مقاله ى برگزيده:
المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۱۵۹) تحليل وبررسى مرگ جاهلى ومعرفت

تحليل وبررسى مرگ جاهلى ومعرفت

على ربّانى گلپايگانى

چكيده
در منابع روايى شيعه واهل سنت، درباره امامت حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده كه چون با كلمه (من مات) آغاز شده، به حديث (من مات...) (حديث مرگ جاهلى) معروف است. مفاد حديث اين است كه اگر كسى بدون اين كه امام شرعى خود را بشناسد وبه امامت او معتقد باشد، از دنيا برود؛ به مرگ جاهلى از دنيا رفته است؛ يعنى از ايمان واسلام خود در آخرت بهره اى نخواهد برد. اين مطلب گوياى جايگاه رفيع امامت، وشخصيت والاى امام است. امام، پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم راهنمايى ورهبرى امت اسلامى را بر عهده دارد، وشناخت درست اسلام تنها از طريق او به دست مى آيد. لذا او بايد از (عصمت) برخوردار باشد. اين ويژگى به اهل بيت خاص پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم كه در (آيه تطهير) و(حديث كسا) معرفى شده اند، اختصاص دارد. بدين جهت، مقصود از امام در حديث (من مات...) امامان معصوم از خاندان رسالت مى باشند. آنان همان امامان دوازده گانه شيعه اماميه اند كه آخرينشان حضرت حجت بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف است. پس، او امام عصر وزمان ماست وهركس بدون شناخت واعتقاد به امامت او از دنيا برود، به مرگ جاهلى مرده است.

مقدمه

در منابع روايى شيعه واهل سنت در باب امامت، حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده كه چون با كلمه (من مات) آغاز شده به حديث (من مات...) (حديث مرگ جاهلى) شهرت يافته است.
اين حديث در منابع اهل سنت، از شمارى از صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ودر منابع شيعى از چند تن از امامان اهل بيت عليهم السلام ونيز برخى از صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده است. در اين حديث، تأكيد وتصريح شده كه اگر كسى بدون معرفت امام واعتقاد والتزام به امامت او از دنيا برود، به مرگ جاهلى مرده است. اين حديث از يك سو، در بحث هاى كلامى مربوط به امامت مورد توجه متكلمان اسلامى قرار گرفته واز سوى ديگر، در تحولات سياسى تاريخ اسلام مورد استفاده واقع شده است. بدين جهت بر آن شديم تا در بحثى دقيق وجامع الاطراف به بررسى آن بپردازيم.
حديث (من مات) در منابع اهل سنت
حديث (من مات) در منابع اهل سنت با تعابير مختلفى نقل شده است:
1. (من مات بغير امام مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بدون (داشتن) امام بميرد، به مرگ جاهلى مرده است). اين حديث را احمد بن حنبل از اسود بن عامر، او از ابوبكر (بن عياش)، او از عاصم (بن بهدلة) از ابوصالح، از معاوية بن ابى سفيان از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است (احمد بن حنبل، 1416ق: ج13، ص188). احمد محمد شاكر وحمزة احمد الزين، محققان ومصححان كتاب المسند، سند آن را صحيح دانسته اند.
ابو داود طيالسى آن را از عبدالله بن عمر روايت كرده است (طيالسى، 1419ق واحمد بن حنبل، 1416ق: ص259). الدارقطنى شافعى با سه طريق از معاويه وبا دو طريق از ابوهريره روايت كرده است (الدار قطنى الشافعى، 1405ق، ج7، ص63). طبرانى،(1) ابونعيم اصفهانى،(2) هيثمى(3) ومتقى هندى(4) از ديگر راويان اين حديث مى باشند.
2. (من مات ولا إمام له مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وبراى او امامى نباشد، به مرگ جاهلى مرده است). اين حديث را ابوجعفر اسكافى نقل كرده است (الاسكافى، 1402ق: ص24).
3. (من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وبراى او امامى نباشد، به مرگ جاهلى مرده است) (علاء الدين على بن بلبان، 1911م. ج7، ص49).
4. (من مات وليس عليه امام فميتته ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وبر او امامى نباشد، مرگ او، مرگ جاهلى مى باشد) (التميمى، بى تا: ج1، ص286؛ الهيثمى، بى تا: ج5، ص224).
5. (من مات وليس عليه امام جماعة فإنّ موتته موتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وبر او امام همگانى نباشد، مرگ او، مرگ جاهلى خواهد بود) (حاكم النيشابورى، 1978م: ج10، ص150 والذهبى، بى تا: ج1، صص77 و117).
6. (من مات وليس فى عنقه بيعة مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد ودر گردن او بيعتى (با امام امت اسلامى) نباشد، به مرگ جاهلى مرده است) (النيشابورى، بى تا: ج3، ص1478 والبيهقى، 1406ق: ج8، صص156 ـ 157).
كلمه (بيعت) در فرهنگ اسلامى، اصطلاحى سياسى است ومقصود، بيعت با امام است. بدين جهت، مسلم اين حديث را در كتاب (الإمارة) آورده وشاه ولى الله دهلوى، با استناد به اين حديث با همين لفظ بر وجوب نصب امام استدلال كرده است (الامينى، 1421ق: ج10، ص492). مضافاً اين كه در برخى از نقل هاى حديث، به بيعت با امام تصريح شده است.
7. (من مات وليس فى عنقه لإمام المسلمين بيعة فميتته ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وبيعت امام مسلمانان بر گردن او نباشد، مرگ او مرگ جاهلى مى باشد) (زمخشرى، 1410ق: ج4، ص221).
8. من مات ولا بيعة عليه مات ميتة جاهلية: كسى كه بميرد وبيعتى بر عهده او نباشد، به مرگ جاهلى مرده است) (ابن سعد، 1410ق: ج5، ص107 والمتقى الهندى، 1401ق: ج1، ص103).
9. (من مات وليست عليه طاعة مات ميتة جاهلية، فان خلعها بعد عقدها فى عنقه لقى الله تبارك وتعالى وليست له حجّة؛ كسى كه بميرد واطاعت (از امام) برعهده او نباشد، به مرگ جاهلى مرده است واگر پس از قبول اطاعت امام، آن را كنار بگذارد، در حالى كه حجتى ندارد؛ خدا را ملاقات خواهد كرد) (احمد بن حنبل، 1416ق: ج12، ص277؛ الجوهرى، بى تا: ج2، ص850؛ ابن ابى شيبه، 1409ق: ج15، ص38؛ البخارى، بى تا: ج6، ص445 والمتقى الهندى، 1401ق، ج6، ص65).
10. (من مات ليس لإمام جماعة عليه طاعة مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد واطاعت امام جامعه اسلامى بر عهده او نباشد، به مرگ جاهلى مرده است) (الهيثمى، بى تا: ج5، ص219).
11. (من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد، در حالى كه امام زمان خود را نشناخته است، به مرگ جاهلى مرده است) (التفتازانى، 1364ق: ج5، ص239؛ التفتازانى، 1364ق: ص110؛ عبدالقادر بن محمد، 1322ق: ج2، ص501؛ قاضى عبدالجبار معتزلى، 1382ق: ج20، ص116؛ ملاعلى القارى، بى تا: ص179).
12. (من مات ولم يعرف امام زمانه فليمت إن شاء يهوديا وإن شاء نصرانيا؛ كسى كه امام زمان خود را نشناخته است، بايد يا يهودى بميرد يا نصرانى)(5).
13. (من خرج من السلطان شبراً مات ميتة جاهلية: كسى كه (حتى به اندازه) يك وجب از اطاعت فرمانروا (ى اسلامى) بيرون رود، (ودر همان حالت از دنيا برود) به مرگ جاهلى مرده است) (البخارى، بى تا: ج4، ص222، كتاب الفتن، باب دوم).
مضمون ومدلول روايات ياد شده با تعابير ديگرى نيز در منابع روايى اهل سنت نقل شده است، مانند:
ـ (من نزع يدا من طاعة جاء يوم القيامة لا حجّة له؛ كسى كه دست از اطاعت (پيشواى به حق مسلمانان) بردارد، روز قيامت حجتى نخواهد داشت) (طيالسى، 1419: ص259 والمتقى الهندى، 1401ق: ج6، ص65).
ـ (من فارق الجماعة شبراً فمات، مات ميتة جاهلية؛ كسى كه (حتى به اندازه يك وجب) از جماعت (اسلامى كه امام بر حق آنان را رهبرى مى كند) جدا شود، (ودر آن حالت بميرد) به مرگ جاهلى مرده است) (الصنعانى اليمانى، بى تا: ج11، ص330).
ـ (من ترك الطاعة وفارق الجماعة فمات، فميتته جاهلية؛ كسى كه اطاعت (از امام بر حق امت اسلامى) را ترك كند واز جماعت جدا شود، (ودر آن حالت بميرد) به مرگ جاهلى مرده است) (ابن ابى شيبه، 1409ق: ج15، ص52).
نيز تعابير ديگرى قريب به عبارات ياد شده است (فقيه ايمانى، 1420ق: صص31 ـ 48).
صحابه اى كه احاديث مزبور را روايت كرده اند، عبارتند از:
زيد بن ارقم؛ عامر بن ربيعة العنزى؛ عبدالله بن عباس؛ عبدالله بن عمر؛ عويمر بن مالك معروف به ابى الدرداء؛ معاوية بن ابى سفيان؛ ابوهريرة الدوسى وأنس بن مالك.
حديث (من مات...) در منابع شيعه
حديث (من مات...) در منابع روايى شيعه نيز با تعابير مختلفى روايت شده است:
1. (من مات وهو لا يعرف امامه، مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد، در حالى كه امامش را نمى شناسد، به مرگ جاهلى مرده است) (البرقى، بى تا: ص154 والمجلسى، 1390ق: ج23، ص76).
2. (من مات لا يعرف امامه مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد، در حالى كه امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است) (الكلينى، 1388ق: ج1، ص308؛ البرقى، بى تا: ص154؛ الصدوق، 1431ق: ص245؛ المجلسى، 1390ق: ج23، ص85 والحر العاملى، 1425ق: ج1، ص117).
3. (من مات ليس له امام مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وامامى نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است) (البرقى، بى تا، ص155؛ الصدوق، 1416ق: ص412 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص77).
4. (من مات وليس له امام فميتته ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وامامى نداشته باشد، مرگ او مرگ جاهلى است) (الكلينى، 1388ق: ج1، ص373؛ الصدوق، 1416ق؛ ص412 ومجلسى، 1390ق: ج23، صص78 ـ 89).
5. (من مات بغير امام جماعة مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بدون داشتن امامى كه امامت شرعى جامعه اسلامى را برعهده دارد، بميرد؛ به مرگ جاهلى مرده است) (البرقى، بى تا: ص155 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص77).
6. (من بات ليلة لا يعرف فيها امامه مات ميتة جاهلية؛ كسى كه شبى را به سر برد در حالى كه امام خود را نمى شناسد، (ودر آن حالت بميرد) به مرگ جاهلى مرده است) (النعمانى، بى تا: ص127 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص78).
7. (من مات وليس له امام يسمع له ويطيع مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وامامى نداشته باشد كه سخن او را بشنود واز او اطاعت كند، (ودر آن حال) از دنيا برود، به مرگ جاهلى مرده است) (المفيد، 1413ق: ص269 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص92).
8. (من مات بغير امام مات ميتة جاهلية، امام حى يعرفه؛ كسى كه بدون داشتن امام از دنيا برود، به مرگ جاهلى مرده است؛ امام زنده اى كه او را مى شناسد) (المفيد، 1413ق: ص268 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص92).
9. (من مات وليس له امام من ولدى مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد وبراى او امامى از فرندان من نباشد، به مرگ جاهلى مرده است) (الصدوق، بى تا: ج2، ص58 ومجلسى، 1390ق: ج23، صص81 و92).
حديث (من مات...) در منابع شيعى از اميرالمؤمنين، امام باقر، امام صادق، امام كاظم وامام رضا عليهم السلام روايت شده ومضمون ومفاد آن در روايات بسيارى آمده است؛ چنان كه در برخى از احاديث از شمارى از صحابه، مانند سلمان، ابوذر، مقداد، جابر بن عبدالله وابن عباس روايت شده است (الصدوق، 1416ق: ص413).
اعتبار حديث (من مات...)
اگر مجموعه نقل هاى حديث (من مات...) در منابع روايى شيعه واهل سنت را در نظر بگيريم، بدون شك، مفاد ومضمون حديث متواتر ومفيد يقين است. مضافا اين كه تعدادى از نقل هاى آن، از نظر سند صحيح ومعتبر است. بدين جهت مورد توافق علماى فريقين واقع شده، وديده يا شنيده نشده است كه كسى در صحت آن ترديد كرده باشد، بلكه عده اى از علماى اسلامى بر صحت ويا مورد اتفاق بودن آن ميان شيعه واهل سنت تصريح كرده اند. ابونعيم اصفهانى گفته است:
اين حديث صحيح است وشكى در آن وجود ندارد (الاصفهانى، 1378ق: ج3، ص224).
شيخ مفيد در پاسخ به اين سؤال كه آيا روايت (من مات وهو لا يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية)، صحيح است يا نه؟ گفته است: (اين خبر صحيح است واجماع اهل آثار بر آن شهادت مى دهد؛ چنان كه در قرآن كريم به معناى آن تصريح شده است. وى سپس آيه هاى 71 اسراء و41 نساء را گواه آورده است (المفيد، 1413ق: ج7، ص11).
برخى از متكلمان شيعى وسنّى حديث (من مات...) را قطعى دانسته وبه آن بر وجوب امامت استدلال كرده اند. خواجه نصير الدين طوسى در تلخيص المحصل (ص407)؛ سعد الدين تفتازانى در شرح المقاصد (ص239) وشرح العقائد (ص110)؛ ملا على قارى در شرح الفقه الاكبر (ص179)، عبدالعزيز فرهارى در النبراس (ص512) وولى الله دهلوى در جلد اول ازالة الخفاء (ص512)، از آن جمله اند.
مرگ جاهلى
در حديث (من مات...) تصريح شده است كه اگر كسى امامى را كه بايد از او اطاعت كند، نشناسد وامامت او را نپذيرد، واز دنيا برود، به مرگ جاهلى (ميتة جاهلية) مرده است. اكنون در اين باره بينديشيم كه مقصود از مرگ جاهلى چيست؟ ابن اثير گفته است: (كلمه جاهليت (الجاهلية) در احاديث تكرار شده است، وآن عبارت است از: حالتى كه عرب قبل از اسلام بر آن بود؛ يعنى جهالت نسبت به خدا ورسول خدا واحكام دين وفخر كردن به انساب، وكبرورزى وسركشى ونظاير آن ها) (الجزرى، 1367: ج1، ص323) وملاصالح مازندرانى نيز همين معنا را بازگو كرده است (المازندرانى، 1421ق: ج6، ص355).
در معناى مرگ جاهلى در حديث (من مات...) دو احتمال وجود دارد: يكى معناى حداكثرى وديگرى معناى حداقلى.
معناى حداقلى آن، اين است كه مرگ كسى كه به امامت امام حق معتقد نباشد، تنها از همين حيث با مرگ جاهلى مشابهت دارد؛ يعنى همان گونه كه انسان هايى كه در عصر جاهليت زندگى جاهلى داشتند وبه امامت امام حق معتقد نبودند؛ فردى كه در دوره اسلامى زندگى مى كند، وامامت امام حق را نپذيرفته است، از اين جهت مرگ او جاهلى است؛ چرا كه زندگى او در اين خصوص جاهلى بوده است. بنابراين، زندگى ومرگ چنين فردى دو بخش دارد: زندگى ومرگ اسلامى كه به باورها وارزش هاى اسلامى در غير امامت مربوط مى شود، وزندگى ومرگ جاهلى كه به حوزه امامت مربوط است.
معناى حداكثرى اين است كه كسى كه امام حق در هر زمانى را نشناسد وبه امامت او معتقد نباشد، هيچ يك از باورهاى اسلامى وتوحيدى او پذيرفته نخواهد شد. او همانند كسانى است كه در عصر جاهليت بودند وزندگى جاهلى داشتند؛ يعنى مشرك وكافر بودند ومرتكب كارهاى ناروا مى شدند.
در كلمات محققان هر دو احتمال يافت مى شود. ملاصالح مازندرانى در شرح حديث (من مات وليس له امام مات ميتة جاهلية) گفته است: كسى كه امام را بشناسد واز اطاعت او خارج شود، يا او را نشناسد وبه امامت او معتقد نباشد، (اگر در آن حالت از دنيا برود) بر حالتى مرده است كه مردم جاهليت داشتند؛ يعنى از امام حق اطاعت نمى كردند (يا اصولا او را نمى شناختند) بلكه بر اساس آراى خود تصميم مى گرفتند) (المازندرانى، 1421ق: ج6، ص334).
علامه مجلسى گفته است: (مقصود از مرگ جاهلى، مرگ بر حالتى است كه اهل جاهليت داشتند؛ يعنى كفر وجهل به اصول وفروع دين) (مجلسى، 1390ق: ج23، ص76).
احتمال اول درست نيست، زيرا لازمه آن، لغويت ذكر مرگ جاهلى در روايت است؛ چون بنابراين احتمال، مرگ جاهلى يعنى نشناختن امام يا انكار امامت او، واين چيزى است كه در متن روايت بيان شده است. در نتيجه معناى حديث اين خواهد شد كه مرگ كسى كه بدون شناختن وداشتن امام حق بميرد، مانند مرگ كسى است كه بدون شناختن وداشتن امام حق بميرد! روشن است كه اين گونه سخن گفتن لغو وبى معناست واز گوينده اى حكيم مانند امام معصوم صادر نمى شود. بنابراين، احتمال دوم درست ومعين است؛ يعنى نشناختن ونپذيرفتن امام حق، به منزله نشناختن ونپذيرفتن اصول وفروع اسلام است كه ويژگى زندگى جاهلى است وكسى كه با اين حالت از دنيا برود، به مرگ جاهلى از دنيا رفته است.
از اين كه در روايات (من مات...) بر مرگ جاهلى تأكيد شده است ونه بر زندگى جاهلى؛ به دست مى آيد كه چنين فردى از نظر زندگى دنيوى مسلمان محسوب مى شود واحكام دنيوى اسلام بر او مترتب مى گردد، ولى پس از مرگ (زندگى برزخى واخروى) احكام مسلمان را نخواهد داشت. اين تفصيل از روايات اهل بيت عليهم السلام نيز به دست مى آيد.
زيرا در برخى از روايات، مرگ جاهلى به مرگ ضلالت وگمراهى تفسير ومرگ كفر نفى شده است، ودر برخى ديگر از روايات، مرگ جاهلى به مرگ كفر ونفاق تفسير شده است.
حسين بن ابى العلاء مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا مقصود از مرگ جاهلى در حديث (من مات...) مرگ كفر است: امام عليه السلام فرمود: (نه؛ مراد مرگ ضلالت است) (البرقى، بى تا: ص154 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص77).
سليم بن قيس از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: كم ترين چيزى كه سبب ضلالت انسان است؛ چيست؟ امام عليه السلام فرمود: (اين است كه كسى را كه خداوند به اطاعت از او امر كرده وولايت او را واجب نموده واو را حجت خود در زمين وشاهد بر خلق خود قرار داده است؛ نشناسد) (مجلسى، 1390ق: ج23، ص82).
در دو روايت مزبور عدم معرفت واعتقاد به امام حق، به ضلالت تفسير؛ ودر روايت اول، لزوم كفر نسبت به آن نفى شده است؛ ولى در روايات پرشمار ديگرى، عدم معرفت وعدم اعتقاد به امام حق، مستلزم كفر ونفاق به شمار آمده است.
حارث بن مغيره از امام باقر عليه السلامروايت كرده كه مرگ جاهلى در حديث (من مات...) را به مرگ كفر، ضلالت ونفاق تفسير كرده است (البرقى، بى تا: ص155 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص87).
در روايت ديگرى، امام باقر عليه السلام خطاب به محمد بن مسلم فرمودند: (اگر فردى از امت اسلامى در حالى صبح كند كه امام الاهى وعادل براى او نباشد، حيران وسرگردان خواهد بود واگر بر همان حالت بميرد؛ به مرگ كفر ونفاق مرده است) (الصدوق، 1416: ص230 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص88).
امام صادق عليه السلام فرموده است: (امام نشانه اى است ميان خدا وخلق، كسى كه او را بشناسد، مؤمن وكسى كه او را انكار كند، كافر است) (الصدوق، 1416: ص245 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص85).
ابو حمزه ثمالى به نقل از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است: (امامى كه اطاعت از او واجب است، از ما مى باشد. هركس او را انكار كند، يهودى يا نصرانى خواهد مرد). (الصدوق، 1431ق: ص245 ومجلسى، 1390ق، ج23، ص85).
در برخى روايات، ميان (جهالت) و(عداوت) فرق گذاشته شده است. اگر كسى امام حق را نشناسد وبا او عداوت ورزد، مشرك خواهد بود واگر نسبت به او جاهل باشد؛ ولى عداوت نداشته باشد، مشرك نخواهد بود (الصدوق، 1416ق: ص231 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص85).
علامه مجلسى در شرح روايت اول كه امام باقر عليه السلام مرگ جاهلى در حديث (من مات...) را نفى وآن را به مرگ ضلالت تفسير كرده، گفته است: شايد امام عليه السلام بدان جهت كفر را نفى كرده كه پندار سائل اين بوده است كه احكام دنيوى كفر بر او مترتب مى شود. لذا امام عليه السلام آن را نفى وضلالت از حق را در حيات دنيوى ونيز از بهشت در آخرت، اثبات كرده است. يعنى چنين فردى وارد بهشت نخواهد شد. بنابراين، با روايات ديگر كه كفر را براى آنان اثبات كرده است؛ منافات ندارد؛ زيرا مراد اين است كه آنان در آخرت در حكم كافران مى باشند.
وى، سپس احتمال ديگرى را يادآور شده وآن، اين كه نفى كفر بدان جهت است كه مستضعفان از جاهلان به امامت را شامل نشود؛ زيرا نجات از عذاب درباره آنان محتمل است. بنابراين، روايات ديگر ناظر به غير مستضعفان است (مجلسى، 1390ق: ج23، ص77).
از تأمل در روايات امامان اهل بيت عليهم السلام به دست مى آيد كه معرفت امام واعتقاد به امامت او شرط مترتب شدن احكام دنيوى اسلام نيست. احكام دنيوى اسلام بر كسى مترتب مى شود كه به توحيد ونبوت اقرار كند واين همان وجه اولى در كلام علامه مجلسى است. از روايات به دست مى آيد كه برخى، از مرگ جاهلى در حديث (من مات...) چنين برداشتى داشتند كه احكام دنيوى اسلام نيز بر منكران امامت امام حق مترتب نمى شود ودر برخى از روايات از آن به (جاهليت جهلا) (الكلينى، 1388ق: ج1، ص308 والعياشى، بى تا: ج2، ص303) تعبير شده است؛ ولى ائمه عليهم السلام آن را نفى ورد كرده اند.
اما از نظر ثواب وعقاب اخروى، امامت نقش اساسى دارد؛ يعنى معرفت امام شرط برخوردارى از پاداش اخروى است، ونشناختن امام وعدم اعتقاد به امامت او، اگر ناشى از تقصير واز روى عناد باشد؛ مستوجب عقوبت اخروى خواهد بود؛ اما اگر ناشى از قصور باشد در شمار مستضعفان است واين، همان وجه دوم در كلام علامه مجلسى است.
(مستضعف)، اصطلاحى قرآنى است. قرآن كريم از گروهى سخن مى گويد كه بر خود ستم كرده اند وهنگامى كه فرشتگان مى خواهند جان آن ها را بستانند؛ از ستم خويش به اين كه مستضعف بوده اند عذرخواهى مى كنند؛ ولى فرشتگان عذر آنان را نپذيرفته به آنان يادآور مى شوند كه سرزمين خدا وسيع بوده وآنان مى توانستند از ديار خود مهاجرت كنند وبه سرزمينى بروند كه بتوانند از احكام الاهى آگاه شده وبه آن ها عمل كنند: (إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِى أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا) (نساء: 97). سپس از گروهى سخن مى گويد كه واقعاً مستضعف بوده اند، وچاره اى نداشته وراه به جايى نمى بردند. اينان ممكن است مشمول بخشش الاهى واقع شوند: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُوْلَئِكَ عَسَى اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا) (نساء: 98 ـ 99).
بنابراين، مستضعف كسى است كه راه به جايى نمى برد وبه دلايل وعوامل مختلف از شناختن حق، ناتوان است. چه بسا فرد يا افرادى در غفلت وبى خبرى كامل نسبت به حق قرار داشته باشند؛ به گونه اى كه در طول عمر مجال تصور خلاف آن برايشان فراهم نشود، ويا خلاف عقيده خود را تصور كنند؛ ولى راهى براى تحقيق نداشته باشند، يا راه تحقيق برايشان باز باشد؛ ولى پس از تحقيق به حق رهنمون نگردند. اين گونه افراد مشمول حكم مستضعف خواهند بود؛ چنان كه آيه كريمه (لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ) (بقره: 286) نيز شامل حال آنان مى باشد؛ زيرا چيزى كه مورد غفلت انسان است ويا راهى بر شناخت آن ندارد، در وسع او نيست؛ در نتيجه اكتسابى او نيز نخواهد بود.
بنابراين، مستضعف نسبت به ثواب وعقاب الاهى، دست خالى است؛ نه چيزى له او است (زيرا فرض اين است كه حق را نشناخته وبه آن عمل نكرده است) ونه چيزى بر عليه او است (زيرا در نشناختن حق وعمل نكردن به آن معذور است) لذا امر او به خداوند واگذار مى شود وخداوند با عفو وغفران خود با آنان عمل خواهد كرد: (فَأُوْلَئِكَ عَسَى اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا) آنان اگرچه از نظر تكليفى معذورند؛
چون امر انسان دائر مدار سعادت وشقاوت است، همين كه اين گروه براى خود كسب سعادت نكرده اند، در حوزه شقاوت واقع شده اند، ورفع آن به عفو وغفران الاهى نيازمند است (الطباطبايى، 1393ق: ج5، ص51).
در روايات، درباره اين كه مستضعف چه كسى است، تعابير مختلفى وارد شده است؛ (البحرانى، بى تا: ج1، صص406 ـ 409). ولى مدلول همه آن ها همان است كه از اطلاق آيه98 سوره نسا به دست مى آيد؛ وآن اين كه نيافتن حق، ناشى از تقصير نباشد (الطباطبايى، 1393ق: ج5، ص60).
اگر كسى در رواياتى كه از ائمه اطهار عليهم السلام رسيده است كه بيش ترين آن ها در (كتاب الحجة) و(كتاب الايمان والكفر) كافى گرد آمده است، دقت كند؛ درمى يابد كه تكيه ائمه بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود واو در مقابل حق تعصب وعناد بورزد، ويا حداقل در شرايطى باشد كه مى بايست تحقيق وجست وجو كند ودر اين مورد كوتاهى كند. اما افرادى كه ذاتاً وبه واسطه قصور فهم وادراك ويا به علل ديگر در شرايطى به سر مى برند كه مصداق منكر ويا مقصر در تحقيق وجست وجو به شمار نمى روند، در رديف منكران ومخالفان نيستند. آن ها از مستضعفين و(مرجون لأمر الله) به شمار مى روند. نيز از روايات استفاده مى شود كه ائمه اطهار عليهم السلام بسيارى از مردم را از اين طبقه مى دانند (مطهرى، 1355: ص398).
در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: (كسى كه ما را بشناسد، مؤمن وكسى ما را انكار كند، كافر است وكسى كه نه ما را بشناسد ونه انكار كند، گمراه است واگر بر همان حالت بميرد، خداوند به گونه اى كه مى خواهد با او رفتار خواهد كرد) (الكلينى، 1388ق: ج1، ص144).
جايگاه رفيع امامت
حديث (من مات...) بر جايگاه رفيع امامت دلالت مى كند، زيرا الاهى بودن يا جاهلى بودن زندگى ومرگ انسان به آن بستگى دارد واز اين جهت، هموزن توحيد ونبوت است. اين مطلب ريشه قرآنى دارد؛ زيرا قرآن كريم وجوب اطاعت از امام را در رديف وجوب اطاعت از خدا ورسول خدا ذكر كرده است: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الأَمْرِ مِنكُمْ) (نساء: 59) از اين رو سعد الدين تفتازانى در بحث دلايل وجوب امامت، حديث (من مات...) وآيه (اولى الامر) را كنار هم آورده است: (چهارمين دليل وجوب نصب امام، وجوب اطاعت ومعرفت امام بر اساس كتاب وسنت است ومقتضاى آن وجوب حصول ونصب آن است.) وى در ادامه، آيه (اولى الامر) را دليل بر وجوب اطاعت از امام، وحديث (من مات...) را دليل بر وجوب معرفت امام دانسته است) (التفتازانى، 1409ق: ج5، صص235 و239).
از نگاه قرآن كريم، روز قيامت انسان ها با پيشوايان وارد محشر خواهند شد: (يوم ندعوا كل اناس بإمامهم) (اسراء: 71).
شيخ مفيد، اين آيه را يكى از مؤيدات قرآنى حديث (من مات...) دانسته است. (المفيد، 1413ق: ج7، ص12). شيخ ابوالفتح كراجكى نيز مفاد حديث (من مات...) وآيه شريفه را همسان دانسته است؛ (كنزالفوائد، ج1، ص329) زيرا مفاد آيه كريمه، همانند حديث (من مات...)، اين است كه سرنوشت انسان ها در قيامت به سرنوشت امام آنان بستگى دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: (امامان، تدبيركنندگان امور مردم وناظران وپيشوايان الاهى بر بشر مى باشند. داخل بهشت نمى شود، مگر كسى كه آنان را بشناسد وآنان نيز او را بشناسند. داخل دوزخ نمى شود، مگر كسى كه آنان را انكار كند، وآنان نيز او را انكار كنند).(6)
ابن ابى الحديد، در شرح كلام امام عليه السلامگفته است: سخن امام به آيه (يوم ندعوا كل اناس بإمامهم) اشاره دارد. وى، در ادامه، حديث (من مات...) را نيز مؤيد همين مطلب دانسته است (ابن ابى الحديد، 1421ق: ج9، ص125).
نكته درخور توجه اين كه بر اساس ادامه آيه كريمه وآيه پس از آن، انسان ها در قيامت به دو گروه تقسيم شده اند: گروه اول كسانى اند كه نامه اعمالشان به دست راست آنان داده مى شود وپاداش كارهاى خوب خود را به طور كامل دريافت مى كنند.
گروه دوم كسانى اند كه در دنيا راه حق را نيافته، پيشواى حق را نشناخته واز او پيروى نكرده اند. آنان از پاداش الاهى محروم خواهند بود: (فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤون كتابهم ولا يظلمون فتيلا * ومن كان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة أعمى وأضلّ سبيلا) (الطباطبايى، 1393ق: ج13، ص165).
از آن جا كه امامت در طول نبوت وتوحيد قرار دارد، در روايات تفسيرى آمده است: (يدعى كل أناس بإمام زمانهم وكتاب ربّهم وسنّة نبيهم؛ در قيامت مردم با امام زمان، كتاب پروردگار وسنت پيامبرشان خوانده خواهند شد) (البحرانى، بى تا: ج2، ص428 والسيوطى، 1412ق: ج5، ص277).
از امام صادق عليه السلام چنين روايت شده است: (زمين از امامى كه حلال وحرام خداوند را براى مردم برپا مى دارد، خالى نخواهد بود؛ واين، سخن خداوند است كه فرمود: (يوم ندعوا كل أناس بإمامهم). سپس به حديث نبوى (من مات...) استشهاد كرد (العياشى، بى تا: ج2، ص303).
از امام باقر عليه السلام روايت شده هنگامى كه آيه شريفه (يوم ندعوا كل اناس بإمامهم)، نازل شد؛ مسلمانان به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گفتند: (آيا شما امام عموم مسلمانان نيستى؟) پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: (من امام عموم مسلمانان هستم؛ ليكن پس از من، امامانى از اهل بيتم براى مردم مى باشند. هركس ولايت آنان را بپذيرد، از من وبا من است ودر آينده (قيامت) مرا ملاقات خواهد كرد، وهركس به آنان ستم كند، يا به ستمكاران درباره آنان كمك كند، يا آنان را تكذيب كند، از من وبا من نخواهد بود ومن از او بيزارم) (العياشى، بى تا، ص304).
كليد شناخت توحيد وشريعت
در روايتى از امام حسين عليه السلام چنين نقل شده است: (خداوند بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند، وهنگامى كه او را شناختند، عبادتش كنند، وبا عبادت خدا از عبادت غير خدا بى نياز شوند). فردى به امام گفت: (اى فرزند رسول خدا! پدر ومادرم فداى تو باد! معرفت خدا چيست؟) امام عليه السلام فرمود: (معرفت خدا عبارت است از اين كه اهل هر زمانى امام خويش را كه اطاعت از او بر آنان واجب است، بشناسند) (الصدوق، 1385ق: ص9 ومجلسى، 1390ق: ج23، ص89).
تفسير معرفت خدا به معرفت امام بدان جهت است كه معرفت خدا بدون معرفت امام سودبخش نيست؛ چنان كه در حديث (سلسلة الذهب) كه از امام رضا عليه السلام روايت شده، آمده است: (كلمه توحيد، حصار الاهى است. هركس در آن وارد شود، از عذاب الاهى ايمن خواهد بود؛ ولى شرايطى دارد كه امامت از شرايط آن است.) (الصدوق، بى تا: ص25)؛ زيرا شناخت كامل خدا وشناخت احكام ودستورات الاهى بدون معرفت امام ممكن نخواهد بود. بدين جهت در روايات، ولايت در مقايسه با نماز، زكات، حج وروزه، برتر از آن ها به شمار آمده است؛ زيرا ولايت، كليد آن ها ووالى (امام) راهنماى آن ها است (الكلينى، 1388ق: ج2، ص16).
وجوب امامت در هر زمان
حديث (من مات...) گوياى اين مطلب است كه پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم تا پايان دنيا، وجود امام در هر زمانى واجب است.
پيش از اين يادآور شديم كه عده اى از متكلمان اسلامى، به حديث (من مات...) بر وجوب نصب امام استدلال كرده اند:
اولا: ظهور عرفى امام در حديث (من مات....)، امام موجود در هر زمان است؛ يعنى براى هر مسلمانى در دوران زندگى او امامى بر حق وجود دارد كه بايد او را بشناسد وامامت او را بپذيرد.
ثانياً: در برخى از نقل هاى حديث، واژه (امام زمانه) به كار رفته است كه دلالت آن، بر مطلب مزبور آشكارتر است.
ثالثا: در برخى از نقل هاى حديث، از وجوب بيعت با امام سخن به ميان آمده است، وبيعت با امام حى صورت مى گيرد، نه امامى كه از دنيا رفته است. صحابه نيز از حديث (من مات...) همين معنا را فهميده بودند؛ چنان كه عبدالله بن عمر در لزوم بيعت با يزيد بن معاوية (النيشابورى، بى تا: ج3، ص1478، كتاب الامارة، حديث58) وعبدالملك مروان (الاسكافى، 1402ق: ص24 وابن ابى الحديد، 1421ق: ج13، ص188)، به همين حديث استناد كرد. البته عبدالله بن عمر در مصداق شناسى حديث (من مات...) به خطا رفته، ولى سخن كنونى ما در معناشناسى حديث است، نه در مصداق شناسى آن.
در برخى از روايات نيز بر اين كه مقصود از امام در حديث (من مات...) امام حى است، تصريح شده است (مجلسى، 1390ق: ج23، ص92).
امامى از عترت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم
مقصود از امام در حديث (من مات...)، امام از عترت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است. در روايات شيعه به اين مطلب تصريح شده است: (من مات وليس له امام من ولدى مات ميتة جاهلية) (الصدوق، بى تا: ص219 ومجلسى، 1390ق: ج23، صص85 و93).
در ديگر روايات نبوى نيز دلايل روشنى بر اين مطلب وجود دارد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در حديث سفينه،(7) اهل بيت خود را به كشتى نوح تشبيه كرده است كه هركس بر آن سوار شد، نجات يافت وهركس وارد آن نشد، غرق شد؛ يعنى پيروى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم رمز نجات ورستگارى وروى گرداندن از آنان، سبب هلاكت وشقاوت است. اين معنا همان است كه در حديث (من مات...) آمده است كه اگر كسى بدون معرفت امام از دنيا برود، به مرگ جاهلى مرده واز نجات وسعادت محروم خواهد بود.
(حديث ثقلين)(8) كه از احاديث متواتر اسلامى است نيز گوياى همين حقيقت است؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در اين حديث، عترت خود را عدل قرآن قرار داده وبر اين كه آن دو تا قيامت از هم جدا نخواهند شد، تصريح كرده واز مسلمانان خواسته است كه به آن دو تمسك جويند تا از گمراهى نجات يابند؛ چنان كه ابن حجر مكى گفته است: احاديثى كه بر تمسك به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم دعوت مى كنند، گوياى اين مطلب هستند كه همان گونه كه قرآن كريم تا قيامت وجود دارد، از اهل بيت پيامبر نيز كسى كه شايستگى آن را دارد كه از او پيروى شود، تا قيامت وجود خواهد داشت. بدين جهت است كه آنان سبب امنيت اهل زمين (امانا لاهل الارض) مى باشند (الهيتمى، 1425ق: ص189).
گواه ديگر اين مطلب حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است كه فرموده است: (در هر نسلى از امت من، فردى عادل از اهل بيت من وجود دارد كه حافظ دين از تغييراتى است كه جاهلان، غاليان وباطل گرايان ايجاد مى كنند) (صدوق، 1416ق: ص221، باب22، حديث7 والهيتمى، 1425ق: ص188، باب11).
نتيجه
از دقت در حديث (من مات...) وشواهد قرآنى وروايى آن، نكات مهمى درباره امامت به دست مى آيد:
1. امامت داراى جايگاه بلند وبرجسته اى است تا حدى كه ايمان به توحيد ونبوت بدون آن براى نجات ورستگارى انسان كافى نبوده وعدم شناخت امام واطاعت از او سبب آن خواهد شد كه مرگ مسلمان به منزله مرگ انسانى باشد كه عقيده وخلق وخوى او جاهلى بوده است. اين جايگاه رفيع امامت بدان جهت است كه امام راهنماى مردم در شناخت درست توحيد وشريعت كه ارمغان نبوت است، مى باشد. بديهى است تا انسان از اسلام فهم درستى نداشته باشد، نخواهد توانست آموزه هاى اسلامى را در مقام عقيده وعمل به درستى به كار بندد، ودر اين صورت به حيرت وضلالت دچار خواهد شد. بر اين اساس، امام بايد در علم وعمل از خطا مصون ومعصوم باشد تا بتواند امت اسلامى را به درستى راهنمايى ورهبرى كند.
2. وجود امام با ويژگى ياد شده در هر زمانى واجب است؛ چرا كه سرنوشت امت اسلامى در مسير سعادت ورستگارى در هر زمانى به شناخت امام وپيروى از او گره خورده است. بدون وجود امام، شناخت او وپيروى از او ممكن نخواهد بود. بنابراين، مقتضاى رحمت وحكمت الاهى اين است كه اين امكان را در همه زمان ها براى جويندگان وپويندگان راه سعادت فراهم سازد. از طرفى واگذاركردن اين مهم به مسلمانان با دو مشكل جدى روبه روست: يكى احتمال تخلف آنان در شناخت وتعيين امام است، وديگر خطاپذيرى آنان در تشخيص امام، به ويژه با توجه به ويژگى عصمت امام. از اين رو، نصب امام بايد از سوى خداوند دانا وحكيم وتوسط پيامبر معصوم انجام گيرد. بنابراين، ديدگاه درست در باب تعيين امام، نظريه (انتصاب) است، نه (انتخاب).
3. مضافاً اين كه در برخى نقل هاى حديث (من مات...) تصريح شده است كه امامان امت اسلامى از ذرية پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى باشند. بر اساس احاديث متواتر ومعتبر ديگرى از آن حضرت، اهل بيت وعترت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به عنوان راهنمايان وپيشوايان امت اسلامى معرفى شده اند، ومقصود كسانى اند كه از ويژگى عصمت برخوردارند؛ چرا كه عصمت ـ چنان كه بيان شد ـ شرط اساسى امامت است. آنان كسانى اند كه (آيه تطهير) در شأن آن ها نازل شده ودر (حديث كسا) معرفى شده وعبارتند از:
على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن وامام حسين عليهم السلام.(9) امامان ديگر اهل بيت عليهم السلام نيز از سوى آنان معرفى شده اند كه همگى از نسل امام حسين عليه السلاماند وحضرت حجت بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف كه همان مهدى موعود است، آخرين آن هاست. روايات در اين باره متواتر است.
بنابراين، امام زمان ما، حضرت حجت بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف است كه به دلايل وعللى در پس پرده غيبت به سر مى برد. ما او را اگر ببينيم هم نمى شناسيم؛ ولى او از وضع وحال ما آگاه است واز دو طريق مستقيم وغير مستقيم امت اسلامى را رهبرى مى كند.
كتابنامه
1. ابن اَبى شيبه، ابوبكر، المصنّف فى الأحاديث والآثار، تحقيق كمال يوسف الحوت، الرياض: مكتبة الرشد، 1409ق.
2. ابن ابى الحديد، هبة الله بن محمد، شرح نهج البلاغة، بيروت: دارالسياقة للعلوم، 1421ق.
3. ابن ابى الوفاء، عبدالقادر بن محمد، الجواهر المضيئة فى طبقات الحنفية، حيدر آباد دكن: مجلس دائرة المعارف النظامية، 1322ق.
4. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلمية، 1410ق.
5. احمد بن حنبل، المسند، شرحه وصنع فهارسه احمد محمد شاكر، القاهره: دارالحديث، 1416ق.
6. الإسكافى، ابوجعفر، المعيار والموازنة، تحقيق الشيخ محمدباقر المحمودى، بى جا، بى نا، 1402ق.
7. الاصفهانى، ابونعيم، حلية الأولياء، بيروت: دارالكتاب العربى، 1378ق.
8. الأمينى، عبدالحسين، الغدير فى الكتاب والسنة والأدب والتاريخ، قم: مركز الغدير للدراسات الإسلامية، 1421ق.
9. البحرانى، السيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، بى جا: نورالهدى، بى تا.
10. البخارى، ابوعبدالله، التاريخ الكبير، بيروت: دارالكتب العلمية، بى تا.
11. البخارى، ابوعبدالله، صحيح البخارى، حا شية السندى، بيروت: دارالمعرفة، بى تا.
12. البرقى، احمد بن محمد، المحاسن، قم: دارالكتب الإسلامية، بى تا.
13. البيهقى، احمد بن الحسين، السنن الكبرى، بيروت: دارالمعرفة، 1406ق.
14. التفتازانى، سعد الدين، شرح العقائد النسفية، بى جا: مطبعة مولوى محمد عارف، 1364ق،
15. التفتازانى، سعد الدين، شرح المقاصد، قم: منشورات الرضى، 1409ق.
16. التميمى، محمد بن حبّان، كتاب المجروحين، تحقيق محمود ابراهيم زائد، بيروت: دارالمعرفة، بى تا.
17. الجزرى، مبارك بن محمد، النهاية فى غريب الحديث والأثر، قم: مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، 1367ش.
18. جمعى از نويسندگان، دانشنامه كلام اسلامى، قم: مؤسسه الإمام الصادق عليه السلام، 1387ش.
19. الجوهرى، ابوالحسن على بن احمد، المسند، چاپ كويت.
20. الحاكم النيشابورى، محمد بن عبدالله، المستدرك على الصحيحين، بيروت: دارالكتب العلمية، 1978م.
21. الحر العاملى، محمد بن الحسن، اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، بيروت: مؤسسة الاعلمى، 1425هـ.ق.
22. الدار قطنى، على بن عمر، العلل الواردة فى الأحاديث النبوية، الرياض: دارطيبة، 1405ق، .
23. الدهلوى، ولى الله، إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، لاهور: بى نا، 1396ق.
24. الذهبى، محمد بن احمد، تلخيص المستدرك، المطبوع ذيل المستدرك، بيروت: دارالمعرفة، بى تا.
25. الرازى، فخرالدين، المسائل الخمسون (مطبوع خمس مجموعة من الرسائل)، بى جا، المطبعة العلمية: 1328ق.
26. الزمخشرى، محمود بن عمر، ربيع الأبرار ونصوص الأخبار، قم: دارالذخائر للمطبوعات، 1410ق.
27. السيد الرضى، محمد بن الحسين، نهج البلاغة، قم: نشر امام على عليه السلام، 1369ش.
28. السيوطى، جلال الدين، الدر المنثور، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1412ق.
29. الصدوق، محمد بن على، التوحيد، بيروت: دارالمعرفة، بى تا.
30. الصدوق، محمد بن على، ثواب الاعمال وعقاب الأعمال، بيروت: موسسة الأعلمى للمطبوعات، 1431ق.
31. الصدوق، محمد بن على، علل الشرايع، قم: مكتبة الداورى، 1385ق.
32. الصدوق، محمد بن على، عيون أخبار الرضا عليه السلام، تهران: انتشارات جهان، بى تا.
33. الصدوق، محمد بن على، كمال الدين وتمام النعمة، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1416ق،
34. الصنعانى اليمانى، عبدالرزاق، المصنّف، طبعة المجلس العلمى فى الباكستان، بى تا.
35. الطباطبائى، السيد محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1393ق.
36. الطبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الأوسط، القاهرة: دارالحرمين، بى تا.
37. الطبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ، دارالنشر، القاهرة: مكتبة ابن تيمية، 1415ق.
38. الطوسى، نصير الدين، تلخيص المحصّل، بيروت: دارالأضواء، 1405ق.
39. طيالسى، سليمان بن داوود، المسند، تحقيق محمد بن عبدالحسن التركى، مصر: دارهجر، 1419ق.
40. العياشى، محمد بن مسعود، تفسير العياشى، تهران: المكتبة العلمية الإسلامية، بى تا.
41. الفارسى، على بن بلبان، الإحسان فى تقريب صحيح ابن حبّان، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1408ق.
42. فرهارى، محمد عبدالعزيز، النبراس، بى جا: مكتبة حقانية، بى تا.
43. فقيه ايمانى، شيخ مهدى، إصالة المهدوية فى الإسلام، قم: مؤسسة المعارف الإسلامية، 1420ق.
44. القارى، ملاعلى بن سلطان، شرح الفقه الاكبر، بيروت: دارالكتب العلمية، بى تا.
45. الكراجكى، ابوالفتح، كنز الفوائد، قم: انتشارات دارالذخائر، بى تا.
46. الكلينى، محمد بن يعقوب، اُصول الكافى، تهران: المكتبة الإسلامية، 1388ق.
47. المازندرانى، ملاصالح، شرح اصول الكافى، تصحيح سيد على عاشور، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1421ق.
48. المتقى الهندى، علاء الدين، كنزالعّمال فى سنن الأقوال والأفعال، بى جا، مؤسسة الرسالة، 1401ق.
49. المجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، تهران: المكتبة الإسلامية، 1390ق.
50. المجلسى، محمدباقر، مرآة العقول، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1370ش.
51. مطهرى، مرتضى، عدل الهى، تهران: انتشارات اسلامى، 1355ش.
52. المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الإختصاص، قم: المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.
53. المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، مصنفات الشيخ المفيد، ج7، الرسالة الاولى فى الغيبة؛ قم: المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، : 1413ق.
54. الميلانى، السيد على، نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار، قم: مركز نشر آلاء، 1432ق.
55. النعمانى، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، تهران: مكتبة الصدوق، بى تا.
56. النيشابورى، مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت، دار إحياء التراث العربى، بى تا.
57. الهمدانى، عبدالجبّار، المغنى فى ابواب التوحيد والعدل، بيروت: دارالكتب، 1382ق.
58. الهيتمى المكى، ابن حجر، الصواعق المحرقة، بيروت: المكتبة العصرية، 1425ق.
59. الهيثمى، نورالدين، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، تحقيق حسام الدين القدسى، القاهره: مكتبة القدسى، بى تا.
 

 

 

 

 

پى نوشت ها:

ــــــــــــــــــــــ

(1) الطبرانى (متوفى 360)، المعجم الكبير. ج19، ص388، ح900؛ المعجم الاوسط، ج1، ص417.
(2) ابونعيم اصفهانى (متوفى 430)، حلية الاولياء، ج3، ص224.
(3) نور الدين هيثمى (متوفى 807)، مجمع الزوائد، ج5، ص218.
(4) المتقى الهندى (متوفى 975)، كنز العمال، ج1، ص103، ح464 وج6، ص65، حديث14863. ابن ابى الحديد (متوفى 656) نيز گفته است: (جاء فى الخبر المرفوع من مات بغير امام مات ميتة جاهلية) شرح نهج البلاغه، ج9، 125.
(5) فخر الدين رازى (متوفى 606هـ)، المسائل الخمسون، مسأله47، ص384، كتاب ضمن مجموعه اى از رساله ها چاپ شده است، ر.ك: اصالة المهدوية فى الإسلام، ص39.
(6) (انما الأئمة قوّام الله على خلقه وعرفاؤه على عباده، لايدخل الجنّة الا من عرفهم وعرفوه، ولا يدخل النار الّا من أنكرهم وأنكروه) (نهج البلاغه، خطبه252). مقصود از ائمه، امامان حق است كه امامان اهل بيت عليهم السلام ـ پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم ـ برترين آن ها هستند؛ چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلامدر تفسير آيه (وعلى الاعراف رجال يعرفون كُلّا بسيماهم) (اعراف: 46)، فرموده است: (ما بر اعراف هستيم وياران خود را با چهره هايشان مى شناسيم. ما اعراف هستيم وخداوند جز از طريق معرفت ما شناخته نمى شود. خداوند روز قيامت ما را بر اعراف به اهل محشر مى شناساند. پس، داخل بهشت نخواهد شد، مگر كسى كه ما را بشناسد وما نيز او را بشناسيم وداخل دوزخ نمى شود، مگر كسى كه ما را انكار كند وما او را انكار كنيم) (اصول كافى، ج1، ص141، كتاب الحجة، باب معرفة الامام، حديث9).
(7) جهت آگاهى از سند ومدلول حديث سفينه ر.ك: نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار، ج4.
(8) براى آگاهى از سند ومدلول حديث ثقلين ر.ك: نفحات الازهار، ج 1 ـ 3.
(9) در اين باره به دانشنامه كلامى اسلامى، ج1، مدخل آيه تطهير به قلم همين نگارنده رجوع شود.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۱۱/۲۵ : ۶.۳ K : ۰
: على ربّانى گلپايگانى
comments:
no-comments