(۱۱۱) آينده نگرى وفرجام تاريخ بشر
آينده نگرى وفرجام تاريخ بشر
چكيده
مقاله در پيش رو، به يكى از دغدغه هاى مهم انسان ها پرداخته است كه همان آينده نگرى وآگاهى از آينده وفراسوى بشر مى باشد. مسأله آينده نگرى ودغدغه داشتن آن، در وجود همه انسان ها در طول تاريخ ونيز در فرآيند پايان تاريخ بوده وخواهد بود. از آن جا كه انسان، بر اساس فطرت روحانى آفرينش شده است، خواسته ها وپرسش هاى فطرى ونيز خاستگاه روحانى دارد كه معرفت جويى، حقيقت طلبى وآينده نگرى، از جمله آن ها است. بر اين اساس، مقاله حاضر با سر فصل هايى كه در ذيل به گزارش آن ها خواهيم پرداخت، در دستور تحقيق وپژوهش قرار گرفت.
نگارنده، ابتدا به ابعاد زمان كه متشكل از گذشته، حال وآينده است ومفاهيم آن پرداخته وسپس به خاستگاه آينده نگرى (فطرى، عقلى ـ فلسفى وسياسى ـ اجتماعى) توجه كرده است. در فرآيند بحث، آينده نگرى را به مثبت ومنفى تقسيم نموده وآينده نگرى مثبت را از منظر اديان ابراهيمى مورد كاوش قرار داده است. همچنين به ديدگاه هاى انديشمندان ونخبگان علمى درباره ى آينده نگرى مثبت پرداخته ودر آخر وبرآيند بحث، به علت روى آوردن انسان به آينده نگرى منفى نيز توجه شده است.
مقدمه
از دغدغه هاى مهم واساسى كه به نوعى شامل همه انسان ها در طول تاريخ بوده وخواهد بود، آينده نگرى وكسب آگاهى از كيفيت رخ داد فرجام تاريخ بشريت است. اهميت آينده نگرى ونيز اقبال عمومى مردم به آن، سبب شده است همه مكاتب ـ اعم از مكاتب الهى ومكاتب بشرى ـ به نوعى به آن حساس بوده ودرباره ى آن، بحث كرده اند تا درصدد ترسيم آن براى باورمندان خود برآيند. به راستى براى مردم، اين مطلب پذيرفته نيست كه خود را پايبند به مكتبى بدانند كه از آينده وكيفيت رخداد آن، بى خبر باشد وابراز بى اطلاعى نمايند؛ از اين رو، آينده نگرى، ميان همه مكاتب مطر ح بوده وبا همين رويكرد، مكاتب، آينده وفرجام تاريخ را بر اساس آموزه هاى مكتب خود توجيه وتفسير مى كنند؛ اما تفاوت وتمايزى كه ميان مكاتب در مباحث آينده نگرى وكيفيت رخ داد آن است، سبب بروز ديدگاه هاى گوناگون درباره ى آينده نگرى شده است.
مكاتب الهى، از آن جا كه جهان را داراى خالق حكيم، دانا وتوانا مى دانند وتدبير جهان را بر اساس اراده حق تعالى توجيه مى كنند، آينده وفرجام بشريت را روشن ارزيابى كرده وآينده جهان را از آن صالحان مى دانند. در مقابل، مكاتب الحادى با جهان بينى مادى، با دست مايه قرار دادن يك سرى عوامل، نظير نژاد، مليت، فرهنگ وباورها، معمولاً آينده تاريخ را مثبت ارزيابى نكرده بلكه اضمحلال ونابودى را سرنوشت حتمى بشر مى دانند. در مقابل دو ديدگاه مثبت ومنفى فوق، ديدگاه سومى مطرح است كه براى بشر، آينده وفراسويى كه در انتظار آن به سر برد، تصور نمى كنند؛ بلكه آينده بشريت را در هم اكنون خلاصه كرده وپايان تاريخ را اعلان نموده اند وبه نوعى خوشبختى و(به زيستى) مطلوب بشر را در نظام ليبراليسم غربى كه به گمان آن ها بهترين وكامل ترين ايدئولوژى تجربه شده ى بشر در طول تاريخ زندگى خود است، خلاصه مى كنند.
ميان اديان آسمانى، دين اسلام، در جايگاه آخرين، كامل ترين وجامع ترين دين آسمانى، آينده بشريت را خوب وروشن ارزيابى كرده وآن را در قالب انديشه مهدويت به بشر وجوامع بشرى معرفى كرده است؛ آينده بشريت وحاكميت آن را از آنِِِ صالحان ومستضعفان دانسته وفراگيرى عدالت، معنويات، مساوات و... را از شاخصه هاى مهم حكومت جهانى مصلح به شمار آورده است.
ابعاد زمان (گذشته، حال وآينده) ومفاهيم آن
تاريخ انسان، در ابعاد زمان داراى معنا ومفهوم است. مفاهيم زمانى نيز به گذشته، حال وآينده تقسيم مى شوند؛ در نتيجه، تاريخ انسان نيز داراى ابعاد سه گانه ى زمانى گذشته، حال وآينده مى باشد. گذشته ى انسان، آن تحولاتى است كه در زمان هاى گذشته رخ داده ودر تاريخ به ثبت رسيده است. آينده ى انسان نيز زمان هايى است كه آبستن رخداد ها وپديده هاى جديدى است كه بشر در انتظار فرا رسيدن آن به سر مى برد وحالِ انسان، خط فرضى است كه بين دو زمانِ گذشته وآينده كشيده مى شود. تاريخِ انسان وغيرانسان، بدون زمان تحقق پيدا نمى كنند؛ زيرا تغيير وتحول هر چيز با زمان(1) معنا پيدا مى كند. پس زمان، جزء جدايى ناپذير تاريخ است همچنين تنها انسان تاريخ ندارد؛ بلكه همه موجودات در اين عالم (كه هميشه در حال تغيير وتحول هستند) داراى تاريخند. به يك اعتبار، همه چيز در عالم تاريخ دارد؛ چون تاريخ، يعنى سرگذشت. وقتى چيزى حالت متغيرى داشته باشد واز حالى به حالى واز وضعى به وضعى تغيير وضع وتغيير حالت بدهد، اين، همان سرگذشت داشتن وتاريخ داشتن است؛ برخلاف اين كه اگر چيزى در وضع ثابتى باشد؛ يعنى هيچ تغييرى در آن رخ ندهد كه قهر تاريخ هم ندارد.(2)
در تغيير وتحول اشى، زمان، فصل مميز آن ها است وزمان است كه تغيير وتحول را داراى شناسه وشاخصه ى ديروزى وامروزى مى كند؛ پس زمان وتحول، فصل مقوم وبه تعبير ديگر، شالوده واساس تشكيل تاريخ هستند. اگر آن دو نباشند، تاريخ نيز وجود نخواهد داشت. ميان اشيا وموجودات صاحب تاريخ، تاريخ انسان محور بحث است. اين تاريخ، داراى ويژگى هايى است كه از ديگر موجودات متمايز مى شود؛ مانند اراده، اختيار، و... پس انسان مى تواند با اختيار واراده از مقطع (گذشته) و(حال) عبور كرده وخود را به (آينده) برساند وفرداى خود را به ميل واراده خويش بسازد.
شهيد مطهرى، در مقوله معرفت شناختى تاريخ، تاريخ را در اقسام سه گانه ذيل تعريف كرده است:
1. تاريخ نقلى؛
2. تاريخ عقلى (علمى)؛
3. فلسفه تاريخ.
وى، در تعريف اقسام سه گانه تاريخ، چنين گفته است:
تاريخ نقلى، علم به وقايع وحوادث واوضاع واحوال انسان ها در گذشته است، مقابل اوضاع واحوالى كه در زمان حال وجود دارد. هر وضع وحالتى وهر واقعه وحادثه اى، به زمان حال ـ يعنى زمانى كه درباره اش قضاوت مى شود ـ تعلق دارد. حادثه روز وجريان روز است؛ اما همين كه زمانش منتفى شد وبه گذشته تعلق يافت، جزء تاريخ شده، به تاريخ تعلق مى يابد؛ پس علم تاريخ در اين معنا، يعنى علم به وقايع وحوادث سپرى شده واوضاع واحوال گذشتگان. علم تاريخ در اين معنا، اولاً جزئى ـ يعنى علم به يك سلسله امور شخصى وفردى ـ است، نه علم به كليات ويك سلسله قواعد وضوابط وروابط. ثانياً يك علم نقلى است، نه عقلى. ثالثاً علم به (بودن) ها است نه علم به (شدن) ها. رابعاً به گذشته تعلق دارد، نه به حال.
تاريخ عقلى (علمى)، علم به قواعد وسنن حاكم بر زندگى هاى گذشته است كه از مطالعه وبررسى وتحليل حوادث ووقايع گذشته به دست مى آيد. آنچه محتوا ومسائل تاريخ نقلى را تشكيل مى دهد، ـ يعنى حوادث ووقايع ـ (مبادى) ومقدمات اين علم به شمار مى روند. ومورخ (به معناى دوم) در پى كشف طبيعت حوادث تاريخى وروابط علّى ومعلولى آن ها است، تا به يك سلسله قواعد وضوابط عمومى وقابل تعميم به همه ى موارد مشابه حال وگذشته دست يابد.
هر چند موضوع ومورد بررسى تاريخ عقلى، حوادث ووقايعى است كه به گذشته تعلق دارد، مسائل وقواعدى كه استنباط مى كند به گذشته اختصاص ندارد وقابل تعميم به حال وآينده است. اين جهت، تاريخ را بسيار سودمند مى كند وآن را به صورت يكى از منابع معرفت انسانى در مى آورد واو را بر آينده اش مسلط مى كند. تاريخ علمى (عقلى) ـ مانند تاريخ نقلى ـ به گذشته تعلق دارد، نه به حال وعلم به (بودن ها) است، نه علم به (شدن ها)؛ اما بر خلاف تاريخ نقلى، كلى است، نه جزئى وعقلى است، نه نقلى محض.
فلسفه تاريخ، علم به تحولات وتطورات جامعه ها از مرحله اى به مرحله ى ديگر وقوانين حاكم بر اين تطورات وتحولات است؛ به عبارت ديگر، علم به (شدن) است، نه تنها علم (بودن) آن ها.
فلسفه تاريخ ـ مانند تاريخ عقلى ـ كلى است، نه جزئى وعقلى است، نه نقلى؛ امّا بر خلاف تاريخ علمى، علم به (شدن) جامعه ها است، نه علم به (بودن) آن ها. نيز ـ بر خلاف تاريخ علمى ـ مقوم تاريخى بودن مسائل فلسفه ى تاريخ، اين نيست كه به زمان گذشته تعلق دارند، بلكه اين است كه علم به يك جريان است كه از گذشته آغاز شده وادامه دارد وتا آينده كشيده مى شود.(3)
آينده نگرى
مفهوم شناسى آينده نگرى
آينده نگرى، به معناى توجه داشتن به آينده ودغدغه داشتن وضعيت فراسو است كه در انتظار رسيدن آن ورخداد هاى آن هستيم.
آينده نگرى را مى توان دو قسم كرده وآن را از دو منظر مورد مطالعه قرار داد.
1. آينده نگرى كلى. در اين قسم، نگرش به آينده با رويكرد كلى صورت مى گيرد ومتعلق آن، نوع بشر است. ودغدغه انسان بر اين است كه فرجام وسرانجام تاريخ بشريت، روشن وآفتابى است يا تاريك وظلمانى؟ به تعبير ديگر، نگاه انسان در اين فرض، نهايت زندگى بنى آدم است كه آيا انسان ها در تاريخِ خودشان، عاقبت به خير مى شوند يا فرجام شوم وعاقبت شرّ در انتظار آن ها است؟
2. آينده نگرى جزئى. در اين فرض، دغدغه ودل مشغولى انسان، فردى وجزئى است. هر كس براى فردا وفرد هاى خود نگران است كه چه رخداد ها وحوادثى پيش خواهد بود وچگونه بايد با آن كنار آمد. در واقع، تلاش وكوشش روزمره انسان ها براى فرداى بهتر، از اين منظر توجيه مى شود. در اين قسم است كه علاوه بر انسان ها، حيوانات نيز براى فرداى خود تلاش وكوشش كرده وسعى مى كنند با انجام كار ها وجمع كردن غذا وساختن لانه ، آينده ى خوبى براى خودشان بسازند. پس در فرض دوّم كه آينده نگرى جزئى است، انسان وحيوان، با هم مشترك هستند؛اما قسم اول كه آينده نگرى كلى وبه تعبيرى ديگر فرجام نگرى است، مخصوص انسان ها مى باشد؛ زيرا نگاه كلى وكلى نگرى از خصيصه هاى عقل و نگاه جزئى وجزئى نگرى از خصيصه هاى وهم است ودر ميان موجودات، تنها انسان ها هستند كه خداوند به آن ها نعمت عقل وشعور عنايت فرموده است. پس انسان ها مى توانند با نيروى عقل، فرجام نگرى كنند؛ اما حيوانات از نعمت عقل محروم بوده وداراى وهم وخيال هستند؛ به همين دليل، تنها جزئى نگرى دارند.
گرايشات وادراكات اوليه كه در حيوانات (به طور عموم) ودر انسان ها (فقط از نظر بعد مادى وجسمى) وجود دارد، برگرفته از غرايز وطبيعت شان است؛ اما گرايش ها وادراكات انسان ها از لحاظ بُعد روحانى، نظير آينده نگرى كلى، ابديت خواهى، عدالت طلبى و... از فطرت روح شان نشأت گرفته است؛ چنان كه شهيد مطهرى قدسره مى گويد:
خواست هاى انسان دو نوع است: جسمى وروحى. مقصود از خواست جسمى، تقاضايى است كه صددرصد وابسته به جسم باشد؛ مثل غريزه ى گرسنگى يا خوردن وميل به غذا به دنبال گرسنگى. اين، يك امر كاملاً مادى وجسمانى وغريزى است؛ يعنى به ساختمان بدنى انسانى وهر حيوانى مربوط است. انسان، بعد از اين كه به اصطلاح قدما به (بدل ما تحلل) نياز پيدا كرد (يعنى غذا هضم شد وبه غذاى جديد، نياز پيدا كرد) يك سلسله ترشحات در معده پيدا مى شود. اين ترشحات، به صورت يك احساس در شعور انسان منعكس مى شود؛ ولو انسانى كه اصلاً نداند معده دارد. اين يك امر غريزى است؛ يعنى امرى است كه اكتسابى نيست وبه ساختمان بدن مربوط است. اين ها را امور غريزى مى نامند.
در ناحيه ى خواست ها وميل ها يك سلسله غرايز يا فطريات است كه حتى در روان شناسى هم (امور روحى) ناميده مى شوند ولذّات ناشى از آن ها را نيز (لذات روحى) مى نامند؛ مثل ميل به فرزند داشتن. ميل فرزند داشتن، غير از غريزه جنسى است كه به ارضاى شهوت مربوط است. برترى جويى وقدرت طلبى نيز در انسان يك عطش روحى است.(4)
آيت الله جوادى آملى در اين باره مى گويد:
(فطرت) كه سرشتى ويژه وآفرينش خاصى است، غير از (طبيعت) است كه (طبيعت) در همه موجودات جامد يا نامى وبدون روحِ حيوانى يافت مى شود و غير از غريزه است كه در حيوانات ودر انسان در بُعد حيوانى اش موجود است.(5)
فرجام نگرى ودغدغه سرانجام تاريخِ بشر ونيز علم وآگاهى به سرانجام زندگى بشر ودانستن اين مطلب كه بشر در سير تاريخى خود پايانى مثبت ونيكو در انتظار واست يا فرجامى منفى وشوم زندگى ورا رقم مى زند، توجه همه ى انسان ها را به خود جلب كرده است. شايد مهمترين نگرانى كه همه ى انسان ها در طول تاريخ با نژاد ها ومليت هاى مختلف، با آن رو برو بودند، همين مطلب ـ يعنى عدم آگاهى وعلم به سرانجام تاريخ بشر ـ است.
خاستگاه آينده نگرى فطرى
با توجه به فراگير وهمه جانبه بودن فرجام نگرى وبا عنايت به دوام وهميشگى بودن آن، فطرى بودنِ آينده نگرى ثابت مى شود؛ زيرا شاخصه هاى فطرى بودن يك چيز، كليت ودوام است. فرجام نگرى نيز در طول تاريخ، ميان همه ى نژاد ها ومليت هاى گوناگون، ودر همه ى موقعيت هاى جغرافيايى ونيز ميان همه ى فرهنگ ها وباور هاى مختلف ـ اعم از آسمانى، زمينى وغيره ـ مطرح بوده وخواهد بود. در واقع، ويژگى هاى برشمرده مخصوص امور فطرى مى باشند؛ پس فرجام نگرى، خاستگاه فطرى داشته واز امور فطرى به حساب مى آيد.
برهان فطرت
از آن جا كه ادراكات وبينش ها از منظر عقل نظرى كه مقام هست ونيست اشيا است، قابل وصول مى باشد وگرايشات وكشش ها از منظر عقل عملى كه مقام بايد ونبايد اشيا است دست يافتنى مى باشد، فطريات عقل نظرى با عقل عملى نيز متفاوتند؛ يعنى فطريات عقل نظرى از سنخ شناخت ها وبينش ها است ونظريات عقل عملى از سنخ رفتار ها وكشش ها است.
به تعبير قرآن، فطرت نظرى، همان بينش شهودى به هستى محض وكمال مطلق است وفطرت عملى، همان كشش وگرايش حضورى به مقام كبريائى حق مى باشد.(6)
چنان كه پيش تر به بيان ويژگى هاى امور فطرى پرداختيم (عموميت، ابديت، زوال ناپذيرى واكتسابى نبودن) حال مى پرسيم: آيا آينده نگرى داراى ويژگى هاى فوق است، تا از امور فطرى به حساب آيد يا نه؟
با بررسى هاى تاريخى وتجربى، ثابت مى شود كه مقوله آينده نگرى، در وجود همه انسان ها ـ اعم از انسان هاى نخستين وانسان هاى معاصر ـ نهفته بوده وخواهد بود. اين دغدغه مندى به آينده ونگرانى از كيفيت رخ داد آن ونيز علاقه مندى به مثبت بودن آن، در نهان همه ى انسان ها وجود دارد؛ پس با وجود ويژگى هاى فوق، مى توان مقوله آينده نگرى را نيز از امور فطرى دانست.
بعد از بيان مطالبِ فوق، به برهان فطرت مى پردازيم:
دليل اول
مقدمه ى نخست: آينده مثبت، محبوب همه ى انسان ها بوده وخواهد بود ونيز انسان ها بدون تعليم، به آن رسيده اند.
مقدمه ى دوم: هر چه محبوب همه ى انسان ها باشد ونيز بدون اكتساب در وجود آن ها تحقق يابد، فطرى به شمار مى آيد.
نتيجه: آينده مثبت كه محبوب انسان ها است، از امور فطرى است.
دليل دوم
مقدمه ى نخست: علاقه به آينده مثبت، از امور فطرى است.
مقدمه ى دوم: هر چه از امور فطرى باشد، بدون متعلق نخواهد بود.
نتيجه: علاقه انسان ها به آينده مثبت، بدون متعلق نخواهد بود.
از دو برهان فوق، نخست، فطرى بودنِ آينده نگرىِ مثبت ودوم، قطعى الوقوع بودن آن به اثبات مى رسد.
خاستگاه عقلى وفلسفى
برخى قواعد فلسفه، آينده وفرجام تاريخ بشر را روشن ارزيابى كرده وفراسوى نويد بخشى را براى انسان ترسيم مى كنند؛ مانند قانونِ محال بودن (قسر دائم) و(قسر اكثرى).
فلاسفه ما، قسر دائم را در طبيعت محال شمرده اند؛ چنان كه قسر اكثرى را نيز نشدنى مى دانند. منظور از قسر دائم، آن است كه حقيقتى از حقايق هستى در دوره روزگارش، از خواسته طبيعى خود محروم باشد؛ مثلاً آتش هيچ گاه حرارت نداشته باشد ودر جهان، نيرويى باشد كه از آغاز پيدايش آتش تا هنگامى كه آتش در اين جهان وجود دارد از حرارت آن جلوگيرى كند. فلاسفه، آن را قسر دائم ناميده ومحال مى دانند؛ پس هر طبيعتى در بيشتر دوره عمرش، به خواسته طبيعتش مى رسد واز اقتضاى طبيعى خودش محروم نخواهد شد ونيروى مزاحمى برابرش نيست.
اين نظريه فلسفى كه به شكل قانون در جهان هستى جارى است، به ما خبر مى دهد كه روزگار ظلم وستم در عالم بشرى سپرى خواهد شد وروزگار عدل وداد خواهد آمد. پس قسر انسانيّت در عمر انسانيت محال است؛ چنان كه در بيشتر عمر انسانيت هم، محال خواهد بود؛ پس روزگارى خواهد آمد كه روزگار انسانيت باشد.(7)
با توجه به اين كه انسان ها داراى ابعاد مادى ومعنوى هستند وهر كدام از اين ابعاد، براى خود، خواسته وگرايش هايى دارند. از طرفى، انسان ها مخلوق خداوند حكيم هستند وخلقت آن ها فعل خدا است وقتى خداوند حكيم، انسان ها را با گرايش هاى مادى ومعنوى مى آفريند، چون كار هاى لغو وبيهوده از ومحال است، بايد هر كدام از خواسته ها وگرايش هاى نهادينه در وجود انسان، متعلق وما به ازاى خارجى داشته باشد؛ مثلاً خداوند حكيم در وجود انسان، ميل به آب قرار داده است؛ پس بايد در خارج مايعى به نام آب موجود باشد، تا اين ميل وخواسته درونى انسان، بى پاسخ نماند.
همان گونه كه اميال مادى بشر، با تدبير الهى، بدون پاسخ نمانده وبا ايجاد متعلقات خارجى ونيز با دست يافتنى بودن آن ها، انسان ها به خواسته ها واميال مادى خود مى رسند، در بُعد معنوى وروحى نيز بايد گرايش ها واميال بشر، بدون پاسخ نماند. خواسته هاى روحى ـ معنوى انسان ها بسيار است؛ مانند نوع دوستى، علم دوستى، عشق به زيبايى، عشق به خوبى ها، عشق به خدا، علاقه به عبادت، عدالت خواهى، ظلم ستيزى، حس كنجكاوى، حس دينى، علاقه به آينده مثبت و....
پس انسان ها، از لحاظ حس كنجكاوى، در پى آگاهى از آينده وچگونگى تحقق آن هستند واز لحاظ علاقه به خويش تمايل دارند آينده وفراسوى خود را درخشان بينند. خداى حكيم، اين علاقه وآن كنجكاوى را هنگام آفرينش انسان در وجود ونهادينه كرده است. قطعاً روزى خواهد رسيد كه بشر، به اين نوع خواسته اش برسد؛ زيرا اگر بشر، پايان خوبى را تجربه نكند وبا فرجام بدى بساط جهان را برچيده ببيند وبه خواسته هاى روحى ومعنوى خود نرسد، از خود مى پرسد: چرا خداوند حكيم، گرايش ها وخواسته هايى كه متعلق خارجى نداشت در دورن فطرت من قرار داد وچرا عشق انسان بدون معشوق وعلاقه وبدون محبوب شد؟ از اينجا است كه انسان، اين را با حكمت خداوند در تعارض مى بيند واين، با اصول مسلم ما كه خداوند را حكيم ودانا مى دانيم، سازگارى ندارد.
فلسفه تاريخ
از آن جا كه در فلسفه تاريخ، زمانِ گذشته وحال وآينده، در يك جريان ممتد وبه هم پيوسته ارزيابى مى شود وهمه ى مقاطع مختلف زمانى به مثابه جريانى واحد ـ مثل يك موجود حقيقى ـ منظور مى شوند، تاريخ، داراى مبدأ ومقصدى خواهد بود؛ يعنى داراى علت فاعلى وعلت غايى كه سير تاريخ از مبدأ شروع شده وتا رسيدن به مقصد پيش مى رود.
چنان كه برخى متفكران معتقدند (تاريخ)، موجودى حقيقى، زنده ومتحرك است كه جسمى دارد وروحى، واراده اى وخواسته اى، وعزمى وآهنگى، وحركتى ومحركى، ومبدأيى ومسيرى، ومقصدى وهدفى، وقانونى ونظامى.اين تفكر، پيشينه اى ديرين دارد وافلاطون، حكيم يونانى (347ـ428 پيش از ميلاد) واگوستين قديس، متكلم ومجتهد نامى كليسا (430ـ354 م) را از پديد آورندگان آن مى دانند. ولتر شاعر ونويسنده وفيلسوف فرانسوى (1778ـ1694م) براى نخستين بار، معرفتى را كه اين گروه از متفكران به (تاريخ) دارند يا از آن دم مى زنند، (فلسفه تاريخ) ناميد؛ ولى روح وشيوع اين معرفت، عمدتاً پس از ظهور فلسفه نظرى هگل وبر تخت نشستن آن به دست ماركس وپيروان وبوده است.(8)
به هر حال، فلسفه تاريخ، به قانون مندى تاريخ اعتقاد مؤكد دارد. تاريخ، هويت حقيقى است، نه اعتبارى. اين هويت حقيقىِ مستقل، از جايى آغاز كرده است؛ از طريقى مى گذرد وسرانجام هم به مقصدى مى رسد. خلاصه، فلسفه ى تاريخ مى پذيردكه حركت تاريخ، قانون مند است؛ كشفِ آن قانون يا قانون ها براى ما ميسر است ومجموع تاريخ، به طريق علمى تفسيرپذير است.
هگل در ديدگاه فلسفه تاريخ مى گويد:
هدف سير تاريخ، رسيدن به انديشه مطلق است ودر اين مسير، تاريخ تمام تلاش خود را انجام مى دهد تا به هدف مشخص برسد. بر اين اساس، تاريخ، جهان را چنين خلاصه مى كند: الف. دورانِ آزادى يك تن واسارت ديگران؛ ب. دوران آزادى عده اى واسارت عده ى ديگر؛ ج. دوران آزادىِ همگان.(9)
(تعميم) و(تكامل) دو مقوله اى هستند كه در فلسفه تاريخ، از اصول مسلم آن، به شمار مى روند؛ يعنى جريان وسير تاريخ از گذشته دور شروع شده وبا تطور وتكامل، به زمان حال رسيده واز زمان حال با همان ويژگى هاى تحول وتطور وتكامل، به سوى زمان آينده منتهى مى شود. اصلى كه بر اين سير وجريان تكاملى تاريخِ بشر دلالت مى كند، اصل (تعميم) نام دارد.
شهيد مطهرى قدس سره در تفصيل مطلب فوق مى گويد:
... آن وقت مى توانيم از حوادث نقلى قاعده وضابطه استنباط كنيم واسمش را تاريخ (علمى) بگذاريم كه قبول داشته باشيم بر اعمال اختيارى وارادى انسان هم اصل عليت واصل ضرورت على ومعلولى واصل سنخيّت على ومعلولى حاكم است. خود اصل عليّت، يعنى يك حادثه بدون علت محال است صورت بگيرد.
اصل ضرورت علّى ومعلولى اين است كه اگر علت تامه ى يك شيء وجود پيدا كرد، معلولش جبراً وضرورتاً وجود پيدا مى كند. اصل سنخيّت علّى ومعلولى، يعنى اين كه هر علتِ خاص، معلول خاصى مى تواند داشته باشد، نه هر معلولى، وهر معلولى از يك علت خاص مى تواند صادر شود، نه از هر علتى.(10)
بنابراين اصول پذيرفته شده در فلسفه تاريخ را مى توانيم چنين گزارش كنيم:
1. رخداد هاى تاريخىِ بشر داراى علت است.
2. شناخت عللِ رخداد هاى تاريخى، براى بشر ممكن است.
3. در علت ها ومعلول ها، اصل سنخيت برقرار است.
4. از علت تام، ضرورتاً معلول ايجاد خواهد شد.
5. حركت تاريخ، هميشه پيش رونده ورو به رشد (اصل تكاملى) است.
با عنايت به اين كه حركت تاريخى بشر ـ از گذشته هاى دور تا زمان حال ـ در مسير رشد وتعالى بوده است، مى توان نتيجه گرفت حركت تاريخى، در آينده نيز به سوى تكامل وتعالى خواهد رفت ودر واقع، فلسفه تاريخ است كه با ابزار خود، آينده وفرجام بشر را پيش بينى كرده وآينده اى متكامل ومتعالى را فراسوى بشر ترسيم مى كند.
البته اين نكته نبايد فراموش شود كه پيش بينى آينده از طريق فلسفه تاريخ، وتسرّى تكامل تاريخ گذشته به آينده، كلى ومطلق است؛ يعنى فلسفه تاريخ نمى تواند جزئيات پيشرفت آينده را برايمان تبيين كند. تنها اصل تكامل وپيشرفت را مى توان از راه فلسفه تاريخ به دست آورد.
حقيقت، آن است كه تاريخ به هيچ وجه نمى تواند چيزى را به طور دقيق پيش بينى كند. درست است كه تاريخ، روى هم رفته تصور يك نوع ترقى را به انسان القا مى كند؛ اما اين ترقى در ظاهر چنان حركت مارپيچى دارد كه آن را اگر فقط از ديدگاه عمر كوتاه تاريخ گذشته بنگريم وبه آينده دور ودراز انسانيت از نظر نيفكنيم به هيچ وجه نمى توان آن را يك قانون خواند ويك ضرورت. در هر صورت، تاريخ (در جايگاه مجموعه رويداد هاى گذشته) هر چند نمى تواند به قانون منتهى شود وتجربه اى هم كه احياناً از آن حاصل تواند شد، مى بايست با نهايت احتياط مورد توجه قرار گيرد، باز اين امر، به هيچ وجه نمى تواند امكان علميت تاريخ را به كلى نفى كند.(11)
در تأييد اين مطلب كه انسان ها در سير زندگى خويش هميشه به سوى تكامل وتعالى پيش مى روند، از ملاصدراى شيرازى در ذيل توضيح روايت (وضع الله يده على رؤوس العباد فجمع به عقولهم وكملت به احلامهم)(12) چنين نقل شده است:
ولما ثبت وتقرّر أن النفوس الانسانية من زمن ابينا آدم عليه السلام الى وقت بعثة الرسول الخاتم صلى الله عليه وآله وسلم كانت متدرجة فى التلطف والتصفى مترقيّة فى حسن القبول الاستعداد، لهذا كلما جاء رسول بعد رسول كانت معجزة النبى المتأخر أقرب الى المعقول من المحسوس والى التروح من التجسم من معجزة النبيّ المتقدم.
وهكذا ولاجل ذلك كانت معجزة نبينا صلى الله عليه وآله وسلم على سائر الانبياء والمرسلين القرآن والكتاب وهو أمر عقلى، إنما يعرف كونه إعجازاً اصحاب العقول الزكية ولو كان منزلاً على الأمم السابقة لم يكن حجة عليهم لعدم استعدادهم لدركه، ثم من بعثة الرسول صلى الله عليه وآله وسلم، الى آخرالزمان كانت الاستعدادات فى ترقى النفوس فى التلطف والتزكى، ولهذا لم يحتاجوا الى رسول اخر يكون حجة من الله عليهم وانّما الحجة منه عليهم هو العقل الذى هو الرسول الداخل كما دل عليه الحديث السابق والحديث اللاحق أيضاً.
ففى آخرالزمان يترقى الاستعدادات من النفوس إلى حد لا يحتاجون به إلى معلم من خارج على الرسم المعهود بين الناس الآن، بل يكتفون بالإلهام الغيبى عن التأديب الوضعى وبالمسدد الداخلى عن المؤدب الخارجى وبالمكمل العقلى عن المعلم الحسى كما لسائر الاولياء.(13)
چنان كه ثابت شد كه نفوس انسانى از زمان حضرت آدم تا زمان بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم، به تدريج رشد يافته ولطافت وصفاى عقلانى بنى آدم، هميشه از لحاظ استعداد وقبول، رو به رشد بوده است، به دليل همين اعجاز رسولان بعد، از اعجاز رسولان قبل، به معقول ومعقولات نزديك تر بوده است. به اين دليل، معجزه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به سائر انبيا ورسولان عليهم السلام، كه قرآن باشد يك امر عقلى(14) به حساب مى آيد.
در واقع افرادى كه داراى عقل تزكيه شده هستند، به اعجاز قرآن پى مى بردند. اگر همين قرآن در زمان امت هاى گذشته نازل مى شد، به دليل اين كه استعدادشان كم بود، حجت بر آن ها نمى شد. بعد از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم تا آخر زمان، استعداد مردم رو به رشد ونفوس شان رو به تزكيه وتلطيف شدن قرار مى گيرد. به همين دليل، به رسولى از طرف خدا تا حجت بر آن ها باشد، نياز نيست ودر واقع، حجت خدا، عقل آن ها مى باشد كه همان رسول درونى آن ها است. چنان كه از حديث سابق ولاحق، اين موضوع به دست مى آيد، پس در دوران آخرزمان، استعداد وعقول، به حدى رشد مى كند كه نياز به معلم از خارج ـ چنان كه الآن مرسوم است ـ نمى باشد؛ بلكه با الهام غيبى از تربيت خارجى وبا معلم داخلى از معلم خارجى وبا عقل رشد دهنده از تعليم دهنده انسانى، بى نياز مى شوند؛ چنان كه اين موارد، در همه اولياى الهى به كار مى رود.
خلاصه اين كه پس از تقسيم امور فطرى به بينش ها وگرايش ها وتبيين آن ها وبعد از بيان راه هاى شناخت امور فطرى، مى توان امور فطرى را در قالب مصاديق كلى چنين گزارش كرد:
1. حس جست وجوگرى وحقيقت يابى 2. حس ابتكار، ابداع ونوآورى 3. حس تمايل به نيكى وفضيلت 4. ميل به زيبايى 5. حس مذهبى وپرستش.(15)
در نهايت، مى توان نتيجة مطالب فوق را در چند جمله بيان كرد:
مقوله آينده نگرى، اولاً از امور فطرى است؛ ثانى از امور فطرى نظرى مى باشد؛ ثالثاً منشأ آن، حس كنجكاوى، حقيقت يابى وعلم دوستى است، رابعاً از راه هاى تجربى، تحليل عقلى وتاريخى وشهودى، فطرى بودن آن ثابت مى شود.
خاستگاه هاى سياسى واجتماعى
مقابل ديدگاه فطرى بودن آينده نگرى، ديدگاه كسانى مطرح است كه آينده نگرى ـ به ويژه نوع مثبت آن ـ را برخاسته از محروميت ها، ناكامى ها ونابسامانى هاى انسان هاى شكست خورده مى دانند كه غالباً پيروان اديانند. در واقع، در نگاهشان خاستگاه نگرش مثبت به آينده، زاييده ى سرخوردگى ها وبحران هاى روحى وروانى جوامع مذهبى است؛ چنان كه گفته اند:
... ايمان به وجود يك آينده روشن، بازتابى از محروميت هاى شكست خورده است كه غالباً در شكل مذهبى خودنمايى مى كنند.
... ايمان به آينده ى بهتر، واكنشى از وضع نابسامان مسلمانان در دورانِ تاريك تاريخ است.
... ايمان به وجود مصلح وآينده ى بهتر، فكر وارادتى بوده كه از عقايد يهود ونصرانى گرفته شده است.
نيز جمعى از جامعه شناسان ماترياليست معتقدند انتظار وعقيده به وجود يك مصلح غيبى وآينده بهتر، ريشه اقتصادى داشته وبراى تخدير افكار توده هاى محروم ساخته وپرداخته شده است. علاوه بر ديدگاه هاى فوق، ديدگاه هاى ديگرى نيز گفته شده است كه براى پرهيز طولانى شدن نوشتار از آن ها صرف نظر مى كنيم. در واقع جمع بندى همه ى آن ها چنين است: آينده نگرى، از مقوله هاى اجتماعى، بحران ها، وسرخوردگى ها دانسته شده است؛ يعنى خاستگاه آينده نگرى، اقتضاى مادى واوضاع اجتماعى انسان (بحران ها وسرخوردگى ها) است. در مقابل آن ها، ديدگاه فطرى بودن وعقلى آينده نگرى مطرح است كه خاستگاه آينده نگرى را عقل وفطرت واقتضاى انسانى دانسته ودين وتعاليم دينى را عامل مشوق وتعيين كننده ويژگى وشاخصه هاى آن مى دانند.
در پاسخ به آن هايى كه خاستگاه آينده نگرى را اقتضاى مادى واوضاع اجتماعى مى دانند، بايد گفت:
اولاً ـ چنان كه قبلاً بيان شد ـ آينده نگرى انسان، يك بار از منظر گرايشات مادى توجيه پذير است؛ مثل دغدغه داشتن انسان از آينده خود وفرزندانش كه در واقع، اين نوع آينده نگرى، جزئى وفردى بوده ودر قلمرو محدود مطرح است. در اين قسمت، حيوانات نيز با انسان ها مشترك خواهند بود؛ زيرا حيوانات هم براى آينده خود وفرزندانشان دغدغه ونگرانى دارند. اگر آينده نگرى انسان را فقط در اقتضاى مادى وجست وجو كنيم، جايگاه ومقام انسان را پايين آورده واو را در رديف حيوان قرار داده ايم.
اما در نگاه متعالى، آينده نگرى انسان، برخاسته از روح وفطرت است. در اين راستا است كه آينده نگرى، اقتضاى مادى ندارد، بلكه اقتضاى روحى دارد؛ نيز در افق جزئى وفردى نبوده بلكه در قلمروى كلى ونوعى مى باشد. از آن جا كه حيوانات، از نعمت شعور وعقل بى بهره هستند، نمى توانند آينده نگرى كلى ونوعى داشته باشند، وانسان ها در اين نوع آينده نگرى تنها بوده واين از ويژگى هاى انحصارى ومى باشد.
ثانياً: ثابت شده است در طول تاريخ، آينده نگرى از ناحيه كسانى مطرح شده است كه داراى صلابت وروحيه عالى وبالنده بوده واز لحاظ شجاعت، وال ترين افراد زمان بوده اند؛ نظير انبياى الهى كه نه دچار بحران هاى روحى وروانى بوده اند ونه سرخورده ومأيوس؛ بلكه در رسالت خويش، استوار ومحكم بوده وتا پاى جان به دنبال انجام وظيفه خود بوده اند. هيچ چيزى آن ها را در راه رسيدن به هدف، منحرف ومأيوس نمى كرده است. انبياى الهى كه قهرمانان بشر هستند، همگى ايده آينده نگرى داشته وبشريت را به آينده ى تاريخ اميدوار مى كردند.علاوه بر انبى، انسان هاى شجاع وسترگ ديگرى كه از نخبگان ونوابغ بشرى وصاحب علم، دانش، تخصص ومكتب بوده، نيز داراى ايده آينده نگرى بوده اند.
پس آينده نگرى (به معناى كلى ونوعى) برخاسته از اوضاع اجتماعى انسان ها (نظير بحران ها وسرخوردگى ها) نيست؛ بلكه فطرت وروح انسانى، پايگاه آن محسوب شده ودين وتعاليم دينى محرك تعالى بخش آن مى باشند.
ثالثاً: مقوله آينده نگرى، ايده فراگير وهمه جانبه بوده وميان همه انسان ها با مليت ونژاد مختلف مطرح است ونمى توان آن را ويژه ى يك گروه يا يك ملت ونژاد ودين دانست؛ بلكه با تجربه واستقرا ثابت شده است كه ايده آينده نگرى در طول تاريخ ـ از انسان هاى نخستين گرفته تا انسان هاى معاصر ونيز از مردمان مشرق تا مردمان مغرب ونژاد سفيد گرفته تا سياه وزرد ـ در ميان همه، به نحوى آينده نگرى وجود دارد؛ پس نمى توان گفت آينده نگرى مخصوص مسلمان ها يا جوامع مذهبى يا سرخوردگان وبحران زدگان است؛ بلكه ايده اى است فرا ملى وفرامذهبى ودر يك كلام، ايده اى ست انسانى.
به تعبير ديگر، انسان از دو راه فطرت وخرد، آينده را روشن وآفتابى مى بيند: عشق به تكامل وپيشرفت كه آبشخوار عقل وفطرت است، در دورن وحاق انسان، نهادينه شده است وهيچ گاه پيدايش اين انگيزه ها را نمى توان با عوامل اجتماعى، روانى ووراثت وتربيت پيوند داد گر چه اين عوامل در تضعيف يا دامن زدن به آن ها سهم مهمى دارند، اصل وجود آن ها جزء بافت روان انسان ها است وجزء ابعاد اصلى روح او؛ به دليل اين كه هيچ جامعه وهيچ ملتى هرگز از اين انگيزه ها تهى نبوده است.(16)
چگونه ممكن است عشق به تكامل همه جانبه در درون جان انسان باشد؛ ولى بدون پاسخ واگذاشته شده ودر خارج محيطى فراهم نشود تا انسان به خواسته وفطرت وعقل خويش برسد؟
براى مثال، اعضاى پيكر انسان، به تكامل وپيشرفت وجود وكمك مى كند وعضوى در بدن نمى يابيم كه مطلقاً نقشى در اين حركت تكاملى نداشته باشد. ويژگى هاى روانى انسان نيز چنينند؛ يعنى هر كدام نقش مؤثرى در پيشرفت هدف هاى اصيل ودارند: (ترس) كه در هر انسانى وجود دارد، سپرى است براى حفظ وبرابر خطر. (خشم)، هنگامى كه انسان منافع خود را در معرض تهديد مى بيند، وسيله اى است براى افزايش قدرت دفاعى وبسيج تمام نيرو هاى ذخيره ى جسمى وروحى براى نجات منافعش از خطر.
بنابراين عشق به تكامل، عشق به آينده اى روشن ومثبت نيز وسيله اى است براى رسيدن به فضا ومحيطى كه داراى اين هدف بزرگ باشد؛ زيرا هيچ عشق وعلاقه ى اصيلى در وجود انسان بدون دليل نيست. حتماً در وراى اين عشق وعلاقه، معشوق وهدفى است كه انسان بايد به آن برسد. اگر تشنه مى شويم وبه آب عشق داريم، دليل براى وجود آب است. اگر گرسنه مى شويم وبه دنبال غذا مى رويم، به طور حتم در خارج غذايى هست واگر عشق به زيبايى ودانايى داريم، دليل بر اين است كه زيبايى ها ودانايى هايى در جهان هستى وجود دارند. از اين جا به آسانى نتيجه مى گيريم اگر انسان به آينده اى روشن دل خوش كرده است كه در آن زمان، انسانيت به اوج خود برسد، حتم چنين زمينه اى براى بشر فراهم خواهد شد.(17)
همچنين عموميت اين ايمان واعتقاد به آينده روشن در همه مذاهب نشانه ديگرى به اصالت وواقعى بودن آن دارد؛ زيرا چيزى كه زاييده شرايط خاص وموردى است، نمى تواند اين چنين عموميت داشته باشد. تنها مسائل فطرى واصيل هستند كه داراى عموميت وكليت ودوام هستند واين سه خصيصه در مسأله فوق، به خوبى نمايان است.
اقسام آينده نگرى
اهميت آينده وفرجام تاريخ، سبب شده است انسان ها به آن حساس بوده وسعى وتلاش كنند از كيفيت آن آگاه شوند. مهم بودن آن نيز به اين سبب است كه با شناخت وتحليل آن، مى توان زمان كنونى وحال را بهتر شناخت. در واقع، دغدغه انسان از زمان (حال) كه زيستگاه بشر است، باعث شده است به زمان گذشته وزمان فراسوى خودش بيشتر توجه كند، تا بتواند زندگى مناسب وخوبى در (هم اكنون) براى خودش فراهم كند؛ زيرا خوب زيستن در زمان حال، بدون توجه به گذشته وآينده، قابل ترسيم نيست.
پس، از آن جا كه آينده براى بشر مهم بوده واز طرفى با علم محدودى كه ودارد، نمى تواند به طور كامل به آينده دسترسى پيدا كند، عامل پيدايش ديدگاه هاى مختلف وبعضاً متعارض در كم وكيف آن شده است. همان گونه كه اشاره كرديم طبق برخى ديدگاه ها چشم انداز آينده بشر، تاريك وظلمانى بوده وفرجام بدى در انتظار تاريخ بشر است وبرخى ديگر از ديدگاه ها آينده بشر را مثبت ارزيابى كرده، با اميدوارى چشم به آينده ى روشن وآفتابى كه همان جامعه ى ايده آل مى باشد، دوخته اند. در مقابل اين دو ديدگاه، نظريه سومى مطرح است كه تاريخ بشر را پايان يافته تلقى كرده وزمان آينده را در زمان حال خلاصه نموده است. اين نظريه توجه مردم را از فراسو به هم اكنون معطوف داشته است. طبق اين ديدگاه، جامعه ايده آل وموعودى كه بشر از ديرباز براى رسيدن وتحقق آن لحظه شمارى مى كرده است، در مكتب ليبراليسم با ايدئولوژى سكولار كه نخ نما شدن آن بر همه كس معلوم شده است، تبلور مى يابد.(18)
آينده نگرى مثبت
در نگرش مثبت، آينده وفرجام تاريخ بشريت، روشن است؛ يعنى آينده تاريخ به منزله ى ظرفى است كه ظهور موعود وجامعه ايده آل ومطلوب را در خود جاى داده است، موعودى كه انسان هاى با نظر مثبت، براى رسيدن به آن، چشم به فراسو دوخته وآمدن آن را انتظار مى كشند. نگرش مثبت، نگرشى است كه غالب معتقدان به ماورا وخدا ونيز اكثر پيروان اديان ـ اعم از آسمانى وغير آسمانى ـ بدان باور داشته ونشاط وبالندگى فرد واجتماع خويش را در آن، جست وجو مى كنند؛ پس نگرش مثبت به آينده در ساخت وساز انسان وجوامع انسانى نقش مهمى داشته ونيز براى معنا بخشيدن وهدفمند كردن زندگى انسان ها، نقش تأثيرگذارى خواهد داشت. با توجه به تأثيرگذار بودن آينده نگرى مثبت در زندگى انسان، لازم است با طرح براهين چندى، به تبيين وتثبيت آن بپردازيم.
ابتدا پيش از ورود به بيان براهين عقلى، درباره ى آينده نگرى مثبت، به شواهد وقرائنى كه از كتاب هاى مقدس اديان كه مورد قبول پيروان آن ها مى باشد، خواهيم پرداخت.
آينده نگرى مثبت در منابع زرتشتيان
در جاماسب نامه چنين آمده است:
سوشيانس (نجات دهنده ى بزرگ جهان) دين را به جهان رواج دهد؛ فقر وتنگدستى را ريشه كن سازد؛ ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را هم فكر وهم گفتار وهم كردار كند.(19)
مردى بيرون آيد از زمين تازيان از فرزندان هاشم مردى بزرگ سر وبزرگ تن وبزرگ ساق وبر دين جدّ خويش باشد با سپاه بسيار روى به ايران نهد وآبادانى كند وزمين را پر داد كند.(20)
آن گاه از طرف اهورا مزدا به ايزدان يارى مى رسد؛ پيروزى بزرگ از آن ايزدان مى شود واهريمنان را منقرض مى سازد... بعد از پيروزى ايزدان وبرانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيكبختى خواهند نشست.(21)
آينده نگرى مثبت در منابع يهود
در تورات آمده است:
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش؛ زيرا كه البته خواهد آمد ودرنگ نخواهد كرد؛ بلكه جميع امت ها را نزد خود جمع مى كند وتمام قوم ها را براى خويشتن فراهم مى آورد.(22)
خداوند، بر ابراهيم ظاهر گشت وگفت: (به ذريّه تو اين زمين را مى بخشم. تمام اين زمين را كه مى بينى، به تو وذريّه تو تا به ابد خواهيم بخشيد....(23)
ودر آن زمان، ميكائيل امير عظيمى كه براى پسران قوم تو (خطاب به حضرت دانيال) ايستاده است، خواهد برخاست... وبسيارى از آنان كه در خاك زمين خوابيده اند، بيدار خواهند شد... وآنان كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مى نمايند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابدالآباد.(24)
ودر ايام آخر واقع خواهد شد... جميع امت ها به سوى آن روان خواهند شد، وامت ها را داورى خواهد كرد.(25)
آينده نگرى مثبت در مزامير داود
زيرا كه شريران منقطع خواهند شد. وامّا منتظران خداوند، وارث زمين خواهند شد. هان بعد از اندك زمانى شرير نخواهد بود. در مكانش تأملى خواهد كرد ونخواهد بود، اما حكيمان، وارث زمين خواهند شد... زيرا كه بازوان شرير شكسته خواهد شد. واما صالحان را خداوند تأييد مى كند. خداوند، روز هاى كاملان را مى داند وميراث آن ها خواهد بود تا ابدالآباد.(26)
متبركان خداوند، وارث زمين خواهند شد؛ اما ملعونان وى منقطع خواهند شد... صديقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد.(27)
آينده نگرى مثبت در منابع مسيحيت
خداوند مى فرمايد: اين است خدمتگزار من كه ورا تقويت مى كنم. اين است برگزيده ى من كه از وخشنودم. ورا از روحم بر خواهم ساخت، تا عدالت وانصاف را براى اقوام جهان به ارمغان آورد. عدل وانصاف واقعى را به اجرا در خواهد آورد. دلسرد ونوميد نخواهد شد وعدالت را بر زمين استوار خواهد ساخت. مردم سرزمين هاى دور دست منتظرند تعاليم ورا بشنوند.(28)
همچنان كه برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر مى شود، ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد. ودر آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه زنى كنند وپسر انسان را ببينند كه بر ابر هاى آسمان با قوت وجلال مى آيد... اما از آن روز وساعت هيچ كس اطلاع ندارد، حتى ملائكه آسمان، جز پدر من وبس... لهذا شما نيز حاضر باشيد؛ زيرا در ساعتى كه گمان نبريد، پسر انسان مى آيد.(29)
آينده نگرى مثبت در كتاب هاى مقدس هنديان
پس از خرابى دنى، پادشاهى در آخرالزمان پيدا شود كه پيشواى خلايق باشد ونام او، (منصور) باشد وتمام عالم را بگيرد وبه آيين خود در آورد.(30)
چون مدت روز تمام شده ودنياى كهنه نو شود وزنده گردد وصاحب ملك تازه پيدا شود، از فرزندان دو پيشواى جهان، يكى ناموس آخر زمان وديگرى - وحتى بزرگ وى - كه (پشن) نام دارد ونام صاحب ملك تازه (راهنم) باشد، به حق پادشاه شود وخليفه ى رام باشد وحكم براند واو را معجزه بسيار باشد.(31)
دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلى در آخر زمان كه پيشواى ملائكه وپريان وآدميان باشد وحق وراستى با وباشد وآنچه در درى ها وزمين ها وكوه ها پنهان باشد، همه را به دست آورد واز آسمان ها وزمين، آنچه باشد خبر مى دهد واز وبزرگ تر، كسى به دنيا نيايد.(32)
آينده نگرى مثبت در منابع اسلامى
منابع نقلى اسلام متشكل از قرآن وحديث است. عمده تعاليم وآموزه هاى اعتقادى مسلمان ها نيز از آن دو برداشت مى شود. آينده نگرى مثبت، از باورهايى است كه ميان آموزه هاى اسلامى از جايگاه مهمى برخوردار است. مقوله مهدويت، باورداشتى است كه آينده نگرى مثبت اسلام را نشان مى دهد.
از آن جا كه دين اسلام، آخرين دين ونيز كامل ترين وجامع ترين اديان آسمانى به شمار مى آيد، بايد پاسخگوى همه مشكلات ودغدغه هاى بشرى باشد. آگاه نبودن واطلاع نداشتن بشر از آينده فرجام خويش، از مهم ترين نگرانى هاى واست كه ورا به خود مشغول كرده است.آيا سعادت وخوشبختى، چشم به راه واست يا شقاوت وبدبختى؟ دين در جايگاه تنها مقوله اى كه ميان انسان وماورا ارتباط برقرار مى كند، مى تواند به اين نگرانى ها پاسخ داده وانسان را به ساحل نجات رهنمون سازد؛ از اين رو، دين اسلام، اين مسؤوليت مهم را بر عهده گرفته وانسان ها را به آينده وفرجامشان اميدوار كرده ومهدويت را سمبل آينده ى مثبت به بشر وجوامع بشرى معرفى كرده است. متمايز بودن آينده نگرى اسلام از آينده نگرى اديان ديگر، اين است كه دين اسلام، علاوه بر معرفى كلى مهدويت به عنوان نماد آينده ى مثبت، به بيان جزئيات آن نيز پرداخته وبا ارائه آموزه هاى روشن ومعقول ونيز با تعريف صحيح وروشن از آينده نگرى ومقوله مهدويت واز همه مهم تر با مشخص كردن مصداق منجى وزنده وحاضر بودن ودر اين دنيا ونيز نظارت ايشان بر اعمال وگفتار انسان ها، ايده آينده نگرى را از مقام عقل نظرى (ايده مطلق) به جايگاه عقلى عملى (مدينه فاضله مهدوى) سوق داده وآن را براى بشر وجوامع بشرى عملى وكاربردى كرده است.
نمونه هاى آينده نگرى مثبت در قرآن
(ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أن الارض يرثها عبادى الصالحون)(33)
وبه راستى در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
(ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين)(34)
كه زمين از آن خداست، آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، مى دهد وفرجام (نيك) براى پرهيزكاران است.
(ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين).(35)
ومى خواهيم بر كسانى كه در زمين، فرودست شدند، منّت نهيم وآنان را پيشوايان (مردم) گردانيم وايشان را وارث زمين كنيم.
(وعد الله الذين آمنوا منكم وعملواالصالحات ليستخلفنهم فى الارض... وليمكنّن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنّهم من بعد خوفهم أمناً)(36)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده وكار هاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين، جانشينِ (خود) قرار دهد... وآن دينى را كه براى ايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند وبيمشان را به ايمنى مبدل گرداند.
(وقاتلوهم حتى لا تكون فتنة ويكون الدين كله لله)(37)
وبا آنان بجنگيد، تا فتنه اى بر جاى نماند ودين، يكسره از آنِ خدا شود.
آيات فوق، نمونه هايى از آياتى است كه بر آينده روشن ونيكويى براى تاريخ بشر دلالت دارد. در برخى كتاب ها، تعداد آياتى كه به اين امر اختصاص داشته وآينده را براى بشر مثبت وروشن ارزيابى مى كند، بيش از يكصد آيه شمرده شده است. ونيز بعضى از مؤلفان، تعداد آن ها را بيش از دويست آيه برشمرده است.(38)
در اين نوشتار، ميان آيات فراوانى كه درباره ى مهدويت آمده است، براى نمونه به تعداد محدودى از آن ها اشاره شد. اكنون به برخى نكات مهم كه در آن ها وجود دارد، اشاره مى شود.
1. برخى از واژگان آيات، بر حتميت وقطعى بودن فرجام نيكو براى تاريخ بشريت دلالت دارد؛ نظير (لقد كتبنا). از اين واژه، قطعيت برمى خيزد. نيز از واژگان (نريد ان نمن) نيز حتميت وقطعيت برداشت مى شود؛ زيرا خداوند، اراده كرده است به مستضعفان امتنان بورزد وآن ها را وارثان وحاكمان روى زمين قرار دهد. هر گاه اراده الهى با امتنان همراه باشد، تخلف بردار نيست.
همچنين از كلمه (وعد الله) نيز حتميت به دست مى آيد، زيرا آينده وفرجام نيكو در پرتو حاكميت مستضعفان وصالحان، از وعده هاى الهى است واز آن جا كه (ان الله لا يخلف الميعاد؛ خداوند، در وعده اى كه داده است تخلف نمى كند)، اين حاكميت محقّق خواهد شد.
2. از واژگان (فى الزبور من بعد الذكر) استفاده مى شود كه آينده نگرى، از ديرباز ميان ملت بنى اسرائيل نيز مطرح بوده وخداوند، به پيروان همه اديان آسمانى، نويد آمدن روز موعود وآينده درخشان را داده است.
3. از واژه ى (الأرض) استفاده مى شود كه اولاً فرا رسيدن آينده روشن وتحقق جامعه ايده آل بر روى همين كره زمين خواهد بود. ثانى استعمال لفظ (الارض) به طور مطلق دلالت بر عموميت وهمه جانبه بودن مى كند؛ يعنى تحقق جامعه موعود، فراگير وهمگانى خواهد بود.
نمونه هاى آينده نگرى مثبت در احاديث
1. بى ترديد، باورداشت مهدويت، ميان باور هاى مسلمانان، باورى اصيل وداراى جايگاهى مهم است. در اين باره، روايات بسيارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم واهل بيت ونقل شده است. كثرت اين روايات، به حدى است كه برخى انديشوران ومتخصصان مباحث مهدويت، ادعاى تواتر كرده وتعداد آن ها را بيش از دو هزار روايت برشمرده اند.(39) از آن جا كه مقوله مهدويت براى مسلمانان نماد وسمبل آينده مثبت ودرخشان است، همه رواياتى كه درباره ى مهدويت در كتاب هاى حديثى آمده است، به نحوى در راستاى آينده وآينده نگرى است. اكنون به دليل كثرت وفراوانى آن ها، براى نمونه به رواياتى چند اشاره خواهيم كرد:
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
افضل اعمال امتى انتظار الفرج؛(40)
برترين اعمال امت من، انتظار فرج است.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز فرمود:
انتظروا الفرج ولا تيأسوا من روح الله فإنّ احب الأعمال إلى الله عزوجل انتظار الفرج(41)؛
منتظر فرج وگشايش كار باشيد واز رحمت خدا مأيوس نشويد كه به يقين، محبوب ترين اعمال نزد خداوند بزرگ، انتظار فرج است.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
... اذا افتقدوا حجة الله عزوجل فلم يظهر لهم ولم يعلموا بمكانه وهم فى ذلك يعلمون انه لم تبطل حجج الله عنهم وبيناته فعند ها فتوقعوا الفرج صباحاً ومساء؛(42)
هر گاه حجت خدا را فاقد شدند وبرايشان آشكار نبود واز مكانش اطلاع نداشتند ودر اين حال، مى دانند كه حجج وبينات خدا از ميان نرفته است، (در اين هنگام) صبحگاهان وشبانگاهان منتظر فرج باشيد.
پس ايده ظهور منجى بزرگ وتحقق جامعه ايده ال وآفتابى بودن آينده تاريخ، عقيده اى است كه پيروان اديان سه گانه ى ابراهيمى وبخش چشم گيرى از ساير ملل، بدان ايمان داشته ودارند.
(يهوديان مانند مسيحيان كه به بازگشت عيسى عليه السلام معتقدند، به ظهور يك منجى مى انديشند وهمان گونه كه زرتشتيان در انتظار رجعت بهرام شاه هستند، نصرانيان حبشى نيز چشم به راه ظهور پادشاه خود (تئودور) موعود هستند وهندو ها نيز به خروج (ويشنو) دل بسته اند ومجوسى ها به زنده بودن (هوشيدر) اعتقاد راسخ دارند وبودائى ها منتظر باز آمدن (بود) واسپانيايى ها مترقب بزرگ خود (رودريك) اند واقوام مغول هم رهبر خود، (چنگيز) را منجى بزرگ مى شمارند. همچنين ايده ى ظهور منجى در مصر باستان هم رواج داشته است؛ همان گونه كه در متون كهن چين نيز ديده شده است.(43)
ديدگاه نوابغ ونخبگان علمى
پس از بيان اين نكته كه ايده آينده نگرى ايده اى است همه جانبه وفراگير ومورد قبول همه پيروان اديان ابراهيمى وغالب اديان غير ابراهيمى ونيز ساير ملت ها است، به بيان سخنان برخى نوابع ونخبگان كه آينده روشن وخوبى را فراسوى تاريخ بشر ترسيم مى كنند خواهيم پرداخت.
برخى فيلسوفان وانديشوران نامى نظير افلاطون(44)، پليبى(45)، ارسطو(46)، سن اگوستين(47)، فارابى(48)، ابن خلدون(49)، كانت(50)، ابن سينا(51)، ابن رشد(52)، شلينگ(53)، فيخته(54)، ويكو(55)، هردر(56)، هگل(57)، ماركس(58)، صدراى شيرازى(59)، ابوالحسن عامر(60)، آرنولد توين بى(61)، ويل دورانت(62)، ساموئل هانتينگتون(63)، پيتيريم سوروكين(64)، كارل پاسپرس(65)، علامه طباطبائى(66)، شهيد مطهرى(67) و... به آينده بشر، خوش بين بوده وفراسوى تاريخ را خوب ارزيابى كرده اند.
پس از بيان نام برخى افراد كه به آينده، ديدگاه مثبت داشته وبشر وتاريخ ورا عاقبت به خير مى دانند، به نظرات وديدگاه ها ونيز به سخنان برخى از آن ها اشارت مى كنيم:
در ديدگاه (هگل)، فلسفه ى تاريخ، قسمتى از فلسفه روح است. از نظر او، تاريخ داراى روح يا عقلى است كه ورا به سمت هدف راهنمايى مى كند. از ديدگاه او، فيلسوف تاريخ به دنبال معنايى والاتر است وآن، عبارت از حدس وگمان درباره ى مفهوم وهدف جريان هاى تاريخى است. وعامل پيش برنده ى تاريخ را - به پيروى از (كانت) و(هردر) - ملل يا اقوام گوناگون پنداشت(68).
(بى ترديد اگر براى تاريخ، هدف ومقصدى را در نظر بگيريم، نيز مجموعه تاريخ را به منزله يك واحد حقيقى كه دارى انسجام ووحدت باشد مد نظر قرار دهيم وهمچنين تاريخ را داراى روح وعقل بدانيم كه حركت تاريخ را تدبير مى كند، حركت تاريخ به طور كلى از مسير وحركتش خارج نخواهد شد وقطعاً به آن هدفى كه براى آن در نظر گرفته شده است، منتهى خواهد شد.
در انديشه (كانت) (1724-1804م) مسأله ترقى، به اين صورت بيان مى شد كه حوادث تاريخ از طريق تأمين ترقى، آنچه را براى نوع انسان، غايت به شمار مى آيد، تحقق مى بخشد؛ بدين گونه مردم در حالى كه صرفاً مقاصد فردى خود را دنبال مى كنند، به تحقق اين غايت نيز كمك مى نمايند. مثل اين است كه قانون طبيعت، تمام اعمال آن ها را به خلاف خواست آن ها متوجه اين غايات منظم مى كند؛ چنان كه گويى عقل يك نوع (حيله) به كار مى بندد تا انسان را به مقتضاى خواست خويش هدايت كند. افراد انسانى وحتى اقوام وملت ها، تصور نمى كنند وقتى هر يك بر وفق دل خواه خويش وشايد هر كدام برخلاف دل خواه آن ديگر، غايت وهدف خاص خويش را دنبال مى كنند، نا دانسته در مسير نقشه اى كه طبيعت دارد، راه مى پويند. اين نقشه كه خود آن ها از آن خبر ندارند، خط سير آن ها را تعيين مى كند وتمام اعمال واطوار آن ها نيز در جهت تحقق آن به كار مى آيد؛ در حالى كه اگر خودشان از وجود اين نقشه وجهت هدف آن، اطلاع پيدا مى كردند، علاقه اى براى تحقق آن اظهار نمى كردند. (كانت) خاطر نشان مى كند كه چون انسان مثل حيوان نيست كه بر حسب غريزه عمل نمايد، چنين مى نمايد كه تاريخ انسان نمى تواند مثل تاريخ زنبور عسل يك نوع تاريخ منظم باشد. فقط در صورتى كه نقشه وغايتى داشته باشد، ممكن است زندگى وتاريخ انسان در جهت نظم وقاعده سير كند. اين ادعا البته مستلزم قبول فكر غائيت است كه (كانت) آن را الزام مى كند؛ اما چون حيات فرد كوتاه ومحدود است، اين غائيت در نظر وى، به وسيله ى حيات نوع تحقق مى پذيرد. بدين نحو، ترقى انسانيت در مسير كمال از طريق نسل هاى متوالى ونامتناهى حاصل مى شود وتحقق به كمال به وسيله نوع صورت مى پذيرد نه به وسيله ى فرد.(69)
(در فلسفه كانت، دو مقوله، عامل ترقى انسان دانسته شده است: مقوله عقل وآزادى. عقل، انسان را به سوى مسالمت با هم نوعان وزندگى اجتماعى سوق مى دهد و(آزادى)، انسان را به سوى خودمحورى ومنفعت طلبى وارضاى تمايلات غريزى وشخصى وا مى دارد. به تعبير ديگر، انسان از منظر عقل، رو به جامعه مى آورد؛ يعنى جامعه گرا مى شود واز منظر آزادى، گريز از جامعه دارد ودنبال زندگى فردى وآزادى مطلق است؛ يعنى جامعه گريز است. اين دو مقوله در وجود انسان كه به تعبير كانت، طبيعت در وجود انسان قرار داده است وبا هم در تعارض وتصادم هستند، عامل حركت وتحرك هستند وانسان را به سوى ترقى وكمال سوق مى دهند. اين قول كانت كه ترقى به وسيله ى نوع انسان تحقق مى يابد نه افراد انسان، امرى است كه (هردر) به شدت آن را رد مى كند؛ چون نوع انسانى ـ چنان كه (هردر) مى گويد - يا عبارت است از سلسله نسل هاى انسانى كه به دنبال يكديگر مى آيند، يا آن كه فقط يك (تصور كلى) است كه در خارج، چيزى مقابل آن نيست وكانت، با قايل شدن به آن، در واقع، در دام (فلسفه ابن رشد) افتاده است(70).
(هردر) و(هگل) به اين نتيجه مى رسند كه غايت وهدف از سير تاريخ وتحقق آن، امرى است كه خداوند براى عالم در نظر دارد. بدين وسيله، هر دو به حكمت بالغه ومشيت الهى مى رسند.(71)
(اگوستن) (430-354م) در رساله مشهورى به نام (شهر خد)، جريان تاريخ را به منزله ى نوعى كش مكش توصيف مى كند كه بين دو عامل عمده يعنى ملكوت زمينى وملكوت آسمانى قرار دارد. تقريباً دولت وكليسا، مظاهر آن دو ملكوت به شمار مى روند وغلبه نهايى در اين جدال، از آن ملكوت آسمانى خواهد بود. در اين صورت، هدف تاريخ ومعناى آن، گويى بيرون از حوادث ورويداد ها است وعبارت است از تحقق مشيت ربانى.اين نظريه، نزد مورخان وحكماى اروپا بيش از هزار سال بعد از سن اگوستن هم مقبول بود. حتى بوسوئه (1704-1627م) در قرن هفدهم هنوز تحت تأثير تاريخ نگرى قوم يهود وآنچه نزد كليسا مقبول بود، تاريخ را عبارت از تحقق عنايت ومشيت ربانى(72) مى دانست.
برخى از انديشوران وفلاسفه، نظير علامه طباطبايى، آينده روشن وآفتابى انسان را در قالب هدايت عمومى موجودات توجيه وتفسير مى كنند واز منظر هدايت عمومى، انسان را رو به كمال دانسته وآينده را متكامل ارزيابى مى كنند:
دانه گندمى كه در شكم خاك با شرايط مناسبى قرار مى گيرد، شروع به رشد ونمو كرده وبه شاهراه تحول مى افتد؛ هر لحظه صورت وحالت تازه اى به خود گرفته، با نظم وترتيب مشخص، راهى را مى پيمايد تا يك بوته اى كامل، داراى خوشه هاى گندم مى شود. نيز اگر نطفه ى حيوانى است در ميان تخم يا رحم مادر، شروع به تكامل نموده، راه مشخصى را كه ويژه همان حيوان است، سير مى كند. اين راه مشخص وسير منظم، در هر يك از انواع آفرينش ـ كه در اين جهان مشهودند ـ برقرار مى باشد ودر سرنوشت همان نوع است. بديهى است نوع انسان، از اين كليات مستثنا نيست وهمين هدايت تكوينى كه بر همه انواع آفرينش حكومت مى كند، بر وى نيز حكومت خواهد كرد وچنان كه هر نوع با سرمايه اختصاصى خود به سوى كمال خود رهسپار مى شود وهدايت مى يابد، انسان نيز با هدايت تكوينى، به سوى كمال واقعى خود هدايت مى يابد.(73)
همچنين فيلسوف معاصر شهيد مرتضى مطهرى درباره ى هدفمندى تاريخ، وتكامل بشر وجوامع بشرى، مى گويد:
آيا جامعه انسانى كه به سوى يك تكاملى پيش مى رود، هدف دارد ومتوجه آن تكامل است؟ چنان كه طبيعت رو به تكامل مى رود اگر در مسير انحرافى قرار بگيرد، بر مى گردد به حالت تعادلش؛ گاهى از اين طرف مى افتد وبرمى گردد به تعادل؛ گاهى از آن طرف مى افتد وبرمى گردد به تعادل؛ ولى با اين كه راه هاى مارپيچى طى مى كند، در نهايت امر، به سوى آن هدف تكامل خود پيش مى رود. آيا جامعه هم همين طور است؟ مى گويند الهيون قائل به چنين چيزى هستند واز غير الهيون نيز هگل ـ كه معتقد به روح مطلق بود ـ قائل به چنين مطلبى بوده است. مسأله اى كه اكنون همه اديان، به حضرت حجت پيش بينى مى كنند كه عدل كامل، صلح كامل، رفاه كامل، سلامت كامل وامنيت كامل برقرار خواهد شد، همان پيش بينى تاريخ وتكامل بشريت است؛ يعنى زندگى بشر در آينده منتهى مى شود به عالى ترين وكامل ترين زندگى ها كه از جمله آثارى كه در آن هست، آشتى انسان با طبيعت است وآن، اين است كه زمين، تمام معادن خود را در اختيار انسان قرار مى دهد، آسمان تمام بركات خود را در اختيار انسان قرار مى دهد وهمه اين ها خود تكامل تاريخ است.(74)
آينده نگرى منفى
در نگرش منفى، آينده وفراسوى بشر، تاريك وظلمانى فرض شده ويأس ونااميدى، سر تا پاى انسان ها وجوامع انسانى را فرا گرفته است. ايده ى نگرش منفى، غالباً از آن كسانى است كه به ماوراءاعتقاد ندارند وجهان وجهانيان وارتباط ميان آن ها را مادى محض مى پندارند. به تعبير ديگر، ديدگاه ماترياليستى دارند؛ از اين رو (بعضى فيلسوفان به جهان وبه انسان، هر دو بدبين هستند؛ جهان را در مجموع خودش، يك امر نبايستى، يك شيء نامطلوب وانسان را هم درميان مخلوقات اين عالم، بالخصوص يك موجود شرير ويك موجودى كه اسير يك سلسله غرايز پست وپليد است واز وجود اين موجود، در واقع جز شر چيزى برنمى خيزد، مى دانستند. آنان معتقد بودند جهان شر است وانسان هم شريرترين موجودات).(75)
طبيعت انسان، خاستگاه خيلى از رذايل اخلاقى نظير تكبر، خودخواهى، خشم، برترى طلبى، استثمارگرى و... است وانسان ها، از زمانى كه پا به عرصه زمين گذاشته اند، پيوسته صفات فوق، همراه آن ها بوده ودر آينده نيز همراه آن ها خواهد بود.از طرفى اختلافات وچالش هاى ميان انسان ها به دليل تفاوت هاى فرهنگى، نژادى وجغرافيايى هر روز عميق تر وبحرانى تر مى شود. بى شك وقتى عوامل فوق را در كنار يكديگر قرار مى دهيم، نتيجه اى جز نابودى نسل بشر وجوامع بشرى را نمى توان استنباط كرد.
اما در تفصيل مطلب فوق در بيان خاستگاه آينده نگرى منفى، دو عامل نقش اساسى دارند؛ كه يكى عامل درونى است كه از آن به طبيعت سركش انسان تعبير مى شود ودوّم، عامل بيرونى است كه از آن به جهان بينى ونگرش انسان به جهان تعبير مى شود.
طبيعت انسان (بُعد حيوانى انسان)
از آن جا كه خلقت انسان داراى دو بُعد مادى ومعنوى است، هر كدام از آن ها براى خود اميال وخواسته هايى دارند. در بررسى ابعاد وجودى انسان ونيز بررسى خواسته ها وگرايش هاى آن ها، پى مى بريم ميان آن ها تضاد برقرار است؛ يعنى جنبه هاى مادى انسان، گرايش ها واميالى دارد كه مخالف گرايش هاى جنبه معنوىِ انسان است. همچنين گرايش ها وخواسته هاى بُعد معنوى انسان، خلاف گرايش هاى بعد مادى است؛ از اين رو، دائماً ميان دو بُعد وجودى انسان، درگيرى وستيز برقرار است. انسان از لحاظ بُعد مادى كه به بُعد حيوانى نيز تعبير كرده اند، برخوردار از صفات وويژگى هاى حيوانى مى باشد؛ يعنى داراى خشم، غضب، تكبر، استكبار، ستمگر ونيز زياده خواه، استثمارگر وخودمحور و... است.
بديهى است با برخوردارى انسان از صفاتِ فوق كه همان خصيصه هاى حيوانى است، يقيناً با افراد ديگر دچار تنش وتزاحم مى شود؛ زيرا با توجه به محدوديتِ امكانات وتسهيلات ونيز با عنايت به زيادخواهى ومنافع طلبى انسان، درگيرى ومبارزه ميان انسان ها قطعى ويقينى است. اين درگيرى وستيز در هيچ برهه از تاريخ فروكش نكرده ونخواهد كرد. در آينده نيز اين فرآيند ادامه مى يابد تا به نابودى واضمحلال نسل بشر منتهى شود.
ممكن است افرادى چنين فكر كنند كه خطراتى كه نسل بشر را تهديد مى كند، جهالت ونادانى بشر است وهر چه تاريخ رو به جلو مى رود، علم ودانش نيز رو به پيشرفت وتكامل قرار مى گيرد؛ پس با پيشرفت علوم ودانش واز بين رفتن جهل ونادانى، خطراتى كه نسل بشر را تهديد مى كند، از بين خواهد رفت. در جواب گوييم:
اشتباه است اگر خيال كنيم منشأ انحرافات بشر، هميشه نادانى بوده است. علماى اخلاق وتربيت، همواره اين مسأله را طرح كرده ومى كنند كه آيا تنها منشأ انحرافات بشر نادانى است - وبنابراين (تعليم) كافى است - يا اين كه نادانى فقط يكى از علل انحرافات بشر است وانحرافات بشر بيشتر از ناحيه ى غرايز وتمايلات مهار نشده است؟ بدون شك، دوران معاصر، خود شاهدى بر اين پاسخ است؛ زيرا اكنون مى بينيم در عصر ما كه به اصطلاح عصر علم ودانش است، شهوت وغضب بشر، حس جاه طلبى وبرترى طلبى بشر، نفس پرستى ونفع پرستى بشر وبالأخره ستم گرى بشر در چه حالى است؟ آيا در پرتو علم، همه ى اين ها آرام وتعديل شده وروح عدالت وتقوا وراستى ودرستى جايگزين آن شده است يا كاملاً بر عكس شده وغرايز حيوانى بشر بسى مسلط تر از سابق است؛ علوم وفنون، به منزله ى ابزارى در دست اين غرايز وفرشته علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته است. بعيد است بتوان كوچك ترين ترديدى در اين مطلب روا داشت كه پيشرفت هاى علمى كوچك ترين تأثيرى بر اصلاح غرايز نامطلوب بشر نكرده است؛ برعكس بشر را مغرورتر وغرايز حيوانى ورا افروخته تر كرده است. به همين سبب، خود علم وفن، امروز به صورت بزرگ ترين دشمن در آمده است.
دركتاب تاريخ در ترازو در پاسخ به پرسش فوق، آمده است:
وقتى آكادمى (ويژون) در سال 1749م ضمن اختراع معروف پرسيد: (آيا پيشرفت علم وصنعت، در تسويه اخلاق تأثير كرده است يا در تباهى آن؟) اين برنده جايزه آكادمى، باقوه ى بلاغت بيان مؤثر خويش كوشيد نشان دهد اين پيشرفت علوم، زيانش بيشتر از سود بوده است. وى تمدن وآداب اجتماعى را يك نوع رياكارى خواند وعلوم وصنايع را مولود معايب ومفاسد انسانى شمرد؛ از جمله علم هيأت را مولود خرافات پرستى مردم وعلم هندسه را حاصل تنگ نظرى ومحدوديت آن خواند. حتى توسعه وتكامل علوم وفنون را مايه ى رواج معايب نفسانى ديگر، مانند: تن آسايى، تجمل پرستى و...برشمرد.(76)
بنابراين در نتايج مطالب فوق، چنين مى توان گفت: با توجه به اين كه شاخصه هاى بُعد نفسانى انسان در طول فرآيند تاريخ، رو به ازدياد وفزونى بوده وبا پيشرفت علوم وفنون، زمينه ها وابزار هاى جديد وبديعى در خدمت غرايز نفسانى وشعله ور شدن آن ها قرار گرفته است، بى شك اين فرآيند با توجه به تجربيات تاريخ گذشته انسان، در آينده نيز به سير فزونى خود ادامه داده ونتيجه آن كه همان نابودى نسل بشر از روى زمين باشد، رقم خواهد خورد.
جهان بينى انسان
از عواملى كه انسان را به سوى نگرش منفى به آينده سوق مى دهد، جهان بينى مادى است. نگرش انسان به جهان، از دو حال خارج نيست: يا نگرش الهى وتوحيدى است يا نگرش مادى وماترياليستى.
نگرش به جهان وارتباط آن با انسان كه به جهان بينى تعبير مى شود، پايه واساس ايدئولوژى را شكل مى دهد. آينده نگرى، مقوله اى است كه در ايدئولوژى مطرح است؛ پس اگر جهان بينى درست باشد، طبيعتاً ايدئولوژى درست مى شود وبا ايدئولوژى صحيح، مى توان آينده نگرى را مثبت ارزيابى كرد؛ پس جهان بينى به مادى والهى (توحيدى) تقسيم مى شود. در جهان بينى الهى، علاوه بر وجود جهان وانسان وارتباط ميان آن دو، ماورا وآفريننده اى نيز وجود دارد. در واقع، ارتباط ميان سه چيز مطرح است: آفريننده، جهان وانسان؛ يعنى تاريخ وآينده بشر را تنها با ارتباط دو مقوله (جهان وانسان) نمى توان ارزيابى كرد؛ بلكه مقوله سومى به نام آفريننده كه از مقوله ماورا است، در هدايت وتدبير جهان، داراى نقش تأثيرگذارى، است. امّا در جهان بينى مادى، رويكرد انسان به جهان، افقى است؛ يعنى ارزيابى هايى كه انسان از جهان وآينده آن انجام مى دهد، از قلمرو حس وتجربه خارج نبوده وهر چه محسوس وتجربه پذير باشد، قابل شناسايى مى داند وآنچه را در قلمروى متافيزيك وماورا مطرح است، از گردونه علم ومعرفت خارج دانسته وقابل شناسايى نمى داند.
وقتى نگرش انسان به جهان، نگرش مادى وماترياليستى بود، ايدئولوژى وبايد ونبايد رفتارى نيز بر اساس آن تنظيم مى شود؛ بر اين اساس، وقتى از يك طرف، جهان وانسان را بدون خالق ذى شعور تصور كرديم واز طرف ديگر براى انسان عوامل مختلفى نظير نژاد، فرهنگ، مليت، واز همه مهم تر بُعد حيوانى وطبيعت سركش در نظر گرفتيم، ناگزير نتيجه اى جز نابودى واضمحلال نسل بشر، قابل تصور نخواهد بود.
آينده نگرى هم اكنونى
در راستاى نظريه ى منفى نگر، ديدگاه ديگرى مطرح است كه براى انسان، آينده اى را لحاظ نمى كند وبشر را در مرحله پايان قرار مى دهد. شايد اين ديدگاه از ديدگاه اول، افراطى تر وتندتر باشد؛ زيرا از منظر ونظريه اول، آينده اى ـ گرچه از نوع منفى وتاريك - قابل تحقق است. ولى از منظر پايان تاريخ، انسان، اصلاً زمانى به نام آينده ندارد تا صفاتِ مثبت يا منفى را بر آن بار كند؛ بلكه طبق ديدگاه پايان تاريخ، هر چه هست ونيست، در حال وهم اكنون است، نه خارج از آن.
(ژان بودرى) مى گويد:
تاريخ ديگر به دنبال غايتى نيست؛ ديگر داراى تعالى نيست؛ ديگر از خود فرا نمى رود وتاريخ ديگر، خطى يا ديالكتيكى ندارد كه آن را به سوى فرجام يا پايانى به معناى خوب ومثبت كلمه، فراتر ببرد. اشيا وامور، به هر سو رهسپارند، به همه سو؛ واز اين رو ديگر جهت وسويى ندارند. اما نه اين كه جهت، نابود شود؛ چون افزايش شديد جهات ومسير ها پديد آمده است. اين حركت مولكولىِ جهات، باعث مى شود نتوانيم تداومى را بازشناسيم؛ به همين دليل كه فقط تداوم نامنظم وسرگشته اى به چشم مى خورد، انسان در اكنون وآنى زندگى مى كند كه ديگر تاريخ نيست. انسان، رويداد ها را بى درنگ مصرف مى كند. زندگانى مانند فيلمى است كه از برابر چشمان مى گذرد؛ ولى در حافظه ثبت نمى شود؛ يعنى نه شكل گذشته را مى گيرد ونه به شكل آينده به پيش پرتاب مى شود. بدين ترتيب، آن جهت گيرى به سوى آينده كه به زندگى ها معنا مى بخشيد، ديگر وجود ندارد.(77)
چنان كه (ئى، ايج، كار) در كتاب تاريخ چيست مى گويد:
عنوان پايان تاريخ در اين نوشتار، به بخشى ومقطعى از تاريخ (تاريخ علم وفلسفه) انسانى تأكيد مى ورزد كه در آن مقطع، انسان وجهان، گويا در پايان به سر مى برد. پايان خدا، معنويت وارزش ها وپايان حركت به سوى تعالى، پايان تاريخى گرى وپايان همه ى اين ها به مثابه تهى شدن وپوك وپوچ شدن انسان، علم وجهان است واين چنين است كه انسان (تماشاخانه اى) به مثابه آدم واره هايى عارى از حركت ومبهوت در نهايت پوچى به آخر خط مى رسد).(78)
ديدگاه بشر امروزى (ديدگاه پيرامون مكتب ليبراليسم)، ديدگاه (حال) و(هم اكنون) است. در اين ديدگاه، نه گذشته اى محفوظ است ونه آينده اى در مسير راه؛ بلكه فرآيند زندگى در زمان (حال) همديگر را درك مى كنند وبه يكديگر پاسخ مى دهند وفراسوى زمانِ (حال)، زمانى را در نظر ندارند. گذشته را گذشته وآينده را موهوم وبى ضابطه تلقى مى كنند؛ پس هر چه هست ونيست همين اكنون است وبايد (حال) را فداى آينده موهوم نكرد. اين، چراغ راهى است كه عقل ابزارى انسان، فرا روى بشر امروزى مى نهد.
تفكر امروزى وبشر كنونى، انسان موجود را بر انسان ناموجود ـ چه در گذشته وچه در آينده ـ ترجيح مى دهد. در جهان امروز، انسان موجود با نفى ماورا وحذف متافيزيك، به بن بست مى رسد وانسان آخر خط مى شود؛ انسانى فاقد ارزش وبنابراين، فاقد هر گونه معيارى براى ارزيابى خويش؛ انسانى كه از خود واز وضعيت خود راضى است وهيچ چيز ورا به خروج از اين وضعيت واز اين بن بست برنمى انگيزد.(79)
نتيجه مقاله
انسان ها وحوادثى كه در اطراف آن ها رخ مى دهد، با زمان معنا ومفهوم پيدا مى كند. براين اساس، انسان ها ورخداد هاى اطراف آن ها به ابعاد گذشته، حال وآينده قابل انجام هستند. آينده انسان قابل دسترسى نيست؛ امّا مى توان با بررسى گذشته وتلفيق آن با زمان حال، نماى كوچكى از آينده را پيش خود ترسيم كرد. بر همين اساس اديان آسمانى با دست مايه قرار دادن توان انسان ها، اولاً؛ آن ها را به آينده خوش بين كرده يعنى آينده تاريخ بشر را مثبت وآفتابى ارزيابى نموده اند. ثانى؛ با آموزه هاى وحيانى به كيفيت رخداد آينده وظهور منجى وتشكيل حكومت جهانى توسط وو همچنين به گسترش رفاه، آسايش، معنويات ودر يك كلام گسترش عدالت به معناى واقعى در همه ابعاد زندگى انسان ها اعم از فردى واجتماعى، پرداخته اند.
خلاصه كلام اين كه:
اولاً؛ آينده وپايان تاريخ بشر مثبت است.
ثانى؛ نگرش به آينده وآينده شناسى براى بشر ممكن است.
ثالثاً؛ علاوه بر عقل (فلسفه تاريخ) از دين وآموزه هاى دينى نيز مى توان براى شناخت آينده، كمك گرفت.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) درباره ى مفهوم زمان، تقريباً همه فلاسفه اسلامى اتفاق نظر دارند وآن را اين چنين تعبير كرده اند كه زمان، نوعى مقدار وكميت متصل است كه ويژگى آن، قرارناپذيرى مى باشد وبه واسطه حركت، بر اجسام عارض مى شود (محمدتقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج2، ص151). در رويكرد كلى، واژه زمان در انديشه ى فلاسفه اسلامى دو قسم مى شود: ديدگاه ونظريه اى كه قبل از صدرالمتألهين مطرح بوده وديدگاهى كه بنيان گذار آن، صدرالمتألهين بوده واز آن به بعد، غالب فلاسفه اسلامى پيرو آن نظريه شده اند.
طبق نظريه قبل از صدرايى، اجسام وجوهر جسمانى، ثابت وتغييرناپذير بوده وزمان، مقوله اى متغير وسيال است كه به واسطه حركت، بر اجسام عارض خواهد شد؛ زيرا زمان از لحاظ سنخيت كه داراى خصال تغيير وزوال آنى است، نمى تواند بر اجسام وجوهر جسمانى بدون واسطه عارض شود؛ بلكه لازم است ابتدا با حركت كه يك مقوله ضرورى است هماهنگ شود تا بتواند بر اجسام كه خصال ثابت وايستايى دارند، عارض شود. شهيد مطهرى رحمت الله عليه مى گويد:
(ديرگاهى بود كه فلاسفه، (زمان) را در حدوث حوادث مادى دخالت مى دادند ومى گفتند پيدايش وحدوث هر حادثى به تحقق يك سلسله علل ومعدات وشرايط نيازمند مى باشد كه يكى از آن ها تحقق يك قطعه ى زمانى است كه موجود مفروض در آن، موجود ومستقر شود؛ زيرا وجود جوهرى اگر چه جوهر ثابت است (قدماى فلاسفه، موجودات جوهرى جسمانى را ثابت وبى حركت مى دانستند وقبول صورتى را به صورتى با كون وفساد توجيه مى كردند، نه با حركت جوهرى)، در تكوّن خود ودر زمان وجود، هيچ گاه از يك سلسله حركات عرضى كه نياز به زمان نداشته باشد تهى نخواهد بود). (مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج6، ص835).
طبق اين ديدگاه، زمان به واسطه حركت عرضى بر اجسام عارض مى شوند كه در واقع، واژه ى زمان، مفهومى است خارج از جسم وجسميات كه تنها در نقش عارض ومعروض با يكديگر تعامل وداد وستد دارند واز نگاه دقيق تر، به منزله ظرف رخداد ها وعوامل طبيعى است كه هر كدام، در قطعه زمان خاصى تحقق پيدا مى كنند.
در نظريه صدرايى، با سرايت دادن حركت به جوهر وذات اشيا كه به حركت جوهرى شهرت يافته است، زمان نيز توانسته است به جوهر وذات اشيا راه پيدا كند؛ پس واژه زمان، طبق اين ديدگاه ديگر به واسطه نياز ندارد ونيز جزء خارج ذات نيست؛ بلكه بدون واسطه عرضى به داخل اشيا راه پيدا كرده است: (اخير صدرالمتألهين از فلاسفه اسلام، در قرن يازدهم هجرى با اثبات (حركت جوهرى) به ثبوت رسانيد كه گذشته از عوارض جسمانى، خود جوهر جسمانى نيز در جوهريت، نيازمند زمان مى باشد؛ يعنى زمان، از هويت اشيا خارج نيست وتنها ارزش ظرفيت ندارد. در حقيقت، به شماره ى حركات موجود در جهان، زمان داريم؛ اگر چه ذهن ما با يكى از آن ها كه زمان معروف است بيشتر آشنايى دارد؛ ولى پس از اثبات حركت جوهرى، در جوهر جهان طبيعت، زمان با مفهومى تازه كه مى تواند جنبه ى تعيّن داشته واز ادراك هيچ مدركى پنهان نشده باشد روشن مى گردد وآن (زمان جوهرى) است). (مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج6، ص835).
(2) مرتضى مطهرى، فلسفه تاريخ، ج1، ص11.
(3) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج2، ص372.
(4) همان، ج3، ص 483.
(5) عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، فطرت در قرآن، قم، اسراء، ص 24.
(6) همان.
(7) سيدرضا صدر، راه مهدى، ص25.
(8) محمدتقى مصباح يزدى، جامعه وتاريخ از ديدگاه قرآن، سازمان تبليغات اسلامى، ص152.
(9) عبدالحسين زرين كوب، تاريخ در ترازو، تهران، اميركبير، ص218.
(10) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج14، ص848.
(11) عبدالحسين زرين كوب، تاريخ در ترازو، تهران، اميركبير، ص121.
(12) محمد كلينى، كافى، دارالكتب الاسلاميه، ص25 و24، ح21.
(13) محمد صدرالدين شيرازى، شرح اصول كافى، ج1، ص566.
(14) يعنى قبول اعجاز قرآن توسط مردم، با ديدن تنها نيست؛ بلكه با تدبر وتعقل، به معجزه بودن آن، پى مى برند.
(15) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج3، ص 492.
(16) ناصر مكارم شيرازى، مهدى انقلاب بزرگ، ص95.
(17) همان، ص97.
(18) نظريه پايان تاريخ كه ديدگاه فرانسيس و فوكوياما، است در كتاب فرجام تاريخ وآخرين انسان آمده است.
(19) جاماسب نامه، ص121.
(20) همان، ص107.
(21) كتاب زند، ر.ك: وخواهد آمد، على اكبر مهدى پور، ص106.
(22) كتاب حيقوق نبى، فصل 2، بند هاى 3 و5.
(23) سفر پيدايش، فصل 12، بند7.
(24) كتاب دانيال نبى، فصل 12، بند هاى 1 – 5.
(25) كتاب اشعياى نبى، باب2، بند هاى 2-4.
(26) كتاب مزامير، مزمور 37، بند هاى 9-12 و17-18.
(27) همان، بند هاى 22-29.
(28) كتاب مقدس، كتاب اشعى، باب42.
(29) انجيل متى، فصل 24، بند هاى 27 و30 و35 و37 و45.
(30) كتاب مقدس (ديده) ر.ك، مهدى انقلابى بزرگ، ناصر مكارم شيرازى، ص54.
(31) مقدس (پاتيكل) ر.ك، همان.
(32) مقدس (باسك) ر.ك: وخواهد آمد، على اكبر مهدى پور، ص102.
(33) انبياء: 105.
(34) اعراف: 128.
(35) قصص : 5.
(36) نور:55.
(37) انفال:39.
(38) سيدهاشم حسينى بحرانى، سيماى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريفدر قرآن، ترجمه سيد مهدى حائرى قزوينى.
(39) ر.ك:منتخب الاثر، آيت الله صافى.
(40) تحف العقول، ص37؛ بحارالانوار، ج52، ص122.
(41) بحارالانوار، ج52، ص123.
(42) كمال الدين، ج2، ص7.
(43) سيدمحمدحسين، المهدويه - فى الاسلام، ص43؛ غالب مصطفى، الامامة وقائم القيامة، ص270.
(44) فيلسوف بزرگ باستان يونان (347-427ق.م) مؤسس نقشه (اتوپى).
(45) ploybius، مورخ بزرگ يونانى (120-201ق.م).
(46) Aristote، فيلسوف بزرگ يونان (322-385ق.م).
(47) Augustine، اسقف بزرگ (354-340م).
(48) فارابى در كتاب آراء اهل المدينه الفاضله وسياسة المدينة وتحصيل السعادة وحصول المدنى.
(49) ابن خلدون، جامعه شناس اسلامى، (1322-1406م) (732-808هـ.ق)
(50) kant، فيلسوف بزرگ آلمانى (1724-1804م)
(51) ابن سينا، فيلسوف بزرگ اسلامى.
(52) ابن رشد، فيلسوف بزرگ اسلامى، شارح جمهور افلاطون.
(53) Schelling، فيلسوف آلمانى (1775-1845م).
(54) Fichte، فيلسوف آلمانى (1726-1814م).
(55) Vico، فيلسوف ايتاليايى (1668-1766م).
(56) Herder، فيلسوف آلمانى (1744-1803م).
(57) Hegel، فيلسوف آلمانى (1770-1831م).
(58) Marx، فيلسوف وجامعه شناس آلمانى (1818-1883م).
(59) ملاصدرا (محمد شيرازى) فيلسوف بزرگ اسلامى.
(60) ابوالحسن عامر، صاحب كتاب السعادة والاسعاد.
(61) Toynbee، فيلسوف آلمانى، (1889-1985م) صاحب كتاب مورخ وتاريخ.
(62) Durant، فيلسوف آمريكايى، صاحب كتاب تاريخ تمدن وتاريخ فلسفه.
(63) Huntington، صاحب كتاب برخورد تمدن ها.
(64) Soroi، جامعه شناس روسى، صاحب كتاب نظريه هاى جامعه شناسى وفلسفه هاى نوين تاريخ.
(65) jaspers فيلسوف آلمانى (1883-1969م) صاحب كتاب آغاز وانجام تاريخ.
(66) علامه سيد محمدحسين طباطبايى، فيلسوف بزرگ اسلامى.
(67) علامه شهيد مرتضى مطهرى، فيلسوف بزرگ اسلامى.
(68) والش دبيل، مقدمه اى بر فلسفه تاريخ، مترجم ضياءالدين علايى طباطبايى، اميركبير، ص157.
(69) عبدالحسين زرين كوب، تاريخ در ترازو، اميركبير، ص215.
(70) همان، ص218.
(71) همان، ص219.
(72) همان، ص200.
(73) سيدمحمدحسين طباطبايى، شيعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامى، ص134.
(74) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج15، ص178.
(75) همان، ص999.
(76) تاريخ در ترازو، ص212.
(77) رامين جهانبگلو، نقد عقل مدرن، ص87.
(78) اى، ايچ، كار، تاريخ چيست، ص162.
(79) نيچه، زرتشت (پيرابرهون)، ص93.