه مى روم عمره يك مقدار كتاب ببرم. كتاب هايى با قطع كوچك را در چمدانم جمع كردم. اين 18 نفر را هم همراه خود برده بودم كه اين ها را ببريم تا در مكه ومدينه ومدرسه وتلويزيون وراديو، قرآن بخوانند. زمان شاه بود وروابط هم آن موقع بد نبود. به جده رسيديم وهواپيما بالا بود. گفتم: من بروم پايين، اين كتاب ها را از ما مى گيرند. همان جا گفتم: يا رب المهدى! خودت كتاب هاى ما را نجات بده. آمديم ومن به هر كدام از اين بچه ها گفتم: چمدانها را ببريد از آن گمرك رد شويد. همه رد شدند ومن اين طرف مانده بودم. همه تعجب مى كردند كه چرا آقا نمى آيد ما را سوار ماشين كند وببرد؟ من ديدم كه ديگر بايد اين چمدان ها را ببرم. كشيدم وآوردم روى سكو گذاشتم. مى خواستم باز كنم كه مامور كه گچى در دست داشت (براى ضربدر زدن به عنوان علامت كنترل) گفت: اين ديده شده است. ضربدر را ببين. ديدم روى چمدان، ضربدر خورده است. اين را كس ديگر ديده، دو سه نفر مامور كنترل بودند. اين تصرفات هست، چه از جانب خود حضرت يا ابدال ودوستان حضرت.

اين ها همان مبانى است كه تا اين جا عرض كرديم. بله، ممكن است يك امام ظاهرى باشد، ولى غايبى هم باشد. مانعى ندارد. من اين را فقط براى اين آوردم كه گاهى، نبى هم ولى غايب را نمى شناسد ودر جامعه اثر مى گذارد. پس مبانى نقلى ما دو تا شد، با اين تكمله اى كه در آخر گفتيم تا يك مقدار براى آقايان شيرين تر باشد.

نكته اى در پايان عرض كنيم وبحث مبانى در اين مجلس تمام شود، مساله ى غايت است. جهان براى چه خلق شده است؟ فعل خدا بى غايت نيست. اين را به آن مبانى عقلانى امام زمان عليه السلام اضافه مى كنيم كه در واقع بيان سوم خواهد شد. اشاعره معتقدند كه افعال خدا غايت ندارد؛ چون اگر غايت داشته باشد، محتاج مى شود كه براى غايت، آن كار را انجام دهد. ولى معتزله واماميه معتقدند كه فعل خدا بدون غايت نمى تواند باشد. اگر بدون غايت باشد، عبث لازم مى آيد. (افحسبتم انما خلقناكم عبثا).(16) اشتباه اشاعره اين است كه خيال مى كنند غرض به فاعل بر مى گردد. ولى نمى دانند كه گاهى غرض عايد بر فاعل نيست. غرض، غرض خود فعل است. فعلش بى غرض نيست، نه اين كه خود خدا غرضى داشته باشد. فرق است بين اين كه بگوييم خدا غرض دارد؛ چون آن وقت تكامل لازم مى آيد ونقص دارد. يك موقع مى گوييم: فعلش عبث نيست. بشر را آفريده است تا از نطفه به كمال برساند واين كمال، غرض فعل است نه غرض فاعل. آقايان چون فلسفه خوانده اند، مى دانند كه اگر غرض به فاعل برگردد، نشانه ى نقص فاعل است. اما اگر به فعل برگردد اين نقص نيست. ما كه در خدا قائل به اغراض هستيم، مى گوييم: غرض، غرض فعل است نه فاعل. ليخرج الفعل من العبثية. اين جهان براى كه آفريده شده؟ اين جهان براى حيوانات درنده، كمالى نيست. مسلما كمال بايد يك كمال عقلانى باشد كه فاعل آن فعل، خدا باشد وآن را درك كند. خلاصه، يك موجود كاملى باشد. فعلا اين موجود كامل در روى زمين، بشر است. البته همه ى بشر نمى توانند غرض خدا باشند؛ چون بين اين بشر، افراد غاصب ودرنده خيلى است. مثلا صدام. آيا مى توانيم بگوييم كه غرض از فعل خدا، صدام است؟ ناچار بايد بگوييم جهان براى انسان كامل خلق شده است. انسان كامل هم مراتب دارد. هم ممكن است مرتبه ى ضعيفه اش، هدف باشد. هم ممكن است مرتبه ى قويه اش. ولى اگر مرتبه ى قويه اش ممكن است، چرا خلق نكند؟ منتها اگر دنيا با غايت باشد وفعل خدا غايتى باشد، بايد اين جهان در دامن خود، انسان كاملى را پرورش دهد؛ چون جهان براى او خلق شده است. اگر مى گويد:

(سخرلكم ما فى السموات وما فى الارض).(17)

مانع ندارد لكم بگويد. مثل اين است كه درباره ى بنى اسراييل مى گوييد:

(وجعلكم ملوكا).(18)

بنى اسراييل كى ملوك شدند؟ بنى اسراييل دو سه تا ملوك شدند، ولى به همه شان مى گويد: وجعلكم ملوكا. فعل را به همه نسبت مى دهد. اين وسخرلكم هم انسان هاى پاكدامن وكامل اند كه بقيه در پرتو آن ها نان مى خورند. انسان كامل، مراتب دارد. مرتبه ى كاملش، مرتبه ى امامت است. اگر معصوم اين گونه نباشد، فعل يا غايت ندارد يا اين كه غايت كامل ندارد؟ (لقد كرمنا بنى آدم وحملناهم فى البر والبحر).(19) طبيعت آدم را تكريم بخشيد، ولى گاهى بشر از اين تكريم بهره نگرفت. خودش را در اسفل سافلين قرار داد. چكيده ى سخن اين كه در اين مجلس، سه برهان عقلانى را براى هدويت بيان كرديم. اول اين كه فيض معنوى است ومحروميت ما ظلمى بر ماست. دوم، قاعده ى لطف. سوم، انسان كامل غرض آفرينش است. (البته غرض از فعل است، نه غرض از فاعل).

پرسش: آيا هر خلقتى كه صورت مى گيرد، لازم است انسان كاملى باشد؟

پاسخ: بله. خلقت ادامه دارد، خلقت انتها ندارد. مسلما هر خلقتى كه صورت مى گيرد، بدون غايت نيست، مگر اين كه عالم منظومه ى شمسى فرو نشيند. سه بيان هم درباره ى مبانى كلامى نقلى طرح شد. يكى، روايات اثنى عشر با آن شرايط كه گفتيم. دوم، رواياتى كه درباره ى خود حضرت مهدى عليه السلام است. سوم، وقتى به قرآن وكلام حضرت مهدى عليه السلام مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه هميشه اولياء ظاهر نبودند. گاهى ظاهر وگاهى مخفى بوده اند. هيچ مانعى ندارد كه امام زمان عليه السلام جزو اولياى مخفى باشد.

به هر حال ما بايد خيزش علمى بيشترى درباره ى حضرت ولى عصر عليه السلام داشته باشيم. هم از نظر تاريخ، هم از نظر آيات وروايات وبيشتر از نظر تاريخ. اين نه به معناى اين است كه گذشتگان ما كوتاهى كرده اند. بينى وبين الله، در قرن چهارم كه شيخ صدوق قدس سره، كمال الدين را نوشته، پاسخ همه ى اين شبهات در آن جا هست. بعدها هر كسى، هر چه نوشته، از او گرفته است. شيخ طوسى هم كتاب الغيبة خود را از او گرفته است. او اساس را آورده است. اخيرا هم كتاب منتخب الاثر در آمده كه كتاب خوبى است.

پرسش: آيا ما به امام، اضطرار داريم؟

پاسخ: اگر گفتيم امام، غايت فعل است، قطعا اضطرار است. فعل بدون غايت، لغو است وكار لغو از خدا سر نمى زند.

پرسش: مى توان گفت؛ امامى هست مثلا آبى وجود دارد، اما من تشنه ام نيست؟

پاسخ: چنين خيال نمى كنم، امروزه نه تنها ما، كه جهان هم تشنه است. به جهت اين كه غايت اين جهان، امام زمان عليه السلام است واگر اين غايت نباشد، جهانى نيست. آن روايات كه مى گويد: بيمنه رزق الورى،(20) به اين معناست كه اين ها غايت فعل اند. جهان تشنه هست يا نيست، دليل نمى شود. جهان، تشنه ى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هم نبود. عرب ها مى گفتند: برو، ما تشنه نيستيم، با اين حال، خدا او را فرستاد. گاهى شما خود را نمى شناسيد واشتهاى كاذب را با اشتهاى صادق مخلوط مى كنيد. عرب ها مى گفتند: ما نيازى نداريم. شما جايى ديگر برويد. كما اين كه به حضرت لوط گفتند: اگر اين كار را نكنى، ما تو را از اين كشور بيرون مى كنيم يا تو را رجم مى كنيم. اشتها نداشتن، دليل بر بطلان نيست. ما نيازهاى خودمان را نشناخته ايم.

السلام عليكم ورحمة الله وبركاته.


 

 

 

 

پى نوشت ها:


(1) صحيح مسلم، ج 6 ص 3.

(2) همان.

(3) همان ص 3- 4.

(4) مستدرك صحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 617- 618.

(5) همان.

(6) اضواء على عقائد الشيعة الامامية و..، جعفر سبحانى، ص 106.

(7) تاريخ الخلفاء، ص 10.

(8) لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدى فيملاها عدلا كما ملئت جورا...، منتخب الاثر، باب 25، ج 1.

(9) نساء، 158.

(10) بقره، 124.

(11) مطلب ذكر شده صرفا براى رفع استبعاد غيبت حضرت مهدى عليه السلام است.

(12) كهف، 82.

(13) همان.

(14) همان.

(15) نهج البلاغه، عبده، ج 3، ص 186، كلمات قصار، شماره 147.

(16) مؤمنون، 23.

(17) جاثيه، 13.

(18) مائده، 20.

(19) اسراء، 70.

(20) دعاى عديله، مفاتيح الجنان.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۶/۲۸ : ۶.۰ K : ۰
: آيت الله جعفر سبحانى
comments:
no-comments