(۱۱۵) باور شناخت موعود در اديان ومکاتب مختلف
باور شناخت موعود در اديان ومکاتب مختلف
اشاره:
انديشه ى تشکيل جامعه اى عارى از ظلم وستم وتبعيض که در آن معيارهاى عالى معنوى وانسانى يا به عبارتى دموکراسى واقعى حاکم باشد، از ديرباز در ذهن بشر از جايگاه واهميت خاصى برخوردار بوده وهست. از زمانى که افلاطون در آراى خويش مدينه ى فاضله را عنوان مى کند، تا قرن ها بعد که اين انديشه به صورت (يوتوپى)(1) يا شهر آرمانى در آثار نويسندگان وفلاسفه تجلّى مى نمايد، مى توان جلوه هاى گوناگونى از چنين تفکرى را بازيافت.
به عبارتى، مى توان به جرأت اذعان نمود بشر از آن هنگام که ابتدايى ترين جوامع را تشکيل داد، همواره در درون خويشْ آرزومند جامعه اى آرمانى وبه تبع آنْ شخصيتى بوده که بتواند چنين جامعه اى را تشکيل دهد. اين شخص در حقيقت همان منجى موعود است که در اديان وفرهنگ هاى اقوام وملل مختلف با تلقى ها ونگرش هاى گوناگون وبه صورت هاى متنوعى معرفى شده است. ما در اين مقال تلقى هاى مختلف انديشه ى موعود ـ البته به جز آنچه در عقايد اسلامى مطرح مى باشد ـ را به اختصار بررسى وتبيين خواهيم کرد.
همانطور که اشاره شد، منجى موعود ونجات بخش در نزد اقوام وملل مختلف با ايين ها وفرهنگ هاى کاملاً متفاوت، به اَشکال وصور گوناگون ومتنوعى مطرح شده است؛ اما جملگى تقريباً در يک نکته متفق القول هستند که نجات بخشى خواهد آمد وآنان را از يوغ بندگى جبّاران وستمکاران وحاکمان زورگو رهانيده، جامعه اى پر از عدل وداد به وجود خواهد آورد. هندوها انتظارِ دهمين تجلى ويشنو يا کالکى را دارند؛ بودايى ها ظهور بوداى پنجم را منتظرند؛ يهوديان به جز مسيح (ماشيح) نجات دهنده اى نمى شناسند؛ مسيحيان، فارقليط را مى طلبند که عيسى مسيح مژده ى آمدنش را داده است؛ وبالاخره مسلمانان که قائل به ظهور حضرت مهدى (ع) هستند.
البته چنين انديشه اى مختص مکاتب واديان مذکور نيست، بلکه چنين رواياتى در اشکال مختلف، از قصص مذهبى گرفته تا اساطير وافسانه ها، در ميان همه ى اقوام وملل متمدن وغيرمتمدن جهان وحتى قبايل بدوى وجود داشته ودارد. مثلاً ژرمن ها معتقد بودند که فاتحى از طوايف آنان قيام نمايد ونژاد ژرمن را در جهان برترى بخشد. نژاد اسلاو بر اين باور بودند که از مشرق زمين، يک نفر برخيزد وتمام قبايل اسلاو را متحد سازد وبر دنيا مسلط گرداند. اهالى يوگسلاوى (صربستان) نيز در سرودهاى حماسى خويش از شخصى به نام (مارکو کراليه ويچ)(2) نام مى برند وانتظار ظهور وى را دارند. ساکنان جزاير انگلستان از ديرباز منتظر ظهور (آرتور)ند که در جزيره ى (آوالون) سکونت دارد. بنابر عقيده ى ايشانْ وى روزى ظاهر مى شود ونژاد (ساکسون) را در دنيا غالب مى گرداند وسيادت جهان، نصيب آن ها مى گردد.(3)
انديشه ى موعود در ميان قبايل بدوى وتمدن هاى امريکاى ميانه نيز به صورت هاى متنوع وجالبى وجود دارد. بنابر باور اکثر آن ها، شخصيت هاى اسطوره اى ايشان که بعضاً تا مقام خدايى نيز ارتقا يافته اند، همان گونه که به طور ناگهانى واسرارآميزى ناپديد شدند، دوباره روزى مراجعت مى کنند وباعث نجات مردم وسامان بخشيدن به اوضاع جامعه ى خويش خواهند شد. مثلاً در ميان سرخپوستان امريکاى ميانى، آزتک ها از (کتسال کواتل Quetzal Coatl) وتولتک ها از (سه آکاتل توپيلتسين Ce Acatl ToPiltzin) وماياها از (کوکولکان Kukulcan) در اساطير خويش ياد مى کنند که احتمالاً منشأ هر سه يکى است.
بنابر روايات، سه آکاتل توپيلتسين (ToPiltzin، شاهزاده ى ما) بزرگ ترين شخصيت اسطوره اى امريکاى کهن است که در سال 977 م. به تخت نشست وباعث شکوفايى تولان شد، ولى در مدتى کوتاه به دلايل دينى، دشمنانش وى را طرد کردند واو با پيروانش به ساحل خليج يوکاتان رفت. چند سالى نزد قوم مايا ماند ودر سال 999 به روايتى، هنگام مراجعت مُرد وبه روايتى ديگر، غيب شد. چنانکه در افسانه ها آمده، سه آکاتل به هنگام ترک مردمش بر کَلکى از مارهاى به هم تابيده سوار شد ورفت وقول داد که روزى از سمت طلوع خورشيد باز گردد. تاريخ آن را نيز معين کرد. اين تاريخ با سال 1519 (سال ورود اسپانيايى ها) به سرزمين آزتک مطابقت دارد. روايت ها در اين مورد بسيار متفاوتند.
بنا به روايتى، سه آکاتل که سرخپوستان وى را پاپا مى ناميدند، به هنگام ترک سرزمين ومردمانش، ورود دسته اى از بيگانگان را از جانب مشرق پيشگويى کرد وبه آنان گفت که چهارمين يا پنجمين نسل با بيگانگان روبرو خواهند شد، وآن ها سرخپوستان را برده ى خويش خواهند کرد، درست همان طور که اکنون آن ها با وچنين رفتارى مى کنند ووى به جهت اذيت وآزار مردان اهريمن صفت، مجبور به ترک آنجاست. سپس رو گرداند ورفت. مردم تولا آنچه را وى گفته بود در کتاب هاى خويش تصوير کردند ومنتظر حوادث ماندند. وى از شهرها وتپه ها گذشت وبر هر يک نامى نهاد. بسيارى از مردم نيز به دنبالش روان شدند. بعضى گفته اند: تپه اى را گشود؛ به درون آن رفت وناپديد شد. بعضى ديگر گفته اند: رداى خويش را بر دريا گسترد؛ علامتى روى آن کشيد؛ سپس بر روى آن نشست؛ به دريا زد واز نظرها ناپديد گشت.(4)
اينکاها نيز از ايزدى آفريننده موسوم به (ويراکوچا Virakocha) نام مى برند ومعتقدند پس از آن که کار آفرينش به دست وى پايان گرفت، دستورهايى براى مردمش بر جاى گذاشت، وقبل از آن که در آسمان ناپديد شود، قول داد که روزى مراجعت خواهد کرد.(5)
در ادبيات متأخر سرخپوستى به چهره ى ديگرى به نام (اينکارى Inkarri) بر مى خوريم که در اساطيرْ بيش تر از وبه مثابه ى (پسر خورشيد) و(زنى وحشى) ياد مى شود؛ امّا ويک خداى سرخپوستى نيست، بلکه خاطره اى کمرنگ از پادشاهى باستانى است که پس از ساليانِ دراز انتظار، زنده مى شود تا حقوق از دست رفته ى سرخپوستان را باز پس گيرد.(6)
بوميان جزيره ى (هاوايى Hawai) نيز در افسانه هاى خود از پهلوانى اسطوره اى به نام (رواو Rou) ياد مى کنند. وى بنابر افسانه ها، روزى به طور ناگهانى سوار بر زورقى شد ودر دل دريا گم شد؛ اما پيش از آن که برود، وعده داد که دوباره روزى سوار بر يک پرنده ى غول آسا باز خواهد گشت.(7)
ساکنان جزاير (ملانئيد melaneid)، واقع در جنوب اقيانوس آرام، در اين باره افسانه اى دارند مبنى بر اين که در زمان هاى دور، پادشاه يک سرزمين ناشناس ـ که امريکا نام داشت ـ به ديدار آن ها آمده بود. نام اين خدا (جان فرام John rum) بود، که به آن ها قول داد در روزى از روزها، با پنجاه هزار تن از پيروان آسمانى اش از دهانه ى آتشفشان (مازور masur) بيرون ايد وزندگى فقيرانه ى بوميان را بهبود بخشد وبراى آن ها خوشبختى به ارمغان آورد. ولى بوميان مى گويند اين خدا فقط در صورتى نزد آن ها باز خواهد گشت که آن ها سنّت ها را زنده نگاه داشته وخدايان را پرستش کنند.(8)
گذشته از اين ها، چنين معتقداتى را مى توان در اساطير کهن مصر باستان، چين وافسانه هاى يونانى بازشناخت.
موعود در ايين يهود
در عهد عتيق، کتاب مقدس يهوديان، اشارات مکرّرى به نجات بخش آخر زمان شده است.(9) کسى که خواهد آمد تا جهان مطلوبى را که همه خواستار آنند وسودايش را در سر مى پرورانند، از نو بسازد. جهانى روشن وعارى از پليدى ها که در آن آدمى به همه ى آرزوها واميال پاک انسانى برسد وکامياب شود. در زبور داوود که تحت عنوان مزامير در عهد عتيق آمده، تقريباً در هر بخش از آن، اشاره به ظهور منجى آخرالزمان، ونويد پيروزى صالحان بر شريران، وبالاخره تشکيل حکومت واحد جهانى وتبديل اديان ومذاهب گوناگون به دينى واحد وجهان شمول موجود است:
او وقوم ترا به عدالت داورى خواهد نمود ومساکين ترا به انصاف. آن گاه کوه ها براى قوم، سلامتى را بار خواهند آورد، وتلها نيز در عدالت، مساکين قوم را دادرسى خواهد کرد، وفرزندان فقير را نجات خواهد داد، وظالمان را زبون خواهد ساخت ... . در زمان او، صالحان خواهند شکفت ووفور سلامتى خواهد بود، مادامى که ماه نيست نگردد. واو حکمرانى خواهد کرد از دريا تا درى، واز نهر تا اقصاى جهان. به حضور وى، صحرانشينان گردن خواهند نهاد ودشمنانِ وخاک را خواهند ليسيد... جميع سلاطين ورا تعظيم خواهند کرد وجميع امّت ها ورا بندگى خواهند نمود... بر مسکين وفقير کَرَم خواهد فرمود، وجان هاى مساکين را نجات خواهد بخشيد... نام وتا ابد الآباد باقى خواهد ماند؛ اسم وپيش آفتاب دوام خواهد کرد؛ آدميان در وبراى يکديگر برکت خواهند خواست، وجميع امّت هاى زمين ورا خوشحال خواهند خواند.(10)
يهوديان معتقدند نجات دهنده ى آخرالزمان، مسيح (=ماشيح) به معناى مسح شده ى خداوند است که جهان مطلوب ودرخشان اينده را مى سازد. اکثر انديشمندان يهود بر اين باورند که ظهور مسيح وفعاليت وبراى بهبود وضع جهان وبرقرارى صلح وآرامش ميان همه ى اقوام وتأمين خواست ها ونيازهاى بشرى، بخشى از نقشه هاى خداوند در آغاز آفرينش بوده است. براساس همين عقيده، لزوم وجود نجات بخش که کسى جز مسيح نيست، پيش از آفرينش کاينات به ذهن خداوند خطور کرده است.(11)
به اعتقاد همه ى يهوديان، نجات دهنده (مسيح) انسانى است همانند ديگران؛ امّا برخوردار از جلوه وجبروت خدايى. وجهان را با نور خويش که جلوه اى از نور خداست روشن خواهد کرد. برخى ماشيح را همان داوود مى دانند. (هوشع 3: 5) برخى ديگر، ورا از خانواده ى داوود مى شمارند. (مزامير 18: 49-50)(12) گروهى نيز مى گويند که خداوند در پايان جهان، داوود ديگرى را براى نجات مردم مى فرستد. (ارمياه، 9:30)
در اين زمينه، انديشمندان آراى متفاوتى اظهار کرده اند که گاه، يکديگر را نقض مى کنند؛ امّا آنچه روشن است اين که مسيح از خاندان داوود است که در پايان جهان براى نوساختن جهان ونجات بشر ظهور خواهد کرد.
موعود در ايين مسيحيان
بنابر اعتقاد مسيحيانْ نجات دهنده، فارقليط به معناى تسلّى دهنده وشفيع ومددکار است؛ امّا در عهد جديد، مراد از آخرين نجات دهنده همان عيسى مسيح است که بار ديگر زنده خواهد شد وجهانِ سراسر فساد وتباهى را نجات خواهد داد:
درباره ى قيامت مسيح پيش ديده گفت که: نفس ودر عالم اموات گذاشته نشود وجسد وفساد را نبيند. پس همان عيسى را خدا برخيزاند وهمه ى ما شاهد بر آن هستيم.(13)
همچنين مسيح نيز چون يک بار قربانى شد تا گناهان بسيارى را رفع نمايد، بار ديگر بدون گناه براى کسانى که منتظر ومى باشند، ظاهر خواهد شد به جهت نجات.(14)
البته ذکر اين نکته ى مهم در اين جا الزامى است که در عهد جديد به جز عيسى مسيح، به موعود نجات بخش ديگرى نيز اشاره شده است که عيسى مسيح، وعده ى آمدنش را مى دهد. وى (تسلى دهنده ى) ديگرى است که مسيح از خدا (پدر) براى امّتش درخواست مى کند وخدا ورا اعطا مى کند تا هميشه با ايشان باشد. جهان ورا نمى بيند ونمى شناسد، ولى آنان که به مسيح ايمان دارند، وى را باز مى شناسند:
ومن از پدر سؤال مى کنم وتسلّى دهنده اى ديگر به شما عطا خواهد کرد تا هميشه با شما باشد؛ يعنى روح راستى که جهان نمى تواند ورا قبول کند. زيرا که ورا نمى بيند ونمى شناسد؛ امّا شما ورا مى شناسيد، زيرا که با شما مى ماند ودر شما خواهد بود.(15)
او آن مسيحايى نيست که امّت موسى ويهوديانْ انتظارش را داشته ودارند. وبعد از عيسى مسيح وپس از رفتن وى خواهد آمد. وهدايتگر به همه ى راستى هاست وجهان را به عدالت وداورى ملزم خواهد نمود. از خود چيزى نمى گويد، بلکه از مسيح خبر مى دهد واو از خدا (پدر):
ومن به شما راست مى گويم که رفتن من براى شما مفيد است؛ زيرا اگر نروم تسلّى دهنده نزد شما نخواهد آمد، امّا اگر بروم ورا نزد شما مى فرستم. وچون وايد جهان را بر... عدالت وداورى ملزم خواهد نمود... وليکن چون او، يعنى روح راستى، ايد شما را به جميع راستى هدايت خواهد کرد؛ زيرا که واز خود تکلّم نمى کند، بلکه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت واز امور اينده به شما خبر خواهد داد. ومرا جلال خواهد داد؛ زيرا آنچه آنِ من است خواهد گرفت وبه شما خبر خواهد داد... .(16)
موعود در ايين هندو
در ايين هندو، موعود نجات بخش موسوم به (کالکى kalki) در پايان آخرين دوره ى زمانى از ادوار چهارگانه ى جهانى، يعنى (کالى يوگه)(17) ظهور خواهد کرد. بنابر تفکر هندويى، جهان از چهار دوره ى رو به انحطاط تشکيل شده است. در چهارمين دوره، يعنى عصر کالى، فساد وتباهى سراسر جهان را فرا مى گيرد. زندگانى اجتماعى ومعنوى به نازل ترين حدّ خود نزول مى کند وموجبات زوال نهايى را فراهم مى سازد.(18)
در اين عصر (کالى يوگه يا دوره ى انحطاط) که بنابر باورهاى هندويى از نيمه شب بين 17 و18 ماه فوريه سال 3102 قبل از ميلاد مسيح شروع گرديده، وما اکنون در آن به سر مى بريم، فقط به يک چهارم دَرْمه (دين يا نظم کيهانى) عمل مى شود وسه چهارمش به فراموشى سپرده شده است.
مردمان اين دوره گناهکار، ستيزه جو وچون گدايان، بداقبال وسزاوار اقبالى نيستند. چيزهاى بى ارزش را ارج مى نهند، آزمندانه مى خورند ودر شهرهايى زندگى مى کنند که پر از دزدان است.(19)
در پايان چنين دوران سياهى، آخرين ودهمين تجلّى (اوتاره ى) (ويشنو Vishnu) موسوم به کالکى،(20) سوار بر اسبى سفيد وبه هيأت انسان ظهور خواهد کرد. وى سراسر جهان را سواره وبا شمشيرى آخته ورخشان در مى نوردد تا بدى وفساد را نابود کند. با نابود کردن جهان، شرايط براى آفرينشى نو مهيا مى شود تا در مهايوگاى آتى، ديگر بار عدالت وفضيلت ارزش يابند.(21)
موعود در ايين بودا
در ايين بودا، انديشه ى منجى موعود با مفهوم (ميتْرِيه Maitreya) (واژه اى سنسکريت به معناى مهربان) تبيين مى گردد. در الهيات بودايى، ورا بوداى پنجم(22) وآخرين بودا از بودايان زمينى مى دانند که هنوز نيامده است، امّا خواهد آمد تا همه ى انسان ها را نجات دهد. در نمادنگارى بودايى، ورا به هيأت مردى نشسته که آماده ى برخاستن است، نمايش مى دهند تا نمادى باشد از آمادگى وى براى قيام!
روايات بودايى درباره ى شخصيت وچگونگى ظهور آخرين بودا يا منجى موعود يعنى کسى که خواهد آمد تا همگان را مژده ى رهايى داده وآن ها را از چرخه ى آهنين رجعت هاى مداوم به عالم نجات دهد) همداستان نيستند. در سنّت مهايانه که يکى از دو سنّت يا مذهب اصلى بودايى است، توجه بيش ترى به شخصيت ميتريه شده است. در روايات مهايانه اى، شاکيه مونى ـ که همان (گُتمه autama) بوداى مشهور است ـ چهارمين بودا وميتريه که پس از وخواهد آمد، به عنوان بوداى پنجم معرفى شده است. در حالى که در برخى روايات بودايى، گُتمه بوداى هفتم است وبوداسف (Bodhesattava) در اينده وبه عنوان آخرين بودا ظهور خواهد کرد.
درباره ى زندگى وسرنوشت مقدّر ميتريه نيز به عنوان آخرين بودا اختلاف وجود دارد. در (کانون پالى) (منبع اصلى اطلاعات ما از ايين بوداى اوليه) اهميت چندانى به وي نداده اند؛ تنها در يک سوره (سوره ى چکّه وتّى سيهه ناده) از اين مجموعه نام ورا برده اند. امّا از آثار غير کانونى (غير مقدس) دو اثر به اين آموزه اختصاص يافته است.
در (مهاوَنسه Mahavansa) که به تاريخ سريلانکا مى پردازد، روز شمار حوادث مربوط به قيام ميتريه به وضوح چنين گفته شده است:
پس از آن که شاکيه مونى به پرى نيروانه (نيروانه ى بزرگ) رسيد، جهان پاى به سراشيبى اجتماعى وکيهان شناختى نهاد؛ پنج هزار سال پس از آخرين بودا، آفتاب آموزه هاى بودايى افول مى کند وطول عمر آدميان به ده سال فرو مى کاهد. در اين زمان، چرخه وارو مى گردد: زندگى متحوّل شده، به طورى که متوسط عمر مردم به هشتاد هزار سال مى رسد.(23) با اين عمرهاى طولانى وزمينه ى مناسب براى تعاليم بودا، يک (چکره ورتين Cakravartin) يا (راهنما) خواهد آمد. وبراى مردم رفاه وبهروزى مى آورد وآموزه هاى بودا را ترويج مى کند. آن گاه که چنين فضايى بهشت گون فراهم آمد، ميتريه از آسمان (توشيته Tushita) نزول مى کند، بودايى خويش را به کمال مى رساند، ودرمه را به فرهيختگان مى آموزد. (مَها کشيپه MahakashyaPa)، از مريدان برجسته ى بودا، از خلسه اى که پس از پرى نيروانه ى معلم خويش بدان فرو رفته بود، بيرون مى ايد تا بار ديگر بودا را خدمت کند وآموزه هاى آن روشنى يافته را بشنود.(24)
موعود در ايين زرتشت(25)
برخلاف ديگر اديان، که معمولاً منتظر يک موعود نجات بخش اند، زرتشتيان منتظر سه موعود هستند که هر يک از آن ها به فاصله ى هزار سال از ديگرى ظهور خواهد کرد. در اين جا لازم است قبل از پرداختن به مسأله ى سه موعود، اشاره اى گذرا به بحث ادوار جهانى يا سال کيهانى در ايين زرتشت داشته باشيم، که افسانه ى ظهور اين موعودهاى سه گانه در چنين چارچوبى جاى داده شده است. البته بايد ياد آور شويم که متن هاى زرتشتى درباره ى اين که (سال کيهانى) از چند هزاره تشکيل مى شود هم سخن نيستند. پاره اى مى گويند از نُه هزاره، وبرخى اين دوره ى جهانى را به مناسبت دوازده برج سال طبيعى ودوازده نشان منطقه ى البروج، متشکل از دوازده هزاره مى دانند. قراينى نيز حکايت مى کند رقم اصلى شش هزار سال بوده وبه تدريج، به نُه هزار سال ودوازده هزار سال افزايش يافته است.(26)
اميل بنونيست (Emil Benveniste) در اين باره مى نويسد: (نُه هزار سالْ عقيده ى زروانيان ودوازده هزار سالْ اعتقاد مزديسنان غير زروانى است.)(27) امّا (نيبرگ Nyber) عقيده دارد که عمر جهان بنابر راى زروانيان دوازده هزار، وبنابر اعتقاد مزديسنان غير زروانى نُه هزار سال است.(28) با اين همه، سال کيهانى کامل، چنان که مشروحاً در فصل اول بندهش مندرج است، دوازده هزار سال است، که خود به چهار دوره يا عهد سه هزار ساله تقسيم مى شود.(29)
در سه هزاره ى اول، اهورا مزدا عالم فروهر، يعنى عالم روحانى را بيافريد، که عصر مينوى جهان بوده است. در سه هزاره ى دوم از روى صور عالم روحانى، جهان جسمانى خلقت يافت. در اين دوره، امور جهان وزندگى مردمانْ فارغ از گزند وآسيب بود وبه همين جهت، عصر طلايى تاريخ دينى مزديسنان ناميده مى شود. سه هزاره ى سوم، دوران شهريارى شهرياران وخلقت بشر وطغيان وتسلط اهريمن است. زرتشت درست در آغاز هزاره ى اول از دوران چهارم زاده شد؛ يعنى هنگامى که بنا بر سنت دوران واپسين از چهار دوره ى عمر جهان بود.(30)
به موجب روايات زرتشتى وبنا به يشت نوزدهم، در آخرالزمان از زرتشت سه پسر متولد مى شود که با نام عمومى سوشيانس خوانده مى شوند. اين نام به خصوص براى تعيين آخرين موعود تخصيص يافته واو آخرين مخلوق اهورا مزدا خواهد بود. کلمه ى (سوشيانس) که از ريشه ى (سو Sav,Su) به معنى سود وسودمند است، در اوستا (سئوشيانت Saoshyant) آمده ودر پهلوى به اشکال گوناگونى چون: سوشيانت، سوشيانس، سوشانس، سوسيوش، سيوسوش آمده است.(31) در فروردين يشت، بند 129، در معنى سوشيانت چنين آمده است: (ورا از اين جهت سوشيانت خوانند، براى آن که وبه کليه ى جهان مادى سود خواهد بخشيد).(32)
اين کلمه چندين بار در گاتاها براى شخص زرتشت به کار رفته وپيامبر خود را سوشيانت خوانده؛ يعنى کسى که از وجودش سود ونفع بر مى خيزد وسود رساننده است. (يسنا، 45/11، 48/9، 53/2) همچنين چندبار ديگر در سرودها، اين واژه به صورت جمع آمده وزرتشت، خود ويارانش را (سود رسانندگان) معرفى کرده است. (يسنا، 34/13، 46/3، 48/12)(33) در ساير قسمت هاى اوستا نيز غالباً سوشيانس ها به صورت جمع آمده ومنظور از آن ها، پيشوايان وجانشينان زرتشت است که در تبليغ کردن دين کوشا هستند ومردم را به راه راست هدايت مى کنند.(34) در يسنا (24/5) از سوشيانس ها با عنوان نوکنندگان جهان ومردانى که هنوز متولد نشده اند ياد مى شود:
ستايش ونيايش وخشنودى وآفرين با فروهرهاى همه ى پاکان؛ آن پاکانى که مرده اند وآن پاکانى که زنده اند وآن مردانى که هنوز زاييده نشده، سوشيانت هاى نو کننده اند.(35)
امّا عمده ى مطالب درباره ى سوشيانس ها در يشتهاى سيزدهم وبه ويژه نوزدهم آمده است. در يشت 19، بند 88 به بعد، درباره ى ظهور سوشيانس در آخرالزمان ونو شدن گيتى وسپرى شدن جهان چنين آمده است:
فرّکيانى نيرومند مزدا آفريده را ما مى ستاييم؛ (آن فرّ) بسيار ستوده ى زبردست، پرهيزگار، کارگر چست را که برتر از ساير آفريدگان است؛ که به سوشيانت پيروزمند وبه ساير دوستانش تعلق خواهد داشت.(36) در هنگامى که گيتى را نوسازد؛ (يک گيتى) پير نشدنى، نمردنى، نگنديدنى، نپوسيدنى، جاودانِ زنده، جاودانِ بالنده وکامروا. در آن هنگامى که مردگان دگر باره برخيزند وبه زندگانْ بى مرگى روى کند. پس آن گاه و(سوشيانت) به در ايد وجهان را به آرزوى خود تازه کند.
پس جهانى که فرمانبردار راستى است فنا ناپذير گردد. دروغ دگرباره به همان جايى رانده شود که از آن جا از براى آسيب رساندن به راستى پرستان ونژاد وهستى وى آمده بود. تباهکار نابود خواهد گرديد؛ فريفتار رانده خواهد شد.(37)
براساس روايات پهلوى، نطفه ى زرتشت در درياچه ى هامون، (کيانسيه يا کَسَه ايه (Kasaoya)) قرار دارد. در آخرين هزاره از عمر جهان (هزاره ى دوازدهم) سه دوشيزه از اين نطفه بارور مى شوند وسه موعود مزديسنان را مى زايند. در يشت سيزدهم، بند 62 آمده است:
فروهرهاى نيک تواناى پاک مقدسين را مى ستاييم که نُه ونود ونهصد ونه هزار ونُه بار دَه هزار (يعنى 99999) از آنان نطفه ى سپنتمان زرتشت مقدس را پاسبانى مى کنند.(38)
امّا در يشت سيزدهم، بندهاى 128 و129 مهم وقابل توجه هستند. دربند 128 مجموعاً از نُه پارسا ـ که شش تن از آن ها ياران سوشيانس(39) وسه تن ديگر موعودهاى اينده اند ـ ياد شده وفروشى شان ستوده شده است. اين سه تن در اصل همان سه پسر اينده ى زرتشت يا موعودهاى نجات بخش هستند که در هزاره ى آخر عمر جهان به فاصله ى هزار سال از همديگر ظهور خواهند کرد. اين سه تن عبارتند از:(40)
1. اوخشْيت اِرتَه (Ukhsyat ereta)، يعنى پروراننده ى قانون مقدس (نيرو دهنده وروا کننده ى قانونِ دين ودادِ زرتشت).(41) امروزه اين نام را اوشيدر يا هوشيدر گويند، ودر کتب پهلوى به صورت خورشيتدر يا اوشيتر آمده است. گاه کلمه ى بامى را به آن افزوده، هوشيدر بامى مى گويند که به معنى هوشيدر درخشان است.
2. اوخْشْيت نِمَه (Ukhsyat nemah)، يا اوخشيت نِمَنگه، يعنى پروراننده ى نماز ونيايش. امروزه آن را اوشيدر ماه يا هوشيدر ماه مى گويند، ولى در کتب پهلوى به صورت خورشيتماه واوشيتر ماه ضبط شده است.
3. اَستْوَتْ اِرِتَه (Astvat ereta)، يعنى کسى که مظهر وپيکر قانون مقدس است. در خود اوستا نيز به معنى لفظى اين کلمه اشاره شده ودر بند 129، يشت سيزدهم،
مى خوانيم:
کسى که سوشيانت پيروزگر ناميده خواهد شد واَستوَت اِرِتَه ناميده خواهد شد. از اين جهت سوشيانت، براى اين که وبه سراسر جهان مادى سود خواهد بخشيد؛ از اين جهت استوت ارته، براى اين که وآنچه را جسم وجانى است، پيکر فنا ناپذير خواهد بخشيد، از براى مقاومت کردن بر ضد دروغ جنس دو پا (بشر)، از براى مقاومت کردن در ستيزه اى که از طرف پاکدينان برانگيخته شده باشد.(42)
واين استوَت اِرته همان سوشيانس، يعنى سومين وآخرين موعود در ايين مزديسناست. چنان که اشارت رفت، اين سه برادر از پشت ونطفه ى زرتشتْ پيامبر ايران هستند. بنابر سنت نطفه ى زرتشت را ايزد نريوسنگ برگرفت وبه فرشته ى آب (ناهيد) سپرد، که آن را در درياچه ى کيانسيه (هامون) حفظ کرد.
در آغاز هزاره ى يازدهم، دوشيزه اى از خاندان بهروزِ خداپرست وپرهيزگار در آن درياچه آبتنى مى کند واز آن نطفه آبستن مى شود. پس از سپرى شدن نُه ماه، هوشيدر پا به عرصه ى دنيا خواهد گذاشت. اين پسر در سى سالگى از طرف اهورا مزدا برانگيخته مى شود ودين در پرتو ظهورِ وى جان مى گيرد. از جمله ى علامات ظهور وى اين است که خورشيد دَه شبانه روز، غير متحرک در آسمان خواهد ماند وبه هفت کشور روى زمين خواهد تابيد. آن که دلش با خدا نيست، با ديدن اين شگفتى، از هول وهراس جان خواهد باخت وزمين از ناپاکان تهى خواهد گشت.
در آغاز هزاره ى دوازدهم، دگرباره دوشيزه اى از خاندان بهروز در درياچه ى هامون تن خود را مى شويد واز نطفه ى زرتشت بارور مى شود، واز وهوشيدر ماه زاده خواهد شد ودر سى سالگى به رسالت خواهد رسيد. در هنگام ظهور وى، خورشيد بيست شبانه روز ميان آسمان مى ايستد. در دورانِ شهريارى روحانى هوشيدر ماه، ضحاک از کوه دماوند زنجير گسيخته، وبه ستمگرى وبيداد مى پردازد. به فرمان اهورا مزدا، يلِ نامور، گرشاسب، از دشت زابلستان به پا مى خيزد وآن ناپاک را هلاک مى کند.
در پايان هزاره ى دوازدهم، باز از خاندان بهروز، دوشيزه اى در آب هامون شست وشو مى کند وبارور مى شود واز وسوشيانس، آخرين آفريده ى اهورا مزدا، متولد مى شود. در سى سالگى، مزديسنا امانت رسالت را به وى واگذار مى کند. به واسطه ى نشانه ى متوقف شدن خورشيد در وسط آسمان، به عالميان ظهور سوشيانس ونو کننده ى جهان بشارت داده خواهد شد. از ظهور وى، اهريمن وديوِ دروغ نيست ونابود گردد. ياران آن موعود که از جاودانان هستند، قيام مى کنند وهمراه وى خواهند بود تا مردگان برخيزند وجهان معنوى روى نمايد.(43)
موعود در ايين مانى
اعتقاد به موعود در عقايد مانوى نيز خودنمايى مى کند. در انجيل زنده(44) که از متون مقدس مانويان ومنسوب به مانى است، مانى خود را فارقليط، يعنى همان کس که مسيح مژده ى آمدنش را داده بود، مى داند. در زبور مانوى که يکى ديگر از آثار ادبى دينى مانويان است وبه پيروى از زبور داوود سروده شده، مانى همان فارقليط معرفى شده است:
او را بزرگ مى داريم
فارقليط، مانى را
پسر وروح القدس را؛ آنان را مى ستاييم با راستى.(45)
البته در جايى ديگر نويد موعود ديگرى به جز مانى داده شده است:
اى فارقليط! تو از عيسى نازل شده اى،
با صلح آمدى اى خورشيد نوينِ جان هاى آدميان!
با صلح فرازآمدى، اى خداوندگار ما، مانى!
بماى(46) تو را بستاييم وموعود نوين تو را.(47)
در قطعه ى شماره ى 9 اسناد مکشوفه ى تورفان Turun (کلکسيون لنينگراد) پرسش هايى درباره ى آخرالزمان وعلامات آن مطرح مى شود. اين اسناد، سال ها پس از زمان مانى نوشته شده است، ولى از آن ها چنين بر مى ايد که پيروان مانى به ظهور وى در آخرالزمان معتقد بوده اند. قسمت هايى از کتاب شاپورگان(48) مانى وجود دارد که در آن ها اشاره به ظهور مانى نمى شود، امّا از قراين چنين به دست مى ايد که انتظار ظهور عيسى را دارند. در شاپورگان ترجمه ى (مولر muller) نام (خرديشهر ايزد)(49) آمده که در آخرالزمان بايد ظهور کند. جکسون عقيده دارد که بى شک عيسى به اين لقب ناميده شده است.(50) در نيايشى درباره ى آمدن دوباره ى عيسى چنين مى خوانيم:
به من بگو اى شهريار، آريامان!(51)
نشانم ده اى گرامى ترين پسر!
درباره ى زمان آمدنت، هنگامى که سرانجام مى ايى.
اى منجى بزرگ، اى آموزگار من! بگو درباره ى آن زمان ونشانه هاى آن.(52)
به هر حال، وقايعى که با ظهور مصادف مى شود، عبارت از علامات شگفت انگيزى است که در آسمان پديد مى ايد وبر آمدنِ (خرديشهر ايزد) دلالت مى کند، ودانش را پيش از تکميل فرشگرد به دنيا مى آورد. فرشتگانى از شرق وغرب به فرمان وفرستاده مى شوند وبه همه ى اهل دنيا پيام مى فرستند. امّا اشخاص شرور، ورا انکار مى کنند وکاذب مى شمارند. از طرف ديگر، پنج تن از نگهبانان پيروزگر آسمان ها وزمين ها با پرهيزگاران وديوان فروتن به پرستش وسر فرود مى آورند.(53)
منابع ومآخذ
1. ايين بودا، هانس ولفگانگ شومان، ترجمه ى ع. پاشايى.
2. ايين گنوسى ومانوى، ويراسته ى ميرچاالياده، ترجمه ى ابوالقاسم اسماعيل پور، انتشارات فکر روز، 1373.
3. اديان ومکتب هاى فلسفى هند، داريوش شايگان، انتشارات اميرکبير، 1356.
4. اساطير هند، ورونيکا ايونس، ترجمه ى باجلان فرخى، انتشارات اساطير، 1373.
5. اسطوره ى آفرينش در ايين مانى، ابوالقاسم اسماعيل پور، انتشارات فکر روز، 1375.
6. اسطوره ى بازگشت جاودانه، ميرچا الياده، بهمن سرکاراتى، نشر قطره، 1378.
7. انتظار مسيحا در ايين يهود، جوليوس کرينستون، ترجمه ى حسين توفيقى، مرکز مطالعات وتحقيقات اديان ومذاهب، 1377.
8. وخواهد آمد، داوود الهامى، على اکبر مهدى پور.
9. ايران در زمان ساسانيان، آرتور کريستين سن، ترجمه ى رشيد ياسمى، انتشارات دنياى کتاب، چاپ نهم، 1374.
10. بندهش، فرنبغ دادَگى، گزارنده مهرداد بهار، انتشارات توس، 1369.
11. بندهش هندى، تصحيح وترجمه، رقيه بهزادى، مؤسسه ى مطالعات وتحقيقات فرهنگى، 1368.
12. پيام آور گذشته ها، اريک فون دانيکن، بدون نام مترجم، بى تا.
13. تاريخ اديان، هاشم رضى، انتشارات کاوه، ج 4 و5، 1345.
14. تاريخ کيش زرتشت، مرى بويس، ترجمه ى همايون صنعتى زاده، انتشارات توس، 1374.
15. دانشنامه ى مزديسنا، دکتر جهانگير اوشيدرى، نشر مرکز، 1371.
16. دايره ىالمعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسين مصاحب.
17. در جستجوى افسانه هاى قديمى، اريک فون دانيکن، ترجمه ى شيرين رادان، انتشارات فردوسى، 1372.
18. دين ايرانى بر پايه ى متن هاى معتبر يونانى، اميل بنونيست، ترجمه ى دکتر بهمن سرکاراتى، نشر قطره 1377.
19. دين واسطوره در امريکاى وسطا، مهران کندرى، مؤسسه ى مطالعات وتحقيقات فرهنگى، 1372.
20. دين هاى ايران باستان، هـ .س. نيبرگ، ترجمه ى دکتر نجم آبادى، مرکز ايرانى مطالعه ى فرهنگ ها، 1359.
21. رساله ى سوشيانس، استاد پورداوود، انتشارات فروهر، چاپ دوم، 1374.
22. زبور مانوى، سى. آر.سى. آلبرى، ترجمه ى ابوالقاسم اسماعيل پور، انتشارات فکر روز، 1375.
23. زندوهومن يسن، صادق هدايت، بى تا.
24. فرهنگ نام هاى اوستا، هاشم رضى، ج 2، انتشارات فروهر، 1346.
25. فرهنگ وتمدن امريکاى جنوبى، مهران کندرى، مؤسسه مطالعات وتحقيقات فرهنگى، 1371.
26. فرهنگ وتمدن امريکاى ميانه، همان، 1369.
27. کتاب مقدس، ترجمه ى انجمن کتاب مقدس.
28. گنجينه اى از تلمود، ا.کهن، راب، ترجمه ى امير فريدون گرگانى، چاپ زيبا، 1350.
29. مقالات تقى زاده، زير نظر ايرج افشار، ج 9 (مانى ودين او)، انتشارات شکوفان، 1356.
30. مقاله ى (گونه شناسى انديشه ى موعود در اديان مختلف)، على موحديان عطار، فصلنامه ى هفت آسمان، ش 12-13.
31. مقاله ى (موعود در ايين زرتشت)، نگارنده، همان، شماره ى 3-4.
32. مهابهارت، جلالى نائينى، ناشر کتابخانه ى طهورى، 1359.
33. نجات بخشى در اديان، محمدتقى راشد محصل، مؤسسه ى مطالعات وتحقيقات فرهنگى، 1369.
34. ونديداد، ترجمه ويادداشت ها، هاشم رضى، ج 1 و4، انتشارات فکر روز، 1376.
35. ويسپرد، گزارش پورداوود، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1357.
36. يسنا، همو، انتشارات دانشگاه تهران، ج 1، چاپ سوم، 1356.
37. يشتها، همو، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1356.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) يوتوپيا UtoPia : نام کتابى که سرتامس مور به لاتينى (1516) نوشته است. اين کتاب در شرح کشورى خيالى وآرمانى است که در آن نظام کاملى براى سعادت نوع بشر حکمفرما است، واز هرگونه شر وبدى از قبيل فقر وبدبختى عارى است. شهرت کتاب به حدى بود که کلمه ى يوتوپى، اسم عامى براى کليه ى کشورهاى خيالى فلاسفه ى اجتماعى شد. ر.ک: دايره ى المعارف فارسى.
(2) مارکو کراليه ويچ marko kralyevic کسى است که به خاطر دليرى هايش در نيمه ى دوم سده ى چهاردهم ميلادى در بين اهالى يوگسلاوى پر آوازه شد. وى به تدريج شخصيتى تاريخى واسطوره اى پيدا کرد وسرودهاى حماسى بسيارى را به خود اختصاص داد. در وجود تاريخى وهيچ ترديدى وجود ندارد وحتى تاريخ مرگ ونيز دقيقاً سال 1394 بوده است. ر.ک: ميرچا الياده، اسطوره ى بازگشت جاودانه، بهمن سرکاراتى، ص 54.
(3) ر.ک: داود الهامى، وخواهد آمد، ص 87-88.
(4) ر.ک: مهران کندرى، دين واسطوره در امريکاى وسطا، ص 118 همو، فرهنگ وتمدن امريکاى ميانه، ص 212-218. اين تذکر لازم است که اسطوره ى زندگى اين شخصيت چنان در قلب وروح سرخپوستان جايگزين شد که باعث شکست قوم آزتک شد. پيشگويى هاى وى نتايج هولناکِ تاريخى در برداشت. زيرا در سال 1519 ـ يعنى همان سالى که پيشگويى کرده بود باز مى گردد ـ (ارناندو کورتس H.cortez) (مردى سفيدپوست وريش دار) پاى به سرزمين آزتک گذاشت وشيرازه ى تمدن آنان را از هم گسست.
همچنين ر.ک: هاشم رضى، تاريخ اديان، ج 5، ص 678-680 وص 734.
(5) اريک فون دانيکن، در جستجوى افسانه هاى قديمى، ترجمه ى شيرين رادان، ص 101؛ مهران کندرى، فرهنگ وتمدن امريکاى جنوبى، ص 250-252.
(6) The Encyclo Pedia o Reliion,v.13,P.471 نقل از: على موحديان عطار، مقاله ى گونه شناسى انديشه موعود در اديان مختلف، مجله ى هفت آسمان، شماره 12- 13، ص 128.
(7) هاشم رضى، تاريخ اديان، ج 4، ص 201 وج 5، ص 679.
(8) اريک فون دانيکن، پيام آور گذشته ها، ص 244.
(9) ر.ک: اشعى، 1:11-10 و65: 9-13 و18-20؛ دانيال، 12: 1-5 و10-13؛ حبقوق، 2: 3-5.
(10) مزامير72: 2-18؛ ور.ک: مزامير 37: 9-12، 17-18 و96: 10-13.
(11) (از آغاز خلقت عالم، پادشاه ماشيح به دنيا آمد؛ زيرا (لزوم وجود او) حتى پيش از آن که جهان آفريده شود به ذهن (خداوند) خطور کرده بود.) ر.ک: گنجينه اى از تلمود، ص 352. به اعتقاد مسيحيان نيز، عيسى مسيح آخرين نجات بخش است ودر مورد آفرينش وى به چنين انديشه اى برمى خوريم آن جا که عيسى(ع) با يهوديان به گفت وگو مى پردازد، ظاهراً به وجود خويش در آغاز آفرينش اشاره مى کند: يهوديان بدو (=عيسى) گفتند: (هنوز پنجاه سال ندارى وابراهيم را ديده اي؟ عيسى بديشان گفت: آمين، آمين، به شما مى گويم که پيش از آن که ابراهيم پيدا شود من هستم.) انجيل يوحنا، 8: 56 و57.
به نقل از : محمدتقى راشد محصّل، نجات بخشى در اديان، ص 115.
(12) تصور تلمود پيرامون شخصيت مسيحا به طور خلاصه چنين است: يک انسان که نهالى از خاندان سلطنتى داوود است، وقداست وتنها به سبب موهبت هاى طبيعى وى خواهد بود. امّت هاى مشرک به دست ونابود خواهند شد وبنى اسرائيل قدرت جهانى خواهند يافت. مادر وزنى از قبيله ى (دان) خواهد بود ودر شهر (بيت لحم) زاده خواهد شد. خدا پيش از آفرينش، نام ورا در خاطر خود آفريده است. نام هاى وعبارتند از: بن داوود، داوود، مِناحِم بن حزقى، صِمَح، شالوم، حَدرَک، شيلو، حنينا... ونام هاى بسيارى ديگر که در (ترگوميم)، (تلموديم) و(ميدراشيم) آمده است.
انتظار مسيحا در ايين يهود، ص 65 و66. براى آگاهى بيشتر ر.ک: گنجينه اى از تلمود، ص 3-352.
(13) اعمال رسولان، 2: 31 و32.
(14) رساله به عبرانيان، 28:9.
(15) انجيل يوحنا، 17:14.
(16) انجيل يوحنا، 16: 8-14. کتاب مقدس، ترجمه ى انجمن کتاب مقدس.
(17) بنا به (پورانه ها Puranas) هر دوره ى جهانى (مهايوگه Maha Yua) به چهار عصر تقسيم شده که عبارتند از: 1. کريتايوگه Krita Yua يا ستيا يوگه Satya 2. ترتايوگه Treta 3. دواپارايوگه DvaPara 4. کالى يوگه Kali. اين چهار عصر را مى توان با اعصار چهارگانه ى طلا، نقره، مفرغ وآهن مذکور در اساطير يونانى مقابله کرد.
براى آگاهى بيش تر درباره ى ادوار جهانى ر.ک: داريوش شايگان، اديان ومکتب هاى فلسفى هند، 1: 281-284؛ جلالى نائينى، مهابهارت، 1: 20-22، 139، 353 به بعد؛ 3: 55، 126-127، 257، 305؛ ورنيکا ايونس، اساطير هند، ترجمه ى باجلان فرخى، ص 39-43.
(18) در ويشنو پورانه Visnu Purana,Iv,23 آمده است: (فساد بر همه چيز حکمفرما خواهد شد، دولت وثروت تنها معيار ارزش ومقام، شهوت يگانه پيوند ميان زن ومرد، دروغ تنها راه موفقيت در امور دنيوى محسوب خواهد شد. نظام طبقاتى متلاشى شده ودستورات واحکام ودايى را کسى ديگر رعايت نخواهد کرد... .) نقل از: اديان ومکتب هاى فلسفى هند، 282:1.
(19) اساطير هند، ص 41.
(20) در (بهگوته پورانه) آمده: (در غروب گاه عصر فعلى، آن گاه که شهرياران اين دير جمله دزد شده اند، امير کائنات از برهمن به وجود آمده واو را (کالکى) نام خواهند گذارد). نقل از: اديان ومکتبهاى فلسفى هند، همان، 274:1.
(21) اساطير هند، ص 125-126.
(22) در الهيات بودايى مهايانه اى چهار لايه ى الوهى قابل شناسايى است. در بالا، (بوداى مطلق) با دو جنبه ى شخصى وغيرشخصى قرار دارد، که از آن به عنوان (درمه کايه Darmakaya) ياد مى کنند. در لايه ى پايين تر، پنج بوداى برتر جاى دارند که به منزله ى تجلّيات صفات بوداى مطلقند. مفهوم (سم بگه کايه Sambhoakaya) در الهيات مهايانه اى اشاره به اين وجودات ماورايى است. در مرتبه ى بعد، بودايان خاکى يا (نرمانه کايه Narmanakaya) جاى دارند که هر کدام به نوعى وابسته به يکى از بودايان برتر است. اينان به نوبت در زمين تجلّى کرده اند يا خواهند کرد. (شاکيه مونى Shakyamuni) که همان گُتمه بوداى مشهور است، چهارمين از اين هاست، وميتريه پس از وخواهد آمد. در پايين اين سلسله (بُدى سَتوه Bodhisattava) (بوداسف)هاى برترند که آخرين مرحله ى نيروانه شان را به تأخير انداخته اند تا همه ى موجودات نجات يابند. ر.ک: هانس ولفگانگ شومان، ايين بودا، ترجمه ى مع. پاشايى، ص 121.
(23) در روايات بودايى، زوال وتباهى فزاينده ى انسان با کاهش تدريجى عمر آدمى مشخص شده است، چنان که مطابق روايتى، در زمان بوداى اول به نام (ويپاسى ViPassi) که نودويک (دَور) پيش ظهور کرد، طول عمر آدم ها هشتاد هزار سال بود ودر زمان بوداى دوم به نام (سيکهى Sikhi) که سى (دَور) پيش در جهان پديدار شد، عمر آدمى هفتاد هزار سال بوده، والى آخر. بوداى هفتم يعنى گتمه، هنگامى ظهور مى کند که عمر آدمى به حداقل رسيده است ومردمان فقط صد سال مى زيند. آخرين بودا يعنى بوداسف در اينده دوباره ظهور خواهد کرد تا مژده ى رهايى همه ى موجودات را براى هميشه نويد دهد. ر.ک: اسطوره ى بازگشت جاودانه، ص 124.
(24) ر.ک: مقاله ى گونه شناسى انديشه ى موعود، ص 118.
(25) نگارنده در اين بخش، از مقاله ى ديگر خويش تحت عنوان (موعود در ايين زرتشت) استفاده ى بسيارى برده است. خوانندگان محترم مى توانند رجوع کنند به: مجله ى هفت آسمان، شماره ى 4-3، ص 107-122.
(26) مرى بوليس، تاريخ کيش زرتشت، ترجمه ى صنعتى زاده، ص 391.
(27) دين ايرانى بر پايه ى متن هاى معتبر يونانى، ص 70 به بعد.
(28) هـ .س. نيبرگ، دين هاى ايران باستان، ترجمه ى دکتر نجم آبادى، ص 387. آرتور کريستين سن درباره ى اين اختلاف مى نويسد: (به نظر من، اختلاف در عدد سنوات حاکى از اختلافات اين دو فرقه نيست؛ سبب اين تفاوت آن است که چه زروانيان وچه مزديسنان گاهى سه هزار سال آغاز جهان را، که کاينات در حال امکانى وجنينى بوده، به حساب مى آوردند وگاهى نمى آوردند. در تمام روايات، اعم از زروانى وغير زروانى، مدت جنگ بين اهريمن واهورامزدا را نُه هزار سال گفته اند. امّا اين که در تواريخ ازنيک (Eznik) واليزه (Elisee) آمده است که زروان قبل از تولد اهريمن واهورا مزدا هزار سال قربانى داد، دليل اين است که زروانيان قبل از نُه هزار سال باز به يک مدتى از عمر جهان قائل بوده اند). ر.ک: ايران در زمان ساسانيان، ص 221.
(29) درباره ى سالشمار تا زمان تازيان که دوازده هزار سال بود، ر.ک: بندهش، فصل 12، ص 155-156؛ بندهش هندى، فصل 29، ص 120-121.
(30) ر.ک: هاشم رضى، فرهنگ نام هاى اوستا، ج 2، ص 771-772.
(31) پورداود، رساله ى سوشيانس، ص 8؛ فرهنگ نامهاى اوستا، ج 2، ص 769.
(32) پورداود، يشتها، 101:2.
(33) ر.ک: رساله ى سوشيانس، ص 7-13؛ فرهنگ نام هاى اوستا، ج 2، ص 769-770. همچنين درباره ى کلمه ى سوشيانس ووجه اشتقاق آن وکاربرد مفرد وجمع آن در اوستاى گاهانى وجديد نگاه کنيد به: نجات بخشى در اديان، ص 4-9.
(34) ر.ک: يسنا، 12/7، 13/3، 14/1، 20/3، 61/5، 70/4؛ ويسپرد، 5/1، 11/13، 22/1؛ سروش يشت، 17؛ فروردين يشت 38؛ به نقل از: رساله ى سوشيانس، ص 10-11.
(35) پورداود، يسنا، 1: 222-223.
(36) دوستان سوشيانس جاودان هايى هستند که در روز واپسين، رستاخيز کرده ووى را در کار نو نمودن جهان وتازه ساختن گيتى يارى خواهند کرد؛ مانند کيخسرو، نرسى، طوس، گودرز، پشوتن، اغريرث وگرشاسب.
(37) ر.ک: يشتها، 2: 349.
(38) همان، 73:2.
(39) درباره ى اين شش تن واسامى آن ها ر.ک: يشتها، 100:2، حاشيه ى 1؛ هاشم رضى، ونديداد، ج4، ص 1775-1776؛ مقاله ى نگارنده، موعود در ايين زرتشت، ص 114.
(40) ر.ک: رساله ى سوشيانس، ص 14-16؛ يشتها، 2: 100-101؛ فرهنگ نام هاى اوستا، 777:2.
(41) ونديداد، ج 4، ص 1757.
(42) يشتها، 2: 101-102.
(43) يشتها، 101:2؛ ونديداد، ج 4، ص 1757-1758.
(44) انجيل زنده: اين اثر به زبان سريانى نوشته شده وبخشى از آن که از سريانى به يونانى ترجمه شده است، در مجموعه ى دست نوشته هاى مکشوف در اکسيرينخوس OxyrhYnchus يونان وجود دارد.
(45) سى. آر. س آلبرى، زبور مانوى، ترجمه ى اسماعيل پور، مزمور 220.
(46) بِما Bema: جشنى مانوى همانند عيد ايستر که در ماه مارس برگزار مى شد. در لغت به معناى (تخت واورنگ) است. در اصل جشن عروج مينويى مانى است. مانويان، مرگ وشهادت مانى را جشن مى گرفتند؛ چه معتقد بودند که وى از زندان تن آزاد گرديده وعروج کرده است. در مراسم بما، تمثالى از مانى را در برابر حضار مى نهادند وبه سرودخوانى ونيايش مى پرداختند.
(47) زبور مانوى، مزمور 227.
(48) شاپورگان يا شاهپورگان، يکى از کتب مانى است که به زبان پهلوى ساسانى نوشته شده است. اين کتاب به نام شاهپور اول، وحاکى از مطالب متعلق به مبدأ ومعاد بود. بعضى از قسمت هاى آن وترجمه ى پهلوى انجيل، در ضمن قطعات مکشوف تورفان به دست آمده است. عرب ها، شاپورگان را شبورقان گفته اند. ر.ک: ايران در زمان ساسانيان، ص 284؛ دانشنامه ى مزديسنا، ص 342.
(49) آقاى تقى زاده مى نويسد: اين منجى که به اسم (دوست) خوانده مى شود، (پسر خد) است ودر بعضى روايات، همان انسان ازلى است وگاهى اوهرمزد يا (خرذى هيشهر) وگاهى (عيساى متعالى) خوانده مى شود ومانويان به و(عيساى منوّر ودرخشان) مى گويند. ر.ک: مقالات تقى زاده، ج 9، مانى ودين او، ص 44.
(50) در ايين مانى از سه عيسى سخن رفته که تشخيص آن ها از يکديگر گاه بسيار سخت است: 1. عيساى درخشان: ايزدى که در آفرينش سوم پديدار مى شود وگهمُرد را از خواب بيدار مى کند. اين ايزد همپايه ى نريسه ايزد وبهمن بزرگ است. 2. عيساى رنجبر: نامى است که مانويان غرب به نفس زنده يا گريوزندگ داده اند. واز ايزدان آفرينش نخست است که از امهر سپندان، پنج فرزند هرمزدبغ، پديد آمده است. اين عيسى در واقع، همان نور محبوس در ماده است که رنج مى کشد وگويى چون عيسى مسيح به صليب کشيده شده است. 3. عيسى مسيح: پيامبر و(فرزند خدا) که بر انسان هاى متأخر ظاهر شده وآنان را به راستکارى مى خواند. اوست که ظاهراً به صليب کشيده مى شود. امّا مانى با اين ديدگاه که عيسى مسيح به جسم خاکى در آمده، سخت دشمنى ورزيده است. زيرا به گمان او، در شأن عيسى مسيحِ مينوى نيست که به کالبد مادى در ايد، کالبدى که پليد وديوى است. ر.ک: اسطوره ى آفرينش در ايين مانى، ص 83-84، حاشيه ى 95.
(51) به معنى (دوست) ولقب عيسى است.
(52) ر.ک: ميرچاالياده، ايين گنوسى ومانوى، ترجمه ى اسماعيل پور، ص 243.
(53) صادق هدايت، زند وهومن يسن، پيشگفتار، ص 25-26.