المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۶۷) مهدويت از ديدگاه دين پژوهان واسلام شناسان غربى

مهدويت از ديدگاه دين پژوهان واسلام شناسان غربى

مقدمه

ديدگاه دانشمندان ودين شناسان غربى نسبت به ويژگى هاى حضرت مهدى (عجل الله فرجه) تا حدود زيادى متأثر از متون وشخصيت هايى است که با جايگاه عصمت، مبانى غيبت، تاريخ زندگى ايشان وبه طور کلى ديدگاه شيعه ى دوازده امامى نسبت به آن حضرت، آشنايى کاملى نداشته اند، همچنان که در قسمت کتاب شناسى اين مقاله ملاحظه مى شود، در اکثر برداشت ها کتب غير اصلى ودست دوم، ملاک قضاوت بوده اند ونويسنده ى بخش سوم مقاله (مهدويت در اسلام) در ابتداى کتاب شناسى خود تذکر مى دهد که هيچ مطالعه ى جامعى را در خصوص کل موضوعات مربوط به حضرت مهدى (عجل الله فرجه) ونهضتهاى تاريخى نيافته، تنها دو کتاب را مى تواند به عنوان منابعى مهم در خصوص ظهور اوليه، سابقه وتوسعه ديدگاه حضرت مهدى (عجل الله فرجه) در نهضتهاى شيعه، معرفى نمايد.

اول، کتاب (آغاز مهدويت) اثر ژان اولاف بليج فلدت ودوم، کتاب (مهدويت در اسلام: ايده مهدى در شيعه دوازده امامى) اثر عبد العزيز ساشادينا.

واضح است که منظور اصلى از ترجمه اين مقاله وساير مقالاتى که در دائرة المعارف هاى معتبر غربى در مورد حضرت مهدى (عجل الله فرجه) به قلم بزرگترين دين شناسان واسلام شناسان غربى نگارش يافته، صرفاً آشنايى با ديدگاه ونگرش آنان نسبت به آن وجود عزيز است نه تأييد کامل عقايد وکج فکرى هاى آن دانشمندان، لذا ترجمه اين نوع مقالات مى تواند زمينه اى براى شناخت هر چه دقيق تر عقايد بزرگان شيعه شناسى غرب در مورد حضرت فراهم آورد تا اين شناخت، خود مبنايى براى تبليغ صحيح وشناساندن شخصيت حقيقى آن امام عزيز به مردم وانديشمندان ديار غرب باشد. ان شاء الله.

(مترجم)

اين نوشتار، مشتمل بر سه مقاله است:

1) نگاه اجمالى

2) مسيحا باورى در دين يهود

3) مهدويت در اسلام

مقاله اول مرورى بين فرهنگى بر مفهوم وعقيده ى مسيحا باورى در اديان مختلف، به ويژه در مسيحيت، ارائه مى نمايد. دو مقاله ى بعدى به مسيحا باورى در سنت يهود و(مهدويت در) اسلام مى پردازند.

نگاه اجمالى

واژه مسيحا باورى از کلمه مسيح گرفته شده که ترجمه ى واژه ى عبرى mashiah (تدهين شده) است ودر اصل به پادشاهى دلالت مى کرد که سلطنت او با مراسم مسح با روغن، مقدس اعلام مى شد. در کتب مقدس يهود (کتب عهد عتيق)، mashiah هميشه براى اشاره به پادشاه وقت اسرائيل به کار رفته است: در مورد طالوت نبى (باب 12 آيات 3 - 5 وباب 24 آيات 7 - 11)، داوود نبى (باب 19، آيات 22 - 21)، سليمان نبى (کتاب وقايع ايام 2. باب 6، آيه 42)، يا پادشاه به طور کلى (کتاب مزامير: باب 2، آيه 2؛ باب 18، آيه 50؛ باب 20، آيه 6؛ باب 28، آيه 8؛ باب 9، آيه 84؛ باب 38، آيه 89؛ باب 51، آيه 89، باب 17، آيه 132). اما در دوره ى بين دو عهد، اين واژه به پادشاه آينده اطلاق مى شد که انتظار مى رفت پادشاهى اسرائيل را اصلاح کند ومردم را از شرّ تمام شياطين نجات دهد.

در عين حال، اگر چه در پيشگويى هاى پيامبران در خصوص پادشاه آرمانى آينده، از واژه ى مسيح استفاده نشده است، اما آنها را از زمره ى از همين نوع پيش بينى هاى مربوط به معادشناسى تلقى کرده اند. اين متون عبارتند از کتاب اشعياى نبى باب 9، آيات 1 - 6؛ باب 11، آيات 1 - 9؛ کتاب ميکاه نبى باب 5 آيات 2 - 6، کتاب زکرياى نبى باب 9، آيه 9، وبرخى از مزامير (شاهانه) مانند کتاب مزامير داود باب 2، 72 و110. سابقه اين مفهوم اخير در مکاتب سلطنتى خاور نزديک باستانى يافت مى شود که در آن پادشاه نقش ناجى مردم خود را ايفا مى کرد وانتظار مى رفت که هر پادشاه جديد حاصلخيزى، ثروت، آزادى، صلح وسعادت را براى سرزمين خود به ارمغان آورد. نمونه هاى آن را مى توان هم در مصر وهم در بين النهرين يافت. دانشمند فرانسوى، ادوارد دورم(1) در کتاب خود تحت عنوان (assyro-babulo-nienne (1910 برخى از متونى را ذکر کرده است که چنين انتظاراتى را تحت عنوان (پادشاه مسيح) مطرح کرده اند. (همچنين مراجعه کنيد به: پادشاهى، مقاله اى در باره ى پادشاهى در سرزمين مديترانه ى باستانى).

يهوديت: در يهوديت مربوط به دوره ى بين دو عهد، اميدهاى مربوط به مسيح موعود در دو جهت شکل گرفت. يکى از آنها ملى وسياسى بود که در مزامير منسوب(2) به سليمان (بابهاى 17 و18) با بيشترين وضوح مطرح شده است. در اينجا اين مسيح ملّى، فرزند داوود است. او با خرد وعدل حکومت خواهد کرد؛ قدرتهاى بزرگ جهان را شکست خواهد داد، مردم خود را از قيد حکومت بيگانه رها خواهد ساخت وسلطنتى جهانى وضع خواهد کرد که در آن مردم در صلح وسعادت زندگى خواهند کرد. همين آرمان شاهانه در توصيف حکومت شمعون در کتاب اول مکابيان(3) باب 14، آيه 3؛ مطرح شده که بيانگر پيشگويى هاى کتب عهد عتيق در مورد مسيح موعود است.

برخى اسناد جعلى، به ويژه وصيت نامه ليواى،(4) از مسيح کشيش نيز سخن مى گويند که قرار است صلح وعلم خداوند را براى مردم خود وجهان به ارمغان آورد. امت قمران(5) حتى منتظر دو فرد تدهين شده بودند، يک کشيش ويک پادشاه، اما اطلاع زيادى از وظايف آنها در دست نيست.

مسير دوم اين شکل گيرى مهمتر از همه در کتاب حبشى زبان مکاشفات خنّوخ نبى (کتاب اول خنوخ) ودر کتاب دوم اسدرا (6) (که کتاب چهارم عزرا هم ناميده مى شود) يافت مى شود. تمرکز اصلى آن بر عبارت پسر انسان است. اين عبارت در عهد عتيق عمدتاً جهت اشاره به انسان (کتاب مزامير داود باب 8، آيه 5؛ باب 80، آيه 18؛ (نسخه انگليسى باب 80، آيه 17) وچندين بار جهت خطاب به پيامبر، در کتاب فر قيال نبى) به کار رفته است. در رؤيائى که در کتاب دانيال باب 7، ثبت شده است، اين عبارت در آيه 13 براى اشاره به (موجودى شبيه انسان) به کار رفته که بر خلاف چهار حيوان معمول، مظهر چهار قدرت بزرگ در جهان قديم است وبر نقش مهم اسرائيل در روز قيامت دلالت مى کند.

در کتب مکاشفات مذکور، پسر انسان شخصيتى غير مادى، کمابيش الهى وازلى است که در حال حاضر در بهشت پنهان است. وى در آخر الزمان، ظاهر مى شود تا در باب رستاخيز مردگان در ميان جهانيان قضاوت کند. مؤمنين از سلطه ى شياطين رها مى شوند واو براى هميشه در صلح وعدالت بر جهان حکومت خواهد کرد. در اين کتب اغلب از او به عنوان (شخص برگزيده) ياد شده، تنها گاهى (شخص تدهين شده)، يعنى مسيح موعود، ناميده مى شود. آشکار است که تفسير سوره ى 13 باب 7 کتاب دانيال، (پسر انسان) را به يک شخص اطلاق مى کند نه چيزى که مورد مقايسه قرار گيرد. مشکل در اين جاست که تا چه حد اين متون به قبل از مسيحيت تعلق دارند. کتاب دوم اسدرا قطعاً بعد از سقوط بيت المقدس در سال 70 ميلادى نوشته شده است وبخشهايى از کتاب اول خنوخ که در آن اشاراتى به پسر انسان شده، در لابلاى قسمتهاى آرامى(7) زبان همان نوشته اى که در قمران يافت شده، وجود ندارد. از سوى ديگر، به نظر مى رسد عهد جديد همين تفسير سوره 13،باب 7، کتاب دانيال را مفروض گرفته است.

مسيحيت: مسيحيت اوليه بسيارى از نظرات يهوديت را در خصوص مسيح موعود پذيرفته، آنها را در مورد عيسى مسيح به کار مى برد. مسيح موعود در زبان يونانى به Christos، يعنى مسيح، ترجمه شده است، بدين وسيله عيسى مسيح را با اميدهاى مسيحايى يهوديت يکسان تلقى کرده است. انجيل متى تفسير اين عبارت را در کتاب اشعياى نبى باب 9، آيه 1 (نسخه انگليسى باب 9، آيه 2) کسانى که در تاريکى راه مى پيمايند، شاهد نور عظيم خواهند بود، در عيسى مسيح متحقق دانسته است (انجيل متى باب 4، آيات 14 - 18). نقل شده که کتاب ميکاه نبى باب 5، آيه 1 (نسخه ى انگليسى باب 5 آيه 2) تأييد مى کند که مسيح در بيت اللحم به دنيا مى آيد (انجيل متى باب 2، آيه 6). آيه 9 از باب 9 کتاب زکرياى نبى به عنوان پيش بينى ورود عيسى مسيح به بيت المقدس تفسير شده است (انجيل متى باب 21، آيه 5) واگر داستانى که انجيل متى روايت کرده صحيح باشد، به معنى آن است که عيسى مسيح خواسته است خود را مسيح موعود معرفى کند.

آيه 7 باب 2 مزامير (تو پسر من هستى) در ارتباط با غسل تعميد عيسى مسيح نقل شده يا حداقل تلويحاً به آن اشاره دارد (انجيل متى، باب 3، آيه 17؛ انجيل مرقس باب 1، آيه 11؛ انجيل لوقا باب 3، آيه 22). (اما مسيح موعود در يهوديت پسر خدا تلقى نمى شد). از کتاب مزامير داود باب 110، آيه 1 براى اثبات اين امر استفاده مى شود که مسيح موعود نمى تواند پسر داوود باشد (انجيل متى باب 22، آيه 44)؛ بخشهاى ديگر باب 10 مزامير داود مؤيد تفسير باب 5، 6 و7 کتاب عبدانيان است. اما عهد جديد، مسيحا باورى سياسى مذکور در مزامير سليمان را رد مى کند. عيسى مسيح از قبول پادشاهى خوددارى کرد (انجيل يوحنا، باب 6، آيه 15)؛ او در برابر پيلات(8) اعلام کرد: پادشاهى من متعلق به اين جهان نيست (انجيل يوحنا باب 18، آيه 26). با وجود اين او را متهم نمودند که ادعاى پادشاهى يهود را نموده است (انجيل يوحنا باب 19، آيه 19).

با اين حال، اگر چه عهد جديد تصريح مى کند مسيح موعود پسر خداست، اما از عنوان پسر انسان نيز استفاده مى کند. طبق اناجيل، عيسى مسيح اين عبارت را در مورد خود به کار مى برد که در چند مورد احتمالاً فقط به معنى انسان يا اين بشر بوده است (انجيل مرقس باب 2، آيه 10، انجيل متى باب 11، آيه 8، ونظير آن؛ انجيل متى باب 8، آيه 20 ونظير آن). در چند متن به آمدن پسر انسان در آخر الزمان اشاره شده است (انجيل متى باب 24، آيه 27؛ باب 24، آيه 37؛ انجيل لوقا باب 18، آيه 18؛ باب 18، آيه 23؛ باب 18، آيه 69؛ انجيل متى باب 10، آيه 23؛ انجيل مرقس باب 13، آيه 26)؛ اينها حاکى از همان تفسير دانيال باب 7، آيه 13 کتاب دانيال نبى هستند که در کتاب اول خنوخ وکتاب دوم اسدرا نيز آمده است اما حاوى عنصر ديگرى هم هستند که به موجب آن، عيسى مسيح است که براى بار دوم به عنوان قاضى جهانيان باز مى گردد. گروه سوم منابع مطرح کننده پسر انسان، اشاره اى تلويحى به رنج ومرگ مسيح دارند که گاه احياى او را نيز مطرح مى کنند (انجيل مرقس باب 8، آيه 31؛ باب 9، آيه 9؛ باب 9، آيه 31؛ باب 10، آيه 33؛ باب 14، آيه 21؛ باب 14، آيه 21؛ باب 14، آيه 41؛ انجيل لوقا باب 22، آيه 48 وغيره). اين آيات، ديدگاه رنج مسيح را مطرح مى کنند که در مسيحا باورى يهود کاملاً ناشناخته نيست اما هرگز ارتباطى به پسر انسان ندارد. (اگر پسر انسان يهود، گاه بنده ى خدا توصيف شده باشد فصل مربوط به رنج بنده، در کتاب اشعياى نبى باب 53 هرگز در مورد او صدق نمى کند). در انجيا يوحنا، پسر انسان در بيشتر موارد خدائى است که به صورت پادشاه وقاضى توصيف شده، وضمناً موجودى ازلى در بهشت نيز تلقى مى شود. (انجيل يوحنا باب 1، آيه 51؛ باب 3، آيه 23؛ باب 8، آيه 28)؛ کتاب عبرانيان باب 2، آيات 6 - 8 باب 8 مزامير داود را، که در آن پسر انسان در اصل به معنى انسان بوده، اشاره به عيسى مسيح مى داند، در نتيجه مفهومى معاد شناختى به اين عبارت مى بخشد.

با يکسان تلقى کردن بنده ى رنجديده در کتاب اشعياى نبى باب 53 با عيسى مسيح، ويژگى جديدى در مسيحا باورى عهد جديد مطرح شد. در انجيل مرقس باب 9، آيه 12 آمده است که در باره ى پسر انسان نوشته اند که بايد رنجهاى فراوانى را متحمل گردد وبه گونه اى تحقيرآميز با او رفتار شود (مقايسه کنيد با کتاب اشعياى نبى باب 53، آيه 3). کتاب اعمال رسولان باب 8، آيه 32؛ مصداق آيات 7 - 8 باب 53 کتاب اشعياى نبى را صريحاً عيسى مسيح مى داند، ودر کتاب اول پطرس باب 2، آيات 22 - 24 ذکر شده يا اشاره شده که بخشهايى از کتاب اشعياى نبى باب 53 به او اشاره دارند. به نظر مى رسد که اين يکسان انگارى، خلقت آغازين عيسى مسيح (يا احتمالاً ظهور کليساى اوليه) باشد.

بنابراين، مسيح شناسى عهد جديد از ويژگيهاى بسيار فراوانى بهره مى گيرد که بر گرفته از مسيحا باورى يهود است. در عين حال، بُعد جديدى را هم به آن مى افزايد وآن، اين ديدگاه است که اگر چه مسيح قبلاً به شخصه اميدهاى مسيحا باورى را تحقق بخشيده است، اما قرار است که باز گردد تا اين اميدها را به تحقق نهايى شان برساند.

مسيحا باورى (مهدويت) در اسلام. عقايدى مشابه بازگشت مجدد مسيح را مى توان در اسلام نيز يافت، که احتمالاً ناشى از تأثير مسيحيت است. اگر چه قرآن خداوند را قاضى روز قيامت مى داند، روايات اسلامى پس از آن، حوادث مقدماتى خاصى را قبل از آن روز معرفى مى کند. نقل شده که محمد گفته است اگر فقط يک روز از عمر جهان باقى مانده باشد به قدرى طولانى مى شود که فرمانروايى از اهل بيت پيامبر بتواند تمام دشمنان اسلام را نابود کند.

اين فرمانروا مهدى نام دارد، يعنى کسى که به حق هدايت شده است. روايات ديگر مى گويند او جهان را پرا از عدل وداد مى کند همان گونه که در حال حاضر پر از گناه است که انعکاس واضح مکتب سلطنتى قديم است. برخى مهدى را همان مسيح (به عربى، عيسى) مى دانند که قرار است با ظهور خود قبل از آخر زمان، دجّال (فريبکار)، مسيحاى دورغين يا ضد مسيح را نابود کند. اين روايات به وسيله ى بنيانگذاران سلسله حاکمان جديد وساير رهبران سياسى يا مذهبى وبه ويژه در ميان شيعه، به کار گرفته شده اند. آخرين نمونه ى آن رهبر شورشيان، محمد احمد سودانى بود که از سال 1883 به طور موقت نفوذ انگلستان بر اين منطقه را از بين برد.

نهضتهاى بومى پرست گرا.(9) به دلايلى مفهوم مسيح باورى براى توصيف چند فرقه بومى پرست در نقاط مختلف جهان که در پى نزاع بين مسيحيت استعمارگر واديان بومى به وجود آمده اند، به کار رفته است. اما به پيروى از ويتوريو لانترتارى،(10) بايد بين نهضتهاى مسيحا باورى ونهضتهاى پيامبران تمايز قائل شد. او مى گويد عيسى ناجى منتظَر است وپيامبر کسى است که آمدن کسى را که قرار است بيايد اعلام کند. خود پيامبر پس از رحلت مى تواند مسيحا باشد وانتظار رود که به عنوان يک ناجى باز گردد، يا اينکه، خود پيامبر با استناد به يک اسطوره ى مسيحايى سابق، خود را پيامبر مسيحا اعلام کند (پاورقى ص 242).

نمونه ى اين گونه نهضتها در تمام نقاط بومى جهان مشهود است. در همين قرن شانزدهم، امواج پى در پى قبايل توپى(11) در برزيل، در جستجوى سرزمين بدون شيطان که مبتنى بر مسيحا باورى بود، به ساحل بائيا (12) رفتند. گفته شده مهاجرت ديگرى از اين قبيل براى يافتن سرزمين ابديت وآرامش جاودانى منجر به ظهور عقيده ى الدورادو(13) در بين مردم اسپانيا گرديده است. مهاجرتهاى مشابهى در قرنهاى بعد به رهبرى نوعى پيامبر رخ داده که به عنوان خداى انسان گونه(14) يا نيمه خدا (15) توصيف شده ومنظور از آن جادوگران قبايل بومى است که براى بوميان، رهبران مذهبى وصور تناسخ يافته ى قهرمانان بزرگ اسطوره اى در سنت بومى واعلام کنندگان دوران تجديد تلقى مى شدند.

نهضت رقص ارواح در غرب امريکا در سال 1869 به وسيله ى فردى به نام وودزيواب(16) شکل گرفت، او رؤياهايى مى ديد که از طريق آن روح بزرگ اعلام مى کرد به زودى فاجعه ى بزرگى کل جهان را مى لرزاند وسفيدپوستان را نابود مى کند، سرخپوستان زنده مى شوند وروح بزرگ در دورانى بهشتى بين آنها زندگى مى کند. پسر وودزيواب، واوُکا (17) (جان ويلسون)(18)، در سال 1892 روابطى با مورمونها برقرار کرد وآنها او را مسيحاى سرخپوستان وپسر خدا تلقى کردند.

در منطقه ى کنگو در افريقا، سيمون کيمبانگو،(19) که در هئيت مبلغّان باپيتست بريتا ينا (20) پرورش يافته بود، در سال 1921 به عنوان پيامبر، بر مردم خود ظهور کرد. تبليغ او آميخته اى از عناصر مسيحى وبومى بود. او برکنارى قريب الوقوع حاکمان بيگانه، روش زندگى جديد براى آفريقائيان وآمدن عصر طلايى را پيش بينى نمود. او وجانشينش، آندره ماتسوا،(21) هر دو تصور مى کردند که پس از مرگ به عنوان ناجى مردم خود باز مى گردند. چندين نهضت مشابه ديگر از اين قبيل در ساير نقاط افريقا معروف است.

واوايل قرن بيستم، ملانزى وگينه نو شاهد ظهور آئين هايى معروف به آيين هاى دينى کشتى هاى بارى بودند. عقيده ى رايج در ميان تمام آنها اين بود که يک کشتى غربى (يا حتى هواپيما)، با سرنشينان سفيد پوست، از راه خواهد رسيد وبراى بوميان ثروت به همراه خواهد آورد، همزمان با آن مردگان زنده مى شوند ودوران شادى به دنبال آن خواهد آمد. برخى پيامبران اين فرقه ها صورت تناسخ يافته ى ارواح تلقى مى شدند. (همچنين مراجعه کنيد به مدخل: Cargo Cults).

به نظر مى رسد تمام اين جنبشها در بين افراد تحت ستم شکل گرفته، بيانگر آرزوى آنها براى آزادى وشرايط بهتر زندگى است. شرايطى که مسيحيت در آن ظهور کرد قطعاً، تا حدودى به همين شکل بوده است.(به مدخل هاى منجى گرايى واحياء وتجديد نيز مراجعه کنيد).(22)

کتاب شناسى

اثر قابل قبول در خصوص اوايل مسيحاباورى در يهوديت، کار زيگموند مونيکل(23) تحت عنوان او که مى آيد (آکسفورد، 1956) است. کار خلاصه تر که در عين حال شامل متون مصرى وبين النهرين است ودر اين مقاله نيز به آن اشاره شده، کتاب اينجانب تحت عنوان مسيحا در عهد عتيق (لندن، 1956) است. مقاله ى کارستن کولپه(24) تحت عنوان Huios Tou Anthropou، در فرهنگ خداشناسى عهد جديد، ويرايش گرهارد کتيل(25) (گرند رپيدز: ميک، 1972)، مسأله ى پسر انسان را به خوبى مطرح مى کند. به اثر رولين کِرن(26) تحت عنوان Vorfragen zur Christologic، جلد 3 (Tubingen، 1982 - 1978) وپسر انسان: تفسير وتأثير دانيال (لندن، 1979) اثر موريس کيسى(27) نيز مراجعه کنيد. مهدويت در اسلام اخيراً توسط اثر حوا لازواروس - يافه(28) در کتاب وى به نام برخى از ابعاد دينى اسلام (ليدن، 1981)، ص 48 - 57، ونيز در مهدويت نخستين (ليدن، 1985) اثر ژان اولاف بليچ فلدت(29) مورد بحث قرار گرفته است. در زمينه ى اسلام، به مقاله ى اينجانب تحت عنوان (برخى ابعاد دينى خلافت)، در کتاب سلطنت مقدس (ليدن، 1959) نيز مراجعه کنيد. ادگار بلاشه برخى مشاهدات اوليه را در Lemessianismedonsl he te rodoxie musulmane (پاريس، 1903) ارائه مى کند. بررسى جامع نهضتهاى منجى گرا را مى توان در اديان ستمديده (نيويورک، 1965) اثر ويتوريو لانترنارى يافت. اثر لانترنارى حاوى کتاب شناسى خوبى است.

نويسنده: هلمه رينگ گرن.(30)

مسيحا باورى در يهوديت

اصطلاح مسيحا باورى بر نهضت، يا نظامى از عقايد ونظرات دلالت مى کند که محور آن انتظار ظهور يک مسيح (برگرفته از واژه ى عبرى مشياح (mashiah)، يعنى خود تدهين شده) است. فعل عبرى مشاح (mashah) يعنى تدهين اشياء يا افراد با روغن در موقع مناسب براى اهداف مقدس وعلاوه بر آن براى اهداف معمول دنيوى. شکل فاعلى اين واژه در مورد هر کسى که رسالت خاصى از سوى خدا داشته به کار رفته است (يعنى، فقط شامل پادشاهان يا کشيشهاى والا مقام نبوده)، گر چه واژه ى تدهين شده صرفاً استعارى است (پيامبران، اسقفهاى اعظم) ودر نهايت، مفهوم ضمنى ناجى يا نجات دهنده اى را که در آخر زمان ظهور خواهد کرد وسلطنت خداوند، بازگشت اسرائيل، يا هر حاکميتى را که وضعيتى آرمانى براى جهان تلقى شده است با خود خواهد آورد، يافته است. (به معادشناسى مراجعه کنيد).

اين گسترش معنايى خاص ناشى از اين اعتقاد يهود بود که نجات نهايى اسرائيل، اگر چه ساخته وپرداخته خداوند است اما، به عهده ى سلاله اى از خاندان سلطنتى داوود بوده، به وسيله ى او تحقق خواهد يافت. او. پسر داوود، بهترين فرد تدهين شده پروردگار خواهد بود. به اين ترتيب، واژه ى مشياح (mashiah) از بافت يهودى اوليه ى خود، خارج شده کاربردى عمومى يافت وبه گرايش ها يا اميدهايى نسبت به شخصيتى آرمانى يا از جهاتى ديگر نسبت به نجات جامعه وجهان دلالت مى کرد. به نظر مى رسد که واژه ى مسيحا باور (messianic) که گاه خصلت بازگشتى دارد (نشانه بهشت گمشده يا بهشت بازيافته)، بدين معنا که بازگشت گذشته وعصر طلايى گمشده را مجسم مى کند. اين واژه در موارد ديگر آرمانى تر به نظر مى رسد، به اين معنا که وضعيتى تکاملى را به تصوير مى کشد که نظير آن قبلاً هرگز نبوده است (آسمانى جديد وزمين جديد)؛ مسيحا فقط روزهاى گذشته را احيا نمى کند بلکه عصر جديدى را به همراه مى آورد.

اصطلاح مشياح (mashiah) در اين مفهوم خاص معادشناختى در کتب مقدس عبرى يافت نمى شود. کتاب اشعياى نبى باب 45، آيه 1؛ کوروش دوم پادشاه ايران را تدهين شده ى خداوند مى خواند زيرا به وضوح وسيله اى برگزيده از جانب خداوند بود که اجازه داد تبعيديان بنى اسرائيل از امپراطورى بابل به بيت المقدس باز گردند. چه بسا فرد با به کارگيرى اصطلاحات متأخرتر، از لحاظ فنى، در انتساب تاريخى رويدادها، دچار خطا شده، ومتون مقدسى را که عصرى طلايى در آينده، گرد هم آمدن تبعيديان، بازگشت خاندان داوود، بازسازى بيت المقدس ومعبد حضرت سليمان، دوره ى صلح که در آن گرگ وبره کنار هم قرار مى گيرند وغيره را پيش بينى مى کنند به عنوان مسيحا باورى توصيف کند.

اين گونه است که ماهيت مسيحا باورى در دوره هاى رنج وناميدى شکل مى گيرد وشکوفا مى شود. وضعيت موجود مطلوب، نيازمند منجى نيست اما بايد تداوم يافته يا تجديد شود (مثلاً با آيينهاى تجديد کننده ى دوره اى يا چرخه اى). هنگامى که وضعيت موجود کاملاً نامطلوب باشد، مسيحا باورى به عنوان يکى از پاسخهاى ممکن مطرح مى شود: اطمينان به يک نظم مطلوب طبيعى، اجتماعى، وتاريخى (واين اطمينان در اسرائيل بسيار قوى بود، زيرا مبتنى بر وعده ى خداوند بود که در زمره ى تعهدات ازلى وى جاى گرفته بود) که در افق آينده اى آرمانى خود را نشان مى دهد. همان طور که در شرحهاى انجيل به وفور يافت مى شو، قبلاً در دورانهاى مذکور در انجيل وضعيت موجود عموماً نامطلوب تلقى مى شد (پادشاهان ظالم وگناهکار، تجاوزات دشمن، شکست ها) ودر نتيجه انديشه هاى مربوط به نظم آرمانى تحت فرمانروايى آرمانى خاندان داوود شروع به تبلور کرد.

با ويران شدن نخستين معبد سليمان (587/586 پيش از ميلاد)، تبعيد بابليها، وبازگشت متعاقب به سرزمين اسرائيل تحت فرمانروايى کورش، که اشعياى دوم آن واقعه را به عنوان نظام مسيحايى گرامى داشته است، گرايش به نگاه به سوى کاميابى آينده شدت يافت. اما اين نجات مسيحايى به يأس غم انگيزى تبديل شد. آزار واذيت شديد تحت حکومت آنتيوخس(31) چهارم (از 175 تا 163 پيش از ميلاد) فرمانرواى سلوکيه در سوريه نيز منجر به ظهور اميدهاى مسيحايى مربوط به آخرت گرديد، همانگونه که کتاب دانيال که تدوين آن عموماً به همان زمان بر مى گردد گواه بر آن است. اما نجات بزرگ ناشى از پيروزى مکابيان نيز، در دراز مدت، به يأسى غم انگيز تبديل شد. شورش عليه سلطنت بى رحم ظالم، يعنى حکومت رم، در سال 65 - 70 ميلادى (که به ويرانى بيت المقدس ومعبد دوم سليمان منتهى گرديد) وشورشى مجدد در سال 132 - 135 ميلادى (شورش بارکوخبا  (32) که منجر به نابودى واقعى يهوديت در فلسطين گرديد)، بدون شک حاوى عناصر مسيحايى بود. از آن پس، مسيحا باورى ترکيبى از اميد راسخ وتزلزل ناپذير به رستگارى نهايى، از يک سو، واز سوى ديگر، ترس از خطرات وعواقب فجيع شورشهاى مسيحاباورى مانند فعال گرايى مسيحايى، به اصطلاح مورخين، يا مسيحا باورى نا به هنگام به اصطلاح متکلمان بود.

آموزه هاى مسيحا باورى که طى نيمه دوم دوره ى معبد دوم سليمان از حدود 220 پيش از ميلاد تا 70 پس از ميلاد شکل گرفت (که دوره ى بين دو عهد ناميده مى شود) داراى انواع مختلفى بود واز دغدغه هاى ذهنى ومعنوى محافل مختلف حکايت مى کرد. آموزه ها از اميدهاى سياسى دنيوى همچون شکستن يوغ حکومت بيگانه، احياى حکومت خاندان داوود (پادشاه مسيحا) وپس از سال 70 پس از ميلاد، گرد هم آمدن تبعيديان وبازسازى معبد سليمان گرفته تا مفاهيم مکاشفه اى، از قبيل پايان خارق العاده وفاجعه آميز اين عصر (از جمله روز قيامت)، بوجود آمدن عصر جديد، ظهور سلطنت آسمانى، احياى مردگان، آسمان جديد وزمين جديد را در بر مى گيرند. قهرمان اصلى مى تواند رهبرى نظامى باشد، يا پسر داوود، فردى سلطنتى، يا شخصيتى فوق طبيعى مانند پسر انسان که به نوعى مرموز بوده در برخى متون مقدس عبرى ونيز در متون مکاشفه اى جعلى ذکر شده است. (به مدخل Apocalypse (مکاشفه) مراجعه کنيد). بسيارى از علما معتقدند عيسى به خاطر بار سياسى اصطلاح مسيحا تعمداً از به کارگيرى آن خوددارى کرد (به ويژه اينکه از سلطنتى خبر مى داد که اين جهانى نبود) واصطلاح غير سياسى پسر انسان را ترجيح داد. از سوى ديگر، کسانى که مسؤول تحرير نهايى انجيل متى بودند لازم دانستند شجره ى خانوادگى براى مسيح قائل شوند که ثابت کنند از تبار داوود است تا به موقعيت مسيحايى او مشروعيت بخشند، زيرا مشياح (mashiah) وبه زبان يونانى کريستوس (Christos) بايد پسر داوود شناخته مى شد.

ضمناً، اين مثالها نشان مى دهند که ريشه هاى مسيحيت را بايد در بافت ناآرامى مسيحايى فلسطين يهودى در همان مقطع زمانى يافت. انديشه هاى مسيحايى نه تنها از طريق تفسير متون انجيل (مانند پشر در(33) ميان امت قمران وبعدها ميدراش(34) متعلق به يهوديت پيرو خاخامها) بلکه با الهام به افراد رؤيابين وبرخوردار از قدرت مکاشفه به وجود آمد. سنت اخير در آخرين کتاب عهد جديد، کتاب وحى، به خوبى ترسيم شده است.

اما انديشه ها واميدهاى مسيحايى مى توانند براساس نگرشهاى عقلانى (يعنى غير رؤيائى) نيز باشند، به ويژه هنگامى که پيش گوئى هاى کتب مقدس شکل محاسبه وبرآورد تاريخهايى را که ادعا مى شد در نمادگرايى مبهم متون به آنها اشاره شده است، به خود گرفت. شيفتگان مسيحا در يهوديت اغلب براساس کتاب دانيال، محاسبات خود را انجام مى دادند (درست همان طور که که منجى گرايان مسيحى آخر الزمان را از روى تعداد چهارپايان که در کتاب وحى باب 13، آيه 18 ذکر شده محاسبه مى کردند). چون اميدهاى فراوان ناشى از اين محاسبات اغلب منجر به فاجعه (يا در بهترين حالت، سرخوردگى شديد) مى شد، خاخامهاى تلمود عبارات تندى در خصوص کسانى که آخر الزمان (مسيحائى) را محاسبه مى کنند داشتند.

يک سنت که احتمالاً تحت تأثير کتاب زکريا بابهاى 3 و4 است، ظاهراً معتقد به آموزه ى دو چهره ى مسيحايى بوده است، يکى فرد تدهين شده ى بسيار روحانى از خاندان هارون، وديگرى مسيحايى سلطنتى از خاندان داوود. اين عقيده که مورد قبول امت قمران (که به فرقه ى بحر الحيّت نيز مشهورند) بود، ظاهراً حاکى از آن است که اين چهره هاى مسيحايى مکمل به اندازه ى نمونه هاى نمادين که در رأس نظم اجتماعى آرمانى ورهايى بخش قرار دارند ناجى ورهائى بخش نيستند. به نظر مى رسد که بازتاب هاى اين آموزه در تأکيد (ظاهراً بحث انگيز) نامه اى به عبريان در عهد جديد مبنى بر اينکه عيسى هم پادشاه بود وهم کشيش عالى مقام به چشم مى خورد. ظاهراً اين آموزه از قرون وسطى بر جاى مانده (کاملاً معلوم نيست از طريق چه کانالهايى)، زيرا در بين قرائيمى ها نيز يافت مى شود.

تعبير ديگر از مسيحاى دوگانه در قرن دوم ميلادى واحتمالاً به صورت واکنشى در برابر شکست فجيع شورش بار کُخبا به وجود آمد. مسيحاى خاندان يوسف (يا افرايم)(35) - بازتاب احتمالى مضمون ده قبيله ى گمشده - در جنگ با نيروهاى يأجوج ومأجوج شهيد مى شود (مشابه يهودى براى، نبرد نهايى(36) بين نيکى وبدى در روز قيامت) پس او مسيحاى درد ورنج نيست بلکه مسيحاى جنگجويى است که مثل يک قهرمان مى ميرد وبه دنبال او مسيحاى پيروز خاندان داوود مى آيد. اين نگرش مسيحاى دوگانه بيانگر دوگانگى بنيادى در مسيحا باورى يهوديت نيز هست (اما فقط به يهوديت محدود نمى شود). قبل از ظهور مسيحا، بلاياى کيهانى، طبيعى، وآشوبهاى اجتماعى رخ مى دهد. اين مضمون يهودى، در مسيحيت به اين انديشه تغيير مى يابد که دجال، آزاد گذاشته مى شود تا پيش از بازگشت مسيح وشکست نهائى، بر جهان حکومت کند. بنابراين، هر گاه دردها ومصائب شديد در بين مردم يهود مشاهده مى شد، ممکن بود به عنوان فاجعه ى قبل از ظهور مسيح تلقى گردد. واغلب هم همين گونه تلقى مى شد (ودر زبان تلمود درد تولد عصر مسيحا نام داشت). وخبر از وصال قريب الوقوع مسيحائى مى داد.

مفهوم وسيع تر مسيحاباورى به معناى آينده اى آرمانى لازم نيست که به معنى اعتقاد به يک ناجى خاص يا چهره اى رهائى بخش باشد. هر چند کتاب اشعياى نبى باب 11 وبا ب 2 آيات 2 - 4 دنيايى آرام وآرمانى تحت حکومت خاندان داوود را مجسم مى کند. متن نظير آن کتاب ميکاه نبى باب 4، آيه 4 حتى حاوى عناصر معجزه آساى کمترى است واز سعادت زمينى سخن مى گويد که در آن هر کس در زير زير درخت انجير خود زندگى مى کند. اگر چه نگرش ارمياى نبى به آينده بر ابعاد اخلاقى نيز تأکيد مى کند - کتاب ارمياى نبى باب 31، آيات 30 وآيات بعد؛ باب 32، آيات 36 - 44 را مقايسه کنيد با قلب جديد وقلب گوشتى حزقيال نبى به جاى قلب سنگى سابق (کتاب حرقيال نبى باب 2 آيه 4، باب 11 آيه 19، باب 18 آيه 31، باب 32 آيه 9، باب 36 آيه 26) - اما از نظر او موهبت موعود اين است که از دروازه هاى اين شهر (بيت المقدس) شاهان وشاهزادگانى وارد خواهند شد که بر تخت پادشاهى داوود نشسته اند وارابه هاو اسبها آنها را به حرکت در مى آورند (کتاب حزقيال نبى باب 17 آيه 25). آنچه در اين متن قابل توجه است نه تنها آرمان اين جهانى مطرح شده در آن وطرح بيت المقدس بعنوان شهر پر جنب وجوش سلطنتى است، بلکه اشاره اى است که در آن به پادشاهان به صورت جمع صورت گرفته است. انديشه يک پادشاه ناجى مسيحايى هنوز شکل نگرفته است.

در تعابير بعدى وبه ويژه تعابير مدرن وسکولار مسيحاباورى، انديشه مسيحاى شخصى به طور فزاينده جاى خود را به عقيده ى عصر مسيحايى حاوى صلح، عدالت اجتماعى وعشق همگانى داده است. مفاهيمى که به راحتى مى توانند بعنوان تحولات پيش رونده، ليبرالى، سوسياليستى، آرمانى وحتى انقلابى مسيحاباورى سنتى، ايفاى نقش کنند. از اين رو طرح يهوديت اصلاح طلب امريکا در فيلا دلفيا (1869) به جاى اعتقاد به مسيحاى شخصى، ايمان خوش بينانه به ظهور يک دوره ى مسيحايى را جايگزين نمود که ويژگى آن يکپارچگى همه ى انسانها به عنوان فرزندان خدا در اعتراف به يک خداى واحد بود ودر تريبون پيتزبورگ(37) (يکهزار وهشتصد وهشتاد وپنج)، از ايجاد سلطنت راستى، عدالت، وصلح سخن به ميان آمد. به نظر مى رسد نااميدى قرن بيستم از انديشه پيشرفت، حيات تازه اى به اشکال افراطى تر وآرمانى مسيحاباورى داده است.

در دوره ى بين دو عهد، همان طور که شاهد بوده ايم عقايد وآموزه هاى مسيحايى به اشکال مختلف شکل گرفت. مسيحا باورى به طور فزاينده اى با معادشناسى ارتباط يافت ومعادشناسى قاطعانه تحت تأثير مکاشفه گرائى واقع شد. در عين حال، اميدهاى مسيحايى به طور فزاينده اى بر شخصيت يک منجى منفرد متمرکز گرديد. در مواقع تنش وبحران، مدعيان مسيحا (يا طلايه داران ومناديانى که خبر از ظهور آنها مى دادند) اغلب به صورت رهبران شورش ظاهر مى شدند. علاوه بر نويسنده ى کتاب اعمال (رسولان) باب 5، جوزفوس فلاويوس(38) نيز چند نمونه از اين افراد را نام مى برد. علاوه بر اين، مسيحا ديگر نماد آمدن عصر جديد نبود، بلکه به نوعى انتظار مى رفت که آن را تحقق بخشد. از اين رو تدهين شده ى خداوند به ناجى ورهائى بخش وکانون آموزه ها واميدهاى پرشورتر، وحتى کانون الهيات مسيحايى تبديل شد. براى مثال، مقايسه کنيد با معانى ضمنى تفسير پولس مقدس از کتاب اشعياى نبى باب 52، آيه 20 ونجات دهنده (يعنى خدا) بر سرزمين اسرائيل وارد مى شود ونجات دهنده (يعنى مسيح) از سرزمين اسرائيل بر مى خيزد (کتاب روميان، باب 11 آيه 26).

نظر به اينکه بسيارى از يهوديان آواره تحت سلطه مسيحيان زندگى مى کردند که آن هم به معنى آزار وشکنجه از سوى مسيحيان وفشار مبلغين مذهبى بود، مجادله هاى الهياتى ناگزير بر محور موضوعات مسيح شناسى - يعنى مسيحايى - متمرکز بود. (آيا عيسى مسيح، مسيحاى موعود است؟ چرا يهوديان از پذيرش او خوددارى مى کنند؟ آيا علت آن کورى نفسانى است يا شرارت اهريمنى؟) چون در هر دو دين، تورات کتابى مقدس تلقى مى شد، مجادله اغلب شکلى تفسيرى به خود مى گرفت (يعنى هر کدام مدعى تفسير صحيح پيش گوئيهاى مربوط به مسيحا در کتاب مقدس بود). (به مجادلات، مقاله اى در باب مجادلات بين يهود ومسيحيت مراجعه کنيد). على القاعده مسيحاباورى يهودى هرگز اميدهاى واقعى، تاريخى، ملى، واجتماعى خود را رها نکرد وچندان تحت تأثير ماهيت معنوى آموزه هاى مسيحيت قرار نگرفت.

مجادله گران مسيحى، از نخستين پدران کليسا گرفته تا قرون وسطى وپس از آن، يهوديان را متهم به ماده گرايى پست وخشنى مى نمودند که باعث شده بود کتابهاى مقدس کاتا سارکا (39) را با چشم ظاهر بخوانند تا چشم باطن. شگفت اينکه، يهوديان اين انتقاد را تمجيد مى دانستند، زيرا از نظر آنها، در دنيايى رهايى نيافته که گرفتار جنگ، بى عدالتى، ظلم، بيمارى، گناه، وخشونت بود اين ادعا که مسيحا آمده، کاملاً بى معنى بود. در مناظره ى معروف بارسلونا (1263)، که به وسيله ى مبلغين مذهبى دومينيکن بر يهوديان تحميل شد ودر حضور جيمز اول، پادشاه آراگون، برگزار گرديد، سخنگوى يهودى، تلمودى وقبّالى بر جسته، (موسى ابن نحمن،(40) (حدود 1194 - حدود 1270)، صرفاً کتاب اشعياى نبى باب 2 آيه 4، را قرائت کرد وگفت که براى اعليحضرت مسيحى، عليرغم اعتقاد ايشان به اينکه مسيحا آمده، احتمالاً امر دشوارى است که ارتش خود را منحل کند وتمام جنگجويان خود را به خانه بفرستد تا شمشيرهاى خود را به تيغه ى گاوآهن ونيزه ها را به داس بزنند.

در طول تاريخ يهوديت، بين دو نوع مسيحاباورى که قبلاً به اختصار مطرح شد تنش وجود داشته است: نوع مکاشفه اى، با عناصر معجزه آسا وخارق العاده ى آن، ونوع خردگراتر. در طول قرون وسطا مکاشفه هاى قديمى ومعمولاً انتسابى وتفاسير مسيحايى کتب مقدس استنساخ شدند ونمونه هاى جديدى توسط رؤيابينان وشيفتگان مسيحا خلق شد. نگرش خاخامها، حداقل نگرش رسمى آنان، معقول تر وسنجيده تر بود چرا که تعداد زيادى از طغيانهاى مسيحايى به فاجعه يعنى سرکوبى بى رحمانه به وسيله ى حاکمان غيريهودى منتهى شده بود. مار گزيده از ريسمان سياه وسفيد مى ترسد وترديدهاى خاخامها (که احتمالاً ناشى از تجربه تلخ شورش بارکوخبا بود) در تفسير وعظ گونه کتاب غزل غزلها باب 2 آيه ى 7، نمودى روشن يافت: من از شما، شما دختران بيت المقدس مى خواهم عشق مرا تحريک نکرده واو را بيدار نکنيد تا اينکه او بخواهد - اين آيه حاوى شش دستور براى اسرائيل است: عليه حکومتهاى اين جهان شورش نکنند، به زور بر پايان روزها تأکيد نکنند... وبراى بازگشت به سرزمين اسرائيل به زور متوسل نشوند. در سطح بسيار نظرى تر، قبلاً يکى از بزرگان تلمود اين چنين اظهر نظر نموده بود که هيچ تفاوتى بين اين عصر وعصر مسيحا وجود ندارد جز ظلم حکومتهاى کافر نسبت به اسرائيل (که پس از آنکه اسرائيل مجدداً آزادى خود را به وسيله ى يک پادشاه مسيحا به دست آورد، به پايان خواهد رسيد).

موسى بن ميمون.(41)

(113518 - 1204)، مرجع بزرگ قرون وسطا وفيلسوف ومتأله، هر چند که در مجموعه ى اصول دين، ايمان به ظهور مسيحا را نيز بر شمرده است، اما همانگونه که در زير مى آيد، در اصول قانونى خود با احتياط حکم کرده است: نگذاريد کسى تصور کند که پادشاه مسيحا بايد علائم يا معجزاتى را نشان دهد ونگذاريد کسى تصور کند که در دوره ى مسيحا روند عادى امور تغيير مى کند يا نظام طبيعت دگرگون مى شود... آنچه که کتاب مقدس در اين خصوص مى گويد بسيار مبهم است، وفرزانگان م(نيز) هيچ روايت روشن وصريحى در خصوص اين مسائل ندارند. بيشتر (پيش بينى ها وروايته)حکايت وداستان است، که مفهوم واقعى آنها فقط پس از وقوع حادثه آشکار مى شود. پس اين جزئيات، جزء اصول دين نيست ونبايد وقت خود را بر سر تفسير آنها يا محاسبه ى تاريخ ظهور مسيحا تلف کرد، زيرا اين مسائل نه ما را به عشق الهى رهنمون مى شوند ونه باعث ترس از او. (تورات ميشنه، باب پادشاهان آيات 11 و12).

در زمان زندگى خود ابن ميمون جنبشهايى مسيحايى در نقاطى از دياسپورا (42) رخ داد واو به عنوان رهبر آگاه نسل خويش بايد نهايت تلاش خود را بکار مى بست تا بدون جريحه دار کردن احساسات مسيحايى مؤمنين، با تبليغ دقيق روش عاقلانه تر خود (مثل آنچه در رساله ى يمن ورساله ى احياى مردگان بيان شده است)، مانع از وقوع فجايع وشورشها گردد. با وجود اين، آرزوى مسيحا وتصورات مکاشفه اى که در اثر آزارها ورنجها برانگيخته مى شد، همچنان گسترش مى يافت وباعث مشتعل شدن شورشهاى مسيحايى مى گرديد. در خصوص مدعيان مسيحا. شبه مسيحا يا پيام آورانى که خبر از ظهور نجات دهنده مى دادند. هيچ کمبودى وجود نداشت، به شرط آنکه مردم با روشهاى مناسب (مانند رياضتهاى ناشى از ندامت) خود را آماده مى کردند.

مهم نيست که عقايد واميدهاى مسيحايى، مکاشفه اى بودند يا معقول تر، مربوط به آشوب پرهيجان بودند يا تعصب خداشناسانه، به هر حال به بخش اساسى دين يهود وتجربه ى حيات وتاريخ يهود تبديل شده بودند. ممکن است برخى متون مکاشفه اى را بسيار خيالى دانسته، رد کنند، اما ميراث پيشگوئى مسيحايى مورد قبول همگان بود - نه تنها در شکل مذکور آن در تورات بلکه حتى به طور قطعى تر در شکل گيرى متعاقب آن در قالب خاخامها.

شايد بتوان گفت مؤثرترين عامل، تأکيد مداوم بر عقايد مسيحايى (گردهم آمدن تبعيديان، احياى سلطنت خاندان داوود، بازسازى بيت المقدس ومعبد سليمان) در آداب دينى روزمره، در شکرانه اى که پس از هر غذا خوانده مى شد وبه ويژه در دعاهاى روز سبت وروزهاى مقدس بود. اين تنها مورد در تاريخ اديان نيست که نشان مى دهد چگونه کتاب دعا وآداب دينى مى تواند بيش از رساله هاى خداشناسى تأثير يا نفوذ داشته باشد.

جنبشهاى مسيحايى در طول قرون وسطا ملازم تاريخ يهوديت بودند، واحتمالاً بسيار بيشتر از آن تعدادى هستند که از طريق وقايع نامه ها، فتاوى خاخامها، وديگر منابع فرعى به اطلاع ما رسيده است. بسيارى از آنها پديده هاى داخلى کوتاه مدت بودند. هر جنبش معمولاً پس از سرکوبى آن به وسيله ى مقامات يا ناپديد شدن (يا اعدام) رهبر مربوطه به تدريج محو مى شد. در اين نظر، جنبش به وجود آمده به وسيله ى شابيتاى تسوى،(43) مدعى مسيحا در قرن هفدهم، نمونه اى استثنايى است. در ايران وجود، جنبشهاى مسيحايى از جنبش ابو عيسى اصفهانى ومريد او، يودغان(44) در قرن هشتم تا جنبش ديويد آلروى(45) (مناحم الدّجى)(46) در قرن دوازدهم به اثبات رسيده است. ابوعيسى، که خود را مسيحاى متعلق به خاندان يوسف مى دانست به طورى شايسته در جنگ با نيروهاى عباسى کشته شد وى با ده هزار تن از پيروان خود بر آنها تاخت، حال آنکه ديويد آروى (که به خوبى از داستان خيالى ديسرايلى(47) مى توان او را شناخت) شورشى را عليه سلطان به راه انداخت. در قرنهاى يازدهم ودوازدهم در غرب اروپا، به ويژه در اسپانيا چندين مدعى مسيحائى، ظهور کرد. سپس تحت تأثير قبّاله،(48) فعال گرايى مسيحايى مرموزتر وحتى سحرآميزتر گرديد. فعال گرايى معنوى، هنگامى که تمام راههاى واقع بينانه وعملى ابراز آن بسته مى شود، به راحتى تبديل به فعال گرايى سحرآميز مى شود وافسانه ى يهود از بزرگانى سخن مى گويد که پذيرفتند با رياضتهاى شديد، مراقبات خاص، وافسونهاى قبّالى گرايانه، ظهور مسيحا را تسريع نمايند. اين افسانه ها، که معروفترين آنها مربوط به يوسف دلاّ رينا (49) است، معمولاً با به دام افتادن استاد به وسيله ى نيروهاى اهريمنى که به دنبال شکست آنها بود، خاتمه مى يابد.

براى شناخت کامل جنبشهاى مختلف مسيحايى، بايد شرايط تاريخى خاص وفشارهاى خارجى وتنشهاى داخلى را که به وقوع آنها کمک کرده، با دقت، تک تک، وبا جزييات تمام بررسى کرد. سرنوشت مشترک يهود که در همه جا به عنوان اقليتى منفور ومورد ايذاء واذيت بودند ودر محيطى خصمانه ودر عين حال داراى همان فرهنگ دينى واميد به مسيح موعود زندگى مى کردند، چارچوبى کلى را فراهم مى کند؛ با وجود اين، قطعاً براى تبيين جنبشهاى خاص مسيحايى کافى نيست. پديده ى خروج گروههاى کوچک وبزرگ يهود از کشورهاى موطن خود در دياسپورا  (50) جهت سکونت در سرزمين مقدس، مؤيد حضور دائم تحرکهاى مسيحايى است. اين جنبشها در عين حال که به همان آشکارى شورشهاى مسيحايى سخت، طرفدار عصر طلائى نبودند، اما اغلب انگيزه هاى مسيحايى داشتند. اگر چه مسيحا هنوز ظهور نکرده بود يا مؤمنين را به سرزمين موعود فرا نخوانده بود، امّا انگيزه ها اغلب به پيش از معاد مربوط مى شد، به اين معنا که تصور مى شد زندگى همراه با دعا وتطهير زاهدانه در سرزمين مقدس مقدمات ظهور ناجى را فراهم مى کند يا حتى آن را تسريع مى کند.

با ظهور قبّاله پس از قرن سيزدهم، وبه ويژه گسترش آن پس از اخراج يهوديان از اسپانيا وپرتغال، عرفان قبالى گرايانه به عنصرى مهم تبديل شده، باعث ايجاد نيرويى اجتماعى در مسيحاباورى يهوديت گرديد. اين فرايند نيازمند شرح مختصر است. به عنوان يک قاعده، نظامهاى عرفانى، ارتباطى با زمان يا جريان زمان، تاريخ ودر نتيجه مسيحاباورى نداشته يا ارتباط بسيار ناچيزى دارند. گذشته از همه چيز، عارف، سوداى فضايى فراتر از عالم ناسوت وانتظار ابديت لايزال وحال جاودانه را در سر مى پروراند او به دنبال برترين کامروايى تاريخ نيست. در نتيجه تعجبى ندارد که ببنييم کاهش تنش مسيحايى نسبت معکوسى با تنش عرفانى دارد. به نظر مى رسد که اين اصل در مورد قبّاله کلاسيک اسپانيايى نيز صدق مى کند. قبّاله جديد، يا قبّاله لوريايى،(51) که پس از انفصال اسپانيا، در مراکز بزرگ امپراطورى عثمانى، به ويژه در سفاد(52) ودر سرزمين مقدس، بوجود آمد، به خاطر متعالى بودن وتقريباً مى توان گفت به خاطر توصيه هاى مسيحايى وآتشين وبه ويژه به خاطر قالبى که به دست خلاق ترين، جاذبه مندترين وبرجسته ترين قبّالى گراى آن گروه، اسحاق لوريا1534 - 1572، يافته بود قابل ملاحظه بود.

قبّاله لوريايى به تفسير تاريخ جهان بطور کلى، وتبعيد، رنج ورستگارى اسرائيل به طور خاص پرداخت، آنهم به نحوه اى از بيان که مى توان عرفانى ناميد، يعنى به صورت يک نمايش کيهانى وبلکه الهى که خداوند خود در آن شرکت دارد. اين نظام را مى توان داستان عرفانى زندگى پيامبران نيز ناميد. طبق اين افسانه ى عرفانى عجيب، در لحظه اى که ذات نور الهى به قصد خلق جهان خود را ظاهر ساخت - بسيار پيش از نخستين گناه آدم - فاجعه اى ازلى يا سقوط رخ داد. مجراهايى که بنا بود نور الهى را حمل ومنتقل نمايند در هم شکستند (درهم شکستن مجارى) وذرات نور الهى دچار آشفتگى شدند وتاکنون در آنجا حبس وتبعيد شده اند - واين بخشى از تراژدى آنهاست - وبه حيات حوزه ى اهريمنى ادامه مى دهند. (به مدخل Qobbalah مراجعه کنيد).

در نتيجه، تبعيد ورنج اسرائيل، صرفاً در سطح تاريخى، مادى، وخارجى بازتاب راز مهم تر تبعيد ورنج ذرات نور الهى سقوط کرده است. از اين رو، رستگارى يعنى آزاد شدن ذرات نور الهى از چنگال آلوده ى قدرتهاى اهريمنى وبازگشت آنها به منشأ الهى خود که کمتر از آزادى اسرائيل از انقياد مسيحيان وبازگشت آنها به سرزمين مقدس نيست. در واقع، روند دوم نتيجه ى طبيعى فرايند اول است، فرايندى که وظيفه اصلى وعرفانى اسرائيل، تحقق آن از طريق حيات توأم با پرهيزکارى وتقدس است. اين فعال گرايى معنوى در نهايى ترين حد خود است، زيرا در اينجا خداوند به نجات دهنده ى نجات دهندگان(53) تبديل شده است. براى يهودى که مورد تاخت وتاز وتعقيب بود، تبعيد اهميت يافت، زيرا انعکاس تبعيد اساسى تر خداوند ومشارکت در آن تلقى مى شد وخدا خود، مشارکت اسرائيل را در رستگارى خود، مردم خود، ومخلوقات خود لازم دانست. تعجبى ندارد که، حداقل در آغاز، شخصيت مسيحا نقشى نسبتاً جزيى در اين نظام داشت. او بيش از آنکه يک ناجى باشد، علامت ونماد اين بود که جريان مسيحاى عرفانى به کمال خود رسيده است. در واقع، آموزه ى مسيحايى لورياگرايى(54) حداقل به طور ساختارى به طرحى تکامل گرا نزديک مى شود.

اين نظام قبّالى گرا زمينه ى يکى از چشمگيرترين وقايع مسيحايى را در طول تاريخ يهوديت فراهم نمود. محور اين جنبش شخص شابيتاى تسوى بود. شکست شرم آور شابيتاى گرايى، همراه با بدعت حاصل از آن يعنى ايمان گرائى(55) وارتداد، ردپايى از بى نظمى وآشفتگى معنوى بر جاى گذاشت که بر اثر آن قباله ومسيحاباورى هر دو، حداقل به لحاظ نقش عمومى واجتماعى خود، افول کردند. (به زندگينامه ى شابيتهاى تسوى مراجعه کنيد). جداى از چند آشوب جزيى مسيحايى، مسيحاباورى خودبخودى (عنوانى که مارتين بابر(56) بر آن گذاشته است) به طور مرتب کاهش يافت. ديدگاه مسيحايى در يهوديت زنده ماند وبدون شک ايدئولوژيهاى غيريهودى مدينه ى فاضله وانتظار را نيز تحت تأثير قرارداد (به کار اثر گذار متفکر مارکسيست ارنست بلاخ،(57) تحت عنوان DosprinzipHoffnungمراجعه کنيد)، اما هيچ مدعى ديگرى به عنوان مسيح موعود ظهور نکرد. يهوديت ارتدکس همچنان به آموزه سنتى مسيحاى شخصى معتقد بود اما عملاً در لاک رعايت حلاخا (نظام حقوقى دين يهود) فرو رفت. اين افسانه، قدرت خود را براى به راه انداختن جنبشهاى مسيحايى از دست داد.

حسيدگرايى،(58) تجديد معنوى بزرگ که در قرن هجدهم به وسيله ى بشت(59) (يسراييل بن اليعزر 1700 - 1760)(60) در شرق اروپا آغاز شد، قطعاً عقايد مسيحايى سنتى را رها نکرد، اما تأکيد اصلى آن بر نزديکى به خداوند از طريق باطن معنوى يا (گاه) خلسه بود. گرشام اسکولم(61) اين جريان را (اگر چه اين موضوع هنوز به لحاظ مورد بحث است) خنثى سازى عنصر مسيحايى ناميده است. اما در عين حال که حسيدگرايى مى کوشيد به بيانى سنتى، پاسخى به جويندگان معنويت وهمين طور توده هاى فقير در نقاط يهودى نشين شرق اروپا ارائه نمايد، يهوديان اروپاى غربى ومرکزى وارد عصر مدرن مى شدند (آزادى مدنى، همسان سازى، اصلاح آيين يهود).

پيامدهاى اين تحولات براى مسيحاباورى يهودى همچنان موضوعى براى تحقيق محسوب مى شود. بدون شک بسيارى از ايدئولوژيهاى مدرن، پاره اى از رگه هاى سنتى مسيحا باورى را حفظ کرده اند وگاه عمداً از اصطلاحات مربوط به مسيحاباورى استفاده کرده اند. البته تفکر ليبرالهاى مترقى، سوسياليستهاى متأخر ونيازى به گفتن نيست که حرکت احياى ملى موسوم به صهيونيسم، در قالب مبارزه ى نهايى(62) يا بيت المقدسى آسمانى که از بالا نازل شده باشد يا پسر داوود سوار بر استر نمى انديشيدند، بلکه به آزاديهاى مدنى، يکسان بودن در برابر قانون، صلح جهانى، پيشرفت همه جانبه ى اخلاقى وبشرى، آزادى ملى مردم يهود در ميان خانواده ى ملل وغيره مى انديشيدند. اما همه ى اين آرمانها به نوعى با هاله اى مسيحايى احاطه شده بود. بهوديان به ندرت سؤالهاى نص گرايانه اى که موافقت زيادى با بنيادگرايى مسيحيت داشت مطرح مى کردند. آنها على القاعده پرس وجو نمى کنند که آيا يک واقعه ى تاريخى خاص تحقق همان پيش گوئى خاص در کتاب مقدس است. اما براى اکثر آنها غير ممکن است که از کنار حوادثى فاجعه آميز نظير قتل عام يهوديان بگذرند يا شاهد پايان تبعيد وتشکيل مجدد اسرائيل به عنوان کشورى حاکم باشند، امّا تارهاى مسيحاباورى در روح آنها تحريک نشود.

در واقع، از زمان جنگ يوم کيپور(63) - يعنى از دهه ى هفتاد قرن بيستم - روندى به سوى مسيحايى کردن سياست در اسرائيل به ويژه در ميان گروههاى حامى استقرار در کرانه ى غربى يا حقوق يهوديان در معبد، محسوس بوده است.(64) بخشى از اين صهيونيسم مسيحايى شده به تعاليم آوراهام اسحاق کوک،(65) خاخام ارشد فلسطين از سال 1921 تا 1935 باز مى گردد. در دعا براى کشور اسراييل، خاخام ارشد - به گونه اى تقديرگرايانه واوليه که باور نکردنى است - اصطلاح آغاز جوانه زدن رستگارى ما را براى کشور به کار مى برد. اما بقيه معتقدند که مسيحاباورى به عنوان يک مفهوم معاد شناختى، بايد به دور از ملاحظات عملى وپيچيدگى هاى سياست جارى باقى بماند، زيرا مسيحاباورى معمولاً به جاى اخلاقى کردن آنها (به معناى پيش گويانه آن) باعث سردرگمى آنها وتبديل آنها به افسانه مى گردد. هنوز بسيار زود است که به ارزيابى قطعى تاريخى وجامعه شناختى از اين گرايشهاى متعارض، وماهيت ونقش مسيحاباورى در يهوديت معاصر بپردازيم.

(به مکاشفه، مقالاتى پيرامون مکاشفه گرايى يهود در دوره ى خاخامها وآثار مکاشفه اى يهود در قرون وسطا؛ وصهيونيسم نيز مراجعه کنيد).

کتاب شناسى

کوهن، گرسودن(66) نگرشهاى مسيحايى اشکنازيم(67) وکليميان. در مطالعات مؤسسه لئوبک،(68) با ويرايش مکس کروتز برگر،(69) ص. 156 - 115. نيويورک، 1967.

فريدمن، اچ. دى.(70) مسيحان کاذب. در دايرة المعارف يهود. نيويورک. 1925. تاريخچه ى مدعيان مسيحا در طول تاريخ يهوديت.

کلاوزنر، جوزف.(71) ديدگاه مسيحايى در اسراييل، از آغاز تا پايان ميشنا. نيويورک، 1955.

ماوينکل، سيگموند(72) او که مى آيد: مفهوم مسيحاباورى در عهد قديم وآيين بعدى يهود. ترجمه ى جى. دابليو. اندرسون.(73) آکسفورد، 1956.

اسکالم، گرسون(74) ديدگاه مسيحايى در آيين يهود ومقالات ديگر پيرامون معنويت در يهود. نيويورک، 1971.

سيلور، اِى. اچ. اى.(75) تاريخچه ى تفکر مسيحايى در اسراييل. بوستون، 1959.

وربلاوسکى، آر، چى. زوى.(76) مسيحاباورى در تاريخ يهود. در جامعه ى يهود طى اعصار مختلف، وايرسته.

ساموئل اى مينگر، بن - ساسون، اچ. اچ.(77) ص 45 - 30. نيويورک، 1971. بررسى وتحليل کوتاه.

نويسنده: آر. جى. زويى وربلوسکى.(78)

مهدويت در اسلام

شخصيت اسلامى مهدى، به معنى درست هدايت شده يا هدايت شده از سوى خداوند (اين واژه ريشه عربى دارد ووجه مجهول فعل هَدى به معنى هدايت کردن است)، اشتراکات زيادى با تجربه ى مسيحايى يهودى - مسيحى سابق دارد. انتظار پيامبرى معاد شناختى از سوى خداوند در آخر زمان، در تاريخ اسلام به اندازه ى تاريخ اديان نظير آن، نقش مهمى داشته است. اما به عنوان يک پديده ى کلى اسلامى، عقايد مربوط به مهدى را نمى توان صرفاً به لحاظ معادشناختى به طور کامل درک کرد ومقايسه با مسيحاباورى يهود يا مفهوم مربوط به بازگشت مجدد عيسى مسيح در مسيحيت، پيچيدگى آن را در بافت اسلامى حل نمى کند. ضمناً نبايد آن را غيرمتعارف ومتعلق به يک فرقه وصرفاً بازتاب ديدگاههاى افراطى دانست. اميدهاى مسيحايى بخشى از روند نخستين جامعه اسلامى در شکل دهى خود بود ودر تقسيم مسلمانان به دو شاخه بزرگ رقيب، نقش داشت. از آن خود کردن مجموعه اسطوره هاى مسيحايى توسط اسلام نقش مهمى را در محيطهاى مختلف فرهنگى، ايدئولوژيکى ايفا نموده، به عنوان عاملى بنيادى در جنبشهاى اصلاح طلبانه واحياگر، حوزه هاى علميه، وتعاليم فلسفى عمل کرده است.

نخستين نمود اسطوره مهدى

گرايش مسيحايى آشکار در اسلام نو ظهور را مى توان با روحيه پرشور اميد به معاد دريافت، روحيه اى که طى قرون پنجم وششم ميلادى بر خاور نزديک سايه افکنده، تحت هيجان معاد شناختى مذکور در قرآن، به سوى آخرتى آرمانى گرا تقويت شده بود. تأکيد فراوان قرآن بر موضوع روز قيامت، علائم زمان (اشارات الساعة(79) وپاداش صالحان وعذاب بدکاران، باعث برانگيختن وجه ادبى وروانى مکاشفه گرايى مى گردد. در دوره اى که بلافاصله به روز قيامت منتهى مى شود، نشانه هاى تهديدآميزى از بى نظمى در عالم رخ مى دهد که عبارت است از: دود در هم يا تاريک بى شکل، بيرون آمدن چهارپايان (الدابة) از زمين، طلوع آفتاب از غرب واختلالات مختلف مربوط به ستارگان. تمام اينها باعث مى شود که انسانها در نقطه ى نهايى گرد هم آيند، الدجّال (مسيح دروغين) واقوام يأجوج ومأجوج نيز در آنجا جمع مى شوند که بيانگر دوره اى استثنايى خاصى از وحشت وترس است. واژه ى مهدى در هيچ کجاى قرآن به کار نرفته است، اگر چه مفهوم هدايت الهى يکى از بنيادى ترين اصول بديهى اين کتاب را تشکيل مى دهد وبه اين تعليم قرآن مربوط مى شود که هدايت الهى براى مؤمنين با رهنمون شدن غيرمؤمنان به سوى گمراهى توسط خداوند مساوى است. از اين رو در سوره ى 18 آيه ى 17 آمده است: کسى که خداوند او را هدايت کند، تنها هدايت شده ى واقعى است (المهتدى، وجه وصفى صيغه ى هشتم هدى است)، اما کسى که (خداوند) او را به گمراهى رهنمون کند، هيچ پشتيبانى براى هدايت به راه راست نخواهد داشت. هر چند قرآن با بيانى قوى به مسأله نجات بشر اشاره نمى کند، اما توجه عميقى به گرفتارى انسان واينکه چگونه مى توانيم از آن رهايى يابيم، يا در اصطلاح خاص اسلامى، چگونه مى توانيم بر آن فائق شويم، در رديف افراد موفق قرار گيريم ومشمول هدايت نجات بخش (هُدى، هدايه) واقع شده، در نتيجه دچار خسران نگرديم، دارد.

از جمله تصوراتى، که با اين مفاهيم در ارتباط است، آن است که جامعه ى مقدس ذاتاً با خدا وپيامبر او ارتباط دارد. با توجه به اينکه برخى مسيحيان ويهوديان در عربستان پيش بينى کرده بودند که به زودى پيامبرى ظهور خواهد کرد که خبر از معاد وآخرت خواهد داد (سوره ى 2 آيه 89) وجامعه ى خاص آنها را تأييد خواهد نمود وبا توجه به اينکه گونه شناسى مسيحاباورى در خاور نزديک به عنوان پشتيبانى براى مشروعيت امپراطورى يا پادشاهى (به ويژه امپراطور بيزانس، نجاشى حبشه، وپادشاه يهودى ذو نُواس در يمن) به کار رفته بود، اين ادعاى مسلمانان که محمد آخرين حلقه در زنجيره ى نبوت وخاتم پيامبران است، ممکن است در اصل به معناى مسيحايى درک شده باشد. افزون بر اين نکته، موضع ونقشى است که محمد به عنوان راهنماى الهى جامعه ى تازه تشکيل يافته ى خود به عهده گرفته، آن را با نوعى رسالت تاريخى جهان شمول وبا اصرار پرتکاپو بر اهميت جهانى آن القا نموده است. پس از رحلت او، مملکت در حال گسترش اسلامى بايد معضل ماهيت هدايت آمرانه را تحت تأثير وقايع تعيين کننده متوالى حل مى کرد. طى دو قرن نخست (قرن هفتم وهشتم ميلادى) دو گرايش بنيادى به وجود آمد: شيعه که معتقد به ضرورت ادامه ى جاذبه ى رهبرى نبوى در مسير سلاله ى محمد از طريق منصب امامت بود واکثريت سنى که طرفدار منصب خلافت به عنوان جانشين مشروع رهبرى پيامبر بودند ودر عين حال عموماً جاذبه ى رهبرى معنوى ودينى را از خليفه سلب کردند وترجيح دادند که خود قرآن را مرجع وراهنماى خود به عنوان مبناى احکام قضايى ودينى قرار دهند.

شخصيت مهدى در پى تحولات دينى - سياسى ظهور کرد، تحولاتى که در فاصله ى بين قتل عثمان، خليفه ى سوم، در سال 35 پس از هجرت؛ 655 ميلادى، وشهادت حسين (عليه السّلام)، نوه ى محمد (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) وپسر على بن ابيطالب، پسرعمو وداماد محمد، پس از يک ربع قرن اتفاق افتاد. اعتقاد به مهدى به عنوان منجى منتظَر بايد از ميان گروههاى جاه طلب وناآرام عرب که حامى ادعاهاى علويان در خصوص رهبرى مشروع جامعه بودند برخاسته باشد، همچنين از مجموعه ى خاصى از شرايط اجتماعى - سياسى همراه با تفسيرى متفاوت از وحى اسلامى ناشى شده باشد. اين نوع معنويت فوق العاده که با قديمى ترين اعتقادات در باره ى ظهور مهدى مربوط است، نمى تواند به طور ناگهانى وارد تفکر اسلامى شده باشد، بلکه خود اين واژه، در مفهوم هدايت شده از سوى خداوند، نخستين بار در 686 ميلادى با شورش شيعى مختار در کوفه ظاهر شد، او تبليغاتى را براى محمد بن حنفيه، سومين پسر باز مانده از على به راه انداخت. جنبشى که مختار پايه گذار آن بود وکيسانيه نام داشت، باعث رواج تعدادى از ابعاد دينى نظريه ى شيعه در باره ى امام از قبيل تعيين صريح امام (نصّ) وغيبت وبازگشت امام منتظَر يا مهدى (اصول غيبت ورجعت) بود. (به مدخل امامت وغيبت مراجعه کنيد).

ظهور اسطوره مهدى در ميان شيعه. ويژگى تفکر خاص مکاشفه اى کيسانيه وگروه بنديهاى مرتبط با آن، گرايش انقلابى وتمايل آن به سوى نوعى آرمان گرايى افراطى بود که در اصل مهدى پنهان شده ومتضمن انتقام جويى وخواسته هاى مشخص سياسى بود. مهدى، شخصيتى معاد شناختى وپيشگويانه تلقى مى شد که از معرض ديد بشرى ناپديد شده وتا زمان ظهور مجدد ومورد انتظار خود به گونه اى معجزه آسا در وضعيتى شبيه به بهشت زندگى مى کند؛ طبق روايتى پيشگويانه، در آن زمان او ارتش صالحان را رهبرى خواهد کرد وماجراى مخوف آخر الزمان را به راه خواهد انداخت، زمين پر از عدل وبرابرى مى شود همان گونه که در حال حاضر پر از بى عدالتى وظلم است. او، هم به عنوان منتقم ظلمهاى وارده بر شيعه عمل مى کند وهم پيام آور حکومت دينى نهايى بر روى زمين خواهد بود. در آن زمان افراد شرور وظالم به مجازات خواهند رسيد وبه دنبال آن دوران حکومت سعادتمند توأم با تکامل اجتماعى ودينى قبل از روز قيامت آغاز مى شود. مهدى را با حوادثى مرتبط مى دانستند که به اعتقاد آنها خداوند قبل از روز قيامت مقرر وپيشگوئى کرده بود ودر قرآن از آنها به عنوان نشانه هاى آخر الزمان تعبير شده بود.

جالب است که کيسانيه قائل به شباهت آشکارى بين شخص امام خود يا مهدى ونقش عيسى به گونه اى که در قرآن ترسيم شده، بودند. عليرغم اين واقعيت که نمى توان گفت قرآن عيسى را مسيح موعود مى داند، در سنت اسلامى بازگشت مجدد او به عنوان يکى از نشانه هاى زمان قيامت پذيرفته شده است (به سوره 4 آيه 159 وسوره 43 آيه 61 مراجعه کنيد) ودر تفاسير اوليه ى اسلامى صعود روحانى(80) جسم او به آسمانها ونهايتاً رحلت او پس از بازگشت کاملاً پذيرفته شده است. بين شخصيت مهدى وماجراى مربوط به آخر الزمان که او به راه مى اندازد وماجراى احيا که از قبل در ارتباط با بازگشت مجدد عيسى مطرح شده بود، نوعى ادغام يا تلفيق آشکار وجود دارد. سوابق مختلف در يهود يا مسيحيت در باره ى شخصيت مهدى که برخى علما مطرح کرده اند همگى فاقد قطعيت هستند (مانند بازگشت الياس نبى، افرايم مسيح، اصطلاح مسيح شناسى نسطورى تحت عنوان مَهدُيا که شايد به محمد اطلاق شده باشد)، با وجود اين تأثير غيرقابل انکار ايده هاى دينى در رابطه با شخصيتهاى معاد شناختى وپيشگويانه اوليه بر جاى مانده است. اين ميراث با حوادث واقعى تلفيق گرديد وباعث شکل گيرى خودآگاهى شيعه ى اوليه وايجاد اين مفاهيم توسط آنها گرديد.

در جنبشهاى گسترده تر شيعى طى سه قرن اول اسلام، عنوان مهدى مکرراً به وسيله ى مدعيان مختلف از علويان به کار مى رفت از قبيل محمد نفس زکيه از خاندان حسن که رهبرى شورشى ناکام عليه منصور، خليفه ى عباسى، در سال 758 را بر عهده داشت، يا مانند عبيداللَّه بنيانگذار سلسله ى اسماعيليه فاطمى در افريقاى شمالى در سال 909؛ اين عنوان به وسيله خليفه عباسى المهدى (دوران حکومت 775 - 785) عنوانى حکومتى پذيرفته شد.

اگر چه نخست گروههاى انقلابى که مثل قارچ از کيسانيه بيرون مى آمدند اين اصطلاح را به کار مى بردند، جناح ديگرى از شيعه که کمتر از آن گروهها رسميت نداشتند وعلويان حسينى (خاندان دوازده امام) مظهر آنها بودند، انتظار منجى آينده را محور تعاليم خود قراردادند. اما خاندان امامان حسينى در هيچ جنبش سياسى علناً طرفدار عصر طلايى يا معتقد به ظهور مسيحا شرکت نداشتند وبه نظر مى رسد از کاربرد واژه ى مهدى به عنوان لقبى براى خود، خوددارى مى نمودند ودر عوض به واژه ى امام يا قائم (ايستاده، کسى که قيام خواهد کرد)، يا هادى المهتدين (راهنماى کسانى که به درستى هدايت شده اند) اشاره مى کردند. با توجه به اين واقعيت که هر مدعى امامت که پيروان او اعتقاد به غيبت وبازگشت او داشتند، مى توانست مهدى بالقوه يا بالفعل تلقى گردد. احتمالاً در اين دوره ى اوليه، مفهوم امام ومهدى تا حدودى با هم، هم پوشى داشتند، گروههاى افراطى شيعه در عراق تا اوايل قرن هشتم ميلادى شاهد موجى از فعاليت دينى نظرى بودند؛ ارتباط آنها با سنتهاى قديمى تر عرفانى، رهبانى، وتصوف، مبهم است اما پيامدهاى مهمى براى شناخت آنها از امام ودر نتيجه براى شخصيت مهدى در پى داشت. عقايدى در رابطه با معصوم بودن امام مهدى، دانش فوق طبيعى او، نحوه ى وجود معراجى او، قدرت شفاعت. بخشش گناه او، وعظمت وحقانيت آينده ى او به وجود آمد وسرانجام در بين بزرگترين جمعيت شيعه يعنى شيعه دوازده امامى، به عنوان جزء لازم شخصيت مهدى پذيرفته شد. اين سلسله ى متوالى امامان در برابر تمايل گروههاى رقيب براى توقف بر سر امامى خاص وانتظار ظهور مجدد او به عنوان مهدى ودر برابر شاخه هاى فرعى شيعه که شمارى از مدعيان مسيحايى را در بر مى گرفت که ويژگى پيش گويى گرايى شيعه افراطى بود تا زمان رحلت امام يازدهم، حسن عسکرى، در سال 874، مقاومت نمودند. سپس اعلام کردند که پسر اين امام، زنده اما غايب است وتا زمان بازگشت قريب الوقوع او، ارتباط با او از طريق مجموعه اى از نمايندگان (چهار نائب در زمان غيبت صغرى) امکان پذير بود. پس از سال 941، فقهاى دانشمند وبرجسته ى شيعه ى دوازده امامى غيبت کامل امام دوازدهم يا امام غايب تحت عنوان مهدى را تا زمان بازگشت او در آخر الزمان پذيرفتند، به اين ترتيب دوره ى غيبت کبرى آغاز شد که هنوز هم ادامه دارد. اين تصميم بيانگر انتخاب موضع شيعه افراطى در باره ى مهدى بود که خاندان حسين قبلاً آن را رد کرده بودند، اما هم اکنون بر بسط تصويرى معنوى تر از مهدى بر اساس اعتقاد به يک شخص رهايى بخش تأکيد داشتند. اين اعتقاد با آداب خاص عبادى ودينى که خاص شيعه ى دوازده امامى بود تقويت شد وبا الهيات خاص آنها در مورد عدم توارث، شهادت ورنج صالحين رواج يافت. (به مدخل آيين شيعه مراجعه کنيد).

شخصيت مهدى در تاريخ

ويژگيهاى اصلى اسطوره مهدى از زمان نخستين ظهور آن تغيير محسوسى نکرده است. مهدى در زمان هرج ومرج وآشوب قبل از آخر الزمان ظهور خواهد کرد، زمانى که مشخصه ى آن اغتشاش وتفرقه (در عربى گفته مى شود فتنه، که تحت اللفظى به معنى امتحان، اختلاف است) است که نشانه ى امتحان نهايى انسانها به وسيله ى خداوند است، وشورشها يا فتنه انگيزيها (ملاحم) باعث شقاق واختلاف مى گردد. اين دوره ى طولانى تباهى اجتماعى وسياسى منجر به تسلط شرارت، دروغ وبى عدالتى در حوزه هاى اجتماعى وطبيعى مى شود. اين آشفتگى به عنوان آزمايش خلوص مؤمنينى که باقى مى مانند محسوب مى شود. در مرحله ى نهايى اين فرايند، مهدى بار ديگر ظهور خواهد کرد تا دوره ى جديدى از احيا را به وجود آورد وصحت وحى الهى را بار ديگر اثبات نمايد. اين امر با احياى عدالت سابق از طريق تأسيس مجدد دين وجامعه ى اسلامى انعطاف پذير (يعنى شکلى از حکومت) در يک عصر طلايى کوتاه مدت ميانى، تحقق خواهد يافت. برخى شرح ها بازگشت او را در روز عاشورا، دهم محرم، به مکه مى دانند که از آنجا به کوفه مى رود تا به همراهى ارتشى از مؤمنين خشم وعقاب الهى را تحقق بخشد؛ پيش از رحلت يا کمک سپاهى فرشته خو وبه يارى عيسى که بازگشته است، به مدت هفت يا هفتاد سال حکومت خواهد کرد.

در رهبرى جاذبه مند آيين شيعه، هويت مهدى (اگر چه غايب است) شناخته شده است، وفقط زمان بازگشت او معلوم نيست، زيرا اعتقاد به مهدى عبارت است از بازگشت امام غايب يا صاحب الزمان، اما برخى مسلمانان سنى مى گويند هيچ کس نمى تواند هويت مهدى را بشناسد تا اينکه او عملاً ظهور نمايد ومطالبات خود را اعلام نمايد، حال آنکه ديگران نقش مهدى را فقط تا حد عيسى محدود مى کنند. او مانند انسانى عادى ظهور مى کند که کار او مانند يک اصلاح گر يا فاتح است. اگر چه برخى از سنّى ها قبول دارند که مهدى در خفاست، اما اين غيبت را فوق طبيعى نمى دانند. گاه متکلمين سنى کل اعتقاد به مهدى را با چنان احتياط وترديدى مورد توجه قرار مى دهند که عنوان يا نقش او را ناديده مى گيرند واين روند، امروز جريان تجديد شده اى به خود گرفته است. دو مجموعه از چهار مجموعه اصلى روايى سنى، يعنى مجموعه ى بخارى ومسلم، هيچ اشاره اى به مهدى نکرده اند وغزالى (متوفى: 1111) متکلم بر جسته، در اثر ممتاز خود تحت عنوان احياء علوم الدين هيچ بحثى از او به ميان نياورده، فقط به علائم الساعة در قرآن اشاره کرده است. اما سنى ها اعتقاد کلى مسلمانان به تجديد کننده يا اصلاح گر (مجدّد) را که در هر قرن در گوشه اى از جهان اسلام ظهور مى کند ونقش او به عنوان احياگر دين وتقويت جامعه تا حدودى مانند نقشى است که به مهدى واگذار شده است قبول دارند. اعتقاد به مهدى در قلوب توده هاى مسلمان زنده نگاه داشته شده است، به طورى که هنگام بروز مشکلى خاص بخاطر سلطه ى بيگانه يا بى ثباتى اجتماعى، اين اعتقاد بلافاصله فعال مى شود ومردم بازگشت قريب الوقوع او را براى اصلاح تاريخ انتظار مى کشند. گرايش ديرينه وريشه دار به تصور نبوت به عنوان تاريخ پيشگوئى شده وتصور تاريخ به عنوان نبوت تحقق يافته، ومجموعه اسطوره هاى انباشته شده پيرامون مهدى، توأم با آرمانى ساختن تاريخ آغازين جامعه اسلامى به عنوان الگوى نخستين براى ماجراى مقدس آخر الزمان که در وجدان مسلمانان جاى داده شده است، باعث شد مفهوم مهدى که در بين سنى ها به طور ناقص تعريف شده بود، با موقعيت موجود هماهنگ گردد، يا طورى تنظيم گردد که يک داوطلب مناسب بتواند خود را مهدى منتظَر اعلام کند.

موارد بسيارى در تاريخ اسلام در خصوص مدعيان مهدى وجود دارد که بر آن بوده اند تا نظم سياسى موجود را به چالش کشيده، به زور سلاح آن را سرنگون کنند. جنبش هاى مهدى به ندرت توانسته اند به موفقيت سياسى واقعى دست يابند، جز آنکه توانسته اند پايه اى را براساس وفاداريهاى قبيله اى موجود، بر اساس مفهوم روستايى يا اندکى شهرى از خلع يد يا واگذارى، يا بر اساس الگوهايى از مخالفت اجتماعى - سياسى بنيان نهند. چند عامل در ظهور شخصيتهاى الهام گرفته از مسيحا دخالت داشته است. سنت اعتقاد به عصر طلائى به عنوان ابزارى مناسب براى مخالفت اجتماعى ومخالفت دينى از همان ابتدا در تاريخ اسلام وجود داشته است. عامل ديگر که هنوز نيز بسيار مؤثر است، وضعيت پويا وبه لحاظ معنوى ستيزه جوى آگاهى وايدئولوژى اسلامى توأم با تعريف خود به عنوان نظام نجات بخش جهان شمول ونهايى است. به طور کلى، جنبشهاى موفق، سه مرحله ى متوالى را پشت سر مى گذارند: (1) ابتدا، تبليغ وسيع نوعى احياگرى اسلامى با هدف کسب حمايت در ميان افراد ناراضى ومحروم؛ (2) ايجاد سازمانى نظامى براى انجام تبليغات مربوط به مطالبات آن وريسکهاى نظامى به وسيله ى افزايش طرفداران؛ و(3) ظهور يک دولت سرزمينى که آرمانهاى دينى آن به تدريج کهنه مى شود.

ابن تومارت(81) (متوفى 1130) که کار خود را به عنوان يک اصلاح گر اخلاقى آغاز کرد، امپراطورى المُهاد(82) را بنيان نهاد که در اوج خود در سراسر افريقاى شمالى گسترش يافت، يعنى از منطقه اى که هم اکنون مراکش وفز(83) در مغرب تا تونس وترى پوليتانيا را در بر مى گيرد. ادعاى مهدى بودن او علاوه بر ادعاى برخوردارى از اصل ونسب علوى ودارا بودن نشانه هاى مشروعيت علويان از قبيل شمشير پيامبر،با اعتقادات کلامى سرسختانه سنى ورياضت شديد همراه بود. برداشت او از مهدى وخليفه حاکى از تأکيد بر معصوم بودن حاکم بود، خصوصيتى که معمولاً در ديدگاههاى سنى پيرامون خلافت وجود ندارد اما در امامت شيعى ضرورت دارد.

با آغاز قرن قبل از هزاره ى اول در اسلام، پيشگويى ها در باره ى مهدى اهميت خاصى يافت. از جمله شخصيتهاى مختلفى که در اين زمينه اهميت يافته اند مى توان به معلم صوفى، سيد محمد نوربخش، اشاره کرد که رهبرى جنبش مهدى گرا دربدخشان (ايران) وسپس عراق را به عهده داشت، همچنين چند مبلغ اصلاح گر برجسته در هند مسلمان، از جمله ميرسيد محمد جانپورى (متوفى: 1505 در بلوچستان)، و(جنبش ) مهدويت هندوستان که در اصل گروهى رعيت سنى بسيار مقدس مآب متشکل از زاهدان ستيزه جو بودند که با رهبران دينى رسمى دربارها مخالف بودند. رهبر آنها شيخ علائى به خاطر خوددارى از رها کردن ادعاى مهدى گرائى تا حد مرگ مورد شکنجه قرار گرفت. در حوزه ى ترکيه - ايران، اين منطقه شاهد آشوبهاى عمده اى بود که منجر به اختصاص موفقيت آميز ايدئولوژى مهدى به رهبران قبيله به ويژه ظهور سلسله ى صفوى در ايران در آغاز قرن شانزدهم، تحت حکومت شاه اسماعيل گرديد که خود را مهدى اعلام نموده بود.

سرزندگى وقدرت ميراث مهدى در اسلام با مهدى سودان، محمد احمد ابن عبد اللّه، نمود بسيار چشمگيرى يافت. جنبش او به نام مهديه، در دو دهه ى آخر قرن نوزدهم به سرعت سودان وابسته به ساکنان دره ى نيل را فرا گرفت وبه ميزان زيادى باعث شد که سودان به عنوان يک دولت - ملت در قرن بيستم ظاهر شود. در ماه ژوئن 1881 اين مرد مقدس وبرجسته ى سودانى مهدى بودن خود را علناً در جزيره ى آبا (84) اعلام کرد وطى مدت نسبتاً کوتاهى جنبش او سودان را به حکومتى اسلامى وسپس پادشاهى اسلامى تبديل کرد که از زمان فوت مهدى در سال 1885 تا زمان فروپاشى آن در سال 1898 - 1899، تحت حکومت قائم مقام ارشد وجانشين موقت او، خليفه عبد اللّه، بوده است. مهديه آخرين طغيان در ميان مجموعه جنبشهاى بزرگ معنوى با ماهيت احياگرايانه سنى بود که به حکومتهاى پادشاهى دينى تبديل شد: وهابيه در عربستان، جنبش فالبه(85) توسط شهّو عثمان دان فوديو(86) در سوکوتو،(87) وسنوسيه(88) در سيرنايکا.(89) انجمن صوفى سنوسى از پيوندهاى ميراث مهدى بهره بردارى کرد وعنوان مهدى به رهبر آن اطلاق گرديد؛ با اين حال، مهدى سودانى که به طور کامل داراى شخصيت مهدى گرا بود، آگاهانه کوشيد شرايط فرضى جامعه ى اصيل محمدى وهمچنين رسالت پيامبر اسلام را باز آفرينى کند. ويژگى تا حدودى زاهدانه وتا حدودى کمونيستى جنبش او با اشاراتى به مجموعه اسطوره هاى عصر طلايى تقويت گرديد، از قبيل ادعاى او مبنى برداشتن شمشير پيامبر، موضوعى که شيعه اوليه آن را نماد مسيحايى مشروعيت واقتدار دانسته است. (به مدخل وهابيه؛ جهاد؛ وزندگينامه هاى دان فوديو ومحمد احمد مراجعه کنيد).

در ايران، جنبش مهم باب، زمينه ساز مهدى، به رهبرى سيد على محمد شيرازى (که در سال 1850 اعلام شد) با نشان دادن اينکه ميراث مهدى، على رغم سکوت سياسى حاکم بر مقامات بلند پايه دينى شيعه، هنوز براى برخى شيعيان راه حل معتبرى است، آسودگى خاطر شيعه ى دوازده امامى را به هم ريخت. جنبش بابى تا اوائل قرن بيستم منجر به ايجاد دين بهايى به عنوان يک دين جداگانه گرديد. (به مدخل باب ها وبهائى ها مراجعه کنيد). اگر بيشتر به طرف شرق برويم، در پنجاب، ميرزا غلام احمد قاديانى (متوفى 1908) را مى بينم که جنبش احمديه را بنيان نهاد ومدعى شد که نقش مهدى را بر عهده دارد وپيروان او در پاکستان وغرب اروپا، حتى در اواخر قرن بيستم به تبليغ او ادامه مى دادند. آموزه هاى احمد در اصل يا اصول اسلام سنى مطابقت دارد اما ابزار خشونت يا هر گونه ادعاى سياسى را نفى مى کند. خود مهدى تجسم عيسى ومحمد تلقى مى شود، ودر عين حال تجسم کريشنا، دومين مسيح يا مسيح موعود است. (به مدخل احمديه نيز مراجعه کنيد).

ميراث مهدى

بيشتر آنچه که در باره ى مهدى گفته مى شود در مقولاتى بجز ايده هاى انتزاعى واقع مى شود. افسانه هاى مربوط به نقش، شخصيت، اعمال وقدرت او گفتمانى عينى واغلب روايى است که بايد آن را در بافت حيات دينى ومعنوى مسلمانان درک کرد. در عين حال، حوزه هاى اجتماعى وسياسى جامعه را نمى توان از مجموعه اسطوره هاى مربوط به مهدى تفکيک نمود. جريانهاى احياگر وآرمانگراى افراطى در مسيحاگرايى اسلامى يکديگر را تقويت مى کنند وکشمکشى که اسطوره مهدى بين اين دو جهت ايجاد مى کند، تبيين مى کند که چگونه مى تواند يا طغيانى فجيع وپيامبرگونه در تاريخ ايجاد کند يا باعث خنثى سازى نظرى وحتى عرفانى آرمانهاى مربوط به عصر طلايى گردد.

شخصيت مهدى در احياى رهبرى متعصب يا نا بهنگام، در بسيج توده هايى که به خاطر مصادره اموالشان يا بى توجهى اجتماعى سرکوب شده يا تحت فشار سلطه ى بيگانه بوده اند ودر ارائه پشتوانه ى ايدئولوژيکى ودينى براى کمک به مؤمنين در مقابله ى خلاق با واقعيتهاى تاريخى خود، نقشى اسطوره اى داشته است. شکلهاى ديگر اين اسطوره که بيشتر پيامبر گونه وستيزه جو بوده است به سمت تحول انقلابى تاريخى گرايش داشته، به لحاظ تاريخى اهميت بيشترى دارد. سازگارى بدعت ومهدويت در اسلام تصادفى نيست وايده هاى ظاهراً بدعت گذارانه به عنوان عوامل ذاتى، در واقع نقشى معقول وموجه در تاريخ اسلام داشته اند. نيروهاى حياتى که در شخصيت مهدى نهفته است، حتى زمانى که حافظ کشمکش سازنده ى موجود در تفاسير متناقض از وحى هستند، به طور بالقوه آشفته وويرانگرند. امروزه استفاده از اين ميراث همچنان ادامه دارد وهنوز به بيم ها واميدهاى مسلمانان دامن مى زند، چه در احياى عظيم شيعه که هم اکنون در ايران ولبنان جريان دارد چه در بين رهبران بنيادگراى عرب که بر اصلاح واسلامى کردن حکومت وجامعه پافشارى مى کنند.

(به معادشناسى، مقاله اى پيرامون معادشناسى اسلامى؛ نبوت؛ ومدرنيسم، مقاله اى پيرامون مدرنيسم اسلامى مراجعه کنيد).

کتاب شناسى

هيچ مطالعه ى جامعى در خصوص کل موضعات مربوط به مهدى ونهضتهاى تاريخى وجود ندارد. يک آشنايى کلى در مهدى اثر کريستين اسنوک هارگرونژه در Versprede Geschriften (بُن 1923)(90) جلد 1، ص 81 - 147 ارايه شده است؛ نظر يک مسلمان آگاه در سده هاى ميانى نيز در مقدمه ى ابن خلدون به نام درآمدى بر تاريخ، ترجمه ى فرانز روزنتال(91) (لندن، 1985)، جلد 2، ص 232 - 156 آمده است.

مطالعات مهم پيرامون ظهور اوليه، سابقه، وتوسعه ى ايده ى مهدى در نهضتهاى شيعه عبارتند از اثر ژان اولاف بليچ فلدت(92) تحت عنوان آغاز مهدويت (ليدن 1985)،(93) واثر اِى.اِى. ساشادينا (94) تحت عنوان مهدويت در اسلام: ايده مهدى در شيعه ى دوازده امامى (آبانى، 1981). جهت اطلاع از آغاز انقلاب عباسى مى توان به اثر موسى شارون تحت عنوان عناوين سياه شرق: دوره ى تکوين يک شورش (بيت المقدس؛ 1983) مراجعه کرد. تحقيق ادگارد بلوکه(95) تحت عنوان Le messiarusme dans l heterodoxie musulmane (پاريس، 1903) نيز در رابطه با نهضتهاى افراطى شيعه مفيد است، اگر چه بايد با دقت آن را مطالعه کرد.

روند کلى سنت دوازده امامى در خصوص مهدى وآثار عرفانى آن را مى توان در اثر شيخ مفيد تحت عنوان کتاب الارشاد: کتاب راهنماى زندگى دوازده امام، ترجمه ى آى. کى. اِى. هاوارد (لندن، 1981)، ص. 554 - 524؛ در اثر هانرى کوربن(96) تحت عنوان پيرامون اسلام ايرانى: ابعاد معنويات در فلسفه، جلد 1، Shi isme duode cimain (پاريس، 1971)، فصل 2، 6 و7؛ ودر مقلات کوربن در شماره 28 (1959) وشماره 32 (1968) يافت. تجربه ى مهدويت در شيعه ى اسماعيليه به وسيله ى پى. جى. واتيکيوتيس(97) نظريه فاطميون در باب دولت (لاهور، 1975)، ديويد براير(98) در ريشه هاى دين دروز، در اسلام 52 (1975): 85 - 47، 262 - 239، و53 (1976): 27 - 5؛ ومارشال جى. اس هاجسون(99) در نظام حشاشين (فدائيان حسن صباح ) نزاع اسماعيليان نزارى الويه در برابر جهان اسلام (1955؛ چاپ مجدد، نيويورک، 1980) بررسى شده است. در خصوص مدعيان مهدويت در هند در قرون شانزدهم وهفدهم ارزيابى مختصرى به وسيله ى اس. اى. اِ رزوى(100) در نهضتهاى احياگر مسلمان در شمال هند ارائه شده است (آگرا، 1965)؛ در خصوص احمديه، به اثر اسپنسر لاوان(101) تحت عنوان نهضت احمديه: تاريخ ودورنما (دهلى نو، 1974) مراجعه کنيد.

تحقيق خوبى در خصوص ابعاد مختلف مهدويت وائتلافهاى صوفى - شيعه پس از دوره ى مغول به وسيله ى ميشل ام. مازوئى،(102) تحت عنوان ريشه هاى صفويه: شيعه، صوفى گرى وغُلات(103) ويزبادان.(104)

(1972) انجام شده است. در خصوص باب وايران در قرن نوزدهم، به اثر ادوارد جى. براون(105) تحت عنوان مطالبى در خصوص مطالعه ى دين بابيه (کمبريج، 1918) واثر اى. اِل. اِم. نيکولاس(106) تحت عنوان سيد على محمد، ملقب به باب (پاريس، 1905) مراجعه کنيد.

 

 


 

پى نوشت ها:


(1) Edourd Dhorme.La religion.

(2) Pesudepigraphic.

Psuedepigrapha: بخشى از کتاب مقدس که جزو عهد عتيق منظور شده ولى از کتب رسمى آسمانى ومورد قبول پروتستانها نيست؛ مثل کتاب امثل سليمان وغيره. نوشته هاى مشکوک عهد عتيق که به بعضى از انبياء منسوب است اما صحت اين انتساب معلوم نيست. (مترجم - واژه نامه ى اديان، دکتر گواهى).

(3) Maccabees: لقب خانواده اى از ميهن پرستان يهود که در زمان حکومت آنتوکيوس چهارم عليه سلطه ى يونانيان قيام کردند ويهوديه را از سلطه ى بيگانگان آزاد ساختند (مترجم - واژه نامه ى اديان).

(4) Levi: پسر سوم حضرت يعقوب نبى وجد لاويانها (مترجم - همان).

(5) Qumran.

(6) تلفظ لاتين ويوناين عزراء (مترجم).

(7) Aramaic: زبان آرامى (يکى از زبانهاى سامى ثمالى که حضرت عيسى وپيروانش به آن تکلم مى کردند وزبان کشور کهن آرام وسرزمين هاى مجاور آن بود). (مترجم).

(8) Pilate.

(9) Nativistic Movements.

(10)(Vittorio Lanternari).

(11) Tupi.

(12) Bahia: ايالت ساحلى واقع در شرق برزيل (مترجم).

(13) El Dorado.

(14) Man - God.

(15) Demi - God.

(16) Wodziwob.

(17) Woroka.

(18) John Wilson.

(19) Simon Kimbangu.

(20) British Baptist Mission.

(21) Andre Matswa.

(22) Millenarianism and Revival and Renewal.

(23) Sigmund Mowinckel.

(24) Carsten Colpe.

(25) Gerhard Kiule.

(26) Rollin Kearn.

(27) Maurice Casey.

(28) Hava lazarus - Yafeh.

(29) Jan - Olaf Bliche - Feldt.

(30) Helmer Ringgren.

(31) Antiochus IV.

(32) Bar Kokhba.

(33) Pesher.

(34) midrash.

(35) افرايم، بنابر روايت تورات، پسر دوم حضرت يوسف (مترجم) = Ephraim.

(36) The Battle of Armageddon.

(37) شهر پيتز بورگ در ايالت پنسيلوانياى امريکا (مترجم) = Pittsburgh.

(38) مورخ يهودى (مترجم) =Josephus Flavius.

(39) Kata Sarka.

(40) Moses Nahmanides.

(41) Moses Maimonides mosheh ben maiman.

(42) Diaspora.

(43) Shabbetai Tsevi.

(44) Yudghan.

(45) David Alroy.

(46) Menahem al-Duji.

(47) بنجامين اسرائيلى، نويسنده ودولتمرد انگليسى (مترجم) =Disraeli.

(48) Qobalah.

(49) Yosef Della Reyna.

(50) Diaspora.

(51) Lurianic.

(52) Safad.

(53) Salvator Salvandus.

(54) lurianism.

(55) اين باور که رستگارى فقط از راه ايمان امکان پذير است (مترجم) =ntinomianism.

(56) Martin Buber.

(57) Ernst Bloch.

(58) Hasidism.

(59) Besht.

(60) Yisra el ben Eli ezer.

(61) Gershom Scholem.

(62) مبارزه نهايى بين نيکى وبدى در پايان جهان (مترجم) = Armageddon.

(63) Yorn Kippur.

(64) Temple Mount.

(65) Avraham Yitshag Kook.

(66) Cohen, Gerson D.

(67) لقب عقاب يهوديان مناطق شرقى ومرکزى اروپا (مترجم).

(68) Leo Baeck.

(69) Max Kreutzberger.

(70) Friedmann, H.G.

(71) Klausner, Joseph.

(72) Mowinckel, Sigmund.

(73) G. W. Ahderson.

(74) Scholem, Gershom.

(75) Silver, A. H. A.

(76) WerblowsKy, R. J. Zwi.

(77) Samuel EMinger, Ben-Sasson H.H.

(78) R. J. ZWI WERBLOWSKY.

(79) در متن انگليسى اَشرات الساعة (ashrat alsaah) آمده است. (مترجم).

(80) Docetic.

(81) Ibn Tumart.

(82) Almohad.

(83) Fez.

(84) Aba.

(85) Fulbe.

(86) Shehu usuman Dan Fodio.

(87) کشورى در شمال غربى نيجريه (مترجم) =Sokoto.

(88) Sanusiyah.

(89) کشورى در شمال شرقى کشور ليبى (مترجم) = Cyrenaica.

(90) Bonn.

(91) Franz Rosenthal.

(92) Christiaan Snouck Hurgronje.

(93) Leiden.

(94) A. A. Sachedina.

(95) Edgard Bloche.

(96) Henry Corbin.Le.

(97) P. J. Vatikiotis.

(98) David Bryer.

(99) Marshall G.S. Hodgson.

(100) S. A. A. Rizvi.

(101) Spencer Lavan.

(102) Michel M. Mazzoui.

(103) Gulat.

(104) Wiesbaden.

(105) Edward G.Browne.

(106) A. L. M Nicolas.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۸/۲۹ : ۱۱.۳ K : ۰
: بهروز جندقى
comments:
no-comments