(۸۳) آثار مثبت ومنفى شناخت وعدم شناخت امام زمان عليه السلام
آثار مثبت ومنفى شناخت وعدم شناخت امام زمان عليه السلام
گاهى آب حنظل که يک ميوه تلخ است مى گيرند وبه کسى مى دهند، اين بعد از يک ساعت يا بعد از يک شبانه روز حل مى شود، اين گونه نيست که بماند. اما اگر کسى -خداى ناکرده- عمرش به معصيت گذشت، عصاره آن عمر را به عنوان موت به ومى چشانند واو- خداى ناکرده - براى ابد يا دراز مدت در زحمت است؛ فرمود: (کلّ نفس ذائقة الموت) نه (کل نفس يذوقها الموت). اين آثار منفى است که اگر کسى امام زمانش را نشناخت وبا ورابطه نداشت، اين خطر هست.
از برجسته ترين القاب نورانى وجود مبارک امام زمان بقية الله است که خدا ورا باقى نگه داشت وباقى نگه مى دارد؛ ما هم مى توانيم بقية الله بشويم منتها در دامنه آن حضرت وبه اندازه خودمان.
در جريان وجود مبارک ولى عصر (عجل الله فرجه) هم آثار مثبت مشخص شد، هم آثار منفى، اين مطلب اول که بايد مشخص بشود. وما –ان شاء الله- اگر آثار مثبت را داريم، شاکر باشيم وهمان را تعقيب کنيم. واگر -خداى ناکرده-آثار منفى در ما پيدا شده آن را ترميم بکنيم. مطلب دوم آن است که برخى از القاب واوصاف وصفات برجسته وجود مبارک ولى عصر به شاگردان آن حضرت هم مى رسد. ما هم مى توانيم به آن القاب برسيم وهم به ما امر کردند وهم به ما راه نشان دادند.
اين دو مطلب را در مطلع کار شما عزيزان به عرض برسانيم. آن بخش منفى که در غالب اين نوشته ها وکتابها ملاحظه فرموديد که از وجود مبارک پيغمبر-عليه وعلى آله آلاف التحية والثنا- رسيده است که: (من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية)(1) اگر کسى - معاذ الله - بميرد وامام زمانش را نشناسد مرگ ومرگ جاهليت است. اين را هم شيعه ها نقل کردند هم سنى ها نقل کردند که وجود مبارک پيغمبر فرمود. مرگ وقتى مرگ جاهلى شد نشان آن است که حيات، حيات جاهلى است چون مرگ، عصاره حيات است.
انسان که مى ميرد يعنى آن شربت زندگى خود را مى چشد. کسى که شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال، زندگى کرد، زنده بود. اين مثل درختى است که ميوه اى داشت، اين ميوه را به صورت آب وعصاره آب درآوردند وعصاره ميوه زندگى ورا در هنگام مرگ به ومى چشانند، اين همان است که گفته مى شود: (کلّ نفس ذائقة الموت)(2) نه (کلّ نفس يذوقها الموت) يعنى اينگونه نيست که مرگ ما را بچشد بلکه ما مرگ را مى چشيم؛ در فرهنگ قرآن ما مرگ را مى ميرانيم نه اينکه مرگ ما را بميراند.
ما براى ابد خواهيم ماند، منتها عصاره زندگى ما را در زمان مرگ به ما مى چشانند واين کريمه (کلّ نفس ذائقة الموت) ناظر به آن است اگر کسى خداى ناکرده امام زمانش را نشناخت آن عصاره اى که مى نوشد عصاره حنظل بسيار تلخ است، تلخى آن مرگ اين گونه نيست که نظير يک ليوان شربت تلخ که انسان بچشد وبعد از يک ساعت آرام بشود، اين مى سوزاند که مى سوزاند!
گاهى آب حنظل که يک ميوه تلخ است مى گيرند وبه کسى مى دهند، اين بعد از يک ساعت يا بعد از يک شبانه روز حل مى شود، اين گونه نيست که بماند. اما اگر کسى -خداى ناکرده- عمرش به معصيت گذشت، عصاره آن عمر را به عنوان موت به ومى چشانند واو- خداى ناکرده - براى ابد يا دراز مدت در زحمت است؛ فرمود: (کلّ نفس ذائقة الموت) نه (کل نفس يذوقها الموت). اين آثار منفى است که اگر کسى امام زمانش را نشناخت وبا ورابطه نداشت، اين خطر هست.
آثار مثبتش در سوره مبارکه انفال هست فرمود: (استجيبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما يحييکم)(3) چون اگر کسى امام زمانش را شناخت، يقيناً پيغمبر را شناخت، يقينا خدا را شناخت. اين دعايى که بعد از نمازها خوانده مى شود، براى آن است که زراره از وجود مبارک امام صادق سلام الله عليه سؤال کرد که در عصر غيبت چه عملى انجام دهيم؟ حضرت همين دعا را فرمود که بخوانيد: (اللّهم عرّفنى نفسک فانک ان لم تعرّفنى نفسک لم اعرف رسولک اللهم عرفنى رسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتک).(4)
چرا اگر ما خدا را نشناختيم، پيامبر را نمى شناسيم؟ چرا اگر پيامبر را نشناختيم، امام زمان را نمى شناسيم؟ براى اينکه پيامبرخليفة الله است، اگر کسى مستخلف عنه را نشناسد، جانشينش را نمى شناسد. امام زمان خليفةالرسول است، اگر کسى رسول را نشناسد، مستخلف عنه را نشناسد، خليفه را نمى شناسد. ما اگر اصل را نشناسيم، جانشين را چگونه بشناسيم؟ مى گويند فلان کس جانشين فلان مقام است، ما آن مقام را نمى شناسيم، جانشينى ويعنى چه؟! اين برهان "لم" برهان فلسفى است که وجود مبارک امام صادق به "زراه" فرمود واصل دعاى غيبت اين است.
خوب اگر کسى اين طور فيلسوفانه فکر نکند، بين غدير وسقيفه فرق نمى گذارد. اين خيال مى کند امام را مردم انتخاب مى کنند! امام انتخابى نيست وکالت نيست. راى مردم نيست، انتصابى است. امام جانشين مردم نيست، امام جانشين پيغمبر است. کسى که نبى شناس نباشد، نبوت را نشناسد، امام شناس نيست. پيامبر هم خليفة الله است کسى که الله را نشناسد، توحيد را نشناسد، جهان بينى الهى نداشته باشد، اين رسالت را نمى شناسد. بنابراين اين دعا تعليم توحيد از يک سو وحى ونبوت از سوى ديگر است وامامت سوى ديگر هست. در سوره مبارکه انفال فرمود:
(استجيبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما يحييکم) پس من مات وعرف رسول را، عرف قرآن را، عرف عترت را، مات ميتة عاقلية , اين قسمت مثبت واگر کسى -خدا ناکرده- بميرد و(لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية)، امام زمانش رانشناخت، يقيناً پيامبرش را نشناخت، براى اين که اگر مستخلف عنه را مى شناخت، ديگر گرفتار سقيفه نمى شد، چون وجانشين پيغمبر است.
کسى که پيغمبر را نشناسد، يقيناً امام را نمى شناسد، اگر کسى امام را شناخته يقيناً پيغمبر را شناخته، کسى که پيغمبر را شناخته، يقيناً خدا را شناخته، پس عصاره فصل اول اين است که ما يک برکات مثبت داريم. يک آثار تلخ منفى داريم. اگر کسى ان شاء الله الرحمن خدا را شناخت، موحد خوبى بود، پيامبر را شناخت، رسول شناس خوبى بود، نبى شناس خوبى بود، وحى شناس خوبى بود، ومى رسد به جايى که امامت را بشناسد، امام را بشناسد ومانند آن.
اين بيان نورانى را مرحوم کلينى که اين روزها سالگرد رحلت اين بزرگوار هم هست، در جلد اول اصول کافى نقل کرده است. که (اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِى الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَهى عَن المُنکَر)(5) بهترين راه خداشناسى، شناختن خدايى است. خدايى يعنى چه؛ اگر کسى الوهيت را بشناسد، اله شناس خوبى است. اگر کسى نبوت را بشناسد، نبى شناس خوبى است. اگر کسى رسالت را بشناسد، رسول شناس خوبى است. اگر کسى امامت را بشناسد، امام شناس خوبى است. اما امام شناسى تاريخى، که فلان امام پسر فلان کس است، اين امام شناسى نيست، اين شخصيت حقيقى را کسى نمى گويد. امام، آن شخصيت حقوقى را مى گويند امام. فرمود: اول امامت را بشناس که الامامة ماهى، بعد امام را بشناس. امامت اين است، رسالت اين است، نبوت اين است، ولايت اين است.
خوب، پس اگر اين چنين باشد، ما موظفيم که بگوييم امامت يعنى چه ؟بعد شناختن امام آسان است. وقتى انسان امامت را بشناسد، معلوم است که الان تنها کسى که زير گنبد خضرا امام است، وجود مبارک ولى عصر است. بنابر اين آثار مثبتش مشخص است، آثار منفى اش مشخص است. آن را هم که مرحوم کليني-رضوان الله عليه- در همان جلد اول کافى نقل کرد، فرمود: الوهيت را بشناس، خداشناس مى شوى. نبوت را بشناس، نبى شناس مى شوى. امامت را بشناس، امام شناس مى شوى. اين بهترين راهش است.
فرق ما که در حوزه ودانشگاهيم با توده مردم اين است، که آنها در کف معرفتند، بالاخره ما عمرى را صرف مى کنيم بايد در سقف معرفت باشيم، نه در کف معرفت، البته پايان کار وسعادت نهايى با کيست. آن ديگر نه حوزه ودانشگاه معيار است، نه سطح بازار ؛ آن بيان نورانى حضرت امير-سلام الله عليه- دارد که: (الغنى والفقر بعد العرض على الله).(6)
چه کسى توانگر است وچه کسى تهيدست است، در روز حساب مشخص مى شود. خيلى از اين کارگرهاى ساده هستند که ممکن است از ما جلوتر بروند. اين فعلاً معيار نيست. اين از بيانات واقعاً نورانى حضرت امير-سلام الله عليه- است: (الغنى والفقر بعد العرض على الله) آنجا معلوم مى شود، که چه کسى برنده است وچه کسى بازنده. دو رکعت نماز کارگرى که با اين وضع دارد، آبرويش را حفظ مى کند، خيلى بيشتر از نمازهاى مستحبى ما اثر دارد. فرمود: (الغنى والفقر بعد العرض على الله) اما از نظر ظاهرى ما عمرمان را صرف مى کنيم يا در حوزه يا در دانشگاه. لذا با ديگران بايد فرق داشته باشيم، به ما گفتند که به کف معرفت اکتفا نکنيد، به آن سقف معرفت نگاه کنيد. اين عصاره بحث در فصل اول.
بحث در فصل دوم اين است که ما امام را براى چه مى شناسيم؟ براى اين که به واقتدا بکنيم، اقتدا بکنيم يعنى چه؟ يعنى هرچه وگفت، ما عمل بکنيم که اين مى شود، کف امام شناسى. يا براى اين که به ونزديک بشويم بعضى از اوصاف ورا هم پيدا بکنيم، دست ديگران را هم بگيريم، امام ديگران بشويم؟
کار افراد عادى با ماها که عمرى را درکنار سفره امام زمان مى گذرانيم، بايد فرق بکند. الان اين کارگر ساده از وتوقعى بيش از اين نيست که واجباتش را انجام بدهد ومحرماتش را ترک کند. اما به ما گفتند بفهم يعنى بفهم! تا امام جامعه نشدى عقب افتاده اى فرمود: (واجعلنا للمتقين امام) بخواه، اگر دعا مستجاب نباشد که نمى شود (ربنا هب لنا من أزواجنا وذرياتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين إماما)(7) اين راه را با اين دعا به ما نشان دادند، به ما فرمودند شما که در حوزه يا دانشگاه هستيد، آن قدر عرضه داشته باشيد که چند نفر انسان خوب به شما اقتدا بکنند.
يک وقت است که کسى راه مى افتد ودنبالش عده اى حرکت مى کنند، اين معيار نيست، کسانى که قرآن آنها را متقى مى داند، مى گويند: خدايا ما را به طرزى تربيت کن که متقيان به ما اقتدا بکنند اين کم مقامى نيست! برخى چون ديدند کار خيلى سخت است گفتند بايد اين گونه قرائت بکنيم: (واجعل لنا من المتقين امام)؛ نه،قرائت همين است: (واجعلنا للمتقين اماماً) خدايا آن توفيق را به ما بده ما حالا که آمديم حوزه، آمديم دانشگاه، در علوم الهى داريم کار مى کنيم، نه تنها خودمان مشکلى نداشته باشيم، نه خودمان بارى روى جامعه نباشيم، بار جامعه را برداريم (يک)، خوبان جامعه، انسان هاى بفهم به دنبال ما راه بيفتند (دو)، اين يعنى چه؟ اين را به ما گفتند. ما تمام سعى وکوششمان اين است که نسوزيم،نسوختن هنر نيست، اين همه ديوانه ها را خدا به جهنم نمى برد، آن نازل ترين درجه اين است که انسان از خدا بخواهد که خدايا ما را به جهنم نبر، اين کجا آن دستورات دينى کجا!
هيچ ديوانه اى را خدا به جهنم نمى برد، هيچ کودکى را خدا به جهنم نمى برد، هيچ کافر مستضعفى که حجت خدا به آنها نرسيده را به جهنم نمى برد. خب، مى بينيد که بخشى از آسيا وبخشى از اروپا را، اين شوروى سابق داشتند. اين نقشه شوروى را مى ديديد، در نقشه جهان نوشته بود: (اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى) که بخشى از آن در آسيا بود وبخشى از آن در اروپا، بسيارى از اين دهات دور افتاده اى که اين کمونيستها حکومت مى کردند، اصلا قرآن نشنيدند که چيست، اينها را که خدا جهنم نمى برد، فرمود: (لِيهلِکَ مَن هَلَکَ عَن بَينَةٍ ويحيى مَن حَى عَن بَينَة)(8) اينها که هيچ حجتى بر اين ها ابلاغ نشد. بنابر اين نسوختن هنر نيست، خدايا مرا نسوزان وجهنم نبر، اين کافى نيست. بايد مسئلت کنيم ما را با انبيا محشور بکن، ما را با اوليا محشور بکن، اينها هنر است.
بنابر اين، ما با توده مردم فرق داريم، فرق داريم. هم يعنى بايد کارى بکنيم که عده زيادى از خوبهاى جامعه به دنبال ما راه بيفتند. نه اين که براى ما شعار بدهند، نه اين که با القاب ما را بخوانند، اگر اين شد که همان بازى هاست!
از سخنان جناب زمخشرى است که: (وما التلقيب بالعلّامة الا شبه الرقم والعلامة)(9) فرمود اين بازيها چيست؟ آن روزها که کارتن نبود، جعبه نبود، همه اش گونى بود، فرمود: اين تلقيب يعنى لقب دادن. اين تلقيب به علامه مثل همين رنگهاست، که روى گونى ها مى زنيد؛ اين مى شود زمخشرى، اينها هستند که هزار سال مى مانند.
به ما گفتند، که از خدا بخواهيد که نيکان جامعه به دنبال شما راه بيفتند، اگر نيکان به دنبال کسى راه افتادند، ديگر بازى در ونيست. خوب ما چه کار کنيم که نيکان جامعه به دنبال ما به راه بيفتند، اين هم که دعاست که (واجعلنا للمتقين اماماً). آن که در طليعه بحث عرض شد که برخى از القاب شايسته وجود مبارک ولى عصر نصيب ما مى شود، همين لقب بقية الله است از برجسته ترين القاب نورانى وجود مبارک امام زمان بقية الله است که خدا ورا باقى نگه داشت وباقى نگه مى دارد؛ ما هم مى توانيم بقية الله بشويم، منتها در دامنه آن حضرت وبه اندازه خودمان.
بيان اين است، که ذات اقدس الهى در قرآن کريم از علماى راستين تعبير به (اولوا بقية) کرد (فَلَوْلاَ کَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِکُمْ أُوْلُواْ بَقِيةٍ ينْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الأَرْضِ)(10). ما يک اولوا الابصار داريم، يک اولوالالباب داريم، يک اولوا بقية. اين کلمه اولوابقية از بقية الله بودن قوى تر نشان مى دهد، يعنى ولى بقا والى بقا. اولوالالباب ما به چه کسى مى گوييم؟ ما گاهى مى گوييم فلان شخص لبيب است، فلان شخص عاقل است، گاهى مى گوييم اوالوالعقل است، اولواللّب است، اولوا بقية است، اينها واليان بقايند، متوليان بقايند، ولايتى بر بقا دارند، اينها ماندگارند. خب، اگر قرآن کريم يک عده را اولوا بقية فرمود وجود مبارک حضرت امير به خودش حق مى دهد که بگويد: (العلماء باقون ما بقى الدهر)(11) تا روزگار هست عالمان دين هستند آن وقت ما مى توانيم باشيم.
نه هزار سال، نه دو هزار سال. ما مى گوييم نوح –سلام الله عليه- عمر پربرکتى کرده، خب اگر نوح عمر پربرکتى کرده شاگردان نوح هم به تبع ومى توانند باقى باشند. فرمود: (العلماء باقون ما بقى الدهر). اينها چون راهيان وجود مبارک حضرت ولى عصرند حضرت را رها نمى کنند، حضرت بقية الله است اينها هم هستند.
الآن دوران نقش گيرى شما جوانهاست از همين الآن خودتان را آزاد کنيد، يعنى پيمان ببنديد که نه بيراهه برويد، نه راه کسى را ببنديد، نه کسى شما را بازى بگيرد، نه شما کسى را به بازى بگيريد. بدانيد که با ابديت سروکار داريد، مى شويد (اولوا بقية)، مى شويد (العلماء باقون ما بقى الدهر).
اگر اين چنين - ان شاء الله - برادران وخواهران حوزوى ودانشگاهى ما (اولوا بقية) شدند، اينها پيروان راستين وجود مبارک حضرت ولى عصر بقية الله - ارواحنا فداه - هستند که مى شود شد، آنگاه حيات طيبه دارند، از حيات عقلانى برخوردارند. از مرگ جاهلى مصون اند. آنگاه اين نظام تا ظهور صاحب اصلى اش از هر خطرى محفوظ خواهد بود.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) الکافى، ج1، ص377، ن ک: مسند احمد، ج4، ص96.
(2) سوره آل عمران، آيه 185؛ سوره انبياء آيه 35 با سوره عنکبوت، آيه 57.
(3) سوره انفال، آيه 24.
(4) اعلام الورى، ص432.
(5) الکافى، ج1، ص85.
(6) نهج البلاغه، حکمت 452.
(7) سوره فرقان، آيه 74.
(8) سوره انفال، آيه 42.
(9) معجم الادباء، ج6، ص2690.
(10) سوره هود، آيه 116.
(11) نهج البلاغه.