(۱۲۶) بررسى تطبيقى روايات حضرت مهدى (عليه السلام) در صحاح سته ومنابع شيعه
بررسى تطبيقى روايات حضرت مهدى (عليه السلام) در صحاح سته ومنابع شيعه
چکيده
عقيده مهدويت جزء مسلّمات مذاهب اسلامى است واختلاف فقط در مصداق آن مى باشد. اهل سنت در مورد روايات خلفاى اثناعشر اقوال متعددى دارند، ليکن با بررسى روايات فريقين واقوال آنها به اين واقعيت مى رسيم که مراد روايات از خلفاى اثناعشر، ائمه اثناعشر شيعه مى باشد. در بعضى روايات اهل سنت آمده که اسم پدر حضرت مهدى همان اسم پدر حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) است، اما بعد از بررسى روايات فريقين به اين نتيجه مى رسيم که اسم حضرت مهدى همان اسم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وپدر ايشان امام حسن عسکرى (ع) است واو از اولاد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) واز فرزندان امام حسين(ع) مى باشد.
عقيده مهدويت نزد فريقين
عقيده به مهدى موعود يکى از مسلّمات مذاهب اسلامى است. علماى فرق مختلف اهل سنت، احاديث مهدويت را متواتر دانسته اند. ابن حجر هيثمى مکى، احمد ابوالسرود الصباع الحنفى، شيخ محمد الخطابى المالکى، وشيخ يحيى بن محمد الحنفى، اين چهار تن، از علماى مذاهب اربعه اهل سنت، احاديث مهدويت را مسلّم دانسته اند.(1)
اما نزد شيعه عقيده مهدويت جزو اصول مذهب است. علامه حسن زاده مى فرمايد: اگر کسى در خصوص شخص حضرت مهدى موعود عليه السلام اندک تتبعى در جوامع روايى فريقين وکتب سير وتاريخ آنها بنمايد، حقيقت به وى مسلّم خواهد شد که ايمان به مهدى موعود وايقان به ظهور او از بدو اسلام مرکوز اذهان بوده است.(2)
اگر ما مصادر حديثى، تاريخى، عقيدتى وتفسيرى اهل سنت وشيعه را بررسى کنيم، اين حقيقت را در مى يابيم که نخستين کسى که درباره عقيده مهدويت ودرباره اوصاف او سخن گفت خود رسول اکرم بود. خود رسول اکرم اولين مروج اين عقيده بود.(3) اگر چه در مصداق مهدى موعود اختلاف وجود دارد، ليکن اصل قضيه مهدويت يکى از مسلّمات فريقين است واز صدر اسلام تا امروز احدى از مسلمين منکر اصل عقيده مهدويت نشده است.(4)
در آثار طرفداران مکتب خلافت، ظهور مهدى موعود يکى از نخستين ونامدارترين علامات رستاخيز بزرگ به شمار مى رود. از اين رو در مصنفات دانشمندان اهل سنت، روايات ومباحث مهدويت بيشتر به دنبال گفت وگو از (اشراط الساعة) نقل ومطرح مى شود.(5)
شهيد مطهرى فرموده است: اگر مى خواهيد بفهميد که مسئله مهدويت منحصر به شيعه نيست، ببينيد آيا مدعيان مهدويت در ميان شيعه زياد بودند ودر ميان اهل سنت نبودند. مى بينيد مدعيان مهدويت در ميان اهل تسنن زياد بودند.(6)
طبق تحقيقات بعضى از دانشمندان، ذکر حضرت مهدى (ع) در بيش از هفتاد کتاب اهل سنت آمده است(7) خلاصه مطلب اين است که عقيده مهدويت در ميان اهل سنت يک حقيقت غير قابل انکار وترديد است. علامه حسن زاده آملى در اين باره گفته است: اماميه را در اين سرّ الهى (حضرت مهدى (ع)) همان صحاح وسنن اهل سنت حجت بالغه است.(8)
واژه شناسى
1. کلمه مهدى در لغت قديم
کلمه (مهدى) از جهت صرفى اسم مفعول ثلاثى مجرد از ريشه ناقص (معتل اللام) (هدى يهدى وهدايه) مى باشد. از آنجا که در لغت نامه هاى زبان عربى در سده هاى نخستين اسلامى، واژه مهدى به طور ممتاز مستقل يادآورى نشده، بلکه همان ريشه اصلى را معنا کرده اند، درباره اين واژه سخن بسيار زياد است، ليکن قول احمد بن فارس جامع تمام اقوال است:
هدى.. اصلان احدهما التقدم للارشاد وللاخر بعثة لطف فالاول قولهم هدينه الطريق هداية اى لتقدمته لارشده ولاصل لاخر الهدية ما اهديت من لطف الى ذى صورة.(9)
طبق اين سخن معناى اين واژه در دو مطلب خلاصه مى شود: الف) پيش افتادن براى نشان دادن راه درست وروشن ساختن مسير صحيح. ب) دادن وبخشيدن هر نوع تحفه، پيش کش، قربانى يا تقديمى.
2. واژه مهدى در لغت جديد
در لغت نامه هايى که در قرون ميانه يا اخير، ويژه کلمات مشکله آثار واخبار فراهم گرديده، کلمه مهدى را به عنوان يک اشتقاق در شکل مستقل مطرح نموده ومعناى عام لغوى آن را از شاخه نخستين دانسته اند وبراى اين واژه در متون دينى معناى خاص اصطلاحى برشمرده اند. در اين زمينه نمونه اى از دو کتب لغوى فريقين آورده مى شود.
ابن اثير گفته است:
المهدى الذى قد هداه الله الى الحق وقد استعمل فى الاسماء حتى صارت کالاسماء العامة وبه سمى المهدى الذى بشر به النبى انه يجيى فى آخر الزمان.(10)
فخر الدين طريحى گفته است:
المهدى من هداه الله الى الحق والمهدى اسم للقائم من آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) الذى بشر بمجيئه فى آخر الزمان... .(11)
طبق اين دو منبع، معناى مهدى در دو نکته خلاصه مى شود: الف) به معناى خاص لغوى، يعنى هدايت شده الهى به سوى حق. ب) در شکل اسم علم با مصداق معناى اصطلاحى به عنوان موعود منتظر اسلام.
3. واژه مهدى در قرآن
اگر چه قريب هفتاد شکل از مشتقات وريشه لغوى (هدى) در قرآن به کار رفته که در مجموع 316 مورد مى شود،(12) اما واژه مهدى در ميان آنها نيست. کلمه (مهتدى) که معناى بسيار نزديک با مهدى دارد، به شکل مفرد چهار بار وبه صورت جمع هفت بار در قرآن آمده است.(13) در سه مورد از اين آيات، به مفهوم هدايت شده الهى درباره واژه مهدى تصريح شده است: (من يهد الله فهو المهتدى)؛(14) (ومن يهد الله فهو المهتد)؛(15) (من يهد الله فهو المهتد).(16)
4. واژه مهدى در حديث
ما درباره اين واژه به سه دسته روايات بر مى خوريم. براى نمونه از هر سه دسته به نقل يک روايت اکتفا مى شود.
دسته اول: اين دسته بيشترين مورد را در بر مى گيرد. اين روايات کلمه مزبور را در مصداق خاص يعنى موعود منتظر اسلام استعمال کرده است. مثلاً اين روايت که مورد قبول فريقين است: (ابشرکم بالمهدى يبعث على اختلاف من الناس وزلزال يملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً).(17)
دسته دوم: الف) نمونه اى از روايت شيعه اين است: (...اوصيايى الى يوم القيامة کلهم هارون مهديون واول اوصيايى بعدى اخى على (ع) ثم حسن(ع) ثم حسين(ع) ثم... ).(18) در اينجا مهدى به معناى هدايت شده وهدايتگر آمده است.
ب) نمونه اى از روايت اهل سنت اين است: (فعليکم بسنتى وسنة الخلفا الراشدين المهديين).(19) در اينجا هم مهدى به معناى هدايت شده آمده است.
دسته سوم: در اين دسته مهدى به معناى عام لغوى، يعنى راهنمايى شده وهدايت يافته است. اين روايت از آن جمله است: (المهدى من اهتديت).(20)
روايات
امامت حضرت مهدى (ع)
بعضى از کتب، روايات خلفاى اثناعشر را از صحاح سته نقل کرده اند. اين روايات بر امامت ائمه اثناعشر دلالت مى کنند. از اين جهت که حضرت مهدى (ع) يکى از ائمه اثناعشر است، اين روايات ضمناً امامت حضرت مهدى (ع) را هم اثبات مى کنند.
1. روايات اهل سنت
نخست به بررسى روايات اهل سنت مى پردازيم. در يکى از اين روايات آمده است:
حدثنى محمد بن المثنى، حدثنا غندر، حدثنا شعبة، عن عبدالملک، سمعت جابر بن سمرة قال: سمعت النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: يکون بعدى اثناعشر اميراً فقال کلمة لم اسمعها فقال ابى: انه يقول کلهم من قريش(21)
...جابر مى گويد: من از رسول خدا شنيدم که مى فرمايد: بعد از من دوازده خليفه (جانشين) خواهند بود. جابر مى گويد بعد از آن رسول خدا سخنى گفت که من آن را متوجه نشدم. پدرم به من گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: همه آنها از قريش اند.
ديگر ائمه صحاح هم همين روايت را با همين مضمون، با اندک تفاوت لفظى، در کتب خود نقل نمودند.(22)
الف) اعتبار وجايگاه روايات مذکور
دانشمندان، محدثين ورجاليين اهل سنت، روايات خلفاى واثناعشر را مقطوع الصدور، مسلّم، معتبر وعالى السند مى دانند ودرباره صحت اين روايات ترديد ندارند.(23)
ب) آرا واقوال دانشمندان اهل سنت در تعيين مصداق اين روايات
آرا وانظار دانشمندان اهل سنت درباره تعيين مصداق روايات اثناعشر وتفسير احاديث مذکور، در نکات ذيل خلاصه مى شود.
1. روايات خلفاى اثناعشر ناظر به فتنه هايى است که بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اتفاق مى افتد وبه علت تعدد خلفا امت اسلامى دچار اختلاف مى شود ومردم به خلافت دوازده نفر متفرق مى شوند(24)
2. اين خلفاى دوازده گانه در يک زمان خواهند آمد وباعث اختلاف وتفرقه امت هم نمى شوند.(25)
3. الفاظ وتعبيرات روايات مختلف است. لذا از روايات مذکور مراد معينى حاصل نمى شود.(26)
4. مراد رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از اين روايات، خبر دادن از خلافت بعد از خود واصحاب خود است.(27)
5. احاديث مذکور بر خلافت خلفاى بعد از مهدى موعود دلالت دارند.(28)
6. روايات ناظر بر خلافت خلفاى بنى اميه البته قبل از تزلزل حکومت آنها به دست عباسيان، است.(29)
7. مراد از احاديث مذکور تمام خلفاى برحق اسلامى اند.(30)
8. منظور ومراد روايات مذکور خلفاى عادل است.(31)
9. مراد روايات خلفايى هستند که بعد از خلافت علويين ظاهر مى شوند.(32)
10. مراد رواى از خلفاى اثناعشر، ابوبکر صديق تا عمربن عبدالعزيز است.(33)
11. مراد روايات مذکور خلفاى اربعه وبعضى امويان غير از يزيد است.(34)
12. مراد روايات از خلفاى اثناعشر، خلفاى اربعه وبعضى از خلفاى امويان است ويزيد يکى از آنهاست.(35)
13. مراد از اين روايات خلفاى اربعه است وحال بقيه نامشخص است.(36)
14. اگر روايات ناظر به خلافت باطنى باشند، خلفاى اربعه وعمربن عبدالعزيز را شامل مى شوند واگر ناظر به خلافت ظاهرى باشند، بعضى از خلفاى امويان وعباسيان را هم شامل اند.(37)
15. آنچه مسلّم است اين است که منظور روايات ائمه اثناعشر شيعى نيست.(38)
تفصيل اين اقوال واحتمالات در کتب مختلف اهل سنت وجود دارد.(39)
نقد وبررسى اقوال
الف) نقد عام
نقد عام متوجه تمام اقوال مذکور است وبر تمام اقوال واحتمالات مزبور وارد مى باشد.
1. تعيين خلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از طريق نص ومن جانب الله است نه از طريق رأى واجماع، چون در بعضى از روايات خلفاى اثناعشر را به نقباى بنى اسرائيل تشبيه کرده اند ونقباى بنى اسرائيل از طريق نص تعيين شده اند، همان گونه که خداوند فرموده است:
(ولقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل وبعثنا منهم اثناعشر نقيبا)؛(40) (ومن قوم موسى امة يهدون بالحق وبه يعدلون وقطعناهم اثناعشر اسباطاً).(41) پس معلوم مى شود که مردم در انتخاب خليفه الهى نقشى ندارند واين احتمالات مذکور ارزشى ندارد.(42)
2. درباره مراد روايات خلفاى اثناعشر ودر تعيين مصداق خلفاى اثناعشر، دانشمندان احتمالات متفاوت بيان نموده اند. حتى اقوال آنها چنان مضطرب است که هرکسى چيزى به ذهنش رسيده به عنوان مصداق روايات بيان نموده واين بيش از پانزده احتمال است. اينکه اقوال مذکور نيز نتوانسته اند مصداق مسلّم ومتفق عليه را تعيين کنند، به علت بى توجهى آنها به بعضى از روايات است. اگر آنها به روايات ديگر هم توجه مى کردند، اين قدر حيرت واضطراب در تعيين خلفاى اثناعشر نداشتند. چون بعضى از روايات صحيحه وعالى السند که در متون آنها آمده خلفاى رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را تعيين نموده اند.(43)
3. بعد از خلفاى اربعه خلافت به پادشاهى تبديل شده است واطلاق خليفه بر آنها صحيح نمى باشد.(44)
4. دليل اکثر دانشمندان اهل سنت اجماع است، ليکن اجماع حقيقى براى هيچ کس غير از على (ع) حاصل نشده است.
5. اقوال دانشمندان اهل سنت با يکديگر توافق ندارد ولذا قابل استناد وعمل نمى باشد.
6. تمام احتمالات مذکور اجتهاد در مقابل نص است، چون مسئله خلافت واثبات وتعيين آن متوقف بر نص است. خداوند تعيين امامت را حق خود قرار داده است، همان طور که فرموده است: (... وجعلنا ائمة يهدون بامرنا)؛(45) (... انى جاعلک للناس اماما).(46) پس معلوم مى شود خلافت امامت انتصابى است نه انتخابى ولذا احتمالات مذکور درباره تعيين خلافت اجتهاد در مقابل نص است.
7. اين اقوال با بعضى از احاديث اهل سنت تعارض دارند، چون در بعضى از روايات آنها آمده که رسول خدا فرموده است: خلافت بعد از من سى سال است. ليکن آنها در اين اقوال خلافت بيش از سى سال را اثبات کرده اند.(47)
8. طبق اين اقوال واحتمالات بين خلفا فاصله واقع مى شود، ليکن اين فاصله نبايد واقع شود، چون فاصله واقع شدن بين حجتهاى الهى به معناى اين است که در بعضى از اديان حجت خدا نبوده واين باعث نابودى اهل زمين است: (لا تخلوا الارض من خليفة).(48)
دانشمندان اهل سنت هم گفته اند اهلبيت(ع) امان براى اهل زمين اند. آنان حديث امان را نقل کرده وگفته اند امان اهل زمين متوقف بر وجود اهلبيت(ع) است واگر زمين در يک زمان از وجود آنها خالى شود در امان نخواهد بود.(49) احمدبن حنبل مى گويد: (همانا خداوند زمين را به خاطر پيامبر (صلى الله عليه وآله) خلق کرد ودوام آن را به دوام اهل بيت(ع) عترتش قرار داد).(50)
9. بين اين اقوال قدر متيقنى وجود ندارد، چون ديديم بين اين پانزده احتمال يک قول واحتمال قدر مسلّم واتفاقى بين همه دانشمندان نيست. وقتى اصحاب از رسول خدا درباره خلفا سوال مى کردند، تصور ايشان خلفاى منصوص من الله بوده است نه هر حاکم. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در جواب مى فرمود: خلفاى من به تعداد نقباى بنى اسرائيل است.(51)
ب) نقد خاص
اين نقد متوجه به يکايک اقوال واحتمالات مذکور است. اکنون به ترتيب اقوال را بررسى مى کنيم وپاسخ مى دهيم.
1. احتمال اول باطل است، چون روايات خلفاى اثناعشر در مدح خلفا آمده اند. اگر اين روايات طبق قول اول ناظر به فتنه هاى آخر الزمان باشد، براى مدح نيست، بلکه بايد براى ذم باشد واين با محتواى حديث سازگارى ندارد. همچنين اگر خلفا اثناعشر باعث فتنه باشند، حديث (تجتمع عليه الأمة) بى معنا مى ماند.(52)
2. در احتمال دوم گفته شده که همه آنها دريک زمان هستند. اين قول باطل است، چون همه آنها نمى توانند در يک زمان باشند، زيرا اين سبب افتراق امت مى شود. اين روايات خلفا را به نقباى بنى اسرائيل تشبيه کرده اند ونقبا در يک زمان نبودند.(53)
3. در قول سوم گفته شده که از روايات خلفا اثناعشر هيچ معنايى فهميده نمى شود. اين قول نيز بى اساس است. آيا رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين احاديث اين قدر مجمل گويى کرده است که هيچ کس اين احاديث را نفهمد؟ اگر اينان با چشم باز به نصوص فريقين نگاه کنند، به نتيجه مى رسند ومعناى سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در مى يابند.
4. قول چهارم مى گويد اين احاديث خلافت بعد از پيامبر واصحاب را بيان مى کند. اين سخن ناتمام است، چون پيامبر در حديث فرموده است: (... يکون بعدى..) ونفرموده: (يکون بعدى وبعد اصحابى). اين قول معنايى اضافى را به حديث تحميل مى کند. اگر اين قول صحيح باشد، چگونه اين روايات دليل مدح خلفا خواهند بود، در حالى که بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) واصحاب، فساق وفجره حکومت کردند.(54)
5. اين قول هم صحيح نيست، چون طبق اين قول تا ظهور مهدى (ع) زمين از حجت الهى خالى مى ماند، در حالى که زمين نبايد از حجت حق خالى باشد، چون اتصال خلفا ضرورى است.(55)
6. احتمال ششم بسيار تعجب آور است. اينان چگونه اين روايات را که براى مدح صادر شده اند، بر معاويه وامثال او حمل مى کنند که ظلم او از کسى مخفى نيست ودانشمندان فريقين معاويه را عادل نمى دانند؟(56) همچنين چگونه يزيد مصداق اين روايت قرار مى گيرد که شرش از هيچ کس پوشيده نيست؟(57) آيا اين روايات در مدح امثال او آمده است که حرمت قرآن را زير پا گذاشته اند؟(58)
7. طبق اين قول هم مشکل عدم اتصال خلفا وخلو زمين از حجت حق پيش مى آيد، چون طبق اين قول بين خلفاى عادل وبعضى خلفاى وغيرعادل فاصله واقع شده است.
8. طبق قول هشتم هم همان مشکل عدم اتصال خلفا پيش مى آيد، چون بعضى گفته اند ابن الزبير صلاحيت خلافت نداشته است. حد اقل طبق اين قول در زمان ابن زبير زمين بى خليفه مانده است.(59)
9. در قول نهم گفته شده: مراد روايات خلافت بعد از علويين است. اين قول نا مفهوم است. اگر مراد ايشان از خلافت علويين، خلافت علويين باشد که در مصر حکومت کردند، باز هم مشکل عدم اتصال خلفا پيش مى آيد واگر مراد ايشان از علويين حکومت حضرت مهدى (ع) باشد، باز هم همين مشکل را دارد.
10. قول دهم نيز مخدوش است، چون طبق اين قول نيز همان مشکل عدم اتصال خلفا پيش مى آيد.
11. طبق اين قول هم همان مشکل خلو زمين از حجت خدا وعدم اتصال خلفا پيش مى آيد.
12. اين احتمال يعنى قول دوازدهم بسيار موهون است، چون طبق اين قول يزيد هم جزو خلفاى رسول (صلى الله عليه وآله) قرار گرفته است که هيچ کس از مسلمانان او را قبول ندارد. به علاوه اگر فقط اجماع وانتخاب اکثريت مردم شرط باشد، على (ع) نمى تواند خليفه باشد، چون اهل شام ايشان را قبول نداشتند.(60)
13. در قول سيزدهم ادعاى قدر متيقن شده، در حالى که قبلاً دانسته شد در بين اقوال قدر متيقن وجود ندارد. طبق اين قول، مراد روايات خلافت حضرت مهدى (ع) وبعد از اوست. ليکن بعضى گفته اند مراد خلفاى بعد از مهدى است. پس مى بينيم که قدر متيقنى وجود ندارد.
14. در اين احتمال، يعنى در قول چهاردهم، خلافت به ظاهر وباطن تقسيم شده است. اين تقسيم اعتبارى وبشرى است ونظر درستى نيست، چون همان کس که از طرف خداوند در باطن خليفه است، در ظاهر هم همان بايد خليفه باشد. علاوه بر اين، طبق اين قول همان مشکل عدم اتصال خلفا پيش مى آيد.
15. در احتمال پانزدهم گفته شده بود شيعه از روايات خلفاى اثناعشر، امامت ائمه اثناعشر را اثبات مى کند، ليکن آنچه در اين روايات مطرح شده خلافت است نه امامت. در اين روايات تعبير (خلفاى اثناعشر) آمده است ونه (ائمه اثناعشر). براى بررسى وپاسخ اين اشکال واژه خلافت وتطبيق آن با معناى امامت بررسى مى شود.
خلافت در لغت
راغب گفته است: (الخلافة فى لغة العرب النيابة عن الغير)؛(61) خلافت در لغت نيابت از غير است. ابن بشير گفته است: (والخليفة من يخلف غيره ويقدم مقامه ويسد مسده)؛(62) خليفه کسى است که از غير خود نيابت کند وجاى او قرار بگيرد. اين واژه در قرآن کريم هم به همين معنا آمده است. (واذکروا اذ جعلکم خلفا من بعد قوم نوح.)؛(63) (..واذکروا اذ جعلکم من بعد قوم عاد)؛(64) (ان يشأ يذهبکم ويستخلف من بعدکم ما يشاء)؛(65) (مخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة).(66)
خلافت در اصطلاح
(خليفة الله فى الارض) در اصطلاح اسلامى به معناى اين است که خدا کسى را از ميان بشر انتخاب کند واو را بر مردم امام وحاکم قرار بدهد. خلافت به همين معنا در قرآن مجيد هم آمده است: (واذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خليفة)،(67) (يا داود انا جعلناک خليفة فى الارض فاحکم بين الناس بالعدل).(68) در جاى ديگر قرآن به جاى خليفه لفظ امام به کار رفته است: (ولوط واسحاق ويعقوب و... کلا جعلنا من المحسنين وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا).(69)
از معناى لغوى فهميده مى شود که خلافت نيابت از غير است ونايب بايد کسى باشد که شايستگى منوب عنه را دارا باشد تا بتواند کار او را انجام دهد. پيامبر معصوم است، پس نايب او هم بايد داراى عصمت باشد، چون غير شيعه کسى ديگر ادعاى عصمت را نکرده است وعصمت امامان عليهم السلام از آيه تطهير، حديث ثقلين و... ثابت مى شود.
از معناى اصطلاحى خلافت وخليفه فهميده مى شود که خلافت در واقع منصب الهى است وخليفه بايد از جانب خدا انتخاب شود. علاوه بر اين، لفظ خليفه منصرف به کسى است که رسول خدا او را براى خلافت تعيين کرده باشد، چون هيچ يک از اصحاب معتقد نبودند که رسول بدون نصب خليفه از دنيا رفته باشد.(70)
مصداق روايات مذکور
روايات خلفاى اثناعشر فقط با عقيده شيعه سازگار است، چون تمام روايات توالى واتصال خلفا را مى رساند. اين روايات خلافت را در دوازده نفر حصر کرده اند واوصاف وخصوصيات اين خلفا در روايات ديگر بيان شده است. اين خصوصيات هم در غير ائمه اثناعشر يافت نمى شود. پس مقصود ومراد احاديث آنان اند. حديث ثقلين وسفينه واحاديث بسيار ديگر هم اين حقيقت را تأييد مى کند.(71)
اين احاديث را نمى توان بر ملوک اموى وعباسى حمل کرد، چون آنان ظالم بودند وتعدادشان هم از دوازده بيشتر بود. پس فقط ائمه اثناعشر را مى توان مصداق روايات مذکور قرار داد، چون دوازده نفرند ودر علم وفضل وکرامت از همه برترند.(72)
علاوه بر اين، در بعضى از روايات قيد وشرط هاشميت براى خلفا ونيز عبارت (کلهم من قريش) در آنها آمده است. در بعضى از روايات آمده است: (يکون بعدى اثناعشر خليفة کلهم من بنى هاشم).(73) در بعضى از روايات نيز پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خلافت وامامت ائمه اثناعشر را با صراحت بيان فرموده است: (...ان اوصيايى بعدى اثناعشر اولهم على وآخرهم مهدى).(74)
1. روايات شيعه
در منابع شيعه هشت دسته روايات به چشم مى خورد که در آن خلفاى اثناعشر معرفى شده اند ومصاديق روايات اثناعشر بيان شده است.
1. در روايات دسته اول آمده است: (يکون بعدى اثناعشر خليفة کلهم من قريش).(75) اين همان رواياتى است که در منابع اهل سنت هم آمده است.
2. در روايات دسته دوم آمده است: ائمه وخلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از اولاد فاطمه (سلام الله عليها) هستند.(76)
3. در روايات دسته سوم آمده است: خلفاى پيامبر وائمه دوازده نفرند.(77)
4. در روايات دسته چهارم آمده است: اول خليفه رسول، على (ع) وآخرين خليفه مهدى (ع) است.(78) در اين روايات اولين وآخرين خليفه پيامبر ذکر شده است.
5. در روايات دسته هفتم آمده است: خلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دوازده نفرند ونه نفرشان از اولاد امام حسين اند.(79)
6. در روايات دسته هشتم آمده است: خلفاى پيامبر وائمه، از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هستند.(80)
7. در بعضى از روايات آمده است که خلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، على، حسن وحسين ونه فرزند از نسل امام حسين اند: (على اخى ووارثى ووصيى وولى کل مؤمن بعدى ثم ابنى الحسن ثم الحسين ثم تسعة من ولد الحسين).(81)
8. در بعضى از روايات نام يکايک خلفاى اثناعشر ذکر شده است، همان طور که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است: (... اذا مضى الحسين فابنه على فاذا مضى على فابنه محمد هکذا... ثم ابنه الحجة القائم).(82) دانشمندان اهل سنت وحتى محدثين آنان در اشعار خود نام ائمه اثناعشر را آورده وايشان را به عنوان خليفه رسول تمجيد کرده اند.(83)
نسب حضرت مهدى (ع)
1. آيا مهدى همان عيسى بن مريم است؟
گروه اندکى از دانشمندان اهل سنت با تمسک به روايت ابن ماجه منکر عقيده مهدويت شدند وگفتند که غير از مسيح مهدى ديگرى وجود ندارد ومهدى همان عيسى بن مريم است. لذا در اينجا اين روايت ابن ماجه واقوال دانشمندان مورد نقد وبررسى قرار مى گيرد.
در روايت ابن ماجه آمده است: (حدثنا يونس بن عبدالاعلى.. عن انس بن مالک ان رسول الله قال... ولا المهدى الا عيسى بن مريم)؛(84) مهدى کسى جز عيسى بن مريم نيست.
به دلايل ذيل اين روايت از اعتبار ساقط وغير قابل اعتماد است.
الف) اشکال سندى
راوى اين حديث نزد عالمان ودانشمندان اهل سنت مجهول الحال است وارباب جرح وتعديل آنها حديث مذکور را ضعيف وجعلى تلقى کرده وگفته اند: در سند اين روايت کذاب وجود دارد. بعضى نيز گفته اند روات اين حديث متروک الحديث هستند.(85)
ب) تعارض با روايات صحيحه وکثيره
از طرق صحيح ومعتبر روايات فراوانى وجود دارد که دلالت مى کند حضرت مهدى غير از عيسى بن مريم است، بلکه در اين روايات گفته شده که عيسى به حضرت مهدى اقتدا واز او پيروى مى کند. روايات مهدويت جز مسلّمات فريقين است وروايت ابن ماجه با اين روايات صحيح ومعتبر تعارض دارد واز اعتبار ساقط است. بلکه بعضى گفته اند روايت حتى قدرت تعارض هم ندارد، چون احاديث مهدويت فى الجمله متواترند.(86)
ج) فقدان دقت علمى منکران احاديث مهدويت
دانشمندان اهل سنت اظهار مى کنند که ابن خلدون وکسانى مانند او که به روايت ابن اجه وامثال او تمسک کرده ووجود مهدى را منکر شده اند وبر احاديث مهدويت اشکال وارد کرده اند، در فن حديث فاقد دقت علمى اند وتوان تشخيص احاديث صحيح را از احاديث غيرصحيح ندارند وميدان حديث ميدان ايشان نيست. لذا آرا وانظار امثال آنان ارزش علمى ندارد ونزد محدثين فاقد اعتبار است.(87)
د) عدم دلالت حديث بر مدعا
بر فرض که روايت مذکور صحيح هم باشد، بر مدعاى منکران وجود مهدى دلالت نمى کند، چون ممکن است يکى از اسماى حضرت عيسى مهدى باشد واين بدان معنا نيست که مهدى نام کس ديگرى غير از عيسى نباشد.(88)
2. اسم حضرت مهدى (ع)
اهل سنت در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آورده اند: (لا تذهب الدنيا حتى يملک العرب رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى؛(89) کار دنيا تمام نمى شود تا اينکه مردى از اهل بيت من بر عرب حکومت کند که اسم او مطابق اسم من است). اين روايت در کتب صحاح اهل سنت آمده است.(90)
بررسى روايات
اين دسته از روايات که دلالت مى کنند اسم حضرت مهدى، همانند اسم رسول الله است، نزد دانشمندان اهل سنت صحيح، معتبر واز لحاظ سند عالى اند. عالمان ودانشمندان اهل سنت اين دسته از روايات را مسلّم تلقى مى کنند.(91) همچنين محدثين اهل سنت در کتب معتبر خود نقل وتصريح کرده اند که اسم حضرت مهدى (ع) با اسم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مطابقت دارد.(92)
روايات شيعه
محدثان شيعه نيز نقل کرده اند که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: (المهدى ولدى اسمه اسمى...؛(93) مهدى از فرزندان من واسم او اسم من است). مثل همين روايت با کمى تفاوت لفظى در کتب وجوامع روايى شيعه آمده است که دلالت دارد اسم حضرت مهدى (ع) همان اسم رسول خداست.(94)
3. آيا اسم پدر حضرت مهدى (ع) همان اسم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است؟
در بعضى از روايات اهل سنت آمده که اسم پدر حضرت مهدى، همان اسم پدر رسول خداست. لذا اين مطلب مورد بررسى قرار مى گيرد. در روايت اهل سنت آمده است که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
لو لم يبق من الدنيا الا يوم.. لطول الله ذلک اليوم.. حتى يبحث فيه رجلاً من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى واسم ابيه اسم ابى(95)
اگر از عمر دنيا يک روز باقى بماند، خدا آن روز را اين قدر طولانى مى کند تا اينکه فردى از اهل بيت من مبعوث شود که اسم او با اسم من واسم پدر او با اسم پدر من مطابقت دارد.
بعضى از دانشمندان اهل سنت با تکيه بر اين حديث گفته اند که اسم پدر حضرت مهدى (ع)، عبدالله است. آنان فرموده اند اين حديث در رد عقيده شيعه وارد شده است که مى گويند اسم پدر مهدى (ع)، حسن العسکرى است.(96)
بررسى روايت
الف) جمله (اسم ابيه اسم ابى) بر اصل روايت افزوده شده است
اين اضافه را فقط ابوداود نقل کرده است. ديگر ائمه حديث اين اضافه را ذکر نکرده اند. بعضى از محدثين در منابع خود بيش از سى طريق را بيان کرده اند، ليکن اين اضافه را در روايت نياورده اند. لذا دانشمندان اهل سنت معتقدند که در اصل روايت فقط جمله (اسمه اسمى) آمده وجمله (اسم ابيه اسم ابى) اضافه است واعتبار ندارد. بعد از مقايسه اين حديث با احاديث فراوان قطع حاصل مى شود که اين جمله (اسم ابيه اسم ابى) اضافى است.(97)
ب) سهل انگارى در ضبط صحيح
بعضى از دانشمندان گفته اند شايد حديث چنين بوده است: (اسمه اسمى واسم ابى). چون حضرت مهدى سه اسم دارد که يکى عبدالله است. راوى در ضبط اشتباه کرده وبه جاى (اسمه اسمى واسم ابى) جمله (اسمه اسمى واسم ابيه اسم ابى) را ضبط کرده است. همچنين شايد جمله حديث اين بوده: (اسم ابيه اسم ابنى)، چون اسم پدر حضرت مهدى حسن است وفرزند پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ سبط اکبر ـ هم حسن است، اما راوى به جاى اين کلمه (ابى) را ضبط کرده است. به هر حال راوى در اينجا حديث را به غلط ضبط کرده است.(98)
ج) اگر روايت مذکور صحيح هم باشد قابل توجيه است
با بررسى سندى معلوم مى شود که حديث مذکور اشکال سندى دارد واصحاب جرح وتعديل در سند اين روايت اشکال کرده اند.(99) ليکن اگر فرضاً روايت صحيح هم باشد قابل توجيه است. اين توجيهات در نکات ذيل خلاصه مى شود.
1. دانشمندان شيعه وسنى اقرار کرده اند که يکى از نامهاى امام حسن عسکرى (عبدالله) است. بنابراين جمله (اسم ابيه اسم ابى) با عقيده شيعه سازگار است.(100)
2. کنيت امام حسن عسکرى (ابومحمد) است واز جهت اينکه حضرت عبدالله پدر حضرت محمد است، ابومحمد خواهد شد وجمله (اسم ابيه اسم ابى) به اين حقيقت اشاره دارد.(101)
3. در زبان عرب شايع است که لفظ (اب) بر جد اعلى اطلاق مى شود. قرآن هم همين استعمال را دارد: (ملة ابيکم ابراهيم)؛(102) (واتبعت ملة آبائى ابراهيم).(103) همچنين کنيت به جاى اسم استعمال مى شود ودر اشعار عرب آمده است:
اجل قدرک ان تسمى مؤنة ومن کناک فقد سماک للعرب
در روايت دارد که رسول خدا امام على را ابوتراب ناميد. فرزند رسول خدا امام حسين بود وکنيت آن حضرت نيز ابوعبدالله بود وجمله (اسم ابيه اسم ابى) به اين حقيقت اشاره دارد وکنيت را به جاى اسم آورده است واشاره دارد که حضرت مهدى از فرزندان امام حسين است.(104)
د) تصريح روايات به پدر حضرت مهدى (ع)
در بعضى روايات وکلمات دانشمندان اهل سنت با صراحت آمده که اسم پدر حضرت مهدى حسن العسکرى است وفرزند امام يازدهم است.(105)
روايات شيعه
اين روايت در جوامع شيعى آمده است: (... حدثنا حدمة بن موسى... قال الرضا الخلف الصالح من ولد ابى محمدالحسن بن على وهو المهدى).(106) با همين مضمون در کتب وجوامع روايى شيعه رواياتى وجود دارد که دلالت مى کند حضرت مهدى (ع) فرزند امام حسن العسکرى (ع) است.(107)
4. حضرت مهدى (ع) از اولاد فاطمه (سلام الله عليها) است
در روايات اهل سنت آمده است: (حدثنا احمد بن ابراهيم... عن ام سلمة، قالت سمعت رسول الله يقول: المهدى من عترتى من ولد فاطمة).(108) همين روايت در سنن ابن ماجه هم آمده است.(109) اين روايات من حيث المجموع دلالت مى کنند که مهدى آخرالزمان که بر اساس روايات که جهان را از ظلم وجور پاک واز عدل وداد پر مى کند، از اولاد فاطمه است.
بررسى روايات
اکثريت قاطع دانشمندان، عالمان ومحدثين اهل سنت، اين دسته از روايات را از لحاظ سند عالى ارزيابى مى کنند واين روايات را جزء مسلّمات اهل سنت تلقى مى نمايند وجزء معتبرترين وصحيح ترين احاديث قرار مى دهند. آنان اين دسته از روايات را در منابع حديثى خود نقل کرده واذعان نموده اند که در صدور اين دسته از روايات شکى نيست. ايشان امرى مسلّم وقطعى دانسته اند که حضرت مهدى (ع) از فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) است.(110)
آيا مهدى (ع) مى تواند از بنى العباس باشد؟
در بعضى از روايات اهل سنت اين طور آمده است: (هرگاه پرچم سياه را ديديد که از خراسان مى آيد، به سوى آنها بشتابيد.. به يقين خليفه خدا مهدى در آن گروه است).(111) شبيه همين حديث را ترمذى هم نقل کرده است.(112)
بعضى از دانشمندان اهل سنت از اين قبيل روايات استنباط کرده وگفته اند پرچمهاى سياه همان پرچمهايى است که ابومسلم خراسانى برافراشته بود. آنان بر اين اساس گفته اند حضرت مهدى از بنى العباس وهمان مهدى عباسى است.
بررسى روايات مذکور
الف) ضعف روايات
عالمان اهل سنت معتقدند اين دسته از احاديث ضعيف اند ودر اسناد اين دسته روايات کذاب قرار گرفته است. چون مهدى عباسى بلکه تمام خلفاى بنى العباس نه در زمان آخر بودند نه دجال را به قتل رساندند ونه عيسى از آسمان نازل شده است. طبق روايات اين وقايع در اوصاف آن عصر آمده اند، پس اين حديث دروغ است.(113)
ب) عدم دلالت حديث بر مدعا
پرچمهاى مذکور در احاديث، پرچمهايى نيست که ابومسلم برافراشته، بلکه اشاره به پرچمهايى است که حضرت مهدى در آخرالزمان بلند مى کند وآغاز ظهورش از مشرق خواهد بود. داعيه داران خلافت عباسى اين احاديث را تحريف کرده وحديث را به نفع خودشان تفسير نموده اند.(114)
ج) تعارض اين روايات با احاديث صريح وصحيح
اين دسته از احاديث با احاديث مسلّم فريقين که مى گويند مهدى (عجل الله فرجه) از اولاد فاطمه (سلام الله عليها) وامام حسين(ع) و... است تعارض دارند واز اعتبار ساقط اند، چنان که معلوم شد فريقين آن دسته روايات را که مى گويند مهدى (عجل الله فرجه) از اولاد فاطمه (سلام الله عليها) است مسلّم وصحيح مى دانند.
روايات شيعه
در منابع روايى شيعه آمده که مهدى آخرالزمان از اولاد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) است: (عن احمد بن ادريس.. عن جابر عن ابى جعفر قال: المهدى رجل من ولد فاطمة).(115) بعضى از روايات با همين مضمون در منابع ديگر شيعه هم آمده اند.(116)
مهدى از اولاد امام حسن(ع) است يا امام حسين(ع)؟
در سنن ابى داود يک روايت وجود دارد که با توجه به آن بعضى از دانشمندان اهل سنت معتقدند که حضرت مهدى (ع) از فرزندان امام حسن(ع) است.
روايت اهل سنت
قال ابو داود، حدثت عن هارون بن مغيرة.. عن ابو اسحاق قال: قال على (ع): ونظر الى ابنه الحسن فقال: ان ابنى هذا سيد کما سماه النبى ويخرج من صلبه رجل نيتکم... ثم ذکر قصة يملأ الارض عدلا(117)
اين پسرم آقا وسرور است همچنان که رسول خدا او را اين گونه ناميد واز نسل او فرزندى ظهور خواهد کرد همنام پيامبرتان. پس قصه عدالت گسترى را حکايت کرد.
بعضى از دانشمندان اهل سنت با تکيه به اين روايت اظهار داشته اند که مهدى از فرزندان امام حسن است. آنان معتقدند تمام ائمه از فرزندان امام حسين اند، ليکن فقط خاتم الاوصياء از فرزندان امام حسن(ع) است.(118)
بررسى حديث
1. اختلاف در نقل حديث ابى داود
همين روايت را بعضى از محدثين از ابى داود نقل کرده اند، ليکن به جاى کلمه (حسن)، (حسين) را آورده اند.(119)
2. مقطوع السند بودن حديث
دانشمندان اهل سنت مى گويند که حديث ابوداود از لحاظ سند مقطوع است، چون ابواسحاق اين روايت را از زبان امير المؤمنين نقل کرده واو يا در زمان على (ع) اصلاً نبوده، يا اگر بوده هنگام شهادت حضرت دو سال داشته است.(120)
3. احتمال تصحيف در لفظ حسين
احتمال تصحيف وتغيير شکل کلمه (حسين) وثبت شدن به شکل (حسن) در حديث ابوداود به هيچ رو بعيد نيست، به ويژه آنکه افراد مختلف اين حديث را به چند شکل از ابو داود نقل کرده اند.
4. جعل بودن حديث
جعلى بودن اين حديث نيز احتمالى جدى است. مؤيد اين احتمال آن است که حسنيون واتباع آنان گمان کرده اند که مهدى همان محمد بن عبدالله بن امام حسن است.
5. مجهول السند بودن حديث
حديث ابى داود، مجهول السند است. چون ابوداود گفته: از هارون بن مغيره به من خبر رسيد، وراويان پيش از مغيره نامعلوم ومجهول اند. پس روايت فاقد اعتبار است.
6. تعارض روايت با روايات مسلّم
محدثين اهل سنت روايات فراوانى را نقل مى کنند که دلالت دارند حضرت مهدى (ع) از فرزندان امام حسين(ع) است. آنها اين دسته از روايات را معتبر ومسلّم تلقى کرده اند. پس روايت ابوداود در مقابل اين همه روايات اعتبارى وارزشى ندارد.(121)
7. با فرض صحت، روايت قابل توجيه است
اين دو دسته روايات به فرض صحت قابل جمع است، چون حضرت مهدى حسينى الاب وحسنى الام است، زيرا مادر امام باقر(ع) دختر امام حسن(ع) بوده است. امام باقر حسنى الاب وحسنى الام است وفرزندان امام باقر(ع) هم ذريه سبطين محسوب مى شوند.
روايات شيعه
در روايات شيعه با صراحت آمده که حضرت مهدى از فرزندان امام حسين است: (...قال النبى: لا تذهب الدنيا حتى يقوم بامر اُصتى رجل من ولد الحسين... يملأ الارض عدلاً).(122) اين روايت با همين مضمون در منابع ديگر شيعه هم آمده است وعالمان شيعه اين دسته احاديث را صحيح ومسلّم مى دانند.(123)
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) مهدى فقيه ايمانى، اصالة المهدى فى الاسلام، ايران، موسسة المعارف الاسلامية، 1420ق، ص120، به نقل از البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، متقى هندى، ص178.
(2) حسن زاده آملى، نهج الولاية، قم، انتشارات قيام، ص18
(3) مهدى فقيه ايمانى، اصالة المهدى فى الاسلام، ص7.
(4) جعفر سبحانى، الهيات،قم، موسسه امام صادق، 1417ق، ج4، ص132.
(5) عبدالرزاق بن همام الصنعانى، المصنف، بيروت، 1403 ق، ص349؛ ابن الاثير الجذرى، جامع الاصول، بيروت، دارالفکر، 1403 ق، ج1، ص327؛ نورالدين على بن بکر الهيثمى، مجمع الزوايد، بيروت، دارالکتب الاسلامية، 1408ق، ج14، ص203؛ سعيد حوى، الاساس فى السنن، بيروت، دارالاسلام الفورية، ج2، ص962؛ متقى هندى،کنزالعمال، بيروت، موسسة الرسالة 1405ق، ص203.
(6) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، 1381 ش، ج18، ص148.
(7) محمد مهدى خلخالى، خورشيد پنهان، ص207.
(8) حسن زاده آملى، نهج الولاية، ص8.
(9) احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، مصر، دارالاحياء التراث العربى،1389ق، ج6، ص42.
(10) ابن الاثير الجذرى، النهاية فى غريب الحديث والاثر، مصر، مطبعة العثمانية، 1311ق، ج4، ص244.
(11) فخرالدين الطريحى، مجمع البحرين ومطلع النيرين، تهران، مکتبة المرتضوية، 1365 ش، ج1، ص485.
(12) دکترمحمد روحانى، المعجم الاحصايى لالفاط القرآن الکريم، مشهد، آستان قدس رضوى، ج1، ص564.
(13) محمد فؤاد عبدالباقى، معجم المعزى لالفاظ القرآن الکريم، قاهره، دارالکتب العربية، 1366ق، ص415.
(14) اعراف: 178.
(15) اسراء: 97.
(16) کهف: 17.
(17) احمد بن حنبل، المسند، مصر، مطبعةالميمنة، 1313ق، ج3، ص37؛ جلال الدين سيوطى، دارالمنثور، بيروت، دارالفکر، 1403ق، ج7، ص483؛ محمد بن الحسن الطوسى، الغيبة، قم، موسسة المعارف الاسلامية، 1411ق، ص178؛ ابوجعفر الطبرسى، دلايل الامامة، قم، موسسة المعارف الاسلامية، 1416ق، ص195.
(18) صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، تهران، مکتبة الصدوق، 1395ق، ج1 ص263؛ محمدباقر انصارى، کتاب سليم قيس هلالى، قم، موسسة الهادى، 1415ق، ج2، ص321.
(19) سليمان بن محمد الطبرانى، المعجم الکبير، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1395ق، ج18، ص244؛ احمد بن محمد بن الحسن بيهقى، السنن الکبرى، بيروت، دارالمعرفة، 1413ق، ج10، ص114.
(20) على بن عمر الدار القطنى، السنن، بيروت، عالم المکتب، 1406ق، ج1،ص268؛ ميرزا حسين نورى، مستدرک الوسائل، قم، اسماعيليان، ج6، ص141.
(21) محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، بيروت، دارالفکر، 1410 ق. ج8؛ کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص171، ح7222.
(22) محمد بن الحجاج النيشابورى، صحيح مسلم، بيروت، دارالفکر، ج6، کتاب الامارة، باب يتبع الناس لقريش، ص3، ح4805، 4806، 4807، 4809، 4810، 48011؛ محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، بيروت، دارالفکر، 1403ق، ج3، باب ما جاء فى الخلفاء، ص340، ح2323، 2324؛ سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، بيروت، دارالفکر، 1410ق، ج2؛ کتاب المهدى، ص309، ح4279، 4280، 4281.
(23) ابن عربى، عارضة الاحوزى شرح صحيح الترمذى، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1415ق، ج9، باب42 ما جاء فى الخلفاء، ص67؛ محمود بن محمد العينى، عمدة القارى شرح البخارى، بيروت، دارالفکر، 1423ق، ج16، ص464.
(24) ر.ک: فتح البارى فى شرح البخارى، بيروت، دارالکتب العلمية، 1418ق، ج13، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص261، ح7222؛ ابن بطال، شرح صحيح البخارى، رياض، دارالکتب الرشد، 1420ق، ج8، ص278؛ محمدشرف الدين الصديقى العظيم آبادى، عون المعبود شرح سنن ابى داود، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1421ق، ج11، کتاب المهدى، ص261؛ محيى الدين ابابکر زکريابن شرف النووى الشافعى، شرح صحيح المسلم، بيروت، دارالقلم، 1407ق، ج13، ص445.
(25) نک: فتح البارى فى شرح البخارى، بيروت، دارالکتب العلمية، 1418ق، ج13، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص261، ح7222؛ ابن بطال، شرح صحيح البخارى، رياض، دارالکتب الرشد، 1420ق، ج8، ص278.
(26) فتح البارى فى شرح البخارى، ص263، ح7222، 7223.
(27) همان، ص264، ح7222.
(28) ابن حجر عسقلانى، فتح البارى کتاب الاحکام، باب استخلاف، ص264؛ محمود العينى، عمدة القارى فى شرح البخارى، بيروت، دارالفکر، 1422ق، ج16، ص466.
(29) همان، ص466؛ فتح البارى فى شرح البخارى، ج13، کتاب الاحکام، ص263؛ ذکريابن شرف النووى، شرح المسلم، ج12، ص445.
(30) فتح البارى فى شرح البخارى، ج13، کتاب الاحکام، ص264؛ محمودالعينى، عمدة القارى، ج16، ص466.
(31) عظيم آبادى، عون المعبود، کتاب المهدى، ص214؛ فتح البارى فى شرح البخارى، کتاب الاحکام، باب استخلاف، ص262.
(32) ابن بطال، شرح صحيح البخارى، ج8، ص378.
(33) فتح البارى فى شرح البخارى، ج16، ص466؛ شهاب الدين احمد قسطلانى، ارشاد السارى به شرح صحيح بخارى، ج15، ص213؛ فتح البارى فى شرح البخارى، کتاب الاحکام، باب استخلاف، ص266.
(34) ر، ک، عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب المهدى، ج216.
(35) ر، ک، عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب المهدى، ج216؛ فتح البارى، ج16 کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص265.
(36) عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب المهدى، ص214.
(37) ابن عربى، عارضة الاحوزى، ج9، باب 48 ما جاء فى المهدى، ص69.
(38) عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب المهدى، ص216.
(39) ر،ک، تقى الدين احمد بن على المغرزى، السلوک لمعرفة الملوک، مصر، دارالکتب، 1973م، ج1، ص13؛ قاضى على بن محمد بن ابى الضرّاء الدمشقى، شرح عقايد السطحاوية، بيروت، موسسة الرسالة 1408 ق، ج2، ص734؛ ابن القيم الجوزيه، شرح الحفاظ على سنن ابى داود، عربستان، مکتبة السفينة، ج11، ص263؛ جلال الدين سيوطى، الحاوى للفتاوى، بيروت، دارالکتب العلمية، 1403ق، ج2، ص85.
(40) مائده: 12.
(41) اعراف: 159.
(42) شيخ محمد الامام المظفر، دلائل الصدق، قاهره، دارالعلم للطباعة، 1396ق، ج2، ص489؛ سيدسامى البدرى، شبهات وردود على شبهات احمد الکاتب حول امامت اهل بيت ووجود المهدى المنتظر، قم، مؤلف، 1421ق، حلقه اولى، ص126؛ سيدعبدالله شبر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، تهران، انتشارات علمى، ج1، ص199.
(43) سيد مرتضى عسکرى، معالم المدرستين، ايران، مجمع العلمى الاسلامى، 1416ق، ج1، ص538.
(44) سيدابوالاعلى مودودى، خلافت وملوکيت، لاهور، اداره ترجمان القرآن، 1992م، ص105.
(45) انبياء:73.
(46) بقره: 124.
(47) سيدعبدالله شبر، حق اليقين، ص232.
(48) همان، ص232.
(49) حاکم نيشابورى، المستدرک، ج3، ص149؛ مجمع الزوايد، ج9، ص179.
(50) سليمان قندوزوى، ينابيع المودة، ج1، ص72، ح2.
(51) احمد بن حنبل، المسند، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1415ق، ج1، ص398؛ شيخ محمد الامام المظفر، دلايل الصدق، ج3، ص489.
(52) فتح البارى، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص261، ح7222؛ احمد القسطلانى، ارشاد السارى، ج15، ص213.
(53) فتح البارى، ج13، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، ص263.
(54) لطف الله صافى گلپايگانى، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، قم، مدرسه سيده معصومه، 1421ق، ص49.
(55) همان، ص4، 52، هامش.
(56) سيد عبد الله شبر، حق اليقين، ص233؛ صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص49، هامش.
(57) حق اليقين، ص236.
(58) همان؛ صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص56، هامش.
(59) الاستيعاب، ترجمه ابن الزبيرى، ج1، ص363؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص487؛ ابوالاعلى مودودى، خلافت وملوکيت، ص116.
(60) صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص46، 59، هامش.
(61) راغب اصفهانى، مفردات لالفاظ القرآن، بيروت، دارالشاية، 1416ق، ماده خلف.
(62) ابن اثير الجذرى، النهاية من غريب الحديث والاثر، ماده خلف؛ ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1408ق، ماده خلف.
(63) اعراف: 69.
(64) اعراف: 74.
(65) انعام: 133.
(66) مريم: 59.
(67) بقره: 30.
(68) ص: 26.
(69) انبياء: 72.
(70) محمد حسن الامام المظفر، دلايل الصدق، ج2، ص488.
(71) صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص50؛ محمدحسن المظفر، دلايل الصدق، ج2، ص491.
(72) سليمان قندوزى، ينابيع المودة. بيروت، موسسة الاعلمى، 1418ق، جزو3، باب السابع والتسعون، ص505.
(73) همان، ص503.
(74) همان، ص505؛ جوينى خراسانى، فوائد السمطين، بيروت، موسسة المحمود، 1400ق، باب الحادى والستون، ص313، ح564؛ ابن صباع مالکى، الفصول المهمة، نجف، دارالکتب التجارية، الفعل الثانى عشر فى ذکر ابى القاسم مهر الخلف الصالح، ص312، ح562.
(75) نک: شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1382 ش، باب 24، ح19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 26.
(76) محمد بن ابراهيم نعمانى، الغيبة، تهران، مکتبة الصدوق، باب چهارم، ح1، 2؛ شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، باب 24، ح16، 17، 18.
(77) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1388ق، ج1، باب ما جاء فى الاثنى عشر، ح9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17، 18، 19، 20؛ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعة المدرسين، 1404 ق، ج4، ح5404؛ شيخ صدوق کمال الدين وتمام النعمة، باب 27، ح1، همان، باب 28، ح1،2، 3، 4، 5، 6؛ محمدبن ابراهيم نعمانى، الغيبة، باب چهارم، ح6، 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17.
(78) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج4، باب الوصية من لدن آدم، ح5406، شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمه، باب 24، ح1، 10، 13، 27، 29، 30، 35؛ مولا محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، دارالتعارف، 1421ق، ج21، باب ما ورد عن الله وعن النبى من طرق العامة والخاصة، ح12، وباب ما ورد عن امير المؤمنين، ح18، وباب ما ورد عن الحسنين، ح4.
(79) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، ج1، باب ما جاء فى الأئمة الاثنى عشر، ح4، همان، ج2، باب آخر منه، ح1، همان، ج1، باب ما جاء فى الأئمة الاثنى عشر، ح7، همان، ج1، ح15.
(80) شيخ طوسى، الاستبصار، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1363ش، ج3 ، باب من احيا ارضنا، ح383؛ محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، ج1، باب ماجاء فى الأئمة الاثنى عشر، ح7، 8.
(81) سليمان قندوزى، ينابيع المودة، جزء3، باب السابع والثمانون، ص533؛ همان، ج1، باب الثامن والثلاثون، ص136؛ جوينى خراسانى، فرايد المسطين، ص133، ح430و ص311، ح563.
(82) سليمان قندوزى، ينابيع المودة، جزء3، باب الخامس والسبعون، ص501؛ جوينى خراسانى، فرايد المسطين، ج2، باب الحادى والثلاثون، ص134، ح134؛ عبدالوهاب شعرانى، اليواقيت والجواهر، ج2، ص411؛ ابن طولون، الائمة اثناعشرية، باب12، الحجة المهدي؛ نورالابصار فى مراتب آل البيت، ص108؛ تذکرة الخواص، ص260 و325.
(83) سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص327؛ ينابيع المودة، جزء3، ص532.
(84) محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، ج2، ص1341، ح 4039.
(85) ر، ک، منصور على ناصف، التاج لجامع الاصول، مصر، دارالاحياء التراث العربى، ص341؛ اسماعيل حلوانى، العطر الوردى به شرح قطر الشيدى، بولاق، مطبعة الاميرية، 1308ق، ج1، ص45؛ آلوسى، غالية المواعظ، بولاق قاهره مصر، چ1، مطبعة الاميرية، 1301ق، ج1، ص79؛ محمدخضر حسين المصرى، نظرة فى احاديث المهدى، دمشق، مجله تمدن الاسلامى، 1370ق؛ يوسف المذى، تهذيب الکمال، بيروت، دارالفکر، 1414ق، ج25، ص146؛ ابن حجر، عسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج9، ص121، رقم 6099؛ عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب 35، ص213؛ سندى، شرح سنن ابن ماجه، بيروت، دارالجبل، ج3، باب شدة الزمان، ص295؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، بيروت، موسسة الهادى، 1396ق، باب الحادى عشر، ص125، 126.
(86) نک: محمد بن ابى بکر بن ايوب سعد الزرعى، معروف به ابن قيم جوزيه، المنار المنيف فى الصحيح والضعيف، حلب، مکتبة المطبوعات الاسلامية، 1391ق، فصل پنجم، ص141، 142؛ عظيم آبادى، عون المعبود، کتاب المهدى، ص213؛ ابن حجر هيثمى، الصواعق المحرقة، مصر، مکتبة القاهره، ص99؛ عبدالمحسن بن حمد العباد، مقاله (الرد على من کذب با الاحاديث الصحيحة الوارده فى المهدى)، عربستان، مجله جامعه اسلامى، مدينه؛ محمد خضر حسين المصرى، مقالته فى احاديث المهدى، مجله تمدن اسلامى، احمد بن محمد بن الصديق الحسنى، ابراز الوهم المکنون من کلام ابن خلدون، دمشق، کلية الترقى، 1348ق، ص433؛ محمد بن ادريس بن محمد اسکتابى الحسنى الفاسى المکى، نظم المتناثر من الحديث المتواتر، فاس، مطبعة المولوية، ص146؛ حلوانى، العطر الوردى، ص45؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب الحادى عشر، ص125، 126.
(87) سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، ج2، کتاب المهدى، ص310، ح4286؛ عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب المهدى، ص224؛ محمد بن جعفر الفاسى، نظم المتاثر من الحديث المتناثر، ص136؛ عبدالمحسن بن حمد العباد، مقاله (الرد على من کذب بالاحاديث الوارد فى المهدى)، مجله جامعه اسلامى، مدينه؛ همان، (عقيدة اهل السنة والاثر فى المهدى المنتظر)، مجله جامعه اسلامى مدينه.
(88) حافظ ابن عربى، عارضه الاحوزى، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1405ق، ج9، باب45، نزول عيسى، ص79؛ سندى، شرح سنن ابن ماجه، بيروت، دارالجبل، ج2، ص495.
(89) محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، ج3، باب ما جاء فى المهدى، ص334، ج2313، همان، ص343، ح2333
(90) سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، ج2، کتاب المهدى، ص309، ح4282.
(91) محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، ج3، باب ما جاء فى المهدى، ص343، ذيل حديث 3213، 3223؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب اول فى ذکر خروجه، ص92، همان، ص93؛ ابن عربى، عارضة الاحوزى، ج9، باب نزول عيسى، ص76؛ احمد بن حليم الحرانى، ابن تيميه، منهاج السنة النبويه، مصر، مکتبة الکبرى الامير، 1333ق، ص91؛ محمد بن طلحة بن الحسن القريشى الهدوى الصيبى، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، نجف، دارالکتب التجارية، ج2، باب الثانى عشر فى القائم، ص129.
(92) عدوى صيبى، مطالب السؤول، ج2، باب الثانى عشر فى اب القاسم، ص104؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب الاول فى ذکر خروجه، ص91؛ ابوالفداء اسماعيل بن کثير، کتاب النهاية او الفتن والملاحم، قاهره، دارالکتب الحديثه، 1388ق، فصل فى ذکر المهدى، ص25؛ نورالدين على بن ابى بکر بن سليمان هيثمى، موارد الظمأن الى زوايد ابن حبان، مکه، مطبعة السلفية، باب 21 ما جاء فى المهدى، ص464، ح1877؛ ابوعبدالله محمد بن على المعروف به ابن عربى الحاتمى الطائى، الفتوحات المکية، بيروت، دارالصادر، ص98؛ ابن قيم جوزيه، المنار المنيف، فصل 50، ص143؛ ولى الدين محمد بن عبدالله الخطيب العمرى التبريزى، مشکاة المصابيح، دمشق، منشورات الکتب الاسلامى، 1283ق، ج3، کتاب الفتن، باب اشراط الساعة، ص28، ح5452؛ مسعود بن عمر بن عبدالله سعد بن تفتازانى الهروى الشافعى الخراسانى، شرح المقاصد، ترکيه، 1277 ق؛ فاتحه 8، ص307؛ ابوالسعادات مبارک بن محمد الاثير الجذرى، جامع الاصول من احاديث الرسول، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1370ق، ج11، کتاب التاسع، باب اول، ص55، ح7810؛ ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، معجم الکبير، عراق، احياء التراث الاسلامى، ج10، ص55، ح10213؛ علاء الدين على المتقى الهندى حسام الدين، کنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال، حلب، 1395ق، ج14، باب خروج مهدى، ح38655؛ جلال الدين سيوطى، الحاوى للفتاوى، ج2، ص365؛ منصور على ناصف، التاج لجامع الاصول، ص342، دکتر احمد محمود صبحى، نظرية الامامة لدى الشيعة الاثنى عشرية، مصر، دارالمعرفة، ص45؛ آلوسى، غالية المواعظ، ص77؛ على بن سلطان مهر الهروى القارى الحنفى، نورالدين، مرقاة المفاتيح شرح مشکاة المصابيح، ص176؛ شيخ حسن العدوى الخرازى، مشارق الانوار فى فوز اهل الاعتبار، مصر، مطبعة المدنى، 1262 ق، ص115؛ ابن صباغ مالکى، الفصول المهمة، ص96؛ ناصر الدين البانى، مجله تمدن، مقاله (حول المهدى)، دمشق، 1322ق؛ محمد بن احمد بن اسماعيل، المهدى حقيقة لا خرافة مکتبة العربية الاسلامية، فصل اول، باب اول، ص33.
(93) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، باب 25، باب ما اخبر النبى من وقوع الغيبة، القائم، ح1.
(94) محمد بن ابراهيم نعمانى، الغيبة، باب 4 ماورد ان الائمة اثنى عشر، ح23؛ مولا محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج21، باب2 باب ما ورد عن الله وعن الرسول من طرق العامة والخامة، ص24، ح19، همان، باب4، 10، 11، 15، 16 ، 20 ؛ همان، ج9، باب 2، ح16، همان، باب ما ورد عن الصادق، ح15.
(95) سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، ج2، کتاب المهدى، ص309، ح4282.
(96) عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب المهدى، ص218؛ فتح البارى، ج13، ص264.
(97) کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب اول فى ذکر خروجه، ص94، همان، ص96؛ ابن عربى، عارضة الاحوزى، باب نزول عيسى، ص78.
(98) صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص294، 295؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب اول، ص94.
(99) يوسف مذى، تهذيب الکمال، ج20، ص215؛ ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج16، ص311.
(100) صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص295، 296
(101) همان، ص195.
(102) حج: 78.
(103) حج: 38.
(104) عدوى الصيبى، مطالب السؤول، ج2، باب الثانى عشر فى القائم، ص191؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب اول فى ذکر خروجه، ص95؛ على بن عيسى اربلى، کشف الغمه فى معرفة الائمة، بيروت، دارالکتب الاسلامية، 1401ق، ذکر الامام الثانى عشر، ص232.
(105) سليمان قندوزى، ينابيع المودة، ج3، باب السادس والثمانون، ص53؛ احذربن يوسف بن احمد القرمانى الدمشقى، اخبار الدول وآثار الاول، بغداد، 1382 ق، الفصل الحادى عشر، ص212؛ ابن صباغ مالکى، الفصول المهمة، ص312؛ شعرانى، اليواقيت والجواهر، ج2، ص411؛ حرازى، مشارق الانوار، ص113؛ سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص325.
(106) شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، باب 36، ما ورد عن ابى جعفر الثانى الجواد، ح3، همان باب 24، ح3، همان، باب 37، ح5، همان، باب 38، ح1.
(107) مولا محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج21، باب 4، ح32، همان، باب ما ورد عن العسکرى، ح13، همان، باب ما ورد عن الحسنين، ح4، 14.
(108) سليمان بن احمد سجستانى، سنن ابى داود، ج2، کتاب المهدى، ص33، ح4282.
(109) محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، ج2، باب خروج المهدى، ص1368، ح4086.
(110) نک: کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب الثانى ص99، ابن تيميه، منهاج السنة، ص212؛ ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، ج1، ص127؛ عدوى صيبى، مطالب السؤول، باب الثانى عشر فى القائم، ص210؛ ابن عربى، عارضة الاحوزى، باب نزول عيسى، ص76؛ شيرويه بن شهزاد بن شيرويه الديلمى، فردوس الاخبار، بيروت، دارالکتب العربية، ج4، ص497، ح6943؛ حاکم نيشابورى، المستدرک على الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، ج2، کتاب الاحوال، ص557، الامام البغوى، مصابيح السنة، مصر، مطبعة محمدعلى صبيح واولاده، ج1، باب اشراط الساعة، ص193؛ عظيم آبادى، عون المعبود، کتاب المهدى، ص230؛ دکتر احمد محمود صبحى، نظرية الامامة لدى الشيعة الاثنى عشرية، ص405؛ شبلنجى، نورالابصار، ص295؛ محمد بن على الصبان، اسعاف الراغبين، ص15؛ ابن العدوى، ذکر الهاشمى الذى يخرج من خراسان مع رايات اسود، ص167؛ منصور على ناصف، التاج لجامع الاصول، ص342؛ تفتازانى، شرح المقاصد، فاتحه 8، ص307؛ اسماعيل بن کثير، کتاب النهاية، فصل فى ذکر المهدى، ص37؛ ابن صباع مالکى، الفصول المهمة، ص260؛ محمد بن احمد بن اسماعيل، المهدى حقيقة لا خرافة، ص29؛ خطيب العمرى، مشکاة المصابيح، ج3، باب اشراط الساعة، ص38، ح5453؛ ابن اثير جذرى، جامع الاصول، کتاب التاسع، باب الاول، ص49، ح7812؛ متقى هندى، کنزالعمال، ج14، باب خرج المهدى، ح38663؛ على بن سلطان الهروى، مرقاة المفاتيح، ص180؛ احمد بن محمد بن محمود بن حجر الهيثمى المکى، القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر، قاهره، مکتبة القرآن، مقدمه، ص15؛ شعرانى، اليواقيت والجواهر، ج3، ص411، جلال الدين سيوطى، الحاوى للفتاوى، ج2، ص290؛ محمد بن عبدالله الطبرى، ذخاير العقبى فى مناقب ذوى القربى، بيروت، دارالمعرفة، ص212؛ مقدسى، عقدالدرر، باب اول، ص21؛ احمد بن ابى بکر بن فرج القرطبى، التذکرة فى احوال الموتى وامور الآخرة، قاهره، مطابع مذکور واولاده، ص119؛ حافظ ابن عربى، الفتوحات المکية، ص360.
(111) محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، ج2، ص1336، ح4082.
(112) محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، ج4، ص531، ح2246.
(113) ابن قيم جوزيه، المنار المنيف فى الصحيح والضعيف، 138، ذيل حديث 338، 339؛ طبرى، تاريخ الامم والملوک، ج3، ص499؛ اسماعيل بن کثير، النهاية او الفتن والملاحم، ج1، ص55؛ عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب المهدى، ص220.
(114) اسماعيل بن کثير، النهاية او الفتن والملاحم، ج1، ص55؛ حاکم، المستدرک، ج4، ص52.
(115) مولا محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج21، باب 4، ح33، همان، ح6، 7، 30، 38.
(116) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، ج8، باب وکتاب الروضة، ح10؛ شيخ صدوق، من لا يحضر الفقيه، ج4، ح4505؛ کمال الدين وتمام النعمة، باب 27، ح1، باب28، ح1، 3، 4، 5، 6.
(117) سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داود، ج2، کتاب المهدى، ص310، ح2290.
(118) عظيم آبادى، عون المعبود، ج11، کتاب المهدى، ص218، ابن عربى، فتوحات مکيه، ص360.
(119) محمد بن الجذرى الدمشقى، اسمى المناقب فى تهذيب الاسنى المطالب، ص195؛ مقدسى، عقد الدرر، ص45.
(120) المنذرى الشافعى، مختصر سنن ابى داود، بيروت، دارالمعرفة، ج6، ص162، ح4121؛ ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج8، ص56، شماره100؛ ابن خلکان، وفيات الاعيان، ج38، ص459، شماره5020؛ تهذيب الکمال، ج33، ص106، شماره4400.
(121) ر، ک، سليمان قندوزى، ينابيع المودة، ج3، باب السابع والسبعون، ص503؛ جوينى خراسان، فرائد السمطين، ج2، باب الحادى والستون، ص503؛ آلوسى، غالية المواعظ، ص77؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص138؛ عدوى حرازى، مشارق الانوار، ص113؛ عبدالله طبرى، ذخاير العقبى، ص210؛ ابن العدوى، ذخيرة العجايب، ذکر الهاشمى الذى يخرج من خراسان، ص197؛ اليواقيت والجواهر، ج2، ص411؛ کنجى شافعى، البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب التاسع، ص120؛ شمس الدين ذهبى، ميزان الاعتدال، ج2، ص382، ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج3 ، ص300؛ على بن برهان الدين شافعى، سيرة الحلبية فى سيرة الامين والمأمون، بيروت، مکتبة الاسلامية، ج1، ص192.
(122) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج21، ح5.
(123) همان، باب ماورد عن الحسين، ح1؛ کافى، ج1، باب فى الاثناعشر، ح15ـ20؛ الغيبة، باب4، ح7، 11،13،20،25،27،30؛ کمال الدين وتمام النعمة، باب24، ح1،2،5،6،7،8،12،29،34.