(۱۳۰) بررسى وتحليل برهان معجزه بر امامت ولى عصر عليه السلام
بررسى وتحليل برهان معجزه بر امامت ولى عصر عليه السلام
چكيده
معجزه، همان گونه كه صدق مدعى نبوت را اثبات مى كند، صدق مدعى امامت را نيز اثبات مى كند وبه نبوت اختصاص ندارد. در بسيارى از تعاريف، متكلمان اسلامى كلمه (دعوى) به صورت مطلق ذكر شده وبه دعوى نبوت، مقيد نشده است. شايد برخى نيز كه آن را به دعوى نبوت مقيد كرده اند، مورد غالب ومشهور آن را در نظر داشته اند.
متكلمان اماميه معجزه را يكى از راه هاى شناخت امام دانسته وتوانايى بر انجام معجزه را از صفات لازم امام شمرده اند. آنان در اثبات امامت امامان اهل بيت عليهم السلام عموماً وامام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف خصوصاً علاوه بر نصوص امامت، از برهان معجزه نيز بهره گرفته اند. معجزات حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف بسيار است كه برخى به دوران قبل از امامت آن حضرت وبرخى به دوران امامت ايشان در دو دوره غيبت صغرا وكبرا مربوط است.
در تواتر معنوى اين معجزات، ترديدى راه ندارد؛ بنابراين برهان قاطع بر امامت ايشان خواهد بود.
مقدمه
از ديدگاه اماميه، يكى از راه هاى شناخت امام، معجزه است.(1) بر اين اساس، توانايى بر انجام معجزه را يكى از صفات لازم براى امام دانسته اند. (بحرانى، 1406: ص182؛ طوسى، 1405: ص9؛ فاضل مقداد، 1422: ص334).
معجزه، كار خارق العاده اى است كه به مشيت وعنايت خاص خداوند از فردى صادر مى شود، تا دليل بر حقانيت مدعاى الهى او باشد. متكلمان اسلامى، معجزه را به خارق العاده اى تعريف كرده اند كه با ادعاى آورنده اش مطابقت دارد وبا تحدى همراه ومعارضه ناپذير است. (شيخ مفيد، 1413: ص48)(2) روشن است كه تعريف مزبور به ادعاى نبوت اختصاص ندارد ودعوى امامت را نيز شامل مى شود؛ بنابراين، مقرون بودن معجزه با ادعاى نبوت كه در كلمات برخى از متكلمان آمده (بحرانى، 1406: ص127؛ جرجانى، 1412: ج8، ص223 ـ 225)، از باب مثال يا قيد غالب است؛ زيرا معجزه در باب نبوت، نسبت به باب امامت، نقش تعيين كننده ترى دارد. در باب امامت، نقش اساسى مربوط به نص (مطابق ديدگاه شيعه) يا بيعت (مطابق ديدگاه اهل سنت) است. در هر حال، فرضيه اختصاص معجزه به باب نبوت، دليل عقلى يا نقلى معتبرى ندارد.
دلالت معجزه بر صدق ادعاى نبوت يا امامت، عقلى وقطعى است؛ زيرا ادعاى نبوت يا امامت، ادعاى مقام ومنصبى الهى است. در اين صورت اگر مدعى آن، دروغ گو باشد، خداوند به او عنايت ويژه نخواهد كرد وچنان قدرت خارق العاده اى به وى نخواهد بخشيد؛ زيرا اين كار با رحمت وحكمت خداوند، سازگارى ندارد، واز نظر عقل، انجام كارى كه با حكمت ورحمت، سازگارى ندارد از خداوند، محال است. فهم عقلى وفطرى بشر اين است كه خداوند حكيم، كسى را كه به دروغ، نبوت يا امامت را ادعا كند، مورد عنايت ويژه خود قرار نمى دهد واو را به انجام كارى خارق العاده مجهز نمى سازد؛ خواه، كار خارق العاده قبل از ادعاى نبوت يا امامت از وى صادر شود، يا پس از ادعاى نبوت يا امامت؛ بدين سبب است كه برخى از متكلمان اسلامى، آنجا كه از معجزات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم سخن گفته اند هم خوارق عادات قبل از ادعاى نبوت را نام برده اند وهم خوارق عادات پس از آن را. گونه نخست را (ارهاصى) وگونه دوم را (تصديقى) ناميده اند (تفتازانى، 1409: ج5، ص37).
ارهاصى يا تصديقى بودن معجزات از جنبة مقايسه آن ها با خداوند متعال است كه اعطا كننده معجزات به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بوده است؛ اما از جنبه دلالت بر صدق ادعاى نبوت آن شخص از نظر عقل وفطرت بشر، تفاوتى وجود ندارد؛ زيرا از نظر عقل، اعطاى معجزه از سوى خداوند حكيم به انسان دروغ گو، قبيح بوده، صدور فعل قبيح از خداوند سبحان، محال است؛ خواه آن معجزه، قبل از ادعاى نبوت يا امامت باشد، يا پس از ادعاى نبوت يا امامت.
اقسام معجزه وكيفيت استدلال
الف. معجزه اى كه از جنس كلام است؛ مانند قرآن كريم؛
ب. معجزه اى كه از جنس خبرهاى غيبى از گذشته يا آينده يا زمان حال است؛
ج. معجزه اى كه كار خارق العاده اى است كه از كسى صادر مى شود، يا به دعاى او رخ مى دهد ويا به خاطر وى ودرباره او تحقق مى يابد.
بسيارى از معجزات حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف از گونه دوم وبرخى از آن ها از گونه سوم هستند.
برهان معجزه، امامت همه امامان عليهم السلام را اثبات مى كند؛ زيرا آن بزرگواران مدعى امامت بودند ومعجزات بسيارى نيز توسط آنان واقع شده است؛ از اين رو برخى از متكلمان اماميه اثبات امامت امامان اهل بيت عليهم السلام را يك جا مطرح كرده اند؛ مانند ابوالصلاح حلبى در تقريب المعارف(3) وعلى بن يونس عاملى بيّاضى در الصراط المستقيم(4)، وفاضل مقداد در اللّوامع الإلهيّة(5) ومحقق حلّى در كتاب المسلك.(6)
برخى از متكلمان نيز معجزات هر يك از امامان عليهم السلام را در باب مخصوص به امامت آن امام، به عنوان يكى از دلايل امامت او بيان كرده اند؛ مانند شيخ مفيد در كتاب ارشاد. وى براى اثبات امامت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف از دلايل عقلى ونقلى بهره گرفته وبابى را به نقل معجزات وكرامات آن حضرت، اختصاص داده است.
نمونه كامل تر ودقيق تر استدلال بر امامت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف بر اساس معجزات آن حضرت، روشى است كه شيخ الطائفه در كتاب الغيبة به كار برده است. وى امامت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف را از سه راه اثبات كرده است:
الف. از راه ضرورت وجود امام معصوم در هر زمانى به حكم عقل وابطال ديدگاه هاى مذاهب اسلامى ديگر در باب امامت وتعيين مصداق امام غير از ديدگاه شيعه اماميه (طوسى، بى تا: ص3ـ 57)؛
ب. از راه نصوص متواترى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم وامامان اهل بيت عليهم السلام بر امامت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف نقل شده است (همو: ص 88 ـ 116)؛
ج. از راه خوارق عادات ومعجزاتى كه توسط حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف واقع شده است (همو: ص170ـ199).
شيخ الطائفة حدود سى نمونه از معجزات امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف را نقل كرده ودر پايان گفته است:
اين اخبار، بيان گر خبرهاى غيبى وگزارشى از حوادث آينده به روش خارق العاده است كه كسى نمى تواند از آن ها آگاه شود، مگر اينكه خداوند از طريق پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم او را آگاه كرده باشد وچون خداوند معجزات را به دروغ گويان نمى دهد، اين معجزات، راست گويى امامان عليهم السلام را در ادعاى امامت اثبات مى كند.
نمونه هايى از معجزات حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف
معجزاتى كه از امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف سر زده، بسيار است. برخى از آن ها قبل از فرا رسيدن زمان امامت آن حضرت (255 ـ 260ق ) واقع شده است، وبرخى ديگر در دوران غيبت صغرا (260 ـ 329ه) وبرخى ديگر در دوران غيبت كبرى رخ داده است. معجزات بخش نخست، از آن رو كه زمان امامت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف فرا نرسيده، وادعاى امامت از سوى وى مطرح نشده بود، جنبه ى (ارهاصى) دارد؛ يعنى پايه وشالوده امامت او را استوار مى سازد، واز آن جهت كه امامت او توسط پدر بزرگوار ونياكان گرامى اش مطرح شده بود، برهان امامت به شمار مى رود. همچنين معجزاتى كه در دوران غيبت صغرا وكبرا واقع شده است، از آن جا كه ادعاى امامت از جانب آن حضرت مطرح شده بود، برهان امامت او به شمار مى رود. از آن جا كه نقل همة اين معجزات از گنجايش اين مقال بيرون است، به نقل نمونه هايى از معجزات ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف در زمان غيبت صغرا بسنده مى كنيم.(7)
1. محمد بن ابراهيم بن مهزيار گفته است:
هنگامى كه امام عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، من (درباره ى امام پس از او) دچار ترديد شدم، واز سويى نزد پدرم اموال بسيارى (از وجوهات) بود. پدرم بيمار شد ويقين كرد كه از دنيا خواهد رفت؛ لذا سفارش آن اموال را به من كرد وپس از سه روز از دنيا رفت. من آن اموال را به عراق بردم ومنزلى اجاره كردم. تصميم گرفتم كه چند روزى منتظر بمانم وهرگاه حقيقت امر بر من روشن شد، آن اموال را به امام تحويل دهم، ودر غير اين صورت، آن را صدقه بدهم.
پس از گذشت چند روز، فردى نامه اى برايم آورد كه خطاب به من نوشته شده بود ودر آن، مقدار وخصوصيات اموال، دقيقاً بيان شده بود؛ حتى جزئياتى توضيح داده شده بود كه من از آن ها آگاه نبودم. اموال را به فرستاده تحويل دادم وچند روز از شك وترديدى كه به من دست داده بود، شرمنده وسرافكنده بودم، تا اين كه نامه اى به دستم رسيد كه در آن آمده بود: (تو را جانشين پدرت كرديم؛ پس خداى را سپاس گزار باش). (كلينى، 1388: ج1، ص434ـ435؛ مجلسى، 1390: ج51، ص310 ـ 311)
2. از شيخ عَمرى، نايب خاص امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف نقل شده كه فردى اموالى را كه به عنوان وجوهات شرعى بدهكار بود، به من داد (تا به امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف برسانم. اموال را به امام دادم) اموال به وى باز پس داده شد وبه او گفته شد: (چهارصد درهم از اين اموال، حق عموزادگان تو است؛ حقّ آنان را از آن، جدا كن). آن مرد، متحير وشگفت زده شد، وبه بررسى اموال خود پرداخت. در دست او مالى بود كه به فرزندان عمويش تعلق داشت؛ برخى را به آنان داده بود، وبرخى را نپرداخته بود كه مقدار آن، چهارصد درهم بود. آن را از مال خويش جدا كرد وبه صاحبانش داد، وبقيه اموال از او پذيرفته شد (كلينى، 1388: ج1، ص435؛ صدوق، 1416: ج2، ص486؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص356).
3. محمد بن يوسف شاشى گفته است: به بيمارى ناعلاجى مبتلا شدم ومال بسيارى را براى معالجه آن، مصرف كردم؛ ولى فايده نبخشيد. نامه اى به ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف نوشتم واز او خواستم برايم دعا كند. امام عليه السلام در پاسخ نامه ام نوشت: (ألبسك الله العافية وجعلك معنا فى الدنيا والآخرة؛ خدا به تو لباس عافيت بپوشاند ودر دنيا وآخرت، تو را با ما قرار دهد). در كمتر از يك هفته، بيماريم برطرف شد. جريان را با يكى از پزشكان در ميان گذاشتم؛ او گفت: (براى اين درد، دارويى نمى شناسيم، وسلامتى تو بدون شك از سوى خدا (وبدون اسباب طبيعى) بوده است) (كلينى، 1388: ص436؛ حديث11؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص357ـ358)
4. على بن حسين يمانى گفته است: به منطقة عسكر (سامّرا) رفتم تا امام عصر عليه السلام را زيارت كنم. خود را به كسى معرفى نكردم وكسى را از قصدم آگاه نساختم. ناگهان فردى نزد من آمد وگفت: (برخيز) گفتم: (به كجا برويم؟) گفت: به (سوى منزل). گفتم: (شايد مرا با كسى اشتباه گرفته اى. نام من چيست؟) گفت: (نه؛ اشتباه نگرفته ام؛ تو على بن الحسين، فرستاده جعفر بن ابراهيم هستى). پس مرا به منزل حسين بن احمد برد وبه او چيزى گفت كه من از آن آگاه نشدم؛ ولى همه خواسته هايم را برآورد. سه روز نزد او بودم، واذن زيارت امام عليه السلام را طلب كردم كه به من اذن داده شد ودر شبى امام عليه السلام را زيارت كردم (كلينى، 1388: ج1، ص436؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص358؛ صدوق، 1416: ج2، ص491).
5. على بن حسين يمانى گفته است: به بغداد رفته بودم. قافله اى از يمن عازم حركت به سوى يمن بود، من نيز خواستم با آن قافله رهسپار يمن شوم. نامه اى نوشتم واز امام عليه السلام اذن رفتن خواستم. پاسخ آمد: (با آنان بيرون مرو كه براى تو خيرى ندارد. در كوفه بمان). من نيز چنين كردم. قافله بيرون رفت. بنوحنظله بر آنان يورش بردند وآنان را هلاك كردند. در نامه اى ديگر طلب اذن كردم كه از طريق دريا سفر كنم؛ به من اذن داده نشد. از كاروان هايى كه از طريق دريا رفته بودند جويا شدم؛ معلوم شد كه قومى از هند بر آنان يورش برده وآنان را نابود كرده اند (همو).
6. حسن بن فضل يمانى گفته است: پدرم دو بار با خط خود به ناحيه مقدسه امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف نامه نوشت وپاسخ او داده شد؛ ولى يكى از فقهاى اصحاب ما به امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف نامه اى نوشت وپاسخ او داده نشد. در جست وجوى علت آن برآمديم؛ معلوم شد كه او تغيير عقيده داده وبه قرامطه پيوسته است (كلينى، 1388: ج1، ص436؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص3359).
7. همو گفته است: به عراق سفر كردم وتصميم گرفتم كه تا نيازهايم بر آورده نشود، آنجا بمانم. مدتى گذشت؛ دلتنگ شدم وترسيدم از رفتن به حج باز بمانم. روزى نزد محمد بن احمد كه از سفيران (مع الواسطه) امام عجل الله تعالى فرجه الشريف بود رفتم واز او خواستم مرا راهنمايى كند. او گفت: (به فلان مسجد برو، آن جا مردى نزد تو خواهد آمد). من به آن مسجد رفتم. مردى بر من وارد شد. وقتى نظرش به من افتاد خنديد وگفت: (غمگين مباش. در همين سال به حج خواهى رفت وبه سلامتى نزد خانواده ات بازخواهى گشت). من آرامش يافتم وگفتم: (اين، مصداق همان است (= نشانه اى است از حل مشكلات ورفع نيازهايم)).
سپس وارد عسكر (سامّرا) شدم. در آن جا كيسه اى كه در آن، پيراهن ومقدارى دينار بود، به من داده شد. از اين بابت غمگين شدم وپيش خود گفتم: (بهره من نزد اين قوم، همين است) (آن را كم شمردم) ودر اقدامى جاهلانه، آن را برگرداندم. سپس از اين كار خود پشيمان شدم وپيش خود گفتم: (با رد عطاى مولايم كافر شدم). نامه اى نوشتم واز كار خود عذر خواستم واستغفار كردم.
در حالى كه تطهير كرده وبراى اقامه نماز آماده شده بودم، با خود فكر مى كردم ومى گفتم: (اگر دينارها به من بازگردانده شود، در آن ها تصرف نخواهم كرد وآن ها را به پدرم تحويل خواهم داد؛ زيرا او در مصرف آن ها از من آگاه تر است). در اين هنگام، همان فردى كه كيسه دينارها ولباس را به من داده بود، بيرون آمد وگفت: (به من گفته شده است كه تو اشتباه كردى كه آن مرد را از راز دادن دينارها به او آگاه نكردى. ما گاهى براى تبرك، مبلغى به دوستانمان مى دهيم، بدون آن كه آنان درخواست كرده باشند، وگاهى پس از درخواست آنان، چيزى به عنوان تبرك به آن ها مى دهيم). سپس نامه اى به من داده شد كه در آن نوشته شده بود: (تو اشتباه كردى كه احسان ما رد كردى، وچون از خدا طلب آمرزش كرده اى، خدا تو را مى آمرزد، واز آن جا كه تصميم گرفته اى در دينارها تصرف نكنى واز آن ها بهره نبرى، آن ها را به تو باز نمى گردانيم؛ ولى لباس را بگير كه براى احرام، به آن نياز دارى). (همو).
8. حسن بن عبدالحميد گفته است: در (وكالتِ) حاجز بن يزيد (كه وكيل امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف بود) شك كردم. اموالى را جمع كردم وبه عسكر (سامرّا) رفتم. در آن جا نامه اى به دستم رسيد كه در آن نوشته شده بود: (در مورد ما وكسى كه جانشين ما در كارهاى ماست، شكى نيست. آنچه را با خود آورده اى، به حاجز بن يزيد تحويل بده) (كلينى، 1388: كافى، ج1، ص437؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص361).
9. پدر غلام احمد بن حسن گفته است: وارد سرزمين جبل (منطقه اى بين بغداد وآذربايجان) شدم؛ در حالى كه به امامت معتقد نبودم، وهمگى (اهل بيت عليهم السلام وخلفا) را دوست مى داشتم. تا اين كه يزيد بن عبدالله از دنيا رفت. او به من وصيت كرده بود كه شهرى سمند (نام اسب او) وشمشير وكمربندش را به مولايش (ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف) تحويل دهم. من ترسيدم كه اگر اسب او را به (اذ كوتكين) (فرمانده سپاه عباسى) ندهم، از جانب او تحقير واذيت شوم؛ لذا آن ها را نزد خود به هفتصد دينار قيمت كردم وبدون اينكه كسى را از اين مطلب آگاه كنم، اسب را به اذكوتكين دادم. در اين هنگام، از عراق نامه اى به دستم رسيد كه در آن آمده بود: (هفتصد دينارى را كه از بهاى شهرى وشمشير وكمربند از ما نزد تو است، براى ما بفرست). (كلينى، 1388: ص438، مفيد 1413 (اول): ج2، ص362).
10. حسن بن عيسى عُريضى گفته است: هنگامى كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، مردى از مصر با اموالى به مكه آمد، تا آن اموال را به صاحب امر امامت برساند. در آن حال، با نظرات گوناگونى مواجه شد؛ برخى مى گفتند: (امام حسن عسكرى عليه السلام كسى را جانشين خود معرفى نكرده است). برخى ديگر مى گفتند: (جانشين او جعفر (برادر امام عسكرى عليه السلام جعفر كذّاب) است وبرخى ديگر مى گفتند: (جانشين او فرزندش مى باشد).
وى نامه اى نوشت وبا فردى كه كنيه اش ابوطالب بود به عسكر (سامّرا) فرستاد، تا از حقيقت امر، جست وجو كند. آن مرد، نزد جعفر رفت واز او برهان طلبيد. جعفر گفت: (اكنون آمادگى ندارم). وى به سوى باب )خانه امام عسكرى عليه السلام (رفت ونامه اش را به كسانى كه به عنوان سفراى امام عليه السلام موسوم بودند سپرد. در پاسخ او نامه اى صادر شد كه در آن نوشته شده بود: (خدا به تو در عزاى صاحبت (كسى كه او را فرستاده بود) اجر بدهد. او از دنيا رفت ووصيت كرده است كه مالى كه با او بود به فرد ثقه اى داده شود تا مطابق آنچه در نامه اى كه براى او نوشته خواهد شد، عمل كند. آن واقعه همان گونه كه در نامه نوشته شده بود، اتفاق افتاده بود). (كلينى، 1388: ص439، ح19؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص364)
11. محمد بن شاذان بن نعيم نيشابورى گفته است: چهار صد وهشتاد درهم مال متعلق به امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف نزد من بود. خوش نداشتم كه كمتر از پانصد درهم بفرستم؛ لذا بيست درهم از خودم به آن افزودم وبه محمد بن جعفر اسدى (كه از ابواب امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف بود،) دادم؛ اما او را از آن مطلب آگاه نساختم. وقتى قبض رسيد آن اموال به دستم رسيد. در آن نوشته شده بود: (پانصد درهم رسيد وبيست درهم از آن، متعلق به تو بود (صدوق، 1416: ج2، ص485-486؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص365)
12. على بن زياد صيمرى، طى نامه اى از حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف كفن درخواست كرد. در جواب او نوشته شده بود: (تو در سال هشتاد (هشتاد سالگى يا در سال 280 ق) به آن نياز خواهى داشت). او در سال هشتاد از دنيا رفت وپيش از مرگش براى او كفن فرستاده شد (كلينى، 1388: ج1، ص440؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص366).
6. على بن محمد از يكى از شيعيان نقل كرده كه گفته است: آماده سفر حج دم وبا مردم خداحافظى كردم. از ناحيه مقدسه، نامه اى به دستم رسيد كه در آن آمده بود: (ما اين سفر را خوش نداريم وتصميم با تو است). من دل گير وغمگين شدم ونامه نوشتم كه: (از سفر منصرف شدم؛ ولى از اين كه به حج نرفتم، غمگين هستم). پاسخ آمد كه: (غمگين مباش. در سال آينده، به حج مشرف خواهى شد؛ ان شاءالله). سال بعد، نامه اى نوشتم واذن خواستم واذن داده شد (كلينى، 1388: ج1، ص438؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص364)
17. محمد بن شاذان بن نعيم نقل كرده است: مردى از بلخ، مالى را فرستاد ونامه اى را با آن همراه كرد كه چيزى در آن نوشته نشده بود؛ ولى انگشتان خود را بدون آن كه خطى بر جاى بماند در آن، حركت داده وچرخانده بود. وى، آن مال ونامه را به فرستاده خود داد وبه او گفت: (اين مال را به كسى بده كه تو را از اين جريان آگاه كند). وى عازم سامرا شد ونزد جعفر (كذاب) رفت واز او خواست كه از آن واقعه خبر دهد. او گفت: (آيا به بدا اعتقاد دارى؟) فرستاده گفت: (آرى). جعفر گفت: (براى مولاى تو بدا حاصل شده وبه من گفته است كه مال را به من بدهى). فرستاده گفت: (اين پاسخ، مرا قانع نمى كند) واز نزد او بيرون رفت ودر بين اصحاب ما مى چرخيد، تا اينكه نامه اى به دست او رسيد كه در آن نوشته شده بود: (اين مال، بيرون صندوقى گذاشته شده بود. دزد به خانه صاحبش وارد شد وآنچه را در صندوق بود، برد؛ ولى اين مال، باقى ماند (صدوق، 1416: ج2، ص488، ح11).
18. ابو رجاء مصرى گفته است: پس از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام براى ديدن امام پس از او از مصر بيرون رفتم. دو سال تحقيق كردم وبه نتيجه اى نرسيدم. در سال سوم در مدينه بودم ودر اين باره فكر مى كردم وبا خود مى گفتم: اگر امام عليه السلام جانشين مى داشت، پس از دو سال برايم روشن مى شد (واو را مى ديدم). در اين هنگام، ندايى آمد كه گوينده اش را نمى ديدم ومرا خطاب كرد وگفت: (اى نصر بن عبدالله! به اهل مصر بگو: آيا شما پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را ديده ايد كه به او ايمان آورده ايد؟) نصر مى گويد: (من نام پدرم را نمى دانستم؛ زيرا در مدائن به دنيا آمده بودم وپدرم مرده بود ونوفلى مرا بزرگ كرده بود). با شنيدن آن صدا بى درنگ بر خاستم ورهسپار مصر شدم (صدوق، 1416: ج2، ص491-492)
19. محمد بن محمد اشعرى از غانم ابى سعيد هندى نقل كرده كه گفته است: من وچهل نفر ديگر، از ملازمان پادشاه هند در كشمير بوديم. ما به تورات، انجيل وزبور، آگاهى داشتيم ودر مسايل دينى به ما رجوع مى شد. روزى سخن از محمد صلى الله عليه وآله وسلم به ميان آمد؛ به يك ديگر گفتيم: (در كتاب هاى ما دربارة او سخن گفته شده است). قرار گذاشتيم كه من درباره او به جست وجو بپردازم. من از كشمير به كابل واز آن جا به بلخ رفتم. فرمانرواى بلخ ابن ابى شور بود؛ نزد وى رفتم واو را از قصد خود آگاه كردم.
وى عالمان وفقيهان را جمع كرد تا با من مناظره كنند. من از آنان درباره محمد صلى الله عليه وآله وسلم پرسيدم. گفتند: (او پيامبر ماست واز دنيا رفته است). گفتم: (جانشين او كيست؟) گفتند: (ابوبكر است). گفتم: (نسب او را بيان كنيد). آنان نسب او را شرح دادند. گفتم: (اين محمد صلى الله عليه وآله وسلم پيامبر نيست؛ زيرا جانشين پيامبرى كه ما در كتاب هاى خود يافته ايم، پسر عمو، همسر دختر وپدر فرزندان اوست). آن عالمان به فرمانروا گفتند: (اين فرد، از شرك به كفر گراييد. دستور بده او را بكشند). من به آنان گفتم: (من جز با بيان كافى، از دين خود بر نمى گردم). فرمانروا حسين بن اسكيب را فراخواند وبه او گفت: (با اين مرد مناظره كن). حسين به فرمانروا گفت: (علما وفقها اطراف تو هستند؛ به آنان بگو با وى مناظره كنند). فرمانروا گفت: (تو با او مناظره كن. او را به جاى خلوتى ببر وبا او مهربان باش). وى به دستور فرمانروا عمل كرد. من از او پرسيدم: (محمد صلى الله عليه وآله وسلم كيست؟) وى گفت: (او پيامبر ماست كه از دنيا رفته وجانشين وى، پسر عمويش على بن ابى طالب بن عبدالمطلب است كه همسر دختر پيامبر يعنى فاطمه وپدر دو پسرش حسن وحسين عليهماالسلام است).
گفتم: (شهادت مى دهم كه جز الله، خدايى نيست ومحمد صلى الله عليه وآله وسلم رسول خداست). نزد فرمانروا رفتم واسلام خود را اظهار كردم. وى به حسين دستور داد كه احكام اسلامى به من بياموزد. من به حسين گفتم: (در كتاب هاى ما آمده است كه هيچ جانشين پيامبرى از دنيا نمى رود، مگر اين كه جانشينى دارد. جانشين على عليه السلام چه كسى است؟) گفت: (جانشين على عليه السلام حسن وپس از او حسين است). سپس جانشينان پس از او را نام برد، تا به حسن عسكرى عليه السلام رسيد. آن گاه گفت: (بايد از جانشين حسن عليه السلام جست وجو كنى).
محمد بن محمد اشعرى گويد: وى در بغداد نزد ما آمد وگفت: در مسير راه، رفيقى داشتم كه با من هم عقيده بود؛ ولى چون از اخلاقش راضى نبودم، از وى جدا شدم. روزى در حالى كه درباره مقصودى كه داشتم فكر مى كردم، ناگهان فردى نزد من آمد وگفت: (مولايت را اجابت كن) ومرا از كوچه ها ومحله هاى مختلف عبور داد تا وارد خانه وباغى كرد. ناگهان مولاى خود، ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف را ديدم كه نشسته بود. مرا كه ديد، با زبان هندى با من سخن گفت وبر من سلام كرد. آن حضرت اسمم را گفت ودربارة تك تك چهل نفرى كه از دوستان هندى من بودند با نام هايشان سؤال كرد. سپس فرمود: (تو قصد دارى امسال با اهل قم به حج مشرف شوى؛ ولى امسال به حج نرو. به خراسان برو وسال آينده به حج برو). سپس كيسه اى را به من داد وفرمود: (اين، خرجى تو باشد. در بغداد به خانه كسى نرو وكسى را از آنچه ديدى، آگاه مساز. (صدوق، 1416: ج2، ص495-497).
20. على بن محمد بن اسحاق اشعرى گفته است: همسرى داشتم كه مدت ها او را رها كرده بودم. وى نزد من آمد وگفت: (اگر مرا طلاق داده اى، به من بگو). گفتم: (تو را طلاق نداده ام). سپس با او همبستر شدم. پس از چند ماه به من نامه اى نوشت كه باردار است. من دربارة او نامه اى به ناحيه مقدسه نوشتم ونيز درخواست كردم كه خانه اى كه داماد (يا پدر زنم) وصيت كرده بود كه به امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف داده شود را به من بفروشد ومن بهاى آن را به تدريج بپردازم.
در پاسخ نوشته شده بود: (درخواست تو دربارة خانه بر آورده شد؛ اما باردارى همسرت بى اساس است). پس از آن، همسرم به من نامه نوشت كه: (آنچه در باره باردارى ام نوشته بودم، دروغ بوده است) (صدوق، 1416: ج2، ص497-498).
21. ابوالحسن بن جعفر بن احمد نقل كرده است: ابراهيم بن محمد بن فرج رخجى دربارة مسايل مختلفى به امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف نامه نوشت ونيز درباره نام فرزندى كه براى او متولد شده بود. در پاسخ نامه، جواب سوالاتش داده شده بود؛ ولى درباره نام فرزندش مطلبى نيامده بود. آن فرزند از دنيا رفت.
نيز در ميان عده اى از اصحاب ما در جلسه اى درباره مطلبى اختلافى رخ داده بود. امام عجل الله تعالى فرجه الشريف در نامه اى به يكى از آنان شرح آنچه را كه در آن مجلس گذشته بود. نوشت. (همان)
22. اسحاق بن احمد كاتب گفته است: در قم، مرد پارچه فروشى بود كه يك شريك مرجئى داشت. پارچه گرانبهايى به دست آنان رسيد. فرد مومن به شريكش گفت: (اين پارچه براى مولايم مناسب است). شريكش گفت: (من مولايت را نمى شناسم؛ ولى تو اين پارچه را هرگونه كه مى خواهى، مصرف كن). هنگامى كه پارچه به دست ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف رسيد، آن را دونيم كرد؛ نصفش را نگاه داشت ونصف ديگر آن را برگرداند وفرمود: (ما را به مال مرجئى نيازى نيست). (صدوق، 1416: ج2، ص510)
23. ابوالاديان كه از خدمت گزاران امام حسن عسكرى عليه السلام بود ونامه هاى آن حضرت را به شهر هاى مخلتف مى برد، گويد: پس از شهادت امام عسكرى عليه السلامجمعى از مردم قم، وارد سامرا شدند واز حال امام عسكرى عليه السلام پرسيدند ودانستند كه امام عليه السلام از دنيا رفته است. گفتند: (به چه كسى بايد تعزيت بگوييم؟) مردم، جعفر بن على (جعفر كذاب) را معرفى كردند. آنان نزد او رفتند وسلام كردند وبه او تعزيت گفتند سپس به وى گفتند: (همراه ما نامه ها واموالى است. آيا مى گويى كه آن نامه ها از چه كسانى است وآن اموال چقدر نه؟) جعفر از جاى برخاست وبا ناراحتى گفت: (آيا از ما مى خواهيد كه غيب بدانيم؟) در اين هنگام، خادم ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف بيرون آمد وبه آنان گفت: (نامه هايى كه با شماست. از فلانى وفلانى است ومالى كه در هميان است، هزار دينار است وده دينار آن ها زراندود است).
آنان نامه ها ومال را به او سپردند وگفتند: (كسى كه تو را نزد ما فرستاده، امام است) (صدوق، 1416: ج2، ص475-476؛ حر عاملى، 1425: ج5، ص299)
24. على بن سنان موصلى از پدرش نقل كرده كه گفته است: كاروانى از قم وجبال بر اساس رسم وعادتى كه داشتند، اموالى را با خود به سامرا بردند تا به امام حسن عسكرى عليه السلام بدهند؛ اما وقتى به سامرا رسيدند، از شهادت امام عسكرى عليه السلام آگاه شدند. پرسيدند: (وارث امام كيست؟) گفتند: (برادرش جعفر بن على). آنان نزد او رفتند واو را از مقصود خود آگاه كردند. جعفر از آنان خواست تا اموال را به او تحويل دهند. آنان گفتند: (ما هرگاه نزد امام عسكرى عليه السلام مى رسيديم، او نام صاحبان اموال ومقدار مال آنان را به طور مشخص بيان مى كرد وحتى نقش مهرى را كه بر كيسه ها زده بودند، مى گفت. اگر تو جانشين او هستى، بايد مانند او عمل كنى تا اموال را به تو بسپاريم). جعفر، سخن آنان را تكذيب كرد وگفت: اين كار، آگاهى از غيب است وعلم غيب، مخصوص خداوند است. سپس نزد خليفه وقت رفت واز آنان بدگويى كرد. خليفه، آنان را احضار كرد واز آن ها خواست كه اموال را به جعفر بدهند. آنان گفتند: ما وكيل واجير مردم هستيم وبايد اموال را به كسى بدهيم كه مانند امام حسن عسكرى عليه السلام عمل كند وحق خيانت در امانت مردم را نداريم. خليفه، سخن آنان را تصديق كرد. آن ها از خليفه خواستند كه مأمورى بفرستد تا آنان را تا بيرون شهر، بدرقه كند وآنان اموال را به صاحبانشان باز گردانند. خليفه پذيرفت وآنان از شهر سامرا بيرون رفتند.
هنگامى كه به بيرون شهر رسيدند، ناگاه جوانى ديدند كه آنان را به نام صدا مى زد ومى گفت: (مولاى خود را اجابت كنيد). گفتند: (آيا تو مولاى ما هستى؟) گفت: (پناه به خدا! من خدمت گزار مولاى شمايم. با من بياييد تا مولايتان را به شما نشان دهم). به دنبال او رفتيم تا داخل خانه امام حسن عسكرى عليه السلام شديم. در آن جا فرزندش قائم عليه السلام را ديديم كه مانند پاره ماه بر تختى نشسته بود ولباس سبزى بر تن داشت.
به او سلام كرديم؛ جواب سلام ما را داد. سپس اموالى را كه با خود داشتيم به صورت مفصل ودقيق، معرفى كرد. حتى خصوصيات توشه اى كه همراه داشتيم ومركب هايمان را نيز بيان نمود. ما به اين دليل كه خداوند، مولايمان را به ما شناسانده بود، سجده شكر به جا آورديم. سؤالاتى كه داشتيم، از او پرسيديم واو به آن ها پاسخ داد. پس اموال را به او سپرديم.
حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف به ما دستور داد كه از آن پس مالى را به سامرا نياوريم؛ زيرا او مردى را در بغداد منصوب خواهد كرد ونامه هاى امام عجل الله تعالى فرجه الشريف از آن جا صادر خواهد شد. ما از نزد امام عجل الله تعالى فرجه الشريف به ديار خود باز گشتيم.
آن حضرت به محمد بن جعفر قمى حميرى مقدارى حنوط وكفن داد وفرمود: (خدا به تو دربارة مرگ خودت اجر بدهد. به همدان كه رسيديم، او درگذشت (صدوق، 1416: ج2، ص476-478).
25. سعيد بن هبة الله راوندى، مؤلف كتاب الخرائج والجرائح از عده اى نقل كرده است كه گفته اند: جماعتى را در همدان يافتيم كه همگى شيعه بودند. علت آن را از آنان پرسيديم؛ گفتند: (يك سال، جد ما به حج رفت وبسيار زودتر از قافله بازگشت. علت آن، اين بود كه در يك شب خواب مى ماند وقافله حركت مى كند واو تنها مى ماند. در حالى كه به تنهايى سير مى كند، صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف را ملاقات مى كند وآن حضرت به او مى گويد: (آيا مى خواهى به خانه ات برسى؟) او مى گويد: (آرى). جدمان گفت: (امام عليه السلام به يكى از خدمت گزارانش فرمود دست مرا بگيرد، ومن با امام عليه السلام حركت كردم. ناگهان ديدم زمين زير پاى ما درهم پيچيده مى شود. هنگام فجر به همدان رسيديم واو بازگشت.) اين واقعه سبب شد كه ما همگى مستبصر شويم (عاملى، 1425: ج5، ص325).
26. نويسنده كتاب مناقب فاطمه وولدها با سند خود از احمد بن محمد دينورى نقل كرده كه وى رهسپار حج شد وشيعيان، اموالى را به او سپردند تا به ناحيه مقدسه تحويل دهد. وقتى داخل سامرا شد، نامه اى به دستش رسيد كه در آن، پس از (بسم الله الرحمن الرحيم) نوشته شده بود: (احمد بن محمد دينورى به عهد خود وفا كرد). وخصوصيات كيسه هاى پول ومقدار دينارى كه در آن ها بود، با ويژگى هاى پارچه ها شرح داده شده بود. به او دستور داده شده بود كه آن اموال را به هركس كه عَمرى (نايب خاص امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى گويد، تحويل دهد (عاملى، 1425: ج5، ص329)
27. همو به سند خود از قاسم بن علا نقل كرده است كه او به صاحب الزمان عليه السلام نامه اى نوشت ودرخواست كرد برايش دعا كند كه خدا به او فرزندى بدهد. در نامه امام عليه السلام در پاسخ او آمده بود: (خدايا! به او پسرى عطا كن كهروشنى چشم او باشد وهمين حملى را كه با او همراه است، وارث وى قرار بده). قاسم بن علا گويد: (نامه را دريافت كردم ومن نمى دانستم كه حملى (زن باردارى) با من همراه است).
وقتى بررسى كردم يافتم كه كنيزم كه با من همراه است، باردار است واو پسرى به دنيا آورد (همو).
28. از حسن بن جعفر قزوينى نقل شده است كه گفت: يكى از برادران ما بدون وصيت از دنيا رفت. وارثان او مى دانستند او مالى را پنهان كرده است؛ ولى جاى آن را نمى دانستند. به ناحيه مقدسه نامه اى نوشتند وراهنمايى خواستند. در جواب آن ها نامه اى صادر شد كه طى آن، جاى آن اموال، دقيقاً بيان شده بود. آنان آن مكان را كندند ومال را پيدا كردند (همو: ص327-328)
آنچه نقل شد، مشتى از خروار است كه همگى به عصر غيبت صغرا مربوط است ودر تواتر معنوى آن ها جاى كمترين ترديدى وجود ندارد. اگر در تواتر معنا ومفاد اين گزارش ها ترديد شود، همه مواردى كه تواتر معنا ومفاد آن ها مسلم شناخته شده است، مانند شجاعت اميرالمومنين عليه السلام وسخاوت حاتم، مورد ترديد قرار خواهد گرفت. معجزات مزبور، غالباً از نوع اِخبار از غيب است كه يكى از معجزات شاخص پيامبران الهى نيز بوده است. آگاهى از غيب، اولاً وبالذات مخصوص خداوند است؛ ولى خداوند بندگان برگزيده خود را نيز از آن بهره مند مى كند؛ چنان كه فرموده است:
(عالم الغيب فلايظهر على غيبه أحدا إلا من ارتضى من رسول). (جن: 26-27)
(خداوند،) عالم به غيب است وهيچ كس را از غيب خود آگاه نمى كند، مگر كسى را كه خدا پسنديده باشد؛ يعنى رسول
از اين جا روشن مى شود كه در آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا مى دانند،(8) مقصود علم غيب بالذات است؛ اما علم غيب بالغير، مخصوص خداوند نيست؛ زيرا به نص آيه سوره جن وآيات ديگر، خداوند، بخشى از علم غيب خود را به برخى از آفريده هاى خود مانند پيامبران الهى تعليم كرده است.
نكته ديگر، اينكه از آيه سوره جن، حصر استفاده نمى شود. مفادآيه كريمه اين است كه رسول الهى مورد رضايت خداوند واز علم غيب بهره مند است؛ اما اين را نفى نمى كند كه غير پيامبران نيز مورد رضايت خدا باشند ودر نتيجه آنان نيز از علم غيب بهره مند باشند.
بدين سبب است كه در احاديث اسلامى كه از طريق شيعه واهل سنت روايت شده، آمده است كه اولياى خدا از الهام وتحديث بهره مندند؛ يعنى چه بسا حقايقى به آنان الهام مى شود، يا فرشته اى با آنان سخن مى گويد. (كلينى، 1388: ج1، ص268؛ بخارى، بى تا: ج2، ص295)
از سوى ديگر، امامان اهل بيت عليهم السلام وارثان علم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بوده اند؛ بنابراين وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم از علم غيب الهى برخوردار است، امامان عليهم السلام نيز آن علوم را از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به ارث برده اند. محمد بن فضل هاشمى روايت كرده است كه امام رضا عليه السلام به ابن هذاب فرمود: (آيا اگر به تو خبر دهم كه تو در روزهاى آينده به خون يكى از خويشاوندانت مبتلا خواهى شد، سخن مرا تصديق مى كنى؟)
گفت (نه؛ زيرا كسى غير از خدا از غيب آگاه نيست). امام عليه السلام به او فرمود: (آيا خداوند نفرموده است: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول؟ بنابر اين آيه، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نزد خدا مرتضى بوده (واز علم غيب برخوردار بوده) است. ما وارثان همان پيامبرى هستيم كه خدا او را از غيب خود آگاه كرده است (عروسى، 1384: ج5، ص444).
نتيجه
امامت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم وامامان اهل بيت عليهم السلام پيش از تولد آن حضرت مطرح شده است. از سوى ديگر، معجزات بسيارى از آن حضرت صادر شده است؛ بنابر اين امامت امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف علاوه بر آن كه منصوص است، با برهان عقلى معجزه نيز اثبات مى شود.
منابع
1. بحرانى، ابن ميثم، قواعد المرام، قم، مكتبة المرعشى، 1406ق.
2. بخارى، ابوعبدالله، صحيح البخارى، بحاشية السندى، بيروت، دارالمعرفه، بى تا.
3. تفتازانى، سعدالدين، شرح المقاصد، قم، منشورات الرضى، 1409ق.
4. جرجانى، مير سيد شريف، شرح المواقف، قم، 1412ق.
5. حر عاملى، محمد بن الحسن، اثبات الهداة، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1425ق.
6. حلبى، ابوالصلاح، تقريب المعارف، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404ق.
7. حلى، جعفر بن الحسن، المسلك فى اصول الدين، مشهد مقدس، مجمع البحوث الاسلامية، 1414ق.
8. حلى، حسن بن يوسف، الالفين، النجف الاشرف، المكتبة الحيدرية، 1388ق.
9. حلى، حسن بن يوسف، نهج الحق وكشف الصدق، قم، دارالهجرة، 1414ق.
10. حمصى رازى، سديد الدين، المنقذ من التقليد، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1412ق.
11. رازى، فخرالدين، المحصل، بيروت، دارالكتاب العربى، 1404ق.
12. سيورى، مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبين، قم، مكتبة المرعشى، 1405ق.
13. سيورى، مقداد بن عبدالله، اللوامع الالهية، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1422ق.
14. صدوق، محمد بن على بن الحسين، كمال الدين، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1416ق.
15. طوسى، محمد بن الحسن، الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، بى تا.
16. طوسى، نصير الدين، تلخيص المحصل، بيروت، دارالأضواء، 1405ق.
17. ـــــــــــــــــــ، رسالة الأمامة، بيروت، دارالأضواء، 1405ق.
18. عروسى حويزى، عبد على، نورالثقلين، قم، انتشارات دارالتفسير، 1384ش.
19. علم الهدى، على بن الحسين، رسائل الشريف المرتضى، بيروت، مؤسسة النور، بى تا.
20. قوشجى، ملا على، شرح التجريد، قم، منشورات الرضى، بى تا.
21. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، تهران، المكتبة الاسلامية، 1388ق.
22. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1390ق.
23. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، قم، المؤتمر العاملى لالفية الشيخ المفيد، 1413ق.
24. ـــــــــــــــــــ، النكت الاعتقادية، المجمع العالمى لأهل البيت، 1413ق.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) ر.ك: حلبى، ابوالصلاح، تقريب المعارف، ص101؛ حلّى، جعفر بن حسن،المسلك، ص212؛ حلّى، حسن بن يوسف، نهج الحق، ص168؛ حلى، حسن بن يوسف، الألفين، ص27؛ حمصى رازى، سديد الدين، المنقذ من التقليد، ج2، ص296.
(2) ر.ك: شيخ مفيد، النكت الاعتقادية، ص48؛ سيد مرتضى، الرسائل، ج2، ص283؛ فخرالدين رازى، المحصّل، ص301؛ تفتازانى، شرح المقاصد، ج5، ص11؛ سديد الدين حمصى، المنقذ من التقليد، ج1، ص384؛ فاضل قوشجى، شرح التجريد، ص360.
(3) تقريب المعارف، ص119 ـ 123.
(4) الصراط المستقيم، ج2، ص177 ـ 214.
(5) اللوامع الالهيّة، ص346، ابن ميثم بحرانى نيز گفته است: (راه شناخت مشخص هريك از امامان دوازدهگانه، معجزات وكراماتى است كه به دست هر يك از آنان ظاهر شده وبه صورت متواتر نقل شده است) (القواعد الكلاميه، ص190).
(6) المسلك، ص273
(7) براى اگاهى بيشتر از معجزات وكرامات امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف ر.ك: بحار الانوار، ج51، ص293 ـ 243؛ اثبات الهداة، ج5، ص284 ـ 341.
(8) مانند اين آيه شريفه: (قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ) نمل/65 ـ (لِلّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ) نحل/77 ـ (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ) (انعام: 59).