المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۷۱) مهدى موعود، نه موهوم!

مهدى موعود، نه موهوم!

اشاره:

نوشتارى كه در دست داريد نقد وپاسخى است مربوط به مطلبى كه به تاريخ پنجم بهمن ماه يكهزار وسيصد وهشتاد ويك راجع به حضرت ولى امر صاحب العصر والزمان بقية اللّه الاعظم، امام مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف در شبكه جهانى اينترنت ديده شد. با توجه به زمان اندك كمتر از يك ماهى كه صرف تهيه اين مقاله شد قهرا كاستيهايى دارد كه بدين وسيله از خوانندگان عزيز عذر خواسته اميد نقدهاى مكمل وسازنده از آن عزيزان مى رود. حال مواردى از آن مقاله نقل ونقد مى شود:

1ـ در صفحات 1و3 آن مقاله اعلام شده با هدف نقد، خرافه زدايى وروشنگرى، مبادرت به نگاشتن شده يا نيز گفته شده، اعتقاد خرافى به امام زمان (عجل الله فرجه) عمود خيمه خرافى روحانيت است ودر صورت بررسى علمى وقرآنى درباره موضوع، خيمه خرافات روحانيت برچيده خواهد شد.

بر خوانندگان آن مقاله پوشيده نيست سراپاى آن مانند آغاز آن، سرشار از اهانت، پرده درى، شبهه پراكنى، خلاف گويى، استهزاء، تفرقه افكنى وخارج شدن از حريم ادب است. با اين اوصاف جاى پرسش دارد كه چنين نوشتارى چگونه سوداى نقد در سر، دغدغه خرافه زدايى در دل وهدف روشنگرى در پيش داشته؛ نوشته اى كه كمترين بررسى قرآنى را دربردارد، چگونه مدعى بحث قرآنى وعلمى است؟ اما نگارنده اين سطور در عوض با متانت كامل وبدون هيچ اهانتى به پاسخ گويى مى پردازد.

چه اينكه نقد علمى شيوه هاى شناخته شده اى دارد كه مورد پذيرش عالمان آزادانديش قرار گرفته است. يك نقد علمى بايد از پيش داورى، تعصب بى مورد، حب وبغض غيرمنطقى، دخالت دادن نابجاى احساسات در آن، غيرمستندبودن وامورى از اين دست بدور باشد ومهمتر اينكه دامن آن از اهانت به طرف مقابل يا فرض مردود از ديدگاه پژوهشگر پالوده باشد. اما نوشتار مورد بحث تا چه حد از اين ويژگيها برخوردار بوده خويش را به قواعد بازى منطقى سپرده، قضاوتش بر عهده خوانندگان فرهيخته آن است. چنان كه در مورد اين نوشتار نيز داورى خواهند كرد.

در آن مقاله به ساحت مقدس امام دوازدهم (عليه السلام) زشت ترين اهانتها روا داشته شده، نيز شيعه مورد اهانت وتكفير قرار گرفته است، از جمله مى توان به صفحات 7 و11 اشاره كرد كه شيعه را مخرب انديشه اسلامى ومخالف قرآن وسنت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) معرفى كرده است. اكنون توجه نويسنده يا نويسندگان را به چند حديث نبوى (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين خصوص جلب مى كنيم:

1. عن النبى صلى الله عليه وآله : اذا قال الرجل لاخيه يا كافر فهو كقتله ولعن المؤمن كقتله(1) از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمودند: وقتى كه كسى به برادر دينى اش بگويد: اى كافر اين سخن مانند كشتن اوست. لعن كردن مؤمن نيز در حكم قتل اوست.

2. قال النبى صلى الله عليه وآله : ايما رجل مسلم كفر رجلاً مسلما فان كافرا والاكان هو الكافر.(2) پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمودند: هر مرد مسلمانى كه مسلمان ديگر را تكفير كند اگر واقعا چنين باشد (يعنى مثلاً او منكر ضرورى دين شده باشد) كه هيچ وگرنه آن كه تكفير كرده خود كافر است!

3. عن النبى صلى الله عليه وآله : كفوا عن اهل لااله الااللّه لاتكفروهم بذنب، فمن اكفر اهل لااله الااللّه فهو الى الكفر اقرب. از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمودند: از اهل ايمان دست بداريد وآنها را به خاطر انجام گناهى تكفير نكنيد. پس هر كس آنان را تكفير كند خودش به كفر نزديكتر است.

2ـ بررسى ريشه اى موضوع:

با اينكه بيشترين حجم سخن مقاله مورد بحث مربوط به امام زمان (عجل الله فرجه) است، ليكن به طور طبيعى بخشى از آن نيز به مسأله امامت به طور كلى ارتباط يافته، به باورهاى شيعه در اين موضوع تهاجم شده، مسأله، تقليدى معرفى شده است.(3)

بدين ترتيب پيش از پرداختن به موضوع امام عصر (عجل الله فرجه) ومباحث مهدويت نخست بايد به مسأله امامت پرداخت زيرا توجه به اين موضوع فراگير واساسى بخشى از سؤالات مربوط به مهدويت را پاسخ خواهد داد.

ليكن بررسى اصل اعتقادى امامت بى مقدمه ودر خلأ امكان ندارد پس بايد به طور ريشه اى تر مسأله را نگاه كرد. اين است كه رهبرى امام در جامعه دينى با هدف هدايت مردم وپياده كردن دين در جامعه به جانشينى پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وپس از ايشان مطرح مى شود. بنابراين مقدم بر امامت نبوت مطرح است ومقدم بر نبوت نيز (توحيد)، حكمت الهى و(هدايت عامه) رخ مى نمايند وضرورت وحى ونبوت ورهبرى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وامام (عليه السلام) را آشكار مى سازند.

پيوند اساسى ميان توحيد وصفات خدا با نبوت وامامت (متكلمان) عامه وخاصه را بر آن داشته كه (قاعده لطف) را در بحث نبوت وامامت مطرح كرده طبق آن ضرورت اين اصل را نتيجه بگيرند.(4)

البته امامت ابعاد گوناگونى دارد كه در ادامه بحث، آنها را واخواهيم رسيد.

بنا بر آنچه گذشت نتيجه مى گيريم كه نويسنده يا نويسندگان مقاله مورد بحث بدون توجه به مبادى بحث امامت به باورهاى شيعه در اين موضوع حمله ور شده آن را در سطح موضوعى تقليدى فرو كاسته اند. در حاليكه اين موضوع با ركن ركين واصل نخستين دين يعنى توحيد، ارتباط كامل داشته، نفى آن به نفى توحيد، نفى واجب الوجودى حق وانكار صفات كمالى اش مانند حكمت خواهد انجاميد. چگونه است كسى منادى توحيد باشد ومخالفان خود را مشرك وخارج از دين بنامد، اما در عين حال خودش به ضروريات دين، روح توحيد، صفات خدا، فلسفه نبوت وولايت ورهبرى پيامبر وامام (عليه السلام) بى توجه باشد؟!

3ـ قرآن تنها حجت الهى:

به استناد برخى آيات كريمه قرآن ادعا شده كه قرآن تنها حجت الهى بر زمين وهدايت، منحصر به آن است:

نخست آيات ادعايى را مرور مى كنيم: آيه 120 سوره بقره مى گويد: يهود ونصارى از تو يعنى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) راضى نمى شوند جز اينكه تو از دين آنها پيروى كنى ولى به آنها بگو هدايت تنها هدايت اللّه است در اين آيه از قرآن، به خصوص سخنى در ميان نيست بلكه هدايت خدا واسلام به طور كلى مطرح است. اين آيه استقلال وبرترى اسلام را در قياس با يهوديت ومسيحيت مطرح كرده است وهيچ ربطى به مباحثات فرقه اى ودرون دينى ميان مسلمانان ندارد. سياق آيات قبل وبعد اين آيه در سوره بقره نيز گواه مدعاى ماست.

آيه ديگر ادعايى، آيه 71 سوره انعام است كه گويد: (... به درستى هدايت اللّه، هدايت است...) يعنى هدايت الهى هدايت راستين است. اين آيه نيز مانند آيه سابق از قرآن به خصوص سخنى نگفته، در برابر بت پرستان ومشركان نه فِرق مسلمان از هدايت الهى سخنى نگفته است.

آيه بعدى ادعايى آيه 203 سوره اعراف است: (... بگو تنها از آنچه خدايم به من وحى مى كند پيروى مى كنم...) حصرى كه در اين آيه آمده جالب توجه است ليكن وحى الهى منحصر در قرآن نيست. افزون بر آن مطالب ديگر از جمله تفاصيل احكام واحاديث قدسى نيز بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) وحى شده است يا در مناسبتهاى مختلف از حوادث ووقايع در شكل اخبار غيبى مطلع شده است واجمالاً ترديدى نيست كه ايشان از وحى الهى كه اعم از قرآن بوده پيروى مى كرده است. از آيه هاى 6 انعام و10 و50 يونس نيز در اين مورد يادشده كه با مراجعه به آنها روشن مى شود موضوع آنها قرآن ووحى الهى نيست.

بنابر آنچه گذشت قرآن مدعى نيست تنها حجت خدا روى زمين است بلكه برعكس تصريح دارد كه سنت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) يعنى سخن او ورفتارش نيز حجت است.(5) رفتار حضرت ابراهيم (عليه السلام) نيز قابل پيروى است.(6) قرآن به نظر، تفكر، تعقل وتدبر نيز دعوت كرده است.(7) واين گوياى حجيت عقل نيز هست. با اين وصف اگر ثابت شد كه در موضوع امامت روايات انبوه ومتواترى از پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) به دست ما رسيده، طبق دستور قرآن بايد از مفاد آنها ودستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين مسأله پيروى كرد. در غير اين صورت با همان تنها حجتى كه ادعا شده يعنى قرآنى كه دستور داده از پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اطاعت كنيد مخالفت شده است.

4ـ ابعاد امامت:

در نوشته مورد بحث چنانچه پيشتر اشاره شد امامت امرى تقليدى ودر نتيجه فرعى قلمداد شده وگفته شده: (توطئه امامت ووصايت براى اولين بار در تاريخ اسلام از سوى عبداللّه بن سباى يهودى به ظاهر مسلمان شده مطرح شد وپس از آن انديشه امام زمان (عليه السلام) آرام آرام ساخته وپرداخته شده است)(8) ضمنا اين مورد نادرست نيز بر اساس برداشت موهومى از آيه 74 سوره فرقان: (واجعلنا للمتقين اماما) ما را پيشواى باتقوايان قرار ده، ادعا شده كه مراد از امامت عامه اين است كه هر مؤمنى حق دارد كانديداى رهبرى شود (رك پاورقى شماره 5 مقاله) در يك جاى مقاله هم گفته شده (ص 10): (اماميه از امام زمان بيشتر از خدا استعانت مى جويند او را ولايت تكوينى داده همه جا او را حاضر وناظر مى دانند). اكنون در پاسخ به موارد يادشده نكات زير يادآورى مى شود:

1/4ـ مفهوم امامت عامه؛ ولايت تشريعى:

امامت عامه در مقابل امامت خاصه كه شرحش در پى مى آيد قرار دارد. امامت عامه يعنى صلاحيت ها وويژگيهايى كه بر اساس آنها فرد يا افرادى بتوانند در سمت رهبرى امت اسلامى قرار گيرند. در اين حوزه: معيارهاى امام بررسى مى شود نه اينكه سخنى از فرد خاصى به عنوان رهبر در ميان باشد. در آيه سوره فرقان به قرينه سياق، بحث رهبرى سياسى واجتماعى مطرح نيست بلكه مسأله الگوبودن وبرازندگى اخلاقى وتقوايى مدنظر است.

در باب صلاحيتهاى امام گفتنى است منهاى وحى، ساير ويژگيهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را امام (عليه السلام) نيز بايد دارا باشد.

سخن ديگر در مورد ضرورت وجود امام (عليه السلام) پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است. در اين خصوص كوتاهترين استدلال عقلى اين است كه: همان دليلى كه وجود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را به عنوان مجرى قوانين گوناگون لازم مى كند، وجود امام پس از ايشان را نيز ضرورى مى كند. بنابر نص قرآن پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) علاوه بر منصب نبوت، از منصب رهبرى سياسى نيز برخودار است.(9) بى شك با رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دين ورسالتش پايان نمى پذيرد. تنها وحى منقطع شده، سلسله پيغمبرى با وجود ايشان خاتمه يافته است ولى سمت رهبرى سياسى پابرجا بوده وهيچ دليل عقلى يا شرعى كه آن را نفى كند در كار نبوده است. پس از درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هيچ مسلمانى در مورد ضرورت امام وجانشين براى ايشان ترديد نكرد وتنها اختلاف بر سر شرايط رهبر بود كه از جمله آن نصب الهى بود. عملاً نيز مردم دين را رها نكرده وبه جاهليت بازنگشتند.

اينجا به (ولايت تشريعى) مى رسيم. اين ولايت دو معنا دارد: يكى قانونگذارى كه ويژه خداست وديگرى رهبرى سياسى ـ شرعى ورضاى حضرتش كه همان رهبرى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وامام (عليه السلام) است. اين رهبرى كمترين مقامى است كه براى ايشان ثابت است وبالاتر از آن كه ولايت تكوينى است، نيز وجود دارد. كسى كه در ولايت تشريعى حداقلى خدشه كند ـ مانند نويسنده مقاله مورد بحث ـ به طريق اولى به ولايت حداكثرى پاى بند نخواهد بود. اما برعكس، پذيرش ولايت حداكثرى تكوينى ولايت تشريعى حداقلى را اجبارا دربردارد.

2/4ـ امامت خاصه:

پس از پذيرش امامت عامه بنا بر دليل هاى عقلى ونقلى نوبت به امامت خاصه، يعنى افرادى مى رسد كه واجد شرايط امامت اند. در اين خصوص تنها كار تطبيق شرايط بر امام انجام مى گيرد نه اينكه ضرورت وجود امام قابل انكار باشد. اما كار تطبيق ومعرفى امام را چه كسى انجام مى دهد؟ آيا تشخيص موضوع، يا انتخاب امام به دست مردم است؟ با توجه به مسأله عصمت امام به عنوان شرطى بسيار مهم در او ـ كه بررسى اش مى آيد ـ راهى جز نصب الهى ومعرفى از سوى خدا وجود ندارد واز اين رو است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) به دستور خدا جانشينانش را معرفى كرده است.(10)

3/4ـ ولايت تكوينى:

موضوع مهم ديگر در مبحث امامت، (ولايت تكوينى) است. در اين نوع ولايت سخن به درازا كشيده شده شاخه هاى متعدد واحتمالاتى مطرح شده است.(11) ما به تناسب ظرفيت اين نوشتار وارد بحث تفصيلى در موضوع نشده به كوتاهى مى گوييم: ولايت تكوينى به معناى دخل وتصرف در طبيعت وانواع واقسام اداره ودگرگونى آن، از شئون ويژه خداى متعال است كه در آن هيچ همتا وشريك وحتى يار ومددكارى نيز ندارد. اين امر عقلى مقتضاى كمال مطلق بودن حق، واجب الوجودى خدا وفقر كامل ممكن الوجود وماسوى اللّه است. براهينى مانند برهان امكان ووجوب وادله عقلى توحيد از قبيل (برهان صرف الوجود) به قدرى گويايى دارند كه جاى هيچ ترديدى باقى نمى گذارند.(12) به علاوه آيات قرآن نيز در اين باب صراحت كامل دارند.(13) بدين ترتيب در كنار خدا هيچ موجودى به عنوان رقيب يا مددكار، عقلاً قابل تصور نيست. نيز عقلاً امكان ندارد كار تدبير واداره عالم از سوى خدا به موجودى واگذار شده باشد چه اين امر مفهومش (تفويض) ووانهادگى است كه باز با واجب الوجودى حضرت حق ناسازگار است. در نتيجه هيچ موجودى به طور مستقل، حتى مالك خويش نيست چه رسد به اينكه قدرت تدبير عالم را داشته بتواند در سرنوشت آن دخالتى كند. اينجاست كه مرز توحيد از تفويض معتزلى يا اگزيستانسياليستى به عنوان مثال مشخص مى شود. اما در درون حاكميت كامل خدا ودر حوزه اراده مطلق وولايت بى چون وچرايش كه البته به مقتضاى حكمت وعدالت حضرتش پاى هيچ ظلم وستمى نيز به ميان نخواهد آمد برخى از موجودات از قبيل فرشتگان وانسان از گونه هايى ولايت وآزادى، باز بر حسب ضرورت وحكمت الهى برخوردارند. اين امر نيز ولايت تكوينى است ليكن به طور غيرمستقل، ناگسسته از خدا وبه اذن وفرمان او.

آزادى انسان همين جا مفهوم مى يابد. از يك سو جبر در مورد انسان منتفى است واز سوى ديگر تفويض نيز. يعنى نه انسان كاملاً دست بسته است ونه صد در صد آزاد. نه از دايره بندگى وقدرت خدا بيرون است ونه كاملاً به خود وانهاده است. بلكه هر انسانى از آزادى واراده كافى براى كار، تلاش، سازندگى وتكامل برخوردار بوده از پايين ترين درجه (ولايت تكوينى) يعنى تسلط بر خويش قدرت اعمال اراده وتصميم گيرى براى بهره گيرى از سرمايه هاى خود برخوردار است. اين اندازه را به حكم عقل از تجرد روح انسان ومسؤوليت پذيرى اش نتيجه مى گيريم كه البته داورى قرآن نيز موافق قضاوت عقل است.(14) بالاتر از اين نيز قابل قبول است. بنا بر ضرورت وحكمت خدا وبه اراده ودستور او فرشتگان به تدبير، فرمانبرى واجرا مى پردازند.(15) نيز به اذن حق وبه دست پيامبران (معجزات) آشكار مى شود.(16) تبيين وتوضيح اين مورد در دايره ولايت تكوينى انجام مى گيرد. از اين ولايت تكوينى در عرفان به ولايت باطنى ياد شده كه مربوط به انسان كامل است.(17) البته دايره وميزان ولايت، چند وچون آن، شرايطش وساير ويژگيهايش به لحاظ باطنى بودنش بر افراد عادى پوشيده است. ليكن اصل آن قابل انكار نيست. چنانچه اصل معجزه جاى ترديد ندارد زيرا مستند به قدرت واراده لايزال الهى است. برخوردارى هر چه بيشتر انسان از كمال وقرب افزونترش به خدا، درجه ولايت تكوينى ومعنوى اش را نيز افزايش مى دهد وتا آنجا پيش مى رود كه مخاطب وحى الهى قرار گرفته از مقام نبوت برخوردار مى شود يا به وصايت نبى نايل مى گردد والبته ولايت ظاهرى پيغمبر وامام در مقايسه با ولايت باطنى ومقامات روحى ايشان از اهميت كمترى برخوردار است ودر حقيقت برازندگيها وصلاحيت هاى روحى، عصمت، علم، لدنّى و... در درجه نخست آنها را به اولياء حق تبديل كرده ودر درجه بعد آنان را شايسته رهبرى امت نيز ساخته است. پس ولايت تكوينى پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وامام (عليه السلام) تفويض وغلو نيست ويارى خواستن از آنها هم در حقيقت استمداد از خداست نه جداى از او.

4/4ـ افسانه ابن سبا:

عطف به آنچه گذشت مى پرسيم امامت ريشه قرآنى داشته اصل اعتقادى در رديف نبوت وتوحيد است يا تنها توطئه اى سياسى ومربوط به ابن سبا است؟ آيا ولايت تكوينى با دايره وسيعى كه دارد واز كارگزارى فرشتگان بنا بر فرموده قرآن شروع شده به معجزات پيامبران مى انجامد جاى انكار دارد؟ آيا مقام (امامت)ى كه قرآن براى گروهى از پيامبران قائل شده(18) نپذيرفتنى است؟ آيا مقامات نبى اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) كه در قرآن بازگو شده نيز اطاعت بى قيد وشرط از ايشان واوصياى ايشان بنا بر نصوص قرآنى،(19) جاى ترديد دارد ونمى توان براى امامت ريشه قرآنى يافت؟ آيا انكار حجم انبوه آيات مربوط به اين موضوع كه امثال (حاكم حسكانى) از دانشمندان اهل سنت را به نگاشتن امثال (شواهد التنزيل) كشانده است كارى ساده است؟ آيا فروكاستن يك اصل اعتقادى مهم در سطح توطئه شايسته يك مسلمانى است كه تسليم سخن خداست؟ آيا تحقيقات باارزشى كه درباره حقانيت شيعه انجام گرفته وساختگى بودن افسانه هايى چون افسانه (ابن سبا) را نشان داده،(20) بايد يك جا ناديده گرفته شده در عين حال ادعا شود، نقد وبررسى علمى در چنين موردى انجام گرفته است؟ آيا اينگونه داورى كردن بدون اينكه كمترين سندى ارائه شود كارى علمى است!؟ راستى كدام سند تاريخى اصل وجود ابن سبا را اثبات مى كند تا ساختن امامت وتشيع بدو منتسب گردد؟ آيا ادعاى غير منطقى وبى دليل نويسنده ضمن پاورقى شماره 88 مقاله كه كتاب كافى مملو از آراء اين سياست موجه است؟ چنين ادعايى كار ساز نيست تنها نقد سندى ومضمونى روايات كافى شرط است كه اثرى از آن در مقاله به چشم نمى خورد والبته آن قدر كتاب شريف كافى وروايات آن در موضوعات گوناگون استوار است كه از امثال سخنانى كه در مقاله مورد بحث آمده گزندى نمى بيند.

اكنون پس از بحث كلى درباره امامت به سراغ مسأله مهدويت مى رويم:

5ـ طرح مسأله مهدويت:

در مقاله مورد بحث ادعاى بى پايه ونادرستى ديده مى شود بدين شكل كه: امام زمان (عليه السلام) مورد اعتقاد شيعه با مهدى موعود كه در روايات آمده متفاوت است. زيرا شباهتهايى ميان امام زمان (عليه السلام) ومسيحى كه يهود انتظارش را مى كشند وجود دارد وابن قيم نيز گفته: مهدى (عليه السلام) از فرزندان امام حسن مجتبى است زيرا ايشان به خاطر خدا خلافت را ترك كرد وخدا نيز بهتر از آن را نصيب ذريه اش مى كند. (صفحات 4، 13 و14)

در پاسخ گفته مى شود:

اولاً: با دقت در روايات مهدويت معلوم مى شود انسان فرزانه اى كه مژده ظهورش داده شده ويژگى هاى برجسته اى دارد كه او را منحصر به فرد كرده، از يك موعود تورات كه حضرت مسيح بوده متمايز مى سازد. به علاوه در تورات مژده آمدن پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) وظهور مهدى موعود (عليه السلام) نيز داده شده است.(21) ناگفته پيداست گزارش تورات راجع به دو موعود اخير نشان حقانيت آنهاست ووهنى برايشان نيست. بعدا توضيح بيشترى راجع به ويژگى هاى امام عصر (عليه السلام) وباورهاى يهود خواهد آمد.

ثانيا: يكى از ويژگيهاى امام عصر (عليه السلام) طبق برخى روايات،(22) اين است كه از نسل امام حسن مجتبى (عليه السلام) است. ليكن اين روايات با رواياتى كه ايشان را از ذريه امام حسين (عليه السلام) دانسته اند،(23) ناسازگارى ندارند زيرا مفهوم روايات گروه اول اين است كه ايشان از سوى مادر نسب، به امام مجتبى (عليه السلام) مى برد زيرا مادر امام باقر (عليه السلام)، فاطمه بنت الحسن (عليه السلام) بوده است در نتيجه ايشان وفرزندانش از نسل امام حسن وامام حسين هر دو بوده اند وامام مهدى (عليه السلام) هم از اين رو ذريه امام حسن مجتبى نيز محسوب مى شود. در نتيجه سخن ابن قيم جز اين وجهى نداشته واگر مرادش نفى روايات گروه دوم باشد بى ارزش خواهد بود. حاصل اينكه: هيچ تفاوتى ميان مهدى موعود (عليه السلام) در روايات شيعه وسنى با امام زمان (عليه السلام) مورد اعتقاد شيعه وجود ندارد واين موضوع ضمن بررسى ويژگى هاى ايشان بيشتر روشن خواهد شد.

ثالثا: اثبات تلافى خدا نسبت به فداكارى امام مجتبى عليه السلام فرع اثبات اين است كه امام مهدى عليه السلام از ذريه ايشان است وبدون آن چنين ادعايى بى مورد است ضمن اينكه اجر الهى امام حسن عليه السلام در اصل ودر هر حال (قيام يا پذيرش تحميلى قرار داد براى حفظ اسلام ومسلمين) قابل انكار نيست ولى تعيين آن نيز از عهده بشر خارج است.

6ـ مهدويت از ديدگاه عقل:

پيش از هرگونه گفتگو درباره امام مهدى (عليه السلام)، صاحب العصر والزمان، نياز به بحثى عقلى در موضوع مهدويت است تا نادرستى سخن آنها كه آن را افسانه اى ضدقرآنى وخلاف عقل سليم دانسته اند (صفحه 10 مقاله) آشكار شود بدين منظور نكات زير را بازمى گوييم:

1/6ـ نياز فطرى به حكومت:

از اين رو كه انسان از فطرت كمال خواهى برخوردار بوده يكى از استعدادهاى روحى اش تشخيص كمال ونيز خواستن آن است در زندگى اجتماعى نيز به كمال وترقى انديشيده، از هرج ومرج، نابرابرى، فساد، فقر وهرگونه كاستى وناراستى گريزان است ولازمه رسيدن به اين آرمانها وجود نظم بهينه وحكومتى دادگر است؛ مى توان نتيجه گرفت كه اساسا نياز به حكومت عادل فطرى است. حكومت امام عصر (عليه السلام) نيز حكومتى است آرمان خواه وصددرصد عادل كه قرآن نويدش را داده است. (بحث قرآنى در اين باره را در پيش داريم)، در نتيجه دولت ايشان وانتظار براى فرارسيدن دورانش امرى فطرى وعقلى است.

2/6ـ عقلانيت باور به رهبرى معصوم:

به طور مستقل نشان خواهيم داد كه عصمت يكى از ويژگى هاى هر امامى است. حال روى فرض پذيرش عصمت امام، قبول رهبرى اش امرى عقلانى خواهد بود. زيرا چنين رهبرى است كه شايستگى استقرار نظامى عادلانه را دارد.

3/6ـ مشروعيت حكومت:

لزوم مشروعيت حكومت نكته قابل توجه ديگرى است. اين امر هم شرعى است وهم عقلى. عقلى بودنش از اين لحاظ است كه به حكم كمال مطلق بودن وواجب الوجود بودن خدا وممكن الوجود بودن وعبوديت انسان ما ملزم به اطاعت از او هستيم. حكومتى كه او ما را به اطاعتش فرمان داده بايد گردن نهيم. مشروعيت حكومت نيز دستور قرآن است. آنجا كه از ما خواسته به حاكميت طاغوت تن نداده به اطاعت معاندان، غافلان از خدا، كافران، منافقان واسرافكاران نيز تن ندهيم.(24) با اين وصف هر حكومت باطل وستمگرى مشروعيت نداشته، تنها حكومت معصوم در عصر حضور وى وحكومت برانگيخته وى در عصر غيبت او، يعنى حكومت فقيه به نمايندگى از او، صلاحيت ومشروعيت دارند. بنابراين انتظار كشيدن براى برپايى چنين حكومتى عاقلانه وشرعى است نه ضدعقلى وخلاف شرع.

4/6ـ زمينه مردمى حكومت امام عصر (عليه السلام):

هر حكومتى نياز به حمايت مردم براى استقرار دارد. دولت دينى نيز علاوه بر مشروعيت به ملاك مقبوليت هم محتاج است. درباره فلسفه غيبت وآنگاه ظهور امام مهدى (عليه السلام) نيز فراهم شدن كامل زمينه مردمى به عنوان شرط مهم، اجتناب ناپذير است. اين موضوع هم خلاف عقل نيست ودر بند قبلى نيز تكاليف مردم مطرح شد.

5/6ـ غيبت وهجرت، ضرورتى تاريخى:

در مقاله مورد بحث به بيهودگى غيبت امام زمان وبى فايده بودنش به عنوان دو دليل انكار آن اشاره شده است. (ن ك صفحات 18 و19) در پاسخ گوييم: هجرت وغيبت مردان بزرگ به ويژه رهبران الهى ضرورت وواقعيتى تاريخى است كه قرآن نيز مواردى را بازگو كرده ومورد تأييد قرار داده است.(25) هجرت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه غيبتش واختفايش در غار ثور مورد تصريح قرآن واقع شده نصرت الهى در آن رخ داده نيز به فرموده قرآن شامل حال پيغمبرش شده است كناره گيرى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از مردم پيش از بعثت نيز نمونه ديگرى از غيبت بوده كه گر چه به روزگار رسالت مربوط نمى شده ليكن به عنوان زمينه ساز آن وآماده شدن ايشان موضوع قابل طرحى است. محاصره ومنزوى ساختن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ومسلمانان در شعب ابوطالب در مكه، پس از بعثت نيز مورد ديگرى است كه مشروعيت وسودمندى غيبت را آشكار مى كند.

موارد ديگرى از هجرتها وغيبتهاى مورد تصريح قرآن:(26) ناپديد بودن وحيات خضر؛ داستان اصحاب كهف؛ داستان حضرت يوسف (عليه السلام)؛ موضوع حضرت يونس (عليه السلام)؛ قضيه حضرت عزير يا فرد ديگرى از بنى اسرائيل؛ حمل وتولد مخفى وحساب شده بودن تربيت حضرت ابراهيم (عليه السلام)(27)، نيز هجرت ايشان از قومش؛ مخفى بودن حمل وتولد حضرت موسى (عليه السلام)؛ هجرت حضرت مريم از قوم يهود، باردارى وى ودنيا آوردن حضرت عيسى (عليه السلام) را مى توان نمونه هاى قرآنى غيبت وهجرت دانست كه بر تمام آنها فوايد گوناگونى مترتب بوده است. اكنون سؤال اين است كه در بيشتر موارد يادشده كه هجرت يا غيبتى بنا بر خواست خدا صورت گرفته، بيهوده وبى فايده بوده است؟ بى شك پاسخ بايد منفى بوده تا نفى در نفى اثبات باشد وموارد بازگو شده سودمند دانسته شوند، در غير اين صورت تأييد قرآن در اين قضايا زير سؤال خواهد رفت كه غير قابل قبول است. اما اگر آن موارد پذيرفته شد مى پرسيم چه فرقى ميان آنها وغيبت امام عصر (عليه السلام) است؟ اگر دقت كرده مقايسه اى انجام گيرد غيبت ايشان در مراحل مختلف ومخفى بودن حملش قضايايى كم اهميت تر از موارد مطرح شده در قرآن خواهند بود؟ آيا مولود وموعودى كه بنا بر فرموده قرآن وروايات بزرگترين تحولات تاريخى را رقم خواهد زد غيبتش وذخيره شدنش براى آن اهداف بزرگ اهميتى ندارد؟!

6/6ـ بررسى پيامدهاى غيبت:

1/6/6ـ در طول تاريخ حيات اسلام ودوران غيبت امام زمان (عليه السلام) فرقه هاى باطل ومدعيان گوناگونى پيدا شده، ادعاى مهدويت كرده يا مانند نويسنده مورد بحث مهدى موعود را كس ديگرى جز فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام) دانسته اند ليكن سخن آنها باطل بوده وهست زيرا با توجه به شرايط امام مانند علم وعصمت كه بخثش در امامت عامه گذشت مدعيان باطل فاقد آن شرايط اند به علاوه مجموعه نشانه ها وويژگيهاى قرآنى وحديثى امام مهدى (عليه السلام) منحصر به ايشان است وبر آن مدعيان انطباق ندارد. با اين وصف آن ادعاها بى دليل وخلاف واقع بوده، عقلاً فرزند برومند امام عسكرى (عليه السلام) مهدى موعود (عليه السلام) خواهد بود.

2/6/6ـ مدعيان وفرقه هاى باطل دوامى نداشته از ميان رفته اند واين ويژگى باطل از زاويه نگاه قرآنى است(28) كه نه منطق قابل دفاع عقلانى دارد ونه دوام وبقاى عينى. بنابراين با زوال نظرى وعملى باطل ناگزير جز حق در صحنه باقى نمى ماند.

3/6/6ـ راه ديگر براى پى بردن به ارزش غيبت امام زمان (عليه السلام) انديشيدن به قبح ومفاسد نظرى وعملى غيبت است. سؤال مهم اين است كه از رهگذر غيبت چه ضرر وزيانى قابل اثبات است؟ اگر گفته شود در طول دوران غيبت جامعه از مواهب حضور امام عادل از يك سو محروم بوده واز سوى ديگر حكومتهاى ستمگر با همه نتايج زيانبارى كه دارند وداشته اند بر مردم سلطه دارند وچه ضررى بالاتر از اينها، گوييم اين امر چنانكه در بند چهارم همين بخش گذشت مربوط به خدا يا امام نيست بلكه مربوط به خود جامعه وفقدان زمينه هاى اجتماعى ظهور وحضور امام است.

پس با اثبات عدم قبح عقلى قابل اعتنا براى غيبت، پيامدهاى مثبت آن نيز در ادامه مورد بررسى قرار مى گيرد.

4/6/6ـ در مقاله مورد بحث در جايى گفته شده (ص19)، اگر طبق گفته برخى عالمان شيعه غيبت امام عصر از ترس جانش باشد پس فاقد شجاعت بوده چون اين ترس همواره خواهد بود هيچ گاه نيز نبايد ظهور كند به علاوه چگونه ايشان از سوى خدا يارى مى شود در عين حال مى ترسد وچنين فردى كه قادر به دفاع از خويش نيست چگونه مى خواهد مدافع حقوق ديگران باشد. توجه داريم كه فرضيه بيم از جان در مورد امام معصوم كه اصولاً بايد از صفات منفى دور باشد اساسى ندارد وبه جاى آن شجاعت به عنوان فضيلتى اخلاقى وجودش را پر كرده است. در نتيجه غيبت امام مهدى (عليه السلام) به خاطر ترس از كشته شدن نيست واساسا جان اين بزرگوار مانند پدران گرامى اش فداى دين وصرف احياى آن شده ومى شود. اما جانبازى در راه دين در مورد معصومان همواره در شكل بهترين گزينه ممكن رخ مى نموده وجان باارزش آنها در اين راه به شايسته ترين وجه نثار مى شده است. چنان كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در (حديبيه) راضى به هدر دادن خون خود ويارانش نشد. بلكه هدف ايشان در آن وقت حفظ اصل دين بود وآن نيز در گرو زنده ماندن ايشان بود وكسى در شجاعت ايشان شكى ندارد. امام عصر ارواحنا فداه نيز به عنوان عصاره تمام فضائل اهل بيت (عليهم السلام) وبه عنوان تبلور دين حق آنگونه كه قرآن او را (بقية اللّه)(29) ناميده است بايد در بهترين وضرورى ترين شرايط به ايفاى نقش بپردازد وطبيعى است كه از ميان رفتن اين سرمايه يا خرج نابجايش خسارتى جبران ناپذير است واز اين روست كه اكنون دور از دسترس است. به اين ترتيب فرض بيم وهراس كنار رفته جاى آن را شجاعت وايثار پر مى كند.

7/6ـ پيامد مثبت روانى غيبت:

غيبت امام دوازدهم در طول دوران غيبت تأثيرى بر منتظرانش دارد كه حضورش ندارد وآن اشتياق وعشق بى حساب نسبت به حضرتش، انتظار بى تابانه براى ظهورش ووظيفه شناسى وزمينه سازى براى قيامش مى باشد. آنان كه مرتب فرياد مى كنند (بنفسى انت من مغيب لم يخل منا) (بنفسى انت من نازح ما نزح عنا) به طور طبيعى هم مى گويند: (اين هادم ابنية الشرك والنفاق، اين قاطع حبائل الكذب والافتراء)(30) اينان امامشان را كاملاً در كنار خويش احساس مى كنند، كاملاً اميدوارند وخود را براى يارى رهبرشان آماده مى كنند. غيبتى كه تا اين سطح آثار روحى وفرهنگى باارزش دارد چگونه بى فايده وبيهوده تلقى مى شود؟

ايجاد نظام مقدس جمهورى اسلامى در ايران كه خود تحرك وسيعى در جهان اسلام را موجب گرديده به ويژه در قلب خاورميانه در لبنان وفلسطين اشغالى خواب راحت را از چشم صهيونيستها ربوده وبه شرايط كنونى كشاندن از نتايج با ارزش اعتقاد به مهدويت است. آيا نويسنده اين ميزان آمادگى براى ظهور امام زمان (عجل الله فرجه) وزمينه سازى را به حساب نمى آورد؟ آمادگى براى يارى امام مهدى (عجل الله فرجه) مفهوم ديگرى نيز دارد وآن اجراى احكام الهى در عصر غيبت است كه در صفحه 18 و20 مقاله مورد بحث شيعه، متهم به تعطيل بسيارى از مهمترين احكام دين شده است! بر خلاف اين ادعا شيعه قائل به تعطيل دين در روزگار غيبت نيست بلكه اجراى احكام وحدود را زمينه ساز ظهور مقتدايش مى داند نه گناه كردن بيشتر را كه عالم پر از ظلم وجور شود تا امام عليه السلام ظاهر شود!

بنابر همين منطق در بزرگترين مهد تشيع در جهان يعنى ايران، جمهورى اسلامى به دست تواناى حضرت امام خمينى(ره) ومردم تأسيس شد تا تمام احكام دين از جمله: جهاد، خمس، زكات و... به اجرا در آيد.

در صفحه 6 مقاله خمس وسهم امام عليه السلام بهانه براى ولايت فقيه دانسته شده، اما چنين نيست بلكه لازمه وجود حكومت دريافت آن است وبا وجود حكومت است كه اين فرايض دينى به نحو كامل تحقق مى يابد. پاسخ شبهه ديگرى نيز كه در صفحه 19 مقاله مورد بحث آمده لازم است.

نويسنده گفته حالا كه شرايط در ايران كاملاً فراهم شده چرا امام زمان (عجل الله فرجه) ظهور نمى كند؟! ناگفته پيداست كه ايران بخشى از جهان اسلام وبخشى كوچك از كره زمين است وظهور منجى جهان تا تمام زمين شرايط فراهم نگردد رخ نمى دهد. مضافا به اينكه زمام اين امر تنها به دست خداى حكيم وقدير است نه كسى ديگر.

8/6ـ عدالت محض به دنبال ستم بى كران: در ادامه بحث عقلانى مهدويت وبيان فلسفه آن به ضرورت ديگرى بايد توجه كرد. قرآن مجيد از سنت املاء وامهال به روشنى ياد كرده،(31) آشكار شدن حق وعدالت را پس از اشباع شدن جامعه از ستم وبيداد دانسته است.

چنين رويه وسنتى كه مبتنى بر حكمت الهى است با داورى عقل سازگارى دارد. زيرا همه شرايط براى پذيرش عدالت وتمام ارزشها بايد فراهم شود واين مهم تا اندك خوش بينى ورويكردى به ستمگرى در عمق جان مردم باشد تحقق نمى يابد. جامعه از ستم به جان آمده است كه تشنه عدالت شده آن را مى جويد.

9/6ـ محدثان اهل سنت وروايات مهدويت: اختلافات فرقه اى مسلمانان وممنوعيت نگارش حديث در قرن نخست هجرى به عنوان دو عامل مهم بحران فرهنگى جامعه اسلامى قابل چشم پوشى نيست. ليكن به رغم اينها مسائل مهدويت وبازگويى احاديث آن در مقياسى بسيار گسترده در ميان محدثان اهل سنت وكتابهاى دست اول حديثى آنان،(32) ـ بر خلاف ادعاى مقاله كه اين احاديث در منابع دست دوم عامه آمده است، ص 7 ـ بدون اينكه به توجيه وتأويل آنها بپردازند، گوياى حقانيت موضوع وامداد غيبى الهى براى حفظ اين فرهنگ باارزش است. وقتى ادعا مى شود در صحيح مسلم حتى يك حديث راجع به حضرت مهدى (عليه السلام) ديده نمى شود! (ص 7، مقاله) كارى علمى صورت گرفته است؟ آيا با مراجعه به كتاب ياد شده(33) وساير منابع دست اول ومهم عامّه كه عبارتند از: (صحيح بخارى)،(34) (سنن ابى داود)،(35) (سنن ترمذى)(36) و(سنن ابن ماجه)،(37) بطلان اين ادعا روشن نمى شود؟

ذكر متعدد علائم ظهور مانند دجال وسفيانى نيز علاوه بر مطالب گذشته تواتر محتوايى ايجاد مى كند مبنى بر اينكه اصل مهدويت در منابع اصيل اهل سنت مطرح بوده است.

با اين وصف ما مدعى تواتر روايات در اين موضوع هستيم آن هم تواترى كه كمتر نظيرش را مى توان در موضوعات ديگر يافت.

10/6ـ پيش گويى غيبت: صرفنظر از بشارات عهدين(38) درباره امام مهدى (عليه السلام)، در قرآن نيز اين خبر غيبى آمده، كه آيات مربوط به ايشان به زودى مورد توجه قرار مى گيرد. در احاديث نبوى نيز در روايات اهل بيت (عليهم السلام) ازاين موضوع خبر داده شده است وتمام اين موارد مربوط به قبل از تولد امام عصر وغيبتش بوده است. حتى كتابهايى كه راجع به اين موضوع قبل از وقوع آن نگاشته شده است!(39) توجه هر قاضى بى طرفى را جلب مى كند. با اين اوصاف آيا باز هم مى توان منكر آن شده آن را افسانه ضد قرآنى وضد عقل دانست؟!

7ـ چهره امام مهدى در قرآن:

در مقاله مورد بحث آمده كه: (در قرآن هيچ خبرى از امام زمان نيست مگر به زور تحريف وتأويل به روش باطنيه كه در واقع جنگ با قرآن است). (ص 4)

در اين خصوص به نكات زير توجه فرماييد:

1/7ـ مسأله جرى وتأويل:

از سخنى كه نقل شد برمى آيد تأويل به شيوه باطنيان تحريف قرآن است نه هرگونه تأويلى. البته اين حرف درستى است اما دامان شيعه اثنى عشرى از باطنى گرى وتأويلهاى نارواى آنان كاملاً منزه است. زيرا به عقيده ما طبق تصريح خود قرآن در آيه 7 سوره آل عمران تأويل در آن راه دارد بدين خاطر كه در آن علاوه بر آيات محكم آيات متشابه نيز وجود دارد واين قبيل آيات بر خلاف محكمات معنى واضحى ندارند ونيازمند تأويل اند. اما چگونه تأويلى؟ واز سوى چه كسى؟

بنا به تصريح قرآن در اين آيه (بيماردلان) ـ آنان كه خود در جاى ديگر منافقشان نام كردها (40) به بهانه بيان وكشف حقيقت، محكمات را رها كرده به سراغ متشابهات مى روند در حاليكه نه از تأويل ومفهوم واقعى آنها باخبرند ونه چنين صلاحيتى دارند. پس چه كسى عالم به تأويل چنين آياتى است؟ پاسخ آيه اين است كه (اللّه) و(راسخان در علم) داناى آنند. راسخان كيانند؟ آنان كه بر خلاف بيماردلان آلوده دامن نيستند(41) وجز آنها به خلوت قرآن راهى ندارند. آنها را نيز قرآن به عنوان گروهى ويژه ومنحصر به فرد معرفى كرده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) واهل بيت (عليهم السلام) او هستند.(42) بى شك خدا كتاب خودش را تحريف نكرده واز آن تأويل ناروا نمى كند. همين طور پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) واهل بيتش (عليهم السلام) نيز امناى وحى ومعصومانى هستند كه به نص قرآن مطهرند واصولاً تبيين وحى بر عهده آنان نهاده شده است.(43) پس اگر از زبان آنها شنيديم كه برخى آيات قرآن ـ به شرحى كه در پى مى آيد ـ مربوط به امام زمان (عليه السلام) است، تحريف وتأويل ناروا نخواهد بود بلكه تحريف وتأويل باطل، از آن كسى خواهد بود كه بر خلاف قرآن سخن رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) وعترتش را انكار كند.

شگفت اين است كه مفسران بزرگى چون طبرى(44) وزمخشرى(45) از اهل سنت ضمن تفسير آيه 7 آل عمران را سخنان در علم را عام وشامل هر دانشمند موشكاف ومحققى دانسته اند ليكن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله را به عنوان مصاديق والاى آنها ذكر نكرده اند؟!

بد نيست نويسنده مقاله بداند كه شيخ الاسلام ابن تيميه حنبلى ـ چهره اى كه فوق العاده مورد عنايت وى بوده ـ در اصل موضوع كه قرآن توسط راسخان در علم قابل تأويل است ترديد نداشته با ما هم عقيده است ليكن بر خلاف نص قرآن ابوبكر را كه قطعا خارج از (اهل بيت) بوده بر آنها ترجيح داده او را داناتر شمرده است!(46) البته نه او، نه هيچ دانشمند ديگرى از اهل سنت كسى را بر پيغمبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ترجيح نداده اند وما وقتى به ايشان مراجعه مى كنيم چنانچه مى آيد از زبان مباركش مى شنويم پاره اى از آيات قرآن مربوط به حجة ابن الحسن (عليه السلام) است. در اين صورت باز جاى انكار هست؟ پيشوايان معصوم جرى وتأويل را به عنوان قاعده اى عقلى در مقابل تنزيل قرآن بيان كرده اند.(47) اگر بنا بود قرآن مربوط به حوادث روزگار نزولش بوده، تنها براى مخاطبان عصر نبوى (صلى الله عليه وآله وسلم) سودمند باشد موضوع خاتميت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) وجاودانگى اسلام بنا بر نص قرآن،(48) مطرح نبود. ولى اگر اين امر پذيرفته شود گريزى نيست جز اينكه براى قرآن درخششى پيوسته چونان خورشيد وماه منظور كرده آن را خونى جارى در رگهاى زمان بدانيم وحادثه فوق العاده مهمى چون قيام وانقلاب امام مهدى (عليه السلام) را نيز مطرح در قران بدانيم. البته نه بنا بر رأى وسليقه خويش بلكه بنا بر بيان خود قرآن وبيان پاكانى كه خود را به عنوان راسخان در علم، عالمان به تأويل آنند.

2/7ـ نادرستى رويكرد باطنى به قرآن:

شايد نياز به گفتن نداشته باشد كه ما تفسير به رأى وتأويل بى دليل باطنيان را در مورد قرآن صحيح نمى دانيم واين نيز تحت ضابطه كلى (لا يَمَسَّه الاّ المطهرون)(49) مى گنجد كه نتيجه اش ضابطه مند بودن فهم وتفسير قرآن بدين شكل است: تفسير قرآن به كمك خود قرآن واثر صحيح ومعتبر از پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) واهل بيت (عليهم السلام) به كمك عقل هدايت شده با معيارهاى منطقى.

3/7ـ كميت آيات قرآن در موضوع امامت:

در مورد امامت خاصه وامامت ولى عصر (عليه السلام) براى هر مؤمنى كميت بالا ملاك نيست ووجود يك آيه براى اطاعت وتسليم كافى است گر چه در اين زمينه نيز به نسبت موضوعات ديگر حجم آيات كم نبوده، بى مبالغه، شرح وتوضيح آيات مهدويت بنا به تصديق ونقل علماى اهل سنت خود به اندازه رساله بلكه رساله هاى مستقلى است.(50) حال به تناسب مقاله حاضر به برخى آيات مربوط به موضوع اشاره مى شود:

4/7ـ گزينش آيات در موضوع مهدويت:

1/4/7ـ البقره / 114: (وَمَن اَظلَمُ مِمَّن مَنَعَ مَساجِدَ اللّه ... لَهُم فى الدُّنيا خزىٌ ولَهُم فى الاخِرةِ عذابٌ عظيم) ستمكارتر از كسى كه مانع ورود به مسجدها (خانه ها) ى خدا شود كيست؟... نصيب اين افراد خوارى دنيا وعذابى بزرگ در آخرت است. ابن ابى حاتم رازى ورشيدالدين ميبدى از مفسران عامه به نقل از مقاتل وكلبى آورده اند كه مراد خوارى اهل كتاب به دنبال فتح قسطنطنيه، عموريه وروميه است واز سدّى وعكرمه نقل كرده اند خزى آنان به دنبال قيام امام مهدى (عليه السلام) خواهد بود. وى سپس حديثى راجع به قيام امام عصر (عليه السلام) از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده است.(51) برخى ديگر از مفسران اهل سنت آيه را عام دانسته اند تا شامل هر مسجدى شده وهر قيامى از جمله قيام امام زمان (عليه السلام) كه به آزادسازى مساجد از دست اهل كتاب ومجازات آنهاست بشود.(52) بى ترديد فعلاً اجرا وتحقق اين آيه وخلع يد از اهل كتاب مسلط بر مساجد ـ مانند سلطه اى كه يهود در حال حاضر بر مسجدالاقصى دارند ـ وسركوب آنها جز با انقلابى بزرگ ودولتى نيرومند در آينده تاريخ انجام نخواهد گرفت. از بعد تفسير نقلى واثرى نيز، مفسران متقدمى كه به عهد رسالت نزديك بوده اند به سخن پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) تكيه مى كرده اند نه رأى ونظر خويش.

2/4/7ـ الانعام / 158: (... يوم يأتى بَعضُ آياتِ ربِّكَ لايَنفَعُ نَفسا ايمانُها لَم تَكُن آمَنَتْ مِن قَبلُ او كسَبَت فى ايمانِها خَيرا قُل انتظِروا اِنّا مُنتَظِرونَ) روزى كه بعضى از نشانه هاى خدا پديدار شود ايمان آنان كه پيش از آن مؤمن نشده، يا عمل صالحى نداشته باشند، برايشان سودى نخواهد داشت به آنهابگو منتظر آن روز باشند كه ما نيز انتظار مى كشيم.

زمخشرى از براء بن عازب نقل كرده كه گروهى بوديم كه راجع به نشانه هاى قيامت مشغول گفتگو بوديم در اين حال پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر ما وارد شده از موضوع مذاكره ما پرسيد ما گفتيم درباره قيامت است ايشان فرمود: قيامت برپا نمى شود جز اينكه پيش از آن ده نشانه را مشاهده كنيد: دود، پديدآمدن جنبنده اى خاص روى زمين، فرورفتن كسانى در غرب زمين در آن، نيز همين حادثه در مشرق زمين ودر جزيره العرب، ظهور دجّال، طلوع خورشيد از مغرب (كنايه از قيام امام عصر (عليه السلام))، پديدآمدن يأجوج ومأجوج، پايين آمدن حضرت عيسى (عليه السلام) از آسمان (كه به هنگام ظهور امام زمان (عليه السلام) خواهد بود) وآتشى كه از عدن آشكار شود.(53) علاءالدين بغدادى معروف به خازن ونسفى از مفسران اهل سنت نيز آيه را مربوط به قيام امام زمان (عليه السلام) دانسته اند. خازن ضمن نقل روايات بسيارى در اين باره گويد: (جمهور مفسران گويند اين آيه مربوط به طلوع خورشيد از مغرب است به دليل روايت ابوهريره و...، صحيح ترين قول در اين آيه همان است كه از سوى روايات بسيار صحيح، پشتيبانى مى شود واز پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به اثبات رسيده كه همان طلوع خورشيد از مغرب خواهد بود.(54)

مسلم بن حجاج نيشابورى در صحيح خود بابى با عنوان (الزمن الذى لايقبل فيه الايمان) آورده وضمن آن شش حديث از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده كه ايشان به اين آيه سوره انعام استناد كرده به علائم ظهور امام زمان اشاره كرده است.(55) حال پس از ملاحظه اين آيه روايات مربوط به آن واقوال مفسران مى توان نتيجه گرفت كه تفسير وتأويل آن به انقلاب وظهور امام زمان (عليه السلام) با عقل سازگار بوده منعى ندارد. اما اگر اين تأويل خلاف قرآن وعقل است پس معناى درست آيه وتأويل واقعى آن چيست؟

3/4/7ـ التوبة / 33: (هُوَالّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى ودينِ الحقِّ ليظهرَهُ عَلَى الدّينَ كُلّه ولَوكَرِهَ المُشرِكوُنَ) اوست كه پيغمبرش را به هدايت ودين حق فرستاد تا دينش را بر تمام اديان به رغم ناخوشايندى مشركان چيره كند.

ترديدى نيست كه اين وعده الهى تاكنون تحقق نيافته است، زيرا به رغم گسترش اسلام، هنوز اديان ومذاهب ديگرى كه منسوخ شده يا از اساس باطل اند وجود دارند وستم بر اسلام ومسلمانان در روزگار ما به ويژه از سوى قدرتهاى استكبارى ويهود در اوج است. بنابراين پيروان ابن تيميه يا بايد وعده خدا را دروغ بدانند يا اگر راست مى دانند منتظر تحقق آن باشند ومانند گروهى از مفسران اهل سنت(56) علاوه بر مفسران شيعه(57) روايات مربوط به اين آيه، كه آن را مربوط به قيام امام زمان (عليه السلام) دانسته اند گردن نهند. سخن فخر رازى نيز ذيل آيه جالب است كه مراد پيروزى ظاهرى اسلام بر اديان ديگر است نه پيروزى منطق اسلام زيرا اين امر از اول حاصل بوده است وى از قول سدّى آيه را مربوط به قيام امام عصر دانسته است.(58)

4/4/7ـ هود / 86 ـ (بقيّتُ اللّه خَيرُ لَكُم اِن كُنتُم مؤمِنين...) اگر مؤمن باشيد ذخيره الهى برايتان (از ديگرى) بهتر است.

اين آيه شرط ايمان را پذيرش (بقية اللّه) دانسته است. بقية اللّه كيست كه بدون اعتقاد به او ايمان تحقق نمى يابد؟ نويسنده مقاله مورد بحث بدون توسل به تحريف وتأويل باطنى وضد قرآنى با انگيزه نجنگيدن با قرآن، اين آيه را چگونه معنا مى كند؟ سبك ويژه قرآنى يعنى مطرح كردن بيش از يك موضوع در يك آيه را بايد لحاظ كرده وبه كمك راسخان در علم مراد درست را فهميد. تا آنجا كه مى دانيم تفاسير مأثور وغيرمأثور عامه، بر خلاف تفاسير خاصه،(59) درمورد ارتباط اين آيه با امام مهدى (عليه السلام) سكوت كرده اند. اما شيعه آن را مربوط به امام مهدى عليه السلام مى داند.

5/4/7ـ الانبياء /105ـ (وَلَقَد كَتَبنا فِى الزّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الارضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحوُنَ) در (زبور) نيز علاوه بر (ذكر) نگاشتيم كه بندگان شايسته ام وارث زمين خواهند شد.

ابن ابى حاتم رازى وجلال الدين سيوطى روايتى از ابى درداء از پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آورده اند كه ايشان فرمود ما صالحون هستيم(60) طبرى وآلوسى ترجيحا آيه را مربوط به نزول عيسى وظهور امام مهدى (عليه السلام) گرفته اند(61) وفخر رازى اين قول را بدون ترجيح بيان كرده است.(62)

6/4/7ـ القصص / 5: (وَنُريدُ اَن نَمُنَّ عَلى الّذينَ اِستضعِفوا فِى الارضِ ونَجعَلَهُم اَئمَّةً ونَجعَلَهُمُ الوارِثينَ) اراده مى كنيم بر مستضعفان زمين منت نهاده آنان را رهبران ووارثان آن قرار دهيم.

اين آيه با آيات 33 سوره توبه و86 سوره هود شباهت داشته ودرباره آينده درخشانى براى ستمديدگان با فعل مضارع (نريد) سخن مى گويد. پس ضمن اين آيه مصاديق فراوانى قابل درج است كه بارزترين آنها قيام امام مهدى (عجل الله فرجه) است كه در روايات ما بيان شده است واز اين رو:

ابن ابى حاتم رازى از مفسران متقدم به نقل از حسن بصرى روايتى از خليفه دوم نقل كرده؛ عمر گويد: عاملان وآبادگرانى را به كار گماشتم زيرا خدا فرموده ونريد ان نمن...(63) اگر استدلال خليفه دوم براى اهل سنت پذيرفتنى نيست براى ما هست.

7/4/7ـ النور/55: (وَعدَاللّه الّذينَ آمَنوا مِنكُم وعَملوا الصّالِحاتِ لِيَستَخلِفَنّهُم فِى الارضِ كَما اسْتَخْلَفَ الّذينَ مِن قَبلِهِم...) خدا به مؤمنان ونيكوكاران شما وعده داده كه آنها را خليفه زمين قرار دهد آن گونه كه كسانى قبل از آنها را خلافت بخشيده است.

آلوسى تسليم رواياتى كه طبرسى ذيل آيه در مورد امام مهدى (عليه السلام) نقل كرده نشده ضمن اينكه پذيرفته در منابع اهل سنت نيز رواياتى در اين خصوص نقل شده است! شگفت اين است كه وى دليلش را ناسازگارى عقيده شيعه با روايات وارد در سبب نزول وسياق اين آيه دانسته است.(64) مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه بحث باارزشى كرده است...(65)

8/4/7ـ الدخان / 4: (فيها يُفرَقُ كُلُّ اَمرٍ حكيمٍ) در آن (شب قدر) هر كار حكمت آميزى سامان مى گيرد. فعل مضارع مجهول (يفرق) در اين آيه گوياى استمرار وتكرار آن در شب قدر هر سال در حضور ولى وحجت خدا امام عصر (عليه السلام) است. طبرى گويد: مراد آيه شب قدرى است كه در آن امور يك سال قطعى مى گردد.(66) سيوطى هم روايات بسيارى در مورد شب قدر وتنظيم امور در آن نقل كرده است.(67)

9/4/7ـ القدر / 4: (تُنَزّلُ المَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فيها بِاِذن رَبِّهِمْ مِنْ كلِّ اِمْرٍ) در شب قدر فرشتگان وروح به فرمان خدايشان براى تقدير امور فرو مى آيند. با ضميمه كردن اين آيه به آيه چهارم سوره دخان كه به آن اشاره شد نتيجه مى گيريم كه نازل شدن فرشتگان از آسمان به زمين به طور پيوسته در هر سال در شب قدر انجام مى گيرد تا تدبير وتقدير امور طبق مشيت الهى انجام گيرد. اما چرا در زمين اين كار انجام مى شود نه در آسمان ونزول فرشتگان در زمين بر چه كسى است؟

10/4/7ـ الملك / 30: (قُلْ اَرَاَيْتُم اِن اَصبَحَ ماؤكُمْ غورا فَمَن يَاتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ) بگو بنگريد اگر آب (مورد نياز) شما از ميان رود كيست كه آبى گوارا در اختيارتان گذارد؟

در اينجا بار ديگر ولايت تكوينى كه بحثش گذشت، مطرح مى شود. فرشتگان مدبران ومقسّمان امرند، اما وقتى بر زمين فرود مى آيند نمى خواهند خود تدبير كنند والا در آسمان اين كار را انجام مى دادند واصولاً نزول فرشته با شرايط وهدف خاصى وبه عنوان رسول حق به سوى انسان خاصى است. از جمله: به سوى پيامبران (عليهم السلام)(68)؛ بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)(69)؛ بر مجاهدان در راه خدا؛(70) بر بندگان خاص وبرگزيده(71) وبر مشركان با هدف عذاب ونابودى آنان.(72)

مورد سوره قدر نيز نزول فرشتگان در شب قدر با فرمانهاى ويژه بر (ولى امر) است واو كسى است كه اطاعتش قرين اطاعت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار گرفته است،(73) يعنى مانند او معصوم است.(74)

(آلوسى) بغدادى از مفسران برجسته اهل سنت ضمن تفسير سوره مباركه قدر گويد: برخى گفته اند مراد نزول فرشتگان بر امام است. از خدا مى خواهيم صحت اخبار در اين باره را.(75)

سكوت ساير مفسران بزرگ عامه در اين باره وتوجه نكردن آنان به روايات مربوط به اين موضوع براى ما زيانى ندارد همان طور كه به واقعيت موجود در اين بخش نيز آسيبى نمى زند.

8ـ (عصمت) امام (عليه السلام):

در مقاله مورد بحث در عصمت امام نيز خدشه شده است: (پس از پيامبران وحى قطع شده كسى نميتواند معصوم باشد وبراى غير پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عصمت غلّوى بيش نيست. در خطبه 216 نهج البلاغه نيز آمده: من بالاتر از اين نيستم كه خطا نكنم، (پاورقى شماره 6 مربوط به صفحه 5)

پاسخ اين سخن؛ اولاً: اين كه عصمت امام (عليه السلام) مانند نبى (صلى الله عليه وآله وسلم) ضرورتى عقلى است. زيرا در غير اين صورت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) امين وحى ومردم نبوده قابل اعتماد نخواهد بود. امام نيز بايد معصوم باشد تا مردم به او اعتماد كنند واو دين را تحريف نكرده صلاحيت مرجعيت دينى ورهبرى سياسى را دارا باشد.

ثانيا: اطاعت مطلقه از رسول وامام، آن گونه كه قرآن تشريع كرده، فرع عصمت آنهاست وگرنه قرآن ضمن اينكه (وَلاتُطيعوُا اَمرَ المُسرِفينَ) از فرمان مسرفان وتجاوزگران اطاعت نكنيد؛ الشعرا / 152) را مى فرمايد، خودش به اطاعت بى چون وچراى غير معصوم امر نمى كند.

ثالثا: عصمت هيچ ملازمه اى با نبوت ندارد چنانكه حتى با امامت نيز ندارد. زيرا عصمت يعنى مصونيت از گناه وخطا امرى است اكتسابى ودر گرو ايمان واراده قوى معصوم است در نتيجه غير پيغمبر نيز مى تواند به اين مقام برسد چه امام ووصى باشد وچه غير امام مانند حضرت زهرا(س) كه با نص قرآن (الاحزاب / 33)، معصومه است. چنانكه حضرت مريم(س) نيز از اين مقام به نص قرآن: آل عمران / 42 برخوردار بوده است. در خصوص عصمت حضرت زهرا(س) واهل بيت روايات بسيارى در دست داريم از جمله حدود 140 روايتى كه حاكم حسكانى از عالمان بزرگ وسخت كوش اهل سنت آنها را نقل كرده است.(76)

رابعا: آنچه در خطبه 216 نهج البلاغه است نفى عصمت نيست بلكه ناظر به ذاتى وجبرى نبودن آن ودر مقابل اختيارى واكتسابى بودن آن است. يعنى تكوينا خطا براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) محال نيست، نه اينكه ايشان از تحقق خطا درباره خويش گزارش مى كند.

9ـ فضايل وكرامات معصومان:

در مقاله مورد بحث با فضايل وكرامات اهل بيت (عليهم السلام) نيز به صورت تحقيرآميز وناپسند برخورد شده است. (صفحه 21) در اين مورد به اختصار گوييم مواردى كه معجزه يا كرامتى بر اساس نقل معتبر درباره پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وامام (عليه السلام) گزارش شده باشد براى ما قابل قبول است. دليل ضرورت معجزه وكرامت نيز مقبول افتادن دعوت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وامام (عليه السلام) براى قشر خاصى از مردم است كه جوياى حقيقت اند ليكن تا امور ياد شده را مشاهده نكنند قبول دعوت نمى كنند در نتيجه بر اساس قاعده لطف در اين مورد نيز خدا زمينه هدايت شدن ورشد آن گروه خاص را نيز فراهم مى كند تا اتمام حجت كرده باشد. آنچه نويسنده بر شيعه خرده گرفته عينا در كتابهاى اهل سنت راجع به فضايل وكرامات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) ديده مى شود(77) خوب است وى براى آنها پاسخى بيابد!

درباره علم غيبت ائمه (عليهم السلام) وجزئيات آن در ابواب مختلف كتاب الحجه كافى (به عنوان مثال) روايات بسيارى وارد شده كه نمى توان آنها را ناديده گرفت جز اينكه استثناءً سند برخى از آنها خدشه داشته باشد. در نتيجه هو كردن اين موضوع آن طور كه در مقاله مشاهده مى شود بى ارزش است.

10ـ تواتر روايات مهدويت:

فراز ديگرى از مقاله مورد بحث كذب وجهل دانستن روايات مربوط به امام زمان (عليه السلام) وغير متواتر شمردن آنهاست، (رك صفحات 5، 6 و7).

اولاً: پس از بحث قرآنى وعقلى راجع به ولايت، امامت ومهدويت، حتى اگر هيچ روايتى در موضوع نداشته باشيم، مشكلى نيست.ليكن از حسن اتفاق وتقدير نيكوى خداى بزرگ،روايات شيعه وسنى هر كدام به تصديق اهل فن در حد تواتر است.(78)

ثانيا: نويسنده مقاله براى هيچ كدام از دو ادعايش دليل علمى درايى ورجالى اقامه نكرده است. كذب وجعل شمردن روايات مستلزم بررسى سندى تمام آنها ونشان دادن رجال ضعيف در سند وبيان ضعف هايشان به استناد رجاليان موثق است. در مورد عدم تواتر نيز سخن نامبرده آن هم بدون بررسى آمارى نامقبول است.

ثالثا: سخن كسانى كه مثل نويسنده يادشده در روايات خدشه كرده اند بايد با همين معيارها بررسى شود وگرنه ارزشى نخواهد داشت صرفنظر از اينكه اصولاً برخى از آنان مانند ابن خلدون چنين نظرى كه نويسنده مدعى است ندارند.(79)

11ـ باورهاى يهود راجع به موعود خويش:

آنچه به تفصيل در مقاله مورد بحث درباره باورهاى يهود آمده جاى تأمل وبررسى دارد واز اين رو كتاب مقدس تحريف شده تشخيص صحت وسقم آنچه اكنون در دست است كار آسانى نيست، اما در هر صورت اعتقاد استوار مهدويت در شيعه مبتنى بر عقل، قرآن وحديث ومستقل از باورهاى يهود است، ايرادى ندارد تا از آن دست برداريم، عقلاً وشرعا نيز مجاز به اين كار نيستيم؛ دفاع از تورات تحريف شده ومنابع ديگر يهود نيز دفاع از عملكردهاى آنان بر عهده ما نيست، چنانكه تحريف روايات مهدويت يا سوء برداشت از آنها نيز كار درستى نيست. درباره ويژگيهاى امام زمان (عليه السلام) واقدامات ايشان پس از ظهور پس از اينكه راجع به تولد وراز غيبت ايشان توضيح داديم سخن خواهيم گفت تا تفاوتهاى موعود قرآن واسلام با باورهاى يهودى بيشتر روشن گردد.

اما صرف وجود شباهت ميان دو چيز ودو كس نيز اشكالى توليد نمى كند اگر امام زمان (عجل الله فرجه) نشانه هايى از پيامبران گذشته دارد دليل حقانيت ايشان است نه عيبش. شما به كتابهاى اهل سنت راجع به شباهتهاى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله با انبياى گذشته بنگريد به عنوان مثال ابونعيم اصفهانى باب مفصلى را به بازگويى شباهتهاى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله با پيامبران سابق اختصاص داده كه اتفاقا اظهار نظرها وروايات با ارزشى در آن ديده مى شود(80) آيا بايد بگوييم هر شباهتى ميان ايشان وپيامبران ديگر نابجا ونشانه ضعف پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله است؟!

12ـ تولد امام زمان (عليه السلام) وراز غيبت ايشان:

در مقاله مورد بحث به صراحت وجود امام عصر، حضرت حجة بن الحسن (عليه السلام) انكار شده، ضمن اهانتهاى فراوان چيزى كه به عنوان دليل اين ادعا بازگو شده روايتى است كه در كافى وبرخى كتابهاى ديگر شيعه از احمدبن عبيداللّه بن خاقان آمده، به علاوه نقلى ديگر از (فرق الشيعه) نوبختى، راجع به اختلاف اقوال وآراء درباره امام زمان (عليه السلام) وسرانجام اختلاف در مورد نام مادر امام عصر (عليه السلام) سپس گفته شده بر فرض ولادت ايشان پذيرفته شود چه معنايى براى غيبتش وجود دارد. (ص 17 و18)

در پاسخ نكات زير يادآورى مى شود:

1/12ـ از مباحث گذشته مى توان نتيجه گرفت كه انكار وجود حضرت بقية اللّه (عليه السلام) انكار حكم قاطع وصريح عقل، انكار آيات قرآن وانكار روايات متواتر واصله از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) واهل بيت (عليهم السلام) است. آيا با اين وصف مى توان مدعى شد كارى علمى انجام گرفته است؟ اگر خلاف واقع گويى هاى نويسنده مورد بحث نقد علمى وپژوهش نام دارد پس مطالب مستند ومستدل دانشمندان بزرگ اهل سنت وعالمان فرزانه شيعه كه در پى مى ايد چه خوانده مى شود؟

2/12ـ داورى منابع اهل سنت درباره امام عصر (عليه السلام): صرفنظر از آثار مستقل وتك نگارهاى پژوهشگران اهل سنت كه رقم چشمگيرى است،(81) در منابع گوناگون تاريخى، رجالى، حديثى، لغوى و... اهل سنت درباره فرزند برومند امام حسن عسكرى (عليه السلام)، ولادت ايشان، حيات وغيبت ايشان، سخنان بسيار ارزشمندى آمده كه در راستاى حكم عقل، داورى قرآن وروايات متواتر درباره ايشان، جايگاه ويژه اى دارد. برخى محققان از گروه زيادى عالمان اهل سنت كه رقمشان به حدود هفتاد نفر مى رسد، نامبرده به طور مستند سخنانشان را درباره فرزند گرامى امام حسن عسكرى (عليه السلام) بازگو كرده است،(82) كه ما از آن ميان نقل قولهايى را داريم:

1/2/12ـ عزالدين معروف به ابن اثير:

(به سال 260 هجرى حسن بن على (عليه السلام) ابومحمد علوى العسكرى يكى از امامان دوازدهگانه شيعه اماميه، پدر (محمد)ى كه شيعه او را منتظر مى دانند از دنيا رفت.(83)

2/2/12ـ مجدالدين بن الاثير:

وى در مجلدات مختلف كتابش (النهاية فى غريب الحديث والاثر) احاديث بسيارى درباره امام مهدى (عليه السلام) نقل كرده ودرباره ويژگيها وغيبت ايشان مطالبى را آورده است.(84)

3/2/12ـ على بن الحسين المسعودى:

(امام دوازدهم؛ به سال 260، ابومحمد حسن بن على (عليه السلام)، به روزگار معتمد وفات يافت در حالى كه 29 سال سن داشت واو پدر مهدى (عليه السلام) منتظر وامام دوازدهم نزد فرقه اماميه كه بيشتر شيعيان را تشكيل مى دهند، هست).(85)

3/2/12ـ خيرالدين زركلى:

(محمد بن الحسن العسكرى بن على الهادى، ابوالقاسم، آخرين امام از امامان دوازدهگانه نزد اماميه است كه نزد ايشان (مهدى) شهرت يافته... او در حالى كه حدود پنج سال سن داشت پدرش را از دست داد..).(86)

4/2/12ـ ابن خلّكان:

(ابوالقاسم، محمد بن الحسن العسكرى بن على الهادى... دوازدهمين امام از امامان دوازده گانه بنا بر اعتقاد اماميه معروف به (حجت)... كسى است كه شيعيان ايشان او را منتظر، قائم ومهدى مى دانند).(87)

5/2/12ـ ابن عمادالحنبلى:

(از جمله حوادث سال 260 ه درگذشت حسن بن على بن محمدالجواد (عليه السلام)... يكى از امامان دوازده گانه اى است كه رافضيان در موردشان قائل به عصمت اند. او پدر امام منتظر (محمد) كسى است كه در سرداب (شهر سامرا) غيبت كرده است).(88)

6/2/12ـ عبدالرحمن بن خلدون:

((شيعه) اثنى عشريه كه گاهى نزد متأخران آنها به طور ويژه اماميه ناميده مى شوند به امامت موساى كاظم فرزند جعفرالصادق معتقد شده اند زيرا برادر بزرگترش اسماعيل در زمان حيات پدرشان جعفر درگذشت و(پدر) بر امامت موسى تصريح كرد. پس از وى فرزندش على الرضا كه مأمون او را وليعهد خويش كرد به امامت رسيد ولى پيش از مأمون درگذشت وبه خلافت نرسيد. سپس فرزندش محمدالتقى وپس از او على الهادى وپس از او ابومحمدحسن العسكرى وسپس فرزندش محمدالمهدى المنتظر كه پيش تر درباره اش سخن رفت به امامت رسيدند).(89)

7/2/12ـ فريد وجدى:(90)

وى روايات بسيارى راجع به امام زمان (عليه السلام) در كتابش نقل كرده ليكن در آنها خدشه كرده آنها را مجعول دانسته است. نقد ديدگاه وى موضوع سخن در فراز مستقلى است كه در پيش داريم.

8/2/12ـ امام شمس الدين الذهبى:

(شريف ابوالقاسم محمد بن الحسن العسكرى... آخرين كس از امامان دوازدهگانه بنى هاشم است كه اماميه مدعى عصمت آنهايند ـ در حالى كه جز پيامبران كسى معصوم نيست ـ اين محمد كسى است كه آنان گمان مى برند خلف حجت، صاحب الزمان، غايب شده در سرداب سامراء وزنده است تا گاه ظهورش، پس زمين را پر از قسط وعدل خواهد كرد آنگونه كه از ظلم وجور آكنده شده باشد).(91)

9/2/12ـ ابن الجوزى:

(حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر، ابومحمد العسكرى به سال 231 زاده شد در سامرا سكنى گزيد وهمانجا وفات يافت. ايشان يكى از امامان مورد اعتقاد شيعه اماميه است).(92)

10/2/12ـ امام الحافظ ابن حجر العسقلانى:

(وى پس از بازگويى دو روايت راجع به نماز خواندن عيسى (عليه السلام) پشت سر امام زمان (عليه السلام) به نقل از ابوالحسن الخسعى الابدى آورده: اخبار متواترند در اينكه مهدى (عليه السلام) از اين امت است وعيسى (عليه السلام) نيز پشت سرش نماز مى خواند. ولى اين سخن را در پاسخ به حديثى كه ابن ماجه از انس نقل كرده ودر آن آمده كه فرد ديگرى جز عيسى مهدى نيست آورده است...ابن جوزى نيز گويد:

مفهوم نمازخواندن عيسى پشت سر مردى از اين امت با اينكه اين امر در آخرالزمان ونزديك برپايى قيامت خواهد بود بنا بر صحيح ترين اقوال نتيجه مى دهد كه زمين هيچ گاه از حجتى كه به خاطر خدا قيام كند خالى نخواهد بود).(93)

11/2/12ـ علامه محمد عبدالرؤف المناوى گويد: (روايات مربوط به مهدى (عليه السلام) فراوان ومشهور است به حدى كه گروه زيادى به نگاشتن كتاب مستقل درباره ايشان مبادرت كرده اند).(94)

12/2/12ـ حافظ نورالدين على بن ابى بكر هيثمى متوفاى 807 ه از جمله محدثان پركارى بوده كه روايات فراوانى درباره امام مهدى (عليه السلام) گرد آورده به بررسى اسناد آنها نيز پرداخته است. حاصل تحقيق او صحت ومؤثقه بودن بسيارى از آنها بوده است. همو روايات مربوط به ملاحم ودجّال را نيز در ابواب مختلفى جمع آورى كرده است.(95) اكنون پس از اين نقلها نادرستى ادعاى بى سندى كه در مقاله (صفحات 13 و14) آمده نام پدر امام مهدى (عليه السلام) را مانند پدر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) (عبداللّه) دانسته روشن مى شود.

همين طور نادرستى مطلبى كه در صفحه 18 مقاله ادعا شده كه چرا احمدبن عبدالصمد نامى به عنوان نقيب علويان ولادت امام مهدى عليه السلام را ثبت نكرده است آشكار مى شود. اولاً با تتبعى كه در منابع رجالى متعدد عامه وخاصه انجام گرفت به نام اين فرد بر نخورديم در نتيجه فعلاً وى مجهول است. ثانيا بر فرض اثبات وجود وى عدم تعرض او نسبت به ولادت امام مهدى عليه السلام ضررى نمى رساند در حالى كه رجاليان بزرگى تنها از اهل سنت كه ذكرشان رفت به ولادت ووجود خارجى ايشان تصريح كرده اند. ضمن اينكه بهره نگرفتن از منابع رجالى وتاريخى شيعه در اين قسمت وبه طور كلى در اين نوشتار عمدى است.

3/12ـ كتابهاى شيعه درباره مقتدايشان: حجم بسيار كتابهاى متنوع شيعه درباره امام عصر (عليه السلام) كه به رقم تقريبى دوهزار عنوان مى رسد!(96) نشان از عشق بى نظير نويسندگان آنها به امام محبوب خويش داشته، كسانى مانند نويسنده مورد بحث را نيز دعوت به پژوهش بيشتر در اين حجم چشمگير آثار علمى كرده آنها را به تجديدنظر در داورى خود فرامى خواند.

4/12ـ نگاهى به نقل كلينى ومفيد: نويسنده مقاله ديدگاه شيخ كلينى وشيخ مفيد و... را ديدگاه ابن خاقان گرفته ونتيجه گيرى نادرست كرده در حالى كه آن دو بزرگوار او را در ابتداى نقل خويش به عنوان ناصبى دشمن اهل بيت (عليهم السلام) وكاملاً منحرف از تشيع كه ضمنا عامل مالى حكومت در قم بوده معرفى كرده اند تا مشخص شود نمى خواهند به عنوان فردى ثقه از او نقل حديث كنند، بلكه تنها نقل از وى به دليل اعترافى از دشمن اهميت داشته به ويژه پايان آن كه بى اعتنايى حكومت به جعفر كذاب وناكامى آنان در يافتن فرزند گرامى امام عسكرى (عليه السلام) واعتقاد شيعه به وجود داشتن ايشان را بازگو كرده است. بنابراين اين اعترافات از زبان دشمن يك سند تاريخى باارزش بوده نه اينكه هدف ناقلان از ابن خاقان اين بوده كه كار حكومت در تقسيم ميراث امام عسكرى (عليه السلام) را به منزله سندى بر گمان باطل آنها وعدم وجود فرزندى براى امام يازدهم عليه السلام بدانند.

5/12ـ مسأله اختلاف فرقه ها:

اما اقدام نوبختى در كتابش به عنوان كارى پژوهشى ورسالتى اجتماعى انجام گرفته كه كاملاً طبيعى وبه جا بوده است، مانند نفس اختلافات فرقه اى كه برخاسته از انگيزه ها وباورهاى گوناگون است. اما هيچگاه اين امر دليل حقانيت تمام آنان يا ناحق بودن يك فرقه خاص نيست.

6/12ـ درباره مادر گرامى امام مهدى (عليه السلام):

در مورد نامهاى متعدد مادر امام عصر (عليه السلام) در پاره اى منابع(97) مستعاربودن آنها از باب تقيه وپنهان كارى به عنوان تدبيرى از سوى امام عسكرى (عليه السلام) مطرح شده است. اكنون مى توان اين امر را با عقل سازگار يافت. زيرا در غير اين صورت خلافت عباسى به مادر امام زمان (عليه السلام) دسترسى يافته ايشان را از ميان مى برد. در حاليكه ناشناس ماندن ايشان وپنهان بودن حمل ايشان نيز به عنوان شيوه اى مبارزاتى ضرورى بوده است. پس اختلاف در نام مادر امام زمان (عليه السلام) از باب مجهول الهويه بودن ايشان يا اختلاف نقل ها نيست بلكه امرى حساب شده بوده است.

7/12ـ مخفى بودن ولادت امام زمان (عليه السلام) وسختگيرى هاى عباسيان:

بنا بر آيات، روايات ونقلهاى تاريخى (وحتى اخبار كاهنان)،(98) مربوط به ولادت امام عصر (عليه السلام) كه در طول 5/2 قرن در دسترس مردم بوده، بنى عباس احساس خطر مى كرده درصدد دسترسى به مهدى موعود (عليه السلام) واز ميان بردنش بوده اند. حتى در نقلى كه از ابن خاقان نيز گذشت، مسأله تفتيش آنان مطرح بود. آنها در مورد پدر امام مهدى (عليه السلام) يا جدش اين كارها را نمى كردند وقرار هم نبوده ولادت آنها پوشيده بوده مهدى (عليه السلام) امت آنها باشند. پس بهترين دليل درستى اعتقاد شيعه يعنى تولد حضرت قائم آل محمد (عليهم السلام)، در سال 255 هجرى ونادرستى اعتقاد اهل سنت كه ولادت ايشان را در آخرالزمان مى دانند، همان درنده خويى وتجسس گسترده بنى عباس در روزگار امام عسكرى (عليه السلام) بوده است. زيرا اگر بنا نبود تولد مهدى موعود (عليه السلام) در آن زمان باشد ومربوط به زمانهاى بعد باشد. لازم هم نبود آن واكنشهاى تند در آن زمان انجام گيرد، ليكن مخفى بودن حمل ايشان، مخفى كارى در مورد مادر ايشان وتلاش براى ناشناس ماندن وى وامورى از اين دست را بايد گواه صدق مدعاى شيعه گرفت نه كذب آن يا درستى باور اهل سنت كه تولد مهدى (عليه السلام) در آينده تاريخ است.

8/12ـ فلسفه غيبت:

در اين باره هم قبلاً توضيحاتى داديم كه ديگر نيازى به تكرار نيست.

9/12ـ جانشين امام عسكرى (عليه السلام):

در صفحه 21 مقاله مورد بحث شبهاتى راجع به جانشين امام يازدهم (عليه السلام) مطرح شده اند جمله اينكه امامى او را غسل نداد وكفن نكرد، زره رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به او نرسيد و... كه پاسخ تمام آنها اثبات تاريخى وجود مقدّس امام مهدى (عليه السلام) است كه به فضل خدا انجام گرفت.

10/12ـ مكان غيبت:

موضوع مكان غيبت امام مهدى (عليه السلام) نيز اشاره كوتاهى مى شود كه به طور طبيعى در شهر محل اقامت پدر بزرگوارش سامرا بوده است اما اين مطلب اهميتى بدان حد نداشته كه در كتب حديث وتاريخ مورد بحث قرار گيرد ولى در مقاله بحث در صفحات 10، 13 و20 به شكل اهانت آميز بدان پرداخته وگفته 1200 سال است كه امام مهدى (عليه السلام) در چاه سرداب سامرا به سر مى برد در حالى كه آغاز غيبت از مكانى دليل بر اختفاى هميشگى در آن نيست به هر رو دورى از اتهام واهانت است كه مقاله مورد بحث آكنده از آن است.

13ـ مذاهب اسلامى ومهدويت:

مدعاى ديگرى در مقاله مورد بحث آمده بدين گونه: (در مورد ترديد بر امام زمان (عليه السلام) همين بس كه در هيچ مذهبى اصولاً پذيرفته نيست واصولاً آن را خرافه اى مضحك بيش نمى دانند مانند مفتى سابق ورئيس محاكم شرعى قطر شيخ عبداللّه بن زيد آل محمود در كتاب (لامهدى ينتظر بعد النبى خير البشر)،... (ص 5 مقاله).

عنوان كتاب اين شيخ قطرى ما را به ياد سخن يزيد بن معاويه خطاب به سر بريده امام حسين (عليه السلام) مى اندازد كه: (لعب الهاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحى نزل)! راستى آن همه روايات متواتر وآيات قرآنى كه درباره آنها بحث شد، جلب توجه ايشان را نكرده كه چنين ادعايى كرده است؟!

آيا بنابر معيار نويسنده در ابتداى مقاله كه گويد ان كنت ناقلاً فالصحة، در اين مورد نقل ناصحيحى نيز ديده نمى شود چه رسد به نقل صحيح. كدام مذهب اسلامى مورد نظر ايشان است؟ مگر منابعى كه معرفى شد ونقل قولهايى كه آورديم مربوط به عالمان بزرگ اهل سنت از مذاهب گوناگون نبود؟ افزون بر آنچه گذشت به اين قطعه نيز توجه فرمائيد:(در كتاب (البرهان فى علامات مهدى آخرالزمان، (باب 13)، نگاشته علاءالدين مشهور به متقى هندى (گردآورنده دائرة المعارف حديثى كنزالعمال)، فتواى چهار تن از عالمان مذاهب چهارگانه اهل سنت، ابن حجر عسقلانى شافعى، ابوالسرور احمد بن ضياء حنفى، محمد بن مالكى ويحيى بن محمد حنبلى راجع به امام مهدى (عليه السلام) بازگو شده كه در آن فتواها عقيده به ظهور مهدى (عليه السلام) صحيح دانسته شده است. آنان قائل به وجود روايات صحيح درباره ايشان، ويژگيهاى قيامش وفتنه هاى پيش از ظهورش مانند پديدآمدن سفيانى فرورفتن در زمين و... شده اند. ابن حجر به تواتر روايات يادشده واينكه امام مهدى (عليه السلام) از اهل بيت (عليهم السلام) است حاكم بر شرق وغرب جهان خواهد شد آن را آكنده از عدالت خواهد كرد، عيسى (عليه السلام) پشت سر ايشان نماز خواهد خواند، سفيانى را خواهد كشت ولشكر سفيانى در بيداء ميان مكه ومدينه در زمين فرو خواهند رفت، تصريح كرده است).(99)

14ـ درنگى در ديدگاه مخالفان مهدويت:

نويسنده مورد بحث به نام چند تن از عالمان اهل سنت تصريح كرده كه از نظر آنها اخبار مربوط به امام زمان (عليه السلام) كذب وجعل به حساب آمده است. اكنون بد نيست به نقل ونقد چند نمونه از ديدگاههاى مخالفان مهدويت بپردازيم:

1/14ـ فريد وجدى در دائرة المعارف قرن بيستم پس از نقل روايات فراوانى درباره امام عصر (عليه السلام) گفته غلو، خبط، اغراق، ناآگاهى به واقعيتهاى جامعه ودورى از سنتهاى الهى در آنها به چشم مى خورد وبدين لحاظ خواننده به موضوع بودن آنها پى مى برد زيرا:

اولاً: چطور پيامبرى كه مؤيد به وحى بوده گفته بخت النصر هفتصد سال حكومت كرده با اينكه طول حكومت وى 42 سال بيشتر نبوده است.

ثانيا: در اين روايات آمده كه دولت قيصرهاى روم هنگام ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) در قسطنطنيه حاكم خواهدبود. با اينكه مى دانيم حكومت آنها در قرن 15 ميلادى از ميان رفته است.

ثالثا: در اين روايات گفته شده كه حضرت سليمان (عليه السلام) بيت المقدس را با طلا، نقره، سنگهاى قيمتى وياقوت ساخته است. واضعان اين روايات بدين شكل مى خواسته اند اسلام را منحط نشان دهند.(100)

اكنون پاسخ هاى زير قابل طرح اند:

1/1/14ـ اصولاً ترديدى نداريم كه روايات به نقد سندى ومضمونى نياز دارند. ليكن شيوه نقد درست، متمركزشدن روى روايتى است كه ضعف دارد نه اينكه همسايه به خاطر همسايه اش مؤاخذه شود. در نتيجه خوب بود آقاى فريد وجدى تنها بر روايتى انگشت مى نهاد كه مشكل دارد نه اينكه تمام روايات را غلوآميز، مجهول و... بداند.

2/1/14ـ ارزش وعظمت معنوى اسلام بالاتر از تزئينات، جواهرات وسنگهاى قيمتى است واگر كسى اقدام حضرت سليمان (عليه السلام) در مورد بيت المقدس را مطرح كرد اهانت نسبت به اسلام حساب نمى شود.

3/1/14ـ ديدگاههاى امثال ابن حجر، سيوطى ومتقى هندى را راجع به صحت روايات ملاحظه كرديم ونمى توان آنها را ناديده گرفت. آرى منصفانه اين است كه واقعيتها را لحاظ كرده به عنوان مثال مانند سيوطى برخى روايات را كه مشكل سندى ومحتوايى دارند مانند روايتى كه از زبان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) گفته: مهدى از فرزندان عمويم عباس خواهد بود)، ضعيف بدانيم.(101) اما در مورد رواياتى كه چنين مشكلى ندارند انصاف را كنار نگذاريم.

2/14ـ امام شمس الدين ذهبى يكى ديگر از مخالفان مهدويت گويد: كسى كه تو را به امر غايبى حواله كند رعايت انصاف نكرده چه رسد به حواله دادن بر محال (!) انصاف خوب چيزى است (!) پس از نادان وهوى نفس به خدا پناه مى بريم (!) امام على (عليه السلام) مولاى ما از خلفاى راشدين.... را به شدت دوست مى داريم ليكن مدعى عصمتش نيستيم چنانكه ابوبكر صديق را نيز معصوم نمى دانيم. فرزندان على، حسن وحسين، نوادگان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ودو سيد جوانان بهشت اگر به خلافت مى رسيدند شايستگى آن را داشتند...

وى پس از نام بردن از يكايك امامان شيعه تا امام حسن عسكرى (عليه السلام) گويد: اما (محمد بن الحسن)؛ بنا به گفته (ابن حزم)، حسن (عليه السلام) بدون اينكه فرزندى بر جانهد از دنيا رفت. ليكن تمام رافضيان عقيده دارند حسن (عليه السلام) فرزندى داشت كه او را مخفى مى كرده. نيز گفته شده پس از درگذشت وى از كنيزى متعلق به ايشان به نام نرجس يا سوسن وبه احتمال بيشتر به نام (صقيل) فرزند پسرى به دنيا آمد.

ذهبى آن گاه گفته: اماميه گمان مى كنند كه محمد (عليه السلام) وارد سردابى در خانه پدرش شده ناپديد گشته ولى مادرش انتظار ظهور وى را مى كشد اما تاكنون وى از آن سرداب خارج نشده است... پناه بر خدا از زوال عقل (!) به راستى اگر چنين چيزى رخ داده بود نبايد كسى او را ديده باشد؟ به چه كسى مى توان اعتماد كرد كه او را ديده وزنده است وچه كسى به عصمت وى براى ما تصريح كرده است يا اينكه او بر هر چيز آگاه است. اين سخنان هوا وهوسى آشكار است... از جمله افراد موثقى كه منكر وجود فرزند براى امام عسكرى (عليه السلام) شده اند مى توان محمد بن جرير طبرى ويحيى بن صاعد را نام برد.(102)

پاسخهاى ما به ذهبى:

1/2/14ـ ايمان به غيب: از ذهبى مى پرسيم مگر خدا ما را به غيب حواله نكرده طالب ايمان ما به غيب نشده است؟(103) ومگر تحقق مسلمانى، فلاح وتقوا در گرو ايمان به غيب نيست؟(104) مگر اللّه غيب الغيوب نيست؟ آيا ايمان به خدا به عنوان فرد اعلاى امور غيبى دور از انصاف است؟! گمان نمى رود نتيجه بينش ذهبى با ديدگاه يك ماترياليست يا يك پوزيتيويست منكر غيب تفاوتى داشته باشد. اگر تفاوتى ميان حس گرايى وماده گرايى فردى وتدين وايمان به خداى فرد ديگرى باشد، در عدم ايمان اولى به غيب وايمان داشتن دومى به آن است.

2/2/14ـ استحاله مهدويت!:

دليل ذهبى براى استحاله مهدويت چيست؟ ادعاى بى دليل وى پذيرفته نيست ولى در عوض، با توضيحات آغازين نوشتار كنونى نتيجه گرفتيم كه مهدويت امرى عقلى است ونتيجتا در چنين اعتقادى نادانى وهواى نفس وجود ندارد. حواله كردن بر محال، خلاف عقل است ليكن مهدويت محال عقلى نيست. افزون بر مطالب قبلى، بعدا خواهيم ديد اسناد تاريخى گواه بر ولادت فرزند عزيز امام عسكرى (عليه السلام) است به علاوه عمر طولانى حضرتش نيز عملاً وعلما مشكلى ندارد.

3/2/14ـ وحدت ملاك امامت ائمه (عليهم السلام):

در همان سطحى كه امام ذهبى، صلاحيت امامان يازدهگانه، پيش از فرزند گرامى امام عسكرى (عليه السلام) را پذيرفته، بايد صلاحيت ايشان را نيز براى زمامدارى بپذيرد، زيرا شرايط وصلاحيتهاى آن بزرگواران يكسان بوده است وامام عصر (عليه السلام) نيز از اين نظر با آنها فرقى ندارد. البته اين امر فرع اثبات وجود خارجى ايشان است كه به زودى مى آيد.

4/2/14ـ عصمت ائمه (عليهم السلام):

درباره اين موضوع قبلاً گفتگو كرديم وروشن شد كه ثبوتا واثباتا اين امر با هيچ مشكلى روبرو نيست.

5/2/14ـ عقل ورخدادهاى تاريخى:

چيزى كه براى رد وقبول حوادث تاريخى ضرورت دارد اسناد ومدارك متقن وقابل اعتماد است كه به كمك دقت وسنجه هاى عقلى، اسناد مورد بررسى قرار گرفته داورى شود. اما بدون وجود اسناد، عقل مجرد در خلأ راه به جايى نبرده وقضاوتى نمى كند. در نتيجه به جاى بررسى تاريخى ولادت امام مهدى (عليه السلام) در نيمه قرن سوم هجرى تنها اظهار تعجب كافى نيست. البته انكار مانند ابن حزم مؤنه اى ندارد. چنانكه اثبات واقعيتهاى تاريخى نيز پس از استدلال وتكيه بر مدارك كافى انجام گرفته با وجود آنها انكار بى دليل سودى ندارد.

6/2/14ـ بررسى تاريخى موضوع:

بنابر آنچه درباره تولد مخفيانه امام عصر (عليه السلام) نيز خفاء حمل ايشان به دليل سختگيرى بنى عباس وتصميم آنان بر نابودكردن ايشان گذشت، موضوع تولد ونشو ونماى ايشان علنى نبوده كه هر مورخ يا دانشمند رجالى مانند امام ذهبى انتظار داشته باشد مثل ساير افراد معمولى آشكارا رخ داده باشد. اما در عين حال روايات ونقلهاى تاريخى موثقى در دست است كه از تولد غيرعلنى ايشان در نيمه شعبان سال 255 هجرى وكسانى كه ايشان را به روزگار امام عسكرى ديده اند ما را آگاه مى كنند.

در كتاب منتخب الاثر در باب نخست از فصل سوم 214 حديث راجع به موضوع تولد امام زمان (عليه السلام) تاريخ تولدش وپاره اى ويژگيهاى مادر گرامى اش گزارش شده است.(105)

در همان منبع در مورد آنان كه ايشان را به روزگار پدر بزرگوارش از نزديك مشاهده كرده اند نوزده حديث به چشم مى خورد(106) در پاره اى از آن نقل ها آمده كه امام عسكرى (عليه السلام) چهل تن از بزرگان وسران شيعه را در مجلسى شاهد بر وجود فرزندش گرفته او را به آنها نشان داده است. آنگونه كه در منبع فوق آمده(107) گروه زيادى از دانشمندان اهل سنت ـ قبلاً گفتيم حدود 70 نفر ـ از قبيل ابن حجر عسقلانى، سبط بن جوزى، حافظ گنجى، قاضى فضل بن روزبهان وشيخ سليمان قندوزى صاحب كتاب باارزش (ينابيع المودة) عموم روايات مربوط به امام عصر (عليه السلام) واز جمله احاديث فوق الاشاره را نقل كرده اند. آيا با اين اوصاف باز هم درباره موضوع تولد فرزند امام عسكرى ووجود خارجى ايشان وديده شدن او در زمان زندگانى پدرش، براى كسى جاى ترديد باقى مى ماند؟ آيا امام ذهبى وهر كس با وى هم فكر باشد مى توانند نقلهاى يادشده را ناديده بينگارند؟

7/2/14ـ آخرين سخن ذهبى اين بود كه كسانى چون طبرى يا يحيى بن صاعد كه منكر وجود امام دوازدهم، شيعه شده اند، ثقه بوده اند سؤال ما اين است كه موافقان مهدويت ومعترفان به وجود حجة بن الحسن (عليه السلام) وغيبت ايشان، از ميان مورخان ومحدثان اهل سنت ثقه نيستند؟! آيا از ديدگاه رجاليان اهل سنت وثاقت نامبردگان فوق وامثال آنان مورد ترديد است؟ مراجعه به كتب رجالى عامه از جمله خود ذهبى حقيقت را روشن ساخته ما نيز به داورى آنان كه البته چيزى جز وثاقت ايشان نيست، تن مى دهيم.

گذشته از اين اگر ذهبى به هنگام تعارض سخن دو ثقه مانند طبرى وابن حجر نتوانست سخن كسى را كه موافق عقل، قرآن وحديث است ترجيح دهد لابد به تساقط هر دو رأى حكم خواهد داد ودر اين صورت مرجع ما همان منابع سه گانه يعنى عقل، قرآن وسنت خواهد بود كه داورى آنها را پيش تر شاهد بوده ايم.

3/14ـ (احمد امين) مصرى سومين وآخرين چهره مورد بحث از مخالفان امامت فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام) نيز بنابر سه دليل مخالفتش را ابراز كرده است: يكى ضعف روايات مربوط به اين موضوع، ديگرى مخالفت آن روايات با حكم عقل ودليل سوم سوءاستفاده مدعيان مهدويت از اين روايات.(108) سخافت وضعف ادله احمد امين ظاهرا به حدى بوده كه در مقاله مورد بحث از او وعقيده اش ياد نشده است. به هر رو چنانچه پيشتر گفته شد صحت روايات بر اهل فن پوشيده نيست ادعاى ضعف ئ جعل به صورت كلى سودى ندارد جز اينكه به شيوه شناخته شده رجالى ودرائى تك تك احاديث بررسى شده وضعف متنى وسندى هر يك ثابت شود در حالى كه نه احمد امين ونه نويسنده مقاله حتى راجع به يك روايت هم چنين كارى نكرده اند.

درباره هم خوانى روايات با حكم عقل نيز به قدر كافى در اين نوشتار سخن رفت. در خصوص سوءاستفاه از روايات نيز احمد امين را به سنتى كه قرآن راجع به هر باطلى به طور اصولى بيان فرموده ـ الرعد / 17 ـ كه از حق سوء استفاده مى كند ارجاع مى دهيم كه در واقع اين حادثه اجتناب ناپذير است ولى هيچ دليل عقلى يا شرعى وجود ندارد كه به خاطر جلوگيرى از سوءاستفاده باطل از حق، حق كتمان شده از آن سخن نرود... گفتنى است وجود مدعيان دروغين، خود دليل حقانيت وهمگانى بودن يك مطلب است كه آنها در صدد سوء استفاده از آن بر مى آيند. تا سكه رايجى نباشد سكه قلب به بازار نمى آيد.

15ـ عملكردهاى مثبت منجى بشريت:

بر خواننده اى كه مقاله مورد بحث را خوانده باشد اهانتهاى بسيار زشت ودردآور به ساحت مقدس امام عصر ورفتار ايشان پوشيده نيست (رك صفحات 4، پاورقى شماره 4، 10 - 13 و15) حق اين است كه راجع به اين فراز در دو بخش گفتگو كنيم: يكى درباره عملكرد وسيره امام مهدى (عليه السلام) آن گونه كه در روايات آمده، از قبيل حاكم كردن عدالت وانباشتن زمين از آن، احياء اسلام واحياء قرآن وسنت، اجراى سنن پيامبران، زهدورزى وساده زيستى، استقرار امنيت در جامعه، سخاوت وبخشندگى، آبادگرى زمين و...(109) درباره هر يك از اين موضوعات روايات بسيارى وارد شده كه حقيقتا جرأت بسيارى ميخواهد تا به شكلى غيرمنصفانه تمام آنها ناديده انگاشته شود. ما از اين بخش به خاطر رعايت اختصار مى گذريم. اما بخش دوم كه شبهات مقاله مورد سخن در زمينه سيره امام مهدى (عليه السلام) را تشكيل مى دهد به خاطر روشنگرى اذهان بايد مورد بررسى قرار گيرد. پيش از ورود به پاسخ شبهات يادشده خوب است به نكته اى بسيار مهم توجه شود وآن اينكه:

شيوه درست فهم روايات مانند فهم صحيح قرآن، فهم مجموعى آنها، عرضه داشتن ومقايسه برخى به برخى ديگر، تفسير بخشى به كمك بخشى ديگر وپرهيز از گزين كردن وتقطيع آنهاست وحمل مطلق بر مقيد عام بر خاص ومانند آن اقدامات لازم براى فهم هر متنى است. اما شيوه نادرست از قبيل اقدام نويسنده، رفتن سراغ بخشى از يك روايت، سوءبرداشت از آن وفراموش كردن رويكرد وهدف اصلى است. حال به شبهات در مورد سيره امام مهدى (عليه السلام) وپاسخشان توجه فرماييد:

1/15ـ بر زبان راندن نام عبرى خدا:

از شبهاتى كه با عنوان درشت در مقاله مورد بحث آمده اين مورد است. با ضميمه كردن اين روايت به برخى روايات ديگر كه مسأله عرضه كردن اسلام بر پيروان ساير اديان در آنها آمده(110) رواياتى كه شباهت امام زمان (عليه السلام) به پيامبران پيشين وبرخوردارى ايشان از ميراث وسنتهاى آن پيغمبران را مطرح كرده اند،(111) نتيجه خواهيم گرفت كه حقانيت امام عصر (عليه السلام) وامام بودنش از راه سخن گفتن به زبان عبرى به علاوه برخوردارى از نشانه هاى پيغمبران سابق وپيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) براى همگان از جمله پيروان ساير اديان آشكار خواهد شد تا از اين راه آنها بتوانند صداقت امام عصر (عليه السلام) را يافته تسليم ايشان شوند. پس موضوع به اين سادگى نيست كه تشيع متهم به يهودزدگى ويهودگرايى شود، زيرا هدف آشكار بوده بحث وجود يك نشانه در امام زمان (عليه السلام) از دين يهود يا حضرت موسى (عليه السلام) نيست، بلكه مجموعه اى از علايم از پيامبران سابق وپيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در ولى عصر (عليه السلام) به عنوان عصاره فضايل پيامبران ويادگار تمام آنان وجود خواهد داشت وبدين ترتيب نمى توان مهدويت را ناشى از مسيحيت انديشى ومانند آن دانست. از همين قبيل است سخن گفتن امام زمان (عجل الله فرجه) به همه زبانها كه در مقاله ص 21 مورد ترديد قرار گرفته است. اين امر نيز از لوازم رهبرى جهان شمول آن عزيز واداره تمام جوامع بشرى خواهد بود.

2/15ـ گردآمدن شيعيان وقدرت يافتن آنان:

گفته شده اين ايده مشابه ايده يهود در مورد موعود خويش است. موضوع تشابه ظاهرى دليل نادرستى يك عقيده نيست. اما مهم بررسى محتوايى يك باور است. موضوع سازماندهى شيعه توسط امام عصر (عليه السلام) واقتدار يافتن آنها از اين رهگذر ـ حتى قوى شدن يك نفر از آنها در حد چهل نفر به تعبير برخى روايات (112) جاى تعجب ندارد. زيرا لازمه تحقق وعده الهى در مورد پيروزى اسلام، شكست باطل، به وقوع پيوستن انقلابى بزرگ وتحقق يافتن دولت واحد جهانى، چنين چيزى نيز هست.(113)

3/15ـ شكنجه مردگان:

موضوع انتقام گرفتن امام مهدى عليه السلام از دشمنان اهل بيت عليهم السلام نيز در روايات به اشكال مختلف مطرح شده است(114): چه زنده شدن مجدد برخى از آنان در دنيا ومجازات شدنشان، چه مجازات شدن زندگانشان، چه تعبير از عرب يا قريش به عنوان دشمن يا نپذيرفتن توبه آنان. پذيرش اين امر مستلزم نگاهى اصولى، منطقى وحقوقى به عملكرد دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) است. اگر از يك سو عملكرد مجرمانه آنان كه به لحاظ تاريخى مجال انكار ندارد در نظر آيد، مجازات وقصاص آنها از سوى ديگر، آن هم از سوى قاضى دادگرى كه طبق روايات چهره داودگونه دارد ـ آن سان كه قرآن حضرت داود (عليه السلام) را معرفى كرده است ـ ودر اوج زهد ودنياگريزى است نه عياشى وكام جويى، كاملاً عادلانه خواهد بود. پس اين دادگرى را در سطح شكنجه مردگان فروكاستن بر خلاف منطق قرآن وسنت است. به عنوان نمونه در جريان فتح مكه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله اعلام عفو عمومى كرد ليكن به قتل چند تن فرمان داد حتى اگر آنها به پرده هاى كعبه آويخته باشند يعنى اظهار توبه كنند!(115) دليل اقدام ايشان جرائم سنگين آن افراد بوده است. بنابراين امام مهدى (عجل الله فرجه) نيز مانند جدش در مورد كسانى توبه پذير نخواهد بود.

4/15ـ تخريب مسجدالرسول ومسجد الحرام:

بزرگ نمايى اين موضوع در مقاله مورد نظر بر خلاف آنچه در روايات(116) مى بينيم نيز كار ناروايى است كه به تحريك احساسات برخى انجاميده از امام عصر (عليه السلام) چهره اى خشن وضد دينى ترسيم خواهد كرد. اما هنگامى كه به احاديث مربوط مراجعه كرده اين موضوع وموضوع قبلى را در كنار احياء سنت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وزنده كردن اسلام مشاهده كنيم پى خواهيم برد كه اقدام وصى دوازدهم (عليه السلام) در بهسازى مسجدالحرام يا مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ نه ويران سازى آنها ـ با اقدام جد بزرگوارش (صلى الله عليه وآله وسلم) در سوزاندن وويران كردن (مسجد ضرار)ى كه منافقان بنا كرده بودند هيچ تفاوتى ندارد وهم كار رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) طبق وحى ومورد قبول قرآن بوده است ـ التوبه / 107، 108 ـ وهم كار امام عصر ع قرآنى خواهد بود ـ الاسراء / 81 (117) بدين ترتيب جاى خدشه در آن نيست.

5/15ـ كشتن دو سوم بشر:

اين موضوع از بند سومى كه شرحش رفت جدا نيست. ليكن بازگويى آن به خاطر رفع شبهه لازم است. آنچه مى تواند بيانگر اقدام عادلانه امام مهدى (عليه السلام) باشد ـ البته صرفنظر از رقمى كه ادعا شده يعنى دو سوم بشر كه در روايات يافت نشد ـ موضوع منش انسانى واخلاق كريمانه امام عصر ع است كه فاتح دلها خواهد بود ودر نتيجه نيازى به توسل به زور در مورد مردم عادى نخواهد بود. اكنون به حديثى كه در سنن ابن ماجه از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده توجه مى كنيم: عبداللّه بن حرث بن جزء الزبيدى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده كه ايشان فرمود: مردمى در مشرق زمين به پا خواسته زمينه حكومت مهدى (عليه السلام) را فراهم مى كنند(118) اين پيشگويى ايشان گوياى مردمى بودن حكومت امام مهدى (عليه السلام) وپيدايش زمينه هايى از قبيل حكومت مردمى جمهورى اسلامى ايران براى طلوع خورشيد امام مهدى (عليه السلام) است وبا اين وصف نيازى به بزرگ نمايى خون ريزيهاى غيرقابل اجتناب از دشمنان خدا نخواهد بود.

6/15ـ دين نو، كتاب نو، حكم جديد:

شبهه سطحى ديگر اتهام بدعت گذارى در مورد امام عصر (عليه السلام) است كمترين مراجعه به روايات،(119) بساط اين شبهه را برمى چيند. مراد از اين سخن به شرح وتوضيح خود روايات، زدودن تحريف ها، پيرايه ها، آرايه هاى بى مورد ودر يك سخن معرفى اسلام ناب وشرح مقاصد راستين قرآن است. اين امر نيز كمال مطلوب بوده اين خانه تكانى دين پس از قرنها لازم خواهد بود. پس راز ونياز به امام مهدى (عجل الله فرجه) اين است كه ايشان مفسر ومبين دين است.

7/15ـ چشمه هاى شير وآب خيالى!:

طعن ديگر در مورد روزگار دولت يار، عنوانى است كه ملاحظه مى فرمائيد، گمان نمى رود سخن نيش دارى اين چنين از زبان پژوهشگرى ى مؤمن شنيده شود زيرا نگاه كلان وجامع نگر به پديده پيروزى نهايى حق بر باطل ايجاب مى كند آن را تجلى تمام صفات كمالى حق ازجمله رحمت وقدرتش بدانيم ودر چنين حالتى آيا عيبى دارد بركات الهى در قالب نعمتهاى گوناگون زمينى وآسمانى بندگان صالح خدا را نصيب گردد؟ اگر تنها نمونه هاى قرآنى مربوط به روزى غيبى حضرت مريم (عليها السلام)، خرماى تازه از نخل خشكيده وآب روان در زير پاى عيساى نوزاد (عليه السلام)، مائده آسمانى براى حواريون عيسى (عليه السلام) وانواع واقسام نعمتهايى كه خدا بنى اسرائيل را نصيب كرده در نظر آوريم، تفاوتى به لحاظ رحمت وقدرت الهى در آن موارد با مورد روزگار امام عصر (عليه السلام) در كار خواهد بود يا فرقى از لحاظ شايستگى ياران ايشان ومردم مطيع حضرتش وجود خواهد داشت؟!

اگر سخن مقاله از سر حق طلبى باشد همين توضيحات صاحبش را بس است واگر با انگيزه استهزاء بر زبان رانده شده باشد كه رفتار خداى منتقم با مستهزان در دنيا وآخرت سخت خواهد بود.

8/15ـ نصرت اسلام ومسلمين: خوشبختانه در مقاله مورد بحث (ص 14) آمده كه مهدى حقيقى هدفش نصرت اسلام ومسلمين خواهد بود. اين سخن جاى تأمل دارد. لابد گوينده اش وضع كنونى اسلام ومسلمين را مطلوب ندانسته ضعفها وكاستيهايى در نظر دارد كه قيام ناصرى را ضرورى مى داند يا اگر حالا قيامش را لازم نمى داند براى آينده لازم مى داند در هر صورت تا ضعفى نباشد نصرتى لازم نيست. حال مى پرسيم براى جبران كاستيها، رفع ستمها، زدودن تحريفها از دين، سركوب ستمگران وظالمان مسلح به مدرنترين سلاحهاى ويرانگر، چيره شدن بر قدرهاى شيطانى برخوردار از فناوريهاى حيرت انگيز، خلع يد از ابرقدرتهاى اقتصادى اختاپوسى وخنثى كردن افسونگريهاى صاحبان غول جادو وشبكه فوق مدرن ارتباطات ورسانه ها، چه ابزارهايى لازم است وبراى مقابله با پديده هاى برجسته امروزى كه رو به رشد وپيچيدگى دارند با هدف نصرت اسلام ومسلمين چه اقدامى از سوى مهدى حقيقى بايد انجام گيرد؟ آيا ايشان جز با برخوردارى كامل از پشتوانه نصرت الهى وقدرت او، نيز جز با يارى ياران وامتى نستوه وجز با قدرت مطلقه اقتصادى، سياسى، فرهنگى و... قادربه انجام رسالتش خواهدبود؟! پس براى انجام اين كار خاتم الاوصياء ونخبة الاولياء بايد از تمام معجزات پيامبران پيشين برخوردار بوده نيز وارث حقيقى تمام ويژگيهاى جدش جز ويژگى وحى ونبوت وجانشين همه پدران بزرگوارش وامامان يازدهگانه قبل از خودش باشد. اگر به راستى بنا باشد نصرتى صورت گيرد راهى جز اين ندارد وگرنه تعارفى بيش نخواهد بود.

اين است كه صلابت واقتدار همه جانبه، روشن بينى، دشمن شناسى، خواركردن دشمنان حق، عزت بخشى به دوستان خدا ودر يك كلمه تحقق بخشيدن به تمام آرمانهاى دين ووعده هاى الهى با بينش وطعنهاى مقاله مورد بحث رنگ نمى بازد.

16ـ اتهام جعل حديث به عالمان شيعه:

در مواردى از مقاله مورد نظر عالمان بزرگ شيعه متهم به جعل حديث شده اند (صفحات 12، 13 و19) از متقدمان كتب اربعه شيعه واز متأخران، امثال مرحوم مجلسى كه بحارالانوار ايشان دايرة المعارف خرافات ناميده شده است! در مورد عالمان متأخر كه از كتابهاى مشهور ومعروف قدما نقل حديث كرده اند اصطلاحا جعل معنايى ندارد. در مورد متقدمان نيز كه سلسله راويان را ذكر مى كرده اند تعبير جعل حديث كاملاً بى مورد است واثبات نقل روايت ضعيف توسط آنان بستگى به بررسى موردى هر روايت ونشان دادن ضعف يك راوى به استناد قول يك رجالى ثقه است وصرف ادعاى مجعول بودن روايتى بدون بررسى حداقلى يادشده امكان ندارد.

در مورد خود صاحبان كتب اربعه شيعه يعنى شيخ كلينى ره، شيخ صدوق ره وشيخ طوسى نيز جز توثيق آنان از سوى رجاليان موثق وبرجسته شيعه، رجاليان بزرگ اهل سنت نيز از اين بزرگان قدح وذمى نكرده آنان را چنين توصيف كرده اند كه نشان از وثاقت وجلالت شأن آنها دارد.

حال به ترتيب اشارات كوتاهى راجع به (محمدين) ثلاث، صاحبان كتب اربعه شيعه از زبان رجاليان اهل سنت:

الف ـ (محمد بن يعقوب كلينى ره): ابن حجر گويد: (محمد بن يعقوب بن اسحاق ابو جعفر الكلينى... در بغداد سكونت گزيد وبدانجا حديث گفت... وى از فقهاى شيعه ونويسندگان طبق مذهب آنها بوده است).(120)

(صفدى) رجالى بزرگ ديگر عامه درباره وى مى گويد: (محمد بن يعقوب ابوجعفر الكلينى... از اهل رى... از فقهاى شيعه ونويسندگان آن مذهب بوده است).(121) امام شمس الدين ذهبى درباره اش گفته است: (محمد بن يعقوب كلينى شيخ الشيعه ودانشمند امامى داراى تأليفاتى است).(122)

ابن اثير درباره كلينى گويد: (در سال 328 ه محمد بن يعقوب كلينى درگذشت... او يكى از رهبران وعالمان اماميه بود).(123) در جامع الاصول ابن اثير نيز مى خوانيم: (ابوجعفر محمد بن يعقوب رازى، پيشوا بر مذهب اهل بيت (عليهم السلام)، عالم در مذهب آنان، كبير وفاضل نزد آنان، مشهور... نخست مجدد مذهب شيعه در پايان سده اول هجرى امام باقر (عليه السلام) دانسته شده ودر پايان قرن دوم امام رضا (عليه السلام) ودر پايان قرن سوم كلينى ودر پايان قرن چهارم سيد مرتضى).(124)

ب ـ محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه القمى، مشهور به شيخ صدوق:

خطيب بغدادى راجع به وى مى گويد: (صدوق در بغداد ساكن گرديده بدآنجا از پدرش حديث گفته واز بزرگان وعالمان مشهور شيعه بوده است).(125)

امام شمس الدين ذهبى درباره شيخ صدوق گويد: وى پيشواى شيعيان بوده است... او داراى كتابهاى معروف ورايج ميان شيعه بوده كه حافظه نيرومندش ضرب المثل شده بوده است وگويند او سيصد اثر علمى از خود برجا نهاده است. پدرش نيز از بزرگان ونويسندگان شيعه بوده است).(126)

ج ـ محمد بن الحسن بن على الطوسى: شيخ الطائفه، شيخ طوسى صاحب دو موسوعه حديثى تهذيب واستبصار از كتب اربعه شيعه نزد رجاليان اهل سنت نيز چهره برجسته اى است.

ابن اثير درباره اش گويد: (در محرم سال 460 ه ابوجعفر طوسى، فقيه شيعه اماميه در مشهد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام درگذشت).(127)

شهرستانى او را از عالمان متأخر صاحب قلم شيعه شمرده است.(128) ياقوت حموى نيز در (معجم الادباء) نقل قولهايى از (الفهرست) شيخ طوسى كرده است.(129)

17ـ روحانيت پاسدار دين وفرهنگ:

در جاى جاى مقاله مورد بحث، اهانتهاى بسيارى به روحانيت شده است. ظاهرا به دو دليل: يكى حمايت اين گروه از امام ومقتداى خويش، حضرت بقية اللّه، ديگرى بر قدرت بودن آنان در نظام جمهورى اسلامى ايران. گمان نمى رود اين دو دليل قانع كننده باشند زيرا دفاع روحانيت از سنگر عقيده مهدويت به شرحى كه در اين نوشتار رفت دفاعى عقلانى وشرعى است وچنين دفاعى شرافتمندانه وافتخارآميز است نه خرافى به گونه اى كه در مقاله ادعا شده است. در مورد دليل دوم نيز گوييم هر قشر وگروهى در هر جامعه اى كه بر اساس رأى مردم به قدرت برسند جاى چون وچرا نيست واين معيار ويژه جامعه دينى ما نيست. پس روحانيت از اين نظر نيز نبايد محكوم باشد. پس چه دليلى براى آن همه هجمه واهانت باقى مى ماند؟ بد نيست به نويسنده مورد نظر يادآورى كنيم روحانيت از نظر تاريخى، فرهنگى واجتماعى پايگاه باارزش ومستحكمى دارد. زيرا سابقه اش به روزگار پيشوايان دين وعصر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) برمى گردد. اين قشر فرهنگى به دست آن رهبران بزرگ به عنوان پاسداران دين وفرهنگ پايه گذارى شده تربيت يافتند واگر اشكالى باشد به آنها وارد است.

نويسنده بايد بداند هر قضاوتى درباره روحانيت شيعه وعالمان بزرگش در مورد روحانيت اهل سنت كه در طول چهارده قرن حيات اسلام وجود داشته عالمانى شايسته در رشته هاى گوناگون علمى را تشكيل داده به حق خدمات باارزشى نيز كرده اند، نيز صادق خواهد بود. اهانت يا تجليل از يكى، اهانت وتجليل از ديگرى نيز خواهد بود.

پس حفظ حريم ها پسنديده وشكستن آن اقدامى غيرمنطقى ومصداق بر سر شاخ بن بريدن است.

18ـ جمهورى اسلامى:

حاكميت دين وقانون: شواهد وقراين موجود در مقاله مورد نظر نشان مى دهند كه رويكرد اصلى آن سياسى است نه علمى. زيرا در نوشتارى علمى وعلى القاعده كلامى موضع گيرى سياسى آشكار معنايى ندارد. سراسر مقاله يادشده سرشار از اهانت به رهبران نظام جمهورى اسلامى ايران، اركان وشهروندان آن است. چنين روشى با مشى علمى رابطه دارد؟! آيا يك پژوهش بى طرف علمى مى تواند با هوسهاى سياسى آميخته شود؟! اگر نوشتار مورد بحث سياسى هم بود، نه كلامى، حق آن همه تهمت زدن وهتاكى را نداشت. زيرا از دو حال خارج نيست كه تدوين گرش شهروندى ايرانى باشد، اما بى شك او جزء اقليت مخالف نظام جمهورى اسلامى محسوب است چون باخواست اكثريت مردم وفادار به نظام، قانون اساسى ورهبرى آن مخالف است پس به لحاظ حقوقى وقانونى حق ندارد خواست اكثريت را ناديده بگيرد. حالت ديگر نيز اين است كه تهيه كننده مقاله غيرايرانى باشد كه در اين صورت نيز كار وى مداخله در امور داخلى يك كشور مستقل است كه از نظر حقوقى محكوم ومردود است. در هر صورت عقل وشعور سياسى ومنطق پرصلابت وحدت قرآنى ودينى حكم مى كند در دنياى كنونى كه قدرتهاى استكبارى وشيطانى كمر به نابودى مسلمانان بسته، برايشان هيچ كشورى، هيچ مسلمانى، هيچ مذهبى از مذاهب اسلامى وهيچ جناحى از جناحهاى سياسى موجود جهان اسلام ـ جز وابستگان به آنها ـ فرق نمى كند، از اقدامات تفرقه افكنانه دست برداشته، فرمان قرآنى (انما المؤمنون اخوه) و(واعتصموا بحبل اللّه جميعا ولا تفرقوا) را گردن نهاده بحثهاى علمى را نيز به متخصصان وعالمان فرهيخته وانهند.

19ـ مسأله طول عمر امام زمان (عليه السلام):

يكى ديگر از شبهات مقاله افسانه ناميدن زنده بودن امام عصر (عليه السلام) واستبعاد در مورد طول عمر ايشان است. (صفحات 10 و14). در اين مورد بدون اطاله كلام گوييم در روايات اهل سنت از زنده بودن دجّال ياد شده،(130) با اينكه او دشمن خداست پس حيات يك ولى خدا به طريق اولى وبنا بر ضرورت قابل قبول خواهد بود.

راجع به امكان علمى وعقلى موضوع وكسانى كه عمر طولانى داشته اند نيز بحثهاى مفصلى شده است.(131) روايات مربوط به عمر طولانى امام عصر (عليه السلام) نيز با حجم فراوان در مقايسه با ساير روايات مربوط به موضوعاتى ديگر جاى تأمل دارد. روايات راجع به اين امر به رقم 318 حديث مى رسد.(132)

از ديدگاه قرآن نيز حيات كسانى چون حضرت عيسى (عليه السلام) يا حضرت خضر (عليه السلام) براى كسى كه تسليم وحى باشد حيات امام مهدى (عليه السلام) در پرده غيبت را پذيرفتنى خواهد كرد.

20ـ حمايت دشمن از مسلكهاى باطل:

تجربه نشان داده كه دشمن از مسلكهاى باطل وگمراه حمايت كرده است. بهائيت را مى توان مورد برجسته اى دانست. اين امر حتى در مورد برخى حاميان مهدويت نيز صادق است وقضاوت نهايى در مورد مقاله مورد بحث را به خوانندگان وامى گذاريم. ليكن از نظر دور نمى داريم كه دشمن براى دست يابى به منافع پليدش از هر جريان باطل زير هر نامى حمايت مى كند.پس مهم اين است كه كسى آلت دست دشمن نگردد.


 

 

 

پى نوشت ها:


(1) كنزالعمال، 3، 635.

(2) همان.

(3) بنگريد به صفحات 7،15،18،19،21 - 23 نوشته مورد بحث.

(4) بنگريد به اين منابع از متكلمان شيعه وسنى: (كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد) علامه حلّى، ص 348، نشر جامعه مدرسين قم، 1407 ق؛ (شرح المواقف) شريف جرجانى، ج 8، ص 222، منشورات الرضى، قم، بى تا؛ (شرح المقاصد)، سعدالدين التفتازانى، منشورات الشريف الرضى، قم، چاپ اول، 1409 ق؛ (المحصل)، امام فخر رازى، مكتبة دارالتراث، قاهره، چاپ اول، 1411 ق.

(5) الاحزاب / 21و36؛ الحشر/ 7؛ النساء / 65.

(6) الممتحنه / 4، 6.

(7) البقره / 219، 266؛ النحل / 11، 44 و69.

(8) بنگريد به صفحه 7 مقاله.

(9) النساء/ 59؛ المائده 55؛ الاحزاب / 6؛ التغابن / 12.

(10) متكلمان اهل سنت ضمن بيان موضع شيعه كه نصب امام را بر خدا واجب مى دانند، خود نيز با اكثريت قاطع آراء گزينش امام توسط مردم يا نصب از سوى مردم را واجب دانسته اند: امام فخر رازى مى گويد سمعا تعيين امام به نظر جمهور اشعريان وبيشتر معتزليان واجب است. زيرا نصب امام متضمن دفع ضرر است ولى شيعه نصب او را بر خدا واجب دانسته اند: المحصل / 574؛ سعدالدين تفتازانى نيز مانند رازى اظهار نظر كرده است: شرح المقاصد 5/235؛ ميرسيدشريف جرجانى نيز گويد: نزد ما امامت از فروع است نه از اصول ونصب امام سمعا واجب است: شرح المواقف، 8/345.

(11) به عنوان نمونه بنگريد به استاد شهيد مرتضى مطهرى، رساله (ولاءها وولايتها)؛ نيز صافى گلپايگانى، لطف اللّه، رساله (ولايت تكوينى وولايت تشريعى).

(12) در اين خصوص عمدا شما را به منابع كلامى اهل سنت ارجاع مى دهيم: امام فخر رازى، (المحصل)، ص 147 وبعد به ويژه صفحات 173 - 176؛ نيز ميرسيدشريف جرجانى، (شرح المواقف)؛ 8/5، 39؛ نيز تفتازانى، (شرح المقاصد)، 4/25، 34 وبعد.

(13) آل عمران / 97؛ يونس / 68؛ ابراهيم / 8؛ الحج / 64، 78؛ النمل / 40؛ العنكبوت / 6؛ لقمان/12، 26؛ فاطر/15؛ محمد/ 38 والفرقان/2.

(14) البقره / 35، 58، 223؛ الاعراف / 19، 161؛ الزمر/ 15؛ فصلت/ 40؛ المدثر/ 37، 55؛ الانسان / 3، 28، 29 و30؛ المزمل/ 19؛ النباء/ 39؛ التكوير/ 20.

(15) التحريم / 6؛ الذاريات / 4؛ النازعات / 5؛ النحل / 49؛ البقره / 34.

(16) آل عمران / 49؛ المائده / 110؛ الرعد / 38؛ ابراهيم / 11؛ غافر / 78.

(17) در اين خصوص به عنوان نمونه بنگريد به سجادى، جعفر، (فرهنگ اصطلاحات عرفانى)، ص 150، 151، نشر كتابخانه طهورى، تهران، 1370 ش.

(18) البقره / 124؛ الانبياء / 73؛ السجدة/ 24.

(19) النساء / 59؛ المائده / 55، 92؛ الاحزاب / 6؛ التغابن / 12؛ آل عمران / 32، 132؛ الانفال / 1،20،46؛ النور / 54، 56.

(20) بنگريد به پژوهش پرارج علامه محقق سيد مرتضى عسكرى با عنوان: (عبداللّه بن سبا) در سه جلد، تهران، نشر كوكب، 1360.

(21) ر ك صادقى، محمد، (بشارات عهدين) بسيارى از صفحات كتاب در مورد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وصفحات 234 - 286 راجع به امام مهدى (عليه السلام)؛ نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران، بى تا.

(22) ر.ك، صافى گلپايگانى، لطف اللّه، (منتخب الاثر)، ص 251، مؤسسه السيدة المعصومة (عليها السلام)، قم، چاپ نخست، 1419 ه ق.

(23) پيشين، ص 254.

(24) البقره / 256، 257؛ النساء/ 51، 60 و76؛ النحل/ 36؛ الزمر/ 17؛ الكهف/ 28؛ الفرقان / 52؛ الاحزاب / 1، 48؛ القلم/ 8، 10؛ الشعراء/ 151.

(25) الكهف / 16؛ مريم / 49؛ طه / 24، 42، 43؛ الفرقان / 36؛ الشعراء/ 15؛ صافات / 99؛ القصص / 21؛ التوبة / 40؛ الانفال / 72، 74، 57.

(26) به ترتيب الكهف / 65، 78؛ الكهف / 10 وبعد؛ يوسف / 15، 90، 99؛ الانبياء / 87؛ الصافات / 140؛ البقره / 259؛ الانبياء / 51، 71؛ الصافات / 89، 90، 99؛ القصص / 7؛ مريم / 16، 17، 22 - 34.

(27) در اين مورد بنگريد به (كمال الدين وتمام النعمه/ 138، شيخ صدوق ره، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ تحقيق شده نخست، 1412 ق.

(28) الاعراف / 118، 139؛ الانفال / 8؛ هود / 16؛ الرعد/ 17؛ الاسراء/ 81؛ الانبياء/ 18؛ سباء/ 49؛ الشورى/ 24.

(29) هود / 86.

(30) فرازهايى از دعاى پرمحتواى ندبه.

(31) آل عمران/ 178؛ الاعراف / 162،183؛ الرعد/ 32؛ الحج/ 44، 45، 48؛ الاسراء/ 16؛ الكهف/ 59؛ النمل/ 52، 85؛ الانبياء/ 11؛ هود / 102، 117.

(32) صحاح ششگانه يعنى صحيح بخارى، صحيح مسلم، سنن ابن ماجد، سنن ابى داود، سنن ترمذى وسنن نسائى به ترتيب منابع دست اول حديثى اهل سنت بشمار مى آيد: بنگريد به ابى الطيب السيد صديق حسن خان قنّوجى، (الحطّه فى ذكر الصحاح الستة)، ص 274 وبعد، دارالجيل، بيروت، دار عمار، عمان، 1408 ق.

(33) (الجامع الصحيح)، 1/93 مسلم بن حجاج نيشابورى، باب نزول عيسى، دارالفكر، بيروت، بى تا نيز باب ديگرى در صحيح مسلم مربوط به دجال وحضرت عيسى وعلائم ظهور امام عصر (عليه السلام): 1/107؛ نيز ج 8/165 وبعد، كتاب الفتن واشراط الساعة.

(34) (صحيح بخارى) 2/256، محمد بن اسماعيل بخارى، باب نزول عيسى بن مريم (عليه السلام)، دارصعب، بيروت، بى تا.

(35) (سنن ابى داود)، 4/106-125، نيز 4/241، كتاب المهدى، كتاب الملاحم، خروج دجال و...، ابو داود سليمان بن اشعث سجستانى، دارالفكر، بى جا، بى تا.

(36) (سنن ترمذى)، 3/343-351، دارالفكر، بيروت، چاپ دوم، 1403 ق.

(37) (سنن ابن ماجه) 4/315-420 كتاب الفنن، محمد بن يزيد بن ماجه قزوينى، دارالمعرفه، بيروت، چاپ اول، 1416 ه ر ك باب 34 آن كتاب، باب خروج المهدى ص 411 حديث شماره 4082-4088.

(38) قبلاً در اين باره ارائه سند شد.

(39) در اين مورد منابع فراوانى شناسايى شده كه قديمى ترين آنها از يكى از اصحاب امام محمدباقر (عليه السلام) به نام ابواسحاق ابراهيم بين صالح انماطى است. براى آشنايى بيشتر با كتابهاى مورد نظر بنگريد به كتابنامه حضرت مهدى 2/535 - 537 نيز 2/542، 543 و587.

(40) البقره / 7، 10؛ آل عمران / 167؛ المائده / 41، 52؛ الانفال / 49؛ التوبه / 45، 87، 93، 110، 125 و127 وآيات بسيار ديگرى كه از ذكر آنها خوددارى مى شود.

(41) آل عمران / 7؛ النساء /162؛ النحل / 44، 64؛ القمر/ 25؛ طه / 99 والطلاق / 10 و11.

(42) الاحزاب / 33.

(43) المائده / 15، 19؛ ابراهيم / 4؛ النحل / 44، 64؛ الحشر/ 7؛ النساء / 59، 83، 170؛ الانفال / 24؛ آل عمران / 164؛ الجمعه/ 2؛ الطلاق / 11.

(44) جامع البيان، 3/184، 185، دارالفكر، بيروت، 1408 ق.

(45) انكشاف، 1/338، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، 1414 ق.

(46) (علوم القرآن عندالمفسرين) 3/84؛ به نقل از تفسير الكبير ابن تيميه 2/39 - 49؛ مركز الثقافة والمعارف القرآنية، قم، 1417 ق.

(47) رك معرفت، محمدهادى، (التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب)، 1/21، 22، الجامعة الرضويه للعلوم الاسلامية، مشهد، چاپ نخست، 1418 ق.

(48) النساء / 79؛ التوبه / 33؛ سباء / 28؛ الفتح / 28؛ الصف/ 9؛ الانبياء/ 107.

(49) الواقعه / 79.

(50) در اين موضوع كتابهاى مستقلى نگاشته شده است. بنگريد به (كتابنامه حضرت مهدى (عليه السلام))، ج 2، ص 808، كه از 23 كتاب در اين مورد نام برده است. على اكبر مهدى پور، ناشر خود مؤلف، 1375 ش.

(51) (تفسير القرآن العظيم)، 1/211؛ (كشف الاسرار)، 1/325.

(52) الزمخشرى، (الكشاف) 1/179؛ الآلوسى، (روح المعانى) 1/363؛ الرازى، (مفاتيح الغيب)، 4/11.

(53) (الكشاف)، 2/82؛ (البرهان)، 1/564؛ طبرى (جامع البيان)، 8/103؛ آلوسى (روح المعانى)، 8/63؛ تفسير مقاتل بن سليمان 1/598 و599؛ تفسير ابن ابى حاتم رازى 4/1427.

(54) (تفسير الخازن)، 2/68، 69.

(55) صحيح مسلم، 1/95، 96.

(56) تفسير الخازن، 2/220؛ (روح المعانى)، 10/86 به نقل از بسيارى از مفسران.

(57) بنگريد به المشهدى، محمد، (كنزالدقائق)، 4/177، مؤسسه النشر الاسلامى، قم، 1400؛ نيز الطباطبايى، محمدحسين، (الميزان فى تفسير القرآن)، 9/257، 266، 267، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1390 ق.

(58) مفاتيح الغيب، 16/41، 42.

(59) به عنوان نمونه بنگريد به (كنزالدقائق)، 4/536-538.

(60) تفسير القرآن العظيم، 8/2471؛ الدرالمنثور، 5/687.

(61) جامع البيان، 17/105؛ روح المعانى، 9/104.

(62) مفاتيح الغيب، 22/229، 230.

(63) تفسير القرآن العظيم، 9/2941؛ نيز الدرالمنثور، 6/392.

(64) روح المعانى، 18/206.

(65) الميزان فى التفسير القرآن، 15/163 - 170، 172، 174.

(66) جامع البيان، 25/108، 109.

(67) الدر المنثور، 7/399 وبعد.

(68) النحل / 2؛ الشورى / 51.

(69) الشعرا / 193.

(70) آل عمران / 124 و125؛ فصلت / 30.

(71) مانند حضرت مريم (عليه السلام)؛ رك آل عمران / 39، 42 و45؛ مريم / 17 - 26.

(72) الانعام / 158؛ الحجر / 8.

(73) النساء / 59.

(74) ن ك الكافى، 1/463، كتاب الحجة، باب 40.

(75) روح المعانى، 15/251.

(76) شواهد التنزيل، 2/10-92، مؤسسة الاعلمى المطبوعات، بيروت، چاپ اول، 1393 ق.

(77) از جمله بنگريد به حافظ ابى نعيم اصفهانى، دلائل النبوه دارالنفاس بيروت، 1412 ق، تمام كتاب به ويژه ج 2، فصل 23 و24، ص 322 ـ 399 به ويژه صفحات 361 ـ 367 راجع به بوى خوش عرق بدن پيامبر صلى الله عليه وآله واينكه زمين مدفوع ايشان را در خود فرو مى برده است.

(78) ادعاى تواتر روايات در سخنان بسيارى از دانشمندان صاحب نظر اهل سنت به چشم مى خورد در اين مورد بنگريد به كتاب منتخب الاثر، پاورقى صفحات 399 - 427.

(79) عبدالرحمن بن خلدون، (المقدمه)/ 159، دارالعوده، بيروت، 1988 م.

(80) دلائل النبوة، 2/537 ـ 564، فصل 30.

(81) بنگريد به منتخب الاثر / 37؛ كتابنامه حضرت مهدى (عليه السلام)، 2/828، 829 كه 69 كتاب از عالمان اهل سنت معرفى شده است با اين وصف مى توان موضوع مهدويت فرزند امام عسكرى (عليه السلام) را افسانه خواند؟!

(82) همان / 399 وبعد.

(83) عزالدين بن الاثير الكامل فى التاريخ 7/274، دارصادر، بيروت، 1402 ق.

(84) النهاية فى غريب الحديث الاثر، 1/20، 290؛ 2/172، 325، 386؛ 4/33 و5/254؛ مطبوعاتى اسماعيليان، قم، 1364 ش.

(85) مروج الذهب ومعادن الجوهر، 4/112، دارالاندلس، بيروت، بى تا.

(86) (الاعلام)، 6/80، دارالعلم للملايين، بيروت، جاپ دهم، 1992 م.

(87) وفيات الاعيان، 4/176، بيروت، بى تا.

(88) شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، 2/290، دارالكتب العلميّه، بيروت، چاپ اول، 1419 ق.

(89) المقدمه / 159.

(90) دائرة المعارف قرن عشرين، 10/475 ـ 481، دارالفكر، بيروت، بى تا.

(91) سيراعلام النبلاء، 13/119ـ 122، مؤسسه الرسالة، بيروت، چاپ نهم، 1413 ق.

(92) المنتظم، 12/158، دارالكتب العلميه، بيروت، 1412 ق.

(93) فتح البارى شرح صحيح البخارى، 6/493، 494، دارالفكر، بى جا، بى تا.

(94) فيض القدير شرح جامع الصغير، 6/279، دارالفكر، بى جا، بى تا.

(95) مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، 7/445 ـ 672، كتاب الفتن، حديث شماره 11975 - 12555، باب ما جاء فى المهدى، باب 70/32، ص 610 با 23 حديث، دارالفكر، بيروت، 1414 ق.

(96) كتاب نامه حضرت مهدى (عليه السلام)، دو جلد، نگارنده على اكبر مهدى پور، ناشر خود مؤلف، 1375 ش، در اين كتاب بيش از دو هزار كتاب به زبانهاى مختلف درباره امام مهدى (عليه السلام) معرفى شده است كه به طور طبيعى پديدآورندگان بيشتر اين كتابها عالمان شيعه بوده وهستند.

(97) بنگريد به: الصدر، محمد، تاريخ الغيبة الصغرى/ 241، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1400 ق.

(98) علامه محمد باقر مجلسى، (بحارالانوار)، 51/162، مؤسسه الوفاء، بيروت، چاپ دوم تصحيح شده، 1403 ق.

(99) منتخب الاثر / 37، (پاورقى).

(100) دائرة المعارف قرن عشرين، 10/475 - 481.

(101) الجامع الصغير، 2/672، حديث شماره 9242، دارالفكر، بيروت، چاپ نخست، 1401 ق.

(102) سيراعلام النبلاء، 13/119 - 122.

(103) البقره / 3؛ الانبياء/ 49؛ فاطر / 18؛ يس / 11؛ ق / 33.

(104) البقره / 5؛ الحديد / 25؛ الملك / 12.

(105) منتخب الاثر / 397 وبعد.

(106) منتخب الاثر / 438.

(107) پيشين / 399 وبعد.

(108) پيشين / 38، (پاورقى).

(109) منتخب الاثر / 308، 366، 378، 379، 383، 606 و...

(110) بحارالانوار، 52 / 340؛ نيز منتخب الاثر / 587، 620.

(111) همان، 52 / 327، 341، 347، 351، 355.

(112) همان 52 / 327، 386.

(113) منتخب الاثر / 358، 365، 587 و597.

(114) بحارالانوار، 52 / 354، 355.

(115) سيره ابن هشام، 4/51-54، دارالبانه، بيروت، بى تا.

(116) بحارالانوار، 52/332، 333، 382.

(117) بنگريد به: المشهدى، محمد، كنزالدقائق، 5/599، مؤسسه النشر الاسلامى، قم، 1410 ق.

(118) منتخب الاثر / 375.

(119) بحارالانوار، 52 / 332، 338: 351.

(120) لسان الميزان، 5/490، دارالفكر، بيروت، 1407 ق.

(121) الوافى بالوفيات، 5/226، چاپ سوم، دارالنشر فراز اشتاينر آلمان، 1411 ق.

(122) سيراعلام النبلاء، 15/280.

(123) الكامل فى التاريخ، 8/364.

(124) العلامه التسترى، قاموس الرجال، 9/661، به نقل از جامع الاصول ابن اثير، نشر جامعه مدرسين قم، چاپ نخست، 1419 ق.

(125) (تاريخ بغداد)، 3/89، دارالفكر، بى جا، بى تا.

(126) (سيراعلام النبلاء) 16/303، 304.

(127) (الكامل فى التاريخ)، 10/58.

(128) (الملل والنحل)، 1/190، دار صعب، بيروت، 1406 ق.

(129) (معجم الادباء)، 12/222، دارالفكر، بى جا، 1400 ق.

(130) صحيح مسلم، 1/107.

(131) بحارالانوار، 51/225 - 293.

(132) منتخب الاثر / 339 وبعد.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۸/۳۰ : ۱۱.۹ K : ۰
: دكتر محمد اخوان
comments:
no-comments