المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۹۵) امام مهدى عليه السلام دوازدهمين جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

امام مهدى عليه السلام دوازدهمين جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

چكيده
اعتقاد به وجود دوازده امام در جايگاه جانشينان پيامبر ورهبران امت اسلامى، مسأله اى است كه سنگ بناى آن، توسط شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله نهاده شده است.
بدينسان مسأله ياد شده ـ دست كم از حيث نظر ـ مسأله اى است اسلامى نه مذهبى.
نگارنده در اين مقاله با تكيه بر احاديثى از كتب اهل سنت اين مطلب را اثبات كرده است.

مقدمه

صاحبان صحاح اهل سنت در منابع خود، از رسول خدا صلى الله عليه وآله حديثى نقل كرده اند كه بر اساس آن، رسول خدا صلى الله عليه وآله جانشينان خود را دوازده تن ذكر كرده وبراى آنان، اوصافى برشمرده است. نمونه هايى از الفاظ حديث مورد نظر عبارت است از:
1. بخارى: حافظ بزرگ اهل سنت، محمد بن اسماعيل بخارى در كتاب صحيح خود از طريق صحابى رسول خدا صلى الله عليه وآله (جابر بن سمره) از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: (پس از من، دوازده امير خواهند بود). سپس سخنى فرمود كه آن را نشنيدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: (همه آنان، از قريش هستند).(1)
بخارى، در اثر ديگر خود التاريخ الكبير نيز حديث مورد نظر را با سند ديگرى آورده است. در اين نقل آمده است: (همواره امر خلافت استوار وپابرجاست تا آن كه دوازده امير وجود داشته باشند).(2)
بخارى در تاريخ خود، حديث فوق را از طريق صحابى ديگر پيامبر (ابو جحيفه) نيز از آن حضرت نقل كرده است. در اين نقل آمده است: (همواره امر خلافت وامامت، ميان امتم به نحو شايسته اى ادامه دارد، تا آن كه دوران خلافت دوازده خليفه سپرى شود كه همه آنان، از قريشند).(3)
2. مسلم: مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى نيز حديث مورد نظر را با سندهاى گوناگون هشت بار در كتاب صحيح خود آورده است. در يكى از نقل هاى مسلم، به نقل از جابر بن سمره آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: (همواره دين خدا استوار وپا بر جا است، تا آن كه قيامت به پا شود يا دوازده نفر خليفه براى شما وجود داشته باشند كه همگى آنان از قريشند).(4)
3. ترمذى: وى نيز حديث جابر بن سمره را در سنن خود از دو طريق نقل كرده است. در يكى از نقل هاى ترمذى آمده است: (پس از من، دوازده امير وجود خواهند داشت كه همه آنان، از قريش اند).(5)
4. ابو داود سجستانى: وى، حديث ياد شده را از سه طريق نقل كرده است. وى از جابر بن سمره نقل مى كند كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: (همواره دين خدا استوار وپابرجاست تا آن كه دوازده نفر خليفه براى شما وجود داشته باشند كه همگى آنان از قريش اند.(6)
5. احمد بن حنبل: وى نيز حديث ياد شده را در مسند خود با الفاظ وتعابير مختلف سى ودو بار نقل كرده است. در يكى از نقل هاى احمد آمده است: (براى اين امت دوازده نفر خليفه وجود خواهند داشت كه همه آنان از قريشند).(7) به جز افراد ياد شده، جمع بسيار ديگرى از دانشمندان اهل سنت حديث فوق را با سند صحيح در آثار خود ثبت كرده اند. از آن جمله اند: حاكم نيشابورى، سيوطى، خطيب بغدادى، ابو نعيم اصفهانى، بيهقى، طبرانى، ابن حجر عسقلانى، البانى.(8)
سند حديث
حديث ياد شده، مورد اتفاق فريقين است. در بررسى هايى كه تاكنون انجام داده ايم، به موردى برنخورده ايم كه كسى به هر دليل، در تضعيف حديث، سخنى گفته يا مطلبى نوشته باشد، بلكه قاطبه محدثان وديگر دانشمندان اهل سنت، حديث ياد شده را در آثار خود نقل نموده وبر صحت آن تأكيد كرده اند.
بررسى هاى صورت گرفته، نشان مى دهد كه رجال سند حديث، همگى از محدثان وفقهاى طراز اول عصر خويش به شمار مى روند؛ براى نمونه ترمذى در صحيح خود پس از نقل حديث مى گويد: (حديث نيكو وصحيحى است)(9) وناصر الدين البانى مى نويسد: (سند حديث، سند نيكويى است ورجال آن، مورد اعتمادند).(10)
پيشينه حديث
حديث مورد نظر، ساليانى دراز، پيش از آن كه غيبت صغرا در سال 260ق آغاز شود، بين مردم رايج بوده ودر كتب حديث اهل سنت ثبت شده بوده است.
شايد هنوز حضرت صادق عليه السلام رحلت نفرموده بود كه ليث بن سعد، محدث مصر، متوفاى 175ق اين حديث را در كتاب امالى خود ثبت كرده بود.(11)
هنوز قرن دوم به پايان نرسيده وشمار امامان طاهرين از هشت تجاوز نكرده بود كه ابوداود وطيالسى، متوفاى 204ق آن را در مسند خود وسپس نعيم بن حمّاد، متوفاى 228ق در كتاب فتن، وديگران در آثار خود ثبت كرده بودند.
به طور اجمال، در آثار دانشمندان شيعه كه تا اواخر قرن سوم هجرى به رشته تحرير در آمده است، اثرى از اين حديث ديده نمى شود؛ گرچه ساير احاديث امامان اثناعشر را نقل مى كرده اند؛ به همين دليل، كسى نمى تواند ادعا كند شيعيان، اين حديث را در تأييد نظريه خود دربارة شمار امامان، جعل كرده اند.
نكته ديگرى كه اهميت وقطعيت اين حديث را اثبات مى كند، تاكيد مكرّر رسول خدا صلى الله عليه وآله بر مسأله خلفاى اثنا عشر است؛ چنان كه آن حضرت، در مواضع متعددى اين بشارت را بيان كرده وبه سمع ونظر مردم رسانده است؛ به ويژه كه رسول گرامى صلى الله عليه وآله اين موضوع را در اجتماع بزرگ صحابه در جريانحجة الوداع در عرفات ومنا ومدينه به مردم ابلاغ كرده است.(12)
اصرار وپافشارى رسول خدا نشان مى دهد كه اين مسأله، نه يك سخن معمولى، بلكه يك بشارت مهم الهى است.
ويژگى هاى امامان در حديث
حديث امامان اثنا عشر، داراى ويژگى هايى است كه مجموع آن ويژگى ها جز بر امامان از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله بر كس ديگرى قابل تطبيق نيست. مهم ترين ويژگى هاى امامان در حديث مورد نظر، به قرار ذيل است:
1. عدد آنان دوازده نفر است. (... اثنا عشر خليفة...)(13)
2. همگى آنان از قريش هستند. (... كلّهم من قريش).(14)
3. اين دوازده نفر، خلفاى كلّ امت هستند، نه بخشى از امت.
سؤال شد چند نفر خليفه بر اين امت خلافت خواهند كرد؟ پيامبر فرمود: دوازده نفر...(15) و(16) (همواره امر خلافت، ميان امتم به شايستگى ادامه دارد، تا دوران خلافت دوازده نفر خليفه سپرى شود...)(17)
در مجموعة روايات فوق، يك تعبير مهم به چشم مى خورد وآن، واژة (امّت) است كه همه پيروان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را از صدر اسلام تا قيامت شامل مى شود، وبه هيچ عنوان، نمى توان آن را به مسلمانان عصر خاصى اختصاص داد.
رواياتى كه واژه فوق در آن به كار رفته، گوياى آن است كه خلفاى دوازده گانه، خلفاى كلّ امتند؛ پس اينان ـ چنان كه دانشمندان اهل سنت پنداشته اند ـ خلفاى امت اسلامى در قرن اول يا دوم هجرى نيستند، تا آن كه دوران خلافت شان پس از گذشت زمان تعيين شده، سپرى شده باشد؛ بلكه اينان ـ چنان كه نصوص روايات فوق نشان مى دهد ـ خلفاى كل امت اسلامى اند وتا امت باقى است، همواره يكى از اينان، ميان امت باقى است، تا امّت، بدون پيشوا وسرپرست باقى نماند.
4. در شمارى از تعابير حديث، قوام واستوارى دين، دائرمدار وجود خلفاى دوازده گانه قرار داده شده است.
(لا يزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة ويكون عليكم اثنا عشر خليفة...)(18)
به مفاد دو روايت فوق، اگر دوران خلافت خلفاى دوازده گانه سپرى شود، دين، قوام واستوارى خود را از دست خواهد داد. وچون دين، استوار وپا برجا است، پس دوران خلافت اينان، هنوز پايان نپذيرفته است.
مفهوم فوق، به هيچ روى با توجيهات دانشمندان اهل سنت دربارة حديث سازش ندارد.
5. در شمار ديگرى از نقل هاى حديث، عزّت دين، دائر مدار وجود امامان دوازده گانه قرار داده شده است؛ يعنى دين، تا زمانى عزيز است كه اينان باشند، واگر روزى فرا رسد كه كسى از آنان باقى نباشد، اسلام عزت خود را از دست خواهد داد.
(لا يزال هذا الدين عزيزاً الى اثنى عشر خليفة...) و(لا يزال هذا الدين قائماً ما كان اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش)(19)
از آن جا كه نمى توان پذيرفت اسلام، عزّت خود را از دست داده باشد، بايد بپذيريم كه دوران خلافت خلفاى دوازده گانه هنوز پايان نيافته است.
6. در تعدادى از نقل هاى حديث آمده است: (دشمنى دشمنان، به آنان زيان نمى رساند).(20) و(تنها گذاشتن وخوار كردن آنان، زيانى به آن ها وارد نمى سازد).(21)
تعابير فوق نشان مى دهد كه خلافت خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآله لزوماً به معناى حاكميت وقدرت ظاهرى نيست؛ چون اگر چنين باشد وبا اين وجود، مردم آنان را تنها گذاشته يا با ايشان به دشمنى بپردازند، واين امر به شكست ظاهرى آنان منتهى شود، زيان آشكارى به آنان وارد شده است.
از اين جا معلوم مى شود كه حاكميت وسلطه ظاهرى، در خلافت آنان نقشى ندارد وخلافت آنان، يك منصب الهى واستحقاقى است وحاكميت وقدرت ظاهرى، يكى از شؤون خلافت الهى است. اگر زمينه آن فراهم شود، خلفاى رسول خدا صلى الله عليه وآله به آن مبادرت خواهند كرد، واگر زمينه هاى آن فراهم نگرديد، زيانى به منصب خلافت الهى آنان وارد نخواهد شد.
7. در شمارى از تعابير حديث آمده است: (ان هذا الأمر لا ينقضى حتى يمضى فيهم اثناعشر خليفة...)؛(22) (امر خلافت پايان نمى يابد، مگر آن كه دوران خلافتِ دوازده نفر خليفه سپرى شود كه همگى آنان از قريشند).
تعبير فوق نشان مى دهد كه امر خلافت، ميان امت اسلامى دائر مدار وجود خلفاى دوازده گانه رسول خدا است وتا يكى از آنان باقى است، خلافت نيز باقى است وهر گاه دوران آنان سپرى شود، روزگار خلافت نيز به پايان خواهد رسيد. به جز نقل فوق از حديث جابر، دلايل ديگرى نيز وجود دارد كه نشان مى دهد عُمر خلافت، پايان نيافته است، بلكه دوران خلافت خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآلهادامه دارد. صاحبان صحاح اهل سنت از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه فرمود: (لا يزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان)؛(23) (همواره امر خلافت در ميان قريش است تا آن گاه كه دو نفر انسان در جهان باقى شند). به دلالت حديث فوق همواره در همه زمان ه، خليفه اى از تبار قريش ميان امّت اسلامى وجود دارد، تا جهان به پايان رسد. حديث فوق، حديث امامان اثنا عشر را تكميل مى كند ونشان مى دهد كه هم اكنون، خليفه قرشى تبارى ميان امّت اسلامى وجود دارد.
همچنين شمارى از دانشمندان اهل سنت در شرح حديث جابر بن سمره كه موضوع بحث كنونى ما است، حضرت مهدى عليه السلام را مصداق حديث، واو را يكى از خلفاى دوازده گانه رسول خدا دانسته اند. از آن جمله اند: ابو داود، سيوطى وابن كثير.(24)
افزون بر اين، شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله نيز ـ بر اساس احاديث صحيحى كه از آن حضرت در دست است ـ حضرت مهدى عليه السلام را يكى از خلفاى امت اسلامى به شمار آورده اند. شمارى از حافظان حديث، از رسول خدا نقل كرده اند كه فرمود: (يكى از خلفاى شما خليفه اى است كه اموال را مى بخشد، بدون آن كه آن را بشمارد).(25)
دانشمندان مسلمان، مصداق حديث فوق را حضرت مهدى موعود عليه السلام دانسته اند.(26)
چنان كه مى دانيم، حداقل، حكومت ظاهرى حضرت مهدى عليه السلام پس از اين ودر آخر الزمان خواهد بود. نتيجه، اين كه خلافت خلفاى دوازده گانه، پايان نيافته است؛ بلكه خلافت الهيِ جانشينان رسول خدا ادامه دارد.
8. در شمارى از تعابير حديث، مطالبى به چشم مى خورد كه نشان مى دهد مسأله خلافت، در دوران خلفاى دوازده گانه، در مسير خير وصلاح قرار خواهد داشت. در يكى از نقل هاى حديث جابر آمده است: (همواره امر خلافت صالح وشايسته است، تا دوازده نفر امير وجود داشته باشند كه همگى آنان از قريش هستند).(27)
ودر حديث ابو جحيفه آمده است: (همواره مسئله خلافت در ميان امتم به نحو شايسته اى ادامه دارد تا دوران دوازده نفر خليفه كه همگى آنان از قريش مى باشند سپرى گردد).(28)
9. در يكى از نقل هاى حديث آمده است: (دين خد، همواره استوار وپا برجا است، تا قيامت به پا شود يا آن كه دوازده نفر خليفه بر شما خلافت كنند كه همگى آنان، از قريشند).(29)
از حديث فوق نيز به وضوح استفاده مى شود كه دوران خلافت خلفاى دوازده گانه پايان نيافته، بلكه تا قيامت استمرار دارد. اين، با نظر دانشمندان تشيع سازگار است، نه با نظر دانشمندان اهل سنت.
وقتى تاريخ خلافت اسلامى را مى نگريم، سلسله اى را كه خلافت آنان، منطبق بر حديث هاى فوق باشد، نمى يابيم؛ سلسله اى كه از دوازده نفر تشكيل شده باشند، خلفاى كلّ امت اسلامى باشند، از دودمان قريش باشند وهمگى آنان افرادى صالح وشايسته باشند. اينجا است كه بايد بپذيريم مقصود از خلفاى دوازده گانه، امامان اهل بيت رسول خدايند كه همگى آنان، افرادى صالح وشايسته اند واز نسل خود رسول خدا وخلافت آنان نيز منصبى الهى است. اينان، اگر به عرصه حكومت ظاهرى قدم نهند، حكومت آنان شايسته ترين حكومت موجود خواهد بود. اين واقعيتى است كه جهان اسلام، يك بار، آن را در روزگار حكومت اميرمؤمنان على عليه السلام ديده است وپس از اين، يك بار ديگر در روزگار حكومت جهانى فرزندش، حضرت مهدى موعود عليه السلام وپس از آن، خواهد ديد.
10- اين حديث باتفكر اهل سنت در بحث خلافت ناسازگار است. زيرا اهل سنت بر اين باورند كه رسول خدا پس از خود كسى را به عنوان جانشين خويش تعيين نكرده بلكه با سكوت خود تصميم گيرى درباره مسأله خلافت را به اصحاب وامّت واگذار نموده است. بنابراين، انتخاب خليفه حقى از حقوق مردم است، وآنان حق دارند از ميان افراد شايسته در طى زمانهاى مختلف، به هر تعدادى كه بخواهند واز هر قوم وقبيله اى كه تشخيص دهند، خليفه وامامى براى خود انتخاب كنند.
اين در حالى است كه حديث ياد شده با چنين فكر وانديشه اى ناسازگار است وآن را نفى مى كند؛ زيرا رسول خدا در اين حديث براى خلفاى امت اسلامى، اوصاف وشرايطى تعيين نموده، وامت اسلامى نيز موظف به رعايت اين شرايط مى باشند. مثل اين كه بايد تعداد خلفاى امت اسلامى دوازده نفر باشند، همه شان از قريش باشند، افرادى صالح باشند، خلفاى كل امت باشند، وجودشان مايه عزت دين وعزت خلافت باشد.
تعيين اوصاف وشرايط ياد شده براى خليفه وپيشواى امت اسلامى، از جانب رسول خدا به وضوح بيانگر آن است كه تعيين جانشين پيامبر حق خدا وپيامبر است، نه حق مردم.
چرا كه اگر اين امر از حقوق مردم بود معنا نداشت كه پيامبر حقوق آنان را ناديده گرفته وبراى آن، شرايطى ذكر كند. بلكه چنان كه ـ طبق ادعا ـ اصل مسأله به امت واگذار شده بايد بيان اوصاف وشرايط آن نيز به مردم واگذار مى شد، وخود مردم شرايط واوصاف جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله را تعيين مى كردند. حال آن كه چنين نشده، وپيامبر چنين حقى براى اصحاب وديگر آحاد امت اسلامى قائل نشده، وشخصاً به تعيين شرايط لازم براى خليفه وپيشواى مسلمين، اقدام نموده اند.
توجيهات چاره انديشانه
چنان كه تاكنون ديديم، در سند حديث ياد شده، جاى هيچ بحثى وجود ندارد. به همين دليل، گفتگوهاى عالمان مسلمان در مورد حديث، به دلالت آن معطوف شده ودر مورد مصاديق خلفاى دوازده گانه ميان آنان گفتگوهاى فراوانى روى داده است.
دانشمندان شيعه اماميه معتقدند، چنان كه نبوت پيامبر اسلام امرى الهى است، تعيين جانشينان دوازده گانه آن حضرت نيز امرى است الهى، واز حيطه اختيارات امت اسلامى خارج است. اينان، بر همين اساس، وبا توجه به روايات فراوانى كه از طريق پيامبر صلى الله عليه وآله در اختيار دارند، به اتفاق آرا مصاديق احاديث خلفاى اثناعشر را امامان دوازده گانه اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله دانسته اند.
دانشمندان شيعه مى گويند: ترديدى وجود ندارد كه بشارت رسول خدا صلى الله عليه وآلهبه آمدن دوازده خليفه پس از ايشان، يك سخن عادى نبوده، بلكه بشارت وفرمان مهم الهى است كه توسط رسول خدا صلى الله عليه وآله ابلاغ شده است؛ چرا كه پيامبر، هيچ گاه از پيش خود، سخن نمى گويد؛ به ويژه دربارة موضوع مهمى مانند جانشينان خود ورهبران امّت اسلامى.(30)
حال كه بشارت، الهى است وبشارت دهنده، بزرگ ترين پيامبر الهى است، بايد مصاديق بشارت نيز الهى واز جانب خدا بوده وتعيين آنان توسط خدا وپيامبر صورت گيرد.
معنا ندارد بشارتِ پيامبر صلى الله عليه وآله الهى باشد وبشارت دهنده، پيامبر خدا باشد؛ ولى تعيين مصاديق بشارت ـ آن هم درباره چنين مسأله مهمى ـ به عالمان دربار حاكمان اموى وعباسى واگذار شود، تا ـ آنان بر اساس سليقه وگرايش هاى فكرى خود ـ كسانى را مصداق اين بشارت، معرفى كنند وحاصل انتخاب آنان اين باشد كه عده اى از عناصر شيطانى واهريمنى از دودمان بنى اميه وبنى عباس به عنوان جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله تعيين ومعرفى شوند.
چگونه مى توان پذيرفت اسلام كه براى كوچك ترين مسائل جامعه اسلامى، چاره انديشى كرده وراه حل هاى مناسب ارائه داده است، اين مسأله مهم واساسى جامعه اسلامى را ناديده گرفته وبراى آن، هيچ طرح وبرنامه اى ارائه نكرده باشد واين مسأله را به مسلمانان، واگذار كرده باشد تا آنان، بر اساس ذوق وسليقه خود، در اين باره تصميم بگيرند. اگر حقيقت امر چنين باشد، اين به معناى نقص اسلام است؛ در حالى كه خداوند، در قرآن كريم به صراحت، اسلام را دينى كامل معرفى كرده است.
امروز دين شما را برايتان كامل ونعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، واسلام را براى شما (به عنوان) آيين برگزيدم.(31)
پس بايد اسلام، داراى نظام سياسى روشن ومشخص باشد كه توسط رسول خدا به امت تعليم شده باشد. چنين نظامى، جز نظام امامت نمى تواند باشد؛ يعنى همان چيزى كه در احاديث خلفاى اثنا عشر آمده است.
اين بود نظر دانشمندان تشيع. در مقابل، دانشمندان اهل سنت كه نظر شيعيان را در بحث احاديث خلفاى اثنا عشر نپذيرفته وخلافت پيامبر را امرى بشرى مى دانند، جمعشان به تفرقه گراييده وكوشيده اند توجيه مناسب وقابل قبولى براى حديث امامان اثنا عشر ارائه دهند. اينان، براى دستيابى به اين هدف، از دو روش استفاده كرده اند: ترتيب وگزينش.
در راه حل نخست، آنان با گرايش به دودمان اموى، پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله از كسانى كه داراى حاكميت وسلطه ظاهرى بوده اند به ترتيب دوازده نفر را برشمرده وآنان را مصداق خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآلهدانسته اند. اين دسته از عالمان اهل سنت به اين مسأله كه افرادى را كه بر مى گزينند، واجد شرايط معمولى خلافت هستند يا نه، هيچ توجهى نداشته اند؛ به همين دليل، در اين راه حل، يزيد بن معاويه ومروان وفرزندانش از خلفاى رسول خدا دانسته شده اند؛ اما حسن بن على عليه السلام نواده رسول خدا صلى الله عليه وآله ويا عمر بن عبد العزيز كه به عقيده دانشمندان اهل سنت، بهترين حاكم اموى است، از خلفاى رسول خدا به شمار نيامده است؛ زيرا عدد خلفاى دوازده گانه، پيش از وكامل شده است.
گروهى از عالمان اهل سنت مانند جلال الدين سيوطى كه راه حل نخست را خالى از نقيصه نمى ديده اند، از آن، روى گردانده وراه حل ديگرى را به جاى آن برگزيده اند. اينان، ميان حاكمان اموى وعباسى، به جست وجو پرداخته واز ميان آنان، تعدادى را كه به نظرشان از عملكرد بهترى برخوردار بوده اند انتخاب كرده وبه ضميمه خلفاى راشدين، دوازده نفر را برگزيده وبه گمان خود، آنان را مصداق خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآله قرار داده اند؛ اما غافل از اين كه اين راه حل نيز، همانند راه نخست با كاستى هايى مواجه است كه پذيرش آن را ناممكن مى سازد. ما به برخى از آن كاستى ها اشاره خواهيم كرد.
نمونه هايى از توجيهات ترتيبى
1. ابن حجر عسقلانى: در كتاب خود به نام فتح البارى فى شرح صحيح بخارى(32) در شرح حديث جابر بن سمره، نخست، سخن قاضى عياض را نقل مى كند كه قائل است خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآله عبارتند از:
1. ابوبكر 2. عمر 3. عثمان 4. على (عليه السلام) 5. معاويه 6. يزيد 7. عبد الملك مروان 8. وليد بن عبد الملك 9. سليمان بن عبد الملك 10. يزيد بن عبد الملك 11. هشام بن عبد الملك 12. وليد بن يزيد بن عبد الملك.
ابن حجر، سپس سخن قاضى عياض را تحسين كرده وآن را بر ساير احتمالات دانشمندان اهل سنت در توجيه حديث، ترجيح داده ونظر قاضى عياض را مى پذيرد.
2. ابو حاتم: وى خلفاى دوازده گانه را چنين بر مى شمرد:
1. ابوبكر 2. عمر 3. عثمان 4. على (عليه السلام) 5. معاويه 6. يزيد 7. معاوية بن يزيد 8. مروان بن حكم 9. عبد الملك مروان 10. وليد بن عبد الملك 11. سليمان بن عبد الملك 12. عمر بن عبد العزيز.(33)
3. ابن تيميه: خلفاى دوازده گانه عبارتند از:
1. ابوبكر 2. عمر 3. عثمان 4. على (عليه السلام) 5. معاويه 6. يزيد 7. عبد الملك مروان 8. وليد بن عبد الملك 9. سليمان بن عبد الملك 10. يزيد بن عبد الملك 11. هشام بن عبد الملك 12. عمر بن عبد العزيز.(34)
نمونه اى از توجيهات گزينشى
سيوطى در اين باره مى نويسد: (هشت تن از خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآلهعبارتند از: 1. ابوبكر 2. عمر 3. عثمان 4. على 5. حسن بن على 6. معاويه 7. عبد الله بن زبير 8. عمر بن عبد العزيز. وى آن گاه احتمال داده است دو نفر ديگر از خلفاى دوازده گانه، المهتدى والظاهر از حاكمان عباسى باشند؛ چون اين دو نفر، به عقيده سيوطى افراد عادلى بوده اند.
وى مى افزايد: (واما دو نفر ديگر باقى مانده اند كه بايد منتظر آنان بمانيم. يكى از آن دو، مهدى است كه از اهل بيت پيامبر است).(35) ونفر دوم را مسكوت گذاشته واز وى نام نمى برد. بدين سان دانشمندى با معلومات بسيار مانند سيوطى با همه تلاش هايى كه به عمل آورده، تنها توانسته است به گمان خود، نام يازده نفر از خلفاى دوازده گانه رسول خدا را ـ آن هم بر اساس حدس وگمان ـ مشخص كند، واز تعيين نفر دوازدهم عاجز مانده است.
موارد ياد شده وتوجيهاتى از اين دست كه تعداد آن در آثار عالمان اهل سنت به ده ها مورد بالغ مى شود، به طور معمول، تركيبى است از خلفاى راشدين وحاكمان اموى وعباسى.
نقد توجيهات اهل سنت
از ديدگاه ما ونيز از ديدگاه منابع دست اول امت اسلامى، توجيهات ياد شده را به هيچ روى نمى توان در جايگاه تفسير ومعناى واقعى حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله پذيرفت. برخى دلايل كه نادرستى توجيهات ياد شده را به اثبات مى رساند چنين است:
1. عدم انطباق توجيهات با ويژگى هاى امامان در حديث
الف. دانشمندان اهل سنت، در توجيه حديث خلفاى اثناعشر، به دو ويژگى از ويژگى هاى حديث توجه كرده وساير ويژگى هاى حديث را كه از اهميت فراوانى برخوردار مى باشند، از نظر دور داشته اند. اينان، فقط به عدد (دوازده) و(قرشى) بودن خلفاى دوازده گانه توجه كرده اند ودر توجيهات خود، عموماً در صدد تأمين اين دو ويژگى بوده اند واز ويژگى هاى مهم ديگر حديث، از جمله اين كه اينان، خلفاى كل امت اسلامى مى باشند، به عمد يا از سر غفلت، چشم پوشيده اند. چنان كه گفتيم، اينان خلفاى همه امت اسلامى اند وتا امت باقى است، يكى از آنان باقى است، تا منصب خلافت وجانشينى رسول خدا را عهده دار باشد؛ لذا دوران زندگى آنان به زمانى خاص، محدود نمى شود. به همين دليل، اقدام دانشمندان اهل سنت در محدود كردن دوران خلافت آنان به قرن اول ودوم هجرى، اقدامى بر خلاف حديث خلفاى اثنا عشر است.
نيز، در الفاظ حديث، عزت واستوارى دين، دائر مدار وجود خلفاى دوازده گانه قرار داده شده بود. تحقق اين معنا متوقف بر آن است كه:
اولا: تا دين باقى است، بايد يكى از خلفاى دوازده گانه نيز باقى باشد، تا در پرتو وجود او، عزّت واستوارى دين تأمين شود.
ثانى: عزت وقوام دين، در پرتو مفاهيمى چون علم واخلاق ومعنويت وعدالت و... قابل تأمين است. ممكن است برخى، فتوحات ظاهرى خلفا را موجب عزت دين بدانند؛ گرچه فتوحات هم اگر بر پايه موازين دينى انجام شود، مى تواند مايه عزت باشد؛ اما اين عزت، نوعى عزت ظاهرى است وعزت واقعى در آن است كه حكومت، بر پايه ارزش هاى دينى اداره شود وروح اسلام، در همه اركان حكومت حاكم باشد. عزت دين، چيزى نيست كه در پرتو ظلم وستمگرى وآدم كشى وفساد وشراب خوارى وتبعيض وتضييع حقوق مردم وسرقت بيت المال مسلمانان و... قابل تأمين باشد. در زندگى حاكمان اموى كه بيشتر خلفاى اهل سنت را تشكيل مى دهند، هيچ اثرى از علم، اخلاق، معنويت ودين ديده نمى شود وبه جاى آن، ظلم وفساد، وتبعيض وقدرت طلبى، شهرت طلبى، دنيا پرستى و... در زندگى آنان موج مى زند. چنين افرادى، چگونه مى توانند مايه عزّت دين باشند؟!
ثالثاً: اگر توجيهات دانشمندان اهل سنت را درست بدانيم، بر اساس آن، دوران خلافت خلفاى دوازده گانه حداكثر تا اواسط قرن دوم پايان يافته است؛ بنابراين بايد از آن زمان به بعد، دين، عزت واستوارى خود را از دست داده، خوار وذليل وبى ثبات شده باشد. آيا دانشمندان اهل سنت حاضرند اين پيامد توجيهات خود را بپذيرند؟! آيا كسى مى تواند بپذيرد كه دين، در عصر انسان فاسدى چون يزيد كه فرزند پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله را به بدترين وجهى به شهادت رسانده وخانواده آن حضرت را به اسارت برده، وبا سپاهى جلاّد به مدينه هجوم برده، اصحاب پيغمبر را به قتل رسانده وبه مال وناموس آنان تجاوز كرده وو سپاه وبه خانه كعبه هجوم برده وكعبه را به آتش كشيده وويران كرده است،(36) وروزگار زندگى اش را با قمار بازى وشرابخوارى وشهوت رانى سپرى مى كرده است، آيا كسى مى تواند بگويد دين، در عصر يزيد عزيز بوده، اما در عصر مسلمانان عصرهاى بعد وعصر حاضر، ذليل است؟ آيا مى توان چنين عنصرى را جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله دانست؟ نه؛ هرگز.
ب. در حديث آمده است: (دشمنى دشمنان، به آن ها زيانى وارد نمى كند).
اگر مقصود از خلفاى دوازده گانه، حاكمان اموى وعباسى باشند، چنان كه دانشمندان اهل سنت گفته اند، وحاكمان اموى هم چنان كه تاريخ صحيح نشان مى دهد، از دين وايمان وعلم واخلاق ومعنويت، بهره اى نداشته اند، وهمه هستى آنان، همان حكومت ستمگرانه ظاهرى آنان بوده است. حال اگر كسى آنان را خوار كند وحكومت ظاهرى را از دست آنان بگيرد، برايشان چيزى باقى نمى ماند وضرر قطعى به آنان وارد شده است؛ در حالى كه حديث مى گفت: (دشمنى دشمنان به آنان زيان وارد نمى سازد).
اين ويژگيِ حديث نيز به وضوح نشان مى دهد كه مصداق حديث، حاكمان اموى نيستند ومقصود از خلافت نيز حكومت ظاهرى نمى تواند باشد؛ بلكه بايد خلافت منصبى الهى باشد، تا آن كه دشمنى دشمنانِ ظاهرى، نتواند به آن زيانى وارد سازد.
ج. در حديث آمده بود خلافت، دائر مدار وجود خلفاى دوازده گانه است؛ يعنى با پايان يافتن زندگى آنان، روزگار خلافت نيز پايان خواهد يافت؛ حال آن كه مصاديق مورد نظر اهل سنت، يعنى حاكمان اموى روزگارشان در اوايل قرن دوم پايان يافت؛ اما خلافت ظاهرى، نيرومندتر از گذشته توسط حاكمان عباسى ادامه يافت. اين حقيقت، نشان مى دهد كه مصاديق خلفاى اثنا عشر كسانى نيستند كه دانشمندان اهل سنت بيان كرده اند.
آرى؛ چنان كه ديديم، ويژگى هاى ذكر شده در حديث، به هيچ روى بر حاكمان اموى وعباسى قابل تطبيق نيست؛ به همين دليل اينان نمى توانند مصداق خلفاى دوازده گانه باشند. اين، در حالى است كه تمام ويژگى هاى ياد شده، به تمام وكمال بر امامان اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله قابل تطبيق است.
2. فقدان دليل
عيب ديگر كار دانشمندان اهل سنت در توجيه حديث امامان اثنا عشر آن است كه هيچ يك از آنان، براى اثبات مدعاى خود، دليلى اقامه نكرده، بلكه صرفاً به طرح يك ادعاى بدون دليل بسنده كرده اند. از نظر عقلاى عالم، سخن بدون دليل از هر كس كه باشد، پذيرفته نيست. چنان كه پس از اين خواهيم گفت، نظر دانشمندان اهل سنت، نه تنها فاقد دليل است، بلكه دلايل متعددى بر ضد آن وجود دارد كه نظر همگى آنان را نفى مى كند.
3. فقدان شرايط خلافت
دانشمندان اهل سنت براى امام وخليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله شرايطى برشمرده اند كه (عدالت وعلم) از جمله آن شرايط است. اينان نوشته اند: خليفه بايد عادل باشد ودر دانش دين شناسى، در حد اجتهاد از مبانى دينى، آگاهى داشته باشد.(37)
چنان كه ديديم، بيشتر كسانى كه نام آنان در شمار خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآله آمده بود، حاكمان اموى اند كه به اعتراف شيعه وسنى، افرادى بى سواد، فاسق وستمگر بوده اند كه نه از عدالت بهره اى داشته اند ونه از شناخت دين. اينان، فاقد شرايطى هستند كه خود دانشمندان اهل سنت براى خليفه رسول خدا ذكر كرده اند؛ بنابراين، خلافت براى آنان هرگز منعقد نشده است. چگونه مى توان چنين افرادى را در شمار خلفاى رسول خدا صلى الله عليه وآله قرار داد؟
اين، در حالى است كه در جانب مقابل، امامان اهل بيت قرار دارند كه فضايل آنان، مورد قبول دانشمندان فريقين است واز شرايط لازم براى خلافت به تمام وكمال برخوردار بوده اند؛ بلكه شرايطى، بيش از آن را دارا مى باشند.
4. وحدت رويه
هر كس ابعاد مختلف حديث امامان اثنا عشر را مورد بررسى قرار دهد به وضوح در خواهد يافت كه وعده آمدن خلفاى دوازده گانه از سوى رسول خدا صلى الله عليه وآلهوعده اى الهى است. اين شخصيت هاى بزرگ معنوى كه بنا است ادامه دهندة راه رسول خدا صلى الله عليه وآله باشند، بايد از خط ومشى ورويه يكسانى برخوردار باشند؛ چون در زندگيِ مردان الهى، تعارض وناهمگونى، جايى ندارد.
وقتى به زندگى امامان اهل بيت: وخلفاى اهل سنت مراجعه مى كنيم، امامان اهل بيت را مكمل ومؤيد يكديگر، وهمه آنان را داراى رويّه اى يكسان مى يابيم وراه وروش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را در سخن وعمل آنان به وضوح مشاهده مى كنيم؛ اما وقتى به زندگى خلفاى اهل سنت، يعنى حاكمان اموى وعباسى مراجعه مى كنيم، هر يك را مخالف ديگرى وزندگى همه آنان را در تعارض آشكار با راه وروش رسول خدا صلى الله عليه وآله مى يابيم. اين عملكرد آنان، نشان روشنى است از اين كه اينان، خلفاى رسول خدا نبوده اند.
5. دو سلسله خلافت
از احاديث رسول خدا صلى الله عليه وآله كه صاحبان صحاح وسنن وديگر نويسندگان اهل سنت آن را با سند صحيح در آثار خود ثبت كرده اند، به وضوح استفاده مى شود كه پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله همزمان، دو سلسله خليفه وحاكم وجود خواهند داشت: خلفاى حق وحاكمان باطل.
خلفاى حق: همان خلفاى دوازده گانه اى هستند كه تاكنون دربارة آن ها سخن گفته ايم. چنان كه ديديم رسول خدا صلى الله عليه وآله شمار وويژگى هاى آنان را بيان كرده است. وخلافت آنان نيز بلافاصله پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله آغاز مى شود. (پس از من، دوازده خليفه وجود خواهند داشت).(38)
حاكمان باطل: حافظان اهل سنت از طريق شمارى از بزرگان صحابه، احاديث صحيحى از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه بر اساس آن، آن حضرت فرموده است: (به زودى پس از من، فرمانروايانى خواهند آمد كه نماز را از وقت آن به تأخير مى اندازند؛ آن را از معنويت تهى ساخته ومى ميرانند).(39)
از هدايت پيامبر، هدايت نمى جويند وبه سنّت آن حضرت، پايبند نيستند.(40)
اينان، افراد فاسقى هستند كه شايستگى آن را ندارند كه كسى آنان را امام جماعت قرار دهد؛ لذا رسول خدا صلى الله عليه وآله به اصحاب فرمود: (اگر با آنان نماز بخوانيد، نمازتان نافله محسوب مى شود) يا فرمود: (نمازهاى واجبتان را در خانه هايتان بخوانيد ونمازهاى نافله را به آنان اقتدا كنيد).(41)
وقتى سخن مى گويند، مواعظ حكيمانه بر زبان مى رانند، ودر همان حال، قلب هاى آنان، بدبوتر از مُردار است. كه نشان مى دهد اينان، گرفتار صفت (نفاق) هستند.(42)
اينان افرادى بدعت گذارند.(43)
ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده است كه فرمود: (امرايى كه از مجوس بدترند).(44) واحاديث متعدد ديگر كه بيش از ده نفر از بزرگان صحابه آن را از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند.
اگر به دقت واز سر انصاف، در احاديث گذشته بنگريم، واز تاريخ صحيح نيز مدد جوييم، به ويژه در صورتى كه به واژه ها وتعابيرى چون: (سيكون بعدى) و(سيكون امراء من بعدى) و(امراءٌ يكونون من بعدى) و(سيكون من بعدى ائمة) و(ستكون بعدى اُمراء) و(ستدركون) و(سيلى امركم) و... كه در آغاز ولابه لاى تمام روايات اين باب به چشم مى خورد، توجه كنيم، خواهيم ديد اين تعابير، بر آينده نزديك دلالت مى كند ونشان مى دهد دست كم بخشى از مخاطبان اين احاديث، صحابه رسول خدا مى باشند؛ يعنى آنان، دست كم شمارى از آن امرا وحكام را درك خواهند كرد.
به راستى اينان كدام امرا وحكام بودند كه در آينده نه چندان دور پس از درگذشت رسول خدا صلى الله عليه وآله به حكومت دست يافتند واز چنين عملكرد ناصوابى برخوردار بودند؟
نووى نيز در شرح صحيح مسلم، مصداق احاديث فوق را حاكمان اموى دانسته است.(45) حاكمان اموى كه اوصاف آنان در احاديث فوق گذشت، دقيقاً همان كسانى هستند كه دانشمندان اهل سنت، آنها را جانشينان رسول خدا صلى الله عليه وآله معرفى كرده اند. به راستى آيا كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله آنان را نكوهش كرده وبا تعابير كوبنده اى چون ميراننده وضايع كننده نماز، دروغگو، ستمگر، سفيه، خاموش كنندة سنت، پديد آورنده بدعت، بدتر از مجوس ومخالف قرآن،(46) از آنان ياد كرده اند، شايستگى دارند كه دانشمندان اهل سنت آنان را به عنوان خلفاى پيامبر معرفى كنند؟!
معلوم نيست چه شباهتى ميان اينان ورسول خدا صلى الله عليه وآله وجود داشته كه دانشمندان اهل سنت بر اساس آن، نام آن ها را در ليست خلفاى پيامبر ذكر كرده اند؟! چرا اينان، نكوهش هاى رسول خدا را دربارة حاكمان اموى ناديده گرفته واز ياد برده اند؟
در شمارى از روايات اين باب، رسول خدا صلى الله عليه وآله از حكومت حاكمان ياد شده سلب مشروعيت نموده ومردم را از ارتباط با آنان بر حذر داشته است.
(به زودى پس از من حاكمانى وجود خواهند داشت، پس هر كس بر آنان وارد شود وآنان را در دروغشان تصديق نموده وبر ظلمشان يارى نمايد، از من نيست).(47)
اگر حاكميت آنان مشروع بود، پيامبر نه تنها از تصديق ويارى آنان منع نمى كردند، بلكه آن را لازم هم مى شمرد؛ چنان كه پيروى از حضرت على عليه السلام وفرزندان آن حضرت را تحت هر شرايط، لازم وضامن سعادت جامعه اسلامى دانسته است.
6. اختصاص خلافت به قريش
مسأله ديگرى كه كار دانشمندان اهل سنت را در توجيه حديث امامان اثنا عشر دشوار ساخته، وجود اين اصل است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در همه زمان ها ومكان ها تا قيامت، خلافت ورهبرى امت اسلامى را حق اختصاصى قريش دانسته است. نمونه هايى از احاديث اين باب چنين است:
عبد الله بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود:
همواره امر خلافت ميان قريش است، تا آن گاه كه دو انسان در جهان باقى باشند.(48)
در حديث ديگرى آمده است: (قريش، تا قيامت در خير وشر، واليان مردم هستند).(49) در حديث ديگرى آمده است: (قريش، واليان امر خلافت هستند).(50)
از احاديث فوق، يك اصل اساسى استفاده مى شود وآن اين كه خلافت وجانشينى رسول خدا صلى الله عليه وآله پس از آن حضرت، تا قيامت به قريش اختصاص دارد وهيچ قوم وقبيله ديگرى را در آن سهمى نيست. بر اساس روايات فوق، امت اسلامى وظيفه دارند در هر عصر، از امامى پيروى كنند كه از تبار قريش باشد. گواه اين سخن آن كه خود حافظان ومفسران وفقهاى اهل سنت، از احاديث فوق چنين برداشتى داشته اند؛ از جمله:
بخارى احاديث فوق را در باب (الامراء من قريش) آورده است ومسلم در باب (الناس تبع لقريش والخلافة فى قريش) وترمذى در باب (ما جاء ان الخلفاء من قريش الى اَن تقوم الساعة) وبيهقى در باب (الائمة من قريش) ومتقى هندى در باب (الأمراء من قريش) نقل كرده اند. چنان كه مى بينيد، هر يك از اين دانشمندان براى درج احاديث گذشته در كتاب خود بابى اختصاص داده وبراى آن، عنوانى برگزيده اند كه دقيقاً معناى مورد نظر ما را تأييد مى كند وبه وضوح نشان مى دهد آن ها نيز از احاديث ياد شده، برداشتى همانند ما داشته اند.
همچنين دانشمندان ياد شده احاديث فوق را با حديث خلفاى اثنا عشر، كنار هم ودر يك باب ذكر كرده اند. به نظر مى رسد معناى اين اقدام، اين باشد كه از ديدگاه ايشان، همين خلفاى دوازده گانه قرشى هستند كه در هر روزگارى يك نفر از آنان در جهان وجود دارد، تا هم شرط قرشى بودن خلافت وهم سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله دربارة وجود خلفاى دوازده گانه، مصداق خارجى پيدا كند. افزون بر مباحث گذشته، شارحان حديث وفقهاى اهل سنت دربارة احاديث فوق با صراحت بيشترى به اظهار نظر پرداخته اند؛ از جمله:
1. ابن حجر عسقلانى پس از نقل احاديث فوق مى نويسد:
(دانشمندان، همين معنا را پذيرفته اند كه شرط امام، آن است كه از قريش باشد).(51)
2. قاضى عياض مى نويسد:
(شرط قرشى بودن امام، عقيده تمام علما است، تا آن جا كه آن را مسأله اى اجماعى دانسته اند وتاكنون، از احدى از گذشتگان در اين باره نظر مخالفى نقل نشده است).(52)
3. كرمانى شارح صحيح بخارى مى نويسد: (جهان، هيچ گاه از وجود خليفه قرشى خالى نيست).(53)
4. نووى مى نويسد:
(اين احاديث دليل اين است كه خلافت مخصوص قريش است...)(54)
اين احاديث ونظاير آن، دليل روشنى است بر اين كه خلافت به قريش اختصاص دارد وبستن پيمان خلافت براى كسى از غير قريش جايز نيست. اين قضيه، مورد اجماع صحابه ومسلمانان عصرهاى بعد است. رسول خدا صلى الله عليه وآله بيان كرده است اين حكم، پس از اين نيز تا آخر دنيا وتا زمانى كه دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه خواهد يافت.
5. مبار كفورى در شرح سنن ترمذى مى نويسد: (تا جهان باقى است، خلافت در ميان قريش است).(55)
وى مى افزايد: (رسول خد، بيان داشته است كه اين حكم، تا پايان جهان تا زمانى كه دو نفر انسان باقى باشند، ادامه دارد).(56)
شمار ديگرى از دانشمندان اهل سنت، از جمله زبيدى در شرح احياء العلوم وابن حزم در المحلى، نيز نظراتى همانند دانشمندان ياد شده ابراز كرده اند.(57)
چنان كه ملاحظه مى كنيد، احاديث رسول خدا صلى الله عليه وآله ودر پى آن اظهارات دانشمندان اهل سنت، صراحت دارد كه خلافت پس از رسول خدا تا قيامت، به قريش اختصاص دارد وديگران را در آن، سهمى نيست. بر اين اساس، همه پيروان پيامبر در همه زمان ها ومكان ها تا قيامت وظيفه دارند در هر زمان، خليفه وامامى از قريش داشته باشند؛ ورا به درستى شناخته وبيعت ورا برگردن داشته باشند، تا بدين وسيله به سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله عمل كرده ووظيفه دينى خويش را به انجام رسانند.
آرى؛ صحت احاديث رسول خدا صلى الله عليه وآله مقتضى آن است كه هر زمان، چنين خليفه اى در جهان وجود داشته باشد. در غير اين صورت، احاديث رسول تكذيب خواهد شد وتكليف به لغو پيش خواهد آمد چرا كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از همه مسلمانان در همه زمان ها خواسته است كه با خليفه اى كه از تبار قريش مى باشد بيعت كرده وخلافت ورا بپذيرند؛ حال آن كه در عالم خارج، چنين خليفه اى وجود ندارد واين، اقدام لغوى است. نيز ـ چنان كه در حديث خلفاى اثناعشر ديديم ـ تعداد خلفاى قرشى براى همه زمان ها تا قيامت دوازده نفر است وآنان، امامان معصوم هستند.
اكنون جاى اين سؤال وجود دارد كه از دانشمندان اهل سنت بپرسيم در حال حاضر، خليفه وامام قرشى آنان كيست؟ قابل ذكر است، آنچه دربارة لزوم قرشى بودن خلافت گفته شد، صرفاً دربارة امامت عظمى وجانشينى پيامبر صلى الله عليه وآله است، نه دربارة ساير رده هاى مديريت نظام اسلامى.
7. ضرورت وجود امام در هر زمان
نكته ديگرى كه توجيهات دانشمندان اهل سنت را با مانع مواجه مى سازد، احاديثى است كه شمارى از بزرگان صحابه دربارة ضرورت وجود امام در همه زمان ه، از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند. نمونه هايى از روايات ياد شده چنين است:
تفتازانى به نقل از رسول خدا صلى الله عليه وآله آورده است: (هر كس بميرد وامام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است).(58)
در حديث ديگرى آمده است: (هر كس بميرد وبيعت امامى را برگردن نداشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است).(59)
دانشمندان شيعه نيز احاديث فوق را بدون تفاوت يا با تفاوت اندكى در آثار خود آورده اند.(60) از احاديث فوق، به وضوح استفاده مى شود كه در هر زمان، براى آحاد جامعه اسلامى امامى وجود دارد كه شناخت وعين دين است وعدم شناخت او، عين جاهليت.
اهميت اين امام، به قدرى است كه اگر كسى بميرد، بدون آن كه تحت رهبرى وقرار داشته باشد، مرگش از نوع مرگ جاهلى است؛ يعنى گويا اسلام را درك نكرده است. اين مسأله نيز روشن است كه مقصود از اين امامان، حاكمان ظلم وجور نيستند. چون قرآن، مؤمنان ومسلمانان را از نزديك شدن به آنان برحذر داشته است: (وبه كسانى كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش (دوزخ) به شما مى رسد...).(61)
لحن روايات فوق نشان مى دهد امام مورد نظرِ اين روايات، فردى معمولى نيست؛ بلكه يك شخصيت برجسته وعظيم دينى ومعنوى است.
پيش از اين گفتيم جانشينان رسول خدا صلى الله عليه وآله ورهبران امت اسلامى در همه زمان ها دوازده نفرند. اكنون مى گوييم تدبّر در روايات فوق، ترديدى باقى نمى گذارد كه اين امام كه هر كس بميرد واو را نشناسد، مرگش مرگ جاهلى است، همان امامى است كه در هر عصر، جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وعضوى از خلفاى دوازده گانه آن حضرت است.
احاديث ضرورت وجود امام در هر زمان، توجيهات هر دو دسته از دانشمندان اهل سنت را عميقاً با مشكل مواجه مى سازد؛ هم گروهى كه به ترتيب پس از پيامبر صلى الله عليه وآله از دوازده نفر نام برده وآنان را مصداق خلفاى دوازده گانه قرار داده اند وهم گروهى كه عده اى از ميان حاكمان اموى وعباسى را گزينش كرده وبه ضميمه خلفاى راشدين، دوازده نفر برشمرده وآنان را مصداق خلفاى اثنا عشر دانسته بودند.
دوران خلافت خلفاى گروه اول، قبل از پايان قرن اول هجرى پايان يافته وپس از آن، با مشكل فقدان امام ومرگ جاهلى روبه رو مى باشند؛ زيرا ـ چنان كه پيش از اين در بحث ويژگى هاى حديث امامان اثناعشر گفتيم ـ آنان، خلفاى كلّ امت اسلامى مى باشند.
همچنين اندكى پيش گفتيم كه امامان مورد نظر در روايات ضرورت وجود امام در هر زمان نيز افرادى ويژه اند وحاكمان ظالم وستمگر به هيچ عنوان نمى توانند مصداق اين روايات باشند؛ بلكه ـ چنان كه اندكى قبل در بحث (دو سلسله خلافت) در احاديث رسول خدا صلى الله عليه وآله ديديم ـ اگر كسى حاكمان ظالم وفاسدى مانند حاكمان اموى را به رسميت بشناسد وبا آنان بيعت كند وبميرد، به مرگ جاهليت مرده است.
پيامبر صلى الله عليه وآله در آن احاديث فرموده بود: (.. پس هر كس بر آنان وارد شود وآنان را در دروغشان تصديق كند وبر ظلمشان يارى نمايد، نه واز من است ونه من از اويم ودر حوض كوثر، بر من وارد نخواهد شد...).(62)
چنان كه مى بينيد، از ديدگاه پيامبر، اين حكم كسانى است كه با افرادى مانند حاكمان اموى رابطه داشته باشند وآن ها را به رسميت بشناسند. كسانى كه پيامبر، آن ها را به رسميت نشناخته وبا آن ها قطع رابطه كند، مرگشان مرگ جاهلى است.
اكنون، بر اساس توجيه دسته اول از توجيهات دانشمندان اهل سنت، امت اسلامى از آغاز قرن دوم با مشكل فقدان امام ورهبر رو به رو است، وتا هم اكنون اين مشكل ادامه دارد، وپس از اين نيز ادامه خواهد داشت.
مشكل گروه دوم، اندكى زودتر از گروه اول آغاز مى شود؛ براى نمونه، سيوطى كه از گروه دوم بود، پس از معاويه، ابن زبير را خليفه مسلمانان دانسته بود وحكومت يزيد را به حساب نياورده بود. پس از ابن زبير نيز عمر بن عبد العزيز را از خلفاى دوازده گانه به شمار آورده بود وحكومت عبد الملك مروان وفرزندانش را به حساب نياورده بود. افرادى مانند سيوطى، هم در فاصله به وجود آمده ميان دو خليفه، مانند ابن زبير وعمر بن عبد العزيز با مشكل فقدان امام مواجه هستند، وهم پس از اتمام دوران حكومت خلفاى دوازده گانه شان در اوايل قرن دوم، با اين مشكل روبه رو مى شوند؛ چون آن ها نيز از آن زمان تا قيامت، فاقد امام وخليفه خواهند بود. اين جا است كه مسأله ضرورت وجود امام در همه زمان ها كه در احاديث فوق آمده است، هر دو دسته از توجيهات دانشمندان اهل سنت را با مشكل جدى مواجه مى سازد. آنان، هيچ راه حلّى براى عبور از اين مشكل ندارند وكليد حل مشكل، تنها در اختيار مذهب شيعه اماميه است؛ زيرا بر اساس اعتقاد اماميه، جهان، هيچ گاه از وجود يكى از امامان دوازده گانه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله خالى نيست وآخرين امام از سلسله امامان اثنا عشر يعنى حضرت مهدى عليه السلام داراى عمر طولانى وخارق العاده است.
در همين باب روايات ديگرى وجود دارد كه روايات گذشته را توضيح داده ونظر ما را اثبات مى كند؛ از جمله ابن عمر از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه خطاب به على عليه السلام فرمود: (اى على! هر كس بميرد، در حالى كه تو را دشمن داشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است).(63)
ابن عباس نيز از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: (اى على! هر كس با تو دشمنى ورزد، خداوند، ورا به مرگ جاهلى از دنيا خواهد بُرد).(64)
نيز ابوذر از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه به على عليه السلام فرمود: (يا على! هر كس از من فاصله گيرد، از خدا فاصله گرفته وهر كس از تو فاصله گيرد، از من فاصله گرفته است).(65)
به راستى آيا احاديث فوق نشان نمى دهد در احاديث گذشته، مقصود از امامى كه هر كس بميرد واو را نشناسد، همان امام على بن ابى طالب عليه السلام است وهر كس بميرد ودشمنى ورا در دل داشته باشد، مرگش مرگ جاهلى است؟ همان كس كه فاصله گرفتن از او، عين فاصله گرفتن از شخص پيامبر است، وترديدى نيست كه اگر كسى از پيامبر وخدا فاصله گيرد ودر آن حال بميرد، مرگ ومرگ جاهلى خواهد بود.
اكنون جاى اين سؤال وجود دارد كه در عهد خلافت حضرت عل عليه السلام، امام وپيشواى معاويه چه كسى بوده است؟ سپس، فاصله گرفتن معاويه از حضرت على عليه السلام به معناى فاصله گرفتن از پيامبر وخدا است وكسى كه از خدا وپيامبر فاصله گيرد، چه سرنوشتى خواهد داشت؟
ديگر اين كه وتا آخر عمر بغض ودشمنى على را در دل داشت وبر همين اساس، با آن حضرت جنگيد واندكى پيش، در حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله ديديم هر كس دشمنى على را در دل داشته باشد ودر آن حال بميرد، مرگ ومرگ جاهلى است. ساير حاكمان اموى نيز در دشمنى با حضرت على عليه السلام واهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله راه معاويه را پيموده اند.
به راستى آيا كسانى را كه با خدا وپيامبر قطع رابطه كرده وزندگى ومرگ آنان، زندگى ومرگ جاهلى است، مى توان خليفه وجانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله به حساب آورد؟
8. مهدى، آخرين خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله
مشكل ديگر دانشمندان اهل سنت در توجيه حديث خلفاى اثنا عشر، احاديث مهدويت است. از احاديث مربوط به مهدى موعود كه پذيرفتة فريقين است، بلكه دانشمندان تشيع وتسنن بر متواتر بودن آن اتفاق نظر دارند، نكاتى استفاده مى شود؛ از جمله:
1. مهدى آخرين خليفة رسول خدا صلى الله عليه وآله ويكى از خلفاى امت اسلامى است، ودوران حكومت ظاهرى وى نه در قرن اول هجرى، بلكه در آخر الزمان خواهدبود. حافظان حديث از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه فرمود: (يكى از خلفاى شم، خليفه اى است كه اموال را مى بخشد، بدون آن كه آن را بشمارد).(66)
در روايت ديگرى آمده است: (در پايان دوران امتم خليفه اى وجود خواهد داشت كه اموال را مى بخشد بدون آن كه آن را بشمارد).(67)
در دو حديث فوق از حضرت مهدى عليه السلام به صراحت ياد نشده است؛ اما دانشمندان اهل سنت، آن را در باب احاديث مهدى ذكر كرده اند.
ابوداود در سنن خود از على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: (اگر از دنى، حتى يك روز باقى مانده باشد، مردى از اهل بيت من قيام خواهد كرد).(68)
ابوداود در حديث ديگرى آورده است: (اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند، به طور حتم، خداوند آن روز را طولانى خواهد كرد، تا در آن روز مردى از اهل بيتم را برانگيزد...).(69)
احاديث فوق به وضوح نشان مى دهد مهدى آخرين خليفة رسول خدا صلى الله عليه وآله ويكى از خلفاى امت اسلامى است ودوران حكومت ظاهرى ونيز در آخر الزمان خواهد بود.
2. مهدى خليفه خدا است. ابن ماجه در سنن خود از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: (هرگاه ورا ديديد، با وبيعت كنيد...؛ زيرا مهدى خليفه خدا است).(70)
3. انتخاب مهدى با خدا است نه با مردم. ابو داود از رسول خدا صلى الله عليه وآله آورده است: (خداوند، مردى از اهل بيتم را بر مى انگيزد...)(71). چنان كه مى بينيد، انتخاب مهدى در جايگاه خليفه مسلمانان، نه از سوى مردم، بلكه توسط خداوند صورت مى پذيرد. اين حديث پيامبر، بر ديدگاه تشيع در مسأله امامت وخلافت، مُهر تأييد مى زند ونشان مى دهد تعيين جانشين پيامبر وپيشواى مسلمانان، بايد توسط خداوند انجام گيرد، نه توسط مردم).
4. مهدى از اهل بيت رسول خدا است. نكته ديگرى كه در احاديث مهدى بر آن تأكيد شده، اين است كه مهدى از اهل بيت رسول خدا است. در حديث ابو داود آمده است: (خداوند مردى از اهل بيتم را بر مى انگيزد).(72) در حديث ديگرى آمده است: (تا برانگيزد در آن مردى از اهل بيتم ر).(73)
در حديث ديگرى آمده است: (مهدى، از عترت من، از فرزندان فاطمه است).(74)
نيز در حديث ديگرى آمده است: (مهدى، از ما اهل بيت است).(75)
در احاديث پيشين آمده بود مهدى، آخرين خليفه رسول خدا است واحاديث فوق به صراحت، گوياى آن است كه مهدى، از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله است. اين، همان چيزى است كه شيعه معتقد است كه امامان وخلفاى دوازده گانة رسول خدا صلى الله عليه وآله، همگى از اهل بيت آن حضرت هستند، نخستين فرد آنان، على بن ابى طالب عليه السلام وآخرين فرد اين سلسله نورانى حضرت مهدى موعود عليه السلام است.
پيش تر در بحث (اختصاص خلافت به قريش) ديديم احاديث آن باب، دلالت داشت كه خلافت وولايت پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله تا قيامت به قريش اختصاص دارد. آن احاديث، صراحت داشت كه هم اكنون فردى از قريش خلافت بر امت اسلامى را بر عهده دارد. ودر بحث حاضر در احاديث مهدويت ديديم كه حضرت مهدى عليه السلام از اهل بيت پيامبر، خليفه خدا ويكى از خلفاى امت اسلامى است.
پس هم خلافت آن حضرت مسلّم است وهم قرشى بودن، بلكه هاشمى بودنش. از سوى ديگر، وجود چنين شخصى در جهان كنونى از ديدگاه قرآن وسنت وتاريخ، امرى مسلّم است. در تاريخ، همه مورخان شيعه وجمعى از مورخان اهل سنت، به ولادت حضرت مهدى عليه السلام تصريح كرده اند.(76) قرآن، در آيه اولى الامر تأييد مى كند كه هم اكنون اولى الامر قرشى تبار معصومى در جهان وجود دارد.(77)
حديث ثقلين وسفينه و... به ملازمه عقلى دلالت دارد بر اين كه اكنون شخصيت معصومى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله در جهان وجود دارد تا همراه قرآن باشد.
احاديث ضرورت وجود امام در هر زمان، صراحت داشت كه هم اكنون ميان جامعه اسلامى، امامى وجود دارد كه مردم بايد ورا شناخته وبيعتش را برگردن داشته باشند. امروز، تنها كسى كه جامع همه اين ويژگى ها مى باشد، حضرت مهدى موعود عليه السلام است. اكنون جاى اين سؤال وجود دارد كه چرا اكثر قريب به اتفاق دانشمندان اهل سنت در توجيهات خود در مورد حديث امامان اثنا عشر، اين شخصيت بزرگ الهى را از خلفاى رسول خدا به شمار نياورده اند؟
آرى؛ مهدى آخرين خليفه رسول خدا است ودوران حكومت ظاهرى ونيز در آخر الزمان خواهد بود، نه در قرن اول هجرى. چنان كه مى بينيد، اقدام دانشمندان اهل سنت در توجيه حديث امامان اثنا عشر، به گونه اى كه گذشت، اقدامى شگفت انگيز است. از حضرت مهدى عليه السلام كه به تصريح احاديث رسول خدا از خلفاى امت اسلامى است، هيچ نامى نبرده اند؛ اما حاكمان اموى مانند معاويه ويزيد ومروان وفرزندانش را كه هيچ نشانه اى در حديث خلفاى اثنا عشر وديگر احاديث رسول خدا بر خلافت آنان نيست، بلكه در سنت صحيح رسول خدا ده ها دليل وجود دارد كه به صراحت صلاحيت وشايستگى آنان را براى خلافت نفى مى كند، جزء خلفاى رسول خدا به شمار آورده اند.
9. نمونه هايى از عملكرد امويان
بيشتر كسانى كه دانشمندان اهل سنت آنان را در ليست خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآله قرار داده اند، حاكمان اموى اند. در اين مجال، نظرى به زندگى وعملكرد شمارى از آنان افكنده وضمن بيان نمونه هاى كوتاهى از انديشه وعمل آنان، نظر رسول خدا صلى الله عليه وآله را در مورد آنان جويا مى شويم.
تاريخ صحيح نشان مى دهد تا پيش از فتح مكه در سال هشتم هجرى، امويان بدترين دشمنان اسلام وپيامبر بوده اند واز آغاز بعثت تا فتح مكه، رو در رو با پيامبر ومسلمانان جنگيده اند. در جريان فتح مكه پس از شكست از سپاه اسلام، از سر اجبار واكراه، وصرفاً به دليل آن كه جان خويش را نجات دهند، اظهار اسلام كرده ودر جايگاه عضوى از جامعه اسلامى پذيرفته شدند. عملكرد بعدى آنان پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله نشان داد كه اسلام آنان در فتح مكه، نه از سر صداقت، بلكه حركتى منافقانه بوده است. سيوطى مى نويسد: (گرچه اسلام آوردنشان در آغاز، از سر اكراه بوده، اما بعداً اسلامشان نيكو شده است).(78)
به هر حال، ما در صدد هستيم با بررسى نمونه هايى از عملكرد حاكمان اموى، صحت وسقم ادعاى دانشمندان اهل سنت را ارزيابى كنيم، وببينيم آيا حاكمان اموى از شايستگى كافى براى تصدى منصب خلافت رسول خدا صلى الله عليه وآلهبرخوردار بوده اند يا نه.
الف. جنگ امويان با اهل بيت عليه السلام
ماجراى جنگ معاويه با حضرت على بن ابى طالب عليه السلام وامام مجتبى، حضرت حسن بن عل عليه السلام، وشهادت حضرت امام حسن بن على عليه السلام در اثر دسيسه هاى معاويه وجنگ يزيد بن معاويه با حضرت امام حسين بن على عليه السلام وشهادت آن حضرت وهمه يارانش بر اثر آن، از مسلّمات تاريخ اسلام است واحدى از مورخان مسلمان، در آن ترديد نكرده است.
اين، در حالى است كه ابو هريره مى گويد: (رسول خدا صلى الله عليه وآله رو به على وفاطمه وحسن وحسين عليه السلام كرد وفرمود: "من در جنگم با كسى كه با شما در جنگ باشد ودر آشتى ام با كسى كه با شما در صلح وآشتى به سر بَرَد").(79)
حديث ياد شده در منابع تشيع نيز آمده است. عبد الله بن يحيى حضرمى از حضرت على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
نزد رسول خدا نشسته بوديم. آن حضرت خوابيده بود وسر ودر دامنِ من قرار داشت. در همين حال، دربارة دجال گفت وگو مى كرديم. رسول خدا صلى الله عليه وآله از خواب بيدار شد ودر حالى كه رنگ صورت وسرخ شده بود، فرمود: (ترس من از غير دجال بيش از دجال دربارة شما است؛ از پيشوايان گمراه كننده وريختن خون هاى عترتم پس از من. من در جنگ هستم با كسى كه با عترتم در حال جنگ باشد ودر آشتى ام با كسى كه با عترتم در آشتى باشد).(80)
به شهادت دو حديث ياد شده، جنگ با اهل بيت: جنگ با شخص پيامبر وصلح با آنان، صلح با آن حضرت است. چنان كه پيش تر گفتيم، جنگ معاويه ويزيد با اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله مورد اتفاق مورخان مسلمانان است. حال آيا كسانى را كه با شخص رسول خدا جنگيده اند مى توان خليفه وجانشين آن حضرت دانست؟ آيا خدا ورسول مى پذيرند كه دشمنان پيامبر، جانشين آن حضرت شوند؟ قرآن كريم، حكم چنين كسانى را مشخص نموده ومى فرمايد:
حكم چنين افرادى، طبق آيه فوق يكى از اين عقوبت ها است:
1. كشته شوند يا به دار آويخته گردند؛ 2. دست وپاى آنان بريده شود؛ 3. از سرزمين خود تبعيد شوند.(81)
به راستى آيا چنين افرادى شايستگى دارند جانشين رسول خدا باشند؟
ب. خشم فاطمه (عليها السلام) خشم خدا
محدثان فريقين از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله خطاب به فاطمه (عليها السلام) فرمود: (اى فاطمه! خداوند، در پى خشم تو خشم مى گيرد وبه دنبال خشنودى تو خشنود، مى شود).(82)
در حديث ديگرى كه بخارى آن را از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده آمده است: (فاطمه، پاره تن من است؛ هر كس ورا به خشم آورد، مرا به خشم آورده است).(83)
اكنون مى گوييم: عملكرد اكثريت قريب به اتفاق كسانى كه دانشمندان اهل سنت، نام آنان را در ليست خلفاى دوازده گانه رسول خدا قرار داده اند، به گونه اى است كه خشم وغضب فاطمه3 وبه دنبال آن، خشم وغضب خدا وپيامبر را در پى داشته است. بدون ترديد، اقدام كسانى كه با همسر فاطمه، يعنى حضرت امام على عليه السلام جنگيدند يا ورا از حق مسلّمش محروم ساختند يا كسانى كه فرزندان فاطمه را مظلومانه به شهادت رساندند، موجب اذيّت وآزار وخشم وغضب فاطمه بوده است. ابن حجر مى نويسد: (هر كس يكى از فرزندان فاطمه را بيازارد، فاطمه را به خشم آورده وخود را در معرض اين خطر بزرگ قرار داده است).(84)
به راستى آيا كسانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله را مورد آزار واذيت قرار داده وخشم خدا وپيامبر صلى الله عليه وآله را بر ضد خود بر انگيخته اند، مى توان خليفه وجانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله قرار داد؟
ج. عوامل نفاق
در منابع امت اسلامى اسناد ومدارك معتبرى به چشم مى خورد كه نفاق همه حاكمان اموى را به اثبات مى رساند ونشان مى دهد آنان، از ايمان واقعى بهره اى نداشته اند.
يكى از نشانه هاى نفاق كه در زندگى آنان به وضوح ديده مى شود، دشمنى با حضرت على عليه السلام است. مسلم بن حجاج قشيرى از حضرت على عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: (سوگند به آن كس كه دانه را شكافت وانسان را آفريد! اين پيمان پيامبر است دربارة من كه دوست نمى دارد مرا مگر مؤمن ودشمن نمى دارد مرا مگر منافق).(85)
حديث فوق، در نقل ابن عباس چنين آمده است: (رسول خدا به على نگاه كرد وفرمود: "دوست نمى دارد تو را مگر مؤمن ودشمن ندارد تو را مگر منافق. هر كس تو را دوست بدارد، به يقين مرا دوست داشته وهر كس تو را دشمن دارد، مرا دشمن داشته است ودوست من دوست خدا است ودشمن من دشمن خدا است. واى بر كسى كه پس از من با تو دشمنى ورزد").(86)
رسول خدا صلى الله عليه وآله در اين احاديث صحيح، معيار ايمان را دوستى با حضرت على عليه السلام ومعيار نفاق را دشمنى آن حضرت دانسته است. تاريخ صحيح نشان مى دهد كه همه حاكمان اموى ودر رأس آنان معاويه، از بدترين دشمنان حضرت على عليه السلام بوده اند. دشمنى آنان با آن حضرت، به حدى بوده است كه با وجنگيده اند وپس از شهادتش، در سراسر جهان اسلام وى را بر منبرها ودر خطبه هاى نماز جمعه وعيد، لعن مى كرده اند.(87) شيعيان وطرفداران آن حضرت را به جرم داشتن محبت آن حضرت، آماج تيرهاى خود قرار داده وآنان را به شديدترين وجه به شهادت رسانده اند.(88)
بنابراين ترديدى باقى نمى ماند كه حاكمان اموى ـ بلكه هر كس ديگر كه بغض وكينه على عليه السلام را در دل داشته باشد ـ از گروه منافقان است. اكنون سرى به قرآن كريم مى زنيم تا ببينيم خداوند چه حكمى درباره منافقان صادر كرده است.
نمونه هايى از آيات مورد نظر چنين است:
1. خداوند، به مردان وزنان دو چهره وكافران، آتش جهنّم را وعده داده است كه در آن، جاودانه اند. آن (آتش) براى ايشان كافى است وخدا لعنتشان كرده وبراى آنان، عذابى پايدار است.(89)
2. (خداوند، منافقان وكافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد).(90)
3. (به منافقان بشارت ده كه برايشان عذابى دردناك خواهد بود).(91)
منافقانى كه سرنوشت آنان در قرآن كريم، اين گونه است كه مى بينيم، چگونه مى توان آنان را جانشين برجسته ترين انسان مؤمن تاريخ بشر، يعنى نبى مكرم اسلام قرار داد؟
د. لعن امويان بر لسان پيامبر صلى الله عليه وآله
نكته ديگرى كه شايستگى امويان را براى تصدى رهبرى جامعه اسلامى زير سؤال مى برد، آن است كه خداوند، آنان را بر لسان پيامبرش صلى الله عليه وآله مورد لعن ونفرين قرار داده است. سفينه مى گويد: (پيامبر در نقطه اى نشسته بود كه مردى بر شتر سوار از آن جا عبور كرد؛ در حالى كه پيش روى وكسى شترش را هدايت مى كرد وپشت سرش، فرد سومى قرار داشت كه شترش را به حركت وا مى داشت. رسول خدا فرمود: "خداوند، پيشرو وراننده وسواره را لعن كرده است").(92)
در اين كاروان سه نفره، پيشرو يزيد بن ابوسفيان است، راننده معاوية بن ابوسفيان وسواره خود ابوسفيان. وهر سه، مورد لعن خدا ورسول قرار گرفته اند.
هيثمى در نقل ديگرى آورده است: (رسول خدا سه نفر را ديد كه بر شترى سوار شده اند. حضرت فرمود: (نفر سوم آنان، فردى ملعون است). در حديث ديگرى كه طبرانى وهيثمى آن را نقل كرده اند، به صراحت آمده است مقصود از نفر سومى كه در دو حديث گذشته مورد لعن خدا ورسول قرار گرفته وحافظان حديث كوشيده بودند نام ورا مخفى نگهدارند، معاوية بن ابى سفيان است.(93)
حاكم نيشابورى با سند صحيح از عمرو بن مره جهنى نقل مى كند كه گفت: حكم بن ابى العاص اجازه خواست تا بر پيامبر وارد شود، پيامبر از صدايش ورا شناخته وفرمود: (به واجازه دهيد وارد شود لعنت خدا بر وباد وبر هر كس كه از نسل وپديد مى آيد! جز مؤمنانشان كه شمار آنان اندك است. در دنى، داراى موقعيت ومقام دنيايى اند ودر آخرت، خوار وبى مقدار. اينان صاحبان نيرنگ وفريب هستند. از متاع دنيا بهره مندند؛ ولى از آخرت هيچ بهره اى ندارند).(94)
شعبى از عبدالله بن زبير نقل مى كند كه گفت: (سوگند به پروردگار كعبه كه رسول خدا صلى الله عليه وآله حكم وفرزندانش را لعنت كرده است).(95)
ابن حجر مى نويسد: حكم بن ابى العاص از كنار پيامبر صلى الله عليه وآله عبور كرد. حضرت فرمود: (واى بر امت من از آنچه در صلب اين مرد است).(96)
ابن مردويه از عايشه روايت كرده است كه وى به مروان بن حكم گفت: (از رسول خدا شنيدم كه به پدرت مى فرمود: "مقصود از شجره ملعونه در قرآن، شما هستيد").(97)
چنان كه ملاحظه مى كنيد، خدا وپيامبر صلى الله عليه وآله دودمان اموى را لعن كرده اند. از منظر قرآن كريم، حكم كسانى كه مورد لعن خدا ورسول قرار گيرند چنين است:
اينانند كه خدا لعنتشان كرده است وهر كس خدا ورا لعنت كند، هرگز براى وياورى نخواهى يافت.(98)
حال ـ چنان كه پيش از اين ديديم ـ اكثر قريب به اتفاق كسانى كه دانشمندان اهل سنت نامشان را در ليست خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآله جاى داده اند، حاكمان اموى از خانواده سفيانى ومروانى اند. به راستى آيا با توجه به آنچه در احاديث رسول خدا صلى الله عليه وآله ديديم، باز جايى باقى مى ماند تا دانشمندان اهل سنت، آنان را از خلفاى رسول خدا صلى الله عليه وآله قرار دهند؟!
اينان همان كسانى هستند كه ابن حجر درباره آنها مى نويسد: (آنان اهل اجتهاد نيستند بلكه گروهى از آنان، گناهكار وفاسق اند وبه هيچ روى نمى توان آنان را از جمله خلفا دانست، بلكه آنان از جمله پادشاهانند، آنهم از بدترين پادشاهان).(99)
چنان كه مى بينيد ابن حجر، به جز معاويه كه از صحابه وبه گمان وى، داراى مقام اجتهاد است، ساير حاكمان اموى را به هيچ عنوان شايسته خلافت نمى داند.
اين بود نمونه هايى از عملكرد حاكمان اموى، ونظر پيامبر وقرآن كريم درباره آنان. در زندگى حاكمان اموى به راحتى مى توان ده ها نمونه مانند موارد ياد شده يافت. با هدف اختصار، به موارد فوق بسنده نموده، از ذكر ساير موارد خوددارى مى كنيم.
همچنين در بررسى حديث خلفاى اثنا عشر، تاكنون بر اساس نظر مشهور، مشى نموديم كه حديث را با تعبير (كلّهم من قريش) نقل كرده اند. در اين مشى نيز ـ چنان كه ديديم ـ حديث مورد نظر جز بر امامان اهل بيت: بر كس ديگرى قابل تطبيق نبود. حديث ياد شده با تعبير ديگرى نيز نقل شده است وآن، تعبير (كلهم من بنى هاشم) است. اين تعبير، در دلالت بر مدعاى ما صريح است؛ گرچه به لحاظ سند در حد نقل گذشته نيست، اما داراى قراينى است كه آن را تا حدود زيادى تقويت مى كند.
10. بنى هاشم دودمان برگزيده
شمارى از دانشمندان اهل سنت در توجيه حديث خلفاى اثنا عشر گفته اند: اگر مقصود رسول خدا صلى الله عليه وآلهاز خلفاى دوازده گانه كه در حديث جابر بن سمره واحاديث ديگر آمده است، امامان دوازده گانه اهل بيت: بودند، بايد رسول خدا مى فرمودند (كلهم من بنى هاشم)(100) نه اين كه بفرمايند: (كلهم من قريش)؛ چنان كه اكنون در اكثر قريب به اتفاق تعابير حديث، موجود است. به منظور تصحيح ذهنيت اين دسته از دانشمندان اهل سنت ونيز با هدف كشف حقيقت، نكاتى را تقديم مى كنيم:
1. پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله دو خانواده مدعى خلافت بودند: نخست خانواده رسول خدا صلى الله عليه وآله وامامان اهل بيت: كه خلافت را حق الهى خود مى دانستند، ومعتقد بودند پيامبر به دستور خداوند آنان را پس از خود به جانشينى خويش منصوب كرده است. دوم خاندان اموى كه از طريق نيرنگ وفريب وقهر وغلبه بر جامعه اسلامى مسلط شده وحدود يك قرن حكومت كردند.
اكنون با در نظر گرفتن مجموعه ويژگى هاى موجود در حديث امامان اثنا عشر، وساير قرينه هايى كه بيان شد ـ به ويژه با در نظر داشتن عملكرد حاكمان اموى ـ عقل هاى سالم ومستقل به خود ترديدى راه نخواهند داد كه بايد صاحبان فضيلت، جانشين رسول خدا باشند، نه واجدان رذيلت.
2. در بسيارى از تعابير حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله تصريح نشده است كه خلفاى دوازده گانه پيامبر از بنى هاشم هستند؛ ولى از آن جا كه دودمان بنى هاشم اصولا يك دودمان برگزيده است وبا ساير خاندان هاى قريش از نظر فضيلت قابل مقايسه نيست، بدين سبب، تا در ميان دودمان بنى هاشم افرادى شايسته خلافت وامامت باشند، نوبت به ساير خاندان هاى قريش نمى رسد. آنچه گفتيم، نظر شخصى ما نيست؛ بلكه معناى حديث صحيحى است كه صاحبان صحاح وسنن وديگر نويسندگان اهل سنت، از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند. واثلة بن اسقع مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: (خداوند، از ميان فرزندان اسماعيل، كنانه را برگزيد واز ميان كنانه، قريش را برگزيد واز ميان قريش، بنى هاشم را برگزيد، واز ميان بنى هاشم، مرا برگزيد).(101)
حديث فوق صراحت دارد كه دودمان بنى هاشم، دودمانى برگزيده است. به همان ميزان كه قريش بر بنى كنانه برترى دارد، بنى هاشم بر ساير خانواه هاى قريش برترى دارد.
نووى در شرح صحيح مسلم مى نويسد: (ياران ما به اين حديث استدلال كرده اند غير قريش از عرب، همتاى قريش نيستند؛ همچنان كه غير بنى هاشم از قريش، همتاى بنى هاشم نيستند).(102)
دودمان بنى هاشم، داراى امتيازات منحصر به فردى است وهيچ خانواده اى از خانواده هاى قريش از نظر كمالات علمى، اخلاقى، دينى ومعنوى به پايه بنى هاشم نمى رسد؛ بنابراين، خداوندى كه آنان را شايسته يافت تا پرچم پر افتخار نبوت را به دست با كفايت آنان بسپارد، اين شايستگى را نيز در آنان ديده است كه آنان را پرچمدار امامت قرار دهد وخط رسالت را به وسيله آنان تداوم بخشد.
بر اساس حديث فوق، اگر همه خلفاى دوازده گانه را از ميان بنى هاشم برگزينيم وبه بنى تميم وبنى عدى وبنى اميه هيچ سهمى از خلفاى دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه وآله ندهيم، دقيقاً بر طبق سنت رسول خدا عمل كرده ايم. واگر جز اين عمل كنيم، سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله را ناديده گرفته ايم.
سخنان حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه نيز در راستاى حديث رسول خدا است. در نهج البلاغه آمده است: (به خدا سوگند! قريش، از ما انتقام نگرفت، جز براى آن كه خدا ما را بر آنان برگزيد).(103)
حال كه خداوند بنى هاشم را بر ساير تيره هاى قريش برترى بخشيده است، آيا بهتر نيست اين اقدام خداوند را به رسميت شناخته وتسليم فرمان خدا باشيم؟
نيز در نهج البلاغه آمده است: (همانا امامان، از قريش هستند كه درخت آن را در خاندان هاشم كاشته اند. ديگران در خور آن نيستند وفرمان امامت را جز به نام هاشميان ننوشته اند).(104)
اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در سخن فوق با صراحت تمام، امامان را از خاندان هاشم دانسته است.
3. در بيشتر منابع اهل سنت، در فراز پايانى حديث آمده است كه همه خلفاى دوازده گانه از قريش هستند؛ با اين وجود، در شمارى از تعابير حديث، مطالبى به چشم مى خورد كه نقل فوق را با ترديد مواجه مى سازد. در يكى از نقل هاى حديث آمده است:
(از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: (دوازده امير وجود خواهند داشت) سپس پيامبر صلى الله عليه وآله سخنى فرمود كه من آن را شنيدم، اما برخى از مردم گمان كردند كه پيامبر فرموده است: (همة آنان از قريش هستند)).(105)
چنان كه مى بينيد، در حديث فوق، جمله (كلّهم من قريش) نه سخن قطعى رسول خدا صلى الله عليه وآله بلكه گمان شمارى از مردم وبرخى از مهاجران قرشى دانسته شده است.
(در نقل ديگرى آمده است: (شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمود: (دوازده قيّم از قريش وجود خواهند داشت كه دشمنى دشمنان، به آنان زيانى وارد نمى سازد). پس به پشت سرم نگاه كردم عمر بن خطاب را ديدم كه ميان جمعى از مردم بود. عمر وهمراهان او، حديث را آن گونه كه نقل كردم برايم تثبيت كردند).(106)
چنان كه مى بينيد عمر وهمراهان ودر تثبيت حديث به وكمك كرده وحديث را به شكلى كه جابر نقل كرده براى وتثبيت كرده اند. اقدام عمر در تثبيت حديث، به گونه اى كه فعلا موجود مى باشد اقدامى معنا دار وحساب شده است؛ به ويژه كه حديث در حجة الوداع ودر آخرين ماه هاى زندگى پيامبر صلى الله عليه وآله بيان شده است؛ لذا اين احتمال خيلى قوى است كه عمر، حديث ياد شده را براى جابر بن سمره طورى تثبيت كرده باشد كه با خلافت وو دوستانش پس از درگذشت رسول خدا صلى الله عليه وآله منافات نداشته باشد. اين مطلب قرائنى هم دارد كه پس از اين خواهد آمد.
4. علل نرسيدن سخن رسول خدا به جابر
مطلب ديگرى كه فراز پايانى حديث يعنى جمله (كلهم من قريش) را با ترديد مواجه مى سازد، مطالبى است كه راوى حديث به عنوان علل نرسيدن سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله به جابر بن سمره بيان كرده است. نمونه هايى از علل ياد شده چنين است:
الف. طبرانى آورده است: (... سپس رسول خد، به آهستگى سخن گفت وهمين امر، باعث شد سخن پيامبر را نشنوم).(107)
ب. طبرانى در نقل ديگرى آورده است: (... سپس رسول خدا صداى خود را پايين آورد وهمين امر موجب شد كه نفهميدم رسول خدا چه فرمود...).(108)
ج. در سنن ابو داود آمده است كه راوى مى گويد: (مردم تكبير مى گفتند وفرياد مى زدند واين امر، باعث شد سخن رسول خدا را نشنوم).(109)
د. احمد بن حنبل وطبرانى آورده اند: (سپس مردم سر وصدا كرده وبه سخن گفتن پرداختند در نتيجه، سخن پيامبر را نشنيدم...).(110)
ه‍. در نقل مسلم واحمد بن حنبل آمده است: (حضرت، سخنى فرمود كه مردم، با سر وصداى خود، مرا از شنيدن آن باز داشتند).(111)
و. احمد بن حنبل در نقل ديگرى آورده است: (مردم، پيوسته بلند مى شدند ومى نشستند وهمين امر، باعث شد سخن پيامبر را نشنوم).(112)
ز. ودر نقل ديگرى آورده است: (مردم، فرياد مى زدند وفرياد آنان، باعث شد از شنيدن سخن پيامبر باز مانم).(113)
چنان كه ملاحظه مى كنيد علل ياد شده، موجب شده تا راوى حديث، يعنى جابر بن سمره ادامة سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله را نشنود ونفهمد. علل فوق، به وضوح نشان مى دهد مهاجران قرشى وهمفكرانشان از سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله به خشم آمده وكوشيده اند هر طور شده است از رسيدن سخن پيامبر به گوش مردم جلوگيرى كنند واقداماتى از قبيل راه انداختن جار وجنجال، داد وفرياد، سر وصداهاى بيهوده ونشست وبرخاست... از جانب آنان، در همين راستا صورت گرفته است.
به راستى اگر سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله در پايان حديث (كلهم من قريش) بود، اين جمله چيزى نبود كه قرشيان وهمفكرانشان را به خشم آورد وبه عكس العمل وا دارد؛ بلكه اين جمله مى توانست موجبات سرور وشادى آنان را نيز فراهم آورد ومُهر تأييدى بر خلافت آينده آنان باشد؛ لذا معنا نداشت آنان به دليل بيان چنين مطلبى توسط پيامبر، به چنان اقداماتى دست زنند. از همين ج، اين احتمال تقويت مى شود كه اصل عبارت حديث (كلهم من بنى هاشم) بوده است، نه (كلهم من قريش).
عظيم آبادى، در شرح سنن ابى داود در ذيل جملة (فكبّر الناس وضجّو) مى نويسد: (چنان كه مى بينيد كلمه (ضجّو) در جايى به كار مى رود كه كسى از سر كراهت وناراحتى فرياد بزند).(114)
اين مطلب، نشان مى دهد در سخن پيامبر چيزى وجود داشته كه براى آنان ناراحت كننده بوده است. واين ناراحتى، آنان را به چنين عكس العمل هايى واداشته است. آن جمله ناراحت كننده، چيزى جز (كلهم من بنى هاشم) نمى تواند باشد. اين، همان چيزى است كه در نقل شيخ سليمان حنفى قندوزى آمده است. وى، حديث مورد نظر را با تعبير (كلّهم من بنى هاشم)(115) نقل كرده وتصريح مى كند كه مقصود رسول خدا صلى الله عليه وآله از خلفاى دوازده گانه، امامان اهل بيت هستند؛ چون حديث پيامبر، جز آنان، بر كس ديگرى قابل تطبيق نيست. بر خلفاى راشدين قابل تطبيق نيست؛ چون عدد آنان كمتر از دوازده نفر است. بر حاكمان اموى قابل تطبيق نيست؛ چون اولا: عددشان بيش از دوازده نفر است وثانى: آنان، افرادى ظالم وستمگر بودند وبر حاكمان عباسى قابل تطبيق نيست؛ چون اولاً: عدد آنان بيش از دوازده نفر است. ثانياً آنان افرادى ستمگر بوده وپايبندى چندانى به احكام اسلام نداشته اند. پس به ناچار، بايد حديث را حمل كنيم بر امامان دوازده گانه اهل بيت، زيرا اينان آگاه ترين افراد زمانه خويش بودند واز نظر رفعت مقام، پرهيزكارى، حَسَب ونَسَب، از همه اهل زمانه خود برتر وبالاتر بودند وعلوم ودانش خود را از جدشان پيامبر گرامى اسلام به ارث برده بودند.(116)
چنان كه تاكنون ديديم، اگر حديث را بر بنى هاشم حمل نكرده وامامان اهل بيت:را مصداق آن ندانيم، براى حديث توجيه قابل قبولى نخواهيم يافت. بنابراين هيچ راهى وجود ندارد جز آن كه امتيازات بنى هاشم را كه تاكنون به مواردى از آن اشاره شد، بپذيريم وحديث را ـ حتى اگر فراز پايانى آن (كلهم من قريش) هم باشد ـ بر بنى هاشم حمل كنيم وامامان معصوم اهل بيت رسول خدا: را مصداق آن بدانيم.

نتيجه

حال كه ثابت شد جانشينان رسول خدا صلى الله عليه وآله ورهبران امت اسلامى پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه وآله تا قيامت دوازده نفرند، همة آنان از قريش هستند، خلفاى كل امت اسلامى هستند، وجودشان مايه ى عزت اسلام است، نخستين آنان، على بن ابى طالب عليه السلام است،(117) ونفر آخرشان، مهدى موعود است(118)، ترديدى باقى نمى ماند كه مقصود رسول خدا صلى الله عليه وآله از خلفاى دوازده گانه كه اوصافشان در احاديث خلفاى اثناعشر بيان شده است امامان دوازده گانه اى هستند كه همگى آنان از اهل بيت پيامبرند. احاديث خلفاى اثناعشر كه در صحاح اهل سنت آمده، با حديثى كه دانشمندان شيعه از طريق حضرت على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند كاملاً تطابق دارد. در اين حديث آمده است: (امامانِ پس از من دوازده نفرند، اى على نفر نخست آنان تو هستى، وآخرين نفرشان قائم است، همان كه خداوند عزوجل با دستانش شرق وغرب زمين را فتح خواهد نمود).(119)
 

 

 

 

 

پى نوشت ها:

ــــــــــــــــــــــ

(1) (يكون اثنا عشر امير) فقال كلمة لم اسمعها فقال ابى انه قال: (كلّهم من قريش)؛ بخارى، صحيح، كتاب احكام، باب 51؛ ابن كثير، البداية والنهاية، ج1، ص153، مكتبة المعارف؛ احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص90، 93، 95؛ بيهقى، دلائل النبوة، ج6، ص569، دار الكتب العلميه؛ طبرانى، معجم كبير، ج2، ص277، عراق.
(2) (لا يزال الأمر قائماً حتى يكون اثنا عشر امير)؛ التاريخ الكبير، ج3، ص 185 وج 8، ص 411 دار الفكر، بيروت.
(3) (لا يزال أمر امّتى صالحاً حتى يمضى اثنا عشر خليفةً كلّهم من قريش). همان.
(4) شامگاه روز جمعه اى كه (اَسلَمى) در آن روز رجم شد، از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى فرمود: (لا يزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة، ويكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش). مسلم، صحيح، كتاب اماره، باب 1، ح10.
(5) (يكون من بعدى اثنا عشر امير، كلهم من قريش). ترمذى، سنن، كتاب الفتن، باب 46، ح 2223؛ طبرانى، معجم كبير، 2، ص 214؛ احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص 99.
(6) (لا يزال هذا الدين قائماً حتى يكون عليكم اثنا عشر خليفة... كلهم من قريش). ابو داود، سنن، كتاب المهدى، ح 1، سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 18، دار القلم، بيروت.
(7) (يكون لهذه الامّة اثنا عشر خليفة...كلّهم من قريش). احمدبن حنبل، مسند، ج5، ص 106، دار الفكر؛ متقى هندى، كنز العمال، ج12، ص 33، الرساله.
(8) حاكم نيشابورى، مستدرك، ج3، ص 618 دار الكتاب، جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلف، ص10؛ خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج14، ص 353 وج6، ص 263؛ ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج4، ص 333؛ بيهقى، دلائل النبوة، ج6، ص 520 دار الكتب العلميه؛ ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى، معجم كبير، ج2، ص 195 احياء التراث العربى؛ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج13، ص 211، دار المعرفه؛ ناصرالدين البانى، سلسلة الصحيحة، ح1075، المكتب الاسلامى.
(9) ترمذى، سنن، كتاب الفتن، باب 46.
(10) سلسله الصحيحه، ج3، ص 63، ح 1075
(11) ابن شهر آشوب، متشابه القرآن، ج 2، ص 56، بيدار.
(12) احمد، مسند، ج5، ص 90، 93، 96، 99؛ طبرانى، معجم كبير، ج2، ص 196 و197.
(13) مسلم، صحيح، كتاب اماره، باب 1، احمد، مسند، ج5، ص 90، 93، 95، 106؛ طبرانى، معجم كبير، ج2، ص 277.
(14) بخارى، صحيح، كتاب احكام، باب 51؛ ابن كثير، البداية والنهاية، ج1، ص 153؛ دلائل النبوة، ج6، ص 561.
(15) در حديث جابربن سمره آمده است: (يكون لهذه الاّمة اثنا عشر خليفة) ودر حديث ابن مسعود آمده است: (انه سئل كم يملك هذه الامّة من خليفه؟ قال: اثنا عشر...) ودر حديث ابوجحيفه آمده است: لا يزال امر امتى صالحاً حتى يمضى اثناعشر خليفه...؛ احمدبن حنبل، مسند، ج5، ص 106، طبرانى، معجم كبير، ج2، ص 198؛ متقى هندى، كنز العمال، ج12، ص 33، الرساله.
(16) (لا يزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة ويكون عليكم اثنا عشر خليفة...). و(لا يزال هذا الدين قائماً ما كان اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش). مسند احمد، ج2، ص 55؛ مستدرك حاكم، ج4، ص 501؛ نورالدين هيثمى، مجمع الزوائد، ج5، ص 344، فتح البارى، ج13، ص 212.
(17) (لايزال امر امتى صالحاً حتى يمضى اثنا عشر خليفة...)؛ حاكم، مستدرك، ج3، ص 618؛ نورالدين هيثمى، مجمع الزوائد، ج5، ص 190؛ متقى هندى، كنز العمال، ح 33849؛ محمدبن اسماعيل بخارى، تاريخ بخارى، ج8، ص 411.
(18) مسلم، صحيح، كتاب اماره، باب1؛ ابى داود، سنن، كتاب المهدى؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص18؛ بيهقى، دلائل النبوة، ج6، ص52؛ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج13، ص212؛ البانى، سلسلة الصحيحة، ح376.
(19) مسلم، صحيح، كتاب اماره باب 1؛ مسند احمد 5، ص 90، 99، 100، 106؛ كنز العمال، ج12، ص 32؛ فتح البارى، ج13، ص 211، معجم كبير طبرانى، ج2، ص 195.
(20) (لا يضرّهم عداوة مَن عاداهم...). معجم كبير، طبرانى، ج2، ص 256، ح 2073؛ كنز العمال، ج12، ص 33 چاپ الرساله.
(21) (لا يضرّهم مَن خذلهم...).
(22) معجم كبير، طبرانى، ج2، ص 285؛ فتح البارى، ج13، ص 211.
(23) صحيح مسلم، كتاب اماره، باب 1؛ صحيح بخارى، ج4، ص 218 وج9، ص 78، دار الجيل؛ مسند احمد، ج2، ص 39، 93، 128
(24) سنن ابى داود، كتاب المهدى؛ تاريخ الخلفاء، ص 10ـ12، دار القلم؛ النهاية فى الفتن، ج1، ص 9.
(25) (من خلفائكم خليفة يحثو المال حثياً لا يعدّه عدد). صحيح مسلم، كتاب فتن، ح 68؛ مسند احمد، ج3، ص 5، 37، 49، 60، 96، 317؛ در المنثور، ج6، ص 58؛ مستدرك حاكم، ج4، ص 454؛ جامع الاصول، ج11، ص 84، ح 7891.
(26) البانى، صحيح الجامع الصغير، ج5، ص217.
(27) (لا يزال هذا الأمر صالحاً حتى يكون اثنا عشر اميراً كلّهم من قريش). مسنداحمد، ج5، ص 97، 107 دار الفكر.
(28) (لا يزال أمر امّتى صالحاً حتى يمضى اثنا عشر خليفة كلهم من قريش).مستدرك حاكم، ج3، ص 618؛ مجمع الزوائد، ج5، ص 190؛ كنز العمال، ح 33849.
(29) (لا يزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة ويكون عليكم اثنا عشر خليفة... كلّهم من قريش). مسلم، صحيح، كتاب اماره، باب 1؛ ابى داود، سنن، كتاب المهدى؛ تاريخ الخلفاء، ص 18؛ بيهقى، دلائل النبوة، ج6، ص 520؛ فتح البارى، ج13، ص 212.
(30) (وَمَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْى يُوحَى)؛ واز سر هواى نفس، سخن نمى گويد. آن، جز وحيى نيست كه به وفرستاده مى شود. النجم (53): 3و4.
(31) (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ ديناً)، المائدة (5): 3.
(32) فتح البارى، ج 13، ص 214، دار المعرفه.
(33) محمد عظيم آبادى، عون المعبود فى شرح سنن ابى داود، ج11، ص 361.
(34) ناصر بن عبدالله قفارى، اصول مذهب شيعه، ج2، ص 674، نقل از منهاج السنة، ج4، ص 206.
(35) تاريخ الخلفاء، ص 10ـ12، دار القلم بيروت 1406 ه‍.
(36) تاريخ ابى الفداء، ج1، ص 192؛ مروج الذهب، ج3، ص 79؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 491؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج3، ص 47؛ الصواعق المحرقه، ص221؛ ابن جوزى، المنتظم، ج5، ص 343؛ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج1، ص 69؛ تذكرة الخواص، ص260؛ تاريخ الخلفاء، ص 230.
(37) ماوردى، الاحكام السلطانيه، ص20؛ تفتازانى، شرح المقاصد، ج5، ص 243.
(38) سنن ترمذى، كتاب فتن، باب 46؛ مسند احمد، ج5، ص 92، 99، 108؛ معجم كبير طبرانى، ج2، ص 214، 216، 254، 255، البانى، سلسلة الصحيحه، ح 1075.
(39) (... ستكون عليكم ائمة يميتون الصلاة...). صحيح مسلم، كتاب مساجد، ح 238؛ سنن بيهقى، ج3، ص 177، دارالكتب العلميه؛ يعقوب بن اسحاق، مسند ابى عوانه، ج1، ص 344، دار المعرفه؛ معجم كبير طبرانى، ج2، ص 151؛ مسند احمد، ج5، ص 169، دار الفكر.
(40) (... امراء يكونون من بعدى لا يهتدون بهديى ولايستنّون بسنتى...). منذرى، الترغيب والترهيب، ج3، ص 194، احياء التراث؛ مستدرك حاكم، ج1، ص 79، دار الكتاب؛ طحاوى، مشكل الآثار، ج2، ص 137؛ مجمع الزوائد، ج5، ص 445.
(41) (... فصلّوا الصلاة لوقته، واجعلوا صلاتكم معهم نافلةً). مجمع الزوائد، ج2، ص 81؛ صحيح مسلم، كتاب مساجد، ح 239؛ مسند احمد، ج 5، ص 169، دار الفكر.
(42) (... ستكون عليكم امراء من بعدى، يعظون بالحكمه على منابر... وقلوبهم اَنتنُ من الجيف). مجمع الزوائد، ج5، ص 429؛ دار الفكر با تصريح به صحت سند حديث، طبرانى، معجم كبير، ج19، ص 160.
(43) (... يؤخرون الصلاة عن مواقيته، ويحدثون البدعة...). سنن بيهقى، ج3، ص 177، 183؛ مسند احمد، ج 1، ص 499.
(44) (يكون عليكم امراء هم شرٌّ من المجوس). مجمع الزوائد، ج 5، ص 424 با سند صحيح.
(45) شرح صحيح مسلم، ج 5، ص 154، دار القلم بيروت 1407 ه‍.
(46) تمامى تعابير فوق در روايات ياد شده آمده است.
(47) (انه سيكون بعدى امراء فمن دخل عليهم فصدّقهم بكذبهم واعانهم على ظلمهم، فليس منّى ولَستُ منهُ...). سنن ترمذى، ج3، ص 358، چاپ سلفيه؛ الترغيب والترهيب، ج3، ص 195؛ تاريخ بغداد، ج5، ص 362.
(48) (لا يزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان). صحيح مسلم، كتاب اماره، باب1؛ صحيح بخارى، ج4، ص 218 و، ج9، ص 78، دار الجيل؛ فتح البارى، ج 13، ص 114 و117؛ سلسلة الصحيحه البانى، ح375؛ سنن بيهقى، ج8، ص 141؛ مسند احمد، ج2، ص 93، 128؛ تاريخ بغداد، ج3، ص 372.
(49) (قريش ولاة الناس فى الخير والشرّ الى يوم القيامة). مسند احمد، ج4، ص 203؛ ابن حجر، تلخيص الحبير، ج4، ص 42؛ البانى، سلسلة الصحيحه، ح 1155.
(50) (قريش ولاة هذا الامر). سنن ترمذى، كتاب فتن، باب 42؛ فتح البارى، ج7، ص 31؛ سلسلة الصحيحه، ح 1156.
(51) (والى هذا ذهب اهل العلم اَنّ شرط الامام اَن يكون قرشى). فتح البارى، ج13، ص 118، دار المعرفه.
(52) (اشتراط كون الامام قرشياً مذهب العلماء كافه، وقد عدّوها فى مسائل الاجماع ولم ينقل عن احد من السلف فيها خلاف، وكذلك من بعدهم فى جميع الامصار). همان، ص 219.
(53) (لم يخلُ الزمان عن وجود خليفة من قريش). همان، ص 217 به نقل از كرمانى.
(54) هذه الاحاديث واشباهها دليل ظاهر اَنّ الخلافة مختصة بقريش لا يجوز عقدها لاحد من غيرهم، وعلى هذا انعقد الاجماع فى زمن الصحابه فكذلك بعدهم... وبيّن صلى الله عليه وآله ان هذا الحكم مستمرٌ الى آخر الدنيا ما بقى من الناس اثنان...). نووى، شرح صحيح مسلم، ج12، ص 441ـ443.
(55) (فالخلافة فيهم ما بقيت الدنى). تحفة الاحوذى، ج6، ص 481 دار الفكر بيروت.
(56) همان.
(57) اتحاف السادة المتقين، ج2، ص 231 دار الفكر، المحلى 9، ص 359 دار الآفاق.
(58) (من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية). تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 239، انتشارات رضى.
(59) (من مات وليس فى عنقه بيعة، مات ميتة جاهليه). صحيح مسلم، كتاب اماره، ح 58؛ سنن بيهقى، ج 8، ص 156؛ معجم كبير طبرانى، ج19، ص 335؛ سلسلة الصحيحه، ج 2، ص 715؛ مسند احمد، ج 4، ص 96.
(60) كمال الدين، ج2، ص 409، جامعه مدرسين؛ بحار، ج 32، ص 331؛ محاسن برقى، ج 1، ص 176؛ رجال كشى، ص 424.
(61) (وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ) هود (11): 113.
(62) سنن ترمذى، ج3، ص 358، سلفيه؛ منذرى، الترغيب والترهيب، ج 3، ص 195؛ طبرانى، معجم كبير، ج19، ص 134، طحاوى، مشكل الآثار، ج 2، ص 136؛ التاج الجامع للاصول، ج3، ص 53، استانبول؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 362، ج2، ص 107؛ كنز العمال، ج5، ص 793، الرساله.
(63) (... ومن مات وهو يبغضك يا على مات ميتةً جاهلية...). مجمع الزوائد، ج9، ص 162، دار الفكر، 1414 ه‍؛ معجم كبير طبرانى، ح 13549؛ كنز العمال، ج11، ص 611.
(64) (ومَن ابغضكَ اماته الله ميتة الجاهليه...). كنز العمال، ج11، ص 607.
(65) (يا على من فارقنى فارق الله، ومن فارقك يا على فارقنى). مجمع الزوائد، ج9، ص 173 و184 با سند صحيح؛ مسند بزار، رقم 2565، با سند صحيح؛ كنز العمال، ج11، ص 614.
(66) (من خلفائكم خليفة يحثو المال حثياً لا يعدّه عدد). صحيح مسلم، كتاب فتن، ح 68؛ مسند احمد، ج3، ص 5، 37، 49، 60، 96، 317، 333؛ كنز العمال، ج14، ح 38672؛ مسند ابويعلى موصلى، ج2، ص 421، ح1216، وص 470 ح 1294؛ مستدرك حاكم، ج4، ص 454؛ جامع الاصول، ابن اثير، ج11، ص 84، ح7891؛ الحاوى للفتاوى، ج2، ص 60؛ در المنثور، ج6، ص 58؛ الصواعق المحرقه، ص 164.
(67) (يكون فى آخر امتى خليفة يحثى المال حثياً لا يعدّه عدد). صحيح مسلم، كتاب فتن، ح 67؛ مستدرك حاكم، ج4، ص 454؛ كنز العمال، ح 38659.
(68) (لو لم يبق من الدهر الاّ يوم لبعث الله رجلا من اهل بيتى...). سنن ابى داود، كتاب المهدى.
(69) (لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطوّل الله ذلك اليوم، حتى يبعث فيه رجلا من اهل بيتى...). همان.
(70) (... فاذا رأيتموه فبايعوه... فانه خليفة الله المهدى). سنن ابن ماجه، كتاب الفتن باب، ج34؛ سنن ابى داود، كتاب المهدى؛ معجم كبير طبرانى، ج10، ص 166؛ مسند احمد، ج1، ص 99 و5، ص 277.
(71) (... لَبَعَث الله رجلا من اهل بيتى...). سنن ابى داود، كتاب المهدى؛ الحاوى للفتاوى، ح2، ص 215.
(72) (... لبعث الله رجلا من اهل بيتى...). سنن ابى داود، كتاب المهدى.
(73) (... حتى يبعث فيه رجلا من اهل بيتى...)، همان.
(74) (المهدى من عترتى من ولد فاطمه). سنن ابى داود، كتاب المهدى؛ درالمنثور، ج6، ص 58.
(75) (المهدى منّا اهل البيت...) مسند احمد، ج1، ص 84؛ مستدرك حاكم، ج4، ص 557؛ سنن ابن ماجه، ح 4085.
(76) مسعودى، مروج الذهب، ج4، ص199؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج2، ص317؛ شعرانى، اليواقيت والجواهر، ص562؛ تذكرة الخواص، ص325؛ مطالب السئول، ج2، ص152؛ البيان فى اخبار صاحب الزمان، ص148؛ الوافى بالوفيات، ج2، ص336؛ ابن طولون، الائمة الاثناعشر، ص117.
(77) فخررازى، تفسير كبير، ج4، ص 113؛ رشيد رض، تفسير المنار، ج5، ص 181.
(78) تاريخ الخلفاء، ص 194 چاپ رضى.
(79) (نظر النبى صلى الله عليه وآله وسلم الى على وفاطمه والحسن والحسين فقال: انا حرب لمن حاربكم وسلم لمن سالمكم). سنن ترمذى، كتاب مناقب ح3870؛ مسند احمد، ج2، ص 442؛ معجم كبير طبرانى، ج3، ص 31؛ ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق، ج4، ص 319، التراث العربى؛ درالمنثور، ج5، ص 199، دار الفكر؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 169، دار الكتاب؛ تاريخ بغداد، ج7، ص 137، و8، ص 136؛ مستدرك حاكم، ج3، ص 149؛ سنن ابن ماجه، مقدمه باب 11، الصواعق المحرقه، ص 187؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج2، ص 122.
(80) (انا حرب لمن حاربهم وسلم لمن سالمهم) طوسى، امالى، مجلس هيجدهم، ص512؛ بحار الانوار، ج28، ص 48؛ كشف الغمه، ج2، ص 36.
(81) (إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِى الاَْرْضِ فَسَاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاَف أَوْ يُنفَوْا مِنْ الاَْرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْى فِى الدُّنيَا وَلَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ) مائده (5): 33.
(82) (يا فاطمه انّ الله يغضب لغضبِكِ ويرضى لرضاك). الصواعق المحرقه، ص175؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج1، ص 299؛ كنز العمال، ح34238.
(83) (فاطمه بضعة منّى فمن اغضبها اغضبنى) صحيح بخارى، ج 5، ص 26 و36؛ صحيح مسلم، باب فضايل فاطمه؛ سنن بيهقى، ج7، ص 64 وج10، ص 201؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 185؛ اتحاف السادة المتقين، ج6، ص 244 و7، ص 281؛ فتح البارى، ج7، ص 78 و105؛ كنز العمال، ح 34222 و34223؛ تبريزى، مشكاة المصابيح، ح 6130؛ شرح السنة، ج14، ص 158؛ تفسير ابن كثير، ج5، ص 489؛ صفة الصفوه ابن جوزى، عبدالرحمن، ج2، ص 7؛ البانى، سلسله الصحيحه، ح1995.
(84) (فمن آذى احداً من ولدها فقد تعرض لهذا الخطر العظيم لانّه اغضبه...) الصواعق المحرقه، ص 175.
(85) (والذى فلق الحبة وبرأ النسمة انّه لعهد النبى الاُمّى صلى الله عليه وآله وسلم اليَّ اَنْ لا يحبُّنى الاّ مؤمنٌ ولا يبغضنى الا منافق). صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب 33، ح 131.
(86) (نظر رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم الى على فقال: (لا يحبّكَ الاّ مؤمن ولا يبغضك الا منافق، من احبّكَ فقد احبّنى، ومن ابغضكَ فقد ابغَضَنى، وحبيبى حبيب الله، وبغيضى بغيض الله، ويل لمن ابغضك بعدى). سنن ترمذى، ح 3736؛ سنن نسائى، 8، ص 116؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 133 قديم؛ شرح السنة بغوى، ج14، ص 114؛ فتح البارى، ج1، ص 63؛ امالى شجرى، ج1، ص 135؛ مسند حميدى، ص 58؛ ابن كثير، البدايه والنهايه، ج7، ص 355؛ تاريخ بغداد، ج8، ص 417 و14، ص 426.
(87) نهج البلاغه، خطبه 56؛ شرح نهج البلاغه، محمد عبده، ج1، ص 101، چاپ استقامت، قاهره؛ العقد الفريد، ج5، ص 114؛ معجم كبير طبرانى، ج2، ص 387؛ تاريخ يعقوبى، ج2، ص 231؛ الصواعق المحرقه، ص 139، شرح ابن ابى الحديد، ج1، ص 356 و16، ص 43 و44؛ ابن صبانح، الفصول المهمه، ص 124، مستدرك حاكم، ج3، ص 108؛ ذهبى، تلخيص المستدرك، ج3، ص 108؛ سننترمذى، كتاب مناقب باب 21 ح 3724؛ ابن حزم، المحلى، ج5، ص 86؛ كاشانى حنفى، بدائع الصنائع، ج1، ص 276؛ ابن حجر، تطهير الجنان، ص 63.
(88) تاريخ يعقوبى، ج2، ص 140 ـ 142، عبدالرحمن ابن جوزى، المنتظم، ج5، ص 150، 151؛ مروج الذهب، ج3، ص 30 و31؛ شذرات الذهب، ج1، ص 48؛ الاخبار الطوال، ص 224؛ تاريخ ابى الفداء، ج1، ص 192، تاريخ طبرى، ج5، ص 491، و6، ص 97؛ الكامل، ج3، ص 166؛ شرح ابن ابى الحديد، ج4، ص 15؛ ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، ص 26؛ مآثر الانافه فى معالم الخلافة، قلقشندى، ج1، ص 137، بيروت، عالم الكتاب.
(89) (وَعَدَ اللهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمْ اللهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ) توبه (9): 68، ترجمه از فولادوند.
(90) (... إِنَّ اللهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِى جَهَنَّمَ جَمِيعاً) نساء (4): 140.
(91) (بَشِّرْ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً) نساء (4): 138.
(92) ان النبى صلى الله عليه وآله وسلم كان جالس، فمرّ رجل على بعير، وبين يديه قائدٌ وخلفه سائق، فقال: (لعن الله القائد والسائق والراكب). هيثمى، مجمع الزوائد، ج1، ص 308، با سند صحيح دار الفكر.
(93) معجم كبير طبرانى، ج3، ص 72؛ مجمع الزوائد، ج7، ص 495، دار الفكر، 1414 ه‍.
(94) (ائذنوا له عليه لعنة الله (والملائكة والناس اجمعين) وعلى من يخرج من صُلبه الاّ المؤمنين منهم وقليل ما هم...) مستدرك حاكم، ج4، ص 481؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 256؛ الصواعق المحرقه، ص 181؛ مجمع الزوائد، ج5، ص 437.
(95) وربّ هذه الكعبه لقد لعن رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم الحكم وما ولد من صُلبه. مستدرك حاكم، ج 4، ص 481؛ تطهير الجنان، ص 63 چاپ مصر.
(96) (ويل لامّتى بما فى صلب هذ). مجمع الزوائد، ج 1، ص 307 با سند صحيح؛ تطهير الجنان، ص 63.
(97) شوكانى، محمدبن على، فتح القدير، بيروت، دارالمعرفة، ج3، ص 240؛ در المنثور، ج 5، ص 309 و310؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص 317؛ آلوسى، روح المعانى، داراحياء التراث العربى، ج15، ص 107؛ محمد بن احمد، تفسير قرطبى، بيروت، دار احياء التراث، ج10، ص 286.
(98) (أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمْ اللهُ وَمَنْ يَلْعَنِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِير) النساء (4): 52.
(99) (... اولئك ليسوا من اهل الاجتهاد بل منهم عصاة فسقه ولا يعدون من جملة الخلفاء بوجه، بل من جملة الملوك، بل من اشرارهم...). الصواعق المحرقه، ص 219.
(100) تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 233؛ عون المعبود فى شرح سنن ابى داود، ج 11، ص 365.
(101) (ان الله اصطفى كنانة من وَلَدِ اسماعيل، واصطفى قريشاً من كنانة، واصطفى من قريش بنى هاشم، واصطفانى من بنى هاشم). صحيح مسلم، كتاب فضائل، باب 1؛ سنن ترمذى، كتاب مناقب، باب، 1 ح 3605 و3606 با تصريح به صحت سند حديث؛ مسند احمد، ج 4، ص 107؛ تاريخ بخارى، ج 1، ص 4؛ سلسلة الصحيحه البانى، ح 302؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 301 وج 20، ص 203؛ سيوطى، جمع الجوامع، 4681، چاپ مجمع البحوث؛ البدايه والنهايه، ج 2، ص 202 و210؛ بيهقى، دلائل النبوه، ج1، ص 130 و166، تاريخ بغداد، ج 13، ص 64؛ كنز العمال، ح 31983، بخارى، تاريخ صغير، ج 1، ص 9، دار احياء التراث؛ مشكاة المصابيح تبريزى، ح 5740، دار الفكر، بيروت، 1411 ه‍؛ اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 89؛ ابن حجر عسقلانى، تلخيص الحبير، ج3، ص 163، بيروت دارالمعرفة؛ قاضى عياض، الشف، ج1، ص 326؛ حسين بن مسعود، شرح السنة بغوى، ج13، ص 194؛ سيوطى، المكتب الاسلامى الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 368؛ در المنثور، ج3، ص 294، وج 4، ص 273؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 325 وج5، ص 235.
(102) (استدل به اصحابنا على انّ غير قريش من العرب ليس بكفو لهم ولا غير بنى هاشم كفوٌ لهم). شرح صحيح مسلم، ج 15، ص 41.
(103) (والله ما تنقم منّا قريش الاّ انّ الله اختارنا عليهم...). نهج البلاغه، خطبه 33.
(104) (ان الائمّة من قريش غرسُوا فى هذا البطن من هاشم، لا تصلح على سواهم، ولا تصلح الولاة من غيرهم). همان، صبحى صالح، خطبه 144.
(105) سمعت النبى صلى الله عليه وآله وسلم يقول: (يكون اثنا عشر امير) ثم تكلم بشىء لم اسمعه فزعم القوم انّه قال: (كلهم من قريش). معجم كبير طبرانى، ج2، ص 249 ح 2044.
(106) سمعت رسول الله يقول: (اثنا عشر قيّماً من قريش لا يضرّهم عداوة من عاداهم) قال: فالتفت خلفى فاذا أنا بعمر بن الخطاب رضى الله عنه فى اناس فاثبتوا لى الحديث كما سمعتُ). همان، ص 256؛ هيثمى، مجمع الزوائد، ج5، ص 345 دار الفكر.
(107) ...ثم هَمَسَ رسول الله... معجم كبير، ج 2، ص 196.
(108) ...ثم خَفَضَ صوته فلم ادر ما يقول... همان، ص 197.
(109) قال: فكبّر الناس وضجّو... سنن ابى داود، ح4280؛ مسند احمد، ج 5، ص 98؛ ابن كثير، النهايه فى الفتن والملاحم، ص 25، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ه‍.
(110) ...ثم لَغَطَ القوم (لغط الناس) وتكلّمو... مسند احمد، ج 5، ص 99؛ معجم كبير طبرانى، ج 2، ص 196.
(111) فقال كلمة اصمّنيها الناس. صحيح مسلم، كتاب اماره، باب 1؛ مسنداحمد، ج5، ص 98 و101.
(112) (فجعل الناس يقومون ويقعدون). مسند احمد، ج 5، ص 99 و93.
(113) (وضجّ الناس)، همان.
(114) (وضجّوا اى صاحو، والضجّ الصياح عند المكروه). عون المعبود فى شرح سنن ابى داود، ج11، ص 369.
(115) حنفى قندوزى، ينابيع المودة، ج2، ص 533، چاپ رضى قم.
(116) همان، ص 535.
(117) چون پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم دربارة وفرمود: (...هذا أخى ووصيتى وخليفتى فيكم ...؛ اين على، برادر ووصيّ وجانشين من است ميان شما)؛ بيهقى، دلائل النبوة، ج2، ص178-180؛ مسند احمد، ج1، ص159؛ تفسير طبرى، ج19، ص75.
(118) چون پيامبر دربارة وفرمود: (يكون فى آخر امتى خليفة يحثى المال حثياً لايعدّه عدّ)؛ صحيح مسلم، كتاب فتن، ص673؛ مستدرك حاكم، ج4، ص454؛ وفرمود: (يلى أمر هذه الامة فى آخر زمانها رجل من اهل بيتى...)؛ معجم كبير طبرانى، ج10، ص167؛ ابونعيم، اخبار اصفهان، ج1، ص329.
(119) الأئمة بعد اثناعشر، اوّلهم أنت يا على وآخرهم القائم الذى يفتح الله عزوجل على يديه مشارق الأرض ومغاربه)؛ كمال الدين، ج1، ص282؛ امالى صدوق، ص97؛ إعلام الورى، ص370.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۹/۱۴ : ۷.۰ K : ۰
: غلام حسين زينلى
comments:
no-comments