(۷۷) مهدويت وفرقه هاى انحرافى
مهدويت وفرقه هاى انحرافى
اصالت مهدويت وادعاهاى باطل
مسأله ى حضرت بقية اللَّه الاعظم، مهدى موعود (عجل الله فرجه)، يکى از بارزترين وبديهى ترين مسايل اسلامى ومورد تأييد واعتقاد همه ى مسلمانان به ويژه شيعيان است، زيرا صدها آيات قرآنى وروايات نبوى اين مسأله ى با اهميت را به طور گسترده ومبسوط عنوان ومطرح ساخته اند وجزئيات آن را با بياناتى دقيق وروشن، ذکر کرده اند، به طورى که ابهامى براى کسى باقى نگذاشته اند.
تمامى فِرَق اسلامى - تقريباً - اين آيات وروايات ومفاد آن ها را به نحوى در کتب حديثى وکلامى وتفسيرى واحياناً رجالى وتاريخى خود متعرض شده اند ودرباره ى آن به شکل هاى مختلف سخن گفته اند، تا جايى که مى توان ادعا کرد که کم تر دانشمند وعالمى، بلکه مسلمانى يافت مى شود که به اين موضوع مهم وخطير نپرداخته، يا اين که اين مطلب به گوش او نرسيده باشد.
شاهد روشن وقوى اين مدعا، صدها کتابى است که در طول تاريخ، با استفاده از اين نام شريف ومقدس به وجود آمده است. امّا اين مسأله ى مقدس وبديهى - بسان هر مسأله ى ديگر دينى واسلامى حتى مانند الوهيّت وربوبيّت ونبوت ورسالت - گه گاهى مورد سوء استفاده ى افراد يا گروه هايى البته با انگيزه هاى شخصى يا سياسى، قرار گرفته ومى گيرد واهداف واغراض خاصى از اين عمل دنبال شده ومى شود.
مگر نه اين که جهان هميشه شاهد اين مطلب است که افرادى گستاخانه مدعى الوهيت يا ربوبيت شده وکوس خدايى زده اند ويا مدّعى نبوت ورسالت شده ودعوى پيغمبرى نموده اند؟!! بديهى است که اين سوءاستفاده ها واين ادعاهاى مفتضح ورسوا، هرگز به اصل واصالت اين حقايق ضربه نمى زند وکسى نمى تواند با اين بهانه که گه گاهى اين نوع مطالب واقعى وريشه دار در فطرت وعقل ومؤيَّد به صدها بلکه هزاران دليل، مورد سوء استفاده قرار گرفته يا مى گيرد، آن ها را زير سئوال ببرد ويا اين که به نحوى در صحت اصل آن ها، تشکيک کند.
از آن جا که مسأله ى حضرت بقية اللَّه الاعظم، مهدى موعود (عجل الله فرجه)، که در آيات وروايات فراوانى خصوصيات آن مطرح شده است، نزد مسلمانان، مسأله اى مقدس وظهور حضرتش همواره آرزوى آنان بوده است، از اين قاعده مستثنا نبوده ونيست.
اين مسأله ى مهم از همان زمان ائمه ى اطهارعليهم السلام وحتى با وجود خود امامان - که جزو مبّشران ونويددهندگان به آن بوده اند - به نحوى مورد سوء برداشت قرار گرفت وبا برخورد ائمه عليهم السلام، مواجه شد.
اين روند خطرناک وانحرافى در عصر غيبت صغرى مخصوصاً پس از آن، به شکل هايى مانند ادعاى دروغين (سفارت ونيابت خاصه) حضرت مهدى (عجل الله فرجه)
تجلى مى نمود، که مورد تکذيب حضرت (عجل الله فرجه) وهشدار آن وجود مقدس قرار مى گرفت ومؤمنان تنها به سفرا ونواب واقعى توجه داده مى شدند. البته اين حرکت در زمان هاى بعد، نه تنها در جوامع شيعى بلکه در جوامع سنى نيز ادامه پيدا کرد واز اعتقاد وعلاقه ى مسلمانان به اين مطلب مقدّس وحساس وسرنوشت ساز، بى محابا وناجوانمردانه بهره بردارى مى شد!
با اين حال، خوشبختانه با هشدارهاى قوى وبه موقع عالمان دين وصدور ده ها روايت که شمايل ونشانه هاى آن حضرت، شرايط ظهور ونحوه کار آن ذخيره ى الهى را بيان مى کرد، ماهيت پليد آن حرکت هاى شوم ومغرضانه آشکار مى شد وصاحبان آن مفتضح ورسوا مى گشتند.
اين ماجرا سردرازى دارد که از حوصله ى اين مقاله ى مختصر بيرون است. لذا ما در اين جا تنها به بخشى از آن چه در دو قرن اخير واقع شد ومسلمانان بخصوص شيعيان هنوز از تبعات وپيامدهاى ناگوار آن رنج مى برند، مى پردازيم تا شايد گامى، در جهت تنوير اذهان باشد.
آن چه فعلاً در اين مقاله مطرح است، بررسى کوتاهى است درباره ى فرقه اى که متأسفانه، زمينه ساز پيدايش فرقه ى ضاله ى بابيت وسپس بهائيت شد. لازم به تذکر است که اين مقاله يک مرور اجمالى بيش نيست، وتفصيل کلام به شماره هاى بعد موکول مى شود.
شيخيه، ريشه بهائيت
اگر بخواهيم تصويرى جامع وگويا از فرقه ى ضاله ى بهائيت داشته باشيم، لازم است ريشه ى پيدايش بهائيت را مورد بررسى ودقت قرار دهيم. در حقيقت، بهائيت زاييده ى بابى گرى است وبابى گرى از کشفيه، وکشفيه هم فرزند ناخلف شيخى گرى است. قهراً براى پى بردن به واقعيت بهائى گرى بايد ريشه ها ودامنه هايى را که در آن متولد شده وپرورش يافته است، بشناسيم. لذا قبل از ورود به بحث بهائيت، بايد دو فرقه ى ديگر را مورد بررسى قرار بدهيم. ما در اين جا اول فرقه ى شيخيه را مورد بحث قرار مى دهيم.
شيخ احمد احسائى کيست؟
مؤسس فرقه ى شيخيه، شيخ احمد احسائى است. شيخ احمد احسائى فرزند زين الدين بن ابراهيم بن صفر بن راغب بن رمضان درسال 1160 ه. در قريه اى به نام مطيرفى از قراء احساء يا (لهسا) متولد شد. وى از اعراب صحرانشين بود، ولى به خاطر اختلافى که بين جد دوم وسومش (دائر ورمضان) پيدا شد، به منطقه ى احساء رفتند. اجداد شيخ احمد از سنى هاى متعصب بودند، ولى آمدن آن ها به منطقه ى احساء که شيعه نشين بود، باعث شد تحت تأثير شيعه قرار گرفتند. با اين حال، به دليل سابقه ى تعصب وصحرانشينى، به نظر مى رسد تشيع آن ها از روى تحقيق وتعقل نبوده است وچه بسا از باب هم رنگ شدن با محيط جديد بوده است.
اوصاف احسائى
برخى از مريدان وى اوصاف عجيب وغريبى را به او نسبت داده اند واز وى فردى استثنايى وداراى الهامات وامدادهاى غيبى، ساخته اند، ولى بيشتر اين اوصاف توسط پسرش به او الهام مى شد. بيشتر اوصافى که به او نسبت داده شده، از ناحيه ى پسرش بوده که کتابى هم در وصف او نوشته است. مثلاً قبل از 5 سالگى، يادگيرى قرآن را تمام کرد. خود مى گويد: (در ايام طفوليت، جسمم با بچه ها در حال بازى بود، ولى روحم در عالم ديگر بود. هميشه فکر مى کردم وتدبير مى نمودم وبر همه مقدم بودم. در سنين کودکى، بر اين عادت بودم که در خلوت هايم درباره ى اوضاع جهان ومردم مى انديشيدم که: کجايند ساکنين اين عمارات که اين بناها وکاخ ها را ساخته اند ووقتى متذکر احوال شان مى شدم، مى گريستم. در مجالس لهو که در آن زمان شايع بود، مى رفتم، ولى از آن کناره گيرى مى کردم. اگر هم جسمم با آن ها بود، ولى روحم در ملأ اعلى بود).
لازم به تذکر است که در منطقه اى که او سکونت داشت، موسيقى وغنا وامثال اين ها خيلى رواج داشت تا آن جا که دستگاه موسيقى را بر درب خانه هاى شان آويزان مى کردند. درباره ى حافظه وهوشمندى خويش نيز مى گويد: (دو ساله که بودم، سيلى آمد وهمه چيز را برد جز يک مسجد وخانه ى عمه ام؛ حبابه). که اين سخن، حافظه ى قوى او را مى رساند.
گويند زمانى بر مقتولى گذر کرد، با عبارت فصيح به او خطاب نمود: (أين ملکک، أين شجاعتک، أين قوتک؟ ملک وشجاعتت چه شد، نيرو وتوانت کو؟) وبعد بر دگرگونى زمان، مى گريست. اين فضايل مربوط به دوران طفوليت او است که مقدمه اى است براى ادعاهايى ديگر. به هر حال، اوصافى براى او ذکر نموده اند که لازمه اش، قداست ونبوغى خارق العاده است که در اصلاب وى بى سابقه بوده وهدف از اين کار، چيزى جز اغواء وفريفتن مردم نبود.
نکته ى قابل توجه اين است که: چنين اوصافى بعد از آن که وى، رييس اين گروه گرديد، توسط پسرش، بيان مى شد تا مريدانش از او پيروى کنند.
علماء واحسائى
از علماى معاصر وغير معاصر او، به خاطر عقايد باطله، چيزى جز تکفير وتفسيق ونکوهش وذمّ او نقل نشده است که به اسامى بعضى از آن ها اشاره مى کنيم:
1 - سيد محمد مجاهد؛ نويسنده ى مناهل (متوفى 1242 ه).
2 - سيد مهدى طباطبايى؛ فرزند نويسنده ى کتاب رياض (متوفى 1260 ه).
3 - شيخ محمد حسين؛ نويسنده ى فصول (متوفى 1261 ه).
4 - سيد ابراهيم قزوينى؛ مؤلف ضوابط (متوفى 1262 ه).
5 - شهيد سوم شيخ محمد تقى قزوينى (متوفى 1264 ه).
6 - شيخ شريف العلماء (متوفى 1265 ه).
7 - شيخ محمد حسن مؤلف جواهر (متوفى 1266 ه).
8 - ملا آقا دربندى؛ مؤلف کتب خزائن الاصول وخزائن الاحکام (متوفى 1285 ه).
9 - ميرزا محمد باقر خوانسارى؛ نويسنده ى روضات الجنات (متوفى 1313 ه).
تحصيلات شيخ
شيخ بعضى علوم وبعضى از معارف را تحصيل نمود بى آن که براى او شفاى قلبى حاصل شود وتوشه اى معنوى برگيرد. خود مى گويد: (در 25 سالگى در خواب ديدم که کتابى در مقابل من باز شد واين قول خداوند: (الذى خلق فسوى والذى قدر فهدى)(1) را چنين تفسير مى کرد: الذى خلق؛ يعنى اصل شى را که هيولا باشد، خلق کرد. فسوى؛ يعنى صورت نوعيه ى آن. قدر؛ اسباب آن. فهدى؛ يعنى از اين نوع به خير وشر هدايت کرد. بر اثر اين خواب، انقلابى عجيب در من ايجاد شد که مرا از ادامه ى تحصيل علوم که ظاهرى وغيرواقعى است، بازداشت).
بنابراين ادعا، اين مطلب برايش از اين علوم ومعارف که آن ها را صرفاً ظاهرى مى داند، بهتر است! زيرا گويى منادى غيبى، او را مورد خطاب قرار داده است، چيزى شبيه به وحى يا اشراق والهام.
در ادامه مى گويد: (پس از عزلتى چند، ودر نفس خود، امور ديگرى را احساس کردم).
مريدان او ادعا کرده اند که شيخ، علمش را از عالم اعلى گرفته است برخلاف ديگران که با همه ى سعى وکوشش وافر خود از آن عاجز هستند، براى او در علوم مختلف، 300 تأليف ذکر کرده اند وتنها يک هزارم فضايل او مطرح شده است. در هر فن وعلمى از تمام متخصصان بالاتر است.
گفته شده ايشان سفرهاى زيادى به بلاد مختلف داشته، خصوصاً بلاد وشهرهايى که داراى حوزه ى علميه بوده وعلماى بزرگ در آن زندگى مى کردند. شرکت در درس آن علما باعث شد که علوم زيادى فراگرفته واز او يک عالم بزرگ وشخصيتى مقدس ومتّقى بسازد. منتها اين ادعا را امورى تکذيب واز اهميت آن مى کاهد که اينک آن ها را بر مى شماريم:
1 - بنابر آن چه که از ايشان نقل شده است يا به او نسبت داده اند، او نه براى آموختن، بلکه صرفاً براى آزمايش علما در دروس شرکت مى کرد.
2 - بنابر تصريح خود يا نقلى که از او شده است، با ديدن آن خواب، حقايق علوم را دريافت وبه او الهام گشت.
3 - ادعاى اين که علم او لَدُنّى بود.
گويند: بعضى از علوم مانند فلسفه وتصوّف وبعضى علوم غريبه را در سفرهايش آموخت وبه دليل همين علوم يا به خاطر اعتماد بر بعضى از روايات که معناى آن را نفهميده بود، دچار چنين سرانجامى شد.
شيخ احمد احسائى در اوايل امر به تقوى، زهد وورع توصيف شده است ولذا بعضى او را مدح کرده اند. ليک با بيان اعتقادات غلو آميز وادعاهايش، انحراف او مشخص گشت. بدين سبب، علما به تکفير او حکم دادند.
شيخ احمد احسائى وتشيع
شيخ احمد احسائى داراى مسلکى اخبارى بود. او به امورى غريب معتقد بود که با اعتقادات شيعه ى اماميه که در طول قرون متمادى در کتب کلاميه واعتقاديه ى خود به صورت مختصر ومطول بيان کرده اند، فاصله ى زيادى دارد. مواردى از اعتقادات شيخ را بر مى شماريم:
1 - ائمه را به عنوان علل اربع براى عالم ذکر کرده است (علل فاعلى، مادى، صورى، غايى). اين غلوّى است که عقل وشرع مقدس از آن ابا دارد.
2 - اصول دين 4 تا است: معرفت اللَّه، معرفت انبياء، معرفت ائمه، معرفت رکن رابع؛ که شيوخ وبزرگان شيخيه هستند.
3 - قرآن، کلام نبى صلى الله عليه وآله است. شيخ با اين کلام، منکر وحى بودن قرآن است.
4 - اتحاد حق با خلق؛ يعنى اللَّه تعالى با انبياء، شى ء واحدى هستند.
5 - تفسير معاد به معناى غيرمتعارف وبيگانه از آن چه علماى کلام مى گويند.
6 - تفسير امام به شىء غريب که همراه با غلوّ، شرک وخرافه است که قرآن وشرع مقدس، مخالف چنين امرى است.
7 - اعتقاد به رکن رابع که از مختصات اين فرقه است.
دليل اعتقاد به رکن رابع:
براى هر سلطانى، 4 وزير است واگر اين چهار وزير نباشند، ملک وسلطنت از بين مى رود وکم وزياد کردن آن ها هم جايز نيست:
1 - وزير عدل؛
2 - وزير انفاق؛
3 - وزير جنگ؛
4 - وزير دارايى وماليات.
چون خداوند ونبى وامام از جنس بشر نيستند، لازم است بين آن ها وخلق، شيوخ آن ها واسطه وموضوع تجلّى حق باشند. اين ها اين اصل را در مقابل سفارش ائمه ى معصومين عليهم السلام در رجوع به فقهاء که قدرت استنباط احکام را از کتاب، سنت، عقل واجماع دارند وحجت بر عوام هستند، قرار داده اند.
8 - اعتقاد عجيب وغريب شيخ در مورد امام عصر (عجل الله فرجه)، استهزاى آن حضرت است که شبيه به کلام منکرين است وگفته است امام غايب در پشت پرده ى غيبت چه فايده اى دارد؟ وى گفته است: ان الامام الحجة خاف وفّر الى العالم حور قليائى؛ امام عصر به خاطر ترس به عالم حور قليايى گريخت.
9 - اعتقاد به حقانيت فرقه ى شيخيه وعقايد آن وتصريح به بطلان جميع فِرَق شيعه حتى اماميه.
10 - نفى عدل که نزد شيعه از اصول دين است.
شيخ احمد احسائى در يکى از کتاب هايش به خلفا حمله کرد. به همين دليل، حکومت عثمانى که در آن وقت بر عراق، سيطره داشت، به کربلا حمله کرد، عده اى از اهالى آن جا را کشت، خانه ها را آتش زد وويران کرد. در اين ميان، خانه اى جز خانه ى سيد کاظم رشتى شاگرد شيخ احمد احسائى سالم نماند. شيخ که مسبب اين فتنه بود، خود در امان ماند. مدتى بعد به حجاز رفت ودر آن جا مورد احترام قرار گرفت. اين در حالى بود که حکام آن ديار، سنى بود وزير نظر حکومت عثمانى قرار داشتند.
به هر حال شيخ در 57 سالگى به سال 1241ه. از دنيا رفت ودر بقيع به خاک سپرده شد.
شاگردان شيخ، مروّجان عقايد او ومورد عنايت ناصر الدين شاه بودند، (او به دنبال معارضه ومقابله با قدرت علماى شيعه بود) وکارهاى آنان به اختلاف بين صفوف شيعيان انجاميد، خصوصاً در آن زمان که شيعيان عراق تحت حکومت متعصب سنى عثمانى بوده وبه اتحاد، نياز شديد داشتند. سعى هميشگى استعمار بر اين بود که مراجع را که ملجأ وپناه شيعيان، بودند از ميان بردارد.
سيد کاظم رشتى که در کلاس درس او شرکت وعقايد او را ترويج مى داد، بعدها فرقه ى کشفيه را تأسيس کرد.
بعد از مرگ شيخ، فرقه ى او به شُعَب مختلف تقسيم شد مانند: کراميه، احقاقيه، حجت الاسلاميه وباقريه که هر يک از اين ها افکار مخصوص به خود را داشتند.
سيد کاظم رشتى کيست؟
سيد کاظم رشتى فرزند سيد قاسم رشتى گيلانى حائرى، ايرانى الاصل بود ودر سال 1212ه. متولد شد.
بعضى گفته اند نسبش از سادات حسينى بوده، ولى بعضى گفته اند که اصلاً سيد نبوده، بلکه اين يک اسم مستعارى است؛ زيرا در يزد با نام احمد احسائى به فعاليت مى پرداخت.
وى در 21 سالگى به کربلا رفت وتا آخر عمر در آنجا ماند وعقيده ى شيخ را ترويج مى کرد. بعد از وفات شيخ، از بين مشايخ شيخيه، وى چون جرأت زيادى در اظهار عقايد سلف خود داشت يا به خاطر اسباب خارجى وسياست مداران خارجى، به عنوان رييس انتخاب شد. او بر عقايد سلف خود، اوهامى جديد افزود وادعاهاى شبيه به کشف داشت. شايد به همين خاطر، به آن ها کشفيه مى گويند.
سيد کاظم 20 سال رييس فرقه بود وبين پيروانش در ايران وعراق، رکن رابع بود. او مى گفت: فقط ما شيعه ى کامل هستيم.
تأليفات
سيد رشتى، کتب زيادى قريب به 120 کتاب، تأليف کرد که در بردارنده ى امور غريبه وادعاهايى عجيب است واز غلوّ وخرافه درباره ى ائمه ى معصومين عليهم السلام آکنده است. او غالباً کتاب هايش را با رمز مى نوشت.
افندى عبد الباقى عمرى فاروقى موصلى، در مدح سلطان عثمانى که پرده اى از پرده هاى حرم نبوى را براى مرقد موسى بن جعفر عليه السلام به عراق فرستاد، قصيده اى دارد ودر آن به يکى از فضائل امير المؤمنين على عليه السلام اشاره مى کند که حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمود: أنا مدينه العلم وعلى بابها. افندى اين کلام را به صورت شعر درآورد وگفت:
هذا رواق مدينه العلم الذى * * * من بابها قد ضل من لا يدخل
سيد کاظم رشتى اين بيت را شرح کرد وگفت: اين مدينه اى عظيم در آسمان است وائمه عليهم السلام در آن ساکن هستند. بعد اين مدينه را توصيف مى کند که اين مدينه، 21 محله دارد و360 کوچه. سپس براى هر يک از آن ها نام عجيب وصاحبى با اسم عجيب ذکر مى کند. اين ها مطالبى شبيه اساطير وخرافات است که دين وعقيده را به مسخره واستهزاء گرفته است.
وقتى اين شرح اسطوره اى به شاعر رسيد، گفت: چنين سخنى به ذهن من هم خطور نکرده بود.
سيد محمود آلوسى مفتى بغداد که در عناد با شيعه معروف است، سيد کاظم را مورد احترام قرار داد. وى وصف عجيبى را براى او بيان مى کند ومى گويد: اگر سيد رشتى در زمانى بود که آمدن نبى امکان داشت، پيامبر بود ومن نخستين کسى بودم که به او ايمان مى آوردم؛ چون شرايط نبوت را از نظر اخلاقى وعلم کثير وعمل به سجاياى انسانى داراست.
آيا چنين ستايشى از طرف مخالفين، دلالت بر رضايت آن ها از اين فرد فاسد العقيده ندارد وآيا دليل بر اين نيست که آن چه رشتى گفته ونشر داده، مخالف راه وروش اهل بيت عليهم السلام بوده است؟
سيد کاظم رشتى ومهدويت
سيد کاظم رشتى، مهدويّت را به صورتى موهوم مطرح مى کرد. براى مثال مى گفت: الآن مهدى در بين شماست. او حتى مبلغينش را به اطراف مى فرستاد که: آماده باشيد، آقا مى آيد وگاهى مى گفت: آقا بين خود شماست. به خاطر همين افکار خرافاتى وموهوم، يکى از شاگردان بارزش به نام على محمد باب ادعا کرد که من باب امام زمان هستم. بعد ادعا کرد که خود مهدى هستم. مردم هم دور او را گرفتند وزير بناى بابيت شکل گرفت.
سيد کاظم رشتى، شاگردانى را تربيت کرد که متأسفانه بعضى از آن ها از اهل علم بودند. آنان عقايد وافکار او را در مناطقى از ايران از جمله؛ کرمان، آذربايجان وتبريز ترويج دادند.
احسائى ورشتى، نايبى را معرفى نکردند، ولى بعضى ها در بعضى مناطق ادعا کردند که نايب سيد هستند.
سيد کاظم، قريب به 150 تأليف داشت که برخى از آن ها شرح بعضى از ادعيه است. با تأويلاتى غريب شبيه به داستان.
سيد کاظم در سال 1259 هجرى درگذشت وفرزندش سيد احمد، رييس فرقه شد.