المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۱۶۷) جزيره ى خضرا در ترازوى نقد

جزيره ى خضرا در ترازوى نقد

حجت الاسلام نجم الدين مروجى طبسى

چكيده
در اين مقاله هر دو نقل جزيره خضرا ومنابع ومآخذ اين داستان آمده وبه دقت به بررسى سندى آن پرداخته شده است؛ هرچند محور بحث، جزيره خضرا در نقل فضل بن يحيى طيبى وعلى بن فاضل است. نيز ضعف سند وعدم توثيق طيبى وعلى بن فاضل به اثبات رسيده وسپس به اشكالات دلالى ومحتوايى پرداخته شده است؛ از جمله اشكال تناقض بين متن ها، به گونه اى كه نقل بحارالانوار با نقل مرحوم شُبّر تفاوت بسيارى دارد، واشكال تحريف قرآن كه هرگز با معتقدات وباور هاى ما مطابقت ندارد، واشكال رؤيت اختيارى امام عجل الله تعالى فرجه الشريف در زمان غيبت كبرا كه از سوى بزرگانى همچون شيخ جعفر كاشف الغطاء رد شده است؛ واشكال ادعاى فرزند داشتن امام كه هرگز قطعى نيست واشكال ادعاى اسرار آميز بودن جزيره خضرا وعدم امكان دسترسى به آن؛ در حالى كه اين جزيره، منطقه اى معروف بوده كه از سال 407ق تا 621ق وبعد از آن، محل رفت وآمد مسلمانان، به طور عادى، واز قلمرو بلاد اسلامى بوده است؛ به گونه اى كه حكومت هاى مركزى، براى اين جزيره به نصب وعزل حاكم مى پرداختند.
علاوه بر آن، كتاب هاى جغرافياى شهرها نام اين جزيره وحدود آن را به دقت بيان مى كند، واين نيز افسانه بودن داستان جزيره را تأييد وادعاى اسرارآميز بودن آن را رد مى كند.
بحث پيش رو، از سلسله بحث هاى تخصصى درباره ى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف است كه توسط استاد حجت الاسلام والمسلمين شيخ نجم الدين طبسى در مركز تخصصى مهدويّت حوزه علميه قم، تدريس وپس از تقرير وتنظيم آن توسط حجت الاسلام لطفى وتأييد استاد طبسى، در اختيار فصلنامه گذاشته شده است، تا مورد استفاده ديگر دانش پژوهان ومحققان قرار گيرد؛ ان شاء الله.
جزيره ى خضرا
در كتاب شريف وگرانسنگ بحارالانوار جريانى نقل شده كه به داستان جزيره ى خضرا معروف است. علامه مجلسى در جلد 52 از كتاب خود، بابى را به نام (نادر فى ذكر من رأه عجل الله تعالى فرجه الشريف فى الغيبة الكبرى قريباً من زماننا) آورده است. او در آغاز اين باب، قصه جزيره ى خضرا را نقل مى كند. اين داستان، همان داستان مشهور جزيره خضرا است كه از (فضل بن يحيى بن على طيبى كوفى) نقل شده است. البته علاوه بر اين، داستان ديگرى نيز درباره ى جزيره خضرا وجود دارد كه مرحوم نورى آن را در جنة المأوى(1) بيان كرده است. اين داستان كه از كمال الدين انبارى نقل شده است، در مقايسه با داستان اول، از شهرت كمترى برخوردار است. زمان اين دو قصه، حدود صد سال با يكديگر فاصله دارد (زمان داستان جزيره خضرا معروف تقريباً يك قرن بعد از داستان ابن انبارى است). البته در نقل داستان اول نيز تفاوت هايى وجود دارد. ما در بحث خود به دو متن بحارالانوار وتبصرة الولى نظر داريم؛ هرچند روح وجوهره ى آن ها يكى است.
در اين مقاله، در سه محور بحث مى كنيم:
1. منابعى كه داستان معروف جزيره خضرا را نقل كرده اند؛
2. بررسى سندى داستان نقل شده؛
3. بررسى دلالى ومتن نقل هاى رسيده.
محور اول: منابعى كه داستان را نقل كرده اند
از آن جاكه كثرت نقل، دليل يا مؤيد قوى بر اعتبار آن است واگر قضيه اى زياد نقل شده يا در بحث هاى رجالى يا فقهى به آن استناد شده باشد، دليل بر اعتماد واعتناى به آن است، يكى از راه هاى بررسى صحت وسقم داستان مى تواند كنكاش در مصادرى باشد كه آن را نقل كرده اند. اگر مصادر معتبرى كه آن را نقل كرده اند زياد باشد، اين مى تواند دليلى ـ يا حداقل، مؤيدى ـ بر صحت داستان باشد وچنانچه خلاف اين ثابت شود، يعنى منابع كمترى به آن پرداخته باشند نتيجه نيز برعكس خواهد شد وثابت مى شود داستان، از نظر علماى گذشته اعتبارى نداشته كه به آن، اعتنايى نكرده اند.
اكنون به ذكر وبررسى منابع نقل هر دو داستان مى پردازيم:
أ. مصادرى كه داستان اول (طيبى) را نقل كرده اند
برخى ادعا كرده اند(2) اين داستان در مصادر زير آورده شده است وبرخى علماى بزرگ به اين داستان اعتنا كرده اند:
1. شهيد اول به خط خودش اين قصه را نوشته ودست خط او در خزانه حضرت على بن ابى طالب عليه السلام پيدا شده است؛
2. محقق كركى آن را به فارسى ترجمه كرده است؛
3. علامه مجلسى در بحارالانوار؛
4. مقدس اردبيلى در حديقة الشيعة؛
5. حر عاملى در اثبات الهداة؛
6. وحيد بهبهانى بر طبق مضمون آن، فتوا داده است؛
7. بحرالعلوم در كتاب رجال خود به اين قضيه استناد كرده است؛
8. قاضى نورالله شوشترى فرموده محافظت از آن، بر هر مؤمنى واجب است. همچنين دركتاب مجالس المؤمنين مى نويسد:
محمدبن مكى، معروف به شهيد اول، داستان جزيره ى خضرا را با سند خود از على بن فاضل نقل كرده است.(3)
9. ميرزا عبدالله افندى اصفهانى در رياض العلماء؛
10. ميرزاى نورى در جنة المأوى ونجم الثاقب؛
11. ميرلوحى صاحب كفاية المهتدى فى معرفة المهدى، داستان را معتبر دانسته واز آن، به صحيح تعبير كرده است ومى گويد: (من اين حديث معتبر را در كتاب رياض المؤمنين نقل كرده ام)(4)؛
12. سيد شبّر بن محمد بن ثنوان در كتاب الجزيرة الخضراء؛
13. شيخ اسدالله شوشترى در مقابيس الأنوار(5)، ضمن مناقب محقق حلى (صاحب شرايع) ودر كتاب كشف القناع در مقام اثبات امكان رؤيت امام در زمان غيبت، به اين داستان استدلال كرده است؛
14. سيد عبدالله شبر در جلاء العيون در بخش مربوط به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف؛
15. روضات الجنات در ضمن مناقب سيد مرتضى(6)؛
16. نهاوندى در العبقرى الحسان؛
17. محمدرضا نصيرى طوسى در كتاب تفسير الائمة الاطهار به مناسبت بحث گردآورى قرآن توسط اميرالمؤمنين عليه السلام؛
18. سيدهاشم بحرانى در تبصرة الولى (در مقايسه با نقل بحارالانوار اضافاتى دارد)؛
19. سيد اسماعيل طبرسى صاحب كفاية الموحدين على بن فاضل را بسيار ستوده وفرموده است:
او از اجلاء وابرار وعلما ونيكان واز خواص طائفه اماميه واوحد زمان خود در زهد وتقوا بوده است.(7)
بررسى مصادر ونقل ها
1. آقا بزرگ طهرانى در الذريعة(8)، كتاب ترجمه ى جزيره خضراء را به محقق كركى نسبت داده است؛ اما اولاً در كتبى كه شرح حال مرحوم كركى را نوشته اند، نام اين كتاب، نيامده است. ثانياً آقا بزرگ گفته است:
چنانچه از صاحب رياض حكايت شده ترجمه ى جزيره ى خضراء براى محقق كركى است.(9)
پس معلوم مى شود اين نسبت را صاحب رياض داده است، نه آقا بزرگ. او در ادامه مى فرمايد:
(ترجمه جزيره خضراء محقق كركى) در هند چاپ شده واسم سلطان شاه طهماسب صفوى در ابتداى آن آمده … واين كتاب (جزيره) تأليف فضل بن يحيى الطيبى است كه مشاهدات شيخ زين الدين على بن فاضل مازندرانى در آن جزيره را كه در سال 699 از او شنيده، تدوين وبه ثبت رسانده، وسيد مير شمس الدين محمد بن مير اسدالله تسترى در نوشته خود در اثبات وجود صاحب الزمان ـ ترجمه به فارسى را ـ آورده است.(10)
تا اين جا استفاده مى شود آن ترجمه اى كه مرحوم تسترى در كتابش آورده، همان ترجمه كركى است؛ اما مرحوم آقا بزرگ در جاى ديگر مى گويد:
وشايد اين ترجمه (ترجمه كركى) همان است كه در طى رساله ى شمس الدين محمدبن اسدالله درج شده است يا اينكه آن ترجمه ى خود سيدشمس الدين است كه در رساله اش آورده است.(11)
يعنى خود او نيز مردد بوده است كه آيا آنچه در كتاب تسترى آمده ترجمه كركى است يا ترجمه خود تستري. از طرفى مرحوم طهرانى مى فرمايد: (اين مطلب، از صاحب رياض نقل شده است)؛ پس نظر مرحوم طهرانى نيست ونمى توان اين كلام را به او نسبت داد.
2. درباره ى نقل علامه مجلسى نيز بايد گفت: خود او قبل از نقل داستان گفته است:
رساله اى مشهور به جزيره ى خضرا در درياى سفيد يافتم كه دوست داشتم آن را بيان كنم به خاطر اينكه مشتمل بر ذكر كسانى كه امام را ديده اند ونيز امور عجيب وغريب مى باشد وآن را در بابى جداگانه آوردم به خاطر اينكه آن را در اصول معتبر نيافتم. آن را چنانچه يافتم نقل مى كنم.(12)
علامه مجلسى در مقدمه بحارالانوار گفته: (با خود عهد بستم مطالبى كه در بحارالانوار مى آورم، از كتب معتبر ومعروف ومشهور باشد) ودرباره ى جزيره ى خضرا گفته است: (علت اين كه در باب جداگانه اى آن را ذكر كرده ام، اين است كه آن را در كتاب معتبرى پيدا نكرده ام وفقط به سبب اين كه شامل ذكر كسى است كه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را ديده وامور عجيب وغريبى در آن ذكر شده است، آن را آورده ام).
از اين كلام استفاده مى شود كه او اگرچه داستان جزيره خضرا را نقل كرده، اما صحت آن را نپذيرفته است ودر غير اين صورت، بايد آن را در باب هجدهم ـ ذكر من رآه صلوات الله وسلامه عليه وعلى آبائه الطاهرين ـ بيان مى كرد.
ممكن است گفته شود: عنوان باب 18 (ذكر من رأه) وعنوان باب 24 (ذكر من رأه عليهم السلام فى الغيبة الكبرى قريباً من زماننا) است يعنى عنوان اين باب درباره ى كسانى است كه در زمان مرحوم مجلسى يا نزديك به زمان او، حضرت را ديده اند. در حالى كه عنوان باب18 ويژه ى ملاقات هاى زمان علامه مجلسى نيست، وشايد علت ذكر آن در باب 24 همين باشد. در پاسخ مى گوييم: اگر او اين داستان را قبول داشت، لازم نبود باب جداگانه اى براى آن باز كند يا حداقل بايد به علت ذكر آن اشاره مى كرد؛ در حالى كه علت ذكر آن را در باب 24 عدم اعتبار داستان بيان كرده است.
3. درباره ى وجود اين داستان در كتاب حديقة الشيعة، تذكر اين مطلب لازم است كه انتساب اين كتاب به مقدس اردبيلى مورد ترديد است؛ لذا نمى توان با قاطعيت، نقل داستان را به او نسبت داد.
4. مرحوم حر عاملى نيز، اولاً تمام قصه را نقل نكرده، بلكه بخشى از آن را نقل كرده است. ثانياً: آن را به بحار الانوار نسبت داده ومسؤوليت آن را بر عهده او قرار داده وگفته است:
بتمامها مؤلف بحارالانوار وقال اقتصرت منها على محل الحاجة.(13)
5. اما مرحوم وحيد بهبهانى ـ در بحث نماز جمعه واين كه از شؤون امام معصوم است يا كسى كه امام معصوم او را نصب كرده است ـ گفته است:
علاوه بر اجماعات منقول وفراوان كه با آثار (=غير روايت) واعتباراتى (= نكاتى) كه در رساله بدان اشاره كردم، تأييد مى شود ... واز جمله آن آثار، قصه آن مازندرانى است كه به جزيره حضرت صاحب عجل الله تعالى فرجه الشريف رسيده والبته اين اثر با صداى رسا اعلام مى دارد كه اقامه ى نماز جمعه به امام وجانشين خاص او اختصاص دارد.(14)
آري؛ او اجماعات وروايات را آورده ومؤيد اجماعات را اين حكايت قرار داده است؛ پس معلوم مى شود به اين داستان اعتماد نداشته است؛ وگرنه آن را در جايگاه دليل ذكر مى كرد، نه مؤيد.
6. سيد بحرالعلوم نيز به اين داستان اعتماد نكرده است؛ چراكه در مقام بيان موقعيت سيد مرتضى فرموده است:
قصه ى جزيره ى خضراء ودرياى سفيد دلالت بر فضيلت ومقام والاى سيد دارد … واين مرتبه ى جليلى است كه ـ اگر نقل صحيح باشد ـ چيزى با آن برابرى نمى كند.(15)
اين كه فرموده است: (اگر اين جريان صحيح باشد (لو صح النقل)) نشانه عدم اعتماد واستناد به اين داستان است؛ يعنى خود او نقل را نپذيرفته وگفته است: اگر چنين نقلى صحيح باشد، دلالت بر عظمت شأن سيد مرتضى دارد.
7. گفته ى قاضى نور الله شوشترى كه: (محافظت آن بر هر مؤمنى لازم است)، آيا درباره ى قصه جزيره خضرا است يا درباره كتابى كه قصه در آن نقل شده؟ اولاً: با مراجعه به كلام او معلوم مى شود كه جمله فوق درباره ى كتاب اثبات وجود حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف مى باشد. اين كتاب را مرحوم محمدبن اسدالله شوشترى به دستور سلطان صاحب قران نوشت وترجمه ى رساله جزيره ى خضرا را ذيل اين كتاب آورد. قاضى نورالله درباره ى كتاب گفته:
وآن رساله كتاب ارزشمندى است كه بر مؤمنين محافظت ونگهدارى از آن واجب است.(16)
ثانياً: اين كلام ظاهراً از شمس الدين محمد بن اسدالله تسترى است، نه قاضى نورالله شوشترى؛ چنان كه از الذريعة معلوم مى شود.(17)
8. اما درباره ى كتاب سيد شبّر: اولاً اين كتاب به دست ما نرسيده ويكى از معاصران او ضمن شرح حال وآثار وى كتاب جزيره خضراء را نام برده است. اين، دليل بر قبول آن داستان نيست؛ زيرا معلوم نيست مرحوم شبّر در مقام قبول وتأييد داستان بوده است يا در مقام ذم ورد آن. ثانياً اشكال ديگر اين كه معلوم نيست كدام قصه را نقل كرده است. شايد قصه انبارى را نقل كرده است كه اشكالات كمترى در پى دارد.
9. كتاب جلاء العيون اثر مرحوم شبّر در اصل، ترجمه وشرح كتاب جلاء العيون مجلسى است وكتاب مستقلى به شمار نمى آيد؛(18) هرچند اين داستان در متن فارسى جلاء العيون نيامده واز اضافات وشروح مرحوم شبر است.
بنابراين از مطالب ذكر شده به اين نتيجه مى رسيم كه فى الجمله به اين داستان اعتنا شده است ونمى توان گفت مهمل به تمام معنا است؛ اما مورد قبول هم واقع نشده است. آقا بزرگ طهرانى در اين باره سخنى دارد كه مضمونش چنين است:
اشكال اول: اين داستان را از طريق (وجاده) يعنى يافتن در كتابى وبدون نقل مستقيم از شخصى به دست آورديم واز ناقل اين جريان چيزى نمى دانيم؛ جز اين كه در آن مجلس، شخص محترمى بوده است.
اشكال دوم: سند اين داستان، در برگيرنده تاريخ هاى متناقض با متن است.
اشكال سوم: اين متن، مشتمل بر امور شگفتى است كه قابل انكار مى باشد. البته جريانى كه اين گونه باشد، انگيزه علما از نقل آن در كتاب هاى مورد اعتمادشان، اين نيست كه به آن اعتماد دارند يا حكم به صحت آن كرده باشند يا اين كه بايد اعتقاد به صحت وصدق آن داشته باشيم... هرگز چنين نيست وشأن آنان، از اين مطالب دور است؛ بلكه مقصود شان از آوردن اين داستان ها، فقط وفقط يادى از محبوب، ونامى از ديار ومكان او، وگوش فرا دادن به آثار وسخنان او ودفع استبعاد از طول عمر وادامه حيات وزندگى اش در منتهاى نعمت وبهترين حالات زندگى وچه بسا در وضعيت سلطنت وحكومت براى خود وفرزندانش واستقرار آنان در پاره اى از بلاد پهناور است. البته اين اقتدار وحاكميت را خداوند عزوجل فراهم آورده وكسى كه خدا نمى خواهد، نمى تواند به آن حدود وحريم دست يابد.
البته عالمان، به اين حكايات اشاره وآن را نقل مى كنند، در برابر كسانى كه دين وعقائد را مورد استهزا قرار مى دهند مى گويند: چرا آن ساكنِ سرداب، پس از هزار سال بيرون نمى آيد وچگونه از نعمت هاى دنيا بهره مى برد؟ وخوراك وپوشاك او ـ وامور ديگرى كه لازمه زندگى وحيات بشرى است ـ چگونه است؟
علماى ما با اين قضايا بر ضعف عقل هاى آن گروه، استدلال مى كنند؛ چون براى انسان عاقل ومعتقد به خدا ورسول وقرآن، همين آيه درباره ى حضرت يونس، در اثبات قدرت خداوند براى تهيه تمام وسايل ادامه حيات وزندگى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف كافى است. آن جا كه خداوند مى فرمايد: (اگر او از تسبيح كنندگان نبود، تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند).(19)
پس خداوند عزوجل، از قدرت خود بر زنده نگه داشتن نهنگى كه يونس را بلعيد وزنده نگاه داشتن حضرت يونس تا روز قيامت، خبر داده است.
اگر بگوييد: ممكن است منظور از آيه شريف اين باشد كه جسد يونس را در شكم نهنگ نگه دارد وروز قيامت او را زنده كند، اين احتمال از جهات مختلفى كه روشن هم مى باشد، بعيد به نظر مى رسد.(20)
البته اين مطالب را آقا بزرگ طهرانى، درباره ى جريان جزيره خضراى ابن الانبارى فرموده است.
ب. مصادرى كه داستان انبارى را نقل كرده اند
1. مرحوم نورى در جنة المأوى(21) ونجم الثاقب(22)؛
2. شيخ زين الدين بياض عاملى در الصراط المستقيم(23) آن را به صورت مختصر آورده است؛
3. ابن طاوس در جمال الاسبوع؛
4. سيد نيلى در كتاب السلطان المفرِّج عن اهل الايمان؛
5. مرحوم جزايرى در انوار نعمانية.
بررسى مصادر ونقل ها
سيد بن طاوس، قصه را نقل نكرده، بلكه عبارتى را نقل مى كند كه برخى از آن چنين برداشتى كرده اند كه او به اين داستان اعتنا داشته است. او مى گويد:
روايتى با سند متصل يافتم پيرامون اينكه امام مهدى ـ صلوات الله عليه ـ فرزندانى دارد كه آنان متوليان امور در كشورها ومناطقى از دنيا مى باشند واين فرزندان از نظر اخلاق وكمال در بالاترين مقام هستند.(24)
محدث نورى از اين عبارت استفاده مى كند كه منظور ابن طاووس، جزيره ى خضرا است؛ لذا مى گويد:
وظاهراً بلكه به طور يقين، اشاره به اين روايت دارد وخدا عالم است.(25)
اشكالى كه اين جا به نظر مى رسد، اين است كه زمان حيات سيد بن طاووس بعد از قصه ى اول (طيبى) بوده ودر هر دو قصه، بحث اولاد مهدى آمده است. اين كه منظور سيد، قصه دوم بوده است، ادعايى بدون دليل است؛ بلكه برخلاف آن دليل داريم؛ پس نمى توان گفت سيد اين داستان را پذيرفته است.
محور دوم: بررسى سندى داستان هاى نقل شده
أ. داستان طيبى (جزيره خضراى معروف)

در اين داستان، شناخت دو نفر براى ما داراى اهميت است وبايد شرح حال آن ها بررسى شود: على بن فاضل وفضل بن يحيى طيبي.
1. على بن فاضل
1-1. توثيقات

بعضى از معاصران يا قريب به معاصران، او را توثيق كرده اند كه از آن جمله مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1. مرحوم نهاوندى مى نويسد:
او دانشمندى بزرگوار، مردى پرهيزگار ودر زهد وتقوا، يگانه ى روزگار است.
2. مترجم كتاب جزيره خضرا در فضيلت ووثاقت على بن فاضل مى نويسد:
همين بس كه فقيهى چون وحيد بهبهانى، طبق نقل او فتوا داده است ودانشمندى چون حر عاملى، داستان او را در كتاب عقيدتى اثبات الهداة آورده وعلماى رجال وتراجم، چون بحرالعلوم واسدالله شوشترى وسيد عبدالله شبر وصاحب روضات به داستان او استناد كرده اند وفقيهى چون شهيد اول، داستان او را نوشته وفقيه ديگرى چون محقق كركى، آن را ترجمه كرده است ومحدث مجلسى وميرزا عبدالله افندى ونورى داستان را در كتب خود آورده وتقوا وپرهيزكارى او را ستوده اند.(26)
1-2. تضعيفات
اولاً، بعضى ديگر نيز او را تضعيف كرده اند. ظاهراً احدى از معاصران على بن فاضل، او را توثيق نكرده است. آري؛ كسانى او را توثيق كرده اند كه صد سال پس از او آمده اند. ظاهراً مدرك توثيق نيز خود داستان باشد واين، مستلزم دور باطل است.
سيد جعفر مرتضى مى نويسد:
احدى از معاصران وى، او را توثيق نكرده اند، وفقط بعضى از كسانى كه صد سال پس از او آمده اند، او را توثيق كرده اند. ظاهراً دليلشان هم خود روايت جزيره خضرا است.(27)
ثانياً، در متن داستان، مدح خودش را چنين گفته است:
اى آقاى من، آيا من از جمله بندگان مخلص او هستم در حالى كه او را نديده ام.(28)
اين خود منشأ شبهه در اعتبار او مى باشد؛ چنان كه امام خمينى قدسره به اين مبنا اشاره كرده است.(29)
ثالثاً، معاصران او مثل علامه حلى وابن داوود، به على بن فاضل وداستان او اشاره اى نكرده اند؛ حال آن كه مسأله مهمى بوده است.(30)
رابعاً، اين قصه را على بن فاضل در حضور طيبى وجمع بسيارى كه براى شنيدن داستان وديدن شيخ آمده بودند، بازگو كرده است؛ ولى هيچ كس غير از طيبى آن را نقل نكرده است.
خامساً، از شيخ شمس الدين نجيح حلى وجلال الدين عبدالله بن حرام حلى نيز فقط طيبى نقل كرده است وكس ديگرى از اين دو نفر مطلبى درباره ى جزيره خضرا نقل نكرده است.
بررسى توثيقات وتضعيفات
1. صاحب العبقرى الحسان (مرحوم نهاوندى) كه على بن فاضل را توثيق كرده، از معاصران است. وى از كجا چنين اوصافى را براى على بن فاضل كه در قرن پنج وشش بوده احراز كرده است؟ اگر از طريق داستان باشد كه اين، دور است واگر از طريق ديگرى است، آن طريق چيست؟ آيا كلام ونظر گذشتگان است؟ اين نيز نمى تواند صحيح باشد؛ زيرا چنين چيزى در كتب رجالى وجود ندارد وكسى متعرض شخصيت او نشده است.
2. چنان كه قبلاً اشاره شد، وحيد بهبهانى، طبق اين داستان ونقل على بن فاضل فتوا نداده است؛ بلكه آن را مؤيد ذكر كرده است.
3. نقل شيخ حر عاملى در اثبات الهداة ـ آن هم به صورت مختصر ـ دليل بر قبول آن نيست. در اين كتاب، حدود بيست هزار حديث ذكر شده است. آيا او همه را قبول داشته است؟
4. سيد بحرالعلوم نيز فرموده است: (يعنى اگر چنين نقلى صحيح باشد، قابل استناد است)؛ پس وى نيز قول على بن فاضل را قبول نكرده است.
5. مرحوم شوشترى نيز تصريح كرده است كه سند هر دو داستان، غير معتبر است ومرحوم مجلسى به بى اعتبارى داستان اول اعتراف كرده است.
6. نوشتن (تدوين) داستان، اعم است از اين كه آن را قبول داشته باشد؛ لذا نوشتن داستان توسط شهيد اول نيز بر قبول كلام على بن فاضل دلالت ندارد.
7. درباره ى ترجمه ى كركى نيز دو اشكال وجود دارد: اول اين كه انتساب آن به محقق كركى معلوم نيست ودوم اين كه ترجمه كردن (برگردان) مطلبى، نشانگر قبول آن مطلب نيست.
8. اين كه برخى چون علامه مجلسى وديگران آن را نقل كرده اند نيز نمى تواند دليل بر قبول آن باشد ومؤيد اين مطلب، اين است كه علامه مجلسى آن را جداگانه (ودر باب مستقل) نقل كرده است.
9. در كتب مجلسى، افندى ونورى، كلامى كه بر ستايش على بن فاضل دلالت داشته باشد، نيافتيم.
2. فضل بن يحيى طيبي
1-2. توثيقات

1. شيخ حر عاملى مى فرمايد:
فضل بن يحيى كاتب، از شهر واسط، شخصيتى است با فضيلت وعالمى است بزرگوار، وكتاب كشف الغمة را از مؤلف آن (اربلى) شنيده ونقل كرده وبه خط خودش آن را نوشته ومقابله وتصحيح نموده واجازه نقل آن را نيز از مؤلف، دريافت كرده است.(31)
2. آقا بزرگ تهرانى مى گويد:
اجازه داده است به او ابوالفتح اربلى واو از كسانى است كه كتاب كشف الغمة را استنساخ كرده واربلى كتاب را برايش خوانده واو شنيده است.
3. نظر آيت الله خويى: به مرحوم خويى نسبت داده اند كه بعد از آن كه او را به عنوان دانشمندى بزرگ ستوده است، مى فرمايد:
فضل بن يحيى در واسط به كتابت اشتغال داشته وكشف الغمة را از مؤلفش على بن عيسى اربلى روايت كرده است. او كشف الغمة را به خط خود نوشته وبا نسخه ى مؤلف تطبيق كرده است ودر سال 691ق از صاحب كشف الغمة اجازه دريافت كرده است.
نقد وبررسى توثيقات وتضعيفات
1. كلام شيخ حر عاملى، توثيقى براى طيبى محسوب نمى شود؛ چون كلمه جليل بر وثاقت دلالت ندارد ونيز داشتن اجازه روايت از مرحوم اربلى دليل بر وثاقت نيست.
2. از آنچه مرحوم تهرانى گفته است، فهميده مى شود طيبى از شاگردان اربلى بوده واين معنا نيز نمى تواند وثاقت او را ثابت كند.
3. آنچه به مرحوم خويى نسبت داده شده است، در واقع كلام او نيست؛ بلكه اگر دقت شود، معلوم مى شود وى كلام شيخ حر عاملى را بدون هيچ اظهار نظرى نقل مى كند(32)؛ پس اين نظر مرحوم خويى نيست؛ بلكه او اصل روايت وجريان را غير معتبر مى داند. طى استفتائى از آن مرحوم سؤال شده است: (در بحارالانوار داستانى است درباره ى جزيره ى خضرا كه آن را على بن فاضل به طور مفصل بيان مى كند. در اين داستان، به مسأله اباحه خمس اشاره شده است. برخى شيعيان به استناد اين روايت مى گويند: خمس در زمان غيبت واجب نيست. نظر شما در اين باره چيست؟) آيت الله خويى در جواب مى گويد: (روايت مذكور، اعتبارى ندارد).(33)
بنابراين، برداشت ها واظهارات بعضى از معاصران(34) در مقام تقويت وتأييد قصه جزيره خضرا، مورد مناقشه وايراد هاى جدى است ومطالبى را كه به بزرگان ما نسبت داده، كاملاً دور از واقع است.
نكاتى درباره ى سند
علاوه بر اين ها چند نكته ى ديگر درباره ى سند اين داستان وجود دارد:
1. فردى كه مى گويد: (در خزانه اميرالمؤمنين عليه السلام... رساله اى به خط شيخ فاضل عالم عامل فضل بن يحيى طيبى يافتم) كيست؟ مطمئناً اين شخص، علامه مجلسى نيست؛ زيرا وى تصريح مى كند اين داستان را از رساله ى ديگرى نقل مى كنم. بحرانى نيز مى گويد: (بعضى از بزرگان فرموده اند اين حديث را به خط شيخ فاضل...يافته ايم).
اولاً، كلام بحرانى نيز دلالت ندارد بر اين كه مستقيماً از راوى شنيده باشد.
ثانياً، بر فرض كه بپذيريم مستقيماً از راوى نقل كرده است، اين سؤال پيش مى آيدكه چگونه ممكن است مرحوم بحرانى او را ديده وبدون واسطه داستان را از او شنيده باشد؛ ولى علامه مجلسى ـ با اين كه معاصر او بوده ـ او را نديده است.
ثالثاً، به چه علت، علامه مجلسى به نقل از يك رساله ى متداول بسنده كرده ودرباره ى نويسنده وصاحب آن تحقيق نكرده است تا حقيقت را از او بپرسد.
2. آن شخص مجهولى كه مى گويد: رساله اى به خط طيبى يافته ام، چگونه توانسته است خط طيبى را شناسايى كند؟ آيا خط طيبى كه صدها سال قبل از اين راوى مجهول، فوت كرده است، بين مردم آن چنان مشهور ومعروف بوده كه حتى اين فرد مجهول الحال هم آن را شناخته است؟ شايد حقيقت امر بر اين شخص مشتبه شده باشد؛ به اين دليل كه مثلاً وقتى ديده است طيبى اين داستان را روايت مى كند، فكر كرده حتماً كاتب آن نيز طيبى است؛ در صورتى كه بين اين دو، ملازمه اى نيست.
3. در روايت، مطلبى است كه باعث سوء ظن مى شود وآن، قول على بن فاضل است كه مى گويد: (من شك ندارم كه او از دمشق، همراه ما بود). در كتاب تبصرة الولى اضافه بر آن، گفته است: (وتا جزيره ى اندلس همراه ما بود). بعد مى گويد:
به او گفتم: (آيا هنگام سفر از دمشق به مصر با ما بودى؟) گفت: (خير). گفتم: (واز مصر به اندلس با ما نبودى؟) گفت: (به خدا سوگند! با شما نبودم). وعلى بن فاضل به گفته آن شخص، اكتفا كرده است.
4. مرحوم شوشترى مى گويد: شايد ناقل اين دو داستان، از دشمنان شيعه بوده كه چنين داستانى را جعل كرده است تا حقايق را وارونه جلوه دهد. از كجا معلوم كه ناقل آن، همچون مفضل (معقل) ـ غلام عبيدالله بن زياد ـ نبوده كه به خانه مسلم بن عوسجه راه يافت وبه او گفت: (من مردى از اهل شام هستم كه خداوند بر من منت گذاشته است تا دوستدار اهل بيت باشم) وحال آن كه اين مرد خبيث، جاسوس بود.
مرحوم آقا بزرگ تهرانى نيز گفته است:
... طيبى كوفى نيز اين قصه را به واسطه دو شيخ فاضل شمس الدين حلى وجلال الدين عبدالله بن حوار نقل مى كند. اين دو نفر هم قصه را در سامرّا از على بن فاضل شنيده اند. سپس طيبى اين قصه را شفاهى از بازگوكننده آن در سامرا شنيده است. در اين صورت، اگر واضع قصه، طيبى باشد، نقل كننده وراويان، همه خيالى هستند.(35)
يعنى او نيز احتمال جعلى بودن داستان را داده است.
نتيجه
اين داستان از نظر سند مورد خدشه است وهيچ راهى براى تصحيح وجبران آن به نظر نمى رسد.
ب. داستان انبارى(36)
اولاً، درباره ى اين داستان بايد گفت تمام ناقلان، آن را از كتاب فى التعازى عن آل محمد صل الله عليه وآله وسلم ووفات النبى صل الله عليه وآله وسلم تأليف ابوعبدالله محمدبن على العلوى الحسينى، نقل كرده اند.
آقا بزرگ تهرانى درباره ى اين كتاب مى گويد:
كتاب تعازى درباره ى تعزيت وتسليت است وبا ذكر وفات پيامبر صل الله عليه وآله وسلم شروع شده است ودر ادامه درباره ى وفات فرزندان پيامبر صل الله عليه وآله وسلم بحث كرده است ودر آخر هم درباره ى شهرهاى فرزندان حضرت حجت پيوست هايى دارد. اين كتاب تأليف ابوعبدالله محمدبن على بن حسن بن عبدالرحمن علوى حسينى است. يك نسخه از آن در كتابخانه حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام بوده است كه مرحوم نورى نسخه بردارى كرده ودر كتاب خود (مستدرك الوسائل) از آن نقل مى كند(37).
مرحوم آقا بزرگ تهرانى، طريق به مؤلف را نقل مى كند:
شيخ جليل ابوالعباس احمدبن حسين در سال 571 به من خبر داد.(38)
سپس وى سند را نقل كرده وبه محمد بن على بن حسن بن عبدالرحمن (صاحب التعازى، متوفاى سال 443ق) مى رساند؛ يعنى مؤلف در قرن پنجم ومعاصر شيخ طوسى بوده است. اين، در حالى است كه اين داستان، مربوط به سال 543ق است؛ پس استفاده مى شود الحاق مورد نظر عبارت (الحق بآخره)، از خود مؤلف نيست ومعلوم نيست چه كسى اضافه كرده است؛ زيرا بعيد است ازسال 443ق كه كتابش را نقل كرده است تا 543ق يا بيشتر عمر كرده باشد.
قرينه دوم، عبارت الذريعه است كه مى فرمايد: (الحق بآخره)؛ يعنى اين داستان جزء كتاب التعازى نبوده وبعدها به آن ضميمه شده است؛ پس معلوم نيست اين جريان براى كيست وچه كسى آن را به آخر كتاب التعازى افزوده است.
ثانياً، در سند اين داستان بايد درباره ى دو نفر بحث شود: 1. كسى كه اين داستان براى او اتفاق افتاده وخودش جزيره را ديده است. 2. كمال الدين انبارى (كسى كه داستان را شنيده واولين ناقل آن است).
1. كسى كه داستان براى او اتفاق افتاد: بزرگ ترين اشكال در سند داستان انبارى، از همين جا آغاز مى شود؛ زيرا
اولاً، هيچ كس اسم او را نمى داند وفقط گفته شده او ميهمان عون الدين هبيرة وزير(39) بوده ونزد او از احترام خاصى برخوردار بوده است.
ثانياً، اين شخص يك نصرانى بوده است وهمين باعث مى شود اعتماد ما به نقل او كم يا سلب شود؛ زيرا امكان جعل، قوّت مى گيرد.
2. كمال الدين انبارى: ظاهراً مجهول است ودر كتب شيعه وسنى ذكرى از او نيامده است. البته شايد همان ابوالبركات اديب باشد كه سال 513ق متولد شد ودر 577ق وفات يافت؛ ولى اولاً توثيقى از عامه وخاصه ندارد وثانياً كسى اين جريان را به او نسبت نداده است.(40)
بررسى متن
براى بررسى متن داستان جزيره خضراى معروف بحث را از دو نظر پى مى گيريم: اول، تناقضاتى كه بين نقل هاى مختلف داستان وجود دارد ودوم، اشكالاتى كه به متن وارد است.
أ. تناقضات بين نقل ها
1. در نقل تسترى آمده است: مسافت روستايى كه على بن فاضل در آن، مريض شد، با جزيره پانزده روز بود كه مسافت دو روز آن صحرا بود وبقيه آبادى به هم متصل؛ اما در نقل مجلسى وبحرانى فاصله بيست وپنج روز ذكر شده است.(41)
2. در بحارالانوار تعداد امرا ونيروها وياران حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف، 300 نفر ذكر شده است؛ ولى مرحوم بحرانى تعداد آن ها را 311 نفر ذكر كرده است.(42)
3. طبق نقل مرحوم مجلسى، در داستان جزيره هيچ ذكرى از علماى شيعه در آن جزيره نبود، مگر پنج نفر وطبق نقل مرحوم بحرانى، علمايى كه در جزيره از آن ها سخن گفته مى شد، سه نفر بودند.
4. در روايت علامه مجلسى، يكى از علمايى كه در جزيره از آن ها نام برده مى شد، جعفر بن سعيد حلى است؛ ولى مرحوم بحرانى نام او را جعفربن اسماعيل حلى ذكر كرده است.
5. راه پيموده شده در دريا را علامه مجلسى شانزده روز ومرحوم بحرانى شش روز بيان كرده است.
6. طبق نقل علامه مجلسى، شمس الدين به على بن فاضل گندم وجو هديه كرد واو آن ها را به 140 دينار فروخت؛ اما طبق نقل مرحوم بحرانى قيمت آن ها را 25 دينار طلا و25 درهم نقره ذكر كرده است.
7. در متنى كه علامه مجلسى ذكر كرده، چنين آمده است: (شمس الدين به على بن فاضل پنج درهم از پول آن جزيره داد واو گفت: اين پنج درهم، براى بركت محفوظ است)؛ اما در روايت مرحوم بحرانى آمده است: (اصلاً پولى از جزيره خارج نمى شود وپولى نيز به جزيره وارد نمى شود).
8. مدت اقامت على بن فاضل در روستايى كه اهالى آن شيعه بودند وهر سال براى آن ها ارزاق فرستاده مى شد، در داستان علامه مجلسى چهل روز ودر داستان مرحوم بحرانى، يك هفته بيان شده است.
اشكالات فوق زمانى تقويت مى شود كه به اين نكته توجه داشته باشيم كه در تمام نقل ها داستان به صورت وجاده ذكر شده است؛ يعنى همه گفته اند: (فقد وجدت فى خزانة اميرالمؤمنين عليه السلام...)، يعنى آن را يافتيم واين، غير از شنيدن وسماع است. حال، جاى اين پرسش است كه آيا اينها يك نسخه (وجاده) است يا اين كه سه نسخه وبه خط طيبى وجود داشته است؟
از سوى ديگر براى حل اين تعارضات مى توان گفت: اگر تعارضى بين متن بحرانى ومجلسى وجود داشت ـ مخصوصاً متونى كه مجلسى به خط خودش نوشته است ـمتن مجلسى مقدم است؛ زيرا علامه مجلسى گروهى از مجموعه ى علما داشت وبه صورت گروهى فعاليت مى كرد؛ اما بحرانى به تنهايى كار مى كرد وشخص پركار وفعالى بود وزياد مى نوشت لذا ممكن است هنگام نوشتن اشتباهاتى از روى سهو واقع شود.
نكته قابل توجه اين كه اين تناقضات نمى تواند به اصل داستان خدشه اى وارد كند؛ يعنى اگر چه نقل هاى مختلف در بعضى قسمت ها با هم متفاوت است، ولى شايد تواتر معنوى را ثابت كند؛ مثل اين كه يكى مى گويد: تصادف شده وشخص ديگرى مى گويد: دعوا شده ونفر سوم مى گويد: ديوار خراب شده است كه از مجموع كلام آن ها مى توان نتيجه گرفت حتماً حادثه اى رخ داده است. آنچه مى تواند شاخص قضاوت درباره ى اين داستان باشد بررسى جملاتى است كه در نقل هاى مختلف بيان شده است وما در قسمت بعد به آن مى پردازيم.
ب: ديگر اشكالات وارد بر داستان
در بررسى اشكالات وارد بر متن داستان، توجه ما، بيشتر به داستان على بن فاضل است، زيرا ضعف داستان انبارى بر همه معلوم است وچندان مورد توجه واستناد قرار نگرفته است. ضمن اين كه اشكالات نقل على بن فاضل را هم ندارد؛ لذا به برخى اشكالات آن نيز اشاره خواهيم كرد:
اشكال اول: بزرگ ترين واساسى ترين اشكالى كه بر متن داستان جزيره خضرا وارد است، اين است كه اين داستان، در بردارنده ى مطالبى است كه با معتقدات ما سازش ندارد؛ مانند مسأله تحريف قرآن. اكنون، بخشى از داستان را كه به اين مسأله مربوط است ذكر مى كنيم سپس به بررسى آن مى پردازيم. در قسمتى از داستان آمده است:
گفتم: (چرا قبل وبعد برخى آيات قرآن با هم مرتبط نيستند؟ شايد درك وفهم محدود من نمى تواند به عمق آن پى ببرد؟ گفت: (آرى؛ آيات همين مشكلى كه مى گوييد، دارد وعلت، اين است كه چون پيامبر اكرم رحلت كرد، دو بت قريش، خلافت ظاهرى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را غصب كردند. حضرت عليه السلام تمام قرآن را جمع آورى كرده وآن را به مسجد آورده وعرضه كرد وگفت: (اين كتاب خدا است وپيامبر اكرم به من دستور داده است آن را بر شما عرضه كنم وبدين وسيله، حجت بر شما تمام شود؛ ولى فرعون ونمرود اين امت گفتند: (ما نيازى به قرآن شما نداريم).
حضرت فرمود: (البته حبيب من، پيامبر اكرم صل الله عليه وآله وسلم، چنين برخوردى را از شما به من خبر داده بود؛ ولى مى خواستم بر شما اتمام حجت كنم). سپس حضرت در حالى كه دعايى زير لب داشت ومى گفت: (خداوندا! تو روز قيامت بر اينان گواه باش) به خانه برگشت.
آن گاه ابوبكر اعلام كرد: (هر كس قرآن يا جزيى از آن را دارد بياورد). ابوعبيده جراح وعثمان وسعد بن أبى وقاص ومعاوية بن ابى سفيان وعبدالرحمن بن عوف وطلحة بن عبيد وابوسعيد خدرى وحسان بن ثابت وگروه هايى از مسلمانان آمده وقرآن را جمع آورى كردند؛ ولى آياتى را كه در مذمت بعضى بود، حذف كردند؛ لذا مى بينيد كه آيات قرآن، مرتبط نيستند. قرآنى كه اميرالمؤمنين آن را به خط خود جمع كرده بود، نزد حضرت صاحب الأمر محفوظ است وهمه چيز در آن وجود دارد، حتى حكم خراش وارد كردن. البته اين قرآن فعلى، پس شكى در صحت آن نيست وكلام خدا است).(43)
آرى اين است آنچه از ناحيه مقدسه اظهار نظر شده است؛ البته طبق ادعاى ناقل اين داستان.
نقد ونظر
آقاى بهبودى درباره ى اين داستان گفته است: (داستان جزيرة خضراء تخيلى است كه نويسنده آن، به رسم قصه پردازان آن را تنظيم كرده است واين شيوه در دوره ى ما هم معمول است).(44) (اين قصه از ساخته هاى حشويه است؛(45) زيرا آنان معتقدند قرآن، از نظر لفظى تحريف شده است).(46)
در روايات تصريح شده است كه علت عدم ارتباط بين آيات قرآن اين است كه ابوبكر قرآنى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام آورد، رد كرد؛ اما اين كه ابوبكر، موفق شده باشد قسمت هايى از قرآن را حذف كند، چنين مطلبى در روايات ما وارد نشده است. اگر اين داستان را بپذيريم، بايد قائل به تحريف قرآن شويم كه به چند دليل مردود است:
1. با توجه به آيات، سلامت قرآن از تحريف ثابت مى شود مانند (انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون)(47).
2. شدت عنايت مسلمانان به قرآن، با نوشتن وحفظ كردن وقرائت آن به حدى بوده كه اجازه ى هيچ تحريفى داده نمى شد. گاهى حافظان قرآن، به سى هزار نفر مى رسيدند. در جنگ صفين، سى هزار قارى قرآن حضور داشت.(48)
3. از سوى ديگر، علامه مجلسى وعلامه طباطبايى در ذيل تفسير آيه تطهير گفته اند: ترتيب فعلى قرآن، به همان ترتيب نزول نيست؛ بلكه خود پيامبر صل الله عليه وآله وسلم مى فرمود هر آيه اى را كجا قرار بدهند؛ پس عدم تناسب بين آيات دليل بر حذف نيست.
4. ما نيز قبول داريم قرآنى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام جمع آورى كرد، نزد امام زمان عليه السلام است؛ ولى به گفته آيت الله خويى، آن قرآن، همراه تفسير، تأويل وبيانات وتوضيحات است، نه اين كه قرآن ديگرى باشد.(49)
5. بين صدر وذيل داستان، تناقض وجود دارد؛ چون در پايان اين قسمت مى گويد: (هيچ شبهه اى در صحت وسلامت قرآن فعلى از تحريف نيست)؛ در حالى كه قبل از اين گفته بود (آنچه از نقاط ضعف وبدگويى هاى دشمنان در قرآن بوده، حذف شده است) واين تناقضى بين صدر وذيل اين قسمت از داستان است.
6. در روايات آمده است: كسى كه از جانب حكومت مأمور جمع آورى قرآن شد، زيد بن ثابت بود وبعد از او، ابن مسعود، ابى بن كعب ومعاذبن جبل بودند كه از قراء نيز به شمار مى رفتند؛ ولى در اين داستان، هيچ سخنى از اين ها به ميان نيامده است؛ بلكه نام كسانى برده شده است كه قطعاً از گردآورندگان قرآن واز قراء نبوده اند.
اشكال دوم: در داستان چنين آمده است: هرگاه مقدارى از قرآن را كه مورد اختلاف قاريان بود مى خواندم، مى گفتم: (حمزه چنين خوانده است؛ كسائى چنان خواند وعاصم يا ابن كثير چنين خواندند).
پس سيد (شمس الدين) گفت: (ما اين ها را نمى شناسيم. قرآن، تا پيش از هجرت پيامبر اكرم صل الله عليه وآله وسلم به مدينه بر هفت حرف نازل شد. بعد از هجرت، در حجة الوداع، جبرئيل نازل شد وگفت: اى محمد! قرآن را بر من بخوان، تا به تو اوائل سوره ها واواخر آن وشأن نزول آن را ياد بدهم). پس اميرالمؤمنين وحسنين عليهم السلام وابى بن كعب وعبدالله بن مسعود وحذيفة بن يمان وجابر بن عبدالله انصارى وابوسعيد خدرى وحسان بن ثابت وجمعى از اصحاب در محضر پيامبر آمدند وپيامبر شروع به تلاوت وقرائت قرآن ـ از اول تا آخر ـ كرد. پس هر كجا اختلافى بود، جبرئيل آن را بيان مى كرد واميرالمؤمنين آن را ياد داشت كرده وبر روى پوست مى نوشت. بنابراين تمام قرآن، قرائت اميرالمؤمنين است).(50)
نقد ونظر
1. چرا اين قرائت را قرائت على عليه السلام مى داند وچرا آن را قرائت نبى صل الله عليه وآله وسلم نام نگذاشت؛ در حالى كه حضرت آن را مى خواند؟ وچرا قرائت جبرئيل نباشد؛ در حالى كه او تصحيح مى كرد؟ وچرا قرائت صحابى ديگر نباشد؟
2. اين گفته كه: (قرآن، بر هفت حرف نازل شد)، باطل است ودر مقابل آن، روايات ديگرى وجود دارد كه مى گويد: (القرآن واحد نزل من عند الواحد وانما الاختلاف يجيئ من قبل الرواة).(51)
3. اين جا آمده است كه قرائات، هفت تا است؛ در حالى كه قرائت، يكى بيشتر نيست. اگر بخواهيم مماشات كنيم، بايد بگوييم ده تا است؛ چنان كه مرحوم خويى همه را مطرح وسپس اشكال مى كند.
4. طبق اين قصه، اختلافى كه جبرئيل حل مى كرد، به اوائل سوره ها واواخر آن ها وشأن نزول آيات، مربوط بوده است؛ پس ربطى به قرائت ندارد كه سيد شمس الدين در جواب اختلاف قرائات آن را بيان مى كند. اگر مراد، اختلاف در آيات باشد، معنايش تحريف در قرآن است- آن هم در زمان خود پيامبر صل الله عليه وآله وسلم ـ كه اين برداشت، مخالف خود قصه است؛ زيرا گفته است: (حتى اعرّفك اوائل السور وأواخرها وشأن نزولها) ونگفته است: (آيات را به تو ياد بدهم).
5. اين معنا، توهين به پيامبر صل الله عليه وآله وسلم ومطابق افسانه ى غرانيق است كه قائل به خطاى پيامبر صل الله عليه وآله وسلم است وبطلان اين افسانه، در جاى خود ثابت شده است.(52)
6. آيا در شأن نزول واوائل سوره ها واواخر آن، اختلافى وجود داشته است تا جبرئيل به حل آن بپردازد؟ هيچ دليل وشاهدى بر وجود چنين اختلافى وجود ندارد.
اشكال سوم. مرحوم شوشترى، صاحب قاموس، يكى از نشانه هاى جعلى بودن اين داستان را نام بردن از حسان بن ثابت بين قراء دانسته ومى گويد:
در اين داستان، دو جا حسان بن ثابت را از قراء قرار داده است وحال آن كه چنين نيست؛ بلكه او تنها يك شاعر است وهمين طور افراد ديگر ـ غير از عبدالله بن مسعود وابى بن كعب ـ كه فقط اين دو نفر از قراء بوده اند.
اشكال چهارم. از اشكالات جدى ديگرى كه به اين داستان وارد است، مسأله ى رؤيت در زمان غيبت كبرا است. در اين داستان، چند بار به مسأله رؤيت اشاره شده است:
الف. در اين داستان آمده است كه على بن فاضل از سيد شمس الدين پرسيد: (كسى كه مدعى مى شود در دوران غيبت مرا ديده است، دروغ مى گويد؛ پس چگونه در اين جا كسانى هستند كه حضرت را مى بينند؟)(53) وسيد در پاسخ او گفت:
راست مى گويى. حضرت، اين كلام را در آن زمان، به دليل كثرت دشمنانش فرمودند ـ اعم از نزديكان حضرت وفرعون هاى بنى العباس ـ تا جايى كه بعضى از شيعيان، بعضى ديگر را از بردن نام حضرت منع مى كرد؛ ولى امروز، مدت ها از غيبت گذشته ودشمن از او مأيوس گشته وسرزمين ما نيز از دسترسى وظلم آنان دور است واحدى از آنان ـ به بركت حضرت ـ به ما دسترسى ندارد.(54)
نقد ونظر
1. اين جا فلسفه عدم رؤيت را خوف حضرت از دشمنان بيان كرده است وسپس علت امكان رؤيت حضرت در جزيره را طولانى شدن مدت، مأيوس شدن دشمنان از دستيابى به حضرت ودورى جزيره از دشمنان وظلم آن ها بيان شده است. مى گوييم: بله؛ يكى از حكمت هاى غيبت حضرت، خوف از دشمنان وترس از جان بيان شده است؛ ولى اين طور نيست كه دشمن، كاملاً مأيوس باشد؛ بلكه همچنان خطر باقى است.
2. اين داستان، مخالف رواياتى است كه وقوع رؤيت در زمان غيبت كبرا را نفى مى كند.
شيخ جعفر كاشف الغطاء در كتاب الحق المبين فى تصويب المجتهدين وتخطئة جهال الاخباريين كه آن را براى فرزندش نوشت، مى گويد:
يكى از مشكلات اخبارى ها، اعتماد بر همه ى روايات است، تا جايى كه بعضى از فضلاى آنان، در كتابى مهجور وجعلى، قصه اى از يكى از داستان سرايان ديده اند بدين مضمون كه: جزيره اى به نام جزيره ى خضرا وجود دارد ودر آن، براى امام زمان وفرزندان او خانه هايى است. پس او (= داستان سرا) براى يافتن آن جزيره حركت كرد، تا اين كه به شهرى رسيد. سپس معلوم شد در اين جزيره، طوايفى از مسيحيان نيز زندگى مى كنند. آري؛ گويى اين شخص، اخبار ورواياتى كه بر عدم وقوع رؤيت حضرت امام عجل الله تعالى فرجه الشريف در دوران غيبت كبرا دلالت دارد، نديده وبه آن برخورد نداشته است وگويى كلمات بزرگان وعلماء را كه بر عدم وقوع ديدار دلالت دارد، نديده است.(55)،(56)
اگر در توجيه آن روايات گفته شود كه براى زمان خاص (زمانى كه ترس از دشمنان وجود داشته است) وارد شده، مى گوييم: پس اين داستان هم براى مكان خاص وارد شده است وفقط مى تواند رؤيت در جزيره را شامل شود. در صورتى كه، تعليل در اين داستان عام است (تطاولت المدة وأيس منه الاعداء). از طرف ديگر، به عقيده ما منظور از روايات نافى رؤيت، نفى مطلق ملاقات نيست؛ چون ملاقات هاى غير اختيارى وبدون برنامه از پيش تعيين شده (به صورت ناگهانى) كراراً براى برخى از علما وبزرگان وحتى افراد عادى اتفاق افتاده است كه نمى توان منكر آن شد، آنچه مورد انكار است، ملاقات اختيارى است.(57)
ب. در داستان انبارى آمده است:
يك سال نزد آنان مانديم وانتظار آمدن حضرت صاحب الامر را داشتيم؛ چون معتقد بودند كه امسال سال ورود وآمدن او است؛ ولى آن دو نفر به نام هاى ابن دربهان وحسان، به اميد ديدار حضرت، در شهر زاهره ماندند.(58)
نقد ونظر
در بخش ديگرى از قصه، سيد شمس الدين كه نايب خاص امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف در آن جزيره بود، در جواب اين سؤال كه آيا امام را ديده اى گفته بود: (نه؛ من او را نديده ام؛ ولى پدرم برايم نقل كرده كه صداى حضرت مهدى را شنيده ولى شخص او را نديده است؛ اما جدّم، شخص حضرت مهدى را نيز ديده بود).(59) چگونه ممكن است نايب خاص حضرت، او را نبيند؛ اما ديگران بتوانند ـ از روى اختيار ـ او را ببينند؟!(60)
ج. در روايت مرحوم بحرانى آمده است:
على بن فاضل به شمس الدين گفت: (آيا امام را ديده اى؟) در پاسخ گفت: (نه؛ اما پدرم ديده است).
در دو سطر بعد مى گويد:
شمس الدين گفت: (امام زمان، سالى يك بار به آن بقعه مى آيد وفقط مخلص ها آن جا جمع مى شوند وآقا را مى بينند). گفتم: (شايد تو هم از مخلص ها هستى). گريه كرد وگفت: (ان شاء الله).(61)
نقد ونظر
البته گفتن (ان شاء الله) دو دليل دارد؛ ممكن است براى ترديد باشد وممكن است براى تيمن وتبرك ومعلوم نيست اين جا مراد، كدام يك است.
د. در اين داستان چنين آمده است:
همان طوركه ما از باغى به باغ ديگر حركت مى كرديم، ناگهان شخصى با چهره نورانى در حالى كه دو پارچه (بُرد) پشمين سفيد بر خود انداخته بود، از كنار ما گذشت وسلام كرد. چهره اين شخص، مرا جذب كرد وبه سيد گفتم: (اين شخص كيست؟) پاسخ داد: (اين كوه سر به فلك كشيده را مى بينى؟) گفتم: (آرى). گفت: (در وسط (= درون) آن جاى با صفايى است ويك چشمه آب نيز از زير درختى پرشاخه جارى است. آن جا قبه اى است كه با آجر ساخته شده است. اين شخص، همراه دوستش، خدمتگزار آن قبه مى باشند.
من نيز هر صبح جمعه آن جا مى روم وامام عليه السلام را از آن جا زيارت مى كنم وپس از خواندن دو ركعت نماز، در آن جا نوشته اى را مى بينيم... .(62)
نقد ونظر
سيد شمس الدين، پيش تر گفته بود امام را نديده است؛ ولى در اين قسمت مى گويد هر جمعه به قبه مى روم وامام را زيارت مى كنم واين دو با هم منافات دارند.
البته اين اشكال قابل رفع است؛ زيرا ممكن است گفته شود: زيارت، ملازم با رؤيت نيست وشايد مراد سيد، زيارت از راه دور وبه صورت غيابى باشد كه اين توجيه مؤيداتى نيز دارد؛ از جمله اين كه:
1. سيدشمس الدين مى گويد: (ازور الإمام منها) ونگفت (ازور الإمام فيها) واين، نشانگر آن است كه از راه دور وبدون رؤيت زيارت كرده است.
2. او در ادامه مى گويد: (برگه ى نوشته اى آن جا مى يابم). اگر امام را مى ديد، ورقه را هم از آن حضرت مى گرفت وديگر تعبير (أجد) معنا نداشت.
3. در ادامه، على بن فاضل مى گويد: (من به پيشنهاد سيد، براى زيارت امام به آن قبه رفتم وپس از استقبال خادم هاى آن جا، از آب چشمه وضو گرفتم ودو ركعت نماز خواندم واز طرف ديگر، ممكن است گفته شود مراد از زيارت، همان رؤيت است؛ زيرا على بن فاضل از زيارت ـ از راه دور ـ سخنى به ميان نمى آورد وپس از خواندن نماز مى گويد: (از خادمان، درباره ى رؤيت پرسيدم؛ در حالى كه او براى زيارت رفته بود؛ ولى اسمى از زيارت نمى آورد. حتى پس از آن كه به او مى گويند رؤيت ممكن نيست، مى گويد: (التماس دعا گفتم واز آن كوه، پايين آمدم). پس او به قصد زيارت (رؤيت) رفته بود ووقتى به او گفتند رؤيت ممكن نيست، بازگشت. پس اشكال وشبهه وارد است.
اشكال پنجم. شمس الدين مى گويد هر صبح جمعه به قبه مى روم وامام را زيارت مى كنم وبعد مى گويد:
آن جا به برگه اى بر مى خورم كه تمام آنچه در قضاوت ميان مؤمنان، مورد نيازم مى باشد، در آن مى يابم.
نقد ونظر
از كجا احراز مى كرده اين ورقه از جانب حضرت است؟ از كجا معلوم كه خادم هاى آن قبه، آن را نمى نوشتند وبه امام نسبت نمى دادند؟
اشكال ششم. عده اى براى اثبات اين مطلب كه امام زمان عليه السلام در زمان غيبت، زن وفرزند هم دارد، به بخشهايى از اين داستان استناد كرده اند مثلاً در اين داستان آمده است: (جيره ومواد غذائى آنان از آن جزيره واز طرف فرزندان امام مى رسد).(63)
همچنين على بن فاضل مى گويد: (پس از چهل روز كه بين مردم روستا بودم، در آخر روز چهلم، به دليل طولانى شدن انتظار، دلم گرفت وبه سوى ساحل دريا حركت كردم. به طرف مغرب- همان طرفى كه مردم گفته بودند جيره وآذوقه آن ها از آن طرف مى آيد - نگاه مى كردم كه شبح متحركى را ديدم. درباره ى آن شبح پرسيدم وگفتم: (آيا در دريا، پرنده ى سفيدى وجود دارد؟) گفتند: (نه؛ مگر چيزى ديدى؟) گفتم: (بله)؛ پس آن ها مژده دادند وگفتند: (اينها كشتى هايى است كه در هر سال از شهرهاى فرزندان امام به سوى ما مى آيند).(64)
ونيز درباره ى سيد شمس الدين آمده است: (همانا او از نوادگان امام است كه بين او وامام پنج نسل فاصله است).(65)
نقد ونظر
درباره ى فرزندان حضرت بايد گفت: ما هيچ روايتى نداريم كه حضرت در زمان غيبت، زن وفرزند داشته باشد ودر زمان ظهور هم مورد اختلاف است. بله؛ در غيبت شيخ طوسى روايتى آمده كه:
هيچ يك از فرزندان ونه ديگران از او خبرى ندارند.(66)
درباره ى اين روايت بايد گفت:
اولاً، همين روايت با همين سند در غيبت نعمانى نيز آمده است؛(67) ولى در آن ذكرى از اولاد حضرت نيست واين نشانگر تحريف در روايت غيبت طوسى است.
ثانياً، در برخى از نسخه هاى كتاب غيبت طوسى هم لفظ اولاد حضرت وجود ندارد.(68)
در جمال الاسبوع نيز آمده است: (اللهم صل على ولاة عهده والائمه من ولده)(69) كه اين، نيز اولاً سندى ضعيف دارد وثانياً با نص ديگرى كه مى گويد: (والائمة من بعده) مخالف است چون بعد از حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف امامى نيست؛ مگر همان امامان معصوم كه رجعت مى كنند؛ لذا نمى توان به آن استدلال كرد.
همچنين در دعاى جمال الاسبوع آمده است: (اللهم اعطه فى نفسه واهله وولده وذريته وامتّه وجميع رعيته ما تقر به عينه...)(70) كه علاوه بر اشكال ضعف سند، مى توان گفت: ممكن است اين عبارات، بر اين كه حضرت، بعد از ظهور، داراى فرزند خواهد شد، دلالت مى كند.(71)
اشكال هفتم. على بن فاضل مى گويد: (نزد آنها ذكرى از علماى اماميه نديدم مگر پنج نفر: سيدمرتضى موسوى وشيخ ابوجعفر طوسى ومحمدبن يعقوب كلينى وابن بابويه وشيخ ابوالقاسم جعفر بن سعيد حلى)(72)
نقد ونظر
با توجه به اين كه در روش فقهى پنج عالمى كه در داستان ذكر شده اختلاف است وشمس الدين هم هر صبح جمعه به قبه مى رفت وورقه اى كه تمام مايحتاج يك هفته را اعم از قضاوت وغيره در آن نوشته بود، مى يافت، اين سؤال مطرح مى شود كه چرا فقط نام اين پنج نفر آمده است ونامى از شيخ مفيد نيست. او كه نقش عظيمى در اعتلاى تشيع داشت واز حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف چند نامه به او رسيده بود.(73)
اشكال هشتم. على بن فاضل، درباره ى ياران امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف گفته است:
هنگامى كه جمعه دوم فرا رسيد واز فريضه جمعه فارغ شدم ـ در حالى كه سيد براى پاسخ به سؤالات در جمع مؤمنان نشسته بود ـ ناگهان سر وصدا وهرج ومرج از بيرون مسجد شنيدم. علت آن را از سيد پرسيدم؛ در پاسخ گفت: (فرماندهان ارتش ما نيمه هر ماه سوار بر مركب ها شده ودر انتظار ظهور حضرت هستند. از سيد اجازه گرفتم كه صحنه را نظاره گر باشم. او اجازه داد ومن هم براى ديدن آنان بيرون رفتم. آنان جمع زيادى بودند كه مشغول تسبيح وتحميد وتهليل بودند وبراى ظهور امام زمان، امام قائم به امر خداوند ونصيحت كننده دين داران، دعا مى كنند. چون اين منظره را ديدم، به مسجد بازگشتم. سيد از من پرسيد: (آيا نيروها را ديدى؟) گفتم: (آرى ديدم). گفت: (فرماندهان آنان را شمردى؟) گفتم: (نه). گفت: (سيصد نفرند وسيزده نفر ديگر مانده است. سپس خداوند، در ظهور حضرت تعجيل خواهد كرد...).(74)
نقد ونظر
1. طبق اين داستان، تا سال 699ق سيصد نفر از ياران حضرت، آماده ومنتظر تكميل شدن سيزده نفر ديگر بودند. سؤال اين جا است كه آيا در مدت هفتصد واندى سال كه از آن تاريخ مى گذرد، اين سيزده نفر آماده نشده اند؟
2. مطابق آنچه در اين داستان مى خوانيم، ياران حضرت در جزيره جمع هستند واين، با رواياتى كه مى گويد: در هنگام ظهور، ياران حضرت متفرق هستند سازگار نيست؛ مگر اين كه گفته شود: طبق داستان، فرماندهان ارتش، در جمعه ى وسط هر ماه سوار بر مركب ها شده ودر انتظار ظهور حضرتند واين دلالت ندارد بر اين كه هميشه در جزيره باشند (اگرچه اين كلام خلاف ظاهر است ودليلى بر آن نداريم).
اشكال نهم. على بن فاضل مى گويد: از مردم روستا پرسيدم: (اين مذهب وايده وعقيده را از كجا آورديد وچه كسى آن را براى شما آورده است؟ گفتند: (حضرت ابوذر؛ هنگامى كه عثمان او را به شام تبعيد كرد ومعاويه نيز او را به اين جزيره تبعيد كرد).(75)
نقد ونظر
آيا اين مطلب با واقعيات تاريخى مطابقت دارد؟ وآيا ابوذر عليه السلام به جزيره خضرا تبعيد شد؟
جزيره خضرا در تاريخ

از لابه لاى تاريخ وكتب رجال چنين به دست مى آيد كه نامى از جزيره خضرا برده شده وآن، مكانى معروف وداراى سكنه وفرهنگ وتمدن بوده ودسترسى به آن نيز مشكل نبوده است. موارد زير كه از كتاب سير اعلام النبلاء نقل شده، از اين قبيل است:
1. ذهبى در ترجمه ابوعبدالله قرشى هاشمى اندلسى متوفاى 595ق مى گويد: (او از جزيره ى خضرا وداراى كراماتى است.(76)
2. در ترجمه قاضى ابوسليمان بن حوط الله، متوفاى 621ق مى گويد: (او مسؤوليت قضاوت را در جزيره خضرا به عهده داشت).(77)
3. در ترجمه عبدالمؤمن علوى متولد 487ق مى گويد: او لشكرى به فرماندهى شخصى به نام عمر اينتى را رهسپار اندلس كرد. وجزيره خضرا را فتح كرد.(78)
4. در ترجمه المستعين بالله، متوفاى 407ق مى گويد: (از لشكريان او، قاسم وعلى ـ پسران حمود بن ميمون ـ بودند كه آن ها را حاكم بربر كرد... وقاسم را امير جزيره ى خضرا نمود).(79)
5. در ترجمه ادريس بن على، متوفاى 544ق مى گويد: (معتلى بالله، فرزندان عموى خود را به نام محمد وحسن در جزيره خضرا زندانى كرد؛ ولى اهل جزيره، با او به عنوان امام مهدى بيعت كردند. ديرى نپاييد كه از اطراف او متفرق شدند واو هم در گذشت. سپس مسؤوليت جزيره را قاسم بن محمد به عهده گرفت...).(80)
6. در شرح حال قاسم بن حمود ادريسى مى گويد: (پس از در گذشت ادريس، قاسم بن حمود ادريسى را خفه كرده وكشتند وجنازه او را به جزيره خضرا انتقال داده وبه خاك سپردند).(81)
7. در ترجمه يحيى بن على بن حمود، متوفاى 427ق مى گويد: (او بر جزيره خضرا تسلط يافت وبر آن حاكميت داشت).(82)
8. در ترجمه ابن حمدين، متوفاى 548ق مى گويد: (دولت موحدان، از شهر سبته تا جزيره خضرا را زير سلطه خود درآوردند).(83)
9. درباره ى محمدبن عياض، متولد 584ق مى گويد: (در جزيره خضرا، كتاب سيبويه را نزد استادش عبدالرحمن بن على فرا گرفت).(84)
10. درباره ى طارق مى گويد: دوست موسى بن نصير وامير شهر طنجه (از شهر هاى مجاور جزيره) بود كه از اختلاف وكشتار فرنگ باخبر شد وحاكم جزيره ى خضرا براى او نامه اى نوشته ودرخواست پشتيبانى كرد).(85)
11. در شرح حال القاسم بن حمود بن ميمون مى گويد: (... دو منطقه مالقه وجزيره خضرا را فتح كرد).(86)
12. در شرح حال ابن عباد مى گويد: (.... افتضاح ومسخره است كه چهار حاكم را در يك زمان در مناطق نه چندان دور از هم به نام اميرالمؤمنين مى خواندند... دومى آنان، حاكم جزيره ى خضرا، به نام محمد بن قاسم ادريسى بود).(87)
13. در احوال العالى بالله (ادريس بن يحيى) مى گويد: (... داراى سوء تدبير بود. بربر، به سوى او تمايل پيدا نكردند واو را حاكم جزيره ى خضرا قرار دادند وبه او لقب مهدى دادند).(88)
موقعيت جغرافيايى جزيره ى خضرا
حموى در معجم البلدان نام پاره اى مناطق را ذكر وآن را از توابع جزيره ى خضرا مى داند؛ همانند حاضرة وحصن محسن وجزاء الشريط وصَفَه وقصر كتامة ولَبَطيط.
او نام بعضى از همسايگان جزيره خضرا را نيز ذكر مى كند؛ همانند: ريه وزقاق وطنجه وقصر عبدالكريم ومالقه.
1. درباره اندلس گفته شده است: (اندلس، جزيره اى است كه از سه ضلع تشكيل شده است؛ همانند يك مثلث ودو درياى محيط ومتوسط، پيرامون آن قرار گرفته اند ... ضلع اول آن، از درياى متوسط شامى تا جزيره خضرا، راه خشكى اندلس مى باشد واز آن جا به شهر مالقه منتهى مى شود).(89)
2. ودرباره ى مالقه مى گويد: (يكى از توابع جزيره خضرا است كه در آن، سلسله كوه هاى سر به فلك كشيده مى باشد).(90)
3. حموينى درباره ى جزيره خضرا مى گويد: (شهرى است معروف در اندلس وخشكى مقابل آن، بلاد بربر (سبته) است وداراى مناطق وتوابع متعددى است. شهر آن، از بهترين شهرها وخاك آن، از پاك ترين خاكها است. شايد بدين سبب به آن جزيره مى گويند كه آب دريا از آن جا فاصله گرفته وخشكى ظاهر مى شود وگاهى اوقات آب بر اثر بالا آمدن، آن جا را فرا مى گيرد.
البته در سرزمين هاى زنج از درياى هند نيز جزيره اى به نام خضرا وجود دارد كه از دو منطقه به نام هاى منتبى ومكنبلوا تشكيل شده است وتوابع وروستا هاى زيادى دارد وحاكم آن، در اصل از كوفه است).(91)
4. حاضره: حاضره نيز يكى از شهر هاى جزيره خضرا است.(92)
5. حصن محسن: حصن محسن، از توابع جزيره خضراى اندلس است.(93)
6. ريّه: ناحيه ى وسيعى در اندلس است ومتصل به جزيره خضرا.(94)
7. الزقاق: زقاق، شهرى است در مغرب كه بر روى خشكى متصل به اسكندريه وجزيره خضرا واقع شده است.(95)
8. جزاء الشريط: روستايى است از توابع جزيره ى خضراى اندلس.(96)
9. صَفَه: صفح بنى هزهاز، ناحيه اى از نواحى جزيره ى خضرا است در اندلس.(97)
10. طنجه: از ناحيه جنوب شهرى است واقع در ساحل درياى مغرب ومقابل جزيره ى خضرا وآن، بخشى از خشكى بزرگ وشهر هاى بربر است.(98)
11. قصر عبدالكريم: شهرى بر ساحل درياى مغرب در نزديكى شهر بسته، مقابل جزيره خضرا اندلس است.(99)
12. قصر كتامه: يكى از شهر هاى جزيره خضرا در سرزمين اندلس است.(100)
13. لَبَطيط: از توابع جزيره خضرا است.(101)
14. مالَقَه: شهرى است در اندلس وبسيار آباد، از توابع ريّه. ديوار هاى آن بر كنار دريا، بين جزيره ى خضرا ومريه واقع شده.(102)
بنابراين، جزيره خضرا يك سرزمين سحرآميز ومجهولى نبوده كه دسترسى به آن مشكل وشبيه به محال باشد. بلكه يك منطقه مسكونى بوده وبه دفعات زيادى ميدان درگيرى وجنگ وگريز بوده وتوابع وحدود وهمسايگان آن نيز كاملاً مشخص ومعروفند.
لذا مى توان چنين پنداشت كه اين جريان، يك داستان ساختگى است كه آن را على بن فاضل ويا طيبى ويا شخص ثالثى نوشته وشايد به خيال خود در راستاى تقويت مبانى مذهب وترويج آن بوده ولى (ما قصد لم يقع وما وقع لم يقصد) والله العالم بحقيقة الحال.
اما اين كه جزيره خضرا همان مثلث برمودا است وبحث از موقعيت جغرافيائى اين مثلث وادعاى نيروى غيبى در اين مثلث واين كه اين مطالب چقدر با واقعيت مطابقت دارد، مناسب است به كتاب جزيره خضرا، افسانه يا واقعيت، ص108-21 مراجعه شود.
 

 

 

 

 

پى نوشت ها:

ــــــــــــــــــــــ

(1) جنة الماوى، باب24، در ادامه ج53 بحار چاپ شده است وبرخى به اشتباه، اين نقل را نيز به علامه مجلسى نسبت داده اند.
(2) ناجى النجار، جزيره ى خضراء، ترجمه وتحقيق على اكبر مهدى پور، ص185، چ8، قم، رسالت، 1376.
(3) الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج5، ص106، چ3، بيروت، دارالاضواء، 1403ق.
(4) محدث نورى، نجم الثاقب، ص296، ج2، قم، جمكران، بى تا.
(5) مقابيس الأنوار، ص11و16.
(6) روضات الجنات، ج4، ص217 و298.
(7) كفاية الموحدين، ج3، ص390.
(8) الذريعه، ج4، ص93.
(9) ترجمه ى الجزيره الخضراء للمحقق الكركى كما حكى عن صاحب الرياض.
(10) مطبوع بالهند ومصدّر باسم السلطان شاه طهماسب الصفوى... والجزيرة هو تأليف فضل بن يحيى الطيبى كتب فيه مارواه له الشيخ زين الدين على بن فاضل المازندرانى فى سنة 699 مما شاهد فى تلك الجزيرة وأورد ترجمته السيد ميرشمس الدين محمدبن ميراسدالله التسترى فيما كتبه بالفارسية فى اثبات وجود صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف، الذريعه، ج4، ص93.
(11) ولعل هذه الترجمه ى (ترجمه كركى) هى التى ادرجت فى طى رسالة شمس الدين محمد بن اسدالله أو أنها ترجمه ى للسيد شمس الدين محمد نفسه أدرجها فى رسالته.همان، ج5، ص106.
(12) وجدت رسالة مشتهرة بقصة الجزيرة الخضراء فى البحر الأبيض احببت ايرادها لاشتمالها على ذكر من رآه ولما فيه من الغرائب وإنما أفردت لها باباً لأنى لم أظفر به فى الاصول المعتبرة ولنذكرها بعينها كما وجدتها، بحارالانوار، ج52، ص159، چ2، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
(13) شيخ حر عاملى، اثبات الهداة، ج3، ص707.
(14) هذا مضافاً الى الاجماعات المنقولة الكثيرة جداً المتأيّدة بالآثار والاعتبار التى أشرت إليها فى الرسالة (مع أن المنقول بخبر الواحد يشمله مادل على حجية خبر الواحد) ومن الآثار حكاية المازندرانى الذى وصل إلى جزيرة الصاحب عجل الله تعالى فرجه الشريف وهى تنادى بالاختصاص بالإمام ومنصوبه،الحاشيه على مدارك الاحكام، ج3، ص187، چ اول، آل البيت.
(15) وفى قصة جزيرة الخضراء والبحر الابيض ... ما يدل على فضل عظيم للسيد ... وهذه مرتبة جليلة لايعادلها شيءٌ لو صح النقل، وحيد بهبهانى، الفوائد الرجالية، ج 3، ص 136، بى جا، بى نا، بى تا.
(16) وهى رسالة جليلة يجب على المؤمنين محافظتها، الذريعة، ج5، ص106.
(17) همان.
(18) همان، ص125.
(19) (فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)، صافات (37): 142و 144.
(20) وبالجملة لم تصل هذه الحكاية إلينا إلاّ بالوجادة ولم نعرف من احوال الحاكى لها إلا أنه كان رجلاً محترماً فى ذلك المجلس وقد اشتمل سندها على عدة تواريخ تناقض ما فى متنها واشتمل متنها على امور عجيبة قابلة للانكار وما هذا شأنه لايمكن أن يكون داعى العلماء من إدراجه فى كتبهم المعتمدة بيان لزوم الاعتماد عليها أو الحكم بصحتها مثلاً أو جعل الاعتقاد بصدقها واجباً حاشاهم عن ذلك بل إنما غرضهم من نقل هذه الحكايات مجرد الاستيناس بذكر الحبيب وذكر دياره والاستماع لآثاره مع ما فيها من رفع الاستبعاد عن حياته فى دارالدنيا وبقائه متنعماً فيها فى أحسن عيش وأفره حال، بل مع السلطنة والملك له ولأولاده واستقرارهم فى ممالك واسعة هيّأ الله لهم لايصل اليها من لم يرد الله وصوله وقد احتفظ العلماء بتلك الحكايات فى قبال المستهزئين بالدين بقولهم (لِمَ لايخرج جليس السرداب بعد ألف سنه وكيف تمتعه بالدنيا وما أكله وشربه ولبسه وغيرها من لوازم حياته؟) وهم بذلك القول يبرهنون على ضعف عقولهم، فمن كان عاقلاً مؤمناً بالله ورسوله وكتابه يكفيه فى اثبات قدرة الله تعالى على تهيئة جميع الاسباب المعيشة فى حياة الدنيا له عليه السلام، قوله تعالى فى الصافات (ولولا أنه كان من المسبّحين للبث فى بطنه إلى يوم يبعثون) الصريح فى أنّ يونس لو لم يكن من المسبحين لكان يلبث فى بطن الحوت على حاله إلى يوم يبعث سائر البشر. فأخبر الله تعالى بقدرته على إبقاء الحوت الذى التقم يونس وعلى ابقاء يونس على حاله فى بطنه ولبثه فيه كذلك إلى يوم بعث الناس واحتمال ارادة موت يونس بإزهاق روحه ولبث جسده فى بطن الحوت إلى يوم بعثه وإحيائه مخالف للظاهر من جهات كما لايخفي. الذريعه، ج5، ص108، پارقي.
(21) بحارالانوار، ج53، ص213.
(22) نجم الثاقب ، ص300ـ380.
(23) الصراط المستقيم، على بن يونس عاملى، ج2، ص264، بى جا، المكتبة المرتضويه لاحياء الآثار الجعفريه، بى تا.
(24) ووجدت رواية متصلة الإسناد بأنّ للمهدى ـ صلوات الله عليه ـ أولاد جماعة ولاة فى أطراف بلاد البحر على غاية عظيمة من صفات الأبرار، بحارالانوار، ج53، ص220.
(25) والظاهر بل المقطوع أنه إشارة إلى هذه الرواية والله العالم، نجم الثاقب، ص296.
(26) نجم الثاقب، ص296؛ رياض العلما، ص175.
(27) سيد جعفر مرتضى عاملى، جزيره خضراء در ترازوى نقد، ص186، چ3، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1377ش.
(28) يا سيدى انا من جمله عبيده المخلصين ولارأيته، تسترى اين تعريف ها را بر ساده لوحى حمل كرده وگفته است: (شايد او در اوج بيمارى وتب بوده است؛ چون خودش به مريضى اقرار كرده وشايد در خواب ديده باشد) (بحارالانوار، ج52، ص172).
(29) جعفر سبحانى، كليات فى علم الرجال، چ3، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1414ق، ص152.
(30) اين دو بزرگوار، از رجاليان بزرگ وهر دو، در علم رجال صاحب تأليف هستند؛ اما هيچ كدام به على بن فاضل وداستان او اشار ه اى نكرده اند.
(31) شيخ مجدالدين الفضل بن يحيى بن على بن المظفر بن الطيبى الكاتب بواسط فاضل عالم جليل يروى كتاب كشف الغمة عن مؤلفه على بن عيسى الاربلى كتبه بخطه وقابله وسمعه عن مؤلفه وله منه اجازة سنة 691...، شيخ حر عاملى، امل الآمل، تحقيق سيداحمد حسينى، ص218، بغداد، مكتبة الاندلس، 1404ق.
(32) سيد ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث، ج13، ص316، چ5، بى جا، بى نا، 1413ق.
(33) (الرواية المذكورة ليست معتبرة وقد وردت الروايات المعتبرة ايضا لكن لم يكن مفادها الحلية للمكلف بأداء الخمس...)، المسائل وردود، ص125، مسأله 351.
(34) فاضل معاصر، حجت الاسلام مهدى پور.
(35) طبقات اعلام الشيعه، ج5، ص145.
(36) كمال الدين احمد بن محمدبن يحيى انبارى در سال 543ق (حدوداً نه صد سال پيش) مى گويد:
روزى در ماه رمضان، نزد (عون الدين يحيى بن هبيره) وزير بوديم وگروه ديگرى هم بودند. بعد از افطار، اكثر حضار، رخصت طلبيدند ورفتند وفقط عد ه اى مخصوص ماندند. در آن شب، كنار وزير، مردى نشسته بود كه وزير، او را بسيار احترام مى كرد وعزيز مى داشت؛ ولى من او را نمى شناختم. مجلس تمام شد وحاضران برخاستند كه به منازل خود بروند. خدمت كاران وزير، خبر دادند باران به سرعت مى بارد وراه عبور بر مردم بسته شده است. وزير، مانع رفتن ما شد ودوباره همگى نشستيم. از هر باب، سخنى به ميان مى آمد تا سر رشته كلام به مذاهب واديان كشيده شد. وزير، در مذمت مذهب شيعه بسيار تندروى مى كرد وبه پيروان اين مذهب، بد مى گفت. در اين اثنا، شخصى كه وزير او را بسيار احترام مى كرد وكنارش نشسته بود گفت: (جناب وزير! اگر اجازه دهيد، حكايتى را از شيعيان كه خودم با چشمانم ديده ام، نقل كنم). وزير، لختى به فكرفرو رفت وآن گاه اجازه داد. آن مرد گفت: (من در شهر باهيه، كه شهرى بسيار بزرگ وبا عظمت است، رشد كرده ام. اين شهر، هزار ودويست قريه دارد وعقل، از كثرت جمعيت آن در حيران است. تمام مردم آن شهر وقريه ها وجزاير اطرافش مسيحى هستند.
من با پدرم به قصد تجارت از باهيه، بيرون آمديم وسفر پرخطر دريا را اختيار كرديم. هنگام حركت بر روى دريا، دست تقدير الهى، كشتى ما را به سوى جزاير سرسبز وخرّمى برد. در آن جزاير، بوستان هاى زيبا وجويبارها وچشمه سار هاى پر آب زيادى ديده مى شد. با تعجب از ناخداى كشتى، نام آن جزاير را پرسيدم؛ گفت: (نمى دانم؛ زيرا تاكنون به اين جزاير نيامده ام). چون به اولين جزيره رسيديم، از كشتى پياده ووارد آن جزيره شديم. شهرى ديديم بسيار تميز وخوش آب وهوا ودر نهايت لطافت وپاكيزگي. از مردم آن جا نام آن شهر را پرسيديم. گفتند: (نامش مباركه است وحكمرانش هم طاهر نام دارد). گفتم: (عمال وگماشتگان سلطان كجايند كه اموال ما را ببينند وماليات خود را بردارند وما شروع به معامله وخريد وفروش كنيم؟) گفتند: (حاكم اين شهر، گماشته واعوان وانصارى ندارد؛ بلكه خود بازرگانان بايد خراج خود را به خانه حاكم ببرند وبه او بدهند).
ما را راهنمايى كردند تا به منزل او رسيديم. چون وارد شديم، مردى صوفى صفت وصافى ضمير ديديم كه لباسى از پشم پوشيده وعبايى در زيرش انداخته ودوات وقلمى پيش خود نهاده بود. ما را كه ديد، قلم به دست گرفت وشروع به نوشتن كرد. تعجب كردم. سلام كرديم واو جواب داد وما را تكريم كرد. پرسيد: (از كجا آمده ايد؟) ما وضعيت خود را براى او شرح داديم. او گفت: (همه به شرف اسلام رسيده ايد وتوفيق تصديق دين محمدى صل الله عليه وآله وسلم يافته ايد؟) گفتم: (بعضى از ما بر دين موسى وعيسى راسخ هستيم). گفت: (اهل ذمّه، جزيه خود را بدهند وبروند وفقط مسلمانان بمانند). پدرم، جزيه خود ومن وسه نفر ديگر را داد ونه نفر ديگر هم كه يهودى بودند، جزيه خود را دادند.
سپس به شهر ديگرى به نام زاهره رفتيم. اين شهر بسيار زيبا ودلگشا ومشرف به دريا بود. طول وعرض اين شهر پرسرور، به انداز ه اى بود كه يك اسب تندرو، كمتر از دو ماه نمى توانست آن را بپيمايد. كوهى چون نقره سفيد آن شهر را احاطه كرده بود. صميميت ومهربانى در اين شهر موج مى زد. حتى گرگ وميش با هم انس والفتى داشتند. اگر كسى حيوانى را به زراعت كسى مى فرستاد، آن جانور حتى يك برگ از آن باغ ومزرعه نمى خورد وبه جايى آسيبى نمى رساند. مردم آن، بهترين آداب ورسوم اجتماعى را داشتند ودر راستى وامانت وديانت، بى همتا بودند. آنان، هيچ سخن لغو وبيهود هاى را بر زبان نمى راندند وغيبت وسخن چينى نمى كردند. هرگاه وقت نماز مى شد ومؤذن بانگ نماز برمى داشت، همگى از مرد وزن به نماز حاضر مى شدند.
آن گاه به خدمت حاكم آن شهر رسيديم. ما را به باغى آراسته ودر ميان گنبدى عظيم وزيبا در آوردند. حاكم، در آن مكان بر تختى نشسته بود وجمعى در خدمت او كمر اخلاص بسته بودند. حدود هشت روز در خدمت آن حاكم بوديم. پس از آن به طرف شهرى حركت كرديم كه آن را رابقه مى گفتند وحاكم آن، قاسم بن صاحب الامر نام داشت. اين شهر نيز همانند شهر پيشين بود. خلاصه، بعد از اين سه شهر، دو شهر ديگر در اين منطقه وجود داشت: يكى صافيه بود وسلطان آن، ابراهيم بن صاحب الامر نام داشت وديگرى عناطيس وسلطان آن، هاشم بن صاحب الامر بود. اين دو شهر هم در زيبايى ودل گشايى، همانند آن سه شهر بود. آن مرد مسيحى، آن گاه به وزير گفت: (طول وعرض اين پنج شهر، به اندازه يك سال راه است وجمعيت آن، نامحدودند وهمگى شيعه هستند. حاكمان اين شهرها، فرزندان امام زمان هستند. در آن سال كه ما آن جا بوديم، قرار بود حضرت ولى عصر، به شهر زاهره تشريف فرما شود. مدتى انتظار آن حضرت را كشيديم؛ ولى عاقبت موفق به ديدارش نشديم وروانه شهر وديار خود شديم؛ اما دو نفر از ما به نام هاى روزبهان وحسان براى ديدار آن حضرت، آن جا ماندند).
چون اين قصه عجيب به پايان رسيد، وزير از جا برخاست وبه اتاق مخصوص خود رفت وسپس يكايك ما را طلبيد واز ما قول گرفت اين قصه را براى هيچ كس نقل نكنيم (بحارالانوار، ج53، ص213-221؛ نجم الثاقب، ص300-380).
(37) التعازى فى ذكر ما يتعلق بالتعزيه والتسلية مبتدئا فيه بذكر وفات النبى وما ناله عند موت أولاده وألحق بآخره ذكر بلاد أولاد الحجة عجل الله تعالى فرجه الشريف وهو للشريف الزاهد ابى عبدالله محمدبن على بن الحسن بن عبدالرحمن العلوى الحسينى، الذريعه، ج4، ص205.
(38) اخبرنى الشيخ الجليل ابوالعباس احمد بن الحسين فى سنة احدى وسبعين وخمس مأة سنة، همان، ج5، ص107، پاورقى.
(39) نام او يحيى بن هبيره واز اهالى دجيل است. در سن كودكى وارد بغداد شد وبه درس پرداخت وپس از قبول مسؤوليت هاى متعدد بالاخره از طرف سلطان مسعود سلجوقى به سمت وزارت تعيين شد. وى، آثار وكتاب هاى متعددى دارد. در سال 555ق در بغداد درگذشت وهمان جا به خاك سپرده شد (وفيات الاعيان، ج6، ص243).
(40) ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج21، ص113، ج9، بيروت، مؤسسة الرساله، 1413ق؛ وفيات الاعيان، ج3، ص139.
(41) تبصرة الولى، ص 245.
(42) همان، ص 249.
(43) فقلت له: (يا سيدى أرى بعض الايات غير مرتبطة بما قبلها وبما بعدها كأن فهمى القاصر لم يصر الى غورية ذلك. فقال: نعم الامر كما رأيته وذلك (انه) لما انتقل سيد البشر محمد بن عبدالله من دار الفناء الى دار البقاء وفعل صنما قريش ما فعلاه من غصب الخلافة الظاهرية جمع اميرالمؤمنين عليه السلام القرآن كله ووضعه فى إزار وأتى به اليهم وهم فى المسجد، فقال لهم: هذا كتاب الله سبحانه أمرنى رسول الله صل الله عليه وآله وسلم أن أعرضه اليكم لقيام الحجة عليكم يوم العرض بين يدى الله تعالى فقال له فرعون هذه الامة ونمرودها: لسنا محتاجين الى قرآنك، فقال عليه السلام: لقد اخبرنى حبيبى محمد صل الله عليه وآله وسلم بقولك هذا وانما اردت بذلك إلقاء الحجة عليكم. فرجع اميرالمؤمنين عليه السلام به الى منزله وهويقول: لااله الا أنت وحدك لاشريك لك لاراد لماسبق فى علمك ولامانع لما اقتضته حكمتك فكن انت الشاهد لى عليهم يوم العرض عليك.
فنادى ابن ابى قحافه بالمسلمين وقال لهم: كل من عنده قرآن من آية أو سورة فليأت بها فجاءه ابوعبيدة بن الجراح وعثمان وسعدبن أبى وقاص ومعاوية بن ابى سفيان وعبدالرحمن بن عوف وطلحة بن عبيدالله وابوسعيد الخدرى وحسان بن ثابت وجماعات المسلمين وجمعوا هذا القرآن واسقطوا ماكان فيه من المثالب التى صدرت منهم بعد وفاة سيد المرسلين صل الله عليه وآله وسلم فلهذا ترى الايات غير مرتبطة والقرآن الذى جمعه اميرالمؤمنين بخطه محفوظ عند صاحب الامر عليه السلام فيه كل شئ حتى أرش الخدش واما هذا القرآن فلاشك ولاشبهة فى صحته وانما كلام الله سبحانه هكذا صدر عن صاحب الامر عليه السلام) (بحارالانوار، ج 52 ، ص 170).
(44) همان، ص159، پاورقى.
(45) هم جماعة يستندون فى كل شئ من الاصول والفروع الى رواية رويت من دون رعاية شرائط الحجية. واختلف فى ضبطها فقيل باسكان الشين لأن منهم المجسمة والمجسمة محشو. والمشهور أنه بفتحها نسبة إلى الحشاء لأنهم كانوا يجلسون أمام الحسن البصرى فى حلقته فتكلّموا بالسقط عنده فقال: (ردّوا هولاء الى الحشاء الحلقه ـ أى جانبها ـ) فسموا حشوية. (محقق حلى، المسلك فى اصول الدين، ص65، پاورقى).
(46) بحارالانوار، ج52، ، ص 170، پاورقى.
(47) حجر (15): 9.
(48) نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص 188، چ2، بى جا، المؤسسة العربية الحديثه، 1382ق.
(49) سيد ابوالقاسم خويى، البيان، ص 223، چ4، بيروت، دارالزهراء، 1395ق.
(50) در بخشى از داستان مى خوانيم: (فكان كلما قرأت شيئاً فيه خلاف بين القراء اقول له: قرأ حمزة كذا وقرأ الكسائى كذا وقرأعاصم كذا وابوعمروبن كثير كذا. فقال السيد (شمس الدين) سلمه الله: نحن لانعرف هولاء وانما القرآن نزل على سبعة أحرف قبل الهجرة من مكة الى المدينة وبعدها لما حج رسول الله صل الله عليه وآله وسلم حجة الوداع نزل عليه الروح الامين جبرئيل عليه السلام فقال: يا محمد اتل على القرآن حتى أعرِّفك اوائل السور وأواخرها وشأن نزولها.
فاجتمع اليه على بن ابيطالب وولداه الحسن والحسين عليه السلام وابى بن كعب وعبدالله بن مسعود وحذيفة بن اليمان وجابربن عبدالله الانصارى وابوسعيد الخدرى وحسان بن ثابت وجماعة من الصحابة رضى الله عن المنتجبين منهم فقرأ النبى صل الله عليه وآله وسلم القرآن من أولّه الى آخره فكان كلما مرّ بموضع فيه اختلاف، بيّنه له جبرئيل عليه السلام واميرالمؤمنين عليه السلام يكتب ذاك فى درج من أدم فالجميع قرائة اميرالمؤمنين ووصى رسول رب العالمين). بحارالانوار، 53، ص 169.
(51) كلينى، كافى، ج2، ص630، ح12، چ3، قم، دارالكتب الاسلاميه، 1388ق؛ شيخ مفيد، الاعتقادات، ص86، بى جا، بى تا، بى نا؛ بحارالانوار، ج31، ص210، پاورقي.
(52) ر. ك: سيدجعفر مرتضى العاملى، الصحيح من السيرة، ج3، ص263، چ4، بيروت، دارالهادى، 1415ق.
(53) يا سيدى قد روينا عن مشايخنا احاديث رويت عن صاحب الامر عليه السلام انه قال ـ لمّا امر بالغيبة الكبرى ـ : من رآنى بعد غيبتى فقد كذب فكيف فيكم من يراه؟
(54) (صدقت انه عليه السلام انما قال ذلك فى ذلك الزمان لكثرة اعدائه من اهل بيته وغيرهم من فراعنة بنى العباس حتى أن الشيعه يمنع بعضها بعضاً عن التحدث بذكره وفى هذا الزمان تطاولت المدة وايس منه الاعداء وبلادنا نائية عنهم وعن ظلمهم وعنائهم وببركته عليه السلام لايقدر أحد من الاعداء على الوصول الينا)(بحار الانوار، ج52، ص172).
(55) (ومنها اعتمادهم على كل رواية حتى ان بعض فضلائهم رأى فى بعض الكتب المهجورة الموضوعة لذكر مايرويه القصاص من ان الجزيرة فى البحر تدعى الجزيرة الخضراء فيها دور لصاحب الزمان فيها عياله واولاده فذهب فى طلبها حتى وصل الى مصر فبلغه أنها جزيرة فيها طوائف من النصارى وكانه لم ير الاخبار الدالة على عدم وقوع الرؤية من احد بعد الغيبة الكبرى ولاتتبع كلمات العلماء الدالة عليها. جزيره خضراء، ترجمه ابوالفضل طريقه دار، ص231، چ6، قم، بوستان كتاب، 1380، به نقل ازحق المبين، سنگى، 87 .
(56) البته كلام او ناظر به داستان انبارى است؛ ولى همين اشكال به داستان على بن فاضل هم وارد است.
(57) براى اطلاع بيشتر درباره ى بحث ملاقات ر. ك: فصلنامه انتظار، ش18، سفارت ونيابت خاصه، نجم الدين طبسى.
(58) (ولقد اقمنا عندهم سنة كاملة نترقب ورود صاحب الامر اليهم لانهم زعموا أنها سنة وروده فلم يوفقنا الله تعالى للنظر اليه فأما ابن دربهان وحسان فانهما اقاما بالزاهرة يرقبان رؤيته) (بحارالانوار، ج53، ص219).
(59) همان، ج52، ص167؛(لا ولكن حدثنى ابى رحمه الله سمع حديثه ولم ير شخصه وان جدى رحمه الله سمع حديثه ورأى شخصه).
(60) همان، مرحوم تسترى در الاخبار الدخيله اين اشكال را آورده است؛ ولى ظاهراً صحيح نيست؛ زيرا بخش اول اشكال مربوط به داستان انبارى است وبخش دوم، مربوط به داستان على بن فاضل واين دو داستان، ربطى به هم ندارند؛ هرچند از نظر جوهر وحقيقت يكى هستند.
(61) تبصرة الولى، ص 247.
(62) (فبينما نحن نسير من بستان الى آخر اذ مّر بنا رجل بهّى الصورة مشتمل ببردتين من صوف أبيض فلما قرب منا سلّم علينا وانصرف عنا فأعجبتنى هيئته فقلت للسيد سلمه الله: من هذا الرجل؟ قال لى: أتنظر إلى هذا الجبل الشاهق؟ قلت: نعم قال: إنّ فى وسطه لمكاناً حسناً وفيه عين جارية تحت شجرة ذات اغصان كثيرة وعندها قبه مبنية بالآجر وإنّ هذا الرجل مع رفيق له خادمان لتلك القبة وأنا أمضى إلى هناك فى كل صباح جمعة وأزور الامام عليه السلام منها واصلى ركعتين وأجدهناك ورقة مكتوب...) (بحارالانوار، ج52، ص168).
(63) (تأتى اليهم ميرتهم من الجزيرة الخضراء من البحر الابيض من جزائر اولاد الامام صاحب الامر عليه السلام) (بحارالانوار، ج52، ص164).
(64) هذه المراكب التى تأتى الينا فى كل سنة من بلاد اولاد الامام عليه السلام، همان، ص 165.
(65) انه من أولاد أولاد الامام وأنّ بينه وبين الامام خمسة اباء، همان، ص168.
(66) لا يطلع على موضعه احد من ولده ولاغيره.
(67) همان، ص172.
(68) شيخ طوسى، الغيبة، چاپ معارف، ص 61، ح60، چ1، قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1411ق.
(69) سيد بن طاووس، جمال الاسبوع، ص 309، چ1، بى جا، بى نا، 1371ش.
(70) همان.
(71) اين توجيه، مى تواند درباره ى عبارت اول هم بيايد؛ در صورتى كه بپذيريم عبارت (والائمة من ولده) صحيح است كه البته نمى توان آن را پذيرفت .
(72) لم أر لعلماء الامامية عندهم ذكراً سوى خمسة: السيد المرتضى الموسوى والشيخ ابوجعفر الطوسى ومحمد بن يعقوب الكلينى وابن بابويه والشيخ ابوالقاسم جعفر بن سعيد الحلي.
(73) ر.ك: مجله انتظار، ش18، مقاله (سفارت ونيابت خاصه)، ص135.
(74) (فلما كانت الجمعة الثانية وهى الوسطى من جمع الشهر وفرغنا من الصلوة وجلس السيد سلمه الله فى مجلس الإفادة للمؤمنين واذا أنا أسمع هرجاً ومرجا وجزلة عظمية خارج المسجد فسألت من السيد عما سمعته، فقال لى: إن امراء عسكرنا يركبون فى كل جمعة من وسط كل شهر وينتظرون الفرج. فأستأذنته فى النظر اليهم فأذن لى فخرجت لرؤيتهم واذا هم جمع كثير يسبحون الله ويحمدونه ويهللونه جل وعزّ ويدعون بالفرج للامام القائم بأمر الله والناصح لدين الله م ح م د ابن الحسن المهدى الخلف الصالح صاحب الزمان عليه السلام ثم عدت الى مسجد السيد سلمه الله فقال لى: رأيت العسكر؟ فقلت: نعم. قال: فهل عددت امرائهم؟ قلت: لا، قال: عدتهم ثلاث مائة ناصر وبقى ثلاثه عشر ناصرا ويعجل الله لوليه الفَرَج بمشيته انه جواد كريم) (بحارالانوار، ج52، ص171).
(75) (من أين لكم هذا المذهب؟ ومن أوصله اليكم؟ قالوا ابوذر الغفارى رضى الله عنه حين نفاه عثمان الى الشام ونفاه معاوية إلى ارضنا هذه) (همان، ص173).
(76) القدوة الربانى ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابراهيم القرشى الهاشمى الاندلسى من الجزيرة الخضراء له كرامات فيما يقال واحوال (سير اعلام النبلاء، ج21، ص400).
(77) در احوال ابن حوط الله (قاضى ابوسليمان داوود بن سليمان):... وكان ابوسليمان ورعا منقبضاً. ولى قضاء الجزيرة الخضراء (همان، ج22، ص184).
(78) در شرح حال عبدالمؤمن بن على بن علوى:... فجهز عبدالمؤمن عمر اينتى فدخل الى الاندلس فأخذ الجزيرة الخضراء (همان، ج20، ص372).
(79) در ترجمه ى سليمان المستعين بالله (407ق): فكان من جملة جنده القاسم وعلى ابنا حمود بن ميمون العلوى الادريسى فجعلهما قائدين على البربر... وامّر القاسم على الجزيرة الخضراء (همان، ج17، ص133 و284).
(80) در شرح حال ادريس بن على بن حمود حسنى:... وكان المعتلى بالله قد اعتقل محمداً وحسناً ابنى عمه القاسم بن حمود بالجزيرة الخضراء. ووكل بهما رجلاً من المغاربة فحين بلغه خبر مقتل المعتلى جمع من كان فى الجزيرة من البربر والسودان وأخرج محمداً وحسناً وقال هذان سيداكم فسارعوا الى الطاعة لهما فبويع محمد وتملك الجزيرة... واجمعوا(البربر) على محمد بن القاسم بن حمود الادريسى الكائن بالجزيرة الخضراء فبايعوه ولقبوه بالمهدى... ثم افترقوا عن محمد بعد ايام ورد خاسئا فمات غما بعد ايام وخلف ثمانيه اولاد. فتولى امر الجزيرة الخضراء بعد ولده القاسم بن محمد بن القاسم الادريسي. وولى مالقة محمد بن ادريس بن المعتلى فبقى عليها الى ان مات سنه خمس واربعين واربع مائة وعزل ابوه هذه المّدة ثم ردوه بعد ولده الى امرة مالقة فهو آخر من ملكها من الادريسين فلما مات اجتمع رأى البربر على نفى الادريسيه عن الاندلس الى العدوة والاستبداد بضبط ما بأيديهم من الممالك ففعلوا ذلك فكانت الجزيرة وما والاها الى تاكزونة ، ومالقة وغرناطة الى قبيلة اخرى ولم يزالوا كذلك الى ان قوى المعتضد بالله عبادبن القاضى بن عباد وغلب على الاندلس فأجلاهم عنها (همان، ص142-144).
(81) در شرح حال الادريسى (القاسم بن حمود):... فلما مات ادريس خنقوا القاسم هذا وله ثمانون سنة، سنة احدى وثلاثين واربع مأة ثم حمل تابوتة الى الجزيرة الخضراء فدفن بها وبها يومئذ ولده محمد (همان، ص518).
(82) در شرح حال المعتلى (ابو زكريا يحيى بن على بن حمود):... ففر المعتلى الى مالقة ثم اضطرب أمرالقاسم بعد يسير وتغلّب المعتلى على الجزيرة الخضراء وكانت أمه علوية ايضا (همان، ص541).
(83) در احوال ابن حمدين:... فدخل قرطبة ابوالغمر نائبا عن عبدالمؤمن... ثم اتفق رأى الجميع على تجويز المصامدة الذين تلقبوا بالموحدين من سبتة الى الجزيرة الخضراء وجرت فتن كبار وزالت دولة المرابطين واقبلت دولة الموحدين (همان، ج20، ص244).
(84) در احوال محمد بن عياض:... واخذ بالجزيرة الخضراء كتاب سيبويه تفقهاً عن ابى القاسم عبدالرحمن بن على النحوي. (همان، ص 219).
(85) طارق: مولى موسى بن نصير وكان اميراً على طنجة بأقصى المغرب فبلغه اختلاف الفرنج واقتتالهم وكاتبه صاحب الجزيرة الخضراء ليمده على عدوه فبادر طارق … (همان، ج4، ص500).
(86) … وتملك مالقة يحيى المعتلى والجزيرة الخضراء. همان، ج17، ص 137 ومعجم البلدان، ياقوت حموى، ج5، ص42، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.
(87) فضيحة! اربعة رجال فى مسافة ثلاثه ايام يسمون اميرالمؤمنين فى وقت... والثانى محمد بن القاسم الادريسى بالجزيرة الخضراء. (همان، ص 529).
(88) ... وكان سيء التدبير فمالت البربر إلى محمد بن القاسم الادريسى فملكوه بالجزيرة الخضراء ولقبوه بالمهدي. (همان، ص 657).
(89) هى جزيرة ذات ثلاثة اركان مثل شكل المثلث قد احاط بها البحران المحيط والمتوسط وهو خليج خارج من البحر المحيط قرب سلا من بر البربر فالركن الاول... فالضلع الاول منها اوله حيث مخرج البحر المتوسط الشامى من البحر المحيط وهو اول الزقاق فى موضع يعرف بجزيرة طريف من برالاندلس يقابل قصر مصمودة بإزاء سلا فى الغرب الاقصى من البر المتصل بأفريقيه وديار مصر وعرض الزقاق ههنا اثنى عشر ميلاً ثم تمر فى القبله الى الجزيرة الخضراء من برالاندلس المقابلة لمدينة سبتة وعرض الزقاق ههنا ثمانية عشر ميلاً وطوله فى هذه المسافة التى ما بين الجزيرة طريف وقصر مصمودة الى المسافة التى مابين الجزيرة الخضراء وسبتة نحو العشرين ميلاً ومن ههنا يتسع البحر الشامى الى جهة المشرق ثم يمرمن الجزيرة الخضراء الى مدينة مالقة... (معجم البلدان، ج1، ص263).
(90) البارة:... والبارة ايضاً: اقليم من اعمال الجزيرة الخضراء بالاندلس فيه جبال شامخه. (همان، ص320).
(91) الجزيرة الخضراء: مدينة مشهورة بالاندلس وقبالتها من البر بلاد البربر سبتة واعمالها متصلة بأعمال شذونه وهى شرقى شذونة وقبلى قرطبة ومدينتها من اشرف المدن وأطيبها ارضاً وسورها يضرب به ماء البحر ولا يحيط بها البحر كما تكون الجزائر لكنها متصله ببرالاندلس لاحائل من الماء دونها كذا أخبرنى جماعة ممن شاهدها من اهلها ولعلها سميت بالجزيرة لمعنى آخر على انه قد قال الازهرى: ان الجزيرة فى كلام العرب ارض فى البحر يفرج عنها ماء البحر فتبدو، وكذلك الارض التى يعلوها السيل ويحدق بها ومرساها من أجور المراسى للجوز واقربها من البحر الاعظم بينهما ثمانية عشر ميلاً وبين الجزيرة الخضراء وقرطبه خمسة وخمسون فرسخاً وهى على نهر برباط ونهر لجاء اليه اهل الاندلس فى عام محل... والجزيرة الخضراء ايضا جزيرة عظيمة بأرض الزنج من بحر الهند وهى كبيرة عريضة يحيط بها البحر الملح من كل جانب وفيها مدينتان: اسم احدا هما منتبى واسم الاخرى مكنبلوا فى كل واحدة منهما سلطان لاطاعة له على الاخر وفيها عدة قرى ورساتيق ويزعم سلطانهم انه عربى وانه من ناقلة الكوفة اليها حدثنى بذلك الشيخ الصالح عبدالملك الحلاوى البصرى وكان قد شاهد ذلك وعرفه وهو ثقه (معجم البلدان، ج2، ص20).
(92) ... والحاضرة ايضاً بلدة من اعمال الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص207).
(93) من اعمال الجزيرة الخضراء الاندلس (همان، ص265).
(94) كورة واسعة بالاندلس متصله بالجزيرة الخضراء (همان، ج3، ص116).
(95) ... مجاز البحر بين طنجه وهى مدينة بالمغرب على البر المتصل بالاسكندريه والجزيرة الخضراء (همان، ص144).
(96) قرية من اعمال الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص340).
(97) ... صفح بنى الهزهاز: ناحيه من نواحى الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص412).
(98) ... من جهة الجنوب بلد على ساحل بحرالمغرب مقابل الجزيرة الخضراء وهو من البر الاعظم وبلاد.
(99) قصر عبدالكريم: مدينة على ساحل بحرالمغرب قرب سبتة مقابل الجريرة الخضراء من الاندلس قد نسب اليه بعضهم. (همان، ج4، ص360).
(100) قصركتامة: مدينة بالجزيرة الخضراء من ارض الاندلس (همان، ج4، ص362).
(101) ... بالاندلس من اعمال الجزيرة الخضراء (همان ج5، ص10).
(102) ... مدينة بالاندلس عامرة من اعمال رية سورها على شاطى البحر بين الجزيرة الخضراء والمريه (همان، ج5، ص43).

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۱۲/۰۲ : ۱۰.۵ K : ۰
: حجت الاسلام نجم الدین مروجی طبسی
comments:
no-comments