المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۷۵) دفاع از روايت مهدويت (نقد کتاب مشرعة بحار الانوار) (۲)

دفاع از روايت مهدويت (نقد کتاب مشرعة بحار الانوار) (2)

در بخش نخست مقاله، به نقد كتاب مشرعة بحار الانوار پرداختيم وروشن ساختيم كه از ديدگاه اكثريّت قريب به اتّفاق عالمان وفقيهان شيعه، تنها خبر ثقه حجّت نيست، بلكه آنچه حجت است واعتبار دارد، خبر موثوق به است، راوى ثقه باشد يا نباشد. در آن شماره به اثبات رسيد كه على رغم اهتمام شديد به ثقه بودن راوى، براى اثبات اعتبار روايات راههاى ديگرى وجود دارد وبر پايهِ آنها روايات بسيارى اعتبار مى يابد وچنين نيست كه اكثر روايات بحار الانوار از اعتبار وحجيّت برخوردار نباشد.

در اين شماره نيز به دفاع از روايات مهدويّت مى پردازيم ومجموعه اى از روايات را كه مورد مناقشه محتوايى ومفادى نويسنده كتاب مشرعه قرار گرفته است، بررسى خواهيم كرد.

مقدمه

عن الحسن بن على بن ابى طالب، عن ابيه صلوات الله عليهما قال:

يبعث اللّه رجلاً فى آخرالزمان وكلب من الدهر وجهل من الناس يويّده اللّه بملائكته ويعصم انصاره وينصره باياته ويظهره على الارض حتّى يدينوا طوعاً او كرهاً يملا الارض عدلاً وقسطاً ونوراً وبرهاناً يدين له عرض البلاد وطولها لا يبقى كافر الاّ آمن ولا طالح الاّ صلح وتصطلح فى ملكه السباع وتخرج الارض نبتها وتنزل السماء بركتها وتظهر له الكنوز يملك ما بين الخافقين اربعين عاماً فطوبى لمن ادرك ايّامه وسمع كلامه.

امام حسن مجتبى (عليه السلام) از پدربزرگوارش حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) روايت مى كند كه فرمود:

خداوند در آخرالزمان، در روزگار سخت ودر عين نادانى مردم، مردى را بر مى انگيزد واو را با فرشتگان خويش تأييد مى نمايد ويارانش را حفظ مى كند. وى را با آيات خود پيروز مى گرداند وبر پهنهِ زمين مسلّط مى سازد تا همهِ مردم خواسته يا ناخواسته به اوتن دهند. او زمين را از عدل وقسط، نور وبرهان پر مى كند وسرتاسر شهرها او را مى پذيرند.

كافرى نمى ماند جز آن كه مؤمن مى شود وبدكارى نيست جز آن كه صالح وشايسته مى گردد. در زمان حكومت وى درندگان با هم آشتى وسازش مى كنند وزمين گياهان خود را مى روياند وآسمان بركت خويش را فرو مى ريزد وگنج ها همه براى وى آشكار مى گردد. او مشرق ومغرب عالم را در سايهِ حكومت خويش مى گيرد. خوشا آنان كه زمان او را درك كنند وسخن وى را بشنوند وبپذيرند.

در مقالهِ دفاع از روايات مهدويّت (شمارهِ اول) به نقد مبناى سخت گير نويسندهِ مشرعه در پذيرش روايات پرداختيم واشاره كرديم كه حجيّت خبر موثوق به مبناى اكثريت قريب به اتفاق فقيهان وعالمان شيعه است وتنها اقليتى در پذيرش روايات سخت گيرند وتنها خبر ثقه را حجّت مى دانند.

كلمات فقيهان وعالمان بزرگ شيعه گرد آورى شد وروشن گرديد كه مجموعه هاى روايى شيعه چه اندازه اعتبار دارد؟! وچنين نيست كه نويسندهِ محترم مشرعه مى پندارد.

نتيجهِ مقاله شماره (1) اين شد كه بيشتر روايات بحار الانوار ونيز در محدودهِ روايات مهدويّت (ج 51،52،53 بحار) بيشتر روايات از اعتبار ويژه اى برخوردار است وچنين نيست كه تنها حدود نود روايت از مجموعه هزار ودويست وسى وشش روايت بحار دربارهِ مهدويّت اعتبار داشته باشد؛ آن گونه كه نويسندهِ مشرعه مى گويد.

هم اكنون با ما همراه شويد تا به مناقشات دلالى نويسندهِ محترم در برخى از روايات معتبر مهدويّت رسيدگى كنيم وبنگريم كه مناقشات دلالى ايشان شتاب زده، سليقه گى وفردى است وبر پايهِ مقبول وقويمى استوار نيست.

طرد ونفى روايات از نظر محتوا كار فردى نيست، به علاوه كه احاطه وسلطهِ ويژه اى را مى طلبد.

ما از خوانندگان محترم به جدّ مى طلبيم كه با دقت ما همراه شوند وآن گاه داورى كنند كه آيا شايسته است اين مجموعه را مجعول، نا مفهوم، مخالف واقعيت ها ومخالف قرآن بدانيم.

ما بر اين باوريم كه با كمى تأمّل وعدم شتاب در طرد ونفى، جايگاه اين روايات مشخص مى شود ومفاد مقبول ومعقول آن آشكار مى گردد.

حدود شش روايت از روايات مهدويّت كه در مجلّدات 51،52 و53 بحار الانوار آمده است كه بيشتر آن ها اعتبار دارد ونويسندهِ مشرعه در آن مناقشهِ محتوايى دارد، تك تك مورد بررسى ما در اين شماره قرار مى گيرد وما از آن ها دفاع مى كنيم.

واينك فهرست اين مجموعه:

1 - روايت معتبرى كه از پذيرفته نشدن توبه در زمان ظهور سخن مى گويد.

2 - روايتى كه از ايمان وصلاح عموم مردم ونيز آشتى عموم درندگان در زمان ظهور مى گويد.

3 - رواياتى كه مدت زمان ظهور حضرت را تعيين مى كند.

4 - روايتى كه ادعاى مشاهده را در زمان غيبت كبرى كذب مى داند.

5 - روايت معتبرى كه بر قتل راضيان به قتل سيد الشهداء (عليه السلام) دلالت دارد.

6 - روايت عَمرى كه توجيهى براى ممنوعيت ذكر نام حضرت دارد.

روايت اول:

روايت معتبرى كه از پذيرفته نشدن توبه در زمان ظهور سخن مى گويد.

در مشرعة بحار الانوار، جلد دوم ، صفحه 210 مى نويسد:

در باب پنج از شصت وشش روايتى كه در اين باب آمده است، تنها يك روايت معتبر است وآن صحيحه ابن رئاب است ودرباره آن مى گويد:

اقول: والاولى ردّ علمها الى قائلها ولا يتيسّر للمحقق الحكم بعدم قبول التوبة حين ظهور المهدى عجّل الله فرجه

سزاوارتر آن است كه دانش اين روايت را به گوينده اش واگذاريم ومحقق نمى تواند بگويد كه توبه در هنگام ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) پذيرفته نيست.

متن حديث

ابى، عن سعد، عن ابن ابى الخطّاب، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن ابى عبداللّه (عليه السلام) انّه قال:

فى قول اللّه يوم يأتى بعض آيات ربّك لا ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل فقال: الايات هم الائمة والاية المنتظر هوالقائم (عليه السلام) فيومئذٍ لا ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل قيامه بالسيف وان آمنت بمن تقدّمه من آبائه (عليهم السلام).(1)

امام صادق (عليه السلام) دربارهِ گفتهِ خداوند عزّوجلّ: (روزى كه بعضى از آيات پروردگارت تحقق پذيرد، ايمان افرادى كه قبلاً ايمان نياورده اند يا در ايمانشان عمل نيكى انجام نداده اند، سودى به حالشان نخواهد داشت). فرمود: آيات همان امامان (عليهم السلام) هستند وآيه اى كه انتظار او مى رود امام قائم (عليه السلام) است؛ در آن روز ايمان كسانى كه قبل از قيام حضرت با شمشير، بوده است. سودى نخواهد داشت گرچه به امامان پيشين يعنى پدران حضرت (عليه السلام) ايمان داشته باشد.

گفتنى است علامه طباطبايى نيز در تفسير الميزان، مى نويسد:

وقد عدت فى الروايات من تلك الايات خروج دابة الارض والدخان وخروج يأجوج ومأجوج وهذه امور ينطق بها القرآن الكريم وعدّ منها غير ذلك كخروج المهدى (عليه السلام) ونزول عيسى بن مريم وخروج الدجال وغيرها وهى وان كانت من حوادث آخر الزمان لكن كونها ممّا يغلق بها باب التوبة غير واضح.(2)

در روايات، خروج دابة الارض ودخان وخروج يأ جوج ومأ جوج از همين آيات محسوب شده است واين آيات در قرآن نيز آمده است. واز همين آيات محسوب مى شود آياتى چون خروج حضرت مهدى (عليه السلام) ونزول عيسى (عليه السلام) وخروج دجّال وديگر آيات. واين آيات گرچه از حوادث آخر الزمان محسوب مى شود، ولى اين كه با حضور اين ها باب توبه بسته شود روشن نيست.

دفاع ما

با توجه به چند نكته پذيرفته نشدن توبه در زمان ظهور پس از اتمام حجت ها وابلاغ پيام ها آن زمان كه حضرت دست به شمشير مى برد توجيه شدنى است.

الف: كسانى كه تا آن زمان كه امام دست به شمشير مى برد، ايمان نياورده اند ديگر ايمان واقعى نمى آورند وايمانشان صورى ومنافقانه است وامام مهدى (عليه السلام) هر منافقى را از دم تيغ مى گذراند ...

ثم يدخل الكوفة فيقتل بها كل منافق مرتاب(3)

آن گاه امام به كوفه مى رود وهر منافق ترديد كننده را مى كشد.

ب: حضور، ظهور ودست به شمشير بردن امام چون عذاب وصاعقه اى دنيايى است كه به هيچ كس رحم نمى كند. تا قبل از آن كه عذاب الهى در دنيا فرا رسد توبه وپذيرش سودمند است، ولى پس از عذاب ديگر توبه وپذيرش سودى ندارد. توبه وپذيرش كسانى كه پس از شروع جنگ ودست به شمشير بردن امام است، چونان توبه كسانى است كه با ديدن عذاب دنيايى توبه مى كنند؛ اين توبه پذيرفته نيست.

براى توضيح بيشتر به اين آيات بنگريد ودر تفسير وروايات ذيل آن ها دقت كنيد.

آيات:

1 - (هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائكة او يأتى ربّك او يأتى بعض آيات ربّك يوم يأتى بعض آيات ربّك لا ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيراً قل انتظروا انّا منتظرون).

آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان (مرگ) به سراغشان آيند يا خداوند (خودش) به سوى آن ها بيايد يا بعضى از آيات پروردگارت (ونشانه هاى رستاخيز) بيايد؟ امّا آن روز كه بعضى از آيات پروردگارت تحقّق پذيرد، ايمان آوردن افرادى كه قبلاً ايمان نياوردند يا در ايمانشان عمل نيكى انجام نداده اند، سودى به حالشان نخواهد داشت. بگو (اكنون كه شما چنين انتظارات نادرستى داريد) انتظار بكشيد ما هم انتظار (كيفر شما را) مى كشيم.(4)

2 - (ان الذين حقّت عليهم كلمة ربّك لا يومنون ولو جاء تهم كلّ آية حتّى يروا العذاب الاليم فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الاّ قوم يونس لمّا آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا ومتّعنا هم الى حين).

آنان كه فرمان پروردگار تو بر آنان تحقق يافته وبه جرم اعمالشان توفيق هدايت را از آن ها گرفته است، هرگز ايمان نمى آوردند؛ هر چند تمام آيات (ونشانه هاى الهى) به آنان برسد تا زمانى كه عذاب دردناك را ببينند. چرا هيچ يك از شهرها وآبادى ها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد و) به حالشان مفيد افتد؛ مگر قوم يونس. هنگامى كه آن ها ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنان بر طرف ساختيم وتا مدت معينى آن ها را بهره مند ساختيم).(5)

3 - (ويقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم ولا هم ينظرون فأ عرض عنهم وانتظر انّهم منتظرون).

آنان مى گويند: اگر راست مى گوييد اين پيروزى شما كى خواهد بود؟ بگو روز پيروزى ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت وبه آن ها هيچ مهلت داده نمى شود. حال كه چنين است از آن ها روى بگردان ومنتظر باش آن ها نيز منتظرند).(6)

4 - (فلّما جاءتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم وحاق بهم ما كانوا به يستهزئون فلّما رأوا باسنا قالوا آمنّا باللّه وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنّة اللّه التى قد خلت فى عباده وخسر هنالك الكافرون).

هنگامى كه رسولانشان دلايل روشن براى آنان آوردند، به دانشى كه خود داشتند خوشحال بودند، ولى آن چه را كه به تمسخر مى گرفتند آنان را فرا گرفت. هنگامى كه عذاب ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم وبه معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم كافر شديم. امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمانشان براى آن ها سودى نداشت. اين سنّت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده وآن جا كافران زيانكار شدند).(7)

روايات

تفسير نورالثقلين، در ذيل آيه 158 از سوره انعام رواياتى مشابه اين روايت را مى آورد.

بنگريد به روايت سيصدوپنجاه هفت كه خروج قائم منتظر را از اين آيات مى داند:

(قال الصادق جعفر بن محمد (عليه السلام) فى قول اللّه عزوجلّ (يوم يأتى بعض آيات ربّك لا ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيراً) يعنى خروج القائم المنتظر منّا

امام صادق (عليه السلام) درباره گفتهِ خداوند عزّوجل، مى گويد: (آن روز كه بعضى از آيات پروردگارت تحقق پذيرد ايمان آوردن افرادى كه قبلاً ايمان نياورده اند يا در ايمانشان عمل نيكى انجام نداده اند، سودى به حالشان نخواهد داشت)، فرمود: منظور خروج حضرت قائم منتظر (عليه السلام) ماست).(8)

در روايتى ديگر ازامام رضا (عليه السلام) سؤال مى شود كه چرا ايمان فرعون پذيرفته نشد، امام مى فرمايد:

(چون به هنگام ديدن عذاب ايمان آورد وچنين ايمانى پذيرفته نيست).

آن گاه امام به تقويت اين سنّت در گذشته وآينده اشاره مى فرمايد وآيهِ (فلّما رأوا بأ سنا قالوا آمنّا باللّه وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم، لمّا رأوا بأسنا وآيهِ يوم يأتى بعض آيات ربّك )... را گواه مى گيرد.(9)

بدين شكل چه اشكالى دارد اگر كسى حقيقت را پس از ظهور حضرت واتمام حجّت وابلاغ پيام نپذيرفت، ديگر پس از شمشير كشى حضرت (قيام بالسيف) توبه اش پذيرفته نباشد.

آن گونه كه امام هادى (عليه السلام) در موردى به آيهِ (فلّما رأوا بأسنا قالوا آمنا باللّه وحده) استناد كردند وحكم به قتل فردى مسيحى دادند كه با زن مسلمان زنا كرده بود وهنگامى كه خواسته بودند او را بكشند ايمان آورده ومسلمان شده بود.

بنگريد

(قدّم الى المتوكّل رجل نصرانّى فجر بامراة مسلمة فأراد ان يقيم عليه الحدّ فأسلم فقال يحيى ابن اكثم الايمان يمحو ما قبله وقال بعضهم يضرب ثلاثة حدود فكتب المتوكل الى على بن محمد النقى يسأ له فلمّا قرا الكتاب كتب يضرب حتى يموت فأ نكر الفقهاء ذلك فكتب اليه يسأله عن العلّة فقال: بسم اللّه الرحمن الرحيم فلّما رأوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين السورة قال فأمر المتوكل فضرب حتى مات.

مردى مسيحى را كه با زن مسلمان زنا كرده بود؛ نزد متوكل آوردند. متوكل خواست تا حد را بر وى جارى سازد، مسيحى چون چنين ديد مسلمان شد. يحيى بن اكثم گفت: ايمان، گذشته اين مرد را از بين مى برد. برخى ديگر گفتند: بايد اين فرد به اندازهِ سه حد تازيانه بخورد. متوكل به امام هادى (عليه السلام) نامه اى نوشت وحكم اين قضيه را از امام پرسيد. حضرت پس از خواندن نامه در پاسخ آن نوشت: اين مرد مسيحى بايد (آنقدر) زده شود تا بميرد. فقيهان اين فتواى امام را نپسنديدند، متوكل براى امام نامه نوشت وعلت اين فتوا را پرسيد. حضرت نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم. چون آنان عذاب ما را ديدند گفتند كه به خداوند يكتا ايمان آورديم وبه آن چه شرك مى ورزيديم كافر شديم ... راوى گويد متوكل دستور داد او را (آنقدر) بزنند تا بميرد).(10)

به اين روايات نيز بنگريد

(ابراهيم بن محمد الهمدانى قال قلت لا بى الحسن الرضا (عليه السلام) لاى علّة غرق اللّه تعالى فرعون وقد آمن به وا قرّ بتوحيده؟

قال لانّه آمن عند رؤية البأس والايمان عند رؤية البأس غير مقبول وذلك حكم اللّه تعالى ذكره فى السلف والخلف قال اللّه عزّوجلّ (فلمّا رأوا بأسنا قالوا آمنا باللّه وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رأوا بأسنا) وقال عزّوجلّ: (يوم يأتى بعض آيات ربّك لا ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيراً) وهكذا فرعون وملاءه لمّا ادركه الغرق قال (آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل وانا من المسلمين فقيل له الان وقد عصيت قبل وكنت من المفسدين).(11)

(عن جعفر بن رزق اللّه قال قدم الى المتوكل رجل نصرانى فجر بامراة مسلمة فأراد ان يقيم عليه الحد فأسلم فقال يحيى بن اكثم قد هدم ايمانه شركه وفعله وقال بعضهم يضرب ثلاثة حدود وقال بعضهم يفعل به كذا وكذا فأمر المتوكل بالكتاب الى ابى الحسن الثالث (عليه السلام) وسؤاله عن ذلك فلمّا قرا الكتاب كتب: يضرب حتى يموت فأنكر يحيى بن اكثم وانكر فقهاء العسكر ذلك وقالوا: يا امير المؤمنين عن هذا فأنّه شى لم ينطق به كتاب ولم تجى به سنّة فكتب اليه: ان فقهاء المسلمين قد انكروا هذا وقالوا: لم تجى به سنّة ولم ينطق به كتاب فبين لنا لم اوجبت عليه الضرب حتى يموت فكتب بسم الله الرحمن الرحيم (فلمّا احسّوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنّة اللّه الّتى قد خلت فى عباده وخسر هنالك الكافرون) فأمر به المتوكل فضرب حتى مات).(12)

بنابراين، ممكن است هنگامى كه امام ظهور مى كند، پس از اتمام حجّت وابلاغ پيام اگر كسى ايمان نياورد، ديگر ايمان او پذيرفته نيست؛ چرا كه امام دست به شمشير برده ودشمن، مرگ را در برابر چشم خود مى بيند.

وبه نظر مى رسد با كمى دقت اين حقيقت جا مى افتد، البته ما با گفتهِ علامه طباطبايى مشكلى نداريم. ايشان تنها مى نويسد بسته شدن باب توبه با حضور اين آيات روشن نيست.

اين گفته نشان دهندهِ آن است كه بايد در اين زمينه تأمل كرد وتأمل چنين حكم مى كند كه مى توان با توجه به انتقام گيرى امام زمان (عليه السلام) وبرخورد سنگين حضرت - كه كاملاً با انبياى ديگر متفاوت است - اين حقيقت را توجيه كرد كه پس از ظهور واتمام حجّت ودست به شمشير بردن، ديگر توبهِ كسى پذيرفته نيست. شايد بتوان گفت كه حجّت، قبل از آمدن حضرت در نزديك ظهور بر همه تمام مى شود ويكى از اهداف امام (عليه السلام) تصفيهِ انسان هاست.

البته توبهِ قوم يونس در اين زمان پذيرفته شد، واين استثناء است همان گونه كه آيه بر آن دلالت دارد (الاّ قوم يونس) وشايد استثناء هم نباشد، چون آنان پيش از نزول عذاب توبه كردند.

بنابراين، ظهور حضرت چون عذابى آسمانى براى دشمنان تلقى مى گردد كه اگر سخن آن حضرت مقبولشان نيفتد، ديگر پس از قيام به سيف توبهِ كسى پذيرفته نيست.

اين حقيقت در بحار الانوار، چنين آمده است:

(... وقوله تعالى (هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائكة او يأتى ربّك او يأتى بعض آيات ربّك) يخبر محمداً صلّى اللّه عليه وآله وسلّم عن المشركين والمنافقين الذين لم يستجيبوا للّه ولرسوله فقال: هل ينظرون الاّ ان تأ تيهم الملائكة ا ويأ تى ربّك او يأتى بعض آيات ربّك يعنى بذلك العذاب يأتيهم فى دار الدنيا كما عذّب القرون الاولى فهذا خير يخبر به النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) عنهم.

ثمّ قال: (يوم يأتى بعض آيات ربّك لا ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل) الاية يعنى لم تكن آمنت من قبل ان تجى هذه الاية وهذه الاية هى طلوع الشمس من مغربها...).(13)

از اين روايت به دست مى آيد: منظور از بعضى از آيات پروردگار همان عذاب دنيايى است ودر اين روايت گر چه بر طلوع خورشيد از مغرب تطبيق داده شده است، ولى در روايت مورد بحث بر حضرت تطبيق داده شده است وبا توجه به اين كه ظهور حضرت براى كفار ومشركان وديگر دشمنان عذاب است - چرا كه به آنان امان نمى دهد - لذا پس از ظهور واتمام حجت ودست به شمشير شدن او ديگر توبهِ كسى پذيرفته نيست.

در پايان يادآور مى شويم اين كه حضور حضرت چون صاعقه اى آسمانى براى دشمنان است، هيچ مشكلى ندارد وچهرهِ مهر وعطوفت آن حضرت را خدشه دار نمى سازد. اين خشم وخشونت در برابر كسانى است كه شايستهِ آن هستند وگرنه در برابر آنانى كه طرف دار حق ويا جوياى حق هستند، مهر ومهربانى حضرت مطرح است.

گفتنى است آن چه امروز بر برخى زبان ها افتاده است كه چهرهِ خشم وخشونت وانتقام گيرى حضرت را مى خواهند ناديده بگيرند وبر اين باورند كه روايات گسترده اى كه در كنار مهر وعطوفت امام (عليه السلام) از خشونت وخشم وانتقام گيرى وكشت وكشتار سخن مى گويد ضعيف ومجعول است، از نظر ما كاملاً مردود است.

ما تا اين اندازه مى پذيريم كه نبايد تنها قهر حضرت را بازگو كرد، بلكه بايد هم از مهر وهم از قهر گفت كه هر كدام در موردش زيبنده است؛ درباره خداوند در دعاى افتتاح آمده است:

(واشهد انك ارحم الراحمين فى موضع العفو والرحمة وا شدّ المعاقبين فى موضع النكال والنقمة؛

گواهى مى دهم كه تو از همه در جاى عفو ورحمت مهربان ترى ودر جاى عذاب ونقمت از همه سخت تر عذاب مى كنى).

دربارهِ حجت او هم كه مظهر اسماء وصفات الهى است، همين گونه است، ولى يادآور مى شويم كه مهر حضرت با كسانى است كه شايستهِ مهرند وقهر وخشم ودرگيرى حضرت با كسانى است كه با وى درگير مى شوند ومى جنگند.

بنابراين، نفى چهرهِ قهر در جايگاه ويژهِ خودش كاملاً باطل است وهيچ توجيه صحيحى ندارد.

در بسيارى از روايات كه چهرهِ قهر حضرت ترسيم شده است، مى بينيد كه حضرت با كسانى مى جنگد كه با او مى جنگند؛ (فيقتل المقاتلة)(14) او با كسانى كه جنگ با او را شروع كرده اند، مى جنگد.

گفتنى است المقاتلة جمع مقاتل وبه معناى كسانى است كه شروع به جنگ مى كنند ومى جنگند.

در روايت ديگرى آمده است:

(... فتقاتلونه فيقاتلكم فيقتلكم؛(15)

شما با او مى جنگيد پس او با شما مى جنگد وشما را مى كشد).

در روايت ديگرى آمده است:

(ثلاثة عشر مدينة وطائفة يحارب القائم ا هلها ويحاربونه...؛(16)

سيزده شهر وطائفه اند كه حضرت قائم (عليه السلام) با آنان مى جنگد وآنان نيز با حضرت مى جنگند).

در پايان اين بخش بد نيست به رواياتى اشاره كنيم كه مى گويد: امام زمان (عليه السلام) پس از ظهور كارش جنگ است وتقاضاى توبه از كسى نمى كند وواى بر كسى كه بخواهد با حضرت دشمنى كند.

بنگريد

(... والقائم يسير بالقتل بذلك امر فى الكتاب الّذى معه ان يسير بالقتل ولا يستيتب احداً وويل لمن ناواه...

حضرت قائم (عليه السلام) سيره اش جنگ است ومأ موريت او در كتابى كه به همراه خويش دارد همين است. او از كسى تقاضاى توبه نمى كند وواى بر هر كسى كه با او دشمنى كند).(17)

گفتنى است رواياتى كه بر شدّت وصلابت بر خورد امام (عليه السلام) دلالت دارد وسخت گيرى او را در برخورد با دشمنان بازگو مى كند، همه گواه اين حقيقت است كه پس از دست به شمشير بردن ديگر از كسى توبه پذيرفته نيست واساساً آنان كه در چنين حالى ايمان مى آورند، ايمانشان از ترس عذابِ حاضر است واين پذيرفته نيست.

بررسى حدود پنجاه روايت در ارتباط با قهر حضرت را به آينده مى سپاريم. مطمئناً قهر حضرت در جايگاه خود چون مهر او در جايگاهش حكيمانه است. در اين باره به گستردگى در مقاله اى جداگانه بايد سخن گفت وروايات جنگ وكشتار در زمان ظهور را بررسى كرد واز آن ها دفاع نمود.

روايت دوم:

روايتى كه از ايمان وصلاح عموم مردم ونيز آشتى عموم درندگان در زمان ظهور مى گويد.

در مشرعة، بحار الانوار، جلد 2، صفحه 230 آمده است:

(فى مرسلة الاحتجاج لا يبقى كافر الا آمن ولاطالح الا صلح وتصطلح فى ملكه السباع... لعلّها ان صحّت محمولة على الغلبة وامّا اصلاح العموم فهو غير واقع جزماً حسب التجربة من لدن آدم (عليه السلام) الى يومنا فما دام الاختيار مفروضاً فلابدّ من التخلف حسب الطبيعة البشرية واما اصطلاح السباع بينها فان كان كناية عن شى اخر فهو والاّ فهو غير محتمل.

در مرسله كتاب احتجاح آمده است كه كافرى نمى ماند جز اين كه مؤ من مى شود وبدكارى نيست مگر اين كه صالح وشايسته مى شود. ودر زمان حكومت حضرت درندگان با هم آشتى مى كنند...).

سپس ايشان دربارهِ مفاد اين حديث اين گونه داورى مى كند كه اگر اين روايت درست باشد محمول بر غالب است (يعنى غالب مردم ايمان مى آورند) وامّا اين كه عموم مردم اصلاح شوند اين قطعاً تحقق نخواهد يافت؛ آن گونه كه از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا به امروز تجربه كرده ايم؛ چون تا زمانى كه اختيار باشد، قطعاً طبق طبيعت بشر خلاف هم هست.

وامّا آشتى كردن درندگان اگر كنايه از چيز ديگرى باشد (مثلاً كنايه از صلح وصفاى بين مردم) كه همان، وگرنه آشتى بين درندگان احتمال آن نمى رود.

دفاع ما:

به نظر مى رسد ايشان تنها استبعادى ارايه داده است واستبعاد ايشان حتى جواب لازم ندارد؛ چون ايشان برهانى بر بطلان اين معنى ارايه نداده است. چه دليل عقلى اى داريم كه از تحقق ايمان همهِ مردم آن زمان وتحقق صلاح همه منع كند؟ ونيز چه دليل وبرهانى بر تحقق نيافتن سازش درندگان در آن زمان وجود دارد؟ تحولاّتى كه در زمان ظهور پديد مى آيد، بيش از اين ها را در پى دارد صرف استبعاد كه دليل نيست وقتى كه روايت اثبات مى كند وشما دليلى بر نفى آن نداريد بايد بپذيريد (دقت شود اشكال ما تنها در ارتباط با مناقشهِ دلالى نويسندهِ محترم است).

در اين جا مناسب است كه به روايات مشابه اين روايت اشاره كنيم. اين روايات از پديد آمدن تحوّل عجيبى در زمان حكومت حضرت حكايت دارد.

در حديث اربعمأه آمده است

(واصطلحت السباع والبهائم؛

درندگان وحيوانات با هم سازش وآشتى مى كنند).(18)

واگر بنا باشد اين تحول شگفت پذيرفته نشود ودر نتيجه آشتى حيوانات را نپذيريم، چيزهاى بسيار ديگرى از اين دست نيز نبايد پذيرفته شود. مانند از بين رفتن كينه ها وبهبودى يافتن همه مريضان و...

ولى حق آن است كه چنان تحولى در زمان حضرت پديد مى آيد ودر جاى خود تبيين شده است كه در سايهِ آن پذيرش اين امور كاملاً طبيعى وبدون مشكل است.

بررسى تحولات زمان ظهور وپيامدهاى آن از ديدگاه روايات بسيار جالب وشگفت انگيز است.

همچنين در روايتى كه به علايم ظهور اشاره مى كند آمده است:

(... ورايت البهائم تفرس بعضها بعضاً...؛

ومى بينى كه حيوانات يكديگر را مى درند).(19)

در المنجد آمده است:

(البهيمة جمع بهائم كل ذات اربع قوائم من دواب البر والماء ماعدا السباع والطيور.

بهيمه كه جمعش بهايم است به هر چهار پايى از حيوانات دريايى وبيابانى به جز درندگان وپرندگان گفته مى شود).

در مفردات نيز چنين آمده است:

البهيمة ما لا نطق له وذلك لما فى صوته من الابهام لكن خصّ فى التعارف بماعدا السباع والطير فقال تعالى احلت لكم بهيمة الانعام

بهيمه حيوان است كه نطق ندارد چرا كه در صداى او ابهام است ولى در عرف ، ويژه حيوانات غير درنده وپرنده است خداوند متعال فرموده است: چهارپايان براى شما حلال شده است.

با كمى تأ مل وبا توجه به لغت روشن است كه درندگى حيوانات پيش از ظهور تنها مربوط به درندگان نيست. واژهِ بهايم براى غير درندگان به كار مى رود. به علاوه، درندگى درندگان چيز تازه اى نيست؛ آن چه از علايم ظهور است اين است كه خوى درندگى ووحشى گرى در حيوانات غير درنده هم به اوج مى رسد وآن حيوانات هم يكديگر را مى درند.

اوج درندگى حيوانات قبل از ظهور، به درندگى حيوانات غير درنده مى انجامد وپس از ظهور با پديد آمدن آن تحول ژرف، درندگان حتى با هم آشتى وسازش مى كنند.

روايت سوم

رواياتى كه مدت زمان ظهور حضرت را تعيين مى كند.

در مشرعه بحار الانوار، جلد 2، صفحه 231 مى نويسد:

(وعلى كل هذا الانتظار الكثير الطويل الذى ربما يمتدّ الى الاف السنين لهذه المدّة القليلة بعيدة الاّ ان يكون له نوّاب بعد وفاته كما يظهر من بعض الروايات؛

در هر حال اين انتظار طولانى كه چه بسا به هزارها سال برسد، براى اين مدت كم بعيد است؛ مگر اين كه نائبان حضرت پس از او حكومت حق را استمرار بخشند).

اين اشكال را ايشان در صفحه 212 هم آورده بود مى نويسد:

(اذا فرضنا عمر الامام المنتظر (عليه السلام) بعد ظهوره اربعين سنة فضلاً عن تسع سنوات كما فى بعض روايات الباب فالا مر لايخلو من غرابة فان انتظار اكثر من الف سنة وربّما اكثر من آلاف السنين لظهوره (عليه السلام) فى مدة قليلة لا هل عصر واحد عجيب وغريب وان ظفر القارى بجوابه فالرجاء منه اعلام المولف الفقير فى فرض الحياة وكل ما قيل او را يته فى امثال المقام قعقعة ومجرّد كلمات؛

اگر فرض كنيم كه عمر امام مهدى (عليه السلام) پس از ظهور، چهل سال باشد - چه برسد به آن كه در بعضى از روايات نه سال آمده است - قضيّه خالى از غرابت نيست؛ چرا كه بيش از هزار سال وچه بسا بيش از هزارها سال انتظار كشيدن براى يك مدت كم، آن هم براى مردم يك زمان، عجيب وغريب است. واگر خواننده به جوابى در اين رابطه دست يافت اميد است كه مؤ لف را اگر زنده بود با خبر سازد ولى هر چه گفته شده وآنچه من در چنين موارد ديده ام جملات بى محتوايى بوده است).

آنگاه پس از اشكال مى نويسد:

(نعم اذا فرض استمرار عمله وحكومته (عليه السلام) بتوسّط نوّابه فهو نعم الجواب لكنّه احتمال غير مدلل قطعيّاً؛

بله اگر استمرار حكومت حضرت توسّط نمايندگانش يقينى باشد اين جواب خوبى است، ولى اين هم احتمالى است كه دليل قطعى ندارد).

آن گاه وعده مى دهند كه شايد در مبحث رجعت به اين بحث گذرى كنيم.

دفاع ما

1- ما هم مثل خود ايشان مى شويم وبه ايشان در مقام جواب مى گوييم چه كسى وچه دليل معتبرى داريد كه زمان حكومت كوتاه است؟ چه كسى به شما گفته است اين روايات كه اعتبارى ندارد؟

چه طور روايت غير معتبر را (البته به گفته خودتان) مى پذيريد وآن گاه اشكال مى كنيد كه چرا چهل سال ويا نه سال؟ اين مدت كم است. (دقت كنيد ايشان درصفحه 230-231 به روايات اشاره مى كند وگويا هيچ كدام اعتبار ندارد، ولى ايشان اشكال مى كند)

2- اگر منظور شما اين است كه حكومت حق ديده شود وتجربه گردد وهمه گذشتگان وانسان هايى كه به دنيا آمده اند وحكومت ناحقّ را ديده وتجربه كرده اند، حكومت حق را ببينند؛ اين منظور تحقق مى يابد وزنده ويا مردهِ انسان ها حضور حكومت حق را مشاهده خواهند كرد.

3. اگر منظور اين است كه مردم به كمال برسند اين از حسن حكومت حق است كه در سال هاى كوتاه مردم را به اوج كمال مى رساند. به تعبير شما هزارها سال حكومت ها مردم را در اختيار داشته اند، ولى نتوانسته اند مردم را رشد دهند واين از عظمت حكومت حضرت مهدى (عليه السلام) است كه در دوره اى نه چندان طولانى مردم را به اوج كمال مى برد وره صد ساله را يك شبه طى مى كنند. اگر منظورتان اين است كه انسان هاى جديدى خلق شوند وآنان نيز در سايهِ اين حكومت هدايت شوند؛ در پاسخ بايد گفت كه حكومت مهدى در پايان عمر دنيا مى آيد پس از آن كه همه آمدند ونتوانستند حق را فراگير سازند.

اگر بنا باشد كه انسان هاى جديدى باز بيايند، ممكن است آنان فكر كنند كه مى توانند بدون وحى و... باز حكومت شايسته اى به پا سازند واساساً خداوند مى خواهد حقيقت را به انسان هايى كه آمده اند نشان بدهد؛ نه اين كه انسان هاى ديگرى را در عصرهاى ديگرى بيافريند.

در پايان بايد گفت كه ما انسان ها حتّى شايستگى اين چند سال را هم نداريم. آرى، شايستگى هزارها سال دورى از امام را داريم؛ چرا كه قدردان نبوده ايم، ولى شايستگى اين چند سال حكومت حق مهدى (عليه السلام) را نداريم. اين فضل الهى است كه شامل حال مردم مى شود آن هم به خاطر وجود ارزشمند اولياى الهى از آغاز آفرينش تا زمان ظهور.

آرى، اگر مردم قدردانى كنند شايد زمان ظهور طولانى تر شود؛ بداء كه مشكلى ندارد.

در پايان باز تعجب خويش را از برخورد دوگانهِ نويسندهِ محترم ابراز مى داريم؛ از يك سو روايت غير معتبرى را (البته از ديدگاه خود) به كار مى گيرد واز سوى ديگر به مفاد آن اشكال مى كند واز مردم تقاضاى استمداد دارد.

توضيح بيشتر

بايد ديد رواياتى كه عمر حكومت حضرت را نه سال ويا چهل سال مى داند، از ديدگاه نويسندهِ مشرعه معتبر است يا خير؟ اگر معتبر نيست نبايد آن را عليه عقيده اى به كار ببرد.

هم اكنون فرصت مراجعه به اين روايات را نداريم، ولى نويسنده محترم خود در جلد 2 صفحه 230 و231 به بخش عمده اى از اين روايات اشاره كرده وظاهراً همه را غير معتبر دانسته است.

شما به اين دو صفحه مراجعه كنيد، ولى باز در ذيل آورده است

(وعلى كل هذا الانتظار الكثير الطويل الذى ربما يمتدّ الى الاف السنين لهذه المدة القليلة بعيدة...).

البته شايد نويسندهِ بزرگوار مى خواهد بگويد كه اين روايات علاوه بر ضعف سند با اعتبار نيز سازگار نيست ويا مى خواهد ادعا كند كه از مجموع اين روايات قدر مشتركى مى گيريم وآن كمى زمان ظهور است وآن قدر مشترك حجت است وآنگاه اشكال مى كند.

گفتنى است: ادامه يافتن حكومت حضرت با رجعت امامان (عليهم السلام) ونيز با آمدن جانشينانى ديگر براى حضرت خود پاسخى متين است. به نظر مى رسد كه با دقت در حقيقت ظهور جواب هاى ديگرى در اين باره به دست مى آيد.

روايت چهارم:

روايتى كه ادعاى مشاهده را در زمان غيبت كبرى كذب مى داند.

در مشرعه، جلد 2، صفحه 227 مى نويسد:

الباب 23 من ادّعى الروِ ية فى الغيبة الكبرى

(فيه روايات اوليهما تشتمل على قوله (عليه السلام) وسيأتى من شيعتى من يدّعى المشاهدة الا من ادّعى المشاهدة قبل خروج السفيانى والصيحة فهو كذاب مفتر.

قلت: ان الرواية بجهالة حال حسن بن ا حمد المكتّب شيخ الصدوق غير معتبرة على انّه مخالفة للروايات الكثيرة الدالة على الرؤية فلا عبرة بها.

در باب 23 رواياتى است كه نخستين آن ها همين روايت است ومى گويد: هر كس پيش از خروج سفيانى وپيش از صيحهِ آسمانى ادعاى مشاهده كند، بسيار دروغ گو ومفترى است. آن گاه نويسنده در يك اظهار نظر مى گويد اين روايت به دليل جهالت حسن بن احمد استاد صدوق بى اعتبار است به علاوه اين روايت با روايات بسيارى كه بر رؤيت امام دلالت دارد، منافات دارد؛ بدين دليل اين روايت اعتبارى ندارد).

دفاع ما:

ما ابتدا متن روايت را مى آوريم، آن گاه به دو اشكال نويسندهِ محترم دربارهِ سند ومحتواى روايت پاسخ مى گوييم.

(خرج التوقيع الى ابى الحسن السمرى يا على بن محمد السمرى اسمع اعظم الله اجر اخوانك فيك فأنّك ميّت ما بينك وبين ستّة ايّام فاجمع امرك ولا توص الى احد يقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغيبة التامّة فلا ظهور الاّ بعد اذن اللّه تعالى ذكره وذلك بعد طول الامد وقسوة القلوب وامتلاء الارض جوراً وسيأتى من شيعتى من يدعى المشاهدة الا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفيانى والصيحة فهو كذّاب مفتر ولا حول ولا قوة الا باللّه العلى العظيم.

توقيعى به دست ابوالحسن سمرى رسيد به اين مضمون: اى على بن محمد سمرى گوش فرا ده خداوند پاداش برادرانت را درباره تو بزرگ دارد. مرگ تو شش روز ديگر فرا مى رسد. امورت را جمع وجور كن وبه كسى به عنوان جانشين براى خودت وصيت مكن؛ چرا كه غيبت تامّ واقع شد وظهورى نخواهد بود، مگر پس از اذن واجازهِ خداوند متعال. واين ظهور واذن پس از طولانى شدن مدت وسخت شدن دل ها وپرشدن زمين از جور خواهد بود ودر آينده از شيعيان من كسانى دعوى مشاهده مى كنند؛ آگاه كه هر كس پيش از خروج سفيانى وقبل از صيحه آسمانى ادعاى مشاهده كند، او بسيار دروغگو ومفترى است وحول وقوه اى نيست جز به واسطهِ خداوند بلند مرتبه وبزرگ).(20)

اين روايت به طور مسند در كمال الدين شيخ صدوق وغيبت شيخ طوسى آمده وبه طور ارسال در كتاب احتجاج مرحوم طبرسى ذكر شده است.

الف: درباره سند

در كتاب مكيال المكارم اين روايت به عنوان روايت صحيح وعالى السند معرفى شده است.

بنگريد:

ان هذا الحديث صحيح عال اصطلاحاً لانه مروّى عن مولانا صاحب الزمان (عليه السلام) بتوسّط ثلاثة اشخاص

اين روايت از حضرت مهدى (عليه السلام) با سه واسطه نقل شده است:

1- مرحوم شيخ صدوق (عليه السلام)

2- مرحوم حسن بن احمد مكتّب، استاد شيخ صدوق

3- مرحوم ابوالحسن على بن محمد سمرى

آن گاه در مكيال المكارم از مولى عناية الله قهپائى مؤ لف مجمع الرجال نقل مى كند كه:

(ابو محمد الحسن بن الحسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام المكتّب ويروى عنه الصدوق مكرّراً مترضيّاً مترحّماً وهذا من امارات الصحة والوثاقة.

مكتّب استاد شيخ صدوق(ره) است ومكرّراً صدوق از وى روايت مى كند ودربارهِ وى (رضى الله عنه) و(رحمه الله) مى گويد واين ترضى وترحم بر استاد حكايت از توثيق استاد دارد).

گفتنى است كه گر چه آيت الله خويى (ره) در معجم رجال الحديث ترضى وترحم را دليلى بر وثاقت نمى گيرد، ولى ترضى وترحم مكرّر، قطعاً حكايت از وثاقت شخص دارد.

در مكيال المكارم آمده كه حضور اين روايت در كتاب احتجاج طبرسى نيز دليلى بر درستى واعتبار حديث است؛ چرا كه مرحوم طبرسى در ابتداى كتاب احتجاج فرموده است: دليل ما بر ذكر نكردن سند احاديث يكى از سه امر است:

الف) موافقت احاديث با اجماع

ب) اشتهار احاديث بين مخالف وموافق

ج) موافقت احاديث با عقل

دليل ديگرى بر درستى واعتبار اين حديث در مكيال المكارم آمده كه از زمان صدوق تا امروز كسى از عالمان در اعتبار اين حديث مناقشه نكرده است.

بنگريد به مكيال المكارم، باب هشتم، امر هفتاد ويكم.

ومما يدل على صحة هذا الحديث وصدوره عن الامام ايضاً ان الشيخ الطبرسى (ره) صاحب كتاب الاحتجاج ذكره مرسلاً من دون ذكر السند والتزم فى اول الكتاب وصّرح بأنه لا يذكر فيه سند الاحاديث التى لم يذكر اسانيدها اما بسبب موافقتها للاجماع او اشتهارها بين المخالف والمؤلف او موافقتها لحكم العقل...

ومما يدل ايضاً على صحته ان علمائنا من زمن الصدوق؛ الى زماننا هذا استندوا اليه واعتمدوا عليه ولم يناقش ولم يتأ مل ا حد منهم فى اعتباره كما لا يخفى ...

آن گاه نويسندهِ محترم مكيال المكارم در نتيجه گيرى پايانى مى نويسد:

فتبين من جميع ما ذكرناه ان الحديث المذكور من الروايات القطعية التى لا ريب فيها ولاشبهة تعتريها وهو ممّا قال فيه الامام (عليه السلام) فانّ المجمع عليه لا ريب فيه.

ب: درباره محتواى روايت

ما نمى دانيم نويسندهِ مشرعه چه انگيزه اى براى نفى اين قبيل روايات دارد وچرا اين گونه روايات را از دم تيغ مى گذراند؟

ما اگر به اشكال سندى ايشان تن دهيم ومثل ايشان معتقد باشيم كه حتماً بايد راوى حديث از سوى قدماى عالمان رجال توثيق داشته باشد ودربارهِ وى ثقة ومانند آن گفته شده باشد وبه اين دليل حسن بن احمد مكتّب را مجهول بدانيم، ولى چرا در محتواى روايت دقت نكنيم واحتمال ندهيم كه منظور از مشاهده، مشاهده خاصى باشد؛ يعنى اگر كسى ادعا كند كه امام را ديده واز سوى او مأ موريت ونيابتى دارد. بگذريم از اين كه احتمالات ديگرى نيز در مفاد روايت پيش مى آيد.

بنابراين، ما نمى توانيم اين مفاد روايت را بى اعتبار بدانيم. كارى كه به گفتهِ نويسندهِ مكيال المكارم احدى از عالمان شيعه نكرده است. در اين جا ضرورى مى دانم كه متن بيان مرحوم مجلسى ونيز كلام صاحب مكيال المكارم را بياورم:

الف) متن بيان مرحوم مجلسى

(لعلّه محمول على من يدعى المشاهدة مع النيابة وايصال الاخبار من جانبه عليه السلام الى الشيعة على مثال السفراء لئلاّ ينافى الاخبار التى مضت وستأ تى فيمن راه عليه السلام واللّه يعلم.

شايد اين حديث بر كسى حمل شود كه ادعاى ديدار حضرت را همراه با دعوى نيابت از سوى حضرت وواسطه خبر بودن بين حضرت وشيعه را داشته باشد تا اين حديث با احاديث گذشته وآينده منافاتى پيدا نكند.).

ب) متن كلام صاحب مكيال المكارم

(ولا شبهة بقرينة صدر الكلام فى انّ المراد بدعوى المشاهدة هى المشاهده على نحو ما وقع للسفراء الاربعة المحمودين المعروفين فى زمان الغيبة الاولى...

والحاصل ان المراد بالمشاهدة هى المشاهده المقيدة بكونها بعنوان البابية والنيابة الخاصة مثل ما كان للسفراء الاربعة الموجودين فى زمان الغيبة الصغرى لا مطلق المشاهدة)

ايشان پس از تأ ييد اين تفسير براى حديث مى نويسد:

(وقد قيل فى الجمع بينهما وجوه بعيدة لا حاجة لنا فى التعرض لها وردّها وان ما ذكرناه واضح لا هله كالنور على شاهق الطور والله الموفق).

در هر صورت اين روايت بر مبناى صحت خبر موثوق به حجيّت واعتبار مى يابد وبر مبناى حجيّت خبر ثقه نيز اعتبار مى يابد، البته اگر ما در پذيرش توثيق راويان سخت گير نباشيم؛ چرا كه به راحتى از ترضى وترحم مكرر صدوق از استاد خويش وثاقت استاد به دست مى آيد واعتماد بر نقل او عقلايى است.

از نظر محتوايى نيز محتواى روايت مورد پذيرش عالمان بوده است ووجوهى را مى توان درتفسير روايت گفت.

الف) منظور از مشاهده، ظهور حضرت است ومنظور از ادعاى مشاهده، ادعاى ظهور حضرت (عليه السلام) است.

ب) منظور از مشاهده، يك بار ديدار استثناءً نيست، بلكه ديدارهاى مكرّر است؛ چيزى مانند سفيران زمان غيبت صغري.

ج) منظور از مشاهده، دعوى نيابت امام (عليه السلام) به مانند سفيران زمان غيبت صغرى است.

د - هر حكمى استثناء دارد؛ ديدار در اين روايت نفى شده، ولى براى برخى در طول دوران غيبت كبرى اتفاق مى افتد وحكمت نفى به شكل عام اين است كه كسى به راحتى به خود اجازه ندهد تا از ديدار با امام سخن بگويد.

در هر صورت اين روايت دلايل معتبرى دارد وچرا نويسنده مشرعه هيچ در اين باره تأ مل نمى كند وبى درنگ اين ميراث بزرگ را به تاراج مى دهد، چه ضرورتى در اين نفى وطرد وبى اعتبار سازى سند ودلالت روايات نهفته است كه ديگر عالمان شيعه از آن بى خبرند وايشان با خبر است، خدا مى داند.

در پايان شايد اين اشاره ضرورى باشد كه مرحوم سيّد بحرالعلوم رجالى كبير در الفوائدالرجاليه خود جلد 3، صفحهِ 68 در فائدهِ سوم از شهيد ثانى وفرزند وى صاحب معالم ونيز از شيخ بهايى واز سيد ميرداماد عباراتى را مى آورد كه همه نشان دهندهِ آن است كه استادان ومشايخ اززمان مرحوم كلينى تا به امروز نياز به توثيق وتعديل ندارند؛ آنان به حدّى مشهورند كه نيازى به تعديل وتوثيق شان نيست.

مرحوم سيد داماد كه شيوخ جناب صدوق را يادآور شده واسامى جمع زيادى از آنان را برده، در بخشى بر وثاقت كسانى كه صدوق به آنان (رحمه اللّه) ويا (رضى اللّه عنه) گفته تصريح دارد.

مراجعه به بيان اين چهار عالم بزرگ بسيار كارساز است؛ چرا كه رجال اين است نه آن چه امروز رايج شده است. حضرت خويى (ره) وبه پيروى از ايشان، جمعى وضعيت علم رجال را دگرگون كرده اند ومفهوم رجالى بودن را دگرگون ساخته اند. بين نظر وحيد بهبهانى ها، بحرالعلوم ها وبروجردى ها ونظر حضرت آيت اللّه العظمى خويى (ره) تفاوت بسيار است.

وبايد روزى حوزه وضعيت اين تفاوت را مشخص سازد وبه نظر مى رسد كه حضرت آيت اللّه العظمى خويى در مبناى رجالى خود راه افراط را پيموده اند وبر خلاف مبناى عالمان بزرگ رجال رفته اند وعظمت اين مرد بزرگ باعث شده است كه كسى در برابر ايشان مبناى عالمان وفقيهان نامور شيعه را مطرح نسازد وبيشتر مبناى ايشان در حوزه ها مطرح گردد. وگرنه رجال به اين شكل كه ايشان مطرح كرده است، نزد اكثريت عالمان وفقيهان شيعه مطرح نيست. ما در اين جا به همه هواداران علم رجال توصيه مى كنيم كه به تعليقات مرحوم وحيد بهبهانى در رجال وبه الفوائد الرجاليه مرحوم سيد بحرالعلوم وبه شاگردان حضرت آيت الله العظمى بروجردى مراجعه كنند وعلم رجال صحيح را بگيرند، بيشتر در مبناى حضرت آيت الله العظمى خويى دقت كنند وجدايى اين مبنا را از مبناى بيشتر عالمان وفقيهان وعالمان رجال احساس كنند.

در اين جا نيز اشاره مى كنيم به آن چه كه يكى از شاگردان سيد بحرالعلوم از ايشان نقل مى كند. او مى گويد: در جلسهِ درس ايشان بودم كه فردى از ايشان درباره امكان روِ يت حضرت مهدى (عليه السلام) در زمان غيبت پرسيد. مرحوم بحرالعلوم همان طور كه مشغول كشيدن قليان بود، سرش را پايين انداخت وآهسته با خويش چنين مى گفت:

(ما اقول فى جوابه وقد ضمّنى صلوات الله عليه الى صدره وورد ايضاً فى الخبر تكذيب مدعى الروِ ية فى ايّام الغيبة. وتنها من مى شنيدم.

چه در جواب اين پرسش بگويم؛ در حالى كه خود حضرت مرا در آغوش خويش گرفته، ولى در روايت آمده كه مدعى ديدار در زمان غيبت را تكذيب كنيد).

ايشان اين جملات را چند بار تكرار كردند، آن گاه در جواب پرسش كننده فرمودند: در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده است كه اگر كسى ادعاى ديدار حضرت را داشته تكذيبش كنيد. ايشان به همين جمله بسنده كرد وديگر آن جملات آهسته را به پرسش كننده نفرمود.(21)

روايت پنجم

روايت معتبرى كه بر قتل راضيان به قتل سيد الشهداء (عليه السلام) دلالت دارد.

در مشرعة بحار الانوار،جلد2، ص234، آمده است:

(الرواية السادسة وان كانت معتبرة سنداً لكن متنها يدّل على جواز قتل الراضى بالقتل ولا قائل له فى الفقه ولابد من ردّه الى الراوى الا وّل اى عبدالسلام الهروى.

روايت ششم گرچه از نظر سند اعتبار دارد، ولى متن روايت بازگو كنندهِ اين است كه جايز است كشتن كسى كه به كشتن كسى راضى مى شود؛ در حالى كه در فقه كسى به اين مطلب قائل نيست (تنها قاتل را مى كشند، نه كسى كه راضى به قتل باشد) ولازم است كه اين روايت را به راوى اوّل؛ يعنى عبدالسلام هروى برگردانيم).(22)

دفاع ما

ما در ذيل متن روايت را مى آوريم، آن گاه به دفاع از آن مى پردازيم:

در بحار الانوار، جلد 52، صفحه 313 به نقل از علل الشرايع وعيون اخبار الرضا (عليه السلام) آمده است:

(الهمدانى، عن على، عن ا بيه، عن الهروى قال قلت لا بى الحسن الرضا (عليه السلام) يابن رسول اللّه ما تقول فى حديث روى عن الصادق (عليه السلام) انّه قال: اذا خرج القائم قتل ذرارى قتلة الحسين (عليه السلام) بفعال آبائها فقال (عليه السلام) هو كذلك فقلت وقول الله عزوجلّ (ولا تزر وازرة وزر ا خرى) ما معناه؟ قال صدق اللّه فى جميع ا قواله ولكن ذرارى قتلة الحسين (عليه السلام) يرضون بفعال ابائهم ويفتخرون بها ومن رضى شيئاً كان كمن ا تاه ولو انّ رجلاً قتل بالمشرق فرضى بقتله رجل بالمغرب لكان الراضى عنداللّه عزوجلّ شريك القاتل وانّما يقتلهم القائم (عليه السلام) اذا خرج لرضاهم بفعل آبائهم...)

عبدالسلام هروى گويد:

( از امام رضا (عليه السلام) پرسيدم اى پسر رسول خدا نظرتان دربارهِ حديثى كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه هر زمان حضرت قائم (عليه السلام) ظهور كند، نسل قاتلان امام حسين (عليه السلام) را به خاطر كار پدران شان مى كشد چيست؟ حضرت فرمود درست است. گفتم گفتهِ خداوند عزوجلّ است كه هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى گيرد، معنايش چيست؟ حضرت فرمود: خداوند در همه گفتارش صادق است، ولى نسل قاتلان امام حسين (عليه السلام) از كار پدرانشان خرسند وراضى اند وبدان افتخار مى كنند وهر كس كه به كارى راضى باشد چونان كسى است كه آن را انجام داده است. واگر مردى در مشرق عالم كشته شود ومردى در مغرب به قتل آن راضى باشد، اين شخص راضى نزد خدا شريك قاتل محسوب مى شود. حضرت قائم (عليه السلام) هم وقتى ظهور مى كند تنها به دليل رضايت اينان به كار پدرانشان آنان را مى كشد...).

در بحار الانوار، جلد 100، صفحه 94، باب 2 در اين باره كه (هر كس راضى به كارى باشد چونان كسى است كه آن كار را انجام داده)، رواياتى آمده است. در وسائل الشيعه جلد 11، صفحه 408 باب 5 نيز رواياتى آمده است كه در آينده به برخى اشاره مى كنيم.

در مستدرك جلد 2 قديم صفحه 360 و361 در باب 3 وجوب الامر والنهى بالقلب... وباب 4 وجوب انكار المنكر بالقلب على كل حال وتحريم الرضا به ووجوب الرضا بالمعروف رواياتى آمده است.

به عنوان مثال در روايتى آمده

(...ثم اوحى ان قل لهم انّكم رايتم المنكر فلم تنكروه وسلط عليهم بخت نصر ففعل بهم، ما قد بلغك

... سپس خداوند وحى كرد كه به آنان بگو: شما منكر را ديديد، ولى انكار نكرديدو خداوند بخت نصر را بر آنان مسلط ساخت واو با آنان كرد آن چه را كه تو مى دانى).

ودر روايت ديگر آمده:

(...انّهم كانوا ثلاث فرق فرقة باشرت المنكر وفرقة انكرت عليهم وفرقة واهنت اهل المعاصى فلم تنكر ولم تباشر المعصية فنجّى اللّه الذين انكروا وجعل الفرقة المواهنة ذرّاً ومسخ الفرقة المباشرة قردة...

...آنان سه دسته بودند؛ دسته اى كه كار منكر را انجام دادند ودسته اى كه انكار كردند ودسته اى كه با اهل معصيت نرمى كردند وانكار نكردند، ولى معصيت را هم انجام ندادند. خداوند آنان را كه انكار كرده بودند (يعنى به اهل معصيت گفتند كه چرا چنين كرديد) نجات داد ودسته اى را كه نرمى كرده بودند، به شكل مورچه كرد ودسته اى را كه معصيت انجام داده بودند، به شكل بوزينه مسخ كرد...).

ودر روايتى ديگر آمده:

(...انّما يجمع الناس الرضا والغضب ايّها الناس انّما عقر ناقة صالح رجل واحد فأ صابهم اللّه بعذابه بالرضا لفعله وآية ذلك قوله عزوجلّ فتنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر فكيف كان عذابى ونذر وقال فعقروها فدمدم عليهم ربّهم بذنبهم فسوّيها ولا يخاف عقبيها...

مردم را رضا وغضب دريك گروه قرار مى دهد. اى مردم شتر صالح را تنها يك نفر پى كرد، ولى خداوند عذابش را براى همه فرستاد؛ چرا كه همه به آن كار راضى بودند ونشانهِ رضايت شان اين آيه است كه: (همه دوست شان را خواندند وصدا كردند واو ناقه را پى كرد. حال چگونه بود عذاب وبيم دهى من) وآيه اى ديگر كه: (همه شتر را پى كردند خداوند از اين رو آنان را به خاطر گناه شان در هم كوبيد وبا خاك يكسان وصاف كرد واوهرگز از فرجام اين كار بيم ندارد).

جواب اوّل:

ما از مجموع اين روايات استفاده مى كنيم كه گرچه حدّ الهى تنها براى فاعل مباشر است مثل حد قتل كه براى قاتل مباشر است وحدود ديگر نيز همين طور، ولى راضى هم به مانند مباشر گناهكار است ومستحق عذاب الهي. (مستحق عذاب الهى نه مستحق حدّ الهى) بنابراين، راضى هم در كنار مباشر استحقاق عذاب دارد؛ چون گناه مرتكب شده است، ولى حدّ ، مخصوص فاعل مباشر است.

پس ازاين مقدّمه بايد بگوييم حضور حضرت مهدى وظهور آن حضرت براى تبه كاران چون عذاب الهى است. او دست انتقام الهى است. او براى دشمنان وتبه كاران نقمت است وبه هنگامى كه با ظهور حضرت عذاب الهى فرا رسد وشمشير انتقام كشيده شود، ديگر راضى وفاعل مباشر هر دو با هم عذاب مى شوند وخشم الهى هر دو را در خود فرو مى برد. آن گونه كه قوم صالح وبرخى اقوام ديگر مشمول عذاب الهى شدند ومباشر وراضى در كنار هم نابود گرديدند.

بنابراين، با ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) صاعقه شمشير او همه را مى گيرد ومباشر وراضى را با هم مى سوزاند.

براى روشن شدن بيشتر اين حقيقت ما در دو جهت بايد بيشتر كار كنيم:

الف) عذاب الهى مخصوص مباشر نيست وراضى را نيز در بر مى گيرد.

ب) ظهور حضرت براى دشمنان وتبه كاران چون عذابى الهى است.

در جهت اول رواياتى را مى آوريم:

(عن ابى عبداللّه (عليه السلام) قال لى: تنزل الكوفة؟ قلت نعم قال: فترون قتلة الحسين بين اظهركم؟ قال: قلت: جعلت فداك ما بقى منهم احد قال فأ ذا ا نت لاترى القاتل الا من قتل او من ولى القتل الم تسمع الى قول الله (قل قد جاءكم رسل من قبلى بالبيّنات وبالّذى قلتم فلم قتلتموهم ان كنتم صادقين) فاى رسول الله قتل الذين كان محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) بين ا ظهرهم ولم يكن بينه وبين عيسى رسول انّما رضوا قتل اولئك فسمّوا قاتلين

راوى گويد: امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: كوفه هستي؟ گفتم آري. حضرت پرسيد: قاتلان امام حسين (عليه السلام) را در پيش رو مى بينيد؟ گفتم:فدايت گردم احدى از آنان باقى نمانده است. حضرت فرمود: بنابراين تو تنها كشنده ويا كسى كه كار را به عهده داشته قاتل مى دانى، آيا سخن خدا را نشنيده اى كه مى گويد: (پيش از من پيامبرانى همراه با بينات وبا همان چه كه مى گوييد آمد پس چرا آنان را كشتيد اگر راست مى گوييد) (آن گاه امام (عليه السلام) مى افزايد) كسانى كه محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) در ميانشان بود، كدام پيامبر را كشته بودند با اين كه بين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وحضرت عيسى (عليه السلام) پيامبرى نبود وتنها اينان راضى به قتل آنان شده بودند ودر نتيجه قاتل ناميده شدند).(23)

عن ابى عبداللّه قال لمّا نزلت هذه الاية (قل قد جاءكم رسل من قبلى بالبينات وبالذى قلتم فلم قتلتموهم ان كنتم صادقين) وقد علم ان قالوا واللّه ما قتلنا ولاشهدنا قال وانّما قيل لهم ابرؤا من قتلتهم فأبوا.

چون اين آيه نازل شد كه (بگو پيش از من پيامبرانى همراه با بينات وبا همان چه كه مى گوييد آمد پس چرا آنان را كشتيد اگر راست مى گوييد) در حالى كه گفتند ما نكشتيم وما نبوديم حضرت فرمود تنها به آنان گفته شده بود كه از قاتلان پيامبران تبرّى بجوييد وآنان تبرّى نجسته بودند.

بنابراين، وظيفه اين است كه از گناه وگناهكاران، قلباً واگر بتوانيم لساناً ويداً بى زارى بجوييم وگرنه مشمول عذاب آنان خواهيم شد. با وجود بيان روشن اين آيه، باز هم روايت مورد انكار نويسنده محترم مشرعه قرار گرفته، جاى تعجب است.

نسل قاتلان سيّدالشهداء (عليه السلام) از كار پدران خويش بى زارى كه نمى جويند هيچ، رضايت هم دارند وبدان افتخار مى كنند وبدين شكل گناهكار محسوب مى شوند ومشمول عذاب الهى مى گردند وفعل گناه به آنان نيز نسبت داده مى شود.

(عن على (عليه السلام) قال قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) من شهد ا مراً فكرهه كان كمن غاب عنه ومن غاب عن امر فرضيه كان كمن شهده.(24)

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: هر كس كه شاهد كارى باشد وآن را خوش ندارد، چونان كسى است كه در آن كارحضور نداشته است وآن كس كه حضور نداشته، ولى بدان راضى بوده است؛ چونان كسى است كه حضور داشته است).

(عن الرضا (عليه السلام) قال قلت له: لاى علّة ا غرق اللّه عزوجلّ الدنيا كلّها فى زمن نوح (عليه السلام) وفيهم الاطفال ومن لاذنب له فقال: ما كان فيهم من الا طفال لانّ اللّه عزوجلّ ا عقم اصلاب قوم نوح وارحام نسائهم اربعين عاماً فانقطع نسلهم فغرقوا ولاطفل فيهم ما كان اللّه ليهلك بعذابه من لاذنب له وامّا الباقون من قوم نوح فاُغرقوا بتكذيبهم لنبى اللّه نوح (عليه السلام) وسائرهم اُغرقوا برضاهم بتكذيب المكذّبين ومن غاب عن ا مر فرضى به كان كمن شاهده وا تاه.

به حضرت رضا (عليه السلام) گفتم به چه دليل خداوند در زمان نوح (عليه السلام) همه مردم دنيا را غرق كرد، با اين كه در ميان مردم بچّه ها وبى گناهان بودند؟ حضرت فرمود: درميان مردم بچه ها نبودند؛ چرا كه خداوند صلب مردان را ورحم زنان را چهل سال عقيم كرد. در نتيجه نسل آنان منقطع شده بود، بنابراين غرق شدند در حالى كه طفلى در ميانشان نبود خداوند چنين نيست كه بى گناهان را عذاب كند. ديگر كسانى كه از قوم نوح مانده بودند اينان به دليل تكذيب نوح پيامبر (عليه السلام) غرق شدند وباقيمانده به دليل رضايتشان از تكذيب قوم نيز غرق گرديدند. (آن گاه امام (عليه السلام) فرمود: (هر كس كه در كارى حضور نداشته باشد، ولى بدان راضى باشد چونان كسى است كه شاهد آن كار وانجام دهنده آن است).(25)

دقت كنيد چگونه عذاب الهى راضيان به تكذيب نوح (عليه السلام) را فرا مى گيرد ورضايت، گناه نابخشودنى محسوب مى شود وراضيان به تكذيب در كنار مباشران تكذيب قرار مى گيرند.

جاى تعجب است كه چگونه نويسندهِ مشرعة بحار الانوار اين مجموعه گسترده از روايات را ناديده گرفته وتنها در سايهِ يك بررسى فردى، روايت را مخالف فقه وغيرمقبول دانسته است.

آيا ايشان به رواياتى كه رضايت به كارى را در كنار انجام كار قرار داده است، توجه نداشته اند وآيا ايشان نمى دانسته اند كه عذاب هايى كه براى ملت ها مى آمده است، راضيان را نيز فرا مى گرفته وتنها مباشران تكذيب، مشمول عذاب نبوده اند.

(عن جعفر بن محمد عن آبائه عن على: قال: العامل بالظلم والراضى به والمعين عليه شركاء ثلاثة.

امام على (عليه السلام) فرمود كسى كه ظلم مى كند وفردى كه رضايت به آن دارد وآن كه به ظالم كمك مى كند، هر سه شريكند).(26)

ونيز:

(قال امير المؤمنين (عليه السلام) انما يجمع الناس الرضا والسخط فمن رضى امراً فقد دخل فيه ومن سخطه فقد خرج منه.

امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: رضايت داشتن وخشم كردن، مردم را با هم مى سازد؛ هر كس كه به كارى رضايت دهد در آن دخالت داشته است وهر كس بر كارى خشم گيرد از آن كار بيرون است).(27)

(عن امير المؤمنين (عليه السلام) انّه قال فى خطبة له يذكر اصحاب الجمل: فواللّه لو لم يصيبوا من المسلمين الاّ رجلاً واحداً معتمدين لقتله بلا جرم لحلّ لى قتل ذلك الجيش كلّه اذ حضروه ولم ينكروا ولم يدفعوا عنه بلسان ولايد دع ما انهم قد قتلوا من المسلمين مثل العدّة الّتى دخلوا بها عليهم.

امام على (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند اگر لشكر جمل تنها به يك نفر مسلمان بدون جرم به قصد كشتن وى آسيب مى زدند، كشتن همهِ آن لشكر براى من حلال مى شد؛ چرا كه همه حاضر بوده اند وانكار نكرده اند وبا زبان ودست از وى دفاع نكرده اند. بگذريم كه آنان به تعداد خودشان از مردم كشته اند).(28)

(قال (عليه السلام) الراضى بفعل قوم كالداخل معهم فيه وعلى كل داخل فى باطل اثمان اثم العمل به واثم الرضا به.

امام على (عليه السلام) فرمود: كسى كه به كار گروهى رضايت دارد، چونان كسى است كه همراه آن گروه در آن كار بوده است وهر كس كه در كار باطلى باشد دو گناه بر اوست. يك: گناه انجام كار ودو: گناه رضايت به آن كار).(29)

تا اين جا روشن شد كه راضى گنه كار است ومشمول عذاب الهى واين سنّت الهى است كه عذاب دنيايى آنان را فرا مى گيرد.

واما اين كه حضور حضرت براى دشمنان وگنهكاران عذاب است ودر نتيجه راضى ومباشر در كنار هم قرار مى گيرند با توجه به اين روايات روشن مى شود. بنگريد:

(... انّ اللّه تبارك وتعالى بعث محمّداً (صلى الله عليه وآله وسلم) رحمة وبعث القائم (عليه السلام) نقمة؛

خداوند تبارك وتعالى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را براى رحمت وحضرت قائم (عليه السلام) را براى عذاب وانتقام گيرى برانگيخت).(30)

(...ليس شأنه الاّ بالسيف لا يستتيب احداً ولا يأخذه فى اللّه لومة لائم

حضرت جز با شمشيركار ندارد از كسى نمى خواهد كه توبه كند ودر راه خدا سرزنش سرزنش گران او را نمى گيرد).(31)

(اذا تمنّى ا حدكم القائم فليتمنّه فى عافية فانّ اللّه بعث محمداً (صلى الله عليه وآله وسلم) رحمة ويبعث القائم نقمة.

اگر كسى از شما آرزوى حضور حضرت قائم (عليه السلام) را دارد اين را با عافيت آرزو كند چرا كه خداوند پيامبر را رحمت وحضرت قائم را براى عذاب مى فرستد).(32)

(... يكون رحمة للمؤمنين وعذاباً للكافرين.

حضرت براى مؤمنان رحمت وبراى كافران عذاب است).(33)

(... فيا طوبى لمن ادركه وكان من انصاره والويل كل الويل لمن خالفه وخالف امره وكان من اعدائه ثم قال... يقوم يأمر جديد وسنّة جديدة وقضاء جديد على العرب شديد وليس شأنه الاّ القتل ولا يستنيب (لايستتيب) احداً ولا تأخذه فى اللّه لومة لائم.

خوشا به حال آنانى كه او را درك كنند واز يارانش باشند وواى وعذاب بر كسى كه با او ودستور او مخالفت كند واز دشمنان وى باشد...).(34)

او به كارى جديد

او به كارى جديد، سنّت جديد وداورى جديد كه بر عرب ها سخت است قيام مى كند وجز كشتار نمى نكند واحدى را توبه نمى دهد وسرزنش سرزنش گران در او تأ ثيرى ندارد.

(...قلت: ايسير بسيرة محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) قال هيهات هيهات يازرارة ما يسير بسيرته قلت جعلت فداك لمَ؟ قال: انّ رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) سار فى امّته باللّين كان يتألّف الناس والقائم (عليه السلام) يسير بالقتل بذلك اُمر فى الكتاب الذى معه ان يسير بالقتل ولا يستيتب احداً ويل لمن ناواه.

پرسيدم آيا چونان روش پيامبر را دارد؟ حضرت فرمود: هرگز اى زراره، او به روش پيامبر حركت نمى كند. پرسيدم فدايت شوم چرا؟ حضرت فرمود: رسول خدا با نرمى در ميان امّتش حركت كرد وبا مردم انس مى گرفت، ولى حضرت قائم (عليه السلام) با جنگ وكشتار حركت مى كند وچنين مأ موريتى دارد، او با كشتار حركت مى كند واحدى را توبه نمى د هد وواى بر هر كس كه با او دشمنى كند).(35)

احاديث ديگرى در اين زمينه نيز هست كه انشاءالله در مقاله اى جداگانه از مجموع اين احاديث كه بازگو كننده قهر حضرت است سخن خواهيم گفت. (اين روايات نيز به دفاع همه جانبه اى نيازمندند وشايد مقاله دفاع از روايات مهدويّت (3) به اين بحث بپردازد).

تا اين جا روشن شد كه ما تنها اين تك روايت را نداريم كه حضرت مهدى (عليه السلام) راضيان به قتل امام حسين (عليه السلام) را مى كشد، بلكه روايات بسيارى داريم كه رضايت به قتل را گناهى همانند قتل دانسته است وهمان گونه كه قاتل مباشر به عذاب الهى دچار مى شود، راضى به قتل نيز در گناه وى سهيم ومشمول عذاب الهى است.

دقت كنيد، در اين جواب روشن شد كه سخن از حد الهى نيست. حدّ تنها براى مباشر قتل است، ولى گناه وعذاب دنيوى براى راضى نيز هست. اين مجموعهِ گسترده از روايات را كسى نمى تواند بدون تأ مل وبا شتاب ردّ كند وآن را ناديده بگيرد؛ بايد تامل كرد تاتوجيه آن را يافت.

شگفت انگيز است كه نويسنده محترم در جلد 1 مشرعة صفحه 154 و155 بر روايت غرق در زمان حضرت نوح (عليه السلام) حاشيه اى نقد گونه دارند تقريباً عكس اين حاشيه شان.

ايشان در آنجا مى خواهند بگويند كه در عذاب دنيوى خشك وتر وخوب وبد با هم مى سوزند واستناد مى كنند به آيهِ 25 سوره انفال كه مى گويد:

(واتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصّة)

وتوضيح حضرت رضا (عليه السلام) را در روايت غرق بر خلاف اين آيه مى دانند. امام رضا (عليه السلام) در آن روايت در پاسخ به سؤال كننده اى فرموده اند كه در زمان غرق نه اطفال بودند ونه بى گناهان وهمهِ كسانى كه غرق شدند يا خود تكذيب كنندهِ نوح بودند ويا راضى به تكذيب نوح. وهرگز آن عذاب، بى گناهى را نابود نساخت. ايشان اين روايت را برخلاف آيه اى مى داند كه اشاره شد كه در آن آيه آمده است:

(از عذابى بترسيد كه تنها به ظالمان نمى رسد (يعنى ديگران را نيز در خود فرو مى برد)).

بنگريد در حاشيه ايشان

(اقول: ... وعلى كل الرواية بظاهرها مخالف لقوله تعالى: واتقوا فتنه لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ونحن نرى ان تقصير بعض الا فراد فى امر الصّحة يسبّب ابتلاء جماعات كثيرة من الجيران من الاطفال والشيوخ والشباب بامراض موذية وتقصير بعضهم فى الاقتصاد يوجب فقر اكثر الشعب وافراط بعض الزعماء الحمقى مثل هلتر وصدام وچنگيز المغول وبريد وداود الافغان وموافقيهم وكز عماء عدّة من الاحزاب الجهادية الافغانية والطالبان الافغانيين والباكستان اوجب بوارالعباد والبلاد وهلاكهم وفسادها وفناءالحرث والصنعة واسباب الحياة...

نعم العذاب الاخروى لا يبتلى به الاّ المستحقّ لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم لكنّه غير الاثار الوضعية فى الدنيا فانّها تصل الى الظالم والمظلوم وان كان يستحق المظلوم عوضه حسب القوانين العدلية...

در هر صورت ظاهر روايت مخالف با آيه اى است كه مى گويد: (بترسيد از فتنه اى (عذابى) كه تنها به ظالمان شما نمى رسد). در حالى كه ما مى بينيم تقصير بعضى از افراد در ارتباط با امور بهداشتى باعث مى شود كه عدهِ زيادى از همسايگان را از كودك وپير وجوان به امراض آزار دهنده مبتلا سازد ونيز تقصير بعضى در ارتباط با مسايل اقتصادى موجب فقر بسيارى از ملت گردد. يا افراط وتندروى برخى از رهبران احمق چون هيتلر وصدام وچنگيزخان مغول وبرژنف وداود افغانى وموافقان آنان وچون رهبران تعدادى از احزاب جهادى افغانستان ونيز طالبان افغانى وپاكستانى باعث هلاك بندگان خدا وكشورها ونابودى آنان وفساد آن ها واز بين رفتن كشاورزى، صنعت وديگر وسايل زندگى شد.

آرى، عذاب اخروى تنها اهل آن را فرا مى گيرد. اگر شما هدايت يابيد، كسى كه گمراه شده است ضررى به شما نمى رساند، ولى عذاب اخروى غير از آثار وضعى دنيوى است؛ اين آثار وضعى دنيوى به ظالم ومظلوم مى رسد. اگر چه مظلوم طبق قانون عادلانه جبران آن را استحقاق دارد...).

كوتاه سخن اين كه نظر ايشان درباره دو حديث امام رضا (عليه السلام) تاحدودى متضاد است ودر هر صورت اين نظرشان براى حل حديث اول امام رضا (عليه السلام) وجواب اولى كه ما داديم راه گشاست.

ايشان حتّى پذيرفته اند كه عذاب هاى دنيوى پاكان را نيز فرا مى گيرد؛ در نتيجه جواب ما كه گفتيم راضيان به قتل گناهكارند ومشمول عذاب، ديگر نبايد براى ايشان پذيرفتنى نباشد.

جواب دوم

همچنين رضايت به قتل امام حسين (عليه السلام) با رضايت به قتل ناحقّ يك فرد عادى قابل مقايسه نيست. قتل سيد الشهدا ورضايت به قتل آن امام (عليه السلام) صف ايمانى وعقيدتى فرد را مشخص مى سازد واو رأواجب القتل مى كند. راضى به قتل در صف قاتل قرار مى گيرد ودشمن امام حسين (عليه السلام) محسوب مى شود ومستحق عذاب الهى وقتل است. اين سخن چندان به دور از عدل وانصاف نيست كه اين گونه نويسندهِ محترم مشرعه آن را نپذيرد ونفى كند.

گفتنى است كه امام (عليه السلام) در اين روايت معتبربا توجه به آن چه كه نويسندهِ محترم در نظر داشته در مقام دفاع از قتل فرد راضى به قتل سيد الشهدا (عليه السلام) برآمده وآن را به زيبايى اثبات فرموده است. بايد بيشتر تأ مل كرد وبا دقت فزون ترى همراه شد وگرنه سنگ بر سنگ نمى ماند واين ميراث بزرگ از دست مى رود. چرا بايد نويسندهِ محترم مشرعه با يك نگاه ابتدايى وفردى روايتى نورانى كه معتبر وبا روايات بسيار معاضَد ومورد پذيرش همهِ عالمان است را اين چنين شتاب زده طرد ونفى كند وعلم آن را به راوى اول روايت واگذارد.

نه كار آن ها كه بى درنگ روايتى را مى پذيرند وهرگز در مفاد آن تأ مل نمى كنند - تا مفادش مخالف قرآن نباشد پذيرفته است - ونه كار ايشان كه اين گونه بى درنگ روايت را نفى مى كند ودر فهم ودريافت آن تأ مل نمى كند.هيچكدام پذيرفته نيست.

به عقيدهِ ما آن قدر روايات شيعه ناب، سره، خالص وپيراسته است كه شايستهِ چنين بى مهرى از سوى دوستان نباشد.

رواياتى كه مورد بى مهرى قرار گرفته به سادگى قابل جواب دادن است واين نشان از آن دارد كه اين عزيزان در فهم روايت دقّت نمى كنند وشتاب زده به طرد ونفى مى پردازند.

آرى، بدبينى نسبت به روايات اهل سنّت كه بيشتر در معرض تحريف وجعل بوده بجاست. همان گونه كه خود روشنفكران اهل سنّت چنين بدبينى را نسبت به روايات خود دارند، ولى روايات شيعه كه در طول تاريخ پالايش وپيرايش شده است وامامان اهل بيت (عليهم السلام) آن ها را پيراسته اند، ديگر كمتر مورد بدبينى بايد باشد وبيشتر بايد به فهم ودرايت حديث توجه كرد؛ نه به نفى وطرد حديث.

روايت ششم

روايت عَمرى كه توجيهى براى ممنوعيت ذكر نام حضرت دارد.

در مشرعه، جلد 2، صفحه 210 آمده است

(وعن العمرى رضى اللّه عنه فى وجه المنع عن الاسم فانّ عند القوم انّ هذاالنسل قد انقطع وهذا الوجه غير مفهوم لى فان الطلب لا يقع على الاسم بل على وجود المسمّى وهو قد ا خبربه.

وبالجملة التاكيد فى الروايات على المنع عن الا سم وشدة تحريمه لانفهم له وجهاً بالنسبة الى ا عصارنا ففى صحيح على بن رئاب عن الصادق (عليه السلام) صاحب هذا الا مر رجل لايسمّيه باسمه الاّ كافر)

ولو افتى احد بانّ المفهوم من هذا التشديد هو فرض الخوف منه على الائمة (عليهم السلام) او على شخص ولى العصر فلا يحرم اسمه فى مثل اعصارنا لم يكن عندى بملوم وقد كنّى العسكرى (عليه السلام) فى بعض الروايات بأ بى محمد.

از جناب عمرى (يكى از نواب خاص) دربارهِ علت ممنوعيت ذكر نام امام (عليه السلام) نقل شده است كه:

دشمنان مى پندارند كه اين نسل منقطع شده است. (آن گاه نويسنده مشرعه مى نويسد:) ولى اين علت براى ما مفهوم نيست چرا كه جست وجو وتعقيب، پيامد نام بردن از امام نيست، بلكه اين جست وجو وتعقيب اثر وجود حضرت است كه عَمرى از آن خبر داده است).

اين فراز از كلام نويسنده مشتمل بر دو جهت است:

1- روايتى كه از عمرى رسيده است معناى مفهوم ومقبولى ندارد؛ چون مى گويد نام امام را نبريد چرا كه دشمنان به اين نتيجه رسيده اند كه نسل امام حسن عسكرى (عليه السلام) منقطع شده است واز ايشان فرزندى به جا نمانده است. نويسنده در اين جهت اشكال مى كند كه شما از وجود حضرت خبر مى دهيد ودر اين جهت تقيه نمى كنيد وحال آن كه پى گيرى وجست وجو وتعقيب زاييدهِ اين فكر است كه حضرت وجود داشته باشد، نه زاييدهِ ذكر نام حضرت.

2- آن گاه ايشان به طور كلى مى گويد وجه حرمت ذكر نام امام (عليه السلام) تقيه است وآن در همان زمان ها بوده است وامروز ديگر تقيه دليلى ندارد. پس بردن نام امام (عليه السلام) حرام نيست؛ در فرض خوف، ذكر نام حرام است، ولى هم اكنون حرام نيست.

آن گاه براى تبيين عدم حرمت از كنيه داشتن امام يازدهم به ابى محمد (عليه السلام) ياد مى كنند.

دفاع ما

در ارتباط با روايت عمرى گفتنى است كه: بردن نام امام دشمنان را به جست وجو وا مى دارد واين واقعيت مشهود وملموس است.

در قبل از پيروزى انقلاب در دوران خفقان همه مى دانستند كه امام خمينى (ره) زنده است ومرجع است، ولى بردن نام امام براى گوينده وحتى خود امام خطرآميز بود. اگر نام امام بر سر زبان ها مى افتاد وبرده مى شد، دشمن آرام نمى گرفت وگوينده را تعقيب مى كرد، حتى امام را مورد اذيت وآزار قرار مى داد.

بردن نام، گويا شخص را زنده مى سازد ومطرح مى سازد واز اين جهت احساسات دشمن را بر مى انگيزد.

عمرى در اين روايت مى گويد دشمنان گويا پذيرفته اند كه امام (عليه السلام) وجود ندارد ونسل امام حسن عسكرى منقطع شده است وشما با بردن نام حضرت آنان را تحريك مى كنيد تا به پيگيرى وجست وجو وتعقيب بپردازند وبدين گونه جان امام (عليه السلام) در خطر مى افتد. بردن نام احساسات دشمن را تحريك مى كند واو را به تعقيب وا مى دارد، ولى اگر نام برده نشود امام مطرح نشده است ولذا از تعقيب وآزار آنان در امان است.

واين دليل بسيار روشن است. من نمى دانم چرا نويسندهِ محترم مى نويسد: (فان الطلب لا يقع على الاسم بل على وجود المسّمى) به ايشان بايد گفت:

نه چنين نيست اگر نام بردى ويادآور شدى او را زنده ومطرح كرده اى واين موجب تحريك دشمن ودر نتيجه موجب جست وجو وتعقيب او مى گردد.

واما در ارتباط با اين كه مى نويسد ما وجهى براى ممنوعيت ذكر نام امام در اين اعصار نمى يابيم، مى گوييم كه اگر روايات ما اطلاق داشت ويا حتى از صراحت برخوردار بود، ما بدان تن مى دهيم ودست كم احتياط مى كنيم؛ گرچه دليل آن را نفهميم.

روايتى كه مورد استناد نويسنده است، مطلق است؛ مى گويد تنها كافران نام امام را مى برند، ولى در روايات ديگرى اين گونه آمده است: (لا يحل لهم تسميته حتى يظهره اللّه عزوجل) كه اين دسته روايات صراحت در مطلوب دارد به عنوان مثال در بحار آمده است:

(...انّ حبيبى وخليلى عهد الى ان لا احدّث باسمه حتى يبعثه اللّه عزوجلّ وهو مما استودع اللّه عزوجل رسوله فى علمه.

امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود دوست وحبيبم (حضرت محمد (ع) به من گفته است كه تا زمانى كه خداوند حضرت مهدى (عليه السلام) را برانگيزد نام او را بازگو نكنم...).(36)

ودر روايت معروف عرض دين حضرت عبدالعظيم حسنى (عليه السلام) آمده است:

(... لا نّه لا يرى شخصه ولا يحل ذكره باسمه حتى يخرج فيملا الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً.

چون شخص حضرت مهدى (عليه السلام) ديده نمى شود وذكر نام او حلال نيست، تا آن زمان كه ظهور كند وزمين را از قسط وعدل پر سازد آن گونه كه از ظلم وجور پر شده است).

وبر پايه اين روايات ما نمى توانيم نام آن حضرت را ذكر كنيم وذكر نام مخصوص حضرت حرام است چه ما بتوانيم آن را توجيه كنيم ويا نتوانيم. چه دليلش را درك كنيم وچه نكنيم.

بگذريم كه توجيه آن نيز آسان است؛ خداوند همان گونه كه حضرت را هميشه پشت پرده ودر غيبت داشته است، خواسته تا نام او نيز نمودى از غيبت او باشد واين ويژگى حضرت گوياى حقايقى است.

البته اقوال در ذكر نام حضرت گوناگون است وگفتهِ نويسنده محترم يكى از اقوال در مسئله است، ولى رواياتى كه به آن اشاره رفت بر خلاف قول نويسنده است وبا توجه به آن ها احتياط در حرمت نام بردن تا زمان ظهور است. همچنين (لانفهم له وجهاً) درست نيست. اگر دليل تمام باشد چه وجهش را بفهميم وچه نفهميم تمام است.

در اين جا بد نيست اشاره كنيم كه روايت مورد نظر نويسنده محترم مشرعه؛ يعنى روايت عمرى به طور كامل در كافى شريف آمده است كه دقت در متن آن نيز راهگشا است:

(... فقلت له انت را يت الخلف من بعد ابى محمّد (عليه السلام) فقال اى واللّه ورقبته مثل ذا - وا ومأ بيده - فقلت له فبقيت واحدة فقال لى: هات قلت: فالاسم قال محرّم عليكم ان تسألوا عن ذلك ولا اقول هذا من عندى فليس لى ان احلّل ولا اُحرّم ولكن عنه (عليه السلام) فانّ الامر عندالسلطان انّ ابا محمد مضى ولم يخلف ولداً وقسم ميراثه واخذه من لا حق له فيه وهو ذا عياله يجولون ليس احدٌ يجسران يتعرف اليهم او ينيلهم شيئاً واذا وقع الاسم وقع الطلب فاتقوااللّه وا مسكوا عن ذلك...

... حجر مى گويد: (ازابو عمرو (عمرى) پرسيدم آيا تو امام پس از امام حسن عسكرى (عليه السلام) را ديده اى او پاسخ داد: آرى به خدا سوگند او را ديده ام وگردنش اين اندازه است وبا دست اشاره كرد. حجر مى گويد به او گفتم: يك سؤال ديگر مانده است او گفت: بگو، پرسيدم اسم حضرت چيست؟)

ابو عمرو (عمرى) گفت: اين حرام است كه از اسم بپرسيد واين را من از پيش خودم نمى گويم؛ چرا كه مرا نمى رسد كه حلال را حرام كنم، ولى از سوى خود حضرت مى گويم؛ چرا كه قضيه نزد سلطان اين است كه امام حسن عسكرى (عليه السلام) رفت وفرزندى جا نگذاشت. ميراث حضرت تقسيم شد وكسانى كه حقشان نبود به ارث بردند واين عيال حضرت است كه مى گردند واحدى جرا ت نمى كند كه با آنان آشنا شود ويا چيزى به آنان بدهد وهنگامى كه اسم مطرح شود، پى گيرى وتعقيب نيز خواهد بود. از خداوند بترسيد واز اين خوددارى كنيد.

اين روايت با بيان روشن تر همان حقيقت را آورده است ومن نمى دانم چرا نويسنده محترم مشرعه مى گويد اين وجه براى من مفهوم نيست. آيا نام بردن واسم حضرت را بر زبان ها انداختن باعث نمى شود كه دشمن تحريك شود وپى گيرى وتعقيب خود را شروع كند.

نتيجه

در پايان گفتنى است كه:

ما در اين دو مقاله، كوتاه به كتاب مشرعة بحار الانوار پرداختيم ودر ارتباط با جلد 51 و52 و53 بحار الانوار از روايات مهدويت دفاع كرديم. با ما همراه باشيد تا به مناقشات ديگرى كه پيرامون روايات مهدويت است پاسخ دهيم.

از خوانندگان محترم مى خواهيم تا با ارايه نظريّات خويش ما را در راه دفاع از روايات مهدويّت يارى دهند.


 

 

 

 

پى نوشت ها:


(1) بحار الانوار، ج 51، ص 51، ح 25.

(2) تفسير الميزان، ج 7، ص 391

(3) بحار الانوار، ج 52، ص 338، ح 81.

(4) انعام، 158.

(5) يونس، 96 - 98.

(6) سجده، 28 - 30.

(7) غافر، 83 - 85.

(8) تفسير نورالثقلين، ج 1، ذيل آيهِ 158.

(9) نور الثقلين،ج 1، ص 780 تا 782.

(10) بحار الانوار، ج 50، ص 172.

(11) نورالثقلين، ج 4، ص 537.

(12) كافى، ج 7، ص 238، ح 2.

(13) بحار الانوار، ج 93، ص 103.

(14) بحار الانوار، ج 52، ص 308، ح 83.

(15) بحار الانوار، ج 52، ص 375، ج 174.

(16) بحار الانوار، ج 52، ص 362، ح 136.

(17) بحار الانوار، ج 52، ص 353، ح 109.

(18) بحار الانوار، ج 52، ص 316، ح 11.

(19) بحار الانوار، ج 52، ص 258، ح 147.

(20) بحار الانوار، ج 52، ص 151.

(21) بحار الانوار، ج 53، ص 236.

(22) مشرعه بحار الانوار، ج 2، صفحه 234.

(23) بحار الانوار، ج 100، ص 95، ح 4.

(24) وسائل، ج 11، ص 409، ح 2.

(25) وسائل الشيعه، ج 11، ص 409، ح 2.

(26) همان، ح 6.

(27) همان، ح 9.

(28) همان، ح 11.

(29) همان، ح 12.

(30) بحار الانوار، ج 52، ص 315، ح 9.

(31) بحار الانوار، ج 52، ص 354، ح 114.

(32) بحار الانوار، ج 52، ص 376، ج 176.

(33) بحار الانوار، ج 52، ص 322، ح 30.

(34) بحار الانوار، ج 52، ص 349، ح 99.

(35) بحار الانوار، ج 52، ص 353، ح 109.

(36) بحار الانوار، ج 51، ص 34، ح 13.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۸/۳۱ : ۷.۶ K : ۰
: مهدى حسينيان قمى
comments:
no-comments